25 مرداد 1404
یک بار به سخنرانی دکتر شریعتی تا نزدیک خیابان حقوقی رفتم. آنقدر شلوغ بود که دیگر جمعیت مجال نمیداد جلوتر بروم. زمانی بود که شاه در سخنرانیهایش میگفت این مارکسیستهای اسلامی نباید نفس بکشند و تمام بمبگذاریها مال مارکیسیتهای اسلامی است. گلسرخی و کرامت دانشیان وعده دیگری را اعلام کرده بودند. قبلش هم کسانی را در سیاهکل اعدام کرده بودند. ایران اصلاً آماده خیزش بود و شاه هم با این حرفها آتش مردم را بیشتر کرده بود.
توی پیادهرو بلندگو گذاشته بودند. در حسینیه ارشاد جمعیت موج میزد. طوری که نمیشد به آنها نزدیک شد. اول چند شاعر شعر خوانند. شعرهایشان هم با شعرهای آن زمان تفاوت داشت و به سبک اشعار میرزاده عشقی و فرخی یزدی بود. هم جنبه ایراندوستی و ایرانشناسی داشت و هم بینشهای خاصی که اسلام پیشنهاد میکند در اشعارشان مطرح بود. بعد از شعرها، یک روحانی سخنرانی کرد. خیلی خوب هم صحبت کرد، طوری که آخر سخنرانی مردم زار میزدند. با اینکه ذهن مردم را به فجایع صحرای کربلا نبرد، نوع وعظ و خطابه ایشان احساسات مردم را جریحهدار کرد. بعد از ایشان دکتر علی شریعتی سخنرانی کرد. آن زمان اسم ایشان را زیاد شنیده بودم. مقالاتشان چاپ میشد و کاست سلسله گفتارهای ایشان بین مردم پخش شده بود. ساواک خیلی مواظب بود که این کاستها اشاعه پیدا نکند. فضا را جوری کرده بود که آدم احساس میکرد وقتی با بغلدستیاش صحبت میکند، قرار است که او تمام صحبتهایش را گزارش بدهد. همه را به هم مشکوک کرده بود.
موقع برگشت آنقدر بیچارگی کشیدم که گفتم دیگر نمیآیم. کاستهای علی شریعتی را روبهروی دانشگاه میفروشند؛ میروم میخرم. شریعتی یک جورهایی معلم اخلاق هم بود. سخنرانیهایش چنان به جوانها آگاهی میداد که جوان دانشجو زار زار گریه میکرد. میدیدم سرپا ایستاده. توی برف هم ایستاده، دارد سخنرانیاش را گوش میدهد. دارد یخ میزند، ولی زار زار گریه میکند.
بعد از فوت شریعتی در سال 1356، تصمیم گرفتم برایش چیزی بسازم. هنوز آتش انقلاب شعلهور نشده بود. قیام 19 دی قم و 29 بهمن تبریز هم رخ نداده بود. من فقط به شریعتی فکر میکردم. اگر به شعرش هم رجوع کنیم، انقلابی نیست. شعرش بیشتر در رثای معلم است؛ در رثای معلمی که تمام عمرش را برای مسائل اسلام گذاشته و سخنرانیهای بسیار مهمی کرده است. شعر از آقای سیدمهدی علوی، رئیس دبیرستان و همکارم بود. آقای علوی شعر را به نمایشگاه ماشینی که مال حاج ناصر شکرآبی بود آورد.
پیش حاج ناصر نشست بودم. خیلی به من لطف داشت. همان طرفهای دروازهدولاب خادم مسجدی بود. خانه آقای علوی هم همان ژاله و آن طرفها بود. بارها او را دیده بودم و سلامعلیک میکردیم. با هم گفتوگویی نمیکردیم. اما ظاهراً او مرا میشناخت. پُرسان پُرسان آنجا پیدا کرده بود. گفت آقای راغب، میتوانی این شعر را کار کنی؟ گفتم چی هست؟ گفت برای علی شریعتی ساختهام. دیدم عجب شعر قُرص و محکم و ریتمداری است. آقای علوی هم مثل من غَلیاناتی در ذهنش بود. ایشان هم مثل من معتقد بود موسیقی نباید خنثی پخش شود. میگفت موسیقیای که پیام ندارد، فقط دارد وقت مردم را تلف میکند.
کلمه شهید اصلاً در شعر قید نشده است، برای اینکه مشکوک بود که دکتر به شهادت رسیده یا به مرگ طبیعی فوت کرده است؛ فقط تجلیل از معلم و شأن و شخصیت معلم بود. اما مشکل من این بود که ما در آرشیو هیچ تجربهای از سرود نداشتیم. زمان قبل از انقلاب از نظر موسیقی بیهویت شده بودیم، برای همین هم هیچ چیز نداشتیم. هر چا میرفتیم، گوگوش چهار ردیف قفسه را پُر کرده بود. خب، آقای بنان، آقای عَمروزید، شما که خواننده مطرح گلها بودید، باید مدعی میشدید و میگفتید آقا یک چیزی بسازید بخوانیم. چون در ایران هیچ تجربهای از سرود نداشتیم، قدری وارد سرود ای ایران، ای مرز پُر گُهر شدم.
من وارد این سرود شدم که به مردم بگویم سرود ساختهام. میخواستم اولین سرود ما هم مثل ای ایران ای مرز پر گهر باشد. درست همان ضرباهنگ را ساختم، اما هیچ ایرادی گرفته نشد. معلم شهید را در رادیو و با ارکسترسازهای ملی ضبط کرده بودیم و به شکل قطعهای در سال 1356 پخش میشد. قبل از انقلاب و قبل از اینکه امام وارد ایران شود، رادیو دو سه بار این سرود را پخش کرد. کاربرد آن فقط برای آقای شریعتی نبود؛ در رثای معلم بود و بعد از انقلاب هم برای مرحوم طالقانی با تنظیم دیگری پخش شد. چون امام در یکی از سخنرانیهایشان گفتند که مرحوم طالقانی معلم مجاهدی بود. بعد از این سخنرانی، ما اسم اثر را به معلم مجاهد تغییر دادیم و دوباره کار کردیم.
- بانگ آزادی، خاطرات شفاهی احمدعلی راغب، تحقیق مهدی چیتساز و مرتضی قاضی، تدوین محسن صفاییفرد، راه یار، چ دوم، زمستان 1399، ص 101 - 103.
تعداد بازدید: 109