انقلاب اسلامی :: شایعه بمب‌گذاری در مسجد قائمیه انزلی

شایعه بمب‌گذاری در مسجد قائمیه انزلی

21 مرداد 1404

یکی از برنامه‌های جذاب مسجد ولی‌عصر(عج) اجرای برنامه دعای ندبه در صبح جمعه بود، دو تن از جوانان فعال مذهبی مسجد به نام آقایان مرتضی بهمنش و علی‌اکبر کیوان که هر دو درجه‌دار ارتش بودند توسط واسطه‌ای هر هفته نوار دعای ندبه مرحوم کافی از مهدیه تهران را دریافت و بعد از نماز جماعت و قبل از قرائت دعای ندبه این نوار را می‌گذاشتند. این برنامه که درواقع توسل به امام زمان(عج) بود اثر معنوی خاصی در حاضرین بوجود می‌آورد. و چنان بود که تا هفته آینده ما را شارژ می‌کرد. و این کار هر هفته مسجد ولی‌عصر(عج) بود. و بعد از پایان مراسم من به همراه کیوان که با هم دوست بسیار صمیمی شده بودیم برای فاتحه اهل قبور به قبرستان می‌رفتیم.

قابل توجه است آقای علی‌اکبر کیوان که بچه صوفیان تبریز بود با اینکه درجه‌دار ارتش شاهنشاهی بود ولی به شدت مخالف شاه و نظام شاهنشاهی بود و به شدت از اینکه وارد ارتش شده پشیمان بود و بخاطر این مخالفتی که به نظام داشت کارشکنی‌ها و مخالفت‌های خود را کم و بیش اظهار می‌داشت به‌طوری که مسئولان امنیتی ارتش متوجه کارهای به اصطلاح خودشان خراب‌کارانه ایشان شده بودند لذا برای تهدید ایشان روزی یک پوکه فشنگ روی صندلی ماشینش گذاشتند و با این کار به کیوان پیام دادند که اگر مخالفتت را ادامه بدهی سروکارت با گلوله است. بعدها این جریان را خود کیوان برای من نقل کرد. و بالاخره روح ناآرام و انقلابی کیوان او را در ارتش آرام نگذاشت و مجبور به استعفا شد و از ارتش بیرون آمد.

به خاطر دارم روز جمعه‌ای بعد از دعای ندبه که عرض کردم من و کیوان طبق معمول برای فاتحه اهل قبور مسجد را به طرف قبرستان ترک می‌کردیم، وقتی سر چهارراه برق رسیدیم که مسجد قائمیه هم یک طرف آن است دیدیم اوضاع متفاوت است یعنی مأموران شهرداری و شهربانی همراه با ماشین آب‌پاش مشغول شست‌وشو و جارو کردن میدان و خیابان‌های روبه‌روی مسجد هستند تعجب کردیم آن وقت صبح این کار یعنی چه؟ آهسته از یک مأمور شهربانی سئوال کردم سرکار چه شده؟ چه خبر است؟ مأمور پاسخ داد مراسم نیایش برای اعلی‌حضرت است. فهمیدم جریان از چه قرار است صبح جمعه به مناسبتی می‌خواستند در مسجد قائمیه برای شاه مراسم نیایش برپا کنند. از شنیدن این خبر هر دو بسیار متأثر شدیم و در خصوص بر هم زدن این مراسم با هم تبادل‌نظر کردیم. کاری که در صورت لو رفتن می‌توانست با جان ما بازی کند. در هر حال تصمیم گرفتیم که جلسه نیایش آن روز شاه را بهم بزنیم. ولی چگونه؟ در نهایت به این نتیجه رسیدیم با شروع مراسم یکی از ما به شهربانی تلفن زده و خبر دهد که در مسجد بمب‌گذاری شده هر چه سریع‌تر مردم را بریزید بیرون. علی‌اکبر کیوان انجام این کار را پذیرفت و گفت به موقع با یک سکه دو ریالی از تلفن عمومی به شهربانی تلفن خواهم زد. این تصمیم را گرفتیم و بعد از فاتحه ا هل قبور از هم جدا شدیم.

سر ساعت مقرر مراسم شروع شد همه مسئولان ارشد شهر به‌علاوه گروهی از ادارات و دانش‌آموزان دبیرستان‌ها و... در مسجد جمع بودند.

از اینجا به بعد از قول شاهدان عینی حاضر در مراسم می‌گویم: یکی از روحانیان شهر بالای منبر گرم سخنرانی بود که ناگهان یکی از درب مسجد وارد شد و نوشته‌ای به دست رئیس شهربانی داد. رئیس شهربانی با مطالعه آن نوشته به نحوی به سخنران اطلاع داد که زودتر تمام کن و بیا پایین. ولی انگار سخنران به اهمیت قضیه پی نبرده بود قرار بود مسجد منفجر شود و ده‌ها انسان کشته و زخمی شوند. لحظه‌ها برای رئیس شهربانی به سختی می‌گذشت آخرش طاقت نیاورد و فریاد زد بیا پایین، بریزید بیرون مسجد را بمب گذاشتند، بیرون، همه بیرون مردم هراسان به طرف در و پنجره حمله کردند و هر کس سعی می‌کرد زودتر از همه به بیرون پرت شود.

در چند لحظه مسجد خالی از جمعیت شد. مأموران تجسس وارد عمل شدند تمام گوشه کناره‌های مسجد را برای پیدا کردن بمب جستجو کردند. دو تن از مأموران برای یافتن بمب از مناره مسجد بالا رفتند، مناره‌ای که سال‌ها بود کسی از آن بالا نرفته بود وقتی این دو مأمور از مناره پایین آمدند مثل «حاجی فیروز» سرتاپای‌شان سیاه و خاک‌آلود شده بود. زن و مرد زیادی در خیابان‌های اطراف صف کشیده منتظر نتیجه کار بودند که خبر دادند: خطر رفع شد، خانم‌ها آقایان متفرق شوند ولی دیگر کار از کار گذشته بود آن روز نیایش شاه به شکل مضحک و خنده‌داری به پایان رسید، و خنده‌‌دارتر از همه اینکه اعلام کردند مأموران جان بر کف دو عدد بمب را کشف و خنثی کردند و برای بررسی به تهران ارسال می‌شود.

خبر این اتفاق مثل بمب در شهر پیچید همه‌جا سخن از بمب‌گذاری در مسجد قائمیه و برهم خوردن مراسم شاه بود. نزدیک اذان مغرب وقتی من در دفتر مسجد ولی‌عصر(عج) بودم و آقای جامی امام جماعت محترم مسجد رفت که وضو بگیرد بعد از وضو با ناراحتی به دفتر برگشت و اظهار داشت آقایان «دو تن از امنای مسجد را نام برد» با هم صحبت می‌کردند که قضیه صبح امروز مسجد قائمیه کار حق‌شناس است من آنان را از این حرف‌ها نهی کردم و گفتم بی‌جهت مردم را متهم نکنید.

قضیه بقول ساواکی‌ها خرابکارانه مسجد قائمیه همچنان در بوته‌ای از ابهام باقی ماند و ساواک نتوانست حتی سرنخی از این قضیه بدست آورد و من و کیوان هم که عوامل ایجاد این قضیه بودیم هرگز جرئت نمی‌کردیم حتی به‌طور کنایه هم که شده این قضیه را برای کسی بازگو کنیم. بعدها شایعاتی در این خصوص پراکنده شد که مثلاً: عوامل این قضیه شناسایی و دستگیر شدند که به نظر من همه این شایعات ساخته و پرداخته ساواک بود که می‌خواست از این طریق سرنخی در کشف این ماجرا بدست آورد که موفق نشد که نشد. تا سال‌های اخیر بعد از پیروزی انقلاب در مسجد گلشن مراسم خاطره‌گویی گذاشته شد و از من هم درخواست خاطره‌گویی کردند، من برای اولین‌بار این قضیه را در آن مراسم افشا کردم.

یکی دیگر از کارهای به اصطلاح ساواکی‌ها خرابکارانه آن روزهای من و آقا کیوان قطع بلندگو هنگام دعا به جان شاه و خاندان پهلوی بود و داستانش از این قرار است:

پیرمرد تغزیه‌خوان و مداحی بود در محله «نویر[1]» ایشان هر سال روز عاشورا هیئت عزاداریش را از «نویر» به شهر می‌آورد و در مساجد می‌گشتند و عزاداری می‌کردند در هر مسجدی که وارد می‌شدند پس از عزاداری در پایان، این پیرمرد به عنوان بزرگ آن هیئت بلندگو را می‌گرفت و دعا می‌کرد از جمله دعاهای او دعا به جان شاه و فرح و خاندان پهلوی بود. و این کار هر سال در مسجد ولی‌عصر(عج) هم اتفاق می‌افتد و ما که جوانان انقلابی آن مسجد بودیم از این کار بسیار ناراحت می‌شدیم ولی توان مبارزه یا جلوگیری از ورود این هیئت به مسجد را نداشتیم. تا سالی ماه محرم من و کیوان به یاد این اتفاق تلخ افتادیم، نشستیم نقشه کشیدیم که روز عاشورای امسال ما چگونه با این پدیده شوم مبارزه کنیم و مانع دعای این پیرمرد مداح به خاندان پهلوی باشیم. بعد از کلی تبادل ‌نظر به این نتیجه رسیدیم. از آنجایی که سیستم صوتی مسجد در اختیار آقای کیوان است ایشان سیمی که از دستگاه به میکروفون وصل است از زیر فرش مسجد رد کند و وسط سیم را قطع کرده سپس دو طرف سیم را با رابطه «نر و ماده» وصل کند و محل رابط سیم را زیر فرش و جایی پنهان کند که من نشسته‌ام و از آن پس عملیات توسط من انجام شود.

نقشه پیاده شد سیم بلندگو طبق برنامه از پیش تعیین شده زیر فرش قرار گرفت، روز عاشورا رسید برنامه عزاداری مسجد شروع شد مردم عزادار زیادی در مسجد حاضر شدند ناگهان صدای حسین حسین هیئت نویری‌ها بگوش رسید من رفتم جایی که می‌بایست بنشینم نشستم هیئت طبق معمول وارد مسجد شد چند دقیقه‌ای عزاداری کرد در پایان بلندگو را به دست آن پیرمرد دادند که چند دقیقه‌ای روضه بخواند و دعا کند. من برای اینکه زمینه‌سازی فکری ایجاد کنم دستم را آهسته بردم زیر فرشی که روی آن نشسته بودم و چند بار آن رابط سیم را قطع و وصل کردم و اختلالی در صدای بلندگو بوجود آوردم تا رسید به آنجایی که پیرمرد شروع کرد که به شاه دعا کند من ارتباط دو طرف سیم را برای همیشه قطع کردم و دیگر صدای پیرمرد به جایی نمی‌رسید، امنای مسجد دستپاچه شدند چه شده؟ چرا دستگاه قطع شده؟ کیوان کجا هستی؟ کیوان هم تظاهر به دستپاچگی کرد و آمد با دستگاه مقداری ور رفت. ولی دیگر کار از کار گذشته بود زیرا پیرمرد با ناراحتی هیئت خود را از مسجد خارج می‌کرد.

شنیدن و خواندن این اتفاقات اگرچه امروزه ناچیز و پیش‌پا افتاده است ولی در روزگاری که شاه به عنوان خدای روی زمین معرفی می‌شد کدام بنده جرئت داشت به جغّه این خدا جسارت کند چه رسد به خود این خدا.

 

- پورسیدحق‌شناس، حسین، سایه خاطره‌ها- مروری بر خاطرات زندگی روحانی انقلابی و پیشکسوت شهرستان بندر انزلی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدحسین حق‌شناس، قم، میراث ماندگار، 1401، ص 40 ـ 47.

 

پی‌نوشت‌:

 

[1]. نویر، یکی ازمحله‌های انزلی است که تقریباً سه کیلومتر با انزلی فاصله دارد.



 
تعداد بازدید: 54


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: