انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

اسناد تاريخي و نسخ خطي در معرض تهديد موريانه ها و حشرات كتابخانه اي

اسناد تاريخي و نسخ خطي در معرض تهديد موريانه ها و حشرات كتابخانه اي حشرات از قديمي‏ترين ساکنان کره زمين بوده و بيشتر از سيصد و پنجاه ميليون سال است که روي اين سياره سکونت دارند.اين‏ جانوران به دلايلي چون اندازه کوچک ، پوسته سخت ، سازش با محيط ، قدرت پرواز ، دگرديسي و استحاله در حين‏ زندگي بيشترين تعداد را در جانوران دارند. انهدام کامل حشرات عملي نيست و حتي در برخي موارد ضرورتي نيز ندارد، اما تهديد بهداشت و سلامت‏ انسان و همچنين حمله و ايجاد خسارت در محصولات کشاورزي‏ نيز از جمله مواردي است که کنترل و انهدام حشرات را مي‏طلبد. از جمله نقاطي که انهدام کامل حشرات را لازم و ضروري مي نمايد موزه‏ها،کتابخانه‏ها و ساير مجموعه‏هاي‏ تاريخي،هنري و فرهنگي است.حشراتي که در اين مکان‏ها وجود دارند دو گروه هستند،گروهي که از مواد کتابخانه‏اي و موزه‏اي بعنوان‏ مواد غذايي و گروهي که از مواد کتابخانه‏اي و موزه‏اي بعنوان‏ محلي براي زندگي استفاده مي‏کنند. حشرات در صورت مساعد بودن شرايط محيطي کتابخانه‏ها رشد و تکثير يافته و در صورت عدم مقابله با آن‏ها مي‏توانند خسارت جبران‏ناپذيري به کتاب‏ها و اسناد در کتابخانه‏ها و انواع‏ مواد موزه‏اي از قبيل چرم، پارچه، خز، چوب، پوست، و حتي‏ موادي که در ساختار آن‏ها چسب‏ها بکار رفته‏اند، ايجاد کنند.گونه‏هاي حشرات مضر براي کتاب و کتابخانه‏ها بسيار هستند،که شايد رايج‏ترين آن‏ها موريانه کتاب،حشرات بي‏بال‏ و کوچک چوبخوار (کرم چوب و کرم کتاب)، شپش کتاب، سوسک حمام، چرم‏خوارها و بيدها هستند که در زير به بررسي اجمالي چرخه‏ زندگي اين حشرات، شکل ظاهري و نحوه تخريب آثار توسط آنها مي‏پردازيم. موريانه ها موريانه‏ها حشرات بال‏دار يا بي‏بال و نسبتا کوچکي هستند. پهلوي سينه موريانه‏هاي بالدار دو جفت بال طويل و باريک قرار دارد.موريانه‏هاي بي‏بال ظاهرا شبيه به مورچه هستند،ولي رنگ آن‏ها سفيد و کمر آن‏ها مانند مورچه باريک نيست.موريانه‏ها در مناطق گرم فراوان‏ هستند و خسارات زيادي به لوازم چوبي،لباس‏ها،کاغذ و غيره‏ وارد مي‏کنند. بيش از دو هزار گونه موريانه در جهان شناخته‏ شده که تعداد معدودي از آن‏ها در ايران زندگي مي‏کنند. در خوزستان و مناطق گرمسير موريانه‏هاي بالدار معمولا در ماه‏هاي اسفند و فروردين از لانه خارج مي‏شوند.خروج‏ موريانه‏ها در هواي آرام و بعد از بارندگي معمولا در اوايل‏ غروب صورت مي‏گيرد.موريانه‏هاي بالدار نمي‏توانند خوب‏ پرواز کنند و پس از پرواز کوتاهي که از چند صد متر تجاوز نمي‏کند، به زمين مي‏افتند. بعضي از گونه‏هاي موريانه‏ها بهتر پرواز مي‏کنند و شب‏ها به طرف چراغ‏ها جلب مي‏شوند. با توجه به زمان خروج موريانه‏ها از لانه‏ يکي از زمان‏هاي مناسب براي ضدعفوني کتابخانه‏ها نسبت به موريانه‏ها اسفند و فروردين است. موريانه‏ها زندگي اجتماعي دارند و جمعيت آنها بر حسب گونه آنها بين صد تا يک ميليون است.در کلني‏ موريانه‏ها، اشکال مختلف کارگر، سرباز، نر و ماده در داخل‏ هر لانه وظيفه بخصوصي دارند.کارگرها يا موريانه‏هاي بي‏بال‏ معمولي که وظيفه جمع‏آوري غذا و نگهداري لانه را بعهده دارند، بيشترين خسارت را به بار مي‏آورند.کارگرها بعد از تغذيه از چوب و کاغذ آن را نيمه هضم‏ نموده و به سربازها و فرم‏هاي جنسي مي‏خورانند.کارگرها حدود چهار سال عمر دارند. غالب انواع موريانه‏هاي ايران دالان‏هايي داخل چوب توليد کرده، باعث پوسيدگي آن مي‏شوند يا زندگي زيرزميني دارند. علامت مشخصه آلودگي به موريانه‏هاي زيرزميني وجود خاک يا مخلوطي از شن و چوب جويده شده در الوار مورد حمله‏ است اما موريانه‏ها در کتاب روزنه‏هايي شبيه به دهانهء آتشفشان‏ حفر مي‏کنند و خوردگي‏هاي عميقي به اشکال نامنظم ايجاد مي‏کنند. به طوري که در موارد شديد آلودگي تمام اوراق کتاب‏ به کلي از بين رفته و تنها لبه‏ها و عطف کتاب سالم باقي مي ماند . بال موريانه در محل،دليل وجود و استقرار کلني است. موريانه کتاب روي کپک و قارچ‏هايي که روي کتاب‏هاي‏ مرطوب است رشد مي‏کند و به زندگي مي‏پردازد. به طور کلي اسناد،کتاب‏ها و مقوا عمدتا از سلولز هستند و غذاي طبيعي موريانه‏ها را تشکيل مي‏دهند. همه اين مواد بوسيله‏ موريانه‏هاي خاکي و گونه‏هاي موريانه‏هاي چوب خشک که‏ در ساختمان‏هاي آلوده وجود دارند، خورده مي‏شوند. پارچه‏هاي‏ پنبه‏اي،کتاني،کنف هندي، ابريشم طبيعي و مصنوعي را اکثر موريانه‏هايي که به طور معمولي از چوب تغذيه مي‏کنند، خسارت مي‏زنند. موريانه چرم را مي‏خورد البته روش دباغي تأثير مهمي در حساسيت چرم به حمله موريانه دارد.کائوچوي طبيعي‏ براي موريانه‏ها مانعي ايجاد نمي‏کند، البته در مورد قابل هضم‏ بودن آن‏ها ترديد وجود دارد.مواد لاستيکي متخلخل اثاثيه،يا موادي که بعنوان عايق بکار مي‏روند، به آساني خسارت مي‏بينند. فرآورده‏هايي که از شيره لاستيک خام(لا تکس)درست مي‏شوند و براي لاک و مهر کردن يا اتصال مورد استفاده قرار مي‏گيرند، در صورتي که در ترکيب خود مواد دفع کننده فعال نداشته باشند، مورد حمله موريانه‏ها هستند. پيدا کردن سوراخ‏هاي کرم چوب يا کرم کتاب الزاما دليل بر فعاليت حشره نيست‏ چون گاهي حشره قبل از انهدام کامل چوب يا کتاب از بين رفته است، اما ديدن‏ مقداري گرد چوب تميز، شاهدي بر فعال بودن حشره است‏ تايسانورا يا ماهي نقره‏اي حشرات دوکي شکل به رنگ خاکستري تا نقره‏اي و به طول يک‏ تا دو سانتي‏متر هستند. معمولا در مناطق مرطوب، زير فرش‏ها، داخل انبارها و آشپزخانه‏ها يافت مي‏شوند. شاخک‏ها طويل و در انتهاي بدن سه زائده دارند .بدن اين حشرات از پولک‏هاي نقره‏اي يا خاکستري رنگي‏ پوشيده شده است و براحتي از ساير راسته‏ها تميز داده مي‏شوند. اين نوع حشرات سلولزکاغذ را هضم کرده و مي‏توانند از چسب و چرم و غيره تغذيه کنند، البته ترکيب کاغذ بر اشتهاي اين حشره تأثير مي‏گذارد. اين حشره مي‏تواند مدت‏ها بدون غذا زندگي کند، اما چنانچه به کاغذ و کتاب دسترسي‏ پيدا کند به سطح کاغذ، جلد و مقوا با پيراموني نامنظم آسيب‏ مي‏رساند. ماهي نقره‏اي در تمام مدتي که مشغول تغذيه و آسيب رساندن به کتاب است دائما توليد مثل مي‏کند و معمولا پشت قفسه‏ها و داخل کشوها مکان مناسبي براي تخم‏گذاري‏ آن‏هاست . چنانچه شرايط محيطي کتابخانه مساعد باشد اين‏ حشره تخم‏گذاري کرده و تکثير پيدا مي‏کند. کرم کتاب و کرم چوب اين نوع كرمها داراي سه گونه هستند .گونه اي از آنها که در کتابخانه‏ها ديده شده است استوانه‏اي با سر متمايل به پايين است و با تماس شي‏ء به‏ بدنش تقليد حشره مرده را مي‏کند.حشرات مخرب چوب براي‏ آثار موزه‏اي بويژه کتاب‏ها از کپک‏ها خطرناک‏ترند. نحوهء تخريب بستگي به نوع آلودگي در نقاط مختلف جهان متغير است.گونه‏هاي مختلف سوسک چوبخوار، عمومي‏ترين حشرات‏ موذي در بريتانيا هستند.کرم‏هاي اين حشرات در داخل چوب‏ تونل زده و در اين راه بافت محکم آن را به پودر تبديل مي‏کنند و در نهايت به چوب آسيب مي‏رسانند.کرم يا نوزاد اين حشرات، به کرم چوب يا کرم کتاب موسوم‏اند. اگر هجوم حشرات در همان مراحل اوليه متوقف نشوند، پس از مدتي چوب تکه‏تکه‏ شده و در ميان آن تونل‏هايي که با گردي شبيه به خاک اره نرم‏ پر مي شوند. در شرايطي که هجوم حشره بسيار پيشرفته‏ باشد تنها راه چاره اين است که تمامي چوب‏هاي قديمي سالم‏ به طور کامل ضدعفوني شوند و چوب‏هاي آلوده را با چوب‏هاي‏ تازه جايگزين نمايند. پيدا کردن سوراخ‏هاي کرم چوب يا کرم کتاب الزاما دليل‏ برفعاليت حشره نيست چون گاهي حشره قبل از انهدام کامل چوب يا کتاب از بين مي رود . اما ديدن مقداري گرد چوب‏ تميز، شاهدي بر فعال بودن حشره است،کرم چوب حشره‏ مخصوص کتاب نيست، اما از طريق قفسه‏هاي چوبي آلوده‏ به سادگي به کتاب‏ها رسيده و مضرترين حشره براي اين گونه آثار است.کرم کتاب از حشره بالغ مضرتر است چرا که به محض بيرون آمدن از تخم شروع به‏ خوردن کتاب مي‏کند و از خود ردي باقي مي‏گذارد که شبيه به‏ فرم بدنش است و با حرکت دوراني سر خود در هر جهت، به‏ کاغذ و کتاب آسيب مي‏رساند. از دهان آنها نوعي ماده‏ چسبناک نيز ترشح مي‏شود که باعث چسبندگي کاغذهاي کتاب‏ به يکديگر مي‏شود. شپش چوب و کتاب حشرات ريزي هستند که طول آن‏ها کمتر از 6 ميلي‏متر است. ظاهرا تا حدودي شبيه به شته هستند. اين حشره به‏ هنگام استراحت بال‏هايش را بصورت شيرواني روي پشت بدن‏ نگه مي‏دارد. اين حشره در مکان‏هاي مرطوب و تاريک به مقدار زياد يافت مي‏شوند، بويژه در تابستان و پاييز در ساختمان‏ها و لابه‏لاي صفحات کپک‏زدهء کتاب‏ها ديده مي‏شوند. براي اين‏ حشره قارچ‏هاي ميکروسکوپي موجود روي کتاب‏ها از مواد کتابخانه‏اي مطلوب‏تر است و در واقع وجود اين‏ حشره ريز سفيد مي‏تواند نشانگر وجود قارچ‏ها باشد. چرم خوارها اين نوع حشرات که سطح شکمي‏ بدن آن‏ها موهاي انبوه و سفيدي دارد به طول‏ 122 ميلي‏متر هستند. چرم خوارها رژيم غذايي متفاوتي دارند که چهارگونه متداول آن‏ها در زير آمده است: 1 - سوسک‏هاي فرش که از فرش و منسوجات پشمي تغذيه‏ مي‏کنند. 2 - سوسک‏هاي موزه از حشرات خشک شده و برخي از گونه‏هاي از آرد تغذيه مي‏کنند. 3 - سوسک‏هاي لاشه که علاوه بر تغذيه از لاشه‏ حيوانات، مو، پوست، چرم، پشم و هم‏چنين از مواد پروتئيني‏ خشک شده انباري تعذيه مي‏کنند. 4 - سوسک‏هاي آرد گونه‏اي از آنها از اجساد، خون خشک شده يا جانوران موزه‏ها تغذيه مي‏کند. بيدها بيدها در طبيعت گونه‏هاي مختلفي دارند که از نظر شکل‏ ظاهري و نوع تغذيه تفاوت‏هايي با يکديگر دارند، اما بيدي که‏ به لباس و فرش و منسوجات پشمي علاقه‏مند است حشره بسيار کوچکي است. ‏ اين گونه غالبا کيسه‏اي از پشم يا ساير مواد غذايي با خود حمل‏ مي‏کنند يا از مواد پوسيده و قارچ‏ها تغذيه مي‏کنند.حشره بالغ‏ آن‏ها کاهي رنگ و با بال‏هاي باز 12 تا 16 ميلي‏متر است،به‏ رنگ قهوه‏اي با سه لکه تيره روي هر يک از بال‏هاي جلويي‏ است. سوسک حمام اين نوع حشرات بدن پهني‏ دارند که بال‏هاي جلويي‏ آن‏ها چرمي و ضخيم‏تر از بال‏هاي غشايي عقبي‏ است. اين حشرات معمولا در منازل و آشپزخانه‏ها و جاهاي گرم خانه زندگي‏ مي‏کنند. بعضي از انواع‏ آن‏ها در مزارع هستند. اين‏ حشرات مانند انسان از همه‏ نوع غذايي تغذيه مي‏کنند. معمولا روزها در مجاري آب و قسمت‏هاي تاريکخانه مخفي‏ مي‏شوند و شب‏ها براي تغذيه در اطراف خانه به جست‏وجو مي‏پردازند و اگر منبع غذايي در کار نباشد، سوسک‏ها کاغذ و پارچه را مي‏خورند. همچنين نشان داده شده است که فعاليت‏ حشره مخرب است، به دليل آنکه اين نوع حشره ضمن فعاليت‏ از خود ماده‏اي ترشح مي‏کند که لکه‏هاي قهوه‏اي رنگي بر روي‏ کاغذ و پارچه ايجاد مي‏کند. سوسک‏ها تخم‏هاي خود را در کپسولي لوبيا مانند مدتي در انتهاي شکم حمل مي‏کنند. هر کپسول تخم بين 12 تا 50 تخم دارد.کپسول‏ها معمولا در روي زمين باز مي‏شود و نوزادهاي کرم مانندي از آن‏ها خارج‏ مي‏شوند.اين نوازدها بزودي پوست‏اندازي کرده و پس از 5 تا 12 بار پوست اندازي به سوسري بالغ تبديل مي‏شوند. بنابراين با کنترل شرايط محيطي و استفاده از حشره‏کش مناسب مي‏توان‏ تا حد قابل توجهي از رشد و تکثير اين حشرات جلوگيري کرد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از:مجله کتاب ماه (کليات )،آذر 1384 - شماره 96

شهادت آيت‌الله مصطفي خميني به روايت همسرش

شهادت آيت‌الله مصطفي خميني به روايت همسرش در سال 1356 بحراني گريبان سلطنت پهلوي را گرفت كه پي‌آمد‌هاي آن پايان عمر رژيم را حتمي كرد. و آن بحراني بود كه با شهادت آيت‌الله سيد مصطفي خميني آغاز شد. ايشان در واپسين ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شيوه‌اي نامعلوم به شهادت رسيد. شهيد مصطفي خميني از بدو شروع نهضت اسلامي همراه حضرت امام خميني بود. ايشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگير شد و پس از مدتي حبس، به تركيه تبعيد شد. پس از تغيير تبعيد‌گاه حضرت امام خميني ايشان نيز در سال 1344 از تركيه به عراق رفت و در شهر نجف ساكن شد. آيت‌الله سيد‌مصطفي خميني حدود 13 سال در حوزه علميه نجف اشرف به تدريس و تأليف و تربيت طلاب علوم ديني مشغول بود و در كنار فعاليتهاي علمي خود با انقلابيون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارك آنان از ناحيه ايشان صورت مي‌گرفت. روحيه انقلابي وي، مشوق بسياري از مبارزان براي فراگيري فنون نظامي و چريكي بود. بيشتر اين فعاليتها نمي‌توانست از نظر جاسوسان رژيم شاه به دور باشد. به همين دليل اگر هم درگذشت اين روحاني مبارز را رويدادي طبيعي بدانيم، شخصيت مبارزاتي او انعكاسي جز شهادت، آن هم به دست رژيم شاه در اذهان مردم متبادر نمي‌كرد. هر چند خاطرات به جاي مانده از آن زمان نيز دلالت بر شهادت ايشان دارد. حجت‌‌الاسلام سيد محمود دعايي دربارة آن روز مي‌گويد: «متأسفانه در بيمارستان پزشك كشيك پس از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‌اند. با علائمي كه روي پوست بدن وجود داشت مشخص بود كه مرگ طبيعي نبوده و ناشي از يك مسموميت است.» خانم معصومه حائري يزدي، همسر شهيد حاج‌آقا مصطفي نيز در اين باره چنين مي‌گويد: «همان شب كه حاج آقا مصطفي اين طور شد، قرار بود كه ساعت 12 به منزل ما ميهمان بيايد. من سخت مريض بودم. آقاي دعايي كه همسايه ما بود برايم دكتر آورد. از طرف ديگر آقا مصطفي شبها مطالعه داشتند. آن شب ايشان گفته بود اگر ميهمان آمد، من در را باز مي‌كنم، شما بخوابيد. ما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كي رفتند و چه شد. صبح زود وقتي براي ايشان صبحانه مي‌برند مي‌بينند آقا مصطفي نشسته ولي سرش به پايين خم شده است. فوراً رفتم بالا. ديدم دستهاي آقا مصطفي بنفش است و تكه‌هاي بنفش را روي سينه‌اش هم ديدم. آقا مصطفي را بلافاصله به بيمارستان انتقال داديم. وقتي خواستند از جسد او كالبد شكافي كنند، امام اجازه اين كار را نداد و فرمودند عده‌اي بي‌گناه دستگير مي‌شوند و دستگيري اينها ديگر براي ما آقا مصطفي نمي‌شود. از طرف دولت بعث عراق نيز از اعلام نظر پزشكان جلوگيري شد و نگذاشتند پزشكان نظر خود را اعلام كنند. چون صد در صد مسموميت بود، حتي پزشكان را تهديد كردند.» «مرگ غيرمنتظره آيت‌الله سيد‌ مصطفي خميني در حالي كه هيچ‌گونه بيماري قبلي نداشت با شروع فعاليتهاي سياسي جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام نمي‌توانست بدون ارتباط باشد. دليل آنان اين بود كه حاج‌آقا مصطفي از شروع نهضت در سال 1341 در كنار امام قرار داشت، دست راست ايشان محسوب مي‌شد و يك چهره انقلابي بود كه با روحانيون، روشنفكران، دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت. از اين رو ساواك با به شهادت رساندن وي كوشيد يك مخالف جدي را از سر راه رژيم برداشته و امام را تنها بگذارد.» «پيكر آيت‌الله مصطفي خميني را ساعت 10 صبح از نجف به كربلا بردند و در آب فرات غسل دادند.» و پس از تشييع با شكوهي در ايوان طلاي مرقد حضرت امير(ع) دفن شد. نقل است كه حضرت امام پس از شهادت وي به همسر بزرگوارشان فرمودند: «امانتي خداوند متعال به ما داده بود و اينك از ما گرفت. من صبر مي‌كنم، شما هم صبر كنيد و صبرتان هم براي خدا باشد.» فرداي شهادت آيت‌الله مصطفي خميني حوزه‌هاي علميه نجف در عراق، و قم و تهران تعطيل شد و علماي طراز اول ايران با برگزاري مجالس ختم، ياد و نام اين روحاني مبارز را گرامي داشتند. با نگاه به اسناد به جاي مانده از ساواك روشن مي‌شود كه مسؤولين اين سازمان امنيتي به هيچ‌ وجه پيش‌بيني برپايي مجالس ختم و بزرگداشت اين شهيد را آن هم با حجمي كه در سند‌هاي اين كتاب آمده، نمي‌كردند. به همين جهت مديريت اداره كل سوم (پرويز ثابتي) با صدور دستور‌العملي به مراكز ساواك در شهر‌هاي مختلف از آنان مي‌خواهد كه مراقب برپايي مجالس ختم آيت‌الله سيد مصطفي خميني باشند و اگر تمجيدي از حضرت امام خميني(ره) شد از برگزاري مجالس جلوگيري كنند. گستره اين مجالس در سراسر كشور به نحوي بود كه مي‌توان گفت فضاي سياسي كشور در اين برهه از زمان تحت تأثير مستقيم اين حادثه و بيشترين دلمشغولي نيرو‌هاي امنيتي و انتظامي رژيم شاه متوجه اين امر بوده است. ثابتي، كه معمولاً تحليل‌هاي ساواك را از حوادث روز مي‌نوشت در بولتني با عنوان «وضعيت هدفهاي 312» مي‌نويسد: «فوت مصطفي خميني پسر روح‌الله خميني در عراق به علت سكته قلبي در تاريخ 30/7/36 [30/7/56] مستمسك جديدي به دست روحانيون افراطي و هواداران آنها داد تا مجدداً زمينه تحريك متعصبين مذهبي را فراهم نمايند. به مناسبت فوت ياد شده مجالس متعددي در تهران و ديگر شهر‌هاي كشور برگزار گرديد و روحانيون افراطي فرصتي پيدا كردند تا از متوفي و پدرش تجليل نمايند. در جريان برگزاري مجالس مذكور تعدادي از وعاظ افراطي مبادرت به عنوان مطالب تحريك‌آميز و خلاف مصالح عمومي نمودند و عده‌اي از متعصبين مذهبي نيز‌ شعار‌هايي به نفع خميني و علي شريعتي دادند. نكته حائز توجه در برگزاري مجالس مذكور تعداد مجالس تشكيل شده و هماهنگي كلام روحانيون وعاظي بود كه در اين مجالس سخنراني مي‌كردند و اين نشان مي‌داد كه فعاليتها عموماً در جهت و محور مشخص قرار دارد و متعصبين مذهبي و روحانيون افراطي از كانالهاي مختلف با يكديگر در ارتباط هستند. اين هماهنگي و ارتباط در مراسمي كه به مناسبت چهلمين روز درگذشت متوفي در قم و برخي ديگر از شهرهاي كشور برپا گرديد مجدداً تجلي پيدا كرد ضمن آنكه وسعت تبليغات گذشته را نيز به همراه داشت. در مراسمي كه به مناسبت چهلمين روز فوت ياد شده در شهر قم برگزار گرديد، عده كثيري از طبقات مختلف مردم شهر قم و عده‌اي از دانشجويان متعصب مذهبي مراكز عالي آموزشي شركت داشتند كه بعد از پايان اين مراسم تظاهراتي از طرف عده‌اي از شركت‌كنندگان در مجلس مذكور و خيابانهاي شهر قم انجام گرفت و شيشه‌هاي شعب بانكها در اين شهر توسط اخلالگران شكسته شد. اخلالگران حتي قصد اشغال مدرسه فيضيه را كه بعد از تظاهرات اخلالگرانه طلاب علوم ديني در سال 2534 [1354] تعطيل شده بود داشتند كه با مقاومت مأمورين انتظامي مواجه و متفرق گرديده‌اند. در اين مجلس قطعنامه‌اي در 13 ماده نيز قرائت و طي آن بازگشت خميني به ايران درخواست شده بود.» اين تحليل، هر چند از ديدگاهي امنيتي نگاشته شده است، امّا از آن جهت كه شهادت آيت‌الله سيد‌مصطفي خميني از عوامل عمده شتابزاي نهضت اسلامي ايران بوده است با ديگر تحليلها و تفسير‌ها مشابه است. مصاحبه‌گر جريده لوموند كه گفت و گويش با حضرت امام خميني انعكاس وسيعي در سال 1356 در جهان داشت، قبل از آغاز مصاحبه‌اش در مقدمه‌اي مي‌نويسد: «وي [امام خميني] از سال 1965 به بعد يعني پس از طي يك دوران تبعيد در تركيه، در نجف بسر مي‌برد و مرگ (يا قتل) پسرش دليلي براي شورشهاي متوالي شده است كه هر چهل روز يك بار ايران را به لرزه در مي‌آورد.» _____________________ . روزنامه كيهان؛ شماره 15478؛ ص 12. . كوثر؛ ص 293. . رجبي، حسن؛ زندگينامه سياسي امام خميني از آغاز تا هجرت؛ ص 397. . شهيدي ديگر از روحانيت؛ ص 118. . روزنامه قدس؛ شماره 113؛ صص 4 و 6. . يادواره نهضت اسلامي در چهره انقلاب اسلامي؛ ص 72. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از:انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، ج اول، بخش مقدمه

وحشيگري‌هاي رضا شاه در اسناد وزارت خارجه امريكا

وحشيگري‌هاي رضا شاه در اسناد وزارت خارجه امريكا «برنارد گوتليب» كنسول آمريكا، در سال 1923 در گزارشي محرمانه شواهدي از وحشيگري‌هاي رضا‌خان به دست مي‌دهد: رئيس الوزراي فعلي، يك دهاتي بي‌سواد با خوي ددمنشانه است كه با هوشمندي، قاطعيت و استحكام شخصيت ذاتي خاصش كه ندرتاً در ايراني‌ها يافت مي‌شود، به مقام كنوني دست‌ يافته است. مردي است با خشمي مهارنشدني؛ او شخصاً رييس‌الوزراي سابق، قوام‌السلطنه، را مضروب ساخت (آن هم طبق گزارش‌ها در حضور شاه)؛ و همچنين با دست خودش كتك مفصلي به يك رزنامه‌نگار مسن و مو سفيد ايراني كه خبطي كرده بود، زد؛ آن هم در حضور يك آمريكايي كه صحنه مزبور را رقت‌انگيز‌ترين و خفّت‌آورترين صحنه وحشيانه‌اي توصيف مي‌كند كه تا بحال به چشم خودش ديده است. [رضا‌خان] از زماني كه رييس الوزراء شده به دفعات ملازمانش و يا مقاماتي را كه خطايي از آنها سر زده در پيش چشم همه مورد ضرب و شتم قرار داده است، از جمله كتك مفصلي كه به يك شيخ يالخورده زد. شيخ در مجلسي نشسته بود و به سبب ضعف قوه باصره [رضا شاه را كه وارد اتاق مي‌شد، نديد و] جلوي پايش بلند نشد. تأكيد مي‌كنم كه اصلاً بعيد نيست كه با اولين مخالفت جزيي يك مقام ماليه،‌ خوي حيواني رييس‌الوزراء بر او مستولي شود، و اتفاقي بيفتد كه عواقب وخيمي داشته باشد. رضا خان حتي پيش از رسيدن به مقام رئيس‌الوزرايي نيز عادت داشت مديران روزنامه‌ها را وحشيانه كتك بزند. گواه اين ادعا وزيرمختار آمريكا «جوزف اس. كورنفلد» است: براي نشان دادن وحشيگري‌هاي رضاخان، به شرح دو موردي كه همين اخيراً اتفاق افتاده است، بسنده مي‌كنم. دو روز قبل، يكي از روزنامه‌ها جرئت كرد و نوشت كه وزير جنگ هم بايد مثل همه وزراي ديگر لايحه بودجه‌اش را به مجلس بدهد. [رضاخان] فوراً دستور داد مدير روزنامه را به دفترش بردند، شخصاً كتك وحشيانه‌اي به او زد به نحوي كه چند تا از دندانهايش شكست، و سپس او را به زندان انداخت. يك آمريكايي كه با چشم خودش شاهد اين ضرب و شتم وحشيانه بود ماجرا را برايم تعريف كرد. واقعه دوم را وزير مختار بلژيك برايم تعريف كرده است، كه خُلق و خوي رضاخان را روشن مي‌كند. او گفت يكي از افسران قزاق به دفتر يك كارمند بلژيكي در وزارت ماليه مي‌رود و به دستور وزير جنگ تقاضاي 3000 تومان پول مي‌كند. كارمند مزبور هم پول را نمي‌دهد و مي‌گويد تا وزير ماليه سند پرداخت را امضاء نكند، نمي‌تواند اين پول را بدهد. افسر قزاق با شنيدن اين حرف مأمور را زير مشت و لگد مي‌گيرد، او را در دفترش حبس مي‌كند،‌ و آنقدر آنجا نگهش مي‌دارد تا پول را به زور مي‌گيرد و مي‌رود. حتي دوازده سال بعد از اين هم از وحشيگري رضاخان عليه كساني كه توان دفاع از خود را نداشتند، هيچ كم نشده بود. در مارس 1935، ويليام اچ. هورني‌بروك، وزير مختار آمريكا، اجمالاً به ضرب و شتم مدير يك نشريه علمي به دست رضاشاه اشاره مي‌كند: «همين يك يا دو ماه پيش بود كه سيف آزاد، مدير نشريه ايران باستان، به دستور اعليحضرت شرفياب شد و حسابي فحش و ناسزا خورد. البته شايع است كه در پايان اين ديدار شاه شخصاً كتك سيري هم به ايشان مرحمت كردند.» از خشونت [رضا شاه] عليه زير دستانش حتي در مواقع شادماني هم چيزي كم نشده بود. در ماه مه 1936، رضا شاه براي استقبال از پسر و وليعهدش، محمد‌رضا، كه بعد از پنج سال تحصيل در سوييس به كشور برمي‌گشت، به بندر پهلوي (انزلي امروزي) رفت. در راه، توقفي هم در چالوس داشت: «... در راه بندر پهلوي، شاه براي صرف ناهار در چالوس توقف كرد. باغبان‌ها تمام صبح سراسيمه مشغول آبياري دار و درختان بودند تا همه چيز تر و تازه باشد. سرگرد پيبوس، وابسته نظامي انگليس،‌ كه از پنجره هتلش ناظر اين ماجرا بوده، تعريف مي‌كند كه شاه تقريباً به محض پياده شدن از اتومبيلش، كشيده جانانه‌اي به گوش يكي از باغبان‌ها نواخت، و قبل از اينكه از آنجا برود حق دو باغبان ديگر را هم به همان ترتيب كف دستشان گذاشت، و دستور داد دو درخت را كه جا و يا شكل‌شان باب ميلش نبود، از ريشه درآوردند. وقتي شاه از آنجا رفت معلوم بود كه همه نفس راحتي كشيدند...» رفتار وحشيانه شاه با مقامات عالي‌رتبه مملكتي به امري عادي مبدل شده بود. طبق گزارش‌ هارت، يكي از هولناك‌‌ترين موارد وحشيگري شخص شاه، كتك مفصلي بود كه در سال 1933 در زندان به تيمورتاش زد، به حدي كه تيمورتاش از حال رفت (نگاه كنيد به فصل 3). در سال 1938، انگرت موارد ديگري را گزارش مي‌دهد، از جمله سرتيپ امان‌الله جهانباني. در ژوئيه 1937، بر سر زبان‌ها افتاده بود كه هيأت نظامي فرانسوي مستقر در تهران قرار است جايش را به يك هيأت آلماني بدهد. موسيو بُدار، وزير مختار فرانسه، از سرتيپ جهانباني، كه تحصليكرده فرانسه بود و به اين كشور علاقه داشت، كمك خواست. جهانباني نيز نظر وزير مختار فرانسه را به عرض شاه رساند:‌ «... شاه از آنچه مداخله نابجاي وزير مختار فرانسه تلقي مي‌كرد چنان غضبناك شد كه كشيده‌اي به صورت جهانباني نواخت، و به او دستور داد كه اونيفورم نظامي‌اش را دربياورد، و ديگر آن طرف‌ها پيدايش نشود. اتفاق فوق،‌ هر چند از نظر ما قدري مضحك مي‌آيد، ‌ولي دقيقاً نمونه‌اي از رفتارهاي رژيم فعلي است. شاه چنان با مفاهيم آزادي و عدالت در غرب بيگانه است، و چنان سر در انزواي شرقي‌اش دارد،‌ كه هرگز كوچكترين وقعي به احساسات بشري نمي‌گذارد. بدخُلقي،‌ عدم تحمل كوچك‌ترين مخالفت يا انتقادي، و وقاحت رفتارش او را صاحب اختيار بلامنازع رعاياش كرده است. سياستمداران و ديپلمات‌ها برايش پشيزي نمي‌ارزند،‌ و ظاهراً از داشتن رفتاري خشن و آمرانه همچون يك «ديكتاتور نظامي»‌ با آنها لذت مي‌برد. اين مسئله كه رفتار او اثرات تأسف‌انگيزي بر روابط ديپلماتيك ايران و برخي كشورها گذاشته معروف است،‌ و در اين مورد خاص همه تلاش‌ها براي بهبود روابط با فرانسه عملاً بر باد رفت...» موس هم كتك مفصلي را كه سرتيپ رضا قلي اميرخسروي، وزير ماليه، از رضا شاه خورد به طور مبسوط شرح داده است. اميرخسروي پيش از آنكه در سال 1940 وزير ماليه شود، تقريباً ده سال رييس بانك ملي بود،‌ و پيش از آن رياست بانك پهلوي، بانك شخصي رضا شاه،‌ را بر عهده داشت. «سرهنگ اميرخسروي،‌ مدير عامل بانك ملي ايران و مردي كه روزي رؤياي امتياز انحصاري تجارت اتومبيل و رياست و مديريت شخص خود را بر آن در سر مي‌پروراند، در جشن‌هاي سال نو از طرف شاه به درجه سرتيپي ترفيع يافت.» كمتر كسي به اندازه اميرخسروي به رضا شاه كمك كرده بود تا ثروتش را به بانك‌هاي خارجي انتقال دهد. رضا شاه چنان علاقه‌اي به اميرخسروي داشت كه در گزارش‌هاي ديپلماتيك گاه به مزاح او را مادام پهلوي مي‌خواندند. در تاريخ 18 مه 1941، اعلام شد كه عذر اميرخسروي از مقام وزارت ماليه خواسته شده، و عباسقلي گلشائيان جانشين او شده است. «جيمز اس. موس» كاردار موقت سفارت آمريكا، در اين ارتباط گزارش مي‌دهد:‌ «... هنوز دليل اصلي تصميم رضا شاه براي بركناري سرتيپ خسروي مشخص نيست. شاه نيمه اول ماه مه را به گشت و گذار در استان‌هاي شمالي حاشيه درياي خزر رفته بود،‌ و در تهران حضور نداشت. مي‌گويند كه وقتي به تهران آمد خُلقش خيلي تنگ بود. شاه در يكي از جلسات هيأت دولت سراغ برخي اوراق را مي‌گيرد؛ وقتي سرتيپ خسروي نمي‌تواند اوراق مزبور را پيدا كند، شاه براي نشان دادن عصبانيتش او را در حضور ساير وزراء با شلاق اسب‌سواري‌اش كتك مي‌زند، و مي‌گويد كه به خانه‌اش برود و همانجا بماند؛ كه دستورِ مرسوم پهلوي براي بركنار كردن مقامات بود. ... عين همين خبر را منابع ديگر هم گزارش كرده‌اند، كه با رفتار مرسوم شاه با صاحب منصبانش كاملاً‌ مطابقت دارد. بنابراين دليلي ندارد كه در صحت آن شك كنيم. البته به دليل التفات شاه به سرتيپ خسروي، مورد او يك استثناء بود...» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از: رضاشاه و بريتانيا، دكتر محمدقلي مجد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ص 54 تا 58.

بازخواني اسنادي از مداخلات انگليس در ايران

بازخواني اسنادي از مداخلات انگليس در ايران آنچه كه در روابط ملل و دول مورد تأكيد ويژه و تدقيق نظر قرار مي‌گيرد علاوه بر طول مدت، نوع و شكل و ماهيت آن در برهه‌ها و مقاطع مختلف زماني است. براي يافتن طول مدت روابط ايران و انگليس ناگزير از بازگشت به دوران شاه عباس صفوي هستيم. اما براي فهميدن ماهيت اين روابط بايد مقاطع مختلف زماني را با در نظر گرفتن شروع ارتباط بررسي نماييم. در طول قرن هفدهم و هجدهم ميلادي، ماهيت روابط بريتانيا با ايران اصولاً تجاري بود و از طريق «كمپاني هند شرقي» اعمال مي‌شد. كشور انگلستان نماينده سياسي در ايران نداشت و كمپاني علاوه بر كنترل بخش عمده تجارت، با اعزام نمايندگان خود، در حفظ منافع بريتانيا اهتمام تمام داشت. در قرن نوزدهم پديده انقلاب صنعتي تحولات بزرگ و مختلفي را در اروپا و بالاخص در انگليس به وجود آورد. در سير صنعتي شدن دو نياز عمده براي كشورهاي اروپايي ايجاد شد: 1. افزايش توليدات 2. فروش محصولات. براي رفع اين دو نيازمندي توجه جدي به خارج از كشور معطوف گرديد. بر اين اساس اروپا و انگليس مصمم بودند تا يكي از سياستهاي مهم خارجي خود را بر پايه تأمين مواد اوليه توليد و بازاريابي براي فروش كالاهاي توليدي پي‌ريزي نمايند. با توسعه حوزه نفوذي كمپاني هند شرقي و ايجاد رقابتهاي اروپايي بر سر شرق، اهميت منطقه‌اي ايران، در حفظ امنيت هندوستان و راههاي تجاري آن بيش از پيش نمايان شد. بريتانيا براي مصون نگه‌داشتن قلمرو خارجي خود از هر گونه تعرض احتمالي بر آن شد تا روابط سياسي نزديكي با ايران برقرار كند. نزديكي روابط سياسي با گسترش نفوذ اقتصادي، همراه شد. اين تقارن، توأم با ضعف حكومت مركزي باعث شد روابط سياسي به صورت مداخلات روزانه در حل مسائل مملكتي درآيد و نفوذ اقتصادي، با شناسايي امكانات باارزش و بالقوه ايران، به صورت رقابت در كسب امتيازات بيشتر، شكل بگيرد. در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تمام همت بريتانيا بر آن بود كه از نفوذ روزافزون روسيه در ايران جلوگيري نمايد. اما با كشف ذخاير نفتي نظر و مساعي انگلستان براي حفظ تسلطش و گسترش سيطره خود در ايران، مخصوصاً در حوزه جنوبي دو چندان شد. اما همسايه شمالي ايران رقيب سرسختي بود كه به آساني توافق‌طلبي انگليس را تحمل نمي‌كرد. در اين ميان ايران نيز دستخوش تحولات نه چندان سريعي بود كه ناشي از اعمال همين رقابتهاي نفع‌طلبانه مي‌شد. اين رقابتها قبل از جنگ جهاني اول تا شروع جنگ جهاني دوم كه انگليس متوجه حضور رقيب سوم يعني آلمان شد، ادامه داشت. مقطع زماني 25 ـ 1320 ش سالهايي است كه خط مشي استعماري انگليس ظهور و بروز نمايان‌تري دارد و در خلال جنگ جهاني دوم براي حفظ منطقه خاورميانه به اوج خود مي‌رسد چنان كه يكي از اقدامات بريتانيا براي تحكيم موقعيت خود در جنوب ايران و جلوگيري از نفوذ آلمان به اين خطه، اتفاق با شوروي است. هر دو با وصف بر اين‌كه مي‌دانستند دولت مركزي ياراي مقاومت ندارد، اما به بهانه مقابله با خطر آلمان، در سحرگاه سپتامبر 1941 م/1320 ش توطئه اشغال را از «شمال و جنوب‌غربي و غرب» به اجرا درآوردند. بوجود آمدن تغيير اساسي و دگرگوني كامل در روابط ايران و انگليس يكي از خصوصيات متمايز سالهاي 25 ـ 1320 ش با مقاطع زماني ديگر است. چرا كه انگليس در اتفاق با شوروي براي تحكيم منافع خود، ديگر نيازي به ايراني مستقل و باثبات ندارد تا نقش يك حايل تمام عيار را در رسيدن به هندوستان بازي كند. با تغيير ديپلماسي انگليس، به يك‌باره مي‌بينيم اشغال ايران، جواز سياسي مي‌يابد و با هجوم روس و انگليس صورت عملي به خود مي‌گيرد. هجوم متفقين به ايران، دگرگوني‌هاي سريع و بسياري را در پي داشت. دگرگوني‌هايي كه از توان رويارويي مردم و مملكت خارج بود. تأثيرات منفي اشغال بر حيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي اجتماعي ايران از طرفي و طلوع و افول دولتهاي نوين كه از ثبات و دوامي برخوردار نبودند از طرف ديگر، باعث گرديد مردم ايران دچار بحرانهاي متعدد و جانكاهي گردند كه عمدتاً دول اشغالگر در بوجود آمدن و تشديد آنها سهم قابل توجهي داشتند. وجود تنش‌هاي گوناگون و رفتار تحقير‌آميز توأم با اكراه انگليسي‌ها و بي‌اعتنايي آنان به سرنوشت ايران، به تدريج نوعي بدبيني و بيزاري را در عامه، موجب گرديد. ورود و اقامت نيروهاي متفق، «گرچه عده حقيقي آنان بر دولت ايران معلوم نبود، اما همواره از 50 هزار نفر نيز كمتر نبوده است.» ، علاوه بر تأثيرات نابهنجار سياسي، نابساماني‌هاي زيادي را در زمينه اقتصاد كشور نيز به وجود آورد. به طوري كه تمام امكانات كشور از راهها، وسايل نقليه، خواربار، غلات، سوخت، قند و شكر، دارو، وسايل ارتباطي، توليدات نفتي و صنعتي همه و همه در جهت مساعي جنگ به كار گمارده شد. «انتقال تعداد زيادي از لهستاني‌ها به ايران كه نفرات آنان بين سي تا چهل هزار نفر تخمين زده شده است» و به كار گماردن «70 هزار كارگر كه قاعدتاً بايد مشغول كشاورزي باشند، به امر ساختمان جاده و راه‌آهن براي متفقين» و انتقال مقادير كثيري خواربار به خارج كشور آن هم به جهت فقدان نظارت كامل در مرزها، وجود مشكلات حمل و نقل دريايي و زميني و نبود كاميون و لاستيك كافي مردم را در معرض قحطي، بيماريهاي مسري، فقر و تباهي قرار داد. تصويب قانون انتشار اسكناس و اجازه صدور بيشتر اسكناس به هيئت نظارت بر اندوخته كه به جهت تأمين حوايج ريالي متفقين انجام گرفت، به مثابه تير خلاصي بر اقتصاد ورشكسته ايران بود. اما در اين ميان نظر وزارت خارجه بريتانيا چيز ديگري بود. در اين باب الكساندر كادوگان در نامه‌اي به تقي‌زاده مي‌نويسد: «... دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان اين تصميم را با حسن استقبال تلقي نموده و اميدوار است كه اين تصميم به مشكلاتي كه در راه تأمين حوايج ريالي متفقين در ايران ايجاد شده بود، خاتمه بخشيد. اين وجوه براي اصلاح جاده‌ها، بهبود بنادر و توسعه خطوط آهن كشور صرف شده و تا به امروز از اين راه فوايد بي‌شمار و پايداري نصيب ايران گرديده است...» اما آيا او غافل بود كه اصلاح جاده‌ها و تمام آن‌چه مدعي است جز براي رفع حوائج نظامي و تسريع در انتقال مايحتاج جنگي نبوده است؟ اين تجاهل انگلستان بهاي گزافي را براي ايران در پي داشت. در حالي كه انگليس با موقعيت و نفوذ سنتي خود مي‌توانست براي رتق و فتق امور متفقين، با اتخاذ عملكردي همسو با مسائل ايران، تأثير مثبتي در منطقه گذاشته و از ميزان بحران‌ها تا اندازه‌اي بكاهد. اما نه تنها سعي ننمود بلكه هنگامي كه رفع حوايج متفقين، كمبود مواد غذايي، گندم، خواروبار، شكر، نان و... قوت لايموت مردم را به نقطه بحراني رساند، مقامات انگليسي تمام تقصير را متوجه مردم ايران دانسته و آنان را مردمي محتكر، سفته‌باز و سودجو انگاشته و دولت را قادر براي حل مشكلات ندانسته و بدين ترتيب دولت و ملت را مقصر و مسئول تمام بدبختي‌ها ناميدند. همان‌طور كه الكساندر كادوگان در ادامه نامه خود به تقي‌زاده مي‌نويسد: «... دولت ايران هم به سهم خود اقدامي به عمل بياورند كه مقررات قانون ضداحتكار جداً به موقع اجرا درآيد و كساني را كه تخلفشان به ثبوت برسد، شديداً به مجازات برسانند. بدبختانه دولت ايران در مورد اجراي اين قانون تا به حال چندان بذل همتي ننموده و عمل آن‌ها دال بر اين معني شده كه سفته‌بازان و محتكرين اجازه دارند بدون تشويش خاطر عمليات خويش را ادامه بدهند...» در امور گمركي نيز دخالت كنسولگري‌هاي انگليس كاملاً مشهود است و عملاً با اجراي سيستم گواهي‌نامه حمل دريايي، بدين معنا كه در بندر مبدأ صورت كليه محصولات كشتي به رؤيت و تصويب كنسولگري دولت انگليس مي‌رسيد و پس از آن اجازه حمل مي‌يافت، كنترل ورود و خروج هر نوع كالا از طريق خليج‌فارس به ايران زير نظر دقيق دولت بريتانيا قرار گرفت و اداره كل معاملات خارجي درمانده از هرگونه اقدامي شد و همواره عجز خود را در اداره امور با بيان اين كه: «... اقدام در حمايت از سفارشات دولت و تجار براي اداره كه نه مي‌تواند با نمايندگان سياسي شاهنشاهي در خارجه مكاتبه نمايند و نه در اجازه ورود كالا دخالت داشته نه تجار را مي‌شناسد، مشكل است و اقدامي كه تاكنون مي‌نموده عبارت از احضار تجار و درخواست سپردن تعهدي داير بر عدم صدور مجدد آن به خارجه بوده است...» ابراز مي‌داشت. محدوديت در نوع و مقدار واردات و صادرات به بحراني‌تر شدن اوضاع مردم ايران كه خود را مستقيماً داخل در جنگ نمي‌ديدند، كمك كرد. با اين حال دولت براي ورود كالاهاي اساسي نظير گندم، شكر، دارو، قماش، برنج و... اقدامات متعددي انجام مي‌داد. اما نبود امكانات حمل و نقل، كمبود كشتي‌هاي باري، دخالتهاي نابجاي ارتش انگليس در امور گمركات مانع از توزيع به موقع مي‌شد و با توجه به دسترسي آسان آنها به اطلاعات ذي‌قيمت حكومتي به راحتي در تعيين خط مشي‌هاي كلي دولت تأثير مي‌گذاشتند. در دستوري كه وزير دارايي وقت به رؤساي ادارات دارايي خراسان و اراك و بوشهر داده است، دادن هرگونه اطلاعات را به مأمورين انگليسي مجاز دانسته است. بدين مضمون كه: «مقتضي است هر نوع اطلاعي كه مأمورين كنسولگري انگليس در باب جمع‌آوري گندم و محصول سالهاي گذشته و امسال و غيره بخواهند به آنها بدهيد. وصول اين دستور را كه كاملاً محرمانه و فقط نزد خود شما نگاهداري خواهد شد، اطلاع دهيد. و از دخالتهاي ارتش انگليس در امور گمركات در گزارشي از گمرك اهواز آمده است: «... مقامات ارتش انگليس به گمرك اهواز شفاهاً دستور داده كه كليه گندم را بايد گمرك تحويل گرفته و در اهواز انبار نموده و بدون اجازه آنها به احدي تحويل ندهد...» و در گزارشي خبر از قاچاق كالا توسط وسايل نقليه ارتش انگليس است: «... عده‌اي از بازرگانان بيگانه مقدار زيادي كالاهاي مختلفه از بازار تهران خريداري و به طور قاچاق به خارج حمل و به فروش مي‌رسانند... و با وسايل نقليه ارتش انگليس به خارجه حمل و در كانتين‌هايي كه براي ارتش مزبور داير نموده‌اند، مورد استفاده قرار مي‌دهند و چون با وضع كنوني بازرسي اين قبيل وسايل براي مأمورين مربوطه مقدور نيست از اين‌رو خواهشمند است مقرر فرماييد مراتب را با سفارت انگليس مورد مذاكره قرار داده و اجازه بازرسي اين وسايط را در صورت اقتضا تحصيل و يا مقامات مربوطه به مأمورين مربوطه ارتش آن دولت ابلاغ نمايند...» و در گزارشي ديگر آمده است: «... اتحاديه بازرگاني انگليس فعلاً بسياري (قريب 1500 دستگاه يعني در واقع 40%) از مجموع ماشينهاي باري كشور را در خدمت خود دارد. بدين نحو عده نسبتاً كمي را كه با در نظر گرفتن احتياجات حمل و نقل از هر تناسبي خارج است براي پخش گندم و غيره، لازمه سراسر كشور است باقي گذارده است...» دولت انگليس با تمام اين مشكلاتي كه بر سر توليد، ورود و توزيع مواد غذايي وجود دارد و ارتش او جزو مسببين اصلي محسوب مي‌گردد، باز اعلام مي‌دارد: «... در كرمان و ساير جاها انتشار يافته كه انگليسي‌ها مقدار زيادي مواد غذايي و سوخت و غيره خريداري مي‌كنند و اين عمل باعث كميابي و گراني اجناس شده، اين اخبار به كلي بي‌اساس و دروغ است. هيچ قسم مواد غذايي، براي سربازان انگليسي در ايران و يا خارج از ايران خريداري نشده و تبعه انگليس مقيم ايران نيز علاوه بر احتياجات عادي خود چيزي نخريده‌اند، ولي برعكس از ظرف چهار ماه اخير چهل هزار تن گندم هندوستان و بيست هزار تن شكر جاوه به ايران وارد شده و مقدار زيادي نيز در راه مي‌باشد. اتخاذ ترتيبي براي پخش صحيح مواد غذايي در ايران وظيفه دولت ايران است نه بريتانيا...» و با يك استدلال ساده خود و ارتش انگليس را مبرا از دخالت مي‌داند. در حالي كه بر طبق گزارشهاي اداره گمرك اهواز، كرمانشاه و خرمشهر آمده است: «1ـ در ظرف سه ماهه آخر سال 1320 و سه ماهه اول سال 1321 مقدار 16344 عدل و در ماه شهريور 1321 پنج كاميون سيب‌زميني از طرف مأمورين نظامي انگليس بدون انجام آيين گمركي به عنوان احتياجات ارتش انگليس در عراق از مرزهاي ايران خارج شده و نماينده بنگاه يو.ك.سي.سي در مرز خسروي به گمرك محل اطلاع داده است كه در آتيه نيز مقدار زيادي سيب‌زميني حمل خواهد شد. 2ـ به موجب تصويب نامه مشاره 6650 مورخه 9/4/21 [13] هيئت وزيران اجازه صدور مقادير معيني پياز و خشكبار و ژامبون و پيه خشك و سير و فلفل سبز و نمك و سوسيس به وابسته بازرگاني سفارت انگليس داده شده است. وليكن هيئت وزيران با تقاضاي صدور 9600 تن سيب‌زميني موافقت نفرموده و از طرف اين وزارت هم اجازه صدور سيب‌زميني داده نشده است. با اين حال صدور سيب‌زميني بدون رعايت مقررات ادامه دارد و حتي نسبت به صدور خشكبار هم كه تا ميزان 2400 تن مورد تصويب هيئت وزيران واقع شده است، مأمورين نظامي انگليس از ارائه بازنامه و تسليم اظهار‌نامه به گمرك خودداري مي‌نمايد. چنان‌كه اخيراً به مقدار 10770 جعبه برگه قيصي توسط بنگاه يو.ك.سي.سي از مرز خسروي صادر شده و آيين گمركي آن انجام نيافته و نماينده بنگاه نام برده متعذر به عدم وصول دستور براي پرداخت حقوق و عوارض و انجام آيين گمركي گرديده است. ... وليكن تاكنون مأمورين نظامي انگليس بر طبق مفاد آن عمل نكرده و كالاهاي مورد احتياج خود را بدون مراجعه به اداره گمرك و بر خلاف مقررات از كشور خارج مي‌كنند و ضمناً كاميونهاي حامل كالاي صدوري را در جلو [ي] گمرك خانه مرزي نگاه نمي‌دارند تا اقلاً بازرسي اجمالي به عمل آيد...» دقيقاً براساس چنين تفكري، خط‌مشي انگليس در ارتباط با ايران شكل مي‌گرفت و غارت سرمايه‌هاي ملي نيز امري مسلم و عادي بود. مأمورين نظامي هم بر پايه همين زمينه فكري، بدون توجه به نظريات دولت ايران، به هر اقدامي كه منافعشان اقتضا داشت، دست مي‌زدند و در موقعي كه وزارت خارجه به هولمن كاردار دولت انگليس «راجع‌به ساختمان لوله‌هاي نفت از آبادان به خاك عراق» اعتراض مي‌كند كه: «... هنوز مشخصات فني آنها به وزارت واصل نگرديده و معلوم نيست براي حفظ منافع دولت چه تصميمي اتخاذ شده است و از طرف ديگر رؤساي شركت نفت از طرف مقامات سياسي و نظامي دولت انگليس اجازه مذاكره راجع‌به ساختمان اين لوله‌ها و دادن اطلاعات مربوط به آنها را ندارند...» «... حال از قرار معلوم لوله نفت مزبور كه چند ماه پيش بنا به تقاضاي مخصوص مأمورين نظامي انگليس عمل آن از طرف شركت نفت انگليس و ايران شروع شده بود، تقريباً به اتمام رسيده است از نقطه‌نظر نظامي اين موضوع حايز اهميت و فوريت شمرده شده و خيلي جاي تأسف است كه ساختمان آن در موقع خود به دولت شاهنشاهي اعلام نشده است...» و در نامه‌اي رابرتس حسابدار متخصص دولت در شركت نفت، براي اداره امتيازات مي‌نويسد: «... شركت اظهار مي‌دارد كه لوله‌هاي حامل نفت مورد سخن جزو نقشه‌هاي نظامي بوده و مجاز نيستند درباره آنها اطلاعاتي بدست بدهند...» شركت نفت ايران و انگليس كه 51% سهام آن متعلق به دولت انگليس بود حافظ بي‌چون و چراي منافع بريتانيا به شمار مي‌رفت و چون از حمايت دولت انگليس برخوردار بود، خود را در اعمال هر نوع سياستي آزاد مي‌ديد و در امور سياسي و نظامي مربوط به نفت خود را فاقد مسئوليت و فقط مأمور اجراي تصميمات مقامات سياسي و نظامي دولت انگليس مي‌دانست و هر گونه مذاكره‌اي را در اين باب تنها از طريق سفارت انگلستان و با كسب اجازه از مقامات آن مشروع و جايز قلمداد مي‌كرد. روي همين اصل دولت ايران نيز خيلي محتاطانه با شركت نفت رفتار مي‌كرد و در تعاملهاي تجاري ايران بيشتر در كسوت مجري طرحهاي از پيش تعيين شده حاضر مي‌شد به نوعي كه حتي در اتخاذ ساده‌ترين تصميمات جانب احتياط و ملاحظه را فراموش نمي‌كرد. براي نمونه مي‌توان نامه‌اي را كه كفيل اداره امتيازات براي وزارت دارايي مي‌فرستد مبني بر اين كه شركت نفت انگليس و ايران تقاضاي رواديد براي عده‌اي از مستخدمين خارجي خود كرده است، به اين مضمون نام برد: «... استخدام كارمندان خارجي از طرف آن شركت تابع بند 11 از ماده شانزدهم امتياز‌نامه كه عيناً از نظر مبارك مي‌گذرد، مي‌باشد: ماده شانزدهم بند 11ـ مسلم است كه كمپاني صنعتگران و مستخدمين فني و تجاري خود را به اندازه‌اي كه اشخاص ذي‌صلاحيت و با تجربه در ايران يافت شود، از اتباع ايران انتخاب خواهد كرد و اين نيز مسلم است كه مستخدمين غير‌فني كمپاني منحصراً از اتباع ايران خواهد بود... چون طبق اظهار شركت تأخير در صدور رواديد نتايج وخيمي در عمليات آن شركت داشته و از طرف ديگر سركنسولگري فلسطين نيز در گزارش خود تشخيص فني و غير‌فني بودن را از عهده خود خارج دانسته است، نامه پيوست به عنوان وزارت امور خارجه تهيه گرديده كه به كنسولگري دولت شاهنشاهي در فلسطين دستور دهند كه كساني را كه نماينده شركت نفت به عنوان كارمند فني معرفي مي‌نمايد، رواديد داده و در تشخيص فني بودن آنها اشكالاتي ننمايند...» *** دوره پنج ساله 46ـ1941 م/ 25ـ1320 ش از لحاظ تاريخ معاصر ايران و شكل‌گيري نوع تازه‌اي از روابط خارجي بسيار حائز اهميت است. انتخاب دو نقطه شروع و پايان اين دوره نيز گواهي بر تحولات سريع داخلي و دخالتهاي بي‌محاباي خارجي است. سال 1320 ش با يورش ناگهاني متفقين آشكارا يك دگرگوني كامل در روابط خارجي ايران بالخصوص با انگلستان به وجود آمد. به همين جهت مردم و دولت را با مشكلات حجيم و با شتاب روبرو ساخت كه خود سرفصل تازه‌اي از تاريخ ايران است. سال 1325 ش با بحران آذربايجان، شدت درگيري‌هاي پنج ساله متفقين پيروز با يكديگر، به اوج خود مي‌رسد و سهم‌جويي از غنايم جنگي، شكل دادن به دنياي پس از جنگ، ايجاد جاي پايي محكم در منطقه و حفظ اقتدار و نفوذ سرلوحه برنامه‌هاي آنان قرار مي‌گيرد كه اين نيز خود پايان برهه‌اي و آغاز فصلي جديد بر كتاب تاريخ است. پانوشت‌ها ____________________ . براي مطالعه بيشتر ر.ك: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، دكتر علي‌اصغر زرگر، ترجمه كاوه بيات، انتشارات پروين، انتشارات معين، 1372، بخش اول. . براي آگاهي بيشتر ر.ك: روس و انگليس در ايران، دكتر فيروز كاظم‌زاده، ترجمه دكتر منوچهر اميري، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، تهران 1372، صص ـ 91ـ135. . براي آگاهي بيشتر ر.ك: تاريخ روابط سياسي ايران و قدرتهاي بزرگ 1900 ـ 1925 م، دكتر ايرج ذوقي، انتشارات پاژنگ، تهران، فصل اول. . اطلاعات سال شانزدهم، شماره 3635، سه‌شنبه 4 شهريور ماه 1320، اعلاميه شماره 1 ستاد ارتش. . براي آگاهي بيشتر ر.ك: ايران در قرن بيستم، ژان پير ديگار ـ برنار هوركاد ـ يان ريشار، ترجمه عبد‌الرضا مهدوي، نشر البرز، تهران، 1377، صص 125 ـ 127. . ايران و جنگ سرد، لوئيس فاوست، ترجمه كاوه بيات، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، چاپ اول 1374، صص 253ـ270. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 4087/102013. . همان سند. . همان سند. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 716 ط 2 آآ 1ـ240010848. . همان سند. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 418 پ 3 ب آ 1ـ240020773. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 424 ف 5 آآ 1ـ240013611. آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 801 ع آآ 1ـ240014441. . آرشيو سازمان ملي ايران، سند شماره 4087ـ102013. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 1876ـ102008. . آرشيو سازمان اسناد ايران، سند شماره 509 غ 2آآ 2ـ240012447. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 419 ج 2 آآ 1ـ240003661 . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 303 ج 4 آآ 1ـ240022842. . آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 419 ج 2 آآ 1ـ240003661. آرشيو سازمان اسناد ملي ايران، سند شماره 401 ب آآ 1ـ240001219. . ايران و جنگ سرد، لوئيس فاوست، ترجمه كاوه بيات، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي، تهران 1374، ص 7. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از:مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر، ج 2، آذر 1381، مركز بررسي اسناد تاريخي

فردوست: اسرائيل داراي سه پايگاه جاسوسي در ايران بود

فردوست: اسرائيل داراي سه پايگاه جاسوسي در ايران بود در خاطرات ارتشبد فردوست دربارة تحركات سفارت اسرائيل در ايران آمده است: سفارت اسرائيل در ايران فقط در زمينه اطلاعاتي فعال نبود، بلكه در ساير زمينه‌ها نيز فعاليت چشمگير داشت. گاه به گاه سفارت، يهوديان ايران را در سالني جمع مي‌نمود و در اين جلسات ضمن سخنراني و تحريك روحيه قومي آنها، براي كمك به اسرائيل اعانه جمع‌آوري مي‌شد و هر بار مبالغ كلاني پول ارسال مي‌گرديد. در اين جلسات، كه تصور مي‌كنم ماهيانه بود، مأمورين اداره كل هشتم ساواك شركت داشتند. در سفارت نيز ميهماني‌هاي نيمه‌خصوصي داده مي‌شد و سفراي برخي كشورها و كارمندان سفارتخانه‌ها و يهوديان سرشناس و گاهي مقامات ايران در اين ميهماني‌ها شركت مي‌كردند. از اداره كل هشتم ساواك نيز دعوت به عمل مي‌آمد. بعلاوه، سفارت اسرائيل هر از گاهي از مقامات ايراني براي بازديد از اسرائيل دعوت مي‌كرد و هدف بيشتر تبليغ پيشرفت كشاورزي و صنعت اسرائيل بود. تصور مي‌كنم سال 1340 بود كه وزارت كشاورزي اسرائيل از وزير كشاورزي ايران دعوت كرد كه هيئتي را براي بازديد از تأسيسات زراعي و آبياري اسرائيل اعزام دارد. وزير كشاورزي هيئتي را تعيين نمود و من نيز از شعبه 2 «دفتر ويژه اطلاعات» افسري را اعزام داشتم. افسر مزبور پس از بازگشت هر روز قسمتي از گزارش خود را مي‌فرستاد تا بررسي كنم. مهمترين بخش ارتباط اسرائيل با حكومت پهلوي را، همكاري اطلاعاتي و امنيتي برشمرده‌اند. به اعتراف فردوست «در دوران محمدرضا [پهلوي] سازمان اسرائيلي پس از سرويس‌هاي آمريكا و انگليس فعال‌ترين سرويس در ايران بود و اين فعاليت در ساير كشورهاي منطقه و شايد جهان كم‌نظير بود.» آنچه از ظواهر امر برمي‌آيد، تشكيلات برون‌مرزي سازمان اطلاعات اسرائيل در ايران، از فعال‌ترين و در عين حال سرّي‌ترين ادارات اطلاعاتي بود كه مطامع رژيم صهيونيستي را در حوزة تحركات جاسوسي در كشورهاي اسلامي و عربي دنبال مي‌كرد. درباره اهميت اين تحركات، ارتشبد سابق حسين فردوست به نقل از «يكي از استادان رده بالاي اسرائيلي و عضو برجسته سازمان امنيت اسرائيل» كه در ساواك مشغول فعاليت بود چنين گفته است: استاد اسرائيلي، اداره برون مرزي [اسرائيل] را بسيار مهم تلقي مي‌كرد و مي‌گفت: «ما بايد اطلاعات دقيقي از كشورهاي همسايه داشته باشيم.» در آن موقع تأكيد او بر مصر (بخصوص صحراي سينا)، لبنان، سوريه، اردن، عراق و عربستان سعودي بود. شبكه اطلاعات برون‌مرزي اسرائيل در ايران پايگاه‌هاي مختلفي را در مناطق مرزي كشور تأسيس كرده بود و از آن طريق با استخدام مأمورين مورد نياز خود، به جاسوسي و كسب اطلاعات در برخي كشورهاي عربي مبادرت مي‌ورزيد. به هر حال، اسرائيل داراي 3 پايگاه برون‌مرزي در ايران بود، كه احتمالاً از سال 1337 اين پايگاه‌ها ايجاد شده بود. اين 3 پايگاه در خوزستان (مركز اهواز)، در ايلام (مركز ايلام) و در كردستان (مركز بانه يا مريوان) و در محلي مستقر بود كه ساواك هم در آن محل باشد. در آن زمان اطلاعي از وضع اين پايگاه‌ها نداشتم و اداره كل آموزش هم وجود نداشت تا كسب اطلاع كنم، لذا براي آشنايي كامل و دقيق از سازمان برون‌مرزي اسرائيل و نحوه گردآوري اطلاعات، خواستم كه بهترين رئيس پايگاه به تهران احضار شود، كه گفته شد رئيس پايگاه خوزستان است. او 3 روز در تهران ماند و صبح و بعدازظهر هرچه لازم بود ديكته كرد و من همه را نوشتم و بعداً بر اساس آن يك جزوه مدوّن، تنظيم نمودم. اين جزوه به حدي كامل بود كه بعدها هرچه در ساواك در زمينه برون‌مرزي آموزش داده مي‌شد به كاملي اين جزوه نبود. از همان روز اول مشهود بود كه اين فرد از افراد ممتاز سازمان برون‌مرزي اسرائيل است. لذا، بعدها او را چند بار براي آموزش به اداره كل دوم دعوت كردم و متوجه شدم كه حتي از نيمرودي نيز ورزيده‌تر است. پايگاه‌هاي برون‌مرزي از طريق جذب و گماردن مزدوران داخل ساواك و بعضي بلاد اسلامي و عربي، به سهولت قادر به تعقيب مطامع صهيونيسم در كشورهاي عربي از طريق ايران بودند. هدف پايگاه‌هاي برون‌مرزي اسرائيل در ايران، عراق و كشورهاي عربي بود و اكثر مأمورين را اين 3 پايگاه استخدام مي‌كردند و پس از آموزش كامل مرحله بهره‌برداري شروع مي‌شد. اكثر مأمورين پايگاه‌ها عراقي بودند، ولي پايگاه خوزستان موفق شد تعدادي مأمور كويتي و بحريني و اميرنشين‌هاي امارات و حتي افرادي از عربستان سعودي را نيز استخدام و به كار گمارد. بطوري كه از اين 3 پايگاه كليه اطلاعات لازم از عراق و تا حدي از كويت و امارات و عربستان و سوريه جمع‌آوري مي‌شد. البته منظور اسرائيلي‌ها در شروع كار عراق بود، ولي به تدريج امكانات به حدي زياد شد كه كشورهاي فوق‌الذكر را نيز تحت پوشش قرار داد. يك نسخه از كليه اطلاعات جمع‌‌آوري شده به اداره كل دوم ساواك تحويل مي‌شد و يك نسخه نيز به سرعت به اسرائيل ارسال مي‌گرديد. بايد اضافه كنم كه اداره كل دوم ساواك نيز داراي حدود 10 پايگاه برون‌مرزي براي كار در عراق و كشورهاي عربي بود، ولي نتيجه كار اين 3 پايگاه اسرائيلي حتي با مجموع كار آن 10 پايگاه نيز قابل مقايسه نبود. علت عدم ورزيدگي و عدم تجربه كافي رهبران برون مرزي اداره كل دوم بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از: پژوهه صهيونيست، مؤسسه مطالعات فلسطين، كتاب دوم، ص 414 و 415 و 416. پي‌نوشت: ___________________ . ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1؛ ص 553. . همان؛ ص 364. . همان؛ صص 365 و 366. . همان؛ ص 367. . همان، صص 367 و 368.

يك سر لشكر عراقي: رژيم صدام از طرف آمريكا عليه ايران وارد جنگ شد

يك سر لشكر عراقي: رژيم صدام از طرف آمريكا عليه ايران وارد جنگ شد □ در آغاز جنگ كجا بوديد؟ ■ من در نيروي دريايي و در بخش كنترل ناوگان مشغول به كار بودم. □ شما از ملغي كردن قرارداد الجزاير توسط بغداد چطور مطلع شديد؟ ■ از طريق تلويزيون اطلاع يافتم. □ چه مشاهده كرديد؟ ■ تلويزيون جلسه شوراي انقلاب عراق را نشان داد كه صدام در رأس آن بود. او گفت ايران موارد قرارداد 1975 الجزاير را ناديده گرفته است. صدام در همان لحظه اعلام كرد اين قرارداد خود به خود ملغي شده است. در همان زمان تبليغ مي‌كردند كه ايران عوامل خرابكار به داخل عراق فرستاده است و مي‌خواهد جنگ را شعله‌ور كند. آن‌ها مي‌گفتند ايران قصد ترور طارق‌عزيز را در بغداد داشته است. □ افكار عمومي در عراق چطور براي جنگ آماده شد؟ مي‌دانيم كه صدام تبليغات وسيعي داشته، ‌اما چطور ممكن است كشوري كه تازه انقلاب كرده، هنوز اركان حكومتي‌اش تثبيت نشده، با ارتش پاكسازي شده و با وجود آشوب‌هايي كه در استان‌هاي مرزي‌اش به وجود آمده،‌ قصد حمله به كشور ديگر داشته باشد؟ آيا براي شما اين سوال پيش نيامد؟ ■ من خود اهل بصره‌ام. مردم جنوب مي‌دانستند و اعتقاد داشتند طرف مقابل‌شان سربازان و ارتش اسلام قرار دارند. آن‌ها اگر هم وارد جنگ مي‌شدند از روي اجبار و فشار بود. به علاوه اين كه صدام مدتي قبل از جنگ رئيس جمهور شد و از آن به بعد سيستم استخبارات عراق به حدي مخوف شد كه هيچ كس جرات نمي‌كرد راديو ايران بشنود يا كتابي بخوان يا حتي مسجد برود و ارتباطي با شعائر ديني داشته باشد. هر كس را در اين مجالس مي‌گرفتند، سر به نيست مي‌شد. □ صدام با اتكا به چه پشتوانه‌اي به كشوري كه جغرافيايش چهار‌ برابر و جمعيت‌‌اش سه برابر عراق است حمله كرد و هواي فتح آن را در سر داشت؟ ■ صدام در آستانه جنگ قدرت و موقعيتي داشت كه موجب غرور او شده بود. در همان زمان عراق 35 ميليارد دلار عايدات نفتي داشت و قوي‌ترين كشور عربي در منطقه به حساب مي‌آمد. بين عراق و شوروي آن روز پيمان نظامي وجود داشت. بر اساس اين قرارداد شوروي حمايت و پشتيباني تسليحاتي همه جانبه از عراق داشت. علاوه بر آن، وقوع انقلاب اسلامي در سال 1979 موجب شد امريكا، ايران را از دست بدهد و به عراق گرايش پيدا كند. دليل ديگر اين بود كه آن زمان كشورهاي عربي تقريباً همگي از صدام حمايت كردند. آن‌ها از نفوذ انقلاب اسلامي در كشورها‌ي‌شان هراس داشتند. در داخل عراق هم كردها با توجه به جنگ‌هاي متعددي كه با نظام صدام داشتند مايل بودند دولت عراق با ايران وارد جنگ بشود تا فشار نظامي بر روي آن‌ها كمتر شود. بنابراين مي‌بينيد شرايط منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي آن زمان به نحوي بود كه از صدام حمايت و به قدرتش افزوده شده بود. □ برآورد و پيش‌بيني فرماندهان عراقي از طول مدت جنگ چه بود؟ ■ مي‌توانم بگويم هيچ كس باور نمي‌كرد جنگ به درازا بكشد. همان زمان هم كه درگيري‌هاي مرزي از چهار سپتامبر 1980 (سيزده شهريور 1359) شروع شد و ارتش عراق رسماً از 22 سپتامبر (31 شهريور) وارد ايران شد، اغلب نظامي‌ها تصور نمي‌كردند جنگ طولاني شود. آن‌ها ايران را مي‌شناختند و ارتباط مردم ايران را با انقلاب‌شان مي‌شناختند. مي‌دانستند اگر چه انقلاب شده اما ارتش و نيروي نظامي در ايران وجود دارد. □ بنابراين با توجه به مقدوراتي كه در ايران بود طبعاً بايد پيش‌بيني مي‌كرديد مقاومت‌هايي صورت گيرد و جنگ به درازا بكشد. در حالي كه بعضي همكاران شما هنگام شروع جنگ پيش‌بيني جنگ سه‌ روزه و هفت روزه كرده بودند. آن‌هايي هم كه منطقي‌تر بودند و مدت يك ماه و بيشتر را مطرح كرده بودند توبيخ شده بودند. شما فكر مي‌كرديد جنگ در چه مدت تمام شود؟ ■ من هم با كساني كه بين سه روز و هفت روز گفته بودند هم‌راي بودم. به خاطر اين كه ما معتقد بوديم جنگ طولاني اصلاً ‌به نفع عراق نيست و با توجه به توانايي‌هاي وسيعي كه ايران دارد ادامه جنگ به ضرر عراق تمام مي‌شود. به همين دليل بود كه ما در سال 1982 (1361) يك طرفه و بدون توافق از مناطقي از ايران عقب‌نشيني كرديم. اين همان زماني بود كه ايران مي‌گفت تا زماني كه عراق تجاوز كرده و داخل زمين ايران است، مذاكرات معنا ندارد. لذا عراق آن موقع تصميم گرفت عقب‌نشيني كند تا هم راي افكار عمومي را به نفع خود بكند و هم به اصطلاح حسن نيت خود را به محافل بين‌المللي نشان دهد. □ از مجموع صحبت‌هاي شما اين طور برداشت مي‌شود كه شما در جنگ كوتاه مدت تصورتان اين نبوده كه مثلاً صدام در عمليات موفق شود،‌ بلكه فكر مي‌كرديد اساساً طرفين به يك نقطه اشتراك برسند. حالا يا به دليل توازن قوا و يا شرايط ديگر كه ممكن بود به وجود آيد و مذاكرات به نتيجه برسد. ■ بله، كاملاً همين طور است. □ عقب‌نشيني سال 1361 كه شما از آن ياد مي‌كنيد واقعاً داوطلبانه بود؟ آيا بعد آزادسازي خرمشهر توسط نيروهاي ايران نبود كه صدام به اجبار عقب‌نشيني كرد؟ ■ بله،‌ البته در آن جا، جنگ ما را وادار به عقب‌نشيني كرد. اما عقب‌نشيني بعد از آن به خاطر اين بود كه نيروهاي عراقي در حدود پنجاه نقطه هشتاد تا صد كيلومتر داخل اراضي ايران بودند. عراق قدرت اداري قوي نداشت تا بتواند شهرهايش را در اين خطوط پشتيباني كند. نقل و انتقالات امكانات و مهمات در آن بعد مسافت و نگه‌داري نيروهايي كه در عمق خاك ايران بودند، براي عراق بسيار سخت و سنگين بود و هزينه بالايي داشت. □ شما مي‌پذيريد كه نهايتاً عراق و صدام در محاسبات اوليه دچار اشتباه شده بود و تلاش مي‌كرد خودش را از گرداب نجات دهد؟ ■ حرف شما كاملاً صحيح است. علاوه بر آن، در شرايط بين‌المللي هم تدريجاً تغيير نگرش‌هايي پيدا شد،‌ چون دنيا مي‌ديد نيروهاي عراقي داخل خاك ايران هستند. بر اين اساس افكار بين‌المللي به نفع ما نبود و اين هم علت ديگري براي عقب‌نشيني بود. □ نقش مستشاران روسي را چطور ديديد؟ آيا اساساً مستشاران روسي مي‌توانستند در شروع جنگ تأثيرگذار باشند؟ ■ مشكل بتوانم بگويم مستشاران روسي نقش حمايتي براي شروع جنگ داشتند. در محدوده كار ما در نيروي دريايي ارتباط مستشاران روسي با ما محدود به اين بود كه اگر سوال فني و تخصصي داشتيم كمك مي‌كردند. ولي اين كه بخواهند در بحث جنگ نظر بدهند و خط دهي بكنند،‌ در اين حد نبود. □ ضربه‌ شديدي كه در همان ابتداي جنگ به نيروي دريايي عراق وارد آمد بر اثر چه اشتباهات تاكتيكي بود و در آن موقع چند درصد اين نيرو منهدم شد؟ ■ قبل از جنگ شخصي به نام علي الجناني به عنوان فرمانده نيروي دريايي تعيين شده بود كه اصلاً دريايي نبود. فقط چون عضو بعث بود و درجه بالايي داشت او را به عنوان فرمانده انتخاب كرده بودند. نيروي دريايي تخصص بالايي نياز دارد. من سي‌ سال است در نيروي دريايي هستم و با زواياي آن آشنايم. وقتي ناوچه‌هاي نيروي دريايي براي عمليات حركت مي‌كنند بايد پوشش هوايي خوبي داشته باشند. دليل مهم شكست نيروي دريايي عراق در آن زمان اين بود كه وقتي به سمت نيروهاي ايراني حركت كرد پوشش هوايي وجود نداشت و باعث شد نيروهاي شما از هوا و دريا نيروي دريايي ما را منهدم كنند. □ چند درصد از نيروي دريايي عراق منهدم شد؟ ■ چهل درصد. □ چه روزي بود؟ ■ 28/11/1980 اين روز چون براي شما روز پيروزي روشن و بارزي بود بايد به خاطرتان مانده باشد. □ بعد از اين حادثه،‌ شما و همكاران‌تان در نيروي دريايي چه تصويري براي آينده داشتيد؟ ■ اين شكست درس مهمي براي نيروي دريايي عراق بود. ما درس گرفتيم در مورد هر عمليات تا مطمئن نشديم و تا نتايج آن را بررسي نكرده‌ايم وارد نشويم. لذا فعاليت نيروي دريايي بعد از آن كاسته شد. □ منظورتان، اطمينان در چه مواردي است؟ ■ يكي اين كه تا پوشش هوايي تامين نشود حركتي انجام ندهيم. دوم اين كه تا در برآوردهاي‌مان از هدف مطمئن نشويم به هيچ نحو اقدام نكنيم. حالا چه هدف در دريا نظامي باشد يا كشتي تجاري. □ آيا از آن پس اشتباهي نداشتيد؟ ■ چرا، داشتيم. موارد زيادي است. من الان حضور ذهن ندارم، براي مثال، رادار بايد حركت‌ها را كنترل مي‌كرد. اما شناورهاي ايران در البكر و الاميه پهلو گرفته بودند و رادار كشف نكرده بود و ما از طريق قايق شناسايي‌مان خبردار شديم. به همين دليل نيروهاي فني قسمت رادار در آن زمان تنبيه شدند. □ آيا براي حملات موشكي ساحل به دريا نظير موشك‌هايي كه از فاو و ام‌القصر به سمت كشتي‌هاي تجاري و نفت‌كش و غيره شليك مي‌شد از توان نيروي دريايي استفاده مي‌كرديد يا واحد مستقلي اين كار را انجام مي‌داد؟ ■ تمام اين‌ها زير نظر فرمانده‌ نيروي دريايي بود. چه از ساحل چه از جاي ديگر. فرمانده نيروي دريايي در تصميم‌هايش مستقل بود. □ به طور كلي چند كشتي تجاري كشورهاي مختلف در طول جنگ دريايي مورد اصابت موشك‌هاي نيروي دريايي عراق قرار گرفت؟ ■ چهل تا پنجاه. موشك‌هايي كه روي شناور بود، برد كوتاهي داشت، حدود پنجاه كيلومتر بود. موشك‌هايي كه از ساحل مي‌زدند هشتاد كيلومتر برد داشت و در بيشتر از اين مسافت چون در توان ما نبود، از نيروي هوايي استفاده مي‌شد. بعد از سال 1982 يگان‌هاي دريايي ايران تا جنوب‌ شرقي و بندرعباس عقب رفتند. تحليل‌ ما اين بود كه ايراني‌ها ابتكار خوبي انجام داده‌اند. چون نيروي دريايي عراق خود به خود در يك جغرافياي محدود و محبوس قرار داشت و لذا درگيري با آن به صرفه نيروي دريايي ايران نبود. دليل ديگر اين بود كه در آن زمان پوشش هوايي ايران قوي‌تر از پوشش هوايي ما بود. اما بعدها توانستيم موشك‌هاي «اگزوسه» از فرانسه بگيريم كه يك مقدار مانور دريايي و هوايي ما قوي‌تر شد. هر چند خلبان‌هاي هوايي ما تخصص كافي براي پرواز روي دريا نداشته و تعدادي از هواپيماها به دليل عدم تخصص به آب‌ها سقوط كردند. □ ما شنيده‌ايم همان ايام بعضي از خلبان‌هاي نيروي هوايي عراق هنگامي كه براي زدن اسكله خارك يا چاه‌هاي نفتي ايران عمليات مي‌كردند موقع بازگشت در فرودگاه‌هاي كشورهاي عربي مثل امارات، قطر و... حتي عربستان مي‌نشستند و از آن‌ها با يك نوشيدني خنك پاي پلكان هواپيما استقبال مي‌شده، شما از اين موضوع خبر داريد؟ ■ فقط عربستان سعودي اين كار را انجام مي‌داده است. □ آيا در منطقه دجله و هور از توان نيروي دريايي مثل قايق‌ها و غواص‌ها و ساير امكانات استفاده نمي‌كرديد؟ ■ نيروي دريايي دخالتي در هور نداشت. هور دست سپاه چهارم و نيروي زميني بود. قايق‌ها و غواص‌ها هم از خود سپاه چهارم بود. □ فرض كنيم هنوز صدام سقوط نكرده است و شما به عنوان يك ژنرال عالي‌رتبه مي‌خواهيد براي سران رژيم صدام كنفرانس بدهيد و راجع به بايد‌ها و نبايد‌هاي جنگ صحبت كنيد. چه چيزهايي را مطرح مي‌كرديد؟ ■ اين سوال فرضي است؟ □ بله. ■ اين فرض غير ممكن است. چون در جايي كه صدام حضور داشت اگر كسي جسارت مي‌كرد اين حرف‌ها را مي‌زد و حقايق را مطرح مي‌كرد مسلماً با مرگ و اعدام مواجه مي‌شد. روزهاي قبل از شروع جنگ امريكا در كويت در 1991 فرمانده منطقه دريايي‌ ما براي اين كه نيروهاي خود را براي جنگ آماده كند به شرح توانايي‌هاي امريكايي‌ها به لحاظ امكانات و تخصص در دريا پرداخته بود. صدام فقط به همين جرم بلافاصله او را اعدام كرد. □ نام آن فرمانده چه بود؟ ■ سرتيپ علي العيبي، از فرماندهان ممتاز و خوبي هم بود. □ چرا ارتش عراق در مقابل امريكا نجنگيد؟ ■ يكي اين كه ارتش عراق به مرحله‌اي از عدم ثبات رسيده بود. ما بعد از هشت سال جنگ با ايران برگشتيم اول خط، با اين همه خسارات. اين سوال براي همه مطرح بود. نكته دوم، اشتباه استراتژيك حمله به كويت بود. اساساً در انديشه نظاميان عراق قابل قبول نبود به كشوري كه در جنگ با ايران بسيار به ما كمك كرده بود، حمله شود. و مطلب سوم اين است كه صدام در كنار ارتش،‌ ارتش ديگري را به نام گارد رياست جمهوري تشكيل داد، كه امتيازات بسيار بالايي نسبت به ارتش داشت. تبعيض شديدي بين آن‌ها وجود داشت. من كه آن زمان سرتيپ نيروي دريايي بودم حقوقم با افسر جزء در گارد رياست جمهوري برابر بود. از طرفي بعد از جنگ اول امريكا يعني 1991 ما به اين حقيقت رسيديم كه امريكا استراتژي خود را براي از بين بردن صدام ترسيم كرده است. توانايي ارتش در دوران محاصره روز‌ به روز كم شده بود. در همان سال‌ها دروازه كشور به روي تمام سرويس‌هاي جاسوسي و اطلاعاتي كشورهاي بيگانه باز شد و به راحتي تحت عناوين بين‌المللي وارد عراق مي‌شدند. صدام سياست دوگانه‌اي را اجرا كرد. يك زمان محكم ايستاد و گفت كه تمام نيروهاي سازمان ملل جاسوس هستند و همه را از عراق طرد كرد. بعد از چند ماه دوباره موافقت كرد و آن‌ها به سبك ديگر به عراق برگشتند و به حدي قدرت پيدا كردند كه به قصر رياست جمهوري هم وارد شدند. قبل از حمله امريكا، وزير خارجه قطر با صدام ملاقات داشت و با صراحت به صدام گفته بود امريكايي‌ها فقط تو را مي‌خواهند. تو بيا اقدام شجاعانه‌اي انجام بده و هم عراق و هم منطقه را نجات بده و از اين صحنه كناره‌گيري كن كه نپذيرفته بود. بنابراين همه اين عوامل باعث شده بود براي ارتشي‌ها اين ذهنيت به وجود بيايد كه امريكا به دنبال سرنگوني صدام است و شرايط به نفع عراق نيست. لذا انگيزه‌اي وجود نداشت كه موضعي بگيرند يا دفاعي بكنند. همه در ارتش حقايق را مي‌دانستند. حتي گارد رياست جمهوري هم مي‌دانست. □ نقش كويت در حمايت از عراق علاوه بر مساعدت‌هاي مالي، به لحاظ ژئوپليتيكي در دريا چه بود؟ ■ قبل از آغاز جنگ يك نگراني شديدي در كويتي‌ها به خاطر نفوذ انديشه انقلاب اسلامي به وجود آمد، كه آن‌ها تصميم گرفتند از عراق حمايت كنند. شما اگر چه فاو را گرفتيد ولي اسكله البكر والاميه دست ما بود. براي تردد و پشتيباني از جبهه خودمان ناچار بوديم از امكانات كويت استفاده كنيم. □ مثلاً از بندر احمدي استفاده مي‌كرديد؟ ■ بله، استفاده مي‌كرديم. □ ارتباط امريكا و صدام را چطور ديديد؟ ■ در آن زمان روابط خوبي با امريكايي‌ها برقرار شد. طارق عزيز با جرج‌بوش پدر در امريكا ملاقات‌هايي داشت. من مي‌توانم بگويم كه امريكا در حقيقت عراق را وادار كرد به نيابت از خودش با ايران بجنگد. __________________________ . هفت آذر ماه 1359 ـ اين روز به نام روز نيروي دريايي شناخته مي‌شود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از:فصلنامه فرهنگ پايداري، بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس، سال دوم، شماره پنجم، پاييز 1384

سابقه فراماسونري در ايران

سابقه فراماسونري در ايران سازمان فراماسونري از طريق هند به ايران راه يافت و دستگاه عظيم فراماسونري انگليس شبكه گسترده‌اي در ايران پيدا كرد. ايران گذشته از اين كه بازار خوبي براي تجارت انگليس بود كليد دروازه هند نيز به شمار مي‌رفت و نفوذ انگليس از طريق همان شبكه در اين منطقه مستحكم گرديد، دوران قاجار انگليس‌ها را مسلط ساخت و دوران پهلوي بر آن تسلط افزود. اكثر رجال سياسي و دولت مردان ايران در دو قرن گذشته پيوسته با اين شبكه مربوط بوده و گاهي مسير نهضت‌هاي مردمي را هم برحسب خواست خود تغيير داده‌اند. مثلاً در جريان مشروطيت آزاديخواهان را براي رسيدن به هدف،‌ به بست نشستن در سفارت انگليس تشويق نمودند. فراماسوني هميشه كوشيده است اقليت‌هاي مذهبي را تحريك كند و مسأله ايجاد نمايد. حكومت‌هاي استعماري انگليس سعي بر اين داشتند عوامل خود را به صورت مجريان صديقي در پست‌هاي حساس قرار بدهند و گاهي هم در چندين ده سال در چهره مردان ملي ذخيره نمايند. سياست فراماسونري هيچ‌گاه در مورد ايران نقش نيكخواهانه و اصلاح‌طلبانه نداشته بلكه فريب و تزوير،‌ اساس كار بوده تا ملت را در عقب ماندگي و بي‌خبري نگهدارد. بسياري از ايرانيان كه در دوران قاجار به انگلستان وارد شدند آموزش‌هاي ماسوني يافتند و در جهت مخالف خواست توده‌هاي مردم قرار گرفتند. براي مثال در انقلاب مشروطيت كه ريشه و نهاد يك انقلاب مردمي داشت و بي‌ترديد بازتاب ده‌ها سال خشونت، ظلم و ستم بود، همين فراماسونرها در مرحله حساسي از آن، ابتكار عمل را به دست گرفته با اجراي نقش پيشوا و گرداننده مسير اصلي را به نفع خود منحرف ساختند. در قضيه ملي شدن نفت هم بالأخره فراماسونري مبارزات ملت را از مسير اصلي خارج ساخت. اولاً هر لژ بايد با اجازه اين لژ بزرگ تشكيل شود، ثانياً هر عضو بايد به معمار بزرگ جهان عقيده داشته باشد، ثالثاً زنها حق عضويت ندارند، رابعاً در مسائل مذهبي و سياسي نبايد وارد شوند! (چه خوب به صورت اصل قرار داده‌اند) و مراسم و ضوابط فراماسوني را رعايت كنند. «ميرزا ملكم خان، ناظم‌الدوله ارمني» را اولين مؤسس لژ فراماسوني در ايران ذكر كرده‌اند او فرزند «ميرزايعقوب» مترجم سفارت روس بوده، و درباره وي نوشته‌اند كه سراسر زندگي براي انگلستان جاسوسي كرده است. ملكم در سن ده‌ سالگي به فرانسه رفت ضمن تحصيل عضو فراماسون شد و در سال 1268 ه. ش، به ايران برگشت و فراموشخانه را تشكيل داد. در مورد ملكم دو نظر متضاد وجود دارد بعضي او را متقلب، شارلاتان، بي‌ايمان و كلاه‌بردار و دسته‌اي او را صديق،‌ مبارز و آزاديخواه مي‌نامند. ميرزا ملكم روزنامه «قانون»‌را منتشر ساخت. جامع آدميّت دنباله فراموشخانه ميرزاملكم خان به شمار مي‌رود كه در حدود زمان به توپ بستن مجلس تأسيس شد و از اعضاي آن «فروغي»، «سيد نصرالله تقوي» و «مصدق‌ السلطنه» را نام برده‌اند. يكي از همكاران ملكم، «ميرزا عباس‌قلي خان»‌ بود كه در روزنامه «قانون» به او كمك مي‌كرد و جامع آدميت را بنا نهاد. بنيان فلسفه سياسي جامع آدميت را بر مشروطيت و محدوديّت نيروي شاه و انفصال قواي سلطنت نوشته‌اند. جاذبه آدميت در آن تاريخ به آن حد بوده كه محمَّدعلي شاه هم به عضويت آن درآمد و به جاي پنج تومان حق عضويت هزار اشرفي به صندوق جمعيت كمك كرد. با اين تركيب اعضاء كه نوشته‌اند معلوم نيست جمعيت آدميت در خدمت مشروطه! بوده است يا استبداد. يكي از اسناد انتشار يافته دلالت دارد بر اين كه «عباس‌قلي خان» مؤسس آدميت نقش درجه اولي را با كمك جمعي ديگر در برپايي نفاق و اختلاف بازي كرده و با نشر اعلانات اتهاماتي را متوجه افراد مي‌نموده‌اند. تحقيقات بيشتري كه به عمل آمده حكايت از آن دارد كه وزير مختار انگليس در سال 1901 م، نامه‌اي به انگلستان نوشته و از يك شبكه فراماسوني در ايران نام برده كه شايد مقدم بر لژ ملكم بوده است و مؤسس آن را «ميرزامحسن‌خان مشيرالدوله»‌ قيد كرده‌اند. در اسناد پراكنده دوره قاجار از بسياري از رجال آن عهد نام برده شده كه عضويت فراماسون داشته‌اند. لژ بيداري ايرانيان با اجازه شرق اعظم فرانسه و شوراي عالي ماسوني فرانسه در سال 1907 م، در ايران تشكيل شده و مؤسس آن را اديب الممالك فراهاني ذكر كرده‌اند. از گردانندگان آن سيد حسن تقي‌زاده و ذكاءالملك فروغي را نام برده‌اند. مسأله فراماسوني در تمام جهان با رازداري همراه است و لژهاي فراماسون براي حفظ اسرار مقررات شديدي وضع كرده‌اند. اعدام مجازات كساني است كه اسرار را فاش كنند. در نظامنامه لژ بيداري ايران تحت عنوان مجازات افشاي سرّ چنين آمده «اگر برادري مرتكب اين گناه عظيم شد قول و شرف خود را باخته و بر ضد قسم‌هاي خود رفتار كرده و از درجه انسانيت ساقط است لژ به او به نظر حيوان درنده مي‌نگرد و برادران ماسوني در اخذ انتقام فرداً فرد عمل خواهند نمود». نخستين فراماسوني كه به جرم خيانت و افشاء سرّ غياباً در لژ ماسوني محاكمه و به اعدام محكوم شده «موقرالسلطنه»‌ بوده است. در فرانسه نيز داستان وزير ناپلئون كه به علّت افشاي اسرار به قتل رسيد معروف است. «موريس لوپاژ» مي‌گويد: «هدف سازمان فراماسونري عبارت است از تزكيه نفس از راه خدمت به مردم و به جامعه‌‌اي كه در آن زندگي مي‌نمايند طبق شعار آزادي،‌ مساوات و برادري». و چه خوب در ايران برابر اين شعار عمل كرده‌اند! گويا اين شعار درست عكس‌ اعمال و هدف‌هاي آنان بوده است. «سعيد نفيسي» هم در اين مورد مطلبي دارد، وي مي‌گويد: در ايران از روز نخست با مردمي كه اصل و نسب درستي نداشته‌اند و از مال جهان جز دلي هوي‌پرست و طبيعتي جاه‌طلب چيزي به آنها نرسيده گروه‌گروه از اين افراد را پر و بال دادند آنها كه با وسائل طبيعي و به نيروي ذاتي هرگز نمي‌توانستند به جايي برسند بهترين وسيله را اين ديدند كه به اين دستگاه (فراماسونري) وارد شوند و خدمت كنند، و به آرزوي مادي و معنوي خود برسند. ماسونها هميشه در همه جاي جهان در پي مردم متوسط و كوته‌نظر بوده‌اند و اساس كار فراماسون‌ها در هر زمان و در هر كشوري بهره‌جويي و بهره‌يابي از مردم بوده است. وي سپس به تشريح چگونگي عضويت در فراماسون پرداخته است. نويسنده تاريخ «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» مي‌گويد: از آن روزي كه عنوان فراماسون در اين مملكت پيدا شد و محفل سرّي آنها به اشاره لندن تشكيل گرديد بدبختي و سيه‌روزي ملت ايران نيز شروع شده است انگليسيها اين محافل را نه تنها در ايران بلكه در بسياري از ممالك افريقا و آسيا داشته‌اند. مأمورين رسمي دولت انگليس ديگر در اين ممالك غريبه نبودند، برادران دلباخته آزادي زيادي داشتند كه انگليسيها را دوست مي‌داشتند و همين كه با هم روبرو مي‌شدند يكديگر را مي‌شناختند و كمك لازم را مي‌كردند. تا زمان انقلاب اسلامي ايران به طور كامل سرزمين ما تحت نفوذ اين تشكيلات مخفي وابسته به بيگانه بوده است چنان كه «شريف امامي» نخست‌ وزيري كه براي ايفاي نقش در روزهاي سرنگوني رژيم سلطنت ظاهر گرديد و چنين نقشي را يك بار در سال 1339 ه. ش، با موفقيت انجام داده بود، برابر اسناد كشف شده بزرگ استاد يك لژ فراماسونري در ايران بوده است. بعد از پيروزي انقلاب يكي از مخفي گاههاي مهم ماسوني كه مركز عمليات لژ استاد اعظم شريف امامي بود كشف گرديد و ليستي از اسامي فراماسون‌هاي مربوط به اين لژ انتشار يافت و كتابي خلاصه با عنوان «فراماسون» در فروردين سال 1358 ه. ش منتشر شد در اين كتاب با توجه به اسناد به دست آمده از ريشه‌هاي فراماسوني در زمان ناصر الدين شاه به بعد و تسلطي كه اين گروه وابسته تاكنون در شكل نخست وزيري،‌ وزارت، وكالت و ساير مشاغل حساس داشته‌اند،‌ از شرايط عضويت ابزار، البسه ماسيوني و دليل رغبت يهوديان به آن پرده برمي‌دارد اطلاعاتي نيز از ارتباط شاه مخلوع و تشكيل لژ پهلوي و عضويت اولين مرتبه يك زن در آن و مراحل فراماسوني توأم با عكس‌هائي از تشكيلات آنان در اختيار مي‌گذارد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72 به نقل از: ‌تاريخ سياسي معاصر ايران، دكتر سيد جمال‌الدين مدني، دفتر انتشارات اسلامي، 1387، ج اول، ص 80 تا 87.

صهيونيست ها در دربار قاجار

صهيونيست ها در دربار قاجار با روي كار آمدن ميرزاتقي‌خان اميركبير به عنوان صدراعظم ناصرالدين شاه، در فاصله‌اي بسيار كوتاه، تحولات اصلاحي بسيار اساسي و عمده در حوزه امنيت سياسي و اجتماعي ايران صورت پذيرفت. اين اصلاحات و تحولات در حوزه‌هاي نظامي، صنايع، چاپارخانه و آموزشي... نيز بسيار جدي و چشمگير بود كه تأسيس مدرسه دارالفنون سرآمد آنها بود. براي نمونه تدابير و اقدامات منحصر به فرد در زمينه بهداشت و مبارزه با بيماري‌هاي مسري از طريق آبله‌كوبي و... در دوران او، آنچنان قابل توجه بود كه بعضي از اروپائيان را در همان زمان به اعتراف و تحسين واداشته بود. اميركبير توانسته بود فتنه ماسوني – صهيوني باب را خاموش سازد؛ فتنه و توطئه‌اي كه عوامل و محافل يهودي براي برهم زدن ثبات سياسي، ساختار اجتماعي و هويت فرهنگي مردم ايران طراحي كرده و حتي بسياري را تحت‌تأثير قرار داده بودند. اين تدابير و اقدامات اميركبير در ايران، با برنامه‌اي كه از طريق قدرتهاي جهاني و تحت دسيسه همان كانونهاي يهودي طراحي و پياده مي‌شد. كاملاً ناسازگار بود. هوشمندي اميركبير در ساماندهي امور داخلي از يك سو و خنثي كردن توطئه‌هاي فتنه‌انگيز دشمنان از سوي ديگر او را بسيار برجسته و مغضوب غرب كرده بود؛ آن چنان كه م. واتسون، تاريخ‌نگار معروف انگليسي به صراحت اعتراف كرده كه اميركبير در ميان همه رجال مشرق زمين مقام بي‌نظيري داشت. همه اينها دليل محكمي بود تا او از سر راه برداشته شود. اين چنين بود كه با برنامه‌ريزي و طراحي كانون‌هاي صهيوني و لژهاي ماسوني و عوامل و ايادي داخلي آنها و به دستور ناصرالدين‌شاه قاجار اميركبير در حمام فين كاشان به قتل رسيد. با حذف اميركبير از صحنه قدرت و سياست ايران، ميرزاآقاخان نوري به جاي او صدراعظم ايران شد. در دوران او نه فقط حضور و نفوذ بيگانگان در سياستگذاري و برنامه‌ريزي كشور افزايش يافت، بلكه شيرازه امنيتي كه اميركبير برپا و برقرار ساخته بود از هم گسست و اوضاع مملكت دچار بي‌نظمي و هرج و مرج گرديد. عوامل يهودي و عوامل بيگانه و عناصر وابستة انگليسي، ماسوني و صهيوني در اين زمان براي تضعيف ايران، علاوه بر ايجاد فتنه و همه اين حوادث در مناطق پيراموني تأثير و تبعات اقتصادي، سياسي و بلكه رواني، به خصوص بر روي دولتمردان وقت داشت كه كشور ايران نيز از آن به دور نماند. قتل ميرزاتقي‌خان اميركبير توسط ناصرالدين‌شاه قاجار و تحت دسيسه برخي اشخاص ذي‌نفوذ از جمله مهدعليا مادر شاه از جمله حوادث تلخ و تكان‌دهنده آن دوران است. اين رويداد، آنگاه اهميت بيشتري پيدا مي‌كند كه بدانيم هم ناصرالدين‌شاه تحت نفوذ اسرارآميز پزشك يهودي خود يعقوب ادوارد پولاك و پس از او دكتر ژوزف دزيره تولوزان بود و هم مهدعليا تحت‌تأثير حكيم يحزقل معروف به حق نظر طبيب يهودي مخصوص و مورد علاقه خود قرار داشت. حضور و نفوذ حكيم يحزقل در دربار قاجار، چه زمان محمدشاه و چه ناصرالدين‌شاه آن چنان بود كه محافل يهودي از او به عنوان مُردخاي دربار قاجار ياد كرده و او را معادل مُردخاي دردربارخشايارشا دانسته‌اند. به همين دليل ازاو به بزرگي درميان قوم يهود نام برده‌اند. علاوه بر اين انگليسي‌ها با استفاده از شخصيت‌هاي دسيسه‌گر فراماسون مثل ميرزاآقاخان نوري، و نيز دامن زدن به هرج و مرج به وسيله عوامل داخلي خود، زمينه جداسازي افغانستان از ايران را فراهم آوردند. بدون شك رويدادها و تحولات ايران آن دوران را نمي‌توان با سير حوادث و رخدادهاي مشابه در امپراتوري عثماني بي‌ارتباط و يا اتفاقي دانست. نمايندگان اعزامي از سوي كانونهاي يهودي از يك سو و نمايندگان سفارتخانه‌هاي اروپايي مستقر در ايران از سوي ديگر، وضعيت داخلي ايران را كاملاً تحت نظر داشتند. علاوه بر اين، مستنداتي وجود دارد كه برخي رهبران و پيشوايان يهود ايران با زرسالاران و كانون‌هاي يهودي مستقر در اروپا ارتباط داشتند. مكاتبه رهبران يهودي همدان با موشه مونتفيوري در ماه مارس 1865 يهودي و نامه‌هاي ارسالي ملاربي اسحق پيشواي يهوديان تهران به سازمان صهيونيستي «آليانس اسرائيليت اونيورسال» يعني همان اتحاديه جهاني يهود، مستقر در فرانسه، در سال 1865 از اين واقعيت حكايت مي‌كند. مذاكرات و گفت و گوهاي كميته مركزي آليانس در جلسه ماه مه 1865، در خصوص اوضاع داخلي و مسائل مربوط به يهود ايران و تصميم‌گيري اعضاي كميته جهت برپايي مراكز ويژه وابسته به آليانس در ايران، همه نشان از برنامه‌هاي سازمان‌هاي صهيوني در ايران دارد. اين كانون در همان دوران و به طور دقيق در سال 1862 در تتوان مراكش، در سال 1864 در طنجه مراكش، در سال 1865 در بغداد و در سال 1867 در آدرنه عثماني موفق شده بود شعبه‌هاي آليانس يا اتحاديه جهاني يهود را كه يك سازمان كاملاً صهيونيستي بود داير كنند. بر اين اساس آنها همزمان در ايران نيز دست به تكاپوي جدي و گسترده زدند و در اين راه از حمايت و پشتيباني جدي سفارتخانه‌هاي انگلستان و فرانسه نيز برخوردار بودند. حتي نمايندگان سازمان ياد شده در قالب يك هيأت علمي انگليسي به تهران اعزام شدند. اين تكاپو تا سفر اول ناصرالدين‌شاه به اروپا در سال 1873 به طور بي‌وقفه ادامه داشت. تا اين كه در سفر يادشده نمايندگان و رؤساي سازمان‌ها و كانون‌هاي ذي‌نفوذ يهودي اروپا با شاه ايران ملاقات و مطالبات خود را كه از جمله آن ايجاد شعب مؤسسه صهيونيستي آليانس در ايران بود به او اعلام كردند. شاه و ميرزاحسين‌خان سپهسالار، صدراعظم، نيز ضمن اعلام موافقت، قول دادند كه در تهران خواسته‌هاي آنها را دنبال و اجرا و عملي سازند. به هر روي در زمان مظفرالدين‌شاه قاجار و حدوداً در سال 1898م مراكز وابسته به آليانس در تهران و يكي پس از ديگري در نقاط مختلف ايران برپا شد تا اهداف و برنامه اين تشكيلات صهيونيستي را در سرزمين ايران تعقيب و دنبال كند. به هر روي اين تكاپو تا زمان جنگ جهاني اول به طرز شگفت‌انگيز و خزنده در ايران استمرار و جريان داشت. __________________ . مراجعه شود به سفرنامة پولاك، (ايران و ايرانيان)، ترجمة كيكاوس جهانداري، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، چ دوم، 1368، اقدامات دوران اميركبير از جمله صص 452 و 453 و... . . حبيب لوي نويسنده يهودي تاريخ يهود ايران، درباره ارتباط ميان يهود ايران و حركت سيدعلي محمد باب، اعتراف مي‌كند كه شمار قابل توجهي از خواص يهود به او پيوستند. حبيب‌ لوي حتي تصريح كرده است كه «سيدعلي‌محمد باب شيرازي اغلب با يهوديان شيراز براي كسب اطلاعات تماس مي‌گرفت.» ص 604، ج سوم. نويسنده، ماجرا و دعواي سيدعلي‌محمد باب در سال 1844 را عامل جديدي مي‌داند كه در سرگذشت هزاران نفر از يهوديان ايران به خصوص همدان، كاشان، اراك و بعدها تهران تأثير بسزايي داشت و مي‌افزايد: اين نهضت جديد و در پيرو آن نهضت ميرزاحسينعلي بهاءالله تماس فراواني با جامعه يهود ايران داشت و اين تماسها و علل ديگر موجب شد كه عده كثيري از يهوديان ايران ترك جامعه خود كرده» و به اين حركت جديد بپيوندند. (ص 599) . غلامحسين مصاحب، دايره‌المعارف فارسي، ج اول، چ سوم، 1381، صص 353-352. . ياكوب ادوارد پولاك يهودي از سال 1855 تا 1860م/ 1234 تا 1239ش، به عنوان پزشك مخصوص ناصرالدين‌شاه قاجار از موقعيت و نفوذي شگرف در دربار شاه برخوردار بود. . دكتر ژوزف تولوزان معروف به حكيم‌باشي نيز از سال 1859 تا 1897 به مدت 38 سال، تا مدتي پس از قتل ناصرالدين‌شاه طبيب مخصوص دربار بود و از نفوذ و تأثير بسياري در دربار قاجار برخوردار بود. آنچنان كه نوشته‌اند امتياز تأسيس بانك و انحصار تنباكو به وسيلة او به خارجي‌ها واگذار شد. وي در سال 1897 مبلغ 6000 تومان حقوق از دربار دريافت مي‌كرد كه كم‌نظيرترين در ايران آن زمان بود. . حبيب لوي نويسنده يهودي در جلد سوم كتاب تاريخ يهود ايران، ص 635، به علاقه مهدعليا مادر ناصرالدين شاه به يحزقل طبيب يهودي خود تصريح كرده است. . غلامحسين مصاحب، دايره‌المعارف فارسي، ج 2، صص 2594-2593. . مراجعه شود به: حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، ج سوم، چ اول، 1339، ص 696. . ر.ك: همان، صص 695، 698، 699 و 670. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72

معرفي کتاب «توافق مصلحت‌آميز ، روابط ايران و اسرائيل»

معرفي کتاب «توافق مصلحت‌آميز ، روابط ايران و اسرائيل» كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» ابتدا به زبان انگليسي به قلم دكتر سهراب سبحاني تحت عنوان «PRAGMATIC ENTENTE» در سال 1989 در آمريكا (نيويورك) منتشر شد. نام ناشر كتاب به زبان اصلي «TEVEL PUBLISHING HOUSE» با آرمي متشكل از ستاره داود كه كتابي در آن قرار گرفته است، مي‌باشد. ترجمه فارسي كتاب كه با عنوان متفاوت «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» عرضه شده، در سال 1377 توسط آقاي ع.م. شاپوريان صورت گرفته و به همت نشر كتاب (ketab Corp) در لوس‌آنجلس منتشر شده است. اين كتاب فاقد مقدمه ناشر انگليسي و نيز ناشر فارسي آن است. همچنين از همكاري افرادي چون رابرت ليبر، آونر ياينو، شيرين هانتر، ويليام اوبراين، ، چارلز فيگنوف، آرمين ماير، محمود فروغي، مايكل مترينكو، ويليام رايس، ريچاد هلمز، جوزف آلفر، آرون كليمان، آريه لوين، اوري لوبراني، شاموئل سگو، علي اميني، فرهاد كاظمي و شهرام چوبين تشكر و قدرداني شده است. لازم به يادآوري است ترجمه اين كتاب ابتدا به صورت پاورقي در هفته‌نامه كيهان سلطنت‌طلب (چاپ لندن) به چاپ رسيد و سپس به صورت مجموعه منتشر گرديد. زندگي‌نامه نويسنده «سهراب سبحاني» در كانزاس آمريكا متولد شده و دكتراي خود را در زمينه روابط ايران و اسرائيل در سال 1987 دريافت داشته است. هرچند اطلاعات گسترده‌اي از وي در دست نيست اما گفته مي‌شود وي يكي از دوستان نزديك رضا پهلوي فرزند بزرگ محمدرضا پهلوي به حساب مي‌آيد. آقاي سبحاني در حال حاضر در دانشگاه جرج تاون در مورد سياستهاي نفتي ايران در درياي خزر تدريس مي‌كند و همزمان رئيس شركت مشاوره‌اي انرژي درياي خزر است كه به حمل و نقل و فروش نفت اين دريا مي‌پردازد. در سوم ماه ژوئن 2005 «ايران پرس‌سرويس» (IPS) به نقل از ويليام بينمن نوشت: در چارچوب طرحي براي تغيير جمهوري اسلامي ايران از سوي آمريكا، سهراب سبحاني به عنوان نخست‌وزير يا رئيس‌جمهور و رضا پهلوي به عنوان پادشاه تعيين شده‌اند. براساس اين گزارش يكي از اهداف كميته روابط آمريكا و اسرائيل (ايپاك AIPAC) تغيير نظام جمهوري اسلامي است اما در عين حال از آشكار شدن نقش خود در اين زمينه امتناع دارد. همچنين در اين گزارش آمده است كه سبحاني ابتدا از اقدام به يك كودتا در ايران حمايت مي‌كرده است. كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد بررسي قرار گرفته است كه باهم مي خوانيم : كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» كه از هفت فصل تشكيل يافته، در قالب مروري بر تاريخ مناسبات صهيونيستها با پهلوي دوم بعد از اشغال فلسطين، به اثبات يك فرضيه اهتمام ورزيده است. فرضيه‌پرداز در اين اثر با قرار دادن مطالب بعضاً متناقض و متعارض در كنار يكديگر سعي در القاي اين موضوع دارد كه صرفنظر از نوع حكومت مستقر در تهران، دولتهاي ايران و اسرائيل مي‌بايست همواره همپيمان يكديگر باقي بمانند و بر اين اساس وجود روابط قوي و گسترده في‌مابين يك ضرورت اجتناب‌ناپذير و حافظ مصالح ملي دو طرف است. مفروضات اين ضرورت در كتاب مزبور، كينه و عداوت بين شيعيان ايران و كشورهاي همسايه اهل سنت آن، و به طور كلي كشورهاي مسلمان غيرشيعه، تهديدات دشمن شمالي يعني اتحاد جماهير شوروي (سابق)، اهميت وجود اقليت يهودي در ايران و ... عنوان شده‌اند. اولين نكته اساسي و مهمي كه در اين زمينه عامدانه مغفول نگاه داشته شده نقش دول انگليس و آمريكا به عنوان حاميان رژيم صهيونيستي در فلسطين اشغالي و رژيم پهلوي در ايران است. با علم به اين واقعيت كه بويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، ايران كاملاً در كنترل قدرتهايي قرار گرفت كه با تمام توان در راه ايجاد يك پايگاه قابل اتكا براي سرمايه‌داري جهاني (اسرائيل) در قلب جهان اسلام و خاورميانه گام برمي‌داشتند، مي‌توان به طور اجمال دريافت كه ارتباطات تهران با تل‌آويو به چه ميزان اختياري و براساس تشخيص مصالح ملت ايران بوده است. البته اين تمايل از سوي صهيونيستها به دلايل عديده همچون مشروعيت نداشتن اسرائيل و نياز شديد به همپيمان، طمع‌ورزي به منابع مالي‌اي كه شاه سخاوتمندانه در اختيار امريكايي‌ها قرار مي‌داد، استفاده از نفت ارزان و بعضاً رايگان ايران، بهره‌مندي از پهلوي دوم به منظور ايجاد انشقاق در صفوف كشورهاي اسلامي در برابر اشغالگران فلسطين، استفاده از سرزمين پهناور ايران براي بسط نفوذ اطلاعاتي در كشورهاي همجوار به ويژه شيخ نشينهاي حاشيه جنوبي خليج‌فارس، دستيابي به بازار مصرف، نفوذ در اقليتهاي قومي همچون كردها به منظور سوءاستفاده اهرم گونه از آنها عليه كشورهاي اسلامي و ... بسيار جدي بود و از هيچ فرصتي در اين زمينه دريغ نمي‌شد. اما در طرف ايران برخلاف آنچه اين كتاب سعي در اثبات آن دارد رژيم پهلوي علي‌رغم همه وابستگي‌هايش به آمريكا همواره تلاش داشت ارتباطات خود را با اسرائيل به صورت كنترل شده و پنهان نگاه دارد. اين واقعيت كه در فرازهاي متعدد همين اثر منعكس است دلالت بر آن دارد كه سوق يافتن ايران به سوي صهيونيستها به هيچ وجه اختياري نبوده و حتي محمدرضا پهلوي با همه بدنامي‌هايش از پديده‌اي به نام صهيونيسم تا حدامكان در منظر عمومي فاصله مي‌گرفته است. براساس اطلاعات محدودي كه در اين كتاب منعكس گشته در اولين گام، به رسميت شناختن رژيم نژاد‌پرست اسرائيل به كمك پرداخت رشوه به مسئولان سياسي وقت ممكن شده است: «ماموران موساد در ژانويه 1950 بوسيله يك ميانجي آمريكايي بنام مستعار آدام «Adam» در ازاي شناسايي بالفعل اسرائيل مبلغ 240000 دلار به دولت ايران پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ايران به مسئله شناسائي بالفعل اسرائيل صرف شود. يونايتدپرس در 14 فوريه اعلاميه‌ي محمد ساعد، نخست‌وزير ايران را دائر بر باز بودن مرزهاي ايران به روي پناهندگان و مهاجرين انتشار داد.» (ص51) نتيجه چنين اقدامي كه با رشوه و اعمال نفوذ صورت گرفته بود چندان پايدار نماند و حتي قبل از روي كار آمدن دولت مصدق با چالشهاي جدي مواجه شد: «مخالفت روحانيون با برسميت شناختن اسرائيل ناشي از غرور اسلامي آنان بود در صورتي‌كه هواداران مصدق به دليل سياست‌هاي داخلي دولت و عدم مشروعيت و قانوني نبودن تصميم برسميت شناختن اسرائيل و بطور كلي روش دولت در امور مربوط به سياست خارجي با آن مخالفت مي‌ورزيدند. در هر حال، مخالفين در انتقاد از دولت كه آن را ضعيف، فاسد و عاري از وطن‌پرستي دانسته و نماينده اميال و منافع ملت ايران نمي‌شناختند، با هم متحد و متفق‌الراي بودند. سناتور تدين، يكي از منتقدين دولت با استفاده از اين موضوع به ضعف دولت اشاره نموده، اظهار داشته بود كه دولت ما در برابر نفوذ بيگانگان چيزي جز ضعف نشان نمي‌دهد. شما مي‌گوييد ما يك كشور مستقلي هستيم. بنابراين ما نبايد اسرائيل را بپذيريم.» (صص4-53) بنابراين همه اقشار و جريانهاي سياسي در ايران شناسايي رژيم نژاد‌پرست اسرائيل را ناشي از فشار بيروني (عمدتاً از سوي انگليس) كه سلب كننده استقلال كشور بود مي‌دانستند. خوشبختانه نهضت ملي شدن صنعت نفت علاوه بر پايان دادن به تسلط انگليس بر منابع نفتي كشور، به رسميت شناخته شدن اسرائيل را نيز لغو كرد. اما كودتاي آمريكايي به تلاش ملت ايران براي كسب استقلال خويش در اين دوران فراموش نشدني ضربه‌اي جدي وارد ساخت و تا مدتها آن را به تأخير انداخت. با اين همه، علي‌رغم تغيير شرايط به نفع صهيونيستها در ايران، در دور جديد نيز ارتباطات بين دو كشور كاملاً مخفي نگه داشته شد. براي نمونه در اين كتاب مي‌خوانيم: «ديويد بن گوريون در دسامبر 1961 هنگامي كه در مراجعت از سفر برمه وارد فرودگاه مهرآباد شد، انتظار داشت از او استقبال رسمي بعمل آيد، ولي دولت ايران از اين كار استنكاف ورزيد. علي اميني، نخست‌وزير وقت بدرون هواپيماي حامل نخست‌وزير اسرائيل رفت و چنين توضيح داد كه روابط ايران را با اسرائيل نمي‌توان برملا كرد و بايد مابين خودمان باشد... روابط بين ما مانند عشق‌ورزي كساني است كه با هم رسماً ازدواج نكرده‌اند. صلاح ما در اين است... حادثه ناگوار ديگري در اواخر سال 1962 رخ داد. بدين معني كه دكتر اميني، به تقاضاي دولت اسرائيل، موافقت كرده بود كه با خانم گولداماير، وزير خارجه اسرائيل، كه به آفريقاي غربي سفر مي‌كرد، بمدت يك ساعت در فرودگاه مهرآباد ملاقات كند، نخست‌وزير ايران اكيداً دستور داده بود كه ملاقات مزبور «بكلي سري» باشد و در مطبوعات خارجي منعكس نشود. ولي مقامات اسرائيل قصد داشتند خبر ورود هواپيماي حامل گولداماير به تهران را از راديو اسرائيل پخش كنند، متاسفانه هواپيماي ال عال كه قرار بود نيم ساعت بعد از نصف شب وارد تهران شود، بعلت مشكلات فني مدت چهار ساعت در قبرس زمين‌گير شده بود. ژنرال پاكروان، رئيس ساواك و مقامات وزارت امور خارجه ايران در فرودگاه منتظر ورود هواپيما بودند، حدود ساعت 11 شب بوقت تل‌آويو، مطابق با يك و نيم بعد از نصف شب تهران راديو اسرائيل خبر ملاقات گولداماير را با نخست‌وزير ايران پخش نمود. يك ساعت بعد برنامه عربي راديو بي‌بي‌سي خبر مزبور را انتشار داد و مركز مخابرات ساواك بلافاصله خبر را به اطلاع دكتر اميني رسانيد. دكتر اميني سخت برآشفت و دستور داد كه گروه مستقبلين فرودگاه مهر‌آباد را ترك كنند.» (صص9-108) در دو فراز ذكر شده به خوبي عدم تمايل مقامات وقت ايراني به آشكار شدن روابط و بالعكس اصرار صهيونيستها به رسانه‌اي شدن تماسها و ارتباطات مشهود است. در واقع بحران مشروعيت رژيم صهيونيستي آنچنان جدي است كه علي‌رغم توافق با ايران مبني بر بكلي سري ماندن ملاقات نخست‌وزيران دو كشور، خبر آن را حتي قبل از تحقق ديدار، رسانه‌اي مي‌كنند، اما با وجود حساسيت شديد به آشكار نشدن روابط با اسرائيل آنچه تهران را به داشتن اين روابط راضي مي‌ساخت كمك صهيونيستها به تقويت تشكيلات پليس مخفي يعني «ساواك» بود. پهلوي دوم كه همواره از قيام مردم عليه خود بشدت در هراس به سر مي‌برد از هر امكاني براي تقويت سيستم پليسي خود بهره مي‌گرفت. برخلاف آنچه در اين كتاب آمده عمده ارتباطات اسرائيل با ايران در دوران پهلوي بر اين محور استوار است: «اوري لوبراني درباره سفر (يگال) آلون (وزير خارجه وقت اسرائيل) در اوت 1976 نوشته: عدم حضور وزير خارجه ايران در گروه مستقبلين در فرودگاه اتفاقي نبود. عباسعلي خلعتبري، وزير خارجه ايران را همه كس بخوبي مي‌شناخت و صلاح نبود غيبت او در فرودگاه مورد سئوال قرار گيرد. بعلاوه ميهماندار شخصيتهاي اسرائيل هميشه نصيري بود». (ص257) ميزباني رئيس ساواك از همه افرادي كه از اسرائيل به ايران مي‌آمدند به حد كفايت گوياي آن است كه محور اصلي روابط بين‌دو كشور را چه موضوعي تشكيل مي‌داده است. به عبارت ديگر، حتي اگر طرحي در زمينه همكاريهاي كشاورزي مطرح مي‌شده پوششي بيش نبوده و ماهيت كار را فعاليتهاي مشترك اطلاعاتي تشكيل مي‌داده است: «موفقيت طرح قزوين مديون مقامات ايراني نيز بوده است زيرا آنها به تشكيل يك گروه ايراني توفيق يافتند تا بتواند بتدريج مسئوليت اجراي طرح مزبور را عهده‌دار شود. تعداد كارشناسان اسرائيلي از 50 نفر در سال 1969 به 15 نفر در 1972 تقليل يافته بود و در اواخر آن سال ماموريت تقريباً همه آنها پايان يافت. ناگفته نماند كه در بين اولين گروه كارشناسان اسرائيلي دوازده نفر رسماً به بهانه خدمت در طرح قزوين ولي رسماً بمنظور مقابله با تبليغات راديوئي اعراب بسوي ساكنان استان خوزستان در راديو اهواز خدمت مي‌كردند.» (ص135) بنابراين به اعتراف صريح كتاب، حتي پروژه‌هاي كشاورزي بهانه‌اي براي حضور بيشتر اسرائيلي‌ها و شركت گسترده‌تر آنها و فعاليتهاي اطلاعاتي بوده كه ساواك مسئوليت آن را در ايران به عهده داشت. براي روشن شدن زمينه فعاليتهاي افرادي كه تحت پوشش فعاليتهاي كشاورزي به ايران مي‌آمدند فراز ديگري از كتاب كاملاً رسا است: «گام مهمي كه براي تضمين امنيت ايران و اسرائيل برداشته شد تاسيس اداره‌اي در خرمشهر بمنظور گردآوري اطلاعات درباره «فعاليتهاي درون مرزي» بود. سازمان‌هاي موساد و ساواك از طريق اين اداره بوسيله‌ي ساكنان محلي اطلاعات مورد نياز خود را جمع‌آوري مي‌كردند تا فعاليت‌هايشان، مخفي بماند... ساواك اطلاعات مزبور را مجاناً در اختيار سازمان سياسي مي‌گذاشت وقتي موساد سعي كرد همان اطلاعات را به ايالات متحده بفروشد به آنها گفته شد كه ساواك مجاناً اطلاعات را در اختيار آنها گذاشته است». (صص19-118) شايد تصور شود همكاري اطلاعاتي اسرائيل با ايران صرفاً در مورد مسائل برون مرزي بوده است، در حالي‌كه ظاهراً در مركز نيز كارشناسان صهيونيست عليه كشورهاي اسلامي و عربي فعاليتهايي را صورت مي‌دادند: «گويا در اين ديدار ژنرال اميت (رئيس ركن 2 ارتش اسرائيل) توانست موافقت شاه را در مورد تعليم ماموران ساواك در عمليات ضدجاسوسي و مشتركاً بدست آوردن اطلاعات امنيتي از طريق دخول به سفارت‌خانه كشورهاي دشمن در تهران جلب كند. در واقع بعد از اين ملاقات، طبق اظهار مقامات عاليرتبه ساواك، ماموران عربي زبان موساد توانستند ديپلمات‌هاي ساده‌لوح عرب را در تهران با پول‌و زن تطميع كرده و به داخل سفارتخانه‌هاي آنها راه يابند و با گشودن كيسه‌هاي سياسي از محتويات آنها عكسبرداري كنند». (ص121) بنابراين اظهار صريح، تمامي امكانات ساواك در اختيار موساد قرار مي‌گرفت تا مأموران اين سازمان اطلاعاتي، ديپلماتهاي عرب و مسلمان را كاملاً در كنترل خود درآورند. به عبارت ديگر، همكاري امنيتي ايران با اسرائيل موجب مي‌شد اسرائيل نقشي را كه انگليس و سپس آمريكا براي اين پايگاه خود در خاورميانه تعيين كرده بودند، يعني تضعيف كشورهاي اسلامي، به خوبي دنبال كند. بايد ديد در ازاي اين خدمات به صهيونيستها، ملت ايران چه چيزي دريافت كرد. قضاوت در اين زمينه چندان دشوار نيست؛ دستاورد همكاري مشترك صهيونيستها با پهلوي دوم براي ملت ايران جز خفقان بيشتر نبوده است. مطالب مطرح شده در كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» هرچند بيانگر بخشي ناچيزي از وقايع اين دوران است، اما كمك شايان توجهي به كشف حقايق مي‌كند؛ حقايقي كه قبل از پيروزي انقلاب در مورد آن سخنهاي فراواني مطرح مي‌شد، اما اطلاعات دقيقي در اين زمينه وجود نداشت: «اوايل سال 1957 شاه به ژنرال بختيار دستور داد با اسرائيلي‌ها تماس گرفته و امكان همكاري آنها را با ايران در امور اطلاعاتي مورد بررسي قرار دهد. اولاً، شاه و مشاورانش دريافته بودند كه بخاطر محرمانه بودن مناسبات اسرائيل و ايران، جريان اين مناسبات بايد به سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي هر دو كشور سپرده شود. شاه به اين نتيجه رسيده بود كه روابط آشكار و ديپلماتيك بين دو كشور بصرفه و صلاح ايران نيست... تعدادي از رؤساي ساواك از تعليمات سازمان سيا بخودشان و كارآموزان ناراضي و شاكي بودند و بالاخره، مقامات ساواك جملگي برآن بودند كه ... تخصص فني سازمان موساد بيشتر از هر سازمان اطلاعاتي ديگر كه به دادن كمك به ايران متمايل باشد، براي آنها مفيدتر خواهد بود... بالنتيجه در سال 1958 يك هيئت بازرگاني، در تهران شروع بكار كرد و تا ساليان بعد بعنوان پوششي براي كارهاي مخفيانه اسرائيل در ايران باقي ماند. روابط كاري بين موساد و ساواك تا آنجا گسترش يافت كه تعداد جاسوسان و متخصصين ضدجاسوسي اسرائيل كه افراد ساواك را تعليم مي‌دادند از شمار مربيان آمريكائي زيادتر شد. همان وقت تعداد كثيري از كارآموزان ساواك به اسرائيل رفته و در اداره مركزي موساد در تل‌آويو در رشته‌هاي ارتباطات و مخابرات، جاسوسي، ضدجاسوسي و دخول عدواني تحت تعليم قرار گرفتند.» (صص3-82) در فراز ديگري از اين كتاب به صورت بسيار گذرا به آموزش نيروهاي ساواك توسط موساد اشاره مي‌شود: «اسرائيل ماموران ساواك را تعليم مي‌داد و با همكاري آن سازمان باقيمانده يهوديان عراق را از آن كشور بطور قاچاق خارج مي‌كرد، نفت خام ايران بوسيله يك خط لوله مخصوص از بندر ايلات در خليج عقبه به بندر اشكلون در درياي مديترانه حمل مي‌شد و اسرائيل براي رساندن مقادير زيادي كمك به شورشيان كرد در شمال عراق از خاك ايران استفاده مي‌كرد.» (ص152) براي درك اهميت فعاليتهاي اطلاعاتي در ايران و ميزان اعتماد آمريكا به صهيونيستها كه اجازه مي‌دادند حتي شمار مربيان اسرائيلي از متخصصان سيا در ساواك فزوني يابد توجه محققان و تاريخ‌پژوهان را به فراز ديگري از كتاب جلب مي‌كنيم: «... ناگفته‌نماند كه انگليسي‌ها چند ماه قبل از تاسيس ساواك سعي كرده بودند كه به توانائي دولت ايران در جمع‌آوري اطلاعات سازمان دهند تا بتوانند خودشان از نزديك رويدادهاي داخلي كشور را تحت نظر داشته باشند. مأمور اجراي مقاصد بريتانيا دونال مكنسون Donal Mackensonوابسته مطبوعاتي سفارت انگليس در تهران بود. سازمان سيا از نقشه‌ي انگليسي‌ها آگاه شد و بي‌درنگ «امكانات» خود را در اختيار ايران گذاشت- اين موضوع را بايد نمونه‌ي ديگري از رقابت انگليس و آمريكا در ايران دانست.» (ص71) حساسيت شديد آمريكايي‌ها به همپيمانان انگليسي خود در زمينه نقش‌آفريني در ساواك و برخورد دست و دلبازانه آنها با صهيونيستها، ضمن اينكه ميزان اهميت پايگاه جامعه سرمايه‌داري در خاورميانه را مشخص مي‌سازد نقش آمريكا را نيز در پيوند زدن ايران با اسرائيل كاملاً روشن مي‌كند، هرچند تهران بشدت از اين ارتباط در هراس بود و سعي در هر چه مخفي نگه داشتن آن داشت. شايد تصور شود همكاري اطلاعاتي اين دو كشور مرتبط با آمريكا در تشديد خفقان و تقويت ديكتاتوري پهلوي دوم نقش چنداني نداشته و آنچه قبل از انقلاب در اين رابطه ميان مردم ايران مطرح مي‌شد صرفاً يك تصور بوده است: « همكاري اسرائيل و ايران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهاي آن دو كشور محدود نبود. در سال‌هاي اول 1970 كه مخالفت با برنامه‌هاي نوسازي شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزنده‌اي از فعاليت پارتيزان‌ها از جمله مجاهدين خلق كه با سازمان آزاديبخش فلسطين ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاري خود را با آن سازمان براي سركوب كردن آنها اعلام داشت. اين‌گونه همكاري‌ها بطور محرمانه بعمل مي‌آمد تا مخالفين كه اصرار داشتند ايران سياست خود را بنفع اعراب تغيير دهد تحريك نشوند.» (صص8-187) فراز ديگري از كتاب مشخص مي‌سازد كه علاوه بر ساير شبكه‌هاي اطلاعاتي كه اسرائيلي‌ها در ايران به وجود آورده و عمدتاً در خدمت تقويت سيستم پليسي شاه و حفظ رژيم پهلوي گذارده بودند، سفارت صهيونيستها در تهران نيز به صورت گسترده در اين زمينه فعال بوده است: « تروريست‌هاي ايراني را كه مي‌توان با اتحاد جماهير شوروي و ليبي يا سازمان آزاديبخش فلسطين مرتبط دانست در ميان مقامات دولتي ايران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنيت كشور نگراني‌هاي شديدي توليد كرده بودند. از اين رو بمنظور مراقبت دقيق دستجات تروريستي مانند فدائيان خلق و مجاهدين خلق، همكاري ساواك با موساد از اهميت خاصي برخوردار بود. بعضي از اعضاء جديد سفارت اسرائيل كه به اتفاق اوري لوبراني به تهران اعزام شده بودند از افسران لايق و مجرب سازمان امنيت اسرائيل بودند و اين موضوع مايه مسرت و خرسندي دستگاه‌هاي امنيتي ايران شده بود. يادداشت سري زير از سفارت ايالات متحده درباره «اطلاعات مربوط به هيئت بازرگاني اسرائيل» در تهران شامل نكات جالبي مي‌باشد: آريه لوين كه قبلاً به لووا لوين Lova lewin معروف بود و در سال 1927 در ايران متولد شد مامور اطلاعات است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوريه 1931 در ليبريه از سال 1971 رئيس اداره اطلاعات نيروي دريايي بوده و در امور ارتباطات و الكترونيك تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسي‌لوي در دفتر وابسته دفاعي در تل‌آويو حاكيست كه هر دو افسر اطلاعاتي لايقي هستند... سرهنگ دوم موشه موسي لوي قبل از 1974 كه مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتي نيروي دريايي اسرائيل افسر روابط خارجي بوده است. در اوت 1966 افسري به نام سرگرد لوي با مربي ايراني مدرسه جديدالتأسيس اطلاعاتي همكاري داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعليماتي بوده است و اين افسر قبل از ماموريت ايران رياست «اداره جمع‌آوري اطلاعات سري» را بعهده داشته است...» (صص5-254) اين فراز تا حدودي ماهيت هيئت سياسي و ديپلماتيك و همچنين هيئت بازرگاني اسرائيل را مشخص مي‌سازد؛ لذا همان گونه كه به وضوح مشخص است محور همه فعاليتهاي رژيم صهيونيستي در ايران را كمك به ساواك براي دستگيري مبارزان، بازجويي‌هاي غيرانساني و شكنجه‌هاي منجر به قتل يا آسيب‌هاي جبران ناپذير جسمي و روحي براي كشف سريع شبكه مبارزان و... تشكيل مي‌‌داده است. در همين حال شبكه آژانس يهود در ايران نيز در شهرهاي مختلف فعال بود و همه اطلاعات خود را در اختيار موساد قرار مي‌داد. بنا به گفته ويليام ساليوان، آخرين سفير آمريكا در تهران، پيش‌بيني لوبراني «بر اطلاعاتي كه اسرائيلي‌ها از شبكه جاسوسي بي‌نظير خود در تهران كسب مي‌كردند متكي بود زيرا آنها با گروهي متجاوز از هشتاد هزار يهودي كه در كليه شئون مملكت رخنه كرده بودند در تماس بودند.»(ص237) هرچند چنين ادعايي را بايد نوعي بزرگنمايي قدرت شبكه‌هاي صهيونيستي در ميان اقليت يهودي ايران تلقي كرد؛ زيرا از يك سو بسياري از يهوديان ايراني به دليل عرق ملي هرگز حاضر نبودند با سازمانهاي اطلاعاتي وابسته به بيگانه همكاري كنند و از ديگر سو اصولاً با انديشه نژادپرستانه صهيونيستها به شدت مخالف بودند، اما همان گونه كه در ادامه مطلب به تفصيل به آن خواهيم پرداخت از طريق چنين قدرت‌نمايي غيرواقعي، اسرائيل توانسته بود محمدرضا پهلوي را كه به دليل نداشتن پشتوانه مردمي (به ويژه بعد از كودتاي آمريكايي 1332) بشدت احساس تزلزل مي‌كرد، به دادن امكانات مالي هرچه بيشتر وادارد. در اين زمينه حتي گزارشهاي ساواك نيز حاكي از آن است كه اسرائيلي‌ها از ترفند بزرگنمايي توان خود براي كسب موقعيت بهتر استفاده مي‌برده‌اند: «در اجراي اوامر صادره در ساعت 10:30 روز 7/10/35 ملاقاتي با نماينده دوستان زيتون بشرح زير انجام كه جهت صدور هرگونه اوامر مقتضي از عرض مي‌گذرد. الف- منظور: ايجاد تماس بين دو نفر متخصصين تخريب ساواك با نماينده دوستان زيتون در مورد نيازمنديهاي وسايل تخريب الكترونيكي. ب- شركت كنندگان در ملاقات عبارت بودند از آقايان 1- ارديبهشتي 2- حسين‌زاده 3- باقريان 4- ماهان نماينده دوستان زيتون. پ- پيشينه: همانطوري كه استحضار دارند در اجراي اوامر صادره افراد منتخب ساواك در تاريخ 21/6/35 به كشور اسرائيل اعزام و به مدت شش روز اقامت در آن كشور با وسايل جديدي كه تروريست‌ها عليه آن كشور بكار مي‌بردند آشنايي حاصل نمودند و پس از مراجعت طي گزارش بعرض رسيده بود منظور اصلي اعزام هيئت ايراني به اسرائيل پيشنهاد ژنرال ضمير بود كه نامبرده اظهار نموده بود وسائلي در اسرائيل موجود است باندازه يك قلم خودنويس كه مي‌تواند يك كشتي را منفجر نمايد ليكن پس از اعزام به آن كشور متخصصين تخريب كشور اسرائيل در اين مورد اظهار بي‌اطلاعي نمودند و گفتند يك چنين وسيله‌اي وجود ندارد و نتيجتاً منظور اصلي هيئت اعزامي تامين نگرديد. از سوي ديگر به علت زمان كم (پنج روز بازديد آموزشي در اسرائيل)... بخش مستقل عمليات ويژه.» (گزارش ساواك؛ شماره 3404/1003 ب؛ مورخ 31/1/35 [155] به نقل از كتاب ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، ص112-110) در ابتداي شكل‌گيري و گسترش روابط پهلوي دوم و رژيم صهيونيستي، عمده همكاريها براي آموزش افسران ساواك بود؛ حال آن كه كمتر كشوري تمايل داشت خود را در كارنامه سياهترين ديكتاتوري جهان سهيم كند. در آن ايام شكنجه‌هاي وحشيانه رايج و سيستماتيك در مخفيگاههاي ساواك تنفر جهانيان را از آنچه در ايران مي‌گذشت، برانگيخته بود: «شاه در سال 1957 با توجه به تأثير همكاري اسرائيل در زمينه‌هاي امنيتي و اقتصادي، ژنرال تيمور بختيار، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) را به منظور بررسي امكانات همكاري بين دو كشور به اسرائيل گسيل داشت... مذاكرات ژنرال بختيار با همپايگانش در اسرائيل موفقيت‌آميز بود، و پس از ملاقات‌هاي متعددي كه بين موساد و ساواك به عمل آمد پايه‌هاي ارتباط نزديكي بين سازمان‌هاي امنيتي دو كشور برقرار گرديد و پيشرفت روابط ايران و اسرائيل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواك سپرده شد.»(صص5-4) ويليام شوكراس- نويسنده انگليسي- نيز در زمينه همكاري موساد براي تربيت افراد درنده‌خويي چون تيمور بختيار مي‌نويسد: «ساواك، سازمان اطلاعات و امنيت كشور، در سال 1957 [1335] به منظور حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئه زيان‌آور عليه منافع عمومي، تاسيس شد. به اصطلاح آمريكايي، قرار بود ساواك، آميزه‌اي از سيا و اف.بي‌.آي و سازمان امنيت ملي باشد. اختيارات آن نظير سازمانهايي كه در زمان داريوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت مي‌كردند، بسيار وسيع بود. وظيفه اصلي آن حمايت از شاه از طريق كشف و ريشه‌كن ساختن افرادي كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواك به وسيله موساد و سيا و سازمان آمريكايي براي پيشرفت بين‌المللي تربيت مي‌شدند... نخستين رئيس ساواك سپهبد تيمور بختيار بود كه به سنگدلي و لذت بردن از زجر دادن ديگران شهرت داشت. او درنده خوي وفاداري نبود...» (آخرين سفر شاه، سرنوشت يك متحد آمريكا، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 1369، صص8-197) همكاري گسترده موساد و ساير سازمانهاي مخفي وابسته به اسرائيل با پهلوي دوم در ايجاد يك جو پليسي شديد و ارعاب‌آميز مي‌توانست براي ديكتاتوري دست نشانده كه بعد از روي كار آمدن مجددش از طريق كودتاي آمريكا هيچ گونه مشروعيتي در ميان مردم نداشت تا حدودي آرامش بخش باشد. عبدالمجيد مجيدي يكي از عناصر بسيار نزديك به دربار پهلوي در زمينه متزلزل بودن پايه‌ها‌ي حكومت محمدرضا در ميان مردم در آن ايام مي‌گويد: «جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز [كه هنوز] است براي من [اين مسئله] حل نشده كه چرا چنين جرياني بايد اتفاق مي‌افتاد كه پايه‌هاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود.» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، انتشارات گام نو، چاپ سوم، سال 1381، ص42) صهيونيستها با درك دقيق وضعيت متزلزل محمدرضا پهلوي، نهايت سوءاستفاده را مي‌كردند. هرچند ارتباطات سودجويانه اسرائيل با ايران ابعاد مختلفي داشت، اما بر اساس اسناد به جاي مانده به نظر مي‌رسد تنها زمينه‌اي كه ساواك و شاه از آن رضايت داشتند آموزش افسران ساواك براي بازجويي و به كارگيري آخرين شيوه‌هاي شكنجه‌عليه مخالفان توسط كارشناسان موساد بود. وگرنه در ساير زمينه‌هاي همكاري بين ايران و اسرائيل، اساس كار بر دوشيدن محمدرضا و گرفتن پولهاي كلان از وي و همچنين استفاده از امكانات گسترده در ايران بوده است. براي نمونه، اسرائيل جاسوسهايي را كه به طور مشترك با ايران در خدمت مي‌گرفت خود تخليه اطلاعاتي كامل مي‌كرد و سپس اطلاعات غيرمفيدي را در اختيار ايران قرار مي‌داد. گزارش اين قبيل اقدامات رندانه كه جاسوسان را به ظاهر به شكل مشترك، ولي در واقع خود به تنهايي استخدام مي‌كرد در اسناد ساواك فراوان يافت مي‌شود: «در ساعت 17 نزديك كافه «پاكسيز» با (عبدالقادر عبدالواحد) كانديداي ديگر ملاقات شد و باتفاق آقاي رز [نماينده اسرائيل] به خانه شماره 36 رهسپار شديم... در اين ملاقات از كانديدا خواسته شد اطلاعات خود را درباره گسترش واحدهاي ارتش عراق بيان دارد. توضيح اينكه در آخرين ملاقاتي كه در فوريه 1967 [1346] بين كانديدا و نمايندگان زيتون [اسرائيل] صورت گرفته طرح سئوالات مورد نياز به او تفهيم شده بود. اطلاعاتي‌كه كانديدا در اختيار گذارد در برگ جداگانه‌اي به پيوست تقديم مي‌گردد. اين اخبار كه محصول تلاش يكساله كانديدا است بسيار ناچيز و كم ارزش است و بحق مي‌توان پيش‌بيني نمود كه نامبرده نخواهد توانست نيازمنديهاي اطلاعاتي ما را تامين نمايد...» (ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، عبدالرحمن احمدي، سال 81، ص242) در گزارش ديگري اين نارضايتي از كارهاي مشترك به خوبي منعكس است: «سهيل ابوزينه- توسط سرويس زيتون معرفي شده است يك خبر فروش حرفه‌اي است كه اخباري از سوريه و لبنان جمع‌آوري و [...] ارسال مي‌دارد در حالي‌كه نامبرده از نظر دوستان [اسرائيل] مورد توجه آنها است ولي از نظر ساواك با توجه به هدفهاي مورد نظر عنصر مفيدي نمي‌باشد اما دوستان معتقدند كه در آينده وضع او بهتر خواهد شد...» (گزارش ساواك، مورخ 23/6/1349. به نقل از همان منبع، ص269) سند ديگري در مورد طرح كريستال كه در چارچوب آن كار مشترك اطلاعاتي بين اسرائيل و ايران صورت مي‌گرفته بيانگر اين واقعيت است كه صهيونيستها همه اطلاعات را در انحصار خود درآورده‌اند و سهم ايران در اين ماجراها صرفاً پرداخت پولهاي كلان بوده است: «احتراماً بعرض مي‌رساند در اجراي اوامر صادره از طرف مقام مديريت كل مبني بر اينكه طي يك گزارش يا يادداشت وضع شبكه‌هاي مشترك طرح كريستال را براي من بياوريد، بموقع اقدام و ضمن يك يادداشتي علل عدم پيشرفت كار طرح مشترك كريستال به استحضار رسيد. مقام مديريت كل ذيل گزارش تقديمي پيوست (الف) پي نوشت فرمودند: خود شما با آقاي نوذر [نماينده اسرائيل] ملاقات كنيد و علت اين ركود كار را بررسي كنيد و به بينيد [ببينيد] اگر واقعاً كار مثبت انجام نمي‌شود اصلاً طرح را تعطيل كنيم...»(همان، ص330) اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا موساد ابتدا عوامل جاسوسي را به خود مرتبط و سپس در چارچوب طرح مشترك به ساواك معرفي مي‌كرد، بايد گفت به اين طريق علاوه بر استفاده از امكانات ايران- كه چنين فعاليتهاي جاسوسي نمي‌توانست از چشم ساواك چندان مخفي بماند- حداقل نيمي از هزينه و حقوق توسط ايران پرداخت مي‌شد. همچنين تشكيلات ساواك به طور مستقيم در اختيار موساد قرار مي‌گرفت و اين امر براي اسرائيل موهبت غيرقابل تصوري بود. ساير همكاريهاي اسرائيل با ايران نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. براي نمونه آنچه در مورد همكاري بين دو كشور در زمينه توليد موشك مطرح شده براي محققان بسيار قابل تأمل است: « هارولد ساندرز ،Harold Saunders معاون وزارت خارجه در امور خاور نزديك، نيز در مصاحبه‌اي با همان روزنامه اظهار داشته بود كه با اينكه ما از توليدات اسرائيل براي ايران بي‌اطلاعيم، موجب تعجب خواهد بود اگر اسرائيل ايران را در توليد موشكي كه جزء برنامه‌هسته‌اي خود بوده شركت داده باشد. اگر چنين امري صحت داشته باشد من در شگفتم كه چرا ما از آن آگاه نبوده‌ايم. با اين حال سرهنگ انتظامي افسر نيروي هوايي شاهنشاهي ايران كه ماموريت داشت فرود آمدن موشك باليستيكي زمين بزمين را با كلاهكي بوزن 750 كيلوگرم و برد 120 مايل در صحراي نقب مشاهده كند، دو فروند هليكوپتر آمريكائي را در محل فرود موشك در پرواز ديد كه بديهي است مسئله آگاه نبودن ايالات متحده را از طرح مشترك ايران و اسرائيل براي توليد موشك در معرض سئوال قرار مي‌داد. مذاكرات جلسه 18 ژوئيه 1977 بين ژنرال طوفانيان و همپايگان اسرائيلي او نه فقط حاكي از اهميت «طرح گل» براي هر دو كشور مي‌باشد بلكه نمودار يكي از مرموزترين قراردادهاي خاورميانه بشمار مي‌رود.»(صص270-269) در اين فراز علاوه بر اعتراف به بازي مشترك آمريكا و اسرائيل با ايران و برخورد تمسخر‌آميز در پوشش مخفي كاري، سخن از اهميت اين طرح براي تهران به ميان مي‌آيد. با اين وجود در چند صفحه بعد به صراحت بحث عدم تمايل ايران به مشاركت در طرح مشترك موشكي با اسرائيل مطرح مي‌شود كه بخوبي روشن مي‌سازد تهران از بازيهاي آمريكا و اسرائيل با خود دلگير بوده است: «از آنجا كه ايران به داشتن ارتباط نظامي با اسرائيل در مورد موشك چندان تمايلي نداشت، پس از بازگشت ژنرال طوفانيان به تهران قرارداد معامله نفت در قبال سلاح بطوري ترتيب داده شد تا اسرائيل بتواند قطعات موشكها را از طريق يك شركت سويسي براي سوار كردن و آزمايش به سيرجان ارسال دارد... ايران با ارسال نفت به مبلغ 260 ميليون دلار از جزيره خارك به اسرائيل نخستين سهم خود را در طرح توليد موشك پرداخت نمود... طرح توليد موشك علاوه بر ارزش سوق‌الجيشي آن براي اسرائيل سه مزيت ديگر نيز در بر داشت. براي اسرائيل كه در ساختن سيستم‌هاي موشكي ميليون‌ها خرج كرده بود، همكاري ايران از لحاظ مالي در تكميل موشك‌هائي از نوع جريكو jercho نهايت اهميت را داشت. همانطور كه آرون كليمان Aron Klieman در كتاب خود بنام Israele,s Global Reach خاطر نشان ساخته، اشتراك در توليد و قراردادهاي مشترك و سودمند ديگر به اسرائيل در جلب سرمايه‌هاي مورد نياز خود كمك مي‌كرد. براي اسرائيل داشتن ميدان آزمايشي در ايران و دور از ديد دشمنان خود دومين مزيت بشمار مي‌رفت.»(صص3-272) به طور قطع مسئولان وقت ايران با اطلاع از اين كه در اين پروژه به اصطلاح مشترك اسرائيل قصد بازي دادن ايران را دارد نسبت به آن تمايلي نداشته‌اند والا با روحيه‌اي كه از محمدرضا در زمينه جمع‌آوري سلاح به ثبت رسيده است در صورتي‌كه وي حاصل اين فعاليت مشترك را دستيابي به موشكهاي دور برد مي‌پنداشت بشدت از آن استقبال مي‌كرد، اما همان گونه كه در اين كتاب اعتراف شده، ملت ايران، هم هزينه‌هاي گزاف توليد موشك از سوي اسرائيل را متحمل مي‌شود و هم سرزمين ما به صورت آزمايشگاهي براي نتيجه گرفتن از اين تحقيقات در مي‌آيد؛ چرا كه بعد از پايان يافتن آزمايشها در ايران و توليد موشك توسط صهيونيست‌ها، ايران هيچ گونه سهمي در اين موضوع ندارد. علت عدم تمايل محمدرضا پهلوي به همكاري در اين پروژه نيز اطلاع دقيق از اين واقعيت بوده كه قرار نيست ايران سهمي در توليد موشك داشته باشد. چنان كه قبلاً اشاره شد، نگاه اسرائيل به پهلوي دوم همچون نگاه يك فرصت‌طلب به فردي مستأصل اما پولدار بود، واقعيتي كه به كرات در اين كتاب به آن اعتراف شده است: «از اين صورت مذاكرات بخوبي آشكار مي‌گردد كه دليل اصلي اسرائيل به همكاري با نيروي دريايي شاهنشاهي ايران بدست آوردن وجوه لازم براي برنامه مهم استراتژيكي خود بوده است. براي مثال، مزيت پرتاب موشك از زيردريايي (در 1977 اسرائيل سه فروند زيردريايي از نوع ويكرز Vickers از انگلستان ابتياع كرده بود) افزايش برد اينگونه موشك‌ها بود و از اين طريق اسرائيل مي‌توانست موشك‌هاي خود را از درياي مديترانه به شهرهاي طرابلس، دمشق و بغداد پرتاب كند.»(ص276) جالب اين كه علي‌رغم اذعان به اين واقعيت كه اسرائيل همواره طرحهاي استراتژيك نظامي خود را با توان مالي ملت ايران به نقطه مطلوب مي‌رسانده است و با عنايت به اين كه در زمان سرنگوني رژيم پهلوي از هيچ يك از دستاوردهاي طرحهاي مشترك ازجمله توليد موشكهاي دوربرد، در ايران اثري نبود، در فراز ديگري، از عملكردها در زمينه مسائل دفاعي تعريف مي‌شود. البته اگر اسرائيلي‌ها از عملكرد پهلوي دوم در اين زمينه تعريف نكنند چه كسي بايد در مقام تمجيد از چنين بذل و بخششهايي برآيد: «براي دو كشوري كه همواره از سوي دشمنان خود تحت فشار قرار داشتند و منطقه آتش‌زا آنها را محاصره كرده بود، اهميت افزايش خودكفايي نظامي از نظر دور نبود. علاوه بر اين، در نظر شاه ايران داشتن وسيله دفاعي كافي بهترين ضامن پيشرفت و ترقي كشورش به شمار مي‌رفت ولي مخالفينش آن را انصراف از مسائل بهداشتي، فرهنگي و رفاه اجتماعي قلمداد مي‌كردند. موشك‌هاي عراقي كه در جنگ اخير ايران و عراق به سوي ايران روانه شد و به كشتار مردم بي‌گناه و ويراني مراكز صنعتي ايران منجر گرديد، بدون ترديد نشان مي‌دهد كه شاه در اين مورد ذيحق و منتقدين و مخالفين او سخت در اشتباه بودند.»(ص277) در اين باره چند نكته قابل تأمل وجود دارد. اين همكاريها هرگز زمينه پيشرفت را در ايران فراهم نساخت. به عبارت روشنتر غرب در آن ايام با وجود چپاول اموال ملت ايران هيچ‌گونه كمكي براي دستيابي كشور ما به صنعت پايه (اعم از نظامي يا غيرنظامي) ننمود. به اعتراف خانم فرح ديبا، تنها صنعت پايه‌اي كه در ايران راه‌اندازي شد توسط همان كشوري بود كه همواره به عنوان تهديد جدي از سوي غرب مطرح مي‌شد: «خروشچف كه به ايجاد روابط با دنياي آزاد اعتقاد داشت گفته بود: روزي خواهد رسيد كه ايران چون سيبي رسيده در دامان شوروي خواهد افتاد. معهذا دو كشور موفق به همكاري شده بودند و كارخانه ذوب‌آهن عظيم اصفهان كه توسط روس‌ها ساخته شده بود، بهترين شاهد اين رابطه بود. (متحدين ما در غرب همواره از كمك به ما در اين زمينه خودداري كرده بودند)».(كهن‌ديارا، خاطرات فرح پهلوي، نشر فرزاد، فرانسه، سال 2004، ص195). بنابراين با وجود غارت منابع ملي كشور حتي به اعتراف درباريان تنها صنعت پايه‌اي كه در ايران بنا گذاشته شد توسط شوروي بود كه به عنوان دشمن اصلي ملت ايران قلمداد مي‌شد و دولتهاي غربي و پايگاه منطقه‌اي آنها (يعني اسرائيل) كه منافع غيرقابل محاسبه‌اي از قِبَل رژيم پهلوي بردند نه تنها هيچ گونه حركت اساسي در راستاي تقويت اقتصاد ملي ايران انجام ندادند بلكه به تخريب كشاورزي و توليد بومي براي هر چه وابسته‌تر كردن كشور اقدام نمودند. ارتشبد حسن طوفانيان در كتاب خاطرات خويش گوشه‌‌اي از كمك‌هاي بلاعوض به كشورهاي تحت سلطه آمريكا را برمي‌شمرد كه برخي اقلام كمكها به كشورهايي چون پاكستان تكان‌دهنده است، اما نوبت به كمك‌ها به اسرائيل كه مي‌رسد مي‌گويد: «خوب البته يك كارهاي ديگر من خيلي مي‌كردم. مثلاً من مناسبات با اسرائيل را اداره مي‌كردم، با اسرائيل را خيلي اداره مي‌كردم.» (خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات زيبا، سال 81، ص57) هرچند آقاي طوفانيان از ارائه اطلاعات دقيق در مورد كمك‌هاي بلاعوض به اسرائيل اجتناب مي‌كند، اما با توجه به حجم كمكها به پاكستان زماني كه مي‌گويد: «خيلي اداره مي‌كردم» مؤيد آن است كه صهيونيستها در رأس ليست دريافت كنندگان كمك از محمدرضا پهلوي بودند. همچنين لازم است قضيه اعتراض به افزايش غيرمنطقي بودجه ارتش در اين دوران را يادآور شويم و همچنين هزينه كردن بودجه عمراني كشور را كه بايد صرف ارائه ابتدايي‌ترين خدمات چون تأمين آب، برق، جاده، بهداشت، مدرسه و... براي مردم ايران مي‌شد امّا براي پرداخت حقوقهاي كلان به مستشاران نظامي آمريكا در ايران اختصاص مي‌يافت: «رادفورد (رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا) گفت اگر روزي جنگي بين قدرتهاي بزرگ پيش بيايد قبل از اينكه ايران از وقوع جنگ اطلاع پيدا كند جنگ تمام شده است، زيرا در چنين جنگي فقط از سلاحهاي اتمي استفاده خواهد شد... به اين جهت كشورهايي مانند ايران، تركيه و پاكستان احتياجي به ارتشهاي بزرگ ندارند. اين اولين باري بود كه من چنين مطلبي را از جانب يكي از ارشدترين مقامات آمريكا مي‌شنيدم... آنگاه با شدت از نظر رئيس مستشاران نظامي آمريكا در ايران انتقاد كردم و گفتم هر سال هنگامي كه بودجه ارتش ايران براي سال بعد منتشر مي‌شود و من با افزايش هزينه مخالفت مي‌كنم و نظر خود را به شاه ابراز مي‌دارم شاه جواب مي‌دهد مقامات نظامي آمريكا در ايران حتي اين افزايش را هم كافي نمي‌دانند. با عصبانيت گفتم محض رضاي خدا ترتيبي بدهيد كه اينگونه تناقض‌گويي بين مقامات مختلف آمريكا روي ندهد. اظهارات من بحدي با شدت و حرارت بيان مي‌شد كه خداداد فرمانفرمائيان بلافاصله به همسرم آذر تلفن كرد و گفت كار فلاني تمام است. شايد حق با او بود زيرا با فاصله چند روز انتقال اختيارات مديرعامل سازمان برنامه به نخست‌وزير به شرحي كه در جاي خود خواهد آمد صورت گرفت...».(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرينت لندن سال 1991، صص5-444) رئيس سازمان برنامه و بودجه سالهاي 7-1333 كه بعد از انتقاد از سياستهاي آمريكا ابتدا عزل مي‌شود و سپس براي مدتي به زندان مي‌افتد، گزارش ملاقات خود را با ديپلماتهاي آمريكايي بعد از آزادي اين گونه بيان مي‌دارد: «در زمستان 1341 وقتي از زندان بيرون آمدم چند نفر از اعضاي سفارت آمريكا در تهران از من درخواست ملاقات كردند... صورت جلسه اين ملاقات بعداً به صورت گزارشي به وزارت خارجه آمريكا ارسال شد كه در اينجا قسمتي از آن درج مي‌گردد. به: وزارت خارجه/ از: سفارت آمريكا در تهران/ تاريخ 19 ژانويه 1963 موضوع: اظهارات ابتهاج در مورد اصلاحات ارضي و توسعه اقتصادي در تاريخ دهم ژانويه ابوالحسن ابتهاج، طي ملاقاتي با چند تن از مقامات سفارت آمريكا در تهران اظهار داشت كه به نظر او ايران بطور يقين در آينده نزديكي با يك بحران شديد سياسي- اقتصادي روبرو خواهد شد، چون دولت بجاي اينكه درآمد نفت را صرف برنامه‌هاي عمراني بكند به تشويق دولت آمريكا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خريد اسلحه‌هايي مي‌رساند كه به آن احتياج ندارد...».(همان، ص540) بنابراين، اختصاص بودجه عمراني ملت ايران به برنامه‌هاي نظامي آمريكا در منطقه خاورميانه و پرداخت حقوق مستشاران اين كشور كه سلطه ايالات متحده را بر جهان پي مي‌گرفتند حتي از سوي نيروهاي طرفدار آمريكا كه از تعقل بيشتري برخوردار بودند، به شدت مورد انتقاد قرار مي‌گرفت. دومين نكته بسيار حائز اهميت اينكه در زمان حمله عراق به ايران (كه به تشويق آمريكا صورت گرفت) ايران از نظر برخورداري از تكنولوژي سلاحهاي دفاعي مهم در حد صفر بود. نه از تكنولوژي موشك دوربرد در ايران خبري بود (علي‌رغم پرداخت رقم‌هاي كلان به پروژه مشترك خود با اسرائيل در اين زمينه) و نه حتي موشكي از اين نوع در اختيار ايران قرار داشت. حتي تكنولوژي ساخت موشك‌هاي ضدتانك چون تاو در اختيار ايران قرار نگرفته بود. البته ايران بعدها در جريان دفاع مقدس، با اتكا به توان استعدادهايش توانست به تكنولوژي ساخت اين سلاحها دست يافت و نيروهاي اشغالگر عراق را از اين آب و خاك مفتضحانه فراري دهد. در نهايت، محور بيشتر انتقادات به آمريكا و رژيم تحت حمايتش در ايران اين بود كه چرا زماني كه روستاهاي كشور هيچ‌گونه سهمي در بودجه عمراني كشور نداشتند و در فقر مطلق زندگي مي‌كردند و حتي شهرهاي بزرگ كشور و در رأس آن تهران فاقد لوله‌كشي گاز، سيستم حمل و نقل پيشرفته شهري همچون تراموا، مترو، فاضلاب شهري، بزرگراه و... ‌بودند كمكهاي بسيار سخاوتمندانه به اسرائيل براي سركوب مردم فلسطين كه سرزمينشان غصب شده بود، مي‌شد. چرا كمكهاي تسليحاتي فراواني به عمان براي سركوب مردم در ظفار، به مراكش براي درهم شكستن مقاومت مردم در صحرا، به اتيوپي (حبشه) براي قلع و قمع مردم اريتره و... از پول ملت ايران مي‌شد؟ آمريكا اگر در پي آقايي و سلطه‌بر جهان بود مي‌بايست خود هزينه اين سلطه‌طلبي را مي‌پرداخت. چرا ملت ايران مي‌بايست هزينه‌هاي درهم شكسته شدن مقاومت ملتها در برابر سلطه‌طلبي آمريكا را پرداخت مي‌كردند؟ اين سؤالي بود كه حتي از سوي افرادي چون آقاي ابتهاج كه منتخب آمريكايي‌ها بعد از كودتاي 28 مرداد بود نيز مطرح مي‌شد. از جمله نكات ديگري كه كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» بر آن تأكيد زيادي دارد دشمن تراشي كاذب براي ملت ايران است. در حالي كه همه محققان به خوبي مي‌دانند كه چه قدرتهايي دشمن اين مرز و بوم بوده‌و چگونه شيره جان اين ملت را طي سالهاي تسلط كامل بر همه شئون اين كشور، مكيده‌اند، كشورهاي اسلامي غيرشيعه و همسايه شمالي يعني اتحاد جماهير شوروي تهديد اصلي براي ايران قلمداد ‌شده‌اند. جالب اين كه همين اثر به مخالفت ديپلماتهاي ايراني آن زمان و دستگاه ديپلماسي وقت يعني وزارت امور خارجه با اين دشمن تراشي اشارات زيادي دارد. حتي شخصيتهايي چون ابوالحسن ابتهاج نيز اين دشمن تراشي كاذب را به نفع ملت ايران نمي‌دانستند: «به او (هويدا) گفتم اين مقدار اسلحه‌اي كه ايران خريداري مي‌كند كشورهاي عرب مخصوصاً عربستان سعودي را وادار خواهد ساخت كه آنها نيز بيش از پيش اسلحه بخرند و اين وضعيت نه به مصلحت ايران است و نه به مصلحت آنها. اگر من بجاي شما بودم روابط دوستي و همكاري اقتصادي با كشورهاي عرب منطقه خليج فارس را توسعه مي‌دادم چون ما نبايد عربها را از خودمان بترسانيم. ايران بايد برتري خود را از طريق پيشرفتهاي اقتصادي نشان بدهد و از اين راه سرمشق باشد...».(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرينت، سال 1991، ص 558) اين بخش به خوبي بيانگر آن است كه خط اختلاف‌افكني بين فِرق اسلامي چه آبشخوري دارد و چرا رهبر انقلاب اسلامي همواره بر وحدت شيعه و سني تأكيد ورزيده است، همچنين نقش صهيونيستها در تاريخ‌سازي براي ايران آشكار مي‌شود: «نماينده اسرائيل در تهران كه يك نفر ايراني بود، وضع را در گزارش طعنه‌آميز خود در اوايل ژوئن 1948 بدين ترتيب بيان داشته است: عناصر مذهبي به تحريك مسلمانان عليه يهوديان بطور عموم و ملت يهود در اسرائيل پرداخته‌اند. هزاران نفر بعنوان مجاهد مذهبي نام‌نويسي كرده و سروصداي ملت و مجلس بلند شده است ولي حتي عده قليلي هم از آنها از مرز نخواهند گذاشت. بنابراين از نوادگان كورش، آن آريائي حقيقي كه امروز برادران همكيش اعراب شده‌اند، نبايد در هراس بود.»(ص16) جالب‌تر اين كه نژادپرستاني كه در حادثه تأسف‌بار تاريخي «پوريم» به قتل‌عام ساكنان فلات قاره ايران پرداختند و از هيچ جنايتي دريغ نورزيدند با سوءاستفاده فراوان از دوران حاكميت ديكتاتوري پهلوي اول و دوم به تاريخ‌سازي براي ملت ايران پرداختند و به ويژه با طراحي جشنهاي دو هزار و پانصد ساله كوشيدند به اهداف خود در دور ساختن ملت ايران از مسلمانان جهان و بدبين كردن ايرانيان نسبت به اسلام نزديك شوند: «هنگامي كه نيكسون و كيسينجر در مه 1972 از تهران ديدن كردند مخالفت شديد و به دنبال آن سركوبي شديد در ايران رو به گسترش بود. به عنوان مثال در سال 1970 يك روحاني بازداشت و تا سرحد مرگ شكنجه شده بود به اين اتهام كه با كنفرانسي درباره توسعه سرمايه‌گذاري(!؟) در ايران مخالفت ورزيده بود... در طول سال 1971 چندين تظاهرات عليه شاه صورت گرفت و اعلاميه‌هاي فتوكپي شده در اعتراض به ولخرجيهاي تخت‌جمشيد در حالي كه چندين استان در قحطي به سر مي‌برد، انتشار يافت».(آخرين سفر شاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، چاپ چهارم، نشر البرز، سال 1369) هرچند موضوع تاريخ نگاري صهيونيست‌ها براي ايران خود بحث مستقلي را مي‌طلبد، اما بايد اذعان داشت ادامه دهندگان راه كساني كه جناياتي چون قتل‌عام پوريم را عليه ايرانيان مرتكب شده‌اند، توانستند با تاريخ‌سازي، روشنفكران كشور را در دو سده اخير با اسلام بيگانه سازند. اكنون پس از مرور كوتاهي بر دشمني‌هاي صهيونيست‌ها با ملت ايران لازم است يك بار ديگر به فرضيه طرح شده در اين كتاب كه گويا هدف اصلي از انتشار آن نيز بايد همان باشد نظري بيفكنيم. در واقع تدوين كنندگان اين اثر تلاش دارند با همه تناقضات گفتاري، ادعاي وجود ارتباطاتي بين ايران بعد از انقلاب و اسرائيل را به كرسي بنشانند. بهانه‌هاي طرح شده از سوي صهيونيست‌ها براي داشتن رابطه با دولتي كه آن را بزرگترين خطر براي اسرائيل مي‌دانند (ص315) مسئله حفظ ارتباط با ميانه‌روها در ايران (ص308) و كسب اجازه خروج يهوديان از ايران در صورتي كه جمهوري اسلامي آنان را تحت فشار قرار دهد (ص332) و... عنوان شده است. قبل از اين كه به بررسي اين ادله بپردازيم يادآوري اين نكته خالي از لطف نخواهد بود كه صهيونيست‌ها با علم به ميزان منفور بودن خود در ميان ملتها تلاش دارند با طرح برخي ادعاهاي بي‌پايه، چهره انقلاب اسلامي را كه ازجمله اصول آن دفاع از حقوق ملت فلسطين و نابودي نژادپرستان صهيونيست است، مخدوش سازند. البته ايران به طور قطع در دوراني كه همه قدرتها و شيوخ منطقه جز «جبهه پايداري» در برابر صهيونيست‌ها از عراق حمايت مي‌كردند برخي قطعات سلاحهاي آمريكايي را به دليل تحريم بودن، از بازار سياه تهيه مي‌كرد. اين مسئله دور از ذهن نيست كه احتمالاً برخي از دلالان اسلحه كه قطعات مورد نياز سلاحهاي آمريكايي را براي ايران تأمين مي‌كردند با يهوديان سودجو نيز مراوده ‌داشتند، اما اين به معني ارتباط بين ايران و اسرائيل نمي‌تواند تلقي شود. البته ماجراي مك‌فارلين يا «ايران كيت» مقوله‌كاملاً متفاوتي است. در جريان تلاش آمريكا براي نزديكي به ايران و استقبال آقاي هاشمي‌رفسنجاني از اين تمايل واشنگتن، مذاكراتي بين اين سياستمدار از ايران و مقامات كاخ سفيد صورت گرفت تا آمريكا از سياستهاي خصومت‌آميز خود عليه ايران دوري جويد. قرار شده بود آمريكا به نشانه تغيير مواضع خود، اقدام به فروش برخي نيازهاي تسليحاتي ايران بنمايد. ازجمله تمهيداتي كه مقامات كاخ سفيد در جريان اين مراودات صورت دادند تا ايران اقدام به افشاي موضوع اعزام مك‌فارلين به عنوان يك مقام بلندپايه آمريكايي ننمايد بارگيري اين تسليحات از اسرائيل يا سوختگيري هواپيماهاي حامل تسليحات در اسرائيل بود. همچنين تمهيد ديگر آمريكا اختصاص پول دريافت شده از ايران به كنتراها بود تا در صورت افشا شدن اين اقدام، به وجهه ايران نيز لطمه وارد شود، اما علي‌رغم اين تدابير، به محض اطلاع افكار عمومي از تلاش واشنگتن براي جلب نظر تهران به خود، بحران سياسي تا مدتها بر كاخ سفيد سايه افكند و محاكمات طولاني مقامات كاخ سفيد، بي‌اعتبار شدن آمريكا را در جهان تشديد كرد. بنابراين تنها موردي كه به صورت حسابگرانه پروازي از اسرائيل به سوي جمهوري اسلامي صورت گرفت در ماجراي مك‌فارلين بود. در آن ماجرا نيز مقام مذاكره كننده در ايران از اين ترفند اطلاع نداشت و از سوي ديگر بنا به قول آقاي هاشمي‌رفسنجاني برخي سلاحهاي ارسالي به دليل از رده خارج بودن مرجوع شد. اما اين كتاب در اين زمينه آن چنان دچار تناقض است كه خواننده حتي بدون اطلاع از ماجراي مزبور نيز مي‌تواند به تلاش اسرائيل براي تخريب چهره مقاوم ايران در برابر نژادپرستان حاكم بر فلسطين پي برد؛ زيرا به كرات اعتراف شده است كه «بزرگترين خطر براي اسرائيل تهديدات خميني است»(ص314) همچنين تلاش براي اجراي طرح كودتا در ايران بعد از انقلاب توسط اسرائيل (طرح اوري لوبراني، ص 307) موضوعات مهمي‌است كه در تعارض آشكار با ادعاي داشتن رابطه با ايران قرار مي‌گيرد و خواننده نمي‌تواند بپذيرد اسرائيل در جريان تهاجم عراق به ايران كه براي به زانو درآوردن انقلاب اسلامي طراحي شده بود، چنين موضعي اتخاذ كرده باشد. اولاً بر خلاف آن چه اين كتاب سعي در طرح آن دارد اقليت يهودي در ايران هرگز تحت فشار نبوده است و يهوديان هر زماني كه اراده مي‌كردند مي‌توانستند از كشور خارج شوند؛ بنابراين اگر آنها حاضر نشده‌اند ميهن خود را ترك كنند به دليل اين نبوده كه با محدوديتي مواجه بوده‌اند. در ضمن همه كساني كه با واقعيتها در ايران آشنايند مي‌دانند حتي در دوران جنگ تحميلي هر كسي مي‌توانست از كشور خارج شود و مبلغ پنج هزار دلار ارز هم با تسهيلات دولتي دريافت دارد. اين سياست بانك مركزي كه لطمه چشمگيري به توان ارزي كشور در آن زمان زد تا مدتها به شدت مورد انتقاد محافل سياسي و مطبوعاتي كشور قرار داشت. بنابراين محدوديتي در سر راه شهروندان ايراني حتي در سخت‌ترين شرايط جنگي كشور وجود نداشت. ثانياً ادعاي اين كتاب مبني بر فروش تسليحات به ايران در دوران جنگ تحميلي به منظور تقويت جناح ميانه‌رو، نمي‌تواند از سوي هيچ صاحبنظري قابل پذيرش باشد زيرا پيروزي نظامي ايران بر نيروهاي متجاوز عراق هرگز ميانه‌روها را تقويت نمي‌كرد. تنها راه ممكن براي تقويت ميانه‌روها يك پيروزي سياسي بود كه قطعاً نياز به مكانيزمهاي ديگري داشت. ضعف استدلال نويسنده اين كتاب، وي را به وادي خلاف واقع‌گويي‌هاي ديگري نيز مي‌اندازد: «يك سال بعد حل اين مشكل پيدا شد بدين معني كه رژيم خميني پس از تحريم فروش سلاح به ايران از طرف آمريكا در نوامبر 1979 براي بدست آوردن قطعات يدكي جنگ‌افزارهاي آمريكائي خود به تلاش افتاد. در اينجا دفاع بن‌گوريون از فروش اسلحه به آلمان غربي در سال 1959 به داد ايران رسيد، زيرا اگر فروش اسلحه به خميني مي‌توانست به فرار يهوديان از ايران كمك كند، اسرائيل در اين معامله هيچگونه مشكلي نمي‌ديد. بنابراين يك قرارداد ضمني با جمهوري اسلامي منعقد شد تا در مقابل فروش قطعات يدكي، به يهوديان ايران اجازه‌ي خروج از كشور داده شود.»(ص300) اين گونه چينش مطالب متعارض در كنار يكديگر براي لطمه زدن به چهره ايران در ميان ملتهاي مسلمان به طور قطع توجه هيچ صاحبنظري را جلب نمي‌كند زيرا اولاً در جريان تحريم ايران، اسرائيل به مراتب موضع سخت‌تري عليه جمهوري اسلامي داشت و به اعتراف بسياري از تحليلگران يكي از دلايل تداوم موضع خصمانه واشنگتن عليه تهران نقش‌آفريني‌لابي صهيونيستي بود و همچنان است؛ بنابراين صهيونيستها نه تنها هرگز تحريم آمريكا عليه ايران را نشكسته‌اند، بلكه همواره خواهان سخت‌تر شدن آن بوده‌اند. ثانياً همان گونه كه اشاره شد، يهوديان ايران براي مسافرت به خارج از كشور با محدوديتي مواجه نبوده‌اند كه براي تسهيل آن به تهران امتياز داده شود. ثالثاً، صهيونيستها دشمني خود با امام خميني(ره) را كه به اعتراف صريح كتاب بارها از ترور ايشان حمايت كرده و انجام نشدن آن را مصيبت‌بار خوانده‌اند (ص195) در قبال يك موضع انسان دوستانه ظاهرفريب نمي‌توانستند به فراموشي بسپارند. رابعاً وجود قرارداد ضمني بين ايران واسرائيل در اين زمينه ادعايي كاملاً بي‌اساس است و به هيچ وجه مبنايي ندارد. در پايان اين نوشتار مي‌بايست به اين واقعيت نيز اشاره داشت كه كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» داراي اطلاعات ارزشمندي در مورد موقعيت اسرائيلي‌ها در ايران در دوران پهلوي دوم است. به عنوان نمونه، فروش سلاح به يكي از كشورهاي آفريقايي با كاغذهاي ماركدار ايران توسط اسرائيل كه با اعتراض دولت سوئيس مواجه مي‌شود نشان از آن دارد كه همه امكانات ايران در داخل و خارج كشور كاملاً در اختيار صهيونيست‌ها قرار داشته است و بر خلاف ادعاي اين كتاب اين اقدام نمي‌تواند صرفاً تخلف يك عضو هيئت نمايندگي اسرائيل در تهران به حساب آيد. (ص188) همچنين مطرح شدن كمك به بهائيان در ايران به عنوان يكي از وظايف سفارت اسرائيل در ايران ازجمله نكات قابل توجه براي محققان خواهد بود. (ص171) اطلاعاتي كه اين كتاب در مورد سادات عرضه مي‌دارد مي‌تواند به شناخت ترفندهاي آمريكا براي ايجاد تغييرات در كشورها، بسيار مؤثر واقع شود. البته مسائلي نيز در كتاب كاملاً مسكوت گذاشته شده است ازجمله اين كه علي‌رغم خدمات فراواني كه شاه به صهيونيستها ارائه مي‌دهد، چرا بعد از سرنگون شدن توسط ملت ايران كاملاً مورد بي‌توجهي آنها قرار مي‌گيرد و در دوران آوارگي، باز اين سادات است كه همه امكانات خود را در اختيار ديكتاتور فراري قرار مي‌دهد. همچنين اين كتاب در تخريب شخصيت رهبري انقلاب اسلامي در چنبرة تناقض‌هايي گرفتار مي‌شود چرا كه گاهي ايشان را برخوردار از حمايت ناصر عنوان مي‌كند (ص99) و در فراز ديگري مدعي مي‌شود در ايامي كه امام خميني(ره) در عراق در تبعيد به سر مي‌برده گاه‌گاه نماينده‌اي از سفارت انگليس در بغداد از ايشان ديدار مي‌كرده است. (ص138) صرفنظر از اين تناقض گويي‌هاي ناشيانه تبليغاتي براي تخريب شخصيت امام خميني(ره) اين اثر علي‌رغم عدم انسجام در مطالب طرح شده و برخوردار نبودن از يك نگارش قوي بدون شك براي محققان و تاريخ‌پژوهان مي‌تواند مفيد باشد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 72

از بغداد تا پاريس با امام

از بغداد تا پاريس با امام روز 12 مهر 1357 امام خميني به دليل محدوديتها و فضاي اختناقي كه بعثي‌ها براي وي به وجود آورده بودند به اقامت 13 ساله خود در عراق خاتمه داد و براي ادامه مبارزه عليه رژيم شاه و هدايت و رهبري انقلاب اسلامي، اين كشور را به سوي فرانسه ترك كرد. امام وارد روستائي به نام نوفل‌لوشاتو در حومه پاريس شد و از آنجا نهضت اسلامي مردم ايران را تا مرحله پيروزي كامل و سقوط رژيم شاهي رهبري كرد. يكي از كساني كه در تمام طول هجرت 14 ساله امام خميني، همراه ايشان بود، مرحوم سيد احمد آقا فرزند امام بود، يار وفاداري كه سينه‌ي او گنجينه‌اي از اسرار انقلاب بود. به جرأت مي‌توان گفت كه هيچ كس چون او نزديك به همه اتفاقات پيرامون حضرت امام نبود. نوشته حاضر بخشي از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاريس، و همچنين نامه‌اي است كه وي از پاريس براي همسر محترمه‌اش از اوضاع جاري در جهان غرب نوشته است. گزارش هجرت امام به فرانسه به روايت يادگار امام علت هجرت امام به پاريس به جرياناتي كه چند ماهي قبل از اين تصميم روي داد برمي‌گردد. با اوج‌گيري مبارزات مردم ايران، دو دولت ايران و عراق در جلساتي متعدد كه در بغداد تشكيل گرديد، به اين نتيجه رسيد كه فعاليت امام نه تنها براي ايران كه براي عراق هم خطرناك شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرين ايراني چيزي نبود كه عراق بتواند به آساني از كنار آن بگذرد و بدين جهت برادر عزيزمان آقاي دعايي را خواستند تا خيلي روشن نظرات شوراي انقلاب كشور عراق را به عرض امام برساند. آقاي دعايي نظرات عراق را براي حضرت امام بيان داشت كه خلاصه آن عبارت است از: 1ـ حضرت‌عالي چون گذشته مي‌توانيد در عراق به زندگي عادي خود ادامه دهيد ولي از كارهاي سياسي‌اي كه باعث تيرگي روابط ما با ايران مي‌گردد، خودداري نماييد. 2ـ در صورت ادامه‌ي كارهاي سياسي بايد عراق را ترك كنيد. تصميم امام معلوم بود. رو كردند به من و فرمودند گذرنامه‌ي من و خودت را بياور ومن چنين كردم. آقاي دعايي عازم بغداد شد، ولي از گذرنامه‌ها خبري نشد. چندي بعد سعدون شاكر رئيس سازمان امنيت عراق خدمت امام رسيد و مطالبي در ارتباط با روابط ايران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارش‌هايي از اين دست را به عرض امام رسانيد. ولي در خاتمه چيزي بيشتر از پيغام قبلشان نداشت. امام خيلي صحبت كردند كه متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: من هركجا بروم و (اشاره به زيلوي اتاقشان) فرشم را پهن كنم منزلم است و يا گفتند: من از آن آخوندها نيستم كه تنها به خاطر زيارت دست از تكليفم بردارم و از اين قبيل. چندي گذشت و خبري نشد. احساسات مردم عراق و ايران در موقع تشرف امام به حرم مولاي متقيان، صد چندان ديدني بود. لذا منزلشان محاصره شد و كسي را حق ورود نبود. برادرم دعايي به بغداد احضار شد و تصميم آخر قياده‌الثور مبني بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامه‌ها را به همراه داشت. با اجازه‌ي امام، تصميم معظم‌له، مبني بر سفر به كويت، به دوستان نزديكمان در نجف گفته شد. به هفت ـ هشت نفر از خصوصي‌ترين افراد. بلافاصله دو دعوت‌نامه براي من و امام توسط يكي از دوستانمان در كويت تهيه شد. (نام فاميل ما مصطفوي است لذا دولت كويت تشخيص نداده بود.) سه ماشين سواري تهيه شد و فرداي آن روز بعد از نماز صبح حركت كرديم. در يكي از ماشين‌ها، من و امام و در دو تاي ديگر دوستان نزديك در جريان منزلمان. شبي كه قرار بود فردايش حركت كنيم، ديدني بود. مادرم و خواهرم و حسين برادرزاده‌ ام و همسرم و همسر برادرم همگي حالتي غيرعادي داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ايشان چون شب‌هاي قبل سر ساعت خوابيدند و چون هميشه يك ساعت و نيم به صبح براي نماز شب برخاستند. درست يادم هست اهل بيت را جمع كردند و گفتند هيچ ناراحت نباشيد، كه هيچ نمي‌شود. آخر نمي‌شود ساكت بود. جواب خدا و مردم را چه مي‌‌دهيد.عمده تكليف است، نمي‌شود ‌از زير بار تكليف شانه خالي كرد. ايشان گفتند: اينكه هيچ، اگر مي‌گفتند يك روز ساكت باش و اينجا زندگي كن و من مي‌دانستم سكوت يك روز مضر است، محال بود، قبول كنم. و باز از اين قبيل بسيار. زماني كه مي‌خواستيم سوار ماشين بشويم در تاريكي مردي غير معمم نظرم را جلب كرد. دقيق شدم او آقاي دكتر يزدي بود. او براي گرفتن پيامي از امام براي انجمن‌هاي اسلامي ايران و كانادا و امريكا آمده بود كه مواجه با اين وضع شد. تا آن لحظه او به هيچ وجه از جريان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دكتر هم سوار يكي از آن دو ماشين شد، متوجه شدمي كه يك ماشين از مأموران عراقي ما را همراهي مي‌كنند. قرار بود آن روز آقاي رضواني (عضو شوراي نگهبان) كار معمولي روزانه‌ي خود را به صورتي عادي دنبال كند. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالي بود. صبحانه در يك قهوه‌خانه صرف شد. نان و پنير و چاي. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. كارهاي مرزي به سرعت انجام شد. مأموريان عراقي خداحافظي كردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائي ـ رحمه‌الله عليه ـ و ‌آقاي فردوسي نماينده‌ي طبس و آقاي دكتر يزدي راهي نجف شدند و ما پنج‌نفر روانه‌ي مرز كويت. آقاي يزدي و فردوسي و املائي كارشان تمام شد‌، من و امام مانديم. گفتند صبر كنيد! معلوم شد كه كويت مطلع شده، از مركز، شخصي آمد كه خلاصه، صحبت يك ساعته‌‌اش اين بود كه ورود ممنوع! بازگشتيم. عراقي‌ها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعد‌از ظهر تا 11 شب معطلمان كردند. مرحوم املايي با زرنگي خاص خودش، ‌روانه‌ي بصره شد و «نجفي‌ها» را از چند و چون قضيه آگاه ساخت و با مقداري نان و پنير و كتلت و از اين قبيل چيزها برگشت. امام شديداً خسته شده بودند و من براي ايشان شديداً متأثر. امام از قيافه‌ي من فهميدند كه من از اينكه ايشان را اين همه معطل كردند ناراحتم. گفتند تو از اين قضايا ناراحت مي‌شوي؟ گفتم براي شما شديداً ناراحتم. گفتند ما هم بايد مثل بقيه سرمرزها بلا سرمان بيايد تا يكي از هزارها ناراحتي‌هائي كه بر سر برادرانمان مي‌آيد لمس كنيم. محكم باش. گفتم چشم! در حالي كه ما توي اتاقي كثيف گرد امام كه دراز كشيده بودند جمع شده بوديم تفألي به قران زدم:‌ اذهب الي فرعون طغي قال رب اشرح لي صدري و يسرلي امري. باور كنيد كه نيروي تازه‌اي گرفتم. خيلي عجيب بود. بيهوده ما را بيش از نه ساعت معطل كردند. در حاليكه ما گفته بوديم كه مي‌خواهيم به بغداد برگرديم. امام عصباني شدند و آنان را تهديد كرند. هر وقت من به آنها مي‌گفتم كه چرا معطل مي‌كنيد مي‌گفتند. بايد از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانيت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند آنچه بر من در اينجا بگذرد به دنيا اعلام مي‌كنم! اين را هم به بغداديون خبر دادند. چيزي نگذشت كه آمدند كه ببخشيد ما نتوانسته بوديم به مركز خبر دهيم و الا آنها حاضر به اين وضع نبودند و نيستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مركز نگوييد و از اين قبيل مطالب كه چي؟ كه مركز نيست. ماييم . كه چي؟ كه امام يك مرتبه چيزي عليه مركز ننويسند. مارا سوا كردند ولي دكتر يزدي را نگاه داشتند. دكتر به من گفت ناراحت نباشيد، اينها نمي‌توانند من را نگاه دارند! چهارنفري عازم بصره شديم، در هتلي نسبتاً خوب و تميز شب را به صبح رسانديم. من و امام در يك اتاق، آقايان فردوسي و املائي در اتاق ديگر . با تمام خستگي‌اي كه امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت براي نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصميمشان جويا شدم. گفتند سوريه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردي مثل كويت كردند بعد كجا؟ كشورهاي همسايه يكي يكي بررسي شد. كويت كه نگذاشت شارجه و دوبي و از اين قبيل به طريق اولي نمي‌گذارند، عربستان كه مرتب فحش مي‌داد. افغانستان و پاكستان كه نمي‌شد. مي‌ماند سوريه و امام درست تصميم گرفته بودند، ولي بي‌گدار به آب نمي‌شد زد. مي‌بايست وارد كشوري شد كه ويزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوري تماس گرفته شود كه آيا حاضرند بدون هيچ شرطي ما را بپذيرند. يعني امام به هيچ وجه محدود نگردند. چرا كه اگر محدوديت بود عراق كه منزلمان بود. فرانسه را پيشنهاد كردم. زيرا توقف كوتاهمان در فرانسه مي‌توانست مثمرثمر باشد و امام مي‌توانستند بهتر مطالبشان را به دنيا برسانند. امام پذيرفتند. خوابيديم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقي گفتم مي‌ خواهيم برويم بغداد. گفتند مي‌توانيد برگرديد نجف. گفتم نمي‌ر‌ويم،‌ ساعتي بعد آمدند كه مركز مي‌گويد تصميمتان چيست؟ گفتم پاريس. با تعجب رفت. آقاي يزدي ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شديم. مي‌خواستند با ماشين عازم بغدادمان كنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپيما رفتيم. بلافاصله بعد از پياده شدن با پاريس تماس گرفتم كه عازم آنجاييم. ‌آقاي دكتر حبيبي گفتند چه كنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگير. شب را در بغداد بوديم. دوستانمان را دوباره ديديم. امام همان شب براي زيارت كاظمين مشرف شدند. احساسات مردم عجيب بود. صبح به فرودگاه رفتيم. هواپيما را معطل كردند. دو ساعت تأخير داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقه‌ي دوم بوديم به اضافه‌ي سه نفر كه آنها را نمي‌شناختيم. حالت عجيبي براي دوستان بدرقه كننده دست داده بود. نمي‌دانستند به سر امام چه مي‌آيد. مأموران، آقاي دعايي را خواستند با حالتي متغير برگشت. خجالت كشيد كه به امام بگويد.به من گفت كه گفتند: امام ديگر برنگردد. چه پررو و وقيح! با تأثر خنديدم. ما در طبقه‌ي دوم بوديم. طبقه‌ اول را هم نديدم. ولي مسافراني بودند كه مي‌خواستند فرنگي شوند. هواپيما دو سه ساعت پريده بود كه ما متوجه شديم در آنجا زنداني هستيم. چرا كه يكي از ما تصميم گرفت دستشويي برود (البته در همان طبقه) با اين وصف يكي از آن سه نفر بلند شد و دنبالش كرد. براي اينكه يقين كنيم درست فهميديم، مرحوم املائي بلند شد تا گشتي در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بين چهارنفرمان شروع شد. آيا مي‌خواهند سربه نيستمان كنند؟ آيا مي‌خواهند بدزدنمان؟ آيا خيال دارند در كشوري زندانيمان كنند واز اين آياهاي بسيار! امام پايين را نگاه مي‌كردند. توگويي در چنين سفري نيستند. بعد از صحبت‌هاي بسيار به اين نتيجه رسيديم كه آقايان يزدي و املائي در ژنو پياده شوند و من و فردوسي، پهلوي امام بمانيم و اگر نگذاشتند آنان پياده شوند داد و بيداد كنيم تا مردم پايين متوجه شوند.دكتر به يكي از آن سه نفر گفت كه ما مي‌خواهيم ژنو پياده شويم، كار داريم، لحظه‌اي بعد بلندگوهاي هواپيما اعلام كرد موقعي كه هواپيما در ژنو مي‌نشيند كسي غير از مسافران آنجا پياده نشود! خيالاتي شديم. امام به پايين نگاه مي‌كردند،‌تصميمات را اجرا كرديم. املائي يكي از آنها را كه مي‌خواست مانع پياده شدنشان شود از عقب گرفت. يزدي پريد توي پله‌ها! چيزي نگفتند. فقط دو نفرشان سلاح‌هايشان را كه تا آن موقع ديده نمي‌شد در قفسه‌اي گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقاي حبيبي در منزل بود،‌ پشت تلفن منتظر، به او گفتند كه همه‌ي دوستانتان را جمع كنيد در فرودگاه پاريس كه اگر مسافران آمدند و ما نبوديم به هر وسيله‌اي هست نگذاريد هواپيما پرواز كند (چون احتمال اين معني را مي‌داديم كه بعد از پياده كردن مسافران، ما را روانه‌ي دياري ديگر كنند). در اين هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خوانديم. چند دقيقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شديم، تازه جريان را به امام گفتيم و خيالاتي كه كرده بوديم. فرمودند ديوانه شديد! رسيديم پاريس: براي اينكه عمامه‌ها جلب نظر نكند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزگوار. همان شب از كاخ اليزه آمدند پيش من وقت خواستند. امام گفتند بيايند، ‌آمدند و گفتند حق نداريد كوچك‌ترين كاري انجام دهيد و امام گفتند: ما فكر مي‌كرديم اينجا مثل عراق نيست‌،من هر كجا بروم حرفم را مي‌زنم. من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي‌كنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صد‌اي ما مظلومان را نشوند ولي من صداي مردم دلير را به دنيا خواهم رساند،‌ من به دنيا خواهم گفت كه در ايران چه مي‌گذرد. امام در فرانسه شبانه روز كار مي‌كردند. روزي نبود مگر اينكه سخنراني‌اي داشتند و يا مصاحبه و اعلاميه‌اي و اين پدر پير انقلاب با تمام وجود براي سقوط شاهنشاهي ايران و شكست امريكا كه به اميد خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نمي‌شناخت. گاهي مصاحبه‌گران مي‌گفتند كه اين گونه نديده‌‌اند كه در اتاقي 4×3 بدون تشريفات و بيا و برو و بدون ميز و صندلي، روحاني‌اي سخن مي‌گويد و به دنبال آن ايراني به سخن و حركت در مي‌آيد. رفت و ‌آمدهاي سياسيون ايراني شروع شد. از ايران و كشورهاي اروپايي، آسيايي و امريكا. تقريباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضي شويد. چرا كه امريكا و ارتش را نمي‌شود شكست داد، ولي امام مي‌فرمودند: شما به مردم كاري نداشته باشيد. آنان جمهوري اسلامي را مي‌خواهند. اگر بخواهيد اين مطلب را رسماً بگوييد شما را به مردم معرفي مي‌كنم! و بارها امام مي‌فرمودند كه ارتش از خودمان است به امريكا هم كه مربوط نيست. شاه رفتني است. ريشه‌ي رژيم شاهنشاهي را بايد قطع كرد و مردم را آزاد نمود. مردم ايران هم خوب فهميده بودند و به قول يكي از دوستان خوبمان كه مي‌گفت امام و امت يكديگر را شناخته‌اند، بقيه هم حرف‌ هاي نامربوط مي‌زنند! مردم شعارهايشان را هم از اعلاميه‌هاي امام مي‌گرفتند. در اينجا بايد اين مطلب را تذكردهم كه امام خيلي سريع مي‌نويسند. مثلاً در ظرف يك ربع، يك صفحه‌ي بزرگ. واقعاً مشكل است. آخر امام است و روي هر جمله‌شان حساب مي‌شود و مي‌بينند كه در نوشتن داراي سبك خاصي هستند. با اينكه وقتي كه قرار شد درباره‌ي موضوعي موضعي گرفته شود، رسم است دستياران مطالبي را تهيه مي‌كنند و براي رئيس جمهور و يا شخصيتي مي‌خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مي‌گويند و پس از حك و اصلاح امضا مي‌كنند. ولي امام،‌ تمامي اعلاميه‌هايشان را خودشان نوشته‌اند و مي‌نويسند. يك اعلاميه نيست، ‌مگر اينكه امام تمامي آن‌ را نوشته باشند. ما فقط گزارش‌ها را به امام مي‌رسانديم و هم اكنون هم مي‌رسانيم و باقي با امام بود و هست. شيرين است كه با تمام اين اوصاف، بعضي‌ها با كمال بي‌شرمي مدعي شدند كه ما اعلاميه‌ها را مي‌نويسيم! اصلاً ما به امام گفتيم تا حكومت اسلامي را در نجف تدريس كنند! ما گفتيم با شاه مبارزه كن و اين چنين هم مبارزه كن! ما و ما ما! من در اينجا صريحاً اعلام مي‌كنيم: 1ـ‌امام خود تصميم به هجرت گرفتند و هيچ‌كس حتي به اندازه‌ي سرسوزني در رفتن امام به پاريس دخالتي نداشت. فقط من پاريس را در آن شب عنوان نمودم كه امام پذيرفتند. 2ـ تمام اعلاميه‌هايشان را خودشان مي‌نوشتند و مي‌نويسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غير از اين بود و هست تكذيب بفرمايند. و اگر كسي مدعي است كه امام را به پاريس آورده است و يا برده است و يا كلمه‌‌اي براي امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش مي‌كنم كه در اين صورت مطلب را آفتابي كند. چرا در غير اين صورت بعداً ادعايي پذيرفته نيست. و اما من چرا روي اين دو نكته تكيه كردم با اينكه از عهده‌ي اين نوشتار كه داستان هجرت امام امت است خارج مي‌باشد، زيرا تاريخ ما و مسيرتاريخي انقلاب‌ها و انقلاب ما در نتيجه‌ي نظام جمهوري اسلامي ما از مسير اصلي و اصيل خود منحرف مي‌شود و ديري نمي‌پايد كه حركت اصيل و مردمي و خدايي امام به يك حركت سياسي و مترشح از غرب و شرق و يا اين گروه مبدل مي‌گردد. چنان كه گفته شد و چه بي‌پروا و تقوا گفته شد كه در تمام حركات و سفرها، اين ما بوديم كه در كنار امام بوديم! دوستان خرده نگيرند كه كسي در ذهنش هم چنين چيزهايي آن هم نسبت به امام نمي‌آيد و تو چرا عنوان كردي! برادران و خواهران عزيز تا امام هست كه خدا او راتا انقلاب مهدي زنده نگه دارد بايد روشن شود كه : 1ـ هيچ كس از هجرت امام به جز من و تني چند از دوستان معمم نجف خبري نداشت. 2ـ امام خود تصميم به هجرت به فرانسه را گرفتند و اين حركت به هيچ كس و هيچ يك از گروه‌هاي سياسي چه داخل و چه ايرانيان خارج مربوط نيست. فردا ادعا نشود كه ما آمديم تا امام را راهي پاريس كنيم و يا به ما از ايران گفته شد تا به امام بگوييم در فرانسه بهتر مي‌شود مبارزه كرد و از اين قبيل لاطألاتي كه اگر با بودن امام روشنش نكنيم، فردا از بزرگ‌ترين انحرافات اساسي اين انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت! پس از دو روز توقف به دهاتي در هفت فرسنگي پاريس رفتيم نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقاي عسگري بود. ايشان به ما خيلي محبت كرد. منزلي در پاريس گرفته شد تا هر كس بخواهد به نوفل‌لوشاتو بيايداز آنجا راهنمايي شود و يا با ميني‌بوس كه در آنجا بود و روزي يكي دوبار رفت و آمد مي‌كرد به ديدار امام بيايد. دو سه ماه پرخاطره‌اي بود. نامه يادگار امام به همسر بسم‌الله الرحمن الرحيم از حال ما بخواهي همگي خوب هستيم؛ گوش به حرف روزنامه‌ها و زيد و عمرو نكن كه مي‌دانم نمي‌كني. آقا1 بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولي. درست است كه كارش زياد است ولي مهيا هم شده است. وضع اينجا معلوم نيست. مرتب از طرف اليزه2 كه آقا سرما را كلاه گذاشتيد و يك مرتبه در اين ديار كه نامش به آزادي همه جا را گرفته است، وارد شديد ولي آخر ما با ايران معاهدات اقتصادي داريم و ساير كشورها هم دست كمي از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است. مرزها را براي اين پير مرد نه تنها نگشوده‌اند كه شديداً كنترل مي‌كنند. ديروز قريب دو هزار پسر ود ختر در سالني جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنراني امامشان گوش دهند كه ناگهان نماينده‌ي ژيسكار ديستن با دستي لرزان كه فكر مي‌كرد وارد درباري مي‌شود واز سادگي اوضاع تعجب كرده بود، ‌از رفتن ايشان با كمال احترام جلوگيري كردند. مي‌بيني كه اين غرب است كه يك عمر است مارابه اسم ‌آزادي بازي مي‌داده. اينجا با شرق تنها اين فرق را دارد كه در اينجا با پنبه سر مي‌برند و در شرق با شمشير! ولي ماحصل يكي است. اين مرد كه براي نجات امتش لباس مرجعيتش را در نجف كند و يك مرتبه با يك تصميم محيرالعقول از نظر آخوندي،‌ خود را با حصارهاي تنيده از همه چيز غير از اسلام رهانيد در فضايي خود را يافت كه اين بار دربانانش همه به دوش كشندگان پرچم آزاديند. او با دست لرزانش ـ‌كه لرزشش اين روزها بيشتر شده است ـ از فرودگاه بغداد پيامي براي مردمش كه خود را جلوي گلوله‌ي غرب و شرق مي‌دهند، فرستاد و در اعلاميه‌ها نيز همچون هميشه مي‌غرد كه اگر قطعه‌قطعه‌‌ام كنند،‌ دست از كار نمي‌كشم. ما در غرب غريبيم؛ چرا كه فكر مي‌كرديم در اينجا چيزي را مي‌يابيم كه شرق فاقد آن است و آن آزادي است. شايد بيش از سيصد خبرنگار و فيلم‌بردار بر سر پيرمرد ريخته‌اند كه همه بلاتفاق در اين روزها نوشته‌اند كه هرچه هست زير سر اين يك مشت استخوان است و جلودار اينها بيش از 150 پليس فرانسه كه به اسم محافط چون نجف شديداَ همه جا را كنترل كرده‌‌اند و الحق كه دنيايي است و پيرمرد به تمام اينها مي‌خندد و معتقد است كه همه كشك است و كسي به او هيچ‌كاري ندارد3 و من هم به هر دو معتقد يعني اعتقاد به طرفين دو ضد. 4 امشب آقا محمود5 گفت آمده‌اي به تهران و همه رفته‌اند قم و ديگر هيچ نگفت. آخر تو تنها آمده‌اي تهران كه چي؟ آيا حسن طوري شده خودت خداي ناكرده بلايي سرت آمده؟ آقامحمود ساكت بود، اميدوارم كه مواظبت كنند. خانم6 احساس ناراحتي و اظهار تنهاي كرده است با اينكه وضعمان هيچ معلوم نيست و بناست اينجا را ترك كنيم با اين وضع مي‌خواهيم كه اين زن كه زندگي پرماجرايش ديدني است را بياوريم هرچه شد، ‌شد. 7 زني كه زندگي‌اش را بر برگ غربت نوشته‌اند. اوضاع اينجا: تيپ‌هاي مختلف، عقايد متضاد، حرف‌ها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتي كه ترادف در كلام باشد قهراً يكي است و ژست‌ها مشترك، شكايات متناقض، و دين‌آري دين، دين يك بعدي،‌ كه حركت ركوع را موجبي مي‌دانند كه در نهايت شاه را بر مي‌دارد8!!! اگر بگويي چه گل قشنگي است فرياد اعتراض كه مردم زير شكنجه‌اند 9و من در اين محيط مسموميتم قطعي و قهري است، اكثراً با شور و شوق و كثيراًً بي‌اطلاع و تك‌ توك‌هايي ‌كه مطلب دستشان است خيلي ناكس10 و فهيم اما محيط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهي همه‌ي سگ‌ها آدم‌باز. و منزل ما سه اتاق دارد يكي براي آقاو يك اتاق 5/1× 5/1 براي من كه درش توي اتاق آقا باز مي‌شود و اگر احتياجي شود، درها صدا دار و من [براي رعايت حال آقا] از پنجره به حيات مي‌روم و بايد مواظب باشم كه افسر روبروئيم تيرم نزند به عنوان يك تروريست!! مي‌بيني كه چه شلم شوربايي است! در اتاق ديگر 10 نفر مي‌خوابند كه در‍ِ اتاق آقا توي اون باز مي‌شود يعني اگر بخواهم بيرون بروم بايد از اطاقم بروم توي اطاق آقا از آنجا بايد برم توي اطاق ده‌نفري [و در ان اطاق ده‌نفري؛] همه تا قبل از خواب وزير و وكيل مملكت آينده!! و بر سر رئيس‌جمهور اين ملك دعوا، همين حالا ياد حرف جلال افتادم كه مي‌گويد روشنفكران ما از هر چهار نفر دور ميز يك رئيس‌جمهور! الحق همين طور است. همين الان نماينده‌ي ابوعمار آمده است كه ياسر گفته است كه اين مردي كه مي‌گويد من فرودگاه به فرودگاه مي‌روم تا حرفم را بزنم بايد بيايد اينجا تا به اين عرب‌‌ها شجاعت را ياد دهد. گمانم خيال دارد آقا آنجاها شهيد شود من كه نيستم!!! از قول من به آقاجون11 سلام برسان. خيلي پرحرفي كردم، آخه خيلي دلم برايتان تنگ شده... حسن عزيزم را مي‌بوسم و مي‌بويم. هر طوري شده فردا به وسيله‌ي تلفن باهات تماس مي‌گيرم انشاءالله - احمد 23 مهر 1357 پانوشت‌ها: 1. حضرت امام خميني. 2. كاخ اليزه مقر «والري ژيسكاردستن» رئيس‌جمهور وقت فرانسه. 3. منظور: بي‌اعتنايي حضرت امام به تشريفات حفاظتي و اين از جمله برخوردهاي شگفت‌انگيز حضرت امام است چه در ماجراي حوادث سال 42 و چه در ايام تبعيد در تركيه و عراق و اقامت در پاريس و چه در بازگشت مخاطره آميز به ايران و در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمني‌ها و ترورها و سازمان‌هايي كه به خون ايشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارش‌هايي كه در تمام اين سال‌ها از طرح ترور به گوش مي‌رسيد، حضرت امام خميني همواره در مواجهه با برنامه‌هاي حفاظتي از ايشان مشابه همين برخورد را داشته و در برابر اظهار نگراني دوستان و منسوبين از ناكارآيي هرگونه سوء قصدي نسبت به خود اطمينان مي‌داده است كه گويي بر اين واقعيت وقوف كامل داشته است. والله العالم. 4. منظور يادگار امام خميني اين است كه ايشان از يك‌سو به اطميناني كه حضرت امام مي‌داده آگاهي و ايمان داشت و از سوي ديگر در برابر عشقي كه به امام داشت و با آگاهي از حجم دشمني‌ها و توطئه‌هاي مخالفين داشته است، نسبت به احتمال هرگونه اتفاق سوئي نگران بوده است. 5. آقاي دكتر محمود بروجردي داماد امام. 6. منظور والده‌ي مكرمه ايشان، بانوي نمونه انقلاب اسلامي خانم خديجه ثقفي (همسر حضرت امام) است كه در آن زمان هنوز در نجف به سر مي‌بردند. 7. اشاره به سفر قريب‌ الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاريس. 8. اشاره به برداشت رايج و منفي متحجرين از اسلام كه با مبارزه با شاه و بيدادگري مخالف بوده و معتقد بودند فقط بايد دعا كرد و نماز خواند. 9. اشاره به افراطي‌گري‌ها و روحيات نامتعادلي كه در اوايل انقلاب تحت تأثير روحيه‌ي انقلابي‌گري بر بسياري از انقلابيون به ويژه جوانان در آن ايام دارد كه همه چيز را حتي مسائل ذوقي و احساسي و عرفاني از دريچه‌ي برخورد انقلابي مي‌نگريستند. 10. اشاره به سياست بازاني كه براي عقب نماندن از قافله‌ي انقلاب و بهره‌برداري‌هاي بعدي در نوفل‌لوشاتو گرد آمده بودند،‌ چهره‌هايي همچون بني‌صدر و قطب‌زاده و همفكرانشان از ليبرال‌ها و ملي‌گرايان و ديگران... 11. حضرت آيت‌الله طباطبائي (پدر همسر يادگار امام) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:فصلنامه تخصصي 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، 1383

چگونه مسجد جامع كرمان را به آتش كشيدند

چگونه مسجد جامع كرمان را به آتش كشيدند روز 24 مهر 1357 كه حدود 20 هزار نفر از مردم مسلمان كرمان به منظور بزرگداشت اربعين شهداي 17 شهريور تهران و اولين سالگرد شهادت آية‌الله حاج سيد‌مصطفي خميني، به دعوت علما و روحانيون كرمان در مسجد جامع اجتماع كرده بودند و بازار و كلية مغازه‌ها تعطيل بود، ناگهان حدود 300 نفر ظاهراً از ساكنين زاغه‌نشين كه به كولي‌ها معروف هستند، با در دست داشتن چوب و ميلة آهني و دادن شعار «جاويد شاه» از چند خيابان شهر عبور و در ساعت 11:30 در حالي كه يكي از روحانيون مشغول سخنراني بود، به مسجد حمله كردند. ابتدا دوچرخه‌ها و موتورهاي مردم را به آتش كشيدند كه عده‌اي از مردم داخل مسجد به طرف آنها به راه افتادند. در همين هنگام پليس به حمايت از آنان به طرف مردم تيراندازي كرد و مردم ناچار به داخل مسجد بازگشتند. عده‌اي از مهاجمان با شعار «جاويد شاه» به پشت بام مسجد رفته و با كندن آجر و پرتاب آنها، جمعيت را مورد حمله قرار دادند. مردم درهاي شبستان را براي جلوگيري از ورود آنها بستند. طولي نكشيد كه گازهاي خفه‌كننده‌‌اي فضا را پر كرد، درهاي شبستان شكسته شد و كولي‌ها با چماق و چوب و ميله آهني، به جان مردم افتادند. عده‌اي از مردم و روحانيون مجروح شدند. آية‌الله صالحي كرماني و آية‌الله رخشاد نجفي نيز در اثر پخش گاز بيهوش شدند و مردم آنان را روي دست از مسجد خارج كردند. قسمتي از وسايل و ساختمان مسجد به آتش كشيده شد و قرآن‌هاي داخل مسجد هم سوخته شد. سپس مهاجمان در ميدان فابريك اجتماع كردند و در حالي كه شعار‌هايي به نفع رژيم مي‌دادند از چندين خيابان گذشته و در جلوي مسجد صفا پس از تظاهرات كوتاهي، مجدداً به طرف ميدان مشتاقيه آمده و از دو طرف به مسجد جامع حمله كردند. آنگاه به طرف ميدان ارك رفتند و سه فروشگاه بزرگ را كه ميليونها تومان اتومبيل و دوچرخه و موتورسيكلت در آنها بود به آتش كشيدند و اين در حالي بود كه اتومبيلهاي آتش‌نشاني پشت سر آنها حركت مي‌كرد. سپس وارد بازار شده و مغازه‌هايي را كه متعلق به معتمدين شهر بود غارت كردند. بطور كلي اهداف مهاجمان از قبل مشخص بود. آنها مغازه‌هايي را مورد حمله قرار مي‌دادند كه متعلق به متدينين بود، و يا تصوير‌هايي از امام رحمه‌الله را پشت شيشه‌هاي مغازه خود نصب كرده بودند. هدف رژيم از ايجاد اين بلوا، بر هم زدن اجتماع بزرگ مردم مسلمان و ايجاد رعب و وحشت، آن هم به اسم مردم بود. در اين ميان محمد‌جواد كازروني كه خود در صحنه حضور داشت و مورد ضرب و شتم هواداران دولت قرار گرفته و سپس بر اثر اصابت گلوله مجروح شد، در مورد وقايع امروز كرمان مي‌گويد: ساعت 10:5 صبح، شبستان مسجد كاملاً پر شده بود. در اين ساعت يكي از دبيران آموزش و پرورش چند دقيقه‌اي سخنراني كرد و بعد از او يكي از روحانيون به منبر رفت و ضمن عرض تسليت به مناسبت چهلم شهداي ميدان ژاله تهران به وعظ و خطابه پرداخت و مردم با سكوت به سخنان او گوش مي‌دادند، ساعت حدود 11 بود كه يكي از دوستان گفت به نظر مي‌رسد اطراف مسجد خبر‌هايي باشد فوراً از شبستان خارج شده و به محوطه بيروني مسجد كه حدود 50 متر با فلكه فاصله داشت رفتم و با كمال تعجب مشاهده كردم بالاي پله‌ها روي فلكه، عده‌اي در حالي كه هر كدام يك چماق و بعضيها ميله آهني و گروهي عكسهاي شاه را در دست دارند ايستاده و تعدادي دوچرخه و موتور‌سيكلت در حال سوختن است. در همين حال چشمم به روي پشت‌بام مسجد افتاد كه چندين مأمور اسلحه به دست آنجا كمين كرده بودند. با سرعت خود را به شبستان رسانده و مردم را در جريان امر قرار دادم. در همين هنگام بلند‌گو و برق مسجد به وسيله مأمورين قطع شد و ديگر سخنران نتوانست به صحبت خود ادامه دهد، جوانها به محيط مسجد آمدند و زنها و بچه‌ها هم سعي مي‌كردند از دري كه به خيابان ختم مي‌شد خارج شوند اما پس از چند دقيقه‌اي متوجه شديم كه دير شده و مسجد از چهار طرف در محاصره كامل چماق به دستان و مأموران قرار دارد. مردم با اين اميد كه حمله‌كنندگان به احترام خانه خدا وارد مسجد نخواهند شد، دربهاي ورودي به حياط مسجد را بستند و اين در حالي بود كه تمامي وسايط نقليه شركت‌كنندگان به آتش كشيده شده بود. چند دقيقه بعد، مأمورين از پشت‌بام مسجد شروع به تيراندازي و پرتاب گاز اشك‌آور به داخل حياط مسجد كردند و جمعيت به ناچار به درون شبستان پناه آورد و چند دقيقه بعد دربهاي بسته شده مسجد به وسيله چماق به دستان و مأمورين به آتش كشيده شد و به داخل حياط هجوم آوردند و به دنبال آن حياط مسجد يكپارچه دود و آتش شد و موتور‌ها و دوچرخه‌هاي داخل حياط مسجد نيز به آتش كشيده شد مأمورين با پرتاب گاز اشك‌آور و مواد آتش‌زا حمله به شبستان را آغاز كردند و در كمتر از چند دقيقه آنجا يكپارچه آتش و دود و گاز اشك‌آور بود و صداي تيراندازي لحظه‌اي قطع نمي‌شد، فرياد «الله اكبر» و «وامحمدا» به حد اعلاي خود رسيده بود. تعدادي به حال اغماء افتاده و عده‌اي شهادتين مي‌گفتند. از آنجا كه تنها راه فرار اين جمعيت چند هزار نفري، شكستن حلقه محاصره بود، جوانها و مردهايي كه هنوز رمقي برايشان باقي مانده بود با فرياد الله‌اكبر به درهاي خروجي شبستان حمله كرده و ضمن عقب راندن چماقداران، خود را به حياط مسجد رساندند و درگيري نزديك بين مردم و حمله‌كنندگان در حياط مسجد آغاز شد و اين فرصتي بود تا عده زيادي از مردم بتوانند خود را نجات دهند. و البته كمتر كسي بود كه تا خارج شدن از مسجد چند ضربه چماق نخورد. آتش از حيات و شبستان مسجد شعله مي‌كشيد و فرش، كتابها و قرآنهاي مسجد در ميان آتش مي‌سوخت. وارد خيابان شدم، چند مأمور از پشت‌بام مسجد به طرف مردم تيراندازي مي‌كردند در يك لحظه مردي حدود چهل‌ ساله به نام محمد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در دم جان سپرد. در خيابان تمامي اتومبيلهاي پارك شده به وسيله حمله‌كنندگان خرد و يا به آتش كشيده شده بود. ساعت 3 بعدازظهر هنوز درگيريهاي پراكنده بين مأمورين و مردم ادامه داشت و مأموران و چماق به دستان در اطراف مسجد تجمع كرده بودند. آنها از مسير خيابانها دستجمعي عبور كرده و تمامي مغازه‌هايي كه عكس امام را روي شيشه خود نصب كرده بودند، تخريب نموده و چندين فروشگاه بزرگ را در خيابان و بازار كرمان به آتش كشيده و اموالشان را به سرقت بردند و تا پاسي از شب در خيابان به رقص و پايكوبي پرداختند…» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:روزشمار انقلاب اسلامي، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 6 روزها و رويداد‌ها، انتشارات پيام مهري.

بست‌نشيني، استعمار انگليس و مبارزه اميركبير

بست‌نشيني، استعمار انگليس و مبارزه اميركبير در ايام نوجواني، به اقتضاي اينكه اهل ديار اردبيل بودم و ساكن آن شهر و با بارگاه جناب شيخ‌صفي‌الدين اردبيلي انس و الفتي داشتم و زاوية قلندران جان شيفته در آستانه‌ي حضرت شيخ را زيارت مي‌كردم و محوطه بقعه‌ي شيخ صفي را آرام‌ترين مكان‌ها براي بازخواني دروس امتحاني مي‌شناختم، گهگاه از زبان متولي كهنسال بقعه مي‌شنيدم كه زماني اين بارگاه «بست» امن و اماني براي پناهندگان و دلشكستگان از جور عمال دولت‌هاي جبار به حساب مي‌آمده و زنجيري از درب بيروني آستانه‌ي حضرت شيخ ـ در خيابان عالي‌قاپو ـ (به صورت هلالي) آويزان بوده و هركس به دلايلي ناگزير از پناه جستن در سراي شيخ صفي عليه‌الرحمه مي‌شده، اگر دست بر اين زنجير مي‌رسانده، قواي نظميه و عدليه و كارگزاران بلديه را ياراي مؤاخذه آن شخص نبوده است. تا زماني كه به ريش سفيدي‌‌گري‌ اهل دل، گناه ناخواسته‌ي آن پناهنده بخشوده مي‌شد و يا به عدل و انصاف، تصميمات مقتضي در حق آن مُجرم اتخاد مي‌گرديد. زمان گذشت و كنجكاوي در قلمرو آيين و رسوم بست‌نشيني در ايران، راقم اين مقاله را به مطالعه درباره‌ي تاريخچه‌ي بست و بست‌نشيني كشاند. به خصوص از ديدگاه مردم شناسي و فرهنگ عامه، مطالعات فراواني انجام گرفت و تصميم بر طبقه‌بندي مطالب گرفته شد. همزمان با اين اقدامات، كتابي به قلم جناب آقاي دكتر عباس خالصي به چاپ رسيد و نگارنده به اشتياق در بند بند نوشته‌هاي فاضل فوق‌الذكر تأمل نمود و چاپ اسناد و مدارك فراهم گشته توسط خود را به بعد موكول نمود. «تاريخچه‌ي بست و بست‌نشيني» هر چند به سال 1366 به چاپ رسيده، با اين حال تاكنون معرفي دقيقي از اين كتاب انجام نگرفته است. به خصوص اينكه بخش مفصلي از كتاب به تاريخ صد ساله‌ي اخير ايران مربوط مي‌گردد. از اين رو نويسنده‌ي اين سطور مصمم گرديد تا بازگويي گوشه‌هايي از آداب بست‌نشيني ـ مندرج در اين كتاب را ـ عهده‌دار شود و به توفيق خداوند در فرصتي كه پيش بيايد به چاپ و نشر مطالبي كه شخصاً گردآوري نموده است، اقدام نمايد. پيش از بحث در زمينه‌ي فصول كتاب «تاريخچه‌ بست و بست‌نشيني» توضيح نكاتي به عنوان پيشگفتار ضروري مي‌نمايد:‌ از ديدگاه جامعه‌شناسي ـ علي‌الخصوص جامعه‌شناسي اديان ـ شأن و منزلت برخي از افراد و قداست بعضي از اماكن، مورد توجه سرسپردگان به معنويت بوده و زماني به مصداق چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، صور خيالي و قدمگاه‌هاي فرضي را محترم دانستند و سپس دست از خرافات بركشيدند و شرف المكان به شرف المكين را شعار ساختند و نه زيارت سنگ نظركرده بلكه دلسپاري به ارواح خستگان و خفتگان در سينه‌ي خاك تيره را كه زماني نَفَسي گيرا داشتند و خضر طريق معرفت بودند، سفارش نمودند. ضمن تورق كتب عمومي مردم‌شناسي و جامعه‌شناسي و با عطف نظر به باور‌هاي قومي، اسناد متعددي كه به شرح و توصيف و جهان‌شناسي و جهان‌بيني و سپس گرايش به مابعد‌الطبيعه و ماوراء طبيعت را نشان داده‌اند و گوشه‌ي چشمي نيز به مكانهاي مقدس انداخته‌اند، در مدنظر قرار مي‌گيرند. افزون بر امكنه‌ي مقدس، خيمه و خرگاه ريش سفيدان قوم و قبيله و خانه رهبران نفوذي و معنوي جامعه و چادر مهمانسراي شيوخ قبيله (مضيف) و ديوانخانه‌ها و... هم در نزد متوسلان به اين مراكز مورد احترام بوده و اعتبار ويژه‌اي داشته‌اند. اين اماكن براي كساني كه نجات از تهمت را آرزو مي‌كردند و يا احقاق حقي را خواستار بودند، به منزله‌ي جان پناه يا «بست» محسوب مي‌شده است. پس از اين مقدمه كه از راقم مقاله‌ي حاضر است، مي‌توان شواهدي از كتاب تاريخچه‌ي بست و بست‌نشيني ارائه نمود: نويسنده محترم آقاي دكتر عباس خالصي در صفحه‌ي 11 كتاب مذكو در باب پيشينه‌ي بست‌نشيني چنين مي‌نويسد: «... شايد بتوان ريشه و انگيزه‌ي اوليه سنت بست‌نشيني را در دورانهاي بسيار دور تاريخ يعني قبل از پيدايش اديان الهي در پيش مردم اثر گرايش انسان‌ها به پرستش و توسل به مقدسات ذهني ساخته و پرداخته اذهان خويش يا سمبل‌هاي عيني محصول و دست‌آورد خودشان پيدا كرد.» در اين زمينه، نويسنده كتاب در صفحه 13 چنين ادامه مي‌دهد: «... [اولياء] پس از خودشان، قبورشان ـ بارگاهشان آثار و بازمانده‌هايشان مراكزي مقدس و قطب‌هايي براي توسل و پناه‌جويي گنهكاران، ‌گرفتاران، بزه‌كاران گشت... و مأمني شد براي تظلم و دادخواهي و شفاعت و...» اين پديده كه در طول زمان به صورت سنتي اجتماعي تكرار شد و مورد قبول خاص و عام قرار گرفت. ريشه‌ي محكم و مقدسي در جامعه پيدا كرد. به طوري كه خود، آييني شد. قانوني شد نافذ و پويا كه بسياري از اوقات به آيين‌هاي اجتماعي و قوانين مسلم پشت پا زد و رسوخ و برتري بي‌چون و چراي خود را در جامعه، بارها و بارها نشان داد. طرح مطالب مربوط به بست و بست‌نشيني از اين نظر مورد توجه است كه در تاريخ معاصر ايران به كرات مواردي در اين قلمرو به چشم مي‌خورد و نگارندگان تاريخ معاصر ايران را به تشويق و ترغيب در ريشه‌يابي مذهبي، سياسي، تاريخي، فرهنگي اين موضوع مي‌كشاند. در حيطه‌ي تاريخ معاصر ايران، بسيار هنگام از احداث عمدي بست‌ها و يا تخريب اين اماكن، شواهد چشمگيري سراغ داريم و از حسن و قبح مسأله آگاه هستيم و مي‌دانيم كه نفس احترام به نيكان و نياكان و پاكان و مزار و مرقد و سرپناه و گذرگاه و قدمگاه آنان يك امر عاطفي و نشانه‌اي از مهر و مهرباني است. اما آن زمان كه غرض‌ها، دوستي‌ها تيره مي‌دارد و رندان به فكر سودجويي از باور‌هاي خالصانه‌ي مردم مي‌پردازند، سرطويله و كاهدان اصطبل ناصر‌الدين شاه قجر، جان پناه بست‌نشينان مي‌شود. دل انسان به درد مي‌آيد و اين چنين شفاعت و پناهندگي را در خور انسان نمي‌داند. اينجاست كه بيگانگان از نابكاران شناخته نمي‌شوند و خيانت پيشه‌گان از چنگ عدالت مي‌گريزند و محل‌هاي امن و مقدس رفته رفته در حد اماكن نامقدس مثل اصطبل‌ها، طويله‌ها، خانه‌هاي زورمندان و حتي سفارتخانه‌ها تنزل مي‌يابند. نيم‌نگاهي به مبحث واژه‌شناسي و تعاريف (ص22 كتاب) ما را به درك معني بست و بست‌نشيني قادر مي‌سازد: بست و بست‌نشيني ـ بست در عرف با زبان فارسي عبارتست از حريم امني (حريم به معني اعم كلمه: فيزيكي يا مكاني ـ زماني ـ اجتماعي ـ عقيدتي ـ انساني) كه انسان يا جانداري در پناه و سايه‌ي آن از تعرض و تعدي غير، مصون و محفوظ مي‌ماند. يا انسان را در بيان عقيده يا درخواستي در مقابل شخصي يا اشخاصي ديگر قادر مي‌سازد كه در حال عادي و معمولي قادر به اظهار آن نيست. هر چند نويسنده‌ي ارجمند كتاب، در بسياري از موارد از شرح و توضيح اصل مطلب عدول مي‌فرمايند (نظير مبحث خون بست در صفحه 24 كتاب كه اصولاً مقوله‌ي ديگر است و فعلاً جاي بحث نيست) با اين حال از نظرات سياحان و ... بهره مي‌گيرند. در زمينه‌ي پيشينه‌شناسي بست‌نشيني، نويسنده از عقايد جرج ـ ن ـ كرزن مؤلف كتاب ايران و قضيه‌ي ايران، ترجمه‌ي وحيد مازندراني و از يادداشت‌هاي شاردن (سياح دوره‌ي صفوي) بهره مي‌جويند و با خوش‌بيني از بستي به عنوان هايد پارك در لندن سخن مي‌گويند كه ظاهراً هر معترضي مي‌تواند در اين نزهتگه آزادي، عقده‌هاي دل بگشايد و جان معترضين، از گزند خفقان و مجازات مصون باشد. نگارنده‌ي اين سطور ضمن تحصيل در لندن شاهد جنگ زرگري بسياري از معترضين كرايه‌اي و... بوده است و نيك مي‌دانيم كه جز كلاه‌گذاري سر مردم عادي و عامي علي‌الظاهر به نشانه‌ي وجود آزادي كلام و بيان و شعار، كار ديگري انجام نمي‌گيرد. نمي‌دانم جناب آقاي دكتر عباس خالصي جداً معتقد به آزادانديشي اهل ينگي دنيا هستند يا نه؟ من شخصاً ناظر بسياري از حقه‌هاي سياسي سياستمداران بريتانياي كبير در هايد پارك لندن بوده‌ام و عاقلان و عارفان را اشارتي كافي است و خوش‌باوري در اين زمينه، پسنديده نيست. بهر حال نويسنده‌ي كتاب، در صفحاتي از كتاب، از عوامل تشكيل‌دهنده‌ي بست‌نشيني و مفهوم بست (پناهگاه، ملجأ، حامي، و...) سخن مي‌گويد و مباني شكل‌گيري بست‌نشيني و ساير مفاهيم مشابه آن در سير تاريخ را توضيح مي‌دهد و در صفحات 43 تا 57 مطالبي مي‌نگارد كه در حكم حاشيه روي تلقي مي‌شود. ضمن اين كه شواهدي به شعر در باب پناهندگي و پناهيدن و مُلتجي شدن ارائه مي‌دهد و بار ديگر صفحاتي را (به نظر راقم اين سطور) به حاشيه روي اختصاص مي‌دهد و لغاتي را كه توصيف و تفسير آنها ضروري نمي‌نمايد، مطرح مي‌سازد. آنچه اشتياق ما را از خواندن مندرجات كتاب افزونتر مي‌سازد، مربوط به فصل دوم يعني فراز‌هايي از تاريخ است كه نويسنده‌ي كتاب پس از نقل داستان‌هايي در باب فتوت و... اعتبار خانقاه شيخ صفي‌الدين اردبيلي (بست بي‌پناهان) پرده برمي‌دارد و از بست‌نشيني آغامحمد‌خان قاجار در عهد كريم خان ـ در شيراز ـ و احترام رييس خاندان به آستانه‌ي حضرت عبد‌العظيم ياد مي‌نمايد و نمونه‌اي از بست‌نشيني در زمان محمدشاه قاجار و اوج رونق بازار بست‌نشيني در دوره قاجار و قتل بارون الكساندر گريبايدوف مطرح مي‌گردد. همو (گريبايدوف) حرمت نگاه نداشته و زنان گرجي را از بست بيرون ساخته و جان در اين راه پرمخاطره باخته بود. تا زماني كه واقعه‌ي اسفناك بست‌نشيني در سفارتخانه‌هاي دول مترقيه!؟ خارجي پيش مي‌آيد. آنجا كه اين سياستمداران اجنبي و صاحب هزار حقه‌، اشرار ايراني را حمايت كرده و خانه‌هاي خود را بست قرار مي‌دادند (ص 109) خدمات امير‌كبير در راه تنوير افكار و اقدامات او براي ويران ساختن اصطبل‌ها و سرطويله‌ها و كاهداني‌هاي شاهي كه متأسفانه محل اطراق اوباش گشته بود، زهر چشمي از نابكاران مي‌گردد. امير در تاريخ 1266 (ق) رسماً فرمان شكستن بست‌ها را صادر كرد و به بست‌نشيني خاتمه داد و مجرمين را به پاي ميز محاكمه و عدالت كشانيد. «بعضي اين اقدام امير را ضربه‌اي بر پيكر روحانيت و شكست قدرت آنها قلمداد مي‌كنند اما بايد دانست كه اين سنت‌ ريشه‌ي مذهبي نداشته و دليلي از مباني ديني هم ندارد و پناه بردن حتي به امكان مقدسه از نظر شرعي مجوز تعطيل عدالت و گذشت جرم از نظر اسلام نيست. تقويت اين سنت به نفع و به دست استعمار انگليس صورت مي‌گرفته و حتي يك نفر روحاني با اين اقدام امير‌كبير در شكستن بست اعتراض ننموده است.» (ص 142 ـ 142) (اقتباس نويسنده كتاب از: كتاب امير‌كبير يا قهرمان مبارز با استعمار ـ نوشته‌ي: آقاي هاشمي رفسنجاني). بست‌نشيني انفعالي در زمان ناصر‌الدين شاه و فرزند ضعيف‌النفس او مظفر‌الدين شاه نيز تكرار مي‌شود. ضمن اينكه احترام امكان مقدسه در نزد اهل نظر و صاحبان درك و فهم، محفوظ مي‌ماند و امداد از انفاس اولياء‌الله در مدنظر قرار مي‌گيرد و هر آنچه خرافه و باطل است، از حرمخانه سينه نيكان و پاكان دور رانده مي‌شود. از بد حادثه، سفارتخانه‌هاي دول خارجي، جان پناه خام‌انديشان مي‌گردد. تحصن در اين سفارتخانه در ايام حكومت به دور از عدل محمدعلي ميرزا نيز رواج مي‌يابد و تحصن در اين اماكن و ساير رويداد‌ها تا جلوس احمدشاه به تخت، بخشي از كتاب «تاريخچه‌ي بست و بست‌نشيني» نوشته‌ي: دكتر عباس خالصي را به خود اختصاص مي‌دهد و تصاوير عبرت‌انگيزي از بست‌نشيني در بست‌هاي؟! فوق‌الذكر را در برابر ديدگان حيران‌ خوانندگان قرار مي‌دهد. نويسنده كتاب به سرعت به پايان سخن مي‌رسد و از انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي و توضيح مسائل متعدد به تعجيل سخن مي‌گويد و وعده مي‌دهد كه در آينده در كتب مستقل ديگر در اين باره شرح و تفسير و توضيح مفصلي داشته باشد. لازم به تذكر است كه كتاب پادشاه مصور بوده و در 3300 نسخه و به سال 1366 از سوي انتشارات علمي به چاپ رسيده و در برگيرنده‌ي 186 صفحه + 2 صفحه فهرست منابع مورد استفاده مي‌باشد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:تاريخ و فرهنگ معاصر، فصلنامه مركز بررسيهاي اسلامي، مجموعه سال اول شماره‌هاي 3 و 4.

بهائيت ،آئين ساختگي

بهائيت ،آئين ساختگي بهاييت نام شعبه‌اي از يك آيين ساختگي است كه به بابيه معروف شده بود. بابيه، در دوره حكومت قاجار شكل گرفت. در آن زمان علماي شيعه به دو دسته شيخيه و اماميه تقسيم مي‌شدند. گروهي از آنان به روايات و احاديث بيش از آيات قرآن توجه داشتند و معتقد بودند كه امام زمان نيز همچون ديگر امامان شيعه از اين دنيا رفته است ولي روح او در آينده در بدن فرد ديگري حلول خواهد كرد. به اين گروه شيخيه مي‌گفتند كه با اين تفكر، راه براي ادعاي مهدويت از سوي افراد گوناگون باز شد. گروه ديگر از عالمان شيعه به زنده بودن امام زمان اعتقاد داشتند و احكام ديني را براساس آيات قرآن و روايات و احاديث، برمي‌گزيدند، كه به اينان اماميه مي‌گفتند. يكي از معروف‌ترين عالمان شيخيه، سيد‌كاظم رشتي بود. او در اواخر دوره زندگي خود گفته بود كه امام زمان پس از مرگ من ظهور خواهد كرد. با مرگ او، سه تن از شاگردانش، هر يك در گوشه‌اي، خود را جانشين او خواندند. از جمله سيد‌علي محمد شيرازي كه در حوزه علميه كربلا درس خوانده، و به شيراز بازگشته بود. او در 1257 ق ادعا كرد كه باب امام زمان است يعني راه ارتباط با امام از طريق او ميسر مي‌شود. بزودي گروهي از مردم دور او را گرفتند كه اكثر آنان از شاگردان سيد‌كاظم رشتي بودند. سيد‌علي محمد كه رفته‌رفته به «باب» مشهور شده بود، توانست در مدت چهار سال با كمك دوستانش، در برخي از شهر‌هاي ايران، پيرواني دست و پا كند. حتي خود نيز براي تبليغ به مكه رفت، اما تبليغاتش ناموفق ماند. در بازگشت به دستور والي شيراز دستگير شد و در جلسه‌اي از علماي شيعه به بيان عقايد و انديشه‌هاي خود پرداخت و چون در دفاع از آن ناتوان بود، نزد امام جمعه شيراز ظاهراً توبه كرد و در برابر مردم از گفته‌ها و نوشته‌هاي خود عذر خواست. سيد‌علي‌محمد يا همان باب مدتي در خانه‌اش تحت نظر بود و شش ماه بعد به اصفهان، سپس قلعه ماكو تبعيد شد. اما همچنان به ادعاهاي بي‌اساس خود ادامه مي‌داد و در 1264 ق مدعي شد كه امام زمان است. اندك پيروانش اين ادعاي او را پذيرفتند. باب از 1264 تا 1266 ق در قلعه چهريق دز نزديكي اورميه(؟؟؟) زنداني بود و با پيروانش مكاتبه مي‌كرد. فتنه‌انگيزي و شورش پيروان باب در آغاز دوران پادشاهي ناصر‌الدين شاه به اوج خود رسيد و ميرزاتقي خان امير‌كبير ـ صدر اعظم وقت ـ تصميم به خاموش كردن فتنه بابيان گرفت. باب كه اين بار حاضر به توبه از گفته‌هاي خود نبود در 1266 ق در تبريز اعدام شد. او احكام اسلامي را كنار گذاشته بود و ادعاهاي جديدي مي‌كرد و همه آنها را در كتاب «بيان» گردآوري بود. پيروانش او را پيامبر تازه خدا مي‌دانستند و بر اين باور بودند كه هر هزار سال يك بار، دين خدا تغيير مي‌كند و اكنون نوبت به تغيير دين اسلام رسيده است. بابيان كه از اعدام سيد‌علي محمد به خشم آمده بودند، در پي قتل ناصر‌الدين شاه برآمدند، اما اقدام آنان نافرجام ماند و شاه نيز فرمان قتل عام بابيان را صادر كرد كه تنها عده‌اي از آنان موفق به فرار شدند. در ميان شاگردان سيد‌علي‌محمد، دو برادر به نامهاي ميرزايحيي و ميرزاحسينعلي نوري بر سر جانشيني او به رقابت پرداختند. ميرزا يحيي بيشتر مورد توجه باب بود و باب او را جانشين خود كرده بود و لقب «صبح ازل» را به او داده، او را مأمور كامل كردن كتاب «بيان» كرده بود. اما با اعدام باب، ميرزاحسينعلي برادرِ بزرگ‌تر ميرزايحيي كه خود را «بهاء‌الله» ناميده بود، ادعاي جانشيني باب را كرد. از اين رو، گروهي از بابيان به ميرزا‌يحيي پيوستند كه آنان را «ازليان» و گروه ديگر كه به ميرزا‌حسينعلي گرويدند، «بهاييان» مي‌خواندند. ميرزاحسينعلي كه در واقعه تير‌اندازي دو تن از بابيان به ناصر‌الدين شاه متهم به رهبري اين ترور شده بود، مدتي در مقر تابستاني سفارت روس در زرگنده شميران مخفي شد و سرانجام با توافق سفارت روس تحويل صدراعظم قاجار ـ ميرزا‌ آقاخان نوري ـ شد و در نهايت راهي عراق گرديد. ميرزا يحيي نيز پيشتر به عراق گريخته بود. عراق در آن زمان جزيي از پيكره عثماني به شمار مي‌رفت. ميرزاحسينعلي كه خود را جانشين واقعي باب خوانده بود، ادعاي پيامبري كرد و گفت همان كسي است كه باب، مژده ظهورش را داده بود. اين ادعا، اختلاف ميان دو برادر را افزايش داد و ميان پيروان آن دو درگيريهايي رخ داد. دولت عثماني نيز ميرزاحسينعلي را به عكا در فلسطين و صبح ازلي را به قبرس تبعيد كرد. صبح ازل در قبرس درگذشت، اما پيش از مرگ داماد خود شيخ احمد روحي را به جاي خود و به رهبري اندك پيروانش برگزيد. اما بهاء‌الله در عكا كتاب «اقدس»، شامل دستور‌هاي مذهبي بهاييان را نوشت كه با دستور‌هاي كتاب «بيان» تفاوت داشت. او نيز در عكا درگذشت و پسرش عباس افندي (1340 ـ 1360ق) مشهور به «عبد‌البها»، رهبر بهاييان شد. اين در حالي بود كه عبد‌البها نيز با برادرش محمدعلي بر سر جانشيني پدر اختلاف داشت و در ابتدا بسياري از بهاييان به او گرويده بودند. اين اختلاف سبب درگيريهاي شديدي ميان بهاييان گرديد. عبد‌البها سفرهاي زيادي به كشور‌هاي مختلف كرد تا پيروان بيشتري بيابد. او در جنگ بريتانيا با عثماني، جانب انگليسيها را گرفت و در آخر نيز به سبب همين همكاريها، از انگليسيها لقب «سِر» دريافت كرد. عبد‌البها كه پسر نداشت، نوه خود شوقي رباني (افندي) (1314ـ1377 ق) را به جانشيني خود برگزيد كه اين بار نيز بر سر جانشيني رهبر بهاييان، نزاعهاي شديدي درگرفت. هم‌زمان با دوره سياست شوقي رباني بر بهاييان، دولت اسرائيل در سرزمينهاي اشغالي فلسطين تشكيل شد. او نيز در ديدار با رئيس جمهور اسرائيل، از تأسيس دولت يهودي ابراز خرسندي كرد و ضمن اعلام دوستي بهاييان با صهيونيستها، براي‌شان آرزوي موفقيت كرد. شوقي افندي در اواخر زندگي خود وصيت كرد تا سازماني نُه نفره، رهبري بهاييان را برعهده گيرد. مركز اين سازمان كه «بيت‌العدل اعظم» خوانده مي‌شود در بندر حيفا، واقع در فلسطين است. اكنون نيز به دليل اختلاف هميشگي بر سر رهبري اين فرقه، بهاييان به چند گروه و دسته تقسيم شده‌اند و هر گروه، خود را پيرو يكي از سران بهاييت مي‌داند. در دوره حكومت پهلوي، بهاييان از آزادي عمل بيشتري در ايران نسبت به دوره قاجار برخوردار شدند و توانستند براي رسيدن به هدف اصلي خود كه همانا تشكيل حكومت بهايي در ايران بود، دست به تلاشهايي بزنند. آنان بر اين باور بودند كه ايران، سرزمين موعود بهاييان است و اين كشور بايد به طور كامل در اختيار آنان قرار گيرد. از اين‌رو، علي‌رغم ادعاهايشان مبني بر دوري از امور سياسي، وارد مشاغل دولتي و حكومتي مي‌شدند و بدين وسيله زمينه به كارگيري بيشتر هم‌كيشان خود را در ادارات دولتي و بويژه در مراكز عمده اقتصادي كشور فراهم مي‌آوردند. تا جايي كه امير‌عباس هويدا (1343 ـ 1356ش) كه بهايي بود تنها به مدت سيزده سال سمت نخست‌وزيري ايران را در اشغال خود داشت. شاه نيز با نظر مثبت به آنان مي‌نگريست و پزشك مخصوص او، دكتر‌ عبد‌الكريم ايادي، نيز از پيروان بهاييت به شمار مي‌رفت و دهها شغل اقتصادي براي خود دست و پا كرده بود. در دوره حكومت محمدرضا پهلوي، چند اقدام عمومي عليه بهاييان در كشور صورت گرفت كه هر بار، رژيم شاه در صدد برآمد براي مدتي، بهاييان شاغل در مراكز مهم دولتي را از ديد عموم مخفي نگه‌دارد. اول‌بار در پي سخنراني حجت‌الاسلام محمد‌تقي فلسفي برضد گسترش فعاليتهاي بهاييان در ايران، شاه مجبور شد دستور تخريب خظيرة‌القدس، مقر مذهبي بهاييان را در تهران صادر كند. بار ديگر در جريان انقلاب، زماني كه هژبر يزداني، از پيروان بهاييان، توانسته بود بخش عمده‌اي از سهام بانك صادرات ايران را بخرد، مراجع تقليد هر گونه همكاري با اين بانك را حرام دانستند و اين بانك تا آستانه ورشكستگي كامل پيش رفت كه با خروج يزداني از صف سهامداران، اين بانك از خطر ورشكستگي نجات يافت. تحريم نوشابه پپسي كولا، شووپس، بابل آب و اُسو كه متعلق به يك بهايي به نام ثابت پاسال بود از ديگر موارد مخالفت گسترده مردمي با بهاييان در زمان شاه به شمار مي‌رود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي فعاليت اين فرقه به دليل مغايرتش با احكام اسلامي و نيز همراهي آنان با امريكا و اسرائيل، غير‌قانوني اعلام شد. اكنون نيز اين فرقه به يكي از ابزار‌هاي مخالفت امريكا بر ضد ايران تبديل شده است و هر بار، ايران به بهانه محدوديت براي بهاييان، از سوي كشور‌هاي غربي تحت فشار سياسي ـ اقتصادي قرار مي‌گيرد. گفته مي‌شود شمار پيروان پراكنده فرقه بهاييت در دنيا به پنج ميليون نفر مي‌رسد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:دايرة‌المعارف انقلاب اسلامي، سوره مهر، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 1، ص 178 تا 180.

شاهنامه شاهنشاهي !

شاهنامه شاهنشاهي ! برگزاري جشن هزاره فردوسي و كنگره مستشرقان در تهران از جمله اقدامات فرهنگي عصر رضاشاه پهلوي بود . اين اقدام كه بازتاب جهاني پيدا كرد به مناسبت هزارمين سال ولادت « ابوالقاسم فردوسي طوسي » با دعوت از مستشرقان جهان در مهر ماه سال 1313 برگزار گرديد . اولين جلسه كنگره در تهران توسط محمد علي فروغي ( ذكاء الملك ) كارش را آغاز كرد و به مدت هشت روز ادامه يافت . مرحله پاياني آن با حضور رضاشاه در مشهد ادامه يافت و با افتتاح آرامگاه فردوسي به پايان رسيد . علاقه فروغي به شاهنامه فردوسي بي دليل نبوده است . او بخش مهمي از وقت خود را براي شاهنامه صرف كرد و به تنظيم خلاصه دوجلدي و منتخب يك جلدي آن پرداخت . تلاش فروغي و شاگردان و پيروان مكتب او باعث شد تا شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي به كتاب مقدس ايدئولوژي شاهنشاهي بدل گردد. اين اقدام با اين هدف صورت گرفت كه فرهنگ ملي كشور به فرهنگ شاهنشاهي تبديل ، و ابزاري براي طرد فرهنگ اسلامي شود . فردوسي كتاب خود را « ستم نامه عزل شاهان » و « دردنامه بي گناهان » مي خواند كه در اشعار زير منعكس است : نگه كن كه اين نامه تا جاودان / درفشي بود بر سر بخردان بماند بسي روزگاران چنين / كه خوانند هركس بَرو آفرين ستم نامه عزل شاهان بود / چو درد دل بي گناهان بود استفاده جهت دار از فردوسي و اشعار او ، كاربرد متملقانه آن و حتي تحريف فردوسي و جعل ابيات به نام او كار را به ابتذال كشاند . نمونه اين ابتذال ، ابيات زير است كه در يادنامه فردوسي ( انجمن آثار ملي ، تهران 1349 ) به چاپ رسيده است : چو كودك لب از شير مادر بشست / محمدرضاشاه گويد نخست ! اگر همدم شه بود فرّهي / فرح زايد از فرّ شاهنشهي ! شهنشاه ، بانوي فرخ نژاد / كه شاهنشهش تاج برسرنهاد به سرتاسرگيتي از غرب و شرق/ درخشيد فرّش به كردار برق ! راستي فردوسي كه بيش از هزار سال با زمان محمد رضا پهلوي فاصله داشت ، چطور اين اشعار را سروده است ؟! اين ابتذال مرحوم « ملك الشعراي بهار » را به اعتراض واداشت : « ... اشعار بي پدر و مادر را كنار هم قرار داده اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته اند . بنده وقتي مي گويم اين شعر مال فردوسي نيست ، مي گويند تو وطن پرست نيستي ... آقا اين وضع زندگي نيست ... افرادي مي خواهند احساسات وطن پرستي مردم را بدين وسيله تحريك كنند و بالا بياورند . هرچه دلشان خواست در آن مي گنجانند و هرچه در آن گنجانيده شده قبول مي كنند و مي گويند اين شاهنامه ملت ايران است ... » ( ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، فردوست ، ج 2 صص 42 و 43 ) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:تاريخ تهاجم فرهنگي غرب ، نقش روشنفكران وابسته ، محمدعلي فروغي ، موسسه فرهنگي قدر ولايت ، 1377 ، ص 45 تا 47

امنيه‌هاي رضاخاني

امنيه‌هاي رضاخاني در دوره حكومت رضا خان پاسگاه‌هاي امنيه و نفرات آن‌ها از همان تاريخ تشكيل اداره امنيه به آزار و اذيت نسبت به مردم و اخاذي از آنان پرداختند. اعمال امنيه‌ها در طول سال‌هاي 1300 تا 1320 موجبات تنفّر و خشم و كين مردم را فراهم آورده و شايع شده بود كه امنيه‌ها از روستاييان پنچ چيز مي‌خواهند: خروس‌پلو، عرق دو آتشه، ترياك ماهان، دختر هجده‌ساله، وجوه كافي، به امنيه‌ها حقوق كافي داده نمي‌شد و آن مبلغي هم كه داده مي‌شد به دست آن‌ها نمي‌رسيد. مي‌گويند رضاشاه روزي در زمستان كه وارد اداره امنيه شد دست‌هاي خود را روي در جيب بلوز بلند نظامي خود گذاشت و گفت: «مي‌ترسم امنيه‌ها جيبم را بزنند» و نيز معروف است در همان روز مقداري برف از روي زمين برداشت و آن را به امنيه‌ها نشان داد و از افراد يك گروهان خواست آن را دست به دست تا رديف آخر نفرات برسانند. وقتي گلوله برف به آخر گروهان رسيد تقريباً آب شده بود. رضاشاه به امنيه‌ها گفت «من حقوق و جيره كافي براي شما اختصاص داده‌ام اما تا دست به دست بشود و نصيب شما بشود مقدار زيادي از آن آب مي‌شود و به جيب صاحب منصبان شما مي‌رود.» گفته‌هاي رضا شاه خطاب به امنيه‌ها حكايت از نظر نامساعد و مخالف وي نسبت به ژاندارمري‌ مي‌كرد زيرا نه تنها رضاخان و ساير قزاق‌ها در دوران قزاقخانه از ژاندارمري كه سازمان نظامي ملي ايران پس از مشروطه بود بدشان مي‌آمد و آن را دكان تازه‌اي جلوي دكان كار و كسب خود مي‌ديدند، بل حوادثي چون قيام كلنل پسيان در مشهد، شورش ژاندارمري‌ها در تبريز زير نظر لاهوتي و طرح كودتاي نافرجام پولادين، نظر او را نسبت به ژاندارم‌ها تيره‌تر و سياه‌تر از گذشته كرده و به آن‌ها به ديده تنفر و كين مي‌نگريست. البته در گفته‌هاي رضاشاه نوعي بي‌عدالتي وجود داشت زيرا ژاندارمري در دوران رياست سوئدي‌ها از با انضباط‌ترين صفوف نظامي ايران بود چنان‌كه شاعراني چون عارف و ايرج‌ميرزا در اشعار خود ابياتي در مدح و تحسين ژاندارم‌ها سروده بودند. نام امنيه در طول سال‌هاي 1300 تا 1320 طوري موهن و آميخته به اخاذي و پرونده‌سازي و آزار و تعدي گرديد كه در سال 1320 پس از آغاز سلطنت رضاشاه كه قرار شد امنيه مجدداً تأسيس و از وزارت جنگ جدا و به وزارت كشور ملحق شود و تحت عنوان اداره كل امنيه دولتي از لشكر‌هاي ارتش منتزع گردد به زودي نام امنيه‌ را هم از آن برداشتند و به جاي آن واژه ژاندارمري را گذاشتند تاخاطره سوء‌امنيه‌هاي رضاخاني از اذهان محو گردد. مزاحمت‌ و آزار و تعدي ژاندارم‌ها بي‌دليل نبود. امنيه‌ها از فقير‌ترين و محروم‌ترين و بي‌دست و پاترين كساني بودند كه هيچ شغل مناسبي نيافته بودند و به ناچار شغل امنيه را براي نمردن خود و خانواده‌اشان از گرسنگي برگزيده بودند. فرماندهان آن‌ها از آن‌ها هديه و پيشكش و سوغاتي مي‌خواستند و چون حقوق فرماندهان نيز ناچيز بود به ناچار مبالغي از مخارج خود را از راه اخاذي از مردم تأمين مي‌كردند. در آن دوران شبكه ارتباطي مهمي بين تهران و مراكز امنيه وجود نداشت و فقط استفاده از تلگراف و مكاتبه ميسر بود. گهگاه هيأت‌هاي بازرسي به ولايات سفر كرده تحقيقات و بازرسي‌هايي مي‌كردند و باز‌مي‌گشتند. پاسگاه‌هاي ژاندارمري‌ در نقاط بسيار دور دست واقع بوده و فاقد وسايل اوليه زندگي بودند و اغلب آب آشاميدني هم در دسترس نداشتند و بايد آب آشاميدني خود را از طريق كاميون‌هاي عبوري به دست آورند. سيستم استيلاي دولت مركزي بر مبناي زور و خشونت و عدم اعتماد نسبت به مردم استوار شده و پس از جنگ‌هاي عشايري و محلي و خون و خونريزي طرفين با عدم اعتماد به هم مي‌نگريستند و از هم واهمه داشتند. به طوري كه رجال آن زمان از جمله دكتر محمد سجادي در خاطرات خود نوشته‌اند در اوايل سلطنت رضاشاه، امنيه‌ها حتي شاه را هم نمي‌شناختند و زماني كه رضاشاه براي بازديد از يكي از پاسگاه‌ها رفت وكيل‌باشي امنيه چندان احترامي به شاه نگذاشت. اين بود كه دستور داده شد تصويري از شاه در هر پاسگاه ژاندارمري نصب گردد. امنيه‌ها غالباً بي‌سواد بودند و عده‌اي از آن‌ها از قره‌سوران‌هاي سابق و عده‌اي حتي در زمره راهزنان پيشين بودند كه تأمين گرفته و به خدمت امنيه درآمده بودند. سرتيپ محمدحسين ميرزا جهانباني رئيس ستاد امنيه در دوران تصدي امير‌لشكر امير‌احمدي كه پس از شهريور 1320 در اواخر سال 1322 براي مدت كوتاهي رئيس اداره شهرباني شد و پس از 28 مرداد به مقام كفالت وزارت كشور رسيد در يادداشت‌هايي كه در دوران خانه‌نشيني و بازنشستگي خود در مجله خواندني‌ها چاپ تهران مي‌نوشت شمه‌اي از آن چه را كه در امنيه دولتي ايران مي‌گذشت به رشته تحرير درآورد. از نظر جهانباني كه افسر تحصيل كرده و فهيمي بود فقر و تهيدستي و نداشتن وسايل زيست مناسب، مهمترين عامل گرايش امنيه‌ها و همچنين پاسبان‌ها به اخذ رشوه از مردم و گرايش به وظيفه‌ناشناسي و خلاف بود. جهانباني كه در ماه‌هاي آخر سال 1322 رئيس شهرباني كل كشور شد داستان پاسباني را نقل كرده است كه رشوه گرفته و يك زنداني را در حال انتقال به زندان گريزانده بود. جهانباني پاسبان را احضار كرد و با شلاق او را تنبيه نمود اما پاسبان اجازه خواست اونيفورم (كت) خود را از تن درآورد؛ زير بلوز رسمي پليس، پاسبان حتي زيرپيراهن هم به تن نداشت. او هزينه سنگين زندگي خود و همسر و دو فرزند و مادرش را براي رئيس شهرباني شرح داد و علت رشوه‌گيري و وظيفه‌ ناشناسي را تبيين كرد. جهانباني كه سوابق عديده‌اي در امنيه و نظميه داشت پس از مراجعه به دكتر ميليسپو كه بار ديگر به ايران آمده و رئيس كل دارايي شده بود و نااميدي از تحقق بودجه‌اي براي كمك به حقوق افسران و پاسبانان شهرباني استعفا داد. در سال‌هاي قبل و پس از شهريور 1320 داستان‌هاي واقعي از مردم آزاري و اخاذي امنيه‌ها بر سر زبان‌ها بود كه شمه‌اي از آن‌ها پس از شهريور 1320 در مطبوعات تهران منعكس مي‌شد در يكي از اين ماجراها آورده شده بود:‌ شبي چند امنيه وارد دهكده‌اي شدند طبق معمول سراغ كدخدا را گرفتند و به خانه او رفتند. كدخدا شام چرب و نرم (خروس پلو) و منقل و ترياك و وافور بر ايشان فراهم كرد. پس از اين‌كه شام خوردند و ترياك مبسوطي كشيدند قرار شد روي پشت‌بام براي مهمانان ناخوانده بستر گسترده شود. وقتي بستر گسترده شد امنيه‌ها براي اخاذي از كدخدا كمي انديشيده و سرانجام وكيل‌باشي پرسيد: كدخدا در آسمان چه مي‌بيني كدخدا؟ كدخدا گفت:‌ كهكشان. وكيل‌باشي امنيه از جا بلند شده سيلي محكمي به گوش كدخدا زد و گفت: مردك پدرسوخته آيا خجالت نمي‌كشي مأمور دولت را زير كهكشان يا كاه مي‌خواباني، برخيز كه ترا به پاسگاه ببرم و علت اين بي‌احترامي را از تو بپرسم. كدخدا كه دچار وحشت شديدي شده بود با پرداخت پنج تومان پول شرّ امنيه‌ها را كند. آن‌ها شب روي بام و زير كهكشان يا كاهكشان خوابيدند و بامداد پس از خوردن صبحانه مفصل و كشيدن مجدد ترياك ده را ترك كردند. در موردي ديگر امنيه‌ها وارد دهي شدند و هنگام صحبت با كدخدا يك نخ سيگار كه نشانه تاج پهلوي روي آن چاپ شده بود به كدخدا تعارف كردند. كدخدا ضمن تشكر فراوان سيگار را آتش زد. اما حواس او نبود كه دارد سيگار را از سويي كه تاج روي آن چاپ شده بود آتش مي‌زند. به محض اين‌كه آتش كبريت به آرم تاج رسيد امنيه‌ها او را به باد فحش و كتك گرفتند كه چرا ندانسته يا دانسته تاج اعليحضرت پهلوي را به آتش كشيده و به مقام منيع سلطنت اهانت كرده است. باز در افواه مي‌گفتند زماني امنيه‌ها به دهي رفتند كه سيم تلگراف از كنار ديوار خانه كدخدا مي‌گذشت. امنيه‌ها پس از تناول شام گوارايي متوجه سيم تلگراف شده به كدخدا گفتند: چرا روزي كه سيم تلگراف را از ده عبور مي‌دادند نگفتي تير آن را دورتر نصب كنند. كدخدا اظهار بي‌اطلاعي كرد. امنيه‌ها گفتند بر ما مسلم است كه تو جاسوس خارجي‌ها هستي و هر شب اين‌جا مي‌نشيني و مخابرات اعليحضرت با والي ايالت يا استاندار و فرمانده لشكر را گوش مي‌دهي. برخيز به پاسگاه برويم تا تو را هر چه زودتر با پرونده متشكله به شهر اعزام داريم و در آن‌جا به مجازات جاسوسي خود برسي. كدخداي بيچاره روي دست و پاي امنيه‌ها افتاد و از آن‌ها خواست گناهش را ببخشايند و در عوض او پول چاي مكفي و لايقي به آن‌ها خواهد داد. سوء استفاده امنيه‌ها از كدخدايان و روستاييان بيشتر به علت ناداني و بي‌سوادي و بي‌خبري مخاطبان امنيه‌ها بود كه مردمي فرو رفته در زندگي قرون وسطايي خود بودند و از روزگار آغاز سلطنت پهلوي كه با خشونت و سختگيري توأم بود بر جان خود هراسيده سعي مداوم آن‌ها خودداري از درگير شدن با مأمورين دولتي بود. علاوه بر مأمورين امنيه، در مناطق عشايري صاحب منصبان و درجه‌داران شعبه عشايري لشكر‌ها تا مدتي مديد از عشاير زهرچشم گرفته به انحاء مختلف رشوه‌ستاني مي‌كردند و شايد ريشه بسياري از شورش‌هاي عشايري همين يكه تازي امنيه‌ها و مأمورين ويژه سرپرستي عشاير بود كه در كتب مختلف به آن اشاره شده است. مأمورين نظام وظيفه نيز از ديگر ضابطان دولتي بودند كه وقتي براي سربازگيري به روستاها مي‌شتافتند، ورودشان با برانگيختن نگراني و حتي وحشت روستانشينان همزمان بود. به طور كلي رضاشاه با تأسيس اداره تشكيلات امنيه كه آن را جايگزين ژاندارمري كرد موقعيت پيشين و مردمي آن تشكيلات را خدشه‌دار ساخت و كار امنيه‌ها به جايي رسيد كه در سال 1320 حتي بردن نام آن‌ها تنفر و دلخوري شنوندگان را برمي‌انگيخت و چون ژاندارمري هم تا حدود زيادي واژه امنيه را به ذهن متبادر مي‌كرد پنج سال بعد در جريان مذاكرات دولت مركزي با شورشگران فرقه دموكرات در آذربايجان توافق شد كه نام ژاندارمري نيز به سازمان نگهباني كل كشور تبديل گردد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:يكصد سال فراز و فرود نيروي انتظامي، خسرو معتضد، ج دوم، ص 304 ـ 299.

خشم شاهانه

خشم شاهانه مهمترين و تند‌ترين مقاله‌اي كه در سال 1329 در مجله اطلاعات ماهانه به چاپ رسيد، مقاله‌اي بود در دو شماره تحت عنوان «درگذشت ساروتقي». مقاله شرح حال فردي بود به نام محمد‌تقي نانوازاده و بي‌كس، كه زندگيش را در عسرت و بدبختي مي‌گذراند اما بر اثر لياقت و كارداني مورد توجه شاه عباس بزرگ قرار مي‌گيرد و به لقب اعتماد‌الدوله مفتخر مي‌گردد و چون يكي از لغزشهاي ناگزير جوانيش از پرده بيرون مي‌افتد، قهر پادشاه سبب مي‌شود كه تا پايان عمر از لذت عشق و كامراني محروم گردد. ولي همچنان عهده‌دار خدمات عاليه بود تا به وزارت اعظم رسيد. خوانندگاني كه سالهاي دراز با مؤسسة اطلاعات و نشريات آن آشنايي داشتند، از درج چنان مقاله‌اي با عنوانهاي تند و زننده و مطالبي در خصوص اخلاق درباريان تعجب كرده و به حيرت فرو رفتند. مهم‌تر از حيرت و تعجب اينها، ناراحتي و خشم شاه بود. در سال 1329، سال پر تحول اجتماعي ايران، سالي كه علي منصور تنها چند ماه توانست مقام نخست‌وزيري را حفظ كند، و رزم‌آرا نيز با طوفاني از خشم نمايندگان و مردم روبه‌رو گرديد و سرانجام ترور شد ( سالي كه نفت ملي شد). شاه از اين مقاله كه حاوي سرنوشت و خصوصيات پادشاهان و رفتار آنها با خدمتگذارانشان بود، سخت ناراحت شده و عباس مسعودي را احضار كرده و با تندي و تشدد گفته بود: بهتر نيست مجله را به دست حزب توده بدهي؟ اگر ديگران به من بد مي‌گويند، تو مرده و زندة همه را مورد حمله قرار داده‌اي هدف چيست و چه مقصودي را دنبال مي‌كني؟ اين مجله را تعطيل كن تا حداقل اموات از دستت راحت شوند؟! مسعودي تعظيمي كرده و مي‌گويد: «اعليحضرتا اشتباه شده، عذر مي‌خواهم، جبران خواهم كرد» شاه پاسخي نداده، سالن را ترك مي‌كند. علاء كه حضور داشته، پس از رفتن شاه به مسعودي مي‌گويد: «تا آنجا كه توانستم سعي كردم. شاه را آرام كنم». منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:پژوهشنامة تاريخ مطبوعات ايران، ص 300 ـ برگرفته از كتاب خاطرات مطبوعاتي، نشر آبي، سيد ‌فريد قاسمي.

جلسات جن گيري در كاخ شاه !

جلسات جن گيري در كاخ شاه ! فريده ديبا، مادر فرح در کتاب خود موسوم به « دخترم فرح » در خاطرات خود مي نويسد: محمدرضا در دو سال آخر حکومت، به هيچ چيز علاقه و توجه نشان نمي داد. تعيين دخترم فرح به عنوان نايب السلطنه و بعداً تعيين شوراي سلطنت، فقط به اين خاطر بود که پزشکان فرانسوي و اسرائيلي به محمدرضا گفته بودند او مدت زيادي زنده نخواهد ماند. محمدرضا در روزهاي پايان عمر سلطنت خود، فقط شاهد بر باد رفتن سلطنت پهلوي نبود؛ او شاهد دود شدن شمع وجود خود نيز بود. شب ها به طور مرتب جلسات جن گيري و احضار ارواح در نياوران برگزار مي شد و محمدرضا با استفاده از چند حاضر کننده ي ارواح و مديوم هاي نيرومند، تلاش مي کرد روح پدرش را احضار و از او کسب راهنمايي کند. يکي از اين احضار کنندگان ارواح که تبحر زيادي در اين کار داشت، استوار بازنشسته ارتش شاه و ديگري يک نويسنده کهنسال روزنامه اطلاعات بود که دومي به علت پيري، قادر به احضار روح نبود و فقط در جلسات شرکت مي کرد تا صحت عمل احضار کننده اولي را به عينه معاينه نمايد. فرح که يک بار در اين جلسات شرکت کرده بود، مي گفت: محمدرضا توانست با ارواح چند تن از نخست وزيران سابق هم ارتباط بگيرد... از همه بدتر اين که، مشاوران نزديک شاه نظير آقاي مهندس اردشير زاهدي، مرتباً به او توصيه مي کردند هرچه زودتر ايران را ترک کند؛ زيرا براي آمريکاييان و انگليسيان، جان محمدرضا و خانواده اش کوچکترين اهميتي ندارد و حتي آن ها ترجيح مي دهند خانواده‌ي پهلوي در ايران قتل عام شوند تا اين، درس عبرتي براي ساير حکومت هاي وابسته به اردوگاه غرب باشد و بدانند، در صورت به خطر انداختن منافع کمپاني هاي غربي، به چه سرنوشتي دچار خواهند گرديد! دخترم فرح مي گفت: اينها همه خواب و خيال و توهم است؛ زيرا پرزيدنت کارتر در ملاقات با او پشتيباني از محمدرضا و سلطنت پهلوي را مورد تأييد قرار داده است. فرح مي گفت: طرح پرزيدنت کارتر اين بود که محمدرضا براي مدتي از کشور خارج شود تا بختيار بر اوضاع مسلط گردد و پس از فرو نشستن موج هيجانات، شاه به ايران برگردد و يا به نفع فرزند ارشدش (وليعهد) از سلطنت کناره گيري نمايد. اما محمدرضا اين اظهارات کارتر را دروغ هاي پوچ مي ناميد و مي گفت، آمريکايي ها مي خواهند او را از کشور بيرون کنند تا بناي سلطنت پشت سر او فرو بريزد! محمدرضا مرتباً سفرهاي مخفيانه ژنرال «رابرات هايزر» فرمانده نيروهاي ناتو در آلمان غربي به تهران را متذکر مي شد و مي گفت: «اين مردک مأموريت دارد وفاداري ارتش نسبت به شخص وي را خنثي نمايد!» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71 به نقل از:دخترم فرح ، نشر به آفرين ، 1379 ص 395

معرفي كتاب « مسي به رنگ شفق»

معرفي كتاب « مسي به رنگ شفق» كتاب «مسي به رنگ شفق» به خاطرات سيدكاظم بجنوردي اختصاص دارد كه در سن 19 سالگي در سال 1340 به اتفاق چند تن ديگر اقدام به تشكيل حزب ملل اسلامي كرد. خاطرات آقاي بجنوردي اولين بار در سال 1378 توسط دفتر ادبيات انقلاب اسلامي(حوزه هنري) ضبط و چاپ شد. اما مجدداً ايشان بعد از مدت كوتاهي خاطرات خود را به كمك آقاي علي‌اكبر رنجبركرماني تدوين و عرضه كرده است. آقاي بجنوردي در اين كتاب هيچ‌گونه اشاره‌اي به چاپ آنچه كه براي دفتر ادبيات انقلاب اسلامي روايت كرده بود، ندارد و اصولاً ترجيح مي‌دهد ذكري از وجود نسخه ديگري از خاطرات خود به ميان نياورد. كتاب مسي به رنگ شفق در سال 1381 توسط نشر ني در شمارگان دو هزار و دويست نسخه وارد بازار كتاب شد. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «مسي به رنگ شفق» را مورد نقد و بررسي قرار داده كه با هم ميخواهيم : كتاب «مسي به رنگ شفق» را بايد بحق روايتي ارزشمند از بخشي از آنچه بر نيروهاي فعال و استعدادها و توانمنديهاي ملت ايران در دوران حاكميت مطلق آمريكا بر اين مرز و بوم رفت، بدانيم. آقاي سيدكاظم بجنوردي در بيان خاطراتش به عنوان كسي كه سيزده سال از عمر خويش را در زندانهاي شاه به سر برده است، خواننده را به تاريكخانه‌هايي مي‌برد كه يادآوري آنها براي نسلهاي حاضر و آينده كشور بسيار حياتي و ضروري است. البته ايشان به دليل گذراندن بيشتر ايام اسارت خود در زندان قصر، به طور مستقيم در جريان آنچه در ساير زندانها مانند قزل‌قلعه و كميته مشترك و بويژه اوين مي‌گذشته، قرار نداشته و طبعاً به روايت آنها نپرداخته است. «اوين» به عنوان مركز شكنجه‌هاي قرون وسطايي در سالهاي پاياني عمر رژيم پهلوي كه در آن بسياري از مبارزان با سبعيتي غيرقابل تصور به شهادت مي‌رسيدند، حكايتهاي بسيار تلختري دارد كه بي‌ترديد بازگويي آنچه بر اسوه‌هاي مقاومت و رشادت ملت ايران رفته، مي‌تواند نسل جوان ما را به حفظ استقلال به دست آمده، راغبتر گرداند. خواننده در يك نگاه كلي به اين كتاب اگرچه از اين كه در دوران مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي، به عنوان مقطعي فراموش نشدني از تاريخ ملت ايران،‌ فرزندان اين ديار در عنفوان جواني داراي اطلاعاتي گسترده و شجاعتهايي قابل تحسين بوده‌اند، احساس غرور مي‌كند اما برخي از تقسيم‌بنديهاي صورت گرفته در آن را نيز قابل فهم و درك نمي‌يابد. براي نمونه در پشت جلد كتاب، اين عبارت به چشم مي‌خورد: ‌«در اين كتاب با مردي آشنا مي‌شويد كه زندگي پرماجراي خود را با سياست و انقلابيگري حرفه‌اي آغاز كرد، اما در نهايت راه ديگري برگزيد.» از نگاه يك خواننده، انتخاب «راه‌ ديگر» از سوي آقاي بجنوردي بسيار مبهم است و براي او اين سؤال را مطرح مي‌سازد كه منظور از راه ديگر، چه راهي است؟ مگر پرداختن به مسائل علمي و فرهنگي، راهي متفاوت از راه مبارزه براي استقلال است؟ آقاي بجنوردي در بخشي از خاطرات خود جمله مندرج در پشت جلد را به گونه‌اي ديگر بيان مي‌كند:‌ «مايلم شرح دهم كه چه شد كه يك انقلابي حرفه‌اي از سياست به معناي اصطلاحي‌اش كنار كشيد و به يك كار علمي سنگين درازمدت - كه نوعاً انقلابيون با اين گونه كارها بيگانه هستند - روي آورد.» (ص294) اين جمله از يك سو با آنچه در پشت جلد آمده است تفاوت اساسي دارد و از ديگر سو توضيحات ذيل آن، هرگز مفهوم پيمودن «راه ديگر» را به ذهن متبادر نمي‌سازد چراكه صاحب خاطرات در زندان و در مواجهه با افكار و انديشه‌هاي الحادي و التقاطي، ضرورت كار فرهنگي گسترده‌اي را با همه وجود احساس كرده و اين نياز را اين‌گونه بيان مي‌دارد: ‌«وقتي حكم اعدام من به حبس ابد تبديل شد، در زندان كاري جز مطالعه نداشتم و روزها و شب‌ها تا دير وقت كتاب مي‌خواندم… بنابراين بتدريج به اين صرافت افتادم كه لازم است كار فرهنگي گسترده‌اي براي تدوين فرهنگ و معارف اسلامي انجام گيرد. به دلائلي فكر مي‌كردم كه نوشتن يك دايره‌المعارف مي‌تواند پاسخگوي چنين نيازي باشد. بنابراين مي‌توان گفت كه فكر نوشتن و تدوين يك دايره‌المعارف از همان سالهاي اوليه زندان با من همراه بود.» (ص295) براساس آنچه در اين فراز آمده است حتي از نگاه آقاي بجنوردي در آن ايام، توجه جدي‌تر به امور فرهنگي چون دايره‌المعارف نويسي، نه تنها به عنوان «راه‌ديگر» تلقي نمي‌شد، ‌بلكه اقدامي در جهت عمق بخشيدن بيشتر به اطلاعات و دانش سياسي ـ اعتقادي عناصري بوده است كه با همه وجود در مسير مبارزه با وابستگيها و سلطه بيگانه بر كشور گام برمي‌داشتند. البته عملاً نيز شخصيتهاي وزين‌تر سياسي چون آيت‌الله طالقاني در حالي كه دوسوم از دوران فعاليتهاي مبارزاتي خود را در زندانهاي شاه سپري كرده بودند هرگز از كارهاي عميق علمي و فكري غافل نماندند كه از جمله آنها نگارش مجموعه تفسير چند جلدي «پرتويي از قرآن» توسط اين بزرگوار در آن ايام سخت تعقيب و زندان بود. بنابراين اگر دايره‌المعارف نويسي در امتداد همان اهداف مبارزاتي آقاي بجنوردي- يعني تقويت اركان استقلال كشور بعد از پايان دادن به سلطه‌ بيگانه- باشد، نه تنها نمي‌توان به آن «راه ديگر» اطلاق كرد، ‌بلكه بايد آن را دقيقاً ادامه همان راه با ويژگيهاي دوران توليد فكر و سازندگي به شمار آورد. حال چگونه است كه تدوين كنندگان كتاب، تمايل به القاي اين مطلب دارند كه مبارزه با آمريكا و دست نشانده‌اش يعني شاه، با كار علمي و فرهنگي دو راه متفاوت به شمار مي‌آيند؟ اين نكته‌اي قابل تأمل و درخور توجه است. آقاي بجنوردي در سن 19 سالگي مبارزه با رژيم پهلوي را با گرايش مسلحانه آغاز مي‌كند، در صورتي كه در همان زمان بسياري از شخصيتهاي برجسته، مبارزه فرهنگي را پي مي‌گرفتند و اعتقاد چنداني به حركتهاي مسلحانه نداشتند زيرا اصولاً مبارزات مسلحانه شهري و روستايي را الگوهاي اقتباس شده از روسيه و چين، بدون هيچ‌گونه انطباقي با شرايط اجتماعي- فرهنگي جامعه ايران، مي‌دانستند. در رأس اين نوع نگرش و تفكر، حضرت امام قرار داشتند كه با تكيه بر آگاهي توده‌ها ضمن عدم تأييد اقدامات مسلحانه، تحولي بزرگ را با كمترين هزينه متصور در ايران پي‌گرفتند. اين در حالي بود كه صرفاً در مبارزات مسلحانه الجزاير با تكيه به همان الگوهاي خارجي، نزديك به دو ميليون نفر جان خود را از دست دادند. در مورد گام برداشتن شتابزده حزب ملل اسلامي در مسير مبارزه مسلحانه بدون برخورداري از كمترين آمادگيها حتي براساس همان الگوها، بحثهاي فراواني مطرح است كه به دليل گويا بودن خاطرات آقاي بجنوردي از اين موضوع مي‌گذريم. اما نكته‌اي كه از خاطرات دوران زندان ايشان قابل تأمل مي‌نمايد، موضع وي نسبت به سازمان مجاهدين خلق است. قبل از طرح اين مسأله لازم به ذكر است كه موضع‌گيريهاي آقاي بجنوردي را در ارتباط با اين گروه، در اين كتاب و طي سالهاي گذشته كاملاً اصولي مي‌بينيم. لذا آنچه در اينجا مورد بحث ما قرار دارد، تفكيك مبارزان آن دوران به لحاظ تيزبيني و سرعت عمل در قبال پديده‌هاي پيچيده سياسي است. برخي شخصيتهاي برجسته سياسي و فكري در اولين مواجهه با انديشه‌هاي ماركسيستي مجاهدين خلق وظيفه خود دانستند تا با اعلام موضع سريع، صريح و قاطع، چهره نفاق آنان را براي مردم آشكار سازند. براي تشخيص ميزان استقلال رأي و چگونگي مواجهة آقاي بجنوردي با فضاسازيها و همچنين تيزبيني سياسي‌ ايشان، اين موضوع را مي‌توان به عنوان شاخص مورد توجه قرار داد. آقاي بجنوردي در شرح اولين ملاقات خود با مسعود رجوي، به اخذ جزوه «شناخت» سازمان از وي اشاره دارد و سپس مي‌افزايد: «من اجمالاً آن را مطالعه كردم و ديدم كه طابق‌النعل بالنعل يك جزوه ماركسيستي است و شرح و بسط همان اصول ديالكتيك است.» (ص147) ايشان همچنين در توصيف شرايط سال 50 مي‌گويد: «بر سر رهبري زندانيان سياسي بين دو گروه مجاهدين خلق به رهبري مسعود رجوي و چريكهاي فدايي خلق به رهبري بيژن جزني، رقابت شديدي بود. ديگر گروهها ازجمله گروههاي مذهبي كه از سالها پيش آغاز كرده بودند و حتي خود ما، در اين مقطع از تاريخ زندان سياسي نقش فعالي نداشتيم، اكثريت با اين دو گروه بود و ما در سايه بوديم. من تمام فعاليت‌هايم را قطع كرده بودم و فقط كتاب مي‌خواندم.» (ص149) ايشان در ادامه خاطراتش مي افزايد: «بعد از شركت در جلسه، مسعود آمد و گزارش جلسه را داد و گفت: جزني پيشنهاد كرد خودش نماينده ماركسيستها باشد و من – رجوي- نماينده مسلمانها. من نپذيرفتم و به جزني گفتم ما هم ماركسيست هستيم!‌ من از اين حرف مسعود خيلي تعجب كردم و پرسيدم: جداً گفتي ماركسيست هستي؟ گفت: بله من واقعاً هم ماركسيست هستم.» (ص149) حال نكته‌اي كه در اين مورد براي خواننده قابل هضم نخواهد بود اين كه چگونه آقاي بجنوردي پس از وقوف بر ماركسيست بودن دارودسته رجوي در همان ابتداي ورود آنان به زندان، برنامه‌هاي اعتقادي گروه خود را كاملاً تعطيل مي‌كند چرا كه در اين صورت زمينه جذب نيروهاي «حزب ملل اسلامي» به اين گروه ماركسيستي ـ كه البته به صورت پيچيده‌اي تظاهر به اسلام نيز مي‌كرد ـ تسهيل مي‌شد. آقاي بجنوردي همچنين در چند قسمت ديگر از خاطراتش به چگونگي عملكرد خود در قبال جوي كه سازمان مجاهدين خلق بر زندان حاكم ساخته بود، اشاره دارد: «من تا آن موقع عضو فعال زندان بودم و جوانهاي زيادي را تربيت كردم، ولي از وقتي كه مجاهدين خلق به زندان آمدند همه فعاليت‌هاي من قطع شده بود.» (ص151) نكته ديگري كه در همين زمينه توجه خواننده را به خود جلب مي‌كند نوع برخورد آقاي بجنوردي با مسعود رجوي حتي بعد از انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك در سال 54 است: «پس از انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك در خارج از زندان و اعلام مواضع كمونيستي سازمان، حتي بين عده‌اي از مجاهدين داخل زندان نيز اختلاف افتاد... من به مسعود رجوي گفتم: با شما صحبتي دارم، برويم در حياط تا صحبت كنيم. شب بود و ما در تاريكي در حياط قدم مي‌زديم و صحبت مي‌كرديم. به مسعود رجوي گفتم: تا امروز خوب يا بد، شما در زندان رهبري مبارزه را داشتيد اما از اين به بعد با اين مواضع كمونيستي كه از سوي سازمان اعلام شده ديگر هيچ فرد يا گروه مسلماني شما را قبول ندارد. من قبل از ورود شما- اعضاي سازمان مجاهدين- در زندان فعاليت داشتم. كلاس درس و تفسير و تحليل داشتم. وقتي كه شما آمديد فعاليت‌هايم را قطع كردم، اما از اين به بعد مثل گذشته فعاليت‌هايم را شروع مي‌كنم. خواستم قبلاً به تو گفته باشم كه ناراحت نشوي». (ص181) خاطرات آقاي بجنوردي بصراحت مشخص مي‌سازد كه ايشان در مورد مجاهدين خلق نه تنها با قاطعيت و صراحت وارد ميدان نمي‌شود و اطلاع خود را از ماركسيست بودن آنها رسماً اعلام نمي‌كند، بلكه با تعطيل كردن تمام برنامه‌هاي فرهنگي گروهش، ميدان را در همه زمينه‌ها به اين ماركسيستهاي مسلمان‌نما واگذار مي‌نمايد. حتي در سال 54 نيز كه رسماً سازمان مجاهدين خلق ماركسيست‌ بودن خود را اعلام مي‌دارد، ايشان با مراجعه به رجوي، ضمن تلاش براي كسب رضايت وي، فعاليت‌هاي فرهنگي «حزب ملل اسلامي» را از سر مي‌گيرد. البته لازم به ذكر است كه تأكيد بر اين نكته در اين مقال، به لحاظ وجود ترديد در موضع كنوني آقاي بجنوردي نسبت به ماركسيست و تروريست بودن اين گروه نيست، بلكه هدف روشن شدن تفاوت در برخورد با نيروهاي منحرفي است كه قدرت جوسازي فراواني داشته و دارند. همان گونه كه در اين كتاب نيز آمده است بسياري از مبارزان به محض اطلاع از ماركسيست بودن نيروهاي جمع شده حول مسعود رجوي در زندان، صف خود را از اين گروه جدا ساختند، اما به نظر مي‌رسد آقاي بجنوردي تا حدود زيادي متأثر از جو غالب بوده است زيرا وي با وجودي كه اذعان دارد نيروهاي «حزب ملل اسلامي» جذب رجوي مي‌شدند، صحنه را كاملاً خالي مي‌كند: «ورود مجاهدين به زندان، صحنه را براي ما عوض كرد. آنها جوان و فعال و تحصيلكرده و خوش‌برخورد و پرجاذبه بودند. من احساس كردم كه افراد ما كم كم از كنترل خارج مي‌شوند و ديگر بجز عده‌اي انگشت شمار، تبعيتي از ما ندارند.» (ص145) در چنين شرايطي كه نيروهاي «حزب ملل اسلامي» به سوي انديشه‌هاي ماركسيستي سوق مي‌يافتند آقاي بجنوردي ترجيح مي‌دهد نه تنها به تبليغ انديشه اصيل اسلامي نپردازد، بلكه حتي نمايندگي مسعود رجوي را از سوي طيف مسلمان بپذيرد و در مقابل جو حاكم شده توسط مجاهدين خلق كاملاً تسليم شود، اما شخصيتهايي چون آيت‌الله انواري علاوه بر تحمل فشارها و شكنجه‌هاي عوامل شاه، بايكوت و فشار رواني شديد نيروهاي رجوي را نيز بر خود پذيرا مي‌شدند تا بتوانند سخن حق خويش را در آن فضاي اختناق‌آميز به ديگران برسانند. آقاي بجنوردي پس از پيروزي انقلاب و در قبال جريان بني‌صدر (تركيبي از نيروهاي التقاطي چپ و التقاطي راست سرمايه‌داري) نيز موضعي كاملاً مشابه داشته است. ايشان تا آخرين روزها نه تنها ارتباط خود را با اين جريان حفظ مي‌كند بلكه تلاش دارد تا حتي امام را نيز از موضعگيري عليه بني‌صدر منصرف سازد. آقاي بجنوردي پس از عزل شدن بني‌صدر از فرماندهي كل قوا توسط امام و زمزمه‌ طرح «عدم كفايت سياسي» وي در مجلس، به اتفاق سه تن ديگر خدمت امام مي‌رسند تا به اصصلاح كسب تكليف كنند،‌ اما از فحواي مطالب رد و بدل شده مشخص است كه در اين ملاقات، جلوگيري از حذف بني‌صدر دنبال مي‌شده است: «مقدمتاً خدمت امام عرض كردم شما هر دستوري بدهيد ما عيناً همان را انجام مي‌دهيم، سپس ادامه دادم اين كه گفته مي‌شود بركناري بني‌صدر بدون پيامد و ضايعات خواهد بود حرف درستي نيست. تمام گروه‌هاي مخالف نظام جمهوري اسلامي، كمونيست‌ها و منافقين دست به مبارزه مسلحانه خواهند زد. خوش‌خيالي است كه فكر كنيم اينها كاري نمي‌كنند. تلفات ما هم قطعاً سنگين خواهد بود... امام فرمودند: آخر به من گزارش داده‌اند كه بني‌صدر با منافقين در ارتباط است.» (ص276) وي بعد از اين ملاقات، ‌حامل سه شرط امام براي بقاي بني‌صدر مي‌شود كه در اين راستا، نوع انتقال پيام نيز بيانگر نكته‌اي قابل تأمل است:‌ «دستم را زدم روي ميز و بلند گفتم: سيد، اينها مي‌خواهند تو را بردارند. اين سه شرط را قبول مي‌كني يا نه؟» در اينجا قصد نداريم به نوع دوستي آقاي بجنوردي با آقاي بني‌صدر خدشه‌اي وارد آوريم زيرا از ميزان اين دوستي كه موجب مي‌شود رئيس‌جمهور وقت، ايشان را رسماً به عنوان فرمانده سپاه معرفي كند (البته وي به توصيه مرحوم سيداحمد بعد از چند روز طي اطلاعيه‌اي از اين مسئوليت سرباز مي‌زند) همگان مطلعند، بلكه هدف مشخص ساختن اين نكته است كه چگونه جرياني به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه همواره در عقب قافله حركت مي‌كند تا از بيشترين قدرت مانور سياسي در شرايط و احتمالات مختلف برخوردار باشد، هرچند به طور قاطع نمي‌توان يك نظر كلي را در مورد انگيزه‌هاي هر يك از اعضاي اين جريان ابراز داشت. در جريان تصدي استانداري اصفهان توسط آقاي بجنوردي نيز اين خصوصيت به صورتي كاملاً پررنگ رخ مي‌نماياند. در حالي كه عناصر جريان تند حاكم بر اين استان برخلاف ضوابط شرعي و از طريق مجاري رسمي و غيررسمي،‌ حكم به قتل انسانها مي‌دادند يا در مصادره اموال بعضاً هيچ ضابطه و حتي دستورات بازدارنده نهادهاي مافوق را رعايت نمي‌كردند و… آقاي بجنوردي همان مشي همراهي يا سكوت را در پي‌گرفته، حال آن كه بنا به اعلام امروزشان، آن عملكردها را بعضاً چندان نمي‌پسنديده است. متأسفانه در آن زمان حتي عتاب مستقيم حضرت امام نيز نتوانست ايشان را متوجه واقعيتها براي اتخاذ مواضع اصولي‌تر در برابر آنها نمايد: «درست يادم نيست كه به چه دليلي، شوراي انقلاب دستور توقف اجراي طرح تقسيم زمين را صادر كرد. به جهاد سازندگي نوشتم كه اين طرح را با مسئوليت من ادامه بدهند. عده‌اي از مغرضين به خاطر همين برنامه نزد امام رفته بودند. آن موقع امام در قم بودند- و شكايت كرده بودند... به محضر امام كه رسيدم، همان طور كه شريف گفته بود ايشان را بسيار ناراحت و عصباني ديدم، طوري كه به من اخم كرده بودند... پس از اين كه چهره ايشان باز شد و لبخند زدند، شروع كردند به نصيحت كردن، لحن ايشان يك مرتبه تغيير كرد و پدرانه مرا نصيحت كردند كه يك وقت تحت تأثير القائات كمونيستي قرار نگيرم.» (ص238) براي روشن شدن علت نگراني امام در مورد تندرويها به ذكر صرفاً يك گزارش بسنده مي‌كنيم. آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي كه در سال 59 به عنوان عضو شوراي عالي قضات شرع براي بازرسي به اصفهان سفر مي‌كند طي مطلبي در روزنامه كيهان ضمن ابراز تأسف از تخلفات بيشمار در اصفهان مي‌گويد: ‌«فكر نمي‌كنم در هيچ نقطه‌اي از كشور چنين باشد» (كيهان 14/2/1359) متأسفانه تندرويها در اصفهان در ايام استانداري آقاي بجنوردي صرفاً در موضوع مصادره‌هاي بي‌رويه خلاصه نمي‌شد، بلكه حذف فيزيكي عناصر غيرهمراه با جوي كه يك جريان سياسي بر آن استان حاكم كرده بود، به عنوان يك پديده نامتجانس با انقلاب اسلامي به صورت بارزي در آن ايام خودنمايي مي‌كرد. ايشان در خاطرات خود در اين زمينه مي‌گويد: «در اينجا لازم است به نكته‌اي اشاره كنم و آن حضور و وجود دارودسته سيدمهدي هاشمي در اصفهان بود. سيدمهدي هاشمي در اصفهان و به خصوص در نجف‌آباد و لنجان و بعضي‌ جاها نفوذ داشت و افرادي در نهادهاي مختلف از او حرف شنوي داشتند. اين افراد نوعاً تندرو و مستبد به رأي بودند و هركسي را كه با آنان سر سازش نداشت به راحتي متهم مي‌كردند، اما من در اصفهان بنا به توصيه حضرت امام سياست مستقلي داشتم و بي‌طرفانه رفتار مي‌كردم.» (ص221) البته در اين توضيح آقاي بجنوردي و موضع بحقشان در مورد جريان مهدي هاشمي‌ قصد تشكيك نداريم، اما دستكم واكنش ايشان را در قبال ترور فيزيكي يكي از شخصيتهايي كه سرسازش با باند حاكم بر اصفهان نداشت مورد مداقه قرار مي‌دهيم تا پايبندي آقاي استاندار را در عمل نسبت به اين مواضع محك زنيم. روايت نقل شده در اين خاطرات در مورد ترور رئيس‌ كميته انقلاب اسلامي اصفهان تا حدودي گوياست:‌ «خوشبختانه قاتلان بحريني (بحرينيان) در محل واقعه توسط افراد كميته دستگير شده بودند و در زندان كميته بودند... براي اينكه حادثه‌اي خارج از ضوابط قانوني رخ ندهد دستور دادم كه اين دو زنداني به شهرباني منتقل شوند؛ به اعضاي كميته پيغام دادم كه به اين قضيه حتماً رسيدگي خواهم كرد و اينها حتماً محاكمه خواهند شد.» (ص220) در عملكرد آقاي بجنوردي در قبال اين ماجرا چند ابهام وجود دارد: اول اين كه چرا آقاي بجنوردي دستور مي‌دهد ضاربين شهيد بحرينيان تحويل شهرباني شوند، در حالي كه به نفوذ باند مهدي هاشمي بر تمام ارگانها و ادارات بجز كميته انقلاب اسلامي كاملاً واقف بوده است؟ دوم اين كه چرا ايشان از نتيجه پيگيريهاي خود در اين زمينه سخني به ميان نمي‌آورد؟ سوم اينكه چرا آقاي بجنوردي به نقل كامل اين ماجرا نمي‌پردازد و بخش اصلي آن يعني كشاكشها را براي فراري دادن ضاربان از مجازات در اصفهان و عزم راسخ مركزيت انقلاب در تهران براي محاكمه دستگير شدگان، منعكس نمي‌سازد؟ ترور شهيد بحرينيان گرچه اولين اقدام گروه مهدي هاشمي براي حذف فيزيكي مخالفان خود نبود، اما به دليل مسئوليت اين قرباني، ماجرا ابعاد گسترده‌اي يافت و اين موضوع مسئولان انقلاب را متوجه بخشي از واقعيتهاي پشت صحنه سياسي اصفهان كرد. «اميد نجف‌آبادي» به عنوان يكي از اعضاي گروه مهدي هاشمي كه در مقام قضا رسماً تخلفات فراواني داشت ظاهراً اين بار به صورت غيررسمي و در خفا حكم قتل رئيس كميته انقلاب اسلامي را صادر كرده بود. از آنجا كه خوشبختانه در اين ماجرا مردم سريعاً به صحنه مي‌آيند و پس از درگيري با ضاربان، دو نفر از آنان را دستگير مي‌كنند، احساس نگراني در باند حاكم ايجاد مي‌شود لذا سه تن از اعضاي گروه مهدي هاشمي مأموريت مي‌يابند تا براي فراري دادن ضاربان وارد عمل شوند، اما به دليل آمادگي، قبل از هرگونه عملي دستگير مي‌شوند. براساس مندرجات مطبوعات آن زمان، دفتر امام و دادستان كل انقلاب كتباً خواستار انتقال دستگير شدگان به تهران مي‌شوند زيرا با توجه به نفوذ باند مهدي هاشمي در اصفهان امكان كشف حقيقت و مجازات عاملان اصلي اين‌گونه ترورها در استان وجود نداشت،‌ اما پرهيز از اعزام ضاربان به تهران مسأله را غامض‌تر ساخت كه نقل كامل اين ماجرا از حوصله اين مختصر خارج است. تنها پيگيري آقاي بجنوردي در مورد اين ترور، زماني است كه ايشان به عنوان نماينده مردم اصفهان در مجلس شوراي اسلامي حضور مي‌يابد. ايشان نحوه پيگيري را اين گونه روايت مي‌كند: « در دوره اول مجلس شوراي اسلامي آقاي اميدنجف‌آبادي نماينده بود، من نيز نماينده بودم، روزي به او ايراد گرفتم كه: به چه مجوز شرعي حكم ترور بحريني (بحرينيان) را صادر كردي؟ برخورد تندي كرد و جواب درستي نداد.» (ص221) متاسفانه بايد اذعان داشت، علي‌رغم وعدة داده شده توسط آقاي بجنوردي به مردم اصفهان، هيچ‌گونه مطلب و اظهار نظري از ايشان، چه در مقام استاندار و چه در مقام نمايندگي مردم، در مخالفت و محكوميت عاملان اين جنايت و ديگر جنايات اين گروه (كه بنا بر همين قول بر ايشان ناشناخته نبودند) در رسانه‌هاي كشور منعكس نشده است. آنچه در مورد سه فراز از زندگي سياسي آقاي بجنوردي مورد تأمل قرار گرفت، يك جمعبندي در مورد شخصيت ايشان به دست مي‌دهد كه قطعاً بر عملكردهاي وي در حوزه فرهنگ نيز سايه خواهد افكند. كما اين كه تعريف و تمجيدهاي وي از برخي افراد، خود بهترين گواه بر اين مدعاست. به عنوان مثال مسئول دايره‌المعارف بزرگ اسلامي در آخرين فصل از كتاب خاطرات خود، از همكاري آقاي احسان نراقي با اين مجموعه و تعريف آقاي احسان يارشاطر (يا به قول مرحوم زنده ياد جلال آل‌احمد «بار قاطر») از كار فرهنگي صورت گرفته در قالب دايره‌المعارف، به خود مي‌بالد. گفتني است احسان يارشاطر كه از مروجان فرهنگي رژيم پهلوي به شمار مي‌آمد، در همان دوران به حدي در تملق‌گويي از شاه و دربار راه افراط را پيمود كه حتي از سوي افرادي با ديدگاههاي غير‌اسلامي مانند آقاي احمد شاملو قابل تحمل نبود و تعابيري در مورد وي به كار مي‌گرفتند كه به لحاظ محظورات اخلاقي، از بيان آن درمي‌گذريم. اگر آقاي بجنوردي در دوران استبداد صرفاً با چند مأمور دون پايه شهرباني و يك مشت عوامل ساواك مبارزه كرده و خود را در تعارض با طراحان و برنامه‌ريزان فرهنگي و سياسي دستگاه شاه نمي‌ديده است، امروز مي‌تواند به نزديكي با تئوريسين‌ها استبداد مباهات ورزد. آيا فراموش شده است كه در زمان اسارت مرحوم دكتر شريعتي، احسان نراقي از طرف ساواك براي به اصطلاح منفعل كردن اين شخصيت مبارز، چندين نوبت به زندان مي‌رود و ضمن تعريف و تمجيد از دستاوردهاي دوران پهلوي براي تطميع شريعتي تلاش مي‌كند؟ يا آقاي احسان يارشاطر بعد از كودتاي آمريكايي 28 مرداد اولين كسي است كه سازماني منسجم را براي سانسور كتاب در كشور بنا مي‌گذارد و به عنوان عضو تحريريه ارگان جامعه بهائييان در ايران چه خدماتي به اين فرقه مي‌نمايد؟ البته گذشته و حال چنين افرادي روشن‌تر از آن است كه يك زنداني دوران شاه خود را با آنان در تعارض نبيند. شايد انتخاب «راه ديگر» در اين زمينه صادق باشد و نه پرداختن به كار علمي. در آخرين فراز از اين سخن براين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه براساس بيانات آقاي بجنوردي در اين كتاب، نه تنها برخي كمكها از سوي مسئولان را كه همزمان در دايره‌المعارف بزرگ اسلامي شاغل بوده‌اند، نبايد به مثابه فرهنگ پروري آنان قلمداد كرد،‌ بلكه براساس عرف رايج در همه جهان، چنين كمكهايي سوءاستفاده از منابع عمومي محسوب مي‌شود و پيگرد قانوني دارد زيرا مسئول كمك كننده، خود به عنوان حقوق بگير موسسه غيردولتي كمك گيرنده در اين امر ذينفع بوده و بايد در مقابل قانون پاسخگو باشد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 71

تأثير كاربرد عام اسناد در تصحيح قضاوت مورخ

تأثير كاربرد عام اسناد در تصحيح قضاوت مورخ در تاريخ‌نگاري معاصر اسناد مي‌تواند دو نوع كاربرد «خاص» و «عام» داشته باشد. كاربرد خاص اسناد بدين صورت است كه براي روشن‌ كردن و تبيين بهتر يك حادثه تاريخي خاص اسناد مربوط به آن گرد‌آوري و تنظيم شود. در ايران حوادث مختلفي اتفاق افتاده كه براي روشنگري در مورد آن حوادث تاكنون مجموعه اسناد متعددي منتشر شده است كه از جمله مي‌‌توان به انقلاب مشروطه، استبداد صغير، مهاجرت، كودتاي سوم اسفند، تغيير سلطنت، كشف حجاب، اتحاد لباس، تجديد نظر در امتياز دارسي، اشغال ايران در سوم شهريور 1320، تخليه ايران، نفت شمال، ترور محمد‌رضا پهلوي در سال 1327، ملي شدن صنعت نفت، قيام سي‌ تير 1331، حادثه 9 اسفند 1331، كودتاي 28 مرداد 1332، قيام 15 خرداد، ترور محمد‌رضا پهلوي در سال 1344، و... اشاره كرد. محقق مي‌تواند به مراكز متعددي براي جمع‌آوري اسناد راجع به هر يك از موضوعات فوق رجوع نمايد و قطعاً با حجم زيادي از اسناد روبرو خواهد شد. همچنين راجع به رجال سياسي نيز مي‌توان اسنادي جمع‌آوري و منتشر كرد. اين نوع بهره‌گيري از اسناد تاريخي تاكنون در ايران بوده است و اغلب محققين ايفاي چنين نقشي از اسناد را انتظار دارند. كاربرد خاص اسناد ضمن اين كه مزاياي متعددي بر آن مترتب است اما مي‌تواند بعضاً نقشي گمراه كننده داشته باشد و يا اين كه مي‌توان اين اسناد را به صورت نفي و اثبات و رد و قبول مورد استفاده قرار داد. في‌المثل اگر قصد آن باشد كه شخص مورد تعرض قرار گيرد مي‌توان اسنادي عليه او تهيه نمود و يا جعل كرد. همچنين مي‌توان از ميان مجموعه‌اي از اسناد راجع به يك شخص، اسناد مثبت را گزينش كرد و مورد استناد قرار داد. به طور مثال مي‌توان هم عليه مصدق سند آورد و هم له او. علاوه بر اين نقص ديگري كه اين نوع كاربرد اسناد دارد اين است كه اگر اقتضاي زمان مورد توجه محقق واقع نگردد و يا تغيير شرايط زمان مرود توجه واقع نشود اسناد مي‌تواند نقشي گمراه‌كننده داشته باشد. به عنوان مثال، امام‌خميني در ابتداي مبارزات سياسي خود گاهگاهي كه «دولت‌ها» را مقصر در مسائل سياسي كشور مي‌دانستند از محمد‌رضا پهلوي به عنوان «اعليحضرت همايوني» ياد مي‌كردند اما زماني براي ايشان يقين حاصل شد كه محمدرضا پهلوي خود سرچشمه فتنه است مستقيماً وي را مورد خطاب و عتاب قرار دادند و گفتند: «عبرت بگير، عبرت از پدرت بگير، اگر ديكته مي‌كنند و... حال اگر پژوهشگري تنها يكي از اعلاميه‌هاي امام را كه در آن از محمد‌رضا پهلوي به عنوان اعليحضرت همايوني ياد شده است مورد استناد قرار دهد و حكم آن را بر سرتاسر دوران مبارزات امام تسري دهد نتيجه درستي از اين كار حاصل نخواهد شد. كاربرد عام اسناد كه اين مقاله در پي توجه دادن به آن است كمتر مورد توجه قرار گرفته است و محققين تاكنون به اين سبك و سياق اسناد تاريخي را مورد استناد قرار نداده‌اند. براي اثبات اهميت كاربرد عام اسناد بايستي ابتدا به رايانه‌اي شدن اغلب مراكز اسنادي كشور اشاره كرد و گفت كه اين امر محقق را در جمع‌آوري اسناد كمك فراواني مي‌كند و به ويژه رايانه‌اي شدن اطلاعات اسنادي، در مورد كاربرد عام اسناد مفيد مي‌باشد. كاربرد عام اسناد بدين صورت است كه يك موضوع خاص تاريخي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي انتخاب مي‌شود و اسناد مربوط به آن موضوع جمع‌آوري مي‌گردد. پس از آن، اسناد گردآوري شده به ترتيب تاريخي تنظيم مي‌شود. وقتي كه اسناد بدين طريق گردآوري، تنظيم و تدوين گرديد خواه‌ناخواه يك دوره طولاني را در بر مي‌گيرد. تنظيم اسناد بدين سبك كلياتي از آن موضوع به دست مي‌دهد كه جايگاه خود اهميت فراواني دارد. به طور نمونه، محققي اسناد مربوط به خشكسالي در ايران را جمع‌آوري مي‌كند. اين محقق به مراكز مختلف اسنادي كشور رجوع كرده و با مدخل‌هاي مربوط به موضوع، اسناد مورد نياز خود را جستجو مي‌كند. مسلماً اسناد هر يك از مراكز اسنادي فوق ويژگي خاص دارد يا احياناً اگر اسناد هر يك از مراكز فوق نقصي داشته باشد بعد از آن در برابر ديگر اسناد قرار گيرد آن نقص مرتفع مي‌گردد. محقق مفروض، اسنادي را كه از مراكز مختلف تهيه كرده است بر حسب توالي تاريخي تنطيم مي‌كند. مثلاً قديمي‌ترين سند وي مربوط به تاريخ 1280 ه‍ ش است و جديد‌ترين سند وي متعلق به سال 1357 مي‌باشد. وقتي كه اين مجموعه اسناد مربوط به خشكسالي در ايران مورد مطالعه قرار بگيرد خواننده خود به خود به نتايجي مي‌رسد و متوجه مي‌شود كه: در چه سالهايي خشكسالي بوده، در چه سالهايي خشكسالي نبوده، مردم در زمان خشكسالي با چه مشكلاتي روبرو بوده‌اند، دولت‌هاي وقت چه اقداماتي كرده‌اند، آيا اين خشكسالي روي مهاجرت مردم به نقاط ديگر تأثير داشته است، آيا در روابط اجتماعي مردم مؤثر واقع شده است و دهها نوع سئوال از اين دست را پاسخ مي‌دهد. بهره‌گيري از اسناد بدين روش مزاياي بيشماري دارد كه ذيلاً به آن اشاره مي‌شود. الف) اهميت كاربردي گفته شد كه رايانه‌اي شدن اسناد محقق را در دسترسي آسان به انبوهي از اسناد ياري مي‌دهد و هر موضوعي هم كه مورد توجه باشد مي‌شود اسناد مربوط به آن را جمع‌آوري كرد و مورد استفاده قرار داد. وقتي كه تهيه اسناد در هر موضوعي اين همه راحت و سهل‌الوصول باشد دولتمردان و تصميم‌گيرندگان سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي راجع به موضوعي كه مورد بحث آنها است با مراجعه به سابقه تاريخي آن بهتر مي‌توانند تصميم‌ بگيرند و راه‌كار ارائه دهند. كشور ايران در حال حاضر با مشكلات مختلفي روبرو است و هر يك از مشكلات يك سابقه تاريخي دارد. كساني كه در پي رفع بيكاري هستند تا بر اين سابقه وقوف حاصل نكنند نخواهند توانست تصميمي منطقي اتخاذ نمايند اما وقتي كه سابقه تاريخي موضوع همچون آينه در برابر آنها قرار گيرد بهتر مي‌توانند تصميم بگيرند، راه‌كار ارائه دهند و قطعاً به نتيجه مثبتي هم برسند. موضوعات متعددي مي‌شود مثال زد كه از اين طريق وقوف بر سابقه آن آسان مي‌شود. دزدي، شرارت، قتل نفس، خودكشي، ركورد اقتصادي، تورم، فساد، اعتياد، جرم و جنايت، انحرافات اخلاقي و موضوعاتي از اين قبيل را مي‌توان مورد توجه قرار داد و اسناد مربوط به هر يك از موارد فوق را جمع‌آوري و تدوين كرده و از آن بهره‌‌برداري كرد. همچنين با اين روش مي‌توان شغل‌ها و پيشه‌هاي مختلف از قبيل قالي‌بافي، كشاورزي، صنايع دستي، صنعت، حمل و نقل و غيره را مورد مطالعه قرار داد. مثلاً كارشناسان شركت سهامي فرش ايران مي‌خواهند بدانند كه صنعت فرش ايران در صد سال گذشته چه مشكلاتي داشته و چه راه‌حل‌هايي براي رفع اين مشكل ارائه شده است. يا به طور مثال مسئولان و مقامات كشور مي‌خواهند بدانند آيا موضوع جهانگردي تاكنون در ايران مورد توجه واقع شده است و در چه دوره‌هايي به اين مسئله توجه شده است. با كاربرد عام اسناد اين قبيل سئوالات بي‌جواب نمي‌ماند. ب) اهميت تاريخي براي تاريخ‌نويسي معاصر به منابع مختلف از جمله، روزنامه‌ها و نشريات، خاطرات، كتاب‌ها و منابع تحقيقي و اسناد مراجعه مي‌شود و چنان كه گفته شد «اسناد» به طور خاص مورد توجه واقع مي‌شده است و نقايص خاص خود را داشته است. اما اگر كاربرد عام اسناد مورد توجه قرار گيرد و اسناد مربوط به موضوعات مختلف به سبكي كه گفته شد گردآوري و تنظيم گردد مورخين تاريخ معاصر را در ارائه دستاوردي بهتر و پخته‌تر ياري خواهد كرد و علاوه بر آن بسياري از قضاوت‌ها تغيير مي‌كند و نتايج جديدي از مباحث حاصل مي‌كرد. به عنوان مثال تاكنون راجع ‌به اتحاد لباس و نيز كشف حجاب مطالب زيادي گفته شده است. بعضي‌ها اين كارها را تقبيح كرده‌اند و بعضي نيز آن را مهم دانسته‌اند. اما هيچ كس بين مردم نرفته است تا ببيند اين تصميمهاي خودسرانه و عجولانه چگونه طومار زندگي مردم را در نورديد و افراد مختلفي را بيكار كرد از يك طرف عباباف و كلاهدوز و نمدمال و پوستين دوز بيكار شدند و از طرف ديگر دولت مجبور بود البسه جديد را وادار نمايد. يا از يك طرف بانوان كه حاضر نبودند بدون حجاب از خانه بيرون روند تا كالاي مورد نظر خود را تهيه كنند لاجرم فروشنده‌هاي دوره گرد افزايش يافتند و از طرف ديگر اصناف مربوطه بدون مشتري ماندند. مردم درد دل‌هاي خود را در قالب عريضه مي‌نوشتند و براي مقامات مي‌فرستادند و مي‌گفتند كه اجراي قانون اتحاد لباس چگونه زندگي آنها را مختل كرده است. زماني مي‌توان نتيجه بد يا خوب يك تصميم كلان را در جامعه مشاهده كرد كه عرايض مردمي به صورت مدون در اختيار باشد. شايد ما از كنار يك موضوع به آساني بگذريم اما اگر سخن مردم آن زمان را بشنويم كه آن موضوع خاص عذابشان مي‌داده در انديشه خود تجديد‌نظر خواهيم كرد. نويسنده:‌ اكبر اكبري منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر، ج 1، آذر 1381، مركز بررسي اسناد تاريخي.

سنت‌هاي تاريخ‌نگاري در آسيا

سنت‌هاي تاريخ‌نگاري در آسيا تاريخ‌نگاري، حتي تفكر تاريخي، در همه نقاط آسيا برابر نبوده است. مشهورترين نمونه از جامعه‌اي كه به نظر مي‌رسد فاقد هر گونه علاقه‌اي به تاريخ بود، حداقل به گمان اروپاييان، كشور هند قبل از آغاز فتوحات در ميانه قرون وسطي بود. يكي از تاريخ‌نگاران جديد هند نيز مي‌نويد: نوشته‌هاي تاريخي، يكي از كمترين پيش‌رفت‌ها در حوزه تمدن هند باستان بود. اين نوشته‌ها، كمترين اطلاعات را در مورد تاريخ سياسي هند به دست مي‌دهد. تعداد اندكي از متون سانسكريت از هندو در قرون وسطي هم‌چنين دست‌آوردهايي از شاهان مستقل و يا تاريخ سلسله‌هاي محلي ثبت كرده‌اند. گاه‌شمارهاي منظم حوادث سياسي به ويژه جنگ‌ها، فتوحات، روي كار آمدن سلسله‌ها و امثال آن به طور واقعي با گاه‌شمارهاي مسلمانان آغاز شد. دو سنت كاملاً مستقل حاكم بر تاريخ‌نگاري آسيا در دوران قبل از مدرن عبارتند از: سنت تاريخ‌نگاري اسلامي و سنت تاريخ‌نگاري چيني. در اين فصل به اين دو پرداخته مي‌شود. سنت چيني در ميان اين دو قدمت بيشتري دارد. تاريخ‌نگاري اسلامي اگرچه داراي ريشه‌هاي قديمي‌تر است، آغاز آن به ابتداي ظهور اسلام در قرن هفتم ميلادي بر‌مي‌گردد. در حالي كه تاريخ‌نگاري چيني يك تاريخ مستمر حداقل از زمان كنفوسيوس براي خود دارد (551 ـ 479 ق.م.) همان‌طوري كه خواهيم ديد، اين دو سنت از هر جهت، تفاوت‌هاي اساسي با يك‌ديگر دارند؛ اما تا جايي كه به ابتداي كارشان مربوط است، داراي اشتراكاتي هستند. كنفوسيوس در فكر حفظ خاطرات و ميراث زماني بود كه تا حدودي به گذشته نزديك مربوط مي‌شد؛ زماني كه جامعه چين در دوره‌اي به سر مي‌برد كه كنفوسيوس آن را شكل ايده‌آل آن به حساب مي‌آورد. قصد اصلي ثبت اين جزييات، تسهيل كار براي بازسازي آن جامعه آيده‌آل بود. آغاز تاريخ‌نگاري اسلامي نيز با آن‌چه در آن زمان جامعه ايده‌آل به نظر مي‌رسيد، مرتبط بود؛ يعني جامعه اسلامي در عصر پيامبر و جانشينان بلافصل او. اين هم‌چنين همان عصر طلايي بود كه تعدادي از مسلمانان احساس مي‌كردند كه براي آنها فرض است تا در احياي آن اهتمام ورزند. به هر حال مشكل است كه بخواهيم اين دوره‌ها را به عنوان دوران طلايي هستي قبول كنيم. اين تصور به استنباط‌هاي گذشته‌گرايي بر‌مي‌گردد كه به نظر مي‌رسد انسان همواره به آن تمايل داشته است. اگر اين مسأله برانگيختن به نگارش تاريخ را سبب شد، بايد از آن سپاس‌گزار باشيم. درست است كه حضرت محمد(ص) آخرين و بزرگ‌ترين پيامبر فرستاده شده از جانب خداوند براي هدايت نوع بشر به راه راست است و زندگي او الگويي بود كه مسلمانان بايد در پيروي از آن تلاش نمايند، جامعه مسلمانان براي حفظ دانستني‌هاي ضروري در مورد جزييات [زندگي پيامبر] چه كار مي‌كردند؟ اين مسأله داراي اهميت واضحي بود؛ البته اكثر مسلمانان بر اين باور بوده‌اند كه قرآن ابلاغ شده از جانب پيامبر، عين سخنان خداوند است كه خود خداوند آن را جاودان كرده است.‌ اما اطلاعات تاريخي خصوصاً در قرآن بسيار اندك است؛‌ در حالي كه اسلام مانند ديگر هم‌بستگانش (يهوديت، مسيحيت)، حقيقتاً يك مذهب تاريخي است و در حوادثي ريشه دارد كه به نظر مي‌رسد به طور واقعي در زمان و مكان اتفاق افتاده باشد. ماده اصلي قرآن، تاريخي نيست و در مقايسه با تورات و انجيل (عهد عتيق و عهد جديد) حاوي مواد تاريخي كمتري است. در واقع تعدادي از مراجع تاريخي‌اش، با اتكا به منابع بعدي شناخته مي‌شوند. اولين تاريخ روايي منسجم، در قرن نهم ميلادي نوشته شد. تواريخي كه در مورد زندگي پيامبر نوشته مي‌شد عمدتاً بر حديث، يعني گفتن داستان‌هايي در مورد پيامبر(ص) در يك روي‌داد خاص و مانند اين، تكيه داشتند. اين داستان‌ها (كه اغلب سنت خوانده مي‌شود)، به نظر مي‌رسد در ابتدا به صورت شفاهي در دهان‌ها در جريان بوده و برخي مخالفت‌ها در برابر نوشته شدن آنها وجود داشته است. اگر چه اين مسأله مورد بحث است كه برخي مطالب در حقيقت زودتر از آن‌چه تصور مي‌شد نوشته شده بود. شرايط ذاتي بالقوه براي جعل انبوه حديث براي وقف دادن ديدگاه‌هاي خاص وجود داشته است كه مي‌بايستي پشتيباني مي‌شد يا براي برخورد قدرت‌مندانه با برخي مسائل جديد و شايد سؤالات شرعي كه رخ مي‌نمود و براي حل برخي مسائل كه به نظر مي‌رسيد قرآن، راه‌نماي صريحي در مورد آن ارائه نداده است. مسلمانان از اين خطر آگاه بودند و به توسعه و رشد علم حديث (علم نقد حديث) پرداختند. علم نقد حديث، حول محور اسناد و سلسله روات صالح قرار داشت: الف از ب شنيده است؛ ب از ج و ج از د و د هم از پيامبر شنيده كه فرموده است... . انواع سؤالاتي كه مطرح بود، عبارتند از: آيا ج و ب با هم هم‌عصر بوده‌اند؟ آيا آنها در جاي نزديك به هم زندگي‌ مي‌كرده‌اند؟ از آن‌چه در مورد آنها مي‌دانستند، مشخص مي‌شد كه اينها احتمالاً گواهاني قابل اعتمادند و به همين ترتيب. با اين روش تعداد زيادي از احاديث، به عنوان احاديث جعلي رد گرديد. به هر حال، اين روش به هيچ وجه قابل اعتماد نبود. آشكارا تعدادي از جاعلان حديث كه در پي كسب موفقيت بودند، براي تضمين اسناد خود تحقيقات بسيار دقيقي انجام مي‌دادند تا از بررسي و تفحص سربلند بيرون آيند. زندگي‌نامه‌هاي مشاهير ايران و عرب از طبقه نساخان و صفاحان با اطلاعات بسيار ارزشمند خود به تجهيز تاريخ‌نگاران پرداختند كه شكل‌گيري‌شان را مرهون نياز به موثق ساختن جزييات زندگي ناقلان حديث هستند. مسأله تاريخ‌نگاري و قابل اعتماد بودن اهل حديث، هنوز يكي از موضوعات روزمره مجادلات دانشمندان مطالعات اسلامي است. در حال حاضر در ميان علماي غرب، يوزف شاخت (مخصوصاً شاخت 1950) بر اين باور است كه هيچ يك از احاديث شرعي پيش از سال 100 قمري قدمت ندارد (نيمه اول قرن هشتم ميلادي). اين معنا، دلالت دارد كه همه داستان‌هاي منتسب به پيامبر احتمالاً جعلي است. اما بايد گفت كه حجم زيادي از علامت‌هاي سؤال متوجه روش تاريخ‌گذاري شاخت است. البته هيچ يك از اينها به نسل اول تاريخ‌نگاران اسلامي مربوط نيستند. براي آنها روش‌هاي نقد حديث كه جامعه علما آن را گسترش دادند، براي نشان دادن احاديث جعلي كافي بود. به موجب آن، مجموعه‌هايي از حديث تشكيل شد (كه بخاري و مسلم دو تا از برگزيده‌ترين آنها را جمع‌آوري كردند) كه پس از منابع قابل اعتماد و معتبر به حساب مي‌آمد. بعد از جمع‌آوري و مطالعه حديث، قدم بعدي سيره بود كه تا حدود زيادي بر پايه سنن استوار بود. نمونه‌هايي از اين دست باقي مانده است كه سيره ابن اسحاق مشهورترين آنها به شمار مي‌آيد كه ابن هشام در قرن نهم ميلادي آن را بازنويسي كرده است. هم‌چنين در قرن نهم و دهم ميلادي، اولين تاريخ مستمر از فتوحات مسلمانان و توسعه‌هاي آتي جامعه مسلمانان را ملاحظه مي‌كنيم كه هر دو آنها تا حدود زيادي تحت تأثير نگارش حديث‌گرايي بوده‌اند. اين را شايد بتوان در دوران پيامبر(ص) و چهار خليفه جانشينش كه مي‌توان آن را عصر طلايي به حساب آورد، نشان داد. اين اثر را در منابع اوليه عربي نمي‌توان ديد كه از زمان جانشينان آنها يعني بني‌اميه بر جاي مانده است: خلفايي كه به جهت انجام دادن امور خلاف خصوصاً تلاش براي تبديل خلافت مسلمين به شكلي از سلطنت دنيوي سرزنش مي‌شدند. به ناچار آن‌چه اين منابع به ما گفته‌اند، چيزي بيش از ارائه اخلاقيات و رفتار خلفاي اموي نبوده است؛ اما نوشته‌هاي تاريخي بيش از هر زمان، نسبتاً بعد از سال 750 ميلادي باقي مانده است؛ يعني زماني كه خلافت اموي منقرض شد و خلفاي جديد عباسي آنها را لعن كردند و خلفاي اموي تا آن جا كه امكان داشت، قتل عام گشتند. طبري برجسته‌ترين شخصيت در ميان تاريخ‌نگاران اين دوره است؛ شخصيتي ايراني كه مثل ساير دانشمندان ايران در اين زمان اثرش را به زبان عربي نگاشت. اثرش، تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ پيامبران و شاهان) مهم‌‌ترين منبع تاريخي سه قرن اول هجري به حساب مي‌آيد. اين كتاب، يك تاريخ گسترده‌اي است كه با خلقت جهان آغاز مي‌شود و با يك نثر عربي درست، در سيزده جلد به چاپ رسيد (7787 صفحه متن عربي). ترجمه جديد انگليسي‌اش به 38 جلد رسيده است. ارزش ويژه تاريخ طبري به آن‌چه او حفظ كرده است، برمي‌گردد. بيشتر حوادث و رويدادهاي تاريخ اسلام در دوران نخستين، از بين رفته اما طبري چكيده بسياري از آنها را بازسازي كرده است. او وقايع را به تفصيل و به طور كامل، به سلسله‌اي از روات صالح به روش علم حديث نقل كرده است. طبري تفسيري بر قرآن نگاشت و قبل از تاريخش و حتي پيش‌تر (به جهت مفسر قرآن) مورد احترام بود. او به طور كامل با روش صحيح نقد حديث آشنايي داشت. وي براي رد دروغ‌ها و ديگر اشكالات تلاش نكرد و هم‌چنين نظرها و قضاوت‌هاي شخصي خود را در هيچ گستره مهمي دخالت نداد. با وجود اين، بسيار خوش‌بينانه است كه گفته شود: آن‌چه طبري براي ما نوشته، دقيقاً همان چيزي است كه در آن منابع كهن و اوليه نوشته شده است. تعداد زيادي از منابع اخير به ما مي‌گويد كه آن منابع اوليه، حاوي مطالبي بوده كه طبري هرگز آنها را ننوشته است. گفته شده: «در واقع، اثرش مقطعي گسترده از اجماع تاريخي اسلام ارائه داد؛ همان‌گونه كه در طول سه قرن نخستين اسلامي ثبت و گسترش يافت.» تاريخ طبري‌‌اي كه امروزه در دست داريم، خيلي خلاصه‌تر از نسخه اصلي است؛ با وجود اين، كتابي بسيار حجيم است. تاريخ طبري به اثري مهم اما بسيار خلاصه‌تر منتهي شده است. اين كتاب اولين اثر تاريخي به فارسي جديد به شمار مي‌آيد. آثار فارسي بعد از فتح اعراب دوباره ظهور نموده‌اند. نوشته‌هايي كه تا حدودي از رسم‌الخط عربي اقتباس كرده و در آن تعداد زيادي ار لغات عربي به كار رفته بود، آن اثر همان است كه به ترجمه تاريخ طبري نوشته بلعمي معروف شده است. نويسنده، وزير حاكم ساماني ماوراءالنهر (تقريباً ازبكستان كنوني) بوده كه در سال 963 ميلادي مأمور تهيه يك نسخه فارسي از تاريخ طبري شد. اين اثر شايد به جهت عنوان نامناسبش يعني ترجمه، به اعتباري بسيار كمتر از استحقاق خود رسيد. اين اثر، نه‌تنها ترجمه‌اي خلاصه شده نيست، در واقع يك اثر تاريخي مستقل به شمار مي‌رود، گر چه تا اندازه زيادي بر پايه اثر طبري استوار است. اما يك روش معمول بوده كه تاريخ نگاران مسلمان، عمدتاً تا حد امكان به رونويسي و يا خلاصه كردن آثار اسلاف مشهور خود تمايل داشته‌اند، پيش از آنكه قصد داشته باشند به تكميل آن آثار با توجه به دانسته‌ها و تحقيقات خود بپردازند. بلعمي سلسله راويان و هم‌چنين اقوال مختلف در مورد يك حادثه را با برگزيدن تنها يكي از آنها، حذف نمود و هم چنين برخي از اطلاعات خودش خصوصاً در مورد حوادث ايران را بر آن افزود؛ حال آن‌كه وي در تداوم مسير تحول و تكامل سنت تاريخ‌نگاري اسلامي، اثري برجسته و مهم آفريد. بدين ترتيب، تاريخ از يك محيط حديثي ظهور نمود و جاي خود را به يك فرهنگ گسترده جهاني يعني ادب داد (اغلب و نه به طور تمام و كمال، به صورت ادبيات ترجمه شده است). براي مثال، يعقوبي (م 897 م) اولين فرد از جهان عرب است كه به تاريخ جهان اهتمام ورزيد. اين اثر را در چارچوب حديث نمي‌توان داخل نمود كه در آن آوردن سلسله روات ضرورت دارد؛ زيرا در اين مورد براي تاريخ، بيرون از سنت يهودي ـ اسلامي، چيزي وجود ندارد. مسعودي برجسته‌ترين تاريخ‌نگار قرن دهم است؛ نويسنده‌اي پركار كه دو اثر از او باقي مانده كه مروج‌الذهب (مرغزار طلا)، معروف‌ترين آنها است. گرچه مسعودي در سطح كلان در توجه نمودن به تاريخ مكتوب، تاريخ عرب پيش از اسلام، تاريخ ساير ملل قديم (ايرانيان، يونانيان و هنديان) و تاريخ پيامبر و خلفاي بعد از او، از الگوي يعقوبي پيروي مي‌كرد، علايق او به تاريخ دور از شكل مرسوم بود. يكي از دانشمندان او را به‌ طور قطع، داراي ذهني اصيل و مستقل توصيف كرده كه بدون گذراندن تمرينات سخت و طولاني دانشگاهي حاصل آمده است. با اين فرض، او ادعاهايي در مورد تاريخ به عنوان يك رشته علمي مطرح كرده كه حتي سرجفري التن آن را اغراق‌آميز مي‌خواند: «برتري تاريخ بر ساير رشته‌ها آشكار است. همه علما بلندي و رفعت جايگاهش را پذيرفته‌اند؛ كسي نمي‌تواند در اين رشته استاد شود و يا بر محتويات آن يقين حاصل كند و يا به درك و انتقال آن نايل آيد، مگر اين‌كه تمام زندگي خود را وقف دانش و فهميدن آن كند، فوايد آن را بچشد و ارزش و عيار آن را درك كند و لذت عطيات آن را ببيند.» آثار مسعودي تركيبي غيرمعمول از تاريخ و تاريخ طبيعي به شمار مي‌آيد و مملو از اطلاعات پيچيده در پهنه‌اي از موضوعاتي است كه او بدان علاقه‌مند بوده است. براي مثال، آنهايي كه تصور مي‌كنند كه استانبول نام تركي قسطنطنيه است؛ امكان دارد به اشارات مسعودي در سال 947 ميلادي توجه داشته باشند؛ يعني قرن‌ها قبل از آن‌كه عثماني‌ها آن را شنيده باشند. او به ما مي‌گويد كه يوناني‌ها (بيزانسي‌هاي قرن نهم) آن را شهر (بولين در رسم‌الخط عربي كه حرف پ را نداشته‌اند و در رسم‌الخط يوناني پولين) مي‌خواندند و زماني تمايل داشتند به سبب بزرگي‌اش، آن را پايتخت امپراتوري بنامند، بدان استان بولين مي‌گفتند. بيزانسي‌ها آن شهر را قسطنطنيه نمي‌گفتند؛ اين نامي است كه صرفاً اعراب بدان نهاده‌اند. بعد از گذشت زمان، تاريخ در سرزمين اسلامي به چند دسته تقسيم گرديد: تاريخ محلي، تاريخ يك شهر يا يك منطقه كه تعدادشان خصوصاً در ايران رو به فزوني نهاد. با زوال قدرت خليفه در بغداد و ظهور سلسله‌هاي مستقل در قسمت‌هاي مختلف جهان اسلام، تواريخي از حكومت‌هاي مستقل، بيشتر به عنوان وظيفه، از جانب حاكم وقت به تاريخ‌نگاران تكليف مي‌گرديد و يا به اميد اخذ حمايت آنها، نوشته مي‌شد. علاوه بر اين، زندگي‌نامه‌هاي مدح‌آميز از حاكمان رايج گشت. صلاح‌الدين (م 1193 م) و بيبرس (م 1277 م) آخرين حاكمان مصر و سوريه، موضوع چندين مورد از اين زندگي‌نامه‌ها قرار گرفتند. اين الگوي كهنه ادامه يافت و از آن پيروي شد. ابن اثير (1160 ـ 1233 م) يكي از برجسته‌ترين نماينده اين دسته، با كار عظيم خودش الكامل (دوازده جلد به متن عربي) بود. او به نگارش تاريخ از همه دوره‌ها، از ابتداي خلقت تا اندكي قبل از مرگش، اقدام نمود. هم‌چنين يك تاريخ سلسله‌اي در مورد آل زنگي حاكم موصل نوشت كه نوادگانش سرزمين‌هاي موروثي را در مصر و سوريه به نفع صلاح‌الدين غاصب (فاتح) از دست دادند (كسي كه ابن اثير حامي آخرين فرد خاندان منقرض شده زنگي موصل به شمار مي‌رفت و پيوسته دشمنش بود). تا زمان سلجوقيان (قرون 11 و 12 م) اكثريت آثار تاريخي در خاورميانه اسلامي، به زبان عربي بوده است. اين مسأله در مورد تاريخ ايران هم مصداق داشت، اگرچه تاريخ‌نگاران برجسته‌اي قبلاً از كار بلعمي در نگارش تاريخ به زبان فارسي پيروي نمودند. بيهقي يكي از بارزترين اينها بود كه تاريخ مسعودي را نگاشت. مسعود غزنوي (م 1041 م) حاكم اكثر نواحي شرق ايران، افغانستان و شمال هند بود كه بخش زيادي از امپراتوري‌اش به دست سلجوقيان افتاد. اكثر اثر بيهقي از بين رفته، اما آن‌چه باقي مانده، به فارسي روان و زيبا نوشته شده و به طرز خارق‌العاده، شفاف و جزيي، امور دربار غزنوي را گزارش داده است. با ورود مغولان به جهان اسلام در سال 1219 ميلادي، تغييرات زيادي حاصل شد و تاريخ‌نگاري هم بي‌نصيب نماند و از اين تهاجم و الحاق اكثر خاورميانه به امپراتوري تأثير پذيرفت كه در نهايت بدون گسست از كره تا مجارستان گسترش يافت. اين تهاجم از چندين جهت در ايران فاجعه‌آميز بود. ولي اين دوره معمولاً به عنوان بهترين عصر تاريخ‌نگاري ايراني به حساب مي‌آيد و اكثر اين آثار به زبان فارسي بود و زبان عربي ـ كه در ميان فاتحان جديد غيرمسلمان طرفداران اندكي داشت ـ به جز در نوشته‌هاي مربوط به قوانين شرع و الهيات، به مكان دوم نزول نمود. گستره علايق تاريخ‌نگاران ايراني عصر مغول بسيار وسيع‌تر از تكامل و توسعه تاريخ‌نويسي دوران گذشته بود كه هر فرد مي‌توانست انتظار داشته باشد: نتيجه اينكه برخي از اين تاريخ‌نگاران، عموماً بين مهمترين منابع قابل دسترسي براي تاريخ امپراتوري مغول بودند نه فقط صرفاً منابع ايراني يا فرق اسلامي. شايد بتوان دو تن از اين تاريخ‌نگاران را براي اشاره برگزيد: عطا ملك جويني و رشيدالدين فضل‌الله. اين دو، ديوان سالاران ايراني بودند كه براي حاكمان جديد مغولي در مقامات بالا خدمت مي‌كردند. جويني (1283 ـ 1226 م) حاكم بغداد بود و تاريخي از چنگيزخان و فتوحاتش و گسترش بعدي مغولان نوشت. او براي جست‌وجوي اطلاعات، به مغولستان سفر نمود. وي اخبار زيادي از كل گستره جهان مغول، به روش بسيار دقيق و استادانه و به فارسي مكلف و مصنوع به ما مي‌گويد. رشيدالدين (1318 ـ 1247 م) بسيار برجسته‌تر بود. غازان، حاكم مغولي تازه مسلمان شده (م 1304 م)، او را مأمور نگارش تاريخي براي مغولان نمود، يعني جامع التواريخ كه تقريباً به ‌طور كامل باقي مانده و منبعي بسيار مهم و منحصر به فرد براي تاريخ عصر مغول است. رشيدالدين بعدها كارش را ادامه داد و تاريخ مفصلي از همه مردماني نوشت كه با مغولان برخورد داشتند ـ شامل هنديان، چينيان، تركان، يهوديان و حتي فرانك‌ها و مردمان اروپا كه دوري و گم‌نامي آنها در قرون وسطي معمولاً با بي‌توجهي كلي نويسندگان مسلمان پاسخ داده مي‌شد. رشيدالدين فضل‌الله در برخي از داوري‌ها، اولين تاريخ‌نگار تاريخ جهان ناميده شده است. فتوحات مغول، دوره‌اي از استيلاي فرهنگ ايراني را گشود، گرچه وقايع‌نگاري‌هاي بسيار مهمي به زبان عربي هم‌چنان در مصر و شام نوشته مي‌شد كه از الحاق به امپراتوري مغول در امان ماندند. به اين مسأله بايد توجه شود كه آخرين تاريخچه بزرگ مسلمانان در قرون ميانه در اواخر قرن هجدهم، در مصر توليد شد؛ يعني «تاريخ جبرتي» در يورش ناپلئون. اما در ساير نقاط، حتي براي مدت طولاني بر امپراتور عثماني، زبان فارسي زبان حاكم بود. و در شمال هند، كه حكومت مسلمانان در قرن سيزدهم در آن‌جا تأسيس شد، آثار تاريخي به زبان فارسي نوشته مي‌شد و از روش‌هاي ايراني پيروي مي‌كردند. در واقع تاريخ سلطنت دهلي قبل از مغولان، يكي از معدود عرصه‌هاي تاريخ‌نگاري است كه شايد بتوان گفت: وقايع‌نامه‌نويسي سده ميانه تا امروز در آن‌جا زنده مانده است. مطالبي در مورد ابن خلدون از شمال افريقا بايد گفته شود. شايد او تنها تاريخ‌نگار اسلامي (و جامعه‌شناس) باشد كه از هر تاريخ‌نگار غربي مي‌توان انتظار داشت نام او را شنيده باشد. انصافاً او بي‌شك برجسته‌ترين متفكر بديع تاريخي است كه در جهان اسلام در سده ميانه ظهور نمود. شهرتش چندان از جهت تاريخ جهان او العبر نيست، بلكه به جهت مقدمه‌اي است كه بر آن نوشت. در اين‌جا او به تفسير عوامل تغيير در جوامع بشري، بررسي تأثير عوامل محيطي، شكل حكومت، نيروي جوامع قبيله‌اي با عنوان عصبيت، مذهب، آثار مخرب تمدن و پيشرفت، نتايج زوال و غيره پرداخت. ابن‌خلدون بر دوران خودش تأثير اندكي گذاشت، گرچه خودش زندگي پرماجرايي داشت (براي مثال، او تيمور فاتح را در دمشق ملاقات نمود و گزارش گفت‌وگو با او را بر جاي گذاشت)، عقايد او در ميان متفكران عثماني در قرن هفده، بسيار مورد بحث واقع شد، بدون اين كه هيچ ثمره خاصي در سرزمين اسلامي داشته باشد. همان‌طور كه گفته شده است، سنت چين، ادبيات تاريخي را به‌طور عجيب و خاص با همه ارزش‌ها، شايستگي‌ها، كاستي‌ها و محدوديت‌هايش، ايجاد نمود؛ اما به جهت حجم توليداتش و گستردگي آثار مضبوطش، منحصر به فرد است. تاريخ مستمر تاريخ‌نگاري چين، حداقل به زمان كنفوسيوسي برمي‌گردد و در شكل سنتي خود تا عصر امپراتور چين يعني تا آغاز قرن بيستم باقي ماند و تأثير اندكي از دانشجويان غربي رشته تاريخ‌نگاري پذيرفت. اين مسأله، بي‌شك تا حدودي به جهت مشكلات كلي بود كه در به دست آوردن آن وجود داشت. چيني زبان آساني نيست و براي هيچ‌كس يادگيري آن صرفاً به جهت درك نمونه‌اي از طبيعت و ماهيت سنت تاريخ‌نگاري‌شان معقول نيست و آثار زيادي از آنها به زبان‌هاي اروپايي ترجمه نشده است؛ حتي بيشتر آن‌چه ترجمه شده‌اند، براي كسي كه قبلاً اطلاعات نسبتاً چشم‌گيري در مورد فرهنگ و تاريخ چين ندارد، كمتر قابل استفاده است. به هر حال، تاريخ‌نويسي چين احتمالاً داراي حدود فرهنگي با يك گستره وسيع در مقايسه با دو سنت بزرگ تاريخ‌نگاري جهان يعني سنت غربي و اسلامي است و به نظر مي‌رسد كه از آن دو تأثير نپذيرفته و خودش نيز بر آن دو در هيچ حيطه مهمي تأثير نگذاشته است و تأثيراتش عمدتاً به شرق آسيا يعني سنن تاريخ‌نگاري كره، ژاپن و ويتنام بود محدود مي‌شود؛ كشورهاي ياد شده مانند موارد بسيار ديگر فرهنگي، تا حد زيادي پيرو تمدن چين بودند. موضوعات ديني زيادي در مورد تاريخ‌نگاري چين وجود ندارد. داستان‌هايي كه گفته مي‌شود، به پيامبران، امور ماورايي و سحر و معجزات مربوط نيست. به هر حال، تاريخ‌نگاري در ارتباط تنگاتنگ با كنفوسيوسيم بود. اين ايدئولوژي، كه جاي مذهب را ميان اهل قلم و ديوان سالار گرفت ـ كساني كه هم به نگارش و هم به خواندن تاريخ مي‌پرداختند. به دليل توجه كنفوسيوسيم به مناسك سنتي و تواتر خانداني، به ناچار علايق بسيار عميقي به گذشته و سنت به وجود آورد. اين حاكي از آن است كه تاريخ براي يك فرد كنفوسيوسي، در برخي مواقع جاي متون مقدسي را مي‌گيرد كه در ساير فرهنگ‌ها محوريت داشته است. ريشه‌هاي تاريخ‌نگاري چين حتي به قبل از كنفوسيوس برمي‌گردد. پرستش نياكان به عنوان يك عمل معقول، داراي سابقه زيادي بود و حداقل سبب مي‌شد تا نسب‌نامه‌ها به طور خاص در ميان خاندان سلطنتي حفظ شود. گونه‌گوني و تنوع حكومت‌ها كه چين را قبل از اتحاد آنها توسط اولين امپراتوري در سال 221 قبل از ميلاد تكه‌تكه كرده بود، در وقايع‌نامه‌ها ثبت شده است. يكي از اين وقايع‌نامه‌ها در مورد حكومت «لو» معروف به سال‌نامه بهار و پاييز است كه به‌‌ طور سنتي آغاز استمرار سنت تاريخ‌نگاري چين را نشان مي‌دهد. اين اثر چندان حجيم نيست. به جهت اهميت خود حكومت (حكومت لو) يا اطلاعات موجود در وقايع‌نامه‌ها، سبب بروز اين عقيده شد كه خود كنفوسيوس اين كتاب را تجديد نظر كرده است. بنابراين، مدلي ارائه داد كه هميشه مورد توجه بود. اين اثر سالهاي 481 ـ 722 قبل از ميلاد را در برمي‌گيرد و اساساً نگارش نسبتاً بي‌روح و خشك وقايع و حوادث مهم خصوصاً مناسك و شعائر بسيار بااهميت است. آن‌چه واقعاً اهميت داشت، كاري بود كه كنفوسيوس در فرآيند ويرايش انجام داده بود كه گمان مي‌رفت براي او فرستاده شده باشد. با استفاده از لغات و اصطلاحات دقيق، باب نمود، معيار اصلي و حقيقي نيكي و گناه گرديد. هيچ‌كس حتي در چين، نتوانست اين را ثابت كند. يك عقيده باستاني وجود دارد كه آن‌چه كنفوسيوس در حقيقت در سال‌نامه به عنوان يك نوع رساله و يا كتاب به كار برده، از نوع تفسيرهاي شفاهي وي بوده نه به صورت متون دست‌نوشته خودش. ميراث اين عقيده در مورد فعاليت‌هاي كنفوسيوس به عنوان يك تاريخ‌نگار اين تصور بود كه تقسيم و تعيين خير و شر، به يكي از وظايف و تكاليف تاريخ‌نگاران تبديل شد، حتي اگر برخي از تاريخ‌نگاران در اين عمل ترديد داشتند. در اين‌كه كار كردن كاملاً به روش كنفوسيوس در سال‌نامه بهار و پاييز عملي دشوار است، ترديدي نيست و همين امر باعث شد تا تعدادي تفاسير بر آن نوشته شود. اين تفاسير بعد از چندين قرن از زمان كنفوسيوس در عصر «هان» ظهور نمودند (220 ـ 206 ق.م.) و تا حدودي با آن‌چه امروز تاسو ـ چوان (سنت تسو) شهرت يافته، متفاوت است. تاسوچوان بسيار كامل‌تر از سال‌نامه‌هاست و تا اندازه‌اي دوره بيشتري را در بر مي‌گيرد. اين سنت بسيار كمتر از ساير تفاسير، اخلاقي است و قسمت عمدة آن از روايات شفاهي و روايات متواتر به شيوه‌هاي بسيار پرشور تشكيل شده و اولين شاه‌كار بزرگ نثر ادبي چيني به حساب مي‌آيد. گرچه اين مسأله كاملاً روشن نشده است و آن را به عنوان يك اثر ساده تاريخي به شمار مي‌آورند، در بهترين حالت مي‌توان آن را بر پايه داستان‌هاي افسانه‌اي و يا نيمه‌افسانه‌اي شخصيت‌هاي بزرگ گذشته دانست. بزرگ‌ترين پيشرفت تاريخ‌نگاري، با كار سوما چي‌ين (85 ـ 145 ق.م) و پدرش سوماتان، آغاز شد كه كار پدرش را ادامه داد و كامل نمود. اين دو به طور متوالي، عنوان موروثي نويسنده يا تاريخ‌نگار بزرگ در چين يك‌پارچه عصر هان را به خود اختصاص دادند. طرح آنها تركيب نمودن اطلاعات (مواد) موجود و سنن تاريخ چين از زمان آغازين تا عصر خودشان در يك اثر واحد بود. براي انجام دادن اين كار، الگوي اساسي همراه با جرح و تعديل، تنظيم نمودند كه از روي آن، تاريخ رسمي چين تا انتهاي امپراتوري در سال 1911 ميلادي نوشته شد. اين كار يك عمل سرهم بندي و چسب و قيچي گونه بود. مواد خام از منابع يك‌جا جمع مي‌گرديد و بدون تغيير نوشته مي‌شد، مگر در مواردي چون خلاصه‌سازي و ديدگاه‌هاي شخصي تاريخ‌نگاران كه به ‌طور كاملاً مشخص و جداگانه حفظ مي‌گرديد. البته قضاوت‌هاي تاريخ‌نگاران در برگزيدن قطعات مناسب، خودش را نشان مي‌داد. لذا اين بسيار ساده‌انگارانه است كه گفته شود چنين كتابي ممكن است منبع اوليه به حساب آيد، گرچه ممكن است آن كتاب‌ها در مقايسه با كاري كه كاملاً با گفته‌هاي تاريخ‌نگاران نوشته شده، نزديك‌تر به منابع اوليه باشد. در اين‌جا شايد يك شباهت جزيي با ره‌يافت طبري بتوان يافت. براي زمان‌هاي بسيار دورتر، برخي از مواد استفاده شده، شايد از نظر صحت و درستي محل ترديد باشد؛ گرچه براي تاريخ معاصر، آرشيوهاي رسمي حكومت با همه مزايا و مشكلاتي كه دلالت‌هاي آن دارد، مي‌تواند راه‌گشا باشد. سوماس از جهت ديگر، در سازمان‌دهي‌اش از مواد خام، الگويي را طبق موضوعات ايجاد نمود. نوشته‌هاي تاريخ‌نگاران (شيه ـ چي) به پنج دسته اصلي تقسيم مي‌شود: اولين آنها «سال‌نامه‌هاي پايه» است (پن ـ چي) كه به منزله حوادث اصلي حيات و سلطنت امپراتوري‌ها به حساب مي‌آيند. بعد از آن «جداول» است كه اعطاي القاب اشرافي در عصر هان و وقايع نامه‌هايي از سلسله‌هاي مستقل مختلفي را شامل مي‌گردد كه قبل از عصر هان بوده است. «تك نگاري‌ها» به دنبال آن دو مي‌آيد: اينها با جنبه‌هايي از حكومت مثل تقويم، مناسك و شعائر و موسيقي سر و كار دارند. «خاندان‌هاي موروثي» بخش بعدي است كه تاريخ جداگانه حكومت‌هاي قبل از هان را شرح مي‌دهد. اين بخش، دسته‌اي است كه جانشينان سوماس ضرورتي براي نگارش تاريخ چين متحد نيافتند. «زندگي‌نامه‌ها طولاني‌ترين بخش است (سنن جمع‌آوري شده ادبي) كه يك مقوله كلي محسوب مي‌شود. گرچه تعداد زيادي از زندگي‌نامه‌هاي اشراف را در بر مي‌گيرد، شامل برخي اطلاعاتي است كه در ديگر جاها يافت نمي‌شود، مانند روابط با دول خارجي. زندگي‌نامه‌ها به‌ طور فزاينده‌اي سهم بيشتري از ساير تواريخ رسمي بعدي يافتند. اما اين زندگي‌نامه‌ها، شبيه مفهوم جديد غربي‌شان نيستند. موضوعاتشان به جهت منحصر به فرد بودنشان انتخاب نمي‌شدند، بلكه به عنوان نماينده اعضاي يك گروه و يا طبقه انتخاب مي‌گرديدند كه كاركرد شايسته و مناسب در حكومت چين داشتند. همه اينها ممكن است برداشتي از نوعي يك‌نواختي قالبي بدهد و در واقع در برخي از تواريخ بعدي، اينها دقيقاً همان چيزي بودند كه به دست آمدند. اما به عنوان يك مطلب خواندني براي مثال، ترجمه رايموند داوسون از قسمت‌هاي زيادي از مطالب مربوط به اولين امپراتوري را به‌ طور بسيار شفاف نشان داده است. اين به هيچ‌وجه موردي بسيار دور از آن‌چه كار سوماچاين بدان مربوط مي‌شد، نبوده است. اين مسأله به طرز عجيبي مطلبي شفاف و جالب خلق نمود. پان كو (32 ـ 92 م) واسطه ارتقاي تاريخ‌نگاري رسمي چين به مرحله بعد بود. او نگارش تاريخش را به عنوان يك كار شخصي آغاز نمود، گرچه بعدها مقام و حمايت رسمي دريافت كرد. اين نكته شايان ذكر است كه علي‌رغم سلطه تواريخ رسمي، نوشتن آثار شخصي تاريخي در سراسر گذشته چين ادامه يافت. پان كو در كارش با تاريخي از سلسله پيشين «هان» سر و كار داشت. از اين جنبه تنها با يك سلسله سر و كار داشت. او از الگويي كه سوما چاين ايجاد كرده بود، فاصله گرفت و بعدها نمونه پان كو، پيروي مي‌گرديد. تاريخ‌نگاران چيني به ناچار متمايل شدند بعد از آن، تاريخ كشورشان را در چارچوب سلسله‌اي نگاه كنند (روشي كه دانشمندان غربي به ‌طرز گسترده‌اي پيروي كردند). بعد از هان، سلسله مهم بعدي كه بر سراسر چين حكومت نمود، سلسله تانگ بود (907 ـ 618 م). در اين زمان حكومت، اداره (دفتر) تاريخ را تأسيس نمود كه وظيفه گرد آوردن و مهيا كردن اطلاعات براي تاريخ تانگ را بر عهده داشت. در دوران فترت (به‌ طور مشخص در پايان هر حكومت)، اين نقش بر عهده وقايع‌نامه‌ها نهاده مي‌شد كه به گزارش‌هاي تمام و كمال (shih-lu) معروف بود. اين گزارش‌ها، به عنوان منبع اطلاعات و براي استفاده مقامات در جست‌وجوي سوابق و پيشينه، تهيه مي‌شد. چين قديمي متقاعد شده بود كه هيچ چيزي را نبايد براي اولين بار انجام داد. سرانجام الگويي به وجود آمد كه بر اساس آن، سلسله جديد جلوس خود را با نگارش تاريخ رسمي پيشينيان خود مشخص مي‌كرد كه جمع‌آوري شده از گزارش‌هاي تمام و كمال بود. تواريخ رسمي براي چندين قرن، عبارت بودند از آن‌چه امروز باقي مانده است و گزارش‌ها تمام و كمال، نابود شدند. اما براي دو سلسله آخر يعني مينگ (1368 ـ 1644 م) و چينگ (1644 ـ 1911 م) هنوز اسنادي موجود است. بنابراين، امكان مشاهده چگونگي برخورد اداره تاريخ با گزارش‌هاي تمام و كمال در استفاده از آنها به عنوان پايه و اساس نگارش تاريخ رسمي وجود دارد. چنين روشي تاريخ‌نگاري رسمي، به جهت استمرار (توالي حوادث) و ثبت جزييات گذشته منحصر به فرد بود. ولي طبيعتاً علايق شخصي يا رشد تحقيقات و نوشته‌هاي تاريخي به عنوان يك نظام نبود. در حقيقت بسياري از متفكران چيني از اين الگوي رسمي ناخشنود بودند. برخي در مورد معايبش و آن‌چه مي‌توانست جانشين و يا مكمل آن باشد نوشتند. برخي ديگر به انجام دادن كارهايي درباره آن مبادرت نمودند. برجسته‌ترين نمونه‌هاي قابل ذكر از حوادث بعدي در دوران سلسله سونگ (960 ـ 1279 م) رخ داد. سوماكانگ اثرش آينه‌اي جامع براي ياري حكومت را در سال 1085 ميلادي تكميل نمود. اين اثر تمامي دوره زماني از انتهاي اثر «سال‌نامه بهار و پاييز» تا جلوس سلسله سونگ، يعني سال‌هاي 403 قبل از ميلاد تا 959 ميلادي را زير پوشش قرار داد. نويسنده يكي از رجال سياسي بود؛ بنابراين، به سختي مي‌توان گفت كه اثرش به ‌طور كامل از بيرون از سنت بوركراسي رسمي سرچشمه مي‌گيرد. در واقع او رسماً براي آن كتاب حمايت مي‌شد. اما شكل و سازماندهي كار غير معمول نبود، بلكه گستره زماني و وجود يك هوش هدايت‌گر پشت آن غيرمعمول بود؛ مسأله‌اي كه مدت‌ها تاريخ‌نگاران رسمي سلسله‌اي از آن غافل بودند. سوماكانگ به هيچ‌وجه از سپردن ديدگاه‌هايش به زير چاپ ناراضي نبود، در حالي ‌كه در گنجاندن جزييات حوادث رخ داده، اصرار داشت، گرچه آنها از نظر معنوي، ممكن بود پيش‌رفت كمتري داشته باشند. تاريخ‌نگار بعدي «چوهسي»، خلاصه‌اي از كار سوماكانگ را نوشت كه عناصر بسياري از «ستايش و سرزنش» را شامل مي‌شد كه با اخلاق كنفوسيوس از اخلاق سياسي بسيار مطابق بود. متأسفانه به جاي منبع اصلي، به طور گسترده به عنوان يك منبع معتبر خوانده شد و از آن استقبال كردند. دانشمندي كه تصور مي‌شد بيشتر از همه در بريدن تصور سنت تاريخ‌نويسي مؤثر بود، در زمان حكومت چينگ مي‌زيست. چانگ هسوچنگ (1728 ـ 1801 م) اين مطلب را كه تاريخ‌نگاري چيني، به ثبت جزييات بسيار علاقه‌مند است مورد مناقشه قرار داد و گفت: اين مسأله باعث ايجاد اين مشكل مي‌شود كه به جاي جنگل، درختان مشاهده شوند. او خواست ديدگاهي بسيار اجمالي‌تر و كلي‌تر از ماهيت و هدف تاريخ اتخاذ كند. او را به «جامباتيستا ويكو» تشبيه كرده‌اند و هم‌چنين شايد او را بشود با لرد اكتن به عنوان يك متفكر تاريخي ژرف‌انديش مقايسه كرد ـ شخصي كه با تمام حسن نيتي كه داشت، در عرصه عمل به عقايدش با شكست مواجه شد. چانگ بر روزگار خود تأثير اندكي گذاشت و به سرعت فراموش شد. او موفق گرديد يكي از كتاب‌هايش را به چاپ برساند، اما آن كتاب در ميان 2136 اثر تاريخي كه در كتابخانه امپراتوري در سال 1782 موجود بود، يافت نشد. عقايد او در دوران اخير نسبتاً احيا شده و متفكران چين در سنت عالمانه او به عنوان نشانه تفكر مدرن تحقيق نمودند. آن‌چه بيشتر در اين اثر مي‌آيد مربوط به غناي عظيم و گسترده تاريخ‌نگاري غرب مربوط مي‌گردد؛ يعني تاريخ‌نگاري مدرن كه در معناي واقعي آن، جلوه‌اي از موفقيت غرب است. حتي در بخش چهارم كه تاريخ‌نگاري‌هاي مدرن چين، ژاپن، هند و افريقا مورد بحث واقع مي‌شوند ـ مناطقي كه سهم بسيار زيادي از هدايت متخصصان نگارش تاريخي دارند، از بوميان مناطقي هستند كه بدان تعلق دارند نه اروپاييان و امريكاييان ـ آنها كمابيش با توجه به شاخص‌هاي تاريخ‌نگاري غربي كار مي‌كنند كه از زمان روش‌نگري متحول شد. البته تفاوت‌هايي هم وجود دارد: براي مثال روي كرد علماي مسلمان جديد در به‌كارگيري متون ديني به عنوان منابع تاريخي از يك دورنما، با هم كار غيرمسلمانشان متفاوت است و برخي تاريخ‌نگاران چيني، شايد معتقد بودند كه خودشان را ملزم كنند تا با اسلاف دانشمند خود، با اندكي تفاوت سازگار شوند. آنها كه برخي اوقات، آن را مفيد مي‌ديدند و برخي اوقات بي‌حاصل. اين مشخصه تعدادي از نوشته‌هاي تاريخي غربي جديد بود. اما نبايد فراموش كرد كه تاريخ‌نگاري غرب، مشغله ذهني اصلي ماست. دو سنت ديرين جهان‌هاي اسلام و چين، دو نوع تاريخ‌نگاري است كه نقش مهمي ـ در مورد چين نقش مركزي ـ در تحول فكري اين دو تمدن عظيم ايجاد نمود و شايسته توجه و احترام ماست. نتيجه دو سنت حاكم بر تاريخ‌نگاري آسيا ـ يعني سنت تاريخ‌نگاري اسلامي و سنت تاريخ‌نگاري چيني ـ محصول گذشته‌گرايي است. تاريخ در ابتدا براي هر دوي اين سنت‌ها، وسيله‌اي براي بازسازي گذشته طلايي و تلاش براي احياي آن دوران بوده است. در تاريخ‌نگاري اسلامي، براي حفظ الگوي زندگي پيامبر (سنت)، سيره‌نويسي آغاز شد. در ابتدا تاريخ‌نگاري اسلامي، متأثر از حديث بود و روش بيان و نقد روايات تاريخي، به روش ارائه و نقد حديث شباهت داشت كه نمونه اعلاي آن روش نقل قولي طبري است. گذشته‌گرايي و پرستش نياكان، سبب شد تا چينيان حتي قبل از كنفوسيوس، به تاريخ گرايش يابند. تاريخ‌نگاري در چين، شكل سنتي خود را تا آغاز قرن بيستم حفظ نمود. به علت مشكلات خاص زبان چيني و ترجمه نشدن متون چيني به ساير زبان‌هاي رايج جهان، تاريخ‌نگاري چين از دو سنت تاريخ‌نگاري اسلامي و غربي تأثير نپذيرفت و در هيچ حيطه مهمي بر آنها تأثير نگذاشت و تأثيراتش تنها به تاريخ‌نگاري شرق آسيا يعني تاريخ‌نگاري كره، ژاپن و ويتنام محدود بود. (مترجم) ديويد مورگان ترجمه: رضا شجري منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: نامه تاريخ‌پژوهان، شماره 22

خدمات اميركبير در 39 ماه صدارت

خدمات اميركبير در 39 ماه صدارت كشورمان مردان بزرگي را به جامعه تقديم كرده است كه با زمان اندكي كه در اختيار داشته اند توانسته اند منشا خدمات فراوان شوند. ميرزا تقي خان امير كبيرصدر اعظم ناصر الدين شاه از اين نمونه مردان است كه در 39 ماه (3 سال و دو ماه وبيست وهشت روز) صدارت خود توانست منشا خدمات فراواني شود. اقدامات امير كبير در همين زمان كوتاه و با وجود مخالفت هاي فراوان حتي از درون دربار اقدامات زير بنايي واساسي براي پيشبرد كشور بوده است. ناظم الاسلام كرماني در مورد او مي نويسد: “اميركبير يكي از كساني بود كه سبب شد مردم ايران در راه تمدن قدم گذارند.” او نقطه شروع ترقي ايرانيان را دوران صدارت اميركبير دانسته و ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه را پادشاهاني دمدمي مزاج و ساده لوح معرفي كرده است تثبيت امنيت و استقرار حاكميت دولت ، ساماندهي به قشون ايران ، ايجاد كارخانه هاي اسلحه سازي ، اصلاح امور قضايي ، تاسيس چاپارخانه ، تاسيس دارالفنون ، اعزام ايرانيان به خارج از كشور براي تحصيلات ، استخدام استادان خارجي و تصميم به انتقال علوم ترويج ترجمه و انتشار كتب علمي ، ايجاد روزنامه ، بناي بيمارستان ، مرمت ابنيه تاريخي ، مبارزه با فساد و ارتشاء ، تقويت بنيه اقتصادي كشور ، ترويج صنايع جديد ، فرستادن صنعتگر به روسيه ، استخراج معادن ، توسعه كشاورزي و آبياري ، توسعه تجارت داخلي و خارجي ، كوتاه كردن دست اجانب در امور كشور ، تعيين مشي سياسي مستقل در سياست خارجي ، اصلاح امور مالي و تعديل بودجه بخشي از اقدامات او است. يكي از مهمترين اقدامات اميركبير تاسيس دارالفنون بود كه پس از تلاشهاي بسيار در5 ربيع الاول 1268 و فقط 13 روز قبل از قتل اميركبير افتتاح شد. اميركبير در همان دوران كوتاه صدارت گامهاي استواري براي توسعه اقتصادي و صنعتي كشور و نيز رشد اقتصاد تجاري كشور برداشت و براي مثبت شدن تراز بازرگاني خارجي ايران تلاشهاي فراواني انجام داد. انتشار روزنامه وقايع اتفاقيه تلاش براي ترجمه و انتشار كتب از ديگر اقدامات اميركبير بود. اميركبير كه خود فردي مذهبي بود در ارتقا شان و منزلت علما و روحانيون كوشيد. به ويژه نقش برجسته اميركبير در سركوب شورش باب و از ميان برداشتن فتنه بابيه كه با محاكمه و اعدام سيد علي محمدباب به پايان رسيد روابط اميركبير و علماي ديني را بيش از پيش تحكيم بخشيد. وطن دوستي و مخالفت شديد اميركبير با نفوذ كشورهاي خارجي در ايران تلاش براي برقراري عدالت و امنيت جلوگيري از شكنجه و آزار متهمان و مجرمان جلوگيري از پناهندگي جنايتكاران و مجرمين سياسي و غيره در سفارتخانه هاي خارجي و تلاش براي قطع ارتباط جاسوسي ـ اطلاعاتي اتباع داخلي براي نمايندگان خارجي از ديگر اقدامات اصلاح گرانه اميركبير در طول دوران كوتاه 39 ماهه صدارتش بود. تلاشهاي اصلاحگرانه اميركبير مدتي طولاني تداوم نيافت و در حالي كه سياست خارجي مستقل اميركبير و تلاشهاي جدي او براي قطع نفوذ و دخالت بيگانگان مي رفت تا طليعه آغاز عصر نويني در كشور شود توطئه هاي نمايندگان سياسي برخي كشورهاي بيگانه و همگامي بدخواهان پيدا و پنهان داخلي اميركبير با سياست بيگانگان به تدريج موجبات رنجش و سپس نوميدي و خشم ناصرالدين شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمي و ديگر مشاغل اداري و نظامي اش معزول كرده و به شهر كاشان تبعيد كرد. بدين ترتيب با دسيسه بيگانگان و همدستي و خيانت گروهي از عوامل اثرگذار داخلي ناصرالدين شاه حاجي علي مراغه اي (حاجب الدوله) را مامور قتل اميركبير كرد. اميركبير در محرم 1268 از مقام صدارت عظمي عزل شد و در شب شنبه 18 ربيع الاول 1268 توسط حاجب الدوله در حمام فين كاشان به قتل رسيد. البته ناصر الدين شاه پس از آنكه به سبب دسيسه هاي افرادي چون ميرزا آقا خان نوري به قتل امير رضايت داد در نامه اي به ميرزا آقا خان نوري جانشين امير معزول ومقتول خود تاثر خود را از اين اقدام ابراز داشت: “جناب اشرف صدراعظم عريضه هاي شبانه شما واقعا ما را متاثر و دلسردتر از همه چيز مي كند. روزها كه به حضور مي رسيد و فرمايشات ما را مي شنويد همه را “بله قربان اطاعت مي شود” مي گوييد و ما خيال مي كنيم كارها درست شده و شبها كه به اندرون مي آييم عريضه شما را مي دهند كه سرتاسر خلاف مطالبي است كه ما فرموده ايم. حسام السلطنه در نزديكي هرات منتظر كمك ما مي باشد. شهر تاريخي هرات محاصره شد و ايرانياني كه در شهر سكني دارند ار داخل كمك مي خواهند و ما به شما امر مي فرماييم سرباز و پول بفرستيد شما مي نويسيد اردو مخارج و سرباز و مهمات لازم دارد و جنگيدن با دولت بزرگي مثل انگلستان صلاح نيست. مگر ما نمي دانيم اردو پول و مهمات مي خواهد پس دولت سرباز و ماليات از مردم براي چه روزي مي گيرد . اين مهمات كه از قديم بود و در زمان امير تدارك شده در كجا به مصرف رسيده است روزي كه پدرتاجدارما مرحوم شد وما ديناري در تبريز نداشتيم و مركزيت در مملكت نبود شخص امير كبير ـ خدايش رحمت كناد ـ ما را برداشت و به تهران كه رسيديم نصف كارها را در راه تمام كرده و مركزيت به پايتخت داد و مرتبا مخارج دولت را هر ماه مي داد و مبلغي هم در خزانه براي روز مبادا پس انداز داشت. چه شد پول ما ؟ به كجا رفت ؟ ما با انگليسيها جنگي نداريم. اما راهي هم نمي شويم كه هر روزه خرده فرمايش گوش بگيريم و قسمتي از مملكت را جدا سازيم . چرا در زمان صدارت امير اين توقعات را نداشتند و اين توپ تشرها را نمي زدند وقتي سفير آنها شرفياب مي شد به زانو در مقابل ما خم مي شد. البته آنها وقتي ببينند صدراعظم شاه خودش را مي ترساند و به سردار ملك كه در جنگ است كمك نمي رساند تا اصفهان را مي خواهند و ديگر مردم ايران شاه و صدر اعظم لازم ندارند. اكيدا مي نويسم گوش ما را خسته نسازيد. ما حاضريم جواهرات سلطنتي را كه براي چنين روزها ذخيره شده بفروشيم و شخص خودمان به هرات رفته ودر اردوي سردار خودمان سربازي كنيم. اگر بتوانيد بمانيد و خدمت كنيد و الا والسلام.” باز در نامه اي به وليعهدش نوشت: “من چهل سال بعد از امير خواستم از چوب آدم بتراشم نتوانستم.” منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از : روزنامه جمهوري اسلامي

مست هوشيار و هوشيار مست

مست هوشيار و هوشيار مست نقل مي كنند در اواخر دوره سلطنت احمدشاه قاجار شهر تهران حاكمي داشت به نام حاجب‌الدوله . او يك روز كه مطابق معمول سرگرم انجام امور روزمره در مقر حكومتي بود فراش‌ها جواني را به جرم نوشيدن شراب نجس و تظاهرات مستانه گرفته و خدمت حاكم آوردند تا دستور مجازاتش را صادر كند. «حاجب‌الدوله» چون به قيافه آنها دقيق مي‌شود مي‌بيند كه مرد مستي كه به گفته فراش‌ها در خيابان تلوتلو مي‌خورده و روي پا بند نبوده، داراي لباسي تميز و گيوه‌اي سفيد بدون ذره‌اي گل است و حال آن‌كه فراش‌هاي حكومتي كه مست نبوده‌اند به لحاظ فصل زمستان و بارندگي و وجود گل و شل در معابر تا كمر گلي و خيس هستند! «حاجب‌الدوله» از تماشاي جوان مست و فراش‌هاي هوشيار با ظواهري كه شرح آن رفت متعجب شده و از جوانك مست مي‌پرسد: جوانك، تو چطور مستي هستي كه حتي گيوه‌هايت هم به گل و شل آلوده نشده‌اند؟ جوان مست پاسخ مي‌دهد: قربان، علت اين است كه چاكر باريك باريك راه مي‌روم! «حاجب‌الدوله» از اين پاسخ كه مي‌شنود بيشتر متعجب شده مي‌پرسد: باريك باريك راه رفتن چه صيغه‌اي است؟! مرد جوان متعاقب اين گفته حاكم تهران،گفت : اجازه مي دهيد تا باريك باريك راه رفتن را نشان دهم ؟ حاكم با كنجكاوي موافقت كرد . سپس جوان به نرمي شروع به راه رفتن كرده و از كنار گل و لاي حياط دارالحكومه مي‌گذرد و از در خروجي هم خارج شده و متواري مي‌گردد! «حاجب‌الدوله» از هوشياري جوان مست و مدهوشي فراشان هوشيار! خود كه به سختي غرق تماشاي راه رفتن جوان شده، به طوري كه حتي جلوي فرار او را هم نگرفتند متغير گرديده مي‌گويد: اين نوكرهاي پدرسوخته را بخوابانيد و يكي بيست ضربه شلاق به آنها بزنيد تا مستي از سرشان بپرد! وي گفت « اين فراشان دارالحكومه اند كه مستند ، نه آنهايي كه توسط اينان به مستي متهم ميشوند ....» روايت فوق ، شاهدي است بر مستي حاجبان و دربارياني كه به هشياري شهره اند و هشياري متهماني كه به جرم مستي به بند كشيده مي شوند . و از اين امثال در تاريخ فراوانند . منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از:هزار و يك حكايت تاريخي

ميرزا كوچك خان به روايت خارجي‌ها

ميرزا كوچك خان به روايت خارجي‌ها ميرزا كوچك خان جنگلي نزد چهره‌هاي خارجي عصر خود نيز ارج و منزلت خاصي داشت. كشيش چارلز ماري، مبلغ مسيحي مقيم رشت، كوچك خان را يك قهرمان واقعي مي‌دانست. وي مي‌گويد: «مي‌خواهم كلامي دربارة ميرزا كوچك‌خان بگويم. صرف‌نظر از درست يا نادرست بودن آرمان‌هاي اين مرد، به اعتقاد من او انساني باوجدان، وطن‌پرستي صادق، و مردي با صفات پسنديدة بسيار است. او سعي داشت رشوه، غارت، شورش، و بسياري از چيزهاي ديگر را كه از صفات قواي مسلح در ايران بود ريشه‌كن كند. او قواي خود را منظم و تابع قانون نگاه داشت. همچنين جان و مال اشخاصي كه نمي‌جنگيدند از دست او در امان بود. بعد از نبرد منجيل شايعات فراواني بر سر زبان‌ها افتاد كه كوچك‌خان به عبث بودنِ جنگ پي برده و تلاش مي‌كند تا همقطارانش را از جنگيدن باز دارد، ولي كسي به حرفش گوش نمي‌كند. طرفدارانش او را بيشتر نه به خاطر تهور و توانايي‌اش در جنگ، بلكه به خاطر مهربانيش، عشقش، صداقت بي‌شائبه‌اش، دغدغه‌اش براي رفاه و سعادت كشور، عدالتش و حقيقت‌جويي‌اش تحسين مي‌كنند. چندين افسر انگليسي را ديده‌ام كه اين مرد را تحسين مي‌كنند و برايش احترام قايلند. فرنسيس وايت، دبير سفارت آمريكا، نيز يكي ديگر از آمريكايي‌هايي بود كه كوچك‌خان را تحسين مي‌كرد. وايت دربارة كوچك‌خان نوشته است: «كوچك‌خان، بنا به عقيدة عموم، مردي فرهيخته است، و شديداً با چيزي كه بدرستي اقدامات تحكم‌آميز انگليس در ايران مي‌داند مخالفت مي‌كند. او عضو حزبي موسوم به دموكرات، و مردي صادق و وطن‌پرست به نظر مي‌رسد كه شخصيت باصلابتي دارد» حتي در ميان انگليسي‌ها هم كساني بودند كه كوچك‌خان را تحسين مي‌كردند، از جمله ماژور ام. اچ. دانوهو: «كوچك‌خان يك ايراني فرهيخته و آداب‌دان، با شجاعت، پرجذبه و با صلابت است. علاوه بر اين، او بخوبي با نهادهاي سياسي اروپا و علم مملكت‌داري غرب آشناست. او كه تجسم «ايران جوان» مبارز است، خود را پيام‌آور اصلاحات مي‌داند. او كه دكترينِ ملي‌گرايي ايراني در عام‌ترين معنايش را تبليغ مي‌كند، اعلام كرده است كه دشمن سرسخت و آشتي‌ناپذير حكومت ظالمانه در داخل و مداخلة قدرت‌ها از خارج كشور است. ... قواي تحت فرمانش، كه اونيفورم خاص خود را دارند، خيلي سريع افزايش يافت و طولي نكشيد كه كوچك‌خان بقدري قدرت يافت كه توانست از فرامين تهران و دولت ضعيفش سرپيچي كند. ... جنگلي‌ها، يعني پيروان كوچك‌خان، خيلي زود در نبرد سنگرها زبده شدند. آنها با انتخاب يك موضع دفاعي خوب، سنگرهايي در طول جادة منجيل به رشت آماده كردند، و پيش‌قراولان جنگلي سرپلِ منجيل را در كنترل خود گرفتند. ... كوچك‌خان، آنطور كه ايراني‌ها مي‌گويند، مردِ صادقي بود، كه شور وطن‌پرستي هم در وجودش داشت. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: دكتر محمدقلي مجد، انگليس و اشغال ايران در جنگ جهاني اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ص 433 ـ 431.

نقش شاهزاده‌ها در تاراج آثار باستاني ايران

نقش شاهزاده‌ها در تاراج آثار باستاني ايران يك سياح فرانسوي كه در دوران مظفر‌الدين شاه قاجار در تهران به سر مي‌برده است، زمينه‌هايي از فعاليت پليس تهران و ناتواني آن در برخورد‌ با بي‌نظمي‌ها و خلاف‌ها و جرائم را ياد‌آور مي‌شود كه آگاهي بر آن خالي از لطف نيست. دالماني سياح فرانسوي در بخشي از كتاب «از خراسان تا بختياري»، به پليس تهران اشاره كرده مي‌نويسد: «چون آفتاب در شرف زوال بود، به مهمانخانه آمديم و پس از صرف شام با ساير مسافرين به صحبت مي‌پرداختيم و از اوضاع ايران گفتگو مي‌كرديم. در بيرون هتل، پليس‌ها با صداي بلند صحبت مي‌كردند و هياهويي داشتند. يكي گفت اين هياهو براي اين است كه دزدان صداي پليس را بشنوند و از خيابان دور شوند.» يكي از خلاف‌هاي متداول در اين دوران، مانند ادوار قبل و بعد از آن، اكتشاف و استخراج محرمانه آثار باستاني و اسلامي زير خاكي به وسيله خاكبرداران و دلالان آثار عتيقه و فروش آن‌ها به اروپاييان بوده كه پليس كمترين برخوردي با آن نمي‌كرده و متأسفانه هيچ قانوني در خصوص جلوگيري از سرقت و خروج آثار عتيقه وجود نداشته و ذهن دولتمردان و مسؤولان امور در اين مورد به كلي خالي از سابقه بوده است. دالماني مواردي از عرضه مخفيانه و فروش و خارج كردن آثار زير خاكي را در كتاب خود ذكر مي‌كند. از مواردي كه دالماني اشاره مي‌كند ربوده شدن مُهر معروف و يافته شده داريوش كبير است كه به صورت سنگ هرمي در يكي از مساجد كرمان و شايد مقبره‌ شاه نعمت‌الله ولي قرن‌ها در معرض ديد بود. در سه طرف آن خطوط ميخي به سه زبان فارسي و ايلامي و بابلي حك شده بود. يكي از كارمندان دولتي مأمور شد كه اين سنگ را از كرمان به تهران بياورد و با اين كه اين سنگ با مستحفظين زياد از كرمان به تهران فرستاده شده بود معلوم نشد كه چگونه در بين راه مفقود شد و به چه علت به مقصد نرسيد و به روسيه رفت. چند ماه بعد انجمن باستان‌شناسي پطرزبورغ [سنت پترزبورگ] راجع‌ به پيدا شدن اين سنگ و چگونگي آن مقاله مفصلي انتشار داد. دولت ايران پس از انتشار اين مقاله از دولت روسيه تقاضاي استرداد آن را كرد. اين سنگ دوباره به ايران بازگشت. امّا باز همان مأمور عاليرتبه مأمور اين كار شد. باز هم [در بين راه] به پستي كه حامل اين سنگ گرانبها بود دستبردي زده شد و دوباره سنگ ناپديد شد و به جاي آن يك سنگ تقلبي كه با مهارت از آن تقليد شده بود وارد تهران شد و سنگ اصلي به يكي از كارمندان عالي‌رتبه قابل اعتماد دربار تهران تحويل داده شد. بديهي است كه عامل اصلي ربوده شدن اين گونه آثار عتيقه و انتقال يافتن آن‌ها به موزه‌ها و كلكسيون‌هاي خارج، شاهزادگان و مقامات تراز اول دولتي بودند كه با استفاده از عوامل دلال و عتيقه فروش اين معاملات را انجام مي‌دادند. شاهزاده منصور ميرزا شعاع‌السلطنه پسر مظفر‌الدين شاه، آرشاك‌خان ارمني واسطه او و لسان‌السلطنه كتابدار كتابخانه سلطنتي از جمله مقامات دست‌اندركار قاچاق آثار عتيقه و كتاب‌هاي مينياتور كتابخانه سلطنتي بودند كه مدت زمان درازي به اين معاملات پرسود اشتغال داشتند. بخشي از كتاب‌هاي به سرقت رفته از كتابخانه سلطنتي سال‌ها بعد در دوران تأسيس تشكيلات نظميه جديد به وسيله سوئدي‌ها و راه‌اندازي ادارة تأمينات (آگاهي) به وسيله كارآگاهان و خبررسانان (مخبر‌ين) پليس كشف شد و به كتابخانه سلطنتي باز گردانده شد. امّا بخش بيش‌تر و قابل ملاحظه‌تري به موزه‌ها و كلكسيون‌هاي خصوصي خارجي انتقال يافت. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: يكصد سال فراز و فرود نيروي انتظامي، خسرو معتضد، ج 1 ص424 و 425. ______________________ . از خراسان تا بختياري، (هانري رنه دالماني، همايون فرح‌وشي، تهران 1366، انتشارات ابن‌سينا، ص 827). . همان كتاب، صص 796، 797، 800، 802. . همان، صص 799 ـ 798. . نگاه كنيد به خاطرات عبد‌الله بهرامي و مقالات تاريخي ابراهيم صفايي درخصوص سرقت كتاب‌هاي كتابخانه سلطنتي و اقدامات شعاع‌السلطنه و آرشاك‌خان كريانس درخصوص خارج كردن كتاب‌ها و مينياتور‌هاي كتابخانة سلطنتي و فروش آن در خارجه.

سگهايي كه بين رئيس شهرباني و شهردار رضاخان

سگهايي كه بين رئيس شهرباني و شهردار رضاخان در سال 1317 تعداد زيادي سگ ولگرد در خيابان‌هاي تهران پيدا شده بودند كه شب‌ها در حدود خيابان‌هاي كاخ و پهلوي (وليعصر) و سپه (امام خميني) و اطراف كاخ‌هاي سلطنتي عوعو مي‌كردند و شاه كه در كاخ مرمر اقامت داشت از اين بابت بسيار خشمگين و ناراضي بود. به شهرداري تهران دستور داده شد با طعمه‌هاي خوراكي سگ‌هاي ولگرد را از ميان ببرد اما يك لقمه نان مسموم را پسربچه فقيري خورد و درگذشت و قرار شد شهرداري از استفاده از نان‌هاي زهرآلود خودداري كند: سپس شهرداري دستور داد عده‌اي از مأمورين شهرداري با تفنگ مخصوص اين سگ‌ها را تلف كنند. سرتيپ هوشمند شهردار تهران از ارتش مقداري تفنگ درخواست كرد كه در اختيار مأمورين شهرداري بگذارند اما مأمورين شهرداري و سپورها در تيراندازي مهارت نداشتند و يكي دو بار نزديك بود عابرين را به هلاكت برسانند. شهردار تهران نامه‌اي به اداره كل شهرباني نوشت و درخواست كرد عده‌اي پاسبان تيرانداز در اختيار شهرداري بگذارند تا آنان، مأمورين شهرداري را تعليم دهند اما سرپاس مختاري عذر آورد كه شهرباني پاسباني براي اين‌ كار در اختيار ندارد. مجدداً در يكي از شب‌ها سگ‌ها عوعوي زيادي راه انداختند و شاه كه بدخواب شده بود روز بعد شهردار را خواست و او را توبيخ كرد. شهردار هم خودداري ادارة كل شهرباني را از در اختيار گذراندن پاسبان به سمع شاه رساند، شاه رئيس كل شهرباني را احضار كرد و مورد توبيخ قرار داد و قرار شد شهرباني در قلع و قمع سگ‌ها با شهرداري همكاري كند اما سرپاس مختاري كه مردي كينه‌توز بود از اين‌كه سرتيپ هوشمند شهردار شكايت او را به شاه كرده است عصباني و ناراحت شد. دو ماه بعد كه عروسي وليعهد با شاهزاده خانم فوزيه مصري پيش آمد (فروردين 1318) جم وزير دربار به يك نفر از كاركنان دربار دستور داد كه به شهرداري تلفن بزند تا چند مأمور و يكي دو كاميون به كاخ‌هاي سلطنتي فرستاده مقدار زيادي سنگ و خاك و خاشاك را كه باقي‌ماندة كارهاي بنايي بود از كاخ گلستان ببرند. سرتيپ هوشمند در پاسخ عذر آورد براي اين‌گونه تنظيمات رقم مخصوصي در بودجه وزارت كشور هست ما مأمور و بودجه براي اين كار نداريم. سرپاس مختاري به ‌وسيلة جم وزير دربار از ماجرا باخبر شده فرصت را غنيمت مي‌شمرد و براي شهردار نظامي تهران پاپوش دوخته دستور شاه را براي بركناري و توقيف او دريافت مي‌كند و فوراً آن را به مرحلة اجرا مي‌گذارد. هيأتي از وزارت كشور و هيأتي از وزارت دادگستري دفعتاً وارد شهرداري شده اتاق شهردار، پرونده‌هاي آن و حتي كشوهاي ميز او را بازرسي و تفحص مي‌كنند و سند و مدركي عليه او به دست نمي‌آورند اما به نامه‌اي برمي‌خورند كه يكي از رؤساي بخش‌ها گزارش داده بود يك زمان تعدادي از درختان خيابان منيريه را به دستور تيمسار شهردار بريده و هيزم كرده و به خانه او فرستاده‌ايم. هيأت بازرسان اين نامه را مدرك تعقيب شهردار قرار داده او را بازداشت كرده و به زندان مي‌فرستند و مدتي صرف بررسي اسناد و مدارك مي‌شود. اما در همين زمان سرتيپ هوشمند شهردار در زندان به مرض حصبه دچار شد و تب او بالا رفت و تا خواستند او را آزاد كنند و به منزل بفرستند به حال احتضار افتاد و چند روز بعد درگذشت و تقي خواجه‌نوري پس از سرتيپ هوشمند كفيل شهرداري تهران شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: خواندني‌ها، شماره 44، سال 15، 3/12/1333، ص 21 ـ 20.

مناقب‌خواني در تاريخ معاصر ايران

مناقب‌خواني در تاريخ معاصر ايران كساني كه دستي در هنر آوازي ايران دارند بدون شك با هنر مناقب‌خواني هم آشنا هستند، چون در اين نوع از خواندن، بخش گسترده‌اي از گنج آوازهاي موسيقي ايران نهفته است. پس از كودتاي پهلوي اول اعمال و افعال مذهبي ممنوع و هنر مناقب‌خواني هم به اضمحلال دچار شد آنچه در اين باره باقي ماند، كورسوهايي در روستاها و شهرهاي دور از مركز بود. بي‌مهري به منقبت‌خوانان حدود هشتاد سال ادامه پيدا كرده است. منقبت خواندن، هنر قدسي، مذهبي،‌ آييني ايرانيان است. گرچه مسقط‌الرأس مناقب به لحاظ ستايش ائمه اطهار(ع) به سيد حميري مي‌رسد اما هنر ستايشگري در ايران داراي تاريخچه‌اي كهن‌تر از عهد هخامنشيان است. ايرانيان پس از اسلام و گرويدن به مذهب شيعه همان هنر ستايشگري را در خدمت خاندان علويان درآوردند و پيشتاز هنري بس عظيم شدند كه اوج آن در قرن پنجم و ششم هجري بود. مهدي زيركي، كارشناس تاريخ اعتقاد دارد كه دوره آل بويه و سلجوقيان دو دوره بسيار مهم در رشد و شكوفايي تشيع و فرهنگ آن است. از جمله عناصر و آداب شيعي كه در اين دوره رشد زيادي يافت و در دوره‌هاي بعد هم با روندي رو به گسترش به حيات خود ادامه داد، مناقب‌خواني بود. در اين حركت فرهنگي، شعرا و خوانندگان شيعي با نقل شعر و نثر به مدح و منقبت اهل بيت پيامبر(ص) مي‌پرداختند و از اين راه سعي در ترويج مذهب خود و جذب ديگران داشتند. غير از شعراي منقبت‌سرا كه در مدح امامان و گاه ذم مخالفان شعر مي‌سرودند مناقب‌خوانان افرادي بودند كه در شهرها مي‌گشتند و در اماكن عمومي به ذكر مناقب ائمه و برخي از صحابه با نقل اشعار و نثرهاي ادبي مي‌پرداختند. به دليل تأثير زياد اين جنبش فرهنگي ادبي در جلب مردم و زنده نگه داشتن فرهنگ تشيع، مناقب‌خواني از اهميت فراواني برخوردار است. با نگاهي به تاريخ سياسي آل بويه و سلجوقيان و بررسي وضعيت فرهنگ ادبي جامعه و سپس وضعيت فرهنگي ادبي شيعيان در دو دوره مذكور معلوم مي‌شود كه شيعيان با شناخت خوب از اوضاع زمانه خويش و بهره‌گيري از نيروي فكري هنري خود ابزار فرهنگي مناسب و قدرتمندي را براي ترويج و بقاي مذهب و در واقع براي مبارزه مثبت به كار گرفته‌اند كه تأثير و استقبال مردمي و رشد و گسترش آن گواه اين سخن است. بررسي روند مناقب‌خواني در اين دوره نشان مي‌دهد كه اين گروه در ايجاد شور و اميد در شيعيان و نهادينه كردن فرهنگ و آداب تشيع و نيز جذب ديگر گروهها موفق بوده‌اند. بسياري داعيه اين را دارند كه تعزيه‌خواني موسيقي رديف و دستگاه را حفظ كرده است، در حالي كه به جرأت مي‌توان گفت تمامي هنرهاي مذهبي آييني در گونه‌هاي خود، چونان مقتل‌خواني، منقبت‌خواني، مرثيه‌خواني و... اين حفاظت را انجام داده‌اند و تعزيه بخشي را حافظ شده است... گروهي از صنف مناقب‌خوانان به نام سقايان كه سقا‌خواني انجام مي‌دهند هنوز در كاشان و اطراف كاشان و برخي شهرهاي استان مركزي، يزد، اصفهان، سمنان، سبزوار زندگي مي‌كنند كه نوعي كر (آواز دسته‌جمعي) را در شكلي بدوي مي‌خوانند كه بديع و زيباست و تا به حال در هيچ كجا ارايه نشده است. اين گروهها مناقبي مي‌خوانند كه روح را تازه مي‌كند... كتابي تحت عنوان «مناقب‌خواني» امسال در شمارگان 1100 نسخه و با قيمت سه هزار تومان توسط انتشارات سوره مهر عرضه شده است. گرچه اين كتاب به لحاظ انعكاس نظرات گوناگوني كه در اين باره ارايه شده كتابي يكدست نيست و نياز به بازخواني دوباره دارد اما عزم گردآورنده‌اش را بايد ستود زيرا در ميان گونه‌هاي مختلفي كه در مدح ائمه(ع) مي‌شناسيم سراغ مظلوم‌ترين آنها رفته است و همان گونه كه خودش هم مي‌گويد، اين نغمه‌ها و آواهاي گمنام، مظلوم‌تر از ماهيت مظلوم موسيقي نواحي و مناطق ايرانند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70 به نقل از: كتاب هفته، شماره 287، شنبه 28 خرداد 1390.

سنگ‌بناي ادبيات مقاومت در جنگ‌هاي ايران و روس

سنگ‌بناي ادبيات مقاومت در جنگ‌هاي ايران و روس شايد بتوان گفت که سنگ بناي ادبيات مقاومت در شعر معاصر ايران در خلال جنگ‌هاي ايران و روس گذاشته شد. شعر ايران، که در دوران قاجاريه به ابتذال و تقليد کشيده شده بود، با پيش‌آمدن شرايط مقاومت و مبارزه و بروز جنگاوري‌ها و سلحشوري‌هاي مردم ايران در مقابل روسيه رمقي تازه يافت که تحولات بعدي ادبيات مانند پيدايش ادبيات آزادي‌خواهانۀ عصر مشروطيت از نتايج آن به‌شمار مي‌رود. شاعران بلندمرتبه‌اي مانند قائم‌مقام فراهاني، فضل‌الله خاوري شيرازي، مجمر اصفهاني، و مرحوم صاحب‌ديوان با پديداوردن ادبيات پايداري در اين دوره خدمت بزرگي، هم به جامعه و سياست و هم به فرهنگ و ادبيات ايران زمين، کردند. در مقالۀ زير اين موضوع براساس اشعار قائم‌مقام مرور شده است. با هجوم روسيه به سرزمين‏هاي قفقاز ايران، دور اول جنگ‏هاي ايران و روس در سال 1218.ق آغاز شد.[1] اگرچه نخستين دورة اين جنگ‌ها با رشادت سربازان و دليري فرماندهي چون عباس‌ميرزا همراه بود، به دلايلي چند، سربازان ايراني از عهدة هجوم دشمن متجاوز برنيامدند و اين كاروزار به سرانجامي بد منتهي شد: عهدنامة گلستان. با انعقاد عهدنامة گلستان، بخش‏هاي وسيعي از شهرهاي قفقازي كشورمان به روسيه واگذار شد، امّا ديري نپاييد كه روسيه با استفاده از اهمال‌كاري و سست‌عنصري شاه قاجار، دورة دوم جنگ‏هاي خود با ايران را به منظور تصرف مناطق بيشتري از خاك كشور آغاز كرد. اگرچه دورة دوم اين جنگ‏ها با پيروزي‌هاي نسبي طرف ايراني همراه بود و به دليل اعلام جهاد عمومي از سوي علماي دين، تعداد بي‏شماري از مردان ايران در جبهه‏هاي نبرد حضور داشتند، اين بار به دليل بي‏نظمي‏هاي حاكم در ميان فرماندهان جنگ، كه عمدتاً از «رقابت شاهزادگان با عباس‌ميرزا» ناشي مي‌شد، فتور و ضعف تشكيلاتي بر سپاهيان ايران حكمفرما گرديد و افزون بر اينكه بخش‏هايي ديگر از خاك قفقاز به روسيه واگذار شد، مقدار بسياري طلا و مسكوكات نيز به دشمن متجاوزگر بخشيده شد! يكي از مباحث مهمي كه دربارة جنگ‏هاي ايران و روس كمتر بدان توجه شده، مسئلة ادبيات در اين جنگ‏هاست. شايد براي نخستينبار، يحيي آرين‌پور در «از صبا تا نيما» به اهميت بررسي اين موضوع توجه نشان داد[2] و سپس هدايت‌الله بهبودي در رسالة كمحجمي با عنوان «ادبيات در جنگ‏هاي ايران و روس» به بخشي از اين مسئله ــ اندكي مفصل‌تر از آرين‌پور ــ اشاره كرد.[3] اينك اگرچه در گوشهوكنار مراكز علمي كشور به صورت انگشت‌شمار مقاله يا رساله‏اي دراين‌باره نوشته شده (يا مي‏شود)، هنوز مسئلة «ادبيات و تأثير آن در جنگ‏هاي ايران و روس» از موضوعات مهم و در خور بررسي است. «بررسي‏هاي اوليه نشان مي‏دهد كه ادبيات ايران در اين دوره به شكل بي‏سابقه‏اي از خود واكنش نشان داده است و... اديبان به صحنة آفرينش‏هاي ادبي كشانده شده‏اند.»[4] مي‌توان گفت دو گروه عمده در ميان طبقات مختلف مردم در مسئلة جنگ‏هاي ايران و روس سهم بسزايي داشتند. كه يكي شاعران و ديگري عالمان ديني بودند. با تشديد جنگ‏هاي ايران و روس، بهويژه در دورة دوم، رؤساي دين با صدور فتواهاي متعدد، مردم ايران، بهويژه ساكنان سرزمين‏هاي قفقازي را به مقابله با تجاوز‏گري‏هاي روس موظف و تشويق مي‏كردند.[5] در اين ميان ملااحمد نراقي (شاعر مثنوي طاقديس) و آقا سيدمحمّد مجاهد، دو تن از علماي معروف آن دوره، به ديدار فتحعلي‌شاه رفتند و لزوم دقت در جنگ با روس را يادآور شدند. سپس حركت‏هاي مختلفي از سوي ساير علماي دين انجام شد تا بدانجا كه مجموعة اين فتواها و احكام شرعي روحانيان دربارة مبارزه با لشكر روس ميرزاعيسي قائم‌مقام فراهاني در كتابي موسوم به «احكام‌الجهاد و اسباب‌الرشاد» تدوين و منتشر كرد. ازآنجاكه مخاطب مجموعه فتواهاي علماي دين عموم طبقات مردم بودند، نثري كه در نگارش اين احكام به كار گرفته ‏شد، بسيار ساده و روان بود. در اين زمان بود كه نخستين بارقه‏هاي ورود ادبيات به ميان طبقات مختلف مردم زده مي‏شد. افزون بر علما، شاعراني نيز بودند كه با مطالعة اوضاع جامعه، بخشي از مطالب دواوين شعري خود را به مسئلة جنگ‏هاي ايران و روس اختصاص دادند. اين گروه از شاعران عمدتاً به گونه‌اي با دربار قاجار ارتباط داشتند. اهميت كار اين گروه از شاعران زماني مشخص مي‏شود كه بدانيم در اين برهه از تاريخ ادبي ايران، بار ديگر مضامين تكراري و ملالآور ادبي همچون سخن از خال و خط معشوق تكرار مي‏شد و شاعران، بازگشت به اسلوب قدما را سرلوحة كار خود قرار داده بودند. در اين حال شاعراني همچون فضل‌الله خاوري شيرازي، مجمر اصفهاني، قائم‌مقام فراهاني و ميرزاتقي علي‌آبادي (صاحب ديوان) با انعكاس جنگ‏هاي ايران و روس در شعرهاي خود و شرح دلاوري‏هاي سربازان ايراني در ستيز با سپاهيان متجاوز روس، نخستين آجرهاي بناي «ادبيات ضد استعماري» را بنياد گذاشتند و بدين‌سان بود كه شعر ايران دورة قاجار، كه به وادي تقليد و ابتذال گراييده بود، جاني تازه گرفت و به ميان مردم بازگشت. «فرهنگ و ادب ايران در اين دوره با پديد آمدن سبك بازگشت، كه در حقيقت تقليد از دوره‏هاي گذشته بود، آخرين نفس‏هاي حيات خود را در جدايي از مردم و جامعه مي‏كشيد.»[6] مورخ مشهور معاصر، عبدالهادي حايري دربارة اين دوره نوشته است: «فرهنگ ايران در آغاز سدة نوزده از گونه‏اي از ادبيات و آثار اسلامي برخوردار شد كه مي‏توان آن را ’ادب جهادي‘ ناميد».[7] تحول عظيمي كه در ادبيات دورة بيداري در مشروطه و در شعر پيشگامان تجددخواهي رخ داد، در بازتاب يافتن جنگ‏هاي ايران و روس در شعر شاعران اين دوره ريشه داشت؛ ريشه‏اي كه بعدها درخت «تجدد ادبي» را بارورتر ساخت. به‌طور مثال قائم‌مقام فراهاني در غزلش دربارة نكوهش اللهيار آصف‌الدوله به دليل امتناع از رويارويي با سپاه روس آورده است: بگريز ‏بهنگام كه هنگام گريز است رو در پي جان باش كه جان سخت عزيز است از رود ارس بگذر و بشتاب كه اينك روس است كه دنبال تو برداشته ايز است بعدها نمونه‏هايي از اين اشعار، مقدمه و زمينه‏اي براي عارف قزويني شد تا در غزل‏هاي سياسي خود بگويد: چـه كرد عشق تو عاجز ز گفتنم؛ آن كرد به من كه دورة شوم قَجَر به ايران كرد خدا چو طرة زلفت كند پريشانش كسي كه مملكت و ملّتي پريشان كرد در اين ميان نبايد آغاز نهضت تجددخواهي ادبي و اجتماعي از آذربايجان را با مسئله جنگ‏هاي ايران و روس بي‌ارتباط دانست. آذربايجان به‌دليل همجواري با قفقاز در رهگذر جنگ‏هاي ايران و روس بيشترين سهم را داشته است. دامنة تحولات ناشي از اين جنگ‏ها به مقولات ادبي و شعري منحصر نبود، بلكه به جامعه نيز تسري يافت. «ملّت ما بعد از جنگ‏هاي ايران و روس دستخوش تحولات سريع، متفاوت و متناقض گرديد. تمنّاي تجدد و ترقي، اخذ و تسخير تمدن فرنگي و تشبّث به آداب و عادات فرنگي از جمله دگرگوني‏هايي بود كه آداب، سنن، اعتقادات، ارزش‏ها، اخلاق فردي و اجتماعي و حتي صورت ظاهري سرزمين ما را در معرض تغييرات جدي قرار داد.»[8] البته اين «تمنّاي تجدد و ترقي» ظاهراً به دلخواه مردم نبود و در شكل‌گيري آن سياست استعمارگران در سدة نوزدهم و بيستم ميلادي نيز تأثير داشته است. «در ايران... ترويج اباحه‏گري و دنياگرايي و پديد آوردن طبقه‏اي خاص از خواص روشنفكر كه اصول فكري آنها هم‌ساز با فرهنگ غربي باشد... از اواخر سلطنت فتحعلي‌شاه و پس از جنگ دوم ايران و روس آشكارا شروع شد.»[9] در ميان شاعران پيشگام در پي‌ريزي ادبيات ضد استعماري، ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني، به دلايلي، بارزترين چهره محسوب مي‏شود. او فرزند ميرزاعيسي قائم‌مقام است؛ كسي كه جمعآوري متن فتواهاي علماي دين در جهاد با روس را به فرمان شاه برعهده گرفت و در تحول نثر فارسي تأثير بسزايي داشت. ميرزا ابوالقاسم، كه در خاندان ادب‌پرور «قائم‌مقام» رشد مي‏يافت، سال‏ها در كنار عباس‌ميرزا در جنگ‏هاي ايران و روس به‌طور ويژه و مستقيم حضور يافت و از نزديك از امور آگاهي داشت. بدين‌سان ديوان اشعار او از منابع مهم براي بررسي كاركرد ادبيات در دورة جنگ‏هاي يادشده به شمار مي‏رود. «اهميت اشعار قائم‌مقام در آن است كه وي برخلاف معاصران خود، كه هيچگونه‏ اشاره‏اي به حوادث زمان نمي‏كنند، در بعضي از اين اشعار از حوادث و پيشامد‏هاي روز سخن مي‏دارد.»[10] ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني به سال 1193.ق تولد يافت. پدرش وزير عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه بود. ابوالقاسم پس از وفات پدر منصب او را يافت. ملك‌الشعرا بهار دربارة قائم‌مقام نوشته است: «قائم‌مقام پيشكاري عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه را برعهده گرفت و به رتق و فتق كارهاي شاهزاده مشغول شد، ميرزا ابوالقاسم در امور صلح و معاهدات با روس مساعي وافي مبذول داشت و موفق گرديد كه در ضمن مصالحه و معاهدة تركمن‌چاي، تزار روس را حامي خانوادة عباس‌ميرزا سازد. و پادشاهي ايران را با وجود برادران قوي‌پنجة ديگر براي آقاي خويش شش‌ميخه نمايد و بعد از او هم سلطنت را براي محمّد‌ميرزا، فرزند ولينعمت خود، ذخيره سازد. همين معني در تهران موجب گله‌گزاري‌ها و بانگ‏ها و فريادها شد. ولي ميرزا ابوالقاسم كار خود را كرده بود... امّا عباس‌ميرزا نماند و در خراسان بدرود حيات گفت، پسرش محمّد‌ميرزا با وزير پدر ميانه نداشت... در صفر سنة 1251.ق به باغ نگارستان او را احضار كرد و دژخيمان، آن سيدبزرگوار را بر زمين افكنده با فشردن دستمال در حلق خفه ساختند جنازه‏اش را شبانه در جوار حضرت عبدالعظيم به گور سپردند».[11] قائم‌مقام خدمات ارزنده‏اي در امور نظامي، تأسيس كارخانه، تنظيم حقوق پادشاه، تأسيس قوة مقننه و... به ايران انجام داد. بااينحال سهم بي‏بديل او در عرصة ادبيات، بهويژه اهتمام ويژه‏اش در تحولات نثر ادبي (پرهيز از مغلق‌نويسي و دوري از تكلّف قاجاري) و تحولات مربوط به شعر فارسي (پايه‌گذاري ادبيات ضد استعماري)، نامش را در تاريخ ادبيات ايران ماندگار ساخته است. جالب اين است كه خود قائم‌مقام فراهاني به سهم روشن خويش در پيدايش نوع جديدي از ادبيات و سير آن اذعان كرده است. دستيابي به اين اشارة صريح قائم‌مقام مديون كتاب «خوابنامه» اثر اعتماد‌السلطنه ــ وزير معارف كابينة اميركبير ــ است. خوابنامه، كه در رديف آثار رمزي و تمثيلي است، براي نخستينبار در مجلة «ارمغان» معرفي، و به اين نكتة قائم‌مقام در آن اشاره شد: «مختصر اين خدمت من به ادبيات ايران آن خدمت است كه شاتوبريان فنلن روسو به ادبيات فرانسه كردند و شكسپير به ادبيات انگليسي و شيلرگوته به ادبيات آلمان و تولستوي به ادبيات روس نمودند و چون من اين راه را باز كردم ديگران هم بعد از من بر اثر آن رفتند».[12] دكتر محمد استعلامي در كتاب ارزشمند «ادبيات دوره ‌بيداري و معاصر» در معرفي قائم‌مقام فراهاني، نثر او را در عين سادگي و شيريني، داراي «بويي از بيداري فرهنگي و تحول تمدني و اجتماعي كه شايد نخستين جرقه‏هاي انقلاب را نيز بتوان در آن ديد» معرفي كرده است.[13] گفته شد كه قائم‌مقام فراهاني به دليل حضور مستقيم در جنگ‏هاي ايران و روس، بخش عمده و معتنابهي از ديوان شعر خود را به انعكاس حوادث اين جنگ‏ها اختصاص داده است. در ذيل به مواردي از آن اشاره شده است: وي در نكوهش سربازاني كه از جبهة ‌نبرد با روس گريخته‏اند گفته است: اي خائن نان و نمك شاه و وليعهد حق نمك شاه و وليعهد گريز است؟! برگشته به صد خواري و بي‌عاري و اينك باز از پي اخذ طمع دانك و قفيز است... از رود ارس بگذر و بشتاب كه اينك روس است كه دنبال تو برداشته ايز است[14] وي در بخشي از ديوان، دلايل مخالفت خود با ادامة جنگ ايران و روس را مربوط به مسائل نظامي و قلّت سپاهيان دانسته و خاطرنشان ساخته كه چند سالي است كه «وظيفة سپاهيان» پرداخت نشده است. بعدها نيز ثابت ‏شد، همان‌طوركه قائم‌مقام پيش‏بيني كرده بود، خستگي مفرط روحي و جسمي سربازان ايراني به شكست ايران از قواي روس منجر شد: كاين جنگ و جدالي كه تو در خاطر داري كاري است كه بس عمده و دشوار و گران است وين خيل و سپاهي كه تو را باشد امروز با طايفة روس كجا تاب و توان است امسال سه سال است كه اين خيل و حشم را نه جيره و نه جامه و نه مشق و نه سان است سي روز بود روزه به هر سال و درين سال روز و شب ما جمله چو روز رمضان است...[15] بخش‏هايي از سروده‏هاي قائم‌مقام نيز در وصف دلاوري‏هاي عباس‌ميرزا، فرماندة قشون ايران، در جنگ با روس است. وي در يكي از اين سروده‏ها به مناسبت بازگشت پيروزمندانة نايب‌السلطنه چنين آورده است: خسرو غازي ابوالمظفر عباس آمد و با فتح و نصرت و ظفر آمد آن كه مگر برق تيغ اوست كه هر جا خرمني از كفر ديد شعله‏ور آمد... پس خبر آمد به شاه روس كه اينك موكب شه همچو سيل منحدر آمد...[16] در ادامه و در شعر ديگري دلاوري‏هاي عباس‌ميرزا را با پهلواني‏هاي رستم دستان مقايسه كرده است: روم شوم و روس منحوس از دو جانب عزمشان تسخير آذربايجان شد صد سفر چون هفت خوان كرد اين تهمتن گر تهمتن يك سفر در هفت خوان شد رايتش را كايت فتح است جولان گاه در شروان و گه در بيلقان شد[17] و در بخشي ديگر چنين سروده است: ‏ گويي كه حرام است بر او راحت و آرام مادام كه بيرون نكند روس ز ارّان[18] عباس‌ميرزا و دلاوري‌هاي او و ديگر سربازان شجاع ايراني در جنگ با روسية تزاري، به قهرمان‏هاي شاهنامة فردوسي و مقايسة آنها با هم، در موارد متعددي ديده مي‏شود. بعدها اين مقايسه‏ها به پيدايش آثاري به نام «شاهنشاهنامه» انجاميد. قائم‌مقام فراهاني در يكي از قصايد شيواي خود، كه زبانزد خاص و عام است، شكست ايران از قواي روس را نمونه‏اي از «بازيچه‏هاي بسيار چرخ» دانسته و گفته است: روزگار است اينكه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه‏ها بسيار دارد مهر اگر آرد بسي بي‌جا و بي‌هنگام آرد قهر اگر دارد بسي ناساز و ناهنجار دارد... گه به تبريز از پطربورغ اسپهي غلاب راند گه به تفليس از خراسان لشكري جرار دارد[19] قائم‌مقام فراهاني، كه در شعر «ثنايي» تخلص مي‏كرد، در يكي از قصايد خود، كه در «موعظه به نايب‌السلطنه و نابساماني اوضاع آذربايجان» سروده به او توصيه كرده است: گر روس به كين خيزد چون سد سكندر باش ور روبهي آغازد با حملة ‌ضيغم باش سرباز و سوار اول از خيل عجم بگزين پس عزم جهاد روس جزم آر و مصمم باش او در همين شعر به مسئلة مرگ تزار الكساندر، فرماندة قشون روس، اشاره كرده است: غوغاست به روس اندر، از مرگ الكساندر اين خيل و حَشَر تا حشر گو درغم و ماتم باش[20] قائم‌مقام سپس به جنگ «اباران»، كه در موضعي به نام «هشتدرك» بين ايران و روس روي داد و به پيروزي ايران انجاميد، اشاره كرده است: اي كه شنيدي سخن ز هول قيامــت خيز و قيامت به دشت هشتدرك بين هشتدرك ني كه صد هزار هزاران از دركات جحيمش آمده تضمين ايزد دانا و پادشاه توانا كرد به عباس شه توجه و تحسين...[21] اشارات مهم ديگر قائم‌مقام فراهاني به جنگ‏هاي ايران و روس و بازتاب آن در ميان مردم در مثنوي «جلايرنامه» او به چشم مي‏خورد. اين مثنوي بعدها مورد توجه ايرج‌ميرزا در سرودن «عارفنامه» قرار گرفت.[22] به گفتة سيدبدرالدين يغمايي، قائم‌مقام اين مثنوي را با اهداف عمدة ذيل سروده است: الف) قائم‌مقام درصدد بود پس از صلح تركمن‌چاي، مصداق بارز خادم و خائن ملّت را در ميان درباريان عصر نشان دهد؛ ب) خدمات عباس‌ميرزا به مردم ايران گوشزد گردد.[23] اگرچه در ديوان قائم فراهاني (نسخة ‌بدرالدين يغمايي) هشت صفحه به «اشعار تازي» شاعر اختصاص يافته، در اين شعرهاي عربي، به جز اشاراتي جزئي و بسيار كمرنگ، مطلبي دربارة جنگ‏هاي ايران و روس نيامده است. اين اشارات كمرنگ نيز ماحصل مدح فتحعلي‌شاه و عباس‌ميرزاست. بااينحالا استاد هدايت‌الله بهبودي در كتاب خود قصيدة نونيّه به نقل از نسخة خطي كتاب «حدائق» اثر عبدالرزاق مفتون دنبلي[24] را به قائم‌مقام نسبت مي‏دهد. بهبودي در توضيح اين قصيده نوشته است: «مشابه اين قصيده در [كتاب] احكام‌الجهاد و اسباب‌الرشاد با ابيات بيشتري ذكر شده است كه به سرايندة آن اشاره‏اي نكرده است».[25] اگرچه بنابر شواهد اوليه در انتساب اين قصيدة 45 بيتي به قائم‌مقام ترديدهايي وجود دارد، ابياتي از اين شعر در ذيل آورده شده است: سَل عَنْ ممالك فُرس اين كنجتها اَمَ اينَ قبتها ام اين شروانِ ام اين شكي و ابطالِ اذا رجلوا اَسد و اِنْ ركبوا صقُر و عقبان ام اين باكو و احزاب اذا سكنوا بحروان هجموا سيل و طوفان آنگاه به مساجد و مدارس ويران قفقاز اشاره شده است: ما للمساجد لاتلحق بساحتها وعظ و ذكر و تسبيح و قرآن مدارس العلم قد امست كنايس ما بهّن الا نواقيس و صلبان سرانجام مردم به جهاد و بازپس‌گيري سرزمين‏هاي قفقازي فراخوانده شده‌اند: يا للرجال و يا للمسلمين اما لكم بوعد كتاب‌الله ايقان والله كلفكم بالجهد في طريق الجهاد و الوحي و التزيل برهان... قوموا و لا تغفلوا يا قوم و انتبهوا عما رات اهل غازان و غازان پيداست كه جنگ‏هاي ايران و روس در شعر اين دوره بسيار نموده يافت، بااينحال بعضي از شاعران بنام نيمة اول قرن سيزدهم، همچون نشاط، سحاب، مجمر، وصال و... ، از ورود به ساحت ادبيات جامعه خودداري كردند. آيا دليل اين امر ــ وارد نشدن شاعران بنام به عرصة سياست ــ بنابر آنچه بهبودي نوشته است «فرمايشي بودن» اين اشعار بوده؟! آيا احتمال دارد كه شاعراني كه از طبع‌آزمايي سياسي ــ اجتماعي در آن برهة ويژه، خودداري كردند و پاي اشعار خود را كمتر به صحنة متلاطم آن زمان گشوند، از سوي دربار به قريحه‌پردازي دعوت نشدند؟! بههرحال مسلم است كه بخش مهمي از شعر فارسي كه بعدها زمينه‌ساز تجددخواهي ادبي شد، ريشه‏ در ورود شاعراني از نسل قائم‌مقام فراهاني به صحنة ‌جنگ‏هاي ايران و روس دارد. پي‌نوشت‌ها [1]ــ براي آگاهي از جزئيات زمينه‏ها و نتايج جنگ‏هاي ايران و روس منابع متعددي تأليف شده است. يكي از موارد مهم آنها مقدمة عالمانه‏اي است كه دكتر غلامحسين زرگري‌نژاد بر كتاب مآثر سلطانيه اثر مفتون دنبلي نگاشته است: عبدالرزاق ‌مفتون دنبلي، مآثر سلطانيه، به تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد، تهران: ايران، 1383 [2]ــ يحيي آرين‌پور در كتاب ارزشمند «از صبا تا نيما» پس از نگارش مقدمه‏اي كوتاه با عنوان «دوره‏اي بحراني در تاريخ ايران» به مسئلة «شكست‏هاي ايران و روسيه» اشاره ‏كرده و ضمن بحث مستوفايي، حوادث آن زمان را مقدمه‏اي بر آغاز نهضت تجدد ادبي از آذربايجان ــ جوار قفقاز ــ دانسته است: رك:‌ يحيي آرين‌پور، از صبا تا نيما، مقدمه، تهران: زوار، چ ششم، 1375 [3]ــ هدايت‌الله بهبودي، ادبيات در جنگ‏هاي ايران و روس، تهران: حوزه هنري، 1371 [4]ــ همان، ص 19 [5]ــ مجموعۀ ‌فتواهاي علما براي اعلام جهاد با قواي روس را ميرزاعيسي قائم‌مقام فراهاني در قالب كتابي با عنوان «احكام‌الجهاد و اسباب‌الرشاد» گردآوري كرد. دكتر غلامحسين زرگري‌نژاد مقدمة مفصلي دربارة اين رساله‏ها بر آن نگاشته است. رك: ميرزاعيسي قائم‌مقام فراهاني، احكام‌الجهاد و اسباب‌الرشاد، تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد. [6]ــ عبدالرضا سيف، ادبيات پايداري در جنگ‏هاي ايران و روس، تهران: سازمان انتشارات جهاد دانشگاهي، ص 35‏ [7]ــ عبدالهادي حايري، نخستين رويارويي‏هاي انديشهگران ايران، ص 378 [8]ــ مظفر نامدار تالشاني، غرب‌گرايي و استحاله‌ي‌ هويت ملي ايرانيان، ص 81 [9]ــ مصطفي آيت مهدوي، موضع بابيان و بهائيان دربارۀ مليت، ص 279 [10]ــ يحيي آرين‌پور، همان، ص 74 [11]ــ محمّدتقي بهار، سبك‌شناسي، ج 3، صص 353 ــ 348 [12]ــ عبدالرضا سيف، همان، ص 47 [13]ــ محمّد ‏‌استعلامي، ادبيات دوره بيداري و معاصر، ص 19 [14]ــ ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني، اشعار ديوان، ص 17 [15]ــ همان، صص 24 ــ 20 [16]ــ همان، صص 37 ــ 32 [17]ــ همان، صص 9 ــ 4 [18]ــ همان، ص 127 [19]ــ همان، صص 73 [20]ــ همان، صص 97 ــ 96 [21]ــ همان، صص 133 ــ 131 [22]ــ يحيي آرين‌پور، همان، ص 74 [23]ــ ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني، همان، ص 165 [24]ــ عبدالرزاق مفتون دنبلي از تاريخ‌نويسان مشهور عصر قاجار و مؤلف «مآثر سلطانيه» در تاريخ جنگ‏هاي ايران و روس است. وي هنگام اقامت در شيراز كتابي به نام «حدايق‌الجنان» در سرگذشت خود و فضلاي عصر نوشت و بعد‏ها با تغييراتي اين كتاب را با عنوان «تجربه‌الاحرار و تسليه‌الابرار» قلم زد. اثر اخير به اهتمام شادروان حسن قاضي ــ استاد فقيد دانشگاه تبريز ــ تصحيح و منتشر شده است. ملك‌الشعرا بهار حدايق‌الجنان را از «شاهكارهاي قرن دوازدهم هجري» معرفي كرده و معتقد است: «مي‏توان آن را از جملة آثاري دانست كه مربوط به رستاخيز ادبي و بازگشت به سبك قديم است». براي مطالعه بيشتر دراينباره رك: ملك‌الشعرا بهار، همان، ج 3، ص 320 و يحيي آرين‌پور، همان، ج 1، ص 51 [25]ــ هدايت‌الله بهبودي، همان، ص 46 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70

نقد کتاب خاطرات منصور رفيع زاده

نقد کتاب خاطرات منصور رفيع زاده كتاب «خاطرات منصور رفيع زاده» (آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا) اولين بار توسط يك شركت آمريكايي به نام:William Morrow and company, Inc. در سال 1987در نيويورك با عنوان WITNESS (شاهد) به چاپ رسيد. سپس اين كتاب در ايران به همت آقاي اصغر گرشاسبي به فارسي ترجمه و توسط انتشارات اهل قلم در سال 1376 وارد بازار نشر كشور شد. ناشر ايراني اين كتاب طي مقدمه اي اطلاعات ارزشمندي را در مورد حزب زحمتكشان به خوانندگان خود عرضه داشته است. كتاب «خاطرات منصور رفيع زاده» از سوي دفتر مطالعات وتدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار گرفته است . با هم اين نقد را مي خوانيم : كتاب خاطرات آقاي منصور رفيع زاده به دليل مسئوليتهاي بسيار كليدي و حساس وي در تشكل «پر رمزو راز» حزب زحمتكشان، رياست ساواك در آمريكا (از ابتداي تشكيل تا اضمحلال آن)، ارتباطات گسترده با همه اعضاي خانواده پهلوي و از همه مهمتر عضويت در سيا (CIA)، سؤالات فراواني را به ذهن خوانندگان در مورد تاريخ معاصر متبادر مي سازد. در اين ميان محتملاً اولين سؤالي كه حتي ذهن غور كننده در كتاب را نيز به خود مشغول مي‌دارد، اين است كه چرا نويسنده خاطرات، بدون هيچ‌گونه ملاحظه‌اي و بصراحت، عضويت خود را در سيا آشكار مي‌سازد؟ از نگاه يك خواننده تيزبين، رفيع‌زاده در صورت مخفي نگاه داشتن وابستگي‌اش به يك سازمان اطلاعاتي بيگانه، قادر بود بيش از آن چه به قلم آورده است، بيان دارد. لذا براي پيدا كردن پاسخي مقرون به حقيقت براي اين سؤال اساسي، ابتدا بايد دريافت كدام مسئله بااهميت‌تري موجب شده است تا نويسنده با اعتراف به جاسوسي براي بيگانگان، خود را در معرض نگاه نفرت‌آميز نسل حاضر و نسلهاي آينده قرار دهد. به عبارت ديگر، بايد گفت منافع و مصالحي مشخص، رفيع‌زاده را واداشته تا رسماً اعلام كند قبل از درآمدن به استخدام ساواك، جاسوسي براي سازمان اطلاعاتي آمريكا را پيشه خود ساخته است. بي‌ترديد در مورد چرايي اين مسئله، هر پژوهشگر تاريخ به يك جمعبندي خواهد رسيد. نگارنده اين سطور نيز معتقد است خط تبليغاتي‌اي كه در نگارش اين كتاب دنبال شده، افشاي ارتباط رفيع‌زاده را با سيا، ضروري ساخته است. براي تحليل دقيق اين موضوع بايد توجه داشت كه در ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي كه ديگر همه كارشناسان سياسي امكان آشتي ملت بپاخاسته ايران را با محمدرضا ناممكن ارزيابي مي‌نمودند، يك خط تبليغاتي در غرب بر محور جداسازي كارنامه شاه از عملكرد دولتهاي حامي وي و در رأس آنها، آمريكا شكل گرفت. پذيرش عمومي اين خط تبليغاتي قطعاً به سهولت امكان نداشت، چرا كه طي چندين سال ملت ايران و جهانيان شاهد و ناظر شكنجه و قتل منتقدان و كشتار دسته جمعي تظاهر كنندگان و مخالفان استبداد بودند و آمريكا را صرفاً در پيدايش حاكميت استبدادي از طريق كودتا دخيل نمي‌پنداشتند، بلكه بحق بر اين باور بودند كه رژيم پهلوي بدون حمايت كاخ سفيد قادر به ارتكاب چنين اعمال ضدانساني و تخريب بنيادهاي استقلال كشورنبود. بنابراين بايد با تلاش همه جانبه اينگونه وانمود مي شد كه دستگاه اطلاعاتي آمريكا توسط سيستم اطلاعاتي شاه گمراه مي‌شده است! به عبارت ديگر، مردم بايد مي‌پنداشتند كه واقعيتهاي تلخ ناشي از خودكامگي و درنده‌خويي شاه، هرگز به اطلاع تصميم سازان در ايالات متحده نمي‌رسيده و تداوم حمايت بي‌دريغ آنان از دستگاه استبداد حاكم در تهران ناشي از نوعي بي‌اطلاعي بوده است! البته اقناع افكار عمومي در اين زمينه چندان سهل نبود، لذا بي‌جهت نيست كه در عمده آثاري كه در اين ايام، يعني بعد از سقوط پهلوي، در غرب به نگارش درآمده، نويسندگان آنها به سبب ناتواني در تطهير رژيم دست نشانده غرب در ايران، به القاي اين موضوع ‌پرداخته اند. براي نمونه ويليام شوكراس در كتاب «آخرين سفر شاه» در حالي كه اطلاعات قابل توجه و ارزشمندي در مورد فساد و تباهي در دربار پهلوي ارائه مي‌دهد، اما تلاش دارد خواننده را قانع سازد كه اطلاعات غرب در مورد ايران از فيلتر شاه مي‌گذشت و وي قادر بود آن گونه كه خود تمايل داشت در آن دخل و تصرف كند. متاسفانه بايد اذعان كنيم كه محكوم كردن هدف‌دار جنايات شاه و حتي بيان برخي ناگفته‌ها در مورد ميزان انحطاط محمدرضا پهلوي، تا حدودي در جلب اعتماد مخاطبان مؤثر افتاد و زمينه القاي فريب خوردگي آمريكا توسط شاه را اندكي فراهم آورد. اگر بپذيريم خاطرات منصور رفيع‌زاده با همين هدف به نگارش درآمده است، قطعاً ـ همان گونه كه در كتاب آمده ـ وي مي‌بايست عضويت خود را در سيا آشكار مي‌ساخت؛ زيرا به زعم طراحان كتاب در اين صورت خواننده مي‌تواند مطلب مورد بحث را بپذيرد. در واقع، رفيع‌زاده در اين كتاب به عنوان يك عامل سيا، بِكَرات و به صورت غيرمتعارف ادعا مي‌كند كه مسئولان اين سازمان در جريان رخدادها و تحولات اجتماعي و سياسي ايران نبوده اند. بنابراين به طور مشخص هدف آن است كه رفيع‌زاده از جايگاه يك عامل سيا سخن بگويد تا چنين دروغي براي خواننده قابل پذيرش شود. البته يادآوري اين نكته ضروري است كه دستگاه اطلاعاتي آمريكا به دليل معطوف داشتن همه توجه و توان خود به دربار و روشنفكراني كه تربيت شده غرب بودند، از بسياري از واقعيتهاي ايران به دور ماند، اما آن چه را كه كتابهايي از اين دست درصدد القاي آنند كاملاً در جهت عكس اين نكته است. يعني براي تطهير آمريكا اين ادعا را مطرح مي‌سازند كه سيا از عملكرد شاه اطلاع نداشته است، در حالي كه دربار و نهادهاي وابسته به آن همچون لانه امني براي جاسوسان رنگارنگ بودند. خانم تاج‌الملوك، مادر شاه، در خاطرات خود در اين ارتباط مي‌گويد:‌« يك پدر سوخته ديگري بود به نام شاپورجي كه با پررويي به محمدرضا مي‌گفت من قبل از اينكه تبعه ايران باشم نوكر ملكه انگلستان هستم! ما از امثال اين آدمها كه جاسوس و نوكر آشكار و يا پنهان انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها بودند دور و برمان زياد داشتيم. گاهي به محمدرضا مي‌گفتم چرا با علم به اينكه مي‌داني اين پدرسوخته‌ها نوكر اجنبي هستند آنها را اخراج نمي‌كني؟ محمدرضا مي‌گفت: چه فايده‌اي بر اخراج آنها مترتب است؟ اينها را اخراج كنم دهها نفر ديگر را اطرافم قرار مي‌دهند. بگذاريد اينها باشند تا خيال دولتهاي خارجي از حسن انجام امور در ايران راحت باشد!» (كتاب ملكه پهلوي ،ص383) و يا در مورد شاكله سيستم اطلاعاتي شاه مي‌گويد: «البته شما مي‌دانيد كه ساواك را خود آمريكايي‌ها درست كرده بودند… محمدرضا خصوصي به من مي‌گفت همين رئيس ساواك و معاون او و مديران ارشد همه‌شان با آمريكايي‌ها ارتباط دارند… بعضي وقتها هم مي‌آمدند قدرت‌نمايي مي‌كردند. مثلاً در حالي كه ما نمي‌دانستيم محمدرضا بيماري معده دارد، سفير كبير انگليس مي‌آمد و پيشنهاد مي‌كرد اعليحضرت براي معاينه پزشكي و معالجه پزشكي و معالجه به لندن برود!» (كتاب ملكه پهلوي، ص388) بنابراين ادعاي بي‌اطلاعي آمريكا از عملكرد شاه و درباريان در ايران، با وجود بي‌اساس بودن، در مقطعي با تبليغات حساب شده و انتشار كتابهاي متعدد، تا حدودي و به صورت موقت از حاميان محمدرضا رفع مشكل ساخت و فرصتي را براي آنان فراهم كرد تا از طريق سازمان دادن مجدد به نيروهاي فرهنگي وابسته به آمريكا در ايران حتي عملكرد محمدرضا پهلوي را نيز در تاريخ به گونه ديگري به ثبت رسانند. از اين رو امروز ديگر خطي كه در كتب منتشره در اوايل سقوط رژيم پهلوي دنبال مي‌شد پي‌گرفته نمي‌شود، بلكه رسانه‌هاي غربي و نيروهاي وابسته فرهنگي به آنها در داخل ايران، از دوران سلطه‌ آمريكا بر ايران كاملاً دفاع مي‌كنند و بدين ترتيب عملكرد استعمارگر خارجي و استبداد داخلي (به عنوان دو پديده كه ارتباط تنگاتنگي با هم دارند) موجه جلوه گر مي‌شود. در اين جا صرفاً به يك نمونه از چگونگي بازسازي تشكيلات فرهنگي وابسته به غرب در داخل كشور اشاره مي‌كنيم: «نوري‌زاده، يكي از اين روزنامه‌نگاراني كه در حال حاضر در لندن زندگي مي‌كند...به دخترم (فرح ديبا) پيشنهاد كرد كه هزينه تأسيس چند روزنامه و مجله را در ايران بپردازد زيرا بسياري از روزنامه‌نگاران گروه رستاخيز و روزنامه‌هاي اطلاعات و كيهان، پاكسازي شده و بيكار هستند... فرح، نوري‌زاده را به آدرسي در تهران حواله كرد و ما به زودي شاهد راه‌اندازي چند روزنامه و مجله بوديم كه علناً با جمهوري اسلامي و حكومت روحانيون مخالفت مي‌كردند.» (كتاب دخترم فرح، صفحات 476-475) به طور كلي در دو دهه گذشته اهتمام به سرمايه‌گذاري در اين زمينه را در مراكز مختلف داخلي و خارجي مي‌توان شاهد بود. حتي آقاي رفيع‌زاده در اين كتاب معترف است كه اشرف با پرداخت پول قابل توجهي به اويسي، وي را واداشت تا در مصاحبه‌اي با مطبوعات غربي، مسئوليت همه كشتارها را شخصاً برعهده گيرد و رسماً اعلام دارد كه شاه از قتل‌عام تظاهركنندگان و مخالفان بي‌خبر بوده و او بدون مشورت با شاه چنين تصميماتي را اتخاذ مي‌كرده است. به اين ترتيب سياست تبليغاتي آمريكا را در مورد حكومت پهلوي ‌بايد به سه دوران كاملاً متمايز از يكديگر تقسيم كرد، زيرا آثاري كه در هر يك از اين مقاطع منتشر مي‌شوند داراي ويژگيهاي متفاوتي‌اند: 1ـ دوران سلطه‌ كامل آمريكا بر ايران بعد از كودتاي 28 مرداد 2ـ ايام اوج‌گيري نهضت ضداستبدادي و ضداستعماري ملت ايران كه منجر به سقوط دولت وابسته شد 3ـ مقطع بازسازي نيروهاي وابسته فرهنگي به دنبال سقوط رژيم پهلوي. بدون شك اگر خاطرات رفيع‌زاده در مقطع سوم نگاشته مي‌شد، اثري بود كاملاً متفاوت از آن چه عرضه شده است و هرگز در آن، شاه مظهر همه پستيها و زشتيها و به عنوان ديكتاتور قرن عنوان نمي‌شد، زيرا با همه تلاشها براي جداسازي حساب وي از آمريكا، در نهايت، او با كودتاي آمريكايي به قدرت بازگشته بود. نكته جالبتر در خاطرات رئيس‌ ساواك در آمريكا، برخورد فرصت طلبانه وي با موقعيت ايجاد شده، است. به زعم او، حال كه قرار است آمريكا تطهير شود چرا مولود آمريكا يعني ساواك (كه خود عضو برجسته‌اي از آن بوده) تطهير نشود؟ لذا وي با استفاده از اين فرصت چهره‌اي از ساواكيهاي برجسته ترسيم مي‌كند كه مضحك مي‌نمايد. رفيع‌زاده خاطراتي را از گفتگوهاي خود با روساي ساواك نقل مي‌كند كه طي آن اشخاصي چون پاكروان، نصيري و مقدم به صورت شخصيتهاي آزاد انديشي ظاهر مي‌شوند كه نه تنها هيچ‌كدام با جنايات شاه موافق نيستند بلكه در جايگاه مدافعان سرسخت دمكراسي آمريكا، هرآن مترصدند تا از شرايطي كه شاه آنها را گرفتار آن ساخته، رهايي يابند. همچنين نويسنده در حالي كه معترف است حتي مكالمات تلفني شاه با دخترش توسط مأموران ويژه شنود مي‌شد، ادعا مي كند كه در دوران رؤساي مختلف ساواك، از آمريكا با تهران تماس مي‌گرفته و همچون يك مخالف جدي شاه با آنان گفت‌وگو مي‌كرده است. البته معلوم نيست آقاي رفيع‌زاده چه تصوري از خوانندگان كتابهاي تاريخي و خاطرات دارد كه در مورد شخص خود پا را به مراتب از اين هم فراتر نهاده و ادعا مي‌كند اصولاً انگيزه ورودش به ساواك، مبارزه با شاه و تلاش براي سرنگوني حكومت استبدادي پهلوي ها بوده است! در مورد ماهيت آقاي رفيع‌زاده و چگونگي ارتباط وي با پهلوي ها حتي بعد از سرنگوني آنها از قدرت، خانم فريده ديبا مي‌گويد: «شعبان (جعفري)... شروع به تضرع و زاري كرد كه با خود از ايران چيزي نياورده و در اينجا به گدايي افتاده است! رضاجان به منصور (رفيع‌زاده) گفت 5 هزار دلار به شعبان بدهيد... منصور رفيع‌زاده هم كه از صاحب منصبان عالي‌رتبه ساواك بود ، سالها در غربت به ما خدمت كرد. رفيع‌زاده از جان و دل رضاجان را دوست داشت. رفيع‌زاده مرد ثروتمندي بود و زندگي خوبي در آمريكا براي خود دست و پا كرد، اما متأسفانه پسر ارشدش ناخلف از آب درآمد و به خاطر تصاحب پولهاي پدر، يك شب سر او را بريد.» (كتاب دخترم فرح، ص506) البته آقاي احمدعلي مسعود انصاري در كتاب «پس از سقوط» شناخت دقيقتري از آقاي رفيع‌زاده به خوانندگان مي‌دهد. براساس اطلاعات وي، رئيس ساواك در آمريكا حتي بعد از سقوط پهلوي‌ها تلاش مي‌كرده تا همچنان در خدمت آنان باشد اما ظاهراً وجهه رفيع‌زاده موجبات بي‌اعتباري بيشتر براي پهلوي‌ها مي‌شده است: «... آهي مدعي بود كه چون او (منصور رفيع‌زاده) با سازمان «سيا» كار مي‌كند حضورش مفيد است. به همين سبب يك بار در ژوئن 1982 مبلغ سي و پنج هزار دلار گرفت. ولي چون تمام اطرافيان رضا به شدت به او (منصور رفيع‌زاده) بدبين بودند و معتقد بودند فرد بدنامي است و از گذشته‌هاي او و كارش در ساواك بد مي‌گفتند، جاي پايش محكم نشد. حتي آهي هم پس از مدتي كه متوجه شد دوستي با او ممكن است به نفع او نباشد، از حمايت شديد خود از او دست برداشت...» (كتاب پس از سقوط،ص252) صرفنظر از چگونگي ارزيابي درباريان فراري از آقاي رفيع‌زاده، آن چه در همه اين اقوال و روايتها مشترك است تلاش وي براي حفظ ارتباط با پهلوي‌ها و رساندن مجدد آنان به قدرت و سلطنت حتي بعد از مرگ محمدرضا است. ناسازگاري ادعاي او مبني بر تلاش براي سرنگوني پهلوي‌ها از ابتداي ورود به ساواك ـ كه به صورت مكرر در اين كتاب مطرح شده ـ با اين واقعيت، بيانگر عمق دروغ پردازيهاي اين خاطره پرداز مدعي است. رفيع‌زاده همچنين فصل مشبعي از كتاب را به بيان ماجراي مك‌فارلين اختصاص داده است. در اين بخش ظاهراً سيا و آمريكا به دليل تغيير سياستهايشان در قبال انقلاب اسلامي ايران مورد نقد قرار گرفته‌اند، اما در واقع طراحان كتاب با اين شيوه خواسته‌اند افتضاح سياسي‌ مقامات كاخ سفيد را متوجه ايران سازند. بدين منظور نويسنده كتاب سخاوتمندانه در اين ارتباط نسبتهاي فراواني را متوجه مسئولان از جمله آقاي منتظري، هاشمي و... مي‌نمايد كه به دليل سست بودن اساس آن، تأمل خواننده را برنمي‌انگيزد. اما آن چه در اين كتاب مي‌تواند نظر تاريخ پژوهان كشور را به خود جلب كند جايگاه مهم رفيع‌زاده در تشكيلات بسيار پر رمز و راز حزب زحمتكشان است. بيان سوابق حزبي از سوي نويسنده تا حدودي موجب افشاي روابط مثلث «زحمتكشان»، « ارتش شاهنشاهي» و «سيا» مي شود. البته بعد از كودتاي 28 مرداد ارتش جاي خود را به ساواك داد. هر چند رفيع زاده مي خواهد اين گونه وانمود سازد كه روابطش با سيا موجب حفظ موقعيت وي به عنوان مسئول ساواك در آمريكا از سوي همه رؤساي ساواك شد، اما در بيان داستان برخوردش با نصيري به عنوان رئيس جديد ساواك، دچار غفلتي شده و نقش تعيين كننده مظفر بقايي را آشكار ‌ساخته است. به طور كلي مظفر بقايي و حزب وي در پوشش مبارزات ضدانگليسي و با نفوذ در جرگه مبارزان واقعي، نقش تعيين كننده‌اي را در جايگزين كردن آمريكا به جاي انگليس داشتند. حتي براساس برخي اسناد،‌ بقايي در ايام نفوذ در ميان مبارزان و قبل از روشن شدن ماهيتش در جريان كودتاي 28 مرداد، نقش قابل ملاحظه‌اي در حذف فيزيكي عوامل قدرتمند لندن در ايران ايفا مي‌كند. البته بخشي از كشاكش قدرت بين انگليس و آمريكا از طريق عوامل محلي آنها در ايران آشكار شد. به عنوان نمونه مهدي بهار با نگارش كتاب «ميراث خوار استعمار» عوامل آمريكا را به مردم شناساند و متقابلاً اسماعيل رائين با نگارش كتاب «فراموشخانه يا فراماسونري» فعاليت شبكه جاسوسان انگليسي را در ايران مختل ساخت، اما فعاليتهاي عوامل پشت‌ پرده‌اي چون بقايي حتي تا به امروز چندان آشكار نشده است. جالب اين كه نويسنده كتاب «اسناد خانه سدان» يعني آقاي رائين صرفاً از كمكهاي فراوان آقاي دكتر بقايي تشكر مي‌كند. بقايي در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت بدون هماهنگي با دكتر مصدق و به كمك رئيس شهرباني وقت «زاهدي»، عنصر ديگر وابسته به آمريكا، همه اسناد خانه رئيس شركت نفت ايران و انگليس، يعني آقاي نورمن‌ريچارد سدان را خارج مي‌سازد و طي آن به ليست همه حقوق بگيران و عوامل و مرتبطين با دولت انگليس در ايران دست مي‌يابد. در آن ايام، كه نفت ايران به ثمن بخس به تاراج مي‌رفت، شركت نفت ايران و انگليس با اتكا به پشتوانه مالي اموال به غارت رفته، در واقع به شيوه‌هاي مختلف بر ايران حكومت مي‌كرد كه يكي از آن شيوه‌ها، قرار گرفتن عمده شخصيتهاي سياسي و فرهنگي كشور در ليست حقوق بگيران نماينده انگليس در ايران بود. دستيابي آمريكائيها به چنين منبع غني اطلاعاتي از طريق بقايي، موجب شد كه تمامي شبكه نفوذ انگليس در ايران براي آنان شناسايي شود. جالب است بدانيم بخشي از اين اسناد از طريق بقايي در اختيار دكتر مصدق قرار گرفت و همين اسناد در دادگاه لاهه ثابت نمود كه انگليسي‌ها در همه امور ايران به صورت كاملاً غيرقانوني دخالت مي‌كرده‌اند. بنابراين نقش بقايي در برقراري ارتباط نزديك با همه جرياناتي كه با تفكرات و گرايشهاي مختلف، خواهان پايان دادن به حاكميت استعماري انگليس در ايران بودند، بسيار روشن است، اما زماني كه بعد از پيروزي ملت ايران بر انگليس و خلع يد شركت نفت ايران و انگليس، نياز شديد به وحدت بود تا ايران توسط ايراني اداره شود، نقش مرموز بقايي آغاز شد و توانست به كمك شبكه اطلاعاتي آمريكا اختلافات داخلي را تشديد و به خصومت تبديل كند و زمينه پياده شدن كودتاي آمريكايي و در نهايت جابجايي قدرت مسلط بر ايران را فراهم آورد. علي شهبازي در خاطرات خود از دوران بازداشت بقايي توسط دولت مصدق مي‌نويسد: «در همين حال ديدم كه دكتر بقايي هم كه به وسيله چهار سرباز و يك افسر مراقبت مي‌شود به طرف پادگان مي‌رود. گروهبان مرتضوي كه يك درجه دار با احساس و وطن‌پرست بود به قول سرهنگ كسرايي خفه نشد و اين بار يك چهارپايه زير پاي خود قرار داد و با صداي بلند شعار داد: زنده باد دكتر بقايي، مرد شماره يك مخالف دولت! برخلاف سرهنگ كسرايي، دكتر بقايي ايستاد و وقتي كه شعار دادن گروهبان مرتضوي تمام شد، با صداي بلند گفت: سركار بگو زنده باد شاه، مرگ بر مصدق خائن، نوكر انگليسي‌ها.» (كتاب محافظ شاه، ص60) بنابر اين بقايي حتي در بازداشت نيز تحركات خود را به منظور بازگردانيدن عامل بيگانه يعني شاه به كشور متوقف نساخته بود و به تحريك نيروهاي ارتشي براي كودتا مي‌پرداخت. با وجود چنين كاركردهايي، بعد از كودتا چهره بقايي به عنوان يك چهره منتقد حفظ شد، اما ارتباطات وي با سيا و ساواك از طريق عناصر بلندپايه حزب زحمتكشان تشكيلاتي‌تر شد و گسترش يافت. به عبارت ديگر، منصور رفيع‌زاده از طرف حزب به آمريكا اعزام شد تا به سهولت با سيا كار كند و از سوي ديگر به عنوان يك مقام بلندپايه ساواك، قدرت تاثير‌گذاري حزب زحمتكشان را فزوني بخشد.وي با برخورداري از اطلاعات وسيع و روابط تعيين كننده موجب مي شد در هر مقطعي كه منافع آمريكا به خطر مي‌افتاد، بقايي به سرعت وارد عمل شود و مشكل را براي آمريكائيان در ايران رفع و رجوع كند. به عنوان نمونه، در جريان قيام مردم در 15 خرداد 42 كه روحانيت و مردم در دفاع از مرجعيت به ميدان آمدند، وي توانست بسرعت در صفوف روحانيت تزلزل ايجاد نمايد و برخي از شخصيتهايي را كه ابتدا در حمايت از امام به پاخاسته بودند از ادامه كار منصرف سازد. البته چنان چه اشاره شد، خاطرات رفيع‌زاده به عنوان يك عضو برجسته حزب زحمتكشان صرفاً تا حدودي ارتباطات اين حزب را مشخص مي‌سازد و الا در مورد عملكرد مظفر بقايي و گروهش سخن بسيار است، هرچند تاكنون از آن غفلت شده و بايد به منظور شفاف سازي تاريخ معاصر عنايت بيشتري به اين حزب پر رمز و راز مبذول داشت. در آخرين فراز اين مقال توجه به اين نكته خالي از لطف نيست كه رفيع‌زاده به دلايل مختلف به هر وادي سرك مي‌كشيده است.وي در ميان خاطره نويسان تنها كسي است كه وارد حصار آهني تشكيلات اشرف مي‌شود و اشاره‌اي به فعاليتهاي گسترده اين همزاد محمدرضا دارد. انجام عمليات تروريستي حتي در خارج كشور براي حذف مخالفان و به طور مستقل از ساواك، مقوله‌اي است كه رفيع‌زاده از آن مطلع بوده، اما صرفاً به يك مورد آن اشاره مي‌كند؛ زيرا وي به دليل برخورداري از عنايات «ويژه» اشرف، نخواسته است بيش از اين در مورد عملكرد اين زن در داخل و خارج كشور سخن بگويد. به عبارت ديگر، رفيع‌زاده يعني مطلع‌ترين فرد از عملكرد شبكه آهني اشرف، ترجيح داده همچنان از اين اطلاعات خود استفاده مادي ببرد كما اين كه به نظر مي‌رسد وي براي نگارش اين كتاب نيز مبلغ قابل توجهي از سازماني كه به آن تعلق دارد، دريافت كرده باشد. اما سرانجام عمري خيانت از طريق حزب زحمتكشان، ساواك و در خدمت سرويس اطلاعاتي بيگانه بودن مي تواند درس گرانسنگي باشد كه مي بايست توسط تاريخ پژوهان به خوبي تبيين شود. با قتل مشكوك منصور رفيع زاده در واقع اطلاعات فراواني دفن شد و اين پاداش شايد تنها راه بستن چنين پروندة پر حجمي از سوي سرويسهاي جاسوسي بوده باشد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 70

ريشه‌يابي اقبال جهاني به مطالعه تاريخ معاصر ايران

ريشه‌يابي اقبال جهاني به مطالعه تاريخ معاصر ايران از پيروزي انقلاب اسلامي تا امروز توجه و اقبال ايرانيان و به ويژه جوانان به مطالعه و شناخت و بررسي تاريخ معاصر به نحو چشمگيري رو به افزايش و گسترش داشته است تا حدي كه مي‌توان گفت توجه به تاريخ و تاريخ‌نويسي و به ويژه اقبال به مطالعه و شناخت تاريخ معاصر در ايران هرگز تا اين حد نبوده است. كساني كه در حوادث تاريخ معاصر نقش داشته‌اند، به نگارش و انتشار خاطرات خويش در داخل و خارج از كشور همت گماشتند. آثار بسياري از مورخان، گزارشگران و خاطره‌نويسان غربي درباره تاريخ معاصر ترجمه و چاپ شده است. از ايرانيان و خارجيان بسياري به تأليف آثاري در زمينه تاريخ معاصر ايران به صورت عمومي يا تخصصي برخاسته‌اند و آثارشان را در دسترس مشتاقان گذاشته‌اند. متون تاريخ معاصر با اقبال و استقبال وسيع و گسترده كتابخوانان روبه‌رو شده است. تيراژ بالا و تنوع چشمگير عناوين و منظر و ديدگاه‌ها، كثرت ديدگاه‌ها و بحث‌هائي كه درباره كتاب‌هاي تاريخي در ميان مردم و در مطبوعات مطرح مي‌شود جملگي نشانه‌هايي هستند از اقبال و توجه مردم و كتابخوانان و به ويژه نسل جوان به شناخت تاريخ معاصر كه گسترده و دامنه و كميت و كيفيت آن در ايران بي‌سابقه است. اقبال گسترده به شناخت و مطالعه تاريخ معاصر در دوران انقلاب اسلامي و تا امروز را زمينه‌هاي گوناگوني است كه از آن جمله مي‌توان به دلايل زير اشاره كرد: با پيروزي انقلاب اسلامي و شكل‌گيري جمهوري اسلامي، دوراني تازه در تاريخ معاصر ايران آغاز شد و دوراني كه از انقلاب مشروطه آغاز شده بود در بهمن ماه 1357 به پايان خود رسيد. نظام ستم‌شاهي و سلسله پهلوي براي هميشه فروريخت و نظامي پديد آمد كه بر بسياري از ارزش‌هاي نظام پيشين خط بطلان كشيد و ارزش‌هاي جديدي را جايگزين آن كرد. انقلاب اسلامي، جامعه ايراني را در ابعاد گوناگون سياسي، اقتصادي و فرهنگي دگرگون كرد و در اين نقطه عطف بزرگ، دوراني تازه در سرنوشت ملي و ديني جامعه ما آغاز شد. همواره گفته‌اند كه تاريخ واقعي يك دوران را نمي‌توان در همان دوران نوشت و آن كس كه به كنكاش تاريخ دوره‌اي در همان دوران بر مي‌خيزد با موانعي عبور ناپذير مواجه است. چنين كسي اسناد و مدارك لازم را در اختيار نخواهد داشت، بسياري از حقايق ناگفته و در پرده است و بسياري از حقايق را به دلايل و مصلحت‌هاي گوناگون نمي‌توان گفت. حكومت‌ها در جهت حفظ اقتدار خود بسياري از مدارك را از دسترس مورخ دور نگه مي‌دارند و از او مي‌خواهند كه تاريخ را چنان روايت كند كه آنان مي‌پسندند. شاهدان، راويان و مورخان هر دوره، خود در حوادث جاري و روزمره درگيرند و بناگزير از موضعگيري‌ها و درگيري‌هاي خويش تأثير مي‌پذيرند و... امّا هنگامي كه دوراني به پايان مي‌رسد فرصتي فراهم مي‌آيد كه راويان و مورخان از موضع‌گيري‌ها و منافع و درگيري‌ها رها شوند و به تاريخ فراتر از شرايط روز چون گذشته سپري شده و نه چون حال نظر كنند، اسناد و مدارك بسياري در دسترس مورخان قرار مي‌گيرد، ناگفته‌هايي گفته مي‌شود، فشار حاكمان براي تحريف تاريخ از بين مي‌رود، شخصيت‌هايي كه درگير حوادث دوران سپري شده، بوده‌اند اغلب به پايان راه خود مي‌رسند و مجال و فرصت مي‌يابند تا فارغ از شرايط و مصلحت‌انديشي‌هاي روزمره و گذرا خاطرات خويش را بيان كنند. مورخان نيز از درگيري و موضع‌گيري روزمره رها مي‌شود و امكان آن را مي‌يابد كه در دوران گذشته، چون دوراني سپري شده با بي‌طرفي بيشتري بنگرد و... اين همه فرصتي بود كه با انقلاب اسلامي فراهم شد. اسناد و مدارك بسياري در دسترس محققان قرار گرفت، بسياري از شخصيت‌هايي كه در حوادث دوران گذشته نقش داشتند، چه آنان كه در ايران ماندند و چه آنان كه به غرب پناه بردند، خاطرات خويش را نوشتند، آثار گوناگوني ترجمه و چاپ شد و جمهوري اسلامي بر پايه ارزش‌هاي ديني خود كه به طرح آراء و افكار و ديدگاه‌هاي گوناگون معتقد است مجال آن را فراهم آورد كه كتاب‌هاي تاريخ معاصر با ديدگاه‌هاي گوناگون و حتي معارض با انقلاب اسلامي مانند پاسخ به تاريخ، محمدرضا پهلوي، خاطرات سياسي ايرج اسكندري، خاطرات ثريا اسفندياري، تخت طاووس، فريدون هويدا و... در ايران چاپ و منتشر شود و اين همه اشتياق شناخت تاريخ معاصر را افزايش داد. انقلاب اسلامي تحولات عظيمي را در جامعه ما پديد آورد. حضور و مشاركت گسترده مردمان در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و در تعيين سرنوشت ملي از ابعاد مهم اين تحول عظيم بود. مشاركت مردمان زمينه عيني و مهم‌ترين انگيزه ارتقاء آگاهي و شعور اجتماعي است و شناخت تاريخي و كنكاش در تاريخ معاصر را مي‌توان از نتايج حضور وسيع و گسترده مردم در صحنه‌هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي تلقي كرد كه به نوبه خود يكي از دلايل اقبال وسيع به مطالعه تاريخ معاصر در ميان كتابخوانان ايراني است. با انقلاب اسلامي توجه جهانيان به ايران و جمهوري اسلامي افزايش يافت. جمهوري اسلامي مدعي ارائه فرهنگي است كه گرچه در دين اسلام ريشه دارد امّا براي جهانيان تازه و ناشناخته است و در عصر ما كه مقابله فرهنگ‌هايي بزرگ يكي از روندهاي اصلي آن است، عرضه فرهنگي تازه و نو توجه افكار عمومي و جهانيان را بر مي‌انگيزد. از سوي ديگر با انقلاب اسلامي ميهن ما از كشوري وابسته به آمريكا و غرب به كشوري مستقل و مقتدر تبديل شد كه سياست‌هاي آن بر جهان امروز تأثيري كارساز دارد. در رژيم ستم‌شاهي كشور ما به رغم موقعيت مهم استراتژيك و اقتصادي خود در سياست جهاني توجهي را برنمي‌انگيخت، چرا كه مواضع آن در سياست جهاني تابعي از سياست‌هاي آمريكا بود، امّا پس از انقلاب اسلامي آرزوي ديرينه ايرانيان تحقق يافت و ايران به كشوري مستقل تبديل شد كه با بزرگ‌ترين قدرت سلطه‌گر جهان يعني آمريكا به مبارزه برخاست و در سياست جهاني به كشوري مطرح بدل شد. از طليعه پيروزي انقلاب تا كنون، كشور ما حوادث بزرگي چون جنگ تحميلي را از سر گذرانده است. طرح فرهنگي نو، موضع‌گيري‌هاي مستقل و زيستن در حوادث و بحران‌ها كشور ما را به كشوري خبرساز در دنيا بدل كرد و توجه جهانيان را به ايران برانگيخت. شناختن ايران به عنوان يك ضرورت در جهان مطرح شد و از آنجا كه هيچ جامعه‌اي را بدون شناختن تاريخ آن نمي‌توان شناخت اين امر سبب شد كه محققان بسياري در جهان به مطالعه تاريخ معاصر و فرهنگ اسلامي ايران همت گماشتند و كتب تاريخي در مورد ايران با اقبال جهانيان روبه‌رو شد. در ايران نيز بسياري از نوشته‌هاي محققان و گزارشگران غربي حتي آنها كه با انقلاب اسلامي در تضاد بودند، ترجمه و چاپ شد. سپري شدن يك دوره و آغاز دوراني نو، مشاركت مردم ايران در صحنه‌هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و در تعيين سرنوشت ملي، توجه روزافزون جهانيان به شناخت فرهنگ و تاريخ ايران، سعه صدر جمهوري اسلامي در چاپ و ترجمه آثاري كه با ديدگاه‌هاي گوناگون به تاريخ معاصر ايران مي‌پردازند را مي‌توان از دلايل و عوامل مهم گسترش روز افزون توجه و اقبال ايرانيان به مطالعه تاريخ معاصر دانست. نظام جمهوري اسلامي به دليل ارزش‌هاي اعتقادي خود زمينه برخورد آراء و طرح نظريات گوناگون را فراهم آورد. ديدگاه‌هاي گوناگون از فراماسون‌ها و سلطنت‌طلبان و مدافعان رژيم ستم‌شاهي تا چپ‌ها و مليون، فرصت و مجال آن را يافتند كه خاطرات خود را منتشر كنند و يا به تأليف و انتشار كتاب‌هاي تاريخي بپردازند. ده‌ها كتاب در اين زمينه ترجمه و چاپ شد و حتي آثار شاه و ديگر افراد خاندان پهلوي امكان انتشار يافت. امّا به رغم اين همه، در تاريخ‌نويسي و به ويژه در نگارش تاريخ معاصر ايران هنوز در آغاز راهيم و تا دستيابي به تاريخ‌نويسي مبتني بر ارزش‌هاي اسلامي راه درازي در پيش داريم. به نقل از: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 69 برگرفته از مقدمه كتاب « گفت و گو با تاريخ »

مظلوميت اسناد ملي

مظلوميت اسناد ملي در هفدهم ارديبهشت ماه سال 1349، قانون تأسيس سازمان اسناد ملي ايران، به تصويب مجلس سناي آن زمان رسيد. اين قانون ـ كه پيش‌تر از تصويب مجلس شوراي ملي نيز گذشته بود ـ به تأسيس سازماني حكم مي‌داد كه هدفش جمع‌آوري و حفظ اسناد ملي ايران در سازماني واحد بود تا بتواند شرايط و امكانات مناسب را براي حفظ، گرد‌آوري و تنظيم اسناد ملي و همچنين دسترسي عموم مردم را به اين اسناد، فراهم آورد. اين قانون، با تفكيك اسناد داراي ارزش نگهداري دائم از اوراق زائد، وظيفة تشخيص اين مهم را، به شوراي اسناد ملي، مركب از شخصيت‌هاي برجستة حقوقي همچون وزيران امور خارجه، فرهنگ و آموزش عالي(علوم، تحقيقات و فناوري كنوني)، دادستان كل كشور، دبير كل سازمان امور اداري و استخدامي، دادستان ديوان محاسبات و دو نفر شخصيت حقيقي متبحر در فرهنگ و تاريخ ايران به پيشنهاد وزير علوم و تصويب شوراي وزيران سپرده است كه علاوه بر تشخيص اوراق زائد قابل امحا از اسناد واجد ارزش نگهداري، وظايف مهمي چون تصويب آئين‌نامه‌ها و مقررات مربوط به بررسي و نقل و انتقال پرونده‌هاي راكد و اسناد ملي، تنظيم و نگهداري اسناد ملي و نحوة دسترسي عمومي به آن‌ها، ضوابط مورد عمل دستگاه‌هاي دولتي در تنظيم، ضبط و نگهداري اسناد و تدوين تعرفه‌هاي ارائة خدمات اسنادي را بر عهده دارد. بر اساس اين قانون، كليه وزارتخانه‌ها، مؤسسات دولتي و وابسته به دولت، موظف‌اند كليه اسناد و پرونده‌هاي راكد خود را ـ كه احتياجي به نگهداري آن‌ها در سازمان مربوط نيست ـ براي نگهداري موقت، به سازمان اسناد ملي ايران بسپارند و چنانچه مدت چهل سال از تاريخ تهيه و تنظيم سند گذشته باشد، انتقال آن‌ها به صورت دائم انجام خواهد گرفت. وزارت دفاع، از شمول مقررات اين قانون مستثنا شده است. امحاي اوراق زائد ارتش نيز، با اطلاع اين سازمان، به تشخيص هيئت صلاحيتداري واگذار شده است. سازمان اسناد ملي ايران، بعداً بر اساس مصوبة مورخ 2/6/1381 شوراي عالي اداري، با كتابخانة ملي جمهوري اسلامي ايران ـ‌ كه از سال 1316 تأسيس و راه‌اندازي شده بود ـ با حفظ كلية وظايف، امكانات، اعتبارات، نيروي انساني، اموال، مدارك و تعهدات خود، ادغام شد و سازمان اسناد و كتابخانة ملي جمهوري اسلامي ايران شكل گرفت و مقرر شد وظايف و مأموريت‌هاي تخصصي اين سازمان، در قالب معاونت اسناد ملي «سازمان اسناد و كتابخانة ملي ايران» پيگيري شود. در تصويبنامة شوراي عالي اداري، ضمن تأكيد بر حفظ وظايف و مأموريت‌هاي قانوني سازمان اسناد ملي ايران در ساختار ادغامي جديد، كلية واحدهاي اسنادي دستگاه‌هاي كشور نظير وزارت امور خارجه، رياست جمهوري، مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر و مجلس شوراي اسلامي، مكلف شدند تا وفق ضوابط و استانداردهاي ابلاغي سازمان اسناد و كتابخانة ملي، در زمينة فهرست نويسي، نمايه سازي و پويش(اسكن) اسناد خود و گنجاندن آن‌ها در شبكة اسنادي كشور، اقدام نمايند. همچنين سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور، موظف شده است تا به منظور بهسازي شيوة نگهداري اسناد ملي و ايجاد شبكة اسناد كشور، يا تأمين اعتبار لازم، امكان فهرست‌تويسي، نمايه سازي و اسكن اسناد ملي و شبكه‌سازي آن‌ها را به وجود آورد. افزون بر قوانين و تصويبنامة فوق، بخشنامه‌هاي متعددي نيز طي اين سالها به تبيين وظايف و مأموريت‌هاي مرتبط با اسناد ملي ايران پرداخته كه از آن ميان است بخشنامة مورخ 20/8/1363 وزير مشاور در امور اجرائي نخست وزيري دربارة ضرورت ايجاد واحد مديريت امور اسناد در دستگاه‌ها؛ بخشنامة مورخ 27/6/1369 رياست جمهوري در تأكيد بر ضرورت شناسائي و انتقال اسناد، مدارك و اوراق دولتي مضبوط در بايگاني‌هاي راكد به سازمان اسناد ملي؛ بخشنامة مورخ 26/9/1382 معاون اول رئيس جمهور در تأكيد مجدد بر ضرورت همكاري دستگاه‌ها در شناسائي و انتقال اسناد و پرونده‌هاي راكد به سازمان اسناد و كتابخانة ملي جمهوري اسلامي؛ و بالاخره بخشنامة اخير معاون اول رئيس جمهور به تاريخ 26 اسفند 1388 كه ضمن يادآوري مجدد وظايف قانوني سازمان اسناد و كتابخانة ملي در تعيين تكليف اسناد دولتي، از موضوع اسناد الكترونيكي ياد كرده و تعيين تكليف سوابق اداري الكترونيكي را نيز، به اين سازمان سپرده و دستگاه‌ها را در كاربست نرم‌افزارهاي اتوماسيون اداري، ملزم به مشاوره و نظر‌خواهي كارشناسي از اين سازمان كرده است. آنچه گذشت، اشاره‌اي به چگونگي پيدائي و رشد سازمان اسناد ملي تا چهل سالگي در آئينة قوانين و مصوبات بود. اكنون كه چهلمين سال تولد سازمان را جشن مي‌گيريم و سازمان، به سني رسيده كه از آن به اوج بلوغ و تكامل عقلي ياد مي‌شود، جا دارد به بازبيني نقش، جايگاه و عملكردآن بپردازيم تا بهتر بتوان مسير آيندة سازمان را رقم زد. بررسي عملكرد چهل سالة سازمان، از يك سو نشان‌دهندة كارنامه‌اي درخشان است كه حاصل آن، آرشيو ملي ايران با غناي ده‌ها ميليون برگ سند با ارزش تاريخي است كه برگ‌برگ آن، اوراق هويت ملي ما تلقي مي‌شود؛ اسنادي كه اگر سازمان شكل نمي‌گرفت و فعاليت خود را نمي‌آغازيد،‌ پيدا نبود چه بلائي بر سرشان مي‌آمد. از سوي ديگر اين دورة عملكرد، يادآور وظيفة سنگين اين سازمان و چالش‌هاي پيش روي آن در انجام وظايف قانوني خود است؛ چالش‌هائي كه رفع آن‌ها به تنهائي از عهدة اين سازمان خارج است و همدلي و همراهي ديگر دستگاه‌ها و مديران اجرائي كشور و گسترش فرهنگ عمومي را در توجه به اسناد ملي مي‌طلبد. برخي از اين چالش‌ها، به قرار زير است: 1. همكاري نكردن پاره‌اي از دستگاه‌ها با سازمان در زمينة نگهداري و تعيين تكليف اسناد، مستثنا دانستن دستگاه خود از شمول قانون، بي‌توجهي برخي از مديران به اهميت اسناد ملي و ضرورت حفظ و انتقال سندها به آرشيو ملي و گاه، امحاي بدون مجوز اوراق اداري يا نگهداري نادرست اسناد در برخي از دستگاه‌ها، از مهم‌ترين چالش‌هاي سازمان در خلال اين سال‌ها بوده كه با وجود قوانين صريح و صدور چندين بخشنامه و دستورالعمل، اين‌گونه بي‌مهري‌ها، آسيب‌هاي جبران ناپذيري به پيكرة اسناد ملي وارد ساخته است. اگرچه رفته‌رفته شاهد گسترش همكاري و تعامل بيش از پيش دستگاه‌ها هستيم، ولي همچنان همكاري فراگير دستگاه‌ها در راستاي وظايف سازمان، عملي نشده است. 2. ايجاد و گسترش مراكز اسنادي موازي در دستگاه‌ها به جاي انتقال اسناد به آرشيو ملي ـ كه بعضاً حتا بدون توجه به قوانين كشور و مصوبات شوراي عالي اداري انجام مي‌گيرد ـ به حبس و نگهداشت ميليون‌ها برگ سند در دستگاه‌هاي مختلف انجاميده كه بايستي به سازمان منتقل مي‌شد تا كار ساماندهي، تنظيم و اطلاع رساني يكپارچة آن‌ها به انجام مي‌رسيد. اين موضوع، نه تنها به جايگاه آرشيو ملي ايران آسيب مي‌رساند، بلكه موجب اختلال در دسترسي آسان پژوهشگران و علاقه‌مندان اسناد تاريخي مي‌شود و سردرگمي آن‌ها را در جستجو و يافتن اسناد مورد نظر، در پي خواهد داشت. 3. وجود ميليون‌ها برگ سند تاريخي و با ارزش در نزد مردم كه به دلايل گوناگون در دوره‌هاي مختلف، سر از آرشيوهاي خصوصي و خانه‌هاي خواص درآورده است و غالباً به دليل شرايط ناپسند نگهداري يا جابه‌جائي و دست به دست شدن در ميان افراد، شرايط مطلوبي ندارند، و نبود اعتبار يا گاهي فقدان اعتماد كافي براي خريداري اين اسناد به دست سازمان اسناد، چالش ديگري است كه تأمين اعتبار بايسته براي جمع‌آوري و خريد اين‌گونه سندها اين اسناد و نيز تلاش گسترده براي اعتمادسازي و جلب همكاري صاحبان اسناد را، مي‌طلبد. 4. كم‌مايگي پژوهش‌ها و بررسي‌هاي عالمانه و دانشگاهي در حوزة مطالعات آرشيوي، توسعة رشته‌هاي دانشگاهي نامتناسب، ضعف در تربيت نيروهاي متخصص در اين حوزه و ناكافي بودن كتاب و مقالة علمي از يك سو، كم توجهي به نقش مهم و مؤثر مراجعه به اصل سند در مطالعات اسنادي در حوزه‌هاي مختلف علوم انساني و تاريخي كه چون بيماري جانفرسا، فضاي پژوهشي دانشگاه‌ها و مراكز پژوهشي را آلوده كرده است؛ تا جائي كه گاه ارزش مطالعات اسنادي به رونويسي از منابع دست چندم و كم ارزش تنزل يافته است، چالش ديگري براي شكل‌گيري جايگاه واقعي آرشيو ملي شمرده مي‌شود كه نيازمند توجه جدي‌تر مراكز علمي ـ پژوهشي كشور به مطالعات اسنادي و جايگاه مطالعات آرشيوي در بسترسازي اين دسته از پژوهش‌هاست. 5. كمرنگ بودن نقش و اهميت اسناد ملي در فرهنگ عمومي، توجه به حفظ و نگهداري اسناد ملي، مطالعه، بهره‌برداري و اطلاع‌رساني دربارة اين اسناد، با هدف بهره‌مندي از تجارب تاريخي نسل‌هاي پيشين، ضرورتي جدي است كه در اين دورة چهل ساله كم‌تر به آن پرداخته شده است. اطلاع‌رساني از طريق رسانه‌هاي عمومي خصوصاً رسانة ملي، با ساخت برنامه‌هاي مستند، آموزشي، نمايشي و...، برپائي نشست‌هاي مختلف، توليد و توزيع نشريات اسنادي و برگزاري گشت‌هاي بازديد از آرشيو ملي، همه و همه در رفع اين نقيصه، مؤثر خواهد بود. 6. مقولة اسناد الكترونيكي، چالش مهم ديگري است كه با توجه به سرعت روزافزون توسعة فناوري‌هاي اطلاعاتي و گسترش اتوماسيون نامه‌نگاري اداري، اهميت حفظ، نگهداري و آرشيو صحيح اسناد و انتقال آن‌ها به آرشيو ملي، فرا راه آيندة سازمان اسناد و كتابخانة ملي است و همان‌قدر كه توسعة اين اسناد در تسهيل حفظ و انتقال اسناد و حتا تنظيم و پردازش و دسترسي اسناد كمك مي‌كند، نبود برنامه‌ريزي صحيح دربارة نحوة ايجاد و ساماندهي اسناد الكترونيكي و شيوة انتقال اين اسناد، ممكن است به نابودي ناگهاني انبوهي از سندهاي ملي بينجامد. اين مهم، توجه دستگاه‌هاي دولتي و برنامه‌ريزي و نظارت دقيق سازمان اسناد را مي‌طلبد تا با تدوين آئين‌نامه‌ها و ضوابط اجرائي، و همچنين الزام دستگاه‌ها به رعايت معيارهاي مربوط به حفظ و انتقال اسناد ملي در تهية نرم‌افزار اتوماسيون، هم در تسهيل دولت الكترونيك مؤثر باشند و هم در ايفاي وظيفة اساسي خود، در حفظ و تنظيم اسناد الكترونيكي بكوشند. چهل سالگي سازمان اسناد، بهانه‌اي است تا بار ديگر ضمن بازبيني عملكرد سازمان در طول اين مقطع، كاستي‌ها و كمبودهاي احتمالي را برطرف سازيم و چالش‌هاي فراروي آرشيو ملي را شناسائي كنيم، تا بتوانيم مسيري هموار براي ارتقاي آن فراهم سازيم. شايد اين‌گونه بهتر بتوانيم در برابر آيندگان پاسخگو باشيم و ميراث معنوي كشور را به سلامت به دست ايشان بسپاريم. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 69

...
92
...