انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

کوچک خان ، واقعه ی ملاسرا و دستگیری حیدرعمواوغلی

ناصر عظیمی در 5 اردیبهشت سال 1300خورشیدی(15 ماه می 1919 میلادی) یعنی یک سال و نیم پس از انقلاب اکتبر سرانجام « روتشتین »اولین سفیر شوروی به تهران رسید. در14 خرداد همین سال قوام السلطنه جای سید ضیاء الدین را به عنوان نخست وزیر گرفت. او با اتکا به قرار داد اسفند 1299 خورشیدی تحت عنوان قرار دوستی بین ایران و شوروی و با تمهیداتی که بعدها با همان الگو توسط خود او در دهه ی 1320 تکرار شد، خروج ارتش سرخ از گیلان را تا پایان تابستان سال1300 خورشیدی رقم زد. در23 خرداد همین سال بود که حیدرخان عمواوغلی انقلابی معروف دوران مشروطیت برای نخستین بار به انقلاب جنگل پا نهاد. احتمالاً او به دعوت کوچک خان و یا آن گونه که ابراهیم فخرایی گفته است با اطلاع و آگاهی او به این انقلاب پا گذاشته بود. یعنی زمانی که عملکرد بلشویک ها در انقلاب جنگل به طور کامل با شکست روبرو شده بود. با آمدن او روابط بین جنگلیان با جناح بلشویکی که از ابتدای انقلاب جنگل در دو قلمرو کاملاً جداگانه(در شرق و غرب رودخانه ی پسیخان) حکومت انقلابی خود را در گیلان تشکیل داده بودند، دوباره برقرار شد. بلا فاصله کمیته پنج نفره ی مشترکی در فومنات برای هدایت انقلاب جنگل که در طول نُه ماه گذشته با رکود کامل روبرو بود، تشکیل و اعلامیه ای در اول تیرماه یعنی یک هفته پس از ورود حیدرخان صادر شد که در آن کوچک خان، حیدرخان، احسان الله خان، خالو قربان و میرزا محمد مهدی انشایی اعضای پنج نفره ی انقلاب را تشکیل می دادند(ابراهیم فخرایی 1357صص327-328). برای این که اختلافات بین دو جناج از انقلاب جنگل دوباره عمق بیشتری نیابد، قرار شد که هر هفته در مرز بین دو قلمرو حکومت یعنی در روستای «مُلاسرا» در محدوده ی فومنات که تحت حاکمیت جنگلیان بود جلسه ی تبادل نظر و تصمیم گیری در خصوص مهمترین مسائل انقلاب تشکیل شود. واقعه ی ملاسرا در یکی از جلسات همین کمیته اتفاق افتاد. این واقعه که در هفتم مهر ماه 1300خورشیدی در روستای ملاسرا در مرز بین قلمرو بلشویک ها و جنگلی ها روی داد و منجر به دستگیری حیدرخان شد، به طور آشکاری نقطه ی پایانی بر انقلاب جنگل نهاد. در باره ریشه های این حادثه و نقش کوچک خان تاکنون روایت های متفاوتی ارائه شده است که به نظر نگارنده بسیاری از این روایت ها نادرست و بدون بررسی و تعمق لازم صورت گرفته است. این نوشته کوشش دارد با بررسی دقیق این حادثه، روایتی واقعی به دست دهد . اما به باور نگارنده بدون بررسی چالش قدرت و جناح بندی درون تشکیلات جنگل برای دوره ای که این تشکیلات از کسما وگوراب زرمیخ به زیده وآلیان انتقال یافت، نمی توان به ریشه های این حادثه راهی گشود. نکته ای که تا کنون دربررسی این حادثه دست کم به صورتی که دراینجا طرح می شود انجام نشده است. منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

از قیام علیه فراموشخانه تا قیام پانزده خرداد

دکتر سید حمید روحانی در نهضت‌هایی که طی یک صد سال گذشته تا پیروزی انقلاب اسلامی به‌وجود آمده محرک و انگیزۀ دینی عامل اصلی خیزش‌ها بوده است. در قیام پانزده خرداد نیز مردم با هدف دفاع از اسلام و مرجعیت به پا خاستند و فداکاری کردند؛ درواقع جز دفاع از اسلام هیچ انگیزۀ دیگری در آن قیام تأثیر گذار نبود و این سیر تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. امام(ره) با عبرت‌آموزی از تاریخ، مبارزه با استبداد و استعمار را هم‌زمان آغاز نمود و تا روز پیروزی، نهضت را در این دو جبهه رهبری کرد و سرانجام نیز توانست فروپاشی نظام ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را با قطع دست اجانب از سرنوشت ملت همراه سازد و به سلطۀ بیگانگان در ایران برای همیشه پایان دهد. در نوشتار پیش‌رو تلاش شده است نگاهی به تفاوت‌های قیام پانزده خرداد با نهضت‌های سدۀ گذشته و میزان رشد سیاسی و بینش بالای مبارزان آن قیام خونین شود. امید است مقبول خوانندگان واقع شود. امام‌خمینی(ره) از روزى که نهضت را آغاز کرد، تا شبى که دیده از جهان فروبست، با انواع تهمت‌ها، پیرایه‌ها و ناسزاها روبه‌رو بود. رژیم شاه و ساواک، نه تنها به ایشان اتهامات سیاسى می‌زدند، بلکه گاهى با زشت‌ترین و وقیحانه‌ترین فحاشی‌ها و هتاکی‌ها، به آن مرد خدا بی‌حرمتى می‌کردند. با وجود این، امام(ره)، بدون کوچک‌ترین واهمه‌ای از این زشت‌گویی‌ها و فضاحت‌کاری‌ها، راه خود را دنبال کرد و به مصداق «واذا مروا باللغو مروا کراما» نه تنها از این ‌گونه زشت‌گویی‌ها و یاوه‌سرایی‌ها پروا نکرد، بلکه وقتى دریافت طلاب علوم اسلامى آن شب‌نامه‌هاى فضاحت‌بار را از در و دیوار خیابان‌هاى قم کندند و جمع کردند، اظهار کرد: «چرا این اعلامیه‌ها را جمع می‌کنید، بگذارید بر در و دیوار باشد تا ماهیت دستگاه جبار را براى مردم بهتر روشن کند» و طى یک سخنرانى اعلام کرد: «به من اگر فحش می‌‌دهند، شما چرا غصه می‌خورید؟ شما چرا نگران می‌‌شوید؟ چرا کاغذها را جمع می‌کنید؟ مگر من از حضرت امیر ــ علیه‌السلام ــ بالاتر هستم؟ معاویه چند سال در بالاى منبر به على فحش داد و آن حضرت صبر کرد». در همۀ حرکت‌هایی که طی دو سدۀ گذشته در ایران روی داد، علمای اسلام وظیفۀ رهبری را بر دوش داشته‌اند. از قیام ملاعلی‌کنی علیه فراموش‌خانه و فراماسونری تا قیام پانزده خرداد و انقلاب ایران، علمای اسلامی بودند که مردم را به خیزش واداشتند و آنها را به مبارزه علیه استعمار و استبداد تشویق کردند. در نهضت‌هایی که طی یک صد سال گذشته تا پیروزی انقلاب اسلامی به‌وجود آمد، انگیزۀ دینی عامل اصلی خیزش به‌شمار می‌رفت. مردم، وقتی که حکم تکفیر فراماسون‌ها را از مراجع گرفتند، به آنها هجوم بردند و مراکز فراماسونری را به آتش کشیدند. تاجری اصفهانی در نهضت تنباکو بر‌اساس انگیزۀ دینی انبار تنباکوی خودش را به آتش کشید و به نمایندۀ کمپانی انگلیس اعلام کرد با خدا معامله کرده است. ریشه و زمینۀ نهضت مشروطه، تحقق عدالت اسلامی بود. در نهضت ملی شدن صنعت نفت تا روزی که اسلام و روحانیت در آن حضور داشتند، مردم در صحنه ایستادند و حماسۀ ۳۰ تیر را آفریدند، ولی از روزی که علما از صحنه کنار زده شدند و مردم انگیزۀ دینی خود را از دست دادند، کودتای ننگین ۲۸ مرداد روی داد و مردم در برابر این رویداد بی‌تفاوت ماندند، اما در قیام پانزده خرداد، مردم با هدف دفاع از اسلام و مرجعیت به پا خاستند و فداکاری کردند؛ درواقع جز دفاع از اسلام هیچ انگیزۀ مادی در آن قیام تأثیر نداشت و این سیر تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. با نگاهی گذرا به نهضت‌ها و حرکت‌های سدۀ گذشته تا قیام پانزده خرداد این واقعیت آشکار می‌شود که مردم اهمیت اساسی در این نهضت‌ها داشته‌اند و رهبران اسلامی با کمک توده‌ها توانستند با دشمنان درونی و برونی مبارزه کنند. بنابراین قیام پانزده خرداد در این محورهای اصولی با نهضت‌های قبلی همسان است. در نهضت‌های گذشته موضوع براندازی نظام شاهنشاهی هیچ‌گاه مطرح نبود. چه بسا رهبران حرکت‌ها و نهضت‌ها گاهی وفاداری خویش را نسبت به شاه اعلام و از او ستایش می‌کردند؛ یعنی به‌رغم خیزش‌های دامنه‌دار مردم، شخص شاه از حمله و تعرض در امان بود. در نهضت ملی شدن صنعت نفت، آنگاه که به مصدق توصیه شد شاه را دستگیر، و از قدرت برکنار کند او گفت: «من در مراسم تحلیف، به کتاب‌الله سوگند یاد کردم که به شاه خیانت نکنم». امام(ره) دربارۀ این اشتباه مصدق گفت: «قدرت دست دکتر مصدق آمد، لیکن اشتباهات هم داشت … یکی از این اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد این شاه را خفه نکرد که تمام کند قضیه را … آن وقت این‌طور نبود که یک آدم قدرتمندی باشد … آن وقت ضعیف بود …». امام خمینی(ره) از آغاز نهضت در سال ۱۳۴۱ هدف براندازی را در سر داشت و در راه واژگونی رژیم شاه و برچیدن سلطنت دودمان پهلوی مبارزه را آغاز کرد و به آن جهت داد. موضع‌گیری صریح ایشان بر ضد شاه زمینۀ قیام ملت ایران علیه شاه را در روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فراهم ساخت و بدین‌ترتیب بود که در تظاهرات مردم شعار «مرگ بر شاه» و «خمینی، خدا نگهدار تو، بمیرد دشمن جبار تو» و «پیروز باد ملت، بر شاه، ننگ و نفرت» داده شد و زمینۀ سرنگونی رژیم شاه را در سال ۱۳۵۷ به‌وجود آورد. نهضت‌هایی که در دو سدة گذشته در ایران پدید آمدند یا ضد استعماری بودند (مانند نهضت تنباکو) یا ضد استبدادی (مانند نهضت مشروطه) و ازآنجاکه این دو شیطان سلطه‌جو طی تاریخ مکمل هم بوده‌اند، خیزش و خروش توطئه‌ها بر ضد فقط یکی از آن دو نمی‌توانست کارایی لازم را داشته باشد و آن را از بین ببرد؛ زیرا دومی، اگر هم‌زمان مورد حمله قرار نمی‌گرفت، بی‌شک خود توطئه می‌کرد و آب رفته را به جوی بازمی‌گرداند. امام(ره) با عبرت‌آموزی از تاریخ، مبارزه با استبداد و استعمار را هم‌زمان آغاز کرد و تا روز پیروزی، نهضت را در این دو جبهه رهبری کرد و سرانجام نیز توانست فروپاشی نظام ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را با قطع دست اجانب از سرنوشت ملت همراه سازد و به سلطۀ بیگانگان در ایران برای همیشه پایان دهد. از نقشه‌ها و نیرنگ‌های استکبار جهانی برای فریب و استثمار توده‌ها رواج این اندیشۀ شیطانی بود که «ملت‌ها برای رویارویی با دیکتاتورهای حاکم ناگزیر هستند به یکی از دولت‌های مقتدر تکیه کنند و با یاری و مدد آنها بتوانند حاکمان قلدرمآب را به اجرای قانون و تأمین حقوق مردم وادارند و هیچ ملتی بدون تکیه به یک قدرت خارجی نمی‌تواند با زورمداران حاکم کشور خویش به مخالفت برخیزد و به مبارزه ادامه دهد». این اندیشۀ استعماری در میان بعضی از سیاستمداران و گروه‌های سیاسی تا آنجا ریشه پیدا کرده بود که باور کرده بودند بدون تکیه به قدرت خارجی نمی‌توانند نفس بکشند و ناگزیرند برای مبارزه با حاکمان ستم‌پیشه از بیگانگان اجازه بگیرند و در چهارچوبی که آنها مشخص می‌کنند با زورمندان دربیفتند و اعلام مخالفت کنند، اما در نهضت امام(ره) و قیام پانزده خرداد، نه‌تنها تکیه به قدرت بیگانه جایگاهی نداشت، بلکه هم‌زمان با مبارزه علیه رژیم شاه، همۀ ابرقدرت‌هایی که در غارت ایران دست داشتند با نفرت و انزجار مردمی روبه‌رو شدند که با الهام از مکتب امام(ره) و شناخت به پا خاسته بودند. در برخی از نهضت‌ها و حرکت‌های مردمی سدۀ گذشته، ملت ایران از مداخلۀ روشنفکرمآبان زخم التیام‌ناپذیری بر پشت داشت. روشنفکرمآب‌ها در هر حرکت مردمی که وارد شدند آن را به نفع بیگانگان و زورمندان حاکم به پایان بردند و به ملت ایران از پشت خنجر زدند. در نهضت عدالت‌خواهی، روشنفکران و فراماسون‌ها با رهبران آن نهضت اسلامی به ظاهر همراهی کردند و با همدستی سفارت انگلیس، بسیاری را به‌طور وحشیانه‌ای به شهادت رساندند. آن روز که براساس نقشۀ استعمار انگلیس، رضاخان بازیگر صحنه شد و برای دستیابی به تاج و تخت به توطئه نشست، روشنفکرمآب‌ها با او همدست شدند و او را برای رسیدن به قدرت یاری دادند و دلاورمردانی مانند شهید مدرس را به جرم ایستادگی در برابر رضاخان، در خانۀ ملت سیلی زدند و با قلم خود او را آزار دادند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز روشنفکرمآب‌ها با کارشکنی توانستند آن نهضت مردمی را به شکست بکشانند و امریکا را به جای انگلیس نشانند و بیش از یک ربع قرن این سلطه را تداوم بخشند، اما در نهضت امام خمینی و قیام پانزده خرداد باند روشنفکری کوچک‌ترین تأثیری نداشت. امام(ره) با توجه به پیشینۀ سیاه احزاب و گروه‌های روشنفکری هیچ‌گاه به آنان رخصت نداد که در نهضت اسلامی ایران مداخله کنند. یکی از تفاوت‌های قیام پانزده خرداد با نهضت‌های سدۀ گذشته رشد سیاسی و بینش بالای مبارزان آن قیام خونین است. در برخی از نهضت‌های پیشین می‌بینیم که عوامل استعمار توانستند مردم را فریب دهند و با جوسازی و هوچی‌گری، رهبران راستین نهضت عدالت‌خواهی را یکی پس از دیگری به شهادت برسانند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز انگلستان، که از آیت‌الله کاشانی دلی پر ز کین داشت، توانست او را با اتهامات ناروا در میان ملت ایران بی‌اعتبار سازد و به دست احزاب و رجال به‌اصطلاح ملی‌گرا خانه‌نشین کند، اما در پی آغاز نهضت اسلامی ایران در سال ۱۳۴۱، امام(ره) با عبرت‌پذیری از تاریخ، آگاهی‌بخشی به توده‌ها را استراتژی اصلی و در رأس برنامه‌های خود قرار داد. همین باعث شد سطح اندیشۀ ملت ایران با روشنگری‌های ایشان گام به گام بالا رود و بارور شود. ازاین‌رو ملت ایران هیچ‌گاه تحت‌تأثیر نقشه‌ها و نیرنگ‌های رژیم شاه و اربابان او قرار نگرفت و فریب نخورد. بدین‌ترتیب حربه‌های تهمت و افترای شاه نتوانست برای ملت ایران نسبت به امام(ره) ذهنیت پدید آورد و رژیم شاه را نزد مردم بیش از پیش رسوا کرد. در نهضت‌های سدۀ پیش، مبارزانی که در صحنه حضور داشتند علاوه بر روحانیان، کسبه، بازاری و دانشگاهی بودند و طبقۀ کارگر و کشاورز و قشرهای دیگر جامعه در خیزش و خروش مردم کمتر حضور داشتند، اما امام‌خمینی با نهضت اسلامی خود توانست همۀ قشرهای جامعه را یک‌دست به صحنه آورد و به قیام وادارد. در قیام پانزده خرداد بسیاری از مردم کشاورز و کارگر، زنان مسلمان و دیگر طبقات رشدیافته در کنار نیروهای سیاسی، دانشگاهی و روحانی به پاخاستند و شهدایی به میدان نبرد تقدیم کردند. منبع:ماهنامه زمانه شماره10

نهضت نه گفتن!

مسعود رضایی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، دوره‌ای پرماجرا از تاریخ کشورمان است که نهضت ملی شدن صنعت نفت را باید قلۀ پرافتخار آن به‌شمار آورد. آنچه باعث می‌شود این رویداد را یکی از افتخارات ملت ایران بدانیم، فقط ملی شدن صنعت نفت از نظر اقتصادی نیست، که ظاهر مسئله تلقی می‌شود، بلکه واقعیت بس بزرگ‌تر و خطیرتر نهفته در پس آن است که همانا دستیابی ایرانیان به پیروزی ارزشمندی در مسیر استعمارستیزی و نفی سلطۀ بیگانگان است. نهضت ملی شدن صنعت نفت دو بخش داشت که یک بخش آن شیرین بود، اما بخش دیگرش تلخ و ناگوار. در این نهضت یک قوس صعودی و یک قوس نزولی مشاهده می‌شود که هریک عوامل و دلایل خاص خود را دارند. در این نوشتار، بررسی قوس صعودی این نهضت پر افتخار مدنظر است که سرانجام در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به بالاترین حد خود ‌رسید. صنعت نفت ایران پیش از ملی‌شدن برای داشتن درک درست از نهضت ملی شدن صنعت نفت ــ که بهتر است از آن با عنوان «نهضت مبارزه با سلطۀ بیگانگان» به معنای گردن‌فرازی ایرانیان در مقابل استعمار انگلیس به منظور دفاع از منافع ملی خویش یاد کرد ــ جا دارد ریشه‌ها و سوابق تاریخی این نهضت بررسی شود. در کل پس از انعقاد قرارداد دارسی در سال ۱۲۸۰/ ۱۹۰۱م، انگلیسی‌ها به منبعی عظیم از ثروت ایرانیان دست یافتند. به دلیل قدر و قیمت بی‌پایان این گنج، به فاصلۀ کمی پس از یافتن آن، به منظور تضمین ثبات قرارداد، دولت انگلیس با خریداری ۵۱ درصد از سهام «شرکت بهره‌برداری اولیه»، که دارسی آن را به منظور انجام دادن مطالعات و حفاری‌های اکتشافی تأسیس کرده بود، «شرکت نفت انگلیس و ایران» را ایجاد کرد و به این ترتیب ایران، که نخست قرارداد یادشده را با شخصی حقیقی منعقد کرده بود، ناگهان با دولت بریتانیا روبه‌رو شد، که بزرگ‌ترین قدرت استعماری و نظامی آن زمان به‌شمار می‌آمد. با آغاز جنگ جهانی اول پالایشگاه آبادان به بزرگ‌ترین پایانۀ سوخت‌گیری کشتی‌های جنگی و باری انگلیسی تبدیل شد و ثروت و سرمایۀ ایرانیان با سرعتی بیشتر و در ابعادی گسترده‌تر به یغما ‌رفت. با این حال پیامدهای منفی این چپاولگری انگلیسی برای ایرانیان سبب شد، مسئلۀ نفت و اقدام دولت استعمارگر بریتانیا توجه مردم ایران را به خود جلب کند و آنها به فکر احقاق حقوق خود در این زمینه بیفتند؛ ازهمین‌رو مذاکرات میان هیئت مدیرۀ شرکت نفت انگلسی و ایران، و عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار وقت ایران، برای اصلاح قرارداد دارسی ۱۳۰۸ آغاز شد. این مذاکرات تا سال ۱۳۱۱ ادامه ‌یافت. در این سال ناگهان اتفاق مهمی روی داد که علاوه بر نفت، بر سرنوشت سیاسی ایران نیز تأثیر بسزایی ‌گذاشت؛ زیرا شرکت نفت انگلیس و ایران به وزارت دربار و وزارت دارایی ایران اطلاع داد که عایدی کشور ما از حق‌الامتیاز نفت برای سال ۱۳۱۰، مبلغ ۳۰۶۸۱۲ لیره است. این در حالی است مبلغ یاد شده حدود یک‌چهارم مبلغ سال گذشته بود. با کاهش شدید میزان حق امتیاز پرداختی به ایران، مخالفت‌ها علیه شرکت نفت و قرارداد دارسی بالا گرفت و فضا برای لغو قرارداد دارسی آماده بود. رضاشاه در شب ۶ آذرماه ۱۳۱۱ در جلسۀ هیئت دولت لغو این قرارداد را با اقدامی عجیب و به‌شدت سؤال‌برانگیز رقم زد. او پروندۀ قرارداد دارسی را، که اصل قرارداد و صورت‌جلسات مذاکره‌ها با طرف‌های مقابل و اسناد و نامه‌نگاری‌های انجام‌شده در این زمینه را دربرمی‌گرفت، به درون بخاری انداخت و سوزاند. در پی ملغی اعلام شدن امتیاز دارسی، نامه‌نگاری‌ها میان دولت ایران و شرکت نفت ادامه یافت و نامه‌های متعددی رد و بدل گردید. در همین حال، مردم ایران از الغای امتیاز دارسی به دست رضاشاه شادمانی می‌کردند و در انتظار بودند تا حقوق به حق آنها از نفت طی قرارداد بعدی تأمین گردد. از طرفی دیگر، دولت انگلیس شکایتی علیه ایران در جامعۀ ملل مطرح کرد، اما سرانجام با توجه به اعلام آمادگی ایران برای عقد قرارداد جدید، قرار شد هیئت‌های ایرانی و انگلیسی بدین منظور با هم مذاکره کنند. در مذاکره‌های دو هیئت، نمایندگان ایران بر پرداخت شش شیلینگ برای هر تن و نمایندگان انگلیس بر پرداخت دو شیلینگ برای هر تن بابت حق‌الامتیاز ایران اصرار می‌کردند و این مهم‌‌ترین موضوع مورد اختلاف آنها بود تا جایی که مذاکرات به ظاهر به بن‌بست رسید. در این زمان رضاشاه خود وارد میدان گردید و دستور داد حد وسط را برای انعقاد قرداد در نظر بگیرند. این گونه بود که حق‌الامتیاز ایران به چهار شیلینگ در هر تن تعیین شد و افزون براین، مدت قرارداد نیز تمدید گردید. به این ترتیب انگلیس پس از انعقاد قرارداد دارسی، به دومین موفقیت بزرگ خود در تضمین استمرار چپاول منابع ملی ایرانیان دست یافت. براساس قراردادی که امضا شد، امتیاز نفت تا سال ۱۳۷۲ش/ ۱۹۹۳م، یعنی به مدت شصت سال از زمان انعقاد در اختیار انگلیس قرار گرفت؛ حال آنکه قرارداد دارسی در سال ۱۳۴۰ به پایان می‌رسید. چگونگی ملی‌شدن صنعت نفت ایران رضاشاه پس از انعقاد این قرارداد تا هشت سال دیگر، یعنی سال ۱۳۲۰، به حکومت استبدادی خود در ایران ادامه داد و در این مدت، هیچ‌کس نتوانست علیه این قرارداد موضع‌گیری کند، اما پس از سقوط وی فضای سیاسی کشور دستخوش تغییر و تحولاتی گردید که امکان بحث و گفت‌وگو دربارۀ این قرارداد فراهم شد. در چنین وضعی بود که دوران دیکتاتوری رضاشاه را سیاستمداران و مذهبی‌های استقلال‌طلب و آزادی‌خواه بازبینی و نقد کردند و در این چهارچوب، اظهار نفرت از سیاست‌های استعماری انگلیس، که به استقرار دیکتاتوری بیست ساله بر ایران و چپاول سرمایه‌های ملی ایرانیان انجامیده بود، رو به فزونی گذاشت. در روز ۷ آبان‌ماه ۱۳۲۳ دکتر محمد مصدق، نمایندۀ مردم تهران در مجلس چهاردهم، با ایراد نطقی، آشکارا انعقاد قرارداد ۱۳۱۲ در دوران رضاشاه را خیانتی بزرگ به ایران و ایرانیان دانست. در این نطق، که خود سندی مهم در تاریخ سیاسی کشورمان به شمار می‌آید، گفته شد: «اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود، از سال ۱۹۶۱ به بعد دولت نه تنها به صدی ۱۶ عایدی حق داشت، بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود … بنابراین صدی ۸۴ از عایدات که در ۱۹۶۱ حق دولت می‌شود، برطبق قرارداد جدید، کمپانی آن را تا ۳۲ سال دیگر می‌برد. ۱۲۶ میلیون لیره انگلیسی از قرار ۱۲۸ ریال؛ ۱۶۱۲۸۰۰۰۰۰۰ ریال می‌شود و تاریخ عالم نشان نمی‌دهد که یکی از افراد مملکت به وطن خود در یک معامله، ۱۶۱۲۸۰۰۰۰۰۰ ریال ضرر زده باشد. و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!» در این حال،‌ آیت‌الله کاشانی که در خردادماه سال ۱۳۲۳، به دلیل سابقۀ فعالیت‌های سیاسی و نظامی ضدانگلیسی خود در عراق و ایران، به دست نیروهای اشغالگر انگلیسی دستگیر و تبعید گردیده بود، در ۳۱ شهریور ۱۳۲۴، در میان استقبال باشکوه مردم، وارد تهران گردید. با حضور این شخصیت مهم مذهبی و سیاسی در پایتخت و همکاری چشمگیری که میان ایشان و دکتر مصدق برقرار گردید، نهضت استقلال‌طلبانۀ مردم ایران، قدرت و قوتی دوچندان یافت. مسئلۀ نفت و ضرورت استیفای کامل حقوق ملت در این زمینه، موضوع محوری بود که رجال سیاسی و مذهبی و مردم را در یک مسیر واحد به پیش می‌برد. به این ترتیب هر روز بیش از پیش با صدور اعلامیه‌ها، سخنرانی‌ها و درج مقاله‌های روشنگر در روزنامه‌ها، از خیانت بزرگی که رژیم دیکتاتوری رضاشاه در حق ملت ایران روا داشته بود، پرده برداشته می‌شد. وحدت و همدلی میان رهبران و فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت، حاصل چنین شور و شعوری به‌شمار می‌آید و چنان فضایی را فراهم آورده بود که هیچ‌یک از اقدامات و ترفندهای انگلیس و عوامل آن در مقابل این حرکت پرقدرت و شتابنده، کارآیی لازم را نداشت. مردمی که اینک به عمق خیانت و خسارت وارد شده بر خود با امضای امتیازنامۀ ۱۳۱۲ پی برده بودند، جز به الغای کامل آن و ملی شدن صنعت نفت رضایت نمی‌دادند. چندان طولی نکشید که انگلیسی‌ها نیز به این واقعیت پی بردند و به سرعت به کار طرح‌های جدید برای مقابله با وضعیت موجود دست زدند. از نظر آنها، ملی شدن صنعت نفت بدترین اتفاقی بود که می‌توانست بیفتد؛ زیرا آنان نیز به خوبی به این واقعیت اذعان داشتند که این واقعه نه تنها مسئله‌ای اقتصادی بلکه بیش از آن حرکتی برای بازیابی استقلال و ترمیم روحیۀ آسیب‌خوردۀ ایرانی و دمیده شدن روح خودباوری و اعتماد به نفس به جامعه ایرانی است. آنها سالیان بسیار به شیوه‌های متفاوت کوشیده بودند چنین روحیه‌ای را تخریب و نابود کنند. القای این تفکر که ایرانیان ملت عقب‌افتاده‌ای هستند که باید در تمامی شئون زندگی خود، غرب و اروپا را الگو و سرمشق خود قرار دهند و به تعبیری «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شوند» یکی از شیوه‌های خرد کردن روحیۀ خودباوری در مردم ایران بود. از سوی دیگر سیاستمداران مزدبگیر انگلیس ابزار دیگری بودند که در کنار روشنفکران غرب‌زده، جاده صاف‌کن استعمار در این آب و خاک به‌شمار می‌رفتند. صنعت و تکنولوژی وارادتی غربی نیز، که فقط تحت نظر مهندسان و متخصصان غربی اداره می‌شد و از نیروهای ایرانی جز در مشاغل پایین و پست بهره گرفته نمی‌شد، مانع دیگر رشد روحیۀ خودباوری در مردم ایران به‌شمار می‌رفت. بنابراین حرکت به سوی «استیفای حقوق ملت ایران از صنعت نفت جنوب»، اقدامی نبود که پیامدهای آن از نظر انگلیس پوشیده و پنهان باشد و به همین دلیل نیز بلافاصله پس از جدی تشخیص داده شدن خطر، طرح‌های پیشگیرانه به منظور جلوگیری از دستیابی ملت ایران به نقطۀ نهایی این حرکت فرخنده و مبارک، فراهم آمد و به صحنه آورده شد که مهم‌ترین آنها، موافقتنامۀ «گس ــ گلشائیان» بود. براساس این موافقتنامه، که سپس در قالب «لایحۀ الحاقی» به مجلس پانزدهم برای تصویب تقدیم گردید، انگلیس موافقت خود را با اندکی افزایش مزایای ایران در زمینۀ سهم‌الامتیاز بیان کرده بود تا بلکه ایرانیان را از ادامۀ این مسیر بازدارد، اما این ترفند نیز در آن وضعیت حساس، که روح وحدت و همدلی بر تمامی شخصیت‌های استقلال‌طلب حاکم بود، راه به جایی نبرد. با پایان یافتن عمر مجلس پانزدهم در ۶ مرداد ۱۳۲۸، نهضت ملی ایرانیان فصل جدیدی از حرکت خود را آغاز کرد که ادامۀ آن به تشکیل مجلس شانزدهم و سرانجام به تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت انجامید. درکل در تحلیل عوامل پیروزی این نهضت، گذشته از ملت ایران، که پشتوانه‌ای محکم و مصمم برای پیشبرد این حرکت ضدسلطه به شمار می‌آمد، می‌توان از سه رکن نام برد که فقدان هریک از آنها موجب بی‌نتیجه ماندن فعالیت‌ها و کوشش‌های دو رکن دیگر می‌گردید. این سه رکن ــ بدون قائل شدن به رتبه‌بندی در میان آنها ــ عبارت‌اند از: آیت‌الله کاشانی و نیروهای مذهبی، دکتر مصدق و نیروهای ملی، نواب صفوی و فدائیان اسلام. همان‌گونه‌که حسین مکی خاطرنشان ساخته است، مصدق پس از ارسال نامه برای مجلس پانزدهم، دوباره وارد گود سیاست شد و ازآنجاکه عمر این مجلس پایان یافته و مبارزات انتخاباتی برای مجلس شانزدهم آغاز شده بود، وی در رأس نیروهای ملی مخالف لایحۀ الحاقی قرار گرفت. اما در این هنگام عبدالحسین هژیر ــ عامل سرشناس و قدرتمند انگلیس که در مقام وزارت دربار قرار داشت ــ به‌گونه‌ای انتخابات را برنامه‌ریزی کرده بود که حتی یک نفر از مخالفان لایحۀ الحاقی نیز وارد مجلس شانزدهم نشود و کار تصویب این لایحه با سهولت انجام شود. اعتراض‌های دکتر مصدق و جمعی از نیروهای ملی و تحصن آنها در دربار در تاریخ ۲۲ مهر ۱۳۲۸ نیز، اگرچه به تشکیل جبهه ملی انجامید، هیچ دستاوردی را در اصلاح وضعیت نداشت و چنانچه فدائیان اسلام وارد عرصه نمی‌شدند و به اقدام اقلابی خود در برداشتن هژیر از سر راه دست نمی‌زند، نهضت ملی توانست به مسیر خود ادامه دهد. در ادامۀ این مسیر نیز دوباره سد و مانع عظیم‌تر و سخت‌تری در مقابل نهضت ملی قرار گرفت و آن سپهبد رزم‌‌آرا بود. تردیدی در این نیست که اگر فدائیان اسلام، رزم‌‌آرا را از سر راه برنمی‌داشتند نه مصدق و نه کاشانی، هیچ‌یک قدرت به ثمر رساندن نهضت ملی شدن صنعت نفت را ندا‌شتند و بلکه با شدت تمام سرکوب می‌گردیدند. از طرفی، این‌گونه اقدامات فدائیان اسلام فقط در صورت حضور کاشانی و مصدق در صحنه می‌توانست به یک هدف مشخص برسد وگرنه صرفاً به یک سلسله ترورهای کور تبدیل می‌گردید. حضور شخصیتی همچون آیت‌الله کاشانی، که علاوه بر برخورداری از دقت و درایت سیاسی در دفاع از استقلال کشور، نفوذ معنوی بسیار و قدرت بسیج کنندگی بی‌‌مانندی در جامعه داشت، قطعاً پشتوانۀ بسیار محکم و اطمینان‌بخشی برای نیروهای ملی به‌شمار می‌آمد و راه‌ها را برای فعالیت‌های سیاسی و پارلمانی مصدق و اطرافیانش می‌گشود و در همین حال نباید فراموش کرد که چنانچه مصدق، در مقام شخصیت سیاسی و پارلمانی بارز، محوریت حرکت استقلال‌طلبانه را در مجلس برعهده نمی‌گرفت، این حرکت نمی‌توانست از انسجام و قدرت لازم برای پیشبرد اهداف خود در آن وضعیت سخت و حساس برخوردار باشد و چه بسا تمامی شور و هیجان عمومی برخاسته در این دوران، به دلیل فقدان هستۀ مرکزی اجرایی و عملیاتی قوی، به‌تدریج فروکش می‌کرد و حتی به یأس و سرخوردگی تبدیل می‌شد؛ بنابراین آنچه نهضت ملی را به ثمر رسانید، تعامل و همکاری صمیمانه و تنگاتنگ این سه رکن بود. بدین‌سان ایرانیان در آخرین روز از سال ۱۳۲۹ به این آرزوی دیرینۀ خود رسیدند و مهم‌تر از مسئلۀ ملی شدن صنعت نفت، «جشن پیروزی بر استعمار انگلیس» را همراه جشن‌های نوروزی سال ۱۳۳۰ برگزار کردند. منبع:ماهنامه زمانه شماره10

مبارزات اسلامی زنان عصر مشروطه

دكتر سیروس برادران شكوهی یکی از ضرورت‌های تحقیق در تاریخ فعالیت‌های زنان، تحلیل محتوای متون تاریخی هر دوره است. این امر می‌تواند کمک مناسبی در برطرف ساختن ابهامات تاریخی باشد. تحلیل محتوای بسیاری از متون تاریخی دورۀ مشروطه، از جمله روزنامه‌ها، از ریشۀ دینی مطالبات مردم و حضور مؤثر علما در تحولات این دوره حکایت می‌کند. مطلب زیر پیش از این و در دورۀ پیشین نشریۀ زمانه چاپ شده بود و با وجود آنکه مطلوب ما در تحلیل محتوایی سهم زنان در مشروطه نیست، می‌تواند با ارائۀ نمونه‌ای هرچند ابتدایی، مقدمه‌ای برای ورود به تحلیل محتوای اسناد تاریخی مشروطه، به‌ویژه روزنامه‌ها، باشد تا بتوان فارغ از غلبۀ تاریخ‌نگاری روشنفکران، به بازخوانی منصفانۀ تاریخ جنبش زنان در دوران مشروطه دست زد. با اینکه بیشتر نوشته‌های تاریخی بازمانده از دورۀ مشروطه، کم‌وبیش از حضور فعال زنان در رویدادهای روزمرۀ تاریخی و اجتماعی حکایت می‌کند و نام تنی چند از کوشندگان پرافتخار زن و مرد، در این نوشته‌ها باقی است، به منظور نمایاندن تاریخچۀ خونبار زن در تاریخ بیداری ایرانیان، به‌ویژه تاریخ مبارزات زن ایرانی در نهضت مشروطه و مبارزه با استبداد و سلطنت ستم‌بار، نمونه‌هایی از مشارکت و حرکات اجتماعی آنها را با استفاده از مطالب روزنامۀ «انجمن تبریز»،[i] که خط‌مشی و چهارچوب تفکر آن توجه به خواسته‌ها و مبارزات نو پای محرومان و محکومان جامعه بود، در ادامه بیان گردیده است؛ درواقع این گزارش فقط گوشه‌ای از اقدامات متهورانۀ زنان است که در شماره‌های معدود یک روزنامۀ ولایتی مندرج شده‌اند. 1 -«تلگراف تظلم … نسوان قریه ابراهیم‌آباد من‌محال عراق»: این تلگراف شکایتی است علیه ملاک منطقه، که به پشتیبانی استبداد، صدای حق‌طلبانۀ رعایای دهات خود را در گلو خفه ساخته و تنی چند از آنان را به خاک سیاه نشانده بودند، اما نسوان شوهرمرده با استفاده از اوضاع مساعد منطقۀ خود برای عدالت‌خواهی ــ به‌ویژه با توجه به وجود «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» ــ[ii] آرام ننشستند و برای تظلم و احقاق حق، راهی شهرهای قم و تهران ‌شدند. آنها به این حد بسنده نکردند و با تلگرافی از «انجمن ایالتی تبریز» نیز مساعدت ‌طلبیدند. 2 -زنان تبریز، برای تصویب متمم قانون اساسی، واداشتن محمدعلی‌شاه به اطاعت از مجلس و مصوبات آن و سرانجام برپایی عدالت و انصاف، به کارهای شایان ذکری دست زدند و از همین رو در عرصۀ تاریخ شأنی عظیم به‌دست آوردند. ماه‌هایی که تبریز در برابر محاصرۀ نیروهای شاهزاده عین‌الدوله[iii] پایداری می‌کرد، زنان شهر در فرصت‌های مناسب به مقابله برخاستند و با اعزام فرزندان و بستگانشان به سنگرها، ادارۀ خانواده، مساعدت در روزهای نایابی و قحطی نان برای تأمین نیازهای روزانۀ غذایی و پرستاری، حماسه‌هایی آفریدند که در سروده‌ها، نوشته‌ها و داستان‌های نویسندگان انقلابی چون عارف قزوینی، ایرج‌میرزا، ابوالقاسم لاهوتی، دهخدا، میرزا علی‌اکبر صابر، عبدالحسین خازن،[iv] ملک‌الشعراء بهار، سیداشرف‌الدین گیلانی (نسیم شمال) و… منعکس است. قطعه شعری که لاهوتی هنگام محاصرۀ شهر تبریز به نظم کشید، گواه صادقی است بر این تلاش‌های سازنده و همگامی زنان تبریز در مبارزه. لاهوتی قطعه شعر خود را با عنوان «وفا به عهد»[v] با مطلع «اردوی ستم، خسته و عاجز شد و برگشت» آغاز کرده و آنگاه از روزهای مقاومت شهر و نایابی نان و مواد غذایی سخن به میان ‌آورده و سرانجام عهد و پیمان مادر و فرزندی را به گونۀ بسیار جالبی توصیف کرده و لحظۀ وفای به عهد را بیان نموده است. مادر با دامنی از نان و دلی آکنده از کینه و نفرت نسبت به عاملان سرسپردۀ دربار و درباریان و قاتلان فرزندان رشیدش، بر سر قبر چمباته زده و به فرزند به‌خون‌غلطان خود چنین نوید می‌دهد: تشویش مکن فتح نمودیم پسرجان اینک به تو، هم مژدۀ آزادی و هم نان و آن شیر حلالت که بخوردیم ز پستان مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی 3 -روزنامۀ انجمن در یکی از شماره‌های خود به نامه‌ای با عنوان «مکتوب زن‌ها به انجمن ایالتی» اشاره کرده و به عین‌الدوله هشدار داده است با مشاهدۀ این نامه‌ها و احساسات، از اقدامات مذبوحانۀ خود دست بردارد و بیش‌ازاین خود را گرفتار انتقام مردم به‌پاخاسته و مبارز تبریز نسازد و بداند که آذربایجانی تا کدامین درجه ایستادگی کرده و برای رسیدن به چه اهداف والایی آستین همت بالا زده‌ است. نامه از طرف «عموم نسوان تبریز» خطاب به عین‌الدوله است: «… حضرت والا شاهزاده عین‌الدوله، ما طایفه نسوان تبریز از خواب بیدار شده و زنجیر استبداد را یک‌باره ‌پاره‌پاره کردیم. تنها شما را خواب غفلت گرفته و خدا و پیغمبر را فراموش کرده، به محمدعلی‌میرزا فریب خورده‌اید. ولی تعجب است که دیروز شما به ولیعهدی او راضی نبوده و زحمت‌ها کشیدید تا او ولیعهد نشود، امروز به امر او قشون آورده، به جهت اکمال لوازم شهوت‌رانی او، سیل‌ها از خون مسلمانان جاری کرده، راه آذوقه و آب را به روی ملت بسته، نام خویش را تالی نام‌های شمر و عمربن‌سعد می‌کنی… . عجب‌تر این است که خیال می‌کنی با این مظالم، ملت از مشروطه دست برمی‌دارند و با بستن راه آذوقه تسلیم می‌گردند. هیهات ای حضرت والا که خطا رفته و غلط تصور فرموده‌اید. ما تا چندماه آذوقه داریم. بعدازآن برگ درختان و گیاه می‌خوریم و با میوه سد جوع می‌نماییم. حتی گوشت گربه و سایر حیوانات می‌خوریم، بالاخره در خون خود می‌غلطیم و تابع هوای نفس محمدعلی‌میرزا نمی‌شویم… امضا (عموم نسوان تبریز)».[vi] 4- قسمتی از مندرجات روزنامه انجمن، تلگراف‌هایی است که بین نمایندگان انجمن ایالتی و نمایندگان مجلس شورای ملی و شهرها و ولایات مخابره می‌شد. متن بسیاری از این تلگراف‌ها از حضور زنان در تحصن‌ها، اجتماعات، تلگرافخانه و … حکایت می‌کند: «وضع انقلاب شهر … به تحریر نمی‌آید؛ تمامی اهل شهر در هیجان حتی طایفه نسوان با بچه‌های شیرخواره در مساجد و محلات جمع و اهالی بی‌طاقتی و بی‌صبری را به اعلی‌درجه رسانده، تسکین و تسلی اهالی امکان ندارد … .»[vii] 5- در شماره‌ای با عنوان «انقلاب و نسوان تبریز»، باز هم دربارۀ یکی از صحنه‌های افتخارآمیز حضور زنان سخن به میان آمده و غیرت، عفت و دلیری نسوان ستایش شده است. این تلگراف‌ها نشان می‌دهند که زنان گذشته ‌از اینکه در پشت جبهه و سنگرها فعالانه به مبارزان کمک می‌نمودند، گاه در میدان‌های نبرد نیز جانفشانی می‌کردند: «… شیرزنان تبریز را در این دورۀ انقلاب موقع مخصوصی است. تاکنون در اوراق ملی موضوع بحث نگردیده این نکتۀ حیرت‌انگیز و جاذب، دقت‌نظر خبرنگاران جراید اروپا بوده و به خود جلب کرده، چنان‌که بارها در مقالاتشان داد غیرت و دلیری و عفت نسوان آذربایجان را داده‌اند. آنکه در محاربات سابق اجساد شیرزنان مسلح در میدان‌های جنگ «امیرخیز»، «خیابان» میان شهدای حریت پیدا شده است، به موجب استخبارات صحیحه و اطلاعات موثقه که در دست داریم، هستند زنان شیرافکن در یک نقطۀ مهمۀ شهر که به گاه جنگ با تغییر قیافت به یک مهارت به‌خصوصی که در کار تیراندازی دارند، سینۀ دشمن را می‌شکافند و آتش به فرق نامردانۀ سپاه یزید می‌بارند».[viii] 6-روزنامۀ انجمن از همگامی و همت والای زنان در یاری ملیون و مشروطه‌خواهان اشارت‌ها و حکایت‌ها دارد؛ چنان‌که با اتکا به چنین همدردی مادی و معنوی قشر زنان بود که تبریزی‌ها با تمامی مصایب و بلایای حاصل از محاصره و قحطی و تهاجم، خود را پیروز می‌یافتند. روزنامۀ یادشده در یکی از شماره‌های خود، با نقل نامۀ یکی از «مخدرات تهران» به نام «آمنه»، از کمک مادی این شیرزن به‌نیکی یاد کرده است. مدیر روزنامۀ «اتفاق»[ix] در باکو، نامه‌ای از یکی از «مخدرات طهران» دریافت کرده که طی آن دویست منات فرستاده شده بود تا ازاین‌طریق به انجمن ایالتی آذربایجان فرستاده شود. آن بانوی نیکوکار در مکتوبش، این‌چنین احساس درونی خود را بیان داشته است: «از ته دل گریه می‌کنم به حال … آذربایجانیان و می‌خواستم کمکی برای آنها بکنم لهذا فروختم تمامی اسباب زیب و زینت خود را به قیمت ارزان و جمع کردم دویست منات و فقط نمی‌دانستم که چرا [وقتی] این پول را می‌فرستم [عده‌ای] مرا می‌کشتند [: می‌خواستند مرا بکشند] بعد از فکر و خیال چاره نیافتم مگر اینکه آن را به توسط ادارۀ شما بفرستم».[x] در این دوره، عدۀ بسیاری از زنان آذربایجانی در صحنه‌های مبارزاتی، کمک‌رسانی و کارهای پشت‌جبهه‌ای شرکت می‌کردند. در شماره‌ای از روزنامۀ انجمن از کمک‌های مالی زنان به «کمیسیون اعانه»[xi] یاد شده و چنین آمده است: «زنان آذربایجان جواهرات خود را به صندوق کمیسیون هدیه می‌کردند».[xii] منابع: [i]. منصوره رفیعی، انجمن ارگان انجمن ایالتی آذربایجان، ج۱، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲، ص ۱۱۶٫ [ii]. همان، ص ۲۷٫ [iii]. ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، دوره دوم، بیوگرافی نهم و دهم، عین‌الدوله ــ فرمانفرما، ۱۳۴۵٫ [iv]. میرعبدالحسین ‌خازن در سال ۱۲۹۲ق/۱۲۵۰ش در محلۀ خیابان تبریز چشم به جهان گشود. اما به مقتضای زمان و بر اثر عسرت زندگی، از کسب دانش محروم ماند. وی در زمان مشروطه، رهروان واقعی و انقلابی مشروطه را بازیافت و به سوی آنان کشیده شد. خازن در خیابان کهنه (خیابان خاقانی) نرسیده به مسجد کبود، مغازه سنگک‌پزی داشت و خود از افراد جوانمرد شهر به‌شمار می‌آمد و از سلک یاران باقرخان، سالار ملی، بود و با شیخ‌محمد خیابانی که خانه‌شان نزدیک هم بود، انس و الفتی داشت. شهریار در حق خازن چنین گفته است: «آذربایجان ما غیر از شعرای پارسی‌گوی، شعرایی هم دارد که به زبان محلی شعر گفته و بیداد کرده‌اند. در همین قرن اخیر چندین نابغۀ ادبی داشته… مرحوم میرزا عبدالحسین ‌خازن در اول مشروطه غزلیات وطنی او نقل محافل و مجالس بود و من یادم می‌آید ممکن نبود کسی یک بیت او را بشنود و منقلب نشود. هیچ سواد نداشته، اما یک شخصیت ادبی عجیبی دارد که اگر تربیت شده بود حافظ می‌شد». رک: کلیات دیوان شهریار، تبریز، سعدی، ۱۳۳۶٫ [v]. ادوارد براون، تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران در دوره مشروطیت، ترجمۀ محمد عباسی، ج۱، تهران: معرفت، ۱۳۳۵، ص ۱۹۵٫ [vi]. انجمن، س ۳، ش ۴۱، ص ۱٫ [vii]. انجمن، س ۱، ش ۸۷، یکشنبه ۱۳ ربیع‌الثانی ۱۳۲۵، ص ۱٫ [viii]. انجمن، س ۳، ش ۴۱، صفرالمظفر ۱۳۲۷، ص ۳٫ [ix]. روزنامۀ روزانه اجتماعی و اقتصادی و ادبی که در فاصلۀ سال‌های ۱۹۰۸ـ۱۹۰۹ در باکو منتشر می‌شد. شمارۀ نخستین آن در ۱ دسامبر ۱۹۰۸م و شمارۀ واپسینش در ۲ اکتبر ۱۹۰۹م انتشار یافته و درکل ۲۲۶ شماره از این روزنامه منتشر شده است. ناشر و سردبیر روزنامه هاشم‌بیک وزیراف بود. [x]. انجمن، س ۳، ش ۳۲، ۲۸ صفرالمظفر ۱۳۲۷، ص ۲٫ [xi]. برای سهولت کار و اخذ اعانه و خرج آن از قبیل پرداخت حقوق مجاهدین و غیره، کمیسیونی از اشخاص معتمد انتخاب شد که مشغول کار باشند. اعضای این کمیسیون جدیت فوق‌العاده‌ای در کارهای خود می‌کردند و مرتباً حقوق مجاهدین را می‌پرداختند و به‌جهت‌آنکه مردم به ایشان اعتماد داشتند، در دادن اعانه اظهار دلتنگی نمی‌کردند. رک: اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، چ ۲، ۲۵۳۶ (۱۳۵۶ش)، ص ۱۶۳٫ [xii]. انجمن، س ۳، ش ۲۶٫ منبع:ماهنامه زمانه شماره 10

تجدد و تدین زنان عصر مشروطه

زینب یاسری تاریخ نگاری روشن­فکری و حب و بغض­هایش، بازشناسی جریان­های فعال زنان در دورۀ مشروطه را به امری ضروری برای فهم درست فعالیت زنان در این دوره تبدیل کرده است. اینکه در ساختار سادۀ فعالیت­های فرهنگی دوره مشروطه چگونه شبکه­های پیچیده‌ای از فعالیت زنان سامان می یابد، نسبت فعالیت­های جریان های فراموسونری با گسترش انجمن‌ها،نشریات و مدارس زنان چگونه تحلیل می‌شود، نسبت فعالیت های سازمان یافتۀ زنان و فعالیت های سازمان نیافته و خودجوش چیست و نقاط تمایز آنها کدام است، پرسش هایی هستند که در بازشناسی جریان های فعال زنان در دورۀ مشروطه به آنها پاسخ داده می‌شود. فعالیت زنان ایرانی در دورۀ مشروطه فعالیت زنان در دورۀ مشروطه را می‌توان به دو شاخۀ اصلی تقسیم کرد: ۱ -شاخه‌ای که در ابتدای شکل‌گیری انقلاب مشروطه از اواخر دهۀ ۱۲۷۰ و اوایل دهۀ ۱۲۸۰ توسط زنان فعال و مبارزی چون زینب‌‌پاشا و انیس‌‌الدوله به صورت خودجوش برای تحقق عدالت اسلامی و اجرا شدن قوانین اسلام در همۀ عرصه‌های اجتماعی شکل گرفته بود. این گروه از فعالان زنان متأثر از رهبران مذهبی عمل می‌کردند و در رویدادهای تاریخی چون تحریم تنباکو، شورش نان، واقعه گریبایدوف و … حضور جدی و فعالی داشتند. می‌توان گفت در این دوره زنان حول محور دین و دفاع از تمامیت ملی کشوری اسلامی در عرصۀ اجتماع حضور می‌یافتند و مطالبات آنها به معنای مدرن و جنسیتی آن مطرح نبود. به عبارت دیگر زن خود را عضوی از جامعۀ اسلامی می‌دانست و مسائل خویش را هماهنگ با مسائل جامعه اسلامی تعریف می‌کرد؛ درنتیجه می‌کوشید برای حل مشکلات جامعه، گسترش مذهب و دفاع از منافع ملی کشورش گام مؤثرتری بردارد، اما متأسفانه تاریخ‌نویسان روشنفکر به فعالیت زنان مبارز و مکتبی ایران اسلامی در این دوره توجه نکرده‌اند و آنچه بیشتر مطرح ‌شده بخش دوم فعالیت زنان در دورۀ مشروطه است که متأثر از جریان تجددطلب و روشنفکر روی داد. ۲ -شاخه‌ای که تحت­تأثیر جریان روشنفکری و به واسطۀ هم‌زمانی با تحولات قرن هیجدهم و نوزدهم کشورهای اروپایی و ظهور اندیشه‌های فمینیستی در دهۀ ۱۲۸۵ به بعد ایجاد شد و به­شدت از جریان دفاع از حقوق زنان مغرب‌زمین تأثیر پذیرفت. نمود عینی این تأثیرپذیری را می‌توان در هد‌ف‌گذاری انجمن‌ها، مجامع و نشریات زنان آن دوره آشکارا مشاهده کرد؛ اهدافی که بیشتر حول محور آموزش زنان و تأسیس مدارس دخترانه تعریف می‌شد. بنابراین می‌توان گفت آشنایی با فرهنگ و تمدن اروپا به وسیلۀ افرادی چون کاظم‌زاده، آخوندزاده و میسیونرهای غربی (نمایندگان جریان فراماسونری در ایران)، سبب تأسیس مدارس جدید و هم‌زمان با آن انجمن‌ها و نشریات زنان شد؛ زیرا زن ایرانی براساس اهداف استعماری می‌بایست همسان و همگون با زن اروپایی می‌شد، باید آموزش می‌دید تا از نظر بنیادی فرهنگ، اعتقادات و بینش او تغییر کند و به سمت مفاهیم بنیادی تمدن غرب گرایش یابد و فرزندان خویش را نیز پس از آن، با آن تعالیم پرورش دهد. بنابراین مدارس دخترانه ایجاد ‌شدند تا با دقت، احتیاط و آرامی راه‌گشای اندیشه‌های غربی در کشور باشند. البته می توان ارتباط وثیقی میان این سه دسته کلی یافت؛ به عبارت دیگر بیشتر نشریات زنان در آن دوره به یک سازمان یا انجمن زنان مربوط بود و بیشتر اعضای سازمان ها و انجمن­های زنان از فارغ التحصیلان یا معلمان مدارس دخترانه بودند. خانم کلارا کولیور رایس، همسر یکی از مأموران هیئت مذهبی ـ تبلیغی مسیحی انگلیسی، که در سال‌های قبل و بعد از جنگ جهانی اول در ایران سکونت داشت، نوشته است: «زمانی که دولت ایران مدرسۀ معمولی را در تهران گشود، از مبلغان مذهبی امریکایی بسیاری دعوت به همکاری کرد. به احتمال رهایی زن و برداشته شدن طوق رقیّت از گردن او از طریق اعتراض‌ها و دادخواهی‌های زنان حاصل نمی‌شود، بلکه نیل به این هدف از طریق درک و دریافت نیازها، از سوی خودشان و مردان امکان‌پذیر است. … کتاب‌های درسی موجود در حال افزایش است و گرچه به نظر ما با مهارت تام آماده نشده‌اند، … ولی مدارس غربی راه را گشودند و آموزش وپرورش ایران در سال‌های آینده زیر نفوذ اندیشه‌ها و شیوه‌های غربی خواهد بود». لرد کرزن، سیاست‌مدار معروف انگلیسی، حتی فعالیت مبلغان مسیحی را کم و ناقص دانسته و به جای تبلیغات آشکار، آموزش از طریق مدارس را پیشنهاد کرده است: «با تأسیس مدارس و اقدامات نوع‌پروری و به‌خصوص نثار کردن مجانی کمک‌های درمانی رفته‌رفته در قلب توده‌های خاصی که به رکود فکری محکوم است می‌توان تأثیر نمود». ناگفته نماند که در مدارس هیئت تبلیغی کلیسا، کلاس‌های خاصی برای تعلیم فنون و حرفه‌های گوناگون، ازجمله نجاری برای پسران، خیاطی، سوزن‌دوزی، و … برای دختران، در نظر گرفته می‌شد که به سبب امکان استفاده از این فنون در زندگی روزمره و برای امرارمعاش، این کلاس‌ها با استقبال بسیار دانش‌آموزان و خانواده‌های آنها روبه‌رو می‌شد. این حرفه‌ها را استادکاران بابی تعلیم می‌دادند و دولت انگلستان نیز از صرف هزینه‌های گزاف در این زمینه خودداری نمی‌کرد. ساختار فعالیت زنان در دورۀ دوم مشروطه می‌توان نشانه‌هایی از وجود برخی ارتباطات بین گروه‌های گوناگون زنان یافت که نمایانگر الگوگیری واحد و یکسان آنهاست و به نوعی تأثیرپذیری از روح جریان فمینیسم و نفوذ آن در دورۀ دوم فعالیت زنان در عصر مشروطه را تأیید می‌کند. از جملۀ نشانه‌های این تأثیرپذیری می‌توان به تبریک نشریۀ «زبان زنان» به نشریۀ «نامه بانوان» برای ورودش به عرصۀ جنبش زنان ایران اشاره کرد؛ پس از انتشار نامۀ بانوان در تهران، نشریۀ زبان زنان در اصفهان در شمارۀ تیرماه ۱۲۹۸ خود در مقاله‌ای ورود این نشریۀ فمینیستی را به جنبش زنان ایران تبریک گفت. در این مقاله به تفصیل دربارۀ تلاش نامۀ بانوان به منظور دستیابی به حقوق برابر برای زنان سخن گفته شده بود. همچنین می‌توان در نشریۀ «عالم نسوان» نیز اشاره‌ها و ارجاعاتی دربارۀ جمعیت نسوان وطن‌خواه پیدا کرد. عالم نسوان در شمارۀ ۴ خود در تیرماه سال ۱۳۰۹ خبر برگزاری کنگرۀ زنان آسیا در هند را در دی و بهمن ۱۳۰۹ (ژانویه ۱۹۳۱م) به چاپ رساند و ابراز امیداری کرد که جمعیت نسوان وطن‌خواه بتواند از سوی زنان ایرانی در این کنگره شرکت کند. این مجله دو سال بعد نیز در یکی از سرمقاله‌های خود گشایش مدرسۀ اکابر برای زنان بزرگسال در تهران به وسیلۀ جمعیت نسوان وطن‌خواه را تحسین کرد. یکی از اشعار فمینیستی زندخت شیرازی در اسفندماه ۱۳۰۹ در مجلۀ عالم نسوان چاپ شد. بنابراین می‌توان مشاهده کرد که شبکه‌ای ارتباطی میان فمینیست‌های ایرانی وجود داشته است. نکتۀ دیگری که دربارۀ فعالان زن و فعالیت‌های آنها در دورۀ دوم مشروطه (۱۲۸۵ به بعد) می‌توان بیان کرد این است که بیشتر شخصیت‌هایی که در موردشان شواهد و اطلاعات تاریخی موجود است یا بابی، بهایی بودند یا اینکه فارغ‌التحصیل یکی از مدارس امریکایی یا مدارسی بودند که زیر نظر هیئت‌های تبلیغی کلیسا تأسیس شده بودند؛ بنابراین همگی تحت تعالیم و ارشادهای جهت‌داری قرار گرفته بودند که سبب یک‌شکلی و یکسانی محتوای فعالیت‌های متعددشان حتی در قالب‌های متفاوت (ایجاد انجمن، انتشار نشریات، تأسیس مدارس دخترانه و اکابر زنان بزرگسال) شده بود، به‌گونه‌ای‌که موضوع ارتباط با غرب و الگوگیری زنان ایرانی از زنان اروپایی، منع حجاب، شبهه‌پراکنی دربارۀ مبانی اسلامی ازجمله ارث، حق طلاق، حضانت فرزند، … ایجاد و گسترش مدارس دخترانه و … در رأس نوشته‌ها و تلاش‌های آنان قرار داشت و فقط ظهور و بروز بیرونی این اهداف با توجه به آزادی بیان در زمان‌های گوناگون متفاوت می‌شد؛ برای مثال گاه تلاش می‌شد به شکلی غیرمستقیم و در کنار موضوع‌های روزمره و عادی مانند خانه‌داری، آشپزی، خیاطی و … به این مسائل اشاره شود تا از حساسیت مجامع مذهبی و از همه مهم‌تر روحانیت مذهبی، که به جرگۀ جریان‌های فراماسونری نگرویده بودند، بکاهند. شایان ذکر است که جریان فراماسونری، پیش از ورود به حوزۀ زنان، توانسته بود تعدادی از روحانیان سرشناس (ازجمله آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله نجم‌آبادی، سید محمد طباطبایی و …) را جذب کنند و از نفوذ آنها در میان مردم، برای پیشبرد اهداف خویش استفاده نمایند. منبع:ماهنامه زمانه شماره 10

كالبد شكافی احزاب اپوزیسیون پهلوی پس از كودتای 1332

حسین عطایی اصلی ترین واكنش شاه برای كنترل و نابودی گروه های مخالف، تأسیس ساواك در 1335 بود. انتشار ده ها جلد كتاب با عناوینی مثل فلان شخصیّت یا بهمان سازمان به روایت اسناد ساواك در سال های اخیر نشان دهندۀ دامنۀ گسترده و فراگیر فعّالیّت این سازمان است . امّا كار به اینجا ختم نشد. با ایجاد كمیتۀ مشترك ضدّ خرابكاری در 1350 كه جنبۀ ستاد هماهنگ كنندۀ برخورد با گروههای مخالف بود شاه به این سمت حركت كرد كه هر گونه مخالفتی را در نطفه خفه كند. این امر كه در ایران احزاب توانسته اند بر طبق اهدافی كه برای تحقّق آنها تشكیل شده اند عملكرد موفّقیّت آمیزی داشته باشند مسأله ای است كه نمی توان آن را به طور قطعی تصدیق یا تكذیب كرد. از زمان نزدیك به مشروطه كه سرآغاز ایجاد اوّلین مجامع سیاسی است[1] تا حال همواره این دیدگاه در میان بسیاری از سیاسیون این مملكت رواج داشته كه فرهنگ و شیوۀ زندگی اجتماعی مردم ایران پذیرای تحزّب نیست. چه این طرز تلقّی درست باشد یا نه اگر دیدی تاریخی مدّ نظر قرار گیرد باید پذیرفت كه به هر صورت احزاب و گروههای سیاسی ای در تاریخ معاصر ایران وجود داشته و در تعیین مسیر رویدادهای تاریخی تأثیرگذار بوده اند كه حتّی معتقدین به حزب ناپذیری جامعۀ ایران نمی توانند بر این واقعیّت چشم ببندند. از نظر تعریف، جایگاه و كاركرد روشنی برای حزب مشخّص است. یك حزب از افراد دارای علایق سیاسی مشترك شكل می گیرد كه برای پیشبرد این علایق از طریق به دست آوردن قدرت سیاسی تشكیلات منظّمی را ترتیب می دهند. احزاب، مرام نامه و برنامه های كوتاه و بلند مدّت دارند. با این نمای كلّی از یك حزب، سراغ از كمتر جمعیّت سیاسی در تاریخ ایران می توان گرفت كه از تمام یا بیشتر این شرایط بهره مند باشد امّا همانطور كه گفته شد نمی توان از تأثیر تاریخی همین گروههای نیم بند صرف نظر كرد. بنابراین منظور ما از كلمۀ حزب در اینجا معنایی عامّ است كه شامل هر گروه یا سازمان یا جمعیّت سیاسی می شود. تاریخ احزاب در ایران را می توان این گونه تقسیم بندی كرد: 1. پیش از پیروزی مشروطه 2. از پیروزی مشروطه (1324 هجری قمری یا 1285 هجری شمسی) تا آغاز سلطنت رضا شاه ( 1304 هجری شمسی) 3. دورۀ سلطنت رضا شاه ( 1304_ 1320) 4. از سقوط رضا شاه و آغاز سلطنت محمّد رضا تا كودتای 28 مرداد 1332 5. از كودتا تا انقلاب اسلامی (1357) در ادامه به بررسی كلّی و كوتاه عملكرد احزاب غیر دولتی در دورۀ پنجم و نحوۀ مواجهۀ حكومت شاه با آنها می پردازیم. در دورۀ زمانی مورد بحث هیچ حزب غیر دولتی حامی حكومت و سلطنت وجود نداشت كه بتوان از آن نام برد. پس مفهوم حزب غیر دولتی مساوی با مخالف سلطنت بود. سلطنت شاه بعد از كودتای 28 مرداد و احزاب مخالف وقتی شما در یك نبرد از حریف شكست بخورید به طور طبیعی پس از این شكست، شما ضعیف تر و حریف قوی تر از پیش خواهید بود. بعد از 28 مرداد هم همین وضعیّت میان شاه و مخالفینش برقرار شد. از شهریور 1320 كه هنوز قدرت شاه فراگیر نشده بود مجال پیدایش گروههای مختلفی پیش آمد كه جلوۀ عملی آن در دورۀ پر تلاطم 1330_ 1332 آشكار گردید. امّا از فردای كودتا شرایط تغییر یافت. [2] شاه كه پس از بازگشت از یك فرار ننگین دوباره قدرت را به دست آورده بود دیگر حاضر نبود با آزاد گذاشتن فعّالیّتهای احزاب غیر دولتی تاج و تخت خود را با خطر مواجه كند. از طرف دیگر در این زمان پشتوانۀ شاه به آمریكا به عنوان بزرگترین حامی خارجی خود مستحكم گشته بود. آمریكا هم عامل اصلی برپایی كودتا بودوهم پس از آن كمكهای قابل ملاحظۀ اقتصادی و نظامی به شاه می كرد[3]. همین حمایتهای بی دریغ فرصت را برای شاه مهیّا ساخت تا حلقۀ فشار بر مخالفان داخلی خود را تنگ تر كند. خواست آمریكا در نحوۀ برخورد شاه با احزاب مخالف، تأثیر بسیار مهمّی داشت و چنان چه در ادامه خواهد آمد هر نوع تغییر جهت در كاخ سفید شاه را مجبور به تغییر رفتار با مخالفین داخلی می كرد[4]. اصلی ترین واكنش شاه برای كنترل و نابودی گروه های مخالف، تأسیس ساواك در 1335 بود. انتشار ده ها جلد كتاب با عناوینی مثل فلان شخصیّت یا بهمان سازمان به روایت اسناد ساواك در سال های اخیر نشان دهندۀ دامنۀ گسترده و فراگیر فعّالیّت این سازمان است[5]. امّا كار به اینجا ختم نشد. با ایجاد كمیتۀ مشترك ضدّ خرابكاری در 1350 كه جنبۀ ستاد هماهنگ كنندۀ برخورد با گروههای مخالف بود شاه به این سمت حركت كرد كه هر گونه مخالفتی را در نطفه خفه كند. این روند موجب خشن و زیر زمینی شدن فعّالیّت دسته ای از احزاب مخالف و ركود یا مهاجرت به خارج دسته ای دیگر شد. البتّه در میانۀ 32_ 57 دو فرصت كوتاه برای تجدید حیات گروههای مخالف به وقوع پیوست كه آن هم نه ناشی از تغییر در طبع استبدادی شاه بلكه به دلیل عوامل خارجی بود: 1. 1339_1342 با روی كار آمدن كندی در آمریكا 2. از 1355 تا پیروزی انقلاب با به قدرت رسیدن كارتر در آمریكا و طرح مسألۀ حقوق بشر از طرف وی و فشار سازمانهای بین المللی حقوق بشر بر شاه[6]. تقسیم بندی احزاب مخالف شاه از آنجا كه هر مخالفت و مبارزه ای با حكومت ناشی از گفتمان و ایدئولوژی متفاوتی از ایدئولوژی حاكم است احزاب مخالف در بین 32_ 57 را هم باید در چارچوب ایدئولوژیهای مطرح در آن زمان دسته بندی كرد. بنابراین دسته بندی گروه های مخالف آن زمان عبارت خواهد بود از: 1. گروههای ملّی_لیبرال 2. گروههای ملّی_اسلامی 3. سازمانهای ماركسیستی 4. سازمانهای ماركسیستی_اسلامی 5. جریانهای اسلامی دربارۀ این تقسیم بندی باید به این نكته توجّه داشت كه چون اسلام دینی با آموزههای فراگیر مادّی و روحی است این قابلیّت را داراست كه با مكتبهای فلسفی و علمی هر دوره ای تطبیق و جمع شودو همین امر دلیل نام گذاری بخشی از گروههای این دوره با پسوند ملّی_اسلامی و ماركسیستی_اسلامی است.[7] گروههای ملّی_لیبرال منظور از این گروهها، تشكّلهایی هستند كه با نامهای جبهۀ ملّی اوّل، جبهۀ ملّی دوم، جبهۀ ملّی سوم و جبهۀ ملّی چهارم شناخته می شوند. همۀ این جبهه ها مصدّق را به عنوان رهبر معنوی خود پذیرفته بودند و چون اكثر رهبران و پیروانشان ریشه در طبقات اقتصادی و اجتماعی سطح فراز جامعه داشتند حاضر به مبارزه ای شدید و همه جانبه علیه شاه نبودند. همین نوع عمل باعث شد كه حكومت شاه برخورد نرم تری با آنها نسبت به سایر مخالفین داشته باشد. چون جبهۀ ملّی اوّل از نظر تاریخی خارج از بحث ماست به بررسی سایر این جبهه ها می پردازیم. جبهۀ ملّی دوم در 1339 در پی ایجاد فضای باز سیاسی اعلام موجودیّت كرد. سران جبهه در اوّلین اقدام طیّ ملاقات با شریف امامی نخست وزیر خواهان تأمین آزادی انتخابات و مطبوعات شدند. به دنبال عدم پذیرش این شرایط، نمایندگان جبهۀ ملّی در مجلس سنا تحصّن كردند كه به بازداشت آنان انجامید[8]. در بیست و هشتم اردیبهشت 40 با موافقت دولت امینی میتینگ جبهۀ ملّی در میدان جلالیّۀ تهران با حضور انبوه مردم برگزار شد. حضور گستردۀ مردم در این مراسم حكومت را بر آن داشت كه دیگر اجازۀ چنین تجمّعاتی به جبهۀ ملّی ندهد. در بهمن همین سال درگیری شدیدی در دانشگاه تهران رخ داد كه شاه منشاء آن را جبهۀ ملّی می دانست و به دنبال آن رهبران جبهۀ ملّی دستگیر شدند. اعضای جبهۀ ملّی هم چنان در زندان بودند كه قیام 15 خرداد روی داد و عملاً باب فعّالیّت علنی گروه های مخالف بسته شد. سرانجام جبهۀ ملّی دوم بر اثر اختلافات داخلی از هم پاشیده شد. جبهۀ ملّی سوم كه در سال 1344 تأسیس شده بود به عنوان راكدترین دورۀ جبهۀ ملّی شناخته می شود چرا كه هیچ گونه فعّالیّت خاصّی از طرف اعضای آن ظاهر نشد. جبهۀ ملّی چهارم هم زمان با حوادث سال های 56_57 تشكیل شد[9]. در خلال نیمۀ سال 57 كه شاه برای حفظ سلطنت خود به هر چاره ای می اندیشید به راهنمایی آمریكایی ها دست به دامان جبهۀ ملّی شد تا با تشكیل كابینه سدّی در برابر انقلاب باشند. پس از مطرح شدن اسامی ای مثل غلامحسین صدّیقی عاقبت شاپور بختیار كه از اعضای جبهۀ ملّی بود حاضر به تشكیل كابینه گردید[10]. گروههای ملّی_ اسلامی نهضت آزادی كه تنها گروه این دسته بود و در سال 1340 از جبهۀ ملّی انشعاب كرد از نظر جهت گیری های سیاسی نقطۀ اختلاف محسوسی با جبهۀ ملّی نداشت و تنها دید مذهبی و تأكید بر اسلام موجب این جدایی شد. اصولاً این نهضت هم مانند جبهۀ ملّی از هر گونه مخالفت خشونت آمیز در برابر شاه اجتناب می كرد و صرفاً اقداماتی در محدودۀ سخنرانی و اطّلاعیّه انجام می داد. اگر چه همین كارهای محدود هم منجر به دستگیری و حبس اعضای آنان در دهۀ 40 و 50 گردید[11]. سازمانهای ماركسیستی 1. حزب توده. پیشینۀ دخالت حزب توده در اتّفاقات آذربایجان و ترور شاه در بهمن 1327 و تندروی اش در دورۀ مصدّق، این حزب را در رأس مخالفین شاه كه باید نابود می شدند قرار داد. جنبۀ الحادی این حزب و وابستگی اش به شوروی دست شاه را برای قلع و قمع كامل این حزب باز گذاشت و این شدّت در برخورد به حدّی بود كه كوچك ترین ابتكار عمل برای ابراز مخالفت با حكومت را از این حزب سلب كرد و منجر به مهاجرت قریب به اتّفاق رهبران این حزب به خارج از كشور شد[12]. 2. سازمان چریك های فدایی خلق. پس از بسته شدن راه های مسالمت آمیز سیاسی تعدادی از جوانان حزب توده در اوایل دهۀ 40 اقدام به تأسیس سازمانی چریكی كردند. این كمونیست ها در اوّلین اقدام عملی خود در 1349 به جنگل های شمال رفتند تا خود را برای نبردی چریكی با شاه آماده كنند. امّا این عمل از نظر حكومت مخفی نماند. شاه هم كه در برخورد با گروه های چپ شدّت عمل زیادی به خرج می داد این بار نیز خیلی زود دست به كار شد و در كمترین زمان ممكن با حمله به جنگل این حركت را سركوب كرد این واقعه كه در 19 بهمن 1349 اتّفاق افتاد و به واقعۀ سیاهكل معروف گشت تبدیل به نقطۀ آغاز حركت های چریكی گشت. سال های بین 52_54 به علّت نفوذ ساواك در این سازمان بسیاری از خانه های تیمی آنان كشف و اعضای آن كشته یا دستگیر شدند. در 1354 ساواك 8 نفر از رهبران سازمان را با صحنه سازی مبنی بر قصد فرار، اعدام و ضربۀ مهلكی برسازمان وارد كرد[13] سازمانهای ماركسیستی_اسلامی مهمّترین سازمان این دسته سازمان مجاهدین خلق است كه از انشعاب گروهی از جوانان نهضت آزادی در اوایل دهۀ چهل تشكیل شد. از نظر اعضای این گروه هر چند اسلام جایگاه ویژه ای داشت ولی ماركسیسم را به عنوان علم مبارزه، تكمیل كنندۀ آن می دانستند. تا 1350 این سازمان تنها در بعد نظری و مطالعاتی فعّالیّت می كرد امّا از این سال به بعد تحت تأثیر واقعۀ سیاهكل وارد فاز نظامی شدند. اوّلین هدف عملیاتی آنان ایجاد اخلال در برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله بود كه قبل از هر گونه اقدامی ساواك آنها را شناسایی كرد. سازمان مجاهدین در دهۀ 50 بالفعل ترین گروه مخالف شاه شناخته می شد كه توانسته بود با جذب گستردۀ جوانان و بمب گذاری و ترور و درگیریهای خیابانی بارها سلطنت را به زحمت اندازد. امّا از طرف مقابل هم شاه بی رحمانه با آنها برخورد می كرد. ده ها كشته و زخمی در نبردهای خیابانی و زندانها و انواع شكنجه های جسمی و روحی جزایی بود كه شاه بر مجاهدین تحمیل كرد. جریانهای اسلامی طیف وسیعی از گروهها در سال های 32_57 دارای اهداف و جهت گیری های اسلامی بودند. برخورد حكومت شاه هم با توجّه به نوع فعّالیّت هر یك از آنان متغیّر بود. به طور مثال گروه هایی مثل حزب ملل اسلامی در میانۀ دهۀ چهل یا هیأت مؤتلفۀ اسلامی كه در اوایل همین دهه دست به اقدامات نظامی زدند به شدّت سركوب گردیدند. در مقابل مراكزی مثل مساجد و كانونهای اسلامی كه جنبۀ ارشادی و تبلیغی داشتند هر چند همیشه تحت نظر و مراقبت بودند امّا از آزادی های بیشتری بهره مند بودند. البتّه با مرور زمان كاسۀ تحمّل پذیری شاه هم زودتر و زودتر لبریز می شد به گونه ای كه در میانۀ دهۀ 50 كه خیال شاه از این باب راحت شده بود كه مبارزین چریكی ماركسیستی و اسلامی در زندان به سر می برند وی در صدد نابود كردن كوچكترین مخالفت مذهبی مسالمت آمیز هم بر آمد به گونه ای كه تمامی مساجد و مكانهایی كه محلّ تجمّع مخالفین شاه شناخته می شد تعطیل گردیدند و بسیاری از فعّالین مذهبی هم رهسپار زندان شدند. منابع 1. رك: تاریخ بیداری ایرانیان. ناظم الاسلام كرمانی. مجلّد اوّل. صفحۀ 162. امیركبیر. چاپ چارم 1371 و ایران بین دو انقلاب. یرواند آبراهامیان. صفحات 69_74. مركز. چاپ چهاردهم 1389. 2. كودتا در كودتا. كرمیت روزولت و آخرین سفر شاه. ویلیام شوكراس. صفحات 66_80. البرز. چاپ پنجم 1370. 3. برای نمونه رك: گذشته، چراغ راه آینده است. صفحۀ 646. چاپ دوم اسفند 1357. 4. منبع زیر دیدگاه جامعی دربارۀ تأثیر آمریكا بر شاه ارائه می ددهد: شكست شاهانه. ماروین زونیس. 5. برای آشنایی با علّت تأسیس و چگونگی عملكرد ساواك مراجعه به كتاب های زیر سودمند است: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. جلد اوّل. حسین فردوست. اطّلاعات. 1370. و ساواك. كریستین دلانوآ. طرح نو. 1371. 6. كتاب زیر بازگو كنندۀ بخشی از اختلافات شاه با سازمان های مذكور است: خدمتگزار تخت طاووس. خاطرات پرویز راجی (آخرین سفیر شاه در لندن). اطّلاعات. چاپ هفتم 1370. 7. چنان چه از نظر شهید مطهّری ارزش های لیبرالیستی در متن اسلام است. رك: آیندۀ انقلاب اسلامی ایران. مرتضی مطهّری. صفحۀ 70. صدرا. چاپ سی و یكم 1389. 8. امیدها و ناامیدیها. كریم سنجابی. صفحۀ21. انتشارات ملّیّون (لندن). 1361. 9. جبهۀ ملّی به روایت اسناد ساواك. مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات. چاپ اوّل 1379. 10. از كاخ شاه تا زندان اوین. احسان نراقی. صفحۀ 22. رسا. چاپ اوّل 1372. 11. رك: ایران بین دو انقلاب. همان صفحات 424_427 و تاریخ بیست و پنج سالۀ ایران. غلامرضا نجاتی. صفحۀ 163. 12. رك: كژ راهه. احسان طبری. امیركبیر. چاپ دوم 1366. 13. چپ در ایران به روایت اسناد ساواك (كتاب هشتم). چریك های فدایی خلق. مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات. چاپ اوّل 1380. منبع:سایت مطالعات تاریخ معاصرایران

نگاهی به تأثیر اندیشه های دكتر علی شریعتی بر انقلاب اسلامی

صدرا دیباجی اندیشه ی دكتر شریعتی در مقابل با گفتمان اسلام محافظه كار، گفتمان ماركسیسم و سلفیسم و در فضای بیناگفتمانی جامعه شناسی و مذهب قرار داشت و بنابراین او را جامعه شناس دینی می خوانند و گفتمانش را متعلق به روشنفكری مذهبی می دانند. اندیشه ی دكتر شریعتی را باید در قالب گفتمان بازگشت به خویشتن مورد بررسی قرار داد. دغدغه ی روشنفكرانی كه در پی گفتمان غربزدگی راه حل مسأله را در واگرد به "خویشتن اصیل خویش" جستجو می كردند. صحبت از جامعه‌‌ای است كه نیمی از آن خوابیده‌‌اند و افسون شده‌‌اند و نیمی دیگر كه بیدار شده‌‌اند، در حال فرارند. ما می‌‌خواهیم این خوابیده‌‌های افسون شده را بیدار كنیم و واداریم كه «بایستند» و هم آن فراری‌‌ها را برگردانیم، و واداریم كه بمانند.» [1] دكتر علی شریعتی یكی از كنشگران فعال و پویای انقلابی بود كه اندیشه‌‌هایش قابلیت اثرگذاری بر انقلاب اسلامی را دارا بود. وی تحت تأثیر متفكران معروفی چون لوئی ماسینیون، ژان پل سارتر، ژان برگ، فرانتس فانون و جرج گورویچ قرار داشت و سلسله سخنرانی‌‌های وی پیرامون اسلام شناسی، جامعه شناسی و تاریخ اسلام در حسینیه ارشاد، با استقبال وسیع طبقه‌‌ی جوان و دانشجویان رو به رو شد. سخنرانی‌‌های وی در حسینیه‌‌ی ارشاد، آن قدر شهرت پیدا كرد كه علاوه بر دانشجویان، عده‌‌ی زیادی از روشنفكران جوان را به خود جذب كرد، به طوری كه در تابستان 1351 بیش از شش هزار تن دانشجو برای حضور در درس‌‌های شریعتی ثبت نام كردند. كتاب‌‌ها و نوشته‌‌های او با تیراژ بی سابقه‌‌ای انتشار یافت و نوار گفته‌‌هایش نیز در سراسر ایران پخش گردید و بدین ترتیب دكتر شریعتی به تعبیر برخی به "معلم انقلاب" [2] تبدیل شد. جایگاه و اهمیت شخصیت دكتر شریعتی بر جامعه‌‌ی دانشگاهی و قشر جوان، ضرورت مطالعه‌‌ی آرای وی را آشكار می‌‌نماید. در همین راستا نوشتار مزبور در صدد است تا تأثیر اندیشه‌‌ی دكتر شریعتی را بر انقلاب اسلامی مورد بررسی و واكاوی قرار دهد. اندیشه‌‌ی دكتر شریعتی اندیشه‌‌ی دكتر شریعتی در مقابل با گفتمان اسلام محافظه‌‌كار، گفتمان ماركسیسم و سلفیسم‌‌ و در فضای بیناگفتمانی جامعه‌‌شناسی و مذهب قرار داشت و بنابراین او را جامعه شناس دینی می‌‌خوانند و گفتمانش را متعلق به روشنفكری مذهبی می‌‌دانند. اندیشه‌‌ی دكتر شریعتی را باید در قالب گفتمان بازگشت به خویشتن مورد بررسی قرار داد. دغدغه‌‌ی روشنفكرانی كه در پی گفتمان غربزدگی راه حل مسأله را در واگرد به "خویشتن اصیل خویش" جستجو می‌‌كردند. گفتمان غربزدگی به گفتمان‌‌ روشنفكری دهه‌‌ی 1340 تعلق داشت و بیشتر حول اندیشه‌‌های جلال آل احمد شكل گرفته بود. شریعتی این گفتمان را در پاسخ به مسأله ناقص می‌‌دانست: «آل احمد یك روشنفكر بود امّا هنوز خودش را نمی‌‌شناخت. او نمی‌‌دانست چگونه باید عمل كند و تنها در چند سال آخر بود كه بازگشت به خویشتن را آغاز كرد ». [3] او با مفصل‌‌بندی پراكسیس، زیربنا، روبنا، از خود بیگانگی و ایدئولوژی از گفتمان ماركسیسم با زندان خویشتن هایدگر و تقیه، انتظار، امر به معروف و نهی از منكر، ذكر، امت و امامت از گفتمان شیعی، گفتمان انقلابی خود را ایجاد كرد. دال مركزی گفتمان شریعتی، اسلام است و دیگربودهایش ماركسیسم و لیبرالیسم هستند. در نظر وی اسلام به مثابه یك ایدئولوژی تام و تمام بود و همه حوزه‌‌های زندگی اجتماعی و شیوه های زیستی و روابط اجتماعی و به ویژه سیاست را در بر می‌‌گیرد: «و اكنون نسل جوان ما كه بر اساس اسلام و تشیع و با تكیه به آن روح اولیه‌‌ی اسلام و آن انقلاب راستین حركتش را آغاز كرده و مدعی شده و به میدان آمده است، خود را در برابر این دو خطر تنها احساس می‌‌كند زیرا تمام پایگاه‌‌های فكری و سیاسی و تمام قدرت‌‌های اقتصادی، سیاسی، جمعی، حزبی، فكری، همه چیز و همه چیز در اختیار قدرت‌‌ها است و ابرقدرت‌‌ها كه دست اندر كار تمام دنیا هستند.» [4] این متن نمونه‌‌ای است از بازنمایی "مای ایرانی" در برابر دیگری كه تمام قدرت‌‌های خارجی هستند. در نظم گفتار شریعتی در چنین موقعیتی كه خطر، ایرانی را تهدید می‌‌كند؛ اسلام و تشیع پاسدار و حافظ ما هستند. بدین ترتیب نظم گفتمانی شیعی، نظمی سیاسی می‌‌شود. این تغییر را باید در ماهیت گفتمان شیعی واكاوی كرد. ماهیتی كه به معنای دال اسلام در گفتمان شیعی بازمی‌‌گردد. «كاركرد گفتمانی ویژه‌‌ای كه دال اسلام در مذهب شیعه پیدا كرده است، جهان‌‌گرایی خیر یا همان مهدویت است كه مكمل بازنمایی‌‌های خیر و شر است و آن انتظاری همراه با مبارزه است؛ برای رهایی از نیروهای شر و برقراری عدالت و خیر كه باید در سراسر جهان گسترش یابد. این كاركرد گفتمانی با كاركرد یگانه سازی جهان در یك راستا قرار دارد. یگانگی در برابر هر نوع از نمودهای بیگانگی و چندگانگی قرار می-گیرد و در اصل توحید نهفته است.» [5] بر این اساس است كه او جامعه‌‌ی توحیدی را جامعه‌‌ی ایده‌‌آل می‌‌داند كه در مقابل جامعه‌‌ی متكی بر شرك قرار می‌‌گیرد و نبردی تاریخی را میان این دو جامعه ترسیم می‌‌كند. این دو گانگی‌‌ها در متمایزكننده‌‌ترین شكل خود مرز بین ما و آن‌‌ها را در قالب گفتمان بازگشت به خویشتن ارائه داد؛ نظم گفتار شریعتی نشان‌‌دهنده‌‌ی این تمایز هویت بخش است. هویتی كه از كیومرث اسطوره‌‌ای، خضر و مسیح پیامبر ادامه می‌‌یابد و تا اسلام امام علی(ع) بازشناسی می‌‌شود و در فرایند این هویت یابی از افسانه و اسطوره تا ماورا و فرهنگ اسلامی همه با هم و در یك نظم گفتاری مشترك در بازتولید یك خویشتن اصیل حضور دارند. [6] این متن به خوبی بازنمایی تلاش دكتر شریعتی در این راستا است: « و اكنون "ماییم"... یك هویت مشخص یافته و روح و مایه و ارزش‌‌ها... استعمار فرهنگی و همدستانش تنها از او می-ترسند، می‌‌كوشند تا او را بكشند، فلج كنند، غرب او را انكار نمی‌‌كند بلكه می‌‌خواهد چهره‌‌ی او را به گونه‌‌ای مسخ شده نشان‌‌مان دهد تا از او بگریزیم و در دامن بیگانه آویزیم... اگر به او برگردیم، به او كه جاویدان و حیات‌‌بخش است تكیه كنیم معجزه‌‌آسا زنده‌‌مان می‌‌كند، او كیومرث است، خضر است و مسیح، او در فصل اخیر حیاتش مسلمان شده است و اخیرا به اسلام علی، او، همان"خویشتن" ما است، ما، در برابر غرب، در برابر "استعمار فرهنگی"... و تجدد دروغ و در برابر همه‌‌ی این "اشخاص بیگانه" باید بر او تكیه كنیم، باید به " خویشتن خویش" بازگردیم.» [7] گفتمان بازگشت به خویشتن او، آهنگی مذهبی داشت و بر ریشه‌‌های اسلامی تأكید می‌‌كرد: «هنگامی كه ما از بازگشت به ریشه‌‌های خود سخن می‌‌گوییم در واقع از بازگشت به ریشه‌‌های فرهنگی خود حرف می‌‌زنیم ...ممكن است بعضی از شما به این نتیجه برسید كه ما ایرانیان باید به ریشه‌‌های آریایی خود بازگردیم. من این نتیجه‌‌گیری را به طور قاطع رد می‌‌كنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت‌‌های ارتجاعی مخالفم. نكته‌‌ی مهمتر آن‌‌كه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل كرده و ما را از گذشته‌‌ی پیش از اسلام خود به طور كلی بریده است... نتیجه آن‌‌كه برای ما بازگشت به ریشه‌‌های‌‌مان به معنی كشف دوباره‌‌ی ایران پیش از اسلام نیست بلكه به معنی بازگشت به ریشه‌‌های اسلامی است.» [8] مفاهیم كلیدی اسلامی نظیر تقیه، انتظار، امر به معروف و نهی از منكر، ذكر، امت و امامت در نظم گفتمانی وی جامعه شناسانه و مطابق شرایط و مقتضیات زمان معنا می‌‌گیرند تا ثمره‌‌ی آن، اسباب بیداری و جنبش فكری و اجتماعی مسلمانان شود. كاركرد انقلابی گفتمان شریعتی گفتمان شریعتی میراث غنی اسلامی – شیعی را به حركت درآورد و اسلام را فراتر از همه ایدئولوژی‌‌ها و مكاتب غربی و آرمان‌‌های انسانی مطرح كرده است. گفتمان شریعتی توانست جوانان و دانشجویانی را كه در گفتمان پهلویسم دچار بی‌‌هویتی شده بودند هویت نوینی دهد و آنان را در برابر ماركسیست‌‌ها در جبهه‌‌ی مبارزان اسلامی قرار دهد. او هر چند از گفتمان ماركسیسم وام گرفت امّا به خلق معانی و گنجواژه جدیدی پرداخت كه تغییرات نمادین و زبانی را در نظم گفتاری وی تجربه می‌‌كرد. این چنین بود كه مبارزه مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالكیت جمعی را به بیت‌‌المال، رهبری را به امامت، زندگی بی‌‌معنای بورژوازی را به دنیوی بودن، حكومت مردم را به اجماع تعبیر كرد. وی معتقد شده بود كه در قبال تغییرات و واژه‌‌هایی چون مبارزه مسلحانه توده‌‌ها، مسئولیت از میان برداشتن طبقات، خدایی انسان بر طبیعت، حذف مالكیت خصوصی، برقراری مالكیت جمعی، از خود بیگانگی، زندگی پست بورژوایی و جامعه بی‌‌طبقه، دین اسلام واژه‌‌های معادل دقیقی دارد. [9] اسلام به مثابه دال مركزی گفتمان شریعتی از كاركرد تمایز بخشی و غیریت سازانه برخوردار بود كه در ترسیم دوگانه‌‌ی خیر و شر و یا جامعه‌‌ی مبتنی بر توحید و جامعه‌‌ی مبتنی بر شرك، بازنمایی می‌‌شد و تفاوت و غیریت‌‌سازی بین دو هویت خود ایرانی مسلمان و دیگری را بازتولید می‌‌كرد؛ دیگری كه نشانه‌‌‌‌ی حكومت و غرب بازنمایانده‌‌ی آن‌‌ها بود. او با استفاده از ادبیات چپ و تركیب آن با كهن الگوی مذهب، معانی انقلابی ایجاد كرد كه به خصوص بر جنبش دانشجویی مؤثر افتاد و از قابلیت اعتبار برخوردار شد. تلاش وی در تبدیل فضای چپ ماركسیستی به فضای حماسی و مذهبی و تقویت گفتمان ضد قدرت مؤثر بود. بدین ترتیب گفتمان اسلامی تقویت شد و دال‌‌های گفتمان ضد قدرت بازنمایی گردید. بنابراین مهمترین كاركرد گفتمانی شریعتی، ایجاد گفتمان غیریت و تفاوت و تقویت گفتمان اسلام مبارز است كه در همجواری با گفتمان امام خمینی و استاد مطهری علیرغم برخی تمایزات، سایر گفتمان‌‌های غیراسلامی را به حاشیه فرستاد. فرجام سخن همت اصلی دكتر شریعتی، عصری كردن تئوریك مفاهیم اجتماعی اسلام با رویكرد و ادبیات جدید برای بر پایی جامعه‌‌ی توحیدی مبتنی بر قسط، آزادی و معنویت بود. در این راستا گفتمان شریعتی تفسیری جدید از مفاهیم و سنت‌‌های مذهبی، ارائه كرد كه كاركردی بازسازانه از میراث مذهبی ایرانی داشت و تصویری مدرن و جذاب از اسلام را بر اساس نیازهای نسل جستجوگر و انقلابی آن روزگار ارائه كرد. گفتمان“بازگشت به خویشتن” شاه‌‌بیت اندیشه‌‌ی شریعتی برای نسلی سرخورده و بی‌‌هویت در گفتمان پهلویسم بود كه سلطنت پهلوی را استبداد معنا می‌‌كردند و لیبرالیسم را به دلیل سیاست‌‌های امپریالیستی و استعماری دولت‌‌های غربی و ابتذال اخلاقی این جوامع و ماركسیسم را به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب، رد می‌‌كردند و مذهب محافظه كار را نیز به انتقاد می‌‌گرفتند. شریعتی با بازتولید گفتمان تفاوت و ایجاد معانی انقلابی از مذهب، گفتمان بازگشت به خویشتن را بازتولید و آن را بازگشت به اسلام به عنوان یك ایدئولوژی انقلابی و نجات‌‌بخش تعبیر كرد. شریعتی به عنوان یك جامعه شناس دین، دین را خصلتی ایدئولوژیك بخشید و توانست گفتمان‌‌های موجود را به چالش بكشد و با ایجاد گفتمانی انقلابی، به مخاطبان خود هویت تازه‌‌ای ببخشد و بر تمایزات دو گانه شاه-مردم تأكید نماید تا بر قطبی شدن شرایط افزوده و زمینه‌‌ی انقلاب را فراهم كند. بنابراین گفتمان شریعتی بر مفصل‌‌بندی گفتمان انقلاب اسلامی و تقویت جایگاه اسلام به عنوان دال مركزی آن و تقویت سرمایه‌‌ی اجتماعی و همچنین فراهم شدن زمینه‌‌ی انقلاب از قابلیت اثرگذاری مطلوبی برخوردار بود. شریعتی در دسته‌‌ی رهبران تئوری‌‌پرداز و بسیج‌‌گر انقلاب قرار می‌‌گیرد. حلقه‌‌ی ناقصی كه امام خمینی با توجه به سه خصلت تئوری‌‌پردازی، بسیج‌‌گری و سیاست‌‌گذاری خود، آن را تكمیل كرد و توانست تفوق گفتمانی خویش را بر انقلاب اسلامی حاكم نماید. منابع ________________________________________ [1] دكتر علی شریعتی ، هفت نامه از مجاهد شهید، تهران، انتشارات ابوذر، 1356 [2] محسن خلیلی، پیدایی و پایایی تئوریك انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات آسیب شناسی انقلاب اسلامی، مشهد:سنبله،1385،ص80 [3] دكتر علی شریعتی، برخی پیشتازان بازگشت به خویش در جهان سوم، مجموعه آثار، ج 31، تهران: دفتر تدوین و تنظیم آثار دكتر علی شریعتی،1364، ص415 [4] علی شریعتی، خودسازی انقلابی، تهران: انتشارات الهام، 1375،ص19 [5] مجید ادیب زاده، زبان، گفتمان و سیاست خارجی، تهران:نشر اختران، 1387، صص78-79 [6] پیشین، ص80 [7] علی شریعتی، چه باید كرد، ص46 [8] به نقل از:مهرزاد بروجردی، روشنفكران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران:نشر و پژوهش فرزان روز، ص172 [9] هوشنگ امیراحمدی و منوچهر پروین، ایران پس از انقلاب، ترجمه علی مرشد زاد، تهران: مركزبازشناسی اسلام و ایران، 1382، ص31و32 منبع:مرکز اسناد انقلاب اسلامی

جمعيّت یاران متحد

مظفر شاهدی ازجمله اقدامات دکتر اقبال، طی سالهای پس از پایان دوره نخست‌وزیری‌اش، که با یاری و همفکری گروهی از دوستان و نزدیکان او انجام گرفت، تشکیل «جمعیت یاران» یا «جبهه یاران متحد» بود که ظاهراً به منظور فعالیتهای سیاسی تأسیس نشده بود. دکتر مصطفی الموتی از دوستان نزدیک دکتر اقبال درباره روند تشکیل، ماهیت و برخی از اعضای مهم جمعیت یاران چنین نوشته است: از زمانی که دکتر اقبال از نخست‌وزیری کناره گرفت عده‌ای از دوستان نزدیک او درصدد برآمدند که جلساتی تشکیل داده تدریجاً علاقه‌مندان به (دکتر اقبال) را جمع و جور کنند. دکتر کاسمی و دکتر ادیب، از وزرای کابینه دکتر اقبال، در این کار نقش مهمی داشتند. بدواً دکتر کاسمی پایه این کار را گذاشت و خود مدتها دبیر «جبهه یاران متحد» بود و، پس از رنجش از دکتر اقبال کنار رفت و دکتر ادیب امور جبهه را با عنوان دبیر اداره می‌کرد. هر پانزده روز یک بار اعضای جبهه یاران متحد در باشگاه ایران جوان دور هم جمع می‌شده و با صرف ناهار مذاکراتی می‌کردند. خلاصه‌ای از مذاکرات هر جلسه کتباً تهیه می‌شد. اداره هر جلسه با یکی از یاران بود. در حدود 150 نفر در این جبهه عضویت داشتند و چون اوایل برای ورود داوطلبان رأی مخفی و به اتفاق آراء لازمه پذیرش عضو جدید بود، مشکلاتی برای جبهه پیش آورده بود؛ ولی، به تدریج، رأی اکثریت مورد قبول قرار گرفت. یکی دو جلسه هم دکتر اقبال در جلسات جبهه یاران شرکت کرد. دکتر ادیب هم مرتب گزارشات جلسات را به دکتر اقبال می‌داد و او هم می‌کوشید صمیمانه از اعضای جبهه یاران حمایت کند و هر وقت مراجعاتی به او داشتند با کمال علاقه انجام می‌داد. اسامی اعضای جبهه یاران را فراموش کرده‌ام ولی این اسامی را به خاطر دارم. دکتر کاسمی، دکتر ادیب، سرلشکر محمدعلی علوی مقدم، سرلشکر هاشمی حایری، کاظم زرافشان، اقبال‌التولیه (عبدالوهاب اقبال)، سرلشکرضرغام، حسن مصطفوی نائینی، حسین مصطفوی نائینی، جهانگیر سرتیپ‌پور، سید اسدالله موسوی ماکوئی، دکتر شفیع امین، کریم اهری، دکتر حنیفه رمضانی، دکتر حسین سامی راد، دکتر محسن صالحی، حبیب‌الله ملک‌زاده آملی، محمد توسلی، محمدعلی مرتضوی، دکتر جواد سعید، عزت‌الله کاسمی، دکتر مرشد، حسین معیری، نبیل سمیعی، مهندس منصور روحانی، منوچهر پرتو، محمد کشاورزیان، موسی مهام، عباس شاهنده، رضی ویشکائی، مهندس جهانگیرکیا، مجیدیه، مهندس کامکار، مولوی، دیده‌ور، زهتاب‌فرد، سعید وزیری، ذوالنصر، حسن اوحدی، هوشیدر، نویسنده کتاب. جبهه یاران متحد هیچگونه فعالیت سیاسی خاصی نداشت. در حقیقت اینها فقط دوستی نزدیک با دکتر اقبال داشتند و در احزاب و سازمانهای مختلف بودند. 1 تا اوایل تیرماه1343، که ساواک درباره تشکیل جمعیت یاران گزارشاتی تهیه کرد، این جمعیت فعالیت چندانی نداشت؛ به ویژه اینکه شخص دکتر اقبال مدت کوتاهی پس از پایان نخست‌وزیری با مشکلات بسیاری روبه‌رو شد و تا واپسین ماههای سال1342 مجبور شد دور از کشور و در فرانسه اقامت گزیند. 2 هرچه بود در سوم تیر ماه 1343 گزارشگران ساواک درباره شکل‌گیری جمعیت یاران چنین اظهار نظر کردند: دکتر منوچهر اقبال با شرکت عده‌ای در حدود 70 نفر از دوستان مورد اعتماد خود جمعیتی به نام (یاران) تشکیل داده است. کلیه اعضای جمعیت مذکور قسم یاد کرده‌اند به هیچ وجه عضویت و نحوه فعالیت خود را نزد کسی افشا نسازند. در حدود 12 نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی نیز عضو این دسته هستند. جهت شناسایی کامل افراد این گروه اقداماتی انجام شده و نتیجه متعاقبآ به استحضار خواهد رسید. 3 در 15 تیر 1343 اسامی تعدادی از نمایندگان مجلس و نیز گروهی از اشخاص متنفذ و مقامات درجه اولی که به جمعیت یاران پیوسته بودند، به شرح زیر از سوی مأموران ساواک ثبت شد:تاکنون 14 نفر از نمایندگان مجلس شواری ملی به اسامی دکتر مصطفی الموتی، حسن مصطفوی نائینی، جهانگیر سرتیپ‌پور، موسوی ماکوئی، دکتر شفیع امین، کریم اهری، دکتر حنیفه رمضانی، دکتر حسین سامی‌راد، دکتر محسن صالحی، حبیب‌الله ملک‌زاده آملی، محمود توسلی، محمدعلی مرتضوی، احمد یغمایی کیهان و رحیم زهتاب‌فرد به عضویت جمعیت یاران دکتر اقبال درآمده‌اند. ضمناً غیر از نامبردگان فوق از بین عده دیگری که به عضویت جمعیت مزبور درآمده‌اند تاکنون سناتور نبیل سمیعی، مهندس روحانی وزیر آب و برق، کشاورزیان معاون وزارت پست و تلگراف، عباس شاهنده مدیر روزنامه فرمان، موسی مهام شهردار پیشین تهران و ویشکایی مدیر عامل بانک رهنی شناخته شده‌اند. 4 چنانکه از منابع موجود برمی‌آید، هدف دکتر اقبال از تشکیل جمعیت یاران فراهم آوردن گروهی تقریباً پر شمار از مقامات و متنفذان درجه اولی بود که حمایت بی‌قید و شرط از شخص شاه و نظام شاهنشاهی تحت هدایت او را وجه همت خود قرار دهند. در گزارشهای تکمیلی ساواک، که در تاریخ 10 شهریور 1343 در این باره تهیه شده، چنین می‌خوانیم:گفته می‌شود دکتر منوچهر اقبال در نظر دارد جمعیتی از اشخاص مطمئن و طرفدار مقام سلطنت تشکیل بدهد که هدفشان طرفداری و حمایت کامل و پشتیبانی بلاقید و شرط از سلطنت باشد. هسته مرکزی این جمعیت ظاهراً تشکیل گردیده و دکتر احمد امامی، دکتر الموتی، عباس شاهنده و محمدعلی مسعودی ظاهراً جزو آن می‌باشند. 5 در عین حال، شایعات و اخباری هم وجود داشت حاکی از اینکه دکتر اقبال، از طریق پشتیبانی و حمایت جمعیت یاران، راه را برای احراز دوباره مقام نخست‌وزیری هموار می‌کند. در آن زمان، حسنعلی منصور عهده‌دار پست نخست‌وزیری بود. به نظر می‌رسید دکتر اقبال جمعیت یاران خود را با اشاره و موافقت شخص شاه تشکیل داده بود؛ 6 بالاخص اینکه در آن زمان هنوز موضع و رویکرد حزب جدیدالتأسیس ایران نوین و رهبران آن در برابر شخص شاه روشنی و شفافیت لازم را پیدا نکرده بود؛ و این جمعیت می‌توانست موضع شاه را در برابر مخالفتهای احتمالی تقویت کند. به هر حال هرچه بود پس از انتصاب هویدا به نخست‌وزیری، جمعیت یاران دکتر اقبال به تدریج از تب و تاب و فعالیت پیشین افتاد و در 16 اردیبهشت 1344 ساواک گزارش داد که میان دکتر اقبال و برخی اعضای بلندپایه جمعیت یاران اختلافاتی بروز کرده است: اخیراً در جمعیت یاران اختلافاتی بین دکتر منوچهر اقبال و دکتر کاسمی دبیر جمعیت به وجود آمده و، روی همین اصل، دکتر اقبال نسبت به اعضای جمعیت روی خوش نشان نمی‌دهد و تا حدی خود را کنار کشیده است و لذا عده‌ای از اعضای جمعیت و منجمله موسی مهام، رضی ویشکایی، سرتیپ‌پور، زهتاب فرد، سرلشکر علوی مقدم، کیهان یغمایی، دکتر ادیب، کشاورزیان، حسن مصطفوی، پرفسور مخبر فرهمند، فتح‌الله معتمدی، مهدوی، سناتور نبیل سمیعی، سید اسدالله موسوی، دکتر دفتری و عباس شاهنده اعضاء هیئت مزبور در نظر دارند روابط نزدیکتری با یکدیگر برقرار نموده و هر 15 روز یک مرتبه با یکدیگر ملاقات و ضمن صرف نهار پیرامون امور مربوطه مشورت نمایند. 7 چند روز بعد، در 29 اردیبهشت 1344، هم خبر رسید که در نشست اخیر جمعیت یاران، که بدون حضور دکتر اقبال تشکیل شده بود، اختلافات بیشتری بروز کرده است. 8 مدت کوتاهی پس از آن، اعضای جمعیت یاران دچار اختلاف بیشتر و دودستگی شد. دستهای تحت رهبری افرادی نظیر مصطفی الموتی، به رغم عدم حضور دکتر اقبال در جلسات جمعیت یاران، به طرفداری از او برخاستند. ظاهراً تشکل اخیر تا اواخر سال 1345ش به فعالیت کژدار و مریز خود ادامه داد و پس از اظهار تمایل شاه برای عضویت افراد این گروه در احزاب رسمی کشور (حزب ایران نوین و حزب مردم)، به تدریج جمعیت یاران به پایان راه خود نزدیک شد. ساواک در 23 دی ماه 1345 در این باره چنین گزارش داده است:بعد از ظهر روز یکشنبه 12/9/45 عده‌ای از اعضاء جمعیت یاران منجمله دکتر سامی‌راد، دکتر الموتی، زهتاب فرد و کیهان یغمایی و موسوی ماکوئی نمایندگان منفرد مجلس شورای ملی و همچنین موسی مهام شهردار پیشین، دکتر ادیب و عباس شاهنده که مجموعآ دسته جداگانه‌ای را در جمعیت یاران (یاران دکتر اقبال) تشکیل داده بودند و گزارشات آن قبلا داده شده در منزل دکتر الموتی اجتماع می‌نمایند تا درباره وضع آینده خود از لحاظ امر انتخابات تبادل نظر نموده و تصمیم بگیرند. در این جلسه، حضار پس از مذاکرات در این زمینه قرار می‌گذارند روز سه شنبه 15/9/45 دسته جمعی با دکتر اقبال [دیدار] و کسب تکلیف نمایند و به دنبال این تصمیم صبح روز مزبور دکتر اقبال مراجعه و نسبت به انجام کارهایی که از لحاظ انتخاباتی بایستی توسط این گروه به عمل آید از ایشان استفسار می‌نمایند و دکتر اقبال پاسخ می‌دهد خیلی خوب عملی بوده که شماها متشکل شده‌اید و کسانی که اخیرآ به عضویت احزاب تمایل نشان داده‌اند (منظور نمایندگانی که اخیراً عضو احزاب ایران نوین و ملّیون 9 شده‌اند) افراد ساده‌ای هستند که تصور می‌نمایند عضویت در این احزاب انتخاب مجدد آنها را تضمین می‌کند و در هر صورت من فردا شرفیاب می‌شوم و موضوع را به شرف عرض شاهنشاه آریامهر می‌رسانم و هر نوع که امر بفرمایند شماها اجرا کنید. صبح روز پنجشنبه 17/9/45 دکتر الموتی، و کیهان یغمایی، که بنابه قول خودشان با دکتر اقبال جهت اخذ نتیجه ملاقات و شرفیابی تماس گرفته بودند، به سایر دوستان خود می‌گویند دکتر اقبال مراتب را به شرف عرض رسانیده و شاهنشاه امر فرموده‌اند فعالیت انفرادی معنی ندارد و بهتر است فعالیت خود را به صورت عضویت در احزاب انجام دهند. پیرو این مذاکرات و فعالیتها بلافاصله دکتر الموتی روز جمعه گذشته (18/9/45) به قزوین مسافرت نمود تا در مراسمی که قرار بود از طرف حزب ایران نوین در قزوین انجام شود شرکت نماید و وابستگی وی به حزب اعلام گردد که به همین ترتیب عمل شده است.9 نظریه منبع: با توجه به اینکه برای معرفی و وابستگی دکتر الموتی به حزب ایران نوین در قزوین قبلا از چندین روز پیش زمینه مهیا شده و از طرف نامبرده این موضوع نزد سایرین مخفی مانده بود این توهم به وجود می‌آید که مشارالیه زیاد در اظهارات خود از لحاظ دیپلماسی ثابت نیست و نمی‌تواند فرد مورد اعتمادی نزد دوستانش قرار گیرد؛ زیرا دکتر الموتی سابقآ عضو حزب ملّیون بوده و حالیه نیز عضویت حزب ایران نوین را و آن هم در اواخر دوره مجلس بیست و یکم قبول کرده تا بلکه بتواند از نفوذ حزب دولتی برای انتخاب شدن مجدد خود استفاده نماید. 10 چند ماهی قبل از آن و در مهرماه 1345 در حالی که دو حزب مردم و ایران نوین فعالیت سیاسی خود را در اقصی نقاط کشور گسترش می‌دادند گروهی از اعضای جمعیت یاران طرفدار دکتر اقبال هنوز در این دو حزب عضویت نیافته بودند و قصد داشتند فعالیت سیاسی مستقلانهای را سر و سامان دهند. ساواک در 30 مهر 1345 در این باره چنین گزارش کرده است:اخیراً عده‌ای در حدود 10 نفر از اعضاء جمعیت یاران وابسته به دکتر منوچهر اقبال که وابستگی به احزاب و جمعیتها ندارند و ازجمله دکتر الموتی، سرتیپ‌پور، زهتاب‌فرد، موسوی ماکوئی، دکتر سامی‌راد، و کیهان یغمایی نمایندگان مجلس شورای ملی و همچنین عباس شاهنده مدیر روزنامه فرمان، موسی مهام شهردار و استاندار پیشین و دکتر ادیب می‌باشند، تصمیم گرفته‌اند که به طور جداگانه شروع به فعالیت دسته جمعی بنمایند. این عده در حال حاضر روزهای یکشنبه هر هفته در منزل یکی از نامبردگان اجتماع و پیرامون روشی که باید در آینده دنبال کنند مذاکره می‌نمایند و روز یکشنبه گذشته (24/7/45) در منزل دکتر ادیب اجتماع داشته‌اند و روز یکشنبه آینده (1/8/45) نیز قرار است در منزل زهتاب‌فرد جمع شوند. تا به حال عده مذکور تصمیم وابستگی به هیچ حزب و دستهای را نداشته و بلکه قصد دارند به طور مجزا فعالیتهای سیاسی خود را دنبال نمایند و به وسیله‌ای به شرف عرض شاهنشاه آریامهر برسانند. علت اینکه تاکنون وابسته به دستجات و احزاب نگردیده‌اند آن بوده که تصور نموده و حالیه نیز می‌نمایند به این طریق بیشتر می‌توانند مفید و مؤثر واقع شوند. ضمناً بنا به پیشنهاد زهتاب‌فرد این عده در نظر دارند با تیمسار ریاست ساواک هم ملاقاتی به عمل آورند. 11 آخرین سندی که درباره فعالیت جمعیت یاران دکتر اقبال در اختیار داریم در تاریخ 15 آذر ماه 1346 تنظیم شده و نشان می‌دهد که اعضای محدود این جمعیت جز برگزاری برخی گردهماییهای بی‌تأثیر وظیفه دیگری بر عهده نمی‌شناخته‌اند و به ویژه، در عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور، هیچگونه نقشی نداشته‌اند و به نظر می‌رسد صرفاً حضور دکتر اقبال در رأس شرکت ملی نفت که می‌توانست متضمن برخی مزایای مالی و اقتصادی و نیز موقعیت سیاسی ـ اجتماعی باشد موجب و مشوق گردهماییهای گاه و بیگاه آنان می‌شد و وفاداری و تعهد صرف آنان به شخص دکتر اقبال موجب تداوم فعالیت، هرچند کم فروغ و نیم بند، اعضای جمعیت یاران نبود؛ چنانکه وقتی دکتر اقبال ظاهراً حاضر نشد امکانات مالی بیشتری در اختیار عباس شاهنده مدیر روزنامه فرمان قرار دهد روابط او با جمعیت یاران تیره شد. ساواک در 15 آذر 1346 در این باره چنین گزارش کرده است: عباس شاهنده نامه‌ای خطاب به دکتر ادیب رئیس جمعیت [یاران] نوشت و استعفای خود را از عضویت جمعیت اعلام نمود و به دنبال استعفای خود توضیح داد که به این علت از عضویت جمعیت استعفاء می‌دهم که شماها همه دوستان دکتر اقبال هستید ولی من از امروز با او دشمن هستم و اسناد و مدارکی علیه دکتر اقبال به طور مستند و مستدل دارم که در روزنامه منتشر خواهم کرد. شاهنده اضافه نمود که من دکتر اقبال را به این مقام رسانده و خدمات ارزنده‌ای به او نموده‌ام. زهتاب‌فرد در پاسخ اظهارات شاهنده خطاب به نامبرده گفت که شما مدت 25 سال است دم از دوستی دکتر اقبال می‌زنید و مرتب در روزنامه خود از او تعریف می‌کنید و حال چگونه تصمیم دارید رویه خود را عوض کنید و آیا جواب مردم را چه می‌دهید و ما اعضای جمعیت قسم خورده‌ایم که کار خلافی انجام ندهیم. بعد مهام نیز در تأیید اظهارات زهتاب‌فرد مطالبی را بیان نمود و حضار اکثرآ عمل شاهنده را تقبیح و او را سرزنش کردند و در خاتمه بحث، از طرف حضار دکتر ادیب، مهام، زهتاب‌فرد و سرتیپ پور انتخاب گردیدند و قرار شد روز شنبه (11/9/46) در منزل دکتر ادیب با شاهنده ملاقات و مذاکراتی در این زمینه بنمایند و در مورد استعفاء شاهنده تصمیم بگیرند ولیکن روز مزبور شاهنده به منزل دکتر ادیب مراجعه نکرده است. توضیح منبع: علت کدورت شاهنده با دکتر اقبال مربوط به این جریان می‌باشد که چندی قبل شاهنده به شرکت ملی نفت مراجعه و به دکتر اقبال اظهار می‌دارد مبالغی بدهی دارد ودرخواست می‌کند بهای مدت یک سال آگهی مربوط به شرکت ملی نفت را به طور پیش پرداخت به وی بدهند و دکتر اقبال با این پیشنهاد مخالفت کرده و پاسخ می‌دهد قادر به انجام این عمل نمی‌باشد و شاهنده فوق‌العاده از این جواب ناراحت می‌شود به طوری که دیگر حتی در جلسات جمعیت یاران نیز شرکت نمی‌کند. نظریه 20/ه /7 : عباس شاهنده در بین مردم و مطبوعات شخص وزینی شناخته نمی‌شود و او را فردی ابن‌الوقت می‌شناسند و با توجه به اینکه پسرش اخیراً به نمایندگی مجلس شورا انتخاب گردیده بعید به نظر نمی‌رسد که مشارالیه تحت تأثیر عوامل مخالف دکتر اقبال قرار گرفته و موضوع درخواست یک سال بهای آگهی را ظاهراً و به شرح فوق عنوان نموده تا اسنادی برای مخالفت خود با دکتر اقبال در دست داشته باشد. 12 بیش از این درباره جمعیت یاران دکتر اقبال اطلاع موثق و قابل اعتنایی در دست نیست و به نظر هم نمی‌رسد از نیمه دوم دهه 1340ش به بعد فعالیت آنان تداومی چشمگیر یافته باشد. منابع: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1.مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 11، چاپ اول ، لندن ، پکا ، اسفند 1370/مارس 1992 ، صص 50- 51 . 2. همان. 3. دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، کتاب 4، چاپ اول، تهران ، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379 صص 165-167 . 4. همان، ص 168 . 5. همان، ص 169 . 6. همان، ص 191 . 7. همان، ص 248 . 8. همان، صص 249-250 . 9. به نظر می‌رسد مقصود حزب مردم باشد. 10. دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، صص280-282 . 11. همان، صص 306-307 . 12. همان، صص 368-370 . منبع:سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

امام خمینی و مواجهه با اسرائیل و پهلوی

دکتر غلامعلی پاشازاده مقدمه از آغاز مخالفت‌های علنی امام خمینی(ره) با نظام پهلوی، مناسبات دولت پهلوی با اسرائیل به یکی از محوری‌ترین دلایل مخالفت امام تبدیل شد. امام قبل از تبعید در سال 1343، به نفوذ اسرائیلی‌ها در شئون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی کشور به شدت اعتراض می‌کرد و از وعاظ و روحانیون می‌خواست تا خطر اسرائیل را به مردم گوشزد کنند. پس از تبعید ایشان به عراق، روند زیاده‌طلبی‌های اسرائیل و مقاومت دولت‌های عربی و تلاش آنان برای بازپس‌گیری سرزمین اشغالی، موجبات چندین جنگ بین اعراب و اسرائیل را فراهم آورد و بدین ترتیب، توجه امام بیش از سابق به مساله فلسطین جلب شد. در این زمان، امام در کنار موضع‌گیریهای سابق خود علیه اسرائیل، همواره حکومت پهلوی و مناسبات نزدیک آن با اسرائیل را نیز زیر سوال می‌برد و آن را خلاف مصالح جهان اسلام می‌دانست. با توجه به این موضع‌گیریها، این سوال پیش می‌آید که دلیل مخالفت همزمان امام با اسرائیل و نظام پهلوی چه بود و آیا مخالفت ایشان با اسرائیل از مخالفت با سلطنت پهلوی نشات می‌گرفت یا بالعکس؟ علل مخالفت همزمان امام با اسرائیل و نظام پهلوی مساله‌ای است که در مقاله حاضر با استفاده از آثار امام و اسناد و مدارک موجود با روش توصیفی و تحلیلی مورد بررسی قرار می‌گیرد. مقاله با بررسی اندیشه امام در مورد اسرائیل تا زمان پیروزی انقلاب به این نتیجه می‌رسد که چون ایشان اسرائیل را دشمن اسلام و عامل استعمار غرب برای سیطره بر جهان اسلام می‌دانستند، بنابراین، روابط دوستانه دولت پهلوی با اسرائیل را به شدت مورد مخالفت قرار می‌دادند. در واقع، مخالفت امام با روابط دولت پهلوی با اسرائیل تابعی از مخالفت عمده ایشان با وجود دولت غاصب اسرائیل بود. نخستین مواجهه تشکیل دولت صهیونیستی اسرائیل در سال 1948 و اشغال فلسطین و بیت‌المقدس- اولین قبله مسلمانان- توسط آن دولت و روابط ایران با آن رژیم (1) از آغازین روزهای موضع‌گیری امام و اعتراضشان به سلطنت پهلوی، جایگاه پر اهمیتی در فکر و اقدام ایشان داشته است. ایشان از همان روزها مناسبات ایران با رژیم غاصب اسرائیل را در راستای نفوذ قدرتهای استعماری در ایران دانسته و هدف آن مناسبات را نابودی اسلام، قران و روحانیت ارزریابی می‌کردند(2) و به همین علت، خواهان اتحاد «ملتهای مسلمان» برای مبارزه با «اسرائیل و عمال» آن بودند.(3) همین نگرش به روابط ایران و اسرائیل موجب شد ایشان در آستانه محرم سال 1342، از وعاظ و روحانیون بخواهند که در میان افشاگری‌های خود از رژیم پهلوی، خطر اسرائیل را هم به مردم تذکر دهند. (4) با این اقدام امام، ساواک عده‌ای از سخنرانان مذهبی را جلب نمود و پس از تهدید، رسماً اظهار داشت که اگر نمی‌خواهید حملات تبلیغاتی خود علیه حکومت را متوقف سازید دست کم این سه موضوع را رعایت کنید: 1- علیه شخص اول مملکت سخنی نگویید؛ 2- علیه اسرائیل نیز سخنی به میان نیاورید؛ 3- مرتب به گوش مردم نخوانید که اسلام در خطر است. تلاش‌های ساواک برای سرپوش گذاشتن بر سیاستهای حکومت در قبال اسرائیل موجب شد امام در سخنرانی تاریخی خود در عاشورای سال 1383 قمری (13 خرداد 1342) با کلمات تندی از رژیم و سیاست‌های اسرائیلی آن صحبت نمایند. ایشان در قسمتی از بیانات خود می‌فرمایند: «تمام گرفتاری‌ها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر ما نگوییم اسلام در خطر است آیا در معرض خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا آن طور نیست؟ و اصولا چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت می گوید از شاه صحبت نکنید، از اسرائیل صحبت نکنید، آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است.» (5) این سخنرانی امام و دستگیری ایشان به دنبال آن، به قیام 15 خرداد 1342 انجامید. مخالفت‌های ایشان بعد از قیام، همچنان ادامه یافت و در مقاطع مختلف امام سیاستهای دولت پهلوی را در ارتباط با اسرائیل زیر سوال بردند، از جمله در سخنرانی 26 فروردین 1343 فرمودند: «ای مردم! ای عالم! بدانید ملت ما مخالف است با پیمان با اسرائیل، این ملت ما نیست، این روحانیت ما نیست، دین ما اقتضا می کند با دشمن اسلام هم‌پیوند نشویم در مقابل صف مسلمین.»(6) مخالفت‌های امام تا زمان تبعید ایشان از کشور ادامه یافت. ایشان، در سخنرانی تاریخی خود علیه کاپیتولاسیون، بار دیگر پیوند حکومت ایران با صهیونیست‌ها و سیاست‌های استعماری آمریکا را برملا ساختند و آن را مورد حمله قرار دادند. (7) بعد از سخنرانی امام علیه کاپیتولاسیون، رژیم ایشان را به ترکیه و پس از آن به عراق تبعید کرد. موضعگیری امام در آغاز تبعید در زمان اقامت در عراق، با آغاز جنگ شش روزه در 15 خرداد 1346 میان اعراب و اسرائیل تکاپوهای ضد اسرائیلی امام به اوج رسید. سه روز پس از آغاز جنگ، امام در پیامی خطاب به سران کشورهای اسلامی، ضمن تاکید بر لزوم جنگ با اسرائیل، هر گونه رابطه تجاری و سیاسی با اسرائیل را تحریم نمودند و پس از جنگ که با حمایت آمریکا از اسرائیل به شکست اعراب مسلمان منجر شد در مجلس ختم شهدای اعراب در نجف اشرف شرکت کردند. (8) در شهریور سال بعد امام در جواب استفتائیه‌ای «در مورد استفاده از وجوه شرعیه برای مسلح نمودن و تربیت مسلمانان به منظور پس گرفتن اماکن مقدسه» فرمودند که خطر اسرائیل «متوجه به اساس اسلام» بوده و لازم است مسلمانان در کمک به مدافعین کوتاهی ننمایند و مصرف زکات و سایر صدقات در این امر مسلم و حیاتی جایز می‌باشد. (9) در 19 مهر سال 1347 و در ایام حج، حضرت امام در فتوایی در مورد اختصاص وجوه شرعی مانند زکات به مجاهدان سازمان فتح خاطر نشان کردند: «بر هر مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد واجب است که تمام کوششهای خود را در این راه به کار برد. به پیش به سوی احدی الحسنین، یکی از دو نیکی؛ شهادت یا پیروزی. پیش به سوی خونخواهی و پاک کردن ننگ، به سوی نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین.»(10) حضرت امام به مجاهدان تحت فرمان فتح توصیه کردند «که به نحو پیگیر و لاینقطع به جهاد خویش ادامه» دهند؛ چرا که زندگی داشتن عقیده و جهاد در راه آن است و مرگ از زندگی ننگین بهتر است. در چنین وضعی، راهی جز پیکار برای حفظ عزت و شرافت اسلامی وجود ندارد و هیچ امری بر مسلمانان واجب تر از دفاع از اسلام با جان و مال نیست. امام برای قطع دست صهیونیستها که در آن زمان در کلیه موسسات حیاتی در ایران نفوذ داشتند، مردم ایران را مکلف نمود تا «با همه امکاناتشان بکوشند معامله خود را با صهیونیستهای داخلی و غیر از آنان که در ایران هستند به طور کامل قطع کنند و از لحاظ روحی و مادی آنان را مستاصل و بیچاره نمایند و کلیه فضاهای حیاتی را بر آنان تنگ سازند و علیه آنان به یک جنگ اقتصادی دست زنند و نیز در دیگر زمینه‌ها با آنها بجنگند تا آنها مجبور شوند کلیه روابط خود را با ایران و خلق مسلمان آن قطع کنند و سرانجام خلق ایران بتوانند همه امکانات مادی و معنوی خویش را در اختیار این مجاهدان آزاده بگذارند» (11) امام در پایان وظیفه خلق مسلمان فلسطین را همان وظیفه مسلمانان در اقصی نقاط شهرها دانسته و مسلمانان را به مثابه «دست واحد»ی در مقابل دیگران معرفی میکند که باید از تفرقه‌جویی و نژادپرستی پرهیز نمایند و در مسئولیت عمومی شریک باشند. (12) در 30 مرداد 1348 مسجد الاقصی با توطئه‌ای صهیونیستی در آتش سوخت و سران کشورهای اسلامی یک ماه بعد در رباط مراکش گرد هم آمدند تا تصمیمهایی برای بازسازی مسجدالاقصی اتخاذ نمایند. امام بر خلاف نظر سران کشورهای اسلامی اعلام کرد که سران کشورهای اسلامی نباید مسجدالاقصی را تجدید بنا کنند تا جنایت صهیونیستها همواره در برابر چشم مسلمانان مجسم باشد. (13) موضعگیری امام در سال 1352 بعد از شروع حمله مشترک مصر و سوریه به اسرائیل برای بازپس گرفتن سرزمینهای غصب شده، در سال 1352ش/ 1973م امام طی پیامی، ممالک اسلامی به خصوص دولتهای عربی را ملزم دانستند که با همه قوا و نیروهایشان به کمک رزمندگان عرب بشتابند و «برای آزادی فلسطین و احیای مجدد شرف و عظمت اسلامی در این جهاد مقدس شرکت کنند.» ایشان از کشور های اسلامی خواستند که با رفع اختلاف و بدون هراس از قدرت پوشالی اسرائیل و حامیان آن، باهم متحد شوند و نقشه استیلا و سیطره صهیونیسم را بر دنیای اسلام نقش بر آب کنند. ایشان در مورد رمز موفقیت کشورهای اسلامی در مقابل اسرائیل و اقدامات لازم در این مورد می‌فرمایند: «... و فقط با فداکاری، پایداری و اتحاد دولت‌های اسلامی میتوان از شر این کابوس سیاه استعمار رهایی یافت و اگر دولتی در این امر حیاتی که برای اسلام پیش آمده کوتاهی کرد، بر دیگر دولتهای اسلامی لازم است که با توبیخ و تهدید و قطع روابط او را وادار به همراهی کنند، دولتهای ممالک نفت‌خیز اسلامی لازم است، از نفت و دیگر امکاناتی که در اختیار دارند به عنوان حربه علیه اسرائیل و استعمارگران استفاده کرده از فروش نفت به آن دولت‌هایی که به اسرائیل کمک می‌کنند خودداری ورزند.» (14) امام در ادامه از مسلمانان خواستند که با کمکهای معنوی و مادی همچون ارسال خون، دارو، اسلحه و آذوقه برادران خود را در جبهه جنگ یاری نمایند و ملت مسلمان ایران را ملزم دانستند که در قبال تجاوز وحشیانه اسرائیل و مصیبت‌های اعراب مسلمان ساکت ننشینند و «دولت ایران را وادار سازند که این سکوت را شکسته، در صف دولت‌های ممالک اسلامی به پیکار علیه اسرائیل برخیزد.» (15) در روز هفدهم مهر ماه 1352، امام در پیام کوتاه دیگری از مسلمانان جهان خواستند که از بذل جان و مال در راه دفاع از ملت فلسطین دریغ نورزند و با «صفوف فشرده و وحدت علیه استعمار و صهیونیسم پیکار کنند و بر منافع آمریکا ضربه وارد سازند.» ایشان همچنین از دولت عراق و سایر دولت‌هایی که [در آن ایام برای مقابله با اسرائیل] به مصر و سوریه مساعدت می‌کردند سپاسگزاری نمود. (16) در این زمان دولت ایران به مناسبت دومین یادبود دو هزار و پانصدمین سال تاسیس شاهنشاهی در ایران جشن‌هایی را برگزار می‌کرد و دست‌اندرکار ترویج شایعاتی بود که در جنگ اعراب و اسرائیل، ایران را طرفدار مسلمانان جلوه دهد. بر اساس این شایعات، ارسال سلاح‌های شوروی برای سوریه و مصر از طریق خاک ایران انجام می‌گرفت. (17) ولی امام با آگاهی از روابط دولت پهلوی با اسرائیل، در 22 مهر 1352 اعلامیه دیگری صادر نمود و در آن، برگزاری جشنهای دوهزاروپانصد ساله را به افتخار شاهان مستبد، ستمگر و تشنه به خون مردم دانست. به باور امام دولت ایران می‌خواست با آن جشن‌ها و ایجاد شادی‌های فریبنده، مردم را نسبت به مساله فلسطین غافل سازد. بنا بر اعلامیه امام، در حالی که «مردم مسلمان و عرب تمام فکر خود را به زمینهای از دست رفته متوجه نموده و مقدورات خود را برای دفاع از اسلام و مسلمانان و تامین زندگی آزادانه و محترم بر آنها اختصاص» داده بودند، رژیم به برگزاری این جشنها و تجاوز به آزادی‌های مردم مشغول بود و برای توجیه اقدامات خود با توسل به روحانیون درباری تلگراف‌های مجعول به نام علمای اسلام تهیه می‌کرد و علمای دین و روشنفکران معترض به روابط شاه و اسرائیل را تبعید می‌نمود. امام در ادامه این اعلامیه به روابط تنگاتنگ دولت ایران با آمریکا و اسرائیل اشاره کردند و درباره صدور نفت ایران به اسرائیل چنین آوردند: «ننگآور است که شاه یک چنین رویه خشونت‌آمیزی نسبت به کشورهای تولید کننده نفت بگیرد تا مانع استفاده از نفت به عنوان یک حربه استراتژیکی علیه اسرائیل بشود. شاه به این امر اکتفا ننموده، بلکه به موجب قراردادی تعهد نمود که مقادیر نفت استخراج شده را افزایش بدهد. این یک توطئه واضحی است که توسط شاه ایران و آقایان استعمارگر وی به منظور جلوگیری از پیشرفتهای ملل انجام میگیرد. عملیات چاپیدن ثروتهای ملی و ادامه خرید اسلحه به میلیونها دلار... به طور جنون‌آمیزی موجب افزایش گرانی و قرار دادن ایران بر لبه پرتگاه مخوف گرسنگی می‌شود و می‌توان پیش‌بینی کرد که این امر اقتصاد ایران را ورشکست خواهد کرد و در آن روز شاه اسلحه خریداری شده را طبق نقشه قبلی به اسرائیل خواهد داد. همچنین، باید نگران باشیم که مبادا این اسلحه که با خون و عرق مردم خریداری شده، به جای این که علیه دشمنان به کار برده شود، سینه مجاهدان اسلام را هدف قرار دهد.» (18) امام در نهایت، ملت ایران را خطاب قرار می‌دهند و از آنها می‌خواهند از جنایات شاه جلوگیری کنند و سرکوبی و برچیدن منافع آمریکا و اسرائیل را سرلوحه اقدام خود قرار دهند و «شاه را وادار نمایند که در صف مسلمانان بایستد.» (19) حمایت‌های بی‌دریغ امام از مردم فلسطین و اعتراض ایشان به روابط دولت پهلوی با اسرائیل تا پیروزی انقلاب ادامه داشت؛ به طوری که در جواب پیام تسلیت یاسر عرفات به مناسبت درگذشت مشکوک حاج آقا مصطفی در اول آبان 1356، باز هم سیاست حمایت شاه از اسرائیل را تقبیح نمودند (20) تا این که پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 به عمر سلطنت پهلوی و روابط آن با اسرائیل خاتمه داد. در مجموع، می‌توان اندیشه و تلاش امام در مورد اسرائیل و ارتباط دولت پهلوی با آن را در محورهای زیر خلاصه کرد: 1- حضرت امام از نخستین روزهای موضع‌گیری خود علیه اسرائیل، آن را خطری برای دین مبین اسلام دانستند که برای محو اسلام و قرآن در دل سرزمین‌های اسلامی ایجاد شده بود. با چنین نگرشی به موجودیت اسرائیل، تنها حذف آن از صفحه روزگار می‌توانست به مخالفت امام پایان دهد؛ چراکه، هدف از تاسیس اسرائیل نه تصرف قسمتی از قلمرو مسلمانان و یا نابودی تعدادی از مسلمین، بلکه نابودی اسلام قلمداد می‌شد. در واقع، اگر وجود اسرائیل، به عنوان تصرف قسمتی از قلمرو مسلمانان تلقی می‌گردید، این امر به مرور زمان همانند همه تصرف‌های صورت گرفته در طول تاریخ قابل چشم‌پوشی بود. 2- امام به کرات در کنار اعلام خطر اسرائیل از آن به عنوان عامل تمدن غرب و کشورهای استعمارگر همچون آمریکا یاد کرده است. این مساله خطر اسرائیل را با سیطره غرب بر کشورهای اسلامی برابر می‌ساخت که زبونی مسلمانان و در نهایت حذف اسلام را در مقابل غرب مسیحی به دنبال داشت. در این زمان، کشورهای اسلامی سیطره غرب را تجربه کرده بودند و این خطر برای آنها ملموس بود. 3- امام مبارزان فلسطینی را به عنوان صف مقدم اسلام در مقابل اسرائیل می‌شناختند و از مردم و دولتهای جهان اسلام می‌خواستند آنها را یاری نمایند. در این میان، امام علی رغم عدم اعتقاد به ماهیت دولت پهلوی سعی می‌کردند به نحوی آن را با دنیای اسلام هماهنگ سازند و جهان اسلام را در مقابل خطر اسرائیل یکپارچه و متحد گرداند. نتیجه از آنچه گفتیم روشن می‌شود که امام با مخالفت با سیاست‌های سلطنت پهلوی در مقابل اسرائیل در دوران قبل از تبعید و با حکم خود مبنی بر اختصاص وجوهات شرعی برای مبارزان فلسطینی و لزوم حمایت مادی و معنوی از آنها در دوران تبعید، مردم مسلمان ایران را در مقابل دولت پهلوی قرار می‌داد که سیاست دوستانه‌ای با اسرائیل در پیش گرفته بود. در واقع، مردم ایران برای کمک به مجاهدان فلسطینی با سلطنت پهلوی و سیاست‌های آن مبارزه می‌کردند؛ اما این مساله به هیچ وجه به معنای آن نبود که مخالفت امام با سلطنت پهلوی موجب اتخاذ آن سیاست از طرف ایشان شده باشد. بررسی اندیشه و اقدامات امام روشن می‌سازد که امام به خاطر مرجعیت‌شان، یک رسالت جهانی در مقابل دنیای اسلام داشتند و همین رسالت موجب می‌شد امام اسلام و منافع کشور های اسلامی را مقدم بر مخالفت با سلطنت پهلوی بدانند. پیدایش اسرائیل و اهداف توسعه‌طلبانه آن به شرط تضعیف اسلام و کشورهای مسلمان و تصرف قلمرو ممالک اسلامی تحقق می‌یافت و این مساله، برای مرجعی مانند امام که دغدغه اسلام داشت پذیرفتنی نبود. امام سلطنت پهلوی را قبول نداشت و به خاطر مبارزه با آن از وطن خویش تبعید شده بود، ولی این مساله نمی‌توانست خللی در رسالت جهانی امام وارد سازد. به همین خاطر ایشان در تمام مراحل مسلمانان جهان را به مقابله با اسرائیل فرا می‌خواند و در این میان، رژیم پهلوی را به خاطر همکاری با اسرائیل مورد اعتراض قرار می‌دهد و به رغم مبارزات خود بر علیه سلطنت پهلوی خواهان پیوستن آن به صف جهان اسلام در مقابل اسرائیل می‌گردد. در واقع، به خاطر همین دیدگاه، امام بعد از پیروزی انقلاب هم به موضع ضد اسرائیلی خود ادامه دادند و کوچک‌ترین تعدیلی در این سیاست خود ایجاد نکردند. پانوشتها: (1) در مورد روابط دولت پهلوی با رژیم صهیونیستی به منابع زیر مراجعه شود: علی اکبر ولایتی، ایران و تحولات فلسطین (1357- 1317)، تهران، وزارت امور خارجه، 1380. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران در دوره پهلوی 57- 1320، تهران، قومس، 1383. امیرمحمد حاجی یوسفی، ایران و رژیم صهیونیستی (از همکاری تا منازعه)، تهران، نشر دانشگاه امام صادق (ع)، 1382. (2) صحیفه امام خمینی، ج 1، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، ص 153 (3) همان، ص 191 (4) سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، تهران، موسسه چاپ و نشر عروج، 1381، ص 466 (5) صحیفه نور، ج 1، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1370، ص 94- 91 (6) صحیفه امام خمینی، ج 1، ص 300 (7) همان، ص 417. در مورد مسایل مربوط به قیام 15 خرداد مراجعه شود به: مجموعه مقالات همایش 15 خرداد 1342، زمینه ها و بسترها، 2 جلد، تهران، سوره مهر، 1388 (8) سیر مبارزات امام خمینی در آیینه اسناد به روایت ساواک، ج 20، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1386، ص 351 (9) همان، ص 358 (10) صحیفه امام خمینی، ج2، ص 199 (11) همان (12) همان (13) سیر مبارزات امام خمینی در آیینه اسناد به روایت ساواک، ج 20، ص 325 (14) آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده امام خمینی (ره)، شماره باز یابی: 5- 858102 (15) همان (16) سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ج 20، ص 428- 427 (17) آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده امام خمینی، شماره بازیابی: 851016 (18) سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ج20، ص 457- 454 (19) همان (20) همان، ص 331

مروری بر شکل‌گیری و گسترش یک شعار / اولین ‌بار چه کسی گفت مرگ بر شاه؟

سید نیما حسینی تاریخ ایرانی: مردم ایران در جریان انقلاب 1357 با سردادن شعارهای گوناگون مواضع خود را در قبال آنچه در سرزمینشان می‌گذشت، اعلام می‌کردند اما در میان صدها شعاری که در آن روزها ابداع و بر زبان‌ها جاری شد یکی به سبب صراحتی که داشت از دیگر شعارها متمایز بود و آن شعاری نبود جز «مرگ بر شاه». سال 56 سال مهمی درتاریخ مبارزات مردم بود. مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی و حاج سیدمصطفی خمینی در کنار بازداشت هرروزه مبارزان طیف‌های گوناگون، از مهمترین وقایع این سال بود که مشروعیت رژیم شاهنشاهی را به سرعت به پرتگاه می‌برد. امام خمینی در تبعید بود اما با این‌حال مردم که تشنه تغییر بودند، به هر سختی بود اعلامیه‌های امام را به دست می‌آوردند و به سرعت تکثیر می‌کردند. گسترش افکار انقلابی روز افزون بود و تکثیر اندیشه‌های بنیانگذار جمهوری اسلامی هم به کاغذ و اعلامیه متوقف نمی‌ماند و به ورود نوارهای سخنرانی‌های امام به کشور منجر شد. موضوعی که خشم شاه را برانگیخت و او را به تصمیمی مهم واداشت. تصمیمی که بسیاری آن را جرقه انقلاب و اشتباهی بزرگ قلمداد می‌کنند. اعتراضات تبریز در قم کلید خورد فریدون هویدا، نماینده ایران دوره پهلوی در سازمان ملل در کتاب «سقوط شاه» می‌نویسد: «موقعی که خبر ورود و پخش قاچاقی نوارهای خمینی به گوش شاه رسید، او را به شدت نسبت به سستی پلیس امنیتی خود خشمگین کرد، و برای آنکه ضمن عمل مقابله به مثل، دست به انتقامجویی هم زده باشد، بدون مشورت با کسی دستور داد مقاله‌ای سراپا بدگویی و ناسزا برای صدمه زدن و تخریب (امام) خمینی انتشار یابد و وزیر اطلاعات آن زمان را مأمور این کار کرد و نیز یکی از روزنامه‌های مهم تهران را وادار ساخت تا این مقاله را به چاپ برساند، ولی انتشار این مقاله همچون جرقه‌ای بود که با بشکه باروت تماس پیدا کرده باشد. بروز عکس‌العمل نسبت به مقاله مذکور دیری نپایید و روز بعد از چاپ آن در شهر قم شورشی به پا شد که طی آن مردم شهر با برپایی تظاهرات در اطراف مسجد، علیه انتشار مقاله توهین‌آمیز در مورد رهبر مذهبی خود اعتراض کردند و بر اثر تیراندازی قوای ارتش و پلیس به سوی آنها عده‌ای کشته شدند.» مقاله‌ای که هویدا از آن سخن می‌گوید همان مقاله مشهور و توهین‌آمیز «ارتجاع سرخ و سیاه» به قلم احمد رشیدی ‌مطلق است. مقاله‌ای که درباره نویسنده آن حرف‌های فراوانی به میان آمده است. برخی محافل مطبوعاتی و سیاسی از جمله فریدون هویدا، این مقاله را به داریوش همایون، وزیر اطلاعات وقت نسبت می‌دهند. با این‌حال داریوش همایون طی دوران حیاتش همواره این مساله را رد می‌کرد. وی در خاطرات خود می‌گوید: «مقاله از وزارت دربار سرچشمه می‌گرفت. این مطلب که شاه روایت اولیه مقاله را نپسندید و گفت باید تندتر بشود، درست است.» اولین اعتراضات به این مقاله فردای انتشار آن از سوی روحانیون و طلاب قم صورت گرفت. آن‌ها با تعطیلی کلاس‌های حوزه اعتراض خود را نشان دادند، سپس بازاریان به آن‌ها پیوستند و مراجع نیز یکی پس از دیگری با انتشار اعلامیه و شرکت در اجتماع روحانیون و طلاب حوزه با این اعتراضات همراه شدند. راهپیمایی آرام مردم در روز 19 دی آغاز شد اما ماموران حکومتی همین راهپیمایی در سکوت را هم تحمل نکردند و طبق یک برنامه از پیش تعیین‌شده بعد از شکستن شیشه مغازه‌ها و بانک‌ها به مردم حمله کردند. درگیری میان مردم بالا گرفت، تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. خبر قیام مردم قم در زمان کوتاهی به شهرهای دیگر رسید. خشم مردم از حکومت شاه فضایی را ایجاد کرد که قیام مردم تبریز در چهلم شهدای قم مهمترین آن بود. ...و ناگهان «مرگ بر شاه» قیام مردم قم که به کشته و مجروح شدن شماری از آنان انجامید، موجی بزرگ را علیه رژیم شاه در سراسر کشور به وجود آورد. از جمله شهرهایی که در اعتراض به کشتار مردم قم علیه رژیم بپاخاست تبریز بود. جایی که برای اولین بار شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد. سردار حسین علایی از فرماندهان جبهه و جنگ که در قیام 29 بهمن سال 56 تبریز حضور فعال داشت، درباره چگونگی شکل‌گیری این قیام می‌گوید: «برای برگزاری مراسمی در چهلم شهدای طلاب و مردم قم، آیت‌الله قاضی طباطبایی اطلاعیه‌ای صادر کرد و از مردم تبریز خواست در مراسم چهلم شهدای قم در مسجد میرزا یوسف آقا (قزللی) تبریز شرکت کنند. شعار مرگ بر شاه برای اولین بار در جریان همین مراسم توسط مردم تبریز سرداده شد.» به دنبال اطلاعیه آیت‌الله قاضی، اقشار مختلف مردم تبریز از اولین ساعات صبح در مقابل مسجد میرزایوسف آقا اجتماع کردند. دانشجویان، دانشگاه را به کلی تعطیل کردند و به طور انفرادی روانه مسجد ‌شدند. تمام مغازه‌ها و بازار تعطیل بودند. هر چه به ساعت زمان آغاز ختم نزدیکتر می‌شد بر جمعیت متراکم عزاداران افزوده می‌شد. به طوری که طبق اسناد تاریخی شمار مردم به بیش از 20 هزار نفر ‌رسید. راس ساعتی که برای برگزاری مراسم ختم اعلام شده بود، اجتماع مردم با درهای بسته مسجد و نیروهای انتظامی که مسجد را در محاصره داشتند، مواجه شد. قره‌باغی از سران ارتش شاه در این مورد می‌گوید: «...البته خب، بیشتر اونطوری که احساس شد، ناشی از دستور استاندار بود که گفته بود در مساجد رو ببندند، بسته بودند، راه نداده بودند.» رئیس کلانتری 6 تبریز، سروان حق‌شناس، مسوول اجرای این تصمیم اسکندر آزموده استاندار آذربایجان شرقی بود. با افزایش جمعیت و آغاز ساعت ختم زمزمه مردم در اعتراض به بسته بودن درب مسجد بلند شد. در این زمان بود که رئیس کلانتری 6 با لحنی خشن ضمن فحاشی به مردم و اهانت به امام خمینی گفت: «در طویله بسته است و دنبال کارتان بروید.» این سخنان توهین‌آمیز با اعتراض یکی از دانشجویان تبریزی مواجه شد. افسر کلانتری مسلح به طرف او حمله برد. جوان سینه‌اش را باز کرد و گفت: «بزن» رئیس کلانتری 6 با اسلحه‌ای که در دست داشت قلب جوان را هدف گرفته و شلیک کرد. حسین علایی درباره این واقعه می‌گوید: «یکی از دانشجویان به نام محمد تجلی به اهانت رئیس کلانتری اعتراض کرد که با ضرب گلوله رئیس کلانتری به شهادت رسید، در این هنگام مردم جنازه شهید را بر دوش گرفته و شعارهای مرگ بر شاه، درود بر خمینی و یا حسین سر دادند. مردم در مسیر حرکت خود به مراکز فساد مانند شراب فروشی‌ها، بعضی بانک‌های متعلق به بهائیان و مراکز وابسته به رژیم شاه حمله کردند.» ذکر این نکته که شعار «مرگ بر شاه» برای اولین‌بار در قیام مردم تبریز شنیده شد تنها به خاطرات حسین علایی محدود نمی‌شود. فریدون هویدا هم در کتاب «سقوط شاه می‌نویسد: «هنوز مدتی از واقعه قم نگذشته بود که در 18 فوریه 1978 (29 بهمن1356) چندین‌هزار تن از مردم تبریز به عنوان بزرگداشت چهلم کشته‌شدگان حادثه قم دست به تظاهرات زدند و به دنبال آن نیز شورشی پدید آمد که بنا به گفته شاهدان عینی، در خلال آن برای اولین بار شعار "مرگ بر شاه" شنیده شد.» مرگ بر شاه؛ در تاسوعا نه، در عاشورا آری! آنچه در تبریز باعث شد مردم شعار مرگ بر شاه بدهند خشونت عریانی بود که عمال حکومتی علیه مردم بی‌دفاع روا داشتند اما شعار «مرگ بر شاه» شعار ساده‌ای نبود. شعاری استراتژیک بود که بعدها به عنوان نمادی از حرکت مردم علیه اساس سلطنت در سال 1357 مورد استفاده قرار می‌گرفت. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به اختلاف میان مبارزان درباره استفاده یا عدم استفاده از این شعار اشاره می‌کند. وی می‌نویسد: « وقتی من از ]زندان[ آمدم با دو جریان کاملاً روشن مواجه شدم. جریان‌های غیراسلامی که آماده پیروزی انقلاب نبودند. آنها فکر می‌کردند بهتر است رژیم حفظ شود و شاه به صورت عروسکی باشد و سلطنت کند و حکومت نکند و آزادی مطبوعات و احزاب و این جور مسائل شود و می‌گفتند آمادگی اداره کشور را ندارند. شورای سلطنتی و غیره را قبول داشتند، مذاکرات زیادی در این مقطع داشتیم با افرادی که الان نمی‌خواهم اسم ببرم. مکرر در منزل سران آن‌ها جلسه داشتیم. یک‌بار هم در حسینیه ارشاد و در منزل آقای مطهری جلسه داشتیم. آن‌ها از ما می‌خواستند که خدمت امام برویم و بگوییم روی سقوط شاه اصرار نکنند. در سفری که آیت‌الله منتظری به پاریس داشتند. آن‌ها اصرار می‌کردند این پیام را به امام بدهیم که سقوط شاه فعلاً ممکن نیست. حتی برای راهپیمایی‌ها که باید شعار تعیین می‌کردیم، همیشه این بحث را داشتیم که آن‌ها می‌گفتند شعار "مرگ بر شاه" ندهیم.» همانطور که از سخنان هاشمی مشخص است اختلاف بر سر استفاده از شعار «مرگ بر شاه» در میان جریان‌های مختلف مبارزه اختلافی مبنایی درباره معنای غایی این شعار بوده است. معنایی که هرچند در ابتدای شکل‌گیری این شعار (در قیام تبریز) به نظر می‌رسد در میان احساسات مردم خشمگین چندان مورد توجه نبود، اما در ادامه یکی از مباحث مهم در میان مبارزین بوده است. نکته جالب و حائز اهمیت آن است که این شعار حتی از سوی رژیم هم به صورت خاص مورد توجه بوده است. هاشمی درباره این حساسیت می‌گوید: «از اوایل محرم که درگیری‌ها زیاد شد و مردم بر پشت‌بام‌ها رفتند و حوادث سرچشمه پیش آمد و امام آن بیانیه "خون بر شمشیر پیروز است" را دادند، موج جدیدی در مردم ایجاد شده بود و ساواک ما را تهدید جدی می‌کرد که ما شعار "مرگ بر شاه" را تحمل نمی‌کنیم و در این مورد مرگ هر تعداد آدم را قبول داریم.» در آستانه برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورای سال 1357، حامیان امام که حذف شعار «مرگ بر شاه» را بر ضد ایدئولوژی انقلابی خود می‌دیدند با وجود تهدیدات ساواک و مخالفت‌های جریان معتقد به اصلاح، به ترفند جالبی دست زدند. این ترفند به روایت هاشمی چنین بود: «یکی از بحران‌های ما همین دوران عاشورا و تاسوعا بود. از طرفی تهدید به کشتار بود و ما نگران مردم بودیم. از طرفی حذف شعار "مرگ بر شاه" درست برخلاف سیاست امام بود و هم تمایلی بود به سیاست کسانی که مخالف حذف شاه بودند. یک راه حل جالبی پیدا شد که کلاه خوبی سر رژیم رفت. ما پذیرفتیم روز تاسوعا شعار "مرگ بر شاه" نباشد. رژیم مطمئن شد که موفق شده که این شعار را حذف کند. البته ما پذیرفته بودیم که هم عاشورا و هم تاسوعا این شعار نباشد. اما تصمیم اصلی ما این نبود. روز تاسوعا شعار مرگ بر شاه یا گفته نشد یا خیلی کم گفته شد که هم رژیم مطمئن شد، هم رفقای آن تیپی ما، که خط دارد درست می‌شود. ولی روز عاشورا جبران شد. البته یک مقدار فشار از بیرون آمد چون اگر آن فشار نبود آن‌ها نمی‌گذاشتند ما کارمان را انجام دهیم. از پاریس تلفن شد و به شدت فشار آمد که چرا این شعار حذف شده؟ ما برنامه را به آن‌ها نگفتیم ولی تلفن‌ها به همه منعکس شد و عاشورا شعارها اوج گرفت و تا رژیم تصمیم بگیرد برنامه ما تمام شد.» شعار مرگ بر شاه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب یکی از مهمترین شعارهای تظاهرکنندگان بود. خشم مردم از جنایات رژیم پهلوی و مطالبه آن‌ها برای برچیدن بساط سلطنت از جمله مواردی بود که این شعار را در چشم ناظران داخلی و خارجی به شعاری مهم و استراتژیک تبدیل می‌کرد. حتی اهمیت این شعار آنچنان بود که هر گاه که این شعار در راهپیمایی‌ها کمرنگ می‌شد مردم با سر دادن شعاری دیگر یعنی «بگو مرگ بر شاه» به خاطر یکدیگر می‌آوردند که پایان نظام سلطنت هدف غایی است و راهی جز رفتن محمدرضا پهلوی وجود ندارد. این شعار در دوران انقلاب بارها و بارها شنیده شد. چه آن‌هنگام که پس از فرار شاه، مردم در خیابان‌ها به شادمانی می‌پرداختند و چه زمانی که در بهشت‌زهرا بر مزار شهدای انقلاب می‌رفتند. "مرگ بر شاه" از جایی به بعد تابلوی مکتبی بود که با رفتن شاه به هدف می‌رسید. نهضتی که در 22 بهمن 57 سرانجام به پیروزی رسید. منابع: ----------------------------------------------------------------------------- 1- سقوط شاه، فریدون هویدا، ترجمه ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، تهران، 1370 2- گفت‌وگوی روزنامه رسالت با سردار حسین علایی، 85.11.29 3- خاطراتی از انقلاب اسلامی، وب‌سایت شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی منبع: سایت تاریخ ایرانی

سازمان زنان ایران؛ ابزار فرهنگی ـ اجتماعی حکومت شاه و نقش اشرف پهلوی

حمیرا رنجبر عمرانی پس از انقلاب مشروطه نهادها و سازمان‌های جدیدی عمدتاً از سوی حاکمیت بنا نهاده شد که بنا به اقتضای اجتماعی، سیاسی زمان عمل می‌کردند. یکی از این نهادها، جمعیت‌های زنان بودند. با وجود حرکت‌های زنان در طول مبارزات مشروطه و جمعیت‌هایی که در همان دوران با حساسیت‌های سیاسی، اجتماعی خاص خود تشکیل یافتند، پس از روی کار آمدن رضاخان، تغییرات عمده‌ای در روند حرکت‌های اجتماعی، سیاسی به وجود آمد. زمینه این تغییرات از مدتها پیش فراهم آمده بود. اما با حرکت‌های تجددگرایانه رضاخان، روند تجدد و تحول‌گرایی در سازه‌ها و اندیشه حاکم بر جمعیتها عینیت یافت. به‌ویژه با پیگیری کشف حجاب و تأسیس کانون بانوان، حرکت اجتماعی زنان تحت‌تأثیر سیاست‌های دولت و حکومت قرار گرفت. کانون بانوان اولین جمعیتی بود که به دستور حکومت، با حمایت مالی دولت و در جهت اهداف آن آغاز به کار کرد و پس از آن، جمعیت‌های زنان با همان محتوا و قالب تشكّل یافتند. نوع حرکت و اندیشه حاکم بر این جمعیت‌ها چنان بود که در طرحهای بعدی حکومت، مؤثر شناخته شدند و پس از مدتی در قالب شورای عالی زنان به ریاست اشرف پهلوی با یکدیگر ائتلاف کرده، تحت سیاست‌های هماهنگ دولتی قرار گرفتند و مدت هفت سال (45-1338) فعالیت‌های مختلفی، به‌ویژه در زمینه فرهنگی و سیاسی در جهت اهداف دولت انجام دادند. از اواخر سال 1344، زمزمه‌های مخالفت با ارکان شورای عالی زنان از درون کادر اداری شورای عالی برخاست. تا جایی که رأی همگانی بر عدم کارایی شورا قرار گرفت و پس از مدتی، سازمان زنان ایران، جایگزین آن شد. در مقایسه این دو نهاد باید در نظر گرفته شود که مقطع زمانی و نوع عملکرد آنان متفاوت است. شورای عالی زنان در سال 1338، یعنی سه سال قبل از اعلام رسمی اجرای طرحهای انقلاب سفید 1 آغاز به کار کرد. در این مقطع، حکومت برای آماده کردن شرایط اجتماعی و پذیرش عمومی، به یک نیروی حمایت‌کننده نیاز داشت. افرادی که در جمعیت‌های زنان فعالیت می‌کردند و بیشتر در زمره زنان تجددخواه بودند، نیروی قابل توجهی به شمار می‌رفتند. آنها اگرچه در میان قشر محدودی نفوذ داشتند، ولی با بهره‌گیری از امکانات خود، مانند مطبوعات، اجرای سخنرانی و برگزاری تظاهرات با عنوان آزادی و حقوق زنان در پیشبرد طرح‌های حکومت تأثیری بسزا داشتند. پس از طی این مرحله (زمان اجرای طرح‌های انقلاب سفید)، هماهنگی حرکت زنان با سیاست‌های دولت، سازماندهی جدیدی را طلب می‌کرد، تا اهداف خود را در سطح گسترده‌تری در جامعه محقق سازد. در این مرحله (از سال 1345) به بعد، سیاست حکومت بر یک حرکت گسترده تبلیغاتی در سطح بین‌المللی قرار گرفت. به همین دلیل، در اواخر حیات شورای عالی زنان، اشرف پهلوی اعلام کرد که شورای عالی، پاسخگوی منویات انقلاب شاه و مردم نیست و لزوم یک سازماندهی جدید احساس می‌شود. بررسی ارکان اجرایی و فعالیت‌های سازمان، نشانگر آن است که بیشترین تأکید بر فعالیت‌های بین‌المللی به بهانه آشنا کردن جهانیان با پیشرفت زنان ایران بوده است اما در حقیقت اهداف اصلی این فعالیت‌ها، تحکیم قدرت سیاسی شاه در منطقه و همکاری بیشتر با برخی هم‌پیمانان و حامیان وی در سایر نقاط جهان بوده است که در بخش بین‌المللی بدان پرداخته خواهد شد. در سطح داخلی، تعمیم اهداف و سیاست‌های حاکم بر انقلاب سفید به جامعه روستایی و شهرستانها مد نظر حکومت بود. 2 اما شورای عالی زنان با وجود امکانات خاصی که در اختیار داشت، نتوانست خواسته‌های سیاسی، اجتماعی حکومت را در میان عموم مردم اجرا نماید و به همین دلیل، سازمان زنان ایران با تجهیزات مالی و انسانی بیشتری جایگزین آن شد. اعضا اعضای متنفذ سازمان زنان اعضایی بودند که خدمات برجسته‌ای نسبت به نهضت زنان یا سازمان زنان ایران انجام داده بودند. این افراد به پیشنهاد دبیرکل و تأیید شورای مرکزی از طرف ریاست عالیه برگزیده می‌شدند 3 و اغلب از طبقات سیاسی وابستگان خاندان‌های متنفذ و زنانی بودند که تحصیلکرده اروپا بوده، از افکار متمایل به غرب پیروی می‌کردند و با ریاست سازمان نیز پیوند عمیقی داشتند. به عنوان مثال: پروین مؤید ثابتی، عضو مؤسس و دبیر سازمان زنان مشهد و عضو کمیسیون معاملات بود و پس از آن نیز فعالیت‌هایی در سازمان انجام داد. پوران‌دخت سلامی، رئیس کمیته امور بین‌المللی سازمان زنان ایران و دبیر اتحادیه زنان حقوقدان ایران بود. ماری شیبانی، نیابت ریاست کمیته آموزش سازمان زنان ایران را بر عهده داشت. فخرالسادات امین و دکتر کوکب معارفی، عضو شورای مرکزی بودند. دکتر سیمین رجالی و مهناز افخمی در مقاطع مختلف، دبیرکل سازمان زنان ایران بودند. 4 حوری زند، مشاور سازمان زنان ایران 5 و عبدالرضا انصاری نیز نماینده تام‌الاختیار اشرف پهلوی در سازمان زنان ایران بود. 6 جمعیت‌ها جمعیتهای عضو، جمعیتهایی بودند که واجد شرایط عضویت و سرگرم فعالیت در جهت اهداف سازمان زنان ایران بودند؛ 7 عضویت این جمعیتها در سازمان زنان به پیشنهاد دبیرکل و تصویب شورا انجام می‌گرفت. برخی از جمعیتهای عضو سازمان زنان ایران، عبارت بودند از: 1. جمعیت راه نو 2. جمعیت بیداری زنان 3. جمعیت بانوان تهران‌ پارس 4. جمعیت زنان صاحب شغل و حرفه 5 . جمعیت صلح نو 6. جمعیت شورای زنان 7. جمعیت بانوان هاتف 8 . جمعیت بانوان و دوشیزگان 9. جمعیت زنان زرتشتی 10. جمعیت بانوان ارت 8 11. جمعیت ماماهای ایران 12. جمعیت زنان آشوری و کلدانی 13. انجمن معاونت زنان شهر تهران 14. انجمن زنان و دختران نارمک 15. جمعیت حمایت از زنان بی‌پناه 16. جمعیت حمایت از مستمندان و کهنسالان .17 جمعیت پرستاران ایران 18. جمعیت کل خیریه ارامنه 19. انجمن فارغ‌التحصیلان مدرسه امریکایی 20. جمعیت بانوان پزشک 21. جمعیت حرفه و فن 22. جمعیت بانوان فرهنگی 23. سازمان بانوان یهود 24. جمعیت زنان خانه‌دار 25. جمعیت زنان مهندس و پژوهشگر 26. کلوپ زونتای تهران 27. انجمن بهداشتکاران دهان و دندان و... 9 این جمعیتها که غالباً همان جمعیتهای عضو شورای عالی زنان بودند با اهداف شعارگونه قبلی خود و در راستای سیاست‌های سازمان زنان ایران، عمل می‌کردند. با تأسیس سازمان هم گروه محدود و جدیدی از زنان تحصیلکرده و غرب‌گرا که جوان‌تر از عناصر شورا بودند، بار دیگر در رأس سازمان جا گرفتند و این ترکیب را تا پایان عمر سازمان حفظ کردند که نام آنان قبلاً ذکر شد. ارکان اجرایی سازمان زنان ایران شامل مجمع عمومی، شورای مرکزی، دبیرخانه مرکزی و کمیته‌های نه‌گانه تحقیق شامل کمیته‌های حقوقی، آموزشیؤ بهداشت و رفاه خانواده، زنان شاغل. فرهنگ هنر، امور بین‌الملل، جمعیت‌شناسی و عضوگیری، دختران دانشجو و روابط عمومی بود. هرچه از زمان تأسیس سازمان می‌گذشت، اصول دیوانسالاری در آن قوت می‌گرفت و به ارکان اداری، اجرایی وسعت داده می‌شد. اما تأثیرات اجرایی کمتری به چشم می‌خورد و حتی با وجود تأسیس خانه‌های زن در شهرستان‌های مختلف، بسیاری از مردم با نام سازمان آشنایی نداشتند و اغلب آنان در مناطق مختلف، تعطیل و با وجود تشکیل کمیته‌های تحقیق، عدم کارآیی در واحد شعب، همچنان حاکم بود. 10 دبیرخانه و نواقص اداری و اجرایی دبیرخانه مرکزی در سازمان، نقطه هماهنگ‌کننده اهداف حاکم بر سازمان و برنامه‌های اجرایی آن بود. در عین حال، نواقصی در سیستم آن وجود داشت که سبب می‌شد اهداف پیش‌بینی شده برای سازمان، در سطح آیین‌نامه‌ها متوقف بماند و یا در صورت اجرا، با مشکلات عدیده‌ای مواجه شود. از گزارش‌های سالیانه سازمان چنین برمی‌آید که عدم وجود نیروی انسانی همواره وجود داشته و این در حالی است که وظایف عدیده‌ای بر عهده دبیرخانه بود. به همین دلیل، دبیرخانه‌ها اغلب تعطیل بودند. مهم‌ترین تصمیم‌گیری‌ها بر مبنای اهداف سازمان در دبیرخانه مرکزی انجام می‌شد و این در حالی بود که با وجود برنامه‌ریزی‌ها و گروه‌بندی‌های متعدد در زمینه تحقیق و پژوهش، شناخت واقعی و درستی از شرایط محلی و بومی از نقاط مختلف کشور وجود نداشت و تصمیمات دبیرخانه مرکزی، بدون استفاده از اطلاعات آماری و تحقیقات بومی صورت می‌گرفت که در اغلب موارد، از یک الگوی یکسان تبعیت می‌کرد و در مرحله عمل، با توجه به تفاوت‌های فرهنگی و آداب و سنن مناطق مختلف ایران، ناموفق می‌ماند. علاوه بر این، دبیرخانه مرکزی دچار تورم و انباشت وظایف شده بود که سبب می‌شد، پیوستگی معقول و منطقی در امور وجود نداشته باشد. مهم‌ترین عامل در عدم کارایی شعب سازمان، عدم نظارت دقیق به عملکرد شعب بود. این واحد که به منظور بسط نفوذ بهتر و بیشتر سازمان در شهرستان‌ها و استان‌ها به وجود آمد، با توجه به پراکندگی قومی و منطقه‌ای در شهرها و مناطق مختلف به طور متفرق ایجاد شد. در صورتی که نیروهای متخصص و کارآمد به نسبت شعب وجود نداشت. علاوه بر این، سازمان مرکزی در پایتخت نمی‌توانست این پراکندگی را تحت نظارت خود درآورد. 11 مراکز رفاه خانواده یکی دیگر از واحدهای خدماتی سازمان زنان، مراکز رفاه خانواده بود. فعالیت‌هایی که برای مراکز رفاه در نظر گرفته شده بود، عبارت بود از: بهداشت و تنظیم خانواده؛ مشاوره خانواده و امور حقوقی؛ مهد کودک؛ آموزش ایرادات بسیاری که در نظام اجرایی این مراکز وجود داشت، مانع تحقّق این اهداف می‌شد. مهم‌ترین وجه آن، عدم وجود امکانات و بودجه لازم برای مراکز رفاه بود. این مراکز، اغلب در شهرستان‌ها، تنها یک شعبه داشتند که از طریق اجاره یک منزل و تجهیز آن با وسایل بسیار ابتدایی آماده شده بودند و یا از خانه‌های زن استفاده می‌شد. خانه‌های زن، مراکزی بودند که با تبلیغات گسترده سازمان در شهرستان‌ها ایجاد شد و اغلب، ساختمان‌هایی با چند اطاق و امکانات محدود بودند. 12 از آنجا که در خانه‌های زن، تنها فعالیت‌های تبلیغاتی صورت می‌گرفت، بنابراین به مراکز رفاه واگذار شدند. این ساختمان‌ها با وظایف چندگانه مراکز رفاه سنخیتی نداشتند و حتی بسیاری از آنها پس از مدت کوتاهی به دلیل عدم وجود امکانات و نیروی انسانی لازم تعطیل شدند. مراکز رفاه که مهم‌ترین رکن خدماتی سازمان محسوب می‌شدند، اغلب دور از شهر بودند از این‌رو، خانواده‌ها به سختی با این مراکز ارتباط برقرار می‌کردند. به طوری که بسیاری از افراد در شهرستان‌ها و استان‌ها از وجود سازمان خبر نداشتند. 13 از سوی دیگر، خدمات این مراکز با وجود امکانات ضعیف مالی و خدماتی و نیروهای متخصص در مراکز رفاه خانواده و با توجه به نرخ رشد سه درصدی جمعیت در ایران، بسیار محدود بود. با توجه به عامل اصلی عدم وجود امکانات و افراد متخصص، وظایف واحدهای سازمان در حد گزارش‌های سالیانه محدود شده و در مراحل اجرایی، اغلب ناموفق بود. علاوه بر این، از آنجا که بودجه زیرگروه‌های اجرایی سازمان به برنامه‌های تبلیغاتی و برگزاری سمینارها و جلسات اختصاص می‌یافت، اهداف فوق معلق می‌ماند. میزان هزینه‌های مددکاری سازمان ازجمله رفاه دانشجویان دختر، خانواده‌های بی‌سرپرست و مددکاری اجتماعی با توجه به موقعیت اقتصادی و اجتماعی هر شهر و شرایط و امکانات محلی آن، یکسان نبود و سبب می‌شد که امکانات در سطح عادلانه و با توجه به جمعیت مناطق توزیع نشود. ضمن آنکه عدم وجود نیروی متخصص و کارآمد، این طرح را نیز با شکست مواجه ساخت. فعالیتهای آموزشی سازمان زنان ایران با تشکیل سپاهیان دانش در همان قالب تحولات انقلاب سفید، جوانان شهری بعد از طی دوره‌های خاص آموزشی، راهی شهرستان‌ها و روستاهای مختلف می‌شدند که از نتایج مهم آن، تقابل دو فرهنگ شهری و روستایی بود. در کنار سپاهیان دانش، سازمان زنان ایران نیز فعالیت‌هایی را با عنوان مبارزه با بی‌سوادی در جهت همکاری با کمیته ملی پیکار جهانی با بی‌سوادی تدوین نمود. 14 مهم‌ترین مسئله در این برنامه‌ها، هماهنگی بسیار سازمان زنان ایران با سیاست‌های تبلیغاتی حکومت بود. به این ترتیب که اغلب فعالیت‌های آموزشی، با ارقام و آمار بسیار بیشتر از چیزی که عمل می‌شد، از سوی سازمان، منتشر و یا در گزارش‌های سازمان به کمیته جهانی مبارزه با بی‌سوادی، اعلام می‌شد. زیر نظر واحد پژوهش و برنامه‌ریزی سازمان صورت می‌گرفت و شامل سوادآموزی تابعی، آموزشگاه مددکاری زنان روستایی و مراکز آموزش راهنمایان خانواده بود. با توجه به شرایط ایران و در نظر گرفتن اهداف سوادآموزی جهانی سازمان ملل متحد، گروه پژوهشی سازمان زنان با همکاری یونسکو، مأمور اجرای طرح سوادآموزی تابعی در ایران شد. به منظور برداشتن گام‌های اولیه، طرح تجربی سوادآموزی تابعی برای شناخت ویژگی‌ها و نیازمندی‌های زنان روستایی تهیه شد. 15 طرح تجربی به طور مفصل در گزارش سالیانه 1354ـ1353 سازمان زنان بررسی شده است. اما این گزارش، بیشتر به ارائه برنامه‌های طرح اقدام کرده و آمار و اطلاعات جامع و دقیقی از نحوه اجرا ارائه نمی‌دهد. 16 اما همین برنامه‌ها نشان می‌دهند که چه تحقیقات جامعی با صرف هزینه و نیروی انسانی از کشور ایران، نسبت به امور آموزشی، سوادآموزی و برآورد نیروی انسانی به عمل آمد و استعمارگران غربی می‌توانستند غایت بهره‌برداری را از این اطلاعات در برنامه‌ریزی‌های استعماری خود ببرند. اجرای طرح سوادآموزی با مشکلات متعددی مواجه بود که اهمّ آنها به شرح زیر است: ــ نبود زیربنای مطلوب اقتصادی، اجتماعی در حوزه عملیات طرح ــ نبود و یا کمبود سازمان‌های آموزشی و پرورشی، دبستان، آموزشگاه حرفه‌ای، دیگر سازمان‌های فرهنگی ــ کمبود مربی، آموزگار و دیگر مسئولان اجرایی آشنا با فلسفه سوادآموزی تابعی ــ مجهز نبودن گروه‌ها به تجهیزات چاپ و تکثیر واحدهای آموزشی و پوسترها، دستگاه کپی و... ــ کندی در اتخاذ تصمیم و اجرای آن به دلیل دیوان‌سالاری ــ عدم تأمین هزینه‌های لازم برای اجرای طرح ــ کمبود کارشناسان با صلاحیت و تجربه برای تدوین واحدهای درسی به دلیل جدید بودن فنون تدوین واحدهای آموزشی مجموعه عوامل فوق سبب شد طرح مذکور تنها درمراحل اولیه، برخی روستاها ومراکز نزدیک پایتخت را دربرگیرد و دراجرای کلان متوقف شده، تنها انبوهی ازاطلاعات وطرحهای پژوهشی از آن باقی بماند. 17 آموزشگاه مددکاری در اسفند 1343 در هجدهمین کمیسیون مقام زن، هیأت نمایندگی ایران برنامه تأمین نیروی انسانی لازم برای آموزش و ارتقای وضعیت اقتصادی، اجتماعی زنان در روستاها و مناطق محروم را طرح و پیشنهاد کرد. در تابستان 1344، پس از سفر هیأت نمایندگی سازمان ملل به ایران، تهیه و گزارشی برای سازمان در بهار سال 1345 طرح تأسیس آموزشگاه مددکاری زنان روستایی تهیه شد. 18 پس از تصویب دولت، اجرای این طرح به عهده سازمان زنان ایران گذاشته شد. دوره آموزش در این طرح یازده ماه بود که به موجب آن فارغ‌التحصیلان می‌بایست به استخدام وزارت آبادانی و مسکن یا وزارت تعاون و امور روستا درمی‌آمدند و زیر نظر آن وزارتخانه‌ها به روستاها اعزام می‌شدند. از سال 53 ـ1352 با توجه به گسترش فعالیت‌های سازمان زنان ایران، طول دوره به هجده ماه در چهار رشته تخصصی افزایش یافت. طبق قانون، بخشی از فارغ‌التحصیلان نیز در مراکز رفاهی سازمان زنان ایران مشغول می‌شدند. در سال تحصیلی 1345، وزارت علوم و آموزش عالی در یکصدودومین جلسه شورای گسترش آموزش عالی تأسیس دوره فوق دیپلم آموزشگاه را تصویب کرد و آموزشگاه با ضوابط آموزش عالی به کار خود ادامه داد. علاوه بر آموزش، دانشجویان ملزم بودند که فعالیت‌های فراآموزشی نیز انجام دهند. شرکت فعال دانشجویان در زمینه برپایی نمایشگاه‌های زن با هدف تبلیغ فعالیت‌های سازمان، جمع‌آوری تألیفات و ترجمه‌های بانوان ایرانی در زمینه پیشرفت زنان، شرکت در مراسم روز هفده دی (سالروز کشف حجاب) و شرکت فعال در مراکز رفاه خانواده در تهران به منظور تبلیغ اهداف سازمان در میان زنان، انجام فعالیت‌های آموزشی و تبلیغی در میان زنان ساکن جنوب شهر به منظور جلب نظر آنان برای شرکت در انتخابات دو مجلس، شرکت در بزرگداشت سالروز جشن شاهنشاهی و جشن مهرگان، ازجمله این فعالیت‌ها بود. از این‌رو، مشخص می‌شود که نیروهای فارغ‌التحصیل از آموزشگاه مددکاری، بیشتر نیروهای تبلیغاتی محسوب می‌شدند تا ابزار خدماتی در خدمت عموم طبقات جامعه. و اقداماتی نظیر مبارزه با بیسوادی و فعالیت‌های آموزشی زمینه‌سازی برای ترویج الگوها و فرهنگ غربی در ایران بود. که عمدتاً با هدف ساختارشکنی فرهنگی و هنجارشکنی اجتماعی صورت می‌گرفت. آنچه از گزارش‌های منتشر شده سازمان استنباط می‌شود، آن است که بیشتر فارغ‌التحصیلان این آموزشگاه به خدمت مراکز رفاه خانواده در بخش مرکزی (تهران)، ارتش، بیمارستان بوعلی، سازمان ذوب آهن ایران، و سازمان بیمه خدمات اجتماعی درآمدند. به این ترتیب، اگرچه هدف اصلی تشکیل این آموزشگاه تأمین نیروی انسانی لازم برای مناطق دور افتاده و محروم بود، اما هیچ‌یک از این نیروها به روستاها و مناطق محروم اعزام نشدند 19. فعالیت‌های تبلیغاتی سازمان زنان که به منظور اجرای سیاست‌های فرهنگی، اجتماعی دولت در سطح طبقات مختلف زنان ایران آغاز به کار کرد، بیشتر فعالیت‌های خود را در قالب فعالیت‌های فرهنگی ارائه می‌داد. به همین دلیل، سیاست‌های خود را در زمینه‌های مختلف اعم از فعالیت‌های چاپ و نشر و تهیه برنامه تبلیغاتی در رسانه‌های صوتی و تصویری، هماهنگ می‌ساخت. فعالیت‌های سازمان در زمینه چاپ کتب، مقالات و عکس، در خدمت اهداف اساسی سازمان به منظور ارائه مفهوم جدید از زن و نیز ارائه الگوهای فرهنگ غربی صورت می‌گرفت. بیشتر انتشارات صرفآ با هدف چاپ کتاب‌هایی در زمینه تحولات زندگی زن ایرانی در دوره پهلوی و بزرگ‌نمایی آن صورت می‌گرفت. ازجمله این کتاب‌ها می‌توان به زن ایرانی از شالیزار تا وزارت؛ تاریخچه فعالیت شورای عالی زنان ایران، چهره زن ایرانی، گزارش نقش زنان در برنامه ششم عمرانی کشور، نیروی زنان در خدمت جامعه، تاریخچه بزرگ، و تاریخچه لباس اشاره کرد. دو کتاب آخر، بهترین نوع لباس را لباس و نوع آرایش زن در دوره پهلوی معرفی می‌کند و آن را نشانه آزادی و احقاق حقوق زنان در نوع پوشش، معرفی می‌کند. برخی از کتاب‌های منتشر شده، آموزش ساده قوانین و مقررات بود که به دلیل سطح پایین سواد، اغلب برای کارگران، روستاییان و برخی طبقات پایین چاپ می‌شد. چاپ این کتاب‌ها بخش اندکی از انتشارات را به خود اختصاص می‌داد. فعالیت‌های حقوقی واحد حقوقی سازمان با توجه به اهداف سیاسی، فرهنگی حکومت و با تعاریف جدید از حقوق و برابری زنان و مردان، برنامه‌ریزی شد. این واحد با هدف القای تفکر و فرهنگ جدید به جامعه در جهت تبلیغاتی، اقدام به انتشار جزوات و کتاب‌های مختلف در زمینه حقوق زنان می‌کرد و حقوق جدیدی را مطرح می‌ساخت که مبنای آن، تحولات حقوقی کشورهای غربی بود. علاوه بر این، با تشکیل سمینارها و جلسات مختلف سعی در القای این مفاهیم در فرهنگ عمومی داشت. یکی از عمده‌ترین اقدامات سازمان زنان، تلاش در جهت تدوین و اجرای قانون حمایت از خانواده با همکاری انجمن زنان حقوق‌دان بود. این قانون در 25 خرداد 1346 به تصویب رسید که سازمان زنان، تبلیغات گسترده‌ای را به این قانون اختصاص داد. قانون مذکور که مواد آن برگرفته از قوانین کشورهای اروپایی بود، در کتب مختلف به وسیله انجمن زنان حقوق‌دان و سازمان زنان ایران منتشر شد. در واقع قانون حمایت خانواده به منظور آزاد کردن نیروی ارزان کار زن بود تا نیازهای جامعه‌ای با اقتصاد سرمایه‌داری را در صنایع مونتاژ و وابسته تأمین کند. از طرف دیگر، قوانین حمایت از خانواده که با شعار حقوق زن تدوین شد، بر بسیاری از جنبه‌های زندگی زنان ضربه زد و آنان را از مسیر واقعی خود منحرف ساخت. در واقع با تشکیل شورای عالی زنان و سازمان زنان ایران، جمعیت‌های مختلف زیر نظر این دو سازمان با توالی زمانی متفاوت، تحت تأثیر سیاست‌های هماهنگ‌سازی حکومت قرار گرفتند و کارآیی لازم را از حرکت زنان گرفتند. فعالیت‌های سیاسی علاوه بر شرکت مستقیم اعضای سازمان زنان ایران در فعالیت‌های سیاسی و همکاری با حزب رستاخیز و رابطه تنگاتنگ اعضاء با دربار و سیاسیون که نشانه بارز عملکرد سیاسی سازمان زنان بود، دلایل دیگری نیز مؤید دخالت سازمان زنان ایران در امور سیاسی مورد نظر حکومت بود که عبارتند از: ــ ارتباط هماهنگ اعضای سازمان با حزب رستاخیز ایران ــ ارتباط نزدیک سازمان زنان ایران با رژیم صهیونیستی به عنوان رژیم مطرود کشورهای مسلمان ــ ارتباط سازمان زنان ایران با سازمان‌ها و جمعیت‌های امریکایی و تبلیغ عملکرد سازمان در رسانه‌های امریکا و کشورهای دیگرــ همکاری نزدیک سازمان زنان ایران با کمیسیون مقام زن و ارکان اجرایی سازمان ملل متحد در ارتباط مستقیم با طرح‌های سیاسی حکومت و برنامه‌های مورد نظر هماهنگ‌سازی تمدن‌ها از سوی سازمان ملل ــ هماهنگی سازمان با طرح‌های ضد حجاب در ادامه مقابله حکومت پهلوی با فرهنگ و آداب و سنن بومی الف) ریاست اشرف پهلوی بر سازمان زنان در واقع شخصیت اشرف پهلوی بخش منفک‌ناپذیر هویت سازمان زنان ایران می‌باشد هرچند درباره این زن مطالب فراوانی به رشته تحریر درآمده ولی در عین حال، اشاره به برخی نکات، راهگشای شناخت اندیشه حاکم بر سازمان زنان ایران خواهد بود. بیشتر منابع بر قدرت‌طلبی و زیاده‌خواهی اشرف تأکید دارند. او از هر وسیله‌ای در جهت بسط نفوذ و قدرت خود بهره می‌گرفت. اشرف همواره سعی می‌کرد که افراد بی‌شماری را در حیطه قدرت خود قرار دهد. به همین دلیل با استفاده از نفوذ و نسبت خود با شاه، افراد را به پست‌ها و مقامات مختلف می‌گمارد. به این ترتیب، بر عده بی‌شماری تسلط یافت؛ زیرا این افراد که خود را مدیون وی می‌دانستند، مجری بسیاری از تمایلات و منویات شخصی وی می‌شدند. 20 در تفسیری از روحیات وی آمده است: «انگیزه‌هایش نادرست و اقداماتش مزورانه است. لکن از چنان عزم و اراده‌ای برخوردار است که شاه به آن نیازمند می‌باشد.» 21 افزایش درآمدهای نفتی، فساد مالی بیش از حدی را بر خاندان سلطنتی و برخی از متنفذین و سیاسیون عارض کرد اشرف پهلوی از این قاعده مستثنی نبود. 22 به دلیل وجود شایعات بسیار زیاد در مورد فساد مالی و اخلاقی خانواده سلطنتی شاه تصمیم گرفت که به افراد خانواده خود، سمت‌هایی را در زمینه امور خیریه و عام‌المنفعه اجتماعی تفویض کند. تا با حضور در میان عموم مردم و ارائه خدمات رفاهی و خدماتی، از بدبینی مردم نسبت به ایشان بکاهد و محبوبیت اجتماعی نسبی به دست آورند. به همین دلیل، جامعه شیر و خورشید سرخ را به شمس، محیط زیست را به عبدالرضا، امور ورزشی و بخشی از آموزش نظامی را به غلامرضا، نظارت بر برنامه‌های عمرانی استان‌های گیلان و مازندران را به شهناز و ریاست جمعیت‌های زنان را به اشرف سپرد. اشرف که از هر راهی درصدد افزایش قدرت و نفوذ خود استفاده می‌کرد، از این سمت استقبال کرد. او با سمت ریاست عالی شورای عالی زنان ایران و سپس، ریاست عالی سازمان زنان ایران در رأس قشر جدیدی از جامعه قرار گرفت. ضمن آنکه با این عنوان، منادی آزادی و حقوق سیاسی، اجتماعی جدید برای زنان ایرانی شد. 23 او به این وسیله درصدد کسب محبوبیت و وجهه جدید برای خود نیز بود. ریاست اشرف بر این سازمان بیانگر نقشه‌های شومی بود که رژیم پهلوی و بیگانگان برای نابودی جامعه و خانواده ایرانی با ترویج فرهنگ منحط غربی طراحی کرده بودند. اشرف با استفاده از نفوذ و قدرت خود تصمیم داشت که در میان زنان عضو شورا و پس از آن، سازمان زنان، افرادی را به خدمت بگیرد که به بسط دایره نفوذ و اقتدار وی کمک کنند. اگرچه با شعار اعطای حقوق سیاسی به زنان، منظور نظر اشرف حاصل شد، ولی زنانی که در رأس سازمان زنان ایران قرار گرفتند، به ابزارهای اجرایی اشرف تبدیل شدند. استفاده از زنان در مشاغل اداری و سیاسی، جزو برنامه‌های شاه عنوان شده بود که البته بیشتر به منظور ابزارهای تبلیغاتی در داخل و خارج کشور از آن سود می‌جستند. اما اشرف در این راه پیشقدم شد. وی سعی کرد که در انتخابات اوایل سال ،1345 تعدادی از زنان عضو شورای عالی را نامزد مجلس کند. اما این برنامه هنوز در سیاست‌های شاه قابل اجرا نبود و به همین دلیل، با مخالفت وی روبه‌رو شد. شاه برای دور کردن اشرف از صحنه انتخابات، او را به اروپا فرستاد و او را تا پایان انتخابات در همان‌جا نگه داشت. 24 علت اصرار اشرف برگماردن زنان عضو شورای عالی زنان در پست وکالت مجلس آن بود که این زنان مجری سیاستها و اندیشه‌های وی شوند و در حقیقت دایره نفوذ او را گسترش دهند. 25 بیشتر زنانی که در رأس شورای عالی زنان و یا سازمان زنان ایران قرار می‌گرفتند، از اقشار سیاسی و طبقات مرفه جامعه بودند و از مشکلات و معضلات عموم زنان آگاهی نداشتند و بیشتر فعالیت خود را صرف برنامه تبلیغاتی و تشریفاتی سازمان می‌کردند. از جمله این افراد فریده دیبا، مهرانگیز دولتشاهی، مهناز افخمی، فرخ‌رو پارسا و... بودند. دوره بیست ویکم مجلس زنان بسیاری که از سوی رژیم به مجلس راه یافتند، در انجمنهای زنان، آموزش و پرورش، و امور مربوطه به زنان فعالیت داشتند. شاید مهم‌ترین عامل انتخاب و اهمیت آنها شرکت در این فعالیتها بود. علاوه بر این، زنانی که از پیشینه فعالیت سیاسی یا وابستگیهای خاندانی به عناصر قدرت و نیز نظر مساعد شاه برخوردار بودند، به مجلس راه یافتند. آنان همه از قشر زنان شاغل بودند. کسانی که به طور متفرق تلاش می‌کردند، تنها جنبه حضور ظاهری داشتند و هرگز از میان زنان طبقه پایین که بخش اعظم زنان کشور را تشکیل می‌دادند، نماینده‌ای وجود نداشت. بنابراین می‌توان گفت که حضور زنان در صحنه سیاست ایران، تنها بر مبنای ادعاها و تبلیغات ظاهری و بدون پشت سر گذاشتن دوره‌های منطقی رشد سیاسی انجام می‌شد و سازمان زنان ایران که از ابتدای شکل‌گیری خودادعای غیرسیاسی بودن داشت، به‌طور مستقیم واردجریانات انتخابات فرمایشی مجلس شد. وابستگی سازمان زنان به حزب رستاخیز یکی دیگر از فعالیت‌های سیاسی سازمان زنان، وابستگی و ارتباط تنگاتنگ آن با حزب رستاخیز ایران بود. حزب رستاخیز ایران، تنها حزب سیاسی مجاز در کشور محسوب می‌شد که در 11 اسفند 1353 به دستور شاه تأسیس شد. این حزب، ماهیتآ یک نهاد دولتی بود و حتی بودجه مخصوصی نیز برای آن تعیین شده بود. سازمان زنان ایران در هماهنگی کامل با حزب رستاخیز، برنامه‌های تبلیغاتی دولت را پیش می‌برد و اعضای آن در حزب، نقش فعالی داشتند. ج) ارتباطات خارجی سازمان زنان سازمان زنان ایران، در راستای سیاستهای منطقه‌ای و بین‌المللی حکومت پهلوی ارتباطات خارجی خود را گسترش داد. ارتباطات خارجی سازمان زنان را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد، ارتباط با کشورهای همسایه ترکیه، پاکستان و گاه عراق، ارتباط با کشورهای غربی به ویژه امریکا، ارتباط ببا برنامه‌های سازمان ملل و ارتباط با رژیم صهیونیستی ازجمله آنها به شمار می‌رود. 26 یکی از قابل توجه‌ترین مسائل پیرامون ارتباطات خارجی سازمان زنان ایران، سفرهای پرهزینه و تشریفاتی اشرف پهلوی و نزدیکان وی به کشورهای مختلف، بود. این سفرها اغلب از محل بودجه سازمان زنان ایران و با هدف سودجویی بیشتر، ترتیب داده می‌شد. حتی اشرف پهلوی طی درخواست مستقیم به بهانه کمبود بودجه، اعتباراتی را نیز از شاه درخواست کرد. اختصاص بودجه‌های هنگفت برای سفرهای ریاست سازمان یا مأموران عالی‌رتبه آن با اهداف خدماتی سازمان و شعار پیشبرد زندگی اجتماعی زنان، فاصله زیادی داشت. 27 مسافرت‌های اشرف پهلوی با عنوان ریاست سازمان زنان به نیویورک، جزو برنامه‌های دائمی وی بود. 28 شاید به دلیل همین هزینه‌های تشریفاتی کلان و سودجویی‌های شخصی بود که بسیاری از شعب سازمان زنان ایران، تعطیل و متروک بودند؛ زیرا طبیعی است که با وجود صرف چنین مخارجی، بودجه‌ای برای فعالیت‌های اساسی سازمان باقی نمی‌ماند. مبارزه با حجاب از برنامه‌های اصلی سازمان زنان ایران یکی از کارکردهای اصلی سازمان زنان ایران، اجرای طرحهای فرهنگی رژیم پهلوی بود ازجمله طرحهای فرهنگی شاه، حذف چادر بود که در اواخر سال 1355 دنبال می‌شد در این طرح، چادر به عنوان پوششی دست و پاگیر و بازدارنده زنان از تحرک و فعالیت و به عنوان مظهر تاریکی‌های فکری و روانی، معرفی و به منظور مبارزه با آن، راه‌های مختلفی ازجمله بهره‌گیری از خدمات رسانه‌های گروهی، پیشنهاد شده بود: 1. ایجاد هماهنگی لازم بین رسانه‌های گروهی و متون کتاب‌های درسی برای دگرگونی باورهای فعلی در زمینه ارتباط چادر با معتقدات اخلاقی و مذهبی 2. ایجاد هماهنگی کامل بین برنامه‌های تلویزیونی، رادیو و محتوای مطبوعات با متون کتب درسی در تغییر تصویر ذهنی از زن در جهت ارتقای مقام و نقش او در پیشبرد هدف‌های توسعه اقتصادی و اجتماعی 3. بهره‌گیری از سهم تلویزیون در بزرگداشت پوشاک محلی 29 4. استفاده از خدمات سازمان‌های اجتماعی و آموزشی در دگرگونی بنیادی باورداشت همگان از رابطه بین چادر و معتقدات مذهبی و اخلاقی 5. بهره‌گیری از فعالیت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهیه کتب و فیلمها در جهت دگرگونیهای ذکر شده 6. آموزش غیرمستقیم کودکان در مدارس به منظور انتقال این دریافت‌ها به بزرگ‌ترها 7. گنجاندن مواد خاص در آموزش‌های جنبی کانون‌ها در این طرح پیش‌بینی شده بود که زنان و دختران چادری از بسیاری خدمات اجتماعی و فرهنگی محروم شوند. در همین ارتباط، شورای هماهنگی تشکیل شد که در آن وزیر بهداری بهزیستی، وزیر علوم و آموزش عالی، مهناز افخمی ــ وزیر مشاور و سرپرست سازمان زنان ایران، وزیر کار و امور اجتماعی، وزیر آموزش و پرورش، مدیریت عالی جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران، مشاور دبیرکل سازمان امور اداری استخدامی کشور، مدیر آموزش و پرورش و چند تن دیگر حضور داشتند و وظایف هر یک از ارگان‌های فوق در ارتباط با طرح برداشتن چادر تعیین شد. در این شورا سازمان زنان ایران، طرح خاصی درباره لباس زنان تهیه کرد که به موجب آن می‌بایست زنان با توجه به نقش‌های جدید اجتماعی از پوشیدن چادر خودداری می‌کردند. وظیفه سازمان در این شورا به گونه‌ای تعیین شد که به وسیله اعضای خود، این تفکر (ضدیت با چادر) را به میان زنان جامعه ببرد. علاوه بر این، پیشنهاد دیگر سازمان، پیگیری جدی طرح اجباری کردن حضور زنان بدون چادر در ادارات، دانشگاه، مدارس و... بود. مسئله تهیه اونیفورم برای بعضی از زنان در کارهای خدماتی و صنعتی از پیشنهادات بعدی نماینده سازمان بود. در این شورا به همکاری تنگاتنگ سازمان زنان ایران و حزب رستاخیز تأکید فراوان می‌شد. 30 به این ترتیب، موضع‌گیری‌های سیاسی و فرهنگی سازمان مبيّن اندیشه حاکم بر آن است و نشان می‌داد که سازمان زنان ایران، نه برای ارائه خدمات رفاهی و فرهنگی به طبقات مختلف زنان، بلکه به منظور تقویت ارکان اجرایی طرح‌های دیکته شده به وسیله آمریکا و با نام انقلاب سفید و سیاست‌های شاه در داخل و خارج کشور به وجود آمد، رشد کرد و مجموعه فعالیت‌های خود را در همین ارتباط هماهنگ ساخت. پی‌نوشت‌ها ---------------------------------------------------------------------------- 1. طرح‌های انقلاب سفید در سال1341، رسمآ از طرف دولت اعلام شد و نام انقلاب شاه و مردم گرفت. 2. گزارش نقش زنان در برنامه ششم عمرانی کشور. تهران، انتشارات سازمان زنان ایران. ص 252 . 3. زن ایرانی از شالیزار تا وزارت. ص 40 . 4. نویسنده نقش زن در فرهنگ و تمدن ایران. صص 65، 100، 150، 184، 262 . 5. مؤسسه تاریخ معاصر ایران. مجموعه ز. رده 1ـ323ـ 111 . 6. سازمان اسناد ملی ایران. روزنامه پست تهران. شماره سند4870. در بخش ضمایم، فهرست اجمالی اعضای سازمان درج شده است. 7. زن ایرانی از شالیزار تا وزارت. ص 40 . 8. سازمان اُرت از تشکلهای فعال یهودی در عصر پهلوی، در سال1328ﻫ ش در ایران آغاز به فعالیت نمود. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: سازمانهای یهودی و صهیونیستی در ایران. صص201-214. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. چاپ اول، 1381 . 9. کارنامه سازمان زنان ایران. اسفند ماه 2536 . 10. گزارش عملکرد سازمان زنان ایران، سال 1355- 1356 انتشارات سازمان زنان ایران. 11. مهناز افخمی. پیشنهادهای اصلاحی درباره تشکیلات و برنامه‌های سازمان زنان ایران. تهران، سازمان زنان ایران، بی‌تا. ص 14 . 12. روزنامه پست تهران. سال 1348. ش 487، روزنامه کیهان. سال1348. ش 7983؛ روزنامه صدای مردم. سال 1349 ش 6909. در اغلب روزنامه‌ها و مجلات، گزارش مفصلی از افتتاح خانه‌های زن در سال‌های 1348 و1349 ارائه شد. 13. کتابخانه ملی ایران. مقاله تحقیقی «منزلت زن در اجتماع عشایری». ص 21 . 14. سازمان اسناد ملی ایران. اسناد سال 1352. ش 1902620020. 15. پرویز همایون‌پور سوادآموزی تابعی. انتشارات سازمان زنان ایران، بی‌تا. ص 7 . 16. گزارش فعالیت‌های سازمان زنان ایران، سال 1353-1354. صص 87 تا 90 . 17. گزارش نهایی طرح تجربی سوادآموزی تابعی در خدمت پیشرفت اجتماعی و اقتصادی زنان روستایی. ص 71 . 18. آرشیو اسناد وزارت امور خارجه، اسناد سازمان‌های بین‌المللی. سال 1346. ردیف 7 . 19. همان گزارش. همانجا. 20. محمود طلوعی. داستان انقلاب. تهران، نشر علمی، 1370. ص 177 . 21. مجموعه اسناد لانه جاسوسی. (از ظهور تا سقوط). تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، بی‌تا. گزارش. 736. ص 7 . 22. محمود طلوعی. همان. ص 620. شرکت اشرف در تجارت مواد مخدر نیز در بسیاری از منابع و خبرهای بین‌المللی ذکر شده است. 23. مجموعه اسناد لانه جاسوسی. صص 108-109 . 24. محمود طلوعی. همان. صص 108-109؛ خسرو معتضد. اشرف در آیینه بدون زنگار. تهران، نشر البرز، 1376. ص 674 . 25. محمود طلوعی. همان. صص 183ـ182 . 26. حمیرا رنجبر. سازمان زنان ایران. تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 139 . 27. بخشی از اسناد مربوط به هزینه سفرهای اشرف در قسمت ضمایم درج شده است. 28. گزارش فعالیت‌های سازمان زنان ایران، سال 1353. 29. سازمان زنان ایران در ارتباط با این طرح، کتاب‌های مختلفی در زمینه لباس‌های محلی زنان ایران منتشر کرد. ازجمله کتاب نگار زن و تاریخ مصور لباس زن در ایران. 30. مجله پیام زن. سال 1375. ش2، صص 18-43. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

«با یاد استاد»

جواد کامور بخشایش آیت‌الله عبدالرحیم عقیقی بخشایشی عالم دین ، قرآن‌پژوه و نویسندة معاصر پس از تحمل یک دوره بیماری ، پنجشنبه 17 فروردین 1391 چشم از جهان فروبست و در گلزار شهدای قم دفن گردید . او استاد حوزه و دانشگاه بود و در کنار تدریس به کار تألیف ، ترجمه و پژوهش هم مشغول بود و حدود صد جلد کتاب از خود بر جای گذاشت . نگاهی به آثار تألیفی وی نشان می‌دهد که عمده پژوهش‌های وی در حوزة دین و قرآن بوده و با توجه به آذربایجانی بودنش چندین اثر از جمله مفاخر آذربایجان و غیره را درباره آذربایجان و ناموران آنجا نوشته است . به هر روی شهرت عمده مرحوم عقیقی بخشایشی به واسطة فعالیت‌های پژوهشی و آثار و تلاش‌های فرهنگی اوست و اینکه انتشارات نوید اسلام را در قم پایه‌گذاری کرد و بسیاری از آثارش را در انتشاراتی خودش انتشار داد . به نظر می‌رسد شخصیت علمی وی و عناوین آثارش تا اندازه‌ای شهرت دارد که دیگر نیازی به معرفی من نباشد و من در این نوشته بر آنم چند بُعد از دیگر ابعاد شخصیتی او را به تحلیل بنشینیم . حجت‌الاسلام عبدالرحیم عقیقی بخشایشی زادة روستای بخشایش از توابع تبریز در 1322 ش بود . روستایی که وی به آن علاقة خاصی داشت و این علاقه بعدها در چندین اثر او که دربارة زادگاهش منتشر کرد متبلور است و در ادامه دربارة هر یک از این آثار بحث خواهم کرد . او در روستایی رشد و نمو یافت که از امکانات معیشتی اندکی برخوردار بود و ساکنانش در رنج و محرومیت به سر می‌بردند . این رویه تا سال‌ها ادامه داشت تا اینکه بعدها به برکت انقلاب اسلامی مردمان روستا – که بعدها نام شهر را به خود گرفت – آرام آرام رنگ و بوی برخی امکانات معمول زندگی را دیده و چشیدند . عقیقی بخشایشی تحصیلات مقدماتی را در مکتب‌خانه زادگاهش فراگرفت و به دلیل علاقه به علوم دین به مدرسه طالبیة تبریز رفت و حدود پنج سال نزد مدرّسان آن مدرسه به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس برای تکمیل تحصیلات راهی قم شد و از درس آقایان حاج شیخ احمد پایانی ، حاج شیخ جعفر سبحانی ، حاج میرزا یدالله دوزدوزانی ، ناصر مکارم شیرازی و صائینی زنجانی بهره گرفت . دروس عالیه فلسفه و حکمت را نیز نزد استادان بزرگی همچون حاج‌آقا مصطفی خمینی و آیت‌الله سلطانی آموخت . در اسفار از محضر علامه طباطبایی ، اصول فقه از امام خمینی و خارج فقه از آیت‌الله گلپایگانی بهره جست . از درس اخلاق مرحوم آیت‌الله ملاعلی معصومی همدانی نیز کسب فیض کرد . هم‌زمان با تحصیلات حوزوی هم در رشته الهیات دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و لیسانس گرفت . در سفری به آذربایجان روسیه هم به دلیل اهمیت علمی و کثرت آثار و پژوهش‌هایش دکترای افتخاری گرفت و در قم و تهران به تدریس و تحقیق مشغول گردید . عقیقی بخشایشی در طول این دوران هیچ گاه از یاد زادگاه و مردمانش غافل نماند . در سفرهایش به بخشایش و دیدار با اقوام و آشنایان ، در اقامت‌های طولانی مدتش در بخشایش ، از سختی‌ها و مشکلات اهالی آگاهی می‌یافت و به دنبال راهی برای حل این معضلات می‌گشت . او در حد توان این مشکلات را به مقامات و مسئولان محلی و استانی انتقال می‌داد و شاید برخی اوقات اتفاق می‌افتاد که بخشی از معضلات توسط مسئولان وقت مرتفع می‌شد اما قصبه همچنان با مشکلات عدیده‌ای درگیر بود . اینجا بود که وی علی‌رغم مشغله‌های فراوان تدریس و تحقیق و تحصیل ، آرام آرام در جهت رفع مشکلات قصبه و حوالی آن گام برداشت و این بُعد از ابعاد شخصیتی وی ، یعنی فعالیت‌های اجتماعی و عمرانی‌اش ، شاید برای خیلی‌ها که عقیقی را فقط نویسنده و پژوهشگر می‌شناسند شایان توجه باشد . تا آنجا که به یاد دارم بهبود وضعیت معیشتی و رفاه و بهداشت و امکانات رفاهی و آموزشی شهر آرام آرام به یکی از دغدغه‌های اصلی ذهنی عقیقی بخشایشی تبدیل شده بود و آن ایامی که کشور پس از گذر از دوران جنگ نابرابر در جهت سازندگی گام برمی‌داشت در گوشه‌ای از این سرزمین پهناور هم عقیقی و عدة دیگری از روحانیون شهر آستین بالا زده در فراهم آوردن امکانات رفاهی و معیشتی و آموزشی شهر کوشیدند . آنان با آنکه مسئولیتی به لحاظ اداری و سازمانی نداشتند اما با توجه به پیشینه و اعتبارشان در انعکاس مشکلات منطقه و تلاش برای ایجاد فضاهای رفاهی و آموزشی شهر تعامل خوبی با مسئولان مربوطه به ویژه نماینده منطقه و استاندار وقت داشتند . بخشایش به لحاظ جغرافیایی بین دو رود اوجان‌رود و آجی‌چای قرار گرفته و ساکنان آن در طول تاریخ همواره با مشکلات طغیان این دو رودخانه و نیز نبود یک پل و راه ارتباطی مطمئن برای عبور و مرور در رنج بودند . در گذشته‌های نه چندان دور پل کوچکی روی رودخانه اوجان‌رود احداث شده بود که عرضش شاید بیش از یک متر نبود و اهالی آن را پل مال‌رو می‌نامیدند چون امکان عبور و مرور هیچ وسیله نقلیه‌ای از آن نبود ، این در حالی بود که به خاطر نیاز مردم به برقراری ارتباط با غرب شهر وجود یک پل ارتباطی ضروری جلوه می‌نمود . در چنین شرایطی بود که عقیقی بخشایشی با همت و اراده مردم و روحانیون و تلاش همگانی به احداث پلی با نام اباالفضل العباس توفیق یافت . نوجوان بودم و بارها او را در شرایط سخت کاری می‌دیدم . حتی عبا را کنار می‌گذاشت و همراه مردم در هر قسمتی که ضروری بود ایفای نقش می‌کرد . از خالی کردن سیمان و آجر و میل‌گرد گرفته تا حمل ماسه و سیمان و ... تا برنامه‌ریزی روزانه برای پیشرفت پل . این پل با تحمل مرارت‌های زیادی که او و اهالی کشیدند استوار شد و بدین ترتیب ارتباط این شهر با مناطق هم‌جوار در غربش برقرار گردید ؛ موضوعی که آن زمان اهمیت ویژه‌ای داشت و امروزه شاید به دلیل احداث راه‌های مواصلاتی دیگر به اهمیت آن سال‌ها جلوه نداشته باشد . دیگر نقش عقیقی بخشایشی در عمران و آبادی منطقه حضور جدی او در برنامه‌ریزی آموزشی و ایجاد فضاهای آموزشی بود . یادم هست که در اواخر دهه شصت یکی از دغدغه‌های جدی ساکنان شهر نبود یک دبیرستان پسرانه بود و کمبود آن ، از یک سو علاقه‌مندان به تحصیل را به شهرهای دیگر می‌کشاند که دوری و غربت و تبعات دیگر را به همراه داشت و از سوی دیگر خانواده‌های بی بضاعت را وا می‌داشت از ادامه تحصیل فرزندشان ممانعت کنند . در چنین شرایطی عقیقی بخشایشی باز با کمک اهالی و روحانیون شهر و با تعامل مسئولان شهر و منطقه به احداث دبیرستانی به نام دبیرستان امام علی‌ابن‌ابیطالب (ع) پرداخت ؛ دبیرستانی که در طول حیات خود نقش مهمی در ارتقای سطح علمی جوانان شهر ایفا کرد ، دبیرستانی که من و امثال من را در آن دوران در خود پناه داد و سبب شد تحصیل را همچنان در زیر چتر حمایت پدر و مادر و در شهر خودمان ادامه دهیم . به راستی اگر این دبیرستان نبود کسانی که علاقه‌مند به ادامه تحصیل بودند اما از تمکن مالی برخوردار نبودند چه می‌کردند ؟ این دبیرستان در عمر نزدیک به بیست ساله خود افراد زیادی را در خود پرورش داد و خاطره خوبی در ذهن تاریخ به یادگار گذارد . اما این تنها تلاشی عقیقی بخشایشی در عرصه ارتقای سطح آموزشی و علمی منطقه نبود . او در تداوم تلاش‌هایش توفیق یافت دبیرستانی برای دختران شهر هم احداث کند و امروز دبیرستان پروین اعتصامی میزبان دخترانی است که در حمایت و پناه خانواده تحصیل می‌کنند . تلاش برای احداث کتابخانه عمومی در شهر را نیز می‌توان از دیگر فعالیت‌های فرهنگی عقیقی بخشایشی دانست . شاید دیگر اقدام شایستة اشارة عقیقی بخشایشی تلاش او در احداث راهی در قسمت جنوبی شهر باشد که گرچه سخت و ناممکن می‌نمود اما احداثش شهر و بخشی از منطقه را از بن‌بست خارج می‌نمود . با وجود سختی‌ها و مشکلات این پروژه ، او پیشگام شد و با همیاری و همراهی اهالی و دیگر روحانیون محلی و تعامل مسئولان این پروژه هم به سامان رسید و راه آسفالتة بخشایش به جاده ترانزیت سراب – بستان‌آباد افتتاح شد . جاده‌ای که هم‌اکنون نیز به همان اعتبار خود باقی و مورد استفاده است . او بعدها هم به مرور زمان در ایجاد و احداث پروژه‌های ریز و درشت اجتماعی و عمرانی شهر سهیم بود که پرداختن به تک تک آنها مقالة مفصلی می‌طلبد . اما این نکته باید گفته شود که حافظة تاریخی شهر فعالیت‌های عقیقی بخشایشی را همچنان حفظ خواهد کرد . عقیقی بخشایشی دربارة شهرش چند جلد کتاب نوشت اولین اثر او در این زمینه معرفی شهدای بخشایش بود . او در تهیه و تدارک این اثر از جوانان و علاقه‌مندان به تحقیق و پژوهش بهره گرفت و کتابی با نام شهدای بخشایش را انتشار داد . مدتی بعد به تألیف کتابی به نام سیمای بخشایش همت گماشت . این اثر هم حاصل زحمت و پژوهش بنده و آقای یحیی آریا بخشایش بود که آقای عقیقی در مقدمة کتاب از ما دو نفر سپاسگزاری کرده است . علی‌ایّ‌حال در این اثر او به معرفی کامل شهر پرداخته و بخشی از فعالیت‌های عمرانی‌اش را نیز در آن بازتابانده است . «نغمه‌های بخشایش» دیگر اثری است که عقیقی در تدارک و انتشار آن نقش داشت و همة اینها نشانگر دغدغه‌مندی وی در معرفی ارتقای سطح علمی شهر است . عقیقی بخشایشی به واسطة شاگردی در محضر امام دستی در فعالیت‌ها و مبارزات سیاسی هم داشته است . منتها مبارزة فرهنگی و مبارزه در عرصة قلم . او مقالات زیادی در نشریات مختلف دوران پهلوی از جمله بعثت و انتقام نوشت و همواره در مسیر مبارزه با امام خمینی در ارتباط بوده است . عقیقی بخشایشی جریان دیدار علی امینی ، نخست‌وزیر وقت با امام خمینی را – در دی 1340 – که خود در آن جلسه حضور داشت در نشریه ندای حق منتشر ساخت و این مقاله شاید یکی از مهمترین مقالات سیاسی او باشد . به دنبال انتشار این مقاله ، امام خمینی عقیقی بخشایشی را به حضور طلبید و او را مورد تفقد قرار داد . عقیقی بخشایشی بعدها در خاطراتش گفته بود که به تعبیر برخی نویسنده‌ها این مقاله اولین مقاله‌ای بود که نظریات سیاسی امام را در جامعه انعکاس داد . گرچه از عقیقی بخشایشی کتاب خاطره بر جای نماند ، اما اندک خاطرات منتشر شده از وی در کتاب خاطرات پانزده خرداد از همراهی عقیقی بخشایشی با نهضت امام خمینی خبر می‌دهد . اینک عقیقی بخشایشی در بین ما نیست و همین اندک خاطرات بر جای مانده از وی را مرور می‌کنیم : ملاقات دکتر علی امینی با آیت‌الله خمینی (ره) عوامل زیادی موجب به وجود آمدن حادثة پانزده خرداد شد . مطالب زیاد است و فرصت محدود ، نمی‌توان به همة مسائل پرداخت . آنچه از این جانب برمی‌آید این است که یک حادثه‌ای را که خود شاهد آن بودم نقل کنم . چند ماهی پس از فوت آیت‌الله بروجردی – رضوان‌الله تعالی علیه – دولت وقت تلاش می‌کرد که به نحوی حوزه علمیه قم را برچیند ؛ یا مرجعیت را تغییر دهد . روی همین اصل تلگراف تسلیت [به مناسبت فوت آیت‌الله بروجردی] به آیت‌الله حکیم زده شد . دستی در کار بود که می‌خواست حوزه را تعطیل کند . برنامه‌هایی را می‌خواستند اجرا کنند . در این رابطه می‌بینیم که دکتر امینی روی کار می‌آید . دکتر امینی با توجه به سابقة خانوادگی روحانی و با توجه به نوعی اعتبار مذهبی که در محافل آن روز داشت به نخست‌وزیری انتخاب شد . شاید هم عوامل پشت پردة دیگری هم بوده که ما اطلاع نداریم . از نخستین برنامه‌های نخست‌وزیر جدید ، ایجاد تفاهم بین محافل مذهبی و دولت بود . به همین جهت برنامة ملاقات نخست‌وزیر با مراجع قم تنظیم شد . من ، آن موقع طلبه‌ای بودم که در حدود دو سال و نیم یا سه سال می‌شد که از تبریز به قم آمده بودم . روز 13 رجب برابر با بیستم دی ماه 1340 که روز ولادت حضرت علی – علیه‌السلام – بود ، نزدیک ظهر که از درس برمی‌گشتم ، دیدم یک جمعیتی به طرف باغ قلعه می‌روند . لباس‌های آنها و وضعیت ظاهرشان با مردم قم تفاوت داشت . «این آقایان کی هستند ؟ دسته جمعی کجا می‌روند ؟» گفتند : «نخست‌وزیر است که به منزل حاج‌آقا می‌رود» . از روی کنجکاوی به این فکر افتادم که من هم همراه اینها بروم ببینم چه خبر است ؟! چه صحبت‌هایی می‌کنند ؟! برایم جالب بود که ببینم حضرت امام چه نوع برخوردی با نخست‌وزیر می‌کند – چون ما صبح زود خدمت ایشان رسیده بودیم و ایشان به مناسبت تولد حضرت امیر (ع) با نُقل از طلاب پذیرایی کرده بودند – می‌خواستم ببینم که برخورد حاج‌آقا با نخست‌وزیر ، همانند برخورد ایشان با طلاب است ؟ همین مسئله باعث شد همراه این جمع بروم تا ببینم که دو شخصیت سیاسی و روحانی چگونه با هم برخورد خواهند کرد . چون من در آن زمان در شرایطی نبودم که از نظر مسائل سیاسی یا اجتماعی ، ذهنیت خاصی داشته باشم . آنها حدود ده ، یازده نفر بودند . جمعی هم از مسئولین شهر ، از فرمانداری ، رئیس سازمان امنیت – شخصی بود به نام قلقسه – و برخی از متولیان آستانه همراه آنان بودند . آنها وقتی وارد شدند من هم وارد حیاط منزل حضرت امام – آن موقع «حاج‌آقا» می‌گفتیم – شدم . حاج‌آقا در همان اتاقی که صبح خدمت ایشان رسیده بودیم ، نشسته بودند . اتاقی که از نظر فرش بسیار ساده بود و می‌توان گفت محقر بود . باز همان نُقل‌ها و پذیرایی بسیار ساده معمول بود . نخست‌وزیر وقتی که وارد شد ، یادم می‌آید که حاج‌آقا نیم‌خیز ، نه تمام قد ، با ایشان دست دادند . نخست‌وزیر بغل دست حاج‌آقا نشست . بقیه افرادی که همراه آمده بودند هم نشستند . دو دقیقه نگذشته بود که حاج‌آقا پسندیده – اخوی بزرگ حاج‌آقا – وارد شدند . حاج‌آقا تمام قد بلند شدند و حاج‌آقا پسندیده را بین خودشان و نخست‌وزیر جای دادند و صحبت‌ها شروع شد . حاج‌آقا فرمودند : «حضرت علی – علیه‌السلام – می‌فرماید : کلّکُم راع و کلّکُم مسئول عَن رعیّته . هر انسانی مسئولیتی دارد و انسان‌ها مسئول آفریده شده‌اند . این مسئولیت با توجه به شرایط زمانی و مکانی و نسبت به افراد فرق می‌کند . مثلاً مسئولیت فرد عادی ، با یک فرد عالم ، مسئولیت یک فرد بازاری ، با یک فرد نخست‌وزیر ، مساوی نیست . هر کس که مقام بالاتری دارد مسئولیت بیشتری دارد . این کشور نخست‌وزیران فراوانی به خود دیده است . بعضی از این نخست‌وزیرها خدمت کردند به مردم و در بین مردم ، الان هم حرمتی دارند ، یک منزلتی دارند . بعضی‌ها هم خیانت کردند . شما سعی کنید از آن نخست‌وزیرهای «ملعون» نباشید ؛ از نخست‌وزیرهای «مرحوم» باشید . من راجع به دولت و راجع به مسائل حوزه چند مطلبی داشتم، خواسته‌هایی داشتم و نظریاتی داشتم . در زمان حیات آیت‌الله بروجردی – رضوان‌الله تعالی علیه – پیشنهاداتم را به ایشان منتقل کردم و نوشتم که ایشان به دولت برسانند ؛ نمی‌دانم ایشان به دولت نرساندند یا ایشان به دولت رسانیدند اما دولت عمل نکرد . من از تقوای آیت‌الله بروجردی بعید می‌دانم که یک مسائلی که در رابطه با سرنوشت مسلمین بود نرسانده باشند . تحقیقاً ایشان رسانیده‌اند ، دولت بوده که به این درخواست‌ها عمل نکرده . حالا شما به عنوان مسئول دولت آمده‌اید از حوزه و از روحانیت نظر می‌خواهید راجع به اوضاع کشور! من چند مسئله می‌گویم و جداً می‌خواهم که به آنها عمل شود : اولین مسئله این که این حوزه که شما آمده‌اید ، طلاب و علما اینجا زندگی می‌کنند ، با حداقل [لوازم] زندگی . آنها برای دین مردم و تربیت مردم فعالیت می‌کنند تا کشور را از نظر معنوی ، از نظر اخلاقی تربیت کنند . اینها در واقع خدمتگزاران بی مزد و مواجب کشور هستند . هیچ توقع و انتظاری هم از دولت ندارند . تنها خواست آنها این است که مورد اذیت واقع نشوند . اما آن چهار نکته اصلی که مورد نظر بود : اول مسئله دانشگاه‌هاست . من نمی‌دانم چه ارتباطی بین بی‌دینی و خلاف اخلاق با دانشگاه‌ها وجود دارد ؟ چه ارتباطی بین این دو مسئله هست ؟ آنها که دانشگاه می‌روند و از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل می‌شوند ، واقعاً از نظر اخلاقی و دینی بسیار ضعیف هستند . واقعاً ضد اخلاق و ضد دین مطرح می‌شوند . چه ارتباطی بین این مسئله هست ، من هنوز پی نبردم . ببینید این وضعیت از اساتید اینها است ؟ از محیط دانشگاه است ؟ از وضعیت دولت است ؟ بالاخره از هر منشأ هست جلوگیری کنید . این دانشگاه شوخی نیست . اگر کتاب‌هایشان بدآموزی دارد ، اگر معلمین آنها بدآموزی دارند ، اگر محیط دانشگاه این طوری است ، باید به این جوان‌ها رسید . اینها سازندگان آیندة کشور ما هستند» . دکتر امینی برگشت و گفت : «تقصیرش با شماست . مسئولیت به عهده روحانیت است» . آقا فرمود : «مگر روحانیت می‌خواهد افراد بی دین بار بیایند ؟ مخالف مسائل اخلاقی بار بیایند ، ضد اخلاق بار بیایند ؟» گفت : «نه! منظور من این نیست . منظور من این است که در پدید آمدن این مسئله ، روحانیت مسئولیت دارد . وقتی این روش جدید آموزشی وارد کشور ما شد ، آن موقع در کشور ما جز روحانیون ، افراد با سوادی وجود نداشتند . رشتة تعلیم و تربیت ، بسته به روحانیت بود . بعد از تأسیس دانشگاه و بعد از روی کار آمدن نظام تحصیلی جدید ، روحانیون به جای اینکه بیایند همکاری کنند و سر نخ را به دست بگیرند رفتند در حوزه‌ها و مساجد گوشه‌نشین شدند و افراد غیر شایسته جایگاه اینها را گرفتند . من اعتراف می‌کنم که در بین استادان دانشگاه از هر صنفی وجود دارد حتی از گروه‌ها و اقلیت‌ها و غیر اقلیت‌ها . این هم مسئولیتش به عهدة آقایان روحانی است» . من حقیقتاً وقتی دکتر امینی – با آن لفظ‌هایی که به کار می‌برد – این مطالب را مطرح می‌کرد فکر کردم لابد حاج‌آقا در جوابش یا درمی‌ماند ، و یا یک جواب قاطع در مقابل چنین گفته‌ای ارائه نخواهد کرد . نگران شدم . ولی دیدم امام فرمود : «آقا! می‌دانید آن موقع حکومت دست کی بود ؟» دکتر امینی گفت : «مشخص است ، تأسیس دانشگاه برمی‌گردد به سال 1313 حاکم مشخص بود ؛ معین بود» . حاج‌آقا فرمود : «شما نمی‌توانید بگویید ، ولی من می‌توانم بگویم . آن موقع حکومت دست رضاخان بود و می‌دانید که رضاخان دست نشاندة انگلستان بود . اجنبی‌ها رضاخان را روی کار آورده بودند . شما آقای امینی! می‌فرمایید آقایان علما می‌آمدند با فردی که دست نشاندة اجنبی بود همکاری می‌کردند و دست به دست او می‌دادند ؟ نه! علما هرگز این کار را نمی‌کردند و نمی‌کنند . آنها در انتظار این بودن که یا توان و امکاناتی به دست آورند تا خودشان حکومت را اداره کنند ، یا اگر چنین توانی نداشتند در انتظار بنشینند ؛ در خانه‌شان ، در مساجد ، در حوزه‌ها و در جاهایی که تماسی با حکومت نداشته باشند . بنابراین از روی حساب نمی‌توانستند با حکومت دست نشاندة اجنبی همکاری کنند» . دکتر امینی گفت : «دولت در خدمت علماست . ما وظیفه داریم که آقایان هر چه فرمودند اجرا کنیم . حالا از جمعی از استادان درخواست شده که در کتاب‌های درسی تجدید نظر کنند . در جمع استادان ، بعضی از چهره‌های روحانی هم هستند ، اینها مأمور شده‌اند که در اصلاح کتاب‌های درسی گامی بردارند . به نظر حضرت‌عالی هم خواهد رسید» . ظاهراً مرحوم دکتر محمدجواد باهنر و مرحوم آقای بهشتی و آقایان دیگری در آن موقع در آموزش و پرورش بودند . بعد به مسئلة دوم رسیدند . در مسئلة دوم فرمودند : «خانواده ، مبنای جامعة ماست . اگر خانواده‌ها – از نظر اخلاقی – متزلزل شوند ، تمام جامعة ما متزلزل خواهد شد . در رابطه با مسائل خانواده ، دو مسئله مطرح است : یکی مسائل بی بند و باری‌ها و بعد این ادعای تساوی حقوق [زن و مرد] و پاره‌ای از مسائلی که امروز مطرح است». آن موقع در مجلة زن روز مسائلی را در رابطه با حقوق زن مطرح می‌کردند که متقابلاً استاد مطهری – رضوان‌الله تعالی علیه – هم در همان نشریه جواب این مقالات را می‌دادند . خلاصه‌اش همین کتاب «حقوق زن در اسلام» و ظاهراً بخشی از کتاب «مسائل حجاب» استاد مطهری است . صحبت در همین حال و هوا بود . آقا فرمودند : «اینها چه می‌گویند ؟ اینها چه ادعایی دارند ؟ اینها مگر ایرادی به اسلام دارند ؟ اگر چنین است ما تکلیف‌مان را روشن کنیم ، تکلیف آنها را هم روشن کنیم . اگر یک ضعف‌هایی هست ؛ یا خلاف عدالت‌هایی از نظر اجرایی در کار هست شما حلش کنید تا کار به این وضعیت نکشد» . معاون مذهبی نخست‌وزیر ، شخصی بود به نام شریف‌الزمانی ، گفت : «بله آقا! اینها تعداد انگشت‌شماری از زنان هستند ، اینها مشهور هستند ، تعداد ایشان از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست! به چشم! ترتیبی داده می‌شود» . بعد [حاج‌آقا] فرمودند : «رسیدگی به ازدواج و طلاق در محضرها هم لازم است . من به مسئولین امور اطلاع داده‌ام که مسئلة طلاق خیلی مهم است . شرایطی که در ازدواج هست ، خیلی سهل است اما در رابطه با طلاق خیلی سخت گرفته شده . در مسئلة طلاق باید دو نفر شاهد عادل حضور داشته باشد ؛ بعد نصیحتی صورت بگیرد . حتی‌الامکان سعی شود کانون گرم خانواده متلاشی نشود . ولی این آقایان و محضری‌ها برای اینکه به حق ثبت خودشان برسند ، تا یک زنی مراجعه می‌کند و از شوهرش شکایت می‌کند فوری کاری می‌کنند که طلاق صورت بگیرد – بی آنکه این صیغة طلاق را پیش دو نفر عادل بخوانند – در نتیجه آن خانم هم خیال می‌کند طلاق گرفته می‌رود ؛ در حالی که طلاق نگرفته ، در واقع امر می‌رود و ازدواج می‌کند و این پایة یک امر نامشروع قرار می‌گیرد ؛ و به این ترتیب جامعه از نشر مسائل [خلاف] عفت ، به این روز می‌افتد که می‌بینید» . مسئلة دیگری که امام در اینجا مطرح فرمودند ، مسئلة رسیدگی به امور مردم بود . مردم در ناراحتی به سر می‌بردند. آن سال ، سال سختی بود . زمستان بسیار سردی داشت . معروف بود که در همدان تعدادی از بی بضاعت‌ها از سرما خشکیدند . امام فرمودند : «به وضع مردم برسید . خانواده‌های گرفتار زیاد هستند ، باید با آنها کنار بیایید . به اینها کمک کنید ، نه اینکه همیشه به فکر خودتان باشید» . هنگام ظهر بود . نخست‌وزیر می‌خواست برود . امام تعارف کردند : «با نان و پنیر طلبگی قناعت کنید!» شریف‌الزمانی گفت : «منظور آقا این است که با علما هم‌غذا شوید تا ببینید آقایان علما چه می‌کشند!» بعد [نخست‌وزیر] گفت : «نه! ما در سالاریه مهمان هستیم ؛ اگر حضرت‌عالی هم افتخار دهید ، اتومبیل می‌فرستیم ، ناهار تشریف بیاورید» . آقا فرمودند : «نه! من معذور هستم نمی‌توانم» . نخست‌وزیر رفت . من به این فکر افتادم مسائلی را که در آن روز دیدم به رشتة تحریر درآورم . آن موقع دو یا سه نشریة مذهبی در ایران منتشر می‌شد . یکی روزنامة «وظیفه» با مدیریت سید محمدباقر حجازی ، و یکی هفته‌نامة «ندای حق» با مدیریت سید حسن عدنانی ؛ و یکی هم نشریة «نور دانش» بود – که مذهبی بودنش چندان مشخص نبود – این نشریه از طرف انجمن تبلیغات اسلامی – به سرپرستی دکتر عطاءالله شهاب‌پور چاپ و منتشر می‌شد . تنها نشریه‌ای که احتمال می‌دادم چنین مسائلی را چاپ کند ، هفته‌نامة «ندای حق» بود . من با زبان طلبگی و خیلی ساده ، وقایع ان روز را نوشتم و برای نشریه فرستادم . آنها هم با سانسور پاره‌ای از مطالب – مطالب مربوط به رضاخان را سانسور کردند – بقیه را چاپ کردند . این نشریه ، چهارشنبه‌ها منتشر می‌شد . روز جمعه در منزل نشسته بودم . دیدم کسی در زد و گفت : «حاج‌آقا صانعی شما را می‌خواهد!» کت و شلوار پوشیدم و بیرون رفتم تا ببینم حاج‌آقا صانعی کیست و چه می‌خواهد . دیدم حاج‌آقا صانعی – که الان مسئول بنیاد پانزده خرداد است – دم مسجد حجتیه – یک حوض بزرگی بود – آنجا ایستاده است و روزنامه‌ای هم در دست دارد . گفت : «حاج‌آقا بخشایشی شما هستید ؟» گفتم : «بله!» . پرسید : «آن مقاله را شما نوشته‌اید ؟» گفتم : «کدام مقاله ؟» من هنوز مطلع نشده بودم که مقاله چاپ شده است . گفت : «در همین روزنامه‌ای که دستم هست» . گفتم : «اجازه بدهید ببینم ، بعد عرض می‌کنم که من نوشته‌ام یا دیگری» . روزنامه را گرفتم ، دیدم نوشته : «متن گفتگوی نخست‌وزیر با آیت‌الله خمینی در قم» بخشی از مطالب در صفحة اول نوشته شده بود ، بقیه هم در صفحة چهارم . [آقای صانعی] گفت : «حاج‌آقا شما را می‌خواهد» . گفتم : «حاج‌آقا ؟» گفت : «بله! حاج‌آقایی که شما مصاحبه و مطالبش را نوشته‌اید» . به اتفاق آقای صانعی راه افتادم . البته این را هم بگویم که در بین راه قدری مضطرب بودم . نگران بودم از اینکه خدای ناکرده ، احیاناً مطالبی به قلم من جاری شده باشد که مورد نظر حضرت امام نبوده ، یا درست منعکس نشده ؛ به هر جهت از این دعوت نگران بودم . ملاقات با امام خمینی (ره) به همراه حاج‌آقا صانعی رفتیم خدمت امام . یادم می‌آید که ایشان ، بر بالش تکیه داده بودند و جلوشان – روی کرسی – کتابی بود و مطالعه می‌کردند . حال ، کتاب فقهی ، شرح لمعه ، یا مکاسب بود یادم نیست . یک کتاب چاپ سنگی قدیمی بود . ما وارد شدیم و سلام کردیم . سرشان را از روی کتاب برداشتند و یک نگاه خاصی به من کردند – قیافه و وضع طلبگی من مشخص نبود – فرمودند : «بنشینید!» نشستم . فرمودند : «این مقاله را شما نوشته‌اید ؟» گفتم : «بله! حقیقت مسئله این است که من در آن جلسه ، تحت تأثیر بیانات حضرت‌عالی قرار گرفتم . مطالب بسیار اساسی و مهم بود . حیفم آمد دیگر مسلمانان از این مطالب مطلع نشوند» . با دلهره و نگرانی منتظر بودم که امام چه خواهند فرمود . فرمودند : «بارک‌الله! خوب بود» . گفتم : «چرا حاج‌آقا ؟» فرمودند : «اگر قبل از ارسال به روزنامه پیش من می‌آوردی ، برخی از مطالب را حذف می‌کردم ، یک چیزهایی هم اضافه می‌کردم ، مقالة شسته رفته‌ای می‌شد ، بهتر می‌شد ، ولی حالا که فرستاده‌اید دیگر کار از کار گذشته ، دیگر تمام شده» . عرض کردم: «به فکرم نرسید . علاقه‌مند بودم هر چه زودتر ، مردم این مطالب را بشنوند و اطلاع حاصل کنند» . یادم می‌آید که انعام مختصری هم امام مرحمت فرمودند . بعد بیرون آمدم . به تعبیر برخی از نویسندگان این اولین بار بود که نظریات سیاسی امام – رضوان‌الله تعالی علیه – به وسیلة مقاله در جامعه منعکس می‌شد . البته نظرات سیاسی امام منعکس شده بود ، مخصوصاً در آن نامه‌ای که به علمای یزد نوشته بودند و موضع‌گیری‌هایی که ایشان داشتند . ولی به صورت مقاله شاید اولین بار بود.(1) ---------------------------------------------------------------------------------------------- 1 - خاطرات پانزده خرداد ، تبریز ، قسمت دوم ، تهران ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی ، 1375 ، ص 99-92

ميرزاي نائيني و تقابل فقيهانه با استبداد

نويسنده: محمدعلي ندائي در زماني که جنبش مشروطيت به رهبري علماي نجف همچون آخوند خراساني و عالمان مجاهد مقيم تهران مانند سيدمحمد طباطبايي و سيدعبدا... بهبهاني در حال دست و پنجه نرم کردن با استبداد سلطنتي قاجار بود، در عرصه انديشه و نظر با سه طيف و جريان فکري مواجه و سه گونه برداشت از آن ارائه مي شد. در ميان چنين تلاطم هاي اجتماعي و تعارض هاي فکري، مجتهدي محقق و خلاق که از نزديک شاهد تلاش هاي مجاهدانه فقها به ويژه استاد برجسته اش ميرزاي شيرازي در به سامان رساندن نهضت تنباکو و مبارزه با استعمار واستبداد بود، گام بلندي در راه ساماندهي نظري نظام مشروطه برداشت و در ايامي که مشروطه خواهان اسير استبداد صغير محمدعلي شاهي بودند، جهادگونه اثري کم نظير در اثبات قانوني بودن حکومت مشروطه و نامشروع بودن استبداد نگاشت و براي نخستين بار فقه مشروطه را تدوين کرد و مواجهه فعال اسلام و تجدد در مهم ترين عرصه حيات جمعي يعني سياست را رقم زد. اين مجتهد نوپرداز آيت ا... ميرزا محمدحسين نائيني بود که با نگارش کتاب بلندمرتبه و دوران ساز «تنبيه الامه و تنزيه المله» نقطه عطفي را در روند دين و سياست پديد آورد و تلاش کرد قرائتي اسلامي از مفاهيم تجدد ارائه دهد. زمانه و زندگي آيت ا... نائيني آيت ا... نائيني که دکتر عبدالهادي حائري از او به عنوان يکي از پشتيبانان مشروطيت ياد مي کند، در سال ۱۲۷۷ (ه.ق) در يک خانواده مشهور نائين به دنيا آمد. پدر و پدربزرگ او هر يک پس از ديگري شيخ الاسلام نائين بودند و از علماي آن سامان به شمار مي رفتند. به همين دليل وي تحصيلات اوليه را در همان شهر آغاز کرد و در ۱۷ سالگي براي ادامه تحصيل به حوزه علميه اصفهان که حوزه اي بزرگ بود، رفت. او ۷ سال نزد شيخ محمدباقر اصفهاني، روحاني بانفوذ اصفهان که حدود اسلامي را در آن شهر اجرا مي کرد، زندگي کرد و از او فقه را فراگرفت. مرحوم نائيني در اصفهان همچنين در محضر استاداني چون جهانگيرخان قشقايي و شيخ محمدحسن هزارجريبي و آقانجفي اصفهاني فلسفه و کلام خواند. وي در سال ۱۳۰۳ (ه.ق) براي تکميل تحصيلات حوزوي به عراق رفت و پس از توقفي کوتاه در نجف براي شرکت در درس ميرزاي شيرازي به سامرا رفت و مدت ۱۰ سال در اين حوزه مقيم شد. او در آن جا علاوه بر ميرزاي شيرازي صاحب فتواي معروف تحريم تنباکو، نزد مجتهدان بزرگي چون سيداسماعيل صدر و سيدمحمد فشارکي اصفهاني فقه و اصول را آموخت. در سال ۱۳۱۶ (ه.ق) به نجف بازگشت و در زمره شاگردان برجسته آخوند خراساني قرار گرفت. وي در اين دوران از يک سو با نهضت تنباکو آشنا شد و از انديشه هاي سياسي سيدجمال آگاهي يافت و از سوي ديگر با حضور در حلقه شاگردان آخوند خراساني در زمره مشاوران استاد در زمينه انقلاب مشروطه قرار گرفت تا جايي که مقام و موقعيت انشاکننده اعلاميه ها و فتواهاي سه مجتهد تراز اول نجف درباره انقلاب مشروطه را پيدا کرد. جايگاهي که هوشمندي و درک بالاي سياسي آيت ا... نائيني و موقعيت علمي و فقهي وي را در اين زمان که هنوز در مقام مرجعيت قرار نداشت، مشخص مي کند. نگارش کتاب تنبيه الامه در زماني که مشروطه به طور موقت ملغي شده بود و محمدعلي شاه با به توپ بستن مجلس مشروطه خواهان را دستگير و سرکوب مي کرد، علامه نائيني تصميم گرفت کتابي درباره بنيان گذاري يک نظام پارلماني بنويسد، به ويژه آن که در اين زمان ضداسلامي بودن مشروطه تبليغ مي شد. بنابراين وي سعي کرد با استناد به منابع اسلامي به دفاع از مشروطه برخيزد و چارچوب هاي اسلامي آن را تبيين و اثبات کند که حکومت مشروطه مشروع و استبداد نامشروع است. محتواي تنبيه الامه دکتر حائري در کتاب تشيع و مشروطيت در گزارشي که از کتاب تنبيه الامه ارائه داده است، مي نويسد: «در اين کتاب پس از سخناني به عنوان پيش درآمد، «مقدمه»اي آمده که در آن دو گونه حکومت- استبدادي و مشروطه- مورد بحث قرار گرفته است و در خلال همان مقدمه درباره معناي آزادي، برابري، قانون اساسي و مجلس شوراي ملي نيز سخن رفته است... دکتر حائري دغدغه اصلي مرحوم نائيني را هماهنگ کردن اسلام و دموکراسي مي داند و مي گويد: به طور کلي همه روحانياني که درباره مسئله مشروطه گري قلم فرسايي کردند، در جست وجوي عناصري اسلامي ولي هماهنگ با يک نظام مشروطه و دموکراسي بودند تا بتوانند يک قانون اساسي هماهنگ با مذهب پيشنهاد کنند. البته نائيني از اين دسته از علما مستثنا نبود.» اهميت اين کتاب زماني افزايش يافت که با تقريظ و تاييد مراجع بزرگ وقت يعني آخوند خراساني و عبدا... مازندراني همراه شد و به اين گونه اين کتاب نه تنها بيان کننده ديدگاه مرحوم نائيني که نشان دهنده موضع سياسي و فقهي آخوند خراساني نيز بود. دفاع از اسلام و روحانيت کاري که مرحوم نائيني انجام داد، آن بود که اسلام را در برابر حرکتي نو که بنيادي نو در عرصه کشورداري ارائه مي کرد ، قرار نداد بلکه سعي کرد با دانش و بينش قوي خود، مشخص و مبرهن کند که مي توان با استفاده از آموزه هاي اسلامي مدلي از نظام سياسي ارائه داد که با دموکراسي و مشروطه ناسازگار نباشد. او نگذاشت انديشه اسلامي در برابر انديشه فيلسوفان غربي رنگ ببازد و ثابت کرد که اسلام براي هر زمان و مکاني مي تواند طرحي نو و سخني راهگشا داشته باشد. تلاش مهم و ارزنده مرحوم نائيني آن است که مفاهيمي چون آزادي، مساوات و مشارکت مردم در حکومت را مطابق با گفتمان ديني و آموزه هاي اسلامي تفسير و تبيين کند. به همين دليل وي آزادي را با مفهوم آزادي از اسارت و بندگي برابر مي داند و به کمک آيات و شواهد تاريخي به استوارسازي اين معنا مي پردازد. در بحث مساوات نيز آن را مساوي و برابر بودن تمام مردم در برابر قانون توصيف مي کند. روزنامه خراسان - مورخ چهارشنبه 1391/01/30 شماره انتشار 18097

تکاپوهاي تمدني مردم ايران درتاريخ معاصر

نويسنده: محمدعلي ندائي ويل دورانت، تمدن را نظمي اجتماعي توصيف مي کند که در نتيجه وجود آن خلاقيت فرهنگي امکان پذير مي شود و جريان مي يابد. وي در ادامه ظهور تمدن را هنگامي امکان پذير مي داند که هرج و مرج و ناامني پايان يافته باشد، زيرا به نظر او تنها هنگام از بين رفتن ترس است که کنجکاوي و احتياج به ابداع و اختراع به کار مي افتد و انسان خود را تسليم غريزه اي مي کند که او را به شکل طبيعي به راه کسب علم و معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگي سوق مي دهد (تاريخ تمدن ج۱ «مشرق زمين گاهوا ره تمدن» ص۳) ملت بزرگ ايران که از پيشينه غني فرهنگي و تمدني قرن ها برخوردار بود و خلاقيت فرهنگي و تمدني خود را به اثبات رسانده بود، پس از انقلاب علمي و صنعتي و ظهور تمدن جديد غرب، طي مواجهه هايي که با آن پيدا کرد با اين سوال بزرگ روبه رو شد که چرا از قافله پيشرفت و تمدن عقب مانده است؟ اين پرسش اساسي از همان اوايل دوره قاجار و وقوع جنگ هاي ايران و روس براي سردمداراني چون عباس ميرزا و برخي ديگر از نخبگان سياسي پيش آمد که چرا ايران در عرصه علم و تکنيک عقب افتاده است و چگونه مي تواند بر اين عقب ماندگي فائق آيد؟ براي حل اين مشکل اقداماتي از جمله آوردن مستشاران خارجي به ايران تا اعزام محصلان ايراني به خارج صورت گرفت که با روي کار آمدن شخصيت اصلاح گري چون اميرکبير به اوج رسيد. در خارج از حلقه و ساختار سياسي هم شخصيت هايي چون سيد جمال الدين اسدآبادي سر بر آوردند و تلاش کردند با روشنگري هاي خود اذهان ملت هاي مسلمان به ويژه ملت ايران را از وضعيت انحطاط آلود خويش آگاه کنند و در راستاي تزريق عناصر اعتلابخش و تحول آفرين گام بردارند. اين تلاش ها گرچه به اهداف موردنظر دست پيدا نکرد اما نه تنها متوقف نشد بلکه به تدريج در روند حرکتي خود عمق و گستره بسياري يافت تا اين که افزون بر صد سال پيش منجر به دو نهضت و جنبشي فراگير شد که امروزه از آن ها با عنوان نهضت تنباکو و انقلاب مشروطيت ياد مي شود. در اين ميان انقلاب مشروطيت که از عمق و عقبه و دامنه بيشتري برخوردار بود، ساختار سياسي سنتي ايران را فرو ريخت. اما چون ساختار جديد علاوه بر ضعف تئوريک و عدم تناسب با شرايط بومي به درستي مستقر نشد و استحکام نيافت به آساني با کودتاي ۱۲۹۹ رضاخان که با کمک انگليسي ها انجام گرفت، واژگون و بسياري از دستاوردهاي آن هم در مسلخ کودتا قرباني شد و تنها شبحي از ساختار مشروطه در عصر پهلوي باقي ماند. در عين حال ملت ايران با تمام اين اوج و فرودها از تلاش و تکاپوي تمدني خود دست برنداشت و هر زمان که فرصت عرض اندام و تنفس پيدا مي کرد، حرکت بنيادي اش را براي روزآمدي و نقش آفريني در جهان جديد دنبال مي کرد. به همين دليل پس از سقوط رضاخان يعني از دهه ۲۰تا۳۰ شمسي (۱۳۲۰-۱۳۳۰) به تلاش هاي خود شدت بخشيد و شرايطي را ايجاد کرد که به نهضت ملي شدن صنعت نفت و روي کار آمدن دولت دکتر مصدق انجاميد. با سقوط دولت دکتر مصدق که با کودتاي آمريکايي انگليسي ۲۸ مرداد صورت گرفت، حاکميت اختناق و استبداد پهلوي دوم موجب افول و فروکش کردن تلاش ها به مدت يک دهه شد و فريادهاي بلند مجاهداني چون شهيد نواب صفوي در گلو خفه شد و تمام زمينه چيني ها و تدبيرهايي که طي يک دهه از سوي ملت به انجام رسيده بود، از ميان رفت و روزنه نجات از معبر تنگ «ملي گرايي» براي هميشه بسته شد. در اوايل دهه ۴۰ شمسي و پس از رحلت مرجع بزرگ شيعه حضرت آيت ا... بروجردي ، در آسمان سياست ايران زمام حرکت تمدني ملت ايران در دست شخصيتي هوشمند و الهي قرار گرفت که ملت از ده ها سال پيش در جست وجويش بود. با قرار گرفتن شخصيتي دوران ساز در راس بدنه مردم ايران، گام آخر حرکت تحول آفرين مردم آغاز شد. اين شخصيت بزرگ زماني رهبري و زعامت نهضت مردم را به دست گرفت که چند دهه حاکميت پهلوي ها، ايران را در سراشيبي فرو غلتيدن در سرنوشت اندلس چند قرن قبل قرار داده بود وجد وجهد هاي مردم نيز با ترفندهاي شيطاني ابرقدرت ها و مزدوران داخلي آن ها راه به جايي نبرده بود. در چنين فضاي ياس آلود و دلسرد کننده اي، ناگهان دم مسيحايي «روح ا...» جاني دوباره به کالبد افسرده ملت دميد و پنجره هاي اميد و گشايش به روي امت باز شد. اينک مردم که با روحيه اي جديد و تولدي دوباره حرکت خود را با اهدافي متعالي‌تر در قالب «امامت و امت» به رهبري يک مرجع مجاهد آغاز کرده بود، در اولين حرکت جدي و جديد خود چنان زلزله اي بر ارکان تا دندان مسلح رژيم شاه و اربابان او انداخت که نزديک بود در همان اولين گام مهم نهضت يعني قيام ۱۵خرداد طومار عمر او را برچيند. اما او که مغرورانه دست بر ماشه مسلسل برده ده ها نفر را به خاک و خون کشيده بود، نهضت اسلامي مردم را که در حمايت و پيروي از امام مجاهد و شجاع و مخلص خود انجام شده بود، به مردم توهين کرد و قيام 15خرداد رانتيجه اتحاد ارتجاع سياه وسرخ ناميد! در مقابل امام روح ا... که چون روح بلند و فرياد زمانه مردم ايران بود، پيروزي خون بر شمشير را نويد داد و با استفاده از ظرفيت ايمان و اعتقاد اسلامي مردم و بهره بردن از رسانه منبر و نهاد روحانيت و مجالس مذهبي به ويژه مجالس عاشورايي، نهضت مردم ايران را رنگ عاشورايي بخشيد و عاشورايي مجدد خلق کرد که طي ۱۵ سال طومار يزيد زمانه را در هم پيچيد و نسخه رهايي امت را از يوغ طاغوت ها و غل و زنجيرهاي استعماري رقم زد و زمينه حاکميت دين خدا و عبوديت حق را با قيام الهي خود فراهم کرد و شالوده شکوفايي مجدد تمدن اسلامي ايراني را بنيان نهاد. منبع: روزنامه خراسان - ويژه نامه نوروز ۹۱ - مورخ پنج‌شنبه 1390/12/25 شماره انتشار 18080

تاریخ شفاهی نقش نیروی هوایی در انقلاب اسلامی

كتاب« تاریخ شفاهی نقش نیروی هوایی در انقلاب اسلامی» تدوین جناب آقای نجف پور، یكی از محصولات مركز اسناد انقلاب اسلامی است. این كتاب حاوی 205 صفحه مشتمل بر پیشگفتار، مقدمه، 4 فصل، نتیجه گیری، تصاویر، كتابنامه و نمایه می باشد ضمنا نمایندگی های منتخب فروش و فهرست منشورات مركز اسناد انقلاب اسلامی به تفكیك حوزه های پژوهشی نیز به آن ضمیمه شده است. فصل اول: تاریخچه تشكیل ارتش در ایران در تاریخ باستان و حتی بعد از تشكیل دولت های ملی در دوران اسلامی و در مجموع در نظام شاهنشاهی ایران، ارتش بخشی از مایملك شاهان و ابزار قدرت شخضی آن ها بوده است. شاه در رأس هرم قدرت ارتش و وزیر جنگ معمولا افسر عالی رتبه ارتش بود. در قرن نوزدهم تلاش قاجارها برای تشكیل ارتش منظم و مدرن فقط منجر به تشكیل بریگارد قزاق شد كه روسیه با دریافت امتیازاین واحد نخستین هسته اولیه ارتش را پایه گذاری كرد و در سال 1897/ 1277 ش به فرماندهی یك افسر روسی به صورت موثرترین واحد نظامی در ارتش ایران در آمد. با درك اهمیت وجود ارتشی كه انگلیسی ها بر تأسیس آن تأكید داشتند رضاخان تمام واحدهای نظامی موجود در كشور از جمله تیپ قزاق را منحل و زمینه را برای تشكیل ارتش واحد فراهم نمود و در سال 1921 م/ 1299ش بلافاصله وزارت جنگ را در كابینه سید ضیاء قبضه كرد و از همان ابتدا به ارتش توجه خاصی داشت و در دوران سلطنت وی خدمت نظام وظیفه عمومی به مدت دو سال برقرار شد. پس از شهریور 1320 محمد رضاشاه از ایالات متحده آمریكا خواست تا یك هئیت مستشاری نظامی برای بازسازی ارتش اعزام كند. با ساقط شدن دولت ملی دكتر مصدق و اطمینان خاطری كه محمدرضا پس از كودتای 1332 از جانب آمریكایی ها كسب نموده بود و عملا همه برنامه های خود را با دستور و پیشنهاد طراحان آمریكایی اجرا می كرد، تصمیم گرفت كه چه در داخل و چه در منطقه و چه در دنیا قدرت مطلق باشد. به همین جهت با جدیت، به تقویت كمی و كیفی ارتش مشغول شد و به تدریج نظارتی گسترده و مستقیم را بر نیروهای نظامی اعمال و ارتش را به ركن اصلی حكومت شاهنشاهی تبدیل كرد. نقش نیروی هوایی در تحكیم رژیم پهلوی دوم سیاست ایالات متحده تقویت نیروهای مسلح ایران بود. آن ها مایل بودند كه ارتش ایران از جنبه تسلیحات آموزش و دكترین دفاعی و تهاجمی به صورت یك نیروی عامل چه در صورت وجود شاه و یا بدون وجود وی درآید. بدین منظور در طی سال های 1332 تا 1340 میزان كمك های نظامی ایران حدود نیمی از كمك ها بود كه ایالات متحده طی سال های 1961-1953 به دیگر كشورهای جهان داده بود و تجهیز نیروی هوایی با بیش از صد هزار پرسنل در سال 1356 ش بر اساس الگوی آمریكای طرح ریزی شده بود. در پایان سال 1356، 450 فروند هواپیمای جنگنده شامل: فانتوم اف 4، بمب افكن های اف 5، تام كت اف 14 و تجهیزاتی مجهز به موشك هوا به هوا و هواپیمای اف 14 با موشك های فونیكس با برد بلند برای مقابله با هواپیمای میگ 23 و میگ 25 عراقی ها مجهز شد و بخاطر رسیدن به توان نیروی هوایی مصر و اسرائیل قرار بود كه در سال 1978 م- 1357 ش تعداد جنگنده های نیروی هوایی به پانصد فروند برسد. در این صورت ایران در رده كشورهای اروپای غربی و بالاتر از اكثر كشورهای منطقه می توانست نقش ژاندارمی خود را در منطقه به نفع آمریكا بازی كند. آخرین مهره سرگردان روز 10 دی سال 1357 ش شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر انتخاب شد، در همان زمان دولت اعلام كرد كه شاه برای معالجه از كشور خارج خواهد شد. با این خبر رعب و وحشت عجیبی بین امرای ارتش به وجود آمد. البته كاخ سفید از این انتخاب حمایت كرد و به فاصله چند روز نتیجه جلسه شورای امنیت ملی در كاخ سفید این شد كه ژنرال هایزر معاون ناتو در اروپا برای تماس با سران ارتش كه عبارت بودند از: ارتشبد قره باغی رئیس ستاد مشترك، ارتشبد حسن طوفانیان معاون وزارت جنگ، سپهبد امیر حسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی، دریا سالار كمال الدین حبیب اللهی فرمانده نیروی دریایی و سپهبد بدره ای فرمانده نیروی زمینی تماس گرفته و آنان را راهنمایی و نسبت به آینده خوشبین نماید. پیام های مراجع به نظامیان بیشتر پرسنل ارتش از جمله نیروی هوایی مسلمان بودند و به قصد خدمت به مملكت به استخدام ارتش درآمده بودند و با شنیدن پیام های مراجع متوجه شدند كه راه را اشتباه رفته و درصدد جبران مافات برآمدند، و با پخش اطلاعیه های حضرت امام(ره) تعداد زیادی از پایگاه ها فرار و سایرین هم منتظر فرصت مناسب برای جبران بودند و به نظر می رسد كه شورای عالی ارتش با توجه به این مورد و مواردی كه به صورت عملی مشاهده نمود روز یكشنبه 22/11/1357 اعلامیه بی طرفی در مقابل مردم را صادر و اعلام نمود. فصل دوم وقتی ندای وحدت بخش« ارتش فدای ملت، ملت فدای ارتش» در فضا طنین انداز شد كه این امر نتیجه سلامت بدنه ارتش و تأثیر پیام های امام خمینی(ره) بود ارتشی ها با یك لبیك به حضرت امام مسلسل ها را از گاز باروت خالی و آن ها را مسلح به قدرت ایمان كردند و همپای مردم انقلابی برای پیروزی انقلاب اسلامی به مبارزه پرداختند. قابل توجه است كه نویسنده محترم در این فصل به چگونگی اعزام و زندگی مستشاران نیز اشاره كرده است. فصل سوم فعالیت ها و اقدامات نیروهای مؤمن و مسلمان ارتش و از جمله نیروی هوایی فصل جدیدی را در آغاز نهضت و روند پیروزی آن رقم زد و در حمایت از مرجع و مقتدای خود دست از جان شستند و با استعانت از الطاف الهی به رهبری زعیم عالی قدر خود حضرت امام خمینی(ره) پرچم مبارزه را به دوش گرفتند. حجه الاسلام سید محمود دعایی: صبح روز نوزده بهمن 57 عده كثیری از نظامیان، هافران و افسران نیروی هوایی در مدرسه رفاه تجمع كردند، بنده قرار ملاقات را به اطلاع امام رساندم و ایشان با وجود كسالت این قرار را با لبخند و صمیمیت خاصی پذیرفت. فصل چهارم نیروی هوایی در خدمت انقلاب اسلامی بسیاری از مراكز حساس در اوایل انقلاب توسط پرسنل مؤمن و انقلابی نیروی هوایی اداره می شد. اصل یكصد و چهل سوم و یكصد چهل و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جایگاه ارتش جمهوری اسلامی ایران را كه پاسداری استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی است را مشخص نموده است. نیروی هوایی ارتش درست سه روز بعد از اقدام تجاوزگرانه ارتش بعثی عراق در دوم مهر ماه 1359 با بیش از 140 فروند هواپیمای جنگی با اجرای عملیاتی به نام « آسمان 99» به مراكز نظامی و اقتصادی عراق در شهرهای بزرگ حمله و عراق را به جهنمی از دود و آتش تبدیل كرد. نویسنده ی كتاب در بخش نتیجه گیری آورده است، كه امام خمینی در خنثی سازی منابع قدرت رژیم ابهت ابر قدرت های حامی حكومت پهلوی را شكست، آن ها را تحقیر و بی خاصیت كرد و ارتش، بزرگ ترین پایگاه داخلی رژیم را بی تفاوت و سپس جذب انقلاب نمود. برش هایی از كتاب در صفحه 82 می خوانیم: موضوع دیگر به مسئله امنیت داخلی مربوط می شود. ارتش مدرن و دارای تسحیلات پیچیده برای كنترل جمعیت و سركوب ناآرامی های مردم در وقایع سال های 56 و 57، از ارتش متشكل و پیاده نظام سبك نامناسب تر است. در فصل سوم كتاب صفحه 114 می خوانیم: بیعتی كه از سوی بخشی از قوای نظامی با رهبر مذهبی و سیاسی نهضت مردم ایران به وقوع پیوست، در كمال ناباوری قدرت و توان هرگونه مقابله با انقلاب را از دشمنان گرفت و هیچ عنصر مادی قدرت رویارویی با آن را در خود نمی دید و اگر نبود قدرت ایمان، قدرتی كه همه ی تحلیل گران و نظریه پردازان مادی از تفوق و برتری آن در عالم مادی عاجزند، چنین بیعتی بعد از چند روز به پیروزی نمی انجامید.

زن در آینه انقلاب اسلامی ایران

مهتاب رضاپور چکیده: پس از طلوع جمال پیامبر خاتم‏صلی الله علیه وآله، کاروان تمدن اسلامی فراز و نشیب‏های بسیاری را پیموده و به هر بیابان که وارد آمد، رحمت‏خداوند در آنجا نازل شد. وادی به وادی تاریخ، لبریز از شکوفایی، سرسبزی و برکات این کاروان است و بهمن ۱۳۵۷ اوج طراوت سرگذشت مسلمانان در عصر حاضر محسوب می‏شود. بهاری که دستان بزرگ مردی از سلاله پیامبرصلی الله علیه وآله آن را برای ملت ایران به ارمغان آورد و شمیم گلهای آن جهان را فرا گرفت و مستضعفان و محرومان از برکات آن بهره‏ها بردند. جاهلیت جدید هر چند بر مرد و زن ظلم می‏راند اما زنان به واسطه ویژگی‏های شخصیتی و جنسی که دارند در این دوره بیشتر مورد تعدی و ستم قرار می‏گیرند و شاید به جرات بتوان ادعا کرد که ثمرات انقلاب اسلامی برای زنان بیشتر از مردان بوده است. در این نوشتار بنا داریم که با بررسی وضعیت زنان در پیش از انقلاب، نقش و اثر آنان را در پیروزی انقلاب و سپس تاثیر انقلاب در تحول جایگاه فکری و عملی زن در ایران را تبیین نماییم و از آنجا که پیوندی ناگسستنی بین انقلاب اسلامی و امام خمینی‏رحمه الله وجود دارد، سعی شده است که هر یک از این ابعاد با توجه به دیدگاه آن بزرگوار بررسی گردد. کلمه های کلیدی: • زن و انقلاب اسلامی • زن و دفاع مقدس • جایگاه زن در انقلاب اسلامی • زن و پیروزی انقلاب اسلامی پس از طلوع جمال پیامبر خاتم‏صلی الله علیه وآله، کاروان تمدن اسلامی فراز و نشیب‏های بسیاری را پیموده و به هر بیابان که وارد آمد، رحمت‏خداوند در آنجا نازل شد. وادی به وادی تاریخ، لبریز از شکوفایی، سرسبزی و برکات این کاروان است و بهمن ۱۳۵۷ اوج طراوت سرگذشت مسلمانان در عصر حاضر محسوب می‏شود. بهاری که دستان بزرگ مردی از سلاله پیامبرصلی الله علیه وآله آن را برای ملت ایران به ارمغان آورد و شمیم گلهای آن جهان را فرا گرفت و مستضعفان و محرومان از برکات آن بهره‏ها بردند. جاهلیت جدید هر چند بر مرد و زن ظلم می‏راند اما زنان به واسطه ویژگی‏های شخصیتی و جنسی که دارند در این دوره بیشتر مورد تعدی و ستم قرار می‏گیرند و شاید به جرات بتوان ادعا کرد که ثمرات انقلاب اسلامی برای زنان بیشتر از مردان بوده است. در این نوشتار بنا داریم که با بررسی وضعیت زنان در پیش از انقلاب، نقش و اثر آنان را در پیروزی انقلاب و سپس تاثیر انقلاب در تحول جایگاه فکری و عملی زن در ایران را تبیین نماییم و از آنجا که پیوندی ناگسستنی بین انقلاب اسلامی و امام خمینی‏ رحمه الله وجود دارد، سعی شده است که هر یک از این ابعاد با توجه به دیدگاه آن بزرگوار بررسی گردد. وضعیت زن پیش از انقلاب اسلامی دهه‏های آخر قرن بیستم میلادی، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، عرصه حضور چهره‏هایی متفاوت و گاه متضاد از زنان در ایران بود. عظمت و وسعت تحولات انقلاب اسلامی ایران زمانی مشخص می‏شود که ساختار فکری و نحوه عملکرد این چهره‏ها تبیین شود. در دهه هفتاد میلادی، هم زمان با اوج‏گیری موج سوم تمدن بشری، تقابل دو قشر سنتی و متجدد در جهان بالا گرفت. قشر «سنتی‏» نمادی از علاقمندان به پایبندی به سنن و آداب و رسوم گذشته، اعم از صحیح یا نادرست است، به طوری که آنها به تحولات جامعه توجهی نداشته و با هر گونه تغییر و تحول در شرایط به روال معمول مخالف هستند. اما قشر «متجدد» پیرو تحولات جدید و تابع مقتضیات آن است و از آنجا که خاستگاه این تحولات «غرب‏» است‏به ناچار این قشر نیز مطابق فرهنگ غرب رفتار می‏کند و با تحولات متعدد و نوین آن متحول می‏شود، اگر چه آن تحولات موافق با معیارها و ارزش‏های اخلاقی، سنتی و دینی وی نباشد. کشور ایران و به خصوص زنان ایران نیز از این روال مستثنی نبودند و فضای فرهنگی - اجتماعی حاکم بر کشور در آن دوران چنان بود که بیشتر زنان یا بی قید و شرط از «غرب‏» پیروی می‏کردند و یا در چنبره آداب و رسوم غلط اسیر بودند. عنوان «زن سنتی‏» در دوران رژیم پهلوی گروه عظیمی از زنان ایران را در بر می‏گرفت. ابعاد و محدوده عملکرد این گروه را سنت و آداب و رسوم رایج معین می‏کرد. ظاهر و پوشاک، رفتارهای اجتماعی و فکر و اندیشه ایشان به شدت تحت تاثیر سنت‏بود و از آنجا که سنن ایرانی با آداب اسلامی پیوندی عمیق و تاریخی دارد، اغلب این زنان نیز بنا بر سنت اجداد خویش حجاب را رعایت و از احکام اسلام پیروی می‏کردند، بی آنکه تفاوتی بین سنت‏های غلط و خرافی و احکام و آداب دینی بگذارند و باز بی آنکه آگاهی و شناختی نسبت‏به حقیقت و منشا هر یک از این دو داشته باشند. در نظر این گروه آداب و رسوم مربوط به «عید نوروز» همان قدر مقدس و لازم الاجرا بود که آداب و سنن مربوط به «ماه رمضان‏». تقلید از سنت‏های نادرست و پیروی ظاهری از آیین اسلام، بی هیچ معرفتی از حقیقت دین، بزرگ‏ترین مانع برای حضور و رشد زن سنتی در جامعه بود. زن سنتی اگر چه در برابر تغییرات مورد نظر شاه مقاومت می‏کرد اما به اصلاح جامعه و پیاده کردن اهداف اساسی اسلام نیز نیازی نمی‏دید. غل و زنجیری از سنت‏های نادرست‏به دست و پای این زنان بسته شده بود و همین امر مجال هر گونه رشد فکری، شکوفایی، پویای و مبارزه را از ایشان سلب می‏کرد. به همین سبب در زمینه‏های مختلف اجتماعی اثری از زن سنتی دیده نمی‏شود زیرا اینان از فعالیت‏های اجتماعی و فرهنگی کاملا دوری می‏کردند و به بیان بهتر اصلا توان حضور در این عرصه‏ها را نداشتند و همین امر چهره‏ای ذلیل و ناتوان از زن سنتی - مذهبی را ترسیم می‏کرد به گونه‏ای که حتی تا چند سال پس از پیروزی انقلاب حضور یک بانوی تحصیل‏کرده محجبه در عرصه‏های علمی، اقتصادی یا اجتماعی موجب شگفتی می‏شد. گروه دیگر زنان دوران رژیم پهلوی زنان «متجدد» یا «فرنگی مآب‏» بودند که بدون هیچ قید و شرطی از فرهنگ غرب پیروی می‏کردند. این گروه زن غربی را الگو قرار داده و سعی می‏کردند که با زن غربی همگام و هماهنگ و منطبق باشند.حضرت امام خمینی‏قدس سره در این باره می‏فرمایید: «یکی از امور دیگری هم که باز من گفته‏ام این است که ما را جوری بار آورده بودند که یا باید فرنگی مآب باشیم یا هیچی. یک نفر جوان، یک نفر خانم اگر سرتا پایش فرنگی مآب است، این معلوم می‏شود خیلی عالی مقام است و اگر چنان چه مثل سایر مسلمان‏ها است، این خیلی عقب افتاده است.» (۱) زن متجدد پس از کشف حجاب رضاشاه در ۱۷ دی ۱۳۱۴ متولد شد و «خدا می‏داند که به این ملت ایران چه گذشت. در این کشف حجاب حجاب انسانیت را پاره کردند.» (۲) هدف از کشف حجاب برداشتن موانع از سر راه رشد و ترقی و تحصیل زن نبود، هر چند که به ظاهر در تمامی زمینه‏های تحصیلی در مقاطع مختلف تا سطوح عالی، در زمینه‏های کاری و شغلی، در امور هنری اجتماعی و... راه برای او هموار بود اما آنچه که ارزش و ملاک برتری شمرده می‏شد و بلندگوهای نظام شاهنشاهی آن را تبلیغ می‏کردند در درجه اول ظاهر و جسم زن بود: «شاه برای زنان این خاصیت را قائل بود که می‏گفت: زن باید فریبا باشد.» (۳) شرکت در مسابقه «دختر شایسته‏» و به بیان روشنتر «ملکه زیبایی‏» و برگزیده شدن در این مسابقه، آرزوی بسیاری از دختران متجدد بود، مسابقه‏ای که در آن ملاک نه کمال و هوش و حکمت و عقل و اندیشه که زیبایی چشم و لب و اندازه‏های بدن بود. مفهوم آزادی زن در آن دوران، بیش از آن که حوزه‏های انسانی و اخلاقی را در برگیرد و راه رشد و ترقی زن را فراهم کند، زمینه ساز بهره برداری سهل‏تر و بردگی بیشتر زن شد: «ما دو قسم آزادی داریم که یک قسم مفیدش در غیر زمان این دو جنایتکار (۴) بود و در زمان اینها این قسم از آزادی به کلی ممنوع بود و آن آزادی که آنها می‏خواستند که زن‏ها آزاد باشند که هر جوری بزک بکنند و بیایند توی خیابان‏ها و با جوان‏ها خدای نخواسته چه کنند. آن را آزادی قرار داده بودند.» (۵) زن در این دوران تبدیل به «شی‏ء» ای شد که به نام آزادی استفاده از آن به سهولت امکان‏پذیر گردید. کاربرد زنان در حوزه اقتصاد بسیار مطلوب‏تر از مردان بود چرا که زن نیروی کار ارزان‏تر و فرمانبردارتر از مرد، در تولید و صنعت است، نیرویی که پس از استفاده از توان فکر و بازویش، او را تحت تاثیر مد و تجمل قرار می‏دادند تا از یک سو هم خود مصرف کننده تولیداتش باشد و هم راحت‏تر از زن سنتی مورد بهره برداری جنسی قرار می‏گرفت. در این میان تنها گروه اندکی از زنان بودند که با معرفت‏حقیقی از دین و نیز تکیه بر آیین اصیل ملی از زمینه‏های فراهم شده بهترین استفاده را کردند. «زن مسلمان ایرانی‏» که در دوران ستم شاهی در اقلیت قرار داشت‏با حضور در صحنه‏های جهاد و مبارزه، همگام با مردان با طاغوت مبارزه می‏کرد، شهید می‏شد و یا زندان می‏رفت: «امروز زنان آزاده ما زندان‏ها را پر کرده‏اند.» (۶) و یا عرصه‏های علم و حکمت را در می‏نوردید که نمونه بارز آن عالمه مجتهده بانو امین رحمهٔ‏الله علیها- بودند. و زنان ایران با چنین ساختار فکری و عملی در آستانه بروز انقلاب اسلامی قرار گرفتند، در حالی که هر یک از این گروه‏ها از سوی خیل عظیمی از هم فکران مرد خویش حمایت می‏شدند. نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی ایران به واقع انقلاب اسلامی ایران که در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، جنبشی بود که در پانزده خرداد ۱۳۴۲ آغاز شد. زن مسلمان ایرانی نیز در این سالهای آتش زیر خاکستر، همگام با مردان در جهاد و مبارزه با طاغوت بود و هر چه به سال ۱۳۵۷ نزدیک می‏شد بر تعداد و بر شدت فعالیت این زنان افزوده می‏شد. با شعله ور شدن آتش انقلاب، زن مسلمان نیز که تا پیش از این با فعالیت‏های مخفی و به عنوان مادر شهید و یا همسر مبارزین در بند با رژیم شاه مبارزه می‏کرد، به خیابان‏ها آمد، با چادر مشکی، با فرزندش که او را در بغل گرفته بود، با مشتهای گره کرده و با فریاد «مرگ بر شاه‏»: «شما در چه تاریخی چنین دیده‏اید؟ امروز زن‏های شیر دل طفل خود را در آغوش کشیده و به میدان مسلسل و تانک می‏روند، در کدام تاریخ چنین مردانگی و فداکاری از زنان ثبت‏شده است.» (۷) و همین حرکت ایشان نهضت را قوت و تداوم بخشید: «آمدن شما خانم‏ها به خیابان‏ها و میدان‏های مبارزه موجب این شد که مردها هم قوت پیدا بکنند، تقویت‏بشوند، روحیه آنها هم با آمدن شما تقویت‏بشود.» (۸) «مردها به تبع زنها در خیابان‏ها می‏ریختند، تشویق می‏کردند زن‏ها مردان را، خودشان در صف‏های جلو بودند.» (۹) شهادت شهید، ثمره دامان پر مهر و اندوخته دستان زحمتکش مادران فهیم و گرانقدری است که محبت مادری را با عشق الهی پیوند می‏زنند و روح و جان فرزندان خود را آماده می‏سازند که به قربانگاه شهادت قدم گذارند، و به همین جهت‏حضرت امام خمینی‏رحمه الله، بزرگ مصلح قرن در جای جای کلام خویش زنان را پیشگامان انقلاب معرفی می‏کند: (۱۰) زنانی که خود در تظاهرات در صف مقدم حاضر بودند زنانی که با حرکت‏خود، مردان را برای حضور و مبارزه تشجیع کردند زنانی که فرزندان خود را برای شهادت تربیت کردند زنای که با پاسداری از خون شهدا، انقلاب را تداوم بخشیدند... امام‏رحمه الله می‏فرمایند: «ما نهضت‏خودمان را مدیون زن‏ها می‏دانیم.» (۱۱) و همین نکته برای بیان نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی از هر کلامی رساتر است . انقلاب اسلامی و تحول جایگاه زن هم زمان با پیروزی انقلاب و استقرار نظام اسلامی، دیدگاه سنتی خواستار شدت یافتن محدودیت زنان و عدم حضور ایشان در صحنه‏های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شد. این جریان در چند ساله آغازین استقرار جمهوری اسلامی شتاب بالایی داشت. از سوی دیگر خواسته‏های برخاسته از دیدگاه متجدد و فرنگی مآب نیز در مقابل عوارض و قوانین نظام اسلامی مانند حجاب و عدم حضور زنان در برخی مشاغل و فعالیتها، مقاومت می‏کرد. مشخص نبودن حدود واقعی حقوق و جایگاه زن در آن دوران، در نظام اسلامی به این امر دامن می‏زد. هر دو جریان علی‏رغم تضاد و تقابلی که داشتند در مقابل مواضع انقلاب مقاومت می‏کردند. هر دیدگاه بنا به تفسیر خود از زن، از جمهوری اسلامی در خواست‏هایی داشت و امام به سبب ویژگی‏های علمی و شخصیتی که داشتند توانستند با حرکت اصلاحی خود هر دو دیدگاه را تعدیل نمایند. حضرت امام از منظر یک مصلح و راهبر، نگرش نوینی را در مورد زن ارایه کردند. حضور سازنده زن در صحنه‏های تاریخ و در ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مبارزاتی و... امری انکار ناپذیر است. اما مهم اندیشه‏ای است که بر مسند قرائت تاریخ نشسته است. امام خمینی‏رحمه الله زن را از زوایای پنهان تاریخ و حضور مبهم و کم رنگ آن در ناخود آگاه جامعه به صحنه خود آگاهی و فعال رساند. رویکرد امام خمینی به مقوله زن دارای دو بعد است. ایشان در یک بعد تبیینی و تفسیری به فروافکنی دیدگاههای نادرست سبت‏به زن پرداخته و جایگاه زن را در تفکر اصلاحی خویش معین ساخته و در بعد دوم ساختار اجرایی و تربیتی و تهذیبی مناسب با شخصیت زن را ارایه نمودند. حضرت امام در مبحث کلامی زن را همچون مرد در پیشگاه خلقت دانسته‏اند. از نظر ایشان زن و مرد هر دو انسان هستند و هر دو توان رسیدن به بالاترین مراحل رشد و کمال را دارند، (۱۲) و در عالی‏ترین مراحل کمال زن الگو و اسوه شده و مردان نیز باید به وی اقتدا کنند: «الگو حضرت زهراعلیها السلام است.» (۱۳) تعبیرات امام از مقام و منزلت‏حضرت فاطمه زهراعلیها السلام و معرفی ایشان به عنوان یکی از نمونه‏های انسان کامل و نیز برگزیدن روز میلاد آن حضرت به عنوان «روز زن‏» برای معرفی الگوی برگزیده زن در اسلام ریشه در این تفکر دارد و این در حالی است که پیش از انقلاب روز ۱۷ دی، روز کشف حجاب، «روز زن‏» بود. از دیگر مبانی اندیشه اصلاحی امام بازخوانی منزلت اجتماعی زن از منظر دین بود. اصل اساسی مورد نظر ایشان در مورد حضور زن در صحنه‏های سیاسی، مبارزاتی و... ممانعت از «شی‏ء وارگی‏» زن است و مطابق همین اصل است که برخوردهای متفاوت و گاه متضاد امام قابل توجیه می‏شود. در سالهای آغازین دهه چهل و در ابتدای نهضت مخالفت صریح حضرت امام با حق رای زنان (اشاره به لایحه دولت اسدالله علم مبنی بر شرکت‏بانوان در انتخابات) و نیز مخالف ایشان با تساوی حقوق زنان و سربازی بردن دختران برخاسته از همین اصل است، چنان که ایشان خود می‏گویند: «مگر با چهار تا زن فرستادن به مجلس ترقی حاصل می‏شود؟ مگر مردها که تا حالا بودند ترقی برای شما درست کردند تا زنهایتان ترقی درست کنند؟... ما با ترقی زنان مخالف نیستیم، با این فحشا مخالفیم با این کارهای غلط مخالفیم.» (۱۴) اما پس از پیروزی انقلاب و تغییر شرایط اجتماعی از آنجا که حضرت امام زمینه را برای رشد و حضور سازنده آنها آماده می‏بینند خواستار حضور فعال زنان در صحنه‏های مختلف می‏شوند: «شما هم (زنان) باید رای بدهید. شما هم با سایرین فرقی ندارید، بلکه شما مقدمید بر مردها.» (۱۵) «شی‏ءوارگی‏» محصول نظام استثمارگر است که هم زن و هم مرد را مورد سودجویی قرار می‏دهد. حذف نظام ظالم و استثمارگر زمینه ساز حضور رو به کمال مرد و زن می‏شود. و از این رو حضرت امام در تبیین حدود جایگاه اجتماعی زن در یک نظام ایده‏آل می‏فرمایند: «در نظام اسلامی زن به عنوان یک انسان می‏تواند مشارکت فعال با مردان در بنای جامعه اسلامی داشته باشد ولی نه به صورت یک شی‏ء، نه او حق دارد خود را به چنین حدی تنزل دهد و نه مردان حق دارند که به او چنین بیندیشند.» (۱۶) و نیز: «اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون - در همه شؤون - همان طوری که مرد در همه شؤون دخالت دارد زن هم دخالت دارد. » (۱۷) و در این زمینه از یک سو دایره سخنان امام از توصیه فراتر رفته و وارد قلمرو الزام می‏شود: «زن باید در مقدرات اساسی مملکت دخالت کند.» (۱۸) و از دیگر سو ایشان این حضور را با کرامت و شرافت ویژه‏ای توام می‏سازند: «ما نهضت‏خودمان را مدیون زنها می‏دانیم. مردها به تبع زنها در خیابانها می‏ریختند.» (۱۹) از دیگر نکات مهم اندیشه امام در مورد نسبت میان زن و مرد است. در دیدگاه سنتی زن موجودی درجه دو تلقی می‏شود. در دیدگاه متجدد با آنکه دایره اختیارات زن افزایش یافته اما وی بیشتر نقش جایگزین را دارد که در مواقع ضرورت و اضطرار جای خالی مرد را پر می‏کند و در نهایت زن پس از مرد قرار دارد. در فمینیسم نیز - که امروزه به عنوان پیشروترین نهضت زنانه در دنیا شناخته می‏شود - زن برتر از مرد است‏بلکه در مقابل مرد قرار دارد و برای احقاق حقوقش باید با تمام قوا در مقابل مرد بایستد و جامعه ایده‏آل آن، جامعه یک جنسیتی و زنانه است. از منظر امام زن و مرد به لحاظ انسانی نسبت تساوی دارند:«زن مساوی مرد است. زن مانند مرد آزاد است که سرنوشت و فعالیتهای خود را انتخاب کند.» (۲۰) حضرت امام با توجه با شناختی که از روحیات لطیف و خواسته‏های فطری و طبیعی یک زن - که مناسب جنگ و خونریزی نیست - دارند حضور فعال ایشان در صحنه‏های مختلف انقلاب و پس از آن در دفاع هشت‏ساله را با عبارات گوناگون ارج گذاشته بر جایگاه برتر ایشان تاکید می‏ورزند: «شما رهبران نهضت هستید، بانوان رهبران نهضت ما هستند، ما دنباله رو آنها هستیم، من شما را به رهبری قبول دارم و خدمتگزار شمایم.» (۲۱) به صورت طبیعی پس از تبیین و تفسیر جایگاه و منزلت اجتماعی زن از سوی امام خمینی‏رحمه الله، زمینه برای حضور فعال و سازنده زن در نظام اسلامی فراهم شد. به همین جهت ایشان از یک طرف حدود فعالیتهای علمی، اجرایی، سیاسی، حقوقی و... زنان را معین می‏سازند و از طرف دیگر با بررسی تنگناهای موجود، راه حل‏هایی مناسب را ارایه می‏کنند. در این مرحله امام به تعدیل نظرات مختلف می‏پردازند. مخاطبین امام در اینجا همگان هستند، بویژه آنان که نظرشان هماهنگ با امام نیست: «آنهایی که کارشکنی می‏کنند( اشاره به کسانی که به بهانه‏های مختلف با فعالیتهای اجتماعی زنان مخالف می‏کردند) اگر مسلمان هستند، این خدمت‏بزرگی که این خانمها و این بانوان دارند می‏کنند و پیش خدا خدمت‏شایسته است، از معاصی کبیره است که کارشکنی در این موضوع بکنند و اگر چنان چه آنها هستند که پایبند به اسلام نیستند و می‏خواهند هرزگی بکنند، فصل هرزگی گذشت، دیگر به شما اجازه نمی‏دهند بانوان ایران که کارهایی که سابق می‏کردید، این کارها را اعاده بدهید.» (۲۲) در نگرش امام خمینی‏رحمه الله، هر چند زن حق حضور در تمامی امور را دارا می‏باشد اما مقام مادری دارای جایگاه ویژه‏ای می‏باشد و به همین سبب مادری را بالاترین شغل، شغلی شریف، شغل معلمی، بالاتر از معلمی و شغل انبیا و انسان سازی می‏داند و به همین سبب مادر بودن و تربیت فرزندان را اصلی‏ترین وظیفه زن و جدا کردن فرزند را از مادر از عوامل انحطاط جامعه می‏داند: «در طول این سلطنت، اینها کوشش کردند که مادران را از بچه‏ها جدا کنند، به مادرها تزریق کردند که بچه‏داری چیزی نیست، شما توی ادارات بیایید و اینها بچه‏های معصوم را جدا کردند از دامن مادران و بردند در پرورشگاه‏ها و جاهای دیگر و اشخاص اجنبی و غیر رحیم آنها را به تربیت فاسد تربیت می‏کردند. بچه‏ای که از مادرش جدا شد پیش هر که باشد عقده پیدا می‏کند، عقده که پیدا کرد مبدا بسیاری از مفاسد می‏شود. بسیاری از قتلهایی که واقع می‏شود، از روی همین عقده‏هایی است که پیدا می‏شود و بسیاری از عقیده‏ها از این پیدا می‏شود.» (۲۳) در مجموع انقلاب اسلامی ایران موجب تحولاتی در فرهنگ و ساختار فکری جامعه و به طور اخص زنان گردید که جهشی باور نکردنی را در وضعیت ایشان پدید آورد. افزایش تعداد تحصیل کرده‏ها، دانش‏آموزان و دانشجویان، اساتید، هنرمندان، شاغلان و فعالان اقتصادی و اجتماعی، توجه خاص به وضعیت‏حقوقی زنان و تصویب قوانین متناسب با وضعیت روز ایشان همانند قانون «تعیین مهریه به نرخ روز»، توجه به وضعیت اشتغال زنان و تصویب قوانین کار متناسب با شان مادری و همسرداری زنان، همچون استفاده از تعطیلات دوران زایمان، کار نیمه وقت، بازنشستگی پیش از موعد و ... از دستاوردهای انقلاب برای زنان بوده است، هر چند که تا ایجاد وضعیت مطلوب فاصله بسیار است. کلام آخر روند اصلاحی اندیشه حضرت امام در دوران ده ساله اول نظام جمهوری اسلامی و تداوم آن به وسیله خلف صالح ایشان حضرت آیت الله خامنه‏ای - دام ظله العالی - موجب شده که زمینه رشد زنان فراهم گشته و این نیز ظهور استعدادهای ایشان و حضور فعال در صنعت، علوم، سیاست، هنر و... را به دنبال داشت. اما به نظر می‏رسد سمت و سوی این روند در حال حاضر بیشتر متوجه حضور زن در جامعه می‏باشد و در مقابل توجه به وظایف اصلی زن یعنی مادری و همسری کم رنگ شده است. هر چند سیاست اجتماعی جهانی، زنان را از شاخصه‏های توسعه می‏داند اما باید توجه داشت که پایبندی به اصول اندیشه امام در مورد زن، جامعه بشری را به سمت توازن اجتماعی سوق می‏دهد و در این مورد سیاست گذاران نظام نباید دستخوش جو حاکم جهانی شوند. حضرت امام در پاسخ فقهای شورای نگهبان در مورد یکی از تنگناهای طلاق می‏گوید:«طریق احتیاط آن است که زوج را با نصیحت والا با الزام وادار به طلاق نمایند و در صورت میسر نشدن به اذن حاکم شرع طلاق داده شود و اگر جرات بود مطلبی دیگر بود که آسانتر است.» (۲۴) بی شک عبارت «اگر جرات بود» حاکی از ضعف امام نمی‏باشد، بلکه دلیلی بر وجود جو نامناسب فرهنگی است و ایشان به سبب نگرانی از لوث شدن مطلب از بیان آن خود داری کرده‏اند. بنابراین تداوم اندیشه امام نیازمند همت صاحبان اندیشه، برای ایجاد زمینه‏های مناسب فرهنگی و رفع مشکلات و تنگناهای حقوقی زنان می‏باشد. «و امید آن است که جامعه زنان، از غفلت و خواب مصنوعی که از جانب چپاولگران بر آنان تحمیل شده است، برخیزند و همگان دوش به دوش هم، به داد بازی‏خوردگان برسند و زن را به مقام والای خود هدایت کنند و امید است که زنان سایر کشورهای اسلامی، از تحول معجزه آسایی که برای زنان ایران در اثر انقلاب بزرگ اسلامی حاصل شد، عبرت گرفته و بکوشند تا جامعه خود را اصلاح نمایند و کشورهای خود را به آزادی و استقلال برسانند. رحمت و برکت‏حق تعالی نثار زنان با شخصیت اسلام و ایران.» (۲۵) پی‏نوشت‏ها: ۱) امام خمینی‏رحمه الله، تبیان دفتر هشتم: جایگاه زن در اندیشه امام خمینی‏رحمه الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی‏رحمه الله، چاپ چهارم ۱۳۷۶، ص ۲۲۷. ۲) همان، ص ۲۳۲. ۳) همان، ص ۲۵۸. ۴) رضا شاه و محمدرضا پهلوی . ۵) تبیان دفتر هشتم، ص ۲۶۳. ۶) همان، ص ۸۵، ۷ / ۱۰ / ۵۷. ۷) همان، ص ۱۷۶. ۸) همان، ص ۱۷۱. ۹) همان، ص ۱۶۹. ۱۰) رک: همان، صفحات ۱۶۷ الی ۱۷۵. ۱۱) همان، ص ۱۶۹. ۱۲) رک: همان. ۱۳) همان، ص ۲۵. ۱۴) همان، ص ۲۴۷. ۱۵) همان، ص ۶۸. ۱۶) همان، ص ۶۵. ۱۷) همان، ص ۵۸. ۱۸) همان، ص ۶۷. ۱۹) همان، ص ۱۶۹. ۲۰) همان، ص ۸۳. ۲۱) همان، ص ۱۶۹. ۲۲) همان، ص ۷۵. ۲۳) همان، ص ۱۳۶. ۲۴) پیام زن، شماره ۶۳، ص ۶، به نقل از: مجموعه نظریات شورای نگهبان، دکتر مهرپور. ۲۵) امام خمینی، تبیان دفتر هشتم، ص ۳۶، ۶۰ /۲ /۴. منبع: پژوهشگاه علوم ومعارف دفاع مقدس بازنشر از: پرتال جامع علوم انسانی

آیت الله محسن حكیم؛ مجاهد راه اسلام

ابراهیم اسدی تاریخ خود گواهی براین مطلب است كه بعد از غیبت امام زمان(عج)، هیچ قشری به اندازه ی علما در جهت دهی فكری و عملی مردم به سوی سعادت دنیا و آخرت اهمیت نداشته اند. علمای دینی همچون چراغی راه خدایی را در برابر مسلمانان گشودند وخود به عنوان طلیعه داران این حركت، آن ها را در این راه رهبری كردند. علمایی كه نه تنها در عرصه ی بندگی خدا یكه تاز بودند،بلكه عمر خود را در مبارزه با استعمار و مبارزه با وجوه ظلم و ستم سپری كردند.انقلاب اسلامی ایران خود نمودی از این جان سپاری هاست. آیت الله محسن حكیم ،از علمای مجاهد عراق خود نمونه ی بارز مجاهدی بود كه زندگیشان صرف بندگی خدا و مبارزه با استعمار داخلی و خارجی شد.نوشتار زیر ،قطره ای از اقیانوس مواج زندگی آیت الله حكیم است. امید كه بتوانیم با فراگیری سیره ی عملی وفكریایشان ،به زندگی خود رنگ وبویی الهی بدهیم. نگاهی كوتاه به زندگی محسن حكیم: آیت‌الله سید محسن طباطبائی حكیم از مراجع بزرگ مجاهد شیعه ی عراق،در یكم شوال 1306 ق در روز عید فطر در شهر نجف اشرف به دنیا ‌آمد.”خاندان حكیم از طرفی صاحب علم و شرافت و فضیلت بوده اند واز طرفی افتخار خدمتگزاری آستان علوی را داشتند. از زمان شاه عباس صفوی تاكنون عدهای از این طائفه خدمتگزاری آستان علوی را داشته وتاكنون ارثاً از اجداد خود این افتخار را دارند.”[1] پدرش حاج سید مهدی حكیم مرجع تقلید شیعیان بنت جُبَیْل لبنان بود.سید محسن شش سال از زندگی خود را می گذراند، كه وفات پدر ضربه ی سختی به او وارد كرد.بعد وفات پدر، برادرش سیدمحمود،سرپرستی او را بر عهده گرفت.وی از همان سنین كودكی به فراگیری متون اسلامی رو آورد تا بتواند گمشده ی خویش را پیدا كند. دروس مقدمات و مبادی فقه و اصول را خواند و در بیست و چهار سالگی در زمره ی علمای حوزه ی نجف اشرف در آمد.تلاش ها و شخصیت بزرگ ایشان نوید آینده ای درخشان داشت.از استادان برجسته ی او می توان به”آیات عظام سیدمحمد‌كاظم یزدی، آخوندخراسانی، سید ابوتراب خوانساری، میرزا حسین نائینی، آقاضیاءالدین عراقی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، سیدمحمد‌ سعید حبّوبی، و شیخ علی‌باقرجواهری”[2]اشاره كرد.”پس از وفات‌ سید ابو الحسن‌ اصفهانى‌ نگاه‌ها به‌ سید محسن‌ حكیم‌ متوجه‌ گشت‌. بخصوص‌ این‌ كه‌ آیت‌ الله بروجردى‌ به‌ ایران‌ مهاجرت‌ كرده و در شهر قم‌ مسكن‌ گزیده بود.این‌ مسأله‌ باعث‌ شد كه‌ مرجعیت‌ میان‌ سید محسن‌ حكیم‌ در نجف‌ و آیت‌ الله بروجردى‌ در قم‌ تقسیم‌ شود؛ تا این‌كه‌ پس از وفات‌ آیت الله بروجردى‌ مرجعیت‌ به‌ طور كامل‌ در اختیار ‌سید محسن حكیم قرار گرفت‌.”[3] اقدامات برجسته ی آیت الله حكیم به عالم اسلام: 1-پرورش شاگردان برجسته وبی نظیر:یكی از اقدامات آیت الله حكیم كه نشان دهنده ی اهمیت شخصیت ایشان برای جهان اسلام است ، پرورش شاگردان برجسته است.آیت الله حكیم دارای شاگردانی هستند كه هر كدام خود نمونه ی والای انسانیت و بزرگی بوده اند.از میان شاگردان آیت الله حكیم می توان به سید علی خامنه ای ،سید محمد سعید حكیم،سید محمد علی قاضی طباطبایی،سید جلال الدین آشتیانی،سید علی سیستانی،علی اكبر هاشمی رفسنجانی،محمد تقی جعفری،سید مصطفی خمینی ،سید محمد مهدی خلخالی ،سید مرتضی خلخالی،شیخ محمد جواد مغنیه،سید محمد باقر صدر،سید حسین وحید خراسانی،سید محمد بحرالعلوم،شیخ ناصر مكارم شیرازی،سید موسی صدر،شیخ احمدكافی،شیخ محمد لنكرانی،محمد هادی معرفت،سید هاشم رسولی محلاتی”[4]اشاره كرد.تربیت چنین شخصیت هایی كه هر كدام نقش بسزایی در عالم اسلام داشته اند، نمونه ای بی نظیر و مثال زدنی است. 2- حزب دعوت اسلامی: “ حزب دعوت اسلامی كه در زمان فیصل دوم پی ریزی شده بودبا حمایت حكیم پا به عرصه ی جامعه می نهد و فعالیت های خویش را توسعه می بخشد و حمایت های گسترده ای كه از سوی مرجعیت شیعه انجام می گرفت،به زودی این تشكل را در شمار نیرومندترین گروه اسلامی جای داد.”[5]امروزه پس از گذشت سال ها این حزب هنوز پا برجاست و تلاش خود را در برآوردن اهداف اولیه ی این حزب كه سید حكیم بر آن تاكید می كرد و آن تشكیل حكومتی اسلامی است ،صرف می كند. 3- تاسیس جماعه العلما: جماعه العلما مجمعی از عمای حوزه ی نجف است كه در عرصه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی عراق مشاركت میكردند ودر پی مبارزه با افكار انحرافی از جمله كمونیست بودند.كمونیست ها این مجمع را در تضاد آشكار با اهداف خود می دیدند و تمام تلاش خود را در بی اعتبار ساختن این مجمع به كار بردند.[6]سید محسن از طلیعه داران مبارزه با كمونیست بود و تمام تلاش خود را در نفی این ایدئولوژی به كار برد. 4- تألیفات:”آیت‌ الله حكیم‌ كتاب‌هاى متعددى‌ را به‌ رشته‌ تحریر در آوردند كه‌ از آن‌ جمله‌ مى‌توان ‌به: مستمسك‌ العروة‌ الوثقى‌، نهج‌ الفقاهة‌، حقائق‌ الاصول‌، شرح‌ التبصرة‌، دلیل‌ المناسك‌، منهاج‌ الصالحین‌، منتخب‌ الرسائل و منهاج‌ الناسكین‌ اشاره‌ كرد.”[7] 5- ابوالشهدا:یكی از ویژگی های آیت الله حكیم كه به ایشان شخصیت والایی بخشیده است تعداد شهدایی است كه تقدیم اسلام كرده است.وی دارای ده فرزند پسر بود.”شگفت آن كه هر ده فرزند ذكور حضرت حكیم، روحانی و مجتهد نامور به شمار می آیند كه از این میان هفت تن به فیض شهادت نایل آمده اند كه از این منظر آل حكیم را متمایز می نماید.”[8]خاندان آیت الله حكیم خاندانی هستند كه شهدای زیادی به اسلام تقدیم كرده اند كه در نوع خود بی نظیر است.”این خاندان جلیل القدر به آل الفقاهه و الشهادﺓسر شناس شدند.كه تاكنون 64 شهید تقدیم اسلام عزیز كردند كه آماری بی سابقه ودر نوع خود تكاندهای در تاریخ به شمار می آید.از این رو سید حكیم را می توان ابو الشهدا نامید.”[9] 6- تاسیس بناهای علمی و مذهبی:”آیة الله حكیم، علاقه شدیدی به تاسیس مدارس، و راه انداختن كتابخانه‏های‏ مساجد و دیگر بناهای علمی و دینی داشت، از این رو آثار متعدد دینی از آن بزرگوار به‏یادگار مانده است. كتابخانه معروف او كه به نام‏ "مكتبة الامام الحكیم‏" در نجف اشرف‏ تاسیس شده است، یكی از مجهزترین و مدرن‏ترین كتابخانه‏های اسلامی است، و جالب توجه آنكه این كتابخانه بیش از یكصد شعبه در سراسر عراق دارد.به فرمان این‏پیشوای بزرگ،مدارس و مساجد متعددی در نجف اشرف، بغداد، بصره و سایر نقاط‏ عراق و دیگر كشورهای اسلامی ساخته شد كه همیشه نام آن فقید سعید را در خاطره‏هازنده می‏سازد. مرحوم آیة الله حكیم برای اداره امور مرجعیت‏خود، نظم و سازمان‏خاصی ایجاد كرده بود.”[10] سیره ی اخلاقی شیخ حكیم: آیت الله حكیم دارای صفات اخلاقی درخشانی بود.(سید محسن حكیم مرجعی مظلوم ودرون گرا بود،اعتماد به نفس خاصی در وجودش موج می زد.و اصرار فراوان به انجام كار های شخصی اش داشت.شاید از این رو كه یتیم بود واز كودكی به گونه ای خود اتكایی نایل آمده و صاحب چنین مشی و روحیه ای شده بود.اتاق كارش ساده و منش ایشان بی آلایش بود.به هیچ یك از شاگردانش تكلیف نمی كرد. نسبت به نگارش درس و تقریر درس های علمی اش كوچك ترین اقدامی نمایند.”[11]بلندی مرتبه ی علمی نه تنها او را متكبر نساخت بلكه حال او به درخت سیبی ماند كه میوه هایش به او فروتنی مضاعفی بخشد.”هر چه بر موقعیت اجتماعی و مذهبی وی افزوده می شد،فروتنی ویاد خدا هم در وجودش فزونی می یافت.” [12]به شاگردان خود نصیحت می كرد:”مرتب با مردم باشید وبا اخلاق نیك مردم را موعظه و نصیحت فرمائیدوبا سخن نرم علل و امراض روحی مردم را معالجه كنید.”[13]وی تبسم را از لب های خود دور نمی ساخت. در میان مردم بود وخود را با درد های آنها آشنا می ساخت واین چهره ی دوستنی او را جذاب تر كرده بود.او خود را پدری مهربان برای مسلمانان از هر نژاد و مذهب می دانست وبرای خوشبختی آن ها از هیچ كوششی فروگذار نمی كرد.آن بزرگوار بارها با فرستادگان دربار،كه اندیشه ی ستم به اقلیت های نژادی و مذهبی را در سر می پروراندند،می فرمود:”در دیدگاه منكرد،عرب وترك با یكدیگر تفاوتی ندارد.همه ی آن ها برادران و فرزندانم هستند.با همه ی توان وقدرتم از آنان نگهبانی می كنم.”[14]وی دستی سخی و كریم داشت به گونه ای كه مانند مولای خود امام حسن (ع) او را به بخشندگی و گشاده دستی می شناختند.” داستان مهربانی وحمایت وی از تهیدستان چنان در همه ی عراق پخش شده بود كه بسیاری از زندانیان و بیماران بیمارستان ها با وی مكاتبه داشته،تنگناهای زندگی خود را صمیمانه بیان و تقاضای یاری می كردند.)[15]“شیخ‌ محمد هادى‌ امینى‌ در مورد ایشان‌ مى‌فرماید : «ایشان‌ فقیه‌ زمانه، سرور قوم، ‌ رهبر امت و بزرگ‌ مرجع تقلید و فتواست.»زركلى‌ نیز او را چنین‌ وصف‌ مى‌كند : «او مجتهدى‌ امامى‌ بود كه‌ مرجع اعلاى شیعیان نامیده شده است.»“[16] مبارزات سیاسی آیت الله حكیم: آیت الله حكیم مرد خدا بود.اعتقادات مذهبیش از او مردی مجاهد و استعمار ستیز ساخته بود.انگلیسی ها در “1332ق بندر فاو در جنوب عراق را اشغال كردند و تصمیم به تصرف دیگر مناطق عراق گرفتند. از اینرو علمای شیعه عراق برای بیرون راندندشمنان، بر ضد نیروهای انگلیسی فتوای جهاد صادر كردند. و دهها هزار مجاهد داوطلب،تحت فرماندهی سه گروه از علما، روانه جبهه‌های نبرد شدند. سید محسن حكیم جزو علمای گروه سوم قرارداشت. ریاست این گروه بر عهده استاد مقرب او، سید محمد سعید حبوبی بود كه مدت‌ها با نیروهای انگلیسی در جنگ بودند.آیت‌الله سید‌محسن حكیم در آن باره گفته بود: «در تمام مدتی كه جبهه جنگ بودم، هرگزنترسیدم»“[17] هنگامى‌ كه‌ سید سعید حبوبى‌ رهبرى‌ مسلمانان‌ عراق‌ را بر ضد اشغال‌ انگلیس‌ در جبهه‌ ناصریه بر عهده‌ گرفته بود، سید محسن‌ حكیم‌ را به همكارى خود انتخاب‌ نمود و او را از اعتماد خویش بهره‌مند ساخت‌.”سید محسن حكیم در دوران حیات خودصرف نظر از حاكمیت عثمانی و زمانه ی اشغال عراق توسط انگلیس(قیمومت)،زمام داری سه پادشاه وچهار رئیس جمهور را شاهد بود.ملوك ثلاثه عبارت بودند از:فیصل اول،غازیو فیصل دوم.واما روسای جمهور عراق كه همگی نظامی بودند،عبارتند از:سپهبد عبدالكریم قاسم،عبدالسلام،عبدالرحمن عارف و احمد حسن البكر.”[18] آیت‌الله حكیم در كمك به جنبش‌های آزادیبخش اسلامی، فعال بود و مسلمانان را به كمك و پشتیبانی از برادران مسلمان فلسطینی،تشویق می‌نمود و اعلامیه‌های متعدد و مهمی راجع به فلسطین و وحدت مسلمانان جهانبرای نجات بیت‌ المقدس صادر نمودودر این راه سختی های زیادی متحمل شد.[19]“پس از نبر د شش روزه ی اعراب و اسرائیل حكیم از رهبران سرزمین های اسلامی تقاضا كرد كه اختلاف را كنار نهند و به مصالح امت بیندیشند.در این پیام همچنین بر لزوم وحدت همه ی مسلمانان برای رویارویی و نبرد با صهیونیزم تاكید شده است.”[20]وی همچنین درشهریور 1348،‌طی تلگرامی، آتش زدن مسجدالاقصی توسط صهیونیست‌ها را به شدت محكوم كرد و از عموم مسلمین دعوت نمود كه با تمام قوا برای نجات و رهایی قدس شریف و سرزمین فلسطین از دست صهیونیست‌های كافر و تجاوز پیشه، فداكاری كنند و از مقدسات اسلام كه مورد اهانت و تحقیر دشمنان اسلام قرار گرفته‌اند، دفاع نمایند.[21] از اقدامات دیگر ،آیت الله حكیم- كه به آن اشاره شد- حمایت از حزب دعوت اسلامی بود كه با رهنمود ها و پشتیبانی های آیت الله حكیم، سختی ها و مشكلات حكومت های طاغوتی عراق راسپری می كرد.”پس از آنكه عبدالكریم قاسم در 26 ذیحجه 1376 ق / 14 ژوئیه 1958 كودتا كرد و به قدرت رسید، سیاست نزدیكی به اردوگاه كمونیسم را در پیش گرفت و كمونیست‌های عراقی نیز شدیداً به فعالیت و تبلیغ پرداختند و محیطی پر از رعب و وحشت ایجاد كردند. در این هنگام آیت‌الله حكیم، به معارضه با آنان برخاست و با فتوای معروف خود «الشیوعیۀ كفر و الحاد» (مرام اشتراكییا كمونیسم، كفر و الحاد است) قدرت آنان را در هم شكست.”[22]حكیم علاوه بر این فتوای تاریخی جماعه العلما را نیز در عراق تشكیل داردكه نقش مهمی در بر ملا ساختن اندیشه های شیطانی كمونیست داشت آیت الله حكیم تحولات ایران رانیز نظاره گر بود و نسبت به حكومت شاهنشاهی و قوانین ضد اسلامی كه به امضا می رسید ساكت نمی نشست. در منازعات سیاسی كه از 1341 به بعدمیان روحانیت و رژیم محمد‌رضا شاه در ایران روی داد، وی با صدور نامه، اعلامیه از مواضع علمای ایران به رهبری امام، حمایت كرد. “آیت‌الله حكیم لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را از جمله«قوانین كافره و خلاف قوانین مقدسة اسلام» دانست و حمله به مدرسه فیضیه در فروردین 1342 را به شدت محكوم كرد و خواستار مهاجرت دسته جمعی علمای بزرگ ایران به عتبات گردید كه مورد موافقت آنان قرار نگرفت. همچنین طی تلگرامی، سركوب قیام 15 خرداد 1342 را توسط محمد‌رضا شاه به شدت محكوم نمود.”[23] وی وظیفه ی اسلامی خو د را تنها به كشور عراق محدود نمی كرد، بلكه هر جا مسلمانی و یا حتی غیر مسلمانی مورد ظلم وستم قرار می گرفت از آن ها حمایت می كرد. گوشه ای از دیدگاه های حكیم: مبارزاتی عملی حكیم به بهترین وجه، موید نوع تفكر علمیایشان است.سید محسن،در عالم نظر خوش می درخشید.”نظر گاه های اجتهادیش در كارآمد كردن سیاق معیشت وتمشیت امور دینی مسلمانان راهگشاست.در مستحدثات و معضلات حادمقلدان، در پی چاره جویی بود.حكیم،اولین مرجع و زعیم شیعی است كه با صدای رسا اعلام كرد، اهل كتاب پاك اند. نخستین مرجع دینی دارای ریاست عامه است كه از پیوستن به صفوف فدائیان فلسطین و اقدامات آن ها جانبداری نمود. و تادیه زكات در حمایت از مقاومت مسلحانه شان را مشروع، وجان باختگان در راه آزادی قدس شریف را شهیدو حتی با تحفظاتی، انجام عملیات استشهادی در این مسیر را جایز شمرد.سید حكیم پس از سید ابوالحسن اصفهانی ،دومین مرجعی است كه جواز استفاده از سهم امام برای آماده سازی مجله های دینی را صادر كردتا پژوهشگران با مقاله نویسی به تنویر افكار عمومی در این راه مبادرت ورزند. در عصر او نهاد مرجعیت فربه و دامنه فعالیت های او گسترش یافت.”[24]وی قائل به جدایی علما از سیاست نبود و معتقد بود كه با سیاست می توان امور مردم را سر و سامان بخشید ومردم به آسایش و رفاه برسند. “گویند از او پرسیدند: «نظر شما درباره سیاست و دخالت علما درآن چیست؟» او با صراحت تمام گفت: «اگر معنی سیاست، اصلاح امور مردم، روی اصول صحیح عقلانی و رفاه حال و آسایش بندگان خدا باشد، اسلام تمامش همین است وجز سیاست،‌ چیزدیگری نیست و علما غیر از این، كار دیگری ندارند، واگر منظور معنی دیگری باشد،اسلام از آن بیگانه و دور است.”[25]یكی از اهدافی كه آیت الله حكیم در سر می پروران تشكیل حكومت اسلامی بود و آن بزرگوار برپایی حكومت اسلامی را از واجباتی میدانست كه در صورت توان باید به آن اقدام شود.[26]وی از طلیعه داران مبارزه با كمونیست بود كه فتوا و سفارش های ایشان، نقش مهمی در دوری مردم از كمونیست داشت. وفات: آیت‌الله حكیم در 27 ربیع‌الاول 1390 ق در حالی كه بر حسب تاریج هجری قمری 84 سال بزیست ،درگذشت.”نكته ی جالب آن است كه سید محسن ،به تاریخ هجری شمسی در 11 خرداد 1268 دیده به جهان گشود و81 سال بعد در 11 خرداد 1349 چشم از جهان فروبست.[27] تشییع جنازه او كه درآن صدها هزار نفر شركت داشتند به تظاهرات وسیعی بر ضد رژیم بعث عراق تبدیل شد. او را در نجف اشراف در جنب كتابخانه خود دفن كردند. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد. منابع [1]-حسینی نجفی ،احمد،شرح زندگی محسن طباطبایی حكیم،مترجم احمد علی مصباح نجفی،بی جا،بی نا،بی تا،ص37. 2- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی،آیت الله سید محسن حكیم،18 دی 1390،درhttp://www.ir-psri.com/Show.php. 3-پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله العظمی سید محمد حسین فضل الله،سید محسن حكیم ؛فقیه مرجع،18 دی 1390،درhttp://www.bayynat.ir/index. 4- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،تهران،مركز اسناد انقلاب اسلامی،1389،ص182. 5-عبیری،عباس،دیدار با ابرار(سید محسن حكیم ،مرزبان حوزه ی نور)،دوم،تهران،سازمان تبلیغات اسلامی، 1375،ص53. 6-همان،ص55. 7- پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله العظمی سید محمد حسین فضل الله،سید محسن حكیم ؛فقیه مرجع،18 دی 1390،درhttp://www.bayynat.ir/index . 8- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،پیشین،ص216. 9-همان،268. 10-تبیان،سید محسن حكیم،13 خرداد 1388،در http://www.tebyan.net. 11- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،پیشین،ص 86. 12- عبیری،عباس،دیدار با ابرار(سید محسن حكیم ،مرزبان حوزه ی نور)،پیشین،ص44. 13- حسینی نجفی ،احمد،شرح زندگی محسن طباطبایی حكیم،پیشین،48. 14- عبیری،عباس،دیدار با ابرار(سید محسن حكیم ،مرزبان حوزه ی نور)،پیشین،صص43-44. 15- همان،46. 16- پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله العظمی سید محمد حسین فضل الله،سید محسن حكیم ؛فقیه مرجع،18 دی 1390،درhttp://www.bayynat.ir/index. 17- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی،آیت الله سید محسن حكیم،18 دی 1390،درhttp://www.ir-psri.com/Show.php. 18- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،پیشین،ص60. 19- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی،آیت الله سید محسن حكیم،18 دی 1390،درhttp://www.ir-psri.com/Show.php. 20- عبیری،عباس،دیدار با ابرار(سید محسن حكیم ،مرزبان حوزه ی نور)،پیشین،ص76. 21- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی،آیت الله سید محسن حكیم،18 دی 1390،درhttp://www.ir-psri.com/Show.php. 22-همانجا. 23-همانجا. 24- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،پیشین،ص134. 25-- موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی،آیت الله سید محسن حكیم،18 دی 1390،درhttp://www.ir-psri.com/Show.php. 26- عبیری،عباس،دیدار با ابرار(سید محسن حكیم ،مرزبان حوزه ی نور)،پیشین،ص53. 27- تبرائیان،صفاءالدین،مرجع عصر آیت الله حكیم به روایت تصویر،پیشین،ص 236. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

گفت‌وگو با علی مؤذنی به بهانه چاپ دوم رمان «ارتباط ایرانی» بعد از 14 سال

گفت‌وگو با علی مؤذنی به بهانه چاپ دوم رمان «ارتباط ایرانی» بعد از 14 سال آدم‌ها را سیاه و سفید نمی‌بینم فائقه السادات میرصمدی: علی مؤذنی آدم دقیقی است. این را از برخوردهایی نمی‌گویم که با هم داشته‌ایم. از نوشته‌هایش در کتاب‌های مختلف و متنوعی که دارد، فهمیده‌ام. آدم با حوصله‌ای که ظاهراً کم و سخت حرف می‌زند و گفت‌وگو با او قاعده مخصوصی دارد. در میان داستان‌نویسان معاصر ایرانی آدم‌های زیادی نیستند که به کارشان و تأثیر آن بر مخاطب این اندازه دقت کنند. نه که نباشند، زیاد نیستند. چه کتاب‌های فراوانی که یا نشر روان و سرراستی ندارند، یا از حوزه دغدغه مشترک با خواننده فاصله می‌گیرند. بیشتر کتاب‌های مؤذنی، ما را با خود درگیر کرده‌اند و بعد از چند سال به یکی از اجزای ذهن ما تبدیل شده‌اند و ما را رها نمی‌کنند. حرف‌های علی مؤذنی به بهانه «ارتباط ایرانی» که بعد از 14، 15 سال دوباره [توسط انتشارات سوره مهر] چاپ شده، فرصتی برای مرور کارهای این داستان‌نویس توانای ایرانی است. * چرا در شناسنامه کتاب نوشته شده چاپ اول 1390. مگر کتاب قبلاً [توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری] چاپ نشده بود؟ اشتباهی است که صورت گرفته. حالا چرا، سؤالی است که باید از مسئولان انتشارات پرسید. * از چاپ اول بیشتر از دوازده سال می‌گذرد، چرا این همه تا چاپ دوم فاصله افتاد؟ واقعیت این است که همیشه دلم می‌خواست بخش‌هایی را به رمان اضافه کنم. همان وقت‌ها بعد از تحریر اول هم این دغدغه را داشتم. تلاش هم کردم، اما کم‌کم متوجه شدم باید کوتاه بیایم و اجازه دهم این رمان همین‌طوری که هست، بماند و تغییر نکند! * قرار بود چه چیزهایی به کتاب اضافه کنید؟ در طرح اولیه من قرار بود رندی بیاید ایران که برود با شاه مصاحبه کند و مهرداد هم او را همراهی کند. اما مقدمه رمان – که تقریباً همین مقداری است که چاپ شده – از نظر داستانی چنان قائم به خود شد که دیگر نتوانستم ادامه بدهم. نمی‌دانم چرا خودم را سپردم دست شخصیت‌ها و پیش رفتم. بعد که خواسته شخصیت‌ها شکل گرفت، دیگر کاری از دستم برنیامد. از هر راهی که وارد شدم، نشد که نشد. یا باید این متن را کنار می‌گذاشتم و مطابق طرح قبلی از ابتدا شروع می‌کردم یا... حتی ماه‌ها رمان را خواباندم، اما دوباره هم که بیدار شد، برای اجرای خواسته‌ام با من همراه نشد. خودش را در عمل تمام‌شده می‌دانست. برای همین دو، سه کار کوچک روی آن انجام دادم، ازجمله این که روز ورود آنها را هم‌زمان کردم با روز خروج شاه و یکی، دو تغییر دیگر و بعد هم سپردمش دست چاپ. این گذشت تا دو، سه سال پیش که با مسئول انتشارات گپ زدیم و گفتم می‌خواهم یک بار دیگر بروم سراغ رندی و بفرستمش پیش شاه، اما فکر عبثی بود. سال‌ها فاصله مرا متوجه این واقعیت کرد که هر کاری لازم بوده، باید همان سال‌ها می‌شده و این شخصیت‌ها، چه آمریکایی چه ایرانی دیگر به من رکاب نمی‌دهند و اصلاً مرا نمی‌شناسند! * داستان ارتباط ایرانی چقدر واقعی است؟ ارتباط ایرانی هم مثل همه داستان‌های دیگر رنگ و بویی از واقعیت دارد، اما همانطور که هیچ قصه و داستانی اصلاً نمی‌تواند عین واقعیت اجرا شود، ارتباط ایرانی هم همینطور است. می‌توانم بگویم تخیل محض است، حتی اگر جاهایی از آن سر از واقعیت دربیاورد و عده‌ای مدعی شوند این رمان از روی زندگی ما نوشته شده! راه به جایی نمی‌برند و در مقابل هیأت منصفه مخاطب ضایع می‌شوند! * چرا رندی آمریکایی است؟ دلیلی دارد که مثلاً اروپایی نیست؟ زمان داستان دم‌دمه‌های پیروزی انقلاب است و آن زمان آمریکا در حمایت از رژیم شاه، رهبری کشورهای دیگر را به عهده داشت و کشور ما به عنوان انقلاب‌کننده، اصلی‌ترین مانع پیروزی خود را در وجود سیاست‌های آمریکا می‌دید که از رژیم شاه حمایت می‌کرد، بنابراین رندی به عنوان یک آمریکایی خیلی مؤثرتر از مثلاً یک زن اروپایی می‌توانست عمل کند. البته اصلاً قصد نوشتن رمان سیاسی نداشتم و ملاحظاتی که عرض شد، زمان طراحی داستان مدنظر قرار گرفت. تکبری که در رندی وجود دارد، نگاه محقرانه‌ای که به خانواده مهرداد دارد، ناشی از اتکای او به قدرت کشوری است که خود را یکه‌تاز جهان می‌داند یا می‌دانست، پس طبیعی است که نگاهش تحت تأثیر سیاست خارجی کشور باشد. * فرهنگ ایرانی در موضوعی مثل رابطه بین همسران هم در نقطه مقابل با فرهنگ آمریکایی است؟ این یک بحث جامعه‌شناسانه است و پاسخش در تخصص من نیست، اما همینقدر می‌دانم که در این باره تقابل فرهنگی وجود ندارد، بلکه تفاوت وجود دارد. اگر در رمان ارتباط ایرانی تقابلی احساس کرده‌اید، ناشی از شرایطی است که داستان پیش آورده، یعنی تفاوت‌های فرهنگی باعث تقابل داستانی شده. * رندی شخصیت بد داستان است؟ از نظر من او یکی از شخصیت‌های داستان است، نه خوب است نه بد. ممکن است فکر کنید بد است. اما یک خواننده آمریکایی چه؟ یا خواننده‌ای که تفکرش با او همسوست؟ حتماً آنها با رندی همراه می‌شوند. واقعیت این است که رندی در شرایطی قرار می‌گیرد که از خود دفاع می‌کند. نباید فراموش کنیم که او در آمریکا پناه مهرداد بوده و مهرداد هم خیلی از او راضی بوده و فراموش نکنیم که رندی به خاطر مهرداد به ایران آمده، هرچند اگر به عنوان یک ژورنالیست درباره ایران کنجکاو باشد و فراموش نکنیم پدر و مادرش او را از آمدن به ایران پرهیز می‌داده‌اند، اما او به خاطر مهرداد راه افتاده آمده ایران. رندی از خودش و از فرهنگش دفاع می‌کند، هرچند خودخواهانه، اما به قول مهرداد، رندی همیشه این رفتار را داشته و آن که در دعواها کوتاه می‌آمده، مهرداد بوده نه رندی. در ایران هم رندی همان رفتار را ارائه می‌کند، منتها شرایط مهرداد فرق کرده. حالا مهرداد یک طرف خانواده‌اش را دارد، یک طرف رندی را... . * نوع پرداختی که در رمان درباره رندی وجود دارد، باعث می‌شود برداشت‌های متفاوتی درباره مقصر بودن یا نبودن رندی پیش بیاید. موافقید؟ عرض کردم همه ما خوب و بدیم مهم این است که در مواجهه با موقعیت‌های مختلف چه واکنشی از خود نشان می‌دهیم. رندی زنی است با عزت نفس بالا که این عزت نفس، هم ناشی از زیبایی اوست، هم از فرهنگی که در آن بزرگ شده. بنابراین او هم مثل همه ما در لحظه می‌تواند خوب یا بد باشد و احساس‌های متناقضی را در مخاطب به وجود بیاورد. * شما انتظار دارید مخاطب از رندی بدش بیاید و با مهرداد همراه شود؟ چون آدم‌ها را سیاه و سفید نمی‌بینم، چنین درخواستی از مخاطب ندارم. از مخاطب انتظار دارم با دنیای داستانی من همراه شود و این همراهی یعنی تحلیل و تفسیر درست داشتن از داستان. اصلاً چرا مخاطب باید از رندی بدش بیاید؟ او شخصیتی بارآمده در فرهنگی است که شاید ما درک درستی از آن نداریم! او بر خلاف زن یا دختر ایرانی دلیلی نمی‌بیند گذشته خود را بپوشاند یا حتی بدتر، انکارش کند. او به ارتباطش با مردها اعتراف می‌کند و آن را تجربه شخصی خودش می‌داند و برای آن به عنوان یک تجربه ارزش قائل است. همین باعث می‌شود کسانی که تصور دیگری از زن دارند، مقابل او موضع بگیرند. * چرا نتیجه داستان را تا نزدیک انتهای کتاب گنگ قرار دادید و خواستید در چند بخش انتهایی نتیجه معلوم شود؟ من به خاطر تعلیقی که در داستان به کار برده‌ام، مؤاخذه می‌شوم یا تشویق؟ * نه مؤاخذه، نه تشویق؛ ولی به این دلیل مثلاً از رفتار مهرداد این برداشت نمی‌شود که ایرانی‌ها نگاهی ابزاری نسبت به انسان‌های دیگر دارند؟ مهرداد که در آمریکا با رندی خوب بوده و در تهران در برابر او مقاوم می‌شود و می‌گوید نرمش‌هایم در آنجا به دلیل تنهایی بود... آدم‌ها در موقعیت‌های گوناگون رفتارهای گوناگون دارند که بعضی نقیض یکدیگر است. رفتار ما که تا حدود زیادی دوگانه شده، آیا در خانه و محل کار یکی است؟ مهرداد هم یک آدم است با خصوصیت‌هایی شبیه بقیه. مسلم است که حال و هوای او در آمریکا با حال و هوایش در ایران متفاوت است. اینجا از پشتوانه خانواده برخوردار است، آنجا این پشتوانه را نداشته، پس از نظر روانی در دو سطح کاملاً متفاوت قرار می‌گیرد. رندی هم همینطور است او چند جا موقعیت خود را با حضورش در آمریکا و حضورش در ایران مقایسه می‌کند و اصلاً دعوا از همین دوگونگی احساسات آنها شروع می‌شود. منتها یک فرق است میان این دو. مهرداد آنجا احساس حقارت می‌کند و به جهان سومی بودن خود اعتراف می‌کند و تأسف می‌خورد از این که آمریکایی‌ها شناختی از کشور او ندارند. پس او از نظر روانی در موقعیت مغلوب قرار می‌گیرد و اگر فحش می‌دهد یا دعوا می‌کند یا خوب درس می‌خواند یا بد درس می‌خواند، همه از موضع دفاعی است، در صورتی که رندی مثل یک قوم فاتح وارد می‌شود و از همان ابتدا با انتقاد از نبود کمربند ایمنی در ماشینی که سوار می‌شود، سطح تمدن ما را زیر سؤال می‌برد. او درکی از این که زن باید بپزد و مرد بخورد یا مرد کار کند و زن بخورد، ندارد و آنچه را نمی‌فهمد، تحقیر می‌کند. او مادر مهرداد را احمق می‌داند و به نسترن طوری نگاه می‌کند که انگار یک دختر بچه است. بنابراین نگاه مهرداد ابزاری نیست. این او نیست که دعوا را شروع می‌کند، همراهی نکردن رندی و تحقیر و توهینی که به مهرداد و خانواده‌اش روا می‌دارد، مهرداد را ابتدا جلو خانواده مخصوصاً مادرش شرمنده می‌کند و سپس به دفاع از خود و خانواده وامی‌دارد. * چرا پدر مهرداد بار مهمان‌نوازی ایرانی داستان را به تنهایی بر دوش می‌کشد؟ اینطور نیست که می‌فرمایید. پدر مهرداد مهمان‌نوازی خانواده را مدیریت می‌کند. به رفتار نسترن توجه کنید. او آنقدر خوب رفتار می‌کند که حتی مورد تحسین رندی قرار می‌گیرد. مشکل رندی با مادر مهرداد نه درباره مهمان‌نوازی او بلکه به دلیل پذیرفته نشدن به عنوان عروس است. صدیقه (مادر) با توجه به قول و قراری که با مهرداد داشته، وقتی می‌فهمد که رندی زن مهرداد است و سه سال هم از ازدواجشان می‌گذرد، دچار شوک می‌شود و همین سرآغاز رفتار رندی است که از یک طرف خودخواهانه است، از یک طرف درباره آن محق است. مهرداد چندبار از رندی عذر می‌خواهد، اما رندی نمی‌پذیرد و لجبازانه تا تخریب کامل مهرداد و خانواده‌اش پیش می‌رود. * به نظرتان مهرداد با رفتن و نبودن رندی راحت کنار نمی‌آید؟ معمولاً مرد ایرانی بیشتر از این در برابر جدایی مقاومت نمی‌کند؟ رندی رفتاری از خود نشان می‌دهد که مهرداد را به شدت آزرده می‌کند. اگر به رفتن او تن می‌دهد، دلیل این نیست که حالش خوش است. حریف رندی نمی‌شود، پس به رفتن او تن می‌دهد. در بخشی از رمان می‌گوید رفتار رندی باید عوض شود وگرنه این رابطه دوام نمی‌آورد، چون تبدیل شده به رابطه غالب و مغلوب. * یک نظامی و خانواده او که ارتباط نزدیکی با شاه داشته – هر چند از طرف او با بی‌مهری روبه‌رو شده – تا این اندازه به انقلاب علاقمند می‌شود که در آن مشارکت می‌کند؟ باید میزان بی‌مهری شاه را نسبت به تیمسار رستمی بسنجیم، بعد نتیجه‌گیری کنیم. شاه او را برای خواباندن شورش عشایر فرستاده و او چند ماه جان بر کف زحمت کشیده و سران عشایر را با خود همراه کرده. با قول به عشایری که قرآن سر کرده‌اند و تأمین جانی سران‌شان را از رستمی خواسته‌اند. او هم قول داده که جان آنها را تأمین می‌کند، اما شاه دستور تیرباران سران را می‌دهد و رستمی را حتی یک بار به حضور نمی‌پذیرد و بعد او را به کودتا متهم می‌کند. پس رستمی حق دارد دنبال عدالت باشد و انقلابیونی را همراهی کند که سال‌ها از بی‌عدالتی در رنج بوده‌اند. منبع: ماهنامه داستان، ش1، نوروز 1391

حركت‌های اسلامى در آذربايجان غربى

آیت‌الله سیدعلی اکبر قره‌باغی صبح 8 فروردین 1391 در قم دار فانی را وداع گفت. پیکر این عضو مجلس خبرگان رهبری 11 فروردین از مقابل مسجد امام حسن عسکری (ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) بر روی شانه‌های مردم قم تشییع و پس از اقامه نماز بر پیکر آن مرحوم توسط آیت‌الله سبحانی در بقعه شهید مفتح واقع در صحن امام رضا (ع) در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. سایت «خبرگان رهبری» زندگینامه خودنوشت آیت‌الله سیدعلی اکبر قره‌باغی را دربر دارد که به شرح زیر است. غفاري قره باغ، سيد اكبر: دوران تولد و كودكى اين جانب فرزند مرحوم مبرور مير جليل فرزند سيّد محمد فرزند ميرغفّار فرزند ميرقاسم فرزند سيّد ابراهيم در سال 1315 شمسى در روستاى قره باغ اروميّه متولد شدم. اين روستا از بزرگ ترين روستاهاى اروميّه است و جمعيّتى حدود سه هزار نفر را در خود جاى داده است. مردمان اين روستا، انسان هايى فعّال و خوش فكر و قريب به اتفاق آنان، معتقد و متديّن هستند و از نظر وضع معيشتى مردمانى قانع و پايين تر از حدّ متوسّط مى باشند. حدود سه سال داشتم كه عدّه زيادى از كُردهاى مسلّح به روستاى ما هجوم آوردند؛ ولى از آن جايى كه مردم روستا به وساطت برخى از اكراد ديگر در جريان اين هجوم قرار گرفته بودند، اهالى و احشام را در يك قلعه بزرگ ـ كه الان هم موجود است ـ جاى داده و خودشان در برج هاى قلعه و ساير موارد دفاعى سنگر گرفتند و حدود 24 ساعت با مهاجمان مبارزه كردند و سرانجام مهاجمان با تعدادى كشته و مجروح ناچار به عقب نشينى شدند. دوران تحصيل از شش سالگى وارد مدرسه ابتدايى روستاى قره باغ شدم. زمانى كه به كلاس چهارم آمدم، با آقاى ميرزا عبداللّه يعقوبى ـ كه اهل علم فعّال منطقه بود و با آموزگاران مدرسه ارتباط نزديك داشت ـ آشنا شدم. وى وقتى از وضع درسى من اطلاع يافت و آگاه شد كه من از سوى معلمان مورد تشويق قرار مى گيرم و از شاگردان ممتاز هستم و حتى به جاى معلم، گاهى در كلاس هاى پايين تر تدريس مى كنم، به من پيشنهاد كرد تا پيش ايشان درس طلبگى بخوانم. من هم باموافقت پدرم هم زمان با تحصيل در مدرسه، به فراگيرى درس هاى علوم دينى پرداختم و كتاب هاى جامع المقدّمات، سيوطى و بخشى از جامى را نزد ايشان(مرحوم ميرزا عبداللّه يعقوبى) و بخشى ديگر را نزد مرحوم شيخ حسين فرقانى نجف آبادى فرا گرفتم. براى من در دو رشته(درس مدرسه اى و درس علوم دينى) درس خواندن مشكل نبود؛ زيرا استعدادم به گونه اى بود كه هر چه گفته مى شد و يا مى خواندم، مى فهميدم و ياد مى گرفتم. روش من در همان ابتدا بدين صورت بود كه درس ها را از پيش مطالعه مى كردم و با آمادگى كامل به درس مى رفتم. زمانى كه كلاس ششم را تمام كردم، تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم؛ ولى چون در روستاى قره باغ و اطراف آن استاد نبود، لازم بود به حوزه علميّه تبريز بروم. براى اين امر با دو مشكل اساسى روبه رو بودم: يكى مشكل مالى و ديگرى كمى سن و مخالفت مادر و برادرانم. سرانجام با تلاش فراوان توانستم رضايت مادر و برادرانم را جلب نمايم و با تهيّه امكانات اندك و با راهنمايى بعضى منسوبان به تبريز رفتم و انصافاً مسافرت از قره باغ به تبريز در آن زمان ـ به دليل كمبود وسايل ارتباطى، خاكى بودن جادّه و مشكلات سخت ديگر ـ دشوار بود. پس از ورود به تبريز در مدرسه طالبيّه حجره گرفتم و كتاب هاى معالم الاصول، حاشيه، مغنى و قسمت هايى از مطوّل و شرح لمعه و كمى از قوانين را نزد استادان آن جا خواندم. شايان ذكر است كه در همان زمان بنده ضمن تحصيل، سيوطى، جامى، حاشيه و معالم را تدريس مى كردم. در اين دو سالى كه در تبريز مشغول تحصيل و تدريس بودم از محضر بزرگانى چون: ميرزا على اكبر نحوى قره داغى ـ كه مردى اديب بود ـ مرحوم ميرزا رضى، شيخ احمد رهبرى و مرحوم سيّد محمد بادكوبه اى، سيّد حسن انگجى، سيّد مهدى انگجى، شيخ حسين شام قازانى، سيّد على مولانا، سيّد ابوالفضل خسروشاهى و برادرانش سيّد احمد و سيّد ابوالفضل بهره بردم. سرانجام بعد از دو سال اقامت در تبريز، براى ادامه تحصيل به حوزه علميّه قم آمدم و در مدرسه حجّتيّه حجره گرفتم و مشغول درس خواندن شدم. در همان سال بقيّه شرح لمعه و مطوّل را به اتمام رسانده و قسمت زيادى از رسائل و مكاسب را خواندم. و نيز شروع به تدريس معالم و شرح لمعه نمودم. زمانى كه فراگيرى رسائل و مكاسب را به پايان بردم، بلافاصله به تدريس آن ها پرداختم و براى رسائل مرحوم شيخ اهمّيّت زيادى قائل بودم؛ زيرا كتابى منظّم و مسائلى اصولى فراوانى دارد و اين اهمّيّت به حدّى بود كه تقريباً كلّ متن رسائل را حفظ كرده بودم و طلبه هاى رسائل خوان وقتى كه اشكال مى پرسيدند و يكى دو جمله از رسائل را مى خواندند، بنده بقيّه مطلب را از حفظ مى خواندم و شرح مى دادم. در 23 سالگى به تدريس كفايه پرداختم خودم كفايه رانزد مرحوم مبرور آقاى شيخ محمد مجاهد تبريزى و مرحوم سيّد محمد باقر طباطبائى بروجردى معروف به سلطانى قدّس سرّهما خواندم و مرحوم مجاهد با اين كه بر مطالب كفايه (جلد دوم) مسلّط بود، لكن به علّت ضعف بيان خيلى خودش را خسته مى كرد به گونه اى كه در پايان درس رگ هاى گردن و صورت او سرخ مى شد؛ ولى مرحوم سلطانى با داشتن ضعف جسمى، چون بيان خوبى داشت خسته به نظر نمى آمد. جلد اوّل كفايه را نزد مرحوم سلطانى خواندم. بعد از اتمام دوره سطح، وارد درس خارج فقه فقيه جامع، مرحوم مبرور آية اللّه العظمى حاج سيّد حسين طباطبائى بروجردى كه مرجع تقليد مطلق عام تشيّع بودند، شدم و ايشان بحث خمس را تدريس مى فرمودند. بعد از آن، بحث طهارت را شروع فرمودند و يك سال هم در درس طهارت ايشان بودم و با اين كه تكرار داشت، امّا درياى موّاجى بود. بعد از تعطيلات كه درس را از سر گرفتند، اظهار فرمودند كه عمرم با مباحث طولانى كتاب طهارت، هم خوانى ندارد و بايد بحثى انتخاب كنم كه عمرم وفاى اتمام بحث را بكند، و لذا مبحث قضا و شهادات را شروع فرمودند كه بنده فقط دو سه روز شركت كردم و ديگر نرفتم. از اوّل شروع درس خارج، در درس فقه دو نفر حاضر مى شدم: يكى درس آية اللّه العظمى بروجردى و ديگرى درس خارج فقه مرحوم آية اللّه سيّد محمد يزدى معروف به داماد بود كه چهار سال در درس خارج ايشان شركت كردم. هم چنين در درس خارج اصول فقه استاد بزرگ، مجاهد فى سبيل اللّه، رهبر انقلاب اسلامى و مؤسّس جمهورى اسلامى ايران آية اللّه العظمى حافظ الشّريعة و الدّين و الملة آقاى حاج آقا روح اللّه خمينى شركت كردم. نخست درس ايشان در مسجد سلماسى برگزار مى شد و پس از فوت مرحوم آية اللّه بروجردى به مسجد اعظم انتقال يافت. درس ايشان گسترده و بسيار مفيد بود. من به درس اصول ايشان زياد اهمّيّت مى دادم و در اين راه تقريباً همه كتاب ها و تقريرات اصولى آن وقت را براى پيش مطالعه مورد دقت و بررسى قرار مى دادم و با حضور ذهن و آمادگى لازم در درس ايشان حاضر مى شدم و درس ايشان را با يكى از فضلاى وقت آقاى سيّد محمد على گركانى مباحثه مى كردم. بحث هاى معظّم له را تقرير كردم كه حاصل آن دو جلد كتاب شد كه جلد اوّل آن ـ كه بسيار حجيم است ـ شامل بحث الفاظ تا بحث مطلق و مقيّد مى باشد و جلد دوم آن شامل مباحث قطع و ظنّ و برائت و اشتغال است. پس از اين كه درس مرحوم آقاى بروجردى را ترك كردم، به درس فقه استاد بزرگ خمينى كبير ـ كه خارج مكاسب مى گفت ـ حاضر شدم و تا مدت ها در هر دو درس ايشان حضور يافتم و گاهى در سر درس اشكالاتى مى كردم و ايشان هم مرا زياد تشويق مى فرمود. در طول مدت تحصيل، نيز افتخار حضور در درس فلسفه مرحوم علّامه طباطبائى را نيز پيدا كردم. فعّاليّت هاى سياسى پيش از انقلاب بعد از فوت مرحوم آقاى بروجردى چند ماهى نگذشته بود كه رژيم شاه مسئله انجمن هاى ايالتى و ولايتى را مطرح كرد و مردم به رهبرى مراجع و بزرگان و علماى و طلّاب به مخالفت بر خواستند و دولت عقب نشينى كرده و لايحه را پس گرفت؛ امّا چندان طول نكشيد كه شاه با انقلاب سفيد خود لوايح شش گانه را ـ كه بعدها به دوازده گانه رسيد ـ به وسيله اسد اللّه علم به مرحله اجرا گذاشت و اين بار نيز بزرگان و مراجع و به تبع آن ها طلّاب و مردم به مخالفت برخواستند و اين نقطه آغاز انقلاب اسلامى ايران بود و جدّى ترين مخالفان لايحه دولت در آن زمان مرحوم آية اللّه العظمى آقاى حاج آقا روح اللّه امام خمينى قدّس سرّه بود. حضرت امام قدّس سرّه با سخن رانى ها و اعلاميه هاى تند خود، به روشن گرى ما [می پرداختند] و بعضى از دوستان و علاقه مندان از مرحوم امام قدّس سرّه درخواست تعديل اعتراض مى كرديم و اين بدان سبب بود كه تقريباً امام را تنها مى ديديم و از خطرى كه ايشان را تهديد مى كرد مى ترسيديم. و اين مرحله آغاز ورودم به مسائل سياسى بود. گاه گاهى به منزل امام قدّس سرّه مى آمدم و در باره مسائل روز از ايشان سؤالاتى مى كردم و جواب مى فرمود. در يكى از جلسات خصوصى كه بعد از حمله به فيضيّه در منزل ايشان برگزار شد، عدّه اى از فضلاى وقت من جمله آقاى ميرزا على مشكينى، ناصر مكارم شيرازى، شيخ جعفر سبحانى تبريزى، شيخ صادق گيوى خلخالى، ميرزا حسن صانعى، مرحوم حاج سيّد مصطفى و بعضى ديگر حضور داشتند، حضرت امام قدّس سرّه براى حفظ روحيّه حاضران و بالا بردن مقاومت آنان بعد از نقل چند ماجراى تاريخى اين جمله رافرمودند: «مطمئن باشيد ما همه اين ها را به گور خواهيم كرد». وقتى كه امام را دستگير كردند و شايع شد كه ايشان در دادگاه نظامى محاكمه خواهد شد و گويا اين مطلب را پاك روان رئيس ساواك وقت به زبان آورده بود، قشرهاى مختلف مردم به مراجع و بزرگان وقت فشار آوردند تا در اين رابطه براى رفع نگرانى و خطر اقدام مناسب را انجام دهند. بدين منظور، عدّه اى به تهران آمدند؛ از جمله مرحوم آية اللّه سيّد محمد هادى ميلانى هم از مشهد به تهران آمد. حدود بيست روز در تهران از خانه اين آقا به خانه آن آقا در رفت و آمد بوديم و پى گير قضايا مى شديم و گاهى به قم برمى گشتيم، لكن نگرانى نمى گذاشت آرام باشيم، باز به تهران مى آمديم و تا اين كه سرانجام امام را به بورساى تركيه تبعيد كردند. فعّاليّت هاى علمى بنده پس از تبعيد حضرت امام، به اروميّه رفتم و مدت دو سال در آن جا ماندم و تلاش مى كرديم و سپس به قم بازگشتم و تا سال 1350 شمسى در آن جا ماندم. در اين مدت مشغول تدريس، مطالعه و اصلاح نوشته هايم بودم از سال 1350 شمسى تاكنون در اروميّه ساكن هستم. در اين جا نيز به مطالعه، نوشتن و تدريس مكاسب و كفايه و درس خارج فقه اشتغال داشته و دارم. عمده فعّاليّت هاى علمى من بعد از مهاجرت به اروميّه نوشتن كتاب شريف انوارالفقاهه، حاشيه بر العروة الوثقى و تنظيم تقريرات بحث حضرت امام خمينى قدّس سرّه مى باشد. خدمات اجتماعى البته در ضمن اين فعّاليّت ها به مراجعات مؤمنان پاسخ مى دهم و در يكى از مساجد در نمازهاى ظهرين و عشائين شركت مى كنم. در باره خدمات اجتماعى بايد به عرض برسانم كه صندوق كمك به مستمندان را با همكارى برخى متديّنان تأسيس كرديم و حدود چهارده سال است كه فعّاليّت دارد و گروهى از فقرا و خانواده هاى نيازمند را تحت پوشش دارد و به آنان كمك مى كند. اقدام ديگرى كه بسيار مهم بود، تأسيس بيمارستان 232 تختخوابى سيّدالشّهداعليه السّلام اروميّه مى باشد كه درشرف اتمام است. بناى اين بيمارستان از نظر استحكام بى نظير و در استان، نمونه است. اين بيمارستان خيريّه با هم يارى مردمى با زيربناى 7500 متر مربع در شش طبقه احداث شد و با نظارت هيئت امنا به سرپرستى اين جانب در حال تكميل است. فعّاليّت هاى سياسى ما همان طورى كه قبلاً اشارت رفت از سال 1341شمسى شروع شد و در هر مناسبتى حركاتى انجام مى گرفت و مردم را با مظالم شاه و رژيم فاسد پهلوى آشنا مى كرديم و گاهى ممنوع المنبر مى شديم و با دوستان اهل علم و مؤمنان براى هم آهنگى و پيش رفت مبارزات تبادل نظر و مشورت مى نموديم، لكن از اين تبادل نظرها و فعّاليّت ها نتيجه مطلوبى كه مورد نظر ما بود حاصل نمى شد و علّت آن را در امورى كه به بعضى ازآن ها اشاره مى شود مى توان جست و جو كرد. اوّلاً، مردم استان آذربايجان با بافت جمعيّتى خاصشان و به دليل هم مرز بودن با شوروى سابق و خسارت ديدن آنان در زمان جنگ جهانى اوّل، داراى روحيّات خاصّى بودند و اين امر، عامل عمده در كندى حركت اسلامى در آن منطقه بود. عدّه اى تصور مى كردند كه اين حركت (انقلاب اسلامى) هم ممكن است مشكلاتى در زندگى آن ها به وجود بياورد، از اين رو، انقلاب را باور نمى كردند. عوامل رژيم هم از اين موضوع استفاده كرده و بر ضدّ نهضت اسلامى تبليغ مى نمودند كه در بعضى نفوس ضعيف مؤثر بود. ثانياً، روحانيّت منطقه نيز داراى وحدت نظر نبودند؛ زيرا عدّه اى مقلّد آقاى سيّد محمد كاظم شريعتمدارى بودند و چون ايشان موافق انقلاب نبود، به طرف داران خود توصيه مى كرد كه با اهل علمِ طرف دار امام قدّس سرّه كه به منطقه مى آيند، همكارى نكنند و اين آقايان طرف دار شريعتمدارى باعوامل رژيم شاه در ارتباط بودند و در جلسات آن ها شركت مى كردند و حتى سال 1356شمسى كه محمد رضا شاه به اروميّه آمد، عدّه اى از اين آقايان در فرودگاه اروميّه، با دعوت عوامل رژيم به استقبال شاه رفتند و در صف مستقبلان گردن ذلّت كج نموده و شاه را تماشا مى كردند. دو روز بعد از اين جريان شوم، عدّه اى از اهل علم كه در منزل يكى از آقايان جمع بودند، از اين افراد دعوت كردند تا توضيح دهند كه چرا به اين امر حرام و ننگين تن دادند كه بعضى ها اظهار ندامت كردند و بعضى هم گفتند: «ما اجازه گرفته ايم» و معلوم بود كه از كجا اجازه دريافت كرده اند! ثالثاً، نيروهاى رژيم پهلوى از ساواك، شهربانى، ژاندارمرى و غيره همه جا را زير نظر گرفته و طورى ايجاد رعب و وحشت ايجاد كرده بودند كه وقتى صحبت از حركت بود و انقلاب مى شد، اكثر روحانيّت با اين كه قلباً موافق بودند، امّا مى ترسيدند. با در نظر گرفتن امور مذكور و غيره با اين كه در فواصل كوتاه جلساتى براى زمينه سازى انقلاب داشتيم، ولى نتيجه اى حاصل نمى شد. من مى خواستم با كمك ديگران اين حركت را به وجود آورم، امّا احساس يأس مى كردم و نااميد بودم كه در اين راه همكارى كنند. وقتى اعلاميه امام قدّس سرّه را ديدم كه فرموده بود: «امسال نيمه شعبان جشن گرفته نخواهد شد». بلافاصله اطلاعيه اى نوشتم و در آن از مردم دعوت كردم كه به مناسبت ميلاد مسعود حضرت ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ پيش از ظهر نيمه شعبان سال 1357شمسى در مسجد اجتماع كنند تا وظيفه اى را كه در اين زمان به عهده داريم بررسى كنيم و متن اطلاعيه را طورى تنظيم كردم كه هيچ گونه اشاره به جشن نيمه شعبان در آن وجود نداشت و براى خواننده گويا بود كه دعوت به قيام بر ضدّ رژيم پهلوى است و در همان شب يكى از نزديكان را به منزل دعوت نمودم و گفتم: اين اطلاعيه را به طور محرمانه به چاپ برسانيد و بياوريد و او نيز اين كار را كرد. پنج شش روز مانده به نيمه شعبان عدّه اى از شاگردان جوان درس تفسيرم را به منزل دعوت كردم و آن ها از منظورم آگاه نمودم و بسيار شاد شدند و اعلام آمادگى كردند. يادآورى مى شود كه حدود شش سال بود منبر نمى رفتم و فقط بعد از نماز جماعت مغرب و عشا درس تفسير قرآن داشتم كه حدود دويست نفر شركت مى كردند و گاهى اوقات كه جمعيّت زياد مى شد، بالاى منبر مى نشستم و درس مى گفتم، درس مفيدى بود و علاقه مندان زياد داشت. به آن ها گفتم: اطلاعيه ها را يك روز مانده به نيمه شعبان در جاهاى مهم شهر و جلوى مساجد نصب و بقيّه را در سطح شهر اروميّه پخش و براى تمامى اهل علم هم يك نسخه بفرستيد كه اين كار نيز انجام شد و گفتم: از اوّل صبح نيمه شعبان در مسجد را باز نماييد، ولى برنامه پذيرايى برقرار نكنيد و هرگاه كه نصف مسجد از جمعيّت پُر شد، به بنده خبر دهيد كه به مسجد بيايم و اگر ديديد كه همان هايى هستند كه هر روزه مى آيند، به يك صورتى برنامه را لغو كنيد و بگوييد: فلانى عذر داشته نمى تواند به مسجد بيايد؛ امّا اگر ديديد جمعيّتى كه آمدند غير آنانى هستند كه هر روزه مى آيند، به من خبر دهيد. با اين كه زمان سخن رانى در اطلاعيه ساعت 10/30 اعلام شده بود، ولى مردم حدود يك ساعت زودتر به مسجد آمده و منتظر بودند. وقتى آمدم به مسجد، ديدم همه جاى مسجد، پر از جمعيّت است و حتى خيابان هاى اطراف نيز نشسته اند و پليس ها هم اطراف آن ها را محاصره كردند. و اين جالب بود كه بيش تر علماى شهر و اطراف غير دو سه نفر همه در آن اجتماع بزرگ مردم حضور داشتند و اين اوّلين حركت اسلامى در آذربايجان غربى بود. در آن اجتماع عظيم مردمى اصل دوم متمم قانون اساسى زمان شاه را عنوان نموده و سخن رانى تندى كردم و كلّ قوانين، دولت و ساير اعمال شاه را زير سؤال بردم كه هر يك از مقاطع صحبت ها، باتكبير و صلوات مردم تأييد مى شد. اسم امام قدّس سرّه را درسخن رانى مطرح كردن خطرناك و تا آن تاريخ در آذربايجان غربى نام امام قدّس سرّه در هيچ يك از مجامع و اجتماعات برده نشده بود؛ امّا اين سدّ را شكستم و در همان اجتماع مردمى، اسم امام را با ذكر القاب مناسب شأن و عظمت ايشان بردم كه با تجليل و تكريم و صلوات بلند مردم همراه شد و كلّ مسائل روز و فلسفه قيام امام قدّس سرّه و علما و ملت را به طور صريح و مشروح بيان كردم و مظالم شاه و عوامل او را متذكر شدم. بعد از اتمام سخن رانى بعضى از دوستانِ اهل علم ضمن تحسين كردن بنده اظهار نمودند كه شايد اين آخرين ديدار ما با شما باشد و شما با خون خود بازى كرديد. من هم باخون سردى گفتم: تكليف بود، هر چه پيش آيد مهم نيست و از مسجد به خانه آمدم و بلافاصله دستگير شدم، لكن زياد طول نكشيد كه آزاد شدم. فرداى آن روز با روحانيان شهر جلسه گذاشتيم و مسائل انقلاب را مورد بررسى قرار داديم. همه آقايان جلسه معتقد به مبارزه و برنامه ريزى براى ادامه و حركت بودند. از تصميمات متّخذه در آن جلسه اين بود كه در ماه مبارك رمضان، تمام اهل منبر مردم را تشويق كنند كه تنها در يك مسجد بزرگ برنامه باشد و اجتماع باشكوهى تشكيل شود. پس از فرارسيدن ماه مبارك رمضان، همه اهل علم طبق تصميم قبلى مردم را به يك مسجد نسبتاً بزرگ هدايت مى كردند و هر شب يك سخن ران برنامه اجرا مى كرد و بسيار حركت سازنده اى بود. مردم فروانى از شهرها و روستاهاى اطراف در اين اجتماع شركت مى كردند. پس از پايان ماه مبارك رمضان كم كم تظاهرات خيابانى شروع شد و نخستين گروهى كه به روحانيّت پيوست و اعلام هم بستگى كرد معلمان آموزش و پرورش بودند و به دنبال آن بازاريان اروميّه به جمع انقلابيان پيوستند. هر دو گروه نمايندگانى برگزيدند و به روحانيّت معرّفى نمودند. از ميان روحانيّت نيز چهار نفر انتخاب شديم و با هم تشكيل جلسه مى داديم و براى مبارزه با رژيم، برنامه ريزى مى كرديم. در همين زمان، وقتى كه ديدم روحانيان به دليل كارهاى مبارزاتى شان از تبليغ بازماندند و در وضع معيشتى شان مشكل به وجود آمد، بلافاصله صندوق قرض الحسنه امام زمان(عج) را تأسيس كردم و از اين راه به آنان كمك مى رسانديم و پس از برطرف شدن مشكلات، صندوق را تعطيل كردم. مسئوليّت هاى پس از انقلاب بعد از پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى با همكارى اهل علم و غيره شورايى به نام شوراى انقلاب اسلامى تشكيل داديم و مردم را مسلّح نموديم تا جلو شرارت هايى كه ممكن بود از ضدّ انقلابيون صورت گيرد گرفته شود. مدتى سرپرستى امور قضايى شهر را عهده دار بودم و بعد از راه اندازى دادگاه انقلاب و دادگسترى از دستگاه قضايى كناره گرفتم؛ چون ميل نداشتم كار قضايى كنم. در سال 1359شمسى از سوى مردم شهرستان اروميّه به نمايندگى مجلس شوراى اسلامى انتخاب شدم. در اوايل شروع به كار مجلس شوراى اسلامى بود كه نيروهاى عراق به كشور ما حمله كردند و مشكلات دفاعى آن وقت، بسيار بود. بنى صدر رئيس جمهور وقت كه متأسّفانه نيابت فرماندهى نيروهاى مسلّح را هم دارا بود كارشكنى هاى زيادى انجام مى داد و با دولت مكتبى شهيد رجايى بناى ناسازگارى داشت و ارگان هاى انقلابى و اسلامى كشور را مرتّب مى كوبيد و در جبهه ها عوض هم آهنگى تفرقه ايجاد مى كرد و بالاخره كشور و نيروهاى مسلّح رابه وضع خطرناكى كشانده بود. اين جانب اوّلين كسى بودم كه در مجلس شوراى اسلامى بر ضدّ بنى صدر صحبت كردم و مسئله عدم كفايت سياسى ايشان در اداره كشور را مطرح نمودم و با تكبيرهاى بلند و كوبنده نمايندگان مجلس مورد تأييد قرار گرفت و به دنبال آن طرح عدم كفايت سياسى ايشان به وسيله نمايندگان تهيّه شد و در مجلس به بحث گذاشته شد و بعد از چند جلسه بحث و گفت و گو نمايندگان مجلس قريب به اتفاق رأى به عدم كفايت سياسى ايشان دادند و به وسيله امام قدّس سرّه از رياست جمهورى عزل گرديد و بعد از چند روز متوارى شدن به همراه سركرده گروهك منافقين (مسعود رجوى) با وضعى كه همه مى دانند از كشور فرار نمودند. از مسئوليّت هاى ديگرم پس از انقلاب، حضور در مجلس خبرگان رهبرى است كه در سال 1378شمسى از سوى مردم شريف استان آذربايجان غربى به نمايندگى مجلس خبرگان رهبرى برگزيده شدم.

مروری بر زندگانی و مبارزات شهید راه انقلاب؛استاد مرتضی مطهری

ابراهیم اسدی با بررسی تاریخ انقلاب اسلامی ایران،می توان نظاره گر دلیری ها و جوانمردی های مردمانی بود كه خون خود را با عشق ،در راه آبیاری درخت اسلام تقدیم كردند.پیروزی این انقلاب بدون رهبری روحانیون و مراجع امكان پذیر نبود.یكی از مهمترین شخصیت ها ودانشمندانی كه همانند امام خمینی (ره)در عرصه ی علمی و عملی انقلاب اسلامی نقش بسزایی داشت،شهید مطهری بود.استاد را می توان یكی از بنیان گذاران انقلاب اسلامی ایران و تفكراتش را به عنوان مبنای فكری انقلاب اسلامی ایران به حساب آورد.این نوشتار ،به گوشه ای از زندگی،مبارزات علمی و عملی و همچنین خلق وخوی استاد می پردازد.باشد كه ما نیز ادامه دهنده ی راه ایشان باشیم. مروری كوتاه برزندگانی شهید مطهری: مرتضی مطهری در 13بهمن 1299 در روستای فریمان( درخراسان) به دنیا آمد. به مادرش نوید داده بودند كه فرزندی به دنیاخواهی آورد كه به اسلام خدمات ارزنده می كند.[1] مرتضی چهارمین فرزند خانواده بود و پدرش از روحانیون مورد اعتماد خراسانی ها بود. وی پدری سحر خیز،متجهد و عاشق قرآن بود و این ویژگی ها را در درون فرزندش به ارث گذاشت.مرتضی از بهترین سواركاران آنجا به حساب می آمد.در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به فرا گیری ادبیات عرب،منطق و ... اشتغال ورزید. در سال 1315 برای تكمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد.در آن زمان ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ یعنی آیت الله سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته بودند. «شهید مطهری تا سال های 22 و23 به آموختن ادبیات،منطق سطوح متوسط و عالی فقه،اصول اشتغال واز آن پس به تحصیلات اساسی و تحقیق و تحصیل رسمی علوم عقلی می پردازند.»[2] شهید مطهری دارای اساتید ممتاز و معنوی بودند كه نقش به سزایی در شكوفایی شخصیتش ایفا كردند.وی به مدت 12 سال از محضر امام خمینی(ره)كسب فیض كرد و اخلاق ،فلسفه ی ملاصدرا و عرفان را از وی فراگرفت. وی از شاگردان مطرح امام به حساب می آمد كه علاقه ی امام را به خود جلب كرده بود.آیت الله بروجردی مهمترین استاد فقه و اصول وی به حساب می آمد.. مرتضی با شخصیت بزرگی آشنا شد(كه بعدها همه او را علامه طباطبایی می خواندند) و شروع به تحصیل فلسفه از محضر ایشان نمود.علامه كه در آن زمان هنوز برای همگان شناخته شده نبود چنان تاثیری در مرتضی گذاشت كه او را دلباخته خودش كردتا جایی كه مرتضی هرگاه از علامه نامی می برد بعد از آن, عبارت روحی فداه(جانم فدایش)را بر زبان می آورد. [3]از دیگر اساتید مطرح كه استاد از آن ها استفاد كرد می توان به میرزا مهدی آشتیانی،سید محمد حجت،آیت الله سید محمد محقق داماد و میرزا علی آقای شیرازی اشاره كرد[4] شهید مطهری از امید های آینده ی اسلام بود.وی پس از آن كه از 1319-1331 درحوزه قم تدریس و درس می آموخت،در سال 1333 به عنوان استاد دانشگاه تهران شروع به تحصیل كردو جلد دوم كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را در این سال انتشار كرد.این كتاب در سال 1334 برنده ی جایزه سلطنتی شد.سال 1334 مقرن با همكاری ایشان با مجامع اسلامی وكانون های مذهبی از طریق هدایت امور و ایراد سخنرانی بود.در سال 1336 نیز شروع به همكاری با مجله وزین مكتب تشیع كردند و از سال 1337 به مدت 20 سال هر دو هفته یك بار سخنرانی داشتند[5].یكی از تالیفات استاد كه تعجب آور بود ،تالیف كتاب داستان راستان بود.شهید مطهری كه از اساتید مدعو دانشگاه تهران و از علمای طراز اول اسلامی بود چگونه می توانست شروع به نوشتن كتاب داستان نماید.پس از این كه این كتاب در سال 1344 برنده ی جایزه ی یونسكو شد و تاثیری كه داستان های آن در عبرت آموزی مردم دارد،محسوس تر شد، نقش با اهمیت آن آشكارتر شد. وی اعتقاد راسخی به دین اسلام داشت و برای اسلامی كردن محتوای نهضت تلاش های ایدئولوژی بسیاری نمود. وی در تاسیس حسینیه ی ارشاد در سال 1346به همراه علی شاهچراغی و محمد همایون نقش اساسی داشت. البته حضور ایشان در این موسسه دوامی نداشت به طوری كه در سال 1349به دلیل اختلافاتی كه با اعضای هیئت مدیره داشت ،آن جا را ترك كرد. مطهری در امر سازماندهی دین و مساله اصلاح طلبی در داخل، روحانیت و مرجعیت ، فعال بود و یكی از نویسندگان كتاب «مرجعیت و روحانیت » (1340) پس از فوت بروجردی است. او همچنین سعی داشت كه بر تبلیغات و نگرشهایی كه جدایی اسلام و ایران را تشویق می كردند، با نگارش كتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران » پاسخ بدهد. مطهری در دفاع از جنبه های اعتقادی - اجتماعی اسلام ابایی نداشت كه در نقش مقاله نویس در مجله «زن روز» در دوران حكومت محمد رضا شاه ظاهر شود. این مجله در میان اهل دین، چهره موجهی نداشت، ولی مطهری در این مجله به مسائل زنان پرداخت. دو اثر مهم مطهری در امر حقوق زنان و چهره اجتماعی آنان «نظام حقوق زن در اسلام » و «مساله حجاب » است. مبارزه با الحاد و نفوذ اعتقادی ماركسیسم یكی دیگر از جنبه های كلامی مطهری را تشكیل می داد. «علل گرایش به مادیگری » یك بررسی آسیب شناسانه از نفوذ مادیگری در جامعه ایران است.شرح و توضیحات وی بر مجلدات اصول فلسفه و روش رئالیسم از استادش یعنی علامه طباطبایی، بخشی دیگر از فعالیتهای فلسفی - كلامی مطهری است.اثر یاد شده و همچنین «شرح بر منظومه » و آثاری از این دست، تلاشی ایضاح گرایانه در بعد فلسفی اندیشه اسلامی است.همچنین می توان به تفسیر برخی از سوره های قرآن نیز اشاره كرد.خلاصه باید اذعان داشت كه مطهری حجم عظیمی از آثار را در زمینه های مختلف بوجود آورد كه برای علاقمندان و پژوهشگران منبع كم نظیری از مباحث اسلامی و اجتماعی را رقم زده است. [6] این انسان وارسته، به دلیل تشنگی سیری ناپذیر به بصیرت دینی، به توفیقات بی نظیری دست یافت كه توجه شخصیت های والای انقلاب را نیز به خود جلب كرده بود كه از این میان می توان به سخنان آیت الله خامنه ای و شهید باهنر اشاره كرد. آیت الله خامنه ای نیز پیرامون حساسیت شهید مطهری نسبت به دین می فرمایند: «تا سال 49 و 50 خیلی مسائل انحرافی در محیط مبارزه به چشم نمی خورد. وقتی كه منافقین دستشان را رو كردند و نوشته های ایدئولوژیك آنها كم كم پخش شد.مرحوم مطهری در معرفی اینها(مجاهدین) به امام نقش داشتند و خودشان آنقدر حساسیت نشان دادند تا عملاً كنار كشیدند و آن وقت، مجاهدین ایشان را متهم كردند به اینكه سازشكارند و اهل مبارزه نیستند و حال اینكه كنار كشیدن ایشان حساسیت ایشان را نشان می داد و موثر و مفید هم واقع شد و ایشان در آن موقع كار ایدئولوژیكشان را زیاد كردند و اثرش این بود كه در سه چهار سال بعد حقانیت حركت ایشان روشن شد و حركت صحیح اسلامی دوبار از سال 54 روبه رشد رفت و كم كم خط امام تبلوریافت.» [7] شهید باهنر پیرامون استاد مطهری و نقش در پاسداری از اسلام می فرماید:« استاد بزرگوار عمدتاً پاسدار اسلام بود و هوشیار در برابر اسلام. یادم نمی‏رود یك كتابی را وی شنیده بوده كه این كتاب منتشر شده (من اسم آن كتاب را نمی‏برم چون ترویج از یك كتاب باطل است) ایشان می‏گفت: كه این كتاب را از هر جا كه هست برای من پیدا كنید ما مامور شدیم برای اینكه بگردیم و این كتاب را پیدا كنیم. گشتیم و بالاخره یك نسخه پیدا كردیم آن نسخه‏ای كه به دست ما رسید منحصر به فرد بود، 400 صفحه بود. من با زحمت زیادی دو نسخه فتوكپی از آن گرفتم و یك نسخه خدمت ایشان بردم و یك نسخه پیش خود من ماند. شاید بیست روز بیشتر نگذشت، ایشان فرمودند: با این كتاب چه كردی؟ گفتم : من هنوز گذاشته‏ام ان شاء الله وقت كنم مطالعه كنم. بعد دیدم ایشان تمام این كتاب را خوانده فصل به فصلش را تحلیل كرده، نقطه‏های ضعفش را درآورده و در حدود سیصد و پنجاه مورد علیه اسلام به نام اسلام نوشته شده بود یعنی كتابی كه به عنوان یك بحث تاریخی درباره اسلام بود و دقیقاً می‏خواست بگوید این كتاب كتاب اسلامی است بیش از سیصد مورد ایشان در این كتابی كه به نام اسلام نوشته شده بود بر علیه اسلام مطلب داشت، نقد كردند و این هوشیاری و این حضور همیشه در صحنه علمی و دفاع فكری از اسلام، بسیار محترم است.» [8] فعالیت های سیاسی: مبارزت سیاسی استاد به طور جدی به سال های 42 باز می گردد.ایشان در سازمان دهی قیام 15 خرداد در تهران وهماهنگی آن با رهبری امام نقش مهمی داشت.وی به دلیل سخنرانی مهیجی كه در 15 خرداد ماه داشت دستگیر شد كه پس از مدتی از زندان آزاد شد.«او در سخنرانی آتشین و انقلابی خود در شب عاشورا گفت: «باید واقعیت را بگویید و در مقابل همه نوع حادثه و گرفتاری بایستید.» بعد خطبه امام حسین علیه السلام (... مَن رأی سُلطاناً جائِراً...) را مطرح كرد و به طور صریح و قاطع به محمد رضا پهلوی حمله كرد. به دنبال این سخنرانی حسینی بود كه استاد مطهری دستگیر و زندانی شد. این حبس، حدود دو ماه به طول انجامید.»[9] شهید مطهری به همراه تنی چند از دوستانش عهده دار رهبری هیئت های موتلفه بود. هیئت های موتلفه با امام ارتباط داشتند وبه دنبال روحانی معنوی و با سوادی می گشتند كه آن ها را هدایت كند. از جمله اقدامات مهم هیئت های موتلفه در دهه ی 40 می توان به ترورحسنعلی منصوركه نخست وزیر ایران بود اشاره كرد. این ترور توسط محمد بخارایی صورت پذیرفت كه طی آن دستور دستگیری شهید مطهری صادر شد. شهید مطهری در جهت دهی فكری این گروه نقش مهمی داشت.پس از آن كه امام به عراق تبعید شدند نقش سیاسی شهید مطهری فزونی یافت .البته استاد ارتباط خود با امام را حفظ كرده بود و از رهنمود های ایشان استفاده می كرد. شهید مطهری نقش بسزایی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز داشت كه بخشی از آن به دلیل ارتباطی و اعتمادی بود كه امام خمینی به استاد مطهری داشت.پس از چندی با انتشار خبر شهادت آیت ا... حاج مصطفی خمینی،راهپیمایی هایی با هماهنگی استاد مطهری درسراسر ایران برگزار شد كه موجب شد نام خمینی پس از مدت ها بار دیگر بر سر زبان ها بیفتد و مردم دوباره به خیابان ها ریخته و فریاد یا مرگ یا خمینی سر دادند. پس از آن رژیم شاه در پائیز 1357 حكومت صدام حسین را مجبور كرد تا از آیت ا... خمینی بخواهد یا دست از مبارزه بردارد یاخاك عراق را ترك كند كه امام دومی را برگزید و به كویت رفت ولی دولت كویت از ترس شاه به ایشان اجازه ورود نداد .سپس امام خمینی در تصمیمی ناگهانی به دهكده نوفل لوشاتو در فرانسه تغییر مسیر داد.آنجا بود كه دیگر نام خمینی محور رسانه های جهان شد.در ایران حتی نخست وزیر وقت و فرماندهان ارتش نیز می دانستند كه استاد مطهری رابط امام خمینی با ایران است. استاد یك بار هم برای دیدار با امام به دهكده نوفل لوشاتو سفر كرده بود.ایشان هرچند مانند مبارزان دیگر انقلاب شهرت نداشتند اما بعد از امام عملاً شخص دوم انقلاب بودند و در همه امور مشاور ایشان به حساب می آمدند.تا اینكه شبی حاج احمد خمینی از فرانسه با استاد تماس گرفتند و گفتند امام می خواهد به ایران بازگردند. تصمیم خطرناكی بود و استاد مطهری از آن لحظه تا لحظه نشستن هواپیما دلهره ای عجیب داشتند زیرا هر لحظه اخبار ضد و نقیضی منتشر می شدمبنی بر احتمال ربودن هواپیمای امام و یا انفجار آن در آسمان و دیگر اینكه استاد مطهری مسئول كمیته استقبال از امام نیز بودند.سرانجام هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست و مردم در بزرگ ترین استقبال تاریخ،پس از سال ها با رهبر انقلابشان دوباره دیدار كردند و 10 روز بعد انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. [10] شهید مطهری در سفری كه به پاریس داشتند مسوول تشكیل شورای انقلاب شدند.در این سفر با امام مذاكرات طولانی كردندو امام به ایشان ماموریت داده بود كه به اینجا بیایند و هسته حكومت اسلامی را در ایران تشكیل دهند.[11]شهید مطهری حلقه ی رابط بین امام و شورای انقلاب اسلامی ایران بود. به دلیل دوری 15 ساله ی امام از وطن ،اطلاعات شهید مطهری نقش بسزایی در تصمیم گیری امام داشت. یكی از نكات آموزنده پیرامون استاد شیوه ی مبارزاتی ایشان بود:«شهید مطهری شیوه ای را در مبارزه در پیش گرفته بود كه من به جز معدودی از انقلابیون سرشناس ایران كسی را نمی شناسم مانند وی عمل كرده باشد.او در ظاهر مردی آرام و بر كنار از سیاست بود و بیشتر اهل تحقیق و حلیف قلم به نظر می رسید.فعالیت های سیاسی خود را از نزدیك ترین دوستان غیر انقلابی و حتی از انقلابیون بی خبر از متن انقلاب كتمان می كرد. » [12] اقدام علیه اسرائیل: استاد مطهری دفاع از مردم فلسطین را وظیفه ی انسانی و جهانی می دانست. استاد در یك سخنرانی مشهور در حسینیه ی ارشاد به شدت به اسرائیل و صهیونیست حمله كرد كه اهمیت توجه به موضوع فلسطین و كمك به مستضعفین را مطرح می كند.«اگر پیامبر اسلام زنده می بود،امروز چه می كرد؟درباره ی چه مسئله ای می اندیشید؟والله وبالله قسم می خورم كه پیامبر اكرم در قبر مقدسش امروز از یهود می لرزد....من اگر نگویم والله مرتكب گناه شده ام.قضیه ی فلسطین مربوط به دولت هایی از دولت های اسلامی هم نیست،مربوط به یك ملت است،ملتی كه به زور از خانه اش بیرون كرده اند.»[13]مبارزه استاد با اسرائیل و حكومت پهلوی زمینه ساز اخراج ایشان از دانشگاه تهران را فراهم كرد. «شنود تلفنی منزل استاد و خشم ساواك از اقدام او برای كمك به فلسطینیان مورد هجوم قرار گرفته، فروكش نكرده[بلكه]با ارسال چند نامه به مراكز ذیربط از جمله دانشگاه تهران می نویسد:«آقای شیخ مرتضی مطهری دانشیار دانشگاه تهران صلاحیت تدریس در دانشكده الهیات وسایر دانشكده ها را ندارد.»[14] سیره اخلاقی شهید مطهری: امام خمینی در سخنان به یاد ماندنی خود بعد از شهادت استاد، فرمودند:«مطهری كه در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان كم نظیر بود،رفت و به ملا اعلی پیوست.لیكن بدخواهان بدانند كه با رفتن او شخصیت اسلامی ،علمی و فلسفی اش نمی رود......دلیل عجز شماست كه در تاریك شب متفكران ما را می كشیدبرای این كه منطق ندارید.منطق شما ترور است،منطق اسلام ترور را باطل می داند.»[15] آیت الله خامنه ای در مورد نماز شب وحالات معنوی ایشان می فرمایند:«... ایشان همیشه وقت خواب مقید بود به خواندن قرآن نیمه شب. صدای ایشان را شنیدم كه در هنگام تهجد و نماز شب خواندن گریه می كردند. البته نماز شب خوان زیاد داریم. اما نماز شب خوانی كه در آن نیمه شب با آن حال اشك بریزد و گریه كند كم داریم. بعدها از دوستان قدیمی ایشان مثل آقای منتظری و دیگران شنیدیم كه ایشان از همان زمان طلبگی هم نماز شب می خوانده و اهل تهجد بوده اند.»[16] آیت‌الله جوادی آملی نیز طی بیاناتی فرمودند:« ...او معلمانی داشت كه واقعا شدید القوی بودند. از یك سو امام راحل(رض) بود كه او در حد خود واقعا در این عصر شدید القوی بود، یكی هم علامه‌ی طباطبائی بود كه او هم شدید القوی بود. قوای علمی و عملی اینها در كمال شدت فعل بود. شهید مطهری (رض) هم شاگرد این علمه شدید القوی بود. یاد گرفت چگونه قلم بزند. هم آن مطالب عمیق را نوشت،‌ هم كتاب رقیق داستان راستان! كسی نیست كه داستان راستان را بخواند و نفهمد. برای همه قابل فهم است.»[17] شهادت: شهید مطهری در روز 11 اردیبهشت ماه در حالی كه راه برگشت از جلسه ی شورای انقلاب اسلامی را می پیمود توسط فردی به نام محمد علی بصیری (عضو گروه منحرف فرقان )ترور شد.امام در سوگ ایشان روز 13 اردیبهشت را روز عزای عمومی اعلام كرد.[19] یكی از همراهان شهید مطهری مطلبی تكان دهنده نقل می كند.وی می گوید: موقع محاكمه ی گودرزی از گروه فرقان در زندان اوین،بازپرس از متهم سوال كرد:انگیزه ی شما از ترور مطهری چه بود؟ گودرزی جواب داد: در كتابی خواندم كه وقتی زر و زور وتزویر در یك جا جمع شود جامعه را به سمت انحطاط سوق می دهد، مطهری مظهر تزویر و سرمایه داری بود. درهمین لحظه اشك از چشمان همسر شهید جاری شد و گفت: آقای بازپرس اجازه بدهید مطلبی را از این آقا سوال كنم .آقای گودرزی همسر من مظهر سرمایه داری بود؟ كجا بودید آن زمانی كه او را از دانشكده ی الهیات و معارف بیرون راندند وشوهر من مطهری در حمام های عمومی كیسه كشی می كرد و خرج ما را می داد.علامه ی مطهری نماد زر وزور بود؟؟؟ [20] نوشتار را با سخنی از امام راحل كه در سوگ استاد مطهری مطرح ساختند،به پایان میبرم.« والله ترور فرد هر چه بزرگ باشد برای اعاده چپاول گری سودی ندارد.ملتی كه با اعتماد به خدای بزرگ و برای احیای اسلام به پا خاسته، با این تلاش های مذبوحانه عقب گرد نمی كند.» منابع: [1]حمید رضا سید ناصر و امیر رضا ستوده، پاره ای از خورشید(گفته ها وناگفته ها از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری)دوم،تهران،نظر،83،ص دوازده. [2] سید حسین شفیعی دارابی،یادواره استاد شهید مرتضی مطهری،قم،مهر،1360، ص27 . [3] هادی دانشمندی،زندگی نامه ی شهید مطهری از نگاهی دیگر، http://mortezamotahhari.parsiblog.com،11اردیبهشت1389. [4] سید حسین شفیعی دارابی،یادواره استاد شهید مرتضی مطهری،پیشین، صص31-32. [5]عالم جاودان،یاران امام به روایت اسناد ساواك (استاد شهید مرتضی مطهری)،تهران،مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1382،ص نه و ده. [6] پایگاه حوزهاستاد سهید مطهری،زندگینامه،آثارو اندیشه ها ،http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=5289،2مرداد1385. [7] سید حمید جاوید موسوی،سیمای استاد در آینه ی نگاه یاران،دوم،تهران،صدرا،75،ص 35 . [8]همان،247. [9] زندگی نامه ی شهید مطهری، http://www.mortezamotahari.com/FA/ArticleView.html?ArticleID=78778،9آبان1389. [10] هادی دانشمندی،زندگی نامه ی شهید مطهری از نگاهی دیگر، http://mortezamotahhari.parsiblog.com،11اردیبهشت1389. [11] سید حمید جاوید موسوی،سیمای استاد در آینه ی نگاه یاران،پیشین،ص 60-61 . [12] عالم جاودان،یاران امام به روایت اسناد ساواك (استاد شهید مرتضی مطهری)،پیشین،صص سی وسه و سی وچهار. [13] احمد عربلو،داستانی كه تمام نمی شود(روایتی داستانی از زندگی شهید مطهری)تهران،سوره مهر،1388،ص66. [14] عالم جاودان،یاران امام به روایت اسناد ساواك (استاد شهید مرتضی مطهری)،پیشین،ص سی ونه. [15]حمید جاوید موسوی ،پیشین،ص20. [16] سید حمید جاوید موسوی،سیمای استاد در آینه ی نگاه یاران،پیشین،ص31. [17]سایت شهید آوینی،شهید مطهری در دید بزرگان، http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/motahari/85/bozorgan.asp [18] سید حمید جاوید موسوی،سیمای استاد در آینه ی نگاه یاران،پیشین،ص22. [19] سید حسین شفیعی دارابی،یادواره استاد شهید مرتضی مطهری،پیشین، صص95-97. [20] سایت شهید آوینی،شهید مطهری در دید بزرگان، http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/motahari/85/bozorgan.asp

سرلشکر عراقی موفق عزیز: ما تاب مقاومت در برابر بسيج را نداشتيم

سرلشکر عراقی موفق عزیز: ما تاب مقاومت در برابر بسيج را نداشتيم سرلشکر خلبان «موفق عزيز» از افسران بلند پايه‌ ارتش عراق است كه از ابتدا تا پايان جنگ در رده‌ها و سمت‌هاي مختلف حضور داشته است. اين گفت و گو توسط سردار باقرزاده انجام شده است. با هم مي‌خوانيم: □ در آستانه جنگ ميزان آمادگي عراق و ايران هر يك چند درصد برآورد شده بود؟ ■قبل از انقلاب ايران برداشت نظاميان عراق اين بود كه نمي‌توانند حريف شاه بشوند، چرا كه آمريكا پشتيبان او بود. هنگام پيروزي انقلاب من يك نظامي رده پايين بودم، اما از رده‌بالايي‌ها مي‌شنيدم كه قدرت نظامي ايران 45 تا 50 درصد افت كرده است. آن‌ها مي‌گفتند اكثر نظامي‌هاي رده بالاي ایران اعدام شده‌اند و ارتش ايران به هم خورده است. يك سال قبل از آغاز جنگ دستور آمده بود كه نيروي هوايي عراق بايد تقويت شود و تا آن جا كه مي‌تواند آموزش انبوه داشته باشد. □ تصويري كه فرماندهان ارشد عراقي پس از شروع جنگ با ايران داشتند چه بود؟ واقعا فكر مي‌كردند جنگ چند روزه تمام مي‌شود؟ ■ برداشت‌ها مختلف بود. بعضي مي‌گفتند سه روز، بعضي 10 روز. بعضي‌ها مي‌گفتند حداكثر يك ماه. آن‌ها كه رده‌پايين‌تر بودند مي‌گفتند سه ماه. وقتي يكي از رده‌پايين‌ترها گفت سه ماه فرمانده رده‌بالايش عصباني شد و با فرياد گفت: سه ماه؟ چه خبر است؟ نخير، همان يك ماه. ديد اكثر نظامي‌ها اين بود كه بيش از يك ماه طول نمي‌كشد. □ قبل از شروع جنگ توان اصلي صدام صرف چه مسائلي مي‌شد؟ ■ قبل از آغاز جنگ رفاه اقتصادي و اجتماعي را بالا برده بودند. معتقد بودند اقتصاد با امور نظامي مكمل هم هستند. جامعه عراقي را از لحاظ رفاه اقتصادي اشباع كرده بودند. يعني قبل از شروع جنگ بر روي اقتصاد عمل كردند. □ آيا در بدنه‌ نيروهاي مسلح و يا حزب بعث افراد قابل توجهي بودند كه با جنگ عليه ايران مخالف بوده باشند؟ چه كساني بودند و چه اقدامي كردند؟ ■ همه كساني كه درباره جنگ صحبت مخالف كردند، چه بعثي چه غير بعثي، در همان آغاز جنگ اعدام شدند. در آن موقع قانوني بود كه اگر كسي به قوانين كشور، مخصوصاً دفاعي لطمه بزند به اعدام محكوم مي‌شد. مخالف با جنگ مشمول همين قانون بود. □ نقش مستشاران روسي در شروع جنگ چه بود؟ ■ من قبل از جنگ توسط آن‌ها آموزش خلباني ديده‌ام. مدت زيادي با آن‌ها بودم. تا آغاز جنگ هم بودند. قراردادهايي كه در مورد سلاح‌ها با آن‌ها بسته بوديم اكثراً زمان‌دار بود. طولي نكشيد كه تعدادشان كم شد. جنگ كه شروع شد به كلي رفتند. بعدها جاي‌شان را يوگسلاوها گرفتند. □ مهم‌ترين واكنشي كه احتمال مي‌داديد ايران بعد از شروع جنگ از خود نشان دهد چه بود؟ ■ من آن زمان افسر رده‌پايين بودم. در ارتش عراق افراد رده‌پايين تحليل ‌نداشتند. اگر هم حرف و فكري بود در سر رده بالايي‌ها بود و ما از افكار آن‌ها آگاهي نداشتيم. در نظام عراق اين است كه اول دستور را اجرا بكن، بعد بگو چرا؟ و دليلش چيست؟ ما فقط قسمت اول را اجرا مي‌كرديم. □ سن نظام وظيفه قبل از جنگ در عراق چند سال بود و بعد از شروع جنگ چه تغييري كرد؟ مدت سربازي چطور؟ ■ سن سربازي قبل و بعد از جنگ تغيير نكرد و 18 سال بود. آن‌هايي كه داوطلب بودند مي‌توانستند در 16 سالگي به سربازي بروند. قبل از جنگ براي افراد بي‌سواد تا ششم ابتدايي سه سال و براي آ‌ن‌ها كه دانشگاه گذرانده بودند 5/1 سال خدمت اجباري وجود داشت. اما آن‌ها كه در جنگ به سربازي رفتند تا آخر جنگ بودند، چون به آن‌ها پايان خدمت نمي‌دادند. □ مهم‌ترين مليت‌هايي كه از طريق دولت‌هايشان در شروع جنگ به كمك شما آمدند از چه كشورهايي و با چه استعدادي بودند؟ ■ در اول جنگ هيچ نيروي غير عراقي نبود. اما بعدها مصري‌هايي كه در عراق كارمند بودند و تعدادي يمني، سوداني و... به كمك آمدند و به طور داوطلب در جنگ وارد شدند. اردني‌هايي كه در بخش ضد هوايي كار مي‌كردند داوطلب نبودند، آن‌ها مطابق قرارداد بين دولت اردن با وزارت دفاع عراق در جنگ حضور داشتند. □ مي‌دانيم كه تمام جنگ‌ها در دنيا براي تحميل اراده يك طرف به سمت طرف مقابل است. اراده اصلي رژيم عراق در تحميل اين جنگ چه بود؟ ■ من نمي‌توانم در اين باره نظر بدهم چون مسلماً هدف جنگ، سياسي بود. قبل از جنگ انفجاراتي در عراق روي داد و وزير خارجه عراق آن را به ايران نسبت داد. در آغاز جنگ آن چه از رده‌بالايي‌ها مي‌شنيديم اين بود كه اين قدرت [انقلاب اسلامي] جهان‌گير است. اگر جلوي آن گرفته نشود از عراق هم عبور خواهد كرد همه خاورميانه را هم خواهد گرفت. هدف‌شان جلوگيري از اين نفوذ بود. □ صدام از نظر شخصيتي بيشتر تابع كدام الگوي تاريخي بود؟ ■ او به تاريخ خيلي علاقه داشت و دوست داشت شخصيتي مثل استالين يا هيتلر داشته باشد. مي‌خواست قهرمان بازي درآورد. اما نفهميد و خود را به مشكل انداخت. □ آيا عراق در آغاز جنگ تلاشي براي همسوسازي سوريه يا عراق به خرج داد؟ ■ حكومت‌هاي سوريه و عراق هر دو از حزب بعث هستند. آن‌ها در زمان حسن‌البكر پيماني درباره وحدت دو كشور داشتند. صدام كاري كرد اين رابطه به هم بخورد. چون اگر دو كشور يكي مي‌شد حافظ اسد مي‌خواست روي كار بيايد و زمام امور را به دست بگيرد. اين‌ها مثلاً روابط بسيار گرمي با هم داشتند. اما سياست پدر و مادر ندارد. صدام براي حفظ منافع خود ارتباط با سوريه را قطع كرد. □ چگونه شد كه سران رژيم عراق در شروع جنگ از خطر اسرائيل غفلت كردند؟ و چه چيز موجب اطمينان و اعتماد آن‌ها شد؟ ■ همه سياست‌ها زير سر قدرت‌هاي بزرگ است. آن روز در عراق از 1960 قدرت بزرگ شوروي‌ها بودند. آن‌ها با هم پيمان نظامي داشتند. به نظر من خواسته‌ شوروي‌ها هم حمله به جمهوري اسلامي بود و اين خواسته‌ را به عراق تحميل كردند. قدرت‌هاي بزرگ صدام را وادار به شروع جنگ كردند. و خودشان هم نظاره‌گر بودند. در جنگ هم كسي برنده مي‌شود كه نظاره‌گر باشد. □ آيا از جزئيات ملاقات صدام با رامسفلد خبر داريد؟ ■ من از جزئيات مذاكرات سياسي صدام با رامسفلد خبر ندارم. شما مي‌دانيد كه تلويزيون فقط تصويري نشان مي‌داد، و ما نمي‌دانستيم آن‌ها چه مي‌گويند اما در همان روزها شنيديم كه رامفسلد به عراق براي حمله به ايران تسليحات سري داده است. آن ملاقات مقدمه‌اي براي حمله شيميايي بود. □ چند درصد نظاميان ارشد عراقي موافق حمله عراق به كويت بودند؟ ■ اولاً چه كسي مي‌دانست ما مي‌خواهيم به كويت حمله كنيم. راننده وزير دفاع براي من نقل كرد وقتي كرد وقتي وزير سوار ماشين شد راديو را روشن كرد، مارش نظامي مي‌زدند. گفت اين ديگر چيست؟ مگر جنگ با ايران تمام نشد؟ راننده به او گفته بود مگر خبر نداريد؟‌ما به كويت رفته‌ايم! و او بسيار تعجب كرده بود. يعني وزير دفاع هم نمي‌دانست چه برسد به ما. در عراق فقط 6 نفر تصميم مي‌گرفتند: صدام، عدي(پسر صدام)، علي‌ حسن مجيد (پسر عموي صدام)، حسين كامل (داماد صدام)، طاها ياسين رمضان (نائب اول) و عزت‌الدوري (نائب صدام). غير از اين‌ها كسي حق دخالت نداشت. آن‌ها عليه كويت فحش مي‌دادند. به ملك فهد هم فحش مي‌دادند. كويت پولش را مي‌خواست. وزیر خارجه کویت آمده بود در این مورد با صدام صحبت کند. صدام با زیر سیگاری زده بود توی صورت وزير خارجه كويت و فرياد زده بود اگر من نبودم ايران كويتي باقي نمي‌گذاشت. □ از نظر سران ارتش عراق پس از جنگ چه ارزيابي از اشتباهاتي كه در طول جنگ مرتكب شده بودند، وجود داشت؟ ■ اولاً همه آرزو مي‌كرديم اي كاش اين جنگ رخ نمي‌داد و جلوي آن گرفته مي‌شد. يكي از ضعف‌هاي ما اين بود كه نظامي‌هاي رده متوسط اطلاعات نادرست به فرماندهان رده‌بالا مي‌دادند و آن‌ها هم تصميم غلط مي‌گرفتند و منجر به شكست ما مي‌شد. مساله ديگر اين بود كه ما بسيجي‌ها را ناوارد مي‌دانستيم. اما آن‌ها جاهايي را براي حمله انتخاب مي‌كردند كه در ذهن نظاميان ما نمي‌آمد. من يك روز پرواز داشتم، متوجه تغييراتي در زمين حاشيه شرق دجله شدم. در آن نقطه بسيجي‌هاي ايراني مستقر بودند. متوجه نوارهاي فسفري شدم كه راه را در شب نشان مي‌دهد. آمدم به فرمانده سپاه پنجم گفتم ايراني‌ها امروز و فردا حمله مي‌كنند. اما او حرف مرا باور نكرد. نقشه جلويش بود و نمي‌توانست باور كند ايراني‌ها از منطقه باتلاقي عبور كنند. اما آن‌ها عبور كردند و ما غافلگير شديم. يعني ما با بسيجي‌هايي كه ناوارد مي‌دانستيم نمي‌توانستيم مقابله كنيم. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 76 به نقل از:فصلنامه فرهنگ پايداري،‌ سال اول، شماره چهارم، تابستان 1384، ص 12 تا 16.

طهران در عصر مشروطه

طهران در عصر مشروطه آقاي سيد عبدالله انوار متولد 1303 كه 23 سال از عمر خود را در كتابخانه ملي گذرانده شناخت خوبي از تاريخچه شهر تهران مقارن با انقلاب مشروطيت دارد. وي كه در تأليف ده جلد از لغت‌نامه دهخدا مشاركت داشته و در زمينه وضعيت نسخ خطي و نسخه‌شناسي دوره مشروطه ترجمه‌ها و تحشيه‌هاي فراواني دارد، در گفت‌و‌گوئي به تشريح وضعيت تهران در عصر مشروطه پرداخت. با هم اين مصاحبه را مي‌خوانيم. ● شهر تهران مقارن با زمان مشروطيت چه وضعيتي داشت؟ ـ پايه شهر تهران در دوره شاه طهماسب اول گذارده شده بود. او دور اين شهر بارويي كشيده بود كه خاك اين بارو از ناحيه‌اي تأمين شد كه آن روزها آن را چاله‌ميدان مي‌گفتند. مضافاً در اين شهر ارگي ساخته بود كه امروز در حدود بازار و قصر گلستان است و براي ساخت باروي اين ارگ نيز چاله‌اي كنده بود و خاك آن را براي ساختن اين بارو به كار برده بود كه همان چاله حصار است. در جغرافياي تاريخي تهران، اين دو چاله معروف هستند. بعد از شاه طهماسب، شاه عباس اعتنايي به اين شهر نكرد و در اواخر دوران وي، شهر به دست افغان‌ها افتاد. در حوالي ميدان توپخانه به طرف غرب، دروازه‌اي بوده به نام دروازه امان‌الله افغان. در اين هنگام شهر هنوز به مرحله پايتختي نرسيده بود تا آنكه آغامحمدخان قاجار، به لحاظ موقعيت سوق‌الجيشي آن روز تهران، اين مكان را بهترين نقطه استراتژيك دانست و بنابراين پس از فتوحات مختلف، آن را پايتخت خود قرار داد. اما به واسطه فرصت كم نتوانست تأسيسات زيادي در اين شهر داير كند. در دوره فتحعلي شاه تأسيسات چندي در تهران و اطراف آن احداث شد كه از آن جمله باغ نگارستان و باغ چهارراه قصر (در جاده شميران قديم) بود. فتحعلي شاه باغ گلستان را كه امروزه قصر گلستان مي‌نامند، مركز خود قرار داد و در آن بناهايي چند برپا كرد. حدود تهران در آن زمان از شمال به خيابان چراغ برق (اميركبير) و از غرب به خيابان جليل‌آباد و از شرق به خيابان سيروس و در جنوب به مولوي مي‌رسيد. اين محدوده در زمان ناصرالدين شاه كه ديگر تهران مركز سياست و حكومت بود و نيازمند گسترش، تغيير يافت. در سال 1284 هجري قمري تهران از شمال حدود 1500 گز و از سه طرف ديگر به اندازه 1000 گز وسعت يافت. در منتهي‌اليه شهر خندقي ايجاد كردند و با اين افزايش، مقاديري زمين به شهر تهران افزوده شد و همين امر موجب شد كه طبقات متمكني كه در نواحي قديمي بودند از جنوب به شمال تهران نقل مكان كنند. مثلاً ما مي‌بينيم خاندان هدايت كه قبل از افزايش وسعت شهر در نواحي جنوبي (چاله ميدان) منزل داشته‌اند، به طرف شمال تهران يعني خيابان استانبول كه امروزه جزئي از خيابان جمهوري است آمده و آنجا منزل گرفته‌اند. به نظر، اختلاف طبقاتي از حيث سكني از همين زمان آغاز شد كه البته اين بحث نياز به بحث‌هاي مفصل ديگري دارد. در دوره مشروطه به عرض و طول تهران ناصري چيزي افزوده نشد و تهران تا دوره رضاشاه پهلوي به همان صورت بود. در سال 1309 رضاشاه خندق‌ها را پر كرد و به صورت غيرمستقيم، فاصله بين تهران و خارج از تهران از ميان برداشته شد. ● وضعيت اصناف در زمان مشروطه چگونه بود و تأثير متقابل اصناف و انقلاب مشروطه تا چه حدي است؟ ـ در آن دوره اصناف متعددي كارهاي تجاري و صنعتي ايران و از آن جمله تهران را اداره مي‌كردند، بنابراين در انتخابات دوره اول، وكلاي اين اصناف به مجلس راه يافتند كه بعضي از آنها در عين بي‌سوادي ـ چون صحبت از مردم مي‌كردند ـ در تاريخ مشروطيت به عنوان افرادي بسيار مطلع و مهم محسوب مي‌شدند كه از آن جمله مي‌توان به محمد بقال اشاره كرد كه چون جزو مردم رنجديده بود، صحبت‌ها و پيشنهادهاي او در مجلس مورد تصويب وكلاي عالم و باسواد قرار مي‌گرفت. در انقلاب مشروطه تجار بالا درجه و پايين درجه خدمات شاياني براي ايجاد مشروطيت ارائه كردند. ● تأثير انقلاب مشروطه بر سرمايه‌داري ايراني چه بود؟ ـ اينكه آيا مشروطه تأثيري بر سرمايه‌داري ايران داشته يا نه، نياز به بحث عميق‌تري دارد چرا كه تأثير يك حادثه سياسي در نشيب و فراز وضع اقتصادي، در زمان كوتاه قابل رسيدگي و تشخيص نيست. مشروطيت ايران طبق هر اصل انقلابي، براي مدتي اوضاع اداري مملكت را بر هم ريخت و در اين در هم ريزي، عناصر زيادي از سطح تصميم‌گيري بيرون رفتند؛ به خصوص آن گروهي كه مي‌توان آنها را نوكران دربار دانست كه كاري جز غارت كشور نداشتند و بر اثر نوكري دربار، هميشه حاكم بودند. در دوران مشروطيت وقتي كه پاره‌اي از آنها نتوانستند خود را با تغيير رژيم هماهنگ كنند، در نتيجه از جريان اداري مملكت خارج شدند و آنهايي هم كه در جريان بورژوازي بودند، به دليل به هم خوردگي دستگاه نتوانستند وضعي ايجاد كنند كه تحول اقتصادي به وجود آيد زيرا اقتصاد به همان نسبت توسعه مي‌يابد كه امنيت برقرار باشد لذا تا دوره پهلوي اول، وضع اقتصادي بسيار نامطلوب بود و با استقرار حكومت پهلوي تا حدودي كه امنيت ايجاد شد، رونق اقتصادي نيز به وجود آمد. ● يعني شما اعتقاد داريد انقلاب مشروطه، يك انقلاب بورژوازي بود؟ ـ خير! انقلاب مشروطه به آن مفهوم كه امروزه در كتاب‌هاي تاريخ آمده، يك نبرد بلكه انقلابي عليه بيداد دستگاه حكومت، ريخت و پاش بي‌حساب حاكمان و به حساب نيامدن انسان‌ها به واسطه بي‌قانوني بود. انقلاب مشروطه مثل انقلاب فرانسه نبود كه به قول راسل 60 سال ادبيات فرانسه فرياد آزادي مي‌زد و صنعت جديدي رو آمده بود كه لازمه همه اينها يك تحول اساسي بود. در مورد مشروطه ايران ظلم بي‌حد و حساب، محرك مردمان بود. مثلاً مي‌بينيم كه حاكم ظالم آن روز تهران، علاءالسلطنه چگونه بي‌دليل مردمان را مجازات مي‌كرد. از آن جمله مجازات بي‌دليل قندفروش‌ها بود كه يكباره مردم را به صدا درآورد و در اين همصدايي طبقه منورالفكر و تربيت‌شده غربي با مردم همراه شد و با وجود فشارهاي شديد، مظفرالدين شاه ناچار شد عين‌الدوله را بردارد و باآوردن ميرزا نصرالله،فرمان مشروطيت را به دست اوداد. ● وضعيت نسخه‌هاي خطي و اسناد دوره مشروطيت به عنوان اسناد ملي كشورمان چگونه است. آيا اين اسناد سامان يافته‌اند يا خير؟ ـ مقداري از آنها در خاطرات افرادي بوده كه درباره مشروطيت قلم‌فرسايي كرده‌اند و گفتار آنها سند محسوب مي‌شود. اين اواخر هم كه مؤسسات متعددي براي جمع‌آوري اسناد به وجود آمده‌اند. بنابراين اين اسناد چه از خاندان‌ها و چه از دستگاه‌هاي اداري بيرون آورده شده و به اين مؤسسات انتقال داده مي‌شود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 76 به نقل از:متين عبدي، كتاب هفته، 14 مرداد 1385، ويژه‌نامه صدمين سالگرد مشروطه

روحاني‌ستيزي رضاخان

روحاني‌ستيزي رضاخان ديويد ويليامسن كاردار وقت آمريكا در تهران در تاريخ دوم مه 1929/12 ارديبهشت 1308 طي گزارشي به دولت متبوع خود به روند روحانيت‌ستيزي رضاخان در ايران اشاره كرده است. در اين گزارش چنين مي‌خوانيم: «احتراماً به اطلاع مي‌‌رساند كه اوضاع سياسي داخلي در ماه گذشته بسيار آرام بود... شاه دارد همچنان به جنگ خاموش ولي مؤثرش بر ضد قشر روحاني ادامه مي‌دهد. روش او ساده‌ترين روش است. ملاها يا دراويشِ با نفوذ را پنهاني بازداشت مي‌كنند و به زنداني دور از محل سكونت‌شان مي‌برند. لازم به ذكر است كه غالباً اشخاصي كه به اين ترتيب ربوده مي‌شوند هرگز برنمي‌گردند. در ميان رجال سرشناسي كه اينگونه ناپديد شده‌اند مي‌توان به مدرس اشاره كرد، همان ملاي بي‌پرواي معروفي كه در مجلس صراحتاً عقايدش را ابراز مي‌كرد. گزارش شده است كه او در گناباد، يكي از شهرهاي مرزي جنوب مشهد است؛ هر چند شايع شده است كه او ديگر در قيد حيات نيست. در ميان ساير كساني كه مي‌گويند در كلات نزديك مشهد، زنداني هستند نام آقا سيد محمدصادق طباطبائي، سفيري كبير اسبق ايران در تركيه، و نصر اسلام، كه هر دو از سياستمداران روحاني برجسته و در رأس مخالفان دولت هستند نيز به چشم مي‌خورد. البته اتهام آنها بر هيچكس معلوم نيست. ظاهراً سياست فعلي در مبارزه با روحانيون مرتجع ايران در مقايسه با شيوه‌هاي آشكاري كه پيش از اين به كار گرفته مي‌شد نتايج بهتري در پي داشته است. بدون اينكه خواسته باشم بدبيني به خرج بدهم از زماني كه اين نظام مستبد باستاني بر ايران حكمفرما شده است نشنيده‌ام كه ملايي به خود جرأت مخالفت با دولت را داده باشد. علاوه بر اين، شايد بتوان گفت ترس از تأثيرات منفي ناآرامي‌هاي افغانستان بر ايران، روش غير قانوني فعلي در سركوب مخالفت‌ها را به دولت ديكته كرده باشد.» در بخش ديگري از اين گزارش چنين مي‌خوانيم: «محبوس كردن شخصيت‌هاي برجسته بدون محاكمه، و ساكت كردن مدام آشوبگران بدون طي كردن روال قانوني مقتضي، بيش از پيش تمايلات مرتجعانه شاه را آشكار مي‌كند. روش‌هاي ديرينه حكومت در شرق، يعني توسل جستن به خنجر خاموش و زهر كشنده، يكبار ديگر به كار گرفته شده‌اند. اما بعيد است كه يك ملت از بي‌توجهي به قانون و عدالت سودي ببرد،‌ حتي اگر سوءاستفاده از قدرت نتايج بسيار خوبي به همراه داشته باشد. تا زماني كه شاه زمام ارتش را در اختيار دارد، مي‌تواند قدرتش را استحكام بخشد و مخالفت‌ها را سركوب كند؛ ولي اصلاحاتي كه به سرنيزه ايجاد مي‌شود دوام چنداني نخواهد داشت. تا زماني كه مردم نتوانند به نهادهاي قانوني كشورشان اعتماد كنند، نمي‌توانند به شاه و اصلاحات او اعتماد كنند، لذا هيچ حسن نيت پايداري به وجود نخواهد آمد.» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:از قاجار به پهلوي، محمد‌قلي مجد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ص 567 و 568.

فرمان استالين براي تشكيل فرقه دمكرات در ايران

فرمان استالين براي تشكيل فرقه دمكرات در ايران دستور استالين براي تشكيل فرقه تجزيه طلب موسوم به دموكرات در استانهاي آذربايجان و كردستان از محكم ترين دلايلي است كه نشان مي دهد برپايي فرقه هاي دمكرات در استانهاي مذكور در سالهاي مياني دهه 1320 آنگونه كه بانيان آن ادعا مي كنند يك پديده خودجوش نبوده و ريشه در اراده برون مرزي داشته است . همان گونه كه در متن دستور استالين قابل رويت است ، هدف كرملين از تشكيل آن فرقه، تجزيه آذربايجان عزيز از پيكر ايران اسلامي بوده است و نكته قابل تأمل آن كه، همان‌گونه كه در متن فرمان مشهود است، دشمنان آزادي و استقلال ملت ايران، اهداف شوم و جهانخوارانه خويش را در پوشش شعارهايي فريبنده چون از بين بردن بيكاري و بسط رفاه و بهداشت و... پيش مي‌برده‌اند. جالب است كه استالين، پس از گرفتن قول تشكيل شركت نفت مختلط ايران و روس از نخست‌وزير ايران (قوام السلطنه) و اميد به امكان غارت نفت اين سرزمين، آن نهضت به اصطلاح خلقي و انقلابي نجات آذربايجان را يكسره فراموش كرد و ايرانيان فريب‌خورده توسط تبليغات شوروي را در گرداب خشم ملت، بي‌پناه رها ساخت. متن فرمان استالين چنين است : فوق محرمانه به رفيق باقروف اقداماتي جهت سازماندهي يك جنبش جدايي‌طلب در آذربايجان جنوبي و ديگر ايالات شمال ايران: ... يك حزب دموكراتيك در آذربايجان جنوبي به نام «حزب دموكرات آذربايجان» [از اين پس «فرقه دموكرات آذربايجان»] با هدف رهبري جنبش جدايي‌طلب در آذربايجان جنوبي تأسيس كنيد. در ميان كردهاي ساكن شمال ايران براي جذب آنها در يك جنبش جدايي‌طلب كه يك ناحيه خودمختار ملي كرد را تشكيل دهد، اقدامات مناسب صورت دهيد. يك گروه از فعالان مسوول را در تبريز ـ‌ كه به هماهنگي فعاليت‌هايشان با سركنسولگري اتحاد جماهير شوروي در تبريز موظف باشند ـ براي هدايت جنبش جدايي‌طلب تشكيل دهيد. سرپرستي كلي اين گروه به باقروف و يعقوب‌اف واگذار مي‌شود. تهيه و تدارك اقدامات اوليه براي برگزاري انتخابات دوره پانزدهم مجلس ايران، با هدف تضمين انتخاب هواداران جنبش جدايي‌طلب بر اساس شعارهاي ذيل به كميته مركزي حزب كمونيست آذربايجان (باقروف و ابراهيموف) سپرده شود: الف) واگذاري زمين از اراضي خالصه و املاك بزرگ اربابي به دهقانان و اعطاي اعتبارهاي درازمدت مالي به دهقانان. ب) از ميان بردن بيكاري از طريق اعاده و توسعه كار در مؤسسات و همچنين برنامه‌هاي احداث راه و ديگر طرحهاي فوائد عامه. پ) بهبود مؤسسات رفاه عمومي در شهرها و آبرساني عمومي. ت) بهبود بهداشت عمومي. ث) اختصاص حداقل 50 درصد از ماليات‌هاي دولتي به حوايج محلي. ج) حقوق برابر براي اقليت‌هاي ملي و عشاير؛ افتتاح مدارس و انتشار كتب و روزنامه به زبانهاي آذربايجاني، كردي، ارمني و آشوري، سير مراحل دادرسي و مكاتبات رسمي در نهادهاي محلي به زبانهاي بومي، تأسيس نظام اداري محلي، از جمله ژاندارمري و پليس با استفاده از عناصر ملي محلي؛ تشكيل انجمن‌هاي منطقه‌اي، محلي و شهري و نهادهاي خودگردان محلي. چ) بهبود اساسي در روابط ايران و شوروي. 6. تأسيس گروههاي رزمي مسلح به سلاحهاي ساخت خارج جهت حوايج دفاعي اهالي هوادار شوروي و فعالين تشكيلات دموكراتيك و حزبي جنبش جدايي‌طلب. يك انجمن براي مناسبات فرهنگي ميان ايران و جمهوري شوروي آذربايجان با هدف تقويت اقدامات فرهنگي و تبليغاتي در آذربايجان جنوبي تأسيس كنيد. براي تأمين مالي نهضت جدايي‌طلب در آذربايجان جنوبي و همچنين تدارك شركت در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ايران، يك صندوق ويژه به اعتبار يك ميليون روبل ارز خارجي ـ براي تبديل به تومان ـ در كميته مركزي حزب كمونيست شوروي تأسيس شود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:فصلنامه گفتگو،ش 40 (شهريور 1383)، ص 152-151

وهن فرهنگ و هنر ایران توسط ملکه

وهن فرهنگ و هنر ایران توسط ملکه یکی از جشنهایی که در عصر پهلوی دوم در شیراز برگزار شد و به منزله توهین به فرهنگ و اعتقادات جامعه ایران بود، «جشن هنر شیراز» نام داشت. فرح پهلوی درباره این که فکر برپایی جشن هنر شیراز از کجا آمده است می‌گوید: «حقیقت این است که جرقه‌ برگزاری این جشنها اول در مغز مادرم زده شده بود. مادرم یک روز به اتفاق خاله‌ باجی و عده‌ای از دوستانش به سفر شیراز می‌رود و در ضمن مسافرت یک شب به رستورانی در مقابل فرودگاه شیراز رفته و آنجا هنرنمایی یک گروه دوره‌گرد موسیقی را می‌بیند که آهنگهای محلی شیرازی را نواخته و آوازهای قشقایی می‌خوانده‌اند. مادرم از ساز و نوای این گروه خوشش آمد و در تهران مطلب را به عنوان خاطره‌ای برایم تعریف کرد و گفت خوب است یک فستیوال هنری مخصوص ساز و آوازهای بومی ایران همه ساله برگزار شود. من این فکر را پسندیدم و وقتی در شیراز بودم با دوستانم صحبت کردیم و قرار شد این کار را سازماندهی کنیم. در ضمن صحبت‌ها هر یک از دوستان چیزی به آن افزودند و نتیجه آن شد که آقای فرخ غفاری گفت به آن تئاتر هم اضافه کنیم و بعضی‌های دیگر هم هر یک پیشنهادهایی به آن افزودند و در نهایت من گفتم حالا که چنین است بهتر آن که به آن ابعاد بین‌المللی بدهیم و هنرمندان را از سراسر دنیا دعوت کنیم». او پیرامون هدف از برگزاری جشن هنر شیراز توضیحاتی می‌دهد که تا حدی اهداف پس پرده را آشکار می‌کند: «ما جشن هنر را برگزار کردیم و در برگزاری آن به کارهای جسورانه پرداختیم و حتی نمایش‌هایی را روی صحنه آوردیم که در اروپا و امریکا نمایش آنها مقدور نبود! حالا چرا مقدور نبود برای آن که در اروپا و امریکای آن زمان هیچ هنرپیشه‌ای نمی‌توانست در حضور تماشاگران لخت و برهنه بدون هیچ پوششی به ایفای نقش بپردازد! خوشبختانه در این زمان امنیت حاکم بر کشور طوری مستحکم بود که بنیادگرایان و فناتیک‌ها نمی‌توانستند در برابر اقدامات مترقیانه (!) ما عرض اندام کنند. ما در صدد بودیم آزادی‌های فردی و اجتماعی را در ایران به حداکثر و در سطحی حتی بالاتر از اروپا و امریکا برسانیم!» فرح پهلوی همچنین درباره بازتاب جشن هنر شیراز در ایران و جهان غرب می‌گوید: «ما در جشن هنر به گروههای تئاتری غربی اجازه دادیم در ضمن نمایش‌هایی که روی صحنه می‌آورند خصوصی‌ترین اعمال جنسی را هم نمایش بدهند. اگر چه این کار در داخل ایران با مخالفت‌هایی روبه‌رو شد اما در غرب مورد توجه قرار گرفت و بسیاری از منتقدان، ما را به خاطر شکستن حریمهای متعصبانه و کور ستودند! من که از برگزاری جشنهای مختلف و باشکوه همیشه لذت می‌بردم، غرق شعف و شادی می‌شوم». ویلیام شوکراس‌ روزنامه‌نگار و نویسنده انگلیسی نیز درباره تأثیر جشن هنر شیراز می‌نویسد: «ملکه، ریاست جشن هنر شیراز را نیز بر عهده داشت. در اواسط سالهای 70 جشن مزبور یکی از پرجنجال‌ترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار می‌رفت... جنجال‌های جشن هنر وقتی به اوج خود رسید که در سال 1977 یک گروه هنرپیشه دکانی را در یکی از خیابان‌های اصلی شیراز در نزدیکی مسجد گرفت و در درون دکان و در پیاده‌روی جلو آن نمایشی اجرا کرد که شامل یک هتک ناموس تمام عیار و اعمال شهوت‌انگیز بین هنرپیشگان زن و مرد بود. چنین نمایشی در خیابانهای هر شهرک انگلیسی یا امریکایی جنجال بر پا می‌کرد (و منجر به بازداشت هنرپیشگان می‌شد.) وقتی نمایش مزبور در شیراز اجرا شد، خشم و آزردگی فراوانی برانگیخت. فرح پهلوی با وجود تأثیرات نامطلوب جشن هنر شیراز بر مردم ایران حتی در تبعید نیز حاضر نیست اشتباهش را بپذیرد. شوکراس خاطره خود در این مورد را چنین نقل می‌کند که: «بعدها در تبعید، فرح از جشن هنر دفاع کرد و اظهار داشت این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورد! او که از جزئیات نمایش‌ها بی‌اطلاع بوده و یکی دو نمایش توهین‌آمیز در آن یافته بوده، می‌گوید: «در هر جشنواره‌ای مشکل می‌توان مانع از بیان آزاد هنرمندان شد و انتظار داشت مورد پسند گروههای مختلف اجتماعی قرار بگیرد». منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:جام‌جم، ایام، ویژه تاریخ معاصر، شماره 8، شهریور 1384

معرفي کتاب خاطرات شاپور بختيار

معرفي کتاب خاطرات شاپور بختيار كتاب«خاطرات شاپور بختيار» (آخرين نخست وزير رژيم پهلوي) در سال 1380 توسط انتشارات « نشر زيبا» در ايران به چاپ رسيد. اين خاطرات در اسفند ماه 1362 در پاريس توسط آقاي صدقي(يكي از دست اندركاران طرح تاريخ شفاهي ايران وابسته به مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد) ضبط شد ، اما پس از 18 سال براي اولين بار در ايران عرضه مي شود. ناشر ايراني در مقدمه خود اعلام مي دارد به جاي «كلمات و واژه هاي سخيف و به دور از ادب» آخرين نخست وزير محمدرضا پهلوي علامت (...) گذاشته، با اين وجود كتاب حاضر همچنان از چنين عباراتي برخوردار است. اين كتاب توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار گرفته كه با هم مي خوانيم : نقد و نظر نام پرطنين! شاپور بختيار به عنوان يك عنصر باسابقه جبهه ملي و كسي كه در بسياري از رخدادهاي سياسي، از قبل از كودتاي آمريكايي 28 مرداد در ايران، حضور مستقيم داشته، ناخواسته تصوراتي را به ذهن تاريخ پژوهان متبادر مي‌سازد كه به هيچ وجه با آن چه در كتاب خاطرات وي آمده است، همخواني ندارد. به عبارت ديگر، براي خواننده بسيار دور از انتظار است كه فردي چون بختيار را در صفحاتي اين گونه مختصر نظاره گر باشد. آن چه موجب شده است تا خاطراتي برخلاف انتظار آگاهان از كم و كيف تاريخ معاصر، عرضه شود از دو حال خارج نيست: اول اين كه آقاي بختيار در سالهاي پاياني عمر سياسي خويش رسماً و علناً وارد مناسباتي شده كه به طور قطع براي وي محدوديت آور بوده است. در چارچوب اين احتمال، ايشان بايد ترجيح داده باشد تا بسياري از موضوعات مهم را ـ كه يا در بطن آنها حضور داشته يا از نزديك در جريان آنها قرار مي‌گرفته است ـ ناديده بگيرد. براي نمونه وقوع كودتاي آمريكايي 28 مرداد را كه بيان چگونگي آن موجبات بي اعتباري را براي آمريكاييان به بار مي‌آورده، لذا براي بختيار به عنوان آخرين برگ سياسي واشنگتن به منظور حفظ رژيم پهلوي، نه مطلوب و نه مقدور بوده است. در چارچوب احتمال دوم نيز مي‌توان چنين پنداشت كه اصولاً مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد آمريكا به دليل تعلقات ناشي از پيوندهاي مالي و ارگانيك، اما غيرآشكار هاروارد با سازمان مركزي اطلاعات اين كشور، نخواسته است متعرض موضوعاتي شود كه كارنامه عملكرد آمريكا را در ايران داراي مستندات بيشتري سازد. به هرحال، هر يك از اين شقوق را علت غايي گشوده شدن تنها پنجره اي بسيار كوچك به زندگي سياسي آخرين نخست وزير محمدرضا پهلوي بدانيم، تفاوت چنداني در ميزان بهره مندي خوانندگان از اين اثر نخواهد كرد. از آنجا كه از همين روزنه، واقعيتهاي بسيار ارزشمندي در معرض قضاوت قرار مي گيرد، لذا به نظر مي رسد توقف در اين موضوع كه آيا عامل اين محدودسازي، مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد بوده يا تمايلات خود آقاي بختيار، چندان راهگشا نخواهد بود، به ويژه آن كه هر دو احتمال داراي آبشخور مشتركند. اولين موضوعي كه در اين خاطرات موجز بيش از ساير مطالب خود نمايي مي‌كند، اطلاعاتي است كه آقاي بختيار به عنوان عضو هيئت اجرايي جبهه ملي در مورد اين تشكيلات سياسي ارائه مي‌دهد. جبهه ملي در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت، آوازه‌اي يافت و حتي توجه بخشي از نيروهاي مبارز مذهبي را نيز به خود جلب كرد، هرچند اين شرايط چندان دوامي نيافت و علاوه بر مستقل شدن طيف مذهبي‌ها، حتي تشكيل جبهه ملي دوم و سوم نيز نتوانست از تجزيه شدنهاي پي درپي اين سازمان كه منجر به انفعال و انزواي كامل آن شد، جلوگيري كند. شايد بتوان توضيحات آقاي بختيار را در اين زمينه از جمله منابع مفيد براي ريشه يابي وضعيتي دانست كه بعد از نهضت ملي شدن صنعت نفت، ملّيون غيرمذهبي گرفتار آن شدند. البته، اگر آقاي بختيار خصومتهاي شخصي خود را با آقايان سنجابي و فروهر به كنار مي گذاشت يا دستكم در مقام بيان خاطرات خود از الفاظ غيرمؤدبانه عليه آنان كمتر بهره مي‌گرفت، نظرات وي در مورد به انزوا كشيده شدن جبهه ملي جدي‌تر گرفته مي‌شد. به هر حال، اين گونه بي‌نزاكتي‌ها نشان از فرهنگ خاص آقاي بختيار در محاورات دارد و خواننده را بسرعت به يك استنتاج در مورد ادبيات كلامي وي مي‌رساند. صرفنظر از چنين ضعفي، اظهارات آقاي بختيار را در مورد جبهه ملي در سه دسته تقسيم جاي داد: 1ـ نوع عملكرد تشكيلات 2ـ ملاحظات و تنگناهاي سياسي 3ـ تعلقات اقتصادي حاكميت «انحصارگرايي شديد تشكيلاتي» بر جبهه ملي از جمله ضعفهايي‌اند كه بختيار به عنوان مسئول مستقيم تشكيلات، علي رغم تلاش وافرش نمي تواند به توجيه آن بپردازد. به عبارت روشنتر، عناصر معدودي اين تشكيلات را در كنترل خود گرفته بودند و اجازه مشاركت و فعاليت در آن را به بهانه‌هاي گوناگون و به طرق مختلف، از ديگران سلب مي كردند تا بتوانند پيوسته از مزاياي سياسي آن بهره مند شوند. آقاي ابوالحسن بني‌صدر در كتاب خاطرات خود در اين زمينه مي‌گويد: «مصدق يك پيام فرستاده بود براي كنگره، پيامش خيلي تند بود. الهيار صالح شب آن را گوش كرده بود و خيلي التماس كرد تا مصدق پيامش را تغيير داده بود. با اين حال باز هم پيامش تند بود. او گفته بود، درهاي جبهه ملي را باز كنيد. در كنگره بر سر پذيرفتن نهضت آزادي برخورد پيش آمد و همچنين نسبت به سياست عمومي جبهه ملي».(كتاب «درس تجربه» خاطرات اولين رئيس جمهور ايران، ص76) با وجود انتقاد شديد دكتر مصدق و ديگران از حاكميت انحصاري افرادي انگشت شمار بر تشكيلات جبهه ملي ايران، نه تنها هيچ گونه تغييري در اين زمينه صورت نگرفت، بلكه افرادي كه چند دهه از نام مصدق براي خود دكاني ساخته بودند، بشدت به وي حمله ور شدند. به عنوان نمونه آقاي بختيار در خاطراتش مي گويد: «...پس مقصودم اين است كه مرحوم مصدق راجع به جبهه ملي به علت همين موضوع و يك مقداري به علت اين كه خيال كرده بود سرپيري مي خواهند او را كنار بگذارند [ناراضي بود] چون رهبر[ي] واقعي نهضت مقاومت ملي از 1332 به بعد اصلاً هيچ وقت با دكتر مصدق نبود كه راجع به آنها ايراد بگيرد.»(ص78) آقاي بختيارحتي در پاسخ به توضيحات مصاحبه كننده كه با استناد به نامه‌هاي دكتر مصدق، جبهه ملي را محل شور و اتخاذ تصميمات هماهنگ كننده نمايندگان احزاب و سازمانها و سنديكاها عنوان مي دارد و نه محل تجمع دوستاني كه خودشان از يكديگر دعوت كرده‌اند، مي‌گويد: «ببينيد چگونه؟ به بنده بفرماييد كه چگونه؟ بنده خودم مي‌روم، حالا فكر كنيد كه شاپور بختيار هم اسمم نيست و توي هيچ حزبي نبودم [و] هيچ وقت هم نبودم. بنده هم مي‌روم بيست نفر، سي نفر يا چهل نفر را جمع مي ‌‌‌كنم و يك مرامنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي مثل همه مرامنامه‌هاي دنيا، زيبا به شما مي‌دهم كه بنده نيرو دارم و مي‌خواهم به شما ملحق بشوم. آخر اين تركيب هم كه نمي شود.”(ص78) البته در مورد عدم رعايت اصول اوليه تشكيلات در جبهه ملي، توجيهات متنوع و متفاوتي را از بختيار در اين كتاب مي توان سراغ گرفت كه بعضاً خواندني ترند:” اين مسئله كاملاً روشن بود كه يك عده توده‌اي ... اينها مي‌خواستند كه خودشان وارد [جبهه ملي] بشوند و از داخل [جبهه ملي] را منفجر كنند…ِو بعد تمام سعي سازمان امنيت و دستورات شاه در اين برهه از زمان اين بود كه ثابت بكند كه توي دانشجويان وسران جبهه ملي اشخاصي باسابقه توده اي هستند. اينها توده اي هستند ـ كه اين را ببرند جلوي آمريكاييها بگذارند و بگويند”هان،هان ببينيد هر روز هم كه نمي شود 28 مرداد درست كرد. شما به دست خودتان كار را داريد خراب مي‌كنيد”.من هم با علم به اين موضوع سعي كردم كه يك نفرشان را هم قبول نكنم.» (ص60) استفاده از برچسب توده‌اي براي بستن راه ورود نمايندگان احزاب و دستجات مختلف به جبهه ملي ظاهراً كارايي مؤثري داشته است. هرچند آقاي بني صدر در خاطرات خود مدعي است علي‌رغم اختلاف نظر با آقاي بختيار توانسته توده ايهاي مستقل را به عضويت جبهه ملي درآورد، بختيار به صراحت اعلام مي‌دارد به عنوان مسئول تشكيلات حتي يك نفر از آنان را نپذيرفته است: « بني‌صدر: در نتيجه، بردي كه در آن سالها كرديم، در زمينه همكاري با چپ آن سالهاست و در اين زمينه با آقاي بختيار اختلاف پيدا كرده بوديم. ج.ا: دكتر شاپور بختيار درآن زمان مسئول كل تشكيلات جبهه ملي و مسئول بخش دانشجويان جبهه ملي هم بود؟ بني‌صدر: بله. ما در آنجا گفتيم كه وابستگي نه، ولي طرز فكر، بله. ما با عضويت دارندة طرز فكر كمونيستي در جبهه مخالف نيستيم. هركس طرز فكر خودش را دارد. نتيجه اين كه، اگر كسي ماركسيست مستقل است، جايش در جبهه ملي هم هست و اين سبب شد كه ما طرفداران خليل ملكي را هم در سازمان دانشجويي پذيرفتيم و چپهايي هم كه خود را مستقل مي‌خواندند، پذيرفتيم.»(كتاب «درس تجربه» (ص64) البته اين ادعاي آقاي بني‌صدر را بايد يك ژست سياسي براي ارائه چهره‌اي آزادانديش از خود تلقي كرد، زيرا علاوه بر اظهارات آقاي بختيار، در مورد خليل ملكي مستندات غيرقابل كتماني وجود دارد كه گروه وي به جبهه ملي راه داده نشد و به همين دليل او به دارودسته مظفر بقايي نزديك شد. اين واقعيت حتي از سوي بختيار نيز در اين كتاب مورد تأكيد قرار گرفته است. بنابراين اظهارات آقاي بني‌صدر در مورد پذيرش چپهاي مستقل نمي‌تواند هيچ‌گونه بهره‌اي از حقيقت برده باشد. آخرين نكته حائز اهميت در زمينه چگونگي اداره تشكيلات جبهه ملي، نحوه انتخاب نمايندگان جمعيتها براي حضور در كادر رهبري آن يعني همان افراد انگشت شمار مركزيت است. در اين مورد، مصاحبه كننده با اشاره به انتقادات فراگير موجود، از آقاي بختيار مي پرسد: «دانشجويان دانشگاه يك بخش عظيمي از فعاليتهاي جبهه ملي را تشكيل مي‌دادند. گله و شكايتي كه آنها دارند اين است كه رهبران جبهه ملي در رابطه با انتخاب نمايندگانشان با آنها به طرز دمكراتيك رفتار نكردند و به جاي اين كه به آنها اجازه بدهند كه نمايندگان خودشان را [خود] دانشجويان انتخاب بكنند [رهبران] جبهه ملي براي آنها نماينده انتخاب كردند. پاسخ جنابعالي به اين گله دانشجويان چيست؟ بختيار: عرض كنم كه اين دو موضوع است: يكي انتخاب [نماينده] در شوراي جبهه ملي كه بنده عرض مي‌كنم. يكي رفتار است كه دمكراتيك بوده يا نبوده. من معتقد به يك evolution [تحول] به سوي دمكراسي هستم. ما نمي‌توانستيم و من نمي خواهم از خودم دفاع بكنم چون من كه تنها نبودم…»(ص59) بنابراين، قائل نبودن ”حق انتخاب”حتي براي اقشار تحصيل كرده جامعه تا حدود زيادي فضاي حاكم بر تشكيلات جبهه ملي را روشن مي سازد. به طور قطع پژوهشگران تاريخ ما در آينده با چنين كليدهايي خواهند توانست علل شكست سازماني را كه در يك مقطع از تاريخ مبارزات ملت ايران در كانون توجهات قرار گرفت، بهتر ارزيابي كنند. نكته دومي كه خاطرات آقاي بختيار مي تواند براي هر خواننده اي روشن سازد، ملاحظات و تنگناهاي سياسي روشنفكران گرد آمده در جبهه ملي است. اين خاطرات به طور قطع به درك عوامل ايجادكننده گشايش سياسي و متقابلاً عوامل محدوديت‌زا براي چنين ملّيوني، كمك شاياني مي‌كند. به عبارت ديگر، عوامل بازدارنده وتقويت كننده نيروهاي حاكم بر جبهه ملي از اين طريق به سهولت قابل شناسايي اند. براي نمونه آقاي بختيار در مورد تحولات بعد از كودتاي 28 مرداد مي‌گويد: « با آن روح آزادمنشي و با آن وضعيتي كه در آمريكا در سال 1960 بود، آمدن كندي را ما جشن گرفتيم. خود من براي آمدن او ميگساري ها كردم ...و انصافاً هم آقاي اميني را در آن مدت به عنوان نخست وزيرتحمل كردند و هم باز به نظر بنده، به شاه توصيه كردند كه يك مقداري از اين فشارهاي مستمري كه مي آورد، كوتاه بيايد ـ اقلاً نسبت به عناصر ملي».(ص50) يادآوري مي‌كنيم كه روح آزادمنشي مورداشاره، دقيقاً مربوط به چندسال پس از كودتاي آمريكا در ايران و همچنين ايامي است كه ساواك توسط واشنگتن در ايران بنيانگذاري مي‌شود و كندي، يكي از عوامل باسابقه سيا را به عنوان نخست وزير ايران تعيين مي‌‌كند كه حتي بختيار نيز نمي‌‌تواند اعمال سركوبگرانه وي را پنهان دارد: “بالاخره اين جا ما رسيديم به جريان سياست اميني. من مي‌توانم به شما بگويم كه به نظر من پشت پرده نمي‌دانم ما بين خودش و آمريكايي ها چه گذشت … ولي قبل از استعفا دادن تا توانست بعد از demonstration (تظاهرات) جلاليه، نهضت ايران را كوبيد. اولاً تمام ما رفتيم زندان، در سي تير. ششصد دانشجو … ششصد دانشجو و تمام ما بدون استثنا به تدريج زندان بوديم”. (ص 55) جالب اينجاست كه نيروهاي گرد آمده در مركزيت جبهه‌ملي به صرف اطلاع از مورد تأييد آمريكا بودن اميني براي نخست‌وزيري، در برابر چنين فردي كه از يك سو عامل شناخته شده سازمان مركزي اطلاعات آمريكا (سيا) بود و از سوي ديگر نقش وي در سركوب جنبش مردم و جريان كنسرسيوم كاملاً عيان، تا حدي تسليم‌اند كه تلاش مي‌كنند وي در مأموريتهايش موفق گردد: “… اميني مي‌توانست با اتكا به جبهه ملي [موفق بشود] بدون اين كه ما هيچ وقت اميني را]عضو[ جبهه ملي بدانيم. اين محال بود. با آن جريان كنسرسيوم و اينها مگر مي‌شد؟ به مردم نمي‌شود همه چيز را ]تحميل كرد[ ”. (ص56) در واقع آقاي بختيار با اين اعتراف مهم مشخص مي‌سازد كه جبهه ملي حتي وظيفه خود مي‌پنداشته است تا تمامي امكاناتش را در اختيار چنين عنصر وابسته‌اي قرار دهد كه وي مأموريتهايش را با موفقيت به انجام رساند، اما ظاهراً تنها عامل بازدارنده از همراهي كامل با دولت اميني و سياستهاي آمريكا، مردم بوده‌اند؛ چرا كه ترس از مردم مانع از آن مي‌شده كه رسماً و علناً جبهه ملي را در اختيار دولت مورد تأييد كودتا گران قرار دهند. اين ميزان تسليم در برابر دولت بيگانه و كودتاكننده عليه دولت قانوني دكتر مصدق از سوي به «اصطلاح پيروان راه مصدق !» تعجب و تأمل هر محققي را برخواهد انگيخت. البته آقاي بختيار و ساير همفكران وي در توجيه عملكرد خود تلاش مي‌كردند براي استبداد داخلي، هويتي مستقل از استعمار خارجي دست و پا كنند، ولي در اين ايام چنين كاري بسيار دشوار بود؛ زيرا از كودتاي آمريكايي 28 مرداد در ايران، كه با پيوند عناصر ارتشي چون زاهدي از يك سو و چاقوكشان دارودسته «شعبان جعفري» با همراهي فواحشي چون «آژدان قزي» از سوي ديگر ممكن شده بود، زمان زيادي نمي‌‌گذشت. بنابراين در اين مقطع حساس از تاريخ كشورمان و بعد از چنين تلاشهايي، جبهه ملي نهايتاً « سياست سكوت و آرامش» را در هشتمين جلسه شوراي مركزي به تاريخ 6 آبان 42 تصويب كرد و با اين كار به زعم خود از يك بن‌بست سياسي خارج شد. زيرا نه مي‌توانست با سياستهاي آمريكا براي تثبيت استبداد داخلي مخالفت كند و نه تمايل داشت با همراهي كامل و آشكار با استبداد شاهنشاهي موجب انزواي سياسي خود در ميان مردم شود. بنابراين، تنها راه، اعلام سياست سكوت بود تا زماني كه بار ديگر آمريكا امكان مخالفتهاي هدايت شده‌اي را براي آنان فراهم آورد. براي درك بهتر محدوديتهاي سياسي عناصر جبهه ملي بين سالهاي 32 الي 42، يادآوري اين موضوع خالي از لطف نخواهد بود كه به اعتراف جناب بختيار،‌آقايان حتي نمي‌‌توانسته‌اند از عملكرد كنسرسيوم نفت كه آشكارا به غارت منابع ملي ايران مي‌پرداخت، انتقاد كنند يا كوچكترين خدشه‌اي به پيوستن ايران به پيمان سنتو وارد آورند. (ص64) «سياست سكوت و آرامش» به عنوان مصوبه‌شوراي مركزي جبهه ملي دقيقاً همزمان با آغاز اوج‌گيري دور جديدي از مبارزات مردمي در سال 42 در پيش گرفته مي‌شود و اين امر ميزان بي‌اعتنايي به مردم و پيگيري تحولات سياسي در خارج از دايره قدرت ملت ايران را به خوبي روشن مي‌سازد. آخرين محوري كه مي‌توان از خاطرات آقاي بختيار براي شناخت بهتر جبهه ملي استخراج كرد،‌تعلقات اقتصادي اين تشكل سياسي به دربار است. براي نمونه در اين خاطرات ارتباط دبيركل جبهه ملي با شاه اين گونه ترسيم مي‌شود: « آقاي سنجابي كسي بود كه]بعد از 28 مرداد[ بدون اين كه وارد يك] مقام[ بالايي شود، بيش از هركس از آنهايي كه در دور مصدق بودند، ‌استفاده‌هايي از دستگاه دولتي ]بعد از 28 مرداد[ مي‌كرد و تا يك ماه، يا دو ماه قبل از اين كه آيت‌الله خميني] به ايران[ بيايد، ضمن حقوق و مزايايي كه به عنوان وزير سابق مصدق مي‌گرفت، داراي يك اتاق هم پهلوي وزير آموزش و پرورش بود … هميشه شاه هم نسبت به او يك سمپاتي داشت. يعني حسابش هم درست بود. او مي‌گفت سنجابي يك آدم ضعيفي ست پس مي‌شود تسليمش كرد» (ص 30) البته شخص آقاي بختيار نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. ايشان هم به اصطلاح خودشان حقوق رتبه‌شان را به صورت مستمر دريافت مي‌داشته و حتي زاهدي در روز 29 مرداد از وي مي‌‌خواهد وزير كابينه دولت كودتا شود. (صفحات 48،49) علاوه بر چنين ارتباطاتي با استبداد داخلي، كمكهاي غيرمستقيمي نيز از سوي دربار به تشكيلات جبهه ملي مي شده است كه آقاي بختيار در پاسخ به طرح يك مورد آن، بشدت موضع گرفته است و آن را صرفاً يك اتهام مي‌خواند: «... انسان نبايد بي‌خود مردم را متهم بكند. ممكن است يك تاجر تبريزي بيايد به آقاي خليل ملكي سه‌هزار تومان به عنوان كمك به حزب بدهد. اين همه جاي دنيا متداول است. ما نمي‌توانيم بگوييم كه اين آدم را دربار فرستاده است. اين بازار افترا و اتهام مستمر بايد بسته شود. » (ص 52) آقاي بني‌صدر در همين زمينه روايت كاملاً متفاوتي ارائه مي‌دهد: «داستان اين طور بود كه گويا تاجري بود و به آنها ماهي پنج‌هزار تومان مي‌داده كه بعد معلوم شد اين پول مال دربار هست. آقاي زنجاني به من گفت: از آقاي خنجي پرسيدم، اين پولي كه مي‌دادند، مگر شما مطلع نبودي از كجاست؟ و او گفت كه مطلع بوده» (كتاب «درس تجربه» خاطرات اولين رئيس‌جمهور ايران، (ص 66) بنابراين تغيير نام خنجي به خليل ملكي و درنهايت نفي كلي اين ماجرا از سوي آقاي بختيار چندان نمي‌تواند بي‌دليل باشد؛ زيرا از يك سو خليل ملكي به عضويت جبهه ملي درنيامده بود و از ديگر سو آيت‌الله زنجاني به روايت بني‌صدر، ضمن انتقاد از دست اندركاران جبهه ملي به خاطر دريافت چنين پولي، مستقيماً عامل چنين ارتباطي يعني خنجي را مورد نكوهش قرار مي‌دهد. اين تعلقات اقتصادي كه بدون شك تنها گوشه‌اي از آن مكشوف شده، مي‌‌تواند دلايل در پيش گرفتن سياست سكوت را تا حدودي توجيه كند. در آخرين فراز از اين نوشتار، ضمن اشاره به برخي تناقض‌گوييهاي آقاي بختيار پيرامون نامه وي به امام خميني(ره)، امضاي بيانيه هيئت اجرائيه جبهه ملي در محكوميت گرفتن فرمان از شاه و... نمي‌توانيم تأسف خود را از توهين ايشان به ملت ايران و «بي‌حيا و هرزه» خواندن چنين ملت بزرگي كه با عزمي راسخ و بدون هيچ گونه پشتوانه مادي بساط استبداد داخلي و سلطه خارجي را برچيد، ابراز نكنيم. لذا براي اثبات اين امر كه چه افراد و كساني لايق اين معاني‌اند به ذكر قولي از آقاي بختيار مي‌پردازيم: «يك مرتبه من «هويزر» را در عمرم نديدم. يك مرتبه با او تلفني مكالمه نداشتم. يك مرتبه، همان طوري كه عرض كردم، فقط به من گزارش دادند كه همچين ژنرالي آمده است و من هم با پوزخند گفتم: مگر اينها كم بودند كه اين هم آمده است؟ اين براي چه آمده است؟» (ص 126) كساني كه سالها براي حاكميت ملي در كشور پشيزي ارزش قائل نبودند، از كنار مبسوط‌‌اليه بودن آمريكايي‌ها بر سرنوشت ملت به سهولت مي‌گذشتند؛ البته گاهي ظاهراً پوزخندي مي‌زدند. خاطرات بسياري از درباريان گواه بر آن است كه آمريكايي ها بدون هيچ گونه هماهنگي با به اصطلاح دولت ايران وارد كشور مي‌شدند و هر آن چه مي‌خواستند مي‌‌كردند. به عنوان نمونه خانم تاج‌الملوك گوشه‌اي از اين واقعيت تلخ را بيان مي‌دارد: «يك روز محمدرضا خيلي ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور اين سلطنت را ببرد كه من شاه و فرمانده كل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپيماهاي ما را برده‌اند ويتنام. آن موقع جنگ ويتنام بود و آمريكايي‌ها كه از قديم در ايران نيروي نظامي داشتند هروقت احتياج پيدا مي‌كردند از پايگاههاي ايران و امكانات ايران با صلاحديد خود استفاده مي‌كردند و حتي اگر احتياج داشتند از هواپيماهاي ما و يدكي‌هاي ما استفاده مي‌كردند و براي پشتيباني از نيروهاي خودشان در ويتنام. حالا بماند كه چقدر سوخت مجاني مي‌زدند و اصلاً كل بنزين هواپيماها و سوخت كشتي‌هايشان را از ايران مي‌بردند ... همين ارتشبد نعمت‌الله نصيري كه ما به او مي‌‌گفتيم نعمت خرگردن! و يك گردن كلفتي مثل خر داشت(!) مي‌آمد خدمت محمدرضا و گاهي من هم در اين ملاقاتها بودم. مي‌‌گفت آمريكايي‌‌ها فلان و فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند. محمدرضا مي گفت بدهيد.» ( كتاب «ملكه مادر» خاطرات تاج‌‌الملوك، ‌ص‌). در قبال چنين اعمال و رفتاري كه براي حاكميت ملي هيچ گونه اعتباري باقي نمي‌گذارد آقاي بختيار بالاترين انتقادي كه در كتاب خاطرات خود از سياستهاي آمريكا در ايران مي‌كند، تخريب عامدانه كشاورزي ايران است: «ما از آن روزي كه اين اصلاحات (اصلاحات 12 گانه شاه كه توسط آمريكا ديكته شد) را كرديم هي محصول] كشاورزي [ ما پايين آمد. هي پول نفت داديم و هي گندم و نخود و لوبياي آمريكايي خريديم … لپه و نخود و لوبيا معني ندارد كه بخريم. چه شد كه اين طور شد؟ اين اصلاحات دروغي بود”»(ص81) بنابراين تعبيراتي چون «بي‌حيا و هرزه» بحق لايق كساني است كه حتي حاضر نيستند در خاطرات خود از ناقضان حقوق ملت ايران و چپاولگران ثروتهاي اين مرز و بوم ياد كنند. حتي در اين انتقاد هم آقاي بختيار نمي‌گويد كه ديكته كننده اين اصلاحات به شاه چه قدرتي بود كه طي آن وابستگي ايران به آمريكا صد چندان شد. ما در اين نقد بنا نداشتيم به موضعگيريهاي مستقيم و تحليلهاي القايي مصاحبه‌كننده بپردازيم. زيرا بي‌بهره بودن آنها از هرگونه دانش سياسي براي هر محققي در اولين مراجعه روشن است. لذا تلاش عريان وي براي نسبت دادن انقلاب اسلامي به خواست آمريكا حتي با استقبال آقاي بختيار هم مواجه نمي‌شود، هرچند مصاحبه كننده براي حقنه كردن اين تحليل بخشي از بقاياي پهلوي ها كه به تحقق و شكل‌گيري هيچ‌چيزي خارج از اراده نيروهاي مسلط بر جهان قائل نيستند، دست به تحريف اظهارات ساليوان (آخرين سفير آمريكا در ايران) نيز مي‌زند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74

بازنگری وضع مطبوعات در عصر پهلوی دوم

بازنگری وضع مطبوعات در عصر پهلوی دوم مطبوعات در جامعه از جایگاه خاصی برخوردارند و ممکن است دگرگونیهای عظیمی در جامعه به وجود آورند. آنچه حیات و پویایی جامعه‌ای را تضمین می‌کند، حضور مطبوعاتی است که روح تحرک و تکامل را در کالبد جامعه می‌دمد. مطبوعات موجب رشد و شکوفایی افراد و جامعه می‌گردد و ممکن است انسانهایی را تعلیم دهد که آیندة جوامع را از هر حیث تضمین نماید. مطبوعات اعضای جامعه را از حقایق جهان هستی، وقایع جهان پیرامون، منشأ تحولات اجتماعی و سیاسی ملتها و... آگاه می‌سازد و در نهایت افراد جامعه را تربیت می‌کند به طوری‌که امام راحلمان در این باره فرمودند: «آنکه از همه خدمتها بالاتر است، این است که نیروی انسانی ما را رشد بدهد این به عهده مطبوعات است».  مطبوعات در نظام گذشته مطبوعات که در حقیقت باید آیینه تمام نمای افکار، باورها و اعتقادات دینی و آرمانها و شعائر ملی و مذهبی مردم باشد؛ متأسفانه در نظام گذشته یکسره در خدمت اهداف پلید و شوم استعمارگران و دستگاه حاکم بود. ره‌آورد چنین نگرش و تفکری، هدایت جامعه به سوی فرهنگ غرب ـ غربزدگی ـ تلاش در مسیر بی‌هویت کردن فرهنگ ملی ـ مذهبی، و مسخ فرهنگ اصیل کشورمان، سوق دادن جامعه به سوی فرهنگ مصرفی، اشاعة فرهنگ و الگوهای موجود در جوامع غربی، تلاش برای تضعیف کردن تعصب دینی و مذهبی، ایجاد جو پلیسی و رعب و وحشت در جامعه، کوشش برای موجه جلوه‌دادن سیاستها، طرحها و هدفهای نظام جبار حاکم، از جمله سیاستهایی بود که در مطبوعات آن زمان جاری بود. حضرت امام خمینی(س) در سال 1343 در مورد استیلای استعمار بر فضای مطبوعاتی کشور فرمودند:‌ «مطبوعات ما روزنامه‌های ما و کتابهایی که منتشر می‌شود، تمام اینها به دست استعمار است. استعمار است که روزنامه‌ها را اینطور مبتذل می‌کند تا فکر جوانهای ما را مسموم کند» . و درنتیجه اعمال چنین روشها و برنامه‌هایی بود که مسیر رشد و پویایی نسل جوان را در راه دستیابی به الگوهای برتر و مراتب بالای علمی و تحقیقاتی سد می‌کردند و یا در جهت تحقّق اهداف نو استعماری خویش به خدمت در می‌آوردند. نسل جوان در دهة آخر حاکمیت نظام فاسد پهلوی، چنان غرق در الگوهای غربی بودند که بندرت قادر بودند حقایق جاری در جامعه را دریابند و این به لحاظ تلاش گستردة رسانه‌ها بویژه مطبوعات بود که فضای عمومی جامعه را به سمت فرهنگ غرب سوق می‌دادند. به عنوان مثال گرایش نسل جوان ما به هنر غربی تا بدانجا پیش رفت که آشنایی با هنرپیشگان، خوانندگان، نقاشان و نویسندگان غربی را برای خود یک افتخار می‌دانستند و بدان فخر می‌فروختند و در مقابل به سرعت با نویسندگان، فضلا، علما و هنرمندان اصیل ایران وداع می‌گفتند. این خلأ فرهنگی ناشی از سیاستگذاری مذبوحانة نظام فاسد گذشته بود که بر مطبوعات و سایر رسانه‌ها اعمال می‌نمود. و اگر هر از چند گاه تحرکاتی خود‌جوش در بعضی از جراید و نشریات مشاهده می‌شد در عین حالی که یک نقطه امیدی را در دلهای منتظر و خسته نمایان می‌ساخت؛ امّا از آن سو چنان به سرعت آن حرکت محو می‌گشت که گویی براستی در جزیرة ثبات زندگی می‌کردی و همه در حرکت به سوی دروازه‌های تمدن بزرگ!!! بودند. دستگاه امنیتی نظام، چنان بر عرصه مطبوعات سایه گسترانیده بود که امکان کوچکترین تحرکی را سلب می‌کرد و در واقع مطبوعات نیز در جهت تثبیت پایه‌های متزلزل نظام، دست و پا می‌زدند. امام(س) در این مورد فرمودند: «تأسف از وضع مطبوعات ایران که مستقیماً زیر نظر سازمان امنیت اداره می‌شوند و هر چه دیکته کنند، می‌نویسند و هر تهمتی خواستند به هر مقامی می‌زنند». و اینگونه بود که امام خمینی(س) در همان سالهای اختناق به یکباره به خروش آمدند و با اشاره به اهانت یکی از روزنامه‌های کثیرالانتشار به روحانیت، فرمودند: «مطبوعات ما کثیف است».  نقش رسانه‌های گروهی به ویژه مطبوعات در تاریخ ملل تاکنون نقشی کلیدی و سرنوشت‌ساز بوده، و با گذشت زمان و دگرگونیهایی که در عرصه مطبوعات از حیث امکانات و وسایل جدید و تکامل یافته در صنعت چاپ و نیز بهره‌گیری از ابزار مخابراتی پیشرفته؛ همچون ماهواره، تأثیر و نقش این رسانه ـ مطبوعات ـ در حقیقت حیات ملتها اکنون حساستر و تعیین کننده‌تر است. حال چنانچه مطبوعات دارای انگیزه بوده و رسالت و جایگاه راستین خویش را در نظامهای ارزشی و کشورهای مستقل و آزاد باز یابند ممکن است دگرگونیهای اساسی در احیای فرهنگ مل ایجاد کنند. در ایران پس از انقلاب شکوهمند اسلامی، رسانه‌های گروهی خاصه مطبوعات، هویت اصلی خویش را باز یافت. هرچند در آغاز با افت و خیزهایی مواجه بود و به نوعی طبیعی هم جلوه می‌کرد، در ادامة راه به تدریج راه درست را شناخت؛ مطبوعات ما به میدانی فرهنگی برای ارائه‌ آرا و نظریات اندیشمندان، اهل قلم، نویسندگان و صاحب‌نظران متعهد، و محلی برای شکوفایی اندیشه‌های جوان تبدیل شد. حال در چنین اوضاع و احوالی، نخستین گام بازسازی محیط مطبوعاتی بود که آن را منشأ دگرگونیهای مثبت در عرصه مطبوعات می‌توان به شمار آورد، که این امر تلاش مضاعف را می‌طلبید تا بتوان بافت گذشته را کنار زد و فضای سالم اسلامی را حاکم نمود که به حمدالله در همان روزهای آغازین موفقیتهایی چشمگیر در این زمینه حاصل شد. امروز می‌بایست تمامی هم و تلاش مطبوعات به تعبیر امام، صرف «زدودن غبار فرهنگ استعماری» از جامعه شود تا بتوان زمینه‌های رشد را در جامعه شود فراهم کرد. امام خمینی(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی خطاب به مطبوعات فرمودند: «شما خود بهتر از هر کس باید بدانید که ملّت قیام کرده است تا غبار فرهنگهای استعماری را از خود بزداید. ما باید عقاید استعماری را با هر شکل و فرمش در نطفه خفه کنیم و ایمان مردم را که ابرقدرتها را به زانو درآورد، از آنان جدا نسازیم. امیدوارم نصیحت این درد چشیده را بشنوید». حضرت امام خمینی(س) از فردای پیروزی انقلاب اسلامی در سخنرانیهای مختلف به کرات لزوم ایجاد تغییراتی اساسی در مطبوعات را به دست‌اندرکاران امور مطبوعاتی کشور گوشزد می‌کردند و تأکید می‌ورزیدند که باید فضای عمومی مطبوعات، این حقیقت را دریابند که انقلابی عظیم در این کشور رخ داده است و بایست خود را با موازین، آرمانها، ارزشها، دستاوردها و استراژی نظام اسلامی همراه سازند و در خدمت دین مبین اسلام باشند و به نشر حقایق بپردازند و نگرش طاغوتی را به زباله‌دان تاریخ بسپارند. معظم‌له در یکی از بیاناتشان در این باره فرمودند:‌ «اگر مجله، همان مسائل سابق است، منتها حالا یک خرده تخفیفش داده‌اند؛ لکن باز هست، اگر آن باشد نباید اسمش را مجله جمهوری اسلامی گذاشت باید اسمش را مجله طاغوتی گذاشت». انعکاس حقیقی مطالب، برخورداری از صدق کلام، پرهیز از شیوه‌های رایج در جهان غرب در وارونه جلوه ‌دادن حقایق از جمله مباحثی بود که امام بارها در پیامهای خود به جامعه مطبوعاتی متذکر گردیدند. به طوری که این زمینه در یکی از سخنانشان آمده: «آنچه در خبرگزاریها مهم است، کیفیت آن است؛ زیرا هر کدام که به راستی و راستگویی نزدیکتر باشد، شوق انسان را به گوش دادن بیشتر می‌کند، در جمهوری اسلامی باید صادقانه تمامی اخبار و مسائل مربوط به جنگ و نحوة ‌برخورد دولتهای بزرگ با ملت ایران برای مردم بازگو شود. امروز کارهای ایران مورد توجه دنیا و خبرگزاریها و مطبوعات و رادیوها و تلویزیونهاست». با عنایت خاص به سخنان برجستة فوق و با تجزیه و تحلیل مفاهیم عمیق نهفته آن در خواهیم یافت که اولاً، رسالت راستین مطبوعات در جامعه چیست؟ و ثانیاً، نقش هر یک از آنها در چگونگی انتقال وقایع و اخبار به چه نحوی مطلوبتر، رساتر و نافذتر خواهد بود؟ و باز با نگاهی دقیقتر ریشه‌های شکست و ناتوانی آژانسهای خبری دنیا را با آن‌همه ابزار، امکانات و تکنولوژی پیشرفته در پیام امام می‌توان دریافت و در نهایت اینکه ایشان وظایف مطبوعات در دوران دفاع مقدس را تبیین کردند و میزان آنها را ترسیم فرمودند.  حضرت امام خمینی(س) نقش مطبوعات را در ایجاد روحیه استقلال طلبی در ملت، بسیار اساسی توصیف نمودند و نیز مطبوعات را در مقاطع مختلف به تقویت روحیة آحاد مردم تشویق و ترغیب فرمودند. در اصل وقتی مطبوعات به رسالت اصلی و تاریخی خود واقف می‌شوند و برای تحقق وظایف و مأموریتهای محول شده به آنان، کوشش می‌کنند، جامعه را از هر گزندی مصون نگه می‌دارند و راه برای رسیدن به پیشرفت و تعالی هموار خواهد گشت. در یک چنین جامعه‌ای با انتقال مفاهیم ارزشی نهفته در اعتقادات دینی، عناصر جامعه با فرهنگ دینی، پیوند می‌خورند و در مسیر اتصال به منبع و سرچشمه نور راه حیات جاوید را برمی‌گزینند و در کنار دستاوردهای ارزشی نظام مقدس اسلامی شهادت را قلّة رفیع سعادت تلقی می‌کنند و آن را به عنوان مسیر حیات راستین برمی‌گزینند. مطبوعات با مأنوس کردن مردم با مفاهیم و واژه‌های ارزشی، با انتقال درسهای سازنده از حوادث و جریانهای تاریخی همانند «حادثة عاشورا»، شناساندن فرهنگ ملتها به یکدیگر و افشای چهرة حقیقی متجاوزان به حقوق ملتهای مظلوم، نقش بیداری ملتها را ایفا می‌کنند و بدین ترتیب آنان را از بسیاری از حوادث و گرفتاریها حفظ خواهند کرد. مطبوعات با بالا بردن آگاهیهای عمومی جامعه، زدودن یأس و نومیدی و کاشتن جوانه‌های امید حیات موفق و پویای جوامع را تضمین می‌کنند. امام راحلمان در این باره فرمودند: «اگر این نویسنده‌ها، این گوینده‌ها...، با هم امید در ملت ایجاد کنند، اطمینان در ملت ایجاد کنند، استقلال روحی در ملت ایجاد کنند، اگر این خدمت را این رسانه‌های گروهی، این مطبوعات، این نویسندگان، این گویندگان، این اطمینان را در ملت ایجاد کنند،‌ ما تا آخر پیروز هستیم» . حضرت امام در ادامه همین بحث خطاب به مطبوعات و اهل قلم در بخش دیگری از سخنانشان می‌فرمایند: «امید در خودتان ایجاد کنید، نویسنده‌های ما، گویندگان ما همه‌شان دنبال این باشند که به این ملت امید بدهند». ‌  مطبوعات در حیات جدید باید همچون دانشگاه، مرکزی برای اشاعه و انتشار افکار و اندیشه‌های والای علمی، معنوی و اخلاقی و به بیانی دیگر، پالایش دهنده و بالنده اعضای جامعه باشند. اگر هر یک از صفحات مطبوعات به منزله گشودن یک بحث علمی و فقهی باشد و همت والای گردانندگان آن در مسیر استفادة بهینه از امکانات موجود باشد، هر روز صدها هزار طالب علم و معرفت را با خود به محضر استادان خواهند برد و از دریای معرفت آنان تشنگان علم و معرفت را سیراب خواهد ساخت. و اگر مطبوعات در خدمت احکام و فرمانهای الهی و در جهت تبلیغ دین باشد قطعاً منشأ خدماتی علمی و دینی در جامعه خواهد شد و همین معنا را در کلام امام راحل نیز ملاحظه می‌کنیم: «مطبوعات که حامل پیام ملت و حامل پیام اسلام باشد و مبلغ احکام اسلام و مجری احکام اسلام و مهذب جامعه باید باشد و اخلاق را در جامعه باید پخش بدهد. اخلاق الهی را». و به حق اگر ما مروری بر عملکرد رسانه‌های گروهی به ویژه مطبوعات در ایام دفاع مقدس داشته‌ باشیم، می‌توانیم به رسالت راستین این سفیران و مبلغان و رسولان پیش از پیش پی ببریم. انعکاس حقایق جاری صحنه‌های دفاع مقدس، افشای ماهیت جبهه باطل و همسویی جهان استکباری با آنها، ترویج فرهنگ شهید و شهادت در جامعه، انعکاس حرکت سیل‌آسای امواج پر خروش امت اسلام به سوی مناطق عملیاتی، به تصویر کشیدن رشادتها‌، ایثارگریها، عروج، عملیات ظفرمند لشکریان اسلام و... همه و همه حاکی از یک حقیقت است و آن درک صحیح مفاهیم ارزشی در مطبوعات ایران اسلامی است و دوران دفاع مقدس، خود برای زدودن بسیاری از زنگارها که در سایة این تحول معنوی عظیم چه بسیار سربازان و پاسداران حریم قلم که دعوت حق را لبیک گفتند و جامة شهادت را بر تن کردند و خود در کنار خلق آثار مکتوب ارزشی و جاویدان، خالق بهترین هنر شدند که هنر شهادت است. و در چنین شرایطی است که باید اذعان کرد مطبوعات ما از سخت‌ترین آزمایشها و امتحانها پیروز و سربلند بیرون آمدند و به مکانی برای تربیت نسل امروز جامعه تبدیل شدند. جان کلام اینکه مطبوعات امروز با تأسی از فرمانهای بنیانگذار جمهوری اسلامی و نیز رهبر فرزانه کشورمان بیش از هر زمان دیگری در صحنه است. فضای غالب و حاکم بر مطبوعات ما فضای خدمت خالصانه به نظامی است که خود را خادم مردم می‌داند و برای به تحقق پیوستن هدفهای متعالی اسلام گام برمی‌دارد و وقتی که حضور مطبوعات در جامعه حضوری هدفدار و معنا دار شد، به طور طبیعی به افزایش آگاهیهای جامعه کمک خواهد کرد و جامعه را در مقابل تهاجم فرهنگی بیگانگان مصون خواهد ساخت. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:حضور، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، شماره 16.

طرح ربودن هواپيماي حامل امام خميني

طرح ربودن هواپيماي حامل امام خميني در 2 بهمن 1357 هارولد براون گزارش داد كه هايزر، گفته است كه بختيار براي روياروئي با آيت‌الله خميني به هنگام تلاش او براي بازگشت به ايران، آمادگي دارد. هواپيماي او بروي آسمان ربوده شده و خود او دستگير خواهد شد. مساله اين بود كه آيا ما حاضريم بختيار را براي به عهده گرفتن اين اقدام و قاطع كردن تصميمش به منظور اجراي اين عمل، تشويق كنيم يا نه. اين موضوع طي دو روز بعدي ميان سايروس ‌ونس، هارولد براون، و من مورد بحث قرار گرفت. روز 23 ژانويه (3 بهمن 57) ما درخواستي از هايزر و سوليوان دريافت كرديم، كه اوضاع را پيچيده‌تر كرد. در اين درخواست سوليوان و هايزر مي‌خواستند تا دستورات صادره به آنها را تغيير داده، ‌و اجازه دهيم تا در مورد امكان برقراري يك ائتلاف ميان ارتش و عناصر مذهبي اقدام كنند، اين چيزي بود كه مورد توافق شديد سايروس ‌ونس قرار داشت، و من شديداً با آن مخالف بودم. اختلافات ما بر سر چگونگي پاسخ به اقدام بختيار، بيشتر شد. سايروس‌ونس شديداً با اين اقدام مخالف بود، و احساس مي‌كرد كه ما بايد هم بختيار و هم خميني را نصيحت كنيم، كه خميني نبايد به ايران برگردد، والا رويارويي ميان اين دو براي هر دو طرف مصيبت‌‌آميز خواهد بود. هم هارولد براون و هم من، يك واكنش سخت در قبال مساله داشتيم، و احساس مي‌كرديم كه اگر بختيار در حال حاضر مجبور به برخاستن است، بايد از سوي ما مورد حمايت قرار گيرد. در 23 و 24 ژانويه، بر سر موضوع چندين جلسه ميان خودمان و نيز با رئيس جمهور داشتيم. عكس‌العمل ابتدائي رئيس جمهور فوق‌العاده مثبت بود، وقتي من طرح بختيار را داشتيم، و احساس مي‌كرديم كه اگر بختيار در حال حاضر مجبور به برخاستن است، بايد از سوي ما مورد حمايت قرار گيرد. در 23 و 24 ژانويه،‌ بر سر موضوع چندين جلسه ميان خودمان و نيز با رئيس جمهور داشتيم. عكس‌العمل ابتدائي رئيس جمهور فوق‌العاده مثبت بود، وقتي من طرح بختيار را براي او تشريح كردم با صداي بلند گفت:‌ «عاليست». اما، سايروس ‌ونس به شدت اظهار مي‌كرد كه نتيجه اين عمل ايجاد بي‌نظمي‌هاي شديد خواهد بود، و ممكن است حتي آيت‌الله خميني در اين جريان كشته شود و رويهم رفته نتايج پيش‌بيني نشده‌اي ببار آورد. ما به جلسه‌هاي خودمان در سراسر روز 24 ژانويه (4 بهمن 57) ادامه داديم،‌ من و هارولد براون معتقد بوديم كه اگر بختيار مايل به دستگيري خميني است بايد او را به اين كار تشويق كرد، و اگر به او علامت برعكس بدهيم، از سوي ما اشتباهي بزرگ سر زده است. بخاطر اختلافاتمان، نتوانستيم يك دستور پيشنهادي تهيه كنيم، و من ناچار شدم چند ديدگاه آلتر ناتيو را بجاي آن براي رئيس جمهور تشريح كنم. رئيس جمهور تصميم گرفت تا پيشنهاد سايروس‌ ونس را مبني بر مخالفت با تصميم بختيار تصويب نكند، اما،‌ پس از چند بار صحبت با من در «دفتر اوال» يك نظر اصلاح شده كه مورد توافق من و هارولد براون بود، تصويب گرديد. بر اساس اين نظريه بايد به بختيار چراغ سبز داده شود تا آنچه را كه پيشنهاد كرده بود، به انجام برساند. بدبختانه آيت‌الله خميني تصميم گرفت بازگشت خود را به تعويق اندازد، و اگر چه در آن كش‌مكش اوليه شايد بختيار يك پيروزي رواني محدود بدست آورد، اما مساله همچنان حل نشده باقي ماند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:اسرار سقوط شاه، برژينسكي، ترجمه: حميد احمدي، انتشارات جامي، ص 103 ـ 101.

تقويم شاهنشاهي!

تقويم شاهنشاهي! يكي از نقاط فرعونيت رژيم پهلوي را مي‌توان در سال 1354 مشاهده كرد، زماني كه رژيم درصدد برآمد تا با پيامبر بزرگ اسلام رسماً به معارضه برخيزد و به محو مؤثرترين تجلي فرهنگ اسلامي مبادرت نمايد. تصور شاه اين بود كه اگر پايگاههاي معنوي اسلامي را از اذهان خارج سازد بر همه قدرتهاي مقاوم مسلط شده و نهضتي با عنوان اسلامي به وجود نخواهد آمد. او دقيقاً از پيامهاي مؤثر امام‌ خميني در كوبيدن جشنهاي شاهنشاهي آگاهي يافته بود و مي‌دانست اتكاي اصلي در حمله به رژيم اسلام است و اكنون با كمك رستاخيز فراگير كه 23 ميليون! عضو دارد بايستي قطع ريشه نمايد بهمين جهت در شهريور 54 در مراسم افتتاح مجلس دوره 24 «مجلس رستاخيزي» نمايندگاني كه عميقاً رستاخيزي بودند و سازمان امنيت از هر جهت صلاحيت آنها را تأييد كرده بود خواست تا فرهنگ ايراني را از عوامل بيگانه‌اي كه در اين فرهنگ راه يافته نجات دهند. شاه در نطق افتتاحيه گفت، «... يكي از جنبه‌هاي مهم تحول اجتماعي و عميق جامعه امروزي ايران كه مي‌بايد دقيقاً مورد توجه قرار گيرد از ميان بردن تمام آثار و مظاهر ناپسند دورانهاي انحطاط اجتماعي و اخلاقي گذشته است. تاريخ طولاني كشور ما شاهد هجومهاي فراوان خارجي و به كرات نيز شاهد اشغال موقتي كشور از طرف بيگانگان بوده كه طبعاً هر اشغالي با آنكه سرانجام به غلبه معنوي و فرهنگي ايران منجر شده يادگارها و آثار شومي نيز مخصوصاً در زمينه فكري و روحي بر جاي گذاشته است كه با ماهيت و اصالت واقعي و روح و فرهنگ ايراني همآهنگ نيست. ملت ما كه مصمم است در اين دوران تازه از زندگي خويش تمام آثار انحطاط و ضعف و فساد و زبوني گذشته را به دست فراموشي بسپارد داراي اين رسالت معنوي است كه ارزشهاي مثبت و جاوداني فرهنگ ايراني را از همه آلودگي‌هايي كه ممكن است به دست عوامل بيگانه در اين فرهنگ راه يافته باشد دور سازد و هر‌ آنچه را كه نشان سازندگي و پاكي و نيرومندي ندارد و بنابراين شايسته فرهنگ ايرانی نيست از آن كنار گذارد...» مقصود شاه اين بود كه برنامه اسلام‌زدايي را با قاطعيت شروع نمايند. كساني كه نطق شاه را تهيه كرده بودند درست همين مطلب را مي‌خواستند عنوان نمايند كه مظاهر فرهنگ اسلامي ريشه بيگانه دارد و با روح فرهنگ شاهنشاهي ايران سازگار نيست و بايد كنار گذاشته شود. البته شاه براي رسوخ فرهنگ غرب عيبي نمي‌بيند چون با سرعت كشور را به آن سمت مي‌كشاند و اساساً نويد دروازه تمدن بزرگ به معني قبول همه ارزشهاي غربي است. نمايندگان مجلس رستاخيز كه بايد مطيع بي‌چون و چراي الهامات شاه مي‌بودند به همين ترتيب رفتار كردند و در پايان سال 54 با حمله به تاريخ هجري اولين گام را عليه اسلام برداشتند. مجلسين در يك اجلاس مشترك تصويب كردند كه مبدأ تاريخ به شاهنشاهي تغيير يابد و همه مردم و سازمانهاي ملي و دولتي بايد تاريخ جديد را بكار برند. همه چيز مي‌بايد در نظام شاهنشاهي خلاصه مي‌شد و تاريخ هم بايد چنين مبدئي داشته باشد و براي اينكه متملقين خود فروخته براي شخص شاه هم مقامي قائل شده باشند در اين مبدأسازي تصميم گرفتند سال 1320 هجري را با سال 2500 شاهنشاهي تطبيق و آغاز سلطنت او را سالي قرار دهند كه در ذهن همه به سادگي جاي گيرد و طول سلطنت هم با دو رقم آخر مشخص باشد در حالي كه سال 1350 را به عنوان دو هزار و پانصدمين سال بنيانگذاري شاهنشاهي جشن گرفته بودند آن را سي سال به عقب بردند. به هر حال سال 1355 هجري سال 2535 شاهنشاهي شد كه هم مبدأ شاهنشاهي بود و هم نشان مي‌داد كه 35 سال از سلطنت او گذشته است. اين اقدام بيش از هر چيز رسوائي براي رژيم شاهنشاهي و شخص شاه بوجود آورد با هيچ استدلالي قابل توجيه نشد، بزرگترين تبليغي بود كه رژيم عليه خود كرد و رسماً اعلام نمود شاهنشاهي و اسلام نمي‌توانند كنار هم باشند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 74 به نقل از:دكتر سيد جلال‌الدينِ مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، دفتر انتشارات اسلامي، ج دوم، ص 308 تا 310.

...
90
...