انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

مدرس: رضاخان را عزلش كنیم برود پی كارش…

در بهمن 1300 مجلس شورای ملی دوره چهارم بودجه وزارت جنگ را تصویب كرد و مبلغ نه میلیون تومان به آن اختصاص داد. در اواخر اسفند همین سال، رضا خان مبلغ 000/100/1 تومان (000/200 لیره) از پولی را كه دولت از شركت آمریكایی استاندارد اویل دریافت كرده بود نیز به ارتش اختصاص داد. در اواخر فروردین 1301، او كنترل مستقیم كلیه سازمانهای درآمدزا نظیر: املاك سلطنتی، بلدیه، ادارات مالیات مستقیم، شوارع، گمركات، انحصار تریاك و غیره را به عهده گرفت و عواید آنها را به امور نظامی اختصاص داد. وی همچنین به فرماندهان نظامی ایالات دستور داد كه در آن مناطق نیز اقدامات مشابهی انجام دهند. او توانست رضایت احمد‌شاه را برای انجام اقدامات خود جلب كند و نخست‌وزیر وقت ـ قوام‌السلطنه ـ را نیز به رغم مخالفتش با این امور، ناگزیر به سكوت و موافقت وادارد. او تهدید كرد در صورت لزوم، افسران ارتش را در ادارات مزبور مستقر خواهد كرد. روشن است كه اگر رضاخان مجری كودتای 1299 نبود و از جانب طراحان اصلی كودتا پشتگرمی نداشت، جسارت انجام چنین كار‌هایی را نداشت و شاه و نخست‌وزیر نیز نه تنها در برابر اقدامات او كوتاه نمی‌آمدند، بلكه بركناری چنین فردی برای آنان دشوار نبود. دست‌اندازی رضاخان به سازمانهای درآمدزا باعث نارضایتی و ایجاد بحران در دولت شد و به اصطكاك میان كابینه و وزارت جنگ انجامید. اقدامات رضاخان باعث شد تا برخی از رجال سیاسی و مذهبی، به رغم اذعان به نیاز شدید كشور به امنیت و ضرورت تقویت نهاد‌های نظامی، احساس خطر كنند. از این‌رو، معتمد‌التجار ـ یكی از نمایندگان مجلس شورای ملی ـ به ناگزیر زبان به اعتراض گشود و در یازدهم مهر 1301، در سخنانی در مجلس اظهار داشت: حقیقتاً خیلی ننگ‌آور و بسی جای تأسف است كه بعد از هفده سال مشروطیت و دادن هزاران قربانیهای گرانبها در راه آزادی و مشروطیت، بنده و سایر آقایان كه برای اصلاحات مملكت و تصویب و تدوین قوانین آمده‌ایم اینجا صرف وقت كنیم، مجبور بشویم از نقض قانون اساسی و عدم اجرای سایر قوانین و سایر ترتیبات شكایت كنیم... از آذربایجان كه به قصد طهران عازم بودیم، با نهایت ذوق و شوق می‌آمدیم و خیال می‌كردیم به مجرد تشرف در مجلس، با مساعدت آقایان برای جبران مافات اقداماتی خواهیم كرد. متأسفانه بعد از ورود و مطالعاتی كه در این مدت كرده‌ایم، می‌بینیم نسبت به امورات اساسی مملكت و حملاتی كه به اساس و اركان آزادی و مشروطیت در این پایتخت می‌شود، مجلس ساكت و نمایندگان محترم توجه مخصوصی نمی‌فرمایند. جلسات گرانبهای مجلس، تمام صرف جزئیات شده و اوقات ذی‌قیمت نمایندگان تلف می‌شود. دشمنان آزادی و استقلال مملكت لاینقطع در كار و اتصالاً نقشه‌های خودشان را توسعه می‌دهند. قریباً روزی می‌رسد كه نه سر می‌ماند و نه دست. بساط مشروطیت كه برچیده می‌شود، سهل است، استقلال مملكت را هم می‌برند. و ترتیبات حالیه بنده را حق می‌دهد كه نسبت به اوضاع حاضره بدبین و ظنین باشم. مجلس كه حامی و ناظر قوانین اساسی است، دلسرد؛ شاه كه حافظ و نگهبان قانون اساسی و اصول مشروطیت است، در خارج؛ دیگران در حالت بی‌تكلیفی... به هر محفل و اجتماعی كه می‌رویم و با هر كس كه ملاقات می‌كنیم، از سكوت مجلس و مجلسیان شكایت می‌كنند. از تبریز در این مدت كه وارد شده‌ایم، خطوط متعدد رسیده از وضع مجلس و نمایندگان و هیئت دولت استفسار كرده‌اند و می‌كنند. نمی‌دانم چه جوابی بنویسم... عملیاتی در مركز مملكت می‌شود كه به نظر بنده ممكن است در آتیه خیلی نزدیكی برای مملكت و ملت خطراتی را متوجه سازد. بدون مجوز قانونی جراید را می‌بندند و مدیران آنها را توقیف و حبس و تبعید و زجر می‌كنند و می‌زنند. چرا؟ برای اینكه از كثرت ظلم و تعدی و انتخاب اشخاص بدسابقه برای مأموریتها و اختلاسها و هزاران مظالم دیگر تنقید كرده و دولتشان را به راه راست دلالت و نصیحت می‌نمایند... لازم است مجلس شورای ملی هر چه زودتر به هیئت دولت و زمامداران وقت و مسئولین امور اخطار كند كه قوانین اساسی مملكت را كه با خون پاك جوانان وطن و مجاهد باغیرت تحصیل شده است، مراعات و هر یك از وزرا در اداره و حدود اختیارات خود با جدیت مشغول اصلاحات شوند... حكومتهای نظامی باید از مركز و سایر نقاط مرتفع شود. به وزرا تذكر داده شود كه به وظایف یكدیگر مداخله نكنند. عواید دولتی باید از هر مبلغی كه باشد، توسط مأمورین مالیه به خزانه دولت وارد و از آنجا مطابق تصویب مجلس به مصارف برسد. وزرا باید هر یك در حدود اختیار و مسئولیت خود مشغول اصلاحات باشند... . پس از سخنان معتمد‌التجار، مرحوم آیت‌الله شهید مدرس در سخنانی اظهار داشت: فرمایشاتی كه آقا فرمودند، مشتمل بر چند فقره بود. یكی اینكه در امورات معایب و نواقصی هست... اما امنیت؛ امنیت در مملكت است؛ منتهی، به دست كسی است كه اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف می‌زنید؟ مگر شما ضعف دارید؟ چرا حرف نمی‌زنید و دل خودتان را می‌لرزانید؟ مگر می‌ترسید؟... ما كه از رضاخان ترسی نداریم؟ چرا حرفهای خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بی‌پرده گفت. ما كه قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم؛ قدرت داریم رئیس‌الوزرا را عزل كنیم؛ رضاخان را هم تغییر می‌دهیم. كاری ندارد. وقتی تصمیم بگیریم و بنا شود، همچو قطعه‌قطعه‌اش می‌كنیم؛ كانّه از مادر متولد نشده باشد. هر وقت تصمیم بگیریم، هر كاری بخواهیم، می‌توانیم بكنیم. همین الآن تصمیم بگیرید رئیس‌الوزرا را بخواهید، استیضاح كنید، عزلش كنید، برود پی كارش. رضاخان هم همین‌طور برود توی خانه‌اش بنشیند. دیگر چرا در پرده می‌گویید؟ حكومت نظامی و چه و چه، اینها اهمیت ندارد. فوری عزلشان می‌كنیم... فقط یك چیز هست و آن این است كه ما باید بدانیم صلاح چیست و فساد كدام است؟ و تعیین صلاح و فساد را بكنیم. چون این مطلب مذاكره شده، باید در پرده نماند كه آقای وزیر جنگ یك محاسنی دارد و یك مضاری؛ منافع و مضارش را باید با هم بسنجید؛ و الّا تغییر او اهمیت ندارد... صلاح را ببینید و آنچه به درد مملكت می‌خورد، عمل كنید. به حرف تنها اكتفا نكنید... عقیده من درباره وزیر جنگ این است كه منافعش اساسی است و مضارش فرعی. باید سعی كرد كه معایت او رفع و منافع او زیاد شود تا مملكت استفاده كند. البته مرحوم مدرس با توجه به نیاز كشور به امنیت، در تاریخی كه این سخنان را ایراد می‌كرد، هنوز امیدوار بود كه در چهار‌چوب نظام مشروطه و مصالح كشور از وجود رضاخان استفاده مثبت بشود. اما سیر حوادث بعدی و عملكرد رضاخان، به تدریج، ماهیت او را روشن ساخت و مدرس نیز زودتر از دیگر نخبگان سیاسی ـ فرهنگی خطر ظهور دیكتاتوری را احساس كرد و به همین علت، مضار رضاخان را از منافعش بیشتر دیده و به سرسخت‌ترین مبارز بر ضد او تبدیل شد. برگرفته از:سید‌مصطفی تقوی، امنیت در دوره رضاشاه، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1389، ص 83 تا 87. منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

بلائی كه قزاق‌ها بر سر مجلس آوردند

روز دوم تیر 1287 ساختمان مجلس شورای ملی در دوران حكومت محمدعلی شاه قاجار به دستور وی توسط نظامیان روسیه به توپ بسته شد و موجی از قتل و غارت و سركوب نمایندگان مجلس و حامیان جنبش مشروطیت توسط قزاق‌ها آغاز شد. گزارش زیر تصویری از آنچه كه روسها و قزاق‌ها بر سر «خانه ملت‌» آوردند را به نمایش می‌گذارد. عمارت مجلس و از آن میان بخش‌های غربی آن در پهنة میدان بهارستان، پس از پایان نبرد به تلی از خاك و تكه آجر تبدیل شد و حوضخانة مجلس در اثر شلیك توپ آسیب جدی دید. تالار نمایندگان عرصة تاراج قزاق قرار گرفت و اسناد و نامه‌ها و حتی صورت مذاكرات كه در آنجا بود به یغما رفت. اشیای گران‌قیمتی كه از زمان سپهسالار، برادرش یحیی‌خان و یا قمر‌السلطنه به جای مانده بود، غارت شدند و آنچه برخی به عنوان هدیه به مجلس داده بودند، به دست افسران قزاق افتاد. محمد‌آقا ایروانی، گزارش‌هایی از عمارت بهارستان در «یوم‌التوپ» می‌آورد كه در خور توجه است: تمامی اطاق‌ها با فرش‌های گرانبها مفروش و با پرده‌های زرنگار مستور و مملو بود، با چراغ‌های گوناگون، از چلچراغ و جار و دیوار‌كوب و لاله، و دیوار مزین بود با تصاویر و تابلو‌های مرغوب و آیینه‌های بزرگ و كوچك و از هر قسم لوازمات و مبل پر بود. عمارتی با آن عظمت را چنان خراب و ویران كردند كه در آخر فقط اصلاح و مرمت‌كاری آن را متجاوز از سی‌هزار تومان پول مصرف شد. ملیجك كه در آن روز از عزیزیه به سوی باغ شاه فرار كرده بود و «از سرِ شیروانی امیریه، با دوربین» تماشا می‌كرد، در خاطرات خود می‌نویسد: شهر را هم نظامی كردند و به دست پُلكنیك سپردند. ولی باز اغلب مردم بدذات اگر سرباز یا قزاق را در كوچه و بازار می‌دیدند می‌كشتند. اغلب سرباز‌ها هم چَپو می‌كردند. شهر شلوغی شده بود. مجلس منهدم شد. الحمد‌الله به توجه امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه، به خانة ما آسیبی نرسید. اهل شهر ریختند، مجلس را هر تیر و تخته و در و پنجره‌ای كه داشت، كنده و بردند. سنگ‌های مرمر را بردند. فقط همان... عمارت باقی ماند. كشته‌های آدم و اسب در دور مجلس ریخته است. باری باز الحمد‌الله به خیر گذشت. بایست بیشتر از این آدم‌ها كشته می‌شد. ویرانی مجلس منحصر به شلیك توپ و غارت اموال آن نبود. به فرمان فرماندهان روسی، قزاق‌ها تالار‌های مجلس را به آتش كشیدند. تالار شورا نخستین جایی بود كه عمداً به آتش كشیده شد و در كنار آن دفتر‌خانة مجلس كه محل نگهداری اوراق و اسناد بود در كام آتش نابود شد. غارت اموال مجلس و تخریب آ‌ن را شریف كاشانی و واقعات اتفاقیه، این گونه شرح می‌دهد: و اما فقره واقعات در مجلس و بهارستان، امان امان از این روزگار و از این مردم رجاله! بعد از ورود به مجلس تمام اسباب مجلس را تاراج كردند. سهل است، درها و پنجره‌ها را شكسته بردند. سهل است، سقف اتاق‌ها را خراب كرده، بردند. سهل است، چلچراغ‌ها و آینه‌های قدی بزرگ را شكسته، بردند. سهل است، میز‌ها و صندلی‌ها را بردند. سهل است، قالیها و قالیچه‌ها را پاره‌پاره كرده، بردند. سهل است، دفتر و كاغذ‌های دفتر را چون قابل فروش نبود، آتش زدند. سهل است، حوض‌های مرمر را با هزاره‌های مرمر كنده، بردند سهل است، بعضی درخت‌های گل‌كاریهای باغ را كنده، بردند و... به آتش كشیدن دفتر‌خانة مجلس كاری بود كه نیروی قزاق با رسوایی تمام به انجام آن مبادرت كرد. محمد‌آقا ایروانی نوشته است:‌ بدتر از همه، مجلس شورا و تمامی اطاق‌ها و رواق‌ها را كه تاراج كردند، دفتر‌خانة دارالشورا را آتش زدند و از قضا در آنجا، سه جلد قرآن بود. گویا همان قرآن‌ها بود كه شاه و وزرا و وكلا و سایر طبقات به آنها قسم یاد كردند، و عهد میثاق خود را نوشته و مهر و امضا كرده بودند. همان قرآن‌ها نیز آتش گرفته، سوختند. محمدعلی‌شاه كه سه مرتبه به قرآن قسم خورد به مشروطیت خیانت نكند، اما نقض عهد كرده و به قرآن فاحشاً بل افحش بی‌اعتنایی و بی‌احترامی كرد، بس نبود، قدر‌ آخر آنها را سوزانید! برخی از اوراق غارت‌شدة دفتر مجلس نیز توسط عمال انگلیسی به سفارت انگیلس برده شدند كه بعدها توسط الدرید به تقی‌زاده سپرده شد و او نیز‌ سال‌ها بعد آنها را برای ضبط به كتابخانة مجلس فرستاد. در این اوراق از شرح مذاكرات تا صورت حساب‌ها و سیاهة حقوق نمایندگان و انواع اوراق دیگر كه هر كدام سندی باارزش از تاریخ مجلس اول بودند، یافت می‌شد. خانه‌های پیرامون مجلس، مانند خانة ظهیر‌الدوله و خانة ظل‌السلطان، نیز به توپ بسته شد اما مانند بهارستان تخریب نشدند. شلیك توپ‌های شراپنل به گلدسته‌ها و حجره‌های مدرسة سپهسالار آسیب جدی وارد كرد. حیاط مجلس، مدرسه و میدان بهارستان پر از اجساد شهدای مشروطه‌خواه و یا سربازان قزاق بود. برخی بر اثر شلیك توپ و تفنگ كشته شدند یا در باغ شاه به دار آویخته شدند، «بعضی دیگر را چه شكم پاره كرده، چه سربریده، چه زنده زنده به چاه انداخته، چه خفه كرده، چه گلوله‌باران كرده، چه از سنگ و چوب و لگد كشته، چه طناب انداخته» و به هر گونه مساعد حال‌شان بود، شهید می‌كردند. چنان كه پیش از این بیان شد، آن‌گاه كه میرزاحسن‌خان سپهسالار دست به بنای عمارت بهارستان، مسجد و مدرسه زد، با امید و آرزویی كه نسبت به ترقی ایران داشت به ظل‌السلطان گفته بود: «با چشم خود می‌بینم اینجا، پارلمان ایران خواهد شد». آرزوی سپهسالار، دو دهه پس از آن‌كه او روی در نقاب خاك كشید و پس از آن‌كه بسیاری از جوانان وطن در راه مجلس و مشروطه با خون خویش، سرخی بیرق ایران را رقم زدند، جامة عمل پوشید. اما پارلمانی كه در ذیقعدة 1324 ق. پس از مجاهدت‌های ملت، قدم در راه تأسیس نهاد، دیری نپایید كه مقهور پنجة استبداد گشت. شاه روز بیست‌وششم جمادی‌الاول، اعلامیه‌ای مبنی بر انحلال مجلس انتشار داد و اظهار كرد كه انتخابات جدید، ظرف سه ماه انجام خواهد شد و یك مجلس سنا هم تشكیل می‌شود. این پایان اندوه‌باری بود كه مجلس می‌بایست آن را تحمل كند، مجلس كه چندی پیش جایگاه مذاكرات وكلای ملت برای حل مشكلات مملكتی بود، اكنون به دست نیروی قزاق چنین جایگاهی شده بود: چند دسته الاغ آورده در صحن بهارستان ول كردند... شبها فاحشه‌ها آورده در آن حجرات كه تدریس علوم دینیه می‌شد، نشاندند و در صحن مدرسه كنار حوض كه منبر گذاشته ذكر مسائل دینیه و نشر فضایل و مصائب آل‌ رسول می‌شد و موعظه و امر به معروف و نهی از منكر می‌نمودند، شب‌ها، قزاق‌ها همانجاها را فرش انداخته، مجلس شرب آراسته، ترتیب باده‌نوشی می‌نمودند. با افول آزادی در بهارستان، «همة نشانه‌های مشروطه از میان برخاست. نه روزنامه‌ای، نه انجمنی و نه گفتاری» هیچ نشانی از جنب و جوش نبود، استبداد، بر همه جا سایه گسترد. تهران در سكوت و وحشتی خاموش اما آ‌مادة التهاب فرو رفت. مشروطه‌خواهان منكوب، و در غل و زنجیر گرفتار شدند؛ واعظان یا راهی تبعید گشتند و یا بر سر دار شدند. لعن مشروطه بر زبان‌ها افتاد و محمد‌علی شاه به دست قزاق تاج و تخت خود را آن‌گونه كه می‌خواست به دست آورد. بدین سان، مجلس در فترت هفده ماهه‌ای غنود كه در این مدت بیغوله‌ای بیش نبود. در آن هیچ نشانی از آزادگی و حیات دیده نمی‌شد. صدای چكمة قزاق، آهنگ ناموزون تنهاییش بود و بهارستان، گویی كه در خزانی سرد، دل به تماشای لاله‌های خشكیده‌ای بسته بود كه بر سنگ‌فرش‌های آن آرام غنوده بودند. محمد‌علی‌شاه حتی از سرلوحة «عدل مظفر» بر فراز «دارالشورای ملی ایران» نیز نگذشت و دستور كندن آن را داد، تا شاید، نشانی از شورا در ایران نماند. مجلس تسخیر شده بود و هیچ برخوردی در آن صورت نمی‌گرفت؛ اما با این همه دستور داده شد تا كتیبة سر در كه: بh گلولة تفنگ به تمامه خراب و عدم نشده بود، نردبان گذاشته آن را كاملاً از آنجا كنده و نابود كردند. عزیز‌السلطان ملیجك، به واسطة اینكه عمارت اعیانی او، عزیزیه، در مجموعه بهارستان قرار گرفته بود و دیوار به دیوار مجلس می‌سایید، از ناظران ویرانه‌ای بود كه آشیانة كلاغان شد. وی در روزنامة خاطرات خود (12 ذیحجة 1326)، روزهای ویرانی بهارستان و سرنوشت غمگنانة آن را در زمستان استبداد‌زدة آن سال، چنین بیان می‌كند: چند روزی است طرف عصری، یعنی از نیم ساعت به غروب مانده الی نیم ساعت از شب رفته به قدر دو سه هزار كلاغ بلكه هم بیش‌تر می‌آیند در باغ بهارستان، خیلی تماشا دارد. بعضی از مردم خَرِ احمق می‌گویند: می‌آیند در مجلس عزاداری می‌كنند! بعضی‌ها مضمون كرده‌اند كه می‌آیند برای خودشان وكیل معین بكنند، من می‌گویم آمده‌اند آن اشخاصی را كه هرج و مرج طلب هستند، بخورند. برگرفته از:بهارستان در تاریخ، دكتر حسن باستانی راد عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شورای اسلامی، تهران ـ 1390. منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

یك دزد به جای همه دزد‌ها!

درست در همان روزی كه رضاشاه از ایران تبعید می‌شد، در سراسر ایران شایع شد كه وی با خود جواهرات سلطنتی را خارج می‌سازد. همان روز، علی دشتی طی سخنانی در مجلس شورای ملی اظهار داشت: «... باید رسیدگی شود، باید یك هیئت طرف اعتماد مجلس معین شود كه جواهرات را تطبیق كنند با ثبت آنها...» و بالاخره در یك جلسه خصوصی مجلس مهر سكوت از لب نمایندگان برداشته شد رسیدگی به اشیاء گرانبها و جواهرات سلطنتی، باز گرفتن املاك غصب شده، الغای قوانین سالب آزادی، تخفیف مالیاتها، آزادی زندانیان بیگناه، اجرای دادگستری و برقراری مشروطیت مورد بحث مجلس قرار گرفت. در همین اوضاع، شاه جدید در مجلس سوگند یاد كرد. اعتراضات نسبت به اعمال گذشته از مجلس هم گذشت، سراسر ایران موج اعتراض علیه خفقان گذشته و ظلمها بود. دولت فروغی سعی در تسكین فریاد عمومی داشت. رضاخان می‌بایست به اتهام صدها مورد زجر و شكنجه و قتل و حبس و تبعید آزادیخواهان و غصب اموال مردم و تجاوز به حقوق عمومی به محاكمه كشیده می‌شد تا اقدامات وی را دیگران دگر‌بار تكرار نكنند اما این عمل انجام نگرفت، و شبكه‌های مخفی مرتبط با بیگانه وسیله ایادی خود گرداننده امور شدند. فروغی كه خود مسؤولیت مهمی در تحكیم رژیم استبداد داشت سعی كرد رضاخان به آرامی از مملكت خارج گردد و انتقال سلطنت به ولیعهد به سادگی برگزار شود و مجازاتی برای دیكتاتور انجام نگیرد. فراماسونری بودن فروغی عامل اصلی این رویه می‌تواند باشد، شاید نقشی را كه شریف امامی در سال 1357 ه‍.ش می‌خواست بازی كند (او هم مثل فروغی استاد اعظم لژ فراماسونری بود) و موفق نشد و رهبر انقلاب اسلامی و نیروی واحد ملت اجازه فریبكاری را به او نداد با نقش فروغی در شهریور 1320 ه‍.ش قابل مقایسه باشد. در آن تاریخ رهبری چون امروز وجود نداشت كه در عمق توده‌ها رسوخ داشته باشد مردم نیز آگاهی امروز را نداشتند و به سادگی فریب سیاست بیگانه را می‌خوردند. یكی از نمایندگان طی مقاله‌ای در دوّم مهر 1320 ه‍.ش، می‌نویسد: «تلگراف رسیده از كرمان حاكی است كه شاه سابق اول مهر ماه با همراهان و كسان خود به شهر كرمان وارد و امروز از شهر كرمان به سمت بندر‌عباس حركت و قرار است از آنجا به آمریكای جنوبی یا‌آرژانتین رهسپار گردند». آیا این خبر مایه تأسف نیست كه پیش از رسیدگی به موضوع جواهرات سلطنتی و قبل از تصفیه حساب‌های بیست ساله مربوط به وزارت فرهنگ و پیشه و هنر، كشاورزی، شهرداری،‌ غصب اموال و املاك و مستغلات و پیش از آن كه به عرض و داد افراد و خانواده‌ها و حبس و شكنجه‌ مظلومین، خفه كردن بی‌گناهان در گوشه زندانها در محكمه عدالت رسیدگی و احقاق حق شود شاه سابق كه مملكت را این طور پریشان و بی‌چاره ساخته رهسپار اقصی بلاد خارجه شود؟ ضامن این همه خسارات و صدمات كیست؟ دیگری می‌نویسد: شاه سابق به كجا می‌رود؟ محاكمه مسببین بدبختی كشور چه می‌شود؟ و صدها و هزاران فریاد دیگر. اعمالی كه رضاشاه و عمال او در بیست سال دیكتاتوری و خفقان عمومی انجام داده‌اند در یك تاریخ كلی قابل توضیح نیست هر یك از نمونه اعمال محتاج بحث طولانی است. مع‌الوصف لازم به یادآوری است كه صحنه‌سازیها و عوام‌فریبی‌های رضاشاه مدت مدیدی به طول نیانجامید وی با سركوبی آزادیخواهان و دخالت در انتخابات مجلس شورای ملی و محروم ساختن مردم از انتخابات آزاد چهره واقعی خود را نشان داد و به تدریج به دیكتاتور‌قهاری مبدل شد كه عقیده، حقوق، امنیت مذهب، مال و آسایش عموم افراد ایرانی را ملعبه خود قرار داده با تصرف اموال و املاك مردم بزرگترین مالك ایران گردید و تمام چرخهای حیاتی كشور را در جهت منافع شخصی خود به حركت درآورد و سراسر كشور را به زندان تاریكی مبدل ساخت كه هر صدای مخالفی را خفه می‌كرد. مردم روشنفكر و دانا یا كناره‌گیری نمودند یا در گوشه‌های زندان جان سپردند. فساد ا خلاقی عجیبی در كشور پدیدار شد رضاخان به این بنای بی‌محتوایی كه ساخته بود شب و روز رنگ و روغن می‌زد. یكی از نویسندگان در پاسخ به كسانی كه از خدمات رضاشاه سخن می‌گفتند طی سلسله مقالاتی با عنوان «رفع اشتباه یا دفاع از آزادی» نوشت: پس از خاتمه جنگ جهانی اول اوضاع دگرگون گردید و ایران رابطه جدیدی با همسایگان خود و دول دیگر شروع نمود، بهترین فرصت برای اصلاح و ترقی پیش آمد و مردم با حسن نیت دور شاه سابق جمع شدند زیرا طالب اصلاحات بودند اما هزار افسوس كه او نفع شخصی خود را بر نفع مردم ترجیح داد و برای همیشه به مردم این كشور فهماند كه دیكتاتوری بلای جامعه است، و باید حكومت به دست مردم باشد و فریب دیكتاتور را نباید خورد مسلم است در این بیست سال كار‌هایی صورت گرفته است اما آیا تصور می‌كنید اگر آن شاه سابق نبود این كارها صورت نمی‌گرفت؟ اوضاع بین‌المللی بعد از جنگ نه فقط به كشور ما بلكه به همه كشور‌های كوچك فرصت ترقی و پیشرفت داد، هر كشوری به تناسب موقعیت و توانایی خود ترقی كرده است. اگر آن روز رضاخان به سلطنت برگزیده نمی‌شد تصور می‌كنید خدمت نظام وظیفه در ایران مستقر نمی‌شد؟ راههای شوسه ساخته نمی‌شد، بانك ملی تأسیس نمی‌شد؟ رادیو به این كشور نمی‌آمد؟ اختیار اسكناس به دست بانك شاهنشاهی باقی می‌ماند؟ كاپیتولاسیون الغاء نمی‌گردید؟ آیا تصور می‌كنید اگر شاه سابق اجازه می‌داد وكلاء مجلس آزاد باشند قوانینی كه با شور حقیقی آنها می‌گذشت به مراتب بهتر از قوانین فعلی نمی‌شد؟ اگر می‌گذاشت صاحب منصبان قشون نظر در اداره كردن قشون داشته باشند قشون به طرز بهتری اداره نمی‌شد؟ آیا افراد كار‌آزموده و فكور ملت ما نمی‌فهمیدند كه بانك كشاورزی مفید است؟ اولین فكرشان این نمی‌شد كه بایستی در كشور دانشگاه بزرگی باشد؟ به فكر نمی‌افتادند كه راهها باید امن باشد؟ نمی‌دانستند كه باید مدارس را زیاد نمود و محصل به اروپا فرستاد؟ اگر این اصلاحات در لوای حكومت ملی صورت می‌گرفت دارای اساسی هم می‌شد زیرا فكر نفع شخصی، دیگر در آن راه نمی‌یافت. برای برنج انحصار درست نمی‌كردند كه مثلاً برنج‌ در اصفهان و سایر جاها ممنوع شود برای پنبه و خیلی چی‍‌زهای دیگر به همین جهت انحصار نمی‌ساختند. به خاطر شركت حریر‌بافی چالوس ابریشم‌هایی را كه قبلاً اجازه ورود داشته در انبار توقیف نمی‌كردند، و بالاخره كامیونهای دولتی و شهرداری سنگ‌كشی برای قصور شخصی نمی‌كردند. در دوره رضاخان مقداری كار صورت گرفت ولی چون نفع شخصی همیشه غلبه داشت فقط از لحاظ ظاهر فرق كرد بناهای بزرگ و عمارات قشنگ ساخته شد اما اندیشه و فكر و ابتكار سد گردید عمارت شهربانی مجلل و آبرومند بود اما برای سلب آسایش مردم بكار رفت، ارتش بزرگی ایجاد گردید اما ایمان و اعتقاد در آن ارتش نبود، و بر زور و اجحاف استوار یافته بود، و به همین جهت با سرعت پراكنده شد. آیا فكر می‌كنید تأسیس دانشگاه یا اداره ثبت اسناد و املاك و مؤسسات جدید از آن قبیل فكر خود آن شخص بود؟ آن كسی كه نمی‌دانست دانشگاه چیست؟! چگونه چنین فكری می‌داشت؟ این افكار از دیگران بود منتهی همه می‌خواستند همه چیز به نام یك نفر باشد و در مقابل آن یك نفر، كسی ابراز وجود نكند. از آن وقتی كه همه چیز مخصوص یك نفر شد متصدیان امور دولت بر جان و مال و حیثیت مردم چیره شدند، احترام حقوق فردی از میان رفت، از مال یتیم و بیوه‌زن صرفنظر نشد، وجوه عمومی بی‌حساب و مؤاخذه صرف هوی و هوس آن فرد شد، نصف مردم تهران از تشنگی می‌سوختند تا بادنجان‌های فرح‌آباد تروتازه بماند، و در حقیقت ارزش افراد از بادنجان كمتر شد. بارهای مردم در میدانهای پایین شهر تا فروش نرفتن بارهای اختصاصی نمی‌بایستی به فروش برسد حتی سیمان را كه مورد احتیاج عمومی بود همان ایادی منحصراً خریداری و بعد سه برابر قیمت خریداری به مردم می‌فروختند حتی خرید و فروش اتومبیل می‌بایست نفعی به شاهزاده‌ها برساند! اگر راهها امن نباشد شخص می‌داند كه با یك دسته دزد طرف است و دزد به نام دزد مال مردم را می‌گیرد اما در دوران بیست ساله به نام قانون، به دست دفتر اسناد رسمی و مأمورین ثبت اسناد و شهربانی كه هر كدام به نوبه خود حافظ حقوق و اموال مردم بودند مال و هستی مردم را می‌گرفتند وگرنه ممتنع را به زندان می‌انداختند و به سرش آن را می‌آوردند كه همه تعریف كردند رضاخان میر‌پنج افسر دیویزیون قزاق كه در سوم اسفند 1299 ه‍.ش كودتا كرد و سردار سپه شد و در 1304 ه‍.ش به سلطنت نشست نه ملكی داشت نه كارخانه‌ای و نه وجوه نقدی در بانك‌های خارج ولی روز بیست و پنجم شهریور 1320 ه‍.ش كه امكان زور‌گویی و ستمگری برای او باقی نماند و به اجبار كناره‌گیری كرد وی با تملك حاصلخیز‌ترین نقاط كشور در مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط بزرگترین مالك كشور ایران بود و با در دست داشتن ذخائر نقدی در بانكهای انگلستان، آمریكا و آلمان یكی از ثروتمند‌‌ترین مردان به شمار می‌آمد. چگونه این ثروت كلان در چنین مدت محدودی فراهم گردید؟ از راهی سهل و ساده، وزارت دارایی به صاحب ملك دستور می‌داد كه چون نباید در محل علاقه و ملك و آبی داشته باشد لذا ضروری است املاك خود را به شخص صلاحیتداری (كه صلاحیت آن را كمیسیون دولتی در محل تعیین می‌كرد) بفروشد و الّا وزارت دارایی املاك وی را تصرف می‌كرد و یا به ثمن بخس و به زور می‌خرید و سپس به رضاشاه منتقل می‌كرد. مثلاً از سال 1311 الی 1313 ه‍.ش «كلارستاق» كه صد و سی و چهار پارچه دهات ییلاقی و قشلاقی و مراتع و جنگلهای مفصل داشت به ترتیب فوق ضبط اداره دارایی شد. در تنكابن جمعی مالكین را گرفتند در قصر زندانی كردند و بعد زن و بچه آنها را داخل كامیون ریختند به چند دسته تقسیم كردند و به كرمان، جیرفت، بم، شیراز، كرمانشاه، همدان و قزوین فرستادند. یكی از مالكینی كه به نی‌ریز تبعید شده بود بعد از شهریور 1320 ه‍.ش چنین نوشت: «ملك كمینه را در كجور مازندران بدون خریداری، بدون فروختن، بدون تعویض حتی بدون امضاء و بدون اخطار ضبط كردند آقایان وكلای مجلس و هیئت دولت امروز هم همان موقع سركار بودند! وقتی من و هزاران مثل مرا تبعید می‌كردند هیچ‌كس حرفی نزد. یك مأمور نماینده مختاری رئیس شهربانی اثاثیه و لباس ما را هم حراج كرد و دیناری از پول آن را هم به ما نداد؟! روزنامه‌های پس از شهریور 1320 ه‍.ش، پر است از اعمالی كه عمال دیكتاتور برای سلب املاك مردم انجام داده بودند. فوت، نماینده مجلس انگلستان پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان نوشته بود: «رضاشاه دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند كه من بعد در سرتاسر ایران فقط یك راهزن باید وجود داشته باشد». جنون ثروت، رضاخان را چنان از خود بیخود كرده بود كه تنها به غصب املاك مردم، برقراری انحصار جهت فروش برنج و پنبه و گندم املاك اختصاصی به قیمت دلخواه، كارخانه‌‌داری، خرید و فروش ارز به كشت و فروش بادنجان و تره‌بار در میدانهای پایین شهر ختم نمی‌شد بلكه اعتبارات و بودجه مملكتی و خصوصاً درآمد كشور از نفت بدون هیچگونه حساب و كتابی در اختیار شخص اعلیحضرت! بود و وی به میل و اراده خود از آن استفاده می‌كرد. مؤید احمدی نماینده مجلس در اول مهر 1320 ه‍.ش در مورد چگونگی صرف عایدات نفت سؤالی در مجلس مطرح كرد و مخبر كمیسیون بودجه گفت از سال 1306 ه‍.ش سی و یك میلیون لیره عاید شده كه بیست و هفت میلیون آن خرج گردیده ولی معلوم نیست به چه ترتیب و به چه مصرفی رسیده است. شهرداری تهران هم در مهر 1320 ه‍.ش در مقام انتشار و مطالبه هزینه‌هایی برآمد كه برای دربار كرده بود و جمع آن به سیصد و پنجاه میلیون ریال می‌رسید و اعلام داشت شهرداری تقریباً تمام اعتبارات خود را به مصرف دربار رسانده و اكنون كار شهرداری به علت نداشتن وجه راكد گردیده است. اما فروغی برای تسكین احساسات مردم با شتاب صلح‌نامه‌ای از رضاشاه گرفت و محمّدرضا به صلاحدید او املاك غصبی پدر را در اختیار دولت قرار داد تا موقتاً مردم را آرام كند. با این ترتیب املاك رضاشاه به دولت انتقال یافت اما موضوع حل نشد و گرفتاری مربوط به این املاك دامنگیر دولت، مردم و به خصوص دستگاه دادگستری گردید و تا زمان حاضر هم تمام نشده است. با این توضیح اداره املاك اختصاصی تبدیل به اداره املاك واگذاری شد و مقرر شد اشخاصی كه ادعا دارند. پس از این كه حكم قطعی از دادگستری گرفتند ملك را پس بگیرند در ابتدا مجلس قبول نمی‌كرد كه مالك مسلم ملك به صورت مدعی ظاهر شود و سالها به عدلیه برود ولی در نهایت پذیرفت كه رضاشاه آن همه املاك را مالك شده! و عده معدودی توانستند املاك خود را مسترد دارند بعد از هشت سال املاك مجدداً با تصویب مجلس به محمّدرضا برگشت و در سال 1332 ه‍.ش، در اختیار دولت مصدق قرار گرفت اما پس از كودتا با تصویب‌نامه به شاه تقدیم شد و در اجرای انقلاب معروف شاه و مردم «انقلاب سفید!» املاك غصب شده به دهقانان فروخته شد و با سپردن قبوض اقساطی به بانك بهای اقساط بیست و پنج ساله نقداً وصول شد و به خارج رفت در حالی كه هنوز پرونده‌های زیادی در مراحل دادگستری در جریان رسیدگی است! پی نوشت: دكتر سید‌جلال‌‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، ‌ج اول، ص 268 تا 276 منبع:سایت جامعتاریخ معاصر ایران

اسنادی از «لاینز»

تاریخ ملت‌ها آكنده از حوادث و رخداد‌هایی است كه با مسئله استعمار و استثمار و زیاد‌خواهی برخی دولت‌ها نسبت به سایر دول و ملت‌های آنان روبرو بوده است. دولتهای افزون‌طلب و حریص برای دست‌یابی به امیال و آرزوهای بی‌حد و حصر خود به انواع حیله‌های شیطانی و راهكار‌های توأم با مكر و فریب متوسل می‌شده‌اند. به تدریج این دولتها روش‌های سنتی خود را به طریقی نو نموده و سعی كرد. از روش‌های به ظاهر مسالمت‌آمیز‌تر و به اصطلاح نرم‌افزار‌‌ی‌تر استفاده كنند. اما در اصل موضوع كه غارت سرمایه‌های معنوی و مادی كشور‌ها بود فرق چندانی وجود نداشت و یكی از اهرم‌های قوی و كارآمد كه همواره مدنظر استعمار‌گران بوده و هست، مسئله ایجاد سازمان‌های به ظاهر خیریه و اجتماعی است كه هم قدرت بسیج افراد را دارا هستند و هم بوسیله آن‌ها می‌توان اهداف سیاسی و استعماری را در پس پردة شعار‌های بشردوستانه و محبت‌آمیز پنهان نمود. شعار‌هایی كه غالباً پیرامون نوع‌دوستی، كمك به دیگری، خدمت و كمك‌رسانی به نیازمندان، دوست داشتن همدیگر، خدمت به دیگری و دیگری را از خود مهمتر دانستن و امثالهم دور می‌زند. این شعار‌ها هم در طول تاریخ استثمار ملت‌ها، دچار تحول ظاهری شده‌اند. در این راستا پرواضح است كه ساز و كار و عوامل اجرایی آن نیز بایستی متناسب با نوع شعار‌ها و اهداف پنهانی و اصلی، دچار تغییر و به اصطلاح توسعه و پیشرفت كردند. اگر در دهه‌های قبل با ساز و كار آبادانی و اصلاح سیستم سیاسی حكومت‌ها و یا برقراری دموكراسی و پیشرفت‌های علمی و بهداشتی و غیره، در پوشش اعزام میسیونر‌های مذهبی و بهداشتی و به طور گسترده و منطقه‌بندی شده با عوامل اجرایی محدود و عمدتاً خارجی و به طور مستقیم این هدف دنبال می‌شد، در عصر جدید و دوران طلایی استعمار نرم‌افزار‌ی، شاهد ایجاد سازمان‌های گسترده بین‌المللی با مدیریت قوی و برخوردار از ساختار‌های طراحی شده حزب گونه با كلید قوانین و آئین‌‌نامه‌های اجرایی و عملیاتی لازم و سیستم عضو‌گیری از داخل و واگذاری مدیریت‌های میانی و مستقیم به خود عوامل تربیت شده داخل و تنها نظارت و اعمال مدیریت كلان از طریق مركزیت عالی جهانی بر این احزاب به ظاهر غیر‌سیاسی تحت عنوان بنگاه‌های خیریه و مؤسسات اجتماعی هستیم. این مؤسسات اجتماعی كه بیشتر با نام كلوپ و یا باشگاه در كشور‌های هدف ایجاد و سازماندهی می‌شدند، همگی از مادری متولد شدند كه چند دهه قبل از دل یك سازمان تخصصی و صنفی به نام فراماسونری (بنایان آزاد) بیرون آمد. این سازمان كه در ابتدا از صاحبان حِرَف و اعضای صنوف خاصی تشكیل شده بود و بیشتر به صورت پنهان و یا نیمه علنی فعالیت می‌كرد و مقاصد خاص صنفی را دنبال می‌نمود، ابزار خوبی برای پیشبرد مقاصد سیاسی و استعماری دولتمردان كشور‌های استعماری انگلیس و بعد آمریكا قرار گرفت و آن‌ها با بهره‌گیری از ساختار و نوع سیستم عضو‌گیری و برخی ویژگی‌های پنهان كاری كه لازمه كار شبه جاسوسی و نفوذ در سایر جوامع به طور دلخواه بود، این سازمان را به عنوان مدل مناسب برگزیدند و در طول زمان با ایجاد تغیرات لازم آن را به یك سازمان گسترده سیاسی كه در اكثر كشور‌های هدف دارای عضو بوده و اكثر این اعضا از میان دولتمردان و رجال سیاسی و تأثیر‌گذار انتخاب می‌شدند تبدیل كرد تا با پیوستگی به سازمان مركزی اهداف از پیش تعیین‌ شده را عملیاتی نموده و به طور مستمر منافع و مطامع اربابان خود را به شكلی دقیق و كامل برآورده نمایند. این ساختار و تشكیلات تا چند دهه جوابگو بود. ولی با توسعه جوامع از جهات مختلف و بویژه مسئله اطلاع‌رسانی و رشد و توسعه ابزار‌های خبری و مسئله گستردگی رسانه‌ها و تا حدودی بلوغ فكری جوامع تحت استعمار این كشور‌ها‌، دیگر سیستم قبلی جوابگو نبود و بایستی سازمان‌های جدید كه بتوانند همین اهداف را در قالب‌های جدید و با شكلی مردمی و برخوردار از شعار‌های زیبا و فریبنده و عام پیگیری كنند، بنیان نهاده شوند. یكی از این سازمان‌ها كه از حیث گستردگی و تنوع از همه اسلاف خود، جلوتر بود و با شعاری ساده و عامیانه‌تر پا به عرصه وجود نهاد، «لاینز» بود. لاینز ابتدا دارای یك فعالیت محلی و خصوصی در داخل آمریكا بود و در سال 1917 میلادی به علت مختصات نیكوكاری و نوع‌دوستی آن كه ضمناً توجه عده زیادی از خارجیان را جلب كرده بود، به صورت اتحادیه بین‌المللی درآمد. هدف‌های آن به ظاهر غیر‌سیاسی و محدود به خدمت به افراد جامعه و در رشته‌های مختلف و ایجاد دوستی و اتحاد بین اعضاء بود. معهذا عبارت پشتیبانی از اصول حكومت‌های صالح و تقویت افراد شایسته كه جزء هدف‌های لاینز در اساسنامه می‌باشد، جلب نظر می‌كند زیرا سازمانی كه جنبه غیر‌سیاسی دارد باید همواره مطیع قانون و پشتیبان دولت خود باشد و هدفی را دنبال نكند كه برای اجرای آن ناچار از تلاش برای تشخیص اصول حكومت‌های صالح و یا افراد شایسته گردد چه این امر كاملاً سیاسی است. در زیر، مطابق با سند منتشره به ذكر آمار این سازمان در سال 1347 پرداخته شده است: «تعداد مناطق 145 در هفتاد كشور، تعداد باشگاه‌ها، 22000 و تعداد اعضای آن 860000 نفر می‌باشد. امور لاینز بین‌المللی زیر نظر یك هیئت مدیره است. تشكیلات كشور‌های كم وسعت از نظر لاینز بین‌المللی به یك و كشور‌های وسیع‌تر به چند منطقه تقسیم می‌شوند. هر منطقه به چند ناحیه و هر ناحیه به چند حوزه و هر حوزه به چند باشگاه تقسیم می‌شود. باشگاه‌ها كوچكترین واحد تشكیلاتی لاینز هستند و دیدار و اجتماع منظم اعضا در جلسات ماهیانه باشگاه‌ها صورت می‌گیرد. بدیهی است هیئت‌های مدیره باشگاه‌ها و مناطق در موارد لزوم جلسات جداگانه دارند و كنگره سالیانه مناطق هر كشور در همان مملكت و كنگره اتحادیه لاینز در هر سال (معمولاً در آمریكا) تشكیل می‌شود. نشریات اتحادیه بین‌المللی لاینز دارای یك نشریه ماهانه به نام (لاین) است و به جای آن كه هر منطقه به مسئولیت خود و مستقلاً دارای مجله جداگانه باشد روش غیر‌معمول اختیار شده است. به این شرح كه كلیه مجلات لاینز در سراسر جهان اگر با اجازه هیئت مدیره منتشر شده باشد اركان رسمی اتحادیه لاینز بین‌المللی محسوب می‌شود. این مجله «شیرنامه» نام دارد. شماره 354 از طرف لاینز بین‌المللی برای مجموع تشكیلات لاینز در ایران اختصاص داده شده و معمولاً بایستی تحت عنوان یك منطقه فعالیت كنند. ولی به علت وسعت كشور كه امكان تماس اعضا و اداره باشگاه‌ها را در یك سطح وسیع مشكل می‌سازد ایران از نظر تشكیلات لاینز به سه منطقه الف، ب و ث تقسیم شده كه هر سه منطقه تحت همان شماره 354 ثبت و به شرح زیر تقسیم شده‌اند: 1ـ منطقه 354 الف شامل: تهران، آذربایجان‌ شرقی و غربی، گیلان، گرگان مازنداران، كرمانشاهان و قصر شیرین، خرم‌آباد، سنندج، بروجرد و خراسان. 2ـ منطقه 354 ب شامل: اصفهان، كرمان و زاهدان. 3ـ منطقه 354 ث شامل: شیراز و اهواز. تعداد اعضای 354 الف:1884 نفر و تعداد باشگاه‌های آن به 72 عدد می‌باشد. رئیس منطقه 354 الف، دكتر اسماعیل اردلان می‌باشد. تعداد اعضای 354 ب، 766 نفر و رئیس منطقه آقای دكتر نواب می‌باشد. منطقه 354 ث، تعداد اعضای آن 868 نفر و رئیس منطقه هم آقای مهندس خسرو هدایت قائم مقام مدیر عامل شركت نفت می‌باشد. جمع كل اعضای سه منطقه، 3518 نفر بوده و در ضمن ریاست هر سه منطقه به عهده شیرمرد مهندس شریف امامی است. شیرمرد محمد دری دبیر كل لاینز ایران است.» با عنایت به آمار ذكر شده گستردگی در حوزه جغرافیایی و وسعت‌بخشی در سراسر كشور و حتی شهرستان‌های كوچك به طور جد در دستور كار سازمان لاینز بین‌المللی بود. در شهرستان‌های دور افتاده و كوچك و به ظاهر كم اهمیت هم بدنبال تأسیس و راه‌اندازی باشگاه لاینز بوده‌اند. راه‌اندازی چنین تشكیلات عظیم و گسترده و دارای ساختار حزب‌گونه و برخوردار ـ از اساسنامه و آئین‌نامه‌های اجرایی متعدد و برپایی كنگره‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، خود گواه سیاسی بود این سازمان را می‌دهد، مهم می‌نماید. اما مسئله مهمتر، حضور هدفمند رجال برجسته فراماسون در رأس این سازمان در سطح جهانی و در حوزه‌های داخلی هر یك از كشور‌هاست. چنان چه در ایران، فردی كه از اتحادیه بین‌المللی لاینز وظیفه تشكیل و راه‌اندازی لاینز در ایران را برعهده می‌گیرد، یك فراماسون لبنانی به نام «شفیق منصور» است كه در دیدار اولیه خود برای حصول به منظور به سراغ الهیار صالح كه از عناصر كلیدی سیاست آمریكا در ایران و رابط سرویس اطلاعاتی این كشور می‌باشد، می‌رود. ولی از آنجایی كه تشكیل هسته مركزی باید توسط اعضای فراماسونری صورت پذیر، صالح وی را به سوی یك ماسون دیگر كه از اساتید لژ‌های فراماسونری در ایران است هدایت می‌كند، این فرد، كسی نیست به جزء حسین علاء كه این مسئولیت را می‌پذیرد و به همراه عباس مسعودی (ماسونی دیگر)، مقدمات تأسیس این باشگاه را فراهم می‌آورد. جالب است كه از سی نفر اعضای مؤسس اولیه این كلوپ در تهران بیش از نیمی از آن از اعضای لژ‌های مختلف ماسونی هستند. در ضمن ریاست شورای عالی هر سه منطقه لاینز در ایران هم سال‌ها برعهده مهندس شریف امامی، استاد فراماسونری و ریاست لژ بزرگ ایران بوده است. از جهتی، جدای از رهبری و خط‌دهی اعضای فراماسونری در این كلوپ، خط‌مشی و سیاست‌گذاری‌ها و حتی اساسنامه آن و نحوه اداره و چگونگی برگزاری انتخابا و معرفی اعضا و بسیاری از امور دیگر، شباهت زیادی به برنامه‌های لژ‌های ماسونی دارد، لذا وابستگی این باشگاه به سازمان فراماسونی به اثبات می‌رسد. برای وضوح بیشتر مسئله، در زیر به چند سند در این خصوص اشاره شده است: سند اول «شماره: 862/312ـ تاریخ: 31/2/41 ـ موضوع: فعالیت مخالفین دولت‌ ـ یكی از محارم سردار فاخر حكمت اظهار می‌داشت، مسافرت آقای علاء وزیر دربار شاهنشاهی به فارس و شیراز كه ظاهراً تحت عنوان سالگرد انجمن لاینز صورت گرفته به منظور انجام یك مأموریت سیاسی و مخفی است. مشار‌الیه افزوده مؤسسه لاینز انگلستان كه یكی از شعبات لژ بزرگ فراماسونری انگلستان است تحت عنوان انجام كار‌های عام‌المنفعه، بزرگترین دستگاه خبری دولت انگلستان در كشور‌های دنیا محسوب می‌شود و آقای علاء وزیردربار شاهنشاهی كه خود از فراماسونر‌های معروف و از اعضای لژ بزرگ لندن هستند، ریاست جوامع فراماسونری ایران را بر عهده دارند و در این مسافرت به فارس كه به توصیه مقامات انگلیسی دستورات محرمانه‌‌‌ای به مأمورین نفوذی در فارس كه اكثراً بین عشایر دارای نفوذ و رهبری هستند صادر خواهد كرد. زیرا ممكن است روابط شاهنشاه و دولت امینی به صورت مبارزه سیاست انگلیس و آمریكا در ایران درآمده وضع نامساعدی به خود گیرد به این ترتیب عشایر فارس طبق تعلیماتی كه آقای علاء به آن‌ها خواهند داد برای دولت مركزی اشكالات بزرگی فراهم خواهند كرد. گوینده افزود اكثر رجال فارس و سران عشایر این منطقه فراماسون و تابع لژ بزرگ لندن هستند و تابع نظر و دستورات آقای علاء خواهند بود...» سند دوم «جنگ پنهانی سیا و اینتلیحن سرویس در تهران از رادیو پیك ایران» رادیوی مذكور ساعت 19 روز 16/5/48 مطالبی به شرح زیر پخش نمود یكی دیگر از شعبات سیا، سازمان مركزی جاسوسی آمریكا در ایران، باشگاه لاینز ایران نام دارد. باشگاه لاینز را «اوین جونز» یكی از فراماسون‌های متنفذ شهر شیكاكو هفتم ژوئن 1917 در شهر شیكاكو پایه‌گذاری كرد... تگزاس مركز فرمانروایی انحصار‌های نفتی آمریكاست. لذا از لاینز هم بوی نفت می‌آید. به هیچ‌وجه تصادفی نیست كه این مؤسسه اوایل تحت شعار خدمت به خود آغاز فعالیت كرد. معنای این شعار خدمت به انحصار‌های آمریكایی است. ولی در كنگره دالاس به شعار خدمت به دیگران مبدل گردید. تا جنگ جهانی دوم باشگاه لاینز چندان موفقیتی بدست نیاورد و نتوانست شبكه‌های جاسوسی خود را در جهان بگستراند. این كار پس از جنگ جهانی دوم، بعد از این‌كه سازمان جاسوسی مركزی آمریكا زمام امور را بدست گفت، امكان‌پذیر شد. رسوخ این باشگاه در شئون كشوری ما پس از كودتای 28 مرداد میسر گشت. 16 فروردین 1336 روز آغاز رسمی فعالیت خرابكارانه این مؤسسه امپریالیستی در میهن ما است. در آن روز شفیق منصور نامی اهل لبنان و نماینده سیار لاینز بود، از سی نفر ایرانی دعوت به عمل آورد و باشگاه لاینز ایران را بنیان نهاد. حتماً در روزنامه‌ها به اسامی این آقایان برخورده‌اید. این‌ها از زعمای قومند و جزو همه كاره‌های دولت هستند... مؤلف كتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران در كتاب سه هزار صفحه‌ای خود چند سطری را هم به لاینز اختصاص داده است. البته هدف از این یادآوری پرده‌پوشی فعالیت خرابكارانه آن است و در زیر پرده او می‌نویسد كه اعضای باشگاه لاینز ایران روزهای پنجشنبه اول و سوم هر ماه در یكی از هتل‌های تهران اجتماع می‌كنند و با هم ناهار می‌خورند و گویا فعالیت نیكوكاری آقایان هم بدین جا ختم می‌شود. ولی واقعیت چیست؟ واقعیت آن است كه لاینز نسخه ثانی لژ‌های فراماسونری می‌باشد كه سازمان جاسوسی آمریكا با استفاده از تجربه اینتلیجنت سرویس بوجود آورده است. هم‌اكنون در ایران صد‌ها باشگاه لاینز وجود دارد. این شعبات از جانب سه منطقه‌ای اداره می‌شود كه هر یك دارای رئیس جداگانه‌ای است. سازمان‌های منطقه لاینز در ایران دارای كمیته‌های بهداشت ـ عمران ـ كشاورزی و مالی است. به دیگر سخن لاینز ایران دولتی است در داخل دولت ایران، با در نظر گرفتن این‌كه اكثر رؤسای باشگاه‌ها را افسران مورد نظر سیا تشكیل می‌دهند. دایره فعالیت این شبكه وسیع جاسوسی روشن‌تر می‌شود. هدف آن‌ها عبارت است از جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی، سیاسی و نظامی و تحویل آن به سیا. وجه تشابه باشگاه‌های لاینز و لژ‌های فراماسونری عدیده است. بسیاری از موارد اساسنامه و مرامنامه باشگاه لاینز از مرامنامه و اساسنامه فراماسون‌ها اقتباس شده است. اگر اعضای لژ‌های فراماسون‌ها را «ماسون» می‌نامند. اعضای لاینز را شیرمردان و شیرزنان نامگذاری كردند. حتی لاینز ایران را هم فراماسون‌ها و البته فراماسون‌های در خدمت سیا بوجد آوردند. در این مورد داستان جالبی در كتاب فراموشخانه در ایران آمده است... مؤلف كتاب در كوشش در راه اثبات این ادعا كه باشگاه لاینز ایران كاری جز امور خیریه ندارد از اله پاشاخان صالح (الهیار صالح) كه به نوشته مؤلف گویا مرد صحیح‌العملی است، شاهد می‌آورد. اله پاشاخان صالح سالیان دراز مترجم و مشاور سفارت آمریكا در ایران بود. به هر حال همین آقای كارمند سفارت آمریكا می‌گوید: دومین روزی كه شفیق منصور اهل لبنان و نماینده سیار لاینز بین‌المللی به تهران آمد مرا در دفتر كارم ملاقات كرد. او نامه یكی از دوستانم را به من داد و تقاضا كرد در تشكیل شعبه لاینز در ایران پیشقدم شده و مدیریت و مسئولیت اداره آن را قبول كنم در حالی كه شفیق منصور مشغول صحبت بود همكارم كوروش شهباز وارد اطاق كارم شد نامه دوستم را به او داده و درباره پیشنهادی كه شده بود توضیحاتی به شهباز دادم همین كه او صحبت با شفیق منصور را شروع كرد بدون مقدمه به وی گفت كه شما استاد لژ فراماسونری لبنان هستید و فلان مقام را هم دارید من از شنیدن عنوان فراماسونری به وحشت افتادم و از شفیق منصور خواستم حقیقت موضوع را بگوید. اسماعیل رائین این اضافه را برای آن سر هم كرده است تا فعالیت باشگاه لاینز را كه مشابه مؤسسه جاسوسی آمریكا است پرده‌پوشی كند. ولی خود ندانسته مرتكب اشتباهی گردیده كه هدف وی را فاش می‌كند. آقای كوروش شهباز از كجا می‌دانست كه شفیق منصور فراماسون است. مترجم و مشاور سفارت آمریكا می‌نویسد كه وی هم نظیر چنین سئوالی را به كوروش شهباز داده است و می‌افزاید كه كوروش شهباز گفت از علامتی كه هنگام ورود به اطاق در دست‌هایش داشت. در اینجا است كه دروغگویی آقایان برملا می‌شود. زیرا اسماعیل رائین فراموش می‌كند كه دو سطر بالاتر از قول اله پاشاخان صالح نوشته كه كوروش شهباز به هنگام ورود شفیق منصور در اطاق نبوده و بعداً وارد اطلاق كار او شده، طبیعی است چگونه می‌توانست اظهارات شفیق منصور را شنیده باشد. واقعیت آن است كه شفیق منصور جاسوس سازمان سیا نزد همكاران خود آمده بود تا توسط او به دربار راه یابد و اله پاشاخان صالح می‌گوید من حسین علاء وزیر دربار را به او معرفی كردم و گفتم عین ماجرا را به ایشان بگوئید و یقیناً علاء در این مورد به شما كمك و مساعدت خواهند كرد. او هم سپس به ملاقات حسین علاء كه در آمریكا فراماسون شده بود می‌رود و نخستین باشگاه لاینز در ایران را تشكیل می‌دهد. آیا باز جای شك و تردید باقی می‌ماند كه باشگاه او نیز یكی از شعبات علنی جاسوسی وابسته به سازمان مركز جاسوسی آمریكاست. در اوایل خرداد ماه سال جاری (1348) درست در بحبوحه افشا‌گری‌های سیا علیه اینتلجینت سرویس، نهمین كنگره لاینز ایران افتتاح شد...» پی‌نوشت: 1 . برگرفته از اسناد لاینز جلد اول و دوم، صفحات مختلف. 2 . همان، ج 2، ص 186. 3 . همان، ص 64 تا 68. برگرفته از:كلوپ لاینز به روایت اسناد ساواك مركز بررسی اسناد تاریخی بخش مقدمه منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

دست نوشته‌های آیت‌الله مکارم‌شیرازی از درون زندان

آیت‌الله مکارم‌شیرازی فرزند علی محمد به سال 1305 ش در شیراز متولد شد. دوره ابتدایی و مقدمات علوم دینی را در زادگاه خود طی کرد و سپس در 1324 عازم قم شد. پس از طی درجاتی از علوم دینی به نجف اشرف مهاجرت کرد و به درجه اجتهاد رسید. ایشان پس از بازگشت به قم و آغاز تدریس، دست به خلق آثاری زد که از جمله آنهاست: فیلسوف نماها، خدا را چگونه بشناسیم، رهبران بزرگ، معمای هستی، تفسیر نمونه و... . آثار ایشان نزدیک به سی جلد است. تأسیس مجله مکتب اسلام در 1339 از دیگر خدمات فرهنگی ایشان محسوب می شود. آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی به علت همگامی با نهضت امام خمینی علاوه بر دستگیری در سال 1342، در 1356 نيز دستگیر و به چابهار تبعید گردید. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در قم مستقر شد و به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی ادامه داد. پس از وفات آیت‌الله اراکی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ایشان را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کرد. متن زير دست نوشته هايی از ايشان است كه از داخل زندان رژيم شاه به دست آمده است . بسمه تعالی البلاء الاولیاء! زندگی همواره آمیخته با ناراحتیها، ناملایمات،‌ ناکامیها و مشکلات است. کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که در دوران عمر کوتاه یا طولانی خود شاهد چنین صحنه‌ها و مناظری نباشد. تاریخ زندگی بشر در روی زمین مملو است از خاطرات تکان‌دهنده‌ای از فراز و نشیب‌های زندگی، نَوسانهای خوشبختی و بدبختی اقوام مختلف جهان. گرچه قسمتهای فراوانی از این ناکامیها و ناراحتیها معلول سوءتدبیر خود انسان و ساخته افکار نارسا و آمیخته با جهل و خودپرستی و خودخواهی اوست، ولی این را هم نمی‌توان انکار کرد که انسان هرقدر باهوش، مدبر، دانا و بینا و بی‌نظير باشد باز نمی‌تواند کشتی وجود و هستی خویش را به کلی از این طوفانها دور نگه دارد. چه می‌توان کرد دریایی است آشفته و طوفانی با هزاران امواج خروشان و کوبنده، ناخدا هرقدر ماهر و ورزیده باشد باز مجبور است با این حوادث خطرناک دست و پنجه نرم کند. ولی یک مطالعه عمیق در اسرار جهان خلقت می‌تواند این حقیقت را برای ما آشکار سازد که این حوادث ناگوار و ناراحت‌کننده وسیله بسیار مؤثری برای پرورش و تربیت ماست و اگر آنها نبودند یک رشته از نواقصی که تنها راه برطرف ساختنش این‌گونه حوادث است برای همیشه در وجود ما باقی می‌ماند. نخستین اثر این حوادث افزایش نیروي تحمل و بردباری و صبر و طاقت ما و ورزیدگی در جهات مختلف زندگی است، چرا چوبهای جنگلی از سایر چوبها محکم‌تر و آتش آنها فروزنده‌تر و دوام آن بیشتر است؟ چرا جنگجویانی که در میدانهای نبرد خونین شرکت کرده از دگران شجاع‌تر و ورزیده‌ترند؟ چرا پوست لطیف صورت انسان برهنه در برابر سرما و گرما مقاومت می‌کند در حالی که سایر اعضای پیکر ما هرگز چنین مقاومتی را ندارند؟ دلیلی جز قرار گرفتن در کوران حوادث ندارد. از این مهمتر، ایمان قلبی، هر قدر محکم و توحید ما هرقدر کامل باشد باز ممکن است موفقیتها و پیروزیها، قدرتها و سرمایه‌های گوناگون وجودی ما پرده‌هایی از غفلت بر روی آن بکشد و برای مدت کوتاهی هم که باشد گمان کنیم از خود چیزی داریم. ولی هنگامی که بزرگترین قدرتها در برابر طوفان حوادث همچون پر کاهی دستخوش اضطراب شده و بی‌اختیار به هر سو پرتاب می‌شود این پرده‌ها کنار می رود و آن احتیاج همه جانبه ما به مبدئی که ما را به وجود آورده آشکار می‌شود و وابستگی بی‌حد و حصر ما در تمام شئون هستی به آن مبدأ بزرگ به خوبی تجلی می‌کند. به یادبود ایامی که باجمعی از بزرگان و دوستان گرامی در زندان موقت شهربانی تهران بودیم در دفتر خاطرات دوست دانشمند عزیزم حضرت آقای محدث‌زاده نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی – 13 صفر 83 بسمه‌ تعالی انسان هرقدر ورزیده و شجاع باشد و هر اندازه در مکتب بزرگان این درس را خوانده باشد تا در کوران حوادث قرار نگیرد و از نزدیک ناظر صحنه‌های پرهیجان زندگی نباشد آن شایستگی و لیاقت وجودی را که در یک نفر انسان شجاع لازم است پیدا نمی‌کند. شاید حدیث البلاء الاولياء نیز اشاره به همین باشد که مردان بزرگ الهی همواره سهم بیشتری از ناملایمات و مشکلات زندگی داشته‌اند تا ورزیدگی و شایستگی بیشتری به دست آورند. اين چند جمله به عنوان یادبود ایامی که این افتخار نصیب بنده شده بود و با جمعی از اعاظم و بزرگان در زندان موقت شهربانی تهران بودیم بنا به پیشنهاد دوست گرامی حضرت آقای اهری نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی ـ 10/ صفر/ 83 بسم‌الله الرحمن الرحیم زکوه القدر العفو! [1] جمله‌ای است پرارزش و سخنی است گرانبها که از بزرگ مرد جهان انسانیت علی (ع) نقل شده است. آری برخلاف آنچه بعضی تصور می‌کنند انتقام مایه افتخار نیست. انتقام از بارزترین مظاهر درندگی و حیوانیت است. نشانه انسانیت عفو و گذشت و اغماض و بخشش است. آری هر نعمتی زکاتی دارد و زکات نعمت قدرت عفو و گذشت است. جمله‌های فوق به عنوان یادبود ایامی که با جمعی از بزرگان و دوستان عزیز در زندان موقت شهربانی بودیم در دفترچه خاطرات دوست محترم آقای طباطبایی نگاشته شد.- ناصر مکارم شیرازی- 11صفر 83 بسمه تعالی الاوان الشجره البریه اصلب عوداً[2]! جمله فوق که از بزرگ پیشوای جهان تشیع حضرت امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده یکی از بزرگترین درسهای زندگی را به ما می‌آموزد. آری در کشاکش مبارزات اجتماعی و تلاش و کوششهایی که برای حیات و زندگی صورت می‌گیرد همواره پیروزی در انتظار کسانی است که در کورانهای حوادث روزگار ورزیدگی کامل پیدا کرده و همچون پولادی آبدیده از کوره مبارزات سربر آورده‌اند. نازپروردگان، گوشه‌نشینان، تماشاگران صحنه‌های بزم و خلاصه کسانی که در نعمت و ناز و راحتی و خوشی و لذت بزرگ شده‌اند محکوم به شکست می‌باشند. سرباز رشید و لایق كسی است که در بزرگترین میدانهای جنگ شرکت جسته، سیاستمدار ورزیده و پخته کسی است که در محیطهایی که شاهد طوفانهای شدید سیاسی بود، پرورش یافته، نویسنده و گوینده و دانشمند پرمایه و باارزش کسی است که در صحنه‌های مبارزات سخنی و قلمی و علمی شرکت جسته و پولاد وجود او آبدیده و خاطراتی بزرگ از این مبارزات برای خود اندوخته است. بنابراین نباید هرگز از حوادث سخت و پیش‌آمدهای تلخ زندگی نگران باشیم بلکه با آغوش باز باید از آنها استقبال کرده و از برکات آنها بهره‌مند شویم. چند جمله فوق به عنوان یادبود ایامی که با جمعی از بزرگان و دوستان در زندان موقت شهربانی به سر می‌بردیم و دوست عزیز جناب آقای وحدت نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی - 11صفر 83 بسمه‌ تعالی ان اخوف ما اخاف علیکم اثنتان: اتباع الهوی و طول الامل[3]... در گفتار پیامبران و امامان هرگز مبالغه نیست. اگر فرمودند خطرناکترین پرتگاه جاده سعادت شما هواپرستی و آرزوهای دور و دراز است راستی چنین است. دلیل آن هم روشن است اساس ایمان را عقیده به مبدأ و معاد تشکیل می‌دهد، در سایه ایمان به خداست که انسان به سوی فضایل می رود و ایمان به روز جزا است که او را از رذایل و گناهان نجات می‌بخشد. ولی هواپرستی، ایمان به مبدأ و حق و حقیقت را متزلزل می‌سازد. اما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخره[4] بنابراین از این دو موضوع خطرناکتر چیزی نیست! به یادبود ایامی که با جمعی از بزرگان و دوستان در زندان موقت شهربانی تهران بودیم نگاشته شد. ناصر مکارم شیرازی - 14صفر 83 بسمه‌ تعالی الذی خلق‌الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا[5] داستان زندگی و مرگ از پیچیده‌ترین و مرموزترین داستانهایی است که بشر به خاطر دارد. این داستان راستی عجیب و شگفت‌انگیز است و عجیب‌تر اینکه از همه چیز به ما نزدیکتر همین زندگی و مرگ است و ما هنوز از اسرار آنها بی‌خبریم. اگر امروز از تمام محافل علمی جهان،‌ تمام فلاسفه و متفکرین بشر سئوال کنید حقیقت زندگی و مرگ چیست همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. همین‌قدر به شما می‌گویند ما آثار زندگی و مرگ را می‌بینیم ولی از حقیقت آن بی‌اطلاعیم. امروز در لابراتوارهای مجهز علمی ممکن است یک «سلول» یک «دانه گندم» یک «تخم مرغ» را بسازند ولی این سلول مصنوعی این دانه گندم و تخم مرغ ساختگی روح و جان ندارد. ساختمان فیزیکی و ترکیب شیمیایی آن عیناً مانند افراد طبیعی آن است ولی با این تفاوت که از جان و روح خبری در آن نیست. قرآن مجید هم آفرینش مرگ و حیات را از آیات عظمت حق معرفی کرده و در آغاز سوره تبارک، خداوند جهان را به این طریق توصیف می‌کند. الذی خلق الموت و الحیوه: خداوندی که مرگ و زندگی را آفرید. نکته جالبی را که قرآن در اینجا اضافه می‌کند مسئله هدف از خلقت، مرگ و زندگی است. ناموس مرگ و زندگی برای چیست؟ قرآن می‌گوید برای آزمایش حسن عمل! گرچه توضیح این سخن نیازمند یک بحث طولانی است ولی آنچه اجمالاً در اینجا می‌توان گفت این است که: آزمایشهای الهی برای اطلاع از امور پنهانی که در امتحان‌شوندگان است نمی‌باشد چه اینکه او از همه چیز باخبر است. یعلم خائنه الاعین و ما تخفی‌الصدور[6]. پس برای چه بندگان را آزمایش می‌کند؟ برای اینکه استعدادهای درونی آنها را به فعلیت برساند چه اینکه در وجود هر کسی لیاقتها و استعدادهایی نهفته شده که تا در میدان عمل قدم نگذارد به فعلیت نمی‌رسد. الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه[7]. بذرهای فضایل در سرزمین وجود افراد بشر افشانده شده و با آبیاری آزمایش و امتحان به ثمر رسیده و شاخ و برگ و گل و میوه می‌دهد. آری میدان مرگ و زندگی میدان آزمایش برای شایستگی و لیاقت افراد و وسیله به ثمر رسیدن بذرهای درونی و استخراج معادن نهفته کوهسار وجود انسان است. به عنوان یادبود ایامی که با جمعی از دوستان و بزرگان در زندان موقت شهربانی تهران بودیم در دفترچه خاطرات فاضل گرامی جناب آقای صدری نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی – 15 صفر83 بسم‌الله الرحمن الرحیم کل شییء من‌الدنیا سماعه اکثر من عیانه و کل شییء من‌الاخره عیانه اکثر من سماعه [8] عالم ماده و معنی، دنیا و آخرت از هر نظر در دو قطب مخالف قرار دارند. دورنمای جهان ماده بسیار بزرگ و خیره‌کننده و دل‌انگیز و دلپذیر است، اما هنگامی که انسان به آن نزدیک می‌شود همچون سرابی بیش نیست بسیار کوچک است و کم‌ارزش. این موضوع را از کسانی که به مقامات عالی و برجسته صوری و مادی رسیده‌اند می‌توان پرسید. آنها همگی اتفاق دارند صورتی را که قبلاً از نیل به آن مقام در عالم ذهن داشته‌اند با صورت واقعی آن که پس از وصول به آن دیده‌اند بسیار متفاوت است. لذا نیل به آن مقامات عطش سوزان و تشنگی بی‌حساب آنها را هرگز فرو ننشانده است. ولی بعکس مقامات معنوی، علم، تقوی، قرب به خدا و... به قدری پر اهمیت است که صورت واقعی آن قبل از وصول قابل درک و پس از وصول قابل توصیف نیست. فیها مالاعین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر[9]. به یادبود ایامی که با جمعی از بزرگان و دوستان از شب 12 محرم‌الحرام 83 در زندان موقت شهربانی تهران بودیم در دفتر خاطرات حضرت مستطاب حجت‌الاسلام آقای غفاری نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی - زندان شهربانی ـ 16/ صفر/ 83 بسمه تعالی لسان‌العاقل وراء قلبه و قلب المنافق وراء لسانه[10] حدیث بالا گویا از امیرمؤمنان مولای متقیان علی (ع) است و یکی از آموزنده‌ترین سخنان پرارزش آن بزرگوار است. می‌فرماید: زبان عاقل پشت قلب اوست و قلب منافق پشت زبان اوست. آری زبان انسان عاقل در پشت قلب او قرار گرفته یعنی هر چیز می‌خواهد بگوید قبلاً در دورن دل خود مورد مطالعه و بررسی قرار داده و سپس به زبان خود اجازه سخنگویی می‌دهد . بدیهی است چنین سخنی جز خیر و سعادت نخواهد بود. اما آدم منافق و احمق به عکس این حالت است یعنی اول می‌گوید و سپس درباره نتایج آن می‌اندیشد و بسیار می‌شود که از گفته خود نادم و پشیمان می‌گردد و جز بدبختی و ناکامی نتیجه‌ای نمی‌برد. چند جمله فوق به عنوان یادبود ایامی که با جمعی از بزرگان و دوستان در زندان موقت شهربانی تهران بودیم در دفتر خاطرات جناب مستطاب سلالة السادات آقای آقا سیدمرتضی مرتضوی نگاشته شد. - ناصر مکارم شیرازی – 17 صفر83 بسم‌الله الرحمن الرحیم به عقیده من زندان یک مکتب تربیتی است که تعداد کلاسهای آن بستگی به تعداد اشخاص و دسته‌هایی دارد که با انسان در یک جا زندانی هستند. خوشبختانه ما از این مکتب بزرگ برای اولین‌بار استفاده کردیم و امیدواریم بتوانیم از نتایج مطالعات خود در آینده استفاده فراوان کنیم - زندان موقت شهربانی - ناصر مکارم شیرازی پي نوشت : [1]ـ غررالحکم، ص 342، کلمه 7821 [2]ـ نهج‌البلاغه صبحی صالح، ص 418، نامه 45 [3]ـ نهج‌البلاغه صبحی صالح، ص 83، کلمه 42 [4]ـ همان [5]ـ سوره ملک، آیه 2 [6]ـ سوره غافر، آیه 19 [7]ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 380 [8]ـ نهج‌البلاغه صبحی صالح، ص 169، خطبه 114 [9]ـ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 295 [10]ـ وسائل‌الشیعه، ج 15، ص 281. برگرفته از:یادداشتهای زندان، تدوین مرتضی شریف‌آبادی، تهران، موزه عبرت ایران، 1384 صص 53 - 65 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

سرنوشت نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس

دومین اصل از مواد اساسی اصول 51 گانه نظامنامه اساسی مجلس شورا كه وظایف و تكالیف نمایندگان آن مجلس در حدود و روابط با ادارات و دولت را دربرمی‌گرفت، درباره چگونگی نظارت هیأت مجتهدین طراز اول بر مصوبات و قوانینی است كه در مجلس مزبور طرح و تصویب می‌شد. در نخستین روزهای تشكیل اولین دوره از مجلس شورای ملی سخن از «تكمیل قانون اساسی» به میان آمده، عده‌ای از نمایندگان هم در چندین جلسه از نبود قانون شكایت كردند. در همان اوان چند تن از نمایندگان آگاه به قوانین مشروطه در دیگر ممالك به تدوین قانون اساسی نشستند و موادی را از قانون‌های اساسی دیگر كشور‌ها، بیشتر از همه از فرانسه و بلژیك برداشته، قانون اساسی ایران را نوشتند. تا اینكه نخستین بار آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری در اواخر ربیع‌الاول 1325 از «انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهای متدینین» سخن راند كه قوانین موضوعة مجلس را در «هر عصری از اعصار» قبل از تأسیس مورد مداقه و ملاحظه و مذاكره قرار دهند. او تصریح كرد «اگر آنچه وضع شده مخالف با احكام شرعیه باشد عنوان قانونیت» پیدا نكند و امر انجمن مزبور در این باب «مطاع و متبع» و ابداً تغییر‌ناپذیر باشد. به دنبال پیشنهاد وی تعدادی از نمایندگان مجلس به تكاپو افتادند كه به منظور عملی ساختن گفته شیخ، ماده واحد‌ه‌ای را از تصویب مجلس بگذرانند و در قانون اساسی وارد سازند. هر چند برخی از نمایندگان تندرو و روشنفكر كه از حمایت‌های انجمن ملی تبریز هم برخوردار بودند در تحقق این خواسته سنگ‌اندازی می‌كردند، با وجود این در جلسه 3 جمادی‌الاول 1325/24 خرداد 1286 لایحه نظارت هیأتی از علماء بر قوانین موضوعه در مجلس مطرح شد و پس از مذاكرات چند تن از نمایندگان درباره آن رأی‌گیری به عمل آمده، حضار فصل مربوطه به نظارت همیشه هیأتی از مجتهدین بر عدم مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با احكام شرع را به تصویب رسانده، ضمیمه نظامنامه اساسی كردند. در این مصوبه مجلس از آیات عظام عبد‌الله مازندرانی و محمد كاظم خراسانی كه مقیم عتبات عالیات بودند تقاضا كرد كه نام 20 تن از علمای متدین عالم به مقتضیات عصر را معرفی بنمایند تا از میان آنان 5 نفر را اعضای مجلس به حكم قرعه یا به اتفاق آرا به سمت عضویت آن هیأت تعیین كرده، بشناسند. در پی انتشار این مصوبه برخی از روزنامه‌ها و نشریات و عده‌ای از سیاستمداران، از جمله وزیر مختار انگلیس در تهران (سر اسپرینگ رایس) به مخالفت و ایراد‌گیری از آن پرداختند و آن را «ماده كهنه‌پرستانه» خواندند. به هر روی چندی موضوع مربوط به این مصوبه مسكوت مانده. عمر مجلس اول كفاف آن را نداد كه تكلیف هیأت یاد‌شده معلوم شود. در دوره‌ بعدی كه پس از وقایع ناگوار آغاز به كار كرد این مصوبه همچنان دغدغه تعداد زیادی از نمایندگان بوده، با طرح سئوالاتی آن را پی‌گیری كردند. تا اینكه در 3 جمادی‌الاولی 1328/2 خرداد 1288 آیات عظام مقیم عتبات عالیات در مكتوبی به مجلس نام 20 تن از علماء را كه از ایشان تقاضا شده بود، معرفی كردند؛ از نجف اشرف 7 نفر، از تهران 3 نفر و از هر كدام از شهر‌های مهم دیگر یك نفر. آنچه در این میان تأمل‌برانگیز است اینكه موضوع مكتوب آیات عظام نزدیك به دو ماه مسكوت ماند و در مجلس مطرح نشد تا اینكه سید عبد‌الله بهبهانی كه یكی از 20 عالم معرفی شده در مكتوب مذكور از تهران بود، ترور و كشته شد. این واقعه علاوه بر آنكه هیجانی را در تهران و چند شهر دیگر به راه انداخت موجب گردید در داخل مجلس برخی از نمایندگان سخن از هیأت نظارت بر قوانین مجلس را به میان آورند. با وجود این رئیس مجلس موضوع را به تعویق و تأخیر می‌انداخت تا اینكه در جلسه 19 رجب/15 خرداد همان سال مكتوب مجتهدین قرائت شد و در جلسه بعدی كه روز سه‌شنبه 26 رجب/ 24 مرداد تشكیل گردید برای انتخاب 5 عضو هیأت نظارت بر مصوبات مجلس رأی‌گیری به عمل آمد. اما اختلاف پیش آمد و بار دیگر نمایندگان در این باره به رأی ایستادند. سه مرتبه این كار را تكرار كردند. عاقبت میرزا زین‌العابدین قمی، سید‌اسد‌الله قزوینی، شیخ اسماعیل محلاتی، ثقة‌الاسلام اصفهانی و سید‌محمد بهبهانی به عنوان اعضای آن هیأت انتخاب شدند. با وجود این پس از گذشت چند ماه، چنین هیأتی مجال تشكیل و اقدامی را پیدا نكرد. برخی از آنان از حضور و عضویت در چنین هیأتی خودداری نمودند و فضای موجود بر جامعه هم اجازه و امكان آن را از ایشان درگرفت. مجلس سوم نیز از وجود چنین هیأتی بی‌بهره ماند. با تشكیل مجلس چهارم انگیزه برای تشكیل هیأت مجتهدین طراز اول به وجود آمد. هر چند برخی از علماء وجود و حضور سید‌حسن مدرس در مجلس شورای ملی را نعمتی می‌دانستند كه با فعالیت او مصوبات مجلس از عدم مطابقت با شرع مصون می‌ماند؛ بنابراین چندان تقلا و تلاشی برای تشكیل هیأت مورد نظر از خود نشان ندادند. از سوی دیگر رضاخان سردار سپه كه در این هنگام روز به روز قدرت بیشتری می‌یافت و صحنه‌گردان اصلی سیاست كشور می‌شد. با انواع دسایس از توجه به این موضوع و تشكیل هیأت علماء جلوگیری كرده در همان دوره‌های چهارم و پنجم مجلس كه همزمان با روی كار‌آمدن و شروع سلطنتش بود امكان هر گونه فعالیت را در این باره از نمایندگان و روزنامه‌نگاران گرفت. این درخواست بار دیگر در سال 1303 از طرف آیات اصفهانی، نایینی و حائری یزدی مطرح شد كه انجامی نداشت. در آبان و آذر 1306 همزمان با فعالیت ششمین دوره مجلس شورای ملی كه مهاجرت علمای اصفهان و چند شهر دیگر به قم پیش آمد، آقا‌نور‌الله اصفهانی و دیگر سران مهاجرین خواسته‌های خود را در 5 ماده به هیأت دولت پیشنهاد كردند كه در ماده دوم آن «انتخاب 5 نفر از علماء در مجلس به عنوان طراز اول» آمده بود. مهدی‌قلی‌خان مخبر‌السلطنه هدایت (رئیس‌الوزرای وقت) درپاسخ به ماده مزبور نوشت كه حالیه به ترتیبی كه در قانون اساسی معین و مقرر است رفتار شود و در موقع خود در این باره مساعدت لازم از سوی دولت به عمل خواهد آمد. هر چند موضوع مهاجرت قم پایان یافت و همچنان تشكیل هیأت مجتهدین طراز اول برای نظارت بر قوانین مجلس شورای ملی به ورطه فراموشی سپرده شد. برگرفته از:روزشمار تاریخ معاصر ایران، هدایت‌الله بهبودی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 4، ص 149 و 150 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

یك سنداعتراض زنان مسلمان ایران به ادامه بازداشت امام خمینی

سند زیر كه تاریخ هفتم تیر 1342 را دارد از سوی جمعی از زنان مسلمان ایران خطاب به شاه نوشته شده است : پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خاطر ملوكانه استحضار دارند كه بر اثر بازداشت حضرت آیت‌الله العظمی مرجع عالیقدر عالم تشیع آقای خمینی قلوب مرد و زن مسلمان ایران جریحه‌دار گردیده و اضطراب عظیمی در تمام شئون ملی رخ داده كه جز با آزادی معظم‌له به هیچ‌نحو دیگری تسكین‌پذیر نیست. زنان مسلمان ایران افتخار دارند كه در پرتو تعالیم مقدسه اسلامی از حقوق و مواهبی برخوردارند كه زنان اروپایی هنوز به عشری از اعشار آن نائل نگردیده‌اند و بنا به حكم محكم قرآن مجید و تعلیمات پیشوایان جلیل‌القدر روحانی از هر عملی كه خارج از حدود شرع مطهر اسلام و تقلید بی‌جا از جوامع اروپایی و غیرمسلمان باشد اظهار نفرت و انزجار می‌نمایند. هیاهوی چند زن بیكار و بی‌اطلاع از حقوق زن در اسلام دلیل خواست اكثریت زنان مسلمان ایران نیست. استدعا دارد با صدور فرمان آزادی حضرت آیت‌الله و سایر رجال روحانی مقرر فرمایند مراتب معروضه به دولت ابلاغ شود. بانو موسوی- بانو جزایری- بانو علم‌الهدی – بانو امام – بانو سوزنگر – بانو حكیم – بانو آل طیب – بانو محمدی – بانو وكیلی – بانو حكیم – بانو كجباف – بانو مرید – دوشیزه جزایری – بانو علوی – بانو ساكی – بانو نظری – بانو شوشتریان – بانو كجباف – بانو طاهری – بانو مروج – بنو پاسار – بانو یحیوی – بانو جولا – بانو بهبهانی – بانو ساكی – بانو چیت‌ساز – دوشیزه علم‌الهدی – بانو موسویان – دوشیزه حكیم – دوشیزه آل‌طیب – دوشیزه موسوی – زهرا خدادیان – بانو مدنیان – دوشیزه موسوی – بانو نورالدینی – دوشیزه سجادیه – بانو حدادپور – بانو كجباف‌زاده – دوشیزه كجباف – بانو مرعشی – بانو طبیب – بانو سمیع – دوشیزه مرعشی – بانو شالباف – بانو توكلی – شوكت جنانی – دوشیزه حسین‌زاده – بانو پناباد – بانو فكور – بانو قمر قنواتی – حاجی بی‌بی مصطفوی – عصمت مجتهدزاده – بانو مرتضیوی – بانو اشرفپور – بانو هاشمی – دوشیزه اشرفپور – بانو افصلان – بانو اشعری – بانو باصفا – دوشیزه افصلان – بانو علم‌الهدی – دوشیزه علم‌الهدی – بانو جزایری – معصومه امام – بانو زرگر – دوشیزه شیخ‌الاسلام – دوشیزه شیخ‌الاسلامی – دوشیه حسن‌زاده – بانو حسن‌زاده – دوشیزه سراج – بانو اكبرپور – بانو شیشه‌بر – بانو اكبرپور – دوشیزه اكبرپور – بانو كل‌زاده – بانو تدین – بانو چیت‌ساز – بانو دادرس – دوشیزه اردو – بانو اردو – بانو اردو – بانو قبیتی – بانو سمیع – بانو قدكساز – بانو معمارزاده – دوشیزه علم – بانو پورغلامی – دوشیزه هاشمی – بانو هاشمی – دوشیزه حكیم – بانو حكیم – بانو كجباف. برای تیمسار سرلشكر پاكروان ارسال شود. 8/4/42 منبع:سایت جامع تاریخمعاصر ایران

پانزده خرداد در مطبوعات داخلی

میرزا باقر علیان‌نژاد تاریخ مطبوعات ایران در تناسب با تاریخ سیاسی و سپس تاریخ فرهنگی كشور، قابل ارزیابی است‌. چه بسا این تناسب در دوره پهلوی روشن‌تر از دیگر ادوار باشد; چرا كه فراز و فرود امور سیاسی‌، چه در دوره رضاشاه و چه در زمان سلطنت پسرش‌، و متعاقب آن دگرگونیهای فرهنگی‌، به نحوی چشمگیر بود كه نخستین امواج آن ابتدا به صفحات جراید می‌رسید و سپس دیگر صحنه‌های جامعه را در بر می‌گرفت‌. وابستگی سیاسی‌، رشد و فراگیر شدن اختناق و سانسور از یك طرف و رشد نایافتگی و كم تجربگی جامعه مطبوعات از سوی دیگر، بویژه در زمان پهلوی دوم‌، مطبوعات را تبدیل به فرمایشی‌ترین بخش فرهنگی كشور كرده بود. روزنامه‌ها آیینه دربار بودند و در آزادترین شكل خود، نمایشگر كشمكشهای سازمان یافته احزاب دولتی‌. در چنین فضایی‌، چرخ مطبوعات‌، توانی جز كشیدن ارابه نظام شاهنشاهی را نداشت و به همین جهت پس از كودتای 28 مرداد 1332 و تحكیم پایه‌های دیكتاتوری محمدرضا پهلوی‌، آفتاب مطبوعات تا 25 سال بعد، در غروبی تحمیلی فروخفت و ادبیاتی كه از روشنایی حقیقت به دور بود، زبان جراید كشور گردید. در چنین فضایی‌، تبلیغ از آنچه كه به «اصلاحات‌» مشهور شد و بعدها «انقلاب شاه و ملت‌» لقب گرفت‌، آغاز گردید. سیاستهای امریكا برای ملحق كردن ایران به جهان سرمایه‌داری و تبدیل آن به یكی از بلوكهای دنیای غرب ـ چه از لحاظ سیاسی و چه از نظر اقتصادی ـ ایجاد بازار مصرف‌، حضور بنگاههای اقتصادی در ایران‌، تأمین امنیت برای صدور انرژی از خلیج فارس و بالاخره پشتیبانی از دولت اسرائیل‌، واقعیتهایی بودند كه مطبوعات وقت به نام دگرگون كردن ایران‌، عبور از سنت و رسیدن به مدرنیسم (دروازه‌های تمدن‌) و بالاخره پیشرفت و آبادانی معرفی كردند و به همین نسبت‌، مخالفان را مخالف تمدن‌، مرتجع‌، عقب مانده و دشمن اصلاحات نامیدند. با نگاهی گذرا به مطبوعات ایران در اوایل دهه چهل‌، بویژه پس از درگذشت آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی بروجردی‌، در می‌یابیم كه در رفتاری مشابه و هماهنگ به تبلیغ برنامه‌های محمدرضا پهلوی در نوسازی (!) كشور پرداختند و زمانی كه صدای مخالفان و پیشگام آنان امام خمینی در نقد و سپس افشای پشت پرده این طرحها بلند شد، مواضع رسمی حكومت را كه همانا تحقیر و سركوب معنوی این گروه بود، منعكس كردند. نكته دیگر آنكه شخصیت سیاسی اصحاب مطبوعات در ماهیت موضع‌گیری جراید بسیار مؤثر بود. بیشتر آنان وابسته به سیاست رسمی و رشد یافته حمایت حكومت بودند. برای نمونه عباس مسعودی‌، مدیر روزنامه اطلاعات از سناتورهای انتصابی محمدرضا پهلوی در مجلس سنا بود. مصطفی مصباح‌زاده‌، مدیر روزنامه كیهان ـ كه جایگزین عبدالرحمن فرامرزی از گردانندگان اداره سانسور وزارت فرهنگ شده بود ـ غیر از نمایندگی مجلس شورای ملی در دوره‌های 15، 16، 17 و 21، و سناتوری دوره هفتم مجلس سنا، از اعضای شبكه جاسوسی بدامن بود. و یا عبدالله والا مدیر وقت تهران مصور، روابط نزدیكی با دربار و ساواك داشت‌. علی بهزادی مدیر مجله سپید و سیاه كه اخبار مربوط به خاندان سلطنتی را با تفصیل و توصیف بسیار نقل می‌كرد. عضو لژهای فراماسونری خیام‌، كوروش‌، نور، آسیا و رازی بود. او به نشان تاج اهدایی از طرف شاه می‌بالید و با امیرعباس هویدا دوستی تنگاتنگی داشت‌. علی‌اصغر امیرانی صاحب امتیاز مجله خواندنیها، برای ماندگاری خود و جریده‌اش از دادن هر امتیازی به حكومت ابا نداشت و خوردن نان به نرخ روز را عیب نمی‌پنداشت‌. تلون مطبوعاتی او موجب شد كه نشانهای همایون‌، تاجگذاری و اصلاحات ارضی بگیرد و مخالف‌خوانیهای ظاهری او تأثیری در توجه مثبت حكومت به او نداشت‌. همكاری او با اسرائیل و ساواك از سیاه‌ترین نقاط پرونده سیاسی‌اش به شمار می‌رود. این مقاله گزارشی است از انعكاس واقعه 15 خرداد در آیینه مطبوعات‌; مطبوعاتی كه پیش از آن از زیر تیغ دولت اسدالله علم گذشته و بیش از 50 جریده به تعطیلی كشانده شده بود. در 15 خرداد 1342 تیتر اصلی اكثر مطبوعات به حوادث این روز، خصوصاً بازداشت آیت‌الله خمینی اختصاص داشت‌. تیتر برخی نشریات در 15 خرداد 1342 چنین بود: □ آیت‌الله خمینی و آیت‌الله قمی دستگیر شدند. (اطلاعات‌، 15/3/1342). □ سرلشكر پاكروان (رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور): آقایان خمینی و قمی توقیف شدند. (پیغام امروز ـ 15/3/1342). □ اظهارات تیمسار سرلشكر پاكروان معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان امنیت كشور درباره حوادث دو روز اخیر كشور. (كیهان ـ 15/3/1342). □ اعلامیه شهربانی كل كشور; تعقیب متخلفین از قانون‌. (كوشش ـ 15/3/1342). □ به موجب اعلامیه شهربانی كل كشور به دنبال دادن شعارهای سیاسی به وسیله بعضی دستجات‌، تظاهرات در خیابانهای تهران ممنوع شد. (اطلاعات ـ 15/3/1342). □ عزاداری به تظاهرات سیاسی تبدیل شد، شهربانی كل كشور. (كیهان ـ 15/3/1342). □ نخست‌وزیر: مخالفان اصلاحات ارضی تنبیه می‌شوند. (بامشاد ـ 15/3/1342). محور اصلی مطالب مطبوعات در روز 15 خرداد 1342 مصاحبه پاكروان بود. این مصاحبه در اكثر روزنامه‌ها به صورت كامل به چاپ رسید. پاكروان‌، ساعتی پیش از شركت در این مصاحبه‌، در نامه‌ای به ریاست اداره دادرسی ارتش‌، درخواست صدور قرار بازداشت آیت‌الله خمینی را امضأ كرده بود. روزنامه كیهان در گزارشی از كنفرانس مطبوعاتی پاكروان نوشت‌: «ساعت یك و نیم بعد از ظهر امروز تیمسار سرلشكر پاكروان معاون نخست‌وزیر و سرپرست سازمان اطلاعات و امنیت كشور طی یك كنفرانس مطبوعاتی كه در كاخ نخست‌وزیری با حضور خبرنگاران خارجی و داخلی تشكیل شده بود، پیرامون جریانات روز و تظاهرات دو روز اخیر اطلاعاتی به خبرنگاران داد.» پاكروان در ابتدای این مصاحبه به خبرنگاران گفت‌: «مذهب رسمی ایران مذهب شیعه اثنی عشری است‌. مذهب ما مانند ملیت و سلطنت از تجلیات موجودیت ایرانی ماست‌. هیچ كدام از این تجلیات نمی‌توانند از هم دیگر تفكیك گردد و ما سربازان ارتش شاهنشاهی همان طور كه برای شاه و كشور حاضریم جان خود را فدا كنیم برای دفاع از مذهبمان تا آخرین قطره خون خود ایستادگی خواهیم كرد...» پاكروان در ادامه سخنان خود گفت‌: «طبقه روحانیون برای اینكه محترم باشند باید به وظیفه معنوی خود عمل نموده و از هر طمعی و هر جاه‌طلبی و هر هوسرانی دوری كنند. احتیاج به گفتن نیست كه چون روحانی بشر است‌، در طبقه روحانیون خوب و بد وجود دارد ولی خوشبختانه روحانیون ایران عموماً اشخاص با تقوی و با فضیلت هستند و بیشتر آنها مورد احترام و علاقه عامه قرار گرفته‌اند. اخیراً روش بعضی از روحانیون طوری بوده است كه اشكالات قابل ملاحظه‌ای ایجاد كرده است و اولیأ امور برای حفظ مصالح عالیه كشور اقدام نمایند.» پاكروان سپس شرحی از روند اصلاحات ارضی و دیگر اقدامات رژیم شاه داد و مدعی شد: «عده بسیار محدودی از روحانیون با همدستی عناصر بسیار پلید خواسته‌اند از نفوذ معنوی خود یك تلاش مذبوحانه به كار برند و برخلاف اراده تمام ملت جلو اقدامات آزادی‌بخش اعلی‌حضرت همایون را گرفته و امیال پلید خود را ارضا كنند.» پاكروان با محكوم كردن مخالفان اصلاحات ارضی در ایران آنان را متهم به زد و بند با دشمنان خارجی ایران كرد و گفت‌: «آقای خمینی با مشاهده این وضع تصور می‌كرد كه بتواند با بهره‌برداری از عوامل مرتجع و خائن از این راه بزرگ شود و در عالم تشیع به مقامی برسد، علمدار یك نقشه خائنانه شد. ابتدا به طور مذبوحانه سعی كرد جلو اصلاحات را بگیرد اما وقتی كه دید تمام ملت در این راه از شاهنشاه پشتیبانی می‌نمایند فهمید تنها راه موفقیت این است كه با دشمنان داخلی و خارجی ایران زد و بند نماید.» پاكروان در بخش دیگری از این مصاحبه گفت‌: «آقای خمینی و آقای قمی و عده زیادی دستگیر شده‌اند. این اشخاص با وجود مقام خیلی ارجمندی كه در عالم روحانیت پیدا كرده‌اند خواسته‌اند بلوایی به راه اندازند و شاید در بعضی موارد موفق شده‌اند. این افراد بدون در نظر گرفتن مصالح عالیه كشور و بدون رعایت منافع طبقات محروم‌، با تمام عناصر مرتجع همدست شده‌اند و متوالیاً تحریك كردند و از هیچ كار و تهمت كوتاهی نكردند و كار به جایی رسید كه با عوامل خارجی تماس گرفتند.» پاكروان در ادامه تأكید كرد كه این بار سران وقایع اخیر تعقیب خواهند شد. پاكروان همچنین در پاسخ به سئوالی درباره دخالت جمال عبدالناصر در وقایع اخیر گفت‌: «ما كار را در خارج موردنظر قرار داده‌ایم و برای ما یقین حاصل شده كه مقدار زیادی پول از خارج كشور در اختیار خمینی گذاشته شده و جمال عبدالناصر در جریانات اخیر نظر داشته است‌.» پاكروان در ادامه از محاكمه و مجازات متهمان وقایع اخیر خبر داد و اعلام كرد تاكنون سی نفر بازداشت شده‌اند و عده دیگری نیز بازداشت خواهند شد. پاكروان همچنین گفت به دنبال بازداشت خمینی در قم و تجریش نیز تحریكات و اغتشاشاتی ایجاد كرده‌اند. پاكروان در پاسخ به سئوال خبرنگاران درباره دستگیری رهبران جبهه ملی پاسخ داد هیچ كدام از آنها بازداشت نشده‌اند. وی همچنین اعلام كرد لزومی برای اعلام حكومت نظامی نمی‌بیند.» مصاحبه پاكروان خوراك تبلیغاتی مطبوعات در روزهای بعد بود و آنها قیام 15 خرداد را حركتی ارتجاعی كه با كمك مالی جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور وقت مصر، طراحی شده بود، معرفی كردند. حجم خبرهای مربوط به حادثه 15 خرداد، در مطبوعات روز بعد گسترده‌تر بود. روزنامه‌ها در این روز ضمن پرداختن به وقایع 15 خرداد، از اعلام حكومت نظامی در تهران و شیراز و... خبر دادند. برخی از عناوین مطبوعات در روز 16 خرداد 1342 بدین شرح بود: □ نزاع بزرگ در قم‌. (كیهان ـ 16/3/1342). □ در تظاهرات دیروز و امروز عده‌ای كشته شدند و مؤسسات و مغازه‌ها و سینماها مورد هجوم و آتش‌سوزی قرار گرفت‌. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ حمله پلیس به تظاهركنندگان‌. (كیهان ـ 16/3/1342). □ پاسبانها سوختند. (كیهان ـ 16/3/1342). □ كتابخانه پارك‌شهر آتش گرفت‌. (كیهان ـ 16/3/1342). □ تظاهرات در قم‌، مشهد، شیراز؛ در قم عده‌ای كشته شدند و در شیراز حكومت نظامی اعلام شد. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ در تهران و شیراز حكومت نظامی اعلام شد. (پست تهران ـ 16/3/1342). □ اعلامیه شماره یك فرمانداری نظامی‌؛ نصیری‌. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ نخست‌وزیر: توطئه خطرناكی كه به موقع كشف شد. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ نخست‌وزیر؛ دشمنان ایران توطئه و تشنج ایجاد می‌كنند. (كیهان ـ 16/3/1342). □ نطفه آشوب و غوغای دیروز در كجا بود؟ (بامشاد ـ 16/3/1342). □ انتقام ارتجاع‌. (پست تهران ـ 16/3/1342). □ انعكاس وقایع ایران در دنیا؛ خبرگزاریهای خارجی وقایع دو روزه اخیر ایران را به دنیا مخابره كردند. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ تاس؛ تظاهرات دیروز تهران را ارتجاعی اعلام كرد. (كیهان ـ 16/3/42). روزنامه پست تهران درباره وقایع روز گذشته نوشت‌: «دامنه تظاهرات صبح دیروز بالا گرفت و تظاهركنندگان در خیابانهای بوذرجمهری‌، سیروس‌، مولوی‌، میدان ارك‌، جلو وزارت دارایی و دادگستری و چهارراه گلوبندك‌، جلو پارك شهر، ناصرخسرو و باب همایون پراكنده شدند و دست به تظاهرات زیادی زدند و با چوب‌دستیهایی كه در دست داشتند به هر چه می‌رسیدند می‌زدند و می‌شكستند. تظاهركنندگان كه هنوز به طور آزاد در خیابانها حركت می‌كردند در ابتدا به چند دكان در خیابانها و محلات مذكور كه باز بوده حمله كردند و شیشه‌های آنها را خرد كردند و پس از حركت این دستجات در خیابانها، دكانها و مؤسسات به حالت تعطیل درآمد و دكانها از ترس حمله‌كنندگان بسته شد.» این روزنامه در ادامه از تعطیلی مؤسسات دولتی و بانكها در اثر ازدحام مردم خبر داد و نوشت‌: «مقارن ظهر دیروز كه تظاهرات خیابانی به حد اعلای خود رسیده بود و تظاهركنندگان در اثر مواجه شدن با قوای انتظامی در خیابانهای تهران پراكنده شده بودند عبور و مرور در نقاط مركزی و حدود بازار و اغلب خیابانهای تهران به كلی قطع شد و علت این امر این بود كه متظاهرین كلیه وسایط نقلیه دولتی‌، شخصی و اتوبوسها را خرد می‌كردند و بدین علت رفت و آمد اتومبیلها و وسایط نقلیه در خیابانها به كلی قطع شد.» پست تهران در ادامه گزارش خود، از آتش‌سوزیهای گسترده در شهر تهران و همچنین به آتش كشیده شدن كتابخانه پارك‌شهر خبر داد. به نوشته این روزنامه‌، عده‌ای نیز به باشگاه ورزشی جعفری ]متعلق به شعبان جعفری‌[ حمله و شیشه‌های آن را خرد كردند و كتابخانه باشگاه را به آتش كشیدند. همچنین در خیابان شاهپور و خیابان خراسان نیز چند اتوبوس به آتش كشیده شد و شیشه‌های سینماهای سعدی و حافظ خرد شد. در برخی از نقاط شهر نیز چراغهای راهنمایی و كیوسكهای تلفن نیز تخریب شدند. پست تهران در پایان گزارش خود از تهران نوشت‌: «تظاهرات خیابانی در تهران تا بعد از ظهر دیروز به طور پراكنده در نقاط مختلف شهر تهران و در خیابانهای سیروس‌، شوش شرقی‌، میدان خراسان و شهناز ادامه داشت و بعد از ظهر دیروز با مستقر شدن نیروهای انتظامی در خیابانها، وضع شهر تقریباً به حالت عادی درآمد ولی تظاهركنندگان به خیابانهای جنوبی شهر هجوم بردند و در خیابانهای شوش و سیروس و میدان شاه و بی‌سیم نجف‌آباد دست به تظاهرات عمیقی زدند و چون وسایل سازمان آب برای لوله‌كشی قسمت جنوب شهر در میدان شوش انبار شده بود، تظاهركنندگان لوله‌های چدنی را برداشته و با این لوله‌ها به دكانها و اتومبیلها حمله كردند و چند باجه فروش بلیت اتوبوس به وسیله این لوله‌ها ویران شد...» دیگر روزنامه‌ها نیز گزارشهایی از وقایع روز گذشته منتشر كرده بودند كه تقریباً همانند گزارش پست تهران بود. روزنامه كیهان نیز از مصاحبه كوتاه نخست‌وزیر خبر داد. اسدالله علم در این مصاحبه به خبرنگاران گفت‌: «لازم است این مطلب به اطلاع عموم برسد كه حوادث اخیر مسلماً به منظور ارعاب مردم بود تا از آن نتیجه سیاسی گرفته شود و مطابق اطلاعاتی كه ما در دست داریم اگر در نتیجه پیش‌بینی دولت حالا اتفاق نمی‌افتاد در دو هفته دیگر به صورت دامنه‌دارتری ظاهر می‌شد كه مشكلات دولت و زیان ملت بیشتر می‌گردید. اكنون به هیچ صورتی اشكالی در بین نیست و به هم‌میهنان عزیز خود اطمینان می‌دهم اشخاصی كه باعث ناراحتی مردم می‌شوند به شدیدترین وجهی تنبیه خواهند شد و جای هیچ‌گونه نگرانی نیست‌.» علم در ادامه این مصاحبه افزود: «امروز عده زیادی از طبقات مختلف مردم به من مراجعه كردند. و می‌خواستند از طرف دولت در برابر آشوبگران و خرابكاران شدت عمل بیشتری به خرج داده شود اما شدت عمل بیشتری ضرورت ندارد خاصه اینكه جریان به صورت عادی برگشته است و قوای انتظامی تسلط كامل بر اوضاع دارند.» اسدالله علم در پایان این مصاحبه گفت‌: «این نكته را نیز یادآور می‌شوم كه در هر نقطه‌ای از كشور لازم باشد با شدت عمل از این گونه عملیات مخرب و مزاحم مردم شرافتمند و اصلاح‌طلب ایران جلوگیری خواهیم كرد ولی خوشبختانه در هیچ نقطه‌ای از كشور چنین احتیاجی برای شدت عمل پیدا نشده است و مردم در آرامش و سكوت به سر می‌برند و چون لازم بود كه در شیراز چند نفر فوراً محاكمه نظامی شوند در آنجا حكومت نظامی اعلان شد تا مقررات حكومت نظامی به موقع اجرا درآید.» روزنامه پست تهران نیز از جلسه عصر روز گذشته هیئت دولت خبر داد و نوشت‌: «دولت به ریاست آقای نخست‌وزیر تشكیل شد. در این جلسه موضوع حوادث دو روز اخیر مورد بررسی قرار گرفت‌. در اطراف این جریانات بحث شد، در این جلسه هیئت دولت مقررات حكومت نظامی در تهران و حومه را تعقیب كردند و تیمسار سپهبد نصیری رئیس شهربانی كل كشور با حفظ سمت به فرمانداری نظامی تهران منصوب و مشغول به كار شد.» اما از سوی دیگر، رادیو ایران نیز ساعت 7 بعد از ظهر دیروز اعلام كرد كه مقررات حكومت نظامی از ساعت 8 بعد از ظهر در تهران و حومه برقرار است‌. مطبوعات امروز به انعكاس گسترده متن اعلامیه شماره یك فرمانداری نظامی تهران و حومه پرداختند. در این اعلامیه آمده بود: «چون به موجب تصویب‌نامه هیئت دولت به منظور حفظ آرامش و امنیت عمومی و رفاه اهالی محترم پایتخت و حومه و جلوگیری از اعمال سوء و اخلالگری عناصر مفسده‌جو، مقررات حكومت نظامی در تهران و حومه برقرار می‌گردد و تصویب‌نامه دولت نیز از رادیو به استحضار عامه رسیده است‌، اینك لازم می‌دانم موارد زیر را جهت اطلاع اهالی محترم پایتخت اعلام و انتظار دارد كه در حفظ نظم و آرامش با مأمورین انتظامی جهت همكاری كوشش فرمایند. 1ـ از این تاریخ تا صدور اعلامیه قانونی از ساعت 22 (10 شب‌) تا 5 صبح عبور و مرور در شهر و حومه مطلقاً ممنوع است و چنانچه به دستور توقف مأمورین انتظامی توجه ننمایند به سوی آنان تیراندازی خواهد شد. 2ـ اجتماعات به كلی قدغن است و افراد و اشخاص حق توقف و اجتماع در معابر را نداشته و با اولین اخطار مأمورین انتظامی باید فوراً متوقف شوند. 3ـ افرادی كه شغل و كار آنها ایجاب می‌كند هنگام شب از خانه خارج شوند از قبیل اطبأ و داروسازان و غیره باید اجازه مخصوص از فرمانداری نظامی تحصیل نمایند...» به دنبال انتشار این اعلامیه‌، پست تهران از انتصابات جدید در فرمانداری نظامی تهران خبر داد و نوشت‌: «تیمسار سرلشكر اویسی فرمانده لشكر یك گارد به معاونت فرمانداری نظامی و سركار سرهنگ ستاد صمدیان‌پور رئیس اداره اطلاعات شهربانی كل با حفظ سمت به ریاست ستاد فرمانداری و تیمسار سرتیپ محسن به‌آفرید به سمت دادستان فرمانداری نظامی منصوب شدند.» خبرنگار روزنامه كیهان نیز از شیراز خبر داد: «به دنبال تظاهرات امروز مردم شیراز از طرف لشكر 10 پیاده فارس در سراسر شیراز و حومه حكومت نظامی اعلام گردید. در جریان تظاهرات امروز چند نفر كشته و زخمی شدند. تظاهركنندگان در خیابان زند، سینما حافظ و چند مشروب‌فروشی و یك جیپ شهربانی را آتش زدند.» فرمانداری نظامی شیراز و حومه كه به فرماندهی تیمسار سرتیپ ابوالقاسم سهراب‌پور ـ فرمانده لشكر 10 پیاده فارس ـ تشكیل شده بود امروز اولین اعلامیه خود را منتشر كرد. متن این اعلامیه به نقل از روزنامه كیهان این چنین بود: «از آنجایی كه چند نفر ماجراجو از چندی به این طرف با جمع نمودن عده‌ای ساده‌لوح به دور خود قصد اخلال در نظم عمومی را داشته‌اند به منظور جلوگیری از هرگونه بی‌نظمی و اخلال در امنیت عمومی از ساعت 8 بعد ازظهر امروز 16/3/1342 در شیراز و حومه مقررات فرمانداری نظامی به مورد اجرا گذاشته خواهد شد. طبق ماده 10 قانون فرمانداری نظامی‌، در مدت فرمانداری نظامی كلیه اجتماعات و انجمنها بایستی به كلی متوقف و متروك گردد. از كلیه اهالی شاهدوست و میهن‌پرست شیراز و حومه انتظار دارد در حفظ مقررات مربوط به فرمانداری نظامی با مأمورین انتظامی همكاری نمایند والا طبق مقررات شدیداً تعقیب خواهند شد. ضمناً تا اعلام ثانوی عبور و مرور در شیراز و حومه از ساعت 10 شب تا 5 صبح ممنوع خواهد بود.» امروز در حالی در دو شهر تهران و شیراز حكومت نظامی اعلام شد كه پاكروان‌، رئیس ساواك‌، در مصاحبه دیروز خود مدعی بود كه با توجه به تسلط قوای نظامی به اوضاع‌، حكومت نظامی منتفی است‌. روزنامه‌های امروز ایران به انعكاس وقایع اخیر در خبرگزاریهای خارجی نیز پرداختند. روزنامه كیهان به نقل از خبرگزاری رویتر نوشت‌: «پس از اعلام حكومت نظامی‌، كامیونهای سربازان مسلح به مسلسل و همچنین جیپهای حامل پلیس به خیابانهای تهران سرازیر شدند. دولت خبر دایر بر كشته شدن هزار نفر را تكذیب كرد. گفته می‌شود كه توقیف آیت‌الله روح‌الله خمینی و بیست نفر از پیروانش موجب تظاهرات دیروز شده است‌. رفت و آمد بین ساعت ده شب تا 5 صبح ممنوع شده است‌. تعدادی تانك زره‌پوش‌، جیپهای ارتشی و نیروهای كلاه خودسر با تفنگهای سرنیزه‌دار و مسلسل‌، در میدانهای اصلی و نقاط تقاطع محلی تهران و اطراف بازار موضع گرفته‌اند.» روزنامه كیهان در شماره امروز خود به نقل از رادیو لندن نیز نوشت‌: «پیرو اغتشاشات امروز ضددولت‌، حكومت نظامی در تهران اعلام شده است‌. بیانیه دولت می‌گوید مقررات رفت و آمد از ساعت 22 است‌. اغتشاشات امروز متعاقب دستگیری یك رهبر مذهبی مسلمان [آیت‌الله خمینی] است كه پس از تظاهرات دیروز علیه طرح اعلی‌حضرت شاهنشاه برای پیشرفت بانوان و اصلاحات ارضی صورت گرفت‌.» خبرگزاری یونایتدپرس نیز از كشته شدن 26 نفر و مجروح شدن شصت نفر خبر داد. این خبرگزاری به مصاحبه پاكروان و علم نیز اشاره كرده بود و به نقل از علم گفت كه سی نفر و از جمله آیت‌الله روح‌الله خمینی یكی از رهبران برجسته شیعه دستگیر شده‌اند. خبرگزاری فرانسه نیز از تهران گزارش داد كه در تظاهرات تهران جسد یك زن هم دیده می‌شود. كمونیستهای شوروی نیز چون دیگر تیغه قیچی‌، همان رویه غربیها را با حادثه 15 خرداد در پیش گرفتند. روزنامه پست تهران در شماره امروز خود به نقل از خبرنگار خبرگزاری رسمی شوروی‌، تاس‌، نوشت‌: «عناصر ارتجاعی كه از اصلاحات ارضی و آزادی زنان به شدت ناراضی هستند، روز گذشته دست به تظاهرات زیادی در خیابانهای تهران زدند.» خبرنگار تاس در ادامه گزارش خود افزود: «هدف اصلی تظاهركنندگان عبارت از مختل كردن برنامه‌های اصلاحاتی است كه اكنون از طرف دولت ایران در دست اجرا و یا در دست تهیه است‌. در شهرهای قم و ری و مشهد نیز كه از مراكز بزرگ مذهبی ایران هستند تظاهرات مشابهی به وقوع پیوسته است‌.» خبرنگار تاس در پایان گزارش خود افزود: «بدون شك تمهیدات مخالفان اصلاحات در ایران با شكست روبه‌رو خواهد شد و اصلاحات اساسی كه مورد طرفداری اكثریت مردم ایران است طبق میل یك مشت غیرمسئول و آشوب‌گر دچار توقف نخواهد گردید.» روزنامه اطلاعات نیز در شماره امروز خود به انعكاس وقایع ایران در خارج از كشور پرداخت‌. خبرگزاری آسوشیتدپرس اعلام كرد كه در تظاهرات 15 خرداد عده زیادی كشته شده و هزار نفر مجروح شدند. این خبرگزاری به نقل از سخن‌گوی سفارت امریكا در تهران از حمله تظاهركنندگان به كانون ایران و امریكا در مقابل دانشگاه تهران خبر داد. در ادامه گزارش آسوشیتدپرس آمده بود كه تظاهرات 15 خرداد شدیدترین تظاهرات ضددولتی از سال 1953م بوده است و اولین حكومت نظامی پس از ده سال در تهران اعلام شده است‌. خبرگزاری فرانسه نیز از حمله تظاهركنندگان به وزارت كشور و اداره انتشارات و رادیو خبر داد و اعلام كرد: «این اغتشاشات به دنبال عزاداری ماه محرم و شهادت حضرت امام حسین‌(ع) روی داده و گفته می‌شود رهبری اغتشاشات را گروهی از روحانیون كه با سیاست دولت مخالف هستند به عهده دارند. در كریدورهای نخست‌وزیری ایران گفته می‌شود تظاهرات شدیدی كه اكنون در تهران جریان دارد بر اثر دستگیری چند نفر از رهبران مذهبی از جمله آیت‌الله خمینی و فلسفی یكی از وعاظ معروف است‌». این خبرگزاری از كشته شدن هشتادنفر خبر داد و اعلام داشت افراد مسلح ارتش با جیپهای مجهز به بلندگو و با اسكورت تانكها آغاز حكومت نظامی را اعلام داشتند. این خبرگزاری در پایان گزارش خود افزود: «در این تظاهرات تعداد كمی از دانشجویان شركت داشتند و اعضای جبهه ملی و روشنفكران ترقی‌خواه خود را از جریان بركنار داشته بودند.» خبرنگار یونایتدپرس نیز از اوضاع تهران در 15 خرداد 1342 چنین گزارش داد: «تظاهرات در حوالی بازار با شدت بیشتری جریان داشت و تظاهركنندگان به سوی مأمورین حمله می‌كردند و سربازان با خونسردی با سلاحهایشان آتش می‌نمودند. مردی را دیدم كه درست در جلو من به زمین افتاد. ولی تظاهركنندگان هنوز هم جلو می‌آمدند و سربازان هم به شلیك خود ادامه می‌دادند[...] بالاخره تیراندازی متوقف شد و دودها محو گردید[...] به اطرافم می‌نگریستم‌. قلب تهران مانند صبح بعد از وقوع یك گردباد عظیم به نظر می‌رسید. همه چیز تكه تكه و خرد شده بود. من در بیست سال گذشته هرگز صحنه‌ای بدتر از این واقعه ندیده بودم‌.» در پایان گزارش یونایتدپرس نیز آمده بود: «در جلو كاخ شاه هفت ردیف سرباز كه با مسلسل مسلح هستند صف بسته‌اند. سربازان دیگر تمام راههای اصلی را كه به كاخ شاه و عمارات دولتی ختم می‌شود محاصره كرده‌اند. تمام ادارات دولتی تعطیل شده است و شهر مانند یك قلعه محاصره شده می‌ماند.» روزنامه خراسان كه جمعه‌ها نیز منتشر می‌شد در 17 خرداد 1342 مقاله‌ای تحت عنوان «ابراز انزجار» به چاپ رساند. مطبوعات در طول هفته اول بعد از قیام 15 خرداد یعنی از 18 خرداد 1342 تا 24 خرداد 1342 با محور قرار دادن اظهارات پاكروان و نخست‌وزیر و برخی دیگر از مقامات رژیم شاه‌، قیام 15 خرداد را آشوب و بلوا خواندند كه حاصل تلاش آدمهای اجیر شده 25 ریالی است‌، كه از خارج پول دریافت كرده‌اند. علاوه بر این اخبار و تصاویر مربوط به حوادث روز 15 خرداد نیز انعكاس گسترده‌ای در مطبوعات داشت‌. مهم‌ترین اخبار در طول این هفته عبارت بودند از: □ آیت‌الله حاج سیدعبدالحسین دستغیب در شیراز دستگیر و به تهران منتقل شد. (اطلاعات ـ 18/3/1342). □ خبرگزاریهای خارجی گزارش می‌دهند: محاكمه نظامی 15 نفر از روحانیون بزودی آغاز می‌شود. (كیهان ـ 18/3/1342). □ بازداشت‌شدگان محاكمه نظامی می‌شوند. (كیهان ـ 18/3/1342). □ طبق آمار رسمی دولت‌، تعداد مقتولین [در تهران و قم] 86 نفر و مجروحین 193 نفر اعلام شد، تا شش هفته دیگر مقررات حكومت نظامی برقرار خواهد بود. (كیهان ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: انقلاب عظیم ملت با هیچ تحریكی متوقف نخواهد شد. (اطلاعات ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: توطئه اخیر را با پول راه انداختند. (پست تهران ـ 18/3/1342). □ دستهای خارجی در حوادث چند روزه اخیر. (پیغام امروز ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: ما شدیداً عمل می‌كنیم‌. (كیهان ـ 18/3/1342). □ اسلام اجازه نمی‌دهد. (كیهان ـ 18/3/1342). □ بدون رتوش‌: حوادث تأسف‌آور، ع امیرانی‌. (خواندنیها ـ 18/3/1342). □ عزاداری عاشورا به تظاهرات سیاسی و نمایشهای خیابانی تبدیل شد. آیت‌الله خمینی و آیت‌الله قمی و فلسفی و عده‌ای از وعاظ بازداشت شدند. (آسیای جوان ـ 19/3/1342). □ اخبار و عكسهای بلوای تهران‌. (آسیای جوان ـ 19/3/1342). □ 418 نفر در تهران دستگیر شده‌اند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ آدم دانه‌ای 25 ریال‌. (پیغام امروز ـ 19/3/1342). □ بحران فرونشست‌. (كیهان ـ 19/3/1342). □ شاه‌: ارتجاع سیاه با همه مظاهر تمدن مخالف است‌. (بامشاد ـ 19/3/1342). □ شاه‌: تجلی روح مرتجعین سیاه را در روز 15 خرداد در تهران دیدم‌. (صدای مردم ـ 19/3/1342). □ شاه‌: ملت آماده قربانی دادن است‌. (پست تهران ـ 19/3/1342). □ شاه‌: نیت ارتجاع سیاه این است‌. (كوشش ـ 19/3/1342). □ نخست‌وزیر: بهلولهای تازه در سیاست می‌خواستند ظاهر شوند، ارتباط بعضی مراجع روحانی قم و مشهد با اشرار فارس برای ما مسلم گردید. (پست تهران ـ 19/3/1342). □ نخست‌وزیر: جاسوسها و پولهای به دست آمده در چند روز آینده با اسم و رسم و منبع كسب پول برای اطلاع عموم معرفی می‌شوند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ باقر مجلسی‌: دنیا دیگر اجازه این حرفها و تظاهرات غیر معقولانه را نمی‌دهد. (كوشش ـ 19/3/1342). □ فئودالهای ایران به خاطر منافع خود می‌خواهند سعادت ملت ایران را فدا كنند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ روحانیون مورد احترام و توجه دولت هستند. (اطلاعات ـ 19/3/1342) □ آشوب و بلوا و خون‌ریزی در تهران و قم و چند نقطه دیگر. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ پس از ده سال سكوت و آرامش یك بار دیگر تهران شاهد حوادث خونینی شد. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ شاه‌: به یاری خداوند و پشتیبانی ملت ایران‌، انقلاب عظیم ملی را به ثمر می‌رسانیم و با ارتجاع سیاه و مخالفان سعادت ملت مقابله می‌شود. (بامشاد ـ 20/3/1342). □ شاه‌: هرگز اجازه نخواهیم داد ارتجاع سیاه راه انقلاب ملت ایران را سد كند. (پیغام امروز ـ 20/3/1342). □ دكترالموتی‌: این (ناامنیها) به زیان مملكت است‌. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ ارتجاع سیاه نقشه‌های شومی داشت‌. (اطلاعات ـ 20/3/1342). □ چه نامسلمانیها كه به اسم مسلمانی شد. (خوشه ـ 20/3/1342). □ تهران‌: پانزدهم خرداد 1342. (فردوسی ـ 21/3/1342). □ چهارشنبه خونین‌. (خواندنیها ـ 21/3/1342). □ آقاپوله گریخت‌. (اطلاعات ـ 21/3/1342). □ شاه‌: جای تأسف دارد كه عده‌ای آلت دست خارجی شدند و به ایجاد بلوا دست زدند. (خراسان ـ 21/3/1342). □ شعبان جعفری‌: من تا آخرین نفس می‌گویم شاه‌، شاه‌، حسودان باشگاه را آتش زدند. (پست تهران ـ 21/3/1342). □ اعلامیه دولت‌: دولت به كمك خسارت دیدگان می‌شتابد. (پست تهران ـ 21/3/1342). □ با این میكرب مبارزه كنید. (اطلاعات ـ 22/3/1342). □ بازار تهران هم امروز وضع عادی به خود گرفت‌. (اطلاعات ـ 22/3/1342). □ استفاده از گرد آتش‌زا در تظاهرات 15 خرداد (اطلاعات ـ 23/3/1342). □ تظاهركنندگان‌، پیراهنهای سیاه در برداشته و به چوب و كارد مسلح بودند. (روشنفكر ـ 23/3/1342). □ روسیاهی زغال‌. (بامشاد ـ 23/3/1342). □ ناگهان عزاداری به میتینگ مبدل شد. (امید ایران ـ 24/3/1342). □ هفته خونینی كه بر تهران گذشت‌: رپورتاژ جامعی از حوادث تأثرانگیز چند روزه اخیر تهران‌. (سپید و سیاه ـ 24/3/1342). □ آمدند، كشتند، سوختند، رفتند،... (امید ایران ـ 24/3/1342). □ 35 هزار كلمه خبر از حوادث 15 خرداد به سراسر جهان مخابره شد. (سپید و سیاه ـ 24/3/1342). تبلیغات مطبوعات علیه قیام 15 خرداد تا پایان خردادماه نیز ادامه پیدا كرد. مقامات دولتی اظهارات خود را درباره دخالت مصر در امور داخلی ایران تكرار كردند. مطبوعات در مقالات خود عوامل قیام 15 خرداد را مرتجعان و آشوبگران مخالف دهقان و كارگر نام نهادند. برخی از عناوین مطبوعات در روزهای پایانی خرداد چنین بود: □ سازمان امنیت امروز از یك گوشه اسرار حوادث اخیر پرده برداشت‌. (اطلاعات ـ 25/3/1342). □ اسناد توطئه پانزدهم خرداد فاش شد. (اطلاعات ـ 25/3/1342). □ نكته‌ها و خبرهای پشت پرده‌; جای وساطت یك مقام روحانی مثل مرحوم آیت‌الله بروجردی بین دولت و مخالفین خالی است‌. (خوشه ـ 25/3/1342). □ همه با هم در تشییع تابوت ارتجاع (اراده آذربایجان ـ 25/3/1342). □ سرلشكر پاكروان‌، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت‌: دو تن از عمال ناصر به نام محمد القیسی و عبدالقادر رباط ظرف یك سال‌، بیش از پنج میلیون تومان در تهران خرج كردند. (كوشش ـ 26/3/1342). □ محمد القیسی‌: پنج میلیون تومان پول به حاج جواد نقره‌چی تحویل دادم‌. (صدای مردم ـ 26/3/1342). □ انزجار و تنفر شدید نسبت به مسببین حادثه 15 خرداد. (كوشش ـ 26/3/1342). □ شكست عبدالناصر در ایران مطبوعات قاهره را خشمگین كرده است‌. (اطلاعات ـ 27/3/1342). □ آشوب‌گران 15 خرداد دشمن دهقان و كارگر بودند. (اطلاعات ـ 27/3/1342). □ روحانیون واقعی از افكار مترقی در چهارچوب تعالیم اسلامی پشتیبانی می‌كنند. (اطلاعات بانوان ـ 27/3/1342). □ این اطلاعات را در هیچ روزنامه دیگر نخواهید خواند، یك آمار دقیق از ضایعات و خسارات‌. (اتحاد ملی ـ 28/3/1342). □ دیوار ارتجاع شكست خورده است‌. (فردوسی ـ 28/3/1342). □ اظهارنامه‌های خسارت دیدگان در واقعه 15 خرداد از امروز مورد رسیدگی قرار گرفت‌. (اطلاعات ـ 29/3/1342). □ نخست‌وزیر: حوادث 15 خرداد دو هفته تمام در شئون مملكت وقفه ایجاد كرد. (پیغام امروز ـ 30/3/1342). □ عبدالناصر در فدراسیون نیم بند. (اطلاعات ـ 30/3/1342). □ آرام‌، وزیر امور خارجه‌: اشاره به عمال ناصری در حوادث اخیر به هیچ وجه متوجه برادران مسلمان عرب كشورهای عربی نیست‌. (پیغام امروز ـ 30/3/1342). □ نامه‌ها، تلگرافات و میتینگهای مردم در پشتیبانی از اصلاحات ملی‌; زنان ایران از اطراف پرچم اصلاحات كنار نمی‌روند. (اطلاعات ـ 30/3/1342). □ اسدالله علم (نخست‌وزیر): ما نمی‌توانیم از قافله تمدن دور بمانیم و اكنون كه با شما صحبت می‌كنم زنان كشورهای دیگر در گردش آسمانی هستند. (خراسان ـ 31/3/1342). جنگ تبلیغاتی مطبوعات در طول هفته‌های بعد نیز ادامه پیدا كرد. محور اصلی این تبلیغات نیز دخالت عوامل خارجی در حادثه 15 خرداد بود. مطبوعات حتی در سالگرد قیام 15 خرداد نیز بر مطالب سال گذشته خود استوار بودند و به آنها تأكید ورزیدند. □ یادی از یك حادثه شوم‌. (فردوسی ـ 12/3/1343). □ یادی از واقعه شوم پانزدهم خرداد: آشوب كور خرداد. (پست تهران ـ 14/3/1343). □ یادی از یك واقعه تأسف‌آور. (دنیا ـ 16/3/1343). پی‌آمد بررسی اخبار، گزارشها، مقالات‌،... مندرج در مطبوعات از 15 خرداد 1342 تا سالگرد این قیام‌، چنین می‌رساند كه‌: 1ـ مطبوعات همچنان قیام 15 خرداد را با عناوین‌: آشوب‌، بلوا، غوغا،... می‌نامیدند. 2 - تظاهركنندگان را با عناوین آشوب‌گر و عوامل ارتجاع سیاه و... می‌خواندند. 3 - همچنان مدعی ارتباط برخی از روحانیان با عناصر خارجی برای ایجاد آشوب در كشور بودند. 4 - بر كمك مالی جمال عبدالناصر به مخالفان جهت ایجاد آشوب در كشور تأكید می‌كردند. 5 - تظاهركنندگان 15 خرداد را اجیرشدگانی برای دریافت 25 ریال پول می‌دانستند. 6 - عامل اصلی قیام را سوءاستفاده سیاسی برخی روحانیان از مراسم مذهبی برمی‌شمردند. 7ـ از قیام 15 خرداد در سالگرد آن تحت عناوین‌: حادثه شوم‌، واقعه تأسف‌آور، آشوب كور... یاد می‌كردند. برگرفته از:فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم، شماره7، (ویژه نامه 15 خرداد) بهار1384 منبع:سایت جامع تاریخمعاصر ایران

روایت دروغ از یك جنایت

روزنامه های اطلاعات و كیهان در روز پنجشنبه 31 فروردین 1354 در گزارشی تحت عنوان « نُه زندانی در حین فرار كشته شدند » چنین نوشتند : امروز مقامات انتظامی اعلام كردند « 9 نفر از زندانیانی كه قصد فرار داشتند كشته شدند » طبق اعلام مقامات مزبور تعدادی از زندانیان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحریك سایر زندانیان می‌نمودند . مقامات زندان تصمیم گرفتند آنها را به زندان دیگری منتقل نمایند . هنگامی كه اتوبوس حامل زندانیان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان دیگر در حركت بودند زندانیان ضمن حمله به مامورین مستقر در اتوبوس زندانی بر و مجروح كردن 2 نفر از آنان موفق می‌شوند از اتوبوس خارج شوند و مبادرت به فرار نمایند . در این موقع مامورین مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس كه ماموریت مراقبت و حفاظت از اتوبوس را بر عهده داشتند اقدام به تیراندازی به طرف زندانیان فراری كردند و در نتیجه 9 نفر از زندانیان كشته شدند و هیچیك موفق به فرار نگردیدند . وضع مزاجی دو نفر از مامورین كه یكی از آنان مورد اصابت گلوله سایر مامورین قرار گرفته بود رضایتبخش است . اسامی زندانیان كشته شده به شرح زیر است: 1 ـ محمد چوپانزاده 2 ـ احمد جلیل افشار 3 ـ عزیز سرمدی 4 ـ بیژن جزنی 5 ـ حسن ضیأ ظریفی 6 ـ كاظم ذوالانوار 7 ـ مصطفی جوان خوشدل 8 ـ مشعوف كلانتری 9 ـ عباس سوركی. (1) طرح ادعای فرار زندانیان به عنوان توجیهی برای كشتن آنان ، مانند بسیاری دیگر از ادعاهای رژیم پهلوی دروغی بزرگ و بهانه ای بیش نبود . واقعیت این بود كه این حادثه به تلافی ترورهایی كه پیش از آن به وقوع پیوسته بود صورت گرفت . از جمله اینكه ترور سرتیپ زندی پور رئیس كمیته مشترك ضد خرابكاری در 27 اسفند 1353 ضربه هولناكی به سیستم امنیتی رژیم شاه محسوب می‌شد و ساواك كه تا یك ماه پس از این ترور نتوانسته بود عوامل آن را بیابد انتقام خود را از زندانیان سیاسی گرفت و 9 نفر از آنان را به شرحی كه می‌خوانید تیرباران كرد . اولین بار كه به طور رسمی و از زبان یك مقام مسئول درباره این جنایت رژیم تردید و سؤال مطرح شد، از سوی سرپرست پیشین پزشكی قانونی بود كه طی نامه ای به روزنامه كیهان، این واقعیت را پیش كشیده بود كه چرا نُه نفری كه ساواك مدّعی بود هنگام اقدام به فرار كشته شده اند، از جلو تیر خورده اند. این نامه در آخرین روزهای حیات رژیم شاه به چاپ رسید.(2) در اوایل خردادماه 58 اعلام شد كه «بهمن نادری پور» (معروف به «تهرانی») بازجوی معروف ساواك و كمیته مشترك و «فریدون توانگری» (معروف به «آرش») شكنجه گر و بازجوی كمیته مشترك، كه در زندان جمهوری اسلامی به سر می بردند، حقایق مربوط به این حادثه را ضمن مصاحبه ای تلویزیونی ابراز كردند. طبق اظهارات «تهرانی»، بعد از ترور «سرتیپ رضا زندی پور»، رییس وقت كمیته مشترك، «محمدحسن ناصری» (معروف به «دكتر عضدی») وی را به اتاق خویش احضار می كند و می گوید كه او نیز قرار است در عملیاتی كه دستور آن را «پرویز ثابتی» (معروف به مقام امنیتی) داده است، شركت كند؛ و به او تحكم می كند كه كنجكاوی به خرج ندهد تا هر زمان كه موقع آن رسید، به اطلاع وی برسد. روز پنجشنبه 29 فروردین «رضا عطارپور» (معروف به «دكتر حسین زاده») به «تهرانی» تلفن میكند و از وی می خواهد كه نامه انتقال كاظم ذوالانوار (عضو مركزیت مجاهدین خلق در زندان) به زندان اوین را تهیه كند؛ ضمناً به وی اطلاع می دهد كه ساعت دو بعد از ظهر، بعد از پایان وقت اداری، در رستوران هتل آمریكا واقع در خیابان تخت جمشید (طالقانی فعلی) رو به روی سفارت آمریكا، برای صرف ناهار حاضر باشد. «تهرانی»، بلافاصله، نامه انتقال ذوالانوار را تهیه كرده به امضا می رساند و به مأموران می دهد تا وی را به زندان اوین منتقل كنند. وقتی كه «تهرانی» به رستوران موردنظر می رسد، علاوه بر «عطارپور» این افراد را نیز در آنجا می یابد: «پرویز فرنژاد» (معروف به «دكتر جوان»)، «محمدحسن ناصری» (معروف به «دكتر عضدی»)، «سرگرد سعدی جلیل اصفهانی»، «ناصر نوذری» (معروف به «رسولی») و «حسین شعبانی» (معروف به «حسینی»). در سر میز ناهار، «عطارپور» عنوان می كند كه عطف به صحبت مقدماتی كه با آن افراد شده، امروز روز اجرای عملیات است؛ و «پرویز ثابتی» (مدیركل وقت اداره سوم ساواك ـ اداره امنیت داخلی) نیز به طور كامل، در جریان جزییات این عملیات قرار دارد و همه مسائل را خودش پیش بینی و تصویب كرده است؛ در ضمن مقامات دیگر نیز اطلاع دارند. «سرهنگ وزیری» (رییس وقت زندان اوین) هم در جریان ماجرا قرار دارد. در جواب پرسش حاضران پیرامون عملیات مزبور، «عطارپور» می گوید: همان طور كه عده ای از رفقای ما به وسیله سازمانهای مجاهد و فدایی ترور شده اند، در نظر گرفته شده كه تعدادی از زندانیان سیاسی نیز مورد تهاجم قرار بگیرند و كشته بشوند. چون همه شما این موضوع را می دانید، هیچكس حق نق زدن ندارد. سپس به «شعبانی» و «نوذری» گفت كه به زندان اوین بروند و زندانیان را تحویل بگیرند. «عطارپور»، «فرنژاد»، «ناصری»، «جلیل اصفهانی» و «نادری پور» در قهوه خانه «اكبر اوینی»، كه فاصله اندكی با زندان اوین دارد، به انتظار می ایستند. سرانجام مینی بوس حامل زندانیان، به همراه «شعبانی» و «نوذری» و نیز «سرهنگ وزیری» كه لباس فرم ارتشی به تن داشته، از راه می رسد. اتومبیل جمع مزبور، به دنبال مینی بوس، از داخل قریه اوین می گذرد و به سمت تپه ها و ارتفاعات بازداشتگاه اوین می رود. سربازی در آن محل از قبل پاسداری می داده كه «سرهنگ وزیری» وی را از آنجا دور می كند تا به جز این افراد و نُه نفر زندانی، فرد دیگری در آنجا نباشد. اتفاقی كه در آنجا افتاده، از زبان «تهرانی» چنین بیان شده است: در آنجا این زندانیان را، در حالی كه دستها و چشمهایشان بسته بود، از مینی بوس پیاده كردند و همه را در یك ردیف روی زمین نشاندند... «عطارپور» یك قدم جلوتر آمد و شروع به سخنرانی كرد. محتوای سخنرانی «عطارپور» این بود كه گفت: «همان طور كه دوستان و رفقای شما همكاران و رفقای ما را در دادگاههای انقلابی خودشان به مرگ محكوم كردند و آنها را كشتند، ما هم تصمیم گرفتیم شما را كه رهبران فكری آنها هستید و با آنها از داخل زندان ارتباط دارید، مورد تهاجم قرار بدهیم و شما را اعدام كنیم و از بین ببریم. ما شما را محكوم به اعدام كرده ایم و می خواهیم حكم را درباره شما اجرا بكنیم.» بیژن جزنی و چند نفر دیگر به این عمل اعتراض كردند. نمی دانم نفر اول «عطارپور» یا «سرهنگ وزیری» بود كه با یك مسلسل «اوزی»، كه به آنجا آورده شده بود، رگبار را بر روی آنها خالی كرد.(3) من هم چهارم یا پنجم بودم كه مسلسل را به دست من دادند... پس از پایان كار، «سعدی جلیل اصفهانی»، با مسلسل بالای سر این افراد رفت و هر كدام را كه نیمه جانی داشتند، به زندگیشان خاتمه داد... بعد از اینكه این جنایت وحشتناك تمام شد، من و «رسولی» چشم بندها و دستبندهای اینها را سوزانده و از بین بردیم؛ و بعداً اجساد این عده به داخل مینی بوس منتقل شد. «حسینی» و «رسولی» آنها را به بیمارستان 501 ارتش منتقل كردند. ساواك با این عمل می خواست قدرت نمایی كند و به گروهها بفهماند كه اگر از این به بعد بخواهند فردی از افراد ساواك یا سایر مقامات را مورد حمله و ترور قرار بدهند، امكان دارد كه مجدداً یك چنین حوادثی تكرار بشود. متن خبری كه در مورد این گروه 9 نفری در روزنامه ها منتشر شد، به وسیله «رضا عطارپور» نوشته شده بود؛ كه همه مردم ـ شاید بچه ها هم ـ به آن خندیدند و فهمیدند كه زندانی را به آن صورت به جایی منتقل نمی كنند كه بخواهد فرار كند تا بعداً او را به گلوله ببندند! به خصوص كه همه این عده را از جلو مورد اصابت گلوله قرار داده بودند. (4) پی نوشت : 1 – روزنامه كیهان ، 31 فروردین 1354 ص 1 و 2 2 – همان 18 بهمن 1357 ص 1 3 - « تهرانی » در دادگاه انقلاب تصریح كرده كه سرهنگ وزیری اولین نفری بود كه شلیك به زندانیان را آغاز كرد . 4 - روزنامه كیهان، 2 خرداد 58، ص 3، (متن مصاحبه مطبوعاتی و تلویزیونی تهرانی). همان، 27 خرداد 58، ص 8 (متن اظهارات تهرانی در دادگاه انقلاب اسلامی به تاریخ 26 خرداد 58) منابع : روزنامه های اطلاعات و كیهان در روز پنجشنبه 31 فروردین 1354 شكنجه گران می‌گویند ، قاسم حسن پور ، موزه عبرت منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

زمین‌خواری، میراث پهلوی‌ها

خاندان پهلوی كه پس از سقوط قاجار اداره‌ی امور كشور ایران را به دست گرفت، در طول بیش از نیم قرن زمام‌داری خود، علاقه‌ی بسیاری به زمین و داشتن املاك نشان داد. همواره یكی از راه‌های ثروت‌اندوزی این خاندان، زمین و عواید آن بود. رضا‌خان كه در آغاز كار، نه ثروتی داشت و نه قطعه‌ زمینی، با ادامه‌ی سلطنت و بسط قدرت، املاك و زمین‌های زیادی را در حاصل‌خیز‌ترین نقاط كشور تصاحب و ثروتی هنگفت كسب كرد؛ چنان‌كه به هنگام ترك ایران در سال 1320 شمسی، بزرگ‌ترین مالك و زمین‌دار ایران بود و با داشتن ذخایر نقدی در بانك‌های انگلستان، آمریكا و آلمان، یكی از ثروتمند‌ترین مردان جهان محسوب می‌شد. طرفداران او، تملك زیاد را بزرگ‌ترین عیب رضا‌خان می‌دانستند و معتقد بودند كه او «در ابتدای سلطنت این خوی بد را نداشت. از سال پنجم و ششم سلطنت، او را به عنوان آباد كردن املاك، به این راه هدایت كردند. این خیانت را در حقیقت چند تن از نزدیكان شاه مرتكب شدند و به قدری او را تشویق و تحریض به خرید املاك و آباد كردن آن نمودند كه دایره‌ی تملك او به اندازه‌ای وسعت یافت كه از هر گونه اجحاف و تعدی نسبت به مالكان و مردم بی‌اطلاع ماند و كاملاً تحت تأثیر این نقطه ضعف خود قرار گرفته بود؛ زیرا رفته‌رفته خرید ملك و توسعه‌ی دایره‌ی ملك‌داری، عادت ثانوی شاه شد و او نواحی بسیاری را در شمال و غرب و شمال شرق ایران مالك شد.» البته رضا‌خان به گمان خود، انگیزه‌ی غصب و تصرفات خود را آبادانی املاك و ازدیاد محصول و رونق صادرات و جلب سیاح و جهانگرد و كسب درآمد برای كشور بیان می‌كرد. بهره‌مندان از خوان نعمت رضا‌خانی، در توجیه اعمال او، بهانه‌های مضحك آورده‌اند كه «رضا‌شاه، املاك شمال را از صاحبان آنها خرید تا از نفوذ روس‌ها در آن منطقه و اشاعه‌ی كمونیزم در ایران و بخصوص در مناطق شمالی آن جلوگیری كند.» به هر حال، رضا‌خان با توسل به شیوه‌هایی چون مصادره‌ی اموال و املاك افراد مغضوب، ضبط اموال مجهول‌المالك، خرید املاك از مالكان عمده با قیمت‌های بسیار نازل، قبول هدایا، خرید مستغلات و اراضی مزروعی پایین‌تر از قیمت بازار از ملكان مرعوب، و تحت فشار گذاشتن مالكان از راه‌های گوناگون مثل قطع آب تا قبول قیمت نازل، و به زور شلاق و شكنجه و راه‌های دیگر، به بزرگ‌ترین فئودال و زمین‌دار ایران تبدیل شد. رابرت گراهام راه‌های كسب املاك را در چند عبارت خلاصه می‌كند: رشوه‌گیری، غصب و توقیف. او از تمامی راه‌های ممكن بهره جست تا بر وسعت زمین‌های خود بیفزاید. وی با فرستادن افسران خود به شمال دستور می‌داد كه هر ملك مرغوبی را كه می‌دیدند، برای شاه بگیرند. این اقدام اغلب به شیوه‌ی خاص خود رضا‌خان انجام می‌شد؛ به این ترتیب كه ابتدا اطلاعلات لازم كسب می‌شد كه آیا زمینی كه شاه مدعی و طالب تصرف آن است، به كسی تعلق دارد یا نه. سپس چاهی حفر می‌كردند؛ اگر چاه به مدت بیست‌ و چهار ساعت آب می‌داد، كافی بود كه بگویید «اراضی جزء املاك است و معنی این كلمه این بود كه تمام اراضی از آن من است و مالك، شاه است.» در انتقال این زمین‌ها، تمسك به راه‌های قانونی، از مهمترین حربه‌ها بود. «اداره‌ی ثبت اسناد موظف بود سند مالكیت آن ملك یا املاك را فوراً‌ در جلد مخمل صادر و تهیه كند و به نماینده‌ی او تحویل دهد.» بهای ثبت شده‌ی ملك یا زمین، با قیمت واقعی آن تفاوت بسیار داشت؛ اما تحقیقات، سخن از خرید زمین یا ملك را تنها ادعایی می‌داند كه صورت ظاهری قضیه بود و برای راضی‌ كردن صاحب املاك، برای به نام شاه كردن آن‌ها، از راه‌های دیگری استفاده می‌شد. «رضا‌خان مدعی بود كه زمین‌ها را از مالكانش می‌خرد؛ ولی جالب این كه مثلاً دكان را به یك ریال، خانه را سیصد دینار و ملك مزروعی را به عشر عایدات سالیانه‌اش با تهدید و حبس از دست صاحبانش بیرون می‌آورد. اغلب این بیچارگان كسانی بودند كه به ضرب شلاق و شكنجه و بر اثر اقامت در زندان ناچار شدند املاك و مزارع خود را كه یگانه وسیله‌ی امرار معاش آن‌ها بود، در مقابل چند شاهی و احیاناً بدون دریافت چند شاهی به رؤسای املاك دربار شاه واگزار كنند.» بهای پرداختی نیز با قیمت واقعی تفاوت بسیار داشت. روزنامه‌ی «داد» نوشته بود: «دولت در شهرستان گرگان 125 پارچه قریه و قصبه‌ی مهم كه اغلب آن قراء شش دانگی بوده، داشته. وزیر دارایی وقت، مثل این كه از كیسه‌ی فتوت خودش بخشش می‌كند، تمام این 125 پارچه خالصه‌ی دولت را فقط و فقط در مقابل هفتاد و پنج هزار تومان به شاه سابق (رضا‌خان) انتقال داده كه تنها سه دانگ قصبه‌ی مهم كردكوی و مزارع تابعه‌ی آن كه از جمله‌ی 125 پارچه مورد انتقال بود، بیش را دویست و بیست و پنج هزار تومان یعنی سه برابر وجهی كه برای 125 پارچه داده شده، ارزش داشته است.» رضا‌شاه در غصب املاك سیری نداشت و این نقطه ضعف، مورد سوءاستفاده‌ی اطرافیانش قرار می‌گرفت. فردوست می‌نویسد: «اگر می‌خواستید رضا‌خان خوشحال شود،‌ درجه ‌بدهد، مقام بدهد یا پیشنهادی را تصویب كند، بهتر بود قبل از شروع، نام چند ملك را با مشخصات و قیمت آن مطرح می‌كردید و مطمئن بودید كه كارتان انجام می‌شود.» با استفاده از روش‌های پیش‌ گفته، رضا‌خان املاك وسیعی را در بسیاری از مناطق ایران به دست آورد. او پس از اخذ زمین‌ها، متوجه انحصار كشاورزی تمام ایران شد. از این رو مثلاً كشت برنج در اصفهان را رسماً و در ظاهر برای حفظ مردم اصفهان از مالاریا،‌ اما در واقع برای حفظ برنج شمال از رقابت كه از آن خودش بود، ممنوع كرد. در سال 1320 ش پس از خروج رضا‌شاه از ایران، یكی از وكلای دوره‌ی سیزدهم مجلس شورای ملی به نام مؤید احمدی در جلسه‌ی مجلس اعلام كرد: «رضا‌شاه صاحب 44 هزار مستغل و 70 میلیون ریال پول نقد در بانك ایران می‌باشد.» درآمد‌ سالانه‌ی رضا‌شاه به 700 میلیون تومان می‌رسید كه از این مبلغ هر ساله 60 میلیون تومان (تقریباً معادل 25 میلیون دلار آمریكا در آن زمان) به خارج منتقل می‌شد... شمار روستاهایی كه رضا‌شاه در مدت سلطنت تصاحب كرد، بالغ بر 2167 پارچه به شرح ذیل است: فارس: 19 پارچه با 200 خانوار، كرمان: 191 پارچه با 4250 خانوار، آذربایجان غربی: 115 پارچه با 6365 خانوار، تهران:‌ 428 پارچه با 4424 خانوار، گیلان و مازندران: 1241 پارچه با 32878 خانوار و... جمع كل روستاها: 2167 پارچه، جمع كل خانوار: 49116. او در ادامه با احتساب متوسط هر خانوار، شمار افرادی را كه درآمدشان به جیب شاه می‌رفت، بالغ بر 254585 نفر می‌داند. رضا‌خان همه‌ی این روستاها را به زور به تصرف درآورد. این روستاها، از جمله مرغوب‌ترین زمین‌های زراعی محسوب می‌شدند. به این روستاها باید جنگل‌ها، شكارگاه‌ها و مراتع فراوان و زمین‌هایی را كه فرزندان و افراد خانواده و نزدیكان شاه متصرف شدند نیز اضافه كرد. اراضی خالصه بتدریج در اختیار زمین‌داران بزرگ قرار گرفت. در سال‌های 1306 و 1307 اقداماتی برای ثبت املاك حوزه‌ی پایتخت به عمل آمد كه دست زمین‌داران از جمله خاندان سلطنت را در استفاده‌های كلان باز می‌كرد. «در مهر ماه 1310 ش، قانون مستغلات انتقالی و خالصه؛ در دی ‌ماه 1312 ش قانون فروش خالصات؛ در فروردین 1304 ش و 1316 ش قانون مربوط به خالصات خوزستان و در آبان ماه 1316 ش قانون فروش خالصات اطراف تهران به تصویب رسید و به مرحله‌ی اجرا گذاشته شد. در نتیجه‌ی این قوانین، تمركز شدید زمین‌ در جهت خاندان پهلوی و زمین‌داران بزرگ انجام گرفت (26 هزار ده به 37 خانواده تعلق داشت.).» به این ترتیب،‌ مجموع زمین‌هایی كه به رضا‌خان انتقال یافت، با اقدامات ثبتی به نام او ثبت و برای آن‌ها سند مالكیت رسمی صادر شد. در كل، در دوره‌ی 17 ساله‌ی سلطنت او، بالغ بر 44000 سند مالكیت به نام او صادر شد. او علاوه بر زمین‌ها و اراضی، راه‌های دیگری برای افزایش ثروت خاندان خود جست‌وجو كرد. در یك مورد، سالی 12000 لیره از شركت نفت انگلیس و ایران بابت حق عبور لوله‌های نفتی از زمین‌هایی كه تصاحب كرده بود، دریافت كرد. این اقدامات موجب گردید كه مردم بسیاری، شغل و وسیله‌ی امرار معاش خویش را از دست دهند و به وضع بسیار بدی دچار شوند. برخی از نشریات و نوشته‌های آن زمان، به قسمتی از مصایب مردم اشاره داشته‌اند. روزنامه‌ی «كوشش» در قسمتی از سرمقاله‌ی خویش می‌نویسد: «زارع بدبخت و دهقان بیچاره‌ی مازندرانی را به روزی انداخته‌اند كه نه كفش در پا و نه لباس در بر و نه برنج در خانه دارد. شب تا صبح نظیر انسان‌های ماقبل تاریخ، به واسطه‌ی نداشتن بنیه‌ی خرید دو سیر نفت، در تاریكی می‌نشیند و می‌خوابد.» اختصاص اراضی به خاندان پهلوی، اثرات سویی در امر كشاورزی ایران نهاد. پس از آن مداخله‌ی مباشران او در اداره‌ی املاك مزروعی، نه تنها موجب آبادانی روستاهای ایران نشد، بلكه ستم‌گری و طمع‌ورزی و ناپاكی بعضی از مأمورین املاك پهلوی چنان روستاییان و روستا‌نشینان ایران را گرفتار فقر و تنگدستی كرد كه روایت شده است: «برزگران گرگانی و مازندرانی دسته‌دسته به سوی شهرها روانه شدند و در كوی و برزن به دریوزگی نشستند و دست‌های نیرومند خویش را كه اهرم تولید مملكت بود، برای تهیه‌ی گرده نانی، به جانب این و آن دراز كردند.» پس از خرید زمین‌ها، صاحبان و مالكان پیشین زمین برای آباد ساختن آن‌ها به عنوان رعیت بر روی زمین‌ها به كار پرداختند. این كار، استثمار كشاورزان پس از خارج كردن زمین از دست‌شان بود. «بدین ترتیب، كار خرید املاك به جایی رسید كه دیگر هیچ كس قادر نبود كه جریبی ملك داشته باشد. مثلاً خانه‌ای را در بهشهر به یك تومان خریدند. مع‌الوصف (در مازندارن) به گرفتن املاك و هستی مردم قناعت نكردند. رعایا باید با خرج خود بیست فرسخ راه بیایند برای املاك كار كنند و آنها جز با شلاق با كس دیگری سر و كار نداشتند. شب‌ها آن‌ها را به طویله برده،‌ صبح آن‌ها را به مثل بهایم خارج می‌كردند. رعایا، گرسنه و برهنه بودند. اگر یكی از آن‌ها اظهار كسالت می‌كرد، دوا و غذایش شلاق بود تا این كه جان سپارد و از شر مأمورین بی‌رحم خلاص گردد. علاوه بر این‌ها، ناموس مردم در رؤسای املاك، بازیچه‌ای بیش نبود.» شاه، مأموران خود را بر جان و مال و ناموس مردم حاكم كرده بود و این مأموران ظلم‌های بسیاری را بر مردم بیچاره روا داشتند و از تعدی به آنها فروگذار نكردند. تمام این تعدیات، با اختیاری كه شاه به آن‌ها داده بود، به نام او انجام می‌گرفت. در گام بعدی، به دستور او، مجلس شورای ملی، قانون «فروش املاك خالصه» را به تصویب رساند تا او بتواند بهترین املاك خالصه را به نام خود و فرزندانش منتقل كند. در سال 1319 ش. صورت حساب‌ عایدی خالص سالانه‌ی املاك پهلوی، 62 میلیون تومان بود كه همه‌ی این دارایی را به محمد‌رضا منتقل كرد و سایر فرزندانش بی‌نصیب ماندند؛ اما بعد از شكایت‌ آن‌ها به رضا‌خان، او به محمد‌رضا نوشت كه كاخ‌های فرزندان را به آن‌ها منتقل كند و علاوه بر آن به هر كدام یك میلیون بپردازد كه به سرعت انجام شد. رضا خان تا آخرین روزهای سلطنت دست از زمین‌خواری نكشید. حتی نقل شده است كه او به هنگام كناره‌گیری، مشغول تصاحب یك منطقه‌ی وسیع از اراضی خوب نزدیك «كرند» از راه خرید اجباری به حساب شخصی خودش بود. رضا شاه در تركمن‌صحرا كه قسمت اعظم آن املاك خالصه بود، چهارصد ده خالصه خریداری كرد. او با داشتن این مقدار زمین و این شمار رعیت و دهقان كه برای او كار می‌كردند، به قدرت بلامنازع و زمین‌‌دار و ارباب بزرگی تبدیل گردید كه هیچ كس را یارای مقابله یا رقابت با او نبود. غصب و تصاحب زمین و مزارع از سوی رضا‌شاه موجب بروز نارضایتی‌های فراوان میان مردم شد و محبوبیت مردمی او را بشدت پایین آورد. هم‌چنین اقداماتی مانند اختصاص آب مورد استفاده‌ی باغ‌های سبزی مردم به باغچه‌‌های گل كاخ‌ها، دستور به فروش باغ شهرداری به او برای احداث یك هتل و فروش محصول اراضی سلطنتی به دولت به قیمتی بالاتر از قیمت معمول، از عوامل تشدید نارضایتی بود. طمع‌ورزی و مال‌اندوزی و زمین‌خواری، در كنار مسائلی چون بی‌توجهی به دین و مذهب و دیكتاتوری و زورگویی، نقطه ضعف رضا‌شاه گردید و او را مغضوب ملت كرد. همین مسائل موجب شد كه نه تنها مردم در زمان لازم به یاری‌اش نروند و او را تنها گذارند، بلكه از رفتن او خشنود باشند و در صدد مطالبه‌ی موارد غصب‌شده از حق خود برآیند. عبدالله مستوفی، از كارگزاران سرسپرده‌ی پهلوی؛ طمع، حرص و حمله به دین و دیانت را موجب سقوط حكومت رضاخان می‌داند. حاج میرزایحیی دولت‌آبادی نیز به طمع‌ورزی رضا‌شاه اشاره كرده نوشته است: «سردار سپه اگر بتواند برای جمع كردن و تكثیر ضیاع و عقار نمودن خود حدی قائل گردد... شاید بتواند در آینده‌ی نزدیكی، از دست‌رفته‌های مملكت را دوباره به دست آورد.» وقتی رضا‌خان استعفا داد، در بودجه كسری وجود داشت؛ در حالی كه در حساب شخصی او در بانك، معادل شش میلیون پوند موجود بود. او صنایع سودده را به عنوان ملك شخصی برای خود نگه داشت؛ حال آن كه صنایع زیان‌دیده را به دولت واگذاشت. كارخانه‌ها از كارگرانی انباشته بود كه عملاً اجباری بودند و با حقوق ناچیز كار می‌كردند. بركناری رضاخان، بسیاری از مخفی‌كاری‌های او را در مورد اراضی آشكار كرد؛ اما میراث او را به پسرش رساند. ماروین زونیس با ارقامی آن را به تصویر كشیده است. او می‌نویسد: «در زمان خلع رضا‌خان، بیش‌تر از 2000 دهكده به دست شاه جدید افتاد. با استفاده از معیاری برابر با 8/4 نفر در هر خانواده، حدود 235800 نفر رعیت، مستقیماً در خدمت اعلی‌حضرت فئودال بزرگ بودند.» با رفتن رضاخان، رعایای بی‌زمین، به امید بازگشت زمین زراعتی و خانه و كاشانه‌شان خوشحالی كردند؛ غافل از این كه از آتش چیزی جز خاكستر باقی نمی‌ماند. محمد‌رضا شاه و و سایر بازماندگان رضاخان كه بی‌هیچ زحمتی وارث دارایی و زمین‌های او شده بودند، هیچ‌گونه انگیزه‌ای برای آبادانی روستاها و زمین‌های متصرفی و به ارث‌ برده نداشتند. پول و منافع مالی، تها چیزی كه بدان می‌اندیشیدند و برایشان مطلوب بود. محمد‌رضا‌ پس از رسیدن به قدرت،‌ در زیر فشار و خواست مردم و افكار عمومی وانمود كرد كه می‌خواهد زمین‌های مردم را به آن‌ها بازگرداند. از این رو سازمان‌هایی را تشكیل داد و افرادی را ظاهراً از مالكان واقعی انتخاب كرد تا حدود زمین‌های غصب ‌شده‌ی هر مالك و قیمت زمین‌ها را تعیین كنند و پس از مشخص شدن این موارد، زمین به شخص فروخته شود؛ لیكن واقعیت چیز دیگری از آب درآمد. شاه، خاندان پهلوی و اطرافیان آن‌ها هرگز حاضر نبودند حتی یك جریب از زمین‌های موروثی خود را به رعایا واگذار كنند؛ مگر آن كه ده‌ها برابر قیمت زمین از آن سود برده باشند. مأموران انتصابی شاه كه از نظامیان وابسته‌ی ارتشی انتخاب شده بودند، زمین‌های نامرغوب و بی‌حاصل هر قریه را شناسایی كرده، آن را با حیله و اجبار با قیمت‌های هنگفت به زارعان می‌فروختند و علاوه بر مبلغ زمین، مبالغی را نیز به نام‌های دیگر هم‌چون هزینه‌ی خاك‌برداری، حفر چاه، مال‌الاجاره، حق‌الارض و غیره بر زارعان تحمیل می‌كردند و چون پرداخت چنین مبالغ هنگفتی در توان هیچ زارعی نبود، یا زمین‌ها را به آنها اجاره می‌دادند یا با گرفتن سفته و افزودن بهره به مبلغ اصلی، آنان را اجیر كرده استثمار می‌كردند. سیمون می‌شود، مخبر خبرگزاری فرانسه در تهران، در همین مورد اظهار داشته است: «عده‌ای از منسوبین دربار شاهنشاهی، اراضی مرغوب و قابل استفاده را به عناوین مختلف تصاحب نموده، اراضی و املاكی را كه غالباً قابل بهره‌برداری نیستند، به صورت تحمیلی و اجباری به رعایا واگذار می‌نمایند و از رسیدن شكایت و تظلم زارعان حقیقی به عرض اعلی‌حضرت همایونی جلوگیری می‌كنند و علاوه بر آن، در مورد تقسیم اراضی نیز زدوبندها و تقلباتی از طرف مسؤولین امر با همدستی بعضی از متنفذین محلی به عمل می‌آید.» روش دیگر برای تحمیل كردن زمین‌های نامرغوب به زارعان، اعطای وام از سوی بانك‌ها با بهره‌ی بالا و قسط‌بندی بازپرداخت وام و بهره‌ی آن بود. البته در بیش‌تر موارد، ربع یا نصف آن مبلغ به عنوان پیش‌قسط دریافت می‌شد و تا خاتمه‌ی پرداخت، زمین در رهن اداره‌ی املاك می‌ماند. اگر چه شاه و درباریان، سر و صدای زیادی درباره‌ی واگذاری املاك به كشاورزان و توسعه‌ی كشاورزی و... به راه انداخته بودند و وانمود می‌كردند كه شاه قصد دارد تمام زمین‌های تصاحبی پدرش را به صاحبانش بازگرداند، واقعیت خلاف این بود. مندرجات یكی از گزارش‌های ساواك، مسائل زیادی را روشن می‌كند: «به دستور تیمسار مزین، از كلیه‌ی كشاورزان منطقه‌ی بجنورد بهره‌ی مالكانه اخذ و آن را به نام شاهنشاه آریامهر محسوب می‌نمایند... در حال حاضر حدود 2000 جلد سند مالكیت در اداره‌ی حسابداری اختصاصی گرگان موجود است. صاحبان این اسناد تاكنون چندین مرتبه وجه زمین‌های خریداری شده را داد[ه‌ا]ند؛ لیكن هنوز به آن‌ها سند داده نشده [است] و هر بار كه مراجعه می‌كنند، به آن‌ها جواب داده می‌شود: چون شاهنشاه آریامهر قرار است به گرگان تشریف‌فرما شوند، بایستی این سندها با دست مبارك شاهنشاه به زارعان مرحمت گردد؛ ولی متأسفانه حقیقت غیر از این است. هر چند سال یك‌بار ستوان شیوایی وظیفه دارد مجدداً زمین‌های فروخته شده را ارزیابی نماید و به زارعان ابلاغ كند: هر كس میل دارد سند خود را اخذ نماید، بایستی مابه‌التفاوت قیمت زمین را بدهد؛ زیرا ارزش اراضی فروخته شده بالا رفته است.» سند دیگری تأكید می‌كند: «تیمسار مزین، اسناد زمین‌هایی [را] كه شاهنشاه آریامهر در موقع تشریف‌فرمایی خود به گرگان به زارعان اعطا فرموده بودند، باطل و زمین‌های مذكور را مجدداً نقشه‌برداری و از اسناد اولیه كم و باقی را به عده‌ی دیگری واگذار نموده است و ضمناً اسناد جدیدی به نام شاهنشاه آریامهر صادر و نمایندگی مخصوص خود را در آن ذكر كرده است. شخصی به نام ساكتی، رئیس دفتر بانك عمران مركزی كه از آشنایان بانو پوران ـ خواننده‌ی رادیو ـ می‌باشد، چند بار به گرگان مراجعه و هر دفعه رانندگان [او را] با ماشین ساواك و به دستور تیمسار مزین به شهرستان گنبد برده و پس از اخذ مبالغ قابل توجهی به عنوان مابه‌التفاوت زمین (حتی بهای بلیط قطار از یوسفیان، رئیس املاك گنبد) به تهران مراجعت نموده است.» مطالعه‌ی اسناد روشن می‌كند كه زمین‌های زراعی، به جای واگذاری به كشاورزان و اهالی منطقه، به قیمت‌های گزاف به كارمندان، ارتشیان، مسؤولان دولتی، دلالان و ثروتمندان شهری فروخته می‌شد. آنان نیز زمین‌های مزبور را قطعه‌قطعه كرده، با افزودن بر قیمت آن، به زارعان محلی می‌فروختند. سند شماره‌ی 214 از كد 12168 آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، نام 70 نفر از خریداران زمین منطقه‌ی دوجی را نشان می‌دهد كه متشكل از 39 افسر ارتش، 26 كارمند و بازاری و 5 خانم بودند. در سند دیگری آمده است: «به شخصی به نام چائیچی كه شوهر مادر پوران می‌باشد، تاكنون سه مرتبه در مناطق گرگان، گنبد و بجنورد زمین داده شده است كه یكی از آن قطعات به مساحت 12 هكتار در اطراف گنبد، از مرغوب‌ترین املاك بوده است... لیكن نام‌برده پس از اخذ، زمین مذكور را به قطعات كوچك‌تری تقسیم و متری 10 الی 40 ریال فروخته است.» اشخاصی چون گلستانه، انوشیروان روحانی (رهبر اركستر رادیو ایران)، مهندس نطاق و... جزو كسانی بودند كه زمین‌های چند صد هكتاری دریافت كرده و سپس فروخته‌اند. زمینی كه پس از چند بار دست به دست شدن و با قیمت بالا به دست زارع بدبخت می‌رسید، آن‌قدر كوچك و نامرغوب بود كه كشت در آن و چشم‌داشت محصول و عایدی از آن، نامعقول و كاری بس عبث بود. كار واگذاری تمام قطعات یك قریه، چند سال طول می‌كشید و در تمام این مدت، زارعان با فلاكت و فقر و كارگری روزگار می‌گذراندند. گاهی حواله‌ی زمین به كشاورزان فروخته می‌شد و پول آن نقدی دریافت می‌شد، ولی از زمین خبری نبود؛ زیرا شمار حواله‌ها و میزان زمین‌های فروخته شده، بیش از میزان زمین‌های موجود بود. در مواردی، زمین فروخته‌شده به زارعان غالباً جای دیگری قرار داشت؛ در صورتی كه در سند ثبتی، محل دیگری ذكر شده بود. در یكی دیگر از اسناد ساواك چنین آمده است: «كلیه‌ی اراضی قراء، اعم از خانه‌ی مسكونی، قبرستان و دبستان و زمین‌های تحت كشت زارعان محلی را كه پدران آنان در آن‌جا كشت كرده و وسیله‌ی ارتزاق هزاران خانواده می‌بود، به موجب سند رسمی به خریداران غیرمحلی فروخته و پیش‌قسط آن را به املاك ارسال و به عناوین مختلفه از خریداران غیرمحلی مبالغ قابل ملاحظه‌ای وصول كرده‌اند كه در نتیجه خریداران مذكور پس از گرفتن اسناد خود در صدد تصرف زمین برای كشت و فروش آن برمی‌آیند؛ ولی با مقاومت شدید زارعین محلی نتوانستند [=نتوانسته‌اند] تاكنون اراضی خود را تصرف كنند.» خاندان سلطنتی و مقام‌های دربار، حساب جداگانه‌ای برای زمین‌های بسیار مرغوب داشتند. اراضی خالصه‌ی این مناطق، به كارمندان دربار واگذار می‌شد. اراضی وسیع پنبه‌ی موجود در این مناطق به خاطر حاصل‌خیزی و منافع بسیار، برای درباریان جذابیت زیادی داشت. از این رو از فروش زمین‌های آن به كشاورزان و رعایای تركمن كه در این اراضی در بدترین شرایط زندگی می‌كردند، خودداری می‌كردند و شخصی مثل سرلشكر مزین از طرف شاهنشاه مأمور بازرسی اراضی مذكور می‌گردد تا اراضی این منطقه را از دست زارعان تركمن خارج كرده، تحویل خریداران جدید كند و مأموران ژاندارمری نیز به شدت مانع از هر گونه اقدام كشاورزان محلی برای تصرف اراضی مذكور می‌شدند. نكته‌ی شایان توجه دیگر این‌كه اگر چه در بسیاری موارد، زمین به زارعان فروخته می‌شد و سند به نام خریدار صادر می‌گردید، پس از گذشت چند سال، زمینی به ایشان تعلق نمی‌گرفت. با این حال، زارعان مجبور بودند اقساط زمین و مالیات آن را به طور منظم بپردازند و در صورت پرداخت نكردن، با صدور اجرائیه و حكم بازداشت روبه‌رو می‌شدند. در میان كسانی كه از این خوان یغما نصیب‌هایی برده و از دویست تا پانصد هكتار از مرغوب‌ترین زمین‌های شمال را برای خود ضبط كرده بودند، می‌توان به حسین علاء (وزیر دربار)، مین‌باشیان و سرلشكر انصاری و... اشاره كرد. اگرچه تمام اركان دولت از جمله وزارت دارایی، وزارت دادگستری، وزارت كشاورزی و چند وزارت و اداره‌ی دیگر درگیر مسائل مربوط به املاك شاهنشاهی بودند، عمده‌ی كار اداره‌ی املاك پهلوی از قبیل فروش و واگذاری، ثبت اسناد مربوطه، عقد قرارداد اجاره و رهن، دریافت اجاره‌بها، نظارت بر فعالیت‌های كشاورزی، فروش محصولات و جمع‌آوری و ارسال عایدات حاصل و... را سازمان‌هایی نظیر اداره‌ی املاك و مستغلات پهلوی، بنیاد پهلوی و موقوفات خاندان پهلوی انجام می‌دادند و عملیات بانكی مربوط هم‌چون تقسیط، دریافت اقساط ماهانه و بهره‌ی متعلقه، اعطای وام و غیره را بانك‌های عمران و كشاورزی صورت می‌دادند. در سال 1337 ش. محمدرضا پهلوی به بانك ملی دستور داد كه قبض‌هایی را كه توسط اداره‌ی املاك از رعایا در قبال تقسیم خالصه‌ها اخذ كرده‌اند، تحویل گیرد و وجوه مربوط را نقداً به دربار بپردازد، خود این وجوه را با اقساط طویل‌المدت كه در قبوض تعیین شده بود، از رعایا و كشاورزان دریافت كند. این اقدام، بانك ملی را در آستانه‌ی ورشكستگی قرار داد. بانك كشاورزی نیز به علت پرداخت بهای املاك تقسیم شده، در حال ورشكستگی قرار داشت. در موارد دیگری نیز به بانك دستور داده می‌شد كه مبالغ هنگفتی به صورت ماهانه یا یك‌جا به دربار یا دفاتر پهلوی بپردازد و معادل مبلغ پرداخت‌شده را به تدریج از درآمد قراء مستهلك كند. هر آن‌چه كه خاندان پهلوی در مورد زمین‌های غصبی رضاخان انجام می‌دادند، از جمله تصویب برخی قوانین در مجلس، تأسیس بنیادهای گوناگون، وقف كردن قسمتی از زمین‌ها، اصلاحات ارضی، انقلاب سفید و... همه و همه منجر به چپاول بیش‌تر مردم ایران بالاخص قشر زحمت‌كش و مستضعف كشاورز و روستایی و تاراج دسترنج آنان می‌شد؛ برای مثال: «در جریان اصلاحات ارضی، شاه 1106 ده را فروخت و تا سال 1347 ش از بابت اقساط زمین‌های فروخته‌شده، 2/1 میلیارد ریال پول گرفت. بهای كل این زمین‌ها در آن زمان تقریباً 10 میلیارد ریال تخمین زده می‌شد. 1092 ده فروخته نشده هم‌چنان به عنوان املاك اختصاصی شاه باقی ماند. طبق گزارش روزنامه‌ی نیمه‌رسمی اطلاعات، ارزش مهمان‌خانه‌هایی كه به شاه تعلق داشت، به اضافه‌ی اشیایی كه در داخل آن بود، جمعاً به 6/5 میلیارد ریال می‌رسید؛ در حالی كه صادرات ایران در سال 1959 [م، به] مبلغی نزدیك به این رقم می‌رسد. تنها قیمت در ورودی قصر فرح 40 میلیون ریال (تقریبا 8/1 میلیون مارك آلمان غربی) برآورد شده بود.» پس از اجرای اصلاحات ارضی، از 6/3 میلیون خانوار روستایی، 2/2 میلیون خانوار با شرایط سنگین به طور اقساطی صاحب زمین شدند و 4/1 میلیون خانوار، هیچ نصیبی نبردند و به كار مزدوری و اجاره‌داری پرداخته، یا به كارگر كشاورز مبدل شدند. از 8،200،000 هكتار كل اراضی قابل كشت، 4،700،000 هكتار به عناوین گوناگون در چنگ زمین‌داران باقی ماند. در حالی كه بار سنگین قسط و اجاره‌بها و انواع وام‌ها بر دوش میلیون‌ها روستایی سنگینی می‌كرد، در مقابل، انواع تسهیلات برای زمین‌داران صاحب سرمایه مهیا شده بود. در جریان باز پس دادن زمین‌ها كه با تبلیغات بسیار برای خوشنام كردن شاه پهلوی همراه بود، تنها گروهی معدود توانستند املاك خود را پس بگیرند. املاك اختصاصی را به مدت هشت سال دولت اداره می‌كرد؛ ولی پس از 15 بهمن 1327 ش بنا به درخواست محمدرضا و تصویب مجلس شورای ملی، املاك اختصاصی به مالكیت محمدرضا درآمد. بدین ترتیب، 2400 آبادی از املاك غصبی رضاشاه مجدداً از آن محمدرضا شد و عنوان عوام‌فریبانه‌ی «موقوفات خاندان پهلوی» به آن داده شد تا به وسیله‌ی سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی مورد بهره‌برداری قرار گیرد و عواید آن به ظاهر صرف امور خیریه شود. در سال 1330 ش، شاه دفتر املاك اختصاصی را برای به جریان انداختن پول‌های حاصل از فروش املاك سلطنتی به كار انداخت. اشرف پهلوی در كتاب «من و برادرم» ضمن اعتراف به تلاش خود در بهره بردن از وضعیت نابسامان زمین و بازار می‌نویسد: «در این فضای اقتصادی، بازار مستغلات نیز رونق گرفت. قیمت زمین گاه چند صد برابر ترقی می‌كرد و مثل بسیاری دیگر، من نیز توانستم از طریق چند معامله‌ی ملكی از جمله پروژه‌ی خانه‌سازی، به مقیاس هزار ویلا بر ثروت شخصی خود بیفزایم... در عرض چند سال، قیمت زمین‌هایی كه داشتم، سرسام‌آور بالا رفت و در نتیجه امكانات گسترده‌ای برای سرمایه‌گذاری در زمینه‌های دیگر در اختیار من گذاشت.» آن‌چه كه در سطور پیشین از نظر گذشت، بیش‌تر در باب زمین‌ها و املاكی بود كه از رضاخان برای خانواده‌ی سلطنتی به جای مانده بود. محمدرضا و دیگر اعضای خاندان پهلوی، علاوه بر دارایی تصاحبی، روحیه‌ی غصب و تصاحب را نیز از پدرشان به ارث بردند. اسناد بر جای مانده، به بسیاری از موارد تصرف زمین و زمین‌خواری خاندان سلطنت اشاره كرده كه اشتهای سیری‌ناپذیر آنان را برای داشتن زمین و املاك و سوء‌استفاده و اختلاس‌های مربوط نشان می‌دهد. ذیلاً به بعضی از این اسناد اشاره‌ای كوتاه می‌شود: «شهرداری تهران در نظر دارد جنگل مذكور (ساعی) را به صورت پارك عمومی زیبایی درآورد؛ ولی محمدجعفر بهبهانیان، رئیس اداره‌ی املاك پهلوی، به محض اطلاع از این جریان، طی نامه‌ای به شهرداری می‌نویسد: ابلاغ می‌نماید كه به فرموده‌ی اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه بایستی سی هزار متر (مربع) از این اراضی در اختیار املاك پهلوی گذارده شود تا جهت ساختمان مهمان‌خانه‌ی آبرومندی مورد استفاده قرار گیرد و این دستور توسط نخست‌وزیر نیز به شهرداری ابلاغ گردیده است و با این كه هنوز از طرف شهرداری كوچك‌ترین اقدام عمرانی صورت نگرفته است، اداره‌ی املاك پهلوی برای تصرف سی هزار متر مربع از زمین‌های جنگل (ساعی) پافشاری می‌نماید. این موضوع اخیراً بین بازاری‌ها و صاحبان بنگاه‌های معاملات ملكی شایع گردیده و اظهار عقیده می‌‌شود كه دربار شاهنشاهی حتی‌المقدور در هر قسمت از تهران به تصاحب و تصرف اراضی می‌پردازد؛ در حالی كه دولت خود مدعی است كه به امر اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه با زمین‌خواری و غصب اراضی و بورس‌بازی مبارزه می‌كند.» در سند دیگری آمده است: «صوفی‌نیا ـ كارمند عالی‌رتبه‌ی وزارت كشور ـ می‌گفت: از طرف اداره‌ی املاك پهلوی در نواحی شمالی كشور برای كلیه‌ی شهرداری‌ها اشكالاتی ایجاد نموده‌اند؛ بدین طریق كه متصدیان اداره‌ی املاك پهلوی، كلیه‌ی زمین‌های بایر یا زمین‌های كنار ساحل را كه طبق مقررات متعلق به شهرداری است، ملك اعلی‌حضرت همایونی قلمداد نموده و شروع به تصرف آن‌ها كرده‌اند.» یا در گزارش دیگری می‌خوانیم: «سازمانی با استفاده از اوراقی كه نام والاحضرت شاهپور محمودرضا پهلوی روی آن‌ها چاپ شده است، برخلاف مقررات و با تبانی با ادارات ثبت، دادگستری و شهرداری محل، اقدام به تفكیك اراضی خارج از محدوده‌ی شهر اصفهان نموده است.» در سند دیگری می‌خوانیم: «والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوی پس از خریداری كارخانه‌ی بافندگی داماد واقع در كرج (جاده‌ی قزوین)، چند صد هزار متر زمین‌های اطراف كارخانه را كه جزء خالصه و متعلق به دولت بوده و حتی قسمتی از اراضی اطراف كارخانه‌ی مزبور كه خالصه بود، ادارات دولتی كرج در نظر داشته‌اند برای ساختمان مسكونی به كارمندان حوزه كرج واگذار كنند و پرسشنامه‌های مربوطه نیز توسط كارمندان تنظیم گردیده بالاجبار در تصرف والاحضرت قرار گرفته است.» در سند دیگر، ساواك گیلان گزارش می‌دهد: «خبر واصله از ساواك استان گیلان حاكی بود كه ساعت 4 روز جمعه 21 تیرماه جاری [1353 ش] سروان یاری ـ فرمانده گروهان ژاندارمری رشت ـ با چند كامیون سرباز و ژاندارم مسلح به قریه‌ی لشت‌نشاء هجوم [برده] و با نصب پایه‌های بتونی و سیم خاردار، مقداری از اراضی ساحلی قریه‌ی امین‌آباد را تصرف [كرده] و تعدادی از كشاورزان را كه در برابر وی مقاومت نموده بودند، به شدت مصدوم كرده و اعلام داشته‌اند كه این كار بنا به امر والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوی صورت گرفته است... ضمناً مأموران ژاندارمری به عسكری نام ـ فردی از اهالی تابش محله‌[ی] لشت‌نشاء كه حدود 20 هكتار از زمین‌های ساحلی را دارد ـ و هم‌چنین به شخص دیگری كه او نیز دارای 18 هكتار زمین متصرفی است، فشار آورده‌اند كه به نماینده‌ی والاحضرت واگذار نمایند.» شخصی به نام شاهرخ پارس‌تبار كه حدود 15 سال نماینده‌ی محمودرضا پهلوی بود و در قصر اختصاصی او واقع در جاده‌ی فرح‌آباد ساری اقامت داشت، به مرور زمان با تجاوز به حقوق كشاورزان و با اقدامات مقتدرانه به نام محمودرضا، صاحب ثروت فراوانی شده است. او قبل از ورود به سلك خادمین والاحضرت محمودرضا، از مال دنیا چیزی نداشته است؛ ولی در حال حاضر، میلیون‌ها تومان ثروت‌اندوزی كرده است. یكی از موارد این است كه 11 هكتار زمین زراعتی قریه‌ی قاجار خیل را با همكاری دوستش به نام این‌كه زمین‌های والاحضرت محمودرضا به جاده برسد، از كشاورزان به زور گرفته و پس از مدتی همین زمین را به حسین روشنیان فروخته است. اصولاً برادران پارس‌تبار (شاهرخ و سیامك: رئیس دفتر شهناز پهلوی) تاكنون اعمال خلاف متعدد ناشایستی انجام [داده‌اند] و با استفاده از مقام و عناوین محمودرضا و شهناز، موجبات نارضایتی دیگران را فراهم نموده‌اند و از نام نیك برخوردار نمی‌باشند.» در سندی دیگر آمده است: «در جنگل‌های درنك ـ محلی در سی كیلومتری سد تاریك ـ طرحی در دست انجام است به نام طرح جنگل‌داری درنك كه مجری آن طرح «خرم» می‌باشد و بین اهالی و كاركنان طرح چنین عنوان گردیده است كه غلامرضا در اجرای طرح با مجری شریك می‌باشد. با این حال، سه دستگاه تریلی در جاده‌ی تاریك شهر ـ از توابع رودبار گیلان ـ به حمل درخت اختصاص یافته بود.» نمونه‌ها و موارد پیش، تصاحب زمین‌ها و جنگل‌های شمال را مورد تأكید قرار می‌دهند. البته زیردستان خاندان پهلوی، در اجحاف بر مردمان محلی در خرید زمین‌های آنان، دست كمی از اربابان خود نداشتند. از رئیس دفتر فاطمه پهلوی سخن به میان آمده است كه در منطقه‌ی ده‌ بیشه‌كلا و علمده ـ از توابع شهرستان نوشهر ـ مقادیر زیادی زمین به زور از كشاورزان به قیمت نازل به نام فاطمه خریداری نموده و نصف زمین‌ها را به نام خود كرده است. ضمناً در شركت روغن آریا كه محل آن در بابل است، هم‌چنین در كارخانه‌ی پنبه در گرگان با فاطمه شریك بود. پیشكش كردن زمین، ملك یا محلی برای خوش‌خدمتی، از جمله راه‌های تقرب به دربار بود. در ناحیه‌ی آریاشهر، یكی از مالكان محلی، یك دانگ زمین تفكیكی در منطقه به متراژ حدود 60 هزار متر مربع به اشرف واگذار كرد. در مورد دیگر، ملكه مادر، قطعه زمینی را به بانك كشاورزی فروخت و پس از گذشت چهار سال اعلام غبن نمود و مطالبه‌ی خسارت كرد و چون بانك تمام موجودی خود را در قبال اخذ اسناد چند قباله از كشاورزان به شاه پرداخته بود و وجه نقد در اختیار نداشت، در ازای این مبلغ، مقدار زیادی از زمین‌های خود را كه در حدود 300 میلیون ریال ارزش داشت، به او واگذار كرد و او به تفكیك و فروش آن‌ها اقدام نمود. به این ترتیب، پس از سال‌ها تصاحب و بهره‌برداری نادرست و غارت و استثمار دهقانان به دلیل كاهش سوددهی و جذابیت زمین‌های زراعی و بروز برخی مسایل سیاسی و اجتماعی، هم‌چون وقایع مربوط به زمان دولت مصدق و ناآرامی‌های پس از آن و فشارهای داخلی و خارجی، به موجب قانونی كه به مجلس سیزدهم ارایه شد، خاندان پهلوی با هدایت محمدرضا مصمم شد بسیاری از زمین‌های زراعی را به دولت، رعایا و دیگر خریداران بفروشد. عواید فروش این زمین‌ها، به جاهای امن هم‌چون بانك‌های سوئیس، فرانسه و آمریكا انتقال یافت یا در معاملات سودزا و صنایع مصرفی سرمایه‌گذاری شد. محمدرضا پهلوی ادعا كرد كه در دومین قدم برای اجرای انقلاب سفید شاه و مردم، املاك غصبی پدرش را پس از چندین سال بهره‌برداری به دهقانان خواهد فروخت. پس از آن، او با سپردن قبض‌های اقساطی بیست و پنج ساله‌ی دهقانان به بانك ملی ایران، وجه قبوض مزبور را نقداً و بدون تنزل از بانك ملی دریافت كرد تا سرمایه‌ی خود را در جای مطمئن‌تری به كار اندازد. در فروردین ماه سال 1341، فروش و پرداخت املاك سلطنتی به دهقانان، خاتمه یافته اعلام شد؛ ولی در سال 1345 روزنامه‌ی اطلاعات از واگذاری 589 ده و مزرعه از املاك سلطنتی به سازمان اصلاحات ارضی برای فروش و پرداخت بها به بنیاد پهلوی خبر داد و معلوم شد كه اعلام خاتمه‌ی فروش املاك سلطنتی، خبری ساختگی بیش نبوده است. درباره‌ی فروش املاك دیگر هیچ خبری منتشر نشد؛ اما اگر فرض بر این باشد كه 589 ده و مزرعه هم به فروش رسیده‌اند، باز شاه مالك حدود هزار ده از املاك غصب شده‌ی رضاخانی بود كه وی پس از پدر خود به زور آن‌ها را مجدداً غصب كرده بود. ناگفته نماند كه در برخی از روستاها كه زمین‌های آن‌ها به اصطلاح به دهقانان فروخته شده بود، زمین‌ها در واقع به خواهران و برادران شاه داده شد. برای مثال، حدود 3700 هكتار زمین‌های دشت ناز در 20 كیلومتری شمال شرق ساری و به فاصله‌ی 18 كیلومتری دریا، به عبدالرضا پهلوی داده شد. اراضی وسیعی میان گنبد و كلاله را علیرضا به زور از مردم گرفت. غلامرضا، برادر دیگر شاه، در ده «ارزو» قطعه زمینی خرید و سپس آب را به روی اراضی دیگر بست و صاحبان آن را به واگذاری زمین‌های خود مجبور كرد و از ارزو تا به «بلورد» سیرجان را صاحب شد. منطقه‌ی وسیعی در آذربایجان شرقی، شكارگاه سلطنتی اعلام شد و ساكنان ده‌های آن منطقه از جمله گل‌خرج، میكرد، شاه‌مار، كلبه‌داغی، بركن، سیاه‌باز و شجاع‌باز كه بیش از 10 هزار نفر بودند، از آن‌جا رانده شدند. در پایان بحث لازم است اشاره‌ای به تصویب قانون مبارزه با زمین‌خواری و اهداف تصویب و نتایج آن داشته باشیم. در سال 1975 م/ 1354 ش دولت قانون مبارزه با زمین‌خواری را به تصویب رساند. به موجب این قانون، اراضی موات شهرها فقط یك بار قابل فروش بود و بعد از انتقال می‌بایست ساخته می‌شد؛ وگرنه دولت مجاز بود آن را به قیمت منطقه‌بندی از صاحبش خریداری كند. تصویب این قانون، خشم بسیاری را برانگیخت؛ زیرا چنین می‌نمود كه مقام‌های دولتی و اعضای خاندان سلطنتی كوشیده‌اند عواید حاصل از زمین و تصاحب آن را به انحصار خود درآورند. ماروین زونیس در كتاب «شكست شاهانه» به نمونه‌ای اشاره می‌كند كه بنیاد پهلوی، قطعه زمینی در شمال تهران را كه قیمتش به دلیل ایجاد شهركی جدید در كنار آن به شدت ترقی كرده بود، با استناد به این قانون با قیمتی به مراتب نازل‌تر از قیمت بازار خریداری كرد و آن را چند برابر خرید به سفارتخانه‌های دو دولت خارجی فروخت. پی نوشت: 1 . برای اطلاع بیش‌تر ر. ك: احمد فاروقی، ایران بر ضد شاه، ترجمه‌ی مهدی نراقی، سپهبد،‌ تهران 1358، ص 49؛ نیز گذشته چراغ راه آینده است، پژوهش از جامی، ققنوس، تهران 1377، ص 95. 2 . محمود طلوعی، پدر و پسر، ناگفته‌ها از زندگی در روزگار پهلوی‌ها، نشر علم، تهران 1372، ص 245. 3 . نعمت‌الله قاضی (شكیب)، علل سقوط حكومت رضا‌شاه، نشر آثار، تهران 1372، صص 136 ـ 137 به نقل از خاطرات سلیمان بهبودی. 4 . قاضی، پیشین، ص 140. 5 . مظهر شاهدی، زندگانی سیاسی خاندان علم، مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران 1377، ص 181. 6 . جهانگیر آموزگار، فراز و فرود خاندان پهلوی، ترجمه‌ی اردشیر لطفیان، مركز ترجمه و نشر كتاب، تهران 1376، ص 169. 7 . طلوعی، پیشین، ص 400. 8 . گذشته چراغ راه آینده است، صص 106 ـ 107. 9 . ر.ك: رابرت گراهام، ایران سراب قدرت، ترجمه‌ی فیروز فیروز‌نیا، سحاب كتاب، تهران 1358، ص 103. 10 . قاضی، پیشین، ص 136. 11 . شمس‌الدین امیر علایی، صعود محمد‌ر ضا شاه به قدرت یا شكوفایی دیكتاتوری، دهخدا، تهران 1361، ص 156. 12 . پیشین، ص 156. 13 . گذشته چراغ راه آینده است، صص 106 ـ‌ 107. 14 . پیشین، ص 103. 15 . حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی انتشارات اطلاعات، تهران 1371، ج 1، ص 112. 16 . طلوعی، پیشین، ص 400. 17 . دكتر شاپور رواسانی، دولت و حكومت در ایران، نشر شمع، بی‌جا، بی‌تا، ص 123. 18 . همان، به نقل از روزنامه‌ی آژیر، شما‌ره‌ی 188، 16/6/1323. 19 . رواسانی، پیشین، ص 125. پیشین، ص 124. 20 . ر. ك: گراهام، پیشین، ص 53. 21 . رواسانی، پیشین، ص 125. 22 . روزنامه‌ی اقدام، شماره‌ی 18، 13/7/1320 و صورت مذاكرات مجلس در جلسه‌ی 12/11/1320، به نقل از گذشته چراغ راه آینده است، ص 104. 23 . گذشته چراغ راه آینده است، پیشین، ص 104. 24 . پیشین، ص 107. 25 . قاضی، پیشین، ص 139. 26 . گذشته چراغ راه آینده است، پیشین، ص 102. 27 . نمونه‌ای از این مورد، آیرم است كه شرح رفتار ظالمانه‌ی او را قاضی شكیب آورده است. ر. ك: علل سقوط حكومت رضاشاه، ص 128. 28 . گذشته چراغ راه آینده است، پیشین، ص 103. 29 . ر. ك: فردوست، پیشین، ج 1، ص 112. 30 . طلوعی، پیشین، ص 399. 31 . پیشین، ص 400. 32 . امیر اعلایی، پیشین، ص 156. 33 . قاضی، پیشین، ص 216، به نقل از مستوفی. 34 . پیشین، ص 138. 35 . سررید ربولارد، نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانه، ترجمه‌ی عبدالحسین میرزاصالح، طرح نو، 1371، ص 189. 36 . رابرت، گراهام، ایران سراب قدرت، ترجمه‌ی فیروز فیروزنیا، سحاب كتاب، تهران 1378، ص 65. 37 . آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، كد 12168، سند شماره‌ی 171. 38 . پیشین، اسناد شماره‌ی صص 180 ـ 190. 39 . پیشین، سند شماره‌ی 129 40 . پیشین، سند شماره‌ی 246 41 . پیشین، سند شماره‌ی 168 42 . پیشین، اسناد شماره‌ی 185ـ189 43 . پیشین، سند شماره‌ی 236 44 . پیشین، سند شماره‌ی 188 45 . پیشین، سند شماره‌ی 162 46 . پیشین، سند شماره‌ی 240 47 . پیشین، سند شماره‌ی 48 48 . پیشین، سند شماره‌ی 101 49 . پیشین، سند شماره‌ی 32 50 . رواسانی، پیشین، صص 250-251 51 . محمدرضا فشاهی، نكاتی چند درباره‌ی بحران كنونی ایران، گوتنبرگ، تهران، بی‌تا، ص 28 52 . گذشته چراغ راه آینده است، پیشین، ص 135 53 . پیشین، ص 493. 54 . رابرت گراهام، پیشین، ص 191 55 . اشرف پهلوی، من و برادرم، نشر علم، بی‌جا، 1375، صص 298 ـ 299 56 . آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، كد 12168، سند شماره‌ی 92 57 . پیشین، سند شماره‌ی 111 58 . پیشین، كد 249، سند شماره‌ی 21 59 . پیشین، سند شماره‌ی 93 60 . پیشین، اسناد شماره‌ی 203 و 204 61 . پیشین، سند شماره‌ی 268 62 . پیشین، سند شماره‌ی 206 63 . پیشین، سند شماره‌ی 352 64 . پیشین، سند شماره‌ی 145 65 . پیشین، سند شماره‌ی 85 66 . گذشته چراغ راه آینده است، پیشین، ص 137 67 . اختاپوس صد پا. بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا، صص 9ـ11 68 . ماروین زونیس، شكست شاهانه، ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی، نشر نور، 1371، صص 148 و 149 برگرفته از:مفاسد خاندان پهلوی، دكتر شهلا بختیاری، مركز اسناد انقلاب اسلامی، مدخل پژوهشی، صص 19 تا 40 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

روایت وزیر مختار انگلیس از ارتش قاجار

« سرآرتورهاردینگ » وزیر مختار انگلیس در ایران در دوره مظفرالدین شاه قاجار بود. وی پیش از این در روسیه ، تركیه ، رومانی ، هندوستان ، مصر و زنگبار خدمت كرده بود و پس از ایران نیز سفارتخانه های كشورش را در بروكسل و مادرید اداره كرد. « سرآرتورهاردینگ » كه در 1859 میلادی متولد شد ، در 1920 بازنشسته گردید و در 1933 در 74 سالگی درگذشت . او در ایام بازنشستگی خاطرات خود را طی سالهای ماموریت خود در كشورهای مختلف جهان انتشار داد . هاردینگ در بخشی از خاطرات خود مربوط به سالهای حضورش در سفارت انگلیس در تهران ، به وضعیت ارتش ایران در سالهای پایانی دوره قاجار اشاره می‌كند و از جمله چنین می‌نویسد :... یك روز به هنگام بیرون آمدن از در بزرگ سفارت انگلیس با منظره ای روبه رو شدم كه فوق العاده اسباب تفریح و خنده ام شد . زیرا چشمم به یكی از قراولان قاجاركه روی جاجیم پاره ای لم داده بود افتاد . او برخلاف معمول كه می‌بایست فورا از جایش برخیزد و برایم پیش‌فنگ كند ، ابدا اعتنایی به حضورم نكرد و همان طور سر جایش باقی ماند .من او را بازخواست كردم كه چرا از سر جایش بلند نشده و سپس سئوال كردم كه اصلا چه مدت به حرفه سربازی اشتغال داشته . طرف كه مرد عامی بیچاره‌ای بود باكمال صداقت جواب داد « اگر حقیقت را بخواهید من اصلا سرباز نیستم و به همین دلیل از راه و رسم آن هیچ خبر ندارم . برادرم كه سرباز و قراول این سفارتخانه است برای مرخصی كوتاهی به دهكده خانوادگیمان رفته است تا در عروسی یكی از اقواممان شركت كند و در غیاب خود لباسش را به تنم كرده و تفنگش را به دستم داده . خیلی معذرت می‌خواهم كه نمی‌دانم چگونه باید سلام نظامی داد . ولی اگر اظهار لطفی فرموده و راه و روش آن را به من یاد بدهید تا موقعی كه به جای برادرم در اینجا هستم ، دیگر طوری رفتار نخواهم كرد كه اسباب ناراحتی شما شود . » به حقیقت در بسیاری از پادگانهای قاجار سربازانی كه مامور خدمت در آن پادگانها بودند هیچگونه وظایف سربازی انجام نمی‌دادند، بلكه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان ، كارگر و عمله به مالكان محلی اجاره داده می‌شدند و مزد آنها را كه حاصل زحمتشان بود ، خود فرماندهان با كمال مسرت به جیب می‌ریختند . برایم نقل كردند كه یك بار سپهسالار كل ایران ( فرمانده كل قوا ) برای سركشی به هنگی كه در مشهد بود به آن شهر رفت . از آنجا كه سربازان این هنگ جملگی در آن تاریخ در املاك و دهكده‌های مجاور به عنوان باغبان یا كارگر اجیر شده بودند ، جمع آوری این همه سرباز پراكنده از روستاها و مزارعی كه در آنها كار می‌كردند لااقل ده روز یا هفته ای طول می‌كشید در حالیكه سپهسالار در فردای روز ورودش می‌خواست پادگان مقیم مشهد را بازرسی كند و از سربازانش سان ببیند . والی خراسان كه در استفاده از دسترنج سربازان با فرمانده هنگ شریك بود فكری بكر به خاطرش رسید : مشهد مقدس همچنان كه شایسته یك مكان متبرك مذهبی است ، در این تاریخ پر از ژنده پوشان و گدایانی بود كه مثل مور و ملخ در اطراف بارگاه امام رضا می‌لولیدند و معاش خود را از راه گدایی تامین می‌كردند .در نتیجه والی خراسان امر كرد این گدایان مفلس و ژنده پوش را به سرعت جمع آوری كنند و لباس نظامیان را كه در سربازخانه باقی مانده بود به تنشان بپوشانند و همه را به عنوان سربازانی كه در پادگان خراسان مشغول انجام وظیفه هستند از جلوی سپهسالار بگذرانند . بدبختانه سیما و هیات ظاهری این گدایان موقعی كه تغییر لباس دادند و اونیفورم های چروكیده سربازان غایب پادگان را به تن كردند ، به قدری مضحك وخنده دار بود كه به هنگام رژه رفتن از مقابل سپهسالار نه تنها خود او بلكه تمامی نظار و تماشاگران را به خنده انداختند . افتضاح قضیه طوری بالا آمد كه سپهسالار بی‌درنگ دستور داد اعضای این فوج را مرخص كنند و افسری كه فرماندهی هنگ كذایی را به عهده داشت ( به قراری كه شنیدم ) ناچار شد مبلغی هنگفت به عنوان حق السكوت به سپهسالار بپردازد ، ولی از خطر اصلی یعنی از دست دادن مقام و منصب كه فوق العاده از آن می‌ترسید در امان ماند و بازیگرانی كه برای ایفای نقش موقت سربازی اجیر شده بودند به سر كسب و كار خود برگشتند . یك روز یكی از دوستان ایرانی كه با او در باره وضع نابسامان ارتش ایران بحث می‌كردیم به من گفت « بگذار داستانی برایت نقل كنم كه قهرمان آن به شجاعت در میدان جنگ و بی اعتنایی به جان و حیات خود شهرت داشته است . او برای اینكه لرزه بیشتری بر دشمنانش بیفكند به این فكر می‌افتد كه روی بازوی راستش عكس شیر قوی هیكلی را خالكوبی كند تا هنگام جنگ ، كه آستینها را بالا زده مشغول حمله و شمشیرزنی است دشمنانش را نه تنها از هیبت خود بلكه از قیافه رعب آور آن شیر مهیب به خوف و وحشت اندازد . برای انجام این مقصود خالكوب را احضار می‌كند ، اما هنگامی كه وی دست به كار می‌شود پهلوان شجاع ما كه تاب تحمل نیشتر خالكوبی را برای كندن نقش دم بلند ، دندانهای تیز و پنجه‌های خمیده شیر روی بازویش نداشته ، به ناله و فریاد می‌افتد و به نسبتی كه ابزار تیز خالكوب عمیق تر در گوشتش فرو می‌رود ، جیغ و ناله اش بلندتر می‌شود تا اینكه سرانجام دست خالكوب را نگه می‌دارد و می‌گوید : ببین ، من شیر درست و حسابی كه نمی‌خواهم . همین قدركه تصویر مبهم شیر روی بازویم بیفتد كافی است و هیچ لازم نیست شیری كه تو خالكوبی می‌كنی حتما پنجه و دندان داشته باشد . از دمش هم می‌توان صرف نظر كرد . خالكوب به اطاعت امر كارفرمای خود شیری كه یال و دم و اشكم نداشته روی بازوی وی می‌كوبد ، مزدش را می‌گیرد و می‌رود . » رفیق ایرانی من به صحبتش ادامه داد و گفت « ارتش امروز قاجار به شیر بی یال و دم و اشكم شبیه است و همچنانكه آن شیر تنومند نه دم داشت و نه دندان و نه پنجه ، قوای نظامی قاجار هم نه پیاده نظام دارد ، نه سواره نظام و نه توپخانه ...!» منابع : خاطرات سرآرتورهاردینگ ، ترجمه دكتر جواد شیخ الاسلامی ، انتشارات كیهان ، 1370 ، ص 191 تا 193 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

شاهپور علیرضا به روایت یكی از درباریان

مطلب حاضر ، گزارش آقای بیگدلی از درباریان عصر پهلوی راجع به شخصیت علیرضا تنها برادر تنی شاه مخلوع است . غلامحسین بیگدلی از دوران كودكی از همكلاسیهای شاهپور علیرضا در مدرسه نظام بود و از طریق او به دربار پهلوی راه یافت . وی در باره شخصیت علیرضا اینگونه توضیح می‌دهد : من در 1312 شمسی دبستان نظام را به پایان رساندم و وارد دبیرستان نظام شدم . رئیس دبیرستان نظام در آن زمان سرهنگ غلامحسین خان نقدی پسر سرلشكر نقدی بود . سرلشكر نقدی همدم و یار سفر و هم پیاله و دوست رضاشاه بود . فرزند او سرهنگ نقدی كه تحصیل كرده اروپا بود ، به ریاست دبیرستان نظام اهمیت نمی‌داد و به قمار و مشروب اعتیاد داشت . در نتیجه آن نظم فوق العاده ای كه در دبستان نظام حاكم بود در دبیرستان نظام مشاهده نمی شد و افسران و معلمان بی مبالاتی به خرج می‌دادند . با این احوال دیری نپایید كه به دستور ستاد ارتش سرهنگ علی اصغرخان رفعت جاه را كه رئیس دبستان نظام بود جایگزین سرهنگ نقدی كردند و به این ترتیب نظام و انضباط محكمی در دبیرستان برقرار شد . دبیرستان نظام جنب دانشكده افسری مقابل كاخ شهری دربار یعنی مقابل ساختمان مجلس شورای اسلامی فعلی در خیابان سپه (1) قرار داشت . از آنجا كه هر لحظه ممكن بود رضاشاه از دبیرستان بازدید كند در تعلیم و تربیت و نظم دبیرستان دقت بسیار می‌شد . دبیران دبیرستان نظام از بهترین استادان و معلمان آن روز ایران برگزیده شده بودند . در 1315 ش ولیعهد و شاهپور علیرضا و همراهانشان از سوئیس به ایران بازگشتند . رضاشاه ولیعهد را به دانشكده افسری و شاهپور علیرضا ، غلامرضا و عبدالرضا را به دبیرستان نظام فرستاد . می‌گفتند ولیعهد در سوئیس با یك دانشجوی ژاپنی در زمین تنیس دعوا كرده و با راكت سر او را شكسته و به همین دلیل او را از كالج « له روزه » (2) اخراج كرده‌اند و او با تحصیلات نیمه تمام به ایران بازگشته است . شاهپور علیرضا از كلاس چهارم دبیرستان نظام با من همكلاس شد . از این زمان دبیرستان نظام و دانشكده افسری بیشتر مورد توجه قرار گرفت . من در دوران دبیرستان مثل دبستان هرسال شاگرد اول بودم و مورد تقدیر قرار می‌گرفتم . علیرضا هم در دوران تحصیل خوب درس می‌خواند و از دیگر برادرانش باهوش‌تر و زرنگ‌تر بود . او در درس‌خواندن بامن رقابت می‌كرد و اغلب در دربار باهم درس می‌خواندیم . در مدرسه هم غالبا یك جا درس می‌خواندیم . ده دقیقه زنگهای تفریح را من فقط مجاز بودم كه پیش او در كلاس بمانم . در تالار مجاور كلاس میز پینگ پنگی بود كه در این ده دقیقه زنگ تفریح اغلب در آنجا بازی می‌كردیم . این انس و الفت باعث شده بود كه مرا با خود به اندرون دربار ببرد . در ایام امتحان باهم درس حاضر می‌كردیم . از معلمانی كه در آن زمان برای تدریس خصوصی به دربار می‌آمدند می‌توان به آقایان ابوالقاسم خان نراقی و هنر بخش ( معلم های ریاضی ) ، دكتر اسفندیاری و دكتر نصیری ( معلم‌های فیزیك و ریاضیات ) ، موسیو لئون وارطانیان ( مدرس زبان فرانسه ) ، مرحوم استاد سعید نفیسی و شادروان میزاعبدالعظیم خان قریب ( برای تدریس ادبیات ) اشاره كرد . درست است كه شاهپور علیرضا پیشكاری به نام نعمت شاهی داشت اما در عمل تمام كارهایش را من انجام می‌دادم . تا پایان دوران تحصیل در دبیرستان نظام و دانشكده افسری من در مقام معاون او بودم و شاهپور علیرضا اوامرش را از طریق من به وزارت جنگ و ستاد ارتش یا دیگر نهادها و مقامات دولتی و ارتش ابلاغ می‌كرد . شاهپور علیرضا بسیار خشك و سختگیر بود . دستور كه می‌داد حتما باید اجرا می‌شد . محال بود دستوری از او اجرا نشود . یادم می‌آید ستوان دوم محمدرضاخان یمینی از روی غرض ورزی به شهر خاش منتقل شده بود . من موضوع را به علیرضا گفتم . در آن زمان فرمانده لشكر یكم و فرمانده ژاندارمری كل كشور سرلشكر كریم آقاخان بوذرجمهری بود . علیرضا به من دستور داد او را احضار كنم . من هم تلفنی مراتب را به دفتر سرلشكر اطلاع دادم .طولی نكشید كه در دفتر علیرضا حاضر شد . شاهپور علیرضا سبب انتقال ناگهانی محمدرضاخان یمینی را از او پرسید و امر كرد فردا با ستوان یمینی به حضور بیایند . سرلشكر كریم آقاخان بوذرجمهری گفت « قربان نامبرده دیروز به خاش اعزام شده است » شاهپور جواب داد : « سه روز مهلت داری كه با او نزد من بیایی » از طریق بی سیم ستوان یمینی از اصفهان به تهران برگردانده شد و با سرلشكر بوذرجمهری به حضور شاهپور آمدند . یمینی بی گناهی خود را ثابت كرد و به تقاضای خودش به فرماندهی دسته ژاندارمری نوبران ساوه گمارده شد. یك بار در دبیرستان از یكی از همكلاسیها به نامم علی اكبر خان معتمد خطایی سر زد . علیرضا او را احضار كرد و گفت « دستت را بگیر » و با خط كش بزرگ سنگینی ضربه ای سخت به دست او زد . ناخن معتمد شكست و از آن خون جاری شد . زنگ تفریح ، وقتی دو نفری تنها ماندیم به او گفتم « قربان ، اگر معتمد اعتراض می‌كرد برای شئونات والاحضرت خیلی گران تمام می‌َشد » گفت « نه ، پدرم فرموده با این ملت باید با كتك رفتار كرد » شاهپور حتی به شكوه الملك رئیس دفتر دربار شاهنشاهی هم پرخاش می‌كرد . او خود را جانشین پدر و رقیبی برای برادرش ولیعهد می‌پنداشت و از این رو به ولیعهد بی اعتنایی می‌كرد، او را دست می‌انداخت و با حقارت به او می‌نگریست . در این مورد خاطره ای دارم . یك روز جمعه نزدیك ظهرعلیرضا درحال بازگشت از شكارگاه جاجرود بود و محمدرضا تازه داشت به شكار می‌رفت . وسط راه نزدیكی‌های كاخ فرح آباد به هم برخوردیم و از خودروها پیاده شدیم . خودروی باری همراهان پر از حیواناتی بود كه روز پنجشنبه و صبح جمعه شكار كرده بودیم . ولیعهد كه توجهش جلب شده بود گفت « علیرضا تو كه شكارها را تمام كرده‌ای » شاهپور در جواب با لحنی خاص گفت « والاحضرت ، به شكار باید نیمه شب رفت نه ظهر » و بی اعتنا سوار كادیلاك خود شد و راه افتاد . یك بار هم در پیست اسكی آبعلی علیرضا یادش افتاد در اتاقش در دربار چیزی را جاگذاشته . كلید كادیلاك شكاری آلبالویی رنگ خود را كه بسیار مورد علاقه اش بود به من داد كه بروم آن چیز را بیاورم . در ضمن خاطرنشان كرد از داخل خودروی او به غیر از پدرش به كسی سلام ندهم و البته مقصودش ولیعهد بود . علیرضا كه برادر تنی محمدرضابود قدی بلند ، استخوان بندی درشت و بدنی مثل پولاد داشت . به شكار ، فوتبال و تنیس بسیار علاقه‌مند و از آغاز جوانی زن باره بود . او به فریدون جم علاقه خاصی داشت و به او احترام می‌گذاشت اما چشم دیدن علی قوام را نداشت . یك روز به شكارگاه جاجرود رفته بودیم . علیرضا از دور صدای تیر شنید و دو سه نفری را هم دید . چون می‌دانست كه شكارگاه قرق است حدس زد كه اینها بایدوابسته به دربار باشند . حسن شكارچی (3) را فرستاد كه آنها را بیاورد . آن زمان شاهپور علیرضا دانشجوی سال دوم دانشكده افسری و علی قوام هم ستوان یك بود . حسن با عجله رفت و با علی قوام برگشت . شاهپور با منتهای خشونت به قولم گفت « فلان فلان شده اگر یك بار دیگر ببینم به شكارگاهی كه من می‌روم قدم گذاشته ای از دور با تیر می‌زنمت و به پدرم هم می‌گویم خیال كردم یك خوك زده‌ام . برو گورت را گم گن دیگگر اینجا پیدات نشود » به محض اینكه قوام برگشت كه برود از پشت لگد محكمی به او زد كه قوام با صورت به زمین خورد و دستها و زانوهایش زخمی شد . پساز جنگ جهانی دوم شاهپور علیرضا به همراه پدرش راهی ژوهانسبورگ شد و من دیگر او را ندیدم . تا آن وقت كه او را می شناختم با انگلیسیها و ایادی آنها بسیار بد بود و چشم دیدن آنها را نداشت . چه شد كه آن سانحه را پیش آوردند ، نمی‌دانم . (4) پی نوشت : 1 – هم اكنون محل استقرار مجلس از خیابان امام خمینی ( سپه سابق) به میدان بهارستان نقل مكان كرده است . 2 – le rosey 3 - شكارچی ماهر و خوب مرحوم مستوفی الممالك كه علیرضا او را استخدام كرده بود و خیلی هم دوستش داشت . 4 – توانمندی بیشتر علیرضا در دورانی كه ناتوانی محمدرضا در اداره جامعه در نیمه دوم دهه 1320 خودنمایی می‌كرد بر سر زبانها افتاد . همچنین این احساس در علیرضا كه خود را لایق تر از برادرش می‌دانست نگرانیهایی جدی در برادرش ایجاد كرده بود كه مبادا انگلیسی ها علیرضا را به جای او به سلطنت برسانند . لذا در یك سانحه هوایی ساختگی وی را به قتل رساند و موجب اختلاف خانوادگی عمیق شد به طوری كه پسر علیرضا در بزرگی به خونخواهی پدرش با محمدرضا درگیر شد و به مبارزه مسلحانه روی آورد . برگرفته از:از كاخهای شاه تا زندانهای سیبری ، غلامحسین بیگدلی ، سازمان اسناد و كتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، ص 88 تا 92 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

فرح و دفتر حفظ آثار باستانی !

در دفتر فرح پهلوی واحدی تعریف شده بودتا ضمن حفظ و حراست از آثار باستانی و عتیقه جات ، آثار فرهنگی و هنری ایران را كه در طول زمان به عناوین مختلف به خارج از كشور منتقل شده بود به كشور برگرداند . فرح برای تحقق این هدف كارشناسان و مشاورانی را به كار گرفت و با تحمیل میلیاردها تومان هزینه ، وانمود كرد كه قصد جمع آوری و حفاظت از آثار باستانی را دارد. اما همان كسانی به كار گرفته شدند كه سابقا در غارت آثار باستانى شركت داشته و میلیونها بلكه میلیاردها ریال از این راه پول اندوخته بودند. مرورى بر اسامى مشاوران فرح گویاى این واقعیت مى‏باشد: 1ـ مهندس محسن فروغى فرزند محمدعلى فروغى ذكاءالملك ـ یهودى نومسلمان ـ دست‏اندركار قاچاق عتیقه‏جات ایرانى. 2ـ ایوب ربنو ـ غارتگر میراث باستانى ایران در طى دهها سال. 3ـ شكراللّه‏ حى، مهدى محبوبیان ـ از صهیونیست‏هاى مشاور دفتر فرح. 4ـ اشرف پهلوى و پسرش شهرام پهلوى نیا، این دو از درون دربار، باند بین‏المللى غارت آثار باستانى را هدایت و رهبرى مى‏كردند) در دوران پهلوى‏ها دست صهیونیست‏ها در غارت آثار باستانى ایران باز بود و آنان در این خیانت بزرگ به ملت ایران سهمى داشتند. ابتدا صهیونیست‏هاى فرانسوى همچون آندره گدار رسما هدایت این امر را در ایران به‏عهده گرفتند تا جایى كه چنین فردى بر كرسى مدیریت اداره كل باستان‏شناسى ایران نیز تكیه زد و گزارش سرلشگر فرج‏اله آق‏اولى فرمانده خوزستان مبنى بر غارت آثار باستانى توسط گدار به رضاخان با بى‏توجهى روبرو شد به این بهانه كه مى‏بایست به قرارداد منعقده براى حفارى و غارت آثار باستانى پاى‏بند ماند. در دوران رضاخان صهیونیست‏هاى امریكایى و انگلیسى دهها هزار آثار و الواح باستانى را به خارج كشور انتقال دادند. این روند شكلى افراطى به خود گرفت و باندهاى قاچاق عتیقه دربارى و صهیونیستى به تاروپود نظام ادارى نفوذ كردند عوامل صهیونیستى با یك توطئه كاملاً حساب شده به شكل افراد ناشناس و دست‏هاى نامرئى در رأس سازمانها و تشكیلات مملكتى قرار گرفتند. مرحوم رشید كیخسروى درباره باند ایوب ربنو ـ مشاور امور عتیقه فرح پهلوى ـ و اقدامات ویرانگرانه او مى‏نویسد: «باند مافیایى و مخوف ایوب ربنو مانند غده سرطانى به جان آثار باستانى ما افتاد و بالغ بر پنجاه سال شیره‏جان این ملت زجر كشیده را مكیده و هیچ اثرى را از تعرض خود مصون نداشت و نوك كلنگ این باند به تمامى آثار باستانى ما فرو رفت... مدارك موجود نشان مى‏دهد كه باند صهیونیستى ایوب ربنو روزانه با استفاده از حداقل 1500 نفر كارگر و كلیه تجهیزات و امكانات حفارى و با نظارت صورى و ظاهرى وزارت فرهنگ وقت سالهاى متمادى و مستمر در تخت‏جمشید و مرودشت، شهررى، گنبدكاووس و تركمن صحرا و سیلك كاشان، حسنلو، زیویه كردستان، قیلا نتو و غار كرفتو در كردستان، همدان، عمارلو و تمامى نقاط باستانى گیلان و مازندران و مارلیك، خوزستان و هفت‏تپه وجب به وجب لرستان، هرسین، كنگاور و سایر مناطق باستانى كرمانشاه و ذره ذره مناطق باستانى آذربایجان و سایر تپه‏ها و اتلال باستانى و بیشتر قبور متبركه حفارى نموده و آنچه را یافته است به موزه‏هاى خارج و اندكى از آن را به موزه ایران باستان فروخته است و... در سالهاى بعد از 1346 كه كلیه حفاریهاى تجارتى ممنوع بود و تحت هیچ شرایطى دولت مجاز به صدور جواز حفارى تجارى نبود اما باند صهیونیستى ایوب ربنو هم چنان به حفارى‏هاى تجارتى اشتغال داشته و از تعقیب و مجازات و بازخواست مصون بوده است.1» با این وجود فرح پهلوى ایوب ربنو را به مشاورت خود برگزید تا به همراه خواهرزاده‏اش مهدى محبوبیان همچنان به غارتشان ادامه دهند اما این بار زیر نظر فرح پهلوى كه داعیه حفاظت از آثار باستانى را داشت. اسناد دربار پهلوى نیز مؤید غارت آثار باستانى توسط او و فروش چند میلیونى در سال 1331 در زمان نخست‏وزیرى مصدق مى‏باشد. سند وزارت‏خارجه به نقل از مقامات سیاسى و فرهنگى آلمان حكایت از نفوذ باندهاى قاچاق عتیقه در دفتر فرح مى‏نماید و دولت‏هاى اروپایى و آسیایى از شركت در همایش آثار فرهنگى و باستانى در تهران تحت مدیریت دفتر فرح به دلیل هویت مشكوك مدیر نمایشگاه كه در قاچاق عتیقه فعال بود منصرف شدند و مراتب را به رایزن فرهنگى ایران اعلام كردند. جالب اینكه اشرف و پسرش از قاچاقچیان پرو پا قرص آثار باستانى ایران بودند و فرح پهلوى به جاى اینكه جلوى غارت آنان و كارمندان دفترش را بگیرد پول ایران را صرف خرید آثار باستانى ایران مى‏كرد تا به كشور برگرداند و از این طریق براى خودش وجهه فرهنگى دست و پا نماید چیزى كه غیرممكن بود زیرا باندهاى عتیقه دفترش با تردستى به هر كارى دست مى‏زدند و مى‏توانستند با مهارت كامل اشیاى بدلى را چند بار گرانتر به عنوان آثار باستانى و هنرى به دفترش بفروشند. موضوعى كه در بعضى از اسناد دفترش تأیید شده است. پی نوشت : 1 – رشید كیخسروی ، دوران بی خبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان ، ص 12 - 8 برگرفته از: ماهنامه گزارش تاریخ ، ش 167 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

نامه‌ای از جمالزاده

نامه زیر در 17 شهریور 1343 از سوی مرحوم محمد‌علی جمال‌زاده در ژنو به رشته تحریر درآمده است: به مناسبت مناقشات لفظی تأسف‌انگیزی كه هر چندی یك بار در خصوص نام «خلیج فارس» میان ایران و ممالك یا مملكتی از كشور‌های همجوار ما به میان می‌آید بد نیست بدانیم جغرافیون هزار سال پیش به خلیج فارس چه اسمی می‌داده‌اند و آنرا به چه نامی می‌خوانده‌اند. كتاب «حدود‌العالم، من‌المشرق الی المغرب» كه درست در یك هزار و ده یازده سال پیش از این به قلم دانشمندی كه نامش هنوز بر ما معلوم نگردیده است تألیف یافته و به كوشش و سعی و دقت و ز حمت آقای دكتر منوچهر ستوده سه سال پیش یعنی در اسفند 1340 هجری شمسی در طهران در ضمن انتشارات دانشگاه طهران (شماره 727) به چاپ رسیده است مانند ترجمه فارسی تاریخ طبری و ترجمه فارسی تفسیر طبری از جمله گرانبها‌ترین اسناد منثوری است كه از آن زمان‌های بسیار دور برای ما ایرانیان و برای كلیه دوستداران آثار ادبی قدیمی ما باقی مانده است. چنانكه در مقدمه جامع و موجزی كه آقای دكتر ستوده بر كتاب نوشته‌اند می‌خوانیم: «جریان پیدا شدن این كتاب و مسأله چاپ آن تاریخ مفصلی دارد كه به داستان بیشتر شبیه است.» و كسانی كه بخواهند از تفصیل و داستان كشف و طبع و نشر این كتاب اطلاع بیشتری به دست آورند البته بهتر است كه به خود كتاب و به مقدمه آن مراجعه فرمایند و ما در اینجا به همین قدر قناعت می‌ورزیم كه به اطلاع خوانندگان گرامی برسانم كه این كتاب بسیار نفیس و بسیار گرانبها سی و سه سال پیش از آنكه در طهران به چاپ برسد اتفاقاً در شهر بخارا به دست یكنفر از فضلای ایرانی مكشوف گردید و مورد توجه زاید‌الوصف كلیه خاور‌شناسان و ایران‌شناسان نامی واقع گردید. خاور‌شناس بزرگ و معروف روسی و.و. بار تولد در تاریخ 18 اوت 1931 یعنی سی و سه سال پیش در نامه‌ای كه به دوست دانشمند و بزرگوار خود ایرانشناس روسی بسیار مشهور دیگر مینور‌سكی نوشت مژده می‌داد كه اشكالات فنی در طبع و نشر كتاب «حدود‌العالم» مرتفع شده است و امید است كه كتاب به زودی انتشار یابد. اما افسوس كه این نامه وقتی بدست استاد مینور‌سكی رسید كه یكی دو ساعت پس از آن خبر وفات بارتولد در نوزدهم اوت همان سال در روزنامه «تایمز» لندن منتشر گردید. افسوس و هزار افسوس كه این دانشمند عالی‌مقام و جلیل‌القدر رفت و نتوانست كار خود را كه در انجام آ‌ن آنهمه زحمت و مرارت كشیده بود ببیند اما خوشبختانه پس از مرگش این كتاب به همت دانشمندان و ایران‌شناسان دیگر روسیه در جزء «نشریات آكادمی علوم شوروی» به نام بار تولد در تاریخ سال 1930 از چاپ بیرون آمد. استاد مینورسكی (چنانكه در مقدمه كتاب بقلم دكتر ستوده می‌خوانیم) بر آن شد كه این اثر هزار سال پیش را به زبان انگلیسی ترجمه كند تا بیشتر در دسترس عموم قرار گیرد، مقدمه شادروان بارتولد را كه به زبان روسی بود به زبان انگلیسی ترجمه نمود و شرح بسیار مفصل و مبسوطی كه چند برابر متن خود كتاب است بر آن افزود. مینورسكی را همه می‌شناسیم. مرد بسیار شریف و دانشمند بزرگ و بزرگواری است. مملكت ما و فرهنگ ایران را سخت دوست می‌دارد و عاشق دلباخته زبان فارسی است به طوری كه در نامه‌ای كه چند سال پیش از این به افتخار راقم این سطور از انگلستان صادر فرموده نوشته است كه «با همه مشكلات و ضعف باصره روزی نمی‌گذرد مگر آنكه چند سطر فارسی نخوانم و یا ننویسم». پس از مرحوم پروفسور براون گمان نمی‌رود هیچیك از ایران‌شناسان محترم كه همه سزاوار احترام و شایسته تعظیم و تكریم ما هستند به قدر مینورسكی مملكت ما را دوست بدارد و به ادبیات ما دلبستگی داشته باشد و به زبان و آثار ادبی ما خدمت كرده باشد و وسیله و عامل شناساندن ما و كشور ما و تمدن و آثار ادبی ما باشد. دكتر ستوده می‌نویسد «مینورسكی ترجمه‌ای دقیق و ادبی از «حدود‌العالم» كرده است زیرا این كتاب یكی از نسخ منحصر به فرد و از كتب اولیه نثر فارسی است و حتی قدیم‌تر از «شاهنامه» فردوسی است و كلمات و تركیبات آن بسیار جالب توجه و قابل دقت است». در همین ایام اخیر دانشمند با ذوق آقای دكتر غلامحسین یوسفی كه از كمبریج و از خدمت استاد مینورسكی از راه ژنو عازم ایران بود خبر آورد كه این استاد عزیز با وجود آنكه دچار ضعف قوه بینائی گردیده و تقریباً حق دارد مانند رودكی از ناسازگاری باصره شكوه‌ساز نماید (باید تصدیق نمود كه چشمان خود را منحصراً در راه زبان و ادبیات فارسی و ما و كشور ما در طول عمر خود به كار انداخته و به مصرف رسانده و از دست داده است) باز هم مشغول تهیه چاپ بسیار كامل‌تر دیگری از «حدود العالم» است. چنانكه گذشت «حدود‌العالم» متجاوز از هزار سال پیش از این سال 372 هجری قمری تألیف یافته است. اكنون ببینیم در چنین كتابی در هزار سال پیش درباره دریائی كه به صورت خلیج پهناوری در جنوب و جنوب غربی خاك ایران واقع گردیده و در تمام روی زمین و در كتابها و حتی در كتابهای جغرافیائی كه در اقطار عالم در دبستانها و دبیرستان‌ها به كودكان درس می‌دهند بنام «خلیج فارس» (بفرانسه: «گولف پرسیگ» و بانگلیس «پرشیان گولف» و به آلمانی «پرزی‌شس گولف») خوانده می‌شود این دریا یا خلیج را بچه نامی خوانده و یاد كرده‌اند. در «حدود‌العالم» (چاپ طهران) تنها یك مرتبه از خلیج فارس نام برده شده است و آن در ضمن فصل سوم است كه عنوان ذیل را دارد: «سخن اندر نهاد دریاها و خلیج‌ها» این فصل در صفحه یازده شروع شده در سطر چهارم از صفحه هجدهم پایان می‌یابد. در صفحه دوازدهم در ذكر «دریای بزرگ» یا «بحر‌الاعظم» كه در حق آن آمده است كه «حد مشرق این دریا پیوسته است به دریاء اقیانوس شرقی و مقدارسه یكی از خط استوا به راین دریا گذرد و حد شمالی از این دریا از دریا از چین آغاز كنند و بر شهر‌های هندوستان و شهر‌های سند بگذرد و بر حدود كرمان و پارس بگذرد و همچنین بر حدود خوزستان و حدود بصره و حد جنوبی ازین دریا از جبل‌الطاعن آغاز كند و بر ناحیت زابج بگذرد و برناحیت فرنگستان وحبشیان رسد و حد مغربی ازین دریا خلیجی است كه او گرد همه ناحیت عرب اندر گردد». سپس می‌خواهیم كه «این دریا را پنج خلیج است... و [خلیج] چهارم خلیج پارس خوانند و از حد پارس برگیرد با پهناء‌ اندك تا به حدود سند». اكنون باید از خداوند مسئلت نمائیم كه توفیق خود را رفیق راه استاد مینور‌سكی، این «تیره چشم روشن‌بین» سازد تا كارش را چنانكه شیوه اوست استادانه با نهایت دقت و حذاقت و تحقیق و حقیقت‌جویی به پایان رساند و باز اگر مشكلی در میان باقی است (و از قرار معلوم مشكلات بسیار باقی مانده است) روشن گردد و خوشبختانه تسلای قلبی این مرد عزیز كه تا حدی مایه استمالت خاطر گروه انبوه ارادتمندانش در شرق و غرب نیز می‌باشد این است كه اگر دو بیننده او در راه روشن ساختن آن همه تاریكی‌های تاریخ و جغرافیا و ادبیات ما به تاریكی گرائیده است ضمیر منیرش همچنان ستاره فروزانی تابنده است و از بركت وجود ذی‌جودش صدها و هزار‌ها مشكل‌های تاریك روشن شده است و بلاتردید این همه روشنی برای یعقوب كمبریج‌نشین ما حكم پیراهن یوسف را دارد و وقتی مشكل‌ها حل و تاریكی‌ها روشن شود راه تفاهم بین افراد و اقوام هم گشوده خواهد گردید و ظلمت منازعت از میان برخواهد خاست و ما نیز جز این آرزویی نداریم. سید محمد‌علی جمال‌زاده ـ ژنو، 17 شهریور 1343 مجله یغما: مدرسه قدیم مستنصریه در بغداد، در كنار دجله است كه عمارتی است آجری و استوار، از بیرون مدرسه به ساحل دجله كتبیه‌ای از آجر به خط نسخ درشت به دیوار است در تاریخ بنا یا تعمیر مدرسه (درست در نظرم نیست). این مدرسه اكنون موزه كشور عراق است. در چند اطاق آن نقشه‌های بسیار قدیم جغرافیایی به دیوار آویخته شده كه از نظر تحقیقات و تطورات علمی بسیار ارجمند است. در همه این نقشه‌ها خلیج فارس به خط نسخ یا كوفی واضح و آشكارا به نام اصلی یعنی «خلیج فارس» نوشته شده. به متصدی موزه عرض كردم با این اسناد كه در معرض مطالعه عموم می‌گذارید دیگر نام خلیج‌فارس را تغییر دادن برخلاف انصاف و ادب علمی است. به پاسخ تبسمی كرد. گراور یك نقشه بسیار قدیم دیگر، سابقاً در مجله یغما انتشار یافته؛ باری، این گونه حقایق در پیشگاه جهان علم و تحقیق واژون شدنی نیست. برگرفته از:ماهنامه یغما، آبان 1343، شماره مسلسل 196. منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

بازنگری پرونده بدنام ترین زن دربار پهلوى

روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوك (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامى كه همسرش در مأموریت بود در یك وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یك پسر به نام محمدرضا و یك دختر كه اشرف خوانده شد. دوران كودكى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضاخان هواى محبت كردن و سروكله زدن با بچه‏ها به سرش مى‏زد اول شمس كه دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا كه پسر بود در آغوش او جاى مى‏گرفتند و تنها كسى كه به حساب نمى‏آمد، اشرف بود. رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یكى قبل از تاج الملوك به اسم صفیه خانم (همدانى) كه دخترى به نام همدم‏السلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود كه ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یكسال دوام نیاورد و رضاخان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یكى دو سال بعد با عصمت الملوك دولتشاهى ازدواج نمود كه وى چهارفرزند به نامهاىعبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد. اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى كه به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه مند بود، از نظر اخلاقى شباهت زیادى به پدرش داشت و خصوصیات سلطه‏گرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود.كلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت و تهور در او به وفور یافت مى‏شد. درست برعكس محمدرضا، كه فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده بود. در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار كرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مى‏پرورانید و براى خود نقشه‏ها مى‏كشید. اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شركت در توطئه‏اى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود كه اشرف اگر هم مى‏خواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را كه متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت. این اولین ضربه روحى بود كه در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت كه به خاطر شرایط زندگى در كاخ سركوب مى‏شد. در مقابل این سركوبها كه قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود با بى‏پروایى به یك میل خود كه همان كنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به كارهاى مردانه پرداختن بود، میدان مى‏داد. او همیشه به مادرش در جواب اینكه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه بشوى جواب مى‏داد دوست دارم كه پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم. در سال 1317 رضا شاه تصمیم مى‏گیرد كه دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یكى از حوادث تلخ و دردناك این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى كه به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد كرد و سبب پیچیدگى شخصیت او شد. فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مى‏كند: «پدرم ما را صدا كرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپ‏تر و جوان‏تر بود شمس او را انتخاب كرد و على قوام كه از نظر قیافه و شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف شد. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشكده افسرى اعزام شدند. شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند. اشرف درباره على قوام در خاطراتش مى‏گوید: « من از همان اول از على قوام بدم مى‏آمد. نمى‏دانم علتش این بود كه او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این كه چون او را به من تحمیل كرده بودند از او بدم مى‏آمد. یك هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه كردم. این حقیقت را نیز خوب مى‏دانستم كه پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یك از فرزندانش تحمل نمیكند.» ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و كسانى كه مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این كارى‏ترین ضربه‏اى بود كه در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون كرد و پس از آن باعث شد كه او دیگر از قالب یك دختر ساده با شیطنت‏ها و گستاخى‏هاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى كه در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذت‏طلبى كند ، هدف غایى زندگى را كسب لذت و خوشى بداند ، اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیكوكارى و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسكه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بی قرار خود را تسكین دهد. مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشكستگى روحى و نا آرامى وى بود. حتى به خرده‏گیرى‏هاى برادرش نیز توجه نداشت كه از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد؟ نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامه‏هاى محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چكهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مى‏شد. اشرف را مى‏توان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و فردى كه بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مى‏شود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق مى‏كند و از كسانى كه به چاپلوسى و تملق او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا كنند، خشنود مى‏گردد. در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینكه فوزیه تحت تاثیر گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست كه همراه وى به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یك ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یك ساله‏اش را همراه برد). سفر به مصر باعث شد كه چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد كه دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت كه دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد كه انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و قدرت و هیمنه‏اى خاص است. اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خیریه و نیكوكارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر كه دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بسته‏اند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مى‏شوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... سر مى‏كشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مى‏دهند كه تصاویرشان را به چاپ برسانند. اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر كرد و در این سفر با احمد شفیق كه مأمور دون پایه اداره بیمه كشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وى ازدواج كند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مى‏آید تا اشرف او را به برادرش معرفى كند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مى‏دهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از سفیر كبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد. محمود جم در پاسخ مى‏نویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او كارمند شركت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت. از این رو وقتى متوجه مى‏شود كه فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى كرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمى‏شود و بعد از تماسهاى مكرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق كه وى را داراى شهرت خوبى مى‏دانست محمدرضا به اشرف توصیه مى‏كند كه از پدرش كه در ژوهانسبورگ دوران تبعید را مى‏گذراند كسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پایان مى‏پذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مى‏آیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مى‏شود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل دررأس یكى از سازمانهاى بزرگ كشور، سازمان هواپیمایى كشورى ایران قرار مى‏گیرد. احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل باطنى‏اش دست كشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل شناخته شد! پس از رفتن رضاخان، اشرف گفته‏هاى پدرش را كه از او خواسته بود در ایران بماند و در امور كشور به برادرش یارى دهد، مستمسك قرار داد و از میانه سال 1321 به تشكیل جلساتى با شخصیتهاى مهم كشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور كوچك كه به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید. مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسیار كوتاه مى‏آمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار كمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران حكومت دكتر مصدق هر آنچه را او مى‏گفت، انجام مى‏داد و پس از 28 مرداد 1332 بود كه به دلیل تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد. اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى مهم كشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب كند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود كه دریایى از جاه‏طلبى و مقام پرستى را در كنار هوش و ذكاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاكر اشرف پهلوى بدل شده بود و كلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مى‏آورد. فرد دومى كه مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلكرده سن سیر فرانسه، على رزم‏آرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصیت نظامى ویژه‏اى كه داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد كه برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاه‏طلبى او مشكوك شده بودند و رزم‏آرا نیز در برابر خواستهاى بى پایان آنان پایدارى نشان مى‏داد. (مناسبات محرمانه‏اى هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت كه نامه‏هایى در اوایل انقلاب در یك مجله بنام كارنامك چاپ شد ولى اصل نامه‏ها در دسترس نیست.) یكى از وقایع مهم كه در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسكو و دیدارش با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوام‏السلطنه بود كه در مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور ترومن، رئیس جمهور وقت آمریكا رسید. در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد. این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یكى از دوایر این سازمان، كانون كار و آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متكدیان شهر تهران بود . از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدایان و سكونت دادن آنان را در كانون كار و آموزش آغاز كرد و این كانون بعدها افراد مورد نیاز براى تشكیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مى‏كرد. اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مركز ثقل و كانون قدرت و تاثیر گذارى بر كشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مى‏شدند. قاسم غنى در این باره مى‏گوید: «در كسان خانواده، اشرف پهلوى همه كاره است. نفوذ غریبى در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وكلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.» یكى از كسانى كه براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخست‏وزیرى هژیر نایل آمده بود جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است : در دوران نخست‏وزیرى هژیر، بناى كار چنین گذارده شده بود كه كارهاى اطلاعاتى و امنیتى داخل و خارج كشور برعهده ركن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفته‏اى دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم كشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخست‏وزیر ارسال مى‏شد. بعضى از گزارش‏ها را ستاد ارتش به دلیل محرمانه بودن براى اطلاع نخست‏وزیر ارسال نمى‏داشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مى‏رسید. طى ماههایى كه شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه كه رزم‏آرا ارسال آن را براى هژیر لازم نمى‏دید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى كه به نخست‏وزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مى‏داشت. اشرف در سال 1326 تا 1329 كه سالهاى قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود، یكى از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوه‏هاى زندگى اروپایى، به ویژه فرانسوى مى‏دانست كه در آن دوران كشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع تمدن، كه تمدن پاریسى خوانده مى‏شد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانكنها به ایران، راه اندازى قمارخانه و كازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یك پزشك جراح پلاستیك از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و دیگربانوان دربار قرار داشت. در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى كه در ایران «دوره» خوانده مى‏شود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاكمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دوره‏ها علاقه‏مندى وافر نشان مى‏دادند همه هفته به راه مى‏انداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفكران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقه‏مندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مى‏یافتند. اشرف پس از كسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خیلى اهمیت مى‏داد. كسانى مانند دكتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مى‏شدند. خسرو هدایت نیز اغلب در كاخ اشرف دیده مى‏شد. اشرف با حضار بسیار بى پرده و گاه خشن سخن مى‏گفت و سعى مى‏كرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد كند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگى‏اش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدى باعث مى‏شد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 كه قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحكام یافت و او دیگر نیازى به این گونه بازیها و جلب قلوب نمى‏دید. این روش را حفظ كرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازه‏اى بود كه با بسیارى از عناصر چپ و روزنامه‏نگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در كاخ خود مى‏پذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین كیانورى نیز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مى‏كرد. در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، كه بعد از ازدواج با او، مشكلات مالى شدیدى براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد و این مشكلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت كه در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ولخرجى بیش از حد سبب شد كه اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان كاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سى میلیون فرانك لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر كلاهبردار فرانسوى و یك تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاو) براى فروش عرضه كند . هم چنین وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى كه بازرگان فرش مقیم پاریس بود، كه هیچ گاه آن را عودت نداد. كلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود كه به حیثیت او و دربار لطمه‏اى شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، كاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیكوكارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانى‏ها، یوگسلاو‏ها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر كه «روى خوش و بر نیكو داشت» مى‏دیدند و دچار حیرت مى‏شدند كه مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مى‏زند و فكر آبروى برادر و خانواده خود را نمى‏كند. در همین زمان بود كه در یك رستوران با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 كه اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در انتظار وی بود . سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند یكى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج كرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى شوهر اشرف بود هرچند كارى به كار او نداشت و رهایش كرده بود و اشرف هم به كارهاى خود مشغول بود. بعد از كودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامه‏هاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزیر، حاكی از آن بود كه اشرف، كه سهم بزرگى براى خود تصور مى‏كرد، از بى اعتنایى برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر و خرید كردن به پول نیاز داشتند. بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، كامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانت‏گیرى، زد و بند با شركتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گردید. او شركت در محافل و شب نشینى‏هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه كه بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار كمك مالى بى حساب از آمریكایى‏ها فى‏المجلس دریافت كرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید. گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما كاخ تابستانى او در سعدآباد كه اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل كرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجاله‏هاى سیاسى بود. اشرف در رأس عده‏اى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران را تأسیس و سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویل‏تر نمود. نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاك و هروئین برده شد. او به پول علاقه‏اى وافر داشت و تریاك و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید كه اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مى‏كارد و تریاك خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مى‏دهد. در این رابطه فردوست مى‏گوید: «اشرف قاچاقچى بین المللى و عضو مافیاى امریكا بود. به هر جا مى‏رفت در یكى از چمدانهایش هروئین حمل مى‏كرد و كسى هم جرئت نمى‏كرد آن را بازرسى كند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم كه اشرف چنین كارى مى‏كند. محمدرضا دستور داد كه به او بگویید این كار را نكند. همین! چه كسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى كه خود محمدرضا نمى‏توانست یا نمى‏خواست جلوى اشرف را بگیرد. من كه بودم و چگونه مى‏توانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار به افتضاح كشیده شد و در مطبوعات خارجى انعكاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثه‏اى بود كه در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یك صبح زود كه اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مى‏آمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد كرد و فروغ خواجه نورى كه در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص كردند بعدها مشخص شد كه آنها از مافیا بوده‏اند). اشرف در سال 1348، به این سبب كه یك چمدان كوچك حاوى تریاك به اروپا حمل مى‏كرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینكه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسى سفر مى‏كند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد كردند. فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یك شاخه سیاسى ایجاد كرده بود و تمام رجال سیاسى كه توسط محمدرضا از كار بر كنار مى‏شدند مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مى‏كرد. هر فردى كه توسط محمدرضا دفع مى‏شد توسط اشرف جذب مى‏شد. این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مى‏رسیدند و معاون وزیر یا سفیر مى‏شدند و راهشان براى ترقى آتى باز مى‏شد. پس كاخ اشرف محل دسته‏بندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مى‏داد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداكثر سوء استفاده را كرد.» فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنین مى‏گوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد كم مانندى را شروع كرد. اگر قرار شود لیست مردانى كه در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ممكن بودن كار، چون حتى خود او نیز ممكن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد. وى زمانى معشوقه تقى امامى بود. زمان دیگر عاشق دكتر غلامحسین جهانشاهى شد. از افراد دیگر كه مى‏توان نام برد پرویز راجى بود . فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولى وى به او توجه‏اى نداشت و جواب رد به او مى‏داد. همین موضوع باعث شد كه اشرف با همدستى مامورین ساواك او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقى و....» در زمینه مالى نیز كارهاى عجیب اشرف دست كمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود كه علنا سر برادرش (محمدرضا) كلاه مى‏گذاشت، اشرف رسما پول مى‏گرفت و شغل مى‏داد. از وكالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایى نداشت. سپس دستور مى‏داد كه در زمان اشتغالت هر كارى مى‏خواهى بكن و این قدر به من بده! یكى از منابع مهم در آمد اشرف بلیت‏هاى بخت آزمایى بود كه ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب مى‏گرفت. اشرف یك قمار باز حرفه‏اى در حد اعلاء بود. وى قمار بازهاى حرفه‏اى را جمع مى‏كرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مى‏نمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مى‏نمود و سپس او را تشویق و تحریك مى‏كرد كه در پوكر از پس فلانى بر نمى‏آیى. محمدرضا هم از روى غرور لج مى‏كرد كه من او را داغان مى‏كنم و...اشرف یا خودش بالاى سر محمدرضا مى‏ایستاد و دستش را مى‏خواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا كه در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسكندرى و.... بود مى‏گذاشت و خلاصه با تقلب و رد كردن ورق از زیر میز كلك محمدرضا را مى‏كندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریك مى‏كرد كه مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مى‏كردند و در یك شب مثلاً اسكندرى 50 میلیون مى‏برد (البته صحنه را به نحوى درست مى‏كردند كه گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، اشرف دسته چك محمدرضا را مى‏آورد و به دستش مى‏داد و او نیز چك مى‏كشید و امضا مى‏كرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مى‏داشت و به حاجبى و اسكندرى هم چند میلیونى مى‏داد. سفرهاى اشرف كه هزینه‏هاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مى‏كرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش كه معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دریافت مى‏كرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینكه به این خرج تراشى‏های سرسام آور كه همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مى‏شد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در مى‏آوردند. براى اینكه ارقام تكان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویب نامه مى‏زدند. در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنایى به مسایل و مصالح ملى و كشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف كه خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه مى‏برد. اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند كه نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگى‏هاى میهنى و ملى و نیز كمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسى‏ها، فرانسوى‏ها، امریكایى‏ها، اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان كه با ویژگى‏هاى مردم ایران همساز نبود و مى‏گسارى، فساد اخلاقى، شب نشینى‏هاى مكرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مى‏شد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مى‏خواستند كه در ساختار فاسد هیأت حاكمه‏اش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نامنطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد كوچك و بى اهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى كننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و كاملاً عادى مى‏شدند. در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوخته‏هاى خود را از ایران خارج كرد. كاخ اشرف مانند بسیارى از كاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسكونى او در نیویورك یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا حمل گردید. پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مى‏كرد كه گویى از خواب شیرین 25 ساله‏اى بیدار شده و به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت كه این بار خیالش، دست كم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار كه در حسابهاى بانكى خود در سویس و نیویورك و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه مى‏داشت، اما از سوى دیگر كاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، كمترین امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت كردند و به بدگویى از او پرداختند. برگرفته از:اشرف پهلوى به روایت اسناد ساواك ، مركز بررسى اسناد تاریخى منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

نقش انگلیس در اشاعه سانسور در ایران

مجموعه‌ حاضر حاوی اسنادی در زمینه نقش سفارت انگلستان در تهران در ترویج سانسور در رسانه‌های گروهی ایران است. سند‌ها عمدتاً حاوی دستورات وزیر مختار یا سفیر انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه كشورمان است كه هدف سرپوش نهادن بر اقدامات نیرو‌های متفقین به طور اعم و انگلیسی‌ها به طور اخص در سالهای حضور نظامی اشغالگرانه‌شان در ایران را دنبال می‌كند. سند شماره 1 مكاتبه سفارت انگلیس در تهران با وزارت امور خارجه درباره تخطی روزنامه‌ها از مقررات سانسور و اقدام به دریافت و درج مستقیم اخبار بی‌سیم سفارت انلگیس طهران، 6 اسفند 1320، شماره 136 سفارت اعلی حضرت پادشاه انگلستان تعارفات خود را به وزارت امور خارجه شاهنشاهی اظهار و محترماً توجه اولیای آن وزارت خانه را به این موضوع متوجه می‌سازد كه بعضی از روزنامه‌های محلی مستقیماً اخبار بی‌سیم را به وسیله دستگاه‌های شخصی خود از ممالك خارجه دریافت نموده و بدون سانسور آنها را در روزنامه‌های خود درج می‌نمایند. این عمل نه فقط منافی با كلیه مقررات سانسور بوده بلكه به جهات عدیده واضحی نامطلوب می‌باشد. از قرار معلوم در حقیقت به روزنامه‌نگاران طهران شفاهاً گفته شده است كه فقط اخباری را كه از طرف آژانس پارس تهیه می‌شود منتشر نمایند، لیكن سفارت اعلی حضرت پادشاه انگلستان پیشنهاد می‌نماید كه بهتر است دولت شاهنشاهی موافقت نمایند به اینكه دستور رسمی در این باب صادر نمایند تا عذری برای انحراف به عنوان این كه مقرراتی راجع‌به این موضوع وجود ندارد باقی نما ند. [حاشیه پایین، اول:] به اداره انتشارات و تبلیغات اجمالاً نوشته شود كه به روزنامه‌ها تذكر دهند رعایت كنند. ‌[امضاء:] علی سهیلی [حاشیه پایین، دوم:] آقای برومند اقدام شود. سند شماره 2 مكاتبه وزیر مختار انگلیس در تهران (آر.دبلیو. بولارد) با نخست‌وزیر (علی سهیلی) درخصوص غیبت و اهمال كاری متصدی ایرانی سانسور مطبوعات و لزوم اتخاذ تصمیمات مناسب در این زمینه سفارت انگلیس در تهران 23فروردین 1321، شماره 1073 آقای نخست‌وزیر عزیزم آن جناب به خاطر دارید كه چند بار به جناب عالی تذكر داده‌ام كه قسمت سانسور ایرانی مطبوعات دول سه گانه رضایت بخش نمی‌باشد. در دفعه اوّل و عده فرمودید كه یك نفر مأمور كارآزموده را متصدی سانسور قرار دهید كه بتواند بدون مراجعه به مقام مافوق فوراً تصمیم اتخاذ نماید و رفع این شكایت را كه اخبار روزنامه‌ها مورد تأخیر غیر‌موجهّی واقع می‌شود بنماید. چند روز قبل به آن جناب اطلاع دادم كه روزنامه‌نگاران انگلیسی و خارجی دیگر شكایت داشته‌اند از این‌كه با وجود این كه متصدیان سانسور انگلیسی و روسی همیشه در مواقع معینه حضور دارند متصدی سانسور ایرانی اغلب غایب است و تا این‌كه مشار‌الیه را حتّی پیدا كنند چندین ساعت از وقت تلف می‌گردد. گذشته از این كه پس از پیدا شدنش حاضر كردن او به این كه رأی فوری بدهد كاری است مشكل. بنابراین دوستدار متشكر خواهم شد كه به مأمور سانسور ایرانی دستور داده شود كه در همان ساعاتی كه مأمورین سانسور انگلیسی و روسی حضور می‌یابند، یعنی از ساعت هشت صبح الی یك بعد‌ازظهر و از ساعت 3 الی 5 بعد‌ازظهر در اداره خود حاضر گردد. چنانچه روزنامه‌نگاران خارجی كه متصدیان سانسور انگلیسی و روسی را در دست دارند در بین ساعات مزبور به دفتر متصدی سانسور ایرانی بروند و مشارالیه را در آنجا نیابند در این صورت چنانچه اخبار مزبور از محل‌هایی در خارج از ایران فرستاده شود، برای دولت ایران هیچ جای شكایت نخواهد داشت. در واقع دوستدار جداً در این فكر می‌باشم كه به دولت متبوعه خود پیشنهاد طریقه ‌[ای] را بنمایم كه بر طبق آن از موافقت متصدی سانسور ایرانی با اخبار مطبوعاتی صرف‌نظر گردد مگر این كه مشار‌الیه با اخذ دستور مافوق‌های خود مجبور گردد كه در انجام وظایف مهمه خود بیشتر جدیت نماید. دوست صمیمی [امضاء:] (آر. دبلیو. بولارد) [حاشیه بالا:] جواب داه شود دستور مؤكد داده شد ترتیبی اتخاذ كنند كه در آتیه متصدی سانسور بتواند به سرعت وظیفه خود را انجام دهد.‌ [امضاء:] علی سهیلی ‍[مهر:] ورود به دفتر ریاست وزرا شماره: 1484 تاریخ: 27/1/21 سند شماره 3 درخواست وزیر مختار انگلیس در تهران (آر. دبلیو. بولارد) از نخست‌وزیر (احمد قوام) مبنی بر عمل به وعده جلوگیری از درج گزارش نطق‌های نمایندگان مجلس شورای ملی علیه متفقین در مطبوعات تاریخ: 30 شهریور 1321 شماره: 1276 آقای نخست‌وزیر عزیزم مقصود از نگارش این نامه به خاطر آوردن وعده [ای] است كه آن جناب شفاهاً در تاریخ 20 سپتامبر فرموده‌اند، مبنی بر این‌كه اوامر لازمه صادر خواهند فرمود كه از درج گزارش نطق‌هایی كه بر علیه متفقین از طرف نمایندگان مجلس شورای ملّی در مجلس به عمل می‌آید در مطبوعات جلوگیری شود. بدیهی است این قبیل نطق‌ها اصلاً نباید ایراد گردد و این هم باعث تعجب دوستدار و هم باعث تعجب دولت متبوعه دوستدار گردیده كه موجوداتی كه در طيّ سال‌های متمادی هیچ كاری انجام نداده‌اند جز این كه حقوقی به عنوان نمایندگی دریافت و با هر اقدامی كه شاه سابق به آنها تكلیف می‌نمود موافقت نمایند، حال به این اندازه نطق‌های شجاعت‌آمیزی می‌نمایند كه منظور آن خلل وارد كردن به مساعی دولت دموكراسی انگلیس در پیكار آنها بر علیه رژیم خود سر آلمان‌ها می‌باشد. در هر حال چنانچه قرار باشد فعلاً این قبیل نطق‌ها گاه گاهی هم ایراد شود، تا موقعی كه دولت متحد ما ایران اقدامات لازمه دایر به جلوگیری از آنها بنماید نمی‌توان استدلال نمود كه گزارشات مزبور در مطبوعاتی كه مجاز نیستند این قبیل مطالب را به شكل مقاله درج نمایند، منتشر گردد. دوستدار یك شماره از روزنامه «مهر ایران» را كه حاوی گزارشی از یك نطق بسیار خصمانه ضدانگلیسی بود و از طرف یكی از نمایندگان، یعنی نوبخت ایراد شده بود، به جناب آقای وزیر امور خارجه تسلیم نمودم. یك چنین گزارشی نباید هیچ‌وقت در كشوری كه مدعی است به این كه متحد بریتانیای كبیر و روسیه شوروی می‌باشد اشاعه یابد. لیكن از آنجایی كه در چندین روزنامه كه بعضی از آنها دارای شهرت خوبی می‌باشند درج گردیده است، چنین به نظر می‌رسد كه علاج واقعی آن این است كه دستور صادر گردد در آتیه اگر نطقی بر علیه متفقین در مجلس ایراد گردد نباید در مطبوعات درج شود. امیدوارم هر چه زودتر اطلاع حاصل نمایم كه دستور فوق از طرف جناب عالی صادر گردیده است. این اقدام نه فقط از حیث حفظ منافع متفقین و دولت ایران لازم می‌باشد، بلكه از لحاظ تأمین وجهه روزنامه‌هایی كه مایل به طرفداری از سیاست دولت در مقابل رقابت‌های غیر‌موجه روزنامه‌نگاران بی‌قید كه به درج موضوعات هیجان‌آمیز مبادرت می‌نمایند نیز لازم خواهد بود. دوست صمیمی [امضاء:] آر. دبلیو. بولارد [مهر:] ورود به دفتر نخست وزیر شماره 17520 به تاریخ: 29/7/21 سند شماره 4 مكاتبه وزیر مختار انگلیس در تهران (آر.دبلیو.بولارد) با نخست وزیر (احمد قوام) در خصوص جلوگیری از درج مقالات و تفاسیر مضر به مصالح متفقین در روزنامه‌های تهران براساس روح پیمان سه گانه، به انضمام جوابیه نخست‌وزیر تاریخ: 24 دی 1321 شماره: 1013 آقای نخست وزیر عزیزم 1. هر كسی به دقت مقالات و یا تفاسیر مربوط به جنگ و یا راجع‌به به مساعی جنگی متفقین را در ایران، در جراید طهران قرائت نماید به این نكته بر می‌خورد كه نویسندگان آنها یا بر اثر نادانی و یا به علت سوء نيّت غالباً حقایق را واژگون و اظهارات و یا تفاسیری مضر به مصالح متفقین درج می‌نمایند. آن جناب تصدیق می‌فرمایند كه از این ترتیب كه بر خلاف روح پیمان سه گانه است باید جلوگیری شود. به علاوه به هیچوجه معقول نیست كه سانسور اخبار مربوط به جنگ وجود داشته باشد و در عین حال به روزنامه‌نگاران اجازه داده شود بدون رعایت هیچ گونه قیدی نسبت به اطلاعات مربوط به جنگ تفاسیری بنگارند تنها راه اصلاح این امر آن است كه مقرر شود كلیه این قبیل مقالات و تفاسیر به اداره سانسور فرستاده شود و تا از سانسور نگذرد طبع و منتشر نشود. متصدی سانسور باید یك نفر ایرانی باشد كه راجع به كلیه مسائلی كه مربوط به منافع نظامی انگلیس می‌باشد، با مقامات مربوطه انگلیس تماسی نزدیك داشته باشد. 2. نظر به اینكه این موضوع دارای جنبه فوری است، امیدوارم آن جناب هر چه زودتر دستور لازم را صادر خواهند فرمود. دوست صمیمی [‌امضاء:] آر.دبلیو. بولارد [مهر:] ورود به دفتر نخست‌وزیر شماره: 34628 به تاریخ: 3/2/21 [حاشیه پائین:] آقای دكتر نخعی در این زمینه با آقای غفاری رئیس تبلیغات و با حضور آقای بایندر رئیس تبلیغات سفارت كبری مذاكره شد. جواب تهیه نمائید اقدام می‌شود و فوراً شرحی به رئیس اداره تبلیغات نوشته شود به امضای جناب آقای... كه دقت و مراقبت لازم در انجام این منظور به عمل آورند و با مدیران جراید هم مذاكره و تذكر لازم بدهند. [امضاء:] احمد قوام سند شماره 1/4 دفتر نخست‌وزیر تاریخ نوشتن: 12/11/21 [13] فوری است آقای وزیر مختار عزیزم عطف به نامه شماره 1013 مورخه 24 دی 1321 زحمت می‌دهد. به طوری كه تقاضا فرموده بودند، دستور داده شد در آتیه تمام مقالات و تفاسیر مربوط به جنگ را مقید به سانسور نموده و بدون طيّ جریان آن، مقاله و تفسیری در موضوع‌هایی كه اشاره فرموده بودند منتشر نگردد. دوست صمیمی جناب آقای سر . ر . و . بولارد وزیر مختار اعلی حضرت پادشاه انگلستان. تهران سند شماره 5 مكاتبه وزارت پست و تلگراف و تلفن با نخست وزیر (علی سهیلی) درباره معرفی مسئولین شعبه سانسور در خرمشهر به اداره پست و تلگراف اهواز وزارت پست و تلگراف و تلفن اداره مركزی تلگراف به تاریخ: 21/11/1321 شماره: 61/4178 محرمانه و مستقیم جناب آقای نخست‌وزیر با كمال احترام به عرض می‌رساند: طبق اطلاعی كه از سانسور قسمت انگلیسی رسیده قریباً شعبه سانسور در خرمشهر تأسیس خواهد شد و برای انجام این منظور آقایان J.S.Shashoua و F uad Alam از طرف سانسور نامبرده به خرمشهر عزیمت خواهند نمود. بنابر تقاضای سانسور قسمت انگلیسی، مأمورین مزبور به اداره پست و تلگراف و تلفن اهواز معرفی شدند. به جای وزیر پست و تلگراف و تلفن [امضاء:] محمد حكیمی [حاشیه بالا:] آیا سابقه در موارد مشابه این گزارش هست. در صورت مثبت ضمیمه نمایید. 21/11 ‍[مهر:] ورود به دفتر محرمانه نخست‌وزیر شماره: 34020 تاریخ: 24/11/21 سند شماره 6 مكاتبه رئیس اداره انتشارات و تبلیغات (امیر سهام‌الدین غفاری) با نخست‌وزیر (علی سهیلی) درباره نحوه كنترل مندرجات مطبوعات بدون تأسیس دایره سانسور نخست‌وزیر به تاریخ: 11 اسفند 1321 شماره: 71/م محرمانه جناب آقای سهیلی نخست‌وزیر پاسخ‌ نامه شماره 34628 مورخ 3/12/21 خاطر مبارك را تصدیع می‌دهد. چون موضوع تشكیل یك دائره سانسور برای رسیدگی به مندرجات جرائد درباره سیاست خارجی و تفسیر اخبار در نخستین روزهای تشكیل هیأت دولت جدید و در هنگامی واصل شد كه هنوز بحرانی در جرائد وجود داشت و صلاح نبود با ملاحظه قانون مطبوعات سانسور دائر شود، به نظر این جانب رسید كه چنان كه حضوراً عرض شد و موافقت فرمودید قبل از اقدام به تأسیس این دائره و ابلاغ به جرائد، در نزد نمایندگان مطبوعات متفقین اقداماتی به عمل آورم. در نتیجه مذاكراتی كه با نامبردگان انجام یافت و تذكراتی كه به ایشان داده شد موافقت به عمل آمد كه فعلاً از اقدام به این امر چشم‌پوشی شود و مراتب نیز به طور خصوصی به مدیران مطبو عات تذكر داده شد كه در نگارش تفسیر خبر‌های جهان از حدود اخباری كه توسط خبرگزاری پارس منتشر می‌شود تجاوز نكنند و مقتضیات كنونی جنگ را مراعات نمایند و نیز به نمایندگان مطبوعات متفقین تذكر داده شد كه هر گاه موردی پیش آمد كه روزنامه‌ای بر خلاف این روش چیزی نگاشت همان مورد تعیین گردد تا اقدام به تعقیب به عمل آید. بنابراین موضوع خاتمه یافته است و مراتب را به این وسیله به عرض می‌رساند كه هر طور مقتضی به نظر می‌رسد دستور فرمایند تا اقدام شود. رئیس كل اداره انتشارات و تبلیغات كشور ‍‌[امضاء:] امیر سهام‌الدین غفاری [حاشیه پایین:] بایگانی شود. [مهر:] ورود به دفتر ریاست وزرا شماره: 35670 تاریخ: 13/12/21 سند شماره 7 مكاتبه وزیر مختار انگلیس در تهران (آر. دبلیو. بولارد) با نخست‌وزیر (علی سهیلی) در خصوص درخواست توقیف روزنامه تهران مصور به اتهام چاپ كاریكاتور وزیر مشاور و نماینده انگلیس در تهران سفارت انگلیس طهران شماره: 1060 تاریخ: 2 اردیبهشت 1322 خیلی فوری است آقای نخست‌وزیر 1. می‌خواهم نظر آن جناب را به تهران مصور هفتگی كه حاوی كاریكاتوری است كه هم به مستر كیسی وزیر مشاور دولت انگلیس در خاورمیانه و هم به نماینده اعلی حضرت پادشاه انگلستان در طهران توهین وارد می‌آورد معطوف سازم. 2. طبع و انتشار این كاریكاتور نتیجه مستقیم عدم فعالیت دولت ایران است كه باعث جسور شدن بدترین عناصر كشور و دشمنان ملل متفق گردیده است. گذشته از توقیف روزنامه مزبور كه یقین دارم به عمل آمده است، فقط تنبیه شدید و فوری صاحب روزنامه و سردبیر آن و كسی كه كاریكاتور را تهیه كرده و طبع‌كننده روزنامه، مجازات كافی برای این توهین شدید به دولت اعلی حضرت پادشاه انگلستان بوده و جلوگیری از هر شخصی خواهد نمود كه در آتیه بخواهد چنین مطالب موهنی را طبع و منتشر نماید. هر گاه با سر دبیر نبرد درست معامله شده بود، شاید به این جسارت نوین حال مبادرت نمی‌شد. 3. مسرور خواهم شد كه جواب خیلی فوری با پوزش مناسبی از آن جناب دریافت دارم كه بتوانم به دولت متبوعه خود ابلاغ نمایم. موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه خود را تجدید می‌نمایم. ‍[امضاء:] آر.دبلیو. بولارد سند شماره 8 مكاتبه وزیر مختار انگلیس در تهران (آر. دبلیو. بولارد) با نخست وزیر (مرتضی قلی بیات) در خصوص مراقبت استانداران و فرمانداران جهت عدم درج مطالبی در روزنامه‌های محلی علیه متفقین، به انضمام پاسخ نخست‌وزیری سفارت كبرای انگلیس طهران تاریخ: 10 اسفند ماه 1323 شماره: 1012 آقای نخست‌وزیر 1. در موقعی كه فرماندار نظامی طهران مقررات قانون حكومت نظامی را به مطبوعات اعلان نمود، آن جناب به دوستدار اطلاع دادند كه به كلیه استانداران و فرمانداران ولایت دستور داده شده است كه مواظب روزنامه‌های محلی بوده، اقدام به توقیف هر یك از آنها كه بر علیه دولت شاهنشاهی و یا متفقین ایران حملاتی بنمایند نموده و با مقصرین به نحوی كه شایسته است معامله نمایند. 2. سه نفر از مأمورین كنسولی اعلیحضرت پادشاه انگلستان در ولایات به دوستدار گزارش داده‌اند كه استانداران ولایات مربوطه آنها، اظهار می‌دارند كه چنین دستوری به آنها نرسیده است. اینك مراتب را به اطلاع آن جناب می‌رساند تا بتوانند در این باب تحقیقاتی به عمل آورند. موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه خود را تجدید می‌نمایم. [‌امضاء:] آر. دبلیو. بولارد ‍[حاشیه پائین:] جناب آقای معاون در هیئت مطرح شود. [امضاء:] مرتضی قلی بیات سند شماره 1/8 دفتر نخست‌وزیری شماره خصوصی: 12751 تاریخ پاكنویس: 24/12/[23] تاریخ ثبت: 28/12/23 آقای سفیر‌كبیر نامه شماره 1012 مورّخ 10 اسفند ماه جاری آن جناب راجع‌به مراقبت استانداران و فرمانداران نسبت به مندرجات جراید محلی زیب وصول داد. لزوماً اشعار می‌دارد: 1. به طوری كه آن جناب استحضار دارند، مقرّرات حكومت نظامی فقط در پاره‌ای از نقاط كشور اعلام شده و در سایر نقاط جریان تعقیب بوسیله محاكم دادگستری خواهد بود و مدعیان خصوصی هم بر طبق موازین قانون به دادگاههای مزبور مراجعه و در مطالب مورد نظر تقاضای تعقیب و رسیدگی می‌نمایند. 2. در اوایل ماه جاری وزارت كشور و وزارت دادگستری بطور بخشنامه دستور مؤكّدی به كلیه مأمورین خود در شهرستانها داده‌اند كه از نظر رعایت مصالح دولت شاهنشاهی، اشخاصی را كه بر خلاف امنيّت داخلی یا خارجی اقدامی نمایند یا به اختلال نظم عمومی تهییج كنند، در حدود مقرّرات قوانین كیفری جدّاً مورد تعقیب قرار داده و گزارش آن را به مركز بفرستند. با این ترتیب تصور نمی‌رود هیچ گونه جای نگرانی باقی بوده باشد. با تجدید احترامات فائقه [امضاء:] دبیران 22/12/ 23 ‍‌[حاشیه پایین:] جناب آقای سرریدر بولارد، سفیر كبیر دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان، سفارت انگلستان ـ تهران سند شماره 9 مكاتبه دی. دبلیو. لاسلز از سفارت انگلیس در تهران با وزیر امور خارجه (نصر‌الله انتظام) در خصوص فعالیت روزنامه دعوت، تحت اسامی مختلف و لزوم جلوگیری از این‌گونه اقدامات روزنامه‌ها سفارت كبرای انگلیس طهران شماره: 1019 تاریخ: 23 اسفند ماه 1323 فوری است آقای وزیر 1. جناب آقای نخست‌وزیر طی نامه شماره 2739 خود مورخه 10 مارس، لطفاً به سفیر كبیر اعلیحضرت پادشاه انگلستان اطلاع دادند كه روزنامه «دعوت» توقیف گردیده و به مقامات صلاحیت‌دار ایرانی نیز دستور داده شده است كه نویسنده مقاله مندرجه در آن روزنامه را كه اظهارات وی بكلی عاری از حقیقت و افترا آمیز بوده است تحت تعقیب قرار دهند. 2. به فاصله چند ساعت پس از وصول این نامه به دوستدار اطلاع داده شد كه «دعوت» دوباره به نام «هراز» منتشر شده است، به این ترتیب در طی یك یا دو هفته همان روزنامه كه اصلاً به نام «آزاد» شناخته می‌شد، در تحت دو اسم مختلف توقیف گردیده و باز تحت اسم سومی انتشار یافته است. 3. البته محتاج به تذكر خاطر آن جناب نیست كه این نوع عمل در این ایام دیگر كاملاً معمولی شده است. برای ذكر فقط یك مثال دیگر تصور می‌نمایم كه روزنامه «داریا» نیز كه لحن آن به همان درجه فحش‌آمیز است، در طی چند ماهه اخیر لااقل متنابعاً سه اسم عوض كرده است. یقین دارم آن جناب تصدیق خواهند فرمود كه این رویه نوعی است كه قدرت و حاكمیت دولت شاهنشاهی و بالاخص فرماندار نظامی طهران را مورد تحقیر و استهزاء قرار می‌دهد. در واقع اینطور به نظر می‌رسد كه هر یك از عده كثیر روزنامه‌های سم‌پاشی كه هتك آبروی مطبوعات ایران را می‌نمایند، تا وقتی كه مدیر آن بتواند اسم جدیدی را فكر كند كه تحت آن روزنامه خود را انتشار دهد و یا در هر حال تا زمانی كه بتواند یك امتیاز استفاده نشده را بدست آورد، قادر است بر اینكه كنترل دولت را پایمال گرداند و از این قبیل امتیاز‌ها ظاهراً یك مقدار تمام‌نشدنی موجود است. 4. دوستدار مجبورم از آن جناب تقاضا نمایم كه دستور فرمایند اقدامات فوری برای توقیف روزنامه «هراز» بعنوان اینكه صرفاً همان روزنامه «دعوت» بوده كه رسماً‌ توقیف گردیده و حال به نام دیگری منتشر شده است به عمل آید. ضمناً باید خواهش نمایم كه به آقای دادستان هم دستور داده شود كه بر علیه مدیر مسئول آزاد دعوت ‍[و] هراز به علت مقاله [ای] كه نسبت به آن جناب سر ریدر بولارد شكایت نموده‌اند، اقدامات قانونی بعمل آورد. بدیهی است كه فقط با تعقیب مدیران مسئول كه متمایز از نویسندگان این قبیل مقالات می‌باشند می‌توان به اینگونه سوء‌استفاده‌های غیر‌قابل تحمل خاتمه داد. موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه خود را تجدید می‌نمایم. [امضاء:] دی. دبلیو. لاسلز برگرفته از:اسنادی از مطبوعات ایران، اداره كل آرشیو اسناد و موزه دفتر ریاست جمهوری، تهران 1378، ص 1 تا 16 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

مدرس:ارشاد از روی جهل فساد می آورد

نوشته حاضر ، نامه اعتراضیه شهید سید حسن مدرس خطاب به وزیر معارف و اوقاف راجع به مندرجات غیر اخلاقی و انحرافی یكی از مجلات منتشره در عصر رضاخان پهلوی به نام « جهان زنان» است . معرفی مجله "جهان زنان" مجله "جهان زنان" از جمله نشریات مستهجنی بود كه در سال های اول كودتای رضاخان منتشر می‌شد . این نشریه ابتدا در مشهد تحت نظر فرخ دین پارسا و فخر آفاق پارسا تأسیس گردید و شماره اول آن در 24 صفحه به قطع کوچک در مطبعه سربی طوس طبع و در تاریخ 15 بهمن 1299 منتشر شد. قیمت اشتراک آن در داخل کشور، سالیانه 30 قران، شش ماهه 18 قران و در خارج از کشور سالیانه 40 قران و قیمت تک شماره آن نیز در داخل کشور دو قران بود. ‏ مجله "جهان زنان" هر دو هفته یك بار منتشر می شد و روی جلد هر شماره ، مندرجات آن كه به امور زنان محدود می‌شد منعكس می‌گردید. بر روی جلد تمامی شماره های آن این عبارت درج شده بود: « فقط راجع به امور زندگانی و لزوم تعلیم زنان نگارش می یابد» فهرست مندرجات هر شماره در ابتدای صفحه اول چاپ شده و فهرست شماره اول آن از این قرار بود: - عمل و امل زنان جهان - لزوم تعلیم زنان - بچه پروردن - زنان نامی - پخت و پز - مفاخر زنان - اشعار - مطایبه - سپاسگزاری - اطلاع - اولین خدمت پس از انتشار شماره چهارم مجله مورخ پنجم اردیبهشت 1300 ، چون مدیر آن (فرخ دین پارسا) به تهران منتقل شده اداره مجله نیز به تهران انتقال یافت . در تهران نزدیک به شش ماه انتشار مجله به تأخیرافتاد . "جهان زنان" قرار بود در ماه شهریور 1300 منتشر گردد اما توقیف آن و از طرفی مسافرت موسس مجله به سمنان که به منظور تحقیق در معادن سمنان بوده است، انتشار مجله را تا ماه مهر سال مذکور به تأخیر انداخت. از این رو شماره پنجم سال اول این مجله در تهران در ماه مهر 1300 در 32 صفحه به قطع کوچک خشتی و با چاپ سربی در مطبه برادران باقر زاده طبع و انتشار یافت.‏ در شماره جدید نیز موسس مجله فرخ دین پارسا و مدیر آن فخر آفاق پارسا معرفی شده است. وجه اشتراک و سایر خصوصیات مجله به روال مذکور بوده و محل اداره آن در خیابان ناصرخسرو قرار داشت.‏ انتشار مجله "جهان زنان" در تهران توفیق چندانی به دست نیاورد. این مجله به دلیل انتشار برخی مطالب ضد دین مورد اعتراض قرار گرفت و نهایتا موسس و مدیر مجله به اراک تبعید شدند. از این رو پس از مدتی وقفه و تعطیلی بار دیگر در صدد انتشار بر آمد. اما تلاشی که در سال 1309 برای انتشار مجدد این مجله به کار رفت توفیق نیافت و مجله دیگر هیچ گاه منتشر نشد. اعتراض شهید مدرس نامه اعتراضیه شهید سید حسن مدرس به مندرجات انحرافی مجله "جهان زنان" بدین شرح است : بسم الله الرحمن الرحیم – حضور مبارك حضرت مولائی آقای امیر اعلم وزیر معارف و اوقاف ، زحمت می‌دهم شماره پنجم مجله جهان زنان را مطالعه كردم غیر از پنج الی شش ورق اول موضوع بحث امثال من نیست والا عرض میكردم كه آنها هم چندان مفید نیست . اما چند ورق اول مجملات و مبهماتی است كه از روی جهل و بی اطلاعی از حقوق مشروع و غیر مشروع زنهای ملل دنیا اظهار شده . البته تصدیق خواهید فرمود كه ارشاد از روی جهل غیر از فساد و ضلالت نتیجه ندارد . اگر نویسنده انكار دارد بفرمایید حاضر شده ، خود شما هم تشریف داشته باشید تا واضح شود كه صاحب این كلمات ابدا واقف از حقوق زنها به قانون اسلام نیست تا بفهمد كه حقوق آنها و آسایش آنها در قانون اسلام زاید بر آنچه خیال می‌كنند مراعات شده . بلی ، عیش و عشرت و تمتع از او منحصر بیت شوهر است و با الجمله باید سعی كرد كه حقوقی كه در اسلام مقرر است مجری شود . هر عیب كه هست از مسلمانی ماست . در خاتمه عرض می‌كنم جاهل است گوینده و نویسنده این اوراق و قابلیت نوشتن و انتشار دادن این گونه مطالب را ندارد . والله یهدی من یشاء و السلام علیكم – فی 14 شهر صفر 1340 – سید حسن المدرس سند : سازمان اسناد و كتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، بخش آرشیو روزشمار برگرفته از:روزنامه رسالت1389/10/12 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

نگاهی به تأثیر اندیشه های دكتر علی شریعتی بر انقلاب اسلامی

صدرا دیباجی صحبت از جامعه‌ای است كه نیمی از آن خوابیده‌اند و افسون شده‌اند و نیمی دیگر كه بیدار شده‌اند، در حال فرارند. ما می‌خواهیم این خوابیده‌های افسون شده را بیدار كنیم و واداریم كه «بایستند» و هم آن فراری‌ها را برگردانیم، و واداریم كه بمانند.» [1] دكتر علی شریعتی یكی از كنشگران فعال و پویای انقلابی بود كه اندیشه‌هایش قابلیت اثرگذاری بر انقلاب اسلامی را دارا بود. وی تحت تأثیر متفكران معروفی چون لوئی ماسینیون، ژان پل سارتر، ژان برگ، فرانتس فانون و جرج گورویچ قرار داشت و سلسله سخنرانی‌های وی پیرامون اسلام شناسی، جامعه شناسی و تاریخ اسلام در حسینیه ارشاد، با استقبال وسیع طبقه‌ی جوان و دانشجویان رو به رو شد. سخنرانی‌های وی در حسینیه‌ی ارشاد، آن قدر شهرت پیدا كرد كه علاوه بر دانشجویان، عده‌ی زیادی از روشنفكران جوان را به خود جذب كرد، به طوری كه در تابستان 1351 بیش از شش هزار تن دانشجو برای حضور در درس‌های شریعتی ثبت نام كردند. كتاب‌ها و نوشته‌های او با تیراژ بی سابقه‌ای انتشار یافت و نوار گفته‌هایش نیز در سراسر ایران پخش گردید و بدین ترتیب دكتر شریعتی به تعبیر برخی به "معلم انقلاب" [2] تبدیل شد. جایگاه و اهمیت شخصیت دكتر شریعتی بر جامعه‌ی دانشگاهی و قشر جوان، ضرورت مطالعه‌ی آرای وی را آشكار می‌نماید. در همین راستا نوشتار مزبور در صدد است تا تأثیر اندیشه‌ی دكتر شریعتی را بر انقلاب اسلامی مورد بررسی و واكاوی قرار دهد. اندیشه‌ی دكتر شریعتی اندیشه‌ی دكتر شریعتی در مقابل با گفتمان اسلام محافظه‌كار، گفتمان ماركسیسم و سلفیسم‌ و در فضای بیناگفتمانی جامعه‌شناسی و مذهب قرار داشت و بنابراین او را جامعه شناس دینی می‌خوانند و گفتمانش را متعلق به روشنفكری مذهبی می‌دانند. اندیشه‌ی دكتر شریعتی را باید در قالب گفتمان بازگشت به خویشتن مورد بررسی قرار داد. دغدغه‌ی روشنفكرانی كه در پی گفتمان غربزدگی راه حل مسأله را در واگرد به "خویشتن اصیل خویش" جستجو می‌كردند. گفتمان غربزدگی به گفتمان‌ روشنفكری دهه‌ی 1340 تعلق داشت و بیشتر حول اندیشه‌های جلال آل احمد شكل گرفته بود. شریعتی این گفتمان را در پاسخ به مسأله ناقص می‌دانست: «آل احمد یك روشنفكر بود امّا هنوز خودش را نمی‌شناخت. او نمی‌دانست چگونه باید عمل كند و تنها در چند سال آخر بود كه بازگشت به خویشتن را آغاز كرد ». [3] او با مفصل‌بندی پراكسیس، زیربنا، روبنا، از خود بیگانگی و ایدئولوژی از گفتمان ماركسیسم با زندان خویشتن هایدگر و تقیه، انتظار، امر به معروف و نهی از منكر، ذكر، امت و امامت از گفتمان شیعی، گفتمان انقلابی خود را ایجاد كرد. دال مركزی گفتمان شریعتی، اسلام است و دیگربودهایش ماركسیسم و لیبرالیسم هستند. در نظر وی اسلام به مثابه یك ایدئولوژی تام و تمام بود و همه حوزه‌های زندگی اجتماعی و شیوه های زیستی و روابط اجتماعی و به ویژه سیاست را در بر می‌گیرد: «و اكنون نسل جوان ما كه بر اساس اسلام و تشیع و با تكیه به آن روح اولیه‌ی اسلام و آن انقلاب راستین حركتش را آغاز كرده و مدعی شده و به میدان آمده است، خود را در برابر این دو خطر تنها احساس می‌كند زیرا تمام پایگاه‌های فكری و سیاسی و تمام قدرت‌های اقتصادی، سیاسی، جمعی، حزبی، فكری، همه چیز و همه چیز در اختیار قدرت‌ها است و ابرقدرت‌ها كه دست اندر كار تمام دنیا هستند.» [4] این متن نمونه‌ای است از بازنمایی "مای ایرانی" در برابر دیگری كه تمام قدرت‌های خارجی هستند. در نظم گفتار شریعتی در چنین موقعیتی كه خطر، ایرانی را تهدید می‌كند؛ اسلام و تشیع پاسدار و حافظ ما هستند. بدین ترتیب نظم گفتمانی شیعی، نظمی سیاسی می‌شود. این تغییر را باید در ماهیت گفتمان شیعی واكاوی كرد. ماهیتی كه به معنای دال اسلام در گفتمان شیعی بازمی‌گردد. «كاركرد گفتمانی ویژه‌ای كه دال اسلام در مذهب شیعه پیدا كرده است، جهان‌گرایی خیر یا همان مهدویت است كه مكمل بازنمایی‌های خیر و شر است و آن انتظاری همراه با مبارزه است؛ برای رهایی از نیروهای شر و برقراری عدالت و خیر كه باید در سراسر جهان گسترش یابد. این كاركرد گفتمانی با كاركرد یگانه سازی جهان در یك راستا قرار دارد. یگانگی در برابر هر نوع از نمودهای بیگانگی و چندگانگی قرار می‌گیرد و در اصل توحید نهفته است.» [5] بر این اساس است كه او جامعه‌ی توحیدی را جامعه‌ی ایده‌آل می‌داند كه در مقابل جامعه‌ی متكی بر شرك قرار می‌گیرد و نبردی تاریخی را میان این دو جامعه ترسیم می‌كند. این دو گانگی‌ها در متمایزكننده‌ترین شكل خود مرز بین ما و آن‌ها را در قالب گفتمان بازگشت به خویشتن ارائه داد؛ نظم گفتار شریعتی نشان‌دهنده‌ی این تمایز هویت بخش است. هویتی كه از كیومرث اسطوره‌ای، خضر و مسیح پیامبر ادامه می‌یابد و تا اسلام امام علی(ع) بازشناسی می‌شود و در فرایند این هویت یابی از افسانه و اسطوره تا ماورا و فرهنگ اسلامی همه با هم و در یك نظم گفتاری مشترك در بازتولید یك خویشتن اصیل حضور دارند. [6] این متن به خوبی بازنمایی تلاش دكتر شریعتی در این راستا است: « و اكنون "ماییم"... یك هویت مشخص یافته و روح و مایه و ارزش‌ها... استعمار فرهنگی و همدستانش تنها از او می‌ترسند، می‌كوشند تا او را بكشند، فلج كنند، غرب او را انكار نمی‌كند بلكه می‌خواهد چهره‌ی او را به گونه‌ای مسخ شده نشان‌مان دهد تا از او بگریزیم و در دامن بیگانه آویزیم... اگر به او برگردیم، به او كه جاویدان و حیات‌بخش است تكیه كنیم معجزه‌آسا زنده‌مان می‌كند، او كیومرث است، خضر است و مسیح، او در فصل اخیر حیاتش مسلمان شده است و اخیرا به اسلام علی، او، همان"خویشتن" ما است، ما، در برابر غرب، در برابر "استعمار فرهنگی"... و تجدد دروغ و در برابر همه‌ی این "اشخاص بیگانه" باید بر او تكیه كنیم، باید به " خویشتن خویش" بازگردیم.» [7] گفتمان بازگشت به خویشتن او، آهنگی مذهبی داشت و بر ریشه‌های اسلامی تأكید می‌كرد: «هنگامی كه ما از بازگشت به ریشه‌های خود سخن می‌گوییم در واقع از بازگشت به ریشه‌های فرهنگی خود حرف می‌زنیم ...ممكن است بعضی از شما به این نتیجه برسید كه ما ایرانیان باید به ریشه‌های آریایی خود بازگردیم. من این نتیجه‌گیری را به طور قاطع رد می‌كنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت‌های ارتجاعی مخالفم. نكته‌ی مهمتر آن‌كه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل كرده و ما را از گذشته‌ی پیش از اسلام خود به طور كلی بریده است... نتیجه آن‌كه برای ما بازگشت به ریشه‌های‌مان به معنی كشف دوباره‌ی ایران پیش از اسلام نیست بلكه به معنی بازگشت به ریشه‌های اسلامی است.» [8] مفاهیم كلیدی اسلامی نظیر تقیه، انتظار، امر به معروف و نهی از منكر، ذكر، امت و امامت در نظم گفتمانی وی جامعه شناسانه و مطابق شرایط و مقتضیات زمان معنا می‌گیرند تا ثمره‌ی آن، اسباب بیداری و جنبش فكری و اجتماعی مسلمانان شود. كاركرد انقلابی گفتمان شریعتی گفتمان شریعتی میراث غنی اسلامی – شیعی را به حركت درآورد و اسلام را فراتر از همه ایدئولوژی‌ها و مكاتب غربی و آرمان‌های انسانی مطرح كرده است. گفتمان شریعتی توانست جوانان و دانشجویانی را كه در گفتمان پهلویسم دچار بی‌هویتی شده بودند هویت نوینی دهد و آنان را در برابر ماركسیست‌ها در جبهه‌ی مبارزان اسلامی قرار دهد. او هر چند از گفتمان ماركسیسم وام گرفت امّا به خلق معانی و گنجواژه جدیدی پرداخت كه تغییرات نمادین و زبانی را در نظم گفتاری وی تجربه می‌كرد. این چنین بود كه مبارزه مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالكیت جمعی را به بیت‌المال، رهبری را به امامت، زندگی بی‌معنای بورژوازی را به دنیوی بودن، حكومت مردم را به اجماع تعبیر كرد. وی معتقد شده بود كه در قبال تغییرات و واژه‌هایی چون مبارزه مسلحانه توده‌ها، مسئولیت از میان برداشتن طبقات، خدایی انسان بر طبیعت، حذف مالكیت خصوصی، برقراری مالكیت جمعی، از خود بیگانگی، زندگی پست بورژوایی و جامعه بی‌طبقه، دین اسلام واژه‌های معادل دقیقی دارد. [9] اسلام به مثابه دال مركزی گفتمان شریعتی از كاركرد تمایز بخشی و غیریت سازانه برخوردار بود كه در ترسیم دوگانه‌ی خیر و شر و یا جامعه‌ی مبتنی بر توحید و جامعه‌ی مبتنی بر شرك، بازنمایی می‌شد و تفاوت و غیریت‌سازی بین دو هویت خود ایرانی مسلمان و دیگری را بازتولید می‌كرد؛ دیگری كه نشانه‌‌ی حكومت و غرب بازنمایانده‌ی آن‌ها بود. او با استفاده از ادبیات چپ و تركیب آن با كهن الگوی مذهب، معانی انقلابی ایجاد كرد كه به خصوص بر جنبش دانشجویی مؤثر افتاد و از قابلیت اعتبار برخوردار شد. تلاش وی در تبدیل فضای چپ ماركسیستی به فضای حماسی و مذهبی و تقویت گفتمان ضد قدرت مؤثر بود. بدین ترتیب گفتمان اسلامی تقویت شد و دال‌های گفتمان ضد قدرت بازنمایی گردید. بنابراین مهمترین كاركرد گفتمانی شریعتی، ایجاد گفتمان غیریت و تفاوت و تقویت گفتمان اسلام مبارز است كه در همجواری با گفتمان امام خمینی و استاد مطهری علیرغم برخی تمایزات، سایر گفتمان‌های غیراسلامی را به حاشیه فرستاد. فرجام سخن همت اصلی دكتر شریعتی، عصری كردن تئوریك مفاهیم اجتماعی اسلام با رویكرد و ادبیات جدید برای بر پایی جامعه‌ی توحیدی مبتنی بر قسط، آزادی و معنویت بود. در این راستا گفتمان شریعتی تفسیری جدید از مفاهیم و سنت‌های مذهبی، ارائه كرد كه كاركردی بازسازانه از میراث مذهبی ایرانی داشت و تصویری مدرن و جذاب از اسلام را بر اساس نیازهای نسل جستجوگر و انقلابی آن روزگار ارائه كرد. گفتمان“بازگشت به خویشتن” شاه‌بیت اندیشه‌ی شریعتی برای نسلی سرخورده و بی‌هویت در گفتمان پهلویسم بود كه سلطنت پهلوی را استبداد معنا می‌كردند و لیبرالیسم را به دلیل سیاست‌های امپریالیستی و استعماری دولت‌های غربی و ابتذال اخلاقی این جوامع و ماركسیسم را به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب، رد می‌كردند و مذهب محافظه كار را نیز به انتقاد می‌گرفتند. شریعتی با بازتولید گفتمان تفاوت و ایجاد معانی انقلابی از مذهب، گفتمان بازگشت به خویشتن را بازتولید و آن را بازگشت به اسلام به عنوان یك ایدئولوژی انقلابی و نجات‌بخش تعبیر كرد. شریعتی به عنوان یك جامعه شناس دین، دین را خصلتی ایدئولوژیك بخشید و توانست گفتمان‌های موجود را به چالش بكشد و با ایجاد گفتمانی انقلابی، به مخاطبان خود هویت تازه‌ای ببخشد و بر تمایزات دو گانه شاه-مردم تأكید نماید تا بر قطبی شدن شرایط افزوده و زمینه‌ی انقلاب را فراهم كند. بنابراین گفتمان شریعتی بر مفصل‌بندی گفتمان انقلاب اسلامی و تقویت جایگاه اسلام به عنوان دال مركزی آن و تقویت سرمایه‌ی اجتماعی و همچنین فراهم شدن زمینه‌ی انقلاب از قابلیت اثرگذاری مطلوبی برخوردار بود. شریعتی در دسته‌ی رهبران تئوری‌پرداز و بسیج‌گر انقلاب قرار می‌گیرد. حلقه‌ی ناقصی كه امام خمینی با توجه به سه خصلت تئوری‌پردازی، بسیج‌گری و سیاست‌گذاری خود، آن را تكمیل كرد و توانست تفوق گفتمانی خویش را بر انقلاب اسلامی حاكم نماید. منابع _______________________________________ [1] دكتر علی شریعتی ، هفت نامه از مجاهد شهید، تهران، انتشارات ابوذر، 1356 [2] محسن خلیلی، پیدایی و پایایی تئوریك انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات آسیب شناسی انقلاب اسلامی، مشهد:سنبله،1385،ص80 [3] دكتر علی شریعتی، برخی پیشتازان بازگشت به خویش در جهان سوم، مجموعه آثار، ج 31، تهران: دفتر تدوین و تنظیم آثار دكتر علی شریعتی،1364، ص415 [4] علی شریعتی، خودسازی انقلابی، تهران: انتشارات الهام، 1375،ص19 [5] مجید ادیب زاده، زبان، گفتمان و سیاست خارجی، تهران:نشر اختران، 1387، صص78-79 [6] پیشین، ص80 [7] علی شریعتی، چه باید كرد، ص46 [8] به نقل از:مهرزاد بروجردی، روشنفكران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران:نشر و پژوهش فرزان روز، ص172 [9] هوشنگ امیراحمدی و منوچهر پروین، ایران پس از انقلاب، ترجمه علی مرشد زاد، تهران: مركزبازشناسی اسلام و ایران، 1382، ص31و32 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

عبدخدایی: آیت‌الله صدر ترور رزم‌آرا را تائید کرد/ به ما می‌گفتند فداییان انگلستان!/ کسی پشت ترور علاء نایستاد

فاطمه رزاقی: مهدی عبدخدایی تنها بازمانده نسل نخست فداییان اسلام است؛ نوجوانی که علقه و عاطفه‌اش نسبت به نواب صفوی، انگشت اشاره‌اش را روی ماشه شلیک به دکتر حسین فاطمی قرار داد. بار‌ها از اعدام‌های انقلابی انجام‌ شده توسط فداییان سخن گفته و دفاع کرده است. این بار هم با او در این ‌باره گفت‌وگو کردیم؛ گفت‌وگویی که در خلال آن رد باریک اتهام‌ها و رقابت‌های سیاسی گروه‌های مبارز پس از ۶۰ سال هویدا شد؛ بی‌آنکه بخواهیم. می‌خواهیم به طور عام درباره آنچه ترور خوانده می‌شود و فداییان اسلام در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و پس از آن به عنوان «اعدام انقلابی» انجام داده‌اند، صحبت کنیم. فداییان تا دهه ۳۰ فعالیت داشتند. در سال ۳۴ شهید شدند و تمام شد. مگر ترور منصور در سال ۴۳ کار فداییان نبود؟ ترور حسنعلی منصور را دوستان موتلفه‌ای انجام دادند. فداییان اسلام در سال ۱۳۲۴ تشکیل شد و در سال ۱۳۳۴ با شهادت رهبرانش فعالیتش متوقف شد. از سال ۱۳۴۲ به بعد که امام خمینی‌ (ره) به دلیل سیستماتیک کردن مبارزات دستور ائتلاف هیات‌های مذهبی تهران با همدیگر را دادند، بخشی از اعضای باقی‌ مانده فداییان اسلام وارد هیات‌های موتلفه شدند و شاخه نظامی هیات‌های موتلفه را تشکیل دادند. این شاخه نظامی بود که اقدام کرد برای کشتن حسنعلی منصور. همه روزنامه‌ها نوشتند که منصور با هفت‎تیر نواب صفوی کشته شد زیرا کسانی چون مهدی عراقی، هرندی و نیک‌نژاد که در قتل منصور دخالت مستقیم داشتند، کاملا متاثر از تفکرات نواب بودند. چه احساسی دارید از اینکه وقتی بحث ترور مطرح می‌شود این نام شماست که به یاد می‌آید؟ علتش این است که من قدیمی‌ترین زندانی سیاسی مذهبی حال حاضر ایران هستم و از معتقدان جریان‌های سال‌های ۲۰ تا ۳۰ و ۳۰ تا ۴۰. در جریان منصور هم مرحوم مهدی عراقی سراغ من آمد و از من درخواست همکاری کرد اما اگر من از او عذرخواهی کردم، علتش ترس و خستگی‌ام بود نه بی‌اعتقادی به آن مسیر. شاید اگر ۱۰ سال زندان نکشیده بودم و آن خستگی را احساس نمی‌کردم، از نظر آرمانی با او همکاری می‌کردم. یعنی همچنان به درستی شلیک گلوله به منصور اعتقاد داشتید؟ بله اعتقاد داشتم، اما به مرحوم عراقی با صراحت گفتم می‌خواهم بروم رکوع و سجود کنم. شاید اگر به فکر رکوع و سجود یعنی ازدواج و بچه‌دار شدن نبودم امروز در‌‌ همان جریان تیرباران شده بودم.الان که ما داریم صحبت می‌کنیم ترور امر مذمومی است. نسل امروز شاید نسبت به ترور انقلابی‌‌ همان موضعی را دارد که می‌تواند در برابر هر ترور دیگری داشته باشد. علتش این است که این نسل شرایط آن روز را ندیده است. «ترور» یک واژه خارجی به معنای ایجاد وحشت است. اما یک وقت شما در صفوف مردم ایجاد وحشت می‌کنید که مذموم است و یک زمان در صفوفی ایجاد وحشت می‌کنید که این صفوف وابسته است. کشور را در اختیار اجانب قرار داده و به حاکمیت ملی، به حاکمیت اخلاقی و فکری جامعه تجاوز کرده است. شما باید زمان را در نظر بگیرید. چاقو را در بدن انسان فرو کردن غلط است، اما اگر برای عمل جراحی باشد واجب است. شرایط فرق می‌کند. آیا در مورد ترور‌ها فتوایی وجود داشت؟ آیا مهدورالدم بودن به حاجعلی‌ رزم‌آرا بر می‌گشت؟ بله، ما تحت نظر مراجع کار می‌کردیم. کدام مراجع؟ مرجعی که آن روز‌ها از او تقلید می‌کردیم، مرحوم آیت‌الله سیدصدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) بود که از مراجع ثلاث بود. من خودم خدمت آیت‌الله صدر رفتم. با خلیل طهماسبی و سیدحسین واحدی. گفتیم حضرت آیت‌الله مرجع ما شما هستید، تکلیف ما را معین کنید. آیا این راهی که ما می‌رویم درست هست یا نه؟ ایشان گفت من نواب صفوی را تایید می‌کنم و راهی که می‌روید درست است. طهماسبی‌‌ همان کسی بود که رزم‌آرا را زده بود. یعنی شما بعد از ترور کسروی و رزم‌آرا پیش مرجعتان رفتید؟ در واقع فتوای قتل رزم‌آرا پس از انجام کار گرفته شد؟ مرحوم آیت‌الله صدر فرمود آنچه را که انجام دادید من تایید می‌کنم و درست بوده و با تایید من بوده است. البته در این جریانات پدر من چون مجتهد بود و با ایشان سابقه مباحثه داشت، نامه‌ای گله‌وار به او نوشت که «شما که فتوا می‌دهید فرزندان ما به آغوش مرگ بروند این فتوا را به فرزندان خودتان بدهید.» البته پدرم از نظر عاطفی این نامه را نوشت زیرا مرحوم واحدی می‌گفت من آمدم با پدر شما بحث کنم، دیدم که مطالب را از نظر مبنایی قبول دارد. بعد از جریان شلیک من به فاطمی هم پدرم به دکتر فاطمی نامه‌ای نوشت که بچه من را آزاد کنید. چون من نوجوان بودم و واقعا سنی نداشتم. حالا به دلیل این نامه یا آشتی فاطمی با فداییان اسلام، هرچه بود، شکایتش را از من پس گرفت. به هر جهت ما طبق فتوای آیت‌الله صدر به عنوان مرجع عمل می‌کردیم. از یک طرف هم استدلال کلامی داشتیم که این دستگاه حاکم شاه را انگلیس‌ها روی کار آورده‌اند. سربازان زیردستش همه طبق دستور او کار و فرمان خارجی را اطاعت می‌کنند و ما مجبوریم این فرمان خارجی را بشکنیم. کارگزاران درجه اول را از میان بر می‌داریم تا این دستور خارجی بشکند.اما در هر گروهی وقتی اجماعی صورت می‌گیرد بر اینکه تروری اتفاق بیفتد...ترور نه، ایجاد وحشت. آیت‌الله طالقانی فرمود اعدام انقلابی. به هر حال وقتی قرار است گروهی فردی را بکشد استدلال‌هایی برای کار خودش می‌آورد؛ استدلال‌هایی که می‌توانند درست باشند یا نباشند. آیا شما می‌توانید از تفکر مبتنی بر ترور دفاع کنید یا نه؟ ترورهایی هم که سال ۶۰ اتفاق افتادند، حاصل عمل شاخه نظامی گروه‌های مبارزی بودند که پیش از انقلاب فعالیت داشتند و علیه شاه مبارزه می‌کردند. شما این مثل را شنیده‌اید که می‌گوید «دستی که حاکم می‌برد خون ندارد» چرا این‌گونه می‌گویند. حاکمیت‌هایی که برخاسته از مردم هستند و در سایه یک انقلاب روی کار آمده‌اند، این‌ها را وقتی ترور می‌کنند حتی اگر خودشان بگویند ما وابسته به خارجی نیستیم اما باز به نفع خارجی تمام می‌شود. آیا ترور بهشتی با ترور رزم‌آرا که موجب ملی شدن صنعت نفت شد، از یک سنخ کار است؟ نه، این‌ها دو حرکت با دو نیت متفاوت است. اینکه می‌گویند الاعمال بالنیات برای چیست؟ شما باید بر مبنای زمان فکر کنید. اما بحث قانون چه می‌شود؟ بله، اما کدام قانون؟ اگر قانون، اسارت ملت‌ها را در اختیار بگیرد نباید آن قانون را شکست؟ وقتی انتخاباتی انجام می‌گیرد و حتی ۱۰ درصد مردم در آن انتخابات شرکت نمی‌کنند، آیا قانونی که آن مجلس تصویب می‌کند مشروعیت دارد؟ به نظر من نمی‌تواند مشروعیت داشته باشد. اینکه ما می‌گوییم باید حاکمیت مقبولیت مردمی داشته باشد،‌‌ همان مشروعیت است. نواب صفوی معتقد بود قوانینی که آقایان در مجلس شورای ملی تصویب می‌کنند مشروعیت ندارد چون نمایندگان آن مشروعیت ندارند. با این استدلال‌ها که شما مطرح می‌کنید شاید بشود ترور رزم‌آرا یا ترور علاء را درک کرد. اما اگر به ترور کسروی بازگردیم این سوال می‌تواند مطرح شود که با همه حرف‌های عجیب و غریبی که کسروی می‌زد، ترورش چه لزومی داشت. مگر حرف‌های کسروی در زمان خودش چقدر برد داشت؟ ما برای ترور کسروی دو مبنا داشتیم. درباره کسروی مراجع فتوا دادند. کل مراجع و استثنا هم ندارد. این در صورتی است که بخواهیم نگاه صرف مذهبی داشته باشیم که من معتقدم اصولا کشته شدن کسروی صرفا مذهبی بود. اما قتل کسروی با نگاه جامعه‌شناسی هم دلیل داشت. کسروی در چه سالی ظهور کرد؟ بعد از سال ۲۰، درست زمانی که کشور اشغال شد و در کشور قحطی به وجود آمد. سیلو‌ها پر بود اما مردم دانه خرما را آسیاب کردند و خوردند زیرا همه ‌چیز را نیروهای متفقین خوردند و مازاد آن را هم بار کردند، فرستادند به پشت جبهه اروپای شرقی. نفت ما را زدند در تانکرهای راه‌آهن و از جنوب به شمال بردند. درست در این زمان که ما نیاز به وحدت مردمی برای مبارزه با اشغال داشتیم، آقای کسروی پیدا می‌شود و به مبناهای مذهب توهین می‌کند. به امام صادق توهین می‌کند. روحانیون دارند سرگرم می‌شوند که زمینه‌های اشغال را از بین ببرند اما سر روحانیت به کسروی گرم می‌شود. مرحوم سیدنورالدین شیرازی در شیراز، مرحوم آیت‌الله مدنی در تبریز، شیخ غلامحسین تبریزی در مشهد، حاج سراج انصاری در تهران؛ همه فکر می‌کنند به دین هجمه شده است و می‌آیند جواب کسروی را بدهند. اما آن‌ها می‌توانستند سیاست به خرج بدهند و خود را مشغول کسروی نامی نکنند. نمی‌توانست زیرا دانشگاه تازه رو آمده بود و جو روشنفکری غالب بود. در جامعه‌ای که قدم در روشنفکری گذاشته یک‌مرتبه چنان اشکالاتی به وجود می‌آورند که مسیر مبارزه روحانیون را عوض کنند. شما می‌گویید روحانیت باید سیاست می‌کرد در حالی که روحانیت متلاشی شده بود. رضاخان می‌خواست همه مدارس علمیه را تعطیل کند. روحانیت در سال ۲۷ و ۲۸ مطهری تحویل می‌دهد. اما در ۲۰ سال دوره پهلوی که شرعیات و قرآن از مدارس برداشته می‌شود، کسروی مشغول ویراستاری واژه‌های تازی از فارسی است و تنها مجله به نام «پیمان» متعلق به اوست. جالب این است که کسروی وکیل مدافع تسخیری ۵۳ نفر حزب توده است و وکیل مدافع دکتر احمدی که به تقی ارانی آمپول هوا زده هم هست. یعنی آدمی این‌طوری است. بروید آثار کسروی را بخوانید، ببینید چقدر تضاد دارد. کسروی برد داشت یا توجه به او، او را پررنگ کرد؟ نمی‌دانم بودجه کسروی از کجا تامین می‌شد. من به «کاهون خرمنه» مشهد رفتم، دیدم کتاب کسروی «شیعه چه می‌گوید» آنجاست. این از کجا تامین می‌شد. این گروه رزمنده «باهماد آزادگان» که ایشان در تهران درست کرده بود و کسانی را که جوابش را می‌دادند، کتک می‌زدند از کجا آمده بود. آیا با ترور کسروی آن جریان فکری و کسروی‌گرایی از بین رفت؟ از میان رفت و تمام شد. الان ببینید چند سال گذشته... نه در‌‌ همان دوره... در‌‌ همان دوره هم. زیرا فداییان اسلام یک حرکت مذهبی صرف را تبدیل به یک حرکت سیاسی مذهبی کردند. دیگر کسروی پیدا نشد فقط پاره‌ای از روشنفکران ما به تاریخ مشروطیتش استناد می‌کنند. اما دیگر کسی به صوفی‌گری یا شیعه‌گری او استناد نمی‌کند. من ۱۰ سال زندان بودم و چشم‌های بیکارم را به کار انداختم و کتاب خواندم. حالا با این مجموعه تجربه‌ای که خواندم به شما می‌گویم قتل کسروی را از نظر سیاسی تایید می‌کنم. با مجموعه متفاوتی که مطالعه کردید آیا به این نتیجه نرسیدید که واقعا چاره ‌اندیشه حتی اگر بی‌راه باشد، گلوله نیست؟ این اندیشه نبود، بی‌راه هم نبود، عامل خارجی بود. به صفوف یک ملت لطمه زدن بود. برای اینکه ملتی آزاد نشود طرح ریختن بود. اما در‌‌ همان دوران امام به این مباحث با قلم و به وسیله نوشتن کتاب «کشف‌الاسرار» پاسخ دادند. بله، امام کشف‌الاسرار را در جواب حکمی‌زاده نوشت. ترور نافرجام آقای فاطمی چطور، این ترور جنبه سیاسی داشت یا مذهبی؟ جایی خواندم که فداییان فاطمی را ترور کردند زیرا آن‌ها را در راه اجرای احکام اسلامی سد می‌دانستند. ببینید من آن موقع ۱۵ سالم بود. اما تصمیم را بزرگان فداییان گرفته بودند. آن‌ها همان‌طور که معتقد بودند رزم‌آرا در راه خارجی حرکت می‌کند همین اعتقاد را درباره فاطمی داشتند. آن‌ها با هم متفاوت بودند، همان‌طور که نام فاطمی ماند و رزم‌آرا نماند... ما چون دکتر فاطمی را یک ظالم کشته نخواستیم در برابر مقتول یک ظالم بایستیم. اما چگونه می‌شود رزم‌آرا کشته می‌شود زمینه نخست‌وزیری آقای مصدق فراهم و نواب صفوی دستگیر می‌شود و می‌افتد زندان. نواب صفوی معتقد بود بین دربار و آقای دکتر مصدق توافقی شده و قربانیان این توافق فداییان اسلام‌اند. بر سر چه توافق شده؟ دکتر مصدق معتقد بود برای ملی شدن صنعت نفت باید توافق شاه و رضایتش را داشته باشد. یک توافقی صورت گرفت که قربانی آن فداییان اسلام بودند؛ کسانی که در آن نهضت پیشرو بودند و توانستند کاری کنند. امروز هم در ایران این افکار نواب صفوی است که پنجه به صورت آمریکا می‌زند و نه افکار حزب توده یا جبهه‌ ملی. با این حساب فداییان اسلام به دلیل آن توافق از فاطمی انتقام‌جویی کردند. آن‌ها نمی‌خواستند انتقام خودشان را بگیرند. می‌خواستند راه نهضت اسلامی را ادامه بدهند که این جریان و به وسیله ملی‌گرا‌ها و نهضت‌هایی که زدند سرکوب نشود. آقای دکتر فاطمی در روزنامه باختر امروزش نوشت «جلسه بعدی فداییان اسلام در لندن تشکیل می‌شود.» با متهم کردن و با قلم‌هایشان که بد‌تر از سرنیزه‌های رژیم پهلوی بود، شروع کردند جمعیتی را که برای استقلال و آزادی مملکت و برای حکومت مشروع تلاش می‌کرد، از بین ببرند. شما ببینید قبل از اعدام نواب و یارانش همه می‌گفتند این‌ها انگلیسی هستند. خدا را شکر که بعد از شهادتش معلوم شد نواب یک قران پول هم ندارد. این همه که می‌گویید یعنی قاطبه مردم کوچه و بازار؟ نه، با تبلیغاتی که جبهه ملی کرد به دهان مردم انداختند. مثلا فداییان در خیابان ری خانه‌ای داشتند. به شاگرد شوفرهای اتوبوس یاد دادند به آن ایستگاه بگویند؛ ایستگاه سفارت، سفارت انگلیس. روزنامه «سیاست ما» جبهه ملی نوشت چرا تکلیف این فداییان انگلستان را معرفی نمی‌کنید. روزنامه «شاهد» چه تهمت‌هایی نوشت. هماهنگ با هم و هماهنگ با خارجی تبلیغات کردند که ما انگلیسی هستیم، امروز ما زنده‌ایم و معلوم است چه داریم. این هم که می‌بینید فاطمی ماندگار شد، به دلیل رفتارش در روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد بود. مثل طیب که ماندگار شد. ماندگاری آدم‌ها تفاوت می‌کند. فاطمی آن روز که نوشت «این دربار ننگین روی دربار سیاه فاروق را سفید کرد» و روزی که مدال همایونی شاه را در برابر مجلس از سینه‌اش کند، ماندگار شد. فداییان اسلام در فاصله ۱۰ساله فعالیتشان چند ترور انجام دادند و چه به دست آوردند؟ کسروی، هژیر و رزم‌آرا که کشته شدند و علاء و فاطمی که ترورشان نافرجام بود. با ترور کسروی وحدت ملی ایجاد شد. ترور هژیر این فرصت را ایجاد کرد که وکلای مردم به مجلس راه پیدا کنند و ترور رزم‌آرا بدون شک در روند ملی شدن صنعت نفت تاثیر گذاشت. شلیک به فاطمی هم سبب شد او به سمت مردم بازگردد، اما متاسفانه دیر بود. پس از ترور علاء هم که فداییان دستگیر و تیرباران شدند. امروز در شرایطی داریم درباره ترور صحبت می‌کنیم که در مخالفت با آن یک اجماع همگانی و جهانی وجود دارد. کشتن افراد بدون محاکمه قانونی محکوم است. ما محاکمه قانونی می‌کردیم چون دولت را رسمی نمی‌دانستیم، خودمان محاکمه می‌کردیم. اما هر گروه مخالفی می‌تواند چنین ادعایی کند. خسرو روزبه، عضو شاخه نظامی حزب توده در ارتش موقع محاکمه‌اش حرف جالبی زد. متهمش کردند به دزدی از بانک برای پیشبرد اهدافشان. گفت: ما دزدی نکردیم، بلکه از صندوقی که متعلق به ملت بود به عنوان نماینده ملت برداشت کردیم. حالا پای استدلال چوبین است. ما خوب استدلال می‌کنیم. نمی‌خواهم بگویم همه استدلال‌های ما صحیح است. اما در مورد این اجماعی که شما می‌گویید در مخالفت با ترور است باید بگویم، کابین‌ها متفاوت است. دنیا به طرف نوعی آزادی رفته، شرایط حکومت‌ها عوض شده است. اگر پرویز مشرف در پاکستان کودتا می‌کند حکومتش زیاد دوام پیدا نمی‌کند. حرف شما درست است اما شما تکامل جوامع را حساب کنید. امروز من هم هر نوع کشتن بدون محاکمه را محکوم می‌کنم اما شرایط امروز با ۶۰ سال پیش متفاوت است. امروز هیچ شرایطی به ترور مشروعیت نمی‌دهد زیرا جامعه به عقب بر نمی‌گردد. بیداری ملت‌ها سبب می‌شود که تروریسم دیگر جایی نداشته باشد. رسانه‌های جمعی موثرند. یک خبر در عرض پنج ثانیه منتشر می‌شود. مردم فکر می‌کنند. در مورد تصمیم خودتان برای انجام ترور فاطمی چقدر شرایط سیاسی و مبانی اعتقادی موثر بود و چقدر علقه و اقتدایی که به نواب صفوی داشتید؟ صادقانه بگویم، من تحت تاثیر احساساتم بودم. سنم ایجاب نمی‌کرد مطالعه عمیقی را داشته باشم. من عاشق و شیفته نواب بودم. جمع فداییان اسلام در آن زمان چند نفر بودند؟ آیا می‌شد گفت که آن‌ها طیف قابل توجهی از مردم را نمایندگی می‌کنند؟ نمی‌دانم، ولی جلسات ما شلوغ می‌شد. به نسبت جمعیت تهران که آن موقع ۳۰۰‌ هزار نفر بود، جمعیت زیادی می‌آمد. چه تعدادی از برنامه ترور خبر داشتند؟ سه، چهار نفر. درباره طرز فکر و شیوه عملتان چطور، با مردم صحبت می‌کردید؟ نه، مردم می‌دیدند. اما گاهی صحبت می‌کردیم. صادقانه بگویم من ۶۰ سال پیش زندان رفتم. حالا هم پیر و فرسوده شده‌ام و همیشه دلهره دارم؛ دلهره‌ای که مربوط به دوران کودکی‌ام است. من یتیم بزرگ شدم. دست محبت مادر را نداشتم. شاید این‌ها هم موثر بوده، انکار نمی‌کنم. آن ترور‌ها و اعدام‌های انقلابی چقدر در دلهره‌های امروزتان موثر‌ند؟ من به دلیل عقیده‌ام ۱۰ سال زندان کشیدم. یک ‌بار تقاضای عفو نکردم. من قهرمان زندانیان سیاسی بودم. افسران توده‌ای به دلیل مقاومت من میهمانی دادند. اما امروز دلم نمی‌خواهد به دلیل چیزی به زندان بیفتم. آرامشم به هم می‌خورد. سوال آخر، قبول دارید که هر فعل انسانی بری از اشتباه نیست. اگر بخواهید به اقدامات فداییان از سال ۲۴ تا ۳۴ انتقادی را وارد بدانید، آن انتقاد چیست؟ من درباره ترور علاء، معتقدم نواب صفوی و فداییان هنوز مردم و نهضت‌ها را نشناخته بودند. دلیل شکست آن اقدام عدم شناخت بود. اگرچه بعد‌ها نوعی پیروزی به وجود آمد. ما در جریان هژیر پشتوانه ملی داشتیم. برای همین توانستیم انتخابات را بشکنیم و بعد هشت نماینده جبهه ملی وارد مجلس شدند. اما در جریان علاء درک نکردیم که دیگر سال ۲۸ و ۲۹ نیست، سال ۳۴ است و محمدرضا مثل یک سردار پیروز جلو آمده، جبهه ملی متلاشی شده، سازمان نظامی حزب توده کشف شده، مبارزات چپ و مبارزات ملی شکست خورده، آمریکا با آن سازمان جهنمی‌اش به ایران آمده و روحانیت هم به فکر بازسازی فکری بود و نه بازسازی مبارزاتی و وحدت ملی وجود نداشت. نه احزاب منسجم داشتیم و نه نیرو‌های متحد. کسی پشت ترور علاء نایستاد. همین شد که در عرض دو ماه فداییان را گرفتند و تیرباران کردند. منبع: روزنامه شرق منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

چگونه مسجد جامع كرمان را به آتش كشیدند

حادثه به آتش كشیدن مسجد جامع كرمان از مهمترین فرازهای جنایات رژیم پهلوی محسوب می شود . روز 24 مهر 1357 كه حدود 20 هزار نفر از مردم مسلمان كرمان به منظور بزرگداشت اربعین شهدای 17 شهریور تهران و اولین سالگرد شهادت آیة‌الله حاج سید‌مصطفی خمینی، به دعوت علما و روحانیون كرمان در مسجد جامع اجتماع كرده بودند و بازار و كلیة مغازه‌ها تعطیل بود، ناگهان حدود 300 نفر ظاهراً از ساكنین زاغه‌نشین كه به كولی‌ها معروف هستند، با در دست داشتن چوب و میلة آهنی و دادن شعار «جاوید شاه» از چند خیابان شهر عبور و در ساعت 11:30 در حالی كه یكی از روحانیون مشغول سخنرانی بود، به مسجد حمله كردند. ابتدا دوچرخه‌ها و موتورهای مردم را به آتش كشیدند كه عده‌ای از مردم داخل مسجد به طرف آنها به راه افتادند. در همین هنگام پلیس به حمایت از آنان به طرف مردم تیراندازی كرد و مردم ناچار به داخل مسجد بازگشتند. عده‌ای از مهاجمان با شعار «جاوید شاه» به پشت بام مسجد رفته و با كندن آجر و پرتاب آنها، جمعیت را مورد حمله قرار دادند. مردم درهای شبستان را برای جلوگیری از ورود آنها بستند. طولی نكشید كه گازهای خفه‌كننده‌‌ای فضا را پر كرد، درهای شبستان شكسته شد و كولی‌ها با چماق و چوب و میله آهنی، به جان مردم افتادند. عده‌ای از مردم و روحانیون مجروح شدند. آیة‌الله صالحی كرمانی و آیة‌الله رخشاد نجفی نیز در اثر پخش گاز بیهوش شدند و مردم آنان را روی دست از مسجد خارج كردند. قسمتی از وسایل و ساختمان مسجد به آتش كشیده شد و قرآن‌های داخل مسجد هم سوخته شد. سپس مهاجمان در میدان فابریك اجتماع كردند و در حالی كه شعار‌هایی به نفع رژیم می‌دادند از چندین خیابان گذشته و در جلوی مسجد صفا پس از تظاهرات كوتاهی، مجدداً به طرف میدان مشتاقیه آمده و از دو طرف به مسجد جامع حمله كردند. آنگاه به طرف میدان ارك رفتند و سه فروشگاه بزرگ را كه میلیونها تومان اتومبیل و دوچرخه و موتورسیكلت در آنها بود به آتش كشیدند و این در حالی بود كه اتومبیلهای آتش‌نشانی پشت سر آنها حركت می‌كرد. سپس وارد بازار شده و مغازه‌هایی را كه متعلق به معتمدین شهر بود غارت كردند. بطور كلی اهداف مهاجمان از قبل مشخص بود. آنها مغازه‌هایی را مورد حمله قرار می‌دادند كه متعلق به متدینین بود، و یا تصویر‌هایی از امام رحمه‌الله را پشت شیشه‌های مغازه خود نصب كرده بودند. هدف رژیم از ایجاد این بلوا، بر هم زدن اجتماع بزرگ مردم مسلمان و ایجاد رعب و وحشت، آن هم به اسم مردم بود. در این میان محمد‌جواد كازرونی كه خود در صحنه حضور داشت و مورد ضرب و شتم هواداران دولت قرار گرفته و سپس بر اثر اصابت گلوله مجروح شد، در مورد وقایع امروز كرمان می‌گوید: ساعت 10:5 صبح، شبستان مسجد كاملاً پر شده بود. در این ساعت یكی از دبیران آموزش و پرورش چند دقیقه‌ای سخنرانی كرد و بعد از او یكی از روحانیون به منبر رفت و ضمن عرض تسلیت به مناسبت چهلم شهدای میدان ژاله تهران به وعظ و خطابه پرداخت و مردم با سكوت به سخنان او گوش می‌دادند، ساعت حدود 11 بود كه یكی از دوستان گفت به نظر می‌رسد اطراف مسجد خبر‌هایی باشد فوراً از شبستان خارج شده و به محوطه بیرونی مسجد كه حدود 50 متر با فلكه فاصله داشت رفتم و با كمال تعجب مشاهده كردم بالای پله‌ها روی فلكه، عده‌ای در حالی كه هر كدام یك چماق و بعضیها میله آهنی و گروهی عكسهای شاه را در دست دارند ایستاده و تعدادی دوچرخه و موتور‌سیكلت در حال سوختن است. در همین حال چشمم به روی پشت‌بام مسجد افتاد كه چندین مأمور اسلحه به دست آنجا كمین كرده بودند. با سرعت خود را به شبستان رسانده و مردم را در جریان امر قرار دادم. در همین هنگام بلند‌گو و برق مسجد به وسیله مأمورین قطع شد و دیگر سخنران نتوانست به صحبت خود ادامه دهد، جوانها به محیط مسجد آمدند و زنها و بچه‌ها هم سعی می‌كردند از دری كه به خیابان ختم می‌شد خارج شوند اما پس از چند دقیقه‌ای متوجه شدیم كه دیر شده و مسجد از چهار طرف در محاصره كامل چماق به دستان و مأموران قرار دارد. مردم با این امید كه حمله‌كنندگان به احترام خانه خدا وارد مسجد نخواهند شد، دربهای ورودی به حیاط مسجد را بستند و این در حالی بود كه تمامی وسایط نقلیه شركت‌كنندگان به آتش كشیده شده بود. چند دقیقه بعد، مأمورین از پشت‌بام مسجد شروع به تیراندازی و پرتاب گاز اشك‌آور به داخل حیاط مسجد كردند و جمعیت به ناچار به درون شبستان پناه آورد و چند دقیقه بعد دربهای بسته شده مسجد به وسیله چماق به دستان و مأمورین به آتش كشیده شد و به داخل حیاط هجوم آوردند و به دنبال آن حیاط مسجد یكپارچه دود و آتش شد و موتور‌ها و دوچرخه‌های داخل حیاط مسجد نیز به آتش كشیده شد مأمورین با پرتاب گاز اشك‌آور و مواد آتش‌زا حمله به شبستان را آغاز كردند و در كمتر از چند دقیقه آنجا یكپارچه آتش و دود و گاز اشك‌آور بود و صدای تیراندازی لحظه‌ای قطع نمی‌شد، فریاد «الله اكبر» و «وامحمدا» به حد اعلای خود رسیده بود. تعدادی به حال اغماء افتاده و عده‌ای شهادتین می‌گفتند. از آنجا كه تنها راه فرار این جمعیت چند هزار نفری، شكستن حلقه محاصره بود، جوانها و مردهایی كه هنوز رمقی برایشان باقی مانده بود با فریاد الله‌اكبر به درهای خروجی شبستان حمله كرده و ضمن عقب راندن چماقداران، خود را به حیاط مسجد رساندند و درگیری نزدیك بین مردم و حمله‌كنندگان در حیاط مسجد آغاز شد و این فرصتی بود تا عده زیادی از مردم بتوانند خود را نجات دهند. و البته كمتر كسی بود كه تا خارج شدن از مسجد چند ضربه چماق نخورد. آتش از حیات و شبستان مسجد شعله می‌كشید و فرش، كتابها و قرآنهای مسجد در میان آتش می‌سوخت. وارد خیابان شدم، چند مأمور از پشت‌بام مسجد به طرف مردم تیراندازی می‌كردند در یك لحظه مردی حدود چهل‌ ساله به نام محمد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در دم جان سپرد. در خیابان تمامی اتومبیلهای پارك شده به وسیله حمله‌كنندگان خرد و یا به آتش كشیده شده بود. ساعت 3 بعدازظهر هنوز درگیریهای پراكنده بین مأمورین و مردم ادامه داشت و مأموران و چماق به دستان در اطراف مسجد تجمع كرده بودند. آنها از مسیر خیابانها دستجمعی عبور كرده و تمامی مغازه‌هایی كه عكس امام را روی شیشه خود نصب كرده بودند، تخریب نموده و چندین فروشگاه بزرگ را در خیابان و بازار كرمان به آتش كشیده و اموالشان را به سرقت بردند و تا پاسی از شب در خیابان به رقص و پایكوبی پرداختند…» بر گرفته از: روزشمار انقلاب اسلامی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج 6 روزها و رویداد‌ها، انتشارات پیام مهری منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اندیشه سیاسی آیت‌الله طالقانی

معصومه پریور آیت‌الله سید محمود طالقانی از تبار نواندیشان دینی در عصر حاضر است كه مدت نیم قرن فعالیت در حیات سیاسی و اجتماعی و با تكیه بر قرآن، عمر خود را در راه احیای فكر و اندیشه دینی صرف كرد و در شکل‌گیری انقلاب اسلامی سهم مهم و قابل توجهی داشته است. این شخصیت برجسته از همان دوران كودكی تحت تأثیر تعالیم پدر و اوضاع زمانه، الفبای مبارزه با استبداد را فرا گرفت و این روند را تا واپسین سال حیات خویش ادامه داد. ایشان از زمان حكومت رضاشاه به عرصه مبارزه گام نهاد و در پایگاه مبارزاتی خویش ــ مسجد هدایت تهران ــ با سخنرانیهای افشاگرانه‌ای در مقابل سیاستهای ضد اسلامی و غیر قانونی رژیم ایستاد، ترفندهای آنان را برملا كرد و بارها زندانی و تبعید شد. با اوجگیری مبارزات ملت ایران در سال 1357، آیت‌الله طالقانی در كنار آیت‌الله بهشتی و استاد مطهری عملكرد مهمی در سازماندهی و هدایت تظاهرات مردم داشتند كه اوج این فعالیتها راهپیمایی بزرگ تاسوعا و عاشورای سال 1357 است. بدون شك، مرحوم آیت‌الله طالقانی در جریان نهضت اسلامی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عملكرد بسیار تأثیرگذاری داشته كه موارد مهم آن، ریاست شورای انقلاب ــ كمك به حل غائله كردستان و تركمن صحرا، اقامه نماز جمعه و حضور در مجلس خبرگان قانون اساسی می‌باشد. آثار و اندیشه سیاسی سید محمود طالقانی به سال 1289ﻫ . ش در روستای گلیرد طالقان، از توابع استان تهران، دیده به جهان گشود و نزد پدر خود سید ابوالحسن طالقانی، كه از علمای روحانی برجسته تهران به شمار می‌رفت، پرورش یافت. از جمله آثار ایشان عبارت است از: 1. پرتوی از قرآن كه شامل شش جلد تفسیر جزءهای یكم تا پنجم و جزء سی‌ام قران است. 2. ترجمه و توضیح نهج‌البلاغه (از آغاز تا خطبه 81) 3. اسلام و مالكیت 4. مقدمه، پاورقی و توضیح تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله آیت‌الله نائینی 5. به سوی خدا می‌رویم (خاطرات سفر حج) 6. از آزادی تا شهادت 7. تعدادی مقاله كه در كتابهای مختلف آمده؛ از قبیل بحثی درباره روحانیت و مرجعیت كه مقاله وی با عنوان «تمركز و عدم تمركز در مرجعیت» در آن منعكس شده است. 8. مجموعه سخنرانیها و خطبه‌های نماز جمعه كه با عناوین مختلف در جزوه‌هایی به چاپ رسیده است. عناصر مهم در شكل‌گیری اندیشه سیاسی آیت‌الله طالقانی نقطه آغازین و محوری اندیشه سیاسی آیت‌الله طالقانی اعتقاد به توحید است. از نظر او اندیشه توحید مانع مهمی در به بند كشیدن انسان به وسیله همنوعان خود می‌گردد و بدین وسیله در حقیقت انسان به آزادی فطری و ذاتی خود دست می‌یابد. آیات زیادی در قرآن وجود دارد كه آزادی و اختیار را موهبتی الهی برای انسان می‌دانند و طالقانی با استفاده از این آیات معتقد است كه انسان بر اساس میل و اراده خود دارای حق انتخاب است. (طالقانی، 92:1344) بنابراین، او بر آزادی انسان در همه ابعاد تأكید داشت و معتقد بود ما كه دستوری چون «لا اكراه فی الدین» داریم چرا باید از آزادی در ابعاد گوناگون ترس داشته باشیم و آزادی دیگران را سلب كنیم؛ چرا كه اسلام می‌فرماید: «قد تبین الرشد من الغيّ.» در این صورت هیچ مشكلی با آزادی نخواهیم داشت (طالقانی، 1345: 206-205). بر این اساس مبارزه با حكومتهای طاغوتی ــ و به تعبیر امروزی حكومتهای استبدادی ــ جایگاه مهمی در پندار و كردار او دارد چرا كه به بند كشیدن انسانها از لوازم حكومت استبدادی است و این مسئله با اصل فطری كه برآزادی انسان استوار است منافات دارد. وی برای حفظ آزادی و كرامت انسانی، معتقد است كه باید در جوامع قوانین و مقرراتی حاكم باشد تا بتواند از آزادی دفاع كند و این میسر نمی‌شود مگر در سایه تشكیل حكومت. آزاداندیشی سیاسی مرحوم طالقانی تا اندازه‌ای بود كه حتی در تدوین قانون اساسی معتقد به شركت تمام گروهها با عقاید مختلف بود و هشدار داد اگر گروههای مخالف در تدوین قانون اساسی شركت نكنند، باید آنها را دعوت كنیم تا عقاید خود را باز گویند. «ما هیچ وقت نباید وحشت كنیم كه گروههای دیگر راه پیدا كنند، حرفشان را بزنند بلكه باید اینها را دعوت كنیم و اگر همجور و همفكر باشیم و در یكجا جمع شویم همه یك رأی داریم؛ دیگر از موازین نمی‌توانیم خارج شویم. مجلس اصیل این است كه همه آراء گفته شود». مرحوم طالقانی تا اندازه‌ای به آزادی معتقد بود كه حتی به گروههایی كه به نام دین به محل سخنرانیها حمله نموده پوسترها و اعلامیه‌ها را پاره می‌كردند هشدار داد و گفت: «آنها كه دست به چنین اقداماتی می‌زنند تصور نكنند كه به دین خدمت می‌كنند بلكه یا مسلمانان ناآگاه هستند و یا آلت دست دیگران‌اند و هیچ توجهی ندارند». در حقیقت، اندیشه آزادیخواهی طالقانی در یك تقابل بنیادین با انواع استبداد است. از سوی دیگر، در اندیشه مرحوم طالقانی مبارزه با استبداد در تمامی ابعاد آن به خصوص «مبارزه با استبداد سیاسی و استبداد دینی» جایگاهی ویژه دارد. نحوه تعامل دین‌سالاری و مردم‌سالاری در اندیشه آیت‌الله طالقانی از قدیم‌الایام در مورد حكومتها تقسیمات گوناگونی صورت گرفته است و هر اندیشمندی به نوبه خود یك نوع تقسیم‌بندی ارائه داده است. اما به صورت كلان و در یك دید وسیع می‌توان حكومتها را به دو گروه كلی تقسیم‌بندی كرد: 1. حكومتهای دارای دیدگاه مستبدانه 2. حكومتهای دارای دیدگاه مردم‌سالارانه. در دیدگاه اول شخص یا گروهی خاص، حكومت كردن را حق خود دانسته و برای نظر مردم در انتخاب حاكم ارزشی قائل نیست؛ بلكه فراتر از این رفته و تحمیل نمودن خود بر آنان و در اختیار گرفتن قدرت حكومت بر مردم را عین صواب می‌دانند. حكومت مطلوب طرفداران این نظریه در عمل شكلی از حكومتهای یكه‌سالاری، گروه‌سالاری، تمامت خواه و حكومت سالاری آمرانه است. اما نوع دوم، دیدگاهی است كه معتقد است انتخاب حاكم حق مردم است و مردم حق دارند راه خود را، چه در این دنیا و چه در جهان آخرت، خود برگزینند. در این دیدگاه نفس انتخاب بسیار بیش از نتیجه آن حائز اهمیت است و یك انتخاب غلط چه بسا از انتصابی درست نیز ارزشمندتر باشد؛ چرا كه اگر مردم نحوه انتخاب كردن و برگزیدن را فرا گیرند، حتی اگر در ابتدای كار و در موردی چند به انتخابی غلط دست زنند، در درازمدت یاد خواهند گرفت كه چگونه برگزینند و بدینوسیله حكومت به سمت اصلاح خواهد رفت. جریان روشنفكری دینی در ایران همواره از نگرش دوم نسبت به حكومت جانبداری می‌كند و در مقابل انواع حكومتهای آمرانه در كشور موضع گرفته است. طالقانی نیز در زمره اصلاح‌طلبان دینی محسوب می‌شود كه متمایل به نظریه دوم است و معتقد است باید به مردم مسئولیت داده شود تا متكی به حاكم و رهبر خود نباشند. اندیشه وی راجع به حكومت می‌توان در كتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله مرحوم نائینی با مقدمه و پاورقی و توضیحاتی كه خود به آن افزوده، آشنا شد. میرزای نائینی این كتاب را در توجیه عقلی و شرعی نظام حكومتی مشروطه نوشته است. وی در این كتاب بر ضرورت وجود قانون اساسی و مجلس قانونگذاری به عنوان راهكارهایی كه می‌توانند مانع خودكامگی شوند تأكید كرده است و كوشیده تا نشان دهد كه چاره‌جوییهای عقلی انسان در زندگی اجتماعی تا آنجا كه با قطعیات شرعی در تضاد نباشد عقلاً و شرعاً موجه است. بر اساس این دیدگاه بهترین نوع حكومت، حكومت معصوم است و در صورت عدم دسترسی به معصوم ثبوت نیابت فقها و نواب عام عصر غیبت در اقامه وظائف مذكور از قطعیات مذهب خواهد بود.(1) در صورتی كه حكومت آنان مقدور نباشد حكومتی كه، به گونه‌ای، علمای اسلام بر هیئت انتخاب‌شوندگان مجلس نظارت داشته باشند از نظر شیعه موجه است.(2 ) از نظر طالقانی، سرانجام ، این سیستم به نظام شورایی ختم می‌شود. آن مرحوم عمیقاً به تشكیل نظام شورایی معتقد بود و شورا، در نگاه او، یعنی وارد كردن عنصر قدرت مردمی در اداره امور. وی همچنین بر تشكیل شوراها برای حل مشكلات جمهوری اسلامی پس از انقلاب نیز شدیداً تأكید می‌كرد. (طالقانی، 1358، 132) مبانی نظریه اندیشه شوراها از دیدگاه آیت‌الله طالقانی بهترین راه مشاركت مردم در امر حكومت، رعایت اصل مهم قرآنی و اسلامی شوراست، كه این امر در سیره پیامبر و ائمه اطهار وجود داشته است. طالقانی در شرح تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله و پرتوی از قرآن، به این مسئله پرداخته و آیه‌های «شاورهم فی الامر»، و «امرهم شوری بینهم» و برخی از احادیث را ناظر به لزوم مشورت پیامبر با مردم در حكومت و كشورداری می‌داند و دلیل مشورت كردن را چندین چیز ذكر می‌كند: وجوب مشورت در امور و حوادث، به حسب نصوص آیات و سیره پیغمبر اكرم، از امور مسلّمه است. دلالت آیه مذكور و «شاورهم فی الامر»، كه پیغمبر مقدس و معصوم را بدان خطاب و مكلف نموده، پس واضح است، ضمیر جمع (هم) مرحله اولی همه مسلمانان است؛ ولی به حسب قرینه امكان و تناسب حكم با صاحبان رأی راجع به عقلاء اربابان است و «الامر» مقصود تمام كارهای اجتماعی و سیاسی است. و چون قوانین از جانب خدا می‌باشد از این حكم خارج می‌باشد و آیه «امرهم شوری بینهم»، كه جمله خبریه است، دلالت دارد بر اینكه وضع امور نوعیه در میان جامعه این چنین است و روش پیغمبر اكرم و امیرالمومنین علی علیه‌السلام برای این بوده و اهمیت دادن شورا و دستور دادن به آن یا از جهت امكان اشتباه (حاشاهم) و یا برای تطهیر اجتماع و حكومت مسلمانان از تشبّه به حكومتهای استبدادی تعلیم و تربیت امت بوده. به هر حال، از آن باید پیروی كرد.(3) طالقانی در پرتوی از قرآن مجددا تأكید می‌كند كه شورا و مشورت پیامبر با مردم در امور اجرایی و مسائل حكومت است و الا پیامبر، بما هو رسول الله، درباره احكام و فرمانهای الهی نیازمند مشورت نیست: فرمان شورا (خطاب به پیامبر) با آنان در امور اجرایی ــ نه احكام و فرامین الهی ــ است تا شخصیت بدانان دهی و شخصیتشان را بالا بری و با خود همراز و همنشین گردانی و برای آنان احترام گذاری و در مسئولیتها، در جنگ و صلح شركتشان دهی: و شاورهم فی الامر.(4) استنباط طالقانی از مسئله شورا برداشت عامی است كه در تمام امور مردم جاری می‌باشد. نائینی در كتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله شور و مشورت را در حد تشكیل مجلس و انتخاب نمایندگان از طرف ملت می‌داند، ولی طالقانی مشورت را در تمام سطوح زندگی مردم لازم و ضروری می‌داند و تشكیل شوراهای مردمی را یكی از اصول عملی خود قرار می‌دهد.(5) او در این باره مطلبی طولانی دارد كه شایسته ذكر است: شورا یك اصل مترقی است، به خصوص در دنیای امروز؛ یا باید مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند ............ نه ........ این شورا فقط به یك عده‌ای كه در كارهای عمومی مملكت و سطوح بالا باید دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع كشاورزی و اقتصادی و نظام سیاسی، نظر و رأی دهند، اختصاص ندارد، بلكه این مسئله ......... است. از نظر قران و از نظر اسلام هر خانه‌ای باید یك مركز شورائی باشد، هر دهكده و هر گروهی باید در كار ...... یك شورائی داشته باشند. شما ملاحظه می‌كنید در قرآن درباره زندگی خانوادگی یعنی شیر دادن بچه، كه هیچ به چشم نمی‌آید و از نظر مردم موضوع مهمی هم نیست، می‌گوید با مشورت باید باشد ..... «الوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین»: مادرها باید به حسب وضع طبیعی دو سال بچه‌های خود را شیر دهند، «فان ارادا فصال عن تراض منهما و تشاور ٍِِفلاجناح علیهما» اگر بخواهند بچه را از شیر بگیرند باید پدر و مادر راضی بشوند و مشورت كنند؛ صلاح بچه هست، صلاح مادر هست، از پزشك مخصوصشان استفاده كنند. وقتی قرآن در امر خانوادگی به شیردادن بچه می‌گوید باید همراه با مشورت باشد چه رسد به اداره یك دهكده، چه رسد به اداره یك روستا، چه رسد به اداره یك شهری یا كشوری، همه باید با مشورت باشد.(6) مطالب بالا نشان می‌دهد كه طالقانی اعتقاد راسخ و عمیقی به شورا داشت؛ چرا كه شورا روحیه مردمسالاری را در نظام سیاسی ایجاد می‌كرد. او بارها تأكید داشت كه این مسئله سنت به جای مانده از پیامبر است و آن هم تكیه‌گاهش است. او معتقد بود كه هرچند در برخی از موارد شورا ممكن است عوارضی داشته باشد، ولی لازم است كه بهای آن پرداخته شود. از این‌رو، طالقانی به هیچ‌وجه نگران انحراف مردم جهت انتخاب ناشایسته حاكمان نبود؛ بر عكس، دغدغه اصلی وی این بود كه مبادا به بهانه عدم انحراف مردم عده‌ای خاص حاكم شوند و استبداد در پیش گیرند و مانع رشد سیاسی مردم گردند. از دیدگاه وی، جامعه مانند كودكی است كه باید به او امر راه رفتن را، حتی به قیمت زمین خوردن چندین باره، یاد داد. چرا كه همین زمین‌خوردنها جزئی از راه رفتن محسوب می‌شود و سبب استحكام وی می‌گردد. در حكومت و نظام سیاسی هم چنین اعتقادی داشت و بر این گفته خود شواهد تاریخی نیز می‌افزود: همه از آثار شورا بود که مدینه را بی‌پناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت (رسول اکرم (ص)) به سوی دشمن پیش راندند. با همه اینها، باز اصل شورا را تحکیم می‌کند؛ چون پایه اجتماع اسلامی است برای همیشه. هر صاحب رأیی خود را شریک در سرنوشت بداند و مسلمانان برای آینده و …… تربیت شوند و بتوانند در هر زمان و هر جا، بعد از غروب نبوت، خود را رهبری کنند. اگر در این راه و برای …… شورا هرچه زیان دهند ارزش دارد، تا با هر شکستی آراء محکم‌تر و قدمها ثابت‌تر شود و مانند بچه که همی به زمین افتد و صدمه ببیند برخیزد، تا به اندیشه و پای خود مستقیم و محکم گردد.(7) طالقانی همواره نسبت به اجرای اصل مهم شورا و تشکیل شوراهای اسلامی در روستاها و بخشها و شهرستانها و استانها دغدغه خاطر داشت و در هر مناسبتی به این مسئله می‌پرداخت. در 20 اردیبهشت 1358 طرح پیشنهادی برای تشکیل شوراهای محل در چهار صفحه ارائه گردید.(8) در آخرین نماز جمعه خود در بهشت زهرا با تأكید فراوان گفت: «صدها بار من ‌گفتم که مسئله شورا از اساس‌ترین مسائل اسلامی است؛ حتی به پیامبرش، با آن عظمت، می‌گوید: با مردم مشورت کن، به اینها شخصیت بده، بدانند که مسئولیت دارند و متکی به شخص رهبر نباشند.» (خطبه‌های نماز جمعه :63) منبع:سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

اسدالله علم وزیر کشور در کابینه علاء

مظفر شاهدی پس از عزل زاهدی، حسین علاء را که آلت فعلی بیش نبود و هیچ‌گونه خطری نیز از سوی او احساس نمی‌شد به جای زاهدی به نخست‌وزیری منصوب کردند. به‌ ویژه این که اسدالله علم در کابینه او با عنوان وزیر کشور نقش اصلی را ایفا می‌کرد. از این زمان به بعد انتخاب و عزل وزرا و به ‌ویژه نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا صرفاً به میل شاه و مشاور اصلی‌اش اسدالله علم صورت می‌گرفت. چنانکه حسین علا نتوانست در انتخاب اعضای کابینه‌اش دخالتی بکند، زیرا دفتر سیاسی و در رأس آن اسدالله علم پیش از این با نظر محمدرضا شاه، اعضا کابینه را انتخاب کرده بودند. حسین علا در این دوره دو بار پیاپی تشکیل کابینه داد. اولین کابینه وی در 17 فروردین 1334/1955م و دومین کابینه او در 23 خرداد 1335/م1956 تشکیل شد. در هر دو کابینه اسدالله علم وزیر کشور بود. در واقع به دلیل حساسیتهای مسائل داخلی نظیر انتخابات مجلس و غیره وجود وی در رأس وزارت کشور ضروری می‌نمود، زیرا هدف شاه روی کار آوردن کابینه‌ای بود که بتواند مستقیماً از او دستور بگیرد و یا مجری فرامین او باشد. مسئله چگونگی انتخاب و گزینش نمایندگان مجلس شورای ملی نیز یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های فکری شاه به‌شمار می‌آمد. بنابراین، شاه می‌توانست با قرار دادن شخص اسدالله علم در رأس وزارت کشور، در امر انتخابات مجلس نیز اعمال نظر کند. اسدالله علم که به ‌عنوان وزیر کشور دولت علا برگزیده شده بود، در واقع سخنگوی شاه در هیئت دولت و مجری دستورات او در مجلس بود. زمانی که عزل سپهبد زاهدی از نخست‌وزیری اعلام شد، طرفداران زاهدی در مجلس شورای ملی اعتراض شدید به راه انداختند. برای نمونه رضا افشار نماینده مجلس شورای ملی طی نطقی در مجلس گفت: «مطابق قانون اساسی مورد انکار کسی نیست که عزل و نصب وزرا با اعلیحضرت همایونی است. ما باید در وقایع و حوادثی که در این کشور صورت می‌گیرد، و در زندگانی سیاسی ما و مملکت ما مؤثر است، وارد باشیم. وکلا می‌خواهند بدانند علت رفتن سپهبد زاهدی برای چه بوده است ...(1) در پی نطق رضا افشار تشنجاتی بین نمایندگان طرفدار و مخالف زاهدی در مجلس درگرفت. طرفداران زاهدی خواستار توضیح حکومت درباره دلایل عزل وی بودند. اما بدیهی بود که شاه نمی‌توانست باتوجه به خصوصیات ویژه زاهدی، او را تحمل کند. مخصوصاً این که زاهدی و پسرش اردشیر به دلیل رهبری کودتای ضد مصدق خود را تاج‌بخش خطاب می‌کردند. این قبیل ژستها بشدت شاه را عصبانی می‌کرد. شاه برای این که از این قبیل مسائل رهایی یابد و خود را از زیر تعهدات و توقعات کسانی که خود را به نحوی در شکست مصدق سهیم می‌دانستند، خلاص کند، و از سوی دیگر به طرفداران زاهدی و امثال وی تفهیم کند که دیگر زمان بر خود بالیدن آنها به سر آمده است، اسدالله علم را که در این هنگام وزیر کشور بود مأمور کرد تا در مجلس شورای ملی ــ دوره هجدهم که اغلب از طرفداران زاهدی بودند ــ این موضوع را با قاطعیت به نمایندگان تذکر دهد. علم در مجلس چنین گفت: اینجا صحبت شد به کسانی که در 28 مرداد خدمت کرده‌اند باید پاداش داده شود. البته باید پاداش بگیرند ولی ما نمی‌توانیم به عنوان این که کسی در 28 مرداد خدمتی کرده جان و مال و ناموس مردم را در اختیار او بگذاریم. اگر خدمت کرده باید از جای دیگر پاداش بگیرد. دیروز در مجلس سنا بحث شده بود که یک کسی که سر اسب اعلیحضرت فقید را حفظ کرده از کار برکنار شده است. بنده تصور نمی‌کنم این موضوع باعث ایراد باشد و تصور می‌کنم ما ملزم نیستیم کسی را که سر اسب مجسمه را حفظ کرده احتمالا اگر صالح نباشد سر کار نگهداریم.(2) ایراد این سخنرانی از سوی علم در واقع به معنای پایان دادن به باج‌خواهی مدعیان شرکت در کودتای 28 مرداد 1332/1953م بود. علم با توجه به نفوذ فراوانی که در این دوره میان مطبوعات و اهل قلم وابسته به خود داشت، محتوای سخنان خود را در مجلس سریعاً از طریق جراید منتشر کرد. در این میان دو تن از دوستان علم، یعنی رسول پرویزی، و جهانگیر تفضّلی که هر دو اهل قلم بوده و در جراید طرفدار شاه، به نفع شاه و علم قلم‌فرسایی می‌کردند، در تأیید سخنان اخیر اسدالله علم در روزنامه ایران ما می‌نویسند: ... کار ندارم که روز 28 مرداد چند نفر در گود بودند و چه کسانی منتظر نتیجه جنگ به شکل ذوحیاتین زندگی می‌کردند، ولی این قدر می‌دانم که بعد از 28 مرداد ثابت شد که روی یک تانک دو هزار نفر نشسته و رادیو را اشغال کردند. از این عده شما می‌توانید طلبکاران 28 مرداد را حدس بزنید. خلاصه هر کس در صورتش یا گردنش سالکی بود گفت جای تیر است و در 28 مرداد اتفاق افتاده و هر کس در کوچکی سینه یا پهلو یا پشتش را حجامت کرده بودند گفت جای کارد 28 مرداد است ...(3) نویسنده در ادامه نوشته‌اش ضمن تمجید و تحسین از اسدالله علم به خاطر ارائه سخنرانی بر ضد مدعیان پاداش شرکت در کودتای 28 مرداد 1332/1953م، اضافه می‌کند که: «نطق مردانه امیر اسدالله علم در مجلس شورای ملی بدین بازی خاتمه داد. بخصوص وقتی که گفت ما نمی‌توانیم به نام 28 مرداد باج بدهیم و هر کس ولو جانی و دزد از آب درآمده باشد را آزاد بگذاریم که به جان و مال مردم ابقاء نکنند و هنرشان این باشد که در 28 مرداد جفتک و چهارگوش زده‌اند».(4) برخی از نمایندگان مجلس شورای ملی به نطق اسدالله علم اعتراض کردند، به ویژه سخنان او درباره عاملین کودتای 28 مرداد را توهین به شخص زاهدی تلقی کرده و دولت حسین علا را به بی‌لیاقتی متهم ساختند. در این میان رضا افشار در اعتراض به سخنان علم و انتقاد از دولت علاء گفت: «این کابینه با احساسات مراجع تقلید ملاعبه، و با تمایلات اکثریت قریب به اتفاق مردم نجیب ایران مکابره، و حتی وثایق و تعهدات بین‌المللی را نیز مورد احترام قرار نداده است... بی‌شبهه وزارت کشور، که محور سیاست عمومی مملکت ماست، سپرده به دست ‌جوانی ]اشاره ‌اسدالله علم که حدود 35 سال سن ‌داشت [ نمی‌شد...» (5) به‌رغم مخالفتهای برخی از نمایندگان مجلس، سرانجام کابینه حسین علا از مجلس رأی اعتماد گرفت و اسدالله علم به ‌عنوان وزیر کشور، مسئولیت سنگینی را عهده‌دار شد. علی‌نقی عالیخانی، دوست علم و ویراستار کتاب یادداشتهای علم در بخشی از مقدمه کتاب یاد شده می‌نویسد: دولت بعدی را در 29 فروردین 1334/ آوریل 1955، حسین علا تشکیل داد و به دستور شاه علم را به وزارت کشور منصوب کرد. انتخابات دوره پیشین مجلس ]دوره هجدهم[ را زاهدی مطابق میل خود انجام داده بود و این بار شخص مورد اعتماد شاه در وزارت کشور می‌بایست ترتیبی بدهد که نمایندگان سرسپرده به شاه از صندوق انتخابات بیرون بیایند. این جریان به علم امکان داد بیش از پیش با سیاست داخلی کشور و سردمداران محلی و سیاست ‌پیشه‌گان روز آشنا شود و گروهی از دوستان و هواداران خود را به مجلس وارد کند یا به کار در دستگاههای دولتی بگمارد. (6) به این‌ترتیب در انتخابات دوره نوزدهم با دخالت مستقیم اسدالله علم، «برای نخستین بار نمایندگان مجلس مستقیماً از طرف خود شاه تعیین شدند». (7) هر چند اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی، دوره هجدهم، از منتخبین سپهبد زاهدی نخست‌وزیر وقت بودند، اما این امر به معنای عدم دخالت اسدالله علم در انتخابات دوره هیجدهم نبود. علم به ویژه با نفوذی که حداقل در مناطق تحت نفوذ خاندانش در سیستان و قاینات داشت، تلاش گسترده‌ای را برای برگزیدن نامزدهای دلخواه در این مناطق انجام داد. علم در این مورد هزینه‌های هنگفتی سرمایه‌گذاری کرده بود. در نامه‌ای که از طرف یکی از طرفداران علم در سیستان و قاینات به نام محمدحسین نارویی درباره انتخابات دوره هجدهم برای علم ارسال شده است، عمق اعمال نفوذ علم را در آن نشان می‌دهد: یکی از نکاتی که ناچار از ذکرش می‌باشم، موضوع انتخابات دوره هیجدهم می‌باشد. تصدیق می‌فرمایند با اوضاع و احوال فعلی سیستان و تشنجاتی که بین مردم آن حکم‌فرماست کوچک‌ترین غفلت و تسامح، بزرگ‌ترین ضربت را بر پیکر ماها وارد ساخته و می‌سازد. تنها چیزی که در انتخابات دوره هیجدهم باعث پیشرفت دستورات و برآورد امیال آن جناب گردید صددرصد اول فعالیت و زحمات طاقت‌فرسای من و در ثانی افتتاح مجالس مودت و دوستی و مفتوح گزاردن سرکیسه بود که نقشه و اقدامات سرّی خائنانه خائنین را که در ظاهر موافق و در باطن مشغول فعالیت و خراب‌کاری بودند، نقش بر آب و خنثی کرد که بالنتیجه موفقیت به چنگ آمد ... متأسفانه نسبت به هزینه انتخاباتی هم که بنا به دستور شخص خودتان سیاهه آن تنظیم و مدتی است تقدیم گردیده تصمیم قطعی اتخاذ نفرموده و جز وعده امروز و فردا نتیجه دیگری عایدم نگردیده است... (8) جهانگیر تفضلی که خود در دوره هجدهم با اشاره شاه و مساعدت اسدالله علم از شهر زابل نامزد به اصطلاح مجلس شورای ملی شده بود در این‌باره می‌گوید: «... نفوذ وسیع امیراسدالله علم توانست ... مرا نیز به مردم زابل تحمیل کند» و این در شرایطی بود که خود تفضلی اقرار می‌کند: «من که بسیاری از شهرهای ایران را دیده‌ام حتی زاهدان و قسمتی از بلوچستان را، زابل را ندیده بودم و هنوز هم ندیده‌ام». (9) اما در دوره نوزدهم انتخابات مجلس شورای ملی نقش علم در انتخاب و گزینش نمایندگان دلخواه شکل جدی‌تری به خود گرفت. به‌ویژه این که اینک وی در سمت وزیر کشور بکار مشغول بود. به دنبال تصمیم شاه و علم برای گزینش نمایندگان دلخواه در دوره نوزدهم بود.(10) سیل درخواستها و تقاضاهای نمایندگی از سوی نامزدهای مختلف به سوی اسدالله علم وزیر کشور روان شد، و وساطتهای فراوانی توسط افراد متنفذ و در عین حال وفادار به علم درباره نامزدهای نمایندگی صورت گرفت. نفوذ اسدالله علم در این دوره در بین گروههای مختلف گسترش یافته بود. علم به‌ویژه در تلاش بود تا در بین اقشار فرهنگی کشور برای خود جایی باز کند. وی در این راه تا حدود زیادی موفق شد و توانست برخی از چهره‌های فرهنگی کشور را به سوی خود جذب نماید. از جمله این افراد احسان یارشاطر بود. یارشاطر که در میان محافل علمی و روشنفکری کشور دارای اسم و رسم بود به جرگه هواداران علم پیوسته بود. با توجه به روابط صمیمانه‌ای که میان وی و اسدالله علم وجود داشت برخی از نامزدهای نمایندگی مجلس به او متوسل می‌شدند تا برای آنها در نزد علم پادرمیانی کند تا شاید مورد توجه علم قرار گیرند. احسان یارشاطر در این‌باره طی نامه‌ای به اسدالله علم، وزیر کشور، می‌نویسد: سرور گرامی‌ام ـ بعضی از دوستان و آشنایان به گمان اینکه عنایت سرکار شامل حال بنده است خواسته‌اند که مراتب اشتیاق آنها را در امر وکالت به عرض حضرتعالی برسانم: 1) آقای حاتم، لیسانسیه دانشسرای عالی ... جوان برومند و سخنگوست بسیار هم مشتاق زیارت سرکار است و خود را مجری نظریات و طرحهای سرکار می‌داند؛ 2) آقای علی‌اصغر امامی اهری، رئیس دانشسرای پسران؛ 3) دکتر برهانی، جوانی است مساعد و اهل خدمت ... فعلاً یک آرزو دارد و آن زیارت سرکار است؛ 4) دکتر اقصی؛ 5) دکتر عبدالرضا نائینی ... البته محتاج تذکر نیست که اینها همه خود را بنده معتقد و دولت‌خواه می‌دانند ... با عرض ارادت. احسان یارشاطر.(11) اسدالله علم در عین حال وظیفه داشت دشمنان شاه و گروههای معارض خود را به طرق مختلف تطمیع و یا زور ساکت نماید. از بزرگ‌ترین گروههای معارض حکومت شاه در اواخر دهه 1320ش/1940م عناصر حزب توده، جبهه ملی و گروههای مذهبی بودند. حزب توده از جمله گروههایی بود که فعالیت آن از سوی رژیم شاه ممنوع اعلام شده بود. از اتهامات حزب توده، ایجاد رابطه و تبادل اطلاعات با رژیم شوروی، جاسوسی، و ترور ناموفق شاه در سال 1327ش/ 1948م بود. شبکه جاسوسی و اطلاعاتی علم به پشتیبانی انگلستان و امریکا برای به زانو درآوردن حزب توده روشهای مختلفی را دنبال کرد. یک روش، نفوذ به درون حزب و شناسایی اعضای مهم و تطمیع و نهایتاً دعوت آنها به سوی خود بود. اصطلاح توده‌ایهای انگلیسی که در این دوره باب شد ارتباط کامل با این قضیه داشت. نویسنده کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی در این‌باره چنین می‌نویسد: اصطلاح توده‌ایهای انگلیسی در دوران محمدرضا سر زبانها افتاد. از وجود چنین سازمانی اطلاع دقیق ندارم، ولی مسلماً چنین شبکه‌ای از مأمورین اینتلیجنس سرویس انگلستان در حزب توده وجود داشته و به احتمال قوی هدایت این شبکه با اسدالله علم بوده است. پس از 28 مرداد علم تعدادی از این عناصر را به مقام و منصب و ثروت رساند. تعدادی از این افراد از نزدیکان و مشاوران علم شدند. مانند رسول پرویزی (مشاور علم و سناتور) و محمد باهری (معاون اول علم در وزارت دربار) فرد اخیر نفوذ زیادی پیدا کرد و از دوستان صمیمی علم بود. هادی هدایتی که مدتی وزیر آموزش و پرورش بود از همین شبکه بود ... به هر حال غرض اینست که نقش علم در حمایت از توده‌ایهای سابق و رخنه آنها را در مقامات بالا توضیح دهم. مسلماً علم این نقش را بدون دستور سرویسها انجام نمی‌داد و مسلماً تعداد زیادی از این افراد از همان ابتدا مأمور انگلیس بوده و به احتمال قوی با علم ارتباط داشته و خدمت بزرگی انجام داده بودند که لایق وزارت و وکالت و سناتوری و معاونت دربار تشخیص داده می‌شدند.(12) رسول پرویزی ازجمله افرادی بود که قبلاً عضو حزب توده بوده و فعالیتهای علنی زیادی برضد رژیم شاه انجام داده بود. اسدالله علم با رخنه‌ای که در صفوف عناصر حزب توده ایجاد کرد، توانست برخی از اعضای سرشناس این حزب از جمله رسول پرویزی را به سوی خود جذب کند. پرویزی که از اعضای مطلع حزب توده بود، کمکهای ذی‌قیمتی در اختیار علم قرار داد. وی در شناسایی افراد مخالف رژیم سهم عمده‌ای داشت. پرویزی، سالها در کنار علم به عنوان مشاور باقی ماند، او حتی توانست به کمک علم به مقام سناتوری هم برسد.(13) صدور اعلامیه‌های جعلی و در عین حال رعب‌آور بنام حزب توده جهت بزرگ‌نمایی خطر حزب توده برای مردم از جمله ترفندهای شبکه جاسوسی علم بود که با همکاری توده‌ایهای انگلیسی وابسته به خود، و شبکه‌های اطلاعاتی انگلستان و آمریکا بدان مبادرت می‌کرد. جعل امضای حزب توده در ذیل اعلامیه‌ای که متن آن توسط شبکه اطلاعاتی علم تهیه شده بود، در میان مردم ایجاد رعب و وحشت و انزجار می‌کرد. منبع:سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نگاهی به مفهوم « وطن » در شعر مشروطه

دكتر منصور میرزانیا انقلاب مشروطه كه بزرگترین حادثه سیاسی و اجتماعی ایران بعد از حمله مغول تا عصر حاضر بود منشأ تحولات بزرگ در زبان و فرهنگ ایران گردید كه یكی از آنها تحول در معنای بسیاری از واژه‌هاست « آزادی، وطن، قانون، مجلس، استبداد، منورالفكر، نماینده، نامزد، وكیل » و بسیاری دیگر واژگانی هستند كه در این دوره و اندكی پیش از آن دستخوش دگرگونی گردیدند. در این زمان « آزادی » مترادف با « دموكراسی » به كار می رفت در حالی كه از قرنها پیش از آن به معنای « نقیض بندگی و شكرگزاری » بود و به كسی كه اسیر و دربند و غلام دیگری نبود « آزاد » می‌گفتند. همچنان كه كلمه « ملت » تا آن روز به معنای « دین و شریعت » به كار گرفته می شد. چنانكه در قرآن كریم « مله ابراهیم » به معنای « دین ابراهیم (ع) » به كار رفته است. اما از آنجا كه مردم مسلمان قدرت ملت (دین) را در مقابل « دولت » قرار می دادند مجازاً معنای توده مسلمان و نیروی مردمی از آن مستفاد شد و كم كم « ملت » به جای « مردم » و « ملی » به جای مردمی یا غیردولتی به كار گرفته شد. « وطن » نیز یكی دیگر از این واژه‌هاست. این كلمه كه در لغتنامه به « جای باشش و جای اقامت » معنی شده است در ادوار مختلف تاریخ بشر مفهوم یكسان نداشته و به تناسب هیئت حاكمه و در سرزمینهای مختلف معنای آن متغیر بوده است. نخستین بنیانگذار اندیشه های قومی و وطنی، ماكیاول « سیاستمدار و فیلسوف قرن پانزده و شانزده میلادی» است كه اندیشه‌های خود را در این باب در كتاب شهریار به رشته تحریر درآورده است. در ایران مقارن با انقلاب مشروطه و اندكی پیش از آن اندیشه‌های ملی و وطنی به شكل جدید و اروپایی آن در آثار میرزا فتحعلی آخوندزاده، حاج زین العابدین مراغه ای و عبدالرحیم طالبوف پدیدار شد. در گذشته تاریخ ایران گاه مردم یك شهر یا روستا - بر اساس پیوستگی منافع مشترك - در برابر شهر یا روستایی دیگر احساس نوعی مقابله داشته اند. « وطن » به معنای محدود آن یعنی شهر یا ولایتی كه زادگاه و مأوای انسان است در آثار نظم فارسی بسیار مورد نظر شاعران و نویسندگان ایرانی بوده است. خاقانی شروانی از زادگاه خود به نیكی یاد می‌كند و در برابر كسانی كه شروان را به شر (= بدی) منسوب كرده اند به دفاع برمی خیزد. سعدی پس از سالها سیر و سفر عاقبت « تولای مردان این پاك بوم » (شیراز) را از مصر و شام برمی انگیزد تا به دیار خویش بازگردد. حافظ دلبسته شیراز و آب ركنی و باد خوش نسیم آن بوده و آن را « خال رخ هفت كشور » می شمرده است. صائب اصفهانی (تبریزی) نیز اگرچه دلش « شكوه از وطن » داشته اما در هندوستان نیز به یاد « شكر خنده صبح وطن » بوده و « خوش آن روزی كه منزل در سواد اصفهان سازم » را به جلوه ای از « الحنین الی الوطان » خویش كرده است. اما مفهوم « وطن » را به معنی تمامی ایران باید نخست در شاهنامه فردوسی جست و جو كرد. سراسر شاهنامه حكایت اتحاد و یكدلی ایرانیان در برابر اقوام مهاجم شرقی به نام تركان (تورانیان) است و در جای جای آن عشق به ایرانشهر و « شهر ایران» موج می‌زند. مقارن با حمله مغول به ایران گرایشهای قومی و مردمی به نام « وطن اسلامی » در برابر « كفار » متبلور شد كه از این نوع گرایشها بعضی از شاهان صفوی و قاجار نیز در برابر دشمنان ایران بهره جسته اند. مراد از وطن اسلامی كه همه مسلمانان در آن زندگی می‌كنند و مركز آن شهرهای مقدس مكه و مدینه بوده و بر هر مسلمانی واجب است كه آن را حفظ و از آن و ساكنانش در برابر دشمنان جانبداری كند و در این راستا حدیث « حب الوطن من الایمان » مشهور است هر چند دیگر گرایشها نیز بدین حدیث استناد كرده اند. در برداشتها و آموزه های صوفیانه نیز برداشت دیگری از وطن هست « كاین وطن جایی است كاورا نام نیست » و « این وطن مصر و عراق و شام نیست» نه شهر و سرزمین معینی و نه حتی « وطن اسلامی » با همه گستردگی آن بلكه « وطن عرفانی » باغ بهشت و درگاه الهی است كه انسان جدا شده از آن مرغ گلشن رضوان است و در قفس جسم چند روزی گرفتار شده و تعلق به این خاك ندارد و سرانجام بدان دیار باز خواهد گشت. در این مقاله نگارنده كوشیده است تا علاوه بر بررسی مفهوم وطن در آثار نظم فارسی در زمانهای گذشته تحولات آن را در عصر مشروطه مورد توجه قرار دهد و طرز نگرش و تلقی گویندگان بزرگ این دوره چون ملك‌الشعرای بهار، ادیب‌الممالك فراهانی، عارف قزوینی، سید اشرف الدین نسیم شمال و ... را به اهل ذوق و ادب ارائه نماید. والسلام منبع:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

عکس هایی از نواب صفوی که نابود شد

به گزارش مشرق به نقل از فارس، عباس میرهاشمی از جمله عکاسانی است که نامش با انقلاب و دفاع مقدس گره خورده است، آثارش به مهمترین مقطع تاریخی ایران یعنی سال‌های انقلاب تا پایان جنگ تحمیلی مربوط می‌شود. او از همان دوران انقلاب یعنی سال‌ 57 در زمینه عکاسی فعال بوده است و آثار بسیاری را از مهمترین مقطع تاریخ ایران یعنی سال‌های 57 تا 67 در اختیار دارد. سال‌ها بعد از پایان جنگ تحمیلی، او و شش تن دیگر از عکاسان دوران جنگ تحمیلی یک هدف و آرزوی بزرگ را دنبال می‌کردند و آن «حفظ ونگهداری آثار مستند و تصویری دوران انقلاب ودفاع مقدس» برای آیندگان است. همین هدف آن‌ها را دور هم جمع می کند و سرانجام این آرزو با راه‌اندازی انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس برآورده می‌شود. اکنون انجمن عکاسان انقلاب ودفاع مقدس به دنبال گردآوری،‌ثبت و نگهداری مطلوب همه عکس‌ها و نگاتیوهایی است که از دوره انقلاب و جنگ تحمیلی به یادگار مانده است و توانسته است بخشی از این آثار را گردآوری کند. با او همراه می‌شویم تا بیشتر درباره فعالیت‌هایشان در این انجمن آشنا شویم: اهمیت عکاسی انقلاب و جنگ تحمیلی چه بود که منجر به تشکیل یک انجمن مجزا با همین عنوان شد؟ ‌مهمترین ویژگی دهه 57 تا 67 تأثیری است که در عکاسی ایران ایجاد کرده است. این دهه مقطع بسیار مهم و شاخص در تاریخ کشورمان است و نمی توان ساده از کنار آن گذشت. از سوی دیگر، عکس یکی از صادق ترین راویان تاریخ است. عکاسی مستند چیزی برای پنهان کردن ندارد و عیان و شفاف سخن می گوید. بنابراین بی توجهی به عکس های دهه 57 تا 67 در واقع بی توجهی به این مقطع از تاریخ کشورمان است. عکاسی ایران در دوره انقلاب خود را شناخت و در جنگ تحمیلی رشد کرد در این دهه 57 تا 67 علاوه بر دگرگونی‌هایی که در بخش‌های سیاسی، اجتماعی و ...در کشورمان رخ داد،‌ در زمینه عکاسی نیز شاهد گرگونی هایی بودیم. در دوره انقلاب، عکاسی ایران خود را تقریبا شناخت و در دوران جنگ هم عکاسی ایران جهشی پیدا کرد و خودش را بالا کشید. بسیاری از افراد در دوران جنگ که استعداد لازم را داشتند به عکاسی روی آوردند و تعداد عکس‌های تولیدی صرف نظر از کیفیت آن، بسیار افزایش یافت. حتی در این مقطع بود که عکاسان ما نگاه بین المللی یافتند، در آژانس های خارجی جایگاهی پیدا کردند و از عکس هایشان در سطح بین المللی استفاده شد. هیچ کس متولی حفظ عکس های مربوط به دهه 57 تا 67 نبود اما متأسفانه این رشد را در عرصه مدیریت فرهنگی کشورو به خصوص در زمینه عکاسی شاهد نبودیم و هیچ سازمان حمایت کننده‌ای برای حفظ آثار تصویری این دوران و برای حمایت از عکاسان وجود نداشت. بنابراین عکس‌ها و نگاتیوهای این دهه آن طور که باید حفظ و نگهداری نشدند و پراکنده شدند. در این دوران سازمان‌های مختلفی که این آثار تصویری را در اختیار داشتند، مثل روزنامه های کیهان،‌ اطلاعات و بعدها جمهوری اسلامی ‌از کار هم خبر نداشتند. تولیدات عکس، نگاتیو این دوران درست ثبت و ضبط نشد و در بسیاری موارد نام عکاس، محل عکاسی و تاریخ عکس مشخص نبود. رسانه ها از تاریخ تصویری در اختیارشان استفاده نمی کردند چرا این ضرورت احساس نمی شد؟ چون تولید عکس به روز بود و استفاده از آن ها هم به روز بود به بحث آینده نگری توجهی نداشتند. یعنی خودشان هم هیچ وقت از عکس‌های قدیمی استفاده زیادی نمی کردند. به طور مثال جایی مثل خبرگزاری ایرنا که تاریخ 75 عکاسی را دارد ، هیچ گاه از این عکس های تاریخی خود دوباره استفاده نکرده است. شاید قابل استفاده نبوده است؟ چرا. می توان با وقت گذاشتن واستفاده از افراد توانمند از این عکس های تاریخی ارزشمند دوباره استفاده کرد و تاریخ مصوری را ارائه کرد، اما به نظر بیشتر بی توجهی می آمد. پس هدف اصلی تشکیل انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس ثبت و ثبت و ضبط آثار تصویری دهه 57 تا 67 بود؟ بله. همه موارد مذکور، دلیلی شد برای گردهم آیی کسانی که در دوران جنگ، عکاسی کرده بودند تا تشکلی را ایجاد کنند برای رسیدگی به این اسناد تصویری،‌ این عکاسان که اعضای هیئت مؤسس انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس هستند عبارتند از: فرهاد سلیمانی،‌امیرعلی جوادیان، محمدحسین حیدری، یوسف گرامی،‌محمود بدرفر، شهید سعید جان بزرگی و بنده عباس میرهاشمی که قبل از دهه 80 چندین جلسه برگزار کردیم و مدت‌ها بحث و بررسی صورت گرفت تا این که به اتفاق نظر برای تشکیل انجمن عکاسان انقلاب ودفاع مقدس رسیدیم. این حرکت ابتدا با اعلام حمایت برخی از سازمان‌ها همراه شد اما این وعده ها چندان جدی نبود،‌بنابراین گروه ما تصمیم گرفت که به صورت شخصی وارد عمل شود. در ادامه راه، گروه فرهنگی بنیاد روایت فتح برای حمایت از این انجمن وارد عمل شد که در این حمایت وهمکاری، شروطی مطرح شد برای استقلال نسبی انجمن با پشتیبانی بنیاد روایت فتح که مورد موافقت طرفین قرار گرفت و این بنیاد تا امروز هم پای وعده خود برای حمایت از انجمن ایستاده است. اتصال انجمن به بنیاد روایت تنها برای تأمین مالی بود؟ ترجیح ما برای اتصال به بنیاد روایت فتح این بود که در شکل خصوصی اطلاعات جمع آوری شده در اختیار سایر ارگان ها قرار نمی گرفت، اما این اتصال باعث شد که این اطلاعات تصویری در حوزه جنگ و دفاع مقدس مورد استفاده پژوهشگران قرار بگیرد و زحمات گروه ما در انجمن، زمینه ای برای تحقیقات تازه گروه های دیگر باشد. انجمن در نگاه اول بحث اعتمادسازی برای عکاسان را دنبال کرد و سپس به توجیه کردن متولیان مراکز مختلف که این عکس‌ها در چه وضعیتی هستند و اگر به آن‌ها به موقع توجه و رسیدگی نشود از بین خواهد رفت. استفاده از کارشناسان نظامی برای تکمیل اطلاعات در بخش پژوهش، کار کارشناسی عکس‌ها به صورت مکتوب دنبال شد. یعنی بخش های ناگفته تصویری در عکس‌ها را با کلمات تکمیل می کردیم که این ها با استفاده از کارشناسان به صورت مستند استخراج شد. اطلاعاتی چون تاریخ عکس، محل عکاسی و نام عکاس مشخص می‌شد. در مکان یابی عکس‌ها از کارشناسان نظامی استفاده کردیم. کسانی که می‌توانستند با توجه به شناختی که از مناطق مختلف جنگی داشتند، نوع خاک و سنگ این مناطق و فرم لباس هایی که افراد به تن داشتند،‌اطلاعاتی را به ما بدهند. مثلا سردار فتح الله جعفری که شناخت خوبی از جغرافیای جنگ دارد خیلی به ما کمک کردند و اطلاعات بسیار زیادی را به دست آوردیم. بعد از آن که کار پژوهشی روی عکس‌ها انجام شد، نگاتیوهایی که ارزش بیشتری داشت و باید برای حفظ آن تلاش می‌کردیم، با دی. پی. آی بالا اسکن می شود تا اگر به هر دلیل نسخه نگاتیو آن از بین رفت، نسخه دیگری از آن در اختیار داشته باشیم. گردآوری دایرة المعارف عکاسان جنگ در ادامه مسیر پژوهش، به مباحث دایرةالمعارفی پرداختیم و برای شناخت بیشتر عکاسان جنگ، حدوداً با 60 عکاس مصاحبه کردیم، نوع ورودشان به عکاسی جنگ، ‌تفاوت دیدگاه هایشان، ‌نوع ابزار و وسایلی که استفاده می کردند و ...که همه این ها کار شده است و قرار است که این اطلاعات به مرور تدوین شده وآن دسته از اطلاعات که قابلیت نشر دارد، برای چاپ و انتشار آن‌ فکری خواهیم کرد. تولید عکس های روز با موضوع دفاع مقدس در بخش دیگری از انجمن، معاونت تولید به زیربخش تولید اضافه شد که این بخش برای تولید عکسهای روز فعال است. در این بخش، سفرهایی به مناطق مختلف استانی انجام شد و مجموعه عکس‌هایی که به موضوع جنگ ودفاع مقدس ارتباط دارد، تهیه شد که علاوه بر تولید اثر به نشر این آثار در قالب کتاب هم فکر کردیم. تداوم انتشار کتاب های جنگ تحمیلی به صورت موضوعی آثار جمع آوری شده را به اشکال مختلف در سری دوم کتاب های جنگ تحمیلی منتشر کردیم که در این راستا سال 85 کتاب «زن در دفاع مقدس» وسال 87 کتاب «خرمشهر» را منتشر کردیم. اکنون هم کتاب هایی را برای عکاسان در دست انتشار داریم که به مجموعه عکس‌های آن‌ها در دوران جنگ پرداخته می شود. این پروژه بزرگ را چگونه تقسیم بندی کردید و چه تعریفی برای عکاسی از جنگ داشتید؟ عکاس جنگ، تعریف واحدی ندارد. برای تسهیل کردن کارمان، شیوه ای را پیش گرفتیم که عکاسان را به سه بخش تقسیم کردیم و به اسکن آثارشان پرداختیم. یک، عکاسانی که قبل از جنگ هم عکاسی را تجربه کرده بودند، دو، عکاسانی که در ایام جنگ وارد عکاسی شدند که بیشتر در یگان ها حضور داشتند، سه، کسانی که عکاس نبودند مثل مردم و رزمنده هایی بودند که دوربین داشتند و به ثبت تصویر پرداختند. ابتدا دراولین مرحله شناسایی، سراغ عکاسان رفتیم وروی ثبت و ضبط آثار آن‌ها سرمایه گذاری کردیم چرا که می شد درصد بالایی از عکسهایشان را ماندگار کرد،بعد به سراغ عکاسان یگان ها رفتیم که تاحدودی با عکاسی آشنا بودند بیشتر این ها به خاطر آن که در آن محل زندگی می کردند در آثارشان صمیمیت بیشتری دیده می شد، دسته سوم به صورت خانوادگی خیلی عکاسی کردند که قسم کمی از آنها با ارزش است. در این مسیر در اولویت اول، نگهداری آثار را دنبال کردیم و بعد به دنبال نشر و پژوهش درباره آنها بودیم. شهید جان بزرگی یکی از هفت عضو هیئت موسس انجمن بود، آیا برای حفظ و انتشار عکس های او با موضوع دفاع مقدس برنامه ریزی شده است؟ سعید جان بزرگی از شاگرد اول های دوره خود بود و عکس هایش هم بسیار خوب است به خصوص عکسهای او از تفحص. برای جمع آوری و نشر عکس های ایشان تلاش هم شده است. اما کار روی زمین مانده ما آن قدر زیاد است که هر چقدر کار کنیم، باز هم از خیلی کارها عقب هستیم. برای انتشار آثار عکاسان مهم جنگ تحمیلی چه برنامه ای دارید؟ برای عکاسانی که در جنگ حضور داشته‌اند و یا عکس‌هایی مرتبط با جنگ تحمیلی داشته‌اند کتاب‌هایی را در دست بررسی و چاپ داریم از جمله کتاب آثار علی فریدونی، محسن راستانی، سعید صادقی، علیزاده نوحی، احسان رجبی که سعی داریم این مجموعه کتاب‌ها را به همراه کتاب آذربایجان در دفاع مقدس تا پایان سال جاری چاپ و منتشر کنیم و یا حداقل مراحل قبل از انتشارشان را به انجام برسانیم. ماجرای عکس‌های شهید نواب صفوی قدیمی ترین اثری که به انجمن رسید چه بود؟ قدیمی‌ترین آثاری که با مضمون انقلاب و دفاع مقدس به انجمن آورده شد، مجموعه آثار عکاسی به نام «مدنی» بود که دوران شهید نواب صفوی را عکاسی کرده بود ولی متأسفانه چند سال پیش ایشان مرحوم شدند. آثارشان در گنجینه است؟ خیر. ایشان با شهید نواب صفوی آمد وشد داشت که از این دوران به طور کلی عکاسی کرده بود. نگاتیوهای بسیار خوبی بود که البته نگهداری خوبی نداشت،‌ مرحوم مدنی دلبستگی بسیار زیادی به این نگاتیوها داشت، آن‌ها را برای ما آورده بود که ساماندهی و اسکن کنیم، ما به دنبال راهی بودیم که بتوانیم این نگاتیوها را که بسیار شکننده شده بود، اسکن کنیم بدون آن که هیچ آسیبی به آن‌ها وارد شود. اما بدون آن که کاری برای این نگاتیوها انجام دهیم، ایشان قصد سفری به خارج از ایران را داشت که آثارش را از ما پس گرفت و همراهش برد، قرار شد دوباره که به ایران بازگشت، نگاتیوها را در اختیار ما قرار دهد که فکری برای آن بکنیم،‌ اما متاسفانه پیش از آن که این اتفاق بیفتد، مرحوم شدند و نگاتیوها هم از دست ما رفت. البته از آن قدیمی‌تر هم به دست ما رسیده است مثلاً آثاری که روی شیشه بود که شیشه بسیار قدیمی تر از دوره نگاتیو بوده است. الان قدیمی ترین آثاری که در گنجینه دارید چیست؟ قدیمی ترین آثار موجود در گنجینه انجمن، تصاویر روحانیان بیش از 60 سال پیش است که برخی از این آثار کپی است وبرخی اورژینال که البته هیچ اطلاعاتی درباره این عکس‌ها موجود نیست. برخی از عکاسان هستند که آثار بسیار ارزشمندی از دوره انقلاب و دفاع مقدس دارند مثل آقاب اکبر ناظمی. آثار آن‌ها هم وارد کار ساماندهی انجمن شده است؟ بله. با ایشان هم تعامل داشتیم. از عکس‌های ایشان کتاب منتشر شده است، همه آثارشان نیز این جا در انجمن اسکن شده ولی در اختیار خودشان است. پس انجمن اصراری برای نگهداری آثار این عکاسان ندارد؟ انجمن عضوگیری نمی‌کند بلکه شرایطی را فراهم می‌کند برای کسانی که می خواهند آثارشان را اسکن کنند. ما اصراری به نگهداری آثار عکاسان و صاحبان آثار نداریم، بلکه قصد ما حفظ ونگهداری این آثار است به شکلی که منفعت ملی ما را تأمین کند و مدت زمان بیشتری برای نشر داشته باشند. برای پرداختن به موضوعات روز با مضامین انقلاب و دفاع مقدس چه کرده اید؟ ما دوست داریم تمام موضوعات مرتبط با جنگ و انقلاب را کار کنیم و تا جایی که برایمان امکان داشته باشد انجام می‌دهیم. مثلا یکی از کارهای انجمن برپایی نمایشگاه عکسی از وضعیت امروز مناطق جنگی مثل خرمشهر بود که در مجلس شورای اسلامی برگزار کردیم برای این که واقعیت ها را از نزدیک شاهد باشند و در تصمیم گیری‌های خود به وضعیت این مناطق نیز توجه داشته باشند. یا آن که نمایشگاه عکسی برپا کردیم از کاروان شهدا که چند سال قبل از خرمشهر و شلمچه در شش مسیر به تهران آمدند و تعدادی از آن‌ها در تپه نورالشهدا به خاک سپرده شدند. هر عکاس یکی از این شش مسیر را عکاسی کردند که از مجموع آثار آن‌ها کتاب عکس «شهدا» رقم خورد. اما عکس‌های مربوط به شهدا آن قدر زیاد بود که بخش کاروان شهدا تنها جزئی از کتاب «شهدا» را تشکیل می داد. پروژه عکاسی دیگری که از سوی انجمن تعریف شد،‌عکاسی از مناطق جنگی غرب و‌جنوب بود که این آثار در انجمن موجود است و ماحصل آن نیز انتشار کتاب «راهیان نور» است. در جشنواره مقاومت هفت پروژه برای تولید عکس تعریف کردیم که مجموعه بسیار خوبی شد. در این پروژه محسن راستانی درباره خانواده ایرانی با موضوع رزمندگان کار کردند. مجید ناگهی درباره یک جانباز عکاسی کرد. مجتبی کوچکی با موضوع مزار شهدا و حسین بهرامی با موضوع یک روستا یک شهید عکاسی کردند. حسن قائدی پروژه راهیان نور و حسن غفاری پروژه دریافت‌کننده نشان ایثار را کار کردند و آلفرد یعقوب‌زاده نیز عکس‌هایی با موضوع بیداری اسلامی ارائه کردند. منبع: سایت مشرق‌نیوز

درباره بزرگ‌مرد دانش و مبارزه - گفتگو با ملوک‌السادات حسینی بهشتی

«ملوک‌السادات حسینی بهشتی» فرزند ارشد خانواده شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی در آستانه سی‌ویکمین سالگرد شهادت شهید بهشتی و هفتادودو تن از یارانش در گفت‌وگویی* از زندگی این شهید انقلاب سخن گفت که بخش‌های مرتبط آن با وقایع سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در پی می‌آید. در سال‌های 42ـ41 که با قیام 15 خرداد نیز مصادف بود شهید بهشتی جزو افرادی بودند که میان نسل جوان جایگاه و جاذبه ویژه‌ای داشتند و این جاذبه به خاطر سعه صدری بود که ایشان در مقابل ابراز عقیده جوانان از همان ابتدا داشتند. آن زمان شهید بهشتی دبیر آموزش و پرورش بودند و خودشان یک مدرسه‌ای را تحت عنوان «دین و دانش» تاسیس کردند و دقیقا می‌خواستند تلفیقی میان علوم قدیم و علوم جدید را در این دبیرستان به وجود آورند و در این زمینه هم بسیار موفق بودند زیرا اولین دوره‌های آموزش زبان انگلیسی را ایشان در آنجا تاسیس کردند که فارغ‌التحصیلان آن دوره هنوز هم از آن کلاس‌ها و مفید بودن آن‌ها یاد می‌کنند. به خاطر وضعیتی که بعد از قیام 42 برایشان به وجود آمد و ایشان از طرف ساواک به این امید که در این شهر دیگر نتوانند فعالیت سیاسی، اجتماعی داشته باشند به تهران تبعید شدند و به تبع خانواده هم به این شهر منتقل شدند. شهیدبهشتی، استاد مطهری و یک الی دو نفر از علمای دیگر به عنوان رابط امام(ره) با اعضای هیات‌های موتلفه انتخاب شدند و سال 43 بود که باز به خاطر فعالیت‌هایی که شهید بهشتی در تهران داشتند - که شامل سخنرانی‌های مختلف و جلسات متفاوتی با اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی در آن زمان و مهندسان و پزشکان بود- مجددا ساواک به ایشان ایراد گرفت و ایشان ممنوع السخنرانی شدند. در آن زمان علمایی مانند آیت‌الله خوانساری و میلانی پیشنهاد کردند که تعدادی از روحانیون که به درجه اجتهاد رسیده‌اند و مدارج دانشگاهی را هم طی کرده و مسلط به زبان انگلیسی و عربی بوده و در حد مطلوبی با جامعه اسلامی آشنایی داشتند و اطلاعات مفیدی نیز از سطح بین‌الملل داشتند را به مناطق مختلف دنیا اعزام کنند تا آنها در مناطق مختلف جهان به تبلیغ اسلام بپردازند و در نتیجه امام موسی صدر برای لبنان و شهیدبهشتی برای هامبورگ آلمان انتخاب شدند و در اواخر نیز محل استقرار ایشان مرکز اسلامی هامبورگ بود که در کل اروپا بسیار موثر بود و می‌توانست از این جهت کل اروپا را هدایت کند. از وقتی که شهیدبهشتی به مرکز اسلامی هامبورگ آمده بودند نه تنها ایشان به ساختمان آن توجه می‌کردند بلکه تلاش می‌کردند تا از لحاظ فرهنگی نیز آنجا برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشد و بر همین اساس جلسات ماهیانه متعددی را در آن برنامه‌ریزی کردند که یکی از آن‌ها جلسات تفسیر قرآن بود که تاکید بسیار داشتند که حتما خانواده‌ها هم در آنها شرکت داشته باشند و اکثرا خانم‌ها و فرزندان آنهایی که زبان فارسی را می‌دانستند و معمولا دانشجو بودند نیز در آنها شرکت می‌کردند و در آن جلسات مباحث روز و مبتلابه خانواده‌های مسلمان در یک جامعه غربی مطرح می‌شد و آن هم برای خانواده‌ها و هم برای فرزندانشان جلسات خیلی پرباری بود. ما تا سال 1970 در آلمان بودیم و ایشان به فعالیت‌هایشان ادامه می‌دادند و در این مدت می‌بینیم که ایشان رویکردشان به جوانان خیلی زیاد بود و از سوی دانشجویان ایرانی که به ویژه در رشته‌های مهندسی و پزشکی در شهرهای مختلف آلمان مشغول به تحصیل هستند تقاضا می‌شود که یک جلساتی به صورت انجمن داشته باشند و ارتباطشان با مسجد هامبورگ هم برقرار باشد. با توجه به اینکه در اساسنامه اتحادیه‌های انجمن‌های اسلامی هم مطرح شده است، حداقل 3 الی 4 نفر هم اگر باشند می‌شود انجمن را تشکیل داد و بر همین اساس ما می‌بینیم که در سراسر آلمان و در شهرهای مختلفی که دانشجویان ایرانی مسلمان بودند این انجمن‌ها را شکل می‌دهند. چرایی اینکه بر این موضوع تاکید داشتند این بود که تا قبل از آن جلساتی بود که کلا ایرانی‌ها برگزار می‌کردند و از هر قشر و گرایشی اعم از با دین و بی‌دین در آنها حضور پیدا می‌کردند ولی با صحبتی که با دانشجویان هر شهر داشتند گفتند که ما باید برای خودمان یکسری انجمن مستقل داشته باشیم که پیرو اسلام باشد و بر این مساله اسلامی بودن از همان موقع تاکید فراوان داشتند و به تدریج این انجمن‌ها به فرانسه، اتریش، ایتالیا و بعدها هلند و دانمارک و نروژ و سوئد و از سوی دیگر به انگلستان گسترش پیدا کرد و زمانی هم ما می‌بینیم که از سوی جوامع دانشجویی آمریکا هم درخواست می‌شود که این انجمن‌ها را تشکیل دهند و با خود شهیدبهشتی ارتباط داشته باشند. ما یک سلسله سفر به انجمن‌های اسلامی اتریش و ایتالیا داشتیم و در جلساتی که در آنجا تشکیل می شد دانشجویان غیرمسلمان غیرایرانی هم شرکت کرده و سوالاتشان را مطرح می‌کردند، از آنجایی که ایشان به منابع اصلی متفکران مکاتب دیگر تسلط داشته و آثار آنها را مطالعه کرده بودند (مثلا ایشان دقیقا کتاب‌های مارکس و هگل و... را در کمونیسم و مارکسیسم به زبان اصلی مطالعه کرده بودند و حافظه خوبی نیز داشتند، همانطور که در مباحثی که در اوایل انقلاب در رادیو و تلویزیون مطرح می‌شود و در آنها با بزرگان مکاتب غیراسلامی و احزابی مثل حزب توده و... برگزار می‌شود) ما می‌بینیم که شهید بهشتی به خاطر تسلط‌شان به آن متون اصلی پیروز میدان هستند و من فکر می‌کنم که این موضوع برای نسل جوان ما نیز باید بسیار مهم بوده و مورد توجه قرار گیرد. از نظر شهید بهشتی جوانان در زمینه پرداختن به مقوله کتابخوانی و اطلاع از مبانی دینی و مباحث مختلف دیگر باید مطالعه بسیار زیادی داشته باشند و دیگر آنکه به منابع اصلی مراجعه کنند. به طور مثال ابتدا بر منابع اصیل اسلامی تسلط داشته و سپس به مطالعه مکاتب دیگر بپردازند و همین شیوه را هم انجمن‌های اسلامی داشتند و سیر مطالعاتی دقیقی را پیرامون مکتب اسلام و دیگر مکاتب مطالعه می‌کردند تا با وجود آنکه مسلمان بودند به دلیل ضعف در مطالعات پیرامون دین خود در دفاع از آن سست نشوند. آرام‌آرام مسجد و مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان و کل اروپا شناخته شد و شهیدبهشتی به نقاط مختلفی چون آمریکا سفر کردند و خود به خود دولت وقت آن زمان متوجه شد که آن مرکز یک پایگاه خیلی قوی است و متاسفانه دولت‌ها همیشه طمع می‌کنند و آرام‌آرام یک درخواست‌هایی که با اهداف ایشان هم هماهنگ نبود در مورد برگزاری مراسم از ایشان شد و تحت فشارهای مختلفی قرار گرفتند. چون تمام فعالیت ایشان از طرف سفارت کنترل می‌شد و بعد هم ایشان احساس کردند که مرکز دیگر به یک حدی رسیده است که فعالیت‌های آن بتواند با یک امام جماعت دیگر هم ادامه پیدا کند. از سوی دیگر مشکلاتی هم برای خانواده به وجود آمد و عزیزانی در داخل ایران از دست رفتند و دلتنگی‌های خانواده نیز تاثیر داشت. هرچند که شهیدبهشتی می‌دانستند که اگر به ایران بیایند دیگر اجازه خروج نخواهند داشت و این کاملا مشخص بود و در مجموع یک محدودیت‌هایی ایجاد شده بود که ایشان به اجبار به ایران بازگشتند و به دنبال آن ایشان در یک سخنرانی در حسینیه ارشاد گزارش کاملی از فعالیت‌های خود در طی سفرشان ارائه کردند و همین باعث شد که ساواک روی این موضوع حساس شود و باز ایشان را تحت نظر و کنترل قرار داد و مرتب شهیدبهشتی را احضار می‌کردند تا اینکه به همراه شهید باهنر و یکی دو نفر از آقایانی که در بخش کارشناسی آموزش و پرورش کار می‌کردند، از آنجایی که شهیدبهشتی قبلا کارمند آموزش و پرورش بودند به این سازمان رفتند. در قبل از انقلاب ایشان همراه شهیدمطهری در انجمن‌های اسلامی مهندسان، پزشکان، فرهنگیان و حتی بازاریان به طور جداگانه شرکت داشتند و مباحث مختلف اسلامی را مطرح می‌کردند و قبل از انقلاب آنان در سطح جامعه خیلی شناخته شده نبودند بلکه در میان تحصیلکردگان مسلمان کاملا شناخته شده بودند. ایشان از سال 42 یک جمعی را تشکیل دادند که در آنها شهیدمفتح، استاد مطهری، آقای موسوی اردبیلی، آقای رفسنجانی و آیت‌الله خامنه‌ای بودند و علمای بسیاری در این گروه جمع شده بودند که گروه مطالعاتی مبانی اسلامی را از آن سال تشکیل داده بودند و هرچه به انقلاب نزدیک می‌شویم می‌بینیم که مباحث جدیدتری در این گروه‌ها مانند مباحث حقوقی، قضایی، اقتصادی، مباحث روز پزشکی و سلامت و مباحثی که مبتلابه جامعه بوده مطرح می‌شود و در کل بر محوریت دیدگاه امام مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی بود و پیرامون این محور گروه‌های تحقیقاتی را تشکیل می‌دهند. ایشان در مباحث مختلف هم کار مطالعاتی کرده بودند یعنی پژوهش‌های مختلفی در منابع اسلامی چه به زبان عربی و انگلیسی و ‌آلمانی و افرادی که به زبان‌های دیگر آشنا بودند در زبان‌های دیگر انجام داده بودند و تا آنجایی که من اطلاع دارم نتایج بسیار زیادی حاصل شده بود و در مجموع تا پیروزی انقلاب آن گروه در حال مطالعه کردن بودند و برخلاف نظر دشمنان که می‌گفتند «اینها یک مرتبه اتفاقی پیروز شدند و اتفاقی به حکومت و جاه و مقامی رسیدند و حالا هم می‌خواهند که اسلام را پیاده کنند» اصلا یک چنین چیزی نبوده است و آن مطالعات از سال 42 یک مرحله تکاملی تا سال 57 داشته است که در واقع مبانی نظری شکل‌گیری حکومت جمهوری اسلامی را در پی داشت، البته نمی‌خواهیم بگوییم که کامل بود ولی مبانی نظری آن ریخته شده بود و این مباحث به خاطر محدودیت‌هایی که ساواک ایجاد کرده بود نه به موقع منتشر شده بود و نه کسی آنچنان از آنها اطلاع داشت. *گفت‌وگو با خبرگزاری دانشجویان ایران

انقلاب ایران از نگاه یک مقام امنیتی فرانسوی

ترجمه: امید ساعدی تلخیص و ویراستاری:تحریریه ی حافظ اشاره: مطلب زیر خلاصه‌ی مصاحبه‌یی با آقای الکساندر دو مارانش Alexandre de Marenches رییس کل سازمان اطلاعات برون‌مرزی فرانسه در دوران انقلاب 1357 ایران توسط ژورنالیست معروف فرانسوی، خانم کریستین اُکرنت Christine Ockrent است که در سال 1986 در کتابی تحت عنوان Dans le secret des princes یا اندر اسرار فرمان‌فرمایان توسط انتشارات Stock در پاریس چاپ و منتشر شد. بخش‌هایی از آن کتاب که با اطلاعات و تحلیل یک مقام مسؤول امنیتی اروپایی از انقلاب 1357 ایران ارتباط دارد، به طور خلاصه اما بدون دخل و تصرف نقل می‌شود. کریستین اُکرنت: آیا شاه ایران در مورد سرویس مخفی خودش، با شما مشورت و نظرخواهی می‌کرد؟ الکساندر دو مارانش: سرویس‌های مخفی او، خیلی حرفه‌یی نبودند. ساواک، بیش‌تر به یک پلیس پیشرفته می‌مانست تا یک سرویس اطلاعاتی،‌ و این چیزی است که اغلب در کشورهای جهان سوم معمول است. از آن‌جا که این کشورها، سرویس اطلاعاتی ندارند،‌ لذا معمولاً پلیس‌هایی را برمی‌گزینند و از آن‌ها به عنوان مأموران اطلاعاتی استفاده می‌کنند که طبیعتاً جواب نخواهد داد. کریستین اُکرنت: جلوه‌های عینی و محسوس این همکاری ایران ـ فرانسه، در سطح شما، به چه شکل خود را نشان می‌داد؟ الکساندر دومارانش: همکاری ایران ـ فرانسه در نگاه با هم به دنیای پهناور، متجلی می‌شد. از آن‌جا که ایران دارای دو هزار کیلومتر مرز مشترک با شوروی و نیز هشتصد و پنجاه و پنج کیلومتر با افغانستان است، برای ما جالب بود که از تهران، قسمت جنوبی امپراطوری شوروی را نظاره‌گر باشیم. شاه بینش خوبی به آن چه که در دنیا اما نه آن چه که در کشورش! می‌گذشت، داشت. اطرافیانش، در مورد وضعیت داخلی کشور و اقدامات «کلیسای تشیع» [کذا! روحانیت شیعه] به طور غلط و غیرواقعی به او اطلاع‌رسانی می‌کردند. ایران همواره بر چهار رکن استوار بوده است: سلطنت، روحانیت،‌ ارتش و بازار. در انقلاب 1357 شاهد به قدرت رسیدن روحانیت و سپس نابودی سلطنت و ارتش شدیم. کار از کار گذشته بود. ریستین اُکرنت: سرویس‌های ویژه‌ی فرانسوی تنها سرویس‌هایی بودند که عناصر اصلی انقلاب را شناسایی و تشخیص داده بودند. این را چگونه باید توجیه کرد که همکاران آمریکایی شما این تیزبینی و دوراندیشی شما را نداشته باشند؟ الکسنادر دومارانش: آمریکایی‌ها بین سی الی چهل هزار نفر در ایران داشتند که بخش اعظم آن، از تکنیسین‌های نیروی هوایی ایالات متحده، و البته از افراد سازمان سیا (CIA) بودند. یکی از ضعف‌ها و ایرادات سیستم آمریکایی آن زمان، این بود که واشنگتن دنیا را به طور خیلی ساده و شماتیک، در دو بخش مجزا، در نظر می‌گرفت. در یک طرف،‌خوب‌ها یعنی دوستان‌مان، و در طرف دیگر، بدها یعنی دشمنان‌مان. اگر از دوستان ما هستند، دیگر بحثی نیست و لذا خیلی از نزدیک آن‌ها را زیر نظر نمی‌گیریم. از این منظر،‌وقتی که ما شاه را به عنوان متحد و هم‌پیمان خود داشتیم، دیگر خیال‌مان راحت بود. ضمناً او را «ژاندارم خلیج [فارس]» هم می‌نامیدند. گزارش‌‌هایی مبنی بر این که: «نارضایتی رو به افزایش است... روحانیت در جنب و جوش است» به دستم رسیده بود. این گزارش‌ها به صورت بولتن‌های اطلاعاتی (BR) در آمده، و تحلیل و آنالیز آن‌ها، به مقامات و بخش‌های ذیربط ارسال می‌شد، شاه که به من اعتماد داشت، به من گفته بود:‌ «من روی شما حساب می‌کنم که همیشه آن چیزهای ناخوشایندی را که دیگران به من نمی‌گویند، شما به من بگویید.» قدرت، وحشتناک است، زیرا خود به خود ـ مخرب است. در مورد شاه، این مسأله به صورت پاتولوژیک و بیمارگونه در آمده بود. شاه دیکتاتور نبود بلکه یک اتوکرات بود. اگر دیکتاتور بود، مجال رشد به مذهبیون انقلابی نمی‌داد. کریستین اُکرنت: همین اتوکرات، در برخورد با دیگر به اصطلاح مخالفان سیاسی خود، ملاحظه و خویشتن‌داری کم‌تری داشت؟ الکساندر دومارانش: ایران یک جامعه‌ی شرقی توسعه نیافته است. ما در شانزه‌لیزه، هاید پارک لندن و یا سانترال پارک نیویورک که نیستیم. نباید مرتکب این اشتباه تکراری شویم که آن‌چه را که خودمان و از پس عینک خاص خود نگاه کنیم و مورد قضاوت قرار دهیم. زیرا این کار،‌اولاً موجب دگرگون شدن صورت مسأله خواهد شد. در آن زمان کار من قضاوت کردن در مورد درست یا نادرست بودن مسائل نبود. دغدغه‌ی من، حفظ نوعی ثبات د ر این منطقه از خاورمیانه بود، آن هم به خاطر این که ثبات این منطقه، از نظر تهیه و تأمین نفت برای ما حیاتی بود. منطقه‌یی که تقریباً سه چهارم نفت اروپا را تأمین می‌کرد و از طریق تنگه‌ی مشهور هرمز به اروپا منتقل می‌کرد. کریستین اُکرنت: در آن زمان، [آیت‌الله] خمینی در عراق در تبعید به سر می‌برد؟ الکساندر دومارانش: شاه با تبعید [آیت‌الله] خمینی در سال 1963 او را به نوعی در امان گذاشته بود. ژنرال پاکروان، سفیر پیشین ایران در پاریس که مربی و مشاور نظامی مورد اعتماد شاه نیز بود، زندگی خمینی را با تبعید کردنش نجات داده بود. از سال 1964 تا 1978 که آیت‌الله در نجف در تعبید به سر می‌برد، تحت نظر عراقی‌ها زندگی می‌کرد. در پی نزدیکی روابط میاه شاه و صدام حسین، مذاکراتی برای بریدن صدای فعالیت‌های آیت‌الله انجام شد. در همان هفته‌یی که مذاکرات انجام شده بود، مدیر دفتر خودم را،‌که حامل یک پیام شفاهی برای صدام حسین بود، نزد صدام فرستادم. به او گفتم که به صدام بگوید که باید خیلی مواظب و مراقب آیت‌الله باشد. مردی که به تصور من یک گلوله‌ی آتش‌زای واقعی بود، گلوله‌ی آتشینی که چیزی مهیب‌تر و هولناک‌تر از آن وجود ندارد، مثل حریق جنگل‌ها که اغلب هم به وسیله‌ی باد پیشروی کرده و جاده‌ها و مرزها را درمی‌نوردد، تا جنگل‌های همسایه و مجاور را نیز طعمه‌ی حریق خود سازد. از آن‌جا که عراقی‌ها پذیرفتند که به صحبت‌های من گوش کنند، ترتیبی دادند که دیگر برای مدت زیادی او را نزد خود نگه ندارند. مدیر دفترم بعد از دو روز از عراق برگشت و به من گزارش داد: «آقای مدیرکل، خوش به حالتان می‌شود؛ تصمیم برای اخراج [آیت‌الله] خمینی توسط عراقی‌ها، عملاً گرفته شده ست. در پی این قضیه، آیت‌الله، یک اکیپ تلویزیونی فرانسوی را که جهت ملاقات با او آمده بودند، به حضور پذیرفت. آن‌ها به وی گفتند که برای کسی مثل او فرانسه کشور ایده‌آل است. این امر بر تمایل این پیرمرد برای آمدن به فرانسه تأثیرگذار بود. کریستین اُکرنت: منظورتان این است که این ژورنالیست‌های تلویزیون فرانسه بودند که این فکر و ایده را به آیت‌الله القاء کردند که از فرانسه تقاضای پناهندگی نماید؟ الکساندردو مارانش: مشاوران ایرانی آیت‌الله خمینی از قبل، این موضوع را پیشنهاد کرده بودند ولی اکیپ تلویزیونی فرانسه به او گفتند که در فرانسه به خوبی از او استقبال و پذیرایی خواهد شد، و این چنین شد که آیت‌الله به فرانسه آمد. کریستین اُکرنت: پس این سرویس شما نبود که استقبال از [آیت‌الله] خمینی را در فرانسه سازمان‌دهی کرد؟ الکساندر دو مارانش: مطلقاً خیر، [آیت‌الله] خمیین یک گلوله‌ی آتش است و همان‌طور که دیدیم، یک خطر فوق‌العاده‌ی بین‌المللی است. کریستین اُکرنت: این را چگونه توضیح می‌دهید که قدرت حاکمه‌ی فرانسه، آمدن و مستقر شدن [آیت‌الله] خمینی را در فرانسه، فاقد اشکال تشخیص داده باشد؟ الکساندر دو مارانش: دو مکتب و دو طرز فکر وجود داشت. برخی‌ها در وزارت امور خارجه بر این نظر بودند که فرانسه، می‌باید سنت دیرین خود، به عنوان سرزمین میهمان‌نوازی و پناهندگی را با استقبال از عالی‌جناب [آیت‌الله خمینی] نشان بدهد. من این طور فکر نمی‌کردم. من فکر می‌کردم که بهتر این است که برود و در سرزمین‌های خوش آب و هواتر مثل ایتالیا اقامت کند. [آیت‌الله] خمینی 10 اکتبر 1978 به نوفل‌لوشاتو رسید، جایی که در آن‌جا یک کمیته‌ی استقبال، مرکب از مشتاقان و چپی‌هایی از همه نوع،‌که دست به دست از دانشگاه‌های بزرگ غربی آمده بودند، به اضافه‌ی متخصصین مختلف دیگری که در میان آن‌ها بودند، در انتظار او بود. به استحضار کاخ الیزه رساندم که ازنظر من، آمدن یک ویزیتور دست و پاگیر، خبر خوشی نیست. کار گلوله‌های آتشین، به آتش کشیدن هر چیزی‌ست که در معرض و دسترس آن‌هاست. کریستین اُکرنت: نظر به این که، این سرویس‌های شما، و طبعاً خود شما بودید که اهمیت روحانیت شیعه را مطرح کرده بودید، آیا به خاطر همین نکته‌سنجی‌ها و دوراندیشی‌ها نبود که در فرانسه از [آیت‌الله] خمینی استقبال شد، برای این که روی آینده شرط‌بندی کنند؟ الکساندر دو مارانش: گمان نمی‌کنم که این دو دقیقه به هم ربط داشته باشد. من فکر می‌کردم که می‌بایست خیلی مواظب بود، زیرا بخشی از روحانیت شیعه، بیش از پیش علیه سلطنت فعالیت می‌کرد. به یاد داشته باشیم که شاه ایران، یک غربی تا حدی پرورش یافته در اروپا بود. همین امر، به اضافه‌ی بیماریش یکی از علل عمده و مهم سقوط او بود. اگر شاه واکنش و عکس‌العملی شرقی داشت، در همان زمان که اولین اخلال‌ها [کذا] آشکار شدند، احتمالاً به گونه‌یی عمل می‌کرد که این اغتشاشات [کذا] بلافاصله سرکوب و متوقف شوند. کریستین اُکرنت: شما به او حقیقت را می‌گفتید؟ الکساندر دو مارانش: شاه از من خواسته بود که همیشه حقیقت را بگویم، لااقل آن‌چه که از نظر من حقیقت بود. همواره حقیقت را گفتم و یا بهتر بگویم حقیقت خودم را، زیرا کیست که بتواند ادعا کند که حقیقت همان است که او در اختیار دارد؟ اجازه بدهید که یادآوری کنم که تنها و یگانه دغدغه و نگرانی من، دفاع از منافع عالی فرانسه، اروپا و دنیای آزاد بود. نه نیاز و نه تمایلی به ترفیع و پیشرفت ـ برای به کجا رسیدن؟ ـ داشتم و نه به هیچ جایزه و پاداش دیگری. کریستین اُکرنت: به شاه گفتید: «مواظب باشید!‌ ملاها [کذا ـ روحانیون انقلابی] در روستاهای شما در جنب‌وجوش هستند؟» الکساندر دو مارانش: بله این را گفتم، ضمناً به او گفته بودم که «مواظب بازار» هم باشد. و خصوصاً به او گفتم که «مواظب دستگاه اداریه دولت کارتر» هم باشد. او را مطلع کردم که این پرسوناژ فاجعه‌بار ملی و بین‌المللی که پرزیدنت کارتر بود، تصمیم گرفته است که او را جایگزین کند. رییس جمهور امریکا کاملاً از واقعیت‌های خاورمیانه و از جمله ایران، بی‌خبر و ناآگاه بود. از نظر کوتاه‌بین این پرسوناژ پیش‌آهنگ خوش‌سیما که از ایران لابد فقط همین را می‌دانست که در کجا واقع شده است، شاه، دیکتاتور شرور و بدذاتی بود که مردم را به زندان می‌انداخت و بنابراین، دیگر مسأله این بود که در اسرع وقت، سیستم دموکراتیک، به شیوه‌ی USA را، در آن‌جا مستقر و حاکم کرد. یک روز اسامی کسانی را که در ایالات متحده، مسوولیت بررسی و ارزیابی رفتن و جایگزین کردن شاه را به عهده داشتند، به شاه اعلام کردم. حتی در یک جلسه‌یی شرکت کرده بودم که یکی از مسائل مطرح شده در آن جلسه این بود که: «چگونه عمل کنیم برای بیرون راندن شاه، و با کی او را جایگزین کنیم؟» شاه نخواست مرا باور کند. به من گفت:‌ «هرچه بگویید باور می‌کنم به جز این یکی!» گفتم: ولی سرورم، چرا در این مورد به من باور ندارید؟ گفت: «برای این که جایگزین کردن من خیلی احمقانه خواهد بود! من بهترین مدافع غرب در این منطقه از دنیا هستم. بهترین ارتش را دارم. بزرگ‌ترین قدرت را درا ختیار دارم.» هم‌چنین اضافه کرد که: «این موضوع آن‌قدر نامعقول و غیرمنطقی است که اصلاً نمی‌توانم آن را باور کنم!» به وی گفتم: «و اگر آمریکایی‌ها مرتکب اشتباه شده باشند؟» این همان چیزی بود که اتفاق افتاد. امریکایی‌ها تصمیم خود را گرفته بودند. مثل همیشه، بینش و نگرشی که از ایران داشتند، منطبق و مطابق با نگرش ایرانی‌هایی بود که با آن‌ها معاشرت داشتند. همان ایرانی‌هایی که از دانشگاه‌های هاروارد،‌ استنفورد و سوربن فارغ‌التحصیل می‌شدند و عملاً کم‌تر از یک درصد جمعیت ایران را نمایندگی می‌کردند. ایرانیانی که با آمریکایی‌ها معاشرت داشتند. در تهران زندگی می‌کردند، در مجالس باده‌گساری شکرت می‌کردند، بهتر این می‌بود که دست از این مهمانی‌ها برداشته می‌شد،‌میهمانی‌هایی که در آن هیچ چیزی نمی‌آموختیم و هیچ چیزی جز بیماری‌های کبدی برای‌مان نداشت، و به جای آن در تماس و ارتباط با مردم عادی بازار و روستاها به سر می‌بردیم. من نمایندگان خود را ملزم کرده بودم که این ضابطه را رعایت کنند. کریستین اُکرنت: در اروپا هم برداشت همواره مثبت و خوشایندی از رژیم شاه وجود نداشت؟ الکساندر دو مارانش: برداشت و تصویر غربی از رژیم شاه، تصویری بود که اغلب از آینه‌ی معوج و موج‌دار ساواک می‌گذشت. از نظر بعضی‌ها، ساواک حاصل جمع یک فوق گشتاپو به علاوه‌ی کا.گ.ب. ضربدر 10 بود! که چنین نیست. دلیل آن هم، ناتوانی و ناکارآمدی ساواک در پیش‌بینی وقایع و حوادث و سپس مقابله کردن با آن‌ها بود. به ژنرال نعمت‌الله نصیری فکر می‌کنم که سال‌ها رییس ساواک بود و شاه برای دور کردنش او را به عنوان سفیر ایران در اسلام‌آباد تعیین کرده بود. نمی‌فهمم که وی چرا به تهران بازگشت؟ دستگیر شد و به قتل رسید. همین قتل نصیری ثابت می‌کند که رییس ساواک حتی در مورد جان و زندگی خود نیز قادر به انجام یک تحلیل صحیح نبود. اگر او کارآمد می‌بود، شاه هنوز بر تخت سلطنت می‌بود و [آیت‌الله] خمینی در تبعید. کریستین اُکرنت: آیا زوال رژیم را از نزدیک دنبال کردید؟ الکساندر دومارانش: شاه که در اثر بیماری، بیش از پیش فرسوده شده بود، توانایی خود را برای کار و تصمیم‌گیری کاهش یافته می‌دید. در فاصله‌ی یک ماه، دیدم او را که به اندازه‌ی چندین سال پیر شده بود. دیگر همان مرد سابق نبود. و دیگر این‌که، قربانی اطرافیانش شده بود که البته این امر فقط مختص اتوکراسی‌ها و حکومت‌های خودکامه‌ی شرقی نیست. شاه از وقایع اطلاعات غلط داشت، ناآگاه بود و از مردم بریده شده بود. کریستین اُکرنت: آیا شما شاه را از ظاهر خود بزرگ‌بین او، مسابقه‌ی تسلیحاتی، هزینه‌های هنگفت و سرسام‌آور، فساد مالی فراگیر اطرفیانی نامعقول و تحریک‌آمیز، بر حذر داشته بودید؟ الکساندر دو مارانش: بله، کاملاً. کریستین اُکرنت: در مورد این افراط و تخطی‌ها، به او هشدار و اخطار می‌دادید؟ الکساندر دو مارانش: نه دقیقاً با این عبارات. این چیزها را می‌توان به صورت سوالی مطرح کرد. مثلاض «سرورم، گمان می‌کنید که ثروت حاصل از نفت، آن‌گونه صحیح توزیع شده باشد که باید بشود؟» از این جور چیزها بود که می‌شد به او گفت، که البته که تا آن جایی که من می‌دانم، این صحبت‌ها را فقط از من، و با کمال میل، قبول می‌کرد و نه از هیچ کس دیگر. چرا چنین بود؟ پاسخ آن ساده است. کسانی که دور و بر او را گرفته بودند، به طرز وحشتناکی احساساتی بوده و از او می‌ترسیدند. همه‌ی آن‌ها بلا استثناء دنبال این بودند که چیزی از او به دست آورند، کادو، پست و مقام و هر نوع مزیت و فایده‌ی دیگری... من نه. فساد مالی همواره از امراض انسان‌ها بوده و هست، در کشورهایی که فساد مالی وجود ندارد، در واقع خود را با چنگ و دندان حفظ کرده‌اند، هر چند که! و اما در همه جای دیگر، رشوه و بخشش یک نوع رفتار سنتی و آباء و اجدادی زندگی محسوب می‌شود. پدیده‌ی رشوه در ایران، از آن روزی که چاه‌های پر خیر و برکت نفت ناگهان فوران کردند، رو به گسترش نهاد. نیاگارایی از پول بر سر کشوری ریخت که آمادگی و ظرفیت دریافت کردن آن را نداشت. مأمورانس رویس من که در ایران حضور داشتند، پیش چشم خود دیدند که چه ثروت‌های انبوهی انباشته شد، و چه دلال‌های بی‌شماری ثروتمند شدند. مطالعه‌ی دقیق تماس‌های رمزی یا غیر رمزی به ما این امکان را داد که از مکالمات بین قرقاول‌های قفس‌های گوناگون پی ببریم که با چه اعداد و ارقامی و آن هم با چه تعداد شگفت‌انگیزی از صفر، بازی می‌کردند. کریستین اُکرنت: آیا برداشت‌ها و اطلاعات خود را در مورد ضعف و شکنندگی رژیم ایران با مثلاً همکاران آمریکایی خود در میان می‌گذاشتید؟ الکساندر دو مارانش: با برخی از همکارانم از خانواده‌ی آتلانتیک صحبت کرده بودم، ولی آمریکایی‌ها خیلی طالب نبودند. در خارج معمولاً همکاران آمریکایی ما تمایل دارند بیش‌تر بین خودشان باشند. شیری را می‌نوشند که با هواپیما برای‌شان فرستاده‌اند زیرا از این طریق مطمئن هستند که خطر آلوده شدن به میکروب وجود ندارد. بدون ارتباط با جهان بیرون زندگی می‌کنند و دید و بازدیدهای خود را به کوکتل‌ها محدود می‌کنند. این کارها بسیار ناخوشایند است. کریستین اُکرنت: آیا سعی کردید، در نزدیکان [آیت‌الله] خمینی در نوفل‌لوشاتو در فرانسه نفوذ کنید؟ الکساندر دو مارانش: این کار وزارت کشور بود، چرا که این مسأله در قلمرو ملی فرانسه واقع می‌شد. ولی از این بیم دارم که دولت فرانسه از آن چه که در بین اطرافیان [آیت‌الله] خمینی می‌گذشت، به خوبی مطلع نبوده باشد... عالی‌جناب (خمینی)] از کاست ضبط صوت برای ضبط کردن سخنرانی‌های آتشین استفاده می‌کرد که در آن مردم را به قیام و نیروهای مسلح را به فرار از خدمت فرا می‌خواند. سپس این کاست‌ها، در چمدان‌های دیپلماتیک، به برلین شرقی فرستاده می‌شدند، جایی که در آن ستاد مرکزی حزب توده یعنی حزب کمونیست غیرقانونی ایرانیان مستقر بود. این بود که ما به آن‌چه که در برلین شرقی می‌گذشت، علاقه‌مند شدیم. متوجه شدیم که حزب تده‌ی برلین شرقی، این نوارها را در هزاران نسخه تکثیر می‌کنند و بدون مشکل مرز و حمل و نقل، به ایران می‌فرستادند. در آن‌جا، این نوارها، در تهران، داخل صندوق‌های پستی انداخته می‌شدند و یا در اصفهان آن‌ها را از روی دیوار به داخل حیاط و باغچه می‌انداختند و به همین ترتیب در سایر شهرها به این ترتیب تکنیک مدرن در پخش و توزیع صدای انقلاب افتتاح شده بود. کریستین اُکرنت: و طبعاً الیزه را از این امر آگاه کردید؟ الکساندر دو مارانش: در مورد فرانسه، به گونه‌یی عمل کردم که از [آیت‌الله] خمینی بخواهند که در پی یافتن سرپناهی در یک سرزمین خوش آب و هواتر برای خود باشد. به عبارت دیگر، توصیه کردم که از عالی‌جناب بخواهند که خاک فرانسه را ترک کند. یک روز صبح، مدیر دفتر بسیار شایسته‌ی من، آقای میشل روسن Michel Roussin با قیافه‌یی خندان و خوشحال پیش من آمد و گفت: «آقای مدیر کل، برنده شدید. فردا یا پس فردا،‌ به آیت‌الله خمینی ابلاغ می‌شود که باید فرانسه را ترک نماید. البته به طور مؤدبانه به او خواهیم گفت. ولی در هر حال خواهیم گفت.» خیالم راحت شده بود. فردای آن روز، تقریباً در همان ساعت، مدیر دفترم دوباره آمد با من صحبت کند. با قیافه‌یی گرفته و دست از پا درازتر: «آقای مدیر کل، خبرها چندان جالب نیستند. باد از سمت دیگری می‌وزد. او می‌ماند.» غافلگیر شده بودم: «آه! چرا می‌ماند؟ سفیر ایران به وزارت خارجه اعلام کردهب ود که گویا از نظر شاه ایرادی در این که [آیت‌الله] خمینی در فرانسه بماند، دیده نمی‌شود.» کمی متأثر شدم و از او پرسیدم: «مطمئن هستید؟» جواب داد: «بله آقا، کاملاً». مات و مبهوت از این خبر عجیب و تأسف‌بار، تصمیم گرفتم به تهران بروم تا از زبان خود شاه، تأیید این تغییر باورنکردنی را بشنوم. چهل و هشت ساعت بعد، با یک هواپیمای Mystere20 رهسپار تهران شدم. آتش‌سوزی‌های متعدد، تهران را تیره و تاریک کرده بود. اعتصاب عمومی، فرودگاه مهرآباد را فلج کرده بود. نه خدمات هوانوردی و نه سوختی برای هواپیماها وجود داشت. این هواپیمای Mystere20 هواپیمای خوبی‌ست. ولی همان‌طور که هوانوردان می‌گویند: «هواپیمای پاکوتاهی است.» شعاع عملش خیلی کوتاه است. این تنها عیب آن است. آقای میشل رووسن، دستیارم و یک افسر متخصص جوان و برجسته، یعنی کاپیتان ام. را به همراه خودم به ایران بردم. شب را در قبرس، در شهر لارناکا سپری کردیم. صبح زود، سوخت‌گیری کردیم و به طرف تهران پرواز کردیم. هنگامی که به فرودگاه مهر‌آباد رسیدیم، مردانی را دیدیم که با مواد منفجره و محترقه در محوطه‌ی فرودگاه، در رفت و آمد بودند. برج کنترلی در کار نبود. به خدمه‌ی هواپیما دستور دادم که هواپیما را ترک نکنند. باتوجه به این که یک سیستم تماس با یکی از نزدیکان شاه را در اختیار داشتم، اتومبیلی در آن‌جا، از قبل منتظر ما بود. پس از عبور نه چندان آسان از این شهر بزرگ که خیابان‌های آن از مردم عادی موج می‌زد، شاه در یکی از کاخ‌های خود که تا آن زمان ندیده بودم، مرا در دفتری به حضور پذیرفت. اولین چیز غیرعادی در این اطاق کوچک، نور ملایمی بود که به وسیله‌ی یک لامپ بزرگ از یک آباژور بسیار زیبا در گوشه‌ی اتاق، بر روی یک میز گرد به داخل اتاق پخش می‌شد. شاه یک عینک دودی بزرگی که کاملاً نیمی از صورتش را پوشانده بود، بر چهره داشت. هیچ وقت او را با چنان عینکی ندیده بودم. پس از سلام و احوال‌پرسی‌های همیشگی، ناراحتی، بهت و سرگردانی خود را از شوک ناشی از در نظر من، مبنی بر دور کردن [آیت‌الله] خمینی از پاریس، آن هم به خواست خود اعلی‌حضرت، را به اطلاع او رساندم گفتم: «سرورم، آیا شما قربانی اطرافیان‌تان و یا اطلاعات غلط و نادرست و یا حتی خیانت سفیرتان نشده‌اید.» پاسخ داد: «ابداً، این کاملاً طبق دستورات خودم بوده است.» شاه با مشاهده‌ی حیرت و تعجب من گفت: «حالا که فقط خودمان هستیم، دلایلم را در این مورد به شما می‌گویم. اگر شما [آیت‌الله] خمینی را در فرانسه نگه ندارید،‌او به دمشق در سوریه می‌رود. در این صورت، بیش از حد به ایران نزدیک خواهد بود. اطلاعات دقیقی دارم حاکی از این که اگر به دمشق نرود، در عوض به تریپولی نزد سرهنگ قذافی خواهد رفت که این بدترین چیزی است که ممکن است اتفاق بیافتد. نظر به این که روابط من با کشور فرانسه به طور فوق‌العاده‌یی خوب و حسنه است، از شما می‌خواهم که به استحضار رییس‌جمهور برسانید که من روی دوستی شما حساب می‌کنم که...» دقیقاً این جمله را از خود شاه نقل قول می‌کنم که گفت: «پیچش را سفت کنید، و نهایت امر این که من دوست دارم که [آیت‌الله] خمینی نزد شما در فرانسه بماند که تحت کنترل خواهد بود.» با خودم گفتم اگرچه شاه ایران، فرهنگ فرانسه را به خوبی می‌شناسد، ولی مطمئن نیستم که در جریان سیستم «دموکراسی نرم» حاکم بر فرانسه و امکانات ناچیزی را که برای ساکت کردن این مقدس مرد در اختیار داریم، باشد.» غم‌انگیزترین لحظه‌ی این دیدار وقتی بود که شاه به من گفت: «دوست گرامی من، این را بدان که هرگز مردمم را به گلوله نخواهم بست!» من هم که در فاصله‌ی فرودگاه تا کاخ، آن دسته‌ها را دیده بودم که ترس و وحشت را در شهر حاکم کرده بودند، در پاسخ گفتم: «سرورم، در این صورت، شما بازنده‌اید.» فردای آن روز، وارد دفتر کار پرزیدنت ژیسکاردستن d'Estaing Giscard شدم. پرزیدنت بلافاصله برای ملاقات با من از جای برخاست: «خب چه خبر؟» و برای اولین‌بار بدون تشریفات رسمی و ادای احترام گفتم: «این همان لویی‌شانزدهم است.» در جواب این سخن من گفت: «یعنی، کار تمام است.» با توجه به این که از زمان این واقعه‌ی ناگوار [کذا! یعنی پیروزی انقلاب] تاکنون، بارها و بارها به آن ماجراها فکر کرده‌ام، خیلی دوست دارم یک تاریخ‌دان متبحر و مجرب، یک کار تطبیقی برای مطالعه‌ی شومی و نگون‌بختی‌های لویی شانزدهم، تزار نیکلای دوم و محمدرضا شاه پهلوی تألیف نماید. آن‌ها، هر سه نفر مغلوب ضعف و ناتوانی خود شدند. اگر به این پادشاهان به طور صحیح اطلاع‌رسانی شده بود و اطلاعات و اخبار صحیح به آن‌ها داده می‌شد، یک راه دیگری انتخاب می‌کردند، راه قاطعیت صریح، این چیزی است که می‌توانست در هر سه این موارد، مسیر تاریخ را عوض کند. کریستین اُکرنت: وقتی که شاه در تبعید به سر می‌برد، آیا رفتار فرانسه و پرزیدنت ژیسکاردستن او را دلخور نکرده بود؟ الکساندر دو مارانش: در مورد این که آیا رفتار فرانسه او را ناراحت کرده بود اطلاعی ندارم، هیچ چیزی در این مورد به من نگفت. او ایران را ترک کرد، بدون این که حتی یک فرستنده‌ی رادیویی یا یک تکنسین مخابرات با خود به همراه ببرد، تا به او این امکان را بدهد که با نیروهای کاملاً صادق و وفادارش در ارتش در تماس باشد. نباید از یاد برد که دستگاه اداری دولت کارتر، در تمایل ابلهانه‌ی خود برای تغییر سیستم سیاسی در ایران، تا آن‌جا پیش رفتک ه شاه تضعیف شده و ناتوان را چنان تحت فشار قرار داده بود که به نیروهای ارتش خود دستور داد که در این ماجراها هیچ واکنش و عکس‌العملی از خود نشان ندهند. حتی کار به جایی رسیده بود که این کارتر وصف‌ناشدنی، خیلی زود، ژنرال هاوزر Hauser را به تهران فرستاد تا در جریان نشست‌هایش با امرا و فرماندهان نیروهای مسلح ایران که از بهترین و مجهزترین ارتش‌های منطقه بودند، و تماماً به تجهیزات، وسایل و جنگ‌افزارهای آمریکایی مجهز بودند، بفهماند که در صورتی که عکس‌العملی در این قضایا از خود نشان بدهند، دیگر هیچ قطعه و تجهیزاتی برای آن‌ها فرستاده نخواهد شد. به این ترتیب بود که [آیت‌الله] خمینی راب ه قدرت رسانده و انقلاب شیعه به وقوع پیوست. مجموعه‌ی نیروهای مطیع ارتش، منتظر یک اشاره‌ی اعلی‌حضرت بودند تا وارد عمل گردند که البته این اشاره هیچ‌وقت به آن‌ها نشد. ارتش ایران یک ارتش کلاسیک و منظم بود. در بحبوحه‌ی جوش و خروش آشوب‌های به‌پا شده، چند زره‌پوش از گارد شاهنشاهی وارد عمل شدند. این‌ها در آن زمان جزء مجهزترین و مسلح‌ترین جنگ‌افزارهای مدرن محسوب می‌شدند اما فقط برای جنگ‌های منظم و کلاسیک تربیت و ساخته شده بودند و نه علیه شورش‌ها و جنگ‌های انقلابی. مثلاض این واحدهای زرهی نمی‌توانستند در مقابل «کوکا مولوتف» هیچ کاری بکنند. مثل همه جا، و به خصوص در کشورهای مسلمان، نوشیدنی‌هایی از نوع کوکا کولا که غیرالکلی هستند طرفداران بی‌شماری دارند. این بطری‌های خالی در همه‌جا یافت می‌شد. تکه‌پارچه‌های کهنه هم که مشکلی در به دست آوردنشان نیست و البته نفت و بنزین نیز. یک بطری + یک تکه پارچه + نفت یا بنزین = کوکتل مولوتف. این گلوله‌های آتشین از روی پشت‌بام‌ها بر روی زره‌پوش‌های نظامی پرتاب می‌شدند و به سرعت آن‌ها را به صورت حریقی شعله‌ور درمی‌آورد و سرنشینان و خدمه‌ی این خودروهای زرهی را از پای درمی‌آوردند. در واقع هیچ وسیله‌یی برای مقابله با چنین دشمنی را در اختیار نداشتند. چرا دولت وقت آمریکا، بهترین و قوی‌ترین متحد خود را در این منطقه‌ی فوق‌العاده ناپایدار و از لحاظ استراتژیکی حیاتی، محکوم و اعدام کرد؟ شاید پاسخ این سوال در معجونی از کوته‌بینی، اطلاعات غلط، خامی و خوش‌باوری تاریخی یافت شود. دوستان ماوراء آتلانتیک ما گمان می‌کردند که سیستم دموکراتیک آن‌ها و American Way of Live در همه جا قابل اجراست. کریستین اُکرنت: آیا مجدداً‌ شاه را در جاهای مختلفی که در تبعید بود، ملاقات کردید؟ الکساندر دومارانش: شاه به مراکش رفت. در آن جا او را دوباره دیدم، در شرایطی دراماتیک و غم‌انگیز. ملک‌حسن دوم، پادشاه مراکش او را به همراه خانواده‌ی سلطنتی مورد پذیرایی قرار داده بود و آن‌ها را در یکی از کاخ‌های قدیمی خود اسکان داده بود. عد از مدت کوتاهی، اطلاع یافتم که محافل اُپوزیسیون مراکشی در صدد برانگیختن آشوب و ناآرامی برآمده و می‌گویند: «مایه‌ی ننگ است برای ما که در کشورمان از این «خودکامه» پذیرایی و استقبال کنیم.» حتی عکسی از یک دیوارنویسی در شهر کازابلانکا به من نشان داده بودند. یک بازی با کلمات کرده بودند و می‌گفتند: «ملک حسن سگ شاه». لذا به دیدن شاه مراکش رفتم تا به او بگویم که حضور شاه ایران در کشور پادشاهی مراکش ممکن است مشکلات بزرگی به بار آورد. پادشاه به صحبت‌های من گوش داد و در پایان گفت: «متوجه که هستید، من نمی‌توانم مهمان‌نوازی از مردی را که در سخت‌ترین و غم‌انگیزترین لحظات زندگیش به سر می‌برد، دریغ کنم. وانگهی او یک پادشاه مسلمان است، و می‌دانید که برای ما مراکشی‌ها، میهمان‌نوازی یک تکلیف مقدس است. شاه این جاست و تا هر وقت که بخواهد می‌تواند این جا بماند.» گفتم: سرورم، انتظار چنین پاسخی را از شما داشتم! ولی حالا مجبورم یک مسأله‌ی بسیار ناراحت‌کننده‌یی را با شما در میان بگذارم. زعمای جدید ایران،‌با یک سری تروریست در خاورمیانه قرارداد بسته‌اند که افرادی از خانواده‌ی شما، مانند ملکه یا شاهزاده‌های جوان را بربایند، تا بعداً آن‌ها را با خانواده‌ی شاه ایران مبادله کنند.» پادشاه که با شنیدن این صحبت‌ها بسیار ناراحت شده بود با دستان گره کرده به مبل و چهره‌یی گرفته به من گفت: «نفرت‌انگیز است، ولی این مسأله، تصمیم مرا عوض نمی‌:ند.» سعی کردم او را مُجاب کنم، به هر تکنیک، بحث و جدلی که می‌دونستم، متوسل شدم. به وی یادآور شدم که ایشان نه تنها، پادشاه کشور پادشاهی مراکش است بلکه، تکالیف دینی او نقش نگهبانی او از تنگه‌ی جبل‌الطارق که برای اردوگاه آزادی بسیار مهم و حیاتی‌ست، مسوولیت‌های دیگری هم بر دوش او می‌گذارد. در پایان این گفت‌وگوی غم‌انگیز، فهمیدم که غیرممکن است که پادشاه مراکش بتواند از شاه ایران بخواهد که آن کشور را ترک کند. لذا به او پیشنهاد کردم که این وظیفه‌ی سنگین را بهمن محول کند. او هم پذیرفت و مسوولیت این موضوع را به من واگذار ک رد. شاه ایران مرا در همان قصری که در اختیارش گذاشته بودند، ‌به حضور پذیرفت. همسرش [فرح] هم در آن‌جا حضور داشت. بچه‌ها را دور کرده بودند. یکی از تلخ‌ترین گفت‌وگوهایم زندگیم بود. کسی را در برابر خود داشتم که تا چندی قبل یکی از قوی‌ترین مردان جهان بود که همه به او تملق می‌کردند و آرزومی‌کردند آن‌ها را به حضور بپذیرد. چنین است پایان شکوه و عظمت این دنیا. تهدیدهای وحشتناکی را که متوجه میزبانش، یعنی خانواده‌ی پادشاه مراکش شده بود، برای شاه تعریف کردم، مراتب نگرانی خودم، از استفاده‌ی برخی عناصر، از حضور وی در مراکش را به اطلاع رساندم. شاه درخواست مرا مورد عنایت قرار داد و چنین بود که فردای آن روز رفتم پیش ملک حسن دوم، تا به اطلاع او برسانم که تا دو یا سه هفته‌ی دیگر عزیمت خواهند کرد. شاه به همراه اعضای خانواده‌اش به سوی جزایر باهاما پرواز کرد و بعداً در مصر از دنیا رفت. کریستین اُکرنت: نقشی که در این مورد خاص ایفا کردید، حاصل تحلیل خودتان از اوضاع و احوال بود؟ الکساندر دو مارانش: بله، کاملاً. کریستین اُکرنت: فرستاده و گمارده‌ی پرزیدنت ژیسکاردستن نبودید؟ الکساندر دو مارانش: نه، هر دو حاکم [پادشاهان ایران و مراکش] مرا به معتمد خود بودن، مفتخر کرده بودند. در جهت منافع کلی و مشترک، کار می‌کردم. منبع: مجله حافظ - شماره66 - بهمن1388 منبع بازنشر: پرتال جامع علوم انسانی

شهید دکتر مصطفی چمران در امریکا

امین رمضانی مقدمه شهید دکتر مصطفی چمران از چهره‌های ممتاز تاریخ معاصر کشور ماست. او عمری را به مبارزه با حکومت شاه گذراند و در این راه از جان و مال و حتی خانواده‌اش دریغ نکرد. شاید بتوان ضعف تاریخ‌نگاری پس از انقلاب دانست که برخی از فرازهای زندگانی او پررنگ‌تر و متعدد روایت شده‌است، حال‌آن‌که و برخی‌دیگر مهجور واقع‌شده‌اند. از فصل‌های مهم اما مهجورمانده‌ی حیات او، دوره‌ی حضورش در امریکاست. این دوره از این‌رو دارای اهمیت است که مابین حضور چمران در ایران و سپس لبنان است و چمران در این فاصله از دانشجویی نخبه تا چریکی پخته تبدیل می‌شود. چمران پیش از امریکا زندگی شهید چمران پیش از سفر به امریکا را می‌تواند در دو ساحت مورد بررسی قرار داد. ساحت نخست، حیات علمی شهید چمران است که سفر امریکا برای ادامه تحصیل به واسطه درخشش او در عرصه‌ی دانشگاهی میسر شد. ساحت دیگر، فعالیت‌های سیاسی ایشان است. شهید چمران تحصيلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاريه آغاز کرد و پس از آن دوره‌ی دبیرستان را در مدارس دارالفنون و البرز سپری کرد . از دوره‌ی نوجوانی در انجمن اسلامی دانش‌آموزان و جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت شرکت می‌کرد و از این طریق با عده‌ای از فعالان سیاسی-مذهبی آشنا شد. او تحصیلات دانشگاهی را در دانشكده فني دانشگاه تهران و در رشته‌ی الكترومكانيك آغاز کرد. ورود او به دانشگاه به فاصله‌ای اندک از کودتای 28 مرداد 1332 بر علیه دولت ملی دکتر مصدق بود. در آن دوره دانشگاه یکی از معدود نهادهای اعتراض به حکومت و دولت کودتا به حساب می‌آمد. کمااین‌که نخستین رخ‌داد مهم پس از کودتا نیز در دانشگاه تهران رخ داد؛ 16 آذر 1332 یورش نیروهای نظامی و به خاک و خون کشیده شدن دانشجویان. شهید چمران یکی از دانشجویان حاضر در صحنه‌ی این واقعه بود و سه شهید این واقعه از دوستان او بودند و بنا به روایاتی خود او نیز در این روز متحمل جراحاتی شد . او بعدها گزارشی از این واقعه را به رشته تحریر درآورد و در نشریه‌ای به نام 16 آذر در امریکا منتشر کرد. جدای از فضای سیاسی دانشگاه در آن دوره، حضور اساتیدی با گرایشات سیاسی مذهبی در تمایلات سیاسی شهید چمران تاثیر چشمگیر داشت. شاخص‌ترین این اساتید مهندس مهدی بازرگان بود. او نقل می‌کند که در ابتدا «شیفته‌ی خط و انشا و نقاشی» چمران شد و: «به زودی دیدم این جوان برخلاف معمول هم در دروس نظری برجسته است و هم در دروس عملی دانشکده و علاوه بر آن مسلمانی خدمتگزار و باایمان و بامعرفت می‌باشد» . او فعالیت‌های سیاسی را در قابل نهضت مقاومت ملی و انجمن اسلامی دانشجویان دنبال کرد. فعالیت عمده‌ی او در این دوران مربوط به پخش نشریه‌ی راه مصدق- ارگان نهضت مقاومت ملی- بود . چمران در سال 1336 فارغ‌التحصيل شد. او که شاگرد اول دوره‌ی خود بود يك سال به تدريس در دانشكده‌ی فني دانشگاه تهران پرداخت. او علاوه بر تدریس، در شرکت یاد (یازده استاد دانشگاه) نیز فعالیت داشت. "یاد" شرکتی بود که توسط یاده استاد دانشگاهی که در اعتراض به کنسرسیوم نفت از دانشگاه اخراج شده‌بودند ، تاسیس شده‌بود و به فعالیت مهندسی می‌پرداخت . او به واسطه‌ی این‌که شاگرد اول شده‌بود از قانون اعطای بورس تحصیلی شاگرد اولی بهره‌مند شد و در سال 1337 برای ادامه تحصیل به امریکا رفت. نکته بارز درباره‌ی شهید چمران خصوصیات اخلاقی اوست. تمامی افرادی که از نزدیک او را می‌شناختند تحت تاثیر وجوه اخلاقی وی قرار گرفتند و درباره‌ی این بعد از شخصیت وی نکات مثبتی را متذکر شده‌اند؛ به طوری که برای مثال، هنگام بدرقه‌ی مهندس بازرگان در کسوت استاد او در فرودگاه حاضر می‌شود و او را برای ادامه مسیر امیدوارکننده‌ی زندگی‌اش مشایعت می‌کند ؛ چمرانی که روز پیش از پرواز به امریکا، برای وداع بر سر مزار شهدای 30 تیر (ابن بابویه) و شهدای 16 آذر (امام‌زاده عبدالله) حاضر شده‌بود . این نشان می‌دهد که چمران سفر به خارج از کشور را نه فقط به قصد تحصیل علم، که ادامه مشی مبارزاتی خود می‌بیند. در سال‌های پایانی دهه‌ی 1330 عرصه فعالیت برای معترضانی بسیار تنگ شده‌بود و امکان فعالیت‌های سیاسی در اعتراض به حکومت شاه در خارج از ایران مهیا بود . این وضع تا سال‌های 1339 و 1340 ادامه داشت. در این دوره تعداد قابل توجهی از جوانان فعال در نهضت مقاومت ملی برای ادامه تحصیل و فعالیت سیاسی به خارج از کشور رفتند که دکتر چمران، دکتر شریعتی، مرحوم نخشب، دکتر ابراهیم یزدی و دکتر حسن حبیبی از افراد شاخص و سرشناس این جریان محسوب می‌شوند . دوره‌ی اقامت شهید دکتر چمران در امریکا بیش از 10 سال از زندگی او را دربر می‌گیرد. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود: دوره‌ی اول پنج سال و نیم به طول می‌انجامد و از دی ماه 1337 آغاز می‌شود و تا مرداد ماه 1343 که چمران برای آموزش‌های چریکی و جنگ‌های پارتیزانی عازم مصر می‌شود ادامه دارد. در خرداد 1345 و با بازگشت تقریباً اجباری او به امریکا دوره‌ی دوم حضور وی در این کشور رقم می‌خورد. این دوره نیز پس از پنج سال با هجرت چمران به لبنان در تیر ماه 1350 پایان می‌یابد. در زیر هر کدام از این دو دوره را به صورت جداگانه مورد بررسی قرار می‌دهیم. دوره‌ی اول حضور شهید دکتر چمران در امریکا شهید چمران سال نخست پس از ورود به امریکا را در تگزاس اقامت گزید و در دانشگاه A&M دوره‌ی کارشناسی ارشد خود را گذراند. او برای دوره‌ی دکترا به دانشگاه معتبر برکلی در کالیفرنیا رفت و در رشته فيزيك پلاسما مشغول به تحصیل شد. نمرات بالای او در مقطع کارشناسی ارشد، ادامه تحصیل در دانشگاه سخت‌گیر برکلی را برای امکان‌پذیر کرد . حضور او در برکلی دوره‌ی مهمی از فعالیت‌های سیاسی‌اش بود. او در این زمان عضو فعال شورای مرکزی جبهه ملی بود و هم‌چنین عضو هیات اجرایی و مسئول مالی آن بود :«در اینجا جبهه ملی مدت‌ها است تشکیل شده و کار می‌کند ... من هم عضو آن هستم» علاوه بر این، او عضویت در هیات رئیسه‌ی انجمن دانشجویان شمال کالیفرنیا را نیز برعهده داشت . نخستین اسناد ساواک که درباره‌ی زمان حضور وی در امریکاست مربوط با این دوره است و او را جزو رهبران گروهی از دانشجویان معرفی می‌کند که به مناسبت سالگرد سی‌ام تیر ماه تظاهرات کرده‌اند . این سند که مربوط به سال 1340 است، نشان می‌دهد چمران در طی سه سال نخست حضور در امریکا به اندازه‌ای فعالیت سیاسی داشته که توانسته جزو رهبران دانشجویان معترض قرار گیرد. در این سند درباره چمران آمده‌است: «گویا از محصلین دولتی است» و این عدم قطعیت نشان می‌دهد ساواک نسبت به او و فعالیت‌هایش کم‌اطلاع است. او در طول 3 سال موفق به اخذ دکترایش در رشته فیزیک پلاسما شد و اولين ايراني بود كه در گرایش «گداخت هسته‌ای» به درجه دكترا نائل شد . شهید دکتر چمران با وجود این‌که دانشجوی ممتازی بود و در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درسمی‌خواند، می‌توان گفت نگاه او به علم متفاوت جو غالب دانشجویان سطح بالای مراکز علمی بود. این را می‌توان از لابه‌لای نوشته‌های شخصی او در این دوره استنباط کرد: «خدایا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند» . شهید چمران در این دوره علاوه بر فعالیت علمی در عرصه سیاسی نیز بسیار فعال بود. هر چه زمان به پیش می‌رود فعالیت‌های سیاسی چمران افزایش می‌یابد و ساواک نیز بیش‌تر به او حساس می‌شود و عملکردش را زیر نظر می‌گیرد. نمایندگی ساواک در امریکا از همان سال 1340 از او به عنوان «یکی از محرکین اصلی تظاهرات و دسته‌بندی‌های دانشجویان مقیم امریکا» نام می‌برد و مسئولیت او در «نوشتن کلیه اطلاعیه‌های انجمن دانشجویان شمال کالیفرنیا» را به ساواک گزارش می‌کند . نامه‌نگاری با نمایندگان و سناتورهای امریکایی برای امتناع از کمک به دولت ایران از دیگر فعالیت‌هایی است که به دست چمران و در قابل انجمن دانشجویان ایرانی شمال کالیفرنیا رقم می‌خورد . جالب است که ساواک در این مورد متوجه نکته‌ی ظریفی مانند کمک همسر امریکایی چمران (پروانه چمران) در نگارش نامه رسمی به زبان انگلیسی شده‌است . از دیگر برنامه‌های اعتراضی چمران در دوره‌ی دکتری، سازماندهی و شرکت در تجمعات اعتراض‌آمیز در مقابل ساختمان سازمان ملل متحد، کاخ سفید، سفارت ایران در واشینگتن و کنسولگری‌های ایران در شیکاگو، نیویورک و سن‌فرانسیسکو است . ساواک سازمان‌دهی و حضور او را در تظاهرات اعتراض به حضور شاه در امریکا در سال 1341در شهرهای نیویورک و سن‌فرانسیسکو گزارش کرده‌است . این همان سفر مشهور شاه در دوره‌ی کندی است که طی آن شاه تلاش کرد تا عزم خود را برای اصلاحات نشان دهد و دولت امریکا را متقاعد کند نسبت به ادامه حمایت از علی امینی تجدید نظر کند. چمران برنامه‌ی اعتراضی در سن‌فرانسیسکو را در نامه-ای به دکتر یزدی به طور مفصل شرح می‌دهد: اسقبال از شاه در مقابل هتل‌اش با فریادهای «مصدق، مصدق» به صورتی که رنگ از رخسار شاه پرید، و بدرقه مشابه در فرودگاه سن‌فرانسیسکو . با توجه به سخت‌گیری دانشگاه‌های معتبر و فشار زیادی که برای فعالیت-های علمی به دانشجو وارد می‌شود، و هم‌چنین معیشت دوره‌ی دانشجویی و وسعت کشور امریکا، این حجم از برنامه‌های اعتراضی در طول کم‌تر از سه سال بسیار قابل توجه است. با پایان یافتن دوره‌ی تحصیل، دکتر چمران بلافاصله و با شرایط بسیار مناسبی به استخدام موسسه پژوهشی بِل درآمد. قبول این جایگاه شغلی امتیازاتی را برای چمران به همراه آورد؛ اول، به سبب اعتبار بالای این موسسه، فعالیت در سطح نخست علم روز دنیا و حضور در مهم‌ترین پروژه‌های علمی عصر برایش مهیا بود و به طبع آن درآمد بالایی نیز داشت، و دوم، استقرار این موسسه در نیوجرسی بود که به چمران این امکان را می‌داد تا به نیویورک و شرق امریکا نزدیک باشد و امکان مشارکت بیش‌تر در فعالیت‌های سیاسی و نزدیکی به دوستان فعال‌اش را به همراه داشت . از دیگر فعالیت‌های شهید چمران در این دوره تحصن در معبد سازمان ملل متحد بود . این تحصن که در اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی (نهضت آزادی) بود توسط پلیس امریکا برچیده‌شد. پخش تصویر چمران که به زور توسط ماموران انتظامی به بیرون از ساختمان سازمان ملل منتقل می‌شود در رسانه‌ها بار منفی برای جایگاه شغلی وی به همراه داشت ؛ چرا که فعالیت در سطح علمی نخست دنیا این انتظار را از سوی کارفرمایش به وجود می‌آورد که تمام تمرکز او بر کارش باشد و از فعالیت‌های متفرقه پرهیز کند. اما دکتر چمران آدم دیگری بود و راه دیگری در پیش گرفته‌بود. با وجود کم‌بود منابع مرتبط با دوره‌ی حضور چمران در امریکا، عادت او به نوشتن- که در همه‌ی عمر بدان اهتمام داشت- کمک می‌کند تا کمی از کم و کیف احوالات او در این سال‌ها اطلاع حاصل کنیم. دست‌نوشته‌های شخصی او در دوره‌ی نخست‌ حضورش در امریکا گویای نوعی سرگشتگی و عدم رضایت از شیوه‌ی زندگی بود که در پیش گرفته‌بود. در آغاز دوره‌ی دکتری که حدود یک سال و نیم از حضورش در امریکا می‌گذرد می‌نویسد:«نزدیک به یک سال می‌گذرد که در آتشی می‌سوزم» . او با وجود این‌که در بهترین شرایط قرار داشت و شخصاً نیز فرد سخت‌کوشی بود اما از زندگی «ملالت بار» خسته شده‌بود و گویی درون ناآرام‌اش به دنبال چیز دیگری می‌گشت: «هدفم چیست؟ عالم و مافیها مرا راضی نمی‌کند ... از چیزهایی که دیگران به دنبال آن می‌روند بیزارم. اگرچه بیش از دیگران می‌دوم و کار می‌کنم، اگرچه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت و کار کرده و می‌کنم ولی نتیجه مرا خشنود نمی‌کند. فقط به عنوان وظیفه قدم پیش می‌گذارم و در کشمکش حیات شرکت می‌کنم و در این راه انتظار نتیجه‌ای ندارم» شواهد گویای این است که چمران در دوره‌ی فعالیت در موسسه‌ی بل بیش‌تر زمان‌اش را صرف فعالیت‌های سیاسی بر ضد رژیم شاه می‌کرد . او در برنامه‌های اعتراضی به حکومت به مناسبت حضور شاه در امریکا نقش فعالی ایفا کرد. سال 1343 اوج فعالیت‌های سیاسی دکتر چمران در امریکاست. شاه در تیر ماه 1343مجدداً به امریکا سفر کرد. در این سفر- که در دوره‌ی نخست‌وزیری حسنعلی منصور رخ داد- شاه در مذاکره با دولت امریکا برای دریافت کمک‌های نظامی، قول اعطای مصونیت قضایی به امریکایی‌ها را داد و این زمینه‌ی رخ‌دادهای بعدی (اعتراض و تبعید آیت‌الله خمینی و ترور منصور) را فراهم ساخت. ساواک که از اردیبهشت ماه از برنامه‌ی دانشجویان معترض آگاه شده‌بود تعدادی از افراد پلیس فدرال امریکا را تطمیع می‌کند تا با حضور در منزل برخی دانشجویان و تهدید به اخراج از امریکا، آن‌ها را وادار به سکوت کند. ماموران اف.بی.آی به سراغ چمران نیز آمدند اما نتیجه‌ای حاصل نشد . چمران با همکاری دکتر یزدی بیش از یک میلیون برگ تبلیغات اعتراضی بر علیه شاه تکثیر می‌کنند . چمران به همراه سایر فعالان سیاسی معترض در واشنگتن ، نیویورک و لوس‌آنجلس تضاهرات اعتراض‌آمیز برگزار می‌کنند . او پیش از این نیز در راه پیمایی 90 کیلومتری از بالتیمور تا واشینگتن در اعتراض به حکومت شاه شرکت کرده‌بود. از دیگر فعالیت‌های شهید دکتر چمران در ابتدای دهه‌ی 1340 شمسی همکاری در تاسیس نهادهای سیاسی-مذهبی بود. از جمله‌ی این نهادها می‌توان به انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادا اشاره کرد . این انجمن حاصل اجتماع چندین تشکل مسلمان دانشجویی از ملیت‌های گوناگون بود. بعدها در میان این انجمن «گروه فارسی‌زبان» پدید آمد که اختصاص به دانشجویان ایرانی داشت. شهید دکتر چمران هم‌چنین در راه‌اندازی نهضت آزادی امریکای شمالی فعال بود . در نامه‌های او در دهه‌ی 1340 به موارد عدیده‌ای برمی‌خوریم که دغدغه‌هایش پیرامون فعالیت‌های نهضت آزادی خارج از کشور را با دوستانش به اشتراک گذاشته‌است . فعالیت‌های سیاسی معترضان خارج از کشور به صورت طبیعی وابسته به رخ‌دادها و جریانات سیاسی داخل کشور بود. از این‌رو، با بروز حوادثی مانند قیام 15 خرداد 1342 و دادگاه‌های سران نهضت آزادی و بیان مدافعات آن‌ها در دادگاه، توان تازه‌ای در میان سیاسیون خارج از کشور- به خصوص جریانات مذهبی آن- تزریق شد. تاثیر این اتفاقات را می‌تون در اسناد ساواک درباره‌ی چمران مشاهده کرد؛ او در سال‌های پس از این رخ‌دادها، کتاب مدافعات مهندس بازرگان در دادگاه و دفترچه اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های آیت‌الله خمینی را به عنوان سرفصل‌های مطالعاتی نیروهای مبارز منتشر می‌کرد . قیام پانزده خرداد 1342 نقطه‌ی اوجی در روند فعالیت‌های مخالفان شاه بود. این قیام باعث گسترش نفوذ دین در میان قشر تحصیل‌کرده و هم‌چنین پدیدار شدن شکاف میان دین و حکومت شد . بزرگ‌ترین ره‌آورد 15 خرداد برای مبارزان سیاسی درک عدم امکان فعالیت سیاسی در چهارچوب قانون و با مسالمت‌جویی بود . چمران و برخی مبارزان خارج از کشور در پی این واقع، لزوم برنامه-ریزی متفاوت و انتخاب راه‌کارهای نو در شیوه مبارزه با حکومت شاه را دریافتند. آن‌ها در این نتیجه‌گیری تنها نبودند، چه این که شکل‌گیری گروه‌های مخفی سیاسی در سال‌های پس از 1342 آغاز شد؛ گروه‌هایی مخفی با گرایش‌های نظامی که تا چندین سال حتی از چشم ساواک نیز پنهان ماندند . برای چمران و دوستانش که خارج از ایران بودند اتخاذ شیوه‌های چریکی برای مقابله با حکومت شاه- که درهای سیاست را به روی مخالفان بسته بود- راحت‌تر از داخل کشور بود. در اتخاذ این راه‌کار، علاوه بر جبری که حکومت شاه پیش پای مخالفان گذاشته‌بود، فضای روز دنیا در آغاز دهه‌ی 1340 نیز مزید بر علت بود. پیروزی‌های فیدل کاسترو و چه‌گوارا در کوبا و استقرار حکومت انقلابی در آن کشور، و هم‌چنین انقلاب در الجزایر خیل کثیری از مبارزان سیاسی را به روش‌های مبارزاتی مشابه امیدوار ساخته‌بود. چمران نیز از این روند مستثنا نبود. او و دوستانش از ابتدای دهه‌ی 1340 به جمع‌آوری، مطالعه و ترجمه کتب و منابع مرتبط با انقلاب‌های جهان پرداختند . آن‌ها سرانجام تصمیم مهمی گرفتند؛ سازمانی به نام سماع (سازمان مخصوص اتحاد و عمل) راه‌اندازی کردند و رهسپار مصر شدند تا با بهره از شرایط مناسبی که آن کشور در دوره‌ی حکومت جمال عبدالناصر داشت، به فراگیری آموزش‌های چریکی و جنگ پارتیزانی بپردازند. شهید دکتر چمران به همراه هم‌فکرانش در مرداد 1343 عازم مصر شدند. او دو سال در مصر ماند، آموزش دید و سپس مسئولیت آموزش ایرانیان مبارز را برعهده-گرفت. مهاجرت آیت‌الله خمینی از ترکیه به عراق در این دوره شرایطی را فراهم کرد تا چمران و هم‌فکرانش بتوانند در سال 1344 با او دیدار کنند. چمران در دوره‌ی حضور در خاورمیانه نام مستعار «جمال» را برای خود برگزید و ارتباطات و مکاتبات خود را تحت این نام انجام می‌داد . شاید بتوان انتخاب نام «جمال» را به علاقه‌ی او به جمال عبدالناصر مربوط دانست . او در این دوره یک بار به امریکا بازگشت تا خانواده‌اش را با خود همراه کند و چندین بار به اروپا سفر کرد. این سفرها باعث شد تا ساواک گمان کند او ایام خارج از امریکا را در اروپا می‌گذراند. نمایندگی ساواک در امریکا در دی ماه 1344 گزارش می‌کند:«اخیراً نیز گفته می‌شود که مسافرت‌هایی به اروپا نموده و فعالیت‌های خود را ادامه می‌دهد» و این مطابق با پوشش امنیتی بود که خواست چمران و یارانش بود. این دوره درپی بروز مشکلاتی بین سماع و دولت مصر- در اثر سیاست‌های پان‌عربی دولت این کشور- و دشواری‌های دیگری که اقامت در منطقه را با خطراتی همراه می‌ساخت، به پایان آمد و چمران به امریکا بازگشت. دوره‌ی دوم حضور شهید دکتر چمران در امریکا دوره‌ی دوم حضور شهید دکتر چمران به مراتب دشوارتر از دوره‌ی پیش و همراه با سرخوردگی‌های چندجانبه برای او بود. او و خانواده‌اش که زندگی طبیعی را برای دو سال رها کرده‌بودند و متحمل سختی‌های عدیده‌ای شده‌بودند، تقریباً بدون دست‌یابی به نتیجه‌ی خاصی به نقطه‌ی صفر بازگشت‌اند. علاوه بر سرخوردگی ناشی از بازگشت به نقطه‌ی اول، دشواری مضاعف در عدم امکان دست‌یابی به شرایط حداقلی برای زیستن بود. چمران که پیش از ترک امریکا شغل خوب و پردرآمدی داشت، پس از باگشت به امریکا همواره درگیر مشکل اشتغال و درآمد مکفی بود. او نه تنها به دنبال کسب درآمد برای گذران زندگی است، بلکه به اختصاص بخشی از آن برای ادامه‌ی فعالیت‌های سازمان سماع نیز می‌اندیشد . مساله‌ی بی‌کاری چمران به دفعات در نامه‌های او به دوستان‌اش آمده‌است . یکی از مشکلات او برای یافتن شغل مناسب عدم داشتن گواهی سوءپیشینه بود؛ چرا که داشتن این گواهی مستلزم ارایه آدرس و مشخصات محل زندگی و کار در سال‌های گذشته بود و چمران به علت حضور مخفیانه‌ی دو ساله در مصر امکان افشای اطلاعات پیشین خود را نداشت . علاوه بر این، برای شرکت‌ها و موسسات بزرگ امریکا مهم بود بدانند کسی که در استخدام یکی از بهترین موسسات عملی بوده، به چه دلیلی کار خود را ترک کرده‌است و دو سال گذشته را در کجا و به چه امری مشغول بوده‌است؟ و- همان طور که اشاره شد- برای آن‌ها توجیه‌پذیر نبود کسی در سطح بالای علمی بخشی از تمرکز خود را جز بر روی فعالیت‌های تخصصی بگذارد. او حتی احتمال می‌داده که در لیست سیاه سازمان مرکزی اطلاعات امریکا (CIA) باشد . چمران سرانجام شغلی پیدا کرد. او در 8 آذر 1345 برای دکتر یزدی می‌نویسد:«از امروز مشغول کار شده‌ام ... رشته‌ی من نیست و در آن تجربه ندارم. در این‌جا کمپانی کوچکی هست که احتیاج به Ph.D [دکترا] و ریسرچ [پژوهش] نیست، مهندس می‌خواستند، من گفتم کار مهندس را انجام می‌دهم و فعلاً مشغول شده‌ام تا ببینیم که خدا چه بخواهد» . سختی دیگری که چمران با آن مواجه بود سرخوردگی ناشی از بی‌حاصلی دو سال فعالیت دشوار در مصر بود:«با پشت سر گذاشتن آن برنامه‌های بزرگ و طولانی، اکنون بازگشت مجدد به همان نقطه‌ی سابق، بسیار خسته‌کننده و کسل‌کننده است» . او پس از بازگشت به امریکا نقاط ضعف فعالیت گذشته را مورد بررسی قرار می‌دهد. او مشکلات را ناشی از غرور مبارزان، عدم اعتماد و هماهنگی بین آن‌ها، عدم ثبات دولت مصر و اتکای زیاد سازمان به آن‌ها، و کمبود اطلاع و تحلیل از وضع داخلی ایران می‌داند . او در کنار یافتن علت‌های ناکامی به تحلیل وضعیت آینده‌ی مبارزه در داخل ایران می‌پردازد و تحلیل دقیقی ارایه می‌دهد که گذر زمان تحقق آن را به همراه داشت؛ او در این تحلیل حرکت احتمالی علیه حکومت شاه را در توان قشر متوسط جامعه می‌بیند و دانشگاه و بازار را به عنوان سنگرهای مبارزه برمی‌شمارد . دشواری دیگری که در این دوره دامان چمران و هم‌فکران او را گرفت تغییر شرایط روز بود. با آن که زمان زیادی از دوره‌ی شور و شوق انقلابی آغاز دهه‌ی 1340 نگذشته‌بود، اما سال‌های پایانی این دهه – به نسبت آغاز آن-گویی دیگرگون شده‌بود. چمران این این شرایط درباره‌ی دنیا در سال 1346 چنین شرح داده‌است:«اگر جای دیگری و کشور مناسب‌تری وجود داشت که به راه انسانیت می‌رفت و نموداری از رشد و تکامل بود ما خوشحال می‌شدیم و این خوشحالی به خاطر بشریت، جبران دردها و غم‌های خانوادگی ما می‌شد، همان‌طور که پیروزی الجزیره و یا مصریان در کانال سوئز باعث نشاط روحی و ادامه‌ی زندگی میلیون‌ها اسیر ایرانی و مسلمان بود ... ولی این روزها همه‌جا سیاه است، به هر کجا نگاه می‌کنید جایی خراب دارد، روس را، امریکا؟! مصر، الجزایر! ... به کی می‌توان امید داشت؟ همه‌جا، و همه‌کس خراب و ما هم خراب‌تر از همه!» . در داخل ایران نیز شاه با گذشت چند سال بحران‌های ابتدای دهه‌ی 1340، ثبات را با استفاده از ابزارهای امنیتی و ایجاد خفقان در جامعه برقرار کرده‌بود. او آن‌چنان خیال‌اش از اوضاع راحت بود که در سال 1346 مراسم تاج‌گذاری خود را برگزار کرد و پس از آن در فکر جشن‌های 2500 ساله بود. بسیار طبیعی بود که سیاسیون معترض خارج از کشور از چنین وضعی سرخورده شوند. او خود پس از بازگشت به امریکا به دفعات آینده را ناروشن و ناامیدکننده خواند . در این دوره سرخوردگی سیاسیون خارج از کشور چنان گسترده شده‌بود که موج بازگشت به وطن آغاز می‌شود. چمران که در کلیت با بازگشت به وطن موافق بود، این جریان را ناشی از ناراحتی مبارزان می‌داند:«باید در نظر داشت عده‌ی زیادی از دانشجویان و مبارزان خسته و شکسته شده‌اند» . نکته جالب در این میان، تلاش حکومت برای بازگرداندن چمران به کشور بود. در این راستا دکتر مجتهدی، مدیر دبیرستان البرز و رئیس دانشگاه تازه‌تاسیس آریامهر (شریف) شخصاً به امریکا رفت و به سبب آشنایی پیشین با دکتر چمران با او به گفت‌وگو نشست و از او خواست تا به ایران بازگردد و در دانشگاه مشغول به تدریس شود . او تضمین کرد تا در صورت بازگشت به کشور مورد تعقیب ساواک قرار نگیرد. ساواک برای تحت فشار قرار دادن چمران، پدر او را احضار کرد و به او نیز گفته‌شد در صورت بازگشت پسرش و عدم فعالیت سیاسی، سوابق او درنظر گرفته‌نمی‌شود . هم‌چنین، رهبر عملیات نمایندگی (ساواک) در امریکا نیز به دیدار چمران آمد و از بازگشت سخن گفت. چمران در این جلسه به مامور ساواک گفت:«خدا شاهد است اگر من روزی بدانم که مثلاً دولت ما حافظ منافع ملی ماست و علیه امپریالیسم مبارزه می‌کند من حاضر هستم جانم را فدای چنین دولتی بکنم» ، و او البته راست می‌گفت. ساواک که بازگشت چمران را باعث تاثیرگذاری در باقی دانشجویان خارج از کشور و باعث کنترل آسان او و مهار فعالیت‌هایش می‌دانست ، اجازه استخدام او را برای تدریس در دانشگاه صادر کرد. چمران نمی‌توانست به این‌گونه تضمین‌ها اعتماد کند، علاوه بر این، او به سبب منش شخصی‌اش کسی نبود که تاثیر منفی بازگشت‌اش به کشور را بر دیگر مبارزان به حساب نیاورد. او حتی به تاثیر این عمل بر مبارزان داخل کشور نیزمی‌اندیشید:«آیا بازرگان خوشحال خواهد شد اگر ببیند مثلاً من برای شاه و دانشگاه او کار می‌کنم و اجباراً باید در مقابلش تعظیم هم بکنم؟» . چمران با وجود این که در شرایط مالی نامناسبی به سرمی‌برد و پیشنهاد دکتر مجتهدی از نظر مالی و شرایط کاری بسیار مناسب بود، و هم‌چنین نسبت به اثربخش بودن فعالیت سیاسی در خارج از کشور ناامید بود، اما دعوت برای بازگشت به کشور را نپذیرفت و رد هم نکرد . نتیجه این شد که ساواک تقریباً یک ماه منتظر ورود چمران بود و عکس او میان دوایر امنیتی کشور پخش شد و تذکرات امنیتی لازم درباره‌ی او ابلاغ شد ، اما چمران به وطن بازنگشت. برخی براین باورند که تمایل شهید دکتر چمران به بازگشت به وطن صرفاً به قصد ارزیابی عکس‌العمل حکومت و ساواک نسبت به خود، و هم‌چنین ایجاد پوشش امنیتی برای ادامه‌ی فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی بود . با وجود تمام این مصائب، چمران در این دوره بی‌کار ننشست. او در بدو ورود به امریکا و در شرایطی که هنوز کاری برای خود نیافته‌بود در فکر انتشار جزواتی فکری برای استفاده مبارزان بود . او در عین ناامیدی، روحیه خود را از دست نداد و کماکان به فعالیت-های اعتراضی در سایر نقاط دنیا نظر داشت. در اردیبهشت 1347 در جمع سازمان دانشجویان شمال کالیفرنیا درباره مالکوم ایکس و جنبش سیاهان امریکا به عنوان یک الگو صحبت کرد ، یا در جلسه جبهه ملی سن‌فرانسیسکو درباره‌ی عبرت گرفتن از فعالیت‌های دانشجویان فرانسه و عدم تکرار اشتباهات آن‌ها در صورت وقوع انقلاب سخنرانی کرد . او هم‌چنین به همراه هم‌فکرانش انجمن اسلامی پزشکان امریکا و کانادا، انجمن اسلامی شهر هیوستون (تگزاس) و اولین مسجد تگزاس را تاسیس کرد . او که اولین عضو افتخاری مادام‌العمر شورای مرکزی سازمان دانشجویان ایرانی در امریکا بود، پس از بازگشت به امریکا شرایط جدید را ناراحت‌کننده‌یافت؛ نیروهای چپی اکثریت را در سازمان به دست آورده‌بودند. او که همواره اهل بحث استدلالی بود و در این وادی بسیار توان‌مند ظاهر می‌شد ، ابتدا به صورت مرتب در جلسات سازمان حاضر می‌شد و وضعیت را چنین توصیف می‌کند:«بحث‌های تندی بین ما و چپی‌ها درمی‌گیرد. نظیر نیویورک چند سال پیش، با این تفاوت که اینجا کاملاً تنها هستم» . او اما پس از چندی حضورش را بی‌فایده می‌بیند و سازمان را رها می‌کند و بیش‌تر توان‌اش را مصروف انجمن اسلامی می‌کند. او در آغاز سال 1349 می‌نویسد:«متاسفانه وضع سازمان دانشجویان [ایرانی] خیلی بد شده، اکنون چپی‌ها 100% در برکلی اکثریت آورده‌اند ... من یک سالی است که به خانه ایران نرفته‌ام » . چمران جدای از ناامیدی که نسبت به سازمان داشت، به دلیل تجربه‌ای که در مصر کسب کرده‌بود نگاهی پخته‌تر به مسایل داشت:«وقتی ما در جلسات آنها شرکت می‌کنیم یک احساس برتری داریم که می‌دانیم کجای مساله خراب است. آن را لمس کرده‌ایم. این تئوری نیست و به دیگران نمی‌توانیم حالی کنیم ولی خود احساس می‌کنیم و شمّ به خصوصی پیدا کرده‌ایم. چون لااقل دو سال زندگی پرماجرا ولی سکوت‌آمیز را در این راه‌ها طی کرده‌ایم» . با این وجود برای مبازران برنامه‌ی آموزش عملی در صحرا برگزار می‌کرد و معتقد بود:«خود می‌دانم که درد ما با این داروها درمان‌پذیر نیست ولی دیگران را نمی‌خواهم دلسرد کنم» . او در این دوره به جز فعالیت‌های فوق‌الذکر، برای بزرگ‌داشت جهان‌پهلوان تختی سخنرانی کرد و جزوه‌ای منتشر نمود ، نسبت به برگزاری اجلاس سازمان جهانی دفاع از حقوق بشر در ایران اعتراض و در کنسولگری ایران در سن‌فرانسیسکو تحصن کرد . او در دوره‌ی دوم حضور در امریکا آرام و قرار نداشت و گویی از درون ناآرام بود و متحمل رنج و سختی‌های روحی بود. این البته طبیعی به نظر می‌رسد؛ چمرانی که در دوره‌ی نخست اقامت در امریکا- که هم‌زمان با رونق فعالیت‌های علمی و مبارزاتی‌اش بود- از «زندگی ملالت‌بار» شکوه می‌کرد، چگونه می‌توانست رکود و سرخوردگی سال‌های پایانی دهه‌ی 1340 را تحمل کند؟ او که در انتظار فرصتی برای گریز از وضع موجود بود، بی‌درنگ دعوت امام موسی صدر را برای اداره‌ی مدرسه‌ی تازه‌تاسیس صور در لبنان پذیرفت. او این دعوت را فرصتی برای ایجاد یک پایگاه منطقه‌ای برای سازمان‌دهی فعالیت‌های مبارزاتی علیه رژیم شاه به حساب آورد و در تیر ماه 1350 امریکا را به مقصد لبنان ترک کرد تا فصلی پرحادثه را به زندگی ناآرامش بیفزاید. ****************** مصطفی چمران فرد غریبی بود و حیات خود را در غربت گذراند. مقصود غربت جغرافیایی نیست؛ در دست‌نوشته‌ی ناتمامِ بی‌تاریخی که پس از انقلاب نوشته‌شده‌است و از او به‌جا مانده، حیران و پرسان است که «راستی وطنم کجاست؟» و شکوه می‌کند به خداوند از بیگانگی مردم در هر کجای این کره‌ی خاکی که پا گذاشته‌است. و کسی این حرف را می‌زند که توصیفات دوستان‌اش و برادران‌اش و حتی ماموران ساواک از او جملگی مشابه و مثبت بوده‌است. او نمی‌دانست که پس از ترک این دنیا نیز غربت نام‌اش را رها نخواهد کرد و یادش غریب خواهد بود؛ چنان که امروز، با گذشت بیش از سی سال از درگذشت‌اش و 34 سال از انقلاب اسلامی، چنان غریب مانده که هنوز جامع‌ترین مرجع برای کنکاش در احوالات او پرونده‌اش در ساواک است. منابع: 1 . زندگینامه شهید دکتر مصطفی چمران؛ سایت بنیاد شهید چمران. 2 . مصاحبه‌ی شهید چمران با روزنامه کیهان مورخ 27/5/1358. به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، به کوشش دکتر ابراهیم یزدی، 1383، تهران:بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، ص327. 3 . همان، ص 326. 4 . ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره جدید، شماره 37، آذر 1387، گفت و گو با نصرالله چمران، ص 15. 5 . مصاحبه مهندس مهدی بازرگان با نشریه جاما مورخ 4/4/1360، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 95. 6 . مصاحبه‌ی شهید چمران با روزنامه کیهان مورخ 27/5/1358. به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 327. 7 . کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران: مرکز، چ2، 1378، صص 261و262. 8 . بهادری‌نژاد، مهدی، استاد دانشگاه زندگی، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 185. 9 . همان، ص 185. 10 . ماهنامه شاهدیاران، شماره 37، گفت و گو با مهدی چمران، ص 14 . 11 . مصاحبه مهندس مهدی بازرگان با نشریه جاما مورخ 4/4/1360، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 96. 12 . طباطبایی، صادق، جنبش دانشجویی خارج از کشور پس از خرداد 1342، پژوهشنامه متین، شماره 5 و 6، زمستان 1378 و بهار 1379، ص 366. 13 . مصاحبه‌ی شهید چمران با روزنامه کیهان مورخ 27/5/1358. به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص327. 14 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 29. 15 . نامه 8 اسفند 1340 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 338. 16 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، 1378، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص 41. 17 . همان، صص 38 و 39. 18 . شهيد چمران نخستين دانشمند ايراني «پلاسماي هسته‌اي» در جهان است، مصاحبه رضا امرالهی با خبرگزاری فارس، 31/3/1389. 19 . چمران، مصطفی، خدا بود و دیگر هیچ نبود، به کوش مهدی چمران، 1380، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 35. 20 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 40. 21 . همان، ص41. 22 . همان. 23 . همان. 24 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 29. 25 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، صص 44و 46. 26 . نامه 26 اردیبهشت 1341 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 343. 27 . صابری، مهدی و غروی، سیدعلی‌اصغر، مختصری از حیات شهید دکتر مصطفی چمران، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 102. 28 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 29. 29 . همان، ص30. 30 . چمران، خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص 21. 31 . همن، ص 31. 32 . همان، ص 22. 33 . بهادری‌نژاد، مهدی، استاد دانشگاه زندگی، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 187. 34 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 32. 35 . همان. 36 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 55. 37 . همان، ص 56. 38 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 33 و 34. 39 . صابری و غروی، مختصری از حیات شهید دکتر مصطفی چمران، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 105. 40 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 37. 41 . آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، ص 569. 42 . نامه‌های مورخ اسفند 1339، 13 بهمن 1345 به ابراهیم یزدی و نمه مورخ 11 فروردین 1349 به محمد نعمت‌اللهی یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 338، 466، 467 و 485. 43 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 177. 44 . عظیمی‌نژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، ص 207. 45 . میلانی، محسن، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران:گام نو، 1381، صص 113و 114. 46 . نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا، چ4، 1373، ج1، ص 377. 47 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 38. 48 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 381 تا 447. در میان نامه‌های این دوره دو نامه دیده می‌شود که با امضای کامران ارسال شده‌است. 49 . یمین، یوسف، از نگاه دوست، به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 156. 50 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 75. 51 . نامه مورخ 13 تیر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 454. 52 . نامه‌های سال 1345 مورخ 13 تیر، اول مهر، 8 آذر، 16 آذر و نامه‌ای دیگر در اواسط در سال 1345 و 19 فروردین 1349 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 454، 458، 460، 462، 463 و 487. 53 . نامه مورخ اول مهر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 458. 54 . نامه بی تاریخ در اواسط 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص460. 55 . نامه مورخ 8 آذر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص462. 56 . نامه مورخ اول مهر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 457. 57 . نامه مورخ 13 تیر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 446 و 453. 58 . همان، صص 452 و 453. 59 . نامه مورخ 23 فروردین 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 469. 60 . نامه‌های مورخ 13 بهمن 1345 و 23 فروردین 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 465 و 469. 61 . نامه مورخ 13 بهمن 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 465. 62 . همان، ص466. 63 . نامه مورخ 30 اردیبهشت 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، صص 470 و 471. 64 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 121. 65 . همان، ص 130. 66 . همان، ص 79. 67 . نامه مورخ 29 مرداد 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 476. 68 . نامه مورخ 30 اردیبهشت 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص471. 69 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، صص 82 تا 94. 70 . همان، ص 77. 71 . نامه مورخ 13 تیر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 454. 72 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، صص 111و 112. 73 . همان، صص 122و 123. 74 . یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 45. 75 . ماهنامه شاهدیاران، شماره 37، گفت و گو با مهدی چمران، ص 14. 76 . نامه مورخ 29 مرداد 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 480. 77 . نامه مورخ 19 فروردین 1349 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 488. 78 . نامه مورخ اول مهر 1345 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 458. 79 . نامه مورخ 13 بهمن 1346 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 465. 80 . نامه مورخ 19 فروردین 1349 به ابراهیم یزدی، یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 490. 81 . شهید سرافراز دکتر مصطفی چمران (یاران امام به روایت اسناد ساواک 11)، ص 108. 82 . مصاحبه‌ی شهید چمران با روزنامه کیهان مورخ 27/5/1358. به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، ص 329.

جان امام را در بهشت زهرا چه کسی نجات داد

امام می‌آمد تا سیاهی‌ها را بزداید و نور ایمان را در قلوب امت بپراکند؛ اما نظامیان سرسپرده دولت بختیار در بهشت‌زهرا در روز ورود جهت ترور امام طرحی داشتند که با درایت یکی از یاران ایشان خنثی شد. به گزارش فارس، آنچه پیش رو دارید زندگی نامه سردار دلاور اسلام، فاتح جنگ های کردستان و علمدار نبردهای حماسی جبهه غرب، از بازی‌دراز تا گیلان غرب؛ شهید غلام علی پیچک. * مولود شعبان پاییز غارتگر از راه می‌رسد تا با بی رحمی بر درختان سرسبز بتازد و گرد زردی و نومیدی را بر شاخ و برگ‌های آن بپاشد. با بازگشایی مدارس، جنب و جوش در شهر افتاده و هر کس می‌دود تا از قافله عقب نماند، مردم آنقدر درد زندگی دارند که به درد دینشان اصلا توجهی نمی‌کنند. خیمه‌های گناه و غفلت در گوشه، گوشه شهر برپا شده تا در آن به یمن پیشکش «خدایگان»‌که چیزی جز دوری از خود و خویشتن نیست راه خود را گم کنند، ‌تنها عده‌ای معدود تلاش می‌کنند تا خود را از منجلاب غفلت و دین گریزی نجات دهند و در این آشفته بازار دین فروشی،‌ ایمان خود را حفظ کنند. شهر چراغانی می‌شود، طاق نصرت‌های رنگارنگ و مدل به مدل در هر کوی و برزن جلوه‌ فروشی می‌کند. مردم خود را آماده می‌کنند تا از مهدی موعود (عج) استقبال کنند!! نیمه شعبان در پیش است و این خود بهانه‌ ای شده تا شهر شب‌زده و گناه‌آلود، هر چند به ظاهر هم شده خود را منتظر مهدی موعود (عج)‌جا بزند! صدای تند موسیقی جاز و گاهی هم رقص و آوازهای دست جمعی دختران و پسران که برای تولد مولود نیمه شعبان جشن و سرور به پا کرده‌اند تو را از آن وادی دور می‌کند. می برد تا هزار توی خیالات موهوم و ...!! در گوشه جنوبی شهر تهران، مادری منتظر و دردمند در آتش انتظار تولد اولین فرزندش می‌سوزد. او، هم از این درد می‌سوزد و هم از درد سخت دینداری. مادر غلام علی می‌‌گوید: «وقتی درد زایمانم شدید شد من را بردند بیمارستان «راه‌آهن» تهران. آنجا چون سعی می‌کردم حجابم را حفظ کنم مورد تمسخر و توهین چند تا از زن های لاابالی قرار گرفتم. در آن حالت بغضم گرفت. پتو را کشیدم سرم و زدم زیر گریه، در همان حال، احساس کردم یک نوری به طرفم می‌آید و به من می‌گوید: چرا ناراحتی؟ گفتم: ببین چطوری دارند من را مسخره می‌کنند،‌ مگر مسلمان بودن و حجاب داشتن جرم است که باید اینطوری مورد توهین اینها قرار بگیرم؟ گفت: به دل نگیر، بعد گفت: مگر تو آرزو نداشتی تا پسری کاکل زری داشته باشی که غلام «علی» (ع) باشد؟ گفتم: چرا. گفت: پس برو اسم پسرت را غلام‌علی بگذار تا غلام واقعی «علی» (ع) باشد.» اینگونه بود که در روز هشتم مهر ماه سال 1338 مقارن با نیمه شعبان زاد روز تولد حضرت مهدی (عج)‌ «غلام‌علی پیچک» قدم به جمع خاکیان گذاشت. با آمدنش شادی و سرور را برای خانواده‌اش به ارمغان آورد. او آمده بود تا لبخند بر لبان پدر نشیند، او آمده بود تا همدم تنهایی‌های مادر باشد و او آمده بود تا ... * آن چشمان آبی چهره زیبا و دوست‌داشتنی غلام علی با آن چشم های آبی آسمانیش جذبه روحانی خاصی به او بخشیده بود، هر کس به او می‌رسید دوست داشت یک طوری احساساتش را بروز دهد. در محیط گرم و صمیمی خانواده پیچک، غلام‌علی در زیر سایه پدر و مادری که همه هستی آنها ایمانی بود که در قلبشان جاری بود، رشد و نمود کرد. همراه مادر به جلسات قرآنی و روضه‌خوانی می‌رفت تا الفبای عشق را بیاموزد. «دبستان پسرانه فرح‌آباد» اولین مدرسه‌ای بود که غلام‌علی کوچک، برای آموختن الفبای دانستن،‌ کیف و کتاب زیر بغل گرفته، در آنجا، «بابا آب داد» را هجی کرد. بعد به مدرسه «بابک» رفت تا در آنجا ادامه تحصیل بدهد. خودش می‌گوید: «بعد از «بابک» رفتم مدرسه «باباطاهر» و بعد «کیان» و بعد هم در مدرسه «روزبه» ادامه تحصیل دادم تا اینکه در دبیرستان «ادیب» موفق به اخذ دیپلم شدم. *چریک کوچک تنوع در مدارس و مکان‌هایی که غلام‌علی در آنها درس می‌خواند،‌از او شاگرد با تجربه‌ای ساخته بود که خیلی پخته و مدبرانه کارهایش را انجام می‌داد. در همان سال‌های دبیرستان بود که از طریق یکی از معلمینش با مسائل سیاسی روز آشنایی پیدا کرده و کم کم به محافل سیاسی راه باز می‌کرد. سال 1354 غلام‌علی هنوز شانزده بهار را بیشتر پشت سر نگذاشته که پایش به «مسجد الحسین (ع)» خیابان صفا باز می‌شود و همین امر بهانه‌ای می‌‌گردد تا او در زمره شاگردان «شهید شرافت»(1) قرار بگیرد،‌ کلاس‌های اصول عقاید و مبانی اسلام شهید شرافت بار علمی زیادی برای غلام‌علی در برداشت و او را در برابر فریب گروه‌های منحرف که آن روزها بروبیایی داشتند واکسینه کرد. مجتبی فراهانی یکی از دوستان دوران نوجوانی غلام‌علی می‌‌گوید: «آن زمان ها یک عده‌ای به روش مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند و یک عده‌ای هم مبارزه منفی می‌کردند. جمع ما از جمله گروه‌هایی بود که مبارزه منفی را در پیش گرفته‌ بود. یکی از اصول این گروه‌ها جذاب نیرو و یا به اصطلاح یارگیری بود، که از طرق مختلف انجام می‌گرفت. از جمله شیوه‌های یارگیری همین جلسات و گاهی هم فعالیت در پوشش گروه‌های فرهنگی ورزشی و انجام کوهنوردی بود. آن روزها در جمع خودمان نوجوانی را می‌دیدیم که علیرغم سن کمش خیلی فعالیت‌ می کرد و نقش اصلی را در یارگیری ایفا می‌نمود. غلام‌علی خیلی زود قابلیت‌های خودش را نشان داد و به مسئولین جمع ما اطمینان داد که می‌توانند رویش سرمایه‌گذاری کنند.» مسجد‌الحسین (ع) با برخورداری از امام جماعت آگاه و مردمی و متعهدی مثل «حاج آقا روشن» و عناصر فرهنگی فعالی چون «شهید شرافت» به پایگاه مهمی برای نشر اسلام انقلابی مبدل شد. هنوز انقلاب پا نگرفته بود و فعالیت گروه‌های مخالف رژیم پهلوی، صرفا در قالب مخفی‌کاری‌ها و حرکت‌های مقطعی،‌ مثل پخش اعلامیه و شب‌نامه خلاصه می‌شد. بالطبع مسجد الحسین (ع) به لحاظ این که از نیروهای بالقوه خوبی برخوردار بود در اینگونه امور حضور و فعالیت چشمگیری داشت. در همان ایام طرح ترور تیمسار «منوچهر خسروداد» یکی از جلادان رژیم شاه در دستور کار بچه‌های مسجد‌الحسین (ع) قرار گرفت. آنها مقدمات کار را انجام دادند و برای اجرای طرح احتیاج به اذن ولی امرشان یعنی امام خمینی (ره) داشتند. به همین جهت، از طریق حاج آقا «مجتبی تهرانی» با امام ارتباط برقرار کردند تا در این مورد کسب تکلیف نمایند که بعد از انتقال موضوع به امام،‌ ایشان با این طرح مخالفت فرمودند و گفتند: من این گونه مبارزات را در حال حاضر به صلاح نمی‌دانم. دو سه سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران از لحاظ فرهنگی بدترین شرایط را داشت و رواج فرهنگ منحط غربی جوانان را به سوی انحطاط فکری سوق می‌داد. در آن شرایط سالم زندگی کردن و انحراف پیدا نکردن خود ایمانی قوی را طلب می‌کرد. غلام‌علی با پشتوانه عقیدتی که از کلاس‌های شهید شرافت به دست آورده بود. در برابر این گونه کجروی‌ها و انحرافات مردانه ایستادگی نمود و حتی مشوق دیگر جوانان برای رهایی از منجلاب فساد و تباهی‌ای می‌شد که سوغات «دروازه‌‌های تمدن» شاه به میمنت حکومت 2500 ساله شاهنشاهی در ایران بود. مسجد الحسین (ع) کم کم به پایگاهی ضد نظام استبدادی پهلوی تبدیل شد، هر یک از نیروهای این مسجد، به افرادی تبدیل شدند که در سامان دادن به نهضت امام خمینی (ره) می‌کوشیدند. زمزمه های مخالفت ابتدا از مسجد به افراد خاص و بعد هم به صورت همه‌گیر در جامعه پراکنده می‌شد. یکی از دوستان غلام‌علی می‌گوید: «یادم است اولین تظاهرات را ما از میدان امام حسین(ع)‌(فوزیه سابق) راه انداختیم. اول یک نفر آمد سخنرانی کرد و بعد هم شعار مرگ بر شاه فضا را پر کرد...» غلام‌علی در کنار ادامه تحصیلات کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی همت گماشت. در مدت کوتاهی دروس مقدماتی را تمام کرد و سپس به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت. در خردادماه سال 1356 پیچک پس از اخذ دیپلم طبیعی در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد و در «دانشکده انرژی اتمی» قبول شد و به تحصیل خود ادامه داد. در همین ایام با ورود به گروه‌های اسلامی مسلح، به فعالیت‌های خود علیه رژیم وسعت بخشید و آماده ورود به عرصه مبارزه مسلحانه شد. برادرش می‌گوید: «بهمن ماه سال 1356 یک روز رفتم سراغ کتابخانه غلام‌علی. همینطوری که داشتم کتاب ها را ورق می‌زدم، دیدم لای یکی از آنها، ‌یک قبضه کلت با مهارت خاصی جاسازی شده. موضوع را مخفیانه، به دور از چشم خانواده به غلام‌علی گفتم. او شروع کرد به توجیه کردن من و گفت: بچه‌ها دارند خودشان را برای مبارزه مسلحانه آماده می‌کنند. بعدها دیگر فعالیت‌های نظامیش را از من مخفی نمی‌کرد، سه ماه بعد دیدم با یک مسلسل سبک به خانه آمد ...» غلام‌علی از همان ابتدای فعالیت مبارزاتی خود و حتی یکی دو سال قبل از شروع نهضت، دل به امام بسته بود و او را به عنوان مرجع خود انتخاب نمود و از طرفی در کنار مبارزه، برای کسب علم و معرفت نیز تلاش می‌کرد. برادرش رضا می‌گوید: «زندگی غلام‌علی را می‌توان به چند حوزه تقسیم کرد، در زندگی، او یک حوزه فکری داشت و یک حوزه معنوی که البته همراه با عمل بود. در حوزه فکری، او به حدی رسید که توانست در سطح دانسته‌هایش مقدمه‌ای به «منظومه» ملا هادی سبزواری بنویسد. با وجودی که در دبیرستان درس می خواند و بعد از ظهرها کار می‌کرد توانسته بود «مبادی الغة» و «جامع المقدمات» را تمام کند و به این صورت عربی هم یاد بگیرد. و تا حدودی هم به مسائل فقهی آشنایی پیدا کند. با اینکه من هم در همان کلاس‌ها، پا به پای او پیش می‌رفتم، اما او گوی سبقت را از ما رود و من ناگهان احساس کردم که با او از لحاظ میزان دانایی و درک مسائل، تفاوت فکری زیادی دارم. در حوزه سلوک معنوی هم جوانی کوشا بود: روزهایی از هفته را روزه می‌گرفت و با این که کارهای زیادی بلد بود، اما برای خودسازی و لمس رنج‌های زحمت‌کشان جامعه، به عملگی می‌رفت. درآمد کار عصرها و روز جمعه‌اش را جمع نمی‌کرد بلکه به بچه‌هایی می داد که می‌خواستند کتاب بخرند یا احتیاج به پول داشتند. در دوران کوتاه تحصیلش در دانشگاه که در رشته انرژی اتمی درس می‌خواند، مدتی سرپرست انجمن اسلامی بود و با وجود اینکه می‌توانست به آلمان هم برود اما قبول نکرد. قید ادامه تحصیل را زد و از آذر 1356، به استخدام سازمان انرژی اتمی ایران درآمد.» مجتبی فراهانی ، از همرزمان پیش از انقلاب پیچک می‌گوید: «غلام‌علی از جمله شخصیت‌های شجاع و آگاه جمع مبارزاتی ما محسوب می‌شد که از ضریب هوشی بالایی نیز برخوردار بود چه این که در تحصیلات، موفقیت‌های زیادی هم کسب کرد. همان سال تحصیلی 56- 55 که ما سال ششم دبیرستان بودیم توی مسجد جمع می‌شدیم و درس ها را مرور می‌کردیم. در این گونه جلسات، او خیلی زود مطالب را می‌گرفت و به قول معروف چند پله از سایر بچه‌ها جلوتر بود. می‌توانیم ایشان را از نخبگان نسل خودش حساب کنیم. همین نخبگی باعث شد تا غلام علی در جریانات و اتفاقات آن دوران، نقش محوری داشته باشد...» غلام‌علی حوادث انقلاب را از همان ابتدای نهضت پیگیری و حتی به صورت روز شمار ثبت می‌کرد. مقداری از این مدارک به صورت خاطرات مکتوب، به یادگار مانده. با اوج‌گیری انقلاب دیگر همه هم و غم او شده بود مبارزه بر علیه رژیم شاه. مادرش می‌گوید: «... شب‌ها تا ساعت یک یا دو و بعضی مواقع هم تا صبح می‌نشستم تا غلام‌علی بیاید. یک شب شیطان رفت تو جلدم و گفتم: بچه جون شاه آنقدرها هم بد نیست که تو می‌گویی، گفت: نه مامان، خیلی بیشتر از این حرف‌ها این رژیم ظلم می‌کند، الان توی شکنجه گاه‌های اون پر از بچه‌ مسلمان‌هایی است که در راه عقیده‌اشان مبارزه می‌کنند...» پیچک هر چند روز یک بار می‌رفت قم و از آخرین اخبار و تحولات انقلاب کسب خبر می‌کرد و می‌آمد تهران. مادرش می‌گوید: «یک روز از قم آمد، بعد یک عکس کوچک آقا را از جیبش درآورد و به من داد گفت: مامان این را یادگاری نگه‌دار، گفتم: این را چطوری آوردی؟ اگر گیر می‌افتادی دمار از روزگارت در می‌آوردند. گفت: بالاخره راهش را بلدم که چطوری بیاورم، دیگر بعد از آن توی همه راهپیمایی‌ها شرکت داشت و به من می‌گفت: مامان، من از شما نه ناهار می‌خواهم نه شام، فقط می‌خواهم در همه راهپیمایی‌ها شرکت کنی و با مشت گره کرده، تو دهان این حکومت بزنی. من هم واقعا پا به پایش می‌رفتم تا بلکه شهادتی قسمت ما هم بشود اما متاسفانه نشد.» انقلاب مسیر خودش را پیدا کرده بود و مردم با رهنمودهای قائد عظیم‌الشان انقلاب حضرت روح‌الله(ره) به مرز پیروزی نزدیک می‌شدند. در آغاز دهه دوم بهمن 1357، کشور طاغوت‌زده می‌رفت تا خود را مهیای استقبال از خورشید انقلاب نماید، امام می‌آمد تا سیاهی‌ها را بزداید و نور ایمان را در قلوب امت پراکنده نماید. غلام علی در کمیته استقبال از امام کمر همت بست تا گزندی به امام وارد نیاید، اوست که مأمور می‌شود تا مین‌های کارگذاشته شده توسط نظامیان سرسپرده دولت بختیار در بهشت‌زهرا در روز ورود امام (ره) را خنثی و جمع‌آوری کند. صبح روز ۱۲ بهمن، تصاویر ورود امام به کشور قرار بود به صورت زنده از تلویزیون پخش شود. در تهران و سایر شهرها و روستاهای ایران، مردمی که نتوانسته بودند خودشان را به فرودگاه مهر‌آباد برسانند، ذوق زده پای تلویزیون هایشان نشسته و لحظات فرود هواپیمای حامل امام را تماشا می‌کردند. درست از لحظه‌ای که امام از هواپیما خارج شد، ناگهان پخش مستقیم تصاویر قطع شد. مأمورین حکومت نظامی که از هفته‌ها قبل به خاطر اعتصاب کارمندان صدا سیما، تاسیسات رادیو و تلویزیون را به زور اشغال کرده بودند، در یک اقدام جنون‌آمیز، ضمن قطع پخش تصاویر امام، اسلاید چهره شاه‌فراری را روی آنتن فرستادند و سرود منفور شاهنشاهی را هم چاشنی آن کردند! در واکنش به این وقاحت چکمه پوشان طاغوت، بسیاری از مردم تلویزیون‌ها را شکستند و خشمگین به خیابان‌ها ریختند. امتناع تلویزیون نظامیان از پخش تصاویر و مصاحبه‌های امام تا شامگاه روز ۲۱ بهمن ۵۷ ادامه داشت. با این حال، سیستم فراگیر اطلاع‌رسانی مردمی در مساجد و دانشگاه‌ها، به اتکای ایمان و عشق جوانان پویایی همچون غلام‌علی، از طریق تکثیر بیانیه‌ها و متن سخنرانی‌های حضرت امام و توزیع گسترده آنها در سطح محلات شهر، به مقابله با بایکوت خبری چکمه‌پوشان ابله دولت غیرقانونی بختیار برخاست و پوزه آنان را به خاک مذلت مالید. روز ۲۱ بهمن شبکه‌سراسری رادیو در اقدامی نامتعارف، اعلام کرد: به دستور مقامات فرمانداری نظامی تهران و حومه، مقررات منع آمد و رفت شبانه در سطح شهر به جای ساعت ۹ شب، از ساعت ۴ بعدازظهر آغاز می‌شود. در ادامه اخبار هم اعلام شد که در همین شب گزارش تصویری کامل مراسم سخنرانی روز دوازدهم بهمن امام در بهشت‌زهرا، از شبکه اول تلویزیون پخش خواهد شد. همه قرائن از برنامه‌ریزی عوامل دولت بختیار و حکومت نظامی برای اقدامی مشکوک علیه امام و مردم تهران حکایت داشت. عصر روز ۲۱ بهمن اعلامیه امام خطاب به مردم منتشر شد: حکومت نظامی اعتباری ندارد، این دولت غیرقانونی است، مردم به خیابان‌ها بریزید! مردم تهران به خیابان‌ها سرازیر شدند و درگیری‌های پراکنده آنان با نظامیان در هر گوشه شهر آغاز شد. همان شب، در لحظاتی که تصاویر سخنرانی امام از تلویزیون نظامیان پخش می‌شد، از شرق تهران صدای تیراندازی بسیار شدیدی به گوش می‌رسید. مأمورین حکومت نظامی و عناصر وفادار به شاه در لشکر گارد نیروی زمینی به پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه تهران حمله کرده بودند تا کار همافران، افسران و درجه‌داران انقلابی این پایگاه را که روز نوزدهم بهمن با حضور در مدرسه علوی و ملاقات با امام، با انقلاب مردم اعلام همبستگی کرده بودند، یکسره کنند. رژیم قصد داشت ضمن سرکوبی نظامیان طرفدار امام، همان شب در تهران یک کودتای نظامی خونین را به اجراء بگذارد. مادر غلام‌علی از آن برهه خطیر، این گونه روایت می‌کند: «... آن شب تلویزیون داشت سخنرانی آقا را نشان می‌داد. ما هم نشسته بودیم پای تلویزیون و داشتیم نگاه می‌کردیم. یکباره غلام علی آمد منزل. گفتم بیا پسرم آقا را توی تلویزیون ببین. اصلاً توجهی نکرد و گفت: گاردی‌ها دارند پایگاه نیروی هوایی را به خاک و خون می‌کشند و برادرهای ما را در آنجا سلاخی می‌کنند، آن وقت شما توقع دارید من توی خانه بنشینم تلویزیون تماشا کنم؟... نه مامان، من نیستم. آن وقت‌ها توی خانه اسلحه داشت، سریع رفت و آن را برداشت. رفتم به او گفتم: غلام‌علی، مادر جان مگر نشنیدی از ساعت ۴ به بعد همه جا حکومت نظامی است؟ نکند این جوری بیرون بروی؟ همان طور که داشت کفش‌‌هایش را می‌پوشید به من گفت: حکومت نظامی چیه مامان؟ همه اینها نقشه است، می‌خواهند امام و سایر سران نهضت را بگیرند یا بکشند تا بلکه این آتش قیام مردم خاموش بشود، ولی کور خوانده‌اند. ما می‌ریزیم توی خیابان‌ها و همه نقشه‌های آنها را نقش بر آب می‌کنیم. بعد از بستن بند کفش‌ها، وقتی بلند شد برود، به من گفت: اگر تو امشب توی خانه بمانی، اصلا دیگر مادر من نیستی، تو هم وظیفه داری دست داداش عباس و داداش حسین را بگیری و بیایی توی خیابان! این‌ها را گفت و از خانه بیرون رفت. او که رفت، من هم چادرم را به سر کشیدم، دست عباس و حسین را گرفتم و از خانه بیرون زدم. تمام شهر توی خیابان‌ها ریخته بودند. ما هم مثل بقیه مردم، آن شب تا صبح توی خیابان بودیم. تا دو روز بعد، از غلام‌علی هیچ خبری نداشتم. دست آخر، فردای پیروزی انقلاب و سرنگونی حکومت شاهنشاهی بود که به خانه برگشت و ما را از نگرانی در آورد.» غلام‌علی پیچک در درگیری‌های مسلحانه مردم با نظامیان طاغوت در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ شرکت فعال داشت و در خلع سلاح مراکز نظامی رژیم در تهران، خصوصا پادگان عشرت‌آباد، پایگاه نیروی هوایی و درگیری‌های خونین خیابان تهران نو، نقش موثری ایفا کرد. به دنبال فروپاشی رژیم نامشروع شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، غلام‌علی هم مثل دیگر جوان‌های مومن و انقلابی این سرزمین، قید پرداختن به خود را زد و سر از پای نشناخته به طور کامل در اختیار انقلاب بود. ----------------------------------------------------------------------- 1- شهید شرافت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نماینده مردم شوشتر در مجلس شورای اسلامی شد و سرانجام در جریان انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر 1360 به شهادت رسید. *گلعلی بابایی منبع: سایت رجانیوز

جنبش زنان در ایران در میانه دو انقلاب

سپیده ثقفیان شروع طرح مطالبات زنان با تأکید بر متغیر جنسیت به شکل گسترده از انقلاب مشروطه آغاز شده است.مشارکت اجتماعی زنان و مداخله در جنبش مشروطه خواهی نقطه ی شروع گردهمایی حول محور تغییر در وضعیت زنان (جنبش زنان) قلمداد شده است. افسانه نجم آبادی از روش تاریخی تحلیلی استفاده کرده است تا شکل گیری گفتمان برابری خواهی در مقابل گفتمان قیمومیت را نشان دهد.(نجم آبادی :2004) وی با تحلیل نوشته های بازمانده از زمان مشروطه تقابل مفهوم زن نیمی از خلقت جزیی از آحاد ملت و شهروندان و مفهوم زن به عنوان عیال منزل ضعیفه وموجودی ناقص العقل که قیمومیتش به مرد واگذار شده است را به خوبی نشان می دهد. بیان مدرس در مورد حق رأی زنان در مجلس: "از اول عمر تا حال بسیار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاده بود برای بنده ولی بدن بنده به لرزه نیامدو امروز بدنم به لرزه آمد.اشکال بر کمیسیون اینکه اولن نباید اسم نسوان را در منتخبین برد که از کسانی که حق انتخاب ندارند نسوان هستند.مثل این که بگویند از دیوانه ها نیستند سفها نیستند.این اشکال است بر کمیسیون و اما جواب باید بدهیم از روی برهان.نزاکت و غیر نزاکت رفاقت است.از روی برهان باید صحبت کردو برهان این است که امروز ما هرچه تأمل می کنیم می بینیم خداوند در این ها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند.مستضعفین و مستضعفات و آن ها از آن نمره اند که عقول آن ها استعداد ندارد.گذشته از این که در حقیقت نسوان در اسلام ما در تحت قیمومتند.الرجال قوامون علی النساء.در تحت قیمومیت رجال هستند...دیگران باید حفظ حقوق زنان را بکنند که خداوند هم در قرآن می فرماید در تحت قیمومیتند و حق انتخاب نخواهند داشت هم دینی هم دنیوی.این مسأله بود که اجمالن عرض شد."(نجم آبادی: 2004) "نویسنده نامه که از خود به نام نماینده اتحادیه نسوان یاد کرده پس از مرور و انتقاد از برخی اقدامات مجلس چنین ادامه داد: به به به این انصاف!وای به این غیرت!.....در مملکت دو چیز لازم است یا استبداد یا قانون. ما که نقدن هیچ کدام را نداریم.یک استبداد کاملی داشتیم از دست ما گرفتید.در عوض قانون لازم بود آن را هم ندادید...چرا قانون را به دست ما نمی دهید که هر کس در هر کجا که هست تکلیف خود را بداند؟...بیشتر از این عرض نمی کنم..همینقدر عرض می کنم اگر چه زن هستم و به قول آقایان ناقص العقل و ردیف بشر محسوب نمی شویم از مرحمت پدرانمان هم که فضل و کمالی نداریم...و ما امروزه حق خود را می خواهیم....دیگز صبر و حوصله نداریم...اگر وکلایمحترم ما توانستند یا می توانند تا سلخ رمضان قانون را تمام کرده و در سایر کارها ترتیبی دهند که آسایش خلق فراهم شود زهی سعادت.والا اگر در خود چنین پیشرفت نمی بیبیند و می خواهند باز هم به ترتیب سابق پیش بروند ما توسط این عریضه خبر می دهیم که همه استعفا از کار خود بدهند و رسمن به توسط روزنامه ندای وطن با ماها خبر داده چهل روز هم کار را به دست ما زن ها واگذارند و به شرط آن که عار نداشته باشند ...ما وکلا را انتخاب می کنیم وزرا را انتخاب می کنیم ....باری قانون را تصحیح می کنیم نظمیه را صحیح می کنیم .....همینقدر عرض می کنم زن ها می توانند آن چه که می خواهند.بیشتر از این عرضی ندارم."(نجم آبادی :2004) روش نجم آبادی تحلیل گفتمانی نوشته های زمان مشروطه است.زبان به مثابه ی فضای انعکاسی تفکر و فرهنگ در دوران مشروطه خواهی تحت تأثیر تغییر گفتمانی تغییر می کند.نجم آبادی در مقاله ی دگرگونی زن و مرد در زبان مشروطیت تبیین می کند که با دگرگونی انسان مشروطه در کشاکش فرهنگی و سیاسی مردنگاری و مرد-انسان انگاری کم رنگ شدو زنان شروع به خودنگاری کردند. اگر چه ابتدا جراید مشروطه بیان گر صدای مردان بود ولی زنان با نوشتن نامه به این جراید جایی برای خود در این فصا گشودند؛با تأسیس مدرسه دخترانه راه را برای تحصیل علم جدید باز کردند؛با تشکیل انجمن های زنان خود را همپای سیاسی مردان دانستند. وی اشاره می کند که برخلاف نوشته های مردان که در نثر خود به جز در شب نامه ها و عریضه ها و انتباه نامه ها کم تر از مخاطب دوم شخص استفاده می کنند و آن جا که از مخاطب دوم شخص استفاده می کنند این مخاطب تقریبن همیشه مذکر است زنان در نوشته های خود به ویژه آن چه برای چاپ به جراید مشروطه می فرستادند غالبن از مخاطب دوم شخص استفاده می کنن. دوتایی مخاطب در حیطه ی نشرنشان می دهد که نویسنده ی زن مخاطبان را هم مرد و هم زن می انگارد.زنان نویسنده آگاه بودند که نشریات زنان با محیط های زن آمیز متفاوتند.آن ها زبان خود را پالایش می کردند.وی عقیده دارد که آغاز و ادامه نشر جراید زنان از این سال ها به بعد را از نظر نگارش زنان به مثابه ی گستره ی زبان چاپ و از راه آن بر فرهنگ معاصر ایران نقطه ی عطفی تاریخی باید دانست. با این حال نجم آبادی عقیده دارد که هنوز پس از گذشت یک سده تلاش های خودنگاراده ی زنان بر متن های مردانه هنوز نمی توان گفت زبان فارسی نسبت به زنان و مردان با یک دید می نگرد.یک نوع مردانه پردازی عمومی در زبان فارسی وجود دارد.شاید نویسنده و گوینده بی توجه نسبت به این مسأله می نویسد و می گوید.همین بی توجهی مشانی از قدرت همه گیر مردانگی در زبان فارسی است.نجم آبادی در آخر مقاله می گوید:"اگر بنا باشد زنان فضایی همسان با مردان در زبان فارسی بیابند،آن چنان که زنان مشروطه خواه هشتاد سال پیش راه هایی برای نگارش خویش بر متن های مشروطه گشودند اکنون نیز لازم است نویسندگان و خوانندگان یه ویژه زنان نویسنده و خواننده به این گونه مردنگاری ها و مذکرپردازی های زبان فارسی توجهی خاص مبذول دارند." یکی دیگر از محققینی که در زمینه فعالیت های زنان پژوهش هایی انجام داده است محمدحسین خسروپناه است.وی عقیده دارد زنان در شرایطی در ایران برای احقاق حقوق مدنی و تغییر شرایط زندگی شان به پا خواستند که مردم ایران برای دگرگونی و نوسازی سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی جامعه به پا خاسته بودند.به این ترتیب مبارزه ی زن ایرانی در پیوند با دو نهضت ملی و بین المللی،یعنی انقلاب مشروطه و جنبش زنان قرار گرفت.زنان ایرانی که در منطقه ی خاورمیاده پیشرو بودند،اگر چه نتوانستند با تشکل های زنان دیگر کشورها ارتباط گسترده و استواری برقرار کنند اماتحت تأثیر آن قرار داشتند. به نظر خسروپناه در این دوران اگرچه نشانه هایی از گرایش برخی فعالان حقوق زنان به سوسیال دموکراسی فعالان زنان آگاهی چندانی از تمایزات نظری درون جنبش جهانی زنان نداشتند.تا دهه ی 1320 ه.ش فعالیت زنان در چارچوب نگرش دموکراتیک بورژوایی قرار داشت.با تشکیل حزب کمونیست ایران تلاش هایی برای رواج اندیشه های سوسیالیستی در بین فعالان زنان صورت گرفت که جنوان تأثیری بر جنبش زنان نداشت.با این حال تشکیلات زنان حزب توده در دهه ی 1320 ه.ش موفق به تأثیر گذاری بر جنبش زنان شد. از مهم ترین دستاورد های فعالان زنان در سال های بین انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی می توان به تأسیس مدارس دخترانه،ایجاد تشکل های اجتماعی و اقتصادی زنان،انتشار نشریات تخصصی زنان و ... اشاره کرد.هم چنین در این دوره فعالان حقوق زنان لزوم دگرگونی روابط زن و مرد، خانواده، نگرش های مردسالاری و حوزه ی خصوصی و عمومی را مطرح کردند. خسروپناه بیان می کند که اگر چه دستاوردهای زنان در این دوره متعدد بود اما زنان از از دستیابی به اهدافی مثل حق رأی و حقوق برابر سیاسی و اجتماعی با مردان و ... ناکام ماندند و تحقق آن ها را بر عهده ی زنان نسل های بعدی نهادند. وی تحلیل می کند که پس از انقلاب مشروطه در کلیت فعالیت زنان تجددطلب دو خط مشی متفاوت پدید آمد:عده ای تلاش می کردند تا موانع موجود بر سر راه فعالیت سیاسی زنان را برطرف کنند.آنان از مجلس می خواستند که برابری زن و مرد را به رسمیت بشناسند و شرایط را برای مشارکت زنان مهیا کنند.گروهی از زنان با ارزیابی شرایط فرهنگی و اجتماعی کشور هرف های محدودتری را درمقابل دستیابی می دانستند، مانند تأسیس مدارس دخترانه و سوادآموزی دختران.هر دو گروه نام برده خواهان تجدید نظر در فرهنگ مردسلار حاکم بر جامعه بودند. زنان در روزنامه های مشروطه خواه به شرایط زندگی اجتماعی زنان اعتراض می کردند . نحوه ی سلوک مردان و نگرش مردسالارانه ی آنان را به مبارزه می طلبیدند.برخی زنان حوزه ی نقد خود را به مردان محدود نمی کردند و اعمال و رفتار زنان را نیز به بازنگری و تصحیح عملکرد خود دعوت می کردند. نکته ای که قابل توجه است این است که مبارزه ی زنان برای دستیابی به حقوق فردی و اجتماعی زنان به گروهی اندک و کم شمار از زنان تجددطلب شهری-عمدتن در تهران- محدود می شد.در حالی که پاسداری و حمایت از انقلاب مشروطه و دستاورد های آن گروه کثیری از زنان کشور را در بر می گرفت.زنان مشروطه خواه در زمینه ی جلب حمایت بین المللی از مبارزه ی مشروطه خواهان ایران کمیته ی نسوان ایرانی را در استانبول تشکیل دادندو در زمینه ی ارسال کمک های مالی و مهمات و اسلحه هم فعال بود.این تجربه به خصوص از این جهت ارزشمند بود که توانایی زنان را اثبات کرد و همکاری زنان و مردان مشروطه خواه در این زمینه راه را برای فعالیت های مشترک بعدی آماده کرد. باید توجه داشت که این فعالیت ها اگرچه باعث شد زنان وارد عرصه ی عمومی شوند و توانایی های خود را اثبات کنند اما در واقع فعلیت هایی به عنوان مشارکت در جنبشی عمومی بود که نشانی از فعالیت های فمینیستی نداشت. زنان پس از فتح تهران و استقرار دوباره ی پارلمان به جمع بندی تجربه های خود از فعالیت های سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب مشروطه پرداختند.آن ها به این نتیجه رسیدند که موانع زن ایرانی برای احقاق حقوق خود ریشه در دو عامل اساسی دارد:یکی نگرش مردسالار حاکم بر جامعه و دیگری بی خبری زنان از جهان و جایگاه فردی و اجتماعی خود.از این رو فعالان رنان فعالیت های خود در این دو محور متمرکز کردند. استقرار مجدد نظام پارلمانی که با تضعیف موضع سیاسی سنت گرایان همراه بود این امکان را فراهم کرد تا زنان بتوانند طرح ناتمام دگرگون سازی شرایط زن ایرانی را دنبال کنند.زنان فعالیت های خود را حول محور اثبات لیاقت و توانایی زنان برای حضور در حیات اجتماعی جامعه ایران متمرکز کردند.از این طریق آن ها فرهنگ مردسالار را به چالش کشیدند.خسروپناه استدلال می کند که زنان تجددطلب مردان را مانع عمده ی حضور مؤثر زنان در حیات اجتماعی می دانستند. در دهه ی 1330 ه. ش مردان هوادار حقوق زنان خواستار تحول موقعیت زن در محیط خانواده و مشارکت آن ها در فعالیت های اجتماعی شدند.آن ها این دگرگونی را گامی اساسی و ضروری در اجرای برنامه ی نوسازی ایران می دانستند.این گروه از مردان، موانعی که در برابر احقاق حقوق زنان قرار داشت را به دودسته ی کلی تقسیم می کردند.یکی نگرش و فرهنگ مردسالار حاکم بر جامعه ی ایران و دیگری عدم آمادگی زنان برای فعالیت های اجتماعی. این مردان فعالیت های خود را حول محور سوادآموزی زنان و جلوگیری از ستم مردان بر زنان و اثبات تساوی زن و مرد متمرکز می کردند. برای مثال قسمتی از مقاله ای از ا. خواجه نوری که در مسائل ایران چاپ شده را از کتاب نهضت نسوان شرق نقل می کنیم: روزی از روزهای بهار در حدود ساعت پنج و شش با جمعی از یاران ادب دوست و شاعر پیشه و تجددطلب بین دروازه شمیران و دوشان تپه روی بلندی های خندق تفرج کنان قدم می زدیم و مست منظره ی بی نظیر کوه های شمال تهران و مخصوصن قله ی سفید دماوند بودیم....اتفاقن بحث تفننی ما در اطراف فمی نیسم دور می زد....از تصادفات روزگار یک مرتبه صدای ضجه و ناله و فریاد زنی که پیدا بود به شدت کتک می خورد، تؤام با نعره و فحش مردی که معلوم بود به شدت کتک می زند مثل شوک الکتریکی ما را تکان داد....این صداهای وحشتناک از درون یکی از خانه ها می آمد....زنی چارقد دریده با لباسی پاره و سر و صورتی خون آلود ضجه کنان بیرون دوید و مرد قلدری با کمربند قلاب دار با نهایت شدت و شقاوت بر روی او می زد....بین ظالم و مظلوم فاصله انداختیم.... هفته ی بعد در منزل حسین نفیسی جمعیت ترقی نسوان راتشکیل دادیم.مقاله نوشتیم،شعر ساختیم، تئاتر ترتیب دادیم....-نهضت نسوان شرق ص297،298- خسروپناه اشاره می کند که گسترش مدارس دخترانه در ایران موجب شد تا راهی برای اشتغال زنان اقشار متوسط و حتا اعیان گشوده شود.نجربه ی زنان اروپایی درجنگ جهان اول تأثیر عمیقی بر زنان و مردان تجددطلب ایرانی گذارد.برخی از زنان ایرانی مانند صدیقه دولت آبادی وارد فعالیت اقتصادی شدند.چند تن از زنان اشراف به فکر نوسازی کشاورزی افتادند و تجهیزات کشاورزی از اروپا وارد کردند. یکی ازعناصر مهم مبارزاتی زنان در این دوره فعالیت مطبوعاتی است که خسروپناه نیز به آن اشاره کرده است.پس از انقلاب مشروطه روزنامه از مهم ترین ابزار اطلاع رسانی بود که از طریق آن زنان نیز دیدگاه های خود را در آن مطرح می کردند.از دوره ی دوم مجلس ملی تا سلطنت رضاشاه به تدریج هفت مجله و روزنامه ی اختصاصی زنان در ایران منتشر شد.اکثراین نشریات ابتدابه مباحثی مانند خانه داری، بچه داری، بهداشت فردی و خانواده و ... می پرداختند و به مرور وارد مباحث سیاسی و اجتماعی می شدند.در کتاب زنان روزنامه نگار نوشته ی پری شیخ الاسلامی در سه بخش به زنان پیشگام و روزنامه ی آنان پرداخته است.روزنامه هایی که توسط زنان منتشر می شد عبارت بودند از دانش، شکوفه، زبان زنان، نامه ی بانوان، عالم نسوان، جهان زنان، مجله ی جمعیت نسوان وطن خواه ایران. آیدا سعادت فعال حقوق زنان، با خسروپناه در مورد تقسیم فعالیت زنان در جنبش مشروطه موافق است.او می گوید اولین فعالیت های زنان در مراحل اولیه مشروطه تنها دوره ای است که در آن زنان به واسطه حمایت از روحانیون آزادی عمل کافی برای شرکت در تظاهرات یا سر دادن شعارهای ملی یا بروز رفتارهایی داشته اند که پیش از آن کاملن مردانه تلقی می شد.تنها عده ی معدودی از زنان مشروطه خواه طرفدار حقوق زنان بوده اند و بیشتر این فعالان از طبقات فرادست اجتماعی یا از خانواده فعالان مشروطه خواه بوده اند. مرضیه مرتاضی لنگرودی مبارزات زنان را اگرچه محتوای جنسیتی داشته اند و دارند تابع مبارزات مردمی و عمومی تر د ر زمینه استقلال، توسعه و ... می داند.وی معتقد است زنان در جنبش های یک صد سال اخیر در ایران نقشی پررنگ و غیرقابل انکار داشته اند .مرتاضی تحلیل می کند: یک صد سال پیش در مشروطه زنان در دو جبهه جباریت خانگی(سنتی) و جباریت سیاسی(استبداد) مبارزه را آغاز کردند.حضور زنان در جنبش مشروطه دو دستاورد مهم داشت: -مطالبات جنسیتی زنانه از این دوره به بعد به شکل جدی و پیگیر در جامعه مطرح شد و تا امروز ادامه دارد. -جنبش سواد آموزی زنان که از مشروطه آغاز شده بود تا امروز ادامه دارد و نتایج و دستاوردهای مهمی داشته است. وی معتعد است تلاش زنان برای احقاق حقوق برابر، قدرت سیاسی را به چالش کشیده است وبه برقراری روابط دموکراتیک کمک کرده است. وی تفاوت انقلاب مشروطه با تحرکات قبل از آن در ایران را در این می داند که در طی انقلاب مشروطه مردان آزادی خواه اعم از سوسیالیست ها یا ناسیونالیست ها و لیبرال ها خواهان تغییر مناسبات سنتی زن و مرد در خانواده شده بودند. در واقع به عقیده ی مرتاضی این مردان بودند که فرصت همکاری را برای زنان در این پروژه فراهم کردند.وی عنوان می کند که مقاومت مراجع و روحانیون در برابر حجم فزاینده خواست مردان ترقی خواه درهم شکست.مرتاضی نتیجه می گیرد که زنان مدرن و نواندیش مدیون برادران، پدران و شوهرانشان هستند. او می افزاید که برابری در سوادآموزی و کوشش برای ایجاد فرصت های برابر در عرصه ی علم اندوزی بهترین و اصلی ترین دستاورد جنبش مشروطه و ترقی خواهی زنان ایرانی بود که نفوذی چشم گیر در لایه های مختلف اجتماعی پیدا کرد و امری همگانی شد. دکتر ژانت آفاری در مطالعات خود به نکات جالبی اشاره می کند: در مراحل اول انقلاب مشروطه، زنان از روحانیون طرفدار جنبش حمایت می کردند.عبدالحسین ناهید بیان کرده است: " زنان اغلب عهده دار حفاظت از جان روحانیون مبارز بودند.منجمله زن بزن بهادری به نام زن حیدر خان تبریزی از طرف زنان تهران وظیفه داشت تا به همراه گروه دیگری از زنان چماق به دست از روحانیون طرفدار جنبش در پای منبر دفاع کند." رهبران جنبش مشروطه، در این مرحله از جنبش، از شرکت زن ها ممانعت نکردند بلکه به عناوین مختلف و با طرح مسأله دفاع از ناموس ایرانیان در تلاش بودند با توسل به احساسات و "غیرت مردانگی" قشر بیشتری از مردم را به مبارزه بکشانند.با تأسیس مؤسسات زنانه و مدارس دخترانه شکاف روحانیون و زنان مبارز هویدا شد.شیخ فضل الله نوری فتوایی علیه آن صادر کرد و تأسیس مدارس دخترانه را خلاف شرع دانست.این فتوا باعث شد که زنان شروع به انتقاد از دیدگاه های روحانیون کنند.نامه های زنان در نقد این فتوا در روزنامه های حبل المتین و صوراسرافیل چاپ شد. دوره پهلوی منابع موجود در مورد زمان حکومت پهلوی به فراوانی زمان مشروطه نیست.محققین و صاحب نظران متفق القول هستند که در این دوره جنبش زنان رو به افول گذاشته و فعالیت های مربوط به حقوق زنان به فعالیت های حقوقی وابسته به دولت یا فعالیت های مدنی وابسته به احزاب سیاسی محدود شده است. فاطمه صادقی فعال حقوق زنان و صاحب نظر در این زمینه مسئله ی زنان را در دوره پهلوی اول بررسی کرده است.وی معتقد است عمومیت یافتن مسائل زنان و ضرورت بازنگری در برخی از دیدگاه ها و سیاست ها د راین زمینه عمدتن با روی کار آمدن دولت های ناسیونالیست در فاصله ی زمانی 1357-1304 پیوند خورده است.در این دوره تحول نسبتن عمیقی از جمله آموزش عمومی زنان_به خصوص برای زنان طبقه ی متوسط و بالا- اشتغال، کشف حجاب و ... صورت پذیرفت که تأثیر زیادی بر زندگی زنان برای سال های بعد به ویژه پس از انقلاب اسلامی گذاشت.به گفته ی صادقی بررسی این دوره، تفاوت نظریه پردازی فمینیستی در ایران و کشورهای اسلامی به ویژه اعراب را تبیین می کند.به عنوان مثال طرح مسئله ی جنسیت و زن در تفکر روشن فکران ناسیونالیست عرب از آغاز با آموزه های اسلامی پیوند خورده است در حالی که این قضیه در مورد روشن فکران ناسیونالیست ایرانی کم تر صادق است.ناسیونالیسم در ایران بازگشت به دوره ی ایران باستان است در حالی که برای اعراب گذشته ی عربی به اندازه گذشته ی اسلامی حائز اهمیت است.همین باعث پیدایش طیف رادیکال در طرفداران حقوق زنان در ایران و برخورد آن ها با طیف سنتی و روحانیون ارتدوکس شد. در برخی از دیدگاه ها بر دستاوردهای دوره ی پهلوی برای زنان تأکید شده است.و در برخی دیگر به دلیل تأثیر این سیاست ها در ایجاد شکاف میان زنان و کشف حجاب که باعث خانه نشین شدن اجباری زنان مذهبی شد مورد نکوهش واقع شده است.در میان این انتقادات به ویژه بر فمینیسم دولتی رضاشاه به عنوان مانعی در رشد مستقلانه ی جنبش های زنان تأکید می شود. در دوره ی رضا شاه برخی از زنان به دلیل خقفان موجود از جمله بسته شدن نشریات مستقل زنان و زندانی شدن برخی از فعالان با رضا شاه مخالف بودند اما گروه کثیری از زنان نیز از وی حمایت می کردند.از جمله زندخت شیرازی از فعالان زن این دوره به اصلاحات رضا شاه در مورد زنان چشم امید دوخته بود.رضا شاه برای ایجاد کشوری که مد نظرش بود از زنان به همان اندازه انتظار نظم و کارامدی و اطاعت داشت که از مردان.کشف حجاب اجباری بیشتر پروژه ای برای ایجاد یک دولت-ملت مبتنی بر نظم و انضباط ارتشی بودکه در آن زنان و مردان بخشی از ارتش بزرگ ملت را تشکیل می دادند.کشف حجاب که در 1314 ه.ش اتفاق افتاد دارای پیش زمینه هایی بود.از جمله مرئی شدن زنان در فضای مشروطه که از آن به بیداری زنان یاد می شود.قبل از واقعه ی کشف حجاب برخی از بانوان ایرانی از جمله دولت آبادی و اسکندری از پوشیدن لباس متعارف سر باز زدند. رضا شاه پس از بازگشت از ترکیه با فراخواندن زنان تحصیل کرده در سال 1315 کانون بانوان را تشکیل داد و دخترش شمس پهلوی را در رأس آن قرار داد.یکی از برنامه های کانون بانوان رفع حجاب از زنان بود.شکل گیری کانون بانوان پایانی بر فعالیت مستقل زنانی به حساب می آمد که درصدد ارتقای حقوق مدنی بودند. مؤسسات آموزشی به ویژه دانشگاه تهران درهایشان را به روی دختران باز کردند.اماکن عمومی مانند سینماها و کافه ها در صورت تبعیض قائل شدن بین زن و مرد می بایست جریمه های سنگین پرداخت کنند. در همین زمان رژیم استخدام زنان را نیز آغاز کزد،اما دستمزد زنان معلم نصف دستمزد مردان بود و زنان هنوز از حق رأی محروم بودند. صادقی تأکید می کند که تحمیل قهرآمیز کشف حجاب حتا اگر با هدف آزادسازی زنان انجام گرفت، باعث ایجاد شکافی عمیق در میان زنان شد و دوگانگی هایی را به وجود آورد که بخش زیادی از جامعه را از نخبگان سیاسی جدا کرد.کشف حجاب منجر به آن شد که میان زن سنتی و زن مدرن تمایز و شکافی عمیق ایجاد شود که سیاست های پهلوی دوم نیز آن را شدت بخشید. بعد دیگری از عمل کرد رژیم درباره ی زنان را باید در قانون مدنی جست و جو کرد.قانون مدنی دوره ی رضا شاه مصوب 1310 است که یک صد ماده از آن به خانواده اختصاص داشت.در این یک صد ماده برخلاف مواد دیگر شریعت کاملن بر سکولاریسم تفوق دارد.این قانون مدنی بعدن با لایحه ی حمایت از خانواده در زمان محمدرضا شاه اصلاح شد. فاطمه صادقی عقیده دارد نسبت انتقادی و رادیکالی که روشن فکران مشروطه مانند آخوند زاده میان آموزه های اسلامی و حقوق زنان بر قرار کرده بودند، در دوره ی پهلوی ادامه دهنده ای نداشته است. درونی شدن باوری شرق شناسانه که به ناسازگاری میان اسلام و حقوق زنان اعتقاد داشت در دوره ی پهلوی به صورت دقیق و سازمان دهی شده شکل گرفت. در این دوره ایدئولوژی سرشار از تناقضات وجود دارد که از یک طرف خواستار آزادی زنان است و از طرفی زنان را تا حد ابژه های جنسی شده تنزل می دهد.این ویژگی دوگانه گفتمان های آزادی زنان را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. پری شیخ الاسلامی نظر خود راجع به کشف حجاب این گونه بیان می کند: « اگر چه انقلاب مشروطیت وضع اجتماعی زن ایرانی را دست خوش تحولی شگرف ساخت و برای اولین بار پس از قرن ها زن ایرانی توانست در فعالیت های اجتماعی شرکت بجوید، ولی هنوز این آزادی هزاران بار کوچک تر از آزادی و مساواتی بود که شایسته ی مقام زن ایرانی است. اولن:پس از فروکش کردن شعله های انقلاب و استقرار آرامش زنان بار دیگر به کنج خانه ها خزیدند.تنها چند تن از زنان روشنفکر هنوز در فعالیت های مختلف شرکت داشتند. دومن: این نهضت بیداری منحصر به طبقات خاصی بود و نمی توانست در تمام لایه های اجتماع نفوذ کند. سومن: حجاب هنوز بزرگ ترین مشکل زن ایرانی بود که با محدودیتی دست و پا گیر راه هر فعالیت مؤثر ی را بر زنان ایران می بست. با از میان برداشتن حجاب یک باره همه ی زنان توانستند از نعمت آزادی برخوردار شوند و به دانشگاه ها و مدارس، ادارات و مؤسسات هم پای مردان وارد شوند.» البته مشخص است که نویسنده با جانبداری که شاید به خاطر منافع او بوده است از اقدامات رضا شاه پهلوی به طور کامل جانبداری کرده است، چرا که کشف حجاب، زنان مذهبی یا زنانی که خود مذهبی نبودند اما در خانواده های مذهبی زندگی می کردند خانه نشین کرد و نتاقضات سنت و مدرنیته را فضای ملتهب فکری آن سال ها پررنگ تر کرد. مرتاضی نیز درنوشته ها و سخنرانی های خود دوران پهلوی را تحلیل کرده است.وی معتقد است عامه ی مردم ایران مدرنیته را دشمن جدیدی می دانستند که بعد از اقوام بیگانه ای مثل مغول ها که فرهنگ ایران را به خطر انداخته بودند، قصد نابودی فرهنگ و دین ایرانی را داشت. وی می افزاید: و اما زنان ترقی خواه علی رغم مجوزی که از مردان ترقی خواه برای همراهی در عرصه های مشارکت اجتماعی دریافت کرده بودند، هیچ جایگاهی حتا در نهادهای تقلبی مدرن برای خود ندیدند، اما خواب زندگی سنتی شان آشفته شده بود.تنها جایی که به آن ها دروغ نگفته بود و درهایش روز به روز بیشتر به روی آن ها باز می شد مدرسه بود. وی در برآورد ایدئولوژیک و ارزشی خود اضافه می کند:زنان ایرانی خیلی زود دریافتند که تنها تفاوت در نگاه مدرن مردسالارانه و نگاه سنتی پدرسالارانه این است که در نگاه مردسالارانه ی مدرن زن ابزاری است اجتماعی و در نگاه سنتی ابزاری خصوصی محسوب می شود. در این مورد هم با دیدگاهی جانبدارانه رو به رو هستیم منتهی بر خلاف دیدگاه شیخ الاسلامی که برآوردی کاملن مثبت از وقایع دوران پهلوی داشت، مرتاضی کل فعالیت ها و اتفاقات دوران پهلوی را با نقدی کلی زیر سؤاب می برد و آن را فاقد ارزش می داند.ضمن این که هم چنان بر این دیدگاه خود مبتنی بر این که زنان حضور ترقی خواهانه شان را مدیون مردهای ترقی خواه هستند پافشاری می کند. (... اما زنان ترقی خواه علی رغم مجوزی که از مردان ترقی خواه برای همراهی در عرصه های مشارکت اجتماعی دریافت کرده بودند...) محمدرفیع محمودیان به ارتباط وابسته بودن فعالیت های زنان به احزاب مبارز و فراموش شدن آرمان های جنبش زنان در ایران در دوره ی پهلوی و شباهت نسبی آن به وضعیت احزاب حاضر اشاره می کند: چپ ها قبل از انقلاب 57 و اکنون اصلاح طلبان از زنان می خواهند که در هماهنگی با خواست عمومی حرکت کنند.در واقع از زنان می خواهند که نقش پشت جبهه را برای نیروهای دیگر سیاسی ایفا کنند.گویی زنان یا باید دارای خواستی نباشند یا باید صبر کنند تا شرایط مناسب برای همه شکل بگیرد وآن گاه خواست خود را مطرح کنند.خواست های زنان عامل افتراق و شکست جنبش های خاص قلمداد می شود. ناهید کشاورز و جلوه جواهری در مقاله های مفصل خود چنین دیدگاهی را درباره ی فعالیت زنان در دوران پهلوی اول ارائه می کنند: در این دوران هم چنان که در فضای سیاسی، گفتمان ملی گرایی و تجدد خواهی اولویت داشت، زنان نیز در چارچوب همین گفتمان ها به توسعه حقوق و تغییر شرایط فرودست شان می پرداختند. گفتمان مسلط حکومت رضاشاه مدرنیزاسیون بود، اما جنبش زنان مدرنیته بود. زنان متوسط شهری به دلیل اصلاحات آموزشی و دسترسی به دانشگاه تهران تا حدودی مدرنیزاسیون رضاشاه را پذیرفتند؛ اما سیاست های مدرنیزاسیون رضاشاه در حوزه زنان، از جمله کشف حجاب اجباری و محدود کردن آزادی زنان به این مقوله در حالی که هم چنان حق رای زنان قانونی نشده بود و قوانین خانواده به نفع مردان و در تبعیض آشکار با زنان بودند، در مقابل مدرنیته قرار گرفت، اما در نهایت این مدرنیزاسیون رضاشاهی و دولت وی بود که برنده این مقابله و جدال شد. (کیان،‌شهریور 1384:‌44) مدرنیزاسیون رضاشاهی برای زنان بحث انتخاب در نقش را به همراه نداشت. مثلا کانون بانوان نقش های سنتی زنان یعنی مادری و همسری را نفی نمی کرد بلکه بر بازنمایی مدرن آن ها تاکید داشت. یعنی به نوعی مادر و همسری مدرن ترویج می شد که مورد علاقه و پسند مرد بود، آداب معاشرت را خوب می شناخت، خوش لباس و مدیر و صرفه جو بود. در واقع آن چه که در این دوران مهم است نمادسازی از زن به عنوان نماد مدرنیزاسیون رضاشاهی است. کشف حجاب به آزادی زن تعبیر می شد. هر چند که با اجباری کردن کشف حجاب آنچه ندیده گرفته می شد انتخاب زن ایرانی در برگزیدن سبک زندگی و نحوه سلوک و پوشش خود او بود. از طرف دیگر، گفتمان «حقوق برابر» در راستای گفتمان مدرنیته با تاکید بر اصلاح قوانین ازدواج و طلاق در اوایل حکومت رضاشاه توسط گروه های زنان مطرح می شد اما به تدریج با تسلط بحث حجاب عملاً این گفتمان به حاشیه رانده شد. فعالان زنان در آغاز حکومت رضاشاه امیدوار بودند که او بتواند با نمایش اقتدار خود حق رای زنان را به رسمیت بشناسد، اما رضا شاه به این خواسته توجهی نکرد چرا که در بینش او نیز زن شایسته زنی مدرن اما فروتن بود. سلطه گفتمان حجاب و متعاقب آن تحمیل قهرآمیز بی حجابی عملا به شکاف بیشتر میان نخبگان زن و زنان عامه منجر شد. با انحلال انجمن های مستقل زنان و نشریات آنان و تمرکز فعالیت های آن ها در تشکلی وابسته به دولت نوعی فمینیسم دولتی در این دوره باب شد که ناچار به تطبیق گفتمان و سیاست های خود با گفتمان و سیاست های دولتی بود و همین امر باعث تحمیل محدودیت هایی به کنش زنان در این دوره شده بود. از سوی دیگر به نظر می رسد چون رضا خان در زمینه وضعیت زنان سرگرم اصلاحاتی بود و مانع مهمی که فعالان زن بر سر راه اصلاح موقعیت زنان می شناختند، عرف سنتی و روابط عشیره ای بود، به نوعی زنان در این دوره اصلاحات در این زمینه را به رضا شاه و دولت او واگذار کردند و شاید به همین دلیل است که در زمینه حقوق زنان نتوانستند گفتمانی مستقل از دولت ایجاد کنند رشد و بهبود نسبی وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران بر وضعیت اجتماعی - اقتصادی زنان ایران نیز تاثیرگذار بود. صنعتی شدن نسبی کشور و گسترش کارخانجات در کشور و متعاقب با آن مهاجرت روستائیان به شهرها و پیدایش طبقه کارگر در جامعه، رشد شهرنشینی، پیدایش و رشد طبقه متوسط، افزایش نسبی باسوادان و در نتیجه رشد قشر روشنفکر و تبدیل آن به طبقه روشنفکر، و در نهایت سیاست های مدرنیزاسیون رضاشاه و اصلاحاتی که در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی انجام داد، متغیرهایی بودند که در بهبود نسبی جامعه ایرانی تاثیر گذاشت اما بر موقعیت زنان تاثیر متناقضی داشت. رضاشاه، با ایجاد اصلاحاتی در زمینه آموزش زنان اعم از گسترش آموزش ایتدایی و متوسطه و ورود زنان به دانشسراها، کم کردن قدرت روحانیون به واسطه عرفی کردن دادگاه ها و دولتی کردن ثبت احوال، جلوگیری از تبعیض در مکان های عمومی، آماده کردن محیط اجتماعی برای پذیرش زنان بی حجاب، و وارد کردن زنان به بازار کار، در زمینه موقعیت زنان تغییراتی ایجاد کرد که در موارد بسیاری به نفع زنان بود. در اوایل دوره رضاشاه هنوز جنبش زنان پابرجا بود و نهادهای از قبل برجامانده به فعالیت هایی در زمینه زنان دست می زدند. اما با تثبیت قدرت رضاشاه، به تدریج موقعیت جنبش زنان متزلزل شد. رضاشاه از یک طرف با اجباری کردن کشف حجاب و ایجاد اصلاحات در زمینه های اجتماعی- اقتصادی نوید رهایی زنان را می داد. از طرف دیگر با سرکوب جنبش زنان هم راستا با سرکوب جنبش های اجتماعی دیگر، حفظ قوانین خانواده در بستری تبعیض آمیز و تایید قدرت پدرشاهی مرد در خانه، سرکوب پلیسی زنان عمدتاً سنتی برای اعمال قانون کشف حجاب اجباری، سرکوب انجمن ها، نشریات و فعالیت های مستقل زنان و ایجاد کانونی دولتی که انجمن های دیگر باید در آن حل می شدند، عملاً موجب رکود جنبش زنان و تضعیف موقعیت زنان سنتی در این دوره شد. تغییرات از بالایی که رضاشاه با اجبار اعمال کرد باعث دلسردی بسیاری از فعالان جنبش زنان شد که ابتدا با روی کار آمدن وی امید به اصلاحات در موقعیت زنان را داشتند. در واقع دوره ای که به پروسه ساخته شدن دولت - ملت در ایران معروف است به دلیل فعالیت های قهرآمیز و دیکتاتور مآبانه دولت برای ایجاد تغییرات اجتماعی عملا به ایجاد شکاف میان دولت - ملت منجر شد. در این میان از آن جا که با از میان رفتن انجمن های مستقل زنان، عملا حرکت های زنان در کانون بانوان زیر چتر دولت رفت، و همچنین به دلیل کشف حجاب اجباری که عمدتا به ضرر زنان سنتی و خانه نشین کردن آنها منجر شد، شکاف دولت - ملت به شکافی عمیق میان زنان نخبه و زنان عامه نیز منجر شد، تعمیق چنین شکافی نقش خود را بر فعالیت های زنان در دوره های بعدی نیز گذاشت. یکی از مهمترین وی‍ژگی های این دوره تلاش رضاشاه برای دولتی کردن انجمن های زنان بود. رضاشاه پس از سرکوب انجمن ها و تشکل های زنان، ‌آنها را در مجموعه ای به نام کانون بانوان زیر نظر دولت گرد آورد. اغلب کسانی که به نقد کانون بانوان پرداخته اند آن را تنها از نقطه نظر عملکرد پهلوی اول در راستای دولتی کردن ساختار فعالیت های جنبش زنان در این دوران ارزیابی کرده اند. در پی چنین نگاهی، هر دستاوردی در این دوره به شاه نسبت داده شده است و عموما نقش زنان فعالی که در کانون بانوان فعالیت داشتند و سابقه درخشانی نیز داشتند نادیده گرفته شده است. درست است که دولتی بودن کانون بانوان برای این فعالان محدودیت هایی را ایجاد می کرد و به دلیل عملکرد قهرآمیز رضاشاه، باعث شکاف عمیق فعالان زنان با دیگر زنان می شد، اما در نهایت در فضایی که اجازه فعالیت های مستقل داده نمی شد،‌ فعالان زنی که درون کانون گرد آمدند تنها راه فعالیت خود را به این طریق نبستند بلکه برعکس از طرز تلقی رضاشاه درباره آموزش زنان و برخی از اصلاحاتی که مدنظر داشت بیشترین سود را در عمل جستند. گرچه بسیاری از آنان موافق عملکرد زورمدارانه رضاشاه در زمینه رفع حجاب نبودند. در هر حال حضور این زنان در کانون بانوان که تنها امکان فعالیت آنان بود باعث شد تا در دوره بعدی بتوانند بسیاری از این فعالان به سازماندهی برخی از گروه های زنان از جمله «حزب زنان ایران» بپردازند. در کل، مهمترین ویژگی های موقعیت زنان و جنبش زنان در این دوره شامل تسلط گفتمان حجاب، دولتی شدن ساختار فعالیت های زنان، گسترش آموزش دختران به ویژه آموزش بزرگسالان، ایجاد اشتغال برای زنان طبقات متوسط و بالا، ایجاد دانشسرا و نیز راهیابی زنان به دانشگاه تهران، ایجاد اصلاحاتی در زمینه حقوق زنان در خانواده و همچنین ایجاد دادگاه های عرفی و ضرورت ثبت ازدواج و طلاق در این دادگاه ها است. منابع صدیقه دولت آبادی زبان گویای زنان محمدحسین خسروپناه فصل نامه گفت و گو شماره 38 هدف ها و مبارزه ی زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی محمدحسین خسروپناه1381 نشر پیام امروز تهران نهضت نسوان شرق غلامرضا سلامی و افسانه نجم آبادی 1384 نشر شیرازه تهران زنان روزنامه نگار پری شیخ الاسلامی 1351 مازگرافیک میرزا فتحلعلی آخوندزاده و مسئله زنان شعله آبادی نیمه دیگر شماره 17 مکتوبات کمال الدوله فتحعلی آخوندزاده نشر الکترونیک rapidshare.com نگرشی بر زن و جنسیت در دوران مشروطه ژانت آفاری و دیگران 1378 کانون پژوهش تاریخ زنان ایران ایندیانا جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران(دوره ی پهلوی اول)فاطمه صادقی 1384نشر قصیده سرا و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان مشارکت سیاسی زنان، موانع و امکانات مهرانگیز کار1379 روشنگران و مطالعات زنان داد بی داد نخستین زندان زنان سیاسی،ویدا حاجبی تبریزی 1383 بازتاب نگار انجمن های نیمه سری زنان در مشروطه ژانت آفاری زن ایرانی: از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید بدر الملوک بامداد 1348 نشر ابن سینا فرهنگ مردم سید علی میرنیا 1369 نشر پارسا زنان زیر سایه پدر خوانده ها نوشین احمدی خراسانی1384 نشر توسعه خدیجه افضل وزیری دختر بی بی خانم استرآبادی مهرانگیز فلاح 1385 نشر شیرازه جنبش یک میلیون امضا: روایتی از درون نوشین احمدی خراسانی 1386 ناشر:مؤلف نشریه داخلی مدرسه ی زنان زنگ اول خرداد 1387 خواب آشفته خیابان روایت های خارج از تاریخ(از خرداد 1384 تا خرداد 1387) چاپ خرداد 1387 نشر زیرزمینی نامه ی زن شماره 5 آلبوم همبستگی 22 خرداد خرداد 1385 زن دخت:پیشاهنگ نهضت آزادی بانوان ایران طلعت بصاری 1345 کتابخانه طهوری انجمن های سری در انقلاب مشروطه ی ایران اسماعیل رامتین انتشارات جاویدان تاریخ انقلاب مشروطه مهدی ملکزاده انتشارات ابن سینا ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان 1377 نشر نی زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی میترا مهرآبادی 1379 نشر آفرینش کارنامه ی زنان کارای ایران پوران فرخزاد 1374 نشر قطره انقلاب برای زنان مجله ی زمانه شماره 48 محمدرضا عیوضی فمینیسم نیازی به بومی شدن ندارد گفت و گو با فاطمه صادقی روزنامه اعتماد 27 شهریور 1381 جایگاه زنان در جنبش مشروطیت روزنامه همشهری 31 شهریور 1379 مریم فتحی www.nasour.net sociology of iran.com www. www.roshangari.net fa.wikipedia.org/wiki/ fa.wikipedia.org/wiki/ www.sign4change.info/spip.php?article4834 www.dw-world.de/dw/article/0,,3179762,00.html ir-frauenbewegung.blogspot.com/.../blog-post_30.html www.womeniniran.com/ www.irwomen.com/spip.php?article221 asre-nou.net/php/view.php?objnr=511 www1.voanews.com/.../a-31-2009-08-06-voa3-62495882.html icwomen.ir/maghalat/faminism/9.doc www.zanan.co.ir/culture/000059.html www.8mars.com/jonbesh/hejab-shadi%20saadar.htm hra-iran.net/index.php?option...id... www.iisg.nl/meca/dowlatabadi-fa.php www1.voanews.com/.../a-31-2009-08-06-voa3-62495882.html منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

از رکن دوم تا ساواک: خاطرات سرلشکر حسن علوی‌کیا

مجید رهبانی فضای نامحدود وِب مجالی فراخ و همگانی فراهم ساخته تا هرکس هرچه می‌خواهد بگوید و بنویسد. اما در میان انبوه حرّافی‌های اغلب بی‌مقدار، به شمار نه چندان کمی از شرح‌حال‌نویسی و خاطرات‌گوییِ کسانی بر می‌خوریم که هر یک به مناسبتی و در موردی ـ از سیاست و قضاء و اقتصاد گرفته تا فرهنگ و هنر و ورزش... در دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران تأثیرگذار بوده‌اند. این زندگینامه‌ها و خاطرات صورت‌های متفاوتی دارند. برخی در چارچوب طرح‌های «تاریخ شفاهی» بیان شده‌اند و به صورت متن، صدا و یا هردو در دسترس‌اند. برخی سرگذشت‌های خودنوشته‌اند. شماری هم در قالب داستان یا با نام مستعار، گوشه‌ای از تجارب زندگی خود را ثبت کرده‌اند. طبیعی است که در برابر این مطالب، همانند خاطرات چاپ شدة رجال سیاسی و ... باید احتیاط را از دست نداد: هر ادعایی را درست ندانست مگر آن‌که در منابع معتبر تأیید آن‌ یافته شود؛ و به هر پرده‌پوشی و حاشا‌کردنی توجه داشت که گویای بسیاری چیزهاست. البته در این گونه مطالب هم اغلب افراد خود را در «مرکز عالم» می‌بینند و ادعاهای گزاف می‌کنند که بر خوانندة اهل فن مخفی نمی‌ماند. اما به رغم همة ایرادها، وجود همین مطالب پراکنده هم بسیار مغتنم است، و اگر ابزارهای ارتباطی امروز نبود، اکثر آن‌ها هرگز در دسترس قرار نمی‌گرفت و بخشی از تاریخ آشکار نمی‌شد.از این پس می‌کوشیم در هر شماره نکات جالب و مهم یکی از این سرگذشت‌ها و خاطرات را به اجمال و در یک مقاله به نظر خوانندگان برسانیم. همین‌جا یادآور ‌شویم که در تقدم و تأخر کسان و معرفی‌ سرگذشت‌ها ترتیب و منظور خاصی در بین نیست. حسن علوی‌کیا به سال 1291 در همدان به دنیا آمد. دورة ابتدایی و متوسطه را در همدان و اصفهان و مدرسة سن‌لویی تهران گذراند. در 1311 وارد دانشکدة افسری و در 1313 با درجة ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد. او لیسانس حقوق داشت و در اوایل دولت دکتر محمد مصدق ریاست شعبة تجسس رکن دوم ستاد ارتش را عهده‌دار بود. به ظنّ ارتباط با دربار و ... از این سمت برکنار شد و سرهنگ حسینقلی سررشته جانشین وی شد. در شماری از منابع نام علوی‌کیا جزء افسران مرتبط با کودتای 28 مرداد آمده است. در سال 1335 با درجة سرتیپی از ارتش به ساواک پیوست و معاون امنیت داخلی تیمور بختیار، اولین رئیس ساواک شد. در دورة ریاست تیمسار حسن پاکروان تا قائم مقامی ساواک ارتقاء یافت و در همین سمت بود که به دستور شاه از ایران رانده شد و به عنوان رئیس ساواک اروپا به آلمان اعزام گردید. وی پس از ماجرای تظاهرات دانشجویان ایرانی و آلمانی در برلین غربی علیه سفر شاه به آلمان از کار برکنار و در 1346 بازنشسته شد. با سرلشکر حسن علوی‌کیا دو گفت‌و‌گو، هر دو در مارس 1983 و در شهر پاریس انجام شده است. در یکی، پرسشگر حبیب لاجوری، مدیر طرح تاریخ شفاهی دانشگاه‌‌ هاروارد است و در دیگری، دکتر اکبر اعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران. گفت‌وگوی دوم در چارچوب برنامة تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران انجام شده است. این دو گفت‌و‌گو از نظر موضوع و محتوای بحث‌‌ها شباهت بسیاری دارند. ولی گفت‌وگوی دوم مفصل‌تر است، به دوران کودکی علوی‌کیا و زندگی شخصی او نیز می‌پردازد و در مواردی، پرسشگر موشکافی و ریزبینی بیشتری از خود نشان داده است. تأکید گفت‌و‌گوی نخست بیشتر بر سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، چگونگی تأسیس و عملکرد آن است. در گفت‌و‌گوی دوم، به پیشینة نظامی علوی‌کیا در سال‌های پیش از تشکیل ساواک هم پرداخته شده است و به‌ویژه پرسشگر به ماجراهای کشف شبکة مخفی حزب تودة ایران و سازمان نظامیان آن علاقه نشان داده است. این معرفی سعی دارد به اجمال نکات با اهمیت و جالب هر دو گفت‌و‌گو را عرضه کند. از دوران کودکی و تحصیل در دبیرستان و دانشکدة افسری که بگذریم، نخستین سمت مهم علوی‌کیا، ریاست دایرة تجسس رکن دوم ستاد ارتش در فاصلة سال‌های 1328 تا 1330 است. وی در این سمت به طور مستقیم درگیر مسائل اطلاعاتی و امنیتی شد. در دومین کابینة دکتر مصدق و هنگامی که محمود بهارمست ریاست ستاد ارتش را داشت، از این سمت بر کنار و به عنوان رئیس دادگاه تجدید نظر نظامی به تبریز اعزام شد. ظاهراً دکتر مصدق اعتقاد داشت که علوی‌کیا روابطی با انگلیسی‌ها دارد. جانشین وی، سرهنگ حسینقلی سررشته بود . علوی‌کیا در فردای کودتا ( روز 29 مرداد 32) به تهران فراخوانده شد و معاونت رکن دوم ستاد ارتش را عهده‌دار گردید. رئیس جدید رکن دو، تیمسار حسن پاکروان بود که پیش از کودتا، در مقام وابستة نظامی سفارت ایران، در پاکستان به سر می‌برد. علوی‌کیا دربارة پیشینة فعالیت‌های اطلاعاتی و امنیتی در ایران توضیحاتی می‌دهد. در زمان رضاشاه فعالیت‌های اطلاعات، ضد اطلاعات و ضدجاسوسی منحصراً در شهربانی انجام می‌شده است. پس از شهریور 20، علاوه بر شهربانی، رکن دوم ارتش و ژاندارمری هم به کارهای ضداطلاعات و ضدجاسوسی پرداختند. در بین این سه ارگان، رکن دو (با دوایر مختلفی که تشکیل داده بود: دایرة اطلاعات داخلی، دایرة ضدجاسوسی و...) فعالیت مؤثری داشت. تا پیش از 28 مرداد 1332 برای هر یک از احزاب سیاسی فعال کشور مانند حزب تودة ایران، جبهة ملّی ایران، سومکا و... پرونده‌هایی در رکن دو تشکیل شده بود. وی همچنین از دو د‌سته‌بندی شبه‌اطلاعاتی و غیررسمی در آن سال‌ها نام می‌برد: گروه موسوم به «کوک» که سپهبد حاجعلی‌کیا تشکیل داده بود و فعالیت‌اش در آغاز بیشتر در حوزة شمال ایران و به‌ویژه مازندران متمرکز بود. هدف‌ این گروه جمع‌آوری اطلاعات و مقابله با فعالیت‌های روس‌ها و عوامل متحدان داخلی‌شان بود. اعضای این گروه به طور عمده از امیران و افسران ارتش بودند و برای پذیرش عضو نیز به تقلید از فراماسون‌ها، آدابی ابداع کرده بودند. گروه دوم، منتسب به دکتر سیدحسن امامی (امام جمعة تهران) بود که توجه ویژه‌ای به اطلاعات مربوط به روحانیون و بازاریان داشت. ظاهراً هر دو محفل تا سال‌ها بعد از تشکیل ساواک هم باقی مانده بودند و افراد سرشناس و وابستگان به حکومت وقت در آن‌ها عضویت داشتند. اما گذشته از این محفل‌های غیررسمی که احتمالاً بیش از این دو نیز بوده‌اند، فعالیت متمرکز اطلاعاتی را سه ارگان پیش‌گفته، یعنی رکن دوم ستاد ارتش و ژاندارمری، و اطلاعات شهربانی برعهده داشتند. علوی‌کیا توضیح می‌دهد که حتی پیش از 28 مرداد 32 نیز رئیس رکن دوم ستاد ارتش موظف بود که دوبار در هفته، شخصاً گزارش کار تشکیلات خود را به شاه تقدیم کند. تنها در مواردی که شاه لازم می‌دانست، برخی از اطلاعات آن گزارش‌ها به اطلاع نخست‌وزیر می‌رسید. حتی رئیس ستاد ارتش هم از مضمون گزارش‌های رئیس رکن دو ـ که قاعدتاً مقام زیردست‌اش بود ـ خبر نداشت. اعضای رکن دو را مستشاران امریکایی آموزش می‌دادند. علوی‌کیا تعدد مراکز اطلاعاتی و تداخل فعالیت‌های آن‌ها را و همچنین ضد و نقیض بودن گزارش‌هایی که برای پادشاه تهیه می‌کردند، به علاوة رقابت پنهانی‌ای که بین آن‌ها وجود داشت و حتی به بدگویی از هم می‌انجامید زمینه‌ساز تشکیل ساواک می‌داند. او در ضمن بر توصیة انگلیسی‌‌ها و امریکایی‌ها به تشکیل یک سازمان واحد امنیتی نیز تأکید می‌کند. در زمستان سال 1335 قانون تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به تصویب مجلس شورای ملّی می‌رسد. شاه تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران را به عنوان اولین رئیس ساواک برمی‌گزیند. علوی‌کیا این انتخاب را هم به دور از تأثیر قدرت‌های غربی نمی‌داند و یادآور می‌شود که در آغاز سرلشکر ولی‌الله قره‌نی نامزد احراز این سمت شده بود. دو سرهنگِ معاونِ اصلی بختیار را هم خود شاه تعیین می‌کند: پاکروان برای اطلاعات خارجی و علوی‌کیا برای امنیّت داخلی. علوی‌کیا توضیح می‌دهد که طبق قانون تأسیس ساواک، وظیفة این سازمان صرفاً جمع‌آوری اطلاعات و فعالیت ضداطلاعات و ضدجاسوسی بوده است، نه امور اجرایی. یعنی در صورت نیاز به بازداشت کسی، باید از دادستان اجازه گرفته می‌شد و شهربانی او را دستگیر می‌کرد. او شکل سازمانی ساواک را بی‌شباهت به سازمان اطلاعاتی ترکیه نمی‌داند که چند سالی پیش‌تر تأسیس شده بود و برخلاف اغلب کشورهای غربی، در آن دو بخشِ امنیت داخلی و اطلاعات خارجی در یک ‌جا متمرکز بود. در تهیة طرح سازمان و شرح وظایف ادارات مختلف آن، مستشاران امریکایی شرکت داشتند و در همة امور نظر می‌دادند. بیشترین مشورت را فردی به نام ژیرو ‌داده است؛ مأمور عالی‌رتبة اطلاعاتیِ فرانسوی‌تباری که در جنگ کره یک دست و یک پای خود را از دست داده بود. اما نیروی انسانی این سازمان جدیدالتأسیس چگونه فراهم آمد؟ عدّه‌ای از افسران فرمانداری نظامی، رکن دوم ستاد ارتش و شهربانی عناصر اولیة ساواک را تشکیل دادند. در آن زمان، علوی‌کیا خود معاون رکن دو بوده است. قرار بود که اطلاعات شهربانی همة پرونده‌هایش را به ساواک منتقل کند و رکن دوم ستاد ارتش نیز تمام پرونده‌های غیرنظامی‌اش را. اما شهربانی از انتقال کامل پرونده‌های دایرة اطلاعات خود سر باز می‌زند. ولی رکن دو تمام پرونده‌های مربوط را به ساواک منتقل می‌‌سازد. تشکیلات ساواک در آغاز شامل هشت اداره بود: ادارة یکم: امور اداری؛ ادارة دوم: جمع‌آوری اطلاعات خارجی؛ ادارة سوم: امنیّت داخلی؛ ادارة چهارم: حفاظت داخلی ساواک (در این اداره «کمیسیون حفاظت» با حضور معاونان بخش حفاظت وزارتخانه‌ها تشکیل می‌شد که مسئول حفاظت داخلی ادارات بود.)؛ ادارة پنجم: ادارة فنّی (مسئول تدارک وسایل مورد استفاده و امکانات جعل مدارک و...)؛ ادارة ششم: امور مالی؛ ادارة هفتم: بررسی اطلاعات خارجی؛ ادارة هشتم: ضدجاسوسی. بعداً ادارة دیگری (ادارة نهم) به این جمع اضافه شد که مرکز اسناد بود. وظیفة این اداره گردآوری سوابق شخصی افراد و پاسخگویی به استعلام وزارتخانه‌ها و دوایر دولتی بود. ادارة آموزش نیز که در آغاز وظایف آن را ادارة اول برعهده داشت، بعدها به طور مجزا تشکیل شد. تشکیلات شهرستان‌های ساواک زیرنظر ادارة سوم و ابتدا در مراکز استان‌ها برپا شد و به‌تدریج به شهرهای کوچک گسترش یافت. نمایندگی خارج نیز ابتدا به صورت محدود در آلمان تأسیس شد و هدف آن در وهلة اول، نظارت بر دانشجویان ایرانی مقیم خارج بود. به‌تدریج نمایندگی‌های دیگری در فرانسه، ایتالیا و انگلیس ایجاد شد. نمایندگی‌های خارج زیرنظر ادارة دوم فعالیت می‌کردند ولی بعدها مأموران ادارة سوم کنترل آن‌ها را به عهده گرفتند (به خاطر درگیرشدن با فعالیت دانشجویان و سازمان‌های سیاسی خارج کشور). علوی‌کیا توضیح می‌دهد که ساواک در ابتدای کار، کارمند غیرنظامی نداشته‌است. ولی برنامه‌شان این بود که بخش عمدة کارمندان غیرنظامی باشند، مگر در جاهایی که با اطلاعات نظامی سروکار دارند. در انتخاب افسران هم دقت می‌شد کسانی را به ساواک نیاورند که سابقة برخورد و درگیری با مردم ــ برای مثال در فرمانداری نظامی ــ را داشته‌اند. او نپیوستن سرهنگ مبصّر و سرهنگ امجدی به ساواک در ابتدای کار آن سازمان را ناشی از همین امر می‌داند (البته سرهنگ مبصّر هیچ‌گاه به ساواک نپیوست). قرار شد که افسران از لباس نظامی استفاده نکنند و در ضمن، کار در ساواک تمام وقت باشد، به صورتی که امکان اشتغال به کار دیگری را نیابند. او تیمور بختیار را یک خان‌زادة دست و دل‌باز و در ضمن جاه‌طلب معرفی می‌کند که برای از بین بردن دشمنان‌اش از هیچ کاری اِبا نداشت. با این حال، او را افسری شجاع و جسور نیز می‌نامد که در وقایع آذربایجان (25 – 1324) و رفع غائلة فرقة دموکرات از خود وطن‌پرستی و رشادت بسیاری نشان داده بود. او را در مدیریت ساواک آدمی منطقی و معقول می‌داند که نسبت به زیردستانش باگذشت و ملاحظه‌کار بود. همچنین از درخشش بختیار در جلسات کنفرانس‌های سه‌جانبه‌ای می‌گوید که بین سازمان‌های اطلاعاتی ایران، ترکیه و اسرائیل برگزار می‌شد. او می‌گوید بختیار تا زمانی که بر سر کار بود به پادشاه وفادار ماند. او از اظهارنظر صریح دربارة اتهامات سوءاستفادة مالی بختیار از قدرت‌ طفره می‌رود؛ اتهاماتی که البته متوجه شخص علوی‌کیا در مقام معاون و دوست نزدیک بختیار نیز هست. با این حال، او به طور ضمنی برخی از موارد کسب انتفاع از موقعیت را تأیید می‌کند. علوی‌کیا از جذب افراد تحصیلکردة خارج و کارشناسانی چون دکتر عالیخانی به ساواک می‌گوید. عالیخانی در ادارة دوم به کار پرداخت و وظیفه‌اش گردآوری اطلاعات دربارة اقتصاد جهانی و تحلیل آن‌ها بود. بعدها که امکان ترقی را در ساواک ناممکن دید، از آن‌جا استعفا کرد و به شرکت نفت رفت. او اطمینان می‌دهد که پس از خروج افرادی چون عالیخانی، ارتباط آن‌ها با ساواک کاملاً قطع می‌شد و صرفاً ممکن بود با آن‌ها روابطی دوستانه و در حدّ کسب مشورت حفظ شود. به عبارت دیگر، تبدیل شدن کارمند سابق به «منبع»ی که در مقابل مشاوره‌‌های خود پولی هم دریافت نمی‌کند. او تعداد کل کارمندان ساواک را در آخرین سال خدمت خود در ایران 1500 تا 1700 نفر می‌داند و تعداد منابع را در داخل و خارج از کشور 300 نفر. در پاسخ به اظهار تعجب پرسشگر که پس منابع هزاران نفر نبودند، توضیح می‌دهد که چون درگزارش‌های ساواک مأخذ هر اطلاعی به عنوان «منبع» ذکر می‌شده، بعد از انقلاب هرکسی که نامش در این گزارش‌ها دیده شده، «منبع» رسمی ساواک فرض شده است و این حتی باعث دردسر هزاران نفر شده که روح‌شان هم خبر نداشته اطلاعات‌شان در اختیار ساواک قرار می‌گیرد. وی همچنین تعداد کل اعضای ساواک در سال آخر حکومت پهلوی را نیز 3700 نفر برآورد می‌کند. او بیشترین بودجة سالانة ساواک در دوران ریاست تیمور بختیار را 38 میلیون تومان اعلام می‌کند که در ردیف بودجة نخست‌وزیری قرار داشته است. ادارة سوم بزرگ‌ترین ادارة ساواک بود که مسئولیت امنیت داخلی را داشت. علوی‌کیا پرویز ثابتی را در زمرة افرادی معرفی می‌کند که در سال اول تأسیس ساواک به عنوان کارمند عادی استخدام شدند. ثابتی نظامی نبود و با مدرک لیسانس حقوق به استخدام ساوک درآمد. بعدها رئیس بخش شد و سپس رئیس اداره، و دردوران ریاست تیمسار ناصر مقدم به معاونت ساواک هم رسید. اولین رئیس ادارة کل سوم، سرتیپ ماهوتیان بود و پس از او تیمسار صمدیان‌پور (بعدها رئیس شهربانی کل کشور) عهده‌دار این سمت شد. علوی‌کیا نظر مثبتی به پرویز ثابتی ندارد. اگرچه او را فرد باهوشی می‌داند، ولی برای تصدی سمت معاونت ساواک مناسب نمی‌شمرَد. همچنین در همین مورد به لزوم توجه به پیشینة خانوادگی افراد در استخدام برای ساواک و نیز انتصاب آنان به مدیریت‌های عالی سازمان توجه می‌دهد و معتقد است چنین ملاحظه‌ای در مورد پرویز ثابتی به عمل نیامده است. او اشاره‌ای به بهایی بودن خانوادة ثابتی نمی‌کند ولی پیشینة شغلی پدرش (نفت‌فروشی در سمنان و سپس بقالی در تهران) را کافی می‌داند تا چنان سمت مهمی به وی واگذار نشود. غرور و قدرت‌طلبی، دخالت و نفوذ در دیگر وزارتخانه‌ها، و بعدها سوء‌استفادة مالی را به عنوان نقاط منفی شخصیت او ذکر می‌کند. علوی‌کیا از ملاقاتی با ثابتی در بحبوجة انقلاب در خانة سرتیپ هاشمی می‌گوید و طرح این پرسش از او که برای وضعیتی که در کشور به وجود آمده چه برنامه‌ای دارد. ولی ظاهراً ثابتی برنامه‌ای ندارد. او تنها می‌گوید اگر شاه اجازه دهد، ظرف 48 ساعت از تمام عوامل مؤثر روحانیون مخالف رژیم «قطع دست» می‌شود. ثابتی اطمینان می‌دهد که این کار را به آسانی می‌تواند انجام دهد و هیچ مشکلی هم به وجود نخواهد آمد. اما علوی‌کیا مسئلة انقلاب را بسیار عمیق‌تر و پیچیده‌تر از آن می‌داند که با چنین اقدامی قابل رفع باشد. دکتر اکبر اعتماد که طرف پرسشگر در گفت‌و‌گو با علوی‌کیاست، دربارة ثابتی نظر مشابهی ابراز می‌کند و او را به خاطر پرونده‌سازی برای مسئولان و متصدیان امور، یکی از عوامل مؤثر در سقوط نظام پهلوی به شمار می‌آورد. او ساواک را به خاطر دخالت در دستگاه‌های دولتی و درگیری با مدیران آن‌ها و از سوی دیگر درگیرشدن با مردم، در ایجاد نارضایتی عمومیِ منجر به انقلاب مسئول می‌داند. علوی‌کیا در مورد علّت تشکیل «دفتر ویژه» نیز توضیح می‌دهد و آن را باز هم ناشی از تعدد و تفاوت گزارش‌های اطلاعاتی شهربانی، ادارة دوم ستاد بزرگ و ساواک می‌داند. دستگاه‌های اطلاعاتی خارجی به شاه توصیه می‌کنند که مرکزی را تشکیل دهد که مطالب ارسالی از نهادهای اطلاعاتی در آن جمع شود و براساس آن‌ها گزارش‌هایی تهیه شود و در اختیار او قرار گیرد. دفتر ویژه بر این اساس دایر شد و علوی‌کیا می‌گوید در ابتدا صحبت از ریاست خود وی بر این دفتر به میان آمد، ولی بعد شاه تیمسار حسین فردوست را انتخاب می‌کند. ساواک در سال 1335 تشکیل شده بود و دفتر ویژه در سال 1338. تمام گزارش‌ها، به‌جز گزارش‌های به کلّی سرّی به این دفتر سپرده می‌شد. گزارش‌های به کلّّی سرّی هم به‌طور مستقیم توسط رؤسای نهادهای اطلاعاتی به شاه داده می‌شد . در دفتر ویژه هر هفته جلسة «کمیسیون امنیّت» تشکیل می‌شد که در آن رئیس یا قائم مقام ساواک، رئیس شهربانی، رئیس ادارة دوم ستاد ارتش، و رئیس ادارة دوم ژاندارمی شرکت می‌کردند. بعدها فردوست با حفظ سمت، قائم مقام ساواک هم شد و همزمان در دو سمت حساس و مهم قرار گرفت؛ صبح در ساواک خدمت می‌کرد و بعد از ظهر در دفتر ویژه. در همین دوره او برخی از افسران ساواک مانند مقدم و صمدیان‌پور را به دفتر ویژه برد. علوی‌کیا اشاره می‌کند که از همین طریق و با اِعمال نفوذ فردوست، بعدها این دو به ریاست ساواک و شهربانی رسیدند. بعدتر فردوست ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی را نیز عهده‌دار شد، ولی همچنان ریاست دفتر ویژه را نیز حفظ کرد. علوی‌کیا از حلقة دوستان نزدیک فردوست یاد می‌کند که با او صمیمی و نسبت به وی وفادار بودند؛ از جملة آن‌ها تیمسار مقدم و تیمسار قره‌باغی را نام می‌برد. علوی‌کیا در این گفت‌وگوها دربارة برخی از دوستان و همکاران و رقبایش قضاوت‌هایی دارد. ولی به‌جز در مورد دو سه نفر، اکثر قضاوت‌هایش با اعتدال همراه است. گذشته از نظری که در مورد تیمور بختیار می‌دهد، از دوست دیگرش تیمسار حسن پاکروان به عنوان مردی توانا و «انسان» و «محقق» نام می‌برد که بسیار وطن‌پرست بود و در دورة ریاست‌اش بر ساواک مخالف شکنجه و اِعمال فشار در بازجویی‌ها. اگرچه انکار نمی‌کند که چنین اعمالی همواره در ساواک رواج داشته است، ولی میزان آن را قابل مقایسه با دورة ریاست نعمت‌الله نصیری نمی‌داند. او همچنین اِعمال نفوذ ساواک در کارهای سایر دستگاه‌های کشوری را در دورة پاکروان در کمترین حدّ ممکن معرفی می‌کند‌؛ امری که بعدها کاملاً برعکس می‌شود. او نصیری را آدمی بسیار ساده‌ می‌داند که به هیچ وجه شایستگی ریاست بر تشکیلاتی مانند ساواک را نداشت. به زعم او نصیری فردی بی‌اطلاع و فاقد تحصیلات کافی بود که به‌راحتی تحت تأثیر این و آن قرار می‌گرفت. او تنها دلیل 14 سال ریاست نصیری بر ساواک را اطمینان کامل شاه به وی می‌داند. درباره تیمسار ناصرمقدم می‌گوید که او تحصیلات قضایی داشته، سال‌ها در دادرسی ارتش کار کرده، و در ادارة دوم ستاد ارتش و ساواک هم با مسائل اطلاعاتی آشنا شده بود. اما وی را نه یک «آدم قوی» می‌داند و نه «خیلی باهوش». او را در مجموع مدیر بسیار ضعیفی معرفی می‌کند و علت رفتارش در روزهای آخر ریاست بر ساواک را در همین نکته می‌بیند. امری که در نهایت به قیمت جانش تمام شد. فردوست را آدمی «خاص» معرفی می‌کند که هیچ وقت کاملاً خود را نشان نمی‌داد. حتی از قول کارمندانش می‌گوید که او دستوراتش را با مداد می‌نوشت تا بعد در صورت لزوم بتواند آن‌ها را پاک کند! او فردوست را هم فرد باهوشی نمی‌داند، ولی در مواردی بسیار باانصاف می‌خوانَد و البته «صددرصد مورد اطمینان شاه». کسی که حتی از نصیری هم بیشتر مورد اعتماد بود. از ملاقاتی با فردوست پس از خاتمة خدمتش در اروپا و بازگشت به ایران حکایت می‌کند. فردوست از علوی‌کیا می‌پرسد که چرا به ایران برگشته است و در برابر اظهار تعجب وی می‌گوید: اگر من به جای تو بودم در اروپا می‌ماندم و برنمی‌گشتم! در مورد تیمسار ولی‌الله قره‌نی می‌گوید که سال‌های مدید با او دوست بوده و او را یکی از بهترین افسران ارتش می‌شمارد. او ماجرای موسوم به «کودتای قره‌نی» را بیشتر حاصل پرونده‌سازی سپهبد حاجعلی کیا می‌داند که در آن زمان رئیس ادارة دوم ستاد ارتش بوده و با قره‌نی هم‌چشمی داشت. او سپهبدکیا را که در دوران مصدق به همراه عدّه‌ای دیگر از افسران بازنشسته شد و بعد از کودتا به خدمت بازگردانده شد، فردی توطئه‌چین و دسیسه‌گر می‌خواند که ضمن کار نظامی، دستی هم در تجارت داشته است. سپهبدکیا در جریان دستگیری‌های جنجالی برخی از رجال در دولت دکتر علی امینی بازداشت شد. علوی‌کیا در پاسخ پرسشی دربارة کارهای شاخص دورة حضور وی در ساواک، از اجرای طرح حمایت از ملامصطفی بارزانی در عراق می‌گوید و نیز دستگیری و اخراج کوزنتسف، یکی از مأموران کا. گ. ب در تهران که کوشیده بود یک استوار نیروی هوایی را به همکاری وا دارد. از دستگیری خسرو روزبه، عضو برجستة سازمان نظامیان حزب توده در اوایل کار ساواک نیز یاد می‌کند . او تأیید می‌کند که رکن دوم ارتش از سال‌ها قبل می‌دانسته است که حزب توده تشکیلاتی در ارتش به وجود آورده است. در همین ارتباط از سابقة کشف یکی از مراکز سازمان نظامی حزب در سال 1330 خبر می‌دهد و این که در آغاز به اهمیت آن مکان پی نبرده‌اند‌. مقداری از مدارک به دست آمده به سرهنگ فضل‌اللهی، نمایندة دادستان ارتش، تحویل می‌گردد که بعدها معلوم می‌شود خود از اعضای سازمان نظامیان حزب توده است. او اطلاعاتی درباره یکی از منابع خبرچین خود در داخل تشکیلات مخفی حزب توده می‌دهد: داریوش غفاری (فرزند سرهنگ غفاری) که مدتی بعد خیانتش آشکار می‌شود و توسط گروه روزبه به قتل می رسد. علوی‌کیا می‌گوید سازمان افسران کشف و منهدم شد ولی کمّ و کیف سازمان گروهبان‌ها هیچ وقت روشن نشد. هنگامی که تشکیلات افسران گرفتارشد، این سازمان را برهم زدند و اعضای آن را بین حوزه‌های حزبی پخش کردند. عدّه‌ای از این افراد البته به دام افتادند، ولی کلّ تشکیلات‌شان کشف نشد. اعضای آن تشکل هم به قول علوی‌کیا، به‌تدریج با بهبود وضع زندگی‌شان، حزب توده و شعارهایش را فراموش کردند. با این حال، علوی‌کیا در اظهار نظری عجیب می‌گوید که به اعتقاد او عدّه‌ای از همین گروهبان‌ها «خودشان را حفظ کردند و ماندند» و بیست و چند سال بعد، در جریان‌های منتهی به انقلاب 1357 نقش ایفا کردند! علوی‌کیا در توضیح دلایل عزل و نصب‌ها در ساواک هم بیشتر از عوامل غیرکاری نام می‌برد. برای مثال علت برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک را در سفری می‌داند که به اتفاق دکتر عالیخانی به امریکا می‌رود. در ایران شایع می‌شود که بختیار به مدت دو ساعت به تنهایی با رئیس جمهور وقت امریکا، جان اف. کندی گفت‌وگو کرده است و همین باعث سوءظن شاه می‌شود و تصمیم می‌گیرد رؤسای ساواک، شهربانی و ادارة دوم را همزمان عوض کند. اخراج بختیار از کشور و سپس مخالفت او با شاه را هم بیشتر ناشی از تحریکات دیگران می‌داند. علوی‌کیا معتقد است که در طول دورة اقامت بختیار در خارج کشور (در سوئیس و سپس بیروت و بغداد) وی کاملاً تحت نظر و کنترل اطلاعاتی عوامل ساواک بوده و هیچ اقدام یا ارتباط او با سران عشایر یا مخالفان رژیم شاه از دید آن‌ها پنهان نمانده است. حتی خدمتکار و رانندة او را هم ساواک در کنارش کاشته بود و دست آخر، وی به ضرب گلولة همان راننده به قتل رسید. علوی‌کیا این میزان اعتماد تیمور بختیار به اطرافیانش را برای کسی که سال‌ها تجربة کار امنیتی داشته و رئیس ساواک بوده، عجیب می‌داند. علوی‌کیا برکناری خود از قائم مقامی ساواک (در زمان ریاست پاکروان) و اعزام به آلمان در مقام رئیس دفتر ساواک در اروپا را هم ناشی از سوءتفاهم شاه یا سعایت دیگران می‌داند. دلیل برکناری او چنین عنوان شد که «خیلی با امریکایی‌ها ارتباط دارد و نزدیک است» و ضمناً عوامل بازمانده از دورة بختیار را حفظ می‌کند. وی این سخنان را از جانب دشمنانش در ادارة دوم ستاد ارتش یا دفتر ویژه می‌داند، ولی روابط نزدیک با امریکایی‌ها را تکذیب نمی‌کند و آن را صرفاً دوستی نزدیک با برخی مستشاران نظامی تا حدّ مراودة خانوادگی ـ و البته در آغاز به دستور مستقیم شخص شاه ـ توصیف می‌کند. با این حال چنین پیداست که شاه به روابط وسیع وی با خارجی‌ها مشکوک بوده است. علوی‌کیا کل تشکیلات ساواک در اروپا را در دورة مأمور‌یت آلمان خود بسیار محدود و شامل ده تا پانزده کارمند می‌داند که بعدها گسترش یافته است. وظیفة این تشکیلات، تهیة گزارش‌های سیاسی و اقتصادی از تحولات اروپا و همچنین زیر نظرگرفتن فعالیت‌های مخالفان رژیم شاه و دانشجویان ایرانی بوده است. دفتر آلمان تنها پنج کارمند داشته و خود علوی‌کیا دائماً به شهرهای اروپایی سفر می‌کرده و با رؤسای دوایر اطلاعاتی کشورهای مختلف به گفت‌و‌گو می‌پرداخته است. وی از مذاکره با برخی از سردسته‌های مخالفان شاه در اروپا یاد می‌کند و نیز شماری اقدامات مصالحه‌جویانة خود: راضی‌کردن شاه به تمدید گذرنامة شماری از مخالفان ساکن اروپا، یا تلاش برای مذاکره با دانشجویان مخالف رژیم و ... . او مدعی است که طی سه جلسه با کورش لاشائی، از رهبران سازمان انقلابی، در مونیخ گفت‌و‌گو کرده است، ولی در مورد تاریخ و مضمون این گفت‌و‌گوها توضیح بیشتری نمی‌دهد. او خود را فردی معتقد به مذاکره و گفت‌و‌گو معرفی می‌کند. می‌گوید در میان مخالفان رژیم شاه هم افراد وطن‌پرستی بودند که حرف‌هایشان منطقی و درست بود و باید شنیده می‌شد. از گذشتة خود یاد می‌کند که بعد از کودتای 28 مرداد 32 جلسات مرتبی با فرهنگیان داشته و با آن‌ها به گفت‌و‌گو پرداخته است و نقش مؤثری در خنثی‌کردن فعالیت‌های حزب توده ایفا کرده که در آن زمان مهم‌ترین پایگاه خود را در میان فرهنگیان و معلمان تشکیل داده بود. او خود را مبتکر برنامة «تنفرنامه‌نویسی» معرفی می‌کند و این روش را تنها راه ممکن برای حل معضل افرادی می‌داند که زمانی در حزب توده فعالیت داشته‌اند. با این ابراز انزجار کتبی، افراد بسیاری ‌توانستند از تعقیب جزایی برهند و به کار و زندگی عادی خود بازگردند. بازنشستگی و خاتمة خدمت علوی‌کیا به سفرشاه به آلمان در بهار 1967 باز می‌گردد. مسافرتی که با تظاهرات پرجوش و خروش دانشجویان ایرانی و گروهی از جوانان آلمانی مواجه شد و به درگیری شدید تظاهرکنندگان با پلیس آلمان و در نهایت کشته‌شدن یک جوان آلمانی انجامید. ماجرایی که از نقاط آغازین حرکت‌هایی است که به «جنبش دانشجویی» در اروپا معروف است. علوی‌کیا که توصیه کرده بود شاه به برلین غربی نرود، از دلایل خود می‌گوید و این که سفیر وقت ایران به اصرار آلمانی‌ها دیدار از آن شهر را در برنامة سفر شاه گنجاند. او مسئولان اصلی وقایع پیش آمده را از یک سو بهمن نیرومند از رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایران و یارانش می‌داند و از سوی دیگر پرویز خوانساری و «چماق‌داران»ی که با خود آورده بود تا به نفع شاه تظاهرات کنند و با دانشجویان مخالف درگیر شوند. او شائبة دخالت تیمور بختیار و ارتباط او با کنفدراسیون دانشجویان را نیز مطرح می‌کند، ولی آن را تأیید نمی‌کند. همان‌گونه که وقایع 15 خرداد 42 باعث برکناری پاکروان از ریاست ساواک شد، تظاهرات دانشجویان ایرانی در برلین نیز به برکناری علوی‌کیا از ریاست ساواک اروپا انجامید. او از دوران اقامت خود در اروپا نیز ماجراهایی را تعریف کرده است. یک ماجرای عجیب، واسطه‌گری شاه برای فروش غیررسمی سلاح‌های آلمانی به عربستان سعودی است و واریز 5 درصد کمیسیون معامله ـ به دستور شاه ـ به حساب حسین فردوست! علوی‌کیا پس از بازنشسته‌شدن وارد فعالیت‌های اقتصادی شده، شرح مفصلی از آن را در گفت‌و‌گو با دکتر اعتماد بیان کرده است. آن‌گونه که خود توضیح می‌دهد، پس از خاتمة خدمت در اروپا، تمامی ارتباطات وی با دستگاه‌های اطلاعاتی ایران و همین‌طور دربار قطع می‌شود و تلاش‌هایی که بعدها برای ملاقات با شاه می‌کند بی‌نتیجه می‌ماند. حتی وساطت دکتر امامی (امام جمعه) هم کارگر نمی‌‌افتد و شاه وی را به حضور نمی‌پذیرد. علوی‌کیا از بی‌اعتمادی شاه به خود گله‌مند است و می‌گوید چگونه او به من بی‌اعتماد بود ولی به فردی مانند فردوست اعتماد کامل داشت که در آخر این‌گونه از آب درآمد! علوی‌کیا چنان که خود در خاطراتش بازگو می‌کند، همواره در مظان اتهام ارتباط با بیگانه قرارداشته است؛ چه به هنگام نامزد شدن برای عضویت در گروه «کوک» (که با اعتراض نادر باتمانقلیچ و اتهام جاسوسی برای بیگانگان مواجه شد)، چه در زمان تصدی شعبة تجسس رکن دوم ستاد ارتش ( که مورد خطاب تیمسار بهارمست قرار گرفت که می‌پرسید او و رؤسای انگلیسی‌اش چه هدفی را از راه انداختن غائلة حزب توده دنبال می‌کنند!)، و چه به هنگام تصدی سمت‌های مهمی چون معاونت امنیت داخلی و قائم مقامی ساواک که پیشتر از آن یاد کردیم. از ویژگی‌های خاطرات علوی‌کیا این است که او برعکس بسیاری همگنان‌اش، انقلاب ایران را نتیجة توطئة مراکزی ناشناخته و مخوف یا دست پنهان انگلیس و امریکا نمی‌داند. بلکه رژیم گذشته را درگیر بحران‌های درونی عمیقی می‌داند که به موقع برای شناسایی و رفع آن‌ها اقدام نشد. اما او هم مانند تنی چند از همکارانش در دستگاه‌های امنیتی و انتظامی کشور که خاطرات خود را نوشته‌اند یا تن به مصاحبه داده‌اند، از وجود شکنجه‌های وحشتناک در زندان‌های سیاسی در واپسین سال‌های رژیم سابق اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. او اعمال شکنجه‌های سخت در بازداشتگاه‌های فرمانداری نظامی تهران ـ در روزهای نخست پس از کودتای 28 مرداد تا کشف تشکیلات مخفی حزب توده ـ را تأیید می‌کند. ولی رواج شکنجه با روش‌های جدید و ابزار و آلات خاص را مربوط به دوران ریاست نصیری بر ساواک و در واقع دورة حاکمیت بلامنازع پرویز ثابتی بر آن سازمان می‌داند. اگرچه آن را هم این گونه توجیه می‌کند که در مقابله با گروه‌های چریکی مخفی و مسلح، بازجویان ساواک راه و روش دیگری برای تخلیة هرچه سریع‌تر اطلاعات افراد به دام افتاده نمی‌شناختند. سخن آخر این که علوی‌کیا شایعة نفوذ و حضور ساواک در همه‌جا را رد می‌کند و می‌گوید چنین کاری از هیچ یک از دستگاه‌های اطلاعاتی دنیا ساخته نیست و از سوی دیگر نیازی هم به این کار نیست. به اعتقاد او چنین تصوری را معمولاً خود دستگاه‌های اطلاعاتی به وجود می‌آورند تا قدرت‌شان را بی‌نهایت و فراگیر جلوه دهند. منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

...
89
...