انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

جنگ میان پاپ و پادشاه/ امام و شهادت حاج آقا مصطفی/ گوشه ای از تهجد امام

سال 1703 راهبی پارسا كه عمر خود را وقف كلیسا كرده بود به مقام پاپی رسید. گرگوری هفتم خود را رهبر مسیحیان می دانست. در این زمان آلمان دارای یك پادشاه فرانكی بود كه هنری چهارم نام داشت. امپراطوران آلمان و جانشین امپراطوران روم باستان و شارلمانی . . . جنگ میان پاپ و پادشاه در سال 1703 راهبی پارسا كه عمر خود را وقف كلیسا كرده بود به مقام پاپی رسید. گرگوری هفتم خود را رهبر مسیحیان می دانست. در این زمان آلمان دارای یك پادشاه فرانكی بود كه هنری چهارم نام داشت. امپراطوران آلمان و جانشین امپراطوران روم باستان و شارلمانی خود را نگهبان و فرمانده اعظم تمامی جهان مسیحیت می انگاشتند. حتی هنری چهارم با وجود آنكه هنوز به عنوان امپراطور تاج گذاری نكرده بود، اعتقاد داشت كه وی در مقام پادشاه آلمان دارای چنین حقی است. این ادعا سبب جنگ میان پاپ و پادشاه شده بود. هنگامی كه پیكار میان آن ها آغاز شد، جهان مسیحیت وارد بلوا و آشوب شد. اشرافی كه به آنها زمین هایی اعطا شده بود نیز از قدرت گرفتن هنری چهارم می ترسیدند. پاپ گرگوری با بستن كلیسا به روی شاه هنری، حكم تكفیر او را داد. پاپ، اسقف ها را از برگزاری مراسم عشای ربانی برای هنری بر حذر داشت و از آنان خواست تا برای او تاج گذاری نكنند. هنری كه موقعیت خود را در خطر می دید تصمیم گرفت برای عذر خواهی نزد پاپ برود او با پای پیاده و به گونه ای كه سربازان پاپ او را دستگیر نكنند از گردنه های آلپ خودش را از بیراهه به ایتالیا رساند. پاپ كه فكر می كرد او با لشكری به قصد ایتالیا آمده به قلعه ای به نام كانوسا گریخت. ولی وقتی هنری به تنهایی با همسرش و با لباس توبه كاران ظاهر شد پاپ از قلعه اش بیرون آمد. اما هنری را سه روز در حیاط، پا برهنه و در برف در انتظار گذاشت تا پاپ به رحم آمد و حكم ارتداد هنری را برگرداند پیام امام به مناسبت شهادت حاج اقا مصطفی پیام امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفی به این شرح بود : «این طور قضایا مهم نیست، خیلی پیش می آید، برای همه مردم پیش می آید و خداوند تبارك و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یك الطاف خفیه ای خدای تبارك و تعالی دارد كه ماها علم به آن نداریم. اطلاعی بر او نداریم و چون ناقص هستیم، از حیث علم از حیث عمل، از هر جهتی ناقص هستیم. از این جهت در این طور اموری كه پیش می آید جزع و فزع می كنیم. صبر نمی كنیم. این برای نقصان معرفت ماست. به مقام باری تعالی اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه ای كه خدای تبارك و تعالی نسبت به عبادش دارد و «انه لطیفا علی عباده » و اطلاع بر آن مسائل داشتیم ، در این طور چیزهایی كه جزیی است و مهم نیست آن قدر بی طاقت نبودیم ، می فهمیدیم كه یك مصالحی در كار است ، یك الطافی در كار است.» تهجد امام آقای سید حمید روحانی در مصاحبه ای در سال 60 برای مجله پاسدار انقلاب میگوید از روزی كه امام وارد نجف شدند تا روزیكه از نجف مهاجرت كردند هر شب 3ساعت كه از شب میرفت زمستان یا تابستان هوای سرد یا گرم ایشان در حرم حضرت علی علیه السلام بودند. این برنامه شان ترك نمی شد حتی یك وقت بدنبال كودتایی كه در عراق رخ داد حكومت نظامی شده بود برادر شهید حاج آقا مصطفی می گفتند كه دیدم آقا توی اتاق نیست گفتم كه نكند آقا رفته باشد حرم. این طرف و آن طرف را بگرد تا این كه دیدم رفته اند بالای پشت بام ایستاده اند كه گنبد پیدا باشد و دارد زیارت نامه می خواند.همچنین یكی از اساتید قم نقل می كردند كه در منزل امام بودم و آن وقت حاج آقا مصطفی هم در منزل امام بودند. نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم كه صدای آه و ناله در خانه بلند است و نگران شدم كه چه اتفاقی افتاده است . حاج آقا مصطفی كه پهلویم خوابیده بود را بیدار كردم كه بلند شو ببین در خانه چه خبر است.ایشان بلند شد قدری گوش داد و دوباره گرفتند خوابیدند و گفتند آقا است مشغول تهجد هستند... منبع:سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

موج جدید تقلید از امام خمینی (ره) در نجف اشرف

وقتی آیت الله حكیم از دنیا رفت ، موج جدیدی از تقلید از امام در كشورهای مختلف به وجود آمد و بیت كوچك امام در نجف یك مرتبه به مركز ایاب و ذهاب و رفت و آمد همه ملل و اقوام تبدیل شد . حجت الاسلام محتشمی پور در خاطرات شفاهی خود می گوید : (( وقتی آیت الله حكیم از دنیا رفت ، موج جدیدی از تقلید از امام در كشورهای مختلف به وجود آمد و بیت كوچك امام در نجف یك مرتبه به مركز ایاب و ذهاب و رفت و آمد همه ملل و اقوام تبدیل شد . طبیعتا وجوهاتی هم كه مقلدین می دادند ناگهان زیاد شد . با به وجود آمدن چنین وضعی رقم شهریه امام یك مرتبه از یك دینار به شش دینار و بعد از مدتی به بیست و بالاتر رسید . این در حالی بود كه من كل شهریه ای كه از همه مراجع می گرفتم به ده دینار نمی رسید . یكی از مراجع آن زمان كه به مجرد اینكه امام شهریه های را زیاد می كرد او نیز شهریه ها را افزایش می داد پس از افزایش شهریه ها به امام گفت هدف شما در پرداخت شهریه كجاست ؟ امام فرمودند : وجوهاتی كه می آید ، باید صرف حوزه شود و هر چه برای من وجوهات بیاید به طلبه ها می دهم و بدین ترتیب تا آخرین روزهایی كه امام از نجف می رفت شهریه به 50 دینار رسیده بود . امام عزتی به حوزه نجف داده بود كه در كل آن دوران بی سابقه بود )) یك سال از حضور امام در نجف می گذشت . آیت الله حاج سید محمد تقی بحرالعلوم كه در مسجد شیخ انصاری نماز می خواند و صبح ها در مسجد شیخ طوسی اقامه نماز جماعت می كرد به حضور امام آمد و ایشان را به زور به مسجد شیخ انصاری برد و مجبور كرد كه ایشان نماز جماعت بخواند و خودش هم پشت سر امام به نماز ایستاد . آیت الله اشرفی شاهرودی درباره شروع نحوه نماز جماعت امام می گوید : ((چون اقامتگاه امام برای اقامه نماز جماعت كوچك بود از محضرشان درخواست شد جماعت را به مسجد شیخ انصاری كه نزدیك منزل بود منتقل كنند . از طرف آیت الله بحرالعلوم كه آن زمان مریض هم بودند چند نفر از طلاب به محضر امام آمدند و پیغام آقای بحرالعلوم را آوردند . آقای بحر العلوم فرموده بودند : به محضر امام مشرف شده ، دست آقا را ببوسید و استدعای اینجانب را به حضورشان رسانده كه امامت جماعت مسجد شیخ انصاری را قبول فرمایند . امام نیز این درخواست را قبول فرمودند )) امام نماز مغرب و عشا را در مدرسه آیت الله بروجردی اقامه می كردند و جمعیت زیادی از زوار و ایرانیان و طلاب به ایشان اقتدا می كردند . زمانیكه عراق اقدام به اخراج ایرانیان نمود ایشان دیگر در آن مدرسه نماز نخواندند و نماز مغرب و عشا را در منزل به جا می آوردند . منبع:سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

آخرین روزهای رضاخان و ترس از مرگ

اعلیحضرت از شنیدن این سخنان سخت برآشفتند و فرمودند : «مگر من زندانی‌ام ! من آزادانه از كشور خود مهاجرت كرده‌ام و به من گفته بودند كه در خارج از كشورم به هر كجا كه می‌خواهم می‌توانم بروم. جزیره موریس كجاست ؟ چرا اجازه نمی‌دهند كه من به آمریكای جنوبی بروم ؟چرا مانع می‌شوید كه ما در بمبئی پیاده شویم و تا رسیدن كشتی اقلا در شهر بمانیم . "اگر نقاش ماهری وجود داشت كه می‌توانست زندگی روزانه رضاشاه را پس از وقایع 1320 ترسیم نماید و یا هنر فیلم و سینما تا به آن اندازه پیشرفته بود كه می‌توانست درون وجود آدمیان رسوخ كند و آنچه را كه در مغز و فكر انسانها می‌گذرد ضبط كند و به نمایش بگذارد، نشان می‌داد كه هر ثانیه از زندگی رضاشاه بر او چگونه گذشته و با چه التهاب جانسوزی درگیری داشته و با چه كابوسی دست به گریبان بوده است. به همین چند جمله بسنده می‌كنیم : آنچنان گرم است بازار مكافات عمل چشم اگر بینا بود هرروز روز محشر است " ( تاریخ بیست ساله ایران ،‌ حسین مكی ؛ جلد 7 صفحه 439 ) پس از اشغال ایران و تبعید رضاخان از ایران، انگلیس به رضاخان به عنوان یك فرد شكست‌خورده‌ی حقیر و ناتوان نگاه می‌كرد. به همین دلیل مدام رضاخان مورد تحقیر قرار می‌داد. حال مرحله به مرحله این برنامه تحقیر انگلیس را دنبال می‌كنیم . انگلیس شوكهای خود را برای مرگ زودرس رضا خان چنین آغاز می‌كند . شمس پهلوی می‌نویسد : " در كرمان بیماری و گوش درد اعلیحضرت رو به شدت نهاد و دكتر سرهنگ جلوه رئیس بهداری لشگر كه از ایشان عیادت نمودند چند روز استراحت را تجویز كرده بودند ولی نماینده كنسول انگلیس كه به ملاقات اعلیحضرت آمده بود خبر ورود كشتی را به بندرعباس داد و به عنوان این كه كشتی بیش از سه روز در بندرعباس توقف نخواهد كرد اصرار داشت كه اعلیحضرت فورا به طرف بندرعباس عزیمت نمایند و این اصرار و تأكید چه به وسیله كنسول و چه به وسیله مأمورین كنسولخانه تكرار شد . بطوریكه یك بار موجب برآشفتگی خاطر شاه شد و به شدت فرمودند : « كجا بروم پنج ریال پول توی جیب من نیست » ". رضا خان در این خصوص دروغ بزرگی را بخورد تاریخ می‌دهد و قصد دارد خود را فردی پاك و مخلص نشان دهد اما این قسم دم خروس را در بمبئی نشان می‌دهد . مسعود بهنود در این خصوص در كتاب از سید ضیاء تا بختیار می‌نویسد : « با رفتن رضا شاه فروغی نفسی به راحتی كشید ، گرچه دشتی در مجلس فریاد برداشت كه « چرا خلاف وعده‌یی كه در روز استعفای رضا شاه به مجلس داده شده ، دولت بدون كسب تكلیف از مجلس ، وی را فراری داده است » و بار دیگر مسأله جواهرات سلطنتی مطرح شد ولی فروغی از آبروی خود مایه گذاشت و ادعا كرد كه كیف‌ها و جیب‌های شاه را مأموران گمرك گشته‌اند و جواهری همراه او نبوده است . در مقابله با عوارض تبلیغات رادیو لندن و نطقهای دشتی در مجلس رضا شاه در بندرعباس اعترافنامه‌ای تنظیم كرد و در آن مجموع سهام و دارائیهای خود را در بانكهای خارجی هم به فرزندش بخشید . اما همه اینها ظاهرسازیها و فریبكاریهائی بود كه برای گول زدن مردم در پیش گرفته شد . چنانكه رضا شاه خود در بندرعباس به كنسول انگلیس گفته بود : « من این بچه‌های كوچك را چطور بزرگ كنم » انگلیس خندیده بود كه « ما ترتیب همه كارها را می‌دهیم » ولی همه می‌دانستند كه در مدت اقامت خانواده سلطنتی در اصفهان ، طلا از مثقالی بیست تومان به چهل و پنج تومان رسید . و در آن دو روزی كه كشتی " بندرا " بیرون از بندر بمبئی لنگر انداخته بود و اسیران اجازه خروج از كشتی را نداشتند ، چكی به مبلغ یكصد و چهل هزار لیره در وجه بانك انگلیسی شعبه بمبئی وصول شد تا شاهپورها و شاهدختها با آن لباس و دوربین و تجهیزات بخرند . از آن جمله ماشین كورسی قرمز رنگی كه شمس و شوهرش " فریدون جم " خریدند و در آن كشتی جنگی گذاشته و به موریس بردند . روزهای بعد جواهرهائی كه از خزانه بانك ملی عاریه گرفته شده و هرگز آنها را به جایش باز نگردانده بودند ، سی و یك میلیون لیره در آمد ارزی موجود در " حساب ذخیره " و سهام بختیاریها از شركت نفت انگلیس سهام نفت ونزوئلا و ... از پرده بیرون افتاد . » انگلیس در تداوم تحقیرهای رضا خان ، او را كه در طول سلطنت می‌كوشید با ایجاد رعب و وحشت احترام و تعظیم و دیگران را ببیند به صورت اسیر جنگی در آورد و به نهایت ذلت رساند چیزی كه رضا خان اصلا تصور آن را نمی‌كرد . شمس می‌نویسد : " یكی از نكاتی كه فكر ایشان را در كرمان به خود مشغول داشته بود انتخاب محل اقامت بود كه ابتدا شیلی را در نظر گرفته بودند ، زیرا می‌گفتند آب و هوای آن مثل ایران است و بعدا آرژانتین را انتخاب كردند . در هر حال نظر ایشان این بود كه پس از ورود به بمبئی ده یا پانزده روزی در هندوستان به سر برده و سپس به یكی از این دو كشور كه نام برده شد مسافرت نمایند . ما همه خود را مسافر آرژانتین یا شیلی می‌دانستیم . كسالت شاه كماكان باقی بود و یك درجه و نیم تب داشتند . " اما طولی نمی‌كشد كه رویای شیرین رضاخان برای استراحت در بمبئی و سپس عزیمت به آرژانتین یا شیلی به كابوسی وحشتناك مبدل می‌شود . شمس ادامه می‌دهد : " كشتی كه برای مسافرت ما تخصیص داده بودند یك كشتی محقر پستی كوچك بود ظاهرا به ظرفیت چهار پنج هزار تن به نام " بندرا " متعلق به كمپانی "برتیش ایندیا اسمیر نویگیشن كمینی" كاپیتان كشتی یك نفر ایرلندی یا انگلیسی خشك بود . " شمس در صفحه بعد می‌نویسد : " چون به تدریج به مناطق آبهای گرم استوایی نزدیك می‌شدیم از گرما در رنج بودیم و خیلی اشتیاق داشتیم كه زودتر به بمبئی برسیم . پس از چهار روز ساحل بمبئی از دور نمایان شد و مسرت خاطری به ما دست داد . همه لباسی پوشیده و خود را برای پیاده شدن آماده كرده بودیم ولی ناگهان ملاحظه كردیم كشتی به جای این كه به ساحل نزدیك شود راه وسط دریا را پیش گرفته و از ساحل دور می‌شود . معنی این كار را نفهمیدیم و همه دچار تعجب و حیرت بودیم كه چرا كشتی از ساحل دور شد . دل من گواهی می‌داد كه باز پیشامد شومی در انتظار ماست . در همین موقع ملاحظه كردیم كه از طرف ساحل یك قایق موتوری كه در آن جمعی سرباز مسلح هندی دیده می‌شدند به طرف كشتی ما پیش می‌آید . ابتدا خشنود شدیم و تصور كردیم طبق معمول این قایق برای هدایت كشتی به ساحل پیش می‌آید و شاید از تشریفات اداری و گمركی بوده كه كشتی از ساحل دوره شده است ، ولی وقتی قایق نزدیك شد و دیدیم سربازان هندی همراه خود خواربار و بار و بنه دارند باز دچار تردید شدیم و پیش خود گفتیم اگر اینها برای هدایت كشتی آماده بودند پس این بار و بنه چیست كه با خود حمل كرده‌اند ! دقایق اضطراب آمیزی با كندی می‌گذشت . قایق به كشتی نزدیك شد . سربازان از قایق بیرون آمده مشغول حمل بار و بنه به خود شدند و سه نفر انگلیسی كه یكی از آنها بعدا با ایشان آشنایی پیدا كردم آقای اسكرین بود وارد كشتی شدند و به حضور شاه رفتند . آقای اسكرین خود را نماینده لرد لین لیتگو نایب‌السلطنه آن روز هند معرفی كرد و اختیارنامه خود را به اعلیحضرت ارائه داد و گفت « من در سیملا بودم ، نایب‌السلطنه هند به من مأموریت مهمانداری جنابعالی ( به اعلیحضرت جنابعالی خطاب می‌كرد ) را داده » سپس راجع به مأموریت خود اظهار كرد « شما نمی‌توانید در بمبئی پیاده شوید و باید پنج روز در همین كشتی به جزیره موریس كه برای اقامت شما در نظر گرفته شده عزیمت نمایید . اعلیحضرت از شنیدن این سخنان سخت برآشفتند و فرمودند : «مگر من زندانی‌ام ! من آزادانه از كشور خود مهاجرت كرده‌ام و به من گفته بودند كه در خارج از كشورم به هر كجا كه می‌خواهم می‌توانم بروم . جزیره موریس كجاست ؟ چرا اجازه نمی‌دهند كه من به آمریكای جنوبی بروم ؟ چرا مانع می‌شوید كه ما در بمبئی پیاده شویم و تا رسیدن كشتی اقلا در شهر بمانیم ؟» آقای اسكرین در پاسخ همه این حرفها فقط یك چیز می‌گفتند : «من اظهارات شما را تلگراف می‌كنم و شخصا جز آنچه گفتم كاری نمی‌توانم بكنم.» عملكرد انگلیس در تبعید رضا خان ممكن است این سؤال را پیش بیاورد كه شاید رضا خان قصد داشته است دست به توطئه‌ای بزند كه با چنین مشكلاتی روبرو گشت . مطلب این است كه رضا خان آنوقت كه در ایران بود نتوانست كاری بكند و قول و قرار او با فروغی برای انتقال سلطنت به محمدرضا تضمین كافی و لازم برای انگلیس‌ها بود. پس تحقیر و تشدید فشارهای روحی رضا خان مسأله‌ای بود كه باید عملی می‌كردند . شمس در بخش دیگری می‌نویسد : « پنج روز توقف روی دریا كه هر ساعت آن برای ما سالی می‌نمود با كندی و سختی سپری شد و كشتی اقیانوس پیمائی كه برای ادامه مسافرت ما تا جزیره موریس خواسته بودند رسید. خواه‌ناخواه كشتی "بندرا" كه ما را از بندرعباس تا آب‌های بمبئی آورده بود ترك گفته و به وسیله قایق به كشتی جدید نقل مكان نمودیم. این كشتی هم یك كشتی سرباز بر كوچكی بود و ظرفیت یازده تن موسوم بر "برمه" متعلق به خط كشتیرانی هندوستان كه روی هم‌رفته وضع آن از كشتی "بندرا" بهتر بود. " فشارهای روحی رضاخان در جزیره موریس بالا می‌رفت و انگلیس قدم به قدم رضاخان را بیشتر تحت فشار می‌گذارد. شمس ادامه می‌دهد: "... ولی خواب همچنان از دیده ایشان فراری بود و تقریبا اغلب شبها در موریس دچار رنج بی‌خوابی بودند و پیوسته از این بی‌خوابی و ناراحتی شكوه می‌كردند و می‌فرمودند: "شب اگر یك ملافه و یا پتوی نازك روی خود بكشم قلبم در سینه تنگی می‌كند." از شنیدن كوچكترین صدایی در شب ناراحت و عصبانی می‌شدند. اتفاقا غوكها هم در تمام ساعات شب در باغ با صدای گوش خراش خود غوغا می‌كردند. بطوریكه عاقبت ناگزیر شدند چند تن از مستخدمین را مأمور جمع‌آوری غوكها نمایند. " شمس كه از حالات روحی رضاخان و بهانه‌گیری‌های او خسته می‌گردد از او دور می‌شود و این دوری را چنین توجیه می‌كند: " من در موریس برای رفع دلتنگی خود تصمیم گرفتم در تكمیل فن موسیقی كه به آن آشنایی داشتم بكوشم و چون اتاق من در مجاورت اتاق اعلیحضرت بود و نمی‌خواستم با تمرین پیانو موجب ناراحتی ایشان را فراهم آورم در صدد تهیه منزل جداگانه‌ای برآمدم. اعلیحضرت ابتدا با این منظور موافق نبودند و می‌فرمودند: "نمی‌توانم جدایی تو را تحمل كنم" ولی بعدا چون در مجاورت همان باغ خانه‌ای پیدا شد با منظور من موافقت فرمودند و من بر آن خانه كه داری هفت اتاق و برای زندگی من كافی بود منتقل شدم. " البته این فقط شمس نبود كه رضاخان را تنها می‌گذاشت. خانواده و همراهان رضاخان كه از همراهی با او خسته شده بودند، یكی یكی او را رها كردند. حتی دو نفر نوكری كه از تهران برای رضاخان فرستاده بودند به قدری رضاخان را اذیت نمودند كه خود رضاخان آنها را باز گرداند. محمدرضا پهلوی نیز اكنون به فكر تحكیم سلطنت خویش بود و حتی از مكاتبه با رضاخان ابا داشت. شمس می‌نویسد: و اما در مورد محمدرضا پهلوی و احساس او نسبت به رضاخان ، شمس می‌نویسد : " ... اعلیحضرت پدرم بی‌نهایت نگران و ناراحت بودند و این نگرانی و اضطراب خاطر كه ما نیز هیچیك از آن بی‌نصیب نبودیم ، در روحیه اعلیحضرت فقید فوق‌العاده مؤثر واقع شده بود. مكرر اظهار می‌كردند « چه شده است كه اعلیحضرت شاه از من یادی نمی‌كنند؟ چرا مرا بكلی فراموش كرده‌اند؟» و هر قدر زمان می‌گذشت و مدت انتظار طولانی می‌گردید ، رنج خاطرشان افزوده‌تر می‌شد تا آن جایی كه ناراحتی خاطر ایشان جلب توجه مهمانداران ما را كرد. » رضا خان نمی‌دانست كه پس از رفتن او روزنامه‌ها در حضور پسرش چه‌ها كه درباره او ننوشتند و محمدرضا با سكوتی معنی‌دار می‌خواست كه حاكمیت خود را توجیه كند. بعد از گرفتن تخت شاهی، رضاخان و یدك كشیدن نام پدر را تنها یك عامل مزاحم خود می‌بیند. پس محمدرضا بی‌اعتنایی را پیشه می‌كند كه از بی‌عاطفگی او و فقدان روابط انسانی در خانواده پهلوی نشأت می‌گرفت . به هر حال، رضاخان چند بار تقاضای رفتن به كانادا را می‌كند اما انگلیس نمی‌پذیرد. رضاخان هنگامی كه از موریس به دوربان می‌رود با او بسیار سرد و معمولی برخورد می‌شود و در ورود به ژوهانسبورگ انگلیس با آنها در سطح افرادی معمولی رفتار می‌نماید كه خود باید به هتل بروند و برای رزرو جا اقدام نمایند. در اولین مراجعه رضاخان به پزشك، رادیو لندن مرگ زودرس او را اعلام می‌كند و روزنامه‌های محلی بسیار سنجیده و حساب شده او را به باد فحش و ناسزا می‌گیرند. این روش انگلیس بسیار مؤثر واقع می‌شود و روز به روز به وخامت حال روحی رضاخان می‌افزاید. ترس رضاخان از مرگ: رضاخان بدلیل شدت ترس از مرگ به همان نسبت ادعای سلامتی می‌كرد و به هیچ وجه نمی‌پذیرفت كه دارای بیماری است. این دافعه تا به حدی بود كه علی ایزدی می‌ترسید به او بگوید كه برای شما پزشك بیاورم و رضاخان مدام ادعا می‌كرد كه او سالم است و مشكلی ندارد . خاطرات علی ایزدی كه تا هنگام مرگ با رضا خان بوده به خوبی گویای این حالات روحی رضاخان می‌باشد . علی ایزدی می‌نویسد: « آثار ضعف و كسالت در اعلیحضرت روز به روز نمایان‌تر می‌شد، قیافه ایشان هر روز از روز پیش افسرده‌تر و شكسته‌تر می‌نمود. خوب به یاد دارم یكی از روزها بعدازظهر كه ایشان طبق معمول و عادت دیرین خود مشغول قدم زدن در باغ بودند و من در خدمت ایشان بودم، همین طور كه نگاهم متوجه ایشان بود، یكباره در برابر خود شبح ضعیف و نحیفی از اعلیحضرت مشاهده نمودم. پس از این كه مدتی قدم زدند ناگهان به درختی تكیه فرمودند: «چه ضرر دارد یك چایی بخورم». فردای آن روز اعلیحضرت برای نخستین بار راه رفتن صبح را ترك كردند و جلوی ایوان روی صندلی نشسته بودند. وقتی حضور ایشان شرفیاب شدم از دل درد شكایت داشتند. استدعا كردم اجازه فرمایند طبیب خصوصی كه معین شده بود، یعنی دكتر شارل خدمت ایشان برسد. اعلیحضرت جدا متناع كردند ». رضا خان به دلیل هراس شدید از مرگ چون نام دكتر را مترادف با مرگ در ذهن تداعی می‌كرد و بدون برخورد منطقی و قبول این واقعیت كه انسان در هر موقعیتی ممكن است بیمار شود. بیماری خود را توجیه و انكار می‌نمود. علی ایزدی در ادامه می‌نویسد: " فرمودند: «مقصود تو را نمی‌فهمم، اگر تو تصور كنی عمری كه در خدمت كشور صرف نشود به درد می‌خورد، اشتباه كرده‌ای. من محمد جعفر نیستم كه بخورم و بخوابم. من در تمام عمر از بیكاری و آسایش گریزان بودم و هر وقت كه نمی‌توانستم كار مفیدی انجام دهم آن وقت بود كه احساس ناراحتی و درد و الم در خودم حس می‌كردم. اشخاصی كه از نزدیك مرا می‌شناسند شاهدند قبل از كودتا جز انزوا و گوشه‌گیری و تأسف به وضع مملكت هیچ گونه آمیزش و مشغولیاتی نداشتم. نه، تو ابدا خیال نكنی كه من بیماری جسمی داشته باشم من در نهایت سلامتی هستم.» و سپس در حالی كه دست خود را به قلب و كبد زدند فرمودند: «كوچكترین عیب و اختلالی در اعضا بدن من وجود ندارد» ". چنانچه ملاحظه می‌شود رضا خان به دلیل ترس افراطی از مرگ در سلامتی خود دچار مطلق نگری شده است اما علی ایزدی دوگانگی حرف و واقعیت او را می‌بیند در ادامه می‌خوانیم: " اما در همان حال كه این سخنان را بر زبان می‌راندند من به خوبی حس می‌كردم كه اعلیحضرت به سختی تنفس می‌كنند و رنگ ایشان كاملا پریده و ارتعاش خفیفی در دست‌های ایشان نمایان است . به این جهت اصرار كردم كه معهذا اجازه فرمایند به دكتر شارل بگویم برای تقویت مزاج اعلیحضرت دارویی تجویز نماید. پس از این كه از حضور اعلیحضرت مرخص شدم فورا به دكتر شارل تلفن كردم و از او خواهش نمودم كه چند دقیقه نزد من بیاید. پس از آن كه دكتر شارل وارد شد وضع مزاجی اعلیحضرت را چنان كه دیده بودم برای او بیان كردم و تقاضای دارویی برای تقویت مزاج ایشان نمودم. اعلیحضرت از فراز ایوان كه مشرف بر در ورودی بود متوجه آمدن دكتر شارل شدند و از من سوال فرمودند: «كی ناخوش است؟ دكتر برای چه آمده؟» چون در آن هنگام پای والاحضرت شاهپور علیرضا مجروح بود و بستری بودند جواب دادم: «برای عیادت والاحضرت آمده‌اند». همین كه دكتر شارل نزدیك اعلیحضرت رسیدند فرمودند: «از دكتر سوال كن پای والاحضرت شاهپور چطور است». من در آن هنگام از فرصت استفاده كرده عرض كردم : «اجازه فرمایید از دكتر خواهش كنم دارویی هم برای رفع دل درد اعلیحضرت تجویز كند». ایشان گفتند: «من برای اینكه دكتر كسل نشود موافقت می‌كنم والا من اهل خوردن دوا نیستم». بعدازظهر آن روز بیماری اعلیحضرت رو به شدت گذاشت و آثار تورم در پای اعلیحضرت نمایان گردید، به طوری كه پوشیدن كفش برای ایشان مشكل شده بود با وجود این اعلیحضرت مایل به مراجعه طبیب نبودند و می‌فرمودند: «این تورم بر اثر فشار كفش پیدا شده . تصور نكن كسالت باشد». فردای آن روز تورم در هر دو پا بروز كرد. من از اعلیحضرت مصرا تقاضا كردم اجازه فرمایند دكتر از ایشان عیادت بنماید. " با شدت گرفتن بیماری رضا خان ترس از مرگ نیز شدت می‌گیرد و رضا خان به دلیل اضطراب زیاد قوای دماغی‌اش مختل می‌شود . علی ایزدی می‌نویسد: « تأملات روحی و عدم اعتنا به طبیب و دوا باعث اشتداد بیماری اعلیحضرت بود. كم كم اغلب روزها احساس دل دردهای شدیدی می‌كردند و چشم ایشان روز به روز ضعیف‌تر می‌شد. از آغاز بیماری اعلیحضرت صبح را فقط در اتاق قدم می‌زدند. در یكی از روزها كه من در خدمت ایشان بودم دیدم كه اعلیحضرت حتی در اتاق قادر به راه رفتن نیستند و به سختی طول اتاق را می‌پیمایند متأسفانه این بیماری كه اعلیحضرت هرگز نمی‌خواستند وجود آن را هم باور نمایند و آن را مورد اعتماد قرار دهند روز به روز زیادتر می‌شد و رفته رفته از قوای جسمی ایشان می‌كاست . هر وقت بیماری قلبی اعلیحضرت رو به شدت می‌نهاد، بیش از همه جهاز هاضمه ایشان را ناراحت می‌كرد از این رو این بار هم از دل درد اظهار تألم می‌كردند ، ولی چون از بیماری خود آگاه نبودند و نمی‌خواستند قبول هم كنند كه كسالتی دارند این دل دردهای پی در پی را ناشی از بدی غذا می‌دانستند و از غذا و طبخ آن ایراد بسیار می‌گرفتند و روزی نبود كه چندین بار به آشپزخانه سركشی نكنند. از آشپز ایراد نگیرند ". چنانچه ملاحظه شد رضا خان هر بهانه‌ای را می‌آورد تا از اصل ترس و اضطراب بگریزد. اما مرگ تعارفی ندارد و سرانجام در نیمه‌های شب به سراغش می‌آید . علی ایزدی در خاطراتش می‌نویسد كه وی در حال برخاستن از جای خود دچار حمله قلبی می‌شود . او می‌نویسد: " دچار حمله قلبی شدیدی می‌شوند و به زحمت خود را تا نزدیك تختخواب می‌رسانند و در آن جا به سختی زمین می‌خورند به طوری كه یك دست و صورتشان مجروح می‌شود و از هوش می‌روند. " یقینا روح شهید مدرس در چنین موقعی حاضر و شاهد بوده و ناظر یكی از خفت بارترین مرگ‌ها می‌شود. سرانجام رضا خان ساعت شش صبح روز چهارشنبه ، چهارم مرداد 1323 با مرگ ملاقات می‌كند. در اینكه مرگ سرانجام به سراغ هر كس می‌رود بحثی نیست اما به دو صورت می‌توان با مرگ ملاقات كرد: آن طور كه شهید مدرس به لقاء خدا رسید و این گونه كه رضا خان مرد و آنچه باید عبرت‌آموز باشد این است كه: سیاستمداران كدامین راه را انتخاب می‌كنند؟ منبع:سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

« پوپ » و ترویج فرهنگ باستانگرایی در عصر پهلوی

آرتور اُپهام پوپ (Arthur Upham Pope) (1881-1869) خاورشناس آمریكایی و مشاور مؤسسة هنر شیكاگو در زمینة هنر اسلامی است. او نخست در سال 1304ش، همزمان با تحولات عمیق سیاسی (سقوط سلسله قاجار و روی كار آمدن رضاشاه)، وارد ایران شد. سمت او در آن وقت كارشناس و رایزن مؤسسه هنری شیكاگو بود. پوپ در دوم اردیبهشت 1304 در محل تالار بانك ملی در خیابان فردوسی ـ كه در آن زمان خانه جعفرقلی سردار اسعد بختیاری بود ـ تحت عنوان «هنر ایران در گذشته و آینده» سخنرانی كرد. بازخوانی این سخنان حكایت از عمق آگاهیهای او از هنر و میراث فرهنگی ایران داشت. این سخنرانی به درخواست حسین علاء صورت گرفت. علاء كه مدتی وزیرمختار ایران در آمریكا بود با پوپ سابقة آشنایی و دوستی داشت. می‌گویند سخنرانی پوپ در ایران سبب تأسیس انجمن ایران و آمریكا كه پس از جنگ جهانی دوم یكی از مبادی ورود فرهنگ آمریكا به ایران بود، گردید. پوپ در ادامه مناسبات خود با ایران در سال 1309ش «مؤسسه آمریكایی هنر و باستان‌شناسی ایران» را در نیویورك تأسیس كرد. این مؤسسه پس از توسعه، «مؤسسه آسیا» نام گرفت. دفتر این مؤسسه در سال 1345ش، به درخواست دولت ایران، به شیراز منتقل و به دانشگاه پهلوی وابسته گردید. كوششهای پوپ در ایران به ظاهر صرف شناسایی و شناساندن هنر و میراث فرهنگی ایران شد. از اقدامات مهم او برپایی سه كنگره جهانی هنر و باستان‌شناسی ایران به همراه نمایشگاه‌هایی در شهر فیلادلفیای آمریكا (1306ش)، لندن (1309ش) ، لنینگراد و مسكو (1314ش) بود. می‌توان گفت اقدامات او كمك بسیاری به استقرار پایه‌های فرهنگی سلطنت رضاشاه كه بر مبنای باستان‌گرایی استوار شده بود، كرد. با ورود پوپ به ایران سرمایه‌گذاری آمریكا در میراث فرهنگی ایران هم آغاز شد. آرتور اپهام پوپ تا اواخر دهه سی شمسی همچنان به عنوان شخصیتی فرهنگی در عرصه هنر و میراث فرهنگی ایران مطرح بود. انتشار كتاب «بررسی هنر ایرانی» در شش جلد كه به سال 1317ش چاپ شد، كمك شایانی به ماندگاری این وجه از شخصیت او كرد. رفت و آمدهای متناوب او به ایران و تلاش وی در معرفی هنر ایرانی ، پوپ را بیش از پیش به محمدرضا پهلوی نزدیك كرد تا جایی كه نشان تاج، نشان همایون و نشان علمی درجه یك به او داده شد و دانشگاه تهران نیز دكترای افتخاری به وی بخشید. در اوایل دهه چهل چهره تازه‌ای از این شخصیت نزد نهاد امنیتی ایران مطرح شد. سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك) دریافته بود كه پوپ در جریان‌سازیهای سیاسی ایران دخیل است. با وجود این آگاهی، در سال 1347ش در مراسمی كه تحت عنوان پنجمین كنگره جهانی هنر و باستان‌شناسی ایران در تالار رودكی تهران برپا شد، شاه رسماً از پوپ قدردانی كرد. در سندی به جای مانده از ساواك، چهره دوم این شخصیت به روشنی بیان شده است. ساواك كه پوپ را عضو سازمان سیا (CIA) می‌دانست، چهره سیاسی او را چنین ترسیم می‌كند: « طبق اطلاع به زودی پروفسور پوپ استاد دانشگاه ماساچوست آمریكا و عضو سازمان سیاسی آن كشور كه متخصص در امور اجتماعی است به عنوان این كه در اثر بازداشت اكرام معارف‌زاده كتابهایش در ایران خوب تبلیغ نشده و به فروش نرفته و در این موقع كه جرج آلن هم در ایران است و روش سیاسی ایران تغییر كرده به ایران خواهد آمد. البته این شخص چندی قبل هم به ایران آمد و رفت كرد و همان كسی است كه در شش ماهه دوم سال 39 به ایران آمد و قریب شش الی هشت ماه در ایران بود و مأموریت داشت در مورد پیشنهاد سفیر وقت آمریكا و وزیرمختار سفارت وقت آمریكا در اثر خدمتی كه مرحوم منصور به آنها كرده بود و آنها از وزارت خارجه و سیاستمداران آمریكا خواسته بودند ایران با روش سیاست یك حزبی اداره شود و لیدر حزب نیز منصوب باشد مطالعه كند. مستر پوپ در مدت اقامت خود از كارگر ساده گرفته تا با رجال مهم ایران مستقیماً تماس گرفت و حتی در این مدت توقف، شش بار با احمد آرامش ملاقات نمود و نظرات او را كه وارد به امور سیاسی ایران بود خواست (این موضوع را خود آرامش برای منبع تعریف كرده است. وی به آمریكا مراجعت نمود و پس از تقدیم گزارش خود، سفیر وقت آمریكا به عنوان مرخصی به مدت دو هفته به آمریكا رفت ولی این سفر 70 روز طول كشید و سفیر آمریكا با دستورالعمل تازه‌ای وارد شد و به حضور شاهنشاه شرفیاب گردید و بلافاصله گروه مترقی منصور تشكیل گردید كه همه ازجوانان و پیروان طرفدار آمریكا بودند و بلافاصله این دفتر و این گروه، وابسته به دفتر اختصاصی شاهنشاه اعلام شد. سپس انتخاباتی صورت گرفت و حزب ایران‌نوین به وجود آمد. حال این پرفسور پوپ به زودی به ایران خواهد آمد و سفر آن را نمی‌توان بی‌اهمیت دانست.» (فصل‌نامه مطالعات تاریخی، شماره 9، صص 294-289.) تاراج بزرگ ، دكتر محمد قلی مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 53 و 54 منبع:سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رشوه آمریکا و كسب امتیاز نفت شمال

در ماه مارس 1930، مکس ام. دیکسن ، نماینده آمریکایی «شرکت نفتِ باند و شئر» نیویورک همراه با شخصی به نام حسین مصطفی‌اف (حسن مصطفی بِیگ) با هدف کسب امتیاز نفت در پنج استان شمالی که در حوزه امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران نبود وارد تهران شد. تلاش‌های دیکسن نهایتاً نافرجام ماند، ولی مذاکراتی که با تیمورتاش، فروغی، و دیبا، حسابدار دربار، انجام داد تا حدودی نظام رشوه را در محافل عالی مملکت و نحوه تقسیم آن بین رضا شاه و زیردستانش، حداقل تا سال‌های 1930-1931، روشن می‌کند. آگوستین دبلیو. فرین، کنسول سابق آمریکا در ایران، می‌نویسد: «گفتگوهای آقای دیکسن با مقامات ایرانی درباره امتیاز نفت شمال حکایت تازه و غریبی است، که می‌توانید آن را در اسناد محرمانه وزارت بیابید.»(1) دیکسن پس از ورودش به تهران خیلی زود مذاکرات خود را با تیمورتاش، وزیر دربار رضا شاه، شروع کرد. دیکسن وزیر مختار آمریکا (چارلز سی. هارت) را در جریان کامل مذاکراتش قرار داده و هارت نیز همه ماجرا را به وزارت امور خارجه گزارش کرده بود. هارت با اشاره به صحبت‌هایش با دیکسن درباره مذاکرات نفتی بین دیکسن و تیمورتاش می نویسد: آقای دیکسن گفت که امیدوار است طی چند هفته آینده بر سر امتیاز نفت با وزیر دربار به توافق برسد، و اینکه مسئله اصلی مبلغ پولی است که باید برای کسب این امتیاز بپردازد. در این ارتباط گفت که تیمورتاش فقط عامل شاه است. وقتی از او پرسیدم که آیا مقامات ایرانی هیچ ابایی از طرح مسئله پرداخت پول برای کسب امتیاز نداشتند، گفت که خیر، کاملاً بر عکس. [دیکسن] هیچ اشاره‌ای به مسئله پرداخت پول نکرده بود، و وقتی مقام مسئول طرف مذاکرات، آنگونه که خودش توصیف می‌کند، خواست تا «پیش ‌پرداختی» صورت بگیرد، او پاسخ داده بود که شرکت‌های آمریکایی عادت به دادن «پیش ‌پرداخت» ندارند. ولی آن مقام مسئول [تیمورتاش]، طبق معمول، حاضر جوابی کرده و گفته بود که در مطبوعات خوانده است که حتی یکی از وزرای آمریکا هم از یک شرکت نفتی آمریکایی «پیش‌ پرداخت» گرفته است. از آن به بعد دیگر هیچ ابایی برای صحبت بر سر این مسئله نداشتند؛ در واقع آن مقام ایرانی صادقانه گفته بود که در ایران هیچ کس نمی‌داند چه وقت مقامش را از دست می‌دهد و به همین خاطر احساس می‌کرد که باید در صورت لزوم برای تضمین یک دوران بازنشستگی بی‌دغدغه در اروپا تا جایی که می‌تواند کیسه‌اش را پر کند. آقای دیکسن افزود که به خاطر تجربه‌اش در ترکیه انتظار داشت که پیش از رسیدن به مسئله «پیش پرداخت‌ها» مجبور باشند کلی حاشیه بروند. هارت سپس به شرایط مطرح شده در مذاکرات می‌پردازد، و می‌نویسد که سهم ایران از نفت رابطه معکوسی با میزان رشوه پرداختی داشت: قرار بود امتیاز با این شرط داده شود که «شرکت باند و شئر» به مدت دو یا سه سال به اکتشاف نفت بپردازد و اگر تلاش‌هایش بی‌نتیجه ماند بتواند امتیاز را لغو کند. آقای دیکسن در ابتدا به سفارت گفت که می‌تواند با پرداخت 50 هزار دلار امتیاز فوق را با حق‌الامتیازی برابر 8 درصد کل نفت خام تولید شده به دست آورد، و یا اینکه 100 هزار دلار بپردازد و حق‌الامتیاز را به 5 درصد کل نفت خام تولید شده کاهش بدهد. از آنجا که وزیر دربار ترجیح می‌داد حق‌الامتیاز بر مبنای درصد ثابتی از نفت خام تولید شده تعیین شود- همانطور كه در قرارداد شرکت نفت ترکیه در عراق عمل می‌شد- مذاکرات با توجه به همین مسئله صورت ‌گرفت. او افزود که احتمالاً کار را با همان 50 هزار دلار تمام خواهد کرد، و تلاش مي‌كند امتیازی 90 ساله از ایران بگیرد؛ در حالیکه ایرانی‌ها مبنای مذاکرات را یک امتیاز 60 ساله قرار داده‌اند. آقای دیکسن گفت کافیست هزینه‌اش را بپردازد تا قرارداد بلافاصله امضاء ‌شود. ظاهراً آقای دیکسن نظر خوبی درباره وجدان کاری مقامات ایرانی ندارد. اگر همه چیز وفق مراد پیش برود و نفتی پیدا شود، باید مبلغ 100 هزار لیره دیگر هم، ظاهراً به همان شیوه فوق‌الذکر، بپردازد. آقای دیکسن گفت که از منابع موثق شنیده است که شرکت نفت انگلیس و ایران برای کسب امتیاز نفت پنج استان شمالی که مشمول امتیاز دارسی نیستند مبلغ 3 میلیون تومان پیشنهاد کرده است، ولی مقامات ایرانی مسئول این کار «از گرفتن آن می‌ترسند.» گزارش هارت نقشی را که فروغی در این بین داشت، روشن می‌کند: آقای دیکسن امیدوار بود که فروغی، سفیر سابق ایران در ترکیه، که ظاهراً با اکراه در شُرف پذیرفتن پُست وزارت اقتصاد بود، از طرف دولت ایران امتیاز فوق را امضاء کند و مجلس نیز پیش از شروع تعطیلات تابستانی‌اش در 15 مه آن را به تصویب برساند. مذاکرات اعطای این امتیاز در ابتدا با فروغی و در آنکارا آغاز شده بود. دیکسن گفته بود که پیش از آنکه حاضر باشد مبلغ هنگفت 100 هزار لیره را بپردازد باید مسئله مهم حق ترانزیت نفت از نقاطی که مشمول امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران می‌شد روشن شود. البته او ظاهراً گمان نمی‌کند که این مسئله چندان مشکل‌ساز باشد؛ زیرا شرکت هریمن و دولت ایران مسلماً می‌توانستند موافقت شرکت نفت انگلیس و ایران را جلب کنند. ...او همچنین گفت که هم تیمورتاش و هم میرزا عبدالحسین خان دیبا، یکی دیگر از مقامات دربار، به او گفته‌اند که مرحوم ایمبری، نایب‌کنسول سابق آمریکا، به تحریک رئیس فعلی شرکت نفت انگلیس و ایران، که احتمالاً منظورشان آقای تی. لوینگتن جکس است، کشته شده و پیشنهاد کرده‌اند که آقای دیکسن تا زمانی که در تهران به سر می‌برد تحت محافظت پلیس باشد؛ که او این پیشنهاد را رد کرده بود. البته در زمان وقوع آن فاجعه اسفناک، داستانی که مقامات ایران گفته‌اند بین مردم بسیار شایع بود.(2) هارت در گفتگوی دیگری که با دیکسن داشت، اطلاعات بیشتری از مذاکرات و نحوه تقسیم رشوه بین رضا شاه، تیمورتاش، دیبا، و فروغی به دست آورد: [دیکسن] به سفارت اطلاع داد که در مذاکرات اخیرش بر سر امتیاز نفت شمال، وزیر دربار، تیمورتاش، پیشنهاد کرده است که حق‌الامتیازی برابر با 4 شیلینگ به ازای هر تن نفت خام به دولت ایران پرداخت شود که بر اساس قیمت جهانی نفت تا شش شیلینگ هم قابل افزایش است. آقای دیکسن حق‌الامتیازی برابر با 8 درصد ارزش نفت خام تولید شده بر مبنای قیمت تمام شده بر سر چاه را پیشنهاد کرده بود؛ به عبارت دیگر، قیمت جهانی نفت در پالایشگاه، منهای هزینه حمل. با توجه به پیشنهاد تیمورتاش، دیکسن هم اینک دارد مذاکرات را بر مبنای 4 شیلینگ به ازای هر تن نفت خام بدون مقیاس صعودی فوق‌الذکر پیش می‌برد. ... آقای دیکسن گفت که دیبا، یکی از مقامات دربار، به او گفته است که در تمام معاملات اين چنيني سهم شاه و تیمورتاش مساوی است و دیبا سهم خود را از تیمورتاش می‌گیرد. دیکسن تأیید می‌کند که فروغی در سال 1924 واقعاً 100 هزار دلار از شرکت نفت سینکلر دریافت کرده بود، هر چند فروغی ادعای فوق را شدیداً تکذیب می‌کند: آقای دیکسن گفت که فروغی، که اخیراً به وزارت اقتصاد منصوب شده است، قبلاً شریک او و حسن مصطفی‌اف بوده، و آنها نامه‌ای در تأیید این مشارکت برایش فرستاده بودند. بدین ترتیب، وزیر اقتصاد به همان اندازة آقای دیکسن و مصطفی‌اف از هر گونه سود احتمالی مذاکره برای «شرکت نفت باند و شئر» سهم می‌برد. لازم به ذکر نیست که دیکسن مطلب فوق را بی‌نهایت محرمانه توصیف کرد. البته او فکر نمی‌کند که فروغی کل سهمش را بخواهد ولی مسلماً هدیه را رد نمی‌کند. برغم همه این حرف‌ها دیکسن گفت که فروغی درستکارترین آدمی است که در ایران می‌شناسد. ... این ماجرا من را به یاد آلبانی می‌اندازد. پیش از شروع مأموریتم در آن کشور، وقتی در سال 1925 داشتم گزار‌ش‌هایی را که از تیرانا به وزارت امور خارجه ارسال شده بود مرور می‌کردم، اتفاقاً در یکی از گزارش‌ها دیدم که یک آلبانیایی درباره یکی دیگر از هموطنانش، که از شخصیت‌های سرشناس کشور بود، گفته است که او تنها وطن‌پرست و آدم درستکاری است که می‌شناسد. اظهار نظر فوق آن موقع برایم خیلی جالب بود، و بعدها وقتی که با این شخصیت بزرگ و قهرمان فضیلت در آلبانی آشنا شدم، بسی مایه سرگرمی‌ام شد. هنوز چندی از آشنایی ما نگذشته بود که دریافتم این شخص پاکدامن یک رذل به تمام معناست که هر هنرشناسی مسلماً جای او را در «کلکسیون اراذل» خالی خواهد یافت.(3) هارت خبر می‌دهد از آنجایی که روند مذاکرات خیلی کُند پیش می‌رفت، «قطعه کلکسیونی» یا همان فروغی، مصلحت دانسته بود که دیکسن دو یا سه ماهی از ایران برود تا مقامات فکر نکنند امتیاز نفت شمال چندان آش دهن‌سوزی است. بدین ترتیب، دیکسن به مقامات ایرانی اطلاع داد که قصد دارد پیش از تابستان از ایران برود و احتمالاً تا پاییز به ایران برنخواهد گشت. اما در ارتباط با احتمال اعطای امتیاز نفت شمال به شرکت نفت انگلیس و ایران، فروغی به دیکسن گفته بود که این کار «یک انقلاب واقعی به راه می‌اندازد.» پی نوشت: 1. فرین، یادداشت شماره (655/891.6363)، مورخ 28 مه 1930. 2. هارت، گزارش شماره 51 (653/891.6363)، مورخ 5 آوریل 1930. 3. هارت، گزارش شماره 61 (654/891.6363)، مورخ 17 آوریل 1930. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

بازنگری كارنامه عبدالله ریاضی

عبدالله ریاضی در سال 1285 در اصفهان متولد شد. پدر وی میرزاهاشم نام داشت‌. عبدالله از پنج‌سالگی به مكتب رفت تا با اصول قدیم درس بخواند. وی تا خواندن سیوطی و شرح لمعه پیش رفت و با اینكه در سلك طلاب بود و با اصول قدیم درس می‌خواند ولی در آلیانس یهودیان كه تمامی دروسش به زبان فرانسه بود رفته و دوره دوساله آن مدرسه را هم طی كرد و سپس در دبستان «گل‌بهار» دوره ابتدایی را به اتمام رساند و پس از آن دوره متوسطه را نیز در اصفهان گذراند و در سال 1301 به تهران آمد و در مدرسه دارالمعلمین به ادامه تحصیل پرداخت و در سال 1304 دیپلم خود را از آن مدرسه دریافت كرد. ریاضی در عین حال كه در دارالمعلمین تحصیل می‌كرد در یك دبستان دولتی ریاضیات درس می‌داد و به معلم «ریاضی‌» شهرت یافت و نام فامیل «ریاضی‌» نیز یادگار او از آن دوران بود. او در همان ایام به همراهی دو تن از دوستانش مجله‌ای به نام «مجله ریاضیات‌» منتشر می‌كرد. ریاضی در سال 1307 در زمره صدنفری بود كه از بورسیه دولت برای تحصیل در اروپا بهره برد. از جمله اعضأ كاروان محصلین به فرانسه می‌توان از مرحوم مهندس مهدی بازرگان نام برد كه با ریاضی در شهر نانت فرانسه در یك «لیسه‌» مراحل مقدماتی ورود به دانشگاه را طی می‌كرد. ریاضی پس از گذراندن مراحل مقدماتی «از آنجا كه كم‌حوصله بود و نمی‌خواست در كنكور شركت كند ترجیح داد در انستیتو الكترونیك در رشته برق و الكترونیك ادامه تحصیل دهد».(1) البته ناگفته نماند كه ریاضی در زمان تحصیل در فرانسه علیه گروه‌های مخالف رژیم پهلوی برای سفارت خبرچینی می‌كرد.(2) پس از اتمام تحصیلات در فرانسه و اخذ درجه مهندسی و دریافت دانشنامه علوم‌، ریاضی به ایران بازگشت و به خدمت زیر پرچم اعزام شد. در دوران خدمت «روابط افسران با مهندس ریاضی خیلی خوب بود، روی او حساب می‌كردند. حتی بعضی اوقات در غیاب استادان‌، او كلاس درس را اداره می‌كرد.»(3) در سال 1314 هنگامی كه دكتر حسابی رئیس دانشكده فنی بود عده‌ای از فارغ‌التحصیلان فرانسه جهت تدریس به دانشكده معرفی شدند كه ریاضی نیز جزء این دسته بود و به عنوان دانشیار به تدریس در دانشكده فنی اشتغال ورزید. ریاضی بعدها به ریاست دانشكده فنی رسید و در این سمت بود كه از ستاد ارتش تقاضا كرد كه نورالدین كیانوری ـ كه سالیان بعد دبیر اول حزب توده شد ـ را هفته‌ای دو روز برای تدریس به دانشكده فنی بفرستند و ستاد ارتش موافقت كرد.(4) عبدالله ریاضی در سمت ریاست دانشكده فنی بود كه در سال 1342 در دوره بیست‌ویكم انتخابات مجلس شورای ملی كاندیدای نمایندگی مجلس شد. بدرستی معلوم نیست چرا، چگونه و با چه انگیزه‌های ریاضی این تصمیم را اختیار كرد. علی بهزادی می‌نویسد : «از زمانی كه قرار شد سیستم حكومتی در ایران تغییر كند و با اعلام برنامه‌های انقلاب سفید تمام قدرتها به شاه و حزب «پاسداران انقلاب‌» (ایران نوین‌) منتقل شود برای ریاست مجلس هم افرادی مانند سردار فاخر حكمت نمی‌توانست مفید باشد.»(5) بنابراین مجموعه دستگاه‌ها و كارگزاران حكومت در تكاپوی یافتن رئیس مجلس هستند در این میان «منصور روحانی‌» رئیس سازمان آب موفق شد تا فرد موردنظر را بیابد و آن شخص كسی جزء عبداله ریاضی استاد وی و رئیس دانشكده فنی نبود. بهزادی در ادامه می‌نویسد : «یك روز مهندس روحانی گروه روزنامه نویسان عضو كانون مطبوعات یعنی دكتر مصطفوی (مدیر روشنفكر) جهانبانویی (مدیر فردوسی‌)، صفی‌پور (مدیر امید ایران‌)، دكتر عسگری (مدیر خوشه‌)، احمد هاشمی (مدیر اتحاد ملی‌)، طباطبائی (دنیا) و من (یعنی مدیر مجلة سپید و سیاه‌) را به دفترش دعوت كرد و خیلی خودمانی گفت : بچه‌ها! من می‌خواهم یك نفر را به شما معرفی كنم كه خودم درستی و پاكی او را تضمین می‌كنم‌. او اهل زدوبندهای مالی و سیاسی نیست‌. عده‌ای از شاگردانش او را برای وكالت مجلس كاندیدا كرده‌اند. اسمش مهندس عبدالله ریاضی است‌. من از شما نمی‌خواهم از او تعریف و تمجید كنید، ولی تقاضا می‌كنم تحقیق كنید اگر همانطور كه گفتم مردی پاك و درست بود آن وقت به «معرفی‌» او بپردازید. همین و همین‌. مهندس روحانی از جریانات پشت پرده و برنامة ریاست او هیچ سخنی به میان نیاورد، فقط دربارة تحصیلات و درستی و پاكی او تأكید می‌كرد : زمان رضاشاه جزو نخستین گروه محصلین اعزامی به اروپا رفته بود. از سال 1307 در فرانسه به تحصیل پرداخت‌. در رشته مهندس هیدرولیك و الكتریسیته از دانشگاه پاریس دانشنامه گرفت‌. چندین كتاب در رشته تحصیلی‌اش نوشت‌. از سال 1315 در دانشكده فنی به تدریس پرداخت و مدت 27 سال از آن تاریخ تاكنون جز تدریس و بعد معاونت و سپس ریاست دانشكده فنی به هیچ كار دیگری نپرداخت‌. او یك استاد مادرزاد است‌. در دانشكده فنی هر وقت كلاسی استاد نداشت ـ هر درس بود فرق نمی‌كرد ـ او سركلاس می‌رفت و درس می‌داد. من می‌خواهم در این شرایط حساس كه كشور به افراد پاك احتیاج دارد به زور او را داخل گود سیاست كنم‌. درباره‌اش تحقیق كنید. اگر دیدید حرفهای من درست است و او مردی پاك و تحصیل كرده است‌، او را به خوانندگانتان و به مردم معرفی كنید من اصلاً قصد ندارم شما را راضی كنم كه از او تعریف كنید. هدف من این است همانطور كه او را شناختید همانطور به معرفی‌اش بپردازید تا مردم هم او را همانطور بشناسند. بعد از این جلسة خصوصی‌، مهندس روحانی چند مهمانی داد: ناهار، شام‌، عصرانه‌، هر بار عده‌ای را از طبقات مختلف اجتماع دعوت می‌كرد، ولی همیشه ما چند روزنامه نویس جزو مدعوین اصلی بودیم‌. با تلفن از فرد فرد ما می‌خواست كه حتماً در مهمانی او حاضر شویم و هر بار دست مهندس ریاضی را می‌گرفت و او را نزد ما می‌آورد و سعی می‌كرد بین ما دوستی برقرار كند. ما هم بدون آنكه از ماجراهای پشت پرده آگاهی داشته باشیم هر یك به سبك و روش خود اسم و عكس او را چاپ می‌كردیم و دربارة سوابق تحصیلی و دانشگاهی‌اش مطالبی می‌نوشتیم‌. همین و همین‌. به این ترتیب مهندس عبدالله ریاضی كه كنگرة آزاد زنان و مردان نیز او را كاندیدای نمایندگی از تهران كرده بود، به مجلس راه یافت‌. از این به بعد كار به دست مطبوعات دولتی افتاد. هنوز شمارش آرای تهران تمام نشده‌، مهندس ریاضی را رئیس آیندة مجلس معرفی كردند، به طوری كه وقتی مجلس می‌خواست برای انتخاب رئیس رأی‌گیری كند، از قبل همه می‌دانستند كه مهندس عبدالله ریاضی رئیس دانشكده فنی دانشگاه تهران به ریاست مجلس انتخاب خواهد شد.(6) البته عبدالله ریاضی در بازجویی كه پس از انقلاب از او بعمل آمد ورودش به مجلس را چنین شرح می‌دهد: یكروز آقای شریف‌امامی مرا صدا كرد و گفت همیشه یك نفر از استادان دانشگاه را برای سناتوری در نظر می‌گیرند و این دوره جمعیتی به اسم آزادزنان و آزادمردان آنها را كاندیدا می‌كنند و از دانشگاه آقای دكتر صالح بیست نفر را معرفی نمود كه اسم تو هم در آن هست و آنها تو را در نظر گرفته‌اند و باید خودت هم فعالیت كنی گفتم من همیشه در دانشگاه با تبلیغات سیاسی مخالف بوده‌ام و چنین كاری نخواهم كرد ولی در خارج دانشگاه می‌توانم به مهندسین فارغ‌التحصیل بگویم و بنابراین به آقای مهندس جلالی رئیس جامعه فارغ‌التحصیلان دانشكده فنی گفتم او هم دوستان خود را جمع كرد و در منزل خود تشكیلاتی درست كرد و مرتب مهندسین در روزنامه‌ها برایم تبلیغ می‌كردند كه سناتور شوم چند روز بعد حسنعلی منصور كه یك سال در دانشكده فنی بود از این جانب خواهش كرد در سرلیست آنها قرار گرفته و به جای سنا به مجلس ]شورا[ بروم‌... پس از اینكه انتخابات انجام گرفت و مرا نماینده اول تهران اعلام كردند نمی‌دانستم كه مرا به سمت رئیس مجلس انتخاب خواهند كرد....»(7) اما كاندیدا شدن ریاضی برای نمایندگی مجلس عصبانیت دانشجویان را برانگیخت‌. ریاضی كه هیچگاه فعالیت سیاسی دانشجویان را برنمی‌تافت و حتی دانشجویی را به خاطر فعالیت سیاسی تهدید به اخراج كرده بود و به گوش مستخدم دانشكده به خاطر برنداشتن اعلامیه سیلی زده بود اینك بهانه‌ای به آنان داده بود تا برای كتك زدنش لحظه‌شماری كنند و بالاخره پس از آنكه او به مجلس راه می‌یابد توسط دانشجویان مضروب می‌شود. هنوز چند ماهی از ریاست ریاضی بر مجلس نگذشته بود كه او مشی خود را حتی در برابر مجلس فرمایشی و نمایندگان انتصابی نشان داد گزارش مورخه 16/11/42 ساواك صریحاً اذعان دارد كه : نوددرصد از نمایندگان مجلس شورای ملی از طرز رفتار آقای مهندس ریاضی رئیس مجلس نسبت به خود ناراضی هستند و می‌گویند ایشان مانند كلاس درس با وكلا رفتار و رعایت شخصیت آنها را نمی‌كند. رفتار ریاضی با قوه قانونگذاری بخشی از پروژه‌ای بود كه شاه آن را گام به گام به پیش می‌راند. اگر در سال‌های نه چندان دور گاه سخن از آزادی انتخابات می‌شد اما اینك شاه پس از جلب اعتماد آمریكا و سركوب نیمه خرداد 1342 مجلس را دربست در اختیار دولت و دولت را كاملاً مطیع خود می‌خواست‌. در ادامه سند فوق‌الذكر آمده است : «نمایندگان مجلس همچنین از طرز برخورد مهندس ریاضی با اعضأ دولت به علت آنكه خود را نزد آنها كوچك كرده و نسبت به آنها كرنش زیاد می‌نماید ناراحت هستند و می‌گویند در شأن یك رئیس مجلس نیست كه تا این حد خود را كوچك جلوه دهد.» شاید نمایندگان خوش خیالانه تصور می‌كردند كرنش رئیس مجلس در برابر دولت امری ناشی از خصلت‌های فردی اوست در حالیكه جای گرفتن او بر صندلی ریاست فراهم ساختن مقدمات سلطه همه جانبه شاه بر مقدرات كشور است‌. در سند مورخه 5/4/44 نماینده سراب صریحاً اظهار می‌كند: «مهندس ریاضی برای ریاست مجلس رای نمی‌آورد و ما اگر مجبور نباشیم به ایشان رای نخواهیم داد.» اگر مجلس دوره بیست‌ویكم تحت ریاست ریاضی برخی اعتراضات را نسبت به لوایح و عملكرد وزرأ مرعی می‌داشت ولی مجلس دوره بیست و دوم چنان تابع دولت بود كه از دید منبع ساواك نیز پوشیده نماند. در گزارش 2/2/48 آمده است : «قیافه مجلس بیست و دوم در مدت یك سال و نیم عمر گذشته خود با مجلس بیست و یكم تفاوت بسیار داشته است ... در دوره بیست و دوم یكپارچه شدن مجلس در قالب سه حزب عملاً بحث‌ها را كوتاه و دولت را نسبت به مجلس بی‌اعتنا گردانیده است‌... نقش رئیس مجلس در این میانه جالب و عملاً مجلس را به صورت مكتب خانه در آورده و حتی در مواردی عمداً به تحقیراتی پرداخته است‌.» اگر چه مجلس فقط تابع اراده ملوكانه بود ولی شاه برای بسط قدرت خود و حذف كوچكترین اختیارات مجلس نیز شتاب نشان می‌داد. در ادامه سند پیشین آمده است : «در دوره پیش در كمیسیون‌ها بحثهایی دقیق می‌شد و لوایح دولت با تغییرات قابل ملاحظه‌ای به تصویب می‌رسید ولی در این دوره از همان آغاز كار نمایندگان دولت كه معمولاً برای بحث لوایح در كمیسیون‌ها شركت می‌كنند به تلویح و یا احیاناً به تصریح می‌گفتند لوایح دولت نباید تغییر كند چون به عرض رسیده است‌.» ریاضی نیز كه می‌دانست نباید در برابر لوایحی كه از شرفعرض گذشته مقاومت كند مكرراً به نمایندگان تذكر می‌داد كه در باب لوایح كمتر بحث كنند و گاه چنان افراط می‌كرد كه پروای رعایت ظواهر و حفظ قانون را نیز نمی‌كرد و حتی در برخی موارد نمایندگان نسبت به این رویه ریاضی اعتراض می‌كردند. علی بهزادی می‌نویسد : «محسن خواجه‌نوری معاون سابق وزارت كار به وسیلة دكتر كلالی همكار سابقش در وزارت كار به حسنعلی منصور معرفی شد و بزودی به صورت یكی از 9 نفر هیأت مؤسس كانون مترقی درآمد. چون در میان آن 9 نفر از همه مسن‌تر بود (او متولد سال 1295 بود، در حالی كه حسنعلی منصور لیدر گروه در سال 1302 به دنیا آمده بود) و در ضمن ثروت سرشاری داشت‌، در بین آنها جنبة شیخوخیت پیدا كرد. وقتی حسنعلی منصور در تاریخ 17 اسفند 1342 به عنوان نخست‌وزیر مجلس را ترك كرد تا كابینه‌اش را تشكیل بدهد، محسن خواجه نوری بجای او لیدر فراكسیون اكثریت (ایران نوین‌) شد. روش تصویب لوایح در حزب ایران نوین چنین بود : دولت قبلاً لایحه را در حزب مطرح می‌كرد تا نمایندگان از آن مطلع شوند. این كار صرفاً جنبة تشریفاتی داشت‌. نماینده‌ها اختیار آن را نداشتند كه در لایحه تغییراتی بدهند; فقط مطلع می‌شدند كه باید به این لایحه در مجلس رأی مثبت بدهند. گاهی هم لازم نمی‌دیدند كه لایحه را قبلاً در حزب مطرح كنند و به تك تك نماینده‌ها بگویند كه به فلان لایحه یا فلان قسمت از لایحه رأی مثبت بدهند و به كدام لایحه یا كدام ماده رأی ندهند. در این موارد هنگام اعلام رأی‌گیری در مجلس‌، نماینده‌ها به لیدر فراكسیون نگاه می‌كردند. اگر او كه در جریان قرار داشت از جا بلند می‌شد، اعضای فراكسیون ایران نوین هم برمی‌خاستند و لایحه تصویب می‌شد. اگر او همچنان در جایش می‌نشست معلوم بود كه تصویب لایحه منظورنظر نیست‌، لذا آنها هم از جا برنمی‌خاستند. در مورد یكی از لوایح در حزب تصمیم گرفته شد به علتی‌، به آن رأی داده نشود. روزی كه قرار بود لایحه در مجلس مطرح شود، بعد از نطقهای قبل از دستور، لایحه در دستور قرار گرفت و طبق آیین‌نامه‌، نمایندگان موافق و مخالف شروع به سخنرانی كردند. آن روز وزیری كه در مجلس كنار مهندس خواجه نوری نشسته بود او را به حرف گرفت‌، به طوری كه خواجه نوری بكلی از جریانات مجلس غافل ماند. فصل تابستان بود. هوا گرم بود. كولر مجلس درست كار نمی‌كرد، چنانكه خواجه نوری احساس كرد در اثر حرارت هوا و نشستن روی صندلی چرمی‌، لباسش خیس عرق شده‌. مدتی مقاومت كرد، اما وضع بدتر شد، به طوری كه احساس كرد شلوارش به صندلی چسبیده‌. برای آنكه كمی هوا به بدن خود برساند از جا برخاست و شروع به هوا دادن به داخل لباسش كرد. از قضا بلند شدن خواجه‌نوری مصادف شد با لحظه‌ای كه مهندس ریاضی اعلام رأی كرده بود. اكثریت نمایندگان كه طبق معمول مشغول صحبت با یكدیگر بودند، به محض آنكه رئیس مجلس اعلام رأی كرد، به لیدر فراكسیون چشم دوختند. مهندس خواجه نوری ایستاده بود (البته برای خنك شدن‌) پس آنها هم مانند بچه‌های حرف‌شنو از جا بلند شدند و ایستادند. مهندس ریاضی رئیس مجلس برای اعلام رد یا قبول لایحه به مهندس خواجه‌نوری نگاه كرد. چون او را ایستاده دید، بدون آنكه زحمت شمارش افراد را به خود بدهد پتك را روی تریبون و با صدای بلند گفت : ـ تصویب شد ! تازه اینجا بود كه مهندس خواجه‌نوری متوجه جریان شد و دید كه هوا دادن لباس و خنك كردن نیمة پایین بدن باعث چه اشتباه سیاسی بزرگی شده‌. ولی دیگر كار از كار گذشته بود و عرق شلوار لیدر فراكسیون باعث تصویب لایحه‌ای شد كه قرار بود تصویب نشود! كسی به مهندس ریاضی ایراد نگرفت كه چرا با توجه به زیادی تعداد نشسته‌ها لایحه را تصویب شده اعلام كرد، ولی این بی‌مبالاتی برای خواجه این نتیجه را به بار آورد كه از لیدری فراكسیون ایران نوین عزل شد و برای دوره بعد هم به مجلس نرفت‌. ولی از آنجا كه یكی از مهره‌های اصلی كانون مترقی بود، از شمیران به سنا رفت و سناتور شد.»(8) اكنون مجلس با آن رئیس و آن وكلا آمادگی داشت تا بر یكی از شوم‌ترین پدیده استعماری یعنی «كاپیتولاسیون‌» لباس قانون بپوشاند. لایحه مذكور كه در لفاف پیچیده شده بود توسط دولت منصور برای تصویب به سنا رفت ولی بعد در صحن علنی مجلس شورا مطرح شد. طرح این لایحه در مجلس و چند سال بعد تصویب لایحه جداساختن بحرین از ایران كه در كارنامه عبدالله ریاضی ماندگار خواهد ماند آشكار می‌كند كه چرا ریاضی در یك فرآیند مبهم و سریع بر ریاست مجلس شورا تكیه زد. عبدالله ریاضی برغم آنكه در دوران تحصیل جزء شاگردان ممتاز به شمار می‌رفت ولی در عرصه سیاست از چنان كرختی برخوردار بود كه او را در زمره عقب مانده‌ترین افراد سیاسی قرار داده بود. شكایت او از كمبود پیاز و سیب‌زمینی در كشور در نزد دیپلمات‌های كشوری دیگر نمونه‌ای آشكار از این عقب ماندگی است‌. او حتی در زمینه توسعه و گسترش دانشگاه‌ها نیز این كندذهنی را نشان می‌داد به طوری كه دو سال پس از تشكیل دانشگاه پلی‌تكنیك به نزد شاه رفته و درخواست كرده است كه دانشگاه پلی‌تكنیك به هنرستان فنی تبدیل شود زیرا كه كشور به تكنسین بیش از مهندس احتیاج دارد. در جلسه‌ای كه او استدلال خود را در باب مزیت این تغییر بیان داشت محمدعلی مجتهدی رئیس دانشگاه پلی‌تكنیك بر آشفته فریاد زد: «خاك تو سر این مملكت كه تو رئیس مجلس‌اش باشی‌».(9) اما ریاضی دقیقاً همان چهره‌ای بود كه شاه می‌خواست تا بتواند از طریق او مجلس را برای همیشه به طور كامل در اختیار گیرد و این امر در تمام دوران ریاست مجلس كاملاً مشهود بود. مرتضی مشیر از نمایندگان دوره 24 نمونه‌ای از ریاست ریاضی را چنین گزارش می‌دهد: «مهندس ریاضی در سال‌های اول و دوم عمر مجلس دوره 24 شیوه خاصی برای تصویب لوایح دولت داشت‌. بدین معنی كه منشیان‌، نوبتی مواد را می‌خواندند و بعد اعلام رأی می‌كرد و عده‌ای قیام می‌كردند و سپس ریاست مجلس بدون شمارش آرای قیام كنندگان تصویب لایحه را اعلام می‌كرد. یكی دوبار من دیدم از جمع حدود 200 نفر حاضر در جلسه‌، شاید كمتر از سی‌، چهل نفر بلند شدند ولی در عین حال تصویب لایحه اعلام گردید. به ناچار چند نفری فریاد زدیم‌، آقای رئیس اكثریت قیام نكرده است‌، چرا اعلام تصویب فرمودید؟ وی گفت‌: درست گفتیم‌، حالا اگر می‌خواهید مجدداً رای می‌گیریم و جالب بود كه بر خلاف سنت پارلمانی كه باید موافقان قیام كنند ایشان خواستند هر كس مخالف باشد قیام نماید! در این وقت ما و عده‌ای بلند شدیم و ایشان با خنده گفتند: دیدید كه لایحه تصویب شده بود!»(10) تهی شدن مجلس از وظایف خود كه با تردستی‌ها و كرختی‌های رئیس آن صورت پذیرفته بود چنان گسترده و تعمیق یافته بود كه نمایندگان حتی انگیزه قیام و قعود برای رد و قبول لایحه‌ای را نداشتند شاید آنان نیز دریافته بودند كه مجلس فقط برای نشان دادن چهره دموكراتیك از نظام استبدادی است‌. ریچارد كاتم بدرستی تصریح كرده است‌: «سخنانی كه در آنجا (مجلس‌) گفته می‌شد اصولاً توجه كسی را به خود جلب نمی‌كرد. در مجلس كوچكترین ابتكار در سیاستهای كشور مشهود نبود وقتی برنامه موردنظر شاه در آنجا مطرح می‌شد كمترین مخالفتی با آن ابراز نمی‌گردید. نماینده مجلس شدن به علل و مزایای زیادی كه داشت از جاذبه فراوانی برخوردار بود. یعنی كسی كه به نمایندگی مجلس می‌رسید در واقع پول به دست آورده بود.»(11) تأسیس حزب رستاخیز در اسفندماه 1353 كه عبدالله ریاضی در جلسه افتتاحیه دوره بیست و چهارم مجلس آن را «موجب پیوستگی معنوی و وحدت كلمه ملت زیر لوای حزب رستاخیز ملت ایران ارزیابی كرد و ایمان راسخ مردم را به نظام شاهنشاهی و قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت مورد تاكید قرار داد»(12) در حقیقت تیر خلاصی بود بر پیكری كه خود موجبات مرگش را فراهم ساخته بود و ریاضی در این میان نقش كمی بر عهده نداشت هر چند اگر ریاضی نیز به اوامر و نواهی شاه توجه نمی‌كرد بی‌تردید شخص دیگری چنین می‌كرد و مجلس رئیس دیگر می‌یافت اما تقدیر چنین بود كه رئیس دانشكده فنی برای این منظور انتخاب شود و او نیز در تثبیت پایه‌های دیكتاتوری چنان عمل می‌كرد كه گاه تعجب دیگران را بر می‌انگیخت مرتضی مشیر نماینده دوره بیست و چهارم مجلس می‌نویسد : «آقای ژاك ایزرنی وكیل مدافع مارشال پتن رئیس كشور فرانسه در جنگ جهانی دوم كه از دوستان قدیم من است در اواخر سال 1356 كه در پاریس بودم‌. اظهار نمود كه مایل است از ایران دیدن كند و من رسماً از ایشان دعوت كردم‌.... چندی بعد آقای ایزرنی اطلاع دادند كه به اتفاق همسرشان در نیمه دوم ژوئیه 1978 (اواخر تیر 1357) عازم تهران هستند و برایشان در هتل هیلتون جا رزرو كردم‌...... در آن زمان من نماینده مجلس بودم و دكتر آموزگار نخست‌وزیر بود.... برای آشنایی با آقای ایزرنی‌، اینجانب روزی دیگر از عده‌ای رجال كشور كه به زبان فرانسه آشنایی داشتند، در هتل شرایتون به ناهار دعوت كرده بودم و یكی از مدعوین‌، مهندس ریاضی رئیس مجلس شورای ملی آن زمان بود. قبل از ظهر به اتفاق آقای ایزرنی راهی مجلس شدیم و پس از بازدید از محل قانون‌گذاری ایران به دیدن آقای مهندس ریاضی رفتیم به علت این كه مهندس ریاضی در فرانسه تحصیل كرده بود به روانی با میهمان ما به گفتگو پرداخت‌. مهندس ریاضی در خواب و خیال رسیدن به تمدن بزرگ‌، مطالب عجیب و غریبی برای آقای ایزرنی نقل می‌كرد كه موجب تعجب ایشان و من شده بود و سرانجام پس از دقایقی مذاكره اطاق رئیس مجلس را ترك كردیم كه بعداً برای صرف ناهار یكدیگر را در جای موعود ملاقات كنیم‌. وقتی از مجلس بیرون آمدیم‌. از آقای ایزرنی پرسیدم رئیس مجلس ما را چگونه دیدید؟ ایشان با خنده‌، ضمن تعریف از اظهار ادب و برخورد گرم نامبرده گفت وی مشابه ادگار فور رئیس مجلس ملی فرانسه است‌. ایشان مداح افراطی شاه شماست و آن دیگری مداح بی‌چون و چرای ژنرال دوگل‌.»(13) زمانی كه امواج انقلاب تمامی كشور را در بر گرفته بود و رژیم پهلوی در سراشیب سقوط گرفتار آمده بود، نظریه پردازان حكومت به این صرافت افتادند كه شاید با تغییر و تحولی رژیم را از مهلكه برهانند تغییراتی در همه سطوح حاكمیت انجام شد یكی از آنان كه می‌بایست تغییر كند ریاضی بود كه پس از 15 سال با رأی اكثریت نمایندگان جای خود را به جواد سعید داد و پس از چندی نیز برای معالجه عازم اروپا شد و تقدیر چنین بود زمانی كه او به ایران بازمی‌گشت با رئیس دادگاهی كه پس از انقلاب او را محاكمه می‌كرد یعنی آیت‌الله صادق خلخالی كه از فرانسه و دیدار امام (ره‌) بازمی‌گشت در یك هواپیما باشد. منش سیاسی ریاضی ریاضی نماد واقعی یك دولتمرد عصر پهلوی است‌. او پیش از آنكه به مجلس راه یابد و منصب رسمی در حكومت بیابد نفرت خود را از دانشجویان سیاسی و مخالف رژیم به وضوح آشكار ساخته بود و حتی همانطور كه پیشتر اشاره شد در زمانی كه در فرانسه تحصیل می‌كرد علیه دانشجویان مبارز جاسوسی می‌كرد. ریاضی در مدت ریاست خود بر دانشكده فنی بارها و بارها با دانشجویان به مرافعه پرداخت و آنان را تهدید به اخراج می‌كرد. ریاضی این خصلت خود را نیز با خود به مجلس برد. تبعیت محض و بی‌چون و چرا از مقام بالاتر و پرخاش و توهین به زیردستان‌. وقتی ریاضی از جانب یكی از نمایندگان به بی‌كفایتی متهم می‌شود او خشمگینانه فریاد می‌زند كه : «این ...ها را كی وكیل كرده‌.» البته ریاضی به درستی می‌دانست كه آنان را چه كسی نماینده كرده است ولی جواب خود را به سرعت از نماینده مذكور دریافت كرد كه گفت‌: «مرا همان كس وكیل كرده كه تو را وكیل كرده و شما به اعلیحضرت توهین كرده‌اید.» ریاضی اگرچه خود اهل لفت و لیس بود ولی چنان ممسك و خسیس بود كه اعتراض كارمندان مجلس و حتی نمایندگان را برانگیخته بود. یكی از كارمندان مجلس اظهار كرده است‌: «آقای مهندس ریاضی به قدری نظرتنگ است كه می‌گوید همین حقوقی كه كارمندان مجلس می‌گیرند زیادی است و باید باز هم كم شود.» اگر شاه شرایط را به نحوی‌، تمهید ساخت كه فردی بی‌اراده و مسلوب‌الاختیار مانند ریاضی به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده شود بی‌گمان به منظور ایجاد ضمانت كافی برای تداوم حكومتش بود اما غافل از آنكه یك عنصر بی‌خاصیت نمی‌تواند چنین نقشی ایفأ كند. روحیه اطاعت‌پذیری ریاضی چندان زننده بود كه حتی همگنانش نیز لب به اعتراض می‌گشودند. شریف امامی كه همتای او در مجلس سنا بود در یك بحث خصوصی با اشاره به مصاحبه ریاضی درباره بودجه اظهار داشت‌: «او برخلاف شئون ریاست قوه مقننه در كمیسیون بودجه مجلس شورای ملی شركت كرد. اصلاً من متوجه نمی‌شوم چرا او این كارها را می‌كند و اصلاً شأن رئیس مجلس مجیزگویی نیست‌. اگر می‌خواهد رئیس مجلس باقی بماند تصمیم گیرنده هویدا نیست مرده‌شور این میز ریاست را ببرد كه انسان به خاطر حفظ آن بخواهد به هویدا تملق بگوید.» (سند مورخه 1/10/53) این رویه ریاضی مسبوق به سابقه بوده است زیرا او فقط كانون قدرت را می‌دید و در مقابل آن بسیار خاضع بود. گزارشگر ساواك گزارش می‌دهد : «چندی قبل وقتی بنا بود نخست‌وزیر به مجلس بیایند با تبانی قبلی‌، ]رئیس مجلس‌[ ترتیبی داد كه در وقت اعلام رأی كه غالب مجلسیان برخاسته بودند هویدا وارد مجلس شود و این‌طور تلقی شود كه مجلس جلو نخست‌وزیر برخاسته است و این تبانی از حرف‌های سرگوشی كه پیشخدمت مخصوص رئیس مجلس با او داشت و پا به پا می‌كرد كه در موقع قیام نمایندگان وارد مجلس شود محسوس شد و عصبانیت شدیدی در مجلس بوجود آورد.» (سند مورخه 2/2/48) متابعت ریاضی از قوه مجریه یا در حقیقت از شخص شاه در این حدود خلاصه نمی‌شد بلكه در تصویب لوایح ارسالی از سری دولت نیز این بی‌ارادگی به نمایش در می‌آمد. گزارشگر ساواك در ادامه آن گزارش می‌افزاید: «در دوره پیش در كمیسیون‌ها بحث‌هایی دقیق می‌شد و لوایح دولت با تغییرات قابل ملاحظه‌ای به تصویب می‌رسید ولی در این دوره از همان آغاز كار نمایندگان دولت كه معمولاً برای بحث لوایح در كمیسیون‌ها شركت می‌كنند به تلویح و یا احیاناً تصریح می‌گفتند لوایح دولت نباید تغییر كند چون به عرض ]شاه‌[ رسیده است‌. «رئیس مجلس نیز در این باب مكرر توجه داده است كه كمتر بحث كنید.» (همان سند) ریاضی به همان میزان كه در برابر مقام بالاتر كرنش می‌كرد در برابر مقام پایین‌تر فحاش و هتاك بود. مدیركل حسابداری مجلس چون اتومبیل خود را در پاركینگ مجلس پارك كرده بود با فحاشی رئیس مجلس مواجه شد.» (سند مورخه 25/8/51) گزارشگر ساواك گزارش می‌كند كه‌: «رئیس مجلس عملاً مجلس را به صورت مكتب‌خانه در آورده و حتی در مواردی عملاً به تحقیراتی پرداخته است‌.» آنچه كه ساواك در ارزیابی خود از ریاضی می‌نویسد شاید فقط گوشه‌ای از شخصیت او را به نمایش گذارده است‌: «به نادرستی و بدرفتاری و عدم درك مسایل از نظر اجتماعی ـ سیاسی شهرت دارد»(سند مورخه 23/2/46) گویا همواره «دست‌های غیبی‌» در كار بودند كه ریاضی را بركشند. همانطور كه او را از كرسی دانشگاه بر كرسی صدارت مجلس نشاندند در لژهای فراماسونری نیز او را «به طور استثنایی به درجه استادی‌» رساندند. (سند مورخه 3/3/49) اما این دست‌های غیبی همیشه نمی‌توانست او را محافظت كند زیرا دیری نپائید كه او در برابر رئیس دادگاه انقلاب نتوانست از خود دفاع كند و لاجرم به مرگ محكوم شد و حكم صادره در فروردین سال 1358 به موقع اجرا گذارده شد. پی نوشت : ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××× 1 - شصت سال خدمت و مقاومت‌، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی‌، جلد نخست‌، مؤسسه خدمات فرهنگی‌، سال 1370، ص 159 2 - خاطرات ایرج اسكندری‌، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی‌، 1381، ص 535 3 - شصت سال خدمت و مقاومت‌. خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی‌. 4 - خاطرات نورالدین كیانوری‌. انتشارات دیدگاه‌. 5 - شبه خاطرات‌. دكتر علی بهزادی‌. زرین‌. 1375. ص 270 6 - همان صص 272 ـ 273 7 - بازجویی 8 - بهزادی‌. همان صص 6 ـ 274 9 - خاطرات محمدعلی مجتهدی‌. به كوشش حبیب لاجوردی‌، ص 107. 10 - گوشه‌هایی از خاطرات من در پنجاه سال اخیر. دكتر مرتضی مشیر، نشر گندم‌. پاییز 78 11 - ریچاردكاتم‌; ناسیونالیزم در ایران‌. ترجمه احمد تدین‌، چاپ اول‌. كویر. 1371 صص 436ـ 437. 12 - مظفر شاهدی‌. حزب رستاخیز، اشتباه بزرگ‌. جلد دوم‌. موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی 1382، ص 89. 13 - مرتضی مشیر. همان ص 7. عبـدالله ریـاضی به روایـت اسنـاد سـاواك مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

طالقانی در تبعیدگاه بافت و زابل

نفیسه شاطر خبازی انقلاب اسلامی مرهون زحمات مبارزان نستوهی است که برای برپایی حکومت اسلامی، به تبعیت از رهبر کبیر فرزانه خود، در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکردند. بی‌گمان، شناخت این رهبران و چهره‌ها و تبیین عملکرد و جایگاه آنان گامی بزرگ در شناخت ابعاد مختلف انقلاب اسلامی ملت ایران است. سرگذشتنامة بزرگان هر ملت، راهنما و تجربه‌نامه بسیار ارزنده‌ای برای همه انسانهاست و حتی برای ملتهایی است که سرنوشتی مانند سرنوشت آن ملت دارند و ناچارند همان راه را بپیمایند. پایه تکامل مجتمعهای انسانی تجربه گذشتگان و اندیشمندان و تأمل در پیشامدهاست؛ و ترسیم راه درازی که در پیش دارند بر اساس آن تجربه‌ها و اندیشه‌ها شکل می‌گیرد. ملتی که تجربه گذشتگان را فرادید خود نسازد، از تاریخ و سرگذشت دیگران سود نجوید نه اندیشه‌ای برای یک زیست انسانی به دست می‌آورد، و نه پرواداری روشنگری که فضای تاریک و پر از دام و کمین و توطئه را با آن روشن گرداند و راه و چاه را از یکدیگر تشخیص دهد و به سوی اهداف والای انسانی رهسپار گردد. آیت‌الله طالقانی، بی‌هیچ گزافه‌ای، نه تنها برای نسلهای همزمان خود بلکه نسلهای آینده نیز الگویی و نمونه‌ای و پرچمی پیوسته برافراشته است و رفتار و کردارش مشعلی روشن فرا راه ملتهایی که می‌خواهند راه حق را از میان باطل بشناسند و برگزینند و بر آن مسیر حرکت کنند. شرح مختصری از زندگینامه پدر آیت‌الله طالقانی (سید ابوالحسن طالقانی)، که قریب به پنجاه سال از عمرش می‌گذشت، دارای سه دختر بزرگ بود و فرزند پسری نداشت بنابه اصرار خواهرانش به ازدواج مجددی تن در می‌دهد و با دختری از اهل گوران به نام عذرا (فاطمه) ازدواج می‌نماید. (1) که اولین ثمره‌اش فرزند پسری بود که وی را سید محمود نامیدند. سید محمود در چهاردهم ربیع‌الاول 1329قمری مطابق با پانزدهم حوت (اسفند) 1289 شمسی برابر با مارس 1911میلادی در گلیرد (طالقان) که در بین شهرستانهای کرج ـ چالوس ـ ساوجبلاغ ـ تنکابن و قزوین واقع شده به دنیا آمد، از خانواده‌ای روحانی و در خانه‌ای محقر و گلی. پدرش، طبق معمول آن زمان، تاریخ ولادتش را در پشت قرآن بزرگ خطی یادگار پدرش ثبت نمود: (ولادت نورچشمی سیدمحمود در روز دوشنبه). آقامحمود در ایام کودکی در فضای پاک کوهستانی و زندگی بی‌آلایش روستایی پرورش یافت. در 6 سالگی به مکتبخانه رفت و نزد مرحوم سید ملا تقی اورازانی تمامی قرآن را آموخت و سال بعد نزد مرحوم شیخ علی ورکشی کتب درسی و تعلیم خط را در حد مکتب فرا گرفت و دو ساله دروس چند ساله مکتب را به پایان رساند و در هشت سالگی به تهران رفت و وارد مدرسه ملارضا شد.(2) در سن12سالگی عازم قم شد و ابتدا ادبیات و علوم قدیم را، که تدریس می‌شد، فراگرفت؛ سپس به فراگیری فقه و اصول پرداخت. سید محمود با آنکه خیلی جوان بود سطح را تمام کرد و پس از سه سال تحصیل در مدرسه رضویه قم وارد مدرسه معروف فیضیه( 3 )گردید و حدود 12سال از محضر مراجعی چون آیت‌الله حائری (مؤسس حوزه) و بزرگانی چون حجت، خوانساری، مرعشی، محمدتقی یزدی و ادیب تهرانی کسب فیض نمود و از جلسات تفسیری شیخ محمدتقی اشراقی و دروس حکمت و فلسفه میرزا خلیل کمره‌ای بهره کافی گرفت. طالقانی تحصیل خود را تا حدود سال 1311ش در قم ادامه داد و، در همین ایام، فوت پدرش اتفاق افتاد. وی سپس به حوزه علمیه نجف می‌رود و مدت سه سال از محضر استادانی چون آیت‌الله اصفهانی و آقا ضیاءالدین عراقی و شیخ محمد غروی استفاضه می‌نماید.( 4 )و در سنین 25 تا30 سالگی از آقایان اصفهانی و حائری اجازه اجتهاد و از آیت‌الله مرعشی اجازه روایت حدیث را دریافت می‌کند.( 5) مرحوم طالقانی با اصرار دوستان در این زمان به تهران بازگشت( 6 )و، پس از تشکیل خانواده، چون احساس کرد اعتقادات و ایمان جوانان در معرض خطر قرار گرفته است به پیروی از روش مرحوم پدرش جلساتی را برای عده‌ای از جوانان و دانشجویان در زمینه اصول عقاید و تفسیر قرآن تشکیل داد.( 7 )محل برگزاری جلسات تفسیر در حوالی منزل ایشان در خانی‌آباد اطراف مسجد مقدس برگزار می‌شد. (8) علاوه بر این، وی در منزلی در نزدیکی مدرسة سپهسالار در درس فلسفه و تفسیر آیت‌الله کمره‌ای حضور پیدا می‌کرد. طالقانی در تبعیدگاه بافت وزابل آیت‌الله طالقانی حدود یک ماه در منزلش تحت نظر بود و ساواک که از ارتباط ایشان با شکل گرفتن مبارزات مسلحانه زیرزمینی سرنخی به دست آورده بود به دنبال این کلاف سردرگم می‌گشت. در همین ایام، که امکان ملاقات حضوری وی نبود، در یک تماس تلفنی با آقا (از تلفن همگانی) که از سوی یکی از نزدیکان ایشان صورت گرفت به بهانه آمدن از طالقان و صحبت دربارة تجدید بنای مسجد ده (گلیرد) که اقدام آن را تأکید فرموده بود و می‌گفت که آقا بسیار خسته و گرفته بود و راجع به کار مسجد ده اشاره‌ای نمود و برخلاف همیشه با ناراحتی فرمود: «فکرکنید من هم زنده نیستم؛ شاید زنده‌ام نگذاشتند! آقایان دیگر هم هستند؛ شما با حاج آقاضیا کارها را دنبال کنید، انشاءَالله درست می‌شود.» و همین که اشاره‌ای به وضع خودشان نمودم با کمی مکث فرمود: «فعلاً که وضعم مشخص نیست» تلفن قطع شد و متوجه شدم که از طریق کنترل تلفن قطع شده و بعدا ًخود ایشان هم این نکته را تأیید فرمود. تبعید به زابل و بافت کرمان پس از یک ماه محدودیت و تحت نظر بودن سرانجام مقامات امنیتی شاه چاره را در این دیدند که طالقانی را به دور از مرکز و به مناطق گرمسیر تبعید کنند و روز 30 آذر (سال50) ایشان را تحت‌الحفظ از منزل حرکت دادند تا به زابل تبعید نمایند. اما این حرکت مانع فعالیت آیت‌الله طالقانی نشد؛ او سعی می‌کرد از طریق تماس با مردم شهر به هدایت و ارشاد آنها بپردازد؛ اما مأموران رژیم، که به شدت مراقب ایشان بودند، مانع تماس او با مردم می‌شدند و حتی درخواست کردند که ایشان را به شهرستان سراوان منتقل کنند؛ زیرا فکر میکردند ارتباط ایشان با مردم سنی مذهب سراوان کمتر خواهد بود؛ اما کمیسیون امنیت با این درخواست موافقت نکرد. وقتی آیت‌الله طالقانی را به مرکز ژاندارمری استان در زاهدان می‌بردند آیت‌الله کفعمی، از روحانیون سرشناس زاهدان، از حضور ایشان مطلع می‌شود و به خدمتشان می‌رود. با اصرار از مأموران می‌خواهد تا وقتی که وسایل سفر آقا به زابل مهیا شود در منزل ایشان بمانند. فرمانده ژاندارمری بعد از تماس با مرکز و به علت اطمینان و موقعیت آیت‌الله کفعمی اجازه می‌دهد آیت‌الله طالقانی به منزل ایشان برود او در آنجا در اولین فرصت تلفنی با منزل خود تماس گرفته موقعیت و مکان بعدیش را به اطلاع خانواده می‌رساند. بعد از یک روز اقامت در زاهدان، ایشان را همراه با مأموری که از تهران همراهشان بود به زابل می‌فرستند. از طرف دیگر، از زاهدان خبر ورود تبعیدی آیت‌الله طالقانی را به زابل اطلاع می‌دهند. روحانیون مبارز و مردم زابل، پس از آگاهی از ورود ایشان، با چندین ماشین به استقبال ایشان می‌روند، ولی مأموران، که از قبل احتمال این امر را می‌دادند، از راه دیگری آیت‌الله طالقانی را وارد زابل می‌نمایند. (9)در طی این اوقات بر اثر هجوم غافلگیرانه و برخورد وحشیانه مأمورین ساواک و شهربانی نسبت به خودش و خانواده‌اش و سختگیری در طول راه تهران به زاهدان و از آنجا به زابل چنان فشار روحی و ناراحتی جسمی برایش به وجود می‌آورند که هنوز چند روزی وارد زابل نشده بود که حالش به شدت منقلب می‌شود و در بهداری زابل تحت مراقبت قرار می‌گیرد و از طرف بهداری نامه زیر نوشته می‌شود: 20/10/50 ـ ریاست محترم آزمایشگاه بهداشت، خواهشمند است دستور فرمائید مقدار قندخون آقای سید محمود طالقانی را اندازه گرفته نتیجه را مرقوم فرمایید و همچنین آزمایش ادرار. مزید تشکر و امتنان است. امضاء 29/10/50 وزارت بهداری، آزمایشگاه مرکز بهداشت زابل، نام بیمار حضرت آیت‌الله طالقانی، نام پزشک آقای دکتر هاشمی. ماده مورد آزمایش: خون ــ به منظور آزمایش: دوزاژ قند خون ــ نتیجه: مقدار قند خون برابر با 97/0گرم در لیتر ــ مسئول آزمایشگاه آیت‌الله طالقانی که به امر و دستوری تن در نمی‌داد به این تبعید غیرقانونی اعتراض نمود و با پیگیری چند نفر از قضات با شهامت و متعهد در دادگستری تهران، حکم سه سال تبعید به زابل به یک سال و نیم در بافت کرمان تقلیل پیدا کرد. در اینجا برای توجه بیشتر به تألمات روحی و جسمی آن بزرگوار به شکایتنامه‌ای که از تبعیدگاه به توسط خانواده‌اش به دیوان دادگستری ارسال داشته اشاره می‌کنیم: بسمه تعالی ـ از روز عید فطر (29 آبان 50) از طرف کلانتری 9 در منزل بازداشت شدم به طوری که آزادی زن و بچه و نزدیکانم را سلب کردند. اینگونه بازداشت بدون قرار، مستند به چه ماده و اصلی است؟ علت آن چه بوده و اتهام چیست؟ اگر برای احیاء سه شب احیاء بود که وظیفه هر عالم روحانی و امام جماعت است که در مسجد منتسب به خود تاریخ و مسائل دینی بگوید ــ البته در کشورهای اسلامی ــ اگر حرفی بود چرا کتباً یا لااقل شفاهی ابلاغ نشده؟ اگر مدعی ابلاغاند باید معلوم شود که به وسیله چه کسی و چه وقت بود. در روز سه‌شنبه 29 آذر50 ساعت نه ونیم عده زیادی مأمور با معاون کلانتری به نام سرگرد منصوری بدون کسب اجازه و ناگهانی به منزل آمدند و دستور حرکت فوری دادند و مجال و اجازه تفکر به خانواده و تهیه وسایل را هم نمی‌دادند و مؤاخذه ابلاغی را هم ارائه دادند که کمیسیون امنیت ملی برای مدت سه سال، با اکثریت یک یا دو نفر، تبعید به زابل را تصویب کرده و بدون استناد به ماده جرمی و عملی و به این ترتیب با ابتلاء به چندگونه بیماری که باید زیر نظر طبیب معالج و رژیم غذایی و دارویی باشم به جایی تبعید شده‌ام که وسایل مجهزی نیست و آمد و رفت خانواده با گرفتاریهایی که دارند بسیار مشکل است و اینجا هم به عنوان تبعید و به حال زندانی و قطع ارتباط به سر می‌برم. (10) این نامه اعتراضیه آیت‌الله طالقانی توسط چند نفر از قضات شجاع از جمله مرحوم سید هادی بیژن‌زاد در دادگستری تهران پیگیری شد و بسیاری از روحانیون و استادان و بازاریان خواستار بازگشت ایشان شدند. و آیت‌الله سید احمد آشتیانی با ارسال نامه‌ای به شهربانی و دادگستری خواستار آزادی و رفع گرفتاری آیت‌الله طالقانی می‌شود: به قرار اطلاع، حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمود طالقانی به زابل تبعید و در حال بیماری می‌باشد و از ملاقات با ایشان جلوگیری می‌شود. انتظار می‌رود هرچه زودتر رفع گرفتاری از معظم له شده و اینجانب را مستحضر نمایید. (سیداحمد آشتیانی15/11/1350)(11) پس از چندی همسر و فرزند کوچکش مجتبی به زابل می‌روند تا یار و غمخوارش باشند. در منزل کوچکی که آقا اجاره کرده بود با هم زندگی می‌کنند و ایشان را از رنج تنهایی و مزاحمتهای بی‌جای مأموران شهربانی نجات می‌دهند. اما در هر موقعیتی طالقانی نمی‌تواند از مردم جدا باشد. او از هر فرصتی برای نزدیکی با مردم و آشنایی با محیط استفاده می‌کرد و با همه محدودیتها گاهی از اوقات به بهانه پیاده‌روی و قدم زدن در اطراف شهر سعی می‌نماید با مردم فقیر و محروم آنجا تماس برقرار نماید و با وضعیت اجتماعی و اقتصادی آنها آشنایی پیدا کند. این امر موجب دستپاچگی مأموران و مسئولان منطقه می‌شود و سعی در محدود نگه داشتن او می‌نمایند که موجب اعتراض شدید به مسئولان و فریاد مهرآمیزش در بین مردم می‌گردد که «من نه از شما، بلکه از شما بزرگترها، آن بالابالاییها، آن هویدای رئیس قاچاقچیها، نمی‌ترسم، هر غلطی می‌توانید بکنید.» در چنین گیروداری پدر [طالقانی] همیشه نگران نیروهای انقلابی بود که در دام ساواک و سیاهچالهای شاه گرفتار بودند تا آنکه در اوایل خرداد 51 خبر ناگهانی تیرباران پنج نفر از اعضاء فعال و بنیانگذار سازمان مجاهدین توسط بی‌دادگاه نظامی شاه در آن تبعیدگاه ضربه محکمی بر روحیه‌اش وارد ساخت؛ زیرا، به قول همسر آقا، هر گلوله‌ای قبل از اینکه سینه مجاهدی را بشکافد قلب پاک و پردرد طالقانی را می‌شکافت. آیت‌الله طالقانی چنان تحملش را از دست می‌دهد که برای اولین بار در مقابل همسر و فرزندش اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شود. آری، حنیف‌نژاد، سعید محسن و یارانش را اعدام کردند. (12) در این موقع، دستوری از مرکز می‌رسد به این مضمون که مدت تبعید طالقانی از سه سال به یک سال و نیم کاهش می‌یابد و مدت یک سال باقی مانده را باید در بافت کرمان بگذراند. مسئولان امنیتی و مأموران مراقبت طالقانی، که از آگاهی و حمایت مردم به ویژه روحانیون و جوانان نسبت به طالقانی بیمناک شده بودند، بلافاصله ایشان را به بافت کرمان منتقل نمودند. بعد از شش ماه که از زابل به بافت انتقال می‌یابد و به این منطقه سراسر محروم می‌رسد. مانند برخی، نه در گوشه عزلت می‌نشیند و نه فریاد اعتراض از دوری و سختی زندگی بلند می‌کند. او، که خود برخاسته از روستا و از بطن مردم فقرزده بوده است و زندان و تبعید را به خاطر همین انسانها محروم و مظلوم می‌کشد، خوشحال است که در میان این طبقه آمده و از نزدیک با دردها و رنجها و محرومیتهای آنان آشنایی بیشتری پیدا می‌کند و با دیدن زندگی رقت‌بار مردمی که از فرط فلاکت و خشکسالی و گرسنگی از هسته خرما و ریشه گیاهان تغذیه می‌نمودند و مقایسه با آن خرجهای سرسام‌آور جشنهای دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی و وعده وعیدهای پوچ تمدن بزرگ آریامهری وظیفه انسانی خود را سنگین‌تر می‌بیند و برای سرنگونی رژیم غارتگر مصمم‌تر و ثابت‌قدمتر می‌شود. بزرگترین اشتباه دستگاههای امنیتی شاه این بود که طالقانی را به مناطقی تبعید نمودند که فقر و فلاکت و عقب‌ماندگی و درماندگی بیداد می‌کرد و او ریشه تمام بدبختیها و بی‌عدالتیها را سلطه نظام حاکم می‌دانست. اراده تسخیرناپذیرش در جهت تشدید مبارزه و تسریع مبارزه استوارتر می‌گشت. در بافت، خانه محقری که دارای حیاط نسبتاً وسیعی بود اجاره می‌کند تا با زن و فرزند کوچکش بتواند راحت زندگی کند. اما ساواک، که همیشه مانند سایه دنبالش بود، تنهایش نمی‌گذارد و یک اطاق آن خانه را به مأمورین مراقب او اختصاص می‌دهد تا در تمام اوقات شبانه روز رفت وآمدها و ارتباط مردمی را کنترل کنند. با آنکه این امر مورد اعتراضش بود چندان غیرمنتظره نبود؛ چرا که وی خیلی باهوشتر و آزموده‌تر از این بود که آنها بتوانند از روند مبارزاتش سردر بیاورند. نه تنها ارتباطش با یاران و شاگردان فداکارش قطع نشد بلکه با آن جاذبه بیان و نفوذ کلام خدادادی و با آن اخلاق حسنه و برخورد متواضعانه‌اش کمتر مأموری بود که جذب گفتار و رفتار و صحبتهایش نمی‌شد و از وی اطاعت نمی‌نمود و حتی به او اظهار ارادت نمی‌کرد. و برخی از آنها که می‌فهمید مأمور اطلاعات و خوش رقص دستگاه هستند با کمال بی‌اعتنایی و قهر با آنها رفتار می‌نمود. آیت‌الله طالقانی همواره در حبس و تبعید و اسارت، اضطراب و دلهره طاغوت بود وقتی به زابل تبعیدش کردند با برگزاری نماز جماعت و برپا داشتن جلسات قرآن، زمینه‌های ایجاد یک کانون انقلابی را فراهم کرد و وقتی به بافت تبعیدش کردند باز این وقایع تکرار شد. چنین بود که مأمورین طاغوت، نگهبانان زندان ایشان و فرماندهان ژاندارمری منطقه را هر از چند گاهی عوض می‌کردند، چون از نفوذ کلام آقا و تأثیرپذیری مردم آگاهی داشتند. یکی از سربازان خدمت در ژاندارمری که نزدیک به چهارماه مأمور مراقبت آقا یا، به قول خودش، خدمتکار خانه‌اش در بافت کرمان بود، به قدری خود را مدیون تربیت چند ماهه آقا می‌دانست که افسوس می‌خورد چرا خدمتش زود تمام شده و سعادت آن را نداشته که بیشتر در خدمتگزاری و فعالیتهای پنهانی آقا سهمی داشته باشد. او می‌گفت بارها واسطه ارتباط پنهانی و پیغام سری و دیدارهای محرمانه آقا با یاران و شاگردان و همرزمانش بوده است بدون آنکه آنها را شناسایی کند؛ و حتی از افسر جوانی یاد می‌کرد که ارادتمندانه داوطلب شده بود آقا را به آسانی و راحتی از مرزهای آن سامان به خارج ببرد؛ اما آقا، که همیشه این رنج زندان و تبعید را به آسایش و آرامش و زندگی در سایه دیگران ترجیح می‌داد، این پیشنهاد را نمی‌پذیرفت و با آن روحیه مردانگی و خلق و خوی انسانی خود می‌گوید در حالی که بچه‌ها این همه مشکلات و رنج زندان را تحمل می‌کنند این ناملایمات ما جزئی است. و نیز از شبهایی یاد می‌نمود که اغلب به طور ناگهانی آقا آنها را به اطاق کوچک خود فرا می‌خواند و برایشان صحبت می‌فرمود و حتی از غذاها و میوه‌هایش به نگهبانانش می‌داد و کمکهای دیگری نیز به آنها می‌نمود و همچنین با تأثر شبهایی را به خاطر می‌آورد که تا سپیده دمان چراغ اطاق آقا را روشن و آن مرد خدا را به تفکر و راز و نیاز مشغول می‌دید. آیت‌الله طالقانی در بافت، با آنکه در مراقبت شدید مأمورین نظامی و امنیتی قرار داشت، با اصرار و پافشاری سعی می‌کند حداقل نمازش را در مسجد اقامه نماید و به این سنگر همیشگی خود دست یابد. طولی نمی‌کشد که مردم مذهبی آنجا متوجه سید روحانی تازه‌واردی می‌شوند که تنها در مسجد نماز می‌خواند، کم‌کم نماز انفرادیش به نماز جماعت تبدیل می‌شود و گاهگاه به مسائل شرعی مردم و به ویژه سؤالات مذهبی جوانان پاسخ می‌گوید و آنها را جذب مسجد می‌نماید. بعد، با کمک مردم، اقدام به تعمیر مسجد کهنه و مخروبه آنجا می‌نماید و کتابخانه کوچکی هم تشکیل می‌دهد و به اشاره وی یاران و ناشران کتاب زیادی در حد نیاز فکری جوانان به آنجا ارسال می‌دارند؛ چون می‌داند که عموماً مردم آنجا بی‌سواد و فقیر و عامی هستند، ترتیبی می‌دهد این کتابها به توسط خود جوانها برای مطالعه در اختیار دانش‌آموزان و جوانان و علاقه‌مندان گذاشته شود. هرچند دیری نپایید که وی را از مسجد جدا کردند؛ اما او مانند همیشه و در همه جا همین مدت کوتاه رسالت و هدایت خود را انجام می‌دهد و با این حرکت آگاهانه و محبت پدرانه نسبت به نوباوگان و جوانان، این مونسان همیشگی و امید فرداهایش، بذرهای انقلاب آینده را در آن دهات دورافتاده و فراموش شده می‌افشاند. این بذرها رشد می‌کند و به بار می‌نشیند به طوری که بافت نه تنها کانون پرتحرک انقلاب می‌شود، بلکه هنوز که سالها از مرگ آیت‌الله طالقانی می‌گذرد حماسه مقاومت و خاطرات تلخ و شیرین آن سالهای آقا در بین مردم آنجا بر سر زبانهاست. یکی از فرزندانش تعریف می‌کرد: حادثه جالبی که در بافت پیش آمد باران غیرمنتظره مقارن با ورود آقا بود. مردم آنجا، که در منطقه خشکسالی و بیبارانی بودند، نزول این باران ناگهانی را از قدوم پاک (آقا) دانستند و ارادتی خاص به ایشان پیدا کردند. خانم بتول طالقانی (همسر آقا)، که از تبعیدگاه زابل و بافت کرمان خاطرات زیادی دارد، اظهار می‌دارد: در زابل من و مجتبی پیش آقا بودیم. یک شب مأمور مراقب به علت درد دندان خوابیده بود آقا گفت ما هر سه برویم به خیابانها دوری بزنیم .البته هر وقت که آقا به خیابان می‌رفت یک ساواکی در خیابان پشت سر آقا مراقبش بود. آن شب که ما بی‌خبر رفتیم بیرون کسی همراه ما نبود. مأمور از خواب بیدار می‌شود و هرچه صدا می‌زند کسی جواب نمی‌دهد، دستپاچه با دوچرخه دنبال ما می‌گردد وقتی ما را پیدا نکرد به شهربانی اطلاع می‌دهد که آقا با خانم و پسرش فرار کرده‌اند. بعد که ما به منزل برگشتیم مأمور مضطرب و ناراحت آمد و گفت آقا شما چرا این کار را کردید؟ من فکر کردم شما فرار کردید؛ برای من مسئولیت دارد. آقا گفت: چقدر احمقی! من که فرار نمی‌کنم؛ ما تا ارباب شما را فراری ندهیم هیچ جا در نمی‌رویم. بعد که به بافت منتقل شد، قبل از هر چیز به سراغ مسجد کهنه و مخروبه‌ای که در نزدیکی محل اقامتگاهش بود رفت و پس از چند روز نماز خواندن در مسجد متوجه شد که بیشتر اهالی آنجا از پیر و جوان توجهی به مسجد و نماز و مسائل شرعی ندارند با نصیحت و تشویق آقا کم‌کم به مسجد جمع شدند، مقداری پول جمع کردند و با کمک آقا مشغول تعمیر مسجد شدند. آقا، قبل از اینکه مأمورین بفهمند و محدودش کنند، اول کاری که کرد مقداری کتاب به مسجد برد و به خادم مسجد سفارش کرد کتابها را به بچه‌های مدرسه بدهد ببرند بخوانند و برگردانند و همین کار باعث شد که مردم و بچه‌های آنجا قدری هوشیار بشوند. در اوایل محرم بود، با هم بیرون رفتیم، به مسجد سر زدیم. افسر مراقب پشت سر آقا خادم مسجد را کنار کشید و از وی درباره آمدن آقا به مسجد پرس وجو نمود. آقا عصبانی شد؛ وقتی از مسجد بیرون رفتیم، او را صدا زد و گفت چرا دنبال من آمدی؟ و بنا کرد با او دعوا کردن به طوری که مردم جمع شدند. بعد آقا فریاد زد اگر این کارها را بکنی این روزها که دهه عاشوراست می‌روم مسجد و به منبر می‌روم و هرچه دلم خواست می‌گویم. من نه از تو، نه از آن بالابالاهاش می‌ترسم! افسر بیچاره دستپاچه شد و به دست وپای آقا افتاد و از تقصیرش عذر خواست. (14) مأمورین مخفی و ضد جاسوسی ساواک از این ارتباط آقا با مردم و تأثیرش بر اوضاع منطقه به مقامات بالا گزارش می‌نمایند. از مرکز دستور اکید می‌رسد که از رفتن به مسجد و خارج شدن از منزل جلوگیری شود. وقتی این امریه را به ایشان ابلاغ می‌کنند با عصبانیت می‌گوید: من تبعیدی هستم؛ زندانی که نیستم. بعد برای مقابله چندروزی دست به اعتصاب غذا می‌زند که باعث دستپاچگی مسئولان مراقبش می‌گردد. در این سالها، که اوج اقتدار محمدرضا پهلوی و صبر و سکوت علمای مذهبی و رجال سیاسی بود، کمتر کسی به یاد تنهایی و دورافتادگی طالقانی بود. او در واقع، ابوذروار تنها در «ربذه» به سر می‌برد. گاهی بستگان نزدیک و یاران مخلص امکان ملاقات یا ارسال پیامی را می‌یافتند که ما در اینجا به دو نمونه آن اشاره می‌کنیم: در زابل پیام یار همیشگی و همرزم مسجدیش، آیت‌الله زنجانی، خاطرش را مسرور می‌دارد. تهران ـ زابل 136-25/11/50 حضرت آیت‌الله آقای حاج سید محمود طالقانی دامت برکاته، با تقدیم سلام مخلصانه و التماس دعای خیر، مژده سلامت و وجود مبارک منتظرم. سیدابوالفضل موسوی و دیگر نامه استاد عالیقدرش علامه حاج میرزا خلیل کمره‌ای بود که در جواب آن نامه، آقا به حالت روحی و رنج تنهائی خود اشاره می‌کند و آن را با شعری از غزالی وصف حال می‌نماید. هوالولی الحمید محضر آیت‌الله علامه حاج میرزا خلیل کمره‌ای دامت برکاته مولانا و استادی المعظم، از خداوند منان دوام سلامتی وجود مبارک را می‌طلبم. به رب العالمین کتاب رابطه عالم اسلام را، به ضمیمه مرقومه شریفه، در مسیر زابل به بافت در زاهدان منزل آقای کفعمی زیارت کردم. خاطراتی برانگیخت؛ اندوه و آهی از نهادم برآورد ــ آن بارقه‌ها، آن خبرگیریها و بی‌خبریها از دنیای تکالب دنیاپرستان، به هر حال، احساس مسئولیتها و جذب به دردهای مردم تا به اینجاها کشید، تا به آرزوها برگشت مصحوب اولین منزل و کسر مغزل به قول غزالی ولی با کدام شرایط و کدام همت فقط مدتها ترنم و آرزو. ترکت هوی لیلی و صعدی به معزل ـ وعدت الی مصحوب اول منزل ـ عزلت لهم غزلاًرقیقاً و لم اجدا ـ لغزلی نساجاً فسکرت مغزلی. در خانه تنها و کنار شهر آرام چنان تذکراتی برمی‌انگیزد که سوزش است، و آب دیده مجالی نمی‌دهد و نمی‌خواهم خاطر حساس و شریف را متأثر نمایم. از جهت حال [و] وضع خود ناراحت نیستم و بسیار شاکرم. به هر حال، انقطاع قهری است و مورد آرزو؛ اگر توفیق بهره‌گیری باشد. امید است خانواده و آقازادگان به سلامت و رفاه باشند. به همه دوستان سابق ولاحق سلام می‌گویم و از اطلاع از سلامتی شریف خرسند می‌شویم. والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته ـ بافت ـ 12جمادی‌الاول51 دعاگو سیدمحمود طالقانی( 15) با این حال، یاران همپیمان و شاگردان وفادار کمتر تنهایش می‌گذاشتند. نه تنها از راه بیراهه، آشکارا یا مخفیانه، خود را به آن دیار می‌رساندند و با وی تماس برقرار می‌نمودند تا راهگشای مبارزاتشان باشد بلکه همیشه مواظب اعمال و رفتار مأمورین مراقب وی بودند تا صدمه‌ای یا اهانتی به پیر مرادشان نرسد؛ چنانچه در زابل برخورد اهانت‌آمیز یک مأمور نسبت به آقا موجب یک برخورد خیابانی و تنبیه آن مأمور به دست جوانان غیور شد و موجب عبرت و وحشت سایرین گردید. سرانجام، پس از یک سال و نیم تبعید و تحمل رنج پیری و ضعف جسمی و ناملایمات روحی به تهران بازمی‌گردانند. پی نوشت 1. دو خواهر سید ابوالحسن به نامهای نرجس و خیری در گوران شوهر داشتند. 2. بهرام افراسیابی و سعید دهقان. طالقانی و تاریخ. تهران، انتشارات فرزانه، 1359. ص 27 . 3. اسکندر دلدم. طالقانی: (رحلت یا شهادت). تهران، بینا، 1359 . 4. یاران امام به روایت اسناد ساواک (بازوی توانای اسلام)، محمود طالقانی. تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1381. ج 1 . 5. بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، ص 31 . 6. بهرام افراسیابی. پدر طالقانی در زندان. بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا. 7. شرح محاکمات و خاطرات طالقانی به قلم و خط خودشان. گردآوری: بهرام افراسیابی. تهران، جنبش، 1359. ص 8. بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، ص 34 . 9. بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، ص 305 . 10. نامه‌ای از پدر طالقانی، نشریه فرمانداری لنگرود، شهریور 59 . 11. ابوالفضل شکوری. سیره صالحان. قم، نویسنده، 1374. ص 633 . 12. بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، ص 309 . 13. حشمت‌الله عزیزی. زندگی و مبارزات آیتالله طالقانی. تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388. ص 164 . 14. از یادداشتها و اظهارات حضوری همسر مرحوم طالقانی. 15. بهرام افراسیابی و سعید دهقان، همان، ص312 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

آیت الله کاشانی و مصدق

آیت الله كاشانی بی توجه به اختلاف نظری كه با مصدق داشت، باتندی قرارداد جدید را رد كرد و امضای آن را خیانت دانست و بعضی ازیاران پیشین مصدق هم كه درشمار مخالفان او درآمده بودند، آن را ردكردند؛ اما سودی نداشت. ازسوی دیگر جمعی از شخصیتهای برجسته آن دوران،ا ز جمله روحانیان نامداری چون آیت الله فیروزآبادی و زنجانی و غروی و طالقانی و سیاستمداران مشهوری چون دهخدا، بازرگان، سحابی و رضوی در نام های به مجلس، مخالفت خود را با قرارداد كنسرسیوم اعلام كردند. حسن صدر مدیر قیام ایران نیز این نامه را امضا كرده بود. بازاریان هم با تعطیل 48 ساعته اعتراض خود را آشكار كردند.زاهدی بی توجه به این مخالفتها، قرارداد جدید را در هیأت دولت مطرح و تصویب كرد و آن را پیش از تصویب مجلس، به اجرا درآورد!روزنام هنگاران كودتاچی مانند میراشرافی (مدیر آتش) و عباس شاهنده(مدیر فرمان) در روزنامه های خود در ستایش قرارداد جدید و تندگویی برضد مصدق داد سخن دادند؛ اما چون مطبوعات بی ارزشی بودند، كسیتوجه به نوشته هایشان نم یكرد. در این میان یك روزنام هنگار هوادار مصدق سرنوشتی دردنا كتراز حبس و تبعید داشت. او كریم پور شیرازی مدیر هفته نامه شورش بود كه در زندان زرهی بی محاكمه، مجازات اعدام از طریق سوزاندن درموردش اجرا شد. امضا و اجرای قرارداد با كنسرسیوم در شرایطی انجامگرفت كه افسران توده ای را دسته دسته اعدام م یكردند و حسین فاطمی روزنامه نگار پیشین (مدیر روزنامه باختر امروز) و وزیر خارجه مصدقرا در روز روشن و در روی پله های ساختمان شهربانی در جلو چشم پاسبانها شكم دریدند. شاه، حاكم مطلق از آن پس دور تازه ای از حكومت خودكامه و استبدادی در عصرپهلوی آغاز شد كه تا انقلاب اسلامی (بهمن 57 ) ادامه داشت. شاه كه می دانست، « كرمیت روزولت » گفته خودش بازگشت به سلطنت را مدیون از آن پس سكان اداره ایران را به امریكایی ها سپرد.رسیدن او به اهداف خودپرستان هاش آسان ب هدست نیامد. بعد ازسركوبی حزب توده، به مقابله با معترضان روحانی برخاست و كشتار 15خرداد را به راه انداخت. حسنعلی منصور نخس توزیر برگزیده سفارت امریكا موفق شد قانون مصونیت مستشاران نظامی امریكا را از تصویب مجلس بگذراند؛ا ماب ا تیر جوانان مبارز و جانباز مسلمانا ز پای درآمد و شاهبا لحنی گریان و نالان در نطقی كه از رادیو چند بار پخش شد، م یپرسید: میگفتند همسر منصورب الای سر جنازه «؟ مگر منصور چه گناهی كرده بود » شوهرم را تو كشتی. او » : شوهرش بی پروا به شاه پرخاش كرده و گفته بودو شاه خاموش و سرافكنده بی آنكه واكنشی نشان «. قربانی هوسهای تو شد، بیمارستان را ترك گفته بود.انتشار خبر درگذشت حسنعلی منصور سانسور شد و تا 24 ساعتبعد از آن مراكز خبری دولتی ادعا م یكردند كه حالش رو به بهبود است. مخابره BBC من خبر مرگش را از مجاری خصوصی شنیدم و بی درنگ به كردم. بعد از آن ارتباط مخابراتی با خارج به دستور دولت قطع شد. به این پیش از همه خبر مرگ منصور را انتشار داد و این اعتباری به BBC ترتیب همكاری م یكردم. BBC من داد كه تازه به طور آزاد بامحافل سیاسی آن روز دلسوزی و اندوه شاه را برای حسنعلی منصورجدی نمیگرفتند؛ زیرا میدانستند كه او نخس توزیر تحمیل شده به شاه ازسوی واشنگتن بود. میگفتند كه سفارت یك عدها ز جوانان فار غ التحصیل می نامیدند) بر ایران « كت چا كدارها » از دانشگاههای امریكا را (آنها راحاكم كرده است و شاه از خود اختیاری ندارد. شاه با تردستی و زیركی كه شیوه او بود، ظاهراً همان كت چا كدارها را بر سر كار نگاه داشت؛ اما باردیگر با همكاری هویدا، اهرم قدرت را به دست گرفت. مطبوعات آن روز كه شا ه پسندانه تدوین می شدند، هرگاه فرصتی پیش می آمد، یادآوری می كردند كه شاه ایران تنها زمامداری است كه باچندین رئیس جمهوری امریكا(روزولت، آیزنهاور و كندی تا آن روز)دیدار و گفتگو داشته است. این دیدارها همچنان ادامه یافت و در سالهای بعد جانسون، نیكسون، فورد و كارتر را هم دربر گرفت. با آنكه در دوران ریاست جمهوری شخصی تهای بالا، اساس روابط میان تهران و واشنگتن یكسان و بر دوستی و همكاری استوار بود، اما روابط شاه با كاخ سفید یكسان نبود.ا و درب رابرب عضیا ز آنها خود را مطیع و فرمانبر نشان می داد و در برابر بعضی طلبكار و پرتوقع. این وضع دوگانه هرگز در اخبار و گزارشهای رسمی منعكس نمی شد؛ اما مطبوعات از مقایسه دستورهای سازمان سانسور مطبوعات به آن پی می بردند. نگاهی گذرا به نوشته های مطبوعات آ نزمان درباره رؤسای جمهور امریكا این دگرگونیها را نشان م یدهد؛ برای مثال نوشته های مطبوعات درباره آیزنهاور كه نظامی جدی و بی تعارف بود، با نوشته های آنها درباره كندی كه به شاه فرمان م یداد، یا نیكسون كه نظری تملق آمیز نسبت به شاه ابراز می كرد، متفاوت بود. آیزنهاور به عنوان یك فرمانده برجسته نظامی مورد احترام شاه بود كه او هم خود را فرماندهی آگاه و آشنا به فنون نظامی می دانست و به خود م یبالید؛ زیرا آیزنهاور هنگام دیدار با او، در بعضی ازمسائل نظامی از او نظر خواسته بود. كه انعكاسی در مطبوعات نداشت، « نامه دوستانه » آیزنهاور با یك مذاكرات شاه را درباره امضای قرارداد عدم تعرض با شوروی با هیأت فرستاده شده از مسكو، قاطعانه متوقف كرد. این همان آیزنهاوری بود كه به شاه جسارت ایستادگی در مقابل مصدق را داد. شاه نسبت به او مطیع وسپاسگزار می نمود؛ زیرا آیزنهاور بود كه او را دوباره بر تخت نشانده بود.انتخاب جان.اف. كندی به ریاست جمهوری امریكا شاه را به وحشت انداخت؛ زیرا او در نطق های انتخابات یاش با صراحت گفته بود كه ازنظامهای خودكامه نظیر آنچه درایران برقرارا ست، حتی اگر دوستان امریكاباشند، بی گفتگو حمایت نخواهد كرد، مگر آنكه رفرمهای پیشنهادی او را بپذیرند و موقعیت خود را اصلاح كنند. شاه ناگزیر نخس توزیر برگزیده كندی را پذیرفت؛ اما خود را به واشنگتن رساند و به شیوه همیشگی اش و با رفتاری خاضعانه بر پیروی خود از توصیه های رئیس جمهوری تأكید كرد و سرانجام توانست به او بقبولاند كه امینی بدون او كاری از پیش نمی برد؛ اما او بدون امینی می تواند رفرم مورد توجه واشنگتن را بهتر از هر مقامی به انجام رساند. از این دیدار شاه از واشنگتن خاطره جالبی به یاد من و شاید بعضی از مسئولان مطبوعات و اداره سانسور مانده است. چنان كه رسم بود،عكسهای دیدارهای شاه و كندی در صفحه اول روزنامه ها چاپ می شد تا نشان دهد كه او همچنان ازسوی امریكا پشتیبانی می شود؛ اما یك روز ناگهان دستور رسید كه عكس مخابره شده از سوی مراكز خبری امریكا چاپ نشود. این عكس، دیدار سران دو كشور را نشان میداد كه در آن شاه هنگام دست دادن با كندی حالتی خمیده و خاضعانه داشت و چاپش موجب آبروریزی بود. مهمترین اقدام دولت علی امینی، اجرای طرح اصلاحات ارضی بود كه پیش از آن هیچ دولتی پروای آن را نداشت. عامل اصلی در پیشبردن این طرح، حسن ارسنجانی روزنامه نگار پیشین و دوست زمان سردبیری قیام ایران بود. او دانشكده حقوق دانشگاه تهران با درجه دكتری را به پایان رسانده و زبان فرانسه را در مدرسه آلیانس تهران به خوبی فرا گرفته بود. ارسنجانی در نخستین سالهای آزادی مطبوعات بعدا زا ستعفای رضاشاه، با گروهن اسیولیستی پیكار به رهبری خسروا قبال همراه شد و روزنامه ایبا بود. « ایراد » دایر كرده بود كه در واقع برگردان كلمه « داریا » نام عجیب حسن ارسنجانی كه خود را سزاوار نقش مؤثری در صحنه سیاست آن روز ایران می دانست، از میان راههای مختلف ورود در آن صحنه، پیوستن به یكی از رجال متنفذ قدیمی را برگزید و این شخص، احمد قوام (قوا مالسلطنه) بود كه در سال 1325 نخس توزیر شد و مسئله آذربایجان خودمختار پیش هوری را با تدبیر و تردستی به سود ایران حل كرد. ارسنجانی جوان به زودی یكی از مشاوران قوام شد و نمایندهب رگزیده مجلس از گیلان، كه سنش كم بود. برای رسیدن به سن قانونی نمایندگی گرفت؛ (كبرسن) مجلس،ناگزیر شناسنامه خود را عوض كرد وبه اصطلاح اما نمایندگان كه بیشتر از مالكان بزرگ و سرمایه داران بودند، اعتبارنامه را رد كردند و كینه او را برانگیختند. از آن زمان او مصمم شد كه با اصلاحات ارضی به فئودالهای زمین دار ضربه كاری بزند و سرانجام این تصمیم را در دولت علی امینی عملی كرد. مشوق و حامی او در آن اقدام دشوار، یك كارشناس امریكایی بود كه از سوی كاخ سفید توصیه شده بود. ارسنجانی كه مخالف محمدرضا شاه بود، با خودستایی برای من تعریف می كرد كه چگونه شاه را هنگام نخستین تقسیم اراضی در مراغه، 20 دقیقه در ایستگاه راه آهن منتظر گذاشته بود. ارسنجانی به سبب همكاری با رزم آرا علیه مصدق، بدنام شده بود. ترور شد و از نزدیكان شاه ،« دالاس » چندی بعد كندی هنگام بازدید ازشنیدم كه او خوشحالی خود را هنگام شنیدن خبر آن رویداد مهم و تأثرآور پنهان نكرده بود. پیش از آن فقط یكبار آنهم هنگام رسیدن خبر درگذشت ناگهانی جمال عبدالناصر چنین رضایتی در او دیده شده بود. (رجوع كنیدبه یادداشتهای علم) منبع :روزنامه اطلاعات،سه شنبه 3مرداد 1391،شماره25368

ما روزنامه نگاران عصر پهلوی(خاطرات جهانگیر بهروزی،روزنامه نگار قدیمی)

وحشت منصور خبری چندسطری در یكی از نشریات اكو وحشت و نگرانی حسنعلی منصورـ نخست‌وزیر وقت ـ را برانگیخت و این در سال 1343 چند هفته بعد از «انتصاب» او به نخست‌وزیری بود. دو روز پیش از آنكه در 17 اسفند 1342 فرمان نخست‌وزیری به نام حسنعلی منصور صادر شود، پرویز رائین ـ خبرنگار آسوشیتدپرس در تهران ـ در یك گفتگوی تلفنی خبر نخست‌وزیری او را به من داد. او گفت كه شب پیش با چند تن دیگر در منزل راك ول (Rock Well) مستشار سفارت امریكا مهمان بوده‌اند كه در سر میز شام، مستخدم درگوشی خبری به میزبان می دهد و او با پوزش‌خواهی میز را ترك می‌كند و وقتی بعد از ده دقیقه بازمی‌گردد، با چهره راضی و خندان به حاضران كه همه محرم بودند، خبر می‌دهد كه: «نخست‌وزیری حسنعلی منصور قطعی شده؛ اما بهتر است خبر آن تا اطلاع رسمی منتشر نشود.» شادروان پرویز رائین كه از دوستان من بود، ادعا می‌كرد كه راك‌ول شب پیش میز شام را برای گفتگو با حسنعلی منصور ترك گفته بود كه بدون قرار قبلی به دیدن او آمده بود تا خبر خوش را به حامی امریكایی‌اش بدهد. من این خبر را چندی بعد، از قول یك «منبع موثق» در قسمت «شایعات» بدون عنوان اكو پخش كردم. ظاهراً سفارت امریكا آن را با نوشته‌ای در حاشیه‌اش برای نخست‌وزیر جدید فرستاده بود و او بی‌درنگ دستور تعطیل «اكوآف ایران» را داده بود. فراموش نمی‌كنم: روز جمعه بود و من تعطیلی آخر هفته را در منزلم در تهران‌پارس با بچه‌ها می‌گذراندم كه در حدود ساعت 8 صبح ناگهان ژاندارمهای مسلح از بالای درِ ورودی و دیوار ته حیاط، وارد خانه ما شدند تا مرا غافلگیر كنند. وقتی دانستند كه من پنهان شده یا فراری نیستم، خیالشان راحت شد و افسر فرماندهشان از من خواست كه لباس بپوشم و همراه آنها بروم. چند جلد از كتابها و ضبط‌صوت كوچكی كه نواری از آغاز حرف زدن پسرهایم در آن بود به‌عنوان مدارك جرم توقیف شد. مرا یكسر به یك بازداشتگاه ویژه ساواك بردند كه آن‌روزها آن را «باغ مهران» می‌نامیدند و چندی بعد ساختمان مركزی ساواك در همان باغ ایجاد شد. مأمور قد بلند سیاه چهره‌ای كه با اسلحه جلو درِ اتاق من ایستاده بود، گفت: «هرچه میل دارید، بفرمایید برای ناهارتان بیاورم. اینجا زندان نیست، آسایشگاه افراد محترم است.» بعد از انقلاب كه عكس مأموران شكنجه‌گر در روزنامه‌ها چاپ شد، دانستم كه میزبان «مهربان من» همان حسینی شكنجه‌گر معروف بوده است! روز دیگر سرتیپ هاشمی ـ رئیس اداره هشتم ساواك ـ به دیدنم آمد. اداره هشتم مسئول نظارت بر فعالیتهای دیپلماتهای خارجی به‌خصوص جمهوریهای اروپای شرقی در تهران بود. او پیش از آن هم با من دیدار و گفتگوی دوستانه داشت؛ اما این بار برخورد ما بسیار رسمی و جدی بود. از من خواست كه فاش كنم آن خبر نادرست و تحریك‌آمیز را از كجا آورده بودم. پرسیدم: «كدام خبر؟» و دانستم كه ریشه واقعه در كجاست؛ اما هرگز چاپ و انتشار آن خبر را به گردن نگرفتم. خوشبختانه با وجود همه تهدیدها، كیفر سختی در انتظارم نبود. ظاهراً این بار هم آن مقام بالا كه دل خوشی از نخست‌وزیر تحمیل شده نداشت، اجازه داده بود كه من رها شوم. سالها بعد سرتیپ هاشمی كه بعد از انقلاب در لندن به سر می‌برد، این موضوع را فاش كرد و گفت: «اگر آن عامل نبود، زندان طولانی در انتظارت بود.» سرهنگ هاشمی آن روز بار دیگر به دیدن من آمد و این بار با خوشرویی نامه‌ای را جلویم گذاشت كه امضا كنم. امضا كردم. در آن نامه من بار دیگر احترام و اعتقاد خود را به نظام سلطنتی و شاهنشاه آریامهر اعلام كردم كه بخشی از قانون اساسی بود. پس از آن برای نخستین بار به دیدار پاكروان برده شدم كه چند دقیقه چشم بسته در اتاق قدم زد و مرا نصیحت كرد. بعد از آن بارها با منصور روبرو شدم. او هرگز به روی خود نیاورد كه دستوری بر ضد من داده بود و من هم یادآوری نكردم. شاید توصیه‌های دوست و همكارش امیرعباس هویدا كه مرا از پیش می‌شناخت و به عضویت در گروه مترقی دعوت كرده بود، در تغییر روش او مؤثر بود. 2مرداد 328 سرانجام در 28 مرداد 1332 دولت مصدق در پی توطئه مشترك CIA و MI6 و همكاری مخالفان داخلی با آنها سقوط كرد و خود و وزرایش همراه جمعی از هوادارانش بازداشت شدند. تنها یك سال پیش از آن در 30 تیر 1331 هواداران مصدق و روحانیان طرفدار او توانستند قوام‌السلطنه نخست‌وزیر جانشین او را سه روزه معزول كنند و مصدق را به مقام پیشین برگردانند. با آنكه درباره این رویداد مهم تاریخی در شصت سال گذشته مطالب زیادی نوشته و منتشر شده است، به نظر من هنوز چند سئوال مهم هست كه باید پاسخی برایشان یافت مانند: * آیا سقوط دولت مصدق در نتیجه كودتای ناكام كرمیت روزولت بود یا موج نارضایی عمومی كه سپهبد زاهدی به موقع بر آن سوار شد و به قدرت رسید؟ * چگونه محمد مصدق، آن كهنه سیاستمدار كارآزموده پیش‌بینی نكرده بود كه انحلال مجلس به شاه فرصت می‌دهد كه خود نخست‌وزیر را تغییر دهد؟ * شكی نیست كه قطع حمایت آیت‌الله كاشانی، یكی از عوامل عمده سقوط دولت مصدق بود؛ اما معلوم نیست كه كاشانی و یارانش چگونه فریب دشمنان را خوردند و سرانجام پشیمان شدند؟ بی‌درنگ بعد از روی كار آمدن دولت جدید، بازداشت سران نهضت ملی و مطبوعات وابسته به آن آغاز شد. مطبوعات عمده هوادار مصدق توقیف شدند. حتی نشریاتی مانند شاهد (وابسته به مظفر بقایی) اگرچه به مخالفت با مصدق برخاسته بودند، اما حتی این گونه مطبوعات هم دیگر اجازه انتشار نیافتند. حسن صدر مدیر قیام ایران نیز از افرادی بود كه حكم بازداشتش صادر شد. اگرچه با زیركی آن را باطل كرد و چندی بعد همراه شایگان آمادگی خود را برای وكالت مصدق در دادگاه اعلام كرد كه پذیرفته نشد. روزنامه «به سوی آینده» توقیف و تاراج شد و مدیر آن محمود ژندی همراه گروهی دیگر به جزیره خارك تبعید شد. روزنامه‌های وابسته به حزب هم مانند «مصلحت» ارگان هواداران صلح، یا «شهباز» ناشر افكار جمعیت ضداستعمار هم سرنوشت مشابهی داشتند. یكی دیگر از بازداشت‌شدگان، خلیل ملكی بود كه از حزب توده بریده و به هواداران مصدق پیوسته بود. همراهی او با ژندی در تبعید موجب شد كه یك شاعر شیرین سخن كرمانی این بیت را بسراید كه بر سر زبانها افتاد: ژندی، بنگر گردش چرخ فلكی را كاورده كنار تو خلیل ملكـی را در ادامه انتشار «اكوآف ایران» خللی پدید نیامد؛ چون در آن گیرودار سركوب حزب توده و نهضت ملی و محاكمه مصدق، مقامات توجهی به نشریه كوچك ما نداشتند كه از اول سال 1953 انتشار آن را به زبان انگلیسی آغاز كرده بودم. بیشتر صفحات آن‌را در آن روزها شرح محاكمه مصدق اشغال می‌كرد كه مركز توجه خبرگزاریها و سفارتخانه‌ها و همه محافل سیاسی داخلی و خارجی بود. تلاش اكو برای ترجمه هرچه بیشتر گفته‌های مصدق در دادگاه، توجه بیشتری را به آن جلب كرد و موجب شد كه بعضی از سفارتخانه‌های خارجی افزون بر «ایران پرس»، بولتن ما را هم مشترك شوند. در همان حال كه سرتیپ حسین آزموده دادستان نظامی با ناتوانی نیشهای لفظی مصدق را در محكمه پاسخ می‌گفت، در پسِ پرده زمینه برای تصویب و اجرای قرارداد جدید با كنسرسیوم نفت آماده می‌شد. با وجود آنكه مسئولان ـ از شاه گرفته تا نخست‌وزیر و هیأت مأمور مذاكره با شركتهای نفتی ـ تأكید داشتند كه قانون ملی شدن صنایع نفتی در قرارداد جدید منظور شده است، افكار عمومی آن ‌را باور نمی‌كرد. گفته می‌شد كه به توصیه شركتهای امریكایی عضو كنسرسیوم، قرارداد جدید می‌باید در شرایطی آزاد از تصویب بگذرد، هرچند «آزادی نمایشی» باشد. به این ترتیب در فضای محدودی، مطبوعات غیرتوده‌ای و غیرملی اجازه انتشار یافتند كه «قیام ایران» هم یكی از آنها بود. با توافق حسن صدر انتشار دوره جدید قیام ایران را به‌صورت هفته‌نامه آغاز كردیم كه عمرش كوتاه بود و به‌علت دو كاریكاتور پرمعنی علیه قرارداد جدید، بار دیگر توقیف شد. در آن كاریكاتورها بر این واقعیت تأكید شده بود كه چون قرارداد جدید با قانون ملی شدن تطبیق نمی‌كرد، باید قانون اصلی را چندان پس و پیش كرد كه قرارداد در آن بگنجد. قرارداد با كنسرسیومی مركب از شركتهای نفتی امریكایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی را علی امینی ـ نخست‌وزیر آینده و وزیر دارایی آن روزـ امضا كرد. در كاریكاتوری كه به ابتكار من تهیه شده بود، دكتر امینی در جعبه‌ای تابوت مانند، دراز و كوتاه می‌شد تا به اندازه لازم درآید و در آن ‌جا بگیرد. جعبه، مظهر قانون ملی شدن صنایع نفت بود و امینی مظهر قرارداد كنسرسیوم، كه می‌خواست صورت ظاهری ملی شدن را حفظ كند. در خاطرات اردشیر زاهدی (جلد اول) آمده است كه سرلشكر زاهدی نخست‌وزیر به توصیه خانم فخرالدوله، علی امینی را در كابینه خود پذیرفت؛ ولی بعد معلوم ‌شد كه توصیه از جای بالاتر بوده است؛ زیرا شاه هم با وجود همه دلخوری كه از امینی داشت، نتوانست مانع وزارت او شود. در واقع این نخستین نقش مهم علی امینی بود كه به خوبی ایفا كرد و از سوی كاخ سفید چند سال بعد به نخست‌وزیری گماشته شد. منبع :روزنامه اطلاعات،دوشنبه 2/5/1391 ،شماره:25367

هراس شاه؛ پیروزی مردم

حماسه سی ام تیر نویسنده: ناصر تكمیل همایون راستی در این است كه از 29 اسفند 1329 و ملی شدن صنعت نفت در سراسر كشور، هر دو قدرت موازنه مثبت (بریتانیا و شوروی) و اصحاب داخلی آنها به دكتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران روی خوش نشان نمی دادند و از 12 اردیبهشت 1330 كه به رغم توطئه دربار و «منتظرالصداره» نگاه داشتن سیدضیاء الدین طباطبایی، رهبر نهضت، زمامداری كشور را پذیرفت، توطئه ها و دسیسه ها شكل جدیدی پیدا كردند و گاه با فریب و نیرنگ و ریاكاری های شاه و گروهی از وابستگان موازنه مثبت، شعار ناهم آهنگ «هم شاه، هم مصدق» را در جامعه مطرح می كردند در حالی كه در آن روزها دانایان سیاست و امروز، اسناد و مدارك به دست آمده نشان می دهد كه «سحر با معجزه پهلو نزند» و صداقت و «ملی» بودن با كذب و وابستگی به «بیگانه» و دلبستگی به وعده و وعیدهای «مقامی» و «مالی» هم آهنگ نیست «عاشقی را قابلیت لازم است.» از همان آغاز زمامداری، مراسم خلع ید (29 خرداد)، انتخابات مجلس هفدهم، ماجرای سفر دكتر مصدق و همراهانش به لاهه برای دفاع از حقوق ملی و غصب شده ایرانیان، دسیسه ها و كارشكنی های چپ نمایان و راست گرایان داخلی لاینقطع ادامه داشت و در پهنه های جهانی نیز صحنه آرایی های كانون های گوناگون امپریالیستی، سیاست های ضدایرانی خود را هر دم به صورتی آرایش می دادند. دولت انگلستان كه از ایران به دادگاه بین المللی لاهه شكایت كرده بود، دكتر مصدق را بر آن داشت تا با حمل اسناد و مدارك لازم هم آهنگ با یاران و مشاوران خود به كشور هلند مسافرت كند و در دادگاه حضور یابد و در 11 خرداد 1331 خورشیدی (9 ژوئن 1952م) با نطق مستدل خود دفاع از حقوق، ملت ایران را در برابر شركت غارتگر «B.P» برعهده گیرد و به خوبی از عهده آن برآید. در پی نطق و دفاعیات دكتر مصدق، پروفسور هنری رولن بلژیكی به عنوان مشاور حقیقی ایران در دادگاه دفاعیات خود را آنچنان مدون و مستند ادامه داد و ایران را در استیفای حقوق خود محق شناساند كه دادگاه بین المللی همه خواسته های ایران را برحق دانست؛ امری كه بر پایه اسناد جدید (سند شماره 181 تلگراف شاه 12 ژوئن) اعلیحضرت از هندرسون سفیر آمریكا خواسته است كاری كند كه دادگاه لاهه بر ضد ایران رای صادر كند! (1) دكتر مصدق بلافاصله برای گشایش مجلس هفدهم به تهران بازگشت و طبق سنت جاری در نظام مشروطه از نخست وزیری استعفا داد تا مجلس نخست وزیر جدید خود را برگزیند. برنامه انتخاب نخست وزیر جدید شاه كه همواره می خواست دكتر مصدق را از صحنه خارج كند، فزون بر دو نامزد پشت پرده (سیدضیاء الدین طباطبایی و احمد قوام السلطنه) «با گرایش كمتر» به دو نامزد دیگر نیز چون حكیم الملك و منصور الملك همفكری كرد كه البته حكیم الملك را ناتوان تشخیص داده بودند و منصورالملك نیز خود را در برابر دكتر مصدق همسنگ نمی دانست. شاه به قصد ایجاد تفرقه در جبهه ملی حتی به دكتر بقایی و حسین مكّی نیز پیام فرستاده و گفت وگوهایی كرده بود. (2) اما كاربه دستان هم آهنگ با شاه، سیاست دیگری به پیش آوردند و آن اینكه از میان نمایندگان جبهه ملی كسی را به زمامداری بگمارند كه با او بتوانند مساله نفت را به جایی كه می خواهند برسانند و در ضمن دكتر مصدق را برای همیشه از ماجرای سیاسی و مبارزات كنار بگذارند. از این رو با وابستگی حسین علاء وزیر دربار این اقدامات آغاز شد. نمایندگان جبهه ملی در اندیشه و عمل سه نوع واكنش نشان دادند: الف- عده زیادی از دل و جان طرفدار زمامداری دكتر مصدق بودند. ب- گروه اندكی به شرط كنار رفتن دلخواه دكتر مصدق و رضایت او، دكتر عبدالله معظمی یا اللهیار صالح را برای نخست وزیری پیشنهاد كرده بودند كه آمریكایی ها با انتخاب صالح مخالفت كرده بودند. (3) ج- گروه سوم چون نام شان در زمره كاندیدا های انتخاب شده قرار نگرفته بود، به دلایلی كه روشن است، خود را در گروه طرفداران زمامداری دكتر مصدق جای دادند. بداقبالی قوام السلطنه شاه پس از مذاكرات با آمریكا و انگلستان و چندین جلسه گفت وگو با قوام السلطنه قول و قرارهایی با وی گذاشت كه فزون بر نخست وزیری و دادن اختیارات، انحلال مجلس هفدهم نیز مطرح شده بود. اما از لحاظ فشارهای داخلی و درباری باید یادآور شد: «زیربنای نخست وزیری قوام توسط اشرف پهلوی بنیان گرفت و او بود كه قریب یك سال، فعالیت های شبانه روزی و تحریكات داخلی و خارجی و دسته بندی های متعدد توانست به این فكر خود جامه عمل بپوشاند. ارتباط اشرف و قوام از سال 1329 در اروپا شروع شد و تخم زمامداری مجدد قوام را او كاشت.» (4) بخش دیگر فعالیت های درباری توسط ملكتاج تیموری (مادر شاه) انجام می گرفت كه عبارت بود از گفت وگو با رجال مخالف دكتر مصدق، ارتشیان، روزنامه نگاران و متحد ساختن آنان و همچنین راضی كردن شاه به فراموش كردن ماجراهای گذشته مخالفت های قوام (مجلس موسسان) و برپایی مجالس گفت وگو و مشاوره شاه و قوام و جز اینها كه سرانجام توانست مرد بزرگی چون قوام السلطنه را كه بی تردید یكی از ستون های سیاست ایران بود، در 80سالگی، با آنكه مریض بود و سابقه سكته هم داشت و گویا بی اراده و خرفت هم شده بود، اما در عشق قبول صدارت، آنچنان فریفته شود كه تمام خدمات باارزش گذشته خود را (كه مورخان نباید فراموش كنند) لكه دار كند گویا این اتفاق نیز از امرهای مستمر تاریخ است به قول شیخ اجل: از مایه بیچارگی قطمیر مردم می شود ماخولیای مهتری سگ می كند بلعام را پیشدستی و پیشگامی دكتر مصدق دكتر مصدق برای ادامه زمامداری خود از مجلس رای تمایل خواست. از 65 نماینده، 52 نماینده رای اعتماد دادند، اما مجلس سنا كه مستقیما نمایندگان شاه در آن اكثریت داشتند، از ابراز تمایل به دكتر مصدق خودداری كردند. به همین دلیل دكتر مصدق هم از قبول نخست وزیری كنار رفت، اما در آن روزها سیل طومارها و تلگراف ها و اجتماعات مردمی و مقالات روزنامه های طرفدار دكتر مصدق وضعی را پدید آورد كه آیت الله كاشانی در 19 تیر طی اعلامیه از: «تشنجی كه در نتیجه رویه نامطلوبی كه عده ای از سناتورها برخلاف تمایلات عمومی در ندادن رای به جناب آقای دكتر مصدق در عموم ملت ایران حاصل گردیده است.» سخن به میان آورد. (5) سرانجام مجلس سنا به دكتر مصدق اطمینان دادند «در صورت تشكیل دولت از رای اعتماد سنا برخوردار خواهدبود.» (6) دكتر مصدق در روزهای تصمیم گیری برای قبول نخست وزیری و تعیین وزیران به طوری كه نوشته است برای مذاكره با شاه به دربار می رود و در این باره خاطرنشان شده است: «برای اینكه اختلاف دربار با دولت راجع به بعضی از اصول متمم قانون اساسی به صورت بارزی جلوه گر نشود چنین به نظر رسید كه وزارت جنگ را اینجانب خود عهده دار شوم تا دخالت دربار در آن كم شود و كارها در صلاح كشور پیشرفت كند. داوطلبی من برای این پست نه برای كار بود و نه استفاده از حقوق. از نظر كار من نخست وزیر بودم و مافوق وزیر بودم و از نظر حقوق هم هر كاری كه در عصر مشروطیت متصدی شدم حقوق آن را صرف امور خیریه نمودم. پس داوطلبی من فقط از این نظر بود كه تصمیمات دولت در آن وزارت اجرا شود. اعلیحضرت همایون شاهنشاهی كه مسوول نبودند چون ستاد ارتش زیرنظر ملوكانه قرار گرفته بود، هر امری كه می فرمودند اجرا می شد. ولی دولت كه مسوول بود كاری نمی توانست بكند و نمی كرد. این بود كه روز 26 تیر 31 قبل از ظهر كه به پیشگاه ملوكانه شرفیاب شدم این پیشنهاد را نمودم كه مورد موافقت قرار نگرفت و اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فرمایشاتی بدین مضمون فرمودند «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملكت بروم. كه چون هیچ وقت حاضر نمی شدم چنین كاری بشود فورا استعفا دادم و از جای خود حركت كردم.» دكتر مصدق افزوده است: «ولی اعلیحضرت پشت درب اطاق كه بسته بود ایستادند و از خروج من مخالفت فرمودند این كار مدتی طول كشید دچار حمله شدم و از حال رفتم و پس از بهبودی حال كه اجازه مرخصی دادند فرمودند تا ساعت هشت بعدازظهر اگر از من به شما خبری نرسید آن وقت استعفای خود را كتبا بفرستید و چنانچه برای من پیش آمدی بكند از شما انتظار مساعدت و همراهی دارم كه عرض شد با اعلیحضرت قسم یاد كردم و به عهد خود وفادارم.» (7) دكتر مصدق تا ساعت هشت بعدازظهر منتظر ماند و چون از طرف شاه خبری نشد، این نامه را برای شاه ارسال كرد: «چون در نتیجه تجربیاتی كه در دولت سابق به دست آمده، پیشرفت كار در این موقع حساس ایجاب می كند كه پست وزارت جنگ را فدوی شخصا عهده دار شود و مورد تصویب شاهانه واقع نشده، البته بهتر آن است دولت آینده را كسی تشكیل دهد كه كاملامورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا كند و با وضع فعلی ممكن نیست مبارزاتی را كه ملت ایران شروع كرده، پیروزمندانه خاتمه دهد.» (8) شاه در وادی هراس و دودلی اخبار به پاخاستگی مردم در سراسر كشور در دفاع از دكتر مصدق به آگاهی شاه می رسید و او را در وحشت و اضطراب قرار می داد نه می خواست دل به مشروطیت سپارد و «سلطنت» كند و نه موقعیت و توان «حكومت» داشت. در مورد ذخیره های نخست وزیری یعنی قوام السلطنه و سیدضیاء الدین دودل بود و هیچ كدام را هم دوست نمی داشت و به قول استاد محمدعلی موحد: «مادر و خواهر شاه نیز از آنچه كه به تذبذب و بی تصمیمی و ضعف اراده اعلیحضرت تعبیر می شد به جان آمده بودند.» (9) همین محقق ارجمند به نقل از اسناد خارجی (نامه هندرسون) به وزارت امور خارجه (هفتم جولای 1952) آورده است: «ملكه مادر از ضعف و تردید شاه سخت برآشفته و والاحضرت اشرف كه دیروز از مسافرت برگشتند به قدری عصبانی بود كه دچار حمله قلبی گردیده است.» (10) شاه سرانجام گزینش خود را انجام داد و فرمان نخست وزیری قوام السلطنه را بدین شرح صادر كرد: جناب اشرف آقای احمد قوام نخست وزیر نظر به اعتمادی كه به مراتب شایستگی و كاردانی شما داریم به موجب این دستخط سمت نخست وزیری را به شما محول و مقرر می داریم. در تشكیل هیات وزیران اقدام نموده، نتیجه را زودتر به اطلاع ما برسانید. شاه (11) مجلس شورای ملی با 40 رای از 42 نماینده حاضر رای تمایل به قوام داد، اما قوام خواستار انحلال مجلس بود و گمان می كرد، شاه پس از چند روز مجلس را منحل خواهد كرد. به هرحال روز 27 تیر خبر نخست وزیری قوام در سراسر كشور پخش شد و همان روز قوام السلطنه با عنوان رییس الوزراء اشتباه دوم خود را با صدور اعلامیه ای بسیار تند به منصه ظهور رساند كه بسیار بهت انگیز بود. در آن اعلامیه كه معلوم نیست چه كسانی در نگارش آن دست داشتند، (مورخ الدوله سپهر، حسن ارسنجانی، عباس اسكندری...) اما وقتی ارسنجانی از قوام می پرسد: «بفرمایید چه كسی متن اعلامیه را تنظیم كرده است، گفت خودم نوشتم، گفتم شما كه فرصت نداشتید... نكند كسی شاهكاری زده باشد؟ گفت نخیر جان شما این طور ها نیست من خودم نوشتم و حالاهم كه خوانده شد. شما هم بگویید خوب است. گفتم البته پیش مردم كه خواهیم گفت ولی خودتان بدانید كه بسیار كار بدی بود و چنین اشتباهی را در تمام عمرتان مرتكب نشده بودید.» (12) در این اعلامیه مبارزات مردم ایران برای ملی شدن نفت، به رهبری دكتر مصدق نوعی «بی تدبیری» شناخته شده كه خصومت بین ملت ایران و ملت انگلیس و خدشه بین دو كشور را پدید آورده است. نهضت ملی را عوام فریبی (= حمله به دكتر مصدق) و هماهنگی متدینان را با نهضت، نوعی ریا و سالوس دانسته و خواستار جلوگیری از نشر خرامات و عقاید قهقرایی خواهد بود. (= حمله بر آیت الله كاشانی) و همچنین اولتیماتوم داده كه بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفان كیفر اعمال شان را در كنارشان می گذارم... دست به تشكیل محاكم انقلابی زده هر روز صدها تبهكار را از هر طبقه به موجب حكم خشك و بی شفقت قانون قرین تیره روزی سازم» و در پایان آورده است: «به عموم اخطار می كنم كه دوره عصیان سپری شده روز اطاعت از اوامر و نواهی حكومت فرارسیده است. كشتیبان را سیاستی دگر آمد.» (13) عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد اعلامیه قوام كه نظیر شرقی آن در دوره های پیش از مشروطیت، كمتر دیده شده، از چند جهت به سود ملت ایران تمام شد. نخست اینكه افكار عمومی و احساسات ملی و مذهبی و دموكراتیك طبقات گوناگون جامعه را، علیه شرایط پدیدآمده، به حركت درآورد و پایه و مایه دفاع از دكتر مصدق را از آن سال بالابرد كه برای مردم زمامداری و نخست وزیری، تحت الشعاع منزلت اجتماعی و مشروعیت سیاسی او قرار گرفت و دكتر مصدق «نماد ملی» شد؛ امری كه در تاریخ ایران كمتر ظهور و بروز پیدا كرده است. نگارنده این مقاله كه خاطراتی از نوجوانی خود از آن روزها به یاد دارد و در روز سی ام تیرماه در میدان بهارستان پاساژ آشتیانی و كوچه نظامیه (پیرامون حزب ملت ایران) وظایفی برعهده داشت. به رای العین مشاهده می كرد كه مردم چگونه رفتارهای حق طلبانه خود را با نام مصدق و دفاع از او ابراز می كردند، شعار مشهور ماندگار تاریخی «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق» از نهانخانه دل ملتی فرهنگ ساز در پیوند با تاریخ مبارزات مشروطیت و عدالتخواهانه دموكراتیك، در آن روز نقش یافت و این حالت كم نظیر اجتماعی، واكنشی بود به شرایط پیش آمده كه قوام السلطنه با صدور اعلامیه استبدادمنشانه خود به وجود آورده و آتش قهر ملی و خشم مردم آن روز ایران به ویژه تهران را شعله ور کرده بود. دیگر آنكه آیت الله كاشانی، كه شاه و قوام هر دو می خواستند از وی جهت حكومت جدید مشروعیت كسب كنند، نه تنها توفیق نیافتند، بلكه سرانجام در 29 تیردر نامه ای خطاب به حسین علاء وزیر دربار چنین مرقوم داشت: «جناب آقای علاء دام ظله عرض می شود. بعد از شما ارسنجانی از جانب قوام السلطنه آمد و گفت به شرط سكوت، قوام شش وزیر مشروط در اختیار من می گذارد. همان طور كه حضوری عرض كردم به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت دكتر مصدق تا فردا اقدام نفرمایید دهانه تیز انقلاب را به جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد. در انتظار اقدامات مجدانه شما وسلام؛ سیدابوالقاسم كاشانی.» (14) سه دیگر اینكه احزاب ملی وابسته به جبهه ملی ایران، اصناف و بازاریان، سازمان های دانشجویی و دانش آموزی شخصیت های برجسته شهری و محلی، همه در سرنگون كردن حكومت ضدمشروطه و به تحقیق، وابسته به قوام بسیج شدند و نجات ایران را فقط در زمامداری دكتر مصدق شناختند. نمایندگان نهضت ملی ایران در مجلس شورا نیز اعلامیه ای در طرفداری از دكتر مصدق بدین شرح صادر كردند: «ما امضا كنندگان ذیل، نمایندگان مجلس شورای ملی در تایید سوگندی كه برای حفظ مبانی مشروطیت در مجلس شورای ملی یاد كرده ایم و به علت اینكه در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دكتر مصدق میسر نیست، متعهد می شویم با تمام قوای خود و وسایل موجود از دكتر مصدق پشتیبانی نماییم.» (15) میدان بهارستان رزمگاه حق با باطل سازمان های طرفدار دكتر مصدق روز سه شنبه سی ام تیر را روز اعتصاب عمومی و اعتراض و حق طلبی اعلام داشته و میدان بهارستان را میعادگاه خود قرار دادند تا در جوار «خانه ملت» دادخواهی كنند و از نیروهای انتظامی هم خواستند كه علیه مردم اقدامی انجام ندهند. آیت الله كاشانی كه در آن روزهای تاریخی مرجع و رهگشای همه تصمیم های سومی به ویژه مذهبیان و اهالی بازار بود، در جواب اعلامیه پرطمطراق و آشوبگرانه قوام، در روز 29 تیر اعلامیه محكم و كارساز خود را صادر كرد كه در آن رهگشایی های بسیار دیده می شد: «تاریخ حیات سیاسی قوام پر از خیانت و ظلم و جور است و او بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حكم مرگ قطع حیات سیاسی او را صادر كرده است... توطئه تفكیك دینی از سیاست كه قرون متمادی سرلوحه برنامه انگلیسی ها بوده و از همین راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی بازمی داشته است، امروز سرلوحه برنامه این مرد جاه طلب قرار گرفته است. من صریحا می گویم كه بر عموم برادران مسلمان لازم است كه در راه این جهاد اكبر، كمر همت بربسته و برای آ خرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت كنند تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ یك از بیگانگان اجازه نخواهد داد كه به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام باعظمت پرافتخاری را كه ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به ذلّت و سرشكستگی شود.» (16) اعلامیه ها و فراخوان های یادشده و مقالات روزنامه های شاهد و باختر امروز و روزنامه های احزاب ملی، كارخانه ها، تجارتخانه ها و بازار تهران را تعطیل كرد و مردم گروه گروه به میدان بهارستان آمدند (در شهرهای دیگر نیز بر پایه اطلاعات واصله مردم صمیمانه بسیج شده و در میدان های شهر اجتماعات پرشكوهی برپا داشته بودند) احساسات ملی و شور و هیجان مذهبی، عشق به استقلال و وطن پرستی، توانمندی در نشان دادن آزادی خواهی، گویی «قهر مقدسی» را پدید آورده بود و مردم بر پایه غیرت و همیت و نمایاندن «موجودیت ملی» خود، آسیمه سر به سوی میدان بهارستان راه می پیمودند. گروهی از مردم كرمانشاه و همدان و قزوین كفن پوشیده و برای اعلام مخالفت با قوام و دفاع از دكتر مصدق به تهران آمده بودند كه در كاروانسرای سنگی ژاندارم ها از ورود آنها جلوگیری كردند. میدان بهارستان مملو از جمعیت بود. نگارنده این مقاله روان شاد داریوش فروهر را دید كه با یك «دوچرخه كورسی» این سو و آن سو می شتافت و جمعیت را به سوی بهارستان راهنمایی می كرد. در هر حال پیش آمد آنچه كه پیش بینی شده بود، دكتر كاتوزیان نوشته است: «برای سی ام تیر از ارتش دعوت شد تا نظم خیابان ها را حفظ كند. افسران ارتش در سی تیر یكپارچه عمل نكردند. بعضی بیرحمانه به روی مردم آتش گشودند (جناح زیرنظر شاه سرتیپ كویپال سرلشکر علوی مقدم، سرلشکر گرزن و نظامیان دیگر احتمالابه فرماندهی شاهپور علیرضا پهلوی)، برخی دو دل ماندند و پاره ای هم به تظاهر كنندگان پیوستند.» (سازمان افسران ملی) (17) خبر كشت و كشتار با شاخ و برگ هایی به آگاهی قوام السلطنه رسید. حسن ارسنجانی معاون موقت قوام السلطنه نوشته است: «علاء به آقای قوام السلطنه گفت جناب اشرف لابد از اوضاع شهر استحضار دارید. قوام السلطنه جواب داد آنچه گفته اند مختصرا تظاهری شده و چند نفر مجروح شده اند. گفت خیر قربان، نزدیك 500 نفر كشته شده اند. شهر خیلی شلوغ و خطرناك است. قوام السلطنه گفت: این حرف ها صحیح نیست، اطلاع دارید؟ علاء جواب داد كه فرماندار نظامی اطلاع داده است.» (18) دكتر كاتوزیان تعداد كشته شدگان تهران را 17 نفر نوشته كه البته عده ای هم مجروح شده بودند. (19) نگارنده این مقاله روز 31 تیر در یكی از زیرزمین های بیمارستان سینا، تعداد شهدا را بیش از این عددها مشاهده نكرد، حال اگر در بیمارستان های دیگر و جاهای ناپیدا هم مقتول را پنهان كرده بودند، اطلاعی در دست نیست. آنچه در ذهن نگارنده مانده است، مردم جنازه ها را روی تخته های دكاكین جای می دادند و با شعارهای الله اكبر، لااله الاالله و هواخواهی از دكتر مصدق، به سمت منزل آیت الله كاشانی (پامنار) رهسپار می شدند. به یاد نگارنده مانده است مردم جنازه ای را از كوچه نظامیه تا خیابان مدرس آوردند و به سمت چهارراه سرچشمه كه می بردند كامیون ارتش كه از چهارراه یادشده، به سمت بهارستان می آمد، چادر روی كامیون را كنار زده و با شلیك لاینقطع به سوی مردم معركه ای به وجود آورد ولی كسانی كه جنازه را حمل می كردند، با همان شعار «یا مرگ یا مصدق» پیش می رفتند و چند مقتول و مجروح برجای گذاشتند و از چهارراه سرچشمه به سمت خیابان پامنار حركت خود را ادامه دادند. اخبار قیام مردم و تسخیر كلانتری ها و رویارویی با قوای دولتی و انتظامی به آگاهی قوام السلطنه كه فكر می كرد از همه قضایا اطلاع دارد، می رسید. حسن ارسنجانی نوشته است: «قوام السلطنه با قیافه برافروخته گفت: فرماندار نظامی چرا به من كه رییس دولت هستم اطلاع نمی دهد. این چه ترتیبی است؟ یعنی چه؟ فرماندار نظامی باید به من اطلاع بدهد و كسب تكلیف كند» گویی پیرمرد بیمار آنگاه آگاه می شود كه می گوید! «پس معلوم می شود كه آقایان هرچه خواستند كرده اند تا به حساب من بگذارند. من كه استعفا كرده ام. پس چرا استعفای من پذیرفته نمی شود. من رییس دولت باشم و خبر نداشته باشم در تهران چه گذشته است؟» (20) معلوم است كه احمد قوام هشتاد و چند ساله، فرتوت جاه طلب و فریب خورده مادر و خواهر شاه، در پایان عمر، به گونه ای بازیچه دست شاه شده؛ شاهی كه خود نیز «بازیچه» دست كسان دیگر بود! روزنامه شاهد در سر مقاله 29 تیر با آوردن یك بیت شعر (گویا از سعدی) علیه الرحمه عمق مساله را به درستی یاد آورده شده است. تیر هر چند از كمان آید از كماندار بیند اهل نظر سرانجام آشكار شد كه تمام فتنه ها و آدم كشی ها به دستور اعلیحضرت بوده است و شاه كه در نقشه هایش با شكست روبه رو شده بود، در ساعت چهار بعد ازظهر بنا به نوشته كاتوزیان از قوام السلطنه خواست تا استعفا كند [قوام السلطنه پیشاپیش استعفا داده] بود و بار دیگر مصدق را به نخست وزیری منصوب كرد.» كاتوزیان افزوده است: «یكی از دلایل این تعجیل شاه آن بود كه بنا بر گزارش های رسیده افسران میهن پرست ارتش خاصه در نیروی هوایی آماده شورش شده بودند.» (21) پس از رسیدن ابلاغ به مجلس، مجلس شورای ملی از 64 نماینده حاضر، 61 نفر به ادامه زمامداری دكتر مصدق رای دادند و فردای آن روز (31 تیر) شورای داوری لاهه به نفع ایران رای داد، مردم پس از پیروزی قیام خود نشاط مضاعفی پیدا كردند و دكتر مصدق، نه تنها همگام ملت كه استقلال خود را با رشادت تمام بازگرفته بود زمامداری كشور را عهده دار شد گویی چون آن عقاب هوشمند جهان دیده «به رهش بسته فلك طاق ظفر». فرجام سخن دكتر مصدق با قدرت معنوی و دموكراتیك و منزلت سیاسی كه كسب كرده بود در موقعیت پس از جنگ جهانی دوم توانست با كمك مردم در مسند زمامداری تكیه كند. هیات حاكمه ایران (با وابستگی های گوناگون آن) و تصمیم گیری های خام و خردگریزانه شاه از همان آغاز پذیرش نخست وزیری دكتر مصدق، برخلاف تمایلات وی و خواسته های ملی تلاش می كرد و همواره كوشش های آنها، هرگاه با دسیسه های وابستگان سیاست سلطه طلبانه دیگر هم آهنگی داشت در مسیر حذف حاكمیت ملی و ساقط كردن زمامداری دكتر مصدق قرار می گرفت. وقایع مربوط به قیام سی ام تیر1331 خورشیدی، یكی از انواع توطئه ها بود كه با شكست روبه رو شد. بر پایه منشور مشروطیت خواهی، حق با دكتر مصدق و نهضت ملی ایران بود و آنچه اتفاق افتاد و قوام السلطنه را هم آلوده كرد، توسط همان گروه حاكمانی بود كه شاه در ارتباط با كانون های خارجی سلطه (سیاست و اقتصاد) و خانواده اش در راس آن قرار داشتند و با كشتارهایی كه انجام یافت و آسیب هایی كه به كشور وارد شد، بر پایه همان قاموس و وجدان مشروطه خواهی، شاه از آن زمان باید از سلطنت معزول می شد و آنچه تا 28 مرداد 1332 باقی ماند، مقارنات و احتیاط كاری ها و احتمال بهبود تخیلی بود و در واقع بعد از كودتا تا پیروزی انقلاب حاكمیت استبدادی جانشینی مشروطیت شده بود و پارلمانتاریسم و نمایش های مربوط به آن آرایشگری نظام استبداد را بر عهده داشتند. اما در مورد خواسته دكتر مصدق (وزارت جنگ) این سوی قضیه را هم باید بررسی كرد، استاد محمدعلی موحد نوشته است: «شاه چگونه می توانست امتیاز بزرگ دیگری به مصدق بدهد و ناز او را برای باقی ماندن در مقام نخست وزیری به این بهای گران بخرد؟ آنچه مصدق از شاه می خواست تنها چیزی بود كه مقام سلطنت را برای مخالفان و برای سفارتخانه های خارجی چندان مهم و معتبر می نمود. اگر شاه ارتش را از دست می داد دیگر چه كسی به ریش او تره خرد می كرد و ضرورت حفظ مقام سلطنت چگونه قابل توجیه بود؟ شاه می دانست كه در نهایت امر مصدق از صحنه كنار می رود. او از جریانات پشت پرده و فعالیت عمال بریتانیا آگاهی داشت. بریتانیا به هیچ قیمت حاضر نبود كه با مصدق كنار بیاید بنابر این دیر یا زود شاه می بایست خود را برای مواجهه با دولت جانشین مصدق حاضر گرداند. خطر این مواجهه البته وقتی كه او ارتش را از دست داده باشد بیشتر خواهد بود. او اگر امروز اختیارات خود را از دست بدهد فردا دیگر امیدی برای بازپس گرفتن آن نخواهد بود. این است كه شاه به مصداق ان بعض الشراهون بر آن شد كه با قبول استعفای دكتر مصدق به استقبال خطر برود و پیشاپیش افراد قول گرفت كه اگر با جانشین او درگیری پیدا كرد، از مساعدت و همراهی كوتاهی ننماید.» (22) دكتر مصدق هم بر پایه خصلت انسانی قسم یاد كرد به عهده خود وفادار ماند، اما شاه با قدرت یا بیخود تمام عهد و پیمان ها را نادیده گرفت و این زشتكاری را بارها انجام داد. اما مساله دیگری كه دكتر مصدق به آن اشاره كرده و بسیار هم ظریف و مهم است و قابل ذكر می باشد: «اكنون اعتراف می كنم كه راجع به استعفا خطای بزرگی مرتكب شدم. چنانچه قوام السلطنه آن اعلامیه كذایی را نمی داد و با مخالفت صریح مردم مواجه نمی شد و دولت خود را تشكیل می داد و قبل از اینكه دادگاه اعلام رای كند دولت ایران و انگلیس روی این نظر كه اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوای خود را از دیوان لاهه پس می گرفتند و كار مشعشع دولت انگلیس تمام می شد و زحمات هیات نمایندگی ایران به هدر می رفت.» (23) فردای پیروزی ملت، دكتر مصدق و آیت الله كاشانی از مردم خواستند كه نسبت به قوای نظامی و انتظامی تعرّض ننمایند و احترام آنان را رعایت كنند. قوام السلطنه كه با خشم و غضب، ساعت پنج بعد ازظهر سی ام تیرماه پس از پخش استعفایش از رادیو تهران، دربار را ترك كرد، در منزل برادرش (معتمدالسلطنه) در امامزاده قاسم مخفی شد. دكتر باقر عاقلی نوشته است در ساعت 5/9 روز 31 تیرماه «قوام السلطنه از تنهایی به تنگ آمده بود. پیچ رادیو را برای شنیدن اخبار باز كرد و شنید كاسه و كوزه را بر سر او شكسته و او را سزاوار اعدام می دانند. قوام بلافاصله با خاموش كردن رادیو، تلفن اختصاصی دكتر مصدق را گرفت و با لحنی تند و عتاب آمیز با اشاره به گذشته و بیان همكاری های گذشته از مصدق گله می كند و می گوید: این چه بساطی است برای من درست كرده اید؟ من چه گناهی دارم كه اینقدر باید از من هتك حیثیت شود؟ مصدق با شنیدن گله های عتاب آمیز قوام با لحن تندتری به پاسخگویی پرداخته و می گوید: شما آدم طماعی هستید. چگونه با این سن و سال و انواع بیماری ها گول این مرد را خوردید و قبول زمامداری كردید؟ از طرفی من مدعی شما نیستم. مدعی شما كسانی هستند كه شما آنها را در دامان خود پرورش دادی. دكتر بقایی و مهندس رضوی و مكّی محصول باغ حزب دموكرات و جناب اشرف هستند و حال می خواهند ولی نعمت سابق خود را از پای درآورند. مصدق در پایان گفتار تلفنی به قوام اطمینان داد كه مشكل برای او درست نخواهد شد.» (24) دكتر مصدق دقیقا می دانست كه فتنه ها از كجا سرچشمه گرفته است و به قول خود وفا كرد؛ انواع اتهامات «فامیلی»، «اشرافی»، «طبقاتی» و جز اینها را از دشمنان و دوستان به جان خرید و از صراط عدالت منحرف نشد. پی نوشت: 1- نهضت ملی ایران و دشمنانش به روایت اسناد (آلمان 1387) ص 56- 55 2- موحد، محمدعلی. خواب آشفته نفت، دكتر مصدق و نهضت ملی ایران (تهران، نشر كارنامه 1378) ص 452 3- همان ص 447 4- عاقلی، باقر. میرزا احمدخان قوام السلطنه (تهران، جاویدان 1376) ص 583 5- خواب آشفته نفت، ص 56- 455 6- همان ص 461 7- مصدق، دكتر محمد. خاطرات و تالمات دكتر محمد مصدق، با مقدمه دكتر غلام حسین مصدق به كوشش ایرج افشار (تهران، انتشارات علمی 1365) ص 259 8- عاقلی، باقر. روزشمار تاریخ ایران (تهران، نشر گفتار 1369) ص 37- 336 9- خواب آشفته نفت، ص 464 10- همان ص 459 11- روزشمار تاریخ ایران، ص 337 12ـ ارسنجانی، حسن. یادداشت های سیاسی سی ام تیرماه 1331 (تهران، بی جا، آتش 1335) ص 30 13ـ نقل از اعلامیه قوام كه در منابع گوناگون آمده است. 14ـ به نقل از خواب آشفته نفت ص 475 15ـ همان ص 490 16ـ همان ص 76 ـ 475 17ـ كاتوزیان همایون، مصدق و نبرد قدرت در ایران ترجمه احمد تدین، (تهران، موسسه خدمات فرهنگر رسا 1371) ص 235 18ـ یادداشت های سیاسی سی ام تیرماه 1331 ص 47 19ـ دكتر باقر عاقلی در روزشمار تاریخ ایران (ص 337) آورده است: «هزاران نفر در این زد و خورد مقتول و مجروح شدند كه به نظر درست نمی رسد. كمیسیون مجلس پس از مدتی 181 تن مفقود و 69 تن مقتول و 170 تن مجروح اعلام كرد و 10 تن از مقتولان را نظامی شناخته بود.» 20ـ یادداشت های سیاسی سی ام تیرماه 1331 ص 67 21ـ مصدق و نبرد قدرت در ایران ص 235 22ـ خواب آشفته نفت ص 464 23ـ خاطرات و تاملات مصدق ص 259 24ـ میرزا احمدخان قوام السلطنه ص 10 ـ 609 (پاورقی) روزنامه شرق ، شماره 1582 به تاريخ 31/4/91، صفحه 3 (سياست)

زندگی و مبارزات آیت‌الله شهید مطهری

رحیم نیکبخت آیا مطهری تنها یک اندیشمند بود؟ آیا او تنها می‌گفت و می‌نوشت و دستی از دور بر آتش داشت یا دانشمندی بود که در میدان قهرمانیهای عرصه مبارزه نیز شجاعانه وارد می‌شد و علم و عمل را به هم درآمیخته بود؟ مقاله حاضر با روشن‌کردن گوشه‌هایی از زندگی مبارزاتی استاد به این پرسش پاسخ می‌دهد. انقلاب اسلامی در اثر تعامل میان مردم و روحانیت شیعه و در راس آن امام‌خمینی(ره)، به پیروزی رسید. ایشان به‌عنوان رهبر حرکت و نهضت اسلامی اعتراضات مردمی سراسری را به سمت‌وسوی تشکیل نظامی جدید براساس آرمانهای اسلامی ــ شیعی ــ سوق داد. در بررسی نقش اقشار مختلف در پیروزی نهضت اسلامی، روحانیت مبارز و انقلابی را می‌توان به چهار دسته تقسیم‌ کرد: نخست، رهبران فکری و فرهنگی هستند که شاگردان ممتاز امام‌(ره) بودند. در میان این دسته می‌توان به آیت‌الله دکتر شهید بهشتی، آیت‌الله دکتر مفتح، حجت‌الاسلام دکتر باهنر، و سرانجام آیت‌الله استاد مطهری، اشاره کرد. دسته دوم علمای شهرستانها بودند که به جهت موقعیت اجتماعی و مذهبی و نفوذی که در شهرهای محل سکونت خود داشتند، نقش مهمی در انقلاب ایفا کردند. شخصیتهایی چون آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی در آذربایجان، شهید دستغیب در فارس، آیت‌الله شهید صدوقی در یزد، آیت‌الله شهید اشرفی‌اصفهانی در کرمانشاه، آیت‌الله شهید مدنی در همدان و مرحوم آیت‌الله شیرازی در مشهد هریک مبارزات مهمی را در راستای نهضت اسلامی به رهبری امام انجام دادند. در مرتبه سوم، وعاظ و گویندگان انقلابی چون مرحوم حجت‌الاسلام فلسفی، شهید حجت‌الاسلام محلاتی، مرحوم حجت‌الاسلام حسینی همدانی، حجت‌الاسلام شجونی، معادیخواه و... قرار دارند که با زبان گویای خود تاثیر قابل‌توجهی در بیداری افکار عمومی جامعه داشتند. دسته چهارم نیز ائمه جماعات هستند که در مساجد محل خود تاثیرگذار بودند. در میان این چهار دسته، ضمن‌آن‌که هرکدام ویژگیها و تاثیر خاصی دارند، گروه نخست به جهت تولید فکر و اندیشه و بستر‌سازی فرهنگی لازم برای انقلاب و دگرگونی، از اهمیت شایان توجهی برخوردار است. این دسته، در کنار مبارزات سیاسی علیه حکومت، شیوه جدیدی را در راستای مبارزه به کار گرفتند. آنان با ایجاد تغییر در ماهیت و کارایی وعظ و خطابه، به مبارزه صبغه فرهنگی دادند و در یک حرکت بی‌سابقه «تٍز روحانیت غیرحرفه‌ای» را مطرح کردند؛ به‌این‌صورت‌که با انتخاب شغل آموزشی و فرهنگی در آموزش‌وپرورش یا وزارت آموزش‌عالی، ضمن برقراری تماس مداوم با محیط دانشگاهی، دانشجویان و دانش‌آموزان، سعی کردند دغدغه معیشت را نیز از خود دور سازند و ضمنا فعالیتهای فرهنگی خود را تحت لوای این مجموعه‌ها، به‌دور از محدودیتهای موجود پیگیری کنند. شهیدان دکتر بهشتی، دکتر باهنر، دکتر مفتح و مطهری، همه از جمله شاگردان طراز اول امام بودند که در آموزش‌وپرورش و یا دانشگاه خدمت می‌کردند. ویژگی دیگر این گروه، کسب تحصیلات دانشگاهی در کنار تحصیل علوم دینی در حوزه‌های علمیه بود. درواقع آنها با ورود به دانشگاه، کسب مدارج عالی علمی و اشتغال به تدریس در این مراکز، تصور تقابل علوم جدید با علوم دینی و حوزوی را منتفی کردند. در این مقام و موقعیت بود که شخصیتهایی چون استاد مطهری و دکتر مفتح ‌توانستند در مراکز علمی در جمع جوانان مستعد، اندیشه ناب اسلامی را ترویج نمایند. در بررسیهایی که پیرامون انقلاب اسلامی صورت گرفته است، متاسفانه نقش این دسته در بسترسازی فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی مورد غفلت قرار گرفته و یا با اجمال و اختصار از آن گذشته‌اند. در این نوشتار، با سیری کوتاه در زندگانی و مبارزات سیاسی ــ فرهنگی آیت‌الله شهید مطهری، فرازهایی مهم از مبارزات او مطرح خواهد شد. آیت‌الله مرتضی مطهری در سیزدهم بهمن سال1298.ش در قریه فریمان واقع در هفتادوپنج کیلومتری شهر مشهد در خانواده‌ای مذهبی و روحانی به‌دنیا آمد. وی پس از طی تحصیلات اولیه در مکتب، به فراگیری دروس ابتدایی پرداخت و از سن دوازده‌سالگی در حوزه علمیه مشهد به تحصیل علوم دینی مشغول گردید. مطهری در سال1316.ش در شرایط مبارزه شدید حکومت پهلوی با روحانیت و مظاهر اجتماعی اسلامی، به‌منظور تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد. او در دوران اقامت پانزده‌ساله خود در قم از درس فقه و اصول آیت‌الله‌العظمی بروجردی استفاده کرد؛ همچنین به مدت دوازده‌سال از محضر امام‌خمینی(ره) فلسفه ملاصدرا، عرفان، اخلاق و اصول را آموخت، تاجایی‌که از شاگردان خصوصی امام به حساب می‌آمد. مطهری، پس از امام، به درس فلسفه علامه طباطبایی ــ صاحب تفسیر المیزان ــ منتقل شد. ایشان نهج‌البلاغه را نزد آیت‌الله علی‌آقا شیرازی فراگرفت. از اساتید دیگر وی می‌توان به آیت‌الله‌العظمی حجت‌ کوه‌کمره‌ای در اصول و آیت‌الله محمد محقق داماد در فقه اشاره کرد. آیت‌الله مطهری پس از تکمیل تحصیلات خود در سال1331 به تهران منتقل شد. وی ابتدا در مدرسه سپهسالار و سپس در مدرسه مروی به تدریس پرداخت. ایشان در همین ایام، مقدمه و پاورقی بر جلد اول اصول فلسفه و روش رئالیسم را به پایان رساند و در سال1334 فعالیت علمی خود را در دانشکده الهیات و معارف اسلامی آغاز کرد. ازاین‌پس، وی در قالب ایراد سخنرانی و نگارش کتاب، همکاری گسترده‌ای را با مجامع اسلامی و کانونهای مذهبی پی‌گرفت. پس از تشکیل انجمن پزشکان در سالهای1337 و 1338، مطهری سخنران اصلی جلسات این انجمن بود و این همکاری در سالهای بعد نیز همچنان ادامه یافت. آغاز فعالیتهای سیاسی ــ فرهنگی استاد مطهری را بایستی از سال1337 دانست؛ زیرا در این سال بود که شهربانی و ساواک هر دو برای ایشان تشکیل پرونده داده و اعمال، گفتار و کردار وی را به واسطه ماموران خود تحت مراقبت قرار دادند. شهید مطهری از همان آغاز در جریان نهضت اسلامی به رهبری مراجع و در راس آنها امام‌خمینی ــ در سال1341 ــ به‌طورفعال حضور داشت. پس از واقعه دوم فروردین سال1342 و حمله نیروهای امنیتی و انتظامی حکومت پهلوی به مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز، تعداد زیادی از طلاب دستگیر و به سربازی اعزام شدند. در مدتی‌که این طلاب در پادگان باغ شاه تهران به سر می‌بردند، مطهری به دیدار آنها می‌رفت. ادامه فعالیتهای او ساواک را بر آن داشت تا به وی در این خصوص تذکر دهد. مرتضی مطهری جزو اولین افرادی بود که پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد سال1342 بازداشت شد. این قیام در پی انتشار خبر دستگیری امام‌خمینی صورت گرفت. دستگیری و زندانی‌شدن علما و وعاظ تا پانزدهم مرداد همان‌سال ادامه یافت. مطهری همزمان با این وقایع با هیاتهای موتلفه اسلامی رابطه نزدیکی برقرار کرد؛ ضمن‌آن‌که از دوره ملی‌شدن نهضت نفت با فدائیان اسلام نیز در ارتباط قرار گرفته بود. آیت‌الله مرتضی مطهری به دستور امام عهده‌دار رهبری و هدایت هیاتهای موتلفه گردید. فعالیتهای او پس از زندان به تبلیغ و سخنرانی در مساجد مشهور تهران ــ مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و مسجد اتفاق ــ متمرکز شد؛ و این در حالی بود ‌که ساواک کنترل و مراقبت شدیدی از سخنرانیهای او به عمل می‌آورد. سخنرانیهای روشنگرانه مطهری به تهران محدود نمی‌شد بلکه ایشان در شهرهای متعدد به‌ویژه در دانشگاهها از جمله دانشگاههای تبریز، شیراز و نفت آبادان، سخنرانیهایی ایراد می‌کرد که از سوی دانشجویان مورد استقبال قرار‌گرفت. از جمله اقدامات مهم و تاثیرگذار شهید مطهری، می‌توان به تاسیس موسسه خیریه تعلیماتی و تحقیقات علمی و دینی حسینیه ارشاد به همراه ناصر میناچی و محمد همایون در بیست‌وهشتم فروردین 1346 اشاره کرد. گرداننده اصلی حسینیه ارشاد استاد مطهری بود. بعدها دکتر علی شریعتی نیز به حسینیه وارد شد و با حضور آن دو، این مکان رونق خاصی گرفت و مخاطبان اصلی و شرکت‌کنندگان آن نیز اغلب جوانان و دانشجویان بودند. بااین‌همه، خط‌مشی گردانندگان حسینیه ارشاد به‌گونه‌ای بود که استاد علیرغم‌آن‌که از بانیان آن به شمار می‌رفت، ناچار به کناره‌گیری از آنجا شد. به‌دنبال حمله نیروهای اسرائیلی به مردم بی‌دفاع فلسطین و اخراج تعداد زیادی از مردم مظلوم در سال1349، مطهری به همراه علامه طباطبایی و آیت‌الله موسوی‌زنجانی شماره‌حسابهایی جهت کمک به جنگ‌زدگان افتتاح نمودند که حساسیت فوق‌العاده ساواک را برانگیخت؛ چنان‌که به طرق مختلف سعی در تهدید و ارعاب او داشتند؛ از‌جمله‌آن‌که پس از شهادت آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی در زندان، ساواک تهران او را احضار کرد و صورت‌جلسه‌های متناقض مقامات زندان را در مورد علت مرگ آیت‌الله سعیدی به وی نشان داد تا بدین‌وسیله تفهیم کنند که اگر از فعالیتهای خود دست برندارد، دچار چنین سرنوشتی خواهد شد. در ادامه ایجاد این محدودیتها، ساواک در بیست‌وششم دی‌ماه‌1349 طی ابلاغی به رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دستور داد ایشان را از ادامه تدریس معاف کنند؛ ضمن‌آن‌که کلیه فعالیتهای وی چه در تهران و چه در شهرستانها به‌طورکامل تحت کنترل قرار گرفت و با نزدیک‌ترشدن موعد برگزاری جشنهای2500ساله شاهنشاهی، این مراقبت و کنترل هرچه‌بیشتر تشدید گردید. بااین‌وجود، مطهری همچنان به سخنرانیهای متعدد خود در مساجد الجواد و هدایت ادامه داد؛ که البته هر دو مسجد در سال1351 تعطیل شدند. ساواک در پی احساس خطر از جانب حسینیه ارشاد، محل مذکور را نیز تعطیل کرد. متعاقب این تعطیلی، تعدادی از جوانان و دانشجویان مسلمان در مقابل درب بسته حسینیه ارشاد دست به تظاهرات زدند که به دستگیری هفده نفر از آنان و از جمله استاد مطهری منجر گردید. ایشان پس از تحمل مدتی حبس و بازجوییهای مفصل، سرانجام آزاد شد. اما این دستگیری و حبس او را از فعالیتهایش بازنداشت و ایشان پس از آزادی همان رویه سابق خود را ادامه داد. شهرت و اعتباری که سخنرانیهای او پیدا کرده بود، باعث می‌شد وی جهت ایراد سخنرانی به شهرستانهای متعددی دعوت شود. در ادامه این فعالیتها بود که ساواک ایشان را ممنوع‌المنبر کرد و پس از مدتی، به همکاری علمی و آموزشی وی ــ به‌عنوان رئیس دپارتمان فلسفه دانشکده الهیات ــ نیز خاتمه داده شد. شهید مطهری در سال1355 در مسافرتی به نجف اشرف موفق شد با حضرت امام‌(ره) دیدار کند. این اقدام با توجه به حساسیت ساواک، در نوع خود کار بسیار خطرناکی بود. همچنین مطهری در طی سالهای1355ــ1357 در اکثر جلسات روحانیون مبارز در تهران، شرکت موثر و محوری داشت. این جلسات پایه و اساس جامعه روحانیت مبارز تهران را شکل داد. سازمان مجاهدین خلق در سال1354، که تا آن زمان خود را یک گروه مبارز اسلامی مطرح کرده بودند، علنا طی اعلام مواضع استراتژیک جدید، خط‌مشی کمونیستی را برگزیدند و ازآن‌پس مخالفت اصولی و اساسی با آنها نیز در دستور کار شهید مطهری قرار گرفت. شهادت آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی خمینی پس از دوره‌ای رکود در روند نهضت اسلامی، به‌تبع تبعید امام‌خمینی(ره)، به حرکت این نهضت شتاب بخشید و مبارزان مسلمان را به تجدید یاد و خاطره و نام رهبر دور از وطن نهضت واداشت. آیت‌الله مطهری در برپایی مجالس باشکوه ختم حاج‌مصطفی نقش بارزی ایفا کرد و از آن جمله در هشتم آبان1356 مراسم باشکوهی را در مسجد ارک تهران برگزار نمود. اهانت روزنامه اطلاعات به مقام مرجعیت شیعه و ساحت امام‌خمینی در هفدهم دی‌ماه همان‌سال، قیام نوزدهم دی را توسط طلاب و مردم قم به‌ بار آورد. چهلم شهدای قم، تبریز را به صحنه حرکت گسترده‌تری تبدیل کرد. دهم فروردین تظاهرات مردم یزد به مناسبت چهلم شهدای قیام مردم تبریز توسط نیروهای انتظامی و نظامی به خون کشیده شد. حلقه‌های شتاب‌زای انقلاب یکی پس از دیگری به‌وقوع پیوست. حمله به منزل علما در نوزدهم اردیبهشت، سالگرد قیام پانزدهم خرداد، تحریم عید نیمه‌شعبان از سوی رهبری نهضت، شروع ماه مبارک رمضان، نماز عیدفطر در تپه‌های قیطریه، کشتار مردم تهران در میدان ژاله و دهها واقعه خونین دیگر در سراسر کشور، ایران را در آستانه انقلاب قرار داده بود. استاد مطهری به‌عنوان یکی از ارکان جامعه روحانیت مبارز نقش مهمی در هدایت این حرکت عمومی داشت. با اوج‌گیری حرکتهای اعتراض‌آمیز، حکومت بعثی عراق به اشاره حکومت ایران اقداماتی را جهت جلوگیری از فعالیتهای مبارزاتی سیاسی امام در نجف فراهم آورد که خشم و اعتراض شدید مردم و روحانیت مبارز را برانگیخت. پس از عزیمت امام‌خمینی(ره) به فرانسه تلگرافی از سوی جمعی از روحانیون تهران خطاب به رئیس‌جمهور این کشور مبنی بر برخورد احترام‌آمیز با رهبر انقلاب مخابره شد که نام استاد نیز در جمع امضاکنندگان تلگراف بود. در وضعیت جدید، زمینه ارتباط بیشتری میان امام‌خمینی و مبارزان مسلمان فراهم آمد. چندماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، استاد مطهری برای برنامه‌ریزی و هماهنگی با رهبر انقلاب راهی فرانسه شد. امام‌ مسئولیت تشکیل شورای انقلاب را به ایشان واگذار کرد تا زمینه مساعد برای تشکیل حکومت اسلامی فراهم آید. پس از بازگشت مطهری، آیت‌الله دکتر بهشتی نیز راهی فرانسه شد. در جریان اعتصابات گسترده در دوران انقلاب، تلاشی جهت تولید نفت برای مصارف داخلی توسط هسته هدایت نهضت صورت گرفت که استاد مطهری نقش موثری در این تلاش داشت. دولت شاپور بختیار پس از روی‌کارآمدن ‌دستور داد فرودگاههای کشور بر روی پروازها بسته شود. در اعتراض به جلوگیری از بازگشت امام‌خمینی به کشور، روحانیون مبارز در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند. طراح اصلی این اقدام استاد شهید مطهری بود. با قطعیت‌یافتن بازگشت امام‌خمینی به میهن، مطهری به همراه شهید حجت‌الاسلام محلاتی و شهید دکتر مفتح شورای مرکزی کمیته استقبال از رهبر انقلاب اسلامی را به‌وجود آورد. سرانجام پس از سالها انتظار، هواپیمای حامل امام‌خمینی در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. شهید مطهری و آیت‌الله پسندیده اولین کسانی بودند که در داخل هواپیما به ایشان خیرمقدم گفتند. متن خوشامدی هم که در فرودگاه مهرآباد در حضور امام خوانده شد، به قلم مطهری بود. امام‌خمینی پس از ورود به ایران در دوازدهم بهمن سال1357 به بهشت‌زهرا رفت. قبل از سخنرانی تاریخی حضرت امام، آیت‌الله مطهری نطق کوتاهی ایراد کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست‌ودوم بهمن، شهید مطهری نقش حساسی را در تشکیل کمیته‌های انقلاب ایفا نمود. تلاشهای بی‌وقفه و شبانه‌روزی ایشان تا لحظه شهادتش در یازدهم اردیبهشت‌ماه سال1358 همچنان ادامه داشت. وی در طول سالها مبارزه سیاسی و فرهنگی یکی از فعالترین و پرکارترین شخصیتهای اصیل اسلامی بود که آثار متعددی را در عرصه‌های مختلف، با توجه به نیاز روز و ضرورتهای اجتماع، برجای گذاشت. تمام آثار او که همگی در پاسخ به مقتضیات جامعه بود، در قالب صدها سخنرانی، بحث علمی، کتاب و مقاله بر جای مانده است. وی به هنگام شهادت، یکی از اعضای برجسته شورای انقلاب بود. استاد مطهری(ره) پس از پایان جلسه‌ای که در منزل آقای سحابی برگزار شده بود، توسط گروه مشکوک فرقان مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسید. پی نوشت ها: ــ برای اطلاع بیشتر ر.ک به: رحیم نیکبخت، نگاهی به زندگانی و مبارزات شهید‌آیت‌الله دکتر مفتح، اندیشه‌های دکتر مفتح، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، زیرچاپ. ــ مجله پاسدار اسلام، شماره مسلسل113، اردیبهشت1370، ص3 ــ محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام‌‌خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1376، ص120 ــ مجله بعثت، نوزده دی، سال سوم شماره مسلسل90، دوره37، 27/8/60، ص4 ــ مجموعه آثار استاد شهیدمطهری، ج1، تهران، انتشارات صدرا، چاپ سوم،1372، صص 10ــ9 ــ سیری در زندگانی استاد مطهری، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم،1376، صص51ــ50 ــ مجموعه آثار، پیشین، ص10 ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده ساواک آیت‌الله مطهری، کد613، ش‌ب577، ص2 ــ همان آرشیو، پرونده ساواک آیت‌الله مطهری، کد1/180، ش‌ب412، ص8 ــ زندگانی و مبارزات استاد شهید مرتضی مطهری، تهران. انتشارات محمد، بی‌تا، ص47 ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، همان پرونده، ش‌ب412، ص47 ــ همان، صص76ــ69 ــ مرحوم حجت‌الاسلام سیداحمد حسینی‌همدانی از جمله دستگیرشدگان خرداد1342 از هم‌بندیهای استاد بود که در دفتر یادداشتهای استاد مطهری یادداشتی به‌ شرح زیر نوشته است که برای بار اول منتشر می‌شود: «حقیقت سرایی است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته نبینی که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد تو را تا دهان باشد از حرص باز نیامد به گوش دل از غیب راز یادگار ایام حبس در زندان موقت شهربانی تهران به مناسبت قیام مقدس ملت ایران به پیروی از علمای اعلام علیه استعمار و نفوذ خارجی، که در خدمت دوست ارجمند جناب آقای سیداحمد حسینی‌ملایری و چهل‌وپنج نفر دیگر از رفقا هستم. از خداوند متعال مسئلت می‌نمایم مسلمانان را روز‌به‌روز بیدارتر و آشناتر به مصالح عالیه‌شان بفرماید و شر استعمار و استعمارگران را از سرشان کوتاه بفرماید. مرتضی مطهری، 9/4/1342» (خاطرات حجت‌الاسلام حسینی‌همدانی، تدوین رحیم نیکبخت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص75) ــ زندگانی و مبارزات استاد شهید مطهری، پیشین، ص47 ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، به‌ کوشش علیرضا کمری، تهران. مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1376، ص65 ــ زندگی و مبارزات استاد...، پیشین، ص51 ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، همان پرونده، ص107 ــ همان، ص118 ــ تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی. قم، نشر دارالفکر،1373، ص239 ــ سیری در زندگانی استاد مطهری، پیشین، صص77ــ72 ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده ساواک آیت‌الله مطهری، کد5/180، ش‌ب588، ص68 ــ ر.ک به: شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی، یاران امام به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1376 ــ حمید روحانی، نهضت امام‌خمینی، ج2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ2، 1376، ص839 ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده ساواک آیت‌الله مطهری، کد3/180، ش‌ب587، ص10. در یکی از اسناد پرونده استاد آمده است: «در تاریخ12/12/49 گزارشی حاکی از مخالفت یادشده با رژیم به عرض رسید و تیمسار ریاست معظم ساواک دستوری به شرح زیر صادر فرمودند: “این شخص را همیشه مراقبت نمایید. عنصری غیرصالح و همیشه در جبهه منحرفین قرار گرفته است.” در اجرای اوامر ایشان مراتب جهت مراقبت از این شخص به ساواک تهران منعکس شد.» (همان آرشیو، پرونده آیت‌الله مطهری، کد4/180، ش‌ب588، ص70) ــ همان آرشیو، پرونده روحانیون مبارز خراسان، ش‌ب‌123، ص206 ــ استاد شهید به روایت اسناد، به‌کوشش علی کردی، تهران. مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1378، ص181 ــ همان، صص208ــ207 در مورد فعالیتهای شهید مطهری در حسینیه ارشاد اظهارنظری به شرح زیر از سوی مقامات عالی‌تر به ساواک در پرونده ساواک مندرج است: «پس از افتتاح حسینیه ارشاد، روحانی مذکور سخنرانیهای خود را در حسینیه مزبور آغاز و در طول این سخنرانیها که تا تعطیل‌شدن حسینیه ارشاد ادامه داشت با زیرکی خاصی موضوعات گمراه‌کننده‌ای عنوان کرده است. یادشده در تاریخ26/8/51 در جریان تظاهرات مقابل حسینیه ارشاد دستگیر و پس از مدتی آزادگردیده است. نکته‌ای که در سوابق وی همواره مشهود است، معاشرت و ارتباط نزدیک این شخص با سایر وعاظ ناراحت و روحانیون سابقه‌دار می‌باشد. پس از تعطیل‌شدن حسینیه ارشاد، مطهری مکررا و به‌طور پیوسته در جلسات مذهبی مخصوص دانشجویان دانشگاه و مدارس عالی شرکت و سخنرانی کرده است.» (همان آرشیو، پرونده آیت‌الله مطهری، کد4/180، ش‌ب588، ص71) ــ همان آرشیو، پرونده استاد مطهری در ساواک، گزارشهای متعدد. ــ استاد شهید به روایت اسناد، پیشین، ص209 در جمع‌بندی فعالیتهای استاد که توسط اداره کل سوم ساواک صورت گرفته نکات جالبی وجود دارد که منجر به ممنوعیت منبر وی گردید: «باتوجه به وضع مشکوک یادشده، از ساواکهای مشهد و تهران خواسته شد که از اعمال و تماسهای این شخص مراقبتهای دقیق‌تری به عمل آورند و متعاقبا یکی از منابع مورد اعتماد ساواک مشهد گزارشهایی در اختیار گذارد که خلاصه‌ای از آنها ذیلا به‌عرض می‌رسد: 1ــ در شهریور‌ماه 53، واعظ مذکور ضمن سخنرانی در سمینار دبیران علوم دینی، اظهار نموده... بحث پیرامون آزادی، برای محیط آزاد خوب است که انسان آزاد حرف بزند... آزادی و تساوی زن و مرد وسیله‌ای برای بهره‌گیری از زنها است که اول از طرف سرمایه‌داران غربی و استثمارگران شروع شد و بعد به کشورهای دیگر سرایت کرد. عده دیگری که سنگ آزادی به سینه می‌زنند و زن را آزاد می‌خوانند، برای بهر‌ه‌برداری جنسی و شهوی است... آزادی و تساوی در منطق اجتماعات ما مطلبی جز فریب‌دادن و سوءاستفاده‌کردن از زن نیست. 2ــ در تاریخ25/10/53 یادشده در محل دانشکده الهیات دانشگاه تهران ضمن گفت‌وگو با یکی از دوستانش و پس از اظهار تاسف از بازداشت سیدعلی خامنه‌ای، اظهار نموده خامنه‌ای از عوامل موثر در روشن‌کردن افکار اجتماع بوده است. وی اضافه کرد: شیخ دیگری به‌نام غفاری را که از پیشنمازهای تهران بود، در زندان سازمان امنیت کشته‌اند و کشتن او تبلیغ عجیبی علیه سازمان امنیت بود؛ زیرا خبر کشتن او به همه محافل دینی رسید و همه گروههای روشن‌بین فهمیدند و این عمل نفرت همه مردم را علیه سازمان امنیت برانگیخت و قیافه آدم‌کشی این دستگاه بار دیگر بر مردم کوچه و بازار آشکار گردید. 3ــ در تاریخ23/2/54 یادشده با دو نفر از معاشرین خویش صحبت می‌نموده و ابتدا از این‌که اعلامیه‌هایی علیه حزب رستاخیز در محیط دانشگاه پخش گردیده ابراز خوشحالی کرده و گفته “... نباید دست روی دست گذاشت و بیکار نشست... در حال حاضر از ما، کاری به‌طور مستقیم برنمی‌آید. چون روی ما حساسیت دارند. اما باید به‌طورغیرمستقیم کارکرد، به‌این‌معنی‌که افراد روشنفکر و خوش‌استعدادی را که در گوشه و کنار می‌توانیم پیدا کنیم و به وسایل مقتضی آنها را آماده کنیم تا ترتیب جلسات و سخنرانیها را بدهند و مخصوصا نسل جوان را دور خود جمع کنند و بعد در جهت فکری آنها را راهنمایی کنیم و مطالبی را که ما خود نمی‌توانیم با جوانان در میان بگذاریم، آنها بگذارند و درواقع گرداننده فکری جلسات، ما باشیم.” ضمنا به استحضار می‌رساند تذکراتی که به مشارالیه داده شده در روحیه او به‌هیچ‌وجه موثر واقع نشده است. بررسیهای معموله: نتیجه حاصله از تجزیه و تحلیل اقدامات شیخ‌مرتضی مطهری حاکی از آن است که یادشده از سال42[13] تاکنون همواره درصدد آن بوده که به انحاء مختلف و با زیرکی خاص، به اقدامات روحانیون افراطی در مخالفت با رژیم دامن زده و ضمن سخنرانیهای خلاف و از طریق فعالیتهای جنبی و از جمله تالیف کتاب، عناصر متعصب مذهبی را نسبت به رژیم و انقلاب سفید هرچه‌بیشتر بدبین نموده و آنان را به‌سوی فعالیتهای ضدامنیتی سوق دهد. پس از جلوگیری از تشکیل جلسات حسینیه ارشاد که قریب‌به‌اتفاق شرکت‌کنندگان آن دانشجویان دانشگاهها و مدارس عالی بودند، مشارالیه تصمیم گرفته که به سمپاشیهای خود در بالای منبر ادامه دهد و به‌این‌ترتیب اگر این امکان را نداشت که دانشجویان را به حسینیه ارشاد بکشد، خود به دیدن آنها می‌رفت و ازآن‌پس با برنامه‌ای پیگیر، در جلساتی که در مساجد و نمازخانه‌های دانشگاهها و مدارس عالی برقرار می‌گردید، جهت دانشجویان این مراکز سخنرانی کرده‌است تا بتواند اقدامات سوء خود را دنبال نماید. نظریه: با عرض مراتب بالا و این‌که: اولا دستگیری روحانی یادشده موجبات بزرگ‌‌شدن وی و بالارفتن وجهه او در بین عناصر متعصب مذهبی و دانشجویان افراطی خواهد شد. ثانیا قرارگرفتن این شخص در راس گروه فلسفه دانشگاه الهیات و اصولا وجود وی در دانشگاه، باتوجه به مقاصد سوء این شخص، به‌هیچ‌وجه به مصلحت نمی‌باشد. ثالثا ادامه سخنرانیهای مشارالیه در محافل مذهبی صحیح نیست، علیهذا مستدعی است در صورت تصویب، اولا به اداره کل چهارم اعلام شود که ادامه خدمت نامبرده در دانشگاه تهران به مصلحت نیست، ثانیا با همکاری شهربانی کشور از ادامه سخنرانیهای وی ممانعت به عمل آید و مراقبت از او کماکان ادامه یابد. موکول به رای عالی است.» (همان آرشیو، پرونده آیت‌الله مطهری، کد4/180، ش‌ب588، ص73) ــ همان، ص360 ــ مجموعه آثار، پیشین، ص11 ــ مجله پیام انقلاب، شماره مسلسل186، 5/2/1366، ص17 ــ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب اول، تهران، سروش، 1376، ص51 ــ اسناد انقلاب اسلامی، ج3، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1374، ص236 ــ همان، ص243 ــ روزشمار انقلاب اسلامی، ج6، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی،1378، ص72 ــ همان، ص246 ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، پیشین، ص100 ــ استاد شهید مرتضی مطهری، یاران امام به روایت اسناد ساواک (عالم جاودان)، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1382، ص51 ــ سیری در زندگانی استاد مطهری، پیشین، ص125 ــ مجله پیام انقلاب، شماره مسلسل161، 25/1/65، ص29 ــ تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، پیشین، ص427 ــ سیری در زندگانی استاد مطهری، پیشین، ص129 ــ همان، صص136ــ135 ــ مجموعه آثار، پیشین، ص منبع: سایت کانون اندیشه جوان

حاشیه و متن یک زندگی نظامی: ارتشبد فریدون جم

مجيد رهباني خاطرات ارتشبد فریدون جم (تولد: 1293 در تبریز، درگذشت: 1387 در لندن) در چارچوب تاریخ شفاهی دانشگاه‌ هاروارد، در سال 1981 ثبت و ضبط شده است. گفت‌وگو توسط حبیب لاجوردی و در لندن انجام گرفته است. فریدون جم، فرزند محمود جم (مدیرالملک) بود. پدرش در دستگاه حکومتی کشور از اواخر قاجار تا پهلوی اول عهده‌دار سمت‌های مختلف بود، از ریاست انبار غلّه تا وزارت و سفارت و نخست‌وزیری. او تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در تهران، کرمان و مشهد گذراند. مدتی از این دوره نیز در مدرسة نظام سپری شد. از همان زمان مشتاق خدمت در ارتش و افسر شدن بود. ملاقات با رضاشاه در دبیرستانی در مشهد و تشویق او به در پیش گرفتن زندگی نظامی، سرنوشت آیندة فریدون جم را رقم زد. اگرچه محمود جم مایل به ادامة تحصیل فرزندش در رشتة حقوق بود و به همین نیّت وی را به فرانسه فرستاد، فریدون پس از یک سال دریافت که علاقه‌ای به علم قضا ندارد. دلبستگی به کارهای نظامی وی را به تکاپو واداشت تا به دانشکدة افسری سن‌سیر راه یابد. مقررات دانشکده اجازة پذیرش جم بدون معرفی از جانب ارتش ایران را نمی‌داد. ولی با وساطت ژنرال ویگان (فرمانده نظامی پاریس) و ژنرال مارتن (رئیس دانشکدة افسری سن سیر) پذیرفته شد. این سرآغاز زندگی نظامی فریدون جم است. فریدون پس از سپری‌شدن سال اول دانشکده، به خواست پدرش که در آن هنگام به نخست‌وزیری رسیده بود، برای گذراندن تعطیلات به ایران آمد، ولی جریان وقایع، او را در کشور ماندگار کرد. در تهران با‌خبر شد که پدرش یکی از دختران رضاشاه را برای او خواستگاری کرده و شاه نیز پذیرفته است. گرچه بسیار جوان و بی‌رغبت به ازدواج بود و در ضمن می‌خواست به فرانسه بازگردد، ولی می‌گوید چون سرپیچی از ازدواج ممکن بود پدرش را در موقعیت بدی قرار دهد، به همسری شاهدخت شمس پهلوی تن داد [1317]. فریدون جم در ایران ماند و تحصیلات نظامی را در دانشکدة افسری دنبال کرد. به واسطة سابقة تحصیل در سن‌سیر، در سال آخر دانشکدة افسری پذیرفته شد. فریدون جم در خاطرات‌اش چندین‌بار از دلبستگی خود به رضاشاه سخن گفته و در همه جا با تحسین از او یاد کرده است. تا آن‌جا که می‌گوید او را از پدر خود بیشتر دوست داشته است. در برشمردن اوصاف رضاشاه، می‌گوید که از تملّق بیزار بود و آن را یک ویژگی مخرّب ایرانیان می‌دانست. از این‌رو کسی جرئت نمی‌کرد در حضورش مجیز‌گویی کند. از ویژگی‌های شخصی‌اش می‌گوید که زندگی سربازی‌ را حفظ کرده بود، صبح خیلی زود از خواب بر می‌خاست و غذا و لباس‌اش ساده بود. تنها زندگی می‌کرد و یگانه سرگرمی‌اش دیدار با خانواده به هنگام صرف غذا بود. این توصیف‌ها را اغلب نزدیکان رضاشاه نیز تصدیق کرده‌اند، اگرچه برخی هم از وجوه منفی‌ای چون عطش جمع‌آوری مال و ثبت املاک به نام خود و ... گفته‌اند، که در خاطرات فریدون جم اشاره‌ای به آن‌ها نیست. ازدواج فریدون جم با شمس پهلوی سرانجامی نمی‌یابد. می‌گوید خیلی زود دریافت که اخلاق‌اش با شاهدخت سازگار نیست. شمس دلبستة «موسیقی و چیزهای رمانتیک» بود و او عاشق سربازی و زندگی نظامی. در نتیجه هر دو با مسالمت به فکر جدایی افتادند و به اصرار از ولی‌عهد (محمدرضا شاه بعدی) خواستند تا پیغامشان را به رضاشاه برساند. او اگرچه در آغاز ‌استنکاف می‌کرد و می‌گفت جرئت این‌کار را ندارد،‌ ولی سرانجام پیغام را رساند و جواب آورد که تا من زنده هستم چنین اجازه‌ای نخواهم داد و دیگر چنین درخواستی را تکرار نکنید. فریدون جم بعدها و پس از گذشت شش‌ماه از درگذشت رضاشاه، از همسرش جدا شد. خواندنی‌ترین بخش خاطرات فریدون جم به شهریور 1320 و سپس کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت و خروج وی از کشور اختصاص دارد. در زمان تهاجم متفقین و اشغال ایران، او با درجة ستوان یکمی، فرمانده آموزشگاه گروهبانی لشکر یک مرکز بود. می‌گوید رضاشاه پس از اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ، دقت بسیار داشت که کوچک‌ترین اقدامی که از نظر متفقین تحریک‌آمیز باشد انجام نشود. وی اصرار داشت که چون ایران اعلام بی‌طرفی کرده، باید بی‌طرف هم بماند و دلیلی ندارد که برای مثال تسهیلاتی برای متفقین فراهم کند. در ضمن آشکار است که در آن زمان حوادث جنگ نشان نمی‌داد که کدام طرف پیروز میدان خواهد شد. آلمانی‌ها تا ماخاچ قلعه در حدود صدکیلومتری مرز ایران پیشروی کرده بودند و به ظاهر درحال نزدیک‌تر شدن بودند. از دید رضاشاه، برای حفظ منافع کشور نیز حمایت از متفقین ریسک بزرگی بود و در صورت پیروزی آلمان در جنگ، موقعیت ایران به خطر می‌افتاد. جم می‌گوید تحت فشار متفقین، رضاشاه حاضر شده بود در حمل وسایل و تدارکات به شوروی یاری رساند، ولی خواستار پرداخت هزینة حمل و نقل و همچنین نظارت دولت ایران بر این عملیات بود. فریدون جم همین امر را زمینه‌ساز تصمیم متفقین به کنار گذاشتن رضاشاه از سلطنت می‌داند. جم به خاطر دارد که فرماندهان ارتش در آستانة اشغال ایران می‌خواستند در طول مرزها مواضع دفاعی را مستحکم کنند و نیروهایشان را مستقر سازند، ولی رضاشاه با این کار مخالفت کرد و دستور داد نیروها در سربازخانه‌ها بمانند. البته بنا به دستور، فریدون جم با دسته‌ای که از فارغ‌التحصیلان آموزشگاه گروهبانی تشکیل داده بود، جزو فوج پهلوی، در حوالی طرشت موضع می‌گیرند. چند روز بعد از طرف فرمانده لشکر، کریم‌آقا بوذرجمهری به ستاد لشکر احضار می‌شود. او به جم خبر می‌دهد که برخی از خلبانان در نیروی هوایی «یاغی شده‌اند و طیاره‌ها بلند شده‌اند‌ و دارند پرواز می‌کنند. ممکن است این‌ها بروند و به سعدآباد بمب بزنند یا به آن‌جا حمله کنند». او از جم می‌خواهد که فرماندهی واحدش را به دیگری بسپارد و خود را به سرعت به سعدآباد برساند. می‌گوید: «وقتی که به سعدآباد رسیدم دیدم که دیگر نه پاسداری مانده است و نه نوکری. تمام درها باز [است] و هرجا آدم می‌رود می‌بیند که هیچ کس نیست، اصلاً هیچ. همة نوکرها و درباری‌ها و سرباز و گارد همه رفته‌اند. چون بالای تهران هم طیاره‌ها پرواز می‌کردند و توپ‌های ضدهوایی هم آتش می‌کردند، صدای توپ می‌آمد.» این‌ها چند هواپیمای ایرانی بودند که خلبانانشان گفته بودند تسلیم نمی‌شوند و می‌جنگند1. او توضیح می‌دهد که بسیاری از سربازان، درجه‌داران و افسران مایل به تسلیم‌شدن نبودند. حتی به خاطر دارد که چند نفر از سربازان خود وی وقتی که دستور بازگشت به سربازخانه را شنیدند به اصرار می‌خواستند در پست خود بمانند. آن‌ها می‌گفتند ترجیح می‌دهند همان جا بمانند و بجنگند و کشته شوند تا به روستاها و شهرهای خود برگردند و سرزنش مردم را بشنوند که «مملکت را دودستی تسلیم» کرده‌اند. او شایعة فرارکردن سربازان را تکذیب می‌کند. می‌گوید در آن وقت، سرلشکر احمد نخجوان، کفیل وزارت جنگ، در ستادی که در باشگاه افسران تشکیل داده بود جلسة شورای عالی ارتش را با حضور فرماندهان برگزار کرده، «گویا با اجازة ولی‌عهد وقت» دستور مرخص‌شدن سربازان را صادر می‌کند. وقتی که رضاشاه از جریان باخبر می‌شود و فرماندهان را موآخذه می‌کند، همه «بیچاره نخجوان را دم چک داده بودند». جم شنیده است که رضاشاه برخورد تندی با نخجوان داشته و او «گویا کتکی هم خورده بود»2. اشاره می‌کند که نخجوان بعدها نزد خود او تأکید کرد که جریان جلسه و تصمیماتشان را تلفنی به ولی‌عهد اطلاع داده و کسب اجازه کرده بود. اما جم با برشمردن توان نظامی آن روز ایران، مقاومت در برابر نیروهای متجاوز شوروی و بریتانیا را ناممکن می‌داند و ارتش ایران را ارتشی صرفاً جوابگوی امنیت داخلی می‌خواند. توصیف وی از امکانات دفاعی ارتش چنین است: «خاطرم هست که تمام ارتش ایران در حدود شاید 52 عدد توپ 37 میلی‌متری ضد ارّابه داشت که تازه خریداری شده بود و آن‌ها را با قاطر باید می‌کشیدند و هنوز هم سربازها [با آن‌ها] تیراندازی نکرده بودند. تمام سلاح ضد تانک ارتش ایران همین 50 توپ ضدارّابه بود. سلاح ضدهوایی تقریباً نداشتیم. هیچ چیز نداشتیم جز یک گردان 75 میلی‌متری ضدهوایی در تهران. به اضافة مثلاً تعدادی مسلسل‌های 15 میلی‌متری خریده بودند که آن هم بیشتر در تهران بود. ولی ارتش ایران ارتشی نبود که اگر هم می‌خواست بتواند مبارزه کند. افسران و درجه‌داران روحیة مبارزه کردن را داشتند و مردم هم آمادگی داشتند. برای این که در آن تاریخ خیلی از افسران وظیفه و سربازها به طرف سربازخانه‌ها هجوم آوردند و می‌خواستند بیایند و بجنگند. منتهی نه نیروهای مسلح [امکان] جذب این پرسنل اضافی را داشت، نه اسلحه‌اش را داشت، نه زیربنایش را داشت که بتواند مثلاً یک نیروی عظیمی را وارد جنگ کند و پشتیبانی کند. آن هم در جنگی با شوروی و انگلستان... . انگلیسی‌ها تا نزدیکی اصفهان و قم آمده بودند و روس‌ها هم تمام شمال را گرفته بودند و تا نزدیکی کرج جلو آمده بودند و احتمال داشت بیایند به تهران. حتی شنیده بودم... روس‌ها به اعلی‌حضرت پیغام داده بودند که در صورتی که استعفا نکند و از ایران نرود تهران را بمباران می‌کنند.» هنگامی که فریدون جم به سعد‌آباد می‌رود و آن‌جا را خالی می‌یابد، به جست‌و‌جو بر می‌آید و خانوادة سلطنتی را می‌بیند که در میان درخت‌های باغ سرگردان و هراسان‌اند. رضاشاه هم تنها و بدون گارد و خدمتکار مقابل ساختمان اختصاصی‌اش راه می‌رفت. سرانجام فریدون جم مأموریت یافت که زنان و بچه‌های خانواده را با اتومبیل شخصی‌اش و یک اتومبیل دیگر به اصفهان ببرد تا در امان باشند. اتومبیل‌ها بدون اسکورت و «البته از بیراهه» ــ برای دوری کردن از ازدحام مردم و خطر جانی ــ روانه می‌شوند و نیمه‌شب به اصفهان می‌رسند که در محاصرة واحدهای ارتش است. به کمک سرلشکر شعری، فرمانده لشکر اصفهان، خانه‌ای برای اقامت خانوادة سلطنتی فراهم می‌شود. یک روز از رادیو می‌شنوند که رضاشاه به نفع فرزندش از سلطنت استعفا کرده، راهی اصفهان شده است3. فریدون جم که در حالت تب و بیماری به استقبال شاه می‌رود، در خارج از اصفهان، اتومبیل بدون اسکورتی را می‌بیند که رضاشاه تنها و بدون محافظ، با یک کیف‌دستی و عصا از آن خارج می‌شود. می‌گوید وقتی پادشاهِ با آن جبروت را در چنین وضعی دید نتوانست خودداری کند و به گریه افتاد. شاه در اصفهان به خانواده‌اش پیوست. در آن‌جا خیاط خبر کردند و برایش لباس سیویل دوختند. جم می‌گوید رضاشاه تا در ایران بود هیچ وقت لباس سیویل نمی‌پوشید و از آن بیزار بود. بعدتر توضیح می‌دهد که در دورة تبعید نیز «هر روز صبح که این لباس را می‌پوشید می‌گفت خدا مرا مرگ بدهد که من هیچ وقت این لباس سیویل را نپوشیدم و میل‌هم نداشتم بپوشم.» برای جم مفهوم نشد که چرا رضاشاه خود را ملزم می‌دانست اکنون که از سلطنت کناره‌گیری کرده، لباس نظامی را هم کنار بگذارد. رضاشاه به اتفاق همراهان به مقصد بندرعباس به راه می‌افتد. فریدون جم و پدرش که آن زمان وزیر دربار بود و چندتن از امیران ارتش در این جمع حضور دارند. در مسیر سفر، رضاشاه به فریدون جم می‌گوید که باید او را در خارج از ایران نیز همراهی کند. شاه در بندرعباس رئیس گمرک را احضار می‌کند و دستور می‌دهد که اثاثیة او و همراهانش را بازدید کنند تا «فردا نیایند ... حرف‌هایی در بیاورند». جم توضیح می‌دهد که تصمیم بر آن بود که شاه و خانواده‌اش به امریکای جنوبی بروند ــ که از جنگ به دور بود ــ و در آرژانتین یا شیلی اقامت کنند و انگلیسی‌ها هم با آن موافقت کرده بودند. شاه و همراهان بر یک کشتی بریتانیایی به مقصد بمبئی سوار می‌شوند. جم به خاطر می‌آورد که رضاشاه در هنگام سوارشدن به کشتی می‌گریست. هیچ یک از مستخدمان مخصوص حاضر نشده بودند به همراه شاه بروند. فریدون جم خدمتکار خود را که جوانی مهدی نام بود و در تهران همسر و فرزند داشت به عنوان مستخدم مخصوص همراه رضاشاه کرد. در نزدیکی ساحل بمبئی چند قایق انگلیسی به کشتی نزدیک می‌شوند و افسری از طرف دولت انگلستان به آن‌ها ابلاغ می‌کند که به خاطر ناامن بودن دریاها نمی‌توانند به امریکای جنوبی بروند و باید مدتی در جزیرة موریس واقع در اقیانوس هند و در نزدیکی ماداگاسکار اقامت کنند. رضاشاه با عصبانیت به این کار اعتراض می‌کند و می‌گوید که به میل خود از سلطنت کناره‌گیری کرده و اکنون یک مرد آزاد است و عمل آن‌ها را مشابه کار دزدان دریایی می‌خواند. ولی انگلیسی‌ها به این اعتراض وقعی نمی‌گذارند و خود را مأمور و معذور می‌خوانند. سرانجام بی‌آن‌که در خشکی پیاده شوند، به کشتی دیگری انتقال می‌یابند و روانة جزیرة موریس می‌گردند. جم آن‌جا را جزیره‌ای سرسبز و زیبا و در حوزة حاکمیت بریتانیا توصیف می‌کند. حکمران انگلیسی جزیره به همراه گارد احترام به استقبال می‌آید. ظاهراً رضاشاه به وضعیت خود همچنان معترض بود و هرچه میزبان می‌کوشید وسایل راحتی او را فراهم سازد، مخالفت می‌کرد و می‌گفت: «من زندانی هستم و باید مانند زندانی [با من] عمل بکنند.» برای همین تا روزی که با همراهانش از آن جزیره خارج شدند، از خانه پا بیرون نگذاشت. در این مدت تنها کار او راه رفتن در باغ بود و بس. در بعضی از قدم‌زدن‌ها، جم نیز همراه وی می‌شد و رضاشاه خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کرد. ولی با درخواست او برای یادداشت کردن خاطراتش مخالفت و آن را به بعد موکول کرد. در همین مدت چندین نامة اعتراضی خطاب به دولت بریتانیا را به جم دیکته کرد. او پیش از ارسال نامه‌ها با دقت و به کمک دیگران، ترجمة آن‌ها را کنترل می‌کرد تا خلاف گفته‌اش نباشد. در این مدت چند نفر از همراهان به دستور رضاشاه شب‌ها به رادیوهای مختلف ــ که به‌سختی شنیده می‌شد ــ گوش می‌دادند و خلاصه‌ای از خبرها را می‌نوشتند و در اختیارش می‌گذاشتند. پس از چند ماه، انگلیسی‌ها با رفتن رضاشاه به کانادا موافقت کردند. بنا می‌شود که وی با همراهانش ابتدا عازم افریقای جنوبی می‌شوند و سپس از آن‌جا با کشتی به کانادا عزیمت کنند. رضاشاه فریدون جم را مأمور می‌کند که زنان خانواده و پسر کوچک‌اش حمیدرضا را به همراه مستخدمان به ایران بازگرداند. بریتانیا اجازة عزیمت سایر پسران او را به ایران نمی‌دهد. رضاشاه پس از ورود به ژوهانسبورگ (افریقای جنوبی) از رفتن به کانادا منصرف می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا زمان مرگ [در 4 مرداد 1323] همان‌جا بماند. فریدون جم در اردیبهشت 1321 به همراه همسرش، شمس پهلوی، از مسیر قاهره (که آن زمان پدرش سفیر ایران در آن‌جا بود) با هواپیما به ایران می‌آید. او پیشتر شرح سفر دریایی و سپس جداشدن خود و همسرش از بقیة خانوادة سلطنتی و رفتن به مصر را می‌دهد. در بازگشت به تهران، محل خدمت وی دانشکدة افسری بود و درجة سروانی داشت. سپس در تشکیل لشکر گارد مشارکت می‌کند و یکی از نخستین افسران آن می‌شود. بعد با درجة سرگردی برای گذراندن دانشگاه جنگ به انگلستان می‌رود و برای دورة استاژ به هامبورگ اعزام می‌شود و جزء نیروهای «ارتش انگلستان در راین» خدمت می‌کند. در سال 1330 به ایران فراخوانده می‌شود و به تدریس در دانشگاه جنگ در رشته‌های لجستیک و امور ستادی می‌پردازد و به مدت سه سال فرماندهی دانشکدة افسری را به عهده می‌گیرد4. می‌گوید: در سراسر دوران خدمت نظامی‌ام «هیچ جا خاطره‌ای عزیزتر از این دورة فرماندهی دانشکدة افسری ندارم و نداشته‌ام... .برخلاف آن‌چه شنیده بودم و شایع بود، در آن‌جا متوجه شدم که جوانان ایرانی بسیار هم قابل اعتماد و صدیق و صالح و با استعداد هستند.» از سِمَت بعدی‌اش، معاونت فرماندهی ارتش یکم (ارتش غرب) در کرمانشاه نیز به تفصیل یاد کرده است که ریاست آن با سپهبد نصراللهی بود. ارتش یکم شامل لشکرهای تبریز، مراغه، رضائیه و یک تیپ از کرمانشاه بود و قرارگاه مقدمی در مهاباد داشت. جم در مهاباد مستقر بود و امور آموزشی و عملیاتی منطقه را برعهده داشت. وی توضیح می‌دهد که در آن زمان به خاطر اجرای اولین مرحلة اصلاحات ارضی و در هم ریختن روابط ارباب و رعیت، «منطقه خیلی در غلیان بود». اختلافات منطقه‌ای در اوج بود و از سوی دیگر، جنبش بارزانی‌ها در شمال عراق آغاز شده بود. جم می‌گوید در یک سال و چندماهی که در مهاباد مأموریت داشتم، «احترام قلبی بسیاری برای مردم کرد پیدا کردم. دیدم مردمی هستند که نهایت مناعت طبع را دارند، هر‌قدر هم فقیر و محروم باشند... . مردمی هستند بسیار قدرشناس و احساساتی. برای من یقین شد که اگر در گذشته اغتشاشاتی در آن منطقه صورت می‌گرفته یک مقدار بسیار زیادش ناشی از سوءرفتار عوامل دولت ایران نسبت به مردم محل بوده» است. در جای دیگر می‌گوید: «البته باید متأسفانه من این را اقرار بکنم که در این 2500 سالی که ما [آن را] جشن گرفتیم... می‌توانم بگویم ده قدم برای مردم کردستان برداشته نشده بود. چون این منطقه، منطقه‌ای است که مردم لایق و زمین حاصلخیز و بااستعداد دارد. موقعیت منطقه هم‌طوری است که می‌تواند به علت مجاورت با ترکیه، با عراق و داخل ایران از لحاظ تجارت و کسب و کار استفاده بکند. ولی این منطقه نه راه داشت نه [در آن] برنامة روستاسازی انجام شده بود، نه مدرسه‌ای داشت، نه بیمارستانی وجود داشت، هیچ! من همیشه در همان موقع هم فکر می‌کردم که این مردم کردستان حقیقتاً بسیار مردم نجیبی هستند که علی‌رغم این محرومیت‌ها باز ‌هم خودشان را ایرانی می‌دانند.» او علت توسعه‌نیافتگی کردستان را «ضعف دولت مرکزی و عدم لیاقت مأمورینی می‌داند که به جای رسیدگی به وظیفه‌شان، بیشتر به فکر منافع خودشان بودند.» فریدون جم سپس مأمور تشکیل «سازمان تحقیقات و ارزیابی رزمی» از تشکیلات تابع نیروی زمینی ارتش می‌شود. در سال بعد با سمت فرمانده ارتش دوم (ارتش شرق) در خراسان (شامل لشکر مشهد و لشکر گرگان)، روانة تربت حیدریه می‌گردد. سرانجام سِمَت جانشین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران (ارتشبد بهرام آریانا) و بعد ریاست ستاد را می‌یابد که آغاز ارتباط مستقیم و رئیس و مرئوسی با محمدرضا شاه پهلوی است؛ و همچنین سرمنشاء بروز اختلافات جدّی میان آن دو. جم می‌گوید که همواره از نزدیکی به دربار اکراه داشته است چرا که ممکن بود این تصور ایجاد شود که به علت این روابط نزدیک امتیازاتی در ارتش به دست می‌آورد. می‌گوید: «من می‌خواستم مدیون خدمت خودم باشم» و از سوی دیگر این احساس را داشته که در درجة اول در قبال مملکت وظیفه‌دار است؛ سپس در برابر پرسنل ارتش و همکارانش. البته اذعان می‌کند که وظیفه‌ای هم نسبت به رئیس مملکت و فرمانده کل قوا داشته است. از این‌رو در برخوردی که با پادشاه پیش می‌آید و به تندی کردن و پرخاش وی می‌انجامد، به او توضیح می‌دهد که هیچ‌گاه به خاطر مقام یا پول به خدمت نظام در نیامده است، بلکه به خاطر عشق و علاقه‌ای که به این حرفه داشته به ارتش پیوسته است. همچنین وظیفه‌اش نسبت به کشور و ملت و پرسنل ارتش و فرمانده قوا ایجاب می‌کند که «همیشه مسائل را بدون تزیین و بدون مخفی‌کردن به عرض» برساند «حالا چه خوشایند است و چه خوشایند نیست. من وظیفه‌ام را همیشه انجام خواهم داد». در این‌جا فریدون جم انتقادات خود را از وضعیت ارتش و فرماندهی آن بر می‌شمارد. نحوة خرید اسلحه و وسایل نظامی از جملة آن‌هاست. وی توضیح می‌دهد که در کار خرید سلاح هیچ اصل و قاعده‌ای رعایت نمی‌شد. عمدة خرید سلاح به طور مستقیم توسط تیمسار طوفانیان و شخص پادشاه و بانک مرکزی ایران از یک طرف و امریکایی‌ها از طرف دیگر انجام می‌گرفت و بس. اسلحه به انتخاب آن‌ها خریداری می‌شد و در اختیار نیروها قرار می‌گرفت و بعد می‌گفتند: «این‌ها را یک کاری‌شان بکنید»! در حالی که خرید سلاح باید طبق موازینی صورت گیرد. نخست بنیة اقتصادی کشور باید معین شود و براساس آن تصمیم گرفته شود که چه میزان از آن باید به دفاع تخصیص یابد. در مرحلة بعد باید دشمنان را شناخت و مشخص کرد و توانایی و استعداد نظامی‌شان را تخمین زد و معلوم کرد که با چه استراتژی و چه نوع تسلیحاتی بهتر می‌شود با آن‌ها مقابله کرد. در مرحلة بعد باید دید که چه مقدار نیرو برای دفاع در برابر دشمنان لازم است و این نیروها چه‌گونه باید سازمان بیابند و فرماندهی شوند و در نهایت، اسلحه و تجهیزات مناسب آن‌ها چیست. به تأکید فریدون جم، چنین موازینی در کار خرید سلاح رعایت نمی‌شد. «اصلاً ما خبر نداشتیم، هیچ خبر نداشتیم. حساب و کتابی هم هیچ‌جا نبود... البته بیشتر وزیر جنگ مسئول بود، و وزیر جنگ هم زیر سبیلی رد می‌کرد. جزئت نمی‌کرد حرفی بزند». انتقاد دیگر وی متوجه نظام فرماندهی است. در ارتش ایران «هیچ یک از فرماندهان در حیطة فرماندهی خودش اختیاراتی را که از مسئولیت ناشی می‌شود نداشت. یعنی همه مسئول بودند ولی مسلوب‌الاختیار و باید از مقام بالاتر دستور بگیرند و نتیجة چنین ارتشی پیداست... بدیهی است که چنین ارتشی که در زمان عادی برای نفس‌کشیدن بایستی انگشت بلند کند و اجازه بگیرد در موقع بحران که کسی نیست به او دستور بدهد متلاشی می‌شود... همان‌طور که شد.» او توضیح می‌دهد که پادشاه «به اسم این که من فرمانده کل قوا هستم می‌خواستند در تمام امور ارتش دخالت بکنند... به ویژه این اواخر که فرمانده نیروی هوایی، ‌زمینی، دریایی و ژاندارمری هم می‌خواستند ستاد بزرگ ارتشتاران را دور بزنند و به این عنوان که ما تابع مستقیم اعلی‌حضرت هستیم، مستقیماً بروند از بالا دستور بگیرند و ستاد هم در جریان نباشد. در نتیجه گزارش‌های تطبیق نشده می‌رفت بالا، دستورات غیرمنطقی و بررسی نشده و تطبیق نشده صادر می‌شد». او همین امر را منشاء درگیری دائمی خود با فرماندهان نیروها از یک سو و پادشاه از سوی دیگر می‌داند. و سرانجام همین درگیری‌ها باعث شد که به جای تغییر دادن «این سیستم نامطلوب... به من گفتند که بلند شوید بروید به اسپانیا!» (سال 1350)5 جم به مدت شش سال سفیر ایران در اسپانیا بود.6 او در سال 1352 رسماً از ارتش بازنشسته شد. چنان که آمد، فریدون جم تا پیش از برکناری از سِمَت نظامی و انتصاب به عنوان سفیر ایران در اسپانیا، سه سال جانشین ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران و دو سال رئیس ستاد بود. در همین زمان مواجهه‌ا‌ی با عراق پدید می‌آید که آن را شرح می‌دهد. در زمانی که پادشاه در سفر تونس بود و رئیس ستاد هم عازم کنفرانس سنتو در واشنگتن، به طور غیررسمی اطلاع می‌یابد که دولت عراق هشت یا ده روز قبل اولتیماتومی به ایران داده است به این مضمون که اگر کشتی‌های دارای پرچم ایران در شطّ‌العرب تردد کنند آن‌ها را متوقف می‌سازد، پرچم‌شان را پایین می‌کشد و... . وقتی درصدد کسب اطلاع بیشتر بر می‌آ‌ید، معلوم می‌شود که وزیر خارجة وقت (اردشیر زاهدی) به‌خاطر اختلافی که با نخست‌وزیر (امیرعباس هویدا) داشته، هیچ اطلاعی به وی نداده است و در نتیجه اطلاعی به ارتش هم داده نشده است. از سوی دیگر ادارة دوم (رکن 2)، یعنی سازمان اطلاعات ارتش، عملاً از دایرة ستاد بزرگ خارج بود. ادارة دوم به طور مستقیم با شاه مربوط بود و به او گزارش می‌داد ولی نه رئیس ستاد را مطلع می‌ساخت و نه دیگر ادارات ستاد را. جم در تماسی که با اردشیر زاهدی می‌گیرد می‌شنود که «بله چنین چیزی هست، ولی مسئله‌ای نیست، ما خودمان پدرشان را در می‌آوریم!»... «گفتم آخر این چه وضعی است؟ آخر این چه جور مملکتی است؟ یک چنین موقعیتی، یک چنین خطری که برای مملکت پیدا می‌شود یک پیش آگهی به نیروهای مسلح‌اش نباید بدهند که اقلاً خودتان راآماده کنید؟ هیچ کاری حالا نمی‌کنید، اقلاً خودتان را حفظ کنید!» جم توضیح می‌دهد که بلافاصله به نخست‌وزیری می‌رود و ماجرا را با هویدا در میان می‌گذارد و با تعجب در می‌یابد که او هم کاملاً از ماجرا بی‌اطلاع است. جم به وی می‌گوید طبق فرمانی که وجود دارد، در غیاب شاه، نخست‌وزیر و رئیس ستاد ارتش مسئولیت دارند که هر اقدامی که برای حفظ امنیت و مصالح کشور لازم باشد انجام دهند. از این‌رو‌ نباید منتظر فرستادن تلگراف و کسب دستور از شاه شد. جم اقداماتی را که برای دفاع در برابر حملة احتمالی عراق به عمل آوردند توضیح می‌دهد: اعزام نیرو به مناطق مرزی و تصرف مواضع دفاعی، و آماده‌باش دادن به نیروی هوایی و دریایی و ژاندارمری. از سوی دیگر مصادیق عمل متجاوزانه را نیز تعریف می‌کنند تا به طرف عراقی اعلام دارند که هرگاه مرتکب یکی از آن‌ها شود از جانب ایران این اقدام تجاوز محسوب می‌گردد و با آن مقابله خواهد شد. در آن زمان نیروی هوایی آمادگی حملة پیشگیرانه به عراق را داشت. از پیش «فهرست هدف‌ها» در خاک عراق را آماده کرده، نحوة حمله به آن‌ها را مشخص ساخته بود. در ضمن برای کنترل آسیب‌های احتمالی به آبادان و خرمشهر پیش‌بینی‌هایی شد. جم می‌گوید روزی که پادشاه به کشور بازگشت و او و نخست‌وزیر به استقبال وی به فرودگاه رفتند، هویدا می‌پرسد: «چمدانت را بستی؟». «گفتم: چمدان برای چه؟ گفت: لابد از این جا ما باید یکسر برویم به اوین!» جم در پاسخ این پرسش که مناسبات رئیس ستاد و وزیر جنگ چگونه باید باشد می‌گوید: «در ممالک دیگر بالمآل دولت است که مسئول ادارة مملکت است و امور دفاعی مملکت هم جزو یک قسمت از ادارة مملکت است. بنابراین امور دفاعی قاعدتاً باید زیر نظر وزیر دفاع (وزیر جنگ) انجام بشود. وزیر جنگ هم جزو هیئت دولت است و هیئت دولت هم بالاخره در مقابل مجلس مسئولیت دارد. این فرماندهی کل قوا که می‌گویند، این فرماندهیِ به اصطلاح افتخاری و نومینال و ریاست عالیه است. ... در کشورهای دیگر معمولاً ستاد، ستاد وزیر جنگ است و رئیس ستاد تابع وزیر دفاع است.» اما در ایران وزیر جنگ تنها سخنگوی ارتش در مجلس و دولت بود و بر امور متفرقه‌ای کنترل داشت مانند «کارخانة روغن ورامین و بانک سپه و هواشناسی کشوری و ادارة جغرافیایی ارتش». جم در برابر سؤال مصاحبه‌گر که می‌پرسد پس به همین دلیل پست وزارت دفاع را در کابینة بختیار [دی ماه 1357] نپذیرفته، می‌گوید: «بعد از این که تلگرافی آمد که مرا به عنوان وزیر جنگ انتخاب کردند، من [از طریق سفارت ایران در لندن] به تهران تلگراف کردم که اولاً... دولت بختیار پشتیبانی ملّی ظاهراً ندارد، بنابراین در آن اوضاع و احوال... کارش نخواهد گرفت. ثانیاً وزیر جنگ صیغه‌ای نیست در ایران. خودتان بهتر می‌دانید که وزیر جنگ هیچ‌کاره است و در این موقع روغن ورامین و هواشناسی و بانک سپه و این‌ها مسائلی نیستند که حیاتی باشند. در زمانی که مملکت با یک بحران روبه‌روست واقعاً این وزیر جنگ چه کاره است؟» و سپس در خطابی که قاعدتاً بیشتر متوجه شاه است تا بختیار می‌گوید: «از آن‌ها گذشته، من نوشتم موقعی که جوان‌تر بودم و حاضرالذهن‌تر بودم و علاقة بیشتری داشتم و گرم‌تر بودم بنده را از ارتش گذاشتید کنار. حالا بعد از این که موقع بحران است و مملکت در حال سقوط است یقة مرا می‌چسبید که بیا وزیر جنگ شو، آن هم وزیر جنگ هیچ کاره! ... به علاوه، عملاً هم ثابت شده است که اعلی‌حضرت با من نمی‌توانند کار بکنند و روش و طرز کار من هم روشی نیست که مورد تأیید ایشان باشد... بنابراین مرا معاف بکنید.» پس از تماس‌های پیاپی و اصرار زیاد، تصمیم می‌گیرد خود به ایران سفر کند. پیش از رسیدن به تهران، نام وی را به عنوان وزیر دفاع اعلام می‌کنند. عصر روز ورود به ایران، به کاخ نیاوران احضار می‌شود. می‌گوید در گفت‌و‌گوی با شاه همان مطالبی را بیان کرده که در تلگراف پیش‌گفته نوشته بود. شاه می‌گوید: «بختیار... روی پشتیبانی ارتش و شما حساب کرده بود و خیلی ناراحت می‌شود». جم با تکرار این که وزیر دفاع اختیاری ندارد، می‌پرسد: «مسئله اساس‌اش عیب دارد... چه انتظاری از وزیر جنگ دارید؟ آیا اختیارات مرحمت می‌فرمایید؟» شاه پاسخ می‌دهد: «وزیر جنگ همان کارهایی که باید بکند، وظیفه‌اش همان است که بوده. رئیس ستاد و نخست‌وزیر با همدیگر کارها را انجام می‌دهند.» جم می‌گوید به شاه گفتم: «چرا اسم مرا می‌خواهید بدنام بکنید؟ من را که بازنشسته‌ام کردید و کنار گذاشتید. بگذارید بروم.» شاه هم می‌گوید: «بسیار خوب. شما بروید به بختیار بگویید.» و بعد می‌افزاید: «شما خیال نکنید که من شما را انتخاب کردم. شما را بختیار انتخاب کرده است.» البته جم می‌گوید که پیش از آن هیچ‌گاه بختیار را ندیده بود و انتخاب خود به آن سمت را به حساب توصیه و حسن ظنّ همکاران نظامی‌اش می‌گذارد. پرسشگر از جم می‌پرسد که چه مدت می‌شد که شاه را ندیده بود و آیا در وی تغییری مشاهده کرد. جم پاسخ می‌دهد که پنج ــ شش سال می‌شد که شاه را ندیده بود ولی تغییر زیادی در وی مشاهده نکرد. جز این که دیگر «این اعلی‌حضرت، آن اعلی‌حضرت نبود» که با طمطراق با امرای ارتش روبه‌رو می‌شد. وی از رفتاری که با امیران عالی‌رتبة ارتش می‌شد با دلخوری یاد می‌کند و آن را «شبیه رفتار با نوکر» می‌خواند!. برای مثال، ایستاندن یک سپهبد یا ارتشبد در پشت صندلی شاه در ضیافت‌های رسمی را خلاف شئون نظامی و در تمام دنیا بی‌سابقه می‌داند. در پاسخ به پرسشی دربارة دوست و همکار نزدیک‌اش ارتشبد حسین فردوست، وی را افسری «بسیار صدیق و درستکار» می‌داند که نمی‌تواند شایعة «خیانت» وی را بپذیرد. می‌گوید: «خیانت به کی؟ ایشان اولین وظیفه‌شان نسبت به ملّت ایران بوده است و بعد از این که شاه گذاشت از ایران رفت، اگر ایشان تشخیص داده باشند که برای صلاح مملکت و حفظ ممللکت لازم است که با رژیم جدید همکاری بکنند من این را هیچ خیانت نمی‌دانم.» دربارة تیمسار قره‌باغی نیز قضاوت منفی ندارد. تنها می‌گوید اعلام بی‌طرفی ارتش بدون اطلاع نخست‌وزیر اشتباه بوده است. اشتباهی که همة فرماندهانی که در جلسة شورای عالی ارتش حضور داشتند و پای اعلامیة 22 بهمن 57 را امضا کردند در آن سهیم و شریک‌اند. در ضمن به نفسِ اعلام بی‌طرفی ایراد می‌گیرد و می‌گوید: «ارتش بی‌طرف است یعنی چه؟... یعنی ارتش طرف ملّت نیست؟ طرف مملکت نیست؟ حافظ مملکت و میهن نیست؟ ... ارتش از زیر متلاشی شده بود. یعنی ارتش نمی‌خواست علیه مردم، مردم مملکت خودش، یعنی علیه برادر و خواهر و عمو و پدر وارد عمل شود. ارتش هیچ مملکتی گمان نمی‌کنم در یک چنین وضعی حاضر شود که مردم را از بین ببرد. که چه؟ که خودش بماند؟ یعنی چه؟ ارتش خدمتگزار ملّت است نه آقای مردم.» سرانجام دربارة انقلاب بهمن 57 هم می‌گوید به رغم عدّه‌ای که مایل‌اند نام «شورش» بر آن بگذارند، آن را انقلاب مردم ایران می‌داند. انقلابی که خود در مدت کوتاهی که به ایران بازگشته بود دید که از همة طبقات اجتماع در آن مشارکت داشتند و «جنبة ملّی» داشت. * گفته شده که در زمان دولت موقت مهندس مهدی بازرگان از ارتشبد فریدون جم دعوت به کار شد ولی وی از پذیرش آن عذر خواست. وی پس از انقلاب و در مدت اقامت در خارج از شرکت در امور سیاسی و یا اظهار نظر دربارة رویدادهای ایران پرهیز داشت. اما در طی جنگ عراق و ایران، در مصاحبه‌های متعددی با رسانه‌های جهانی به دفاع از تمامیت ارضی کشور و ارتش ایران پرداخت. *************************************** 1. در پی شورش خلبانان و افسران در فرودگاه نظامی قلعه‌مرغی در روز 8 / 6/ 1320، دو خلبان (سروان وثیق و استوار شوشتری) با هواپیماهای خود بر فراز تهران به پرواز درآمدند. 2. روز 9 شهریور، یک روز پس از تشکیل شورای عالی نظامی، سرلشکر نخجوان به دستور رضاشاه بازداشت و خلع درجه شد و تا 25 شهریور و استعفای وی از سلطنت، در زندان باقی ماند. 3. رضاشاه صبح روز 25 شهریور 1320 به نفع ولی عهدش از سلطنت کناره‌گیری کرد. 4. احتمالاً درسنامه‌های تاکتیک نظامیِ جنگ در بیابان (کویر) و جنگ در جنگل تألیف فریدون جم (تهران: دانشکدة افسری) محصول همین دوره است. 5. پرویز راجی، آخرین سفیر حکومت پادشاهی ایران در بریتانیا در کتابش خدمتگزار تخت طاووس حکایتی از چگونگی برکناری ارتشبد جم دارد که بیشتر به داستان شبیه است تا واقعیت. 6. ارتشبد جم در مدت اقامت در اسپانیا زبان اسپانیایی را به خوبی فراگرفت و حتی ترجمه‌هایی از اشعار فریدون توللی را به آن زبان منتشر کرد. این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه «جهان کتاب» منتشر می شود. منبع: سایت انسان‌شناسی و فرهنگ

فعالیتهای تبلیغاتی اسدالله علم

مظفر شاهدی تلاشهای تبلیغی اسدالله علم، به نفع خاندان پهلوی و شخص شاه، در دوران انتصابش به وزارت دربار اهمیت بیشتر یافت. وی با تماس و ارتباط دایم با بنگاههای خبری و اطلاع‌رسانی جهانی، که عمدتاً به آمریکا و انگلستان وابستگی داشتند، تلاش می‌کرد تا چهره مثبتی از شاه ارائه دهد. علم در این راستا هزینه‌های هنگفتی را از وزارت دربار می‌گرفت و خرج می‌کرد. از جمله برنامه‌های تبلیغی او تماس با تهیه‌کنندگان فیلم در آمریکا و اروپا بود تا از طریق برنامه‌های تصویری آنها بتوانند سیمایی مطلوب از شاه ارائه دهد. یکی از کسانی که در خارج از کشور برای خاندان پهلوی خدمات تبلیغی انجام می‌داد و در ارتباط تنگاتنگ با اسدالله علم، وزیر دربار، عمل می‌کرد اردشیر زاهدی، فرزند سپهبد فضل‌الله زاهدی، بود. اردشیر زاهدی مدتی وزیر خارجه و سپس سالها سفیر ایران در کشورهای خارجی، بخصوص در آمریکا بود. ازجمله بنگاه‌های خارجی که به اردشیر زاهدی پاسخ مثبت دادند، بنگاه بی.بی.سی. بود. اردشیر زاهدی در پاسخ به درخواست اسدالله علم، وزیر دربار، برای یافتن مؤسسه‌ای خارجی که بتواند فیلمی تبلیغی از زندگی شاه تهیه کند، خطاب به وی می‌نویسد: جناب آقای اسدالله علم وزیر محترم دربار شاهنشاهی ـ امیر عزیزم ـ آقای ... که از صاحبان چند روزنامه معروف انگلیسی است و آن جناب هم در موقعی که در لندن بودم با ایشان آشنایی حاصل فرمودید طی نامه‌ای پیشنهاداتی را درباره تهیه یک فیلم مستند به وسیله بنگاه بی.بی.سی. از زندگانی اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر و دیگری راجع به یکی از شئون مختلف کشور، همینطور توزیع و نشان دادن آن در سراسر جهان نموده است ... وزیر امور خارجه اردشیر زاهدی.1 اسدالله علم این اقدام اردشیر زاهدی را بسی لازم و ضروری دانست و به وی دستور اکید صادر کرد تا هر چه زودتر اقدامات لازم را در این‌باره انجام دهد، زیرا شاه «تهیه فیلم به وسیله شخص نامبرده از بنگاه بی.بی.سی. انگلستان را اجازه مرحمت فرمود».2 از مهم‌ترین اقدامات ضد فرهنگی که در سالهای آخر سلطنت محمدرضا پهلوی در کشور صورت گرفت تغییر تقویم هجری شمسی به تقویم مجعول شاهنشاهی بود. چنانچه اسناد این دوره نشان می‌دهند این اقدام رژیم با دخالت مستقیم اسدالله علم صورت گرفت. علم در این زمان در رأس وزارت دربار قرار داشت و عالی‌ترین مشاور فرهنگی شاه به‌شمار می‌رفت. تقویم شاهنشاهی هیچ‌گونه پایه علمی و منطقی نداشت. این اقدام رژیم که در واقع به معنای پشت پا زدن به میراثهای کهن فرهنگی و مذهبی کشور بود، اقدامی غیرمنطقی جهت پیوند دادن تاریخ ایران جدید به ایران باستان بود. این برنامه هم به دنبال دیگر اقدامات باستانگرایانه که اسدالله علم طراح و مجری آن بود، صورت می‌گرفت و به منزله دور شدن هر چه بیشتر رژیم پهلوی از مواریث اسلامی کشور بود.3 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. مجموعه مقالات تاریخ معاصر ایران (کتاب سوم) چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1370ص 208 . 2. همان، ص290 . 3. همان، ص210 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سپیده کاشانی؛نخستین زن شاعر انقلاب‌اسلامی

مهر: یادمان سپیده کاشانی، اولین گردهمایی کانون‌های ادبی سراسر کشور دیروز دوشنبه ۲۶ تیر در کتابخانه ملی برگزار شد. یوسفعلی میرشکاک در این برنامه با اشاره به منصور واعظی دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، ‌ گفت: هر درختی را که می‌خواهند بکارند، منصور را فرا می‌خوانند. درخت که به ثمر می‌‌رسد، منصور می‌رود و پخته‌خواران از راه می‌رسند. این سخن را من می‌گویم که کسی را نستوده‌ و هیچ مدیری را ستایش نکرده است. سپاس می‌گویم نهاد کتابخانه‌ها را هرچند قرار پارسال ما هنوز بر سر جایش است و هنور مدیر را ندیده‌ایم. استاد شیون فومنی که در برنامه حضور دارد و رضا عبداللهی شاهدی بر این مدعی هستند. وی افزود: سپیده شاعر بزرگی نبود. او نخستین زن شاعر مسلمان بود که به انقلاب پیوست؛ در فضایی که نه تنها شعر و شاعری که هر هنری در معرض تاخت عقاید و افکار نادرست بود. هنوز هم هستند گوساله‌های سامری بسیاری که برانند که این‌ها شعر و معر است. در‌‌ همان سال‌ها دریافتیم که پیر و پیشوا را نخست جمالی می‌دهند و قامتی برازنده. پیشوایی نه دهانی همچون گند چال دهان‌های باز به یاوه‌گویی می‌طلبد. نخستین دیدارم با سپیده کاشانی در رادیو ایران بود این شاعر ادامه داد: سپیده کاشانی در میان همه ما حرمت بسیار داشت. نخستین دیدار ما در حوزه هنری نبود بلکه در رادیو ایران یا تهران بود. تنها شبکه‌ای که در آن روزگار نخستین، مدیر انقلابی‌اش شهید مجید حداد عادل بود. البته بسا شهید که امام‌زاده شده‌اند و متولی دارند. بسا مردان که در جبهه به خاک افتادند و بسا سایه‌وار مردان که متولی آن نام‌های بلند و جان‌های بشکوه شدند. سرزمین ما، سرزمین متولی‌هاست. من هم مثل شما، سال‌ها مرده‌پرستی را نکوهش می‌کردم اما چند سال است به این نتیجه رسیده‌ام که یکی از نقاط مثبتمان همین مرده پرستیمان است. بسا زنده که در این شبکه و آن شبکه از عرفان می‌گویند و ما هم نعره زد‌ه‌ایم که فلان مردک بیراه می‌گوید. میرشکاک در بخشی از سخنانش گفت: سپیده کاشانی به دنبال خود، سیمین دخت وزیری را به عرصه شعر انقلاب آورد. وحیدی هم چون کاشانی داعیه استادی ندارد اما تصویر شاعره چادری مسلمان با این دو بزرگوار حرمت یافت و بسا شاعران جوان که در ابتدای کارشان پروانه این دو شدند. در اولین برخورد با سپیده شعر انقلاب اسلامی، جوانی را همراه ایشان دیدم که گمان می‌کنم باید در برنامه امروز حضور داشته باشد. آن روز هنوز ۲۰ سالم نشده بود و امروز ۵۴ سال دارم و‌ای کاش که آلزایمر سراسر وجودم را فرا می‌گرفت. سپیده کاشانی توقع برگزاری چنین برنامه‌ای را نداشت اگرچه فکر می‌کنم که این نشست اولین مجلس یادبود جدی او باشد. او نیز مانند شاهرخی، اوستا، وحیدی و… بود نه مانند آن‌هایی که نان بزرگداشت‌ها را می‌خورند که دور باشند از این مجلس! بهتر است از این گونه سخنان بکاهیم. صاحب کتاب «در سایه سیمرغ» در ادامه گفت: ‌ سپاس سپیده، سپاس زنان و دختران شاعر این سرزمین است. سپیده کاشانی سعی نکرده نامی به هم بزند و از جشنواره‌ای سکه بگیرد یا از کسی بخواهد برای دیوانش مقدمه بنویسد. یکی از کسانی که سکه گرفت، هوشنگ گلشیری با ۶۰ سکه بود و او و همفکرانش می‌خواستند بگویند که ناراحتی روشنفکر از دین یا اعتقاد مردم نیست بلکه از دیده نشدن روشنفکران است. از بهمن ۵۷ تا امروز از میان هر ۶۰ مدیر، ۵۷ گوساله سامری داریم وی گفت: در میان این سست‌عنصری که لازمه ذات شاعر جهان سومی است، زنانی بودند از مردان، مردانه‌تر و مایه دلگرمی پیرانی چون مهرداد اوستا که کرسی دانشگاه سوربن را‌‌ رها کرد و به کشورش بازگشت تا خدمت کند. و آن‌گاه فلان مردک برادر شهید درباره اوستا می‌گفت که ۵ هزار تومان برای او حقوق زیادی است. این کشور از بهمن ۵۷ تا امروز از میان هر ۶۰ مدیر، ۵۷ گوساله سامری داشته است. اما در این میان زنان، مادران و خواهرانی بودند که از مردان ما مرد‌تر بودند و در میانه جنگ هم دوختند و پختند. میرشکاک در بخش دیگری از سخنانش گفت: جلسات شعر رادیو بر محور اساتیدی چون مهرداد اوستا، علی معلم دامغانی، حمید سبزواری، محمود شاهرخی، سپیده کاشانی، حسین آهی و… برگزار می‌شد. البته نام سپیده، استاد نمی‌خواهد. این شاعر در ادامه وقتی می‌خواست به خوانش شعری که درباره سپیده کاشانی سروده بود بپردازد، گفت: شعر را فراموش کرده‌ام. لطفا کیف مرا بگردید، ‌ ببینید دفتر جلد چرمی در آن پیدا می‌کنید یا خیر؟ وی در ادامه به دلیل کمبود وقت و عجله برگزارکنندگان گفت: عجله کار ناپسندی است. شگفت از ایرانیان که ویژگی رحمن را از اهریمن طلب می‌کنند. سپیده مصداق عفت در شعر ما بود. او سنگین‌ترین بانوی شاعری است که سراغ داشتیم و امروز بنده سراغ دارم. البته بعد از او وحیدی و دیگر بانوان شاعر را داریم. وی گفت: در‌‌ همان روزگار جوانی در روزنامه جمهوری اسلامی، مسئول صفحه شعر و پاسخگویی به سوالات به این هیچ‌کس سپرده شده بود. روزی به استاد اوستا عرض کردم که پدر جان، نه تنها در سخن که دیگر در شعر حضرت عالی آن سختگی، پختگی، تامل ریز‌پردازی و خاتم‌کاری با واژه‌ها نیست. او در جوابم گفت: آیا می‌توانی در حالی که خانه همسایه در آتش می‌سوزد، به خودت ب‌پردازی؟ ایشان گفت توقع داشتن از شاعران و سخنوران مبنی بر هم سطح بودن آثار قبل و بعد از انقلابشان کار درستی نیست. منبع: سایت رجانیوز

کاریکاتور کلمات

نگاهی به کاریکلماتور قبل و بعد از انقلاب و جایگاه آن در ادبیات نویسنده: مهدی فرج اللهی چکیده: کاریکلماتور جریانی در ادبیات معاصر است که قبل از انقلاب آغاز شد و پس از انقلاب و در حال حاضر دوران نوجوانی خود را سپری می کند. این جریان تحت تاثیر فضای پس از انقلاب قرار گرفته است و توجه به آموزه های دینی ، فرهنگ شهادت و دفاع مقدس در آن نمود دارد.وقتی نوشته‌های پرویز شاپور در مجله خوشه منتشر شد نام کاریکلماتور روی آن گذاشته شده بود. شاپور در این زمینه هشت عنوان کتاب چاپ کرده است. کاریکلماتور نوعی تازه در ادبیات معرفی شده است و سخنان کوتاه، حکیمانه و طنزداری است که گاهی به جملات قصار نزدیک می‌شود. ایجاز، سادگی زبان ، مضمون پردازی و غافلگیری چهار ویژگی اصلی کاریکلماتور است. نوع کاریکلماتور طنز و شوخ‌طبعی است و خود به عنوان یک نوع فرعی جدید پذیرفته شده است. با توجه به سهم قابل توجه کاریکلماتورهای عاشقانه در نوشته‌های شاپور می‌توان ادب غنایی را به عنوان نوع فرعی در آثارش پذیرفت. سبک کاریکلماتور به سبک هندی نزدیک است اما برای این‌گونه نوشته‌ها شاید عنوان طرزِ شاپور مناسب‌تر باشد. از نظر فرم و شکل و از لحاظ دستوری معمولاً کاریکلماتور جمله‌ی منثور ساده و مستقل یا مرکب با وجوه خبری، عاطفی و شرطی است که به قالب و شکل امثال و حکم می‌ماند. در میان نوشته‌های شاپور داستانک هم پیدا می‌شود اما نمی‌توان آن‌را به‌طور کلی به کاریکلماتور اطلاق کرد. نگاهی به اصول و عناصر شعر به ویژه در قالب شعر منثور و وجوه اشتراک کاریکلماتور با آن می‌اندازیم که عبارتند از: ایجاز و کوتاهی، غافلگیری، بازی هوشمندانه با كلمات، ایهام،تشخیص یا انسان‌گونگی ، تعلیل و توجیه فانتزی، تشبیه و استعاره‌های اغراق آمیز، تمثیل، تضاد و پارادوکس، حس‌آمیزی. اگر در میان آثار شاپور از نوشته‌هایی که جملاتِ قصارِ بدون روح طنز و فانتزی هستند یا در بازی کلمات دچار افراط شده و مضمون یا ساخت تکراری دارند صرف نظر شود؛ نوشته‌های شاپور را می‌توان شعر نامید. شاپور در این مسیر تازه تنها نیست و نویسندگان زیادی با او در ایران و حتی درمیان نویسندگان افغانی همگام شده‌اند. این جریان از ابتدای پیدایشش قبل از انقلاب و در مسیر رشد خود پس از انقلاب دچار تغییراتی شده است. بنا در این مقاله بر بررسی تطبیقی کاریکلماتور قبل و بعد از انقلاب بود اما از آنجا که شکل گیری این جریان به بعد از انقلاب تعلق دارد هر چند آغاز آن به قبل از انقلاب بر می گردد این مقاله بیشتر جنبه تبیینی داشته و به ویژگی های فنی نوع و تاثیرات محتوایی که فضای پس از انقلاب بر آن گذاشته است پرداخته می شود. واژه‌های کلیدی: انقلاب ، پرویز شاپور،کاریکلماتور، طنز، سبک هندی، امثال و حکم، مکتب باروک، داستانک، شعر ، ، همگام با شاپور 1- مقدمه «کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو جهان شود پر» «نظامی» کوتاه نویسی و کوتاه گویی از دیر باز تا کنون مورد توجه بوده است. چه در زبان و فارسی و چه سایر زبانها ایجاز از ویژگی های مثبت کلام به شمار می رود. از ادبیات دوره فارسی میانه – بین سالهای 300 پیش ازمیلاد و 950 پس از آن – آثار اندکی به‌جای مانده که از پند‌ها و ضرب‌المثل‌ها غنی شده‌است. نام فارسی میانه برای این نوع قطعه‌ی هنریِ کوتاه « اندرز » است.(بویس،1377: 103) ضرب‌المثلها و جملات قصار و حکیمانه در تمامی فرهنگها و زبانها از ادبیات دوره‌ی باستان خودمان گرفته تا امروز یافت می‌شود. کلمات قصار، مثلها، تک بیتها، دو بیت ها (رباعی، دوبیتی و... )و ... همه از مصادیق کوتاه نویسی در ادبیات ما هستند که در موارد بسیاری کوتاهی و شوخ طبعی زیبایی دوچندانی به این آثار می دهد. در ادبیات یونانی «epigram» قطعه‌ی منظوم کوتاهی است که ابتدا روی سنگ قبر ها و یا ساختمانها نوشته می شد و بعدا به شعر کوتاهی گفته شد که در پایان به نکته ای دقیق و شوخ طبعانه می رسد.(جوادی،1384: 64) کاریکلماتور کشف تازه‌ای در ادبیات ایران نیست و کوتاه نویسی همراه با شوخ طبعی و مضمون پردازی به صورت آشکار و مستتر در ادبیات ما فراوان به چشم می خورد. بعد از شاپور، عباس گلکار، سهراب گل هاشم ، ابوالفضل لعل بهادر ، مهدی فرج اللهی ، حوریه نیکدست و ... از جمله کسانی هستند که این شیوه ادبی را جدی تر دنبال می کنند. در این مقاله اطلاعات لازم برای بررسی ویژگی های کاریکلماتور ، جایگاه آن در ادبیات، عناصر زیبایی آفرین و کاریکلماتور قبل و بعد از انقلاب به روش کتابخانه ای گرد آوری شده است. هدفمان در این مقاله بررسی تطبیقی کاریکلماتور قبل و پس از انقلاب است. شروع این جریان به قبل از انقلاب بر می گردد اما تبدیل شدن آن به یک جریان ادبی به پس از انقلاب مربوط است؛ حتی بیش از هفتاد درصد کاریکلماتورهای شاپور پس از انقلاب منتشر شده است. به همین خاطر مقاله بیشتر جنبه تبیینی دارد و اصل و اساس بررسی این جریان به بعد از انقلاب معطوف می شود که به یک جریان ادبی تبدیل شده و مورد توجه سایر نویسندگان قرار گرفته است و آرمانها و ارزشهای مطرح در این دوران بر آن اثر گذاشته است. 2-تعریف واژه‌ی کاریکلماتور عنوان کاریکلماتور برای اولین بار 21/ خرداد /1346 توسط شاملو بر نوشته های کوتاه شاپور در نشریه خوشه گذاشته شد و در ادامه‌ی این عنوان چنین توضیح داده شده است : « کاریکلماتور و یا فی الواقع ، چند کاریکاتور علمی ، ادبی ، سیاسی و خبری، با کلمات.» شاملو این کلمه را از ترکیب کاریکاتور و کلمات و یا کاریکاتور و کلمه درست کرده است. دو کلمه‌ی انگلیسی و عربی که کمتر کسی این واژه را می پسندد اما به هر حال جا افتاده است. ابوالفضل زرویی نصر آباد این واژه را غریب و بی ربط ، بد ساخت و بد آهنگ می داند. (فرج اللهی،1383: 4) کیومرث منشی زاده در مصاحبه ای که تابستان سال 1390 با وی انجام دادم معتقد بود که این واژه جالب نیست انگار که به کلینکس بگوییم تمیزکس. ناصر فیض در جایی گفته بود : «کاریکلماتور یعنی کاری بکنیم که کلمات به تور بیافتند.» با توجه به ویژگی های کاریکلماتور که در ادامه بررسی خواهد شد می توان گفت کاریکلماتور جملات کوتاه و پر مغزی است که به شعر شانه می زند و به جملات قصار و ضرب المثل ها شباهت دارد. 3- ویژگی های کاریکلماتور اگر از منظر زیبایی شناسی به آثار شاپور نگاه کرده و بخواهیم زیبایی‌های نوشته های او را از دریچه‌ی صنایع ادبی بررسی کنیم باید بگوییم که به‌طور كلی آرایه‌های ادبی به‌كار رفته در كاریكلماتور بیشتر ساخت معنایی دارند تا ساخت آوایی. آرایه‌هایی که از تناسب واژه‌ها و جمله‌ها بوجود می‌آیند. در واقع بر اثر ایجاد تناسبات و روابط معنایی خاصی بین کلمات موسیقی معنوی کلام افزایش می‌یابد. سید حسن حسینی در همین رابطه حضور اغراق، مراعات النظیر، حسن تعلیل و ایهام را در کاریکلماتور پررنگ‌تر می‌بیند. (حسینی،1387: 50) هر چند در مواردی با صنایعی که ساخت آوایی نیز دارند روبرو می‌شویم. ولی آرایه‌هایی که ساخت معنایی دارند در اکثریت قرار دارند. آرایه‌هایی چون: تشبیه، استعاره، كنایه، انسان‌گونگی، حس‌آمیزی، تجاهل‌العارف، تمثیل، تناسب یا مراعات‌نظیر، تناسب گریزی، ایهام، تضاد، پارادوکس، تلمیح، احاله به محال، ساخت‌زدایی، حسن تعلیل و دلیل عكس در نوشتن كاریكلماتور معمولا تركیبی از این آرایه‌ها به‌وقوع می‌پیوندد. کاریکلماتور سه ویژگی اصلی دارد: اول، ایجاز و کوتاهی؛ دوم، سادگی زبان و سوم، غافلگیری. در ادامه به بررسی دقیق‌تر این ویژگی‌ها و آرایه‌ها می‌پردازیم و سعی می‌کنیم وجوه مشترک آن‌را با سبک هندی ارزیابی کنیم. 1-3 ایجاز و کوتاهی اولین ویژگی ظاهری کاریکلماتور خیلی کوتاه بودن آن است.کوتاه‌ترین کاریکلماتور از دو کلمه و بلندترین آنها از نود و هشت کلمه تشکیل شده و به‌طور میانگین تعداد کلمات به‌کار گرفته شده در کاریکلماتور معمولا بین پنج تا پانزده کلمه است. اینکه مردم از هر چیز نوع فشرده‌اش را می‌پسندند؛ برای این‌ روزها نیست. در گذشته معتقد بودند: « کم گوی و گزیده گوی چون دُر.» امروز هم عقیده همین است؛ با این تفاوت که به‌سبب تغییرات زیادی که در شیوه‌ی زندگی بشر رخ داده؛ کم‌گویی به یک ضرورت تبدیل شده است. در ادبیات کوتاهِ‌کوتاه کلمات هم-دیگر را بیشتر می‌شناسند؛ با هم صمیمی‌ترند و نقش بیشتری بازی می‌کنند. توجه به کارکرد واژ‌ه‌ها، ترتیب توالی آن‌ها و معماری کلمات اهمیت بسیاری دارد و توجه یا عدم توجه به این نکات یک اثر را شاهکار یا پیش‌پا افتاده می‌کند. - سایه ، شبِ کوچک . ( شاپور) 3-2- زبان ساده استفاده از زبان مرسوم، پرهیز از پیچیدگی‌های کلامی و استفاده از واژه‌های معمول ویژگی کاریکلماتور است. نزدیکی زبان کاریکلماتور به زبان محاوره و ساده‌نویسی باعث می‌شود تا مخاطب راحت‌تر با آن ارتباط برقرار کند و البته همین سادگی ممکن است این ذهنیت را به‌وجود آورد که نوشتن این‌گونه جملات خیلی ساده است. که در این ذهنیت پیچیدگی‌های معنایی، خیال‌انگیزی و وجود عناصر غافگیری در یک کاریکلماتور خوب مغفول مانده است. شاید برای درک بهتر این ماجرا دست به قلم شدن راه مناسبی باشد. - سایه‌ی درخت چون ریشه در خاک ندارد نمی‌تواند سر پا بایستد . (شاپور) 3-3- غافلگیری غافلگیری باعث شگفتی و وجد مخاطب می‌شود . همان چیزی که خواننده از طرفی انتظار آن‌را ندارد و از طرفی دارد. به این معنا که اگر کاریکلماتور فاقد آن باشد طبیعتاً با یک جمله‌ی معمولی فرقی نخواهد داشت. این شگفتی با استفاده از ابعاد مختلف معنایی کلمات، تشخیص یا انسان‌گونگی فانتزی، تمثیل، احاله به محال، کنایه، حسن تعلیل، حس‌آمیزی، تشبیه و استعاره، تضاد و پارادوکس، اغراق و... به‌دست می‌آید. 3-3-1 بازی هوشمندانه با كلمات و ایهام با دقیق شدن در معانی كلمات می‌توان با ظرافت به‌گونه‌ای آن‌ها را معماری كرد و كنار هم قرار داد تا از معانی گوناگون یك كلمه یا عبارت برای ساختن تصاویری با چند معنی استفاده كرد و یا با ایجاد معانی دور و نزدیك زیبایی خاصی آفرید. ایهام مهمترین مبحث بدیع است که تمام سخنوران برجسته به انواع مختلف آن توجه داشته اند . - شیر باغ وحش چكه می‌كرد. (شاپور) 3-3-2- تشخیص یا انسان‌گونگی هر‌گاه به آن‌چه انسان نیست، شخصیت انسانی بدهند آن‌را انسان‌گونگی گویند. این‌گونه در کاریکلماتور بسیار مورد استفاده قرار گرفته است. - پرگاری كه اختلال حواس پیدا كرده بود بیضی ترسیم می‌كرد. (شاپور) 3-3-3- تعلیل و توجیه فانتزی (حسن تعلیل و دلیل عکس) در استفاده از آرایه‌ی حسن تعلیل گوینده دلیل و علتی را برای گفته‌هایش می‌آورد که داری ظرافتها و لطایف ادبی و هنری باشد. در این روش می‌تواند علتی که ذکر می‌شود واقعی و حقیقی باشد اما ربط آن به معلول با ظرافت و لطافت صورت گیرد یا اینکه علتی که برای معلول ذکر شده‌ حقیقت ندارد بلکه علتی ادعایی است که معمولاً زیباتر می‌باشد. دراستفاده از آرایه‌ی دلیل عکس برای مطلبی دلیل و توجیهی آورده می‌شود که کاملاً بر خلاف انتظار و مخالف عرف و عادت است. تعلیل و توجیه فانتزی در کاریکلماتور کاربرد دارد و برای آن نمونه‌های زیادی می-توان آورد. - عاشق خربزه‌ام زیرا مثل هندوانه تخمه‌هایش را در سلول انفرادی محبوس نمی‌کند. (شاپور) 3-3-4- تشبیه و استعاره‌های اغراق‌آمیز همانند کردن دو یا چند امر را تشبیه می‌گویند و بیشتر برای بیان مبالغه و افراط استفاده می‌شود که دارای انواع مختلفی است. استعاره نیز تشبیهی است که از دو طرف تشبیه یعنی مشبّه و یا مشبّه‌به یک طرف حذف شود. تمثیل یا ارسال المثل، تجسم، تجاهل‌العارف، اسلوب معادله، مبالغه و اغراق از انواع شیوه‌ی تشبیه هستند. تشبیه در کاریکلماتور کاربرد دارد. تمثیل را به صورت مجزا بررسی خواهیم کرد. - قلبم پرجمعیت‌ترین شهر دنیاست. (شاپور) 3-3-5- تمثیل در تمثیل کلام حاوی ضرب‌المثلی است یا جنبه‌ی ضرب المثل دارد که یکی از شیوه‌های تشبیه است. استفاده از ضرب‌المثل در کاریکلماتور‌های شاپور خیلی پر‌کاربرد نیست. اما مواردی را می‌توان در این خصوص پیدا کرد. البته در کاریکلماتورهای برخی نویسندگان دیگر استفاده از ضرب‌المثل به یک ویژگی تبدیل شده است. - برای بادکنک میسر نیست «یک سوزن به خودش بزند یک جوالدوز به‌دیگری» (شاپور) 3-3-6- تضاد و پارادوکس در تضاد بین دو یا چند واژه تناسب منفی وجود دارد. یعنی کلمات از نظر معنی، عکس و ضد هم هستند. مهم‌ترن نوع تضاد پارادوکس است و وقتی رخ می‌دهد که تضاد منجر به معنای دور و به ظاهر متناقضی است که به‌کمک مجاز و استعاره قابل توجیه است. - پرنده‌ی کوتاه پرواز نمی‌تواند بلند پروازی کند، اما پرنده‌ی بلند پرواز می‌تواند کوتاه پروازی کند. (شاپور) 3-3-7- حس‌آمیزی این شیوه از شاخه‌های تضاد و از مصادیق هنجار‌گریزی در زبان است که دو یا چند محسوس که هر یک با حس متفاوت دیگری احساس می‌گردد در کنار‌هم آورده می‌شود. - چراغی در دوردست روشنایی را نجوا می‌کند. (شاپور) 4- جایگاه کاریکلماتور در ادبیات امروز 4-1- نوع، سبک و ساخت کاریکلماتور موضوع اصلی علم انواع ادبی طبقه‌بندی کردن آثار ادبی از نظر ماده و صورت در گروه‌های محدود و مشخص است. سابقه‌ی انواع ادبی به آثار ارسطو و هوراس می‌رسد. انواع ادبی از دید قدمای غرب عبارت بود از: حماسی، غنایی، نمایشی(تراژدی و کمدی) و طنز. تفاوت میان انواع ادبی در فرم و محتوای ادبی است. غیر علمی‌ترین طبقه‌بندی تقسیم آثار ادبی به نظم و نثر است و هر چند باید مشخصات ظاهری را نیز در نظر گرفته شود اما کوشش‌های جدید بیشتر مبتنی بر طبقه‌بندی بر اساس خاصه‌های ماهوی وساختمان درونی است.(شمیسا،1389: 40) در خصوص نوع باید گفت که بیشتر به معنی اتکا دارد و سبک بیشتر به صورت متکی است. نوع بیشتر به جوهره‌ی اثرمربوط است و سبک، نوع عرضه و نحوه‌ی بیان است. ساخت، شکل، فرم و قالب نیز به مجموع اجزاء تشکیل دهنده‌ی اثر گفته می‌شود که با هم ارتباط و تعامل دارند. برای مثال نوع حماسه معمولاً در شکل یا قالب مثنوی یا قصیده بیان شده و سبک آن معمولاً خراسانی است. شمیسا کاریکلماتور را از انواع طنز معرفی می‌کند که طنز خود یک نوع ادبی است. (شمیسا،1389: 241)نوع کاریکلماتور طنز و شوخ طبعی است و خود به عنوان یک نوع فرعی جدید پذیرفته شده‌است. منوچهر احترامی کاریکلماتور را ژانری خاص و یک نوع ادبی می‌داند. (فرج اللهی، نشریات، 1388 : 122) در تقسیم‌بندی کاریکلماتور بر اساس مضامین مورد استفاده، کاریکلماتورهای عاشقانه سهم قابل توجهی را به خود اختصاص می‌دهند. با توجه به‌این نکته می‌توان در‌این دسته از کاریکلماتورها ادب غنایی را به‌عنوان نوع پذیرفت اما از آنجا که شوخ طبعی و طنز عمومی‌‌تر است بهتر است نوع کاریکلماتور را طنز و شوخ طبعی و ادب غنایی را فرع بدانیم. کاریکلماتور از دستاوردهای ادبیات غرب نیست که پایش به‌سرزمین ادبیات ما باز شده باشد.«آنچه اصل و اساس کاریکلماتور را تشکیل می‌دهد یکی از اضلاع منشور چند پهلوی سبک هندی است که از شعر به‌دیار نثر سفر کرده است. »(حسینی،1387: 48) با توجه به ویژگی‌های سبک هندی و کاریکلماتور در عین وجود تفاوت می‌توان شباهت‌های زیادی نیز میان این‌دو پیدا کرد. ایجاز ، معماگونه بودن و ابهام و پیچیدگی در عین سادگی زبان، خیال‌بندی و مضمون‌آفرینی، ایهام و تناسبات فانتزی از جمله وجوه مشترک می‌باشد . شاید بزرگ‌ترین تفاوت، تفاوت در زبان منظوم شعر سبک هندی و زبان منثور کاریکلماتور است. به‌نظر می‌رسد عنصر خیال در سبک هندی بسیار قوی‌تر و متفاوت ظاهر شده است. بسامد حضور عناصر زیبایی‌آفرین در نمونه‌های برجسته‌ی سبک هندی به‌مراتب بیشتر از کاریکلماتور است و همین پیچیدگی در خیال-انگیزی و دقت بیشتر در تناسبات از تفاوتهای سبک هندی و کاریکلماتور می‌باشد. به همین خاطر سبک کاریکلماتور را می توان طرزِ شاپور یا هر اسم دیگری تحت عنوان طرز یا گونه نامید. از نظر فرم و شکل و از لحاظ دستوری معمولاً کاریکلماتور جمله‌ی منثور ساده و مستقل یا مرکب با وجوه خبری ، عاطفی و شرطی است که به قالب و شکل عمومی امثال و حکم می‌ماند. 4-2- ارتباط کاریکلماتورجملات قصار و ضرب‌المثل‌ها از ادبیات دوره فارسی میانه – بین سالهای 300 پیش ازمیلاد و 950 پس از آن – آثار اندکی به‌جای مانده که از پند‌ها و ضرب‌المثل‌ها غنی شده‌است. نام فارسی میانه برای این نوع قطعه‌ی هنریِ کوتاه « اندرز » است. ضرب‌المثلها و جملات قصار و حکیمانه در تمامی فرهنگها و زبانها از ادبیات دوره‌ی باستان خودمان گرفته تا امروز یافت می‌شود.کاریکلماتوراز نظر شکل ظاهری به امثال و حکم شباهت دارد. اما غافلگیری و نگاه شوخ طبعانه‌اش وجه تمایز آن با مثل و جمله قصار است. با یک نگاه می‌توان فهمید هر مَثَل یا جمله‌ی قصاری کاریکلماتور نیست و هر کاریکلماتوری جمله‌ی قصار یا مَثَل. اما در میان امثال و حکم نمونه‌های بی‌شماری می‌توان پیدا کرد که با ویژگی‌های کاریکلماتور – که پیش‌تر به‌آن اشاره شد – مطابقت دارد. ضرب المثل/ روزیِ گربه دست زن شلخته است. (ایرانی) جملات قصار / اغراق حقیقتی است از کوره در رفته. (جبران خلیل جبران) 4-3- ارتباط کاریکلماتور و داستانک داستانک یا داستانِ كوتاهِ‌كوتاه به داستانی بسیار کوتاه گفته می‌شود که شامل یک صفحه یا حتی چند كلمه یا سطر است. برای تبدیل داستان کوتاه به داستانک لازم است که نویسنده بخش اصلی داستان کوتاه را در نظر بگیرد و آن‌را خلاصه کند. داستانک از طرح اولیه‌ای که برای نوشتن یک رمان و یا داستان کوتاه در ذهن نویسنده شکل می‌گیرد هم کوتاه‌تر و خلاصه‌تر است. ایجاز مهم‌ترین ویژگی داستانک است و نویسنده‌ای که می‌خواهد داستانک بنویسد حتما باید از نحوه‌ی ایجاز اطلاع داشته باشد تا با چیدن درست و مناسب کلمات داستانک را شکل دهد. (کارور: منابع اینترنی) اما در داستانک علاوه بر ایجاز یک ویژگی مهم دیگر نیز باید حضور داشته باشد و آن روایت است. در کاریکلماتور کمتر پیش می‌آید با داستانک روبرو شویم. به‌همین خاطر نمی‌توان عنوان داستانک را به‌طور کلی به کاریکلماتور اطلاق کرده و آن‌را نوعی داستانک نامید. اما در این میان داستانک هم پیدا می‌شود. - مرگ رازی را با دلم در میان می‌گذارد که ضربان قلب برای شنیدنش سکوت می‌کند. (شاپور) 4-4- ارتباط کاریکلماتور و شعر منثور از گذشته تا امروز برای تعریف شعر و ماهیت و بیان آن تلاش‌های زیادی شده است. بر سر این‌که کاریکلماتور شعر است یا نه اختلاف نظرات زیادی وجود دارد. عده‌ای کاریکلماتور را شعر می‌دانند، برخی آنرا خالی از لطایف شعری دانسته و جمعی نیز نظری ما‌بین این دو دارند. دکتر شفیعی کدکنی می‌گوید: « هیچ‌گاه هیچ‌کس نخواهد توانست از شعر تعریفی جامع و مانع عرضه دارد.» (شفیعی،1381: 6)وی معتقد است به تناسب آگاهی‌هایی که در جهت شناخت و تمایز ساحت‌های زبانی از یکدیگر تعریفی ارائه شده و پس از چندی بر اثر تغییر میزان آگاهی تعریف نیز دگرگون می‌شود. برخی همین‌که کلام موزون باشد به‌آن شعر می‌گویند. برای بعضی تغییر در شیوه‌ی استفاده از کلمات، استعاره، حس آمیزی، مجاز و... کلام را شعر می‌کند و عده‌ای نیز خواستار عواملی هستند که قابل تحلیل نباشد. آنچه مسلم است شعر تغییراتی است که در زبان روی می‌دهد. مسلم است که در میان قالبهای شعر فارسی کاریکلماتور را باید به‌سبب زبان منثور آن در قالب شعر منثور مورد بررسی قرار داد. شعر منثور در ظاهر برای رهایی احساس و اندیشه شاعران از قید و بند مبانی نظم سنتی ادبیات غرب به‌وجود آمد. می‌توان بودلر ، آرتور رمبو و استفان مالارمه را از پیشگامان شعر منثور دانست و بعد از آن به چهره‌هایی چون پل الوار ، سن ژون پرس، رنه شار، هنری میشو و... اشاره کرد. این شیوه ظاهراً در کشور ما به‌تقلید از ترجمه اشعار دیگر ملل آغاز و بعداً توسط شاعرانی چون شاملو به‌کمال رسید. البته با تعریف و نگاهی که در این گونه‌ی شعری وجود دارد می‌توان نمونه‌های دیگری را در ادبیات گذشته‌ی کشورمان مثل غالب شطحیات صوفیه خاصه بایزید بسطامی نام برد که شفیعی کدکنی او را بزرگترین سراینده‌ی شعرهای منثور در فرهنگ ایرانی می‌داند. شفیعی کدکنی ضرورتی نمی‌بیند که مقطع نوشتن سطرها یا پشت سر هم نوشتن آنها ملاک جدا کردن آنها از یکدیگر باشد. ملاک وی نگاهی به ویژگی‌های موسیقایی شعر منثور است، خواه پشت سر هم و مثل داستان نوشته شده باشد و خواه مقطع و با سطرهای بریده. (شفیعی،1381: 245) شعر با زبان سر و کار دارد و زبان دارای پیچیدگی‌های بسیار است. موفقیت شاعر بستگی مستقیم به استفاده درست از عناصر خیال و عاطفه و استفاده‌ی هوشمندانه از واژه‌ها دارد. دکتر شفیعی کدکنی راه‌های تمایز شعر را به دو دسته‌ی کلی موسیقایی و زبانشناسیک تقسیم کرده و در گروه زبانشناسیک عناصر شعری از نگاه وی عبارتند از: استعاره و مجاز، حس‌آمیزی، کنایه، ایجاز، باستان‌گرایی، صفت هنری، ترکیبات زبانی، آشنایی‌زدایی در حوزه‌ی قاموسی، آشنایی زدایی در حوزه‌ی نحو زبان، بیان پارادوکسی با توجه به‌ویژگی‌های شعر و ویژگی‌هایی که پیش‌تر از کاریکلماتور عنوان شد آیا می‌توان گفت کاریکلماتور شعر نیست؟ اگر در میان کاریکلماتورها از نوشته‌هایی که جملاتِ قصارِ بدون روح طنز و فانتزی هستند یا در بازی کلمات دچار افراط شده ومضمون یا ساخت تکراری دارند صرف نظر شود؛ می توان کاریکلماتور را شعر دانست. 5- کاریکلماتور نویسان 5-1- کاریکلماتور نویسان قبل از انقلاب 5-1-1- پرویز شاپور(1302-1378) پرویز شاپور- پدر کاریکلماتور- پنجم اسفند ماه سال 1302 ه.ش در قم – به قول خودش- و در تهران – به قول شناسنامه اش از در ورودی زندگی وارد شد و پانزدهم مرداد سال 1378قلبش برای شنیدن رازی که مرگ با دلش در میان نهاد سکوت کرد و پیکرش را به گورستان هدیه داد و همانگونه که وصیت کرده بود او را در خودش به خاک سپردند. شاپور در عمری که برای نام نویسی روی سنگ قبر فرصت داشت تحصیل را از مدرسه دقیقی آغاز کرد و رشته اقتصاد را با مدرک کارشناسی به پایان رساند.سال 1333 در حالی که خودنویسش را از خورشید پر کرده بود فعالیت مطبوعاتی اش را با نشریات اهواز آغاز کرد.سال 1334 پس از رجعتش به تهران با نشریات سپید و سیاه و توفیق شروع به همکاری کردکه آثارش با نامهای مستعار "کامیار"- پسرش- و "مهدخت" - خواهرش- در صفحات "دارالمجانین" ،"سبدیات "و "برخورد عقائد و آرا" به چاپ می رسید . خرداد ماه سال 1346 شاپور نوشته های کوتاهش را به شاملو داد .شماره بعد كه چاپ شد اسم كاریكلماتور را روی آن گذاشته بودند . شاپور از سال 1370 تا پایان عمر با نشریه گل آقا همکاری داشت . او علاوه بر طنز نویسی کاریکاتور هم می کشید . طرحهایی خطی و ساده با سنجاق قفلی ،موش،گربه و... . سال 1352 در گالری زروان،سال 1356 در نگارخانه تخت جمشید و همچنین در نمایشگاه استاد اولم ترکیه نمایشگاههایی از آثارش بر پا شد.طرحهای شاپور در نشریات گرافیس سالانه و دیزاین جورنال نیز به چاپ رسیده است . شاپور 8 مجموعه کاریکلماتور منتشر کرده است که 4 مجموعه به قبل از انقلاب و 4 مجموعه دیگر به بعد از آن تعلق دارد. بیش از هفتاد درصد کاریکلماتورهای شاپور پس از انقلاب منتشر شده است. منوچهر آتشی کاریکلماتورهای پرویز شاپور را اعتراضی به زبان سیاست زده و رو به افول شعر روزگار خود دانسته و آن‌را با عنوان شعر اعتراض نام‌گذرای می‌کند و می‌گوید: «در شعر امروز، کاریکلماتورهای پرویز شاپور از یک دیدگاه، و شعرهای احمدرضا احمدی از دیدگاه دیگر، فلسفی‌ترین کنش مدرنیستی را ارئه کرده است. »(شاپور،1386: 332) عمران صلاحی شاپور راشاعری طنز‌اندیش و طنزپردازی شعر‌آفرین می‌داند و در میان آثار وی حتی نمونه‌هایی را یافته که موزون افتاده -است(شاپور،1386: 332): - وقتی چشمم را می‌بندم، شب را کامل‌تر می‌بینم. (شاپور) جواد مجابی معتقد است کاریکلماتور‌های شاپور سهمی از شعر و نصیبی از فلسفه دارد. اردشیر رستمی در یادداشتی در نشریه‌ی «تندیس» شاپور را در وهله‌ی اول یک شاعر مینیمال ارزشمند و بزرگ و بعد یک کاریکاتوریست و تصویر‌گر می‌داند. او معتقد است شاید بزرگ‌ترین لطمه را به نوشته‌های شاپور واژه‌ی نچسب کاریکلماتور می‌زند و می‌گوید: «واژه‌ای که او را از جرگه‌ی شاعران دور می‌کند و به ناکجا آباد می‌برد. کلمه‌ی نامتناجس کاریکلماتوریست قبل از ادبی بودن، هجو آمیز و دفرمه است. پس در ذهن آن‌ها این بود که: شاعر نباش و هر چه می‌خواهی باش. وارد حریم قدسی و ملکوتی ما نشو هر کجا می‌خواهی برو... ایجاز و ایهام در اشعار شاپور از حد بسیار بالایی برخوردار است... حجم اشعار کوتاه و منثور او بسیار زیاد است. اغلب ما با شاعرانی بلند و شعرهای بلندی آشنا هستیم که با یک مصرع زنده‌اند. یک شعر کوتاه شاپور گاهی با یک شعر از دیگران برابری می‌کند. با این معیار او با یک صفحه، کارِ یک کتاب از دیگران را انجام داده. از او هزار صفحه شعر کوتاه به‌جا مانده و اگر بخواهیم با استاندارد بالایی آن‌ها را مورد گزینش قرار دهیم، یک چهارم آن‌ها باقی خواهد ماند؛ به عبارتی ده‌ها کتاب شعر. » (رستمی، نشریات، 1388 : 9) منوچهر احترامی خاطرات زیادی از پرویز شاپور نقل می‌کرد. لطیفه‌ها و شوخی‌های شفاهی که جایی نوشته نشده بود که شاید اگر گردآوری شود بتواند خود مجموعه‌ای درخور توجه شود. احترامی در مصاحبه‌‌ای که درباره‌ی شاپور از او در ماهنامه‌ی «خردنامه همشهری» منتشر شد؛ چنین گفته است: « از همین الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم، یعنی 6/8/87 اگر همه‌ی کسانی که کاریکلماتور می‌نویسند؛ دیگر کاریکلماتور ننویسند؛ کاریکلماتور جای خودش را باز کرده است. اما همین‌که به پیروی از شاپور می‌نویسند و در این سطح می‌نویسند، نشان می‌دهد که شاپور از زمان خودش عبور کرده است. » اولین نوشته‌های شاپور در نشریه خوشه که عنوان کاریکلماتور روی آن گذاشته شده بود بیشتر به لطیفه شباهت دارد و عموما طولانی تر از نمونه‌های بعدی خود هستند. نوشته‌های شاپور در مسیر نام‌گذاری تا ارائه‌ی کتاب‌های او دچار تغییرات اساسی شده‌است. در ابتدا کاریکلماتورهای شاپور لطیفه‌هایی متفاوت و چند‌خطی است که بعداً تبدیل به نوشته‌هایی خطی و کوتاه‌تر شده‌است. برای روشن تر شدن ماجرا به نمونه‌ی زیر از نشریه خوشه توجه فرمایید: - ماشین تخم مرغ زنی را توی چشمم گذاشتم و سفیدی و سیاهی آنرا به‌‌هم ریختم. نتیجه: حالا دارای چشمان زیبا به‌رنگ خاکستری شدم. (شاپور) عده‌ای معتقدند بعد از انتشار کلمات قصار «ژیلبرت سسبرون» نوشتن این‌گونه کلمات مد شده است. عمران صلاحی در این‌باره می-گوید: « این‌چنین نیست و خیلی پیش از آنها یعنی از سال 1337 شاپور نوشته‌هایی از این دست چاپ می‌کرد منتها چون با امضای مستعار می-نوشت هیچ‌کس متوجه آنها نشد.» (شاپور،1386: 14) به غیر از تغییر اولیه ای که در فرم کاریکلماتور از ابتدای نام‌گذاری آن تا انتشار اولین مجموعه اش رخ می دهد؛ نوشته های شاپور قبل و پس از انقلاب تغییرات زیادی از نظر فرمی ، زبانی و محتوایی پیدا نکرده است. شاپور در نوشته هایش به سراغ مسائل سیاسی نمی رود. او با کمک عناصر طبیعت مفاهیم انسانی را همچون عدالت، راستی ، صداقت، مهربانی ، دوستی و ... با زبانی طنز آمیر و در مجالی کوتاه بیان می کند. - برای این‌که پشه‌ها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشه‌بند بیرون می‌گذارم. (شاپور) - اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان می‌سازم. (شاپور) - گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده‌ محبوس است. (شاپور) - گورستان سنگ قبری برای کوهستان باقی نمی گذارد. (شاپور) 5-1-2- کیومرث منشی زاده(1317) قبل از بررسی ویژگی‌های کاریکلماتور بعد از انقلاب لازم است که اشاره ای به آثار و نوشته های کیومرث منشی زاده شود.منشی زاده شاعر، نویسنده و طنز پردازی است که نوشته هایش رنگ بوی فلسفه و ریاضیات دارد. در مجموعه‌ی نوشته‌های کوتاه و طنز آمیزش که با عنوان « از روبرو با شلاق » که در سال 1349 و بعد از آن در روزنامه‌ی کیهان منتشر می‌شد با استفاده از اصطلاحات منطق و فلسفه فضایی خاص و منحصر به خود ایجاد می‌کند. با دقت در این نوشته‌ها متوجه کاریکلماتور‌های چند بخشی می‌شویم که به چند مورد در ادامه اشاره خواهد شد. - پیر مغان در واقع همان « مغبچه » است که به‌تدریج پیر شده باشد. (منشی زاده) - هیچ چیز بیشتر از میهمان ناخوانده به شعر شبیه نیست. (منشی زاده) - گشنگی آشپز را روسفید می‌کند. (منشی زاده) 5-2- کاریکلماتور نویسان بعد از انقلاب 5-2-1- ویژگی های کاریکلماتور پس از انقلاب آنچه در این قسمت بیشتر مورد نظر است بررسی کاریکلماتورهای دیگر نویسندگانی است که بعد از انقلاب و به پیروی از شاپور نوشته شده است. کاریکلماتور با نوشته های شاپور قبل از انقلاب آغاز شد اما تبدیل شدن آن به یک جریان ادبی به پس از انقلاب مربوط است. فضای موجود پس از انقلاب تاثیراتی را بر این جریان گذاشته است. بیشتر موضوعاتی که شاپور به سراغ آنها رفته طبیعت و عناصر تشکیل دهنده آن است. و با کمک آن مسائل انسانی را مطرح می کند. اما در کاریکلماتورهای دیگر نویسندگانی که پس از انقلاب به رشته تحریر در آمده است به مسائل اجتماعی ، سیاسی و اعتقادی بیشتر پرداخته شده است. در میان این آثار حضور عناصر آیینی ، توجه به قرآن، احادیث و روایات، توجه به رخدادها و وقایع پس از انقلاب همچون دفاع مقدس، فرهنگ شهادت و ایثار و پایداری نمود دارد که به چند نمونه اشاره می‌شود. - وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهی‌ها صلوات فرستادند. (شاپور) - یک انقلاب بر حق مثل یک شاهکار ادبی است. آیا نباید آن را به زبانهای دیگر ترجمه کرد؟ (سید حسن حسینی) - اسلام دست کارگر را بوسیده است. یک مسلمان واقعی آن را گاز نمی گیرد.(سید حسن حسینی) - نیازی به حضور و غیاب نیست؛ خدا هم اول است و هم آخر. (محمد علی امیر گل) - ایمان، مهریه‌ی جبهه بود. (ابوالفضل لعل بهادر) - خداوند مشتری بازار شهادت است. (ابوالفضل لعل بهادر) - درجنگ بیش از کودکان کودکی کشته می شود. (عباس گلکار) - جانباز شیمیایی شربت شهادت را با قطره چکان می نوشد. (مهدی فرج اللهی) - اجلش رسید اما خودش هنوز نرسیده بود. (مهدی فرج اللهی) در فضای پس از انقلاب که توجه به دین و مسائل دینی سر لوحه تمام امور قرار می گیرد در فضای هنری نیز هنر متعهد مورد توجه است. همانگونه که اشاره شد کاریکلماتور جریان ادبی متعلق به دوران پس از انقلاب است که تحت تاثیر این فضا قرار گرفته است. نمونه هایی از موضوعاتی که کاریکلماتور نویسان در این ارتباط به سراغ آنها رفته اند عبارتنداز: معاد و زندگی پس از مرگ، صداقت ، فتوت ، شهادت ، انقلاب و. ارزشهای آن، ظلم ستیزی، رعایت حقوق دیگران و به صورت کلی توجه به ارزشهای والای انسانی . کاریکلماتورهای نویسندگان را از دیدگاه ارتباط فرم و محتوا به سه گروه کلی می توان تقسیم کرد: دسته اول: کاریکلماتورهایی که در آن صرفا به جنبه ظاهری ماجرا و بازی با کلمات توجه شده است. این نوشته ها عموما جملات بی معنی و سطحی هستند که ممکن است در بهترین حالت ممکن لبخندی گذرا بر لب مخاطب بنشاند و فراموش شود. برخی از کاریکلماتور نویسان در اثر عدم مطالعه کافی در این زمینه به دام این شکل گرایی مطلق افتاده اند. دسته دوم: در این گروه کاریکلماتورهایی به چشم می خورد که بیشتر به طرح حکمت و اندیشه های متعالی توجه شده و نویسنده از جنبه هنری آن غافل بوده است. در نتیجه در این دسته با آثاری روبرو هستیم که به جمله قصار و جملات حکمت آموز شباهت دارد. هر چند حکمت عموما مورد پسند مخاطب است اما نحوه بیان آن و استفاده از زیبایی های پنهان و آشکار کلام بر اثر گذاری آن و ارزشمندی آن می افزاید. جملات قصار حضرت علی(ع) هم حکمتی متعالی را در دل دارد و هم سنخوری و پیچیدگی ها و زیبایی های کلامی را و این حکمت آمیخته با ظرافت های هنری کلام حضرت را مورد توجه خاص و عام می کند. دسته سوم: کاریکلماتورهایی که به همان اندازه ای که به جنبه های ظاهری و درونی زبان توجه دارند به محتوا و مفهوم نیز توجه دارند و دغدغه های انسانی و بشری دستمایه‌ی خلق آنها شده است. این گروه بیشتر مورد توجه مخاطبان قرار می گیرد و هر چه بیشتر اندیشه و حکمت در خدمت ظرافتهای ادبی قرار می گیرد بر زببایی اثر افزوده می شود. موضوعاتی که نویسندگان کاریکلماتور در این دسته به سراغ آنها می روند متفاوت است. در این میان عده‌ای نیز با بهره بردن از ظرفیتهای ظاهری زبان دست به تجربه های تازه ای زده اند که کاریکماتورهای مسجع ، منظوم و یا نیمایی از این دسته اند. در ادامه به معرفی بیشتر کاریکلماتور نویسان پس از انقلاب می پردازیم و به ویژگی های فنی آثارشان اشاره می کنیم. 5-2-2- سید حسن حسینی(1335-1383) شاعر، طنز پرداز و پژوهشگر انقلابی و متعهدی است که از او تا کنون چندین مجموعه‌ی شعر و پژوهش منتشر شده است. وی در کتاب « بیدل ، سهراب و سبک هندی » به وجوه اشتراک کاریکلماتور و سبک هندی اشاره‌ای کوتاه داشته و چنین می‌گوید : « ... بازی با اضلاع گوناگون یک لفظ و استخراج شیطنت آمیز و گاه دلنشین یک مضمون از این بازی، در ده بیست سال اخیر در نثر، موجب نوعی قالب ادبی طنز آلود شده است که پیشینیان به آن نام «کاریکلماتور» داده‌اند. که همین نام التقاطی که به هر حال جا هم افتاده است، برای آنها که اطلاع چندانی از ادبیات فارسی ندارند، این توهم را به‌وجود آورده که کاریکلماتور نیز از دستاوردهای ادبیات غرب است که به اقتضای روزگار غرب باوری پایش به سرزمین ادبیات ما باز شده است. حال اگر بخواهیم برای کاریکلماتور شناسنامه ژنتیک بگیریم ناگزیریم سری به اداره سجل احوال سبک هندی بزنیم و بعد از مراجعه به این اداره – که برعکس ادارات امروزی به هیچ وجه مایه‌ی کسالت و دلتنگی نیست – در می‌یابیم آنچه اصل و اساس کاریکلماتور را تشکیل می‌دهد یکی از اضلاع منشور چند پهلوی سبک هندی است که از شعر به دیار نثر سفر کرده است. »(حسینی،1387: 48) زنده یاد سید حسن حسینی مجموعه‌ی مستقل کاریکلماتوری را با عنوان « براده‌ها » منتشر کرده است. در این مجموعه بیشتر با جملات حکیمانه و قصار روبرو هستیم و نوشته‌ها بیشتر رنگ و بوی حکمت دارند. توجه ویژه حسینی به مسائل انسانی و نگرانی همیشگی او از اینکه انسان به دامان ابتذال و سطحی نگری بیافتد از ویژگی های برجسته موضوعاتی است که وی به سراغ آنها می رود. مجموعه براده ها بر اساس موضوع به سه قسمت تقسیم می شود: 1- هنر، هنرمند و نقد هنری 2- شعر و شاعران 3- گوناگون در این مجموعه حسینی دغدغه های فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی خود را در قالب حکمت و شوخی های موجز در قالب کاریکلماتور های منثور بیان می کند. هنر متعهد و نقد اصولی ، شعر و فرهنگ ،ایمان، روابط اجتماعی و خانوادگی ، انقلاب ،خدا پرستی از جمله موضوعاتی هستند که حسینی در این مجموعه بهآنها پرداخته است. سید حسن حسینی درباره کتابش چنین می گوید: «در این دفتر سخن از هر دری رفته است اما یقین ندارم در هر سری بگیرد.باری این هم کاریست که شیرازه اش را پراکندگی و تعدد موضوعات بسته است.» (حسینی، 1365: 5) - آن‌که برای خدا می جنگد برای شیطان صلح نمی کند. (حسینی) - هنرمند با میوه‌ی درخت یک فرق بیشتر ندارد: میوه وقتی رسید می‌افتد؛ هنرمند وقتی افتاد می‌رسد. (حسینی) - هنر برای هنر یعنی نردبان برای نردبان. (حسینی) - هیچ مکانی آنقدر شلوغ نیست که در آن نتوان با خدا خلوت کرد. (حسینی) - نسیان برای انسان نقطه ضعفی است که تا ابد به قوت خود باقی خواهد ماند.(حسینی) - حتی در فرهنگ لغات هم «ظفر» بعد از «صبر» پیدا می شود.(حسینی) سید حسن حسینی در مجموعه دیگری به نام «نوشداروی طرح ژنریک» با استفاده از موسیقی بیرونی زبان و اندیشه‌ی انتقادی طنز آمیز به خلق آثاری زیبا و بدیع دست می زند.حسینی علاقه زیادی به سبک هندی و بیدل دارد و همین ماجرا باعث می شود تا ذوق خود را در در کنار اشعاری که سروده است وپژوهشهایی که به رشته تحریر در آورده در کاریکلماتور و فضاهایی نزدیک به آن بیازماید. حسینی درباره این مجموعه می گوید: «اشعار مولود ضرورت جامعه عصر حاضر است و مضامین آن دربردارنده موقعیتی تهدیدكننده است كه انسان امروزی خود‌خواسته یا ناخواسته در آن قرار گرفته و راه گریزی از آن ندارد.» درون‌مایه اشعار با شخصیتها و اقشاری چون: شاعر، تاجر، زاهد، عارف، عاشق كه نشان دهنده رویكرد انسانها به دو هدف كلی است: سودای پول و اشتیاق دیوانه‌وار به تصاحب آن. - شاعری خانه نداشت در خیابان خوابید شهرداری سر ذوق آمد و اقدامی کرد - شاعری خرما را، با خدا قافیه کرد، تاجران رحم به حالش کردند، ناقدان شاعر سالش کردند! - شاعری وارد دانشکده شد، دم در، ذوق خود را به «نگهبانی» داد! 5-2-3- اکبر اکسیر (1332) شاعر، طنزپرداز و منتقدی است که تا کنون چهار مجموعه‌ی شعر از او منتشر شده است. اکسیر جریان شعر معاصر ایران را فرانو می‌خواند و معتقد است که فرانو شورشی علیه انحصار ، الگو ، امریه و بخشنامه است. شعرهای اکسیر معمولاً کوتاه است. بیشتر سوژه‌ها حول انسان امروز می‌چرخد و بانگاهی فانتزی زندگی امروز را با زبانی طنز آمیز نقد می‌کند. هر‌چند اکسیر معتقد است شعرهایش کاریکلماتور نیست اما نوشته-هایش پوشیده از رد پای کاریکلماتور است که نمونه‌های بی‌شماری را می‌توان از میان آن بیرون کشید که در ادامه به چند مورد اشاره می‌شود. شاید بزرگترین ویژگی و تفاوت در نوشته‌های او مقطع‌نویسی باشد که امروزه در نوشتار شعر منثور مرسوم است. نگرانی اکسیر برای سرنوشت انسان ستودنی است و موضوعانی که معمولا به سراغ آنها می رود به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم به نقد وضعیت بشر است . انسانها رابه ژرف اندیشی دعوت می کند و توجه ویژه ای به اخلاق و فرهنگ دارد. -تمام پرچم‌های جهان را در وایتکس می‌خوابانم . (اکسیر) -پای تیر برق، گربه‌ها جوک می‌گویند و کیسه‌های زباله از خنده می‌ترکند. (اکسیر) -کشتارگاه فرهنگسرا شد. گوسفندان، شاعر و سلاخهای بازنشسته، منتقد. (اکسیر) 5-2-4- عباس گلکار(1338) کاریکلماتور نویسی است که به‌تازگی از مقطع نویسی در کاریکلماتور‌هایش استفاده می‌کند. از او مجموعه‌ای با عنوان « ماه نگران زمین است» منتشر شده است. با توجه به زبان رسا، پرهیز از تکرار تجربه‌های پیشین و نوآوری در مضمون‌آفرینی می‌توان او را یکی از چهره های موفق در این زمینه معرفی کرد. دغدغه های صلح طلبانه و توجهش به کرامت انسانی در کنار شناختی که از ظرفیت های زبانی دارد آثار او را زیباتر و خواندنی می کند. - خدا پرواز را آفرید، انسان قفس را. (گلکار) - درجنگ بیش از کودکان کودکی کشته می‌شود. (گلکار) - سکوت سراپا گوش است. (گلکار) 5-2-5- مهدی فرج اللهی(1361) شاعر، نویسنده و طنز‌پردازی است که تا‌کنون دو مجموعه‌ی کاریکلماتور از او با عناوین : «کاریکاتور کلمات» و «نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد»منتشر شده است. هرچند جنبه عاطفی در آثار او بیشتر است اما از نقد رفتارهای انسان نیز غافل نبوده است. - درخت نا امید هیزم بالقوه است. (فرج اللهی) - آدم بدقول اسکناس بدون گوشه است. (فرج اللهی) - از روی پل عابر پیاده عرض خیابان را به طول عمرم اضافه می کنم. (فرج اللهی) - مهرش به دلم افتاد اما مهریه اش آن‌را از دلم در آورد. (فرج اللهی) فرج اللهی مقطع نویسی را برای بسیاری از کاریکلماتورها مناسب تر می داند و در قسمتی از نوشته هایش از ظرفیتهای ظاهری زبان و موسیقی بیرونی بهره برده است. - امروز عجیب من پریشانم گیسوی تو انگار سرایت کرده - قلبی که درون سینه دارم گنجشک ترین صبح بهارری است 5-2-6- ابوالفضل لعل بهادر(1361) نویسنده‌ای است که تا‌کنون از او چهار مجموعه‌ی کاریکلماتور با عناوین «به پنجره چشمم خوش آمدی»، «سکوت کلمات»،«سنجاق قفلی» و «نشر اکاذیب » منتشر شده است. وی نام هنری خود را شاپور کوچک نهاده و در برخی نوشته‌هایش به فرمهای شاپور در نوشتن کاریکلماتور وفادار مانده است. در کاریکلماتورهای لعل بهادر نوآوری‌هایی در استفاده از مضامین نو به چشم می‌خورد که او را به یکی از چهره‌های موفق در این زمینه تبدیل می‌کند. لعل بهادر توجه ویژه ای به مسائل مذهبی دارد و این توجه در آثارش نمود خاصی دارد. وی یکی از فصلهای کتاب «سکوت کلمات خود را با عنوان «کاریکلماتور جنگ » نام گذاری می کند و در آن به فرهنگ جبهه ، دفاه مقدس و شهادت می پردازد. - رزمنده حاضر است گرسنگی بکشد اما شکست نخورد. (لعل بهادر) - پرنده در قفس آرزو می‌کند برای یک‌بار هم که شده میله‌ها خمیازه بکشند. (لعل بهادر) - سر سفره چیزی نبود؛ پدر و یخِ داخلِ پارچ با هم آب می‌شدند. (لعل بهادر) 5-2-7- سهراب گل هاشم(1336) نویسنده‌ای است که تا کنون از او دو مجموعه‌ی کاریکلماتور با عناوین «گاه گاهی زندگی شوخی نیست» و «چند قدم به حرف حساب» منتشر شده است. گل‌هاشم نوشته‌های ارزنده‌ای در این زمینه داشته است. نقد مسائل اجتماعی در آثار وی بسامد بالایی دارد. - دوست نداشت کسی سرزده وارد شود چون آرایشگر بود. (گل هاشم) - تخت خواب دو نفره بعد از مدتی صاحب فرزندی به نام گهواره شد. (گل هاشم) - بعضی‌ها قانون را پیاده می کنند که خود سوار شوند. (گل هاشم) 5-2-8- محمد مستقیمی(راهی)(1330) نویسنده و شاعری است که کاریکلماتور نیز می‌نویسد او معتقد است کاریکلماتور اصولاً نباید قابل ترجمه باشد. - سنگ بزرگ آدم را کوچک می‌کند. (راهی) - ناله اگر نا نداشته باشد له می‌شود. (راهی) 5-2-9- علیرضا لبش(1360) شاعر، نویسنده و طنزپردازی است که تا‌کنون چندین مجموعه‌ی شعر از او منتشر شده است. بسامد بالای عنصر روایت در آثارش، کاریکلماتور‌های او را متفاوت می‌کند.لبش معمولا در آثارش دغدغه های فرهنگی خود را با زبانی لطیف و هنرمندانه بیان می کند. - یک پرنده توی بانک مسکن سرمایه گذاری کرد؛ قفس برنده شد. (لبش) - یک نفر برای شب عید یک ماهی سفید گرفت؛ سرخ کرد. یک ماهی سرخ گرفت انداخت داخل تنگ. (لبش) - برای خودم خانه خریدم برای قفسم پرنده. (لبش) 5-2-10- عباس صادقی زرینی(1356) شاعر و طنز‌پردازی است که علاقه‌ی زیادی به ادبیات کوتاه دارد. در شعر به رباعی‌هایش شناخته شده‌است. مجموعه‌ی کاریکلماتوری نیز منتشر کرده که می‌توان اعتراض به مسائل اجتماعی و سیاسی را در اندیشه‌ی نوشته‌هایش به عنوان ویژگی برجسته‌‌ای پذیرفت. - ندانم و نمیرم بهتر از آن است که بدانم و بمیرم. (صادقی) - عاقبت اجاره‌خانه‌های ونیز مارکوپولو را جهان‌گرد کرد. (صادقی) - اینجا آدم خوارها زخم معده می‌گیرند. (صادقی) 5-2-11- علی درویش() نویسنده، روزنامه نگار و طنز‌پردازی است که در کاریکلماتور زبان خاص خود را دارد. سجع بازی با کلمات و حکمت مهمترین ویژگی نوشته‌های اوست که آنها را از آثاردیگران متمایز می‌کند. درویش نگران وضعیت انسان امروز است. او که اغلب کاریکلماتورهایش در نشریه موفقیت منتشر می شود سعی می کند به موضواعتی بپردازد که تلنگری به انسان باشد و از طریق بتواند بر روحیات مخاطبان خود تاثیراتی مثبت داشته باشد. نوشته ای او لبریز از مثبت اندیشی و خیر خواهی است. - یکی مرتب امروز فردا می‌کرد. یکی امروز، فردا را مرتب می‌کرد. (درویش) - زندگی باغی است که با عشق باقی است. (درویش) - مشغول دل باش نه دل مشغول. (درویش) 5-2-12- حسین مقدسی‌نیا(1357) کاریکلماتور‌نویسی است که در آثارش توجه خاصی به ایهام و بازی با کلمات داشته و این ویژگی در کارهای او بسامد بالایی دارد. - کشتی گیر حریفش را روی پل برد و او را داخل رودخانه انداخت. (مقدسی نیا) - خلبان چترش را باز کرد و زیر باران قدم زد. (مقدسی نیا) - آدم دل‌خور هیچ‌گاه دل نمی‌دهد قلوه بگیرد. (مقدسی نیا) 5-2-13- چند نمونه‌ی دیگر همان‌گونه که قبلاً گفته شد تعداد نویسندگانی که در این زمینه می‌نویسند زیاد است و در این مجال نمی‌توان به همه‌ی آنها اشاره کرد. اما برای تاکید بیشتر بر این‌که نویسندگان زیادی در این عرصه می‌نویسند و نیز کاریکلماتور‌های زیبایی نوشته‌اند چند نمونه‌ی دیگر ارائه می-شود. دانستن این نکته خالی از لطف نیست که کاریکلماتور در میان مردم افغانستان طرفداران و علاقه‌مندانی پیدا کرده که نمونه‌ای از نوشته‌های نویسندگان افغان نیز آورده شده است. در آثار سایر نویسندگان نیز همچنان که اشاره شد دغدغه های اخلاقی و انسانی حضور پر رنگی دارد. - نگاه مرد و اشک زن قیمت ندارد؛ عکس آن پرهزینه است. (نجیب اله دهزاد - کابل) - دزد آهسته وارد خانه می‌شود. مادربزرگ شیشه‌ی عمر خود را مخفی می‌کند. (بیژن اسدی پور) - بی رنگ و روغن هم می‌توان تابلو شد. (حسین ناژفر) - خار، بادیگارد گل است. ( کیومرث مبشری) - ازسوراخ کوه قطره قطره ماشین می‌ریزد. (احمد غفاری) - حواسم را جمع کردم تا حواس کسی را پرت نکنم. ( عبدالعلی اثنی عشری) - عاقلان به پایان و عاشقان بی‌پایان می‌اندیشند. ( یداله محبی) - با مرگش درسی به همه داد که خودش در آن مردود شده بود. ( مهدی دهقانی) - ناسازگارترین آدمها در کفن آرام و قرار می‌گیرند. (اسمعیل جوکار) - برف سنگین کار دانش آموزان را سبک کرد. ( محمود سلطانی) - گلوله لجباز ماشه را زمین گیر می‌کند. (حسین گودرزی) 5-2-14- کاریکلماتور در میان بانوان 5-2-14-1- حوریه نیکدست(1356) نویسنده‌ای است که تا‌کنون دو مجموعه‌ی کاریکلماتور با عناوین «فراتر از طنز» و «لبخنده‌ی مدرنیته» از او منتشر شده است. او را می-توان با توجه به مضامین نو، شیوه‌هایی که در ارائه‌ی معانی دارد و حجم آثار خوبی که ارائه کرده است؛ در میان بانوان، کاریکلماتور نویس موفقی دانست. - تور ماهی‌گیری و تور عروس هر دو برای به دام انداختن مورد استفاده قرار می‌گیرند. (نیکدست) - طمع، طعم بدی به قناعتم می‌دهد. (نیکدست) - اره با چوب رفت و آمد دارد. (نیکدست) - پاییز سر تمام شاخه‌ها را با نمره‌ی یک می‌تراشد. (نیکدست) 5-2-14-2- چند نمونه دیگر در میان بانوان کاریکلماتور‌نویسان دیگری نیز هستند که بعضی مجموعه‌های مستقلی چاپ کرده‌اند. حضور بانوان در این عرصه پس از انقلاب قابل توجه است. ویژگی خاصی در میان کاریکلماتور‌های بانوان در مقایسه با فضای عمومی کاریکلماتور وجود ندارد که بتوان آن‌را به عنوان وجه تمایز معرفی کرد البته اندکی نگاه زنانه در میان آثار این نویسندگان بیشتر است که به نظر طبیعی می‌رسد. - نخ سیگار رشته‌ی عمرم را کوتاه کرد. (فاطمه شتابی وش) - آسمان شب پر ستاره‌ترین تیم دنیاست. (سیده مهتاب فرخنده) - جاده‌ی نگاهم همیشه منتظر ورود چشمانت است. (ایران پرنده) - لا‌اقل گوشم به کسی بدهکار نیست. (ملیحه قریشی) - آنقدر برای به دست آوردنش خودم را کوچک کردم که دیگر مرا نمی‌دید. (معصومه پاکروان) - ما با همه‌ی گاوها خواهر و برادر رضایی هستیم. (لیلا شکوه فر) بیش از 200 کاریکلماتور‌نویس تا‌کنون شناسایی شده‌اند و مجموعه‌های متعددی با این موضوع منتشر شده است که نشان دهنده‌ی علاقه‌ی نویسندگان به این نوع ادبی است. اما تعداد نویسندگانی که این گونه ادبی را به‌صورت حرفه‌ای دنبال می‌کنند طبیعتا خیلی کمتر است. توصیه‌ای که شاملو به شاپور کرده بود امروز نیز مصداق دارد. بهتر است نویسندگانِ کاریکلماتور از سری‌نویسی دوری کرده و نوشته‌های خود را تا جای ممکن قبل از انتشار گزینش کنند تا آثاری که از نظر معیارهای ادبی و زیبایی شناسی نمره‌ی قابل قبولی دارند ارائه شود. نتیجه هدف ما در این مقاله تطبیق کاریکلماتور قبل و بعد از انقلاب بود اما با توجه به سهم بیشتر آثار شاپور که متعلق به پس از انقلاب است و اینکه جریان کاریکلماتور پس از انقلاب شکل گرفته است مقاله رویکرد تبیینی و تشریحی پیدا کرده است که به خاطر دلایل یاد شده کاملا طبیعی است. این‌که مردم از هر چیز نوع فشرده‌اش را می‌پسندند؛ مال این‌روزها نیست. در گذشته معتقد بودند : « کم گوی و گزیده گوی چون دُر» امروز هم عقیده همین است؛ با این تفاوت که به‌سبب تغییرات زیادی که در شیوه‌ی زندگی بشر رخ داده؛ کم گویی به یک ضرورت تبدیل شده است. وقتی نوشته‌های کوتاه پرویز شاپور در خوشه منتشر شد نام کاریکلماتور روی آن گذاشته شده بود. شاپور در این زمینه هشت عنوان کتاب چاپ کرده است. شمیسا در کتاب «انواع ادبی» کاریکلماتور را نوعی تازه معرفی کرده و آن‌را سخنان کوتاه ، حکیمانه و طنزداری می‌داند که گاهی به جملات قصار نزدیک می‌شود. ایجاز، سادگی زبان و غافلگیری سه ویژگی اصلی کاریکلماتور است که با دقیق‌تر‌ شدن در این ویژگی‌ها شباهت‌های زیادی میان کاریکلماتور و سبک هندی در شعر می‌یابیم. نوع کاریکلماتور طنز و شوخ طبعی است و خود به‌عنوان یک نوع فرعی جدید پذیرفته شده است. اما با توجه به سهم قابل توجه کاریکلماتورهای عاشقانه در نوشته های شاپور می‌توان ادب غنایی رابه عنوان نوع فرعی در آثارش پذیرفت. سبک‌کاریکلماتور به سبک هندی نزدیک است اما برای این‌گونه نوشته‌ها شاید عنوان طرزِ شاپور مناسب‌تر باشد. از نظر فرم و شکل و از لحاظ دستوری معمولاً کاریکلماتور جمله‌ی منثور ساده و مستقل یا مرکب با وجوه خبری، عاطفی و شرطی است که به قالب و شکل عمومی امثال و حکم می‌ماند. در میان نوشته‌های شاپور داستانک هم پیدا می‌شود اما نمی‌توان آن‌را به طور کلی به کاریکلماتور اطلاق کرده و کاریکلماتور را نوعی داستانک نامید. نگاهی به اصول و عناصر شعر به ویژه در قالب شعر منثور و وجوه اشتراک کاریکلماتور با آن انداختیم اگر در میان آثار شاپور از نوشته‌هایی که جملاتِ قصارِ بدون روح طنز و فانتزی هستند یا در بازی کلمات دچار افراط شده و مضمون یا ساخت تکراری دارند صرف نظر شود؛ به قول منوچهر آتشی، عمران صلاحیو... نوشته‌های شاپور را می‌توان شعر نامید. شاپور در این مسیر تازه تنها نیست و پس از انقلاب نویسندگان زیادی با او در ایران و حتی درمیان نویسندگان افغانی همگام شده‌اند. مجموعه‌های متعددی تحت عنوان کاریکلماتور منتشر شده است که نشان دهنده‌ی علاقه‌ی نویسندگان به این نوع ادبی است. کاریکلماتور با تعریف مشخصی که از آن ارائه شد یک کشف تازه در ادبیات ایران نیست و کوتاه نویسی همراه با شوخ طبعی و مضمون پردازی به صورت آشکار و مستتر در ادبیات ما فراوان به چشم می خورد اما توجه ویژه شاپور به آن که به حق می توان او را پدر کوتاه نویسی و کاریکلماتور نامید سر منشاء جریانی در ادبیات امروز شده است که پس از انقلاب در مسیر رشد و بالندگی خود در حرکت است. این جریان تحت تاثیر فضای پس از انقلاب قرار گرفته است و توجه به آموزه های دینی ، فرهنگ شهادت و دفاع مقدس در آن نمود دارد. هر چند هدف ما در این مقاله تطبیق کاریکلماتور قبل و بعد از انقلاب بود اما با توجه به سهم بیشتر آثار شاپور متعلق به پس از انقلاب است و اینکه جریان کاریکلماتور پس از انقلاب شکل گرفته است مقاله رویکرد تبیینی و تشریحی پیدا کرد که به خاطر دلایل یاد شده کاملا طبیعی است. منابع الف) کتابها - احمدی، بابک: ساختار و تاویل متن، نشر مرکز، چ7، تهران، 1384 - اسدی پور، بیژن: طنز خانگی، انتشارات مروارید، تهران، 1357 - اکسیر ، اکبر: بفرمایید بنشینید صندلی عزیز، انتشارات مروارید ، چ3 ، تهران، 1389 - اکسیر ، اکبر: پسته لال سکوت دندان شکن است ، انتشارات مروارید ، چ3، تهران، 1388 - اکسیر ، اکبر: زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، انتشارات ابتکار نو ، چ5 ، تهران، 1388 - اکسیر ، اکبر: ملخ های حاصلخیز، انتشارات مروارید ، چ1 ، تهران 1389 - امیرگل، محمد علی: صندلی ها از همه مودب تر می نشینند: نشر سپیدرود، چ2، رشت، 1388 - بویس، مری/ گرشویچ، ایلیر : ادبیات دوران ایران باستان، مترجم:یدالله منصوری، انتشارات فروهر، چ1، تهران 1377 - جوادی، حسن : تاریخ طنز در ادبیات فارسی، انتشارات کاروان، چ1، 1384 - جوکار، اسماعیل: حلوای عروسی، انتشارات کاوشگر،چ1، تهران، 1386 - حسینی، حسن: بیدل، سپهری و سبک هندی، سروش(انتشارات صدا وسیما) ، تهران 1376 - حسینی، حسن : براده ها ، انتشارت سروش ، تهران 1365 - حسینی، حسن: نوشداروی طرح ژنریک، سوره مهر، تهران، چ3، 1385 - رابرتسون، کانی: نشان پنجم حماقت، مترجم: حسین یعقوبی، انتشارات جامعه‌ی ایرانیان، چ1، تهران، 1379 - شاپور، پرویز: كاریكلماتور‌ ۱ ، انتشارات نمونه، تهران، ۱۳۵۰ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۲ ، انتشارات بامداد، تهران، ۱۳۵۴ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۳ ، با گردباد می‌رقصم، انتشارت مروارید، تهران، ۱۳۵۴ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۴ ، همه به ملاقات آیینه می‌رویم، انتشارت مروارید، تهران، ۱۳۵٦ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۵ ، انتشارات پرستش، تهران، ۱۳٦٦ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ٦ ، انتشارات مروارید، تهران، ۱۳۷٦ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۷ ، به نگاهم خوش آمدی، انتشارات گل‌آقا، تهران، ۱۳۷۸ - شاپور، پرویز: كاریكلماتور ۸ ، پایین آمدن درخت از گربه، انتشارات مروارید ، تهران، ۱۳۸۲ - شاپور، پرویز: قلبم را با قلبت میزان می کنم، انتشارات مروارید، چ3، تهران ،1386 - شتابی‌وش، فاطمه: ترافیك در كوچه ی علی‌چپ، نشر آوای كلار، چ1، تهران، ۱۳۸۵ - شفیعی کدکنی، محمد‌رضا: موسیقی شعر، انتشارات آگاه، چ7، تهران 1381 - شمیسا، سیروس: انواع ادبی، نشر میترا، چ4، تهران، 1389 - شمیسا، سیروس: نقد ادبی، انتشارات فردوس، تهران، 1378 - شمیسا، سیروس: نگاهی تازه به بدیع،نشر میترا، چ3، تهران، 1386 - صادقی زرینی، عباس: هر طور که بخوانید، انتشارات شاملو، چ2، مشهد، 1389 - غفاری، احمد: اسکناس متقلب، نشر روجین ، چ1، بابلسر،1381 - فرج الهی، مهدی: کاریکاتور کلمات ، انتشارات شکروی،چ1، تهران،1383 - فرج الهی، مهدی: نانوا هم جوش شیرین می‌زند بیچاره فرهاد، انتشارات مروارید، چ1،تهران،1390 - فضیلت، محمود: آرایه های ادبی در زبان فارسی، انتشارات دانشگاه رازی، کرمانشاه 1371 - قریشی، ملیحه: کمی شوخی کمی جدی بخوانیم، ،نشر روزگار،چ1، تهران، 1385 - گلکار، عباس: ماه نگران زمین است، انتشارات نگیما، چ2، تهران، 1385 - گل هاشم، سهراب: گاهگاهی زندگی شوخی نیست، نشر افراز، چ1، تهران، 1386 - گل هاشم، سهراب: چند قدم مانده به حرف حساب-گاه گاهی زندگی شوخی نیست 2- ، نشر افراز، چ1، تهران، 1389 - لعل بهادر، ابوالفضل: نشر اکاذیب، انتشارات امید مهر، چ1، سبزوار،1387 - لعل بهادر، ابوالفضل: سنجاق قفلی، انتشارات امید مهر ، سبزوار، 1383 - لعل بهادر، ابوالفضل: سکوت کلمات، انتشارات امید مهر، سبزوار ،1385 - لعل بهادر، ابوالفضل: به پنجره چشمم خوش آمدی، نشر ابن یمین، سبزوار ،1382 - مبشری ،کیومرث: پرواز بر باد، انتشارت کلینی، چ1،تهران،1371 - نیکدست، حوریه: طنز آب رفته لبخنده‌ی مدرنیته، انتشارات پیوند نو،چ1، تهران، 1384 - نیکدست، حوریه: فراتر از طنز (کاریکلماتور نوین، کاریکاتور واژه‌ها)، انتشارات پیوند نو، چ1، تهران 1378 - واعظ کاشفی سبزواری، حسین: بدایع ‌الافکار فی صنایع الاشعار، نشر مرکز، تهران، 1372 - هاشمی، مسعود: فرهنگ جامع ضرب‌المثلهای ایران و جهان، انتشارات فرهنگ جامع، چ1، تهران ، 1385 - هیرمندی، رضی: فرهنگ گفته های طنز آمیز، انتشارات فرهنگ معاصر، چ3 ، تهران، 1386 ب) نشریات و مقالات - اكسیر،اكبر: « نیم نگاهی به مجموعه طرح وكاریكلماتور«ماه نگران زمین است»»،روزنامه‌ی اطلاعات، شماره 24314،مهر 1387 - تسنیم جهرمی،فاطمه/طالبیان، یحیی: « ویژگیهای زبان طنز و مطایبه درکاریکلماتورها(با تکیه برکاریکلماتورهای پرویز شاپور)»،نشریه‌ی فنون ادبی دانشگاه اصفهان،شماره 1، 1388 - درویش، علی: «دوباره باید شد(صفحه‌ی کاریکلماتور)»، ماهنامه موفقیت، شماره‌های 187، 196، 204 - رستمی، اردشیر: «پرجمعیت ترین قلب دنیا »، دو هفته نامه تندیس، شماره‌ی 157، مرداد 1388 - شاپور،پرویز: «مصاحبه با پرویز شاپور»، سالنامه‌ی گل آقا، 1383 - شاپور،پرویز: «کاریکلماتور»، خوشه، شماره‌ی 21، خرداد 1346 - فرج الهی، مهدی: «دو هزار شکل گربه»، مصاحبه با منوچهر احترامی، ماهنامه‌ی خردنامه همشهری، شماره40، اسفند 1388 ج)منابع اینترنتی - کارور، ریموند: تعریف داستانک، http://www.hozehonari.com/Default.aspx?page=7584

خیزش جمعیت دیانت اسلامی تبریز ضد سیاست‌های فرهنگی رضاشاه

محرم قلی‌زاده یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تاریخ ایران معاصر، شکل‌گیری و فعالیت گسترده جریان‌های برآمده از بطن جامعه در عرصه سیاسی و اجتماعی است. اغلب این جریان‌ها به صف آرایی نیروهای مردمی در مقابل حاکمیت سیاسیِ متهم به فساد و ستمگری یا نیروهای خارجی متجاوز و کارشکن منجر می‌گردید. نکته شایان توجه آنکه احساسات و باورهای مذهبی مشترک در تحریک عموم «ستمدیدگان» ضد «ستمگر» از مهم‌ترین نیروهای انگیزشی بوده است. در واقع تقریباً در اغلب قیام‌ها و اعتراض‌های مردمی ایران معاصر، انگیزه دفاع از موجودیت اسلام و نیز مطرح شدن شعارهای شیعی دیده می‌شود؛ تا جایی که بیان دیگر خواسته‌ها با هدف و انگیزه مذهبی توأم می‌گشت. تشکل مردمی موسوم به جمعیت دیانت اسلامی در اوایل قرن چهارده شمسی در تبریز شکل گرفت. توجه به این نکته که تأسیس محفل مذکور با تغییر سلطنت همزمان است، ضروری به نظر می‌رسد، زیرا روی کار آمدن خاندان پهلوی، موجب ایجاد تغییر در عرصه‌های مختلف جامعه، از جمله عرصه فرهنگی گردید. از این لحاظ وجود ارتباط میان تغییرات فرهنگی اعمال شده در جامعه ایران از سوی حکومت و تأسیس جمعیت دیانت اسلامی، چندان بعید به نظر نمی‌رسد. واکاوی این مسئله، موضوع مقاله حاضر را شکل می‌دهد. تحقیق حاضر از نوع پژوهش‌های بنیادین بوده و در آن از روش توصیفی – تحلیلی پیروی شده است. لازم به توضیح است که منابع در خصوص موضوع مورد بحث، اطلاع چندانی ارائه نمی‌دهند؛ بنابراین مطالب نشریه تذکرات دیانتی که بحث‌ها و سخنرانی‌های رئیس جمعیت دیانت اسلامی در آن نشر یافته است، در تحلیل موضع‌گیری و عملکرد آن تشکل، اهمیت بسزایی دارد. گذشته از آن، کتاب خاطرات محمد عبدخدایی نیز در خصوص حیات سیاسی شخصیت مذکور، حاوی برخی اطلاعات جالب است. جمعیت دیانت اسلامی غلامحسین عبدخدایی یا شیخ غلامحسین آقا تبریزی معروف به « غلامحسین ترک» که تحصیلات حوزوی را در تبریز و نجف گذرانده بود، بعد از پیروزی انقلاب مشروطه به تبریز بازگشت و بنا به قول فرزندش، محمد مهدی عبدخدایی، در این زمان به مبارزه ضد خیانت‌های بهائی‌ها و بابی‌ها نسبت به اسلام، برخاست(عبدخدایی، 1379: 29)همچنین هم‌زمان با رسوخ عقاید مارکسیستی و کمونیستی از قفقاز به تبریز، غلامحسین به برگزاری جلسات تفسیر قرآن برای جوانان روی آورد.( عبدخدایی، 1379: 27) وی در سال 1343 قمری اقدام به تأسیس جمعیت دیانتی کرد تا مردم تبریز را در مقابل تبلیغات سوء عوامل بیگانه و روشنفکران غرب زده، قدرتمند سازد. شیخ مذکور، عصرهای جمعه در کوچه مجتهد تبریز، جلسات معارف و عقاید اسلامی را برای اعضای جمعیت دیانت اسلامی و دیگر اقشار مردم برگزار می‌کرد (تذکرات دیانتی، 1345: 1) اطلاعات چندانی راجع به ابعاد فعالیت جمعیت مورد بحث، تا سال 1305 ش. موجود نیست. در یک تعریف کلی، می‌توان این‌گونه تلقی نمود که جمعیت دیانت اسلامی، تشکلی مذهبی بود که از گرد هم آمدن عده‌ای از افراد عادی و پایبند به شعایر دینی، تحت قیادت عالم دینی شکل گرفته بود و عمده فعالیت آن به حفظ ارزش‌های دینی و خنثی‌سازی تهاجمات فرهنگی آن دوره، معطوف می‌گشت. از سال 1305ش. سخنرانی‌های غلامحسین تبریزی، از سوی اعضای تشکل دیانت اسلامی تحریر و در نشریه تذکرات دیانتی که به صورت ویژه به همین کار اختصاص یافته بود، به چاپ ‌رسید.[2]مطالعه این نشریه در شناخت سمت و سوی فعالیت تشکل مذکور، اهمیت زیادی دارد. البته اسناد، حاکی از آن است که فشار سیستم سانسور موجب می‌شد دست اندرکاران نشریه در نقل و تحریر سخنان غلامحسین، با محدودیت مواجه باشند(بصیرت منش، 1376: 399). همان‌گونه که در ادامه مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت، آفت‌های فرهنگی دوره رضاشاه، از چند بعد هنجارهای اخلاقی اجتماعی و فردی و همین‌طور اعتقادات مذهبی، جامعه را تهدید می‌کرد. برخی از این ناهنجاری‌ها با سیاست‌ها و برنامه‌های فرهنگی حکومت وقت ارتباط داشت و صورت اجرایی آن محسوب می‌شد. اما بخش دیگری از تهدیدهای فرهنگی، از جمله تبلیغات مسیونرهای مسیحی، تنها با حمایت تلویحی و غیر رسمی حکومت همراه بود. سخنرانی‌های شیخ غلامحسین در راستای خنثی‌سازی اثرات جریان‌های فرهنگی مهاجم، بخش مهم فعالیت‌های مبارزاتی جمعیت دیانت اسلامی را شکل می‌دهد. گذشته از آن با توجه به اهمیت نشریات ادواری در حیات فکری جامعه آن دوره، مبارزه مطبوعاتی نیز مورد توجه جمعیت قرار گرفت. شواهد حاکی از آن است که نسخه‌های نشریه تذکرات دیانتی در شهرهای مختلف کشور[3] و حتی در صورت اعتماد به عبارت «در سایر ولایات داخله و خارجه» مندرج در صفحه نخست تمام شماره‌ها (پیوست 1)، در سرزمین‌های همسایه پخش می‌شد؛ البته تنها در آخرین شماره نشریه، نمایندگی‌های فروش در ولایات داخلی و خارجی معرفی شده است که در این میان نام شهرهای بمبئی و نجف اشرف نیز به چشم می‌خورد(تذکرات دیانتی، 1307: ش 49 و 50، 11)؛ بنابراین می‌بایست حوزه جغرافیایی فعالیت انجمن دیانت اسلامی را فرامرزی تصور کرد. بالاخره اینکه مؤسس جمعیت دیانت اسلامی، هم‌زمان با انتشار نشریه، میان مردم شهر به بحث و مناظره با مبلغان مسیحی و حامیان جریان‌های فرهنگی جدید می‌پرداخت. کنار آن، همگامی تشکل مذکور با قیام عمومی ضد سیاست‌های فرهنگی حکومت در 1307ش،کنار فعالیت مطبوعاتی اقدام عملی، بعد دیگری از فعالت دیانت اسلامی را شکل می‌دهد. مشی مبارزاتی غلامحسین و جمعیت تحت قیادت[4] وی، به شدت تحسین و حمایت علمای شیعه در قم و نجف را بر انگیخته بود. نامه‌های حمایت آمیز محمد حسین آل کاشف الغطاء (تذکرات دیانتی، 1345: ش 8، 8؛ تذکرات دیانتی، 1346: ش 20 ، ص8) (پیوست 2) و شیخ عبدالکریم حائری (تذکرات دیانتی، 1346: ش23، 9) با این مضمون، در دست است. همین‌طور، آیت‌الله حاج آقا حسین قمی ـ که مرجعیت آن روز را به عهده داشت ـ با خوشحالی زیادی در یکی از درس‌های خود به طلاب توصیه کرد تا تذکرات دیانتی را مطالعه کنند(عبدخدایی، 1379: 29). انتخاب زبان ساده و همه فهم در بیان و تحریر مسائل کلامی یا نقد مسائل فرهنگی در نشریه مذکور، نشان دهنده این واقعیت است که جمعیت دیانت اسلامی تنویر افکار عمومی، به ویژه آگاه‌سازی اقشار بی‌سواد یا کم سواد جامعه را به عنوان مهم‌ترین هدف خویش برگزیده بود. ثبات قیمت نشریه در طول سال‌های 1305 -1307 ش. نیز مویّد همین مدعاست. از آنجایی که جمعیت مورد بحث از اقشار کم درآمد تشکیل می‌شد، به تدریج انتشار نشریه به لحاظ مالی در وضعیت دشواری قرار گرفت. در اغلب شماره‌های منتشر شده در سال 1307ش. مکرراً اخطارهایی خطاب به آن دسته از مشترکین که حق اشتراک خود را نمی‌پرداختند، به چاپ رسیده است. تاریخ آخرین شماره منتشر شده جریده مذکور، اول جمادی الاول 1347قمری (1307ش.) را نشان می‌دهد. البته عدم بضاعت مالی، دلیل توقف انتشار تذکرات دیانتی نیست، بلکه این امر با انحلال جمعیت دیانت اسلامی و غائله اتحاد شکل که در سال مذکور در تبریز به وقوع پیوست، مرتبط است. مبارزه جمعیت دیانت اسلامی، ضد سیاست‌های فرهنگی رضاشاه تا پیش از تأسیس سلطنت پهلوی، برخی جریان‌های روشنفکری و تجدد خواه، با انحراف از فرهنگ مذهبی و بومی و با انتشار جراید و کتب متعدد، به واکاوی ریشه‌های عقب ماندگی ایران و راهکارهای حل این معضل پرداختند. مطالعه چند مورد از جراید مذکور، از جمله مجله ایرانشهر، کاوه، آینده و فرنگستان، بیانگر این واقعیت تاریخی است که سیاستگزاری‌های فرهنگی حکومت پهلوی اول، در واقع صورت قانونی و اجرایی شده تئوری‌هایی است که کاظم‌زاده ایرانشهر، محمود افشار، مشفق کاظمی، سید حسن تقی‌زاده و محمد علی فروغی در این جراید و سایر نشریات مشابه انتشار می‌دادند. مشابه این ایده‌ها از طرف حزب تجدد نیز بیان می‌گشت، تا آنجا که به امور فرهنگی مربوط می‌شد، برنامه این حزب «خواستار جدایی دین از سیاست ...ایجاد تسهیلات آموزشی برای همگان از جمله زنان و ایجاد امکانات برای شکوفایی استعدادها و ترویج زبان فارسی به جای زبان‌های محلی در سراسر کشور» بود. این حزب نقش بسزایی در قدرت‌گیری رضاشاه داشت (آبراهامیان، 1387: 111) و سیاستگزاری‌های فرهنگی رژیم رضا شاهی به طور چشم‌گیری این نظریات را در دستور کار قرار داد. به خصوص که کارگزاران رژیم رضاشاه همچون داور، تیمورتاش، تدین و فروغی، از اعضای حزب تجدد بودند (نبی سلیم، 1388: 88). ساختار سیاسی- نظامی رژیم پهلوی اول، بر محورهای دیکتاتوری، ناسیونالیسم و غرب‏گرایی قرار گرفته بود. زمانی که دیکتاتوری رضا شاه به استبداد مطلق انجامید، تغییر چهره فرهنگی جامعه با توسل به زور را در دستور کار قرار داد و مانع از رشد فرهنگی مردم شد. غرب‏گرایی رژیم و سیاستگزاران فرهنگی آن، در واقع تقلید از برخی ظواهر غرب بود. از همین روی، حکومت رضاشاه سیاست‌های فرهنگی را حول چند محور اصلی تدوین کرد و برنامه‌هایی را برای نهادینه کردن سیاست‌های فرهنگی طراحی نمود. البته در بیشتر موارد، محورها و برنامه‌های فرهنگی، حالت هم پوشانی داشتند و ضمن سیر به سوی هدف اصلی، متضمن نیل به اهداف فرهنگی دیگر نیز بودند، از جمله، همچنان‌که هدف از تبلیغ باستان‌گرایی و ناسیونالیسم، تضعیف اسلام بود، همین هدف، با کشف حجاب یا فعالیت مبلغین مسیحی، بابی یا بهایی نیز دنبال می‌شد. در ادامه به ذکر ماهیت و ابعاد سیاست‌های فرهنگی دوره مورد بحث و نحوه مبارزه جمعیت دیانت اسلامی با آن سیاست‌ها، پرداخته می‌شود. الف) ناسیونالیسم ( باستان‌گرایی، زردشتی گرایی و قومیت گرایی) و سکولاریسم: مهم‌ترین سیاست فرهنگی که حکومت در دوره مورد بحث، به اجرایی نمودن آن پرداخت، ترویج اندیشه ناسیونالیسم بود. البته ناسیونالیسم دولتی در این دوره، فاقد هرگونه محتوای استعمارستیزانه بود و تبلیغات ناسیونالیستی بر خلاف ادعای حکومت، هرگز در نیل به وحدت ملی موفق نبود. رضا شاه از تبلیغ ناسیونالیسم، اهداف مختلفی را دنبال می‌کرد؛ از جمله، باستانگرایی نهفته در دل ناسیونالیسم، تقابل با اسلام و در نتیجه تضعیف قدرت اقشار مذهبی و روحانیان را در پی داشت (بیگدلو، 1380: 281-285؛ هلیدی، 1358: 66). ناسیونالیسم توتالیتر حکومت پهلوی اول که تبدیل به یکی از محورهای اساسی سیاستگزاری‌های این دوره گردید، بر باستان‌گرایی، زردشتی‌گرایی، نژادپرستی ( یا دست‌کم قوم محوری)، اسلام ستیزی و شاه پرستی[5] مبتنی بود. در این میان، سازمان آموزش و پرورش، نقش مهمی در نهادینه کردن ناسیونالیسم دولتی بر عهده داشت.[6] تشکل دیانت اسلامی، در مقابله با ترویج و تبلیغ اندیشه ناسیونالیسم، باستان‌گرایی و زردشتی‌گرایی، تلاش کرد تا تعریف کلاسیک از مفهوم ملیت را – که بر اساس آن عنصر دین و مذهب به جای قومیت، مهم‌ترین شاخصه تمایز ملیتی محسوب می‌شد - احیا نماید: «محکم‌ترینِ تمامی روابط و بهترینِ جمیع عناوین، همانا جامعه دینی است و بس. چه این رابطه‏ یک جاذبه روحی و یک علقه قلبی در کلّیه اهالی تولید و همه را امر به یکانگی و برادری و سراً و علناً مراقب اتحاد خواهد بود، و غیر از این، سایر عناوین، چه وحدت زبان و چه غیر آن، اولاً صوری و بی‏اساس و فی الحقیقه از قبیل موهومات و ثانیاً جذب‏ روحی و علاقه معنوی در آنها نه و ثالثاً دائره‏اش تنگ و محیط آن‏ ضیق است.» (تذکرات دیانتی،1347: ش49 و50، 3 و4) این رویه در کلام شیخ غلامحسین، به تعریف روشن از حکومت مطلوب برای مملکت اسلامی منجر شده است: « دولت و دیانت به منزله روح و جسد، دو امر متلازم می باشند و کسی که لفظاً و صورتاً مملکت خواه باشد، ولی تعظیم شعائر دینیه و حفظ نوامیس الهیه و قواعد اسلامیه و رسومات مذهبیه نداند، لفظش بلامعنی و صورتش بلا روح خواهد بود.»( تذکرات دیانتی،1346: ش33، 7) و در جای دیگر می‌گوید « حفظ شرافت ملّیت، و استقلال قومیّت بدون ترویج دیانت‏ رسمی مملکت محال است و کسی‌که قواعد دینی را رعایت ننمایند، مسلماً حافظ شرافت ملّی نمی‏باشد.» (تذکرات دیانتی،1346: ش34، 11) به نظر می‌رسد روی سخن دیانت اسلامی در عبارات اخیر، با حکومت وقت و برای نقد تبلیغات رضاشاه مبنی بر لزوم جدایی دین از حکومت، بوده است. ملیت‌خواهی یا به عبارت دقیق‌تر، «وطن خواهی» مطرح در تذکرات دیانتی که با اندیشه اتحاد اسلام مترادف می‌شد، حاوی رویکرد اقتصادی بود. بر این اساس، حفظ استقلال اقتصادی در مقابل غرب استعمارگر، پایه و شالوده استقلال ملی و لازمه اصلی وطن‌خواهی معرفی شده است. از این لحاظ، جمعیت دیانت اسلامی، هم در مقابل استعمار اقتصادی و هم در مقابل غربگرایی ایستاده بود. این نکته، به وضوح در محتوای شماره‌های متعددی از ارگان جمعیت مورد بحث، دیده می‌شود. شیخ غلامحسین در بیان رابطه قوی میان استقلال اقتصادی و استقلال سیاسی می‌گوید: «پر واضح است که حفظ وطن با حفظ ثروت و سدّ ابواب فقر و فاقه اهالی و رفع احتیاج از اجانب صورت می‏پذیرد و آن هم با ترویج‏ امتعه و صنایع وطنی موجود خارجی پیدا می‌نماید ... پس باید شخص وطن‏خواه و مملکت دوست، به قدر امکان از استعمال آلات‏ و اسباب خارجه تجنّب ورزیده و در ترویج صنایع وطنی بکوشد، نه‏ اینکه به واسطه مصارف غیر مهمه خویش، چشمه‏های طلا را هر آن و دقیقه به ممالک اجانب ‏ریزان نموده و مملکت را به فلاکت و رزالت دچار و اسم بلامسمّای وطن‏خواهی را به خود بندد و طوق اجنبی‏پرستی را فعلاً [=عملاً] بگردن خود بیندازد» (تذکرات دیانتی،1347: ش45، 2 ). همین وظیفه برای فرد «دین خواه» (تذکرات دیانتی،1347: ش45 ،4)و «مملکت خواه» (تذکرات دیانتی،1347: ش48، 8) نیز مفروض است. در نشریه تذکرات دیانتی به جای استفاده از اصطلاح «وطن پرستی» یا «ملیّت خواهی»، تمایل به استفاده از واژه «وطن خواهی» بیشتر بوده است. در همین رابطه، در نشریه مذکور، گرایش به احکام اسلامی و دوری از تجمل، تجددگرایی، غربگرایی، زردشتی‌گرایی و قومیت‌گرایی به عنوان شاخصه‌های وطن خواهی مطرح می‌شود (تذکرات دیانتی،1346: ش32، 10؛ تذکرات دیانتی،1347: ش45، 4). این مطلب گویای آن است که تشکّل دیانت اسلامی، طرفداران ناسیونالیسم ( قومیت‌گرایی و زردشتی‌گرایی) را همان مروّجان فرهنگ و تمدن غربی و معاندان اسلام، می‌دانست. در سخنرانی‌های غلامحسین، وطن فروشی، طرفداری از کشف حجاب و آزادی زن و گرایش به مصرف کالاهای تجملی غرب، اغلب کنار هم و برای اراده انحرفات گروه واحدی به کار رفته است. از جمله او در شماره 34 می‌گوید:« از چندی قبل، پاره [ای از] اشخاص به ظهور رسیده‏اند که ظاهراً و جسماً اولاد اهل اسلامند، ولی روحاً اولاد اجانب میباشند ... کسی‌که قدر عرض خود را نداند و ترقیات‏ مملکت را به اقتضای شهوت‏پرستی، منوط به کشف حجاب و تبرج زنان گمان‏ نماید، البته حافظ عرض دیگران نخواهد شد و کسی‌که با صورت‏سازی‏ و خودآرائی، ثروت وطن عزیز را به باد فنا می‌دهد، مسلماً غیرت وطن‏ و حس ملّی نخواهد داشت.» (تذکرات دیانتی،1346: ش34: 11) همین رویه در قبال مبلغان زردشتی‌گرایی نیز وجود دارد. (تذکرات دیانتی،1347:ش 49 و 50، 6-8) همان‌گونه که ذکر شد، زردشتی‌گرایی، بخشی از ناسیونالیسم توتالیتر حکومت رضاشاه بود، به طوری که در این دوره، برخی ناسیونالیست‌های باستان‌گرا با انتشار کتب تاریخی، ضمن تکریم و تمجید از دین باستانی ایران، به تخریب چهره تمدن اسلامی و شخصیت پیامبر اسلام روی آورده بودند. جمعیت دیانت اسلامی برای مقابله با تشبهات ایشان، مبلّغان دین زردشتی را افرادی دانست که به نام وطن خواهی و «ایران‌دوستی»، به محو اسلام برخاسته‌اند. در همین رابطه، مقالاتی برای اثبات خرافاتی و جعلی بودن کتب دینی زردشتیان در نشریه تذکرات دیانتی به چاپ رسید (تذکرات دیانتی،1347: ش42، 5-7؛ ش 48، ص4 و 8-9 ). ب) غرب گرایی؛ اتحاد شکل و آزادی زن: رضاخان همه سعی خویش را جهت بسط غرب‌زدگی و نفوذ استعمار بیگانه به کار بست، به طوری که سال‌های قدرت و حکومت وی، در تاریخ گسترش غرب‌زدگی در ایران، مرحله جدیدی محسوب می‏شود.[7] در این دوره، جریان غرب‏زدگی که‏ از زمان مشروطیت آغاز شده بود، به نتیجه طبیعی خود رسید و وابستگی اقتصادی و سیاسی به غرب افزایش یافت.»( مصطفوی،1377: 56) تلاش‌های رژیم در جهت کشف حجاب بانوی ایرانی و نهادینه کردن آن در جامعه، همچنان‌که با استراتژی غرب‌گرایی پیوند می‌یافت، از انگیزه‌های اسلام ستیزانه نیز نشئت می‌گرفت. در این دوره، جنبش اجتماعیِ فرمایشی تحت عنوان «نهضت نسوان» در دستور کار نهادهای فرهنگی قرار گرفت؛ بر اساس آن، رژیم تلاش داشت تا اجرای برنامه‌هایی چون گسترش کمّی تحصیلات بانوان و حضور پررنگ‌تر آنها را در اجتماع در مسیر ترقی کشور نشان دهد. دستور رسمی کشف حجاب در 1314ش. صادر شد، اما شواهد تاریخی بیانگر آن است که تبلیغات مرتبط با این اقدام، حتی پیش از تغییر سلطنت، در جریان بود(صادقی، 1384: 46-47). اجرای قانون متحدالشکل (1307) را می‌توان پیش‌زمینه کشف حجاب برشمرد، زیرا فرم خاصی از پوشش را به کارمندان دولتی زن تحمیل می‌کرد که برگرفته از الگوی غربی بود (پیوست3). همچنین تا سال 1314 در کتب و روزنامه‌‌های متعدد نیز آشکارا مطالبی در راستای تخریب حجاب اسلامی و تشویق به کشف حجاب، از سوی برخی شخصیت‌ها و محافل متجدد به چاپ می‌رسید.[8] بدیهی است در صورتی که حکومت دیکتاتوری وقت اراده می‌کرد، می‌توانست در مقابل چنین جریاناتی مانع ایجاد کند.[9] در زمینه اتحاد لباس، دستوراتی به وزارت داخله صادر شد و ماموران دولتی در شهرستانها به اجرای سیاست استعمال لباس متحدالشکل، به‌ویژه برسرنهادن کلاه پهلوی، موظف نمود. بنا به اسناد نظمیه، این امر از اوایل سال 1306.ش شدت بیشتری پیدا کرد(داود قاسم پور،1384: 49). سیاست «آزادی زن» و افزایش حضور دختران در اجتماع، در سازمان تعلیم و تربیت کشور نیز سهم وسیعی داشت. طبق این سیاست، در حالی که مقرر شده بود که به صورت سالانه به تعداد محصلان دختر افزوده شود، این دختران از سال 1307 ش. مجبور بودند تابع قانون، متحد الشکل گشته (تغییر لباس و کشف حجاب با روایت اسناد، 1378: 75؛ روزنامه تبریز، 26 شهریور 1307) و از سال 1314.ش نیز بدون حجاب در مدرسه و جامعه حضور یابند. از جمله در شهر تبریز، بر اساس اطلاعات منابع، بعد از روی کار آمدن رضاشاه، به ویژه از سال 1308ش. به بعد، تعداد مدارس دخترانه در این شهر به سرعت افزایش یافت. در سال مذکور، تعداد دانش آموزان دختر در شهر مورد بحث، به بیش از دو هزار نفر می‌رسید. (امید، 1332: ج1/204؛ اورجی نیک آبادی، 1385: 19) این تعداد در سال پیش از آن، چیزی حدود 1700 نفر بود که در چهارده مدرسه ابتدایی و متوسطه دولتی و ملّی تحصیل می‌کردند. (امید، 1332: ج1/204) این در حالی است که در سال 1306شمسی در همه آذربایجان، چهارده مدرسه دخترانه (تنها یک مدرسه متوسطه وجود داشت که آن هم در تبریز دایر بود)، با حدود 199 نفر دانش آموز دختر، موجود بود.( امید، 1332: ج1/201؛ روزنامه تبریز، 29مهر 1307: ص4) معضل ترویج «آزادی زن» و افزایش اقبال جامعه نسبت به مدارس خارجی و تحصیل بانوان، یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های جمعیت دیانت اسلامی بوده است. شواهدی، دال بر تلاش شیخ غلامحسین برای تقنیع و تنویر اذهان برخی متجددان از طریق مناظره دیده می‌شود. رفتار برخی از شهروندان که دانسته یا ندانسته از آراء متجددان و مخالفان شعایر دینی پیروی کرده و با آب و تاب فراوان به تبلیغ این اندیشه‌ها روی آورده بودند، غلامحسین را به حرکت واداشت. مقاله «واعتصمو بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» به شرح جزئیات بحث و مناظره شیخ غلامحسین با یکی از افراد فوق که حامی آزادی زن و تعلیم دختران بوده و پایه‌های اعتقادی تشیّع را زیر سؤال می‌برد، اختصاص دارد (تذکرات دیانتی،1347: ش39). البته به غیر از تبلیغ لسانی، وی به تبلیغ عملی نیز معتقد بود و تأثیر آن را به مراتب بیشتر می‌دانست: «دعوت فعلی، ابلغ از دعوت قولی و ترویج فعلی، بهتر از ترویج قولی است.» (تذکرات دیانتی،1347: ش 45، 4) در واقع وی از این طریق تلاش می‌کرد تا بحران فرهنگی جامعه را هرچند با امکانات محدود، به صورت مصلحانه برطرف نماید. در حوزه مبارزه مطبوعاتی نیز، مشاهده می‌شود که در شماره 26 تذکرات دیانتی، مدارس خارجی «سرچشمه مفاسد» قلمداد شده است(تذکرات دیانتی،1346: ش26، 2). مخالفت تشکل مذکور با پدیده تحصیل بانوان و اقبال به مدارس خارجی، تا جایی پیش‌رفت که غلامحسین به استخدام کارمندان زن در ادارات دولتی نیز اعتراض نمود. (تذکرات دیانتی،1346: ش37، 8) این موضع‌گیری در نهایت در سال 1307ش. با قیام عمومی ضد قانون اتحاد شکل، به صورت عملی جلوه‌گر شد. در واقع، مهم‌ترین حرکتی که از سوی جمعیت دیانت اسلامی، به صورت عملی برای مبارزه با اقدامات ضد دینی و ضد فرهنگی حاکمیت وقت به وقوع پیوست، قیام مهر ماه سال 1307ش. است. در سال مذکور، میرزا صادق آقا تبریزی و آقا سیدابوالحسن انگجی، دو روحانی با نفوذ تبریز، ضد قانون اتحاد شکل قیام کردند. البته درباره علت قیام، اقوال مختلفی مطرح است: حسین مکی قیام تبریز را در اعتراض به کشف حجاب می‌داند(مکی 1374: 281) و برخی نیز آن را در اعتراض ضد تغییر کلاه ارزیابی می‌کنند، اما واقع امر آن است که مستندات تاریخی، از ارتباط این قیام با اعتراض به قانون اتحاد شکل، خبر می‌دهند (واحد، 1366، 244)، زیرا اولاً دستور کشف حجاب در سال 1314ش. صادر شد؛ ثانیاً غلامحسین ‌تبریزی، در جریان حادثه مسجد گوهرشاد در مشهد حضور داشت و بنابراین نمی‌توانسته است در جریان کشف حجاب، ضد آن قیام کرده باشد. قبل از قیام عمومی سال 1307ش، برخی از عوامل حکومتی با اعمال شنیع و خلاف عفت‏ عمومی در تبریز، زمینه‏های مساعدی را برای تحریک احساسات عمومی ضد حکومت، به‏ وجود آورده بودند. (امیراحمدی،1373: 266-267) شیخ غلامحسین در خیزش عمومی تبریز، سخنگوی میرزا صادق تبریزی و سیدابوالحسن انگجی بود؛ همچنین به گفته شاهدان عینی، وظیفه بسیار مهم، یعنی گردآوری و به راه انداختن صف‌های تظاهرات را بر عهده داشت: «همان موقع که کلاه‌ها را عوض می‏کردند، در محله ما، محله دوه‏چی( شتربان) مردم به همراه شیخ غلامحسین ترک تبریزی که در محله ما بود، از حیاط سید ابراهیم‏ حرکت کردند، آمدند مدخل بازار دوه‏چی. شیخ غلامحسین بالای سکوی مسجد سید علی آقا (مسجد پدر آیت اللّه سید محمد حجت کوه‏کمره‏ای)سخنرانی کرد» (صدیقی نخجوانی، 1383: 25) ناگفته پیداست که اعضای جمعیت دیانت اسلامی، قائد خویش را در این قیام همراهی کردند. بنابراین سهم تشکل مذکور در تحقق قیام 1307، بسیار پررنگ بوده است. این قیام بعد از چند روز با اعلام حکومت نظامی سرکوب شد و بسیاری از روحانیون و شرکت‌کنندگان در آن دستگیر یا تبعید شدند.[10] ج) آزادی فعالیت مبلغان فرق مختلف، ضد اسلام و تشیع یکی دیگر از ابعاد اسلام ستیزی در دوره رضاشاه، رشد و تبلیغ نیمه آزادانه شبکه‌های بابی و بهائی درون جامعه ایران بود، به طوری که می‌توان این‌گونه ادعا کرد که حکومت وقت، به همکاری غیر رسمی و تلویحی با جریان‌های فوق، روی آورده بود. در همین راستا، رضا شاه کسانی را در مناصب مهم دولتی می‏گماشت که بیگانه یا معارض با بافت‏ مذهبی جامعه بودند. بدین‏سان افراد وابسته به گروه‌های دینی بابی و بهایی در اداره‏ دیوان‏سالاری جذب شدند که به زودی «به قدرت برتر سیاسی و اقتصادی ایران»تبدیل شدند(شهبازی، 1379: 7.) حتی گفته می‌شود آجودان‏ مخصوص ولیعهد، یک سرگرد بهایی به نام اسد اللّه صنیعی بود (فردوست،1370: 56) . به طور کلی، در دوره پهلوی، جنبش بهائیت به یکی از شاخه‌های بسیار با نفوذ در تشکیلات سیاسی دولت و به تبع آن ساختارهای فرهنگی و اقتصادی کشور تبدیل شد. (زاهدانی، 1381: 238) در این دوره، بهائیان تلاش می‌کردند با انجام خدماتی در زمینه‌های مختلف جامعه، پیروانی برای خود بیابند که یک نمونه از این خدمات، آموزش و پرورش بود. شیوه متفاوت تعلیم و تربیت در این مدارس و نیز رعایت نکردن اصول و مقررات آموزشی و پرورشی توسط مربیان بهائی و بابی (روزهای اول و دوم ماه محرم به خاطر تولد علی محمد باب در مدارس جشن می‌گرفتند) برای مردم مسلمان و شیعی ایران بسیار نگران کننده بود (اسناد فعالیت بهائیان در دوره محمد رضا شاه، 1387: 65ـ 64). همچنین در دوره مورد بحث، زمینه برای فعالیت آزادانه مبلغان مسیحی فراهم شد و در تبریز نیز مسیونرهای غربی با تأسیس بیمارستان و انجام خدمات درمانی و آموزشی، تلاش داشتند تا مردم را نسبت به پایه‌های اعتقادی اسلام، بدبین کنند. در حوزه مبارزه مطبوعاتی، علاوه بر بحث کلامی و تاریخی، اطلاع رسانی در خصوص توطئه‌های مسیونرهای مسیحی از نظر جمعیت دیانت اسلامی بسیار مهم بود.( ش3 ص10؛ ش28 ص5-8؛ ش26، 6و11) از جمله، شیخ غلامحسین در رابطه با سیاست تبلیغی میسیونر های مسیحی، از زبان یکی از سران آن گروه، این‌گونه افشاگری کرد: «اهم مسایلی که بر ذمّه مبلغین است...:(1)توزیع کتب مقدسه و نشر آن در بلاد اسلامی. (2) دعوت مسلمانان از طریق طب، زیرا که مسلمانان امروز احتیاج فوق العاده به مریض‌خانه‌های ما دارند. (3) اعمال تهذیبیه از طریق تأسیس مدارس.(4)اعمال نسائیه، زیارت زنان مبلغه منازل مسلمین را.» (تذکرات دیانتی،1347: ش40، ص3) هواداران فرق ضالّه نیز که به ویژه با تأسیس مدارس یا بیمارستان برای جلب قلوب اقشار ناآگاه و بی‌بضاعت برخاسته بودند، با تبلیغات وسیع، اعتقاد عمومی نسبت به دین اسلام و مذهب تشیع را تهدید می‌کردند.[11] در همین چارچوب، فرهنگ مهدویت از دوره ناصرالدین شاه به بعد مورد سوء استفاده بانیان فرق ضالّه بابی و بهائی قرار گرفت، لذا برای مقابله با این شبهه، تذکر و بحث پیرامون علائم ظهور، خصوصیات مهدی موعود و انگیزه‌های مهدی‌های دروغین، حجم بخشی دیگر از مقالات مندرج در تذکرات دیانتی را به خود اختصاص داده است. از جمله در مقاله‌های «ذکر احوال تاریخی مدعیان مهدویت و یا علت العلل ادعاهای کاذبه»( تذکرات دیانتی،1345: ش9، 1-7)، «طلوع آفتاب سعادت در قرون آینده» (تذکرات دیانتی،1346: ش8، 1-5) به این موضوع پرداخته شده است. دغدغه تبلیغات سوء فرقه‌های مذکور، در چند شماره تذکرات دیانتی منعکس شده است. همان‌گونه که ذکر گردید، به ویژه ادعای فرق ضاله بهایی و بابی در خصوص مهدویت، بیش از هر مسئله دیگری حساسیت جمعیت را برانگیخته بود (تذکرات دیانتی،1345: ش 8 ص6؛ ش11، 5-6؛ تذکرات دیانتی، 1346: ش 31، 5- 7؛ ش32، 1-8). رویه افشاگری در نشریه تذکرات دیانتی، در مقابله با عناصر وابسته به فرق ضاله نیز رعایت شده است (تذکرات دیانتی، 1345: ش11 ص8-11؛ تذکرات دیانتی،1346: ش31، 8-10). د) تلاش برای حذف عنصر مذهب از فرهنگ ملی و تحدید قدرت اقشار دینی: رضاخان که قبل از جلوس بر اریکه سلطنت، خود را طرفدار اسلام و رسوم مذهبی نشان می‌داد، در دوره سلطنت، سیاست مذهبی واقعی خود را به اجرا گذاشت. از جمله تلاش نمود تا دست عناصر مذهبی را از امور کشور کوتاه گرداند .در این راه، اقدامات قضایی رژیم رضاشاه، از جمله ایجاد نهاد دادگستری ،جایگزینی قضات تحصیل کرده در غرب به جای روحانیون و نیز تدوین قوانین عرفی یا ترکیبی از فقه اسلامی و قوانین غربی توسط علی اکبر داور و متین دفتری، کوشش داشت تا از راه تدوین قانون‌های مجازات عمومی، طلاق و ازدواج، ثبت اسناد و املاک، مالکیت و… نهاد قضایی را درکنترل دولت قرار دهد(زرنگ، 1381: 360). همچنین کشف حجاب، اصلاحات در ساختار آموزشی، احیاء پیشینه باستانی و بی‌اعتنائی به مذهب، از استیلای فرهنگی و ایدئولوژیکی روحانیت کاست. (کاتم، 1371: 4) در این دوره، وزارت آموزش و پرورش، بسیاری از مدرسه‏های دینی و زمین‏های وقفی را مصادره و تحت اختیار درآورد. در بسیاری‏ از مؤسسات آموزشی، تعالیم دینی را از مواد درسی حذف و به‏ جای آن، کتب درسی و مطالب تازه‏ای جهت القاء ایدئولوژی«شاه و میهن»گنجانده شد.(مصطفوی،1377: 57) علاوه بر موارد فوق، رضاشاه تا حد امکان تلاش کرد تا مراسم و شعائر شیعی از جمله عزاداری امام حسین(ع) را از سنت‌های فرهنگی جامعه حذف کند. در واکنش به بحران فرهنگی و تبلیغات سوء حکومت ضد اسلام، از سوی جمعیت دیانت اسلامی، مقالات متعددی برای دفاع از تشیع و اسلام منتشر شد. اثبات حقانیت و الهی بودن دین اسلام، قرآن کریم و نبوت حضرت محمد(ص) موضوع اصلی مقاله‌های «جمع مراتبی‌که خداوند متعال بر ...» ( تذکرات دیانتی، 1345: ش 1،1-8)، «قرآن مجید منوّر افکار و مصدق پیغمبران...» (تذکرات دیانتی،1345: ش2)، «تقدیس حضرت مسیح منوط به تصدیق نبوت حضرت محمد است» (تذکرات دیانتی،1345: ش4)، «عدم درک حقیقت مستلزم انکار آن نمی‌شود» (تذکرات دیانتی،1346: ش23 : 5)، «عهد عتیق و عهد جدید و حضرت محمد ...» (تذکرات دیانتی،1346: ش32)، «بشارت از طلوع مهر درخشان محمد در کتب پیغمبران گذشته...» (تذکرات دیانتی، 1346: ش 33)، «بشارت طلوع جمال حضرت محمد از انجیل » (تذکرات دیانتی، 1347: ش49 :24 -34) « تقاضای انصاف و حکم وجدان» (تذکرات دیانتی،1347: ش47، 11) شکل می‌دهد. همچنین اثبات حقانیت ائمه شیعه و جایگاه علمی و معنوی ایشان در پرتو فیوضات الهی، محتوای برخی دیگر از مقاله‌ها را شکل می‌‌دهد. توجه نویسنده در این مقالات، بیشتر به بیان عصمت و علم امامان دوازده‌گانه شیعه و بیان تاریخی تضییع حقوق ایشان، معطوف شده است. (تذکرات دیانتی،1345: ش10، 4-11 و ش 16، 4-10؛ تذکرات دیانتی،1346: ش17، 4 و ش18، 11 و ش19، 3-5؛ تذکرات دیانتی،1347: ش49، 19) در واقع تلاش می‌شد تا از این طریق، باور و اعتقاد مردم نسبت به بنیادهای دین اسلام و مذهب تشیع تقویت گردد. شیخ غلامحسین در واکنش به تبلیغات سوء رژیم برای حذف عزاداری امام حسین(ع) فرهنگ ملی، که عمدتاً با برجسته کردن برخی رفتارهای عزاداران مانند قمه زنی دنبال می‌شد، مقاله‌های «حق حضرت حسین(ع) در ذمه جمیع افراد اسلامیان»، «حق‏شناسی نور دو جهان بر همه افراد بشر لازم است»( تذکرات دیانتی،1347: ش41 ) و« اشتراک در سوگواری اولین مجاهد غیور اسلامی از روی صداقت و حقیقت سبب اتحاد اسلامیان است» را به قلم آورد (تذکرات دیانتی،1347: ش42). او این‌گونه اظهار داشت که «تعزیه‏داری حضرت سیّد الشهدا - علیه السلام‏- بنفسه دارای بسی محسنات و جامع فواید و نتایج خیلی مهمه و بزرگ‏ است. هر خللی که هست، از ما است؛ در آن ابداً عیبی نیست. فلذا بالنسبه به آن امر مقدّس به نظر حقارت نگریستن و به افعال ناشایست‏ مردم، بی‏بصیرت به اساس این امر مهم توهین و تحقیر نمودن، دور از انصاف و خارج از وظیفه انسانیت است.» (تذکرات دیانتی،1347: ش 41، 11) بنا به گفته عبد خدایی، هنگامی پدر او طی سخنرانی عمومی، قمه زنی را تقبیح کرد و این موضع وی مورد سوء استفاده مسئولین حکومتی، از جمله استاندار آذربایجان، علی منصور قرارگرفت، غلامحسین به بحث با استاندار پرداخت و او را قانع نمود که بحث قمه‌زنی ارتباطی با لزوم عزاداری واقعی برای شهدای کربلا ندارد(عبدخدایی، 1379: 32). غلامحسین تنها عامل حفظ وحدت ملی را پای‌بندی به احکام و رسوم دینی و دفاع از موجودیت اسلام و تشیع می‌داند: «اتحاد بدون جامعه روحی و صمیمیت قلبی امکان‏پذیر نیست و آن هم بدون التزام و اعتقاد به دین‏ و آئین صورت‏پذیر نمی‏شود ... مملکت‏خواهی و وطن‏دوستی به ترویج‏ دیانت رسمی آن مملکت می‌باشد.» (تذکرات دیانتی،1347: ش42، 5 و 7) طبق این نظر، علت عقب ماندگی و ضعف سیاسی و اقتصادی مسلمانان و ایرانیان، روی‌گردانی از احکام اسلامی بوده است :« از آن زمانی‌که [مسلمانان] تبعیت به هواء و هوس کرده، دستورهای مقدّسه حضرت فخر کائنات [حضرت محمد(ص)] را پشت سر انداخته، سهل است که به آنها عمل ننموده‏، از کردارهای زشت اجتناب هم نورزیده و به اخلاق منافقین(که خیانت‏ و نادرستی و غش‏ و دغل و تدلیس و تلبیس و سایر خصال ناپسندیده باشد) متصف گشتند، ابواب رزالت و سفالت به روی آنان مفتوح و روز به روز زبون‏تر و ذلیل‏تر شدند. پس عمده علّت بدبختی امروزی ما، ترک‏ اوامر مقدّسه قرآنی و حضرت رسالت پناهی(ص) است.» (تذکرات دیانتی،1347: ش 49 و 50، 16 ). نتیجه در پی پیروزی انقلاب مشروطه و حصول آزادی مطبوعات، زمینه برای نشر و جولان اندیشه‌های متنوع در سطح جامعه ایران فراهم شد. در نتیجه بسیاری از جریان‌های فکری که اغلب حاوی رویکرد فرهنگی نیز می­شدند، به تبلیغ مرام‌های متفاوت و حتی متناقض با فرهنگ بومی و مذهبی، به تأثیرگذاری بر ذهنیت افراد جامعه روی آوردند. شرایط فوق که احتمال ظهور نیمه‌آزادانه برخی ناهنجاری‌های اجتماعی و فرهنگی از جمله بدحجابی را فراهم می‌نمود، با روی کار آمدن دیکتاتوری رضاشاه تشدید شد. تا حدی که در دهه نخست سده چهارده شمسی، بی بند و باری اخلاقی و اجتماعی در جامعه رواج یافته بود و «وضعیت بحرانی» بر حیات فرهنگی جامعه تطبیق می‌نمود. در چنین شرایطی، غلامحسین تبریزی برای دفاع از فرهنگ بومی و مذهبی، جمعیت دیانت اسلامی را تشکیل داد. در دو سال نخست از فعالیت تشکل مذکور (1303-1305 ش./ 1343 -1345قمری)، ترتیب جلسات موعظه و تفسیر قرآن و آشنایی با دین اسلام، در دستور کار قرار داشت. در فاصله سال‌های 1305-1307ش. نیز مبارزه مطبوعاتی، موجب توسعه حوزه عملکرد تشکل گردید. در این دوره نیز تشکل از رویارویی مستقیم با حکومت پروا داشت؛ حتی در نقد اندیشه ناسیونالیسم، به بعد شاه‌پرستی آن اشاره‌‌ای نمی‌شد. بنابراین، جمعیت دیانت اسلامی با توجه به شرایط فکری و سیاسی جامعه، ابتدا در یک دوره چهار ساله در مسیر آماده سازی اذهان عمومی، به انتقاد از وضعیت فرهنگی جامعه سیر نمود و ضمن آن، نیروهای مردمی را به اتحاد برای تغییر شرایط «بحرانی» مهیا ساخت؛ سپس این نیروها را در قالب قیام و اعتراض عمومی ضد سیاست‌های فرهنگی حکومت رضاشاه، وارد نبرد فرهنگی کرد. به طور کلی، جمعیت دیانت اسلامی، با انتشار نشریه تذکرات دیانتی، در مقابل چند جریان و طیف فرهنگی معاند ایستاده بود که اغلب در مقابله با فرهنگ ملی جامعه ایران، اتحاد کلام داشتند. این جریان‌ها را می‌توان این‌گونه دسته‌بندی کرد: ناسیونالیست‌ها، باستان‌گرایان، زردشتی‌گرایان، غرب‌گرایان، تجددخواهان سکولار، مسیونرهای مسیحی، شبکه‌های دینی بابی و بهائی. تمام این جریان‌ها ساخته و پرداخته سیاست‌های فرهنگی حکومت نبود، اما همه آنها مورد حمایت دولت رضاشاه قرار داشت. روی آوردن به مباحث کلامی تخصصی برای رّد ادعاهای مسیحیان در خصوص اسلام و تشیع و تلاش برای اثبات حقانیت قرآن مجید، دین اسلام و نبوّت پیامبر اکرم(ص) از طریق مباحث دینی مفصل، نشان از آن دارد که گردانندگان تذکرات دیانتی، در علوم دینی خبره بوده‌اند. در مقابل، در مواجهه با جریان‌های فرهنگی معاند غیر دینی (ملی‌گرایی و غربگرایی، تجددگرایی) اکتفا به عبارات عام و آمیخته به لحن منصحانه و پدرانه، بدون بحث مفصل، از اندک بودن آگاهی شیخ غلامحسین و دیگر اعضا، از آراء و مکاتب سیاسی عصر خبر می‌دهد. عملکرد مبارزاتی بنیان‌گذار تشکل دیانت اسلامی، بیانگر این واقعیت است که وی در مسیر مبارزه فرهنگی و مدنی، از فرهنگ اصیل شیعه بهره جسته بود. تأکید غلامحسین تبریزی بر راهنمایی و تنویر اذهان مسلمانان در قبال شبهات دینی بیگانگان و دیکتاتوری فرهنگی حکومت، با توسل به اصل امر به معروف و نهی از منکر لسانی و فعلی و نیز پافشاری او به مبارزه ضد حکومت جور، مؤید این مطلب است. در حقیقت، زمانی که بیشتر علما بعد از جریانات سیاسی انقلاب مشروطه، گوشه انزوا گزیده بودند، شیخ غلامحسین، به عنوان عالم دینی طراز دوم در شهر تبریز، بانی نهضت مردمی اعتراضی گردید و برای مقابله با سیاست‌های فرهنگی حکومت، به فعالیت فرهنگی و سیاسی دست زد. منابع و ماخذ 1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، مرکز، 1387. 2. اردهالی، محمد،« لا شرف اعلی من الاسلام: وظایف مسلمین در روز جمعه»، مجله آئین اسلام، 17آذر، ش 38، 1323. 3. اسناد فعالیت بهائیان در دوره محمد رضا شاه، تدوین ثریا شهسواری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387. 4. امید، حسین، تاریخ فرهنگ آذربایجان، 2جلد، تبریز، اداره فرهنگ آذربایجان اورجی نیک آبادی، 1332. 5. امیراحمدی، احمد، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری‏نژاد، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ‏ معاصر ایران، 1373. 6. اورجی نیک آبادی، فاطمه،« مدرسه‌های دخترانه تبریز»، زمانه، س 5، ش 47، شهریور 1385. 7. بصیرت‏منش، حمید، علما و رژیم رضا شاه، تهران، نشر عروج، 1376. 8. بیگدلو، رضا، باستانگرایی در تاریخ معاصر ایران، تهران، مرکز، 1380. 9. تذکرات دیانتی، 1345- 1347قمری. 10. تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378. 11. توکلی طرقی، محمد، «تجدد اختراعی، تمدن عاریتی و انقلاب روحانی»، مجله ایران نامه، بهار و تابستان، شش78 و79، 1381، ص195-236. 12. توکلی، فائزه،«پیامدهای اقتصادی کشف حجاب و رکود بازار منطقه اصفهان (با تکیه بر نقش فروشندگان دوره گرد یهودی)»، فصلنامه علمی – پژوهشی تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهرا، س19، ش4 (پیاپی81)، زمستان، 1388، ص 42-60. 13. رشید یاسمی، غلامرضا، تاریخ ایران سال پنجم و ششم ابتدایی، تهران، چاپخانه شرکت مطبوعات، 1317. فلسفی، نصرالله و علی اصغر شمیم، تاریخ مفصل ایران و تاریخ عمومی برای سال چهارم دبیرستانها (مطابق آخرین برنامه وزارت فرهنگ)، تهران، وزارت فرهنگ، 1318. 14. رمزی، میرزا سید حسن، تاریخ مقدماتی ایران، تهران، چاپ کتابخانه علمیه اسلامیه، 1307. 15. روزنامه تبریز، 29مهر 1307. 16. روزنامه تبریز، ش 26، 25 شهریور 1307 ش. 17. زاهد زاهدانی، سید سعید، بهاییت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. 18. زرنگ، محمد، تحول نظام قضائی در ایران، ج 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. 19. شهبازی، عبداللّه، زرسالاران یهودی و پارسی،استعمار بریتانیا و ایران،ج 3 (آریستوکراسی و غرب جدید)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1379. 20. صادقی،فاطمه، جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران (دوره پهلوی اول)، تهران، قصیده سرا، 1384. 21. صدیقی نخجوانی، رضا،«تغییر لباس و قیام مردم تبریز»، مقدمه و حواشی رحیم نیکبخت، مطالعات تاریخی، ش 4، پاییز، 1383، ص 172 -219. 22. صوفی آبادی، فاطمه،«کشف حجاب؛ تمدن بیگانه یا اسلام ستیزی شاهانه »، نشریه پانزده خرداد، ش14، زمستان، 1386، ص 224-268. 23. طلعت تبریزی، اسد الله، دیوان اشعار، بی جا، بی نا، 1324. 24. عبدخدای، محمد مهدی، خاطرات، تدوین سید مهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379. 25. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 1،تهران،انتشارات اطلاعات،چ سوم، 1375. 26. فیوضات، سید ابراهیم، دولت در عصر پهلوی، تهران، چابخش، 1375. 27. قاسم پور، داود، «غائله متحدالشکل کردن لباس»، زمانه، س4، ش40، دیماه، 1384، ص49 -52. 28. قویم، امیر علی خان، تاریخ سوم و چهارم ابتدایی، تهران: مطبعه ترقی، 1307. 29. کاتم، ریچارد، ناسیونالیزم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، تهران، گفتار، 1371. 30. مصطفوی، پروین،« روشنفکری و روحانیت در چالش با پدیده غربزدگی»، دانشگاه اسلامی، ش7، زمستان، 1377، ص49-70. 31. مکی، حسین، تاریخ بیست ‌ساله ایران، تهران، علمی، ج6، 1374. 32. نبی سلیم، محمد «برخی جریان‌های دگراندیش در عصر پهلوی»، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ، س2، ش6،86-117، 1388. 33. واحد، سینا، واقعه مسجد گوهرشاد، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1366. 34. هلیدی، فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آئین، تهران، امیر کبیر، 1358. [1]. محرم قلی‌زاده؛ کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی. [2]. مجله تذکرات دیانتی به صورت دوهفته نامه منتشر می‌شد. این نشریه اغلب در یازده صفحه (صفحه نخست حاوی اطلاعات نشر و ویژه برقراری ارتباط با مشترکان بود و معمولاً شماره گذاری نمی‌شد) به قطع خشتی و با چاپ سربی در مطبعه سعادت تبریز، طبع شده است. محل اداره آن کوچه مجتهد، جمعیت دیانت اسلامی بوده و وجه اشتراک سالیانه آن در تبریز پنج قران و سایر ولایات داخلی شش قران و در خارج از کشور هفت قران تعیین شده بود. [3]. از جمله، شهرهای مشهد و قم (عبدخدایی، 1379: 29 و 33) رشت، زنجان، زاهدان (تذکرات دیانتی، 1347: ش 49 و 50: ص11) و کرمانشاه (تذکرات دیانتی، 1347: ش 45، 6) را می‌توان برشمرد. [4]. نویسندگان نشریه تذکرات دیانتی او را با عنوان «قائد اعظم» معرفی کرده‌اند. [5]. در این دوره هر جا سخن از ایران دوستی و یا تفاخر به شاهان و سلسله‌های باستان پیش می‌آمد، لاجرم پایان سخن با شاه پرستی و تکریم جایگاه سلطنت به پایان می‌رسید (فیوضات، 1375 : 52 – 55). در واقع به صورت آگاهانه، تلاش می‌شد تا رضا شاه را به تاریخ باستان ایران پیوند زده و او را با شاهان باستانی مقایسه کنند. [6]. می‌توان با بررسی کتاب های درسی تاریخ، که طی شانزده سال سلطنت رضاشاه تألیف و تدریس می‌شدند، به ابعاد شکل‌دهی سیاست‌های حکومت به محتوای متون درسی تاریخ، پی برد. مطالعه متون درسیِ مورد بحث، بیانگر آن است که در این متون، وقایع تاریخی ایران، حول چند محور و هدف عمده، مورد بهره‌برداری قرار گرفته است: الف- تشویق و تقویت حس ملی‌گرایی (قویم،1307: 3،31، 34 و51؛ رشیدیاسمی،1317: 75-122،119-136؛ فلسفی، 1318: 143)؛ ب- تبلیغ باستان‌گرایی افراطی و زردشتی‌گرایی (قویم،1307: 34؛ رشیدیاسمی، 1315: 27،33 و36؛ فلسفی، 1318: 143)؛ ج- ترویج شاه‌پرستی، و تمجید و تکریم مبالغه‌آمیز از حکومت رضاشاه(رشید یاسمی، 1317: 156 و160؛ رمزی، 1307: 4-7 و 38-43؛ فلسفی، 1318: 143 و133) د) آریا ستایی و ترویج نژادگرایی (فلسفی،1318: 49و 57؛ رشدیاسمی، 1315، 27 ؛ قویم، 1307: 6). [7]. در خصوص پیشینه‌های تاریخی اصلاحات غربگرایانه و دین ستیزانه رضاشاه. ن.ک: ( توکلی طرقی، 1381: 195-236) [8]. به عنوان نمونه، طلعت تبریزی در 1305ش. ابیات زیر را برای حمایت از کشف حجاب سرود. « نمی‌گویند کاین زن‌های مستور * میان چادر و روبند و چاقچور / ز آزادی چرا بی‌بهره باشند * چرا اسباب ضحک و سخره باشند به جز ایران کجا مرسوم باشد * که زن از حق خود محروم باشد/ تالستوی هم گر بدی چاقچور پوش * نمی‌ماندیش عقل و دانش و هوش/ که می‌گوید که عفت در حجاب است * حجاب ار نیست، کار زن [...] است » (طلعت تبریزی، 1324: 206). [9]. برای مطالعه در خصوص مظاهر کشف حجاب غیر رسمی در ایران، تا قبل از 1314ش. ن.ک: (فاطمه صوفی آبادی :246-250) [10]. شیخ غلامحسین، مخفیانه به نجف اشرف‏ عزمیت نمود، ولی همواره تحت مراقبت و کنترل کنسولگری ایران بود. پس از چند سال مجدداً مخفیانه به ایران بازگشت و در شهر مشهد اقامت گزید. او که در قیام مسجد نیز گوهرشاد حضور داشت، پس از سرگوبی قیام متواری شد و به دهات اطراف مشهد رفت. (بصیرت‏منش ،1376: 400- 401) گفته می‌شود غلامحسین در مشهد، امامت نماز جمعه را در دوره محمد رضاپهلوی بر عهده داشت( اردهالی، 1323: 3) برای مطالعه در خصوص ماهیت و جزئیات قیام مردم تبریز ضد اتحاد شکل در 1307ش. و میزان نقش شیخ غلامحسین در آن، ن.ک: ( صدیقی نخجوانی، 1383؛ بصیرت منش، 1376: 389-406) [11]. همچنین در خصوص ارتقای سطح کیفی و کمی زندگی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی یهودیان در دوره رضاشاه و حمایت حکومت از ایشان، ن.ک: (توکلی، 1388: 45-46 ) منبع:سایت کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

جریان‌شناسی سقوط پهلوی

سید مصطفی تقوی چکیده: در خلال سال‌های 40 تا 57 گروه‌ها و سازمان‌های بسیاری در عرصه سیاسی ایران ظاهر شدند که مدعی رهبری مبارزات بودند و مشی سیاسی یا نظامی خویش را راهی صحیح و اصولی می‌دانستند. بعضی از این گروه‌ها همچون نهضت آزادی و جبهه ملی مبارزه در چارچوب قانون اساسی (یعنی پذیرش نظام شاهنشاهی) را هدف قرار داده بودند و برخی دیگر که مشی مسلحانه را به عنوان تنها راه براندازی رژیم پهلوی در پیش گرفته بودند، در عمل در برابر ساواک شکست خوردند و از دور مبارزات خارج شدند. در چنین معرکه غریبی که هیچ امیدی به سرنگونی رژیم پهلوی نمی‌رفت، امام خمینی رهبری مبارزه را با شعار سرنگونی شاه و نظام شاهی و برقراری حکومت اسلامی به دست گرفت و در مدت کوتاهی توانست طومار این رژیم را در هم بپیچد. مقاله حاضر نقش گروه‌ها، احزاب و سازمان‌های مارکسیستی، التقاطی و ملی‌مذهبی را در دوران تبعید امام خمینی وا می‌کاود. نظام دوقطبی حاکم بر ساختار بین‌المللی در دو دهه 1960 و 1970 کشورهای جهان سوم را میان سردمداران دو بلوک شرق و غرب تقسیم کرده، آرایش ژئوپلتیکی خاصی برای جهان ترسیم کرده بودند که در آن پازل، کشورها فقط در چهارچوب استراتژی و منافع تعریف شده یکی از دو ابرقدرت در برابر ابرقدرت دیگر معنا و هویت پیدا می‌کردند. در چنین وضعیتی، ایران در دوره پهلوی دوم به عنوان ژاندارم غرب در منطقه، یکی از حکومت‌هایی بود که در چهارچوب استراتژی و منافع جهانی ایالات متحده آمریکا هویت می‌یافت و ایفای نقش می‌نمود. از این رو به رغم خدشه‌هایی که بر مشروعیت سیاسی محمدرضا شاه در پی رخدادهایی مانند کودتای 28 مرداد 1332 و قیام 15 خرداد 1342 و عملکرد مستبدانه‌اش وارد شده بود، او همچنان مورد حمایت همه‌جانبه دولت آمریکا قرار داشت. بدین ترتیب، اقتدار این گونه حکومت‌ها ریشه در وابستگی آنها به قدرت‌های خارجی داشت و تابعی از شرایط حاکم بر روابط ابرقدرت‌ها بود. بنابراین،‌ حتی هنگامی که قدرت‌های بزرگ دنیا، سیاست تنش‌زدایی را برای ثبات جهان تحت سلطه خود در پیش گرفتند، این وضعیت به دولت‌های اقماری، مانند رژیم پهلوی نیز تسری می‌یافت و بر ثبات موقعیت آنها می‌افزود. از این رو در سال‌های پایانی عمر حکومت پهلوی دوم، شاهد روابط مناسبی میان دولت‌های قدرتمند بلوک شرق، مانند شوروی و چین، با ایران بودیم. با چنین پشتوانه بین‌المللی، در دهه 1350 حکومت پهلوی توانست بحران‌های عمده را پشت سر بگذارد. مخالفان داخلی خود را به شیوه‌های گوناگون سرکوب کرده، بی‌اثر و بی‌خطر سازد. قدرتمندترین ارتش و مخوف‌ترین سازمان امنیت منطقه را در اختیار بگیرد، ثروت ناشی از چند برابر شدن قیمت نفت را نیز به دست آورد و در اوج ثبات سیاسی و اقتدار اقتصادی، برنامه مدرنیزاسیون مورد نظر خود را پی گرفته، وعده تمدن بزرگ را به جامعه بدهد. موقعیت رژیم به گونه‌ای مستحکم به نظر ‌می رسید که نه تنها مردم عادی و حتی نخبگان سیاسی، بلکه مهم‌ترین دستگاه‌های اطلاعاتی جهان، مانند CIA و موساد، در آستانه انقلاب اسلامی، ایران را حتی در وضعیت قبل از انقلاب هم نمی‌دانستند. با این همه در سال‌های 56 و 57 مجموعه‌ای ‌از حوادث منجر به انقلاب فراگیر مردمی شد و حکومت پهلوی را سرنگون ساخت و مهم‌تر از آن، بساط نظام شاهنشاهی را در ایران برچید.(1) درباره این رخداد بزرگ، پژوهشگران مباحث فراوانی را در خارج و داخل از کشور مطرح کردند و در آنها به طور مستقیم و غیرمستقیم به بررسی نقش و تاثیر افراد و احزاب و طبقات و مکاتب مختلف در سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی پرداختند. پرسش اصلی مقاله حاضر این است که آیا سقوط سلسله پهلوی و تغییر نظام شاهنشاهی، مطالبه گروه‌های سیاسی و گروه‌های مختلف اجتماعی بوده، رهبر صرفا سخن‌گوی این مطالبه بود یا این که او طراح و مبتکر طرح سقوط حکومت پهلوی و تغییر نظام سلطنتی شمرده می‌شود و مردم و احزاب مختلف را به سوی این هدف رهنمون می‌ساخت؟ احزاب و جریان‌های سیاسی ابتدا به بررسی اجمالی نقش احزاب و افراد تاثیرگذار بر بینش و کنش جامعه پرداخته به تاثیر آنها در تحولات سال‌های 57 1356 و پیروزی انقلاب اسلامی اشاره می‌کنیم. اما قبل از آن لازم به یادآوری است که هدف از روشن‌کردن میزان تاثیر احزاب و افراد در مقطع تاریخی مورد بحث هیچ‌گونه داوری ارزشی درباره عملکرد آنها و همچنین نادیده گرفتن فعالیت‌های آنها در مبارزه با حکومت پهلوی نیست، بلکه تنها بدین‌منظور است که سطح و سقف مطالبات و فعالیت‌ آنها را روشن کرده و در پرتو آن، میزان تاثیر آنها در روند تحولاتی که به سقوط سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی و استقرار جمهوری اسلامی انجامید، روشن گردد. به همین علت به تحلیل گسترده پیشینه عملی و مبانی نظری آنها نپرداخته فقط مواضع آنها را در سال‌های 56 و 57 مورد توجه قرار داده‌ایم. همچنین در بررسی مواضع آنها در دوره مورد بحث، از منابعی که مشتمل بر تحلیل و ارزیابی و داوری بوده کمتر استفاده شده،‌ بر منابع سندی که واقع نماتر به نظر می‌رسیدند. تکیه شده است. 1. جبهه ملی در 27 شهریور 1356، پس از پیروزی جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سه تن از رهبران جبهه ملی با تکیه بر شعار حقوق بشر و طرح فضای باز سیاسی از سوی شاه در نامه سرگشاده‌ای به شاه، ضمن برشمردن مسائل و مشکلات کشور، اظهار داشتند که تنها راه رهایی از بحران، «ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت؛ احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات،‌ آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسوول اداره مملکت بداند.»2 در 22 آذر 1356 یکی دیگر از افراد وابسته به تشکیلات یاد شده اظهار کرد: ما برنامه نداریم و اگر روزی دستگاه به ما اجازه فعالیت بدهد ما نمی‌دانیم چه کار باید بکنیم و حتی اگر آمریکا هم به ما کمک کند باز نمی‌دانیم در صورت اجازه دولت چه اقدام و چه عملیاتی داشته باشیم. در بین افراد اختلافات زیادی وجود دارد و از طرف دیگر زندگی سیاسی آنها به پایان رسیده و وحدت عقیده ندارند.3‌در 22 بهمن 1356 اعضای کمیته اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران درباره اعلامیه امام خمینی که قانون اساسی را برای مبارزه با رژیم سلطنت و سرنگونی آن کافی نمی‌دانست به بحث و گفتگو نشستند، همه افراد به اتفاق آراء گفتند راه ما همان راه قانون اساسی است.4 در این جلسه که در آستانه مراسم سراسری چهلم شهدای 19 دی 1356 قم برگزار شده بود، شرکت‌کنندگان در جلسه موافقت کردند که اگر روحانیون شروع کردند ما هم همکاری خواهیم کرد. 2. نهضت آزادی گروه دیگری که در مقطع تاریخی مورد بحث، از بازیگران صحنه سیاست ایران بود و اشاره به مواضع آن ضروری می‌نماید، نهضت آزادی است. این تشکل با جبهه ملی تفاوت‌هایی داشت. یکی از مهمترین این تفاوت‌ها، رویکرد مذهبی نهضت آزادی و اعتقاد و تقید رهبران آن نسبت به این مطلب، در چارچوب بینش و دریافتشان از مذهب بود. از این رو نهضت آزادی نسبت به جبهه ملی از نفوذ و اعتبار بیشتری در محافل سیاسی و دانشگاهی برخوردار بود. این تشکل از بدو تاسیس در سال 1340 تا 1357 همواره در مسیر مبارزه با حکومت پهلوی قرار داشت، اما مبارزه‌ای پارلمانتاریستی و در محدوده قانون اساسی مشروطیت. یکی از پیامدهای این رویکرد، پذیرش و رضایت نسبت به بقای رژیم پهلوی بود به گونه‌ای که شاه سلطنت بکند و نه حکومت. این راهبرد بر همه مواضع نهضت آزادی در عرصه سیاست ایران به‌ویژه در تحولات سال‌های 56 و 57 از قبیل استقبال از مواضع دولت شریف‌امامی با شعار آشتی ملی و یا استقبال از طرح شاه برای انتصاب یکی از رجال ملی به نخست‌وزیری، حاکم بود. از سیاست یاد شده به «سیاست گام به گام» تعبیر شد که نهضت آزادی خود آن را تاکتیک سنگر به سنگر می‌نامید. 5 در مجموع، براساس این راهبرد، نهضت آزادی در مقطع تاریخی مورد بحث به حذف سلطنت و نظام سلطنتی باور نداشت و نزدیک به همان ایامی که دکتر سنجابی برای رایزنی با امام خمینی(ره)‌ به پاریس رفته بود، مهندس مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی نیز در 30 مهر 57 برای متقاعد ساختن رهبری انقلاب عازم فرانسه شد. بازرگان در چند مورد به گفتگوی خود با رهبر انقلاب در پاریس اشاره دارد و از جمله در مصاحبه با اوریانافالاچی می‌گوید: .. اولین برخورد ما هنگامی رخ داد که من برای ملاقات او به پاریس رفتم تا برای سرکوب ساختن رژیم به مطالعه استراتژی صحیح بپردازم. معلوم است که من معتقد به سیستم گام به گام بودم. یعنی سیستم تدریجی ... به او گفتم بیایید قدرت را با گام‌های کوچک به سمت خود انتقال دهیم. نخست مدرسه، سپس مطبوعات، بعد قوه قضایی، بعد اقتصاد و ارتش، وگرنه گرفتار هرج و مرج و شاید هم گرفتار یک مستبد دیگری شویم. امام خمینی درست برعکس آن را می‌گفت. در آن هنگام تقریبا مشاجره لفظی بین ما رخ داد. ولی او بسیار مطمئن به نظر می‌رسید که حق با اوست و پیروز خواهد شد. ایمان او به قدری شدید و به قدری شکست‌ناپذیر بود که من تسلیم شدم و گفتم باشد ریسک می‌کنیم. انقلاب می‌کنیم.6 آیت‌الله شهید دکتر بهشتی در این باره گفته است: «سه ماه قبل از انقلاب، همین آقای مهندس بازرگان در پاریس آمده بود که امام را قانع کند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد، مبارزه تا همین‌جا ختم شود و ایشان (امام)‌ تشریف بیاورند. امام هم بعد از دیدار گفته بودند که این طور نمی‌شود. اگر می‌خواهی با من دیدار دوم داشته باشی، باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی. اگر اعلامیه دادید می‌توانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الا نه... و چون آقای بازرگان آنجا اعلامیه ندادند... دیدار دوم هم با امام نداشتند.7‌ البته در آن شرایط، نهضت آزادی و مهندس بازرگان نیز چاره‌ای جز پذیرش موضع رهبر انقلاب نداشتند و مهندس بازرگان صدور اعلامیه در این باره را موکول به بازگشت به ایران و رایزنی با دیگر اعضای نهضت کرد. بدین ترتیب، سرانجام نهضت آزادی در 14 آبان 57. در اعلامیه‌ای زیر عنوان:‌«آیا وقت آن نرسیده است که نظام حاکم، واقع‌بین باشد.» رسما موضع رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت حذف سلسله پهلوی و نظام سلطنتی را پذیرفته، آن را اعلام کردند. 8 3. کانون نویسندگان تشکل دیگری که صبغه فرهنگی بیشتری را از خود بروز می‌داد، تحت عنوان «کانون نویسندگان ایران» فعالیت می‌کرد. این کانون از سال 1347 به تدریج شکل گرفته بود و بخش عمده‌ای از جریان روشنفکری را در بر می‌گرفت. این تشکل از شخصیت‌های علمی فرهنگی متعددی با گرایش‌های فکری ایدئولوژیک متنوع و متفاوت مارکسیستی، مذهبی، سکولار، ناسیونالیست و مستقل تشکیل شده بود. اینان نیز در اعلام مواضع سیاسی خود بر اجرای قانون اساسی تاکید داشته 9 با تایید و امضای اعلامیه‌هایی بر اجرای تجزیه‌ناپذیر اصول قانون اساسی ایران تاکید می‌ورزیدند.(10) روشن است که در آن فضای سیاسی، تاکید یاد شده متضمن حفظ سلطان، سلطنت و نظام سلطنتی بود. 4. جریان مارکسیستی بخش دیگری از جریان‌های ضد حکومت پهلوی، جریان مارکسیستی بود. مهم‌ترین تشکل این جریان حزب توده به شمار می‌رفت که پس از کودتای 28 مرداد 1332 عملا مضمحل شده رهبران سیاسی آن از کشور خارج گردیده بودند و در کشورهای اروپای شرقی زندگی می‌کردند. بنابراین، حزب توده عملا در صحنه سیاست ایران پس از سال 1332 تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی حضور نداشت و در صورت حضور نیز به دلیل دارا بودن ایدئولوژی مارکسیستی و تنفر عمومی جامعه ایرانی از این ایدئولوژی و همچنین اشتهار حزب یاد شده به وابستگی مزدورانه به همسایه شمالی (شوروی)‌، امکان هیچ‌گونه تاثیرگذاری در جهت‌گیری جامعه ایران، بویژه در مقطع تاریخی مورد بحث را نداشت. از آنجا که این موضوع از بدیهیات تاریخ معاصر ایران است از شرح آن صرف‌نظر می‌کنیم. اصولا جریان مارکسیستی در تاریخ معاصر ایران آثار ویرانگر فراوانی داشته که شرح و تحلیل آنها بیرون از هدف این نوشته است ولی برای نمونه ذکر آن خالی از فایده نیست که وجود آنها نه تنها عامل شتابزای مبارزه نبود بلکه به عنوان دستاویزی از سوی حکومت پهلوی برای بدنام کردن و سرکوب مبارزان اصیل و راستین مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت. تشکل‌های دیگری نیز در جریان مارکسیستی فعالیت می‌کردند که از نظر کمی و کیفی حائز اهمیت نبوده و به دلیل عدم تاثیرگذاری در روند تحولات جامعه از ذکر و شرح مواضع آنها خودداری می‌کنیم. تنها اشاره مختصری به سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران مفید به نظر می‌رسد. سازمان مذکور که در سال 1350 رسما تاسیس شد و مشی مسلحانه را برای مبارزه با حکومت در پیش گرفت، به دلیل ماهیت ایدئولوژیک، نداشتن پیوند و پایگاه در میان توده‌های مردم و معدود و محدود بودن تعدد نفراتشان، امکان مبارزه موثر با حکومت را پیدا نکردند. در سال 1355 حدود 65 نفر از اعضای آن که 90 درصد آن تشکل را شامل می‌شد، به وسیله پلیس از بین رفتند و سازمان یاد شده عملا متلاشی شد، به گونه‌ای که آن سال را سال مرگ سازمان می‌دانند. در پی این واقعه، بقایای اعضای غیرموثر سازمان از مبارزه مسلحانه دست کشیده به مبارزه سیاسی روی آوردند و برخی از آنان نیز به خارج از کشور رفتند. (11) بدین ترتیب، جریان چپ، اگرچه به سرنگونی حکومت پهلوی باور داشت و مقید به قانون اساسی مشروطیت نبود، اما در حوادث سال‌های 135657 هم تاثیرگذار نبود. 5 . سازمان مجاهدین خلق تشکل دیگری که به عنوان یکی از فعالان عرصه سیاست مقطع مورد بحث در خور توجه است، سازمان مجاهدین خلق است. این تشکل که از آغاز تاسیس در سال 1344 مشی مسلحانه را در مبارزه با رژیم برگزید، از جمله تشکل‌هایی بود که به سرنگونی حکومت پهلوی می‌اندیشید و مقید به قانون اساسی مشروطیت نبود. سازمان مجاهدین خلق به دلیل صبغه اسلامی بنیان‌گذاران آن در ابتدا از سوی برخی از علما و طبقات جامعه مورد حمایت قرار گرفت ولی پس از تحولات ایدئولوژیک و تغییراتی که در کادر سازمان به وجود آمد نه تنها حمایت علما و جامعه را از دست داد بلکه گرفتار آشفتگی سازمانی و تصفیه‌های خونین درون‌گروهی و دریافت ضربه‌های پی در پی از سوی ساواک شد و عملا در سال‌های 54 و 1355 چنان به بن‌بست رسید که «تئوری رکود» را تدوین و تبیین می‌کرد.(12) ساواک بیشتر از هر کس دیگری از این انحطاط سازمان آگاهی داشت و در مقطع تاریخی مورد بحث، دیگر از ناحیه این سازمان، خطری احساس نمی‌کرد.(13) 6.مواضع و راهبرد امام خمینی(ره)‌ بنابر آنچه که درباره مواضع احزاب و سازمان‌ها و نقش آنها در حوادث سال‌های 1356و 57 به اختصار گفته شد، روشن گردید که از مجموعه جریان‌های یاد شده، برخی مانند جریان‌های چپ و سازمان‌های چریکی به تغییر رژیم سیاسی باور داشتند اما بنا به علل مختلف، اعتبار اجتماعی و توانایی آن را نداشتند. برخی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی و طیفی از روشنفکران اصولا به سقوط سلسله پهلوی و تغییر نظام شاهنشاهی نمی‌اندیشیدند. اینان در چارچوب مبارزه‌ای پارلمانتاریستی به رفورم نظام موجود و تغییر آن از سلطنت استبدادی به سلطنت مشروطه و سهیم شدن در قدرت از طریق انتخابات قانع بوده و همین را به عنوان غایت مطالبات خود، پی می‌گرفتند. بدین ترتیب، بنا بر سیمایی که از آرایش سیاسی مجموعه جریان‌های حاضر در صحنه سیاست ایران در دوره یاد شده ترسیم شد، می‌بایست سیر تحولات به تحقق مطالبات در محدوده قانون اساسی مشروطیت می‌انجامید. حال آن که تحولات یاد شده به انقلابی بنیادین، حذف سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی و تاسیس نظامی نوین به نام جمهوری اسلامی منجر شد. پرسش اصلی مقاله حاضر این است که چرا چنین شد؟ و چه عاملی ورای عوامل یاد شده، مسیر حوادث را به سوی انقلابی تمام عیار رهنمون گردید؟ داده‌های تاریخی، پاسخ به پرسش بالا را در مواضع امام خمینی(ره)‌ می‌یابند. مواضع ایشان از سال 1340 به بعد، مهم‌ترین عامل حرکت عمومی جامعه بر ضد حکومت پهلوی بود که در اعتراض به نگارش مقاله اهانت‌آمیز روزنامه اطلاعات مورخ 17 دی 1356 با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» نسبت به ایشان، صورت گرفت. از این مقطع، تعیین‌کننده مسیر حوادث و سرنوشت جامعه، در مرتبه اول موضع و در مرتبه بعد حسن تدبیر و ویژگی‌های شخصیتی وی بود. موضع اصلی امام(ره)‌ که او را از دیگران متمایز می‌سازد تاکید بر ضرورت سرنگونی سلسله پهلوی، تغییر نظام شاهنشاهی و تاسیس جمهوری اسلامی بود. چنین موضعی اختصاصی از نخستین سخنان ایشان در آغاز مقطع مورد بحث یعنی سخنان ایراد شده در نجف به مناسبت کشتار 19 دی 1356 قم14 تا 22 بهمن 1357 استوار ماند. اما عظمت او تنها در اتخاذ این تصمیم عظیم و تعیین راهبرد بزرگ یاد شده به عنوان هدف و سطح مطالبات جامعه نبود، بلکه تجلی تدبیر و هوشیاری و ژرف‌اندیشی و جامع‌نگری و دوراندیشی و قاطعیت و شجاعت و دیگر ویژگی‌های شخصیتی او، در هدایت جامعه و اقناع نخبگان سیاسی و خنثی کردن دسیسه‌های حکومت پهلوی و حامیان بین‌المللی او، بخش دیگری از قدرت رهبری و هنر مدیریت او را به نمایش می‌گذاشت. تغییر دولت‌ها و طرح شعارهای جذاب و فریبنده از سوی آنها برای ادای مطالبات جامعه، رعب و وحشت ناشی از سرکوبی و کشتار مردم، قول اجرای کامل قانون اساسی و به کار بستن ده‌ها تاکتیک متنوع برای تهدید یا تطمیع جامعه و نخبگان آن، گاهی چنان امر را مشتبه می‌ساخت که نخبگان جامعه هم در عزمشان برای پیمودن راه دشوار انقلاب دچار تزلزل و تردید می‌شدند. در سطور قبل به مسافرت برخی از رهبران گروه‌های سیاسی به پاریس برای گفتگو با رهبر انقلاب و قانع کردن ایشان به نوعی سازش با حکومت، اشاره شد. اما او پس از آن گفتگوها در یکی از بیانات خود اظهار کرد: «این شاه این‌قدر خیانت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست... اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی و... به مردم بخواهد این را بگوید بیایید با هم خوب سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده و... استغفار کرده. خوب بیاید ببخشید، این [شخص] را مردم خائن می‌دانند... در هر صورت مسیر همین است. غیر از این هر کس فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کس غیر از این فکر کند، خائن به اسلام است.15‌ و در سخن دیگری بیان می‌دارد:«ما این مراتبی که اصلش که عبارت از رفتن این آدم [شاه] و به هم خوردن این سلسله و...کوتاه کردن دست اینها، اینها همه‌شان جزء مقاصد است. منتهی مقصد اصلی عبارت از این است که یک حکومت عدلی، یک حکومت اسلامی عدلی، مبتنی بر قواعد اسلامی حاصل بشود، آن مقصد اعلای ماست.»(16) شرح و تبیین تدابیر امام خمینی(ره)‌ برای عبور از بحران‌ها و موانع، و خنثی کردن تاکتیک‌های حکومت پهلوی و حامیان جهانی او، و منسجم کردن ملت و نخبگان برای رسیدن به این هدف اعلا در 22 بهمن 1357 و پس از آن، از حوصله این نوشته بیرون است و دست‌کم، نیازمند مطالعه دوره بیست جلدی صحیفه نور است. سخن آخر این که چرا امام خمینی(ره)‌ در سیر مبارزات خود به این نتیجه رسید که باید سلسله پهلوی و نظام شاهنشاهی از صحنه تاریخ ایران حذف شود و جمهوری اسلامی تاسیس گردد؟ در این باره به اختصار می‌توان گفت که از مجموعه سخنان ایشان، حتی قبل از سال‌های 1340، روشن می‌شود که او به عنوان فقیهی که پاسداشت دین را یگانه رسالت حیات خود می‌دانست، در سال‌های 1340 که پس از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی مسوولیت مرجعیت را نیز بر دوش داشت، اسلام را در معرض هجوم استعمار جدید می‌دید و دولت پهلوی را در آن مقطع تاریخی مجری اهداف استعمار تشخیص می‌داد. بدون تردید، اگر دولت پهلوی از منظر او تنها یک دولت مستبد و نالایق اما مستقل می‌بود، در برخورد با آن شاید راهبرد دیگری را در پیش می‌گرفت. اما به دلیل خطری که او از سوی استعمار و حکومت پهلوی برای اسلام احساس می‌کرد، در مبارزه با دولت پهلوی اهل هیچ‌گونه سازشی نبود و طرح سرنگونی آن و استقرار جمهوری اسلامی را به عنوان هدف والا و غیرقابل گذشت انقلاب مطرح کرده، همه احزاب و طبقات جامعه را بدین سوی رهنمون شد. این تشخیص جهان آگاهانه و زمان شناسانه بود که با ایمان و شجاعت همراه شد و به اتخاذ آن مواضع و تدابیر انجامید و انقلابی عظیم را به وجود آورد. شکست ‌سیاسی‌کارتر سقوط شاه در ایران برای جیمی کارتر رئیس‌جمهوری وقت آمریکا شکست بزرگی به حساب می‌آمد به طوری که زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در این مورد می‌گوید: سقوط شاه، مصیبتی بزرگ برای رئیس‌جمهور آمریکا بود، این واقعه نتایج سیاسی موافقتنامه کمپ‌دیوید (قرارداد صلح مصر و اسرائیل)‌ را خنثی کرد و کوشش‌های او را در عادی ساختن روابط چین و آمریکا بی‌اثر ساخت و به شخصیت سیاسی پرزیدنت کارتر به عنوان یک رهبر جهانی در اواسط اولین دوره ریاست جمهوری او لطمه بزرگی وارد کرد و سرانجام به گروگان گرفته شدن آمریکایی‌ها، موجبات شکست سیاسی او را فراهم نمود. (ص492) تعیین سرنوشت رئیس‌جمهور آمریکا در ایران از سوی دیگر اهمیت انقلاب ایران تا حدی بود که کلیه مسائل سیاسی آمریکا را تحت‌الشعاع قرار داد. به نحوی که کارتر پس از شکست در مبارزات انتخاباتی دور دوم ریاست جمهوری خود در خاطراتش می‌گوید: این نکته بسیار جالب توجه است که سرنوشت یک رئیس‌جمهوری در مبارزات سخت انتخاباتی با رقیب آمریکایی‌اش نه در میشیگان یا پنسیلوانیا و یا در نیویورک، بلکه در ایران تعیین می‌شود. (ص493) غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، جلد دوم. پی‌نوشت‌ها: 1. لدین، مایکل و لوییس، ویلیام، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی (گیلانی)، تهران، نشر ناشر، 1363، ص 168. 2. جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379، ص 263. 3. همان، ص 252 4. همان، ص 259 5 . سلطانی، مجتبی خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367، ص 105. 6 . بادامچیان، اسدالله، بررسی تحلیلی نهضت آزادی ایران، تهران، اندیشه ناب، 1384، ص 28. 7. همان، ص 29. 8 . خط سازش، پیشین، ص 107. 9. کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382، ص 478. 10 صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، اسناد نهضت آزادی ایران، تهران، نهضت آزادی ایران، 1362، ص‌ص 62 61. 11. علوی، سید محمدصادق، بررسی مشی چریکی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1379، ص 79. 12. سازمان مجاهدین خلق: پیدایش تا فرجام (13441384)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1384 1385، ص 296. 13. برای آگاهی کامل از مجموعه مسائل مربوط به آغاز و انجام این سازمان، مطالعه مجموعه سه‌جلدی زیر بسیار سودمند است: سازمان مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام (13441384)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌‌های سیاسی، 13851384، دوره 3 جلدی. 14. صحیفه نور، پیشین، ص 2 به بعد. 15. صحیفه نور، تهران وزارت ارشاد اسلامی، 1361، صص 2324. 16. همان، ص 116. پنجشنبه 17 بهمن 1387 برگرفته از: یاد ایام 1387 بهمن شماره 45 منبع:پرتال جامع علوم انسانی

از رکن دوم تا ساواک: خاطرات سرلشکر حسن علوی‌کیا

مجیـد رهبـانی تصویر: شعبان جعفری در کودتای بیست و هشت مرداد فضای نامحدود وِب مجالی فراخ و همگانی فراهم ساخته تا هرکس هرچه می‌خواهد بگوید و بنویسد. اما در میان انبوه حرّافی‌های اغلب بی‌مقدار، به شمار نه چندان کمی از شرح‌حال‌نویسی و خاطرات‌گوییِ کسانی بر می‌خوریم که هر یک به مناسبتی و در موردی ـ از سیاست و قضاء و اقتصاد گرفته تا فرهنگ و هنر و ورزش... ـ در دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران تأثیرگذار بوده‌اند. این زندگینامه‌ها و خاطرات صورت‌های متفاوتی دارند. برخی در چارچوب طرح‌های «تاریخ شفاهی» بیان شده‌اند و به صورت متن، صدا و یا هردو در دسترس‌اند. برخی سرگذشت‌های خودنوشته‌اند. شماری هم در قالب داستان یا با نام مستعار، گوشه‌ای از تجارب زندگی خود را ثبت کرده‌اند. طبیعی است که در برابر این مطالب، همانند خاطرات چاپ شده رجال سیاسی و ... باید احتیاط را از دست نداد: هر ادعایی را درست ندانست مگر آن‌که در منابع معتبر تأیید آن‌ یافته شود؛ و به هر پرده‌پوشی و حاشا‌کردنی توجه داشت که گویای بسیاری چیزهاست. البته در این گونه مطالب هم اغلب افراد خود را در «مرکز عالم» می‌بینند و ادعاهای گزاف می‌کنند که بر خواننده اهل فن مخفی نمی‌ماند. اما به رغم همه ایرادها، وجود همین مطالب پراکنده هم بسیار مغتنم است، و اگر ابزارهای ارتباطی امروز نبود، اکثر آن‌ها هرگز در دسترس قرار نمی‌گرفت و بخشی از تاریخ آشکار نمی‌شد.از این پس می‌کوشیم در هر شماره نکات جالب و مهم یکی از این سرگذشت‌ها و خاطرات را به اجمال و در یک مقاله به نظر خوانندگان برسانیم. همین‌جا یادآور ‌شویم که در تقدم و تأخر کسان و معرفی‌ سرگذشت‌ها ترتیب و منظور خاصی در بین نیست. حسن علوی‌کیا به سال 1291 در همدان به دنیا آمد. دوره ابتدایی و متوسطه را در همدان و اصفهان و مدرسه سن‌لویی تهران گذراند. در 1311 وارد دانشکده افسری و در 1313 با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد. او لیسانس حقوق داشت و در اوایل دولت دکتر محمد مصدق ریاست شعبه تجسس رکن دوم ستاد ارتش را عهده‌دار بود. به ظنّ ارتباط با دربار و ... از این سمت برکنار شد و سرهنگ حسینقلی سررشته جانشین وی شد. در شماری از منابع نام علوی‌کیا جزء افسران مرتبط با کودتای 28 مرداد آمده است. در سال 1335 با درجه سرتیپی از ارتش به ساواک پیوست و معاون امنیت داخلی تیمور بختیار، اولین رئیس ساواک شد. در دوره ریاست تیمسار حسن پاکروان تا قائم مقامی ساواک ارتقاء یافت و در همین سمت بود که به دستور شاه از ایران رانده شد و به عنوان رئیس ساواک اروپا به آلمان اعزام گردید. وی پس از ماجرای تظاهرات دانشجویان ایرانی و آلمانی در برلین غربی علیه سفر شاه به آلمان از کار برکنار و در 1346 بازنشسته شد. با سرلشکر حسن علوی‌کیا دو گفت‌و‌گو، هر دو در مارس 1983 و در شهر پاریس انجام شده است. در یکی، پرسشگر حبیب لاجوری، مدیر طرح تاریخ شفاهی دانشگاه‌‌ هاروارد است و در دیگری، دکتر اکبر اعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران. گفت‌وگوی دوم در چارچوب برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران انجام شده است. این دو گفت‌و‌گو از نظر موضوع و محتوای بحث‌‌ها شباهت بسیاری دارند. ولی گفت‌وگوی دوم مفصل‌تر است، به دوران کودکی علوی‌کیا و زندگی شخصی او نیز می‌پردازد و در مواردی، پرسشگر موشکافی و ریزبینی بیشتری از خود نشان داده است. تأکید گفت‌و‌گوی نخست بیشتر بر سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، چگونگی تأسیس و عملکرد آن است. در گفت‌و‌گوی دوم، به پیشینه نظامی علوی‌کیا در سال‌های پیش از تشکیل ساواک هم پرداخته شده است و به‌ویژه پرسشگر به ماجراهای کشف شبکه مخفی حزب توده ایران و سازمان نظامیان آن علاقه نشان داده است. این معرفی سعی دارد به اجمال نکات با اهمیت و جالب هر دو گفت‌و‌گو را عرضه کند. از دوران کودکی و تحصیل در دبیرستان و دانشکده افسری که بگذریم، نخستین سمت مهم علوی‌کیا، ریاست دایره تجسس رکن دوم ستاد ارتش در فاصله سال‌های 1328 تا 1330 است. وی در این سمت به طور مستقیم درگیر مسائل اطلاعاتی و امنیتی شد. در دومین کابینه دکتر مصدق و هنگامی که محمود بهارمست ریاست ستاد ارتش را داشت، از این سمت بر کنار و به عنوان رئیس دادگاه تجدید نظر نظامی به تبریز اعزام شد. ظاهراً دکتر مصدق اعتقاد داشت که علوی‌کیا روابطی با انگلیسی‌ها دارد. جانشین وی، سرهنگ حسینقلی سررشته بود . علوی‌کیا در فردای کودتا ( روز 29 مرداد 32) به تهران فراخوانده شد و معاونت رکن دوم ستاد ارتش را عهده‌دار گردید. رئیس جدید رکن دو، تیمسار حسن پاکروان بود که پیش از کودتا، در مقام وابسته نظامی سفارت ایران، در پاکستان به سر می‌برد. علوی‌کیا درباره پیشینه فعالیت‌های اطلاعاتی و امنیتی در ایران توضیحاتی می‌دهد. در زمان رضاشاه فعالیت‌های اطلاعات، ضد اطلاعات و ضدجاسوسی منحصراً در شهربانی انجام می‌شده است. پس از شهریور 20، علاوه بر شهربانی، رکن دوم ارتش و ژاندارمری هم به کارهای ضداطلاعات و ضدجاسوسی پرداختند. در بین این سه ارگان، رکن دو (با دوایر مختلفی که تشکیل داده بود: دایره اطلاعات داخلی، دایره ضدجاسوسی و...) فعالیت مؤثری داشت. تا پیش از 28 مرداد 1332 برای هر یک از احزاب سیاسی فعال کشور مانند حزب توده ایران، جبهه ملّی ایران، سومکا و... پرونده‌هایی در رکن دو تشکیل شده بود. وی همچنین از دو د‌سته‌بندی شبه‌اطلاعاتی و غیررسمی در آن سال‌ها نام می‌برد: گروه موسوم به «کوک» که سپهبد حاجعلی‌کیا تشکیل داده بود و فعالیت‌اش در آغاز بیشتر در حوزه شمال ایران و به‌ویژه مازندران متمرکز بود. هدف‌ این گروه جمع‌آوری اطلاعات و مقابله با فعالیت‌های روس‌ها و عوامل متحدان داخلی‌شان بود. اعضای این گروه به طور عمده از امیران و افسران ارتش بودند و برای پذیرش عضو نیز به تقلید از فراماسون‌ها، آدابی ابداع کرده بودند. گروه دوم، منتسب به دکتر سیدحسن امامی (امام جمعه تهران) بود که توجه ویژه‌ای به اطلاعات مربوط به روحانیون و بازاریان داشت. ظاهراً هر دو محفل تا سال‌ها بعد از تشکیل ساواک هم باقی مانده بودند و افراد سرشناس و وابستگان به حکومت وقت در آن‌ها عضویت داشتند. اما گذشته از این محفل‌های غیررسمی که احتمالاً بیش از این دو نیز بوده‌اند، فعالیت متمرکز اطلاعاتی را سه ارگان پیش‌گفته، یعنی رکن دوم ستاد ارتش و ژاندارمری، و اطلاعات شهربانی برعهده داشتند. علوی‌کیا توضیح می‌دهد که حتی پیش از 28 مرداد 32 نیز رئیس رکن دوم ستاد ارتش موظف بود که دوبار در هفته، شخصاً گزارش کار تشکیلات خود را به شاه تقدیم کند. تنها در مواردی که شاه لازم می‌دانست، برخی از اطلاعات آن گزارش‌ها به اطلاع نخست‌وزیر می‌رسید. حتی رئیس ستاد ارتش هم از مضمون گزارش‌های رئیس رکن دو ـ که قاعدتاً مقام زیردست‌اش بود ـ خبر نداشت. اعضای رکن دو را مستشاران امریکایی آموزش می‌دادند. علوی‌کیا تعدد مراکز اطلاعاتی و تداخل فعالیت‌های آن‌ها را و همچنین ضد و نقیض بودن گزارش‌هایی که برای پادشاه تهیه می‌کردند، به علاوه رقابت پنهانی‌ای که بین آن‌ها وجود داشت و حتی به بدگویی از هم می‌انجامید زمینه‌ساز تشکیل ساواک می‌داند. او در ضمن بر توصیه انگلیسی‌‌ها و امریکایی‌ها به تشکیل یک سازمان واحد امنیتی نیز تأکید می‌کند. در زمستان سال 1335 قانون تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به تصویب مجلس شورای ملّی می‌رسد. شاه تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران را به عنوان اولین رئیس ساواک برمی‌گزیند. علوی‌کیا این انتخاب را هم به دور از تأثیر قدرت‌های غربی نمی‌داند و یادآور می‌شود که در آغاز سرلشکر ولی‌الله قره‌نی نامزد احراز این سمت شده بود. دو سرهنگِ معاونِ اصلی بختیار را هم خود شاه تعیین می‌کند: پاکروان برای اطلاعات خارجی و علوی‌کیا برای امنیّت داخلی. علوی‌کیا توضیح می‌دهد که طبق قانون تأسیس ساواک، وظیفه این سازمان صرفاً جمع‌آوری اطلاعات و فعالیت ضداطلاعات و ضدجاسوسی بوده است، نه امور اجرایی. یعنی در صورت نیاز به بازداشت کسی، باید از دادستان اجازه گرفته می‌شد و شهربانی او را دستگیر می‌کرد. او شکل سازمانی ساواک را بی‌شباهت به سازمان اطلاعاتی ترکیه نمی‌داند که چند سالی پیش‌تر تأسیس شده بود و برخلاف اغلب کشورهای غربی، در آن دو بخشِ امنیت داخلی و اطلاعات خارجی در یک ‌جا متمرکز بود. در تهیه طرح سازمان و شرح وظایف ادارات مختلف آن، مستشاران امریکایی شرکت داشتند و در همه امور نظر می‌دادند. بیشترین مشورت را فردی به نام ژیرو ‌داده است؛ مأمور عالی‌رتبه اطلاعاتیِ فرانسوی‌تباری که در جنگ کره یک دست و یک پای خود را از دست داده بود. اما نیروی انسانی این سازمان جدیدالتأسیس چگونه فراهم آمد؟ عدّه‌ای از افسران فرمانداری نظامی، رکن دوم ستاد ارتش و شهربانی عناصر اولیه ساواک را تشکیل دادند. در آن زمان، علوی‌کیا خود معاون رکن دو بوده است. قرار بود که اطلاعات شهربانی همه پرونده‌هایش را به ساواک منتقل کند و رکن دوم ستاد ارتش نیز تمام پرونده‌های غیرنظامی‌اش را. اما شهربانی از انتقال کامل پرونده‌های دایره اطلاعات خود سر باز می‌زند. ولی رکن دو تمام پرونده‌های مربوط را به ساواک منتقل می‌‌سازد. تشکیلات ساواک در آغاز شامل هشت اداره بود: اداره یکم: امور اداری؛ اداره دوم: جمع‌آوری اطلاعات خارجی؛ اداره سوم: امنیّت داخلی؛ اداره چهارم: حفاظت داخلی ساواک (در این اداره «کمیسیون حفاظت» با حضور معاونان بخش حفاظت وزارتخانه‌ها تشکیل می‌شد که مسئول حفاظت داخلی ادارات بود.)؛ اداره پنجم: اداره فنّی (مسئول تدارک وسایل مورد استفاده و امکانات جعل مدارک و...)؛ اداره ششم: امور مالی؛ اداره هفتم: بررسی اطلاعات خارجی؛ اداره هشتم: ضدجاسوسی. بعداً اداره دیگری (اداره نهم) به این جمع اضافه شد که مرکز اسناد بود. وظیفه این اداره گردآوری سوابق شخصی افراد و پاسخگویی به استعلام وزارتخانه‌ها و دوایر دولتی بود. اداره آموزش نیز که در آغاز وظایف آن را اداره اول برعهده داشت، بعدها به طور مجزا تشکیل شد. تشکیلات شهرستان‌های ساواک زیرنظر اداره سوم و ابتدا در مراکز استان‌ها برپا شد و به‌تدریج به شهرهای کوچک گسترش یافت. نمایندگی خارج نیز ابتدا به صورت محدود در آلمان تأسیس شد و هدف آن در وهله اول، نظارت بر دانشجویان ایرانی مقیم خارج بود. به‌تدریج نمایندگی‌های دیگری در فرانسه، ایتالیا و انگلیس ایجاد شد. نمایندگی‌های خارج زیرنظر اداره دوم فعالیت می‌کردند ولی بعدها مأموران اداره سوم کنترل آن‌ها را به عهده گرفتند (به خاطر درگیرشدن با فعالیت دانشجویان و سازمان‌های سیاسی خارج کشور). علوی‌کیا توضیح می‌دهد که ساواک در ابتدای کار، کارمند غیرنظامی نداشته‌است. ولی برنامه‌شان این بود که بخش عمده کارمندان غیرنظامی باشند، مگر در جاهایی که با اطلاعات نظامی سروکار دارند. در انتخاب افسران هم دقت می‌شد کسانی را به ساواک نیاورند که سابقه برخورد و درگیری با مردم ــ برای مثال در فرمانداری نظامی ــ را داشته‌اند. او نپیوستن سرهنگ مبصّر و سرهنگ امجدی به ساواک در ابتدای کار آن سازمان را ناشی از همین امر می‌داند (البته سرهنگ مبصّر هیچ‌گاه به ساواک نپیوست). قرار شد که افسران از لباس نظامی استفاده نکنند و در ضمن، کار در ساواک تمام وقت باشد، به صورتی که امکان اشتغال به کار دیگری را نیابند. او تیمور بختیار را یک خان‌زاده دست و دل‌باز و در ضمن جاه‌طلب معرفی می‌کند که برای از بین بردن دشمنان‌اش از هیچ کاری اِبا نداشت. با این حال، او را افسری شجاع و جسور نیز می‌نامد که در وقایع آذربایجان (25 – 1324) و رفع غائله فرقه دموکرات از خود وطن‌پرستی و رشادت بسیاری نشان داده بود. او را در مدیریت ساواک آدمی منطقی و معقول می‌داند که نسبت به زیردستانش باگذشت و ملاحظه‌کار بود. همچنین از درخشش بختیار در جلسات کنفرانس‌های سه‌جانبه‌ای می‌گوید که بین سازمان‌های اطلاعاتی ایران، ترکیه و اسرائیل برگزار می‌شد. او می‌گوید بختیار تا زمانی که بر سر کار بود به پادشاه وفادار ماند. او از اظهارنظر صریح درباره اتهامات سوءاستفاده مالی بختیار از قدرت‌ طفره می‌رود؛ اتهاماتی که البته متوجه شخص علوی‌کیا در مقام معاون و دوست نزدیک بختیار نیز هست. با این حال، او به طور ضمنی برخی از موارد کسب انتفاع از موقعیت را تأیید می‌کند. علوی‌کیا از جذب افراد تحصیلکرده خارج و کارشناسانی چون دکتر عالیخانی به ساواک می‌گوید. عالیخانی در اداره دوم به کار پرداخت و وظیفه‌اش گردآوری اطلاعات درباره اقتصاد جهانی و تحلیل آن‌ها بود. بعدها که امکان ترقی را در ساواک ناممکن دید، از آن‌جا استعفا کرد و به شرکت نفت رفت. او اطمینان می‌دهد که پس از خروج افرادی چون عالیخانی، ارتباط آن‌ها با ساواک کاملاً قطع می‌شد و صرفاً ممکن بود با آن‌ها روابطی دوستانه و در حدّ کسب مشورت حفظ شود. به عبارت دیگر، تبدیل شدن کارمند سابق به «منبع»ی که در مقابل مشاوره‌‌های خود پولی هم دریافت نمی‌کند. او تعداد کل کارمندان ساواک را در آخرین سال خدمت خود در ایران 1500 تا 1700 نفر می‌داند و تعداد منابع را در داخل و خارج از کشور 300 نفر. در پاسخ به اظهار تعجب پرسشگر که پس منابع هزاران نفر نبودند، توضیح می‌دهد که چون درگزارش‌های ساواک مأخذ هر اطلاعی به عنوان «منبع» ذکر می‌شده، بعد از انقلاب هرکسی که نامش در این گزارش‌ها دیده شده، «منبع» رسمی ساواک فرض شده است و این حتی باعث دردسر هزاران نفر شده که روح‌شان هم خبر نداشته اطلاعات‌شان در اختیار ساواک قرار می‌گیرد. وی همچنین تعداد کل اعضای ساواک در سال آخر حکومت پهلوی را نیز 3700 نفر برآورد می‌کند. او بیشترین بودجه سالانه ساواک در دوران ریاست تیمور بختیار را 38 میلیون تومان اعلام می‌کند که در ردیف بودجه نخست‌وزیری قرار داشته است. اداره سوم بزرگ‌ترین اداره ساواک بود که مسئولیت امنیت داخلی را داشت. علوی‌کیا پرویز ثابتی را در زمره افرادی معرفی می‌کند که در سال اول تأسیس ساواک به عنوان کارمند عادی استخدام شدند. ثابتی نظامی نبود و با مدرک لیسانس حقوق به استخدام ساوک درآمد. بعدها رئیس بخش شد و سپس رئیس اداره، و دردوران ریاست تیمسار ناصر مقدم به معاونت ساواک هم رسید. اولین رئیس اداره کل سوم، سرتیپ ماهوتیان بود و پس از او تیمسار صمدیان‌پور (بعدها رئیس شهربانی کل کشور) عهده‌دار این سمت شد. علوی‌کیا نظر مثبتی به پرویز ثابتی ندارد. اگرچه او را فرد باهوشی می‌داند، ولی برای تصدی سمت معاونت ساواک مناسب نمی‌شمرَد. همچنین در همین مورد به لزوم توجه به پیشینه خانوادگی افراد در استخدام برای ساواک و نیز انتصاب آنان به مدیریت‌های عالی سازمان توجه می‌دهد و معتقد است چنین ملاحظه‌ای در مورد پرویز ثابتی به عمل نیامده است. او اشاره‌ای به بهایی بودن خانواده ثابتی نمی‌کند ولی پیشینه شغلی پدرش (نفت‌فروشی در سمنان و سپس بقالی در تهران) را کافی می‌داند تا چنان سمت مهمی به وی واگذار نشود. غرور و قدرت‌طلبی، دخالت و نفوذ در دیگر وزارتخانه‌ها، و بعدها سوء‌استفاده مالی را به عنوان نقاط منفی شخصیت او ذکر می‌کند. علوی‌کیا از ملاقاتی با ثابتی در بحبوجه انقلاب در خانه سرتیپ هاشمی می‌گوید و طرح این پرسش از او که برای وضعیتی که در کشور به وجود آمده چه برنامه‌ای دارد. ولی ظاهراً ثابتی برنامه‌ای ندارد. او تنها می‌گوید اگر شاه اجازه دهد، ظرف 48 ساعت از تمام عوامل مؤثر روحانیون مخالف رژیم «قطع دست» می‌شود. ثابتی اطمینان می‌دهد که این کار را به آسانی می‌تواند انجام دهد و هیچ مشکلی هم به وجود نخواهد آمد. اما علوی‌کیا مسئله انقلاب را بسیار عمیق‌تر و پیچیده‌تر از آن می‌داند که با چنین اقدامی قابل رفع باشد. دکتر اکبر اعتماد که طرف پرسشگر در گفت‌و‌گو با علوی‌کیاست، درباره ثابتی نظر مشابهی ابراز می‌کند و او را به خاطر پرونده‌سازی برای مسئولان و متصدیان امور، یکی از عوامل مؤثر در سقوط نظام پهلوی به شمار می‌آورد. او ساواک را به خاطر دخالت در دستگاه‌های دولتی و درگیری با مدیران آن‌ها و از سوی دیگر درگیرشدن با مردم، در ایجاد نارضایتی عمومیِ منجر به انقلاب مسئول می‌داند. علوی‌کیا در مورد علّت تشکیل «دفتر ویژه» نیز توضیح می‌دهد و آن را باز هم ناشی از تعدد و تفاوت گزارش‌های اطلاعاتی شهربانی، اداره دوم ستاد بزرگ و ساواک می‌داند. دستگاه‌های اطلاعاتی خارجی به شاه توصیه می‌کنند که مرکزی را تشکیل دهد که مطالب ارسالی از نهادهای اطلاعاتی در آن جمع شود و براساس آن‌ها گزارش‌هایی تهیه شود و در اختیار او قرار گیرد. دفتر ویژه بر این اساس دایر شد و علوی‌کیا می‌گوید در ابتدا صحبت از ریاست خود وی بر این دفتر به میان آمد، ولی بعد شاه تیمسار حسین فردوست را انتخاب می‌کند. ساواک در سال 1335 تشکیل شده بود و دفتر ویژه در سال 1338. تمام گزارش‌ها، به‌جز گزارش‌های به کلّی سرّی به این دفتر سپرده می‌شد. گزارش‌های به کلّّی سرّی هم به‌طور مستقیم توسط رؤسای نهادهای اطلاعاتی به شاه داده می‌شد . در دفتر ویژه هر هفته جلسه «کمیسیون امنیّت» تشکیل می‌شد که در آن رئیس یا قائم مقام ساواک، رئیس شهربانی، رئیس اداره دوم ستاد ارتش، و رئیس اداره دوم ژاندارمی شرکت می‌کردند. بعدها فردوست با حفظ سمت، قائم مقام ساواک هم شد و همزمان در دو سمت حساس و مهم قرار گرفت؛ صبح در ساواک خدمت می‌کرد و بعد از ظهر در دفتر ویژه. در همین دوره او برخی از افسران ساواک مانند مقدم و صمدیان‌پور را به دفتر ویژه برد. علوی‌کیا اشاره می‌کند که از همین طریق و با اِعمال نفوذ فردوست، بعدها این دو به ریاست ساواک و شهربانی رسیدند. بعدتر فردوست ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی را نیز عهده‌دار شد، ولی همچنان ریاست دفتر ویژه را نیز حفظ کرد. علوی‌کیا از حلقه دوستان نزدیک فردوست یاد می‌کند که با او صمیمی و نسبت به وی وفادار بودند؛ از جمله آن‌ها تیمسار مقدم و تیمسار قره‌باغی را نام می‌برد. علوی‌کیا در این گفت‌وگوها درباره برخی از دوستان و همکاران و رقبایش قضاوت‌هایی دارد. ولی به‌جز در مورد دو سه نفر، اکثر قضاوت‌هایش با اعتدال همراه است. گذشته از نظری که در مورد تیمور بختیار می‌دهد، از دوست دیگرش تیمسار حسن پاکروان به عنوان مردی توانا و «انسان» و «محقق» نام می‌برد که بسیار وطن‌پرست بود و در دوره ریاست‌اش بر ساواک مخالف شکنجه و اِعمال فشار در بازجویی‌ها. اگرچه انکار نمی‌کند که چنین اعمالی همواره در ساواک رواج داشته است، ولی میزان آن را قابل مقایسه با دوره ریاست نعمت‌الله نصیری نمی‌داند. او همچنین اِعمال نفوذ ساواک در کارهای سایر دستگاه‌های کشوری را در دوره پاکروان در کمترین حدّ ممکن معرفی می‌کند‌؛ امری که بعدها کاملاً برعکس می‌شود. او نصیری را آدمی بسیار ساده‌ می‌داند که به هیچ وجه شایستگی ریاست بر تشکیلاتی مانند ساواک را نداشت. به زعم او نصیری فردی بی‌اطلاع و فاقد تحصیلات کافی بود که به‌راحتی تحت تأثیر این و آن قرار می‌گرفت. او تنها دلیل 14 سال ریاست نصیری بر ساواک را اطمینان کامل شاه به وی می‌داند. درباره تیمسار ناصرمقدم می‌گوید که او تحصیلات قضایی داشته، سال‌ها در دادرسی ارتش کار کرده، و در اداره دوم ستاد ارتش و ساواک هم با مسائل اطلاعاتی آشنا شده بود. اما وی را نه یک «آدم قوی» می‌داند و نه «خیلی باهوش». او را در مجموع مدیر بسیار ضعیفی معرفی می‌کند و علت رفتارش در روزهای آخر ریاست بر ساواک را در همین نکته می‌بیند. امری که در نهایت به قیمت جانش تمام شد. فردوست را آدمی «خاص» معرفی می‌کند که هیچ وقت کاملاً خود را نشان نمی‌داد. حتی از قول کارمندانش می‌گوید که او دستوراتش را با مداد می‌نوشت تا بعد در صورت لزوم بتواند آن‌ها را پاک کند! او فردوست را هم فرد باهوشی نمی‌داند، ولی در مواردی بسیار باانصاف می‌خوانَد و البته «صددرصد مورد اطمینان شاه». کسی که حتی از نصیری هم بیشتر مورد اعتماد بود. از ملاقاتی با فردوست پس از خاتمه خدمتش در اروپا و بازگشت به ایران حکایت می‌کند. فردوست از علوی‌کیا می‌پرسد که چرا به ایران برگشته است و در برابر اظهار تعجب وی می‌گوید: اگر من به جای تو بودم در اروپا می‌ماندم و برنمی‌گشتم! در مورد تیمسار ولی‌الله قره‌نی می‌گوید که سال‌های مدید با او دوست بوده و او را یکی از بهترین افسران ارتش می‌شمارد. او ماجرای موسوم به «کودتای قره‌نی» را بیشتر حاصل پرونده‌سازی سپهبد حاجعلی کیا می‌داند که در آن زمان رئیس اداره دوم ستاد ارتش بوده و با قره‌نی هم‌چشمی داشت. او سپهبدکیا را که در دوران مصدق به همراه عدّه‌ای دیگر از افسران بازنشسته شد و بعد از کودتا به خدمت بازگردانده شد، فردی توطئه‌چین و دسیسه‌گر می‌خواند که ضمن کار نظامی، دستی هم در تجارت داشته است. سپهبدکیا در جریان دستگیری‌های جنجالی برخی از رجال در دولت دکتر علی امینی بازداشت شد. علوی‌کیا در پاسخ پرسشی درباره کارهای شاخص دوره حضور وی در ساواک، از اجرای طرح حمایت از ملامصطفی بارزانی در عراق می‌گوید و نیز دستگیری و اخراج کوزنتسف، یکی از مأموران کا. گ. ب در تهران که کوشیده بود یک استوار نیروی هوایی را به همکاری وا دارد. از دستگیری خسرو روزبه، عضو برجسته سازمان نظامیان حزب توده در اوایل کار ساواک نیز یاد می‌کند . او تأیید می‌کند که رکن دوم ارتش از سال‌ها قبل می‌دانسته است که حزب توده تشکیلاتی در ارتش به وجود آورده است. در همین ارتباط از سابقه کشف یکی از مراکز سازمان نظامی حزب در سال 1330 خبر می‌دهد و این که در آغاز به اهمیت آن مکان پی نبرده‌اند‌. مقداری از مدارک به دست آمده به سرهنگ فضل‌اللهی، نماینده دادستان ارتش، تحویل می‌گردد که بعدها معلوم می‌شود خود از اعضای سازمان نظامیان حزب توده است. او اطلاعاتی درباره یکی از منابع خبرچین خود در داخل تشکیلات مخفی حزب توده می‌دهد: داریوش غفاری (فرزند سرهنگ غفاری) که مدتی بعد خیانتش آشکار می‌شود و توسط گروه روزبه به قتل می رسد. علوی‌کیا می‌گوید سازمان افسران کشف و منهدم شد ولی کمّ و کیف سازمان گروهبان‌ها هیچ وقت روشن نشد. هنگامی که تشکیلات افسران گرفتارشد، این سازمان را برهم زدند و اعضای آن را بین حوزه‌های حزبی پخش کردند. عدّه‌ای از این افراد البته به دام افتادند، ولی کلّ تشکیلات‌شان کشف نشد. اعضای آن تشکل هم به قول علوی‌کیا، به‌تدریج با بهبود وضع زندگی‌شان، حزب توده و شعارهایش را فراموش کردند. با این حال، علوی‌کیا در اظهار نظری عجیب می‌گوید که به اعتقاد او عدّه‌ای از همین گروهبان‌ها «خودشان را حفظ کردند و ماندند» و بیست و چند سال بعد، در جریان‌های منتهی به انقلاب 1357 نقش ایفا کردند! علوی‌کیا در توضیح دلایل عزل و نصب‌ها در ساواک هم بیشتر از عوامل غیرکاری نام می‌برد. برای مثال علت برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک را در سفری می‌داند که به اتفاق دکتر عالیخانی به امریکا می‌رود. در ایران شایع می‌شود که بختیار به مدت دو ساعت به تنهایی با رئیس جمهور وقت امریکا، جان اف. کندی گفت‌وگو کرده است و همین باعث سوءظن شاه می‌شود و تصمیم می‌گیرد رؤسای ساواک، شهربانی و اداره دوم را همزمان عوض کند. اخراج بختیار از کشور و سپس مخالفت او با شاه را هم بیشتر ناشی از تحریکات دیگران می‌داند. علوی‌کیا معتقد است که در طول دوره اقامت بختیار در خارج کشور (در سوئیس و سپس بیروت و بغداد) وی کاملاً تحت نظر و کنترل اطلاعاتی عوامل ساواک بوده و هیچ اقدام یا ارتباط او با سران عشایر یا مخالفان رژیم شاه از دید آن‌ها پنهان نمانده است. حتی خدمتکار و راننده او را هم ساواک در کنارش کاشته بود و دست آخر، وی به ضرب گلوله همان راننده به قتل رسید. علوی‌کیا این میزان اعتماد تیمور بختیار به اطرافیانش را برای کسی که سال‌ها تجربه کار امنیتی داشته و رئیس ساواک بوده، عجیب می‌داند. علوی‌کیا برکناری خود از قائم مقامی ساواک (در زمان ریاست پاکروان) و اعزام به آلمان در مقام رئیس دفتر ساواک در اروپا را هم ناشی از سوءتفاهم شاه یا سعایت دیگران می‌داند. دلیل برکناری او چنین عنوان شد که «خیلی با امریکایی‌ها ارتباط دارد و نزدیک است» و ضمناً عوامل بازمانده از دوره بختیار را حفظ می‌کند. وی این سخنان را از جانب دشمنانش در اداره دوم ستاد ارتش یا دفتر ویژه می‌داند، ولی روابط نزدیک با امریکایی‌ها را تکذیب نمی‌کند و آن را صرفاً دوستی نزدیک با برخی مستشاران نظامی تا حدّ مراوده خانوادگی ـ و البته در آغاز به دستور مستقیم شخص شاه ـ توصیف می‌کند. با این حال چنین پیداست که شاه به روابط وسیع وی با خارجی‌ها مشکوک بوده است. علوی‌کیا کل تشکیلات ساواک در اروپا را در دوره مأمور‌یت آلمان خود بسیار محدود و شامل ده تا پانزده کارمند می‌داند که بعدها گسترش یافته است. وظیفه این تشکیلات، تهیه گزارش‌های سیاسی و اقتصادی از تحولات اروپا و همچنین زیر نظرگرفتن فعالیت‌های مخالفان رژیم شاه و دانشجویان ایرانی بوده است. دفتر آلمان تنها پنج کارمند داشته و خود علوی‌کیا دائماً به شهرهای اروپایی سفر می‌کرده و با رؤسای دوایر اطلاعاتی کشورهای مختلف به گفت‌و‌گو می‌پرداخته است. وی از مذاکره با برخی از سردسته‌های مخالفان شاه در اروپا یاد می‌کند و نیز شماری اقدامات مصالحه‌جویانه خود: راضی‌کردن شاه به تمدید گذرنامه شماری از مخالفان ساکن اروپا، یا تلاش برای مذاکره با دانشجویان مخالف رژیم و ... . او مدعی است که طی سه جلسه با کورش لاشائی، از رهبران سازمان انقلابی، در مونیخ گفت‌و‌گو کرده است، ولی در مورد تاریخ و مضمون این گفت‌و‌گوها توضیح بیشتری نمی‌دهد. او خود را فردی معتقد به مذاکره و گفت‌و‌گو معرفی می‌کند. می‌گوید در میان مخالفان رژیم شاه هم افراد وطن‌پرستی بودند که حرف‌هایشان منطقی و درست بود و باید شنیده می‌شد. از گذشته خود یاد می‌کند که بعد از کودتای 28 مرداد 32 جلسات مرتبی با فرهنگیان داشته و با آن‌ها به گفت‌و‌گو پرداخته است و نقش مؤثری در خنثی‌کردن فعالیت‌های حزب توده ایفا کرده که در آن زمان مهم‌ترین پایگاه خود را در میان فرهنگیان و معلمان تشکیل داده بود. او خود را مبتکر برنامه «تنفرنامه‌نویسی» معرفی می‌کند و این روش را تنها راه ممکن برای حل معضل افرادی می‌داند که زمانی در حزب توده فعالیت داشته‌اند. با این ابراز انزجار کتبی، افراد بسیاری ‌توانستند از تعقیب جزایی برهند و به کار و زندگی عادی خود بازگردند. بازنشستگی و خاتمه خدمت علوی‌کیا به سفرشاه به آلمان در بهار 1967 باز می‌گردد. مسافرتی که با تظاهرات پرجوش و خروش دانشجویان ایرانی و گروهی از جوانان آلمانی مواجه شد و به درگیری شدید تظاهرکنندگان با پلیس آلمان و در نهایت کشته‌شدن یک جوان آلمانی انجامید. ماجرایی که از نقاط آغازین حرکت‌هایی است که به «جنبش دانشجویی» در اروپا معروف است. علوی‌کیا که توصیه کرده بود شاه به برلین غربی نرود، از دلایل خود می‌گوید و این که سفیر وقت ایران به اصرار آلمانی‌ها دیدار از آن شهر را در برنامه سفر شاه گنجاند. او مسئولان اصلی وقایع پیش آمده را از یک سو بهمن نیرومند از رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایران و یارانش می‌داند و از سوی دیگر پرویز خوانساری و «چماق‌داران»ی که با خود آورده بود تا به نفع شاه تظاهرات کنند و با دانشجویان مخالف درگیر شوند. او شائبه دخالت تیمور بختیار و ارتباط او با کنفدراسیون دانشجویان را نیز مطرح می‌کند، ولی آن را تأیید نمی‌کند. همان‌گونه که وقایع 15 خرداد 42 باعث برکناری پاکروان از ریاست ساواک شد، تظاهرات دانشجویان ایرانی در برلین نیز به برکناری علوی‌کیا از ریاست ساواک اروپا انجامید. او از دوران اقامت خود در اروپا نیز ماجراهایی را تعریف کرده است. یک ماجرای عجیب، واسطه‌گری شاه برای فروش غیررسمی سلاح‌های آلمانی به عربستان سعودی است و واریز 5 درصد کمیسیون معامله ـ به دستور شاه ـ به حساب حسین فردوست! علوی‌کیا پس از بازنشسته‌شدن وارد فعالیت‌های اقتصادی شده، شرح مفصلی از آن را در گفت‌و‌گو با دکتر اعتماد بیان کرده است. آن‌گونه که خود توضیح می‌دهد، پس از خاتمه خدمت در اروپا، تمامی ارتباطات وی با دستگاه‌های اطلاعاتی ایران و همین‌طور دربار قطع می‌شود و تلاش‌هایی که بعدها برای ملاقات با شاه می‌کند بی‌نتیجه می‌ماند. حتی وساطت دکتر امامی (امام جمعه) هم کارگر نمی‌‌افتد و شاه وی را به حضور نمی‌پذیرد. علوی‌کیا از بی‌اعتمادی شاه به خود گله‌مند است و می‌گوید چگونه او به من بی‌اعتماد بود ولی به فردی مانند فردوست اعتماد کامل داشت که در آخر این‌گونه از آب درآمد! علوی‌کیا چنان که خود در خاطراتش بازگو می‌کند، همواره در مظان اتهام ارتباط با بیگانه قرارداشته است؛ چه به هنگام نامزد شدن برای عضویت در گروه «کوک» (که با اعتراض نادر باتمانقلیچ و اتهام جاسوسی برای بیگانگان مواجه شد)، چه در زمان تصدی شعبه تجسس رکن دوم ستاد ارتش ( که مورد خطاب تیمسار بهارمست قرار گرفت که می‌پرسید او و رؤسای انگلیسی‌اش چه هدفی را از راه انداختن غائله حزب توده دنبال می‌کنند!)، و چه به هنگام تصدی سمت‌های مهمی چون معاونت امنیت داخلی و قائم مقامی ساواک که پیشتر از آن یاد کردیم. از ویژگی‌های خاطرات علوی‌کیا این است که او برعکس بسیاری همگنان‌اش، انقلاب ایران را نتیجه توطئه مراکزی ناشناخته و مخوف یا دست پنهان انگلیس و امریکا نمی‌داند. بلکه رژیم گذشته را درگیر بحران‌های درونی عمیقی می‌داند که به موقع برای شناسایی و رفع آن‌ها اقدام نشد. اما او هم مانند تنی چند از همکارانش در دستگاه‌های امنیتی و انتظامی کشور که خاطرات خود را نوشته‌اند یا تن به مصاحبه داده‌اند، از وجود شکنجه‌های وحشتناک در زندان‌های سیاسی در واپسین سال‌های رژیم سابق اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. او اعمال شکنجه‌های سخت در بازداشتگاه‌های فرمانداری نظامی تهران ـ در روزهای نخست پس از کودتای 28 مرداد تا کشف تشکیلات مخفی حزب توده ـ را تأیید می‌کند. ولی رواج شکنجه با روش‌های جدید و ابزار و آلات خاص را مربوط به دوران ریاست نصیری بر ساواک و در واقع دوره حاکمیت بلامنازع پرویز ثابتی بر آن سازمان می‌داند. اگرچه آن را هم این گونه توجیه می‌کند که در مقابله با گروه‌های چریکی مخفی و مسلح، بازجویان ساواک راه و روش دیگری برای تخلیه هرچه سریع‌تر اطلاعات افراد به دام افتاده نمی‌شناختند. سخن آخر این که علوی‌کیا شایعه نفوذ و حضور ساواک در همه‌جا را رد می‌کند و می‌گوید چنین کاری از هیچ یک از دستگاه‌های اطلاعاتی دنیا ساخته نیست و از سوی دیگر نیازی هم به این کار نیست. به اعتقاد او چنین تصوری را معمولاً خود دستگاه‌های اطلاعاتی به وجود می‌آورند تا قدرت‌شان را بی‌نهایت و فراگیر جلوه دهند. منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

نبرد گفتمانی در جنبش مشروطیت ایران

فرجاد ناطقی این مقاله بخشی از تحقیقات نگارنده در چارچوب پایان نامه کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی در «دانشگاه آزاد- واحد تهران شمال» است که به بررسی شکاف فرهنگی سنت و مدرنیته در جنبش مشروطیت ایران می پردازد. این مقاله موضوع را از منظری می نگرد که تنها به مثابه یک تضاد گفتمانی در حوزه فرهنگ متمرکز نبوده و تمامی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است. تجلی این شکاف در حوزه سیاسی در چارچوب دو گفتمان مشروعه و مشروطه تبلور یافت که نه تنها در معانی زبانی و فکری، بلکه در کردارها و کنش های نیروهای اجتماعی قدرت نیز انعکاس داشته است. کشمکش میان سنت و مدرنیته در مقطع تاریخی پس از صدور فرمان مشروطیت تنها به کشاکش های زبانی «شریعت خواهی» و «قانون خواهی» معطوف نبوده بلکه تلاش هر یک برای تثبیت مناسبات اجتماعی و سیاسی آنها به یک «نبرد گفتمانی» منتهی می شود. طی این نبرد گفتمانی است که سایر حوزه های سیاسی و اجتماعی نیز تحت تاثیر قرار گرفته و مناسبات قدرت میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان به آنتاگونیسم و بحران منجر می شود تا جنبش مشروطه خواهی ایرانیان تلخ ترین رخدادهای تاریخی را در دوران جدید خود تجربه کند. مقدمه گفتمان(discourse) حوزه معناداری است که شرایطی را برای تجربه، اندیشه و عمل فراهم می آورد.(1) از نظر "فوکو" قدرت تنها از طریق زبان و سمبل ها عمل نمی کند؛ قدرت در گفتمان گسترده می شود، اما از طریق کردارهای نهادینی که وی آنها را غیرزبانی(non-linguistic) می نامد نیز اعمال می شود. در واقع فوکو بین نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی تمایز قائل می شود. اما از دیدگاه "ارنستو لاکلائو" و "چانتال موفه" تمایز فوکو میان نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی، متناقض و غیر قابل دفاع است. آنها معتقدند اگر گفتمان تأسیس کننده ی ابژه ها است پس هر ابژه ای در گفتمان و به وسیله آن تشکیل می شود و تمایز میان گفتمانی و غیرگفتمانی یا بی معنی است یا نوعی تمایزگذاری است که تنها می تواند درون گفتمان ایجاد شده باشد. آنها به نفع زبانی استدلال می کنند که همواره در کردارها جا گرفته به طوری که یک وحدت تجزیه ناپذیر بین زبان، اعمال و ابژه های مادی وجود دارد، لذا گفتمان هم عناصر زبانی و هم عناصر غیرزبانی را در بر دارد.(2) نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تحت تاثیر زبان شناس ساختارگرا، "سوسور" قرار دارد که در واقع کلمات از طریق قراردادهای اجتماعی به هم می پیوندند و زبان صرفاً جهان را نامگذاری نمی کند، بلکه آن را برای ما معنادار و منظم نیز می سازد. اما لاکلائو و موفه پساساختارگرا هستند و این عقیده "دریدا" را می پذیرند که ساختار زبانی که سوسور توصیف می کند ثابت نیست، بلکه نسبتا غیرمتمرکز و غیرثابت و به طور مداوم در تغییر است. دریدا درک سوسور از زبان به مثابه یک نظام تفاوت ها را بسط داد و استدلال نمود که چون معنا به امکان «ازخودش متفاوت بودن» مشروط است، هرگز نمی تواند به طور نهایی ثابت باشد. او واژه جدید تمایز(differance) را به عنوان شیوه ای برای نامگذاری بی ثباتی معنا استفاده می کند. به عقیده دریدا یک کلمه به عنوان نوشته ای بر کاغذ یا یک صدا هیچ معنایی نمی دهد مگر در ارتباط با چیزهایی که قبلاً اتفاق افتاده و چیزهایی که بعداً اتفاق خواهد افتاد؛ هم در مکان و هم در زمان. معنا همواره متفاوت از خود واژه است و لذا همواره نسبت به آن تأخر زمانی دارد و بنابراین «تمایز» هم به معنای «متفاوت بودن» و هم به معنای «به تأخیر افتادن» است. از آنجا که معنای یک کلمه به تفاوت و شباهتش با دیگران وابسته است هرگز نمی تواند عملاً در خود نشانه نشان داده شود، خواه به صورت نوشتاری و خواه گفتاری. معنا همواره غیر قطعی است، اگر چه میزان این عدم قطعیت، خود یک مسأله سیاسی است.(3) در نظریه لاکلائو و موفه عدم قطعیت معنا همان چیزی است که سیاست را هم ممکن و هم ضروری می سازد. سیاست عبارت است از نزاع معناهایی که در طرح های سیاسی قبلی نسبتاً ثابت بوده اند؛ به کارگیری مجددشان در زندان معانی جدید؛ تلاش برای ترغیب دیگران برای پذیرش اعتبارشان و تثبیت کردن آنها در معانی نسبتاً قطعی که اینها در آن به بخشی از «دستور زبان» زندگی روزمره تبدیل می شود. از نظر آنها قدرت عبارتست از قدرت تعریف کردن و تحمیل این تعریف در برابر هر آنچه آن را نفی می کند. قدرت عبارتست از جعل یا ساختن سمبل ها و هر آنچه بر طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تأثیراتی در جهان مادی دارد. از آنجا که لاکلائو و موفه از اصطلاح «گفتمان» به جای فرهنگ استفاده می کنند و چنانچه «فرهنگ» را در وسیع ترین معنای ممکن به عنوان یک نظام دلالت گر در نظر بگیریم که از طریق آن لزوماً (اگر چه همراه با ابزارهای دیگر) یک نظم جدید زاده می شود، بازتولید می شود و تجربه می شود، می توانیم بگوییم مدل شان در سیاست به کردارها و فعالیتهای دلالت گری اشاره دارد که از طریق آنها هویت ها، روابط و قواعد اجتماعی به چالش کشیده می شوند، برانداخته می شوند یا ممکن است دگرگون گردند.(4) طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه، گفتمان ها معنای جهان اجتماعی را می سازند، اما در برخورد با یکدیگر دچار تغییر شده وارد یک «نبرد گفتمانی»(discursive struggle) می شوند. از آنجا که گفتمان های مختلف روش های متفاوتی را برای صحبت درباره درک جهان اجتماعی به کار می برند، لذا نبرد آنها به آن دلیل است که هر گفتمان می خواهد صاحب هژمونی شود تا به این وسیله معانی زبانی خاص خود را بر جهان اجتماعی تحمیل کند.(5) با این مقدمه می توان گفت تقابل سنت و مدنیته در حوزه فرهنگ پس از صدور فرمان مشروطیت در ایران، حوزه سیاسی جامعه را متأثر نموده و در چارچوب گفتمان های مشروعه و مشروطه وارد یک نبرد گفتمانی شد. هر یک از گفتمان های مذکور به مناسبات سیاسی-اجتماعی خود که معطوف به رخدادهایی که قبلاً اتفاق افتاده بود (صدور فرمان مشروطیت) و چشم انداز آتی مطالباتی که خواهان تحقق آن بودند، «معنا» بخشیدند. تقابل این معانی که هر یک از مبانی «فرهنگ سنتی» و «فرهنگ مدرن» نشأت می گرفتند، در حوزه سیاسی برای بدست آوردن هژمونی و تثبیت طرح های سیاسی خود به منازعه انجامید که بر اساس مدل لاکلائو و موفه می توان آن را در یک تضاد «زبانی-کرداری» مورد مطالعه قرار داد. در دو سر این منازعه شریعت خواهان و مشروطه خواهان قرار داشتند. شریعت خواهان از دو طیف مستبدین و روحانیت مشروعه خواه تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تثبیت مشروعیت قدرت خود با تمسک به مبانی شرعی بود، و دومی به دنبال تأسیس عدالت خانه ای که در آن تنها قوانین شریعت به اجرا گذارده شود. مشروطه خواهان نیز از دو طیف روحانیت مشروطه خواه و روشنفکران تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تدوین مبانی یک نهاد سیاسی مدرن(مجلس شورای ملی) در چارچوب مشروعیت سنتی بود، و دومی به دنبال مشروط و تحدید کردن قدرت سیاسی استبدادی به قوانین عرفی و تأسیس حکومت قانون. در ادامه به بررسی این نبرد گفتمانی که در چارچوب یک منازعه «زبانی-کرداری» در تاریخ معاصر ایران رخ داده است می پردازیم. به نحوی که ابتدا تقابل زبانی در هر گفتمان را بررسی و سپس کردارهایی که این تضاد زبانی درون آن جای داشته و روابط قدرت میان دو گروه را به آنتاگونیسم کشانده است مورد مداقه قرار می دهیم. گفتمان مشروعه در کشمکش میان مجلس و مردم از یکسو و استبدادیون و دربار از سوی دیگر بر سر تأیید مشروطه بودن دولت ایران، محمدعلی شاه از زبان صدر اعظمش خطاب به نمایندگان می‌گوید: «دولت به شما مشروطه نداده. مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است»(6) همچنین در نامه ای می‌نویسد: « ... لفظ مشروطه را مشروع می‌کنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد»(7) مخبرالسلطنه از طرف شاه در مجلس حضور یافته و می‌گوید: «من باب خیرخواهی عرض می‌کنم که مشروطه بودن دولت ایران صلاح نیست. جهت اینکه در دولت مشروطه آزادی همه چیز هست در این صورت آزادی ادیان هم لابد باید بشود. آنهایی که در میان ما عددشان کم نیست و ما آنها را نمی‌شناسیم آن وقت دستاویز می‌کنند که ما را آزادی باید و در هیچ مواقع مانع نباید شد و ضرر این بر اسلام است»(8) در این کشمکش محمدعلی شاه پس از تسلیم در برابر خواست مشروطه‌خواهان دستخطی به شرح زیر صادر می کند: « ... نیابت مقدسه ما در توجه به اجرای اصول قوانین اساسی که امضای آن را خودمان از شاهنشاه مرحوم گرفتیم بیش از آن است که ملت بتوانند تصور کنند و این بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مرحوم شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیتوسیون به شمار می‌آمد منتهی ملاحظه‌ای که دولت داشته این بوده است که قوانین لازم برای انتظام وزارتخانه‌ها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلی الله علیه و آله نوشته، آن وقت به موقع اجرا گذارده شود ...»(9) محمدعلی شاه در کشمکش تدوین متمم قانون اساسی نیز که در آن اقتدار سلطنت خود را از دست رفته می‌دید از امضای آن خودداری می‌کند و می‌گوید: «به عنوان یک مسلمان خوب می‌تواند لفظ اسلامی مشروعه را قبول کند اما مفهوم بیگانه مشروطه را نخواهد پذیرفت» وی که به قانون اساسی آلمان علاقه‌مند شده بود پیشنهاد کرد که همه وزرا از جمله وزیر جنگ را خود تعیین کند، نیروهای مسلح را عملاً فرماندهی کند و شخصاً 10000 نیروی مسلح در اختیار داشته باشد.(10) پس از ترور نافرجام محمدعلی شاه و برهم خوردن محاکمه عاملان سوء قصد، وی قبل از به توپ بستن مجلس در بیان نامه ای تحت عنوان «راه نجات ملت» در هجدهم خردادماه 1287 خطاب به مردم می نویسد: «ملت ایران خوشوقت نخواهد گشت که دولت چند هزار ساله‌اش پایمال هوی و هوس مشتی خائنین مغرض گردد... به هیچ وجه من‌الوجوه ممکن نیست بیش از این دولت و ملت خود را دچار حوادث و انقلابات دیده و آن را در تنگنای فساد و ظلم مفسدین بگذاریم ...»(11) محمدعلی شاه در پاسخ به مشروطه خواهان که «راه نجات» وی را وعده یک آینده تاریک و یک بدبختی نزدیک برای ملت و دولت ایران دانسته و آن را به چند تن خائن اطراف شاه نسبت داده بودند می نویسد: «سلطنت نهایت کراهت دارد از اینکه در لایحه مجلس شورای ملی بدون رعایت حشمت سلطنت از مسلک نگارش و قاعده بیان عدول گردیده که (امنیت و استقلال مملکت منتهی به مویی بوده موسوم به اراده ملوکانه). اولاً بقا و فنای هر دولت و سلطنت منحصر به حکمت پروردگار است. ثانیاً ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود می‌دانیم و تا آسایش این ملت در کف کفایت شخص همایون ما باشد استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان اراده ازلیه مستدام و بی‌زوال می‌دانیم و به همین ملاحظه عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعة عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی آراء عموم را راضی شدیم که در کلیه امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا سلطنت خود را در عداد دولت (کنستیتوسیون) اعلان فرمودیم... و بیشتر از این متحمل هواپرستی مغرضین نخواهیم بود تا به مشیت قادر متعال و توجهات ائمه هدی و تأییدات حضرت حجت عجل الله فرجه سلطنت خود را از روی حقیقت منظم و قانون اساسی را بدون تبعیض به موقع اجرا گذاریم تا عموم ملت از فواید آن بهره‌مند باشند» (12) بدین سان محمدعلی شاه درچارچوب گفتمان استبداد سنتی، خود را فرزند شمشیر و وارث سلطنت مستقل مطلقه خواند و مشروعه را دستاویزی برای ظل‌اللهی معنا کردن حکومتش قرار داد تا بر جامعه پس از مشروطیت سلطه یابد. شیخ فضل‌الله نوری در ابتدای جنبش مشروطه، علما را در بست‌نشینی‌ها و کوچیدن به قم همراهی نمود و پس از استقرار مشروطه نیز دغدغه رواج شریعت را داشت. اگرچه سایر علمای شیعی مشروطه خواه نیز شریعت را پاس داشته به جلوگیری از وضع قوانین بر علیه شریعت می‌کوشیدند، اما شیخ به سودای تشکیل حکومت شرعی و به قانون درآوردن احکام شرع در مجلس از آنها جدا شد و پرچمدار مشروعه‌خواهی گردید. شیخ در نفی مشروطیت می‌نویسد: «حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیأت مقننه مملکت باشند، و نظر به مقتضیات عصر کنند و قانونی مستقلاً مطابق با اکثر آراء بنویسند، موافق مقتضی عصر به عقول ناقصة خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر؛ بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار دهند به شرط آن که با مساوات و حریت در تضاد نباشند» (13) «وکالت چه معنی دارد، موکل کیست و موکل فیه چیست، اگر مطالب امور عرفیه است این ترتیبات دینیه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است این امر راجع به ولایت است نه وکالت، ولایت در زمان غیبت امام زمان عجل‌الله فرجه با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز، و اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است. چرا که قانون ما مسلمانان همان اسلام است. لذا قانون‌نویسی چه معنی دارد» (14) شیخ همچنین در مخالفت با آزادی این گونه می‌نویسد: «ماده دیگر این قانون، آزادی بیان و قلم است. به موجب این ماده بسیاری از محرمات حلال شد ... ای برادر عزیز مگر نمی‌دانی که این آزادی قلم و زبان که اینان می‌گویند منافی با قانون الهی است، مگر نمی‌دانی معنی آن اینست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه در منابر و لوایح بدهند و سبت مؤمنین کرده و تهمت به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافیه بنمایند. ای عزیز اگر این اساس شوم منجر به ضلالت و اعطای حریت مطلقه نبود پس چرا جلوگیری از لوایح کفره نمی‌شود، در این دوران کدام جریده نوشته شد که مشتمل بر طعن به اسلام و اسلامیان نبود» (15) شیخ در برابر عدالت نیز این چنین موضع می‌گیرد: «ای برادر عزیز قوام‌ اسلام به عبودیت است و بنای احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است. پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هر کس مساوی داشته با هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مختلف با صنفی فرموده ما هم همین گونه رفتار کنیم تا در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم. مگر نمی‌دانی که لازمه این مساوات که اینان می‌طلبند از جمله آنست که می‌گویند فرق ضاله و مضله و طایفه امامیه همه به سیاق واحد محترم باشند، اگر مقصود اجرای قانون الهی بود چنین مساواتی بین کفار و مسلمین نمی‌طلبیدند. پس ای کسی که میل آن داری مساوی با مسلم باشی تو اسلام قبول نما تا مساوی باشی والا به حکم خالق قهار باید در بلد اسلام خوار و ذلیل باشی ...» (16) شیخ همچنین به مجدالاسلام کرمانی در خصوص چوب زدن یکی از علما در کرمان توسط حکومت می‌گوید: «مفسد و شریر را باید سیاست و تنبیه نمایند ما اهالی ایران شاه لازم داریم، عین‌الدوله لازم داریم، چوب و فلک و میرغضب لازم داریم. ملا و غیر ملا، سید و غیر سید باید در اطاعت حاکم و شاه باشند. برای یک نفر آخوند که چوب خورده است نمی‌توان مملکتی را به هم انداخت. این اقدام تو مثل آن مهملاتی است که در روزنامه‌ می‌نویسی، مشروطه و جمهوری را در روزنامه اسم بردن و منشأ فساد شدن مشروع نیست» وی به ناظم‌الاسلام کرمانی در خصوص مدارس جدید می‌گوید: «ناظم‌الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم آیا این مدارس جدید خلاف شرع نیست و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست، آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند. مدارس را افتتاح کردید آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید ...» (17) بدین سان شیخ در گفتمان مشروعه با قرائت خاص مذهبی خود با تمامی اصول و مظاهر مدرنیته به مخالفت می‌پردازد تا جایی که در دشمنی با مشروطه به جبهه استبداد گراییده با محمدعلی شاه متحد می‌شود. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی از مراجع نجف نیز از موضع شاه و شیخ حمایت می‌کند و فتوای حرمت مشروطه را صادر می‌نماید: «شنیده شده از تمام بلاد عود فتنة خاموش شده را از درگاه اعلیحضرت قدر قدرت همایونی خواسته‌اند، لذا اعلان به تمام بلاد می‌شود که علماء اعلام و حجج اسلام و متدینین هیچ راضی نیستند که فتنه خاموش شده عود کند و مشروطة موهومه اسباب خیالات اشرار گردد، لذا به تمام بلاد اعلام می‌داریم که خواهش نمودن این امر حرام است» (18) گفتمان مشروطه در مقابل گفتمان مشروعه علمای ثلاث نجف آخوند محمد کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاج حسین میرزا خلیل تهرانی به پشتیبانی از مشروطه برخاسته معتقد بودند: «اکنون که صاحب شریعت امام عصر غایب است و اجرای شریعت نمی‌شود و خواه ناخواه حکام جور چیره گردیده‌اند، باری بهتر است برای جلوگیری از خودکامگی و ستمگری ایشان قانونی در این میان باشد و عقلای امت مجلسی برپا کرده در کارها شور کنند» (19) این مراجع در پاسخ به نامه محمدعلی شاه پس از استبداد صغیر می‌نویسند: «... داعیان بر حسب وظیفه شرعیه خود و آن مسئولیت که در پیشگاه عدل الهی به گردن گرفته‌ایم، تا آخرین نقطه در حفظ مملکت اسلامی و رفع ظلم خائنین از خدا بی‌خبر و تأسیس اساس شریعت مطهره و اعاده حقوق مغصوبة مسلمین خودداری ننموده و در تحقق آنچه ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب‌الزمان (عج) با جمهور مسلمین است حتی‌الامکان فروگذار نخواهیم کرد و عموم مسلمین را به تکلیف خود آگاه ساخته و خواهیم ساخت ...» (20) آخوند در خصوص ولایت غیر معصومین می‌نویسد: « ... محض حفظ احکام الهیه و ضروریات دینیه از دسیسه و تغییر مغرضین و مبدعین لازم است این معنی را به لسان واضح که هر کس بفهمد اظهار داریم که مشروطیت دولت عبارتست از تحدید استیلا و تصرفات جابرانه متصدیان امور از ارتکاب دل بخواهانه غیر مشروعه … به هر درجه که ممکن و به هر عنوان که مقدور باشد از اظهر ضروریات دین اسلام و منکر اصول وجوبش در عداد منکر سایر ضروریات دینیه محسوب است، و فعال مایشاء و مطلق‌الاختیار بودن غیر معصوم را هر کس از احکام دین شمارد لااقل مبدع خواهد بود»(21) آخوند به همراه شیخ عبدالله مازندرانی در پاسخ به نامه هیأت متدینین همدان می‌نویسد: « ... و اعجبا چگونه مسلمانان خاصه علماء ایران ضروری مذهب امامیه را فراموش نمودند که سلطنت مشروعه آن است که متصدی امور عامة ناس و قاطبه مسلمین به دست شخص معصوم ... مانند انبیاء و اولیاء و مثل خلافت امیرالمؤمنین باشد. اگر حاکم مطلق معصوم نباشد آن سلطنت غیر مشروعه است چنانکه در زمان غیبت است. و سلطنت غیر مشروعه دو قسم است: عادله نظیر مشروطه که مباشر امور عامه عقلا و متدینین باشند؛ و ظالمه جابره است، آنکه حاکم مطلق یک نفر مطلق‌العنان خودسر باشد. البته به صریح حکم عقل و به فصیح منصوصات شرع اولی بر دومی مقدم است ... موجزاً تکلیف علی عامه مسلمین را بیان می‌کنیم که موضوعات عرضیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوض است و مصداق آن همین دارالشورای کبرا بوده که به ظلم جبراً منفصل شد. امروزه بر همه مسلمین واجب عینی است که بذل جهد در تأسیس و اعاده دارالشورا بنمایند ...» (22) میرزای نائینی با نگارش کتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله به دفاع از مشروطه در برابر مشروعه می‌پردازد. به تعبیر وی در زمان محمدعلی شاه جبهه متحدی از قلم و شمشیر در برابر نظام مشروطه ایجاد شد. با سقوط استبداد و اعلام مشروطیت، مشروعیت «شعبه استبداد سیاسی» به پایان رسید اما «شعبه استبداد دینی» نقش دفاع از خودکامگی را بر عهده گرفت. وی می‌نویسد: «شعبه استبداد دینی یکی از آن قوای ملعونه و دردی است که درمان آن به واسطه رسوخ در قلب آدمی مشکل و از آنجا که عوام آن را از لوازم دیانت می‌دانند از دیگر دردها مشکل‌تر بلکه در حد امتناع است. این استبداد و پیروی از آن مبنایی در کتاب ندارد و از مراتب شرک به ذات احدیت به شمار می‌رود. تاریخ ظهور شعبه استبداد دینی در اسلام به زمان معاویه برمی‌گردد ... از آن پس استبداد دینی با استبداد سیاسی درهم آمیخت و این دو شعبه استبداد و استعباد به درجه مشهوده و حالت حالیه رسید ... آن گاه که راز مشروطیت از پرده برافتاد و معلوم شد که روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است، همة طبقات از معممین غاصب در لباس علما و ملاکین و غیره به کار افتادند و دو شعبه استبداد، شعبه استبداد دینی به اسم حفظ دین و شاهپرستان به دستاویز دولت‌خواهی و سایر چپاولیان و مفتخوران هر کس با سلاحی که داشت حمله‌ور گردیدند تا آزادی را در نطفه خفه کنند» (23) عبدالرسول کاشانی نویسنده «رساله انصافیه» از دیگر روحانیون مشروطه‌خواه است که در رساله خود به ضرورت آزادی، قانون و مشروطیت می‌پردازد. وی در خصوص آزادی می‌نویسد: «اگر مقصود از آزادی در عقاید، عقایدی است که تعلق به امور معاشیه و سیاسیه دارد، معلوم است آزاد است، حتی در اظهار آن چرا که فایده به غیر هم برسد. و اگر مقصود در عقاید اصول دین است آن هم معلوم است چه مراد است. یعنی معقول نیست کسی را بر خلاف عقیده‌اش تکلیف کردن مگر به استدلال و امثال نصیحت و انذار از عذاب و بشارت به ثواب نه به چوب و چماق. خداوند می‌فرماید: لا اکراه فی‌الدین، تو نمی‌توانی مردم رابه زور مؤمن کنی و چنانچه بعد از استدلال و انذار به طریق حق عقیدت پیدا نکرد انسان حق تعرض به او را ندارد» (24) در کشاکش‌های نمایندگان مجلس و شریعت‌خواهان بر سر متمم قانون اساسی که ناآرامی‌های مربوط به آن به شهر تبریز نیز کشیده شده بود ثقه‌الاسلام تبریزی در سخنانی گفت: «مقصود از قانون اختراع شرع تازه‌ای نیست، قانون شریعت محمدیه منسوخ نمی‌شود و جز علمای اعلام کسی حق ندارد در آن باب دخالت کند، در این باب قانون نوشته نخواهد شد. احکام شرعیه همان است که هست و تا انقراض عالم مستمر خواهد شد. آنچه ملت می‌خواهند برای آن قانون گذارند، قانون سیاسی و ملکی است. از قبیل تعیین حقوق سلطنت و تشخیص حدود حکام و قرار دولت با دول خارجه و منع تقلبات و تعدیات و حفظ حقوق تبعه ایران و مالیات و غیره ...» (25) بدین سان علی‌رغم سنت‌گرایان شریعت‌خواه که در برابر تمامی مفاهیم مدرنیته ایستادند، سنت‌گرایان مشروطه‌خواه در برابر استبداد ایستادند و عزم خود را جزم کردند تا مفاهیم جدید را به زبان سنت معنا کنند. روشنفکران به عنوان نیروهای اجتماعی مدرن مهمترین عوامل بسط اندیشه مشروطه خواهی در ایران بودند که با آگاهی بخشی در حوزه عمومی موجب گسترش اندیشه تجددخواهی در جامعه مدنی شدند. میرزا آقا خان کرمانی یکی از این روشنفکران تجددگرا بود که قبل از جنبش مشروطه به قتل رسید. وی اگرچه شیفته متفکران انقلاب فرانسه بود و آنان را منورالعقول و رافع‌الخرافات می‌خواند اما اندیشه مساوات و آزادی را با جنبش مزدک و قیام کاوه آهنگر پیوند می‌دهد و بدین سان گزارشی از تاریخ را در میان می‌آورد که در آن انقلاب فرانسه با جنبش‌های مردمی ایران پیش از اسلام پیوند می‌یابد. وی در «آیینه اسکندری» می‌نویسد: «اعتقاد مزدک بعینه همان اعتقاد نهلیست‌ها و آنارشیست‌های اروپا است که مساوات را در میان افراد بشر جاری کردن می‌خواهند. اگر ایرانیان راه مساوات‌طلبی و آزادی‌خواهی مزدک را می‌پیمودند امروز هیچ یک از ملل متمدنه دنیا به پایه ترقی ایران نمی‌رسیدند و این ملت را در منتها درجه نقطه ترقی و مدنیت مشاهده می‌کردیم زیرا که اهالی ایران در آن عصر همین اعتقادی را که بالفعل اهل اروپا بعد از هزار و چهار صد سال اتخاذ کرده‌اند داشتند. پیداست که عمده ترقی اروپا در سایة این افکار آزادی و مساوات حقوق حاصل شده ولی اهالی ایران خاک بر سر در این مدت ترقی معکوس و حرکت قهقرا کرده‌اند» وی پس از نقل داستان شورش کاوه می‌نویسد: «در حقیقت ایرانیان می‌توانند به واسطه غیرت و همت ملی که کاوه آهنگر بر ضد حکومت کلدانی که 900 سال در ایران طول کشیده بود اظهار نمود و ریشة ایشان را از ایران بکند بر همه ملل عالم افتخار کند. چه طریق ظلم و دفع ستم پادشاهان ظالم را او به ملل عالم آموخت و الفضل للمتقدم» (26) طالبوف تبریزی یکی دیگر از روشنفکران تجددگرا بود که سهم به سزایی در نشر اندیشه‌های جدید اجتماعی و سیاسی در ایران قبل و پس از مشروطه داشته است. وی در خصوص حکومت مشروطه و حکومت مطلقه می‌نویسد: «درحکومت مطلقه امر وضع قانون و اجرای آن هر دو در قبضه اقتدار سلطان است ... سلطنت مطلقه دو نوع است، یکی حکومت مطلقه‌ای که اداره مملکت با قانونی است که پادشاه وضع کرده است و وزیران در برابر او مسئول هستند و دستگاه وضع قانون و اجرای آن در یک جا تمرکز یافته است، مانند روسیه که در آنجا قانون ثمرة اراده فردی است و اگر هم دستگاه قانون از دستگاه اجرای آن جدا باشد باز چون منبع هر دو دستگاه قدرت واحد است معیوب است. نوع بدتر حکومت مطلقه این است که اساساً در آن قانونی وضع نگردیده است، بلکه اداره کشور بر اصول سنن قدیمی و آیین کهنه قرار دارد و اجرای دولت به اراده و دلخواه فرمانروایان است مانند ایران، عربستان و افغانستان ... مشروطه اعم از اینکه سلطنت مشروطه موروثی باشد یا دولت جمهوری انتخابی به معنای مشروطی بودن قدرت حکومت است ... فضیلت تقدم این بنای مقدس یعنی مشروطه بودن حقوق سلاطین زیب افتخار ملت انگلیس است» (27) وی همچنین برای آشنا کردن مردم به نظام مشروطگی شرحی درباره کشورهای مشروطه اروپا می‌دهد و از نهضت آزادیخواهی ایتالیا، خدمات "گاریبالدی" پیشوای آزادی‌خواهان، دانایی و کاردانی "کاوور" مرد سیاسی بزرگ و شرافت "ویکتور امانوئل" پادشاه ایتالیا سخن می‌راند. وی در خصوص تحولات سیاسی کشور ژاپن می‌نویسد: «حق تعیین سرنوشت ژاپن ودیعه‌ای بود در دست زمامداران آن و هر گاه آنان جان و مال ملت مودوعه را صرف نجات کشور نمی‌کردند گرفتار ذلت و مسئول و ملعون ابدی می‌گردیدند. همچنین از امپراطور ژاپن پرسیدند: چرا حقوق خود را مشروطه ساختی؟ گفت: نیاکانم آزادی مردم را به وام گرفته بودند، چون وارث حق‌شناس هستم قرض موروثی را ادا نمودم ... در این باره ژاپن سرمشقی کامل برای ملل آسیاست. امپراطور به تربیت مردم همت گماشت، سلطنت مشروطه را برقرار ساخت و مملکت را به کمال ترقی رساند. این کار بزرگ بر اثر نفی غرض شخصی و اثبات غرض نوعی تحقق پذیرفت. امپراطور خود گفته بود: معایب سلطنت مطلقه و ثمرات آن را فهمیدم و اصلاح آن را قبل از وقوع حادثه‌ای بد لازم دانستم. برعکس تزار روس به آن معنی پی نبرد، هر کس علیه استبداد سخن به زبان آورد کشته شد و یا به زندان رفت. ثمره‌اش این شد که در جنگ بین آن دو کشور علم و آزادی ژاپن بر جهل و ظلم سلطنت مطلقه روس پیروز گشت» (28) علی‌اکبر دهخدا از روشنفکران و نمایندگان مجلس در روزنامه‌ صوراسرافیل می‌نویسد: «معنی کلمه آزادی که تمام انبیا، حکما و علمای دنیا مستقیم و غیر مستقیم برای تکمیل آن کوشیده‌اند و ما تازه با هزار تردید و لکنت آن را به زبان جاری می‌کنیم همین است که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقتی در تشخیص و کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغة خاطر ساعی باشند. معنی کلمه آزادی که قرن‌هاست در تحصیل آن سیل‌های خون در پستی‌ها و بلندی‌های دنیا جاریست، فقط تحصیل چنین اجازه یا استرداد همین حق طلق و ملک خالص الملکیة بشری است» وی همچنین خطاب به محمدعلی شاه پس از اینکه بنای مخالفت با مشروطه را گذاشت نوشت: «اعلیحضرتا، پدر تاجدارا، آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را می‌خوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر می‌آورید؟ آیا قصه لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ اولین حرفی که وزرای خائن برای سد راه حریت و آزادی و اغفال پادشاه در صحت رشد و بلوغ ملت با اولین هیجان ملی برای استرداد حقوق لاینفک خود می‌گوید این دو کلمه است: این ملت هنوز لایق این مذاکرات نیست. اطوار و کردار همین ملت که هنوز لایق این مذاکرات نیست همان اطوار و کردار رومی‌ها در 509 قبل از میلاد و انگلستان در 1649 و فرانسوی‌ها در 1793 می‌باشد» (29) بدین سان روشنفکران با دو نگرش مبتنی بر نوستالژیای ایران باستان و میل به مدرنتیه غرب در معنا کردن جهان اجتماعی و تجربه دوران تاریخی جدید گام می‌نهند. تقابل دیدگاه‌های شریعت خواهان و مشروطه خواهان در چارچوب گفتمان مشروعه و گفتمان مشروطه که فرازهایی از آن را مرور کردیم، در سطح منازعه مفاهیم و تضاد زبانی باقی نماند و گفتمان های مذکور برای استیلا بر جامعه مدنی و تحمیل مفاهیم خود بر آن وارد نبرد گفتمانی می‌شوند و منازعه به حوزه سیاسی تسری می یابد. نتیجه این نبرد گفتمانی روند تجربی تلخی را در عرصه عمل برای طرفین منازعه به ارمغان آورد که اجمالاً به برخی از مهمترین رویدادهای حاصل از آن اشاره می کنیم: شیخ فضل‌الله نوری به واسطه ضاله خواندن کتاب مسالک‌المحسنین نوشته ی طالبوف تبریزی، وی را تکفیر نمود و از این رو کامران میرزا عمو و پدر زن محمدعلی شاه از ورود وی به مجلس که به نمایندگی تبریز انتخاب شده بود جلوگیری به عمل آورد. کودتای ناکام آذر ماه 1286 بر علیه مجلس توسط محمدعلی شاه و همراهی شیخ فضل‌الله نوری، میرزا ابوطالب زنجانی، سید علی یزدی، ملا محمد آملی، سید اکبرشاه و دیگر روحانیون مشروعه خواه در نکوهش مشروطیت. این کودتا به واقعه میدان توپخانه انجامید که در آن قداره کشان میرزا عنایت یکی از مشروطه خواهان را با پاره پاره کردند، چشم‌هایش را به نشانه چشم مشروطیت با چاقو از کاسه درآوردند و جسد نیمه برهنه‌اش را به درخت آویختند. شیخ فضل الله و یارانش موفق شدند اصل دوم را بر متمم قانون اساسی مبنی بر دیده‌بانی علما بر قوانین مجلس و تعیین حداقل 5 نفر از علمای تراز اول برای رد قوانین مغایر با اصول اسلام تحمیل نمایند. تحصن حدود پانصد تن از روحانیون و طلاب به رهبری شیخ فضل الله نوری و سید احمد طباطبایی در حضرت عبدالعظیم بر علیه مشروطه و تقاضای حکومت مشروعه. کودتای دوم محمدعلی شاه علیه مشروطیت در تیرماه 1287 که به بمباران مجلس، تبعید سیدین بهبهانی و طباطبایی، اعدام صوراسرافیل و ملک المتکلمین و شکنجه و بازداشت آزادی خواهان انجامید. پس از کودتا دوران استبداد صغیر حاکم شد و طی آن انجمن ها برچیده، مطبوعات تعطیل و کلیه مخالفان سرکوب شدند. خیزش انجمن اسلامیه در محله دوچی تبریز به رهبری میر هاشم و حلال کردن جان و مال مشروطه‌خواهان به واسطه بابی خواندن آنان. آشوب مشهد به رهبری سید محمد یزدی طالب‌الحق برادر سید علی آقا یزدی مجتهد مشروعه‌خواه و یوسف هراتی در مسجد و صحن رضوی بر علیه مشروطه و در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به ایران. خیزش روحانیون شریعت خواه تبریز در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به تحریک صمد خان شجاع‌الدوله. ترور اتابک رئیس الوزرا توسط انقلابیون در شهریورماه 1286. ترور ناکام محمدعلی شاه توسط انقلابیون در اسفندماه 1286 که به قرینه ترور اتابک صورت گرفت. تکفیر شیخ فضل‌الله نوری توسط علمای ثلاث نجف به علت مخالفت با مشروطه بدین شرح که: چون نوری مخل آسایش و مفسد است تصرفش در کلیه امور حرام است. حکم جهاد علیه ولایت جائر محمدعلی شاه توسط علمای ثلاث نجف بدین شرح که: به عموم ملت ایران، حکم خدا را اعلام می داریم، الیوم همت در دفع این سفاک جبار، و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات، و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات، و بذل جهد و سعی بر استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان ارواحنا فداه، و سر مویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه است. ترور شیخ فضل الله نوری توسط کریم دواتگر و مجروح شدن وی. شیخ پس از بهبودی ضارب خود را بخشود. مبارزه یازده ماهه مجاهدان تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان در دوران استبداد صغیر که از مهمترین عوامل اعاده مشروطیت گردید. یورش مجاهدین از گیلان و بختیاری ها از اصفهان که به فتح تهران و خلع محمدعلی شاه از پادشاهی منجر شد. اعدام شیخ فضل الله نوری و میرهاشم دوچی به حکم دادگاه انقلاب پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان. بدین ترتیب نبرد گفتمانی شریعت خواهان و مشروطه خواهان به حاکمیت دوگانه میان شاه و مجلس انجامید و در فراز و فرودهای بسیار ابتدا گفتمان مشروعه با تحمیل استبداد صغیر در حوزه سیاسی نمودهای مشروطگی را برچید، اما قدرت گفتمان مشروطه در پذیرش اعتبار مفاهیم و معناهایی که در جامعه و میان نیروهای اجتماعی گسترانده بود چیرگی یافت و با مقاومت تبریز و فتح تهران گفتمان مشروعه را برای همیشه به محاق برد. هژمونی گفتمان مشروطه اگر چه در بلندمدت نتوانست پایداری خود را حفظ کند، اما تحت تاثیر این گفتمان پس از گسست تاریخی مشروطیت بازگشت ناپذیری استبداد مطلقه به تثبیت رسید. پی نوشت: 1.نش، کیت: جامعه شناسی سیاسی معاصر، ص 318 2.همان: صص 47-46 3.همان: ص 48 4. همان: ص 49 5. بهرامی کمیل، نظام: نظریه رسانه ها، ص 192 6.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 233 7.همان: ص 234 8.همان: ص 236 9.همان: ص 237 10.آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، ص115 11.آدمیت، فریدون: مجلس اول و بحران آزادی، ص318 12. کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 641 13.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 420 14.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 279 15.همان: ص 277 16.همان: ص 280 17.کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، ص257 18.کدیور، محسن: سیاست نامه خراسانی، ص303 19.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 302 20.کدیور، محسن: ساست نامه خراسانی، ص 204 21.همان: ص205 22.همان: ص 215 23.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 485 24.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 312 25.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص325 26.توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص 424 27.آدمیت، فریدون: اندیشه های طالبوف تبریزی، صص 39 و 41 28.همان: صص 38 و 43 29. توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص 424 منبع:سایت انسان شناسی و فرهنگ

نظر به «شرح اسم»

نگاهی به کتاب ارزشمند «شرح اسم»، زندگی‌نامه آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای (1318- 1357) بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله، اللهم لک الحمد، حمدالشاکرین. آخرین جملات کتاب را همراه با صاحب کتاب زمزمه کرد و کتاب را بست. یک‌ساعت از اذان صبح گذشته و او با وجود صدای بلند مؤذن مسجد که هر روز صبح در خانه طنین‌انداز می‌شود، متوجه اذان نشده بود. حالتی غریب بر تمام روح و جانش حاکم شده بود؛ تلفیقی از بُهت، سرمستی، شور و شعف، هیجان و غم، یا به‌عبارت بهتر، طوفانی از اینها. در مُخیله‌اش هم نمی‌گنجید که بتواند، از سر شب، کتابی ضخیم، با سبک و سیاق پژوهشی را بی‌وقفه تا صبح بخواند و صبح‌هنگام، به‌جای خستگی و کوفتگی از کار دیروز و بیداری ممتد دیشب، احساس تولد دوباره را داشته باشد. و مگر چه بود «شرح اسم»... در اولین ساعات چهارشنبه 13 اردیبهشت، خبرِ آمدن این کتاب در خبرگزاری‌ها پیچید. چند ساعت بعد، وقتی خود را به غرفه‌ی «مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» رساند، توانست با اصرار، تنها نسخه‌ی موجود کتاب را که دکور روی میز بود، بخرد. نسخه‌ای که روی آن چاپ شده بود: چاپ ششم. اسم نویسنده توجهش را به خود جلب کرد. «هدایت‌الله بهبودی» را می‌شناخت. یک ادیب واقعی و نویسنده‌ی مسلط بر تاریخ معاصر. کسی که اهل اضافه‌گویی و کار ضعیف‌کردن نیست. کسی که به‌خاطر کارهایش از دست آقا مدال گرفته. اگر هم او را نمی‌شناخت بعد از مطالعه‌ی یکی، دو فصل اول کتاب، به چیره‌دستی او و زحمات زیادی که برای این کتاب کشیده، پی‌می‌برد. «مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» و «هدایت‌الله بهبودی» یعنی دو عنصر حیاتی؛ «اطلاعات گسترده و بکر» و «پرداخت و تحلیل و نگارش قوی». دو عنصری که ترکیب آنها می‌تواند منجر به یک تحول شود؛ همان تحولی که بعد از خواندن کتاب در وجود خود احساس کرد و این خبر از تحول در جامعه بود؛ تحولی که نویدبخش پایان سال‌های تشنگی و محرومیت از حقایق مکتوم است. دریچه‌ای باز شده به دنیایی بزرگ. امروز وقت آن شده که ابعاد ناگفته‌ی سلف صالح پیامبران و اولیای الهی، چونان آبی روان به کشتزارهای خشک و قحطی‌زده برسد و بار دیگر روح حیات و زندگی را در آنها بدمد. او فهمید بیش از آنکه با یک کتاب تاریخیِ صرف که به بیان خشک و زجرآور حادثه‌ها می‌پردازد طرف باشد، با یک داستان عجیب روبرو شده که بیشتر به افسانه می‌ماند. نویسنده‌ی کتاب توانسته بود با هنرمندی تمام او را در یک سفر طولانی همراه خود کند. سفری حاصل از درآمیختگی ظریف عظمت‌ها و ریزبینی‌ها، خنده‌ها و گریه‌ها، تحلیل‌ها و اسناد خام و ده‌ها عنوانِ به‌ظاهر متناقض دیگر، مثل کار عمیق فکری و مبارزه‌ی در میدان و... کتاب را که بست. سجده‌ای کرد و باز زمزمه کرد: الحمدلله، اللهم لک الحمد، حمدالشاکرین. سر را که برداشت، چشمش افتاد به قاب عکس روی دیوار. حالا چیزهایی از صاحب عکس می‌دانست که اگر سال‌ها پیش می‌دانست، اطاعتش جز عشق و مودت، رنگ دیگری هم پیدا می‌کرد و آن معرفت بود و آگاهی از گذشته‌ی مولایش. سؤال‌هایی در ذهنش می‌گشت: این منبع حیات‌بخش، چرا سال‌ها پشت سد مانده و به زمین‌های مستعد هدایت نشده؟ او الان می‌داند، ولی چرا مردمِ مشتاق، هنوز چیزی از اجداد و انساب نورانی ایشان، از کودکی و نقش تربیتی پدر و مادر ایشان نمی‌دانند؟ چرا از زندگی زاهدانه‌ی همراه با فقر، و درجات و توفیقات علمی ایشان مطلبی و سخنی نبود؟ چرا در میان همه‌ی کتاب‌ها و نوشته‌ها، در باره‌ی نقش کم‌نظیر آیت‌الله خامنه‌ای در گرم نگاه‌داشتن و پیش بردن نهضت، در سال‌های دوری امام (42 تا 57)، آن هم با آن روش خاص و زیرکانه، چیز زیادی گفته نشده است؟ از زندان‌ها و بازجویی‌ها، تبعیدها و محدودیت‌ها و دادگاه‌ها و دفاعیه‌ها. و چرا هنوز، خود او، حتی بعد از خواندن کتاب نیز، از محتوا و روح خیلی از جلسات و کلاس‌های تفسیر، منبرها، سخنرانی‌های انقلابی، سیر فکری، زندگی بعد از انقلاب و... چیزی نمی‌داند؟ تشنگی‌اش بالا گرفت و برای این سؤالات، جواب درخوری نتوانست بیابد... نگاهی دقیق‌تر به شرح اسم آنچه گذشت، بیانی کلی از مواجهه‌ی یک مخاطب عادی با کتاب است، بدون در نظر گرفتن نکات کارشناسی و بررسی دقیق. آنچه در ادامه می‌آید، نگاهی است دقیق‌تر، برای نقد این اثر، بدون در نظر گرفتن ملاحظات جانبی. البته، همین‌جا و همین ابتدا لازم است کمالِ شرمندگی و معذرت و تواضع خود را نسبت به جناب آقای بهبودی، استاد کامل عرصه‌ی ادبیات، عرضه کنیم و بگوییم: نقد این کارِ عظیم و ارزشمند، از حد بزرگ‌تر از ما هم خارج است، چه برسد به ما جوانان نوپا و کم‌تجربه. اما بالاخره جوانی است و جسارت؛ کتاب را خواندیم و به‌جز حظ وافر و حالِ خوش، در نگاه بَعدی، نکاتی به ذهنمان رسید که قلمی شدند. این بررسی تحت عناوین زیر ارائه می‌شود: چاپ و توزیع کتاب: به‌وضوح پیداست که کار حالت انتحاری دارد. به یکباره اعلام می‌شود و پس از فروش تعداد محدودی، متوقف می‌گردد. کار بدون هماهنگی با متولی و مرجع اصلی آثار معظم‌له تهیه و توزیع شده است. این عدم هماهنگی، در متن کتاب هم نمایان است که در ادامه به آن خواهیم رسید. اما اینکه چرا چنین کتاب ارزشمندی که حاصل تلاش چندین ساله‌ی یک محقق و نویسنده‌ی تواناست، این‌گونه عرضه می‌شود، خود جای تأمل است. شاید ترس آن بوده که در پیچ‌وخم‌های قانونی که سابقه‌ی آن دیده شده است، این کتاب هیچ‌وقت به جان‌های تشنه نرسد... که البته این هم نمی‌تواند توجیهی باشد برای این حرکت. تصور مخاطب را هم باید به آن افزود. مخاطبی که وقتی چنین کاری را از چنین نویسنده‌ای و چنین مرکز بااعتبار و مهمی می‌بیند، حتماً می‌پندارد که مورد تأیید مرجع مذکور است، خصوصاً آنکه در کتاب، حجم زیادی اسناد محرمانه و خاص را مشاهده می‌کند. ناگفته نماند که بعد از طلوع و غروب سریع و عمر کوتاه کتاب، تا آخر نمایشگاه مراجعات متعددی به این غرفه، برای خرید کتاب صورت می‌گرفت و پیش‌فروش می‌شد. ظاهر و سبک کتاب: تمام علائم ظاهری، نظیر تعداد صفحات، صفحه‌بندی، صحافی، تایپ، پاورقی، فصل‌بندی‌ها، میان‌تیترها و... نشان از یک کار پژوهشی و حساب‌شده است و البته نوع جلد و توضیحات روی آن هم مؤید همین مطلب است. وارد که می‌شویم، اولین ضربه‌ی محکم را از کتاب می‌خوریم و آن عبارت «بسمله» است که از دستخط مبارک در سال 43 استخراج شده و مخاطب از همان ابتدا می‌فهمد که کتاب بر پایه‌ی اسناد ناب نهاده شده. توضیحات نویسنده در فهم درست کتاب بسیار مهم و خواندن آن واجب است. درست است که نویسنده، خود محقق تاریخ است و از منابع متعدد، عالمانه و حکیمانه، برای توصیف فضا و شرایط زمانی، استفاده کرده، اما منابع اصلی روایت زندگی معظم‌له عبارت است از اسناد و مصاحبه‌ها. سبک کتاب، رواییِ مستند است. داستان اصلی را راوی می‌گوید و هرجا که لازم است، اصل سند آورده می‌شود. روایتِ روای، ادبی، زیبا، گیرا و مبتنی بر اسناد یاد شده است. یعنی تمام آنچه راوی می‌گوید سند دارد، ولی به‌خاطر جلوگیری از زیاد شدن حجم پاورقی‌ها، سند نخورده است. هر کلامی که از ناحیه‌ی معظم‌له صادر شده یا نوشته شده، به‌صورت پُررنگ آمده و اسناد ساواک و صحبت‌های دیگران داخل گیومه. روایت راوی درآمیخته و ممزوج با اصل سندهاست. به‌ وفور یافت می‌شود حالت‌هایی که متن پُررنگ در ادامه‌ی جمله‌ی راوی آمده و کامل‌کننده‌ی آن است و بعد از آن هم یک سند دیگر؛ به‌طوری‌که اگر قسمت‌های پُررنگ، عادی شوند و گیومه‌ها برداشته شوند، با یک متن یک‌دست مواجه خواهیم شد. فصل‌بندی کتاب متناسب با مقاطع مهم زندگی است. میان‌تیترهای به‌جا و حساب‌شده، علاوه بر این که ذهن خواننده را سازمان‌دهی می‌کند، از طولانی و یک‌دست شدن مطلب نیز جلوگیری می‌کند. بررسی محتوایی: الف) ملاحظاتی در اسناد استفاده شده از آنجایی‌که این اثر، حاصل یک کار پژوهشی کم‌نظیر روی اسناد و نگارش ادبی آنهاست، لذا برای بررسی محتوایی آن، باید اسناد استفاده شده در کتاب را بررسی کنیم: 1) اسناد عام: اکثریت محتوای کتاب از این نوع اسناد است. اسنادی که منعی در بیان آنها نیست. البته درست است که تمام اسناد این کتاب، تا قبل از این محرمانه و غیرقابل دسترس بوده، اما حالا که این کتاب بیرون آمده و آن محذورات شکسته شده، باید با یک نگاه باز و منطقی به بررسی آنها پرداخت. 2) اسناد به شرط اذن: در مقدمه‌ی کتاب آمده است: «اخلاق حرفه‌ای ایجاب می‌کرد که موقعیت کنونی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر این کار سایه نیفکند و این پژوهش با دیگر تحقیق‌های علمی، در روش، جملات، عبارات و تعبیرات همسان باشد. بر این باور هستیم که در این کار موفق بوده‌ایم.» مشکل اینجاست که این نگاه، یک شمشیر دو لبه است. از طرفی لازمه‌ی یک کار پژوهشی قوی این‌گونه کار کردن است و حقّاً هم خواننده اذعان می‌کند که کتاب خالی از ملاحظات و حذف‌کردن‌های بی‌دلیل است. اما مگر می‌شود «موقعیت کنونی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای» را درنظر نگرفت؟! یک فرد غیر سیاسی، مثلاً یک جانباز فداکار که الان هم در عرصه‌ی سیاست نیست، اگر بخواهد زندگی‌اش چاپ شود، یک یا چندبار قبل از چاپ، کتاب را با در نظر گرفتن ملاحظات شخصی مرور می‌کند؛ همان کتابی که از مصاحبه‌های خودش و با علم به کتاب شدن آنها نگاشته شده. قطعاً حدّ و گستردگی این ملاحظات، با توجه به جایگاه رفیع و حساس کنونی معظم‌له، خیلی بیشتر از یک فرد عادی است. خصوصاً که خاطرات بیان شده از ناحیه‌ی ایشان، در یک جمع مطمئن و خصوصی و با علم به محفوظ بودن آنها صورت گرفته و به‌همین جهت است که اتفاقات گوناگون با اسم افراد و حالات شخصی، بی‌پرده بیان شده است. بیان قضاوت‌های گوناگون در مورد افراد، از افراد به‌نامی همچون آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله میلانی گرفته تا هم‌رزمانی همچون شهید بهشتی. و بیان احساسات و عواطف شخصی، آنجا که عاملی می‌شود برای قضاوت اشتباه در مورد معظم‌له، به‌عنوان مثال رأفت و دل‌نازکی نسبت به زنان و کودکان[1] تعریف‌های خودستایی گونه در مورد برتری‌های شعری و کلامی خویش[2] اعتقاد به استخاره گرفتن، تا جایی که برای یک‌کار دو استخاره‌ی متضاد پیش می‌آید[3] و موارد مختلفی از این دست که تشخیص آن از صلاحیت ما خارج است. سبک خاص مبارزات آیت‌الله خامنه‌ای، همراه با تقیه، به همان معنای خاص و اصیل اسلامی است، که هیچ ارتباطی به ترس و سکون و معانیِ منفعلِ مرسوم از تقیه ندارد. این تقیه به معنای مبارزه‌ی تمام‌عیار است، به‌شکلی که دشمن متوجه این مبارزه نشود. این روش مبارزه، به‌روشنی در سیر کتاب مشخص است. اگر در بازجویی‌ها، عقب‌نشینی‌های ظاهری دیده می‌شود، این همراه است با حملات شدید و عمیقِ پیش و پس از بازداشت؛ و هدف، گمراه کردن ذهن دشمن است، تا آنجا که دستگاه‌های امنیتی طاغوت نیز کم‌وبیش با این سبک پیچیده‌ی مبارزه آشنا شده‌اند و به‌دنبال بهانه‌ای می‌گردند تا این «ماهی لیز» را به تور بیندازند و محکوم کنند. «ماهی لیز» اصطلاحی است که «منوچهری»، بازجو و شکنجه‌گر مشهور و قسی‌القلب ساواک، استفاده کرده است، خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای: «تو همان کسی هستی که مثل ماهی، لیز می‌خوری و از دست بازجو خارج می‌شوی. کارهای تو، تک‌تک، چیزی نیست، اما جمع که می‌زنی، خدا می‌داند چیست!»[4]. درست است که خواننده، مستقیم[5] و غیر مستقیم، بارها متوجه این موضوع می‌شود که مبارزه با تقیه همراه است اما بازهم انتقال بی‌پروا و مستقیم بعضی اسناد ساواک، مثل متن بازجویی‌ها، مشروط به اذن است. بازجویی‌هایی که در آنها: نفی هرگونه ارادت خاص به حضرت امام و پیروی از ایشان، در موارد متعدد؛ به‌کار بردن لفظ «معظم‌له» برای شاه و اینکه اعلی‌حضرت به بندگی خدا افتخار می‌کنند![6] دادن پیشنهاداتی برای بهتر شدن انقلاب سفید شاه که در صورت تمایل به سمع مقامات برسد![7] و مواردی از این دست دیده می‌شود. بیان این اسناد که یکی از نقاط قوت کتاب به حساب می‌آید، چون مأذون نیست؛ می‌شود نقاط ضعف. در تحلیل شخصیت‌ها، همه‌ی جوانب دیده شده و کمتر جای قضاوت می‌گذارد. اگر فلان نکات منفی از فلان عالم گفته شده، نکات مثبت و زحماتی هم که کشیده در جای خود منعکس شده. در بیان احساسات و عواطف هم، قبل و بعد از کلام زمینه‌سازی شده. همان‌طور که یک شخص مغرض و بیمار، آیه‌ای از قرآن را بدون بیان آیات قبل و بعد برمی‌دارد و فتنه‌انگیزی می‌کند، اینجا هم می‌تواند از این دست اسناد استفاده‌ی سوء بکند، اما اسناد بما هو مشکلی ندارند و فقط نیازمند اذن و ملاحظات معظم‌له می‌باشد. 3) اسناد مشکل‌دار و مشکل‌ساز: این دسته از اسناد، اطلاعاتی است که بیان آنها هیچ نکته‌ی مثبتی ندارد و عدم بیان آنها هم ذره‌ای به وجاهت تاریخی و پژوهشی این کتاب آسیب نمی‌زند. آیا ما به بهانه‌ی امانت‌دار تاریخ بودن مجاز به بیان اینها هستیم؟ اینها مواردی از این‌گونه مطالب است: داستان نخستین منبر و بیان احکام زنان[8] استعمال تفکّه‌آمیز سیگار[9] تأکید بر فقر شدید معظم‌له در مقاطع مختلف؛ مسلم است که فقر شدید خود نشان‌دهنده‌ی اوج سختی در مبارزه و ابتلای پروردگار و عظمت ایشان بوده، اما راه‌‌هایی که برای حل این مشکل اتخاذ می‌شده مدّنظر است. تلاش برای گرفتن شهریه‌ی همه مراجع و شرکت در امتحان سطح پایین آیت‌الله بروجردی برای گرفتن شهریه‌ی ایشان[10] قرض گرفتن زیاد از افراد مختلف و بیان مقروض بودن به همه در جاهای مختلف کتاب[11] (البته حکایت‌های بی‌پولی مثل آبگوشت علی‌نقی، صبح بی‌صبحانه و ظهر بی‌ناهار و امثالهم را هم شاید بتوان از نوع اسناد «به شرط اذن» به حساب آورد). نگرانی از واجب شدن غسل و نداشتن پول حمام[12] عکس معظم‌له بعد از تراشیدن اجباری محاسن مبارک[13]. اینکه برای خوارکردن و توهین به حضرت ایشان، مبادرت به تراشیدن محاسن نمودند و ایشان در اوج عزت و با کیاست مثال‌زدنی خود می‌خندند و می فرمایند: «الحمدلله، چانه را ندیده بودم، دیدم»[14]، خاطره‌ای مهم است و دانستن آن واجب؛ اما آیا عکس این خاطره را نیز باید نشان داد؟ مثل شکنجه‌های جسمی تحقیرآمیزی که بعضی مبارزین، در راه خدا می‌شدند و دانستن آنها واجب، ولی نشان دادن صحنه‌های آن، کاری اشتباه و خلاف شأن آن بزرگواران است. می‌شود حدس زد که این اطلاعات فقط موجب گزک‌دادن به دست مخالفین و معاندین و به استهزاء کشیدن آن عظمت‌ها و بزرگی‌هاست. چنانچه ساعاتی بعد از انتشار کتاب بازتاب‌های ناشایستی از عکس مذکور در سطح اینترنت شروع شد و همچنان ادامه دارد. ب) اعتبار اسناد: 1) اسناد ساواک: مهم‌ترین سؤالی که ممکن است در استفاده از منبع بزرگ اسناد ساواک به ذهن خطور کند، این است که مگر اینها ثقه و مورد اعتماد هستند که ما پایه را بر آنها بگذاریم؟ چنانچه در بعضی بازجویی‌ها حتی با در نظر گرفتن تقیه، بعضی اتفاقات منصوب به معظم‌له، قویاً توسط ایشان تکذیب می‌شود. نویسنده خیلی ماهرانه و مسلط، توانسته از پس این موضوع بر بیاید به‌طوری که خواننده در اثنای مطالعه‌ی کتاب اذعان می‌کند که نویسنده حقاً سندشناس بوده و بلد است با اسناد چگونه کار کند. آن دسته از وقایع که شاهدی بر صحت آنها وجود دارد، یا دلیلی بر عدم صحت آنها وجود ندارد، به‌طوری عادی نقل شده و آن دسته از گزارش‌ها و عباراتی که به‌نحوی ممکن است در آن افراط، تفریط و غرض وجود داشته باشد، با عبارت‌هایی نظیر: «گزارش‌گر ساواک می‌نویسد»، «در گزارش ساواک چنین آمده» و... بیان شده. حتی در بعضی موارد که اسناد ساواک به‌طور جهت‌داری خواسته‌اند اتفاق یا اعتقادی مثل وصل بودن به مجاهدین خلق را به ایشان منصوب کنند، نویسنده ساواک را به سخره گرفته است.[15] 2) مصاحبه‌ها: مصاحبه‌هایی که با حروف پُررنگ آمده، برای فهم بهتر و روان شدن، دست‌خوش تغییرات زیادی شده که بعضآً به صدمه‌ی شدید می‌ماند تا ویرایش. و این قابل قبول نیست. به وفور دیده می‌شود که یک خاطره‌ی دو، سه خطی، ده‌ها "..." و چندین [] دارد. ج) جامعیت اسناد: نویسنده‌ای که نگذاشته یک قطره آب بی‌دلیل روی زمین ریخته شود و حتی نکات ریز و خاطرات جزئی را سر جای خودش نشانده، به حجم قابل توجهی از اسناد دسترسی نداشته؛ مثل صوت جلسات «طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن»، صوت جلسات سخنرانی متفاوت در مشهد، صوت یا متن بیاناتی که در آنها معظم‌له به مناسبتی خاطره‌ای را نقل کرده‌اند و... جای خالی این اسناد در کتاب مشهود است. استفاده از بعضی موضع‌گیری‌های عادی و قابل دسترس، همچون حجم عظیمی از روزنامه‌ها و مجلات و مصاحبه‌هایی که از معظم‌له منتشر شده نیز می‌تواند به غنای بیشتر کتاب کمک کند. احساس می‌شود تأکید، بیشتر بر اسناد مکتوم بوده. ویژگی‌های ممتاز: جدای از نکات مثبتی که در قبل به آن اشاره شد، بعضی از موارد را می‌توان به‌عنوان ویژگی‌های ممتاز و برکات این اثر یاد کرد. 1) قطعاً «شرح اسم» یک اثر فاخر پژوهشی است و فضای جذاب ادبی و داستانی آن هم، سوار بر پایه‌ی پژوهشی بودن است. تسلط بر تاریخ معاصر که منجر به رصد تیزبینانه‌ی وقایع در حجم انبوهی از اسناد متفرق و بعضاً متعارض می‌شود، پرهیز از هرگونه تخیل، سنددار بودن هر آن چیزی که گفته شده، تاریخی بودن سیر کتاب با وجود جابجایی‌های زمانی‌ای که در اسناد صورت گرفته و موارد متعدد دیگر، شاهدی است بر ادعای فوق. 2) دقت بالای تاریخی در ترسیم خط سیر. این دقت در سال‌ها، روزها و حتی ساعت‌ها و دقیقه‌ها هم لحاظ شده. گاهی خواننده احساس می‌کند اتفاقات در همین چند سال اخیر افتاده که این‌قدر دقیق است. 3) این اثر همچون نخ تسبیحی است که تمام شنیده‌های مخاطبین عام، از دوران قبل از انقلاب را ساماندهی می‌کند و در جای خود قرار می‌دهد. خاطره‌هایی که به‌صورت مقطّع و در قالب یک حکایت آموزنده در کتاب‌ها و نقل قول‌ها آمده. همین خاطرات وقتی در فضای زمانی متعلق به خودش و اقتضائات مربوط به آن دوره می‌نشیند، تازه فهم می‌شود و نسبتِ آن خاطره با رشته‌ی‌ پیوسته و پر فراز و نشیب این زندگی معلوم می‌شود. همچنین است در مورد تحلیل معظم‌له درباره افراد، اتفاقات خاص و... . 4) جنبه‌ی رسمی پیدا کردن خیلی از اتفاقات غیبی و شهودی مثل خواب‌ها و فرو نشستن سیل در ایرانشهر[16]. 5) بیان کاملاً مستند و ارایه‌ی تصویری مختصر از ابعاد وجودی مختلف معظم‌له. نخبگی علمی و اجتهاد در شانزده‌سالگی، خاندان مطهر، شجاعت، چیره‌دستی در عالم هنر و شعر، اشراف بر تاریخ و جریان‌های روشنفکری، آگاهی از اوضاع جهان، مبارزه و قیام، زندگی جهادی، تحمل انواع سختی‌های جسمی و روحی در راه خدا، مشی مبارزاتی منطبق بر نگاه امام، زیرکی و کیاست، عمق بینش‌ها و باورهای اعتقادی برخاسته از قرآن، سعه‌ی صدر و جذب حداکثری، خُلقیات دینی، وقف اسلام بودن، خدمت به محرومین و مستضعفین، حرکتِ در سایه و گم‌نامی، انسان‌سازی و تربیت نیرو و... پس از مطالعه‌ی کتاب، بیان این ابعاد که به گوشه‌ی کوچکی از آنها اشاره شد، توسط یک دوست‌دار و عاشق ولایت، مبتنی بر ظن و گمان و شنیده‌های درست یا نادرست نیست و با استناد به یک منبع متقن است. همچنین است موضوعاتی چون نقش بی بدیل همسر رهبر انقلاب در زندگی ایشان که معمولاً در زندگی مجاهدان، یادی از آن نمی‌شود. 6) تلاش حداکثری برای جلوگیری از کج‌فهمی و قضاوت اشتباه؛ حتی در مواردی جزئی مثل شیطنت‌های کودکانه، بلافاصله از تعلقات و تلاش‌های مذهبی این کودک سخن به میان می‌آید تا مخاطب، کودک را خلاصه در آن شرارت‌ها و شیطنت‌ها نبیند. این نوع زمینه‌سازی و چینش در اکثر کتاب به چشم می‌خورد. 7) درست است که خط سیر کتاب، زندگی آیت‌اله خامنه‌ای است، اما مخاطب در اثنای مطالعه، مواجهه‌ی جدیدی با تاریخ نهضت و خصوصاً شخص حضرت امامرضوان‌الله‌تعالی‌علیه پیدا می‌کند. 8) دقت به ریزه‌کاری‌های عجیب، مثل نوشتن نامه‌ی اعتراضی به رئیس ساواک در جهت عمود بر خط‌های کاغذ، برای زندانی به نظر آمدن کلمات![17]. در حالی‌که کتاب به کلیات و تحلیل‌ها می‌پردازد از این ریزه‌کاری‌ها که در کتاب موج می‌زند، غافل نمانده. توقعات مخاطب: خواننده‌ی این کتاب می‌داند که این کتاب، همچون بعضی از زندگی‌نامه‌ها نیست که با انقلاب اسلامی تمام شود؛ او می‌فهمد که این تازه شروعی است برای این چشمه‌ی جاری. اگر مردی با این همه عظمت توانسته در دوران خفقان مطلق و در سایه‌ی تعقیب و گریز و تقیه، این‌چنین پیش برود، پس آن زمانی که کار دست خودش بوده و خود، متولی امور بوده چه کرده؟ و این یعنی برهوت معرفت و شناخت از نائب الامام. حالا مخاطب مرزی برای خود نمی‌بیند، دوست دارد همه چیز را بداند؛ می‌خواهد، مستند و روشن، آنچه را که سال‌ها از آن بی‌خبر بوده بداند. حالت مخاطب، حالت کسی است که در داستان‌ها شنیده دفینه‌های ارزشمندی در زمین وجود دارد و حالا که یکی از آنها را با همه‌ی نقصان‌ها و کاستی‌های احتمالی‌اش دیده، برای رسیدن به بقیه‌اش بی‌تاب و بی‌قرار می‌شود. این در بُعد ادامه‌ی راه؛ اما در همین مقطع نیز مخاطب، بیشتر، اسناد و تحلیل‌های مبتنی بر اسناد را دیده و از روح بعضی اتفاقات غافل است؟ سیر تفسیر قرآن‌ها و جلسات نهج‌البلاغه چه بوده؟ چه سوره‌هایی با چه نگاهی به چه کسانی آموزش داده می‌شده؟ «طرح کلی اندیشه اسلامی» که یک صفحه به آن اختصاص داده شده چیست؟ این چه طرحی است که رهبر معظم پس از سال‌ها در مورد آن می‌فرمایند: ذهن همان ذهن است. و موضوعات مهمی از این دست، که باید به جان تشنه‌ی مخاطب رساند. البته توقعات دیگری هم ممکن است به‌وجود بیاید که پاسخ‌گویی به آنها فقط در حیطه‌ی مرجع مربوطه است. دسترسی به صوت‌‌ها، فیلم‌ها و عکس‌هایی که حضرت آقا در خلال تعریف خاطره می‌فرمایند: موجود است. چاپ اصلی ترجمه‌ی «المستقبل لهذا الاسلام» که از آن این همه سخن گفته شده. متن کامل گزارش‌های ساواک از جلسات درس‌های قرآن و نهج‌البلاغه که در کتاب فقط به نکات تحریک‌ برانگیز آن برای دستگاه طاغوت سخن به میان آمده. متن بازجویی زندان ششم که فقط کلیاتی از آن گفته شده و علت عدم درج آن در کتاب و... به امید چاپ و عرضه‌ی مجدد این کتاب و آثاری همچون آن و چه‌بسا قوی‌تر، که جان‌های مشتاق و تشنه را سیراب کند. 11/4/91 پی نوشت: [1] . ص600 [2] . به‌عنوان مثال ص74 [3] . ص206 [4] . ص535 [5] . ص432 [6] . ص282 [7] . ص 377 [8] . ص65 [9] . ص172، ص179، ص367، ص568 [10] . ص86 [11] . از جمله ص218 و ص352 [12] . ص98 [13] . ص728 [14] . ص144 [15] . ص 519 [16] . ص 599 [17] . ص393 منبع:سایت موسسه جهادی

یك نامه خواندنی!

موارد فراوانی از ایجاد ناامنی و رفتار ضدامنیتی دستگاه امنیت رضاشاه در منابع تاریخی و اسناد آمده است كه نقل همه آنها در این نوشته نمی‌گنجد. برای نمونه، موردی نقل می‌شود كه نامه یكی از افرادی است كه بدون هیچ‌گونه جرمی به خانه‌اش ریخته، وی را دستگیر و زندان كردند. این فرد شرح حال و مشاهدات خود را پس از شهریور 1320 برای روزنامه ستاره ارسال كرد كه در شماره مورخ 20/7/1320 آن روزنامه به صورت زیر چاپ شد: «آقای مدیر روزنامه ستاره استدعا دارم به نام نوع‌پرستی این شرح حال مختصر بنده را در آن روزنامه مرقوم بفرمایید: قبلاً خدا و رسول و ائمه اطهار را به شهادت می‌طلبم كه آنچه عرض می‌كنم، به قدر سر سوزن خلاف ندارد و چون روزنامه جا ندارد، نمی‌توانم جزئیات را بنویسم. روز اول فروردین 1311 در ده خود ـ میچكار واقع در كلارستاق ـ با زن و بچه خود به شادی عید نوروز مشغول بودم. چند نفر مأمور آمده، بنده را گرفتند. هر چه خواستم بدانم برای چیست، معلوم نشد. زن و بچه و بستگانم در حال وحشت و هراس بودند كه مرا به نوشهر بردند. در آنجا دیدم 22 نفر دیگر هستند. دوازده روز ما 23 نفر را در یك اطاق كوچك انداخته بودند كه موقع خوابیدن مجبور بودیم همه از پهلو دراز بكشیم. بعد گفتند نفری سی تومان خرج راه تهیه كنید و یك تاجری را معرفی كردند كه از او پول بگیریم و منزل خود را حواله بدهیم. این كار را كردیم. در این دوازده روز بلاهای زیادی سر ما آوردند؛ بعضی را پابند و دستبند زدند؛ مثل اینكه قاتل یا دزد‌های معروفی را دستگیر كرده باشند. ما هم نمی‌دانستیم تقصیر ما چیست و برای چه ما را گرفته‌اند. روز سیزدهم ما را در دو دستگاه اتومبیل سیمدار باری كه هر كدام شش پاسبان هم داشت، مثل مرغ روی هم ریخته، به رشت آوردند و به زندان شهربانی تسلیم كردند. یك اطاقی به ما 23 نفر دادند كه چند پله می‌خورد و شبیه به دخمه بود كه در آن همدیگر را به سختی می‌توانستیم ببینیم. در رشت هوای مرطوبی، آن هم اطاق زیرزمین، ببینید چه می‌گذرد. این اطاق مملو از ساس و شپش بود؛ به‌طوری كه تا صبح هیچ‌كدام ما نمی‌خوابیدیم. هر كدام چندین بار لباس خود را كنده، شپشها را می‌كشتیم. از رطوبت اطاق كفش خیس بود و در این اطاق كثیف بدترین روزگار را داشتیم. رئیس شهربانی آن‌وقت آقای سرهنگ سهیلی بود كه ما را مثل حیوانات فرض می‌كرد. بعد از پنج روز مجدداً در همان اتومبیلهای سیمدار ما را جا دادند و به تهران آوردند. از خشونت مأمورین هر چه بگویم، كم گفته‌ام. جسارت است؛ تا شریف‌آباد قزوین به ما اجازه خروج از اتومبیل را ندادند و حوائج جسمی را با كمال سختی تحمل كردیم. جز فحش و كتك و تحقیر چیز دیگری در بین نبود. از آنجا ما را یك سره به زندان قصر تحویل دادند. مرا همان شب به یك اطاق كوچكی بردند و چهار روز در آن‌جا بودم؛ بیخبر از زن و بچه و پدر و كس و كار. بعد از چهار روز به اطاقی بردند كه هفت نفر دیگر در آنجا زندانی بودند. محبوسین آنجا می‌گفتند این حبس مجرد برای ترساندن است. خلاصه بعد از بیرون آمدن از اطاق مجرد دیدم جمعی از آقایان علما و ملاكین و خوانین تنكابن كلارستاق و كجور در آنجا هستند؛ از قبیل آقای میرزا طاهر تنكابنی، مرحوم منتظم‌الملك، مرحوم حسینقلی‌خان، مرحوم شیخ ‌نور‌الدین، آقای ساعد‌الممالك خلعتبری و آقای امیر‌ممتاز و عده زیادی از آ‌قایان خلعتبریها و ملاكین رودسر و لنگرود. آن وقت معلوم شد كه این یك بلای عمومی است؛ ولی هیچ‌كس تقصیر خود را نمی‌دانست و همه ترسیده بودند و انتظار روزهای بدتری را داشتند. باری، همه تا مدتی در زندان بودیم. نه تحقیق كردند و نه رسیدگی در كار بود. می‌گفتم خدایا اگر ما مقصریم، چرا تقصیر ما را نمی‌گویند چیست؟ اگر مقصر نیستیم، پس چرا ما را به حبس انداخته‌اند؟ در این ضمن هم حسینقلی‌خان ـ نوه سپهسالار كه جزو این دسته بود ـ در زندان مرد. پس از سه ماه زندانی بودن، یك روز رئیس زندان تك‌تك ماها را خواست به هر كس تكلیف نمود در ظرف بیست‌و‌چهار ساعت صورت املاك و دارایی خود را بدهد. در ضرب‌الاجل مزبور صورتها تهیه شد و دو روز دیگر آقای آیرم ـ رئیس نظمیه وقت ـ آمدند و همه را جمع كرده، گفتند: خیلی باید شكر كنید كه اعلی‌حضرت از سر تقصیر شما گذشتند. چون نفسی از كسی برنیامد؛ زیرا كسی تقصیری نكرده بود، با تغيّر گفت: پس چرا تشكر و دعاگویی نمی‌كنید. عده‌ای از جمعیت با صدای بلند شروع كردند به دعاگویی و ثناخوانی به شاه و خاندان سلطنتی. بعد آقای آیرم گفت: اشخاصی كه بین شما ملك ندارند، چند نفر هستند. بنده و مرحوم ابوالقاسم كدیرسری و آقای كاظم حق‌كیفی كه ملكی نداشتیم، خود را بدون ملك معرفی كردیم. از مرحوم ابوالقاسم پرسید: تو ملك داری؟ گفت: داشتم؛ تقدیم كردم. گفت: به تو پول دادند. گفت: مبلغی گرفته‌ام. گفت: پدرسوخته كسی كه پول می‌گیرد و ملك می‌فروشد، تقدیم نمی‌كند؛ بگو فروختم. او هم گفت: فروختم، قربان. از كاظم خان پرسید: تو چه می‌گویی؟ چون فهمید چه قسم باید حرف بزند، گفت: بنده از روی رضا و رغبت ملك را فروختم و تا دینار آخر و تمام و كمال پول را هم نقداً گرفتم. گفت: تو چه می‌گویی؟ گفتم: بنده ملكی ندارم و پدرم مالك است و به بنده مربوط نیست. همان جا امر داد كه ما سه نفر را كه ملكی نداشتیم، از زندان مرخص كردند و دیگران هم پس از ترتیب قباله و انتقال بعداً مرخص شدند. آن‌وقت فهمیدم كه استخلاص من به واسطه ملك نداشتن و حبس سایرین به تقصیر ملك داشتن بود؛ والا هیچ‌كس گناهی نداشت. بعد از بیرون آمدن از زندان اسم ما را ساحلی گذاشتند. یك لیست سیاهی در نظمیه از اسامی ما بیچاره‌ها بود كه هیچ‌وقت كوچك‌ترین تقصیری نكرده بودیم. عده‌ای را از تهران به شهرستانها تبعید كردند. بنده هم حق خارج شدن از تهران را تا یك ماه قبل نداشتم. آخر شما را به خدا گناه من چه بود. حتی به زنها و بچه‌های ما هم رحم نكردند؛ تمام آنها را از ملك خود كوچ دادند. زن من آن موقع مبتلا به حصبه بود؛‌ مهلت ندادند كه مرضش خوب شود تا حركت كند. با همان حال مریض به تهران آمد و چند ساعت بعد از رسیدن مرد و بعد از چند روز هم بچه شیرخواره‌اش مرد. دو طفل دیگرم در تهران بی‌مادر و سرپرست ماندند. پدرم هم از غصه دق كرد و مرد. این مختصری از شرح حال بنده بود. پدرم و بستگانش در كلارستاق شش فقره ده و مرتع و مزرع داشتند. پس از مدتی، از دو نفر از بستگان ما كه حقی نداشتند نسبت به سهم و مال پدر من و سایرین معامله كنند، آن همه ملك و مرتع را در 720 تومان قباله گرفتند و با آنكه معامله اجباری و در پاییز واقع شده بود، ششصد تومان از پول قیمت معامله را از بابت محصول گذشته، كسر نموده و 120 تومان بقیه را دادند! قوم و خویشهای من آن 120 تومان را هم نزد خود متصدیان املاك گذاشتند كه بابت مال‌الاجاره سال بعد محسوب شود و دخل و تصرفی به پول نكردند. خلاصه مال‌الاجاره سال اول ششصد تومان بود و سالی دویست تومان مرتباً زیاد می‌شد. كار اهالی بدبخت هم این بود كه تمام سال این طرف و آن‌طرف جان بكنند و نتیجه زحمات خود را جمع نموده، یك جا تحویل مأمورین املاك اختصاصی بدهند. این را هم عرض كنم كه این كارها در زمان ریاست املاك آقای نائب حسن‌خان حریری صورت گرفت كه فعلاً اسم خود را كوشان گذارده و مؤسسه دلالی در خیابان لاله‌زار دارد. این آقا آمده بود به بستگان ما می‌گفت: یك مادیانِ گله سپهسالار از ده سال پیش در میان گله شما مانده و باید فعلاً یازده مادیان بدهید. هر چه گفتیم شما املاك سپهسالار را تازه از ورثه او گرفته‌اید. فرضاً هم یك مادیانی از ده سال پیش در گله ما مانده؛‌ نتایجش به شما مربوط نیست؛ به خرج نرفت و تمام گله مادیان و حشم ما را هم به این عنوان بردند. خلاصه این است وضعیت ما كه ملك ما را به زور گرفتند. به بهانه ملك و مال، ما را حبس كردند. زن و بچه و لانه و آشیانه و همه‌چیز ما بر باد رفت. حالا آقایان گمان می‌كنند اگر بعد از ده سال صدمه و مصیبت املاك ما را به ما بدهند، از ما رفع تعدی شده است. نه به خدا این تعدی به هیچ‌وجه رفع شدنی‌ نیست. ـ عباس نادری.» عده زیادی از افرادی كه املاكشان بدین ترتیب تصرف شده بود و امكان تأمین زندگی خود را از دست داده بودند، به عنوان متكدی و نیازمند به شهر‌ها و روستا‌ها روی آورده بودند و با دیگر متكدیان و فقرای آنجا به گدایی می‌پرداختند. یكی از مورخان، واقعه رقت‌آوری را كه در جریان یكی از سفر‌های رضاشاه به شمال كشور رخ داد، نقل كرده كه مطالعه آن روشنگر بسیاری از جوانب ساختار حكومت رضاشاه است. وی می‌نویسد: «... نویسنده در سه دوه كه نماینده مجلس بود، همه ساله از 13 فروردین تا 29 فروردین را به مازندران مسافرت و در پنج كیلومتری شاهی در قریه متونه كلا كه خرده مالك و قسمتی از آن متعلق به ورثه علی‌آبادی بود، می‌رفتم و میهمان پروفسور هادی علی‌آبادی ـ وكیل پایه یكم دادگستری ـ بودم و غالباً در اطراف دوره تصاحب املاك صحبت به میان می‌آمد. البته وقایعی كه شهرت داشت، اگر جمع‌آوری شود، كتابها تدوین خواهد گردید. در یكی از زمستانها كه رضاشاه به مازندران مسافرت كرده بود، قرار بود كه یك روز در بابل توقف نموده، سپس به مسافرت ادامه دهد. بسیاری از مردم كه املاك آنها به وسیله اداره املاك تصرف شده بود، دیگر ممر معاشی نداشتند؛ ناچار به تكدی در شهر ویلان و سرگردان می‌گشتند؛‌ به طوری در هر نقطه از شهر تعداد زیادی گدا با لباس مندرس مشغول تكدی بودند. شهردار و حاكم شهر از نظر اینكه هنگام ورود رضاشاه به شهر مواجه با این همه مسائل نشود، دستور دادند كه تمام آنها را جمع‌آوری و در حمامهای عمومی نگاهداری نمایند تا رضاشاه از شهر خارج شود. شهرداری به كمك شهربانی تمام متكدیان را جمع‌آوری و در حمامهای عمومی محبوس نمودند و درِ حمامها را از بیرون قفل نمودند. قبلاً طبق برنامه تنظیمی، قرار بود كه رضاشاه بیش از یك روز و یك شب در شهر توقف نكند. اتفاقاً بارندگی شدید شد و شاه تصمیم گرفت تا بارندگی ادامه دارد در آنجا بماند. شاه سه روز و سه شب در قصر سلطنتی توقف نمود. پس از رفتن شاه در هر حمامی را باز كردند، تعدادی به واسطه نرسیدن غذا و نبودن هوا از گرسنگی مرده یا خفه شده بودند كه مجموعاً تلفات به شصت، هفتاد نفر رسیده بود...» برگرفته از:تاریخ بیست ساله ایران،حسین مكی، تهران، انتشارات علمی، 1380، چاپ ششم، ج 6، صفحات 27 تا 30 و 120 و 121. منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

دموكراسی پارلمانی در عصر پهلوی دوم!

از دموكراسی مدل شاهنشاهی هرچه بگوئیم كم گفته ایم . از نماینده شدن دستوری و بخشنامه ای افراد مجلس در عصر رضاشاه كه بگذریم ، سندی به دست آورده ایم كه نشان می دهد بعضی از نمایندگان مجلس شورای ملی عصر پهلوی دوم با پرداخت پول ، سمت نمایندگی را احراز می كردند و بحث وابستگی به حوزه انتخابیه نیز مطرح نبوده است . بعضی دیگر نیز كمترین شناختی از حوزه ای كه آنها را منتسب به آنجا می كردند ، نداشتند و اصلا حوزه مربوطه را ندیده بودند . متن سند به این شرح است: اخذ وجه و صدور نمایندگی قبل از انتخابات تاریخ : 31/3/50 موضوع : اخذ وجه از كاندیداهای انتخابی روز 30/3/50 بكتاش مدیركل خدمات اظهار داشت‌: تعدادی از مقامات وزارت تعاون و امور روستاها كه آرزوی وكیل شدن را داشتند خیلی ناراحت شده‌اند، سرهنگ نجفی مشاور وزیر علت را سؤال (كرد) نامبرده پاسخ داد به طور یقین تعداد پنج نفر از این وزارتخانه انتخاب می‌شود، به شرط این كه هر كدام بیست هزار تومان به حزب بدهند. در صورتی كه دفعات قبل ده هزار تومان بوده است و اضافه نمود چند روز قبل در اتاق انتظار وزیر تعاون و امور روستایی بودم وقتی آقای ولیان می‌خواستند به اتاقشان بروند گودرزی را كه جزء كاندیداهاست ملاقات (كرد) و به وی اظهار داشت‌: «برو دنبال كارت مثل این كه این كارگیری دارد» گودرزی به آقای وزیر پاسخ داد من از اینجا نمی‌روم و حرف شما این شكل را حل خواهد كرد. سپس اظهار نظر كرد كه با این گفته وزیر مثل این كه وضع گودرزی روبه‌راه نمی‌باشد. همچنین سلمان كه قبلاً رئیس تعاون و امور روستایی شهرستان ایلام بوده و فعلاً در وزارتخانه مذكور شغلی ندارد، اظهار داشت‌: كاندیداهایی كه نمایندگی آن‌ها محرز شده به طبقه دوم آپارتمان حزب ایران نوین واقع در خیابان سپند صندوق حزب ایران نوین‌» رفته پس از پرداخت حدود ده الی سی هزار تومان كارت نمایندگی خود را دریافت می‌دارند كه این كه یك نفر خانم كه گویا نماینده شهرستان آبادان بوده و این پول را نداشته كه پرداخت نماید و انتخاب نشده بود ضمن انتقاد شدید از دستگاه حزب ایران نوین به آن دستگاه فحاشی (می‌كرد) و بد و بیراه می‌گفت‌.(1) در زمان پهلوی دوم کمیسیونی مرّکب از امیر اسدالله علم، وزیر دربار ، ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی شاه و حسنعلی منصور بهایی ، مأمور انتخاب نمایندگان مجلس شده بودند. این سه نفر هر روز در خانه اسدالله علم جلسه تشکیل می دادند و عده ای را برای نمایندگی مجلس شورا و تعدادی را برای مجلس سنا و گروهی را برای احراز مشاغل اداری رده بالا انتخاب می کردند. ارتشبد حسین فردوست شیوه انتخاب مقامات ارشد رژیم پهلوی را چنین بیان می کند: در زمان نخست وزیری علم، محمدرضا دستور داد با علم و منصور، یک کمیسیون سه نفره برای انتخاب نمایندگان مجلس تشکیل دهم. کمیسیون در منزل علم تشکیل می شد. هر روز منصور با یک کیف پر از اسامی به آن جا می آمد. علم در رأس میز می نشست، من در سمت راست و منصور در سمت چپ او. منصور، اسامی افراد مورد نظر را می خواند و علم، هرکه را می خواست، تأیید می کرد و هرکه را نمی خواست، دستور حذف می داد. منصور هم با جمله «اطاعت میشود» با احترام حذف می کرد. سپس علم افراد مورد نظر خود را میداد و همه بدون استثنا وارد لیست می شدند و من درباره صلاحیت سیاسی و امنیتی آنان اظهار نظر می کردم و لیست را با خود می بردم و برای استخراج سوابق به ساواک می دادم. پس از پایان کار و تصویب علم، ترتیب انتخاب این افراد داده می شد. فقط افرادی که در این کمیسیون تصویب می شدند، سر از صندق آرا در می آوردند و لاغیر.(2) او در جای دیگر در این باره چنین می گوید: با شروع نخست وزیری علم، به دستور شاه، کمیسیون سه نفره ای به ریاست علم و با شرکت من و منصور تشکیل شد که وظیفه تعیین نمایندگان مجلس را به عهده داشت. فعالیت این کمیسیون غیررسمی و پنهانی در طول نخست وزیری هویدا ادامه داشت و در واقع در تمام این دوران طولانی، این علم بود که نمایندگان مجلس پهلوی را تعیین می کرد.(3) حتی رئیس مجلس همین گونه تعیین شده بود. مهندس عبدالله ریاضی، رییس دانشکده فنی دانشگاه تهران از طریق حسنعلی منصور، به کمیسیون سه نفره انتخاب مسئولان مملکتی معرفی شد. منصور در شرح محسّنات وی گفت: «ریاضی، توان اداره کردن یک کلاس را ندارد ولی شخصیتی بسیار مطیع و رام و سر به زیر است.»(4) از این رو اسدالله علم و ارتشبد فردوست این انتخاب را پسندیدند. پس از تصویب کمیسیون سه نفره، نام او در بین اسامی نامزدهای تهران قرار گرفت. از این پس عبدالله ریاضی حاکم بلامنازع مجلس شورای ملی شد و تا پانزده سال بعد که طوفان انقلاب اسلامی، گردانندگان رژیم پهلوی را به گریختن واداشت، هر سال به عنوان ریاست مجلس تعیین می شد. فریده دیبا، مادر فرح پهلوی در كتاب خاطرات خود انتخابات آن دوره می نویسد: مردم در انتخابات، یا شرکت نمی کردند، یا تعداد شرکت کنندگان فوق العاده ناچیز بود. اگر چه انتخابات برگزار می شد، اما کسانی به مجلس می رفتند که از سوی نخست وزیر به اطلاع محمدرضا می رسید و محمدرضا، اسامی عده ای را تأیید می کرد. این اسامی را ساواک تهیه می کرد. تلاش ساواک بر این بود که در شهرها و شهرستان ها بگردد و افرادی را پیدا کند که ضمن وفاداری به نظام حکومتی، پسندیدگی محلی هم داشته باشند.(5) اسدالله علم در خاطرات خود درباره میزان شرکت کنندگان در انتخابات می نویسد: در سرتاسر مملکت، انتخابات انجمن شهر برگزار شد، به رغم این که بیش از حد معمول به آنها آزادی داده شده بود، ظاهراً مردم تهران، کاملاً نسبت به این جریان بی تفاوتند. از پنج میلیون جمعیت تهران، فقط هفتاد هزار نفر زحمت رأی دادن به خود دادند.(6) جهانگیر تفضلی، از نمایندگان مجلس و از روزنامه نگاران نزدیک به دربار در عصر پهلوی، نمونه مستندی از وضع انتخابات آن دوره را چنین بیان می كند: در دوران حکومت سپهبد زاهدی و دولت کودتای 1332، شاه به من فرمود: شما باید از گناباد وکیل بشوید. من عرض کردم: اگر اجازه بدهید، از بیرجند وکیل بشوم. شاه فرمود: بسیار خوب، به اسدالله علم بگو که مقدمات کار شما را برای بیرجند فراهم آورد. این کار شد و من هم نامزد وکالت مردم بیرجند شدم. از سوی دیگر، اسدالله علم، شوهر خواهر خود را برای وکالت از زابل آماده کرده بود. اما هفته ای از این عمل نگذشت که مخالفت های بسیاری از سوی مردم زابل صورت گرفت و نتیجه آن شد که شوهر خواهر اسدالله علم به جای من به مردم بیرجند تحمیل شد و من هم به جای او به مردم زابل. این کار، البته با اجازه شاهنشاه صورت گرفت. در عمل، من نماینده شهری شدم که نه آن را دیده بودم و نه هیچ یک از مردم یا افراد صاحب نفوذ آن را می شناختم.(7) رهبر یکی از احزاب مخالف دولت در نامه ای سرگشاده به اسدالله علم نمونه ای از تقلبات انتخاباتی در عصر پهلوی را این گونه بیان می کند: « ... به فرض مردم در تهران صد هزار برگ رأی دریافت می کنند، دولت 135 هزار کارگر در اختیار دارد. برای هر کارگر، سه عدد برگ رأی صادر می شود. مهر کردن شناسنامه، کارت و کنترل صدور آن، همه در اختیار دولت است. روز رأی گیری، کارگران، منظم و مرتب رأی خود را طبق قانون به صندوق ها می اندازند. اگر کارگری به کسی که مشخص کرده اند، رأی ندهد یا رأی خود را به صندوق نیندازد، وضعش معلوم است؛ اگر پس از اخراج از کار، تسلیم زندان نشود، باید خدا را شکر کند. کارگرانی که رأی خود را در یک صندوق انداختند، با همان نظم و ترتیب به صندوق دیگر راهنمایی می شوند تا آن دو برگ رأی دیگر را درون آن ها بیندازند. انجمن نظارت انتخابات هم غیر از مشاهده برگ رأی و اخذ آن، وظیفه دیگری ندارد. 135 هزار کارگر هر کدام سه بار و در سه صندوق مختلف، جمعاً یک صد و پنج هزار رأی یکدست در اختیار دولت می گذارد و فهرست دولت برنده می شود...» (8) پی نوشتها: 1. آرشیو اسناد موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی 2. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1 ، ص 257. 3. همان، ج 2 ، ص 240. 4. ح معصومی، « دزدان با چراغ» ، روزنامه کیهان، 28/7/1376. 5. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه: الهه رییس فیروز، مؤسسه انتشارات به آفرین،1382، چ 10، ص 137. 6. اسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه: زیر نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1371، ج 2، ص 828. 7. جهانگیر تفضلی، خاطرات جهانگیر تفضلی، به کوشش: یعقوب توکلی، تهران، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران ، 1376، ص 98 و 99. 8. تاریخ سیاسی معاصر ایران، سید جلال الدین مدنی ، ج 2، ص 79. منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

آیت‌الله كاشانی هدایتگر نهضت ضدانگلیسی در عراق و ایران

آیت‌الله سیدابوالقاسم كاشانی روحانی مبارزی بود كه هدایتگر نهضتی بزرگ علیه استعمار انگلیس در عراق و سپس در ایران بود. سیدابوالقاسم كاشانی (آیت‌الله)، متولد 1264ه‍ ش و متوفی 23 اسفندماه 1340 در تهران از چهره‌های درخشان تاریخ معاصر ایران، عالم روحانی سیاسی شیعه، مجتهدی وارسته و مبارزی نستوه كه سالهای پربركت عمر خویش را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان جهان صرف نمود. نسبت آیت‌الله كاشانی به چند واسطه به جناب امام‌زاده یحیی مدفون در تهران می‌نو‌یسد و نسبت امام‌زاده یحیی هم به چند واسطه به امام زین‌العابدین(ع) منتهی می‌گردد. اجداد و نیاكان آیت‌الله كاشانی تا امام چهارم همه از علما و شرفا و اجلّای سادات بوده‌اند. پدر ایشان آیت‌الله حاج‌سید مصطفی حسینی كاشانی پس از شروع جنگ جهانی اول و تجاوزات استعمار انگلیس به خاك عراق، از طلیعه‌داران مكتب خون و قیام بود. او در سال 1333ه‍ ق به علت مبارزات بی‌وقفه با استعمار انگلیس و با وجود سن بالایی كه داشت، بیمار گشت و در كاظمین اقامت گزید و در همان جا به لقاءالله پیوست. این خصوصیات و مشی پدر در طریق راستین اسلام و جهاد در راه حق، تأثیری ژرف در روحیات و تربیت فرزند ایشان بر جای نهاد. سیدابوالقاسم در این خانوادة روحانی، تحت تعلیم والدین متدین و فهیم پرورش یافت و در نزد پدر خود و علمای بزرگ عتبات، مقدمات و سطوح را به پایان رساند، با راهنمایی پدر و اشتیاق درونی بالقوه‌ای كه به علوم دینی داشت، به جمع پرحرارت جلسة درس طلاب پیوست و با استعدادی كم‌نظیر در كمال موفقیت، دروس حوزوی خود را پشت سر نهاد اما كسب علم و دانش هرگز او را از دیگر مسایل روز باز نداشت. این فرزند راستین اسلام كه از مكتب روحی، درس قیام علیه ستمگران و مبارزه با استعمارگران را آموخته بود، با مشاهده وضع اسف‌بار كشور ایران و دیگر كشورهای مسلمان ستمدیده، همواره در صدد آن بود كه خواب راحت را از چشم بیدادگران داخلی و استعمارگران خارجی برباید. او در 16 سالگی در خدمت پدر بزرگوارش مرحوم آیت‌الله حاج‌سیدمصطفی كاشانی به قصد حج بیت‌الحرام به عراق و از آن جا به مكه معظمه مشرف و پس از انجام مناسك حج مجدداً به عتبات مقدسه مراجعت كرده و در نجف اشرف اقامت گزید. علوم مختلفة دینی را در محضر والد معظم خود و آیت‌الله آخوند خراسانی و آیت‌الله حاج‌میرزاحسین خلیلی تهرانی و سایر علما، تحصیل نموده و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نایل گردید. مرتبه علمی و اجتهاد وی آن چنان مورد تأیید و تصدیق علمای نجف بود كه آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مرجع بزرگ تشیع، برخی از موارد استفتائات خویش را برای اظهار نظر به وی ارجاع می‌داد. البته جنبه مبارزاتی و سیاسی ایشان سبب شد كه بُعد علمی‌اش پوشیده بماند و سیمای وی در پشت گرد و غبار سیاست پنهان گردد. مع‌هذا ایشان فعالیت‌های چشمگیری در زمینه‌های علمی انجام داد كه از آن جمله می‌توان تشكیل مدرسه «نوین علوی» در نجف اشرف را متذكر شد كه خود ایشان اداره امور آن را بر عهده داشت. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درسهای دیگری نیز از قبیل ریاضیات و حتی فنون نظامی تدریس می‌شد. آیت‌الله كاشانی با اینكه از لحاظ علمی به مقام مرجعیت رسید، اما به دلیل ورود در مبارزه و جهاد بر ضداستعماری كه در آن تاریخ بر غالب ممالك شرق پنجه افكنده بود، رساله‌ای خلق نكرد. در سال 1332 ه‍ ق در جنگ بین‌الملل اول موقعی كه قوای استعمارگر انگلیس به عراق حمله كرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند، نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیت‌الله كاشانی و خود وی قیام كردند و این جهاد، چهارده ماه به طول انجامید. این مجاهد عالی‌قدر طی سالهای اقامتشان در عراق، هرگز از مسایل و معضلات ممالك استعمارزده اسلامی خصوصاً ایران غافل نشد و همواره سعی بر آن داشت كه در راستای پیشبرد اهداف و مقاصد اسلام و احقاق حق ملت مسلمان، گامهایی اساسی و بنیادین بردارد. همه دیدند كه ایشان در قضیه كانال سوئز مصر، تا آن جا كه مقدور بود، مساعدت نمود. در كشتار الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفته و از رژیم فرانسه اظهار انزجار نمود. در حوالی سالهای 1285 ه‍ ش كه جنبش مشروطه ایران شكل گرفت، هر چند ایشان در وطن خویش حضور نداشت و به طور مستقیم وارد نهضت نشد، ولی سمت مشاورت شخصیتی چون آیت‌الله آخوند خراسانی را بر عهده داشت كه در این انقلاب، نقشی بس بزرگ را ایفا نمود. هنگامی كه قرارداد استعماری 1919م امضا شد، آیت‌الله كاشانی با همكاری علمای بزرگ و عشایر عرب بر ضد این قرارداد قیام كرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز با همدرس و همفكرش مرحوم آیت‌الله آقاسیدمحمدتقی خوانساری سلاح برداشته و به میدان جنگ رفتند. آیت‌الله كاشانی علاوه بر این كه عضو «هیأت عالی انقلابیون» بود، یكی از چهار عضو «كمیته عالی جنگ حكومت انقلاب» هم بود. این جنگ بیش از شش ماه طول كشید. ایشان در مقابل ظلم و تعدی و استعمار، لباس رزم بر تن كرد و لحظه‌ای از مجاهده و تلاش در راستای احقاق حق مسلمین بازنایستاد. در سال 1920م مردم عراق به رهبری آیت‌الله میرزامحمدتقی شیرازی اقدام همه جانبه‌ای را علیه اشغال كشورشان آغاز كردند. آیت‌الله كاشانی نیز كه تا سال 1920م در عراق، یكی از كارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه متجاوزان انگلیسی به شمار می‌رفت، در جریان انقلاب مردم عراق برای مبارزه با استعمار انگلستان درصدد بپا ساختن یك جنگ مسلحانه برآمد و به انتشار اعلامیه و جلب افكار عمومی پرداخت و عشایر را برای ورود به جبهه‌های نبرد مهیا نمود. سپس خود، سلاح رزم به دوش گرفت و دوشادوش علما و ملیون عراق به مبارزه پرداخت. اما دیری نپایید كه انگلیسی‌ها با توسل به نیروهای هوایی وزمینی خود شكست سختی بر نیروهای انقلابی وارد آوردند و بر عراق مسلط شدند و «سر پرسی كاكس»، كمیسر عالی انگلیس در بغداد تسلیم هفده نفر از سران انقلاب، از جمله آیت‌الله كاشانی را از شروط صلح با عراق تعیین كرد. آیت‌الله كاشانی در جریان مبارزات ضداستعماری عراق در جبهه‌های سیاسی و نظامی بسیاری شركت جست. مبارزات مستمر و كوبنده ایشان با انگلیس، متجاوزان استعمارطلب را به این باور رسانیده بود كه وجود آیت‌الله كاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حكم اعدام ایشان، غیاباً از مركز فرماندهی دشمن صادر شد و ایشان به ناچار به اتفاق «قاطع‌الفوادی»، یكی از رهبران ملی عراق، در لباس مبدل كُردی، شبانه به سوی ایران حركت كردند و پس از راهپیمایی‌های شبانه و عبور از مناطق صعب‌العبور، در 2 دی 1299ه‍ ش به مرزهای «پشتكوه لرستان» رسیدند. پس از چندی به قصد تهران به سوی كرمانشاه رفتند و بعد از اقامت كوتاهی در همدان و قم در 30 بهمن 1299ه‍ ش، سه روز قبل از كودتای رضاخان به تهران رسیدند. در خیابان پامنار ساكن شدند و مورد تجلیل و احترام مردم و اولیای امور وقت قرار گرفتند. به دنبال روی كار آمدن رضاخان، توسط قدرتهای بیگانه به طور طبیعی دستورهای اربابان به تدریج به مورد اجرا گذاشته شد و دیگر نه تنها از شركت رضاخان در مجالس روضه‌خوانی و دسته‌های سینه‌زنی، آن هم با پای برهنه! خبری نبود، بلكه اصولاً تشكیل مجالس عزاداری و روضه‌خوانی ممنوع شد و خلع لباس علما و روحانیون به شدت و به طور فراگیر آغاز گردید و سرانجام، نوبت به «كشف حجاب» رسید و به بهانه «نوسازی كشور!» سیاست دور ساختن ایران از اسلام و سنتهای اصیل و فرهنگ ملی، در همه زمینه‌ها ادامه یافت. پس از سفر رضاخان به تركیه و دیدار تاریخی او با «آتاتورك»، از سال 1313ه‍ ش اقدامات به اصطلاح روشنگرانه در ضرورت كشف حجاب! برای پیشرفت كشور آغاز شد و پس از مدتی كارهای تبلیغی كشف حجاب و تغییر اجباری پوشش زنان و مردان! ادامه یافت كه با واكنش منفی مردم و قیامهای متعدد روبه‌رو گردید. در این میان، حادثه مسجد گوهرشاد و بهلول و در واقع قیام خراسان و كشتار جمعی مردم، در حرم مطهر امام رضا(ع) به وسیله نیروهای رضاخانی، از دیگر جریانات پر سر و صدا بود. آیت‌الله كاشانی با آن روحیه مبارزاتی، در برابر تهاجم علنی رضاخانی علیه ارزشهای اسلامی سكوت نكرد و همواره در صدد مبارزه با عملكرد وی بود. پس از شهریور 1320 و عزل رضاخان از سلطنت و همزمان با اشغال ایران، انگلیسی‌ها از سهیلی نخست‌وزیر وقت خواستند كه آیت‌الله كاشانی را كه یكی از مخالفان سرسخت آنها بود و لطمات شدیدی در عراق بر پیكر آنها وارد كرده بود، تبعید كند. بدین ترتیب آیت‌الله كاشانی و 164 نفر از افراد متنفذ لشكری و كشوری را كه ممكن بود دردسری برای انگلیسیها ایجاد كنند، به بهانه تشكیل ستون پنجم آلمان در ایران توقیف كردند و در بیمارستان پانصد تختخوابی تهران و اراك تحت‌الحفظ درآوردند. وقتی آیت‌الله كاشانی از دستور توقیف خود آگاه شد تلگرافی به فرمانداری نظامی فرستاد و تسلیم شدن خود را موكول به شرایطی اعلام كرد، اما فرماندار نظامی از طریق درج آگهی در جراید به وی اخطار كرد كه خودش را تسلیم كند. سرانجام وی در 27 خرداد 1323ه‍ ش در «گلاب دره» شمیران دستگیر و بازداشت شد، سپس 28 ماه در زندان نیروهای متفقین و نیروهای اشغالگر در رشت، اراك و كرمانشاه به سر برد. در دورة چهاردهم مجلس شورای ملی هم با اینكه در تبعید بود، به نمایندگی مجلس انتخاب شد. اما به دستور ستاد ارتش متفقین، اسمش از فهرست اسامی نمایندگان مجلس حذف و به زندان روسها در رشت فرستاده شد. جنگ جهانی دوم (1324ه‍ ش) در تلگرافی كه حكومت به كرمانشاه فرستاد، دستور آزادی آیت‌الله كاشانی را صادر كرد. وی در میان استقبال مراجع، علما و اهالی قم در 27 شهریور 1324ه‍ ش وارد این شهر و سپس به تهران عازم شد. در 26 تیرماه 1325ه‍ ش در پی زد و خوردی كه بین كارگران هوادار حزب توده و كارگران مخالف آنها روی داد آیت‌الله كاشانی كه به عزم زیارت مشهد مقدس در سمنان اقامت داشت، مسبب بلوا شناخته شده و طبق ماده 5 قانون حكومت نظامی، بین راه شاهرود و سبزوار بازداشت شد. ابتدا به بهجت‌آباد قزوین و سپس به كمره (خمین فعلی) تبعید شد. در این خصوص، دكتر مصدق در نامه مفصلی شدیداً به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر اعتراض كرد. در دی 1325 وقتی انتخابات تهران شروع شد، ملیون فهرست نامزدهای خود را منتشر كردند. وقتی این فهرست منتشر شد، آیت‌الله كاشانی نامه‌ای از تبعیدگاه به دكتر مصدق نوشت كه همین نامه پیمان مودت و دوستی را بین این دو مرد روحانی و سیاسی برقرار كرد. در آن دوران آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی در مجلس ترحیم آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی (متوفی 16 آبان 1325ه‍ ش) خواستار آزادی آیت‌الله كاشانی از شاه شد. شاه نیز پذیرفت و به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر دستور آزادی آیت‌الله كاشانی را داد و نخست‌وزیر با عزیمت ایشان به قزوین موافقت كرد. پس از چندی به تقاضای اهالی ابهر به آن شهر رفت و از آنجا به قزوین و سپس به تهران عزیمت نمود. دكتر مصدق در منزل شخصی آیت‌الله كاشانی، به ملاقات ایشان رفت و مدتی با هم به مذاكره پرداختند. در همین ماه آیت‌الله كاشانی به نمایندگی در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب شد. آیت‌الله كاشانی كه اخیراً از تبعید، به تهران مراجعت كرده بود، سكوت مرگبار ناشی از خفقان و استبداد حاكم بر فضای میهن را با اعلامیه یازدهم دی ماه 1326 شكست و به تمام مسلمین جهان در مورد تشكیل دولت غاصب اسرائیل اعلام خطر كرد. وی در آن زمان كه بیشتر كشورهای اسلامی در خواب غفلت و زیر سلطه استكبار اروپایی بودند، فریاد خشم ملت مسلمان ایران را علیه تجاوزات آمریكا و انگلیس و صهیونیستها بلند كرد. آیت‌الله كاشانی به صدور اعلامیه نیز اكتفا نكرد و علی‌رغم وجود محیط خفقان، مردم مسلمان را به تظاهرات به نفع مردم فلسطین دعوت كرد. 20 دی‌ماه سال 1326ه‍ ش سی‌هزار نفر از مردم تهران به دعوت ایشان در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتماع كردند. ولی دولت وقت كه از فعالیت سیاسی و مذهبی ایشان بیمناك بود، با توسل به قوای انتظامی، از سخنرانی آیت‌الله كاشانی در این میتینگ باشكوه ممانعت كرد. ایشان بار دیگر نیز در 28 اردیبهشت سال بعد،‌ اعلامیه‌ای صادر كرد و مردم را به اجتماع در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327 ه‍ ش به همدردی با مسلمین فلسطین فراخواند. پیش از این اجتماع یعنی در 25 خردادماه همان سال منزل ایشان به دستور عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر وقت محاصره شد. پس از حادثه تیراندازی به شاه در 15 بهمن ماه 1327 و معرفی آیت‌الله كاشانی به عنوان عامل اصلی این ترور، سرانجام در شب 17 بهمن ماه 1327ه‍ ش بر طبق ماده 5 قانون حكومت نظامی، آیت‌الله كاشانی و دامادش را بازداشت و به قلعه فلك‌الافلاك خرم‌آباد و سپس به بیروت لبنان تبعید كردند. علی‌رغم وضعیت مزبور آیت‌الله كاشانی باز هم در انتخابات مجلس شورای ملی شركت نموده و در 21 فروردین ماه 1329 ه‍ ش، وكالت مردم تهران را برای دوره شانزدهم پذیرفت. در همان ماه وقتی كه منصورالملك به نخست‌وزیری رسید، سیدجلال‌الدین تهرانی به نیابت از منصور در روز ششم فروردین ماه به احمدآباد رفت و دكتر مصدق را ملاقات نمود. دكتر مصدق اولین تقاضایی كه از دولت جدید نمود، مسئله بازگشت آیت‌الله كاشانی به ایران بود و از جمله مطالب دیگر، به اصلاح قانون انتخابات و مطبوعات اشاره نمود. سیدجلال‌الدین تقاضای دكتر مصدق را به اطلاع منصور رساند و به فوریت منصورالملك شخصاً دكتر مصدق را ملاقات نمود و قول صریح داد كه در مورد بازگشت آیت‌الله كاشانی با شاه ملاقات و محترمانه از ایشان تقاضای بازگشت به ایران را نماید. مجامع روحانی، جبهه ملی، بازار و اصناف هم در تلگرافهای متعدد خواستار بازگشت وی به وطن شدند. آیت‌الله كاشانی پس از یك سال و چهار ماه كه در لبنان به سر می‌برد، در روز 20 خردادماه 1329 بنا به دعوت و اصرار دولت در میان شور و هیجان و استقبال و تظاهرات پرشكوه مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد. چنین استقبالی تا آن تاریخ بی‌سابقه بود. آیت‌الله كاشانی بعد از مراجعت از تبعید و اوج‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت، دریافت كه مقابله با استعمارگران، بایستی با وحدت ملل مسلمان انجام گیرد تا تجاوزاتی مثل اشغال فلسطین اسلامی اتفاق نیفتد، بنابراین در زمانی كه در جهان اسلام و در كشورهای عربی، از اعتبار و قدرت بسیار برخوردار بود، طرح وحدت كشورهای اسلامی را ریخت و با سرعت، مقدمات تشكیل كنگره اسلامی را در تهران فراهم نمود. در روز 24 خردادماه 1329ه‍ ش فراكسیون جبهه ملی با حضور آیت‌الله كاشانی و مصدق تشكیل شد. سپس دكتر مصدق پیام آیت‌الله كاشانی را در خصوص نفت، علت تبعید ایشان و اینكه تبعیدكنندگان باید مجازات شوند، دیكتاتوری در ایران و عدم اعتبار مجلس مؤسسان، در مجلس شورای ملی قرائت كرد. همچنین آیت‌الله كاشانی در 9 تیرماه 1329 اعلامیه‌هایی علیه نخست‌وزیری رزم‌آرا صادر كرد. از اقدامات مؤثر دیگر ایشان می‌توان به اعلامیه اول دی ماه 1329 اشاره كرد كه به موجب آن اجتماع بزرگ چند هزار نفری متشكل از طبقات مختلف در مسجد شاه (سابق) تشكیل شد و ناطقین در مورد ملی كردن صنعت نفت و ابطال قرارداد 1933 سخنرانی كردند. آیت‌الله كاشانی معتقد بود كه نفت ایران متعلق به ملت ایران است و اعلام ‌نمود كه قراردادهای تحمیلی در این مورد ارزش حقوقی ندارد. او با تأیید جبهه ملی نیروهای مذهبی را با صفوف نهضت ملی ایران پیوند داد. در 16 اسفند ماه 1329 خلیل طهماسبی عضو جمعیت فدائیان اسلام رزم‌آرا را، كه به منظور شركت در مجلس ختم آیت‌الله فیض(1) در مسجد سلطانی حضور یافته بود، به ضرب گلوله از پای درآورد. فدائیام اسلام به رهبرری سیدمجتبی نواب صفوی پس از ترور نافرجام احمد كسروی(2) در سال 1324 در اعلامیه‌ای موجودیت خود را اعلام كردند. در آن اعلامیه «شهادت، انتقام و قصاص» را راه نهضت و «برادری، استقامت و اتحاد» را به عنوان خطوط كلی و «هدف» را رسیدن به حاكمیت اسلام و قرآن معرفی نمودند. احمد كسروی به عنوان اولین هدف بر سر راه نواب صفوی قرار گرفت. به عقیده نواب در آشفته‌بازار سیاست آن روز، كسروی مؤثرترین عامل گمراهی جامعه و مصداق بارز مفسد فی‌الارض محسوب می‌شد، و سرانجام هم در بیستم اسفندماه 1324 در اتاق بازپرس توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. آیت‌الله كاشانی از بازوی نیرومند فدائیان اسلام به عنوان یك عامل فشار در پیشبرد اهداف نهضت استفاده كرد. اما همكاری فدائیان اسلام با آیت‌الله كاشانی به معنای موافقت و همسویی در خط‌مشی نبود زیرا فعالیت آیت‌الله كاشانی بیشتر در چارچوب نظام مشروطه و قانون اساسی بود و نواب صفوی شكستن این قالب‌ها را از اهداف اساسی و عملیات سیاسی – نظامی خود قرار داده، راه نظامی را به جای راه قانونی برگزیده بود. اعتقاد فدائیان اسلام بر این بود كه به جای شعارهای ملی، بایستی شعارهای اسلامی مطرح گردد و حكومت قوانین الهی و قرآن جایگزین قوانین دیگر شود، در صورتی كه آیت‌الله كاشانی افكار و اندیشه‌های نواب صفوی را تند و افراطی و اهداف فدائیان اسلام را حداقل در آن شرایط غیرقابل تحقق می‌دانست. آیت‌الله كاشانی در جایی نسبت به نواب صفوی چنین می‌گویند: «سید جوان بود، تندی می‌كرد، ما درگیر ملی شدن صنعت نفت بودیم كه ایشان پا را توی یك كفش كرده بود كه همه احكام اسلام اجرا شود. ما هم می‌گفتیم اجازه بدهید دست انگلیس كاملاً‌ قطع شود و بعد كم كم اقدام می‌كنیم ولی او از ما رنجید، گویا كه ما قصد نداریم احكام اسلام را اجرا كنیم. من هر چه به این سید گفتم قتل رزم‌آرا را گردن نگیرید و عامل را هم خلیل معرفی نكنید، زیر بار نرفت...»(3) در 21 آذر ماه 1330 آیت‌الله كاشانی برای تأیید مصدق میتینگ بزرگی برپا ساخت، سخنرانان این اجتماع مخالفان دكتر مصدق را مورد انتقاد قرار دادند. در 23 دی ماه 1330 جبهه ملی نامزدهای خود را برای انتخابات وكلای تهران معرفی نمود. آیت‌الله كاشانی نیز در 18 بهمن ماه همان سال به نمایندگی دوره هفدهم مجلس شورای ملی از حوزه تهران انتخاب شد. در این دوره، یك ماه و شش روز از 10 تیر تا 16 مرداد 1331ه‍ ش، ریاست مجلس را بر عهده داشت، ولی اعلام كرد كه خود در مجلس حضور نمی‌یابد و نواب به نیابت او جلسات مجلس را اداره می‌كنند. مجلس دوره شانزدهم در بهمن ماه 1330 پایان می‌پذیرفت. لازم بود انتخابات دوره بعد به ترتیبی آغاز شود كه بلافاصله پس از پایان دوره شانزدهم، مجلس دوره هفدهم كار خود را آغاز كند ولی این انتخابات با تأخیر آغاز شد. پس از پیروزی نهضت، انتخابات، همیشه در محیط استبدادی برگزار می‌شد و دولت‌ها از اعمال نفوذ و كوشش در تحمیل نامزدهای موردنظر خود از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌كردند. آیت‌الله كاشانی كه اینك در مقام رهبری نهضت قرار داشت، تلاش گسترده‌ای را برای برگزاری انتخابات دوره هفدهم آغاز كرد و امید فراوان داشت كه با كمك مردم می‌توان یك مجلس قوی كه پشتیبان نهضت ملی باشد انتخاب كرد. وی در این زمینه با صدور اعلامیه و اعزام نمایندگانی به شهرستانها، كوشش كرد از دخالت دستگاه‌های دولتی جلوگیری كرده و زمینه برگزیدن افراد مورد حمایت مردم را فراهم سازد. مصدق در تاریخ 24 تیرماه، با واكنش ناگهانی و به دنبال مشاجره با شاه بر سر نظارت در امور ارتش، از مقام خود كناره‌گیری و شاه، قوام را به نخست‌وزیری منصوب نمود. چنین به نظر می‌آمد كه هنوز برنامه‌هایی كه برای به قدرت رسیدن قوام در دست تهیه بود، كامل نشده بود. علت واقعی بحران تیر، اختلافات میان دكتر مصدق و شاه درباره انتخاب وزیر جنگ و فرماندهی نیروهای مسلح بود. شاه كه از مدتها پیش با مخالفان نخست‌وزیر در ارتباط بود و انتظار سقوط او را از سریر قدرت می‌كشید و به هیچ‌وجه زیر بار پیشنهاد مصدق نسبت به حق انتخاب وزیر جنگ نمی‌رفت. روز 28 تیرماه، با اشاره شاه، مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان فراكسیون نهضت ملی به زمامداری احمد قوام رأی تمایل داد و شاه فرمان نخست‌وزیری را با لقب «جناب اشرف» به نام او صادر كرد. انعكاس كناره‌گیری دكتر مصدق باعث شد كه از بعد از ظهر روز 26 تیرماه، بیشتر مغازه‌ها و بازار تهران تعطیل شود. در آن روز نیز فرمانداری نظامی تهران اعلامیه تهدیدآمیزی منتشر كرد و مردم را از هرگونه تظاهرات برحذر داشت. متعاقب آن مأموران انتظامی و فرمانداری نظامی با تانك و زره‌پوش به خیابانها ریختند و نقاط مهم پایتخت، مانند بازار، دانشگاه و میدان بهارستان را زیر نظر گرفتند. قوام‌السلطنه نیز پس از دریافت فرمان نخست‌وزیری، اعلامیه شدیداللحنی منتشر كرد كه اثر سوئی در افكار عمومی به جای گذاشت. این سیاستمدار كهنه‌كار كه در چند دور زمامداری گذشته، مشكلات و بحرانهای بزرگی را پشت سر گذاشته بود، این بار بدون توجه به همبستگی عمیق طبقات مردم ایران در پاسداری از نهضت ملی و پشتیبانی از دكتر مصدق با صدور چنان اعلامیه‌ای، خشم مردم را برانگیخت و موجبات سقوط فوری خود را فراهم ساخت. آیت‌الله كاشانی در اعلامیه‌ای در پشتیبانی از مصدق چنین آورده است: «برادران عزیزم... كوشش من و شما برادران مسلمان در قطع ریشه استعمار و برانداختن مظاهر و آثار استثمار، به عنایات پروردگار می‌رفت كه نتیجه قطعی خود را بخشیده و ایران را برای همیشه از شر اجانب رهایی بخشد، ولی سیاستی كه قرون متمادی دولتهای مزدور را بر سر كار می‌آورد، سرانجام حكومت دكتر مصدق را كه بزرگترین سد راه خیانت خود می‌دانست، بركنار و درصدد برآمد عنصری را كه در دامان دیكتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات سیاسی او پر از خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حكم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر كرده است، برای چندمین بار بر مسند خدمتگزاران واقعی گمارد... احمد قوام باید بداند، در سرزمینی كه مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر دیكتاتوری كشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افكار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم كه بر عموم برادران مسلمان لازم است كه در راه این جهاد اكبر كمر همت محكم بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت كنند كه تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران، به هیچ یك از بیگانگان اجازه نخواهد داد كه به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را كه ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به سرشكستگی شود...»(4) به دنبال اولین اعلامیه مخالفت آیت‌الله كاشانی با صدارت قوام، بازار تهران از 26 تیر تعطیل شد. تظاهرات گسترده مردم به درگیری منجر شد و حداثل 69 تن كشته و 750 تن مجروح بر جای گذاشت. طرفداران مصدق، خیابانهای تهران و دیگر شهرستانها را قبضه كردند. حدود ظهر 30 تیر، شاه با تلفن به مهندس رضوی، نماینده كرمان و نایب رئیس مجلس، اعلام كرد قوام معزول شد. به این ترتیب سرانجام با قیام پیروزمندانه مردم به رهبری آیت‌الله كاشانی در ظرف چند روز دولت قوام ساقط و در روز 29 تیر ماه، دكتر مصدق پیروزمندانه بر مسند نخست‌وزیری ابقا شد. آیت‌الله كاشانی در این جریان نیز در مقام رهبری نهضت، با شجاعتی وصف‌ناپذیر وارد كارزار شد و ظرف چند روز مردم توانستند قوام‌السلطنه و حامیان او را شكست دهند. قدرت اجرایی و نیروی نظامی از دست حریفان خارج شد و این نیروی بزرگ بار دیگر در اختیار مصدق گذارده شد. متعاقب حوادث خونین و قیام مردم در روز سی‌ام تیرماه، خبر اعلام رأی دیوان داوری لاهه، مبنی بر عدم صلاحیت آن دادگاه به تهران رسید و این رأی كه حقانیت ملت ایران را در مبارزه با استعمار انگلیس به اثبات می‌رسانید، مكمل پیروزی قیام مردم در روز سی‌ام تیر بود. اعلامیه‌ای در همین زمینه از طرف آیت‌الله كاشانی صادر گردید و در جراید انتشار یافت كه به شرح ذیل می‌باشد: بسم‌الله الرحمن الرحیم پس از سلام به عموم برادران عزیز دینی و ملت رشید و پرافتخار ایران، اكنون كه دادگاه بین‌المللی لاهه با توجه به حقانیت ایران علیه شكایت دولت استعماری انگلستان، با تصدیق عدم صلاحیت خود رأی داده است، لازم می‌دانم از عموم برادران عزیز تقاضا نمایم كه امشب به شكرانه این موفقیت كه به عنایت پروردگار و استعانت بی‌نظیر شما به دست آمده، جشن عمومی برقرار نمایند. سیدابوالقاسم كاشانی پس از قیام سی‌ام تیر، جبهه ملی، اتحاد و یكپارچگی خود را به تدریج از دست داد. عده‌ای از بنیانگذاران جبهه ملی، زمزمة ناسازگاری در پیش گرفتند و چند تن به طور علنی با جناح دربار هم‌آواز شدند. سردسته این منافقان دكتر مظفر بقایی بود كه در مخالفت با دكتر مصدق گوی سبقت را ربود، تا جایی كه كارگردانی توطئه دزدیدن سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی را به عهده گرفت. در راستای تضعیف جبهه ملی، كه پایه مردمی‌اش به سازمان‌هایی چون احزاب زحمتكشان و پان‌ایرانیسم وگروههای تحت رهبری شخصیت‌های سرشناس مانند آیت‌الله كاشانی استوار بود، شبكه‌هایی چون بدامن(5) فعالیت عمده‌ای انجام دادند. برای جدائی آیت‌الله كاشانی و هوادارانش از جبهه ملی، كوشش‌هایی به عمل آمد. تبلیغاتی كه در این زمینه صورت گرفت، گاه به صورت بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده بود؛ مصدق را چهره‌ای فاسد و پلید ترسیم می‌كرد كه از نفوذ كاشانی سوءاستفاده و بهره‌برداری می‌كند. روحانیون دیگر نیز به فاصله گرفتن از مصدق تشویق شدند. كوشش‌هایی در راستای برانگیختن احزاب زحمتكشان و پان‌ایرانیسم علیه مصدق و نیز تفرقه میان احزاب مزبور به عمل آمد. در روز دوم مردادماه، در جلسه فوق‌العاده‌ای كه مجلس شورای ملی تشكیل داد، قیام سی‌ام تیر ماه را «قیام مقدس» شناخت و شهدای آن روز را شهدای ملی نامید. همچنین لایحه تفویض اختیارات شش ماهه دكتر مصدق را كه بلافاصله پس از عزل قوام‌ مجدداً به نخست‌وزیری رسیده بود، تصویب كرد و توأم با این لایحه، اختیارات نظامی نیز به او واگذار شد و همچنین مجلس شورا، آیت‌الله كاشانی را به جای دكتر حسن امامی كه وابسته به دربار بود به ریاست مجلس برگزید. به دنبال تشدید كارشكنی‌های انگلستان در اجرای ملی شدن نفت، دكتر مصدق در گزارشی به مجلسین، خبر از امكان قطع ارتباط بین ایران و انگلیس داد و كنسولگریهای انگلستان در 9 شهر اهواز، اصفهان، شیراز، خرمشهر، رشت، مشهد، تبریز، كرمانشاه و بوشهر منحل گردید. آیت‌الله كاشانی نیز در مصاحبه با مخبر روزنامه اطلاعات در این باره چنین فرمودند: «ملت ایران از روابط خود با دولت استعماری انگلستان چیزی جز زیان و ضرر ندیده، پس هر چه از این دولت كنارتر باشیم، زیان آنها كمتر به ما می‌رسد و روی این اصل قطع رابطه با دولت انگلستان اولی است.»(6) و سرانجام در تاریخ 30 مهر 1331 دكتر فاطمی وزیر خارجه ایران، قطع ارتباط ایران و انگلیس را اعلام داشت و دلیل آن را هم عدم توجه عادلانه دولت انگلیس به خواسته‌های ملت ایران در استیفای حقوق حقة خود عنوان نمود. پس از انتشار این خبر مردم در مقابل سفارت انگلیس دست به تظاهرات زدند. و نشان امپراتوری انگلیس را از سر در سفارت برداشتند. حفظ منافع اتباع ایران در انگلستان هم به عهده دولت سوئد قرار گرفت. مهلت اختیارات شش ماهه كه از 20 مرداد آغاز شده بود، در 20 بهمن 1331 پایان پذیرفت اما مصدق در روز 18 دی ماه لایحة تمدید اختیارات را برای مدت یك سال دیگر با دو فوریت تقدیم مجلس كرد. در روز 28 دی ماه آیت‌الله كاشانی نامه‌ای به مجلس فرستاد. در این نامه متذكر شد تمدید لایحه اختیارات دكتر مصدق خلاف قانون اساسی است و نمایندگان باید از تصویب آن خودداری نمایند. نامه كاشانی به مجلس شورای ملی پس از قرائت در مجلس توسط خبرنگاران خارجی در سراسر جهان پخش و بدین ترتیب مخالفت دو قطب نهضت ملی ایران آشكار گردید. آیت‌الله كاشانی روز بعد از تصویب لایحه در پاسخ خبرنگار كیهان كه پرسیده بود آیا خبر تازه‌ای دارید؟ گفت: «چه خبر تازه‌تر از این كه، برخلاف قانون اساسی،‌ دیشب به لایحه اختیارات رأی داده شد و این را بدانید كه تصویب آن در عقیده اصولی من كوچكترین اثری نخواهد داشت...»(7) در این جا گفتنی است كه مصدق و كاشانی كه مدتها در برابر دشمن مشترك خود یعنی استعمار انگلیس و امپریالیسم و سرسپردگان آنها در ایران موضع مشتركی داشتند هرگز با یكدیگر اختلاف اصولی درباره موضوع اصلی نداشتند؛ بلكه گاهی سوءتفاهمات جزئی میان ایشان پدید می‌آمد كه آنها را بدخواهان موجب می‌گشتند. عوامل دیگری كه در پیدایش تضاد و اختلاف و جدایی سهم مهمی داشت، یكی مسئله حمله جماعتی از چماقداران و ماجراجویان به خانه مرحوم كاشانی بود كه منجر به كشته شدن یك نفر از طرفداران آیت‌الله كاشانی گردید، آیت‌الله برای تعقیب و دستگیری متهمان و حمله‌كنندگان، به دكتر مصدق، فشارهای زیادی وارد آورد و مصدق هم به اداره شهربانی در این خصوص دستورات مؤكدی صادر نمود ولی مرحوم كاشانی به هیچ‌وجه از اقدامات دكتر مصدق قانع و راضی نشد. یك عامل دیگر موضوع ریاست شهربانی سرتیپ دفتری و سرتیپ افشارطوس بود كه آیت‌الله كاشانی از مصدق خواسته بود این دو نفر را از ریاست شهربانی بركنار نماید ولی دكتر مصدق به دلایلی، زیر بار این پیشنهاد نمی‌رفت و اعتقاد داشت كه این دو نفر مورد اعتماد شخص او می‌باشند. البته مرحوم آیت‌الله كاشانی جز سرتیپ افشارطوس كه افسری جدی و وظیفه‌شناس و معتقد به نهضت ملی ایران بود و در این راه هم جان خود را از دست داد، نسبت به انتصاب سرتیپ دفتری كاملاً حق داشت. زیرا او در دست مخالفان مصدق بود و جسته و گریخته با توطئه‌گران و اسباب‌چینها علیه مصدق صحبت می‌نمود و ارتباط و رفت و آمدی پنهانی داشت. عامل دیگر تحصن سرلشكر زاهدی در مجلس شورای ملی بود كه در آن موقع ریاست آن با آیت‌الله كاشانی بود و دكتر مصدق از این كه آقای كاشانی با تحصن زاهدی در مجلس موافقت كرده است، عصبانی و آشفته بود و از این بابت، در دل كدورتی داشت. در قضیه نهم اسفند هم كه آیت‌الله كاشانی با انتشار اعلامیه‌ای خواستار جلوگیری مردم از سفر شاه به خارج از كشور شدند، بر شدت اختلافات آنها افزون شد. اینها برخی از عوامل اختلاف میان دكتر مصدق و آیت‌الله كاشانی بود كه متأسفانه بدخواهان و كینه‌توزان، آتش آن را دامن می‌زدند و هر روز شكاف و جدایی میان آن دو را وسیع‌تر می‌كردند و وقتی دامنة این اختلافات وسیع شد چون به مرحلة بحرانی و باریكی كشید، در همان اوایل سال 1332، سه نفر از وزرای كابینه دكتر مصدق آقایان: دكتر فاطمی، مهذب‌الدوله كاظمی، مهندس معظمی (وزرای خارجه و دارایی و پست و تلگراف) و مكی، پس از تبادل نظر با یكدیگر تصمیم گرفتند برای التیام و بهبود روابط میان نخست‌وزیر با رئیس مجلس شورای ملی (آیت‌الله كاشانی) دست به فعالیت بزنند. آنها در جلسات خصوص با آقای كاشانی ملاقات و مذاكره كرده و لزوم حل اختلافات را یادآور و متذكر شدند، برای اتحاد و اتفاقی كه می‌باید در باب سیاست خارجی و داخلی بین مصدق و كاشانی به وجود آید، كلیه امور با صواب‌دید آیت‌الله كاشانی حل و فصل گردد و در این زمینه سپس با دكتر مصدق هم ملاقات و گفت و گو كردند و از نخست‌وزیر درخواست كردند كه برای رفع اختلافات موجود از این پس، تماس ایشان با آیت‌الله كاشانی بیشتر گردد و دكتر مصدق نیز در این خصوص قول مساعد داد و به این كیفیت، اختلافات مرتفع شد و در یك مجلس آشتی‌كنان كه با حضور چند نماینده مجلس در منزل دكتر مصدق برپا گردید، مصدق و آیت‌الله كاشانی دست به دست یكدیگر گذاشته و روبوسی نمودند. جریانهایی از قبیل واقعه نهم اسفند، ربودن و قتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی كل كشور، بزرگ‌نمایی خطر كمونیسم و حزب توده و اختلاف بین اعضای جبهه ملی و رهبران این حزب، تحریم اقتصادی ایران توسط انگلیس و ممانعت از صدور نفت به خارج از كشور از جمله مقدمات كودتای ضدمصدق به شمار می‌آیند. «كیم روزولت» عضو «سیا» و كارشناس امور خاورمیانه آمریكا كه نقش مهمی در جریان كودتای 28 مرداد ایفاد كرده، در روز 28 تیرماه 1332، از طریق مرز عراق وارد تهران شد و در مخفی‌گاه زاهدی با او ملاقات و فضای كودتای 28 مرداد را برای وی ترسیم كرد. «كیم روزولت» دربارة نقش سیا در كودتا گفته است: «كودتای ایران، اولین عملیات مخفی علیه یك دولت خارجی بود كه به وسیله سیا در ماههای آخر حكومت ترومن تنظیم شده بود... من با كمك ژنرال «شوارتسكف» رهبری كودتا را بر عهده داشتیم و مبلغ یك میلیون دلار آمریكایی برای هزینه كودتا در اختیار ما بود كه 75 هزار دلار آن را خرج كردیم و بقیه را به شاه دادیم...»(8) در این كودتا چندین عامل و ظلمه، پای در میان داشتند. دربار شاه، مأموران و جاسوسان انگلیس و آمریكا، مرتجعان و سرسپردگان كهنه‌كار بیگانه و بقیه هم به قول معروف «آلت فعل» و «دلال ظلمه» بودند. اشخاص و افراد دست‌اندركار كه مستقیماً كودتای كذائی را رهبری و هدایت می‌كردند: هندرسن سفیر آمریكا بود كه البته دست انگلیسیها از آستین وی بیرون آمده بود. سازمان مخوف «سیا» و فرستاده زیرك و همه فن حریفش «كیم روزولت»، برادرزاده «فرانكلین روزولت» رئیس جمهور آمریكا در زمان جنگ دوم جهانی، و لژ ماسونی پهلوی و شبكه‌های شاپور ریپورتر، ارفع، پاكروان، برادران رشیدیان، بقائی و اشرف پهلوی، خواهر شاه كه از ایران تا قاره اروپا در تكاپوی به ثمر رساندن كودتا بود، سرلشكر فضل‌الله زاهدی و یاران وی كه عموماً از امرای بازنشسته ارتش و تصفیه‌شدگان زمان مصدق بودند و سرانجام، نقش‌آفرینی چهره‌های بدنام شهر همچون «شعبان بی‌مخ» و اراذل و ولگردان حرفه‌ای تبهكار و بدسابقه. بعد از ظهر روز 28 مرداد، زاهدی سقوط دكتر مصدق و انتصاب خود را به نخست‌وزیری از رادیو اعلام كرد. پس از در هم شكستن مقاومت گارد محافظ خانه دكتر مصدق، او را بازداشت كردند و شاه به ایران بازگشت و از آن پس، مجری سیاست آمریكا گردید و مرحله جدیدی در تاریخ معاصر ایران آغاز شد. با شكست نهضت ملی و پیروزی كودتای امپریالیستی، اقدامات مهم و فوری برای ترمیم ضرباتی كه در دوران ملی كردن صنعت نفت به مواضع امپریالیسم و ارتجاع وارد شده بود، به عمل آمد. روابط قطع شده با انگلیس از طرف دولت زاهدی تجدید شد، مذاكرات، برای تأسیس كنسرسیوم نفت یا اتحاد چهار دولت آمریكا، انگلیس، فرانسه و هلند برای غارت نفت ایران انجام گرفت، مصدق محاكمه و دكتر فاطمی وزیر خارجه نستوه تیرباران شد، عده زیادی از افسران توده‌ای اعدام شدند، عده‌ای فرار را بر قرار ترجیح دادند و یا ماندند و با ساواك، همكار و همگام شدند. آیت‌الله كاشانی كه علیه انعقاد كنسرسیوم اعلامیه شدیداللحنی داد، به جرم «تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت» در هشتاد سالگی بازداشت شد. ایشان در اعلامیه‌ای اظهار داشتند: «... مجموع اخبار و اطلاعات منتشره راجع به نفت و كیفیت معامله با كنسرسیوم، موجب نهایت تأسف و تعجب گردید كه چگونه انگلیسیها از وقایع، فجایع و مظالم محصول یك قرن سیاست استعماری خویش عبرت نگرفتند... و دولت آمریكا كه خود را پیشاهنگ اصول، دموكراسی و مبتكر منشور آتلانتیك و پشتیبان سازمان ملل می‌داند، در این معامله با انگلستان مكار و حیله‌گر همكاری می‌نماید،... به فرض این كه این قرارداد شوم هم به تصویب برسد رسمیت ندارد و دیر زمانی نپاید كه ملت ایران از انگلیس و همدستانش خلع‌ید خواهد نمود...» تعطیلات نوروز سال 1334، پس از پشت سر گذاشتن سال 1333 كه برای ملت ایران یكی از سالهای شوم و ناخوشایند بود، انتظار تغییر و تبدیل وجود داشت. در روز هفدهم فروردین، سپهبد زاهدی تهران را ترك كرد و فرمان نخست‌وزیری حسین علاء صادر شد. او نیز فوراً كابینه جدید را تشكیل داده و به شاه معرفی كرد. با بركناری زاهدی از سوی شاه، دو صف متمایز به وجود آمد: طرفداران زاهدی و یا به قولی «اصحاب كودتای 28 مرداد» و مخالفان وی. این صف‌بندی، در مجلسین، در مطبوعات و در محافل سیاسی و اجتماعی كاملاً نمود داشت. بامداد روز سه‌شنبه 23 آبان 1334، اعلام شد كه سیدمصطفی كاشانی نمایندة مجلس هفدهم و فرزند آیت‌الله كاشانی درگذشت. جلسه مجلس به احترام او تعطیل شد. دوستان وی به پزشك قانونی هجوم بردند تا از علت این درگذشت ناگهانی آگاه شوند. دو روز بعد در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) مجلس ختمی از طرف آیت‌الله كاشانی ترتیب داده شد. در این مجلس حسین علاء نخست‌وزیر هم شركت كرد، اما همان حادثه‌ای كه برای سپهبد رزم‌آرا در همین مسجد روی داد، برای علاء نیز ترتیب داده شد، منتهی به عكس رزم‌آرا، این سوءقصد به نتیجه نرسید. رژیم كه به دنبال بهانه برای دستگیری فدائیان اسلام بود، از این موقعیت حداكثر استفاده را برد و از فردای آن روز به دستگیری سران این گروه پرداخت و با سرعت فراوان در دادگاه‌های نظامی و تجدیدنظر، محاكمه آنان خاتمه یافت. در تاریخ 27 دی‌ماه، چهار تن از سران فدائیان اسلام: نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران و عده‌ای دیگر هم به زندان محكوم گردیدند. اما كار به همین جا خاتمه نیافت. روز بعد از اعدام نواب صفوی و یارانش، روز پنجشنبه 28 دی ماه آیت‌الله كاشانی در همین خصوص احضار و پس از سه ساعت بازجویی توقیف شد. روز سه‌شنبه 3 بهمن، حائری‌زاده اعلام تحصن در مجلس كرد و گفت كه تا زمانی كه تكلیف پرونده قتل رزم‌آرا روشن نشده در تحصن باقی خواهد ماند. از سوی مقامات روحانی تلاش فراوانی برای نجات آیت‌الله كاشانی آغاز شد، بنابر نوشته روزنامه اطلاعات در روز سوم بهمن 1334، آیت‌الله بروجردی به وسیله قائم‌مقام‌الملك از شاه در مورد آیت‌الله كاشانی خواستار بذل توجه شد و شاه نیز پاسخ داده بود كه تا آن حدود كه قانون و مقررات در وظایف سلطنت مقرر داشته برای تأمین نظر حضرت آیت‌الله اقدام خواهد شد. جنجال این جریان به مجلس كشیده شد و بین سرلشكر وثوق وزیر جنگ و حایری زاده درگیری شدیدی به وجود آمد. سرانجام در 23 اسفندماه آیت‌الله كاشانی، دكتر بقایی، محمود نریمان، كریم‌آبادی و هشت نفر دیگر از متهمان به معاونت در قتل سپهبد رزم‌آرا با قید التزام كه از حوزة قضایی تهران خارج نشوند، آزاد شدند و موضوع، موقتاً از صورت حادی كه داشت، خارج شد. روز 14 فروردین 1335 بدون هیچ اعتنایی به مجلسین (برای اخذ رأی تمایل)، نخست‌وزیر استعفا كرد و نخست‌وزیر آینده هم از شاه فرمان گرفت و روز 17 فروردین هیأت دولت دكتر اقبال به شاه معرفی شد. از جمله حوادث حایز اهمیت در دوران نخست‌وزیری منوچهر اقبال می‌توان به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی اشاره كرد كه جنجال‌های فراوانی را به همراه داشت. در روزنامه‌ها از جمله در روز اول مرداد 1339 اطلاعات، بیانیة آیت‌الله كاشانی در مورد انتخابات چاپ شد. آیت‌الله كاشانی در این بیانیه مفصل، ضمن این كه از فقدان آزادی قلم و بیان در سالهای اخیر یاد كرد، از ظلمی كه به ایشان روا شده بود، نوشت: «با وجود این از تمام آن پیش‌آمدها راضی هستم و خداوند متعال را كه تكالیفی به عهده من گذارده، سپاسگزارم و از هیچ كس هم گلایه‌ای ندارم...» ایشان در مورد انتخابات دوره بیستم یادآور شد: «بر تمام افراد و مردم لازم و واجب است كه خود، اشخاص صالح موردنظر را انتخاب نموده و آلت اراده و تبلیغات مغرضان كه به صورت‌های مختلف عرض اندام نموده و قصد اشغال كرسی‌های مجلس را دارند، نشوند.» آیت‌الله سیدابوالقاسم كاشانی از عالمان مجاهد اسلام و شرق بود. مرد بزرگی بود كه بیش از چهل سال، با استعمار انگلیس، در عراق و ایران مبارزه كرد. آیت‌الله كاشانی سرانجام در روز 23 اسفندماه 1341، پس از مدتی كسالت به رحمت ایزدی پیوست. رحلت ایشان موجب تأثر و تأسف مردم مسلمان ایران و جهان گردید. آیت‌الله از مال دنیا جز یك منزلی كه آن هم در رهن بود (در مقابل ده هزار تومان قرض كه داشت) چیزی از خود باقی نگذاشت، جنازه شریفشان بر دوش علما، دانشمندان و مؤمنین تهران از مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری «ره») تشییع و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری به خاك سپرده شد. سیل تلگرافهای تسلیت از سراسر جهان به بازماندگان آن مرحوم واصل شد. دولت نیز به مناسبت فوت ایشان پنج روز عزای ملی اعلام كرد. خبرگزاریهای خارجی رحلت آیت‌الله كاشانی را به دنیا مخابره كردند و رادیوهای كراچی، آنكارا، قاهره و كشورهای اسلامی دیگر، به مردم ایران تسلیت گفتند. در قم، تهران، مشهد، اصفهان، كاشان، آبادان، گیلان و سایر شهرستانها، مجالس ترحیم مفصلی از طرف آیات عظام و علمای اعلام و مردم برپا شد. پی‌نویس‌ها: 1- آیت‌الله میرزامحمد فیض، در سال 1293ه‍‍ ق در قم متولد شد. پس از تحصیل مقدمات در زادگاهش، به منظور ادامه تحصیل عازم تهران گردید و در نزد استادان حكمت، مرحوم آشتیانی و جلوه، به تكمیل سطح فقه و اصول و دروس پرداخت. 2- روز هشتم اردیبهشت ماه 1324ه‍ ش نواب صفوی، كسروی را در چهارراه حشمت‌الدوله هدف گلوله قرار داد و در حالی كه سعی در شلیك گلوله‌های دیگر داشت، سلاح از كار افتاد و نواب بدون سلاح به كسروی حمله‌ور شد و سر او را به لبة جدول خیابان سی‌متری واقع در خیابان حشمت‌الدوله كوبید كه در نتیجه سر كسروی جراحت برداشت. در پی این عمل نیروهای انتظامی به یاری كسروی شتافته و او را به بیمارستان رضانور بردند. 3- علی حجتی كرمانی، چند دیدار با آیت‌الله كاشانی، تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 6 و 7، صفحات 302-303. 4- ر.ك: روزنامه كیهان، 26 تیرماه 1331- اعلامیه آیت‌الله كاشانی. 5- بدامن: این شبكه كه هدفهایی چون بزرگ‌نمایی حزب توده و تفرقه‌افكندن میان اعضای جبهه ملی را دنبال می‌كرد، توسط شاهپور ریپورتر متخصص جنگ روانی و فارغ‌التحصیل از دانشگاه كمبریج در رشته فلسفه تشكیل گردید. 6- ر.ك: روزنامه اطلاعات، 28 مهر 1331. 7- ر.ك: كیهان، 30 دی 1331. 8- ر.ك: روزنامه كیهان، 21 و 22 فروردین 1358. برگرفته از:آیت‌الله سیدابوالقاسم كاشانی به روایت اسناد، مركز بررسی اسناد تاریخی منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

کوچ یادگاران سال‌های مبارزه

زهره زارعی ماه گذشته (خرداد 1391) سه تن از شخصیت‌ها و چهره‌هایی که در مبارزات انقلاب اسلامی تاثیر و نقش بارزی داشتند دار فانی را وداع گفتند. آنچه در پی‌ می‌آید معرفی کوتاهی از آنان را دربر دارد. آیت الله سید عبدالعلی آیت‌اللهی سید عبدالعلی آیت اللهی، فرزند آیت الله سید عبدالمحمد آیت اللهی، فقیه و مجاهد در دوره رضاخان، در سال 1299شمسی در شهرستان جهرم دیده به جهان گشود. جدش مرحوم آیت الله سید عبدالحسین نجفی لاری، رهبر قیام مردم جنوب علیه استعمار انگلیس بود. ورود ایشان به جنوب با اشغال اشغالگران مصادف شد و با فتوایی كه مرحوم دزفولی لاری داد جنگی میان دلیران تنگستان و عشایر قشقایی با اشغالگران رخ داد. در آن نبرد 400 نفر انگلیسی از جنوب ایران طرد شدند. ضربه‌ای كه انگلیسی‌ها به دستور ایشان و دلیران تنگستان و عشایر قشقایی خوردند در تاریخ ماند. آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی تحصیلات ابتدایی را در شهر لار و دروس حوزوی مقدماتی را نزد پدر گذراند. سپس در شیراز در محضر استادان بزرگی همچون آیت الله سید نور الدین حسینی شیرازی شاگردی کرد. وی در 22 سالگی از طرف آیت الله نورالدین حسینی شیرازی حکم اجتهاد گرفت و برای تکمیل تحصیلات راهی قم شد. در قم محضر آیات عظام حجت ، بروجردی و مرعشی و در نجف محضر آیات عظام خویی، حکیم و شاهرودی را درک کرد. ایشان در مبارزات زمان ملی شدن صنعت نفت در كنار آیت‌الله كاشانی قرار داشت و در قیام امام خمینی (ره) در خرداد 42 با دستور قیام عشایر«لر» و «نفر»وارد مبارزه شد. او در كنار علمایی چون آیت‌الله محلاتی به مبارزه علیه رژیم پهلوی كوشید. در سال 1342 به حمایت از امام(ره) عازم تهران شد و پس از آن نیز به مبارزه انقلابی خود ادامه داد. وی در آن زمان مورد احترام اهل تشیع و تسنن در منطقه جنوب فارس بخصوص لارستان و جهرم بود. او را مظهر وحدت مسلمین می‌دانند، چرا که با رفتار و عمل خود زمینه ساز ارتقاء وحدت بین شیعه و سنی و گسترش آن در جنوب کشور شد. همین طور پیشتاز انقلاب اسلامی در شهرهای جنوب ایران بود و نماز جمعه را اقامه می‌كرد. سیدعبدالعلی را لارستانی‌ها با نام «آقا» می‌شناسند. او که امام جمعه لارستان بود درروزجمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۱ به علت کهولت سن و بیماری در سن 92 سالگی در بیمارستان قلب شیراز به ملکوت اعلی پیوست. آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به این مناسبت نوشتند: آن عالم بزرگوار كه همچون گذشتگان عالی مقام این بیت شریف، ملجاء و مرجع امور دینی و اجتماعی و سیاسی مردم آن سامان بوده و عمر با بركت خود را در خدمت به دین و دنیای مردم سپری كرده‌اند، بی‌شك یكی از اركان مردمی نظام جمهوری اسلامی در آن خطه بودند و فقدان ایشان خسارتی است كه باید به توفیق الهی و با تعقیب نیات و اهداف ایشان جبران گردد، انشاءالله. احمد قدیریان احمد قدیریان فرزند شعبانعلی سال 1313 در محله پاچنار تهران متولد شد. پدرش درمبارزات مرحوم آقامیرزامحمدعلی شاه آبادی از رهبران مشروطه و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی در جریان مشروطیت حضور داشت و از نزدیك با مرحوم آیت الله كاشانی محشور بود. در كودكی با شهیدصادق امانی ـ‌كه از فعالین در امر مبارزه بود ‌ـ‌ آشنا شد. مبارزات سازمان یافته را از آغاز دهه‌ چهل و از طریق هیأت‌های مذهبی آغاز كرد كه بعدها به نام هیأت‌های مؤتلفه اسلامی شناخته شد. اگر چه در دوران ملی شدن صنعت نفت از طریق فداییان اسلام در جریان فعالیت‌های سیاسی قرار داشت، اما تا پیروزی انقلاب چندین بار طعم تلخ حضور در زندان‌های شاه و شكنجه و محرومیت را چشید. احمد قدیریان پس از آزادی از زندان، در کنار فعالیت سیاسی، حضور در بازار را به عنوان محوری ترین فعالیت خود برگزید، بازار در آن زمان یکی از اصلی ترین مراکر فعالیت علیه رژیم ستمشاهی را تشکیل می‌داد. او در بازار تهران در چاپ و توزیع اعلامیه‌های امام (ره)‌ فعال بود به گونه‌ای که حدود 17 بار توسط ساواک و شهربانی احضار و چند بار بازداشت گردید. در جریان اعتراضات مردمی به دستگیری حضرت امام (ره)، قدیریان به جرم حضور و سازماندهی تظاهرات باز هم دستگیر و به مدت دو ماه در زندان‌های رژیم پهلوی بود. بعدها صادق و هاشم امانی ازبستگان همسر وی به خاطرشرکت وهمکاری درترور انقلابی حسنعلی منصور، نخست‌وزیر پهلوی دوم به ترتیب به اعدام و حبس ابد محکوم شدند. قدیریان در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته استقبال از حضرت امام خمینی (ره) درآمد و در آخرین روزهای رژیم ستمشاهی نقش موثری در سرنگونی رژیم و تصرف آخرین سنگرهای آن ایفا کرد. وی پس از پیروزی انقلاب مدتی مسئولیت آموزش نظامی کمیته انقلاب اسلامی منطقه چهار را به عهده گرفت. او که از یاران شهیدان بهشتی، لاجوردی، امانی، عراقی، کچویی و دیگر شهدای انقلاب اسلامی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران پیوست و پس ازمدت کوتاهی به دستور شهید آیت الله بهشتی معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب شد. وی همچنین نقش مهمی درمبارزه با ضدانقلاب و منافقین دهه 1360 داشت. حاج احمد قدیریان در سال های اخیر مشاور وزیر دفاع و مدیر بنیاد شهدای هفتم تیر بود. او در 26 خرداد 91 به یاران شهیدش پیوست. رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی درگذشت حاج احمد قدیریان در پیامی به خانواده او نوشتند: درگذشت دوست دیرین و صمیمی اینجانب و یار وفادار انقلاب، مرحوم آقای حاج احمد قدیریان موجب تاثر عمیق اینجانب گردید. یاد خدمات مخلصانه آن مرحوم به انقلاب در سال های دوران سخت مبارزه و در دوران پیروزی انقلاب تا اكنون، هرگز فراموش نخواهد شد و در میزان عدل و فضل الهی موجب رحمت و مغفرت حضرت حق خواهد بود، انشاالله. حمید سلیمی خلیق حمید سلیمی خلیق در سال 1312 در تبریز متولد شد. وی پس از کسب تحصیلات مقدماتی، برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه تبریز شد و در سال 1336 پس از دریافت مدرک پزشکی عمومی برای طی دوره یکساله مطالعات تکمیلی فیزیولوژی، در دانشگاه بیرمنگام انگلیس و سپس دانشگاه اسلو نروژ ثبت نام کرد. جنبه برجسته دوران حیات او در کنار فعالیت های علمی و پزشکی، همراهی وی با نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) بود. به روایت اسناد بازمانده از فعالیت های مبارزان دوران ستمشاهی، دکتر سلیمی خلیق از نخستین سال های قیام، به صف آزادیخواهان و یاران امام خمینی(ره) پیوست و در نخستین گام، انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان دانشگاه های انگلستان و نروژ را پایه گذاری کرد و در روزگار تحصیل در آنجا دانشجویان را با مبانی حرکت امام(ره) آشنا ساخت. از اقدامات ماندگار و موثر مرحوم سلیمی خلیق، تدوین بیانیه شدید اللحن استادان دانشگاه تبریز در تظاهرات خونین هجدهم اردیبهشت 57 دانشگاه تبریز که چهلم دوم، بعد از قیام مردم قم بود، در اعتراض به عملکرد وحشیانه رژیم شاهنشاهی در کشتار دانشجویان انقلابی این دانشگاه بود. پس از این حوادث نامه‌ای در اعتراض به حادثه، خطاب به ریاست دانشگاه تبریز تهیه شد که به امضای 170 تن از اساتید دانشگاه رسید. در قسمتی از این نامه آمده بود: «... به اعتقاد ما مسئولیت مستقیم این سفاکی‌ها و خونریزی‌ها به پای کسانی است که به پلیس و مأموران انتظامی دستور داده‌اند تا با مسلسل و تپانچه به سوی جوانانی که شعار لااله‌الاالله بر زبان دارند آتش گشایند و به حریم دانشگاه‌ها تجاوز کنند و در و دیوار کلاس‌ها و سالن‌های مطالعه را با خون دانشجویان رنگین سازند و با نهایت شقاوت حیثیت و احترام محیط دانشگاه و ابتدایی‌ترین حقوق و حرمت‌های انسانی، اسلامی و قانونی را زیر پانهند...» در پی صدور این بیانیه دکتر منوچهر مرتضوی، رئیس وقت دانشگاه تبریز در همراهی با جنبش اسلامی دانشجویان از سمت خود استعفا کرد. این تظاهرات از اولین حرکت‌هایی بود که زنان ودختران دانشجو در آن نقش تاثیرگذاری داشتند. دکتر سلیمی‌‌ خلیق با شهیدان آیت‌الله قاضی و مدنی در مدرسه علمیه ولی‌عصر(عج) در خیابان ششگلان تبریز ارتباط داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این شخصیت‌ دانشگاهی و شاگردان و دانشجویان او در صحنه های انقلاب حاضر بودند. وی درکنارفعالیت های علمی و انقلابی، از پژوهش در حوزه علوم اسلامی نیز غافل نبود. آرشیو مجله مکتب اسلام دربرگیرنده مقالاتی از او در موضوعات مربوط به طب اسلامی است. دکتر سلیمی‌‌ خلیق پس از سال ها تدریس و تحقیق در رشته های فیزیولوژى، نوروفیزیولوژى، پزشكى و داروسازى و پرستارى و مامایی و علوم آزمایشگاهى در خرداد ماه 1391 پس از مبارزه طولانی با بیماری سرطان درآستانه هشتادسالگی در تبریز درگذشت.

مصدق: از نظر من مسلمان و بهايی فرقی ندارند !

بعد از اینکه مصدق نخست وزیر شد، در همان سال اول نخست وزیرى، دوبار با وقت قبلى به ملاقات او رفتم. بار اوّل روزى بود که من، مرحوم حاج آقاباقر قمى، مرحوم آقا سیدمحمدعلى سبط و گویا آقاى سید على نقى تهرانى که از علماء سرشناس تهران بودند، براى موضوعى -که الآن در خاطرم نیست- به منزل دکتر مصدق واقع در خیابان کاخ - فلسطین کنونى- رفتیم. او روى تختخواب دراز کشیده و زیر پتو بود و ما هم روى صندلى نشسته بودیم. ظهر شد. مرحوم حاج آقاباقر برخاست و گفت مى خواهیم براى نماز به مسجد برویم. مصدق با تعجب گفت: «شما هر روز براى نماز به مسجد مى روید؟!» گویى آن طور که باید و شاید، چندان از کم و کیف برگزارى نماز جماعت در مساجد کشور وقوف و آگاهى نداشت، زیرا این جمله پرسشى را دکتر مصدق به صورت جدى در حضور خود من گفت. عجیب تر از این استعجاب، قضیه اى است که در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که بهایى ها در شهرستانها مسأله ساز شده بودند و قدرت نمایى مى کردند. به امر حضرت آیت اللّه العظمى آقاى بروجردى وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روى تختخواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقاى بروجردى را به ایشان رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت اسلامى ایران هستید و الآن بهایى ها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتى را براى مردم مسلمان ایجاد کرده اند، لذا مرتباً نامه هایى از آنان به عنوان شکایت به آیت اللّه بروجردى مى رسد. ایشان لازم دانستند که شما دراین باره اقدامى بفرمایید». دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخرآمیزى، قاه قاه و با صداى بلند خندید و گفت: «آقاى فلسفى از نظر من مسلمان و بهایى فرق ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانى هستند»! این پاسخ براى من بسیار شگفت آور بود زیرا اگر سؤال می کرد فرق بین بهایى و مسلمان چیست؟ براى او توضیح مى دادم. امّا با آن خنده تمسخرآمیز و موهن دیگر جایى براى صحبت کردن و توضیح دادن باقى نماند. لذا سکوت کردم و موقعى که به محضر آیت اللّه بروجردى رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حال بهت و تحیر پیام وى را استماع کرد. درباره دکتر مصدق آنچه مى توانم بگویم این است که او با نادیده گرفتن اسلامیت مردم، اشتباه بزرگى مرتکب شد. او از طرفى همیشه مى گفت «من متکى به ملت هستم» و از طرف دیگر با تفکر روشنفکرانه غربى که داشت، به خداگرایى مردم ایران و روحیه مذهبى آنها چندان بها نمى داد و ملى گرایى را شعار خود ساخته بود. این خطاى آشکار را آخرین بار درروز 27 مرداد در جواب هشدار مرحوم آیت اللّه کاشانى نسبت به وقوع کودتا تکرار کرد و در حالى که مردم متدین از او فاصله گرفته بودند و عملاً حمایت عمومى را از دست داده بود، به ایشان نوشت «من مستظهر به پشتیباى ملت هستم». روز 28 مرداد هم کودتا علیه او اتفاق افتاد و آن شد که شد و اکثریت ملت نقش تماشاگر را ایفا کردند . برگرفته از:کتاب زبان گویای اسلام - خاطرات مرحوم حجت الاسلام فلسفی منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

سركوب روزنامه های عصر رضاخان

وابسته نظامی آمریکا ضمن تشریح كتك زدن رضاخان به مدیران روزنامه‌ها، به توقیف سریع روزنامه‌های تهران نیز اشاره می‌کند: «از وقتی که رضاخان به مقام رئیس‌الوزرایی رسیده است [اکتبر 1923] چندین روزنامة عمده تهران توقیف شده‌، و برخی دیگر نیز کاملاً ساقط شده‌اند. با سر کار بودن رژیم کنونی، انتظار نمی‌رود که از سی و چند روزنامه فارسی‌زبانی که در طول دو سال گذشته شروع به کار کرده‌اند، بیشتر از ده تای عمده‌شان هم بتوانند به کار ادامه بدهند. می‌توان فرض کرد روزنامه‌هایی هم که باقی می‌مانند فقط به لطف طرفداری از رضاخان، و یا شاید هم عدم انتقاد از دولت بتوانند به کار ادامه بدهند.» رضاخان خیلی پیش از آنکه رئیس‌الوزرا شود سرکوب روزنامه‌ها را شروع کرده بود؛ ولی فضای وحشتی که بریتانیایی‌ها به دست رضاخان ایجاد کردند و همچنین روند ساکت کردن روزنامه‌ها بسیار اختناق‌آورتر از فضایی بود که دو یا سه سال پیش از آن وثوق‌الدوله ایجاد کرده بود. گزارشی که سی. وان اچ. انگرت، کاردار موقت آمریکا، در تاریخ 1 مارس 1922 ارسال کرده است، شامل «خداحافظی نسبتاً ترحم‌انگیز روزنامه نجات ایران با خوانندگانش است. این روزنامه همراه با تعدادی از روزنامه‌های دیگر تهران، به دستور وزیر جنگ توقیف شدند؛ زیرا قدری آزادانه درباره نقش رضاخان در کودتای سال گذشته نظر داده بودند. یکی دوتایی از دبیران روزنامه‌ها نیز شلاق خوردند.» متن نامه اینطور ادامه می‌یابد: هموطنان: الوداع! روزنامه‌های ستاره ایران و ستاره شرق رفتند. ما نیز قلم‌ها را زمین می‌گذاریم و خودخواسته انتشار روزنامه نجات ایران را متوقف می‌کنیم و این وظیفه را بر عهده همکارانمان می‌گذاریم. در سالروز [کودتای] 21 فوریه 1921، ما هم منتظر حبس و سرکوب هستیم. امروز ما می‌رویم، و فردا شما! اگر جرئت کنید و به دنبال رهبر اصلی کودتا بگردید، دستگیر می‌شوید، به زندان می‌افتید و مجازات می‌شوید. شما، وکلای مجلس، که گهگاه به شلاق خوردن دبیران روزنامه‌ها در اصفهان و تهران می‌خندید! اگر چنین وضعی ادامه یابد، خودتان را نیز در جلوی مجلس فلک می‌کنند! آنوقت مردم هستند که به شما می‌خندند! آقای مشیر‌الدوله، در طول ریاست وزرایی شماست که ما را تحت فشار و محدودیت قرار می‌دهند. این لکه ننگ همیشه بر تارک شما خواهد بود، و تاریخ آن را به یادها خواهد سپرد. سانسورِ همین هوایی هم كه تنفس می‌کنیم اجازه نمی‌دهد نظراتمان را از این فاش‌تر بیان کنیم. هموطنان! الوداع! یک ماه بعد، انگرت بریده‌ای از روزنامه حقیقت مورخ 3 آوریل را برای وزارت امور خارجه فرستاد. چه امروز و چه دیروز، آیا قانون به دولت نظامی اجازه می‌دهد سخنرانان و روزنامه‌نگاران را به «بریدن زبانها» و «شکستن قلمها»یشان تهدید کند؟ آیا قانون دولت نظامی را مجاز به حبس و تخطئه مدیران روزنامه‌ها می‌کند؟ آیا چاپخانه‌ها به موجب قانون باید از چاپ مقالاتی که به دولت نظامی حمله می‌کنند، خودداری کنند؟ آیا قانون اجازه می‌دهد که یکی از اعضای کابینه [رضاخان] هم مقام وزارت جنگ را داشته باشد و هم فرماندهی کل قوای ارتش و ریاست کل مالیات‌های غیرمستقیم، و هم به نام حکومت نظامی در امور قضایی و سایر امور حکومت مداخله کند؟ آیا قانون اساسی چنین حقی را داده است؟ آیا این استبداد نیست؟ آیا قانون بود که به هنگام غارت مال و اموال مردم تبریز پس از شکست لاهوتی، حق شکایت را از آنها سلب کرد؟ آیا قانون است که مخبر‌السلطنه، قاتل شیخ محمد خیابانی، رهبر فقید حزب دموکرات آذربایجان، را بخشید و یک کرسی در مجلس به او اعطا ‌کرد؟ این همان واکنشی است که فرّخی، مدیر روزنامه توفان، و فلسفی، مدیر روزنامه حیات، را مجبور به پناهندگی به سفارت شوروی و مرقد شاه عبدالعظیم می‌کند. ما می‌گوییم قانون اساسی، که به بهای ریختن خون شهدای وطن‌پرست ما در راه آزادی به دست آمده، نباید پایمال شود. ما می‌گوییم که یک عضو کابینه نباید اختیارات خودسرانه‌ای داشته باشد. در آخر، روند ساکت کردن روزنامه‌های ایران با قتل وحشیانه شاعر و روزنامه‌نگار ضد انگلیسی، میرزاده عشقی، در ژوئیه 1924 به هنگام خروج از منزلش کامل شد اگرچه سه قاتل نقابدار او موفق به فرار شدند، کمتر کسی درباره هویت قاتل اصلی شک و تردید داشت. با ساکت شدن روزنامه‌ها، یکی از موانع بزرگی که بر سر راه دیکتاتوری کامل رضا شاه وجود داشت، برداشته شد. انگلیسی‌ها اهداف خود را در ایران تقریباً تحقق‌یافته می‌دیدند: یعنی در دست گرفتن کنترل کامل سیاسی ایران، بهره‌کشی و غارت آزادانه منابع نفتی کشور، و توسعه اقتصاد ایران در مسیری منتهی به منافع انگلیس. برگرفته از:رضاشاه و بریتانیا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 51 تا 53 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

نمونه ای از زمینخواری در عصر پهلوی

یكی از گویاترین موارد فساد در حكومت پهلوی ، دزدی‌های سپهبد پرویز خسروانی و دار و دسته او بود: پرویز خسروانی زمانی كه دانشجوی دانشكده افسری بود، خود و خانواده‌اش بی‌پول بودند. آنها 5 برادر و چند خواهر بودند. از خواهران او تنها یكی‌شان را به اتفاق شوهرش در منزل سپهبد خسروانی دیده‌ام. یكی از برادران خسروانی وكیل مجلس شد [شهاب خسروانی]. برادر دیگر به نام عطاءالله خسروانی وزیر كار و وزیر كشور شد. دیگری [خسرو خسروانی] سفیر شد. مرتضی خسروانی نیز با درجه سپهبدی رییس دادرسی ارتش شد. آن كه وزیر شد بسیار چاخان و پشت هم انداز بود و آن یكی كه سفیر شد بسیار مطیع و سازشكار. پرویز خسروانی از زمان دانشكده افسری به دنبال زن پولداری بود كه توسط او وضعش را روبه‌راه كند، تا بالاخره دختری پولدار از یك خانواده بهایی به نام نعیمی پیدا كرد كه در انتهای كوچه شهناز (محلی كه منزل من در آن واقع بود) می‌نشستند. پدر دختر به نام عبدالحسین نعیمی از بزرگان فرقه بهایی و بسیار متمول بود . او در سالهای 1320 تا 1324 رئیس كمیته محرمانه سفارت انگلیس در تهران بوده و با مستر ترات دبیر اول سفارت انگلیس در امور سیاسی داخلی و خارجی ایران دخالت می كرد . خانم لمبتون كه یك دوشیزه 80 ساله انگلیسی است و در جنگ جهانی دوم ریاست كمیته اینتلیجنت سرویس انگلستان را در تهران بر عهده داشت و كلیه امور سیاسی ایران را به نفع انگلستان رهبری می نمود یكی از دوستان و همكاران عبدالحسین نعیمی بوده است . عبدالحسین در 1325 یا 1326 از سفارت انگلیس كنار رفت ولی همكاری خود را در امور سیاسی به طور مخفیانه با سرویس اطلاعاتی سفارت انگلیس در تهران ادامه داد . عبدالحسین نعیمی و خانواده اش در یك باغ 5 هزار متری با ساختمان مجلل سكونت داشتند. پرویزخسروانی هر روز عصر با دوچرخه از دانشكده افسری راه می‌افتاد و به عنوان تمرین دوچرخه‌سواری از مقابل خانه دختر عبدالحسین می‌گذشت و نامه عاشقانه رد و بدل می‌كرد. خانواده دختر با ازدواج این دو مخالف بودند، ولی به علت سماجت پرویز این ازدواج انجام شد و ایشان به عنوان داماد سرخانه به باغ دختر كوچید! پدر دختر در جوار خانه خود خانه‌ای ساخت كه خسروانی و زنش در آنجا زندگی می‌كردند. این خانه در كنار بولوار واقع بود و بعدها به اداره نظام‌وظیفه اجاره داده شد و خسروانی و زنش در الهیه خانه مجلل با محوطه پنج هزار متری درست كردند و تا انقلاب در آنجا زندگی می‌كردند. پس از فوت پدر دختر، ارث هنگفتی به زن خسروانی رسید و صاحب چندین باغ و خانه در ونك و چندین ویلا در جنوب فرانسه و آپارتمان‌های متعدد در پیچ یوسف‌آباد و مجتمع سامان و غیره شد. خسروانی در زمان مصدق باشگاه ورزشی تاج را داشت و در آن تعداد زیادی از ورزشكاران و باج‌بگیران سرشناس تهران (مانند شعبان بی‌مخ) را جمع كرده بود. او هر طرف كه باد می‌آمد بدان سو می‌رفت. در زمان مصدق (اگر اشتباه نكنم در 30 تیر) ورزشكاران را به خیابان ریخته و به نفع مصدق شعار می‌داد، ولی چندی بعد در 28 مرداد توسط اشرف اجیر شد و همین ورزشكاران را به خیابان ریخت و علیه مصدق و به نفع محمدرضا شعار داد. یك بار همین موضوع را به محمدرضا گفتم. پاسخ داد: « بی‌اشكال است، حال كه به نفع من عمل می‌كند!» ولی به علت همین پشت هم‌اندازی و حقه‌بازی‌اش مورد اعتماد نبود. پس از 28 مرداد، خسروانی و باشگاه تاجش به بلای جان مردم تبدیل شد. او راه می‌افتاد و هر جا كه زمین شهری مرغوبی می‌دید به مالك آن مراجعه می‌كرد. اگر طرف حاضر می‌شد زمین را به او واگذار كند فبها، وگرنه یك جوخه ژاندارم می‌رفت و یك پرچم سلطنتی را در وسط زمین فرو می‌كرد و خسروانی صاحب زمین را تهدید می‌كرد كه زمین برای شاهنشاه است! طرف مسلما تسلیم می‌شد و زمین را واگذار می‌كرد. سند به نام خسروانی، زن یا دو دخترش صادر می‌شد. چنین آدمی را هویدا، سرپرست سازمان تربیت‌بدنی كرده بود. به تدریج، مساله بسیار حاد شد. من پیگیری كردم و بهترین وسیله تحقیق را اداره كل نهم ساواك تشخیص دادم. سرهنگ ضرابی، مدیركل نهم ساواك، را احضار و به او دستور دادم درباره اموال خسروانی تحقیق كند و در سطح كشور هرچه به نام خسروانی، زن و 2 دختر اوست و سند صادر شده، گزارش نماید. پس از 3-4 ماه گزارش تحویل شد. با كمال تعجب دیدم كه نتیجه بیش از تصور قبلی‌ام است: در مراكز استان یك یا چند زمین، در مراكز شهرستان‌ها یك زمین، ‌در برخی مراكز بخش یك زمین و در تهران ده‌ها زمین، كه همه بسیار مرغوب و وسیع بود، به نام خسروانی و خانواده‌اش است. خود خسروانی علاوه بر باشگاه‌های ورزشی تاج، به تدریج تاسیسات ورزشی دیگری تاسیس كرده بود كه بسیار مدرن بود. یكی از این تاسیسات در خیابان بخارست و دیگری حوالی ونك بود، كه ساختمان مجللی با بیش از 10 زمین تنیس در محوطه‌ای حدود 10هزار مترمربع بود. بعلاوه، در آنكارا (تركیه) نیز تاسیسات ورزشی مهمی احداث كرده بود كه سند به نام خودش بود. اداره كل نهم ساواك در گزارش خود لیست كاملی از زمین‌ها و تاسیسات خسروانی در سطح كشور ارائه داد كه به بیش از 200 رقم می‌رسید. این گزارش سرهنگ ضرابی باید جزء مدارك «دفتر ویژه اطلاعات»، كه مسوول حفاظت آن سرتیپ نجاتی بود، موجود باشد. گزارش فوق را به محمدرضادادم . ذیل گزارش نوشت « به علم ارجاع شود » به علم (وزیر دربار) ارجاع شد . علم و خسروانی باهم توافق كردندكه وی ظاهرا كلید اموال خود را به بنیاد پهلوی ببخشد، ولی عملا با اهداء چند قلمقضیه را فیصله دهد . چنین شد و حدود هفت هشت قطعه در تهران با به بنیاد واگذار كرد و در نامه ای به محمدرضا نوشت « جان نثار هرچه داشت و نداشت به بنیاد واگذار كردم ! » مدتی گذشت و من قضیه را متوجه شدم و گزارشی به محمدرضا دادم كه آنچه خسروانی به بنیاد واگذار كرده چند قلم ناچیز از 200 قلم اموال اوست و تازه استفاده آن را به صورت ظاهر برای باشگاه تاج (و در واقع برای خودش) برداشت می كند . محمدرضا مجددا نوشت « به علم ارجاع شود !» ارجاع شد ولی این بار علم اقدامی نكرد . برگرفته از:ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، فردوست ، جلد اول ، ص 268 تا 270 و جلد دوم ص 455 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

راز همسوئی كسروی با رضاخان

علی ابو‌الحسنی منذر احمد كسروی (1308 ق. 1324 ش) یكی از شاخصترین و نیز مؤثر‌ترین تاریخ‌نگاران معاصر است كه كتاب مشهور وی: «تاریخ مشروطه ایران»، در 70 سال اخیر مصدر و محور بسیاری از دیدگاهها و داوریهای تاریخی قرار گرفته است. وی، گذشته از تاریخ‌نگاری، آثار بسیاری در رشته مباحث مربوط به زبان، ادب، دین و سیاست كشور‌مان دارد، كه از آن میان، حملات تند و بی‌پروایش به اسلام و روحانیت، واكنش شدید هموطنانش را برانگیخته و نهایتاً به قتل وی انجامیده است. روابط و مناسبات كسروی با رژیم پهلوی، یكی از فصول مهم و تأثیر‌گذار در زندگی اواست كه مقاله زیر به بحث و بررسی پیرامون آن اختصاص دارد. می‌دانیم كه دو اثر مشهور كسروی: «تاریخ مشروطه ایران» و «تاریخ هجده ساله آذربایجان»، نخست به صورت پاورقی و با عنوان واحد «تاریخ هجده ساله آذربایجان» در مجله پیمان (سالهای 1313 به بعد) درج و نشر یافت و سپس با افزود و كاستهای بسیار، به شكل چاپهای فعلی درآمد. كسروی در پاورقیهای پیمان و نیز در چاپهای كنونی تاریخ مشروطه همه جا نسبت به دیكتاتور پهلوی (رضاخان) لحنی جانبدارانه دارد. برای نمونه، در دیباچه «تاریخ هجده ساله آذربایجان» (ضمیمه پیمان 1313 ش، ص 9) از بنیاد‌گذار سلسله پهلوی به عنوان «یكی از سرداران نامدار تاریخی، اعلی حضرت شاهنشاه پهلوی» یاد كرده و در تاریخ مشروطه ایران نیز وی را پادشاهی می‌شمارد كه: «بیست سال با توانایی و كاردانی بسیار فرمانروایی كرد»! به همین نمط، در اثر دیگرش: «تاریخ پانصد ساله خوزستان» از «سردار نامی ایران (حضرت اشرف رئیس الوزرا) اعلی حضرت شاهنشاه امروزی» سخن می‌گوید كه «قد مردانگی برافراشت» و سپس بر سركوب قیامهای ضداستعماریی چون قیام جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب شورشهای كوری (نظیر فتنه سیمیتفو) می‌راند. در جریان سركوب خزعل توسط سردار سپه (كه عملاً راه را بر دستیابی رضا خان به «سلطنت» گشود) كسروی رئیس عدلیه خوزستان بود و در جشن پیروزی قشون پهلوی به ایراد نطق پرداخت و در آن از رضاخان به عنوان «بازوی نیرومندی» یاد كرد كه «خدای ایران برای سركوبی گردنكشان این مملكت و نجات رعایا آماده گردانیده است». او در پیشگفتار «تاریخ مشروطه ایران» (چاپ فعلی) اصولاً فلسفه نگارش تاریخ را زمینه سازی برای روشن شدن ارج خدمات رژیم پهلوی دانسته و با اشاره به دوران قاجار می‌نویسد: «دسته‌های انبوهی آن زمانهای تیره گذشته را از یاد برده‌اند و از آسایشی كه امروز می‌دارند خشنود نمی‌نمایند. و یك چیزی درباید كه همیشه روزگار در هم و تیره گذشته را از پیش چشم اینان هویدا گرداند». این سخن و نیز سخن پیشین را، كسروی در كتاب تاریخ مشروطه می‌زند كه مقدمه وی بر آن كتاب تاریخ بهمن 1319 ش در زیر امضای خود دارد: یعنی آخرین سال دیكتاتوری رضاخانی را! كسروی خود تصریح دارد كه از سوی دولت رضا خان، «ژاندارمی در پشت سر» وی می‌ایستاد و از او در برابر مردم، محافظت می‌كرد. بر آنچه گفتیم، باید ارتباط و بستگی كسروی به تیمور‌تاش (وزیر دربار سفاك و فاسد رضاخان) را افزود كه سابقه آن، به عضویت كسروی در حزب «ایران نو» تیمور‌تاش در1305 شمسی می‌رسد. كسروی، سلسله مقالات «تاریخ هجده ساله آذربایجان» در مجله پیمان را به تیمور‌تاش تقدیم كرده است. چنانكه نامه وی به تیمور‌تاش (آذر 1307) در شفاعت یكی از بستگان خویش نیز، با جمله «حضور مبارك بندگان حضرت مستطاب اجل اشرف، آقای وزیر دربار پهلوی دامت شوكته» آغاز و با عنوان «بنده فدوی» پایان می‌یابد. متقابلاً «تیمور‌تاش نیز از كسروی حمایت می‌كرد». تقدیر چنین بود كه كسروی، پس از شهریور بیست كه بغض فروخورده ملت ایران علیه جنایات عصر رضاخانی تركید، سِمَتِ وكیل مدافع یكی از جانی‌ترین عوامل دستگاه دیكتاتوری یعنی پزشك احمدی را بر عهده گیرد و با این عنوان فریبنده كه او «واسطه افزار جرم» بوده نه عامل آن، خواستار تبرئه وی گردد! دعاوی و دلایل كسروی در لوث كردن جنایات پزشك احمدی، همگی سست و بی‌بنیاد بوده و آقای ارسلان خلعت بری (وكیل خانواده سردار اسعد در محاكمه پزشك احمدی) خوب به آنها پاسخ داده است. خاطرات علی صالح اردوان (داماد سردار اسعد و هم‌بند وی در زندان شماره یك قصر) نیز كه اخیراً با عنوان «ماجرای قتل سردار اسعدبختیاری» توسط آقای دالوند منتشر شده، صحت اقاریر پرونده دادگاه پزشك احمدی را دقیقاً تأیید می‌كند. مرداد 21 شمسی، محاكمه سر پاس مختاری (رئیس شهربانی سفاك عصر رضاخان) به اتهام «معاونت در قتل مرحوم مدرس و نصرت‌الدوله و دیبا و خزعل و پرونده‌سازی و بازداشت غیر‌قانونی و زجر و شكنجه و سلب آزادی عده زیادی از افراد كشور» در دیوان كیفر (شعبه اول) آغاز شد. همكاران و همدستان مختاری در قتل شهید مدرس و دیگران نیز (همچون حسینقلی فرشچی) همراه وی به پای میز محاكمه كشیده شدند و جالب است بدانیم كه كسروی نیز در شمار وكلای مدافع مختاری و فرشچی درآمد! وی در آن دادگاه برای سبك جلوه دادن قتل مدرس بلكه انكار آن، ضمن اعتراف به بی‌طمعی و دینداری مدرس، مدعی شد كه «همه می‌دانند كه شادروان مدرس در سیاست همیشه اشتباه می‌كرد و كار‌هایش به زیان كشور بود»! سپس نیز واقعیت قتل مدرس را منكر شده و از دادگاه خواستار تبرئه مختاری می‌شود. این شراب پاشیها از كسی چون كسروی درباره شهید مدرس، آن هم در سالهای پس از شهریور بیست و اظهار نفرت شدید ملت ایران از دیكتاتور، در حالی بود كه كسانی چون دكتر مصدق و حتی تقی‌زاده، مدرس را مظهر آزادگی و ستیز با اسطوره استبداد می‌شمارند. دكتر مصدق، ضمن نطق كوبنده و افشا‌گرانه خویش بر ضد رهبر كودتای سوم اسفند سید ضیاء‌الدین طباطبایی در مجلس چهاردهم (17 اسفند 1322) گفت: «مردم به حضرت سید‌الشهدا(ع) چرا معتقدند؟ برای اینكه او در راه آزادی صدماتی كشید و جان خود را فدای امت كرده: بابی انت و امّی یا اباعبد‌الله پس من هم كه سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی كنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هر گونه فحش و ناسزا بشنوم. مگر نبود مدرس در همین مجلس سیلی خورد؟! مگر نه این است كه مقام مدرس در این جامعه به واسطه مشقاتی است كه دید؟! مگر نه این است كه شربت شهادت چشید؟! من هم دست كم از او ندارم و خود را برای هر كاری آماده نموده و به طوری كه عرض كردم آرزومندم به درجه شهادت نایل شوم». تقی‌زاده نیز زمانی كه فرزند مدرس از وی پرسید كه: «در تغییر سلطنت و انقراض قاجار، مدرس و شما (تقی‌زاده) و دولت آّبادی و علا و دكتر مصدق شدیداً مخالفت نمودید و نطق همه شما در مجلس، بسیار محكم و مستدل است. چه شد كه از میان شما مخالفین، تنها مدرس و مصدق مورد غضب قرار گرفته، یكی شهید و دیگری زندانی شد؟» پاسخ داد: «هیچ كدام از ما مدرس نبودیم و نمی‌شدیم غیر از او، بقیه ما صلاح دیدیم همراه سیل آمده حركت كنیم و با جریان آن، خویشتن را به ساحل برسانیم، ولی مدرس به خاطر رشادت و تهوّری كه داشت خلاف جریان به حركت درآمد، و دست از مخالفت برنداشت. ما این از خودگذشتگی و شجاعت را نداشتیم كه تا مرز شهادت پیش رویم. ولی او داشت. نظیر مدرس در تمام طول تاریخ، كمتر پیدا می‌شود». ادای دین به سرپاس مختاری! دكتر عبده، دادستان دادگاه مختاری، ماجرای محاكمه این افراد، و كارشكنی‌های دربار پهلوی برای جلوگیری از مجازات قانونی آنان را باز گفته است. به نوشته او، محاكمه مختاری و یارانش «در حقیقت... محاكمه رژیم دیكتاتوری رضاشاه تلقی می‌شد» و شاه جوان «با هیچ اقدامی كه خاطرات دوران اختناق پدرش را به یاد آورد موافق نبود» و لذا برای كار‌شكنی در روند محاكمه و مجازات متهمین «از اقدام به اعمال نفوذفروگذار نمی‌كرد... كما اینكه» پس از پایان نطق وكلای مدافع، و تصمیم دادستان (عبده) به پاسخگویی، بهاء‌الملك قراگزلو، وزیر دادگستری وقت، را نزد عبده فرستاد كه نظر شاه این است كه «تبلیغات بیشتر در مورد این محاكمه نشود و سر و صدایی بی‌جهت را نیفتد. دیگر ضرورت ندارد كه به جوابگویی مدافعات وكلا» بپردازد، كه البته با مقاومت عبده و تهدید وی به استعفا از دادستانی، سپر انداخت. نور‌الدین چهار‌دهی (كه از نزدیك با كسروی معاشرت داشته) می‌نویسد: كسروی در دفاع از مختاری «پولی نگرفت و پیغام داد هر وقت داشتید بپردازید. مختاری پس از آزادی از كسانی بود كه در خفا حمایت از كسروی می‌كرد». وی همچنین با اشاره به «تمجید و توصیف» مستمر كسروی از رضاخان در جوّ ضد رضاخانی دهه 20 می‌نویسد: «در سال 1323 شاه مخلوع كسروی را به دربار احضار نمود و از وی تمجید و قدردانی بسیار نمود و به كسروی گفت: چیزی از من مطالبه كنید. كسروی پشتیبانی شاه مخلوع را در حمایت از خود و گسترش مرامش خواستار شد... و شاه مخلوع به كسروی قول داد كه در اشاعه مرامش بدون تظاهر حمایت نماید». نیز می‌نویسد: «كسروی در وقایع شهریور بیست برخلاف تمامی نشریه‌های آن زمان، عكس رضاخان را در [روزنامه] پرچم گراور نموده و از رضا‌خان تمجید بسیار كرد. شاه مخلوع كسروی را به دربار احضار نمود وی را مورد تفقد قرار داد و از آن پس كسروی را مورد حمایت قرار داد. این مطلب را كسروی با من در میان گذاشت». راز همسویی كسروی با رضاخان حمایت كسروی از رضاخان عمدتاً به علت مبارزه آن سلطان سفّاك با اسلام و روحانیت بود و این حقیقتی است كه كسروی خود در آثار گوناگونش (از جمله: مجله پیمان و نیز كتاب «شیعیگری» یا «بخوانند و داوری كنند») جابجا به آن اشاره دارد. به برخی از تصریحات او در مجله پیمان اشاره می‌كنیم: «كسانی قدر این زمان را نمی‌شناسند، لیكن ما نیك می‌‌دانیم كه شرق را زمان بسیار نیكی فرا رسیده. این جنبشهایی كه امروزه پدید آمده و دستهای نیرومندی شرق را تكان می‌دهد. همه اینها خواست خداست. ما چنین روزی را چشم براه بودیم و اینك بدان رسیده‌ایم... تا ساختمانهای كهن هزار سال پیش كه در عقاید مردم مخصوصاً شرقیها وجود دارد خراب نشود. به جای آن شالوده تازه و عاقلانه نمی‌توان ریخت... برخی از آن بیماریها را كه یكسره از پریشانی كار دین پدید آمده و نتیجه آلودگی كیشها است یاد می‌نماییم و... این... خود چیز‌هایی است كه ما امروز می‌دانیم و می‌توانیم نوشت». كسروی در «بخوانند و داوری كنند» «شیعیگريِ» (قبلی) از شعائر شیعه، بویژه روضه‌خوانی با لحنی هتاكانه و كینه توزانه انتقاد می‌كند و حملات سخت رضاخان به شعائر مذهبی را جلوگیری از «نادانیها» می‌شمارد! او حتی پس از سقوط رضاخان نیز صریحاً اقدامات وی نظیر تخته قاپو كردن ایلات و عشایر، مبارزه با نفوذ روحانیت، كشف حجاب و منع شعائر حسینی را «چند رشته كارهای سودمند» شمرده و نوشت: «وزیرانی كه پس از برافتادن رضا شاه به روی كار آمدند بایستی اینها را نگاهدارند و كمی‌های آنها را جبران كنند». نیز در مقاله «خرده‌گیری و پاسخ آن». ضمن انتقادی نرم از دیكتاتوری رضاخان، كلیه اقدامات ضداسلامی وی را تأیید كرده و نوشت: «نیك می‌دانیم كه آن شاه علاقه به كشور داشت و می‌خواست... روگیری زنان و نمایشهای بیخردانه محرم و مانند اینها را كه دست آویزی به بدخواهان ایران داده مایه سرزنش و شرمساری شده بود از میان بردارد. برای فیروزی در این آروزها خود ناچار بود كه جلو ملایان را بگیرد و باید گفت حق با بود...»! شادروان جلال آل‌احمد، به درستی، آزادی عمل كسروی در زمان رضاخان را ناشی از همسویی او با سیاست دیكتاتوری می‌داند. به گفته او: «اگر به خاطر كوبیدن مذهب یا به عنوان جانشین كردن چیزی به جای روشنفكری نبود، پیمان [‌= مجله مشهور كسروی] هم می‌توانست مثل هر مجله و مطبوعه دیگری در توبره محرّم علی خان [مأمور معروف سانسور] جا بگیرد و فرصت نیافته باشد برای آن مذهب سازی قراضه. احساس طبری نیز، در تحلیل این همسویی، تحلیل جالبی دارد: «رضا شاه كه در دوران عروج خود، پس از عوام فریبی‌های جمهوری خواهانه، دست به تظاهرات مذهبی زد... روش خود را به تدریج دگرگون نمود و سیاست عقب زدن نفوذ روحانیت و بسیاری از آداب مذهبی را به سود تجدد و اروپاییگری دنبال كرد... این واكنش رضاشاه علیه آن مذهبی بود كه نمی‌خواست تن به مركزیت بدهد و برای خود حقّ خاصّی در امور قانونگذاری و فرهنگی و اوقاف و اصولاً اداره مردم قاتل بود. تمایل رضا شاه به تضعیف روحانیت شیعه، تنها از تمایلات خودش برای از میان برداشتن رقیب منشأ نمی‌گیرد؛ استعمار‌طلبان انگلیس نیز از دوران حوادث تنباكو و فتوای میرزا حسن شیرازی به عنوان مجتهد اعلم، در نكشیدن قلیان و عدم معامله دخانیات، این نیرو را شناخته بودند. برخی‌ها حدس می‌زنند میرزای شیرازی با شیخ فضل‌الله نوری ارتباط داشته و اعدام شیخ فضل‌الله، اقدامی بود به منظور انتقام ستانی استعمار از «فضولی» روحانیت و قبضه كردن امور (؟!). نیروی روحانیت در جریان انقلاب مشروطیت نیز نفوذ زیانمندی برای اشرافیت و استعمار، در توده‌های مردم نشان داد. بعد‌ها نیز از خیابانی گرفته تا مدرّس، روحانیونی پیدا شدند كه برای سیاست استعماری انگلستان مشكلاتی پدید می‌آورند. لذا از نو قالب‌گیری و بازسازی روحانیت شیعه برای آنان نیز در دستور روز بود. در زمان رضاشاه، تشیع قرون وسطایی [؟!] با تمام آداب و رسوم سنتی، با تمام دعاوی خود كه حكومت را «جائر و غاصب»، و ولایت را حقّ امام یا فقیه می‌شمرد، نمی‌توانست برای دیكتاتوری... قابل هضم باشد. به این جهت ما با یك سیاست صریح درگیری با روحانیت روبرو هستیم». پانوشت‌ها: ---------------------------------- . تاریخ مشروطه ایران، كسروی، ص 825. . تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص 174 و نیز صص 178ـ179. . همان، صص 178ـ179. برای نقد اظهارات كسروی راجع‌به نهضت جنگل ر.ك، سردار جنگل ابراهیم فخرایی، ص 4. . ر.ك. تلاش آزادی، باستانی پاریزی، صص 390 به بعد. . تاریخ مشروطه ایران، ص 5. . بخوانند و داوری كنند، كسروی، چ 3. تهران 1336، صص 67ـ68. . قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، محمود تربتی سنجابی، ص 333. . اسناد و مكاتبات تیمور‌تاش... ص 49. . داعیان پیامبری و خدایی، نور‌الدین چهار‌دهی، ص 55. . برای مدافعات كسروی ر.ك، ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، تدوین: حمید‌رضا دالوند، صص 178ـ183 و 186ـ188. . ر.ك. همان: ص 186. . ر.ك، همان: ص 189 به بعد، 219 و 210ـ250. . روزنامه اطلاعات، سال 17، ش 4949، 3 مرداد 21، ص 3. برای خلاصه جریان محاكمه مختاری ر.ك، زندگی سیاسی و اجتماعی مظفر فیروز، صص 14ـ15 و نیز ص 52. . تفصیل اظهارات كسروی و نقد آن فرصت دیگری می‌طلبد. . سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم، حسین كی استوان 1/52. . مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 2/238ـ239. . چهل سال در صحنه؛ خاطرات دكتر جلال عبده، صص 156ـ163. . داعیان پیامبری و خدایی، ص 124. . همان: صص 35ـ36. . همان، ص 81. . پیمان، اردیبهشت 1315، ص 231. مقاله «میانه پیمان و هوادارانش»، كسروی زمانی این مطلب را می‌نویسد كه شرق اسلامی آن روز تقریباً به طور یكپارچه در زیر سیطره استعمار (خصوصاً استعمار انگلیس) قرار داشت و حكومتهای مرعوب یا مجذوب غرب بر آن فرمان می‌راندند؛ در ایران رضاخان، در تركیه آتاتورك، در عراق فیصل، در افغانستان امان اخان، در عربستان... در هند... باید دید چه دستهای نیرومندی جز دستهای ایادی استعمار، شرق آن روز را راه می‌برد؟! . همان: شهریور 1318، ص 444 و ص 433. . ر.ك، ص71 به بعد. . همان، ص 75. . دادگاه كسروی، ص 51 ـ 52. . روزنامه پرچم، سال 1، ش 220. 7 آبان 1321، ص 1. . در خدمت و خیانت روشنفكران، ص 327، به نوشته جلال: «كسروی در زمانی به اوج فعالیت خود رسیده بود كه در سالهای پیش از 1320 حكومت وقت نسبت به روحانیت بدجوری سخت می‌گرفت» (همان: ص 260). . تأكید روی كلمه از خود احسان طبری است. . تأكید مطلب از طبری است. . جامعه ایران... صص 105ـ106. . همان. . همان، ص 107. برگرفته از:جام جم، ایام تاریخ معاصر شماره 12، دی 1384 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

10حكايت آموزنده

جامعه مردگان «یكی از دوستان ما كه مرد نكته‌سنجی است، یك تعبیر بسیار لطیف داشت. اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی، می‌گفت: من یك درسی از قدیم آموخته‌ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می‌شناسم. وقتی بچّه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آنوقتها قطار راه‌آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران ـ شاه عبدالعظیم بود. من می‌دیدم قطار وقتی كه در ایستگاه ایستاده بچّه‌ها دورش جمع می‌شوند و آن را تماشا می‌كنند و به زبان حال می‌گویند ببین چه موجود عجیبی است. معلوم بود كه یك احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یك نظر تعظیم و تكریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می‌كردند تا كم‌كم ساعت حركت قطار می‌شد و قطار راه می‌افتاد. همین كه راه می‌افتاد، بچّه‌ها می‌دویدند سنگ برمی‌داشتند و قطار را مورد حمله قرار می‌دادند. من تعجّب می‌كردم كه اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی كه ایستاده یك ریگ كوچك هم به آن نمی‌زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجابْ بیشتر در وقتی است كه حركت می‌كند. این معمّا برایم بود تا وقتی بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون كلّی زندگی ما ایرانیان است كه هر كسی و هر چیزی تا وقتی كه ساكن است مورد احترام است، تا ساكت است مورد تعظیم احترام است؛ امّا همینكه به راه افتاد و یك قدم برداشت نه تنها كسی كمكش نمی‌كند بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب می‌شود. و این نشانة یك جامعة مرده است. ولی یك جامعة زنده فقط برای كسانی احترام قائل است كه متكلّم هستند نه ساكت، متحركند نه ساكن، باخبرترند نه بی‌خبرتر. پس اینها علائم حیات و موت است.» ببین در بیرون مجلس چه خبر است! «فرّخی، شاعر ستیزه‌جوی عصر رضا شاه در سال 1307 شمسی، از طرف مردم یزد به نمایندگی مجلس انتخاب شد. وی در آنجا به نمایندگان مخالف دولت پیوست و به اصطلاح عضو گروه اقليّت مجلس شد. در آن موقع رضا شاه مشغول تحكیم سلطنت خود بود و مخالفت با دولت به معنای مخالفت با شاه نیز بود. نمایندگان گروه اكثريّت كه همگی با تقلّب و تزویر و تهدید و ارعاب به مجلس راه یافته بودند، سعی داشتند فرّخی را به نحوی رنج دهند تا او خود داوطلبانه مجلس را ترك گوید. آنها آشكارا به فرّخی دشنام می‌دادند و او را با كلماتی چون «دشمن وطن» و «ضدّ اصلاحات» صدا می‌كردند؛ امّا فرّخی به شیوة آزادمردان اهانتها را تحمّل می‌كرد و حاضر نبود سنگر مجلس را ترك گوید. یك روز عدّه‌ای از نمایندگان اكثريّت تصمیم گرفتند او را كتك بزنند. آنها ابتدا برای آنكه او را به خشم آورند به وی دشنام دادند؛ امّا فرّخی كه به نقشة آنها پی برده بود در جواب آنها سخنی نگفت. ولی اكثريّتیها دست‌بردار نبودند. آنان با جسارت جلو رفتند و شروع به كتك زدن او كردند. فرّخی سعی كرد تا حدّی كه می‌تواند از ضربات آنها خود را در امان نگه دارد؛ امّا آنها بی‌رحمانه او را كتك زدند بطوریكه خون از دهان و بینی او سرازیر شد. پس از پایان ماجرا فرّخی با دهان خون‌آلود رو به بقيّة نمایندگان كرد و گفت: وقتی در پایتخت یك مملكت، آن هم در مجلس، نماینده‌ای را این طور كتك می‌زنند ببینید در بیرون مجلس چه خبر است و چه به روزگار مردم می‌آورند!» بی‌سوادی مأموران سانسور «در كتاب «تاریخ انقراض خلافت عثمانی» خوانده‌ام كه دستگاه پلیس در زمان سلطنت عبدالحمید خان دوّم به قدری شدید‌العمل بود كه از فرط خوش‌خدمتی كارهای عجیب می‌كردند. از جمله حكایت یك جوان محصّل ارمنی را كه حقیقتاً واقع شده بود ذكر می‌كند. این جوان در موقع ورود به استانبول محلّ تحقیق و تفتیش مأمورین پلیس قرار گرفت. یكی از كارشناسان، كتابهای درسی او را بازجویی می‌كرد. اتّفاقاً یك كتاب شیمی به دست او رسید. چون آن را باز كرد، در سر صفحه‌ای این فرمول شیمیایی معروف آب به چشم او آمد كه عبارت است از «H2O» (یعنی دو جزء هیدروژن و یك جزء اكسیژن). این فرمول جلب نظر آقای كارشناس را كرد و از فرط سوءظن آن را رمز و علامت سوءقصد نسبت به جان سلطان دانست. زیرا «H2» را حمید دوّم و «O» یا صفر را علامت نابودی تصوّر كرد و دربارة جوان بیچاره بدگمان شده، او را متّهم به سوءقصد كرده، به حبس انداختند.» حكومت دیوانه‌ها «آقای «ح.ن.» (حسنعلی نصرالملك) كه از وزرای معروف و از آزادیخواهان ایران است می‌گوید: در سالی كه لرد كرزن وارد خلیج فارس شد و از طرف دولت، علاءالدّوله به بوشهر برای ملاقات و پذیرایی معزّی‌الیه می‌رفت، من به عنوان منشی و مترجم با او همراه بودم. در مراجعت از این سفر، در فارس جلوی یك دهكده به استقبال علاءالدّوله بیرون آمده بودند. در آن میان ضعیفه‌ای كه كودكی در آغوش گرفته، چادری بر سر داشت، پیش آمد و عریضه‌ای به علاءالدّوله داد. علاءالدّوله به مكتوب نگاه كرد. بی‌درنگ اسبی را كه سوار بود بر ضعیفه راند و آن بدبخت را با كودكش در زیر دست و پای اسب گرفت و خرد كرد. ما همه مات و مبهوت شدیم! در منزل بعد از ایشان پرسیدم كه علّت این كار چه بود؟ مشارٌالیه گفت: عریضه‌ای داده بود كه یكی از مأمورین دولت شوهر و پسرش را كشته و مالشان را برده است. من او را تنبیه كردم تا دیگر كسی جرأت نكند از مأمور دولت شكوه كند! این گوینده مردی است كه دروغ در عمرش نگفته است و جمعی از اساتید و رجال محترم این داستان را شنیده‌اید. ملاحظه كنید كه در عصر قاجاريّه این مردم دچار این قبیل رجال بوده‌اند و در عصر پهلوی كه عصر اصلاح نامیده می‌شد نیز مردم گرفتار فرزندان آن رجال بوده‌اند. با ریاست و حكومت این قبیل قصّابها و دیوانه‌ها و بلكه درندگان، می‌خواهید عدالت، اخلاق و ترقّی در جامعه پیدا شود؟» قربان! خلاف به عرض رسانده‌اند محمّدعلی شاه برای خفه كردن صدای آزادی‌خواهان عناصر فاسد و دشمنان آزادی و مشروطه را احترام فراوان می‌كرد و به آنها مقام بسیار می‌بخشید. یكی از این مقام‌پرستان مفاخرالملك بود كه از نعمت سواد بی‌بهره امّا مردی سخت پولدوست و بی‌رحم بود و لذا از طرف شاه به حكومت تهران رسید. مفاخرالملك از طرف شاه مأموريّت یافت كه تمام تجّار و كسبه را مجبور نماید عریضه به حضور بنویسند و از مشروطه اظهار تنفّر كنند. مفاخرالملك به دستیاری ملك‌التّجار تهران مجالسی تشكیل داد و در آنها از كسبه خواستند كه در ضمن نوشتن عریضه‌ای به «خاكپای همایونی»، از وی بخواهند كه به «غائلة مشروطيّت» پایان دهد. كسبة دلیر و تجّاری كه به مشروطيّت علاقه داشتند از امضای آن طومار خودداری كردند، امّا گروهی از ترس آن را امضاء كردند. چند روز بعد مفاخرالملك هشتصد نفر از تجّار و كسبه را دعوت كرد كه برای شرفیابی به حضور شاه آماده شوند. وی تلاش فراوان كرد كه عدّة شركت‌كنندگان زیاد باشد، امّا با وجود همة كوشش وی، عدّة شركت‌كنندگان از نود نفر تجاوز نكرد. ملك‌التجار عریضه‌ای را كه قبلاً تهيّه كرده بود، قرائت كرد. مضمون این عریضه چیزی جز تملّق و چاپلوسی نبود كه در پایان آن «از خاكپای جواهرآسای قبلة عالمیان» استدعا شده بود كه برای همیشه از برقراری مشروطه و افتتاح مجلس شورای ملّی صرف‌نظر نمایند. محمّدعلی شاه می‌خواست شروع به صحبت كند كه ناگهان از میان كسبه فریادی به گوش رسید كه گفت: آنچه حضور مبارك عرض كردند فقط نظر شخصی ملك‌التّجار بود. ملّت ایران مشروطه‌خواه است و اگر كسی به غیر از این حضور مبارك عرض كند، خلاف عرض كرده است. این صدای حق‌طلبانه، فریاد میرزا ابوالقاسم اصفهانی بود كه صدای آزادیخواهان ایران را بدون خوف و وحشت در دربار ایران منعكس نمود. فریاد او محمّدعلی شاه را سخت وحشت‌زده ساخت. رنگ از رویش پرید و مجلس در یك سكوت مرگ‌آسا فرورفت. شاه پس از یك دقیقه سكوت به خود آمد و برای آنكه گفتة میرزاابوالقاسم در خارج انعكاس پیدا نكند، حرف او را نشنیده گرفت و آن جماعت را مرخّص كرد. بنده حقّ مرد آزاد است و بس علّامه محمّد اقبال، شاعر و حكیم بزرگ پاكستانی از معدود فیلسوفانی بود كه پیام اسلام را كه پیام رهایی انسان بود درك كرد و تلاش كرد كه این پیام را به گوش جهانیان برساند. دكتر سيّد مهدی غروی در مقاله‌ای تحت عنوان «اقبال و مفهوم آزادی در اسلام» دربارة این شاعر اندیشمند و بزرگ معاصر می‌نویسد: «اقبال آزادی و آزادگی را وظیفه‌ی دینی و مذهبی می‌پندارد و به همان نسبت كه از استبداد كه خانة آزادی را خراب می‌كند نفرت و وحشت دارد از آن گروه كه استبداد را تحمّل می‌كنند نیز رویگردان است، و این از خصوصيّات اقبال است كه از گوشه‌نشینی و اعتزال و صبر و بردباری در برابر زورگویان تنفّر دارد. وی آزادی را وسیلة تزكیة نفس می‌داند و با علوّ طبع هرگونه شغل و مقامی را كه باعث قید و بند او و مانع آزادی باشد ردّ می‌كند. علّامه اقبال در سال 1910 از ریاست بخش فلسفة دانشكدة دولتی لاهور كناره‌گیری كرد. علی بخش، كه از نزدیكان اقبال بود، در این مورد می‌نویسد: «من پرسیدم: آقا! چرا از شغل خود كناره گرفته‌اید؟ گفت: علی بخش! در خدمت انگلیس دشواریهای زیادی است و از جملة آنها یكی این است كه من سخنی چند در دل دارم و می‌خواهم آن را به مردم ابلاغ نمایم، امّا با در خدمت دولت انگلیس بودن نمی‌توانم آشكارا بگویم. حالا من كاملاً آزاد هستم تا هرچه می‌خواهم بكنم. ممكن است خاری كه از مدّتی قبل در دل من خلیده است اكنون درآید.» اقبال میان آزادی و خداشناسی مرزی نمی‌بیند و معتقد است كه هر خداشناس، آزاد نیز هست و در صورتیكه در یك اجتماع همه یا دست كم اكثريّتْ خداشناس باشند آن اجتماع یك اجتماع آزاد خواهد بود: بندة حقّ بی‌نیاز از هر مقام نی غلام او را نه كس او را غلام بنده حقّ مرد آزاد است و بس ملك و آیینش خداداد است و بس» شكایت دهقان به امیر «در مسافرت [امیركبیر] به اصفهان، در یكی از منازل (محلّ توقّف) استری متعلّق به یكی از ملتزمین ركاب كه سه هزار ریال هم ارزش داشته، در نتیجة غفلت صاحبش به مزرعة دهقانی می‌رود و خسارت فراوان به زراعت او وارد می‌آورد. دهقان جمعی از كشاورزان را به شهادت می‌گیرد و برای شكایت در مقابل چادر امیر می‌آید و آنجا می‌ایستد. امیركبیر پس از بیرون آمدن از چادر او را به حضور طلبیده و علّت ایستادن او را می‌پرسد. مرد دهقان چگونگی امر را برای او بیان می‌كند. امیر می‌گوید: قاطر را نگاه‌دار تا صاحب آن پیدا شود. آن وقت حكم می‌كنیم كه زیان تو را با مخارجی كه برای حیوان می‌كنی به تو بدهد. از این گذشته او را باید تنبیه كنم تا دیگران از این پس مواظب باشند كه استرشان زیانی به دهقانان وارد نیاورد. دهقان به خانه بازگشت و منتظر ماند تا صاحب قاطر پیدا شود؛ امّا صاحب آن از ترس خشم امیر پیدا نشد. در موقع حركت اردو مجدّداً مرد زارع به نزد امیر آمد. امیر گفت: برو آن قاطر از آن خودت باشد و اگر صاحب آن آمد باید تو را راضی نماید و اگر هم فروختی باید از خریدار بخرد. فقط كاری بكن كه معلوم باشد استر در كجاست.» عدل و انصاف «كریم خان زند پس از رسیدن به قدرت از پذیرفتن عنوان شاه خودداری كرد و خود را وكیل‌الرّعایا یعنی نمایندة مردم نامید. او لباسهای گرانقیمت نمی‌پوشید و جواهر به كار نمی‌برد و عقیده داشت كه پوشیدن لباسهای جواهرنشان حاكم را حریص و پولدوست می‌كند و موجب می‌شود كه دست خود را به ظلم و جنایت بیالاید و به زور از مردم مالیاتهای بسیار بگیرد. یكی از مورّخان می‌نویسد: تاجری هندی در شیراز مرد و ثروتی در حدود صد هزار تومان از خود بر جای گذاشت بی‌آنكه وارثی داشته باشد. بزرگان دولت بدو گفتند كه این تاجر در ایران وارثی ندارد و طبق روش سلاطین می‌باید اموالش را به ضبط «خزانة آبادشاهی» دهند. كریم خان كه چنین عملی را شایستة مقام حكومت نمی‌دانست و حتّی آن را توهین آمیز هم تلقّی می‌كرد، خشمگین شد و فریاد برآورد: اموالش را نگه دارید و تحقیق كنید و به وارثش بسپارید.» هوش نظامیان رضاخان رضا شاه می‌كوشید نیروهای نظامی ایران از جهان و حوادثی كه در آن می‌گذشت بی‌اطّلاع باشند. او سعی داشت به مردم بقبولاند كه تمام جهانیان تنها به او می‌اندیشند و مطیع اوامر او هستند. دكتر محمّد سجّادی كه خود از نزدیكان رضاشاه بود در خاطرات خود راجع به وقایع شهریور 1320 به حادثه‌ای اشاره می‌كند كه خواندنی و عبرت‌آموز است: «ساعت 7 صبح روز دوشنبه سوّم شهریور تلفن منزلم پیاپی زنگ می‌زد. وقتی گوشی را برداشتم از آن طرف سیم، تلفن‌چی كاخ سعدآباد با عجله از من درخواست می‌كرد فوراً به سعدآباد آمده، اعلیحضرت رضا شاه را ملاقات نمایم. من كه تازه از سفر آذربایجان به تهران بازگشته و روز قبل برای عرض گزارش مسافرت به حضور شاه باریافته بودم، از این احضار بدون مقدّمه تعجّب كردم، آن هم طبق توضیح تلفن‌چی كاخ، تمام وزرا احضار شده بودند و قرار بود جلسة هیأت دولت در حضور اعلیحضرت تشكیل شود. بدون درنگ سوار اتومبیل شده، راه سعدآباد را در پیش گرفتم. قبل از اینكه به سعدآباد برسم یكی دو تن از وزرای كابینه وارد باغ شده بودند. جلوی پلّكان كاخ سفید بودند كه آقای منصورالملك نخست‌وزیر را با قیافة بهت‌زده مشاهده كردم. آقای منصور با سرعت به طرف من آمده، گفتند: وارد شدند. پرسیدم: چه كسانی وارد شدند؟ جواب دادند: هر دو دسته آمدند و از دو طرف وارد شدند. در این وقت بود كه فهمیدم نیروهای شوروی و انگلیس وارد ایران شده، بی‌طرفی كشور ما را نقض نمودند. من روز 20 مرداد ماه برای سركشی راههای شوسه و آهن به طرف آذربایجان غربی رفته بودم و با فرمانده ژاندارمری رضاییه ملاقاتی دست داد و نامبرده به من گفت: علاوه بر اینكه خود من شاهد بودم، پاسگاه‌های مرزی ما چند روز است گزارش می‌دهند كه هواپیماهای ناشناس از ارتفاع نزدیك در آسمان ایران پدیدار شده، پس از چند گشت از راهی كه آمده‌اند برمی‌گردند. فرمانده ژاندارمری سپس افزود: من از فرماندهان پاسگاه‌ها كه اغلب معین نایب و گروهبانهای قدیمی امنیه می‌باشند سؤال نمودم آیا هیچ فهمیدید این هواپیماها از كدام سمت داخل خاك ایران می‌شوند؟ اغلب در جواب می‌گویند: [هواپیماها] از پشت عكس اعلیحضرت وارد شده، پس از تماشای عكس اعلیحضرت كه در اتاق پاسگاه نصب از همان راهی كه آمده بودند خارج می‌شوند.» مذاكرات مهم دربارة قورمه‌سبزی و فسنجان تاریخ معاصر ایران نشان داده است كه عامل اصلی عقب‌ماندگی ایران در دو قرن 19 و 20 بی‌سوادی، بی‌خبری و نفع‌پرستی رجال و دولتمردانی بوده است كه بر مقامها و پستهای بزرگ و حسّاس دست یافته بودند و بی‌خبر از آنچه در جهان می‌گذشت در اندیشه‌های حقیر خویش به سر می‌بردند و در عین حال با سرنوشت یك ملّت بازی می‌كردند. در آغاز قرن بیستم بحرانهای بزرگ سیاسی جهان را فرا گرفته بود. در چنین زمانی وزارت امور خارجه جلسه مهمّی به نام «مجلس مشاورة عالی» از افراد باتجربة امور خارجی تشكیل داد. این رجال باتجربه!! البتّه به مسائل دیگری غیر از سرنوشت ایران در عرصة سیاست جهانی می‌اندیشیدند. دكتر احمد متین دفتری در خاطرات خود در این‌باره می‌نویسد: «عدّه‌ای از صاحب‌منصبان معمّر وزارت امور خارجه كه به اصطلاح امروز منتظر خدمت یا بازنشسته بودند هفته‌ای یك روز در وزارت خارجه تحت عنوان «مجلس مشاورة عالی» اجتماع می‌كردند. برخی از این رجال عبارت بودند از: مؤتمن الدّوله پسر میرزا سعید خان وزیر دول خارجه، حاج صدرالسّلطنه پسر میرزا آقاخان صدراعظم نوری كه به «حاج واشنگتن» شهرت داشت، مرحوم ممتحن‌الدّوله پدر مرحوم سرلشكر حصن‌الدّولة شقاقی، مرحوم مشاورالدّوله پدر آقایان رفعت‌جاه كه از دوستان من هستند، مرحوم مهندس‌باشی كه معروف بود در زمان ناصرالدّین شاه در توسعة معابر دخیل بوده و معروف به «خیابان گشادكن» شده بود، مرحوم مشاورالملك كاشف ستارة محمودی كه سالها در اروپا به تحیل علم نجوم پرداخته بود و در مراجعت او را ابتدا در تلگرافخانه و بعد در وزارت امور خارجه مشغول كار كرده بودند. مجلس این آقایان چند ساعت طول می‌كشید و ما مبتدیان خدمت خیال می‌كردیم این رجال استخواندار دولت معضلات سیاسی مملكت را بررسی می‌كردند. یك روز اتّفاقاً از نزدیك اتاق آنها عبور می‌كردم. آنها بلند صحبت می‌كردند. كنجكاو شدم و شنیدم صحبت از قورمه‌سبزی و فسنجان بود و اینكه كدامیك لذیذتر است و ترتیب خوب پختن هر كدام از چه قرار است.» ----------------------- 1. استاد شهید مرتضی مطهّری، حقّ و باطل، ص 86. 2. محمود حكیمی، داستانهایی از عصر رضا شاه، انتشارات قلم، تهران ـ 1364، ص 81. 3. علی‌اصغر حكمت، خاطرات سیاسی و تاریخی، انتشارات فردوسی، تهران ـ 1362، ص 448. 4. ملك‌الشّعرای بهار، تاریخ احزاب سیاسی، ج 2، ص 249 و 250. 5. دكتر مهدی ملك‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطيّت ایران، ص 864 با اندكی تغییر و ویرایش. 6. دكتر سيّد مهدی غروی، «علّامه اقبال و مفهوم آزادی در اسلام»، مجلّة پاكستان مصوّر، اردیبهشت 1358، ص 6. 7. رفعت‌الملك، دریای معرفت، با اندكی تغییر در نثر و ویرایش، برای آگاهی از زندگانی امیركبیر. رجوع كنید به: محمود حكیمی، داستانهایی از زندگانی امیركبیر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی تهران ـ 1367. 8. عبدالحسین نوایی، كریم خان زند، انتشارات ابن سینا، تهران ـ 1348. 9. دكتر محمّد سجادی، «پیش‌بینی واقعة سوّم شهریور 1320»، هفدهمین سالنامة دنیا، 1340، ص 207. 10. هفدهمین سالنامة دنیا مقالة «خاطراتی از عنفوان جوانی» به قلم دكتر احمد متین دفتری، ص 3. برگرفته از:محمود حكیمی، هزار و یك حكایت تاریخی، انتشارات قلم، جلد 3 منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران

...
88
...