انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

اشعار و شعارهاى ایران انقلابى

دکتر ولادیمیر کوشف اشاره: ولادیمیر واسیلیویچ کوشف متولد 1927 ایرانشناس و دارای دکترای ادبیات‌ و زبان از دانشگاه سن‌پطرزبورگ بود. وی به زبان فارسی تسلط کامل داشت اگرچه این تسلط بیشتر بر روی گویش افغانی آن قرار داشت. کوشف از سال 1970 تاکنون به تدریس زبان فارسی در کرسی ادبیات و زبان فارسی دانشکده شرق‎شناسی دانشگاه سن‎پطرزبورگ اشتغال داشت. ایشان در سالهای 1980-1975 در ایران به عنوان دبیر اول سفارت اتحاد شوروی (رئیس انجمن دوستی اتحاد شوروی در ایران) کار کرده است. عمده پژوهش‌های او به زبانها و گویش‌های متداول در ایران و افغانستان اختصاص دارد. وی در اکتبر 2001 درگذشت. واپسین روز از مهرماه سال 1372 در اتاقى سرد، بزرگ، پر از کتاب و با پنجره هاى قدى که به رود «نوا» نگاه مى‏کرد، دکتر «ولادیمیر کوشف» را دیدار کردیم. گفت وگو با این شرق‏شناس و استاد دانشکده خاورشناسى سن پطربورگ درباره آثارى بود که این دانشکده از تاریخ و فرهنگ ایران منتشر کرده است. در لابه لاى این گفت و شنود از دکتر کوشف شنیدیم که به هنگام اقامتش در ایران به سال 1357شعارهایى که از افواه مردم علیه نظام سلطنتى در تظاهرات سر داده مى‏شد و یا به شکل دیوارنوشته‏ها، اینجا و آنجا نقش مى‏بست یادداشت و جمع‏آورى کرده است. در پایان این دیدار از ایشان قول تدوین این شعارها و ارسال آن را به ایران گرفتیم. چند ماه بعد این قول برآورده شد و دکتر کوشف مقاله خود را با عنوان «سخنى درباره اشعار وشعارهاى ایران انقلابى» برایمان فرستاد. ایشان تسلط خوبى به زبان و ادبیات فارسى داشت و این مقاله نیز به قلم آقاى کوشف و به زبان فارسى نوشته شده است که بدون تصرف و ویرایش تقدیم خوانندگان «کمان» مى‏شود. هدایت‏الله بهبودى *************************************** در روزهاى طوفانى ایران 1357 ، در موقع راه‏پیمایى‏ها و برخوردهاى مسلحانه، در خیابانهاى تهران و دیگر شهرهاى کشور، اشعار وشعارهاى منظومى طنین مى‏انداخت و روى دیوارها و زیر پلهاى هوایى نوشته مى‏شد و روى ورقهاى روزنامه‏ها ومجلات چاپ مى‏شد و همچنان مجموعه شعر انقلابى انتشار مى‏یافت. مردم ایران و شاعران این کشور همواره به تندى، در دم و با حرارت به مهمترین وقایع حاد سیاسى و تغییرات اجتماعى در زندگى مملکت خود واکنش نشان مى‏دادند و این امر به نحو بارزى در دوره معاصر یعنى در سالهاى نهضت مشروطیت، در زمان قیامهاى جنگلیان در گیلان، اما از آن بیشتر در گذشته نه چندان دور، در ماههاى فراموش نشدنى انقلاب اسلامى تجلى نمود. یکى از ویژگیهاى روشن و بارز در خلاقیت و سازندگى در رشته‏شعر انقلابى ، رابطه‏اى بود بین اشعار شاعران و شعارهاى تظاهرکنندگان که گاه گاهى مشاهده مى‏شد. مؤلفان شعارها سعى مى‏کردند که به آثار خود جنبه شعر بخشند زیرا که دراین صورت به طور گویاتر و بارزترى طنین‏انداز و رساتر بود و به آسانى به خاطر انسان راه مى‏یافت. شکل این آثار غالباً تا اندازه‏اى ابتدایى بود، چون وزن و قافیه آن صحیح و مقتضى قواعد علم عروض نبود و از این نقطه نظر بهترین آنها شعارهایى بودند که در آنها ابیاتى از آثار شعرایى اقتباس شده باشد. از طرفى هم خود شاعران گاهى در اشعار خود از شعارها استفاده مى‏کردند و آنها را به حیث زیربناى اشعار خویش انتخاب مى‏نمودند. به این مناسبت بجا است که نام سیاوش کسرایى سراینده اشعارى متعدد که در مجموعه‏ها چاپ شده ذکر گردد. جالب است که در بعضى گردهمایى‏ها اشخاصى که با آثار وى آشنابودند ندا برمى‏آوردند که (درود بر سیاوش شاعر مبارز) و یکى از بیتهاى او جامه شعار رابه خود پوشید: هرشب ستاره‏اى به زمین مى‏کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره‏هاست کسرایى که دهها سال قبل، بعد از انتشار اولین مجموعه خود زیر عنوان «آوا» و مخصوصاً مثنوى «آرش کمانگیر» شهرت یافته بود درزمان انقلاب دو جلد مجموعه شعر منتشر نمود: «از قرق تا خروسخوان» که مؤثرترین منظومه‏هاى آن «بهشت زهرا» و «قصیده دراز راه رنج تا رستاخیز» بودند و «امریکا، امریکا» که اشعار آن، به ویژه «کجرائى» و«پیغام»، عمده‏ترین سوانح را منعکس کردند. این نوع آثار، چه فلکلور بى اسم و چه اشعار شاعران مشهور که در دوران مشروطیت سروده شده بودند توجه پژوهشگران ایران و اروپا را به خود جلب کردند که از جمله این دانشمندان وحید دستگردى(1)(که خودش هم اشعار انقلابى مى‏گفت)، (1) الکساندر خودکو(2)، ادوارد برائون(3)، والنتین ژوکفسکى(4)، الکساندر ماسکویچ(5) بودند. نویسنده این سطور نیز سهم ناچیز خود را درتحقیق شعر انقلابى دوره مشروطیت آورده است. در اواخر سالهاى سى‏ام این قرن هجرى شمسى بنده همراه با سه نفر از ایران شناسان انستیتوى خاورشناسى آکادمى علوم اتحاد شوروى (سابق) مشغول تنظیم فهرست مشروح نسخ خطى فارسى که بخشى از ذخیره عظیم نسخ شرقى این انستیتو است بودم. یک کتاب کوچکى داراى جلد مخملى کبود به چشمم افتاد. کتاب، شامل اشعارى راجع به وقایع زمان مشروطیت در اصفهان بود که به خط تمیز نستعلیق نوشته شده بود. آن نسخه خطى مخصوصاً براى «و.آ.ژوکفسکى» ایران شناس برجسته پترزبورگ که علاقه زیادى به شعر فلکلورى وبومى ایران داشت کتابت شد. به محض وصول کتاب در سال 1919 توسط یکى از کارمندان، شخصى به نام «محمدعلى الانصارى» مؤلف آن اشعار و «یادگار و تحفه اصفهان» عنوان کتاب تعیین گردیدند. آن نسخه را مطالعه کردم و درسال 1337 ( 7مه 1958 )درباره آن کنفرانسى دادم و در آن استدلال نمودم که مخمس و شاید مستزاد هم که در اصفهان عامه پسند بودند تألیف محمدعلى الانصارى نبودند بلکه شخص مذکور خطاط و کاتب نسخه بود. بعداً در کتابخانه انستیتو یک کتاب کوچک چاپ سنگى حاوى همان شعرها و چند اثر دیگر یافتم و از روى آن نام حقیقى شاعر را کشف و تشخیص دادم. معلوم شد که نگارنده مخمس و شاید مستزاد نیز ملامحمدعلى مکرم حبیب آبادى بود( طبق منابعى که در دسترس من بود، لقب الانصارى نداشت.) در حاشیه اضافه خواهم کرد که فقط 20 سال بعد طى مسافرتى به اصفهان موفق شدم دیوان مکرم چاپ سال 1340 را در آن شهر بخرم وهمچنان حین مجلس ضیافتى که به افتخار هیأتهاى کمیته‏هاى همبستگى ملل آسیا و آفریقا از طرف آقاى فیروز فروهر شریف و مهربان رئیس کمیته ایرانى و به واسطه موسسات مربوطه اصفهان داده شد با یک آقاى همسفره من آشنا شدم که آشنایى دیرینه‏اى با مکرم حبیب‏آبادى و آثار او داشته بود و صحبت با آن آقا براى بنده فوق‏العاده دلچسب بود. ناگفته نماند که در دیوان چاپ اصفهان متن مخمس موجود است اما مستزاد درج نشده است بلکه یک مثنوى است که حاکى همان وقایعى است که در مستزاد مزبور تعریف گردیده است.(6) طورى که در بالا گفته شد علاقه دیرین بلکه کوتاه مدت من نسبت به شعر انقلابى ایران در سال 1357 وقتى در تهران بودم دوباره برانگیخته شد. ولى نمى‏کوشیدم شعارها را قصداً گردآورى کنم بلکه تنها متنهایى را یادداشت مى‏کردم که طى عبور از خیابانها مى‏دیدم و مى‏شنیدم. آن وقت هدفم نبود که پیرامون این مطلب مقاله‏اى بنویسم و بدین علت یادداشتهاى خویش را با تذکر محل و تاریخ جمع‏آورى و با ذکر منابع، مستند نمى‏نمودم، اما به طور کلى این یادداشتها اکثراً به ماههاى آخر سال 1357 تعلق دارد. شعارهایى که از ابتداى جنبش به وجود آمده بود بعداً به ویژه در پاییز و زمستان ، بعد از جمعه خونین، بعد ازتشکیل حکومت نظامى ، در ماه محرم، در روزهاى فرارشاه و بازگشت امام خمینى و همچنان در ایام قیام مسلحانه در تهران (21-22 بهمن) متعدد، متنوع و شعر مانند شدند. مایلم که اینجا مطابق تقسیم‏بندى موضوعى پیشنهادى خودم درباره چند قسم از شعارهایى که طى راه‏پیمایى‏هاى هنگفت چندین هزار نفرى پخش مى‏گردیدند بیان مختصرى داشته باشم. نزدیک اواخر محرم و در روز اربعین یعنى تقریباً نیمه اول دیماه، شعارهاى منظوم ضد شاهى که به ردیف سه بار تکرار شده «مرگ بر شاه» پایان مى‏یافت گسترش و تنوع مى‏گرفت: این زمان پایان مدتها ذلت است مرگ بر پهلوى شعار ملت است مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه از سلطنت تو را سرنگون مى‏کنیم کاخ ظلم وستم را واژگون مى‏کنیم یاسلطنت واژگون، شاه سرنگون مرگ بر شاه(3 بار) اى شاه خائن آواره گردى خاک وطن را ویرانه کردى کشتى جوانان وطن کردى هزاران [ تن ] در کفن مرگ بر شاه (3 بار) مرگ بر شاه، مرگ بر یزید شعارى که پیش از همه پرسى استعمال مى‏گردید: کار شاه تمام است، خمینى امام است استقلال و آزادى، جمهورى اسلامى،آخرین کلام است، آخرین کلام است در زمان اوج گیرى انقلاب: خون گرفته ایران‏را، قزوین و خراسان را، کشتند جوانان را، حامیان قرآن را، مرگ بر شاه (3بار) توپ و تانک ومسلسل دیگراثر ندارد، شاه به جز خودکشى راه دیگر ندارد به اشک مادران قسم، به خون کشتگان قسم، پیروزى از ماست نابودى از شاست پسر رضا کچل، بدجورى افتاد تو هچل شعارهاى زیر قبل از فرارشاه و ضمن اشغال سفارت امریکا و گروگان گیرى و توام باشعارهاى ضد امریکایى گفته مى‏شد و نزدیکى و وابستگى شاه به امریکا را افشا مى‏کرد: شاه سگ زنجیرى امریکا شاه اگر آمریکا حامى و یاور توست چوبه دار ملت منتظر توست کارتر وشاه وشاهپور، مرگ بر این سه مزدور اى که پرپر کنى جوانه‏ها، مى‏زنى آتش به خانه‏ها مى‏کشى خلق مسلم خدا ، تاکه خود پر کنى خزانه‏ها، هفده شهریور روزننگ تو، هفده شهریور افتخار ما شعارهاى ضد آمریکایى در اکثر موارد به مبارزه جدى و قطعى و حتى مسلحانه‏اى علیه امریکا دعوت مى‏کردند: نبرد با امریکا فرمان رهبر ماست، مزدور امریکایى دشمن ملت ماست، خط امام و ملت، نبرد با امریکاست هفتاد هزارکشته، اى مرگ بر امریکا نه سازش، نه تسلیم، نبرد با امریکا تنها راه رهایى پیکار با امریکا خمینى مى رزمد، امریکا مى‏لرزد امریکا امریکا نابود است خلق ما خلق ما پیروزاست جنایات امریکا به اوج خودرسیده، ملتهاى جهان رابه خاک و خون کشیده کارتر سرنگون، پرچمش واژگون این کارترو باید کشت، چه با تفنگ چه با مشت اخراج امریکایى تکلیف انقلاب است، خون شهیدان مامنتظر جواب است. شعارهاى ضد امریکایى غالباً در آستانه اشغال سفارت و بعد از آن واقعه نیز خوانده مى‏شد و معمولاً با کلمات «مرگ بر امریکا» مى‏انجامد. یک شعار آنتى امپریالیستى : تداوم انقلاب، فرموده امام است، مرگ بر امپریالیسم، زیباترین کلام است گاهى ردیف شعارهاى ضد امپریالیستى سخنان «مرگ بر شوروى» بود. وقتى که برخوردهاى خونین مسلحانه تظاهرچیان با سربازان، اول در جنوب شرق پایتخت، درمیدان ژاله (شهدا) و بعداز آن در اطراف دانشگاه تهران، زیادتر و تندتر مى‏شد شعارهاى جدیدى که گاهى مستقیماً خطاب به سربازان بودند پدید آمدند: برادر ارتشى، چرا برادرکشى ارتش تو مال مایى، نه مال امریکایى واى به روزى که امام حکم جهادم دهد توپ و مسلسل نتواند که جوابم دهد و درست شب قیام تهران این رباعى شنیده مى‏شد: سربازان ارتش، برادر ما همافران همه تاج سرما در انقلاب سرخ خلق ایران پرسنل ارتش همسنگر ما ارتش برادر نمى‏شه، مردم مسلح شوید و امام خمینى نه تنها رهبر دینى بلکه سالار سپاه هم دانسته شدند: فرمانده کل قوا خمینى هوایى و دریایى و زمینى اتفاق هم افتاد که چند شعار در رابطه با اشخاصى بشنوم که در وقایع آن دوره نقش مهمى ایفا مى‏کردند، یعنى به پشتیبانى از شخصیتهاى سیاسى و مذهبى یا شعارهاى مخالف بعضى رجال دولت؛ مثلا شعار هواداران آیت‏الله طالقانى: فریاد قیام امت، شورا و شهادت و وحدت خیزد ز خاک طالقانى ، آن روح پاک آسمان شعارهاى به حمایت از نخست وزیر وقت: بگو بازرگان بازرگان بازرگان بگو نخست وزیر باخدا منتخب امام ما شعارهایى برعلیه شاهپور بختیار: مرگ بر بختیار نوکر جیره خوار خمینى، بازرگان پیروز است پهلوى، نابود است ارباب بختیار جیمى کارتره، امیر تیمسارها ژنرال هایزره تیمسار ایرانى براى هایزر گماشته و امر بر و نوکره کابینه بختیار یک حیله جدید است برنامه خمینى برچیدن یزید است فرموده‏روح خدا چنین است سکوت وسازش کار خائنین است واى به حالت بختیار اگر خمینى دیر بیاد (و به شعارهاى ضد امریکایى هم رجوع فرمایید.) در ماه محرم ومخصوصا روزهاى تاسوعا و عاشورا نداهاى حاوى اسم امام حسین وذکر حوادث قدیمى کربلا و مربوط به شهادت همه جا شنیده مى‏شد: خمینى وارث حسین است خمینى، خمینى تو وارث حسینى حسین جان، حسین جان راهت ادامه دارد مابه دنبال حسین مى رویم ماراه حسین را دنبال مى‏کنیم تاخون مظلومان به جوش است آواى عاشورا به گوش است هر کس که عدالتخواه است از عدل حسین آگاه است برقرار، برقرار مى‏کنیم حکومت على را سرنگون، سرنگون مى‏کنیم رژیم پهلوى را خمینى آزاده پیام عالى داده اگر نمایى تو مقاومت، سکوت بیجا بود خیانت شعارهایى به حمایت از اسلام و قرآن و امت و میهن: الله اکبر، الله اکبر،الله اکبر پرچم، پرچم، پرچم خونین قرآن در دست مجاهد مردان فتح اسلام در جهاد است به سلطه‏جویان شرق و غرب فروش خاک ایران هرگز جمهورى اسلامى آرى حکومت خودکامان هرگز اما طبیعى است که اغلب شعارها به آیت‏الله خمینى، آیت‏الله اعظم، روح خدا، رهبر انقلاب اسلامى، سرنگون کننده رژیم شاهنشاهى، مبارز ضد ستم بیگانگان ، خمینى بت شکن اختصاص داشت. میان شعارهایى که قبلاً آمده است نام آیت‏الله را بارها یادآور شدیم و اینک در آخرین بخش مقاله شعارهایى رامى آوریم که خاصةً خطاب بوده است به این پیر خردمند، رهبر سیاسى و دینى جنبش انقلابى. حزب ما حزب خدا رهبر ماروح خدا خمینى روح خدا مظهر اسماء خدا زنده باد نام او نام اویاد او حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله لااله لااله الاالله ما مى‏ریم به پیشواز روح الله ایران مال ملت ماست خمینى رهبر ماست شوراى انقلاب اسلامى تحت لواى رهبر نامى خمینى روح الله، سبط رسول الله خمینى آزاده پیام عالى داده که نهضت ما قطعى است موفقیت حتمى است مجاهد بت شکن - خمینى قهرمان فرموده است این چنین به ملت مسلمان بهترین عبادت به نزد خداوند - مرگ بر شاه (3 بار) قبلاً گفتیم که مردم آیت‏الله را فرمانده کل قوا مى‏نامیدند و بدین علت آنها خود را مجازاً سرباز او مى‏دانند: ماهمه سرباز توایم خمینى گوش به فرمان توایم خمینى اگربه کشتار خلق ادامه دهد این شاه جنگ مسلحانه به یارى روح الله اى خمینى اى مجاهد، اى خمینى اى مجاهد رگبارمسلسل تو ببرد ظلمت شب خمینى ، خمینى خمینى بگو رهبرانقلاب ما ، بت شکن زمان ما این بود سپاس ، جهاد بى سلاح ما راه تو راه ما، راه امام ما و درانتظار بازگشت امام : مى‏کشیم ، همه انتظار تو مى‏کنیم جملگى جان نثار تو برلبم این سرود برخمینى درود اى محمد نور امت نور امت رحمى بنما بر رهبر ما امام خمینى امام خمینى البته همه شعارهایى که درمتن این مقاله آمده است قطره‏ایست در دریاى بیکران اشعار و شعارهاى گوناگون آن روزهاى سرنوشت‏ساز؛ اما با آن هم امیدوارم متن فوق منعکس مضامین ومطالب اساسى این نوع ادبیات خلق باشد. شعارهاى منظوم، مظهر و جلوه طبیعت و سرشت استعداد شاعرانه مردم ایران است ولى چون اقتراح و بدیهه بوده آنها خیلى ساده و ابتدایى است. به عقیده نگارنده این سطور، نقش شعارها که هم سازمان دهنده و متحدکننده و هم مبلغ و محرک، مشوق و ترغیب دهنده بودند فوق‏العاده مهم وشایسته قدردانى است. آنها همزمان با دیگر عوامل در اشخاص غافل و مردد و منجمله در سربازان وحتى افسران و گارد شاهنشاهى خیلى مؤثر بودند و عده‏اى از آن اشخاص را به طرف انقلاب جلب نمودند. پاورقى‏: 1- رک وحید دستگردى - ره‏آورد وحید - تهران ، 1307 ه .ش 2- A.chodzko, Speclmens of the popular poerty of persla. london, 1842 (نمونه های شعر خلقی ایران) 3- E.G.Browne, press and poerty of Modern persla. Cambridge, 1914 (مطبوعات و شعر معاصر ایران) 4- V.A.Zhukovsky, Obrazlsy persldskogo Narodnogo Tvorcheslva. Sankt. peterburg. 1902 (نمونه های فلگلور ایران) 5- A.A.Romaskevich. Literaturnoe Dvizheniev Sovrennol persii. "Vostok", kniga2,leningrad,1923. (جنبش ادبی در ایران معاصر) 6- V.V.Kushev, Dva Mukhammasa iz Sobraniya V.A.Zhukovsko. "Krathie Soobshcheniya Instiluta Narodov Azii, N69 (ده مخمس از ذخیره نسخ خطی و. آ. ژوکفسکی)

مدرس به مثابه جریان

پیشینه (پایگاه عبرت پژوهی تاریخ) طی مقاله ای نگاهی متفاوت به تجربه شهید سید حسن مدرس در فلسفه زندگی و سیاست داشته است. پیشینه در این مقاله سعی کرده است تا به آسیب شناسی تعامل امروز ما با تجربه گرانسنگ آیت الله مدرس بپردازد. به نظر پیشینه نحوه تعامل ما با مدرس تصویری از وی ارائه می دهد که بیش از آنکه ما را در حل مشکلاتمان یاری رساند، چونان مانعی دربرابر نگاه عمیق به تجربه گرانبهای وی ایستاده است، نگاهی که نیازمند ساختارشکنی است. مقدمه طرح مسئله تاریخ معاصر ما پر از حوادث و اتفاقاتی است که این برهه از تاریخ ما را به دوره ای ملتهب و پیچیده تبدیل کرده است. اما در میانه تمام حوادث و التهابات شاید بتوان برای تمام این التهابات تفسیری یگانه ارائه داد. بسیاری از صاحب نظران مسائل فکری و فرهنگی کشور با رویکردهای متفاوت و چه بسا متضاد بر آنند که مهمترین مسئله تاریخ معاصر ما مسئله مواجهه با آن چیزی است که از آن با عنوان تمدن غرب تعبیر می کنیم. بیشتر کارشناسان چه در موضع تأیید و چه در موضع انتقاد آغاز تاریخ معاصر ما را سرآغاز مواجهه ما با تمدن غرب قلمداد می کنند. اینکه نخستین مواجهه ما با غرب در کدامین نقطه تاریخی رخ نموده است مورد اجماع نیست اما اجمالا بسیاری نبردهای ایران و روس در دوره فتحعلی شاه قاجار را به مثابه نخستین مواجهه جامعه ایرانی با غرب تلقی می کنند، هرچند نشانه هایی از این برخورد را در دروهای قبلی حتی صفویه می توان رصد نمود. می توان گفت یکی از نخستین پایگاه های غرب در دوره های مختلف تاریخ معاصر ما دربارهای سلطنتی بوده اند، امری که به تعبیری باعث پیوند نامیمون استبداد و استعمار می شدند. در این بین سلاطین آشنا با فرهنگ غربی گاهی خود پیش قراول پیش بردن جامعه به سوی پذیرش ارزش های غربی بودند. انقلاب مشروطه و پیامدهای آن بیگمان یکی از مهمترین مراحل تاریخ معاصر ماست که مسئله مواجهه ما با غرب در آن جدی تر از پیش مطرح شد. با شکست طرح مشروطه و روی کار آمدن رضا خان پیوند غرب گرایی و استبداد به اوج خود رسید. در این بین طیف های مختلفی از نخبگان جامعه به مقابله با رضا خان و رضا شاه بعدی پرداختند. بیگمان شهید سید حسن مدرس در مقابله با استبداد غرب گرای رضا خانی یک شاخص می باشد، و بررسی و مطالعه ابعاد مختلف عملکرد شهید مدرس بیگمان چراغی فراروی امروز ما روشن خواهد نمود. پرسش ها به نظر می سد برای سخن پیرامون آیت الله مدرس امروزه می بایست دست کم به سه پرسش مهم پاسخ گفت: نخست اینکه اساسا توجه به آیت الله مدرس و تجربه او در میان تجارب بیشماری که بسیاری در طول تاریخ معاصر ما از خود بر جای نهاده اند چه مزیتی می تواند برای امروز ما داشته باشد؟ دوم اینکه اگر فرض کنیم پاسخ به پرسش پیشین مثبت و ایجابی باشد و توجه به آیت الله مدرس در دوره کنونی بتواند راهگشای مسائل ما باشد چرا با وجود نوشته ها و کنفرانس های کم و بیش زیادی که پیرامون ایشان تا کنون در طول سال های پس از انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن شکل گرفته اند، هنوز نمی توان تأثیر درخور مدرس را در زندگی امروز خود احساس کنیم؟ سوم اینکه اگر پاسخ ما به پرسش دوم ناظر به برخی آسیب های «مدرس شناسی» در طول تاریخ پس از انقلاب اسلامی باشد، چه راه هایی را باید برای شناسایی و شناساندن مدرس در پیش گرفت تا دچار اشتباهات گذشته نشد، و بتوان عبرت هایی را با توجه به تجربه آیت الله مدرس برای امروز خود به ارمغان آورد، و چه بسا بتوان مدرس را به عنوان جریانی در کالبد نخبگان و توده های جامعه دمید؟ در این مقال بر آنیم تا به طور اجمالی به سه پرسش پیش گفته پاسخ گوییم تا با مزایا، آسیب ها، و راه های فراروی مدرس پژوهی آشنا شویم. مدرس و امروز ما این بخش از این مقال ناظر به نخستین پرسشی است که در بخش پیشین مطرح شد. و آن اینکه اساسا تجربه سید حسن مدرس در سال های پس از مشروطه به ویژه در دوران رضا خانی چه مزایا، عبرت ها و درس هایی برای امروز ما می تواند داشته باشد؟ مدرس در نگاه امام خمینی (ره) بیگمان یکی از مهمترین انگیزه ها و محرک های مدرس شناسی، امروزه نگاهی است که بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره) نسبت به مدرس و تجربه مدرس داشته اند. درواقع علاقه امام خمینی به شهید مدرس امری مخفی نیست و کم و بیش پیرامون آن در محافل و در نوشته های گوناگون سخن گفته شده است. در اینجا بر آنیم تا با توجه به بیانات مختلف حضرت امام پیرامون مدرس نقاط برجسته حیات سیاسی و فکری مدرس را از منظر ایشان مورد بررسی قرار دهیم: برخی نکات مورد توجه حضرت امام در حیات سیاسی شهید مدرس عبارت اند از: - آنگونه که از بیانات امام خمینی بر می آید ایشان آیت الله مدرس را نماد روحانیت مستقل می دانستند. - ایشان همچنین با توجه به تجربه مدرس بر سیاسی بودن روحانیت تأکید کرده و تاثیر گذار بودن روحانیت بر افکار جامعه را با توجه به تجربه مدرس مورد تأکید قرار می دادند. - یکی از نکات مهم حیات سیاسی مدرس که حضرت امام نیز به آن اشاره می کنند خالی نگذاشتن میدان یا همیشه در صحنه بودن وی بود. مدرس در جایی خاطرنشان می کند که هرچند با جمهوری رضاخانی مخالف است و با تمام قوی علیه آن فعالیت خواهد کرد، اما این بدان معنی نیست که در صورت پیروزی رضاخان در تشکیل جمهوری و یا سلطنت به کناری رفته و عرصه سیاست را خالی بگذارد، بلکه دیگر بار در صحنه حاضر خواهد شد، البته با راهبرد و مقصدی جدید. - قدرت تأثیر گذاری مدرس در مجلس نیز مورد توجه ایشان بود، ایشان در جایی اظهار داشتند که مجلس بدون مدرس احساس نقص می کرد. - امام در جای دیگری می فرمایند: مدرس کسی است که می شود گفت این نماینده ملت است – کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید. در این نکته مردمی و ساده زیست بودن و همچنین توجه مدرس به تولید ملی کاملا آشکار است. - یکی از نکاتی که امام به کرات مورد توجه قرار می دادند عزت مندی مدرس و ایستادگی او در برابر بیگانگان بود. امام به کرات به موضوع رد التیماتوم روس توسط مدرس اشاره می کنند که گفته بود: حالا که بناست ما از بین برویم چرا به دست خود برویم - ایستادگی مدرس در برابر استبداد و ظلم، آن هم تنهایی یکی دیگر از مواردی است که امام بدان اشاره می کنند. ایشان در جایی اینگونه اظهار می دارند: یک مدرس بود تنها می ایستاد و صحبت می کرد – رضاخان از مدرس شنیده بود می خواهم تو نباشی و از او می ترسید – در جو اختناق اظهار حق و ابطال باطل کرد – تا آخر نفس ایستاد و به شهادت رسید. - امام در مورد ساده زیستی مدرس نیز می گویند: اسبش را گاهی خودش می راند و یک منزل مختصری اجاره کرد – با عبا و پیراهن ساده و با تنبان کرباسی – زندگی مادون زندگی عادی – نه به مقام اعتنا می کرد نه به دارایی. - برخی از صفات مدرس را امام خمینی اینگونه شرح می دهند: متقی و الهی و درست شده طبق تعالیم قرآن – انسان – پاک سیرت و پاک اندیشه – عالم متعهد و وارسته – ملایی با اطلاعات خوب و نطق قوی و دارای قدرت روحی – شجاع – به تنهایی مثل یک گروه است. - توجه به تدریس دروس حوزوی در عین مشغله سیاسی از سوی مدرس یکی دیگر از نکاتی بود که امام بدان اشاره می نمودند. اما برخی دیگر از موارد توجه حضرت امام و یا اقدامات عملی ایشان پیرامون شهید مدرس عبارت اند از: - تاکید بر شناخت مدرس به ویژه ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی - تاکید بر لزوم بزرگداشت مدرس: دستور تعمیر و بازسازی آرامگاه شهید مدرس – دستور درج تصویر شهید مدرس بر اولین اسکناس جمهوری اسلامی ایران - نقل مکرر کلام مدرس درباره رضاخان: تشبیه وی به گاوی که شاخ دارد اما عقل ندارد - نقل مکرر دعای مدرس برای بازگشت رضاخان به جهت حفظ اموال مملکت - نقل کلام ملک الشعرا که از زمان مغول تا به حال کسی مثل مدرس نیامده - بیان مکرر این که به دیدار مدرس نائل شده اند و به خانه ایشان یا به درسشان و یا به مجلس شورای ملی رفته اند - مقایسه ترور آقای هاشمی رفسنجانی با ترور شهید مدرس از برخی سخنان امام خمینی (ره) پیرامون شهید مدرس شاید بتوان اینگونه استنتاج نمود که ایشان راه خود را ادامه راه شهید مدرس تلقی می کردند. راهی که مدرس در دوره رضاخان آغاز کرده بود، امام خمینی در دوره محمد رضا به انجام رساندند. نگاه فرهنگی شهید مدرس شهید مدرس را بیشتر مرد سیاست می دانند. تصویر کلی ای که متون تاریخی از شهید مدرس به دست می دهند تصویر سیاست مداری کارکشته است، و این امر بر جنبه های فرهنگی شهید مدرس غلبه دارد. اما با کمی دقت بیشتر در متون می توان جنبه های فرهنگی بسیار مهمی را در رویکرد شهید مدرس یافت. شگفت اینکه در سیاسی ترین موضع گیری های ایشان نیز می توان رگه های فرهنگی یافت. اساسا به نظر می رسد مسائل فرهنگی برای ایشان از اولویت بیشتری نسبت به سیاست برخوردار بود. به عنوان نمونه مخالفت ایشان با قرارداد ۱۹۱۹ بسیار مشهور است. شاید هیچگاه کسی به ابعاد فرهنگی این قرارداد توجه نکرده است، وی در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ که در همه جا از آن به مثابه قراردادی سیاسی و گاهی هم اقتصادی بحث می شود، نگاهی فرهنگی دارد، و انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ را که به هویت و استقلال ایران لطمه وارد می سازد، مضر به دیانت اسلام تلقی می کند. به نظر می رسد اساسا بحث استقلال ایران از نگاه شهید مدرس بیش از آنکه بحثی سیاسی باشد بحثی فرهنگی است و یکی از اموری که می توان از سخنان شهید مدرس استخراج نمود این است که ایشان عدم استقلال را ملازم نفوذ فرهنگ بیگانه و در نهایت تضعیف فرهنگ اسلامی تلقی می نماید. وی همچنین به تغییر نظام قاجار به پهلوی نگاهی فرهنگی دارد و اظهار می دارد: تغییر رژیم فعلی ایران در حال حاضر مفهومش اخلال مبانی ایمانی و قومیت ایرانی است. تغییر رژیم یعنی تمام چیزهایی که باعث انتظام رشته های مختلف حیات ما بوده است. همان چیزهایی که ایرانی را از سخت ترین مخاطرات خلاصی بخشیده. وی همچنین بیم از نفوذ فرهنگ غربی را یکی از دلایل مخالفت خود با پادشاهی رضا خان تلقی می کند. به نظر می رسد این نگاه فرهنگی از سوی روحانی ای که همواره یک فرد سیاسی صرف معرفی شده است بسیار جالب است، و بی گمان توجه وی به فرهنگ در گرماگرم التهابات سیاسی نه تنها مفید بلکه برای امروز ما ضروری است. موازنه عدمی شهید مدرس نظریه موازنه عدمی در تاریخ معاصر ما نظریه ایست که به نام شهید مدرس شناخته می شود، که به نظر می رسد مهمترین دستاورد ایشان در عالم نظر می باشد. نگاه های متعددی پیرامون این نظریه وجود دارد. این نگاه ها تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. برخی موازنه عدمی را صرفا نظریه ای مقطعی پیرامون رابطه ایران با روس و انگلیس تلقی می کنند، اما با دقت بیشتر می توان به این نتیجه دست یافت که موازنه عدمی فرا تر از یک نظریه مقطعی پیرامون ارتباط با روس و انگلیس می باشد. برخی بر آنند که این مفهوم در زمانی که ایران از لحاظ سیاست خارجی و داخلی، تحت هژمونی دو قدرت استعماری روس و انگلیس و نیروهای خودفروخته داخلی بود، از سوی شهید مدرس مطرح شد. ایشان خود در جایی می گویند: من از هر دولتی که بخواهد دخالت در امور ما بکند، می‌ترسم و باید توازن عدمی را نسبت به همه مراعات کرد؛ نه توازن وجودی؛ یعنی شما برای خودتان؛ ما هم برای خودمان. برخی این نظریه را اینگونه تفسیر می کنند که وقتی ملت‌ها هرگونه قدرت و سلطه‌ای را در رابطه با خود نپذیرفته و آن را نفی نمودند، موازنه عدمی را مراعات کرده و آزادی و استقلال خود را در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی حفظ کرده و توازن آن را برقرار کرده‌اند. از این منظر این اصل موازنه عدمی و عدم وابستگی به دیگران و اتکای به خود، منشاء تحولات عمیقی در ایران و بعدها به صورت موازنه منفی و نه شرقی و نه غربی مطرح شد. در این بین دو تفسیر دیگر به غیر از تفسیری که صرفا این نظریه را نظریه ای پیرامون سیاست خارجی می دانند وجود دارند: دومین تفسیر میان موازنه عدمی شهید مدرس و ویژگی های شخصیتی وی ارتباطی را جستجو می کند، و موازنه عدمی را فراتر از یک تئوری پیرامون سیاست خارجی و مرتبط با ویژگی های شخصیتی و گونه زندگانی وی تلقی می کند. طبق این تفسیر درواقع موازنه عدمی مدرس فلسفه زندگی خود اوست. موازنه عدمی مبتنی بر استقلال است، حال این استقلال، یک فرد از کسان دیگر یا استقلال یک نظام از نظام های دیگر باشد. مدرس در جایی امتیاز خود را این می داند که تعلقی به دنیا ندارد و به دیگران نیز احتیاجی ندارد از همین رو می تواند هرآنچه را در نظر دارد بدون ملاحظه کاری به زبان آورد.. این امر را می توان موازنه عدمی در زندگی شخصی و سیاسی مدرس تلقی کرد که همین را به سیاست خارجی نیز تعمیم می دهد. البته استقلال نیز از نگاه شهید مدرس چنانکه آمد به نظر می رسد به لحاظ اینکه در وهله نخست حافظ فرهنگ می باشد اهمیت پیدا می کند. اما گروه سومی از این هم فراتر رفته و موازنه عدمی مدرس را نظریه ای عرفانی و فلسفی تلقی می کنند و گاهی حتی آن را با وحدت وجود مرتبط می دانند. از منظر این گروه تنها با نگاه عارفانه به هستی است که می توان موازنه عدمی مدرس را دریافت. در این بین فلسفه «هیچ» که از سوی شهید مدرس مطرح می شود جایگاه ویژه ای می یابد. فلسفه «هیچ» درواقع گونه ای نگاه به هستی و انسان است که از سوی شهید مدرس مطرح می شود و طبق تفسیر سوم می توان آن را به موازنه عدمی ارتباط بخشید. مدرس و ارتباط جزئیات با کلیات یکی از مهمترین مسائل امروز ما به ویژه در عرصه سیاست و فرهنگ ارتباط بین جزئیات و کلیات یا ارتباط بین اقدامات جزئی با جهان بینی کلی است. اینکه به واقع کدامین گزینه ها در مرحله اقدام در کلیت جهان بینی ما در اولویت قرار دارد، و یا اساسا کدامین اقدام هم خوان با جهان بینی و کدامین گزینه در عرصه عمل به ظاهر موافق اما به واقع مخالف جهان بینی ماست. به نظر می رسد اگر دست کم دو تفسیر آخر از سه تفسیر مرتبط با موازنه عدمی شهید مدرس مورد پذیرش باشند، رویکردهای شهید مدرس می توانند ما را در رسیدن به چشم اندازی نسبت به پرسش از ارتباط بین عمل جزئی و جهان بینی کلی یاری کنند، به ویژه اینکه تجربه موازنه عدمی شهید مدرس اگر در سپهر نظریه هستی شناختی و انسان شناختی «هیچ» ایشان خوانشی دوباره یابد شاید بتوان ارتباط اجزای متفاوت و از هم جدا و چه بسا در وهله نخست متناقض نمای شهید مدرس در عرصه عمل و اقدام را بایکدیگر کشف نمود، امری که بیگمان برای امروز ما بسیار مفید خواهند بود. اساسا به نظر می رسد مهمترین و ارزشمندترین دستاوردی که می توان از مدرس شناسی انتظار داشت این است که در نهایت به نظریه ای عمیق دست یابیم که بسیاری از مواضع مقطعی و رفتارهای گذرای شهید مدرس در حیات سیاسی اش را بتوان با آن ارتباط داد. مدرس سلبی و ایجابی برش های هوشمندانه و درس آموز بسیاری در حیات سیاسی و اجتماعی مدرس وجود دارند، که هر یک نکات بسیار مهمی را در بر دارند. گاهی این برش ها در چالش با مسائلی هستند که بسیار به مسائل امروز ما نزدیک می باشند. شاید آن چیزی که مدرس را از دیگر علمای روزگار خود متمایز می سازد این است که او مانند بسیاری از روحانیون خود را از سیاست جدا نکرد، بلکه در جزئی ترین مسائل و معادلات سیاسی وارد شد. درواقع یکی از مهمترین جنبه های حیات سیاسی مدرس تعامل او با امور مختلف در سپهر سیاست می باشد. تجربه ای مانند تجربه مجتهدی دینی با ویژگی های شهید مدرس در جزئی ترین مسائل سیاسی یکی از ملتهب ترین دوران سیاسی ایران در طول تاریخ معاصر ما کم نظیر می باشد. شاید بتوان عمل سیاسی و نگاه مدرس را در دوران خود به دو دسته سلبی و ایجابی تقسیم کرد، درواقع مواضع وی در قبال استعمار و بیگانه را می توان تعامل سلبی قلمداد کرد آنچه معمولا با عنوان مبارزات شهید مدرس از آن سخن به میان می آید. ترکیب «مبارزات شهید مدرس» ترکیبی آشنا برای ماست چه بسیاری پیرامون این مسئله سخن می گویند. اما به نظر می رسد جنبه ایجابی مدرس و جنبه تعامل گری او در مسائل جزئی سیاسی و اجتماعی در سال های اخیر مغفول مانده اند، جنبه هایی که اتفاقا بسیار به کار سیاست مداران و نخبگان و فعالان اجتماعی امروز ما می خورد. این جنبه را می توان «تجربه شهید مدرس» نام نهاد، اصطلاحی که شاید کسی تا کنون بدان توجه نکرده است. به نظر می رسد پیرامون مبارزات مدرس سخن بسیار گفته شده است اما درباره تجربه او در سپهر سیاست و اجتماع کمتر کار شده است. حیات سیاسی و اجتماعی مدرس پرسش های مهمی را برای امروز ما پاسخ می گویند: اینکه بر سر کدامین ارزش ها می بایست تا پای جان ایستاد، و بر سر کدامین امور می توان معامله کرد، در کدامین مواضع می بایست سخت بود، در کجای سیاست می توان منعطف بود. این ها پرسش های بسیار مهم امروز ما هستند که در تجربه مدرس می توان پاسخ هایی برای آن ها یافت. سلبی و ایجابی بودن شهید مدرس را از منظری دیگر نیز می توان مورد بررسی قرار داد. اگر وجود رویکردی متکامل و ژرف را در قبال هستی و انسان برای شهید مدرس قائل شویم، رویکردی که ژرف اندیشانه به ساحت عمل قدم می گذارد و اقدامات جزئی خود را به نظرگاه کلی و ژرف خود پیرامون هستی و انسان ارجاع می دهد، در این صورت می توان رویکرد شهید مدرس را در مقابل بسیاری از رویکردهای دیگر ایجابی تلقی کرد. درواقع بسیاری از جریان های دینی در دوره معاصر نقش پاسخگویی در برابر شبهات را بر عهده گرفتند. در این نقش ایشان در پس سنگرها ایستاده و یورش های غرب و غیر غرب را انتظار کشیده و در بسیاری از مواجهات توانستند دفاعی جانانه از اندیشه دینی ارائه دهند، اما به هر حال بازیگر اصلی در این صحنه یورش آورندگان بوده و می باشند، و رویکردهای دفاعی با بازی در زمین حمله کنندگان خود را کم و بیش دست بسته ایشان کردند. اما مدرس با مطرح ساختن فلسفه «هیچ» و جاری ساختن آن در قالب سیاست داخلی و سیاست خارجی که از آن با عنوان «موازنه عدمی» یاد می شود، نظریه ای فعال ارائه داده است. مدرس در صحنه فکر و سیاست یورش آورنده است نه دفاع کننده، و این موقعیت بیگمان در جایگاه خود بسیار ارزشمند است و می تواند به ما در مسائل امروزمان یاری رساند. مدرس و مسائل روز ما در تجربه شهید مدرس به ویژه در مجلس شورای ملی نمونه های بسیاری می توان یافت که شهید مدرس پیرامون مسائلی اظهار نظر نموده اند که امروزه هم از مهمترین مسائل به شمار می روند. مسائلی چون تولید ملی، تصدی گری دولت و بسیاری دیگر از مسائلی که امروزه مطرح می باشند از سوی شهید مدرس مورد بررسی قرار گرفته اند و بیگمان بازخوانی مواضع شهید مدرس پیرامون این مسائل می تواند در حل مسائل امروز ما کمک کنند. آسیب های مدرس شناسی یکی از مهمترین پرسش هایی که می توان پیرامون تحقیقات مدرس شناسی مطرح نمود این است که اگر به راستی مدرس شناسی از چنان ظرفیت بالایی برای عبرت پژوهی و امروز ما برخوردار بوده پس چرا با توجه به متون زیادی که پیرامون مدرس تا کنون منتشر شده و حتی با وجود اینکه مدرس به عرصه فیلم و سینما نیز وارد شده است، هیچ اتفاق عمده ای نیفتاده است؟ به نظر می رسد توجه به این پرسش و تلاش برای پاسخ به آن انگیزه ما برای جستجوی بیشتر پیرامون مدرس را بیشتر می گرداند. درواقع به نظر می رسد با وجود حجیم بودن میراث مدرس شناسی و به طور کلی کارهایی که پیرامون مدرس به ویژه پس از انقلاب اسلامی صورت گرفته است این کارها کمک زیادی به شناسایی ما از مدرس نکرده اند. برخی آسیب های مدرس شناسی عبارت اند از: محدودیت منابع شاید نخستین و مهمترین آسیبی که مدرس پژوهی از آن رنج می برد، محدودیت منابع باشد. منابعی که مستقیما به گفته ها و نوشته های شهید مدرس می پردازند منابعی محدود می باشند. شاید بتوان این منابع را به دو دسته تقسیم کرد. منابعی که از سوی شهید مدرس به قصد نگارش نوشته شده اند، و دیگر مجموعه سخنان و درس گفتارها و مذاکرات ایشان می باشد. کتابی که از سوی خود ایشان به نگارش درآمده است، کتابی موسوم به کتاب زرد می باشد. سخن پیرامون این کتاب بسیار است. برخی از وجود چنین کتابی اظهار بی اطلاعی می کنند و اساسا این کتاب که از سوی خود مدرس وعده انتشارش داده شده است، تا کنون تمام و کمال یافت نشده است، اما قسمت های کمی که از کتاب منتشر شده اند نکات بسیار مهم و نغزی را در بر دارند، به ویژه در توجه بی مانندی که به تاریخ می کند. اما این کتاب تا کنون یافت نشده است و تنها بخش های کمی از آن منتشر شده است. دیگر کتاب مجموعه گنجینه خواف می باشد که شامل گفتارهای شهید مدرس در تبعیدگاه و پیش از شهادت می باشد. این مجموعه بسیار مفید می باشد هرچند علی مدرسی خواهر زاده شهید مدرس نسبت به استناد آن اظهار تردید می کند. مذاکرات شهید مدرس در مجلس دیگر منابعی می باشند که در آثار مختلف گردآوری شده اند. آسیبی که این مذاکرات دارند این است که چه بسا برخی از آن ها جنبه جدلی داشته باشند، و بیش از آن که جنبه های برهانی را که بتوان امروزه نیز از آن ها بهره برد در بر گیرند، برای ارغام خصم در مجلس و فی المجلس بیان شده اند، بازشناسی گزاره های بنیادین در مذاکرات مجلس از گزاره های جدلی امری بسیار مهم و چه بسا مشکل باشد. منابع دیگری که مستقیما به شهید مدرس پرداخته اند خاطرات رجال روزگار ایشان می باشد که بسته به دیدگاه ایشان و چگونگی روابط ایشان با شهید مدرس متنوعند و بر پیچیدگی کار می افزایند. در این متون حتی اتهامات مختلفی به شهید مدرس بسته می شود مانند: تلاش وی برای کودتا (پیش از کودتای سید ضیاء)، خودخواه بودن، داشتن روحیه دیکتاتوری، تظاهر به ساده زیستی جهت عوام فریبی، دریافت پول از ولیعهد جهت دفاع از سلطنت و عدم عمل به وعده، کنار آمدن با رضاخان و موافقت با سلطنت وی در ازای تعیین نخست وزیر و وزرا طبق نظر وی و… که می بایست بدان ها پاسخی درخور داده شود. در هر حال به نظر می رسد می بایست در جستجوی خود پیرامون شهید مدرس تلاش مضاعفی برای یافت منابع جدید یا یافتن کتاب زرد اتخاذ شود تا بتوان به کاری دست زد. قرائت ما از مدرس در ابتدای انقلاب اسلامی توجه زیادی به مدرس شد. به ویژه اینکه امام خمینی (ره) خود مستقیما توجه وافری به مدرس نشان می دادند. دستور چاپ عکس شهید مدرس روی اسکناس و دستور ایجاد مزاری درخور برای شهید مدرس از جمله دستورات امام بودند. از طرفی نخستین رئیس جمهوری اسلامی ایران ابوالحسن بنی صدر نیز توجه ویژه ای به شهید مدرس داشت، به ویژه اینکه پیش از انقلاب نیز کتابی پیرامون شهید مدرس به نگارش درآورده بود. بنی صدر در دوره ریاست جمهوری خود چنان اهمیتی به شهید مدرس می داد که در یک سال دو بار یک بار در سالگرد قمری و دیگر بار در سالگرد شمسی مدرس برای ایشان بزرگداشت گرفت. در این بین ملی گرایان و جریان های ملی مذهبی توجه بیشتری به مدرس از خود نشان دادند و رویکردها و سخنان مدرس را به نفع خود تفسیر می نمودند. از سوی دیگر نیز بیشتر نگاه ها به مدرس در این سال ها نه به تجربه او و نه به قصد درس گیری و عبرت پژوهی بلکه یا نگاهی عادی شده و دم دستی و ساده انگارانه بوده و یا این که در جهت مقاصد جناحی بوده است. در این بین تقدیس مدرس نیز که در بسیاری نگاه ها می توان آن را دید، نه تنها به مدرس شناسی کمک نمی کنند بلکه به ارائه نگاهی تخت و تک بعدی و ساده انگارانه پیرامون مدرس کمک می کند. اختلاف بر سر مدرس یکی دیگر از موارد مهمی که می توان از آن با عنوان یکی از آسیب مدرس شناسی تعبیر کرد، اختلاف و رقابتی است که بر سر مدرس وجود دارد. پیش از این از اختلاف میان جناح های مختلف در قرائت از تجربه مدرس سخن گفته شد، اما مهمتر از اختلاف جناحی اختلاف خانوادگی بر سر مدرس میان بازماندگان شهید مدرس می باشد که در درجه نخست دسترسی به آثار ایشان را با مشکل مواجه کرده است، و در مرحله بعد باعث شده تا بازماندگان شهید مدرس تفسیری متفاوت از یکدیگر از او ارائه کنند. مواضع شهید مدرس مواضع شهید مدرس در طول حیات سیاسی ایشان یکی دیگر از عناصری می باشند که مدرس پژوهی را در صورت عدم دقت دچار مشکل می کنند. شهید مدرس در طول حیات سیاسی خود با افراد مختلفی روبرو شده و با بسیاری تعاملات و بده بستان سیاسی داشته اند. به عنوان نمونه تعامل ایشان با نصرت الدوله فیروز و یا تعاملات اولیه ایشان با رضا خان و یا دیگران مواضعی هستند که از سوی شهید مدرس اتخاذ شده اند، و جالب آن است که در نگاه تقدس مآب و گزینشی به حیات سیاسی ایشان بسیاری از این جنبه ها حذف می شوند، حال آن که چه بسا با توجه به کلیت جهان بینی و انسان شناسی ایشان و نگاه خاص ایشان به هستی و انسان بتوان این مواضع بعضا متناقض نمایی را که برخی برآنند که از تاریخ معاصر ما حذف نمایند، تفسیری درخور و عبرت آموز ارائه داد. البته شاید در برخی موارد نیز به این نتیجه برسیم که شهید مدرس دچار اشتباهاتی نیز شده است. بی شک این امر نباید ما را بترساند چرا که اگر اشتباهی نیز در کار باشد، همین اشتباه می تواند برای ما عبرت انگیز باشد. آینده مدرس شناسی پس از بحث پیرامون دو پرسش پیشین یعنی پرسش از چرائی مدرس شناسی و آسیب های مدرس شناسی در این بخش بر آنیم تا به پرسش از چگونگی مدرس شناسی بپردازیم. پرسش این بخش آن است که با توجه به آنچه تا کنون گفته شد چگونه می باید مدرس شناسی را در پیش گرفت تا به نتایجی مثبت دست یافت؟ تغییر نگاه به نظر می رسد نخستین قدم برای دست یافتن به نتایجی خوب از مدرس شناسی تغییر نگاه کنونی نسبت به مدرس و مدرس شناسی می باشد. به نظر می رسد در این بین نگاه به حیات سیاسی مدرس به عنوان یک «تجربه» به ما کمک خواهد کرد تا نگاهی جدید به اندیشه مدرس برگیریم. پیش از این از «مبارزات» مدرس زیاد سخن گفته شده است، در حال حاضر می توان از «تجربه» مدرس نیز سخن گفت. بازخوانی اندیشه شهید مدرس به نظر می رسد در این روزگار هر چه بیشتر نیازمند رویکردهای فکری شهید مدرس می باشیم، چراکه تا کنون به کفایت پیرامون رویکردهای سیاسی ایشان سخن به میان آمده است، به ویژه اگر او را دارای یک دستگاه فکری منسجم تلقی کنیم که در آن بین ژرف ترین مفاهیم و جزئی ترین اقدامات سیاسی و اجتماعی ارتباط ارگانیکی وجود دارد. در این بین بازخوانی فلسفه «هیچ» از منظر شهید مدرس و ارتباط آن با «موازنه عدمی» بسیار مهم به نظر می رسد. مصادیق پیشنهادی در این بین برخی پیشنهادات عملی و مصداقی در عرصه مدرس شناسی ارائه شده اند که بدان ها خواهیم پرداخت. یکی از پیشنهادات این است که دست کم دو رساله دکتری یا کارشناسی ارشد در رشته های فلسفه و فقه و حقوق برای بازشناسی اندیشه های شهید مدرس مورد حمایت قرار گیرند، تا بتوان پژوهش قابل اعتمادی پیرامون اندیشه های فلسفی و فقهی شهید مدرس در دست داشت. شهید مدرس هم می تواند الگویی برای نمایندگان مجلس باشد و هم نمونه ای از نماینده شایسته برای مطالبه گری مردم از همین رو می بایست روی این موضوع کار شود. به ویژه اینکه در گفتار امام خمینی و مقام معظم رهبری شهید مدرس به مثابه الگوی سیاست دیندارانه مطرح است. بیگمان بازشناسی چنین الگویی نه تنها مفید بلکه ضروری می باشد. در این بین تبیین جمله معروف سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین دیانت ماست می بایست به خوبی صورت پذیرد، و این امر در حیات سیاسی و اجتماعی مدرس رصد شده و ارائه شود. در مورد موازنه عدمی پیشنهاد می شود متنی برای تبیین دقیق موازنه عدمی در اندیشه وفلسفه زندگی شهید مدرس تهیه شود وضمن بیان نظرات امام(ره) و مقام معظم رهبری در این خصوص، رویکرد جمهوری اسلامی در شعار نه شرقی و نه غربی تبیین گردد.این متن می تواند منبع درسی به همین عنوان در جایی مانند دانشگاه موازی و… باشد.شایسته است در متن مذکور ارتباط موازنه عدمی با رویکرد فرهنگی گفتمان انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گیرد. احیای نگاه تاریخی شهید مدرس به طور عمومی یکی دیگر از پیشنهادات می باشد. آغاز توجه به تولید ملی از کارمندان: شهید مدرس توجه به تولید ملی را از کارمندان آغاز می کند در جایی پیرامون شهید مدرس می خوانیم: «… مدرس‏ گفت که ما نمى‏توانیم نسبت به همه مردم چنین تقاضایى بکنیم، البته نصیحت مى‏شود کرد اما در مورد مستخدمین این شرط را مى‏توان گذاشت. پیشنهاد مدرس‏ این بود: «….. کلیه ملبوس اوقات کار مستخدمین در ادارات کشورى اعم از لباس که از طرف دولت به مستخدمین داده مى‏شود و یا خود آنها تهیه مى‏کنند باید از منسوجات و مصنوعات ایران باشد.» در سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی ابتدا باید از کارمندان دولت آغاز کرد و از دستورالعمل های ساده و قابل اجرا آغاز کرد. می توان از نمایندگان مجلس و دولت در این خصوص مطالبه گری کرد. احیای نگاه شهید مدرس به مسائل جهان اسلام: قیمومت انگلستان بر بین النهرین (عراق) که پس از جنگ جهانى اول تثبیت شد، موجب گردید کشورها و ملتهاى مختلف جهان به‏ویژه همسایگان آن واکنشهایى را از خود نشان دهند. در این میان مردم ایران آن‏چنان که انتظار مى‏رفت، بیش از دیگر ملل در رد و مخالفت با چنین ادعایى فعالیت کرده، به اقدامات بایسته‏اى دست زدند که از جمله آنها چاپ و انتشار کتابچه‏اى با نام مظالم انگلیس در بین النهرین است که نمایندگان چهارمین دوره مجلس شوراى ملى آن را پیشنهاد داده، چاپخانه برادران باقرزاده هم بر آن جامه عمل پوشاند. گرچه درسی با نام وضعیت کنونی جهان اسلام در دروس رشته تاریخ تمدن اسلامی وجود دارد اما نه محتوای آن به روز است و نه برای تمام سطوح قابل طرح می باشد. مدرس چگونه نمایندگی می کرد؟ این پژوهش می تواند راهنمای مفیدی برای نمایندگان مجلس باشد. روش مدیریت شهید مدرس در مدرسه سپهسالار یکی دیگر از تجارب مغفول مانده شهید مدرس است که می بایست در بحث های مدیریت حوزه بلکه در بحث های امروزین مدیریت علوم به ویژه علوم انسانی مورد توجه قرار گیرد. توجه ایشان به تدریس نهج البلاغه و تاریخ و اضافه کردن این دو واحد درسی به درس های مدرسه سپهسالار از جمله نوآوری های ایشان در مدیریت حوزه علمیه می باشند. نگاه ویژه ایشان به علم و نظریات ایشان پیرامون علوم و علم آموزی به ویژه با توجه به مسائل روزگار ایشان از جمله توجه به علوم حوزوی و نظراتشان پیرامون علم آموزی ایرانیان در خارج از کشور همه می توانند موضوعی برای پژوهش باشند. پژوهشی با عنوان مدرس و علوم می تواند راهگشای بسیاری از مسائل امروز ما در باب علوم باشد. جزئیات پر التهاب حیات سیاسی شهید مدرس مملو از صحنه هایی می باشند که بار دراماتیک و نمایشی بسیار بالایی دارند. مدرس به عنوان یک کاراکتر یا شخصیت نمایشی پا به ادبیات نمایشی ما گذاشته است، اما مدرسی که تا کنون در تلویزیون و سینما دیده ایم هیچ تأثیری بر ما نگذاشته اند، حال آنکه می توان با توسل به رسانه های نمایشی و موادی که از حیات سیاسی و اجتماعی شهید مدرس در دست داریم در عالم نمایش دست به کارهای زیادی زد. البته پیشنهاد می شود که پیش از دست گرفتن موضوع مدرس از سوی اصحاب رسانه های نمایشی فلسفه هیچ و موازنه عدمی او کاملا از سوی این افراد درک و باور شوند تا کاراکتر جدید مدرس دچار آسیب های کاراکترهای قبلی نشود. بیگمان فلسفه هیچ و گونه زندگی مدرس نیز می تواند جاذبه های دراماتیک بسیاری را ایجاد کند. لازم به ذکر است که شهید آوینی پیش از شهادت قراردادی را برای یک کار نمایشی پیرامون شهید مدرس بسته بودند و چنانکه پیداست بسیار مشتاق بوده اند تا پیرامون شهید مدرس کاری را ارائه دهند که اجل مهلت نداد. منبع: سایت پیشینه

حاج شیخ محمدتقی اصفهانی و جنبش تنباکو

مهدى سعیدى نهضت تنباکو در اصفهان نیز توسط علما دنبال شد و حرکت پرشور و مبارزه با استعمار و استبداد به رهبری سه عالم مسئول و مبارز «حاج شیخ محمدتقی اصفهانی(آقا نجفی)»، «شیخ محمدعلی» و «ملاباقر فشارکی» در اوج جهاد و مقاومت به پیش رفت. محمدتقی اصفهانی مشهور به آقانجفی در شب هفدهم ربیع الثانی سنه 1262 ه.ق. پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدباقر نجفی، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقی صاحب کتاب «هدایت المسترشدین» و داماد مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء است. مادر آقانجفی، زمزم بیگم، دختر دوم مرحوم آیت الله سیدصدرالدین صدر از علما و مراجع بزرگ بوده است. آقا نجفی، سال های نخستین زندگی را در خاندانی مشهور به علم، تقوا و مجاهدت، سپری کرد و پس از طی مراحل اولیه تحصیل، رهسپار عتبات عالیات شد. او در این سفر همراه و همسفر مرحوم آیت الله سیدمحمد کاظم یزدی صاحب «عروه الوثقی» بود که با هزینه و یاری پدر آقانجفی برای ادامه تحصیل، راهی نجف اشرف شده بود. آقا نجفی شاگرد پدرش شیخ محمدباقر و آیت الله میرزا محمدحسن شیرازی صاحب فتوای مشهور تحریم تنباکو و آیت الله شیخ مهدی کاشف الغطاء و آیت الله شیخ راضی نجفی و آقا سیدعلی شوشتری اخلاقی مشهور و استاد بسیاری از علما و فقهای عصر خود بوده است که از جمله مرحوم آیت الله بروجردی می باشد. آقا نجفی در بازگشت از عتبات به اصفهان در سال 1301 هجری قمری، امامت مسجدشاه اصفهان (مسجد امام خمینی) را برعهده گرفت. وی روحانی سرشناس شهر بود و به تدریس فقه و اصول و تألیف و تصنیف و رسیدگی به امور دینی مردم اشتغال داشت. اصالت خانوادگی، لیاقت شخصی و نفوذ کلامی که داشت به مرور ایام او را به عنوان روحانی اول و مجتهد نامدار اصفهان به شمار آورد، و مخصوصاً نظر به شهامت و شجاعت و تدبیر و روح نترسش، به صورت ملجأ و پناهگاه ستمدیدگان و مدافع اسلام و مسلمین و مبارز سرسخت ظالمان و زورگویان درآمده بود. در ماجرای تحریم تنباکو عنوان شده است که حتی پیش از حکم میرزای شیرازی، علمای اصفهان با توجه به این که نظر مرجعیت شیعه را در این خصوص می دانستند، حرکت خود را آغاز می کنند. به همین دلیل می توان اصفهان را شهر پیشتاز نهضت تحریم تنباکو و واگذاری دیگر امتیازات به بیگانگان مطرح کرد. در ماجرای تنباکو مرحوم آقانجفی اصفهانی نقش محوری و اساسی داشت و چون مورد اعتماد مراجع نجف هم بود، حرکت او از سوی آنها هم مورد حمایت قرار گرفت. مرحوم آقانجفی اصفهانی و برادرشان مرحوم شیخ محمدعلی معروف به «ثقه الاسلام» در این اعتراض ها، نقش مهمی را ایفا کردند. شاید بتوان به این نتیجه رسید که علت مهاجرت مرحوم آقانجفی اصفهانی از نجف به ایران، همین مبارزات بوده است، چون نقل شده است که ایشان در عالم رویا دید که باید به ایران بیاید و امور مهمی را در ایران سامان دهد. این مقطع درست زمانی است که طلاب و علمای ایرانی حوزه نجف به ایران آمدند که از جمله آنها بازگشت آیت الله شیخ فضل الله نوری به تهران و مرحوم آقانجفی اصفهانی به اصفهان است. این بازگشت برای آن بود که با هجوم گسترده ای که استعمار برای کشور ما تدارک دیده بود، مقابله کنند. آنها خیلی گسترده و جدی مقابل این حرکت ایستادند، به نحوی که مسعود میرزا که حاکم اصفهان و نیمی از ایران بود، با وجود خشونت و استبدادی که داشت و معمولاً این نوع اعتراض ها را به راحتی سرکوب می کرد، در برابر اعتراض ها و مقاومت های آقانجفی اصفهانی که حمایت مردم و دیگر علما را هم در کنار خود داشت، اظهار عجز و ناتوانی کرد و از پدرش ناصرالدین شاه درخواست کمک کرد. ناصرالدین شاه هم تهدید کرد و گفت اگر مردم و علمای اصفهان بخواهند به این تحرکات ادامه دهند، من دستور می دهم که این شهر را به توپ ببندند، اما با وجود این تهدیدها، علما و مردم اصفهان در برابر واگذاری امتیازات به بیگانگان ایستادگی کردند. ناصرالدین شاه طی تلگرافی به «آقا نجفی» اعلام می کند: «بی جهت عالم آسوده را آشفته نکنید و مردم با خون خود بازی نکنند و آسوده مشغول دعاگویی و رعیتی باشند.» عالم مبارز مرحوم آقانجفی اعتنایی به این تلگراف نمی کند و به همراه سایر علما مبارزه را با شدت استمرار می بخشد. «ظل السلطان» حاکم جبار اصفهان طی تلگرافی به ناصرالدین شاه این گونه گزارش می دهد: «آقا نجفی» و «شیخ محمدعلی» اعلانات چندی به درب مساجد و معابر چسبانده، استعمال تنباکو را حرام و حمایت کنندگانی فرنگی را مرتد و عمله جات دخانیات را نجس خوانده و نوشته اند کسی از این جماعت را که دخالت در کار فرنگی دارند به حمام و مسجد و سقاخانه راه ندهند. در حمام ها و قهوه خانه ها و مجالس علما و تجار و غیره قلیان موقوف است. طلبه ها در هر نقطه که قلیان دیده، شکسته اند...» در اصفهان پس از تبعید گروهی از علمای اسلام توسط ظل السلطان با هدف آرام کردن و عقب نشینی مردم این ترفند موثر واقع نشد و مردم زیر بار ننگ ذلت و وطن فروشی نرفتند. عده ای از مردم اصفهان به جای فروش تنباکوهای خود به کمپانی، آنها را بین فقرا تقسیم کردند. عده ای دیگر با طبع بلند و غیرت اسلامی خود از این اموال گذشتند و برای نشان دادن مخالفت با استعمار و استبداد همه تنباکوهای شان را به آتش کشیدند. همین عمل توسط برخی از تجار تهران نیز صورت پذیرفت. در همین شرایط، آیت الله آقانجفی اصفهانی، مرحوم آقا منیرالدین بروجردی را که از علمای اصفهان است، برای عرض گزارش مربوط به نهضت و تأیید حکم تنباکو که علمای اصفهان، شیراز، تبریز و بعضی علمای دیگر آن را عنوان کرده بودند، شبانه رهسپار عتبات می کنند؛ حاج آقا منیرالدین بروجردی، خدمت زعیم جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی میرزای شیرازی می رسد و با اعلام آمادگی علما و مردم با حکم تحریم به اصفهان مراجعت می کند. حکم میرزا خلاصه و کوتاه و شکننده بود:« بسم الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان، در حکم محاربه با امام زمان(عج) صلوات الله و سلامه علیه است.» مبارزه با استعمار فقط محدود به واگذاری امتیاز توتون و تنباکو نشد، بلکه نبرد جدی مردم ایران به رهبری روحانیت شیعه علیه استعمار را در عرصه های مختلف می توان مشاهده کرد. به عنوان نمونه در عرصه فرهنگ در این زمان بحث مقابله با تحرکات مسیونرهای مسیحی که در صدد تبلیغ مسیحیت در ایران بودند، مطرح شد و مرحوم آقانجفی اصفهانی در این زمینه نقش مهمی را ایفا کرد. این مسیونرها شبهاتی را در زمینه اسلام مطرح می کردند که باید یک عالم دینی به آن پاسخ می داد و مرحوم آقانجفی جزو پیشگامان گفت وگو با مسیونرهای مسیحی است. علاوه بر آن، ما در دوران محمدشاه قاجار شاهد راه اندازی یک فرقه ضاله در ایران به نام فرقه بابیه هستیم که بعدها از درون مناظراتی که بین پیروان باب شکل می گیرد، فرقه دیگری به اسم بهائیت تشکیل می شود که هر دو فرقه در صدد براندازی سیاسی و فرهنگی و دینی در ایران بودند. به این معنا که به لحاظ سیاسی می خواستند خاندان قاجار را ساقط کنند و خود قدرت را به دست گیرند و به لحاظ فرهنگی و دینی نیز به دنبال براندازی اسلام در ایران بودند که مقابله با آنها، فقط از عهده نهاد روحانیت بر می آمد و مرحوم آقانجفی در اصفهان و شهرهایی که به نوعی تحت نفوذ اصفهان بود، نقش مهمی را ایفا کرد و توانست از تحقق یک توطئه بزرگ علیه استقلال سیاسی و فرهنگی و دینی ایران جلوگیری کند. در عرصه اقتصاد هم مرحوم آقانجفی و دیگر علمای اصفهان فقط به مبارزات سلبی اکتفا نکردند، به این نحو که فقط تحریم کنند و مردم را از مصرف کالاهای بیگانه باز بدارند، که این حرکت سلبی هم اگرچه کار بزرگی بود، اما در کنار آن، حرکت های ایجابی هم آغاز شد. در اصفهان ما در این دوران شاهد تأسیس شرکتی به نام شرکت اسلامیه در سال 1317ه. ق هستیم. وظیفه این شرکت، تولید کالاهای داخلی با بهره بردن از کارگران داخلی است که این حرکت ها ما را به سمت خودکفایی اقتصادی رهنمون می کرد و جلوی هجوم بی رویه کالاهای غربی را که به سلطه اقتصادی آنها بر کشور منجر می شد، می گرفت. مرحوم آقانجفی اصفهانی جزو موسسان و مشوقان این شرکت بود. در این دوره ما شاهد هستیم مرحوم آقانجفی وقتی خبر اشغال لیبی توسط قوای ایتالیا را می شنود، تمام تلاش خود را به کار می برد تا کشورهای دیگر مسلمان با هم متحد شوند و از مسلمانان دفاع کنند. ایشان نامه ای به شیخ الاسلام عثمانی و امپراتور عثمانی می نویسد و از آنها می خواهد با هم متحد شوند تا بتوانند جلوی این تهاجم را بگیرند. در همین مقطع، قوای روسی به ایران حمله می کند که مرحوم نجفی تمام تلاش خود را می کند تا با متحد کردن مردم، مانع از تهاجم روسیه به ایران شود. در تأسیس مشروطیت و هم در اعاده آن، مرحوم آقا نجفی اصفهانی و برادرش آقانورا... نجفی اصفهانی نقش اساسی داشتند. پس از وقایع مشروطیت ما شاهد حمله روسیه به ایران هستیم که در این زمینه هم مرحوم آقانجفی برای مقابله با قوای بیگانه و دعوت مردم به مقاومت از هیچ تلاشی فروگذار نبود. سرانجام ایشان در سال 1332ه.ق پس از دو سال بیماری، دار فانی را وداع گفت. ایشان با وجود مبارزات سیاسی از تلاش های علمی هم غافل نشد و کتاب های متعددی در فقه و عرفان و قرآن و... تألیف کرد. منبع: هفته‌نامه صبح صادق

انگلیس واردکننده تریاک به ایران

پیدایش و گسترش اعتیاد در ایران از جمله شگردهای استعماری بوده است که توسط انگلیس و از سوی «برادران شرلی» در دوره صفویه رواج داده شد. در دوران قاجار، از زمان ناصرالدین شاه در اطراف دارالخلافه در تهران، زمین های وسیعی به کشت خشخاش اختصاص یافت و سطح کشت آن به حدی زیاد شد که صرف نظر از کفاف مصرف داخلی ، سالیانه مقادیر زیادی تریاک به مستعمرات انگلیس صادر می شد. دولت انگلیس برای معتاد کردن مردم و گسترش اعتیاد در سطح ایران، ابتدا عوامل خود را مأمور کرد و این افراد با تبلیغ این که تریاک درمان تمامی دردهاست، مردم ایران را که در آن زمان به دلیل فقر و کمبود پزشک از بیماری ها رنج می بردند، به این ماده مخدر معتاد کردند. دیری نپایید که تریاک به عنوان یک داروی خانگی جای خود را در میان ایرانیان باز کرد و پس از مدتی دولت انگلیس اعلام کرد که سوخته تریاک را با قیمت مناسب از افرادی که از این ماده استفاده می کنند، می خرد. بدین ترتیب عده بیشماری از افراد این مملکت به منظور کسب درآمد، تریاک را که به مقدار فراوان و به قیمت ارزان در دسترس بود، می خریدند و پس از کشیدن، سوخته آن را به قیمت چند برابر می فروختند، به طوری که این شیوه جزء مشاغل روزانه بعضی افراد شده بود، اما زمانی که متوجه شدند، عده زیادی گرفتار اعتیاد شده اند، این داد و ستد را متوقف کردند. دید حکومت وقت نسبت به تریاک به عنوان یک منبع درآمد بود و به مضرات و عواقب آن در اعتیاد و استمرار آن در دوره های بعد توجه ای نمی کرد تا جایی که روز به روز به تعداد معتادان افزوده می شد. مثلاً در سال 1314 شمسی تعداد معتادان به رقمی حدود 5/1 میلیون نفر و نزدیک به هفت درصد کل جمعیت ایران بالغ می شد. تا پیش از سال 1300 شمسی، خرید و فروش انواع مواد مخدر در ایران آزاد بود و از خارج نیز به عنوان دارو به ایران وارد می شد. دولت هیچ گونه نظارتی بر تریاک نداشت. تا نیمه دوم قرن 19 استعمال تریاک در ایران به آزادی صورت می گرفت و رواج کامل داشت. ولی به مرور زمان، آگاهی مردم از مضرات اعتیاد سبب شد تا اقدامات همه جانبه ای در این خصوص انجام پذیرد. فتوای علمای دینی در این زمان مبنی بر تحریم تریاک و هماهنگی ادبا، شعرا و رسانه های گروهی آن دوره، مردم را به بسیج عمومی علیه اعتیاد تشویق کرد و آنگاه که مبارزه علیه اعتیاد با مشروطیت مقارن شد، لایحه تحدید تریاک برای اولین مرتبه در ایران به عنوان یک قانون از تصویب مجلس شورای ملی گذشت. سرانجام با دخالت و نظارت سازمان ملل، دولت ایران طی یک برنامه ده ساله اقدام به ریشه کن کردن تریاک کرد و وجود تمام مکان های عمومی استعمال تریاک را غیرقانونی اعلام کرد، اما عوارض ناشی از جنگ دوم جهانی و فشارهای اقتصادی، دولت را مجبور ساخت تا با در نظر گرفتن عایدات خود، دسترسی به تریاک را برای معتادان و مردم آزاد کند. نابسامانی های جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به اعتیاد دامن زد تا این که بالاخره در سال 1334 شمسی مجدداً قانون منع کشت خشخاش به تصویب رسید و تریاک که از انحصارات وزارت دارایی بود، زیرنظر وزارت بهداری قرار گرفت. اما به دلیل کشت خشخاش و نیز سودآوری آن با وضع مالیات سنگین و نیز در انحصار دولت قرار داشتن آن، تحدیدهایی که به عمل آمده بود چندان اثربخش نبود. به هر حال با تصویب قانون منع کشت خشخاش که مشتمل بر پنج ماده بود، مبارزه با تریاک جدی تر شد و مجازات قاچاقچیان تریاک و تحویل پرونده به دادگاه های نظامی از اقدامات دیگر دولت در داخل مملکت بود و مهلت برای درمان معتادان شش ماه تعیین شد. در آن زمان تعداد مصرف کنندگان تریاک در ایران حدود 5/1 میلیون نفر و مصرف روزانه دو تن تریاک بود. وزارت بهداری که مکلف به درمان معتادان بود هیچ گونه اقدام موثری برای ترک اعتیاد آنان به عمل نیاورد. فقط تجارت غیرقانونی قاچاق تریاک از خارج به ایران به منظور ارضای تقاضای شدید معتادان به تریاک افزایش یافت. منبع: هفته‌نامه صبح صادق

چگونه مسجد جامع کرمان را به آتش کشیدند

حادثه به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان از مهم ترین فرازهای جنایات رژیم پهلوی محسوب می شود. روز 24 مهر سال 1357 که حدود 20 هزار نفر از مردم مسلمان کرمان به منظور بزرگداشت اربعین شهدای 17 شهریور تهران و اولین سالگرد شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی، به دعوت علما و روحانیون کرمان در مسجد جامع اجتماع کرده بودند و بازار و کلیه مغازه ها تعطیل بود، ناگهان حدود 300 نفر ظاهراً از ساکنان زاغه نشین که به کولی ها معروف بودند، با در دست داشتن چوب و میله آهنی و دادن شعار «جاوید شاه» از چند خیابان شهر عبور کرده و در ساعت 11:30 در حالی که یکی از روحانیون مشغول سخنرانی بود، به مسجد حمله کردند. ابتدا دوچرخه ها و موتورهای مردم را به آتش کشیدند که عده ای از مردم داخل مسجد به طرف آنها به راه افتادند. در همین هنگام پلیس به حمایت از آنان به طرف مردم تیراندازی کرد و مردم ناچار به داخل مسجد بازگشتند. عده ای از مهاجمان با شعار «جاوید شاه» به پشت بام مسجد رفته و با کندن آجر و پرتاب آنها، جمعیت را مورد حمله قرار دادند. مردم درهای شبستان را برای جلوگیری از ورود آنها بستند. طولی نکشید که گازهای خفه کننده ای فضا را پر کرد، درهای شبستان شکسته شد و کولی ها با چماق و چوب و میله آهنی، به جان مردم افتادند. عده ای از مردم و روحانیون مجروح شدند. آیت الله «صالحی کرمانی» و «آیت الله رخشاد نجفی» نیز در اثر پخش گاز بیهوش شدند و مردم آنان را روی دست از مسجد خارج کردند. قسمتی از وسایل و ساختمان مسجد به آتش کشیده شد و قرآن های داخل مسجد هم سوختند. سپس مهاجمان در میدان «فابریک» اجتماع کردند و در حالی که شعار هایی به نفع رژیم می دادند از چندین خیابان گذشته و در جلوی مسجد صفا پس از تظاهرات کوتاهی، مجدداً به طرف میدان «مشتاقیه» آمده و از دو طرف به مسجد جامع حمله کردند. آنگاه به طرف میدان ارگ رفتند و سه فروشگاه بزرگ را که میلیون ها تومان اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت در آنها بود به آتش کشیدند و این در حالی بود که اتومبیل های آتش نشانی پشت سر آنها حرکت می کرد. سپس وارد بازار شده و مغازه هایی را که متعلق به معتمدین شهر بود غارت کردند. به طور کلی اهداف مهاجمان از پیش مشخص بود. آنها مغازه هایی را مورد حمله قرار می دادند که متعلق به متدینان بود و یا تصویر هایی از امام خمینی (رحمه الله) را پشت شیشه های مغازه خود نصب کرده بودند. هدف رژیم از ایجاد این بلوا، بر هم زدن اجتماع بزرگ مردم مسلمان و ایجاد رعب و وحشت، آن هم به اسم مردم بود. در این میان «محمد جواد کازرونی» که خود در صحنه حضور داشت و مورد ضرب و شتم هواداران دولت قرار گرفته و سپس بر اثر اصابت گلوله مجروح شد، در مورد وقایع آن روز کرمان می گوید: ساعت 10:30 صبح، شبستان مسجد کاملاً پر شده بود. در این ساعت یکی از دبیران آموزش و پرورش چند دقیقه ای سخنرانی کرد و پس از او یکی از روحانیون به منبر رفت و ضمن عرض تسلیت به مناسبت چهلم شهدای میدان ژاله تهران به وعظ و خطابه پرداخت و مردم با سکوت به سخنان او گوش می دادند، ساعت حدود 11 بود که یکی از دوستان گفت به نظر می رسد اطراف مسجد خبر هایی باشد، فوراً از شبستان خارج شده و به محوطه بیرونی مسجد که حدود 50 متر با فلکه فاصله داشت رفتم و با کمال تعجب مشاهده کردم بالای پله ها روی فلکه، عده ای در حالی که هر کدام یک چماق و بعضی ها میله آهنی و گروهی عکس های شاه را در دست دارند ایستاده و تعدادی دوچرخه و موتور سیکلت در حال سوختن است. در همین حال چشمم به روی پشت بام مسجد افتاد که چندین مأمور اسلحه به دست آنجا کمین کرده بودند. با سرعت خود را به شبستان رسانده و مردم را در جریان امر قرار دادم. در همین هنگام، بلند گو و برق مسجد به وسیله مأموران قطع شد و دیگر سخنران نتوانست به صحبت خود ادامه دهد، جوان ها به محیط مسجد آمدند و زن ها و بچه ها هم سعی می کردند از دری که به خیابان ختم می شد خارج شوند، اما پس از چند دقیقه ای متوجه شدیم که دیر شده و مسجد از چهار طرف در محاصره کامل چماق به دستان و مأموران قرار دارد. مردم با این امید که حمله کنندگان به احترام خانه خدا وارد مسجد نخواهند شد، در های ورودی به حیاط مسجد را بستند و این در حالی بود که تمامی وسایط نقلیه شرکت کنندگان به آتش کشیده شده بود. چند دقیقه بعد، مأموران از پشت بام مسجد شروع به تیراندازی و پرتاب گاز اشک آور به داخل حیاط مسجد کردند و جمعیت به ناچار به درون شبستان پناه آورد و چند دقیقه بعد در های بسته شده مسجد به وسیله چماق به دستان و مأموران به آتش کشیده شد و به داخل حیاط هجوم آوردند و به دنبال آن حیاط مسجد یکپارچه دود و آتش شد و موتور ها و دوچرخه های داخل حیاط مسجد نیز به آتش کشیده شد. مأموران با پرتاب گاز اشک آور و مواد آتش زا حمله به شبستان را آغاز کردند و در کمتر از چند دقیقه، آنجا یکپارچه آتش و دود و گاز اشک آور بود و صدای تیراندازی لحظه ای قطع نمی شد، فریاد «الله اکبر» و «وامحمدا» به حد اعلای خود رسیده بود. تعدادی به حال اغما افتاده و عده ای شهادتین می گفتند. از آنجا که تنها راه فرار این جمعیت چند هزار نفری، شکستن حلقه محاصره بود، جوان ها و مردهایی که هنوز رمقی برای شان باقی مانده بود با فریاد الله اکبر به درهای خروجی شبستان حمله کرده و ضمن عقب راندن چماقداران، خود را به حیاط مسجد رساندند و درگیری نزدیک بین مردم و حمله کنندگان در حیاط مسجد آغاز شد و این فرصتی بود تا عده زیادی از مردم بتوانند خود را نجات دهند و البته کمتر کسی بود که تا خارج شدن از مسجد چند ضربه چماق نخورد. آتش از حیاط و شبستان مسجد شعله می کشید و فرش، کتاب ها و قرآن های مسجد در میان آتش می سوخت. وارد خیابان شدم، چند مأمور از پشت بام مسجد به طرف مردم تیراندازی می کردند، در یک لحظه مردی حدود چهل ساله به نام محمد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در دم جان سپرد. در خیابان تمامی اتومبیل های پارک شده به وسیله حمله کنندگان خرد و یا به آتش کشیده شده بود. ساعت سه بعدازظهر هنوز درگیری های پراکنده بین مأموران و مردم ادامه داشت و مأموران و چماق به دستان در اطراف مسجد تجمع کرده بودند. آنها از مسیر خیابان ها، دسته جمعی عبور کرده و تمامی مغازه هایی که عکس امام را روی شیشه خود نصب کرده بودند، تخریب کرده و چندین فروشگاه بزرگ را در خیابان و بازار کرمان به آتش کشیده و اموال شان را به سرقت بردند و تا پاسی از شب در خیابان به رقص و پایکوبی پرداختند...» منبع: هفته‌نامه صبح صادق

مورخ و تاریخ بی‌طرف وجود ندارد/ تاریخ‌نگاری قبل و بعد از انقلاب

مدیر عامل بنیاد اندیشه اسلامی با اشاره به اینکه مورخی نداریم که بی‌طرف باشد، گفت: پیش از شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی، جریان‌های عمده تاریخ‌نگاری در ایران محدود به فلسفه‌های تاریخی و سنت‌های تاریخ‌نگاری غرب بود. دکتر مهدی گلجان مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد اینکه به عنوان یک استاد دانشگاه که ارتباط مستقیم با نسل جوان دارید، ارتباط آنها را با تاریخ انقلاب اسلامی چطور می‌بینید گفت: خیلی ساده بگویم هنوز نسل جدید ما با ادبیات انقلاب اسلامی و تاریخ آن رابطه‌ای عمیق نیافته و این ایرادی است که به امثال بنده برمی‌گردد و همچنین به کسانی که در تولید یا بازپروری این ادبیات و تاریخ نقش داشته‌اند. نسل امروز باید به نحوی خود را در ایران امروز ببیند، بعد از خود سوال کند، این ایران امروز چه پیشینه‌ای دارد و به دنبال گذشته و هویت تاریخی‌اش بگردد. مدیر مسئول «ایران امروز» افزود: پس از آن ما باید با ادبیاتی که برای نسل امروز است، با وی همراه شویم و او را با پیشینه‌اش آشنا کنیم. یکی از ایرادهایی که در بسیاری از کتب تاریخی مشاهده کردم، این است که ما بعضا با همان ادبیات 3دهه‌ پیش با نسل امروز صحبت می‌کنیم. مثلا به کتاب‌های تاریخی انقلاب اسلامی که عمدتا تلاش دارند نسل جدید را با انقلاب اسلامی آشنا کنند، نگاه کنید؛ بیشتر آن‌ها با ادبیات امروز همخوانی ندارند؛ از اصطلاحات گرفته تا واژگان تخصصی. مثلا در آن روزگار واژگان و مفاهیمی چون گفتمان نداشتیم یا حداقل کاربردی نداشت. نسل امروز هم در واژگان و هم در بسیاری از موارد، نسل امروز است نه نسل دیروز؛ بنابراین باید با این نسل به زبان خودش سخن گفت. عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در مورد اینکه یک تعبیری وجود دارد مبنی بر اینکه در بازگویی رخدادهای تاریخی باید عالمانه و بی‌طرف حرف زد. آیا عالمانه حرف زدن در تاریخ به معنای بی‌طرفانه حرف زدن است؟ اینکه علم بی‌طرف است در مورد تاریخ صدق می‌کند؟ اظهارداشت: از زمانی که تاریخ علم می‌شود؛ همیشه این مساله مطرح بوده که تاریخ علمی یعنی چه؟ تاریخ علمی یعنی تاریخی که در خدمت علم و علمی که در خدمت تاریخ است. اگر علم در خدمت تاریخ باشد، چه اتفاقی باید رخ بدهد و اگر تاریخ در خدمت علم باشد، چطور؟ گلجان افزود: من در خیلی از مجالس و محافل علمی از دفاعیه‌های دانشجویی گرفته تا جلسات نقد و بررسی و... دیده‌ام که خیلی از دوستان می‌گویند تاریخ باید مانند علم بی‌طرف باشد؛ گویا علمی بودن مساوی با بی‌طرف بودن است. چه کسی گفته علمی بودن یعنی بی‌طرف بودن؟ اصلا علمی بودن خودش قید است بر تاریخ. یعنی شما تاریخی را می‌خوانی که مبانی اولیه آن را فلسفه پایه‌ریزی کرده و علم بی‌طرف نیست. علم خودش را بی‌طرف نمی‌داند؛ آن وقت ما علم را بی‌طرف می‌دانیم. گویا هر چه علمی بود درست است و هر چه غیرعلمی، نادرست. مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد: علم یک جهان‌بینی و متری دارد که ما به آن جهان‌بینی علمی می‌گوییم؛ یعنی جهان را از پشت عینک علم دیدن نه بدون عینک دیدن. تاریخ هم وقتی علم شد همین مختصات را به خود گرفت. علم در فرهنگ غربی فقط و فقط به معنای علم تجربی است، در حالی که ما در فرهنگ خود دانایی در برابر جهل و معارف دینی و مذهبی را نیز داریم. این علم تجربی آن قدر موجه و ارزشی نمایان شد که هر چیز به صفت و لقب آن می‌آمد، مقبولیت می‌یافت. مدیر عامل بنیاد اندیشه اسلامی در پاسخ به این مطلب که علم تجربی یک سری پیش‌فرض‌های دارد که بی‌طرفی آن را رد می‌کند گفت: بله، علم تجربی جدید پیش‌فرض‌های مهمی دارد که مهم‌ترین آن‌ها این است که کاری به حقیقت ندارد و فقط و فقط واقعیت را تفسیر می‌کند. اکنون باید پرسید کسانی که به دنبال تاریخ علمی هستند آیا باز هم معتقدند که بی‌طرفانه حرف زدن در تاریخ یعنی علمی حرف زدن؟ علم امروز هدف‌گرا نیست؛ بلکه کمیت‌گرا است؛ مادی است؛ با رازآلودگی مخالف است. همه این پیش‌فرض‌ها، قضاوت‌های علمی هستند. مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس یادآورشد: این را باید دانشجویان تاریخ بدانند که قضاوت‌های علمی تاریخ، همواره قضاوت‌های بی‌طرفانه نیست؛ بلکه کاملا طرفدارانه و پر از پیش‌فرض‌هایی است که بر نتیجه‌گیری علمی تاثیر می‌گذارد. در تعریف علم جدید، علوم همه با روش‌های آن‌ها تعریف می‌شوند؛ مثلا فیزیک روشی است برای شناخت حرکت، سکون، شتاب و..؛ شیمی روشی است برای شناخت مواد؛ ریاضی روشی است برای شناخت اعداد و مسایل مربوط به آن. این مساله در علوم انسانی هم رایج شده؛ مثلا حقوق روشی است برای شناخت حق از غیر حق. یعنی متدولوژی امروزه با خود علم برابری می‌کند. گلجان عنوان کرد: بنابراین تاریخِ علمی، یعنی روشی برای شناخت واقعیت‌های تاریخی مبتنی بر اسناد و مدارک واقعی و قابل حس. ما 3 جهان‌بینی علمی، دینی و فلسفی داریم و تاریخ به هر کدام که وابسته باشد، بی‌طرفی‌اش را از دست می‌دهد. پس ما تاریخ بی‌طرف نداریم و علمی بودن هم به معنای بی‌طرفی نیست. مثلا به حرکت‌های مردمی و انقلاب‌های کشورهای اسلامی و عربی نگاه کنید. عده‌ای آن را بیداری اسلامی را می‌خوانند؛ عده‌ای به عمد تلاش دارند آن را بهار عربی بخوانند؛ عده‌ای می‌گویند بهار بیداری، بیداری عربی و... . اکنون بی‌طرف کدام تعبیر است؟ مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در مورد اینکه پس از این حساب چیزی به نام مورخ بی‌طرف هم معنا پیدا نمی‌کند؟ گفت: بله. برخی دانشجویان از من می‌پرسند که کدام مورخ بی‌طرف سخن گفته؟ می‌گویم هیچ مورخی. اصلا مورخی نداریم که بی‌طرف باشد. حتی کسانی که ادعا می‌کنند علمی حرف می‌زنند، همه و همه طرفدارانه حرف می‌زنند. بنابراین تاریخ طرفدارانه است. ما در فلسفه تاریخ به دانشجویان می‌گوییم شما فکر می‌کنید تاریخ می‌خوانید؟ نه شما برداشت‌های ذهنی مورخان را می‌خوانید. اگر بیهقی می‌خوانید یعنی ذهن بیهقی را مطالعه می‌کنید. همین‌طور طبری و دیگران. پس آن تاریخی که به تعبیر بعضی‌ها عادلانه است، کجاست؟! گلجان افزود: علم از درک حقیقت و گوهر اشیا و وقایع عاجز است و خود نیز این را می‌داند و چون غایت ندارد؛ تعاریفش همیشه جای شک و تردید دارند. مثلا برخی با چراغ علم به معنای امروزی‌اش سراغ قصص‌الانبیای ابن کثیر دمشقی می‌روند؛ معلوم است نتیجه چیست. دانشجوی ما نیز شگفت‌زده می‌ماند که پس تاریخ علمی عجب محک خوبی است. در حالی که مگر می‌شود تاریخ انبیا را که با جهان‌بینی دینی پیش‌فرض شده با علم تاریخ به معنای امروزی‌اش که جهان‌بینی علمی را پیش‌فرض قرار می‌دهد، تفسیر کرد. البته این به این معنا نیست که عالمانه حرف زدن در تاریخ درست نیست یا هست؛ نمی‌خواهم بگویم چه درست است و چه نادرست. وی ابراز کرد: مسلما عالمانه حرف زدن جزو لاینفک تفکر ماست، ولی باید توجه داشت که عالمانه حرف زدن به معنای امروزیِ علم، دلیلی بر درست بودن نیست. مسلما خود علم هم یافته‌های خود را صد درصد درست نمی‌داند. اصولا اگر کسی در علم امروز به معنای تجربی آن، صد درصد حرف بزند، سخن غیرعالمانه گفته است. مهم این است که شما به جهان‌بینی نهفته در هر تئوری مطلب توجه داشته باشید. شناخت پیش‌فرض‌های یک نظریه، شاید به اندازه خود آن و البته گاهی بیش از آن نظریه، اهمیت دارد مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در مورد اینکه دانشجوی تاریخ چه طور می‌تواند از چنین برداشت‌هایی در امان باشد نیز بیان داشت: دانشجوی تاریخ امروزی باید بداند که علم تاریخ با واقعیت‌ها سر و کار دارد نه حقیقت‌ها و باید مراقب باشد واقعیت‌ها را حقیقت جلوه ندهد؛ چون یک آسیب جدی نگرش علمی در تاریخ همین است که بر اثر مرور زمان و مثال آوردن از یک، دو یا سه حادثه واقعی در کنار هم، یک فرمول حقیقی یا یک حقیقت در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود. خیلی باید مراقب بود که نگرش علمی، واقعیت‌ها را فقط واقعیت نشان دهد نه حقیقت. چون نشان دادن حقیقت کار علم نیست؛ هر چند علم در بسیاری از موارد آن قدر در ذهن مخاطب اعتقاد و ایمان به وجود می‌آورد که پای در گلیم حقیقت‌یابی هم می‌نهد. گلجان ادامه داد: در دوران دانشجویی نخستین کتابی که در مورد فلسفه تاریخ به شکل آکادمیک خواندم «تاریخ در ترازو» اثر عبدالحسین زرین‌کوب بود. همان ابتدای کار سوالم این بود که آیا تاریخ به ماهو می‌تواند ترازو باشد؟ یعنی اصل و اساس و معیار قرار گیرد؟ تاریخ را هم باید در ترازوی ذهن و معرفت بشر سنجید و البته این همان چیزی است که گفتم؛ دیگر تاریخ ندارید، بلکه ذهن تاریخی دارید. ما باید این مساله را به علمای علم تاریخ یادآوری کنیم که علم تاریخ فقط می‌خواهد واقعیت‌ها را واقعی نمایان سازد، یعنی آنچه بوده‌اند و قرار نیست حقایق را بر ما آشکار سازد. فهم ما از استنادهای علمی نیز باز فهم ما است نه حقیقت. نشان دادن حقیقت کار دین است و نشان دادن ماهیت کار فلسفه. وی عنوان کرد: در نگاه علمی تاریخ هر حادثه‌ای وقتی پایان می‌یابد، واقعیت تاریخی‌اش تمام می‌شود؛ اما حقیقت تاریخی‌اش چطور؟ علم تاریخ دیگر به این کار ندارد، یعنی نمی‌تواند کار داشته باشد. مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در مورد اینکه این نگاه واقعیت‌محور مطمئنا پیامدهای خواهد داشت و مورد سواستفاده قرار خواهد گرفت گفت: مولوی در حکایتی می‌گوید یک قوچ، گاو و شتر با هم همراه شدند. در راه مقدار کمی علف پیدا کردند. گفتند بیایید ببینیم کدام یک سابقه بیشتری داریم؛ یعنی به اصطلاحِ علمِ تاریخ، کدام یک سابقه تاریخی بیشتری داریم. قوچ گفت من برادر همان قوچی هستم که خداوند برای حضرت ابراهیم فرستاد تا اسماعیل را قربانی نکند. گاو گفت آدم که به زمین آمد خداوند یک جفت گاو به او داد، من یکی از آن‌ها هستم. شتر که مانده بود چه ادعایی بکند، گفت: که مرا خود حاجت تاریخ نیست --- کین چنین جسمی و عالی گردنیست. گلجان افزود: شتر به واقعیت نگاه کرد، نه امری که غیرواقعی است. واقعیت این است که من الان قدرت دارم و از قدرتم باید استفاده کنم. این قدرت در دنیای امروز علم است؛ آن هم علم به معنای تجربی آن نه دینی و فلسفی. همان چیزی که فوکو گفت؛ دانش و قدرت 2 کلیدواژه اصلی گفتمان علمی بشر امروز است. داستان مولوی می‌خواهد بگوید چگونه قدرتمندان با قدرت خویش، خود را مُجاز به هر عملی می‌دانند؛ چراکه تعبیر آنها از تاریخ همین واقعیت امروزی آن است نه حقیقتی که پشت این واقعیت‌ها نهفته است. شتر به اتکای قدرتش صفحه بازی شطرنج را بر هم می‌زند و می‌گوید تاریخ چیست؟ علم امروز به معنای Science نیز صفحه را مال خود می‌کند و می‌گوید واقعیت در دست من است و تمام. وی ادامه داد: اصلا این تاریخ علمی امروزی برای همین قدرتمندان درست شده است. در تاریخ‌نگاری علمی از چشم خداوند به انسان‌ها و اعمال‌شان نگاه نمی‌شود؛ در حالی که در تاریخ‌نگاری دینی از چشم خداوند به انسان‌ها و اعمال‌شان نگاه می‌شود. شما به سریال معروف Lost نگاه کنید و این‌که چگونه تولید معنا می‌کند و می‌خواهد مفهوم آخرالزمانی را دچار تزلزل نماید. Lost می‌خواهد بگوید انتظار ناجی، امری نادرست است و رهبری را در جهان امروز با مفهوم نظم نوین جهانی پیوند می‌دهد. چگونه رهبر به وجود می‌آید و چگونه تقدیر نامش ترس می‌شود و اگر بر آن چیره شدی، دیگر تقدیری وجود ندارد. گلجان افزود:این سریال به دنبال آن است که فلسفه لذت‌جویی و کامیابی را بر آخرت‌گرایی تسلط بخشد؛ عبارت خالکوبی شده روی بازوی چارلی را به یاد بیاورید: Living is easy with eyes closed. نامگذاری شخصیت‌ها در این سریال نیز کاملا هوشمندانه است. جان لاک یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌های این سریال هم‌نام یکی از بزرگ‌ترین فیسلوف‌های قرن 17 میلادی است که تفکراتش بیشترین تاثیر را بر ولتر و ژان ژاک روسو و عصر روشنگری و انقلابیان آمریکایی گذاشت و این تأثیر را می‌توان در اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا نیز مشاهده کرد. وی یادآورشد: لاک مفهوم «خود»، یا «خویشتن» را دوباره تعریف کرد. مورخان فلسفه معتقدند نوشتاری دربارۀ درک انسان اثر جان لاک، نقطۀ آغاز مفهوم نوین «خویشتن» در غرب است. در این سریال نیز جان لاک نقطه آغاز نگاه متفاوت به جزیره و ایمان به خاص بودن آن است و اوست که موجبات تغییر جک شپرد را فراهم می‌کند. این همه در تبلیغ و ترویج این سریال تلاش شد، برای این‌که تاریخ علمی یعنی همین: قدرت داریم، با قدرت‌مان تاریخ را می‌سازیم. به نظر من این سریال یکی از مهم‌ترین سریال‌های جهان است و دقیقا همین موضوع را بررسی می‌کند که تاریخ یعنی قدرت و دانش، همان حرف فوکو. البته گفته‌های من به معنی نفی تاریخ علمی نیست؛ بلکه تاریخ علمی برای بشر بسیار هم سودمند است؛ اما دانشجویان ما باید به آسیب‌شناسی تاریخ‌نگاری علمی و فواید بسیار ارزنده آن واقف شوند. مدیر گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در مورد عبرت گرفتن از تاریخ علمی گفت: شاید به تعبیری، چون در تاریخ علمی با حقیقت کاری نداریم، نمی‌توانیم از آن عبرت بگیریم؛ یعنی از مَجاز به حقیقت عبور کنیم. عبرت یعنی حرکت از چیزی به چیزی دیگر؛ حرکت از سوی واقعیت و رفتن به سوی حقیقت. به همین جهت تاریخ علمی شاید بتواند به رشد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و اقتصادی بشر کمک کند، آن هم با در نظر گرفتن واقعیت‌ها؛ اما مسلما نمی‌تواند به رشد معرفتی بشر کمک کند. گلجان بیان داشت: رشد معرفتی بشر در سایه حقیقت‌یابی او ممکن می‌شود. مبحث عبرت گرفتن از تاریخ از درون دین تولید می‌شود نه از درون علم. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «فاعتبروا یا اولی‌الابصار» (عبرت بگیرید ای اولی‌الابصار). حال اولی‌الابصار چه کسانی هستند؟ همان کسانی که خیلی زود فهمیده‌اند که دنیا دو وجه دارد: مجازی و حقیقی. مجازی یعنی همان صورت واقعی؛ حقیقی آن صورتی است که ما آن را نمی‌بینیم. لذا آنها می‌توانند عبور کنند و از مجاز به حقیقت برسند؛ بنابراین اولی‌الابصار یعنی صاحبان بصیرت. همچنین خداوند در پایان سوره یوسف می‌فرماید: «لقد کان فی قصصهم عبره لاولی‌الالباب». وی افزود: در قرآن هر جا اشاره‌ای به تاریخ شده یا نظری بیان می‌شود، حتما تذکر داده می‌شود که تنها به خواندن قصه اکتفا نکنند و عبرت بگیرند. مولوی نیز می‌گوید:ای برادر قصه چون پیمانه است --- معنی اندر وی مثال دانه است؛ منظور مولوی این است که پیمانه را رها کن و به دانه‌ها توجه کن یا دست‌کم به اندازه دانه‌ها به آن توجه نکن. مدیر عامل بنیاد اندیشه اسلامی در مورد اینکه با توجه به تحول تاریخ‌نگاری در ایران پس از انقلاب اسلامی، مهم‌ترین تفاوت‌های این شیوه با پیش از انقلاب چیست گفت: تا پیش از شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی، جریان‌های عمده تاریخ‌نگاری در ایران محدود به فلسفه‌های تاریخی و سنت‌های تاریخ‌نگاری غرب بود. بخش قابل ملاحظه‌ای از نگاه غربی به تاریخ ایران خاستگاهی مدرنیستی و ریشه‌ای هگلی دارد. ناسیونالیسم، لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی 3 گرایش عمده و مسلط بر نگاه و تفکر مورخان متأثر از مکاتب تاریخ‌نگاری غربی است. ناسیونالیسم اندیشه‌های نژادی را تبلیغ می‌کند و در ایران نیز انعکاس این تفکر چهره خود را در ضدیت با اعراب مسلمان نشان می‌دهد. سوسیالیسم نیز انسان را موجودی اقتصادی فرض کرده و مورخان متأثر از این تفکر، هدفِ تبیین و تحلیل تاریخ براساس نظام، ساختار و انگیزش‌های اقتصادی را دنبال کرده‌اند. مدیر عامل بنیاد اندیشه اسلامی افزود: در تفکر لیبرال دموکراسی نیز تأکید اصلی بر مفاهیمی چون آزادی و حاکمیت ملی است. وجه مشترک جهت‌گیری‌های 3 گرایش ناسیونالیستی، لیبرالیستی و سوسیالیستی نادیده گرفتن و کم‌رنگ کردن نقش مثبت مذهب و نیروهای مذهبی در پاره‌ای از تحولات تاریخی و مبالغه در نقش منفی جریان‌های مذهبی در برخی رخدادهای تاریخی است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) به نکته‌ای اشاره کردند با این مضمون: «تاریخ در گذشته مع‌الاسف غالبا به دست دشمن نوشته شده؛ امید است که نگذارید تاریخ این نهضت را نیز دشمن بنویسد.». گلجان یادآورشد: چنین تفکری به پیدایش گونه‌ای از تاریخ‌نگاری انجامیده که در جستجوی بازخوانی تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تاریخ ایران و اسلام و به‌ویژه تاریخ معاصر ایران است. مهم‌ترین دستاورد این تفکر کشف بخشی از واقعیت‌های تاریخی است که در نتیجه برخی جهت‌گیری‌های تاریخ‌نگاری‌های متاثر از جریان‌های ناسیونالیستی، لیبرالیستی و سوسیالیستی مغفول مانده یا تحریف شده‌اند. البته همان‌طور که اشاره کردم این واقعیت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت که در این شیوه نیز برخی کاستی‌ها وجود دارد. منبع: سایت خبرگزاری مهر

حركت امام خميني در ابتدا اصلاح طلبانه بود

مصاحبه شونده : استاد سيدهادي خسروشاهي موضوع مصاحبه : سياسي خلاصه : بي ترديد كساني كه در راه خدا و براي رهايي خلق خدا و بسط قسط و عدل در جامعه، تلاش و كوشش داشته اند، پاداش آن ها در پيشگاه خداي سبحان محفوظ خواهد بود و آن هايي هم كه پس از پيروزي انقلاب دچار انحراف و سهم طلبي! شده و از مسير اصلي و صحيح انقلاب جدا شدند، بايد گفت كه متأسفانه: قد ضيعوا اعمالهم... و دچار خسران دنيوي، قبل از كيفر اخروي شدند. اشاره: ماهنامه نسیم بیداری مصاحبه ای را با استاد سیدهادی خسروشاهی انجام داده است که از نظر شما میگذرد. چه شد که نهضت حضرت امام با نصیحت شاه در سال 41 شروع شد اما به انقلاب و تغییر بنیان حکومت منجر شد؟ نهضت روحانیون و مراجع تقلید، به رهبری امام خمینی (ره)، در آغاز جنبۀ «اصلاح طلبی» و «بازدارندگی» داشت.. یعنی آن ها نخست می خواستند که «رژیم» را اصلاح کنند و آن را از درگیری با مقدسات مردم مسلمان ایران بر حذر دارند و دقیقاً مانند حرکت نخستین اصلاحی سید جمال الدین حسینی، با مخاطب ساختن مسئولین نظام و اصحاب سلطه، به آن ها هشدار دادند که راه صحیح در اداره کشور و حفظ منافع ملی و تأمین رفاه مادی و معنوی توده مردم را انتخاب کنند و با توسل به بهانه های غیر منطقی، در راستای تحول ظاهری جامعه و پیشرفت مادی منهای معنویت و ارزش ها و اصول اخلاق اسلامی، جامعه را به سوی زوال و نابودی اخلاقی و سقوط در دامن سلطۀ استعماری و آلت فعل شدن خودشان، سوق ندهند. روی همین اصل بود که می بینیم که در مراحل نخستین، به ویژه در ماجرای انجمن های ایالتی ـ ولایتی، مراجع عظام و حتی شخص امام خمینی ـ که روش و منش او نسبت به حاکمیت بر همه شاگردان و علاقمندان ایشان روشن بود و حتی به نحوی، آن را در رابطه با رژیم، در کتاب کشف اسرار، بیان داشته بودند ـ با نوشتن نامه محترمانه به شاه و یا نخست وزیر وی اسدالله علم، به نصیحت آن ها پرداختند... و تا آنجا که حتی در سخنرانی معروف عاشورائی، در مدرسه فیضیه، امام خطاب به شاه گفتند: آقای شاه، من تو را نصیحت می کنم... من نمی خواهم وقتی تو مانند پدرت از مملکت رفتی مردم اظهار خوشحالی بکنند... و سپس مشکلات جامعه را مطرح ساختند و انتقادهای اساسی را به رژیم گوشزد کردند... اما رژیم با تصور باطل قدر قدرتی! خود و درواقع با اتکاء به اربابان بیگانه ـ که پس از کودتای ضد مردمی 28 مرداد 32، او را از نو به سر کار آورده بودند ـ و با تکیه بر اسلحه و توپ و تانکی که از امپریالیسم غرب خریداری و دریافت کرده بود، به جای پاسخ منطقی و گوش دادن به نصایح بزرگان، به سرنیزه و زندان و اعدام و تبعید متوسل شد و تصورش این بود که می تواند با استفاده از روش قدرت نمائی و زور سرنیزه، نهضت را سرکوب کند و رهبری آن را از صحنه دور سازد... اما این از همان آغاز تصور باطلی بود و نشان می داد که رژیم و اربابان آن، از قدرت و توان معنوی و نفوذ توده ای روحانیت خبر ندارد و نمی داند که سرکوب روحانیت، یعنی سرکوب توده های مردم و این، یعنی اقدامی شکست خورده از آغاز... این بود که نهضت ناصحانه مراجع و حضرت امام خمینی، به طور طبیعی به استمرار مبارزه و سرانجام به اظهار اندیشه تغییر بنیادی حکومت و پیروزی انقلاب منجر گردید. بی مناسبت نیست که در اینجا، درباره روش نخستین سید جمال الدین حسینی (اسدآبادی) برای اصلاح امور توضیح بیشتری بدهم ... سید در آغاز حرکت خود نه تنها به ملاقات رجال سیاسی آن عصر، در هر کشور و سرزمینی می رفت، بلکه طی نامه هایی، با حفظ ظاهر و ذکر القاب، رؤسا و شاهان و حاکمان آن کشورها را مورد خطاب قرار می داد... و در همین رابطه، در مصر به «خدیوی پاشا»! نامه می نویسد که قانون را اجرا کند، به سلطان عبدالحمید، خلیفه عثمانی در اسلامبول رقیمه ای می نگارد و از او خواستار اجرای امور بر مبنای قوانین انسانی می شود و به ناصرالدین شاه قاجار در تهران، ضمن ملاقات و انتظار داشتن «دو گوش شنوا» هشدار می دهد که باید در کشور، به جای یک نفر، قانون حکومت کند و این را در نامه های متعددی، به وی و وزیر اعظم او ابلاغ می کند، اما وقتی که در مصر و مقر خلافت عثمانی و ایران قجری، با ادامۀ استبداد و خشونت و تبعید و زندان روبرو می شود، خواستار «خلع» و برکناری سلطان و خلیفه و خدیوی می گردد و به همین دلیل هم از مصر به عنوان یک «اخلالگر»! اخراج می شود. در ایران به عنوان «عنصر نامطلوب» دستگیر و به عراق تبعید می گردد و سرانجام در باب عالی خلیفه عثمانی، گرفتار زندگی در «حصار» و سپس مسمومیت مشکوک می شود و از دنیا می رود... البته قصه کامل زندگی و مبارزه سید در کتاب ها آمده است و داستان نامه وی به مراجع عظام و علمای اعلام عراق در ضرورت خلع شاه ایران، معروف است... یعنی سید نخست به «سدۀ سنّیه عالیه...» شاه قجر، نامه می نویسد.. و پس از سال ها که می بیند «گوش شنوا»ئی درکار نیست، در نامه خود به علما عظام می نویسد که تنها راه رهایی ملت ایران «الخلع ـ الخلع» است یعنی: شاه باید برود... نقش، تأثیر و عملکرد مراجع و روحانیون میانه رویی که با انقلاب میانه ای نداشتند را چگونه ارزیابی می کنید؟ درباره عملکرد مراجع به قول شما معتدل، که نخست تمایلی به رویارویی با رژیم شاه را نداشتند، باید گفت که این روش اگر زائیده نوعی ترس از احتمال سرکوب کامل روحانیت و حوزه ها و توده های مردم با ایمان، مانند دوره سیاه رضاخانی نباشد، می توان گفت که ناشی از طرز تفکر «لیبرالیستی»! آنان بود... و همانطور که امام همان وقت ها به طور مکرر در سخنرانی ها و اعلامیه های خود بیان داشتند، هرگز نمی توان گفت این روش محتاطانه آن عالمان، ناشی از تمایل آن ها به استمرار ظلم و ستم رژیم شاهی باشد، چون اصولاً معقول نیست که صاحبان اصلی اندیشه اسلامی و رهبران مذهبی مردم، هوادار نظامی ضد دینی باشند.. و به هر حال روش نخستین این گروه از علما، نخست عدم همکاری با نهضت و رویارویی با رژیم بود، ولی در عمل نقش و تأثیر سرنوشت سازی در ایجاد بحران و یا منفی، در مسیر حرکت توفنده نهضت اسلامی ایران نداشت. و به این نکته مهم اشاره کنم که امام در نخستین سخنرانی خود پس از آزادی از زندان، در سخنرانی خود در مسجد اعظم قم، ضمن نصیحت طلاب جوان و هشدار به اینکه شطر کلمه ای علیه مراجع موجب قطع ولایت بین آن فرد و خداوند سبحان می گردد، برای نشان دادن اهمیت موضوع و ضرورت حفظ احترام همۀ علما و مراجع، به طور صریح و شفاف فرمودند: «من دست همۀ مراجع را می بوسم» و این نشان می دهد که هدف، از دیدگاه امام بالاتر از حیثیات و تشخص های فردی است و احترام علما و مراجع، در راه مصلحت اسلام و قرآن و نهضت یک واجب عینی برای همگان است آن هم تا حد «دست بوسی»... و از این جا، فرق آن بینش با روش ها و منش های عصر ما روشن می گردد. به عبارت دیگر باید گفت که ادامه دعواها و کشمکش ها که بی تردید به ضرر اسلام و انقلاب است ـ از هر طرفی که باشد ـ عملی غیر خدایی و ناشی از اهداف نفسانی است... امام خمینی پس از پیروزی انقلاب، باز در این زمینه هشداری دادند که توجه به آن اهمیت نکته را کاملاً روشن می سازد، این بیانات در دوران بحرانی اختلافات موجود بین عناصر اصلی حاکم و مسئولین امور کشور، صادر شده است.. توجه کنید: «.. دعواهای ما، دعوائی نیست که برای خدا باشد... همه باید از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خدا است. ما برای مصالح اسلامی دعوا می کنیم... دعوای من و شما، و همه کسانی که دعوا می کنند، همه برای خودشان است..» (مراجعه کنید به صحیفه امام ج 14 صفحه 479). البته در این راستا کسانی که خود را می خواهند از شمولیت این بیانات جدا بدانند، بی تردید خود را گول می زنند... و به یقین پاداش یا کیفر هر کسی، در قبال هر عملکردی، در انتظار او خواهد بود. برداشت مراجع و روحانیون از حکومت جایگزین رژیم پهلوی چه بود و چه انتظاری از آن داشتند؟ پس از پایان مراحل نخستین نهضت و آغاز نوید پیروزی، اکثریت قریب به اتفاق مراجع عظام و علمای بلاد، از رژیم شاه روگردان شده بودند و هیچکدام تمایلی بر بقاء آن و یا ایجاد حکومتی مشابه آن نداشتند... و به همین دلیل، همانطور که اعلامیه ها و بیانیه ها و سخنرانی های آن ها شاهد است، خواستار «حکومتی مردمی»! بودند و بعضی ها هم هوادار نوعی جمهوری به اصطلاح دمکراتیک! شدند که البته این تصور، ناشی از اعلام نوعی روشنفکری! و یا هم آهنگی با جهان مدرن! بود و بی تردید آن ها در نهایت هوادار نظامی بودند که در آن احکام اسلامی اجرا شود و یک مدینه فاضله الهی و ملکوتی به وجود آید... امام در سخنرانی خود در مسجد اعظم، هشدار داده بود که مراجع همه در سن شصت ـ هفتاد سالگی هستند و نمی توان آن ها را تابع اهواء نفسانی نامید و هرگونه اختلافی را ناشی از نوع اجتهاد و برداشت آقایان می دانست و می بینیم که تقریباً همین مراجع و علما معتدل هم وقتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ـ علیرغم پیشنهاد مثلاً «جمهوری دمکراتیک اسلامی» ـ پس از هشدار امام خمینی که «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» همه در رفراندوم شرکت کردند و به «جمهوری اسلامی» ـ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد ـ رأی دادند. امام موسی صدر ضمن ارتباط با انقلابیون و دفاع از آنان با رژیم پهلوی نیز در ارتباط بود. وی بر مبنای چه تحلیلی، چنین روشی را برگزیده بود و چه نقشی در فرایند انقلاب داشت؟ امام موسی صدر با توجه به موقعیت خاصی که داشت و در منطقه ای که زندگی می کرد و دشمنان بیشماری که در میان سران ارتجاع عرب داشت و ضرورت ایجاد موازنه در کشوری مانند لبنان، با مسئولین حکومتی ایران، نه به عنوان شاه و رژیم پهلوی!، ارتباط مصلحتی داشت و این ارتباط هرگز در راستای تحکیم پایه های رژیم نبود، بلکه برای اصلاح امور و کمک به رهایی زندانیان سیاسی و اعدامی در ایران و یا کمک به مردم محروم لبنان بود و به همین دلیل هم می بینیم وقتی که در مسئله کمک ایران برای ساختن بیمارستانی در جنوب لبنان، سرهنگ قدر سفیر شاه در لبنان آن را مشروط به ذکر نام «اعلیحضرت»! بر سردر بیمارستان می کند، از پذیرفتن هرگونه کمکی امتناع می ورزد و همین امر هم باعث کدورت رژیم با ایشان می گردد تا آنجا که حتی پاسپورت ایرانی وی را برای تمدید قبول نمی کنند و یا آن را از او می گیرند و پس نمی دهند. همکاری امام موسی صدر با همه فرزندان چپ و راست انقلاب که در لبنان و کشورهای همجوار، آواره و پناهنده بودند به خوبی نشان می دهد که نقش وی در فرایند انقلاب چگونه بود؟ و پشتیبانی وی از مرجعیت و رهبری امام، در بلاد عربی، خود شاهد صدقی بر اهمیت و چگونگی نقش ایشان در پیشبرد اهداف انقلاب است.. و سرانجام ساواک رژیم شاه با همکاری سران ارتجاع عرب و مزدوران فلسطینی، در توطئه ای مشترک، امام موسی صدر را از صحنه خارج می کنند و در پیام محرمانه سازمان اطلاعات سوریه، به ساواک اطلاع داده می شود که «موضوع صدر» به زودی «حلّ» خواهد شد! و می دانیم که ایشان در سفری به «لیبی» توسط سرهنگ قذافی دستگیر و پنهان می شود که تا امروز هم از سرنوشت قطعی ایشان خبری نیست و متأسفانه نه جمهوری اسلامی ایران و نه دولت لبنان، در این زمینه نقش خود را ایفا نکرده و رژیم لیبی را به جد مؤاخذه نکرده اند... و حتی شنیده می شود که توسعه روابط با لیبی، در اولویت قرار می گیرد که اگر بنا بر حذف معیارها و ارزش ها است، چرا با امریکا هنوز کلنجار می روند؟ نقش احزابی مانند ملل اسلامی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین، حزب مؤتلفه و... را در روند انقلاب اسلامی چگونه ارزیابی می کنید؟ احزاب و سازمان های اسلامی و یا ملی اپوزیسیون که در دوران قبل از انقلاب فعالیت هایی داشتند بی تردید در پیشبرد اهداف نقش خاص خود را داشتند.. و علاوه بر سازمان ها، نقش افرادی چون مرحوم دکتر شریعتی در آماده سازی نسل جوان، برای حرکت جدی بر ضد نظام طاغوتی بر همگان روشن است و نمی توان آن را منکر شد.. ولی به این نکته باید اشاره کرد که این سازمان ها و احزاب و گروهها و شخصیت ها، در «دوران نهضت» هر کدام به نوبه خود نقش خاصی را ایفا کردند، اما نمی توان آن ها را در پیروزی «انقلاب اسلامی»، عامل اصلی یا تأثیرگذار نامید... و بی تردید کسانی که در راه خدا و برای رهایی خلق خدا و بسط قسط و عدل در جامعه، تلاش و کوشش داشته اند، پاداش آن ها در پیشگاه خدای سبحان محفوظ خواهد بود و آن هایی هم که پس از پیروزی انقلاب دچار انحراف و سهم طلبی! شده و از مسیر اصلی و صحیح انقلاب جدا شدند، باید گفت که متأسفانه: قد ضیعوا اعمالهم... و دچار خسران دنیوی، قبل از کیفر اخروی شدند. انشاءالله خداوند عاقبت همه را ختم به خیر فرماید که ان الشیطان لأمّارة بالسوء الا ما رحم ربّی. و انسان اگر به تهذیب نفس نپردازد و تزکیه نشود، همواره در معرض خطر سقوط خواهد بود. استاد بسیار دیده شده که جنابعالی بدون توجه به گرایش های مطبوعات ـ اعم از روزنامه و مجله ـ با همۀ آن ها به گفتگو می نشینید و مصاحبه های شما در جرائد محافظه کاران و اصلاح طلبان منتشر می گردد تحلیل اجمالی فلسفه این کار چیست؟ البته همه می دانیم که هزینه انتشار مطبوعات کشور، بدون استثناء از بودجه مردم تأمین می شود ـ بعضی ها به طور مستقیم و بعضی ها به شکل غیرمستقیم ـ.... پس همۀ این مطبوعات به مردم تعلق دارند، و در واقع تریبون هایی هستند که اندیشه ها و افکار گوناگون عناصر مختلف العقیده جامعه را منتشر می سازند... و در دیدگاه اینجانب، استفاده از این تریبون ها، وقتی خودشان اعلام آمادگی می کنند، امری مثبت، برای نشر اندیشه است، یعنی خوانندگان آن جرائد حق دارند از طرز تفکر افراد ولو غیر موافق آشنا شوند و روش آن ها را بشناسند و اگر این مطبوعات، سعه صدر داشته باشند و به نشر اندیشه و هدف افراد دگراندیش هم بپردازند، به نظرم علاوه بر اینکه در تنویر افکار عمومی نقشی به عهده خواهند داشت بلکه در ایجاد آرامش در جامعه و تعدیل گرایش ها و تصمیم روش ها هم می توانند مؤثر باشند... مگر آنکه صاحبان بعضی از جرائد و ارباب مطبوعات، تعصب ویژه ای برای نشر اندیشه های کلیشه ای خاص خود را داشته باشند که در آن وقت، افراد دیگر نمی توانند دیدگاه های خود را در آن ها منتشر سازند، ولی اگر آمادگی تحمل عقاید دیگران وجود داشته باشد و بخواهند مقالات یا مصاحبه های آن ها را هم چاپ و منتشر سازند، به نظر من بدون توجه به گرایش و نوع روش نشریه و حتی علیرغم مخالفت با ورش و منطق آن، می توان با آن به گفتگو نشست! و به طور خلاصه و یا به عبارت دیگر، استفاده از این تریبون ها، چون بالاخره هر کدام به نحوی متعلق به طیفی از مردم هستند، یک نوع ضرورت اجتماعی است، مگر آنکه دوستان چپ و راست با دگماتیسم حزبی ـ مرئی و نامرئی!ـ بخواهند با خط کشی خودی و غیرخودی! فقط اندیشه خود را انحصارطلبانه مطرح سازند... و در این صورت عملاً راه همکاری مسدود می گردد... البته به نظر من هم در نهایت، این نوع «دگماتیسم» ره به جایی نخواهد برد! به طور کلی و با توجه به آموزه قرآنی، گوش دادن به گفته های گوناگون و سپس انتخاب سخن بهتر، یک دستور است: «ان الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»... پس اگر فقط یک نوع اندیشه مطرح گردد و انسان از سخن دیگر بی خبر بماند، چگونه می تواند که «بهترین» را از میان آن ها انتخاب کند؟... امیدوارم که این آموزه قرآنی، آویزه گوش همه پیروان راستین قرآن باشد... منبع: پایگاه اطلاع رسانی استاد سیدهادی خسروشاهی

وضعيت جمعيت‌هاي زنان در دوران رضاخان

دستيابي رضاخان به قدرت و تأسيس سلسله پهلوي با توجه به ماهيت حکومت و انديشه حاکم بر آن که به سياستهاي دولتهاي غربي وابسته بود، سبب شد که برنامه‌ريزيهاي تجددگرايي در رأس سياستهاي حکومت قرار بگيرد. بخش عمده اين تجددگرايي به زندگي اجتماعي زنان، اختصاص مي‌يافت. اصلي‌ترين برنامه سوق دادن زن ايراني به سمت فرهنگ غربي، خط‌ مشي برداشتن حجاب بود که با اجراي آن زندگي زن ايراني، تغييرات عمده‌اي را پذيرا شد: در نخستين گام، با تغيير شکل پوشش، در زمره مصرف‌کنندگان کالاهاي غربي درآمد؛ چرا که تغيير در پوشش، تحولات بسياري را در جوانب زندگي فردي و اجتماعي به وجود آورده و در مراحل گسترش اين طرح، زنان به عرصه فعاليتهاي اجتماعي، اعم از صنعتي (صنايع مونتاژ وابسته) و خدماتي راه يافتند. به منظور پيشبرد سياستهاي ضد حجاب، ابزارهاي متفاوتي به خدمت گرفته شدند که تحت عناوين آزادي، تمدن، اجراي حقوق زنان، اين برنامه را تبليغ مي‌کردند. مهم‌ترين ابزارها، جمعيتهاي زنان بودند که از ابتداي قدرت‌گيري رضاشاه از سوي وي حمايت شده بودند و در اجراي برنامه‌هاي کشف حجاب، به ارائه خدمات تبليغاتي و آموزشي پرداختند. علاوه بر اين، روزنامه‌ها و مجلات به ابزارهاي تبليغاتي سياستهاي حکومت تبديل شدند و در اوايل دوران پهلوي رشد فزاينده‌اي پيدا کردند. برخي از آنان نيز در اختيار جمعيتها قرار گرفتند. جمعيتهايي که در مرحله نخست حيات با شعارهاي حفظ شعائر اسلامي در ارتقاي فرهنگي زنان ايران مشروعيت اجتماعي خود را به دست آورده بودند، به سرعت تغيير جهت داده و جذب فعاليتهاي تبليغاتي در طرحهاي حکومتي شدند. پس از مدتي، حکومت با هدف تجهيز بيشتر نيروهاي تجددخواه و رسميت بخشيدن به حرکتهاي تجددخواهي، اقدام به تأسيس کانون بانوان کرد. اين اولين جمعيت زنان بود که از طرف حکومت حمايت علني مي‌شد. در کنار تأسيس اين کانون، حرکتهاي ضد حجاب از طرف حکومت آغاز شد. نيروهاي کانون، اغلب زنان طرفدار الگوبرداري از غرب و تجددخواهي بودند. به اين ترتيب، از يک سو زور و ارعاب حکومت و از سوي ديگر، فعاليتهاي تبليغاتي جمعيتها و مطبوعات در مقابل افکار مذهبي مردم قرار گرفت و سياست حجاب‌برداري بر جامعه تحميل شد. اگرچه با وجود تجهيز امکانات بسيار، تنها بخش محدودي از جامعه را در برگرفت، ولي اهميت نقش تبليغاتي زنان براي دولت روشن شد. از آن پس در طول حکومت پهلوي، زنان تجددخواه و غربگرا، نيروي قابل ملاحظه‌اي براي پيشبرد اهداف سياسي به‌شمار مي‌رفتند. با روي کار آمدن رضاخان و تأسيس حکومت پهلوي، جمعيتهاي زنان تحولات بسياري را پذيرا شدند. رضاخان که طرح‌هاي دگرگون‌سازي نهادهاي فرهنگي و اجتماعي با استفاده از مظاهر غربي را در راس سياستهاي خود قرار داده بود، از افرادي کمک گرفت که نسبت به تعهدات اسلامي اعتقادي نداشتند و تنها راه پيشرفت و تمدن را اقتباس از الگوهاي غربي مي‌دانستند. 1 سياستهاي مذکور، نهادها، سازمان‌ها و مراکز متعددي را مي‌طلبيد تا در سطح جامعه مذهبي ايران، زمينه‌هاي تحقق و اجرا را بيابند. يکي از اين نهادها، جمعيتهاي زنان بودند که مي‌توانستند به شکل کارآمد در ميان زنان نفوذ پيدا کنند. در حقيقت، تنها نهاد کارآمد براي ايجاد تحولات در جامعه ايراني و در ميان زنان، جمعيتهاي خاص آنان بود. چنان‌که ذکر شد، انديشه غالب بر حکومت رضاشاه، حرکت به سمت تمدن غربي بود. به همين دليل در رأس سياستهاي تجددگرايانه حکومت، تحول در اصلي‌ترين مظهر قومي و ملي، يعني لباس و پوشش زنان و مردان قرار گرفت که برداشتن حجاب زنان، سرلوحه آن بود. در اين مرحله، نه‌تنها رضاخان، بلکه سياست بين‌المللي نيز در گامهايي هماهنگ، خواستار اين تحول بودند. مهم‌ترين سد در مقابل اين سياست، انديشه مذهبي ايرانيان بود که سبب شد حکومت براي رسيدن به مقصود از نهادها و عوامل اجرايي متعددي استفاده کند. نگرشي اجمالي به سياست‌گذاريهاي بين‌المللي و تجددگرايي رضاشاه، از يک‌سو، ارتباط دو عامل مذکور را با يکديگر نشان مي‌دهد و از سوي ديگر، روند تغيير ماهيت و اهداف جمعيتهاي زنان را در راستاي سياستهاي دولت روشن مي‌سازد. لذا به ذکر نکات برجسته‌اي از اين جريانات مي‌پردازيم. در 10 سپتامبر 1930م / 8 شهريور 1309، يازدهمين مجمع بين‌المللي سازمان ملل آغاز به کار کرد که در آن، هشت نخست‌وزير و بيست و دو وزير امور خارجه شرکت داشتند. رفتار شرقيان در دستور کار اين مجمع قرار گرفت. به دنبال آن در سال 1310 مجلس شوراي ملي، قانون ورود کميسيوني از طرف جامعه بين‌الملل را براي جلوگيري از تجاوز به حقوق زن در شرق، تصويب کرد. 2 از اين پس، نخستين سياست‌گذاريهاي حکومت در زمينه کشف حجاب تحقق يافت. ترتيب جشنهاي مختلف در مدارس دخترانه و حضور مردان و زنان در آن جشنها، اجراي برنامه‌هاي مختلف توسط دختران بدون حجاب، اولين گام به سمت حضور زنان بي‌حجاب در اجتماعات مختلط بود. 3 اين سياستها به تدريج، از طرف دولت تقويت شد تا آنجا که آموزگاران و دختران دانش‌آموز دبستانها و دبيرستانها اجازه نداشتند که با چادر و روبنده به مدارس بروند و همچنين، افسران ارتش هم نمي‌توانستند همراه زن روبسته بيرون بروند و کارمندان دولت به شکل نيمه‌رسمي تشويق مي‌شدند که خانواده‌هاي خود را با لباس مد جديد بپوشانند! 4 در سال 1311 در تالار وزارت فرهنگ در مسعوديه، کنگره اتحاد زنان شرق با حضور نمايندگان ده کشور تشکيل شد. مباحث اين کنگره در مورد ترقيات روزافزون زنان اروپايي و محروميت‌هاي زنان کشورهاي اسلامي و لزوم اقدامات جدي از سوي زنان روشنفکر بود. 5 اما آنچه نصيب زن ايراني شد، گام‌هاي سريع دولت به سمت کشف حجاب بود. به طوري که رضاشاه، نخستين دستورات عملي را براي زنان مرفه و سياسيون صادر کرد و به اين طبقه دستور داد تا در منازل خود لباس‌هاي اروپايي بپوشند. 6 در همين زمان، يکي از اقلام رسمي واردات دولت، کلاه زنانه بود. 7 در سال 1310 زناني که مايل بودند، مي‌توانستند چادر از سرشان بردارند و شهرباني از آنها حمايت مي‌کرد. 8 به اين ترتيب، از يک‌سو، فشار محافل و مجامع بين‌المللي که در جهت سياست‌هاي هماهنگ‌سازي فرهنگ ملت‌ها و به نفع جهان سرمايه‌داري عمل مي‌کردند و از سوي ديگر، سياست‌هاي تجددگرايانه و وابسته به حکومت در مقابل تفکر مذهبي و ملي ايرانيان قرار گرفت. حکومت با بهره‌گيري از تمامي امکانات و روش‌هاي گوناگون تبليغاتي، جامعه را به شکل بطئي و کند به سمت فرهنگ غربي سوق مي‌داد. اگرچه حکومت تمايل زيادي به تسريع در اجراي منويّات خود در اين جريان داشت، ولي سقوط امان‌الله خان ــ پادشاه افغانستان ــ به دليل برنامه‌هاي تجددگرايي نشان داد که در جوامع مذهبي، به‌ويژه جامعه‌اي مانند ايران مي‌بايست بسيار آهسته و محتاط عمل کرد. به همين دليل حکومت ايران با برنامه‌هاي تدوين شده، در مرحله اول از نيروهاي موجود در جامعه ياري گرفت؛ نيروهايي که خود چندان اعتقادي به مباني اسلامي نداشتند. مدت‌ها قبل از کشف حجاب، روزنامه‌ها و مجلات از آزادي زن غربي، مدل‌هاي لباس، و نوع زندگي غربي سخن مي‌گفتند. در بسياري از روزنامه‌ها مردان صاحب‌منصب، سياسيون يا نويسندگان و فرهنگيان تجددخواه، مقاله‌هايي عليه حجاب مي‌نوشتند. 9 در سال 1313، رضاشاه به ترکيه سفر کرد و از نزديک با اقدامات تجددگرايانه آتاتورک آشنا شد. شاه در بازگشت از اين سفر، رسماً از علي‌اصغر حکمت ــ وزير فرهنگ وقت ــ خواست تا براي کشف حجاب برنامه‌ريزي کند. 10 برنامه‌ريزي وزارت فرهنگ در اين راستا با اين عناوين شکل گرفت: 1. اعلام مختلط شدن مدارس تا چهارم ابتدايي؛ 2. برپايي جشن در حضور مردان در مدارس دخترانه؛ 3. تأسيس کانون بانوان. 11 علاوه بر اين، جمعيت‌هاي زنان با تشکيل سخنراني‌ها و سمينارها به حجاب زنان به عنوان محدوديت و بي‌حقي زنان، خرده مي‌گرفتند و آزادي و حقوق زن را با بي‌حجابي معنا مي‌کردند. به اين ترتيب، افکار تجددخواه حکومتي در جامعه منعکس مي‌شد. در ارديبهشت 1314، کانون بانوان به رياست شمس پهلوي و با همکاري رسمي وزارت معارف آغاز به کار کرد. اين اولين جمعيت زنان بود که با حمايت رسمي دولت شکل گرفت. مهم‌ترين وظيفه کانون بانوان، ايجاد شرايط مناسب براي ترک حجاب زنان بود. چنان‌که بدرالملوک بامداد که خود از اعضاي هيئت مديره کانون بانوان بود، مي‌نويسد: ضمن ساير اقدامات، منظور اصلي يعني ترک چادر سياه متدرّجآ پيشرفت مي‌کرد. به اين طريق که زنان عضو جمعيت با راضي کردن خانواده‌هاي خود يکي به يکي به برداشتن چادر مبادرت مي‌نمودند. 12 در بيشتر مجالس سخنراني کانون بانوان، ضديت با حجاب تصريح و عنوان مي‌شد. در صورتي که اهداف اصلي کانون بانوان در اساسنامه آن چنين ذکر شده بود: 1. تربيت فکري و اخلاقي بانوان و تعليم خانه‌داري و پرورش طفل مطابق قواعد علمي به وسيله خطابه‌ها، نشريات، کلاس‌هاي اکابر و غيره. 2. تشويق به ورزش‌هاي متناسب براي تربيت جسماني با رعايت اصول صحيح. 3. ايجاد مؤسسات خيريه براي امداد به مادران بي‌بضاعت و اطفال بي‌سرپرست. 4. تشويق به سادگي در زندگي و استعمال امتعه وطني. 13 همزمان با اين اقدامات، طرح تغيير لباس و پوشش مردان نيز به اجرا درآمد.14 با آغاز سال 1314، برنامه‌هاي دولت براي اجراي کشف حجاب رسمي‌تر شد. پس از تعطيلات نوروزي همان سال، سي تن از بانوان بدون حجاب در خيابانها ظاهر شدند. اين همايش با نظارت و حمايت دولت صورت گرفت.15 به دنبال اين اقدام، در مجلس جشني دريکي از مدارس شيراز، دختران به ورزش ژيمناستيک پرداختند. اين مراسم مورد اعتراض برخي از روحانيان قرار گرفت که معترضان دستگير و تبعيد شدند.16 کساني که در رأس هيأت مديره کانون قرار گرفتند، اغلب وابستگان صاحب‌منصبان سياسي، يعني همان کساني بودند که با رضاخان در طرح‌هاي ضد مذهبي همکاري مي‌کردند. اعضاي کانون در آغاز، بدرالملوک بامداد، هاجر تربيت، عصمت‌الملوک دولتداد، شمس‌الملوک جواهرکلام، تاج‌الملوک حکمت، فخرعظمي ارغون، و صديقه دولت‌آبادي، بودند. اين افراد قبل از جريان کشف حجاب در فعاليت‌هاي مطبوعاتي، جمعيت‌هاي زنان، و تأسيس مدارس به سبک جديد، شرکت جسته و هر يک، طرز تفکر خود را به نوعي نشان داده بودند. به همين دليل از طرف حکومت و طراحان برنامه کشف حجاب، مناسب تشخيص داده شدند. آنان از بدو تأسيس کانون تا 17 دي ماه 1314 که مسئله کشف حجاب به طور رسمي از طرف دولت اعلام شد، با تجهيز تمام امکانات به تبليغ در برداشتن حجاب پرداختند. در اعلام کشف حجاب، تصميم گرفته شد که اقدام به اين کار از طرف خانواده سلطنتي و سياسيون طراز اول کشور، صورت بگيرد. پس در عمارت دانشسراي عالي پسران، برنامه‌اي ترتيب داده شد که طي آن، همسر و دختران شاه با عده‌اي از زنان رجال سياسي بدون حجاب ظاهر شدند و با نطق رضاخان، کشف حجاب رسمي زنان اعلام شد. 17 پس از اين برنامه، مسئله بي‌حجاب شدن زنان از محدوده يک طبقه يا گروه خاص، خارج و به صورت اجبار براي تمام مردم پي‌گيري شد. تا جايي که مقاومت و اعتراض جدي مردم را به وجود آورد. به همين دليل، مأمورين حکومتي اجازه داشتند که براي برداشتن حجاب از زنان به هر اقدام خشونت‌آميزي متوسل شوند. 18 واکنش مردم نسبت به اين مسئله و برخورد مأمورين چنان بود که در مورد آن، کتاب‌هاي بسياري نوشته شده است. اين امر نشان مي‌دهد که مسئله کشف حجاب تا چه حد از زمينه‌هاي اجتماعي، فرهنگي جامعه فاصله داشت و تنها زناني از اين روند حمايت مي‌کردند که تحت تأثير جريان‌هاي فکري غربي قرار گرفته و از پيوندهاي مذهبي خود دور ماندند. پس از 17 دي 1314، از طرف استانداران و رؤساي ادارات در شهرستان‌ها، مهماني‌ها و جشن‌هاي متعددي برگزار شد. در طي اين مراسم، اعضاي ادارات دولتي مجبور بودند که به همراه همسران بي‌حجاب خود در مراسم حاضر شوند. 19 پس از کشف حجاب، بسياري از کشورهاي اروپايي، پيام‌هاي تبريک براي شاه ايران فرستادند و حمايت خود را از وي اعلام کردند. 20 مدت کوتاهي پس از کشف حجاب، آزادي ورود دختران به دانشسراي عالي اعلام شد و اولين گروه دوازده نفري دختران که اغلب متعلق به طبقات سياسي بودند، به دانشسرا وارد شدند. 21 اين افراد، بعدها رهبران جمعيت‌هاي زنان و حمايت‌کنندگان اصلي سياست‌هاي حکومت پهلوي شدند. در صورتي که هنوز عموم مردم در مقابل کشف حجاب مقاومت مي‌کردند. با آغاز جنگ جهاني دوم، پيشرفت سريع آلمان سبب شد که نيروي مقتدر ديگري در صحنه سياست بين‌المللي ظهور کند، رضاشاه تحت‌تأثير قدرت آلمان، به طرف اين کشور متمايل شد. اما دو قدرت ديرينه روس و انگليس چنين تمايلي را نمي‌پسنديدند و به همين دليل درصدد برکناري رضاشاه برآمدند. اين مسئله مصادف با پيشروي قواي آلمان تا کوه‌هاي قفقاز بود. سپس نيروهاي متفقين به بهانه استفاده از راه‌آهن ايران براي کمک به نيروهاي شوروي وارد خاک ايران شدند. اين امر بحران‌هاي اقتصادي و سياسي متعددي را در ايران به وجود آورد. در نهايت، رضاشاه با دخالت قدرت‌هاي غربي و به نفع پسرش از سلطنت کناره گرفت. با اين تغيير، بسياري از سياست‌هاي تجددگرايانه رضاشاه متوقف شد. و چون کشف حجاب بر بسياري از طبقات مردم تحميل شده بود، زنان در اغلب شهرهاي مذهبي، بار ديگر به حجاب روي آوردند. در اين ميان، جمعيت‌هاي زنان بار ديگر، اهميت و نقش خود را در پيشبرد اهداف سياسي حکومت نشان دادند. جمعيت‌هايي مانند حزب زنان، جمعيت زنان و کانون بانوان با انتشار مقالات در روزنامه‌ها و مجلات سعي در حفظ مظاهر تجدد داشتند. علاوه بر اين، جمعيت‌ها با نامه و يا ديدارهاي خصوصي با سياسيون، سعي در تحکيم موقعيت خود داشتند. با برکناري رضاخان، فعاليت جمعيت‌هاي زنان همچنان تداوم يافت و با پايان جنگ جهاني دوم سرعت فراواني به لحاظ تعداد، حجم و محتوا گرفت که نمي‌توان آن را با دوران رضاخان قياس نمود هرچند که سمت و سوي آنها همانند قبل تجددمآبي و غرب‌گرايانه تعريف مي‌شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. محسن صدر. خاطرات صدرالاشراف. تهران، انتشارات وحيد، 1364. ص 29 . 2. مهدي‌قلي‌خان هدايت. خاطرات و خطرات. تهران، زوار، 1354. صص 51-459 . 3. ال پي الول ساتن. رضاشاه كبير يا ايران نو. ترجمه عبدالعظيم صبوري. بي‌جا، بي‌نا، 1325. ص 377 . 4. همان كتاب. ص 331 . 5. بدرالملوك بامداد. هدف پرورش زن. تهران، نشريات شركت مطبوعات، 1318، ص60 . 6. محمدرضا پهلوي. مأموريت براي وطنم. تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348. ص 264 . 7. مهدي‌قلي‌خان هدايت. خاطرات و خطرات،‌ تهران، زوار، 1342. ص 511 . 8. مريت هاكس. ايران، افسانه و واقعيت يا خاطرات سفر به ايران. ترجمه محمدحسين نظري‌نژاد. مشهد، آستان مقدس رضوي، 1368. صص 206و 214 . 9. ال. پي. الول ساتن. همان كتاب. صص 331 و 334 . 10. بدرالملوك بامداد. همان كتاب. ص 87 . 11. علي‌اصغر حكمت. سي خاطره از عصر فرخنده پهلوي. تهران، وحيد، 1355. ص 88 . 12. آينده. ش اول. مهر و آبان 1323. ص 20 . 13. بدرالملوك بامداد. همان كتاب. ص 89 . 14. مهدي‌قلي‌خان هدايت. همان كتاب. ص 519 . 15. سالنامه سازمان زنان ايران. سال 1345. اسفندماه، ص 34 . 16. سينا واحد. قيام گوهرشاد. تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366. صص 2-142 . 17. بدرالملوك بامداد. همان كتاب. ص 94 . 18. محسن صدر. همان كتاب. ص 98؛ مخبرالسلطنه هدايت. همان كتاب. صص 4 و 7 . 19. فصلنامه تاريخ معاصر ايران. سال اول. شماره دوم. تابستان 1376. صص 82-85 . 20. آرشيو اسناد وزارت امور خارجه. اسناد روابط بين‌الملل. سال 1315. سند شماره290001752 . 21. بدرالملوك بامداد. همان كتاب. صص 101-102 . منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مصاحبه با دكتر عنايت‌الله رضا؛ همسويي شوروي با انگلستان در مخالفت با نهضت ملي ايران

□ در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم با تغيير بلوك‌بندي جديد ميان قدرتهاي بزرگ، موضوع نفت و استيفاي حقوق ايران براي سياستمداران ايراني اهميت سياسي ويژه‌اي پيدا كرد و دستاويزي شد براي كسب استقلال ملي ايران و خارج شدن از سلطه استعماري دولت انگلستان. لطفاً در اين مورد بيشتر توضيح دهيد. بنده معتقدم كه موضوع نفت از همان آغاز رنگ سياسي به خود گرفت. رقابت ديرينه ميان روسيه و انگلستان در ايران مردم را بر آن داشت كه به نفت هم به عنوان يك مسئله سياسي بنگرند. جريانهاي بعدي هم سياسي بودن مسئله را تشديد كرد. در سال 1932 و 1933 و موضوع تمديد قرارداد نفت و همچنين در دوران جنگ جهاني دوم و سالهاي پس از آن باز مسئله نفت به يك پديده سياسي بدل شد. در وقايع مربوط به آذربايجان موضوع نفت نزديك بود موجب تجزيه ايران بشود. بنابر اين تفكيك مسئله نفت به اينكه پديده‌اي اقتصادي بوده يا سياسي درست نيست. بلكه اين دو با هم ممزوج بودند. طرح دوفوريتي دكتر مصدق در مجلس چهاردهم در مورد ممنوعيت واگذاري امتياز نفت به خارجيان و همچنين طرح ماده واحده غلامحسين رحيميان مبني بر لغو يك طرفه قرارداد نفت جنوب باز يك پديده سياسي بود. در دوران جنگ جهاني دوم نقش آمريكا در پيروزي متفقين بسيار عمده بود زيرا براي مقابله با آلمان به كشورهاي اروپايي كمك كرد تا جبهه دومي ايجاد كنند. با گشايش اين جبهه كه شوروي بود موقعيت آمريكا روز به روز ارتقا يافت. بگذريم از اينكه در دوران جنگ نيروي اتم ايجاد شد و بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي يك وضع خاصي به وجود آورد اما پس از جنگ ملاحظه كنيد كه با پلان مارشال اصلاً موقعيت به گونه‌اي ديگر شد. يكي اينكه فشار افكار عمومي در جهان و تلاش آمريكا سبب شد كه انگلستان مجبور به عقب‌نشيني از مستعمرات خود مانند هندوستان شود به اين ترتيب كه بسياري از كشورها به نحوي آزاد شدند و استقلال يافتند كه قصد ندارم وارد اين بحث شوم. مسئله ديگر نجات اروپا از ويرانيهاي جنگ بود و پلان مارشال و كمكهاي آمريكا سبب شد كه كشورهاي اروپايي احيا شوند و چون انگلستان هم مستثني نبود و به كمكهاي آمريكا نياز داشت مجبور شد علاوه بر از دست دادن مستعمرات خود به آمريكا نزديك شود. به اعتقاد بنده نزديك شدن انگلستان به آمريكا يك برخورد عقلايي براي بقاي خودش بود. موضوع با اهميت ديگر مسئله انرژي بود. آمريكا تا آن روز فقط به انرژي و نفت خودش متكي بود و نفت خاورميانه در دست انگلستان بود. به طور قطع آمريكاييها درك مي‌كردند كه ذخاير نفتي جهان محدود است و براي تأمين منابع بيشتر بايد به سوي خاورميانه روي آورد. آن زمان عربستان و عراق هنوز وضع روشني از نظر منابع نفتي نداشتند و ايران در موقعيت برتري قرار داشت. شوروي هم به درون خود پرداخت و از منابع خودش استفاده مي‌كرد ولي استخراج از منابع داخلي برايش كافي نبود چون منابع نفتي گروزني آسيب ديده بود و استخراج بهره‌برداري از نفت باكو محدود بود. مقداري نفت هم در منطقه سيبري بود كه ميزان استخراج و از آن كافي نبود، و هنوز به منابع جديد انرژي نياز داشت. با توجه به تغييري كه در وضعيت هندوستان بعد از جنگ پيدا شد، امكان نفوذ در اقيانوس هند براي شوروي ميسر شد و تصميم گرفت به هندوستان نزديك شود. پس از پايان جنگ دوم كه قرار بود نيروهاي متفقين خاك ايران را ترك كنند، نيروهاي شوروي پس از فشارهايي كه سازمان ملل متحد و آمريكا وارد كردند مجبور به ترك ايران شدند اما هنوز در منطقه آذربايجان از نيروهاي وابسته به خود حمايت مي‌كردند. آنان تسليحاتي را كه در جنگ با آلمانها به دست آورده بودند در اختيار فرقه دموكرات آذربايجان قرار دادند تا بگويند ما اسلحه نداديم. به هر حال همانطور كه مي‌دانيد شورويها قطع نفوذ خود از ايران و پايان دادن به ماجراي آذربايجان را مشروط به گرفتن امتياز نفت شمال ايران كردند كه بالاخره هم موفق نشدند و مجلس پانزدهم اين امتياز را لغو كرد. در اينجا شورويها دريافتند كه رقيب اصلي‌شان امريكا است كه توانسته با تقويت اروپا، اين قاره را با خود متحد كند. اروپاي متحدي كه آمريكا در پشت آن قرار گرفته بود. رقيب ديگر شوروي كشور چين بود كه در ظاهر انقلاب سوسياليستي كرده ولي در باطن مدعي اراضي سيبري بود و هنوز هم بر اين ادعا باقي است. موضوع ديگري كه شوروي را از امريكا و اروپا دور كرد آن بود كه بلافاصله پس از پايان جنگ اعلام كرد كمكهايي كه در دوران جنگ به شوروي شد پس نمي‌دهد و به اين ترتيب در آن شرايط خودش را ايزوله كرد و در نتيجه طرح مارشال شامل اين كشور نشد. □ پس از گذشت بيش از پنجاه سال از ملي شدن نفت هنوز عده‌اي سياست بهره‌گيري دكتر مصدق از تضاد ميان قدرتها و نزديك شدن ايشان به آمريكا را سياستي غيرواقع‌بينانه قلمداد مي‌كنند. نظر جنابعالي در اين خصوص چيست؟ استنباط من اين است كه پس از ملي شدن صنعت نفت دكتر مصدق در آغاز كار خود مي‌خواست كه حتي‌المقدور و با توجه به شرايط موجود، دست انگليس را از منابع نفت ايران كوتاه كند. او به عنوان يك سياستمدار به كمك آمريكا نياز داشت و شايد مي‌خواست از آمريكا به نفع خود استفاده كند. البته هنوز نمي‌توانم در اين مورد حكمي صادر كنم ولي به ظاهر جور مي‌آيد كه او به هر حال قصد داشته از اوضاع و احوال موجود در جهان به سود ايران استفاده كند و ملي كردن نفت را وسيله‌اي براي تجهيز جامعه و رسيدن به استقلال ملي قرار دهد. حالا اينكه چگونه و با چه مشخصات و خصوصياتي اين مقصود عملي مي‌شد موضوع ديگري است. □ در مورد سياست شوروي و حزب توده در قبال دولت دكتر مصدق بيشتر صحبت كنيد و بفرماييد چرا اين دولت در تحريم نفتي بر ضد ايران با انگلستان همسو بود؟ دولت شوروي پس از شكستي كه در قضيه آذربايجان از قوام‌السلطنه خورد، نهايت دشمني را با دولت دكتر مصدق نشان داد. آن زمان حزب توده براي اعضاي كادر خود دستورالعمل صادر مي‌كرد. در يكي از دستورالعملها به صراحت نوشته بودند كه لبه تيز حمله را بايد متوجه مصدق كرد، بايد سر بزنگاه او را گير انداخت. براي من اين سؤال پيش مي‌آيد كه علت چيست و چرا حزب توده چنين مي‌‌كند؟ عده‌اي مثل كيانوري بودند كه دقيقاً مي‌دانستند چكار مي‌كنند. عده‌اي ديگر هم شايد چون اطلاعي نداشتند مخالفت مي‌كردند ولي بعدها كه بيشتر با سياست شوروي آشنا شدم مسئله برايم روشن شد. اگر دقت كرده باشيد در كنگره نوزدهم حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي، استالين خط مشي كلي جهاني خود را اعلام كرد. او به صراحت گفت : زماني بود كه بورژوازي پرچم مبارزه ملي را در دست داشت. اكنون اين پرچم به زمين افتاده و تنها طبقه كارگر مي‌تواند اين پرچم را از زمين بردارد. استالين با اداي اين كلمات تكليف طبقه كارگر را در جهان و بورژوازي ملي كشورهاي مستعمره و وابسته را روشن كرد. بعد از اين ماجرا كه به يك سال قبل از سقوط مصدق و در واقع به قبل از مرگ استالين مربوط مي‌شود احزاب كمونيست در كشورهاي هندوستان، اندونزي، ايران و ساير كشورهاي جهان در مسيري قرار گرفتند كه استالين مي‌خواست. در نتيجه احزاب كمونيست در اين كشورها عليه نهرو، سوكارنو و دكتر مصدق اقدامات خود را شروع كردند. پيرو همين سياست بود كه شوروي اصالتي براي مبارزه دكتر مصدق قائل نبود. وقتي كه انگلستان و كمپانيهاي نفتي خريد نفت از ايران را تحريم و بلوكه كردند، شوروي هم ديگر حاضر نشد از ايران نفت بخرد. تا جايي كه اطلاع دارم دكتر مصدق گفته بود مجارستان و چكسلواكي و ساير كشورهاي اروپاي شرقي پيش از اين مشتري نفت ما بودند چرا شما مانع شديد. مقامات شوروي به او جواب داده بودند كه از اين پس آنها از ما نفت مي‌خرند و ما ديگر احتياجي به نفت شما نداريم. پس از اين ماجرا دكتر مصدق از شوروي خواست كه يازده تن طلايي كه در دوران جنگ جهاني دوم طلب داشتيم پس بدهند. جوابي كه به او مي‌دهند اين است كه اين طلا متعلق به ملت ايران است و به دولتي داده خواهد شد كه نماينده واقعي مردم ايران باشد. اين مطلبي را كه عرض كردم از روزنامه‌هاي داخل شوروي بود و خودم در شوروي كه بودم خواندم. نمونه ديگري كه خدمت شما عرض مي‌كنم اين است كه به ياد دارم فرقه دموكرات آذربايجان در زمان حكومت مصدق در شوروي فعاليت مي‌كرد. راديويي هم داشت و برنامه‌هايي عليه سياست مصدق و دولت ايران پخش مي‌كرد. مقاله‌هايي كه براي قرائت از راديو مي‌رسيد من مطالعه مي‌كردم. من هنوز از نوع فعاليتهاي حزب توده در ايران به درستي اطلاع نداشتم و رابطه ما با ايران خيلي روشن نبود ولي اين موضوع براي من مطرح بود كه چرا فرقه دموكرات در شوروي اين قدر با مصدق مخالفت مي‌كند. مي‌گفتيم آقا اين مرد اكنون مشغول مبارزه با امپرياليسم است. امپرياليسمي كه اين همه بلا بر سر جامعه ما وارد آورده چرا شما با مصدق مخالفيد؟ مرحوم قيامي كه داماد مستشارالدوله صادق بود و مصدق را هم به خوبي مي‌شناخت در اين جلسات بود و در رأس ما در يكي از اين جلسات رو كرد به رئيس فرقه دموكرات به نام پادگان كه بعد از پيشه‌وري رئيس فرقه بود و گفت : آقا من نمي‌فهمم چرا شما با مصدق مخالفت مي‌كنيد؟ آقاي پادگان جواب داد : بايد مصدق را چنان بزنيم كه هفت تا معلق بزند. (اين عين عبارت او بود). بعد قيامي پرسيد : بسيار خوب اگر مصدق هفت تا معلق زد بعد چه خواهد شد. پادگان در جواب گفت : بعد خودمان مي‌رويم حكومت تشكيل مي‌دهيم. باور بفرماييد عيناً همين عبارت را گفت. روز 28 مرداد كه حكومت مصدق سقوط كرد من در منزلم در باكو به اخبار راديو گوش مي‌دادم كه ناگهان تلفن زنگ زد. گوشي را كه برداشتم آقاي قيامي بود. گفت : اگر آب در دست داري نخور، بيا، من جلو عمارت فرقه منتظرت هستم. با حالتي پريشان، كه براي اين پيرمرد چه اتفاقي افتاده، به راه افتادم. وقتي او را ديدم سلام كردم. بلافاصله مچ دستم را گرفت و بدون آنكه كلامي با من حرف بزند مرا با خود تا درِ اتاق پادگان برد. وقتي رسيديم در اتاق او را باز كرد و در حالي كه فقط سرش را داخل اتاق كرد و هنوز دستم را گرفته بود رو كرد به پادگان و گفت : آقاي پادگان، مصدق هفت معلقش را هم زد بفرماييد حكومتتان را تشكيل بدهيد! بعد رو به من كرد و گفت : خواستم تو هم شاهد باشي، همين. بعد از مرگ استالين و مسائلي كه در پلنوم چهارم مطرح شد در درون حزب توده دودستگي به وجود آمد و هر گروه، طرف مقابل را به نادرستي متهم مي‌كرد. عده‌اي مي‌گفتند روش شما در برابر مصدق درست نبود و خيانت كرديد و در مقابل گروهي ديگر مي‌گفتند اين دستورالعملي جهاني بود كه ما عمل كرديم. به نظر من اگر در آن زمان حزب توده لبه تيز حمله خود را متوجه مصدق نكرده بود شايد وقايعي كه بعداً پيش آمد و گرفتاريهايي براي جامعه ما رقم زده شد، رقم زده نمي‌شد. ببينيد خودخواهيها و كاراكتر بعضي از سران حزب توده به گونه‌اي بود كه در لحظه‌هاي حساس مانع مي‌شد تا حقيقت را در نظر بگيرند. بنده به خاطر دارم زماني كه اختلاف ميان شوروي و چين بالا گرفت من مسئول سازمان در مسكو بودم. موضع من و همفكرانم اين بود كه نبايد در اين مسئله دخالت و اظهارنظر كنيم. در حالي كه عده‌اي همگام با سياست شوروي سعي كردند ما را مجبور كنند كه اظهارنظر كنيم. جلسه‌هايي تشكيل شد كه به دليل شركت نكردن ما غالباً اكثريت نمي‌آورد و خلاصه، جلسه‌ها را به هم مي‌زديم. خوب يادم هست كه روزي رادمنش به من رو كرد و گفت : رفيق رضا، چرا اين‌قدر ما را اذيت مي‌كنيد؟ گفتم : يعني چه مگر حالا مسائل مبتلابه ما در ايران تمام شده تا به دعواي چين و شوروي بپردازيم؟ رادمنش جوابي به من داد كه هرگز آن را فراموش نمي‌كنم. او گفت : مقامات شوروي به ما مي‌گويند خرجتان را مي‌دهيم ولي در مدت 6 ماه گذشته كه برنامه پيك ايران را مي‌خوانيم هنوز عليه چين مطلبي ننوشته‌ايد. و افزود كه شما مي‌گوييد به ما مربوط نيست، اين‌قدر ما را اذيت نكنيد. من در برابر اين پاسخ خيلي عصباني شدم و گفتم : در پس آينه طوطي صفتم داشته‌اند آنچه استاد ازل گفت بگو مي‌گويم. رادمنش اوقاتش تلخ شد و رفت. به نظرم مي‌رسد كه او از روي استيصال مجبور شده بود اين حرف را بزند. بعضي ديگر از سران حزب توده هم اين‌طور بودند و هميشه در تضاد با خودشان قرار داشتند، ايرج اسكندري هم اين‌طور بود. □ گذشته از مخالفت شوروي و حزب توده با دكتر مصدق، بعضي از دوستان نزديك ايشان و رهبران نهضت هم پس از مدتي راه خود را جدا كردند ... بله اتفاقاً خاطره‌اي در اين مورد دارم كه عيناً نقل مي‌كنم. سالها بعد در ديدار با آقاي دكتر بقايي از ايشان سؤال كردم و گفتم : آقاي دكتر بقايي براي من روشن نيست چرا شما با مصدق دشمني كرديد، علت اين دشمني چه بود؟ عين گفته دكتر بقايي چنين بود. وقتي كه اسناد موجود در خانه سدان را كشف كرديم يكي از اسناد مربوط به دكتر متين دفتري بود و نشان مي‌داد كه او جاسوس انگليسيها است. نگران بودم كه مطلب را چطور به دكتر مصدق بگويم، مي‌ترسيدم اگر پيرمرد سند را ببيند سكته كند. تا اينكه دكتر مصدق تصميم گرفت هيئتي را به سازمان ملل متحد در آمريكا بفرستد. در رأس اين هيئت هم دكتر متين دفتري بود. به ديدن دكتر مصدق رفتم و گفتم آقا صلاح نيست ايشان را در رأس هيئت به آمريكا بفرستيد. دكتر مصدق گفت : چرا، مگر چه عيبي دارد؟ گفتم : دلايلي هست و چيزهايي وجود دارد كه بهتر است ايشان را نفرستيد اما متوجه شدم بر تصميمي كه گرفته اصرار دارد. بالاخره گفتم: اسناد موجود در خانه سدان در مورد اين شخص هم هست. دكتر مصدق گفت: آقا اين حرفها مبتذل است و سندي وجود ندارد. من هم مجبور شدم سند را از جيبم درآوردم و به ايشان نشان بدهم. دكتر بقايي برايم قسم خورد و گفت : فكر كردم الان پيرمرد سكته مي‌كند اما وقتي نامه را نگاه كرد، آن را زير بالش خود گذاشت. من هم ديگر حرفي نزدم، خداحافظي كردم و بيرون آمدم چون فكر كردم خيلي ناراحت شده و به طور قطع از تصميم خود منصرف شده تا اينكه فرداي آن روز ديدم دكتر مصدق حكم خود را تنفيذ كرد و مقرر شد كه متين دفتري به امريكا برود. با شتاب پيش ايشان رفتم و گفتم: آقا ديروز سند را به شما دادم. شما چرا اين كار را مي‌كنيد. دكتر مصدق گفت : آقاي دكتر شما كاري به اين مسائل نداشته باشيد. دكتر بقايي گفت : از آن زمان ديگر اعتقادم از مصدق سلب شد. اينكه بقايي راست مي‌گفت يا دروغ نمي‌دانم. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گفت وگوي مظفر شاهدي با دکتر باقر عاقلي درباره: اشغال ايران در جنگ جهانی دوم

ـ درباره دکتر عاقلی: دکتر باقر عاقلي فرزند حجت الاسلام شيخ محمد فقيه در سال 1308 ش در شهر قزوين متولد شد. تحصيلات دوران ابتدايي و متوسطه خود را در اين شهر گذراند و براي ادامه تحصيل و اخذ گواهي ششم متوسطه وارد مدرسه دارالفنون شد و در سال 1327 ش ديپلم گرفت. در سال 1331 ش از دانشکده حقوق دانشگاه تهران در رشته علوم سياسي و قضايي فارغ التحصيل شد. سپس براي ادامه تحصيل وارد مدرسه علوم اداري شد و در سال 1334 به درجه فوق ليسانس نائل گرديد و در سال 1338 در دانشکده حقوق دانشگاه تهران از رساله دکتراي خود دفاع کرد. دکتر عاقلي از سال 1328 وارد عرصه مطبوعات و روزنامه نگاري شد و در بسياري از مجلات، نشريات و روزنامه‌هاي آن روزگار نظير صداي مردم، سپيد و سياه، خواندنيها، تهران مصور و ... مقاله و مطلب مي‌نوشت. ايشان همکاري خود با نشريات و روزنامه‌هاي مختلف را تا سالهاي بعد ادامه داد و هنوز هم هر از چندگاه مقالاتي از ايشان در روزنامه‌ها و نشريات کشور چاپ و منتشر مي‌شود. شمار مقالات وارد شده ايشان در نشريات و روزنامه‌ها به بيش از2000 مورد مي‌رسد. دکترعاقلي از سال 1340 چند سالي در مدرسه عالي بازرگاني، حقوق اداري و تبليغات بازرگاني تدريس مي‌کرد. تاکنون بیش از 25 عنوان کتاب در عرصه تاريخ معاصر ايران از ايشان چاپ و منتشر شده است. عناوين برخي از مهمترين کتب ايشان عبارت است از: نخست وزيران ايران، روزشمار تاريخ ايران در دو جلد، شرح حال رجال سياسي و نظامي ايران در سه جلد، رضاشاه و قشون متحدالشکل، داور و عدليه، ميرزا احمد خان قوام السلطنه، فروغي و شهريور 1320، زندگينامه تيمورتاش، زندگينامه نصرت الدوله فيروز، زندگي و خاطرات محمد ساعد مراغه‌اي، زندگي و خاطرات دکتر احمد متين دفتري و ... □ با تشکر از حضرتعالي که قبول زحمت فرموده و در اين گفت وگو شرکت کرديد، به عنوان اولين سؤال بفرماييد، قبل از اشغال ايران در جنگ جهانی دوم رضاشاه چه رويکردي نسبت به جنگ و طرفين متخاصم داشت؟ جنگ جهاني دوم در تابستان 1318 شمسي آغاز شد ابتدا توسط آلمان با حمله به لهستان آغاز گرديد در آن هنگام عده‌اي آلماني که در رشته‌هاي مختلف تخصص داشتند در ايران مشغول کار بودند. عده آنها در حدود هفتصد نفر بود و در ماههاي اول جنگ نيروي آلماني به سرعت پيشرفت کردند و خيلي از کشورهاي اروپايي را به تصرف خود درآوردند مانند فرانسه ، بلژيک، لهستان، سوئد، نروژ، هلند و چند کشور ديگر. رضاشاه آلمانها رابرنده جنگ مي‌دانست از این رو در آبان ماه 1318 جم (نخست‌وزير) را به وزارت دربار برد و آقاي احمد متين دفتري را با سابقه سه سال وزارت عدليه به نخست‌وزيري رسانيد. متين دفتري از طرفداران آلمان بود و زبان آلماني مي‌دانست و با دولت مزبور روابط بسيار نزديکي داشت. وقتي جنگ بين آلمانها و روسيه شروع شد آلمان به سرعت در روسيه پيشرفت کرد به طوري که به نزديک قفقاز رسيد و بيم آن بود که سریعاً به ايران برسد. از طرفي انگليس و امريکا طي نامه‌‌هاي متعددي از ايران خواستار اخراج آلمانها شدند و ايران خواسته آنها را انجام نداد. سرانجام در شهريور 1320 قواي انگليس از جنوب و قواي روس از شمال و غرب ايران را مورد تجاوز قرار دادند به طوري که در چند ساعت نيروي دريايي ايران منهدم شد و شمال ايران نيز توسط روسها به تصرف درآمد، شهرهاي تبریز، رضائيه، اردبيل و غيره بمباران‌ و متصرف شدند. در آن تاريخ ارتش ايران ظاهر 18 لشکر در اختيار داشت دو لشکر و دو تيپ در تهران مستقر بودند که از هر لحاظ کامل بودند ولي ساير لشکر‌ها تکميل نشده بودند. □ لطفاً درباره تصميم شوراي عالي جنگ مبني بر مرخص کردن سربازان که به نوعي اعلام آتش بس و تسليم در برابر متفقين بود، توضيحاتي بفرماييد. روز هشتم شهريور شوراي عالی جنگ در باشگاه افسران تشکيل گرديد. اين شورا عبارت بود از: سرلشکر ضرغامي رئيس ستاد ارتش، سرلشکر بوذرجمهري فرمانده لشکر اول تهران، سرلشکر نقدي فرمانده لشکر دوم تهران، سرلشکر نخجوان وزير جنگ، سرلشکر يزدان‌پناه فرمانده دانشکده افسران، سرتيپ علي رياضي، سرتيپ خسرواني فرمانده نيروي هوايي، سرتيپ رزم آرا، سرتيپ رياضي، سپهبد امير احمدي فرمانده حکومت نظامي تهران و چند افسر ديگر. اين شورا تصميم گرفت کليه سربازان را ترخيص و به جاي آنها سرباز با 35 تومان حقوق استخدام کنند. تمام سربازان مرخص شدند و با پاي پياده به سوي شهرهاي خود رفتند. رضا شاه از اين تصميم عصباني شد و افسران شرکت کننده را براي بعد از ظهر روز نهم شهريور به سعدآباد دعوت کرد و به عده‌اي از افسران که طرفدار آزادي سربازان شده بودند حمله نموده و با شمشير سر لشکر نخجوان وزير جنگ و سرتيپ رياضي را به شدت مضروب نمود. □ چرا در طول دوران جنگ جهاني دوم ايران پل پيروزي لقب گرفت؟ بايد عرض کنم وقتي جنگ آلمان و روسيه شروع شد و در اوايل جنگ پيشرفت آلمان در خاک روسيه زياد بود. انگليس و امريکا تصميم گرفتند به روسيه کمک کنند تنها راهي که وجود داشت و مي‌توانستند اسلحه به روسها برسانند ايران بود و از اين نظر به ايران حمله کردند و همين امر باعث شکست آلمانها شد. □ جنابعالي نقش محمدعلي فروغي را در خلع رضا شاه از سلطنت تا چه اندازه مهم مي‌دانيد؟ در مورد خلع رضا شاه بايد عرض کنم سبب آن فروغي ذکاء الملک بود بنده با بعضي از افراد اين خانواده نزديک بودم مخصوصاً آشنایي با مهندس فروغي و سه تن از فرزندان اسدي مرحوم داشتم. آنها مي‌گفتند انگليسها تصميم داشتند، رضا شاه پس از استعفا، ايران بماند ولي فروغي معتقد بود او اگر در تهران باشد در تمام کارها مداخله مي‌کند و نمي گذارد حکومت کار خود را بکند. براي بردن رضا شاه به خارج از ايران از روز نهم شهريور حمله انگليس در راديو‌هاي لندن و دهلي شروع شد تا سرانجام او را با خفت و خواري به خارج تبعید نمودند. مخفي نماند که قواي ايران هرگز نمي‌توانست در مقابل روسيه و امريکا و انگلستان استقامت کند. در روزهاي اول و دوم حمله انگليس نيروي دريایي به کل از بين رفت. در تبريز و در رضائیه بمبارانهاي متوالي روسها عده زيادي از سربازان را نابود کرد. تنها لشکري که توانست مقاومت کند و جلوي حمله انگليسها را بگيرد لشکر کرمانشاه بود. فرماندهي اين لشکر به عهده سرلشکر مقدم قرار داشت و جمعاً 48 ساعت با انگليس جنگيد. □ تبعات سوء ناشي از اشغال کشور توسط متفقين براي مردم ايران چه بود؟ وقتي قواي روس و انگليس و امريکا وارد خاک ايران شدند در تهران و ساير شهرهاي ايران براي خود محل استقرار گرفتند؛ خيلي از ادارات و سربازخانه‌ها و بيمارستانها در اختيار آنها قرار گرفت و قوت لا يموت آنها از شهرهاي ايران تهيه شد دو ماه بيشتر طول نکشيد که ايران دچار کمبود مواد غذايي شد. گراني، سرسام آور شد. نان و مواد غذايي را با کوپن در اختيار مردم قرار مي‌دادند. سالهاي 1321 و 1322 عده زيادي از مردم در اثر فقر مردند و همه روزه در خيابانهاي شهرها عده‌ای از بيماري جان مي‌دادند. تا پايان جنگ اين وضع در ايران استقرار داشت. □ لطفاً درباره دلايل و عواملي که موجبات اشغال ايران توسط متفقين در جنگ جهاني دوم را فراهم آوردند، ديدگاههاي خود را بيان بفرماييد. فکر اشغال ايران از آغاز جنگ بين المللي دوم در مغز دو آتش‌افروز جنگ به وجود آمد، ولي در آن هنگام ضرورت چنداني براي اجراي اين فکر وجود نداشت. حمله ناگهاني و برق‌آساي قواي آلمان هيتلري به روسيه براي دولت انگلستان از يک طرف و دولت اتحاد جماهير شوروي از طرف ديگر اين فکر را تقويت نمود، به خصوص که دولت انگلستان و دولت آمريکا پس از ملاقات و مذاکره روزولت و چرچيل در اقيانوس اطلس و امضای منشور آتلانتيک و انعقاد يک پيمان مصمم شدند براي کمکهاي تسليحاتي به شوروي ايران را اشغال نمايند. در همان ايام استالين فهرستي از فوري‌ترين نيازهاي شوروي را براي روزولت و چرچيل فرستاد و نمايندگاني بين واشنگتن، لندن و مسکو رفت و آمد کردند. بدون شک رساندن کمک به شوروي هم براي آن کشور و هم براي انگلستان جنبه حياتي داشت و بايستي اين کمک در اسرع وقت انجام می‌گرفت. براي رساندن کمک به شوروي چند طريق وجود داشت: يکي از راه اقيانوس منجمد شمالي که در اين راه خطر يخبندان ممکن بود در انجام برنامه‌هاي کمک رساني وقفه ايجاد کند و ديگري راه خاور دور از طريق ولادي وستک و مورمانس بود. اين راه داراي يک مسافت طولاني يازده هزار کيلومتري بود و از طرفي دولت ژاپن هم اجازه عبور جنگ‌افزار از اين طريق را نمي‌داد، زيرا خود عضو محور بود. راه ديگر راه بغازبسفر و داردانل بود ولي دولت ترکيه اين راه را مسدود نموده بود. کوتاهترين و امنترين راه از طريق ايران بود که خط آهن نهصد کیلومتري آن خليج فارس را به درياي خزر مي‌پيوست. دولتهاي انگليس و شوروي قبلآً در اين زمينه گفت و گو کرده بودند. هريمن نماينده دولت آمريکا که براي مذاکره به مسکو سفر کرده بود همين راه را پيشنهاد کرده و اضافه نموده بود که بايد براي تکميل و توسعه اين خط طرحهايي نيز ارائه نمود و از همين جاست که انديشه حمله نظامي به ايران يک تصميم قطعي بين کشورهاي انگلستان و شوروي در آمد. □ متفقين براي فراهم آوردن مقدمات حمله به ايران به چه دستاويزهايي متوسل شدند؟ براي پياده کردن اين فکر مقدماتي لازم بود، از اين رو از اوايل تير ماه 1320 بهانه جویيهايي آغاز شد. روز نهم تير ماه خبرگزاريهاي آزاد فرانسه خبري منتشر ساختند مبتني بر اينکه، دولت شوروي به ايران با سوءظن نگريسته و اين کشور را مرکزي براي حمله به شوروي مي‌‌داند. در همين روز سفير تازه شوروي به نام اندره اسميرنوف با تعليمات جديدي وارد تهران شد و با نخست وزير و وکيل وزارت امور خارجه ملاقات و از اقدام ايران در مورد اعلام بي طرفي در جنگ آلمان و شوروي اظهار تشکر و امتنان نمود و بلافاصله خبرگزاري تاس خبر خبرگزاري فرانسه آزاد را مبتني بر تيره بودن روابط ايران و شوروي تکذيب کرد، مع‌الوصف بعضي از جرايد خارجي روش و رفتار رضاشاه را در ايران مورد انتقاد قرار مي‌دادند. در ملاقاتي که در همان روزها بين علي منصور نخست وزير و سرريدر بولارد وزير مختار انگلستان صورت گرفت، بولارد اشغال نظامي ايران را تکذيب کرد و بي طرفي ايران را محترم شمرد. روز بيست و هشت تير ماه بولارد وزير مختار انگليس و اسميرنوف سفير شوروي تذکاريه مشترک به دولت ايران تسليم نمودند و از حضور اتباع آلماني در ايران ابراز نگراني کردند. همزمان با تسليم اين تذکاريه سفير ايران در مسکو و وزير مختار ايران در لندن به وزارت امور خارجه آن کشور احضار و تأکيد کردند که اتباع آلماني مقيم ايران هر چه زودتر بايد اخراج شوند. دولت ايران به تذکاريه دولتين پاسخ داد و متذکر شد رفتار اتباع بيگانه در ايران تحت مراقبت کامل است و هيچ گونه اقدامي از طرف آنها عليه همسايگان ما انجام نخواهد گرفت. ولي دولت انگلستان در قبال اين گفت و گوها به ژنرال ويول فرماندهي نظامي هندوستان دستور داد براي حمله به ايران نيروهاي نظامي خود را به عراق منتقل کند و او نيز ظرف يک هفته برنامه کار خود را انجام داد و لشکر نهم هندي را براي تجاوز به ايران، به بصره گسيل نمود. □ لطفاً بيان فرماييد دو کشور روسيه شوروي و انگلستان براي حمله به ايران چه مقدار استعداد نظامي و تسلحياتي فراهم آورده بودند؟ با توجه به قواي انگليس و مقايسه آن با نيروي شوروي ملاحظه مي‌شود ديدگاه اين دو کشور براي حمله به ايران کاملآً متفاوت بود. روسها بر آن بودند که براي درهم شکستن فوري و قطعي هرگونه مقاومتي يک نيروي گسترده سنگين به کار گيرند. ارتش سرخ براي مقابله با نيروي ايران که عبارت بودند از: لشکر سوم آذربايجان، لشکر چهارم آذربايجان، لشکر نهم خراسان، لشکر 15 اردبيل، لشکر 12 گرگان و لشکر دهم گيلان که مجموعاً طبق برآورد روسها بالغ بر 37 هزار نفر بودند، نيرويي معادل 120 هزار سرباز و هزار تانک سنگين در مرز متمرکز ساخته بودند. در حالي که قواي انگليس براي مقابله با نيروي دريايي جنوب، لشکر ششم خوزستان، لشکر 12 کرمانشاه، لشکر 5 کردستان که احتياطاً در خوزستان آرايش جنگي يافته بود و طبق محاسبه انگليسها بالغ بر 30 هزارنفر بودند به اضافه 16 تانک، فقط 19000 سرباز و 50 تانک سبک به کار گرفته بودند. تعداد هواپيماهاي بمب افکن شوروي که نيروي زميني را تقويت مي‌کرد پنج برابر نيروي هوايي دولت انگليس بود، ولي آنچه مسلم است پيش بيني هر دو کشور درباره قواي نظامي ايران غير از آن بود که در عمل مشاهده کردند و شايد روسها با يک پنجم قواي تدارک ديده مي‌توانستند به مواضع خود دسترسي پيدا کنند. دولت انگليس بر خلاف دولت شوروي براي حمله به ايران آنچنان تدارکي نديده بودند. قوايي که مي‌بايستي به ايران حمله کند تحت فرماندهي ژنرال آرچيباويول فرمانده قواي انگليس در هندوستان بود. وي مستقيماً دستورات خود را توسط ژنرال ادوارد.ب ـ کونيان فرمانده قواي انگليس در عراق صادر مي‌نمود. در لحظات آخر فرماندهي مستقيم حمله به ايران به ژنرال ويليام اسليم فرمانده لشکر دهم هندي واگذار شد و ژنرال جان تيارک فرمانده تيپ نهم زرهي و ژنرال جان آيزل وود فرمانده تيپ دوم زرهي دستياران وي در اين حمله بودند. دولت انگليس قوايي که براي حمله به ايران تدارک ديده بود عبارت بودند از: لشکر دهم هندي، لشکر هشتم هندي، تيپ دوم زرهي هندي، تيپ نهم زرهي، تيپ بيست و يکم هندي، تيپ هجدهم هندي، تيپ بيست و چهارم هندي، تيپ بيست و پنجم هندي و نيروي دريايي. □ به نظر حضرتعالي چرا ارتش رضا شاه که آن همه براي تأسیس و تجهيز آن هزينه شده بود، به سرعت از هم فروپاشيد؟ هجوم متفقين به مرزهاي ايران ساعت 4 بامداد روز سوم شهريور آغاز شد. ارتش صد و بيست هزار نفري ايران که با ميلياردها ريال هزينه از ماليات بيوه زن، دهقان زحمتکش، کارگران و کارمندان تأمين شده بود، ظرف 6 روز چون گلوله برفي در مقابل اشعه خورشيد ناگهان ذوب شد و از بين رفت و به دنبال آن فرمانده کل قواي خود را به اسارت و تبعيد به جزيره موريس فرستاد. ارتشي که فقط براي سرکوبي مردم و عشاير و زحمتکشان به وجود آمده بود، سه روز نتوانست حالت دفاعي به خود بگيرد، يا عقب نشيني کرد يا فرار. قواي نظامي انگليس که براي حمله به ايران با قواي کمتري مواجه مي‌شدند و به حساب آنها احتمالاً سي هزار سرباز مسلح ايران در مسير آنها قرار مي‌گرفت از اين ‌رو براي برخورد با قواي ايران 19 هزار سرباز و پنجاه تانک سبک بود. انگليسيها معتقد بودند چون نيروهاي آنها تعليم گرفته و مانور ديده بودند لذا در جنگ چابکي داشتند و هر کدام مي‌توانستند در مقابل چند سرباز ايراني استقامت کنند و تحقيقاً اين تاکتيک نظامي آنها صحيح و حساب شده بود. به اين ترتيب طبعاً برتري دشمن چه از لحاظ نفرات و سلاحهاي متعدد و آمادگي، فرصت مطالعه را از فرماندهان ايراني سلب کرد، به طوري که بعضي امرا و فرماندهان آنچنان دستپاچه و حيران شده بودند که فقط فکر جان خود و خانوادشان بودند. ناگفته نماند قواي ايران نيز آنچنان مجهز نبود. آنچه ارتش ايران فراهم کرده بود همه را در دو لشکر تمرکز داده بود؛ دو لشکر قوي و بزرگ که مي‌توانست چند روز اشغال تهران را تأخير بيندازد. غالب لشکرها فاقد تحرک بودند و اساساً اسم بي مسمايي به نام لشکر بر آنها اطلاق شده بود ولي غالباً نفرات آنها از يک تيپ هم کمتر بود. □ لطفاً جريان سريع و زود هنگام شکست و نابودي نيروي دريايي رضاشاه در مقابله با تهاجم نيروهاي انگليسي در جنوب کشور را مختصراً تشريح بفرماييد. سرتيپ غلامعلي بايندر فرمانده نيروي دريايي جنوب که ضمناً فرماندهي تيپ مرزي ايران را نيز عهده‌دار بود در اثر شليک توپخانه دشمن از خواب بيدار شده به طرف قايقي که در آن نزديکي لنگر انداخته بود شتافت. قايق بایندر به سرعت به سوي بارانداز کوچکي که بالاي دو ناو سيمرغ و کرکس قرار داشت حرکت کرد. دو گلوله به سمت قايق شليک شد. گلوله دوم قايق را از آب بلند کرده به کناري پرتاپ نمود، قايق به گل نشست و با يندر وارد ساحل شد. مقاومت نيروي دريايي خرمشهر کمتر از بندر شاهپور بود. همه چيز به يکباره از هم گسيخت. چند افسر از جمله صفوي تسليم و بازداشت شدند و کليه ناوها دچار حريق شده از کار افتادند. در دفاع از خرمشهر تلفات سنگيني بر ايرانيان وارد آمد و متجاوز از 400 تفنگ و سي خودرو و 4 مسلسل به دست دشمن افتاد. در حالي که در تمام منطقه جنوب زدو خورد ادامه داشت، بایندر در ايستگاه بي سيم رفته وضيعت را به تهران گزارش داد، اما هنگام بازگشت از ايستگاه هدف گلوله قرار گرفت و شهيد شد. جنگ و گريز نيروهاي دريايي ايران با قواي مهاجم تا ظهر بيشتر طول نکشيد. فرماندهان نيروي دريايي يا مقتول شدند و يا به اسارت رفتند و بدين ترتيب نيروي دريايي جوان ايران در اثر خبط و خطاي فرمانده کل قوا و مشاورين نظامي و سياسي او ظرف ده ساعت از هم متلاشي شد. در برخورد جنگي نيروي دريايي با قواي مجهز انگليس و هندي بیش از پانصد سرباز ايراني شهيد شدند که نام آنها در هيچ کتابي ثبت نشده است. □ لطفاً درباره تبعات حمله ددمنشانه و سنگين نيروهاي متفقين به ايران به طور اجمال توضيحاتي بفرماييد. با وجودي که نامه ترک مخاصمه صبح زود روز ششم شهريور به دو سفارتخانه فرستاده شده بود و آن دو سفارتخانه هم مراتب را در همان لحظات به مسکو و لندن اعلام نموده بودند هيچ گونه تغيير در بمباران شهرها و برخورد مسلحانه با نظاميان به وجود نيامد. البته روسها با همان خشونت شهرها را بمباران می‌کردند و نظاميان را که تسليم مي‌شدند به اسارت مي‌گرفتند و به خارج از کشور مي‌فرستادند. روزهاي ششم و هفتم و هشتم شهريور بمبارانهاي شمالي ايران توسط هواپيماهاي بمب افکن بسيار شديد و سبعانه بود به طوري که غالب ساکنان شهرهاي شمالي کشور محل سکونت خود را رها نموده به دهات اطراف پناه مي‌بردند. شورويها به هر شهري که وارد مي‌شدند مانند يک دولت فاتح اداره شهر را به دست گرفته رؤساي ادارات و نمايندگان دولت اعم از نظامي و شخصي را بازداشت مي‌کردند. و همان طوري که اشاره کردم فکر اشغال ايران از شروع جنگ بين المللي دوم در ذهن سياستمداران شوروي و انگليس نقش بسته بود. دولت انگليس براي حفظ تأسيسات نفتي خود در خليج فارس و شورويها براي دسترسي به همان منابع نفتي چنين تصميمي داشتند. □ لطفاً درباره نقش قاطع و تعيين کننده دو کشور شوروي و انگلستان در برکناري رضاشاه از سلطنت و تبعيد او از کشور ديدگاههاي خود را بيان بفرماييد. سرانجام ديپلماسي دولتين روس و انگليس براي برکناري و تبعيد رضاشاه به توافق رسيدند. در اين توافق دولت انگلستان سهم بيشتري داشت. ريدر بولارد وزير مختار وقت انگليس در تهران يکي از بازيگران اين صحنه بود و زمينه را چه در داخل ايران و چه در وزارت امور خارجه دولت متبوع خود فراهم ساخت. پادشاه ايران در ميان رجال سياسي و نظامي انگلستان هم مخالفيني داشت که آنها نيز در اين تغيير مداخله داشتند، از جمله مي‌توان فيلد مارشال، ادموند آيرونسايد رئيس ستاد مشترک انگلستان را نام برد. آيرونسايد بعد از جنگ بين الملل اول فرمانده قواي انگلستان در عراق و ايران بود و هم او بود که ميرپنج رضاخان را براي عاملي نظامي کودتا تعيين و تقويت نمود. بر اساس تلاش و موافقت همين شخص بود که ديپلماسي آنها موافق با وزارت جنگ و نخست وزيري و بالاخره سلطنت رضا خان گرديد ولي رضاشاه در عمل نشان داد که مردي خودسر و خودخواه است. از طرفي هر دو همسايه در صدد بودند که براي حفظ منافع خود تا زماني که حمله آلمان به شوروي آغاز نشده به ايران تجاوز کنند. دولت شوروي براي دستيابي به نفت جنوب ايران و عراق چند لشکر مجهز در قفقازيه آماده کرده بود و دولت انگلستان هم در سوريه به فرماندهي سپهبد ريگان فرانسوي براي حمله به ايران و تصرف چاههاي نفت قفقاز قواي کافي و لازم تدارک ديده و هر آن تصميم به اجراي اين مهم را پيش بيني مي‌کرد که سرانجام برنامه عوض شد و انگلستان در کنار روسيه قرار گرفت و پاي دولت امريکا هم به وسط کشيده شد و تجاوز به ايران و استفاده از امکانات موجود آن امري واجب و ضروري براي شکست آلمان بود. شايد در بادي امر دولتين تصميم به تغيير شاه ايران نداشتند ولي اعمال رضاشاه و دولت وي باعث شد چنين تصميمي اتخاذ شود و اين برنامه از روزهاي ششم شهريور آغاز گرديد. عدم توجه به اخراج آلمانيهاي مقيم تهران و ساير شهرها، مداخله رضاشاه در تمام امور و تنبيه امراي لشکر تماماً موجبات خلع او از سلطنت بود ولي دولتين نظري به تبعيد او نداشتند. ذکاءالملک فروغي و مجيد آهي و چند تن ديگر از وزيران مصّر بودند که شاه بايد از ايران برود زيرا در هر کجاي ايران که باشد در امور مملکت مداخله خواهد نمود. دولت انگلستان براي اخراج و استعفاي رضاشاه در ايران شروع به زمينه سازي نمود و راديوهاي لندن و دهلي و فرانسه و چند کشور ديگر در بخش اخبار فارسي حملات شديدي به رضاشاه مي‌کردند. بولارد در يکي از گزارشهاي خود به وزارت امورخارجه انگليس مي‌نويسند: توجه گسترده به پخش برنامه به زبان فارسي راديو بي.بي.سي نقش برجسته و شايد تعيين کننده‌اي در استعفاي شاه ايفا کرد. □ واکنش حکيمي نخست وزير وقت به خودداري شوروي از خروج نيروهايش از ايران چه بود؟ و چرا احمد قوام نخست وزير بعدي ترجيح داد در برابر شوروي سياست ديگري را در پيش بگيرد؟ آقاي سيد حسن تقي‌زاده وزير مختار ايران در لندن طبق دستور ابراهيم حکيمي نخست وزير روز 25 دي 1324 شکايت ايران را از دولت شوروي به شوراي امنيت سازمان ملل تسليم نمود. دولت شوروي تشخيص داد که انگيزۀ ايران از اين شکايت تحريک دولت انگليس است و به همين سبب پنج روز بعد گروميکو، سفير شوروي در لندن، دو يادداشت عليه دولت بريتانيا به علت مداخلات آنها در يونان و اندونزي به شوراي امنيت تسليم کرد. روز سوم بهمن، ويشينسکي نمايندۀ دولت شوروي در سازمان ملل به لندن وارد شد و بلافاصله جواب شوروي را در باب شکوائيه دولت ايران تسليم شوراي امنيت نمود. در همان روزها در ايران تغييراتي به وقوع پيوست و آن استعفاي حکيمي بود که توسط متوليان مجلس که پيرو سياست انگليس بودند انتخاب شده بود و به جاي وي احمد قوام که مورد حمايت چپ‌گراها و دولت شوروي بود به نخست وزيري منصوب گرديد. احمد قوام اعتقادي به طرح شکايت ايران از شوروي در شورای امنيت نداشت بلکه معتقد بود که بايد باب مذاکرات مستقيم را با دولت شوروي باز کرد. از اين رو به هيئت نمايندگي ايران دستور داد که فعلاً از تعقيب شکايت ايران خودداري نمايند. سرانجام شوراي امنيت با اين شرط که شورا از چگونگي جريان مذاکرات مستقيم و درجه پيشرفت آن اطلاع داشته باشد و عنداللزوم بتواند در آن مذاکرات مداخله کند تصميم گرفت که موضوع به مذاکرات مستقيم بين دولتين ايران و شوروي احاله شود. پس از اتخاذ اين تصميم مقامات نظامي شوروي در ايران راه آهنهاي آذربايجان، مازندران، قزوين و شاهرود را به دولت ايران تحويل دادند، به طوري که اين مسئله تعجب راديو لندن را برانگيخت و خبري در اين زمينه انتشار داد و از تحول مهم در روابط شوروي و ايران سخن گفت. □ چنانکه حضرتعالي استحضار داريد، بر اساس توافقات قبلي، نيروهاي متفقين مي‌بايد حداکثر پس از 6 ماه از پايان جنگ خاک ايران را ترک مي‌کردند، اما شوروي حاضر به خروج از کشور نبود، در اين ميان نقش قوام‌السلطنه در حل بحران پيشامد کرده فوق چه اندازه بود؟ اصل مسئله اين بود که کشور ما در اشغال نيروهاي نظامي متفقين بود و جنگ جهاني خاتمه يافته بود. بايستي کشور ما به موجب پيمان سه گانه تخليه مي‌شد و خسارات ناشي از جنگ تأديه مي‌گرديد و دولت انگلستان به پيمان سه گانه معتقد بود و آن را لازم الاجرا مي‌دانست ولي تنها شوروي بود که موجبات خودمختاري آذربايجان را فراهم ساخته و از هر اقدام نظامي دولت ايران براي حل مشکل آذربايجان جلوگيري مي‌کرد و ماهها لشکر جديد التأسيس آذربايجان را در شريف آباد قزوين متوقف ساخته و اجازه حرکت به آن نمي‌داد و بالاخره شوروي بود که مدعي گرديد قسمتي از خاک ايران را تا حصول امنيت کامل تخليه نخواهد کرد. دوستان قوام السلطنه براي حصول نتيجه فعاليت خود را در سطح چپ‌گرايان کشور آغاز کردند. جراید چپي او را مرد ميدان معرفي نموده خواستار نخست وزيري او شدند و قوام نيز توسط واسطه‌هایي چون مظفر فيروز اعتماد کامل شورويها را به خود جلب کرد. شوروي ميل داشت مانند انگلستان در ايران منافعي داشته باشد و همان طوري که نفت جنوب در اختيار انگليسها بود آنها نيز مي‌خواستند امتياز نفت شمال را به دست بياورند؛ بنابراين به دنبال نخست وزيري بودند که به اميال آنها جامه عمل بپوشاند. سرانجام قوام السلطنه در آن ايام مورد توجه شوروي قرار گرفت و اقدامات مظفر فيروز و مورخ الدوله سپهر به نتيجه رسيد و قوام تحقيقاً کانديداي دولت شوروي براي نخست وزيري شد و دولت شوروي حاضر به مذاکره حضوري با او گرديد. □ در طول دوران جنگ جهاني دوم و اشغال ايران توسط متفيقن مشکلات و معضلات اقتصادي، سياسي و اجتماعي عديده‌اي دامنگير مردم ايران شد. به نظر حضرتعالي در واپسين سال تداوم جنگ و حضور اشغالگران در ايران چه مسائل و مشکلاتي متوجه مردم و دولت ايران شده بود؟ سال 1324 براي ملت ايران سالي پر تلاطم و سخت و ناگوار بود. با وجودي که جنگ جهانگير دوم در بعضي از جبهه‌ها از شدت افتاده بود آثار تبعي آن در سطح کشور هويدا و عريان به چشم مي‌خورد. قحطي و کمبود مواد غذايي از يک طرف و بيکاري و ناچيز بودن مزد و حقوق از طرف ديگرتمام طبقات را در فشار و مضيقه قرار داده بود و همه در تلاش تأمين زندگي بودند. با وجودي که شواهد نشان مي‌داد که به زودي نائره جنگ خاموش خواهد شد، تمام خاک يران در سلطه نظاميان شوروي، انگليس، امريکا و هند بود و عده‌اي ميهمان ناخوانده به نام اسراي جنگي نيز در تهران و چند شهر ديگر سکونت داشتند. هنوز فروردين ماه به پايان نرسيده بود که ششمين نخست وزير بعد از شهريور20، پس از گزارش چهار ماهه نخست وزيري خود با رأي عدم اعتماد نمايندگان مواجه شد و صندلي صدارت را ترک کرد. نمايندگان مجلس شوراي ملي براي جانشيني سهام السلطان بيات جلسات متعدد تشکيل دادند و نهايتاً ابراهيم حکيمي که بعد از استبداد صغير تا کودتاي 1299 در غالب کابينه‌ها شرکت داشت و در دوره پهلوي خانه نشيني اختيار کرده بود مورد توجه نمايندگان قرار گرفت و پس از دو هفته تبادل نظر در يک جلسۀ خصوصي 64 نفر به نخست وزيري او رأي دادند. در پايان از حضور و صبر و حوصله‌اي که در پاسخ به پرسشهاي طرح شده نشان داديد، صميمانه تشکر و قدرداني مي‌نمايم. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

كرج، آشیانه انقلابیون

یكی از شیوه هایی كه به وسیله آن می توان درك و تبیین دقیق و عمیقتری از علل پیروزی انقلاب اسلامی به دست آورد، مطالعه رفتار مخالفان رژیم پهلوی در شهرهای بزرگ و كوچك ایران است. كرج به علت بافت جمعیتی و ویژگی های خاص خود، حوادث و تحولات ویژه ای در جریان انقلاب اسلامی داشته است. فقدان حوزه علمیه كهنسال و همچنین فقدان بازار سنتی در آن موجب گردید مبارزات اسلامی در كرج رویكرد كارگری و دانشجویی داشته باشد. با این حال كرج به دلیل داشتن باغات همواره محل رفت و آمد علما و مبارزان مسلمان بوده است. شناسه كتاب انقلاب اسلامی در كرج، تألیف حمید كرمی پور است كه توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی در بهار 1391 به تعداد 1000 جلد چاپ و منتشر گردید. این اثر با مقدمه آغاز و پس از پیشگفتار، مطالب خود را در 9 فصل ارائه میدهد و در نهایت با ذكر نتیجه، اسناد و تصاویر، كتابنامه و نمایه به پایان میرسد. مقدمه این اثر به بررسی تاریخ انقلاب اسلامی در شهرستان كرج میپردازد. كرج به علت بافت جمعیتی و ویژگی های خاص خود حوادث و تحولات ویژه ای در جریان انقلاب اسلامی داشته است. فقدان حوزه علمیه كهنسال و همچنین فقدان بازار سنتی در آن موجب گردید مبارزات اسلامی در كرج رویكرد كارگری و دانشجویی داشته باشد. با این حال كرج به دلیل داشتن باغات همواره محل رفت و آمد علما و مبارزان مسلمان بوده است. پیشگفتار یكی از شیوه هایی كه به وسیله آن می توان درك و تبیین دقیق و عمیقتری از علل پیروزی انقلاب اسلامی به دست آورد، مطالعه رفتار مخالفان رژیم پهلوی در شهرهای بزرگ و كوچك ایران است. زیرا بدین ترتیب دایره بررسی و پژوهش طیف وسیعی از مردم را دربرمیگیرد. چنین بررسی خطای كمتری خواهد داشت. از سوی دیگر تحقیق بر روی شهرهایی كه كانون مبارزه علیه رژیم پهلوی بودند، زمینه مناسبی جهت تطبیق فرضیه ها و تئوری های سیاسی با واقعیت های تاریخی است و سبب اجتناب از رویكرد انتزاعی در شناخت علل پیروزی انقلاب اسلامی خواهد شد. بررسی روند مبارزات مردم و گروه های اجتماعی شهر كرج در زمان رژیم پهلوی با هدف مذكور صورت گرفته است. مجاورت شهر كرج با پایتخت میزان تاثیرپذیری آن از تحولات مهم سیاسی را دو چندان كرد. در این پژوهش از طریق مصاحبه با چهره های مبارز دانشگاهی، روحانی و بازاری تلاش شده تا نقش این سه قشر در رویدادهای انقلاب روشن تر گردد. فصل اول در این فصل با عنوان كلیات، به بررسی موارد زیر پرداخته میشود: - وجه تسمیه كرج - كرج در تقسیمات كشوری - آثار و بناهای تاریخی كرج - تاریخچه كرج - كرج در دوره قاجاریه - كرج در دوره مشروطه - در فصل دوم با عنوان كرج از ده تا شهر نویسنده به بررسی موارد زیر می پردازد: - كرج در جنگ جهانی اول - كودتای 1299ش - تحولات كرج در دوره سلطنت رضاشاه - كرج در جریان جنگ جهانی دوم و اشغال ایران - ذوب آهن كرج - فعالیتهای سیاسی در كرج - اصل چهار ترومن - فصل سوم در فصل سوم با عنوان كرج از كودتا تا شروع نهضت اسلامی، نویسنده بر این نظر است كه ویژگی جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی كرج برخی افراد و گروه های سیاسی را برای ادامه فعالیت و یا در امان ماندن از دستگاه امنیتی رژیم از تهران به این منطقه كشاند. از اینرو میتوان تحولات كرج را به خصوص در زمینه سیاسی تابع اوضاع و احوال سیاسی تهران دانست. از جمله: - شیخ حسین لنكرانی - آیت الله طالقانی در ادامه نویسنده به بررسی موارد زیر می پردازد: - جبهه ملی دوم و نهضت آزادی - خانواده سلطنتی و املاك خالصه كرج - افتتاح سد كرج - فصل چهارم در فصل چهارم با عنوان كرج و روحانیت(1343-1341ش)، نویسند موارد زیر را مورد مداقه قرار میدهد: - زمینه های قیام 15 خرداد - قیام 15 خرداد42 - كاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی(ره) فصل پنجم در فصل پنجم با عنوان گروه ها و كانون های مبارزه در كرج، نویسنده به بررسی موارد زیر میپردازد: - روحانیون - شكل گیری روحانیت كرج - روحانیت مبارز - مكان های مذهبی - كانون ولی عصر(عج) - كارخانه جهان چیت كرج - دانشكده كشاورزی دانشگاه تهران - حومه كرج، آشیانه انقلابیون - منطقه احمدآباد - محله دولت آباد فصل ششم در فصل ششم نویسنده به بررسی اقدامات سیاسی و فرهنگی رژیم پهلوی در كرج میپردازد: - مراسم دولتی - قرآن آریامهری - جشن های 2500 ساله - حزب رستاخیز در كرج فصل هفتم در فصل هفتم با عنوان سال 56 سال سرنوشت نویسنده به موارد زیر میپردازد: - اهمیت سال 1356 - مراسم شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در كرج - سخنرانی حجت الاسلام حسن روحانی در كرج - واقعه كاروان سراسنگی كرج - مراسم چهلم شهدای قیام 19 دی ماه قم در كرج - تأثیر قیام 29 بهمن تبریز بر مردم كرج - فعالیت های انقلابی در اسفند 56 فصل هشتم در فصل هشتم با عنوان آخرین گام ها نویسنده موارد زیر را بیان میدارد: - مراسم چهلم شهدای یزد - نماز عید فطر سال 57 - بازتاب فاجعه سینما ركس آبادان در كرج - پخش اعلامیه ها در سال 57 - حكومت نظامی در كرج - اعتصاب ها در كرج - كانون های مقاومت كرج در سال 57 الف) مسجد جامع كرج ب) دبیرستان فارابی ج) دانشكده های كشاورزی و منابع طبیعی كرج د) امامزاده محمد - راهپیمایی های عاشورا و تاسوعا - بهمن 1357 - آخرین روزهای رژیم فصل نهم در فصل نهم با عنوان كرج پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا سال 61، نویسنده به تشریح موارد زیر میپردازد: - نخستین روزهای پس از پیروزی - تشكیل نخستین نهادهای انقلابی در كرج - الف) كمیته ها - ب) جهاد سازندگی - فعالیت گروهك ها در كرج - تاسیس حزب جمهوری اسلامی در كرج - گروه المراقبون و در نهایت در نتیجه گیری نویسنده می نویسد، آنچه در این تحقیق قابل توجه است اثبات این واقعیت است كه تلاش رژیم پهلوی در گسترش جامعه مدرن و متجدد و گروه های نوظهور در عرصه های گوناگون اجتماع، نه تنها از قدرت و اقتدار نیروهای سنتی و مذهبی جامعه نكاست، بلكه آنها را با ایدئولوژی اسلامی در مقابل رژیم قرار داد. برش هایی از كتاب: در صفحه 211 می خوانیم: «دبیرستان فارابی كرج بود. تظاهرات دانش آموزان دبیرستان فارابی همیشه به دانشكده كشاورزی منتهی می شد. انتخاب این مسیر كاملاً حساب شده بود، زیرا مركز شهر و بنابراین شلوغ ترین منطقه كرج بود. در طول تظاهرات همیشه بر تعداد تظاهركنندگان اضافه میشد و با نزدیك شدن به دانشكده كشاورزی یعنی كانون انقلابیون به اوج خود میرسید. تا زمانی كه مدارس كرج در بهار 57 به فعالیت خود ادامه میدادند، فعالیت دانش آموزان دبیرستان فارابی مایه دردسر شهربانی و ساواك بود و الگویی برای دیگر مدارس شهر به شمار میرفت.» در صفحه 193 می خوانیم: «یكی از صحنه های پرشور مبارزه علیه رژیم پهلوی در كرج برگزاری نماز عید فطر در 13 شهریور سال 57 و مهمتر از آن پیامدهای آن میباشد. پس از برگزاری این مراسم تظاهركنندگان با هجوم به محل سكونت آیت الله قمی كه تحت نظارت نیروهای امنیتی بود وی را آزاد ساخته و از دست ماموران رژیم نجات دادند. سپس به مراكز فساد و فحشاء مانند مشروب فروشی ها یورش برده و آنها را به آتش كشیدند. پس از گسترش تظاهرات نیروهای نظامی از ترس افزایش دامنه آن به روی مردم آتش گشودند و در حدود 9 نفر را به شهادت رساندند.» منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

علل تبعیدهای مكرر امام خمینی(ره)

پژوهشگر: مدرس سعیدی شاه كه به دلیل پایگاه مردمی امام خمینی كه قیام 15 خرداد مؤید آن بود، نمی‌توانست به گزینه‌هایی مانند از میان بردن ایشان بیاندیشد و به دلیل شجاعت و سازش‌ناپذیری تحت نظر قرار دادن ایشان هم مانع از ادامه‌ی فعالیت وی نمی‌شد، كوشید كه با تبعید امام به خارج از كشور ارتباط وی را با بدنه‌ی نهضت قطع كند. پس از ورود به تركیه امام تحت نظارت شدید مأموران ساواك و ماخ (سازمان اطلاعات و امنیت تركیه) قرار گرفت. مقدمه شاید نخستین باری كه رژیم پهلوی به طور جدی به پایگاه مردمی و نفوذ امام در میان توده‌ها پی برد، پس از وقایع 15 خرداد 1342 بود. روز 13 خردد 43 امام خمینی به مناسبت عاشورای حسینی در مدرسه‌ی فیضیه سخنانی را ایراد نمود كه در شكل‌گیری رخدادهای بعدی تاریخ معاصر ایران نقش مهمی را ایفا كرد. ایشان عملكرد رژیم را در حمله به مدرسه‌ی فیضیه با حادثه‌ی عاشورا مقایسه كرده و در بیاناتی شاه را به طور بی‌سابقه‌ای مورد عتاب قرار داد.1 در واكنش به این اظهارات مأموران ساواك امام خمینی را در منزلشان دستگیر و به زندان تهران منتقل كردند. واكنش مردم به این قضیه خیزشی همگانی بود كه شهرهای قم، تهران، شیراز و اصفهان را فرا گرفت. شمار شهدای روز 15 خرداد 42 هیچگاه به درستی مشخص نشد، به نوشته‌ی روزنامه‌ی واشنگتن پست در این روز تنها در تهران بیش از یك هزار تن كشته شدند.2 با تصویب لایحه‌ی مصونیت قضایی نظامیان آمریكایی (كاپیتولاسیون) در نیمه‌ی دوم سال 43، رویارویی امام خمینی با رژیم پهلوی وارد مرحله‌ی جدیدی گردید. كاپیتولاسیون كه نخستین بار پس از شكست در جنگ‌های ایران با روسیه به ایران تحمیل شده بود، پس از انقلاب اكتبر 1917 ملغی شده بود. امام خمینی كه پس از آزادی در منزلش تحت نظر بود در اجتماع بزرگی از مردم نطقی در مخالفت با كاپیتولاسیون ایراد كرد. در این سخنرانی ایشان شاه را مورد حمله قرار داد و دولت و مجلسین را فاسد دانست و آمریكا و اسراییل را دشمن اسلام و ایران خواند.3 تبعید به تركیه رژیم شاه در واكنش به این قضیه به حربه‌ی تبعید متوسل شد. در تاریخ 13 آبان نیروهای امنیتی منزل امام خمینی را در قم محاصره كردند و پس از دستگیری از فرودگاه مهرآباد با یك هواپیمای نظامی به آنكارا منتقل نمودند. ساواك در اطلاعیه‌ی كوتاهی كه در روزنامه‌های آن روز به چاپ رساند بدون اشاره به محل تبعید امام خمینی مسئله‌ی تبعید ایشان را اعلام كرد.4 امام خمینی در هواپیما اولین صحبتی كه با مأمورین همراه خود نمود این بود كه: «من به خاطر وطنم تبعید شدم5 ». شاه كه به دلیل پایگاه مردمی امام خمینی كه قیام 15 خرداد مؤید آن بود، نمی‌توانست به گزینه‌هایی مانند از میان بردن ایشان بیاندیشد و به دلیل شجاعت و سازش‌ناپذیری تحت نظر قرار دادن ایشان هم مانع از ادامه‌ی فعالیت وی نمی‌شد، كوشید كه با تبعید امام به خارج از كشور ارتباط وی را با بدنه‌ی نهضت قطع كند. پس از ورود به تركیه امام تحت نظارت شدید مأموران ساواك و ماخ (سازمان اطلاعات و امنیت تركیه) قرار گرفت .6 امام از آنجایی كه در آنكارا مطبوعات و اصحاب جراید تركیه نسبت به حضور امام كنجكاو شده بودند، پس از 8 روز اقامت در آنكارا به شهر بورسا در 320 كیلومتری غرب آنكارا منتقل گردید .7 دوران تبعید امام در تركیه از مقاطع دشوار تاریخ نهضت اسلامی مردم ایران به شمار می‌رود. در این مقطع رژیم بر آن بود كه با قطع ارتباط امام با ملت از گسترش نهضت جلوگیری كرده و از نفوذ روز افزون ایشان در میان توده‌ها بكاهد. در تمام این مدت ایشان از نزدیك به وسیله‌ی مأمورین ساواك و ماخ تحت نظر بود و تمام ارتباطات ایشان كنترل می‌شد. رژیم به شدت سیاست تجرید و قطع ارتباط امام را با مردم دنبال می‌كرد. در اسناد ساواك به روشنی به این امر اشاره شده كه باید پیروان امام را از بازگشت ایشان ناامید ساخت.8 مردم و مطبوعات تركیه هم از تماس با امام دور نگه داشته می‌شدند و روحانیون این كشور هم به دلیل اصول لائیك حاكم از ملاقات با امام منع می‌شدند و موفق به دیدار ایشان نگردیدند.9 در تركیه امام خمینی به غیر از مأموران مراقب خود و حاج آقا مصطفی كه ایشان را هم رژیم شاه پس از چندی مجبور به اقامت اجباری در تركیه كرده بود و نیز چند نفری كه از ایران برای بررسی وضعیت زندگی وی به بورسا رفتند ارتباطی نداشت. ملاقات‌های امام هم به طور كامل از طرف ساواك كنترل می‌شد. هنگامی كه حاج آقا خوانساری با موافقت مقامات مربوطه به منظور ملاقات امام عازم تركیه شد، ساواك به منظور اجتناب از فاش شدن محل اقامت ایشان در بورسا ترتیب ملاقات آن دو را در استانبول داد و تمام مذاكرات آنها به وسیله‌ی جاسوسان ساواك كنترل و ضبط می‌شد .10 رژیم برای در هم شكستن روحیه‌ی امام به ترفند های مختلفی دست می‌زد. از جمله وی را از پوشیدن لباس روحانی منع می‌كرد .11 حتی یك بار ایشان را بر سر قبر علمایی كه به دستور آتاتورك كشته شده بودند بردند آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی معتقد است كه با اینكار می‌خواستند كه به امام بگویند كه ما هم می‌توانیم اینگونه با شما رفتار كنیم .12 در این دوران سخت و دشوار امام خمینی می‌كوشید كه از دوران تبعید به عنوان یك فرصت استفاده كند. ایشان در نامه‌ای كه در 19 آبان ماه به خانواده‌ی خود می‌فرستد از سید مصطفی كه از او با عنوان نورچشمی یاد می‌كند می‌خواهد كه كتاب مكاسب و حواشی را برای وی بفرستد .13 انگیزه‌ی امام از درخواست كتب فقهی مبتنی بود بر رسالتی كه در جهت تحول و دگرگونی رساله‌های علمیه و خط فكری حوزه‌های علمیه بر دوش داشت و دوران تبعید را بهترین زمان برای انجام این مهم می‌دانست. از این رو دست به نگارش «تحریر الوسیله» زد و با طرح مسائل سیاسی و اجتماعی اسلام در كنار مسائل عبادی بر مخالفت با شعرا غربی و غیر اسلامی «تفكیك دین و سیاست» تأكید نمود .14 سیاست رژیم شاه در این مرحله مبتنی بر این بودكه برخی از علما و روحانیون را به وساطت برای بازگشت امام به ایران وادار كند تا از این طریق در موضع برتری قرار گیرد و ضربه‌ای به وجهه ی امام و روحانیت وارد كند. امام با زیركی خاص خود این سیاست رژیم را درك كرده بود. از این رو در نامه‌ای كه از بورسا به علمای قم نوشت تأكید نمود كه هیچگونه اقدام و وساطتی پیش دولت برای بازگشت ایشان به ایران به عمل نیاورند .15 رژیم پس از مدتی پسر بزرگ امام سید مصطفی را تبعید و نزد امام فرستاد مصطفی برای دوستان خود نقل كرده كه امام با دین من پرسیدند آمدی یا تو را آوردند؟ وقتی من گفتم مرا آوردند، فرمودند: «اگر خود آمده بودی همین الان تو را بر می‌گردانم». اینكه امام چرا پس از سه ماه دوری از فرزند خود چنین می‌گوید حاكی از یك نگرانی بود و آن اینكه مبادا فرزند ایشان برای دیدن پدر به دولت تشیث و توسل كرده باشد .16 مقاومت اعجاب برانگیز امام رژیم شاه را به این نتیجه رساند، كه با ادامه‌ی تبعید ایشان در تركیه كاری از پیش نمی‌رود. در دوران تبید در تركیه اگر چه ارتباط امام با مردم ایران كم شده بود اما هیچگاه امید مردم ایران را از امام قطع نكرده بود. بالعكس این حقیقت كه ایشان از طرف دستگاه ظالم پهلوی به دلیل بیان حقایقی مسلم درباره‌ی ایران به خارج از وطن تبعید شده بود، باعث افزایش محبوبیت ایشان در میان اقشار گسترده‌تری از جامعه گردید. پس از یازده ماه اقامت اجباری در تركیه با ورود امام به عراق، نهضت اسلامی مردم ایران وارد مرحله‌ی نوینی گردید. تبعید به عراق اینكه چه انگیزه‌ای دستگاه پهلوی را وادار كرده كه امام خمینی را از تركیه به عراق تبعید كند، ممكن است قدری عجیب به نظر برسد. زیرا از پیش معلوم بود كه وارد شدن امام به عراق و اقامت در مراكز تشیع كه پیوند های سنتی با مراكز مشابه در ایران دارند، موجب افزایش ارتباط بین امام و مردم و دسترسی آسان‌تر پیروان به وی می‌شود. چیزی كه در تركیه تا حد زیادی تحت كنترل رژیم در آمده بود سیر وقایع بعدی نیز درستی این مدعا را نشان می‌دهد. به هرحال بایستی اذعان كرد كه انتقال امام به عراق بنا به دلایلی غیر از قطع ارتباط وی با ایران بوده است. انگیزه‌های رژیم را از انتقال امام به عراق می‌توان به دو دسته ی سلبی و ایجابی تقسیم نمود. الف : انگیزه‌های سلبی: كه مشتمل است بر فشارهایی كه برای ادامه‌ی تبعید امام بر رژیم وارد می‌شد. عواملی مانند نارضایتی دولت تركیه از ادامه‌ی تبعید امام در این كشور، فشار افكار عمومی ایران كه با تعطیلی بازارها و تظاهرات خیابانی رژیم را تحت فشار قرار داده بودند و.... ب: انگیزه‌های ایجابی: كه محاسبات اشتباه رژیم را شامل می شود كه عبارتند از: 1) فرو خواباندن شور و هیجان انقلابی مردم 2) تحت نظر قرار گرفتن شخصیت امام با وجود علمای بزرگ دیگر 3) امید به اینكه جو غیرسیاسی نجف محیط مناسبی برای فعالیت‌های امام نباشد. 4) ادامه‌ی تبعید زندانی مانند امام در تركیه نارضایتی زیادی را در میان مردم ایجاد كرده بود. رژیم شاه امیدوار بود كه با انتقال امام به عراق هم اهداف فوق‌الذكر را محقق كند و هم با رواج این تصور كه امام هم مانند دیگر مراجع، در نجف به دور از مزاحمت مأموران ساواك اقامت دارد، از نارضایتی و شور انقلابی مردم بكاهد. برخی از یاران امام هم به این امر پی برده بودند. آیت‌الله ربانی شیرازی طی نامه‌ای سرگشاده به هویدا آورده بود كه: «شما خیال نكنید با انتقال حضرت آیت‌الله العظمی آقای خمینی از تركیه به عراق می‌شود احساسات افروخته ی این ملت را خاموش كرد ادامه‌ی تبعید حضرت آیت‌الله خمینی در هر جا و به هر صورتی كه باشد مایه‌ی ناراحتی و خشم عموم است ».17 یكی دیگر از دلایل ساواك از انتقال امام به عراق این بودكه رژیم تصور می‌كرد با وجود روحانیون بلند‌پایه در نجف شخصیت امام تحت شعاع وجود آنها قرار گیرد. در یك گزارش ساواك حتی ابراز امیدواری شده كه امام خمینی تحت تأثیر محیط میانه‌رو نجف قرار گیرد .18 برخی از روحانیون طرفدار امام هم معتقد بودند كه بهتر است امام از نجف به سامرا نقل مكان كند. زیرا در نجف با وجود جو غیرسیاسی و علمایی مانند آیت‌الله حكیم و چند نفر دیگر ادامه‌ی فعالیت مشكل خواهد بود .19 تحت الشعاع قرار گرفتن امام به وسیله‌ی علمای دیگر از مهم‌ترین دلایل تبعید به عراق بوده است. برخی از روحانی نماهای نزدیك به حكومت نیز با ارائه‌ی تحلیل فوق در گمراه شدن ساواك نقش داشته‌اند .20 به رغم این امام با اتكا به شخصیت علمی خود در میان مراجع نجف هم جایگاهی درخور یافت. شخصیت علمی امام خمینی به گونه‌ای بود كه آیت‌الله سیستانی در پاسخ به عده‌ای كه بعد از فوت آیت‌الله حكیم، نوشته‌ای را مبنی بر اعلمیت آقای خویی نزد ایشان می‌بردند، از امضای آن خودداری می كند و اظهار می‌دارد كه با وجود آقای خمینی من چطور می‌توانم بنویسم كه آقای خویی اعلم است؟21 رژیم شاه از درك پایگاه واقعی امام خمینی و عمق نهضت اسلامی مردم ایران عاجز بود و این امر باعث می‌شد كه آنها بارها در ارزیابی‌های خود دچار اشتباه شوند. در یكی از اسناد ساواك این نظر ابراز شده است كه استقبال گسترده از امام نه به خاطر اعتبار و وزنه‌ی خود ایشان بلكه به دلیل تعصبات قومی ایرانیان مقیم عراق بوده است كه علمای ایرانی را به علمای عرب ترجیح می‌دهند! و این عمل نه از روی محبت فكری یا تبعیت مرامی از امام خمینی بلكه برای نشان دادن جبهه‌ای در مقابل آیت‌الله حكیم بوده است22 . رژیم همچنین به ایجاد دو دستگی بین روحانیون درجه اول نجف و طرفداران آنها به ویژه به ایجاد نفاق بین آیت‌الله حكیم و امام خمینی دلبسته بود در یكی از اسناد ساواك آمده است كه: «باید در انتظار تشدید اختلاف و مبارزات آینده‌ی این دو نفر بود.23 » اما با تدبیر امام به زودی نادرست بودن این تحلیل آشكار شد. امام خمینی نهایت احترام را نسبت به آیت‌الله حكیم و سایر مراجع به كار برده، در سندی دیگر به شكست سیاست تفرقه اعتراف شده است24 . ورود امام به عراق امكان ارتباط بیشتر ایشان با ایران را فراهم نمود وجود عتبات عالیات در عراق و عزیمت ایرانیان به آنجا باعث می‌شد كه ارتباط بدنه‌ی جامعه با رهبر نهضت یعنی امام خمینی بسیار بیشتر از دوران تبعید در تركیه باشد. بسیاری از طلاب و روحانیون و مردم عادی كه به زیارت عتبات می‌رفتند، با امام كه در نجف اقامت داشت ارتباط برقرار می‌كردند25 . رژیم در این زمان هم حتی‌المكان سعی در كم كردن ارتباط امام و مردم می‌نمود. برای نمونه تلگراف‌هایی را كه برای امام فرستاده می‌شد كنترل می‌كرد و از مخابره‌ی بعضی از آنها جلوگیری می‌نمود26 . دوران تبعید دوازده‌ ساله‌ی امام خمینی در عراق، از لحاظ كیفیت فعالیت‌های ایشان، به دو دوره‌ی مشخص تقسیم می‌شود: 1) از هنگام ورود به نجف تا سال 1348: در این دوره امام خمینی كمتر به موضع‌گیری‌ سیاسی می‌پردازد . دلایل این امر عبارتند از: الف) رژیم هنگام تبعید ایشان به نجف وی را آخوندی سیاسی معرفی كرده بود، مفهوم آخوند سیاسی این بود كه علم ندارد بلكه فردی است كه به سیاست اشتغال داشته در نتیجه عالم نشده است27 . امام خمینی از بدو ورود به نجف درس فقه و اصول را آغاز كردند. به گونه‌ای كه پس از مدتی كلاس ایشان آنقدر مورد استقبال قرار گرفت كه از كلاس‌های سایر مراجع شلوغ‌تر شد. و در طول این مدت اشاره‌ای به مباحث سیاسی نمی‌كردند. در نتیجه توطئه خنثی شد و توانایی علمی ایشان بر همگان مسلم شد.28 ب) در این دوره استراتژی مبارزاتی امام خمینی به گونه‌ای بود كه به جای رویاروی مستقیم با حكومت، بر انسجام درونی نهضت توجه داشتند. این مقطع با تربیت شاگردانی كه پس از بازگشت به كشور رهبری قیام را رد دست گرفتند، در تحولات آینده نقش مهمی داشت. در سال 1346، ساواك در یك گزارش محرمانه عنوان می‌كند كه ایشان از سیاست كناره رفته و به بحث دینی مشغول می‌باشند29 . 2) از سال 1348 تا هنگام هجری به پاریس: از اواخر سال 1348 امام خمینی در درس خارج فقه در حدود 13 جلسه به تبیین بحث بسیار مهم و اساس ولایت فقیه پرداختند. تا پیش از این تفسیرعلما و روحانیون نجف از سیاسی بودن امام معطوف بر مسائلی بود كه بین امام و رژیم پهلوی بر سر لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی، انقلاب سفید و كاپیتولاسیون رخ داده بود. اما از آن پس بر همگان آشكار شد كه امام پروژه‌ی سرنگونی رژیم پهلوی را پی می‌گیرد. البته لازم به ذكر است كه امام خمینی اگر چه پیكان مبارزه را متوجه رژیم پهلوی كرده بود، اما از دیدگاه ایشان نهضت اسلام نهضتی جهانی است و به كشور خاصی محدود نیست. ایشان در عراق به فراخور زمان نسبت به مسائل روز جهان اسلام از جمله مسائل لبنان و فلسطین كه آخری در دیدگاه ایشان اهمیت ویژه ‌ای داشت، اعلام موضع می‌نمودند. همچنین در پیامی به زائران بیت‌الله الحرام با اشاره به اوضاع روز جهان اسلام مسلمانان جهان را به مبارزه علیه استعمار فراخواندند و بر وحدت اسلامی تأكید كردند و اجتماع بزرگ حج را فرصتی دانستند كه باید به نفع اسلام و بیداری مسلمین از آن استفاده شود30 . مناسبات با دولت عراق و هجرت به پاریس مناسبات امام با دولت عراق در دوران تبعید ایشان، دستخوش فراز و نشیب‌های بسیاری گردیده است. عواملی مانند چگونگی رابطه‌ی دولت‌های حاكم بر عراق با رژیم شاه، گسترش نهضت و مسائل منطقه‌ای بر چگونگی تعامل دولت‌های عراق با فعالیت‌های امام خمینی تأثیر داشت. به طور مشخص سه دوره‌ی متمایز را در این رابطه می‌توان تشخیص داد. 1) از بدو ورود به عراق تا كودتای بعثی‌ها در سال1347 2 ) ازكودتای 1347 حزب بعث تا قرارداد الجزیره در سال 1353 (1975 م) 3) از قرارداد الجزایر تا هجرت به پاریس در بدو ورود به عراق رفتار دولت عراق با امام خمینی توأم با احترام بود. عبدالسلام عارف رییس جمهور وقت عراق كه از طرفداران جمال عبدالناصر بود با نظر احترام به امام خمینی می‌نگریست. هنگام ورود به عراق عبدالرزاق محی‌الدین وزیر وحدت عراق به ملاقات امام رفت و از طرف رییس جمهور عراق به وی خیرمقدم گفت31 . عارف گفته بود دولت عراق آیت‌الله خمینی را نه به عنوان تبعیدی‌می‌پذیرد و نه كشور عراق تبعیدگاه است. عراق هیچگاه تبعیدگاه علما و مراجع دینی نبوده و نخواهد بود. آیت‌الله خمینی هم مثل سایر مراجع آزاد است كه در عراق بماند32 ». علاوه بر گرایش‌های سیاسی دولت وقت عراق، این حقیقت كه امام خمینی بنا به مصالح نهضت كه پیشتر به آن اشاره شد، در سال‌های آغازین اقامت در عراق كمتر به موضع‌گیری سیاسی می‌پرداخت. در چگونگی رفتار دولت عراق با ایشان مؤثر بوده است. پس از كودتای حزب بعث در سال 1347 روابط بین شاه و حكومت عراق به دلیل اختلافات مرزی د و كشور تیره شد در 30 فروردین 1348 محمدرضا شاه به طور یك جانبه قرار داد 1316 بین دو كشور را ملغی كرد بر اساس این قرارداد تمام رودخانه‌ی شط‌العرب جز خاك عراق به شمار آمده بود33 . در این دوره حكومت عراق كه با شاه روابط تیره‌ای داشت سعی می‌كرد كه از حضور امام خمینی در عراق در جهت اهداف خود بهره‌برداری كند. در تاریخ جنبش‌های آزادی خواه دنیا بارها شاهد بوده‌ایم كه برخی از انقلابیون در چنین موقعیتی به دلیل نیازی كه جهت پیشبرد مبارزه به كمك‌های كشور میزبان دارند، به تدریج از مواضع اصیل خود فاصله می‌گیرند و در جهت سیاست‌های كشور میزبان حركت می‌كند. امام خمینی با هوشیاری و درایت ویژه در این دام خطرناك نیفتاد و بر مواضع اصیل خود پایبند ماند. ایشان در پاسخ مقامات عراقی می‌گفت: «ما با رژیم شاه مسائلی داریم كه خودمان دنبال می‌كنیم و شما با رژیم پهلوی مسائلی دارید كه خودتان دنبال كنید34 » . «اختلاف ما با شاه اختلافی اساسی و در مورد اصول است اما اختلاف كنونی شما با او اختلافی زودگذر است35 ». در این میان موضع اصولی امام در رابطه با قضیه‌ی اخراج ایرانیان مقیم عراق درخور توجه است. به دنبال بحرانی شدن روابط رژیم شاه با حكومت عراق، دولت عراق دست به اخراج ایرانیان مقیم عراق زد. حادثه‌ی اخراج ایرانیان كه در بین آنها عده‌ی زیادی از علما و مدرسین و فضلا و طلاب هم بودند، از حوادث تلخ تاریخ معاصر ایران است. در میان این جمع بسیار زیاد تجار، كسبه، دختران و زنان باردار بودند كه همه‌ی آنها در فرصتی كوتاه ـ حتی از كنار خیابان‌ها ـ گرفته و سوار كامیون‌ها كردند و در سر مرز رها ساختند36 . امام خمینی این قضیه را به طور جدی پیگیری نمودند. ایشان ابتدا در تلگرافی به رییس جمهور وقت عراق، این كشور را از آزار و اذیت ایرانیان بر حذر داشت37 . با ادامه‌ی اعمال دولت عراق امام خمینی در تاریخ 6 دی ماه 1350 طی سخنانی با لحنی شدیدتر به دولت عراق حمله كرد و دولت عراق را تهدید نمود كه با ادامه‌ی این وضع عراق را ترك خواهند نمود و با مقایسه‌ی بین اخراج یهودیان از عراق با اخراج ایرانیان تصریح كردند كه به یهودیان 6 ماه برای خروج از عراق مهلت داده شد ولی با ایرانیان مسلمان و شیعه بدتر از آن رفتار شد38 . با امضای قرارداد الجزایر (1353 هـ ـ 1975 م) بین رژیم شاه و دولت عراق مناسبات امام خمینی و دولت عراق وارد مرحله‌ی دیگری گردید. بر طبق این قرارداد دو دولت در مورد اختلافات مرزی خود به توافق رسیدند و متعهد شدند كه از مخالفین همدیگر پشتیبانی نكنند39 . بر این اساس ایران از پشتیبانی نیروهای كردی كه با رژیم عراق از گسترش افكار انقلابی در میان جمعیت شیعه‌ی خود به هراس افتاده بود و كشورهای ارتجاعی منطقه نیز احساس خطر می‌كردند. چنانچه وزیر خارجه‌ی عربستان سعودی در مجمع عربی گفته بود: «اگر از فعالیت‌های خمینی جلوگیری نشود نه تنها به سقوط رژیم شاه می‌انجامد، بلكه منطقه را در معرض خطر قرار خواهد داد40 ». امام خمینی دولت‌مردان حاكم بر عراق را هم مانند رژیم شاه ایران غاصب و غیراسلامی می‌دانستند و در مقایسه‌ی بین رژیم شاه و عراق اظهار می‌داشتند كه «یكی از دیگری بدترند» اما پس از كودتای حزب بعث امام رژیم بعث عراق را حتی بدتر از رژیم شاه می‌دانستند41 . محدودیت‌هایی كه در سال‌های واپسین اقامت در عراق از طرف دولت بعثی این كشور برای فعالیت‌های امام خمینی ایجاد شده بود، ایشان را به این نتیجه رساند كه برای رهبری نهضت باید در جستجوی جایی غیر از عراق بود. به روایت آقای محمود دعایی از اطرافیان امام و شاهد عینی ماجرا، معاون رییس جمهور عراق به نمایندگی از رییس جمهور و حزب بعث به حضور امام آمد و با یادآوری تعهدات عراق نسبت به رژیم ایران از ایشان خواست كه فقط به مسائل دینی و مذهبی بپردازند. امام در پاسخ گفت: اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست... من همان خمینی هستم كه از اول تا به حال لحظه‌ای تغیر عقیده نداده‌ام، شما هر كار می‌توانید بكنید42 . اگر بخواهید به جای دیگری می‌روم ... آنها پرسیدند كجا می‌روید؟ امام گفتند به جایی كه مستعمره‌ی ایران نباشد43 . با افزایش محدودیت‌ها و محاصره‌ی منزل ایشان، امام تصمیم به مهاجرت گرفتند ابتدا تصمیم داشتند به سوریه بروند. اما بین عراق و سوریه تضادهایی بود كه موجب می‌شد عراقی‌ها اجازه‌ی خروج به سمت سوریه را به وی ندهند. بنابراین بر آن شدند كه از راه كویت به سوریه بروند. اما بر اثر فشارهای رژیم شاه، دولت كویت اجازه‌ی ورود به ایشان را نداد. امام با بازگشت به بغداد با پیشنهاد حاج احمدآقا تصمیم گرفتند به پاریس مهاجرت كنند44 . با مهاجرت امام به پاریس انقلاب اسلامی وارد مرحله‌ی جدیدی شد. پی‌نوشت‌ها 1 - نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله‌ی ایران، ص 222-229 2- همان، ص 236 3- همان، ص 305 4- روزنامه‌ی كیهان، شماره 6383، چهارشنبه 13 آبان 1343 5- سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، ج 5، ص 23-24 6- همان، ص 27 7- همان، ص 23-24 8- همان، ص 60 9- همان، ص 80-81 10- همان، ص 53-54 11- روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی، ج 2، ص 24 12- خاطرات آیت‌الله خرم‌آبادی، به كوشش محمدرضا احمدی، ص 357 13- سیر مبارزات امام خمینی در آینه ی اسنادساواك، ج 5، ص 31-34 14- روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی، ج 2، ص 24 15- سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، ج 5، ص 35 16- رجبی‌، محمدحسن، زنگینامه‌ی سیاسی امام خمینی از آغاز تا هجرت به پاریس، ص 278 17- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج 2، ص 187 18- سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، ج 5، ص 264 19- همان، ص 281 20- همان، ص 288 21- خاطرات آیت‌الله خرم‌آبادی، به كوشش محمدرضا احمدی، ص 82 22- سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، ج 5، ص 510 23- همان، ص 490 24- همان، ص 292 25- همان، ص 293 26- همان، 267 27- عباسی، محمدتقی، نگرشی نو در تحلیل انقلاب اسلامی، ص 125 28- همان، 146 29- همان، 127 30- پیام‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی از تبعید، ص 137-139 31- سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، ج 5، ص 491 32- فراتی، عبدالوهاب، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 23-24 33- همان، ص 136 34- همان ، 136 35- قاسمی، طهمورث، نهضت امام خمینی و مطبوعات رژیم شاه، ص 84 36- خاطرات آیت‌الله فلسفی، ص 317 37- پیام‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی از تبعید، ص 161 38- هامن ، ص 162 39- باقی ، عماد‌الدین ، بررسی انقلاب اسلامی ، ص 260 40- همان‌، ص 260 41- خاطرات آیت‌آلله خرم‌آبادی، به كوشش محمدرضا احمدی، ص 71 42- باقی، عمادالدین، بررسی انقلاب ایران، ص 260 43- خاطرات آیت‌الله خرم‌آبادی، به كوشش محمدرضا احمدی، ج 2، ص 227 44- فلاحی، اكبر، سال‌های تبعید امام خمینی، ص 225 منابع: 1ـ بررسی انقلاب ایران، عمادالدین باقی، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، زمستان 1370 2ـ پیام‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی از تبعید، انتشارات نور، تابستان 1361 3ـ تاریخ 25 ساله ایران، سرهنگ غلامرضا نجاتی، ج 1، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا‌، چاپ ششم 1379 4ـ خاطارت آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی، به كوشش محمدرضا احمدی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1377 5ـ خاطرات آیت‌الله فلسفی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی 6ـ سال‌ای تبعید امام خمینی، اكبر فلاحی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1385 7ـ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، عبدالوهاب فراتی ، مركز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول 1384 8ـ سیر مبارزات امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواك، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی، جلد 5 و 6، چاپ اول، 1386 9ـ روزنامه‌ی كیهان، شماره‌ی 6383، چهارشنبه 13 آبان ماه 1343 10ـ زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا هجرت به پاریس، محمدحسن رجبی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلام، چاپ اول 1369 11ـ نگرشی نو در تحلیل انقلاب اسلامی، محمدتقی عباسی، نشر شكوفه‌های دانش، چاپ اول 1381 12ـ نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، دفتر اول، مؤسسه‌ی چاپ و نشر عروج، بهار 81 13ـ نهضت امام خمینی و مطبوعات رژیم شاه (1357-1340)، طهمورث قاسمی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، بهار 1381 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

شرح بعضی از وضع گیلان/ از یک نویسنده ناشناخته؛ به کوشش رسول جعفریان

گزارش ذیل، حاوی اطلاعاتی در باره شهر رشت، انزلی و لاهیجان در سال 1304 است که هدف از نگارش آن، ارائه اطلاعاتی درباره این شهر به ناصرالدین شاه قاجار بوده که بنای مسافرت به این شهر را داشته است. مقدمه گزارش ذیل، حاوی اطلاعاتی در باره شهر رشت، انزلی و لاهیجان در سال 1304 است. هدف از نگارش این متن، ارائه اطلاعاتی در باره این شهر به ناصرالدین شاه قاجار بوده که بنای مسافرت به این شهر را داشته است. نویسنده در پایان رساله نوشته است: «این مختصر را هم چون موکب فلک کوکب اعلی حضرت اقدس شهریاری ـ روحی و روح العالمین [له الفدا] ـ در شرف حرکت بود به گیلان معجّلا نوشته و به عرض رسانید. 1304». این همان سال 1304 نیمه تمام ناصرالدین شاه است که تا قزوین رفت و به دلیل کولاک مجبور به بازگشت به تهران شد. بنابرین، این نوشته یک گزارش دولتی است که هدفش در جریان گذاشتن شاه از داشت‌ها و ناداشت‌های این شهر، به ویژه بیان نقاط قوت آن است. متأسفانه نویسنده این متن را نمی‌شناسیم، اما هر که هست، فردی متعلق به همین نواحی بوده یا دست کم سال‌ها در رشت و نواحی آن زندگی کرده است. این مسئله از دانش وی نسبت به آنچه در باره وضعیت شهر، عالمان، اعیان، محصولات و جز اینها آورده، آشکار می‌شود. بحث، از آب و هوای گیلان آغاز شده و در ادامه از محصولات اختصاصی و صادراتی رشت، سخن به میان آمده است. البته برخی از این اقلام مانند نفت و ظروف و بلور، علی القاعده از جای دیگری وارد و از طریق گیلان صادر می‌شده است. با این حال، محصولات کشاورزی منطقه، به دلیل آب و هوا و نیز خاک حاصلخیز آن، قابل توجه است و مؤلف از آنها سخن به میان آورده. افزون بر آن، در ادامه، از شکارهای جنگلی و حتی وجود اسب وحشی و نیز وجود پرندگانی مانند کبک و تیهو ـ که برای شکار مناسب است ـ یاد شده است. در زمینه کشاورزی از حکیم فانوس ارمنی و شانوان فرانسوی یاد شده که در این شهر اقامت دارند. فرد نخست در اصلاح قوزه پنبه و نفر دوم در به عمل آوردن گندمی بهتر از گندم موجود، تلاش داشته‌اند. از نظر نویسنده، شهر رشت زیباست، اما شرایط خانه‌سازی آن با چوب، آن را در معرض آتش سوزی مداوم قرار داده، به طوری که«چندین مرتبه حادثه عظیم به این شهر رسیده که عمارات عالیه و دکاکین و سراها محترق گردیده و باز به حلیه آبادی تجدید شده» است. در ادامه از برخی کاروانسراها و بقاع متبرکه یاد شده و به مناسبت بقعه شیخ زاهد گیلانی، شرحی مفصل از احوال شیخ زاهد و آمدن شیخ صفی الدین اردبیلی را در اینجا آورده که تناسبی با موضوع کتاب و اختصار آن ندارد. این مطالب عمدتاً از صفوة‌ الصفای ابن بزار گرفته شده و مطلب تازه‌ای ندارد. باور مؤلف آن است که شهرهای دیگر ایران، هر کدام دو سه عالم دارند، اما «شهر رشت متجاوز از یک صد نفر عالم دارد که اکثر مشغول امر قضاوت می‌باشند». سپس یادی از تجار و اطبای شهر هم دارد که یکی همان حکیم فانوس مسیحی ارمنی اصفهانی است. در رشت شماری خارجی از روسی و انگلیسی هم زندگی می‌کردند که اندک بوده‌اند. به نوشته وی، مجموع آنها 122 نفر بوده است. در ادامه از باغات و تفرج‌گاه‌های عمومی هم یاد کرده و در نهایت، جمعیت شهر رشت را 25 هزار نفر دانسته است. آخرین سخن وی در باره رشت، یاد از معادن این شهر است. نویسنده در ادامه، از دو شهر انزلی و لاهیجان نیز به اختصار یاد کرده است. در وصف انزلی ادیبانه سخن گفته که منهای تعابیرش، محتوایی ندارد، فقط آخرش نوشته است: «عمارت و باغ مرحوم منوچهر خان معتمدالدوله و عمارت و باغ مرحوم سپه سالار اعظم، زیاد با طراوت و باصفاست و در انزلی کاروانسراهای متعدده و دکاکین و بازار موجود است. بندرگاه معتبری است. جمعیت تخمیناً دو هزار نفر می‌شود». در باره لاهیجان هم گفته است که قدمت آن بیش از رشت است و «مساجد و مدرسه و حمام و کاروانسراهای معتبر دارد. آبادی و بناهای قدیم در لاهیجان موجود است». سپس درست مانند قصه چشم بادامی، اشارتی به آمدن شاه اسماعیل کرده و از آنجا به سراغ جنگ سلطان یعقوب با فرزندان حیدر رفته، دیگر هیچ اشارتی به لاهیجان ندارد، جز این سطور آخرین رساله که «حضرت شاه اسماعیل تا زمانی که ضمیر منیرش به این معنی الهام‌پذیر شد که صبح خلافت و کامرانی را وقت دمیدن است، و نسیم سلطنت و جهانبانی را هنگام وزیدن، در خطه لاهیجان مقیم بود». نویسنده از اینکه نتوانسته در باره سایر نقاط گیلان مطلبی بگوید، گویی شرمنده بوده، اما کمی وقت را بهانه آورده و گفته است: «سایر نقاط گیلان را فرصتی باید تا مفصلاً به عرض خاکپای مهر اعتلای مبارک برساند». *** بسم الله الرحمن الرحیم شرح بعضی از وضع گیلان حاکم نشین شهر رشت هوای این شهر غالباً معتدل است. بیش از یک شبانه روز برف دوام نمی‌نماید. باد گرم در زمستان می‌وزد که اهالی رشت خیلی از این باد وحشت دارند که مبادا ناگاه آتشی افروخته شود و باد به اطراف پراکنده نماید و احتراقی واقع شود. و اکثر ایام بارندگی می‌شود، به خصوص در سیزدهم ماه و مشهور است شبی که فردا هوا صاف و خوب است، شغال‌های بیشه، فریاد آغاز می‌نمایند. هرگاه سگ‌های شهر جواب دادند، اهالی به اطمینان خاطر، یقین می‌کنند که فردا هوا صاف می‌شود، و الاّ باز بارندگی خواهد بود. خواجه نصیرالدین ـ علیه الرحمه ـ هم نوشته است که شبی هوا صاف بود و به دلایل نجومی، تغییر هوا نمی‌رفت. به آسیایی رسیدم. آسیابان تکلیف به اندرون آسیا نمود. من گفتم: هوای به این خوبی حیف است که من بگذارم و به اندرون آسیا بیایم. در جواب گفت: بسیار خوب هوایی دارد، ولی از آن می‌ترسم که نصف شب در هوا انقلابی پیدا شود و دسترسی نداشته باشید. گفتم: کمال تعجب است. با وجود آنکه من در علم نجوم با اطلاع هستم، تو از کجا تغییر هوا دانی. استدلال نموده و من با همه فضل و علم ندانسته‌ام. آسیابان گفت [3] فردا صبحی معلوم می‌شود. بعد از چند ساعت، هوا انقلاب شدیدی پیدا کرد. بعد از باد و طوفان، تگرگ و بارانی شروع به باریدن نمود که هر قدر فریاد و فغان نمودم که آسیابان در را باز کند، ننمود. آن شب را در کمال سختی گذرانیدم. صبح را آسیابان بیرون آمد. از او سؤال نمودم این علم را از که آموخته؟ گفت: سگی دارم؛ هر شب که در هوا تغییری پیدا می‌شود، اگر باد است، سگ پشت در آسیا می‌خوابد و اگر بارندگی سخت بشود، عصر آمده، در کاه‌انبار آسیاب جای خود را درست می‌نماید. دیروز عصر را دیدم که سگ در میان کاه انبار آسیاب جای خود را درست می‌کند و تهیه منزل می‌بیند، این بود که به شما اطلاع دادم. از این فقره می‌توان استدلال نمود که سگ هم بی‌بهره از علم حادثات و وقایع نخواهد بود. هوای تابستان شهر هم به مجاورت دریای خزر، اکثر ایام بارندگی می‌شود و در این فصل بعضی اوقات به شدت خنک می‌شود که آدم میل به آتش و لباس زمستانی می‌نماید، و نسیمی هم در تابستان می‌وزد که غالب ایام هوا خنک است. ولی آب خوردن اهل شهر منحصر به آب چاه است که بدترین آب‌هاست. بعضی اشخاص و تجار از آب رودبار که از مجاورت ناصریه می‌گذرد، استعمال می‌نمایند. این خانه‌زاد در طرف مشرقی ناصریه به فاصله چند گام، چشمه پیدا نمود، در میان اشجار که آب آن چشمه زیاد گوارا بود و خیلی خنک که در تابستان محتاج به یخ نیست. سابقاً هوای شهر رشت[5] و سایر اطراف، زیاد بد آب و هوا بود که اکثر بومی و غربا مبتلا به ناخوشی تب نوبه[1] بودند و امراض سوداوی شیوع داشت. حال بحمدالله خیلی تخفیف در این دو مرض پیدا شده است. آنچه امراض سوداوی را اطبا فهمیده و سنجیده‌اند، از کثرت خوردن ماهی و سیر و پیاز است که غالباً خوراک مردم آنجاست. و هم آب‌های چاه مدتی در اکثر حمام‌ها می‌ماند. استعمال این قسم آبها تولید امراض سوداوی می‌کند. تب و نوبه [کذا] به مجاورت شلتوک‌زار و هوای غیر معتدل است. حالِ هوای اکثر امکنه گیلان عراقیت پیدا نموده، به بومی و غربا کمال سازگاری را دارد، و در فصل بهار بهترین ساحت‌های ایران است. آن قدر بلبل و اقسام گل و ریاحین که در ییلاقات گیلان به هم می‌رسد، در هیچ جای عالم نیست. در پرورش گل و ریاحین و اشجار، آب و هوای گیلان، اثر علی حِدَه دارد. رودخانه قزل اوزون متصل به رودخانه سفید رود می‌شود و اکثر زراعت و شلتوک‌کاری رشت و سایر محالات دوردست را آبیاری می‌کند. [محصولات صادراتی رشت] محصولاتی که از گیلان حمل به خارج می شود: برنج، ابریشم، تنباکو پاپروس، گاو، گوسفند، روغن ماهی، مرکبات؛ آنچه از خارج داخل می‌شود: کالسکه، ظروف حاجی طرخانی، اقسام بلور، قند و چای، نفط، پارچه پشمی، پنبه از هر قسم. نوغان چند سال است که به مثل سنوات سابق به عمل نمی‌آید. به اعتقاد خانه‌زاد همان تغییر هواست، و بعضی امکنه که به هوای سابق گیلان باقی مانده است، [7] از شدت انبوهی جنگل و نوزیدن باد خنک، نوغان ابریشم خوب به عمل می‌آید. بعضی از مکان‌ها که جنگل از اطراف تراشیده‌اند، تغییر هوا پیدا شده، خوب نمی‌شود، و می‌توان گفت به طور تحقیق که حاصل‌خیزتر از خاک گیلان در ایران یافت نمی‌شود. به سهولت، صیفی و شتوی در این خاک به عمل می‌آید، به خوبی و فراونی. مو، یک فرسنگ به بالای درخت جنگلی کشیده و رفته است. میوه‌های خوب حالا در رشت و سایر جاها یافت می‌شود. کاهو در فصل بهار و خربزه کسما، بهترین خربزه‌هاست. و هندوانه مشهور به تخم فرنگی که از لطافت و شیرینی و پرآبی عدیل ندارد و از کِیل به درشتی. سیب و سایر فواکه زیاد است. شکارهای جنگلی از غالی، مرال، آهو، ببر، گراز، اسب وحشی هم در لاهیجان دیده شده. در زمان حکومت مرحوم قاسم خان والی یکی از آنها را با کمند گرفته بودند، ولی بیشتر از دو سه روز نماند و مرد. پرنده همه اقسام یافت می‌شود. کبک و تیهو هم در ییلاقات گیلان زیاد به هم می‌رسد. آنچه شکار در عراق پیدا می‌شود، در گیلان وافرتر یافت می‌گردد. محصولات از جمله چیزهایی که رسم نبود در گیلان به عمل بیاید، آن هم به اقبال اعلی حضرت پادشاهی ـ روحناه و روح العالمین فداه ـ عاملی در این چند زراعت شده، به عمل آمده است. تنباکوی پاپروس که به خارجه و اکثر بلاد ایران حمل می‌شود. [حکیم فانوس ارمنی و اصلاح قوزه پنبه] پنبه و نیل هم حکیم فانوس ارمنی در باغ خود زراعت کرده، به خوبی عمل آمده است. در سنوات ماضیه [9] که پنبه می‌کاشتند، قوزه، همین که شکفته می‌شد، به سبب بارندگی منجمد شده، بی‌مصرف می‌گردید. حال یک نوع پنبه دانه از ینگه دنیا آورده‌اند، قوزه می‌رسد. هر قدر باران می‌خورد، به هیچ وجه آسیب و ضرر نمی‌رسد تا این‌که قوزه را چیده به انبار می‌برند. بعد از چند روز پنبه را از قوزه جدا نموده، بیرون می‌آورند. پنبه بسیار خوب و لطیف به عمل می‌آید که کمتر دیده شده و این زراعت پنبه منحصر است به باغ حکیم فانوس و در سایر امکنه گیلان هنوز معمول نشده است. [مسیو شانوان فرانسوی و اصلاح گندم] گندم، مسیو شانوان فرانسه دو سال است به عمل می‌آورد. خوب گندمی می‌شود، ولی آرد و جو گیلان را از سایر جای‌های دیگر می‌آورند. اکثر اهالی گیلان به جز نوغان و حاصل شلتوک به زراعت دیگر مایل نیستند، اگرچه بهتر و خوب‌تر از سایر جاها به دست می‌آید. چوب و آلاتی که به خارجه می‌رود، چوب شمشاد و سایر چوب‌هاست. گره گردو را از ییلاقات گیلان خریداری نموده، به خارجه حمل می‌شود، به فرنگستان می‌برند. مشهور است بعد از ورقه شدن، بعضی گره گردوها مشاهده شده است که تصویرات به اشکال مختلف پیدا می‌شود. اگر فرضاً سواری، در محاذی درخت بگذرد، عکس او بعینه در آن گره ثابت می‌ماند، و هکذا ملبوس تابستانی و زمستانی از پارچه‌های حریر و و سایر چیزهایی که از حریر و پنبه به عمل می‌آید، [11] خیلی خوب می‌شود. هرگاه پشمی و پنبه که کفایت اهالی گیلان می‌نماید به عمل می‌آورند، کسکری‌های ممتاز بسیار اعلا، چوخا[2] الیجه ابریشمی دارائی قصب تافته اندکی توجه بشود به درایج [درجه] اعلا ترقی می‌ماند. شهر رشت، مقبول‌ترین و زیباترین شهرهاست و تجارت ابریشم در سنوات ماضیه به دو کرور تومان رسیده و چندین مرتبه حادثه عظیم به این شهر رسیده که عمارات عالیه و دکاکین و سراها محترق گردیده است. باز به حلیه آبادی تجدید شده. [کاروانسراهای رشت] کاروانسراهای خوب و مسجد مشهور به مسجد جامع و مدارس عالیه، یکی از آنها مشهور به مدرسه حاجی سمیع، و حمام‌های ممتاز که مشهور به حمام حاجی آقابزرگ و حمام حاجی محمدصادق گنجه‌ای است، و بقعه‌های متبرکه در شهر رشت متعدد است. یکی از آنها مشهور به خواهر امام است که همشیره حضرت رضا ـ صلوات الله علیه و علیها ـ باشد، ولی سند صحیح در دست نداریم، و دیگری سید ابوجعفر و فخرالدین رازی و میر نظام الدین، مشهور به چله خانه. [حکایت شیخ صفی‌الدین اردبیلی و شیخ زاهد گیلانی] و دیگر شیخ زاهد گیلانی است که مرشد شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، و تفصیل این اجمال آن است که، شیخ صفی‌الدین مدت چهار سال در راه طلب به انواع ریاضت و تعب روزگار می‌گذرانید. از شخصی که او را محمد ابراهیمان می‌گفتند، و از اردبیل جهت آوردن برنج به گیلان رفته بود، شنید که شیخ زاهد ـ قدّس سرّه ـ در قریه هلیه‌کران از توابع گیلان بر سجاده ارشاد تمکّن دارد. و شیخ صفی‌الدین ـ علیه الرحمه ـ از شوق ملاقات شیخ زاهد گیلانی بی‌تحمّل شده و در فصل شتا، که شدت سرما درجه کمال داشت، پیاده و تنها متوجه هلیه‌کران گشت و در ماه مبارک رمضان «الّذی اُنزل فیه القرآن» در زاویه شیخ زاهد فرود آمد [13]، به ادای نماز و عرض نیاز مشغول گردید، و حال آنکه در آن اوان شیخ زاهد در خلوت نشسته، چنان مقرر ساخته بود که تا عیدگاه با هیچ کس از مریدان و طالبان ملاقات نفرماید، و پیوسته در ماه رمضان حال آن حضرت بر این منوال جاری می‌گردید. اما چون در آن روز به نور کرامت از وصول آن قدوه خاندان امامت خبر یافت، خادمی را که موسوم به محمد جلیلان بود، طلب داشته، فرمود آن جوان کپینک‌پوش را که در گوشه زاویه نماز می‌گذارد، به خلوت خانه خاص من درآور تا آنجا به سر برد. و محمد جلیلان به حسب فرموده عمل نموده. و هم در آن ایام، شیخ زاهد به خلاف عادت خویش، شیخ صفی‌الدین را در خلوتی که نشسته بود طلبید و به ارشاد و تلقین پرداخته، به دیده بصیرت انوار ولایت در بشره مبارکش مشاهده نمود و به همگی همت در تربیتش سعی و اهتمام فرمود و شیخ صفی‌الدین ـ قدّس سرّه ـ قدم در میدان مجاهده و ریاضت نهاده، کار به جایی رسانید که در هر هفت روز، یک نوبت افطار می‌کرد، و به تدریج، مهم به آنجا انجامید که در هر ماهی، زیاده از یک مرتبه از جنس مأکول و مشروب چیزی نمی‌خورد. در شب اصلاً پهلو بر زمین نمی‌نهاد و در روز به کوه و صحرا رفته، جهت مطبخ شیخ زاهد بر پشت هیمه می‌کشید. چند سال از اکل غذاهای لذید مجتنب و محترز می‌بود، و در وقت افطار، اندک گیاهی با برنجی تناول می‌فرمود. لاجرم به اندک زمانی، به درج کمال ترقی کرد، و شیخ زاهد آن جناب را به تدریج از آن مجاهدت و ریاضت باز آورد، به خوردن گوشت اشارت فرمود[15] و بر این قیاس، پناه در سایه نزهت شیخ زاهد از درجه به درجه تصاعد می‌نمود تا صاحب مقامات علّیه و جامع کمالات سنیّه گشت، و شیخ زاهد با وجود آنکه فرزندان صاحب کمال داشت، عمل و منصب سجاده‌نشینی را و ارشاد خلایق را به آن حضرت رجوع نمود، و یکی از بنات مکرّمات خود را که هم نام زهرای ـ علیها سلام ـ بود [بی بی فاطمه] به حباله نکاحش درآورد و صیت این حکایت از روایت مؤلف صفوت الصفا، به گوش رسید. نایره رشک در باطن بعضی خلفا و مریدان اشتعال یافته، نزد شیخ زاهد ـ قدّس سرّه ـ رفته، گفتند که چون حضرت شیخ، مهم ارشاد و سجاده‌نشینی را رجوع به شیخ صفی نماید، و او در اردبیل نشسته ارباب طلب در گردش مجتمع گردیدند، هر آینه رواج و رونق در خاندان شما نماند؟ پس انسب آن است که ولد رشید خود جمال‌الدین علی را که به صنوف کمالات آراسته است، هم صورتا و معناً، قائم مقام خود سازید تا ما هم دست ارادت در دامان مخدوم‌زاده خود زنیم و این سلسله را از هم گسیخته نگردد. شیخ زاهد ـ رحمة الله ـ فرمود که مرا مقصود نیز همین بود، اما دست عنایت ایزد سبحانه و تعالی، تاج ولایت را بر سر شیخ صفی نهاد، و زمام مهام ارباب ارادت را به قبضه درایت او داد، «و ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء». مصراع: «این کار دولت‌ست کنون تا کرا رسد». پس فرمود که من همین زمان چنان سازم که بر شما حقیقت این حالت ظاهر شود. آن‌گاه فرمود که خلوت جمال‌الدین علی کجاست؟ گفتند متصل به خلوت شیخ است. [17]‌ باز پرسید که خلوت صفی در کدام مقام است؟ جواب داد که بر کنار دریاست در موضعی که از اینجا تا آنجا نیم فرسخ مسافت است. شیخ فرمود: هر دو را آواز می‌دهیم. مشاهده نمایید که کدام یک جواب خواهند داد؟ ‌پس دو سه کرت، شیخ جمال‌الدین علی را آواز کرد؛ هیچ جواب نشنید. بعد شیخ صفی را ندا فرمود. همگنان آواز آن‌جناب را شنیدند که گفت لبیک، و همان لحظه شیخ صفی‌الدین ـ قدّس سرّه ـ بدان خانه در آمده، شیخ زاهد فرمود که صفی کجا بودی؟ جواب داد که در خلوت. فرمود که سبب آمدنت چه بود؟ گفت: ندای شما را شنودم. رباعی: هر کس میِ عشق خورد در بزم شهود یک دم ز خیال یار غافل نغنود پیوسته به گوش هوش از هر طرفی آواز فرح فزای دلدار شنود آن‌گاه شیخ زاهد روی به مریدان آورده، بر زبان الهام بیان راند که شما را معلوم شد که جمال‌الدین علی آن مقدار غافل است که با وجود قرب جوار، ندای مرا استماع ننمود، و صفی آن مقدار حاضر که از نیم فرسخ آواز مرا بشنوده، به حضور آمد. و صورت این سعادت به واسطه مناسبت معنوی که بین‌الجانبین از ازل واقع بوده، او را روی نموده، و شیخ زاهد در سنه 700 به موضع سور مرده که از توابع شیروان است، مریض شده، عازم ریاض رضوان گشت.[3] و یکی از اهل ارادت را که موسوم به خضر البوانی لقب داشت، نزد خود طلبیده، گفت: می‌خواهم که به یک روز از اینجا به اردبیل روی و روزی دیگر صفی را به ما رسانی، و البوانی این معنی قبول نموده، شیخ دست مبارکش به پشت و هر دو رانش [19] فرود آورد و او صبحی از سور مرده متوجه اردبیل شده، به برکت دست حق پرست شیخ که به اعضایش رسیده بود، هشت روزه راه را در یک روز طی فرمود. نماز دیگر در زاویه کلخواران به عزّ ملاقات شیخ صفی فایز گشته، سبب آمدن خود را باز گفت و آن جناب به تهیه اسباب ملازمت شیخ زاهد کرده، علی‌الصباح بر اسب جروه که داشت سوار شده و خضر در رکاب هدایت انتسابش روان گشته، نماز خفتن به سور مرده رسیدند، و شیخ صفی‌الدین شرف دست بوسی را دریافته. شیخ زاهد فرمود که صفی! طایر روح، متوجه آشیان عالم قدس است و هر یک از اصحاب در باب مدفن من موضعی اختیار می‌نمایند. رأی تو در این باب چیست؟‌ شیخ صفی‌الدین در جواب فرمود که چون گیلان مسکن مألوف حضرت شیخ است، جهت مقبره منور از تمامی مواضع مناسب‌تر می‌نماید و این سخن موافق مزاج شیخ زاهد افتاد. شیخ صفی‌الدین آن حضرت را به سیارود گیلان برد و بعد از وصول به چهارده روز آن سر حلقه ارباب یقین ودیعت حیات به مقضای اجل موعود سپرد، و شیخ صفی‌الدین به لوازم تجهیز و تکفین پرداخته، مراسم تعزیت به تقدیم رسانید، و حظیره متبرکه‌اش را تعمیر فرموده و عنان انصرف به جانب اردبیل معطوف گردانید. [علمای رشت] اهالی رشت و گیلان، با ذهن و شعور و فراست می‌شوند. از این جهت است که در هر ولایتی از ایران زیاده از چند نفر عالم و فاضل پیدا نمی‌شود، و در شهر رشت متجاوز از یک صد نفر عالم دارد که اکثر مشغول امر قضاوت می‌باشند، و اسامی از این قرار است: [21] حاجی میرعبدالباقی حجت الاسلام، آقای آقا سید حبیب الله در زهد عدیل ندارد. آقای سید اسماعیل، میرزا محمدعلی امام جمعه، آقا شیخ جواد داماد حجت الاسلام، حاجی شیخ جواد، ملاحسن دشکائی، ملامحمد خمامی، حاجی ملاقاسم، آخوند ملایوسف، امام الدوله. [اعیان، تجار و اطبای رشت] اعیان شهر رشت از این قرار است: حاجی میرزا محمد علیخان امین دیوان، عبدالحسین خان ولد محمود خان حاکم فومن، حاجی میرزا نصیر مشهور به حاجی حاکم، حاجی میرزا نصیر، علی اکبر خان بیگلربیگی، حاجی میرزا محمد علیخان، میرزا یوسف ... ...باشی، حاجی میرزا محمدعلی حاکم رحمت آباد، میرزا احمد مستوفی. تجار معروف: معین‌التجار، ملک التجار، مشیرالتجار، آقا محمد ابراهیم کسمائی، آقا موسی تاجر رشتی. اطبای معروف: حاجی سید جعفر حافظ الصحه، میرزا باقر شیرازی، میرزا ابراهیم رشتی، میرزا یحیی قزوینی، حکیم فانوس مسیحی از جلفای اصفهان، رعیت دولت ایران. [سکنه خارجی در رشت] خارجه: پطر و الا صوف قونسول دولت بهیه روس ده سال متجاوز است که در شهر رشت متوقف است و در زمان مسیو نرد قونسول، سمت نیابت در رشت داشت. بعد از فوت مسیونرد، قونسول گردیده و زن مسیو نرد را که از اهالی انگلیس است، به زوجیت خود اختیار نموده. این زن قبل از مسیو نرد هم زن یکی از تجار انگلیس بوده و دختری هم از آن شخص تاجر دارد که در نزد خود در شهر رشت است. و میرزا عبدالله از اهل لنکران، منشی اول، و میرزا محمد حسین برادر مشارالیه، منشی دوم قونسولگری می‌باشند. تجار [23] تبعه روس از مسلمان و روس و ارمنی، یک صد و بیست و دو نفر در رشت و گیلان. ارامنه رعایای ایران که اکثری از اهل جلفای اصفهان هستند و نزدیک به عمارت حکومتی، کلیسا دارند و کشیش هم از خود دارند که از اهل اصفهان است، در هر دو سه سال عوض می‌شود، هشتاد نفر می‌شوند. قونسول انگلیس فین صاحب در لندن است و تبعه هم ندارند. تبعه دولت علیّه عثمانی پنج نفر. گردش و تفرّج گاه شهر ناصریه، باغ صفا، بوسار، باغ حاجی میرزا نصیر. این باغ در فصل بهار، کمال صفا و طراوت را دارد. علاوه، صفای این باغ از سایر باغ‌های گیلان این است که انهار جاریه در این باغ است و شبیه به باغ‌های عراق، باغچه‌بندی نموده‌اند. درخت‌های میوه در این باغ به عمل می‌آید. فضای باغ مملو از گل و ریاحین است. و دیگر ضیائیه است که مرحوم ضیاء الملک عمارتی و باغی بنا کرده است. و مقبره متبرکه سلیمان داراب در نزدیکی ضیائیه است، و از اجله عرفاست، و طرف جنوبی رشت به فاصله نیم فرسنگ است. گردش گاه است و هم شکارگاه برای قراول ممکن است. جمعیت شهر رشت تخمیناً بیست و پنج هزار نفر می‌شود و شش هزار در خانه است. [معادن رشت] معادن در خاک گیلان یافت می‌شود، به خصوص در رودبار که معدن آهن، مس، سرب موجود است. چون حکمت بالغه حضرت احدیت ـ جلّ شأنه ـ در هر خاکی که به قدرت کامله خود مخلوق خلقت فرموده، ملزومات و مایحتاج و ضروریات انسان را خلق فرموده که محتاج به جای دیگر نشوند، و حال اگر کاهلی از طرف اهل مملکتی بشود، [25] تقصیر خود اهل مملکت است. چون بخل در مبدأ فیاض نیست. معلوم است که هر خاکی غنی است. رعیت و ساکنین آنجا کاهل و فقیر می‌شوند و هر خاکی که کم زراعت و فقیر است، مردمان و ساکنین این محل در تحصیل امر معاش، جاهد و ساعی و غنی می‌باشند. و در چند سال که ایلچی به دربار معدلت‌مدار اعلی حضرت شهریاری ـ روحناه فداه ـ مشرّف شده بود، یکی از همراهان ایلچی در رودبار رشت خاکی تحصیل کرده بود و گفته بود که هر گاه این خاک در مملکت جپان باشد، به قیمت گزاف اجاره می‌نمایند برای ساختن ظروف. و در سه سال قبل در رودخانه ناصریه، پارچه عقیق معدنی حاجی میرزا حسن تاجر رشتی پیدا نموده بود. عقیق شفاف خوبی بود. معلوم بود از معدن، سیل آورده است. انزلی بهترین و خوب‌ترین نقاط گیلان‌ست. چهل روز بعد از عید نوروز، این غلام خانه‌زاد به انزلی رفتم. در هنگامی که ملینکف وزیر مختار دولت بهیّه روس به آن مکان وارد شده بود. در وصف باغ و شمس‌العماره همین قدر نطق رفت. ساحت با راحت انزلی و فضای روح افزا باغ بهشت آسا و عمارت شمس‌العماره که حسب الامر اعلی‌حضرت اقدس شهریاری ـ روحناه فداه ـ بنا شد که قبّه آن در بلندی از شرفه خورنق و سدیر درگذشته، و ساحت و فضای آن باغ از نشانیدن نهال‌ها و مرکبات ثمر‌بخش و گلبن‌های عطرآمیز، مزیّن و معطّر است؛ و حالا آن گلشن فردوس‌وش انزلی به کمال معموری رسیده و از نزاهت چمن‌ها و لطافت آب و هوا، غیرت گلستان ارم گردید، شکوفه [27] بساتین افلاک از انفعال گل‌های رنگارنگش، گاهی سرخ و گاهی زرد برآمد، و عندلیت خوش نوای ادراک در وصف گلزار بدایع آثار آن باغ، نغمه روضه من ریاض الجنه سراید، و بنفشه مشکبو از حوالی لاله‌هایش چون زلف دلفریب خوبان سر برزده، و سنبل سلسله موی با گل‌های حمرایش، همچون خط یار غالیه‌بو و یا لعل‌بتان نیکو، هزار جلوه‌گری آغاز و بر کنار جویبار برآمده، اثمار حلاوت دثار اشجارش، قُوت روح و قوّت دل و فضای دلگشایش در همه اوقات معتدل. شعر: چو خط بتان، سبزه‌اش دلگشا ز سرگشتگانش نسیم صبا درختان میوه همه دلپسند چو خوبان رعنای بالا بلند هوایش همیشه نه گرم و نه سرد نه در وی غم گل نه اندوه گرد عمارت و باغ مرحوم منوچهر خان معتمدالدوله و عمارت و باغ مرحوم سپه سالار اعظم، زیاد با طراوت و باصفا[ست]. در انزلی، کاروانسراهای متعدده و دکاکین و بازار موجود است. بندرگاه معتبری است. جمعیت تخمیناً دو هزار نفر می‌شود. [لاهیجان] از جمله قصبات گیلان، لاهیجان است و از شهر رشت قدیم‌تر است. هوا و صفای لاهیجان، هیچ نسبت به شهر رشت ندارد. در این شهر مساجد و مدرسه و حمام و کاروانسراهای معتبر دارد. آبادی و بناهای قدیم در لاهیجان موجود است. قبل از سلطنت، شاه اسماعیل صفوی چند سال در لاهیجان رحل اقامت انداخته، و تفصیل از این قرار است: شعر: در این باب هرچند گویم سخن نگردد ز دل دور رنگ حزن همان به که سازم سخن مختصر کنم [29]عرض حال شه دادگر شاه مغفور، شاه اسماعیل صفوی، بعد از کشته شدن پدر بزرگوارش سلطان حیدر که به دست یعقوب میرزا به قتل درآمد، برادر کلان‌ترش سلطان علی را با جماعت صوفیه، قائم مقام نمودند و جمعی کثیر از صوفیان صافی ضمیر جهت منصب ولایت عهد حیدری و طایفه‌ای برای تحریص و طلب خون آن مهر سپهر سروری در اردبیل جمع آمدند. چون این خبر به سمع یعقوب میرزا رسید، از ازدحام ارباب هدایت بترسید. یکی از امرای عظام را با فوجی از سپاه آذربایجان به اردبیل فرستاده، با سلطان علی و با برادر کهترش سید ابراهیم و شاه واجب التعظیم و والده ماجده‌اش حلیمه بیگم‌آغا را گرفته به شیراز بردند و به حاکم آن ولایت منصور پرناک سپردند. در حصار اصطخر مقید ساخت و این مقدمه در سنه 896 واقع شد. چندی نگذشت که جبار منتقم، اساس دولتش را زیر و زبر کرد. نخست یوسف میرزا که عزیز مصر مکارم اخلاق بود، مریض شده درگذشت، و مادرش هنوز از سوگواری پسر باز نپرداخته بود که مدت عمرش نیز به سر آمده، عزیمت آخرت نمود. و هم در آن هفته یعقوب میرزا پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و مدبر طبیعتش از حفظ مملکت بدن دست بازداشته، ارتحال نمود. نظم: «نه از یوسف نشان دیدم، نه از یعقوب آثاری». بعد از فوت یعقوب میرزا از اصطخر مریض شده، به اردبیل آمد. در آنجا اقامت را مصلحت ندانستند تا حسین بیک لـله و خادم بیک با سید ابراهیم برادر بزرگ‌تر خود، سفر گیلان را به صواب دانسته، به طرف آن ولایت عزیمت فرمود. چون به لاهیجان رسید ـ که از همه جای گیلانات مشهورتر است ـ فرمانفرمای آن دیار که از سایر سلاطین گیلان به عظم شأن و قدم دودمان ممتاز و مستثنی بود، موکب فرخنده‌فال آن نقطه دایره شرف و اقبال را به اقدام تعظیم و اکرام، و جهت مسکن آن حضرت و متعلقان منازل بهشت نشان تعیین کرد، به احسن وجهی، شرایط اخلاق و خدمتکاری به جای آورد. اما حضرت شاه اسماعیل تا زمانی که ضمیر منیرش به این معنی الهام‌پذیر شد که صبح خلافت و کامرانی را وقت دمیدن است و نسیم سلطنت و جهانبانی را هنگام وزیدن، در خطه لاهیجان مقیم بود. سایر نقاط گیلان را فرصتی باید تا مفصلاً به عرض خاکپای مهر اعتلای مبارک برساند. این مختصر را هم چون موکب فلک کوکب اعلی حضرت اقدس شهریاری ـ روحی و روح العالمین [له الفدا] ـ در شرف حرکت بود، به گیلان معجّلا نوشته و به عرض رسانید. 1304 پیام بهارستان شماره 15 [1]. در اصل: تب و نوبه. [2]. جامه پشمین. [3]. نگاه کنید به خلاصةالتواریخ، ج 1، ص 1.ش منبع بازنشر: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

رابطه میرزا نصرالله ملک المتکلّمین با شاهزاده سالارالدّوله در کردستان/ اسماعیل شمس

میرزا نصرالله ملک‌المتکلّمین از وعّاظ و روحانیون برجسته و اندیشمندی بود که نقش مؤثّری در زمینه‌سازی انقلاب مشروطه ایفا کرد. وی پس از پیروزی مشروطیت با خطابه‌های مهیّج و آگاهی‎بخش خود به یکی از رهبران مردم تبدیل شد و سرانجام پس از بمباران مجلس توسط محمدعلی‎شاه در باغ شاه اعدام گردید. یکی از مهم‌ترین موضوعات مطرح در کارنامة ملک‌المتکلّمین، پیوستن او به شاهزاده سالارالدّوله از چهره‌های نه چندان خوشنام قاجاری در ایام حکومت او در کردستان (1323هـ.ق.) است. در این مقطع، ملک‌المتکلّمین به‌شدّت از سالارالدّوله دفاع کرده و مقالات و نوشته‌هایی را در دفاع از او در نشریات تهران چاپ می‌کند. در این مقاله پس از تحقیقی کوتاه دربارة زندگی این دو نفر و نحوة پیوستن ایشان به یکدیگر، دو سند مهم از دفاعیات ملک‌المتکلّمین از سالارالدّوله عیناً درج خواهد شد. سپس برای روشن‌تر شدن ابعاد مختلف این موضوع، مطالبی از برخی رجال مهم آن زمان در تهران و کردستان نیز نقل می‌شود. مقدّمه ابوالفتح میرزا سالارالدّوله، پسر مظفرالدین شاه در سال 1298هـ.ق. در تبریز متولّد شد.[1] به رسم معمول روزگار سال‌های اوّلیة زندگی‌اش را در تمرین نظامی و میدان مشق گذراند. ناصرالدین شاه در سال 1306هـ.ق. هنگام عبور از تبریز او را در 8 سالگی به سالارالدّوله ملقّب گردانید.[2] وی در هفدهمین سال زندگانی‌اش (1315هـ.ق.) حاکم کرمانشاه شد. اقدامات ظالمانة او در کرمانشاه به اعتراض اهالی و تحصّن در تلگرافخانه منجر گردید و مظفرالدین شاه هم به ناچار او را عزل نمود، ولی در شوّال 1316هـ.ق. وی را به حکومت زنجان فرستاد؛[3] مردم زنجان هم از ظلم و زور او بی‌نصیب نماندند و پس از اعتراض به اقداماتش، سرانجام سالارالدّوله از این سمت هم برکنار و در سال 1318هـ.ق. به حکومت لرستان و خوزستان فرستاده شد. حکومت او هم در این منطقه، همواره با مخالفت و اعتراض مردم همراه بود.[4] سرانجام در ابتدای سال 1323هـ.ق. به سبب مصلحت‌های سیاسی، حکومت کردستان و ... را در اختیار سالارالدّوله قرار دادند.[5] سالارالدّوله به نقلی در ماه محرّم و به روایتی در ربیع‌الثانی 1323 وارد سنندج شد.[6] یکی از مشهورترین همراهان او در هنگام ورود به کردستان، میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین بود.[7] میرزا مهدی‌خان ملک‌زاده، فرزند ملک‌المتکلّمین، روایت دیگری از این ماجرا دارد و می‌نویسد: ملک‌المتکلّمین پس از رفتن سالارالدّوله به غرب، باب مکاتبه با او را باز کرد و در این مکاتبه‌ها سالارالدّوله اشتیاق خود را برای ملاقات با او اعلام نمود. ملک‌المتکلّمین هم برای منظوری که در پیش بود، به اتفّاق یمن‌السلطنه به کردستان رفت و در اندک زمانی، طوق منویّات آزادی‌خواهان را برگردن آن شاهزادة جاه‌طلب و سرکش استوار کرد.[8] به نظر می‌رسد این نوشته برای پاسخگویی به چراییِ پیوستن ملک‌المتکلّمین به شاهزادة سرکش و جاه‌طلبی مانند سالارالدّوله تنظیم شده و با واقعیت تاریخی و حتی نوشته‌های ملک‌المتکلّمین که در ادامه می‌آید، همخوانی ندارد زیرا مردوخ که در مراسم استقبال از سالارالدّوله در سنندج شرکت داشته، به‎صراحت، ملک‌المتکلّمین و یمن‌السلطنه را از همراهان او دانسته است.[9] ملک‌المتکلّمین پس از ورود به کردستان، در دستگاه اداری سالارالدّوله مشغول به کار شد[10] و چندین نامه در تعریف و تمجید از او در مطبوعات تهران چاپ کرد. هنگامی که عین‌الدّوله صدراعظم مظفرالدین شاه درصدد عزل محمدعلی میرزا از ولیعهدی و انتخاب یکی دیگر از فرزندان مظفرالدین شاه به جای او برآمد، سالارالدّوله، ملک‌المتکلّمین را روانة تهران کرد تا برای جانشینی او تلاش کند. از این نظر ملک‌المتکلّمین عملاً نمایندة سالار‌الدّوله بود.[11] جنبش مشروطه‌خواهی تهران و عزل عین‌الدّوله از یکسو و برکناری سالارالدّوله از حکومت کردستان در ذی‌حجه 1323[12] باعث شد که این مأموریت ناتمام بماند. در این زمان، ملک‌المتکلّمین، آرام آرام راه خود را از سالارالدّوله جدا کرد و به جنبش مشروطیت پیوست.[13] او پس از پیروزی انقلاب، از مهم‌ترین خطیبان و واعظان مشروطه شد و سرانجام پس از بمباران مجلس در واقعة باغ‌شاه توسط محمدعلی شاه اعدام گردید. کسروی علّت اعدام او را کینة محمدعلی شاه از رابطه‌اش با سالارالدّوله دانسته است.[14] البته بر پایة اسناد موجود نمی‌توان این سخن را تأیید یا نفی کرد؛ همچنانکه واقعاً نمی‌توان علّت اصلی پیوستن ملک‌المتکلّمین به سالارالدّوله را تشخیص داد. سفر ملک‌المتکلّمین به کردستان و پیوستن به سالارالدّوله، آخرین مرحله از سلسله سفرهای داخلی و خارجی او بود. ملک‌المتکلّمین در ایام جوانی خود به هندوستان و عربستان و ... سفر کرد. در داخل ایران هم از بوشهر، تبریز، رشت، انزلی، مشهد، شیراز و ... دیدار نمود و در همه‎جا با سخنرانی و موعظه، مردم را با اندیشه‌های نو آشنا نمود.[15] شاید بتوان گفت سفر او به کردستان هم در پیوند با سایر سفرهای وی بوده است. [سند 1] یادداشت ملک‌المتکلمین روزنامه ادب ـ س 4 ـ ش: 156؛ صفحات 1 و2و3 موضوع: مکتوب از کردستان 7 جمادی الاخر 1323 ـ 9 اوت 1905 بعد العنوان میدانید مخلص، غالب از بلدان داخله و ممالک خارجه را سیر نموده و از انتظامات یا بی‌نظمی هر بلد بی‌اطلاع نیستم. از زمانیکه وارد مملکت کردستان شده‌ام، با کمال تفحص کمتر در هیچ نقطه از نقاط ایران این قسم نظم و امنیت دیده شده، با آنکه کردستان که مسکن ایلات و سرحد عشایر جاف و بالطبع مردمان بادیه‌نشین آن متهور و وحشی هستند و جز در تحت سیاسات شدیده یا یک قوه نافذه نمی‎توان آنها را امن و راحت نگاه داشت؛ چنانچه سابق بر این، کمتر وقتی بود که در هر سمتی یا فریاد قتل نفوس یا ضجه و عجه بر بادی اموال بلند نبود؛ میتوانم عرض کنم اگر بدقت کسی در دفتر جنایات دیوانخانه شرعیه و عرفیه سنندج که پای تخت این مملکت است رجوع کند، ملاحظه میکند که در هر صفحه، عمدة مطالب آن، ملاحظه احکام قصاص یا دیات است ولی در این زمان از وقتی که لوای حکمرانی حضرت مستطاب ... آقای سالارالدوله افراشته شده، می‌توانم عرض کنم مصداق «ویلعب الصبی بالذئب الحیه و یعیش الحدی مع الذئب فی المرتع» ظاهر و آشکار. هرکس به کار خود مشغول و از ظلم ظالمین و زحمت متعدین مامون؛ از جمله آثار خیریه و اعمال حسنه این شاهنشاه آزاده آنکه در سوابق ایام، صد و هشتاد تومان مالیات جمع قمارخانه این ولایت بود و حکام جزء قریب هزار تومان از مردم میگرفتند و حکم اباحة میسر[16] بلکه همه قسم ترتیبات میدادند و بواسطه این اخذ عمل چه خانها[17] که خراب شد و چه دکانها که از متاع، خالی گردید. (بس جامه‎فروش رفت و دستار، بس خانه که سوخته است دکان) پس از تشریف فرمائی موکب مبارک و اطلاع بر این فعل شنیع مالیات صد و هشتاد تومان را از کیسة فتوت مرحمت فرموده؛ امر بانهدام آن آیینة مشؤمه فرمودند. (چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار) دیگر تنظیف طرق و شوارع چون شهر سنندج در واقع در گوشه واقع شده و مردمان متوسط آن هم کمتر عادت به نظافت و پاکی نموده‌اند قبل از ورود موکب مسعود و الا کوچه‎ها کثیف و معابر، تمام پُر از مزبله و کثافت، دو روز بعد از ورود به امر نافذالاجرا مجلس جهت تنظیف بلدیه تشکیل فرموده؛ به ترتیب خیلی سادة بی‌خرجی که زحمت فوق الطاقة بر اهالی نباشد کوچه‏ها را تنظیف که هرروز دو مرتبه تمام کوچه‎ها جاروب‎کشی و آب‎پاشی میشود و شبها هم در هر بیست قدم فاصله در خانها، چراغهای ستونی روشن که میتوان گفت شهر سنندج و کوچه‌های آن که چراغ در خانها کمتر دیده می‌شد تمام روشن و از حیث کثافت، پاک و پاکیزه. دیگر از تأثیرات جدیده که قوام حفظ‌الصحه هر بلدی از بلدان ایران منوط بوجود اواست، پاکی آبهای حمامات است؛ خواطر محترم اهالی مسبوق است که اهالی ایران کلیه طبعاً عادت به نظافت ندارند و اگر [...] استاد حمامی را بگذارند دو سال یک مرتبه مایل نیست که آب خزانهای حمامها را عوض یا تبدیل کند مگر آنکه مورد عتابات شدیده واقع شود؛ جناب‎عالی در مرکز پای‌تخت ملاحظه فرموده‌اید غالب حمامات اگر آب خزانه‌ها را تجزیه کنند شاید عشر از اعشار آن آب باشد و الا مملو از میکروبهای مهلکه که از برای اتلاف نفوس استادان حمامات ذخیره کرده‌اند؛ معلوم است وضع پای‎تخت که اینقسم باشد شهرهای خارج از مرکز حالش ظاهر و هویداست. پس از استعلام از بعضی قدغن اکید فرمودند و انتظام ابتکار را محول به مقرب‎الخاقان آقا رسول‎خان خاصه تراش مخصوص که از اشخاص صحیح است فرمودند؛ میتوانم عرض کنم جا دارد اگر خط آهن داشتیم همه هفته جنابعالی را برای استحمام به سنندج وعده‌خواهی نموده، از آفات محزونه آبهای متوالد المیکروب حمامهای طهران محفوظ مانید؛ عمده مطلبی که میتوان عقدالواسطه و درةالتاج انتظامات این مملکت به اقدامات مجدانه این شاهنشاهزادة غیور عادل شمرد، جلوگیری از تعدیات و تجاوزات عشایر جاف است که در خط فاصل سرحد منزل دارند و همه ساله تجاوز نموده، وارد اراضی ایران شده؛ باقسام مختلفه، اسباب خرابی و اتلاف نفوس و سرقت اموال و چرانیدن محصول رعایای بلوک اورامی و غیره می‌شدند؛ پس از ورود بدارالایاله بدو مقدمه حکیمانه، یکی ترتیب اردوی دولتی و دیگر ایفاد ارقام مرعوبانه تهدیدآمیز به رؤسای عشایرجاف بکلی جلوگیری از تعدیات آنها فرموده که این مسئله اسباب حیرت تمام اهالی شده بلکه بعضی از اشخاص شریر آنها که همیشه مصدر شرارت و تعدی بودند به مجرد استماع ورود موکب مبارک از سرحد عقب نشستند؛ صرف‌نظر از ورود خاک پاک ایران و ترتیب ییلاق پیش سنوات سابقه خودنموده، سلامت را در نزول بخاک عثمانی دانستند و تجاوز را مورث خطر عظیم شناخته؛ خود و بندگان خدا را راحت نمودند. مقصود از این عرایض آنکه جنابعالی اینگونه مطالب را در جراید غراء ثبت فرمایند تا اینکه دستورالعمل شود از برای باقی حکام که چگونه باید حفظ رعایا که ودایع‌الهیه هستند، بنمایند و سرحدداران بچه قسم باید حفظ حدود فرمایند. (ادب): مکتوب فوق را جناب مستطاب ... حاجی میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین باداره مرقوم داشته‌اند؛ صحت و متانت و امانت حاجی ملک بر اغلب هموطنان واضح است. مآثر جلیله او را از قبیل تأسیس مکتب و مدرسه ناصری در بمبئی و مدرسه عضدیه در انزلی و شرکت اسلامیه در اصفهان و سایر خدمات او را بحوزة تمدن کمتر کسی است نشنیده باشد و ما با نهایت شوق عین مکتوب حقیقت اسلوب را درج نمودیم و ازدیاد عمر و عزت و شوکت حضرت مستطاب اشرف ارفع اعظم والا آقای سالارالدوله را از بارگاه حضرت احدیت مسئلت داریم. [سند 2] یادداشت ملک‌المتکلمین تربیت ـ س 8 ـ ش: 372 ـ صص 1889 و 1890 1 جمادی‌الثانی 1323 چند روز پیش، وقایع‎نگاری بلیغ بتوسّط یکی از ثقات، شرحی از نظم و انتظام امور حکمرانی کردستان و بهبودی‌های حالیة آن سامان بادارة تربیت نوشته؛ اسباب مبلغی مسرت و اُمیدواری گردید و مستعد درج آن اخبار بُودیم که مؤیّدی تأیید آن روایات نُمود و بر بهجت و استظهار طالبان اصلاح افزود؛ توضیح آنکه جناب مستطاب ملک‎المتکلمین آقا میرزانصرالله واعظ مشهور اصفهان که از فضلای طلیق اللسان و آگاهان عصر و زمان است، شرحی از کردستان بجناب مستطاب شریعت نصاب آقای حاجی میرزا یحیی ـ سلمه الله تعالی ـ نوشته جناب مستطاب معظّم عین آن شرح را بادارة تربیت فرستاده؛ چُون مضامین دوُ مرقومه تقریباً یکی بوُد و از سعادت مردُم آن ایالت اعلام و اِخبار مینمود، مستعدّ انتشار خبر و بثّ اثر گشتیم و قبل از شروع بنقل قول گویم: ممالک محروسه و ایالات ایران کلاًّ در حکم خانة اعلیحضرت قویشوکت شاهنشاه رعیّت پناه ـ ارواحنا فداه ـ است و اولویّت شاهنشاهزادگان در آبادکردن سرای پدر تاجدار خود امری مسلّم میباشد و منّت خدای را که حالا آن وجوُدهای باجوُد متذکر گشته؛ بر آن سرند که این وظیفه مقدّس را ادا نمایند و کشور را بیارایند. خلاصه وقایع‌نگاران محترم میفرمایند: قبل از ورود حضرت مستطاب اقدس ارفع والا شاهنشاهزادة معظّم سالارالدّوله حکمران ایالت کردستان و مضافات ـ دامت شوکته ـ طرق و شوارع امنیتی نداشت و قطّاع‎الطّریق اموال مردُم را بیغما میبردند و هفتة نبود که چندین قتل نفس نشود. منّت خدای را که پس از وروُد مرکب معلّی، یکمرتبه آن مفسدة رفع شد و عموُم ساکنین کردستان بفیض و فوز آسایش فایز شدند و نادروقتی این سرزمین به امنیّت و آسایش حالیّه بوُده است. یکی از تفاوتهای حال با سابق آنکه ایلات و عشایر جاف که در خاک کُردستان اقامت دارند، همه‎ساله از سرحدّ تجاوز نموُده، در بلوک مریوان و غیره انواع تعدّیات میکردند؛ حضرت معظّم والا، تدبیر حکیمانه فرموده؛ تشکیل یکی اردوی نظامی بریاست جناب جلالتمآب اجل ظفرالملک رئیس قشون کردستان، و آن قریب سه هزار نفر سرباز و سوارة افشار و شرف توپخانه میباشد؛ بمجرّد و تشکیل این اردو جلو تعدیّات غارتگران گرفته شد؛ تدبیر دیگر دستخطهای متعدّد که بروسای عشایر جاف مرقوم فرموُدند، کار بسامان رسید. دیگر اموُر نظامی این ایالت نمایشی نداشت؛ حالا بامر حضرت معظّم، همه روُز سرباز و سایر اجزای نظام بالبسه و اسلحه مشق میکنند و اطاقی در عمارت حکومتی مخصوص اموُر نظامی معیّن فرموده و جناب امیرالأمرا غلامحسینخان میرپنج بریاست اطاق برقرار گشته و چوُن مشارالیه از صاحبمنصبان بزرگ و معلّمین اوّل توپخانه است، مستعدّین را درس تاکتیک میدهد که اهل نظام در موقع بدرستی از عهدة خدمت برآیند و حضرت والا خود کمال مراقبت را در کار ادارة نظام دارند؛ گویند در چند نقطة شهر، قراولخانة[18] خواهند ساخت و در همه قراول خواهند گذاشت. دیگر دیوانخانة عدلیّه و تجارت این ولایت است که سالها بی‌قاعدة میگذشت و کمتر در آن، رعایت حقوق میشد. حالا این دَوایر معظّم را حضرت معظّم بجناب میرزا حبیب‎الله‎خان منشی‎باشی از آدمهای دُرست‎کار محوّل فرموُده و طوری کارها بدرستی میگذرد که طرف تمجید خاصّ و عام است و مجلس تجارت، هفتة دو روُز در دربخانه منعقد میشود و شش نفر از معمّرین معتبر و متدیّنین تجّار در مجلس نشسته، رسیدگی بکارها مینمایند و اگر کار بیشتر باشد، هفتة یکروز بر انعقاد مجلس افزایند. دیگر کوچه‌های سنندج خیلی کثیف بوُد؛ رفع و تنظیف آنرا مجلسی منعقد فرمودند و حالا بمراقبت مجلس، هرصبح و عصر، معابر را جاروُب میکنند و آب میپاشند و راهها پاک و تمیز است. آب حمّامهای شهر نیز خیلی بد بود. امر شد ماهی دوُمرتبه عوض کنند تا پاکیزه و بی‌ضرر باشد. دیگر سالی یکصد و هفتاد یا هشتاد تومان با سهم مالیات قمارخانه در جزء وجوُه دیوانی مُباشرین میگرفتند و باین واسطه، فعل حرام علنی در کار بوُد و اسباب هزارگونه خرابی حضرت معظّم والا چوُن جمع ولایت را دیدند، خطّ بطلان برین قلم کشیدند. قمارخانه‌ها بسته و غدغن شد، اَحَدی مرتکب این عمل نشود. دیگر داستان تریاک‎کشی بود که جهّال، با جان خود بازی میکردند. حکم مؤکّد فرموُدند که اَحَدی بشرب افیون اقدام ننماید. دیگر کرسی ولایت شبگرد نداشت و اشرار در تاریکی شب هرچه میخواستند میکردند. حضرت والا بعد ورود فوراً کدخدا و شبگرد معیّن فرموُدند و کارِ نظم و آسایش باعلی درجه رسید. دیگر از عادات معموله اهالی کردستان، رقص چوپی بوُد که زن و مرد بی‌حجاب دست هم را گرفته؛ بآهنگ دُهل و سُرنا میرقصیدند و این کار شنیع محرّک، اعمال شنیعة دیگر هم میشد؛ همینطور در سوُر و ماتم ازین قبیل احتفالات دایماً میدیدیم و غوغای آنرا میشنیدیم و علما قدرت منع نداشتند و چشم‎پوشی میکردند. امروز درین حکومت مقتدر، اثری ازین حرکات ناشایسته نیست؛ این است حالت حالیه و چوُن شما خیلی بمدرسه میل دارید، مژده میدهم که بخیال مدرسه هم هستیم.[19] [سند شمارة 3] یادداشت ذکاءالملک فروغی و شعر ملک الکلام مجدی تربیت ـ س8 ـ ش: 374 ـ صص 1908 و 1909 و 1910 15 جمادی الثانی 1323 (کردستان) یک ماه قبل، از مخبرهای ثقه، خبرهای خوش در باب مزایای حکمرانی کردستان بادارة تربیت رسید و ما روُح و خلاصة آن را در روُزنامة نمرة سیصد و هفتاد و دوُیّم درج کردیم و آن بمنزلة بشارتی بوُد که باهل مملکت دادیم زیرا که شاهنشاهزادگان بافرّ و شأن ما فی‌الحقیقه مالکان ازمه اموُرند و صاحبان اختیار مطلق و مَدار کارهای بزرگ و قصد و نیّت آنها در اموُر ملک و ملّت کمال مدخلیت را دارد و حالا که شاهنشاهزادة مثل حضرت مستطاب ارفع اقدس معظّم والا سالارالدوله حکمران ایالت جلیلة کردستان و مضافات ـ دامت شوکته ـ همّت فرموُده و مصمّم جلایل اعمال و اصلاح مفاسد و رعایت جانب رعایا و تفقد حال ابنای وطن عزیز ما گشته‌اند، باید همه خرسند باشیم و شادی کنیم که این خجسته درخت بروُمند ثمرهای زیاد میدهد و خیرهای کثیر میرساند و فواید وجوُد باجوُد اوُ شامل و عاید خاصّ و عامّ و دوُر و نزدیک میگردد. هفتة قبل، باز شرحی با قصیدة غرّا از نتایج افکار مَعالی آثار جناب مستطاب استاد البلغاء و افصح‎الشّعراء دانشمند بارع گوینده بی‌عیب حاجی میرزا مجید کردستانی متخلّص بمجدی ملقّب بملک‌الکلام از اعضای صحیحه حکومت کردستان بما رسید؛ دانستیم که حرفهای پیش همه راست بوُد و بی‌کم و کاست؛ چه تصدیق ملک‎الکلام تصدیق با وقوف بی‌غرض میباشد و ما بخود احتمال خلاف میدهیم و بآن مرد پاک صاف نمیدهیم. باری قصیده فریده را که قریب به هفتاد بیت است و ملک‌الکلام در تهنیت تشریف‎فرمائی حضرت معظّم شاهنشاهزاده سالارالدّوله بحکمرانی کردستان بنظم آورده و بتشریف اشرف مباهی و مفتخر گشته، بسبک استادان سخن عنصری و غفاری گفته و راستی که این استاد همام مِقْدام یعنی ملک‌الکلام داد سخن‎سرائی را مثل همیشه درین چکامة معنبر شمامه داده و ما چند بیتی از آن را برای نمونه در اینجا درج میکنیم تا صاحبان ذوق ادب را بحالت طرب آریم؛میفرمایند ... امّا سفر مکّة جناب ملک‌الکلام آن است که در حضرت شاهنشاهزاده ـ دامت شوکته ـ بخدمت کمربندد و عقدة دل خلقی را بگشاید. طاعت ما این است و عبادت جز این نیست و از نثرها که در مقدّمة این قصیده آن جناب ببندة اقلّ نوشته، این است: بشارت میدهم که داروُی دردها کآنجا که برگذشت چو خضر خجسته پی نبود عجب که آب بقا جوُشد از سَراب نزول اجلال بندگان حضرت مستطاب اسعد امنع اقدس والا شاهنشاهزادة معظّم آقای سالارالدّوله ـ دامت شوکته ـ بکُردستان است که نومید بهار را باید تبدیل نموده و بمجرّد تشریف‎فرمائی اموُر ملک و دین را بر وجه احسن که در همه عُمر نظیر آن را ندیده‌ام تمشیت داده و تأسیس مدرسه را در سنندج وجهة همت والا نهمت فرموُده‌اند؛ ایزدش توفیق و بقاء‌ دهاد و دیدگان منتظران اشاعة عدل و احسان از غبار قدُوم میمونش بینا باد![20] [سند 5] [نامة میرزا نصرالله‎خان مشیرالدّوله وزیرخارجه به سالارالدّوله حکومت کردستان که نشان‎دهندة وجود نارضایتی از عملکرد سالارالدّوله در میان رجال حکومتی تهران و دیدگاه وزیرخارجه نسبت به سالارالدّوله و مردم کرد است.] سواد کاغذ وزارت خارجه بحکومت کردستان، مورخه 12 شهر جمادی‌الاول 1323. مرکز اسناد وزارت خارجه، کارتن 13، پوشه 6، ص 13. مرقومات مرحمت آیات کارگذاران حضرت مستطاب اشرف اقدس والا ـ روحی فداه ـ که سلخ ربیع‌الثانی تاریخ داشت، زیارت گردید. از نیل عواطف و توجهات گرانبهای حضرت اقدس اعظم والا کمال مفاخرت حاصل نمود؛ شرحی از اشتهارات طهران و اقدامات عادلانه کارگذاران حضرت اقدس در کردستان مرقوم یافته بود. اولاً بطورهائیکه مقرر شد و تصور فرموده‌اند در این، چیزی که بتواند بدادخواهی و معدلت‎جوئی حضرت اعظم افخم والا ـ روحی فداه ـ رخنه و نفوذی نماید از کسی شنیده نشده؛ بالفرض هم گفته شود، آنها که اهل اطلاع و بصیرت و داخل کارند، میدانند که از وجود مسعود کارگذاران حضرت مستطاب اشرف اعظم والا ـ روحی فداه ـ جز عدل و داد و رعیت‎داری و نوع‌خواهی چیزی ترشح و تابش نمی‌کند و محال است که آن مسموعات بی‌اساس که هر حرفیش مرکب از چند غرض و مرض است، بتواند با این معلومات که «کالشمس فی وسط السماء» است معارضه نمایند تا چه رسد به این که قابل قبول باشد؛ ثانیاً بندگان اعلیحضرت قدرقدرت اقدس‌ همایون شاهنشاهی ـ ارواحنا فداه ـ برای اصلاحات آن مملکت و تهذیب اخلاق فاسد و تربیت اغلب اهالی آن ناحیه که هنوز کامشان بحلاوت تمدن و انسانیت آشنا نشده و نظر به مذاق طبیعی بخون‎خواری و نوع‎کاهی عادت داشته‌اند، وجود محترم حضرت اقدس ـ‌روحی فداه ـ را به حکومت و صاحب‎اختیاری آن ایالت، انتخاب فرمودند که هم داد رعیت‌پروری را داده و هم آنها را از مراحم و عنایات ملوکانه محروم نفرموده باشند. در این صورت بدیهی است اشخاصی که بازار را آشفته می‌خواهند و از سطوت معدلت گریزانند و اس اوضاع را بر ضد مسلک و انتظار می‌بینند تا چه درجه خاسر و خائب خواهند بود و به اراجیف و استشهادات بی‌اصل تشبث می‌نمایند. با این وصف، تشبثات و جعلیات آنها چه سروصورتی خواهد داشت و در نظر اهل بصیرت چه می‌رساند. از خداوند می‌خواهم که همواره وجود مسعود مبارک کارگذاران حضرت اشرف اسعد اقدس والا ـ روحی فداه ـ را با کمال صحت و شوکت و اجزای معدلت و دادخواهی کامیاب فرماید. نصرالله مشیرالدوله منبع: اسناد بهارستان شماره 5 عنوان کامل مقاله: نگاهی به رابطه میرزا نصرالله ملک المتکلمین با شاهزاده سالارالدوله در کردستان [1]. بامداد، مهدی، شرح رجال ایران در قرن 12، 13 و 14 هجری، ج1 (تهران: زوّار، ‌1347)؛ ص 48. [2]. افضل‌الملک، غلامحسین، افضل التواریخ (تهران:نشر تاریخ ایران، 1362)؛ ص 90. [3]. همان؛ ص 187. [4]. اسناد حسینقلی‎خان نظام‌السلطنه مافی، ج1( تهران: نشر تاریخ ایران، 1386)؛ ص 275. [5]. همان؛ صص 397 ـ 396. [6]. مردوخ، محمد، تاریخ کرد و کردستان (مردوخ) ج2 (تهران: چاپخانة ارتش، بی‌تا)؛ ص 232 و نیز: حبل‌المتین، سال 12، شمارة 36. [7]. مردوخ، همان؛ ص 233. [8]. ملک‌زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج1 (تهران: علمی، 1363، چاپ دوم)؛ ص259. [9]. مردوخ، همان؛ ص 233. [10]. کسروی، احمد، تاریخ مشروطة ایران (تهران: امیرکبیر، 1373)؛ ص596. [11]. همانجا. [12]. روزنامة ادب، سال چهارم، شمارة 174؛ ص 5. [13]. کسروی، همان. [14]. همانجا. [15]. ملک‌زاده، همان؛ ج 1؛ صص 161 ـ 157؛ روزنامة ادب، سال چهارم، شمارة 156؛ ص 3. [16]. قمار. [17]. خانه‌ها. (در موارد دیگر نیز «ها»ی بدل از کسره با «ها»ی جمع ادغام شده است.) [18]. قراولخانه‌ای. [19]. نام این مدرسه، سالاریه بود. (حیرت سجادی، عبدالحمید، پیشینة آموزش و پرورش کردستان، ج1 (تهران: عابد، 1380)؛ ص 24.) [20]. به‎رغم روایت‎های جانبدارانه، روایت دیگری توسط محمد مردوخ کردستانی نویسندة تاریخ کرد و کردستان، که در آن مقطع از رجال مؤثر کردستان بود، نقل شده که کاملاً متفاوت با این نوشته‌هاست؛ او می‌نویسد: «پس از عزل ناصرالملک روز جمعه 25 محرم 1323 شاهزاده ابوالفتح میرزای سالارالدّوله پسر مظفرالدین‎شاه حاکم کردستان شد. هنگام رسیدن به میان کسبه از توی کالسکه خودش امر می‌داد و با دست هم اشاره می‌کرد که به خاک بیفتید! به خاک بیفتید! مردم بیچاره هم عموماً به خاک افتاده، زمین اطاعت را بوسیدند. خود شاهزاده از خاک افتادن مردم می‌خندید و به توپخانه که رسید مرتضی‎خان شجاع لشکر اردلان را که ریاست توپخانه را داشت، امر داد، دراز کشیدند و کتک‎کاری کردند که چرا توپ کم‎صدا بود... به دارالحکومه که رسید شاهزاده بدون این که بنشیند، سرپا شروع کرد به بیانات گنده و زمخت و تاپ و توپ گفتن که من حاکم نیستم؛ من ملک‎الرقاب هستم. شاه بابام کردستان و گروس را به من بخشیده؛ من بر حیات و ممات اهالی کردستان و گروس مختار و مسلط هستم. هرکس را اعدام کنم یا با هرکس عطوفت و مرحمت داشته باشم، از من نمی‌پرسد ... در دورة شاهزاده بگیر و ببند و جرم و زور و کلاه کاغذی شدت پیدا کرده، اطمینان جانی و مالی برای احدی باقی نبود. از پول‌هایی که از مردم می‌گرفت، چندین فقره املاک و آبادی خرید ... روز به روز بر تضییفات و فشارات و ناآرامی افزوده می‌شد و عدم رضایت از وضع حکمرانی شاهزاده عمومیت پیدا کرد. (مردوخ،همان؛ صص 283 ـ 236)» منبع بازنشر: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

تيراندازي در مسجد گوهرشاد

در سال 1324ق تنها چند ماهي پيش از صدور فرمان مشروطيت مشهد آمادۀ انفجار بود. نارضايتي در فضاي خراسان و مشهد موج مي‌زد. مردم از سوي حکام و کارگزاران حکومتي براي گرفتن مالياتهاي سنگين تحت فشار بودند. حملۀ ملخها، قحطي و گرسنگي فشار را مضاعف کرد. گروهي از اهل سيستان هم که از ترس طاعون به اطراف مشهد پناه برده ‌بودند باري تازه بر دوش مردم شدند. با اين اوصاف وقوع شورش در مشهد دور از ذهن نبود. شورشي که گرسنگان آتشش را افروختند و شعله‌اش تا تهران کشيده شد. در آن هنگام حاکم خراسان غلامرضا ‌خان آصف‌الدوله‌ شاهسون ‌اينانلو بود. بنا به قول ناظم‌الاسلام ‌کرماني فردي مجرب اما ظالم و آدمکش که اظهار قدس و زهد مي‌کرد و هرجا به حکومت مي‌رسيد گندم و ساير ملزومات زندگي مردم را احتکار مي‌کرد. 1 آصف‌الدوله حکومت خراسان را در رقابتي سخت از چنگ نير‌الدوله و رکن‌الدوله خارج ساخته بود و براي به دست آوردنش بهايي هنگفت پرداخته بود. او مانند ساير حکام هر سال ناچار بود براي حفظ حکومتش مبالغي به عنوان پيشکش به شاه و صدراعظم و درباريان بپردازد. اين پيشکشها بين هزار تا صدهزارتومان بود. مبلغ پيشکش خراسان نود الي صدوبيست هزار تومان مي‌شد. آصف‌الدوله آن سال حاج محمدحسن صراف معاون‌التجار را براي پيشبرد کارش به تهران فرستاد حاج معاون توانست بر رقباي او پيشي گيرد. در نتيجه آصف‌الدوله براي نوروز به تهران احضار نشد و بر حکومت خراسان باقي ماند. 2 حاج محمدحسن‌ معاون‌التجار و حاج ‌علي‌اکبر معين‌التجار پسران حاج احمد صراف مقيم هرات و از صرافان با نفوذ مشهد بودند.3 «آنها زماني تحت‌ حمايت کنسولگري ‌انگليس قرار داشتند ولي مدتي است که تابعيت ايران را دارند.»4 حمايت حاج‌ محمد‌حسن‌ معاون‌التجار از آصف‌الدوله بي‌دليل نبود. او پس از گرفتن حکم و فرمان ايالت خراسان براي آصف‌الدوله در خراسان استقلال بي‌حدي يافت و از آنجا که مي‌دانست دربار و دولت مرکزي چندان توجهي به شکايات ندارند براي کسب ثروت بيشتر از آصف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الدوله اختيار نان و گوشت را گرفت. او با قصابها و خبازها سازش کرد و گوشت را از مني شش هزار و هفت هزار که در زمستان بود به چهارده هزار در بهار رسانيد و قيمت نان را از يک قران به دو قران افزايش داد. با گراني نان و گوشت قيمت ساير اجناس هم ترقي کرد. از اين وضع عموم مردم به ستوه آمدند. 5 مردم ابتدا از گرانيها به آصف‌الدوله شکايت کردند ولي به شکاياتشان رسيدگي نشد. 6 با ادامۀ گرانيها در ماه صفر 1324ق گروهي از مردم و سيستانيهايي که خارج مشهد سکني داشتند به صحن مقدس آمدند و با فريادهاي الجوع الجوع، گرسنه‌ام گرسنه‌ام مردم و طلاب مدرسۀ ميرزا جعفر به ياري طلبيدند. به مرور طلاب مدارس خيرات‌خان و فاضل خان هم به مردم پيوستند. 7 طلاب پس از پيوستن به مردم به خانۀ علما رفتند تا آنها را به مسجد بياورند اما هيچيک از علماي مشهد با آنها همراه نشد. عاقبت رو به سوي رئيس‌الطلاب8 آورند که مترصد چنين فرصتي بود. حاج ميرزا زين‌العابدين رئيس‌الطلاب برادر حاج ميرزا ابراهيم شريعتمدار مجتهد سبزواري فرزند حاج ميرزا اسمعيل و از نواده‌هاي ميرزا مهدي شهيد و از اعقاب مير‌ سيد ولي ‌علوي بوده است. او مدتي مقيم نجف و کاظمين بود بعدها به مشهد آمد و در 1313ق نزديک هشتصد نفر از طلاب کرد و لر را دور خود جمع کرد و آنها را به ششلول و چماق مسلح ساخت و از آن هنگام لقب رئيس‌الطلاب گرفت. او با کمک همين طلاب در مشهد دست به اقداماتي زد که خشم حکومت را برانگيخت 9 و در زمان صدارت امين‌الدوله تبعيدش کردند و مدت کمي بود که دوباره به خراسان بازگشته بود. 10 رئيس‌الطلاب پس از قبول رهبري شورش در اولين اقدام ‌‌‌‌‌حاج‌محمد‌حسن‌معاون‌التجار را احضار کرد و با تهديد و وعده و وعيد از او نوشته گرفت که تا سه روز ديگر قيمت نان به مني يک قران و قيمت گوشت به مني پنج هزار برساند. بعد از اين توافق مردم متفرق شدند و بازارها را گشودند. معاون‌التجار با وجودي که تعهد داده بود قيمتها را کاهش دهد ولي تصميم به اين کار نداشت بنابراين به فکر چاره افتاد و دويست نفر از کاکريهاي افغان مسلح را براي محافظت به خانه‌اش آورد. 11 با پايان مهلت سه روزه فقرا و طلاب مجدداً جمع شدند. آصف‌الدوله تصميم به مقابله با مردم گرفت و به مظفرنظام دستور داد دويست سوار شاهسون براي محافظت از معاون‌التجار به خانۀ گسيل دارد. رئيس‌الطلاب ابتدا دو نفر را نزد معاون‌التجار فرستاد و از او خواست به وعده‌اش عمل کند ولي معاون از پذيرش آنها سرباز زد. آنها بي حصول نتيجه به مسجد بازگشتند. رئيس‌الطلاب اين بار سي چهل نفر از طلاب را روانه کرد و دستور داد که هرطور شده معاون را به مسجد بياورند. در راه گروه کثيري از مردم به آنها پيوستند. هنگامي که جمعيت غيرمسلح به نزديک خانۀ حاجي معاون رسيد برادر حاجي و مظفر‌نظام به کمک کاکريها و شاهسونها با چوب و چماق به جان مردم افتادند. عده‌اي از مردم زخمي شدند و با سرودست شکسته به مسجد بازگشتند. رئيس‌الطلاب اين بار به طلاب دستور داد با چوب و چماق به خانۀ معاون بروند. مستحفظين خانه که جمعيت زياد مردم را ديدند ديگر به خيابان نيامدند و از بالاي بام مردم را سنگباران کردند. اين اقدام بي‌اثر بود و نتوانست جلوي پيشروي مردم را بگيرد. مردم به خانۀ معين‌التجار حمله کردند و در را شکستند. در اين مرحله حاجي معاون و مظفرنظام دستور تيراندازي به سوي مردم را صادر کردند. مردم که انتظار گلوله را نداشتند به سوي مسجد گريختند ولي از آنجا که خانۀ معاون‌التجار از پشت‌بام به مسجد وصل بود به کاکريها دستور داد مردم را از مسجد بيرون کنند.کاکريها از پشت‌بام و شاهسونها از خيابان سربه‌دنبال مردم گذاشتندو از دو طرف مردم را به گلوله بستند در اثر اين تيراندازيها بلافاصله دوازده نفر کشته و چهل و هشت نفر مجروح شدند که سي نفر آنها کمي بعد مردند. در اين تيراندازيها به صحن و گنبد رضوي و مسجد گوهرشاد نيز آسيب رسيد. 12 به رغم اين کشتار مردم متفرق نشدند. آصف‌الدوله براي سرکوب شورش به متولي‌باشي متوسل شد. متولي‌باشي همۀ دربانها و صاحب‌منصبان را احضار کرد و به آنها دستور دارد مانع تجمع مردم در صحنها و ميان بست شوند. در مدرسۀ ميرزا جعفر را هم به سمت صحن بست تا طلاب نتوانند شورش کنند. آصف‌الدوله هم در معابر سرباز و پليس و قزاق گمارد و در چهار گوشۀ شهر چند عراده توپ گذاشت علاوه براين تهديدات با پرداخت وجوهات رؤساي طلاب را تطميع کرد. 13 آصف‌الدوله ظاهراً موفق شد شورش را سرکوب کند ولي قصه بدينجا ختم نشد. بازتاب اين حادثه در نشريات توجه مردم را جلب کرد. در مقالاتي که در نشريات منتشر شد نويسندگان به مردم يادآوري مي‌کردند که از زمان اختراع توپ و تفنگ تاکنون احدي به سوي گنبد مطهر و مرقد منور امام رضا(ع) تيراندازي نشده مگر درزمان عبدالمؤمن خان ازبک که او هم در ميانۀ کار به احترام امام رضا(ع) از کشتار مردم مشهد چشم پوشيد. 14 حتي در دورۀ قاجارها هم که به دليل سرکشي حکام و مدعيان و شاهزادگان مشهد به محاصرۀ نيروهاي حکومتي درآمد به سربازان اجازۀ تيراندازي به حرم وشکستن حرمت آن را ندادند. 15 نشريات کار را بدانجا رساندند که اوضاع کنوني را با دورۀ سلطنت پنجاه سالۀ سلطنت ناصرالدين‌شاه مقايسه کرده که درآن دوره خزانه معمور شدو کشور به ديناري قرض محتاج نشد و او با اقتدار و عظمت و آسودگي سلطنت کرد و اينها به دليل اعتقاد حقيقي او به دين مبين اسلام بود. در صورتي که در اين دوره مردم عوام را که فريادشان از گرسنگي بلند شده به گلوله مي‌بندند و به مسجد گوهرشاد شليک کرده و حرم مطهر را گلوله‌باران مي‌کنند. نويسندۀ مقاله سپس از شاه و وزير و علما و شيعيان و مسلمين انتقاد مي‌کند که چنين توهيني را به مرقد امام غريب تحمل مي‌کنند و دم برنمي‌آورند. 16 علاوه بر مقالات نشرياتي همچون حبل‌المتين و چهره‌نما که نقشي روشنگرانه درخصوص حادثۀ مشهد داشتند تلگرافات دادخواهانه‌اي هم در اين باره به تهران مخابره شد. تيراندازي به حرم امام رضا(ع) موضوعي نبود که حاکمان وقت بتوانند به سادگي از تبعاتش بگريزند. خبر شورش مشهد زماني به تهران رسيد که پايتخت آمادۀ خيزشي ديگر عليه حکومت بود زيرا حکومت هنوز به وعده‌اش درخصوص تأسيس عدالتخانه عمل نکرده بود. خبر به تهران رسيد که به حکم آصف‌الدوله به گنبد رضوي شليک کرده‌اند. اين خبر تا اندازه‌اي باعث هيجان مردم شد. آيت‌الله‌ سيد ‌محمد ‌طباطبائي در منبر هنگام سخنراني دربارۀ واقعۀ مشهد گريۀ زيادي کرد. تعدادي شبنامه هم در اين مورد منتشر شد. مظفرالدين‌شاه از ميرزا ‌احمدخان ‌مشيرالسلطنه و موثق‌الملک که عازم مشهد بودند خواست که اوضاع مشهد را آرام کنندو براي جلب رضايت مردم وعدۀ عزل آصف‌الدوله را داد. 17 شورش مردم مشهد برپايۀ نارضايتي مردم تهيدست شکل گرفت و به سرعت هم مهار شد ولي بر شکل‌گيري نارضايتي عمومي در ساير نقاط ايران به خصوص در تهران تأثير داشت و براي مخالفين حکومت امکان و فضاي انتقاد از حکومت را بازترکرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. ناظم‌الاسلام ‌کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان. به اهتمام علي‌اکبر ‌سعيدي ‌سيرجاني. تهران، انتشارات بنياد فرهنک ايران و انتشارات آگاه و لوح، 1357. ج1. ص 157 . 2. محمدعلي ‌تهراني ‌کاتوزيان. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران. تهران، انتشار، 1379. صص253- 254 . 3. جورج پ. چرچيل. فرهنگ رجال قاجار. ترجمه و تأليف: غلامحسين ميرزا صالح. تهران، زرين، 1369. ص 175. 4. چارلز‌ ادوارد ‌ييت. سفرنامه خراسان و سيستان. ترجمه قدرت‌الله روشني ‌زعفرانلو، مهرداد رهبري. تهران، يزدان، 1365. ص 379 . 5. حبل‌المتين، س 13، ش 39، ص 10 – 11 . 6. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 254 . 7. تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، ص 158 و حبل‌المتين، س 13، ش 39، ص 11. 8. ناظم‌الاسلام ‌کرماني مي‌نويسد که حاج‌ سيد ‌ابراهيم و سيد ‌عباس ‌لنکراني که رياست طلاب لنکراني را داشتند به ياري مردم آمدند و رياست شورش را به دست گرفتند. رک به : تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، ص 158. 9. مهدي بامداد. شرح حال رجال ايران قرنهاي 12 و 13 و 14. تهران، زوار، 1371. ج 6، صص 111 - 114. 10. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 254. 11. حبل‌المتين، س 13، ش 39، ص 11 و چهره‌نما، س 2، ش 19، ص 11. 12. حبل‌المتين، س 13، ش 39، صص 11-12 و تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، صص 158-160 و تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، صص 254-255 و چهره‌نما، س 2، ش 18، ص 12. 13. هاشم محيط مافي. مقدمات مشروطيت. به کوشش مجيد تفرشي ـ جواد جان فدا. تهران، علمي، 1363. ص 85 و حبل‌المتين، س 13، ش 38، ص 8 . 14. حبل‌المتين، س 13، ش 40، ص 17. 15. همان، ش 41، صص 21-22 . 16. همان، ش 42، ص 16 . 17. مرآت‌الوقايع ‌مظفري و يادداشتهاي ملک‌المورخين. با تصحيحات و توضيحات و مقدمه‌هاي دکتر‌ عبدالحسين ‌نوائي. تهران، زرين، 1368. ج 2، صص 335 و 337 و تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، ص 160 و شرح ‌حال رجال ايران...، ج 3، ص 16 . منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

تندباد حوادث در گفتگو با نماینده ساواک در کردستان عراق

عیسی پژمان جزو نخستین افسرانی است که با تاسیس ساواک به سرتیپ علوی کیا معرفی می‌شود. وی سپس در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر مجتبی پاشایی و سپس در بخش کردستان فعالیت می‌کند و پس از مدتی به عنوان مسوول این بخش، منصوب شد. در 1336 پس از انتقال به ساواک تا 1348، مسوولیت‌هایی - نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی، معاون وابسته نظامی در عراق- داشته و مدتی هم به عنوان استاد در ساواک تدریس کرد. در 1348 از ساواک منفک و به شهربانی منتقل شد و مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را بر عهده داشت. بعدها به همکاری با حسن پاکروان - مشاور سیاسی شاه - دعوت می‌شود. در این کتاب تاریخ شفاهی، عیسی پژمان، نماینده شاه و مأمور ساواک در عراق، اطلاعات به کلی سری و محرمانه بخشی از سازمان ساواک ایران را در دهه های 1330-1350 بیان می‌کند. بر اساس گزارش‌های ساواک، پژمان در سال‌های تصدی مسئولیت در عراق، ملاقات‌های تیمور بختیار با آیات عظام و حتی آیت الله خمینی را گزارش نکرده است. گزارش‌هایی هم در اسناد باقی مانده از سفارت آمریکا در تهران، مبنی بر ارتباط وی با سیا و وعدهٔ همکاری او با این سازمان در مورد کردستان عراق، وجود دارد اما پژمان به کلی آن را مردود می‌شمارد. در دوران پس از انقلاب مدتی با ژنرال آریانا و شاهپور بختیار همکاری می‌کند و خود وی معتقد است که در ایام جنگ و دوران ریاست جمهوری بنی صدر هم یک بار به طور غیرقانونی و محرمانه به ایران وارد شده و حتی با فردوست دیدار کرده است و گزارشی درباره تغییرات اوضاع سیاسی و نظامی به شاهپور بختیار داده و به وی بعدها به اشرف پهلوی هم متذکر شده که «هر اقدامی علیه ایران، بی فایده است و جامعه ایران به راه خود می‌رود.» فصل‌های کتاب عبارتست از: خاطراتی از گذشته برنامه سری کودتای ساواک در عراق تا پیمان 1975 الجزیره بررسی کردستان معاصر اسرار ترور تیمور بختیار انقلاب اسلامی و رویای کودتای بازماندگان سلطنت ضمایم شامل: مصاحبه حبیب لاجوردی با پژمان مصاحبه اکبر اعتماد با پژمان خاطرات فضل الله همایونی خاطراتی از ابراهیم احمد این گفتگو به طور مستمر در پاریس، توسط عرفان قانعی فرد، محقق تاریخ معاصر انجام شده است. در بخش‌های اول تا سوم، کردستان موضوع اصلی گفت‌وگوی پژمان بوده است. اما در بخش چهارم و پنجم وی به خاطرات و تجربیات شخصی‌اش دربارهٔ تیمور بختیار و انقلاب اسلامی می‌پردازد که شاید نکات جالب توجه و قابل تأمل می‌باشد. کتاب دارای 32 صفحه عکس‌های تاریخی است. سمت‌های پژمان اینگونه برشمرده شده است: نماینده شاه، مامور ساواک و وابسته نظامی در عراق، مدیر دایره بررسی اطلاعات ساواک (اداره هفتم)، رئیس اداره اطلاعات شهربانی کل کشور، عنصر اطلاعاتی طرح محرمانه شاه و ساواک در عملیات نظامی کردهای عراق از 1960- 1975. سرهنگ پژمان، پیش از این نوشته‌هایی در این زمینه در خارج از ایران منتشر کرده اما در این گفتگوی بلند و چند بخشی به طور منظم به روایت ناگفته‌های خود و تجربیات و دیده‌ها و شنیده‌هایش از تاریخ معاصر ایران پرداخته است. «تندباد حوادث: بررسی رخدادهای تاریخ معاصر» گفت‌وگویی با سرهنگ ستاد عیسی پژمان نماینده شاه و مأمور ساواک در کردستان عراق است که با مصاحبه عرفان قانعی فرد نگاشته شده است. این کتاب توسط نشر علم، در 600 صفحه و ۲۲۰۰ نسخه با قیمت ۱۹۵۰۰ تومان منتشر شده است. شماره ثبت این کتاب در کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی 458106 می‌باشد. منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

ترور اشتباهي!

دوران حكومت رضاخان پهلوي شاهد ترورهاي بسياري بود. يكي از دردناكترين اين ترورها، كشتن محمد كيوان قزويني مدير روزنامه «نصيحت» قزوين بود. ترور وي تنها به خاطر شباهت چهره او با ملك‌الشعراي بهار رخ داد. «بهار» محكوم به مرگ شده بود و «قزويني» به جاي وي توسط آدمكشان رضاخان كشته شد. اين حادثه يك روز قبل از تصويب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شوراي ملي (8 آبان 1304) به وقوع پيوست. در آن زمان رضاخان كه خود را براي تاجگذاري آماده مي‌كرد غير مستقيم نمايندگان مخالف انقراض حكومت قاجار را به مرگ تهديد كرده بود. در روز رأي‌گيري مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمايندگان جلوگيري كنند تا مجلس از اكثريت نيفتد. حتي در بخش تماشاچيان نيز مأموران مسلحي مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپيشامد غير مترقبه‌اي جلوگيري كنند. ملك‌الشعراي بهار كه در 1302 ازسوي مردم «ترشيز» و «كاشمر» به مجلس پنجم راه يافته بود، در مخالفت با رضاخان در كنار سيد‌حسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندي عليه رضاخان كه در آن زمان نخست‌وزير بود، ايراد كرد و تلاشهائي را كه در جهت تحكيم اقتدار وي در مجلس صورت مي‌گرفت، مورد انتقاد شديد قرار داد. در پي اين نطق، ملك‌الشعراي بهار كه از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونيت سياسي‌اش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وي صادر شد. بهار مي‌گويد: «قبل از آنكه نطق كنم، يكي از پادوهاي اكثريت به من نزديك شد و گفت: پس از نطق، نايست و زود برو!» بهار ادامه مي‌دهد: ‌«من نيز پس از نطق نايستادم زيرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه‌اي داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بيرون، بلكه در اتاقي تنها نشسته و سيگاري آتش زده بودم و به اوضاع كشور و آتيه مملكت و آتيه خود فكر مي‌كردم. آنها (آدمكشان) فكر كردند من بيرون رفتم تا بگريزم.» در همين موقع واعظ قزويني مدير روزنامه نصيحت قزوين كه از قزوين براي اقدام در رفع توقيف روزنامه‌اش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و يك برگ ورود به پارلمان را تحصيل كرده بود، پس از اخذ بليط ورودي به آبدارخانة مجلس رفته و مشغول خوردن چاي بود، پس از صرف چاي از آبدارخانه خارج شد كه به طرف پارلمان برود. قيافة واعظ قزويني بي‌شباهت به ملك‌الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملك‌الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود كه كلك ملك‌الشعراء را بكنند همين كه واعظ نزديك در بهارستان رسيد كه از مجلس خارج شده و به طرف در سرسراي پارلمان برود و داخل جلسه شود تروريست‌ها دست به كار شده چند تير به طرف وي شليك كردند. يكي از تيرها به گردن واعظ اصابت كرد. بيچاره واعظ كه از همه جا بي‌خبر و نمي‌دانست اين ماجرا چيست در حالي كه خون از گردنش جاري بود به طرف مدرسة سپهسالار پاي به فرار گذاشت. تروريست‌ها در تعقيب او شروع به دويدن كردند. جلو در مدرسه سپهسالار پله‌اي بود كه بيچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخيص دهد ناچار به زمين خورد، تروريست‌ها رسيدند، پهلوان زادة يزدي با چاقو مشغول بريدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نكرده بودند كه به اشتباه خود واقف شدند. در همين موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهماني بود فوراً به او تلفن مي‌كنند كه ملك‌الشعراء كشته شد. سردارسپه هم نتوانست اين قضيه را مكتوم دارد تا بعداًً خبر كامل چگونگي قتل ملك‌الشعراء به او برسد فوراً به اطرافيان خود مي‌گويد كه: ملت جلو بهارستان ملك‌الشعراء را كشتند ولي بعداً كه جلسه به هم مي‌خورد و عده‌اي از نمايندگان به سفارت فرانسه مي‌روند تا در جلسه ميهماني حضور به هم رسانند يكي دو نفر از آنها ابتدا ملك‌الشعراء را در درشكة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشايعت كردند كه از خطر احتمالي وي را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازه واردين كه از مجلس آمده بودند سئوال مي‌كند كه ملك‌الشعراء را چگونه كشتند؟ آنها جواب ‌دادند كه ملك‌الشعراء را نكشته‌اند بلكه شيخ ديگري را كشته‌اند و ما خودمان ملك‌الشعراء را تا در منزلش مشايعت كرده و اينجا آمديم. سردارسپه با نگراني مي‌‌گويد «معلوم مي‌شود اشتباهي كشته‌اند.» وي سپس سراسيمه سفارت را ترك كرد. ملك‌‌الشعراي بهار نيز در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي»، حادثه ترور كسي كه به جاي وي كشته شد را اين‌ گونه توضيح مي‌دهد: «... نمي‌دانم كيست كه بعضي تدابير را با تقادير خود به هم مي‌زند؟ من در اتاق اقليت سيگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوين، مُدير دو جريدة نصيحت و رعد كه از قزوين براي رفع توقيف جريده‌اش به تهران آمده بود با يكي از رفقايش براي تماشاي جلسة تاريخي و ديدن هنرنمايي رفقا و هم مسلكانش به بهارستان آمد... حاج واعظ،‌با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة كوچك و ريش مختصر و قد بلند و قدري لاغر، با همان گامهاي فراخ و بلند به عين مثل ملك‌الشعراء بهار. از در بيرون رفت كه ازآنجا به طرف راست پيچيده از در تماشاچيان وارد گردد. حضرات آدمكشان رضاخان در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ايستاده بود، كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شليك يكمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار مي‌دود، خونيان از پيش دويده، در جلو خان مسجد به او مي‌رسند. واعظ آنجا به زمين مي‌خورد، پهلوانان ملي! بر سرش مي‌ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مي‌زنند و سرش را با كارد مي‌بُرند!... رئيس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه ميهمان بود. به ايشان راپورت فوري داده مي‌شود «ملت»! ملك‌الشعراء بهار را كشته‌اند! ايشان هم به يكي دو نفر از وزارء اين خبر مهم را مي‌دهند و مي‌فرمايند كه ملت، فلاني [بهار] را به قتل آوردند!» به اين ترتيب بيچاره واعظ قزويني به جاي ملك‌الشعراء مقتول گرديد بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خون‌بها به ورثة واعظ قزويني بپردازند ولي گويا ورثه‌اش هر چه اين طرف و آن طرف زدند و اقدام كردند وجه مزبور را نتوانستند دريافت نمايند و خون واعظ بيچاره پايمال شد. منابع : ـ ترور دربهارستان، مهدي نورمحمدي، انتشارات حديث امروز. ـ تاريخ معاصر ايران، مؤسسه پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1369، كتاب دوم. ـ شاه كشي در ايران و جهان، انتشارات پژمان، 1381. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پیشنهادهایی به مجله آئین اسلام/ محمدعلی روضاتی

مجله «آئین اسلام» مهمترین نشریه دینی دهه 20 است که استاد علامه روضاتی پیشنهادهایی برای آن داده اند که در پرتو روضات منتشر شده است. امید است پیوسته در ترویج و تأیید دین مبین و اشاعه و نشر احکام و آثار شریعت سید المرسلین (صلوات الله علیه و آله اجمعین) مؤید و موفق باشید. و بعد موجب تصدیع اولاً اظهار قدردانی و تشکرات صمیمانه به مناسبت مجاهدت و اهتمام مردانه شما در راه نشر آئین اسلام و ارشاد مسلمین به راه راست و درست و وظائف دینی آنها. و ثانیاً به جهت آنکه مشاهده می‏شود نظر خیرخواهانه اگر برای امور آئین اسلام به عرض برسد در موقع اجراء و عمل قرار می‏دهید، لازم دیدم مطالبی که مراعات آنها بسیار بجاست به اطلاع آنجناب برسانم (تا چه قبول افتد و چه در نظر آید). در تاریخ 13/04/ 33 نیز مکتوبی تقدیم شده که متأسفانه تاکنون از وصول آن اطلاعی پیدا نکرده‏ام. 1. اهم مطالب بازرسی و کنترل بسیار دقیق مطالب و مقالات مجله است و بایستی در هر مقاله کاملاً جهات اثر آن ملاحظه شود، از باب نمونه عرض می‏شود، در شماره 31 قسمت راجع به کودکان قصه‏ ای راجع به حضرت موسی (علی نبینا وآله و علیه السلام) چاپ شده بود و اینکه آن عابد بدبخت مورد سخط الهی و جای او در قعر جهنم و آن مقلد هواپرست مشمول رحمت خداوندی و حائز مقام قدس بهشتی است. اولاً مأخذ این قصه کجاست؟ و ثانیاً بر فرض صحت و وجود مأخذ صحیح باید متوجه این هم شده باشید که نشر این قصه (و امثالها) در یک مجله دینی که منادی اسلام و مروج احکام و مبین حلال و حرام و مشوق مردم به طاعات و عبادات و ناهی از منکرات و متفوضات [کذا] است حقاً نباید درج شود، تا بهانه به دست عده‏ ای بدهد که بگویند: در مجله آئین اسلام است که «حالا بچه‏ های عزیز متوجه باشید و دقت کنید که خداشناسی و معرفت به حال پروردگاری که شما و همه موجودات را آفریده است به عبادت ظاهری و تظاهر به عبادت و گوشه‏ گیری از خلق و به غار و کنج عزلت پناه بردن نیست...». باری این نویسنده محترم که اسلام را به عبادت ظاهری نمی‏ داند پس چگونه آنرا با اجتماع برای نماز جماعت و جمعه و عیدین و سایر عبادات اجتماعی از قبیل حج و سایر امور اسلامی که بایستی حتماً آنرا خارج از پرده خفا به جا آورد توافق می‏دهد؟ و ثانیاً گذشته از این نویسنده محترم گویند که خداشناسی منوط به عبادت ظاهری نیست، گویا مرادشان همانست که اسلام منوط به عبادت ظاهری نیست والا «خداشناسی منوط به عبادت ظاهری نیست» اصلاً دارای معنای صحیحی نخواهد بود. خلاصه آنکه درج هر مقاله بررسی بسیار بسیار دقیق لازم دارد که فقط به عهده خود سر کار عالی و جناب دانشمند بزرگوار و وجود مغتنم آقای حاج حاذقی باید باشد. 2. از درج بسیاری از مقالات متفرقه اجتماعی یا انتقادی یا علمی که دارای امتیازات مهمه نیست و به قلم نویسندگان تازه کار امروزی تهیه می‏شود حتی الامکان خودداری فرمائید. چون هدف شما عالی‏ تر از آنست که جمعی بخواهند با نگارش مقاله برای مجله شما تمرین و ورزش مقاله نویسی و نویسندگی کنند. بهتر است که شما از یکی از دانشمندان بزرگ پایتخت که بحمدالله فراوانند خواهش کنید قسمتهای کاملاً مفید و قطعات سودمند علمی و ادبی و تاریخی و یا اجتماعی و اعتقادی محققانه را از کتب قدماء علمای اسلامی انتخاب نموده و شما آنها را به طرز صحیح در مجله درج فرمائید، مسلّماً نفعش اتم و اکمل خواهد بود و نتایج بسیاری (مادی و معنوی) از این راه عاید مجله خواهد گردید. مخصوصاً سعی کنید مقالات بسیار جذاب و دلکش باشد. 3. درباره درج اخبار مخصوصاً سعی فرمائید تاریخ صحیح دقیق درج شود و تا کاملاً تحقیق نکرده باشید از نشر آن خودداری فرمائید. از باب نمونه در همان شماره 31 فوت آیة الله کاشف الغطاء (رحمة الله علیه) را روز سه شنبه نوشته بودید و حال آنکه آن مرحوم صبح روز دوشنبه 28 ذوالقعده مطابق 28 تیر به رحمت ایزدی پیوسته است. دیگر آنکه از نشر اینگونه اخبار چه از داخل و چه از خارج غفلت نکنید. 4. درتصحیح مجله دقّت فراوان مبذول فرمائید و نگذارید امتیازات خاصه مجله شما را اغلاط زشت چاپخانه از بین ببرد و راستی بسیار نارواست که حتی در تنها مجله مذهبی عصر: «آئین اسلام» هم آیات قرآنی غلط چاپ بشود و امیدواریم در این زمینه دقت وافی مبذول گردد. [امید است] این عرایض خالصانه و مخلصانه در نظر جناب مستطاب‏عالی مورد قبول واقع شود و شخصاً خودتان یک یک این مطالب را به موقع اجرا قرار دهید. عظمت و پیشرفت درخشان و روز افزون آن مجله دینی و کارکنان محترم و بالاخص اجل عالی را پیوسته خواستاریم. ایام افاضت مستدام باد بالنبی وآله أجمعین سید محمدعلی روضاتی اصفهان منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

امام خمینی(ره)؛ ایدئولوگ نهضتی، حكومتی و دفاعی انقلاب

معرفی كتاب در آمدی بر نظریه سیاسی امام خمینی (ره) حضرت امام علاوه بر تحقق انقلاب بیرونی یا تحول مادی، انقلاب درونی را نیز شرطی اساسی در تحقق نهضت اسلامی می دانستند. بر مبنای دیدگاه حداكثرگرای ایشان، علاوه بر تحول اساسی در تمامی اركان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، تحول فكری، ایدئولوژیكی، عقیدتی و فرهنگی نیز امری ضروری در تحقق انقلاب است. با توجه به تأكید ایشان بر جنبه معنوی و محتوایی انقلاب، انقلاب نیاز به یك نهضت فكری دارد ؛ چرا كه انقلاب های غیر ایدئولوژیك به تحول روحی و درونی در مردم منجر نمی گردند، بلكه به دیكتاتوری و اختناق منتهی می شوند.» شناسه كتاب كتاب در آمدی بر نظریه سیاسی امام خمینی (ره) تالیف آقای محمدرضا دهشیری با 476 صفحه است كه چاپ دوم آن در سال 1391 به تعداد 2000مجلد توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و انتشار یافته و در اختیار عموم قرار گرفته است و مشتمل بر مقدمه ، پیشگفتار و چهار بخش است كه هر بخش آن به چند فصل و یا چند گفتار تقسیم شده است و در نهایت با كتابنامه و نمایه خاتمه می یابد. نویسنده در مقدمه معتقد است كه بی تردید، تدوین، تبیین و ارائه به روز دیدگاه های نهضتی، حكومتی و دفاعی حضرت امام (ره) و آرای ایشان درباره سیاست داخلی و حكومت اسلامی، با توجه به تحولات نظام بین الملل، راهگشای نسل جوان و دانشجویان و دانشپژوهان عزیز خواهد بود. بخش اول كتاب به بررسی انقلاب اسلامی از مرحله فرآیند تا مرحله استقرار آن می پردازد كه در این زمینه نظریات حضرت امام (ره) پیرامون آفات و نارسایی ها بیان شده است. در بخش دوم به تجزیه و تحلیل اندیشه های دفاعی امام (ره) پرداخته و بر شهادت طلبی و جانبازی اكثریت مردم اشاره دارد. بخش سوم نیز به بررسی بنیادی های نظری و زیر بناهای اندیشه حكومت اسلامی در دو عرصه سیاست داخلی و سیاست خارجی پرداخته و در بخش چهارم چالش های برون زا و درون زا در روابط بین الملل و سیاست خارجی مورد بررسی قرار گرفته است. فصل اول از بخش اول در این فصل تجربه های تاریخی و آسیب شناسی نهضت های اسلامی صد ساله اخیر از دیدگاه امام خمینی (ره) مورد مطالعه قرار گرفته و با نهضت تنباكو شروع و با اشاره به نهضت مشروطیت و قیام مدرس و ملی شدن نفت و قیام 15 خرداد به مسائلی كه در راه آن ها پیش آمده اشاراتی داشته از جمله : 1) مقهور شدن نهضت در برابر توطئه استعمار مبنی بر تضعیف روحانیت و تفرقه میان مردم و روحانیون...2) نبود یك ایدئولوژیك تهاجمی برای سرنگونی رژیم استبدادی نویسنده در نهضت مشروطیت نیز به عوامل ذیل اشاره می كند :1) جدا شدن نهضت از روند اسلامی خود 2) ورود اندیشه ها و افكار غربی و نفوذ روشنفكران غرب گرا در نهضت مشروطیت 3) كنار رفتن روحانیون از عرصه سیاست و كنار زده شدن آنان از سوی مستبدان و روشنفكران غربزده 4) بروز تفرقه میان رهبران نهضت 5) دخالت های بیگانگان و استعمارگران در امور داخلی ایران 6) عدم اجرای قوانین مشروطه و بازگشت زمام امور مملكتی به دست الدوله ها و السلطنه ها در قیام مدرس نیز : 1) شدت سركوب و اختناق حكومت رضا خانی 2) عدم پشتیبانی نیروهای حركت بخش از مدرس ، در نهضت ملی شدن صنعت نفت : 1) اختلافات فكری میان رهبران نهضت در خصوص رابطه دین و سیاست 2) تعارض عقیدتی و عملی میان ملی گرایان و اسلام گرایان و در قیام 15 خرداد 1342: 1) تبلیغات وسیع رژیم شاهنشاهی در انتساب واپسگرایی و كهنه پرستی روحانیون 2) سركوب شدید انقلابیون از سوی دستگاه و قوه قهریه رژیم پهلوی 3) شایعات مبتنی بر اعلام تفاهم روحانیت با شاه 4) ایدئولوژی تدافعی نهضت 5) بروز تفرقه و اختلافات در صفوف انقلابیون نویسنده در پایان فصل نتیجه گیری می كند كه دیدگاه های حضرت امام در رابطه با آفات نهضت های اسلامی و شیعی با توجه به تجارب گذشته امام (ره) را كمك كرد تا نهضت اسلامی ایران از كلیه مشكلات و آفت ها مصون نگه داشته و در شكستن سد استبداد به موفقیت كامل برسد و در نتیجه انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام (ره) در 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی برسد. فصل دوم از بخش اول در فصل دوم آمده است؛ انقلاب اسلامی ایران ، آرمان گرا، اسلام گرا و عالم گیر است كه از سوی رهبری بی نظیر در جهان اسلام چون امام خمینی (ره) هدایت گردید و تحولی شگرف در عرصه روابط بین الملل و در معادلات سیاسی دولتهای جهان پدید آورد كه همچون تیغی دولبه همزمان علیه كمونیسم و كاپیتولاسیم كار گرفته شد. در گفتار نخست این فصل رهیافت نطری حضرت امام (ره) نسبت به انقلاب مطرح و در قسمتی از آن آمده : البته امام (ره) انقلاب را تنها راه تغییر وضع اجتماعی نمی دانستند، بلكه قبل از هر چیز معتقد به اصلاح حاكمان از رهگذر پند و اندرز و نصیحت هیئت حاكمه از طریق مسالمت آمیز بودند و در صورتیكه پندها و اندرزها و سپس مجادله ها مؤثر واقع نمی گردید، در آن صورت راه اصلاح وضع موجود همانا تغییر آن از طریق مقابله با رژیم حاكم و اقدام برای انقلاب عمومی به منظور سقوط نظام حاكم تشخیص داده می شد. در گفتار دوم از فصل دوم مباحث معرفتی انقلاب از دیدگاه امام (ره) و در مورد مباحثی مثل : الف) مرام شناسی كه شامل 1- عدالت جویی 2- استقلال طلبی 3- آزادی خواهی 4- برقراری معنویت اخلاقی و سعادت بشری ب) بستر شناسی را از ابعاد: 1- سیاست اسلام زدایی شاه 2- اختناق و ظلم و ستم رژیم پهلوی 3- پایمال شدن حقوق و آزادی های ملت 4- وابستگی به بیگانگان 5- رواج فساد مالی، اداری و اخلاقی 6- وقوع حوادث افشاگرانه ماهیت رژیم پهلوی (علل خطی و دوری قیام ) و سپس ج) علت شناسی را از زوایای : 1) خاستگاه و منابع قدرت بسیج انقلابی 2) وجه ذهنی پیروزی نهضت را مورد بررسی قرار می دهد. در گفتار سوم مباحث توصیفی – تحلیلی انقلاب از دیدگاه امام خمینی از ابعاد ویژگیها و صفات متمایز انقلاب اسلامی و دستاورد های انقلاب اسلامی و عوامل تداوم و استمرار انقلاب اسلامی ایران و آسیب شناسی انقلاب اسلامی مورد كند و كاو قرار می گیرد. در گفتار نخست فصل سوم وجوه اشتراك میان اندیشه های امام خمینی (ره) و نظریات اندیشه گرایان خارجی از جوانبی مثل ویژگی های انقلاب اسلامی، شرایط و عوامل وقوع انقلاب اسلامی و در گفتار دوم این فصل وجوه افتراق میان اندیشه های امام خمینی (ره) و نظریات اندیشمندان خارجی از نطر ماهیت معنوی یا مادی انقلاب اسلامی، متاثر بودن انقلاب اسلامی از شرایط داخلی یا بین المللی و اراده سركوب یا نبود اراده سركوب گری سیاسی- نظامی انقلابیون از سوی حكومت پهلوی بررسی می شود. بخش دوم در بخش دوم كتاب كه در قالب سه فصل و چند گفتار ارائه شده اندیشه های دفاعی حضرت امام (ره) و نقش جهاد و شهادت مطرح و روانشناختی فردی از ابعاد ایمان ، اخلاص، صبر و شكیبایی، اطمینان ، اعتقاد به حیات جاوید، عروج به مقام ربوبی و تحول در محیط عینی از زوایایی مثل‌: - توجه به ارزشها و باورهای مذهبی، مشاركت در جهاد با باور اجتماعی سعادت و رستگاری، رواج فرهنگ پایداری و مقاومت و ... مطرح و در گفتار دوم از فصل اول این بخش از شهادت از بنیاد دیپلماسی جهاد و استراتژی دفاعی باز دارندگی و از شهادت بعنوان اساس پویائی و استراتژی دفاعی بازدارندگی یاد شده و در نهایت از دیدگاه حضرت امام (ره) شهادت نه مظهر ایستایی كه مظهر پویائی و نه نشانه فنا كه جلوه بقا و حیات و نه علامت شكست كه مظهر پیروزی است. در گفتار نخست فصل دوم این بخش جنبه های دفاعی استراتژی بازدارندگی مردمی در كلام امام (ره) در ابعاد دفاعی ( رزمی بازدارندگی مردمی ) و روحی ( معنوی بازدارندگی مردم ) مطرح شده است. در گفتار دوم این بخش دیدگاههای حضرت امام (ره) در جنبه های سیاسی- تبلیغی، استراتژی بازدارندگی مردمی در بعد سیاسی و تبلیغی بیان شده است. نویسنده معتقد است كه در اندیشه امام خمینی (ره) حضور مردم در صحنه نبرد و پشت جبهه، عامل عمده برای باز داشتن دشمن از اقدام نه تهاجم یا تجاوز محسوب می شود و خلا قدرت مردمی و بی اعتنایی توده مردم به حضور در جبهه های دفاع مقدس ، زمینه را برای تسلط و سیطره دشمن بر سرزمین اسلامی فراهم می آورد. در فصل سوم از بخش دوم كتاب اندیشه امام (ره) در مورد دیپلماسی جهاد، در سطح تحلیل ملی، تحلیل بین ملیتی ، تحلیل منطقه ای ، تحلیل فرا منطقه ای، تحلیل بین المللی مطرح و مشخص می گردد كه امام خمینی (ره) با توجه به ضرورت مخاطب شناسی، از كلیه راهكارهای تبلیغاتی برای اثبات حقانیت جمهوری اسلامی در دفاع مشروع و مقدس در سطوح گوناگون بهره می بردند و تاكید بر این نكته داشتند كه سلاح تبلیغ برنده تر از كاربرد سلاح در میدان های جنگ است. بخش سوم در بخش سوم كتاب و در نمایه های سیاست داخلی و خارجی در اندیشه امام خمینی (ره) در چارچوب سه فصل بیان و در فصل اول آن دیدگاههای امام در مورد رابطه دین و سیاست، دین و دولت، روحانیت و سیاست، روحانیت و حكومت به رشته تحریر در آمده است. در فصل دوم این بخش دیدگاه امام در مورد مبانی دیپلماسی اسلامی صحبت و اعلام می دارد از نظر حضرت امام (ره) دیپلماسی اسلامی آمیخته ای از ارزش و روش است كه حتی باید اخلاق گرایی در خصوص وسیله های نیل به هدف مراعات گردد. قاعده نفی سبیل ابتدا از چپاولگریها و مداخلات بیگانگان جلوگیری می كند و سپس استقلال و حق تصمیم گیری دولت اسلامی را تضمین می نماید. در فصل سوم این بخش اندیشه امام (ره) در مورد سیاست داخلی و خارجی در ابعاد سیاسی، اقتصادی ، نظامی، فرهنگی، ارتباطاتی، حقوقی و ... بیان شده و نتیجه گرفته كه میان این مقولات نیز ارتباطی وثیق وجود دارد. بخش چهارم در فصل اول از بخش چهارم كتاب راهكارهای نیل به نظم بین الملل مطلوب از دیدگاه امام (ره)‌و ویژگیهای ساختاری نظام بین الملل از دیدگاه ایشان بیان و در گفتار دوم طرح هشت مرحله ای حضرت امام (ره) ‌برای رسیدن به این مرحله نام برده شده است و اشاره شده كه از نظر امام خمینی (ره) نظمی در عرصه بین المللی مطلوب تلقی می گردد كه از لحاظ ساختاری منجربه سلطه ایدئولوژی ها غیر توحیدی نگردد و موجبات مداخله قدرت های بزرگ را در ممالك مستضعف فراهم نسازد. در فصل دوم این بخش با عنوان گفتار اول « الگوی آرمان گرایی و واقع گرایی » و در گفتار دوم آرمانگرائی واقع بینانه در سیاست خارجی از دیدگاه حضرت امام (ره) مطرح و به نظر ایشان در عین اعتقاد به ضرورت اصلاح وضع موجود و برای تحقق حكومت جهانی مطلوب و مورد نظر خود، حفظ وضع موجود براساس نظمی قانونمند را به عنوان ضرورتی اولیه می پذیرفتند و با توجه به قایل شدن این ماهیت سیاسی برای ساختار و كاركرد نظام بین الملل ، راهكارهایی را در سیاست خارجی برای تلفیق ایدئالیسم و رئالیسم فراروی زمامداران قرار می دادند. در فصل سوم این بخش دیدگاههای امام خمینی (ره) در مورد مفهوم شناسی سیاست های درونگرایی و برونگرایی،درونگرائی سازنده، برونگرائی رشد محور و برونگرایی بسط محور مورد بحث قرار گرفته و نظر حضرت امام (ره) را در مورد لازمه صدور انقلاب را حفظ ام القرای جهان اسلام از همه آفات و صدمات نظامی و فرهنگی دانسته و با اعتقاد به اینكه اسلام حد و مرز نمی شناسد انزوای واقعی را زمانی می دانستند كه این مملكت حیات بخش منزوی شود یا در كشوری خاص محبوس و محدود گردد. در فصل پایانی ( فصل چهارم از بخش چهارم ) راهبردهای سیاست خارجی امام خمینی تحت عناوینی مثل راهبردهای تعهدآمیز در سیاست خارجی، راهبردهای بیطرف گرا در در سیاست خارجی و راهبرد مقابله جویانه در سیاست خارجی مطرح و با توجه به نظرات حضرت امام (ره) می توان آموزه « وحدت در عین كثرت » و نظریه « تداوم در عین تغییر» را به وضوح از خلال بیانات امام (ره) دریافت نمود. برشهایی از كتاب : در صفحه 56 آمده است : «حضرت امام علاوه بر تحقق انقلاب بیرونی یا تحول مادی، انقلاب درونی را نیز شرطی اساسی در تحقق نهضت اسلامی می دانستند. بر مبنای دیدگاه حداكثرگرای ایشان، علاوه بر تحول اساسی در تمامی اركان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، تحول فكری، ایدئولوژیكی، عقیدتی و فرهنگی نیز امری ضروری در تحقق انقلاب است. با توجه به تأكید ایشان بر جنبه معنوی و محتوایی انقلاب، « انقلاب نیاز به یك نهضت فكری دارد.» ؛ چرا كه انقلاب های غیر ایدئولوژیك به تحول روحی و درونی در مردم منجر نمی گردند، بلكه به دیكتاتوری و اختناق منتهی می شوند.» در صفحه 148 آمده است: «امام خمینی معتقد بودند كه شهادت طلبی مردم مسلمان ایران نشان از به فعلیت رسیدن نیروهای الهی و معنوی و ارتقاء توانایی، موقعیت، پرستیژ و حیثیت دولت اسلامی دارد كه می تواند ضعف های نظامی را جبران و آسیب پذیری های مادی را برطرف نماید.از این رو شهادت را عامل تبدیل ضعف به قدرت و بیمه نمودن نظام اسلامی از آسیب های ظاهری می دانستند.» در صفحه 385 می خوانیم: «از نظر امام خمینی تفاهم و ارتباط صحیح میان كشورهای اسلامی می تواند گامی عمده در راستای حضور مسلمانان در عرصه های تصمیم گیری بین المللی، مبارزه با ظلم و استكبار جهانی و نشر حقایق حیات بخش اسلام تلقی گردد. از این رو، امام راحل علاوه بر توصیه به دوستی و برادری جمهوری اسلامی با كشورهای منطقه و همسایه، بر ایجاد اتحادی پویا و پایا میان ممالك اسلامی تحت سازمانی هماهنگ و منجسم تأكید می كردند تا از این رهگذر، بانگ « لا إله إلا الله، محمدرسول الله » در سراسر گیتی طنین افكند و تمدن بزرگ اسلامی به مرحله رشد، بالندگی و شكوفایی در عرصه جهانی برسد.» منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

قتل فرخی یزدی به دست جلاد احمدی

فرخی شاعری را از كودكی آغاز نمود. فرخی خود معتقد بود كه طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی متجلی گشته است. شعر فرخی از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متاثر است. در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاكم یزد چنین گفت: خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس/كز برای سیم بنمایم كسی را پای‌بوس/ لیك گویم گر به قانون مجری قانون شوی/ بهمن و كیخسرو و جمشید و افریدون شوی. به همین مناسبت حاكم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افكندند. رضا شاه با مشاهده اقدامات انقلابی فرخی در مجلس دستور می دهد كه فرخی در همسایگی كاخ تابستانی او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد. حصر خانگی نیز پایان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان می‌افتد. فتح الله بهزادی پزشكیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی پیرامون قتل فرخی توسط پزشك احمدی می گوید: من و علی سینكی در شب حادثه در بیمارستان كشیك داشتیم. مدت كوتاهی قبل از شب حادثه محمد فرخی یزدی را به بیمارستان منتقل كرده و در حمام بیمارستان بستری كرده بودند تا پزشك احمدی او را مداوا نماید. پس از بازگشت از ماموریتی كه پزشك احمدی به بنده محول كرده بود به محل شیفت خود بازگشتم و در اولین اقدام رفتم كه به فرخی سركی بكشم. فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز كشیده است. چون همه روزه كه وارد می شدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی كه ساخته بود برای ما می خواند. وضعیت فرخی این طور بود: یك پایش از تخت آویزان و یك دستش روی تنه و جلو یقه پیراهم، یك دست دیگر او روی شكم، چشمانش باز و گود افتاده بود. با دیدن این صحنه ها فهمیدیم كه جلاد احمدی باز دست به كار شده است. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ماجرای تأسیس روزنامه کیهان به تصمیم محمدرضا پهلوی

ماجرا را به محمدرضا گفتم و چک کشید و به من داد و گفت: «مبلغ را به او بده ولی رسید بگیر!» پول را به مصباح‌زاده دادم و تقاضای رسید کردم. به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی پارسینه، ارتشبد سابق «حسین فردوست» در بخش دوم کتاب خاطرات خود، صفحهٔ 131 می‌نویسد: تصور می‌کنم نیمه سال ۱۳۲۰بود که متوجه شدم مصباح‌زاده دور و بر من می‌پلکد و مرتب درخواست می‌کند که با شما کا ر دارم و وقتی بدهید که مفصل صحبت کنیم با او صحبت کردم و گفت که اگر بتوانید ترتیبی بدهید که اعلیحضرت را ملاقات کنم تا خیلی بهتر بتوانم مطلب را ادا کنم. به او گفتم لب مطلب را بگو! گفت: «لب مطلب این است که اکنون روزنامه اطلاعات یکه تاز میدان است و این صحیح نیست. مسعودی تاجر است و کارش تجارت است نه روزنامه نگاری. هرکس بیشتر به او پول بدهد به نفع او خبر سازی می‌کند و اطلاعات روزنامه نیست بلکه آگهی تجاری است. در این شرایط جای روزنامه‌ای که جنبه اجتماعی و سیاسی داشته باشد خالی است. من با تعدادی دوستان دانشگاهی‌ام (مصباحی در آن موقع گویا در دانشگاه حقوق تدریس می‌کرد) که حاضر نیستند در روزنامه اطلاعات مطلب بنویسند می‌خواهیم روزنامه‌ای درست کنیم و احتیاج به کمک داریم و خواهش می‌کنیم مطلب را به عرض اعلیحضرت برسانید!» سخنان مصباح‌زاده را به محمدرضا منتقل کردم. محمد رضا از مسعودی و روزنامه اطلاعات ناراضی بود، زیرا مسعودی کسی نبود ولی از قِبَل حمایت رضاخان توانست از طریق روزنامه‌اش به همه چیز برسد. ولی همین آدم پس از شهریور ۱۳۲۰ از برادران محمدرضا با عنوان «شاهپورهای لوس و ننر» یاد کرد و محمدرضا از این مسئله بسیار ناراحت بود. محمد رضا گفت: «مصباح‌زاده راست می‌گوید، این اطلاعات اصلا روزنامه نیست، او را بیاور تا ببینمش!» مصباح اده را به نزد محمدرضا بردم و جلسه سه نفره‌ای برگزار شد. مصباح‌زاده مسئله را به طور مستدل به محمدرضا گفت و او هم موافقت خود را اعلام داشت. سپس مصباح‌زاده درخواست کمک مالی کرد و گفت: «از نظر مالی شدیدا در مضیقه هستم، مقداری کمک اولیه بکنید، بعدا روزنامه خرج خودش را در خواهد آورد!» محمدرضا به من دستور داد: «ترتیبش را بده!» و مصباح‌زاده هم تعظیم کرد و مرخص شد. پس از این ملاقات، به مصباح‌زاده گفتم که چه می‌خواهی؟ گفت: «پول!» گفتم: چقدر؟ گفت: «به اتفاق عبدالرحمن فرامرزی حساب کرده‌ایم و راه اندازی روزنامه ۲۰۰هزار تومان هزینه بر می‌دارد.» ماجرا را به محمدرضا گفتم و چک کشید و به من داد و گفت: «مبلغ را به او بده ولی رسید بگیر!» پول را به مصباح‌زاده دادم و تقاضای رسید کردم. گفت: «رسید که خوب نیست ولی من برای اطمینان اعلیحضرت روزنامه را به صورت شرکت سهامی ثبت می‌کنم و سهامش را می‌دهم.» این کار را کرد و کیهان را به ثبت رساند و اوراق سهام آن را طبق مقررات آن زمان در ورقه‌های خیلی بزرگ و زیبا چاپ کرد و معادل ۲۰۰ هزار تومان را در قاب زیبایی قرار داد و نزد من آورد و به من داد و گفت: «این هم رسید!» من نیز سهام قاب گرفته را زیر بغل زدم و نزد محمدرضا بردم و گفتم که با این‌ها چه بکنم؟! گفت: «این سهام مال تو!» من نیز سهام برداشتم و در فکر بودم که به نحوی حفظش بکنم، زیرا مبلغ قابل توجهی پول بود. به بانک ملی رفتم و دیدم آنقدر بزرگ است که در صندوق بانک جا نمی‌گیرد. اجبارا به خانه بردم و در زیر زمین گذاشتم و الان هم در زیر زمین خانه‌ام در شهناز موجود است. *** قسمتی از اولین سرمقالۀ روزنامۀ کیهان این روزنامه یک روزنامه منفی‌بافی که مصالح کشور را فدای عوام‏‌‌‌فریبی کند نخواهد بود. این روزنامه برای استقلال حقیقی کشور و ترقی و تجدد آن‏ خواهد کوشید. روش و مسلک آن حفظ استقلال کامل و تمامیت میهن عزیز و طرفداری از اصول مشروطیت و حکومت مشروطه خواهد بود. مبارزه خواهد کرد با هر قدم و یا سخنی که بر ضد تمامیت ایران باشد. خواهد جنگید با آن‏ کسانی که...به نام غمخواری برای شهرستان خود می‌خواهند رخنه در وحدت ملی ایران کند. می‌خواهیم فرهنگ ما فرهنگی باشد که بدرد زندگی ما بخورد و بجای اینکه سخن‌‏پرداز و نوکر تهیه کند جامعه ما را مثل ملل جوان‏ دنیا برای میدان تنازع و بقا حاضر و آماده نماید. ما معتقدیم که ملت ایران‏ در دوره حکومت سابق بسی رنج دیده و ستم کشیده ولی در مقابل اصلاحاتی‏ هم در آن دوره انجام شده است که قیمتش را تنها او یعنی ملت پرداخته است و بنابراین باید آن‌ها را حفظ و تکمیل کرد. ما آرزو داریم که ملت ایران آزاده‏‌خوی و آزاده‌‏روح و آزادفکر باشد و از تعصب خشک بگریزد و خرافات را با مذهب اشتباه نکند. بداند که مذهب برای از بین بردن خرافات آمده است نه‏ برای ترویج آن. آزادی نسوان که یکی از مهم‌‏ترین و با جرأت‌‏ترین قدم‏‌هایی بوده است که در آن دوران پر از فشار و ستمگری و در عین حال پر از اصلاحات برداشته شده باید محکم گردد. زن ایرانی باید بداند که او نیز مثل‏ شوهر، پدر و برادر خود در جامعۀ بشریت دارای حق رأی و سلیقه است و مرد ایرانی نیز باید این حق را برای او بشناسد. یکی دیگر از آرزوهای ما اصلاح‏ وضع دهقانان و کارگران و بالاخره تودۀ ایران است. زیرا اگر یک نظر کلی به‏ وضع توده دهقان و کارگر ایرانی بیندازید خواهید دید که حقیقتا روزگار خوشی ندارند و به انواع مختلف دستخوش تعدّی و غارت عده معدودی خودخواه‏ می‌باشند. مسئله دیگری که ما بدان اهمیت می‌دهیم امر بهداشت است زیرا ما می‌دانیم که سلامتی بدن مقدم بر همه چیز است. همان طوری که تا شخصی‏ سالم نباشد از نعمت‌های زندگی لذتی نمی‌برد، ملتی که افرادش سالم و نیرومند نباشند نیز حیات واقعی ندارد. به عقیده ما باید بهداشت را در کشور تعمیم داد و برای اینکه افراد ملت نیرومند گردند باید به ورزش و تربیت بدنی توجه کامل نمود. ما می‌خواهیم که آینده ایران از این پس در دست‏ جوانان تحصیل‏کرده و طبقه روشنفکر و اشخاص فهمیده و مجرب و پاک قرار گیرد زیرا فقط در این صورت است که می‌توان به آینده کشور و اصلاحات‏ اساسی امیدوار بود. منبع: پایگاه خبری تحلیلی پارسینه

روشنگر حقیقت

ساناز بقایی حجت‌الاسلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد در سال 1311 شمسی در شهرستان بهشهر از استان مازندران به دنیا آمد. پدرش یک مغازه نفت فروشی داشت و از این طریق مخارج خانواده را تأمین می کرد. او در دامن مادری مؤمن و با تقوا به نام ساره پرورش یافت. دوران رشد سیدعبدالکریم هم زمان با دوره رضا خان بود ودر این دوره روحانیت و دین داری به شدت تحت فشار و در خفقان بود. او تا 14سالگی هم درس می خواند و هم در مغازه پدر مشغول به کار بود. در این دوران بود که به تحصیل در حوزه علمیه علاقه مند شد و به حوزه علمیه آیت الله کوهستانی که در روستایی در نزدیکی بهشهر بود رفت. در طول 4سال دروس مقدماتی حوزه را به پایان رساند و بعد از آن به حوزه علمیه قم رفت ودر آنجا به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت و از محضر اساتیدی چون آیت الله‌العظمی بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی(ره) بهره مند شد. 10سال درحوزه علمیه قم به تحقیق وتحصیل پرداخت و در سال 1340به مشهد رفت و در همان شهر ساکن شد. در سن 25 سالگی ازدواج کرد و مراسم عقد خود را در حرم حضرت امام رضا(ع) و با حضور آیت الله میلانی، استادش برگزار کرد. سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد قبل از سال 1345 به مقام اجتهاد نائل آمد و این اتفاق بعد از ورودش به مشهد بود. در نوشتن و قلم زدن نیز کوشا بود و کتاب پرمخاطب «مناظره دکتر و پیر» را نوشت اما مدت کوتاهی از چاپ و انتشار کتاب نگذشته بود که ساواک انتشار آن را ممنوع کرد. علاوه بر آن کتاب‌های بسیاری از جمله: درسی که حسین(ع) به انسان‌ها آموخت، قرآن و کتاب‌های دیگر آسمانی، مشکلات مذهبی روز، مسائل عصر ما، راه سوم بین کمونیسم و سرمایه‌داری را نوشت. آغازی از خرداد 42 سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد بارها وبارها ضد حکومت شاه درپای منبرهای خود سخن گفت و سعی در آگاهی دادن به مردم داشت، تا آنجا که در سراسر کشور حق سخنرانی نداشت. به برخی از گروه‌های اسلامی با آن که توان مالی زیادی نداشت کمک مالی می کرد و یکی از چهره‌های برجسته در عرصه مبارزه علیه حکومت شاه در خراسان بود. همچنین به انتشار اعلامیه‌هایی علیه حکومت شاهنشاهی اقدام می‌کرد و در مبارزه به ایجاد تشکیلات و برنامه ریزی دقیق معتقد بود. سخنرانی‌های کوبنده او همواره افراد زیادی را گرد منبرش جمع می‌کرد. یکی از این سخنرانی‌ها در 10/3/42 در مسجد مروی انجام شد و در این سخنرانی با صراحت اعلام کرد که چطور به کار یهودی‌ها و بهایی‌ها رسیدگی می‌شود ولی درباره مدرسه فیضیه قم رسیدگی صورت نمی‌گیرد و همچنین خواستار تغییر دولت شد و از این که حکومت، روحانیون را تحت فشار قرار می دهد به شدت انتقاد کرد. اولین دستگیری هاشمی نژاد توسط ساواک، شب 15 خرداد سال42 بود که ساعت 12 شب ماموران امنیتی به منزل وی ریخته و او را با خود بردند. علت دستگیری سخنرانی همان روز در تهران بود که در پی سخنرانی 10 خرداد به شدت حکومت شاه را زیر سؤال برد و خطر آمریکا و اسرائیل را گوشزد نمود. از قبل توسط معاون رئیس ساواک بازار تهران تذکرداده شده بود که علیه حکومت، امریکا و اسرائیل سخنی به زبان نیاورد اما هاشمی‌نژاد با خود عهد کرده بود حقایق را عنوان کند. مدت 41 روز را در زندان به سر برد و ارادت خاصی که او به امام(ره) داشت باعث شد تا همزمان با دستگیری امام خمینی(ره) در 15 خرداد 42 این روحانی جوان نیز دستگیر شود. نه تنها زندان هاشمی‌نژاد را در راه مبارزه سست نکرد بلکه باعث شد استوارتر در این راه قدم بردارد. او بعداز آزادی به مشهد برگشت وعلاوه بر سخنرانی‌های متعدد در تهران و مشهد، سخنرانی‌هایی نیز در اصفهان و شیراز داشت و به همین دلیل در اصفهان نیز نزدیک به 3 ماه زندانی بود. سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد همواره درسخنرانی‌های خود تأکید داشت که دین از سیاست جدا نیست و جدایی دین از سیاست در واقع خواست حکومت‌های استعمارگر است. دستگیری بعدی هاشمی نژاد که 2سال زندان را برای او در پی داشت به علت جلسه سخنرانی‌ای بود که به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) در منزلش بر پا کرده بود. در این مراسم 14 نفر از طلاب و روحانیون دستگیر شدند. بار دیگری که او دستگیر و روانه زندان شد 24 ساعت بیشتر طول نکشید زیرا مردم شدیدا به این عمل ساواک عکس العمل نشان دادند وعلت آن انتشار اعلامیه شدید‌اللحنی بود که علیه حکومت پهلوی دوم توسط آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای و هاشمی‌نژاد امضاء شده بود. واقعه مسجد فیل مسجد فیل یکی از مساجد تاریخی شهر مشهد است که نام فعلی آن نواب صفوی است. هاشمی‌نژاد در بعدازظهر 22/7/42 در این مسجد بر منبر رفته و به روشنگری مردم و دفاع از دین اسلام و روحانیت پرداخت. جمعیت حاضر در این سخنرانی طبق اسنادی که در ساواک وجود دارد حدودا 6 تا 8 هزار نفر عنوان شده‌اند. سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد در این سخنرانی اعلام کرد: «این اقدامات اخیر دولت و این گونه مجلس قلابی کاملا غلط است و مسخره اینجاست که هروقت در مقابل مبارزات، علما واقع می شوند، فورا اصلاحات ارضی را به رخ شما مردم ساده می کشند .» همچنین کشف حجاب رضا خانی را خیانت بزرگی بر کشور و ملت دانست و ساواک که تحمل حرف‌های او را نداشت مسجد را به محاصره خود درآورد. مردم برای این که از دستگیری سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد جلوگیری کنند به او پیشنهاد کردند برق مسجد را قطع کنند و در تاریکی و او را فراری دهند، اما زیرباراین اقدام نرفت و گفت اگر هدف دستگیری من است من خودم به شهربانی خواهم رفت و بعد از آن نیروهای امنیتی به او نزدیک و با مردم درگیر شدند و به هر ترتیبی بود سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد را سوار اتومبیل کردند و با خود بردند. 2 نفر در این درگیری به شهادت رسیدند وعده زیادی هم زخمی شدند. آیت‌الله سیدمحمدهادی میلانی در رابطه با این اقدام ساواک اعلامیه‌ای علیه رژیم شاه صادر کرد و خواستار آزادی هاشمی‌نژاد از زندان شد. این دستگیری 2 ماه زندان قابل خرید را برای هاشمی نژاد در پی داشت. البته ابتدا قرار او را را اعدام کنند اما بعد رأی بر این شد که نباید اعدام شود. هاشمی‌نژاد در زندان در زندان رژیم پهلوی گروهک‌های مختلف از جمله سازمان مجاهدین خلق(منافقین)، چریک‌های فدایی، توده ای‌ها و... بودند که سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد با بنیاد افکار و نظرات آنها کاملا آشنا بود و زندان، محل آشنایی کامل با تفکرات آنها بود. چه در زمانی که در زندان بود و چه زمانی که از زندان خارج شد همواره با آنها به مخالفت پرداخت و سعی داشت تا چهره کریه و واقعی آن‌ها را به مردم بشناساند. آنها از نظر اعتقادی و همچنین از نظر سیاسی خط مشی‌ای خارج از مسیر اسلام و امام(ره) و مردم داشتند و هاشمی‌نژاد راه مناظره و گفت‌وگو را برای اصلاح انحرافات آنها در نظر گرفت و سعی در نجات جوانانی داشت که توسط این گروهک‌ها منحرف می‌شدند. روش گروهک‌ها به این صورت بود که وقتی فردی تازه به زندان می آمد شروع می کردند با او بحث اعتقادی کردن و اعتقاد فرد را متزلزل می ساختند و در این حالت سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به بحث با سران این گروهک‌ها می‌پرداخت و آنها را در شرایطی قرار می‌داد که از بحث با تازه‌وارد دوری می‌کردند. هدف هاشمی‌نژاد جلا دادن به اعتقادات جوانان و پاک کردن ذهن آنان از هر گونه آلودگی‌های ضد دینی و مارکسیستی بود. شهادت قبل از شهادت هاشمی‌نژاد، چندبار به جانش سوء قصد شده بود و دو روز قبل از آن او را تلفنی تهدید به مرگ کرده بودند. ساعت 7 صبح هفتم مهر سال 1360 در مکان دفتر حزب جمهوری اسلامی در مشهد حاضر و مشغول تدریس شد. یک ساعت بعد که در حال خروج از کلاس بود، یکی از اعضای گروهک سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در حالی که ضامن نارنجکی را کشیده بود هاشمی‌نژاد را بغل کرد و نارنجک چند ثانیه بعد منفجر شد. پیکر این شهید مبارز در «دارالزهد» در حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد. منابع: 1- کتاب: شهید هاشمی‌نژاد به روایت اسناد ساواک/ ناشر: مرکز برسی اسناد تاریخی 2- کتاب: شهید هاشمی نژاد، فریاد فضیلت/ نوشته مرتضی بذرافشان/ ناشر: سازمان تبلیغات اسلامی 3- کتاب: فریادگر شهر شهادت (یادنامه شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد) 4- کتاب: زندگینامه سیاسی شهید هاشمی نژاد/ نوشته: حسین جلالی عزیزیان/ ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

یاران دبستانی امام عکس ایشان را در مدرسه نصب کردند

دانش آموزان و فرهنگیان یکی از اقشار مهم مردم بودند که در مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نقش پر رنگی ایفا کردند؛ نقشی که در روز 13 آبان 1357 بیش از پیش خود را نشان داد و شهادت جمعی از دانش آموزان باعث شعله ور تر شدن آتش انقلاب و تسریع در سقوط رژیم پهلوی گردید. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، امروز همزمان با اول مهر روز بازگشایی مدارس و در ادامه انتشار اسناد منتشر نشده از یاران امام(س) سندی را از فعالیتهای انقلابی شماری از دانش آموزان و معلمان شهر لنجان (در استان اصفهان) به عنوان یک برگ از هزاران سند پرافتخار مبارزات ملت ایران و قشر محصل و معلم منتشر می‌کند. خیلی محرمانه شماره گزارش: 1461/10/آ تاریخ گزارش 1357/9/1 منبع: آقای حیدری فرماندار تاریخ وقوع: 1357/8/30 تاریخ رسیدن خبر به منبع: 1357/8/30 تاریخ رسیدن خبر به رهبر عملیات: 1357/8/30 موضوع: تظاهرات دانش آموزان لنجان پیرو 1416/10/آ-1357/8/23 از ساعت 8:00 صبح روز 57/8/30 تعدادی در حدود 200 نفر از دانش آموزان دبستانی و دبیرستانی در اتاق رئیس اداره آموزش و پرورش اجتماع و خواستار آزادی فتح الله مهرابی کوشکی (معلمی که در باغبادران نسبت به تمثال شاهنشاه آریامهر اسائه ادب نموده و آن را پایین کشیده است و به جای آن عکس خمینی را نصب نموده) گردیدند و چون رئیس آموزش و پرورش جواب قاطعی برای آنان نداشت آقای حیدری فرماندار جهت آنان صحبت کرد و قول داد که با مذاکره با آقای استاتدار ترتیب آزادی وی را بدهد و محمود مبشری محرک اصلی دانش آموزان همراه فرماندار به فرمانداری رفت تا این تلفن را بشنود که به همین ترتیب اقدام می‌گردد.سپس دانش آموزان در حضور رئیس آموزش و پروش و کادر اداری تمثال‌های شاهنشاه را از دیوار دفتر رئیس و سایر اتاق‌ها پایین کشیده و خرد می‌کنند و سالن آموزش و پرورش را به طرز بسیار زننده‌ای با شعارهای مضره آلوده نموده و عکس‌های خمینی را نصب می‌نمایند. مجددا در ساعت 15:00 همان محصلین به قصد مضروب نمودن آقای ذوالفقاری رئیس انجمن شهرستان که در روز عید غدیر اقدام به برگزاری تظاهرات ملی و میهنی کرده بود، جلوی محل انجمن اجتماع و به محض مشاهده ذوالفقاری، او را سنگباران می‌کنند که در این مورد وسیله فرماندار و آقای ذوالفقاری، مامورین پاسگاه در جریان قرار گرفته بودند ولی دیر می‌رسند و در نتیجه یکی از اعضای انجمن به نام علیرضایی، از ناحیه پا مصدوم می‌گردد و بالاخره با پیدا شدن مامورین پاسگاه محصلین متفرق می‌شوند. ضمنا محصلین خواسته دیگری هم داشتند و آن برگشتن محمود مبشری، بر سر کار اولیه خود بوده است. نظریه یکشنبه: مهرابی کوشکی، مورخ 57/8/23 توسط ژاندارمری باغبادران به اتهام پایین آوردن تمثال شاهنشاه آریامهر، و قرار دادن عکس خمینی به جای آن به این سازمان اعزام که پس از بازجویی و اقرار به موضوع مجددا به ژاندارمری اعزام و اعلام گردید طبق مقررات با وی رفتار شود که به وسیله ژاندارمری به دادگاه نظامی اعزام گردیده است. ضمنا مبشری از دوسال قبل در کلاس مطالب تحریک آمیزی بیان نموده و چون تذکرات به وی به نتیجه نرسیده به آموزش و پرورش توصیه شد که از وی در کادر اداری استفاده شود که به همین ترتیب عمل نمودند. نظریه 10/آ- صحت خبر و نظریه یکشنبه مورد تایید است. موضوع به وسیله آقای فرماندار به اطلاع آقای استاندار رسیده و درخواست شده که موضوع تحریک محمود مبشری و یکی دو نفر دیگر در شورای تامین شهرستان مطرح و طبق مقررات نسبت به تنبیه خاطیان که دو سه نفر بیشتر نیستند اقدام شود، به نظر این سازمان مهرابی که اینک در زندان است و محمود مبشری، از زرین شهر و یکی دو نفر دیگر از جمله مدنی در مبارکه که محرک دانش آموزان و فرهنگیان آن شهر است و آقای میرزایی روحانی ساکن ریز که ضمن تحریکات غیرمستقیم موجب دعوت واعظ قمی(عبدوس) شد و پس از منبر رفتن این شخص وضع زرین شهر به هم ریخت. مغازه‌ها بستند، شعارهای مضره در و دیوار را پر کرد، تابلوهای انقلاب شکسته شد همه و همه مسبب آن مبشری و میرزایی واعظ بودند، باید به شدیدترین وجهی تنبیه شده و ژاندارمری نیز به عوامل خود در لنجان دستور دهد که از بی تفاوتی و عدم توجه دست بردارند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

نگاهی به نقش زنان در عرصه انقلاب و مقاومت

جنگ و صلح بخش مهمی از تاریخ زندگی بشر را تشکیل می دهد.جنگ میان کشورها از شدیدترین و پر تلفات ترین نوع در گیریها می باشد. جنگ برای همه به خصوص زنان تداعی گر ترس و وحشت است. از دو منظر می توان به موضوع زنان و جنگ پرداخت: ۱:نقش موثر زنان در جنگ ها ۲:صدماتی وجنایاتی که زنان از عواقب جنگ ها متحمل می شوند. در ابتدا، بحث را از نقش زنان در جنگ ها آغاز می کنیم. اسلام، به عنوان مکتب کامل و جامع ، برای زن ارزش و احترام بسیاری قائل است و برای زنان در مفهوم انسانی نسبت به مردان هیچ گونه تفاوتی قائل نمی باشد. زنان ، همانند مردان ،به عنوان یک عضو کامل جامعه تلقی می شوند .زن در جامعه ی اسلامی برخوردار از استقلال فکری و اقتصادی است و بر اساس الگوی اسلام، زنان حضور سالم و مؤثر در جامعه خواهند داشت و به نقش و کارکرد آنان ، در صحنه های فعالیت اجتماعی ، سیاسی اهمیت و اعتبار کافی داده شده است. از منظر اسلام، زنان می توانند علاوه بر ایفای نقش پرارزش همسری و مادری در خانواده، در تمامی امور جامعه خویش نیز نقش آفرین باشند. در این دیدگاه، یکی از تکالیف زنان، همچون مردان، اصلاح جامعه است. در آیات قرآن ، خداوند به زنان و مردان به طور یکسان به کسب فضایل و ترک گناه توصیه کرده است و زنان را در اصلاح جامعه خویش از انحرافات، مؤثر می داند. نگاهی به تاریخ صدر اسلام، به ویژه عصر نبوی در می یابیم که زنان در عرصه های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حضور فعال داشته اند. شرکت زنان در بیعت ها و هجرت ها و امور نظامی (شرکت در جنگ ها)جلوه ای از فعالیت زنان در عصر نبوی است. به همین دلیل. زنان مسلمان با شروع اولین غزوات پیامبر خواهان شرکت در دفاع بودند. آنان علاقمند بودند که با انجام کارهایی همچون آب رسانی، نگهداری تدارکات، طبخ غذا، پرستاری بیماران و مجروحین و حمل شهداء، پیامبر را یاری دهند. پیامبر اکرم (ص) که توانایی برخی از زنان را بسیار بالا و آنان را سرشار از عشق و روحیه فداکاری و ایثار می می دیدند به آنان اذن حضور دادند. به یقین می توان گفت که اعتماد پیامبر به زنان عامل بسیار مهمی در رشد بیشتر آنان بوده است. به عنوان نمونه می توان یادآور شد ؛ در جنگ «خیبر» که در سال هفتم هجری روی داد؛ تعدادی از زنان اجازه یافتند، در جنگ شرکت نمایندو به عنوان پرستار و برای کمک به مجروحان و غذا رسانی و.....شرکت کردند وحتی در پایان جنگ ،رسول خدا در تفسیم غنائم آنان را شرکت دادند. این وظائف مربوط به حضور زنانی است که مستقیماً در جنگها شرکت داشتند و پشتیبانی روحی و عاطفی زنان در پشت میدان نبرد که موجب حفظ شهرها از خطرات دشمن و آسودگی خیال مردان برای رفتن به جنگ بود؛ در جای خود قابل بررسی است. طی قرون متمادی ، بسیاری از زنان نقشی کم و بیش فعالانه در جنگ ها ، در جوامع مختلف داشتند و مشارکت زنان در طول تاریخ در درگیری ها ،رویداد جدیدی نیست. در جنگ جهانی اول ، زنان به طور بسیار نظام مند در نزاع ها مشارکت کردند. برای مثال در آلمان . زنان، علاوه بر حضور در امور نظامی، به کارهای بسیاری ،نزدیک به خط مقدم از جمله ارائه خدمات و حضور در انبارهای مهمات پرداختند. در طی جنگ جهانی دوم، زنان نقشی فعالانه تر در درگیری ها یافتند. در آلمان در جنگ جهانی دوم ، بیش از یک میلیون زن در کارخانه های نظامی مشغول به کار بودند و در حالی که چندین هزار نفر زن ، به عنوان افسران نظامی ، در نیروی دریایی و نیروی هوایی مشغول خدمت بودند. زنان شوروی نیز مستقیماً در نبردهای جنگ دوم جهانی در تمام واحدها و خدمات به عنوان تک تیرانداز، تیرانداز، خلبان، خلبان بمب افکن و توپچی و غیره مشارکت داشتند.در جنگ جهانی دوم در انگلستان و شوروی، زنان در حدود یک دهم از کل نیروهای مسلح را تشکیل می دادند. آنها متولی کارهای اجرایی بوده، به عنوان نمایندگانی که کارهای ارتباطی را انجام می دادند به خدمت مشغول بودند و در شاخه هایی چون تدارکات، حمل و نقل موتوری، ارتباطات و کنترل هوایی ، مشغول انجام وظیفه بودند. در دوران انقلاب اسلامی ایران ،نیز می توان گفت ؛ اسلام ، محرک و انگیزه اصلی زنان برای مشارکت در فعالیتهای انقلابی بود و این فعالیت ها خودآگاهی وسیع آنان را در پی داشت .در جریان انقلاب اسلامی ، شاهد حضور زنانی بودیم که مشارکت فعال در امور اجتماعی ، در مراحل مختلف داشتند که زمینه بسیار مناسبی را برای مشارکت فعال آنان در جنگ را فراهم کرد . امام خمینی (ره) نیز همواره به تحول چشمگیر زنان در اثر انقلاب اسلامی تاکید داشتند . حضرت امام خمینی(ره) ، با تأسی از دیدگاههای پیامبر اسلام، از ابتدای انقلاب و بالاخص در زمان دفاع مقدس با حمایت و پشتیبانی از حضور هدفمند زنان، نادیده گرفتن ، این قشر عظیم جامعه را به هیچ وجه جایز ندانستند و همواره تأکید کردند که زنان مسلمان با حفظ حدود الهی در تمام صحنه های جامعه حضور یابند. ایشان زنان صدر اسلام را الگوی زنان مسلمان دانسته و به زنان ایران اسلامی در هشت سال دفاع مقدس ، اجازه دفاع دادند. امام خمینی(ره) ، همـواره بر نقـش عظیـم زنان در پیشبرد اهداف اسلامـی تکید داشتنـد و همـواره آنان را با بانـوان صـدر اسلام مقایسه می نمودند. با بروز جنگ تحمیلی و حمله عراق به مرزهای ایران ، زنان در عرصه های مختلف اجتماعی در زمان دفاع مقدس حضور پیدا کردند و این مشارکت آثار مثبت فراوانی داشت .در سالهای دفاع مقدس ، در جبهه ای به وسعت ایران اسلامی ، زنان مؤمن ، شجاع و ایثارگر سهم عمده ای را در کنار رزمندگان اسلام برای رسیدن به پیروزیهای بزرگ ایفا کردند. در این دوران ،زنانی بودند که فعالانه پشتیبان جبهه ها بودند و به طور مستقیم وارد میدان شده بودند. اصلی ترین حماسه ها ی بانوان ایرانی در خط مقدم جنگ، به امداد و کمک رسانی به موقع آنها به زخمی های جنگ، نیز خدمات رسانی در امور تغذیه و فراهم ساختن خوراک و پوشاک برای رزمندگان، در اوج جنگ و در زمان عملیات ها و امور جنگ خلاصه نمی شد؛ مهم تر از همه، دلاوری ها و شجاعت هایی بوده است که برخی از بانوان ایرانی در خط اوّل جنگ، به نمایش گذاردند. بخصوص در ابتدای شروع جنگ و زمانی که خاک ایران، از چندین نقطه مرزی مورد تجاوز قرار گرفته بود. اقدامات، تشویق ها، حمایت ها و شرکت مؤثر و مستقیم بانوان درجنگ ، علیه دشمنان نظام و در رویارویی با ارتش بعث عراق در استان های مرزی کشور،بسیار پر اهمیت و تاثیر گذار بود. زنانی بودند که در مناطق عملیاتی باقی ماندند و به کارهایی از جمله حفاظت از انبار مهمات و رساندن آن به رزمندگان اسلام، کندن سنگر، تهیه و طبخ غذا برای رزمندگان مشغول شدند. یکی از نکات حائز اهمیت ، در بخش اقتصادی جنگ تحمیلی ، مشارکت فعالانه مردم ، به ویژه زنان ، در حمایت از جبهه هاست . در آن دوران ، برخی دیگر از زنان ، مشارکت نیروهای غیر رسمی و مردمی در امر پشتیبانی و تدارکات جنگ را بر عهده گرفته بودند و با کمک های همه جانبه خود ،اعم از تامین مواد خوراکی و پوشاک و دیگر نیازمندیهای جبهه ها و تقدیم کمک های نقدی به ویژه ذخایر طلا و زیورآلات خود ، بخش عظیمی از بار اقتصادی جنگ را بردوش گرفتند . امام خمینی(ره) ، یک ماه پیـش از شروع رسمـی جنگ تحمیلـی در جمع بانوان فرمود: ((ملتی که بانـوانـش در میدانهای جنگ با ابرقدرتها و با مـواجه شدن با قوای شیطانی، قبل از مردها در ایـن میدانها حاضر شده اند ؛ پیروز خـواهنـد شـد.)) زنان و مردان انقلابی ایران ، الگویی شایسته و کامل را در تاریخ مبارزات ملتهای اسلامی و ملتهای آزاده برای احقاق حق و رسیدن به استقلال ، در مقابل همه قدرتهای بزرگ منطقه نشان دادند و برای ملتهای منطقه ، الگو شدند.مدت مدیدی است که مردم برخی کشورهای خاورمیانه با اقدامات اعتراضی خود، درپی تغییرات اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشورهای خود هستند. مردان و زنانی که امیدی جز خداوند و سلاحی جز پایداری ندارند. در این میان، علی رغم تبلیغات دولت های غربی مبنی بر عدم مشارکت زنان ، حضور آنان همدوش مردان دراین حرکت های اعتراضی نشان از حضور مؤثر و بیداری اسلامی زنان مسلمان منطقه است . زنان مسلمان در منطقه به ویژه مصر، لیبی، بحرین، تونس و یمن، در مقابل دشمن سینه سپر کرده اند. خیابان های مصر روزهای اوج تظاهرات علیه مبارک، شاهد حضور زنان محجبه مصری بود که همراه مردان به خیابان آمده و خواستار سرنگونی وی بودند. زنان مصری علاوه بر حضور در خیابان ها و اعتراض به سیستم استبدادی و دست نشانده غربی، با به کارگیری فناوری های جدید ارتباطی، بویژه اینترنت، در به ثمر رساندن انقلاب، کمک شایانی کردند و حتی گاهی مدیریت فعالیت های این انقلاب ها در عرصه مجازی را بر عهده گرفتند. مشارکت زنان در انقلاب این کشورها ، توجه جهانیان را به خود معطوف کرد. حضور زنان مسلمان نشانگر رهایی آنان از قید و بندهای عرفی و مادی غرب و قیام برای کسب آزادی از شر خودکامگان سیاسی است. حضور زنان بویژه زنان محجبه مسلمان ، دراین انقلاب ها ودر واقع ، بیداری اسلامی نشانگر آگاهی آنان درباره نقش مؤثر و سرنوشت ساز خود، در اصلاح جامعه خویش است. آنچه در جنگ ها موجب ترس ونگرانی افزون زنان است ؛ تنهایی، تخریب، اغتشاش، جراحت و مرگ نمی باشد. بلکه،.تجاوز، شکنجه، سوء استفاده جنسی و جسمی...،سرنوشت بیش تر زنان از نتایج نبردهای سخت است. وجود عامل تبعیض و فرهنگ خشونت علیه زنان و دختران در تمام جوامع وجود دارد .اما ،با برافروخته شدن آتش جنگ و تعارضات مسلحانه ،این موضوع بیشتر تشدید می شود. این روزها در خاورمیانه، انواع شرارت ها علیه مردم مظلوم منطقه بخصوص زنان ، اعمال می شود. سرکوب شدید اعتراضات مردمی بویژه علیه زنان مسلمان از طریق بکارگیری اهرم های خشونت چون کشتار، ضرب و شتم، بازداشت، ربایش، شکنجه و تجاوزات ، آشکارا صورت می گیرد. زنان مسلمان در خاورمیانه ، علاوه بر اینکه شاهد قتل و مجروح شدن پدر، همسر و فرزندان خود هستند؛ به طرز تأسف آوری مورد تهدید واقع می شوند. از آنجایی که زنان در بیداری اسلامی و شکل گیری این حرکت بخصوص در بحرین، اثرگذاری بیشتری داشته اند؛ دیکتاتورها نقشه خود را تغییر داده و با هجوم به آنان قصد دارند قیام را تضعیف کنند. در بحرین شاهد پایمال شدن حقوق انسانی زنان هستیم. حکومت بحرین قصد دارد با تهدید عفت و حریم زنان، مردم را از ادامه قیام علیه این حکومت دیکتاتوری بازدارد و بتواند بیداری اسلامی را در نطفه خفه کند. رفتار وحشیانه دولت های دست نشانده همچون آل خلیفه و آل سعود ، با زنان وکودکان و نقض گسترده حقوق آنها این سؤال را نزد تحلیلگران و صاحب نظران مطرح کرده که چرا نهادهای حامی حقوق بشر در مقابل این جنایات، اقدام جدی انجام نمی دهند؟ در حالیکه می دانیم ، در بسیاری از اسناد بین المللی زنان ، به تأثیرات مضاعف خشونت ها و جنگ ها بر زنان و کودکان سخن رفته است و از جمله اسناد بین المللی که در رابطه با خشونتهایی که در طول بازداشت زنان یا در زمان درگیریهای مسلحانه داخلی و بین المللی بکار گرفته شود؛ کنوانسیون منع و مجازات کشتار دسته جمعی (ژنوساید) (۱۹۴۶) می باشد .مطابق این کنوانسیون، اشخاصی که مرتکب این اعمال می شوند؛ اعم از اینکه اعضای حکومت یا مستخدمین دولت و یا اشخاص عادی باشند؛ مجازات خواهند شد. کنوانسیون ژنوساید ، تجاوز جنسی را جنایت علیه بشریت دانسته و آن را ممنوع اعلام کرده است. محافظت از صلح جهانی و امنیت بین المللی وظیفه مهمی است که در منشور سازمان ملل بدان اشاره شده است .ولیکن ، با وجود تعداد کثیری کنوانسیون و پروتکل و .......، زنان زیادی در طول درگیریها ، به طرق مختلف جان و زندگی و موجودیت خویش را از دست می دهندو در حال حاضر نقض مسلم این اصل را در کشورهای منطقه ، علیه زنان انقلابی شاهد هستیم ودر مقابل ، نهادها، سازمان ها و مجامع بین المللی در مقابل متجاوزان به اصول اساسی حقوق بشر، سکوت اختیار کرده اند. در این دوره زمانی ،شاهد تشعشع انوار انقلاب اسلامی ایران در بین کشورهای مسلمان منطقه هستیم که خود نشان از موج بیداری اسلامی در سطح منطقه دارد؛ که از نگاه مقام معظم رهبری حادثه ای بزرگ و باشکوه در دنیای اسلام است که این حادثه می تواند همه معادلات استکبار را در منطقه بر هم زند و عزت وکرامت را برای امت اسلامی باز گرداند و در این راستا، زنان مسلمان منطقه ، از حضور و شجاعت بانوان مسلمان ایرانی در جریان انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس که یادآور نقش برجسته و تاریخ ساز آنان در آن دوران عظیم بوده است ؛می توانند الگو برداری شایسته ای برای پیشبرد انقلاب خود ، داشته باشند وامید است ؛ این قیام ها واعتراضات ، وحدت ویکپارچگی جهان اسلام را برای مبارزه علیه استکبار را به همراه داشته باشد. ندا سمیعی پنجی منبع: روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

نگاهی به رخدادهای ۲۸مردادو پس از آن

روزنامه طرفدار دولت «اطلاعات» با خوشحالی در سر مقاله ای با عنوان «پایه سیاست خارجی» مطالبی نوشت: «همه می دانند که بسیاری از کشورها در نتیجه کمک های فنی و اقتصادی آمریکایی ها به اوج عزت رسیده اند و این کمک ها متناسب با استعداد و بروز لیاقت این کشورها بوده است! و متاسفانه کشور ما با وجود استحقاق کامل از این قسمت سال ها محروم ماند!... قیام ملی و خودجوش مردم(!) در ۲۸ مرداد به این دلیل اتفاق افتاد که «شاه» در چارچوب قوانین کشوری حق داشت که نخست وزیر خود را عزل کند. مجلس هم منحل شده و عملا وجود نداشت. وقتی مصدق السلطنه در برابر فرمان عزل خویش دست به تمرد زد؛ واکنش های مردمی را برانگیخت (!). مردمی که شاه خود را می خواستند و از افتادن کشور در دامن کمونیسم می ترسیدند! با تظاهراتی جانانه شاه و میهن خود را از خطرات پیش رو حفظ کردند!» این مطالب نشان می دهد که واقعیت های تاریخی چگونه در آن زمان تحریف شده است. ● رادیوBBC : حالا دقیقا نیمه شب است! دستور کودتا از طرف چرچیل و آیزنهاور صادر شد. خلع ید مصدق به وسیله کودتا اولین بار قرار بود در سال ۱۳۳۱ اتفاق بیفتد. اما مصدق با آگاهی از موضوع، سفارت انگلیس را در تهران تعطیل کرد و با اخراج تمام دیپلمات های بریتانیا غرب را ناکام گذاشت. غروب روز ۲۴ مرداد ۳۲ گروهی از افسران سیا در ویلای امنی گرد هم آمدند. قرار بود در نیمه شب همان روز عملیات «آژاکس» به صورت رمزی از رادیو بی.بی.سی پخش شود، اگر چه عملیات در این تاریخ هم ناکام ماند؛ اما سرانجام در ۲۸ مرداد در چهار مرحله طراحی شده با موفقیت انجام شد: تبلیغات منفی در جراید و خیابان ها علیه مصدق به خاطر روابط نزدیکانش با حزب توده و روسیه کمونیست. خلع ید مصدق از نخست وزیری با فرمان شاه. تظاهرات گروه هایی از عوامل کودتا تحت عنوان حمایت مردم از شاه! سرلشگر زاهدی به عنوان نخست وزیر جدید. در این شرایط جمله رمزی بنگاه سخن پراکنی «بی بی سی» شنیده شد؛ حالا دقیقا نیمه شب بود، نیمه شبی تاریک! ● کدورت اساسی وجود ندارد! آمریکا بعد از کودتا ۴۵ میلیون دلار در چهار قسط به دولت نظامی زاهدی کمک کرد و هراز گاهی جلسات کمیسیون استفاده از این کمک در دفتر وزیر دارایی تشکیل می شد و درباره طرز استفاده از کمک ها و تبدیل دلار به ریال مذاکره انجام می گرفت. روزنامه های طرفدار دولت با ژستی مستقل از قول مقامات رسمی هم نوشتند «که برای تجدید روابط با انگلستان عجله ای نخواهند داشت.» اما فردای آن روز عبدالله انتظام وزیر خارجه در گفت وگو با خبرنگاران گفت: اظهارات ایدن مورد قدردانی و مسرت است با توجه به اینکه اختلاف موجود بین دولت ایران و کمپانی سابق نفت می باشد، دولت ایران میل دارد چنین تصور کند که میان دولتین و ملتین ایران و انگستان کدورتی اساسی وجود ندارد(!) که نتوان رفع کرد تنها توقع دولت ایران این است که برای حل اختلاف نفت قوانین مصوب کشور محترم شمرده شود و اصل حیثیت و شرافت ملی ایران! ملحوظ و اساس عدالت و انصاف در رفع اختلافات رعایت شود! ● مسائل تعطیلی پالایشگاه آبادان دولت نظامی برای تجدید و بهبود رابطه خود با انگلیس و آمریکا شروع به یک سلسله تبلیغات رسانه ای کرد تا وجهه معقولی به این تلاش ها بدهد. سپهبد زاهدی ۱۲ آبان در جمع شورای عالی نخست وزیری گفت: «مبارزه با بیکاری با اجرای ماده دوم برنامه دولت وقتی نتیجه مطلوب می بخشد که دست دولت در خرج باز باشد. دست دولت وقتی باز می شود که بر منابع ثروت طبیعی خود و بزرگ ترین عایدات کشور یعنی معادن نفت دست یابد. آبادان و تاسیسات خاموش آنجا را به گردش درآورد و با حل مساله نفت و صدور آن به بازارهای عالم مشکلات را حل کند... ایران قبل از تعطیلی پالایشگاه ۵۶ درصد از یکصد تن نفت خامی را که در خاورمیانه تولید می شد تصفیه می کرد ولی با سیاست های غلط دولت قبلی امروز فقط یک درصد نفت خام را تصفیه می کند. تعطیلی پالایشگاه آبادان سبب شده است که نه فقط تصفیه خانه های متعددی در نقاط مختلف اروپا به وجود آید که در هند و کویت و غیره هم تصفیه خانه تاسیس کنند. دولت نباید در این جریان خونسرد بماند و بگذارد صنعت نفت ما سیر قهقرایی را طی کند. اگر پالایشگاه آبادان کارش متوقف نمی شد نه تنها خزانه مملکت تهی نمی شد و دست نیاز به سوی بیگانه برای قرض گرفتن و کمک دراز نمی شد، فقر و بیکاری هم امروز قیافه خشمگین خود را به ما نشان نمی داد و زمینه تبلیغات «استقلال شکنانه» این طور مهیا نمی شد...!!» منبع: روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

نبرد گفتمانی در جنبش مشروطیت ایران

فرجاد ناطقی این مقاله بخشی از تحقیقات نگارنده در چارچوب پایان نامه کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی در «دانشگاه آزاد- واحد تهران شمال» است که به بررسی شکاف فرهنگی سنت و مدرنیته در جنبش مشروطیت ایران می پردازد. این مقاله موضوع را از منظری می نگرد که تنها به مثابه یک تضاد گفتمانی در حوزه فرهنگ متمرکز نبوده و تمامی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است. تجلی این شکاف در حوزه سیاسی در چارچوب دو گفتمان مشروعه و مشروطه تبلور یافت که نه تنها در معانی زبانی و فکری، بلکه در کردارها و کنش های نیروهای اجتماعی قدرت نیز انعکاس داشته است. کشمکش میان سنت و مدرنیته در مقطع تاریخی پس از صدور فرمان مشروطیت تنها به کشاکش های زبانی «شریعت خواهی» و «قانون خواهی» معطوف نبوده بلکه تلاش هر یک برای تثبیت مناسبات اجتماعی و سیاسی آنها به یک «نبرد گفتمانی» منتهی می شود. طی این نبرد گفتمانی است که سایر حوزه های سیاسی و اجتماعی نیز تحت تاثیر قرار گرفته و مناسبات قدرت میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان به آنتاگونیسم و بحران منجر می شود تا جنبش مشروطه خواهی ایرانیان تلخ ترین رخدادهای تاریخی را در دوران جدید خود تجربه کند. مقدمه گفتمان(discourse) حوزه معناداری است که شرایطی را برای تجربه، اندیشه و عمل فراهم می آورد.1 از نظر "فوکو" قدرت تنها از طریق زبان و سمبل ها عمل نمی کند؛ قدرت در گفتمان گسترده می شود، اما از طریق کردارهای نهادینی که وی آنها را غیرزبانی(non-linguistic) می نامد نیز اعمال می شود. در واقع فوکو بین نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی تمایز قائل می شود. اما از دیدگاه "ارنستو لاکلائو" و "چانتال موفه" تمایز فوکو میان نهادهای گفتمانی و غیرگفتمانی، متناقض و غیر قابل دفاع است. آنها معتقدند اگر گفتمان تأسیس کننده ی ابژه ها است پس هر ابژه ای در گفتمان و به وسیله آن تشکیل می شود و تمایز میان گفتمانی و غیرگفتمانی یا بی معنی است یا نوعی تمایزگذاری است که تنها می تواند درون گفتمان ایجاد شده باشد. آنها به نفع زبانی استدلال می کنند که همواره در کردارها جا گرفته به طوری که یک وحدت تجزیه ناپذیر بین زبان، اعمال و ابژه های مادی وجود دارد، لذا گفتمان هم عناصر زبانی و هم عناصر غیرزبانی را در بر دارد.2 نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تحت تاثیر زبان شناس ساختارگرا، "سوسور" قرار دارد که در واقع کلمات از طریق قراردادهای اجتماعی به هم می پیوندند و زبان صرفاً جهان را نامگذاری نمی کند، بلکه آن را برای ما معنادار و منظم نیز می سازد. اما لاکلائو و موفه پساساختارگرا هستند و این عقیده "دریدا" را می پذیرند که ساختار زبانی که سوسور توصیف می کند ثابت نیست، بلکه نسبتا غیرمتمرکز و غیرثابت و به طور مداوم در تغییر است. دریدا درک سوسور از زبان به مثابه یک نظام تفاوت ها را بسط داد و استدلال نمود که چون معنا به امکان «ازخودش متفاوت بودن» مشروط است، هرگز نمی تواند به طور نهایی ثابت باشد. او واژه جدید تمایز(differance) را به عنوان شیوه ای برای نامگذاری بی ثباتی معنا استفاده می کند. به عقیده دریدا یک کلمه به عنوان نوشته ای بر کاغذ یا یک صدا هیچ معنایی نمی دهد مگر در ارتباط با چیزهایی که قبلاً اتفاق افتاده و چیزهایی که بعداً اتفاق خواهد افتاد؛ هم در مکان و هم در زمان. معنا همواره متفاوت از خود واژه است و لذا همواره نسبت به آن تأخر زمانی دارد و بنابراین «تمایز» هم به معنای «متفاوت بودن» و هم به معنای «به تأخیر افتادن» است. از آنجا که معنای یک کلمه به تفاوت و شباهتش با دیگران وابسته است هرگز نمی تواند عملاً در خود نشانه نشان داده شود، خواه به صورت نوشتاری و خواه گفتاری. معنا همواره غیر قطعی است، اگر چه میزان این عدم قطعیت، خود یک مسأله سیاسی است.3 در نظریه لاکلائو و موفه عدم قطعیت معنا همان چیزی است که سیاست را هم ممکن و هم ضروری می سازد. سیاست عبارت است از نزاع معناهایی که در طرح های سیاسی قبلی نسبتاً ثابت بوده اند؛ به کارگیری مجددشان در زندان معانی جدید؛ تلاش برای ترغیب دیگران برای پذیرش اعتبارشان و تثبیت کردن آنها در معانی نسبتاً قطعی که اینها در آن به بخشی از «دستور زبان» زندگی روزمره تبدیل می شود. از نظر آنها قدرت عبارتست از قدرت تعریف کردن و تحمیل این تعریف در برابر هر آنچه آن را نفی می کند. قدرت عبارتست از جعل یا ساختن سمبل ها و هر آنچه بر طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه تأثیراتی در جهان مادی دارد. از آنجا که لاکلائو و موفه از اصطلاح «گفتمان» به جای فرهنگ استفاده می کنند و چنانچه «فرهنگ» را در وسیع ترین معنای ممکن به عنوان یک نظام دلالت گر در نظر بگیریم که از طریق آن لزوماً (اگر چه همراه با ابزارهای دیگر) یک نظم جدید زاده می شود، بازتولید می شود و تجربه می شود، می توانیم بگوییم مدل شان در سیاست به کردارها و فعالیتهای دلالت گری اشاره دارد که از طریق آنها هویت ها، روابط و قواعد اجتماعی به چالش کشیده می شوند، برانداخته می شوند یا ممکن است دگرگون گردند.4 طبق نظریه گفتمان لاکلائو و موفه، گفتمان ها معنای جهان اجتماعی را می سازند، اما در برخورد با یکدیگر دچار تغییر شده وارد یک «نبرد گفتمانی»(discursive struggle) می شوند. از آنجا که گفتمان های مختلف روش های متفاوتی را برای صحبت درباره درک جهان اجتماعی به کار می برند، لذا نبرد آنها به آن دلیل است که هر گفتمان می خواهد صاحب هژمونی شود تا به این وسیله معانی زبانی خاص خود را بر جهان اجتماعی تحمیل کند.5 با این مقدمه می توان گفت تقابل سنت و مدنیته در حوزه فرهنگ پس از صدور فرمان مشروطیت در ایران، حوزه سیاسی جامعه را متأثر نموده و در چارچوب گفتمان های مشروعه و مشروطه وارد یک نبرد گفتمانی شد. هر یک از گفتمان های مذکور به مناسبات سیاسی-اجتماعی خود که معطوف به رخدادهایی که قبلاً اتفاق افتاده بود (صدور فرمان مشروطیت) و چشم انداز آتی مطالباتی که خواهان تحقق آن بودند، «معنا» بخشیدند. تقابل این معانی که هر یک از مبانی «فرهنگ سنتی» و «فرهنگ مدرن» نشأت می گرفتند، در حوزه سیاسی برای بدست آوردن هژمونی و تثبیت طرح های سیاسی خود به منازعه انجامید که بر اساس مدل لاکلائو و موفه می توان آن را در یک تضاد «زبانی-کرداری» مورد مطالعه قرار داد. در دو سر این منازعه شریعت خواهان و مشروطه خواهان قرار داشتند. شریعت خواهان از دو طیف مستبدین و روحانیت مشروعه خواه تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تثبیت مشروعیت قدرت خود با تمسک به مبانی شرعی بود، و دومی به دنبال تأسیس عدالت خانه ای که در آن تنها قوانین شریعت به اجرا گذارده شود. مشروطه خواهان نیز از دو طیف روحانیت مشروطه خواه و روشنفکران تشکیل می شدند؛ که اولی در پی تدوین مبانی یک نهاد سیاسی مدرن(مجلس شورای ملی) در چارچوب مشروعیت سنتی بود، و دومی به دنبال مشروط و تحدید کردن قدرت سیاسی استبدادی به قوانین عرفی و تأسیس حکومت قانون. در ادامه به بررسی این نبرد گفتمانی که در چارچوب یک منازعه «زبانی-کرداری» در تاریخ معاصر ایران رخ داده است می پردازیم. به نحوی که ابتدا تقابل زبانی در هر گفتمان را بررسی و سپس کردارهایی که این تضاد زبانی درون آن جای داشته و روابط قدرت میان دو گروه را به آنتاگونیسم کشانده است مورد مداقه قرار می دهیم. گفتمان مشروعه در کشمکش میان مجلس و مردم از یکسو و استبدادیون و دربار از سوی دیگر بر سر تأیید مشروطه بودن دولت ایران، محمدعلی شاه از زبان صدر اعظمش خطاب به نمایندگان می‌گوید: «دولت به شما مشروطه نداده. مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است»6 همچنین در نامه ای می‌نویسد: « ... لفظ مشروطه را مشروع می‌کنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد»7 مخبرالسلطنه از طرف شاه در مجلس حضور یافته و می‌گوید: «من باب خیرخواهی عرض می‌کنم که مشروطه بودن دولت ایران صلاح نیست. جهت اینکه در دولت مشروطه آزادی همه چیز هست در این صورت آزادی ادیان هم لابد باید بشود. آنهایی که در میان ما عددشان کم نیست و ما آنها را نمی‌شناسیم آن وقت دستاویز می‌کنند که ما را آزادی باید و در هیچ مواقع مانع نباید شد و ضرر این بر اسلام است»8 در این کشمکش محمدعلی شاه پس از تسلیم در برابر خواست مشروطه‌خواهان دستخطی به شرح زیر صادر می کند: « ... نیابت مقدسه ما در توجه به اجرای اصول قوانین اساسی که امضای آن را خودمان از شاهنشاه مرحوم گرفتیم بیش از آن است که ملت بتوانند تصور کنند و این بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مرحوم شرف صدور یافت و امر به تأسیس مجلس شورای ملی شد دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیتوسیون به شمار می‌آمد منتهی ملاحظه‌ای که دولت داشته این بوده است که قوانین لازم برای انتظام وزارتخانه‌ها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلی الله علیه و آله نوشته، آن وقت به موقع اجرا گذارده شود ...»9 محمدعلی شاه در کشمکش تدوین متمم قانون اساسی نیز که در آن اقتدار سلطنت خود را از دست رفته می‌دید از امضای آن خودداری می‌کند و می‌گوید: «به عنوان یک مسلمان خوب می‌تواند لفظ اسلامی مشروعه را قبول کند اما مفهوم بیگانه مشروطه را نخواهد پذیرفت» وی که به قانون اساسی آلمان علاقه‌مند شده بود پیشنهاد کرد که همه وزرا از جمله وزیر جنگ را خود تعیین کند، نیروهای مسلح را عملاً فرماندهی کند و شخصاً 10000 نیروی مسلح در اختیار داشته باشد.10 پس از ترور نافرجام محمدعلی شاه و برهم خوردن محاکمه عاملان سوء قصد، وی قبل از به توپ بستن مجلس در بیان نامه ای تحت عنوان «راه نجات ملت» در هجدهم خردادماه 1287 خطاب به مردم می نویسد: «ملت ایران خوشوقت نخواهد گشت که دولت چند هزار ساله‌اش پایمال هوی و هوس مشتی خائنین مغرض گردد... به هیچ وجه من‌الوجوه ممکن نیست بیش از این دولت و ملت خود را دچار حوادث و انقلابات دیده و آن را در تنگنای فساد و ظلم مفسدین بگذاریم ...»11 محمدعلی شاه در پاسخ به مشروطه خواهان که «راه نجات» وی را وعده یک آینده تاریک و یک بدبختی نزدیک برای ملت و دولت ایران دانسته و آن را به چند تن خائن اطراف شاه نسبت داده بودند می نویسد: «سلطنت نهایت کراهت دارد از اینکه در لایحه مجلس شورای ملی بدون رعایت حشمت سلطنت از مسلک نگارش و قاعده بیان عدول گردیده که (امنیت و استقلال مملکت منتهی به مویی بوده موسوم به اراده ملوکانه). اولاً بقا و فنای هر دولت و سلطنت منحصر به حکمت پروردگار است. ثانیاً ما در مقابل زحمات و ضرب شمشیر نیاکان، سلطنت را ارث محقق و حق مسلم نفس نفیس خود می‌دانیم و تا آسایش این ملت در کف کفایت شخص همایون ما باشد استقلال و ثبات سلطنت و محافظت قوم و ملت خودمان را به همان اراده ازلیه مستدام و بی‌زوال می‌دانیم و به همین ملاحظه عطوفت پدرانه بود که محض تکمیل اشاعة عدل و داد و فراهم شدن موجبات رفاه و ترقیات ملی و استخلاص از دلالت جهل و نادانی آراء عموم را راضی شدیم که در کلیه امور مداخله داده شود. بدین جهت از روی نهایت جود و سخا سلطنت خود را در عداد دولت (کنستیتوسیون) اعلان فرمودیم... و بیشتر از این متحمل هواپرستی مغرضین نخواهیم بود تا به مشیت قادر متعال و توجهات ائمه هدی و تأییدات حضرت حجت عجل الله فرجه سلطنت خود را از روی حقیقت منظم و قانون اساسی را بدون تبعیض به موقع اجرا گذاریم تا عموم ملت از فواید آن بهره‌مند باشند» 12 بدین سان محمدعلی شاه درچارچوب گفتمان استبداد سنتی، خود را فرزند شمشیر و وارث سلطنت مستقل مطلقه خواند و مشروعه را دستاویزی برای ظل‌اللهی معنا کردن حکومتش قرار داد تا بر جامعه پس از مشروطیت سلطه یابد. شیخ فضل‌الله نوری در ابتدای جنبش مشروطه، علما را در بست‌نشینی‌ها و کوچیدن به قم همراهی نمود و پس از استقرار مشروطه نیز دغدغه رواج شریعت را داشت. اگرچه سایر علمای شیعی مشروطه خواه نیز شریعت را پاس داشته به جلوگیری از وضع قوانین بر علیه شریعت می‌کوشیدند، اما شیخ به سودای تشکیل حکومت شرعی و به قانون درآوردن احکام شرع در مجلس از آنها جدا شد و پرچمدار مشروعه‌خواهی گردید. شیخ در نفی مشروطیت می‌نویسد: «حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیأت مقننه مملکت باشند، و نظر به مقتضیات عصر کنند و قانونی مستقلاً مطابق با اکثر آراء بنویسند، موافق مقتضی عصر به عقول ناقصة خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر؛ بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار دهند به شرط آن که با مساوات و حریت در تضاد نباشند» 13 «وکالت چه معنی دارد، موکل کیست و موکل فیه چیست، اگر مطالب امور عرفیه است این ترتیبات دینیه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است این امر راجع به ولایت است نه وکالت، ولایت در زمان غیبت امام زمان عجل‌الله فرجه با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز، و اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است. چرا که قانون ما مسلمانان همان اسلام است. لذا قانون‌نویسی چه معنی دارد» 14 شیخ همچنین در مخالفت با آزادی این گونه می‌نویسد: «ماده دیگر این قانون، آزادی بیان و قلم است. به موجب این ماده بسیاری از محرمات حلال شد ... ای برادر عزیز مگر نمی‌دانی که این آزادی قلم و زبان که اینان می‌گویند منافی با قانون الهی است، مگر نمی‌دانی معنی آن اینست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه در منابر و لوایح بدهند و سبت مؤمنین کرده و تهمت به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافیه بنمایند. ای عزیز اگر این اساس شوم منجر به ضلالت و اعطای حریت مطلقه نبود پس چرا جلوگیری از لوایح کفره نمی‌شود، در این دوران کدام جریده نوشته شد که مشتمل بر طعن به اسلام و اسلامیان نبود» 15 شیخ در برابر عدالت نیز این چنین موضع می‌گیرد: «ای برادر عزیز قوام‌ اسلام به عبودیت است و بنای احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است. پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هر کس مساوی داشته با هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مختلف با صنفی فرموده ما هم همین گونه رفتار کنیم تا در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم. مگر نمی‌دانی که لازمه این مساوات که اینان می‌طلبند از جمله آنست که می‌گویند فرق ضاله و مضله و طایفه امامیه همه به سیاق واحد محترم باشند، اگر مقصود اجرای قانون الهی بود چنین مساواتی بین کفار و مسلمین نمی‌طلبیدند. پس ای کسی که میل آن داری مساوی با مسلم باشی تو اسلام قبول نما تا مساوی باشی والا به حکم خالق قهار باید در بلد اسلام خوار و ذلیل باشی ...» 16 شیخ همچنین به مجدالاسلام کرمانی در خصوص چوب زدن یکی از علما در کرمان توسط حکومت می‌گوید: «مفسد و شریر را باید سیاست و تنبیه نمایند ما اهالی ایران شاه لازم داریم، عین‌الدوله لازم داریم، چوب و فلک و میرغضب لازم داریم. ملا و غیر ملا، سید و غیر سید باید در اطاعت حاکم و شاه باشند. برای یک نفر آخوند که چوب خورده است نمی‌توان مملکتی را به هم انداخت. این اقدام تو مثل آن مهملاتی است که در روزنامه‌ می‌نویسی، مشروطه و جمهوری را در روزنامه اسم بردن و منشأ فساد شدن مشروع نیست» وی به ناظم‌الاسلام کرمانی در خصوص مدارس جدید می‌گوید: «ناظم‌الاسلام ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم آیا این مدارس جدید خلاف شرع نیست و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست، آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند. مدارس را افتتاح کردید آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید ...» 17 بدین سان شیخ در گفتمان مشروعه با قرائت خاص مذهبی خود با تمامی اصول و مظاهر مدرنیته به مخالفت می‌پردازد تا جایی که در دشمنی با مشروطه به جبهه استبداد گراییده با محمدعلی شاه متحد می‌شود. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی از مراجع نجف نیز از موضع شاه و شیخ حمایت می‌کند و فتوای حرمت مشروطه را صادر می‌نماید: «شنیده شده از تمام بلاد عود فتنة خاموش شده را از درگاه اعلیحضرت قدر قدرت همایونی خواسته‌اند، لذا اعلان به تمام بلاد می‌شود که علماء اعلام و حجج اسلام و متدینین هیچ راضی نیستند که فتنه خاموش شده عود کند و مشروطة موهومه اسباب خیالات اشرار گردد، لذا به تمام بلاد اعلام می‌داریم که خواهش نمودن این امر حرام است» 18 گفتمان مشروطه در مقابل گفتمان مشروعه علمای ثلاث نجف آخوند محمد کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاج حسین میرزا خلیل تهرانی به پشتیبانی از مشروطه برخاسته معتقد بودند: «اکنون که صاحب شریعت امام عصر غایب است و اجرای شریعت نمی‌شود و خواه ناخواه حکام جور چیره گردیده‌اند، باری بهتر است برای جلوگیری از خودکامگی و ستمگری ایشان قانونی در این میان باشد و عقلای امت مجلسی برپا کرده در کارها شور کنند» 19 این مراجع در پاسخ به نامه محمدعلی شاه پس از استبداد صغیر می‌نویسند: «... داعیان بر حسب وظیفه شرعیه خود و آن مسئولیت که در پیشگاه عدل الهی به گردن گرفته‌ایم، تا آخرین نقطه در حفظ مملکت اسلامی و رفع ظلم خائنین از خدا بی‌خبر و تأسیس اساس شریعت مطهره و اعاده حقوق مغصوبة مسلمین خودداری ننموده و در تحقق آنچه ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب‌الزمان (عج) با جمهور مسلمین است حتی‌الامکان فروگذار نخواهیم کرد و عموم مسلمین را به تکلیف خود آگاه ساخته و خواهیم ساخت ...» 20 آخوند در خصوص ولایت غیر معصومین می‌نویسد: « ... محض حفظ احکام الهیه و ضروریات دینیه از دسیسه و تغییر مغرضین و مبدعین لازم است این معنی را به لسان واضح که هر کس بفهمد اظهار داریم که مشروطیت دولت عبارتست از تحدید استیلا و تصرفات جابرانه متصدیان امور از ارتکاب دل بخواهانه غیر مشروعه … به هر درجه که ممکن و به هر عنوان که مقدور باشد از اظهر ضروریات دین اسلام و منکر اصول وجوبش در عداد منکر سایر ضروریات دینیه محسوب است، و فعال مایشاء و مطلق‌الاختیار بودن غیر معصوم را هر کس از احکام دین شمارد لااقل مبدع خواهد بود»21 آخوند به همراه شیخ عبدالله مازندرانی در پاسخ به نامه هیأت متدینین همدان می‌نویسد: « ... و اعجبا چگونه مسلمانان خاصه علماء ایران ضروری مذهب امامیه را فراموش نمودند که سلطنت مشروعه آن است که متصدی امور عامة ناس و قاطبه مسلمین به دست شخص معصوم ... مانند انبیاء و اولیاء و مثل خلافت امیرالمؤمنین باشد. اگر حاکم مطلق معصوم نباشد آن سلطنت غیر مشروعه است چنانکه در زمان غیبت است. و سلطنت غیر مشروعه دو قسم است: عادله نظیر مشروطه که مباشر امور عامه عقلا و متدینین باشند؛ و ظالمه جابره است، آنکه حاکم مطلق یک نفر مطلق‌العنان خودسر باشد. البته به صریح حکم عقل و به فصیح منصوصات شرع اولی بر دومی مقدم است ... موجزاً تکلیف علی عامه مسلمین را بیان می‌کنیم که موضوعات عرضیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوض است و مصداق آن همین دارالشورای کبرا بوده که به ظلم جبراً منفصل شد. امروزه بر همه مسلمین واجب عینی است که بذل جهد در تأسیس و اعاده دارالشورا بنمایند ...» 22 میرزای نائینی با نگارش کتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله به دفاع از مشروطه در برابر مشروعه می‌پردازد. به تعبیر وی در زمان محمدعلی شاه جبهه متحدی از قلم و شمشیر در برابر نظام مشروطه ایجاد شد. با سقوط استبداد و اعلام مشروطیت، مشروعیت «شعبه استبداد سیاسی» به پایان رسید اما «شعبه استبداد دینی» نقش دفاع از خودکامگی را بر عهده گرفت. وی می‌نویسد: «شعبه استبداد دینی یکی از آن قوای ملعونه و دردی است که درمان آن به واسطه رسوخ در قلب آدمی مشکل و از آنجا که عوام آن را از لوازم دیانت می‌دانند از دیگر دردها مشکل‌تر بلکه در حد امتناع است. این استبداد و پیروی از آن مبنایی در کتاب ندارد و از مراتب شرک به ذات احدیت به شمار می‌رود. تاریخ ظهور شعبه استبداد دینی در اسلام به زمان معاویه برمی‌گردد ... از آن پس استبداد دینی با استبداد سیاسی درهم آمیخت و این دو شعبه استبداد و استعباد به درجه مشهوده و حالت حالیه رسید ... آن گاه که راز مشروطیت از پرده برافتاد و معلوم شد که روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است، همة طبقات از معممین غاصب در لباس علما و ملاکین و غیره به کار افتادند و دو شعبه استبداد، شعبه استبداد دینی به اسم حفظ دین و شاهپرستان به دستاویز دولت‌خواهی و سایر چپاولیان و مفتخوران هر کس با سلاحی که داشت حمله‌ور گردیدند تا آزادی را در نطفه خفه کنند» 23 عبدالرسول کاشانی نویسنده «رساله انصافیه» از دیگر روحانیون مشروطه‌خواه است که در رساله خود به ضرورت آزادی، قانون و مشروطیت می‌پردازد. وی در خصوص آزادی می‌نویسد: «اگر مقصود از آزادی در عقاید، عقایدی است که تعلق به امور معاشیه و سیاسیه دارد، معلوم است آزاد است، حتی در اظهار آن چرا که فایده به غیر هم برسد. و اگر مقصود در عقاید اصول دین است آن هم معلوم است چه مراد است. یعنی معقول نیست کسی را بر خلاف عقیده‌اش تکلیف کردن مگر به استدلال و امثال نصیحت و انذار از عذاب و بشارت به ثواب نه به چوب و چماق. خداوند می‌فرماید: لا اکراه فی‌الدین، تو نمی‌توانی مردم رابه زور مؤمن کنی و چنانچه بعد از استدلال و انذار به طریق حق عقیدت پیدا نکرد انسان حق تعرض به او را ندارد» 24 در کشاکش‌های نمایندگان مجلس و شریعت‌خواهان بر سر متمم قانون اساسی که ناآرامی‌های مربوط به آن به شهر تبریز نیز کشیده شده بود ثقه‌الاسلام تبریزی در سخنانی گفت: «مقصود از قانون اختراع شرع تازه‌ای نیست، قانون شریعت محمدیه منسوخ نمی‌شود و جز علمای اعلام کسی حق ندارد در آن باب دخالت کند، در این باب قانون نوشته نخواهد شد. احکام شرعیه همان است که هست و تا انقراض عالم مستمر خواهد شد. آنچه ملت می‌خواهند برای آن قانون گذارند، قانون سیاسی و ملکی است. از قبیل تعیین حقوق سلطنت و تشخیص حدود حکام و قرار دولت با دول خارجه و منع تقلبات و تعدیات و حفظ حقوق تبعه ایران و مالیات و غیره ...» 25 بدین سان علی‌رغم سنت‌گرایان شریعت‌خواه که در برابر تمامی مفاهیم مدرنیته ایستادند، سنت‌گرایان مشروطه‌خواه در برابر استبداد ایستادند و عزم خود را جزم کردند تا مفاهیم جدید را به زبان سنت معنا کنند. روشنفکران به عنوان نیروهای اجتماعی مدرن مهمترین عوامل بسط اندیشه مشروطه خواهی در ایران بودند که با آگاهی بخشی در حوزه عمومی موجب گسترش اندیشه تجددخواهی در جامعه مدنی شدند. میرزا آقا خان کرمانی یکی از این روشنفکران تجددگرا بود که قبل از جنبش مشروطه به قتل رسید. وی اگرچه شیفته متفکران انقلاب فرانسه بود و آنان را منورالعقول و رافع‌الخرافات می‌خواند اما اندیشه مساوات و آزادی را با جنبش مزدک و قیام کاوه آهنگر پیوند می‌دهد و بدین سان گزارشی از تاریخ را در میان می‌آورد که در آن انقلاب فرانسه با جنبش‌های مردمی ایران پیش از اسلام پیوند می‌یابد. وی در «آیینه اسکندری» می‌نویسد: «اعتقاد مزدک بعینه همان اعتقاد نهلیست‌ها و آنارشیست‌های اروپا است که مساوات را در میان افراد بشر جاری کردن می‌خواهند. اگر ایرانیان راه مساوات‌طلبی و آزادی‌خواهی مزدک را می‌پیمودند امروز هیچ یک از ملل متمدنه دنیا به پایه ترقی ایران نمی‌رسیدند و این ملت را در منتها درجه نقطه ترقی و مدنیت مشاهده می‌کردیم زیرا که اهالی ایران در آن عصر همین اعتقادی را که بالفعل اهل اروپا بعد از هزار و چهار صد سال اتخاذ کرده‌اند داشتند. پیداست که عمده ترقی اروپا در سایة این افکار آزادی و مساوات حقوق حاصل شده ولی اهالی ایران خاک بر سر در این مدت ترقی معکوس و حرکت قهقرا کرده‌اند» وی پس از نقل داستان شورش کاوه می‌نویسد: «در حقیقت ایرانیان می‌توانند به واسطه غیرت و همت ملی که کاوه آهنگر بر ضد حکومت کلدانی که 900 سال در ایران طول کشیده بود اظهار نمود و ریشة ایشان را از ایران بکند بر همه ملل عالم افتخار کند. چه طریق ظلم و دفع ستم پادشاهان ظالم را او به ملل عالم آموخت و الفضل للمتقدم» 26 طالبوف تبریزی یکی دیگر از روشنفکران تجددگرا بود که سهم به سزایی در نشر اندیشه‌های جدید اجتماعی و سیاسی در ایران قبل و پس از مشروطه داشته است. وی در خصوص حکومت مشروطه و حکومت مطلقه می‌نویسد: «درحکومت مطلقه امر وضع قانون و اجرای آن هر دو در قبضه اقتدار سلطان است ... سلطنت مطلقه دو نوع است، یکی حکومت مطلقه‌ای که اداره مملکت با قانونی است که پادشاه وضع کرده است و وزیران در برابر او مسئول هستند و دستگاه وضع قانون و اجرای آن در یک جا تمرکز یافته است، مانند روسیه که در آنجا قانون ثمرة اراده فردی است و اگر هم دستگاه قانون از دستگاه اجرای آن جدا باشد باز چون منبع هر دو دستگاه قدرت واحد است معیوب است. نوع بدتر حکومت مطلقه این است که اساساً در آن قانونی وضع نگردیده است، بلکه اداره کشور بر اصول سنن قدیمی و آیین کهنه قرار دارد و اجرای دولت به اراده و دلخواه فرمانروایان است مانند ایران، عربستان و افغانستان ... مشروطه اعم از اینکه سلطنت مشروطه موروثی باشد یا دولت جمهوری انتخابی به معنای مشروطی بودن قدرت حکومت است ... فضیلت تقدم این بنای مقدس یعنی مشروطه بودن حقوق سلاطین زیب افتخار ملت انگلیس است» 27 وی همچنین برای آشنا کردن مردم به نظام مشروطگی شرحی درباره کشورهای مشروطه اروپا می‌دهد و از نهضت آزادیخواهی ایتالیا، خدمات "گاریبالدی" پیشوای آزادی‌خواهان، دانایی و کاردانی "کاوور" مرد سیاسی بزرگ و شرافت "ویکتور امانوئل" پادشاه ایتالیا سخن می‌راند. وی در خصوص تحولات سیاسی کشور ژاپن می‌نویسد: «حق تعیین سرنوشت ژاپن ودیعه‌ای بود در دست زمامداران آن و هر گاه آنان جان و مال ملت مودوعه را صرف نجات کشور نمی‌کردند گرفتار ذلت و مسئول و ملعون ابدی می‌گردیدند. همچنین از امپراطور ژاپن پرسیدند: چرا حقوق خود را مشروطه ساختی؟ گفت: نیاکانم آزادی مردم را به وام گرفته بودند، چون وارث حق‌شناس هستم قرض موروثی را ادا نمودم ... در این باره ژاپن سرمشقی کامل برای ملل آسیاست. امپراطور به تربیت مردم همت گماشت، سلطنت مشروطه را برقرار ساخت و مملکت را به کمال ترقی رساند. این کار بزرگ بر اثر نفی غرض شخصی و اثبات غرض نوعی تحقق پذیرفت. امپراطور خود گفته بود: معایب سلطنت مطلقه و ثمرات آن را فهمیدم و اصلاح آن را قبل از وقوع حادثه‌ای بد لازم دانستم. برعکس تزار روس به آن معنی پی نبرد، هر کس علیه استبداد سخن به زبان آورد کشته شد و یا به زندان رفت. ثمره‌اش این شد که در جنگ بین آن دو کشور علم و آزادی ژاپن بر جهل و ظلم سلطنت مطلقه روس پیروز گشت» 28 علی‌اکبر دهخدا از روشنفکران و نمایندگان مجلس در روزنامه‌ صوراسرافیل می‌نویسد: «معنی کلمه آزادی که تمام انبیا، حکما و علمای دنیا مستقیم و غیر مستقیم برای تکمیل آن کوشیده‌اند و ما تازه با هزار تردید و لکنت آن را به زبان جاری می‌کنیم همین است که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقتی در تشخیص و کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغة خاطر ساعی باشند. معنی کلمه آزادی که قرن‌هاست در تحصیل آن سیل‌های خون در پستی‌ها و بلندی‌های دنیا جاریست، فقط تحصیل چنین اجازه یا استرداد همین حق طلق و ملک خالص الملکیة بشری است» وی همچنین خطاب به محمدعلی شاه پس از اینکه بنای مخالفت با مشروطه را گذاشت نوشت: «اعلیحضرتا، پدر تاجدارا، آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را می‌خوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر می‌آورید؟ آیا قصه لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ اولین حرفی که وزرای خائن برای سد راه حریت و آزادی و اغفال پادشاه در صحت رشد و بلوغ ملت با اولین هیجان ملی برای استرداد حقوق لاینفک خود می‌گوید این دو کلمه است: این ملت هنوز لایق این مذاکرات نیست. اطوار و کردار همین ملت که هنوز لایق این مذاکرات نیست همان اطوار و کردار رومی‌ها در 509 قبل از میلاد و انگلستان در 1649 و فرانسوی‌ها در 1793 می‌باشد» 29 بدین سان روشنفکران با دو نگرش مبتنی بر نوستالژیای ایران باستان و میل به مدرنتیه غرب در معنا کردن جهان اجتماعی و تجربه دوران تاریخی جدید گام می‌نهند. تقابل دیدگاه‌های شریعت خواهان و مشروطه خواهان در چارچوب گفتمان مشروعه و گفتمان مشروطه که فرازهایی از آن را مرور کردیم، در سطح منازعه مفاهیم و تضاد زبانی باقی نماند و گفتمان های مذکور برای استیلا بر جامعه مدنی و تحمیل مفاهیم خود بر آن وارد نبرد گفتمانی می‌شوند و منازعه به حوزه سیاسی تسری می یابد. نتیجه این نبرد گفتمانی روند تجربی تلخی را در عرصه عمل برای طرفین منازعه به ارمغان آورد که اجمالاً به برخی از مهمترین رویدادهای حاصل از آن اشاره می کنیم: شیخ فضل‌الله نوری به واسطه ضاله خواندن کتاب مسالک‌المحسنین نوشته ی طالبوف تبریزی، وی را تکفیر نمود و از این رو کامران میرزا عمو و پدر زن محمدعلی شاه از ورود وی به مجلس که به نمایندگی تبریز انتخاب شده بود جلوگیری به عمل آورد. کودتای ناکام آذر ماه 1286 بر علیه مجلس توسط محمدعلی شاه و همراهی شیخ فضل‌الله نوری، میرزا ابوطالب زنجانی، سید علی یزدی، ملا محمد آملی، سید اکبرشاه و دیگر روحانیون مشروعه خواه در نکوهش مشروطیت. این کودتا به واقعه میدان توپخانه انجامید که در آن قداره کشان میرزا عنایت یکی از مشروطه خواهان را با پاره پاره کردند، چشم‌هایش را به نشانه چشم مشروطیت با چاقو از کاسه درآوردند و جسد نیمه برهنه‌اش را به درخت آویختند. شیخ فضل الله و یارانش موفق شدند اصل دوم را بر متمم قانون اساسی مبنی بر دیده‌بانی علما بر قوانین مجلس و تعیین حداقل 5 نفر از علمای تراز اول برای رد قوانین مغایر با اصول اسلام تحمیل نمایند. تحصن حدود پانصد تن از روحانیون و طلاب به رهبری شیخ فضل الله نوری و سید احمد طباطبایی در حضرت عبدالعظیم بر علیه مشروطه و تقاضای حکومت مشروعه. کودتای دوم محمدعلی شاه علیه مشروطیت در تیرماه 1287 که به بمباران مجلس، تبعید سیدین بهبهانی و طباطبایی، اعدام صوراسرافیل و ملک المتکلمین و شکنجه و بازداشت آزادی خواهان انجامید. پس از کودتا دوران استبداد صغیر حاکم شد و طی آن انجمن ها برچیده، مطبوعات تعطیل و کلیه مخالفان سرکوب شدند. خیزش انجمن اسلامیه در محله دوچی تبریز به رهبری میر هاشم و حلال کردن جان و مال مشروطه‌خواهان به واسطه بابی خواندن آنان. آشوب مشهد به رهبری سید محمد یزدی طالب‌الحق برادر سید علی آقا یزدی مجتهد مشروعه‌خواه و یوسف هراتی در مسجد و صحن رضوی بر علیه مشروطه و در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به ایران. خیزش روحانیون شریعت خواه تبریز در حمایت از بازگشت محمدعلی شاه به تحریک صمد خان شجاع‌الدوله. ترور اتابک رئیس الوزرا توسط انقلابیون در شهریورماه 1286. ترور ناکام محمدعلی شاه توسط انقلابیون در اسفندماه 1286 که به قرینه ترور اتابک صورت گرفت. تکفیر شیخ فضل‌الله نوری توسط علمای ثلاث نجف به علت مخالفت با مشروطه بدین شرح که: چون نوری مخل آسایش و مفسد است تصرفش در کلیه امور حرام است. حکم جهاد علیه ولایت جائر محمدعلی شاه توسط علمای ثلاث نجف بدین شرح که: به عموم ملت ایران، حکم خدا را اعلام می داریم، الیوم همت در دفع این سفاک جبار، و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات، و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات، و بذل جهد و سعی بر استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان ارواحنا فداه، و سر مویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه است. ترور شیخ فضل الله نوری توسط کریم دواتگر و مجروح شدن وی. شیخ پس از بهبودی ضارب خود را بخشود. مبارزه یازده ماهه مجاهدان تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان در دوران استبداد صغیر که از مهمترین عوامل اعاده مشروطیت گردید. یورش مجاهدین از گیلان و بختیاری ها از اصفهان که به فتح تهران و خلع محمدعلی شاه از پادشاهی منجر شد. اعدام شیخ فضل الله نوری و میرهاشم دوچی به حکم دادگاه انقلاب پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان. بدین ترتیب نبرد گفتمانی شریعت خواهان و مشروطه خواهان به حاکمیت دوگانه میان شاه و مجلس انجامید و در فراز و فرودهای بسیار ابتدا گفتمان مشروعه با تحمیل استبداد صغیر در حوزه سیاسی نمودهای مشروطگی را برچید، اما قدرت گفتمان مشروطه در پذیرش اعتبار مفاهیم و معناهایی که در جامعه و میان نیروهای اجتماعی گسترانده بود چیرگی یافت و با مقاومت تبریز و فتح تهران گفتمان مشروعه را برای همیشه به محاق برد. هژمونی گفتمان مشروطه اگر چه در بلندمدت نتوانست پایداری خود را حفظ کند، اما تحت تاثیر این گفتمان پس از گسست تاریخی مشروطیت بازگشت ناپذیری استبداد مطلقه به تثبیت رسید. منابع: 1.نش، کیت: جامعه شناسی سیاسی معاصر، ص 318 2.همان: صص 47-46 3.همان: ص 48 4. همان: ص 49 5. بهرامی کمیل، نظام: نظریه رسانه ها، ص 192 6.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 233 7.همان: ص 234 8.همان: ص 236 9.همان: ص 237 10.آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، ص115 11.آدمیت، فریدون: مجلس اول و بحران آزادی، ص318 12. کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 641 13.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 420 14.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 279 15.همان: ص 277 16.همان: ص 280 17.کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، ص257 18.کدیور، محسن: سیاست نامه خراسانی، ص303 19.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص 302 20.کدیور، محسن: ساست نامه خراسانی، ص 204 21.همان: ص205 22.همان: ص 215 23.طباطبایی، سیدجواد: نظریه حکومت قانون در ایران، ص 485 24.رهبری، مهدی: مشروطه ناکام، ص 312 25.کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، ص325 26.توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص 424 27.آدمیت، فریدون: اندیشه های طالبوف تبریزی، صص 39 و 41 28.همان: صص 38 و 43 29. توکلی طرقی، محمد: اثر آگاهی از انقلاب فرانسه در شکل گیری انگاره مشروطیت در ایران، ایران نامه، شماره سه، ص 424 منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

ملکم خان و خطوط آدمیت/ کاظم استادی

کتاب نمونه خطوط آدمیت، نوشته میرزا ملکم خان ناظم الدوله، یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های چاپ سربی است که البته در ایران منتشر نشده است. مقدمه کتاب نمونه خطوط آدمیت، نوشته میرزا ملکم خان ناظم الدوله، یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های چاپ سربی است که البته در ایران منتشر نشده است. این اثر با وجود حجم بسیار کم، جزء اولین و بهترین کتاب‌هایی است که پیرامون معایب خط فارسی و اصلاح و تغییر خط نوشته شده است. متأسفانه به سبب برخی از مصالح یا محدودیت‌ها، تاکنون به این کتاب، در چهل سال اخیر، پرداخته نشده است. شاید یکی از کارهای پر ارج ملکم، کوشش‌هایی است که درباره پیراستن الفبا نموده و از پیشگامان این راه شناخته می‌شود. طبق شواهد تاریخی، پس از صد سال از آنکه، چاپ سربی از اروپا، وارد استامبول ترکیه شد، این ایده، یعنی اصلاح الفبای خط عربی[1]، در آنجا و به طبع آن در تفلیس و سال‌ها بعد (1304ش) در ایران، ایجاد شد. میرزا ملکم خان با فتحعلی آخوند زاده، دوست بوده و با او نامه‌نویسی داشته[2] است او در کار پیراستن الفبا از آک‌ها و برداشتن کمی‌های آن با او هم‌دست و هم‌داستان بوده است.[3] ملکم خان برای پیشرفت اندیشه‌های خود درباره الفبا، کتابچه‌های چندی به نام مبدء ترقی و گفتگوی شیخ و وزیر[4] در استامبول[5] نوشته و بعدها ، با الفبای اختراعی و تازه‌ای که خود پدید آورده بوده، چند کتاب، از جمله گلستان سعدی، اقوال علی، خطوط آدمیت و ضروب امثال[6] را در سال 1303 قمری در لندن چاپ و پراکنده و سال‌ها برای پیشرفت آرزو و این آرمان خود کوشیده است.[7] نوشتار حاضر، شامل شش مطلب پیرامون این کتاب و نویسنده آن است که عبارتند از: معرفی نویسنده، معرفی نسخه، معرفی متن، برگردان اصل متن از خط ملکم به حروفچینی مرسوم کنونی، جمع‌بندی و منابع. معرفی نویسنده درباره میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله، مطلب بسیار گفته شده، چه علیه او و چه له او. در این مقاله چون قصد داریم تنها پیرامون کتاب نمونه خطوط آدمیت او بحث کنیم، مجال آن نیست تا کامل و دقیق به زندگی و آثار او بپردازیم. برای اطلاع بیشتر از زندگی و شرح حال او می‌توانید به منابع و مقالات دیگری که به زندگی و آثار او پرداخته‌اند، مراجعه فرمایید.[8] اما مختصری از شرح حال او چنین است: تولد و تحصیلات ملکم[9] در سال ۱۲۴۹ هجری قمری مطابق با 1204 خورشیدی، در قصبه جلفا[10] اسپهان، در خانواده‌ای متوسط زاده شد. پدرش میرزا یعقوب، سنگ‌تراشی از ارامنه جلفای اصفهان بود، که به قولی اسلام آورده بود. وی مترجم سفارت روس بود و با دانش اروپایی‏ آشنایی داشت و زبان فرانسه را می‏دانست. ملکم خان خود تصریح می‏کند که‏ پدرش او را در ده‏سالگی برای تحصیل به پاریس فرستاده است.[11] وی در آنجا به مدت هشت سال در آموزشگاه پلی تکنیک، تحصیل کرد و حکمت طبیعی و مهندسی آموخت و در 1267ق به ایران بازگشت. [12] فعالیت‌ها او از هجده تا 72 سالگی- که در فرنگ رخت از جهان برکشید- بیش از نیم‏قرن‏ به فعالیت فکری و سیاسی پرداخت. ابتدا وقتی به ایران بازگشت، مترجم‏ دولت شد و به کار مترجمی در سفارت‌خانه‌های ایران در کشورهای بیگانه و سفارت ایران، آلمان و هلند برگزیده شد.[13] چندی بعد، پس از تأسیس دارالفنون، ملکم به عنوان معلم حساب و هندسه در آنجا به تدریس پرداخت.[14] وی بارها برای مأموریت‌های سیاسی به اروپا سفر کرد. در 1273 همراه فرخ خان امین‏الملک برای مذاکرات صلح با دولت‏ انگلیس به پاریس رفت. در 1275 ق. اولین خط تلگرافی را در ایران احداث‏ کرد. در همین اوان (از 1275 تا 1277 ق) بود که برای نخستین بار در سنین بین 26 تا 28،‏ رساله‏ای به نام دفتر تنظیمات(کتابچه غیبی) در اصلاح طرز حکومت ایران‏ به شاه عرضه داشت.[15] در همین دوران، وی با همراهی تعدادی از محصلین، فراموش‌خانه را جهت اهداف اصلاح‌طلبانه، به شیوه اروپایی در سال 1276 ق بنیان گذاشت؛ چون معتقد بود که راه پیشرفت ایران، پذیرش نظام حکومتی غرب است.[16] ملکم، در 1278 ق. مورد خشم ناصرالدین شاه قرار گرفت و مطرود شد. با تعطیلی‏ فراموشخانه، به بغداد تبعید گردید.[17] پس از تبعید به عراق ، با پادرمیانی میرزا حسن خان مشیر الدوله، مورد عفو قرار گرفت و سفیر ایران در مصر شد. پس از انتصاب میرزا حسن خان مشیرالدوله به سمت وزرات امور خارجه و سپس صدارت عظمی، ملکم خان نخست به عنوان مشاور وی و سپس به سمت سفیر ایران در انگلیس منصوب شد. گفته شده میزرا ملکم خان به دلیل دریافت چهل هزار لیره رشوه به تهران احضار شد که از آمدن امتناع کرد و این بار نیز با پادرمیانی دوستانش، پنج سال دیگر سمت سفارت خود را حفظ کرد. در همین دوران، وی مقدمات اعطای امتیاز رویتر را فراهم کرد و به شاه پیشنهاد داد که برای تأمین مخارج سفر سوم خود به اروپا، امتیاز لاتاری را به یک شرکت انگلیسی بدهد که به دلیل مخالفت‌هایی در ایران، این امتیاز داده نشد و موجب آبروریزی برای شاه شد و میرزا ملکم خان نیز برای همیشه از چشم شاه افتاد.[18] پس از مرگ ناصرالدین شاه و در دوران مظفرالدین شاه، میرزا ملکم خان به عنوان سفیر به رم فرستاده شد و تا پایان عمر، یعنی در سال 1918 میلادی، در این سمت باقی ماند. او در همان‌جا در گذشت[19] و در سوییس به خاک سپرده شد. شاید بتوان گفت ملکم خان نیز همانند برخی از شخصیت‏های تاریخی، جامع اضداد است. عده‌ای در ستایش و تمجید، او را بالا برده‏اند و پاره‏ای هم به تنقید و تقبیح و ناسزا اکتفا نکرده، با صفت خائن از او یاد کرده‏اند، اما می‌توان او را بانی و بنیان‌گذار گفتمان تجدّد و پدر مشروطه‏ ایران دانست. [20] زندگی پرفراز و نشیب ملکم خان، به‏ اندیشیدن در اوضاع و احوال ایران و راه و روش اصلاح آن گذشت. او حتی‏ در آخرین روزهای زندگی و در بستر بیماری نیز از اندیشیدن و نوشتن باز نماند، چنان‏که در آخرین بحث خود درباره اصلاح امور ایران، ضمن شرحی در تاریخ‏ 28 ربیع الثانی 1326، یعنی تقریباً دو ماه قبل از مرگش از بستر بیماری به‏ وزارت امور خارجه نوشت: «این طرح تازه، کلید نجات ایران خواهد بود.»[21] دوران روزنامه‌نگاری ملکم خان در دورانی که مورد غضب شاه ایران واقع شده بود، نخستین شماره روزنامه قانون را در اول رجب سال ۱۳۰۷ هـ .ق منتشر کرد. [22] بیشتر خوانندگان قانون، از فارغ‌التحصیلان و محصلان دارالفنون بودند.[23]چند شماره از قانون با همکاری کسانی در کنار ملکم نوشته شده‌است، از جمله این کسان، سید جمال‌الدین اسدآبادی ‌است.[24] از این روزنامه، امروز ۴۱ شماره به جا مانده است. ملکم خود می‌گفت که چهل، پنجاه شماره منتشر کرده است.[25] ملکم در این روزنامه به نظام حکومتی قاجار با لحنی تند، انتقاداتی وارد می‌کرد. این نظام را استبدادی می‌دانست و معتقد بود باید سیستم حکومتی تغییر کند؛[26] به همین دلیل، انتشار این روزنامه با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌هایی از سوی حکومت ایران مواجه بود.[27] روزنامه قانون با وجود مخالفت حکومت، به دست خوانندگان می‌رسید. برای برخی به صورت مستقیم، به نشانی خودشان ارسال می‌شد و برای پیروان ملکم و افراد فراموش‌خانه به صورت محرمانه، فرستاده می‌شد. [28] انتشار قانون هشت سال طول کشید. ملکم با انتشار این روزنامه، چهره روشنفکری آزادی‌خواه و هوادار حکومت قانون به خود گرفت، به طوری که داستان سوءاستفاده مالی وی، به فراموشی سپرده شد. [29] آثار از میرزا ملکم‌خان، آثار نوشتاری فراوانی به صورت رساله، مقاله، گزارش‏ و نامه باقی ‏مانده است که جز نوشته‌های چاپی، تنها حدود هشتاد دست نوشته خطی از وی در فهرستواره دست‌نوشت‌های ایران، فهرست شده است.[30] در این آثار، اگرچه از موضوعات متنوعی سخن رفته، سخن اصلی و مضمون مشترک آنها، تجدد و ترقی خواهی برای ایران است. نخستین بار هاشم ربیع‏زاده، یک سال پیش‏ از مرگ ملکم خان در سال 1325 قمری، اقدام به جمع‏آوری و تدوین برخی از رساله‏های او کرد و با عنوان کلیات ملکم منتشر نمود.[31] بعد از او، محمد محیط طباطبائی نیز دوازده رساله‏ ملکم را با عنوان مجموعه آثار میرزا ملکم خان در سال 1327 شمسی انتشار داد.[32] علاوه‏ بر این دو مجموعه، برخی دیگر از آثار ملکم خان در پاره‏ای از نشریات انتشار یافته بود تا اینکه اخیراً کتاب رساله‏های میرزا ملکم خان ناظم الدوله انتشار یافت. این کتاب، حاوی 25 رساله و سه رساله دیگر منسوب به وی است که در مجموع، همه وجوه‏ اندیشه ملکم را در حوزه‏های گوناگون در برمی‏گیرد. این 25 رساله‏ با توجه به موضوع هر یک، در شش بخش به شرح زیر دسته‏بندی شده‏اند: [33] بخش 1: نظام قانونی،سازمان حکومت و مدنیت نو: دفتر تنظیمات (کتابچه غیبی)، رفیق و وزیر، مجلس تنظیمات، دستگاه دیوان، دفتر قانون، ندای عدالت، اشتهارنامه اولیای آدمیت، مدنیت ایرانی. بخش 2: اقتصاد: اصول ترقی، مذاکره درباره تأسیس بانک، امتیاز فواید عامه. بخش 3: سیاست: پلتیکای دولتی، مرو و ترکمان. بخش 4: اجتماع: اصول مذهب دیوانیان، گفتار در رفع ظلم، مسائل مختلف. بخش 5: فراموشخانه و جامع آدمیت: فراموشخانه، اصول آدمیت، حجت، مفتاح، توفیق امانت. بخش 6: الفبای جدید: 1. شیخ و وزیر: ملکم این کتابچه را در 1287 ق. نوشت و نسخه‏ای از آن را برای آخوندزاده به تفلیس فرستاد که با استقبال او روبرو گشت. موضوع کتابچه، بحث و گفت‏وگو درباره کاستی‏های الفبای رایج در کشورهای اسلامی و ضرورت اصلاح آن‏ است که گویا زمینه آن از گفتگوی ملکم با شیخ‌الاسلام استامبول پدید آمده است. 2. مقدمه گلستان سعدی (1302ق): مقدمه‏ای است که ملکم با خط جدید خود بر گلستان سعدی نوشته و در آن درباره‏ ضرورت اصلاح خط فارسی و عربی بحث‏ کرده است. 3. معایب خط ملکمی: رساله کوچکی‏ است در بیان امتیازات خط ابداعی ملکم‏ نسبت به الفبای موجود فارسی. 4. مبدأ ترقی. 5. ن م و ن ه خ ط و ط آ د م ی ی ت: ملکم خان، این کتابچه‏ را درباره الفبای جدید خود نوشته و آن را در 1303 ق. با الفبای اصلاح شده خود، در لندن چاپ کرده است که موضوع مقاله ماست. معرفی نسخه کتاب نمونه خطوط آدمیّت، پرداخته ناظم الدوله (ملکم) در مطبعه ترقّی، لندن به سال 1303 قمری مطابق با 1263 هـ .ش و 1883 م، در 61 صفحه با حروفچینی سربی منتشر شده است. قطع کتاب رقعی است و چاپ آن نسبت به اکنون نیز با کیفیت و بسیار تمیز است. حروف آن خاص خود این کتاب طراحی شده است، بنابراین صفحات دارای سطرهای نامنظمی از جهت تعداد هستند و بیشترین تعداد سطر در برخی از صحفات آن 15 سطر است؛ همچنین برخی صفحات تنها دارای دو سطر هستند. نمونه خط ملکم به گونه‌ای است که فاصله سطرها باید زیاد باشد، بنابراین تعداد صفحات نسبت به متن ارایه شده بسیار زیاد است، به طوری که با حروچینی امروزی، متن کتاب خطوط آدمیت، حداکثر بیست صفحه خواهد شد. متن کتاب با این جمله در صحفه اول آغاز شده است: «اگر تا نخوانید، هر چه در این باب بفرمایید ناقص است». و با جمله « باید ترقی‌پرست شد و باید این ترقی را از الفبا شروع کرد»، پایان می‏یابد. از این کتاب چندین نسخه در کتابخانه‏های کشور یافت می‏شود که نسخه ما مربوط به کتابخانه دانشگاه مفید قم است. همراه این کتاب و بین برگ‏های آن، اعلامیه‏ای نیز وجود دارد که در آن نوشته شده است: اعلان گلستان شیخ سعدی و چند رساله فارسی و عربی و ترکی عثمانی[34]، به همین خطوط چاپ شده. هر کس طالب و مشتری آنها باشد، رجوع نماید به آقا محمد طاهر، مدیر روزنامه اختر در اسلامبول. معرفی متن: این کتاب به جهت حروفچینی خاص، حائز اهمیت است، چرا که برای چاپ آن تلاش و هزینه بسیاری صورت گرفته است و شاید تنها الفبای اختراع ایرانی باشد که چندین کتاب به سبک آن منتشر شده است. متن این کتاب بسیار خلاصه، به چند نکته مهم و چند سؤال در خط و الفبا پرداخته است. ملکم چهار نکته را در الفبا و خط الزامی می‏داند تا آن خط بتواند در آموزش آسان باشد. نکته اول در قواعد خط که در آن سه قاعده الزامی را در خط و الفبا بر شمرده است. 1. تعداد حروف باید با تعداد صداهای مستعمل در زبان برابر باشد، نه بیشتر نه کمتر. 2. همه صداها در نوشتار ضبط شود. 3. شکل حروف حتماً با هم متفاوت باشند و این تفاوت به راحتی قابل تشخیص باشد. دومین نکته، شرط رواج است که شامل دو ملاحظه است: ملاحظه اول: اینکه در باب سواد، بتوانند هر تصرفی را در خط، بدون درس تازه، به درستی بخوانند. ملاحظه دوم: خط باید نزدیک و مطابق قواعد حسن خط باشد. و نکته سوم:جدانویسی او منبع جمیع مشکلات خط را در اتصال حروف می‏داند و عقیده دارد که با اتصال حروف، هیچ نوع اصلاحی در خط ما ممکن نیست. این نظر او چنان قوت داشت که حتی آخوندزاده را نیز متقاعد کرد که حروف الفبا باید جدانویس باشد و آخوندزاده بر مشکل اساسی خط خود که هنوز متصل نویس بود، اعتراف نمود. نکته چهارم این کتاب ملکم خان اصرار دارد که باید حتماً اعراب کلمات در نوشتن حروف ذکر گردد، چرا که بدون اعراب، هر سطر را به تصوّر هر نوع اعراب می‏توان به هزار قسم خواند. در پایان این کلمات، به بیست سؤال پیرامون خط خود پاسخ می‏دهد. قبل از مطالعه متن اصلی، تذکر این نکات لازم است: شماره صفحات اصلی کتاب ملکم، داخل قلاب ذکر شده است و سعی شده متن ارائه شده، همانند متن اصلی کتاب باشد، بنابر این «گ» ها در این نوشته همه به صورت «ک» است. اصل متن روی جلد: نمونه خطوط آدمیّت، پرداخته ناظم الدوله (ملکم)، لندن، مطبع ترقّی، 1303. اکر تا اخر نخوانید هر چه در این باب بفرمایید ناقص خواهد بود.[1] [مقدمه] هر کس این خطوط را می‏بیند صد قسم اعتراض بخاطرش می‏رسد. بحث اغلب بر شکل حروف است. مثلاً می‏کویند: چرا شکل دال این قدر کوچک است، چرا فلان دایره خوشکل نیست، چرا فتحه را راست کرده‏اید، چرا فلان نقطه را باقی کذاشته‏اید.[2] دلیل همۀ این‏ها بعد معلوم خواهد شد، عجالتاً بدانید که مقصود از این اصلاحات خیلی بالاتر از شکل حروف است. منظور اصلی ما تربیت قواعد قرائت است، پس از حصول این معنی شکل حروف بهتر از آنچه تصور بفرمایید مکمل و مطبوع خواهد شد.[3] شکل خطوط قدیم ما در نظر ما هر قدر مستحسن باشد قواعد خواندن آنها زیاده از وصف مشکل است. مشکلات خطوط قدیم درکتابچه‏ای دیکر مفصلاً بیان شده است، بجهت رفع آن مشکلات و تکمیل الف‏بای ما، باید اول مشخص نماییم که معنی حسن خط کدام است.[4] [نکته اول: قواعد خط] حسن خط مبنی بر قواعد مخصوص است. قاعده اول در تلفظ یک زبان هر قدر صدا استعمال می‏شود باید در الف‏بای آن زبان نیز همان قدر حرف باشد. در زبان عرب سی و یک صدا هست، پس باید در الف‏بای عرب نیز اقلاً سی و یک حرف باشد.[5] از برای تلفظ ترکی چهل صدا لازم است پس الف‎‏بای ترکی هم باید چهل حرف داشته باشد. هر صدا باید فقط یک حرف، یعنی یک شکل داشته باشد. هر حرف، یعنی هر شکل، باید دلالت فقط به یک صدا بکند. مثلاً: کاف فارسی و کاف عربی و کاف ترکی نباید با هم مشتبه بشود. واو «والا» و واو «مسرور» نباید مثل هم باشند.[6] قاعدۀ دوم آن علامته‏ای کوچک که عرب حرکت و اعراب می‏کوید و دیکران حروف صدادار می‏‏نامید، باید همۀ آنها در جای مخصوص خود مثل سایر حروف نوشته و چاپ بشوند. این حروف صدادار در هیچ صورت [و] هرکز نباید ترک یا حذف بشوند.[7] قاعدۀ سوم شکل حروف را باید طوری ترتیب داد که بقدر امکان از همدیکر فرق داشته باشند و در هیچ صورت با هم مشتبه نشوند و در عمل چاپ بقدر قوه آسان و روشن باشند. فرق حروف را نباید به نقطه قرار داد. مثلاً: ب ت ث پ ن ی نباید یک شکل داشته باشند. ج ح خ چ نباید مثل هم باشند.[8] در خطوط ما هر نوع شکل معوج و بی‏ربط استعمال می‏شود. اشکال حروف باید به قدر امکان ساده و هم جنس باشند. حروف باید مرکّب باشند فقط از خط مستقیم و دایرۀ صحیح. عرض و طول جمیع حروف باید بهم دیکر متناسب باشند.[9] وضع و قطر و نازکی هر حرف باید با وضع و قطر و نازکی حروف دیکر متوازی باشند. جای حروف باید معین و ثابت باشد. نه این که هر حرفی به اقتضای حروف قبل و بعد بالا و پایین برود. خطوط چاپ باید از خط تحریر جدا باشد. زیرا که آن محسّناتی که از برای سرعت تحریر لازم است خیلی فرق دارند از آن محسّنات دیکر که بجهت ساخته و چیدن و خواندن حروف چاپی لازم می‏شود.[10] حُسن و کمال خط در هر زبان باید مبنی باشد باین سه قواعد، که ذکر شد. به هزار دلیل بر ما واجب است که این قواعد را در خط ما مُجرا بداریم. اجرای این قواعد در خطوط ما موقوف به یک شرط بسیار مهم و بسیار حتمی است.[11] [نکته دوم: شرط رواج] شرط مزبور که اسمش را شرط رواج می‏کذاریم از این قرار است. در اصلاح خط ما هر تصّرف جزئی و کلی که به خاطر ما می‏رسد، باید طوری باشد که از یک طرف خط ما را نزدیک و تابع آن قواعد بسازد و از طرف دیکر ارباب سواد بتوانند با وصف آن تصرفات، بدون درس تازه آن خط تازه را به درستی بخوانند. در باب این شرط رواج باید خیلی دقت کرد، زیرا که بدون رعایت این شرط جمیع خیالات و اهتمامات در باب اصلاح خط به هدر خواهد رفت.[12] اکر شما در خط ما تصرفی نمائید که بسیار صحیح باشد، ولیکن معنی آن را بدون تعلیمات شما در سایر بلاد اسلام نفهمند، زحمت شما بی ثمر خواهد بود.[13] هر علامت تازه که بر خط ما بیافزائید و هر نقطه‏ای که بخواهید از حروف ما کم بکنید باید اول بسنجید که آیا مطابق اصول آن سه قواعد هست یا نه، و آیا در اسلامبول و اصفهان و بخارا خوانده خواهد شد یا نه، اکر عمل شما مطابق قواعد موضوعه نیست. پس یک عیب تازه بر عیوب قدیم افزوده‏اید و اکر اختراع شما با آن قواعد مطابق است امّا از برای فهمیدن و استعمال آن مجتهدین و وزرا و منشی‏های ما باید بنشینند و درس تازه یاد بکیرند، یقین بدانید که خیال شما هرکز معنی و رواجی نخواهد داشت.[14] جمیع تغییراتی که در این خط مشاهده می‏فرمائید، مبنی بر دو ملاحظۀ فوق است، یعنی از یک طرف سعی کرده‏ایم که خط ما را بقدر امکان نزدیک و مطابق قواعد حسن خط بسازیم و از طرف دیکر مواظب بوده‏ایم که آنچه می‏کنیم طوری باشد که ارباب سواد بدون درس تازه بتوانند به درستی بخوانند.[15] فلان حرف را چرا فلان طور تغییر داده‏اید؟ به جهت این که می‏خواهیم موافق آن سه قاعده اصلاح بشود. فلان حرف را چرا فلان طور تغییر نداده‏اید؟ بعلت این که خلاف قواعد مزبوره می‏شد.[16] شکل این حروف را چرا بیش از این‏ها به اصول آن قواعد نزدیک نکرده‏اید؟ به علت این که اکر شکل حروف را بیش از این‏ها تغییر می‏دادیم ارباب سواد نمی‏توانستند از پیش خود بخوانند و آن وقت عمل ما خلاف شرط رواج و زحمت بی‏فایده می‏شد. فلان حرف را اکر فلان طور بنویسید و فلان قرار را اکر بفلان طور تغییر بدهید، بهتر خواهد بود؟ اکر این خیال شما مطابق قواعد مزبوره و موافق آن شرط رواج باشد، البته به منت قبول خواهد شد.[17] [نکته سوم: جدا نویسی] قواعد و نکات حسن خط معلوم شد. از برای این که بتوانیم خط ما را به اصول آن قواعد تطبیق نمائیم، قبل از هر تغییر باید اول حروف چاپی را از همدیکر جدا بسازیم.[18] منبع جمیع مشکلات خط ما در اتصال حروف است. با اتصال حروف هیچ نوع اصلاح در خط ما ممکن نیست. با جدایی حروف جمیع معایب خط ما خود به خود رفع خواهد شد. با اتصال حروف، اعراب را به هیچ طور نمی‏توان داخل کلمات ساخت. با جدایی حروف دخول، اعراب در میان کلمات خیلی سهل و امر طبیعی خواهد بود.[19] حروف را باید جدا کرد. با اتصال حروف دفع نقطه‏ای حروف ممکن نیست، با جدایی حروف دفع نقطه‏ها بسیار سهل خواهد بود. حروف را باید جدا کرد. با اتصال حروف بجهت چاپ یک صفحه ششصد شکل لازم است. با جدایی حروف بجهت چاپ هر کتاب، فقط چهل شکل کاملاً کافی خواهد بود.[20] حروف را باید جدا کرد. با اتصال حروف شخصی که می‏خواهد تحصیل سواد بکند، باید چندین هزار شکل یاد بکیرد و از برای ارتباط آنها چندین سال معطّل بشود. با جدایی حروف هر کس سی چهل شکل یاد بکیرد صاحب سواد خواهد بود. جدایی حروف هیچ خللی به سواد ما و به دین ما و به کمالات ما نمی‏رساند. حروف را باید جدا کرد.[21] [نکته چهارم: اعراب داخل حروف] چرا اصرار دارید که اعراب داخل حروف بشود؟ زیرا که قرائت ممکن نیست مکر با اعراب. آن نوشته که اعراب نداشته باشد یک نوع رمزی است که استخراج و استعمالش یک عمر می‏خواهد. بدون اعراب هر سطری را به تصوّر هر نوع اعراب می‏توان به هزار قسم خواند. آنچه از روی معلومات خود به حدس و قرائن بخوانید، آن قرائت نخواهد بود.[22] قرائت آن است که خواه بفهمید و خواه نفهیمد موافق یک قاعدۀ معین مجبوراً و یقیناً و صراحتاً بخوانید. باید جمیع اعراب را بدون استثنا، حکماً در میان کلمات مثل سایر حروف نوشت و چاپ کرد. *** این مضامین را چرا به خطوط مختلف چاپ کرده‏اید؟ می‏خواهیم بنمائیم که پس از اصلاح اصول خط، صورت حروف را هم می‏توان به اقسام مختلف اصلاح کرد بی آن که از برای خواننده زحمت تازۀ وارد بیاید.[23] چه عیب دارد که اعراب را مثل سبک قدیم بر بالا و در زیر کلمات بنویسید؟ اکر اعراب را مثل سبک قدیم بر بالا و در زیر حروف بکذاریم عموم آنها سهو و حذف می‏شوند، چنان که در جمیع کتب ما شده‏اند.[25] فتحه و کسرۀ ما را بچه جهت این طور راست کرده‏اید؟ به جهت این که باید با سایر حروف متوازی باشند. فتحه و کسره و ضمه باید از بالا و زیر خطوط به تدریج داخل میان سطر و مثل سایر حروف چاپ بشنود و اکر به سبک قدیم کج بمانند در میان حروف نامناسب و مایۀ اغتشاش می‏شود. راست بودن فتحه و کسره بدون هیچ ضرر، دخول اعراب و تناسب حروف را سهل می‏کند.[24] پس چرا در این جا باز در بالا و در زیر حروف چاپ شده‏اند؟ مقصود ما در ابتدای عمل فقط انفصال حروف است. در سایر اصلاحات، چندان عجله نیست. همین که فی الجمله چشم خواننده بر جدائی حروف عادت کرد، آن وقت می‏توان به تدریج اعراب را داخل حروف ساخت، چنان که در این نمونه‏ها نیز جسته داخل شده‏اند.[27] باید اعراب حکماً مثل سایر حروف، در وسط سطر و در میان حروف چاپ بشوند.[26] فتحه و کسره‏ها را در بعضی جاها به یک علامت کوچک فرق داده‏اید، معنی آن فرق چیست؟ کسره عربی و فارسی و ترکی، اکر چه بر حسب صورت یکی هستند، امّا در تلفظ خیلی فرق دارند. مثلاً لفظ اسلام و اصفهان را عرب‏ها و ترک‏ها مثل اهل فارس تلفظ نمی‏کنند. می‏خواهم طوری بشود که این اختلاف موقوف بمیل و حدس خواننده نباشد. اکر کسره عربی است، مثل عرب بخوانند، و اکر ایرانی است مثل ایرانی بخوانند. فرق این () و این () و این () و این () چیست. آن الف و آن لام که خوانده می‏شود این طور می‏نویسیم () و آن الف و لام که خوانده نمی‏شود این طور (). آن الف و لام که خوانده نمی‏شود چرا می‏نویسید؟ به علت آن که نمی‏خواهیم به املای قدیم خللی برسانیم.[29] چرا بعضی از معایب املا را هم در این ضمن اصلاح نمی‏کنید؟ معایب املا دخلی به اصلاح الف ‏با ندارد. من می‏کویم با این الف‏با هر چه بخواهید می‏توانید بدرستی بنویسید. ولیکن اکر املای ما بکوید من می‏نویسم ضربوا، خواجه، موسی، تو بخوان ضربو، خاجه، موسا، این اغتشاش دخلی به خط من ندارد.[30] رفع معایب املا علی‏الخصوص در زبان ترکی البته لازم است، اما نباید این مسئله املا را به مسئله خط مخلوط کرد. همین قدر می‏کویم در ترتیب این خط، یکی از منظورات اصلی ما نیز اصلاح املاست، و اکر چه به املا دست نمی‏زنیم، ولیکن تغییرات لازمه را مخصوصاً طوری ترتیب داده‏ ایم که بعد از این اصلاح، املا نیز لابد خود بخود بعمل خواهد آمد.[31] معنی بعضی فرقه ای دیکر که در میان حروف این خط مشاهده می‏شود چیست؟ الف الفا را همیشه بالای سطر می‏نویسیم، و الف مکسور را پایین سطر، این طور () . () . الف همزه را این طور (). و چون صدای الف همزه و فتحه، بعینه یکی است شکل آنها را هم بهم دیکر این قدر نزدیک می‏کنیم، که آخر یکی بشود.[32] واو ساکن را همیشه این طور () می‏نویسیم مثل والا. واو صدادار را این طور () مثل برودت. و چون این واو صدادار با ضمۀ عربی هیچ فرقی ندارد شکل این دو حرف را کم کم مثل هم قرار می‏دهیم. واو‏ها، که در فارسی و ترکی استعمال می‏شود، این طور () می‏نویسیم مثل () . () . () . ().[33] دقایق این همه تغییرات را کدام معلم بیان خواهد کرد؟ جمیع اشکالات مسئله، در همین سؤال شماست. اکر ما به یک خط کامل، کتابی چاپ بکنیم و از برای خواندن و بیان دقایق آن خط لازم باشد که همراه آن کتاب همه جا یک معلمی روانه بکنیم، بدیهی است که عمل ما لغو خواهد بود.[34] بجهت اصلاح خط ما، اول شرط ما این است که هر چه می‏کنیم طوری باشد که معنی آن، همه جا بدون امداد معلم فهمیده بشود. و این شرط اصلی در این اصلاحات کاملاً رعایت شده. جمیع این اصلاحات را طوری کرده‏ایم که هر شخص باسواد بدون امداد هیچ معلم و بدون احتیاج به هیچ بیان خارجی، معنی همۀ این اصلاحات را از پیش خود خواهد فهمید. مثلاً : شما خودتان به اندک دقّت، ملتفت[35] خواهید شد، که در این خط کاف عربی و کاف فارسی و کاف ترکی مثل هم نیستند. و واوهای مختلف با همدیکر مشتبه نمی‏شود. و حروف ب، ت، ن، ی، شکل مخصوص دارند، و اعراب از روی یک قاعدۀ صحیح، داخل حروف می‏شوند، و شکل و جا و وضع حروف، همه بتدریج به تحت قاعده می‏آیند،[36] و بعد خودتان تعجّب خواهید کرد که بدون درس هیچ معلم، معنی و قواعد جمیع این تغییرات را شما خودتان درک کرده‏اید بی‏آنکه به املای قدیم و بی آن که به سواد شما نقصی وارد آمده باشد.[37] «بحث» به نقطه‏ های حروف ما که زینت خط ما هستند چه کار دارید؟ نقطه‏ های حروف ما مایۀ اقسام اغتشاش شده‏اند. مثلاً ؛ اکر نقطۀ حزم در خط قدیم محو بشود نمی‏توان فهمید که آیا حَزم است یا جَزم یا خُرّم یا حَرَم یا خَرَم یا خرِم یا جِرم یا حرِم یا چَرم یا جُرم یا صد چیز دیکر.[38] اکر در نقطۀ این لفظ () اشتباه بشود، نمی‏توان کفت شیر است یا شُتُر سیر است یا سَبز، ستر است یا سپر. و هم چنین اکر نقطه‏های این لفظ نیک، سهو یا محو بشوند، چنان که ممکن نیست نشوند آن وقت نمی‏توان دانست نیک است یا نَنک یا بیک یا تَنک یا بَنک یا پیک یا تُنک. باید جمیع این نقاط را از خطوط ما دفع کرد، ولیکن قبل از دفع نقاط، باید موافق قواعد اصلیه ما، شکل حروف را طوری تغییر داد که بدون نقطه هم از همدیکر فرق داشته باشند،[39] و ارباب سواد بتوانند بدون درس تازه بخوانند. این چطور می‏شود؟ همین طور که می‏بینید، این صفحه ‏های شما پر از نقطه است، ما شکل اغلب حروف طوری تغییر داده‏ایم که بدون نقطه هم از هم دیکر فرق دارند. از برای این که در نظرها غریب نیاید نقطه‏ها را محو نکرده‏ایم بعد از آن که چشم مردم به این جدائی حروف اندکی عادت کرد، آن وقت بی آن که ما بکوئیم عذر نقطه‏ ها را خواهند خواست؛ زیرا که وجود نقطه‏ها آن وقت دیکر هیچ لزوم و مصرفی نخواهد داشت.[40] چرا در میان بعضی حروف از قبیل دال و ذال و عین و غین فرقی قرار نداده‏اید؟ تفریق این حروف به یک تغییر جزئی در نهایت سهولت ممکن است. نخواستیم در این جا چشم مبتدی را به واسطۀ کثرت تغییرات، معطل نمائیم. سر چشمۀ جمیع اصلاحات همان جدائی حروف است. اکر جدائی حروف را قبول دارید، فرق حروف و باقی اصلاحات همه خود به خود بعمل خواهد آمد. و اکر جدائی حروف را قبول ندارید، هر چه بکوئید و هر چه بکنیم بی حاصل خواهد بود.[41] «سؤال» معنی این حرف درست معلوم نمی‏شود؟ اصلاح خط بدون جدائی حروف چرا باید ممکن نباشد، و با جدائی حروف چرا باید خود به خود بعمل بیاید، تحقیق این سؤال شما خیلی واجب است، فرض بفرمائید که می‏خواهید در خط قدیم شکل «جیم» یا شکل «ه» را تغییر بدهید،[42] چون این حرف جیم با ششصد شکل دیکر متصل می‏شود به سبب تغییر همین یک حرف جیم، لابد باید آن ششصد شکل دیکر هم تغییر بکنند، و ساخت این ششصد شکل، اقلاً چهار پنج هزار تومان خرج دارد و بعد از آن که از برای فقط آن حرف جیم این ششصد قسم شکل را تغییر دادید، در آخر کار خواهید دید که زحمت و مخارج شما بکلی بی حاصل بوده است، زیرا که تغییر ارتباط آن ششصد شکل هر قدر هم جزئی باشد وضع کلیۀ خط چنان تغییر خواهد کرد که هیچ یک از ارباب سواد قادر خواندن آن نخواهد بود؛[43] چنان که یکی از فضلای قفقاز[35]، از روی یک ملّت پرستی بی‏مثال، هست و نیست خود را وقف اصلاح خط ما کرد، ولیکن چون خواست، اتصال حروف را حفظ بکند، ارتباط حروف و صورت کلمات به طوری تغییر یافته، که هیچ کس نتوانسته خط تازه او را بخواند؛ پس از صرف عمری، وقتی این خطوط را دید فی‏الفور به یک همّت و اصرار تازه اعلام کرد که با اتصال حروف هیچ نوع اصلاح ممکن نیست و باید حکماً حروف را از همدیکر جدا کرد. در جدائی حروف هیچ شکل تازه نمی‏تواند خللی بسایر شکل‏ها برساند.[44] مثلاً اکر شما بخواهید حرف دال این خط را تغییر بدهید با دو سه تومان مقصود شما بعمل خواهد آمد و حرف تازه شما هر قدر هم تازکی داشته باشند چون بر وضع سایر حروف هیچ تغییری وارد نمی‏آورد، ارباب سواد بدون چندان معطلی خواهند خواند. با جدائی حروف هیچ شکلی که ناقص باشد باقی نخواهد ماند، زیرا که تغییر آن خیلی سهل خواهد بود.[45] چنان که در چاپ‏ خانه‏های فرنکستان هر روز موافق یک سلیقۀ تازه شکل و شیوۀ حروف را اصلاح می‏کنند، بی آن که از برای خواننده بقدر ذره‏ای اشکال بمیان بیاید. خطوط ما نیز با جدائی حروف همان حالت را پیدا خواهند کرد. شکل حروف ما باقتضای حسن سلیقۀ عامه، روز بروز کامل‏تر خواهد بود بی آن که هیچ زحمت و تحصیل تازۀ از برای ارباب سواد لازم بیاید.[46] این‏ها همه صحیح امّا در باب خط تحریر چه باید کرد؟ در خط تحریر همین حروف را یا هر حروف دیکر که می‏پسندید، بنویسید؛ اما طوری بنویسید که حروف جدا جدا باشند و دیکران بتوانند بخوانند. حروف را چطور می‏شود جدا جدا نوشت؟ همین طور که بعضی مضامین را مجبوراً به هر خطی که دارید، جدا جدا می‏نویسید.[47] مثلاً ؛ در دوران داوود آه و زاری زُوّار روح و دل دارای آن اوان را درد آورد، آواز و اُوراد داوود درد دل آن داور را در دو روز دوا و روح زُوّار را از آزردن زور آوران آن اوان آرام داد. مثل دیکر ؛ داور روزی ده، در روز ازل، آدم را روح و ادراک و ارادۀ آزاد داد و در ازای ذل و زاری او از روی رأی رأوف دل او را در ازدواج زن و رزق او را در زرع ارض و روان او را در درود رب ودود آرام و دوام داد.[48] «بحث» اکر بخواهیم جمیع کلمات را این طور جدا جدا بنویسیم، تحریر ما خیلی مشکل خواهد شد؟ متصل نوشتن در خط قدیم ما دویست مرتبه مشکل‏تر است و شما یاد کرفته‏اید. شکی نیست که به جهت سرعت تحریر، اتصال حروف واجب است؛ ولیکن این را هم محقق بدانید که اکر همین حروف را جدا جدا بنویسند، بواسطۀ کثرت استعمال حروف بهم دیکر وصل می‏شوند، و شرط سرعت تحریر خود به خود بعمل خواهد آمد.[49] بدیهی است که اتصال حروف در تحریر باید از روی یک قرار معین باشد، که شکل و وضع و جای هر حرف، همیشه ثابت باشد؛ نه اینکه در ابتدا و در وسط و در آخر کلمه و به اقتضای حروف قبل و بعد، هم صورت و هم جای خود را به صد قسم تغییر بدهد.[50] کاش از برای آن قسم اتصال حروف هم که در تحریر جایز می‏دانند، یک نمونه می‏ساختید؟ ساخته‏ام بعد خواهید دید. اما حقیقتاً حیف است که ما این قدرها معطل این فروعات مسئله بشویم؛ بعد از آن که سد ترقی خط ما را، یعنی اتصال حروف را، شکستیم و اصول آن سه قاعده را قبول کردیم، فروع عمل به حکم یک قانون طبیعی درست خواهد شد، چنان که در میان سایر ملل درست شده است.[51] این خط حاضر با همین حالتی که دارد، سهل‏تر و جامع‏تر از جمیع خطوط دنیاست. این خط از جمیع خطوط دنیا نزدیک‏تر است به قواعد اصلیه قرائت که به تفصیل بیان شد. این خط به جزئی اصلاحات صوری که آن هم یقیناً خود به خود حاصل خواهد شد، اکمل خطوط دنیا خواهد بود.[52] از برای این خط هر قدر هم محسنات ثابت نمائید مردم هرکز قبول نخواهند کرد؟ همۀ مشکلات مطلب و همه اهتمامات ما این بوده که این خط محتاج قبول دیکران نباشد. اکر ما یک خط بسیار کاملی اختراع می‏کردیم که رواج آن موقوف به قبول مردم می‏شد، عمل ما حاصل نمی‏داشت.[53] غرابت و صعوبت خیال ما این بوده که خط ما را طوری اصلاح بکنیم، که مردم خواه تصدیق بکنند و خواه نکنند، بتوانند بخوانند، و این مقصود ما کاملاً بعمل آمده است. با این خط هر کتاب با معنی که چاپ بکنیم در بخارا و در اصفهان و در اسلامبول خواه بپسندند و خواه نپسندند، خواهند خواند و همین خواندن از برای مقصود ما کافی است؛ زیرا که ما از مردم چیزی نمی‏خواهیم مکر این که هر چه با این خط چاپ بشود، بتوانند بخوانند.[54] «مسأله بزرک» شما که در ترتیب این خط این همه زحمت را کشیده‏اید به جهت رواج آن چه تدبیر خواهید کرد؟ از این فرمایش شما معلوم می‏شود که معنی اصلاحات ما را هنوز درست ملتفت نشده‏اید، اختراع یک الف‏بای تازه، کار سهل و در یک ساعت ممکن بود، سبب این که ما بیست سی سال معطل این خط شدیم، همین مسئلۀ رواج است،[55] آن مشکلات بزرک که در هر ملک مانع رواج یک خط تازه بوده، همه را در نهایت ملایمت به طوری رفع کرده‏ایم که امروز رواج این خط نه مدارس مخصوص لازم داد نه درس تازه، نه زور دولتی و نه فتوای امام. مسئلۀ رواج در حقیقت حل شده، زیرا که این خط را بدون هیچ درس تازه همه جا می‏خوانند. کاری که باقی مانده این است که کتب ما را به تدریج با این خط چاپ بکنند و چون چاپ کتب با این خط خیلی سهل‏تر و بهتر و ارزان‏تر از خط قدیم[56] خواهد بود، روأسای چاپ خانه، همین قدر که از پیشرفت خط و از منافع آن فی‏الجمله مطمئن شدند، بیش از همه کس در ترویج آن اهتمام و اصرار خواهند کرد. و اکر از میان ارباب ذوق و طالبان ترقی، اشخاصی که قدرت دارند هر کدام یک کتاب کوچکی با این خط چاپ می‏کردند، بدون هیچ ضرر شخصی، در مدت دو سال این خط بیش از خطوط سابق در ممالک اسلام شیوع می‏یافت. اکر چه ترغیب و تقویت شیوع این خط راجع به عموم دولت خواهان است و می‏بایستی من از این زحمت تازه معاف باشم.[57] ولیکن در خصوص این مقصود نیز مقدمات و اسباب زیاد حاضر کرده‏ام و امیدوارم که توفیق الهی، حسن نیت و دوام مساعی مرا بی‏ثمر نخواهد کذاشت.[58] از این حرف‏های دراز مقصود چیست؟ مقصود این است که خلق و دولت این مُلک باید ترقی بکنند. چنان مقصود، با الف‏بای شما حاصل نخواهد شد؟ ما نمی‏کوئیم به محض اصلاح الف‏با، جمیع کارها درست خواهد شد، می‏کوئیم ترقی ما بدون اصلاح الف‏با ممکن نیست. این الف‏بای شما کی بکار ما خواهد خورد، این الف‏بای ما شاید بکار شما و من نیاید اما عمر دول نسبتی به عمر من و شما ندارد،[59] اکر اجداد ما از برای ما کار کرده بودند، حالت ما امروزه این طور نمی‏شد. ما باید از برای اولاد خود کار بکنیم. که چه بشوند؟ که آدم بشوند. همین طور که هستیم چه عیب دارد؟ بی‏حسی و بی‏غیرتی لایق آدم نیست. شرافت خلقت انسانی، اینست که آحاد ناس به حکم یک مأموریت آسمانی، باید هر روز و هر ساعت خود را کامل‏تر به سازند. کسی که طالب نیست، آدم نیست.[60] اکر واقعاً ادعای آدمیت داریم، باید شب و روز در ترقی شخص خود و مُلک خود و دولت خود بکوشیم. کهنه پرستی را باید منسوخ کرد. باید ترقی‌پرست شد. و باید آئین ترقی را از الف‏با شروع کرد.[61] پایان کتاب جمع بندی: ملکم، عیوب خط فارسی را به خوبی شناخته است و به نکاتی پرداخته که اکنون نیز هر کارشناس خبره خط و زبان فارسی بخواهد پیرامون خط فارسی نظر دهد، لاجرم باید آن نکات را مطرح نماید. از مهم ترین این نکات، عدم جدانویسی در خط کنونی فارسی است. البته از خط فعلی ملکم، جدا از مزایای آن، دست‌کم سه اشکال می‌توان گرفت: اول اینکه چون مکلم خان، هنرمند و طراح حروف نبوده یا دسترسی به متخصصین حرفه‌ای این فن نداشته، نتوانسته است حروف را با کرسی مشخص مربع یا دایره، طراحی کند؛ بنابراین از جهت فنی، زیبایی‌شناسی و حجمی، این حروف نمی‏تواند کارایی مناسبی از خود ارائه دهند و شاید تنها در دوره زمانی خود، می‌توانسته برخی از معایب خط فارسی را کاهش دهد، چراکه اکنون مهم‌ترین عیب خط فارسی، فنی نبودن آن، نداشتن کرسی منظم و عدم تطبیق با تکنولوژی روز است. دوم اینکه ملکم- همان‌گونه که خود نیز اشاره دارد- در طراحی حروفش باید اعراب را نیز داخل حروف می‌آورده است تا مشکل اساسی حذف اعراب- که در طول تاریخ پدید آمده- دوباره در این خط تکرار نشود، چراکه خط عربی- که از آن به خط فارسی یاد می‌کنیم- در ابتدا بدون اعراب بوده است و کاتبان پس از مدتی به علت غلط خوانی متون، مجبور شدند دست‌کم در متون مهم همانند قرآن مجید- که درست خوانی در آن از اهمیت فراوانی برخوردار است- اعراب حروف را قرار دهند. اما از آنجایی که اعراب جزء حروف قرار نداشت، در نوشته‌های معمولی اعمال نمی‌گشت و واضح است که نبود اعراب، برابر است با غلط خوانی متون. بنابراین در طراحی حروف جدید، باید حتماً شش مصوت زبان فارسی به صورت حروف مستقل طراحی شوند که این حروف در کنار حروف دیگر به کار برده شوند و به هیچ وجه حذف آنها ممکن نباشد. سوم اینکه در طراحی حروف فارسی، حذف حروف مشترک، بسیار الزامی است، چرا که یکی از مهم‌ترین معایب خط فارسی در املاء، وجود حروف مشترک است که نشان یک صدا است؛ همانند «ض ظ ز ذ» که ملکم خان به آن اشاره‌ای نداشته است. از نوع برخورد او در متن همین کتاب پیداست که وی قصد داشته است، مسیر اصلاح و تغییر خط را پله پله پیگیری نماید؛ بنابراین ابتدا برای او، مهم‌ترین اصلاح، همان اجرای جدانویسی و چند نکته ذکر شده دیگر در کتابش بوده است. شاید بعید نباشد که به رفع عیوب دیگر خط فارسی نیز توجه داشته، اما زمان اجرای آن را مناسب نمی‌دانسته است. منابع 1. آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران، نشر سخن، 1340. 2. استادی، کاظم،« اندیشه تغییر خط در ایران»، قم، آیین پژوهش، 1390. 3. ــــــــــــ ، دانشنامه خط فارسی، قم، مخطوط،1390. 4. ــــــــــــ ، کتابشناسی خط فارسی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1390. 5. ــــــــــــ ، «گاهشمار خط فارسی»، پیام بهارستان، تهران، 1390. 6. ــــــــــــ ، «نسخه‌های خطی تغییر خط فارسی»، آیین پژوهش، قم 1390. 7. اصیل، حجت‌الله، زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله، تهران، نشر نی. 8. اکبری، محمد علی، چالش‌های عصر مدرن در دوران قاجار (مجموعه مقالات)، تهران، 1384. 9. بایبوردی، حسین، تاریخ پناهندگان ایران از خارج به ایران و از ایران به خارج، نشر وحید، تهران، 1349. 10. پویان مهر، علی، «اعزام محصلین به اروپا در عهد احمد شاه قاجار»، پیام بهارستان، تهران، 1390 11. درایتی، مصطفی، فهرستواره دست‌نوشته‌های ایران، کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، 1390. 12. ذکاء، یحیی، در پیرامون تغییر خط فارسی، بی‌نا. 13. رائین، اسماعیل، میرزا ملکم‏خان، زندگی و کوششهای سیاسی او، تهران، انتشارات صفی علیشاه، 1353. 14. صادقی‌نیا، ابراهیم، فراماسونری و جمعیت‌های سری در ایران، تهران، هیرمند، 1373. 15. محیط طباطبایی، محمد، مجموعه آثار میرزا ملکم خان، تهران، 1327. 16. میرزا ملکم خان ناظم الدوله، نمونه خطوط آدمیت، لندن، 1303 ق. 17. ناظم‌الاسلام کرمانی، محمد بن علی، تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، بنیاد فرهنگ ایران (جدید: امیر کبیر) تهران، 1346. 18. هاشم‌زاده، کلیات ملکم، ج 1، مطبعه مجلس، تهران، 1325. 19. ــــــــ ، روزنامه قانون، به کوشش هما ناطق، نشر کویر، تهران، 1369. 20. ــــــــ ، دانشنامه آزاد (ویکی پدیا) ، مدخل میرزا ملکم خان، بهمن 1390. [1]. خط فارسی، ترکی، کردی و اردو تابع خط عربی بودند و از آنها نیز به خط عربی یا خط اسلام یاد می‌شده است. [2]. دو نامه از آخوند زاده در این باره به دست آمده است که اصل آنها به فارسی است و در باکو نگهداری می‌شود. یکی به تاریخ 1870 و دیگری به تاریخ 1871 است. [3]. موافقان اصلاح یا تغییر خط به سه گروه عمده تقسیم می‌شوند. گروه اول، ایرانیان و گاه غیر ایرانیانی که در خارج از کشور بوده‌اند و نسبت به این موضع، فعالیت داشته‌اند. آنها بیشتر در استامبول یا تفلیس ساکن بوده، به نشر مقالات و نوشته‌های خود می‌پرداخته‌اند که ملکم خان از آن جمله است. گروه دوم، کسانی که تحصیلات و مسافرت‌های خارجی داشته‌اند و اکثراً از شاگردان، دوستان یا متأثرین از گروه اول هستند. گروه سوم، نویسندگان و ادبایی که داخل کشور بوده‌اند و به طبع جنجال‌هایی که پس از فعالیت‌های گروه اول و دوم ایجاد شد، به موضوع اصلاح یا تغییر خط پرداخته‌اند. [4]. گویا زمینه آن از گفتگوی خود او با شیخ‌الاسلام استامبول پدید آمده است. [5]. استامبول، به عنوان یکی از مهم‌ترین منازل تجدد ایران در امتداد کاروان تجدد غرب، واسطه ارتباط ایران با دنیای غرب بود که ایرانیان مقیم استامبول با افکار تنظیمات در عثمانی آشنا شدند و زمینه‌های انقلاب مشروطیت ایران را فراهم آوردند. بایبوردی، حسین، تاریخ پناهندگان ایران از خارج به ایران و از ایران به خارج، تهران، نشر وحید، 1349. [6] این کتابچه شامل مثل‌های ترکی است. [7]. ذکاء، یحیی در پیرامون تغییر خط فارسی، ص 48. [8]. ر.ک: به کتاب‌های میرزا ملکم خان ، زندگی و کوشش‌های سیاسی او از اسماعیل رائین، نشر صفی‌علی‌شاه؛ ملکم خان از حامد الگار، نشر مدرس زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان ناظم الدوله حجت الله اصیل، نشر نی؛ تحقیق در افکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله از فرشته نورایی ، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی و مجموعه آثار میرزا ملکم خان از محمد محیط طباطبایی ، کتابخانه دانش 1327. [9]. ملکم نامی توراتی است. در کتاب اول پادشاهان باب یازدهم، آیه پنجم نوشته شده است: پس سلیمان در عقب عشتورت خدای صیدونیان و در عقیب ملکوم رجس عمونیان رفت. ملکم نام خود را با کاف مضموم می‌نوشت. ر.ک: اصیل، حجت‌الله زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله، تهران، نشر نی، 1372، ص ۱۲. [10]. اکنون از محله‌های اصفهان است [11]. برخی گفته‌‌اند که وی با بورس تحصیلی در رشته مهندسی به فرانسه فرستاده شد. ر.ک: بهارستان، س 4، ش 13. [12]. ذکاء، یحیی، در پیرامون تغییر خط فارسی، ص 46 و آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران، سخن، ص 94 - 100 [13]. ذکاء، یحی، در پیرامون تغییر خط فارسی، ، ص 47 [14]. آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، ص 94 - 95 [15]. همان. [16]. همان. [17]. زندگی ملکم، چند تاریخ برجسته در زندگی ملکم، ص 178. [18]. صادقی‌نیا، ابراهیم، فراماسونری و جمعیت های سرّی در ایران، ص 24 – 25. [19]. همان. [20]. کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، امیر کبیر، ص117 و 121. [21]. آدمیت، همان، ص 99 ، نامه ملکم خان به فریدالملک. [22] . روزنامه قانون، تهران، کویر، 1369. [23] . اکبری، محمدعلی، چالش‌های عصر مدرن در دوران قاجار، ص 97. [24]. روزنامه قانون، به کوشش هما ناطق، مقدمه ص 6 و 7. [25]. همان، ص 4 و 5. [26]. روزنامه قانون، نشر کویر، تهران 1369. [27]. اکبری، محمد علی، چالش‌های عصر مدرن در دوران قاجار، ص 97. [28]. رائین، اسماعیل، میرزا ملکم خان، ص 113. [29]. زندگی و اندیشه میرزا ملکم خان ناظم الدوله، ص 46. [30]. البته داخل این نوشته‌های خطی، دست‌نوشته‌هایی تکراری با عناوین مختلف یافت می‌شود و برخی از آنها، نامه‌های وی هستند. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: درایتی، مصطفی، فهرستواره دست‌نوشت‌های ایران، ج11، ص 1216. [31]. هاشم‌زاده، کلیات ملکم، ج1، ص2، مطبعه مجلس 1325. [32]. طباطبایی، محمد محیط، مجموعه آثار میرزا ملکم خان، تهران 1327. [33]. اصیل، حجت‌الله، رساله‌های میرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران، نشر نی، به نقل از نصرالله صالحی. [34]. اقوال علی، خطوط آدمیت، ضروب امثال (این کتابچه مثل‌های ترکی است.) [35]. منظور، فتحعلی آخوندزاده است. منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

قیام ۱۵خرداد ۱۳۴۲، روند، بازتاب و نتایج

تعیین مبداء تاریخ انقلاب اسلامی و نیز تبیین علل و عوامل پیدایش آن، بسته به منظری دارد که پژوهشگر در تحلیل رخدادهای پیش از انقلاب، برمی گزیند. در یک منظر، امام خمینی رهبر نهضت اسلامی به عنوان رکنی از ارکان نهضت قلمداد می شود و پژوهشگر با غیریت سازی از جایگاهی درباره این پدیده سخن می گوید تا قادر به فهم کلیت و اجزای آن در عداد رخدادهای قبل و بعد از آن باشد، از منظری دیگر، پژوهشگر می کوشد تا تاریخ و علل و عوامل چنین رخدادی را نه از منظر خود بلکه از منظر رهبر انقلاب که عمل ِ «انقلاب» مخلوق و محصول درایت و مدیریت اوست، ردیابی کند. بنابر منظر اخیر، قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نقطه آغاز انقلاب است که امام خمینی نیز در نامه ای به سیدحمید روحانی مولف «تحلیلی بر نهضت امام خمینی» به آن اشاره صریح کرده است. در حالی که بنابر منظر نخست، قیام مذکور نه نقطه آغاز بلکه نقطه عطف انقلاب اسلامی به حساب می آید و احتمالا جغرافیای زمانی انقلاب در محدوده مبداء آن به حوادثی همچون کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شهریور ۱۳۲۰، کودتای اسفند ۱۲۹۹، نهضت مشروطیت ۱۲۸۵ و حتی هنگامی که مدرنیته در اواسط دوره قاجاریه به ایران آمده است، بازمی گردد. طبیعتا عقب و جلو رفتن مبداء انقلاب اسلامی در تبیین علل و عوامل وقوع این انقلاب تاثیر زیادی خواهد گذاشت و تحلیلگر را با فرضیه های متنوعی روبه رو خواهد کرد. این نوشتار می کوشد تا با بازخوانی مجدد قیام ۱۵ خرداد ۴۲ از منظر دوم به تحلیل این حادثه و تاثیرات آن بر نهضت اسلامی دست یابد. الف – روند حوادث قیام ۱۵خرداد ۱۳۴۲ ریشه در حوادثی دارد که متعاقب تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در مهرماه ۱۳۴۱ به وقوع پیوسته اند. ناگفته نماند این لایحه نیز خود روایت و بخش دیگری از اصلاحات مورد نظر آمریکا در اواخر دهه ۳۰ بود که به علت مخالفت آیت الله بروجردی با اصلاحات ارضی به تعویق افتاده بود. آیت الله بروجردی در پاسخ به فرستاده شاه که گفته بود: ما مجبور به انجام اصلاحات ارضی هستیم و کشورهای همسایه نیز دست به چنین اصلاحاتی زده اند، گفته بود: کشورهای همسایه، اول جمهوری شده بعد چنین اصلاحاتی را انجام داده اند اینجا که هنوز سلطنتی است.(۱) اما با رحلت معظم له در فروردین ۱۳۴۰، مرجعیت یکدست و مطلق شیعیان به ویژه ایرانیان، از میان رفت و به تدریج مقام مرجعیت یا به نجف اشرف منتقل یا در بین تعدادی از مراجع قم از جمله امام خمینی تقسیم شد. شاه نیز که اصلاحات مذکور را تا زمان حیات آیت الله بروجردی به تعویق انداخته بود، بلافاصله پس از رحلت ایشان، با انتصاب دکتر علی امینی به نخست وزیری در اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ درصدد اجرای آنها برآمد. امینی برای آسوده شدن از مخالفت های احتمالی علمای قم علیه اصلاحات به قم رفت و با مراجع آن شهر دیدار و به طور خصوصی گفت وگو کرد: به هر ترتیبی که بود اصلاحات ارضی در بیستم دی همان سال به تصویب رسید و به اجرا درآمد. امام خمینی که از یک سو ابعاد و نتایج اصلاحات را در هاله ای از ابهام می دید و از سوی دیگر از متهم شدن به طرفداری از زمینداران می هراسید، مخالفتی علنی با اصلاحات نکرد و به انتظار تحولات بعدی نشست. با این همه شاه که از افزایش قدرت علی امینی و نیز اعتماد کامل آمریکا به او در انجام اصلاحات، نگران به نظر می رسید به تکاپو افتاد و در سفری به آمریکا به دولتمردان آن کشور قول داد که حاضر است خودش اصلاحات را انجام دهد. به این ترتیب امینی در ۲۷ تیر ۱۳۴۱ استعفا داد و اسدالله عَلَم به جایش نشست. عَلَم تحصیلات عالیه نداشت و در میان مردم و مخالفان سیاسی چهره خوش نامی نبود، با این وجود نفوذ بی نظیری در امور کشور داشت و از نزدیک ترین و مورداعتمادترین دوستان شاه به شمار می رفت.(۲) او که مامور اجرای اصلاحات شده بود در ۱۶ مهر ۱۳۴۱، لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند. در این طرح حق رای بانوان در انجمن ها تصریح شد، قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شد و در مراسم سوگند انتخاب شوندگان، ذکر «کتاب آسمانی» به جای «قرآن»، کافی دانسته شد.(۳) امام خمینی، در این مرحله به واکنشی سریع و قاطع اقدام کرد و با دعوت آیات عظام – شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی – به منزل مرحوم آیت الله حائری، موضوع را به بحث و تصمیم گیری گذاشت. او در این جلسه، دورنمای نقشه های رژیم شاه را خانمانسوز و ماموریت او را پاسداری از منافع استعمار و امپریالیسم که با نابودی اسلام و ملت مسلمان همراه است قلمداد کرد. و چنین تصمیم گرفته شد که علاوه بر تلگرام ابراز مخالفت با شاه، علمای تهران و شهرستان ها را در جریان امر قرار داده و دعوت به مقابله با دولت کنند. شاه در پاسخ، خود را تبرئه و مساله را به دولت احاله کرد. امام خمینی در اعتراض به «عَلَم»، بدون آنکه القابی برای او ذکر کند، با لحنی شدید به نصیحت او پرداخته و ضمن رودررو قرار دادن ملت و دولت، اعتراضات را فراتر از تصویبنامه یادشده می برد. سرانجام با پافشاری امام خمینی و اعتراضات مستمر که در دیدار با مردم و مکاتبه با برخی از علما ابراز می شد، علم در تلگرافی به سه نفر از مراجع – غیر از امام خمینی – با خواست های آنان موافقت می کند. امام خمینی با کافی نشمردن این واکنش و ضروری دانستن لغو طرح مزبور در هیات وزیران، موضوع جدید «خطر صهیونیسم» را به میان می کشد که به تعبیر ایشان در ایران در شکل «حزب بهایی» ظهور کرده است و از «عدم آزادی مطبوعات» و «نابسامانی زندگی مردم» سخن به میان می آورد. سرانجام، با عقب نشینی کامل دولت و لغو رسمی تصویبنامه در آذرماه، دامنه نزاع در این مرحله فروکش می کند. در دی ماه همین سال، شاه اعلام می کند که قصد دارد اصول شش گانه ای را که بعدا از آن با عنوان «انقلاب سفید» یاد کرد، به رفراندوم بگذارد؛ الغای رژیم ارباب رعیتی، ملی کردن جنگل ها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در منافع کارگاه های تولیدی و صنعتی و اصلاح قانون انتخابات، مفاد اصول یادشده بود. باوجود تلاش هایی که شاه در دعوت مراجع و جلب نظر آنها در عدم مخالفت و ابراز حمایت از حرکت مزبور کرد، در پی توجه شاه به ابعاد سیاسی طرح و اظهار اینکه ناگزیر از اجرای رفرم های یادشده است، امام خمینی به عنوان مخالفی سرسخت، دست به واکنش می زند. ششم بهمن ۱۳۴۱، به عنوان روز رفراندوم یا به تعبیر شاه «تصویب ملی» اعلام می شود و در مقابل امام خمینی، در پاسخ به استفتای جمعی، بنا به اشکالاتی که برمی شمارد – نظیر پیش بینی نشدن آن در قانون، روشن نبودن مقام صالحه اجرای آن در قانون، کم بودن مهلت بررسی، کافی نبودن معلومات رای دهندگان برای بررسی و وجود جو زور و فشار – آن را تحریم می کند.(۴) به دنبال انتشار اعلامیه امام خمینی و دیگر مراجع،(۵) پاره ای اغتشاشات و تظاهرات در تهران و قم رخ می دهد(۶) و شاه درصدد برمی آید با سفر به قم در جهت کنترل اوضاع اقدام کند. ولی در سفر خود به قم با عدم استقبال و بی اعتنایی مواجه می شود و در واکنش به این وضع، طی یک سخنرانی روحانیت را با تعابیر موهن «ارتجاع سیاه» و بدتر از «ارتجاع سرخ» مورد حمله قرار می دهد.(۷) سرانجام در ششم بهمن، رفراندوم انجام شده و اعلام می شود که اصول پیشنهادی شاهنشاه به تصویب ملت رسید. کندی رئیس جمهور وقت آمریکا پیروزی شاه را تبریک می گوید(۸) و سفیر انگلیس رضایت ملکه انگلیس را به عَلَم اعلام می کند و رادیو مسکو برنامه اصلاحی شاه را می ستاید. امام خمینی به علما و مراجع پیشنهاد می کند در ماه رمضان – که از هشت بهمن آغاز می شد – از شرکت در نماز جماعت و سخنرانی خودداری کرده، همه مساجد کشور تعطیل و دلایل آن نیز به دنیای اسلام اعلام شود. به دنبال این حرکت وضعیت فوق العاده ای در کشور پدید آمده و مساجد در پاره ای از شهرها تعطیل و ماه رمضان در هاله ای از تردید و سکوت آغاز می شود. در عید فطر همان ماه هفتم اسفند – امام خمینی با صدور اعلامیه ای نوروز ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام می کند و در جلسه ای با مراجع و علمای قم از آنها نیز درخواست می کند چنین اقدام کنند که برخی با این اقدام مخالفت می کنند، ولی مالاً آیات عظام میلانی، شریعتمداری، روحانی و بهبهانی در اعلامیه های جداگانه و ۴۶نفر از علمای سرشناس تهران در اعلامیه مشترک، عید نوروز را عزای عمومی اعلام می کنند.(۹) این واکنش وضعیت ویژه ای را در کشور پدید می آورد و سرآغاز دور تازه ای در مسیر تحولات این مقطع می شود. عصر دوم فروردین، هنگام برگزاری مجلس سوگواری امام صادق (ع) از طرف آیت الله گلپایگانی، نیروهای شاه به مدرسه فیضیه هجوم می برند و با حمله به طلاب و به گلوله بستن مدرسه، اثاثیه حجره ها را در وسط مدرسه به آتش می کشند. در این حادثه عده ای از طلاب کشته و زخمی شدند. در همین روز حمله مشابهی نیز به مدرسه طالبیه تبریز صورت می گیرد. این واقعه طنین خود را در کشور بازیافت؛ نماز جماعت مساجد تهران و پاره ای دیگر از شهرها تا یک هفته تعطیل شد،(۱۰) علمای نجف، کربلا و مشهد با صدور تلگرام هایی واکنش نشان دادند و آیت الله خویی و شیرازی، شاه را عامل این جنایت تلقی کردند و آیت الله حکیم تقاضای مهاجرت مراجع ایران به نجف به عنوان اعتراض به شاه را کرد. رژیم شاه تلاش کرد واقعه را درگیری میان مردم و دهقانان از یک سو و روحانیان از سوی دیگر، بر سر مساله اصلاحات ارضی و حق رای بانوان معرفی کند. شاه برای تحقیر روحانیان، دستور داد آنها به خدمت وظیفه اعزام شوند.(۱۱) در مقابل، امام خمینی از این امر استقبال کرد و طلاب را دعوت به فراگیری خوب تعلیمات نظامی کرد. امام خمینی به مناسبت چهلم حادثه فیضیه دعوت به برگزاری مجلس ختم کرد و روز بعد در بیانات آغاز درس حوزه، دولت را مورد حمله قرار داد. وی در همین زمان علمای نجف و قم را نیز مورد عتاب قرار می دهد. مذمت دولت در رابطه با حمایت از فرقه بهایی و یادآوری خطر نزدیکی ایران به اسراییل از مضامین مورد تاکید امام خمینی در اظهارات خود بود و لحن کلام او آشتی ناپذیر و حملات او بی امان می کرد و هیچ گونه طریق مصالحه ای را نمی پذیرفت. (۱۲) ایشان پیش از آغاز محرم، وعاظ را مورد خطاب قرار داد و از آنها خواست سیاست های ضداسلامی شاه و همدستی او با اسراییل را مورد انتقاد قرار دهند. ساواک نیز متقابلا عده ای از وعاظ را احضار کرد و از آنان خواست به سه مطلب اشاره نکنند؛ ۱. ضد اعلیحضرت سخنی نگویند ۲. علیه اسراییل مطلبی نگویند ۳. نگویند اسلام و قرآن در خطر است. امام خمینی بار دیگر این حرکت را مورد حمله قرار می دهد و بر همان مطالب، بیش از پیش تاکید می ورزد.(۱۳) امام خمینی از آغاز محرم در منزل خود مجلس روضه خوانی منعقد می کند و هر شب نیز به یکی از مجالس سوگواری محله های قم سر می زند. پیشتر به مراجع و علمای قم نیز پیشنهاد کرده بود تا در روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی کرده و از مظالم رژیم سخن گویند. در این زمان، غلیان و التهابی در شهر پدید آمده و بسیاری نیز از دیگر شهرها به قم آمدند. بعدازظهر عاشورا – ۱۳ خرداد – امام خمینی به طرف مدرسه فیضیه رهسپار شد. جمعیت بسیاری در اطراف فیضیه و در صحن حرم تجمع کردند. اکنون این امام بود که واکنش های او امواج اجتماعی را به حرکت درمی آورد؛ وی در سخنرانی کوبنده خود، حادثه حمله به فیضیه را مورد مواخذه قرار می دهد، به اسراییل و نقش او در سیاست ایران حمله می کند و به نصیحت شاه می پردازد. (۱۴) صبح این روز در تهران نیز مردم به خیابان ها ریخته و در میدان بهارستان و دانشگاه تهران تجمع می کنند. روز بعد نیز تظاهرات و حرکت های خیابانی ادامه می یابد. این حرکت ها در قم در شکل دسته های عزاداری تا پاسی از شب ادامه یافت. شاه دیگر دریافته بود که موج های خروشان در دستان امام قرار گرفته و به این سان تصمیم می گیرد با حذف او از صحنه، به هر شکل ممکن، به کنترل امور بپردازد. در نیمه شب ۱۲ محرم – ۱۵ خرداد– ماموران نظامی به منزل امام هجوم آورده، او را دستگیر کرده، به باشگاه افسران تهران و از آنجا به پادگان قصر منتقل می کنند، ولی این حرکت خود منشاء انفجارهای بعدی می شود؛ در روز ۱۵ خرداد با رسیدن خبر دستگیری امام، مردم در شهر به حرکت درمی آیند، تظاهرات تبدیل به شورش گسترده خیابانی می شود و دستجات مردم بی مهابا در مواجهه با نظامیان مستقر در شهر قرار می گیرند. اکنون شهرهای دیگری غیر از قم و تهران نیز شاهد حرکت مردم بودند. در خیابان های مرکزی قم و تهران سیل جمعیت غیرقابل کنترل می شود. به تعبیر حسین فردوست از آنجا که تظاهرات ۱۵ خرداد امری سازمان نیافته و غیرقابل پیش بینی بود، تا یک روز پیش از آن نیز ساواک و شهربانی از آن بی اطلاع ماند و از این رو ساواک و نیروهای انتظامی و نظامی سخت غافلگیر شدند و شاه شدیدا به وحشت افتاد؛(۱۵) به این سان دستور آتش و کشتار خونین تنها راهی بود که شاه در مواجهه با این وضع پیش روی خود می دید. آتش گلوله و رگبار نظامیان در میادین و خیابان های اصلی تهران و قم و قتل عام کفن پوشانی که از ورامین به سمت تهران می آمدند، آخرین تلاش های رژیم در فرونشاندن بحران بود. در عین حال، سرکوب گسترده حرف آخر و «جنبش» مهار شد. گرچه این جنبش با فرو خزیدن به درون لایه های اجتماعی در سال های بعد لبه های تیزتر خود را در سطوحی گسترده تر نمایان کرد. امام خمینی در بازداشت، با استناد به اینکه استقلال قضایی در ایران وجود ندارد و قضات تحت فشارند، از پس دادن بازجویی خودداری کرد. علما و روحانیون در ایران و عراق، با صدور تلگرام هایی دستگیری امام خمینی و دیگر روحانیون و کشتار مردم عزادار دوازدهم محرم را محکوم کردند. امام خمینی در چهارم تیر به زندان پادگان عشرت آباد منتقل و ۴۰ روز در آنجا حبس شد. در ۲۹ تیر، همه روحانیون دستگیر شده به استثنای امام خمینی، شیخ بهاءالدین محلاتی و حاج آقا حسن قمی و دستغیب آزاد شدند. در ۱۱ مرداد، امام خمینی، محلاتی و قمی به یکی از منازل ساواک در داودیه تهران منتقل شدند. مردم به محض اطلاع، برای دیدار وی به محل اقامت روانه شدند و صف طویلی از دیدارکنندگان پدید آمد. از روز بعد ملاقات با امام ممنوع اعلام شد و منزل به محاصره پلیس درآمد. وی سه روز بعد به منزلی در قیطریه منتقل شد. امام در مدت اقامت در این محل، از طریق آمد و شد نزدیکان اخبار را درمی یافت و دستورات و توصیه های خود را انتقال می داد. در ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از ماه ذی حجه و محرم، امام پیام آزادی خود را دریافت کرد، از قیطریه خارج گردانیده و به منزل خود در قم منتقل شد. خبر آزادی امام موجی از شادی آفرید و دیدارکنندگان را از قم و شهرهای دیگر، به سمت منزل او روانه کرد. دولت نیز آزادی امام را نتیجه علایق مذهبی رژیم و احترام به مقامات روحانی تفسیر کرد. امام خمینی به انتقادات خود از رژیم ادامه می دهد و در دیدار با دستجات و گروه های مختلف به ایراد سخنرانی در اعتراض به وضع موجود و تاسف از حادثه فیضیه و نگرانی از ادامه روابط ایران با دولت اسراییل می پردازد و اظهارات شاه مبنی بر مخالفت روحانیت با ترقی و تمدن را پاسخ می گوید. همچنین علما و روحانیان را در قم و دیگر شهرها دعوت به برگزاری جلسات هفتگی به منظور بررسی رویدادهای سیاسی کشور می کند. از سوی دیگر تلاش می کند ارتباط و اتحاد میان مراجع و اتخاذ رویه واحد از سوی آنان در امور مهم کشور را تشویق کند.(۱۶) ب بازتاب ۱. روشنفکران: گذشته از روشنفکران وابسته که با ارتجاعی قلمداد کردن قیام ۱۵خرداد با استبداد هم صدا شدند،(۱۷) روشنفکران مستقل ـ به جز نهضت آزادی نسبت به این واقعه، سیاست سکوت اختیار کردند؛(۱۸) سیاستی که بعدا مورد انتقاد مرحوم جلال آل احمد قرار گرفت. آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» معتقد بود که گناه اصلی شکست همه جنبش های سیاسی معاصر بر گردن روشنفکران است که از یک طرف «درک و شعوری از فحوای آن فتواها و قیام ها نشان نداده اند»(۱۹) و از طرف دیگر «هرگز صدایی به مخالفت برنیاوردند و همیشه با یک دنباله روی کودکانه در این دعوای مدام میان حکومت و روحانیت، طرف حکومت را گرفته اند و آخرین بارش از قضیه ۱۵خرداد ۴۲ به این طرف.»(۲۰) ۲. مقدس مآبان: از میان روحانیون نیز عده ای که امام خمینی از آنها به «مقدسین نافهم و ساده لوح بی سواد»(۲۱) یاد می کرد با حرام دانستن مبارزه و پخش شایعات گمراه کننده می کوشیدند مردم را نسبت به ادامه نهضت، دلسرد و بدبین کنند. امام خمینی در آخرین ماه های عمر خویش در نامه ای خطاب به مراجع و علمای کشور با ذکر گفته های متحجرین آن روزگار، مبنی بر اینکه شاه سایه خداست یا با گوشت و پوست نمی توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم یا جواب خون مقتولین را چه کسی می دهد؟ و از همه شکننده تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان علیه السلام باطل است و هزاران ان قلت دیگر،(۲۲) به مشکلات بزرگ و جانفرسایی اشاره می کرد که تداوم نهضت اسلامی را با تهدیدات درونی مواجه می کرد. «در ۱۵ خرداد ۴۲ مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان می کرد بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودی، گلوله حیله و مقدس مآبی و تحجر بود، گلوله زخم زبان و نفاق و دورویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را می سوخت و می درید.»(۲۳) ۳. روحانیت: حوزه های علمیه ایران و عراق و نیز مراجع آن دو، هریک با صدور اعلامیه و تلگرام های جداگانه، کشتار مردم عزادار را در روزهای ۱۵ و ۱۶ خرداد محکوم کرده و خواستار آزادی بدون قید و شرط امام خمینی شدند. بنا به نقل سیدحمید روحانی، شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه اسلامی الازهر نیز طی اعلامیه ای از عموم مسلمانان خواست تا از علمای مجاهد ایران که به جرم دفاع از حق به زندان افتاده اند پشتیبانی کنند.(۲۴) ۴. شاه و دولت: محمدرضا شاه نیز دو روز پس از قیام ۱۵ خرداد، طی سخنانی، این واقعه را برخاسته از پیوند امام خمینی با دول بیگانه [یعنی جمال عبدالناصر که در آن روزگار با ایران به علت همکاری نزدیک شاه و اسراییل، روابطی خصمانه داشت] و حمایت های مالی آنها از شورشیان، دانست(۲۵) و در کتاب خود به نام «انقلاب سفید» نیز «بلوای پانزدهم خرداد ۴۲ را بهترین نمونه اتحاد نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه (روحانیت) و قوای مخرب سرخ (حزب توده)» قلمداد کرد.(۲۶) اسدالله عَلََم، نخست وزیر وقت و سرلشکر پاکروان، رییس ساواک نیز طی مصاحبه هایی در همان ایام، تقریبا سخنان شاه را تکرار کردند و بر مرتبط بودن این واقعه با حوادث خارجی تاکید ورزیدند.(۲۷) ۵. رسانه های داخلی و خارجی: روزنامه های کشور نیز که تحت اداره و نظارت ساواک قرار داشتند اخبار این واقعه را چندان تحت پوشش خبری قرار ندادند. روزنامه اطلاعات، تظاهرات کنندگان روز چهاردهم خرداد را دو گروه ۲۰۰نفری و یک هزارنفری «مهاجم» و «چماق به دست» معرفی کرد که بدون هیچ هدفی، لوازم و امکانات موجود در مسیر خود را به آتش کشیده اند.(۲۸) از میان رسانه های خارجی، مطبوعات آمریکا، قیام ۱۵ خرداد را به باد ناسزا گرفتند. رادیو و مطبوعات شوروی سابق نیز همان دیدگاه نیروهای چپ در ایران را منعکس می کردند و آن را واکنش ارتجاعی علیه اصلاحات ارضی می دانستند. از میان رسانه های عربی، روزنامه مصری الاهرام بیش از دیگران به تمجید و حمایت از این قیام پرداخت و آن را انقلاب کاخ برانداز نامید.(۲۹) ج نتایج و پیامدها ۱. اولین تاثیری که سرکوب قیام ۱۵خرداد ۴۲ بر روند مخالفت با سلطنت پهلوی نهاد تغییر ماهیت مبارزه از سیاسی به نبرد مسلحانه در میان بسیاری از نیروها و گروه های مخالف شاه بود. در واقع، شکست این قیام، بسیاری از اپوزیسیون ها را قانع کرده بود که تداوم مخالفت های سیاسی علیه سلطنت پهلوی به منزله عقیم ماندن نهضت است و راهی جز شلیک گلوله و جنگ مسلحانه نیست. البته این به این مفهوم نبود که مبارزه مسلحانه در سال های قبل از قیام ۱۵ خرداد وجود نداشته است بلکه به این معناست که «عمومی شدن» و تبدیل شدن جنگ مسلحانه به عنوان یک «جریان» محصول بلافصل قیام ۱۵ خرداد است.(۳۰) در دهه ۳۰ نیز هژیر و رزم آرا در سال های حول و حوش نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران ترور شدند اما ترورهای مذکور، بیشتر خصیصه فردی یا تعلقات گروهی داشتند که علاقه مندان چندانی در بین لایه های دیگر اپوزیسیون نداشت. ۲.دومین تاثیر جنبش ۱۵ خرداد ۴۲، همنشینی استعمار در کنار استبداد داخلی و حمله توامان مخالفان شاه علیه هر دو بود. در واقع از قیام ۱۵ خرداد به بعد است که استبداد در کنار استعمار یا به قول انقلابیون آن دوره امپریالیسم، مورد حمله قرار گرفت و هر دو به عنوان دو روی یک سکه انگاشته شد. این در حالی بود که در جنبش های اجتماعی ـ سیاسی پیش از دهه ۴۰، شورش یا علیه استبداد و نظام تمامیت خواه شکل گرفته بود مثل نهضت مشروطه (۱۲۸۵هـ. ق) یا علیه استعمار خارجی مثل نهضت ملی شدن صنعت نفت. در نهضت تنباکو نیز اگر هر دو اینها مورد اعتراض قرار گرفت و قرارداد تالبوت به همراه ناصرالدین شاه مورد سرزنش واقع شد، به مفهوم اصالت داشتن آن نبود. آنچه اصالت داشت لغو قرارداد توتون و تنباکو بود و توام قرار گرفتن استعمار و استبداد در چنین حادثه ای، از سر اتفاق بود. ۳.سومین تاثیر که بی گمان مهم ترین تاثیر قیام ۱۵ خرداد به حساب می آید ارایه و حراج نظام بدیل یا آلترناتیو نظام سلطنت در ایران است. از نهضت مشروطیت به این سو، معمولا تمامی مخالفان شاه در گفتمان مشروطه نفس می کشیدند و تنها راه حل معضلات و بحران های موجود را، برون رفت مشروطیت می دانستند؛ برون رفتی که سلطنت در آن باقی می ماند و شاه با تن دادن به قانون اساسی مشروطه ادامه حیات می داد. اما با طرح نظریه ولایت فقیه در سال ۱۳۴۸ و رد نظریه سلطنت ولو به نحو مشروطیت، اپوزیسیون مذهبی به رهبری امام خمینی وارد فاز جدیدتری از مبارزه شد که با اتکا بر آن می توانست نه تنها شاه بلکه کلیت ساختار قدرت در ایران را برهم زند و سرنگون کند. ۴. از جمله تاثیرات جنبش ۱۵ خرداد، می توان به تغییر جغرافیای مکانی مرکز مخالفت با شاه از تهران به قم، اشاره کرد. جنبش های اجتماعی ـ سیاسی پیش از این قیام، مثل مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت، در پایتخت رخ داده بودند و قم طی این دوران در حاشیه تحولات به سر می برد، اما از قیام ۱۵ خرداد به بعد، مرکز مخالفت با شاه به قم منتقل می شود و قم نه به عنوان حاشیه، بلکه به عنوان کانون مخالفت، آن هم با بهره مندی از نهاد مرجعیت عامه، رژیم پهلوی را به مبارزه دعوت و سرانجام سرنگون می کند. ۵. قرار گرفتن مرجعیت شیعه در سطح رهبری سیاسی نیروی مذهبی یکی دیگر از نتایج واقعه ۱۵ خرداد است. در این قیام امام خمینی به عنوان یک مرجع دینی در راس رهبری یک حرکت فعال سیاسی قرار گرفت و دیگر مراجع را نیز با خود به میدان آورد و این مساله ای بود که از صدر نهضت مشروطیت تا این مقطع عملی نشده بود. مرجعیت شیعه بعد از مشاهده نتایج حرکت فعال خود در مشروطه، یک فعال سیاسی را در دستور کار خود قرار نداد و به موضع گیری های مقطعی بسنده کرد؛ ولی در حرکت سال ۴۲، مرجعیت شیعه دیگر بار در یک حرکت گسترده شرکت کرد و رهبری آن را نیز مستقیما عهده دار شد.(۳۱) ۶. از جمله نتایج مهمی که می توان به عنوان نقطه عطف از آن یاد کرد پیدایش نسلی از روحانیون، پس از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ بود که سعی کردند پس از تبعید امام خمینی از ایران به ترکیه و سپس عراق، مقابله ای را که ایشان مابین قم و رژیم پهلوی به وجود آورده بودند همچنان ادامه دهند. اگرچه به دلیل حاکمیت جو اختناق و سخت تر شدن امکان مخالفت با رژیم، فعالیت این گروه نیز بالطبع با مشکلات و سرکوب های فزاینده ای همراه شد و بی علاقگی برخی از مراجع قم نسبت به گرم نگاشتن تنور مخالفت با رژیم پهلوی، موانع متعددی بر سر راه آنان گذاشت، با این همه، این عده با تلاش خستگی ناپذیری که از خود نشان دادند مانع شدند فضایی که قبل از ظهور امام خمینی، بین قم و تهران حاکم بود، بازگردد. حوزه های علمیه بالاخص قم، از سال ۱۳۴۳ به بعد در لیست سیاه رژیم قرار داشت و هیچ مرجع و روحانی طراز اولی حداقل در ظاهر دیگر نمی توانست ارتباطی با رژیم داشته باشد. معدود روحانیونی که در سال های بعد از ۱۳۴۳ با رژیم همکاری داشتند فاقد هرگونه پایگاه مردمی بودند.(۳۲) پی نوشت ها: ۱. از مرجعیت تا تبعید امام خمینی، عبدالوهاب فراتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۲۶ ۲. انقلاب اسلامی، چرایی و چگونگی رخداد آن. (قم: معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی)، ۱۳۷۹، ص ۷۳ ۳. تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که به موجب اصل ۹۱و ۹۲ متمم قانون اساسی مشروطیت (مصوب ۱۲۸۵ هـ. ش) اولین دوره مجلس مشروطه پیش بینی شده بود همچنان مسکوت مانده بود. طبق نظامنامه انجمن ها، تدین به دین اسلام و عدم فساد عقیده و سوگند به قرآن مجید از شرایط اصلی به حساب می آمد. از این رو تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در سال ۱۳۴۱ غیرقانونی بود. علاوه بر این، حذف قید اسلام و نیز عدم لزوم سوگند به قرآن، از نظر علما غیرشرعی بود. ۴. صحیفه نور، ج ۱، صص ۵۱ و ۵۲ ۵. آیات عظام گلپایگانی، خویی، خوانساری، سیدمحمد بهبهانی و شریعتمداری در روزهای یکم و دوم بهمن طی اعلامیه هایی رفراندوم را تحریم کردند. ر. ک به: اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، صص ۶۰ ۵۷ ۶. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، صص۲۴۹ ۲۴۶ ۷. به نقل از: ایران و تاریخ، بهرام افراسیابی (تهران: نشر علم، ۱۳۶۷) صص ۳۴۲ ۳۴۱ ۸. تلبیس های مطبوعات آمریکا، ناصر ایرانی (تهران: نشر دانش، سال نهم، شماره ۱۴، ۱۳۶۸، صص ۶۷ ۶۴) ۹. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ص ۲۵۱ ۱۰. صحیفه نور، ج۱، ص۶۱، اسناد انقلاب اسلامی، جلد۱، ص۷۲، جلد۲، ص۵۶، جلد۵، صص ۳۶و ۳۷ ۱۱. شهید مطهری «آن طور که من می شناسم»، هاشمی رفسنجانی، یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، جلد ۲، صص ۵ ۱ ۱۲. کوثر، جلد اول، صص ۸۲ ۶۷ ۱۳. صحیفه نور، ج۱، صص ۹۰ ۸۹ ۱۴. همان، صص ۹۴ ۹۱ ۱۵. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، چاپ ششم، تهران، انتشارات اطلاعات ۱۳۷۰، صص۵۱۱ تا ۵۱۴ ۱۶. جهت اطلاعات بیشتر درباره روند حوادث به منابع ذیل مراجعه کنید: بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، نوشته سیدحمید روحانی، زندگینامه سیاسی امام خمینی، نوشته محمدحسن رجبی، به ویژه چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ۱۷. حدیث پیمانه، حمید پارسانیا، (قم: معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی)، ۱۳۷۶، ص ۳۰۷. ۱۸. زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی (تهران: موسسه فرهنگی قبله) ۱۳۷۴، ص ۱۹۷. نهضت آزادی در اعلامیه ای که در روز ۱۹ خرداد ۱۳۴۲ تحت عنوان «دیکتاتور خون می ریزد» انتشار داد و کشتار مردم بیگناه در واقعه ۱۵ خرداد، دستگیری امام و برخی از روحانیون و علما را شدیدا محکوم کرد. لازم به یادآوری است که در جریان واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ رهبران نهضت آزادی در زندان به سر می بردند. ۱۹. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد (تهران: نشر بهروز)، ۱۳۵۷، ص۹۵ ۲۰. همان، ص ۲۴۲ ۲۱. صحیفه، نور، ج۲۱، صص۷۴و ۷۵ (مورخ ۲۵/۱۰/۶۷) ۲۲. صحیفه نور، ج۱، ص۹۲ (مورخ ۳/۱۲/۶۷) ۲۳. همان، جهت اطلاع بیشتر درباره برخی از این افراد می توانید به اسناد به جای مانده ساواک درباره امام خمینی به ویژه سند شماره ۷۶۲ ۲۰۰ مراجعه کنید که طبق آن یکی از روحانیون (فرزند یکی از مراجع ثلاث) پس از واقعه فیضیه، اعلامیه ها و شب نامه هایی به نام «مصلحین حوزه علمیه قم» منتشر می کرد و در آن ضمن حمله به امام و روحانیون سیاسی، آنان را آلت دست فئودال ها و قدرت های خارجی می دانست. ۲۴. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۳۶ ۵۳۲ ۲۵. به نقل از بررسی و تحلیلی بر نهضت امام خمینی، ص۵۰۰ ۲۶. انقلاب سفید، محمدرضا پهلوی (تهران: کتابخانه سلطنتی، بی تا) صص ۴۵و ۴۶ ۲۷. زندگینامه سیاسی امام خمینی، همان، ص۲۷۸ ۲۸. روزنامه اطلاعات، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۴۲، شماره ۱۱۱۰۷ ۲۹. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، همان، ج۱، صص ۵۳۷و ۵۳۸ ۳۰. ناگفته نماند روی آوری برخی از طرفداران امام خمینی به جنگ مسلحانه مثل هیات کادر موتلفه اسلامی ـ که حسنعلی منصور نیز به دست آنها ترور شد ـ به مفهوم تایید اقدام آنها از سوی امام خمینی نبود. ایشان همواره با جنگ فیزیکی مخالفت می کردند و آن را غیرشرعی می دانستند. ۳۱. حدیث پیمانه، حمید پارسانیا، (قم: معاونت امور استادان و دروس معارف اسلامی، ۱۳۷۶) ص ۳۰۳ ۳۲. مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، صادق زیباکلام (تهران: روزنه، ۱۳۷۵) صص ۲۶۷ ۲۶۶ عبدالوهاب فراتی عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی روزنامه شرق ( sharghnews.com ) منبع: سایت آفتاب

سیاستگذاری های کلان پهلوی در سینما

چکیده: سینمای ایران را همچون بسیاری از موضوعات دیگر می باید در ارتباط مستقیم با مسأله سیاست ورزی- به طور صواب و ناصواب- به شمار آورد. این هنر که از آخرین گونه های هنری خلق شده بشر محسوب می شد در مسیر مستقیم جعبه جادو به افسون گری می پرداخت. سیاستگذاری یا طراحی نقشه حرکت، جریان و عملکرد سینما در ایران از روزهای نخست بیش از آنکه بر مداری ایرانی سوار گردد به مثابه عنصری مناسب در دستان ارباب استعمار و بهره کشی قرار گرفت. رویکرد و موضع جامعه ایرانی پس از رخوت های غیرقابل تحمّل قجری از یک سو و سیطره بی چون و چرای حاکمیت تازه قدبرافراشته پهلوی برای سازندگی کشور با مدد از محصولات مدرنیزاسیون از سوی دیگر، راه را برای شتاب در این هنر چنان هموار می نمود که فعالان این عرصه را در میان دعواهای شرق و غربی خویش، از اندیشیدن به راه سومی که همانا پایه ریزی سینمای بومی باشد بیش از پیش در پس پرده غفلت فرو می نشاند. پهلوی اوّل و دوّم هر یک به سهم خویش کوشیدند تا با سواری بر مرکب مذهب زدایی، باستان گرایی و تخریب بلوک شرق و با بسط و ترویج شعار «خدا، شاه و میهن» صحنه را چنان بیارایند که مردمان سرگرم شده به تفریحات لحظه ای و گذرای شبانه- با نمود روشن در آثار سینمایی این دوره – به جد وارد دنیایی نگردند که حتی کوچکترین نیشتر نقادانه ای بر پیکره به ظاهر مهیبشان وارد آید. واژگان کلیدی: سینما، پهلوی، سیاستگذاری، ایران مقدمه بی شک شناسایی و شناساندن آنچه برای آدمی مجهول است جز از راه مطالعه و پژوهش پیرامون موضوع مورد نظر حاصل نمی آید، چه رعایت موازین تحقیق و نقدی عالمانه در این میان جز با لحاظ شرط عدل و انصاف امکان پذیر نبوده و یا در صورت انجام، به نتایجی هیجانی، ناقص و از سر احساس خواهد انجامید. بنابراین قدم گذاری بر طریق پژوهش مستلزم نگاهی جامع، مانع و مبتنی بر فضای اجتناب از سوگیری و ورود به نقاط سیاه و یا سفید صرف موضوع خواهد بود. در چنین پژوهشی به یقین نتیجه، برساخته فرآیندی است که در تلاطم روزگار به ورطه فراموشی سپرده نخواهد شد و از تمام و یا بخشی از حقیقت یا حقایقی سخن می گوید که در برخورد با سوگیری های غیرمعقول در امان خواهد ماند. چنین رویه ای در جامعه علمی و عمومی ایران اگرچه نخستین گام های شکل گیری را طی می نماید لیکن نیازمند توجهی ویژه بدان از جانب اهل دقّت ومعرفت است. پژوهشی بنا شده بر چهارچوب فوق و مبتنی بر خلاقیت و نوآوری محقق را برآن می دارد تا از باب «هان سخنی تازه بگو تا دو جهان تازه شود» خرق عادت نموده و پرده از ناگفته ها به گونه ای شایسته و بایسته- چنان که در محضر اهل فن قبول افتد- برداشته و طرحی نو براندازد. از جمله نقاط کمتر شناخته شده صفحات کتاب تاریخ ایران، حاکمیت بیش از نیم قرنی خاندان پهلوی بر این سرزمین است که با وجود نزدیکی به زمان حال، در برخی از مقولات یا به درستی مورد بررسی قرار نگرفته و یا اینکه تنها به صورت پراکنده بر آن گذری مختصر شده است که البته این را می توان به عواملی همچون وجود خاطره ناخوش مردمان این مرز و بوم از این دوره و قصور دیروز و امروز اهل تحقیق تعمیم داد. بنابراین ضرورت ورود به این دوره بر ارباب دقّت و نظر پرواضح و مبرهن است تا از پی آن، پنجره هایی تازه بر دوستداران دانش و ممیزان حق از باطل گشوده شود. از جمله حوزه های مورد بحث و چالش این دوره، رویکرد و عملکرد حاکمیت مزبور به مقوله فرهنگ و هنر خاصّه سینما است که جزئیات آن همواره در ذیل انبوه برداشت های فرهنگی کلان -صواب و ناصوب- پنهان شده است. جزئیاتی که اگرچه در گستره فرهنگ و هنر به معنای عام، جزء به شمار می آیند امّا در پژوهش پیش رو به مثابه سیاستگذاری های کلان حکومت پهلوی در عرصه سینما، طبقه بندی و توصیف می شوند. اگرچه در بسیاری از ادوار تاریخی کشور می توان از عبارت «فراز و فرود» در عرصه های متنوع- از جمله فرهنگ و هنر- یاد کرد. امّا در این عصر بیشتر از آن که بتوانیم از «فراز» ها در عرصه فرهنگ و هنر یاد کنیم می بایست به «فرود» های به نسبت فراوانش اشاره داشته باشیم با این توضیح که از مدار انصاف خارج نشده و در رعایت چهارچوب پژوهش به حد وسع بکوشیم. آغاز دوران مدرن در زندگی انسان همراه با پیدایش ملزومات نو برای شیوه ای تازه از زیستن بود. شیوه ای که در آن مؤلفه هایی همچون شتاب و سرعت اجزائی جداناپذیر به شمار می آمدند. اختراع دوربین عکاسی و سپس اولین دوربین حرفه ای فیلمبرداری –سینماتوگراف- فصلی تازه را در روابط اقشار گوناگون بشر فراهم آورد. اگر تا پیش از این، تولیدات هنر نمایش را می بایست در صحنه تئاتر و فضای مشابه به آن تماشا نمود؛ این بار امکانی فراهم آمد تا رویدادها به مدد ضبط تصاویر محفوظ مانده و در چندین نوبت به نمایش درآیند. ابتکار عمل برادران «لومیر» زحمات پیشینیان برای دستیابی به چنین دانشی را به ثمر نشاند و موجبات تشکیل رسانه ای نو را در عرصه جهانی فراهم آورد. اگرچه سینما ابزار (مِدیا) یا گونه ای از هنرهای نمایشی به شمار می آید ولی به نوبه خود رسانه ای فعال و پررنگ بوده و علاوه بر انتقال و رسانایی خویش، به نوعی از پیام نیز بدل گشته است. چه مارشال مک لوهان در این باره می گوید: «رسانه خود به مثابه یک پیام است». در پی این سخن معنای پنهانی نهفته و آن نزدیکی ظرف و مظروف یا همان قالب و محتواست که در سینما به طور بارزی مشهود است. برترین رسانه ها در دنیای مدرن تا به امروز در دست صاحبان قدرت و ثروت بوده و چندی است که با تغییر موازنه قدرت در عرصه جهانی، این معادله به سود سایر کشورها دگرگون شده است. از این رو هر چند که شروع یک جریان فرهنگی و هنری با قالب و محتوای غیر حق بنا شده باشد، می توان آن را با درونمایه و شمایلی جدید از نو بنا نمود که این خود با دشواریها و خرق عادتهای پیاپی و نفس گیر همراه خواهد شد. می توان اذعان داشت که اولین حضور سینمای ایران پس از سپری شدن گامهای بدوی و نخست عهد قاجار، در عصر پهلوی اول و دوم، قابل ردیابی و بررسی است. سینما به عنوان جلوه ای از رویدادهای فرهنگی و هنری جامعه در این عصر از سیاستگذاری ها و خطوطی الهام می پذیرفته است که می بایست آنها را در ارتباط مستقیمی با رویکردها و تمایلات نظام مذکور و رخدادهای زمانه دانست. در این میان افرادی بوده اند که با پیش قراولی و اثرگذاری در روند سینما نقشی مهم را ایفا نموده اند؛ ایشان با سیاستگذاری های کلان و خرد به سهم و میزان مسئولیت و جایگاه اجتماعی شان، تحوّلات و نقاط عطفی را در مسیر هنر مزبور ترسیم نموده اند. این مقاله می کوشد تا با نظر به این بخش مهم به حضور و اثرگذاری سیاست های کلان پهلوی در سینما و بروز و ظهور آن در آثار تولیدی به حد جهد واقف گردد. بی شک بسیاری از این سیاست ها، از آن جمله اند که ردپای آنها را می توان در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران نیز در میان آثار فیلمسازان کشور مشاهده نمود. سیاست های کلان آن دسته از سیاست هایی هستند که به طور معمول از بدنه نظام حاکمیتی و از طریق بنگاه های صاحب قدرت و ثروت بر جریانی خاص به صورت فرمایشی- به طور پیدا و پنهان- ابلاغ می گردد تا آن جریان را به گونه ای هدفمند به اهدافی از پیش تعیین شده نائل گرداند. سیاستگذاران هم می توانند در جایگاه یک نهاد کشوری و هم در جایگاه عوامل تولید- به عنوان پیشانی آثار- قرار داشته باشند. سیاست های یادشده در دوران پنجاه و دو ساله پهلوی با تکیه بر مواردی کلان و اصلی- چنان که در ادامه بدان پرداخته می شود- آن گونه بنا می گردد که می توان در مقاصدی خرد نیز تأثیرشان را به وضح مشاهده کرد. نظری بر سینما پیش از عصر پهلوی سینمای ایران را می باید در روزگار نخست با ابتنای بر حیرت، شیفتگی و دیدی مسحورانه از شخص شاه تا خدم و حشم به شمار آورد. این را می شود از حیرت وصف ناپذیر مظفر الدین شاه قاجار در اولین رویارویی با دستگاه سینماتوگراف در سفر به فرنگ-۱۹۰۰ م- ملاحظه نمود. چه در وصف این دستگاه در سفرنامه اش آورده است: «دستگاهی است که به روی دیوار می اندازند و مردم در آن حرکت می کنند.» پس از خرید یک دستگاه سینماتوگراف- که به مثابه نخستین دوربین حرفه ای فیلمبرداری عرضه شده بود- توسط شاه قاجار ابراهیم خان عکاس باشی که در زمره خدوم سفر شاهانه در فرانسه قرار داشته است مأموریت می یابد تا از زنان کارناوال شهر «استاند» – که مشغول پرتاب گل از روی کالسکه بوده اند- تصویری تهیه نماید. به این ترنیب ابراهیم خان لقب نخستین فیلمبردار و سینماچی را در تاریخ ایران از آنِ خود می سازد. دستگاه مزبور که بیشتر از سر کنجکاوی ملوکانه و نه از سر توسعه سینما و خدمت رسانی به مردم وارد کشور شده و در انحصار دربار و حرمسرا بود، از سوی ابراهیم خان صحافباشی که مردی متجدد و آزادیخواه بود به بیرون از سرای حاکمه یعنی فضای عمومی مردم با تأسیس «سالن سینمای عمومی» راه پیدا کرد.(مهرابی، ۱۳۶۵، ۱۴-۱۶) عمده آثار به نمایش درآمده در این برهه از زمان، شامل فیلمهایی ده دقیقه ای – که در بیشتر اوقات به صورت خبری یا کمدی ارائه می شد- بود. «مهدی روسی خان» که در اصل غیرایرانی- با پدر انگلیسی و مادر تاتار روسی- بود نیز از پیشگامان عرصه سینمای ایران محسوب می شد که با فیلمبرداری حرمسرای شاهی- محمدعلی شاه قاجار- آغاز و چندی بعد در خیابان «علاءالدوله» – فردوسی کنونی- سالن سینما برپا نمود. او پس از فتح تهران همچون دوست سلطان و حامی روسی اش – محمدعلی شاه- از صحنه خارج می گردد. «آقایوف» مشهور به «تاجرباشی» از چهره های پررنگ دیگری بود که نمایش فیلم را از یک «قهوه خانه» در رقابت پربرخوردِ با روسی خان آغاز می نماید.(همان، ۱۷) «آرتاشس پاتماگاریان» معروف به «اردشیرخان» از ارامنه تبریز که مردی بازگشته از سفر فرانسه بود با تأسیس سالن سینما در خیابان علاءالدوله و مقابل «بانک ایران و روس» فیلم هایی را به نمایش می گذاشت که خود شخصاً از سفرهای مکرر خویش به فرانسه و مسکو به کشور وارد می نمود. او که برای تفهیم بیشترِ فیلم های صامت از نوازندگانی چون «مرتضی خان محجوبی» و «عبدالعلی وزیری» با آلاتی همچون ویولون و پیانو بهره می گرفت، چاشنی توضیح و تفسیر خود بر فیلم را نیز بر آن می افزود. صرف نظر از «علی وکیلی» که در بندهای دیگر بدان اشاره خواهد شد، «خان بابا معتضدی» از فعالان عرصه سینمای پیش از پهلوی است که پس از «ابراهیم خان صحافباشی» و «روسی خان» لقب سومین فیلمبردار ایرانی را از آن خویش کرده است. او که تصویربرداری خود را از مناظر گل و گیاه و باغات آغاز نمود پس از مدّتی سر از دربار احمدشاهی و فیلمبرداری تاج گذاری او درآورد. خان بابا و علی وکیلی ارتباط کاری نزدیکی با یکدیگر داشته و به عنوان متأخرین سینمای قاجار آثارشان را می توان در پهلوی اوّل نیز مشاهده نمود.(امید، ۱۳۶۹، ۵۷-۵۹) دیباچه ای بر بنیان پهلوی بررسی سینمای عصر پهلوی صرفاً با مشاهده وقایع لایه ای هنر این دوره مقدور نبوده و لاجرم می بایست بر شرایط و بنیان های شکل گیری این حکومت پنجاه و دو ساله نظر انداخت. فاصله سقوط قاجار تا روی کار آمدن پهلوی اگرچه با شتابی مضاعف روبرو شد ولی نقاط برجسته ای را برای تجزیه و تحلیل جامعه ایرانی تا به امروز بر روی پژوهشگران باز گشوده است. افراز ایران به دو بخش شمالی و جنوبی زیر سایه بریتانیا و حکومت تزاری روسیه در عصر قاجار و جولان های فراوان ایشان هنگامه خواب دولت و ملّت ایران، تصویری ناخوش را در اذهان ایرانیان باقی گزارد. ایرانِ رنجور از فرتوتی ها و عقب ماندگی ها و تن خسته از بیداد استبداد که هر روز به رنگی – یک روز انگلوساکسونی و روز دیگر تزاری- رخ می نمود، در رؤیای خرق روزگار سیاهی به سر می برد تا در هوایی دیگر تنفس نماید. پهلوی آن هنگام در این سرزمین قد برافراشت که فضا برای ورود به زندگی تازه در جامعه ایرانی مهیا شده بود با غفلت عمومی از این حقیقت که آنچه بدیشان هبه می گردد لایه ای سطحی از دورنمای بس فریبنده غرب و محصولات لعبت گونه اش است. تشنگی بی حد و اندازه ایرانیان به تجدد و نیاز به خروجِ از فرتوتی زندگی قجری، عدم بیداری و بصیرت عمومی ایشان نسبت به اوضاع اطراف خویش، آغاز رسمی و گسترده فرق ضالّه ای چون بهائیت، سلطه مطلقه انگلستان در حاکمیت جدید و تقلای روس ها برای بازگشت به ایران پس از وقوع انقلاب لنینی در پس معانی ای همچون شکل گیری توده های متحّد مردم، فراهم کننده ساختارهای تازه در شکل گیری سبک و شیوه زندگی ای شد تا ایرانیان همچنان در نیل به حیات مطبوع، خواب در چشم تر بشکنند. چهره های مؤثر سینمای پهلوی اگرچه کلیه عوامل فیلمسازی عصر پهلوی که هر یک به نوبه خود در مسیر تولید این رشته هنری نقشی را بر عهده گرفته اند در صفحه تاریخی این دوره نامی از خود رقم زده اند، امّا برخی در جایگاه جریان ساز و سیاستگذاز پررنگ تر از سایرین ایفای نقش نموده اند. در اینجا کوشش می شود تا ضمن معرفی ترتیبیِ این عدّه، نگاهی موجز نیز به فعالیت ایشان گردد. بی شک سایرینی که در این قسم نمی گنجند به سبب نوع فعالیت خویش در بندهای دیگر مورد توجه قرار خواهند گرفت. شایان ذکر اینکه چهره های ذیل از دریچه ارتباط ایشان با سیاست های روز و زمانه خویش نگریسته شده اند و این بدان معنا نیست که آن دست از نقاط مثبت آثار خلق شده ایشان عامدانه از چشم افتاده باشد. چه نگاهِ بر تألیفاتِ تا به امروز آثاری سینمایی حاکی از آن است که در بیان بُعد تمجیدی، تاکنون به قدر کفایت به گونه ای قهرمانانه سخن رفته است. الف. آوانس اوگانیانس آوانس مهاجر ارمنی روس، متولد عشق آباد ترکمنستان به سال ۱۲۷۹ ه.ش، فارغ التحصیل رشته سینما از «هنرستان سینمایی مسکو»، پس از متارکه از همسرش با دختر خویش- زما- وارد مشهد و سپس راهی تهران می شود. ورود او به تهران با اکران فیلم های صامت در سالن های سینمایی مقارن است. آشنایی آوانس با «فدراسیون بین المللی مجامع تحقیقات علمی» و عضویتش در این فدراسیون به عنوان عضو شورای عالی، زمینه را برای ارتباط بیشترش با مهاجران هم تبار فراهم می آورد؛ چه همکاری و همفکری با «گریشا ساکوارلیدزه» بهانه ای می شود تا نخستین مدرسه فیلمسازی و سینمایی در ایران با عنوان «مدرسه آرتیستی سینما» در خیابان علاءالدوله شکل گیرد. آوانس پس از دو دوره برگزاری کلاس در مدرسه خویش و ساخت چند اثر بلند و خبری در سال ۱۳۱۷ به اتفاق دختر خویش عزم هندوسان کرده و پس از فعالیت های سیاسی و حبس هایش در هند از طریق بندر انزلی به تهران بازگشته و به غیر از حرفه سینما به شغل عطاری و پزشکی در انزوای خود با لحاظ روی آوردن به اسلام و تغییر نام به «رضا مژده» اشتغال می ورزد. از آثار مهم او می توان به فیلم «آبی و رابی» در سال ۱۳۰۹ و فیلم «حاجی آقا اکتور سینما» در ۱۳۱۱ اشاره نمود.(امید، ۱۳۶۹، ۷۷-۱۴۰) ب. عبدالحسین سپنتا عبدالحسین متولد ۱۲۸۶ در تهران از پدر به غلامرضاخان شیروانی یا رشتی مترجم زبان انگلیسی پزشک مخصوص مظفرالدین شاه قاجار و از مادر به شوکت شیرازی دختر شیخ فخرالدین شیرازی از مشایخ امام جمعه شیراز منسوب است. او با نام خانوادگی شیرازی پس از جدایی پدر و مادرش، تحصیلات خود را در کالج آمریکایی تهران سپری نمود. انتخاب فامیلی سپنتا در ۱۳۰۶ او را بافاصله یکساله به هند کشانید. آشنایی او با اردشیر ایرانی منجر به ساخت فیلم «دختر لر»- اولین فیلم ناطق و موزیکال فارسی- در «کمپانی امپریال فیلم» بمبئی و انتشار روزنامه «دورنمای ایران» شد. علاقه وافر او به «عارف قزوینی» او را چندین نوبت به تبعیدگاهش –همدان- کشاند. سپنتا در فیلم مذکور و به ویژه در نمونه آگهی های آن در نشریاتی همچون «ایران پرستان» صراحتاً به ترقی و پیشرفت ایرانیان تحت حاکمیت دادگر- اعلیحضرت پهلوی- اشاره می کند.(همان، ۱۴۹-۱۷۴) پ. اسماعیل کوشان کوشان متعلق به دوره پس از جنگ جهانی دوم، استقرار پهلوی دوّم و نفوذ ایالات متحده آمریکا در ایران است. دعوت محمدرضا پهلوی و ثریا به هالیوود از سوی ایالات متحده نیز بیشتر برای ترغیب نظام حکومتی ایران در توسعه صنعت سینما در ایران در نیل اهداف استثماری صورت می پذیرفت. نخستین قرعه برای خدمت به اهداف آمریکایی در سینمای ایران به نام اسماعیل کوشان زده شد. کوشان با تحصیلات سینمایی در آلمان و اتریش و گذراندن خط فیلمسازی در آمریکا بهترین گزینه جهت امر یادشده به شمار می آمد. ورود به فضای شخصیت های بدجنس و آواز خوانی کافه ای از مشخصات آثار اوست که سنگ بنایی برای این گونه از تولیدات سینمایی در ایران می باشد. فیلم های او نظیر «شرمسار» می کوشد تا حجیت چهره های معاند دین را بر چهره های دین دار- با روکش دینی سطحی- نمایان سازد.(شیر محمدی، ۱۳۷۶، ۷۳-۷۴) ت. سیامک یاسمی تلقین اندیشه «دل پاکی» در برابر موازین به ظاهر «محدودکننده» دینی علاوه بر آثار کوشان در آثار یاسمی همچون فیلم «عمونوروز» مشاهده می شود. شکست قباحت شرراب خواری، زن بارگی، قمار، رقص و آواز در آثار سینمایی این دو با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و واژگونی دولت دکتر مصدّق فزونی می یابد. فیلم «طلسم شکسته» از سوی این کارگردان پس از شکست طرح اولیه ملی شدن نفت ایران با درونمایه حقارت جامعه ایرانی مؤید این امر است.(همان، ۷۶-۹۰) ث. مسعود کیمیایی کیمیایی مهره ای جوان در جانشینی اسلاف سینمایی خود در جهت اهداف استعماری به شمار می آمد. مثلث کیمیایی، بهروز وثوق و اسفندیار منفردزاده و ارتباط مستقیم ایشان با اشرف پهلوی- که او را به اختصار خانم صدا می زدند- گره بسیاری از موانع کاری ایشان را می گشود. فیلم های «بلوچ»، «قیصر»، «گوزنها» از ساخته این کارگردان سینماست. او در اثر آخر انتقاداتی را تلویحی نسبت به حاکمیت پهلوی جای می دهد که در جمع بندی نهایی، هرگونه مخالفتی را زیان بار و بی نتیجه اعلام می دارد.(همان، ۱۰۵-۱۱۵) ج. علی حاتمی استیلای مطلق آمریکا بر ایران پس از کودتای ۱۳۳۲، فضایی را لاجرم به وجود می آورد که در همه اقطار آثاری در مذمّت بریتانیا و خیانات وارده اش به ایران ساخته و پرداخته شود. بی شک پیش از ایرانیان، ایالات متحده از این موضوع مسرور و شادمان می گشت. «سلطان صاحبقران» که به حیات امیرکبیر می پردازد به نوعی سعی می کند استعماری روباه پیر را مطابق اندیشه آمریکایی معرفی نماید. حاتمی با بازیگری و کارگردانی تئاتر آغاز و در سینما فعالیت خود را ادامه داد. او با لقب «سعدی سینما» و با دیالوگ های ادبی ممتازش شناخته می شود. «سوته دلان» حاتمی اثری آشکار در نخنما نشان دادن آموزه ها و باورهای دینی است که تجدد و پیشرفت را از جامعه ایرانی سلب کرده است.(همان، ۱۲۹-۱۳۰) چ. داریوش مهرجویی مهرجویی تحصیل خود را در رشته فلسفه دانشگاه UCLA آمریکا پی می گیرد. او با ژستی روشنفکرانه سازنده آثاری چون «دایره مینا» و «پستچی» است. رنگ باختگی عنصر مذهب در دایره مینای او در دیالوگ پدر فرتوت مذهبی و پسر جوان رنجور از سبک زندگی پدر آشکار است. توصیه اثر فوق به جوانان در راستای نیل به پیشرفت آزادی از محدودیت های دست و پاگیر دین است. این تولید با بیداری پیش از انقلاب اسلامی ایران شکل می گیرد و به گونه ای هراس از حاکمیتی دینی را به بیننده القا می کند. پستچی نیز هم چون گوزنهای کیمیایی در پی بی نتیجه دانستن مبارزه و دلسردی از مقاومت ساخته می شود. اثر مذکور در سال ۱۳۵۱ از سوی جشنواره کن مورد تمجید قرار می گیرد.(همان، ۱۳۷-۱۴۰) ح. عباس کیارستمی کیارستمی از گذشته تا به امروز با یک ویژگی ممتاز شناخته می شود و آن چیزی نیست به جز شیفتگی شرکت در جشنواره های رنگارنگ و قرارگیری در لوحه تقدیر. او کمتر در آثار خود از بازیگران ممتاز و شهره بهره می گیرد؛ چه پرداخت به موضوع مردم ایران، بازیگران او را همان طبقه مورد نظرش از توده مردم شکل می دهند. بی ارزش نشان دادن مردم و آزار دهندگی مذهب در جامعه از اهداف مشترک کارگردانانی همچون کیارستمی است. کیارستمی با فیلم «گزارش» نه تنها به ساخت یک اثر سینمایی بلکه به گزارشی هدفمند از جامعه ایرانی در عقب افتادگی ها و تحقر هویت ملّی دست می زند. معرفی دروغ به عنوان یک واقعیت در میان مسلمانان در آثار او در کنار اخلاق و درستی کردار مشروب فروشان ارمنی قرار می گیرد. سال ۱۳۵۶ یعنی اوج بیداری اسلامی ایرانیان با ساخت فیلم «بدون دخترم هرگز» در مخوف نشان دادن حاکمیت و نگاه دینی در زمره همان اهداف می باشد.(همان، ۱۴۷-۱۵۲) خ. نصرت کریمی نصرت کریمی در زمره باسوادترین فیلمسازانی است که در ایران ظهور نموده اند. در پس ژست آرام و متفکرانه او آثاری ظاهر می شود که منجر به دستگیری او پس از پیروزی انقلاب اسلامی به واسطه توهین به مقدسات و شرع مبین اسلام می گردد. هرچند که او خود هدفش را حمله خرافات معرفی می نماید. او علاوه بر نئورئالیست بودنش قدرت بالایی در انتخاب مهره های خود در فیلم دارد. نگاه سطحی او از دین او را به ورطه نگاه توده ای و کمونی بلوک شرق سوق می دهد.(همان، ۱۵۷-۱۶۰) نهادهای سیاستگذار بی شک مدیریت فرهنگی در هر نظام حاکمیتی از سوی نهادهایی سیاستگذار مشتمل بر اشخاص و ساختارهای مربوط به آن وجود داشته و دارد؛ چه این مدیریت می تواند با مؤلفه های غالب و حاکم بر آن دوره جهت گیری و سوق داده شود. نهادهای سیاست گذار، دستگاه هایی متکی بر حمایت مادّی و معنوی نظام حکومتی اند که غالبِ حرکت ها و جریان های سیال- پیرامون موضوع ذیربط خویش از جمله فرهنگ و هنر- را زیر نظر داشته و خط دهی می نمایند. این نهادها در دوران پهلوی اول و دوم به تناسب شرایط و اقتضائات زمان، در قالبهای همسان و نامسان ظهور و بروز یافته اند. در این مقال سعی می گردد تا به مهمترینِ این نهادها مشتملِ بر هر دو دوره، پرداخته شود. الف. سازمان پرورش افکار سازمان پرورش افکار همچون سایر نهادهای پهلوی اوّل در زمره نهادهای نوپایی بود که با هدف تلقین و ترویج تئوری دنیای مدرن به سبک و سیاق نظام جدیدالتأسیس به جامعه ایرانی شکل گرفته و به فعالیت در عرصه نرم افزاری کشور می پرداخت. این سازمان که بر محور پروژه ملّت و دولت سازی پهلوی با هدف قرار دادن هویت سازی جدید اجتماعی بر سه اصل رضاخانیِ «باستان گرایی»، «مذهب زدایی» و «تجددطلبی» تشکیل می شود. «سازمان به تقلید از نظام آلمان نازی و ایتالیای فاشیست به تاریخ ۱۳۱۷ با تأمین منابع مالی از نهادهایی همچون وزارت فرهنگ، شهرداری، تربیت بدنی، عوارض سینما و آموزش و پرورش تأسیس شد. در اکثر فعالیت های این سازمان ردپای شعار همیشگی (خدا، شاه و میهن) آشکارا دیده می شد.»(مسگر، ۱۳۸۸، ۵۳۵-۵۳۶) شاه پرستی در اندیشه این سازمان تا آنجایی پیش می رود که نام و یاد شاه جایگزین نام و یاد خدا معرفی می شود. «زبانمان جز به یاد شاه گشوده نشود و گوشمان جز به فرمان او نباشد.»(همان، ۵۳۶) طبق مادّه ۵ اساسنامه این سازمان بهره گیری از وسایل گوناگون جمعی و رسانه با ذکر ویژه نمایش و سینما مشاهده می شود. چه این سازمان «علی نصر» را به عنوان رئیس کمیسیون نمایش منصوب می سازد.(همان، ۵۳۹) ب. بنیاد فرح پهلوی فرح دیبا متولد ۱۳۱۷ در شهر بخارست، تحصیلات خود را در مدرسه ایتالیایی های تهران، مدرسه ژاندارک و دبیرستان رازی به انجام رسانید. توسط دایی خود- محمدعلی قطبی- برای ادامه تحصیل راهی فرانسه می شود. ارتباط فرح با رضا قطبی-پسردایی- و احسان طبری و سایرین در فرنگ و رفت آمد های مکرر به جمع حزب توده، حاکی نگاه چپ اوست که بعدها در مراوداتش با شخص محمدرضا پهلوی نیز نتوانست آن را پوشش دهد. ازدواج او در سال ۱۳۳۸ با شاه ایران- همزمان با نخست وزیری منوچهر اقبال- او را به یکباره در مرتبه ای قرار داد که بتواند به بسیاری از آمال خود دست یابد. فرح دهه ۲۰ و ۳۰ را که بیشتر بودجه مملکتی در آن صرف قوای نظامی شده و جامعه در سطحی سنتی و خشک به نظر می رسید، پشت سر گذاشته و درصدد بود تا اتصال به بدنه قدرت دهه چهل و پنجاهی همراه با اختصاص بودجه های کلان فرهنگی و هنری و راه اندازی مراکز مرتبط را ترسیم نماید. از این رو بود که دفتر کاری اش محفلی برای ۶۰۰ کارمند در رشته های گوناگون شد تا به وقت معین از ایشان استفاده نماید. جشن هنر شیراز، جشنواره بین المللی فیلم تهران از جمله اقدامات سینمایی دستگاه فرح بود که با بالارفتن درآمد نفتی هر سال بر زرق و برقش افزوده می شود. چه خود با حضور همراه شاه در افتتاحیه و اختتامیه جشنواره، آن را با جشنواره هایی همچون ونیز و کن مقایسه می نمود.(کشانی، ۱۳۸۶، ۲۸۳-۲۹۳) پ. وزارت فرهنگ و هنر وزارت فرهنگ و هنر به طور رسمی در سال ۱۳۴۳ و در دولت «حسن علی منصور» از پس اقبال از آثار تولید شده در حمایت از رژیم سلطنتی تشکیل می شود. این نهاد در زمان نخست وزیری امیرعباس هویدا با حمایت و توجه بیش از پیش دربار به فعالیت در حوزه سینما می پردازد. چه «از دهه ۳۰ اعمال تصدی گری بر سینما از سوی حکومت افزایش یافته و پس از کودتای ۲۸ مرداد سخت گیری های شدید بر مظاهر گوناگون کاهش می یابد.»(صالحیار، ۱۳۸۰) دهه ۴۰ همزمان با توسعه نظام بوروکراسی در کشور، قانون شورای عالی فرهنگ و هنر نیز به تصویب می رسد. افزایش خیره کننده اعتبار بخش سینما بر حسب مواد این قانون و تشکیل معاونت اختصاصی سینما در وزارت مزبور دورنمایی پرکار را در این حوزه آشکار می ساخت. سکان داری این مجموعه عظیم به مدّت پانزده سال- تا سرنگونی پهلوی- بر عهده «مهرداد پهلبد» قرار داده می شود. مهرداد پهلبد که پیش از این با نام «عزت الله مین باشیان» معلم ویولن شمس پهلوی بود پس از ازدواج با او، از اسلام برگشته و هر دو به مسیحیت کاتولیک روی می آورند.(کشانی، ۱۳۸۶، ۲۶۵-۲۶۷) و این بدان معناست که هدایت بزرگترین مجموعه فرهنگی جامعه مسلمان ایران به مدّت پانزده سال بر گرده شخصی کاتولیک سوار بوده است. پهلبد به عنوان داماد خانواده پهلوی و مطیع امر شاهی، بیش از آنکه فردی خلاق باشد، کارگزاری در خدمت شاه و هویدا بود. این را در فرمان بری سینمای ایران برای توجیه همه جانبه «انقلاب سفید شاه و ملت» می توان به وضوح مشاهده نمود. در این دوره هر سناریویی به جز تمجید اهداف انقلاب سفید به این نهاد ارسال می شد با اعلام مردودی رویارو می شد.(همان، ۲۶۸-۲۷۰) ت. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کانون از جمله نهادهایی بود که با حمایت کامل دفتر فرح پهلوی در سال ۱۳۴۴ با مدیریت «لیلی جهان آرا» – لیلی امیرارجمند از دوستان تحصیلی فرح دیبا- تشکیل شد. برگزاری جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان از جمله فعالیت های کانون است که با حضور هر دوره ای خص فرح بر اهمیت افزوده می شد.(همان، ۳۱۳) جلب حمایت کانون از نهادهایی همچون یونسکو، همزمان بود با سفارش ساخت فیلم کودک و نوجوان به فیلمسازان ایرانی. اولین آثار تولیدی کانون در سال ۱۳۴۹ به نمایش درآمد. فیلم های کوتاه و نسبتاً بلند رنگی کانون با استقبال عموم موجه شد و توانست در جشنواره تهران حائز جوایز متعدد گردد. فیلمهای کانون از اندیشه روشنفکرانه تغذیه می نمود چه این را می توان در پیکره داستان های متمایل به سبک زندگی غربی آثار مشاهده نمود. کیارستمی، کیمیایی و نفیسه ریاحی از جمله سازندگان اثر برای کانون به شمار می آمدند.(مهرابی، ۱۳۶۵، ۳۵۲-۳۶۳) ث. سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران با پا نهادن تلویزیون به جامعه ایرانی از ۱۳۴۷، مأموریت های ویژه این نهاد در قالب رهبری افکارعمومی در جهت حفظ منافع ملّی، افزایش آگاهی و دانش عمومی و تأمین سرگرمی سالم و ایجاد نشاط برای شنوندگان و بینندگان رونمایی شد. خرید تلویزیون از «ثابت پاسال» و بدل به تلویزیون ملّی در دو قالب «برنامه اوّل» و «برنامه دوّم» به کار خود ادامه داد.فیلم های مستند و داستانی، سریال های رنگی پخش شده در آغاز به کار این نهاد بیشتر از آنکه با جامعه ایرانی و مسائل ایشان سر و کاری داشته باشد با هدف سرگرمی و تفریح صرف با چاشنی سطحی نگری، تحریف واقعیات و غربزدگی آمیخته شده بود.(همان، ۳۱۴-۳۱۷) سیطره رضا قطبی- پسردایی فرح دیبا- بر رادیو و تلویزیون از آغاز به کار این نهاد بارز بود. قطبی و فرح به گونه ای لجام گسیخته در تضاد بنیان دین و مذهب در جامعه ریشه دار ایران به حمایت از ساخت و پخش برنامه هایی پرداختند که در آن گرایشِ به مقیاس های اروپایی و امریکایی آشکارا رؤیت می شد. نمونه های این فجور در آثاری چون «خوک بچه آتش» و «کالی گولا» مشهود است.(کشانی، ۱۳۸۶، ۳۲۲) سیاست های کلان سیاست های جاری و ساری در سینمای عصر پهلوی را به طور کلان می توان در چند مورد اصلی که در ادامه بدان اشاره می گردد، بیان نمود. همانا این رویکردها به مثابه رویکردهای مهمِ این دودمان در سایر عرصه های فرهنگی نیز به چشم می آید. تلاش می گردد تا مصادیق پیدا و پنهان این سیاست ها در روند فیلمسازی مورد توجه شایان قرار گیرد. الف. باستان گرایی و هویت نژادی باستان و گذشته ایران از اصلی ترین حربه هایی بود که نظام نوپای پهلوی می توانست با دست درازی به آن، طرح و نقش اصالت ملّی و کنار زدن دین مبین اسلام را با جریحه دار کردن افکار عمومی نسبت به ویرانی های حمله اعراب و قیاس مع الفارق آن با هجوم مغول پی افکند. اولین نظریه های هویت قومی-نژادی در محافل لیبرال و روشنفکر آشکار شد. بر این اساس دیدگاه دکتر محمود افشار در نشریه آینده چنین آمده است: «ساکنان کنونی ایران از از اعقاب آریایی هند و اروپایی اند که ۳۵۰۰ سال پیش وارد خاک ایران شدند؛ ملیّت ایران به دلیل تاریخ پرافتخار چندین هزارساله و نژاد ممتاز آریایی از همسایه های زردپوست تورانی و عرب های سامی کاملاً مشخص و متمایز است.»(افشار، ۱۳۱۶، ۵۶۱) پرداخت به موضوعِ نژاد آریایی برای رضاشاه تیر دو شعبه ای بود که با یکی درصدد خروج دین عرب از جامعه ایرانی و نفرت از زبان عربی بود و از سوی دیگر در پی نزدیکی هر چه بیشتر با آلمان نازی که در اوج قدرت به سر می برد و اندیشه حاکمیت بر جهان را مبتنی بر نژاد مشترک آریایی در سر می پروراند. در عصر رضاخانی که کشمکش بین دیدگاه نظام شاهنشامی ملّی و تجدد لیبرال غربی مشاهده می شد، سینما در حمایت از آثار ناسیونالیستی فروگذار نمی کرد. نمونه این نگاه را می توان در فیلم «دختر لر» سپنتا که بر ترقی ایران و ایرانی از پس پادشاهی پهلوی حکایت می کند ملاحظه نمود. حمایت از آثار سینمایی در عصر پهلوی دوّم چنان بود که از سوی وزارت فرهنگ به آثار ساخته شده در راستای بیان افتخارات ایران و مفاخر ملّی، وام اعطا می شد. ادامه خط سیر باستان گرایی در طول دوره پهلوی چنان بود که در سال ۱۳۵۳، انجمن سینمای جوان با اعتبار وزارت فرهنگ و هنر و سرپرستی «بیژن مهاجر» «سینمای آزمایشگاهی» را تأسیس می نماید. چه این مرکز در پی آن بود تا توجه و پیگیری مضامین باستانی ایران چون نوروز و چهارشنبه سوری را بیش از پیش در مقابل دوربین سینمایی خویش عرضه نماید.(کشانی، ۱۳۸۶، ۱۵۶) ب. مذهب زدایی و ترویج ابتذال چنانچه پیشتر اشاره شد خاندان پهلوی در القای این اندیشه که مایه فرتوتی ملّت ایران جز تمسک به دین- خاصّه اسلام- نبوده و نیست، از هیچ کوششی دریغ نمی نمود؛ چه با باستان گرایی افراطی و شناساندن هویت های دینی پیش از اسلام ایرانیان و توفیق چند صباح برخی دول پیشدادی، در ترغیب مردم برای دوری از خرافات- که او دینش می نامید- به دنیایی مبتنی بر امور صرفاً مادّی می کوشید. سینمای ایران خاصّه دو دهه آخر عمر پهلوی را می توان نماینده بارزی از سینمای ابتذال و سرگرمی های مضحک بوده که از اهدافش دوری مردم از اندیشیدن به مسائل مهم کشور است دانست. سانسور حکومت بر موضوعاتی که حتی به طور غیرمستقیم در فیلم ها به مسائل کشوری و مملکتی و حاکمیتی می پرداخت، فیلمسازان را وادار می ساخت تا در اجتنابِ از رویارویی با اهرم های فشار حکومت، ناخودآگاه به بیان ابتذال در آثارشان کشیده شوند. حمید نفیسی در این باره آورده است: «سانسور گسترده مضامین سیاسی به این معنی بود که فیلم های تکمیل شده می بایست ماه ها و حتی سالها برای کسب مجوز نمایش صبر کنند.» رفته رفته ورود فیلمسازان به موضوعاتی که در آن طبقه جاهلان و فواحش به چشم آمده و نقش اول سینمای کشور را در دست گیرند فزونی می یابد. «امان منطقی» از فیلمسازان مبتذل پیش از انقلاب اسلامی دراین باره آورده است:«در کار سینما ما به هیچ عنوان به هیچ فردی که به دستگاهی وابسته باشد نمی توانیم نزدیک شویم. بنابراین تنها صنفی که صنف نیست و سندیکا ندارد، فواحش و جاهل ها هستند. ربای همین همه فیلم ها درباره ایشان است.» ورود به دهه پنجاه با بالارفتن درآمد نفتی، بلندپروازیهای غیرواقع محمدرضا پهلوی و اختصاص اعتبارهای گزاف به مراسمی همچون جشن ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، دنیای مصرفی ایرانیان در عرصه سینما را نیز از این امر بی بهره نگذاشته و عنصر «برهنگی» را پررنگ تر از گذشته در سینمای کشور به ارمغان می آورد. این درحالی بود که رفته رفته سینما از فضای حرفه ای خود خارج و به شیپوری برای مقاصد استعمار با جریان سازی رژیم، بدل گشته بود. «احمد میراحسان» در فصلنامه فارابی چنین آورده است:«سینمای ملّی سرکوب می شد و راه به سوی سینمای مبتذل فیلم فارسی، سینمای نامتفکر که سراسر دوران پهلوی دوّم سیطره داشت، باز می شد.» پ. غرب گرایی و پرهیز از بلوک شرق کینه حکومت از بلوک شرق را می بایست به دیدگاه نظام حمایتی آن- بریتانیا و ایالات متحده آمریکا- مربوط دانست. چه در پهلوی اوّل و چه در پهلوی دوّم نگاه الگوپذیری به سمت و سوی بلوک غرب بوده است. این موضوع تنها به اصطلاح «دست نشاندگی» باز نمی گردد. رضا خان که حال به «رضاشاه» بدل شده بود در سفر تاریخی خود به ترکیه و دیدار با آتاتورک و نظام حاکمیتی لائیک او شیفته سبک زندگی ایشان – که مقرر بود در بلاد ایران نیز تا چندی بعد به اجرا درآید- می شود. مجسمه «آتاتورک» که با دست جهت غرب را نشان می داد همواره در ذهن شاه ایران باقی ماند تا در سفر بازگشت مقدمات اجرای امور تازه را در سر بپروراند. آغاز حزب توده در ایران با آزادی کمونیست ها در شهریور ۱۳۲۰ کلید می خورد. این حزب که با هدف استقرار انقلابی موقت و محو سلطنت در ایران به فعالیت خود می پرداخت در بسیاری از نقاط ویژه همچون سینما وارد شده و نقش آفرینی می نماید. بی شک مقابله حکومت با اقشار این حزب در دستور اصلی قرار می گیرد. «پرویز خطیبی نوری» بازیگر فیلم و«واریته بهاری» روزنامه نگار و طنزپرداز سیاسی پی از سفر به بخارست و مسکو به عنوان اولین عوامل فیلمسازی وابسته به کمونیسم دستگیر می شوند. ترور نافرجام محمدرضا پهلوی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به دست ضاربی توده ای سببی شد تا فعالیت این حزب غیرقانونی اعلام شده و رکن ۲ ارتش موظف به دستگیری عوامل دارای نگاه چپ می گردد. در این اوضاع است که خطیبی برای تبرئه خویش به ساخت فیلم «قیام پیشه وری» و «نقدعلی» یک سال پس از واژگونی دولت دکتر مصدق می پردازد که در آن خودمختاری های مردم آذربایجان و حرکت های مردمی را بی نتیجه نشان می دهد. او پس از تولید این آثار از سوی حکومت مورد تحسین قرار می گیرد.(کشانی، ۱۳۸۶، ۱۳۴-۱۳۵) دهه ۳۰ به بعد که بازگشت محمدرضا پهلوی با سقوط دولت دکتر مصدق، تشکیل ساواک و دستگیری های اعضای حزب توده همراه گشته بود فضایی را به وجود می آورد تا در آن از تولید هرگونه اثر مرتبط با امور اجتماعی سوسیالیستی و طبقه کارگر مقابله گردد. سایه سینمای پهلوی بر سینمای پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تغییر رویکرد سیاست های فرهنگی و هنری کشور، سینما نیز از قافله استحاله جا نمانده و دوشادوش تحولات پرشتاب روزهای نخست پیروزی به حرکت خود ادامه می دهد. ازآنجا که سینمای پهلوی نمود بارزی از سیاست ها و نگرش های فرهنگی حکومت پنجاه و دو ساله معاصر بوده و توده مردم نیز تصویر ناخوشایندی را از آن در ذهن داشتند، به عنوان اولین مرکز هجوم نیروهای انقلابی شناخته می شد. به آتش کشیده شدن سینماها نه خواسته پیشگامان انقلاب بلکه معلول خشم مردم این دیار از عملکرد فضاحت بار این هنر مدرن در عصر پهلوی قلمداد می شد. از جمله خطوط مشئ ای که پیش از انقلاب اسلامی در سینما مشاهده می شد تحقیر مردم خودی- به عنوان مردمانی کم سواد و غیرمتمدن- در برابر نمایش مدنیت جوامع اروپایی و امریکایی بود که نمونه آنها را در چند اثر شاهد بوده ایم. بسیاری از آثار تولیدی عباس کیارستمی تا دوره کنونی و نیز محسن مخملباف با اثری همچون «سلام سینما» گواه این امر است. نتیجه گیری سیاست های غالب بر سینمای ایرانِ عصر پهلوی همان سیاست های کلانی است که حکومت از دوره پهلوی اول بر آن تأکید و پافشاری داشته است. این سیاست ها ارتباط مستقیمی با چهارچوب های نظری دودمان پهلوی و فلسفه شکل گیری شان پس از حاکمیت نسبتاً طولانی قاجار دارد. ورود به دنیای مدرن که پیش از این، با قیام مردمی و انقلاب مشروطه و شعارهای آرمان گرایانه ملّت ایران در نیل به کشوری آباد همراه گشته بود؛ در عصر پهلوی با تعریفی متفاوت روبرو شده و به راه خود ادامه می دهد. پهلوی که در ابتدا خود را حامی شریعت معرفی می نمود یکی از سیاست های خویش را بر گرده مذهب زدایی و اسلام ستیزی سوار می نماید. از سفر رضاشاه به ترکیه گرفته تا موضوع کشف حجاب، حکایت حرکتی مرموزانه در محونمودن عنصر دین از جامعه ایرانی با حمایت های بی حد و حصر بریتانیا و نقش آفرینی فرقه ضالّه بهائیت در ایران است. پرداختن به موضوعات سخیف و پرده برداری از عفّت و حیای زن و مرد ایرانی در آثار سینمایی به وضوح قابل رؤیت است. عبدالحسین سپنتا و آوانس اوگانیانس با تعلق خاطر یکی به غرب و دیگری به شرق، آثار خود را در کشور به نمایش می گذارند. ستیز با بلوک شرق و جریان کمونیسم در ایران بیش از آن که از مخیله دودمان پهلوی در امور گوناگون مملکتی جاری باشد از القای دولت بریتانیا و ایالات متحده نشئت می گیرد. شکل گیری حزی توده در ایران با هدف محو سلطنت، بزرگترین خطر برای تخت شاهی پهلوی به شمار می آمد؛ از این رو جریان چپ بزرگترین دشمن کشور و نظام شاهنشاهی محسوب می شد. آثار سینمایی بسیاری که در آن هرگونه قیام و حرکت مردمی بی نتیجه معرفی شده و تنها ملجاء مردمان را شخص شاه در کشور بیان می دارد در زمره آثار هدفمند برخاسته از این نگرش است که معمولاً به صورت سفارشی مقابل دوربین می رفته و از اعتبارات مالی خوبی هم برخوردار بوده اند. افتتاح دفتر فرح پهلوی و فعالیت های پردامنه اش اگرچه برای شخص محمدرضا پهلوی به واسطه شناخت از سوی مجامع بین المللی همچون یونسکو افتخار به شمار می آمد امّا بسیاری از تلاش های ضد توده ای او را نیز بر باد می دهد. فرح پهلوی که از دوران تحصیل خود در فرانسه به همراه پسردائی اش- رضا قطبی- از سرسپردگان به جریان کمونیسم به شمار می رفت، دفتر گشوده شده با اعتبارات مالی پهلوی ضد توده را مأمنی برای فعالیت گسترده حزب توده می سازد. انتصاب رضا قطبی بر مدیریت شازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران و آمد و شد چهره ای وابسته به حزب همچون احسان نراقی به دربار حاکی از این رویداد دارد. علیرضا کریمی، کارشناس ارشد پژوهش هنر Theosophy_86@yahoo.com www.alirezakarimi.ir منابع و مأخذ افشار، محمود، مسأله ملیّت و وحدت ملّی ایران، ۱۳۱۶، چاپ سوم، تهران، نشریه آینده، شماره ۸ امید، جمال، تاریخ سینمای ایران، ۱۳۶۹، چاپ اوّل، تهران، انتشارات نگاه آصف، محمدحسن، مبانی ایدئولوژیک حکومت در دوران پهلوی، ۱۳۸۴، چاپ اوّل، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهامی نژاد، محمد، سینمای ایران، ۱۳۸۰، چاپ دوّم، تهران، دفتر پژوهش های فرهنگی شیرمحمدی، جمال، سیاستگزاران یا سیاست بازان سینمای پس از انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، چاپ اوّل، تهران، ناوک صالحیار، غلامحسین، ۱۳۸۰، سینما جهان، شماره ۲۶، شهریور فرج پور، امین، تاریخ تحلیلی سینمای سیاسی در ایران، ۱۳۸۰، چاپ اوّل، تهران، انتشارات نامجوفرد کشانی، علی اصغر، سینمای دینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی (۱۳۸۰-۱۳۵۸)، ۱۳۸۳، چاپ اوّل، تهران، انتشارات سازمان اسناد انقلاب اسلامی کشانی، علی اصغر، فرآیند تعامل سینمای ایران و حکومت پهلوی، ۱۳۸۶، چاپ اوّل، تهران، انتشارات سازمان اسناد انقلاب اسلامی مسگر، علی اکبر، نهادهای هویت ساز در دوره پهلوی اوّل، ۱۳۸۸، فصلنامه پیام بهارستان، شماره سوم، بهار مهرابی، مسعود، تاریخ سینمای ایران از آغاز تا سال ۱۳۵۷، ۱۳۶۵، چاپ دوّم، تهران، انتشارات فیلم منبع: پایگاه تاریخ پژوهشی و عبرت پژوهشی

زندگینامه مختصر امام خمینی به قلم خود ایشان

در روز چهارشنبه اول مهر 1281 هجری شمسی مطابق با 20 جمادی الثانی 1320 ه.ق. یعنی سالروز ولادت حضرت زهرا(س)، از سلاله پاک آن بانوی اطهر در شهرستان خمین مولودی پای به عرصه هستی نهاد که او را روح الله نام نهادند که بعدها به امام خمینی(س) مشهور شد و با قیام الهی خویش سرنوشت ایران و جهان را دگرگون ساخت و از این پس نام ایشان در دفتر عدالت خواهان و ظلم ستیزان و مروجان اسلام ناب محمدی با درخشندگی بر دوام خواهد بود. آنچه ذیلاً می آید فرازهایی از زندگی حضرت امام خمینی(س) به قلم خود ایشان و به درخواست آیت الله پسندیده برادر حضرت امام نگاشته شده است: بسمه تعالى‏ به حسب شناسنامه شماره 2744 تولد 1279 شمسى در خمین. اما در واقع 20 جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى، تاریخ قطعى تولد 20 جمادى الثانى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. نام خانوادگى: مصطفوى‏ پدر: آقا مصطفى‏ مادر: خانم هاجر- دختر مرحوم آقا میرزا احمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمینى المسکن. صدور در گلپایگان به وسیله صفرى نژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان. در خمین در مکتبخانه مرحوم ملّا ابو القاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقا شیخ جعفر و مرحوم میرزا محمد (افتخار العلماء) درسهاى ابتدایى، سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمد مهدى (دایى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمینى منطق شروع و نزد حضرت عالى «1» ظاهراً «سیوطى» «2» و «شرح باب حادى عشر» «3» و منطق و مسلماً در «مُطَوّل» «4» مقدارى. در اراک که سنه 1339 قمرى براى تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد على‏ بروجردى «مطوّل» و نزد مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانى «منطق» و نزد مرحوم آقا عباس اراکى «شرح لمعه» «5» پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبد الکریم- رحمة اللَّه علیه- ظاهراً هجرت ایشان رجب 1340 قمرى بود، هجرت آیت اللَّه حائرى به قم، رجب 1340 و نوروز 1300 شمسى است- تتمه «مطوّل» را نزد مرحوم ادیب تهرانى موسوم به آقا میرزا محمد على و «سطوح» «6» را نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى مقدارى یا بیشتر نزد مرحوم آقا میرزا سید على یثربى کاشانى تا آخر «سطوح» و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت اللَّه حائرى حاج شیخ عبد الکریم مى‏رفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است و فلسفه را مرحوم حاج سید ابو الحسن قزوینى و ریاضیات، «هیئت»، «7» حساب نزد ایشان و مرحوم آقا میرزا على اکبر یزدى «8» و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقا میرزا محمد على شاه‏آبادى بوده است. پس از وفات مرحوم آقاى حائرى با عده‏اى از رفقا بحث داشتیم تا آنکه مرحوم آقاى بروجردى- رحمه اللَّه- به قم آمدند براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمده اشتغال به تدریس «معقول» «9» و «عرفان» و سطوح عالیه اصول و فقه بود. پس از آمدن ایشان به تقاضاى آقایان مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه بازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود، و پس از انتقال به‏ پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم که تا کنون ادامه دارد. نام عیال این جانب خدیجه ثقفى معروف به «قُدس ایران» متولد 1292 شمسى، صبیه حضرت آقاى حاج میرزا محمد ثقفى تهرانى. تاریخ ازدواج 1308، فرزند اول: مصطفى، متولد 1309 شمسى، سه دختر در قید حیات با یک پسر: احمد متولد 1324، دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعد از احمد: لطیفه، آخرین فرزند در حیاتِ احمد. پی نوشت: 1) آقاى سید مرتضى پسندیده، برادر بزرگ امام خمینى‏ 2) از کتب درسى حوزه‏ هاى علمیه در ادبیات عرب( علم نحو)، این کتاب شرحى است از جلال الدین سیوطى بر الفیه ابن مالک‏ 3) از کتب درسى حوزه ‏هاى علمیه در علم کلام و اعتقادات دینى، این کتاب شرحى است از فاضل مقداد بر بخشى از یک کتاب علامه حِلّى‏ 4) کتابى است معروف در علم معانى و بیان( فنون مربوط به بلاغت کلام)؛ خلاصه این کتاب به نام« مختصر المعانى» یا« مختصر» نیز معروف است و هر دو از تألیفات سعد الدین تفتازانى است. 5) کتابى است مشهور که مشتمل بر یک دوره فقه امامیّه است و متن آن اثر شهید اول بوده که توسط شهید ثانى بر آن شرح نوشته شده است و به« شرح لمعه» مشهور گردیده است‏. 6) تحصیلات حوزه‏اى به سه مقطع: مقدماتى، سطح و عالى یا خارج تقسیم می شود و منظور از خواندن سطوح، قرائت کتابهاى قوانین، رسائل، مکاسب و کفایة الاصول نزد اساتید فن است‏. 7)علم« هیئت» یا نجوم از جمله دروس متداول در حوزه ‏هاى علمیه قم بوده است‏. 8) آقاى على اکبر حِکَمى یزدى، از شاگردان مبرّز آقاى على مدرس تهرانى در فلسفه که خود از فیلسوفان بزرگ بوده و در سال 1343 ه. ق. در قم درگذشته است‏. 9) مراد از معقول، دانش فلسفه است که امام خمینى سال ها به تدریس شرح منظومه و اسفار( دو متن مهم درسى فلسفه) در حوزه قم اشتغال داشته ‏اند. (صحیفه امام، ج‏19، ص 428-426) منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

...
86
...