انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

دو عکس متفاوت از فرماندار نظامی اصفهان

دو عکس متفاوت از فرماندار نظامی اصفهان اولین فرماندار نظامی در سال 1357 رضا ناجی بود. در مرداد ماه 1357، به دنبال دستگیری آیت‌الله طاهری، از روحانیون مبارز اصفهان، گروهی از مردم در منزل آیت‌الله سیدحسین خادمی، یکی دیگر از روحانیون مبارز تحصّن کردند که با دخالت نیروهای نظامی تبدیل به درگیری‌های خونین شد. و در ساعت 30/14 روز 20 مرداد شورای تأمین استان اصفهان با شرکت مقامات لشکری و کشوری استان تشکیل شد و تصمیم به برقراری حکومت نظامی گرفت. ابتدا قرار بود ساعت شروع حکومت نظامی در ساعت 15 هر روز باشد اما به‌خاطر ماه مبارک رمضان و این‌که مردم روزه‌دار مجبور به تهیه مایحتاج افطار هستند، بنا شد این زمان به ساعت 20 تغییر یابد. رضا ناجی فرمانده پادگان اصفهان در پایان این جلسه تأکید کرد برقراری حکومت نظامی باید به تأیید شاه نیز برسد. در همان روز نه تنها موافقت شاه جلب شد بلکه ناجی در حکمی از سوی شاه به ‌عنوان فرماندار نظامی اصفهان و حومه تعیین شد. بعدازظهر روز 20 مرداد، خبر برقراری حکومت نظامی در اصفهان از رادیو پخش شد. رضا ناجی نیز اولین اعلامیه حکومت نظامی اصفهان را در ساعت 40/15 از رادیو و در ساعت 20/16 از تلویزیون این شهر قرائت کرد. در همین روز اعلامیه شماره یک و دو فرمانداری نظامی اصفهان و حومه با امضای سرلشکر ناجی منتشر شد. خبر اعلام حکومت نظامی در اصفهان در صدر اخبار رسانه‌های ایران قرار گرفت. علاوه بر این در رسانه‌های خارجی نیز انعکاس یافت. از جمله نشریه اومانیته نوشت در حکومت نظامی هر نوع اجتماع بیش از سه نفر حتی در داخل مساجد ممنوع است. این مسئله در بحبوحه ماه رمضان یک نوع تحریک احساسات مردم از طرف مقامات دولتی تلقی می‌شود. کسبه بازار نیز حق ندارند به علامت عزاداری اعتصاب کنند. کسانی که از باز کردن مغازه‌‌های خود امتناع کنند به دادگاه‌های نظامی اعزام خواهند شد. گرچه حکومت نظامی در اصفهان، آزمایشی برای بررسی امکان برقراری مقررات مشابه در سایر شهرها بود و اگرچه کمتر از یک ماه بعد در 17 شهریور1357، این مقررات در تهران و حومه و یازده شهر دیگر نیز به اجرا گذارده شد ولی این راه‌حل، هرگز بازدارنده نبودند. ناجی سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 24 بهمن 1357 بازداشت شد و دو روزبعد محاکمه وتیرباران شد. ناجی که در طول تصدی فرمانداری نظامی اصفهان شخصاً در صحنه حاضر بود. درعکس اول با بلندگو مشغول تهدید تظاهرکنندگان اصفهانیست. ناجی این عکس چهر‌ه‌ای «عصبانی، مصمم و حق به جانب» دارد. اما عکس دوم ناجی مربوط به دادگاه او پس از انقلاب است. ناجی دیگر در این عکس چهره‌ای «عصبانی، مصمم و حق به جانب» ندارد، بلکه چهره او «مغلوب، مضطرب و کیش و مات» است. روند سریع حوادث انقلاب اسلامی از مرداد تا بهمن 1357 این دوچهره متفاوت را از اولین فرماندار نظامی سال1357 خلق کرد. میرزاباقر علیان‌نژاد

نقد مهدی قلی خان هدایت به تحولات فرهنگی ایران

مهدی‌قلی هدایت (ملقب به مخبرالسلطنه) (زادهٔ ۱۲۴۳ در تهران – درگذشت ۱۳۳۴، تهران) حاکم آذربایجان و نمایندهٔ مجلس در زمان قاجار و از مدافعان کودتای سوم اسفند و وزیر علوم، وزیر عدلیه و صدراعظم دوران رضاشاه بود. او زبان و ادبیات فارسی، عربی، آلمانی و فرانسوی را خوب می‌دانست، تاحدی به زبان انگلیسی هم آشنا بود. در فن گراورسازی و کلیشه‌سازی سررشته داشت و به موسیقی علاقه بسیار داشت و از نظر علمی آن فن را آموخته بود. در ریاضیات، هیئت و فلسفه هم اطلاعاتی داشت. مهدی‌قلی هدایت در زمرهٔ رجال نادری است که حوداث زندگی و اتفاقات کشور را به طور روزانه یادداشت کرده‌است که امروز به صورت کتابهای متعدد یکی از منابع تاریخ معاصر می‌باشد. مهم‌ترین اثر او در این زمینه کتاب خاطرات و خطرات می‌باشد. مهدی‌قلی خان هدایت قریب پنجاه سال در صحنه سیاسی ایران بازیگری داشت. گاه در مقام استانداری و وکالت، گاه در مقام وزارت و صدارت از مهره‌های اساسی تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود. مقبرهٔ او در محله دروس تهران در خیابان هدایت واقع است. هدایت در کتاب خاطرات و خطرات خود به نکات بسیاری اشاره کرده است. یکی از وجوه این اثر ماندگار مهدی قلی خان نقدی است که روشنگرانه به تحولات فرهنگی آن دوره دارد. شاید بسیاری با رهاوردهای سیاسی مخبرالسلطنه همراه نباشند به ویژه اینکه برخی او را قاتل محمد خیابانی می دانند اما به هر صورت نمی توان از نقدهای جدی او به تحولات فرهنگی گذشت به ویژه اینکه امروزه به جرأت می توان گفت که بسیاری از این نقدها هنوز کارآمدند. پیشینه (پایگاه عبرت پژوهی تاریخی) برخی از فرازهای خاطرات و خطرات پیرامون تحولات فرهنگی را منتشر می سازد: بلاى تقلید تمدن و تربیت در مشرق سابقه دارد در مغرب در اکتشافات علمى و صنعتى پیش افتادند در اخلاق هنوز بمقام مشرقیان نرسیده‏اند بلکه در مائه اخیر که مذهب اهل حل و عقد ماتریالیسم شد عقب رفتند تمدن بولوارى بر تمدن لابراتوارى غلبه کرد و آن تمدن ناچیز بما سرایت. تمدن را بصورت گرفتیم کلاهمان را عوض کردیم که رنگ تمدن بخود بدهیم در حوزه خواص ملیت ما از دست رفت در مقابل هنرهاى لابراتوارى بى‏سیم رادیو هواپیما مستسبع شدیم، رقص قمار شرب تظاهر بفواحش را ترقى دانستیم افکار بى‏پاى ماتریالیسم را بخود راه دادیم که امروز از بیداد آن همه‏ جا غوغا بپا است و فریاد بلند. دور سر خود چرخ میزنیم و نمیدانیم چه کنیم یکى از مراحل رسیدن براه عاقبت برگشتن از این راه غوایت است که العود احمد و ما هنوز اندر خم یک کوچه‏ایم. ما زندگى‏اى داشتیم ساده، آرام، بى‏دغدغه، خالى از بغض و تکلفات مزاحم، یک اطاق براى زندگى کافى بود در آن زیست میکردیم، میخوابیدیم، غذا میخوردیم، امروز اطاق خواب معطل، تخت‏خواب اطاق ناهارخورى معطل، بساط تغذیه اطاق دفتر اطاق سالن حتى اطاق قمار لازم شده است براى تدارک بهمین نسبت بحرص و دزدى افزوده. سابق یک اطاق یا دو اطاق براى زندگى یک خانواده کافى بود اطاقها طاقچه داشت بجاى میز و قفسه رف داشت که کالاى پس دستى را بالاى رف میگذاردند (صندوقخانه) رختخواب را کنار دیوار، امروز تختخواب میز صندلى نیمکت قفسه جا تنگ‏کن منزل لازم است، همه این تکلفات زندگى را دشوار کرده است رشک و حسادت را بسیار و تلاش روزى را مشکل. طمطراقى اگر بود در منازل مستور بود امروز در سینما، هتلها، رستورانها، قهوه‏ خانه‏ ها و شیرینى‏ فروشى‏ ها مکشوف و برملا است همه سبب رشک، حسد، رقابت و بدتر از همه تخریب زندگى خانواده و ترویج فحشا. لازم نیست کمونیست‏ها بر سر نکاح بخود زحمت بدهند این طرز زندگى روزبروز بالاتر خواهد رفت دزدى خانقاه ها هرجا دایر بود زندگى وارستگان براى قوم سرمشق استفاده اخلاقى، از حرص و دویدن دنبال دنیا منصرف میشدند و تسلى میافتند حال آنهمه از دست رفته است همت مقصور در استفاده از شهوات و نفسانیات است «جهد کن که از عشرت کام خویش بستانى» از شعر دیگر حافظ و امثال آن یاد نمیشود: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است‏ تا سى چهل سال قبلا باصطلاح دموکرات نبودیم اما زندگى دموکرات داشتیم، اعیان و اشراف در مساجد در روضه‏ خوانیها با عامه اصطکاک داشتند، دستگیرى میکردند، خرجها مى- دادند، درب خانه‏ ها باز بود، سفره‏ ها پهن، خانه اى نبود که در آن وسیله پذیرائى ده الى بیست نفر از هرجهت فراهم نباشد حتى رختخواب. خدمه از مرد و زن بحد خود قانع و راضى بودند فاضل ناهار دربار را در سبزه میدان میفروختند کمتر خانه‏ اى بود که چهار پنج نفر را از مرد و زن جمع ‏آورى نکند تا صد و دویست هم میرسید. وزارتخانه‏ ها سفره عام داشتند خلطه و آمیزش زیاد بود همه خرسند بودند از گوشه و کنار حرفهاى تازه را نفهمیده بگوش مردم میکشیدند و مورد اعتنا نبود. عنوان مجلس که پیدا شد سخن‏هاى سخیف و افکار کثیف در عنوان آزادى بى‏پیکر بر سر زبانها افتاد بتقلید تمدن بولوارى و تفنن در بیعارى رشته زندگى ساده خودمان از دست رفت و پا بدایره تجدد گذاردیم آن دموکراسى حقیقى فراموش شد و فساد اخلاق بالا گرفت درب خانه‏ ها بسته شد، علاقه ‏ها گسسته، شکایات پیوسته. روزبروز بر تکلفات زندگى افزود و از تعیشات عمومى کاست. بین طبقات افتراق افتاد و از هر طرف تزریق نفاق شد کارخانه اگر داشتیم بازار ارسى‏دوزها بود باز هم العود احمد. وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ «۱» آنانکه میشکنند پیمان خدا را پس از پیوستن و میبرند رشته رسیدن به امر اللّه را و فساد میکنند در زمین لعنت او بر ایشان و براى ایشان بدى سراى دیگر خواهد بود (در همین سرا مى‏بینیم) وقت آن است که بگویم، اما از دل، اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ «۲».حکایت ما حکایت آن مکتبدار شد که شاگردان روى مواعده گفتند جناب میرزا خدا بد ندهد مگر کسالت دارید؟ امر بر جناب میرزا مشتبه شد برخاست و از پى معالجه رفت. مرض را در ذهن ما تزریق کردند و مشتبه شده‏ ایم تا رفع اشتباه نکنیم صحت نخواهیم یافت. مرض در ممالک سایره، آزادى و مساوات دروغى است در ولایت ما تعقیب تمدن و ترقى بولوارى و تکلفات مضر. نکاح که در اسلام مورد تأکید بسیار است رو به تقلیل است إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «۳» اگر ارتباط مرد و زن را بشود در تحت قانون آورد بهترین قوانین چه در آمیختن چه در گسیختن قانون اسلام است (افکار امم صفحه ۱۸۸) در میان مترقیان روزبروز در کاستن است. بواسطه رفع حجاب، در حقیقت حجب و قبول رسوم ناباب و تقلید هرزه‏ گردان پاریس تکلف در لباس بجائى کشیده که عایدات مشروع و حلال هشتاد درصد وفا به ایفاى مد نمیکند لباس صبح لباس ظهر لباس عصر لباس شب کفش و جوراب و کلاه همرنگ دامن. مد چیست ز عادت تو هرچه وارو در کاستن موى ز طرف ابرو تغییر برش بجامه و کفش و کلاه رنگ غلط لب و سرانگشت و مو سابق وسمه میکشیدند سرانگشتان را حنا مى‏بستند چون پولى بخارج نمیرفت وحشیگرى بود حال که مبلغى گزاف به بهاى ماتیک میرود نشانه ترقى و تمدن است. خلق را تقلیدشان بر باد داد اى دوصد لعنت بر این تقلید باد بگوئیم مد هم وسیله انتشار ثروت است، در صورتى خواهد بود که از متاع داخله باشد نه از جنس خارجه و منحصر به ثروتمندان به بلاى جان بى‏ثروتان بشود و مزید رشک. ازدحام زن در ادارات بر ضرر خانواده است مگر زنهاى جاافتاده در بهدارى و فرهنگ که مقتضى حفظ عفت و تجزیه مدارس دختر و پسر است. مردها از بیکارى فریاد دارند زنها هم وظیفه خود را از دست داده پا در کفش مردها میکنند یکى از جنگهاى آتیه جنگ زن و مرد خواهد بود زن بهتر است به وظیفه خود بپردازد. حرص بصادرات زنها را در خارجه بکار کشید ما آن حاجت را نداریم صرف تقلید است با فکر شیطنت اما مدرسه‏ برنامه مدارس ما صحیح نیست هنوز یک مدرسه با تمام ملزومات نداریم و مدرسه زیاد میکنیم و افاده‏چى ناقص مى‏سازیم از هر طبقه در مدارس قبول مى‏کنیم و یک رقم تدریس. ادارات ما روزبروز پر میشود از اجزائى که طرف حاجت نیستند. چند سال است که مدرسه فلاحت داریم یکنفر که بحقیقت فلاحت بداند تربیت نشده است اگر هم ندرتا یکى چیزى آموخته است بآبادى ملک پدرش نپرداخته. شاگرد مدرسه فلاحت باید از اولاد ملاک باشد دنبال فلاحت برود نه دنبال بازرسى فلان اداره و اگر از رعیت‏زاده‏ها هم یکى بمدرسه مى‏آید براى تعقیب شغل پدرش نیست در اداره‏اى صندلى میخواهد. در ممالک سایره محصلین قانون وارد خدمت دولت مى‏شوند از شعب دیگر موقوف به حاجت است. ممالک مترقى براى هر حرفه، نجارى، آهنگرى، خانه‏دارى، آشپزى، خیاطى و غیره مدرسه دارند مدرسه دستگاه کارمندسازى است نه مردمى که چهار کلمه از اینجا و آنجا یاد گرفته معطل بمانند مزاحم باشند. مدرسه در دهات بطرزى که برنامه مرتب است سبب خواهد شد که رعیت و زارع از دست برود همه در شهر بریزند و از دولت کار بخواهند مختصر بودجه‏اى که داریم باید صرف مدارس شهرى مفید بشود در مرحله اولى طب، مکانیک، مهندسى، حساب و کارهائى که مشترى داشته باشند و پى کار خارج و آزاد بروند. امروز از مدارس لازم مدرسه معلم‏سازى مهم است معلم نداریم مدرسه میسازیم خصوص در حساب و ریاضى و از همین‏ جهت جوانان ما از ریاضى گریزانند. بجاى مدرسه در دهات بدستیارى شاگردان مدرسه فلاحت فرمهاى فلاحتى ترتیب بدهند که نمونه باشد فعلا بمراتب بهتر است. میدانم مرا تخطئه میکنند لیک نفى حکمت مکن از بهر دل عامى چند در دهات همان مکتبخانه‏ هاى ساده قدیم کافى است. دستگاه نمیخواهد. سردفتر برنامه مدارس ما باید دیانت باشد آنهم در تحت نظر مردمان متدین روشن- فکر که حقیقت دیانت و حکمت آن‏را بیاموزند نه قناعت بسطحیات کنند و به متشابهات بپردازند.یکى از کسان من که لیسانس گرفته است میپرسد که حضرت فاطمه (ع) چه نسبت با حضرت حسین (ع) داشت تف بر این معارف. مدرسه باید مربى اخلاق باشد حتى جوانان فاسد الاخلاق را خالى به پیشانى بنهد. مولوى گوید: تیغ دادن در کف زنگى مست به که افتد علم ناکس را بدست‏ دزدهاى مدرسه دیده بکمک فنون علمى دزدى میکنند. دو طایفه امروز در جامعه مشترى مدارس ناقص هستند و قانع به خواندن بدون استطاعت امتیاز صحیح از سقیم روزنامه‏ نویس براى ازدیاد مشترى و اهل فساد براى انتشار افکار ناهنجار و تولید وسوسه در افکار. مدرسه باید کارآگاهان سربزیر بسازد نه مفسدان سربهوا. نیچه آلمانى هم اگر خوش‏خیال بود عاقبت‏ اندیش نبود. این ‏را هم بگویم عالم بهر فنى بیش از حاجت، وجود معطله خواهد بود. دیانت ما نکته‏ اى از تربیت اخلاقى سیاسى و اقتصادى فروگذار نکرده است، راستى، درستى، مردم‏دوستى، میانه‏ روى، دستگیرى، کسب روزى از راه حلال، آموختن علم، سیاحت در آفاق و احتراز از فساد، عناد، تبذیر، اسراف و مناهى. فایده‏ اى که از توسعه مدارس برده‏ ایم این است که جمعى را از رشته خود منصرف کرده‏ ایم چند کلمه ناقص آموخته‏ اند و بار بودجه مملکت شده‏ اند بدون هیچ نتیجه یا رفع حاجتى همه حریص در تلاش کسب ثروت نه ایمان دارند و نه وجدان نه بحدى قناعت. نه وقوف‏ کافى بشغل خود. مراقبت در اخلاق در مدرسه امرى است مهم یک بداخلاق جماعتى را بداخلاق میکند اخلاق فاسد مسرى‏تر از اخلاق نیک است. ندیدستى که گاوى در علفزار بیالاید همه گاوان ده را کارمند وظیفه دولت این است که زندگى را ببرد روى سادگى بى‏آلایشى، ما مقلد على (ع) هستیم ما را چه به طمطراق تبذیر و اسراف تا کارمندان تأسى کنند حسد، رقابت و رشک کم شود. حتى الامکان به بیت المال کمتر زحمت بدهند اوحى الى داود انک نعم العبد لو لا تأکل من بیت المال وحى شد به داود که تو بنده خوبى هستى اگر از بیت کارمندان دولت باید افتخار بخدمت مملکت داشته باشند و خدمت مملکت باید مقام احترامى داشته باشد مکنت و ثروت در آن مدخلیت نداشته باشد و اگر ثروتمندى لیاقت خدمت به دولت و ملت را داشته باشد بخزانه مملکت تحمیلى نکند نه خدمت را براى تحصیل ثروت بخواهد کما نحن فیه. در عین‏حال باید کارمند در معیشت آسایش داشته باشد و رعایت عائله او بشود که از تشکیل خانواده طفره نرود چنانکه در نظام براى هر فرزند مبلغى بر حقوق کارمند مى‏افزایند در ممالک سایره سفراء را از ارکان ثروتمند اختیار مى‏کنند که بیشتر از بودجه حفظ آبرو بکنند و ما … درحال کنونى جادارد دولت بین کارمندان باسواد و خط و بى‏سوادان با خطوط لا یقرء امتیازى بگذارد ماشین تحریر خط را از بین برده است آنجا که به ماشین نتوانسته‏ اند متوسل شوند باید از رمل سررشته داشت تا بتوان خطوط را خواند. خط چنان به ز قلم راننده که بیاساید از آن خواننده‏ اردشیر به مبلغى محتاج شد تاجرى تقبل کرد بشرط آنکه پسر او را کار دولتى بدهند اردشیر نپذیرفت که کارمند دولت باید بشغل خود مفتخر باشد خرید و فروش نمى‏شود و ثروت در آن معتبر نیست. نه فقط وظیفه دولت است که باقتصاد زندگى کند ثروتمندان را هم باید از اسراف و خودنمائى منع کرد ثروت در راه تدارک ثروت صرف شود تا مردم مملکت مستفیض شوند و بى‏کار نمانند. منع کسب ثروت ضرر جماعت است ثروت هرچه بیشتر بهتر لیکن باید از راه حلال کسب و بحاجات مبرم جماعت صرف شود به تجمل و تعیشات نامشروع منابع ثروت مملکت را ضایع نکنند به اباطیل بیگانه بهدر ندهند ثروت در بانکها جمع شود و بمصرف توسعه تجارت و تولید منابع ثروت برسد ثروتمندان نباشند بانک نخواهد بود. مدارس، مساجد، حمام، پل، کاروانسرا و آبادیهاى دیگر را در مملکت ثروتمندان کرده ‏اند. طبع ایرانى تجمل‏ پسند و خودنما است مرد آخر بین مبارک بنده است کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا تجار ما هم از پیکر دررفته‏اند سابق معروف بود نان بشیشه میمالیدند و تجار معتبر به‏ قاطرى قناعت داشتند امروز میز شام و ناهارشان از هرکس رنگین‏تر است تختخوابشان مزین‏تر و اتومبیل نمره اول را سال‏ به سال عوض میکنند رقابتى شده که مردم خانه ملک و کالا را میفروشند و اتومبیل میخرند که از گردشگاه ها استفاده کنند همه معایب برمیگردد روى زندگى طمطراقى و انصراف از تقوى، تقلید معیشتى که امروز جهان را مستأصل کرده است. در زمان ناصر الدین شاه تا اواخر درشکه منحصر بود به دربار و چند نفر از اعیان، سایرین حق سوارى درشکه نداشتند پدرم اواخر درشکه داشت اما اخوان اجازه سوارى نداشتیم مسافات دور را با اسب طى مى‏کردیم از علماء اول کسى‏که درشکه سوار شد مرحوم سید عبد اللّه بهبهانى بود و باز سالها علماء مرکبشان قاطر بود. حال در خیابان ردیف اتومبیل ایستاده راه بر عبور و مرور مسدود است تصور میکنیم پیش رفته ‏ایم. بلى! حاجت بوسائل نقلیه افزوده لیکن باید عمومى باشد وسایل عمومى را باید تمیز و مرتب کرد که مجبور به تدارک خصوصى نباشیم و باین اندازه سرمایه مملکت را بخارج نفرستیم. معایب بسیار است همه میگویند و مینویسند و بگوشها باد است فساد چرخ نبینیم و نشنویم همى که چشمها همه کور است و گوشها همه کر مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات، صص ۴۹۲ تا ۴۹۶ منبع: پایگاه تاریخ پژهشی و عبرت پژوهشی پیشینه

علیرضا قزوه جایزهٔ کتاب فصل را به زنده‌یاد پزشکیان تقدیم کرد

روز سه‌شنبه، چهارم مهرماه، مراسم اختتامیهٔ بیست‌ویکمین دورهٔ جایزهٔ کتاب فصل در بخش‌های مختلف برگزار شد. در بخش «شاعر معاصر» این دوره از جایزهٔ کتاب فصل، علیرضا قزوه، شاعر معاصر، با کتاب صبح بنارس، در بخش شعر برگزیده شد. این شاعر معاصر، پس از دریافت این جایزه آن را به شاعر درگذشته و انقلابی، محسن پزشکیان، تقدیم کرد. وی در این باره در وب‌نوشت شخصی خود آورده است: «امروز شنیدم کتاب صبح بنارس که شعرهای پنج سال آخر من در هند بود و توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده بود، جایزهٔ بیست‌ویکمین دورهٔ کتاب فصل را در بخش شعر به خود اختصاص داده است. ارزش مادی و معنوی این جایزه را تقدیم می‌کنم به زنده‌یاد محسن پزشکیان؛ شاعری که در عین شایستگی، هرگز فرصت شناخته شدن نیافت. شاعری از اهل مبارزه و اعتراض که از زندانیان زمان شاه بود و در اوایل انقلاب برای دیدار امام به قم می‌رفت که در تصادفی با فرزند کوچکش به دیار باقی شتافتند. خدایشان بیامرزاد.» مرحوم محسن پزشکیان (1326-1358) از شاعرانی است که در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی در مبارزات سیاسی حضور داشتند و با نزدیک‌تر شدن به مقطع پیروزی انقلاب، درون‌مایهٔ مذهبی و مفاهیم اسلامی در شعرشان تبلوری خاص و روشن یافت. شعر پزشکیان را می‌توان از نمونه‌های خوب ادبیات امروز و خود وی را می‌بایست از شاعران پیش‌گام و موفق و درعین‌حال ناشناختهٔ ادبیات انقلاب اسلامی به شمار آورد. فرهنگستان زبان و ادب فارسی سال گذشته مجموعهٔ اشعار زنده‌یاد محسن پزشکیان را در مجموعه‌ای با عنوان شش دفتر منتشر کرد. منبع:سایت فرهنگستان زبان و ادب فارسی

جريان‌شناسي جهاد اقتصادي و تحريم کالاهاي خارجي در تاريخ معاصر ايران

همواره سلطه اقتصادي پيش زمينه سلطه سياسي و در نهايت استعمار ملتها بوده است. نمونه‌اي از اين قاعده کلي را مي توان در کشور هندوستان مشاهده کرد. کمپاني هند شرقي که نخست به منظور تجارت با هندوستان وارد اين کشور شد، با به دست گرفتن شريانهاي اقتصادي اين کشور زمينه را براي سلطه اقتصادي و سپس سلطه سياسي و در نهايت استعمار هندوستان فراهم نمود. ايران در اواسط دوران قاجاريه از نظر اقتصادي وضعيت مطلوبي نداشت و اين نابساماني ايران را مستعد نفوذ اقتصادي بيگانگان مي‌نمود.جرج کرزن سياستمدار انگليسي اقتصاد ايران را در آن برهه زماني اين گونه توصيف مي‌کند: «گذشته از اشياء تجملي غربي‏ که طبقات بالا به آن معتاد شده‏اند، پوشاک همه طبقات جامعه، از مردان گرفته تا زنان، جملگي از غرب وارد مي‏شود . ابريشم، ساتن و ماهوت براي طبقات‏ اعيان و قماش نخي و پنبه‏‌اي براي همه طبقات. لباس يک روستائي ساده از منچستر يا مسکو مي‏آيد و نيلي را که همسر او بکار مي‏برد از بمبئي وارد مي‏شود. در واقع از بالاترين تا پايين‌ترين مراتب اجتماعي بطور قطع وابسته و متکي به کالاهاي غربي شده‌‏اند» رابرت گرنت واتسن نيز درباره اقتصاد اصفهان مي‌نويسد: «شهر نامي اصفهان ديگر آن پايتخت باشکوه دوره صفويه نيست. سير انحطاطي آن از محوطه‏هاي‏ بزرگ خالي که در دوران رونق خود سراسر کوچه و بازار و بنا بود اينک آشکار است. بخش عمده بازارها و محلات ويران و خالي از سکنه‌ است و اين‏ مي‏رساند که در روزگار پيشين چه شکوهي داشته‌ است». اوژن فلاندن باستان‌شناس فرانسوي پس از بازديد از اصفهان در ۱۸۴۰ مي‏نويسد: «از کارخانجات نساجي و اسلحه‌‌سازي و زربفت و مخمل‏ ايران که روزگاري محصولات آن به تمام مشرق زمين صادر مي‏شد، خبري‏ نيست و همه نابود شده‌اند. محصولات ايران از بين رفته و بويژه همجواري با انگلستان نتيجه شومي بخشيده‌ است. زيرا مقدار زيادي محصول را به بهايي‏ بسيار نازلتر از آنچه در خود ايران ساخته مي‏شود در بازارهاي ايران بفروش‏ مي‏رسانند.» علماء و روحانيون با درک اين مسئله و بصيرت تاريخي و با کمک، همکاري و همياري توده مردم بارها مقابل سلطه اقتصادي بيگانگان ايستاده‌اند و قيام تحريم تنباکو و مخالفت با قرارداد رژي يکي از آنها بوده است. ناصرالدين شاه که در سفر به اروپا در سال 1890 اين قرارداد 15 ماده‌اي را با شرکت رژي منعقد کرد که مهم‌ترين مفاد آن انحصار خريد و فروش تنباکو در ايران توسط شرکت رژي بود. ميرزاي شيرازي در عراق با کمک شاگردان و علماي بزرگي همچون آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري و ميرزاي آشتياني در تهران، آيت‌الله حاج شيخ محمدتقي نجفي (آقا نجفي اصفهاني) در اصفهان، ميرزا جواد آقاي مجتهد تبريزي در تبريز و مرحوم سيد علي‌اکبر مجتهد فال اسيري در شيراز به مبارزه پرداختند و با صدور فتواي مشهور خود همکاري و عدم استعمال تنباکو توسط مردم، ناصرالدين شاه را مجبور به الغاي اين قرارداد نمود. در حقيقت الغاي اين قرارداد ضربه سهمگيني بر پيکره استبداد داخلي و استعمار خارجي وارد کرد که حتي توانست تا حدودي سرخوردگي شکست ايران در دو دوره جنگهاي ايران و روس را التيام بخشد و به گفته ادوارد براون در کتاب انقلاب ايران: «واقعه انحصار تنباکو را بايد مبدأ تاريخ بيداري و آغاز دوره و مرحله نو ايران در حوادث اجتماعي دانست.» اما آنچه که لازم است اشاره شود اين نکته است که قيام تحريم تنباکو قيامي خلق الساعه و ناگهاني نبود و اين قيام داراي پيش زمينه بوده است. آيت‌الله شهيد شيخ فضل‌الله نوري که از شاگردان ميرزاي شيرازي بود و پس از تحصيل در سامرا در تهران سکني گزيده بود، در سال 1306 ه.ق. و تقريباً سه سال قبل از قيام تحريم تنباکو در نامه‌اي از مرحوم ميرزاي شيرازي تکليف مردم را در برابر نفوذ اقتصادي اجنبي استفتاء مي‌کند و جواب استفتاء را در قالب رساله جوابيه با تاکيد بر اينکه عبارات از خود ميرزاي شيرازي است انتشار مي‌دهد. «در جواب سوال از قند و غيره، آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفر به محروسه ايران ... ، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، که مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است بوده‏ام و از اقدام شما در تهيه دفع آنها که بايد از محض غيرت دين و خيرخواهي مسلمين باشد، زياده مسرور شدم. و البته به هر وسيله‏اي که ممکن باشد رفع اين مفاسد بايد بشود ... ولکن عجيب است از اقبال درخوردن مثل قند مجلوب از آن حدود، با شيوع اين همه اخبار؛چنانچه اينجانب محض استماع، از اين قذارات بالطبع متنفر و از خوردن آن مانبت مي‌کنم انشاء الله تعالي. مورد مذکور، باب سياسات و مصالح عالم است و تکليف در اين باب بر عهده ذوي الشوکة از مسلمين است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا کردن مايحتاج آنها. چه رجا ترک اموري که در ازمنه متطاوله عادت شده، از اهل اين زمان نيست و منع فرمايند نفس خود و رعيت را از آن بلکه منع از ادخال در ملک خود نمايد...." آيت‌الله شهيد شيخ فضل‌الله نوري لازم است درباره اين فتوا چند نکته متذکر شود: 1. از عبارت " قند و غيره" فهميده مي‌شود که قند تنها يکي از موارد تحريم مي‌باشد و اين تحريم دامنه گسترده‌تري داشته است. 2. قند به خودي خود موضوعيت نداشته است بلکه ميرزاي شيرازي " قند مجلوب از آن حدود" (قندي که از مرزها وارد شود) را متنفر بوده و از خوردن آن اجتناب مي‌کرده است و در ادامه اضافه مي‌نمايد: "تکليف در اين باب بر عهده ذوي الشوکه از مسلمين است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا کردن مايحتاج آنها "، و اين عبارت به معناي خودکفايي اقتصادي و عدم وابستگي اقتصادي است. 3. عبارت "آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اناس از بلاد کفره به محروسه ايران، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، که مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است" نشان مي‌دهد هم آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري و هم ميرزاي شيرازي به اهميت سلطه اقتصادي بيگانه پي برده بودند. از ديگران شاگردان ميرزاي شيرازي که در راه تحريم کالاهاي خارجي دست به مبارزه زد آيت‌الله محمدتقي نجفي اصفهاني مشهور به آقا نجفي اصفهاني است که سر درمندولف وزيرمختار انگلستان در نامه‌اي به امين‌السلطان راجع به وحشت تجار اروپايي از اقدامات آقانجفي مي‌نويسد: «فدايت شوم از قراري که از اصفهان شنيده‌ام آقاي نجفي در شرف مراجعت به آنجاست چون ورود مشاراليه در آن محل اسباب ظهور اغتشاش است سکنه اروپايي از اين بابت خيلي واهمه نموده به دوستدار اصرار دارند که محترما خاطر منير ملوکانه را از وجوب سد راه صدمه و اذيت مجدد به اصفهان را به واسطه فساد و فتنه‌انگيزي اين شخص، مستحضر دارد چون تجارت خارجه اصفهان روبه ازدياد است و چند تجارتخانه اروپايي در آن محل احداث شده است خيلي محل افسوس خواهد بود که حادثه‌اي که اسباب واهمه سکنه اروپايي آنجا باشد حادث شود، در اين صورت آنها طبعا از سفارت‌هاي خودشان حمايت خواهند خواست. زياده زحمتي ندارد». 14ذيقعده 1357، مطابق با جولاي 1890 پشت کاغذ، مهر هنري دورمندولف. اين نامه دو سال قبل از قيام تنباکو نوشته شده است و نشان مي‌دهد اين اقدامات قبل از قيام تنباکو سابقه داشته است و توانسته بود منافع انگلستان را به خطر بيندازد. قيام تحريم تنباکو که توسط ميرزاي شيرازي به ثمر رسيد و پيش زمينه انقلاب مشروطه شد، شور اشتياق بسياري در ميان مردم براي تاسيس کارخانه و تقويت توليد داخلي و خريد کالاهاي داخلي و رفع وابستگي به بيگانگان را به وجود آورد. ميرزاي شيرازي صادرکننده فتواي تحريم تنباکو اقدامات آقا نجفي اصفهاني پايان نپذيرفت و ايشان به همراه برادرشان حاج آقا نور الله نجفي و با کمک علماء و بازرگانان شهرهاي اصفهان، کاشان و شيراز در دوران مشروطه به منظور تأمين منسوجات مورد نياز مردم ايران و مقابله با وابستگي به خارج، اقدام به تاسيس شرکت اسلاميه نمود. اين شرکت سهامي با استقبال زايدالوصف مردم مواجه شد و سهام اين شرکت و محصولات آن که عمدتا منسوجات بود، با حمايت ساير علماء مورد پذيرش مردم قرار گرفت. توسعه شرکت به گونه‌اي بود که توانست شعباتي در لندن، کلکته، مسکو، باکو و... تاسيس نمايد. در اساسنامه شرکت آمده بود: «اين شرکت به کلي از دادوستد متاع خارجه ممنوع است. فقط هم خود را صرف ترقي متاع داخله و آوردن چرخ اسباب و کارخانه مفيده خواهد نمود و حمل متاع داخله را به خارجه بر حسب اقتضاء و به موقع خود در کشيدن راه شوسه و آهن اقدام خواهد کرد.» همچنين در ماده بيست و چهارم آمده ‌است که: «تمام اجزاء از رييس و مرئوس و امناي شرکت حسب‌الشرط مجبورند لباس خود را از منسوجات و متاع داخله مصرف رسانند.» آيت‌الله آقا نجفي اصفهاني همچنين آيت‌الله آقا نجفي اصفهاني در اقدام ديگري به همراهي 13نفر از علماي طراز اول اصفهان تعهدنامه زير را امضاء نمودند: «اين خدام شريعت مطهره با همراهي جناب رکن‌الملک، متعهد و ملتزم شرعي شده‌ايم که مهما‌امکن بعد ذلک تخلف ننماييم، فعلا 5 فقره است: اولاً: قبالجات و احکام شرعيه از شنبه به بعد روي کاغذ ايراني بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهاي ديگر نويسند مهر ننموده و اعتراف نمي‌نويسيم. قباله و حکمي هم که روي کاغذ ديگر نوشته بياورند و تاريخ آن بعد از اين قرارداد باشد امضا نمي‌نماييم. حرام نيست کاغذ غيرايراني و کسي را مانع نمي‌شويم؛ ما‌ها به اين روش متعهديم. ثانيا: کفن اموات، اگر غير از کرباس و پارچه اردستاني يا پارچه ديگر غيرايراني باشد متعهد شده‌ايم برآن ميت، ماها نماز نخوانيم. ديگر براي اقامه صلوه بر آن ميت بخواهند ماها را معاف دارند. ثالثا: ملبوس مردانه جديد، که از اين تاريخ به بعد دوخته و پوشيده مي‌شود، قرار داديم مهما امکن، هر چه بدلي در ايران يافت مي‌شود لباس خودمان را از آن منسوخ نماييم و منسوخ غيرايراني را نپوشيم و احتياط نمي‌کنيم و حرام نمي‌دانيم لباس‌هاي غيرايراني را اما ماها ملتزم شده‌ايم حتي‌المقدور بعد از اين تاريخ ملبوس خود را از منسوج ايراني بنماييم. تابعين ماها نيز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشيده و داريم و دوخته‌ايم ممنوع نيست استعمال آن. رابعا: مهماني‌ها بعد ذلک ولو اعياني باشد، چه عامه، چه خاصه، بايد مختصر باشد يک‌پلو و يک‌چلو و خورش و يک افشره. اگر زائد بر اين تکليف، احدي ما را به محضر خود وعده نگيرد. خودمان نيز به همين روش مهماني مي‌نماييم هر چه کمتر و مختصرتر از اين تکليف کردند، موجب مزيد امتنان ماها خواهد بود. خامسا: وافوري اهل وافور را احترام نمي‌کنيم و به منزل او نمي‌رويم زيرا که آيات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّياطِينِ» «وَلَا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لَا يحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» «وَلَا تُلْقُوا بِأَيدِيکُمْ إِلَي التَّهْلُکَه» و حديث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالي و جاني و عمري و نسلي و ديني و عرضي و شغلي آن محسوس و سري است و خانواده‌ها و ممالک را به باد داده. بعد از اين هر که را فهميديم وافوري، به‌نظر توهين و خفت مي‌نگريم.» در قضيه مورگان شوستر که دولت روسيه طي يک اولتيماتوم 48 ساعته خواستار اخراج وي از ايران شده بود، نيز علماي استرآباد درباره مصارف کالا هاي خارجي بويژه روسي از علماي نجف استفتايي نمودند که ايشان با صدور فتوايي تحريم کالاهاي خارجي را اعلام نمودند. آخوند خراساني و آيت‌الله عبدالله مازندراني در پاسخ استفتاء علماي استرآباد نوشتند: «هرچند به بعض ملاحظات و انتظار فراهمي تمام مقدمات، هنوز حکم به حرمت امتعه روسيه، به عموم مسلمين اعلان نشده، مترصد موقع هستيم، ليکن عموم غيرتمندان اسلام به رأي‏العين مي‏بينند که استعمال امتعه خارجه در بلاد اسلاميه تابه‌حال به چه درجه موجب تسلط کفار بر مسلمين داخله شده. حالا به ذهاب بيضه اسلام و زوال اسلاميت و استقلال مملکت هم العياذبالله تعالي نوبت رسيده. بقاي سالدات روس به بهانه حفظ تجارت روسيه در ايران، تدريجا به کنيسه ‌شدن مساجد و تبديل اذان به ناقوس و پامال ‌شدن روضه منوره حضرت ثامن‌الائمه‌(ع) خداي ‌نخواسته مؤدي خواهد بود. ان‌شاء‌الله تعالي عموم آقايان علما و امراء و تجار محترم و طبقات غيرتمند اسلام تمام اين مفاسد را نصب‏العين خود فرموده، به همان فطرت پاک ايماني و به شرافت طبع اسلام‌پرستي از اين امتعه خبيثه و فصول عيش که موجب ذهاب دين مبين و استيلاي کفر بر ممالک اسلاميه است، به‌کلي اغماض، در فوز به فيض اين جهاد اقتصادي که به منزله جهد و شهادت در رکاب امام زمان ارواحنا فداه است، مسارعت و بر همديگر مسابقت خواهند فرمود.» در سيره عملي علمايي چون شهيد ‌آيت‌الله مدرس، آيت‌الله العظمي آخوند ملا حسينقلي همداني، آيت‌الله العظمي مرعشي نجفي و... آمده است که ايشان هيچ گاه از منسوجات و لباسهاي خارجي استفاده نکردند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع ابوطالبي، مهدي، حاج‏ آقا نورالله اصفهاني و جهاد اقتصادي، ماهنامه پرسمان 104 رمضان نرگسي، رضا، نقش آقا‌نجفي اصفهاني در حفظ فرهنگ ايراني ـ اسلامي، همشهري آنلاين 01/08/1390 رهدار، احمد، غرب‌شناسى علماى شيعه، زمانه 45 سالک اکمل، تقي، حمايت از توليد ملي در سيره علما و مفاخر ايران بولتن نيوز محققي، علي، نگاهي به فتواي تحريم کالاهاي اجنبي در جريان اولتيماتوم روسيه به ايران (جهاد اقتصادي عليه استعمار) نجفى، موسى، و فقيه حقانى، موسي، تاريخ تحولات سياسي ايران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ـ تهران ويکيپديا، مدخل شرکت اسلاميه منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

بلواي نان

جمال رزمجو پديده قحطي يكي از بحران‌‌‌هاي جانگداز بشري است كه بيشتر اوقات معلول تغييرات آب و هوايي بوده و گاه برآمده از سياست‌‌‌هاي غلط اقتصادي يا جنگ و تجاوزهايي است كه بشر زياده‌طلب و خونريز به پا مي‌‌‌كند. طي سال1320 نشانه‌‌‌هاي قحطي در ايران پديدار شد كه در سال 1321 به اوج خود رسيد و كم و بيش تداوم داشت. اين قحطي در مقايسه با قحطي‌‌‌ بزرگ سال 1298ـ1296ش، شدت كمتري داشت اما بيش از آن‌كه معلول عوامل طبيعي باشد در پي نابساماني اوضاع سياسي و اجتماعي كشور ايجاد شد. علت عمده آن اشغال ايران به دست متفقين در سال‌‌‌هاي جنگ جهاني دوم بود. در سوم شهريور 1320 ارتش شوروي از جانب شمال و شمال شرقي و نيروهاي انگليس از جنوب و غرب به ايران يورش آوردند و ظرف مدت كوتاهي ايران را اشغال كردند. با ورود متفقين به ايران سراسر مملكت را آشفتگي و نگراني عمومي فراگرفت. گذشته از جنبه‌‌‌هاي سياسي و اجتماعي، حيات اقتصادي نيز بر اثر اين واقعه متزلزل شد و كالا كمياب شد. در اين اوضاع و احوال عرضه و تقاضاي خوار‌ بار نا متعادل گرديد و قيمت‌‌‌ها به سرعت رو به افزايش گذاشت. گفته شده: «در فاصله يك سال از شهريور 1320 تا 1321بهاي بعضي از اقلام خوار‌‌بار 4 تا 8 برابر شد و طي 21 روز (15 مهر تا 6 آبان 1321) بين 20 تا 80 درصد افزايش يافت. براي مثال‌ قيمت آرد گندم در مدت مذكور از خرواري 1600 ريال به 2100 ريال افزايش يافت.»(1) بنا بر نقلي ديگر بين سال‌‌‌هاي 1318 تا 1322 قيمت‌هاي مواد غذايي به ميزان 555‌ درصد افزايش يافت. (2 )در اين ميان كمبود شديد نان و كيفيت نامطلوب آن بيش از همه مايه نگراني بود. در آن زمان نان، خوراك اصلي بيشتر مردم ايران بخصوص طبقات پايين جامعه بود. مهم‌ترين عوامل در پيدايش اين شرايط چنين بود: 1‌- حضور نيروهاي متفقين در ايران: طبق ماده 7 قرارداد سه‌جانبه مورخ 19 اسفند 1320 نمايندگان دول متفق متعهد شده بودند احتياج غذايي قواي نظامي خود را در ايران از طريق واردات تامين كنند، تا بدين طريق از كميابي بيشتر ارزاق در ايران اجتناب شود. اما بزودي عدم پايبندي به تعهد مزبور آشكار گرديد. روشن است كه حضور يك نيروي صرفا مصرف كننده و غير مولد، موجب بر هم خوردن تعادل در عرضه و تقاضا مي‌‌‌شود. منطقه آذربايجان يكي از مراكز اصلي توليد گندم بود. مازاد توليد غله اين بخش به‌صورت انحصاري در اختيار شوروي قرار گرفت.(3 )بنا بر گزارشي وزارت خوار‌بار 1500 تن گندم و 4000 تن جو در آذربايجان، 500 تن گندم در خوي و 1500 تن گندم در تبريز به نيروهاي شوروي تحويل داده است.(4 ) روس‌‌‌ها علاوه بر مقادير زياد غله كه رسما تحويل مي‌‌‌گرفتند، به وسيله كارگزاران خود و با همكاري برخي تاجران سودجو بدون اين‌كه مشكلي در حمل و نقل داشته باشند مقادير زيادي غله و خوار‌بار تهيه مي‌‌‌كردند.(5 ) بولارد سفير كبير انگليس در ايران در گزارش هفتگي خود به لندن در 3 تير 1321 با استناد به آمارهاي دريافتي از منطقه تحت اشغال روس‌‌‌ها‌ از برداشت فراوان گندم در مناطقي مانند خراسان، مازندران، گيلان و آذربايجان خبر مي‌‌‌دهد. اگر چه او اعتقاد دارد كه گندم منطقه شمال بايستي به ديگر مناطق نيازمند حمل شود اما روس‌‌‌ها را مايل به اين كار نمي‌‌‌بيند.(6 )گزارش شهرباني اصفهان به وزارت كشور در تاريخ 10/9/1320 چنين است: «چندي است افسران و نمايندگان ارتش انگليس چه خود مستقيما و مستقلا و چه توسط ايرانيان مشغول خريد كالا و ارزاق از هر نوع جنس هستند. بهاي ارزاق عمومي به نحوي بالا رفته كه بيشتر طبقات براي معاش روزانه خود قادر به تهيه و خريد نبوده و بالاخره وحشت و اضطراب زيادي بين اهالي ايجاد و در توده اهالي نفرتي ايجاد شده...»(7) به موجب سندي ديگر يك كمپاني انگليسي غله‌‌‌هاي خريداري شده از ايران را در انباري در اهواز ـ محل استقرار قواي انگليسي ـ ذخيره مي‌‌‌كرد. در آبان ماه 1321 كه كمبود گندم بالا گرفت دولت انگليس تحت فشار ايالات متحده آمريكا متعهد شد كه 3500 تن گندم را از انبارهاي خود در عراق‌ به تهران ارسال دارد تا كمبود نان در تهران اندكي جبران شود اما در عمل به بهانه‌هاي مختلف از تحويل آن خودداري مي‌‌‌كرد. در همان زمان سازمان جاسوسي ارتش آمريكا كشف كرد كه مقامات انگليسي گندم مورد نظر را از عراق به اهواز حمل كرده ولي به مقامات ايراني تحويل نداد. بدين ترتيب سفير آمريكا در ايران چنين اظهار داشت ‌: «احساس مي‌‌‌شود كه دولت انگلستان عمدا نمي‌‌‌خواهد از قحطي و گرسنگي در ايران جلوگيري به عمل آورد. (8) دو سازمان متفقين يعني: شركت تجاري ممالك متحد بريتانيا و مركز ملزومات خاورميانه نظارت بر تجارت خارجي ايران را در دست گرفتند و با درنظر گرفتن اولويت‌‌‌هاي متفقين و نه اولويت‌‌‌هاي ايرانيان به اداره آن پرداختند.»(9 ) 2 -كمبود كلي غله در كشور: در سال‌‌‌هاي 1318و 1319 محصول غله ايران در حد كفايت نبود. دريفوس – وزير مختار وقت آمريكا- به كمبود شديد گندم كه از پاييز 1319 در سراسر ايران شايع بود اشاره مي‌‌‌كند(‌10 )و علت آن را چنين برمي‌‌‌شمرد كه اولا محصول گندم آن سال اصلا خوب نبود و ديگر اين‌كه قبل از شروع جنگ مقداري گندم به آلمان صادر شد.(11)در اين سال‌‌‌ها به سبب پايين بودن نرخ دولتي خريد گندم و الزام به تحويل آن به دولت رغبت چنداني نسبت به كاشت گندم وجود نداشت. علاوه بر اين رضا شاه درپي سياست صنعتي كردن كشور مقداري از محصول گندم را در مقابل واردات صنعتي به خارج صادر كرد. حكومت وقت همچنين نتوانست ميان توليد و مصرف غله در مناطق پر محصول و نقاط كم محصول تعادل برقرار سازد و اين زمينه سود جويي و سوء استفاده‌هايي را فراهم آورد. بعد از خروج رضاشاه هم اقدام موثري در جهت بالا بردن نرخ گندم صورت نگرفت. بر اثر فاصله‌اي كه بين قيمت آزاد گندم و نرخ رسمي آن به وجود آمده بود زمينه براي احتكار و عدم عرضه فراهم شده بود.(12) واقعه بلواي نان و اوضاع قحطي‌، گراني و كميابي خوار‌ بار‌ بستري براي تسويه حساب سياسي فراهم كرد. بي آبي و آفت زدگي محصول نيز در برخي مناطق ايران موجبات كمبود غله را تشديد كرده بود. بنا بر اسناد موجود در فاصله سال‌‌‌هاي 1320 تا 1324گزارش‌‌‌هايي از نقاط مختلف همچون‌كازرون، اهر، زرند، بيرجند و شهرهاي اطراف آن مبني بر كمبود محصول وجود دارد.(13) تا آنجا كه در اين اوضاع نامساعد ميزان محصول به يك دهم سال‌‌‌هاي قبل رسيده(14) و اميد دولت براي خريد مازاد محصول بيهوده بود. 3 - مشكل حمل و نقل غله: دولت ايران به موجب پيمان «اتحاد سه‌گانه» تمامي وسايل حمل و نقل زميني و خطوط راه آهن كشور را در اختيار متفقين قرار داده بود. بدين ترتيب توزيع به موقع و مناسب غله در سرتاسر كشور به خوبي صورت نمي‌‌‌گرفت. در تاييد مدعاي مذكور كافي‌است‌ به يادداشتي اشاره كنيم كه در تاريخ 1/10/1321 (برابر با 13 دسامبر 1942) خطاب به بي.تي.جي بودو در وزارت خوار‌‌‌بار فرستاده شده است: «سمت جنوبي راه آهن تحت نظارت كامل انگليسي‌‌‌ها و قسمت شمالي آن در دست روس‌‌‌ها قرار گرفته است. از تعداد 3500 كاميوني كه به حساب ما در اين مملكت وجود داشت، 2500 عدد آن به وسيله يو.ك.سي.سي ايران سوترانس روس‌‌‌ها و ارتش انگليس ضبط گرديده است و از 1000 كاميون ديگري كه باقي مي‌‌‌ماند، بيشتر آنها بدون لاستيك و لوازم يدكي است، دولت ايران در تمام اوقات فقط توانسته است با دادن لاستيك از 150 عدد آن استفاده كند...»(15) برخي محققان كمبود خوراك در سال 1321 در تهران را بيش از هر چيز معلول ناتواني نظام حمل و نقل و توزيع‌ مي‌‌‌دانند. (16) بعلاوه ضعف قدرت دولت مركزي و عدم ثبات سياسي، زمينه ظهور اشرار و راهزنان را فراهم آورده بود؛ در نتيجه حمل و نقل غله در سطح كشور با مشكلات مضاعف همراه بود. 4 - احتكار: اگر چه خشكسالي و جنگ خود مي‌‌‌توانست آغازگر قحطي باشد اما احتكار كه ناشي از فضاي رواني اين حوادث بود قحطي را شدت بخشيده و بدان دامن مي‌‌‌زد. موضوع كمبود غله و حضور قواي متفقين در ايران كشاورزان و ملاكان را واداشت تا غله خود را به اميد فروش با قيمتي بالاتر‌ انبار كنند. در اين شرايط تاجران سودجو نيز به‌صورت گسترده به احتكار غله پرداختند؛ اينچنين بود كه ذخيره غله از سوي دولت بخصوص در تهران تقليل يافت. بنا بر نقلي از دريفوس كشاورزان خرده‌‌‌پا مقادير زيادي از محصول خود را سه برابر قيمت خريد دولت به محتكرين بزرگ فروختند. (17) بدين ترتيب دولت نمي‌‌‌توانست گندم كافي ذخيره كند. به منظور رفع اين معضل قانون منع احتكار كه ‌ اواخر دولت فروغي به مجلس ارائه شده بود در 27 اسفند 1320 به تصويب رسيد. به موجب اين آيين‌نامه غرامت و مجازات‌‌‌هايي براي افراد محتكر در نظر گرفته شد، اما نه اين قانون و نه تهديدهاي مقامات دولتي هيچ يك نتوانست مانع از احتكار شود. گفته شده نظام اجرايي وقت، كارايي لازم براي اجراي آن را نداشت. (18) مثلا از سوي ماموران وقت، احتكار گندم در نواحي صحراي تركمن گزارش شده است.( 19) بنا بر گزارشي ديگر، مردم رشت به كاروانسراهايي كه انبار اجناس احتكاري بود هجوم آورده و مقداري از كالاها را غارت كردند. (20) البته يكي از دلايلي كه مردم را به احتكار وامي‌‌‌داشت قيمت پايين خريد دولتي در مقايسه با بازار آزاد بود. ميلسپو، مستشار آمريكايي در مقام رئيس كل دارايي ايران چنين گزارش داد: «تا اوايل مهر 1321 دولت تلاش مي‌‌‌كرد گندم را تني 125 تومان بخرد اما با اين حال احتكار ادامه يافت. من اجازه گرفتم قيمت خريد را تا 325 تومان افزايش دهم. اين كار باعث شد تا زارعان مقدار زيادي گندم در اختيار دولت بگذارند (21)...» واكنش‌‌‌هاي مردمي گذشته از واكنش‌‌‌هاي صنفي و واقعه 17 آذر 1321 كه قدري جنبه سياسي داشت در طول دوره قحطي 15 حركت اعتراض‌‌‌آميز در نقاط مختلف ايران گزارش شده است.(22) بيشتر اين حركت‌‌‌ها با برخورد قهري و حضور نيروهاي نظامي و دخالت بيگانگان سركوب ‌‌‌شد و در مواردي كشته نيز به همراه داشت. اينچنين بود كه زمينه دلزدگي مردم از حاكميت بيش از پيش فراهم شد. در 6 آبان 1320 مردم كرمانشاه در اعتراض به كمبود نان و گراني و كميابي كالاهاي مورد نياز‌ تجمع كردند. در آذر همان سال مردم داراب فارس لب به اعتراض گشودند. سال 1321 اعتراض‌‌‌هاي مردمي بيشتر شد و نشانه‌‌‌اي از بدتر شدن اوضاع بود. 18 تير همان سال مردم رشت به انبارهاي غله و كالا حمله‌‌‌ور شده موجودي آنجا را غارت كردند. در 14 مرداد شورش مردم بروجرد رخ داد. پس از چندي در قصبه آشتيان، از توابع اراك نيز شورش ديگري رخ داد. در شهريور اعتراض‌‌‌ها و درگيري‌هاي مردم قزوين به وقوع پيوست. در مهرماه، مردم دهستان‌‌‌هاي اطراف گلپايگان كه از سختي معيشت به تنگ آمده بودند رو به سوي شهر نهادند و سر به شورش برداشتند. در آذرماه مردم ملاير در تلگراف‌‌‌خانه شهر متحصن شدند. شورش مردم اراك از شهريور تا اسفند به‌صورت پراكنده تداوم داشت و بيش از پيش دولت را به زحمت انداخت. در اسفند ماه تبريز سر به طغيان برداشت و مردم خشمگين به ساختمان‌‌‌هاي دولتي و انبارهاي غله هجوم آوردند و در سال 1322 پنج شورش گسترده در شهرهاي نجف‌‌‌آباد، كرمانشاه، زنجان، سنندج و تبريز به وقوع پيوست . بديهي است كه در شرايط بحران و نابساماني اجتماعي، گروه‌‌‌هايي به‌دنبال منافع خود بوده و از آب گل‌آلود ماهي مي‌‌‌گيرند. مصداق‌‌‌هاي بسياري از اين قاعده را در تاريخ ايران مي‌‌‌توان يافت. از اين نمونه واقعه بلواي نان در آذر 1321 بود كه اوضاع قحطي، گراني و كميابي خوار‌ بار‌ بستري براي تسويه حساب سياسي فراهم كرد؛ بدين نحو كه محمدرضا شاه جوان ـ كه هنوز پايه‌‌‌هاي قدرتش تثبيت نشده بودـ با كمك هواداران كوشيد تا از قدرت قوام‌السلطنه ـ نخست وزير وقت (23) ـ كاسته و دامنه قدرت وي را محدود كند. نخست وزير خواستار نوعي حكومت سلطنتي بود كه در آن شاه نقش محدودي داشته باشد. انگليس نيز از گرايش قوام به دولت آمريكا كه با استخدام مستشاران آمريكايي نمود بارز يافته بود، خوشايند نبود و با دربار پهلوي همراه شد تا زمينه سقوط دولت قوام را فراهم كند. در بامداد اين روز ابتدا دانش‌آموزان برخي مدارس تهران به صورت سازمان‌‌‌يافته راهي ميدان بهارستان شده و جلوي مجلس شوراي ملي تجمع كردند و شعار «ما نان مي‌‌‌خواهيم» سر ‌‌‌دادند. عده زيادي از مردم محروم و گرسنه نيز متاثر شده به آنها پيوستند. بنا بر نقل روزنامه باختر «نزديك ظهر شعارها به تدريج سياسي شد و به طرح بركناري دولت تغيير جهت داد. (24)»حوالي ظهر جمعيت وارد صحن مجلس شد. از ساعت 3 به بعد چهره تظاهرات تغيير يافت. با حضور عده‌‌‌اي از اراذل و اوباش چوب به دست، شعارهاي بدتري عليه قوام برخاست و مغازه‌‌‌ها غارت شد. گروهي نيز خانه قوام را غارت كردند ولي خود او را نيافتند. دامنه اين درگيري خياباني به روز بعد نيز كشيده شد. محمد تدين در جلسه 2 خرداد 1329 مجلس سنا، تعداد كشته‌شدگان در اين بلوا را 54 تن ذكر كرد.(25) واقعه 17 آذر در اصل واكنش مردم به فشارهاي اقتصادي بود كه مورد سوءاستفاده و بهره‌برداري قرار گرفت. در حقيقت دربار و دولت انگلستان مهم‌ترين عاملان اين واقعه بودند كه زمينه استعفاي قوام در بهمن همان سال را فراهم كردند. مساله تامين خوار ‌ بار و بخصوص نان يكي از اصلي‌‌‌ترين مسائل دولت‌‌‌هاي فروغي، سهيلي اول، قوام و سهيلي دوم بود. سقوط زودهنگام كابينه هريك‌ به نوعي به موضوع نان و ناتواني آنها در تامين آن ارتباط داشت. آنها براي حل مساله به مستشاران خارجي نيز تكيه كردند. ميلسپو آخرين حلقه از زنجيره مستشاران خارجي بود كه اقدامات سختگيرانه‌‌‌اي براي بهبود وضع نان به اجرا گذاشت و پس از 2 سال فعاليت در اواخر سال 1323ايران را ترك گفت. با پيروزي متفقين در جنگ جهاني، اوضاع ايران نيز رو به بهبود گذاشت و مساله نان ديگر اولويت اول دولت‌‌‌هاي وقت نبود. پي نوشت : 1‌ . احمد کتابي، قحطي‌‌‌هاي ايران، دفتر پژوهش‌‌‌هاي فرهنگي، 1384، ص59. 2‌ . استيفن ل. مک فارلند، کالبدشکافي يک تجمع سياسي در ايران: بلواي نان دسامبر 1942 / آذر 1321 در تهران، ترجمه: نادر ميرسعيدي، فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، شماره: 31، پاييز 1383، صص 102-75. 3‌ . شهلا آذري، قحطي و گراني نان 24-1320 شمسي، گنجينه اسناد، بهار و تابستان 1371، شماره 5 و6، ص4. 4‌ . اسناد نخست وزيري، کد: 101008، گزارش تحويل گندم به شوروي در تاريخ 24/10/1321. 5‌ . شهلا آذري، همان، ص5. 6‌ . بهزاد کريمي، بحران نان در ايران از مشروطيت تا پايان جنگ جهاني دوم، پايان‌‌‌نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه تربيت مدرس، ص152و 151. 7‌ . محمد عتيق‌‌‌پور، بلواي نان، نشر شريف، 1379، ص 13و14. 8‌ . شهلا آذري، همان، ص5. 9‌ . استيفن ل. مک فارلند، همان. 10‌ . محمد قلي مجد، رضاشاه و بريتانيا، موسسه مطالعات و پژوهش‌‌‌هاي سياسي، بهار 1389، ص 456. 11‌ . پيشين، ص 458. 12‌ . به عنوان مثال در سال‌‌‌هاي قبل از 1322 بهاي گندم در بازار آزاد هر تن 5000 ريال بود ولي اداره غله محصول مازاد را به قيمت هر تن 3750 ريال مي‌‌‌خريد. در سال 1323 اين فاصله بيشتر شد تا آنجا که گندم در بازار آزاد هر تن 7000 ريال معامله مي‌‌‌شد ولي قيمت دولتي آن هر تن 2900 ريال بود؛ (شهلا آذري، همان، ص6). 13‌ . پيشين، ص12و 14. 14‌ . همانجا. 15‌ . اسناد نخست وزيري، کد: 101008، يادداشت به آقاي بي.تي.جي بودو به نقل از: شهلا آذري ص5. 16 . استيفن ل. مک فارلند، همان. 17‌ . محمد قلي مجد، همان، ص 457. 18‌ . استيفن ل. مک فارلند، همان. 19‌ . شهلا آذري، همان، ص6. 20‌ . روزنامه اطلاعات، 22 تير 1321، شماره 4937. 21‌ . روزنامه اطلاعات، 10 فروردين 1322، شماره 5132، ص1. 22‌ . بهروز طيراني، جنگ جهاني دوم، قحطي و واکنش‌هاي مردمي در قبال آن، گنجينه اسناد، شماره 9، ص21. 23‌ . وي کابينه‌اش را مرداد 1321 تشکيل داد اما به علت فشارهاي سياسي در 25 بهمن همين سال استعفا داد. 24‌ . بهروز طيراني، همان، ص25. 25‌ . بهزاد کريمي، همان، ص 163. منبع: جام جم آنلاين ، 2 دي 1389 منبع بازنشر:سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

بازخوانی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی

به روایت آیت الله طاهری خرم آبادی حجت الله اسدی آیت الله طاهری خرم آبادی كه در سال‌ 1341 از سوی امام‌(ره‌) ماموریت یافته بود به‌ خرم‌ آباد برود و مسائل‌ مطرح‌ شده درباره جریان لایحه‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی را با علما و مردم‌ آن‌ دیار در میان‌ بگذارد. درباره چگونگی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن از سوی دولت می گوید: هدف این برنامه عبارت بود از حذف قیود و سنتهای اسلامی از كشور و در یك كلام دین زدایی و اسلام ستیزی... در دوره صدارت علم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در غیاب مجلس به تصویب هیات دولت رسید به موجب این لایحه واژه اسلام از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان حذف شده بود. انتخاب شوندگان نیز به جای این كه مراسم تحلیف را با قرآن به جای آروند از این پس با كتاب آسمانی نیز می توانستند این كار را انجام بدهند وبه زنان نیز حق رای داده شد. آیت الله طاهری خرم آبادی كه در سال‌ 1341 از سوی امام‌(ره‌) ماموریت یافته بود به‌ خرم‌ آباد برود و مسائل‌ مطرح‌ شده درباره جریان لایحه‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی را با علما و مردم‌ آن‌ دیار در میان‌ بگذارد، درباره چگونگی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن از سوی دولت می گوید: «مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی این بود كه هیات دولت در دوران تعطیلی مجلس با شتاب زدگی قانونی را تصویب كرد كه به موجب آن اولا زنها در انتخاب شدن و انتخاب كردن آزاد بودند دوم اینكه برای انتخاب شوندگان شرط مسلمان بودن حذف شد ثالثا در این مصوبه ذكر شده بود كه هر نماینده به كتاب آسمانی خو قسم یاد كند این سه مساله در مصوبه مذكور نشانه هایی از یك برنامه عمیق و خطرناك داشت. هدف این برنامه عبارت بود از حذف قیود و سنتهای اسلامی از كشور و در یك كلام دین زدایی و اسلام ستیزی...» در تاریخ 16مهر132 لایحه انجمنهای ایالتی وولایتی به تصویب دولت رسید و عصر همان روز خبر آن با تیتر درشت در روزنامه ها منتشر شد به محض این كه امام مطلع شد دامادشان حاج آقا اشراقی را به منزل حاج آقا مرتضی حائری فرستادند و پیام دادند كه شما جلسه ای تشكیل دهید و علما را دعوت كنید به دنبال پیام امام همان شب بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه ای در منزل حاج آقا حائری تشكیل و تصویب شد كه مراجع یعنی آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری و خود امام تلگرافی به شاه مخابره كرده و مساله رابا خود وی مطرح كنند و تحت عنوان اینكه دولت چنین كاری كرده است شاه را مورد خطاب قرار دهند.تلگرافهای مراجع فردای آن شب به تهران مخابره شد و خبر آن هم در روزنامه ها منتشر شد. شاه در ابتدا به تلگراف سه تن از مراجع پاسخ داد ولی به تلگراف امام جوابی نداد وی در پاسخ به علما در واقع مساله را به گردن دولت انداخته بود بعد از این تلگراف قضیه همچنان از سوی علما و مراجع دنبال می­شد و جلساتی هر شب به طور مداوم تشكیل می­شد از شهرستانها نیز سیل تلگرافها وطومارها هم به شاه و هم به دولت و هم به خود مراجع ارسال می­شد. پس از ده و پانزده روزی شاه پاسخ امام را نیز داد. حوزه علمیه نجف نیز در این زمینه واكنش نشان داد و علمای آن حوزه تلگرافهایی به شاه و دولت مخابره نمودند... مرحله دوم تلگرافهایی بود كه مراجع و علما به دولت مخابره كردند و به نسبت لحن شدیدی هم داشت لحن امام نسبت به دولت شدیدتر از سایر علما بود به این مضمون امام تلگرافی به علم داد كه آقای علم این كار تو طبق ماده فلان بر خلاف قانون اساسی است و اگر در مورد قانون اساسی ابهام داری بیا قم تا برایت رفع ابهام بكنیم... واكنشها نسبت به لایحه مذكور پس از بی اعتنایی علم از حد تلگرافها و طومارها گذشت و به تشكیل جلسات كوچك و بزرگ كشیده شد و مردم گاهی پس از پایان جلسه تظاهرات خیابانی داشتند ولی به برخود فیزیكی رژیم با مردم نمی انجامید... پس از اینكه رژیم با توسل به انواع حیله نتوانست روحانیت را از مبارزه خود بازدارد ، علم پس از حدود40 روز بی اعتنایی تلگرافی فریبنده برای سه نفر از علما یعنی آقایان:گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری ارسال كرد ولی تلگراف امام را بدون پاسخ گذاشت.وی در تلگراف خود به مراجع اورده بود كه نظر دولت در مورد شرط اسلام بر انتخاب شوندگان و كنندگان همان نظر علمای اسلام است و همین طور سوگند امانت و صداقت همچنان به قرآن است و در مورد حق شركت زنان این موضوع را به مجلس تسلیم كرده است و منتظر تصمیم آنها خواهد ماند. امام كه عمق حادثه را می­دید و متوجه فریب و نیرنگ علم شده بود از این موضوع ناراحت شدند و گفتند میخواهند مبارزه را به دست خودمان لوث كنند و در حضور جمع قلم برداشتند و نوشتند كه ما بر سر مواضع خودمان هستیم و هنوز چیزی حل نشده است. به دستور امام نوشته ایشان را برای بازار بردند..این كشو وقوسها دو ماه طول كشید و در این فاصله برخی اوقات امام در پایان جلسه درسشان صحبتی می كردند تا این كه قرار شد یك جلسه عمومی در مسجد سید عزیزالله در تهران در 8آذر تشكیل شود و آقای فلسفی در آن سخنرانی كند. روز قبل امام در پایان درسشان فرمود: این جلسه جلسه دعا نیست بلكه جلسه نفرین است شبی كه قرار بود فردای آن مردم تهران در مسجد سید عزیزالله اجتماع كند هیات دولت پس از یك جلسه طولانی تا نیمه های شب مصوبه قبلی را لغو كرد و همان شب با نامه و تلگراف علمای قم و تهران را از موضوع مطلع كردند اما امام اصرار داشت كه همان تلگراف در رسانه های گروهی كشور منتشر شود و اعتقاد داشت كه تا دولت لغو لایحه را در مطبوعات منتشر نكند نباید مساله را پایان یافته تلقی نمود سرانجام با پایمردی و ایستادگی امام دولت مجبور شد خبر لغو مصوبه را با تیتر درشت در روزنامه های تهران منتشر كند. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

اسهام خوانين در شرکتهاي نفتي، شرکت نفت بختياري و شرکت بهره‏ برداري اوليه

پس از کشف نفت در مسجدسليمان، جنب و جوش تازه‏اي مناطق نفتي را فرا گرفت و سرمايه‏ گذاران انگليسي، از جمله دارسي و شرکا و شرکت نفت برمه درصدد برآمدند تا توليد، پالايش، انتقال و حمل نفت را مديريت کنند. اين اقدام به امکانات و برنامه‏ ريزي گسترده‏ اي احتياج داشت و به همين دليل دارسي کوشيد تا براي فراهم کردن زمينه حمل و پالايش نفت با شيخ خزعل ــ شيخ محمره و از رؤساي ايلات عرب کعب ــ وارد مذاکره و گفت وگو شود. دارسي و ديگران درنظر داشتند تا همان‏گونه که با خوانين بختياري قرارداد همکاري بستند، با شيخ خزعل نيز به تفاهم و عقد قرارداد مبادرت کنند که در جاي خود، پس از اين مبحث بدان خواهيم پرداخت. اقدام بعدي، مبادرت به تشکيل شرکت نفت بختياري بود. در 28 مي 1909 رينولدز ــ مديرعامل محلي شرکت نفت ايران و انگليس ــ طي نامه‏اي به غلامحسين‏ خان سردار محتشم به اطلاع او رسانيد که از طرف مديران شرکت در لندن از او خواسته شده است تا خبر تأسيس دو شرکت به نام‏هاي شرکت نفت ايران و انگليس1 و شرکت نفت بختياري2 را که اين دومي به طور انحصاري در منطقه بختياري فعاليت مي‏کرد، به آنهابرساند.3 هدف از اين اقدام آن بود که خوانين بدانند اين شرکت‏ها به استناد توافقنامه بين شرکت نفت و خوانين تأسيس شده‏اند و بر اساس همان توافقنامه، خوانين بختياري سه درصد از اسهام منتشره و محاسبه شده شرکت‏هايي را که ممکن است در منطقه بختياري فعاليت کنند، دارا هستند. سرمايه شرکت نفت بختياري سيصدهزار ليره و قيمت هر سهم يک ليره تعيين شد. رنکينگ 4 ــ کنسول انگليس در اهواز ــ طي سفري به منطقه بختياري متوجه شد که برداشت کلي خوانين از نامه رينولدز آن بوده است که شرکت نفت ايران و انگليس قصد دارد فقط سه درصد اسهام منتشره، يعني نه هزار سهم به آنها واگذار کند. رنکينگ اين سؤال را مطرح کرد که اگر غرض شرکت غير از اين بود، چرا مديران شرکت ميزان سرمايه شرکت نفت ايران و انگليس را که معادل دو ميليون ليره بود، به سادگي مطرح نکرده‏ اند؟ رنکينگ به استناد بند دوم قرارداد چنين برداشت کرد که رؤساي بختياري حق شراکت در سه درصد از کليه اسهام شرکت يا شرکت‏هايي را که در منطقه بختياري فعاليت مي‏کنند، دارا هستند. از نظر او، عبارت گنجانده شده در قرارداد، امکان طفره را براي دو طرف تا حدي امکان پذير ساخته بود. به اين ترتيب که شرکت نفت ايران و انگليس مي‏توانست چنين استدلال کند که تنها سه درصد از اسهام شرکت نفت بختياري به خوانين تعلق مي‏گيرد و خوانين نيز مي‏توانستند استدلال کنند که آنان حق شراکت در سه درصد مجموع ارقام اسهام معمولي صادره و منتشره از سوي شرکت نفت ايران و انگليس را دارند.5 در گزارش رنکينگ آمده که سرمايه سنديکاي بهره‏برداري اوليه 6 ششصدهزار ليرهبوده که سه درصد سهم خوانين از آن، بالغ بر هجده هزار سهم مي‏شد که دقيقا دو برابر نه هزار سهمي است که از طريق نامه شرکت نفت به آنها وعده داده شده بود. کنسول انگليس در پايان خاطرنشان ساخت: ... در حال حاضر، خوانين بختياري عميقا درگير انجام فعاليت‏هاي عمومي و ملي [حوادث مربوط به مشروطيت، استبداد صغير و فتح تهران و...] هستند و نمي‏توانند حتي انديشه خود را به چنين اموري اختصاص دهند. ولي مطمئنا زماني خواهد رسيد که آنها دير يا زود بتواند به مسائل مربوط به خود توجه کنند و آنگاه يکي از آنها که از ديگران آگاه‏ تر است، ممکن است تعبير ديگري از عبارت قرارداد نمايد يا شايد توسط افرادي که با چنين موضوعاتي سروکار دارند، وسوسه شوند. اگر چنين اتفاقي رخ دهد و آنها در انديشه بگذرانند که رفتار ناعادلانه‏ اي درباره ايشان شده است، اثر زيانباري در همه معاملات آتي شرکت و مذاکرات با خوانين به جا خواهد گذارد....7 رنکينگ ابراز کوچک‏ترين بهانه از سوي خوانين را به تصور اينکه در راستاي منافع حقيقي خود فريب خورده‏ اند، اسفناک دانست؛ به ويژه اگر شرکت نفت ايران و انگليس بعد از طفره رفتن و ناسپاسي درصدد چاره‏جويي برمي‏ آمد. او در پايان نامه ضمن اينکه نظر سر جورج بارکلي ــ وزير مختار انگليس در تهران ــ را درباره ديدگاه‏هاي خود جويا شد و اطلاعات بيشتري درخواست کرد، خاطرنشان کرد براي شرکت نفت ايران و انگليس بهتر بود از ابتدا در ارتباط با امکان اعتراض از سوي خوانين توافق کند و سه درصد از ششصد هزار سهم عادي شرکت بهره‏برداري اوليه را با سخاوت و نه از روي عداوت واگذار کند. دلايل او براي اين اقدام عبارت بودند از: الف. لزوم توجه به دورنماي رابطة خوانين با شرکت نفت در آينده ب . نياز به داشتن ذهنيت خوب و ديدگاه مثبت خوانين نسبت به شرکت در شرايط عدم حضور گارد هندي نفتي در منطقه ج . عملکرد موفق نگهبانان و محافظان جديد بختياري پس از امضاي قرارداد جديد بين دکتر يانگ، رينولدز و سردار محتشم.8 از ديدگاه رنکينگ، اين دلايل شرکت را به اتخاذ رويه‏ اي توأم با انصاف و دقت ملزم مي‏ساخت. بار ديگر پاي پريس 9 به ميدان کشيده شد. او در نامه‏اي به چرچيل 10 خوانين بختياري و بختياري‏ها را در شرکت نفت بختياري و شرکت بهره ‏برداري اوليه سهيم دانست: ... من اعلاميه شرکت را براي شما مي‏فرستم؛ [آنگاه] شما متوجه خواهيد شد که بختياري‏ها در ششصدهزار ليره سرمايه شرکت بهره‏ برداري اوليه و همچنين چهارصد هزار ليره سرمايه شرکت نفت بختياري سهيم هستند که از هر دوي آنها سه درصد از 000,750 سهم را کسب مي‏کنند... هيچ جايي براي طفره رفتن از حقوق ايشان [بختياري‏ها] وجود ندارد. البته آنها در مورد شرکت اصلي که قرار است محدوده کارش تمام ايران را دربرگيرد، نمي‏توانند ادعايي داشته باشند. در توافق با ايشان اين‏گونه طرح شد که قرار است آنها سه درصد از سرمايه صادره به عموم در هر شرکتي [را] که در آن ناحيه [بختياري] اقدام به بهره ‏برداري از منابع نفت کند، به دست آورند. 11 اگر به عبارت سه درصد از سرمايه صادره به عموم دقت شود، متوجه خواهيم شد که شرکت نفت بختياري داراي چهارصد هزار ليره سرمايه بود که سيصد هزار ليره آن را به صورت سرمايه صادر به عموم منتشر کرده بود. همچنين، شرکت بهره ‏برداري اوليه داراي ششصدهزار ليره سرمايه بود که 000,450 ليره آن را به صورت سرمايه صادر به عموم منتشر کرده بود. بنابراين، در واقع جمع سرمايه صادره به عموم شرکت نفت بختياري و شرکت بهره ‏برداري اوليه 000,750 ليره بود که پريس در نامه چرچيل به آن اشاره کرد و سه درصد از اين 000,750 ليره مي‏بايست به بختياري‏ها تعلق مي‏گرفت. در همين راستا بارکلي نيز در گزارش به سر ادوارد گري ــ وزير امور خارجه انگليس ــ ضمن اشاره به نگراني سروان لوريمر ــ سرکنسول انگليس در اهواز ــ از اينکه مبادا منافع بختياري‏ها فراموش شود، ترديد خود را نسبت به موضوع به اطلاع او رسانيد. سر بارکلي از سر ادوارد گري خواست به شرکت نفت ايران و انگليس سفارش کند براي جلوگيري از سوءتفاهمات آتي، کاملاً به خوانين تفهيم کنند که در چه شکلي از ارتباط با شرکت‏هاي مختلف به وجود آمده، قرار دارند. 12 وزير امور خارجه انگليس نيز نگراني‏ها و ترديدها را به شرکت نفت ايران و انگليس انتقال داد و گوشزد کرد. در پاسخ او، والاس 13 ــ معاون شرکت نفت ايران و انگليس ــ ضمن اظهار بي‏ اطلاعي از امکان وجود ترديد يا سوءتفاهم در مورد موضوع تعداد اسهامي که بايد به خوانين بختياري و بختياري‏ها واگذار شود، به بندي از قرارداد 1905م استناد کرد که بر مبناي آن، بعد از تشکيل يک شرکت يا بيشتر جهت بهره‏ برداري نفت در منطقه بختياري و پس از جريان نفت در درون لوله‏ ها، طرف [انگليسي] متعهد مي‏شد به بختياري‏ها سه درصد از اسهام معمول مصوب را که مي‏بايست تمام و کمال پرداخت شود، واگذار کند... آنگاه والاس، ترجمه جان ريچارد پريس را نيز از همان بند ذکر کرد، که بر اساس آن بعد از تشکيل شرکت نفت در منطقه بختياري و پس از جريان نفت در لوله ‏ها از هر صد سهم عمومي يک شرکت يا شرکت‏هايي که در منطقه بختياري تشکيل مي‏شد، سه سهم به خوانين بختياري داده مي‏شد و آنها حق مطالبه وجه سه درصد اسهام را ندارند.... 14 در ادامه، والاس مطلب مهمي را عنوان کرد که توافقنامه 1905م فقط به زبان فارسي تنظيم شده است و به اطلاع وزارت امور خارجه انگليس رسانيد که دو شرکت در منطقه بختياري به کار مشغول مي‏شوند: 1. شرکت بهره‏ برداري اوليه با مسئوليت محدود که با سرمايه‏ اي معادل ششصدهزار سهم يک ليره‏اي شروع به کار مي‏کرد که از يک نوع اسهام آن (عادي) پانصدهزار سهم منتشرشده و همان وقت قابل پرداخت بود. اين شرکت حق ايجاد بلوک‏هايي بالغ بر يک ميل مربع زمين را، که از سوي شرکت انتخاب مي‏شد، داشت و تمام آن در منطقه بختياري واقع شده بود. 2. شرکت نفت بختياري با مسئوليت محدود نيز با چهارصد هزار ليره سرمايه، اسهامي مجاز يک ليره‏اي از نوع عادي که سيصدهزار سهم از آن منتشر شده و در حال تماما قابل پرداخت بود. اين شرکت نيز حق بهره ‏برداري از منابع نفتي را در منطقه بختياري به جز يک ميل مربع زميني که از سوي شرکت بهره‏ برداري اوليه براي استفاده و عمليات انتخاب مي‏شد، داشت. 15 البته ميزان سهام منتشره از سوي شرکت بهره ‏برداري اوليه از زمان محاسبه پريس از 000,450 ليره به پانصدهزار سهم افزايش يافته بود. با توجه به مطالب فوق، شرکت نفت ايران و انگليس، ميزان اسهام خوانين بختياري را در شرکت نفت بهره ‏برداري اوليه بر اساس سه درصد از صد درصد، پانزده هزار سهم و در شرکت نفت بختياري نه هزار سهم اعلام کرد. همچنين، قرار بر اين بود که اگر اسهام بيشتري از اين دو شرکت توزيع و پرداخت شود، خوانين و اربابان بختياري محق باشند که در صورت جريان نفت در لوله‏ها سه درصد از اضافه توزيع را نيز دريافت دارند. رنکينگ در گزارش ديگري خطاب به سر جورج بارکلي، بار ديگر فصل سوم قرارداد 1905م مربوط به ميزان شراکت خوانين را در اسهام شرکت يا شرکت‏هاي نفتي منطقه را مورد بحث قرار داد و چنين اظهار کرد: سهم خوانين نه از روي يک شرکت يا شرکت‏ها، بلکه بر اساس مقدار اسهام معمول منتشره که کاملاً و تماما پرداخت شده، بايستي حساب شود... خلاصه اينکه معلوم مي‏شود که خان‏ها يک بحث کاملاً موجه بر اساس جمله ‏بندي مربوط به فصول قرارداد را در ادعاي سه درصد از کل اسهام معمولي (عادي) منتشره دارند.... 16 بارکلي ديدگاه‏ها و نظريات رنکينگ را براي وزير امور خارجه انگليس فرستاد و به اينکه قادر به تعبير و تفسير ماده دوم قرارداد 1905م بين دارسي و خوانين نيست، اذعان کرد. 17 سر ادوارد گري در پاسخ از بارکلي خواست تا نسبت به تهيه نسخه‏اي به زبان انگليسي از متن قرارداد فارسي مابين خوانين بختياري و دارسي اقدام مي‏کند. بارکلي نيز در راستاي اين امر، از عباسقلي‏ خان مترجم و جرج چرچيل ــ دبير شرقي سفارت انگليس در تهران ــ خواست تا قرارداد را از فارسي به انگليسي ترجمه کنند. درخواست بارکلي عملي شد و بارکلي نسخه‏اي از ترجمه قرارداد را به زبان انگليسي به همراه نسخه قبلي که براي گرانت داف ــ کاردار سفارت انگليس در تهران ــ در سال 1905م تهيه شده بود، براي ادوارد گري فرستاد و چنين نگاشت: با مقايسه دو ترجمه، اختلاف زيادي مشاهده مي‏شود. در اين راستا، بخش امور شرقي سفارت بدين واقعيتِ کاملاً صريح دست يافته است که ترجمه انجام شده در آن زمان [1905م] در اصفهان بسيار آزاد و مبتني بر مفهوم بوده است؛ در حالي که ترجمه جديد حتي‏ الامکان ترجمه لغت به لغت است. 18 ترجمه قسمتي از بند دوم قرارداد که به بحث مربوط مي‏شود، چنين بود: پس از استخراج نفت در منطقه بختياري و جاري ساختن نفت در لوله‏ ها، به خوانين سه سهم از هر صد سهم عادي هر شرکت يا شرکت‏هاي نفتي تشکيل يافته در منطقه بختياري، داده خواهد شد و هزينه سه سهم چنين شرکتي از خوانين درخواست نخواهد شد و آنها [شرکت يا شرکت‏ها] حق مطالبه ارزش آن سه سهم را نخواهند داشت.... 19 در نسخه اوليه يا نسخه فارسي قرارداد نيز چنين آمده بود: ... و نيز بعد از تشکيل کمپاني نفت در خاک بختياري و جاري شدن نفت در لوله‏ ها، از هر کمپاني واحد يا متعدد که تشکيل يافت در خاک بختياري، از هر صد سهم شرکت متداولي عمومي، سه سهم شرکت [متعلق] به خوانين عظام بختياري باشد و قيمت سه سهم شرکت را از خوانين نگيرند و حق مطالبه سه سهم را ندارند.... 20 بدين‏ ترتيب، ابهام موجود در تعبير و تفسير قرارداد و تعيين ميزان اسهام خوانين بختياري و همچنين، وضعيت اراضي و نحوه خريد و فروش و واگذاري اين اراضي تا حد زيادي برطرف شد. با استناد به قرارداد 1905م و اعلام شرکت نفت ايران و انگليس مبني بر تشکيل شرکت نفت بختياري و تعيين محدوده عمل آن شرکت و شرکت بهره‏ برداري اوليه در منطقه بختياري، خوانين درخواست کردند تا به محض آماده شدن اسهام آنها، آن اسهام از طرف کنسول انگليس در اختيارشان قرار گيرد. پاسخ شرکت اين بود که آنها حق تقاضاي تحويل اسهام را تا هنگام جاري شدن نفت ندارند؛ زيرا احتمالاً به هجده ماه تا دو سال زمان براي احداث و لوله‏ گذاري خطوط انتقال نفت نياز بود. علاوه بر آن، از ديدگاه شرکت واگذاري اسهام خوانين، قبل از فراهم شدن مقدمات احداث خطوط انتقال نفت امري غيرعاقلانه بود، به ويژه اينکه بر اساس گزارش مأموران انگليسي در محمره، خوانين سعي داشتند اسهام خود را در تهران به فروش برسانند. چارلز گرينوي 21 ــ مديرعامل شرکت نفت ايران و انگليس ــ خواستار آن بود که درصورت مساعد بودن نظر وزارت امور خارجه انگليس، به شدت با درخواست خوانين مقابله شود و پيشنهاد کرد تا پيامي به اين مضمون براي وزيرمختار انگليس در تهران فرستاده شود: به خوانين اطلاع دهيد که با توجه به شرايط قرارداد، اسهام [آنها] تا هنگامي که نفت در خطوط انتقال نفت به جريان نيفتاده است، يعني هجده ماه الي دو سال ديگر، قابل تحويل نخواهند بود. ما اطلاع يافته ‏ايم که خوانين سعي دارند اسهام خود را در تهران به فروش برسانند که اين امر... مطلوب نيست.... 22 بدين‏ ترتيب، خواسته خوانين براي دريافت اسهام، براي مدتي منتفي شد و همان‏طور که در ادامه بحث خواهيم ديد، انگليسي‏ها و شرکت نفت از اين اوراق اسهام براي واداشتن خوانين به گردن نهادن به برخي خواسته ‏هاي خود استفاده کردند و بعدها نيز اين اسهام از سوي شرکت نفت ايران و انگليس خريداري شد که در جاي خويش، نحوه واگذاري و اسناد مربوط به آن مورد بحث و بررسي قرار خواهد گرفت. کار حفر چاه‏ هاي جديد و توليد نفت به تدريج سرعت گرفته، نفت توليدشده در انبارها ذخيره مي‏شد و مناطق نفتي به طور مرتب مورد بازديد مأموران سياسي انگليس، به ويژه کنسول بريتانيا در محمره قرار مي‏گرفت. در يکي از همين بازديدها بود که او با شيوع شايعه اي مبني بر حسابسازي و تقلب در خريد وفروش نفت براي کاهش سهم خوانين و دولت ايران مواجه شد. بدين‏ ترتيب که رنکينگ در طي گزارشي به بارکلي گزارش داد طي ديدار اخير خود از مناطق نفتي شنيده است که نفت توليدشده در منطقه بختياري و مسجدسليمان که به وسيله شرکت بهره‏ برداري اوليه و شرکت نفت بختياري استخراج مي‏شود، به بهاي بالايي به شرکت نفت ايران و انگليس واگذار مي‏شود و محاسبات مالي طوري تنظيم مي‏يابد که تعادل و توازني بين اعتبارات و درآمدها و بدهي‏ ها به وجود مي‏آيد. بدين‏ ترتيب، آشکار مي‏شود که شرکت‏هاي مورد بحث هيچ سودي به دست نياورده، اسهام شرکت‏هاي مزبور نيز هيچ سودآوري‌اي نخواهد داشت و هرگونه سودي از اين طريق، به وسيله شرکت نفت ايران و انگليس جذب مي‏شود. رنکينگ در اين گزارش در موفقيت و ثمربخشي اين اقدامات در برابر رؤساي خوانين بختياري که نفت در اراضي آنها توليد مي‏شد و آنها نيز خود را جزو سهامداران شرکت‏هاي نفتي مورد بحث به حساب مي‏ آوردند، اظهار ترديد کرد. 23 بارکلي در واکنش نسبت به اين گزارش، ضمن ارسال نسخه‏اي از گزارش رنکينگ براي سر ادوارد گري به تأکيد درباره لزوم فراهم کردن شرايط مطلوب محاسبه سود اسهام خوانين بختياري در دو شرکت بهره‏ برداري اوليه و بختياري در مذاکراتش با پريس اشاره کرد و نوشت: من نمي‏توانم باور کنم که شرکت نفت ايران و انگليس آن‏قدر کوته‏ بين باشد که مطلب موردنظر رنکينگ را تأييد کند. در آن صورت، خوانين بختياري را از انگيزه اصلي‏شان [کسب سود] در فراهم کردن تسهيلات لازم براي اقدامات شرکت باز مي‏دارد.... 24 او شديدا متذکر شد که اين کار اثر نامطلوبي بر روابط انگليس و خوانين خواهد گذاشت. 25 ادوارد گري، ديدگاه بارکلي و گزارش رنکينگ را براي شرکت نفت ايران وانگليس ارسال کرد و شرکت نفت نيز در پاسخ، اين گزارش را شايعه‏ اي مغرضانه خواند: «با قاطعيت بايد گفت اين شايعات بي‏ اساس بوده و ترويج چنين شايعات مغرضانه‏اي به‏ طور فزاينده‏اي براي منافع شرکت زيانبار است....» 26 چارلز گرينوي ــ مديرعامل شرکت ــ در ادامه پاسخ چنين توضيح داد که شرکت‏هاي بهره ‏برداري اوليه و شرکت نفت بختياري در راستاي تطابق با شرايط قرارداد با خوانين تشکيل شده‏اند تا به استحصال نفت در منطقه بختياري بپردازند: بديهي است که نفت توليدشده آن شرکت‏ها نمي‏تواند به دلايل تجاري در آن منطقه پالايش گردد... لهذا اين شرکت‏ها هم مثل 99 درصد ديگر شرکت‏هاي نفتي بايد نفت خام توليدي خود را به هر کس که آن را خريداري نمايد، بفروشند.... 27 گرينوي اذعان داشت که شرکت نفت ايران و انگليس با صرف هزينه زيادي مبادرت به احداث يک خط لوله نفت از منطقه بختياري به مناطق ساحلي کرده است تا در پالايشگاهي که در ساحل ايجاد مي‏شود، نفت را تصفيه کند. او مبناي قيمت‏ گذاري را براساس قيمت نفت در ساير نقاط دنيا و به قيمت عادلانه خواند و افزود که مبلغي که شرکت نفت ايران و انگليس به شرکت‏هاي توليدکننده مي‏پردازد، سود و منفعت رضايت بخشي براي آنها در برخواهد داشت و اين امر شامل حال شاه و خوانين نيز که سهامداران آن شرکت‏ها هستند، مي‏شود. البته الول ساتن ــ نويسنده انگليسي ــ در کتاب خود با عنوان نفت ايران شايعه مطرح شده از سوي رنکينگ را تأييد مي‏کند. او علاوه بر حسابسازي در مسئله توليد و فروش نفت توسط دو شرکت نفت بختياري و بهره‏ برداري اوليه، هرگونه احداث ابنيه و بنا و ايجاد تأسيسات را نيز جزئي از اين روند غيرقانوني حسابسازي به زيان دولت ايران و سهامداران ذکر مي‏کند. او مي‏نويسد: ... [شرکت بهره‏ برداري اوليه] به عنوان توليدکننده اوليه، نفت خود را به قيمتي کمتر از هزينه توليد به شرکت نفت بختياري مي‏فروخت و تنها وظيفه شرکت نفت بختياري نيز اين بود که نفت خريداري‏ شده را به قيمت عادي، دوباره به شرکت نفت ايران و انگليس بفروشد. نتيجه اين محاسبه، کاهش حق‏ السهم دولت ايران بود.... 28 البته اين امر تنها مربوط به نفت نبود؛ زيرا شرکت نفت ايران و انگليس تمام هزينه‏ هاي ساختماني سازمان خود را به حساب شرکت بهره‏ برداري اوليه مي‏گذاشت و به اين ترتيب، در ظاهر سود شرکت حتي تا نقطه زيان نيز کاهش مي‏يافت. 29 متأسفانه، الول ساتن در اثبات ادعاي خود هيچ سند و مدرکي ارائه نمي‏دهد و بنابراين تا اين بخش از بحث نمي‏توان درباره صحت و سقم ادعاي او مبني بر تأييد تقلب و حسابسازي شرکت نفت ايران و انگليس ارزيابي دقيقي داشت، به ويژه اينکه امکان دستيابي و محاسبه دفاتر خريد و فروش نفت در آن ايام وجود ندارد. مگر آنکه شرکت نفت بريتانيا روزي بخواهد اسناد و مدارک اوليه خود را منتشر سازد که اين انتظار، به انتظاري برآورده‏نشدني مي‏ماند. به هر روي، ادعاي ساتن را نيز در اين‏گونه حسابسازي‏ها نمي‏توان رد کرد. به ويژه اينکه انجام چنين کاري، دشوار و يا غيرممکن نبود. بحث ميزان اسهام خوانين بختياري و نحوه تحويل آن ادامه يافت تا اينکه بالاخره در 18 اگوست 1911م/ 1328ق، يعني شش سال پس از عقد قرارداد بين خوانين بختياري و سنديکاي امتيازات، ميزان اسهام آنها در شرکت‏هاي فعال در منطقه بختياري مشخص شد. اين امر هنگامي رخ داد که احداث خط لوله نفت در شرف اتمام بود و شرکت نفت ايران و انگليس در نظر داشت پس از اتمام کار، نفت توليدشده را در خط لوله احداث شده به جريان اندازد. بحث پيرامون اراضي موردنياز براي احداث اين خط لوله در جاي خود آمده است. شرکت نفت از کل اسهام نفتي متعلق به خوانين بختياري، نيمي را به نام نجفقلي ‏خان صمصام ‏السلطنه و حاج علي‏قلي‏ خان سردار اسعد ــ پسران حسينقلي ‏خان ايلخاني ــ از خاندان ايلخاني، و نيم ديگر را به نام‏هاي غلامحسين‏ خان سردار محتشم و نصيرخان سردار جنگ ــ فرزندان حاج امامقلي‏ خان ــ از خاندان حاجي ‏ايلخاني، ثبت کرد. بدين ‏ترتيب که مجموع سرمايه به جريان‏ افتاده و توزيع‏ شده به نام شرکت نفت بختياري بالغ بر 000,389 ليره ذکر شد که با درنظر گرفتن حق دريافت سه درصد از سود سرمايه خوانين، تعداد اسهام آنها در مجموع، 11670 سهم بود که بر آن اساس، 5835 سهم براي هر يک از دو گروه از شرکاي خاندان ايلخاني و حاجي ‏ايلخاني تعيين شد. همچنين، ميزان سرمايه در گردش شرکت بهره ‏برداري اوليه که به شکل اسهام منتشره در اختيار سهامداران قرار گرفته بود، 500920 سهم يک ليره‏اي اعلام شد که بر اساس حق دريافت سه درصد از سود سرمايه در گردش خوانين، 15540 سهم به آنها تعلق مي‏گرفت که 7770 سهم به هر يک از دو گروه شرکاي خاندان ايلخاني و حاجي‏ ايلخاني مي‏رسيد. بدين‏ ترتيب، مجموع اسهام خوانين بختياري در شرکت نفت بختياري و شرکت بهره‏ برداري اوليه تعداد 27210 سهم تعيين شد که از اين تعداد به هر يک از دو خاندان، 13605 سهم تعلق گرفت. قرار بر اين بود که اجلاسي با حضور کنسول بريتانيا در محمره، خوانين بختياري و دکتر يانگ به نمايندگي از سوي شرکت تشکيل شود و دکتر يانگ اوراق اسهام را به کنسول تحويل دهد. او نيز به نوبه خود، اوراق اسهام خوانين را تحويل داده، هر يک در ازاي ارائه مدارک رسيد کتبي دريافت دارند. 30 با مشخص شدن ميزان اسهام خوانين، گام ديگري در ارتباط رو به تزايد بين خوانين بختياري و شرکت نفت ايران و انگليس و نمايندگان سياسي آن کشور در ايران برداشته شد. اما برخلاف توافق اوليه براي تشکيل يک اجلاس مشترک به منظور تحويل اسهام خوانين در اگوست 1911، بيش از يک سال گذشت، ولي اوراق اسهام تحويل داده نشد؛ زيرا دکتر يانگ به عنوان نماينده سياسي شرکت از تحويل و ارائه اين اوراق خودداري ورزيد و تلاش کرد تا از اين حربه (عدم تحويل اوراق اسهام)، براي فشار به خوانين سود جويد. براي مثال، وي در گزارش دسامبر 1912م که به دفتر مرکزي شرکت نفت در لندن ارسال کرده است، به روشني اين اقدام خود را توضيح داده است که چگونه براي وادار کردن آنها به پاسخگويي ادعاي رعايا و کشاورزان محلي که اراضي آنها به شرکت نفت ايران و انگليس فروخته شده بود، از تحويل اوراق مربوط به اسهام خودداري کرده است: ... کاپيتان گري فکر نمي‏کرد که ما بتوانيم اسهام را به خاطر رعيت‏ها پنهان نگه داريم... اين بهترين فرصت براي ماست که خوانين را مجبور کنيم که بايد از طريق گفت و گوي سياسي به مصالحه برسيم... من اسهام را براي مدت بيشتر از يک سال نگاه داشتم؛ در حالي که مي‏دانستم آنها [خوانين] آن را براي وثيقه يا فروش و تبديل به پول احتياج دارند.... 31 اين اقدام براي تحت فشار قرار دادن خوانين، تنها يک تصميم شخصي از سوي دکتر يانگ نبود، بلکه با هماهنگي رؤساي او در لندن انجام گرفت؛ زيرا هنگامي که کاپيتان گري به اطلاع دکتر يانگ رساند که به او دستور رسيده است، اسهام خوانين را به دليل درخواست خوانين به بانک شاهي تحويل دهد، دکتر يانگ پاسخ داد اسهام در لندن است؛ زيرا او تاکنون درباره آن اسهام طرح و برنامه مشخصي داشته است و از کاپيتان گري خواست با توجه به دستورالعمل‏ هاي اداري که براي دکتر يانگ صادر شده است، از پيگيري قضيه خودداري ورزد. 32 به همين دليل واگذاري اسهام تا مدتي به تعويق افتاد. 1. Anglo-Persian Oil Company 2. Bakhtiari Oil Company 3. Great Britain, Foreign Office. No 515, Inclosure 1. Consul Ranking to Sir G. Barclay, Extract of a Letter in Persian and signed by Mr. G.B. Reynolds, general manager Anglo. Persian Oil Company to the Sardar Muhtasham. 28 May 1909. F.O. 416/41. 4. Ranking 5. Ibid. Consul Ranking to Sir G. Barclay. camp Isfahan, 18 July 1909. F.O. 416/41. 6. Feirse Expolitation Company 7. Ibid. 8. Ibid. 9. Preece 10. Churchill 11. Ibid. No 515, Inclosure 2. Mr Preece to Mr. Churchill. F.O. 416/41. 12. Ibid. Sir G. Barclay to Sir Edward Grey, Gulhak. 29 July 1909. F.O. 416/41. 13. Wallace 14. Ibid. No 568, Anglo Persian Oil Company to Foreign Office, Winchester House, Old Broad Street. London, 3 September 1909. F.O. 416/41. 15. Ibid. 16. Ibid. No 14, Inclosure 1. Consul Ranking to Sir G. Barclay. camp Isfahan, 4 August 1909. F.O. 416/42. 17. Ibid. No 14, Sir G. Barclay to Sir Edward Grey. Gulhak, 18 September 1909. F.O. 416/42. 18. Ibid. No 129, Sir G. Barclay to Sir Edward Grey. Tehran, 25 October 1909. F.O. 416/42. 19. Ibid. Inclosure in No 129, Agreement between Mr. Darcy and Bakhtiari Khans. F.O. 416/42. 20. Ibid. 21. C. Greenway 22. Ibid. No 157, Anglo Persian Oil Company to Foreign Office, Winchester House, Old Broad Street. London, 2 February 1910. F.O. 416/43. 23. Ibid. Inclosure in No 8, Lieutenant Ranking to Sir G. Barclay. Ahwaz, 7 May 1911. F.O. 416/46. 24. Ibid. No 8, Sir G. Barclay to Sir Edward Grey. Tehran, 9 June 1911. F.O. 416/46. 25. Ibid. 26. Ibid. No 153, Anglo Persian Oil Company to Foreign Office, Winchester House, Old Broad Street. London, 21 July 1911. F.O. 416/49. 27. Ibid. 28. نفت ايران. ص 43 . 29. همانجا. 30. Great Britain, Foreign Office. No 327, Anglo Persian Oil Company to Foreign Office, Winchester House, old Broad Street. London, 18 August 1911. F.O. 416/52. 31. Ibid. Inclosure in No 386, Memorandum on the governorship of Bakhtiaristan, the cultivators and the loan. F.O. 416/54. 32. Ibid. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ثقة‌‌الاسلام تبريزي : چه بهتر كه در روز عاشورا به دست دشمان دين كشته شوم

اصغر حيدري ميرزا علي‌آقا ثقة‌‌الاسلام تبريزي روحاني بزرگ عصر مشروطه پس از آغاز نهضت مشروطيت، در صف حاميان آن درآمد. وي تلاش كرد مردم را به آثار حكومت ملي آشنا نموده و اساس حكومت مشروطه را با فلسفه و مفهوم حكومت در اسلام تطبيق دهد . او در همان حال، مردم را از تندروي و افراط بر حذر داشته و پيوسته مجاهدان آذربايجان را به ‌آرامش و ملايمت دعوت مي‌كرد. 1 اشغال آذربايجان توسط قواي روس در دوران استبداد صغير محمد‌عليشاهي، عين‌الدوله به عنوان والي آذربايجان به تبريز رفت اما در مواجهه با آزاديخواهان تبريز، مجبور شد به باسمنج (روستاي بزرگي در نزديكي تبريز) بازگردد. او تبريز را در محاصره گرفت و در نتيجه شهر دچار قحطي شد. جنگهاي خونين ميان قواي دولتي و آزاديخواهان تبريزي روي داد. در طي يكي از اين نبردها، «باسكرويل» معلم آمريكايي مقيم تبريز كه به آزاديخواهان پيوسته بود، كشته شد. عاقبت، دو كنسول روسيه و انگلستان، به بهانه حفظ جان اتباع خارجي و نيز رفع محاصره و قحطي، متفق گشتند كه ارتش روس به سوي تبريز حركت نمايد. آنان ادعا مي‌كردند ورود ارتش تزاري براي اعاده امنيت و تأمين آسايش اهالي بوده و پس از انجام اين وظيفه، به روسيه مراجعت خواهد كرد. ثقة‌‌الاسلام با ابراز نگراني از اين حوادث، شديداً با حضور قواي روسيه در ايران مخالف بود؛ چنانكه مي‌گفت: «راضي هستم مرا در سيبري به شكستن سنگ چخماق وادار نمايند، اما بيرق روس در اين مملكت نباشد.» 2 وي با اقدام به تماسهاي مكرر با عين‌الدوله، تلگرافهاي مفصلي به محمد‌عليشاه مخابره كرد و نزديكي خطر را گوشزد نموده و افتتاح مجلس و اعاده رژيم مشروطه را خواستار گرديد. شاه سعدالدوله (رئيس‌الوزرا) را مأمور مذاكره با وزاري مختار روسيه و انگلستان نمود تا از ورود قشون روس به تبريز جلوگيري شود، و نيز از انجمن آذربايجان درخواست كرد راه را براي ورود عين‌ الدوله به شهر باز كنند تا امنيت برقرار گردد. اما نه سفارتين روس و انگليس و نه انجمن، هيچ كدام به پيشنهاد شاه روي موافق نشان ندادند و در نتيجه راه ورود سپاه روس به شهر تبريز گشوده شد. قشون چندهزار نفري روسيه در سال 1327 ق وارد آذربايجان شده، تبريز را اشغال نمودند و ژنرال استارسلسكي (فرمانده ارتش روس) طي انتشار اعلاميه‌اي، از مجاهدان خواست فوراً اسلحه را به زمين گذارند. سپاهيان روس سنگرهاي داخلي شهر را تخريب مي‌كردند و «باغشمال» را مركز ستاد خود قرار داده بودند. ستارخان و باقرخان و گروهي ديگر از مجاهدان، به شهبندرخانه عثماني پناهنده شدند. 3 در اين ايام پرمحنت ثقة‌‌الاسلام مرجع رفع مشكلات و تيره‌روزيهاي مردم بود. وي در برابر تعديات قواي روس، آرام نگرفت. از جمله در برابرتبعيد شيخ‌علي اصغر ليل‌آبادي و تخريب خانه يوسف مجاهد ( از طرف سپاهيان روس) و بعضي تعديات ديگر،‌ از ميللر (كنسول رسول) استيضاح نموده و چون پاسخ قانع كننده دريافت نكرد، از تعديات سپاهيان تزاري به نيكلاي دوم تزار روسيه شكايت نمود. چند تلگراف مخابره كرد و توسط صمد‌خان ممتازالسلطنه (وزير مختار ايران در فرانسه)، شكايت خود را در روزنامه‌هاي پاريس منعكس ساخت. 4 در موردي ديگر نيز، يكي از سربازان روس به دست مرحوم ثقة‌‌الاسلام مسلمان شده در منزل وي پنهان گرديد. قضيه فاش شد و بلايف (عضو نظامي كنسولگري روسيه) با عده‌اي سالدات (نظامي) وارد منزل ثقة‌‌الاسلام گشتند. اما سرباز مذكور از در ديگري فرار نمود. باز ثقة‌‌السلام تلگراف شكايت به امپراتور نموده و در نتيجه، بلايف مجبور شد از مرحوم ثقة‌‌الاسلام عذرخواهي كند. 5 اولتيماتوم روسيه به ايران سال 1329 ق، سال سياهي براي ملت ايران محسوب مي‌شود. مدتي قبل، حكومت مشروطه جهت نظم دادن به امور ماليه ايران، مستر مورگان شوستر امريكايي را استخدام نموده بود و او نيز با دقت به انجام وظيفه مي‌پرداخت. اقدامات شوستر ضربه مهمي بر منافع نامشروع انگليس و روس در ايران وارد مي‌كرد؛ 6 لذا دولت روس در واكنشي شديد، با همراهي و حتي تحريك انگلستان، 7 ضمن اولتيماتومي به دولت ايران، اخراج مستشاران امريكايي و از جمله شوستر را خواستار شد و تهديد نمود اگر ظرف 48 ساعت درخواستهايش عملي نگردد، قواي روس به طرف تهران پيشروي خواهند نمود. در حقيقت، قصد اصلي روسها از اولتيماتوم، به دست آوردن بهانه‌اي بود كه قشونشان نقاط شمالي ايران را اشغال و تصرف نمايند.8 در مقابله با تهديد روسيه، مجلس تحت تأثير نطق مهيج يكي از علماي انقلابي، اولتيماتوم را رد نمود. 9 در نتيجه، قواي تازه‌نفس روسي به طرف آذربايجان و تهران حركت نمودند. دولت وقت، بنا به مصلحت، مجلس را منحل و اولتيماتوم را قبول نموده و از روسها عذرخواهي كرد. اين چنين پيشروي قواي روس متوقف گشت. 10 مبارزه ثقة‌‌الاسلام عليه مظالم روسها همزمان با اين وقايع، سربازان تزار (كه ‌آذربايجان را منطقه نفوذ روسيه مي‌دانست) در تبريز شروع به آزار و اذيت مردم نمودند، به نواميس مردم دست‌درازي كرده و حتي از كشتن زن و بچه دريغ نمي‌كردند. 11 عاقبت كاسه صبر مردم لبريز گرديده، ثقة‌‌الاسلام در برابر اين ددمنشيها، به كنسول روسيه شديداً اعراض نمود ولي كنسول، ترتيب اثري به اعتراض وي نداد. در مقابل، امير حشمت( مسئول نظميه شهر) از ثقة‌‌الاسلام اجازه و فتواي شرعي مبني بر مقابله با قواي متجاوز روس گرفته، به كمك قواي خود و مجاهدين به مقابله برخاست. از صبح اول محرم 1329 ق سربازان روس با مقاومت شديد روبرو شدند و در نتيجه، جمعي از روسها كشته و مجروح گشتند.هزار نفر از مجاهدين در ارك (محل مصلاي كنوني) موضع گرفته و در مقابل چهار هزار قشون روسي مجهز به توپ ايستادگي مي‌كردند. 12 اين زد و خورد چهار روز طول كشيد و روسها با بر جاي گذاشتن هشتصدو پنجاه نفر كشته، از شهر بيرون رانده شدند. البته از جانب مجاهدين نيز افراد زيادي كشته و زخمي شده بودند. 13 ثقة‌‌الاسلام براي جلوگيري از قتل نفوس و ايجاد امنيت، به تلاش برخاسته و چندبار با كنسول روس و انگليس مذاكره نمود. قرار بر اين شد كه مجاهدين اسلحه را بر زمين گذارند يا از شهر بيرون روند. چون اين شروط اجرا شد، روسها با اقدام به نيرنگ، قواي تازه‌نفسي را كه در راه داشتند، وارد شهر كرده و شهر را به توپ بستند! ثقة‌‌الاسلام به ديدار كنسول روس شتافت اما كنسول با وي با خشونت و بي‌اعتنايي برخورد نمود. وقتي ثقة‌‌الاسلام بازگشت، به مردم گفت روسها خيال كشتار در شهر دارند. بهتر است شبانه شهر را ترك كرده و خود را به جاي امني برسانيد. مردم گفتند: شما خودتان چه خواهيد كرد؟ جواب داد: «من كار خود را به خدا باز مي‌گذارم.»14 وحشت و اضطراب عجيبي بر شهر حكمفرما شد و سران قوم و مجاهدان، هر كدام كه مي‌توانستند، از شهر بيرون رفتند. از طرف حكومت روسيه، به فرماندهان نظامي و كنسولهاي روس در شهرهاي تبريز، رشت، انزلي و مشهد اختيارات تام داده شد كه مقصرين اغتشاش عليه روسها را دستگير و مطابق قوانين نظامي روسيه مجازات كرده و مراكز مقاومت را ويران سازند. 15 محرم سال 1329 در تبريز در روز هفتم محرم، ثقة‌‌الاسلام توسط يكي از نزديكان اطلاع يافت كه روسها درصدد دستگيري او هستند. از آن مرحوم خواسته شد جهت حفظ جان، به شهبندر خانه عثماني پناهنده شود اما وي با امتناع از پذيرش اين پيشنهاد، گفت: «هنگامي كه در زمان شكست عباس‌ميرزا، آقا ميرفتاح جلو افتاده، شهر تبريز را به دست روس سپرد [تا قتل و خونريزي نشود]، از آن زمان صد سال مي‌گذرد و هميشه آقا ميرفتاح به بدي ياد مي‌شود. شما چگونه خرسندي مي‌دهيد كه در اين آخر زندگي،‌از ترس مرگ خود را به پناهگاهي كشم و ديگران را در دست دشمن گذارم.» 16 عصر روز نهم محرم، ثقة‌‌الاسلام به خانه يكي از دوستانش مي‌رفت كه معاون كنسولگري روس سوار بر درشكه كنسولگري جلو او ايستاده و جهت شركت در جلسه كنسولگري كه قرار بود راجع به امنيت شهر در آن گفت و گو شود، از ثقة‌‌الاسلام دعوت نمود و آن مرحوم همراه وي رفت. كنسول روس در برخورد با ثقة‌‌الاسلام خشمگينانه او را به تحريك مجاهدين عليه روسها متهم نمود اما ثقة‌‌الاسلام تقصير را متوجه روسها ساخت. ميللر (كنسول روس) ورقه‌اي را به ثقة‌‌الاسلام نشان داده، تكليف نمود كه براي نجات جان خود زير آن را امضا نمايد. مفاد نوشته چنين بود: «نخست مجاهدان تبريز به روي ارتش تزاري اسلحه گشوده، جنگ آغاز كردند و روسها براي حفظ جان اتباع خود ناچار به جنگ و تصرف تبريز گشتند!» مقصود ميللر اين بود كه مجوزي براي اقدامات نظامي و تصرف آذربايجان تحصيل كند. اما مرحوم ثقة‌‌الاسلام با امتناع از اين خواسته او، گفت: «اين شهادت، خلاف واقع است و مسلمان شهادت خلاف واقع نمي‌دهد.» 17 پس از گفت‌وگوهايي، ميللر راضي شد ثقة‌‌الاسلام گواهي كند كه «تا وقتي دولت ايران قادر به حفظ امنيت آذربايجان نيست، توقف ارتش تزاري در تبريز ضرورت دارد.» اما باز هم ثقة‌‌الاسلام با امتناع از امضاء، جواب داد: «شما آذربايجان را تخليه كنيد، من قول مي‌دهم امنيت كامل در اينجا برقرار شود.» ميللر عصباني شده، دستور داد ثقة‌‌الاسلام را زنداني كنند. روز بعد (روز عاشورا) او را به دادگاه نظامي ـ كه چند افسر روس قاضي آن بودند ـ برده و از او خواستند يكي از دو نوشته‌اي‌را كه كنسول گفته بود، امضا نمايد و از اعدام نجات يابد. اما ثقة‌‌الاسلام همچنان امتناع مي‌نمود. اتهام آن روحاني وارسته، تحريك مردم بر ضد قشون تزاري و فتواي جهادي بود كه براي امير حشمت نوشته بود. ثقة‌‌الاسلام دادگاه را صالح نديد و از دادن هرگونه پاسخ به سؤالات آنان خودداري كرد. عاقبت، حكم اعدامش صادر شد. البته او خود، از همان آغاز مبارزه با روسها، در نوشته‌اي به مشكوة‌الملك، اين حكم را پيش‌بيني كرده بود. منصور دار عشقم و دانم كه عاقبت بر پاي دار مي‌كشد اين پايداريم18 روز دهم محرم، مردم گرفتار و وحشتزده تبريز، روي ايمان و علايق مذهبي مشغول انجام مراسم عزاداري حضرت سيد‌الشهداء (ع) بودند و گروهي بر آن شدند كه به سربازخانه محل توقف ثقة‌‌الاسلام حمله نموده، وي و ديگر آزاديخواهان را آزاد نمايند. به همين احتمال، روسها از نيمه شب ششصد سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمركز ساختند. روز عاشورا، اول صبح، در سربازخانه چوبه‌دار دسته‌جمعي برپا شد و بعد‌از ظهر آن روز خونين نه نفر دستگيرشدگان را از باغشمال به سربازخانه آوردند تا به دار كشيدن آنها، صداي آزاديخواهي مردم تبريز را خاموش كند. مرحوم ثقة‌‌الاسلام ديگر ياران را دلداري مي‌داد و مي‌گفت: «رنج ما دو دقيقه بيش نيست، پس از آن به يكبار خوش و آسوده خواهيم بود. ما را چه بهتر كه در چنين روزي به دست دشمنان دين كشته شويم.» 19 ثقة‌‌الاسلام مشغول نماز شد. چون نماز خود را به اتمام رساند، با پاي خويش بالاي چهارپايه رفت. دژخيمان طناب را به گردنش انداختند و بالا كشيدند. پس از چند لحظه، زندگي پر افتخار آن عالم جليل‌‌القدر و روحاني آزاده خاتمه پذيرفت و چنين بود كه برگ خونين ديگري بر تاريخ ايثارگريهاي آذربايجان افزوده گشت. اما چند سال نگذشت كه آه‌سوزان و خون به ناحق ريخته شده مظلومان، سراسر روسيه را آتش زد و آن آتش، حتي خانواده تزار را سوزاند و امپراتوري بزرگ روسيه را درنورديد. جنازه مطهر آن روحاني وارسته در گورستان مقبره‌الشعراي تبريز به خاك سپرده شد. هم‌اكنون وسايل شخصي ثقة‌‌الاسلام در موزه مشروطيت تبريز نگهداري مي‌شود. پانوشت‌ها: 1. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران، جاويدان، 1363، ج2، صص 294 ـ 293. 2. ابراهيم صفايي، اسناد سياسي دوران قاجاريه، تهران، چاپخانه رشديه، 1352، ص 383، نامه ثقة‌‌الاسلام به ميرزا حسن مشكو‌ه‌‌الملك. 3. يادداشت‌هاي ميرزا اسدالله ضميري (ملازم خاص ثقة ‌الاسلام)، به كوشش سيروس برادران شكوهي، تبريز، ابن سينا، 1363، ص 38. 4. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان ص 314. 5. مهديقلي‌خان مخبرالسلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، تهران، كتابفروشي زوار، 1363، ص 202. 6. در مورد اقدامات شوستر ر. ك: «اختناق ايران» تأليف مورگان شوستر، ترجمه موسوي شوشتري، تهران، صفيعلي شاه، 7. تريا ايرانسكي پاولويچ، سه مقاله درباره انقلاب مشروطه ترجمه: هوشيار، تهران، حبيبي، 1357، ص 120، ايوان: انقلاب مشروطيت، ترجمه: تبريز، ص 96. مرحوم ثقة ‌الاسلام در نامه‌اي مي‌نويسد: «روس در دست انگليس آلتي بيش نيست. هر چه مي گويد او (روسيه) همان را مي‌گويد و چرخ پولتيك در دست انگليس است و همه اين كارها را او فراهم مي‌آورد.» ابراهيم صفايي: اسناد سياسي دوران قاجاريه (اسناد رژي)، همان، ص 383. 8. مهديقلي‌خان مخبرالسلطنه هدايت، گزارش ايران (قاجار و مشروطيت)، تهران، نشر نقره، 1363، ص 259 و مورگان شوستر،‌همان، ص 210. 9. حسين مكي در كتاب «مدرس قهرمان آزادي» تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358، ج 1، ص 103 و نيز در كتاب «مدرس» تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، بي‌تا، مقدمه جلد اول، روحاني مذكور را شيخ محمد خياباني معرفي نموده است. اما دكتر علي مدرسي در «فصلنامه ياد». بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، شماره 21، زمستان 1369، ص 72، روحاني ذكر شده را شهيد سيد حسن مدرس مي‌داند. 10. احمد كسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، تهران، اميركبير، 1353، ص 260ـ 256. 11. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، تهران، عطار و فردوسي، 1362، ج 3، ص 203. يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري، همان، صص 48ـ 47؛ مورگان شوستر، همان، صص 259ـ 258. 12. سيد‌علي محمد‌دولت‌آبادي، خاطرات، ‌تهران فردوسي، 1362، ص 64؛ مورگان شوستر، همان، ص 259. 13. احمد كسروي، همان،‌صص 275 ـ 265؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان،‌ص 317. 14. احمد كسروي، همان، صص 305 ـ 304؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان ص 317. 15. مورگان شوستر، همان، ص 259؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه همان، ص 320؛ احمد كسروي، همان، ص 312؛ سيد‌علي محمد دولت‌‌آبادي، همان، ص 64. 16. احمد كسروي، همان، ص 305. 17. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه،‌همان، ص 323؛ احمد كسروي، همان، ص 317؛ يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري، همان، صص 73ـ 72. 18. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان، ص 324. 19. احمد كسروي، همان، ص 310. منبع: ماهنامه انديشه و تاريخ سياسي ايران معاصر، سال چهارم، شماره 35، مرداد 1384 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

سند ایثار و فداكاری قزوین در انقلاب اسلامی

معرفی كتاب خاطرات حجة الاسلام حسین آقا علیخانی حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین آقاعلیخانی در سال 1323 متولد شد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی به حوزه‌ی علمیه‌ی قزوین رفت و به تزكیه‌ی نفس و تعلیم علوم دینی پرداخت. وی در قزوین به همراه استادان بزرگ آن حوزه، از جمله حضرت آیت‌الله سیدابوالحسن رفیعی قزوینی به تبلیغ و روشنگری پیرامون اهداف نهضت امام‌خمینی همت گماشت. شناسه كتاب كتاب خاطرات حجة الاسلام حسین آقا علیخانی ، یكی از موضوعات طرح تدوین تاریخ انقلاب اسلامی است كه در مركز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسید و نوبت چاپ اول در زمستان 1390 و دارای 204 صفحه می باشد. مقدمه در مقدمه كتاب راجع به ارتباط واژه انقلاب اسلامی با نام امام خمینی (ره) صحبت شده و اینكه كسی نیست كه آوازه انقلاب اسلامی ایران را شنیده ولی اسم امام خمینی را نشنیده باشد. نویسنده در این زمینه به فرمایش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای نیز استناد نموده اند:« این انقلاب، بی نام خمینی در هیچ جای جهان شناخته شده نیست.» در قسمتی از مقدمه پیرامون مشخصات حجت الاسلام والمسلمین حسین آقا خانی اشاره شده است. وی در سال 1323 در روستای خیارج از توابع بوئین زهرا در استان قزوین بدنیا آمد و پس از تحصیلات ابتدایی به حوزه علمیه قزوین رفت و به تزكیه نفس و تعلیم علوم دینی پرداخت. ایشان در قزوین به همراه جمعی از استادان بزرگ آن حوزه از جمله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی به تبلیغ و روشنگری پیرامون اهداف نهضت امام خمینی همت گماشت و سعی در یاری رساندن این حركت نمود، به همین خاطر در تاریخ سوم دی 1354 به همراه تعدادی از انقلابیون در قزوین بازداشت شد. و پس از سه سال از زندان آزاد و تا پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت های گوناگون در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار گرفت. در قسمتی از كتاب درباره زندگی نامه خود برای آشنایی هر چه بیشتر خوانندگان توضیحاتی داده است. وی دارای دو پسر و چهار دختر می باشد. ایشان در خانواده ای كشاورز و بسیار متدین بدنیا آمده اند. از ایشان سؤال شده كه تحصیلات حوزوی را در چه تاریخی و در كدام مدرسه شروع و هم كلاسی های او چه كسانی بودند وی در جواب می گوید : «از نیمه سال 1339 جهت تحصیل علوم حوزوی وارد حوزه ی علمیه قزوین، مدرسه ی مرحوم مولاوردیخانی شدم و هم محلی های من آقایان سید ابوذر حسینی، ابراهیم امیری، علی سلیمانی، و چندی دیگر از برادران بودند.» از ایشان درباره ی وضعیت حوزه علمیه قزوین و علمای بنام حوزه كه عهده دار پرداخت شهریه طلاب و تدریس آنها بود سؤال كردند. وی در جواب اشاره به حضرت آیت الله العظمی سید ابوالحسن حسینی رفیعی می كنند و می گویند؛ شهریه طلاب را ایشان از حضرت آیت الله میرزا رحیم سامت كه نماینده آیت الله بروجردی بودند می پرداختند.از وی درباره مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی و اینكه مشوقشان چه كسانی بودند سؤال می شود كه می فرمایند: «جنایات تاریخی رضا شاه به عنوان سر سلسله پهلوی در كشف حجاب زنان در یك كشور مسلمان و شیعه در سال 1314 و اجبار مردم در استفاده از لباس های یكسان و خلع لباس روحانیت از تن روحانیون و اعدام چهره های پرافتخار روحانیون و تبعید علمای بزرگ و مبارز و همچنین ادامه جنایات توسط فرزندش محمد رضا طبیعی بود كه مردم مسلمان راوارد مبارزه علیه آنها بكند و من هم یكی از این جوانان طلبه بودم و مشوقم در این رابطه حضرت آقای سید محمد موسوی خوئینی ها بود.» درباره فعالیت علیه رژیم شاه و نقش روحانیت و مردم قزوین می فرمایند: «مردم قزوین كه در پذیرش اسلام و تشیع از پیشگامان و اولین ها بودند در مبارزات علیه ظلم و استبداد نقش شاخص داشتند.»وی همچنین در روزشمار انقلاب در قزوین و بازداشت و دستگیری حاج مهدی عراقی و چگونگی به شهادت رسیدنشان توضیحاتی داده اند. از حجة الاسلام و المسلمین حسین آقا علیخانی درباره برادران امانی و چگونگی دستگیر شدنشان سؤال شد كه وی علت دستگیری آنها را به دلیل مذهبی بودن آنها دانسته و شهید صادق امانی را به عنوان عنصر مؤثر در قتل حسنعلی منصورمعرفی می نماید و اشاره می كند كه دیگر برادران امانی نقش تعیین كننده ای در به ثمر رساندن انقلاب داشتند. از ایشان درباره دستگیری و حبس و حصر امام سؤال می شود كه توضیحاتی مفصل در این باره می دهند: «مردم ایران در 15 خرداد و روزهای بعد یك پارچه قیام و معترض شدند. در جریان دستگیری امام كه محبوب دلهاست طبیعی بود كه عكس العمل ها تند باشد همه جا تظاهرات بود و مشت های گره كرده به خصوص در شهرهایی مثل: قم، تهران، شیراز، مشهد و ورامین، شاه هم كه از خشم عمومی ملت احساس خطر كرده بود، فرمان حمله و كشتار را صادر نمود. دستگیری حضرت امام برای رژیم شاهنشاهی بسیار پر خطر بود. رژیم شاهنشاهی كه حتی جرئت هیچ كاری را نداشت بعد از ده ماه حبس و حصر ایشان را در 17/1/43 آزاد و ماموران ایشان را شبانه و بدون اعلام قبلی به قم منتقل می كنند.» از ایشان درباره اینكه چرا امام خمینی را بعد از تركیه به عراق و نجف تبعید می كنند سئوال شد. در جواب می گویند: «انتخاب عراق و حوزه نجف در مرحله اول بخاطر این بود كه رژیم شاه خود را از زیر فشار افكار عمومی خلاص كند و بگوید خمینی دیگر در تبعید نیست و انتخاب نجف برای این بود كه امام خمینی با فضا ی حاكم بر حوزه نجف قادر به ادامه مبارزات سیاسی نخواهد بود. چون حضور ایشان در نجف تحت تاثیر سایر مراجع قرار گرفته و فرصت اظهار وجود كمتری پیدا خواهد كرد.» از وی درباره سیر مرجعیت در قزوین و واكنش علما و مردم و اینكه بعد از فوت آیت الله العظمی بروجردی مردم از چه كسی تقلید خواهند كرد همچنین نظر علمای قزوین در موضوع تقلید از كدام مرجع می باشد سئوال شد. در پاسخ اشاره نمودند؛ كه در دوران آیت الله العظمی بروجردی اكثر مردم ایران مقلد ایشان بودند و حتی حوزه نجف تحت زعامت ایشان بود.بعد از فوت ایشان اكثر مردم ایران ، به خصوص قزوین از آیت الله سید محسن حكیم تقلید كردند.وی درباره مدارس علمیه قزوین و نقش آنها در نهضت امام خمینی و از اشغال مدرسه ی التفاتیه در هجوم رضا خانی و آزاد سازی آنها میگوید: « در مبارزه رضا خان با روحانیت عمامه ها برداشته شد، مدارس علمیه اشغال گردید، با ورود آیت الله زنجانی به قزوین و عبور ایشان از مقابل مدرسه التفاتیه و توقف ایشان از فرصت حضور ایشان استفاده كرده و گروهی از روحانیان قزوین وارد مدرسه شدند و ماموران هم به احترام ایشان مخالفتی نكردند.» راجع به اشغال مدرسه ی مولاوردیخان در سال 1350 كه در روزشمار انقلاب اسلامی در قزوین اشاره شده می فرمایند: «آن سالها به دستور رژیم جمع زیادی از كردهای اخراجی را با زن و بچه هایشان وارد مدرسه مولاوردیخان كردند و در هجرات طبقه اول اسكان دادند و شلوغی و سر و صدا ی آنها امكان زندگی برای طلاب نبود و هرچه اعتراض كردیم زورمان به جایی نرسید و سرهنگ ممتازی رئیس شهربانی تهدید كرد كه اگر صدایتان درآید همه را بازداشت می كنیم. ما هم به علما جهت چاره جویی مراجعه كردیم، به درخواست آنها هم اهمیت ندادند و راهی برای ما نگذاشتند.» از وی درباره دوران نهضت امام خمینی (ره)‌ ، و به ویژه سخنرانان بنام زیادی كه به قزوین آمده و سخنرانی می كردند و اینكه آنها از چه طریقی دعوت می شدند و در چه محافلی سخنرانی می كردند و همچنین درباره اینكه چه كسانی عكس های امام را توزیع می كردند، در مورد كتاب شهید جاوید و نقش آن، آثار سخنرانی های دكتر شریعتی ، درباره ملاقات با شخصیت های بزرگ و روحانی انقلاب در تهران و قم و همچنین شخصیت های روحانی و سیاسی كه در دوران مبارزات در اطراف قزوین تبعید بودند و اینكه آیا خودشان در قزوین سابقه ی احضار و بازداشت داشته اند یا نه و همچنین روحانیون و غیر روحانیونی كه در مبارزات شركت فعال داشتند چه كسانی بودندسئوال شده و نامبرده نیز توضیحاتی داده اند. درباره شهید انصاری و چگونگی شهادتشان و اینكه در چه جایی و در كجا به خاك سپرده شده، آیا ایشان مجرد بودند یا متاهل. وی در جواب گفتند : «حجة الاسلام حاج شیخ نصرت الله انصاری مردی مؤمن و از مبارزان فعال بودند. آقای انصاری جزء هیئت مدیره ی مؤسسه ی تعاون اسلامی قم و با جناق آیت الله باریك بین و هر دو داماد اخوان هاشمیان بودند آقای اخوان هاشمیان برادرزاده ی همسر شهید انصاری بود. ایشان درباره شهید انصاری می گویند: « بقدری این آقا را شكنجه داده بودند كه دچار آسم و نفس تنگی شدید شده بودند به گونه ای كه در همان بیمارستان شهربانی به زحمت شهادتین را گفت و به فوز شهادت نائل آمد. بعد از پیروزی انقلاب معلوم شد این گونه افراد را در قطعه ای در بهشت زهرا با نشانه ی مختصری دفن می كردند كه مرقد و مزار ایشان شناسایی گردید.» ز آقای حسین علیخانی در مورد دستگیری و شكنجه شدن سید رضا خضری و اینكه زمان فوت فرزند آیت الله پسندیده برادر امام و چگونگی مجلس ختم او در تهران و نحوه ی سخنرانی حضرت آقای فلسفی و چگونگی تعطیلی منبر ایشان سؤال شده است . و اینكه آقای علی خانی در چه سالی دستگیر و به چه علتی و زمان دستگیر ی همراهان وی چه كسانی بودند. چند ماه در كمیته مشترك و چند نوع شكنجه و اینكه آیا در آن زمان ملاقاتی داشته اند و بعد از دوران بازجویی به كدام زندان منتقل شدند. و آیا در دادگاه نظامی وكیل برای دفاع داشتند و در دوران زندان خانواده ی ایشان در كجا و از چه طریقی امرار معاش می كردند. و در چه سالی آزاد، نوع فعالیت و اقداماتی كه در زمان آزادی داشته چه بود. در مورد اعتصابات بازار و كارخانجات و كارگران در شهر صنعتی البرز و برای حمایت كارگران چه تدبیری صورت گرفته بود. و اینكه هنگام ورود امام به كشور از قزوین چه شخصیت هایی به استقبال امام رفتند و آیا با رهبر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) ملاقات و خاطره ای داشتند و همچنین از آزادی سردار آزادگان ابوترابی خاطره ای دارند یا نه سئوال گردیده است. در پایان از اقدامات و مسئولیت های وی در بعد از پیروزی انقلاب سؤال شد و ایشان در جواب فرمودند: «در سال 58 حكمی خطاب به علمای اعلام قزوین در انتخاب هیئتی برای انجام كارها صادر فرمودند. بنده هم از طریق روحانیت و به حكم امام ده سال مسئول ستاد برگزاری نماز جمعه ی قزوین و مسئول دفتر امام جمعه ی محترم قزوین حضرت آیت الله باریك بین بودم و به مقتضای مسئولیتم در كارها ی عمومی شهر از جمله در تاسیس دانشگاه های علوم پزشكی با كمك مؤثر همشهری عزیزمان دكتر فریدون عزیزی ریاست وقت دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه های آزاد و پیام نور و دانشگاه بین المللی امام خمینی و با مساعدت و پیگیری مؤثر احمد آقا عزیزی نماینده ی وقت مجلس سهیم و دخیل بودم. در زمان جنگ تحمیلی نیز ستاد بازسازی مهران را با همكاری دوستان اداره كردم.» برشهائی از كتاب: در صفحه 35-34 آمده است: « آیت الله خزعلی در كتاب خاطراتش نقل می كند كه من از شاگردان و ارادتمندان حاج شیخ مجتبی قزوینی در مشهد بودم و نقش ایشان در نهضت امام خمینی بسیار مهم و چشمگیر بود. بعد از آزادی امام از زندان، به ایشان پیشنهاد دادم كه برای دیدن و ملاقات امام به قم تشریف بیاورید و ایشان پذیرفتند و آمدند و به منزل وارد شدند. فردای آن روز به منزل امام رفتیم، با هم مصافحه كردند و من از اتاق بیرون آمدم تا این دو شخصیت بزرگ بدون حضور ثالثی گفتگو كنند. آقای خزعلی می نویسد: من رفتم تا وسایل ناهار را آماده كنم. آیت الله حاج شیخ مجتبی بعد از ملاقات به منزل ما تشریف آورد و سه جمله به من فرمود: این مرد، مرد حق است و آقایانی كه حالا ایشان را همراهی می كنند، ادامه نخواهند داد و ایشان به تنهایی مبارزه را ادامه خواهد داد و پیروز خواهد شد.» در صفحه 53 می خوانیم: «حجت الاسلام برقعی به نقل از حجت الاسلام محسن اراكی گفتند: شهید صدر طی نامه ای به پیروان و شاگردان خود نوشت: امروز روزی است كه باید از مرجعیت امام خمینی حمایت و آن را ترویج كرد. امروز روزی است كه همگان باید در خمینی ذوب شوند كما اینكه او در اسلام ذوب شده است.» در صفحه 63-62 آمده است: « كتاب شهید جاوید در تاریخ 3/6/49 به قلم آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی در قم انتشار یافت. مطالب كتاب استدلالی و با قلمی روان نوشته شده و شاید در آن سال اولین كتابی بود كه استدلال می كرد امام حسین علیه السلام برای تشكیل حكومت اسلامی به كربلا حركت كرد. عجیب است كه از این كتاب هم استقبال فوق العاده شد و هم اعتراض و فوق العاده به آن صورت گرفت. استقبال كنندگان بدون استثناء از علاقه مندان به امام و انقلاب بودند.» منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

جریان شناسی تقابل با روحانیت در تاریخ معاصر ایران

با بررسی اجمالی تاریخ معاصر ایران این نکته آشکار می شود که قشر روحانیت هماره با محوریت دفاع از عزت و شرف مسلمان ایرانی جریان ساز بوده و در برابر استبداد داخلی و خارجی قد علم نموده است چکیده ایستادگی در برابر امتیاز رویتر ،‌جریان نهضت تنباکو ،‌قیام مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت و در نهایت پیروزی شکوهمندانه انقلاب اسلامی نمونه هایی بر این مدعا هستند ؛ نقش مهم روحانیت شیعه در ایران ، دشمنان داخلی و خارجی را در جهت کم رنگ سازی آن به تکاپو واداشته و شگرد هایی چون تهمت زنی ، ترور فکری و جسمی ، تحقیر و تمسخر ، مضر انگاری اقدامات ، تهاجم به اصل اجتهاد و تقلید، اختلاف افکنی میان روحانیون، ترویج اسلام منهای روحانیت و … را پیش پای آنان نهاده تا نسبت به روحانیت روا دارند . کلید واژگان : روحانیت ، روحانیت ستیزی، دین ، دین زدایی مقدمه روحانیت در ایران جریانی پویا ، بصیر و فعال است که به دلیل دغدغه ها و حساسیت های برخاسته از دین ، اخلاق ، فرهنگ و بنیاد انسانی در صفوف نخست نقش آفرینی در مقاطع و فراز های مهم تاریخی قرار داشته است . این کسوت کارکرد های فرا دینی بسیاری را به منصه ظهور رسانده و عملکرد آن گواه روشنی بر نظریه«اسلام سیاسی» بوده و هست .ملزم سازی بیگانگان به تعهدات قانونی‌در حوادث و جریانات مختلف ،‌ایستادگی در برابر قوانین ضد دینی و ضد ملی همانند « تغییر سلطنت » ، «تغییر قانون اساسی » در زمان پهلوی اول ، مخالفت با«لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی»، « انقلاب سفید »و« کاپیتولاسیون» در زمان پهلوی دوم از جمله افتخارات عینی و عملی روحانیت در خدمت به دین و مملکت بوده است .در این مجال به منظور ترسیم نگاه جریان شناسانه حرکت خزنده تقابل با روحانیت در تاریخ معاصر ایران ، در ابتدا سیری کوتاه در جریان روحانیت ستیزی در ایران معاصر انجام خواهد شد و در ادامه به اصلی ترین دلایل تقابل با روحانیت اشاره می شود و در انتها نیز شگرد های تقابل با روحانیت مورد پردازش قرار می گیرد . سیری در جریان روحانیت ستیزی در ایران معاصر روحانیون نقش کلیدی در به کار گرفتن اهرم هایی که به نهضت مشروطه انجامید، داشتند .تاریخ مشروطه آکنده از میدان داری و نقش آفرینی آنان در عرصه های گوناگون است .دشمن با درک این میدان داری از طریق شماری از روشنفکرمآبان ،‌جریان روحانیت را به دو شعبه جدای از هم مشروطه خواه و مشروعه خواه تقسیم نمود و مشروطه خواهانی چون آخوند خراسانی ،‌ علامه نائینی ،‌ایت الله طباطبایی و آیت الله بهبهانی و… را در برابر مشروعه خواهانی مانند شیخ فضل الله نوری، میرزا محمد حسن مجتهد تبریزی و …قرار داد و عملا از کارایی این نهاد در جریان جنبش مشروطه کاست . با ظهور رضا شاه و آغاز سلطنت دودمان پهلوی، قیام‌های مذهبی برای مدتی طولانی دچار وقفه شدند. مهمترین واقعه سیاسی-مذهبی در این دوره از تاریخ معاصر ایران، قیام مسجد گوهرشاد بود که در اعتراض به لباس متحدالشکل رضاخانی در سال ۱۳۱۴ به وقوع پیوست. این قیام با خشونت قوای دولتی و به توپ بستن مسجد خاتمه یافت و طی آن قریب دوهزار نفر کشته شدند وبه شدید ترین شکل ممکن با روحانیون برخورد شد. رضا شاه سیاست دوگانه ای در برابر جریان مذهبی جامعه و روحانیون اعمال نمود؛ وی در ابتدای جلوس بر مسند شاهی به نیرنگ متوسل شد و با پای پیاده همراه با دسته جات عزاداری حرکت می کرد ، در مجالس و تکایا حاضر می شد و به روحانیون احترام می گذاشت و خود را مقید و پای بند به مذهب نشان می داد اما پس از قوام یافتن پادشاهی اش همه این رفتار ها را به کناری نهاد و حکم صریح قرآن مبنی بر وجوب حجاب و عفاف برای زنان را زیر پا گذاشت و به کمک جریان وابسته روشنفکری به فکر تغییر لباس ملی افتاد و به ایده لباس متحد الشکل رسید .وی مجالس وعظ را محدود کرد و لباس روحانیت را ممنوع و منوط به اخذ اجازه نمود .دلیل اصلی تقابل رضاخان با روحانیت را می توان مخالفت وی با اصل شریعت عنوان نمود که درقالب سخت گیری بر روحانیت تبلور می یافت .در همین ایام مرحوم سید حسن مدرس نسبت به استبداد رضاخانی اعتراض نمود و تاوان این امر را با پذیرش تبعید ، شکنجه و در نهایت شهادت پرداخت. هم زمان با ورود به دهه ۴۰ و اوج گیری مبارزات روحانیت ، حکومت طاغوت به ایجاد شکاف میان روحانیون نگاه جدی معطوف داشت البته به دلیل زهد ، برخورداری از تقوای الهی و دنیاگریزی روحانیون جز تعداد اندکی به دام نیفتادند اما در همین دوران بود که برخی اعلامیه های هتاکانه علیه ساحت امام خمینی (ره)توسط برخی عناصر روحانی نما صادر گشت . در همین دهه بود که به مدارس علمیه و مساجد سراسر کشور حمله شد و ضرب و شتم طلاب و دستگیری آنها صورت گرفت. حمله ماموران محمد رضا شاه به مدرسه فیضیه در قم و مدرسه طالبیه در تبریز عده زیادی مصدوم بر جای گذاشت؛ جالب این که مصدومان این حوادث به غیر از طلاب افراد دیگری نبودند .شدت این حملات به گونه ای بود که آیت الله حکیم از مراجع بزرگ عراق در تلگرافی به علمای ایران هجرت انان را خواستار شد .[۱]دستگیری آیت الله قمی در مشهد ،‌آیت الله محلاتی در شیراز و آیت الله فلسفی در همین ایام رخ داد . [۲] پس از انقلاب با روی کار آمدن دولت اصلاحات و توسعه فضای به اصطلاح باز سیاسی و فکری ،‌موج جدیدی از پروژه تقابل با روحانیت از طریق رسوخ در لایه های خودی آغاز شد .در این دوران مبانی دینی ،‌ جایگاه مرجعیت و آموزه های مذهب تشیع در کنار مقام روحانیت به صورت توامان هدف قرار گرفت .این تهاجم به صورت کاملا هدفمندانه و حساب شده از سوی برخی روشنفکر مآبان مانند هاشم آغاجری و‌ محسن کدیور انجام شد . در این دوران برخی چهره های به ظاهر روحانی نیز بی مهابا به مبانی دینی و نهاد روحانیت تاختند و سکولاریزم را تمجید نمودند و دم از اباحه گری در زندگی دینی زدند . دلایل تقابل با روحانیت اصل جریان مقابله و مواجهه با روحانیون در ایران نیاز به اثبات ندارد رگه های این جریان در دهه های قبل از پیروزی انقلاب بر همگان آشکار بوده است .روحانیت به دلیل حضور فعالانه در عرصه های سیاسی و اجتماعی و تاثیر در سرنوشت ملی و هم چنین میزان نفوذ و ارتباط وسیع میان آحاد مردم دارای جایگاهی بلند در میان جامعه ایرانی بوده و به دلیل این مقام رسالت های خاصی را پی گیری می نماید .این کسوت در وهله نخست ماموریت دارد تا از کیان اجتماع مسلمین دفاع نماید، کما این که امام خمینی (ره) اعتقاد داشت :« ما ( روحانیت ) از جانب خدای تعالی مامور حفظ ممالک اسلامی و استقلال آنها هستیم و ترک نصیحت و سکوت در مقابل خطر هایی را که برای اسلام و استقلال کشور پیش بینی می شود ، جرم می دانیم و گناهی بزرگ » [۳]روحانیت رسالت دارد بر امور دینی مردم نظارت داشته باشد و بر « تربیت وجدان مذهبی» همت گمارد :« روحانیت نظارت خود را بر تربیت وجدان مذهبی مردم ادامه خواهد داد. به این ترتیب روحانی نوعی معلم است یا مربی .»[۴] نقش فرا صنفی روحانیت در طول تاریخ معاصر ایران در جریان سازی های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی باعث ان گردیده که نگاه دوست و دشمن نسبت به این صنف نگاهی جدی گردد و رویکردهای متفاوتی در این باره گرفته شود ، گروهی را امیدوار و گروهی دیگر را به سد سازی و حتی مواجهه ، مقابله و مبارزه در برابر فعالیت ها وادارد . شاید بتوان یکی از دلایل تقابل جدی دشمنان با روحانیون را استقامت و پیش قراولی این قشر در راه دفاع از آرمان ها و اهداف دانست . امام خمینی (ره)در این باره می فرماید : «روحانیون همیشه پیشتاز و سپر بلای مردم بوده اند . بر بالای دار رفته اند و محرومیت چشیده اند . زندان ها و اسارت ها و تبعید ها دیده اند و بالاتر از همه آماج طعن ها و تهمت ها بوده اند و در شرایطی که بسیاری از روشنفکران در مبارزه با طاغوت به یاس و ناامیدی رسیده بودند ، روح امید و حیات را به مردم بازگرداندند و از حیثیت و اعتبار واقعی مردم دفاع نمودند »[۵] سیری در ادوار حکومتی ایران از این موضوع پرده بر می دارد که با وجود این که روحانیت در راس یا جریان اصلی حکومت نبوده اما با این حال بر دل های افراد جامعه مسلمان حاکمیت داشته و نفوذ عمیقی در بین مردمان داشته است این امر در بسیاری از موارد موجبات ناخشنودی حاکم و پادشاه را فراهم می آورده است دلیل رغبت عمومی به روحانیت به عقیده امام خمینی (ره) به این شرح است: « در ترویج روحانیت و فقاهت نه زور سرنیزه بوده است ، نه سرمایه پول پرستان و ثروتمندان . بلکه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده که مردم آنها را برگزیده اند . »[۶] از جمله عوامل مخالفت دنیای غرب با روحانیت و فتنه انگیزی در برابر این قشر ، ایستادگی روحانیت در برابر ایده جدایی دین از سیاست است. مرحوم مدرس در دوره رضاخان به نمایندگی از روحانیت ایران با صدایی رسا ابراز داشت: « سیاست ما عین دیانت ماست.» ریچارد نیکسون در تدوین دکترین خود پیرامون اوضاع جهان اسلام در دوره جدید می نویسد : « بنیاد گرایان اسلامی نفرت شدید از غرب و تصمیم به اعاده برتری تمدن اسلامی را از راه زنده کردن گذشته آن به حرکت در می آورند ، قصد ایشان حاکم کردن شریعت است. »[۷]و یا اندیشمند غربی دیگری اعتراف می کند که « طرفداران خمینی سنت اسلام را یاد آوری می کنند تا اندیشه جدایی دین از سیاست را رد کنند .»[۸] روحانیت به دلیل دارا بودن قدرت ایستادگی در برابر تهاجمات مغایر با ارزش های دینی و فرهنگی همواره نقش زعامت و رهبری خود را در تاریخ ایران ایفا نموده است .روحانیت تشیع به اعتبار دفاع از سنت ها ، نوعی قدرت مقاوم در مقابل هجوم استعمار است که قدم اول غارتش ، غارت سنتی و فرهنگی هر محل است .[۹] نقش رهبری روحانیت در قالب فتاوی جهاد علیه بیگانگان تبلور می یابد این فتاوی حامی استقلال سرزمینی ، عزت خواهی مسلمانان و مبارزه با ظلم و فساد است .در این فتاوی وسعت دانش و بصیرت روحانیت نسبت به ابعاد مبارزه با دشمنان به چشم می آید .به عنوان نمونه اشغال ایران توسط انگلیسی ها ، چهره هایی چون آیت الله سید عبد الحسین لاری ،‌آیت الله شیخ جعفر محلاتی ، آیت الله بلادی بهبهانی و .. را در عرصه صدور فتاوی جهاد به تکاپو وامی دارد .[۱۰]روحانیت در مقابل استعمار شوروی نیز صف آرایی نموده است در این خصوص می توان به ماجرای اولتیماتوم ۴۸ ساعته شوروی به ایران در زمینه اخراج فوری دو مستشار غیر روسی به نام های مورگان شوستر امریکایی و یالمارسن سوئدی در سال ۱۹۱۱ اشاره نمود .در این اولتیماتوم که آشکارا دخالت در امور داخلی ایران بود ، نه تنها استقلال کشور و ملت را مورد تعرض قرار می داد بلکه دولت و حکومت را نیز به ذلت پذیری وا می داشت .در این واقعه افرادی چون آیت الله مدرس ،آیت الله ‌سید محمود طباطبایی ، آیت الله ‌سید نور الدین عراقی و آیت الله نور الله اصفهانی که همگی از روحانیون به نام دوران خود بودند ایستادگی نمودند و ملت و دولت را به عدم پذیرش این ننگ رهنمون ساختند .[۱۱] شگرد های تقابل ۱-تهمت زنی از جمله تهمت های ناروایی که نثار روحانیت توسط قشر روشنفکرمآب می شود این است که روحانیت با منافع ملی سر سازگاری ندارد ؛ این اتهام به بهانه اسلام خواهی روحانیت مطرح می گردد و این توضیح را دارد که از آنجا که روحانیت شیعه،حافظ اسلام و قرآن است و امت واحده اسلام را پیروان قرآن کریم دانسته،خود را ملزم به دفاع از آن می داند و به انترناسیونالیسم اسلامی معتقد است پس او به منافع ملی نمی اندیشد و آن را ضروری نمی بیند .برخی ستیزه گران ضد مذهب در این مسیر به افراط پرداخته و با دروغ پردازی ، روحانیت را فدا کننده منافع ملی، وطن و ملت در راه وطن اسلامی جهانی معرفی می کنند. [۱۲]چنین اتهامی از اساس بی ریشه است چراکه حتی در دوران مخوف حکومت مغولان روحانیت شیعه از پای ننشسته بلکه به تبلیغ آشکار دفاع از منافع ملی تا مرز شهادت پیش رفته است و فردی به نام «شیخ خلیفه» این مسئولیت را عهده دار بوده است .اندیشه های این روحانی در ادامه نهضت «سر به داران» را موجب می گردد .[۱۳] آیت الله کاشانی نیز با هدف حراست از منافع ملی قیام نمود، ایشان در اطلاعیه هایی که صادر می نمود کوشش برای ملی شدن صنعت نفت را «تکلیف دینی و وطنی ملت مسلمان ایران» بر می شمرد .[۱۴]هم چنین شهید مطهری(ره) در عین تمامیت از اسلام خواهی در پاسداری از فرهنگ ملی و دینی ، کتابی با نام «خدمات متقابل ایران و اسلام » به رشته تحریر درآورده است وی در این کتاب به هر دو بعد ایران و اسلام توجه داشته است . حمایت های بی دریغ روحانیت و در راس آن حضرت امام از دفاع از خاک ایران در جریان جنگ تحمیلی نیز نمونه بارز دیگری در جهت خط بطلان کشیدن بر تهمت فوق می باشد .البته در این رهگذر اشاره به این نکته به جاست که از جمله شیوه های جریان های غیر مذهبی در رویارویی با روحانیت و سست کردن پایه های دینی مردم ، تبلیغ از ناسیونالیسم و ملی گرایی است. ملی گرایی به تقلید از ناسیونالیسم غربی و در معنای نادرستی چون ملت گرایی و عشق به وطن در برابر اسلام گرایی به کار گرفته می شود و در زیر لوای آن احیای ایران باستان در دستور کار قرار می گیرد . به عنوان مثال در عصر مشروطیت ، جریان روشنفکرمآب با برانگیزاندن احساسات و هیجان های دروغین قومی و نژادی و احیای آداب و عادات زرتشتی و اصالت دادن به هویت ملی در برابر هویت دینی به رویارویی با اسلام و روحانیت پرداخت . هدف این جریان از این عمل ، احیای تمدن مرده در برابر تمدن زنده ، بالنده ،‌شور انگیز اسلام بود .روشنفکران لائیک بناشان این بود که مردم را از هویت دینی جدا سازند و آنان را به هویت باستانی ، پر از خرافه و آکنده از جهل پیوند بزنند تا به آسانی فرهنگ غرب را بعد ها بپذیرند . ۲-ترور فکری و جسمی از جمله شیوه های مبارزه با روحانیت « ترور شخصیت » است. این عمل گاه به صورت حذف فیزیکی انجام می گیرد و گاه به صورت حذف اندیشگانی .در نوع دوم ، وفاق طیف بزرگی از روشنفکر مآبان در جهت ایجاد موج منفی نسبت به فرد روحانی الزامی می نماید تا این خواسته شیطانی ، با دغل بازی ها و نیرنگ های رسانه ای و مطبوعاتی ،‌»خواسته عمومی» جلوه نماید .به عنوان نمونه مرحوم سید محمد مجاهد هدف ترور شخصیتی واقع شده است وی یکی از صادر کنندگان فتوای جهاد علیه اشغالگران روس بود که شخصا نیز لباس رزم بر تن کرد و به جبهه رفت .برخی عوامل مانند بی تدبیری در جنگ تلاش های وی را ناکام گذاشت و پس از پایان جنگ برخی جریان ها وی را عامل اصلی شکست ایران معرفی کردند و این موضوع را در بین مردم شایع کردند . نمونه دیگر در این خصوص شهید بزرگوار آیت الله دکتر بهشتی بود و در زمان حیاتش اتهامات نا به جایی مبنی بر گسست از ارزش های انقلاب اسلامی به وی زده شد تا جایی که امام خمینی(ره) پس از شهادت وی ، ایشان را «شهید مظلوم »معرفی نمود . ۳-تحقیر و تمسخر دشمنان در زمینه هنر و ادبیات نیز از تمامی ظرفیتها نهایت استفاده را در مسیر روحانیت ستیزی برده اند. انتشار نشریات موهن ،‌انواع و اقسام طرح ها ،کاریکاتور ها ، متن – تصویر ها ،داستان ها و رمان ها ، عکس ها ،‌اشعار هجو آمیز ،جک های تمسخر آمیز و … گوشه ای از میدان نبرد با روحانیت است .به عنوان نمونه در عصر مشروطیت روزنامه «تنبیه» ، عالمان دین و رواج دهندگان شریعت و بیدارگران مردم را به سخره می گرفت و چهره های کریه و زشتی از انان را ا ارائه می داد و حتی آنها را به شکل حیوانات نشان می داد[۱۵] ۴-مضر انگاری اقدامات جریان روشنفکر مآب جهت تخریب جایگاه روحانیت گاه اقدام به زیر سوال بردن اقدامات این طیف می نمود مثلا آنان را طبقاتی مضر معرفی می نمود که نه تنها هیچ سودی برای جامعه ندارند بلکه مردم را به گمراهی می رسانند . به عنوان نمونه میرزا فتحعلی آخوند زاده– از طلایه داران مخالفت با روحانیت در دوران مشروطه – می نویسد: « علمای ما به جای این که ملت را از اعتقاد های پوچ برهانند … به اعمال بی فایده و ناپسند ترغیبشان می کنند از آن جمله است بساط تعزیه و عزاداری .بنای تعزیه را از روزگاری ، دیلمان به اقتضای پولیتکای خودشان رواج دادند . آن سبب ها از میان رفته اما به هر کجا که می روی تعزیه بر پاست. مگر مصیبت و درد خود آدم کم است که با نقل گزارش هزار ساله اوقات خود را دائما تلخ بکند و به جهت عمل بی فایده از کسب و کار باز بماند . از این تعزیه داری اصلا نه برای تو فایده است و نه به جهت امام .»[۱۶] گاهی اوقات روحانیت متهم به علم ستیزی ،‌کج فهمی و بد بخت کننده مردم می شد مثلا آقاخان کرمانی – یکی دیگر از روشنفکرمآبان دوران مشروطیت – در این زمینه می نگارد :«از نقد همین قدر بگویم که با سوختن آثار علم و حکمت و فنون ، آتش به دانش آفاق زدند و به جای نوشته های بزرگ مهر حکیم و جاماسب بیدار دل و مزدک فرزانه ،‌اوراق به هم ریخته و بی سر و ته به دست مردم دادند که یک جمله آن را هیچ عجمی نمی فهمد . آیینه پاک و روشن و شرف تابناک ایران را به اساس دروغ و بنیاد ظلم و دین موهوم و خدای مجهول و پیامبر امی تبدیل کردند .»[۱۷] ۵-تهاجم به اصل اجتهاد و تقلید یکی دیگر از راه های تخریب وجهه روحانیت شبهه افکنی در خصوص مقوله اجتهاد و تقلید در اسلام و متعاقب آن زیر سوال بردن جایگاه مرجعیت در شیعه است . این شگرد در مقاطع مختلف تاریخی مورد بهره برداری قرار می گرفته است به عنوان نمونه آخوندزاده با این که غرب و الگو های غربی و حکومت های روس و قفقاز را می ستاید و از مردم می خواهد که در همه کار ها پیرو و مقلد آنان باشند، از همان مردم ایران می خواهد از تقلید و پیروی از عالمان دین دست بردارند چراکه تقلید بازدارنده از آزادی است و رکود و ایستایی را در پی دارد .[۱۸]وی در آثارش هم به روحانیت و هم به اجتهاد ایراد می گرفت و درباره تقلید می نویسد : «‌ما دیگر از تقلید بی زار شده ایم . تقلید خانه ما را خراب کرده است . حالا در این صدد هستیم که قلاده تقلید را از گردن خودمان دور انداخته ، از ظلمانیت به نورانیت برسیم و آزاد و آزاده خیال باشیم . » [۱۹] ۶-اختلاف افکنی میان روحانیون یکی از پروژه های بزرگ دشمن در جریان پروسه روحانیت ستیزی منشعب از همان تز معروف انگلیسی «تفرقه بینداز و حکومت کن» می باشد .این پروژه با هدف ایجاد اختلاف بین روحانیون در اصل با نهاد روحانیت به مخالفت بر می خیزد .نهضت مشروطیت را می توان نفطه آغاز این پروژه قلمداد نمود جاییکه شیخ فضل الله نوری در اثر همین صف آرایی در جبهه خودی بر سر دار می رود .انجمن های فراماسونری در تهران و دیگر شهر ها در دورن مشروطه بدان خاطر پا گرفت که ایادی و نیرو های به ظاهر آزادی خواه ، مردم دوست ، وطن پرست ، دلسوز و تلاشگر در راه آزادی و مساوات و روشنفکر خود را به کار گیرد تا تارو پود حرکت استقلال طلبانه و ضد استبدادی مشروطیت را از هم فرو گسلند و نهاد مقدس روحانیت را که رکن رکین این قیام بزرگ بود با افشاندن بذر پراکندگی در بین برپا دارندگان آن از هم فرو پاشند.هانری رنه آلمانی در سفرنامه خویش می نویسد : « در شهر مشهد یک فراموشخانه تاسیس شده که اعضای آن می خواهند در صفوف ملا ها شکافی ایجاد کنند و از قدرت و نفوذ انها بکاهند .»[۲۰] امام خمینی(ره) در این باره اعتقاد داشت : « تاریخ یک درس عبرت است برای ما .شما وقتی تاریخ مشروطیت را بخوانید می بینید در مشروطه پس از آن که ابتدا پیش رفت، دست هایی آمد و تمام مردم ایران را به دو طبقه تقسیم کرد ، نه تنها ایران ، روحانیون بزرگ نجف را نیز ،‌یک دسته طرفدار مشروطیت و یک دسته دشمن مشروطه . علمای خود ایران ، یک دسته طرفدار مشروطه و یک دسته مخالف مشروطه .»[۲۱] این ترفند و دسیسه شیطانی پس از انقلاب اسلامی نیز به ویژه در سال های اخیر از سوی گروهی از روشفکرمآبان سکولار جریان دارد . شماری از اینان با سنگر گرفتن در پشت سر پاره ای از گروه ها و شماری از شخصیت های مذهبی تلاش دارند که خود را همراه آنان و مخالف بخشی دیگر از جریان مذهبی نشان دهند از باب نمونه شماری از انان خود را طرفدار علامه نایینی و مخالف شیخ فضل الله وانمود کرده و با ترسیم چهره ای نادرست و خدشه دار و به دور از حقیقت از نایینی ، ناسازگاری خود را با نظام اسلامی توجیه می کنند و یا شماری با طرح این پرسش که آیا اندیشه سیاسی شیعه درباره حکومت و دولت به یک نظر بستگی و تکیه دارد و یا به دیدگاه های گوناگون ، در پاسخ همه تلاش خود را به کار گرفته اند که نظریه های گوناگون را از سوی فقیهان شیعه به تصویر بکشند تا ولایت فقیه را نظریه ای وانمود کنند که شماری اندک از عالمان شیعه برآنند .[۲۲] در راستای اجرای همین پروژه بود که باند سید مهدی هاشمی ( داماد آیت الله حسینعلی منتظری ) به یک باره سر براورد .ویژگی شاخص باند هاشمی حذف فیزیکی برخی طلاب و روحانیون به وسیله قتل آنها بود که پروژه را وارد فازی جدی می نمود .قتل آیت الله شمس آبادی از علمای بزرگ اصفهان در دهه ۵۰ از جمله جنایات باند مخوف هاشمی بود که در روال تقابل آمیز روحانیون کلید خورد. شخص آیت الله حسینعلی منتظری روحانی ساده لوحی که پس از انقلاب در مقطعی مسئولیت قائم مقام رهبری را بر عهده داشت از اقدامات هاشمی حمایت نمود و در برابر مواضع امام خمینی(ره) ایستاد و تقابل روحانیون را به بالاترین سطح خود رساند . ۷- ترویج اسلام منهای روحانیت در دهه ۵۰ ایده «ترویج اسلام منهای روحانیت » توسط برخی روشنفکرمآبان مطرح گردید. مطابق با این ایده فرد روحانی حتی اصلح جهت اقامه نماز هم نیست .امام امت در این باره بعد ها فرمود : «دشمن می گوید روحانی ها بروند و در مسجد نماز بخوانند . بسیار خوب ! اما آیا شما می گذارید ؟ در همان مسجد می روید یک عده اشرار هم می برید .یک نفر آدمی را که از اسلام هیچ اطلاعی ندارد ، جلوی آن روحانی وا می دارید .صورت نماز درست می کنید . برای این که مسجد را هم از روحانیت بگیرید. »[۲۳] نتیجه گیری روحانیت در ایران همواره در مسیر استقلال طلبی ،‌دفاع از داشته های فرهنگی ،‌استقامت در دین داری، مقابله با ظلم و بیداد داخلی و خارجی گام برداشته و مدافع جدی« ایران اسلامی» و «مسلمان ایرانی » بوده است .دشمنان این آب و خاک به دلیل عدم تحمل کارکرد های این قشر فداکار با ترفند های گوناگون در بسیاری از مقاطع و برهه های تاریخی سعی در مانع افکنی بر سر راه انان نموده اند و به مدد روشنفکرمآبان داخلی چشم به کم رنگ سازی و محو نقش روحانیون دوخته اند آنها در این مسیر ابایی از ضرب و شتم ،‌ترور فکری و جسمی ،‌شکنجه ، زندان ، تبعید، تحقیر ، تمسخر ، تهمت زنی و .. نداشته و به هر وسیله ممکن عداوت خود را با این قشر نشان داده اند . مقصد اصلی تخریب وجهه روحانیت بی تردید تخریب باور های دینی است که همچون کوهی در برابر تهاجمات فرهنگی دشمن بر توان ایستادگی مردم می افزاید .دلیل اصلی شکست توطئه های غرب در برابر روحانیت بی تردید بی ارتباط با مستقل اندیشی این قشر ، وجود انگیزه های الهی ، خالصانه و ایدئولوژیک درمیان روحانیون نیست. وجود چنین ویژگی هایی سبب شده که مبلسان به کسوت روحانیت در طی طریق مقدس خود از هیچ قدرتی نهراسند و با امید به نصر الهی شجاعانه گام بردارند . محمد حسن شاهنگی Assar89@gmail.com فهرست منابع صحیفه امام خمینی (ره) ، ج ۱، موسسه تنظیم و نشر آثار امام ، تهران ، ۱۳۸۵ صحیفه امام خمینی (ره) ، ، ج ،۱۳ موسسه تنظیم و نشر آثار امام ، تهران ،۱۳۸۶ صحیفه امام خمینی (ره) ، ج ۱۸ ،موسسه تنظیم و نشر آثار امام ، تهران ،۱۳۸۶ صحیفه امام خمینی (ره) ، ج ۲۰، موسسه تنظیم و نشر آثار امام ، تهران ، ۱۳۸۷ صحیفه امام خمینی (ره) ، ج ۲۱، موسسه تنظیم و نشر آثار امام ، تهران ، ۱۳۸۷ خدمت و خیانت روشنفکران ،‌ ج۲، جلال آل احمد ،‌شرکت سهامی انتشارات خوارزمی ، تهران ،‌۱۳۷۵ نهضت روحانیون ایران، علی دوانی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، ۱۳۷۹ مدرس قهرمان آزادی، حسین مکی ،‌بنگاه چاپ و نشر کتاب ، تهران ،‌۱۳۷۱ توفان خلیج ، دلاژ الیویه و دیگران ، ترجمه اسد الله مبشری ، نشر اطلاعات ، تهران ، ۱۳۸۰ روحانیت ستیزی در تاریخ معاصر ایران، فاطمه رجبی ،‌شرکت چاپ و نشر بین الملل ، تهران ، ۱۳۸۶ فرصت را دریابیم، ریچارد نیکسون ، ترجمه حسین وسفی نژاد ، انتشارات طرح نو ، تهران ، ۱۳۸۱ شیخ فضل الله نوری و مشروطیت،‌حسین کاظمی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، ۱۳۸۵ اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده، علی میرزایی، بی نا ،‌تهران ، بی تا شیوه های تبلیغاتی جریان روشنفکری در نهضت مشروطه ، محمد صادق مزینانی ، نشریه پگاه حوزه ،‌ش ۴۱۲ تاریخ تهاجم فرهنگی غرب ، نقش روشنفکران وابسته ( آقا خان کرمانی )، ج۶، احمد علیان ، بی نا ، تهران ، ۱۳۶۷ فراموش خانه و فراماسونری در ایران ،‌ اسماعیل رائین ،‌ج۲ ، نشر امیر کبیر ، تهران ، ۱۳۷۵ پاورقی ——————————————————————————– [۱]نهضت روحانیون ایران ، ص ۲۸۸ [۲]ر.ک منبع پیشین ، ص ۲۹۰ [۳]صحیفه امام ، جلد ۱ ، ص ۳۳۷ [۴]خدمت و خیانت روشنفکران ،‌، ج۲ ،‌ص ۲۹ [۵]صحیفه امام ، ج ۲۱ ، ص ۹۷ [۶]صحیفه امام ، ج ۲۰ ،‌ص ۲۷۶ [۷]فرصت را دریابیم ،‌ص ۲۴۵ [۸]توفان خلیج ، ص ۱۰۲ [۹]منبع پیشین ،‌ص ۴۵ [۱۰]نهضت روحانیون ایران ، ص ۲۷۲ [۱۱]ر.ک مدرس قهرمان آزادی ، ص ۱۱۲ [۱۲]ر.ک روحانیت ستیزی در تاریخ معاصر ایران ،‌فاطمه رجبی ، شرکت چاپ و نشر بین الملل ، تهران ، ۱۳۸۶،‌ صص۲۶و ۲۷ [۱۳]نهضت روحانیون ایران ،‌ص ۲۰ [۱۴]منبع پیشین ،‌ص ۴۶۳ [۱۵]شیخ فض الله نوری و مشروطیت ، ص ۱۹۸ [۱۶]اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده ،‌ص ۲۱۰ [۱۷]تاریخ تهاجم فرهنگی غرب ، نقش روشنفکران وابسته ( آقا خان کرمانی )، ج۶ ،‌ص ۸۰ [۱۸]ر.ک شیوه های تبلیغاتی جریان روشنفکری در نهضت مشروطه ، محمد صادق مزینانی ، نشریه پگاه حوزه [۱۹]اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده ،‌ص۲۱۲ [۲۰]فراموش خانه و فراماسونری در ایران ،‌ اسماعیل رائین ،‌ج۲ ، نشر امیر کبیر ، تهران ، ۱۳۷۵،‌ص ۶۹ [۲۱]صحیفه امام خمینی ( ره) ، ج ۱۸ ، ص ۱۳۵ [۲۲]ر.ک شیوه های تبلیغاتی جریان روشنفکری در نهضت مشروطه ، محمد صادق مزینانی ، نشریه پگاه حوزه [۲۳]صحیفه امام ، ج ۱۳ ، ص ۳۵۹ منبع: پایگاه تاریخ پژهشی و عبرت پژوهشی پیشینه

نقش پاكروان در فاجعه «گوهرشاد»

يكي از نظاميان عصر رضا شاه كه به دليل نقش سركوبگرانه‌اش در واقعه موسوم به «كشف حجاب» و به ويژه در كشتار مردم در مسجد گوهر شاد از او به نفرت ياد مي‌شود فتح‌الله پاكروان است. فتح‌الله پاكروان پدر سرلشكر حسن پاكروان (رئيس ساواك از سال 1339 تا 1343) فعاليتهاي مؤثر اجتماعيش را همزمان با ورود رسمي رضاخان بر عرصه قدرت در سال 1304 آغاز كرد و سمتهاي گوناگوني را بر عهده گرفت، از كفالت وزارت خارجه در دولت مخبرالسلطنه هدايت تا سفارت ايران در مسكو. وي در جريان واقعه مسجد گوهرشاد استاندار خراسان بود. پاكروان معروف به «مشير حضور» در 1297 ه‍. ق در تبريز تولد يافت. پدرش حاج ميرزا كاظم‌خان، مشيرلشكر و جدش خان مؤتمن بود. مادرش دختر ميرزا تقي‌خان اميركبير بود. پاكروان پس از انجام تحصيلات مقدماتي و مطابق معمول زمان براي ادامه‌ي تحصيل به فرانسه رفت و مدرسه‌ي نظامي سن سير پاريس را به اتمام رسانيد و به ايران بازگشت. در 1280 ش به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. پس از چندي ژنرال قنسول ازمير شد. در انتخابات دوره‌ي دوم مجلس شوراي ملي از طرف مجلس به جاي وثوق‌الدوله كه مقام وزارت گرفته بود، به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد. پس از اتمام دور‌ه‌ي مجلس، وابسته‌ي نظامي ايران در آنكارا و بعد روسيه‌ي تزاري شد. پس از آن ژنرال قنسول استانبول گرديد. مدتي هم در مصر و بعد در جده شارژدافر ـ كاردار ـ بود. در 1301 وزير مختار در مصر بود. بعد از مأموريت مصر به تهران آمد و به ترتيب مدير كل و معاون و كفيل وزارت امور خارجه شد. در بهمن 1307 وزير مختار ايران در رم شد و همزمان سفارت ايران در اتريش را نيز اداره مي‌كرد. در 14 فروردين 1310 سفير كبير ايران در اتحاد جماهير شوروي شد و علاوه بر آن امور مربوط به مجارستان و چك‌اسلواكي نيز توسط او اداره مي‌شد. در اواسط سال 1313 به تهران احضار شد و به سمت استانداري خراسان تعيين گرديد. در 1314 كه موضوع تغيير كلاه پيش آمد، در مشهد بين پاكروان استاندار و اسدي نايب‌التوليه اختلاف نظر ايجاد شد و اسدي معتقد به اين نكته بود كه در مشهد موضوع كلاه فرنگي در بوته اجمال باقي بماند. ولي پاكروان اعتقاد داشت اجراي آن مشكلاتي ايجاد نخواهد كرد. اسدي به علت نزديكي به رضاشاه در عقيده‌ي خود پافشاري كرد غافل از اينكه پاكروان هم مورد علاقه‌ي شاه بود. سرانجام در اثر اجراي طرح كلاه وقايعي در مشهد رخ داد و قيام مسجد گوهر شاد به وجود آمد كه عده‌ زيادي از مردم مشهد و زوار شهيد شدند. پس از رسيدگي، اسدي را محرك واقعه تشخيص دادند. اسدي به همين اتهام در چهارم آذر 1314 دستگير و روانه زندان شد . سپس در مرحله بعد محاكمه و اعدام گرديد. پس از آن امور نيابت توليت نيز به عهده‌ي پاكروان قرار گرفت و در حقيقت ذوالرياستين شد. پاكروان تا مهر 1320 در سمتهاي مزبور بلامنازع بود، تا اينكه پس از بركناري و اخراج رضاخان توسط متفقين به تهران احضار شد و پس از چندي به علت قتل اسدي و به شهادت رساندن سيد‌حسن مدرس تحت تعقيب ديوان كيفر قرار گرفت و به زندان رفت. پس از رسيدگي به پرونده‌هاي مربوطه با اعمال نفوذ، اتهامي متوجه او نشد و از زندان خلاصي يافت. چندي بدون شغل در تهران گذرانيد تا به همت رجال آذربايجاني به سفارت كبراي ايران در ايتاليا منصوب شد. در دوره‌ي پانزدهم مجلس شوراي ملي عده‌اي از نمايندگان طالب نخست‌وزيري او بودند ولي صدارت او انجام نگرفت تا در 1330 درگذشت. از ميان نقشهاي رنگارنگي كه فتح‌الله پاكروان پذيرفته، نقش او در ماجراي «كشف حجاب» و «نهضت نسوان» در خور تأمل است. از دوران صدارت او در سمت استانداري خراسان در واقعه كشف حجاب نامه‌هاي فراواني در دست است. در ابتدا خوي «دمكرات منشانه» اين تحصيكرده «سن سير» فرانسه مانع از آن بود كه بر «اجرا»ي كشف حجاب دست به دامن «زور» شود: «اين اقدامات بايد خيلي عاقلانه و با متانت و بدون اينكه كسي را عنفاً مجبور به كشف حجاب نماييد مجري گردد». اين عبارت در زماني بود كه هنوز صبح دولتش ندميده بود. دو سال بعد در مقام استاندار خراسان بخشنامه‌اي صادر كرد بدين شرح: «... لازم است به تمام مأمورين محلي اخطار نماييد كه عموم آنها موظفند در پيشرفت نهضت بانوان تشريك مساعي نموده و خود آنها در اين امر پيشقدم باشند و در جشنها نيز عموماً بايد با بانوان خود حضور به هم رسانند و همچنين بايد بدانند اندك قصور در اين بابت موجب مسئوليت شديد و ممكن است منجر به انفصال و تعقيب آنها بشود. دوم ساير اهالي نيز بايددر نهضت بانوان شركت نموده و آنهايي كه در اين قسمت ساعي هستند بايد تشويق و كسان ديگر توبيخ و مورد مؤاخذه واقع شوند ومخصوصاً به اشخاصي كه بانوان خود را در خانه نگاه مي‌دارند بايد اخطار شود كه اين امر ناپسنديده عاقبت خوبي براي آنها نخواهد داشت، زيرا اشخاص مخل نهضت نسوان بدون هيچ‌‌گونه ملاحظه تبعيد خواهند شد. وصول اين بخشنامه و نتيجه‌ي اقدامات و عمليات خودرا مرتباً گزارش دهيد. - استاندار نهم: فتح‌الله پاكروان مدتي بعد به رئيس‌الوزرا اطلاع داد: «تا چند روز ديگر هيچ صنفي در مشهد باقي نخواهد ماند كه جشن [كشف حجاب] نگرفته باشد. در نظر است پس از خاتمه جشنها ورود به صحن و حرم مطهر و بيوتات شريفه براي زنهاي با چادر قدغن شود.» حسن پاكروان فرزند فتح‌الله پاكروان نيز در مقام رئيس ساواك در واقعه حمله به مدرسه فيضيه قم در 1343 نقش فعالي داشت. حسن پاكروان در 22 فروردين 1358 به همراه جمعي از بلند پايگان رژيم پهلوي دوم اعدام شد. منبع: ايام شماره 1، ويژه تاريخ معاصر ايران منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ازدواج و طلاق هويدا

ازدواج اميرعباس هويدا نيز مانند ديگر فصل‌هاي زندگي او، از پيچيدگي‌هاي خاصي برخوردار است. پيچيدگي‌هايي كه هم شامل انتخاب همسر و موقعيت زماني‌ آن است و هم نحوه زندگي و همسرداري. از اولين روزهايي كه اميرعباس هويدا در مدرسه فرانسوي‌هاي بيروت به بلوغ جنسي رسيد و نخستين ارتباطات خود را با «رنه دومان » ـ كه دختري زيبا روي بود ـ آغاز كرد، تا روزي كه ليلا امامي خويي را به همسري برگزيد، زن‌هاي زيادي در زندگي او رفت و آمد داشتند. «رنه دومان» ـ كه نويسنده كتاب معماي هويدا در سال 1377 ش، در بروكسل با او، گفتگو كرده است ـ اولين عشق دوران جواني هويداست كه تا پايان عمر هم در مكاتباتي كه با او داشته، اين ارتباط و علاقه را حفظ كرده است. با توجه به حضور رنه دومان در بروكسل، مي‌توان گفت: علي‌رغم دلايل مختلفي كه براي تحصيل هويدا در بروكسل نقل شده شايد اصلي‌ترين علت آن، حضور اين معشوقه جوان در بروكسل بوده است. پس از او و بعد از بازگشت به ايران و استخدام در وزارت امورخارجه و سپس رفتن به خدمت سربازي در دايره مستشاري، ردپاي زني به نام پروين در زندگي اوست كه صادق چوبك او را: «زني سخت مستقل و زيبا و در لباس خوش سليقه و در كردار جهان ديده» معرفي كرده است. حضور اين زن در زندگي هويدا، گويا با اعزام او به اولين مأموريت اداري به فرانسه، پايان مي‌پذيرد و پس از آن، ارتباطات گسترده او با زن‌هاي آلماني در موقع حضور در اشتوتگارت كه جزو زندگي بي‌بند و بار او و حسنعلي منصور در آن مقطع مي‌باشد. با بازگشت او به ايران و حضور در هيأت مديره شركت نفت نيز، زناني در زندگي او حضور داشته‌اند كه، در فصل فساد اخلاقي او، به ناچار، اشاراتي به آن خواهيم داشت. اما اولين و آخرين همسر رسمي او، ليلا امامي خويي است كه به طور رسمي، 5 سال و به طور غيررسمي نزديك به دو دهه ـ از سال‌‌هاي 1338 تا 1357 ـ با او بود. قبل از اينكه به تحليل علت اين انتخاب، اشاره شود، خوب است در خصوص، معرفي ليلا امامي، مطالبي براي ثبت در تاريخ، آورده شود. ليلا امامي، نوه دختري ميرزا حسن‌‌خان وثوق‌الدوله، عاقد قرارداد ننگين 1919 ـ بود. وثوق‌الدوله، كه پدرش ميرزا ابراهيم مستوفي (معتمد‌السلطنه) و مادرش، دختر ميرزا علي‌خان امين‌الدوله بود، به علت حضور خانواده‌اش در ديوان سالاري قاجاريه، وقتي پدرش وزير دربار اعظم شد، به جاي او، مستوفي‌ آذربايجان گرديد و پس از آن به نمايندگي مجلس شوراي ملي رسيد و بعدها هم نخست‌وزير شد. او در همان هيأتي عضويت داشت كه حكم اعدام شيخ فضل‌الله نوري را صادر كرد. در كابينه دوم او ـ كه به كابينه قرارداد مشهور شد ـ با امضاي قرارداد 1919، در قبال اين خدمت 130 هزار ليره انگليسي گرفت كه از آن مقدار 000/40 ليره را به اكبرخان صارم‌الدوله و 000/30 ليره را هم به نصرت‌الدوله داد و بخشي از آنرا نيز به قلم به مزدان انگليسي داد تا در نشريات، به دفاع از اين قرارداد ننگين، مطلب بنويسند. در اين موقع حبيب‌الله خان عين‌الملك ـ پدر هويدا ـ كه با نشريات سيد ضياءالدين طباطبائي ـ نخست‌وزير كودتاي 1299ـ همكاري داشت، 12 مقاله مسلسل در دفاع از قرارداد وثوق‌الدوله، در روزنامه رعد به رشته نگارش در آورد. نقل است كه در ايام بستن قرارداد، در ملاقاتي كه بين وثوق‌الدوله و اديب‌ پيشاوري روي مي‌دهد، وثوق‌الدوله از او مي‌پرسد: «چطور شد كه هندوستان به آن جمعيت زياد را يك مشت انگليسي آمدند و تمام آنجا را گرفتند و براي خود تصاحب كردند.» و اديب پاسخ مي‌دهد: «در آنجا هم امثال شما زياد بودند و انگليس‌ها به توسط آنها تمام هندوستان را به تدريج اشغال نمودند. » ليره‌هاي قرارداد 1919 كه زمينه كودتاي 1299 را فراهم كرد تا رضاخان بر كرسي شاهي ايران بنشيند، شركت نفت انگليس و ايران داد. جالب اين است كه بدانيم كه ـ داماد وثوق‌الدوله ـ نظام‌الدين امامي خوئي، پدر همسر هويدا ـ كميسير نفت در انگليس بود و يك دهه ـ از حدود سال‌هاي 1323 تا 1333 ـ در انگلستان حضور داشت. البته پس از آنكه، رضاخان بر تخت سلطنت جاي گرفت، رشو‌ه‌هاي دريافتي وثوق‌الدوله را پس گرفت و وثوق‌الدوله هم در شهريور 1320 كه رضاخان رفت و برادر كوچكترش ـ احمد قوام ـ نخست‌وزير شد، تلافي كرد. او از اين فرصت در هم و بر هم استفاده گرفت و زمين‌هاي شرق تهران را كه به ميليون‌ها متر مي‌رسيد، به نام خود ثبت كرد كه سال‌هاي سال دودمان او، از اين ثروت استفاده كنند. وثوق‌الدوله، داراري هفت دختر و يك پسر بود و وقتي در سال 1329 مرد، اموال بسيار او، به فرزندانش رسيد. يكي از اين‌ها، ملكه وثوق، همسر نظام‌الدين امامي خويي، ـ مادر زن اميرعباس هويدا و حسنعلي منصور ـ بود و يكي هم، همسر علي اميني ـ نخست‌وزير جنجالي دهه 40 ـ كه با فشار امريكائي‌ها، به صدارت رسيد. و اما نظام‌‌الدين امامي‌ـ پدر ليلي امامي‌ـ فرزند حاج ميرزا يحيي امام‌جمعه خوئي بود كه چند دوره نماينده مجلس بود و با شهيد آيت‌الله سيد حسن مدرس، در برخي از موضعگيري‌ها از جمله، مخالفت با قرارداد 1919 وثوق‌الدوله، همراهي داشت. او 5 سال زودتر از وثوق‌الدوله از دنيا رفت، يعني در سال 1324 شمسي. ليلا امامي اولين فرزند ملكه وثوق و نظام‌الدين امامي در سال 1311ش، در شهر آبادان به دنيا آمد. از سن دوازده‌ سالگي به انگلستان رفت و در آنجا تحصيل كرد. قيافه ظاهري او از هيچ موهبتي برخوردار نبود و از طرف ديگر به لحاظ ژنتيك نيز، خصلت‌هاي مستبدانه و بي‌رحمي پدر بزرگش ـ وثوق‌الدوله ـ را به ارث برده بود و اين هر دو، از او زني با خصوصياتي غير قابل تحمل، ساخته بود. اميرعباس هويدا ـ در رفتار و منش ـ فردي زيبا طلب بود و قبل از انتخاب‌، با هر زني كه ارتباط داشت از زيبابي‌ قابل توجهي برخوردار بود و انتخاب ليلا امامي با اين خصلت‌ها نمي‌توانست تأمين كننده اين روحيه او باشد. ولي چاره‌‌اي نبود. حسنعلي منصور قرار بود، نخست‌وزير شود و قدرت را در دست بگيرد و او خواهر كوچكتر ليلا را ـ فريده امامي ـ كه برخلاف ليلا، از چهر‌ه‌اي زيبا برخوردار بود، به همسري گرفته بود و براي تسلط بر او، لازم بود تا هويدا نيز، در نگاه اول، يك دل نه صد دل، عاشق ليلا شود! و با ابراز اين عشق خود را به حسنعلي منصور نزديكتر نمايد. اصلاً در خانواده‌هاي حكومتگر در ايران، برقراري اينگونه ارتباطات براي رسيدن به قدرت، اصلي تغيير ناپذير است و اميرعباس هويدا نيز، با اين قاعده، آشنايي كافي داشت. دكتر عباس ميلاني كه با ترس و لرز موفق به ديدار با ليلا امامي ـ در خانه يكي از خاله‌‌هاي او در پاريس، كه به نظر مي‌رسد، همسر دكتر علي اميني بوده‌ـ شده است، در معرفي او، به نكاتي به شرح زير اشاره كرده است: ـ زني سركش و مستقل ! ـ زني بداخلاق ـ زود از كوره در مي‌رفت و به آساني هم آرام نمي‌گرفت. ـ اشراف‌زاده‌اي سرد و بي‌روح و متكبر بود. ـ اغلب به هويدا فحش مي‌داد. ـ به كرات او را «نچس وزير» خوانده بود. ـ از مراسم رسمي بيزار بود و به ندرت در آنها شركت مي‌كرد. ـ اغلب مشروب زياد مي‌خورد و مست مي‌كرد و اسباب خجالت شوهرش مي‌شد. پس از مرگ حسن‌خان وثوق‌الدوله در سال 1329 ش، ماترك او ـ كه از راه‌هاي مختلف در دوران حضورش در ديوانسالاري دوران قاجاريه و پهلوي به چنگ آورده بود ـ بين فرزندانش تقسيم شد و به هر يك از آنان، سهم چشمگيري رسيد. ليلا امامي، كه از اين ثروت باد‌ آورده بهره مي‌برد، در سال 1334 به بهانه ادامه تحصيل به امريكا رفت و از دانشگاه كاليفرنيا در شهرهاي بركلي و لوس‌آنجلس، در رشته هنر ليسانس گرفت. وي در سال 1338 به ايران بازگشت و در خدمت اصل 4 ترومن قرار گرفت. در همين موقع بود كه مراسم ازدواج حسنعلي منصور و فريده امامي برگزار شد و در همين شب هم اميرعباس هويدا، به يك باره عاشق ليلا امامي شد. ليلا امامي در زمان حضور در امريكا، به جواني كه در همسايگي محل سكونتش بود، دل بست كه بنابر نقل «جين بيكر» كه دوست هم‌‌خانه ليلا بود و عباس ميلاني موفق به گفتگو با او شد: «تنها عشق واقعي ليلا، همان جوان بود.» اميرعباس هويدا كه در اين زمان در شركت ملي نفت، با حمايت عبدالله انتظام و كنسرسيوم، يكه تاز بود، براي اثبات عشق خود به ليلا، با زيركي، تزئين غرفه ايران در نمايشگاه بين‌المللي ازمير را به او واگذار كرد كه ليلا ضمن استقبال از اين پيشنهاد، ممنون هم شد. پس از اين مرحله، يك روز ليلا امامي به دفتر مجلل اميرعباس هويدا در شركت ملي نفت، دعوت شد. ماجراي اين دعوت، از بيان عباس ميلاني، به استناد صحبت‌هايش با ليلا امامي در هشتم مارس 1999 در پاريس، به شرح زير است: «ليلا گمان داشت هويدا براي او «كار ديگري پيدا كرده.» تا آن زمان روابطشان جدي و رسمي بود. ليلا مي‌گفت: «اصرار داشتم او را آقاي هويدا بخوانم.» اما آن روز در دفتر هويدا، به سرعت دريافت كه ديدارش ربطي به تزئين داخلي ندارد. در عوض، هويدا از عشق خود به ليلا سخن گفت و از ميلش به ازدواج. ليلا، پيشنهاد هويدا را رد كرد. مي‌گفت: «آماده ازدواج نيستم، به علاوه تصور بچه‌دار شدن هم برايم دشوار است.» هويدا بلافاصله جواب داد كه مسأله بچه براي او محلي از اعراب ندارد. بي‌‌آنكه حالتي جدي بگيرد، توضيح داد كه در گذشته، در نتيجه آزمايشات پزشكي، دريافته كه هرگز پدر نمي‌تواند شد ـ ليلا سرانجام چاره‌اي جز اقرار به واقعيت نداشت. «من آماده ازدواج نيستم. به علاوه عاشق مردي در آمريكا هستم.» اما حتي به رغم اين توضيحات، هويدا دست از طلب نكشيد. نه تنها ليلا را در بسياري از مهماني‌ها مي‌ديد، بلكه كماكان سودايش را در سر داشت. ولي در عين حال، سياست ديگر مشغله عمده ذهنش شده بود. ايران آبستن تحولاتي عظيم بود و هويدا هم عزم جزم كرده بود كه در اين تحولات نقشي مهم بازي كند.» طبيعي بود كه اميرعباس هويدا، مي‌‌خواست از حسنعلي منصور جدايي ناپذير باشد و حتي در زندگي خصوصي او با فريده امامي هم حضور داشته باشد و اين امكان نداشت، مگر از طريق ارتباط با ليلا امامي و او اين استعداد را داشت تا خود را عاشق دلباخته نشان دهد. اين عشق و عاشقي ادامه داشت تا اينكه برنامه‌ريزي‌ها و طرح‌هاي امريكايي‌ به ثمر نشست و بالاخره حسنعلي منصور نخست‌وزير و اميرعباس هويدا هم وزير دارايي كابينه او شد. در پايان پنجمين ماه نخست‌وزيري منصور ـ مرداد ماه 1343ـ او و همسرش، به همراه ليلا امامي و هويدا، براي استراحت راهي شمال كشور شدند و در كاخ تابستاني فاطمه پهلوي ـ چهارمين دختر رضاخان از آخرين همسرش عصمت‌الملوك ـ به تفريح پرداختند و در پايان هفته با ماشين اپل ليلا امامي كه خودش رانندگي آن را به عهده داشت و اميرعباس نيز در صندلي جلو، كنار او نشسته بود و حسنعلي منصور و همسرش در صندلي عقب بودند، راهي تهران شدند. ساعت 10 صبح بود كه جمال امامي‌‌ـ عموي فريده و ليلا امامي ‌ـ در منزلش جلسه داشت و اتفاقاً صحبت از هويدا هم شد كه جمال امامي گفت: «مشاراليه مرد خوبي است وليكن براي وزرات دارائي تجربه كافي ندارد.» در اين موقع، خبر تصادف حسنعلي منصور و همراهانش به او داده شد و او ضمن آنكه جلسه را ختم كرد، براي عيادت راهي بيمارستان پارس شد. اولين گزارش كه پيرامون اين حادثه تهيه شد، حكايت از حالت غيرعادي راننده اپل داشت: «در بعضي از محافل مطلع شايع است كه در موقع تصادف اتومبيل آقاي نخست‌وزير، خواهر خانم آقاي منصور (دختر نظام‌الدين امامي) كه رفيقه آقاي هويدا، وزير دارائي نيز مي‌باشد، با حالت غيرعادي (مست) پشت فرمان اتومبيل قرار داشته و منجر به تصادف ماشين و مصدوم شدن سرنشينان اتومبيل گرديده.» با ترور حسنعلي منصور و نخست‌وزيري هويدا، حالات روحي فريده امامي به هم ريخت تا جايي كه به همه كس و همه چيز، بد مي‌گفت. حتي محمدرضا پهلوي را عامل كشته شدن شوهرش معرفي مي‌‌كرد و بطور طبيعي نسبت به هويدايي كه به جاي همسرش، نخست‌وزير شده بود هم، حساسيت داشت. ليلا امامي كه در اين موقع، همواره همراه خواهرش فريده، بود، پس از چندي به همراه او راهي اروپا شد و اميرعباس هويدا هم علي‌رغم اينكه با او مكاتبه داشت، سرگرم فعاليت‌هاي نخست‌وزيري شد. با گذشت دو سال از ماجراي قتل منصور و نخست‌وزيري هويدا، اواسط تيرماه 1345، ليلا امامي به ايران بازگشت و دو سه روز بعد از ورود به ديدار نخست‌وزير رفت و بدون مقدمه گفت: «بيا عروسي كنيم» ادامه اين ماجرا، در نوشته دكتر عباس ميلاني، به اين شرح است: «هويدا حيرت‌زده شد، اما بلافاصله پذيرفت. ليلا اصرار داشت كه هر چه زودتر ازدواج كنند. در عين حال تاكيد داشت كه «مراسم مجللي در كار نباشد.» قرار شد هفته بعد در ويلاي هويدا در شمال ازدواج كنند. ليلا مي‌گفت: «زمين اين ويلا را من به او فروخته بودم ...» درست يك هفته بعد از ديدار ليلا با هويدا، آن دو در مراسم ساده‌اي در 29 تيرماه 1345 ازدواج كردند. شاه و ملكه، پدر و مادر ليلا، مادر هويدا، دوست هويداـ دكتر منوچهر شاهقلي و همسرش ـ تنها ميهمانان حاضر در مراسم بودند ... روز بعد روزنامه‌ها و مجلات تهران مقالاتي همراه با عكس و تفصيلاتي در باب عروسي منتشر كردند. جملگي سادگي و بي‌تكلفي مراسم را مي‌ستودند. اما منتقدان هويدا، ازدواجش را به انگيزه‌‌هاي پليد و مصلحت گرايانه تأويل مي‌كردند ... اما اين زمزمه‌هاي گاه زهر‌آلود ظاهراً جوهر واقعي ازدواج را درك نمي‌كرد. انگيزه هويدا براي ازدواج بيش از هر چيز عشق و براي ليلا شكرگذاري بود.» روايتي از شب ازدواج اين دو ـ كه حاكي از مصلحت انديشي ظاهري اين ازدواج است ـ به شرح زير است: «حال و هواي ليلا را مي‌توان در يكي از تصاوير آن شب سراغ كرد. كنار هويدا نشسته بود و او دستش را به دور بازوان ليلا گذاشته بود. اما ليلا انگار به حركتي ظريف مي‌خواست خود را از آغوش هويدا بيرون بكشد. لباس بي‌آستين زيبايي به تن و كفش‌هاي پاشنه بلند به پا داشت. سيگاري در يك دست و جام شرابي در دست ديگرش بود.» ملكه وثوق‌ به عنوان هديه ازدواج از محل ارثي كه از پدرش ـ وثوق‌الدوله ـ به او رسيده بود، خانه‌اي را به عروس و داماد بخشيد. سه ماه بعد از اين ازدواج، راننده نظام‌‌الدين امامي، كه ملكه وثوق‌ و ليلا امامي را به آرايشگاه مي‌برد، اظهارات ليلا را به شرح زير، نقل كرد كه به ساواك رسيد: من نمي‌دانم چه بگويم. نظام امامي مي‌گويد: با وجود اينكه آقاي هويدا داماد من است، ولي من در تمام عمر، نخست‌وزيري از اين بي‌مصرف‌تر نديده‌ام و نمي‌دانم چرا شاهنشاه به ديدن چنين شخصي مي‌آيند. خانم نخست‌وزير گفت: اين هم يك جورش است كه شاهنشاه به اشخاص بي‌عرضه احترام مي‌گذارند.» از اين اظهارات هم مي‌‌توان به ميزان علاقه ليلا امامي به شوهرش واقف شد. البته بايد پذيرفت كه اميرعباس هويدا زيرك‌تر از آن بود كه كسي مانند ليلا امامي، بتواند از اميال دروني او مطلع گردد. كما اينكه خود او در گفتگوي سال 1999 با ميلاني اِقرار كرده است كه: «هرگز نمي‌شد فهميد در درون او چه مي‌گذرد آدمي تودار بود. » در اين موقع، ازدواج نخست‌وزير 47 ساله با ليلا امامي 34 ساله، سوژه بسيار از نشريات بود كه در اين ميان، نشريه توفيق ـ كه در آن زمان يكه‌تاز صحنه طنز ايران محسوب مي‌شد ـ بيشتر از همه به آن مي‌پرداخت. بهرام شاهرخ ـ رئيس خبرگزاري آلمان در ايران ـ معتقد بود: «مدتي است روزنامه توفيق كه ارگان سازمان امنيت است و در يكي از ساختمان‌هاي سازمان امنيت اتاق دارد سخت با مسخره و استهزاء به هويدا و زنش حمله مي‌كند و اين دستور سازمان امنيت است كه هويدا را تضعيف كند.» شايد براي همين بود كه در موقعي كه تصميم گرفته شد تا برخي از نشريات به دليل نداشتن تيراژ مناسب، تعطيل شوند، نشريه توفيق هم در بين آنها جا زده شد و تعطيل گرديد. در اين تعطيلي، برادران توفيق، «بيش از هر كس هويدا را مسئول بسته شدن توفيق مي‌دانستند. به همين خاطر هم در وزارت دادگستري دوران شاه، عليه او اقامه دعوا كردند.» اين در حالي بود كه اميرعباس هويدا در مقام نخست‌وزيري به رتق و فتق امور اقوام همسرش نيز، مشغول بود. سناتور علي دشتي، در اين باره، مي‌گويد: «ماندن آقاي هويدا در پست نخست‌وزيري براي برادران مرحوم جمال امامي [عموي ليلا] نافع بود، زيرا آقاي هويدا اقدامي نموده كه دولت يك صد و هشتاد هزار تومان قرض‌هاي جمال امامي را پرداخت نمايد و دو عمل ديگر هم با نظر شاهنشاه آريامهر انجام داده است كه بعداً به شما خواهم گفت.» اينك ليلا امامي، همسر نخست‌وزير و در سفرهاي رسمي همراه او بود. سفر ده روزه هويدا به مسكو در تيرماه سا ل1346، يكي از اين سفرها بود و در حالي كه در همين سال، سفارت امريكا در تهران، مقدمات سفر او و همسرش را به امريكا مهيا مي‌‌كرد، در تهران شايعه سوءقصد عليه او، نقل بعضي محافل سياسي و مطبوعاتي بود. ساواك اين شايعه را تكذيب كرد و احتمال داد: «بروز اين شايعه، به علت اختلاف و نزاعي بوده كه چندي قبل، بين باغبان و راننده آقاي نخست‌وزير در منزل ايشان، واقع گرديده است.» عباس ميلاني به نقل از همسر نخست‌وزير، در اين باره مي‌نويسد: «يكي از اولين ريشه‌هاي تنش ليلا با هويدا، وجود و رفتار مأموران نخست‌وزير بود. در نخستين سال صدارت هويدا يكي از اين مأموران به سهو، باغباني را كه سال‌ها در منزل خانواده ليلا كار مي‌‌كرد، به ضرب گلوله به هلاكت رساند. از همان زمان ليلا به وجود محافظان در درون خانه اعتراض داشت.» در آذرماه 1346، سفارت امريكا در ايران، تلگرافي به وزارت امور خارجه آن كشور فرستاد و توصيه كرد كه «اميرعباس هويدا را براي يك سفر رسمي به آمريكا دعوت كنيد.» در نامه‌ي سفارت آمده بود كه: «سرشت روابط ايران و امريكا در حال دگرگوني‌‌هاي مهمي است ... هويدا سخت راغب ديدار از امريكا است.. او قاعدتاً در سال‌هاي آينده كماكان چهره مهمي در عرصه سياست ايران خواهد بود و به همين خاطر، چنين سفري روابط ما را با شخص او حسنه و مستحكم خواهد كرد.» در تمهيدات و تحليل‌هايي كه پيرامون علت اين سفر انديشيده شد، زندگي نامه كوتاه و دقيقي هم درباره يك‌يك همراهان هويدا در اختيار جانسون ـ رئيس جمهوري وقت امريكا ـ گذاشته شد. در اين گزارش‌ها درباره ليلا امامي آمده است: «او از نسل جديد زنان يكسره آزاد و غرب گراي ايراني است. تيزهوش است و فعال و اهل بحث و جدال. اراده‌اي سخت استوار دارد. پايبند سنت نيست. از آنچه در جهان مي‌گذرد، مطلع است. به سرعت نظرات قاطع پيدا مي‌كند و گاه حتي به نظر اهل جدل مي‌‌آيد. خانم هويدا گاه در عين حال سخت عصبي و كم حوصله جلوه مي‌كند. آداب و مناسك رسمي را بر نمي‌تابد و از مهماني‌ها و مراسم رسمي كه اغلب هم در آن اتفاقي نمي‌افتد بيزار است. خانم هويدا سيگار وينستون مي‌كشد و مشروب مورد علاقه‌اش ويسكي است.» اين سفر در انتهاي دوره رياست جمهوري ليندون جانسون،‌ انجام شد. نمونه‌هاي ديگري كه ليلا امامي به همراه نخست‌وزير در مراسم رسمي شركت داشت، به شرح زير است: ـ شركت در مراسم ايستگاه آزمايشي برنج در قريه وليسر از توابع شهرستان رودسر و عبور از مقابل صف استقبال كنندگان ـ بازديد از اردوي جوانان كرج و عزيمت به قزوين و مهماني خصوصي در روستاي شخصي مهندس شيباني، استاد دانشكده كشاورزي كرج. ـ شركت در جشن آغاز سال تحصيلي دانشگاه در اصفهان به همراه فاطمه پهلوي و شاهقلي ـ شركت در مراسم حزب مردم به مناسبت ششم بهمن در سينما ونك. در اين مراسم، هويدا با فاطمه پهلوي و ليلا امامي با دكتر شاهقلي مي‌رقصيدند. ـ سفر به بيرجند به دعوت اسدالله علم به همراه خاندان پهلوي. در اين بين، بازديدهاي خصوصي ليلا امامي و هويدا از كشورهاي مختلف نيز در دستور كار قرار داشت. در دي‌ماه 1348، به بهانه كسالت ليلا امامي، به انگلستان رفتند. اسدالله علم در يادداشت‌هاي خود در اين باره نوشته است: «ديشب نخست‌وزير از لندن از راه مسكو برگشته و مي‌گفت: چه احترام و اعتمادي هر دو طرف به ما دارند. (نخست‌وزير به علت كسالت همسرش به لندن رفته بود، با ويلسن نخست‌وزير انگليس [در لندن] و كاسيگين نخست‌وزير شوروي در فرودگاه مسكو، ملاقات كرده است.» و در دي‌ماه 1349، خبرگزاري فرانسه، گزارش داد: «آقاي اميرعباس هويدا نخست‌وزير ايران كه روز چهارم ژانويه، براي يك بازديد خصوصي وارد پاريس شده با مقامات فرانسوي، ملاقات‌هاي خصوصي انجام خواهد داد. ولي هنوز مقامات فرانسوي، پيرامون اين موضوع اطلاعي نداده‌‌اند ... سفارت ايران نيز از دادن هر گونه توضيحي درباره اين ملاقات خودداري مي‌كند و فقط گفته مي‌شود كه: مسافرت آقاي هويدا با بانو كاملاً خصوصي است.» ظاهراً اين آخرين سفر هويدا و ليلا امامي بود. در اين موقع تنش در زندگي اين دو، روزافزون شده بود. بدخلقي‌هاي ليلا كه در مصرف مشروبات الكلي هم افراط مي‌كرد، بيش از پيش بود. اين براي اولين بار نبود كه اين زندگي در حال فروپاشي بود، بلكه در طول سال‌هاي زندگي مشترك هويدا و ليلا چندين بار به طور موقت از يكديگر جدا شده بودند و در هر مورد هويدا به منزل مادرش نقل مكان كرده بود‌ ولي اين دفعه، ليلا امامي، همانطور كه بي مقدمه، تقاضاي عروسي كرده بود، تقاضاي طلاق كرد و از قضا، هويدا هم، همانگونه كه در پاسخ به درخواست او به ازدواج مقاومتي نكرد، اين بار هم، هيچ مقاومتي از خود نشان نداد. چمدان لباس‌هايش را برداشت و منزل ليلا را ترك كرد. گزارش اين جدايي در اسناد ساواك، به شرح زير است: «در تاريخ 4/5/50 وزير دادگستري، شيخ بهاءالدين مهدوي را كه داراي دفتر ازدواج و طلاق مي‌باشد، به دادگستري احضار و به وي گفته است كه: آقاي نخست‌وزير قصد دارد همسرش را طلاق بدهد. شما دفتر را بنويسيد و براي امضاء به منزل ايشان ببريد. كه به همين ترتيب عمل و در تاريخ مذكور آقاي اميرعباس هويدا با همسرش متاركه نمود.» اين متاركه، داراي بازتاب‌هاي متفاوتي بود كه در اين جا، بدون هيچ‌گونه اظهار نظر به نقل برخي از آن‌ها كه در گزارشات ساواك، گردآوري شده است، مي‌پردازيم: 1ـ «در اين دو روزه، موضوع جدايي آقاي هويدا از همسرشان سوژه جالبي را به دست مردم داده است. صرف‌نظر از اينكه شايعات مختلفي درباره عدم توانايي انجام وظايف زناشويي هويدا مطرح است، موضوع ديگري كه مورد توجه است اين است كه عده‌‌اي ... مي‌گفتند: علت طلاق دادن آقاي هويدا اين بود كه خانمشان از موقعيت خود سوءاستفاده‌هاي كلاني كرده و با خريد زمين‌هاي زياد و همچنين گرفتن حق حساب از مقاطعه كاران و اشخاص متمول، كار آنان را در دستگاه‌هاي دولت انجام مي‌داده كه اين وضع، باعث عدم رضايت كلي شده و باعث گرديده كه اين جدايي حاصل شود.» 2ـ «ايرج يميني، كارمند شركت نفت، اظهار داشت: هويدا همسرش را به خاطر اينكه شاه به او دستور داده بود، طلاق داد. چون زن منصور، نخست‌وزير اسبق در اروپا عليه دستگاه كار مي‌كند و عنوان نموده كه شوهرش را به دستور شاه كشته‌اند و شاه احتياط كرده كه مبادا همسر هويدا، اقداماتي عليه او در ايران انجام دهد.» 3ـ «حاج كريم بخش سعيدي، عضو فراكسيون پارلماني حزب مردم در يك صحبت خصوصي درباره علت جدايي آقاي هويدا و همسرش اظهار داشت: «در مسافرتي كه نخست‌وزير به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذي به نام لقاءالدوله كه فاميل هويدا نيز هست، ملاقات و به انجام امور مملكتي مي‌پردازد. پس از ورود و اتمام تشريفات دولتي، هويدا به خانم ليلا مي‌گويد: تو در منزل لقاءالدوله بمان، چون من بايد با مقامات محلي ملاقات كنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابيدن نزد شما خواهم آمد. پاسي از شب گذشته، از آمدن آقاي هويدا خبري نمي‌شود و خانم هويدا به بهانه گردش در شهر از خانه لقاءالدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود مي‌رود، چون مأمورين گارد او را مي‌شناخته‌اند، طبعاً مانع نمي‌شوند و خانم هويدا سر زده وارد اطاقي كه نخست‌وزير در آنجا استراحت مي‌كرده است، مي‌شود ولي با كمال تعجب مشاهده مي‌كند كه هويدا با يك پسر بچه كه از قرار معلوم به وسيله فرماندار براي او آورده شده، مشغول لواط مي‌باشد. مشاهده اين منظره باعث ناراحتي شديدي براي خانم هويدا مي‌شود و بلافاصله منزل را ترك و در تهران از هويدا تقاضاي طلاق مي‌‌كند. نظريه شنبه: با اينكه صحت و سقم اين داستان معين نيست ولي از نظر اينكه اين اظهارات را يك نماينده مجلس شوراي ملي درباره طلاق نخست‌وزير نموده و امكان دارد در جاهاي ديگر نيز بازگو شود، بسيار مهم مي‌باشد.» 4 ـ سندي ديگر از حاكي است: «... خانم ليلا امامي چون دفعتاً وارد منزل مي‌شود، ملاحظه مي‌كند كه آقاي برهمن، فرماندار كل سابق سمنان، با آقاي نخست‌وزير، مشغول عمليات بوده است، روي اين اصل، ايشان تقاضاي طلاق نموده است.»‌ 5ـ اميراسدالله علم، خطاب به محمدرضا پهلوي: «تمام رؤسا و مردان بزرگ ناچار بايد يك سرگرمي كامل داشته باشند كه به نظر من فقط از راه زن ميسر است و گرنه ممكن است بي‌رحم هم بشوند. به اين جهت من خيال مي‌كنم، هويدا نخست‌وزير كه عنين است، بايد باطناً مرد خطرناكي باشد. فرمودند: نمي‌دانم ولي خودش را با كارها بسيار مشغول مي‌دارد. عرض كردم: اين خطر بزرگتري است، زيرا فقط حسّ جاه‌طلبي اين نقيصه او را جبران مي‌كند و براي جاه‌طلبي، انسان مي‌تواند همه كاري بكند و مي‌كند.» 6ـ «در مورد خصوصيات اخلاقي آقاي هويدا نخست‌وزير، موارد زير را اعلام مي‌دارد: ... 3ـ تعدادي عقيده دارند كه ايشان انحراف جنسي دارد و بعضاً افراد نزديك به ايشان، به طور ضمني گاهگاهي موضوع را تأييد مي‌نمايند. مضافاً در نخست‌وزيري شايع بود كه خانم هويدا روابط جنسي نزديك با آقاي پرويز راجي، مشاور مخصوص نخست‌وزير و سفير شاهنشاه آريامهر داشته است.» اميرعباس هويدا چند سال قبل از ازدواج رسمي، با ليلا امامي حشر و نشر داشت و پس از طلاق هم، تا پايان عمر، با او بود و حتي در تعطيلات تابستاني او را به سفرهاي خارجي مي‌برد. از آن جمله است: سفر به يكي از جزاير يونان در اولين هفته مرداد 1356، كه عباسعلي خلعتبري و همسرش نيز، همراه او بودند. در سال 1355، ليلا امامي، گلخانه مدرني در كرج تأسيس كرد كه نام آنرا «سامان گل» گذاشت. در گزارشي كه پيرامون اين موضوع تهيه شد، آمده است: «به طور كلي تأسيسات ساختمان و وسايل مربوط به آن، بدون گمرك و به عنوان نخست‌وزير وارد شده و از نظر فني و غيره نيز، كليه پرسنل فني نخست‌وزيري، بخصوص آقاي مصطفي بهرامي تكنسين برق، در هفته دو الي سه روز در گلخانه خانم مزبور، انجام وظيفه مي‌نمايد. قسمت عمده فعاليت‌‌هاي گلخانه، با نيروي انساني و بودجه نخست‌وزيري اداره و هدايت مي‌شود. در حالي كه خانم امامي هر سبد گل را از 400 الي 1500 تومان به نخست‌وزيري مي‌فروشد و در ايام نوروز و كريسمس، متجاوز از /000/350 تومان پول گل به ايشان پرداخت مي‌شود . ضمناً يك اتومبيل بنز 280 با دو راننده نخست‌وزير، در اختيار ايشان قرار داد.»‌ اين گزارش براي تحقيق بيشتر به اداره كل نهم ساواك ارسال شد كه اداره كل نهم در پاسخ نوشت: «مفاد اطلاعيه واصله مورد تاييد واقع شده و اشعار مي‌دارد: با توجه به اينكه در حال حاضر روابط نامبرده با آقاي نخست‌وزير حسنه مي‌باشد و غالباً با هم به سر مي‌برند، به دستور آقاي هويدا كليه مايحتاج منزل و همچين وسايل فني و غير فني گلخانه سامان خانم امامي واقع در كرج كه جديدترين گلخانه پيش ساخته و مجهز به مدرن‌ترين دستگاه‌‌ها است، از طريق نخست‌وزيري از داخل و خارج تهيه و وجه آن از بودجه محرمانه آقاي نخست‌وزير پرداخت مي‌شود و آقاي نخست‌وزير علاوه بر تامين گل موردنياز نخست‌وزيري خريد آن را به دوستان و آشنايان خود نيز، توصيه كرده است و خانم امامي از اين راه سود زيادي مي‌برد.» پس از آنكه اين گزارش، توسط اداره كل نهم، تأييد شد، گزارش كامل آن، براي نصيري ـ رئيس وقت ساواك ـ ارسال گرديد، كه نصيري در ذيل آن نوشت: «درست است كه از هم جدا شده‌اند ولي مثل آنكه زن و شوهر هستند. هزينه يك نخست‌وزير براي خانمش، اين جزئي، قابل بحث نيست.» پی نوشت: 1. شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، ج 1، ص 77. 2. معماي هويدا، ص 157. 3. همان، صص 3ـ 163. 4. آرشيو، سند 731/322، 19/5/43. 5. اميرعباس هويدا به روايت اسناد، ج 1، ص 86، در جريان همين تصادف بود كه، نامه‌اي خطاب به دكتر فرهنگ‌مهر ـ معاون وزارت دارائي ـ ارسال شد كه در آن از تصادف اتومبيل در شمال، اظهار تأسف گرديد و اين تأسف به ثابت پاسال و ديگر اعضاي فرقه بهائيت نيز، ابلاغ شد. 6. «سند 1619/326، 12/6/43». 7. دكتر محمود حسابي نيز در جلسه‌اي كه در منزلش داشت، ضمن صحبت از وابستگي هويدا به فرقه بهائيت گفت: «ليلا امامي نامزد هويدا است و تصادف جاده شمال را به رانندگي او نسبت داد. 8. «سند 1669/322، 19/11/43». 9. معماي هويدا، ص 233، البته در فرمي كه اميرعباس هويدا براي مركز مدارك وزارت اطلاعات، تكميل كرده است، تاريخ ازدواج خود را، خرداد 1344، نوشته است. «اميرعباس هويدا به روايت اسناد، ص 399». 10. همان، ص 235. 11. آرشيو سند 17531/20 هـ 5، 5/8/45، البته نظام‌الدين امامي، در معرض انتقادات هم قرار داشت. از جمله اينكه، روزي يكي از بازرسان كل كشور، به او گفت: «باز خدا رحمت كند داماد سابقت مرحوم منصور را كه خيلي به كار مملكت وارد بود و اشخاص را خوب مي‌شناخت و بد و خوب را تشخيص مي‌داد، ولي اين آقاي هويدا هيچ سر از كار مملكت در نمي‌آورد. مگر كار مملكت هم بچه بازي است. تمام افراد لايق را از كار بركنار و به جاي آنها يك مشت بچه را گمارده است.» 12. «سند 25971/20 هـ 5، 29/10/45». 13. معماي هويدا، ص 263. 14. آرشيو، سند 22720/هـ 7، 24/9/45. 15. معماي هويدا، ص 333. 16. آرشيو، سند 27204/20 هـ 5، 10/11/45. 17. همان 27069، 4/9/46 و 23920/20 هـ 7، 21/8/46. 18. معماي هويدا، ص 328. 19. همان، ص 299. 20. همان، ص 300. 21. آرشيو، سند 10078/1 هـ، 24/5/47. 22. همان، بدون شماره، 25/5/47. 23. همان، 406، 31/6/48. 24. اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 36. 25. يادداشت‌هاي اسدالله علم، سه شنبه 7/7/49 تا شنبه 25/7/49. 26. همان، دوشنبه 1/10/48، البته روزنامه‌‌ها نوشتند: «نخست‌وزير در حال بازگشت از اروپا، در مسكو، مدت 90 دقيقه با كاسيگين نخست‌وزير شوروي مذاكره كرد.» «روزشمار تاريخ ايران، ج 2، ص 236». 27. امبرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 135. 28. آرشيو، سند 10195/20 هـ 12، 5/5/1350. 29. همان، 26333/20 هـ 22، 10/5/1350. 30. همان، 12427/20 هـ 12، 15/7/1350. 31. همان، 23550/20 هـ 21، 30/8/1350. 32. همان، 28298/20 هـ 22، 2/11/1350. 33. ايرج برهمن: متولد 1315 كرمانشاه و دكتراي پزشكي داشت. و مدتي هم رئيس دفتر نخست‌وزير بود. سوءاستفاده‌هاي مالي فراواني داشت و ساواك در مورد او نوشت: «نامبرده و همسرش پاي بند عفت نيستند و در اين باره شايعات زيادي در افواه وجود دارد كه مورد تأييد مي‌باشد. ضمناً مشاراليه در مجالس قمار شركت داشته و گزارشات زيادي مبني بر شب زنده‌داري، روابط نامشروع، مي‌خوارگي و قماربازي وي به ساواك سمنان ارسال شده است.» « اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك ، ج 2، ص 246». 34. يادداشت‌هاي علم، دوشنبه 16/4/54. 35. آرشيو، سند 68770/20 هـ 22، 31/6/54. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

«مشروطه شناسی» موسی نجفی منتشر شد

خبرنامه دانشجویان ایران: دکتر موسی نجفی در آخرین کتاب خود با نام «مشروطه شناسی» به بررسی تاریخی تحلیلی نهضت های اسلامی معاصر ایران پرداخت. به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، کتاب «مشروطه شناسی» جدیدترین اثر دکتر موسی نجفی است که نویسنده در این کتاب با تقسیم بندی نهضت بیداری اسلامی در ایران به دوران قبل و بعد از مشروطه، سعی در ارائه شاخص فکری و تاریخی داشته است. چند سالی است که رهبر معظم انقلاب که خود از جمله تاریخ دانان برجسته کشور نیز به حساب می آیند تاکیدات بسیاری در نگارش تاریخ معاصر کشور به نخبگان جامعه دارند. ایشان حتی این موضوع را در ساخت فیلم و سریال نیز مکررا اعلام کردند.ایشان در این زمینه می فرمایند: «بعد از ورود اسلام به ايران، حادثه‌ی مشروطيت یك حادثه‌ی استثنائی‌ در تاريخ ايران است كه حقیقتاً درست هم باز نشده است». و لفظ استثنایی كه ایشان بكار بردند بسیار مهم است. در این زمینه موسی نجفی که یکی از فعالین عرصه تاریخ معاصر به حساب می آید. وی عضو سابق هیئت علمی گروه آموزشی علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، رئیس پژوهشکده فرهنگ، انقلاب و تمدن اسلامی و رئیس گروه نظریه ­پردازی انقلاب اسلامی و مدیر گروه دوره دکترای علوم سیاسی با گرایش مسائل ایران در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی است که مطالعات بسیاری را در زمینه تاریخی انجام داده است. موسی نجفی در رهگذر ارائه این معیار تاریخی وی معتقد است: «به خاطر سیطره «مکتب تبریز» در تاریخ‌ نگاری امثال کسروی و تاریخ نگاران سکولار مانند آدمیت، ملک زاده و یحیی دولت آبادی، این نیاز حس شد که اسناد واقعی تری نسبت به گزارشات آنها مطرح شود، تا زوایای جدیدی از مشروطه کشف شود. بنابراین سه عامل کنار رفتن تعصبات قومی، ضعیف شدن جریان سکولار در مشروطه و شک کردن به نوشته های آنان و سوم رجعت به «متن اسناد» در مقابل «گزارشات تاریخی» باعث شده است زوایایی از تاریخ مشروطه به دست آید که غیر از وجوه «اسمی»ای است که تا به حال نوشته شده است.» (مشروطه شناسی، صفحه 61) این نویسنده هدف از شناخت تاریخی تحلیلی نهضت های اسلامی معاصر ایران و در صدر آنها نهضت مشروطه را چنین عنوان می کند: «در واقع باید بررسی کرد که چرا نهضتی که باید دردهای مردم را دوا می کرد و معضل جامعه ایران را رفع می نمود، خودش به خاطر انحراف به بدترین درد تبدیل شد؟... برای نظام نوپای اسلامی این مطلب چشم انداز بسیار مهمی است که چگونه نهضتی که با شور و حرارت مردمی و انگیزه های دینی شروع شد، نگذاشتند به اهداف خود برسد؟ شناخت ریشه ها و علل منحرف کننده مشروطه، می تواند هشدارهای خوبی در مورد حوادث و فتنه های اخیر و جریان های سی سال گذشته به ما بدهد؛ یعنی مشروطه شناسی باید منجر به انقلاب شناسی شود. آسیب شناسی مشروطه هم می تواند آسیب شناسی انقلاب اسلامی ما را در پی داشته باشد» (همان، صفحه 72و 73) «تاریخ ایران دو محور مختصات دارد که باید هر دو محور را خوب بشناسیم؛ محور عمودی صفویه است و محور افقی مشروطه. برآیند این دو محور می شود انقلاب اسلامی» (همان، صفحه 83) گفتنی است این کتاب از مجموعه کتاب های «و انتم الاعلون» است که به همت بنیاد فرهنگی تاریخی خانه مشروطیت اصفهان و توسط نشر آرما منتشر می شود. «و انتم الاعلون» عنوان مجموعه کتاب هایی است که به موضوع تاریخ، تفکر و تمدن می پردازد. موسی نجفی در زمینه های تاریخی؛ سیاسی و تمدن اسلامی تألیفات و تحقیقات بسیاری دارد که در زیر به چند نمونه آن اشاره می شود: تاریخ *اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی *حکم نافذ آقا نجفی اصفهانی *متون،مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ‏ سیاسی ایران *تاریخ تحولات سیاسی ایران *بصیرت تاریخی اندیشه سیاسی *اندیشه دینی و سکولاریسم در حوزه معرفت‏ سیاسی و غرب شناسی *بنیاد فلسفه سیاسی در ایران (عصر مشروطیت) *تعامل دیانت و سیاست در ایران *مدخلی بر تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام و ایران *حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران *فلسفه تجدد در ایران *ساحت معنوی هویت ملی ایرانیان تمدن اسلامی *مراتب ظهور فلسفه سیاست در تمدن اسلامی‏ « طبقه‏ بندی متون و فلسفه تاریخ سیاست در اسلام و ایران» *انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی (موج چهارم بیداری اسلامی) *تمدن برتر ( ابعاد تمدنی نظریه بیداری اسلامی ) منبع: سایت خبرنامه دانشجویان ایران

قیام 15 خرداد و دستگیری امام خمینی

ماه محرّم 1342 که مصادف با خرداد بود فرا رسید. امام خمینی این فرصت را برای دعوت مردم به قیام علیه رژیم مستبد شاه غنیمت شمرد. روز عاشورا جمعیت صدهزار نفری در تهران با داشتن عکسهایی از امام به تظاهرات پرداختند و در مقابل کاخ مرمر (محل استقرار شاه) برای اوّلین بار در پایتخت شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر دادند. روزهای بعد نیز در دانشگاه و بازار و مقابل سفارت انگلیس تظاهرات گسترده‏ای در حمایت از قیام امام برپا بود. امام خمینی عصر عاشورای سال 1383 هجری قمری (13 خرداد 1342 شمسی) در مدرسۀ فیضیه نطق تاریخی خویش را که آغازی بر قیام 15 خرداد بود ایراد کرد. بخش عمده‏ای از سخنان امام در بیان نتایج زیانبار سلطنت دودمان پهلوی و افشای روابط پنهانی شاه و اسرائیل اختصاص داشت. در همین سخنرانی بود که امام خمینی با صدای بلند خطاب به شاه فرمود: آقا! من به شما نصیحت می‏کنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می‏کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‏کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند... اگر دیکته می‏دهند دستت و می‏گویند بخوان، در اطرافش فکر کن... نصیحت مرا بشنو... ربط مابین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می‏گوید: از اسرائیل حرف نزنید... مگر شاهْ اسرائیلی است؟[1] سخنان امام خمینی همچون پتکی بر روح شاه که جنون قدرت و تکبّر فرعونی او زبانزد خاص و عام بود فرود آمد. شاه فرمان خاموش کردن صدای قیام را صادر کرد. نخست جمع زیادی از یاران امام خمینی در شامگاه 14 خرداد دستگیر و ساعت سه نیمه شب (سحرگاه پانزده خرداد 42) صدها کماندوی اعزامی از مرکز، منزل حضرت امام را محاصره کردند و ایشان را در حالی که مشغول نماز شب بود دستگیر و سراسیمه به تهران برده و در بازداشتگاه باشگاه افسران زندانی کردند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل نمودند. خبر دستگیری امام به سرعت در شهر قم و مناطق اطراف پیچید. زن و مرد از روستاها و منازل خویش در شهر به‏ سوی منزل قائد خود حرکت کردند. شعار اصلی جمعیت «یا مرگ یا خمینی» بود که از تمام فضای قم به گوش می‏رسید. خشم مردم آنچنانبود که ابتدا مأمورین پلیس پا به فرار گذاشتند. آنها پس از تجهیز قوا به میدان آمدند. نیروهای کمکی نظامی نیز از پادگانهای اطراف به شهر قم گسیل شدند. هنگامی که سیل جمعیت از حرم حضرت معصومه بیرون آمدند، رگبار مسلسلها گشوده شد و تا ساعتی چند درگیری شدید ادامه داشت. حمام خون به راه افتاده بود. هواپیماهای نظامی از تهران به پرواز درآمدند و در فضای شهر قم برای ایجاد رعب بیشتر دیوار صوتی را شکستند. قیام با سرکوبی شدید کنترل شد. کامیونهای نظامی، اجساد شهدا و مجروحین را به سرعت از خیابانها و کوچه‏ ها به نقاط نامعلومی بردند. غروب آن روز شهر قم حالتی جنگ‏زده و غمگنانه داشت. صبحگاه 15 خرداد خبر دستگیری رهبر انقلاب به تهران، مشهد، شیراز و دیگر شهرها رسید و وضعیتی مشابه قم پدید آورد. مردم ورامین و شهرکهای اطراف به‏ سوی تهران سرازیر شدند. تانکها و ابزار زرهی و نیروهای نظامی برای جلوگیری از ورود معترضین به شهر در سه راهی ورامین با جمعیت درگیر شدند و جمع زیادی از راهپیمایان را به خاک و خون کشیدند. جمعیت انبوهی در حوالی بازار تهران و مرکز شهر نیز گرد آمده و با شعار «یا مرگ یا خمینی» به‏ سوی کاخ شاه به حرکت درآمدند. از جنوب شهر تهران نیز سیل جمعیت به سمت مرکز راه افتاده بود و در پیشاپیش آنها طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی، دو تن از جوانمردان جنوب شهر تهران با گروه خود در حرکت بودند. این دو تن بعداز چندی دستگیر و در 11 آبان 1342 تیرباران شدهو هوادارانشان به بندرعباس تبعید گردیدند. نزدیکترین ندیم همیشگی شاه، تیمسار حسین فردوست در خاطراتش از به کارگیری تجربیات و همکاری زبده‏ ترین مأمورین سیاسی و امنیتی امریکا برای سرکوب قیام و همچنین از سراسیمگی شاه و دربار و امرای ارتش و ساواک در این ساعات پرده برداشته و توضیح داده است که چگونه شاه و ژنرالهایش دیوانه ‏وار فرمان سرکوب صادر می‏کردند. ارتشبد فردوست در توضیح وخامت اوضاع می‏نویسد: به اویسی (فرماندۀ لشکر گارد ویژه) گفتم «تنها راه این است که هر چه آشپز و نظافتکار و اسلحه‏ دار و غیره در لشکرداری مسلح کنی»[2]سرانجام مأمورین نظامی و پلیس شاه با تیراندازیهای گسترده و مستقیم و به کارگیری هرچه در توان داشتند بر قیام مردم فائق آمدند. اسداللّه‏ علم نخست‏ وزیر شاه در خاطراتش از این روز خطاب به شاه می‏نویسد: اگر ما عقب‏ نشینی کرده بودیم ناآرامی به چهار گوشه ایران سرایت می‏کرد و رژیم ما با تسلیم ننگ‏ آوری سقوط می‏کرد. در آن موقع حتی این را به شما[شاه]عرض کردم که اگر خود من هم از مسند قدرت به زیر کشانده شوم شما همیشه می‏توانید با محکوم کردن و اعدام من به‏ عنوان مسبّب آنچه واقع شده خود را نجات دهید![3] روز 15 خرداد در تهران و قم حکومت نظامی برقرار شد اما علی‏رغم آن، روزهای بعد نیز تظاهرات وسیعی برپا بود که در هر مورد به درگیری خونین انجامید. 15 خرداد 42 مبدأ انقلاب اسلامی مردم ایران بود. امام خمینی پس از نوزده روز حبس در زندان قصر به زندانی در پادگان نظامی‌عشرت‏ آباد منتقل شد. شاه دو روز بعد از نهضت 15 خرداد، قیام مردم را بلوا و اقدامی وحشیانه، و نتیجه اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه نامید و سعی کرد تا آن را به خارج از مرزها و کسانی همچون جمال‌عبدالناصر نسبت دهد. سستی ادعاهای شاه بر هیچ کس پوشیده نبود. برخلاف ادعاهای مکرر شاه، عناصر چپ و کمونیستها نه تنها هیچ‏گونه مشارکتی در این قیام نداشتند بلکه حزب توده و دیگر کمونیستهای ایران در نوشته‏ ها و مواضع خویش به تکرار تفسیر رادیو مسکو و روزنامه‏ های شوروی از وقایع 15 خرداد می‏پرداختند. حزب کمونیست شوروی، قیام 15 خرداد را حرکتی کور و ارتجاعی بر ضد اصلاحات مترقّیانه شاه! می‏دانست.[4]ادعای کذب دیگر شاه (در مورد دخالت دولت مصر) نیز علی‏رغم تلاش و دسیسه ساواک هیچ‏گاه از سوی احدی باور نشد. استقلال تمام‏ عیار قیام 15 خرداد آنچنان برملا و فاحش بود که اینگونه انگها نمی‏توانست کمترین لطمه‏ای بدان وارد سازد. با دستگیری رهبر نهضت و کشتار وحشیانه مردم در روز 15 خرداد 42، قیام ظاهراً سرکوب شد. امام خمینی در حبس از پاسخ گفتن به سؤالات بازجویان، با شهامت و اعلام اینکه هیأت حاکمه ایران و قوۀ قضاییۀ آن را غیر قانونی و فاقد صلاحیت می‏داند، اجتناب ورزید. حضرت امام در سلول انفرادی پادگان عشرت آباد نیز فرصت را از دست‌نداد و به مطالعه کتب تاریخ معاصر و از آن جمله تاریخ مشروطیت ایران و کتابی از آثار جواهرلعل نهرو پرداخت. پس از دستگیری امام خمینی اعتراضات گسترده‏ ای از سوی روحانیت و اقشار مختلف مردم از سراسر کشور آغاز و خواستار آزادی رهبر خویش شدند. جمعی از علمای برجسته کشور به نشانۀ اعتراض به تهران هجرت کردند. بیم سوء قصد به جان رهبر انقلاب واکنش گسترده‏ای در مردم برانگیخته بود. تعدادی از علمای مهاجر در جریان یورش مأمورین ساواک دستگیر و برای مدتی زندانی شدند. شاه که وقایع 15 خرداد را لطمه‏ ای به ثبات و تضمینهای داده‏شده به امریکا می‏دید، درصدد بود تا این وقایع را کم‏بها، و اوضاع را کنترل‏ شده و عادی جلوه دهد. از سوی دیگر خشم مردم از ادامۀ بازداشت امام رو به فزونی بود. از این رو رژیم ناگزیر شد در تاریخ ‌11مرداد 1342 حضرت امام را از بازداشتگاه به منزلی تحت محاصره نیروهای امنیتی در منطقه داوودیه تهران منتقل نماید. مردم تهران به محض اطلاع از انتقال رهبر، به سمت داوودیه سرازیر شدند. ساعاتی از ازدحام جمعیت نگذشت که رژیم ناگزیر از پراکندن جمعیت و محاصرۀ علنی منزل، توسط نیروهای نظامی گردید. عصر سیزده مرداد، روزنامه‏ های رژیم شاه خبری جعلی را مبنی بر تفاهم مراجع تقلید با مقامات دولتی منتشر ساختند. اطلاع از خبر و تکذیب آن خبر برای امام خمینی ممکن نبود. اما علمای وقت با انتشار بیانیه‏ هایی هرگونه تفاهم را تکذیب کردند. در این میان اطلاعیه آیت‏ اللّه‏ العظمی مرعشی نجفی(ره) بسیار تند و افشاگرانه و مؤثر بود. پس از این وقایع، امام خمینی تحت‏ الحفظ مأموران رژیم به منزلی واقع در محله قیطریه تهران منتقل شد و تا روز آزادی و بازگشت به قم در 15 فروردین سال43‌ در همین محل محاصره‏شده اقامت داشت. رژیم شاه در آغاز سال 1343 با این تصور که شدت عمل در ماجرای قیام 15 خرداد مردم را متنبه و مبارزین را وادار به سکوت کرده است، کوشش داشت تا وقایع سال گذشته را فراموش‏ شده جلوه دهد. در شامگاه 16 فروردین 43 بدون اطلاع قبلی، امام خمینی آزاد و به قم منتقل می‏شود. به محض اطلاع مردم، شادمانی سراسر شهر را فرامی‏گیرد و جشنهای باشکوهی در مدرسه فیضیه و شهر به مدت چند روز برپا می‏شود. سه روز از آزادی امام نمی‏گذرد که نطق انقلابی آن حضرت مهر بطلانی بر همۀ تصورات و تبلیغات رژیم می‏زند. امام در این سخنرانی می‏گوید: امروز جشن معنی ندارد. تا ملّت عمر دارد، غمگین در مصیبت پانزدۀ خرداد است.[5] رهبر انقلاب در نطق خویش به تفصیل، ابعاد قیام 15 خرداد را برشمرده و در پاسخ به گزارش کذب روزنامه‏ ها مبنی بر تفاهم ایشان با رژیم می‏فرماید: در سرمقاله نوشته بودند که با روحانیت تفاهم شده و روحانیون با «انقلاب سفید» شاه و ملّت موافق هستند! کدام انقلاب؟ کدام ملّت؟... خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد. با سرنیزه نمی‏شود اصلاحات کرد.[6] تحلیل بردن نیروهای مبارز در حوزۀ علمیه از طریق ایجاد اختلاف بین علما و مراجع، ترفندی بود که ساواک پس از آزادی امام خمینی در پی آن بود. امام با آگاهی از این توطئه در نطق تاریخی خود در مسجد اعظم قم (26 فروردین 43) فرمود: اگر کسی به من اهانت کرد، سیلی به صورت من زد، سیلی به صورت اولاد من زد، واللّه‏ تعالی راضی نیستم در مقابل او کسی بایستد دفاع کند؛ راضی نیستم. من می‏دانم، من می‏دانم که بعض از افراد یا به جهالت یا به عمد می‏خواهند تفرقه مابین این مجتمع بیندازند... من که اینجا نشسته‏ ام دست تمام مراجع را می‏بوسم؛ تمام مراجع اینجا، نجف، سایر بلاد، مشهد، تهران، هر جا هستند، دست همۀ علمای اسلام را من می‏بوسم. مقصد بزرگتر از این است آقا. من دست برادری دراز می‏کنم به تمام ملتهای اسلام، به تمام مسلمین دنیا؛ در شرق و غرب عالم.[7] امام خمینی در این نطق نیز علیه روابط پنهانی شاه و اسرائیل افشاگری کرد و فریاد کشید: ای مردم! ای عالَم! بدانید ملت ما مخالف است با پیمان با اسرائیل. این ملت ما نیست؛ این روحانیت ما نیست؛ دین ما اقتضا می‏کند که با دشمن اسلام موافقت نکنیم.[8] امام از شاه با عنوان «مَردَک» یاد کرده و خطاب به او فرمود: اشتباه نکنید، اگر خمینی هم با شما سازش کند ملت اسلام با شما سازش نمی‏کند. اشتباه نکنید، ما به همان سنگری که بودیم، هستیم. با تمام تصویبنامه‏ های مخالف اسلام که گذشته است، مخالفیم؛ با تمام زورگوییها مخالفیم...[9] ملت عزیز شیعه از اسرائیل و عمال اسرائیل متنفرند، و از دولتهایی که با اسرائیل سازش می‏کنند متنفر و منزجرند.[10] اوّلین سالگرد قیام 15 خرداد در سال 1343 با صدور بیانیۀ مشترک امام خمینی و دیگر مراجع تقلید و بیانیه‏ های جداگانۀ حوزه‏ های علمیه گرامی داشته شد و به‏ عنوان روز عزای عمومی معرفی شد.[11]در تیر ماه سال 1343، مجاهد بزرگ آیت‏اللّه‏ طالقانی و آقای مهندس مهدی بازرگان از سران نهضت آزادی ایران که به حمایت از قیام 15 خرداد برخاسته بودند در دادگاه های نظامی شاه محاکمه و به زندانهای طویل‏ المدت محکوم شدند. امام خمینی بیانیه‏ای صادر کرد و در آن هشدار داد که: رأی‏ دهندگان باید منتظر سرنوشت سختی باشند.[12] همچنین امام خمینی پیشنهاد کرد به منظور پیگیری اهداف نهضت، روحانیت ایران در سراسر کشور جلسات هفتگی منظم داشته و قیام ملت را هدایت کنند. 1 .همان؛ ص 245ـ248‌. 2 .ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ ج 1، ص 510. 3 .گفتگوهاى من با شاه: خاطرات محرمانه امیر اسداللّه‏ علم. 4 . نگاه کنید به پاورقى 14 همین مقاله. 5 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 272. 6 .همان؛ ص 268ـ269‌. 7 .همان؛ ص 307ـ308‌. 8 .همان؛ ص 300. 9 .همان؛ ص 303. 10 .همان؛ ص 262. 11 .کوثر: مجموعه سخنرانیهاى حضرت امام خمینى(س)؛ ج 1، ص‌169ـ178. 12 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 261. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

گزارش عجيب ساواك از يك سردار شهيد

رفتار نامبرده با گذشته فرق كرده و بدين ترتيب كه بيشتر تمايل به انزوا و گوشه‌گيري از ديگران دارد و اظهاراتش غير عادي بوده و آثار حكومت نظامي و طرز رفتار دولت با مردم از صحبتهايش مشهود است و در بحث كوتاهي كه سر صف پيش آمد اظهار داشت كه… آثار انقلابي بودن از همان جواني در شهيد صياد شيرازي نمودار بود. به طوري كه ساواك نيز درباره او گزارش‌هايي را ثبت كرده است. سند زير يكي از آن گزارش‌ها است: موضوع: كنترل اعمال و رفتار سروان علي صياد شيرازي منبع 4422 گزارش نموده است كه: رفتار نامبرده با گذشته فرق كرده و بدين ترتيب كه بيشتر تمايل به انزوا و گوشه‌گيري از ديگران دارد و اظهاراتش غير عادي بوده و آثار حكومت نظامي و طرز رفتار دولت با مردم از صحبتهايش مشهود است و در بحث كوتاهي كه سر صف پيش آمد اظهار داشت كه علماي اسلام وظيفه دارند در مقابل هر ستمي سكوت نكنند و وظايفي دارند كه ما از آن آگاه نيستيم، روزي كه تيمسار سپهبد نجيمي براي پرسنل سخنراني كرد در بحثي كه پيش آمد افسر نامبرده اظهار داشت از اينكه امروز خود را دراين اجتماع مي‌بينيم سخت متأسف هستم و ننگ دارم. 2ـ‌منبع 4268 گزارش نموده است كه: الف ـ نامبرده فوق فردي است مؤمن و معتقد در كارهاي مربوطه نهايت دقت وسعي را به كار مي‌برد و با علاقه‌مندي انجام مي‌دهد لكن برابر اظهار ديگران در شرايط فعلي جزو كساني است كه عليه مقامات صحبت مي‌كند و طرفدار برنامه انقلاب مردم است ولي خود من چيزي از او نشنيده‌ام. ب ـ چند روز پيش كه لايحه لغو قانون خدمات اجتماعي زنان به مجلس داده شد از ورزش صبحگاهي به طرف ستاد مي‌رفتيم و من اظهار داشتم سپاه دانش براي كشاورزان خيلي خوب بود و آنها را با سواد كرد ولي ايشان در جواب اظهار داشتند طرح‌هاي بهتر از آن هم هست كه ظرف يك سال همه را درست كند. 3ـ كلاسه 28363 گزارش نموده است كه: افسر نامبرده چندين مرتبه از حكومت اسلامي صحبت كرده و شديداً از عقايد خود طرفداري مي‌كند و هنگام صحبت نيز بسيار جدي است. 4ـ نامبرده از مورخه 29/9/57به مدت 4 روز در خارج از پادگان تحت كنترل تيم 101 بوده كه مورد مشكوكي از وي مشاهده نشده است. 5ـ با عرض مراتب بالا استدعا مي‌شود مقرر فرمائيد اوامر عاليه را ابلاغ فرمايند. /بولتن نيوز منبع: سایت رهبران شیعه

قيام 15 خرداد ۴۲، ريشه‌ها و دستاوردها

«... 15 خرداد را متن مردم با انگيزه اسلامي و با انگيزه عشق به روحانيت و با انگيزه عشق و ايمان به امام خودشان به وجود آوردند و ستون فقرات حادثه 15 خرداد علاقه به اسلام و امام بود و مردم بودند كه اين حركت را ميدان دادند و به وجود آوردند. پس آنچه در 15 خرداد به وجود آمد، عبارت بود از پيوند مستحكم ملت و امام آن هم به بركت اسلام...» از سخنان حضرت آيت‌الله خامنه‌اي امام جمعه موقت تهران ـ در خطبه‌هاي نماز جمعه 18 خرداد 1363. در تاريخچه زندگي سراسر حماسه و مبارزه امام خميني عليه رژيم پهلوي و حاميان امريكايي و صهيونيستي آن، نهضت 15 خرداد 1342 يك نقطه عطف محسوب مي‌شود، به طوري كه انقلاب اسلامي ايران را تداوم نهضت 15 خرداد مي‌دانند. قيام 15 خرداد، مبارزه‌اي بود كه سه عنصر اسلام، امام خميني و مردم، پايه‌ها و عوامل اصلي تشكيل آن بودند. مقاله زير به تشريح زمينه‌ها، جزئيات و نتايج قيام اسلامي 15 خرداد پرداخته است. ريشه‌هاي شكل‌گيري انتخابات رياست جمهوري سال 1960 امريكا كه به روي كارآمدن دمكراتها به رهبري كندي منجر شد، با تغييراتي در سياست خارجي آن كشور همراه شد. كندي بر خلاف پيشينيانش معتقد به سياست انعطاف پذيرتر در رويارويي با بحرانها به ويژه كشورهاي جهان سوم بود. او معتقد به پيمانهاي اقتصادي به جاي نظامي‌، فعال سازي قواي امنيتي و اطلاعاتي به جاي استفاده از ارتش و تقويت برنامه‌هاي فرهنگي از قبيل سپاه صلح، ترويج انتخابات كنترل شده و دمكراسي‌هاي هدايت شده و... بود. روي كارآوردن دولتهاي غيرنظامي دست نشانده از جمله ابزارهاي دولت كندي براي رسيدن به اين هدف بود. در بعد اقتصادي نيز ايجاد طبقه متوسط، به راه انداختن صنايع وابسته و مونتاژ و گسترش اقتصاد مصرفي از برنامه‌هاي اصلي بود. لازمه رونق اقتصاد سرمايه‌داري‌، داشتن بازار مصرف گسترده و قدرت خريد بيشتر مردم است و براي رسيدن به اهداف اقتصادي مي‌بايست ساختار سياسي ـ اجتماعي مناسبي فراهم شود. در اين ميان در ايران كه شاه ـ پس از كودتاي 28 مرداد ـ خود را مديون امريكا مي‌دانست براي ادامه سلطنت‌، عليرغم ميل باطني خود از سياست‌هاي جديد كندي راه گريزي نداشت‌. محصول اين سياست روي كار آوردن دولت شريف امامي و طرح شعارهاي آزادي احزاب و فضاي باز سياسي و اصلاحات اداري بود. اما وي چندان مورد تاييد كندي نبود و هيأت حاكمه جديد امريكا بر روي علي اميني حساب ويژه‌اي باز كرده بود. اميني در 17 ارديبهشت 1340 به نخست وزيري منصوب شد و شعار مبارزه با فساد و همچنين انحلال مجلس‌، اولين ژست وي براي ايجاد اصلاحات مورد نظر امريكا بود. در اين راستا قانون موسوم به «اصلاحات ارضي‌» در دي 1340 مورد حمايت مقامات امريكايي قرار گرفت و سپس براي تأمين هزينه اين «انقلاب‌» كنسرسيوم نفت‌، با اشاره امريكا توليد نفت را افزايش داد و ايران را به سومين صادركننده نفت جهان رساند.1 با اين حال اميني با توجه به تجارب دوران حكومت مصدق‌، بر كنترل ارتش نيز اصرار داشت‌، چيزي كه مخالف خواست شاه بود. اين اختلاف به تدريج عميق تر شد. در پي سفر فروردين 1341 شاه به امريكا و اطمينان دادن وي به كندي در مورد اجراي برنامه‌هاي مورد نظر واشنگتن‌، باعث شد كندي با تغيير دولت در ايران به عنوان راه تضمين حكومت شاه موافقت نمايد. در نتيجه شاه در بازگشت دولت اميني را بركنار و در 28 تير 1341 اسدالله علم را جايگزين وي كرد. از اين رو دوران حكومت علم سرآغاز يكپارچگي در ساختار حكومت شاه و شروعي بر ديكتاتوري مطلق وي در كشور بود. در 16 مهر 1341، اولين اقدام دولت علم در جهت اجراي سياست‌هاي جديد اعلام شد و لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي در هيأت دولت به تصويب رسيد. اين لايحه در غياب مجلس‌، حكم قانون را داشت و در واقع‌، زمينه سازي براي لوايح و قوانين ديگر بود. اين لايحه كه درآن به لزوم حذف اسلام از شرائط نمايندگي مجلس و لزوم سوگند به «كتاب آسماني‌» به جاي قرآن و همچنين به ضرورت آزادي زنان در فعاليتهاي اجتماعي اشاره شده بود، مقدمه‌اي براي اسلام‌زدائي و محو ارزشهاي اسلامي در جامعه ايران بود. لايحه با مخالفت قاطع و سرنوشت ساز حضرت امام به همراه اعتراضات مكرر علماء، وعاظ و مراجع، ارسال نامه‌هاي سرگشاده به شاه و مقاومت مستمر در برابر توطئه «حذف اسلام» و تضعيف دين و روحانيت به شكست انجاميد و علم به ناچار در آذر 1341 طرح خود را پس گرفت‌. علم در مرحله بعد وعده تحقق «انقلاب سفيد» را داد و تصميم گرفت تا نقشه‌هاي امريكا را در قالب ديگري احيا كند. شاه در بهمن 1341 با سفر به قم تلاش كرد تا طرح «انقلاب سفيد» را براي مردم توجيه كند و اگر بتواند ميان علما و مراجع حوزه علميه راجع به نقشه‌هاي ضداسلامي خود تفرقه ايجاد نمايد. اما تحريم شاه توسط مردم و روحانيون و تعطيل شدن شهر قم‌، خشم شاه را برانگيخت به طوري كه وي از روحانيت به عنوان «ارتجاع سياه‌» ياد كرد. با اين همه‌، رژيم شاه مبادرت به برگزاري يك رفراندوم صوري براي نشان دادن حمايت مردم از طرح «انقلاب سفيد» كرد. امام در مراحل بعد با سخنراني‌ها و اقدامات خود از جمله با اعلام عزاي عمومي در نوروز 1342 و تحريم جشن‌هاي نوروزي، نقشه‌هاي ضداسلامي شاه و توطئه ايجاد اختلاف در حوزه علميه را خنثي كرد. اين مقاومت و هشياري زمينه‌ساز فاجعه حمله به فيضيه در فروردين 1342 و يورش مأموران رژيم شاه به مجلس سوگواري شهادت امام جعفرصادق‌(ع‌) گرديد. در پي اين فاجعه كه در آن دهها تن شهيد و مجروح شدند، امام پيام مفصلي براي علما نوشتند كه در واقع از عوامل زمينه ساز قيام مردم در 15 خرداد 1342 و روند جديدي در مبارزه با رژيم بود2. همچنين امام در چهلمين روز فاجعه فيضيه، پيامي خطاب به ملت صادر كردند. با صدور و انتشار پيام امام و حركت علما در نجف رژيم متوجه شد كه برنامه اجرا شده در فيضيه‌، آثار منفي براي رژيم دربر داشته و بنابر اين نياز به حركت ديگري است. چون اقدامات انجام شده نتوانسته بود اهداف مورد نظر را تأمين كند، لازم بود عمليات در مقياس وسيعتر و با شدت بيشتري به مرحله اجرا درآيد. شاه در سخنراني 28 ارديبهشت 1342 تهديد كرد كه اگر اين گونه كارها متوقف نشود، دست به كشتار وسيعي خواهد زد و كليه علمايي كه به نحوي در راه‌اندازي اين حركت‌ها سهيم باشند، دستگير خواهند شد. او گفت‌: «اگر متأسفانه لازم باشد كه انقلاب بزرگ با خون يك عده بي گناه‌، يعني مأموران دولت و يك عده بدبخت گمراه متأسفانه آغشته شود، اين كاري است كه چاره‌اي نيست و خواهد شد. 3 ماه محرم از راه مي‌رسيد و رژيم ترديد نداشت كه در اين ماه سخنگويان مذهبي پيرو امام از جنايتهاي دستگاه سلطنت سخن خواهند راند. ساواك براي پيشگيري از آنچه در وقوعش شكي نبود، جمعي از گويندگان مذهبي را احضار كرد و با تهديد و ارعاب به آنان يادآور شد كه در سخنان خود سه مطلب را رعايت كنند: 1ـ بر ضد شخص شاه مطلبي نگويند. 2ـ از اسرائيل و آنچه مربوط به اسرائيل است‌، مطلبي گفته نشود. 3ـ نگويند اسلام و قرآن درخطر است و دستگاه را ضداسلامي نخوانند. زماني كه امام از اين امر مطلع شدند، با صدور بيانيه‌اي خطاب به وعاظ و گويندگان ديني چنين هشدار دادند: «اين التزامات علاوه بر اين كه ارزش قانوني نداشته و مخالفت با آن هيچ اثري ندارد، التزام گيرندگان مجرم و قابل تعقيب هستند... سكوت در اين ايام‌، تأييد دستگاه جبار و كمك به دشمنان اسلام است‌. 4 با صدور اين بيانيه‌، تحرك تازه‌اي در بين وعاظ و روحانيون پديد آمد تا در شهرها و روستاها، جنايتهاي رژيم را افشا كنند. راهپيمايي‌هاي مذهبي و شعارهاي تند انقلابي عليه رژيم و در طرفداري از مواضع امام در تهران و شهرستانها هر روز گسترش مي‌يافت و اين موج به ويژه پس از سخنراني پرشور امام در روز عاشورا در فيضيه شتاب بيشتري به جريان جاري در قم‌، تهران و ساير شهرستانها داد. چنانكه به رغم دستگيري روحانيون انقلابي و ايجاد محيط رعب و وحشت‌، شب يازدهم محرم‌، تظاهرات باشكوهي از طرف دانشجويان دانشگاه تهران برگزار شد. همچنين روز يازدهم محرم در مسجد شاه (مسجد امام خميني‌) نيز مجلس باشكوهي ترتيب يافت و شعارهايي چون «خميني‌، تو فرزند حسيني‌» در فضاي مسجد طنين افكند و تظاهركنندگان سپس به حركت درآمدند و با گذشتن از خيابان ناصرخسرو، وارد خيابان فردوسي شدند و در مقابل سفارت انگليس اجتماع كردند و سخنرانان به افشاگري عليه رژيم پرداختند. در اين شرايط و با همه گير شدن تدريجي مخالفت با حكومت شاه و برنامه‌هاي ضد اسلامي آن‌، رژيم تنها چاره كار را دستگيري امام دانست‌. 15 خرداد ساعت چهار صبح روز 12 محرم (15 خرداد 1342) نيروهاي امنيتي و انتظامي‌، پس از محاصره منزل امام در قم و ورود به منزل از طريق ديوار، ايشان را دستگير و به تهران منتقل نمودند و در يكي از بازداشتگاه‌ها نگه داشته و پس از مدتي به پادگان عشرت‌آباد بردند. قبل از طلوع آفتاب خبر دستگيري امام در قم و سپس در ساير شهرها منتشر و موجب تشديد هيجان مردم گرديد. وضعيت فوق‌العاده‌اي بر قم‌، تهران و ديگر شهرها حاكم گرديدو درگيري‌هاي گسترده به تدريج از ساعت ده صبح در تهران و قم آغاز شد و كشتار در خيابانهاي اطراف صحن مطهر حضرت معصومه‌(س‌) تا ساعت 5 بعد از ظهر ادامه يافت‌. تعداد زيادي از مردم در روز پانزده و شانزده خرداد بازداشت و بعضي از آنها پس از مدتي مرخص و عده‌اي نيز به حبس‌هاي طولاني مدت محكوم شدند وحكومت نظامي اعلام شد. دستگيري، زندان، حصر و آزادي امام تا نيمه دوم فروردين 1343 ادامه يافت و طي اين 10 ماه ايران دستخوش رويدادهاي فراواني بود. رژيم با وجود امكانات تبليغاتي وسيع و به رغم مصرف ميليون‌ها تومان توسط سفارتخانه‌هاي خود در كشورهاي خارجي به منظور خريد صفحات جرايدو سانسور شديد مطبوعات داخلي‌، نتوانست بر اراده مردم مسلمان ايران فايق آيد و دستگيري علما، روحانيون و ديگر قشرهاي ملت نتيجه‌اي نبخشيد. رژيم كه گمان مي‌كرد با دستگيري امام و يارانش، سركوب خونين قيام 15 خرداد و دستگيري و تبعيد ياران امام‌، به رويارويي خاتمه داده شد، به تدريج متوجه شد هيچ تغييري نه در مواضع امام صورت گرفته، نه از محبوبيت ايشان كاسته شده و نه مردم صحنه را خالي كرده‌اند؛ به ويژه اين كه بار ديگر سخنراني‌هاي افشاگرانه امام كه اينك در جايگاه رهبري نهضت كاملاً مورد قبول عامه بودند، ادامه يافته بود. ويژگي‌هاي قيام 15 خرداد نهضتي كه به رهبري امام خميني در مقام مرجعيت در 1341 از درون حوزه علميه قم آغاز شد، هرچند در پانزدهم خرداد 1342 به صورت بيرحمانه‌اي توسط رژيم سركوب شد، اما نابود نشد، بلكه بذري شد كه در خاك سرزمين افشانده گشت و پس از پانزده سال كه مردم مسلمان ايران با تحمل سختي‌ها و مرارتها آن را با اشك و خون آبياري كردند، سرانجام در بيست و دوم بهمن 1357 سر از خاك برآورد و سبز گشت و شكوفه كرد و ثمر داد. رژيم شاه و حاميان امريكايي او گمان مي‌كردند مي‌توانند با اعمال خشونت و افزايش كنترلهاي پليسي و امنيتي‌، نهضت پانزدهم خرداد را ريشه‌كن سازند و به فراموشي بسپارند. پس از پانزدهم خرداد رژيم در دادگاه‌هاي نظامي خود، گروهي از كساني را كه مانند ساير مردم مسلمان در مبارزه شركت داشتند به محاكمه كشيد و با اعدام دوتن از بارفروشان تهران به نام‌هاي «طيب حاج رضايي» و «حاج اسمعيل رضايي» كه از پيروان امام خميني بودند، اولاً كوشيد تا آنان را عامل اصلي حركت پانزده خرداد قلمداد كرده، و ذهن مردم را از عظمت و اهميت نهضت و رهبري آن منحرف سازد و ثانياً با نشان دادن آشكار و وسيع واقعة اعدام آنان به توده مردم‌، قدرت نمايي كرده و مردم را بترساند. اما نهضت اسلامي امام(ره) كه از فرهنگ الهي چهارده قرن اسلام تغذيه مي‌شد و بر تجربه لااقل يكصدساله ملت ايران از مبارزه مستقيم با استبداد و استعمار استوار بود خاموش نشد و با نفوذ در عمق جامعه و گسترش در سراسر ايران‌، سرانجام دوباره شعله‌ور گرديد و موجب انفجاري عظيم گشت كه به عمر دوهزار و پانصدساله نظام شاهنشاهي در ايران خاتمه داد. براي آشنايي بيشتر با تحولي كه در فاصلة سالهاي 42 تا 57 در ايران روي داد، لازم است به ويژگي‌هاي قيام پانزده خرداد كه به انقلاب اسلامي ايران منتهي شد اشاره كنيم‌. الف‌: اسلامي شدن مبارزه: پانزده خرداد سرآغاز جنبشي در ميان مردم ايران شد كه صد در صد اسلامي بود. اسلامي بودن اين جنبش به صورت كاملاً مشخص در شخصيت رهبر آن كه مرجع تقليد و فقيه و زعيم حوزه علميه قم بود جلوه‌گر شده بود. با رهبري امام خميني افسانه جدايي دين از سياست كه دهها سال توسط رژيم و دشمنان اسلام تبليغ شده بود، عملاً باطل شد و مردم مسلمان ايران در مبارزه‌اي قدم نهادند كه ادامه آن براي آنها مانند نماز و روزه‌، شرعاً واجب بود. ايدئولوژي و مكتب اين مبارزه‌، اسلام بود و اصول و مباني و انگيزه‌هاي آن از قرآن و سنت پيامبر و معصومين به دست آمده بود. ب‌: اخلاص و قاطعيت در رهبري: رهبري امام خميني يكي از ويژگي‌هاي مهم نهضت اسلامي ايران بود. رهبري امام‌، اگرچه براي هميشه به جدايي دين از سياست خاتمه داد، اما انگيزة آن هيچ گونه شباهتي با انگيزه‌هاي سياستمداران حرفه‌اي دنيا نداشت‌. بلكه قيامي الهي بود كه از سر اخلاص و براي انجام وظيفه و تكليف شرعي صورت گرفته بود و به قصد قربت به پروردگار آغاز شده بود. امام در طول اين نهضت بارها فرموده‌اند كه ما همانند رسول خدا(ص‌) و ساير انبياي الهي موظف به اداي تكليف هستيم‌، آنچه براي ما در درجه اول اهميت قرار دارد، همين اداي تكليف است نه پيروزي‌. در حقيقت پيروزي واقعي ما در اين است كه توانسته باشيم به وظيفه ديني خود عمل كنيم‌. اين اخلاص به نوبة خود در رهبري امام خميني قاطعيتي پديد آورد كه از عوامل مهم پيروزي نهضت بوده است‌. از آنجا كه امام مبارزه را يك تكليف شرعي مي‌دانند در راه آن هرگز سازش ومماشاتي نشان نداده‌اند، همچنان كه سازش در انجام عبادات معني ندارد. ج‌: مردمي شدن مبارزه: نهضت پانزده خرداد نهضتي كاملاً مردمي بود. اين نهضت به هيچ قشر خاصي تعلق نداشت‌. بلكه همه قشرها از شهري و روستايي و بازاري و دانشگاهي‌، و زن و مرد و پير و جوان در آن شركت داشتند. آنچه همه اقشار را به ميدان مبارزه كشاند و آنها را به هم پيوند داده بود، اسلام بود. مردمي بودن نهضت نتيجه عمومي بودن و ريشه‌دار بودن مكتب آن بود. رابطه رهبري و توده‌هاي مردم از طريق روحانيون برقرار مي‌شد كه همه جا بودند و در عمق زندگي توده‌هاي مردم با آنان حشر و نشر داشتند. پايگاه اصلي برقراري اين ارتباط نيز مساجد، مجالس ديني و ساير اماكن مذهبي از قبيل زيارتگاه‌ها و حسينيه‌ها بود. د: مخالف با اصل سلطنت: خصوصيت مهم ديگر نهضت پانزده خرداد اين بود كه برخلاف عموم حركتها و مبارزه‌هاي قبل‌، هدف اصلي را نشانه گرفته بود و شاه را مقصر اصلي مي‌دانست‌. پيش از اين نهضت‌، سياستمداران و مبارزان سياسي يا جرأت مخالفت با اصل رژيم سلطنتي را نداشتند و يا اصولاً به براندازي آن معتقد نبودند و يا احياناً با مطرح كردن شعار «شاه بايد سلطنت كند نه حكومت‌» به وجود شاه مشروعيت مي‌دادند. آنان درصدد بودند تا با انتقاد از دولت و با قوانين انتظامي‌، آزادي هايي كسب كنند و روزنامه و نشريه‌اي داشته باشند و بتوانند نمايندگاني به مجلس بفرستند. آنان مي‌خواستند با بودن ريشه‌، با شاخه مبارزه كنند. اما ويژگي حركتي كه به رهبري امام خميني آغاز شد اين بود كه حرف دل مردم را كه شاه و دربار را عامل فسادهاي داخلي و خيانتهاي بيگانگان مي‌دانستند، شعار خود قرار داده بود و تيشه بر ريشه رژيم پوسيده وكهن و فاسد سلطنتي مي‌زد. هـ: بيگانه ستيزي: ويژگي چهارم نهضت اسلامي پانزده خرداد اين بود كه هيچ نوع گرايشي‌، نه در مكتب و نه در عمل‌، به بيگانه نداشت‌. اين نهضت به دليل اسلامي بودنش از بطن مردم جوشيده بود. از آنجا كه در انديشه اسلامي نهضت‌، انحرافي از صراط مستقيم الهي وجود نداشت، در خط مشي سياسي و مبارزاتي آن نيز انحرافي به سوي شرق و غرب در كار نبود. امام خميني از همان آغاز امريكا، انگليس و شوروي را عامل بيچارگي مردم ايران معرفي كردند و مبارزه با بيگانگان را آغاز نمودند. مردم ايران عاليترين جلوه استقلال سياسي را كه ناشي از استقلال مكتبي بود در نهضت امام خميني مشاهده مي‌كردند. و: حضور روحانيت در صحنه مبارزات: خصوصيت ديگر اين نهضت حضور بسياري از روحانيون در صحنه مبارزه بود. اين ويژگي نتيجه مستقيم اسلامي بودن مبارزه بود كه در درجه اول در شخصيت رهبري نهضت جلوه‌گر شده بود و به همين دليل بسياري از روحانيون را به صحنه مبارزه آورده بود. حضور اين روحانيون در نهضت سبب گستردگي و فراگيري نهضت بود، زيرا آنان با همه قشرهاي مردم ارتباط داشتند و در سراسر كشور، از شهرهاي بزرگ تا بسياري از روستاهاي دورافتاده در كنار مردم زندگي مي‌كردند و به دليل اخلاق اسلامي و تقواي خود نزد مردم مورد احترام و اعتماد بودند. روحانيون به اين ترتيب در برقراري ارتباط ميان تودة مردم و رهبري نهضت تأثير بزرگي داشتند. تأثيرات سياسي و اجتماعي قيام 15 خرداد نهضت اسلامي پانزده خرداد در جامعه ايران آثار عميقي به جاي گذاشت و در حقيقت سرنوشت سياسي و اجتماعي آينده ايران را ترسيم كرد. پنج تأثير مهم اين نهضت به شرح زير است: 1ـ محو شدن جاذبه گروه‌هاي سياسي: پس از پانزده خرداد، بازار فعاليتهاي سياسي و غيراسلامي و مخصوصاً جريان چپ و ملي گرايي از رونق افتاد. امام خميني در مبارزه‌، آخرين كلام راكه همانا سرنگوني رژيم بود، آشكارا اعلام كرده بود، بنابر اين همه گروه‌هاي سياسي كه به كمتر از اين حد قانع بودند جاذبه سياسي خود را از دست دادند. كمونيسم نيز كه مي‌رفت تا با گذشت ده سال از حوادث 28 مرداد و قبل از آن‌، دوباره در ايران نفسي تازه كند با قيام امام خميني‌، با مانع پرقدرتي مواجه شد كه نيروي آن برخاسته از ملت مسلمان بود و برخلاف كمونيستها به هيچ نيروي خارجي تكيه نداشت‌. 2ـ تكامل مبارزات سياسي و رشد تودة مردم: نهضت پانزده خرداد موجب تكامل مبارزه سياسي مردم شد و رشد و بينش آنان رادر تشخيص هدف اصلي مبارزه افزايش داد. در اثر همين تكامل بود كه پس از پانزده خرداد شعار براندازي رژيم‌، شعار كليه گروه‌هايي شد كه قصد مبارزه سياسي داشتند و اگر گروهي پيدا مي‌شد كه مي‌خواست درچارچوب قانون اساسي و از طريق آزادي‌هاي سياسي مبارزه كند در نظر ملت محافظه كار و سازشكار تلقي مي‌شد. شعار براندازي رژيم‌، پس از پانزده خرداد هدف كليه حركتهايي شد كه مي‌خواستند براي خود پايگاهي مردمي پيدا كنند. 3ـ مذهب‌، مكتب و اسلام به عنوان يك سيستم حكومتي: پيش از پانزده خرداد مذهب درميان بسياري از دانشجويان و تحصيلكرده‌ها و روشنفكران به عنوان مكتبي كه اساس و راهنماي مبارزه محسوب مي‌شد، مورد توجه نبود. تبليغات چند ده ساله استعمار به دست رضاخان و فرزند او و تبليغات كمونيست‌ها كه مذهب را افيون ملتها مي‌دانستند از يك سو و كوتاهي بعضي از روحانيون از سوي ديگر، در ذهن جوانان تصوير غلطي از اسلام به وجود آورده بود. آنان اسلام را مكتبي جامع كه بتواند همه نيازهاي فردي و اجتماعي انسان را برآورده سازد، نمي‌دانستند و حداكثر تصور مي‌كردند دين مجموعه‌اي از آداب و عبادتهاي فردي است كه ارتباطي با مسايل اجتماعي و حوادث جديد روزگار ندارد. وقتي با قيام پانزده خرداد عاليترين مقام مذهبي اسلامي ـ مرجع تقليد ـ عاليترين هدف يعني براندازي رژيم و تأسيس حكومت اسلامي را وجهه همت خود قرار داد و عملاً با تحمل زندان و تبعيد، قدم در ميدان مبارزه نهاد، تبليغات ديرينه استعمارگران وكمونيست‌ها باطل شد و مذهب مانند آتشي كه در زير خاكستر خرافات و اتهامات پنهان مانده باشد، شعله‌ور گرديد و توجه بسياري از جوانان دبيرستاني و دانشگاهي و بسياري از نويسندگان و روشنفكران را به خود جلب كرد. وحدت مقدس روحاني و دانشگاهي و فيضيه و دانشگاه كه از آرمانهاي اصلي انقلاب اسلامي و از اصول اجتماعي مبارزه امام خميني است، در حقيقت با قيام پانزده خرداد پايه گذاري شد. 4ـ برملا شدن چهره منافقانه شاه: با نهضت پانزده خرداد پرده رياكاري از چهره شاه و حكومت او برافتاد و شاه ناچار شد ماهيت ضدديني و ضداسلامي خود را آشكار كند و همين امر يكي از عوامل مهم آگاهي مردم و يكي ازموجبات سقوط وي شد. پيش از پانزده خرداد، از آنجا كه تضاد ميان اسلام و سلطنت به صراحت اعلام نشده بود شاه و ايادي او مي‌توانستند در فرصتهاي مناسب خود را طرفدار اسلام و مرجعيت و روحانيت وانمود كنند و با تظاهر به مذهبي بودن‌، براي خود در ميان توده مردم مسلمان‌، كم و بيش پايگاهي دست و پا كنند. اما پس از پانزده خرداد براي رژيم شاه دو راه بيش باقي نمانده بود؛ يا قبول شكست در برابر نهضت اسلامي و يا مبارزه صريح با اسلام و روحانيت و مرجعيت‌، و شاه ناچار براي نجات خود راه دوم را انتخاب كرد. هرچند كه اين راه‌، با آنكه در ابتدا براي او پيروزي‌هاي زودگذري فراهم آورد، ولي وي رابه صورت قطعي در سراشيب سقوط قرار داد زيرا ماهيت منافقانه وي را برملا ساخت و دشمني وي را با اسلام علني كرد. 5ـ افزايش رشد سياسي در روحانيت و حوزه‌هاي علميه و مردم: با قيام امام خميني‌، روحانيون به سرعت و به مراتب بيش از گذشته وارد صحنه مسايل سياسي ـ اجتماعي شدند و با مسايل مبارزاتي و اجتماعي آشنا گشتند. قبل از آن‌، به دلايل گوناگون‌، مسايل سياسي و اجتماعي براي بسياري از طلاب و روحانيون حوزه‌ها، اولويت نداشت‌، اما وقتي امام‌، با آن سابقه طولاني علم و تقوي و ايمان و تسلط بر معارف اسلامي و فقاهت‌، با استناد به قرآن و سنت، چهره سياسي ـ اجتماعي اسلام را معرفي كرد، انديشه و عمل وي همچون چراغي فرا راه حوزه‌هاي علميه و روحانيوني كه بسياري از آنها از شاگردان خود ايشان بودند قرار گرفت و اين روحانيون به نوبه خود رشد سياسي خود را در ارتباط وسيعي كه بامردم داشتند در مراسم و فضاهاي مذهبي به توده مردم مسلمان انتقال دادند و از اين طريق حساسيت و آگاهي سياسي هم در حوزه‌هاي علميه و هم در ميان توده مردم مسلمان اندك اندك افزايش يافت و تكامل پيدا كرد. پانوشت ها: 1ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك‌، جلد اول‌، صفحه 16 2ـ صحيفه نور ـ جلد اول‌. 3ـ سيدحميد روحاني‌، نهضت امام خميني‌، تهران‌، مركز اسناد انقلاب اسلامي‌، 1372، ص 426. 4ـ كوثر، مجموعه سخنراني‌هاي حضرت امام خميني‌، جلد اول‌، تهران‌، مؤسسه تنظيم و نشر آثا امام خميني‌، 1371، ص 84. * براي اطلاعات بيشتر دربارة قيام پانزده خرداد رجوع كنيد به: 1ـ خاطرات 15 خرداد؛ به كوشش علي باقري؛ 4 جلد، از انتشارات دفتر ادبيات انقلاب اسلامي. 2ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك؛ 6 جلد؛ از انتشارات مركز بررسي اسنادتاريخي . 3ـ نهضت امام خميني؛ جلد اول؛ سيد حميد روحاني. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ساواك

نویسنده : فاطمه السادات باقي پور بعد از كودتای 28 مرداد 1320ش. محمدرضا شاه، یك دوره استبداد دیكتاتوری 25 ساله را با حمایت آمریكا بر تمامی امور كشور آغاز كرد.[1] با وجود همكاری ارتش و شهربانی برای ایجاد امنیت و حفظ ثبات پایه‌های رژیم، هنوز رابطه‌ای منسجم و سازمان­یافته بین تمام ارگان­های ضد مردمی و سركوبگر ـ كه از دید رژیم لازم به نظر می‌رسید ـ به وجود نیامده بود؛ از این­رو وجود تشكیلاتی منسجم، ضروری به نظر می‌رسید كه این امر در 23 اسفند 1335 با تصویب قانون تشكیل ساواك، تحقق یافت.[2] ساواك یا همان سازمان اطلاعات و امنیت كشور، مهم­ترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود كه آمریکا آن را در سال 1335 تأسیس کرد[3] و پس از تصویب قانون آن در مجلس سنا و مجلس شورای ملی، كار خود را رسماً از 1336 آغاز كرد. علاوه بر ساواك، واحدهایِ پلیسی شهربانی، گارد شاهنشاهی، ژاندارمری و نیز واحدهای اطلاعاتی و سرّی ركن دوم ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه اطلاعات، وظیفه حفظ امنیت در قلمرو و حكومت شاهنشاهی ایرانی را عهده­دار شدند.[4] ساواک و همکاری با سازمان­های جاسوسی آمریکا و اسرائیل «ساواک» علاوه بر همکاری با سازمان­های اطلاعاتی ‌ـ‌ امنیتی داخلی با سازمان‌های جاسوسی دنیا خصوصاً سازمان جاسوسی آمریکا(سیا) و سازمان جاسوسی اسرائیل(موساد) نیز همکاری داشت. بعد از تشکیل ساواک، نیروهای سیا به ساواک آمدند و کارکنان و مسئولانش را آموزش دادند. سیا و ساواک، همکاری­های دیگری نیز با هم داشتند. سیا، ساواک را در مشت خود داشت و هر چه به آنها مخابره می­کرد، بدون چون و چرا انجام می­شد. رئیس سیا در تهران، مرتب با شاه، رئیس ساواک و نمایندگانش ارتباط داشت. ساواک نیز در آمریکا نماینده داشت و به عنوان یکی از اعضای نمایندگی ایران در سازمان ملل فعالیت می­کرد. همچنین این دو سازمان، اخبار و اطلاعات لازم را به یكدیگر می­دادند. در دهه 50 روابط این دو بیشتر شد. در سال 1352 سیا مرکز فرماندهی خود را در خاورمیانه به ایران منتقل کرد. به این ترتیب، سیا حضور خود را در ایران افزایش داد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران و اشغال لانه جاسوسی آمریکا، ارتباط گسترده سیا و ساواک و نیز دخالت سیا و آمریکا در امور کشور را آشکار کرد.[5] علاوه بر سازمان جاسوسی آمریکا(سیا)، سازمان جاسوسی اسرائیل(موساد) نیز در رژیم گذشته با ساواک همکاری داشت. در سال 1339 گروهی از مأموران موساد برای آموزش کارکنان ساواک به ایران آمدند. همچنین آنان(مأموران موساد) در موارد دیگر مانند: فروش وسایل جاسوسی، تبادل اخبار لازم و مورد نظر با ساواک همکاری داشتند.[6] دلایل و اهداف تشكیل ساواك تشكیل ساواك در ابتدا دلایل مختلفی داشت؛ از جمله: رسوایی شدید فرمانداری نظامی و شیوه‌های آن، وجود تضاد میان ادعاهای دولت مبنی بر وجود آزادی و ادامه حكومت نظامی، نیاز به دستگاه جاسوسی منظم‌تر از ركن دوم ارتش و آگاهی شهربانی را می‌توان نام برد؛[7] اما علت اصلی و هدف اصلی از تشكیل ساواك را تأمین امنیت و حفظ ثبات رژیم پهلوی می‌توان دانست. مادّه‌ اول قانون تشكیل ساواك، هدف از تأسیس آن سازمان را این­گونه بیان می‌كند: «برای حفظ امنیت كشور و جلوگیری از هر گونه توطئه كه مضرّ به منافع عمومی است، سازمانی به نام اطلاعات و امنیت كشور ـ ‌وابسته به نخست­وزیری‌ ـ تشكیل می‌شود و رئیس ساواك سمت معاونت نخست­وزیر را داشته و به فرمان اعلی­حضرت همایون شاهنشاهی منصوب خواهد شد.» [8] آمریكا برای حفظ امنیت خود در خاورمیانه به تشكیل ساواك در ایران مبادرت کرد تا منافع خود را در خاورمیانه حفظـ، و مخالفان را سركوب کند. بخش امنیت داخلی ساواك(اداره كلّ سوم) مهم­ترین بخش سازمانی در سراسر این دستگاه سركوبگر بود و گروه­ها و سازمان­های مختلف، همچون: حزب توده، جبهه ملی، روحانیان و نیز افكار عمومی و نهادهای همگانی چون: دانشگاه­ها، آموزشگاه­ها و ... را زیر نظر داشت. نقش داخلی ساواك از اختناق و اعمال فشار محض، بسیار فراتر می‌رفت. [9] علاوه بر هدف اصلیِ حفظ امنیتِ داخلی و حفظ پایه‌های رژیم پهلوی، اهداف دیگری را نیز برای تأسیس ساواك می‌توان ذكر کرد:[10] 1. مقابله با كمونیسم: شاه بنا به خواست آمریكا ـ كه به طور طبیعی مخالف مارکسیسم و كمونیسم بود ـ از ساواك برای جلوگیری از نفوذ كمونیسم به ایران استفاده می‌كرد.[11] آمریكا با همین حربه تبلیغاتی(طرح مسئله خطر كمونیسم‌) ساواك را در ایران تأسیس كرد. شاه در كتاب «پاسخ به تاریخ» خود، علت تأسیس ساواك را جنگیدن با خرابكاری كمونیست‌ها[12] و پایان­دادن به فعالیت­های مخرب حزبی در داخل و خارج[13] ذكر كرده است. در واقع، مسئله خطر كمونیسم، توجیه­كننده حضور سیاسی، نظامی، اقتصادی آمریكا در ایران و كشورهای منطقه بود. 2. حفظ استعمار در ایران و خاورمیانه و نیز حفظ منافع دربار و سرمایه­داران: تأمین منافع امپریالیسم، دربار و زمینداران، از اهداف دیگر ساواك بود؛ زیرا آنها روحانیت، روشنفكران مبارز، كارگران و دهقانان را مانعی در راه رسیدن به اهداف خود می‌دیدند.[14] ساواك، وظیفه سركوب این گروه­های مبارز را داشت. ساواك برای این سركوب و برای اهداف استعماری به طور مداوم با سازمان-های جاسوسی سیا و موساد و نیز سازمان­های جاسوسی تركیه و پاكستان ارتباط داشت.[15] 3. اشاعه­ فرهنگ استعماری و سركوب فرهنگ انقلابی ضد امپریالیستی: آمریكا برای حفظ و تأمین منافع خود، سعی داشت، فرهنگ اصیل مردم یك سرزمین را از بین ببرد و فرهنگ مبتذل خود را غالب کند. سركوب شدیدِ فرهنگ ملی ‌ـ ‌مذهبی و ضد امپریالیستی، بعد از كودتای 28 مرداد به دستِ ساواك ـ كه با خفقان و سانسور همراه بود ـ نشان­دهنده یورش سیا و سایر سازمان­های جاسوسی غرب به سنّت‌های اصیل مذهبی‌ ـ‌ ملی و انقلابی جامعه بود. ساواك، وظیفه سركوب فرهنگ ضد استعماری و انقلابی مردم را بر عهده گرفت و تمام تلاش خود را در اشاعه فرهنگ بی­بند و باری به كار برد.[16] تشكیلات ساواك ساواك از سه قسمت اصلی تشكیل شده بود: حوزه ریاست، ادارات كل و ساواك‌ها(ساواك تهران و سایر شهرها). همچنین ساواك، نمایندگی‌هایی در سایر كشورها داشت. 1.حوزه ریاست: حوزه ریاست ساواك در نموداری كه در سال 52 تهیه شد، شامل قسمت‌های ذیل بود: 1. دفتر ریاست ساواك؛ 2. دفتر قائم مقام ساواك؛ 3. صندوق ویژه؛ 4. مشاوران رئیس ساواك؛ 5. كنترلی؛ 6. بازرس كلّی؛ 7. دبیرخانه شورای امنیت ملی؛ 8. پیمان‌ها.[17] 2. ادارات كلّ ساواك: 1. اداره یكم، امور اداری؛ 2. اداره كلّ دوم، جمع¬آوری اطلاعات خارجی؛ 3. اداره كلّ سوم، امنیت داخلی؛ 4. اداره كلّ چهارم، حفاظت؛ 5. اداره كلّ پنجم، فنی؛ 6. اداره كلّ ششم، امور مالی؛ 7. اداره كلّ هفتم، بررسی اطلاعات خارجی؛ 8. اداره كلّ هشتم، ضد جاسوسی؛ 9. اداره كلّ نهم، تحقیق.[18] ساواك در خارج از كشور، دانشجویان و ایرانیان خارج از كشور را كنترل می-کرد و برای این امر با پلیس سایر كشورها نیز همكاری متقابل داشت. همچنین ساواك بر رفتار دولت، مجلسین و احزاب كنترل كامل داشت و اعمال آنان را به شاه گزارش می‌داد. ساواك بر عملكرد احزاب و گروه­های مختلف چه مذهبی و چه غیر مذهبی كنترل كامل داشت و هر گونه اعتراض و عملكرد علیه شاه را به شدت سركوب می‌كرد. [19] فعالیت ساواك به مسائل امنیتی محدود نمی¬شد؛ بلكه به مرور در تمام شئون كشور دخالت می‌كرد و در واقع، قدرتی ما فوق قدرت دولت بود. 20 سال از عمر ساواك به 4 دوره تقسیم می­شود:[20] دوره اول ساواك این سازمان از سال 1336 تا 1340 چهره خود را آشكار كرد و "تیمور بختیار" ـ كه به سبب جنایاتش زبانزد مردم است ـ در رأس این تشكیلات قرار گرفت. ساواك به اقتضای رابطه دولت ایران با آمریكا، تحت تعلیم سیا بود و قدرت گرفت. در سال 40 بختیار به سبب تغییر جوّ سیاسی و به علت رقابت قدرتی كه با شاه پیدا می‌كند، از ریاست ساواك كناره گرفت. بختیار به سبب تغییر جوّ سیاسی و به علت رقابت قدرتی كه با شاه پیدا می‌كند، از ریاست ساواك كناره گرفت. دوره دوم ساواك این دوره مقارن با انقلاب سفید است. با صلاحدید آمریكا، رژیم از شدت اختناق خود كاست و ساواك را از خشونت منع کرد. ریاست این دوره با پاكروان است كه در مقایسه با تیمور بختیار و نصیری(كه پس از بختیار به جانشینی او منصوب شد) ملایم عمل كرد. رژیم در این دوره تا مرحله نابودی پیش رفت و حوادث 15 خرداد را پشت سر گذاشت كه كم­كم توان خود را با هدایت مستشاران آمریكایی، تقویت ساواك و تشكیل مجلس بیست و دوم بازیافت.[21] دوره سوم ساواك این دوره كه سیزده سال دوام یافت، مقارن با نخست وزیری "هویدا" بود. ساواك هیچ مسئولیتی در قبال جان و مال مردم از خود نشان نمی‌داد و گروه-های مراقبت تشكیل داد، هر كس را به هر اتهامی كه می‌خواست دستگیر می‌كرد و برای به دست آوردن اطلاعات به شكنجه‌گاه­ها روانه می‌ساخت. بودجه رسمی ساواك در سال 51 به 255 میلیون دلار و سال بعد به 310 میلیون دلار می‌رسید كه بودجه محرمانه ساواك از این رقم‌ها جدا بود. حقایق مربوط به قساوت­های ساواك، شهرت جهانی یافت. دبیر كل سازمان عضو بین-الملل در سال 1975 اعلام كرد، كارنامه هیچ كشوری در جهان درباره حقوق بشر، سیاه­تر از كارنامه ایران نیست. انتشار گزارش­های سازمان عضو بین­الملل و كمیسیون جهانی حقوق بشر و حقوق‌دانان، ضربه محکمی به اعتبار رژیم وارد ساخت. رژیم مدعی شد كه هیچ-یك از زندانیان، اتهامات سیاسی ندارند و همه از مجرمان معمولی­اند. روزنامه تایمز در 9 ژوئن 1977 از قول شاه، رقم مجرمان سیاسی را 2200 نفر نوشت؛ ولی همان زمان، ناظران خارجی، ارقامی بین 25 تا صد هزار نفر را ذكر كرده‌اند. مهم­تر از تعداد زندانیان، رویه شكنجه آنها بود. خبرنگاران خارجی در محاكمات شركت می­کردند و آثار باقی­مانده از این شكنجه را می‌دیدند و به دنیا منعكس می‌كردند. از میان این افراد می‌توان به روحانیانِ شكنجه شده­ای اشاره كرد كه از یاران امام خمینی(ره) بودند؛ از جمله: "آیت­ا... سعیدی" و "آیت­ا... غفاری" كه در دی ماه 53 به علت شكنجه‌های زیاد به شهادت رسیدند.[22] ساواك در دوره چهارم این دوره مقارن با یكی دو سال آخر عمر رژیم است كه دولت، فضای باز سیاسی اعلام كرد. رژیم ادعا كرد كه شكنجه را پایان داده است. شاه، "ناصر مقدم" را به جای "نصیری" به ریاست ساواك گماشت. شاه در مصاحبه با "مارتین آنالزا" دبیر كلّ عضو بین­الملل ادعا كرد كه شكنجه پایان یافته است؛ اما گزارش‌های خبرنگاران از کذب این ادعا حکایت می­کرد.[23] آنچه درباره ساواك گفته شد، هرگز نمی‌تواند بیانگر ابعادِ وسیعِ سازمانی باشد كه قدرتش ما فوق قدرت دولت بود؛ سازمانی که برای كسب نتیجه، همه اصول دینی، اخلاقی انسانی و قانونی را زیر پا می‌گذاشت و محیط وحشت و بی­اعتمادی را در ابعاد وسیعی گسترش می‌داد. مطالعه و بررسیِ ساواك به این دلیل اهمیت دارد كه نسل حاضر و نسل­های آینده، همواره آگاه و بیدار بمانند و ارزش آزادی و استقلال را بدانند و از یاد نبرند و به علاوه، سرنوشتِ این سازمان ننگین، درسی آموزنده برای مسئولان باشد. رؤسای مشهور ساواک پرویز ثابتی: وی یکی از ناسیونالیست­های طرفدار نهضت ملی­کردن نفت بود و برای پیشبرد اهداف رژیم به ویژه در ساواک نقش زیادی داشت. او سال­ها مدارج ترقی را در ساواک پیمود. کمیته ضد خرابکاری به پیشنهاد ثابتی و به ریاست خود او و با اختیارات کامل به منصه ظهور رسید. وی بعدها به ریاست ساواک رسید. پرویز ثابتی که دوره جنگ­های چریکی و پارتیزانی دیده بود، در سرکوب رسته­های چریکی جنگل­های شمال، نقش مؤثری داشت. قدرت پرویز ثابتی پس از برقراری نظمیه­ای همانند نظمیه رضا شاه، باعث شده بود که همه از او بترسند؛ حتی نخست­وزیرِ شاه. شاه به هر مناسبت، به ثابتی مراجعه می­کرد و امور مهم را به او محول می­کرد. وی با سرویس­های خارجی به ویژه آمریکا و اسرائیل، ارتباط داشت و باعث استحکام این روابط و پیوند هر چه بیشتر این روابط با خارج از کشور بود.[24] تیمور بختیار: بختیار، فرزند "اسدخان" سردار بختیاری در سال 1292ش. در نزدیکی شهرکرد به دنیا آمد. وی پس از تحصیلات در اصفهان به مدرسه نظام در لبنان رفت. پس از بازگشت، رضاشاه، او را به منطقه آذربایجان فرستاد. وی توانست شورش آنان را سرکوب و توجه رزم­آرا را جلب کند. او به دلیل پیوند فامیلی با "ثریا" همسر محمدرضا شاه، مورد توجه شاه واقع شد. بختیار در جریان کودتای 28 مرداد به تهران لشکر کشید و به فرمانداری نظامی تهران منصوب شد و به درجه سرلشکری رسید. وی به توصیه آمریکایی­ها ساواک را تشکیل داد و از این طریق، جنایات بسیاری مرتکب شد. او حتی به نخست­وزیری رسید و سعی کرد تا جمهوری برپا کند و شاه را کنار بزند. ملاقات بختیار با سران آمریکایی و مذاکرات درباره مشکلات داخلی رژیم، شاه را نگران ساخت. سرانجام شاه در اسفند 1339، بختیار را برکنار و به اروپا تبعید کرد.[25] [1] . افراسیابی، بهرام؛ ایران و تاریخ، تهران، انتشارات زرین، 1364ش، ص45. [2] . همان. [3] . گازیوروسكی، ج مارك؛ دیپلماسی آمریكا و ایران، جمشید زنگنه، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1371ش، ص200. [4] . نجاری­راد، تقی؛ ساواك و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه، چاپ اول، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1378ش، ص27. [5] . ایرنبرگر، هارالد؛ درباره ساواک به مثابه یکی از ابزار سلطه امپریالیسم و ارتجاع، جهت آزادی، 1978م، ص66 ـ 94. [6] . نجاری­راد، تقی؛ ساواک، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379ش، چاپ اول، ص37و38. [7] . افراسیابی، بهرام؛ پیشین، ص52. [8] . قانون تشكیل ساواك، مادّه‌ اول، ضمیمه دو، به نقل از: نجاری راد، تقی؛ ساواك و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه، پیشین، ص41. [9] . نجاری­راد، تقی؛ پیشین، ص42. [10]. همان. [11] . منصوری، جواد؛ سیر تكوین انقلاب اسلامی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1375ش، ص119. [12] . پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، 1371ش، ص337. [13] . همان، ص338. [14] . نجاری­راد، تقی؛ پیشین، ص43. [15] . افراسیابی، بهرام؛ پیشین، ص50 ـ 54. [16] . نجاری­راد، تقی؛ پیشین، ص42. [17] . معاونت بررسی‌های استراتژیك؛ ساواك، بی‌جا، بی‌تا، ص12. [18] . نجاری­راد، تقی؛ پیشین، ص53ـ62. [19] . همان. [20] . همان، ص151ـ173. [21] . مدنی، سید جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ج2، ص149. [22] . همان، ص150ـ163. [23] . همان. [24] . بهنورد، مسعود؛ از سیدضیا تا بختیار چاپ هفتم، تهران، انتشارات جاویدان، 1377ش، ص521‌ ـ ‌825. [25] . حسن بیگی، محمدابراهیم؛ شکار در شکارگاه، گوشه‌هایی از زندگی و کارنامه تیمور بختیار و حسن پاکروان نخستین رؤسای ساواک، تهران، مدرسه، ص 17 ـ 21. منبع: سایت پژوهشکده باقرالعلوم

بررسی تحلیلی درباره ریشه‏ های قیام 15 خرداد

بررسی تحلیلی درباره ریشه‏ های قیام 15 خرداد ریشه ‏های نهضت مقدس پانزده خردادِ سال 1342 (ه·· .ش) را باید در این نقشه دشمنان جستجو نمود كه می‏خواستند با انواع و اقسام حیله‏ ها، سیل تهمت ها و مخدوش ساختن سنتهای مذهبی، مردم را از اسلام اصیل و ارزشهای الهی جدا سازند. زمینه ‏ها ریشه‏ های نهضت مقدس پانزده خردادِ سال 1342 (ه.ش) را باید در این نقشه دشمنان جستجو نمود كه می‏خواستند با انواع و اقسام حیله‏ ها، سیل تهمت ها و مخدوش ساختن سنتهای مذهبی، مردم را از اسلام اصیل و ارزشهای الهی جدا سازند. آنها در خیزشهای امت مسلمان به رهبری علما، قیام تنباكو و واقعه رژی، مبارزات شیخ فضل اللّه‏ نوری در دفاع از موازین شرعی و قیام مردم به رهبری آیة اللّه‏ كاشانی در برابر توطئه‏ های استعماری؛ به این واقعیت رسیدند كه تا مردم به دیانت و صیانت از مقدّسات، پای‏بند باشند؛ این حماسه‏ ها با شدّت تمام به رهبری عالمان فرزانه ادامه و استمرار خواهد داشت. رضاخان برای مقابله با این حقیقت هرگونه جلسه مذهبی، حتی عزاداری را ممنوع می‏نماید و پوشیدن عبا و عمامه را جُرم قانونی و كیفرش را زندان قرار می‏دهد. او به عنوان ترقّی‏ خواهی و مخالفت با كهنه‏ پرستی و ارتجاع، سعی می‏كند مردم را از معنویت دور نماید و آنان را از محتوای اسلامی كه رشد دهنده و تحوّل آفرین است، تهی سازد. این جرثومه فساد و عامل استعمار، برای تداوم بخشیدن به تسلّط شوم خود، دو محور اصلی؛ یعنی «شعائر و سنتهای دینی» و «حوزه و روحانیت» را مورد یورش بی‏امانِ خود قرار می‏دهد. از سوی دیگر برای مقابله با اسلامی شدن جامعه و جلوگیری از رشد تفكر اصیل شیعی در میان اقشار مردم، در دو جهت نقشه‏ های پلید خود را پیاده نمود: نخست: مراكز فرهنگی جدیدی تأسیس كرد تا این كانونها را رویاروی حوزه‏ های علمیه قرار دهد و در مرحله بعد؛ زمینه‏ های رشد روشنفكران غرب‏زده و خود باخته را فراهم آورد تا بتواند به مقابله خود با روحانیت ادامه دهد. یك قرن قبل، سید جمال الدین اسد آبادی نوشت: «هر مسلمانی باید بداند كه انگلیس قصد دارد دین اسلام را براندازد و مسلمانان را در هر جای كره زمین، نابود سازد. اگرچه این كار شدنی نیست.1» این تجربه سیاسی آگاهانه در میان علما و امت مسلمان، هیچ‏گاه به دست فراموشی سپرده نشد؛ بلكه همواره آن را نسل به نسل به یكدیگر منتقل كردند و از این جهت موضع‏ گیری آگاهانه خویش را در برابر استبداد رضاخان و نقشه‏ های ابرقدرتها بخوبی بروز دادند. با این وجود؛ در دوران حكومت منحوس پهلوی، مسلمانان ایران در میان اشك و خون روزگار می‏گذرانیدند. مقدسات اسلام همواره هتك گردید، حرمت اسلام فراموش شد، علمای اسلام زندانی، تبعید و یا شهید شدند، وعاظ و طلاّب به زندانها و شكنجه‏ گاه ها فرستاده شدند، مجالس سوگواری برای خامس آل عبا ممنوع گشت، مدارس اسلامی بسته شد، چادر از سر زنان مسلمان برداشته شد و ستیز بر علیه ارزشهای دینی و جلوه‏ ها و مظاهر آن پی‏گرفته شد؛ زیرا استكبار و نیز عوامل ستم و كارگزاران استعماری آنان به درستی متوجه بودند؛ یكی از مهمترین پایگاه های اجتماعی كه مایه قوام و اتحاد ملت می‏شود؛ مذهب است و پای‏بندی به اعتقادات در پهنه سرزمین های اسلامی، ابرقدرتها را مورد حمله و هجوم قرار داده است. ایمان و تمایلات مذهبی، منشأ تحولات و دگرگونیهای مهمی چون اقتدار معنوی گشت و سدی بزرگ و استوار به وجود آورد تا اجازه ندهد قدرتهای زر و زور و تزویر به مقاصد پست و پلید خویش نایل آیند. بنابراین دشمنان تصمیم می‏گیرند ارزشهای اصیل رانشانه گرفته و مردم را از سلاح دین و ایمان خلع كنند. تبانی استبداد با استكبار پس از كودتای 28 مرداد 1332 (ه·· .ش) كودتای 28 مرداد سال 1332 (ه·· .ش) در زمان ریاست جمهوری «آیزنه اور» و با نقشه «كیم روزولت» با حمایت آمریكا در ایران به وقوع پیوست كه به كمك آن محمد رضا پهلوی توانست تا حدودی موقعیت خود را تثبیت نماید و قدرت سیاسی مجددا به شاه برگردد. «كرومیت روزولت» مشهور به كیم، عضو سیا و كارشناس امور خاورمیانه امریكا، در مصاحبه‏ ای گفته بود: «كودتای ایران نخستین عملیات مخفی علیه یك دولت خارجی بود كه بوسیله سازمان مركزی جاسوسی امریكا (سیا) تنظیم شده بود.2» در پی این توطئه ننگین، دولتهایی كه پس از كودتا روی كار آمدند، برای از بین بردن هویت فرهنگی و خدشه‏ دار نمودن استقلال ایران و سركوب ساختن حركتهای مذهبی به اقدامات و عملیات ذیل الذكر روی آوردند: 1. انتخابات فرمایشی مجلس، در سایه حكومت نظامی كه بر اساس آن حامیان امریكا و انگلیس روی كار آمدند؛ 2. تصویب قراردادهایی با كنسرسیوم و واگذاری نفت جنوب به انحصارهای امریكایی، انگلیسی، هلندی و فرانسوی كه بیشترین سهم به انگلستان تعلق داشت. بدین ترتیب قانون ملی شدن صنعت نفت اگرچه به طور رسمی ملغی نشد، اما در عمل پایمال گردید؛ 3. شاه كه دریافته بود مردم مسلمان ایران او را فردی وابسته به بیگانگان می‏دانند و برای حكومتش اعتباری قائل نمی‏باشند، پس از كودتا ضمن تكیه افزون‏تر بر بیگانگان ـ به خصوص امریكا ـ برای تداوم سلطه‏ طلبی خود به سیاست سركوب مخالفان روی آورد و در گام نخست خود در این زمینه، در سال 1335 (ه·· .ش) سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك) را ایجاد كرد. اعضای این سازمان مخوف در امریكا و اسرائیل آموزش می‏دیدند و این تشكیلات مهم‏ترین ابزار برای شناسایی، دستگیری و به شهادت رسانیدن مخالفان مسلمان به شمار می‏رفت؛ 4. دریافت وامهای اسارت‏ آور از كشورهای اروپایی و همچنین امریكا؛ 5. گشودن دروازه‏ های كشور بر روی انبوهی از كالاهای خارجی و ایجاد زمینه برای نابودی تولیدات داخلی و تبلیغ در راستای تغییر دادن فرهنگ مصرفی مردم؛ 6. شركت در پیمان استعماری و تجاوزكارانه بغداد (سنتو) در سال 1334 (ه·· .ش)؛ 7. تصویب قانون جلب و حمایت سرمایه‏ های خارجی در سال 1334 (ه·· .ش)؛ 8. امضاء قرارداد دو جانبه نظامی با امریكا در سال 1337 (ه·· .ش)؛ 9. پیش گرفتن سیاست حمایت از ابرقدرتهای جهان به رهبری امریكا و توطئه علیه نهضتهای آزادی‏بخش و جنبشهای اسلامی؛ 10. سركوب نمودن حركتهای دانشجویی، كارگری و سایر اقشار جامعه؛ 11. محدود نمودن آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. باوجود اختناق شدید، مردم مسلمان ایران در سالهای پس از كودتا، در مقابل غارت منابع حیاتی كشور، حاكمیت بیگانگان و تهدید هویت اسلامی و مخدوش گردیدن فرهنگ برخاسته از باورهای شیعی؛ حتی یك لحظه از مبارزه و مقاومت دست برنداشتند. سلاح بی‏ خاصیت اصلاحات ارضی اختناق و سركوب پس از كودتا، فساد هیأت حاكمه، رشد مبارزات مردمی به رهبری علما، فقر و محدودیتهای اقتصادی ـ اجتماعی، دولت امریكا را به موقعیت انفجاری جامعه ایران آگاه ساخت. به همین دلیل پس از انتخاب «كندی» (از حزب دموكرات) به ریاست جمهوری، امریكا برای حفظ حاكمیتش در ایران و تبدیل این كشور به بازار فروش و جذب هرچه بیشتر كالا و سرمایه و بدست آوردن نقش ابرقدرتی مسلط در منطقه، «اصلاحات ارضی» و سایر مواد انقلاب سفید را جهت بیرون راندن رقیبان و مقابله با موج انقلابی در كشور ایران، تجویز نمود. در راستای عملی ساختن این برنامه «شریف امامی» از نخست وزیری بركنار و «علی امینی» با برخورداری از حمایت سفیر امریكا «جولیوس هملس» توسط رییس جمهور امریكا به عنوان نخست وزیر محمد رضا شاه در 15 اردیبهشت 1340، تحمیل گردید. دكتر امینی كابینه خود را معرفی كرد و مجلس سنا و شورای ملی را كه جناح انگلیسی و مالكان در آن دارای قدرت بودند، منحل نمود و قانون اصلاحات ارضی را در تاریخ سه شنبه 19 دیماه 1340 (ه·· .ش) به تصویب رساند. محمدرضا پهلوی كه توسط دكتر علی امینی از صحنه كنار نهاده شده بود، برای حفظ قدرت خود در فروردین سال 1341 رهسپار كاخ سفید واشنگتن گردید و در حضور ارباب خود متعهد گردید رأسا اقدام به پیاده نمودن برنامه‏ های جدید امریكا نماید و بدین گونه توانست در تیر ماه 1341، پس از بازگشت از امریكا تحت عنوان اختلاف بر سر بودجه نظامی، امینی را بركنار و مهره مورد اعتماد خود؛ یعنی «امیر اسداللّه‏ علم» را به جای وی بنشاند3. در واقع نخستین مرحله از طرح اصلاحات امریكایی؛ همین اصلاحات ارضی بود كه با تبلیغات فراوان به اجرا در آمد. در این طرح كارگزاران استبداد و مجلس فرمایشی، هیچ اعتنایی به علما نكردند. مرحوم آیة اللّه‏ خوانساری علیه این نقشه اقدام كرد و پیشاپیش جمعیت به عنوان اعتراض در بازار راه افتاد، ولی شرایط آشفته و ایستادگی عوامل حكومتی در مقابلش، موجب گردید تا او نتواند به تلاش اعتراض‏ آمیز خود ادامه دهد. البته هدف دشمنان این بود كه اگر مراجع با این طرح مخالفت كردند، آنان را مخالف كشاورزان و حامیان زمین‏داران و افراد فئودال معرفی كنند و بدین وسیله حیثیت اجتماعی علما را زیر سؤال ببرند. منظور امریكاییها و دولت وقت از اصلاحات ارضی آن بود كه اگر همه كشاورزان صاحب زمین شوند، با دولت سازش می‏كنند و از مخالفان كاسته می‏شود. امام خمینی رحمه‏ الله كه حیله دشمن را دریافته بود و از طرفی هنوز ابعاد و نتایج عملی این نقشه روشن نشده بود، به انتظار توطئه‏ های دیگر نشست؛ چون با بصیرت عمیقی كه داشت می‏دانست كه این رشته سر دراز دارد! انفكاك دیانت از سیاست در عین حال تا سال 1340 كه زمان آغاز نهضت جدید به رهبری امام خمینی رحمه‏ الله است، به دلیل وجود مانع بزرگی ـ كه همان نفوذ روحانیت بود ـ عملاً رژیم پهلوی نتوانست در طرح اسلام زدایی به مقاصد خود دست یابد. زیرا نفوذ فوق العاده آیة اللّه‏ بروجردی در میان اقشار مختلف مردم به قدری زیاد بود كه جرأت هرگونه اقدام آشكار برای مقابله با اسلام را از شاه می‏گرفت. در این دوران، قدرت روحانیت و ارزش و اهمیت مراجع تقلید مورد توجه قرار گرفت. به همین دلیل شاه می‏خواست مراجع را تا حد ممكن طرفدار خود نشان دهد یا حداقل مركزیت روحانیت را به خارج از ایران انتقال دهد تا از اعتراضات و خیزشهای عمومی به رهبری زعمای دینی، مصون باشد و در واقع دین و سیاست را از هم منفك نماید. همین حقایق قدرت روحانیت را در چشم كارگزاران ستم و اجانب پرمخاطره می‏ساخت؛ از این جهت زمانِ ارتحال آیة اللّه‏ بروجردی، رژیم ستم‏گستر، تلگراف تسلیتی به آیة اللّه‏ حكیم كه در عراق بسر می‏برد، مخابره نمود و خواست ادعا كند؛ مرجع جدید اوست تا بتواند كانون روحانیت را به بیرون از ایران انتقال دهد كه در این راه توفیقی به دست نیاورد4. غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی یكی از مظاهر زننده نادیده گرفتن اسلام؛ غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی است. در تاریخ 16 مهر 1341، مطابق با 8 جمادی الاول 1382 (ه·· .ق)، جراید عصر، خبر تصویب نامه مذكور را درج كردند كه قید اسلام را از شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان برداشته و در مراسم سوگند به امانت و صداقت، به جای قرآن؛ كتاب آسمانی آورده شده بود. همان گونه كه امام پیش بینی كرده بود؛ رژیم، دومین نمایش ضد دیانت را به اجرا گذاشت. هدف از تصویب این لایحه، موارد ذیل بود: 1. واداشتن جامعه روحانیت به واكنش جهت شناخت روحیه و افكار آنان، ارزیابی میزان هوشیاری سیاسی علما و پیش‏ بینی مخالفتهای لازم؛ 2. آماده كردن زمینه، جهت تجاوز به اساس قرآن و برچیدن مذهب در كشور كه سالیان متمادی شاه آرزوی این خیانت را در ذهن خویش می‏پروراند؛ 3. توطئه دستبرد به قانون اساسی و تغییر و تبدیل برخی از موارد قانونی كه مانع مقاصد و اغراض دربار و هیأت حاكمه فاسد بود؛ 4 ـ فراهم آوردن زمینه به منظور اعطای پستهای حسّاس به دست اقلیتهای مذهبی كه نقش ستون پنجم را در كشورهای اسلامی بازی می‏كردند و مقدمه‏ چینی برای پیوستن به غاصبان قدس شریف و صهیونیستها؛ 5 ـ زنان ایرانی؛ همانند مردان این كشور به علت سیاستهای استعماری، ارتجاعی و ضد مردمی شاه از ضروری‏ترین و ابتدایی‏ ترین حقوق خود محروم بودند و رژیم شاه كه خود بوجود آورنده این وضع اسف‏بار بانوان بود، از همین نقطه ضعف سوء استفاده كرد و در قبال تعطیل كردن دراز مدّت مجلس شورا و سنا، به اسم تصویب نامه هیأت دولت و به عنوان فریبنده آزادی زنان به اساس مشروطه تجاوز كرد تا گناه تیره بختی زنان را به گردن اسلام و قانون اساسی ایران بیاندازد و بدین وسیله زمینه را جهت كم رنگ نمودن مذهب، محو و مسخ قانون اساسی فراهم كند؛ 6 ـ شاه با تصویب این لایحه، پایگاه فرمانروایی خود را در میان خانواده‏ ها بكار می‏گرفت و انتظارات امریكا را با دیده تمكین پاسخ می‏گفت؛ 7 ـ ایجاد محكی در توان و كیفیت بالقوه و بالفعل برای اقدامات آتی؛ 8 ـ با توجه به ارتحال آیة اللّه‏ بروجردی و تقسیم قدرت مرجعیت؛ شاه موقعیت را برای انشقاق بیشتر روحانیت مساعد می‏دید و در نهایت نیز در افكار عمومی مردم، علما را مخالف ترقی خواهی و منفور جلوه می‏داد. از اینرو در دستگاه های دولتی تعارض میان جناح مترقی، نو اندیش و...، به سردمداری شاه، با مخالفین كه به زعامت روحانیت به اصطلاح از سنّتهای ارتجاعی و قرون وسطایی! حمایت می‏كردند، تبلیغ می‏شد5. با اعلام این تصویب نامه خائنانه از سوی رژیم پهلوی، فرصت مناسبی برای امام خمینی رحمه‏ الله پیش آمد تا رسالت تاریخی و وظیفه اسلامی خویش را آغاز نماید و از این مصوبه ضد اسلامی به عنوان انگیزه‏ای برای بیداری و به حركت در آوردن امّت مسلمان استفاده كند. به دنبال اعلام تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در جراید عصر، امام خمینی رحمه‏ الله بی‏درنگ علمای طراز اول قم را به نشست و گفتگو پیرامون این توطئه دعوت كرد و ساعتی بعد اولین جلسه علمای قم در منزل مرحوم آیة اللّه‏ حاج شیخ عبدالكریم حائری تشكیل شد. امام خمینی رحمه‏ الله در این نشست، محورهای ذیل را مطرح نمود: 1 ـ ترسیم دور نمای سیاه و وحشت‏بار آتیه؛ 2 ـ نقشه‏ های خانمان سوز و ویران كننده رژیم شاه و مأموریت او در پاسداری از منافع استكبار جهانی كه با نابودی اسلام و ملت مسلمان همراه می‏باشد؛ 3 ـ توطئه‏ ها و دسیسه‏ های خطرناكی كه پشت پرده علیه اسلام و مبانی قرآن در دست اجرا بود و این تصویب نامه نمونه بارز و بازگو كننده آن است؛ 4 ـ حضرت امام رحمه‏ الله مسئولیت خطیر علما و زعمای روحانیت را در این عصر تاریك در قبال نقشه‏ های خطرناك عوامل و ایادی استعمار علیه اسلام و استقلال كشورهای اسلامی یادآوری نمود و هشدار داد؛ اگر در مقابل این خطرات مسامحه كنیم محكوم به فنا شده، اسلام و امت مسلمان و مناطق اسلامی را در معرض سقوط و زوال قرار داده و در برابر قرآن و رسول اكرم صل ی‏الله‏ علیه‏ و‏آله مسئول خواهیم بود. به دنبال بیانات بیدار كننده امام خمینی رحمه‏ الله و سخنان دیگر حاضرین، و تبادل نظر در خصوص مفاد تصویب نامه؛ تصمیمهای ذیل اتخاذ شد: الف: طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام با محتوای تصویب نامه اعلام و لغو فوری آن درخواست شود كه این موضوع اجرا شد و علمای قم در روز 17 مهر 1341 تلگرافهایی به شاه مبنی بر مخالفت با تصویب نامه مخابره كردند. ب: طی نامه و پیغام به علمای تهران و شهرستانها عوارض ناگوار و غیرقابل اغماض تصویب‏نامه بازگو شود و برای مقابله و مبارزه با آن، از آنان دعوت به عمل آید. ج: هر هفته یك‏بار و در صورت لزوم بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل نظر میان علمای قم برگزار شود. امام خمینی رحمه‏ الله علاوه بر مخابره تلگرافهایی خطاب به شاه و نخست وزیر وقت (اسداللّه‏ علم)، طی نامه‏ هایی خطاب به علما و مقامات روحانی تهران و نواحی دیگر و حتی علمای خارج از كشور، خطرهایی كه اسلام و استقلال مسلمانان را تهدید می‏كند گوشزد نمود و تمامی طبقات مردم را به استقامت، اتحاد و همكاری فراخواند و از آغاز قیام علیه تصویب نامه با شیوه‏ای شایسته و برنامه ریزی شده گام به گام به سوی یك تحول فكری تأثیرگزار در جامعه اسلامی پیش رفت و پس از 57 روز مقاومت و مخالفت شدید امام و سایر مراجع عظام و امت مسلمان ایران، این غائله پایان پذیرفت و جامعه دینی به رهبری عالمان در دفاع از مقدسات پیروز گردید و تصویب‏نامه مذكور لغو گشت6. توطئه‏ ای دیگر دو ماه پس از غائله مورد اشاره، در دیماه سال 1341 (ه·· .ش) زمزمه رفراندوم و بازی انقلاب شاه و ملت به گوش رسید. انقلاب سفید؛ مشتمل بر شش اصل بود، این اصول بعدها به لوایح ششگانه معروف شد و اصل هایی بر آن افزوده شد تا به نوزده اصل رسید. پس از اعلام رفراندوم از سوی شاه، در خصوص انقلاب شاه و مردم، بر اثر انتشار اعلامیه امام خمینی رحمه‏ الله و سایر مراجع، مبنی بر تحریم رفراندوم، در روز 6 بهمن كه زمان اخذ رأی ملت بود شهرهای قم، تهران، مشهد و بسیاری از استانهای كشور به صورت یكپارچه تعطیل شدند و مردم به عزای عمومی پرداختند و كمتر كسی، از خانه بیرون می‏آمد. چند نفر از واعظان معروف كه بر فراز منبر، طبق فرمان مراجع عظام، شركت در رفراندوم انقلاب شاه و ملت را تحریم كرده بودند، دستگیر و به مركز (تهران) انتقال داده شدند. در برخی شهرها در پناه اسلحه و قوای انتظامی و نظامی و با آوردن مأمورین در لباس مُبدّل رأی دادن آغاز گردید. با این كه جز اندكی آن هم با فشار و اختناق به پای صندوقهای رأی نرفتند، رسانه‏ های وابسته به دستگاه ستم اعلام كردند، اصول پیشنهادی شاه با استقبال پرشور و بی‏ نظیر ملت ایران روبرو گردید!!7 پس از این ماجرا، چون رفته رفته ایام عید نوروز نزدیك می‏شد و طبق سنت معمول همه ساله اقشار گوناگون مردم با ایمان برای زیارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه علیها‏السلام به قم می‏آمدند و با توجه به این‏كه نوروز سال 1342 مصادف با سالروز شهادت امام صادق علیه‏السلام هم بود، به پیشنهاد امام خمینی رحمه‏ الله مراجع تقلید و علمای اعلام اعلامیه‏ هایی مبنی بر نداشتن عید در این سال صادر و منتشر نمودند، عده‏ای از روحانیان مبارز و پیشرو مصمم گردیدند ضمن ذكر مصائب وارد شده بر خاندان عصمت و طهارت، اشاره‏ای به مسایل تأسف بار ایران كنند و از این رهگذر اقدام به روشنگری نمایند. مبارزین مؤمن و معتقد به قم می‏رفتند تا در نزدیك‏ترین مكان به قلب جنبش ضد ستم حضور یابند. در اعلامیه تاریخی و طوفان‏بار امام خمینی رحمه‏ الله آمده بود: «آنها اسلام و روحانیت را برای اجرای مقاصد خود مضر و مانع می‏دانند... موجودیت دستگاه (پهلوی) رهین شكستن این سد است... من چاره را در این می‏بینم كه این دولت مستبد به جرم تخلف از احكام اسلام و تجاوز به قانون اساسی كنار برود و دولتی كه پایبند به احكام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد روی كار بیاید8. نمایش خشونت رژیم استبدادی خود را آماده ساخته بود تا در مركز و كانون نهضت، ایجاد رعب و وحشت نماید و با نمایش خشونت و شدّت عمل به سركوبی مخالفین كه در رأس آنها روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی رحمه‏ الله قرار داشت، بپردازد. با تمهیدات و مقدمات قبلی، آیات عظام هر كدام تصمیم گرفتند مجلس سوگواری جداگانه‏ ای منعقد سازند. عصر روز 25 شوال سال 1382 (ه·· .ق) مطابق 2 فروردین 1342 (ه·· .ش) مجلس سوگواری سالروز شهادت امام ششم از سوی آیة اللّه‏ گلپایگانی در مدرسه فیضیه با حضور معظم‏له برگزار شد. جمعیت قابل توجهی از علما و طلاب و سایر اقشار مردم قم و زائرین حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها‏السلام در آن مجلس حضور داشتند. آقای «آل طه» بر فراز منبر بود و در حین سخنرانی ایشان، كماندوها كه بر حسب برنامه‏ ریزی قبلی در لابلای جمعیت نشسته بودند، بنای اخلال گذاشتند و چون مرحوم حاج آقا انصاری قمی منبر رفت؛ حركات غیرعادی آنان و جاوید شاه گفتنشان مجلس را بهم زد. درست در آخرین لحظاتی كه خورشید، دامن خود را از آسمان شهر قم جمع می‏كرد و هوا رو به تاریكی می‏رفت؛ از یك سوی مدرسه، توسط سرهنگ «مولوی خیانتكار» دستور حمله صادر گردید. به دنبال آن دهها كماندوی ورزیده و تعلیم دیده كه از سر سپردگان چنگیز زمان بودند؛ طلاب بی‏پناه را كه هیچ گونه وسیله دفاعی نداشتند؛ همچون گرگهای وحشی مورد حمله قرار دادند. در این حمله دَدْمنشانه دهها نفر از طلبه‏ های مدرسه فیضیه و دیگر روحانیان به سختی مجروح، مصدوم و یا به شهادت رسیدند. برخی را از طبقه دوم مدرسه به رودخانه پشت آن یا صحن مدرسه پرتاب نمودند. مأموران بی‏رحم هر كدام از طلاّب را كه دستگیر می‏نمودند، كنار حوض مدرسه می‏آوردند و او را وادار به گفتن جاوید شاه می‏ساختند و اگر كسی امتناع می‏كرد، آن قدر او را می‏زند تا بیهوش می‏شد. تاریكی شب بخشی از اثار جنایات را پوشانید و آنان كه به شهادت رسیدند به نقطه نامعلومی منتقل شدند. خونهایی را كه در صحن مدرسه فیضیه می‏درخشید تا بر جنایتهای مدعیان آزادی و دموكراسی گواه باشد، شستند، ولی هرگز این سرخی خون كشته شدگان از ذهن امت مسلمان و صفحه تاریخ پرافتخار مبارزات روحانیت محو نخواهد گردید9. به دنبال انتشار این خبر وحشت بار در شهرهای قم، تهران، مشهد و برخی شهرستانها، مراجع عظام و علما به مدت یك هفته از برگزاری نماز جماعت امتناع نمودند و در مشهد مقدس تظاهرات پرشوری به راه افتاد. با فرا رسیدن عاشورای حسینی برخلاف انتظار رژیم، وعّاظ و مبلغان طبق برنامه‏ ای حساب شده و برحسب سفارش مراجع به سراسر كشور رفتند تا در فرصت پیش آمده، حقایق را به مردم بگویند و برخلاف تهدید ساواك به افشاگری جنایات رژیم منحوس پهلوی مبادرت ورزند10. امام خمینی رحمه‏ الله طی سخنانی ضمن افشای ماهیت رژیم مستبد شاه به مردم اعتماد به نفس دادند و خاطر نشان ساختند: «شما پیرو پیشوایانی هستید كه در برابر مصائب و فجایعی صبر كردند كه آنچه امروز ما می‏بینیم نسبت به آن چیزی نیست. دستگاه حاكمه با ارتكاب این جنایت خود را رسوا ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. ما پیروز شدیم. ما از خدا می‏خواستیم كه این دستگاه خود را بروز دهد و رسوا كند. امروز وظیفه ماست در برابر خطراتی كه متوجه اسلام و مسلمین است برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع كنیم و جلو اغراض و مطامع آنها را بگیریم.11» سخنان كوبنده و افشاگرانه امام خمینی رحمه‏ الله با نزدیك شدن ماه محرم، رویارویی بین رژیم و امت مسلمان به رهبری حضرت امام رحمه‏ الله امر مسلّمی بود؛ زیرا پس از فاجعه فیضیه به دلیل محدودیتهای زیاد، امام امكان سخنرانی نیافت و مبارزه را با صدور اعلامیه‏ های متعدد ادامه داد. ساعت چهار بعد از ظهر عاشورای سال 1342، مصادف با 13 خرداد امام به سوی مدرسه فیضیه رهسپار گردید تا سخنان تاریخی خود را در اجتماع گروه كثیری از مردم قم، روحانیان و هیأتهای عزادار كه از نقاط دیگر به قم آمده بودند، ایراد نماید و تكلیف را ادا كند. خیرخواهان ساده اندیش و عده‏ای كه تا آن زمان امام را به اكراه و با ملاحظه برخی مصلحت ها همراهی می‏كردند، ایشان را از وجود نیروهای فراوان رژیم بیم می‏دادند و دلایل عقلی و شرعی بسیاری در توجیه اظهارات خود می‏آوردند. امّا امام رحمه‏ الله بی‏ اعتنا به خامیهای برخی دوستان و مصلحت جویی های دروغین دشمن، در فیضیه لب به سخن گشود كه: «عصر، عصر عاشورا است!» در ابتدا آن روح قدسی با هوشیاری تمام، ضمن بیان مصیبتهای وارده بر امام حسین علیه‏ السلام و اصحابش به مقایسه دو رژیم بنی امیه و پهلوی پرداخت و ضمن این انطباق نتیجه گرفت كه هر دو با اساس اسلام مخالفند و اینها با اساس و ریشه كار دارند و بلافاصله، به درستی مسئله را از حدّ تعدی رژیم پهلوی به اسلام، فراتر برد و به دسیسه‏ های بیگانه بخصوص صهیونیسم كه از دیر باز با اسلام عناد داشته توسعه داد و فرمود: «اسرائیل نمی‏خواهد در این مملكت قرآن باشد.» امام در پاسخ به اتهامات دشمن در باب «مُفت خوری» زندگی ساده و فقیرانه طلاب را مثال زد و به ثروت اندوزی عمال رژیم و غاصبان قدس و دست‏اندازی آنان به دسترنج محرومین حمله كرد. در ادامه هیبت و استقلال خواهی دروغین شاه را زیر سؤال بُرد و عاقبت رضاخان را به یادش آورد: «اگر دیكته می‏كنند، بدست تو می‏دهند در اطراف آن فكر كن! چرا بی‏تأمل حرف می‏زنی! چرا بی‏تأمل حرف می‏زنی.» به تدریج وقت آن رسیده بود كه با استفاده از حساسیتهای رژیم، امام رحمه‏ الله موضوعات اصلی را در معرض تهاجم نهضت قرار دهد: «امروز به من خبر دادند كه عده‏ای از وعاظ و خطبای تهران را برده‏اند سازمان امنیت و تهدید كرده‏ اند از سه موضوع حرف نزنند؛ از شاه بدگویی نكنند؛ به اسرائیل حمله نكنند و نگویند اسلام در خطر است. ...تمام گرفتاریها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر ما نگوییم اسلام در خطر است، آیا در معرض خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنان است، آیا این طور نیست و اصولاً چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسرائیل است كه سازمان امنیت می‏گوید از شاه صحبت نكنید. آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است؟12» دستگیری امام، شروع قیام صدور بیانیه‏ های شدید اللحن و صریح و ایراد سخنرانیهای مهم در افشای ماهیت دستگاه ستم و نقشه‏ های امریكا و غاصبان قدس برای نابودی اسلام و غارت ثروت كشورهای اسلامی از جمله ایران در طول سالهای 1340 تا 1342، باعث شده بود كه امت مسلمان ایران و حتی مسلمانان دیگر سرزمینهای اسلامی امام را به عنوان روحانی بزرگ، مرجعی بیدار و شجاع بشناسند و او را به عنوان رهبر بزرگ یك قیام دینی بر علیه استكبار و استبداد بپذیرند. به همین دلیل امریكا و اعوان و انصارش در صدد برآمدند تا امام را كه به صورت مانع بزرگی بر سر راه مطامع و مقاصد شوم آنان درآمده بود، به نحوی از صحنه خارج كنند. آنها تصمیم گرفتند این نقشه را به بهانه سخنرانی بسیار مهمی كه حضرت امام در مدرسه فیضیه ایراد كرده بودند و شاه را به اخراج از ایران تهدید نموده بودند؛ عملی سازند. به همین دلیل به دستور شاه خائن، ماموران نظامی در نیمه شب 15 خرداد 1342 به دور از چشم مردم امام خمینی رحمه‏ الله را دستگیر نمودند تا به تهران ببرند13. خبر دستگیری امام، جامعه مضطرب و ناآرام ایران را به مرحله انفجار رسانید و شعله‏ های قیام از شهرهای مهمی چون قم، تهران، مشهد، شیراز، اصفهان، ورامین و پیشوا زبانه كشید. متعاقب این برنامه حماسه قیام خونین پانزده خرداد به وقوع پیوست و برتارك تاریخ معاصر ایران به درخشش نشست. گرچه در این قیام گروه های زیادی بازداشت شدند و عده‏ای به شهادت رسیدند و این حركت مقدّس را عوامل رژیم خاتمه یافته تلقی كردند، ولی شعله اعتراض، حقیقت‏خواهی و اسلام‏طلبی آن همچنان در اعماق دلهای مشتاق مردمان باقی ماند و سرانجام كاخ ستم را در كام خود فرو برد. این قیام در پی دو سال افشاگری و مبارزات مستمر روحانیت به رهبری امام خمینی رحمه‏ الله صورت گرفت. امام خمینی رحمه‏ الله در این‏باره فرموده‏اند: «با فرا رسیدن 15 خرداد خاطره غم‏انگیز و حماسه آفرین این روز تاریخی تجدید می‏شود؛ روزی كه بنابر آنچه كه مشهور است قریب به پانزده هزار نفر از ملت مظلوم و ستم دیده به خاك و خون كشیده شدند؛ روزی كه طلیعه [و سرآغاز [نهضت اسلامی این ملت شجاع و غیور گردیده [است]... روحانیت به اعتراض برخاست و عصر عاشورا پس از حادثه‏ ای ناگوار، اعتراض با موج عظیم اسلامی بالا گرفت و به اوج رسید و پس از آن دست ناپاك استعمار از آستین شاه بیرون آمد و غائله 15 خرداد ـ 12 محرم ـ را هر چه دردناك‏تر بوجود آورد.14» ماهیت قیام 1. قیام 15 خرداد 1342؛ حركتی اسلامی، ارزشی و منبعث از چشمه‏ های اصیل قرآنی و روایی بود. امام خمینی رحمه‏ الله در این‏باره می‏فرمایند: «پانزده خرداد برای اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدئیت اسلام و راهنمایی روحانیت... 15 خرداد را بوجود آوردند.» 2. فاجعه خونین 15 خرداد برای این بوجود آمد كه علما و مردم از حق و اسلام دفاع كردند. امام رحمه‏ الله می‏فرمایند: «زنها و اطفال صغیر چه گناهی كرده بودند، چرا آنها را به مسلسل بستند؟ علمای اسلام و خطبای مذهبی چه جرمی داشتند؟ گناه آنان دفاع از حق بود! دفاع از قرآن كریم بود! به جرم نصایح مشفقانه و صلاح اندیشی اهانت شدند، به حبس كشیده، محصور گردیدند و مبتلا به مصایب شوند.» 3. این قیام از عاشورا الهام گرفته بود، امام رحمه‏ الله فرموده‏اند: «عصر عاشورا مصادف با ساعات شهادت سید مظلومان و سرور شهیدان، عصر عاشورایی كه خون طاهر و مطهر ثار اللّه‏ و ابن ثاره به زمین گرم كربلا ریخت و ریشه انقلاب اسلامی را آبیاری نمود، ملت عظیم الشان در سالروز این فاجعه با الهام از عاشورا آن قیام كوبنده را به یادآورد. اگر عاشورا و گرمی و شور انفجاری آن نبود، معلوم نبود چنین قیامی بدون سابقه و سازماندهی واقع می‏شد.» 4. لطف الهی در این قیام نهفته بود، بیانات امام خمینی رحمه‏ الله مؤید این ادعاست: «ملت عظیم ایران لازم است شكر نعمتهای غیرمتناهی الهی را در سالروز 15 خرداد به جان و دل به جای آورد و تمام آنچه گذشته و می‏گذرد را از عنایات خاصه خداوند متعال بداند كه هرچه هست از اوست و به سوی اوست...15» بركات و ثمرات 1. پانزدهم خرداد؛ صبح صادقی بود برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در واقع بذرهای این حركت عظیم در چنین قیامی افشانده شد. امام خمینی رحمه‏ الله فرموده‏اند: «سالروز خرداد 1342؛ خمیر مایه نهضت مبارك ملت بزرگ ایران و روز بذر انقلاب بزرگ اسلامی ماست. ملت عزیز ما باید این بذر پربركت را در عصر عاشورای [سال] 1383 قمری جستجو كند.16» 2. تثبیت مرجعیت و رهبری امام خمینی رحمه‏ الله ، با تأیید مراجع و علما و حمایت مردم. 3. بیداری مردم. امام می‏فرمایند: «در عین حالی كه پانزده خرداد، مصیبت برای ما بود؛ لكن این موهبت [را[ هم خدای تبارك و تعالی به ما عطا كرد كه مردم بیدار شدند و لبیك گفتند به صدای روحانیون.17» 4. قرار گرفتن علما و مراجع در سطح رهبری نیروهای مذهبی، چنانكه ا مام رحمه‏ الله این نكته را یادآور كرده‏اند: «این نهضت آخری كه منتهی شد به پانزدهم خرداد و این همه كشته دادند مردم، در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند.18» 5. بیداری مردم و رویارویی آنان با اصل نظام طاغوتی كه فرازی از یكی از بیانات امام رحمه‏ الله ، این موضوع را روشن می‏نماید: «نهضت دوازده محرم (15 خرداد) در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب به پیروی از نهضت مقدس حسینی، چنان سازنده و كوبنده بود كه مردانی مجاهد، بیدار و فداكار تحویل جامعه داد كه با تحرك و فداكاری مبارزات عمیق و حساب شده امام خمینی رحمه‏ الله در قیام 15 خرداد ضمن آنكه شعور سیاسی مردم را ارتقا داد و سكوت چند ساله آنان را به فریاد و از قعود به جهاد تبدیل كرد؛ آنان را برای درهم كوبیدن جبهه باطل متحد نمود و همگی در زیر خیمه الهی كه امام خمینی رحمه‏ الله برافراشته بود گردآمدند. روزگار را بر ستمكاران و خائنان سیاه نمودند و ملت بزرگ را چنان هوشیار و متحرك و پیوسته كرد كه خواب را از چشم بیگانه و بیگانه پرستان ربود.19» 6. آشكار شدن قدرت مذهب به وسیله بسیج گسترده مردمی و مقاومت در مقابل حركتهای ضد اسلامی استبداد و استكبار. 7. سقوط تشكیلات ستم شاهی به مثابه زوال امویان، به اعتقاد حضرت امام خمینی رحمه‏ الله : «آن روز یزیدیان با دست جنایتكاران گور خود را كندند و تا ابد هلاكت خویش و رژیم ستمگر جنایتكار خویش را به ثبت رساندند و در 15 خرداد 1342 پهلویان و هواداران و سردمداران جنایتكارشان با دست ستم شاهی گور خود را كندند و سقوط و ننگ ابدی را برای خویش به‏ جا گذاشتند.20» 8 . اتحاد اقشار گوناگون؛ مبارزات عمیق و حساب شده امام خمینی رحمه‏ الله در قیام 15 خرداد ضمن آنكه شعور سیاسی مردم را ارتقا داد و سكوت چند ساله آنان را به فریاد و از قعود به جهاد تبدیل كرد؛ آنان را برای درهم كوبیدن جبهه باطل متحد نمود و همگی در زیر خیمه الهی كه امام خمینی رحمه‏ الله برافراشته بود گردآمدند. پاورقیها: 1. العروة الوثقی، ص357. 2. تاریخ سیاسی معاصر ایران، دكتر سید جلال الدین مدنی، ج اول، ص286. 3. مأخذ قبل، ص354 ـ 353؛ قیام خونین 15 خرداد به روایت اسناد، دهنوی، ص 12 ـ 11؛ تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران، دكتر حاتم قادری، ص 11 ـ 10. 4. نقش روحانیت مبارز در جنبش تاریخی 15 خرداد 1342، ص26. 5. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ج اول، ص143 ـ 142. 6. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، ج سوم، ص143 ـ 37؛ زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمد رجبی، ص178. 7. نهضت روحانیون ایران، ج سوم، ص203 ـ 202. 8. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی رحمه‏ الله ، ج اول، ص315. 9. از فیضیه 1342 تا فیضیه 1358، ص79 ـ 78. 10. همگام با خورشید، ص69 ـ 67؛ فرازهای فروزان، از نگارنده، ص304. 11. صحیفه نور، ج اول، ص63. 12. صحیفه نور، ج اول، ص93 ـ 91. 13. زندگینامه سیاسی امام خمینی، ج اول، ص192؛ بررسی و تحلیلی...، ج اول، ص468. 14. صحیفه امام، ج8، ص50. 15. همان، ج 17، ص 2 ـ 481. 16. همان، ج16، ص290. 17. همان، ج12، ص 387. 18. همان، ج3، ص245. 19. همان، ج سوم، ص315 ـ 314. 20. همان، ص290. منبع: نشریه مبلغان ، شماره 42 منبع بازنشر: سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی

آخرين اظهارات رئيس ساواک قبل از اعدام

بعد از اعدام برخي از سران رژيم پهلوي از جمله نعمت الله نصيري(رئيس ساواک)، رضا ناجي(فرماندار نظامي اصفهان) خسروداد( فرمانده هوانيروز)، مهدي رحيمي(فرماندار نظامي تهران) در نيمه شب 25 بهمن 1357، جنازه هاي اين افراد به سردخانه پزشکي قانوني کشور منتقل شد. به گزارش مشرق به نقل از پارسينه، اعدام اين افراد در اولين روزهاي پس از پيروزي انقلاب با هدف خنثي کردن هرگونه احتمال کودتاي نظامي در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنکه ارتشبد نعمت الله نصيري رئيس بي رحم و معروف ساواک سابقه اجراي نافرجام کودتاي 25 مرداد 1332 را در کارنامه خود داشت. نعمت الله نصيري روز 22 بهمن، سه روز قبل از اعدام در مصاحبه اي تلويزيوني حاضر شد، متن اظهارات نصيري بدين شرح است: نصيري در روز 22 بهمن 1357 مصاحبه‌اي با او انجام گرفت، که مدت کوتاهي قبل از اعدامش از تلويزيون پخش شد. در بخش‌هاي مهمي از اين مصاحبه تلويزيوني پرسش و پاسخ‌هايي به شرح زير صورت گرفت: - از ثابتي چه خبر داريد؟ - نمي‌دانم، شنيدم در تهران نيستند. - خرج ماهانه ساواک چه قدر بود؟ - پرونده‌هايش هست، فعلاً به خاطرم نيست. - آقاي نصيري، پس شما که همه چيز را انکار مي‌کنيد، در اين سازمان منحل شده ساواک چکاره بوديد؟ - من سرپرست کل سازمان بودم و بيشتر کارهاي اداري، فني و تأمين احتياجات اداري با من بود. - هرچند وقت يکبار با شاه ملاقات مي‌کرديد؟ - در هفته دوبار - مافوق شما چه کسي بود، آيا غير از شاه از کس يا کسان ديگر هم به شما دستور داده مي‌شد. - نه من يک سري وظايف قانوني داشتم. - در حال حاضر از گذشته خود پشيمان نيستيد؟ - نه من طبق قانوني که تصويب شده بود و وظيفه‌اي که هيئت دولت آن را تصويب کرده بود عمل مي‌کردم. - نظرتان راجع به شکنجه زندانيان چيست؟ - کسي شکنجه نمي‌شد. - آيا رئيس زندان، بازرس‌ها و مأموران بازجو گزارش کارهايشان را به شما نمي‌دادند که شما از چگونگي شکنجه‌ها اظهار بي‌اطلاعي مي‌کنيد؟ - مي‌دادند ولي در آن چيزي ازشکنجه نمي‌نوشتند. -يعني مي‌خواهيد بگوئيد هيچ شکنجه‌اي در کار نبود؟ چرا نمي‌خواهيد حداقل حالا ديگر صادقانه حرف بزنيد؟ - من صادقانه حرف مي‌زنم. -حقوق ماهانه شما چقدر بود؟ - 12 هزار تومان. -چقدر مزايا مي‌گرفتيد؟ - حدود 12 هزارتومان - درآمد ديگري نداشتيد؟ - چرا چند قطعه ملک داشتم که بنياد پهلوي به من دادند. - در مورد پول‌هايي که از ايران خارج کرده‌ايد چه مي‌گوئيد؟ - من پولي خارج نکرده‌ام. - شما همسر و فرزند داريد؟ - بله، يک همسر و دو فرزند دارم. - اين کلمه مارکسيست اسلامي را در سازمان شما چه کسي اختراع کرده بود؟ - من نمي‌دانم، خودم هم فکر مي‌کنم اين دو در کنار هم جور در نمي‌آيد. - شما اسلام را مي‌شناسيد؟ - بله من يک مسلمان معتقد هستم. - ساواک چقدر مأمور داشت؟ - 2000 مأمور رسمي. - و چقدر مأمور غير رسمي؟ - خاطرم نيست. - شما درباره درياچه نمک قم چه مي‌دانيد؟ - فقط مي‌دانم درياچه‌اي است در نزديکي قم و هيچ چيز ديگر. - چگونه گرفتار شديد؟ - من چهار ماه است زنداني هستم. وقتي جمشيديه به دست نيروهاي انقلاب افتاد مرا هم به اينجا آوردند. - نظرتان راجع به وضع موجود چيست؟ - درست در حال عادي نيستم که بتوانم حرف بزنم. - دربارة شکنجه‌هاي مستقيم و غير مستقيم ساواک چه فکر مي‌کنيد؟ - مستقيم را تکذيب مي‌کنم، اگر ديگران کاري کرده‌اند من بي‌اطلاع هستم. من آدمي هستم در اختيار شما. من کاري نکرده‌‌ام. مي‌توانستم اينجا نيايم. من خودم آمدم. - خير مردم شما را آورده‌اند اينجا. - مي‌توانستم فرار کنم. در اين موقع پدر رضائيها که چهار فرزندش کشته شده‌اند از نصيري پرسيد: مگر بچه‌هاي من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتي؟ چرا آنها را شکنجه کردي؟ چرا ناخنهاي آنها را با گازانبر کشيدي؟ - من از همة اين چيزها که مي‌گوئيد بي‌اطلاعم. لاهوتي از نصيري پرسيد: مگر خودت نبودي که در زندان ساواک مرا کتک زدي و چند بار محکم بگوشم کوبيدي؟ - من نبودم. - از کميته ساواک و پرويز ثابتي که از شما دستور مي‌گرفت بگوئيد؟ - کميته به من مربوط نبود.يک گروه مستقل از ساواک ـ شهرباني ـ ارتش ـ ژاندارمري تشکيل مي‌شد. ثابتي مسئولي امنيت داخلي کشور بود و معاون من نبود. شنيدم ثابتي در تهران است. - خرج ماهانة ساواک چقدر بود؟ - خاطرم نيست پرونده‌هايش هست. - شما که همه چيز را انکار مي‌کنيد پس در اين سازمان چکاره بوديد؟ - من سرپرست کل سازمان بودم و بيشتر کارهاي اداري و فني و تأمين احتياجات با من بود. - از مرگ دکتر شريعتي و تختي چه مي‌دانيد. - هيچ چيز. منبع: سایت مشرق نیوز

کتاب بهائیت و رژیم پهلوی منتشر شد

لیلا چمن‌خواه در این کتاب روند شکل‌گیری جریان بهائیت در ایران را به طور تاریخی مورد بررسی قرار داده است. به گزارش رسا، کتاب« بهائیت و رژیم پهلوی» نوشته لیلا چمن‌خواه منتشر شد، نسخه اصلی کتاب رساله دکترای لیلا چمن‌خواه در دانشگاه تربیت مدرس بود که در سال 1385 ارائه داده بود و به بررسی موضوع گروه‌های بهایی در رژیم پهلوی پرداخته بود. در این کتاب لیلا چمن‌خواه روند شکل‌گیری جریان بهائیت در ایران را به طور تاریخی مورد بررسی قرار داده و آن‌ها را به عنوان یک اقلیت گروهی که در اواسط سده 12 هجری در دوران حکومت قاجار شکل می‌گیرند و در ادامه با قبض و بسط‌هایی که در مبانی فکری آن‌ها رخ می‌دهد، مورد پژوهش قرار داده است. در این کتاب با توجه به مفهوم« اقلیت»، نویسنده بهائیان را به عنوان یک گروه اقلیت مورد پژوهش قرار داده است و اینکه این گروه اقلیت چگونه در برهه‌های تاریخی ایران و تحولات سیاسی که در ایران اتفاق افتاده‌اند، دچار محدودیت یا گسترش شده‌اند. همچنین از دیگر مواردی که در این کتاب به آن پرداخته شده، روابط این گروه با رژیم پهلوی و مناسبات سیاسی و اقتصادی است. این کتاب از شش فصل با عناوین: مفهوم بندی اقلیت، اقلیت بهایی: یک مطالعه تاریخی، زمینه‌های فکری و عملی، گسترش اداری ـ سازمانی از 1300 تا 1332، همکاری، اعطای منافع و پایگاه قدرت، بنیان‌های سیاست اقلیت و موخره تشکیل شده است. شایان ذکر است، در انتهای کتاب نیز اسناد تاریخی مهمی ضمیمه کتاب شده‌ و فهرست منابع قرار گرفته است. در بخشی از کتاب آمده است: «رابطه بهائیان با رژیم محمد رضا شاه پهلوی هم در سال‌های قبل از انقلاب و هم بعد از آن در رأس فهرست اتهام‌های رژیم و مشخصاً شخص شاه، قرار داشت و مکرراً از سوی نیروهای مخالف رژیم علیه آن مطرح می‌شد، هر چند حد و ثغور این رابطه برای مخالفان رژیم به وضوح مشخص نشد، اما دستاویز مناسبی برای حمله به آن بود. افزون بر محرکه‌های دینی اکثریت، ناخشنودی مخالفان نسبت به سودهای اقتصادی و امتیازات سیاسی‌ای که به برخی از بهائیان چه در نتیجه مناسبات نزدیک با دربار و چه به طور کلی در اثر پیامدهایی که یک نظام سیاسی سکولار می‌تواند برای اقلیت‌های دینی داشته باشد می‌برند، عامل مهم دیگری بود که به تقابل میان رژیم و مذهبیون دامن می‌زد. این‌که چرا این امر اتفاق افتاد سؤالی تاریخی است که پاسخی تاریخی هم می‌طلبد. تحول از بابیت به بهائیت در آموزه‌ها و عقاید بود که در نتیجه فشار سیاسی و زندگی در تبعید حاصل شده بود.» گفتنی است، کتاب «بهائیت و رژیم پهلوی» نوشته لیلا چمن‌خواه در 2000 نسخه و به قیمت 8400 تومان از سوی انتشارات نگاه معاصر منتشر شده است. منبع: پایگاه خبری بولتن نیوز

نقش بهائیت در پیدایش و استمرار رژیم پهلوی

پرویز خسروانی، فرزند میرزا هاشم محلاتی، متولد 1299 ش، فارغ التحصیل دانشکده افسری در سال 1321ش، می باشد. وی در سال 1331ش، به درجه سرگردی رسید و به علت توجه در امر ورزش باشگاهی به نام تاج بنیاد نهاد که مورد حمایت کامل محمدرضا پهلوی بود.511 خسروانی، همسر ملیحه نعیمی (دختر عبدالحسین نعیمی از سران بهائیت، پسر شاعر بهائی میرزا نعیم) که خود و پدر و پدربزرگش هر سه در عصر خود از سران و مبلّغان فعّال به شمار می روند.512 خسروانی بعد از ازدواج با ملیحه نعیمی به بهائیت می پیوندد، گزارش ساواک تهران به سپهبد نصیری (رئیس ساواک)، مورّخ 10/7/1345، ضمن اشاره به ازدواج پرویز خسروانی با ملیحه نعیمی، از بهائی شدن خسروانی توسط ملیحه سخن می گوید و خاطرنشان می سازد که خسروانی درعین حمایت از افسران و درجه داران بهائی در حوزه ی مسئولیت دولتی خود، به منظور حفظ پرستیژ و شئون نظامی و سیاسی خویش، می کوشد که گرایش وی به مسلک بهائیت، از چشم دیگران مکتوم بماند: »دختر نعیمی که زن سرلشکر خسروانی است در چند سال قبل توانست به طور محرمانه شوهرش (سرلشکر خسروانی) را به دین بهائی گرایش دهد. سرلشکر خسروانی در حضور آقای دکتر علی محمد ورقا، استاد دانشگاه، که از بهائیان متعصب و یکی از روحانیون بهائیان است. با حضور آقای نعیمی رسماً به دین بهائی گرویده و قرار بر این شده که از لحاظ حفظ پرستیژ و شئون نظامی و بعضی پست هایی که به وی محول گردیده، بهائی بودن وی از چهار چوبه دیوار خانوادگی تجاوز نکند... خانم نعیمی در سال چند مرتبه به اروپا و انگلستان مسافرت و در کنفرانس های بهائیان جهان که در لندن و واشنگتن و کانادا تشکیل می گردید، از طرف زنان بهائی ایران شرکت می نماید و در انجام وظایف خود در مورد ترویج و توسعه نفوذ بهائیان جدیت و از خودگذشتگی نشان داده و اکنون مقام اول را در بین بهائیان دارا می باشد. سرلشکر خسروانی، شوهر بانوی مزبور، نیز ترقی و توفیق خود را در امور اداری و نظامی مرهون اقدامات زنش می داندو شایع است بنا به توصیه ی خانم نعیمی، سرلشکر خسروانی موظف می باشد که در کارهای اداری، افراد و درجه داران و افسران بهائی را به طور غیرمحسوس بیش از سایرین، مشمول لطف خود قرار دهد...513» خسروانی از عوامل کودتای 28 مرداد شمرده می شود که در حمله به خانه ی دکتر مصدق همراه با شعبان جعفری شرکت داشت. در بخش کودتای 28 مرداد به آن اشاره شد. پرویز خسروانی بعد از کودتا درجه ی سرهنگی گرفت و آجودان مخصوص شاه شد و از این موقعیت برای توسعه باشگاه تاج استفاده نمود و در تهران و سایر شهرهای کشور زمین هایی را گرفت و یا تصرف کرد و باشگاهی دراین زمینه ها بنیاد نهاد.514 حسین فردوست (رکن اطلاعاتی رژیم پهلوی)، اطلاعات جالبی در این زمینه ارائه می دهد: »پس از 28 مرداد، خسروانی به بلای جان مردم تبدیل شد او راه می افتاد و هر جا که زمین شهری مرغوبی می دید به مالک آن مراجعه می کرد. اگر طرف حاضر می شد، زمین را به او واگذار کند فبها، و گرنه یک جوخه ژاندارم می رفت و یک پرچم سلطنتی را در وسط زمین فرو می کرد و خسروانی صاحب زمین را تهدید می کرد که زمین برای شاهنشاه است! طرف مسلماً تسلیم می شد و زمین را واگذار می کرد. سند به نام خسروانی، زن یا 2دخترش صادر می شد. چنین آدمی را هویدا سرپرست سازمان تربیت بدنی کرده بود. به تدریج مسئله بسیار حاد شد من پیگیری کردم و بهترین وسیله تحقیق را اداره کل نهم ساواک تشخیص دادم. سرهنگ ضرابی، مدیر کل نهم ساواک، را احضار و به او دستور دادم در مورد اموال خسروانی تحقیق کندو در سطح کشور هر چه به نام خسروانی، زن و 2 دختر اوست و سند صادر شده، گزارش نماید. پس از 3-4 ماه گزارشی تحویل شد. با کمال تعجب دیدم که نتیجه بیش از تصور قبلی ام است. در مراکز استان یک یا چند زمین، در مراکز شهرستان ها یک زمین، در برخی مراکز بخش یک زمین و در تهران ده ها زمین، که همه بسیار مرغوب و وسیع بوده به نام خسروانی و خانواده اش است. خود خسروانی علاوه بر باشگاه های ورزشی تاج، به تدریج تاسیسات ورزشی دیگری تاسیس کرده بود که بسیار مدرن بود. یکی از این تاسیسات در خیابان بخارست و دیگری حوالی ونک بود، که ساختمان مجللی با یبش از 10 زمین تنیس در محوطه ای حدود 10 هزار مترمربع بود. بعلاوه در آنکارا (ترکیه) نیز تاسیسات ورزشی مهمی احداث کرده بود که سند به نام خودش بود. اداره کل نهم ساواک در گزارش خود لیست کاملی از زمین ها و تأسیسات خسروانی در سطح کشور ارائه داد که به بیش از 200 رقم می رسید...»515. اسناد بدست آمده از ساواک، سخنان فردوست را تأئید می کند. بنا بر اسناد ساواک به گفته رئیس 26 دادگاه شهرستان تهران تیمسار خسروانی مقداری از اراضی مردم را در نقاط مختلف تهران به نام باشگاه ورزشی تاج تصرف کرده و صاحبان اراضی علیه این تجاوز به دادگستری شکایت کرده و پرونده در مرحله رسیدگی است.516 خسروانی در مهرماه 1340 ش، درجه ی سرتیپی گرفت و در همان زمان برادرش عطاءالله خسروانی وزیر کار کابینه دکتر امینی بود، شغل مهمی در ژاندارمری به او واگذار شد و آن شغل فرمانداری ناحیه ژاندارمری تهران بود. وی در سال 1345ش، درجه ی سرلشکری گرفت و ریاست سازمان تربیت بدنی به او واگذار شد و با حفظ سمت معاون وزارت آموزش و پرورش شد و سمت سیاسی خسروانی معاونت نخست وزیری شد. در سال 1350ش، سپهبد شد و شغل سازمانی او معاونت ژاندارمری کل کشور و ریاست مرزبانی بود. سرانجام دراثر اختلاف بین او و ارتشبد غلامعلی اویسی ریاست و فرماندهی ژاندارمری از معاونت و سپس آجودانی شاه برکنار و بازنشسته شد.517 خسروانی در زمان قیام عشایر بویراجمد و کهگیلویه ی فارس بر ضد رژیم پهلوی در کشاکش اصلاحات ارزی، دادستان ارتش بود و به نوشته باقر پیرنیا (استاندار وقت فارس): »یکی از کسانی که کوشش برای از میان بردن سران قیام مزبور داشت و بی رسیدگی دقیق، آنان را محکوم به اعدام تشخیص داده بود ... و خوشبختانه پست خود را در نتیجه ی همین روش... از دست داد.» پیرنیا در خاطرات خود توضیح می دهد که چگونه خسروانی برای سران متدین و شریف ایل جلیل و بایکان درخواست محاکمه و صدور حکم اعدام کرد. تا اینکه ماجرا به گوش پیرنیا و به اطلاع شاه رسید و از انجام این جنایت جلوگیری شد.518 511 -باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج1، ص 612. 512 - عبدالله شهبازی، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص 456-455. 513 - عبدالله شهبازی، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص 456-455. 514 -باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج1، ص 613. 515 - حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، ج1، ص 269. 516 - مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرویز خسروانی به روایت اسناد ساواک، صص190-189. 517 - باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی ایران، ص 613. 518 - باقر پیرنیا، گذرعمر، صص 207-205 به نقل از فصلنامه ی تاریخ معاصر، س 13، ش 50، تابستان 88، ص 467. پاورقی منبع: روزنامه کیهان منبع بازنشر: سایت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

خاطراتی که از ساواک یادگار ماند!

کمیته مشترک ضد خرابکاری اصطلاحی است که ساواک برای معرفی و تخریب چهره مبارزین یا انقلابیون که عمدتاً به صورت مسلحانه فعالیت می‌کردند، اختراع کرده بود. علت تاسیس : به دنبال تظاهرات سراسری دانشجویان در سال 1349ش، اداره کل سوم (امنیت داخلی ساواک) کمیته ویژه‌ای را مأمور شناسایی عوامل اصلی حرکت های دانشجویی نمود.[1] این کمیته مقر فعالیت های خود را در زندان اوین متمرکز کرد. تلاش‌های این کمیته طی مدت کوتاهی، منجر به کشف سازمان چریک های فدائی خلق، گروه فرقان، گروه امیر پرویز، گروه سیاهکل و گروه های کمونیستی دیگر گردید. همزمان با فعالیت این کمیته، از سوی ساواک کمیته دیگری متشکل از تعدادی از نیروهای اداره کل سوم در اوین مستقر شد و در سازمان مجاهدین خلق نفوذ و با تعقیب و مراقبت گسترده نسبت به افراد و خانه‌های تیمی و امکانات سازمان، اشراف کلی به دست آوردند. با توجه به در پیش بودن جشن های 2500 ساله و احتمال انجام عملیاتی از سوی سازمان مجاهدین خلق، ساواک طی عملیاتی گسترده در شهریور ماه سال 1350 اقدام به دستگیری ده ها نفر از کادرها و عناصر اصلی سازمان نمود[2] و در این رابطه علاوه بر دستگیری سران و بنیانگذاران سازمان تعدادی از خانه‌های تیمی آنها نیز کشف و مقادیر زیادی اسناد درون سازمانی و سلاح و مهمات نیز بدست آمد. به دنبال ضربات وارده بر گروه های معتقد به مشیء مبارزه مسلحانه (گروههای چریکی سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق) عناصر باقی‌مانده آنها اقدام به عملیاتی از جمله اقدام به ربودن شهرام(پسر اشرف پهلوی)، سرقت بانکها، حمله به کلانتری قلهک تهران، حمله به کلانتری 5 تبریز نمودند که منجر به کشته شدن تعدادی از نیروهای شهربانی و خلع سلاح بعضی از مأمورین گردید که شهربانی گروه‌های ویژه‌ای را مأمور تعقیب و شناسایی عوامل این عملیاتها می‌نمود.[3] با ادامه پیدا کردن این مشکلات با دستور شاه در مورخه 4/1/1350 کمیته مشترک ضد خرابکاری در محل شهربانی تشکیل شد و در کمیته‌ای که ساواک به منظور تعقیب مبارزین و گروههای مسلح تشکیل داده بود و کلیه نیروها و امکانات آن در اختیار کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار گرفت و مقرر شد کلیه سرنخ‌های اطلاعاتی و عملیاتی ساواک، اطلاعات شهربانی، پلیس تهران و سایر مراجع رژیم در اختیار کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار گیرد. استعداد اولیه کمیته مشترک 265 نفر بود که یک سوم آن از کارکنان ساواک و دو سوم آن از درجه داران و افسران و پاسبان های شهربانی تشکیل گردیده بود.[4] مسئولیت کمیته به عهده سپهبد صدری رئیس شهربانی وقت قرار گرفت و مسئولیت ستاد آن به عهده پرویز ثابتی مدیر کل اداره سوم ساواک بود. چون از طریق شکنجه نتوانستند، از خانم دباغ اعتراف بگیرند، دختر سیزده ساله او به نام رضوانه را به باد شکنجه گرفتند و دخترش را از ساعت 12 شب تا 4 صبح آنقدر شکنجه کردند که بی‌هوش در جلوی چشمان مادرش در پتویی به بیمارستان منتقل کردند و پس از 16 روز او را از بیمارستان به کمیته برگرداندند و با مادرش در یک سلول جای دادند، سلول آنها همیشه خیس و نمور بود و هر چند روز یک بار یکی از آنها را برای شکنجه به اتاق شکنجه می‌بردند و مأمورین ساواک برای ترساندن آنها از موش و گاهی هم مارهایی که زهرشان گرفته شده بود، را در سلول آنها رها می‌کردند و این موجب ترس و وحشت آنها می‌شود ساختار کلی تشکیلات کمیته شامل سه واحد اداری، اطلاعاتی، پشتیبانی بود و تا سال 1351 به همین صورت فعالیت نمود.[5] لکن در اوائل 52 به دلیل گسترش فعالیتها و نقائص و مشکلات موجود به لحاظ سازمانی ساواک طرح جدیدی را در خصوص ساختار و تشکیلات طراحی کرد که پس از تصویب شاه به مورد اجرا گذاشته شد و سرتیپ رضا زندی پور از امرای ساواک به ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری منسوب گردید؛ لکن نامبرده در تاریخ 26/12/53 بدست اعضای سازمان مجاهدین خلق کشته شد و پس از او مدت کوتاهی «ودیعی» سرپرستی کمیته را برعهده گرفت و سپس «سجده‌ای» از سوی شاه به ریاست کمیته مشترک منصوب شد.[6] در بحبوحه انقلاب 1357 : به دنبال اوج گیری مبارزات مردم و مخالفت هایی که با ساواک و عوامل آن در مطبوعات مطرح بود، هیئت وزیران وقت مصوبه‌ای را از تصویب گذراند که بر اساس آن وزیر دادگستری موظف شد، تا لایحه تجدید نظر در وضع تشکیلاتی ساواک را به قید فوریت تهیه و به مجلس ارائه کند و همزمان برای فریب مردم و آرام کردن تظاهرات خشمگینانه مردم، نصیری رئیس ساواک نیز به بند افتاد و تا پیروزی انقلاب در بند ماند و به دست مردم اسیر و نهایتاً محاکمه و معدوم شد.[7] بودجه کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه در سال 57 بر اساس برآوردی که از دولت درخواست شده بود 230 میلیون ریال بود که همه این هزینه‌ها بدون هیچ مشکلی به تصویب مقامات رژیم و شخص شاه می رسید و بلافاصله پرداخت می‌شد.[8] خاطراتی که از ساواک یادگار ماند! بررسی شکنجه‌هایی که در کمیته مشترک ضد خرابکاری اجرا می‌شد : اصل کار این کمیته براساس شکنجه و آزار و اذیت بود و تمامی کسانی که به دست این کمیته دستگیر می شدند، از این امر مسثنی نبودند. این آزارها و شکنجه به چند دسته تقسیم می شدند: 1- بستن دستها و پاها به تخت و شلاق و زدن با کابل های نازک و کلفت به کف و روی پاها که منجر به ریختن ناخنها می‌گردید. 2- بستن دستها و پاها توسط آپولو و گذاشتن کلاه مخصوص همراه با سر و صدا و زدن کابل و شوک الکتریکی به جاهای حساس بدن. 3- زدن دستبند قپانی و آویزان کردن با همین حالت و زدن کابل از نوک پا تا فرق سر 4- بستن به آسیبان، همراه زدن با کابل و شوک الکتریکی 5- صلیبی آویزان کردن از نرده‌های اطراف فلکه (طبقات) همراه با شوک، زدن با کابل و انواع آزار و اذیت‌ها مانند سوزاندن و لگد کردن 6- آویزان کردن به وسیله دو دست یا یک دست از قلابهای اتاق بازجویان پس از تحمل شکنجه‌های اتاق شکنجه 7- سوزاندن جاهای حساس به وسیله سیگار، فندک، شمع، بخاری برقی، قفس آهنی، مانند روی دستها، پشت کمر، باسن، سینه‌ها، روی پاها، روی کتف ها 8- تهدید و استعمال بطری به زندانی.[9] 9- ایستادن تک پا و دواندن زندانی و رفتن بازجو با کفش روی پاهای مضروب و مجروم و به شدت ورم کرده و سیاه شده. 10- بی‌خوابی‌های ممتد و ایستاده همراه با گرسنگی و تشنگی 11- بستن دستها و پاها به تخت و بستن چشمها و قرار دادن زندانی در کنار هشتی بند برای مدت بسیار طولانی در شبانه روز (یک روز تا 5 روز مشاهده شده) 12- نگه داشتن در سلول انفرادی برای مدت طولانی همراه با بازجویی های مستمر وقت و بی‌وقت (چندین ماه) 13- تحقیر و توهین و دادن فحش های رکیک و مستهجن به همه بستگان زندانی به ویژه مقدسات و اندیشه‌ها و امام و روحانیان و مبارزین خاص اصل کار این کمیته براساس شکنجه و آزار و اذیت بود و تمامی کسانی که به دست این کمیته دستگیر می شدند، از این امر مسثنی نبودند. این آزارها و شکنجه به چند دسته تقسیم می شدند 14- دادن شوک به وسیله باطوم الکتریکی و استفاده از آن به عنوان دروغ سنج 15- کشیدن ناخن‌ها و زدن روی دست‌ها و پاهای متورم و مجروح و چرک کرده و متعفن شده 16- فرو کردن سوزن یا سنجاق زیر ناخن‌ها و داغ کردن آنها به وسیله فندک و کبریت و عفونی شدن ناخنها و افتادن آنها (معمولاً دست چپ) 17- زدن سیلی‌های ممتد توی صورت و گوش افراد که منجر به پاره شدن پرده گوش می‌شد. 18- فرو کردن چوب و میله آهنی به مقعد زندانی و گذاشتن چوب به و میله آلوده در دهان فرد 19- ادرار کردن در دهان زندانی به شدت تشنه و دارای دهان و گلوی خشک شده 20- لگد کردن فرد در حالات مختلف (زیر شکنجه- آویزان- داخل سلول- بستن به تخت و ...)[10] البته این گوشه‌ای از شکنجه‌هایی بود که در کمیته مشترک ضد خرابکاری به ویژه در سالهای 51 تا 55 متداول بود و این در حالی است که اگر پروژه تنظیمی بازجویان و دادگاه های رژیم برای زندانیان سیاسی را ملاحظه نماییم، تقریباً اثری از شکنجه و این اعمال شنیع در آن دیده نمی‌شود و طبق موازین حقوق بشر پروژه‌ها تنظیم شده است و این مسئله از صدها زندانی سوال شده است.[11] خاطرات خانم دباغ در این کمیته : ایشان در مسجد امام موسی بن جعفر(ع) تهران درس حوزوی می‌خواند و با مبارزان سیاسی گروهی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت تهران ارتباط داشت. او به همراه دخترش در منزل شخصی توسط نیروهای ساواک دستگیر شدند و با هر وسیله ممکن از قبیله فحاشی، شلاق زدن به کف پاهایش، سوزن فرو کردن به زیر ناخن‌هایش و در همان حالت نوک انگشتانش را به دیوار کوبیدن سوزن‌ها تا انتهای ناخن در انگشتانش فرو کردن، با باطوم برقی که شوک الکتریکی به بدن ایجاد می‌کرد، بر بدنش زدند و شکنجه با آپولو[12] او را بدترین وضع شکنجه دادند؛ چون از طریق شکنجه نتوانستند، از خانم دباغ اعتراف بگیرند، دختر سیزده ساله او به نام رضوانه را به باد شکنجه گرفتند و دخترش را از ساعت 12 شب تا 4 صبح آنقدر شکنجه کردند که بی‌هوش در جلوی چشمان مادرش در پتویی به بیمارستان منتقل کردند و پس از 16 روز او را از بیمارستان به کمیته برگرداندند و با مادرش در یک سلول جای دادند، سلول آنها همیشه خیس و نمور بود و هر چند روز یک بار یکی از آنها را برای شکنجه به اتاق شکنجه می‌بردند و مأمورین ساواک برای ترساندن آنها از موش و گاهی هم مارهایی که زهرشان گرفته شده بود، را در سلول آنها رها می‌کردند و این موجب ترس و وحشت آنها می‌شود.[13] ساختمان کمیته : این بنا از آغاز با کاربری زندان و بازداشتگاه طراحی و ساخته شده است. در طول دوران حکومت ستم شاهی همواره از آن به عنوان زندان و بازداشتگاه استفاده شده است. به دنبال تشکیل کمیته ضدخرابکاری در سال 1350 مهمترین محل بازداشت و تخلیه اطلاعاتی زندانیان امنیتی، محل استقرار بازجویان و شکنجه گران رژیم و بالاخره محل استقرار کادر اصلی اطلاعاتی، اداری، پشتیبانی و خدمات، علمیات کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه در همین ساختمان بوده است. که موزه تاریخ اطلاعات کشور مبدل شده است و از آن به عنوان موزه عبرت یاد شده است.[14] این بازداشتگاه سه طبقه و 6 بند دارد. 4 بند انفرادی و 2 بند عمومی. تعداد سلول بندهای 1 و 2 و 3 و 4 جمعاً 86 سلول بود و بندها دو به دو قرینه و در یک طبقه قرار داشتند. بندهای عمومی شامل 8 اتاق می‌شود و در طبقه دوم ساختمان قرار داشت. بندها توسط یک هشتی به فلکه‌ای متصل می‌شود که دور تا دور آن را اتاق‌های بازجویی و اتاق مخصوص شکنجه قرار داشت.[15] حیاط مدور با حوضی گرد در وسط آن به علاوه اتاق افسر نگهبان، راهرو حمام، بهداری و دسترسی به راه پله‌ها از چهار طرف در طبقه همکف قرار داشت. ظرفیت معمولی این بازداشتگاه حداکثر 200 نفر می‌شد؛ لکن در شرایط خاص تا 500 نفر هم در آن نگهداری می‌شدند که پس از تکمیل پرونده و تخلیه اطلاعاتی تدریجاً به سایر زندانها مانند قصر، اوین و ... منتقل می‌شدند.[16] پی نوشت ها : [1] - سلیمی، حشمت الله، شکنجه به روایت شکنجه گران ساواک، تهران، مرکز اسناد انقلاب، 1387، ص 96 و 97 و 98. [2] - همان، ص 98 . [3] - سند شماره 7، از کتاب شکنجه به روایت شکنجه گران ساواک، پیشین. [4] - مجموعه مقالات همایش اسناد تاریخ معاصر، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1381، ص 86 و 87. [5] - شکنجه به روایت شکنجه گران ساواک، پیشین، صص 100 و 101. [6] - همان، ص 102 و مجموعه مقالات همایش اسناد تاریخ معاصر، پیشین، صص 89 و 90 . [7] - مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی 1381، صص 87 و 88 . [8] - ایرنبرگر هارالد، ساواک یا دوست شکنجه گر، ترجمه، م- احمدی، تهران، آزادی، 1358 ص 15، نویسنده همان درباره ساواک، ترجمه جمعیت آزادی، 1978، صص 18 و 19 . [9] - غفاری، هادی، خاطرات حجت الاسلام مختاری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374، صص 76 و 82، گرامی، محمد علی، خاطرات، تدوین محمد رضا احمدی، مرکز اسناد انقلاب 1381 صص 329- 343 .(البته کلیه شکنجه ها از منابع دیگر هم گرفته شده است) [10] - شکنجه به روایت شکنجه گران ساواک، پیشین، ص 102 تا 104 [11] - دباغ، طاهراه، خاطرات شکنجه، تدوین احمد سالک، حمید داود آبادی، موسسه فرهنگی و هنر فکه 1380 ص 11-24-33 و مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر، همان، صص 87 و 88 خاطرات و آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 5/323 و کتاب شکنجه گران به روایت ساواک، پیشین، ص 119- 125 . [12] - آپولو: نوعی شکنجه که انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها به مأمورین خود آموزش داده بودند به این صورت که مجموعه است چند دستگاه فلزی که متهم راابتدا روی یک تخت فلزی می‌خوابانند و با یک کلاه فلزی بر سیم‌هایی به آن وصل بود سر متهم را می‌پوشانند و با کابل پاهای متهم را می‌زند و سپس دستگاه آپولو را به برق وصل می‌کردند و دستگاه بدن «سیستم عصبی» مختل می‌کند. [13] - دباغ، طاهره، خاطرات شکنجه، تدوین احمد سالک و حمید داود آبادی، موسسه فرهنگی هنری فکه، 1380، ص 11- 24 . [14] - مجموعه مقالات همایش اسناد تاریخ معاصر، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1381، ص 86 تا 88 . [15] - سلیمی، حشمت الله، شکنجه به روایت شکنجه گران ساواک، تهران، مرکز اسناد انقلاب، 1387، ص 89 . [16] - همان . بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع: سایت مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

سه خاطره از رضاشاه/ سه چیز را خیلی دوست می‌داشت: تریاک، پول و قدرت

1 یک روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در یکی از پیچ‌های گردنه جاجرود پیرمردی دهاتی ناگهان جلوی اتومبیل اوپیدا شد ود ستش را از شیشه اتومبیل داخل کرد. او از جا پرده و با هفت‌تیری که همیشه کنار اتومبیلش بود به وی شلیک کرد و پیرمرد افتاد. سپس پیاده شد و به آجودانش گفت او را کاوش کنید. همانطور که پیرمرد مشغول جان کندن بود او را تفتیش کردند و جز مکتوبی که به زمین افتاده بود چیزی نیافتند که در آن دادخواهی از رفتار امنیه کرده بود اما رضاشاه بدون اینکه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد. 2 رضاخان سه چیز را خیلی دوست می‌داشت، تریاک، پول، کبکبه و عظمت و قدرت. برای این سه چیز بی‌اختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممکن بود. یک روز موقعی که برای افتتاح راه شوسه اهواز را می‌پیمائید دو ساعت از موقع تریاک غروبش دیر شده بود. او بر کشتی کوچک کمپانی نفت سوار شد تا او و همراهانش را به آن طرف رود کارون عبور دهد، کشتی در آن طرف رودخانه مانور می‌کرد که در کنار جایگاه مخصوص توقف کند. او دیگر تحمل این دقایق ناچیز را نداشت و بی‌اختیار فحش می داد که چرا معطل می‌کنند. بالاخره نتوانست بیش از این صبر و خودداری کند ناگهان عقب رفته و از بالای عرشه کشتی خیزی گرفته و بر روی ساحل پرید. وزیر دربار نیز پشت سر او به ساحل جست و هر دو با هم سوار اتومبیل شده و به وصال تریاک رفتند. 3 چندین سال قبل از وقایع شهریور 1320 رضاشاه به مشهد رفت، البته رفتن به مشهد تشریفات خاصی داشت و این مسافرت هر چند سال یکبار روی ملاحظات سیاسی عملی می‌شد. شاه در منزل حاج کاظم کوزه‌کنانی که از تجار درجه یک و ثروتش زبانزد عام و خاص بود وارد شد... چند روزی از توقف شاه به مشهد گذشت، ‌تا آنکه یک روز با همراهان خود که «کوزه کنانی» هم در ردیف آنها بود در باغ منزل شروع به گردش کردند و رضاشاه که از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت: «حاجی عمارت قشنگی داری، واقعاً من خوشم آمد!» البته غرض از این تمجید این بود که «کوزه کنانی» فوراً بگوید: «اعلیحضرتا قابلی ندارد پیش‌کش می‌کنم!» ولی حاجی کاظم در پاسخ شاه می‌گوید: ‌«قربان، جان‌نثار خیلی زحمت کشیده، تا مورد نظر همایونی واقع شده است»! چند دقیقه بعد کوزه‌کنانی درصدد برآمد تا کدورتی را که شاه در دل گرفته بود رفع کند، و برای این کار بهتر از موضوع کارخانه سیگار چیزی به خاطرش نرسید، بدین جهت گفت: ‌«اعلیحضرتاف جان نثار اقدام به وارد کردن کارخانجات سیگار کرده و اکنون روزی هزار نفر در آن کار می‌کنند» حاج‌کاظم طوری این موضوع را گفت و وانمود کرد که از این کارخانه غرض خدمت به میهن است و می‌خواست از این راه مورد لطف شاه واقع شود! رضا خان که از کوزه‌کنانی سرقضیه منزل دلخوشی نداشت گفت: «چرا هزار نفر را بدون جهت به کار بیهوده‌ای واداشته‌ای؟! ترا به کارخانه وارد کردن چه!» حاج کاظم را ترس زیادی فراگرفت و تا آخرین لحظه توقف شاه، خویشتن را پنهان کرد. دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهیه کارخانه دخانیات را صادر کرد و سیگار و توتون منحصر به دولت شد. او در اولین وهله دستور بستن کارخانه کوزه‌کنانی را داد تا انتقام خود را از مردی که از خواهش او سرپیچی کرده است بگیرد.... منبع: سایت خبر آنلاین

زنی که از زندان ساواک جان به در برد

الف: شهيد مراد نانكلي به عنوان يكي از سمبل هاي مقاومت شناخته مي شود. وي كه جوانمرداته در برابر ساواك ايستاد و اطلاعات همرزمانش را آشكار نساخت تا در اثر شكنجه در ۱۹ شهريور ۱۳۵۳ به شهادت برسد، در حاليكه طبق حكم دادگاه حدود ۶ ماه ديگر به آزادي او نمانده بود. براي فهم حجم شكنجه كافي است بدانيم كه شهيد اميرمراد نانكلي از بدني قوي برخوردار بود و در ميان دوستانش به «بچه رستم» معروف بود و در مسابقات زندان حضورش در هر تيم برنده شدن آن را پيشاپيش نويد مي داد. در كنار اين برادر، شيرزني به مبارزه پرداخته است كه خاطرات او بخشي از تاريخ سبوعيت رژيم ستمشاهي است. خانم حميده نانكلي كه اينك دهه ششم زندگي را مي گذراند، آذر ۱۳۵۳ در ۱۶ سالگي دستگير شد و تا اوج گيري مبارزات در سال ۵۶ در زندان به سر برد. آنچه مرا در اين گفتگو بيش از هر چيز تحت تاثير قرار داد، زندگي بسيار ساده او بود و اينكه در گفته هايش هيچ احساس طلبي از انقلاب نداشت! كسي كه خيلي درباره شكنجه با آب و تاب صحبت مي‌كند، بدانيد خيلي مزه شكنجه را نچشيده كه راحت مي‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن كسي كه تحمل كرده، نمي‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند. * شهيد مراد نانكلي يكي از اسطوره هاي مقاومت در برابر ساواك است. از مبارزات او چه خاطراتي به ياد داريد؟ - من ۱۳، ۱۴ سال بيشتر نداشتم كه برادرم را دستگير كردند. هميشه مي‌ديدم كه او كاغذهائي را لوله مي‌كند و در ميان وسايل جاسازي مي‌كند. يك بار كنجكاو شدم و يكي از آنها را برداشتم و خواندم و ديدم اعلاميه‌اي است كه بعد از ترور شعبان بي‌مخ داده‌اند و از آن به بعد موضوع برايم جالب شد. اينكه اعلاميه‌ها از كجا و چگونه به دست او مي‌رسيد، نمي‌دانم، ولي وقتي مي‌آورد، سعي مي‌كردم بخوانم. گاهي هم مادر مي‌آورد و چون خودش سواد نداشت، به من مي‌گفت بخوان ببينم چيست، ولي بعد از آنكه مراد دستگير شد، هوشيارتر و به شكل جدي‌تري وارد فعاليت‌هاي مبارزاتي شديم. يادم هست كه مراد به مسافرت مي‌رفت و مثلا به تويسركان مي‌رفت و برمي‌گشت و ما تصور مي‌كرديم رفته به اقوام سر بزند و بعداً متوجه مي‌شديم كه ماموريت داشته و مثلا اعلاميه يا وسايلي را مي‌برده يا مي‌آورده، ولي ما خبر نداشتيم چه مي‌كند. مراد در كارخانه شوفاژسازي كار مي‌كرد و كارش تراشكاري بود و پوكه نارنجك درست مي‌كرد و بعد مي‌داد آن را پر كنند. من در جريان فعاليت‌هاي مسلحانه او نبودم. چيزي كه از او يادم هست و دوستانش هم مي‌گفتند اين بود كه مراد عادت داشت هركاري كه مي‌كرد مي‌گفت: «في‌سبيل‌الله.» مي‌گفت: «اگر كاري براي رضاي خدا باشد، به نتيجه مي‌رسد و اگر نباشد، ثمري نخواهد داشت.» مادرم هميشه مي‌گفت: «پسرجان! اين كارها را كه مي‌كني، تو را مي‌برند و شكنجه مي‌كنند.» مي‌گفت: «شما هيچ ناراحت نباش. وقتي كاري براي خدا باشد، خداوند طاقتش را هم به انسان مي‌دهد». * در مورد شهید مراد نانکلی توضیح بیشتری بدهید که ایشان به چه صورت و به چه دلیل دستگیر شدند و همچنین چه شده که مجدداً برای بازجویی به کمیته اعزام شدند و به شهادت رسیدند؟ - مراد تقریباً تا ششم دبستان را در تویسرکان خواند و بعد از آن پدر در تهران کار می‌کرد او هم پیش پدر رفت و دیگر برنگشت تقریباً یکی دو سالی آنجا ماند و دوباره مشغول به تحصیل شد. هم تحصیل و هم کار می‌کرد. بعد فکر می‌کنم در کارخانه‌ی ارج با آن برادر آشنا شد و با چند تا از برادران که بیشتر مقرشان در میدان خراسان و حوالی آنجا بود، برادرهایی که همیشه صحبتشان بود مانند آقای مطهری یا آقای شاهی و آقای کچویی را در منزل می‌گفت که الان به فلان جا می‌روم الان فلانی می‌خواهد بیاید. یا من می‌روم و اسم آن‌ها از همان موقع در ذهنم مانده است. با این که آن‌ها را هیچ وقت ندیده بودم ولی همیشه نامشان در ذهنم بود و بعد از آن که برای ملاقات به زندان می‌رفتم. گاهی خانواده‌های آن‌ها را می‌دیدم تازه می‌دانستم با چه خانواده‌هایی رابطه داشته است. او در حین آن که هم تحصیلات خود را ادامه می‌داد و هم کار می‌کرد، با آن‌ها آشنا می‌شد و به هیئت‌هایی می‌رفت و برنامه‌هایی که داشت از طریق همان برادران بود که داخل فعالیت می‌شد. مراد كه از بچگي تعزيه را خيلي دوست داشت. تا بچه بود نقش حضرت رقيه(س) را بازي مي‌كرد، بعد كه بزرگ‌تر شد حضرت موسي‌بن جعفر(ع) را و تا آخر عمر هم با همين عشق بزرگ شد. خود من هم در زندان كميته كه بودم، شب‌ها كه مي‌خوابيدم، به سقف كه سياه بود و با زدن خمير نان ستاره‌بارانش كرده بوديم، نگاه مي‌كردم. نام ۵ تن را هم مي‌نوشتيم و به سقف مي‌زديم و من هميشه به خودم مي‌گفتم صبح كه از خواب بيدار شويم، پنج تن كمكمان مي‌كنند و درها باز مي‌شوند و مي‌رويم بيرون. در قصر اين كارها را نمي‌كرديم، ولي با همين اميد مي‌خوابيديم. همه به هم وعده مي‌داديم كه فردا صبح درها باز است. * چگونگي دستگيري خودتان را به ياد داريد؟ چگونه با مامور مواجه شديد؟ انتظارش را داشتيد؟ - نه نداشتم، فكرش را هم نمي‌كردم كه لو بروم، چون كاري نكرده بودم. شب ساعت ۱، ۵ آذر ۵۳ و زمستان بسيار سختي بود كه ديدم در حياط را مي‌زنند. پدرم رفت و در را باز كرد. ما سه نفر در منزل بوديم. آمدند و رفتند سراغ كتاب‌هاي برادرم. من خودم به‌شخصه كتابي نخريده بودم. من يك سري كتاب را براي او برده بودم و بقيه مانده بود كه اينها را ريختند وسط خانه و همه جا را بازرسي كردند و مرا با خودشان بردند. پدر و مادرم پرسيدند: «اين را كجا مي‌بريد؟» گفتند: «جائي نمي‌بريم. چند تا سئوال داريم، مي‌پرسيم و برمي‌گردد.» سه تا ماشين و چندين مامور سر كوچه بودند و ما را بردند و ۵/۶ ماه در كميته مشترك بودم و بعد از آن هم به زندان قصر بردند. * مواجهه ساواك با افراد مختلف، فرق مي‌كرد. مواجهه آنها با شما كه خانم بوديد و سني هم نداشتيد، چگونه بود؟ چون سن شما زير ۱۵ سال بود و علي‌القاعده خيلي از برخوردها را نمي‌توانستند با شما بكنند. - بله، ۱۵ سال داشتم و تا به حال هم درباره شكنجه و برنامه‌هايشان در موقع بازجوئي صحبت نكرده‌ام. كلا كسي كه پايش را از در كميته مي‌گذاشت داخل، اينها شروع مي‌كردند. از سيلي و لگد زدن بگيريد تا بقيه شكنجه‌ها. اتاق محمدي طبقه سوم بود و ما را بردند بالا. طبقه دوم اتاق حسيني بود. مرا بردند و حسابي پذيرائي كردند. يادم هست از در اتاق افسر نگهبان كه وارد شدم، چشمم كه به افسر نگهبان افتاد، خيلي وحشت كردم. از اين پلاك‌هاي هلالي آهني به گردنش بود و من چشمم كه به پلاك و به قيافه او افتاد، وحشت كردم كه اين مي‌خواهد چه كار كند. آن چنان هم به گوش من نخورده بود كه شكنجه مي‌دهند. البته مادر به برادرم مي‌گفت كه اينها اين طور مي‌كنند، آن طور مي‌كنند، ولي مي‌گفت اشكال ندارد. ما همه اينها را مي‌دانيم، ولي من باورم نمي‌شد. آنچه را كه انسان مي‌شنود با آنچه كه مي‌بيند، خيلي فرق دارد و اصلا قابل مقايسه نيست. از آنجا مرا بردند بالا به رختكن و لباس‌هايم را عوض كردند و بعد بردند به اتاق محمدي و فوري دستبندهاي قپاني به دست‌هايم زدند و با چشم‌‌هاي بسته به من گفتند كه از صندلي برو بالا. از اين صندلي‌هاي فلزي ارج بود. دستبند را به ميله‌هاي بالاي سرم بستند و صندلي را از زير پايم برداشتند و بقيه‌اش را خودتان تصور كنيد. اول هم نمي‌گفتند چه چيز را بگو، بلكه حسابي پذيرائي مي‌كردند و بعد مي‌گفتند بگو و آدم در مي‌ماند كه چه چيز را بگويد و از كجا بگويد. تكيه كلامشان هم اين بود كه هرچه داري بگو. هر كسي را كه مي‌گرفتند، همين را مي‌گفتند كه تا حرف نزني، همين وضع است. نمي‌دانم چقدر طول كشيد، چون چشم‌هايم بسته بودند. بالاخره يك بار كه توانستم ببينم، ديدم هوا سرمه‌اي رنگ است. آسمان دم صبح! زير لب دائما تكرار مي‌كردم: «يا فاطمه‌ زهرا! يا پنج تن! چه بگويم؟‌» و جلوي خودم را مي‌گرفتم. مي‌گفتند هرچه مي‌گوئي بلند بگو. مي‌گفتم چيزي نمي‌گويم، فقط آب مي‌خواهم. دستم را باز كردند و مرا آوردند پائين و گفتند نامه را به كي دادي؟ گفتم: «اي بابا! زودتر مي‌گفتيد. قرار بود يك نفر بيايد و نامه را بگيرد كه نيامد و خودم نامه را خواندم و پاره كردم.» نه آنها مي‌دانستند چند تا نامه بوده نه خودمن مشخص كردم كدام نامه است. بعد كه آوردند و روبرو كردند، فهميدم موضوع مربوط به نامه‌اي است كه مال علي‌آقا بوده. خود اينها فكر مي‌كردند علي‌آقا نامه را داده به فاضل و فاضل داده به من، درحالي كه دو تا نامه جدا بود و موضوع پيچ خورده بود. خلاصه با اينكه سنمان قانوني نبود جريان نامه‌ها باعث محكوميت ما شد. شش ماه و خرده‌اي در كميته مشترك بودم، دو سال در زندان قصر و يك ماه آخر هم اوين. * ماجراي اين نامه ها چه بود كه براي ساواك اين قدر حساسيت آفريده بود؟ - من تا همين چند وقت پيش‌‌ها نمي‌دانستم ماجرا چه بوده. ما براي ملاقات مي‌رفتيم و به خانواده‌هاي زنداني‌ها سر مي‌زديم. هر دفعه هم يك نفر مي‌رفت كه ردش معلوم نباشد. من معتقدم خداوند عالم، ذهن ساواك را كور كرده بود. خود من در زندان به يكي از زنداني‌ها كه داشت آزاد مي‌شد، آدرس دادم كه برود منزل آقاي احمد احمد كه اصلا كل خانواده آنها تحت نظر بودند. با اين همه آن خانم رفت آنجا و پيام را رساند و برگشت و به من گفت كه اين كار را انجام داده! همه اينها خواست خداوند عالم بود كه به همه ملت كمك كرد كه انگار ساواكي‌ها خواب بودند يا توي عالم خواب و بيداري قدم برمي‌داشتند و يا امثال من را كه انگار يكي راهنمائيمان مي‌كرد و ما را به جلو مي‌برد. ما فقط در ظاهر عامل كاري بوديم، ولي در واقع، وسيله بوديم. موقعي كه براي ملاقات مي‌رفتيم، آن خبر را كه به صورت نامه براي برادر آقاي عزت‌شاهي نوشته بودند، به من دادند كه به فردي برسانم. البته خود آقاي شاهي هم تا همين چند وقت باور نمي‌كردند و مي‌گفتند اين قضيه به شما ارتباطي پيدا نمي‌كند و آن را كس ديگري آورده. من اين نامه را با لباس‌ها گرفتم و بردم خانه. بعد طرف آمد دم در خانه ما. نامه را همان جا خواند، در آن را دو باره چسباند و گفت: «برگردان به طرف و بگو كسي كه مي‌گفتيد نيامد.» وقتي من دستگير شدم، رابطه قطع شد و گفتم كه من نامه را نداده‌ام، ولي در پرونده من نوشته شده كه نامه به دست گروه رسيده. * متوجه نشدم لطفا كمي بيشتر توضيح بدهيد. - موضوع اين است كه اين نامه،‌ يكي نبود، بلكه چند تا بود، منتهي نه ساواك فهميد، نه خود ما فهميديم كه كدام يكي لو رفته. هنوز هم دقيقا نمي‌دانيم، چون اينها يك خبر را از دو سه طريق به بيرون مي‌فرستادند. در يكي از ملاقات‌ها، برادرم شخصي را به من معرفي كرد و گفت او چند روز ديگر آزاد مي‌شود و مي‌آيد دم در منزل و تو را مي‌بيند. اسم اين شخص محمدعلي آقاست. ما به هواي اينكه چنين شخصي مي‌آيد، او را در آنجا ديديم و آشنا شديم. بعد از آن دوباره آقاي شاهي را در ملاقات ديديم. برادرم به من گفت يك مشت لباس كامواي كثيف برايت مي‌آورند، آنها را مي‌گيري و مي‌بري و مي‌شوئي و هفته ديگر براي ما مي‌آوري. لباس كامواها دست آن آقا بود. بيرون قرار گذاشتيم و به من گفت: «بيا بازار، سه راه سرويس و لباس‌ها را بگير.» من رفتم لباس‌ها را گرفتم و آوردم منزل، لاي لباس‌ها يك پاكت نامة چسب‌زده بود. محسن فاضل آمد دم در منزل و گفت قرار بوده يك امانتي به من بدهيد. اينكه او چطور خبردار شده بود، نمي‌دانم، فقط آمد و اين حرف را زد و من نامه را به او دادم. آن نامه كه هيچي، نامه ديگري هم بود كه مال علي آقا بود، يعني دو تا نامه بود، اما ساواك اين دو تا را قاتي كرده و نوشته بود يكي. قرار بود من اين نامه را به محسن فاضل بدهم، بخواند و قرار بگذارد كه محمدعلي‌‌ آقا را كجا ببيند. او نامه علي‌آقا را كه خواند، گفت اين را برگردان، چون اين تازه آزاد شده و امكان دارد تحت ‌نظر باشد و براي من ايجاد مشكل شود. نامه را خواند، ‌ولي دوباره چسباند و به من داد و من دوباره به علي آقا برگرداندم و به ايشان گفتم كه نيامده و محمد‌آقا هم فكر كرد كه واقعا محسن فاضل نيامده و نامه را نگرفته و از همين جا ارتباط قطع شد و در بازجوئي هم مي‌گويد كه نامه من به دست طرف نرسيده و نامه مرا به من برگردانده. من هم در بازجوئي نوشتم كه نامه را برگردانده‌ام، ولي در اصل، خبر به گروه رسيده بوده.حالا توي كدام يك از اين نامه‌ها دستور ترور بوده، نمي‌دانم. * شما از محتواي نامه‌ها خبر نداشتيد؟ - يكي از آنها را كه او باز كرد و خواند، كنجكاو شدم كه بخوانم. در آن نوشته بود من توي مسجد شاه(امام) فلان جا مي‌نشينم و شما بيا كه با هم صحبت كنيم. من از محتواي نامه‌ها خبر نداشتم. طرف را هم گرفتند. من هم در بازجوئي‌ها دائما مي‌نوشتم كه اين نامه را به او ندادم و خودم خواندم و همين را نوشته بود. دائما از من بازجوئي مي‌كردند و من هم دائما همين را مي‌نوشتم كه خودم خواندم. * آيا سر همين نامه لو رفتيد؟ - خود من هم هنوز نمي‌دانم توسط چه كسي لو رفتم، چون من كارم اين بود كه اين نامه‌ها را از داخل زندان به بيرون برسانم. ولي آنجا دائما از من مي‌پرسيدند نامه را به كي دادي؟ در هرحال يكي از نامه‌ها لو رفته بود. يك بار برادر آقاي عزت‌شاهي را آوردند و با من روبرو كردند و يك بار هم علي‌آقا را. معلوم بود كه نامه‌هاي اينها لو رفته كه دائما آنها را با من روبرو مي‌كنند. بعد عكس محسن فاضل را آوردند و به من نشان دادند كه اين را كجا ديدي؟ به خاطر اينكه او در خانه‌مان مي‌آمد، دو هفته تمام، هر روز صبح مرا از زندان كميته مي‌آوردند خانه و اذان مغرب به كميته برمي‌گرداندند و دو هفته تمام ماموران كميته در منزل ما بودند و بخور و بخواب و ناهار و مهماني داشتند. بعد از دو هفته كه گذشت، مطمئن شدند، نمي‌آيد. * نگران نبوديد كه كسي كه ساواك دنبالش است بيايد و لو برود؟ - من روزي دو بار با او «علامت سلامت» داشتم. همان موقع هم كه دستگير شدم، دوباره فرداي آن روز قرار داشتيم. وقتي من‌ «علامت سلامت» را نزدم،‌ فهميد. ما يك بار ساعت ۸ صبح قرار داشتيم، يك بار هم ۴ بعدازظهر. وقتي علامت را نزني، حتي اگر اولي را هم زده باشي، دومي را كه نزني و مطمئن نشوند سرقرار نمي‌آيند. من مطمئن بودم كه وقتي علامت نزنم، نمي‌آيد، اما براي اينكه در منزل باشم و پدر و مادرم را ببينم و آنها مطمئن شوند كه حالم خوب است و مشكلي ندارم، با مامورها به منزل مي‌آمدم. توي كميته كه بودم كتك مي‌خوردم، اما به خانه كه مي‌آمدم، بلافاصله مي‌رفتم زير كرسي و تا عصر تكان نمي‌خوردم. كميته كه مي‌رفتيم مكافات داشتيم كه: «چرا دروغ گفتي و اين همه مامور را معطل كردي؟» تلفن نداشتيم كه اگر داشتيم خيلي مشكل پيدا مي‌شد، چون طرف زنگ مي‌زد و بايد جواب مي‌دادم. تلفن نداشتيم و طرف مجبور بود بيايد دم در خانه. در يكي از اين نامه‌ها خبر ترور سرگرد زماني بود. البته من از محتواي نامه خبر نداشتم و بعدها برادرها كه خبر داشتند، اين را گفتند. * گاهي گفته مي‌شود كه در نقل روايت‌ها درباره شكنجه‌هائي كه در مورد زنان اعمال مي‌شد، افراط شده، ولي عده‌اي مي‌گويند اين‌طور نيست. شما كداميك از اين دو روايت را قبول داريد؟ - در فاصله سال‌هاي ۵۳ تا ۵۵ كميته مشترك خيلي شلوغ و شكنجه‌ها خيلي شديد بود. از كسي كه اين سئوال را مي‌پرسيد بايد ببينيد در اين فاصله در كميته مشترك بوده يا قبل و بعد از آن، چون ما خواهرهائي را داريم كه در اواخر سال ۵۶ دستگير شده و اسلحه هم داشته‌اند، ولي شكنجه شديدي نديده‌اند، عده‌اي هم در فاصله ۵۱ تا ۵۳ دستگير شدند كه حتي سيلي هم نخوردند. اواخر در كميته مشترك، كف سلول‌ها موكت و در سلول‌ها هم باز بود و زنداني‌ها همديگر را مي‌ديدند و راحت كارهايشان را انجام مي‌دادند. خانم شهين جعفري مي‌گفت به من در كميته همبرگر دادند كه واقعا براي ما حيرت‌آور بود و تصورش را هم نمي‌توانستيم بكنيم، چون ما در كاسه دونفره غذا مي‌خورديم و جيره مي‌دادند. خانم‌هائي هستند كه هنوز هم آثار ته سيگار روي بدنشان هست. نوع شكنجه‌ها به پرونده مربوط مي‌شد. هنوز آثار آويزان كردن به مچ دست روي دست‌هاي من هست. حتي دخترهاي من تا اين اواخر نمي‌دانستند كه اين رد دستبند قپاني است. حالا من هيچ، خانم سجادي را كه مشخص شده بود در برنامه ترور هست، آيا ممكن است شكنجه نكرده باشند؟‌ فقط يك فرمول هست. كسي كه خيلي درباره شكنجه با آب و تاب صحبت مي‌كند، بدانيد خيلي مزه شكنجه را نچشيده كه راحت مي‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن كسي كه تحمل كرده، نمي‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند. * درباره حجاب چطور؟ - اگر بازجو مي‌فهميد كه زني در اين مورد، مقيد و حساس است، روي اين مسئله تكيه مي كرد و عذابش مي‌داد. در آنجا روسري نبود و ما از لباس زندان استفاده مي‌كرديم. آنها يكي دو بار اين را از روي سرت برمي‌داشتند. اگر حساسيت نشان مي‌دادي، از همان براي عذاب دادنت استفاده مي‌كردند. بچه‌هاي ديگر به ما گفته بودند اگر اين كار را كردند، اصلا به روي خودتان نياوريد، چون همين را وسيله شكنجه شما مي‌كنند و واقعا هم همين بود و ما هم از همان لباس به عنوان روسري استفاده مي‌كرديم، ولي حساسيت به خرج نمي‌داديم كه اذيتمان كنند. * در دادگاه علت محكوميت شما را چه چيزي قيد كردند؟ - رابط زندان با گروه، اقدام عليه امنيت كشور. * يكي از مبارزين مي‌گويد هنگامي كه در بيمارستان بود و شهيد نانكلي را آوردند، در پاسخ به سئوالات ماموران مي‌گفت كه مي‌دانم، اما نمي‌گويم و به اين شكل قدرت مقاومت روحي خود را به ماموران تحميل مي‌كرد. آيا اين نوع مواجهه شهيد در بازجوئي‌ها، در نحوه بازجوئي گرفتن از شما هم تاثير داشت؟ - جريان مراد از آنجا شروع مي‌شود كه بار اول دستگيري دو ماهي در زندان كميته بود، اما هيچ چيزي لو نرفت و او را بردند قصر و فقط مسئله در حد كتاب‌هائي بود كه از او گرفته بودند. او در اين دستگيري با فردي به نام عبدالله دستگير و هر دو به ۲ سال محكوم شدند. شش ماه مانده به آزادي، تعداد ديگري از گروه اينها را در همدان دستگير مي‌كنند كه بين اينها اسلحه رد و بدل شده بود. در دستگيري اول موضوع اسلحه لو نرفته بود، ولي آنها را كه مي‌گيرند، موضوع را لو مي‌دهند. دوباره مراد را از قصر برمي‌گردانند به كميته مشترك و در آنجا متوجه مي‌شوند كه اين چه مهره مهمي بوده و از دستشان در رفته بوده! اين بار همه شكنجه‌هاي كميته را روي مراد پياده مي‌كنند. اين سند را چند سالي است پيدا كرده‌اند كه بازجوي مراد نوشته بود در اثر ضربه، چشم او بيرون آمده و فك او شكسته، قلب و كليه و جمجمه را تك تك نوشته و امضا كرده بود كه از بين رفته بود. نهايتا مي‌گويند كه مراد گفته كه اسلحه را داده به آقاي عزت‌شاهي. آقاي عزت‌شاهي از يكي از نگهبان‌ها مي‌شنود كه مراد زير شكنجه مرده، براي همين وقتي بازجوها مي‌گويند كه مراد خودش گفته كه اسلحه را داده به شما، مي‌گويد اين طور نيست. بياوريد روبرو كنيد كه چون مراد شهيد شده بود، امكان چنين چيزي نبود و از اين بابت، ديگر آزار چنداني به آقاي شاهي نرسيد. عده‌اي از آقايان هم كه آنجا بوده‌اند، مي‌گويند يكمرتبه ديديم كل كميته به هم ريخت و همه بازجوها رفتند به اتاق حسيني. مراد در آنجا بود. او با صندلي از جايش بلند مي‌شود و مي‌گويد مي‌دانم و نمي‌گويم. در بيمارستان جان نداشته كه حرف بزند و نفس‌هاي آخر را مي‌كشيده. * خبر شهادت برادرتان را چگونه شنيديد؟ - قبل از اينكه دستگير بشوم، به وسيله اعلاميه خبر شدم كه در كميته مشترك شهيد شده. البته ما به حرفشان اعتبار نكرديم، چون اين كار را مي‌كردند تا كساني را كه دستگير مي‌كردند زير فشار قرار بدهند و آنها هم به حساب اينكه طرف شهيد شده، بعضي حرف‌ها را مي‌زد. براي همين اعتبار نكرديم تا وقتي كه دستگير شدم و از طريق بچه‌هائي كه داخل زندان بودند، مطمئن شدم كه خبر درست است. من وقتي به بند عمومي رفتم و كم‌كم با همه آشنا شدم، يكي از خانم‌‌ها گفت كه من مي‌دانم خبر درست است. * شما به خانواده خبر داديد؟ - نه، تا زماني كه انقلاب شد، مطمئن نشديم. اواسط اسفند ۵۷ بود كه برادرها به بهشت زهرا رفتند و ليستي از ساواك را پيدا كردند كه در آن نام جنازه‌هائي را كه به آنجا برده بودند، نوشته بودند و فقط به اسم كوچك نوشته بود مراد. جنازه را چهار ماه و نيم در پزشكي قانوني نگه داشته بودند، چون طبق گفته‌هاي شاهدان، مراد تقريبا در اوايل شهريور به شهادت رسيده بود، اما در ليست بهشت زهرا تاريخ خورده بود ۱۳ آذر. بعد از دستگيري من، جنازه را تحويل بهشت زهرا داده بودند. * زندان قصر، بند بانوان زير ۱۸ سال داشت؟ - نه،‌ همه يكي بودند و جداگانه نبود. كوچك‌‌ترين آنها من بودم و بزرگ‌ترينش هم اسمش خانم اميني بود. مريض بود و به دادگاه هم نرسيد. آزادي من هم با بقيه فرق داشت. * چطور؟ - بقيه را همان جا جلوي زندان آزاد مي‌كردند، ولي من چون برادرم در زندان شهيد شده بود، دست‌ها و چشم‌هايم را بستند و با مامور فرستادند خانه و آنجا تحويلم دادند. مادر كه نمي‌توانست امضا بدهد و خودم امضا دادم! * در سال ۵۶ كه آزاد شديد، فضاي جامعه با آنچه كه در زندان در ذهن داشتيد مطابقت داشت يا تصور ديگري داشتيد؟ - من وقتي بيرون آمدم، مبارزات مردم به شكل برگزاري چله شهداي شهرها بود و هنوز انقلاب به آن صورت جا نيفتاده بود. يادم مي‌آيد به همان برادري كه مي‌آمد در خانه مي‌گفتم: «تا كي بايد دستگير و زنداني كنند؟» مي‌گفت: «هيچ ناراحت نباش، انقلاب ما مثل بچه‌اي است كه دارد چهار دست و پا راه مي‌رود.» به‌زودي از جا بلند مي‌شود و محكم روي پاي خودش مي‌ايستد. من واقعا درك نمي‌كردم كه آقاي فاضل چه مي‌گويد. و واقعا هم همين شد. منبع: پایگاه خبری تحلیلی فردا

بازگشایی اتاق دو شکنجه گر ساواک

اتاق منوچهری و تهرانی شکنجه گران ساواک برای آگاهی از شکنجه های بی رحمانه آنها به منظور آزار و اذیت زندانیان مسلمان قبل از انقلاب از سوی متولیان موزه عبرت ایران بازگشایی می شود. قاسم حسن پور، مدیر موزه عبرت به مهر گفت: معرفی دو صحنه شکنجه و دژخیمان ساواک در دستور کار موزه قرار گرفته و قرار است به زودی این دو اتاق طی مراسمی رسمی افتتاح و بازگشایی شود. وی گفت: یکی از آنها اتاق شکنجه منوچهر وظیفه خواه، معروف به منوچهری، شکنجه گر قصی القلب ساواک است که یکی از کارهای زشت وی برای گرفتن اقرار از زندانیان سیاسی، فشردن انگشت در گوشه چشم زندانی به صورتی که حدقه چشم در آستانه بیرون آمدن قرار بگیرد. وی گفت: یکی دیگر از شکنجه های وی به این صورت بوده که زندانیان را به پشت روی زمین می انداخته و مهره های کمرشان را جابه جا می کرد بسیاری از زندانیان از مهره کمر توسط وی آسیب شدیدی دیده اند. فرو کردن سوزن زیر ناخن و داغ کردن آن که باعث افتادن ناخن نیز می شد، از دیگر شکنجه های منوچهری بود. وی تصریح کرد: اتاق شکنجه بهمن نادری پور(تهرانی) جنایتکار دیگر ساواک نیز مورد بازدید قرار می گیرد. وی در اعترافات خود بیان کرده که چطور چند نفر را با سیانور کشته است. قاسم پور بیان کرد: اتاق های شکنجه درزندان ساواک زیاد است اما باید ارزش بازدید داشته باشند چون هدف نشان دادن اتفاقات مربوط به زندانیان است نه ساختمان. وی گفت: زمان بازدید از موزه دو ساعت طول می کشد با بازشدن این دو اتاق چهل دقیقه دیگر به این زمان اضافه می شود بنابراین باید طوری زمان بندی کرد که بازدید کننده اذیت نشود. زندانیان مفقود شده، در زندان دفن نیستند قاسم پور درباره اینکه آیا احتمال دارد در ساختمان زندان، فردی را کشته و در محل ساختمان دفن کنند، گفت: این امر بعید است. دور تا دور ساختمان کانالی وجود دارد که تصور می شد شاید زندانیان را در آنجا دفن کرده باشند، اما طبق مطالعات انجام شده، به این نتیجه رسیدیم که این طور نبوده و ایجاد کانال برای زهکشی ساختمان کاربرد داشته است از سوی دیگر ساواک امکانات مجهزی داشت و دلیلی برای دفن زندانی در ساختمان نمی دید. وی گفت: به یاد زندانیانی که هیچ وقت پیکر و محل دفن شان مشخص نشد، قاب عکس خالی به صورت نمادین در موزه گذاشته ایم. وی گفت: یک گروه ده، ۱۵ نفره حدود سی هزار پرونده مربوط به زندانیان را خوانده اند و هویت هشت هزار و ۴۴۲ نفر مسجل شده است ممکن است افرادی هم باشند که نام آنها در فهرست زندانیان درج شده در موزه نباشد، در این صورت چنانچه ثابت شود در این زندان مدتی را سپری کرده اند، نام آنها را نیز اضافه می کنیم. منبع: پایگاه خبری الف

امام گفتند به جایی می روم که مستعمره ایران نباشد

روزبه علمداری: بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و حوادث مربوط به آن می‌گذرد؛ اما هر وقت پای سخنان و خاطره گویی‌های حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی بنشینی، با شیرینی و جذابیت خاصی که همراه با ته لهجه کرمانی است، خاطرات آن زمان را با جزئیات بازگو می‌کند؛ انگار همین الآن اتفاق افتاده‌اند. وی در حساس‌ترین سال‌های مبارزه، تبعید و بازگشت رهبر کبیر انقلاب به میهن همراه ایشان بوده است. دعایی پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، برای مدتی به عراق بازگشت؛ اما این بار به عنوان سفیر و پس از مدت کوتاهی به ایران بازگشت و تاکنون موسسه اطلاعات را مدیریت می کند و چندین دوره نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بوده است. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، در سالروز هجرت امام خمینی از عراق به کویت و سپس فرانسه، فرصت را مغتنم شمرد تا با این یار همراه امام خمینی گفت و گویی داشته باشد. این مصاحبه که در اولین روزهای پاییز انجام شد، از نظرتان می‌گذرد: حاج آقا! بهانه این گفت و گو، فرارسیدن سالروز هجرت امام خمینی از نجف به کویت و سپس به فرانسه است؛ اصلا چه اتفاقاتی باعث شد تا ایشان به این نتیجه رسیدند که باید نجف را ترک کنند؟ همان‌طور که می‌دانید بین دو رژیم حاکم بر ایران و عراق توافقنامه‌ای در الجزایر امضا‌ شد. یعنی مذاکراتی با وساطت بومدین بین شاه و صدام به عنوان نماینده عراق در الجزایر انجام شد و دو رژیم تصمیم گرفتند از ادعاهایی صرف‌نظر کرده و نسبت به موجودیت یکدیگر، مساعدت‌های لازم را داشته باشند، مخالفان یکدیگر را کنترل کنند و در کشورشان اجازه فعالیت به آنها ندهند. به دنبال آن موافقت‌نامه مخالفان دو رژیم در هر کشور تحت نظر قرار گرفتند و فعالیت‌هایشان کنترل شد. البته برخی از آنها هجرت کردند و برخی دیگر که از گذشته اقامت گزیده بودند و ناگزیر از ماندن بودند، در آن‌جا ماندند. آن گروه‌های دیگر، کدام بودند؟ عمدتاً از طیف کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور(طیف چپ)، جبهه ملی دوم، چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق و.... این گروه‌ها نوعاً از عراق رفتند. آیا آنها در مدت حضورشان، با امام هم رابطه‌ای داشتند؟ البته کمابیش سعی می‌کردند با امام ارتباط داشته باشند و با یاران امام و روحانیون مبارز هم ارتباطاتی داشتند. گاهی نیز موفق می‌شدند به خدمت امام برسند. مثلا چه کسانی؟ مثل عناصر جبهه ملی، نمایندگان اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان خارج از کشور. این گروه‌ها رفتند، اما ما عده‌ای از روحانیون همراه امام، ماندیم و دولت عراق کاملا کنترل می‌کرد تا جلوی هر فعالیت علیه رژیم شاه را بگیرد. البته امام شرایط خاصی داشت؛ زیرا ایشان با توافق رژیم شاه به عراق تبعید شده بودند و رژیم شاه اصرار داشت ایشان در عراق بمانند، اما کنترل شوند و جلوی فعالیتهای سیاسی شان گرفته شود. اما امام سعی می‌کردند به وظایف خود عمل کنند و تحت تاثیر هیچ فشار یا شرایطی قرار نمی‌گرفتند که از فعالیت‌های مورد تشخیص‌شان خودداری کنند. ایشان بنا به مناسبت‌ها، ملاقات‌ و مصاحبه می‌کردند و اعلامیه می‌نوشتند. البته به دلیل حرمت و موقعیت مذهبی بالایی که داشتند معمولا تحمل می‌شدند و جلوی ایشان گرفته نمی‌شد؛ اما از انعکاس کارهای ایشان جلوگیری به عمل می‌آمد. مثلا اگر اعلامیه‌ای می‌نوشتند، امکان توزیع آن در عراق نبود(مگر به صورت مخفی و دور از چشم مسئولان). این فعالیت‌ها بدین سبک ادامه یافت تا اینکه مبارزات مردم اوج گرفت و به یک جهت تعیین کننده سوق داده شد. تقریبا بعد از فوت حاج آقا مصطفی... هم قبل از آن، هم بعد آن. اما با فوت ایشان بیشتر اوج گرفت. اینجا بود که رژیم شاه برای ممانعت از تاثیرگذاری امام در جریانات مبارز و پیشگیری از فعالیت‌های ایشان، به رژیم عراق متوسل شد و مدعی شد که ما با هم توافق داشتیم که اجازه ندهید مخالفان سیاسی ما فعالیت کنند. اما رهبر مخالفان، علنا در عراق کار خود را می‌کند و شما باید او را کنترل کنید. به همین دلیل مسئولان عراقی از امام وقت ملاقات خواستند. تاریخ دقیق آن را به یاد دارید؟ خیر؛ باید به نوشته‌های گذشته رجوع کنم. به هر حال، آنها به امام پیشنهاد مذاکره دادند و سعدون شاکر از مسئولان عالی امنیتی عراق و عضو شورای انقلاب عراق، توسط من از امام وقت ملاقات خواست که ایشان هم وقتی را تعیین فرمودند. یک روز عصر که نجف خلوت بود، شاکر با همراهی رئیس اوقاف نجف (کردی بود که فارسی می‌دانست) و رئیس امنیت نجف خدمت حضرت امام رسیدند. او خیلی با ادب و احترام برخورد کرد و گفت که ما مطلعیم شما یکی از شخصیت‌های بزرگ مبارزه با استعمار و دیکتاتوری هستید و ما حرمت شما را حفظ می‌کنیم. اما شما می‌دانید که ما با رژیم شاه توافقاتی داریم و قول داده‌ایم که فعالیت گروه‌های مخالف علیه یکدیگر را کنترل کنیم و شما اجازه دهید نسبت به تعهداتی که داریم وفادار باشیم. در ضمن فعالیتهای علنی را انجام ندهید و اگر اعلامیه‌ای دارید اجازه دهید در بیرون از عراق منتشر شود و فرمایشات شما را در خارج از عراق تکثیر کنند. یعنی می‌خواست بگوید محل دیگری را برای انعکاس فعالیت‌های مبارزاتی‌تان انتخاب کنید تا رژیم شاه فکر نکند با شما مساعدتی می‌شود. شما هم در دیدار حاضر بودید؟ بله؛ کس دیگری نبود. قبل از آن هم در مورد من از امام پرسیدند؛ که این فرد از طرف شما به ما مراجعه می‌کند و آیا شما او را تایید می‌کنید؟ امام هم گفتند: بله! شما از چه زمانی رابط میان امام و دستگاه امنیتی عراق بودید؟ از همان زمانی که آنها از طریق مرحوم حاج آقا مصطفی پیغام دادند که ما می‌توانیم یک موج رادیویی در اختیار شما بگذاریم. من اگر مشکلی برای دوستان‌مان پیش می‌آمد و گرفتار می‌شدند با توجه به آشنایی که داشتم و سخنگوی روحانیت مبارز بودم به سراغ مسئولان امنیتی عراق می‌رفتم تا مشکل را حل کنند. بعد از آن درخواست، امام فرمودند که «من نمی‌خواهم برای شما معذوریتی ایجاد شود و شما تعهدات‌تان را در مقابل ایران انجام دهید. البته من نمی‌خواهم از انجام آنچه را که تشخیص می‌دهم وظیفه است، خودداری کنم؛ ملت ما در حال مبارزه است و همه آنها در داخل و بیرون زندان مبارزه می‌کنند و در مقابل رژیم شاه ایستاده‌اند. صحیح نیست که در پیروی از من فعالیت کنند و به زندان بروند؛ اما من ساکت باشم. لذا من ناگزیر هستم فعالیت خود را ادامه دهم؛ اما اگر برای شما محذوریتی هست، من خارج می‌شوم». شاکر گفت: مثلا کجا می‌روید؟ امام گفتند: «جایی که تحت تاثیر ایران نباشد». تعبیرشان شبیه این بود که جایی می‌روم که مستعمره ایران نباشد. این پاسخ برای آنها خیلی گران بود، اما شاکر مجدداً با ادب گفت ما شما را درک می‌کنیم و از لحاظ فکری در کنار شما هستیم؛ اما از نظر تعهدات‌مان ناگزیر هستیم اجازه ندهیم شما فعالیت کنید، اما نمی‌خواهیم از عراق بروید. خواهش ما این است که مدتی رعایت مسائل میان ما و ایران را بکنید و تحمل کنید. اما امام مجددا گفتند: «نمی‌توانم از تشخیص‌ام صرف‌نظر کنم و ناگزیرم به وظایفم عمل کنم و شما هم به وظایف‌تان عمل کنید؛ ما هم ناگزیر از عراق خارج می‌شویم». طبیعتاً شاکر پیام خود را به امام رساند و پاسخ خود را به روشنی گرفت. به دنبال آن، عراق تضییقاتی را برای امام فراهم کردند و مراجعین به بیت امام را به بهانه خطر سوء قصد دشمنان دستگیر می‌کردند یا جلوی آنها را می‌گرفتند. وقتی امام این رفتار را دیدند، عکس‌العمل نشان دادند و در خانه تحصن کردند. یعنی تدریس را متوقف کردند، برای نماز جماعت به مسجد نمی‌رفتند و زیارت حرم امیرالمومنین(ع) را نیز دیگر نرفتند. فاصله منزل امام و مسجد چقدر بود؟ فاصله یک خیابان، حدود 50-60 متر بود. فاصله با حرم و مسجد آقای بروجردی که نماز می‌خواندند هم خیلی کم بود. بعد از آن هم عراقی‌ها آمدند و نگران بودند. زیرا از جانب تشکل‌های خارج از کشور مانند انجمن اسلامی دانشجویان خارج و.. از کشور تحت فشار بودند و به دست و پا افتادند؛ عراقی‌ها می‌گفتند که این فشارها برای حفاظت از شماست و نگرانیم که به شما اسائه ادب یا سوء قصد شود و ما می‌خواهیم که ما را درک کنید. در آن شرایط برای چند تن از یاران امام هم گرفتاری پیش آمد که با این اوصاف امام پاسپورت‌شان را دادند و گفتند که خروجی بگیرید. من پاسپورت ایشان و مرحوم حاج احمد آقا را پیش مسئولان امنیتی عراق بردم و گفتم که آقا می‌خواهند از عراق خارج شوند. آنها پیغام دادند که شما مقیم قانونی اینجا هستید و هنگام خروج، اداره گذرنامه مجوز خروج می‌دهد. اینجا بود که امام پاسخ روشن گرفتند و فهمیدند که آنها آماده خروج ایشان هستند. طبیعی بود که در آن زمان اجازه نمی‌دادند ایشان به سوریه بروند، زیرا روابط‌شان بسیار تیره بود و بنا بود که ابتدائا به کویت و سپس سوریه بروند. البته برای جاهای دیگر، با دوستان انجمن‌های اسلامی دانشجویان بحث‌ها و پیشنهاداتی (از جمله الجزایر) بود. آقای محتشمی‌پور هم به سوریه رفتند تا پیام امام را منتقل کنند. از سوی دیگر، مرحوم سید عباس مهری که نماینده امام در کویت بودند هم به دستور ایشان مقدمات حضور و دعوت‌نامه برای امام و حاج احمد آقا را فراهم کرده بودند. مسئولان کویتی هم موضوع را نفهمیده بودند. زیرا فامیلی امام در پاسپورت و شناسنامه ایشان «مصطفوی» بود. پسر آقای مهری هم با اتومبیل و دعوت نامه‌ها به نجف آمد تا آنها را همراه خود ببرد. من هم به اداره گذرنامه نجف رفتم تا مجوز خروج بگیرم. روابط من با مسئولان آنجا هم بسیار صمیمانه بود؛ تا جایی که فرم خروج را خودم پر کردم و حتی مهر خروج را هم خودم زدم. برای این که آنها متوجه نشوند برای چه کسی خروجی صادر می‌کنند، پاسپورت چند تن از دوستان را لابه لای پاسپورت امام و احمد آقا گذاشتم که همه را مهر زد. یعنی برای این دو بزرگوار طوری خروجی گرفتم که مسئول صدور برگه خروجی‌های نجف متوجه نشد برای چه کسی خروجی صادر کرده است. بعد هم خودم پرونده‌ها را در قفسه گذاشتم! اما شب موضوع را به احمد آقا گفتم؛ زیرا مسئولان امنیتی دنبال این بودند که ببینند امام چه تصمیمی می‌گیرند. به ایشان گفتم که به چند دلیل صلاح می‌بینم که موضوع را به مسئولان عراقی اطلاع دهید؛ اول اینکه از نظر رعایت نزاکت، میهمان اینها بوده‌ایم و بدون اطلاع نرویم. دوم اینکه از لحاظ امنیتی، اگر اتفاقی بیفتد آنها ما را ملامت می‌کنند که چرا در جریان قرار نگرفته اند و بهتر است که ما از قبل بگوییم که شما عازم هستید تا اتفاق نسنجیده‌ای نیفتد. حاج احمد آقا فکری کرد و پسندید؛ من همان شب به ابوسعد مسئول امنیت نجف زنگ زدم و گفتم «سماحة السید اراده فرموده‌اند که فردا از نجف خارج شوند». گفت: کجا؟ گفتم عازم کویت هستند. گفت: مگر ویزا گرفته‌اند؟ گفتم: دعوت نامه دارند. گفت: مگر شما خروجی گرفته‌اید؟ گفتم: بله! من برای ایشان و پسرشان خروجی گرفته‌ام و شما بدانید. خیلی تعجب کرد که تا کنون در جریان کار قرار نگرفته بود و مقدمات کار به این زیبایی انجام شده است. آنها هم لحظه به لحظه تحت فشار رژیم شاه برای کنترل امام بودند و بعدها فهمیدیم که ایرانی ها مایل به خروج امام از عراق نبودند. هنگام سحر امام به حرم امیرالمومنین(ع) رفتند و با حضرت امیر(ع) خداحافظی کردند. لطفا از حال و هوای آن دیدار برای ما بگویید. حال و هوای ویژه‌ای داشت. امام با حالت معنوی و خلوص ویژه‌ای زیارت را انجام دادند و پس از زیارت، با ایشان خداحافظی کردند. بلافاصله بعد از نماز صبح هم سوار بر اتومبیل به سوی مرز بصره رفتیم. خانواده‌ها از موضوع عزیمت امام خبر داشتند؟ خانواده امام و حاج احمد آقا خبر داشتند. منتها من و دوستان که همراه امام می‌رفتیم، به خانواده‌هایمان اطلاع نداده بودیم و آنها تصور می‌کردند که ما مثلا به زیارت کاظمین یا سامرا می‌رویم. امام سوار ماشین آقای مهری شدند. چند نفر از ما هم سوار ماشین دوستان شدیم، چند ماشین کرایه‌ای هم بود. نیروهای امنیتی هم با ماشین قافله ما را اسکورت می‌کردند. وسط راه برای صرف صبحانه توقف کردیم و چای همراه با نان، پنیر، سبزی و مغز گردو خوردیم. بعد از آن هم حرکت کردیم. عکسی هم از امام وجود دارد که در حال وضو گرفتن در بیابان هستند. آن عکس مربوط به کجاست؟ آن عکس مربوط به نماز ظهر و عصر در مسجد محله زبیر از شهرک‌های اطراف بصره است. امام گفتند اگر در آنجا نماز جماعت بود، به آنها اقتدا می‌کنیم، اگر هم نبود، خودمان می‌خوانیم. تا اینکه به مرز بصره رسیدیم. فاصله مرزبانی عراق با کویت، نسبتا طولانی(حدود یک کیلومتر) بود. بین آنها هم تپه بود. یعنی وقتی ماشین از مرز عراق به کویت می‌رفت، ماشین پشت تپه می‌رفت و ما نمی‌دیدیم که آیا مسافر به داخل کویت رفت یا خیر. لذا احتیاطاً لحظات طولانی را ماندیم تا مطمئن شویم ایشان به کویت وارد شده‌اند. همراه امام هم آقایان حاج احمد آقا، فردوسی پور، املایی و دکتر یزدی بودند. دکتر یزدی که از قبل در نجف نبود؛ چطور خود را به امام رسانده بود؟ شب قبل از هجرت، دوستان تصمیم امام را به او اطلاع داده بودند. زیرا انجمن‌های اسلامی دائم با امام در تماس بودند و ایشان هم به عنوان یکی از بلندپایگان این تشکل، هم نگران بود و هم مترصد بود که همراه امام بیاید. وجود ایشان در آن سفر هم انصافا مغتنم بود. از چه لحاظ؟ از لحاظ تجربه و ارتباطاتی که می‌توانست برقرار کند. به خصوص بعد هجرت از عراق و آشنایی با زبان‌های خارجی عنصر آگاه و خوبی بود که می‌توانست مفید باشد. اینکه گفته می‌شود ایشان در مرز کویت و عراق، به دلیل نداشتن پاسپورت برای برگشت به عراق بازداشت شدند، صحت دارد؟ خیر، دستگیر نشدند. آنها مانع بازگشت دکتر یزدی به عراق شدند. اما امام تاکید کردند که ایشان باید همراه ما به عراق برگردد و حتی تهدید کردند که اگر مساعدت نکنید من مصاحبه و این موضوع را اعلام می‌کنم. در نهایت آقای یزدی برگشتند و زندانی در کار نبود. وی عنصر صاحب نظر، همراه و درعین حال علاقه‌مند و خیر‌خواه بوده است و مایل بوده که نظراتش را با صداقت بیان کند. اما آنچه مهم است تصمیم گیری نهایی است. تصمیم را امام گرفت و انتخاب نهایی را امام می کردند. بعد از آن‌که از مرز رفتید، چه اتفاقی افتاد؟ خلاصه اینکه ما بعد از گذشت بیش از نیم ساعت به نجف برگشتیم و چون شب قبل هم نخوابیده بودیم و از یک روز قبل آن هم آرامش نداشتیم و مسافت زیادی را هم رانندگی کرده بودیم. من یادم است که هنگام رانندگی گاهی اوقات پلکهایم روی هم می‌رفت و وسط راه، آبی به صورت می‌زدیم. وقتی رسیدیم به بیرونی امام که آقای رضوانی آن را اداره می‌کرد، دیدیم ایشان با نگرانی گفت که گویا مسئولان کویتی امام را راه نداده‌اند و ایشان برگشته‌‌اند. آقای املایی زنگ زدند و گفتند ما در بصره هستیم. تمام خستگی راه به تن ما نشست و اضطراب زیادی پیدا کردیم. هنگام بازگشت به منزل، دیدم که ماموران امنیتی منتظر من هستند. گفتند که ابوسعد تو را کار دارد. من بلافاصله نزد او رفتم و او گفت که می‌دانید مسئولان کویتی سید را راه نداده‌اند و او الآن در بصره است تا فردا صبح از آنجا با هواپیما به بغداد می‌رود تا به نجف بیاید. شما موظف هستید که فردا در فرودگاه بغداد با ایشان ملاقات کنید، به ایشان بگویید اگر می‌خواهید در نجف بمانید نباید هیچ کس را به حضور بپذیرند و هیچ نوع فعالیت سیاسی داشته باشند. وقتی او این جمله را گفت، من در حالی که از قبل خیلی خسته و ناراحت بودم، خداوند تفضل کرد و چیز خوبی بر زبانم جاری شد؛ گفتم که «من مطمئنم سید به نجف برنخواهد گشت و از عراق هجرت خواهد کرد و آن چیزی که در مرز عراق و کویت بر ایشان گذشته، مشابه آن چیزی است که بر رسول‌الله(ص) در مکه رفت. می‌دانید که کفار در مکه بر پیغمبر(ص) سخت گرفتند و ایشان به طائف پناه برد. اهالی طائف هم پیغمبر را نپذیرفتند و به آن بزرگوار جفا کردند؛ ایشان به مکه برگشتند، ولی در آنجا نماندند و هجرت کردند تا اینکه پیروزمندانه به مکه بازگشتند. آنچه که در مرز کویت به امام رفت، مانند کاری بود که اهالی طائف با پیامبر کردند و مطمئنم همان‌طور که پیامبر در مکه نماندند، امام هم در عراق نخواهند ماند و هجرت خواهند کرد». او گفت یعنی تو فکر می‌کنی ما کفار قریش هستیم؟ من هم پاسخ دادم نمی‌دانم؛ من آنچه را که اتفاق افتاده، تشبیه تاریخی می‌کنم و به هر حال شما بر ایشان سخت گرفتید. او گفت من می‌دانم که تو الان خسته و افسرده هستی و حق می‌دهم که ناراحت باشی. لذا آنچه گفتی را بر خود نمی‌گیرم؛ اما تو وظیفه داری فردا اول وقت این پیام را به امام برسانی. حاج آقا! این مدعا که آذین بندی مسیر ورود امام و تدارک استقبال از ایشان در کویت توسط شهید محمد منتطری دلیل لو رفتن ورود امام و راه ندادن به ایشان بود، صحیح است؟ خیر! رژیم عراق وقتی مطلع شد امام عازم کویت است به مسئولان ایرانی اطلاع داد و آنها هم به دولت کویت گفتند. در واقع ایران کاری کرد که امام ناگزیر از ماندن در عراق شود. هنگام استقبال از امام در فرودگاه بغداد چه اتفاقی افتاد؟ من در فرودگاه منتظر بودم پرواز امام بنشیند؛ دیدم که ایشان را به پاویون فرودگاه بردند. به سوی ایشان رفتم و دست‌شان را بوسیدم. خیلی هم متاثر بودم، به خصوص آن‌که اخبار رادیو ایران را شنیده بودم که شریف امامی از سخت گرفتن بر امام ابراز تاسف کرده و گفته بود ایران وطن ایشان است. یعنی از آن جریان سوء استفاده کرده بود. این خبر را به عرض امام رساندم که اعتنا نکردند؛ شاید هم قبلا شنیده بودند. پیغام ابوسعد را هم به ایشان رساندم و ایشان پاسخ مرا تایید کرده، گفتند بله تو درست گفتی، ما بنا داریم که عراق نمانیم، بنا به هجرت داریم و تصمیم داریم به پاریس برویم. اما چون پرواز پاریس فرداست، امشب در بغداد می‌مانیم و فردا می‌رویم. دلایل اصلی انتخاب پاریس چه بود؟ یکی اینکه برای ایرانیان ویزا نمی‌خواست. دیگر اینکه از لحاظ افکار عمومی و فضای سیاسی و رسانه‌ای آزادی‌ها و امکانات ویژه‌ای وجود داشت که با بهره‌گیری از آنها می‌توان فعالیت‌های مطلوبی را سامان داد. عراقی‌ها وقتی از تصمیم امام مطلع شدند، امام را به یکی از هتل‌های پنج ستاره بغداد به نام «دارالسلام» در خیابان سعدون که خاص میهمانان خارجی بود، بردند و یک طبقه را برای امام و همراهان‌شان اختصاص دادند. هتل بسیار مجللی بود که مسئولان و خدمتکاران آن به زبان انگلیسی صحبت می‌کردند. من خاطرم هست که امام با آسانسور بالا نرفتند. دلیل خاصی داشت؟ تقریبا به نوعی نشان دهنده این بود که سالم هستند و نیازی به آسانسور ندارند. مگر چند طبقه را باید بالا می‌رفتند؟ 3‌، 4 طبقه. رئیس هتل و سرمهماندار که فرد با شخصیت و جنتلمنی بود با ادب نزد امام بودند و انگلیسی صحبت می‌کردند که دکتر یزدی آن را ترجمه می‌کردند. او منوی غذا را نزد امام آورد و به ایشان گفت ما آمده‌ایم که ببینیم شما چه غذایی میل می‌کنید؟ امام فرمودند که اگر ماست و نان تازه ست، می‌خورم؛ کشمش هم همراهم هست. شام من همین است! رئیس هتل خیلی تعجب کرد که فردی در این سطح که مسئولان عراقی اصرار دارند پذیرایی خوب و در بالاترین سطح امنیتی از او انجام شود، شام او این‌گونه است. خلاصه، نان و ماست تهیه شد، اما ما همراهان به رستوران رفتیم و دلی از عزا درآوردیم. (‌باخنده) در آن شب امام دو برنامه را اجرا کردند. یکی استحمام بود که حاج احمد آقا می‌خواست حوله‌ها را از کیف در بیاورد که امام گفتند نمی‌خواهد و در اینجا حوله هست و من خودم را با همین‌ها خشک می‌کنم. یعنی احتیاط نکردند که حوله‌های هتلی که همه در آن انگلیسی حرف می‌زنند و مهمان خارجی دارد شاید پاک نباشد؛ زیرا بالاخره عراق یک کشور اسلامی است. حالا که اشاره کردید، نکته‌ای در مورد اهمیت امام به نظافت در خاطرتان هست؟ امام به نظافت اهمیت می‌دادند، اما وسواس نداشتند. برنامه بعدی امام در آن شب چه بود؟ ایشان اراده کردند که برای زیارت به کاظمین مشرف شوند. ما به مسئولان امنیتی اطلاع دادیم که این‌گونه است. آنها گفتند ما نگرانیم که به امام جسارتی شود؛ امام فرمودند که شما نگران من نباشید، اشکالی ندارد و من می‌روم. آنها هم تسلیم شدند و ما را همراهی کردند. وقتی امام وارد صحن شدند مردم امام را شناختند و دور ایشان را گرفته و دست‌بوسی کردند. بعد از دعا و نماز و عرض ارادت به جوادین(ع) هم برگشتیم. تا این که فردا صبح برای پرواز رفتیم. هواپیمای «العراقیه» دو طبقه بود که طبقه بالا را برای امام و همراهان خالی کرده بودند. مسئول امنیتی بغداد به سراغ من آمد و گفت که شما در لحظه آخر سوار شدن امام و قبل از کنار کشیدن پلکان، می‌روی و به امام پیغامی را می‌دهید. قبل از آن، من به آنها پیشنهاد داده بودم که از امام بدرقه رسمی کنید. زیرا هنگام ورود امام به بغداد از ترکیه، در زمان عبدالرحمن یا عبدالسلام عارف، وزیر مشاور در امور جوانان به استقبال رسمی امام آمده بودند و امام هم اعتنا نکرده بودند. زیرا می‌خواستند بگویند که من مهمان رسمی نیستم و مهاجر هستم. آنها هم عرض ادب کرده و گفته بودند شما مهمان هستید، وقتی هم استقبالی از امام ندیده بودند، رفته بودند. من گفتم که بعد از 14 سال تعبیر خوشایندی دارد که امام را بدرقه رسمی کنید. در ذهن خودم دو نکته را در این کار در نظر گرفته بودم؛ یکی اینکه از نظر روحی برای امام که اکنون یک تصمیم فوق العاده بدون آینده روشن می‌گیرد و احتمالا نگرانی دارند، دلگرم کننده است. دوم این‌که این کار برای مسئولان ایرانی انعکاس دردناکی خواهد داشت. زیرا شخصیتی که از او هراس و کینه عمیق دارند، شخصیت محبوبی است که از او بدرقه رسمی می‌شود. آن مسئولان عراقی رفت و سوال کرد؛ گفت نمی‌شود! سپس آن پیغام را به من گفت و آن این بود که اگر دولت فرانسه شما را نپذیرفت دیگر به عراق برنگردید. پیغام خیلی بدی بود؛ من به او گفتم که شما می‌دانید من به ایشان علاقه‌مندم و مایل نیستم ایشان حرکتی را انجام دهند که سرانجام آن اتفاق ناخوشایندی باشد؛ من این پیغام را به فرزند ایشان که کنارشان است و از تصمیمات‌شان مطلع است منتقل می‌کنم و اجازه دهید که پیغام را به امام نگویم، زیرا دسته گلی نیست که شما هنگام بدرقه به ایشان می‌دهید! او رفت و از مقامات مافوق سوال کرد و گفت که نه! باید پیغام را به خود ایشان بدهید. من به حاج احمد آقا گفتم اینها با کمال گستاخی این پیغام را داده‌اند، اما من نمی‌خواهم به امام بگویم. احمد آقا گفت که بله، به امام نگو زیرا ایشان افسرده می‌شود. من تصمیم داشتم که در آن لحظه که آنها مراقب بودند آیا پیغام را به امام می‌دهم یا خیر، چیز دیگری را به عرض امام برسانم. یاد آن جمله‌ای افتادم که در مرز کویت به ایشان گفته بودم. در لحظه خداحافظی و در حالی که متاثر بودیم دست ایشان را بوسیدیم و دعا کردیم و ایشان هم تک تک ما را مورد تفقد قرار دادند؛ با بغض گفتم که «و لاجعل‌الله آخر العهد منی لزیارتکم» (یعنی ان شاء الله آخرین دیدار ما نباشد). ایشان در فرودگاه بغداد (وقتی از بصره آمدند) هم گفتند که دعایت مستجاب شد. این بار هم دوباره پس از بوسیدن دست، به ایشان گفتم که آن جمله را دوباره تکرار می‌کنم. ایشان تبسمی کردند و گفتند امیدوارم هرچه خیر است پیش آید. مامور عراقی هم بعد از آن برخورد، گفت که پیغام را رساندی؟ گفتم، بله! گفت که امام چه گفت؟ گفتم، هیچی! دیدید که خندیدند! منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

روایت مرد مخوف ساواک از فروپاشی رژیم شاه

اظهارات پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک بعد از سه‌دهه سکوت به گزارش پارسینه، پرویز ثابتی، سخنگوی غیر رسمی ساواک -سازمان اطلاعات و امنیت کشور- و مرد امنیتی مرموز حکومت شاه، بعد از سی و سه سال سکوت در گفتگو با صدای رسمی دولت آمریکا، به بیان خاطرات خود و دفاع از رژیم شاه و ساواک پرداخت. ثابتی که مدیر امنیت داخلی ساواک بوده است در مورد نوشتن خاطراتش گفت: خاطراتم را از همان اول انقلاب نوشته ام ولی تاحالا منتشر نکرده ام، مسائل منفی را نگفته بودم که مورد سوءاستفاده جمهوری اسلامی قرار نگیرد و تنش نیروهای مخالف رژیم شاه را زیاد نکند! ثابتی در مورد ارتباط ساواک و شخص خودش با موساد و سیا گفت: باسیا و موساد در تماس بودیم و ارتباط حرفه ای داشتیم مبادله اطلاعاتی داشتیم و سفر به اسرائیل هم می کردم، ولی رابطه خارج از مسائل اداری با موساد نداشتم! ثابتی در این مصاحبه که غیرزنده و به صورت ضبط شده، انجام شده بود و در ضمن تصاویر قدیمی وی هم پخش می‌شد در تحلیلی درباره علل سقوط رژیم شاه گفت: تا سال 55 همه نیروهای مسلح ضد رژیم شاه سرکوب شده بودند اما افرادی که زندان رفته بودند و بیرون آمده بودند دارای تجربه شده بودند. وی افزود: در این مقطع می خواستند تجربه دوره علی امینی سالهای 1340 را تکرار کنند، یعنی کاری کنند که مخالفان رژیم با فشار خارج روی شاه به صحنه بیایند، ولی این دفعه فرق داشت، من یک گزارشی تهیه کردم و به شاه دادم، در آن گزارش گفتم که آن موقع تهران یک ملیون جمعیت داشت-دهه چهل- و حالا چهار میلیون شده بود، دانشجویان از دو میلیون، ده میلیون شده اند و وضع فرق کرده و این دفعه اگر این اتفاق بیفتد کار به جاهای غیرقابل کنترل می رسد. شاه از این گزارش عصبانی شد و مرا متهم به جمع کردن سیاهی ها و مشکلات کرد و گفت: هیچ اتفاقی نمی افتد این مال آذر 1355 بود، فکر می کرد همانطور که در دوره کندی توانست بحران را از سر بگذراند، این دفعه هم می تواند. به گزارش پارسینه، ثابتی ادامه داد: با موافقت شاه برای بازدید صلیب سرخ از زندان ها، مخالفان به اصطلاح فهمیدند که "دست ما زیر ساطور" است. این مقام امنیتی رژیم پهلوی درباره درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی و دکتر شریعتی مدعی شد: شاه با جلوگیری از ختم مصطفی خمینی مخالفت کرد و تمام انسجام آخوندها در دوره ختم های مصطفی خمینی بود، ما خیلی از آخوندها خبر داشتیم، یا در زندان بودند یا تبعید، همه شان کنترل شده بودند، در آن زمان ابراهیم یزدی آتش بیار معرکه عجیبی بود و تلاش کرد که از {امام} خمینی، اعلامیه ای بگیرد که ساواک، شریعتی راکشته است و سراین موضوع خیلی تلاش کرد. وی مدعی شد: ما در خانه {امام}خمینی هم مامور داشتیم،حتی {امام}خمینی هم معتقد به قتل مصطفی خمینی نبود، اینها را نهضت آزادی درست کرد! پرویز ثابتی درباره مقاله اهانت آمیز روزنامه اطلاعات به قلم احمد رشیدی مطلق علیه امام خمینی(ره) گفت: مقاله 17 دی به سفارش شخص شاه نوشته شد و این بخاطر عصبانیت شاه از ختم های پی در پی مصطفی خمینی در ایران بود و این چهلم ها را موتلفه و فداییان اسلام به راه انداختند. ثابتی گفت: در این مقطع ساواک پیشنهای برای ختم کردن جریان انقلاب را داد، ما گفتیم اگر 1500نفر را دستگیر کنیم، کار تمام است، این پیشنهاد را به جمشید آموزگار -نخست وزیر وقت- گفتم، او گفت: اینها را دستگیر کنیم، جواب مجامع بین المللی را چه بدهیم؟ گفتم: جوابش با تو، من باید طبق وظایف ساواک و طبق قانون عمل کنم! وی در ادامه گفت: وقتی لیست دستگیری ها را پیش شاه بردیم، شاه گفت نهضت آزادی و جبهه ملی چون کمیته حقوق بشر راه انداخته اند و با آمریکایی ها مرتبط هستند، نمی خواهد اینها را بگیرید، با دستگیری طلاب فیضیه قم هم مخالفت کرد، اما با دستگیری وعاظ افراطی موافقت کرد. ثابتی گفت: مخالفان قصد داشتند 15 خرداد 57 به مناسبت سالروز پانزده خرداد 42 تظاهرات کنند که ما با دستگیری سیصد نفر از وعاظ طرفدار {امام}خمینی، کاری کردیم که آب از آب تکان نخورد و مخالفان نتوانستند در این روز قدرت خود را به رخ بکشند. این مقام امنیتی رژیم پهلوی گفت: درست است که ما سه هزار زندان سیاسی داشتیم، اما مسئله بحران رهبری بود، مملکت ما آماده انقلاب نبود و اصلاحات می خواست، من معتقد بودم که اول باید به طرفداران رژیم آزادی بدهیم که حرفهایشان را بزنند تا مخالفان رژیم خلع سلاح بشوند، بعد به مخالفان هم آزادی بدهیم(!) ثابتی گفت: معتقد بودم باید قدرت را حفظ کرد و بعد آمد دنبال راههای مسالمت آمیز گشت، از روزی که مخالفان فهمیدند که رژیم رفتنی است، همه چیز به سمت فروپاشی رفت، این مال شش ماه آخر حکومت شاه بود. مریضی شاه را که ما خبر نداشتیم، باعث شد که توان تصمیم گیری قاطع نداشته باشد. به گزارش پارسینه، وی در مورد شایعه نقش ساواک در قتل جهان پهلوان غلامرضا تختی گفت: این شایعه ای بود، تختی مشکل ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود در هتل آتلانتیس، همان سه روزی که آنجا بود به اتفاق کاظم حسیبی از اعضای جبهه ملی در محضر رفته بود برای بچه اش قیم تعیین کرده بود، خوب معلوم بود که می خواهد خودکشی کند، یا مثلا صمد بهرنگی رفته بود ارس شنا کند، شنا بلد نبود و غرق شد ولی گفتند کار ساواک بود، همینطور جلال آل احمد. ثابتی که به شکنجه های غیرانسانی از جمله ادارار کردن در دهان زندانیان شهرت دارد،گفت: من همیشه با شکنجه مخالف بودم، نه شکنجه کردم و نه بازجویی کرده ام! وی افزود: در زمان مصدق که الان می گویند سمبل دموکراسی است، در زندان های مصدق شکنجه به شدت برقرار بود! به گزارش پارسینه، پرویز ثابتی در سال ۱۳۱۵ در سنگسر سمنان و در خانواده ای بهایی به دنیا آمد. او در دانشکده حقوق دانشگاه تهران از ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷ تحصیل کرد و لیسانس قضایی را اخذ کرد. در بهمن ماه ۱۳۳۷ با معرفی ضرابی (مدیر کل نهم ساواک) به استخدام ساواک درآمد. او پس از انفلاب ایران در سال ۱۳۵۷ شمسی به اسرائیل رفت در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از اداره کل سوم رسید، سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ همه کاره و مدیر کل اداره سوم شد و به نسق گیری و بگیر و ببند خو گرفت. ثابتي از زمره دوستان نزديک هويدا بود و در ملاقات‌هايي که هر چهارشنبه شب با وي داشت اطلاعاتي را در اختيار وي قرار مي داد که بي گمان يکي از ابزار تثبيت و تداوم قدرت هويدا بود. در هر ارزيابي از موقعيت هويدا نام وي به ميان مي آيد زيرا در تمام دوران زندگي روابط نزديک با همکيش خود داشته است. یکی از گفته های بسیار شایع درمورد ثابتی این است که راننده پرویز ثابتی، در برابر چشمان مردم، مردی را که به همسر ثابتی نگاه کرده بود با شلیک گلوله کشت، این قتل در زمان قدرت ثابتی و سال های پایانی حکومت شاه، در كفاشی "شارل ژوردن" در خيابان وزرای تهران اتفاق افتاد. ثابتی در اول آبان 1357 و هنگامی که دریافت رژیم شاه رفتنی است، به آمریکا رفت و در فلوریدا ساکن شد. در آمریکا، پرویز ثابتی، نام کوچک خود را به « پیتر» تغییر داد و همچنان به شرکت خود با عباس در زمینه خرید و فروش زمین و ساختمان سازی در آمریکا و فرانسه ادامه داد. اغلب معاملاتی که ثابتی انجام می دهد به نام همسر و دو دخترش می باشد و در محضر یکی از بستگانش در آمریکا، به نام هوشنگ ثابتی، به ثبت می رسد. ثابتی، مالک چند شرکت ساختمانی در آمریکا و اروپا می باشد. نکته جالب زندگی ثابتی این است که دختر پرویز ثابتی، "پردیس ثابتی" از دانشمندان ژنتیک آمریکا است، او سومین زنی در تاریخ است که با معدل ۱۰۰ و مدارج کامل (به لاتین: Summa Cum Laude) از مدرسه پزشکی دانشگاه هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده‌است. منبع: سایت پارسینه

کویت ویزای امام و همراهانش را باطل کرد - گفتگو با علی شمس​اردکانی

متن زیر بخش کوتاهی از گفتگوی علی شمس​اردکانی نماینده ویژه ایران در سازمان ملل و سفیر وقت کویت است که آن را در گفت​وگو با خبرآنلاین عنوان کرد. از یک​سال ونیم پیش ازانقلاب من در مرکز تحقیقات علمی کویت مسئول بخش انرژی بودم و در دانشگاه کویت اقتصاد انرژی درس می​دادم. همان زمان از فرصت​ استفاده می​کردم و در روزهای تعطیل از راه زمینی به عتبات عالیات مشرف می​شدم، و در تشرف به نجف به دیدار امام(ره) و آقا مصطفی می​رفتم. وقتی انقلاب اوج می​گرفت و در تابستان 1357قرار شد امام از عراق خارج شوند وبه کویت سفر کنندویزای امام(ره) را آیت​الله مهری گرفتند و من هم ویزای برخی ازهمراهان را از طریق روابط عمومی دانشگاه کویت فراهم کردم. امام و همراهانشان پس ازخروج از مرزبانی عراق و درج مهر ورود به کویت، در کنار ساختمان مرزبانی کویت مشغول اقامه نماز شدند. در این فاصله مرزبان عراقی به مرزبان کویتی​هویت ایشان را توجه داده بود که این روح​الله مصطفوی، همان روح​الله خمینی است. مرزبان کویتی هم موضوع را تلفنی به وزارت کشور کویت گزارش کرده بود وآنها هم دستور ابطال ویزای ایشان و همراهان راصادر کردند. ما دیدیم که کاروان به سوی مرزبانی عراقی بازمی​گردد. ساعتی بعد دونفر از دوستان کویتی که برای همراهی با ایشان تا نجف رفته بودند و حالا دست خالی در نقطه صفر مرزی به ما می پیوستند از واقعه خبردار شدیم. بیاد می آورم که بعدا گفتند رئیس مرز عراقی به هم​ردیف کویتی اش گفته «هو الذی اهتزت عرش الشاه» یعنی این همان کسی است که تاج و تخت شاه را به لرزه درآورده است. کویتی ها پس از پایان نماز امام، ویزای ایشان را باطل کردند و امام نتوانستند وارد کویت شوند. نیروهای امنیتی کویت هم فردای آن روز دست اندر کاران ومستقبلین که تا نقطه مرزی رفته بودیم را دستگیر کردند و به من گفتند خلاف تعهد کار دولتی​ام در کویت عمل کرده​ و در امور سیاسی دخالت کرده ام. طی دو روزی که زندانی بودم، امام (ره) به فرانسه رسیدند و استقبال شایسته​ای از ایشان در فضای رسانه​ای و سیاسی بین المللی شد. کویتی​ها هم که خجالت زده شده بودند، مرا آزاد کرده و عذرخواهی کردند و از من خواستند که به پاریس بروم وپیام عذرخواهی آنها را به گوش امام (ره) برسانم. من هم همان هفته به فرانسه رفتم و پیام مقامات کویتی را به امام خمینی عرض کردم، ایشان هم پذیرفتند و در سخنانی گفتند از کسی گله ندارند. این نخستین کار دیپلماسی بین المللی​ام بود. منبع: سایت خبرآنلاین

ماجرای كاپیتولاسیون در ایران

پیشنهاد تصویب كاپیتولاسیون در اسفند 1340 از سوی سفارت آمریكا به دولت امیر اسدالله علم داده شد. این پیشنهاد در 13 مهر 1342 در كابینه علم و در مرداد 1343 درمجلس سنا به تصویب رسید. سپس در 21 مهر 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت این لایحه را به مجلس شورای ملی برد و به تصویب نمایندگان مجلس رساند. درپی این مصوبه امام خمینی درچهارم آبان 1343 اقدام رژیم در تصویب این لایحه را مورد انتقاد شدید قرار داد. ماجرای كاپیتولاسیون در ایران در اردیبهشت 1306 ش . وزارت خارجه ایران در اعلامیه‌ای لغو كاپیتولاسیون در ایران را اعلام كرد. این اعلامیه یك سال پس از تاجگذاری رضاشاه انتشار یافت و یك سال پس از انتشار، كلیه عهدنامه‌ها و قراردادهایی كه دردوران قاجار، امتیازاتی را برای دولت‌های خارجی درنظر گرفته بود، باطل اعلام شد. با این همه، ابلاغیه‌هایی از طرف وزارت امور خارجه جدید به بعضی سفارتخانه‌های اروپایی‌، از جمله انگلستان‌، آلمان‌، هلند، سوئیس و... ارسال شد و در آنها حقوق ویژه و مزایای سیاسی و اقتصادی و قضایی كشورهای متبوع آنها محترم شمرده شد. این نامه‌ها و موافقت‌هایی كه با درخواست وزیران مختار بعضی كشورهای اروپایی برای حفظ اعتبار و آزادی‌های قضایی اتباعشان در ایران می‌شد، نشان می‌داد كه هدف رضاخان از اعلام لغو كاپیتولاسیون، صرفاً تبلیغ وجهه ضداستعماری برای خود در ایران آن روز، به مدد مطبوعات و رسانه‌های گروهی بود. برای مثال در همان روز 20 اردیبهشت 1307 كه رسماً تمامی معاهدات تضمین كننده امتیازات خارجی‌ها در ایران باطل اعلام شد، وزارت امور خارجه ایران در نامه‌ای به «روبرت هانری كلایو» وزیر مختار انگلیس در تهران، دولت متبوع وی را از آزادی اتباع انگلیسی در ایران همچون روال گذشته مطمئن ساخت‌. این نامه در 18 بند شامل تعهد سیستم قضایی ایران به حفظ حقوق، اختیارات و مایملك اتباع انگلیسی برای وزیر مختار آن كشور در تهران ارسال شد1. وزارت خارجه ایران درهمان روز در نامه دیگری وزیر مختار انگلستان را از آزادی فعالیت مذهبی میسیونرهای آن كشور نیز مطمئن ساخت2. چنین نامه‌هایی در 24 و 26 اردیبهشت برای سفارت امریكا3 ودر 25 اردیبهشت برای وزیر مختار آلمان در تهران ارسال شد. سپس در مراحل بعد، پیمانهای جداگانه دیگری باهدف احیاء مقررات كاپیتولاسیون با فرانسه‌، سوئد، دانمارك و سایر كشورهای مقتدر آن روز اروپا به امضأ رسید. در آن دوره رضاخان به دلیل اقدامات ضداسلامی‌اش از جمله دستورالعملهایی كه برای تعطیلی مجالس روضه‌خوانی، خطابه‌های مذهبی وممنوعیت تدریس دروس دینی وقرآن در مدارس صادر كرده بود، سخت مورد تنفر مردم قرار داشت‌. هجرت اعتراض‌آمیز علما به قم و تحصن آنان در 1306ش. نشانگر نفرتی بود كه درجامعه ایران نسبت به رضاخان و دولتش وجود داشت‌. سابقه كاپیتولاسیون در ایران مقررات كاپیتولاسیون اگرچه از دوران صفویه به صورت نانوشته در مورد تجار و اتباع اروپایی رعایت می‌شد، اما به صورت قانون، از دوران قاجار ومتعاقب جنگ‌های ایران و روس به اجرا درآمد. این مقررات برای اولین بار در 1828 م. به موجب عهدنامه تركمانچای از طرف دولت روسیه تزاری بر ایران تحمیل شد. پس از آن بود كه انگلستان وسایر كشورهای اروپایی رسماً از این امتیاز بهره‌مند شدند. فصل هفتم‌، هشتم و نهم معاهده تركمانچای كه به مسایل حقوقی وجزایی اتباع روسیه در ایران مربوط است‌، مهمترین قسمت عهدنامه بود؛ چرا كه با اجرای این فصول رژیم كاپیتولاسیون به نفع روسها برقرار شد. 4 اگرچه در 1921 م.، یك روز قبل از كودتای سیدضیاء، روسیه شوروی به طور یكجانبه كاپیتولاسیون را به عنوان نهاد استعماری تزارها لغو كرد5 اما معاهده كاپیتولاسیون منعقده با تزارها 99 ساله بود و دستور رضاخان برای لغو این امتیاز درست در پایان دوره ـ1927ـ صادر شد. به هرحال، آنچه كه از 1307ش. توسط رضاخان به عنوان اعلام لغو كاپیتولاسیون آغاز شد، هرگز مشخصات مبارزه سالم و صادقانه علیه این پدیده ظالمانه استعماری را در بر نداشت‌. به ویژه آن كه در دوران فرزند وی، گامهای بلندتری با هدف احیأ این پدیده شوم در ایران برداشته شد. بانی اصلی بازشدن پای امریكایی‌ها به ایران پس از جنگ جهانی دوم و واگذاری امتیازات قضایی و امنیتی به آنان قوام السلطنه بود. اولین دسته از نیروهای نظامی امریكا تحت عنوان «میسیون نظامی»، آذر 1321 ـ دوره نخست وزیری قوام السلطنه ـ با مصونیتهای قضایی وارد ایران شدند. در دوران حكومت سهیلی نیز قراردادهای دیگری در زمینه استخدام مستشاران امریكایی، به بهانه اصلاح سیستم اداری ارتش به امضأ رسید كه هریك از آنها دربرگیرنده امتیازات خاصی برای خانواده‌ها و وابستگان نظامیان امریكایی بود. اما نقطه اوج این امتیازدهی‌ها، به دوران نخست وزیری حسنعلی منصور و امیراسدالله علم باز می‌گردد. یكی از بزرگترین خیانت‌های حكومت پهلوی پس از قیام 15 خرداد 1342، كه زمینه‌ساز تبعید امام خمینی(ره) به خارج از كشور به شمار می‌رود، تصویب لایحه كاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی بود. این لایحه پس از برگزاری رفراندوم شاه و تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی كه هر دو با موضعگیری امام خمینی(ره) روبرو شد، در مجلس طرح شد. برداشتن موانع حقوقی و قانونی حضور نیروهای امریكایی در ایران وتضمین امنیت آنان برای شاه اهمیت داشت. به ویژه آن كه وی برای اجرای سریع اصلاحات اقتصادی وسیاسی مورد نظر كاخ سفید، زیر فشار امریكا قرار گرفته بود. در این شرایط احیاء نظام كاپیتولاسیون با هدف اعطای مصونیت سیاسی و كنسولی به اتباع امریكایی در ایران در دستور كار دولت قرار گرفت‌. پیشنهاد تصویب كاپیتولاسیون در اسفند 1340 از سوی سفارت آمریكا به دولت امیر اسدالله علم داده شد. این پیشنهاد در 13 مهر 1342 در كابینه علم و در مرداد 1343 درمجلس سنا به تصویب رسید. سپس در 21 مهر 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت این لایحه را به مجلس شورای ملی برد و به تصویب نمایندگان مجلس رساند. درپی این مصوبه امام خمینی درچهارم آبان 1343 اقدام رژیم در تصویب این لایحه را مورد انتقاد شدید قرار داد. پیش از سخنرانی امام، شاه برای بازداشتن ایشان از ایراد سخنرانی در چنین روزی، نماینده‌ای را به قم اعزام كرد، اما امام نماینده شاه را به حضور نپذیرفت و در روز موعود یكی از مهمترین سخنرانی‌های خود را در حضور جمع كثیری از روحانیون و مردم قم ایراد كرد. این نطق به منزله محاكمه دخالتهای غیرقانونی هیأت حاكمه امریكا در ایران اسلامی بود. سخنرانی امام با این جملات آغاز شد: «... عزت ماپایكوب شد، عظمت ایران از بین رفت‌، عظمت ارتش ایران را پایكوب كردند. قانونی رابه مجلس بردند كه در آن ما را ملحق كردند به پیمان وین‌... كه تمام مستشاران نظامی آمریكا با خانواده‌هایشان‌، با كارمندهای فنی‌شان باكارمندان اداری‌شان‌، باخدمه‌شان‌... از هر جنایتی كه در ایران بكنند، مصون هستند. آقا من اعلام خطر می‌كنم‌، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌كنم‌، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌كنم‌... والله گناهكار است كسی كه فریاد نكند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید...» درهمین سخنرانی امام خمینی جملات معروف خود ـ امریكا ازانگلیس بدتر، انگلیس از آمریكا بدتر، شوری از همه بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و كار ما با این خبیث هاست‌. با آمریكاست‌. رئیس جمهور آمریكا بداند این معنا را كه منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما... تمام گرفتاری ما از این آمریكاست‌. تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است‌، اسرائیل هم از آمریكاست ـ را بیان داشت. 6 همچنین، امام (ره) در همین روز ـ4 آبان 1343ـ بیانیه‌ای صادر كرد‌: «دنیا بداند كه هر گرفتاری‌ای كه ملت ایران و ملل مسلمین دارند از اجانب است‌، از آمریكاست‌. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمریكا خصوصاً متنفر است‌.» 7. در این بیانیه از كاپیتولاسیون به عنوان «سندبردگی ملت ایران‌» یاد شده است. كاپیتولاسیون سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 23 اردیبهشت 1358، توسط نظام جمهوری اسلامی ایران رسماً لغو گردید. در بیانیه وزارت خارجه چنین آمده بود: به پیشنهاد هیأت وزیران دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و تصویب شورای انقلاب اسلامی‌، قانون و مصوب 21 مهرماه 1343 راجع به اجازه استفاده مستشاران نظامی امریكا در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های قرارداد وین (كاپیتولاسیون‌) از تاریخ 23/2/58 لغو شد. 8 پی نوشت‌ها: 1ـ اسناد معاهدات دوجانبه ایران با سایر دول‌؛ ج سوم‌؛ ص 273؛ سند 108. 2ـ همان‌؛ سند 111. 3ـ همان‌؛ ج دوم‌؛ ص 12؛ سند 5 و 9. 4ـ حق قضاوت كنسولی؛ كاپیتولاسیون‌؛ از انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی‌؛ ص 54 5ـ همان‌؛ ص 56 . 6ـ كوثر؛ شرح وقایع انقلاب اسلامی‌؛ ج 1؛ صص 169-178 . 7ـ صحیفه نور؛ ج 4؛ ص 109 . 8ـ كیهان‌؛ 24اردیبهشت 1358؛ ص 2 . منبع: موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

جريان‌شناسي جهاد اقتصادي و تحريم کالاهاي خارجي در تاريخ معاصر ايران

همواره سلطه اقتصادي پيش زمينه سلطه سياسي و در نهايت استعمار ملتها بوده است. نمونه‌اي از اين قاعده کلي را مي توان در کشور هندوستان مشاهده کرد. کمپاني هند شرقي که نخست به منظور تجارت با هندوستان وارد اين کشور شد، با به دست گرفتن شريانهاي اقتصادي اين کشور زمينه را براي سلطه اقتصادي و سپس سلطه سياسي و در نهايت استعمار هندوستان فراهم نمود. ايران در اواسط دوران قاجاريه از نظر اقتصادي وضعيت مطلوبي نداشت و اين نابساماني ايران را مستعد نفوذ اقتصادي بيگانگان مي‌نمود.جرج کرزن سياستمدار انگليسي اقتصاد ايران را در آن برهه زماني اين گونه توصيف مي‌کند: «گذشته از اشياء تجملي غربي‏ که طبقات بالا به آن معتاد شده‏اند، پوشاک همه طبقات جامعه، از مردان گرفته تا زنان، جملگي از غرب وارد مي‏شود . ابريشم، ساتن و ماهوت براي طبقات‏ اعيان و قماش نخي و پنبه‏‌اي براي همه طبقات. لباس يک روستائي ساده از منچستر يا مسکو مي‏آيد و نيلي را که همسر او بکار مي‏برد از بمبئي وارد مي‏شود. در واقع از بالاترين تا پايين‌ترين مراتب اجتماعي بطور قطع وابسته و متکي به کالاهاي غربي شده‌‏اند» رابرت گرنت واتسن نيز درباره اقتصاد اصفهان مي‌نويسد: «شهر نامي اصفهان ديگر آن پايتخت باشکوه دوره صفويه نيست. سير انحطاطي آن از محوطه‏هاي‏ بزرگ خالي که در دوران رونق خود سراسر کوچه و بازار و بنا بود اينک آشکار است. بخش عمده بازارها و محلات ويران و خالي از سکنه‌ است و اين‏ مي‏رساند که در روزگار پيشين چه شکوهي داشته‌ است». اوژن فلاندن باستان‌شناس فرانسوي پس از بازديد از اصفهان در ۱۸۴۰ مي‏نويسد: «از کارخانجات نساجي و اسلحه‌‌سازي و زربفت و مخمل‏ ايران که روزگاري محصولات آن به تمام مشرق زمين صادر مي‏شد، خبري‏ نيست و همه نابود شده‌اند. محصولات ايران از بين رفته و بويژه همجواري با انگلستان نتيجه شومي بخشيده‌ است. زيرا مقدار زيادي محصول را به بهايي‏ بسيار نازلتر از آنچه در خود ايران ساخته مي‏شود در بازارهاي ايران بفروش‏ مي‏رسانند.» علماء و روحانيون با درک اين مسئله و بصيرت تاريخي و با کمک، همکاري و همياري توده مردم بارها مقابل سلطه اقتصادي بيگانگان ايستاده‌اند و قيام تحريم تنباکو و مخالفت با قرارداد رژي يکي از آنها بوده است. ناصرالدين شاه که در سفر به اروپا در سال 1890 اين قرارداد 15 ماده‌اي را با شرکت رژي منعقد کرد که مهم‌ترين مفاد آن انحصار خريد و فروش تنباکو در ايران توسط شرکت رژي بود. ميرزاي شيرازي در عراق با کمک شاگردان و علماي بزرگي همچون آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري و ميرزاي آشتياني در تهران، آيت‌الله حاج شيخ محمدتقي نجفي (آقا نجفي اصفهاني) در اصفهان، ميرزا جواد آقاي مجتهد تبريزي در تبريز و مرحوم سيد علي‌اکبر مجتهد فال اسيري در شيراز به مبارزه پرداختند و با صدور فتواي مشهور خود همکاري و عدم استعمال تنباکو توسط مردم، ناصرالدين شاه را مجبور به الغاي اين قرارداد نمود. در حقيقت الغاي اين قرارداد ضربه سهمگيني بر پيکره استبداد داخلي و استعمار خارجي وارد کرد که حتي توانست تا حدودي سرخوردگي شکست ايران در دو دوره جنگهاي ايران و روس را التيام بخشد و به گفته ادوارد براون در کتاب انقلاب ايران: «واقعه انحصار تنباکو را بايد مبدأ تاريخ بيداري و آغاز دوره و مرحله نو ايران در حوادث اجتماعي دانست.» اما آنچه که لازم است اشاره شود اين نکته است که قيام تحريم تنباکو قيامي خلق الساعه و ناگهاني نبود و اين قيام داراي پيش زمينه بوده است. آيت‌الله شهيد شيخ فضل‌الله نوري که از شاگردان ميرزاي شيرازي بود و پس از تحصيل در سامرا در تهران سکني گزيده بود، در سال 1306 ه.ق. و تقريباً سه سال قبل از قيام تحريم تنباکو در نامه‌اي از مرحوم ميرزاي شيرازي تکليف مردم را در برابر نفوذ اقتصادي اجنبي استفتاء مي‌کند و جواب استفتاء را در قالب رساله جوابيه با تاکيد بر اينکه عبارات از خود ميرزاي شيرازي است انتشار مي‌دهد. «در جواب سوال از قند و غيره، آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفر به محروسه ايران ... ، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، که مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است بوده‏ام و از اقدام شما در تهيه دفع آنها که بايد از محض غيرت دين و خيرخواهي مسلمين باشد، زياده مسرور شدم. و البته به هر وسيله‏اي که ممکن باشد رفع اين مفاسد بايد بشود ... ولکن عجيب است از اقبال درخوردن مثل قند مجلوب از آن حدود، با شيوع اين همه اخبار؛چنانچه اينجانب محض استماع، از اين قذارات بالطبع متنفر و از خوردن آن مانبت مي‌کنم انشاء الله تعالي. مورد مذکور، باب سياسات و مصالح عالم است و تکليف در اين باب بر عهده ذوي الشوکة از مسلمين است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا کردن مايحتاج آنها. چه رجا ترک اموري که در ازمنه متطاوله عادت شده، از اهل اين زمان نيست و منع فرمايند نفس خود و رعيت را از آن بلکه منع از ادخال در ملک خود نمايد...." لازم است درباره اين فتوا چند نکته متذکر شود: 1. از عبارت " قند و غيره" فهميده مي‌شود که قند تنها يکي از موارد تحريم مي‌باشد و اين تحريم دامنه گسترده‌تري داشته است. 2. قند به خودي خود موضوعيت نداشته است بلکه ميرزاي شيرازي " قند مجلوب از آن حدود" (قندي که از مرزها وارد شود) را متنفر بوده و از خوردن آن اجتناب مي‌کرده است و در ادامه اضافه مي‌نمايد: "تکليف در اين باب بر عهده ذوي الشوکه از مسلمين است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا کردن مايحتاج آنها "، و اين عبارت به معناي خودکفايي اقتصادي و عدم وابستگي اقتصادي است. 3. عبارت "آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اناس از بلاد کفره به محروسه ايران، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، که مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است" نشان مي‌دهد هم آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري و هم ميرزاي شيرازي به اهميت سلطه اقتصادي بيگانه پي برده بودند. از ديگران شاگردان ميرزاي شيرازي که در راه تحريم کالاهاي خارجي دست به مبارزه زد آيت‌الله محمدتقي نجفي اصفهاني مشهور به آقا نجفي اصفهاني است که سر درمندولف وزيرمختار انگلستان در نامه‌اي به امين‌السلطان راجع به وحشت تجار اروپايي از اقدامات آقانجفي مي‌نويسد: «فدايت شوم از قراري که از اصفهان شنيده‌ام آقاي نجفي در شرف مراجعت به آنجاست چون ورود مشاراليه در آن محل اسباب ظهور اغتشاش است سکنه اروپايي از اين بابت خيلي واهمه نموده به دوستدار اصرار دارند که محترما خاطر منير ملوکانه را از وجوب سد راه صدمه و اذيت مجدد به اصفهان را به واسطه فساد و فتنه‌انگيزي اين شخص، مستحضر دارد چون تجارت خارجه اصفهان روبه ازدياد است و چند تجارتخانه اروپايي در آن محل احداث شده است خيلي محل افسوس خواهد بود که حادثه‌اي که اسباب واهمه سکنه اروپايي آنجا باشد حادث شود، در اين صورت آنها طبعا از سفارت‌هاي خودشان حمايت خواهند خواست. زياده زحمتي ندارد». 14ذيقعده 1357، مطابق با جولاي 1890 پشت کاغذ، مهر هنري دورمندولف. اين نامه دو سال قبل از قيام تنباکو نوشته شده است و نشان مي‌دهد اين اقدامات قبل از قيام تنباکو سابقه داشته است و توانسته بود منافع انگلستان را به خطر بيندازد. قيام تحريم تنباکو که توسط ميرزاي شيرازي به ثمر رسيد و پيش زمينه انقلاب مشروطه شد، شور اشتياق بسياري در ميان مردم براي تاسيس کارخانه و تقويت توليد داخلي و خريد کالاهاي داخلي و رفع وابستگي به بيگانگان را به وجود آورد. اقدامات آقا نجفي اصفهاني پايان نپذيرفت و ايشان به همراه برادرشان حاج آقا نور الله نجفي و با کمک علماء و بازرگانان شهرهاي اصفهان، کاشان و شيراز در دوران مشروطه به منظور تأمين منسوجات مورد نياز مردم ايران و مقابله با وابستگي به خارج، اقدام به تاسيس شرکت اسلاميه نمود. اين شرکت سهامي با استقبال زايدالوصف مردم مواجه شد و سهام اين شرکت و محصولات آن که عمدتا منسوجات بود، با حمايت ساير علماء مورد پذيرش مردم قرار گرفت. توسعه شرکت به گونه‌اي بود که توانست شعباتي در لندن، کلکته، مسکو، باکو و... تاسيس نمايد. در اساسنامه شرکت آمده بود: «اين شرکت به کلي از دادوستد متاع خارجه ممنوع است. فقط هم خود را صرف ترقي متاع داخله و آوردن چرخ اسباب و کارخانه مفيده خواهد نمود و حمل متاع داخله را به خارجه بر حسب اقتضاء و به موقع خود در کشيدن راه شوسه و آهن اقدام خواهد کرد.» همچنين در ماده بيست و چهارم آمده ‌است که: «تمام اجزاء از رييس و مرئوس و امناي شرکت حسب‌الشرط مجبورند لباس خود را از منسوجات و متاع داخله مصرف رسانند.» همچنين آيت‌الله آقا نجفي اصفهاني در اقدام ديگري به همراهي 13نفر از علماي طراز اول اصفهان تعهدنامه زير را امضاء نمودند: «اين خدام شريعت مطهره با همراهي جناب رکن‌الملک، متعهد و ملتزم شرعي شده‌ايم که مهما‌امکن بعد ذلک تخلف ننماييم، فعلا 5 فقره است: اولاً: قبالجات و احکام شرعيه از شنبه به بعد روي کاغذ ايراني بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهاي ديگر نويسند مهر ننموده و اعتراف نمي‌نويسيم. قباله و حکمي هم که روي کاغذ ديگر نوشته بياورند و تاريخ آن بعد از اين قرارداد باشد امضا نمي‌نماييم. حرام نيست کاغذ غيرايراني و کسي را مانع نمي‌شويم؛ ما‌ها به اين روش متعهديم. ثانيا: کفن اموات، اگر غير از کرباس و پارچه اردستاني يا پارچه ديگر غيرايراني باشد متعهد شده‌ايم برآن ميت، ماها نماز نخوانيم. ديگر براي اقامه صلوه بر آن ميت بخواهند ماها را معاف دارند. ثالثا: ملبوس مردانه جديد، که از اين تاريخ به بعد دوخته و پوشيده مي‌شود، قرار داديم مهما امکن، هر چه بدلي در ايران يافت مي‌شود لباس خودمان را از آن منسوخ نماييم و منسوخ غيرايراني را نپوشيم و احتياط نمي‌کنيم و حرام نمي‌دانيم لباس‌هاي غيرايراني را اما ماها ملتزم شده‌ايم حتي‌المقدور بعد از اين تاريخ ملبوس خود را از منسوج ايراني بنماييم. تابعين ماها نيز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشيده و داريم و دوخته‌ايم ممنوع نيست استعمال آن. رابعا: مهماني‌ها بعد ذلک ولو اعياني باشد، چه عامه، چه خاصه، بايد مختصر باشد يک‌پلو و يک‌چلو و خورش و يک افشره. اگر زائد بر اين تکليف، احدي ما را به محضر خود وعده نگيرد. خودمان نيز به همين روش مهماني مي‌نماييم هر چه کمتر و مختصرتر از اين تکليف کردند، موجب مزيد امتنان ماها خواهد بود. خامسا: وافوري اهل وافور را احترام نمي‌کنيم و به منزل او نمي‌رويم زيرا که آيات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّياطِينِ» «وَلَا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لَا يحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» «وَلَا تُلْقُوا بِأَيدِيکُمْ إِلَي التَّهْلُکَه» و حديث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالي و جاني و عمري و نسلي و ديني و عرضي و شغلي آن محسوس و سري است و خانواده‌ها و ممالک را به باد داده. بعد از اين هر که را فهميديم وافوري، به‌نظر توهين و خفت مي‌نگريم.» در قضيه مورگان شوستر که دولت روسيه طي يک اولتيماتوم 48 ساعته خواستار اخراج وي از ايران شده بود، نيز علماي استرآباد درباره مصارف کالا هاي خارجي بويژه روسي از علماي نجف استفتايي نمودند که ايشان با صدور فتوايي تحريم کالاهاي خارجي را اعلام نمودند. آخوند خراساني و آيت‌الله عبدالله مازندراني در پاسخ استفتاء علماي استرآباد نوشتند: «هرچند به بعض ملاحظات و انتظار فراهمي تمام مقدمات، هنوز حکم به حرمت امتعه روسيه، به عموم مسلمين اعلان نشده، مترصد موقع هستيم، ليکن عموم غيرتمندان اسلام به رأي‏العين مي‏بينند که استعمال امتعه خارجه در بلاد اسلاميه تابه‌حال به چه درجه موجب تسلط کفار بر مسلمين داخله شده. حالا به ذهاب بيضه اسلام و زوال اسلاميت و استقلال مملکت هم العياذبالله تعالي نوبت رسيده. بقاي سالدات روس به بهانه حفظ تجارت روسيه در ايران، تدريجا به کنيسه ‌شدن مساجد و تبديل اذان به ناقوس و پامال ‌شدن روضه منوره حضرت ثامن‌الائمه‌(ع) خداي ‌نخواسته مؤدي خواهد بود. ان‌شاء‌الله تعالي عموم آقايان علما و امراء و تجار محترم و طبقات غيرتمند اسلام تمام اين مفاسد را نصب‏العين خود فرموده، به همان فطرت پاک ايماني و به شرافت طبع اسلام‌پرستي از اين امتعه خبيثه و فصول عيش که موجب ذهاب دين مبين و استيلاي کفر بر ممالک اسلاميه است، به‌کلي اغماض، در فوز به فيض اين جهاد اقتصادي که به منزله جهد و شهادت در رکاب امام زمان ارواحنا فداه است، مسارعت و بر همديگر مسابقت خواهند فرمود.» در سيره عملي علمايي چون شهيد ‌آيت‌الله مدرس، آيت‌الله العظمي آخوند ملا حسينقلي همداني، آيت‌الله العظمي مرعشي نجفي و... آمده است که ايشان هيچ گاه از منسوجات و لباسهاي خارجي استفاده نکردند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع ابوطالبي، مهدي، حاج‏ آقا نورالله اصفهاني و جهاد اقتصادي، ماهنامه پرسمان 104 رمضان نرگسي، رضا، نقش آقا‌نجفي اصفهاني در حفظ فرهنگ ايراني ـ اسلامي، همشهري آنلاين 01/08/1390 رهدار، احمد، غرب‌شناسى علماى شيعه، زمانه 45 سالک اکمل، تقي، حمايت از توليد ملي در سيره علما و مفاخر ايران بولتن نيوز محققي، علي، نگاهي به فتواي تحريم کالاهاي اجنبي در جريان اولتيماتوم روسيه به ايران (جهاد اقتصادي عليه استعمار) نجفى، موسى، و فقيه حقانى، موسي، تاريخ تحولات سياسي ايران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران ـ تهران ويکيپديا، مدخل شرکت اسلاميه منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

...
85
...