انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

زرین تاج زنی در اوج زیبایی و هوسبازی / اولین زنی که در ایران کشف حجاب کرد

کشف حجاب از زنان مسلمان و انهدام وجدان مشترک اسلامی ، واقعیت تردید ناپذیر تاریخی است که از دیرباز مورد توجه جدی استعمار جهانی بوده است. از سال های دور کوشش های فراوانی شده است تا زمینه های روانی، فرهنگی و اجتماعی گریز از ارزش های اسلامی ایجاد شود. پیدایش مسلک بابیگری در ایران نیز همین مقصود را تعقیب می کند. این نوشتار شخصیت زرین تاج قزوینی یکی از زنان بهایی را که زمینه ساز و مجری توطئه کشف حجاب در ایران بود را مورد بررسی قرار می دهد. تا زمان کشف حجاب و شروع تغییرات پر دامنه مدرنیسم رضاشاهی ، نمونه ای یافت نمی شود که زنان ایرانی و حتی بانوان درباری ، سر برهنه و بی حجاب در ملأ عام ظاهر شوند مگر یک زن ! در دوره ناصرالدین شاه، اولین زنی که به صورت عمومی و علنی کشف حجاب کرد زنی است با نام زرّین تاج که توسط سران بابیت ملقب به طاهره و قره العین و تنها زنی است که از “حروف حی”‌ محسوب می‌شود.( لقبی که به بر اساس حروف ابجد به 18 نفر از اولین کسانی که علی محمد باب ایمان آوردند، اطلاق می‌شود.) قره العین زنی بود که او را تا قبل از گرایش به سید علی محمد باب، به عالمه و فاضله و شاعره بودن می ستودند. اودر خانواده ای روحانی به دنیا آمد و دختر ملا محمّد صالح مجتهد قزوینى است، در شهر قزوین در سنه 1320 ه-. ق متولد شد. زرّین تاج زنى در نهایت زیبایى، ولی در عین حال شهرت طلب و هوسباز بود. او نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمد تقى مجتهد (که بعدها بابیان او را کشتند) مشغول تحصیل گردید، در پایان تحصیل، پیرو مکتب شیخیّه شد و جزء مریدان سید کاظم رشتى به شمار آمد؛ عموى کوچکش ملا على که از این گروه به شمار مى رفت، او را در این راه تحریص و تشویق مى نمود، تا آنجا که ارسال نامه و مراسلات، بین زرّین تاج و سید کاظم رشتى باز شد، و سید کاظم رشتى او را قرّة العین (نور چشمى) خواند؛ از این زمان به بعد، او به لقب قرّة العین شهرت یافت. این زن با پسر عموى خود ملا محمّد امام جمعه (پسر ملا محمد تقى شهید)ازدواج کرد، و از او داراى 2 یا 3 فرزند شد، ولى شوهر دارى و بچه دارى براى او قید و زنجیرى بود؛ طولى نکشید که در سال 1259 ه- ق (در سن حدود 29 سالگى)، شوهر و فرزندان و خانه خود را ترک کرده، و به عنوان این که دستش به استادش، سید کاظم رشتى برسد، به سوى کربلا روانه شد، ولى وقتى که به کربلا رسید، با خبر فوت سید کاظم روبرو شد؛ در آنجا با شاگردان سید کاظم رشتى تماس داشت؛ یک عده از افراد هوسباز دورش را گرفتند، او که شیفته مقام طلبى و شهرت بود، پس از چندى به بغداد رفت، و سپس توسط ملا حسین بشرویه اى، به حضور میرزا على محمد باب راه یافت، و کار او به جایى رسید که گاهى به نام خود، مردم را دعوت مى کرد، و گاهى به نام سید على محمد باب. باب هم او را به لقب «طاهره» ملقّب ساخت. و به گفته عباس افندى: «او در قریه بَدَشت جمله «من همان خدا هستم» را تا عنان آسمان به اعلى النّدا بلند نمود. قرة العین زنی بود صاحب قلم، شاعر و سخنران که به ادبیات و فقه و اصول کلام و تفسیر آشنایی داشت. در دوره ناصرالدین شاه، اولین زنی که به صورت عمومی و علنی کشف حجاب کردزنی است با نام زرّین تاج که توسط سران بابیت ملقب به طاهره و قره العین و تنها زنی است که از “حروف حی”‌‌ محسوب می‌شود قرةالعین در ایران نخستین زنی بود که به خلاف رسم و عرف زمانه بی حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله پرداخت. او نخستین زنی است که در تاریخ معاصر ایران، بر اساس دستورالعمل یک مکتب استعماری پوشش را از روی و تن برگرفت و در اجتماع مسۆولان ظاهر شد. و با این اقدام گستاخانه و متهورانه، نخستین سنگ بنای بی حجابی را در جامعه اسلامی ایران به جا گذاشت و برای شروع هدف های استعماری و بر افروختن جهنم توطئه جرقه نخست را زد. قره العین با ارائه رفتاری کاملاً متضاد با دستور دین اسلام و نیز شرایط روحی و اجتماعی آن دوران و با نمایش گذاشتن سیمای برهنه ی خویش، کوشید اولین کسی باشد که رسوم گذشته را از بین می برد و زمینه های اجتماعی گسترش بی دینی و اباحی گری را فراهم می کند. قره العین با سیمایی آراسته بر منبر می نشست و با صراحت تمام می گفت: « آن چه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغی و منسوخ است و چون باب قائم حق دارد که در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام بعد از ظهور قائم، منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است زمان فترت است و کلیه تکالیف از گردن مردمان ساقط .تا امروز تبعیت از احکام دین اسلام بر شما واجب بود، ولی از هنگام ظهور باب دیگر بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از دستورات دین اسلام پیروی نماید.با لذت کامل زندگی کنید و از هر قیدی آزاد باشید.» تاریخ گواهی می دهد که جذب قره العین به باب نه از جهت فکری، بلکه به علت شهوت پرستی او بود. قرةالعین در ایران نخستین زنی بود که به خلاف رسم و عرف زمانه بی حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله پرداخت او نمی توانست به یک شوهر اکتفا کند، از طرف دیگر خاندان وی، مظهر زهد و قناعت و عصمت و عفت بودندو در چنین خاندانی برای او وسایل عیش و عشرت و آزادی وجود نداشت . به همین سبب تصمیم گرفت که یکباره خود را از قید و بند دین و مذهب آزاد سازد و با حزبی که به هیچ نظم و قاعده ای مقید نیست همراه شود . بابیان تنها حزبی بودند که دارای مرام اشتراک جنسی بودند. از همین رو قره العین با آنها پیوند خورد و اولین نغمه های شوم بی حجابی زنان را سر داد و خود را به عنوان اولین زن بی حجاب تاریخ معاصر مطرح کرد. او در خلال تبلیغ مرام باب ، بدون هیچ واهمه ای عقاید سخیف بابیان را درباره ی اشتراک جنسی وصف می کرد و به حضار بشارت می داد که نه تنها از این پس زنان می توانند آزاد و رها در اجتماع حضور یابند، بلکه یک زن می تواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد. قره العین در اول ذیقعده 1268 هجری قمری مطابق با 27 مرداد 1231 هجری شمسی به دست عزیزخان، سردار سپاه ناصر الدین شاه در باغ ایلخانی اعدام شد. پس از مرگ او، اندیشه بی حجابی زنان یکی از برنامه های استعماری برای فرهنگ زدایی از ملل مسلمان شد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی نکته نیوز

خاطرات منتشر نشده محمدعلی صدوقی(۲)/ فوت مصطفی و احمد خمینی شبیه هم بود

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی صدوقی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه سابق یزد در سال ۱۳۸۶ در چند جلسه گفت‌و‌گو خاطرات زندگی خود را بیان کرد، اما تاکید داشت که تا زمان حیاتشان این خاطرات منتشر نشود. بنابراین انتشارش ماند تا سالگرد درگذشت ایشان که ویژه‌نامه‌ای بنام «اسوه تواضع» منتشر شد که حاوی خاطرات اعضای خانواده، نزدیکان و شخصیت‌های سیاسی از صدوقی است و همزمان با آن متن این خاطرات در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار گرفت که طبق‌‌ ترتیب انجام مصاحبه و بازگویی خاطرات منتشر می‌شود. اولین بخش این گفت‌وگو درباره زندگی خانوادگی، پدر ایشان آیت‌الله شهید صدوقی و نیز حضور در نوفل‌لوشاتو در کنار امام خمینی بود و اینک بخش دوم خاطرات وی را می‌خوانید: *** در مورد انقلاب و ورود حضرت امام و جریانات بعد از آن صحبت‌هایی شد. در ادامه بحث از شخصیت مرحوم سید احمد خمینی برایمان بگویید. در هر حال شاید کمتر کسی باشد که مثل جنابعالی با ایشان دوستی و روابط قبل از انقلاب و همچنین در حوزه داشته باشد. صحبت کردن درباره مرحوم حاج احمدآقا، واقع امر شاید برای من یک مقدار دشوار و مشکل باشد هرچند که سابقه بسیار دیرینه‌ای با ایشان دارم. آشنایی من با ایشان در سال ۴۸ یا ۴۹ به گونه‌ای شروع شد که یک سفری ایشان به یزد آمدند حالا دقیقا یادم نیست که ۲۸ صفر سال ۴۹ بود یا ۴۸ که ایشان با آقای صانعی که از یاران صمیمی و دوست دیرینه امام بودند آمده بودند. صبح زودی بود که در زدند و من در را باز کردم دیدم احمدآقا و آقای صانعی هستند. آمدند داخل، خیلی به سختی با اتوبوس خودش را رسانده بود به یزد. قسمت بسیاری از راه را چون ماشین، صندلی خالی نداشت از این حلب‌ها به ایشان داده بودند گاهی ایشان می‌نشسته گاهی آقای صانعی، بالاخره با آن حال ایشان آمد به یزد. سفر یزد ایشان چند روزی به طول انجامید. تقریبا یک سفری بود که هم با حاج آقا صحبتی داشتند و هم در ضمن، یک سفر استراحتی برای ایشان بود. در ‌‌نهایت با هم این یکی دو روز رفتیم به حسین‌آباد مهریز، دو روزی هم از خود یزد و مسجد جامع و اماکن مختلف یزد بازدیدی داشتند. در اردکان خدمت مرحوم آیت‌الله خاتمی بودیم و بالاخره ایشان رفتند. از خصوصیات اخلاقی مرحوم حاج احمدآقا در مرحله اول باید تواضع او را بگویم. به تمام معنا شخص متواضعی بود، علاوه بر تواضعش فردی بسیار باهوش، تیزبین، دوراندیش و نکته‌سنج بود. با اینکه در طول مبارزاتشان واقع امر سنی از ایشان نگذشته بود، در زمانی که امام در نجف بودند با آن سختی‌ها و مشکلاتی که بود و آن ارتباطی که سخت بود برای برقرار کردن با امام، احمدآقا با آن تیزبینی، استعداد و صداقتی که داشت توانست یک پل ارتباطی بسیار مطمئن را برای انقلابیون با امام و انقلابیون داخل کشور فراهم بکند. این نقش در آن موقع، نقش بسیار اساسی و حساسی بود. همان طور که عرض کردم با وجود اینکه سن و سال زیادی هم نداشت ولی با توجه به تربیت خانوادگی‌ای که داشت توانست این‌گونه خودش را هم امین امام و هم امین انقلابیون معرفی کند و حوادث و مسائلی را که بود به خوبی خدمت امام منعکس کند و با واسطه‌های خاصی که داشت حرف‌ها، صحبت‌ها و پیشنهادهایی که بود را منعکس می‌کرد و از آن طرف نظرات و دستورهای امام در رابطه با انقلاب و حوادث مختلفی را منتقل می‌کرد. آن موقع امام رهبری بود که خود در خارج قرار گرفته و جو هم یک جو خفقان و اختناق بود و نقش ایشان بسیار نقش مهمی بود، از این مهم‌تر آنکه خواه‌ناخواه مسائل سیاسی در مبارزات هر کسی دید و برداشتی دارد که این برداشت در چارچوب مسائل اسلامی برای هر کسی محترم است و هر کسی می‌خواهد که بقیه را به گونه‌ای در چارچوب فکری خودش ببیند چون به نظر خودش بهترین راه را انتخاب کرده. احمدآقا با وجود اینکه تمام معنا سیاسی بود و نظرات خاص خودش را داشت ولی هیچ گاه کوچکترین نظر امام را اگر هم صددرصد با نظر او مخالف بود، رد نمی‌کرد و بدون کوچکترین تصرفی در نظر امام و افراد آن را منعکس می‌کرد. کلا در دوران انقلاب این چنین بود. بعد از پیروزی انقلاب با وجود جناح‌های مختلف و حساسیت‌های مختلفی که آن موقع بود، گروه‌های متفاوت هر کدام خواهان این بودند که به گونه‌ای نظرشان را بر امام تحمیل کنند یا نظر امام همانند نظر آن‌ها باشد. در اینجا می‌بینیم که ایشان خیلی خوب توانست بی‌طرفانه عمل و جایگاه دفتر امام را حفظ کند. خود امام نیز نقش پدری‌اش را برای تمام ارگان‌ها و نیرو‌ها و خط‌هایی که بودند حفظ کرد، به گونه‌ای که هیچ گروهی نتواند این‌گونه تبلیغ بکند که من ارتباط بیشتر و وابستگی بیشتری به بیت امام دارم. این نقش بسیار مهمی بود، حتی دقیقا من یادم هست با توجه به این دوستی‌ای که با احمدآقا داشتم یکی از دوستان من که مسوولیتی هم داشت اواخر هفته می‌خواست به خارج از کشور برود، اقدام کرده بود که وقت ملاقاتی از امام بگیرند گفته بودند الان امکان ندارد. به من متوسل شد که به حاج احمدآقا بگویم. ایشان طرز تفکرش به یکی از دو جریان در کشور بود، من به احمدآقا گفتم که ایشان وقت می‌خواهد و این هفته هم می‌خواهد. ایشان گفت این هفته امکان ندارد ولی به خاطر تو اولین وقت آن هفته را به او می‌دهم، گفتم ایشان می‌خواهد برود خارج از کشور نمی‌تواند. گفت نمی‌شود گفتم دلیلش چیست؟ گفت من دو ملاقات پشت سر هم نمی‌توانم از یک جریان برای امام معین بکنم و امام هم با این کار موافق نیست و درست هفته پیش از همین جریان با امام ملاقات داشتند. بعدا که با اصرار من روبه‌رو شد گفت من حالا از امام اجازه می‌گیرم، اگر اجازه دادند در این هفته وقت دو ملاقات از امام می‌گیرم و همین کار را هم کرد، به آن جریان دیگر یک وقتی داد و بعدا به ایشان این ملاقات را داد. واقع امر همان‌گونه که امام هم گفتند یک مشاور امینی برای امام بود، توجه احمدآقا به سلامتی امام و حفاظت از امام به گونه‌ای بود که اگر به جز احمدآقا بود شاید کشور و انقلاب ما مسائل بسیاری را شاهدش بود با این نقشه‌هایی که دشمنان برای از میان برداشتن امام داشتند. نقشش هم بسیار نقش حساسی در رابطه با امام بود. در رابطه با دوستی‌اش هم با محبت و با معرفت بود، اگر فرض کنید حتی یکی از بچه‌های ما مریض می‌شد گویا یکی از بچه‌های خودش مریض شده، همان گونه که برای او تلاش می‌کرد برای فرزند دوستش هم به‌‌همان‌گونه تلاش می‌کرد. نقطه شروع انقلاب، یعنی ورود حضرت امام به کشور و یک نقطه پایانی که عبارت از رحلت امام باشد، در فاصله این دو مقطع ایشان حقیقتا اثرگذار بود. هم مدیر بود و برای خودش یک حوزه مدیریت و مسوولیت خیلی سنگین داشت و هم اینکه به هر حال امام، پدرش بودند، رهبر انقلاب بودند و حکومتی که تازه داشت پله‌های اول را طی می‌کرد. درباره عملکرد ایشان در این مقطع حساس برایمان بگویید. خلاصه کلام‌‌ همان خصوصیاتی است که من عناوینش را عرض کردم: استعداد، تیزهوشی، تیزبینی، دوراندیشی و واقعا امانتداری و اخلاص و تدین ایشان. در پاریس هم من در صحبت قبلی‌ام یک اشاره‌ای کردم که به در و دیوار دفتر امام زده شده بود که امام سخنگویی ندارد. در آنجا هم چون بسیاری از مصاحبه‌ها کتبی بود سوالات معمولا نوشته می‌شد و خدمت امام داده می‌شد و ایشان پاسخی می‌دادند. شاید بعضی‌هایش بود که احمدآقا خیلی موافق بود اما حتی حاضر نبود نظرش را به امام هم بگوید که اگر صلاح می‌دانید به آن شکل انجام بشود و صددرصد خودش را در اختیار امام گذاشته بود. حفظ امام و جایگاه امام و سوءاستفاده نکردن شخصی از موقعیت امام بسیار برای او مهم بود، در صورتی که احمدآقا بالاخره در موقعیتی قرار داشت که از لحاظ شخصی اگر خدای نکرده مختصر اهل سوءاستفاده‌ای بود می‌توانست سوءاستفاده‌ها بکند، بالاخره فرزند امام بود، با بزرگان قم در رابطه بود، از طرف امام در جلسات سران سه قوه حضور پیدا کرده و صحبت و بحث می‌کرد. گاهی خودش هم رنج می‌برد از اینکه گاه گاهی شنیده می‌شد احمدآقا در نظرات امام نقشی دارد. من از صمیم قلب احساس می‌کردم که ناراحت می‌شود، در واقع مطلقا این چنین نبود. یک داستانی را حالا نقل می‌کنم که به اصل موضوعش نمی‌خواهم اشاره‌ای داشته باشم. یک شب آنجا بودیم شاید شش، هفت نفر از افرادی که من دقیقا همه قیافه‌ها در ذهنم است از روسای قوا در رابطه با موضوعی خدمت امام رفتند که امام را راضی بکنند که مثلا چنین صحبتی داشته باشد و احمدآقا هم دقیقا با این‌ها موافق بود. امام پیشنهاد خاصی داشتند و این‌ها موافق نبودند، من یادم هست که این‌ها رفتند خدمت امام و همه صحبتشان را کردند و برگشتند و امام‌‌ همان حرف خودشان را زدند. احمدآقا وقتی این‌ها رفتند به من گفت تو می‌دانی من خیلی می‌خواستم امام با پیشنهاد و این حرف‌ها موافقت بکند، پیشنهاد و حرف مرا هم تو خبر داری که این بود ولی امام موافقت نکرد، من در این رابطه یک ناراحتی دارم و یک خوشحالی. ناراحتی از اینکه امام با این نظر موافقت نکرد و خوشحالی از اینکه بالاخره این‌ها اگر هم مختصر شبهه‌ای در ذهنشان بود به این مطلب رسیدند که هیچ کس نمی‌تواند در رای و نظر امام اگر به یک نتیجه‌ای رسید و تکلیف خودش را تشخیص داد اثرگذار باشد، بعضی افراد حرف‌هایی را درباره من دارند، قطعا این صحبت و سخن می‌تواند دلیلی بر این امر باشد که من مطلقا توان اینکه بتوانم چنین کاری را انجام دهم بر فرض هم که بخواهم، ندارم. می‌دانید که شایعه‌های زیادی درباره فوت ایشان مطرح است. واقعیت بیماری ایشان چه بود که در زمان کوتاهی مرحوم شدند؟ اگر من بخواهم تشبیهی داشته باشم فوت ایشان را همانند مرحوم حاج آقا مصطفی در نجف می‌دانم، نحوه ناراحتی و مشکلی که در خواب پیش آمد هر دو شبیه هم بود. خب آن موقع امام در نجف بودند، امکانات پزشکی نبود، در نتیجه تا او را بردند بیمارستان گفتند تمام شده، احمدآقا هم زود‌تر به بیمارستان رسانده شده بود و هم تلاش و کوشش و امکانات دیگری بود، لذا حادثه‌ای که برای حاج احمدآقا پیش آمد، زمانش بیشتر طول کشید تا آن حادثه‌ای که برای حاج آقا مصطفی پیش آمد. برداشت شخصی من این است که هر دو، یک حالت داشتند و شبیه هم بود. حالا علت این واقعه چه بود، مسمومیتی بود، توطئه‌ای بود، طرحی بود، بینی و بین‌الله من به جایی نرسیدم که الان بخواهم قضاوتی روی این شایعاتی که مثلا ایشان را مسموم کردند و یا گروه‌هایی دست داشتند، داشته باشم. حرف‌های مختلفی است ولی من چیزی جز شباهت بین این دو برادر در فوتشان نسبت به هم نمی‌توانم بگویم و قضاوتی ندارم. برگردیم به شهید بزرگوار آیت‌الله صدوقی. برایمان از خصوصیات فردی و اجتماعی ایشان به عنوان یک پدر، یک استاد و یک استوانه انقلاب بگویید. من شاید در این زمینه خیلی صحبت کرده باشم، ایشان با توجه به اینکه در سن ۹ سالگی هم مادر و هم پدر را از دست داده بود اما این‌ها هیچ کدام باعث سرخوردگی او نشد و توانست با تکیه بر آن استعداد و آن حافظه‌ای خدادادی که داشت به مقام بالایی برسد چه از لحاظ علمی و چه غیره. همین دیروز اتفاقا یکی از شاگردان مرحوم آیت‌الله تبریزی صحبت می‌کرد و می‌گفت مرحوم آیت‌الله العظمی تبریزی می‌گفتند که من چندین ساعت برای لمعه مطالعه می‌کردم، این در حالی بود که شهید صدوقی در اثر آن حافظه و استعدادی که داشت سر درس که می‌آمد شاید‌‌ همان عبارت را می‌خواند و مسئله را بلافاصله می‌گفت. این مطلبی است که نشان می‌دهد ایشان کتب مختلف سطوح عالیه را بدون نیاز به مطالعه تدریس می‌کردند تقریبا به طور توا‌تر شنیده شده و این هم حافظه خیلی قوی و یک تسلط علمی بسیار بالایی می‌خواهد. من خودم دقیقا به یاد دارم که مدرسه حقانی می‌رفتم برای حفظ قرآن، نمره‌ای که گرفتم یادم نیست ۱۴ یا ۱۶ بود. داشتم در صحن مدرسه قدم می‌زدم مرحوم شهید قدوسی من را صدا زد و گفت که نمره‌ات کم شده. من تا آمدم حرفی بزنم ایشان در ضمن اینکه نصیحتی و اظهار لطفی به ما کردند که به شما امیدوارم، شما از خانواده علم هستید و تا من آمدم توجیهی بکنم گفت هرچه می‌خواهی بگو، تو اگر چند درصد استعداد بابایت را داشته باشی اصلا از ۲۰ نباید کمتر بگیری. بعد ایشان این مطلب را نقل کرد و گفت ما خدمت ایشان رسایل می‌خواندیم. رسایل هم یکی از کتاب‌های سطوح عالیه و در علم اصول کتابی است که هر چه هم استاد عالم باشد بدون مطالعه تقریبا کار بسیار مشکلی است. ایشان می‌گفت ما دقیقا برایمان مشخص بود هر روز که ایشان می‌آمد و سطح را برای ما می‌خواند متن کتاب را برای ما قرائت می‌کرد و ما یقین می‌کردیم که ایشان اصلا لای کتاب را باز نکرده من حالا شاید آن موقع توجه نداشتم، کوچک بودم، گفتم شاید شاگرد‌ها اشکالی نمی‌کردند. ایشان گفت نه اتفاقا با استعدادترین شاگرد‌ها پای درس ایشان بودند و هر اشکالی می‌کردند ایشان پاسخ می‌داد. از لحاظ اخلاقی هم خیلی متواضع و افتاده بود، در درس هم به همین شکل خودش را نشان می‌داد. مثلا سالیان سال ایشان لمعه می‌گفت، زمانی که لمعه می‌گفت شاید در کنارش کفایی هم می‌گفت، مکاسب و رسایل هم می‌گفت و این را دور از شأن خودش نمی‌دانست. شاید مثلا الان شاگردان ایشان هم دیگر مشکلشان باشد لمعه بگویند ولی باز ایشان به خاطر علاقه‌ای که به درس و تدریس داشت از همین حوزه یزد لمعه و کفایه و مکاسب را تدریس کرد، این هم نشان‌دهنده عمق تحصیلات ایشان و هم استعداد و حافظه‌شان است که من گفتم. بحث دیگر، مردمداری ایشان است و با مردم بودنشان است. به مردم علاقه داشت و هیچ گاه جدای از مردم نبود و سعی و تلاششان بر این بود تا می‌توانند گره‌گشای کار افراد و اشخاص باشند، حالا با توصیه به کسی با نوشتن نامه‌ای، سفارشی و هر شکلی بود این ارتباط را داشتند، لذا در جمعیت بودند، در اکثر مجالس روضه‌ها می‌رفتند. وقت خاصی برای ملاقات نداشتند؛ صبح، بعدازظهر، نصفه شب و حتی در دوران مریضی‌شان من یادم هست که ایشان در تهران که بستری بودند خیلی دوستان‌شان می‌آمدند و لطف داشتند، ما به خاطر اینکه این اندازه ایشان ناراحت نباشند. پزشکشان هم می‌گفت که ملاقاتشان را کمتر بکنید گفتیم که مثلا بعدازظهر باشد، لذا صبح افرادی که می‌آمدند عذرخواهی می‌کردیم و می‌گفتیم بعدازظهر. یک روز، بعدازظهرش یکی از افرادی که صبح آمده بود آمد خدمت حاج آقا، سلام و احوالپرسی کرد و گفت که من صبح هم آمدم خدمت شما برسم گفتند این‌گونه است. تا این را شنیدند حاج آقا گفتند چه بوده جریان؟ ما گفتیم و یک برخورد بسیار شدیدی با من کردند و گفتند مرا حبس کردید، مرا می‌خواهید زندانی بکنید، رابطه مرا با مردم و دوستان می‌خواهید قطع بکنید. افراد آمدند اینجا تا پشت در بیمارستان، پشت در اتاق، شما گفتید بعدازظهر بیایید. بعضی از خصوصیات، فطری یا اکتسابی است مثلا از جمله اینکه امام فرمودند من در عمرم هیچ وقت متوجه نشدم که از چیزی ترسی دارم، ترس در وجود من نبود. این صفت در مرحوم شهید صدوقی هم وجود داشت. مورد دیگر این است که مثلا در روحانیت ما خیلی اهل قلم نداریم اگر کسی اهل قلم باشد خیلی گل می‌کند، به همین نسبت روحانیت اهل مدیریت آن هم مدیریت بحران که خیلی قوی‌تر از مدیریت عمومی است هم کم داریم. حال به خاطر بیاورید که از یزد تا بندرعباس تقریبا زیر نفوذ آیت‌الله صدوقی قرار داشت یعنی اگر حضرت امام هم حرفی داشتند باید اول با یزد هماهنگ و بعد پیام منتقل می‌شد؛ درباره این ویژگی شهامت و مدیریتی برایمان بگویید. بله، دقیقا هم در رابطه با خط و انشاء هم استعداد داشتند. فرض کنید نامه‌ای یا اعلامیه‌ای می‌خواستند بنویسند، خیلی تعجب‌آور بود که قلم را می‌گذاشتند با بسمه تعالی شروع می‌کردند دیگر پشت سر هم، بدون فکر می‌نوشتند تا اینکه این نامه تمام می‌شد. خیلی نامه‌ها بود که تمام سطر اول را پر کرده و با اینکه روی دست می‌گذاشتند و می‌نوشتند و زیردستی آنچنانی هم نداشتند طوری می‌نوشتند که گمان می‌کردی خط کش گذاشتند، حالا چگونه در ذهن محاسبه می‌کرد هم مطلب را و هم خط‌ها که به آخر نامه می‌رسید برایمان جالب بود. خوش خط بودند، خوش انشاء بودند، یک مقدار خواندن خطشان مشکل بود ولی ظاهر زیبایی داشت. درباره مدیریت همان‌گونه که می‌فرمایید یکی از خصوصیاتی که ایشان در مدیریت داشت این بود که در تصمیم‌گیری مردد نبود، با اینکه خیلی تصمیم می‌گرفت ولی زود تصمیم می‌گرفت و تردید نداشتن در کار خودش خیلی مهم بود. ممکن است که بعضی از افراد در هر کاری که می‌خواستند بکنند تردیدهایی داشتند، تا این تردید رفع شود و تصمیم بگیرند اصل مطلب گذشته بود، ایشان این حالت را هم نداشت و زود تصمیم می‌گرفت، تصمیمش را هم عملی می‌کرد. ممکن بود از ۱۰۰ تصمیم ۱۰ تا ۵ تایش هم خواه‌ناخواه اشتباه شود ولی آن سرعت تصمیم‌گیری این ده تا را هم می‌پوشاند. در مدیریت، ایشان خیلی حساس بود خیلی هم به بعضی از خصوصیات توجه داشت، من یادم هست یک وقتی در زمان شاه سرشماری می‌خواستند بکنند، آماری بود. من سن و سال زیادی نداشتم و یزد هم هنوز شهرستان بود و فرمانداری داشت. در یک مجلس روضه‌ای فرماندار نشسته بود. حاج آقا به فرماندار گفتند به من گزارش دادند و چند نفری را اسم بردند که این‌ها متهم به بهائیت هستند و مصلحت نیست که بیایند در آمارگیری شرکت بکنند و حضور داشته باشند. فرماندار گفت که اسامی‌شان را بدهید من ببینم. حاج آقا گفتند من کسی را می‌فرستم که بیاورد. وقتی آمدیم خانه، ایشان در کمدشان را باز کردند و گفتند این را بده به فلانی، گفتم چرا‌‌ همان جا به او ندادید، گفتند که مصلحت ندیدم‌‌ همان جا بدهم که به گمانش من خواستم خواهشی از او بکنم و این را آماده کردم تا بلافاصله به او بدهم. این نکته‌سنجی‌های به این شکل را ایشان به گونه‌ای مراعات می‌کرد و به آن توجه داشت. اگر موافق باشید، کمی هم به صفات اخلاقی و ویژگی‌های شخصیتی مادر بپردازیم. از ایشان برای ما بگویید. مادر من خانم فاطمه کرمانشاهی هستند. نسبتشان با پدر بزرگوارم همچنان هم که در جلسه قبل عرض کردم دخترعمو و پسرعمو هستند. پدر ایشان مرحوم آمیرزا محمد کرمانشاهی‌‌ همان شخصیت روحانی‌ای است که قبلا هم عرض کردم. سرپرستی و تربیت شهید بزرگوار را بعد از رحلت پدرشان در خردسالی ایشان به عهده داشتند. بدیهی است که در زندگی هر کس، همسر و همراهی وی می‌تواند خیلی موثر و کمک باشد همان گونه که خدای ناکرده عدم همکاری و سر ناسازگاری داشتن همسر با شوهر باعث توقف او و عدم پیشرفت چه در مسائل علمی و چه در کار و چه در اشتغال خواهد بود. یکی از الطافی که خداوند به والد بزرگوار ما داشت این بود که همسری مومنه، متدینه، سازگار و مدیر را به ایشان لطف کرد. ایشان در امر کمک به زندگی شهید بزرگوار بازوی توانمندی بود، به گونه‌ای که کشاورزی نسبتا سنگینی که در قم شهید بزرگوار داشتند عمده کار‌هایش به وسیله ایشان انجام می‌شد. بالاخره منزل یک روحانی سر‌شناس که با خیلی‌ها اهل معاشرت است، با خیلی‌ها دوست است و در بسیاری از عمر و زمانش حالت خدمتگزاری به مردم داشته خواه‌ ناخواه شلوغ است و منزل هم دارای کارهای فراوانی خواهد بود. مهمان‌های مختلف شام، ناهار، خوابیدن و همه این‌ها. می‌توانم بگویم که ایشان به تنهایی با یک مدیریت و با یک توان بسیار قوی این کار‌ها را انجام می‌داد از آن طرف هم خودش را با سختی‌های زندگی سازگار کرده و هیچ گاه زبان گله و شکایت و انتظار بیش از حدی نداشتند. من این مطلب را از ایشان شنیدم، بار‌ها هم شنیدم، از سختی‌های دوران زندگی که ایشان بیان می‌کرد این مطلب را می‌فرمود که در قم در یک منزل مشترکی با صاحبخانه زندگی می‌کردیم، یک قسمت ما بودیم دارای آشپزخانه و یک قسمت هم صاحبخانه بود که آشپزخانه جدایی داشت. ایشان می‌گفت بعضی وقت‌ها ما از لحاظ خرج زندگی آنچنان تنگدست بودیم که توان اینکه غذایی را بپزیم در خانه نداشتیم ولی می‌گفت برای اینکه آبروداری بکنم به آشپزخانه می‌رفتم و قابلمه را آب می‌کردم، روی اجاق می‌گذاشتم و هیزم زیر آن را روشن می‌کردم تا‌‌ همان اندازه مختصر دودی از فضای آشپزخانه ما هم باشد و صاحبخانه گمان نکند که ما چیزی نداریم. خیلی سخت بود آن هم با شوهری که می‌دانست پول‌های بسیاری در دستش است؛ پول‌های حوزه، شهریه حوزه این‌ها در اختیار ایشان بوده و با اختیاری که داشته می‌توانسته این تصرفات را بکند. این نشان‌دهنده هم امانت و صداقت شهید بزرگوار و هم بردباری و تحمل سختی والده است. نقش تربیتی او هم واقعا نقش بالایی بود. من حتی در سنین بزرگی از ایشان حساب می‌بردم. چون جذبه و شخصیتی داشت، بر رفتار ما بیش از حاج آقا کنترل داشت که چه می‌کنیم، کجا می‌رویم، یادم هست کوچک بودم مثلا کلاس چهارم، پنجم دبستان صبح برای نماز به مسجد می‌آمدم و بعدش می‌نشستم به درس خواندن. بعضی وقت‌ها هم همشاگردی‌ها می‌آمدند. اما شاید حواشی بیشتر از درس خواندن بود، ایشان گفت که تو به جای درس خواندن همه‌اش حرف می‌زنی. متوجه شدم که ایشان برای اینکه روی من کنترل داشته باشد آمده در قسمت زنانه در پشت پرده تا آن مدتی که من در مسجد بودم ایشان هم در مسجد بوده و این کنترل را بر ما داشته. شخصی مدیر بود. در مهریز هم که حاج آقا کشاورزی داشتند عمده مسوولیت‌هایش به عهده ایشان بود، هم مدیریت می‌کرد هم کار می‌کرد و کارهای کشاورزی و دامداری را شخصا بسیاری‌اش را انجام می‌داد. اختلاف سنی‌شان هم با مرحوم شهید صدوقی آن طور که خودشان می‌گفتند سه سال بود. بعد از آن همه زحمت و گرفتاری و جریان‌های قبل از انقلاب، فوت خواهر حضرتعالی چه اثری روی زندگی ایشان گذاشت؟ متاسفانه هنگام فوت همشیره‌ام اینجا نبودم. همشیره‌ام با اینکه شوهر و فرزندانشان آن موقع در تهران زندگی می‌کردند به خاطر کسالتی که داشت آمده بود اینجا. با اینکه سالم هم بود و مشکلی نداشت، حالت سرفه به ایشان دست می‌داده، سرش در سینه والده بوده که یک مرتبه تمام می‌کند. این برای یک زن باید قاعدتا خیلی سخت باشد و در عین حال صبر و تحمل بکند، به پزشک خبر بدهد. اتفاقا در آن موقع مرحوم حاج آقا هم در یزد نبودند. اولین فرزندی که ایشان داشته و خیلی با والده مانوس بوده و هم با والد مرحوم شهید خیلی حالت خودمانی داشته و ما چون که سن کمتری داشتیم همه حرفی را نمی‌توانستیم بزنیم ولی ایشان خیلی راحت و آسوده با حاج آقا شوخی و صحبت می‌کرد و حرف می‌زد. این فقدان واقع امر سنگین بود و لیکن بردباری و تحمل کرد و حاج آقا نیز همین‌گونه. حاج آقا فرمودند من دیگر درگیر کارهای انقلاب و این مسائل شدم و الا غم صدیقه‌ام خیلی بیش از این من را اذیت می‌کرد. من در انقلاب و این‌ها تقریبا وظیفه دیگری عهده‌دار شدم و آن را فراموش کردم، تحملشان خیلی خوب بود. در رابطه با شهادت حاج آقا هم، متاسفانه من یزد نبودم، تهران بودم آقای راشد آمد و خبر شهادت را داده بودند. ایشان باز تعجب می‌کرد که من وقتی خبر شهادت حاج آقا را دادم والده از من سوال کردند پاسدار‌ها کجا هستند؟ این‌ها چطور هستند؟ حالا کسی که این غم بر او وارد شده بلافاصله در فکر محافظین و پاسدار‌ها باشد نشان‌دهنده آن دلسوزی است. فرزند چندم خانواده هستید؟ من به یک اعتبار فرزند هشتم هستم. چون من یک اخوی بزرگتر هم داشتم که من هنوز شیرخواره بودم ایشان مریض می‌شود و بر اثر اشتباه پزشکان در قم در سن خردسالی فوت می‌کند. بنابراین با ایشان حساب بکنیم من فرزند هشتم هستم. شش خواهر دارم، بعد هم برادرم محمد که در خردسالی فوت می‌کند. آخرین اولادشان من هستم که از همه کوچکترم. از تحصیلتان بفرمایید. ابتدایی در قم مدرسه می‌رفتید؟ نه شروع درس ما در یزد بود. همچنان که قبلا گفتم از دو سالگی از قم به یزد آمدیم. اینجا من دبستان ادب می‌رفتم. اول دبستان ادب بودید یا جای دیگر؟ چند ماهی هم به دبستان تعلیمات اسلامی می‌رفتم. در کجا؟ در همین جا، یزد. سال اول به آنجا رفتم، بقیه‌اش را آمدم به مدرسه ادب. اینجا نزدیکتر بود و به اینجا منتقل شدم. اولین معلمتان را به خاطر می‌آورید؟ اولین معلمم آقای نوکار که الان هم در قید حیات است بودند و باز به نوعی آقای امینیان که ظاهرا ایشان فوت کردند. شش سال ابتدایی را که تمام کردم، حاج آقا گفتند می‌خواهی بیایی طلبه شوی؟ عرضی نکردم. یک روز هم مرا بردند مدرسه عبدالرحیم‌خان و به آقای حاج شیخ غلامحسین ابویی سپردند - که روحانی بسیار وارسته، فاضل و ادیب بودند و در نجف‌آباد مشغول تبلیغ هستند- در خدمت ایشان ما درس می‌خواندیم. اولین کتابی که شروع کردم کتاب نساب که بسیار هم کتاب خوبی بود، اما متاسفانه الان دیگر در حوزه‌ها تدریس نمی‌شود. مجموعا چند سال در یزد درس حوزوی خواندید؟ دوره تحصیل من در یزد خیلی زیاد نبود شاید یک سال و نیم، دو سال بیشتر طول نکشید. بعدا به پیشنهاد آقای وافی و حاج آقا به قم رفتم. به جز حاج شیخ غلامحسین دیگر چه کسانی در یزد استاد شما بودند؟ در یزد فرد دیگری استاد من نبود. عمدتا من خدمت ایشان تلمذ و آنجا استفاده می‌کردم. قم که رفتم به مدت چند سالی مدرسه حقانی بودم، بعدا به صورت آزاد استقرار من در محل خان و حجره‌ام آنجا بود و از اساتید آنجا استفاده می‌کردم. بعدا از فردی که خیلی در درسش حاضر شدم و حالا تا چه اندازه توانستم استفاده کنم نمی‌دانم، حضرت آیت‌الله شب‌زنده‌دار هستند که از اساتید بسیار بزرگوار محسوب می‌شوند. من از ایشان علاوه بر بعد علمی، بعد اخلاقی و تهذیب را آموختم. قسمت بسیاری از معالم حتی حاشیه و لمعه را تقریبا کلا خدمت ایشان خواندم و از آقای ستوده هم استفاده کردم و از آقای سبحانی هم بهره گرفتم، همچنین از آیت‌الله محمدی گیلانی. کفایه را خدمت آیت‌الله فاضل لنکرانی بودم و در درس ایشان حاضر می‌شدم، آخرین دوره کفایه بود که فکر می‌کنم ایشان دادند. بعدا دیگر سطح نگفتند و دروس خارج را گفتند و مقداری از درس آقای ابطحی کاشانی به گونه‌ای استفاده کردم. در درس خارج هم من اصولا نزد آیت‌الله وحید خراسانی می‌رفتم و در خدمت ایشان چند سالی بهره می‌گرفتم. فقه را هم به درس آقای منتظری می‌رفتم که ایشان استاد خارج فقه ما بودند. البته مدتش متاسفانه مدت کوتاهی بود و با جریانات انقلاب و درگیری و این‌گونه مسائل همزمان شد و تقریبا از حوزه شاید در آن مقطع به نحوی جدا شدیم متاسفانه. در درس حوزه گاه اتفاق می‌افتد که طلبه جذب استاد می‌شود یعنی در ارتباط استاد و شاگردی اصلا فضای دیگری ایجاد می‌شود و شاید کار به مریدی و مرادی بکشد. در جریان تحصیل در قم این اتفاق بین شما و استادی نیفتاد؟ این حالت را من شاید نسبت به سه نفر داشتم که هنوز هم به این عزیزان عشق می‌ورزم. یکی‌شان استاد من بودند و دوتاشان در محضر درسی‌شان حاضر نمی‌شدم ولیکن برای بهره گرفتن از لحاظ مسائل اخلاقی و نشست و برخاست زیاد به حضورشان می‌رفتم. آن استادی که واقعا به او علاقه داشتم و به درسش می‌رفتم و الان هم در قید حیاتند آیت‌الله شب‌زنده‌دار بودند که من علاقه خاصی نسبت به ایشان داشتم و دارم و حالت مرید و مرادی بود. دو شخصیت دیگر آیت‌الله فکور و آیت‌الله بهاءالدینی بودند. آیت‌الله فکور هم با حاج آقا خیلی آشنا بودند و هم با مرحوم آیت‌الله خاتمی. من حتی قبل از اینکه به قم بروم اگر چه ایشان کم به یزد می‌آمدند ولیکن وقتی می‌آمدند دیگر اکثرا با حاج آقا بودند، هر جا که می‌رفتند، یا با ایشان بودند یا اردکان منزل آیت‌الله خاتمی می‌رفتند، من هم با اینکه خردسال بودم به خدمتشان می‌رفتم و از محضرشان استفاده می‌کردم. افتخاری هم که من داشتم و بیشتر باعث نزدیکی شد این بود که بعد از ازدواج اولین منزلی که من انتخاب کردم درست روبه‌روی منزل مرحوم آیت‌الله فکور بود و در آنجا با ایشان بیشتر آشنا شدم. بعضی وقت‌ها روزی چهار یا پنج بار به منزل ایشان، خدمت ایشان می‌رفتم. اگر مهمانی داشت صدا می‌زد ما هم می‌رفتیم. پنج شنبه‌ها جلسه‌ای طلاب یزدی داشتند. در آنجا این صحبت بود که کسی بیاید اخلاق بگوید گمان کنم پیشنهاد آقای مصباح بود که گفتند آقای بهاءالدینی که برای خیلی از ما ناشناخته بود، بیایند. ایشان دعوت شدند و پنجشنبه‌ها یک بحث اخلاق داشتیم که شاید بعضی از وقت‌ها بیشتر از ده دقیقه هم حرفشان به طول نمی‌انجامید ولی اثر خاصی روی شنونده داشت. از آنجا من دیگر تقریبا جذب ایشان شدم و شب‌ها در منزلشان حیاطی بود، نمازی می‌خواندند، با اینکه منزل ایشان دور بود حداقل من سعی‌ام بر این بود که هفته‌ای دو سه شب این مسیر طولانی را طی بکنم و در نماز ایشان شرکت بکنم و بهره بگیرم. بعدا هم که به یزد آمدم این ارتباط را قطع نکردم و هر وقتی که قم می‌رفتم خدمت ایشان می‌رسیدم، حالا وقت یا بی‌وقت هر وقتی بود این اجازه را به ما می‌داد. ایشان هم لطف کردند گمان کنم دو سفر به یزد آمدند. این سه نفر را می‌توانم بگویم. ارتباط من با مرحوم آقای قدوسی کوتاه بود ولی آقای قدوسی هم جاذبه فوق‌العاده‌ای داشت و درس‌های اخلاقی که به خصوص برای طلبه‌ها داشت با یک سوز دل و از عمق دل بود. مشخص می‌شد که حرف‌ها حرف‌های انسانی است که خود تجربه کرده است. نهایتا درس حوزه به کجا کشید؟ عرض کردم من چند سالی درس خارج رفتم پس از آن مطالعات ضمنی داشتم و استاد هم متاسفانه نداشتم. رفتیم در جریان انقلاب، بعدا هم نمایندگی مجلس بعد از شهادت شهید پاکنژاد در دوره اول مجلس که به اصرار عده‌ای و موافقت حاج آقا آمدم. بعد از مجلس اول من تصمیم داشتم بر اینکه به قم بروم و ادامه تحصیل بدهم. عزیزانمان در دستگاه قضایی، آقای صانعی و دیگران اصرار کردند که بیا آنجا، من هم گفتم نه من تصمیمم را گرفتم می‌خواهم بروم قم. تا به احمدآقا گفتم ایشان هم اصرار کرد که شما در تهران باش، گفتم که من درس برایم اولویت دارد، ایشان گفت بروم از امام بپرسم و بیایم؟ گفتم از امام نپرس ولی اگر پرسیدی هر چه گفتند باید عمل بکنیم. او رفت و به امام گفت، امام فرموده بودند اگر کاری می‌تواند برای این نظام انجام دهد بماند و کار انجام دهد در هر کجای نظام است، خیلی‌ها هستند که می‌توانند بروند درس بخوانند. این گفته امام باعث شد که بمانم و چهار سالی را در دستگاه قضایی بودم. در مجلس سوم باز رفتم به مجلس. ‌‌همان سال‌های اولیه مجلس بود یا یکی دو سال گذشته بود که آیت‌الله خاتمی امام جمعه یزد رحلت فرمودند و امام مرا انتخاب کردند. خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رفتم و گفتم من می‌خواهم استعفا دهم، ایشان گفت نه حالا شاید بشود ادامه بدهی. بالاخره آن دوره را سپری کردیم و تمام شد. یک سوال شخصی. ببینید حضرتعالی حدود ۴۰ سال پیش وارد حوزه شدید، یک مدتی طلبه بودید حالا در یزد یا در قم و الان هم مسلم است که به خاطر مسوولیت‌هایی که دارید در جریان امور حوزه لااقل در یزد هستید. آیا گمان می‌کنید که این وضع فعلی تحصیلی طلاب عموما در یزد باز هم شخصیت‌های علمی مثل مرحوم علامه طباطبایی، آیت‌الله مطهری، شخصیت‌های معنوی مثل آقای بهاءالدینی، آیت‌الله فکور این‌هایی که نشان‌دار شدند و هر یک در یک بعدی بالاخره به درجات عالی رسیدند خواهد ساخت؟ آیا ما هم در آینده می‌توانیم چنین کسانی را پرورش دهیم با این وضع؟ والله سوال سختی است و من هم خودم را کوچکتر از این می‌دانم که بتوانم در این باره اظهارنظری بکنم. من امیدم این است که حوزه این چنین باشد ولی خواه ‌ناخواه با توجه به ارتباطات، کثرت جمعیت و دگرگون شدن وضع اقتصادی کار مشکل شده است، حوزه حالا به نسبت جاهای دیگر خیلی کمتر از لحاظ اقتصادی پیشرفته است ولی اگر آدم بخواهد مقایسه زندگی دوران مرحوم حاج شیخ عبدالکریم و آن سختی‌ها و آن مشکلات را داشته باشد خیلی فرق کرده است. افرادی که آنجا بودند قصد و نیتی جز تحصیل نداشتند و تحصیلشان جز برای خدا چیز دیگری نبود. در آن حال و هوا آن‌هایی که طلبه بودند به انگیزه پست و مقام و حقوق طلبه نشدند، یک انگیزه صددرصد الهی بود به خصوص در رشته‌های تحصیلی حوزه این انگیزه خیلی می‌تواند موثر باشد. حالا اگر خودمان را مقایسه بکنیم آن انگیزه چند درصدش مانده باشد قضاوتش کمی برای من مشکل است. بالاخره یک طلبه‌ای که می‌آید موقعیت اجتماعی‌اش، آینده‌اش چیزهای دیگری را هم می‌بیند و آن نیت خالص را شاید بعضی‌ها نداشته باشند. هر چند که در عین حال افراد زیادی هستند که به قصد دانستن و فهمیدن و به قصد قربت برای خدمت به اسلام می‌آیند. امیدواریم حوزه‌ها چون گذشته بتوانند تربیت کننده افراد فاضل و متعهد ان‌شاءالله باشند. عین همین سوال را از یکی از بزرگان حوزه یزد پرسیدیم و دقیقا همین جواب را دادند یعنی درست همین جواب را دادند. پس این انتخاب در حوزه تمایل خودتان بود و توصیه شهید صدوقی؟ بله، بنده خودم وقتی که حاج آقا فرمودند قبل از آن فکر نرفتن به دبیرستان و این‌ها را نداشتم. البته تا دوران دیپلم را در قم به طور متفرقه امتحان دادم. در چه رشته‌ای دیپلم گرفتید؟ در رشته ادبی دیپلم گرفتم منتها در مجلس سوم هم که بودم دوره‌های دانشگاه آزاد می‌گذاشتند و امتحانی می‌گرفتند. دوره فوق لیسانس برای بعضی از قضات و نمایندگان می‌گذاشتند، من در آن دوره هم شرکت کردم و شاید چند ماهی هم به کلاسش می‌رفتم که مصادف شد با رحلت مرحوم آیت‌الله خاتمی و مسوولیتی که از ناحیه امام به من محول شد و دیگر نتوانستم آنجا را ادامه بدهم. معمولا رسم است که طلاب در حین تحصیل، تدریس هم می‌کنند. شما اولین بار چه تدریس کردید؟ من اولین تدریسی که داشتم عوامل فی‌ النحو بود که برای یکی از دوستانم ارایه کردم که الان در حوزه است و توانسته که مدارج خوبی را هم طی بکند. معمولا وقتی طلاب وارد می‌شوند بعضی درس‌ها برایشان جاذبه دارد و بعضی درس‌ها جاذبه آن چنانی ندارد یا برایشان مشکل است. شما به این مشکل برخوردید که مثلا درسی برایتان سخت باشد؟ من یک مدتی منظومه می‌رفتم پیش آقای محمدی گیلانی، خیلی برایم جا نیفتاد. به فقه خیلی بیشتر علاقه داشتم. فقه و اصول را، به خصوص فقه را. تفسیر خدمت آقای خزعلی می‌رفتم که همه روزه نبود ولی به تفسیر ایشان علاقه‌مند بودم. هیچ وقت متوجه شدید که مرحوم شهید آیت‌الله صدوقی در ارتباط با تحصیل شما دور را دور سوالی یا تحقیقی بکنند یا در مجموع دغدغه تحصیل شما را داشته باشند؟ این دغدغه را داشتند، از بعضی افرادی که در سن و سال از من بزرگتر بودند در قم هم سوال می‌کردند و هم می‌خواستند که مثلا یک اشرافی بر کارهای من داشته باشند. هر وقت هم که می‌آمدم سوال می‌کردند که درس کجا می‌روی، چه می‌خوانی ولی ایشان هیچ گاه حالت امتحان که بپرسد مثلا این موضوع چیست را نداشت، نه نسبت به من نه حتی نسبت به افراد دیگر این حالت را من هیچ وقت ندیدم. خیلی‌ها این خصوصیت را داشتند تا یک طلبه‌ای می‌دیدند می‌گفتند مثلا چه می‌کنی، می‌گفت صرف می‌کنم، می‌گفت خب این کلمه اصلش چیست صرف کن. یا مثلا می‌گفت نحو می‌خوانم، می‌گفت این جمله را اعرابش بگذار. حاج آقا این حالت را نسبت به من و بقیه نداشتند، هیچ وقت ندیدم که قصد امتحان کردن افراد را با مطرح کردن سوال داشته باشند. شاید هم انگیزه‌ای داشتند. گرچه معمولا وقتی خصوصی یا در جلسه‌ای طلبه‌ای اعراب یک کلمه را نداند جز شرمندگی چیزی ندارد. بله شاید. ایشان این حالت را نداشت اصلا نه نسبت به من و نه نسبت به طلبه‌های دیگر. هیچ وقت به فکر تبلیغ و منبر و این‌ها بودید یا علاقه‌ای داشتید؟ نه من اصلا هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که یک وقتی باید منبر بروم یا خطبه‌ای بخوانم، شاید تعجب کنید می‌توانم بگویم که سخنرانی اصلی‌ام را با اولین خطبه‌ام شروع کردم. سخنرانی‌های خیلی خلاصه‌ای در دوران انتخابات مجلس اول داشتم یا مثلا یک نطقی در مجلس ولیکن در اینکه به عنوان یک خطیب بخواهم صحبت کنم، نبود و سخنرانی و نماز جمعه را با هم شروع کردم. بعد از حضور در قم و شروع درس حوزه رسما کی ملبس شدید؟ زمان زیادی طول نکشید الان تاریخش را یادم نیست، ولی حادثه‌اش و چگونگی‌اش هم یک مقداری جالب است. خدا رحمت کند مرحوم آقای وزیری، علاقه و محبت و لطف خاصی به من داشتند، گمان کنم صبح روز چهاردهم شعبان بود نماز صبح و قرآن را خوانده بودم هنوز گمان کنم آفتاب نزده بود، داشتم مطالعه‌ای می‌کردم که دیدم کسی در می‌زند، پا شدم در را باز کردم دیدم آقای وزیری هستند، خیلی خوشحال شدم، آمدند تو، نیم ساعتی بعد گفتند امشب شب نیمه شعبان است شما بیا معمم بشو. گفتم حاج آقا هنوز خیلی زود است که من معمم شوم. ایشان یک جدیت خاصی داشت گفتند علاقه‌ داری که معمم شوی، گفتم بالاخره من آمدم اینجا باید در ‌‌نهایت معمم بشوم ولیکن احساس می‌کنم که زود است هنوز کسب اجازه‌ای نکردم. ایشان گفتند من امشب مجلسی می‌گیرم شما معمم بشو. یک مجلسی گرفتند منزل همین آقای محمدتقی محصل‌ همدانی که نسبتی هم دارند. من اصلا لباس هم نداشتم، یادم هست که قبا را از آقای فیاض عاریه گرفتیم و تنم کردند. آن شب آقای وزیری بودند و خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله داماد ایشان را هم دعوت کرده بودند آمدند و عمامه به سر من گذاشتند و وقتی خواستند عمامه سر من بگذارند دقیقا یادم هست با یک صدای لرزانی که حالت بغض داشت این آیه شریفه را خواندند که «فاستقم کما امرت»، این را فرمودند و عمامه را به سر من گذاشتند و از آن شب من معمم شدم. حاج آقای ابوی در جریان بودند؟ نه، آقای وزیری گفتند که من با ایشان صحبت می‌کنم، نفهمیدم چون آن موقع ارتباط به این راحتی نبود. ولی حرفش این بود که من می‌دانم حاج آقا به این امر رضایت دارند. ایشان بعد من را بردند حرم و زیارت خواندیم. من به زیارت حضرت معصومه زیاد می‌رفتم ولی چون زیاد توجه نداشتم طبق روال تسبیحات حضرت زهرا بعد از نماز ۳۴ مرتبه الله اکبر، ۳۳ مرتبه الحمدلله، ۳۳ مرتبه سبحان‌الله من همین‌گونه می‌خواندم، ایشان به من گفت که سبحان‌ا‌لله‌اش مقدم است بر الحمدلله، ۳۴ مرتبه الله اکبر، ۳۳ مرتبه سبحان‌ا‌لله، ۳۳ مرتبه الحمدالله، من متوجه شدم که همین را هم در زیارت‌نامه حضرت معصومه(س) نوشته و من اصلا توجه نداشتم. از آن سال تا حالا هیچ بار نشده که من حرم معصومه مشرف بشوم و الحمدلله و سبحان‌الله بگویم و یادی از مرحوم وزیری نداشته باشم. ایشان فردایش یک تلگراف تبریکی به مرحوم حاج آقای ما زدند. مضمونش تقریبا این بود که تاجگذاری آقازاده را تبریک می‌گویم. این تلگراف را وقتی بردند تلگراف‌خانه قبول نکرد مخابره بکند. گفت این تاجگذاری‌اش را باید برداری، تاجگذاری مخصوص اعلیحضرت است و برگرداندند این تلگراف را، ایشان تاجگذاری را عمامه‌گذاری و مخابره کرد و فرستاد. این خاطره خاص هم که آقای فکور اشاره کردند که دنبال شما آمدند را بفرمایید؟ بله حالا که بحث همجواری و در خدمت آقای فکور بودن شد، یک خاطره اخلاقی هم از ایشان ذکر بکنم. اینکه یک تابستانی بود حاج آقا تشریف آورده بودند قم و مرحوم آیت‌الله بهاءالدینی دعوت کرده بودند و ناهار خدمت ایشان بودیم. از افرادی که در ذهنم است که بودند مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری بودند، گمانم مرحوم آیت‌الله خاتمی هم بودند اما یقین ندارم. ما ناهار خورده بودیم، ساعت ۲ بود که من دیدم آقای فکور وارد سرداب شدند، خیلی با صورت سرخ گرماخورده و عرق‌ریزان آمدند. با اینکه ایشان دعوت نداشتند، آمدند. علت این بود که چون همسایه ما بودند و متوجه شده بودند که همشیره ما آمده و ما منزل نبودیم، رفته بود منزل همسایه، ایشان آمده بود به ما خبر بدهد که همشیره شما آمده. حالا خیلی امر مهمی هم نبود ولی در عین حال ایشان با این فاصله بسیار دوری که منزل ایشان با منزل آیت‌الله بهاءالدینی داشت در آن تابستان که پیدا بود مسیر بسیاری راه هم ایشان پیاده طی کرده آمده بود. این خودش نشان دهنده دلسوزی و تواضع و افتادگی ایشان بود که من واقعش وقتی ایشان بیان کرد یک شرمندگی در برابر این عظمت احساس کردم. وقتی یادم می‌آید من احساس خجالت می‌کنم نسبت به ایشان. در مورد تحصیل حاج خانم هم بفرمایید. ایشان خیلی علاقه به تحصیل داشت، الان هم خیلی علاقه به مطالعه دارد. دو، سه سالی را از دوران دبیرستان بیشتر نگذرانده بود که با هم ازدواج کردیم، با اینکه زود هم اولاددار شدیم ولی در عین حال ایشان به تحصیلش ادامه داد، دیپلمش را گرفت و کنکور شرکت کرد و دانشگاه تهران قبول شد. چه رشته‌ای؟ رشته فلسفه. می‌رفت و می‌آمد و دوران لیسانسش را به خوبی گذراند، باز ادامه تحصیل داد و فوق لیسانس را در رشته عرفان امتحان داد. کدام دانشگاه؟ دانشگاه آزاد اسلامی تهران. لیسانسش دانشگاه تهران بود و فوق لیسانسش دانشگاه آزاد اسلامی که در رشته عرفان گذراند و نمره نسبتا خوبی هم گرفت و در حد بالا پذیرفته شد. الان دیگر به فکر دوره دکترا نیستند؟ هنوز گاهگاهی صحبتش را می‌کند، با اینکه دیگر سن و سالی از ایشان گذشته و داماد و نوه داریم ولی باز صحبت از این دارد که شرکتی بکنم. هنوز مایوس نیست، ما هم منعی نکردیم و موافق هم هستیم اگر بتواند ان‌شاءالله ادامه دهد خوب است. در عین حالی که الان هم جلسات قرآن و تفسیر و این‌گونه چیز‌ها دارد و خودش هم اهل مطالعه زیاد است و ارتباطش را با کتاب قطع نکرده، خیلی زیاد به مطالعه علاقه‌مند است چون مرحوم آیت‌الله خاتمی هم خیلی انس به کتاب و مطالعه داشتند. به جز نقش همسری که خب‌‌ همان هم خیلی مسوولیتی سنگین در بیت شما است و تربیت فرزند و عروس و داماد، ایشان یک مشاور در همه امور اجتماعی سمت‌ها و گرفتاری‌های شما بودند؟ ببینید ‌‌همان نقشی که من در رابطه با والده عرض کردم، همسر خیلی می‌تواند نقش داشته باشد ایشان هم از اول زندگی ما که بالاخره در قم شروع کردیم، یک زندگی طلبگی داشتیم راحت آمد قم، تهران بودیم، برگشتیم یزد، این منزل، آن منزل، همیشه همراه بود و به فکرش هم بنده احترام می‌گذاشتم. مشورت‌هایی هم داشتیم. به خصوص در رابطه با تربیت فرزندان و اینکه خداوند مصلحت دانست یکی از فرزندان من از لحاظ ذهنی یک مقدار عقب‌افتادگی دارد، اینکه به او برسد و او را تربیت کند به گونه‌ای که پزشکان و دکترش در خارج می‌گفت من نمی‌گویم چه کار بکنی، می‌گویم هر کاری که برای او کرده بودی ‌‌همان کار را ادامه بده. این اندازه هم در کنار کارهای زندگی و درس، بار رسیدگی به یک فرزند معلول ذهنی که الان مثلا حدود ۲۷ سالش است، کار را سخت و دشوار کرده بود ولی به خوبی از عهده این وظایف الحمدالله برآمده است. منبع: سایت تاریخ ایرانی

خاطرات منتشر نشده محمدعلی صدوقی(۱)/ به هواپیمای حامل امام اجازه فرود ندادند

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی صدوقی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه سابق یزد در سال ۱۳۸۶ در چند جلسه گفت‌و‌گو خاطرات زندگی خود را بیان کرد، اما تاکید داشت که تا زمان حیاتشان این خاطرات منتشر نشود. بنابراین انتشارش ماند تا سالگرد درگذشت ایشان که ویژه‌نامه‌ای بنام «اسوه تواضع» منتشر شد که حاوی خاطرات اعضای خانواده، نزدیکان و شخصیت‌های سیاسی از صدوقی است و همزمان با آن متن این خاطرات در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار گرفت که طبق‌‌ ترتیب انجام مصاحبه و بازگویی خاطرات منتشر می‌شود. اولین بخش از این گفت‌وگو را در پی می‌خوانید: *** جناب آقای صدوقی! پیش از ورود به بحث تشکر می‌کنیم از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید و زمینه‌ای را فراهم کردید تا بخشی از پروژه تاریخ شفاهی زندگی شما به صورت مکتوب در آید. برای ورود به بحث کمی از سرگذشت و تاریخچه خانوادگی خود برای ما بگویید. از پدر و اجداد پدری؟ بسم الله الرحمن الرحیم. من فرزند شهید محراب آیت‌الله صدوقی هستم و از طرف پدر اصلیت و اصالت ما کرمانشاهی است. جد اعلای ما یکی از علمای بزرگ کرمانشاه بودند که در یزد معروف به آخوند میرزا مهدی کرمانشاهی هستند. بر اثر درگیری‌ها و مبارزاتی که در آنجا با دولت و حکومت داشتند به یزد تبعید می‌شوند. ایشان عالم تقریبا معروف و مشهوری بودند حتی در آنجا هم که زندگی می‌کردند بر اساس داستانی که مرحوم حاج آقا نقل می‌کنند پیداست که اسمشان در یزد برای خواص شناخته شده بوده. حاج آقا نقل می‌کنند که ایشان را وقتی می‌گیرند و تبعید می‌کنند به یزد ابتدا پرسان پرسان احوال یک مدرسه علمیه‌ای را می‌پرسند و مدرسه شفیعیه در میدان خان را به ایشان می‌گویند. حالا یادم نیست یکی از علمای بزرگ یزد مشغول تدریس بوده، ایشان هم در مدتی که آن عالم درس می‌داده گوشه حیاط می‌نشیند و خستگی از تن بیرون می‌کند، این عالم وقتی درسش تمام می‌شود می‌گوید این درویش هم نگذاشت ما بفهمیم که چه می‌گوییم. ایشان هم به شوخی می‌گوید من اشکالات درس شما را به خوبی تحمل کردم هیچ چیز نگفتم، شما صدای پای مرا نتوانستی تحمل کنی. عالم می‌گوید چه اشکالی؟ ایشان دو سه اشکال خیلی قوی را بیان می‌کند در همین حوزه‌های درس طلبگی. ایشان تا این اشکالات را می‌گوید، عالم می‌گوید شما آخوند میرزا مهدی کرمانشاهی هستید؟ می‌گوید بله، از آنجا بالاخره ایشان را می‌شناسد، می‌برد منزل و زندگی نوین جد اعلای ما در یزد به این شکل پا می‌گیرد. ایشان دارای اولاد مختلفی بودند، همه‌شان هم اکثرا در سلک روحانیت بودند، یکی از این‌ها آخوند میرزا محمد کرمانشاهی است. ایشان یک فرزند دیگری هم داشتند به نام آقا میرزا ابوطالب کرمانشاهی که پدر مرحوم شهید صدوقی می‌شوند، ایشان هم از روحانیون به نام یزد و مورد اعتماد همه بودند. آن موقعی که دفتر و اسناد به این شکل نبود هم خط و هم انشای خوبی داشتند و هم اینکه مورد اعتماد مردم بودند لذا وصیت‌نامه‌ها، وقفنامه‌ها و چیزهایی که آن موقع مرسوم بود را معمولا پیش ایشان می‌آوردند و مهر ایشان خیلی مورد قبول همه کس بود. یک داستانی هم حاج آقا نسبت به ایشان نقل می‌کردند و این نشان دهنده تیزهوشی فوق‌العاده‌ ایشان بود. داستان آن مهر معروف که حاج آقا می‌گفتند یکی از فامیل‌های خوانین یزد هنوز با ما خیلی صاف نیستند علتش را بیان می‌کردند که یکی از این اشراف و بزرگان یزد به کربلا یا مکه مشرف شده و در برگشتش مهری را برای مرحوم حاج میرزا ابوطالب می‌آورد که اسم ایشان روی آن حک شده بوده، از ایشان خواهش می‌کند که از این مهر استفاده کنند. ایشان هم از این مهر استفاده می‌کرده تا اینکه بعد از مدتی اختلاف شدیدی بین ایشان و افراد دیگری بر سر مزرعه مهمی به وقوع می‌پیوندد. می‌آیند آنجا و ایشان ادعا می‌کند این ملکیتش برای من است و به مهر شما هم ممهور شده. وقتی که می‌آوردند دیدند، همین مهری است که ایشان آورده است. ایشان بلافاصله می‌گوید درست است که این مهر را من دارم ولیکن یک حاشیه‌ای دارد، یک اقرارنامه و تعهدنامه‌ای هم نسبت به این مهر داشتم که باید بروم بیاورم. می‌روند و از صندوقچه‌شان نامه‌ای را می‌آورند می‌نویسند که در تاریخ فلان روز فلان ساعت فلان آقا از کربلا یا مکه آمده بودند و این مهر را برای من آوردند که نوشته‌اش این است و می‌گذارم آنجا. من تعهد می‌کنم که از این مهر فقط در نامه‌های شخصی خودم استفاده کنم و زیر اسناد هیچ شخص و فرد دیگری که جنبه حقوقی داشته باشد، نزنم. بدین شکل ایشان منکر این شدند. بعد کشف می‌شود ایشان دو مهر آورده به شکل هم که یکی را برای خودش نگه داشته تا بتواند مورد سوء استفاده قرار دهد. اما ایشان با آن تیزهوشی‌ای که داشته آن موقع به ذهنش می‌رسد که کتبا بنویسد چه در زمان حیاتش چه بعد از آن خدای نکرده سوءاستفاده‌ای نشود. مرحوم آمیرزا ابوطالب دو اولاد بیشتر نداشتند، دو پسر. یکی حاج آقای ما هستند. محمد صدوقی که متولد ۱۳۲۷ قمری هستند. اخوی ایشان که به حاج شیخ علی معروف بودند به لباس روحانیت و کسوت روحانیت نبودند ولی بسیار شخص منزه و پاکی بود. ایشان دو، سه سالی کوچکتر از مرحوم حاج آقا بودند و بعد از حاج آقا هم فوت کردند. کارمند اداری و در اداره قند و شکر یزد مشغول به کار بودند. حاج آقا در ۷ سالگی گمان کنم پدرشان را از دست می‌دهند. در هشت نه سالی مادر را از دست دادند. فوت پدرشان قبل از فوت مادرشان است. معروف است که در آن سالی که به سال وبا معروف است مادر ایشان فوت کرده. باز ایشان این خاطره را می‌گفتند از مهربانی مادر که در آخرین دیداری که داشتیم ایشان در اتاق خوابیده بود، ما را می‌خواستند بفرستند از مهریز به یزد چون وبا آنجا سرعت بیشتری داشت. رفتیم دم اتاق اجازه نداد که ما وارد بشویم، همان جا یک دستی برای ما تکان داد و گفت که شما جلو نیایید. از همان جا خداحافظی کردیم، هنوز مسافتی از راه را نپیموده بودیم که مادرمان فوت می‌کند و روحش به ملکوت اعلی می‌پیوندد و در‌‌همان قبرستان شاه صفی‌الله دفن هستند. از طرف مادر باز ما کرمانشاهی محسوب می‌شویم چون دخترعمو و پسرعمو بودند. مرحوم آمیرزا محمد کرمانشاهی پدر عیال حاج آقا و عموی حاج آقا هستند. از سادات مالمیری هستند؟ بله ما نسبت‌هایی با سادات مالمیری داریم. چون آقای پاکنژاد پدر شهید پاکنژاد با مرحوم حاج آقای ما، پسرعمه پسردایی بودند. در نتیجه ایشان سید می‌شوند. ما نسبمان از طرف پدر و مادر به یک جا می‌رسد. این مختصری از وضع پدر و تقریبا از اجداد ما آنچه که من فعلا به خاطر داشتم و یاد داشتم بیان کردم برایتان. مختصری از آقای آمیرزا محمد کرمانشاهی پدر والده برایمان بگویید. حاج میرزا محمد در زندگی حاج آقای ما نقش بسیار اساسی داشتند چون که بعد از فوت پدر، ایشان کوچک و خردسال بودند، پدری و بزرگتری و بزرگ کردن و تربیت این دو فرزند را عمدتا مرحوم آمیرزا محمد کرمانشاهی عهده‌دار بوده و حکم یک پدر و جانشین یک پدر را برای ایشان داشته. ایشان را من به یاد نمی‌آورم ولی همه از اخلاق پسندیده و افتادگی و سعه‌صدری که داشته و نحوه تعامل و رفتارش با مردم به نیکی یاد می‌کنند. ایشان هم روحانی بودند و در همین مسجد روضه محمدیه معروف به حظیره امامت داشتند و مورد احترام و قبول عامه و خاصه بودند. از لحاظ تحصیلات علمی و حوزوی من اطلاع دقیقی ندارم ولی در همین حد که مورد مراجعه مردم جهت احکام شرعی و حقوق شرعی بودند و عجیب هم مورد اعتماد مردم بودند. نسبت به مرحوم ابوی هم مهربانی بسیار فراوانی داشتند و خیلی حاج آقا خودشان را مدیون ایشان می‌دانستند برای سرپرستی‌ها و هدایت‌ها و راهنمایی‌هایی که ایشان داشتند. آنچه من شنیده‌ام مرحوم آقای ابوی، شهید صدوقی شاگرد آقا سید محمد امام بودند که پدر آقای سعیدی بودند. مکتبی هم داشتند که حاج آقا می‌آمدند درس می‌خواندند. می‌گفتند آقا میرزا محمد یک همتی داشتند برای تحصیل ایشان، می‌آمدند سوال می‌کردند مراقب امر تحصیلشان بودند. آیا خاطره‌ای از آن دوره برای شما نقل کرده‌اند؟ همین کلیات را می‌دانم. خاطره خاصی را به یاد نمی‌آورم. ولی این را می‌دانم که خیلی روی کار ما توجه داشتند؛ اینکه با که می‌رویم و با سایرین چگونه نشست و برخاست می‌کنیم. در امر تحصیلی‌مان پرس‌وجو و سوال داشتند و در کل به آن شکل نبوده که ر‌هایشان بکنند یا نسبت به ایشان بی‌اعتنا باشند. روی روش تربیتی و درس ایشان خیلی حساس بودند. در خصوص علت مهاجرت اجدادتان به یزد، مطالبی بیان کردید؛ آیا علت اصلی فقط صرف همین اختلافی بود که با حاکم داشتند یا این مهاجرت علل دیگری هم داشت؟ این رویداد علی‌الظاهر در زمان فتحعلی شاه بوده اما موضوع این است که تنها محدود به برخورد ایشان با حاکم آنجا نبوده، حتی خود شاه هم صحبت‌ها و سخنانی داشته، آنگونه که حاج آقا بیان می‌کردند و در واقع برخورد اصلی از آنجا بوده و دستور هم از مرکز صادر می‌شود. از سوی دیگر همان طور که حاج آقا در یکی از صحبت‌هایشان دارند صدوقی نام گرفتیم و مشهور شدیم زیرا بر این عقیده بودند که شجره‌نامه و نسبتشان به شیخ صدوق می‌رسد. دلیلی که ما بر این مطلب داریم سنگ قبر حاج میرزا مهدی کرمانشاهی است؛ اولین کسی است که از کرمانشاه به یزد تبعید شده، روی سنگ قبر ایشان این مطلب نوشته شده که ایشان از اولاد صدوق است و ما هم به همین جهت صدوقی نام گرفتیم چون سلسله‌مان می‌رسد به مرحوم «شیخ صدوق» بزرگوار. اگر موافق باشید برسیم به دوران کودکی و نوجوانی شما؛ جنابعالی در چه سالی و در کجا دیده به جهان گشودید؟ نام من محمدعلی است و فامیلم صدوقی. فرزند محمد و متولد مرداد ۱۳۲۸ هستم و شماره شناسنامه‌ام هم ۷۴۰۶۷ است و صادره از قم. محل تولد من دهستانی به نام عباس‌آباد در نزدیکی‌های قم است. حاج آقا چون اصولا اهل تلاش و کوشش بودند و از اینکه زندگی‌شان را از سهمیه امام بگذرانند مشکلاتی داشتند لذا در کنار درس و تدریس مفصلی که در حوزه علمیه قم داشتند به کار کشاورزی و دامپروری هم مشغول بودند. علت اینکه من در دهستانی به نام عباس‌آباد متولد شدم این است. در سال ۱۳۳۰ هم به یزد منتقل شدیم. با اینکه من دو ساله بیشتر نبودم خاطره ورودمان به یزد را که با اتوبوس آمدیم و و اتوبوس آمد دم مسجد چون منزلمان آنجا بود و ما را آنجا پیاده کرد، هنوز هم در یادم هست. در سال ۱۳۳۰ وقتی وارد یزد شدید حاج میرزا محمد از دنیا رفته بودند؟ گمان می‌کنم که از دنیا رفته بودند. چون می‌دانید حاج آقا اصل سفرشان در رابطه با مرحوم آمیرزا مهدی حائری بود. آن موقع انتخابات مجلس و دودستگی بود و بالاخره روحانیون و علما می‌خواستند نماینده یزد کسی باشد که هم جایگاه علمی دینی و هم خانوادگی قوی داشته باشد. در ‌‌نهایت با مشورت حاج آقا و افراد دیگر به این نتیجه می‌رسند که حاج شیخ مهدی حائری فرزند موسس حوزه بیایند. ایشان هم قبول می‌کنند و می‌آیند و حاج آقا هم با توجه به احترامی که برای این بیت قائل بودند و از شاخه مرحوم حاج شیخ محسوب می‌شدند با انگیزه تبلیغ می‌آیند. اما حوادث آن روز، اعمال نفوذ‌ها و به خصوص جو رعب و تهدید و ارعابی که در آن موقع افراد دارای قدرت انجام می‌دادند باعث شد که نتوانند آقای حائری را به عنوان نماینده مردم یزد در مجلس شورای ملی معرفی بکنند و متاسفانه یزد از وجود یک روحانی وابسته به یک بیت اصیل که تاکنون از افتخارات یزد است، محروم شد. آقای فرساد و سریزدی هم در کنار آقا بودند. این جور که حاج آقا نقل می‌کردند (چون من در سنین بسیار خردسالی بودم و دقیقا اطلاعی ندارم) حاج آقا با مرحوم آقای کاشانی ارتباط زیادی داشتند و آقای حائری هم به همین شکل مورد حمایت ایشان بودند. اما در ‌‌نهایت، متاسفانه خواسته‌ای که داشتند عملی نشد، با این حال خواسته مردم و علما باعث شد که ایشان در یزد بمانند. از خصوصیات فرهنگی و اجتماعی حاج آقا برایمان بگویید. از ابتدای شروع درس حوزوی در یزد و اصفهان و ادامه تحصیل در قم تا آن مراحلی که در اجتهاد داشتند. حاج آقا واقع امر دو خصوصیت مهم و دو ویژگی و امتیازی داشتند که هر دو با هم کمتر در شخصی جمع می‌شود. ایشان دارای استعداد بالا و فوق‌العاده‌ای بودند و از استعداد مهم‌تر، حافظه بسیار قوی و سرشاری داشتند. این دو خواه ناخواه در امر تحصیل به ایشان خیلی کمک می‌کرد. بعد از مقدمات و مکتب، یکی از اساتید ایشان که خود من هم ارادتی خدمتشان داشتم مرحوم کازرونی، شخصا این داستان را برای من بیان کردند. ایشان معالم می‌خواندند، چند نفری بودند و می‌گفتند سر درس ایشان روزهای اول خیلی گوش نمی‌دادند. وقتی یکی، دو دفعه درس را پرسیدم دیدم ایشان نه تنها درس را بیان می‌کند بلکه آنچنان که من گفتم عین همان‌ها را بازگو می‌کند و حتی حرکات من را هم به‌‌همان شکل اجرا می‌کند، ایشان این استعداد را داشتند. من دقیقا اساتید ایشان را در آن موقع کوتاه تحصیلی‌شان در یزد نمی‌دانم. خواه ‌ناخواه ایشان برای ادامه تحصیل به اصفهان می‌روند، با سرمای فوق‌العاده‌ای که می‌گفتند برف و سرمای شدید بود. همه چیز تعطیل شد، امکان درس خواندن نبود، حتی از علمای بزرگ که متصدی مدرسه بودند. هیچ چیز نداشتیم حتی ذغال، اجازه دادند یکی دو تا از درخت‌های مدرسه را انداختند تا اینکه طلبه‌ها بتوانند هیزمی داشته باشند. با اینکه درخت‌ها ‌تر بود و آتش زدنش مشکل بود در عین حال می‌گفتند برای حفظ جان و گرم شدن به این شکل عمل شود. ایشان تصمیم می‌گیرند برگردند بیایند به یزد. داستان برگشتنشان به یزد شنیدنی است که تقریبا به شکل معجزه‌آسایی ایشان خودشان را می‌توانند برسانند. راه‌ها از طرف ابرکوه به مهریز بسته بوده، از مهریز وارد می‌شوند و منزل یکی از اقوام می‌روند، ایشان حسابی سرما می‌خورند یک مرتبه گرم می‌شوند، همین تغییر درجه باعث ناراحتی‌های ایشان می‌شود، در هر صورت به همراه برادر خانمشان سرهنگ توفیق برمی‌گردند به یزد و در یزد بعدا توقف زیادی حدود یک سال می‌کنند و به قم می‌روند. ایشان هم‌درس مرحوم حاج شیخ و همچنین از مدرسین بودند و آنجا ارتباط تنگاتنگشان با موسس بزرگوار حوزه برقرار می‌شود، به عنوان یکی از شاگردهای ایشان مورد توجه و عنایت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم واقع می‌شوند و در مدرسه فیضیه مسوولیت امور مالی و رسیدگی به مشکلات طلاب را عهده‌دار می‌شوند. در قم به جز حاج شیخ عبدالکریم اساتید دیگری داشتند؟ آیات ثلاثه. می‌دانید رسم در حوزه این بوده افرادی هم که حتی به مرتبه اجتهاد رسیدند باز برای احترام یا برای کسب علم بیشتر به سر درس آقایان می‌رفتند و بعضی از افراد هم بودند که نیازی نداشتند. ایشان در عین حال که سر درس حاج شیخ عبدالکریم می‌رفتند به درس مرحوم آقای حجت و درس آیت‌الله صدر نیز می‌رفتند. آیت‌الله صدر، آقای خوانساری، مرحوم آیت‌الله بروجردی این‌ها از افرادی بودند که ایشان در درسشان حضور داشتند. واقع امر خیلی تحت تاثیر اخلاق و روحیات مرحوم حاج شیخ عبدالکریم قرار داشتند و مرحوم حاج شیخ را هم معلم اخلاق خودش می‌دانست. ایشان تاثیرگذار در زندگی هم از لحاظ علمی و هم اخلاقی بود. خیلی خودشان را مدیون حاج شیخ عبدالکریم می‌دانستند. اصولا دوره حاج شیخ عبدالکریم خیلی پربرکت بود، این دورانی که در آن خفقان بود ایشان به این شکل توانست هم پایه‌گذاری حوزه بکند و هم حوزه را حفظ بکند و نیز مجتهدین بزرگواری در آن سطح بتواند تربیت کند. واقعش این‌ها نشان دهنده اخلاصی بوده که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری داشتند. شهید صدوقی درسی هم پیش امام خوانده‌اند؟ قسمتی یا احیانا برای احترام؟ بعید می‌دانم، از خودشان هم چیزی نشنیده‌ام، فاصله سنی‌شان هم خیلی با امام زیاد نبود. ایشان بزرگتر از امام بودند؟ نه امام حدود شش، هفت سال بزرگتر بودند. امام اگر اشتباه نکنم متولد ۱۳۲۰ بودند و شهید صدوقی متولد ۱۳۲۷. اینکه ایشان به درس امام رفته باشند من چیزی از خود ایشان نشنیده‌ام. با هم نزدیک و صمیمی بودند ولی از حالت شاگرد و استادیشان من چیزی نشنیده‌ام. این ارتباط و رفاقت و دوستی که بین این دو بزرگوار بوده (مرحوم امام و شهید صدوقی)، سفرهایی که با هم داشتند (سفر مشهد)، رفت و آمد‌ها، یک وقتی گفته شده است که این دو نفر مثل دو دوست بودند. بله. شاید در یکی از مصاحبه‌های حاج آقا باشد، من هم زیاد از خود ایشان شنیدم که مثلا بعضی وقت‌ها شاید ۲۴ ساعت با هم بودند، چنین حالتی را داشت. خیلی هم در عین حالی که به امام علاقه داشتند احترام خاصی هم برایشان قائل بودند. بالاخره دوران جوانی‌شان با هم سپری شد بعد و می‌دیدیم که در عین حفظ رفاقت، احترام خاصی، با توجه به جایگاه رهبری و مقام ولایت ایشان داشتند و این خصوصیت و دوستی ایشان همچنان ادامه داشت. مثلا آن اوایلی که امام به قم آمده بودند حاج آقا گاهی شب‌ها می‌رفتند آنجا. یادم هست حاج آقا خبرگان که بودند یک شب رفتند پیش امام و بعدش گفتند امام یک خرده گرفته بود، من داستان‌های قدیمی را برایشان بیان کردم. گفتیم حالا بگویید چه گفتید. پیدا بود که ایشان خیلی صحبت‌ها داشتند که خصوصی و دوستانه بوده، می‌گفتند نمی‌شود من بگویم. درباره جریانات آغاز نهضت و قبل از خرداد ۴۲، یزد حال و هوایی داشت و حاج آقا در یزد در جریان قم و آن حرکت‌ها بودند ولی آن جریانات گویا زیاد در یزد مطرح نبود و انقلاب که اولین جرقه‌ها در یزد هم فعال شد. حضرتعالی در یزد تشریف نداشتید در قم بودید، از آن روز‌ها برای ما بگویید. همان طور که گفتید حرکت در ‌‌همان انجمن‌های ایالتی و ولایتی در یزد بود. یادم هست جلسات زیادی که علما همه‌شان هم می‌رفتند و تشکیل می‌شد اطلاعیه‌ای می‌دادند و مبارزاتی داشتند. البته شدتی که بعضی شهر‌ها داشت در تندی اعلامیه‌ها، این‌ها در یزد در آن موقع نبود. اوجش را البته مرحوم حاج آقا با آن ارتباطشان داشتند به شکل‌های مختلف، غیرمستقیم با امام مرتبط بودند، در رابطه با مسائل به خصوص معرفی امام به عنوان مرجع تقلید که نقش بسیار مهم داشتند و کاری مهم بود. اوج تحرکی که حاج آقا بیشتر در صحنه داشتند بعد از رحلت و شهادت حاج آقا مصطفی خمینی و مجلسی بود که حاج آقا در مدرسه عبدالرحیم‌خان در آن موقع گرفتند برای آن مرحوم که البته من نبودم. آمدن پلیس که چه می‌کنید و ایشان تند شدند و اینگونه مسائل از همان جا شروع شد. واقع امر یکی از جاهایی که حسابی در انقلاب خودش را نشان داد شهر و استان یزد بود که این هم از برکات شهید بزرگوارمان بود. مرحوم شهید بهشتی فرمودند که شهید صدوقی محور انقلاب بود. اگر اطلاعیه‌ای از امام صادر می‌شد اولین جایی که این اطلاعیه خوانده می‌شد اینجا بود، بلافاصله به تکثیر و ضبط و پخشش می‌پرداختیم. وقتی بعد از رفتن امام به پاریس به آنجا رفتم به قصد ده روزه رفتم ولی آنجا وضع به گونه‌ای بود که ماندیم. حضور شهید صدوقی در انقلاب و نقشی که داشت هنوز شاید آنچنان که باید بازگو شود، نشده بود، به گونه‌ای که حتی مسوولین نظام هم متحیر بودند که چه برخوردی با شهید صدوقی داشته باشند چون ایشان در مدیریت بحران نقش بسیار خوبی داشت. در عین حال که بیشترین تظاهرات در یزد بود با توجه به اینکه کنترل در اختیار ایشان بود، کمترین تلفات را ما داشتیم. لذا این بود که خود آن‌ها هم در جلساتشان در اینکه حاج آقا را بگیرند، زندان یا تبعید یا آزاد کنند مانده بودند و همه تبعاتش را می‌سنجیدند و حتی مشخص شد تصمیمی که با ایشان چه برخوردی داشته باشند، برای آن‌ها یک مشکل بوده. بعد از سفر حضرت امام به پاریس چند روز گذشت تا شما هم نزد ایشان به پاریس رفتید؟ مدت زمان زیادی نگذشت چون حالا دقیقا یادم نیست. نزدیک چهار ماه در پاریس بودند که من بیش از سه ماهش را آنجا بودم. شاید ده، بیست روز بعد از امام رفتم. حاج آقا خودشان تصمیم داشتند بروند. یادم هست مرحوم حاج احمد آقا زنگ زد و به من گفت امام می‌خواهند که با حاج آقا ملاقاتی داشته باشند. گفتم اتفاقا خودشان برنامه دارند و دارند می‌آیند. تصمیم به رفتن گرفتند و آمدند تهران و من هم بنا بود که خدمتشان بروم که من ممنوع‌الخروج بودم و رفتنم به هم خورد. چرا شما را ممنوع‌الخروج کرده بودند؟ در رابطه با مسائلی که در یزد بود و من کلا در خدمت حاج آقا بودم و ظاهرا شاید من یک سفر حج رفته بودم که می‌گفتند چرا رفتی؟ در هر صورت گذرنامه من توقیف و در اختیار آن‌ها بود و این هم یک داستانی دارد که من نقل بکنم. حاج آقا وقتی خواستند بروند با توجه به موقعیتی که داشتند خیلی از طریق بعضی از افراد و اشخاص از جمله یک آقایی به نام پیراسته که صحبت نخست‌وزیری‌اش هم در یک زمانی بود، بحث شد که می‌خواهد از طرف شاه بیاید پیامی را به حاج آقا بدهد، اصرار داشتند و با ما مطرح کردند، بالاخره آن موقع جوان بودیم و شدیدا عصبانی شدیم که نخیر به چه مناسبت شما ملاقات بکنید؟ اصرار زیاد شد و در هر صورت ما به حاج آقا در جلسه‌ای گفتیم، ایشان فرمودند که شما با آقای بهشتی یک مشورتی در این زمینه داشته باش، تهران است و ارتباطاتش بیشتر است. من یادم هست با مرحوم شهید بهشتی تماسی گرفتم و با ایشان فردا صبحش ساعت ۱۰ قرار گذاشتیم که برویم. من رفتم. ده دقیقه به ۱۰ بود که رسیدم. در منزل شهید بهشتی را زدم. ایشان خودش آمد. در را باز کرد و من را آورد داخل. از من عذرخواهی کرد و گفت من با شما ۱۰ قرار دارم. در اتاق دیگری بنشینید. سر ساعت ۱۰ که شد آن جلسه تمام شد. گفتند که ایشان را بپذیرند و پیام را بشنوند ببیند چیست، روزنامه‌ای‌اش نکنند مشکلی ندارد. من برگشتم و به حاج آقا گفتم که ایشان گفتند شنیدن پیام مشکلی نیست. حاج آقا آمدند در منزل همشیره که در نارمک بود. در طبقه دوم بالاخره می‌خواستند کسی نباشد. رفتند آنجا، وقتی خواست برود یک دفعه نمی‌دانم من هم چیزی نگفتم، او سوال کرد که شما تنها می‌روید یا آقازاده هم همراهتان می‌آیند؟ گفتند من می‌خواستم با او بروم حالا او را شما ممنوع‌الخروج کردید. او گفت من اقدام می‌کنم. شماره‌ای گرفت و فردایش زنگ زد و حاج آقا بالاخره رفتند اما من نتوانستم بروم، چند روزی طول کشید تا اینکه با‌‌ همان حرف ممنوع‌الخروجی ما هم درست شد. گذرنامه‌مان را دادند و رفتیم. این داستان را نقل کردم که البته پیامش هم پیام خاصی نبود. حرفش ‌‌همان بحث رعایت قانون اساسی و در همین رابطه‌ها بود که امام راضی شوند و ایشان فرموده بودند من بعید می‌دانم. من یادم هست نامه‌ای را دادند خدمت حاج آقا که برد خدمت امام، وقتی که خواستم بروم به من گفت از امام عذرخواهی بکنید چون خطم خوب نبوده تایپ کردم و نوشتم، یک وقت بی‌احترامی نشده باشد. ما هم رفتیم گفتیم آقای پیراسته عذرخواهی کرده که نامه‌اش با خط خودش نبوده و تایپ کرده، امام با تندی گفتند خطش بد نبود مطلبش بد بود. آقای حاج محمد دستمالچی نوشته‌اند وقتی که وارد شدیم برای اولین ملاقات که آقای صدوقی می‌خواستند امام را ببینند خیلی می‌خواستیم که این دیدار را تماشا کنیم، همین که از در وارد شدند امام فرمودند آقای صدوقی! ظاهرا جا خوردند از اینکه آقای صدوقی آمده‌اند. حالا از آن روز‌ها بگویید. بله ورود حاج آقا به نوفل‌لوشاتو مصادف می‌شود با وقت نماز، امام هم از نماز می‌آمدند آنجا. امام در این مدتی که آنجا بودند بیش از سه ماه، هیچ‌ وقت نماز را قصد تمام نکردند یعنی حالت سفر داشتند. دیدار اولیه‌شان را عرض کردم من چون دو سه روز دیر‌تر از حاج آقا رفتم آن را ندیدم ولی ارتباطشان زیاد بود. در آن موقع کمتر اتفاق می‌افتاد که امام با افراد شام یا ناهاری بخورند اما با ایشان زیاد صبحانه و شام می‌خوردند. روز اولی که من رفتم حاج آقا در هتل بودند ولی من با حاج احمدآقا در منزل امام در اتاق بودیم تا اینکه همشیره‌های امام آمدند و ما هم منتقل شدیم به هتل، البته چند روزی بیشتر نبود. یک روز صبح یادم هست که حاج آقا و امام در اتاق آن طرف داشتند صبحانه می‌خوردند. من و احمدآقا در این اتاق بودیم، همین نان و پنیر و یک شیشه عسل کوچک بیشتر نبود، این هم سر سفره امام بود و حاج آقا، احمدآقا عسل می‌خواست و می‌دانست که خودش نباید برود آنجا از جلوی روی امام بردارد، بالاخره ما را تحریک کرد و گفت برو عسل بیاور. گفتم بد است، صبر کنیم صبحانه‌شان تمام شود، گفت نه برو. بالاخره من هم یک لحظه تحریک شدم و رفتم آن شیشه عسل را از آن جلو برداشتم، امام یک نگاهی به من کردند که من اصلا متحیر شدم. یک نگاه خاص که آیا این شیشه عسل را من بگذارم زمین یا بردارم. یک چند لحظه من همین طور بین هوا و زمین این را نگه داشتم ولی در هر صورت عسل را برداشتم و بردم و به احمدآقا گفتم بالاخره این کار را کردم ولی خیلی کار اشتباهی بود که انجام دادم. تا این حد این‌ها صمیمی بودند، گاهی که وارد می‌شدیم با اینکه‌‌ همان روزهای اولیه ورود امام بود، در رابطه با مجلس سنا صحبت می‌کردند، من می‌رفتم چای بیاورم می‌دیدم که چنین بحث‌هایی را می‌کردند، در آن موقع برای من خیلی زودهنگام بود که حالا مثلا ما مجلس سنا باید داشته باشیم و یا اینکه مجلس شورا باید به چه شکل باشد. در دوره سفر آقای صدوقی به پاریس، آیا شخصیت‌های دیگری هم آنجا بودند؟ از جمله افرادی که من دقیق یادم هست در‌‌همان زمان بودند شهید مطهری بود. مرحوم شهید صدوقی و شهید مطهری اتفاقا با هم در یک اتاق در هتل قرار داشتند. همزمان با ایشان افراد دیگری هم یادم هست. ایشان هم در پاریس بود که حالا یادم نیست همزمان شد با آمدن مرحوم شهید صدوقی یا بعدش. همان موقع مثل اینکه از جبهه ملی هم آمده بودند که من یکی دو روز اولیه نبودم. بعدا از افرادی که خیلی آمدنشان صدا کرد آقای سید جلال تهرانی رییس شورای سلطنت بود که امام در مرحله اول او را نپذیرفتند. فرموده بودند که باید استعفا بدهی. گفته بود من چطور استعفا بدهم؟ چند روزی بیشتر نیست که این مسوولیت را قبول کردم، اما بالاخره ایشان مجبور می‌شود استعفا بدهد. استعفا را می‌برند و امام می‌فرمایند که من این استعفا را قبول ندارم، باید در استعفا بنویسد چون شورای سلطنت خلاف قانون است من می‌نویسم. خدا رحمت کند حاج احمدآقا که دارای تیزهوشی‌های خاصی بود، ایشان را راهنمایی کرده بود و گفته بود درست است وقتی که شما یک مسوولیتی را قبول کردی قانونی بوده ولی چون بعدش یک مرجعی گفته که خلاف قانون است شما می‌توانید به استناد حکم ایشان بگویی که خلاف قانون است و ایشان هم پذیرفت و نوشت. در آن ایام بعضی از خبرگزاری‌ها ۲۴ ساعت آنجا دستگاه و تشکیلاتشان را آورده بودند. دوران بسیار عجیبی بود، امام خیلی مقید بود که با غذاهای گوناگون اسراف نشود، آبگوشتی آنجا داده می‌شد در این خورشت‌خوری‌ها. هر دو نفری یکی از این ظرف‌ها را می‌گرفتند و گوشت کوبیده هم بود. مرحوم آقای خلخالی خیلی شوخ بود، من یادم هست رفته بود خدمت امام و گفته بود امام ما یک آبگوشتی می‌خوریم، تا من دستم در این ظرف است این آبگوشت گوشت دارد، تا دستم را بیرون می‌آورم این دیگر گوشت ندارد. امام گفته بودند خب حتما دست می‌کنی گوشتش را برمی‌داری. گفته بود نه قبل از اینکه دست من برسد و بعد از اینکه دست من بیرون بیاید در این کاسه گوشت نیست، گفتند چطور می‌شود؟ گفت این گوشتش‌‌ همان گوشت دست من است! هیچ چیز دیگر ندارد. دوران واقعا عجیبی بود به خصوص در رابطه با جریانات سیاسی که آنجا بودند. اولین چیزی که وقتی رفتم پاریس اتفاق افتاد این بود که خدا رحمت کند احمدآقا و صادق طباطبایی آمدند فرودگاه و من را آوردند نوفل‌لوشاتو، اول در حیاط دیدم یک تابلوهایی به زبان‌های عربی، فارسی، انگلیسی نوشته شده که امام سخنگو ندارد. گفتم این چیست؟ احمدآقا گفت که اینجا هر کسی، گروه‌های خاصی می‌آمدند از امام به نفع خودشان حرفی می‌گرفتند، ذی‌نفع می‌کردند. امام فرمودند که من حرفی بخواهم بزنم خودم می‌زنم و هیچ سخنگویی ندارم، هیچ کس حق اینکه از طرف من حرف بزند ندارد. در آن موقع اصطکاک بین جریانات خیلی زیاد بود به طور مشخص بین افراد جبهه ملی و نهضت آزادی خیلی اختلاف شدیدی بود که حتی من شاهد بودم اعضای دو گروه از کنار هم رد می‌شدند، سلام به هم نمی‌کردند، با هم صحبت نمی‌کردند. بعد از پیروزی انقلاب هم به گونه‌ای در برابر انقلاب ایستادند. بالاخره این‌ها هر کدام خودشان را به عنوان مبارزین خارج از کشور قلمداد می‌کردند، آقای بنی‌صدر آنجا پاریس بود، آقای دکتر یزدی و قطب‌زاده پاریس بودند و افراد وابسته به دو جریان نهضت آزادی و جبهه ملی آنجا به عنوان مبارزین بودند، سرانشان هم آمده بودند با امام ملاقات کرده بودند ولی این حالت را آن‌ها داشتند. بعدا واقع امر خیلی برایم این حرکت‌های آنجا و اتحادشان در ایران بعد از پیروزی انقلاب و کنار هم قرار گرفتن در برابر بعضی از موضع‌گیری‌های حساس امام سوال‌انگیز بود. مرحوم شهید مطهری شاگرد شهید صدوقی بودند و ایشان هم واقعا یک لطف و محبتی نسبت به شهید مطهری داشتند. در سفر پاریس در جلساتی که خدمت امام داشتند، حتما مسائل مهمی مطرح شده است. دربارۀ آن دیدار‌ها برایمان بگویید. این‌ها با هم بودند اما در جلساتی که با امام داشتند و نیز در جلساتی که خودشان داشتند خواه ناخواه آن موقع ما در حدی نبودیم که در بحث و گفت‌وگو و اظهارنظر و بحث‌های این‌ها شرکت کنیم یا به خودمان اجازه دهیم در جلسه‌ای که فرض کنید امام و شهید مطهری و شهید صدوقی نشسته‌اند بخواهیم برویم آنجا بنشینیم. شاید هم اگر می‌رفتیم آن‌ها به ما اجازه نمی‌دادند. نمی‌دانم، ما امتحان نکردیم. حریم را خودمان حفظ می‌کردیم ولی حاج آقا در مدت ده روزی که بودند ملاقات‌های مکرر با آقای مطهری داشتند و عرض کردم هم اتاق بودند. و از قرار هر دو شدیدا هم مورد تایید امام بودند؟ بله، امام به هر دو علاقه داشتند و مورد اعتمادشان بودند. حاج آقا هم نسبت به آقای مطهری علاقه‌مند بودند. خیلی اخلاقیات حوزوی در آن موقع بین شاگرد و استاد بود، آدم وقتی که فکرش را می‌کند می‌بیند حاج آقا فوق‌العاده به شهید مطهری احترام خاص می‌گذاشتند و تعارف داشتند و حتی از دم در می‌خواستند بروند اصرار می‌کردند که بفرمایید، و از آن طرف هم شهید مطهری نسبت به حاج آقا احترامات خاصی داشتند. اخلاقیاتی که این‌ها نسبت به هم داشتند برای ما بواقع می‌توانست درسی باشد و درسی بوده است. در پاریس در جریان اداره امور بیت امام و دفترشان و در ارتباط با حاج احمدآقا مسوولیتی هم قبول کرده بودید؟ آن موقع یادم هست بلیت‌هایی که برای پروازهای خارجی صادر می‌شد اگر سفر بیش از ۱۰ روز یا کمتر از یک ماه بود یک تخفیفی داشت، مثلا فرض کنید ده درصد، بیست درصد. اگر ما یازده روز می‌ماندیم بلیتمان می‌شد ۲۰ هزار تومان، اگر هشت روز می‌خواستیم بمانیم بلیتمان می‌شد ۲۴ هزار تومان، به این شکل بود حالا دقیقا مبلغش یادم نیست. من تنظیم کرده بودم که ۱۰ روز بمانم، در نتیجه حاج آقا که می‌خواستند برگردند برای اینکه از این تخفیف به گونه‌ای استفاده کنم گفتم بعد از شما می‌آیم. بعد حاج احمدآقا گفت که ما دست تنها هستیم و افرادی را نیاز داریم که با هم انس باشیم و نزدیک به امام باشند، اگر می‌شود تو بمان. من گفتم مشکلی که دارم این است که می‌خواهم در مبارزات کنار حاج آقا (پدرم) باشم، او گفت من احساس می‌کنم شما اینجا در کنار امام باشید بهتر باشد، گفتم من باید کسب اجازه‌ای از حاج آقا بکنم. زنگ زدم به ایشان و ایشان هم گفتند اگر می‌توانی و کاری است و کاری از عهده‌ات برمی‌آید آنجا بمان. بالاخره کارهایی آنجا بود و همه جور کاری همه کس انجام می‌داد، هر کسی هم افتخارش از ظرف شستن بود تا هماهنگی ملاقات‌های امام، مصاحبه‌های امام، شرکت در جلسات و برنامه‌ریزی‌های تشکیلات. افرادی از روحانیون آنجا بودند، من بودم، مرحوم آقای اشراقی داماد امام بود، حتی ایشان وقتی هم که خواستیم بیاییم چون امام اجازه ندادند زن‌ها با هواپیمایشان باشند، ایشان ماند که خانم‌ها را همراهی بکند و با پرواز بعد آمد. مرحوم آقای املایی بود که از نجف در خدمت امام و از دوستان امام بود. ایشان در یک حادثه رانندگی بعد از انقلاب فوت کرد. آقای فردوسی‌پور بود که الان نماینده خبرگان مشهد است، آقای محتشمی و آقای موسوی‌خوئینی‌ها بودند. این‌ها روحانیونی بودند که همیشه آنجا بودند و دفتر کوچکی هم روبه‌روی خانه امام بود. دفتر کوچکی هم در خود پاریس بود. من یادم هست که کمتر دفتر پاریس می‌رفتم، اکثرا نوفل‌لوشاتو بودم. در دفتر پاریس که بودم اخبار گوش می‌کردم که اعلام کرد برای اولین دفعه شاه کشور را ترک کرد. من تا این خبر را شنیدم نتوانستم آنجا بمانم، فورا خودم را به امام و نوفل‌لوشاتو رساندم. وقتی نزدیکی‌های نوفل‌لوشاتو رسیدم خیابان دیگر بسته شد و ماشین نمی‌توانست برود، پیاده شدم چون جمعیت ایرانی‌هایی که آنجا بودند و بالاخص از خبرگزاری‌ها تا توانسته بودند خودشان را رسانده بودند که اولین مصاحبه و عکس‌العمل امام را ببینند. من یادم هست از شدت جمعیت تقریبا از در ورودی خانه امام در این عرض خیابان تا این دفتر که می‌آمدم دو طرف زنجیره‌ای از افراد دست‌هایشان را به دست هم داده بودند و راهرویی در بین این جمعیت درست کردند که امام بتوانند به راحتی بیایند و مصاحبه کوتاهی هم کردند. اعلام کردند که تازه هنوز اول کار است و باز هم یادم هست که دو جمعیت خیلی مهم از خبرگزاری‌ها و مردم بودند. یکی آن روز بود و یکی هم روزی که امام می‌خواستند بیایند به ایران، سوم بهمن یا چهارم بهمن بود. شبش یک مرتبه دولت اعلام کرد که فرودگاه‌ها به علت تعمیر بسته است، فردا صبحش جمعیت فوق‌العاده‌ای از مردم آمده بودند امام را بدرقه کنند، امام نتوانستند به طرف دفتر بیایند. خبرنگار‌ها در وسط خیابان ماندند و امام از پشت نرده‌های منزل مسکونی‌شان به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند، بعدش هم که امام رفتند آنجا، افرادی بودند با نظم خاص تا میدانی نزدیک منزل امام راهپیمایی کردند با شعارهایی مثل مرگ بر آمریکا و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. آن تظاهرات و آن جمعیت ایرانی‌های آنجا برای من خیلی خاطره‌انگیز است. برای ساکنین نوفل‌لوشاتو هم خیلی جالب بود، از پنجره‌ها این حرکت را تماشا می‌کردند. بعد از آمدن امام به ایران ممانعت کردند و امام فرمودند من به هر شکلی شده باید خودم را به ایران برسانم. امام تصمیم‌گیری‌های بسیار حساسی داشتند، چند تا از تصمیمات امام خیلی عادی نبود، یکی از تصمیماتشان بعد از رفتن شاه همین آمدن به ایران بود که همه مخالف آمدن بودند. دوست و دشمن. دوستان به خاطر علاقه‌ای که به امام داشتند جان امام را در خطر می‌دیدند یا بخاطر مسائل دیگری، هنوز آمدن امام را خیلی زود می‌دانستند تا جایی که شورای انقلاب پیام داد که با این سفر اصلا موافق نیست. فقط من یادم هست از مرحوم شهید صدوقی از تیزهوشی‌هایشان که ایشان زنگ زدند و گفتند به امام بگو هرچه زود‌تر بیاید بهتر است. خیلی‌ها مخالفت می‌کنند ولی نظر من این است که ایشان هرچه زود‌تر بیایند. ایشان آن موقع تهران بودند حتی پیشنهاد محل سکونت دادند، گفتند من پیشنهادم این است که ایشان دیدار‌ها و ملاقات‌هایشان را بگذارند در شهر ری، عبدالعظیم. این پیشنهاد را دادند، من وقتی خدمت امام رفتم این‌ها را عرض کردم، ایشان یک لبخندی که نشان دهنده تایید و خوشحالی‌شان از این پیشنهاد بود بر لب داشتند. در بین راه چه گذشت؟ در هواپیما؟ در فرودگاه؟ از آن دقایق سرنوشت‌ساز چه خاطراتی دارید؟ گمان کنم شب بود مثلا ساعت ۹ شب و می‌خواستیم برویم، نیروهای امنیتی و ماشین‌های پلیس فراوان بود؛ امنیت امام برایشان خیلی مهم بود چون شاید اگر خدای ناکرده سوء قصدی به امام می‌شد این حمل بر عدم توانایی پلیس فرانسه می‌شد. این بود که آن‌ها در امر حفاظت بالاخص در آن شب توانستند خوب عمل کنند، قبلش خبرهای زیادی بود که هواپیما را منفجر می‌کنند یا می‌دزدند. یادم هست پس از اینکه کارمندان هما پروازی را به نام پرواز انقلاب ترتیب داده بودند بعد نگذاشتند امام بیایند، مجبور شدند که از فرانسه یک هواپیمایی را اجاره کنند که همان هواپیمای ۷۴۷ بود. آن انتخاب هواپیمایی فرانسه فلسفه خاصی داشت؟ بحث‌های مختلفی با احمدآقا شده بود. اولویت این بود که ما با پرواز ایرانی بیاییم ولی بعدش که پرواز ایرانی نشد و نگذاشتند، خواه ناخواه شاید بعضی از شرکت‌های دیگر پیشنهاد دادند ولی نظر بر این شد که چون در فرانسه هستیم طبیعی‌ترین راه و بهترین وضع این است که ما با هواپیمای خود فرانسه بیاییم. از افراد و خبرنگارانی که می‌خواستند بیایند ثبت‌ نام شد. شاید یک روز قبل از پرواز یا صبح قبل از پرواز دفتر هواپیمایی فرانسه یک مرتبه اعلام کرد که ما با تمام ظرفیت نمی‌توانیم برویم ایران و نصف ظرفیت بیشتر مسافر سوار نمی‌کنیم، علتش هم این بود که نباید سوخت اضافی برداریم، ما باید سوخت رفت و برگشتم را برداریم که هر آن ممکن است جایی به ما اجازه نشستن ندهند. باز دو مرتبه یک عده‌ای که شوق داشتند بیایند، این مطلب ناراحتی برایشان پیش آورد. به هر ترتیب عده‌ای ماندند و ما جزو افرادی بودیم که آمدیم فرودگاه و زود رسیدیم. ماشین امام جلوی ما بود و ما پشت سر بودیم. آمدیم و در سالن عمومی نشستیم. آنجا باز آمدند گفتند الان یکی از خبرگزاری‌ها خبر داده که احتمال زدن هواپیما و انفجار هواپیما زیاد است. بالاخره چون امام در هواپیما بود هیچ کس به خودش تردیدی راه نمی‌داد و در ذهن هیچ کس نبود که چنین شود. با اینکه پرواز خطرناک و ریسک‌داری بود حتی افرادی در ذهنشان هم نیامد که با این پرواز نیایند. یک خاطره‌ای نقل کنم. بالاخره ما سفرهای خارجی نرفته بودیم و هنوز این خرطومی که وصل به هواپیما می‌شود ندیده بودیم. این‌ها پله می‌آوردند، سوار پله می‌شدیم می‌رفتیم بالا می‌آمدیم پایین. آن شب وقتی که من زود گذرنامه‌ام را دادم و راهنمایی کردند که برو، گمان کنم من و آقای خوئینی‌ها با هم بودیم، متوجه نشدم که راهرو و سربسته بود، وقتی که آمدم اصلا یک قسمت هواپیما با کلاس بود و مبلمان و شیک. از آن قسمت آمدم داخل، دست راستم را اصلا نگاه نکردم، پرده کشیده بود. اصلا گمانم بود که آنجا اتاقی است چون اصلا از پله نرفته بودیم بالا، خرطومی هم ندیده بودیم. دیدم امام تنها آن جلو نشستند، گفتیم بی‌خود ما آن وقت تا حالا آنجا معطل شدیم کاش زود‌تر آمده بودیم در این اتاق نشسته بودیم. یک دفعه نگاه کردیم دیدیم نه این هواپیماست و من صندلی‌ام دقیقا پشت امام بود، احمدآقا هم بغل امام بود و پشت سر احمدآقا هم آقای خوئینی‌ها بود. این صندلی اول و دوم بود. قطب‌زاده کنار امام نشسته بود؟ بالاخره هواپیما پرواز کرد و تا امام پایین بودند در جمع حسابی آرامش برقرار بود. هیچ کس با هم حرف نمی‌زد، حضور امام یک ابهتی داشت. تا اینکه امام برای استراحت رفتند طبقه دوم هواپیما. یک مرتبه همه راه افتادند وسط هواپیما و حتی بعضی‌ها آمدند وسط هواپیما و خواستند آنجا بخوابند. در محیط جلوی هواپیما بالاخص در آن قسمت درجه اولش که ما در خدمت امام بودیم خبرنگار‌ها عقب بودند، علت اینکه آقای قطب‌زاده آمدند چون که امام طبق معمول سر ساعت خوابیدند و سر ساعت بیدار شدند، نماز شب و قرآن‌شان همه چیزشان به موقع بود. برنامه‌شان خیلی عادی بود. صبح که امام آمدند پایین احمدآقا دیر‌تر از امام آمد، امام آمد سر جایش نشست در ‌‌نهایت قطب‌زاده هم از موقعیت استفاده کرد و چون احمدآقا نیامده بودند آمد نشست پهلوی امام. وقتی که رسیدیم به ایران و تهران یک مرتبه از طرف خلبان آمدند، آقای قطب‌زاده ترجمه کرد که خلبان می‌گوید باید بیست دقیقه دور بزنیم و اجازه نشستن نمی‌دهند. امام خیلی عادی گفتند دور بزنید. خیلی عادی این مطلب را بیان کردند، من وقتی که این را شنیدم خیلی نگران شدم. بالاخره فرودگاهی که از قبل آماده بوده هیچ پروازی هم نداشته حالا می‌گویند بیست دقیقه دور بزنید، این خیلی نگران کننده بود برای ما. نگرانی‌ام هم وقتی به اوج خود رسید که خبرنگار‌ها و همراهان امام اکثرا قبل از امام پیاده شدند و تنها چند نفر محدودی ماندیم همراه امام. آن‌ها رفته بودند، وقتی آمدیم یک ماشین بنزی آوردند و دورش هم افسرهای نیروی هوایی بودند. امام نشست در این ماشین و احمدآقا هم نشست و ماشین به سرعت رفت. من گفتم امام را کجا بردند؟ به گمان اینکه بتوانم به پای سرعت بنز برسم مقداری پشت سر همین ماشین یادم هست دویدم. ماشین رفت و من بعد با دوستان چون سالن بسته شده بود قسمتی از نرده بالا رفتیم. همین جور که می‌آمدیم دیدم آقای طالقانی نشسته‌اند. من تا چشمم به امام نیفتاده بود، آرامش خودم را نتوانستم پیدا کنم. دیدم امام آنجا نشسته‌اند. دیگر خیالم راحت شد و از آن اضطراب و وحشتی که داشتم راحت شدم. خبرنگار‌ها صبح آمدند و یکی از خبرنگار‌ها سوالی پرسید که خیلی تفسیرهای مختلفی روی آن بود. آقای قطب‌زاده هم همچنان کنار امام بودند؟ بله ایشان ترجمه می‌کرد چون فرانسوی‌اش خوب بود. خبرنگار سوال کرد بعد از ۱۵ سال که به ایران می‌آیید چه احساسی دارید؟ امام گفتند من احساسی ندارم. اگر یادتان باشد آن موقع خیلی از افراد گفتند امام به کشور علاقه ندارد، اینکه بعدا در صحبت‌های امام شنیدیم که ما مامور به انجام وظیفه هستیم و تکلیفمان را باید انجام دهیم و مامور به نتیجه نیستیم. مشخص بود که امام منظورشان بر این بود که ما تکلیف خودمان را انجام دادیم، چه آن روزی که ما را گرفتند و تبعید کردند و چه امروز که به این وضع داریم به ایران می‌آییم. یادم هست یکی از سوال‌هایی که از امام پرسیده شد، این بود. بعد‌ها معلوم شد که علت این ۲۰ دقیقه تاخیر در فرود هواپیما چه بوده؟ نه نفهمیدم، من هم دیگر خیلی پیگیرش نشدم. یعنی از لحاظ فنی بوده؟ شاید از لحاظ فنی یا آمادگی و هماهنگی‌های خودشان بوده، دقیقا گفت که ۲۰ دقیقه، من یادم هست که در آسمان تهران گشتی زد و بعد آمد نشست. یکی از سوال‌هایی که همیشه مردم داشتند البته علتش هم این بود که همه آشنا به مقررات بین‌المللی هوایی نیستند این بود که خدمه هواپیما دست امام را گرفته، به هیچ کس دیگر هم اجازه همراهی نداد و تا پای امام روی زمین نرسید کنار نرفت. بعد‌ها گفتند که با توجه به اینکه ایشان تقریبا از لحاظ قانون باید امام را سالم به سرزمین ایران تحویل بدهد ماموریت داشته و هر کس دیگری هم بود به علت سن بالای ۶۰ سال امام این کار را انجام می‌دادند. آن وقت برای مردم خیلی سوال شد که چرا این آقا امام را آورد و مثلا حاج آقا یا دیگری نیاورد؟ ببینید اولا آن‌ها به خصوص نسبت به افرادی که یک مقدار مسن هستند این مسوولیت را دارند، قبلا هم افراد دیگری بودند. بنابراین اینگونه نبود که ما خیلی خصوصی در کنار امام باشیم، حتی امام وقتی سوار ماشین شدند بعضی از افراد خواستند سوار شوند اما امام اجازه نداد و گفته بود فقط احمد بیاید. بالاخره نظر امام بر این بود که تنها باشند، آنجا هم برای اینکه چنین وظیفه‌ای داشتند هوا هم یک مقدار سرد بود و پله هواپیما هم از آهن بود و فرشی روی آن نبود به همین دلیل این خدمه احساس خطر کرد و دست امام را گرفت و آمد پایین. آن انجام وظیفه و تکلیف شخصی خودشان بود. مراسم که تمام شد شما دیگر امام را کجا دیدید؟ من واقع امر دیگر از فرودگاه حتی دیگر حاج آقا (پدرم) را هم دورادور دیدم. فاصله افتاد و رفتیم در جمعیت گیر کردیم و من نتوانستم خودم را برسانم. حاج احمدآقا اول در فرودگاه بودند؟ بله از آنجا رفتند به بهشت زهرا، با ماشین ایشان در ‌‌همان مسیری که برای امام باز شده بود. اصلا امکان اینکه بتوانیم خودمان را برسانیم نبود، این بود که من توفیق رفتن به بهشت زهرا را نداشتم. برگشتم و گمان کنم فردا بعدازظهرش باز رفتم مدرسه رفاه که امام بودند و در آنجا خدمتشان بودم و دو روزی هم ماندم. باز آمدم یزد و دوباره برگشتم به تهران خدمت امام. دو روزی بیشتر به معرفی آقای بازرگان به عنوان نخست‌وزیر موقت نمانده بود که بنده در آن جلسه بودم و آمدم. آن جلسه در کجا بود؟ همان مدرسه رفاه که محل سکونت امام بود در کنارش یک سالنی داشت و یک تلویزیون کوچکی هم بود که مراسم پخش می‌شد. آقای هاشمی رفسنجانی به چه مناسبتی برای اولین بار در کنار امام بودند؟ برای معرفی بازرگان؟ چون بالاخره یکی از شخصیت‌های مورد علاقه و مورد اعتماد امام و اثرگذار در انقلاب و شکنجه دیده و زندان دیده آقای هاشمی بود، لذا ایشان به انتخاب امام برای اینکه حکم آقای بازرگان خوانده شود آمدند و حکم امام را در رابطه با نخست‌وزیری آقای بازرگان خواندند. مختصر صحبتی هم آقای بازرگان داشتند، من یادم هست که دیگر آمدم یزد و راهپیمایی بسیار باشکوهی که در حمایت از بازرگان شد با یک نظم و ترتیب خاصی صورت گرفت. من یزد بودم و یادم نمی‌رود آن عظمت و آن شکوه راهپیمایی و آن حمایتی که مردم به دستور امامشان انجام دادند، احساس کردم که اصلا کسی در خانه نمانده، من باز دو مرتبه برگشتم آمدم آنجا، امام هم که قم آمدند ما اول کوچه بودیم، امام آخر کوچه در منزل آقای یزدی بودند. منبع: سایت تاریخ ایرانی

حضرت امام اجازه تشریح جنازه ایشان را ندادند

آیت‌الله رحمت، عضو دفتر استفتائات بیت امام خمینی(س)، از شاگردان امام خمینی(س) و شهید آیت‌الله مصطفی خمینی(ره) در نجف است که چند سالی از نزدیک با این شهید بزرگوار همراه بوده است. پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، در گفت و گویی با آیت‌الله رحمت، ابعاد مختلف علمی و اخلاقی شهید حاج آقا مصطفی خمینی را به اطلاع علاقه‌مندان می‌رساند: آشنایی شما با حاج آقا مصطفی به چه زمان و حوادثی باز می‌گردد؟ من از زمانی که به نجف مشرف شدم، یعنی حدودا سال‌های 46 و 47، خدمت امام و ایشان رسیدم و جدای از دروس اصول و تفسیر ایشان گاه در خلوت ایشان هم همراهشان بودم. آن زمان رسم بود که در روزهای زیارتی خاص امام حسین(ع) مثل عرفه، اربعین و... عده‌ای از طلاب پیاده به سمت کربلا راه می‌افتادند. ما هم در کاروانی از طلاب بودیم که از مدرسه آیت‌الله بروجردی در خدمت حاج آقا مصطفی به سمت کربلا راه افتادیم. بعد از آن هم که دیگر از وجود ایشان استفاده می‌کردیم. حاج آقا مصطفی معمولا بعد از درس حضرت امام، بیرونی می‌نشستند و اگر طلاب سوالی داشتند به آنها پاسخ می‌گفتند. برنامه‌ای که حاج آقا مصطفی در نجف و در معیت حضرت امام داشتند، چگونه بود؟ ایشان تمام اموری که مربوط به حضرت امام بود را زیر نظر داشت. یعنی هم به مسائلی که پیش می‌آمد و هم افرادی که رفت و آمد می‌کردند توجه داشت و گاهی تذکراتی را به دوستان متذکر می‌شد. حاج آقا مصطفی در دروس حضرت امام هم حاضر می‌شدند و البته خود امام هم به ایشان عنایت خاص داشتند. از جهت علمی ایشان فرد فاضل و اندیشمندی بود و اشکالات ایشان در درس همیشه مورد عنایت امام بود. از لحاظ سیاسی هم در مراجعات سیاسی حضور داشت و مراقب مسائل بود. در نجف فعالیت سیاسی ایشان بیشتر چه بود؟ البته فعالیت‌های علنی که وجود نداشت. او رابط امام بود و در روابط بیت با بیرون نقش داشت. البته ایشان به گونه‌ای عمل می‌کرد که با همه بیوت ارتباط داشت و همه هم به ایشان علاقه‌مند بودند. در مورد فعالیت‌های علمی و به ویژه روش تفسیر ایشان هم توضیح بفرمائید. البته تفسیر ایشان همان‌طور که چاپ شده و حتما ملاحظه کرده‌اید، سعی داشته مطالب مختلف را در آیات جمع آوری کند و مورد توجه قرار دهد. لذا اگر به پایان می‌رسید تفسیر بسیار موفقی می‌شد. سعی ایشان این بود که تفسیری تک بعدی و یک جانبه از آیات ارائه ندهد بلکه با توجه به مستندات علمی هر آیه، از جهات مختلف به آن‌ها بپردازد. درمورد درگذشت ایشان چه مسائلی را به یاد دارید؟ بله، درمورد شهادت ایشان برنامه‌ای بوده است که معلوم نشد دقیقا از کجا نشأت گرفت. حضرت امام اجازه ندادند جسد ایشان کالبد شکافی شود، لذا به صورت کلی فقط شهادت ایشان نتیجه گرفته شد. این کار امام علت خاصی داشت؟ ما می‌دانستیم که ایشان به شهادت رسیده‌اند. بر فرض اگر هم بدن ایشان را بررسی کنند می‌فهمند که به شهادت رسیده است. ما وقتی جنازه را در پزشکی قانونی نجف دیدیم یقین کردیم که ایشان شهید شده است. من شاید آخرین نفری بودم که با ایشان خداحافظی کردم. بعد از مجلس ختمی که در مسجد شیخ انصاری بود با ایشان خارج شدم و خداحافظی کردم. منزل ایشان روبروی مسجد شیخ بود و من هم باید سمت بازار می‌رفتم، لذا روبروی خود مسجد خداحافظی کردیم و جدا شدیم. صبح آن روز قرار بود جنازه پسر مرحوم آیت الله نائینی از مسجد بهبهانی تشییع شود. من ساعت 8 برای تشییع جنازه حاضر شدم و دیدم هیچکدام از رفقای ما نیستند. بعد از یکی از دوستان شنیدم که حاج آقا مصطفی حال‌شان به هم خورده و به بیمارستان منتقل شده و منتظر من است. ابتدا باور نکردم اما بعد به سرعت خود را به بیمارستان رساندم. آنجا که رسیدم آیت‌الله بجنوردی و داماد آیت‌الله امینی را دیدم که پشت در بیمارستان نشسته‌اند. من که رسیدم از من پرسیدند امام با خبر شده است؟ پرسیدم چطور؟ گفتند جنازه در پزشکی قانونی است. من به پزشکی قانونی وارد شدم و قرار شد جنازه را در تابوت بگذاریم. من دیدم پای چپ ایشان سبز و کبود است و فقط انگشت شستش زرد است و پای راست ایشان هم درحال کبود شدن بود. ضمنا رگ پیشانی مرحوم هم داشت کبود می‌شد. آنجا دیگر یقین کردیم که مسمومیت بوده و ایشان به شهادت رسیده است. مرحوم شیخ علی کاشف الغطاء که علمای نجف و علاقه مندان حاج آقا مصطفی بود، وقتی ما برای بازدید ایشان رفته بودیم به ما گفت فلان دکتر به من گفته که اگر سید (یعنی امام) به من اجازه دهند من تشریح می‌کنم و ثابت می‌کنم که ایشان مسموم شده است. یعنی مسئله به این واضحی بود. اما امام اجازه ندادند. مشی و منش روزمره ایشان چگونه بود؟ حاج آقا مصطفی فردی بسیار مقید بود. وقتی ما با هم به مسافرت می‌رفتیم یا در زمان‌های استراحت دور هم جمع می‌شدیم، ایشان از مسائل مختلف حرف می‌زد و افراد را وارد گفت و گو می‌کرد. اما به محض این‌که احساس می‌کرد مقدمات غیبت درحال رخ دادن است، سریع بحث را عوض می‌کرد که نکند جلسه آلوده به غیبت شود. ضمنا آدمی دائم الذکر بود، البته اظهار نمی‌کرد و مانند بعضی آدم‌های مقدس نما ظاهر نمی‌کرد. ظاهر متین و ساده‌ای داشت، اما دائم الذکر بود. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

چه شد که پرشیا و پارس تبدیل به ایران شد ؟

روز اول فروردین 1314 شمسی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه نام پارس یا پرشیا، رسما به ایران تغییر یافت. پیش‌تر نام ایران در مجامع بین‌المللی به عنوان پرشیا یا پارس خوانده می‌شد و هنوز در برخی از کتب قدیمی‌ خارجی می‌توان چنین نامی‌ را در مورد ایران یافت. در این روز همچنین تاریخ رسمی کشور طبق ماه‌های شمسی تنظیم شد و به کار بردن ماه‌های هجری قمری ممنوع گردید. سعید نفیسی ایران باستان تا اوایل قرن بیستم، در جهان، کشور ما را با عنوان رسمی «پارس» یا «پرشیا» می‌شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام می‌دادند. سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد، این پیشنهاد در دی‌ماه 1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم مخالفانی هم دارد. مخالفان معتقدند که نام ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیرایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخان منافع خاص خود را نیز جستجو می‌کردند. هم کلمه پرشیا یا پارس، به فارسی و هم کلمه ایران قدیم‌ترین ماخذش در کتیبه‌های داریوش است. ولی خود کلمه پارس در کتیبه قدیم‌تر آشوری به صورت پارسوا دیده می‌شود که تقریبا یک قرن یا کمی بیشتر قدیمی‌تر است. ولی هر دوی این‌ها در ایران هخامنشی به کار می‌رفته و بیشتر از آنکه اسم مملکت باشد، اسم قوم بوده. بنابراین قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران ، ایران ( به کسر اول و سکون دوم ) بدل شده است داریوش می‌گوید من یک پارسی هستم و ایرانی‌ام. این کلمه ایران در تمام دوره‌های بعدی رواج داشته. البته ما از دوره اشکانی که آثار کتبی کم است، اطلاع درستی نداریم. ولی در دوره ساسانیان به تمام سرزمین ایران می‌گفتند ایرانشهر. شهر معنی قدیمی‌اش یعنی مثلا به انگلیسی kingdom یعنی شهریاری و سرزمینی که وسعت داشته باشد و پادشاهی داشته باشد. در زبان اوستایی هم گفته می‌شود که ایرانی‌ها یعنی مردم اوستایی، آن‌ها اسمی از ایرانی‌ها آن طور که ما می‌گوییم نام نمی‌برند، ولی قوم اوستایی در یک جایی ساکن بودند به اسم «آیره وئه یو» که آن قسمت اولش آیرو‌‌ همان قسمت اول ایران است و این اسم در اسم ایرج باقی مانده، اولش آیرج‌‌ همان جزئی است که در کلمه ایران دیده می‌شود. بنابراین کلمه پرشیا و ایران هر دو قدیمی است و قدیم‌ترین سند و ماخذی که از هر دویش در ایران وجود دارد‌‌ همان کتیبه‌های داریوش هخامنشی است و پارسوا در کتیبه‌های آشوری هم دیده می‌شود. بعد از اسلام هم این اسم وجود داشته. گو اینکه مملکت دیگر به آن صورت وجود نداشته بلکه تا دویست سالی جزو متصرفات عرب‌ها بود و حاکم‌های عربی داشته تا اینکه به تدریج در ایران امرای محلی پیدا شدند. اول طاهریان ولی مهم‌تر سامانی‌ها و صفاری‌ها که این‌ها ایرانی‌الاصل بودند و به خصوص صفاری‌ها و سامانی‌ها موجب ترویج زبان فارسی و نوشته شدن آثاری به زبان فارسی و سروده شدن اشعاری به زبان فارسی شدند که بعدا هم ادامه پیدا کرد و قوت گرفت. در مورد ایران که آیا ایران گفته شود یا پرشیا، این یک اشتباهی بود که در دوره رضاشاه پیش آمد و دولت ایران از کشورهای خارجی خواست که کشور را ایران بخوانند چون در زبان فارسی، ما کشور ایران می‌گوییم. در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران ( دیار و کشور ایران ) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم « دل ایرانشهر » می نامیدند اما کلمه ایرانی یکی از قدیم ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود بدایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی ویا نزاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامده و این کلمه در زبان های اروپائی « آرین » به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است. بنابراین قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران ، ایران ( به کسر اول و سکون دوم ) بدل شده است و در ضمن اران ( به کسر اول ) نیز می گفته اند . چنانکه پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه ها نام خود را پادشاه ایران و اران می نوشته اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه ها لفظ انیران هم دیده می شود زیار که الف مفتوح در زبان پهلوی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوه است که ساسانیان گرفته بودند . سعید نفیسی در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران ( دیار و کشور ایران ) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم « دل ایرانشهر » می نامیدند. اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید همان کلمه ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته اند. پس از اینکه اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظائر آن می نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را رها نمی کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می کنیم. حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت مار ا همچنان که ما خود همواره نامیده ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند. شکر خدای را که این اقدام مهم در این دوران فرخنده به عمل آمد و این دیاری که نخستین وطن نژاد آرای بوده است به همان نام تاریخی و باستانی خود خوانده خواهد شد. اینک در پایان این کار مهمی که به صرفه تاریخ ایران صورت گرفته است جای آن دارد که ما نیز در میان اصطلاح باستانی زمانی ساسانی و ادبای ایران را زده کنیم و مملکت ایران را هم پس از این ایرانشهر بنویسم و بگوئیم زیرا گذشته از آن که یادگار حشمت و شکوه ساسانیان را زنده کرده ایم و دیار اردشیر بابکان و انوشیروان را بهمان نامی که ایشان خود می خوانده اند نامیده ایم که کلمه بسیط را به جای دو لفظ مرکب به کار برده ایم و امیدوارم که این پیشنهاد در همان پیشگاهی که پاسبان تمام بزرگی های گذشته و آینده ایران است پسندیده و پذیرفته آید. منبع: پایگاه اطلاع رسانی نکته نیوز

تاریخیّت روشنگری

روشنگری گاه برای نامیدن یک عصر به کار می‌رود و گاه نهضتی فکری و فرهنگی تلقی می‌شود. چنین نگرش‌هایی در جای خود درست است. روشنگری به معنای یک عصر، دوره ی «ظهور تام تجدّد در هیئت نخستین» است. مجموعه تحولاتی که طی سه قرن در اروپا رخ داد، اعم از ظهور جنبش رنسانس، رشد شهر و نیروهای اجتماعی جدید، پیدایش دولت های ملی و اندیشه ی سیاسی جدید، جنبش اصلاح دینی، تحول اندیشه ی فلسفی و رهیافت علمی، مانند آبراهه های متمایزی که از سرچشمه هایی متنوع آغاز شده بودند، بدون طرح و نقشه ای از پیش موجود، چنان با هم جفت و جور شدند که گویی یک هیئت یا پیکره ی منسجم را تشکیل می دهند. در آستانه ی قرن هیجدهم، مکانیک نیوتنی این امکان را فراهم کرد تا این هیئت یکپارچه بر محوریت آن، به نوعی خودآگاهی دست یابد و خود را در غالب کلیتی مستقل و واقعیتی گسسته از گذشته دریابد؛ ازاین‌رو، روشنگری عصر خودآگاهی اولیه تجدد است. همچنین، روشنگری در اشاره به نهضتی فکری و فرهنگی به کار برده می شود که در دهه های آغازین قرن هیجدهم میلادی اروپا را فرا گرفت و دو کانون اصلی آن فرانسه و بریتانیا (اسکاتلند) بودند. تجددگرایانی چون هابرماس، که از احیای آرمان های روشنگری سخن می گویند، به شعارها و ایده های محوری در این نهضت فکری و فرهنگی، ازجمله انسان گرایی، عقل‌مداری، آزادی خواهی و برابری‌طلبی، نظر دارند. اما واقعیت آن است که این تعاریف و درکل مباحث رایج و متعارف متجددان درباره ی روشنگری استعداد آن را دارد که وجه مهمی از مسئله را به دست غفلت و بی توجهی بسپارد. توجه به مختصات و ارکان فکری اندیشمندان و «فیلوزوف های روشنگری» نباید ما را از بستر و زمینه ی اجتماعی که این نهضت فکری از آن برآمده است، غافل سازد. اگر چنین پنداشته شود که پروژه ی اندیشمندان روشنگری پروژه‌ای فکری و خالی از مقاصد اجتماعی بوده است، ره به خطا برده‌ایم. درواقع، هم‌زمانی نهضت فکری روشنگری با عروج تاریخی و تسلط کامل بورژوازی اروپایی در قرن هیجدهم را نمی توان فقط به تصادف و اتفاق نسبت داد. بورژوازی، طبقه ی نوظهور سرمایه‌دار شهری، از قرن پانزدهم بدین سو از قِبَل گسترش تولید مازاد، شهرنشینی، تجارت و دریانوردی، آهسته و پیوسته، مسیر تسلط بر شریان های اقتصاد و اجتماع اروپا را پیموده بود. بورژواها خود را شهرنشینان آزادی قلمداد می کردند که نه از اشراف هستند و نه دهقانان. بورژوازی صاحبان مشاغل و حِرَف گوناگونی ازجمله بازرگانان، بانکداران، پیشه‌وران، ماهیگیران و معدن‌کارانی را که در شهرهای نوپا مجتمع شده بودند دربرمی‌گرفت. در عین این تنوع همه ی اینها کم‌و‌بیش در این موضوع با هم متفق بودند که «اگر مکنت و شوکت اشراف محصول خون و نسب و تاریخ است، ما این پایه را به جهد و تدبیر و تهوّر خود به دست آورده‌ایم». حتی اگر از این نگرش و نگاه منفی نسبت به اشراف و اشرافیت بگذریم، روشن است که با رشد مداوم و شتاب‌یابنده ی این نیروی اجتماعی جدید، مناسبات فئودالی و اشرافی کهن حاکم بر اروپا بیش از پیش به صورت نوعی مانع و قفس در مقابل این حرکت پدیدار می گردید و به ناگزیر این تضاد در منافع، از لایه های زیرین جامعه می‌گذشت و به سطح آن می رسید و ظاهر می شد. این وضعیت، یعنی ظهور و بروز تضاد در منافع بورژوازی با اشراف و نهادهای اشرافی، از اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم خود را نشان داد و صحنه ی سیاسی و اجتماعی اروپا را به آوردگاهی تاریخی برای این دو نیروی کهنه و نو بدل کرد. نهضت روشنگری باید در متن این صحنه ی نبرد فهمیده شود. نهضت روشنگری از متن طبقه ی جدید بورژوا برخاست و به یک معنا، زبان و بیان آن بود؛ چنان‌که بسیاری از اندیشمندان روشنگری از قضا خود دستی هم در کار تجارت و سوداگری داشتند؛ برای مثال نقل شده که ولتر، فیلسوف و مورخ شهیر فرانسوی این عصر، در سفته‌بازی و کسب و کار زبردست بوده است! 1 اما اصل مسئله فراتر از این اشتغال عینی به تجارت و سوداگری است. پیش از هر چیز، چهره ی سیاسی روشنگری است که در نسبت با شرایط اجتماعی و تاریخی خودنمایی می کند. مروری گذرا بر شعارهای سیاسی روشنگران از میزان مناسبت آن با منافع بورژوازی در حال رشد و نیز معارضه‌اش با اشراف فئودال و حکومت مطلقه ی اشرافی حکایت می‌کند: «تساوی حقوق و تساوی در برابر قانون (که البته شامل تساوی در مالکیت نمی شد)، حق آزادی بیان در امور سیاسی (دست‌کم برای فرهیختگان)، حق آزادی تجارت و آزادی شغل با پاداشی بر حسب لیاقت فرد» نمونه‌ای از این شعارهاست. طنز ماجرا آنجاست که این اندیشه های آزادی خواهانه و برابری طلبانه گاه با توجه به منافع خاص طبقاتی و تمدنی تبصره می خورد؛ برای مثال هیوم (فیلسوف تجربه گرای انگلیسی و از چهره های شاخص روشنگری) تصریح کرده است: «من آماده‌ام که دربارة سیاهان و به طور کلی درباره ی دیگر انواع انسان (چون چهار یا پنج نوع وجود دارد) ظن ببرم که طبعاً فروتر از سفیدان اند». موارد دیگری نیز از دفاعیات اصحاب روشنگری از استعمار و برده‌داری و نیز عقاید نژاد‌پرستانه وجود دارد که از مصادیق تبصره خوردن اصول آزادی‌خواهانه و انسان‌گرایانه براساس مصالح طبقاتی و تمدنی است. مناسبت میان روشنگری و بورژوازی اروپایی به حوزه ی اندیشه ی سیاسی محدود نمی شود. همواره باور مؤمنانه به اندیشه ی پیشرفت و ترقی تاریخ یکی از ارکان مهم اندیشه ی روشنگری تلقی گردیده و بر آن تأکید شده است. از خلال توجه به زمینه ی اجتماعی یادشده، شاید بتوان بخشی از اعتمادبه‌نفس و خوش‌بینی اندیشمندان روشنگری را در سایه ی کامیابی های خیره‌کننده ی طبقه ی متبوعشان در این دوره فهم کرد: انقلابات صنعتی نیمه ی قرن هیجدهم (که خود محصول گسترش و کاربست مکانیک نیوتن در عرصه ی فنون و صنعت بود) چهره ی اروپا را به کلی متحول ساخت. نظام تولید کارخانه ای به افزایش باورنکردنی حجم تولید و رشد خیره‌کننده ی بهروری انجامید. این همه به شکل گیری وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی جدید منجر شد که بعدها «نظام سرمایه داری» نام گرفت. به نظر می-رسید «غول از چراغ جادو خارج شده است!». درواقع، روشنگران بدان سبب سیر حرکت تاریخ را متضمن صعود و ترقی درک می کردند که در رویدادی که نسل و اجتماع نزدیک به خود با آن روبه‌رو شد جز صعود و ترقی نمی دیدند؛ حال آنکه در همین دوره، آثار و ادبیات مرتبط با بخش رو به اضمحلال نظام اجتماعی (اشرافیت و کلیسا)، سیر تحولات تاریخی را به سوی سقوط، زوال و ویرانی ارزیابی می‌کرد. درعین‌حال، از خلال مقایسه ای میان ویژگی ها و ارکان دو الگو و دو خاستگاه اصلی روشنگری (فرانسه و بریتانیا) نیز می توان مناسبت میان روشنگری و توسعه ی سرمایه دارانه یا بورژوایی را به خوبی دریافت. تفاوت شرایط بورژوازی در این دو سرزمین، تناسبی معنادار با ویژگی های اندیشه ی روشنگری در آنها دارد. در فرانسه بورژوازی هنوز به اندازه ی کافی «وارد گود نشده بود» و با دو مانع اساسی روبه‌رو بود: از یک‌سو محوریت کلیسای کاتولیک و از سوی دیگر اقتدار بزرگ ترین سلطنت مطلقه ی اروپایی. شاید از همین روست که «در حال ستیز بودن»، عمده ترین ویژگی روشنگری فرانسوی به شمار می‌آید. انعکاس این وضعیت را می توان در سویه های رادیکال روشنگری فرانسوی به خوبی مشاهده کرد. در مقابل، طبقه ی بورژوازی بریتانیایی ـ اسکاتلندی از موقعیت مستحکم و تثبیت‌شده تری برخوردار بود و به همین دلیل روشنگری آن دیار با طمأنینه ی بیشتری سخن می گفت. این روشنگری در سرزمینی بالید که از اواخر قرن هفدهم، از حکومت مشروطه بهره برده و به یمن انقلابات صنعتی، بورژوازی را در بالاترین موقعیت در مقایسه با دیگر همتایان اروپایی اش دیده بود. در انگلستان، هرچند «نبرد اساسی به پیروزی رسیده بود»، ولی «هنوز پاکسازی میدان به طور کامل پایان نیافته بود». در آنجا بورژوازی با مسائلی چون مشکلات استقرار آزادی کامل تجارت و صناعت، پایان دادن به بقایای تسلط دولت بر اقتصاد و رفع قوانین «دست وپاگیر» حمایت از فقرا روبه‌رو بود و به همین دلیل روشنگران اسکاتلندی (همچون آدام اسمیت و آدام فرگوسن) علم اقتصاد را توسعه دادند. نتیجه آنچه بیان شد، بعضی از شواهدی بود که بر وجود مناسبتی میان اندیشه های متفکران نهضت روشنگری و شرایط اجتماعی اروپای قرن هیجدهم (به‌ویژه منافع بورژوازیِ در حال سلطه و استقرار) دلالت می‌کند. از این مناسبت چیزی در نفی و اثبات درستی آرا و اندیشه های یادشده نمی توان استنتاج کرد. درواقع، آرا و اندیشه ها، به‌ویژه اگر در دوره ی مشخصی منشأ آثار عینی بوده، نمی توانند فاقد نسبت با زمینه ی اجتماعی خود باشند. بحث درباره ی اعتبار و درستی اندیشه ها نه به قلمرو تحلیل تاریخی و جامعه‌شناسانه، بلکه به حوزه ی تأمّل فلسفی و منطقی مربوط است. امّا درعین‌حال، توجه نسبت به این مناسبت، برای ما غیر غربی ها و دیگران، که همواره از روشنگری روایتی قالبی و تقدس گرایانه داشته‌ایم، درس‌های مهمی دربردارد؛ روایتی که این تحول را نوعی بیداری فکری و جوشش معنوی و انسانی محض تصویر می کند که گویی بیانگر نهایت دستاوردهای فکری بشر و گرانیگاه سرتاسر تاریخ است. در این تصویر، اندیشه ی روشنگری، که این همه مرتبط با زمینه ی خاص تاریخی و بخشی از صحنه ی منازعه ای طبقاتی است، مبنایی برای آرمان های عام و جهان‌شمول انسانی معرفی می گردد. برای مقابله با این تصویر معوج، ما عمیقاً نیازمند تذکر به تاریخیّت روشنگری هستیم. پی‌نوشت‌ها: 1- سیدنی پولارد، «اندیشه ترقی»، تهران: امیرکبیر، 1353، ص 55. 2- همان، ص 44. 3- الکس کالینیکوس، «درآمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی»، آگه، 1383، ص 66. 4- سیدنی پولارد، همان، ص 32. 5- همان، ص 66. منبع: سایت کانون اندیشه جوان

بخارایی درباره حکم شرعی ترور شاه و منصور به آیت الله انواری چه گفت؟

دین - آیت الله انواری، پیش از اعدام محمد بخارایی در زندان با او درباره چگونگی دریافت حکم شرعی ترور شاه و حسنعلی منصور صحبت کرده بود. به گزارش خبرآنلاین، آیت الله انواری که به اتهام شرکت در ترور حسنعلی منصور توسط ساواک بازداشت شده بود، در زندان مدتی را با اعضای فدائیان اسلام که به دلیل ترور حسنعلی منصور به اعدام محکوم شده بودند، سپری کرد. آیت الله انواری پیش از اعدام محمد بخارائی، صحبت هایی با ایشان در رابطه با حکم شرعی ترور شاه و منصور داشته است. بخشی از خاطرات آیت الله انواری را در زیر می خوانید: در این فاصله که با بخارایی و دیگران(در زندان) بودیم همان جا یک جلسه تفسیر (قرآن) می گفتیم. حتی افسرها هم می آمدند و گوش می دادند. یک روز بخارایی (که محکوم به اعدام بود) آمد گفت: سؤالاتی راجع به معاد دارم؛ شبها به من وقت بدهید. گفتم: باشد. بعد از صحبت هایی که شد، اجمالاً گفت: من از شما ممنون هستم. آخرین جلسه پیشانی مرا بوسید. از وی سؤالاتی کردم. دو قصه گفت. یکی این که گفت: اصلاً ما می خواستیم شاه را بزنیم. یک روز در روزنامه خواندم که شاه جلسه ای با کامیونداران دارد. من عازم شدم ببینم می توانم شاه را بزنم یا نه؟ صبح رفتم یک کتاب زیر بغل گذاشتم. رفتم آن محل را دیدم، شاه هم آمد. در پنج قدمی شاه قرار گرفتم. دست زدم دیدم اسلحه را فراموش کردم، چیزی که هیچ وقت فراموش نکرده بودم. چقدر ناراحت و پشیمان شدم. اسلحه ای بود که شاه به تولیت داده بود و تولیت به هاشمی داده بود و او به بچه ها داده بود. در واقع با هدیه شاه، منصور کشته شد. گفتم: فکر نمی کنی اگر می زدی، او در آن موقع جنت مکان می شد، اما الان ماهیت اینها بهتر روشن شده است. قبول کرد. پرسیدم: چرا حنجره منصور را زدی؟ گفت: نمی خواستم. من می خواستم اول شکمش را بزنم و سرش را که پایین آورد سرش را بزنم. اما به حنجرة او خورد. کسی که به مرجع تقلید من فحاشی بکند باید به همان حنجره اش بخورد. پرسیدم فتوا را از چه کسی گرفتی؟ گفت: رفتند با آقای فومنی تماس گرفتند، ایشان فتوا داد؟ گفتم: اصلاً ایشان مجتهد نیست؛ چرا این کار را کردید؟ بخارایی گفت: آقای گلزاده غفوری هم نظر داد. اینها شاگرد غفوری هم بودند. [چند ماه پیش - از شعبان 1422 - آقای خامنه ای به من فرمودند: خبری از گلزاده بگیر، یک هدیه هم ببر. من هم رفتم. خیلی تعجب کرد. همان خانه قدیمی اش بود در قلهک. (مدتی غفوری در گیلان دماوند بود) چهار اعدامی داشته که گل گذاشته بود. دو پسرش و.... گله هایی کرد. گفت: مشغولم چیزی می نویسم. گاه از راه تألیفات زندگی می کنم. گفتم: آقای خامنه ای احوالتان را پرسیدند و مرا فرستادند؛ من پولی دادم (نزدیک یک میلیون تومان) پول را قبول نکرد و گفت: یک زندگی طلبگی دارم. خیلی لاغر شده و زندگی خیلی ساده ای دارد. بعد چند جلد کتابهایش را به من داد]. آن موقع آقای مطهری با این کارها مخالف بود. می گفت: بچه هارا باید با اسلام آشنا کنیم. اینها می روند زندان، دو سه اشکال می کنند منحرف می شوند. مدرسی فر از مؤتلفه در زندان کمونیست شد که تبعیدش کردند به کرمانشاه، بعد آمد (زندان) قصر، آن جا رفت پیش مجاهدین و الان خارج است. بالاخره آقای مطهری محیط زندان را آلوده می دانست و می گفت: این بچه ها وقتی کار حاد بکنند می روند زندان و منحرف می شوند. منبع: گلچینی از خاطرات آیت الله انواری در گفت و گو با رسول جعفریان منبع بازنشر: سایت خبر آنلاین

املاک محمدرضا پهلوی در خارج از ایران / پرداخت وام به کشورهای خارجی توسط محمد رضا

شاه مخلوع پهلوی در مدت سی و هفت سال سلطنت خود میلیاردها دلار از ثروت متعلق به مردم ایران را غارت کرد و بخش بزرگی از آن را به صورت حسابهای سپرده در بانکهای خارجی گذاشت. پس از مرگش، تمامی این ثروت کلان به خانواده اش رسید. در سی و سه سال اخیر، خرج کلان زندگی اشرافی این خانواده، عیش و عشرت و دم و دستگاه عریض و طویلشان از همین ثروت پرداخت شده است. اما اکنون رضا و فرح پهلوی به دروغ اعلان می کنند که ثروت شاه فقط شصت و دو میلیون دلار بود. سران حکومت منفور پهلوی میزان ثروت واقعی خود را همواره از مردم پنهان کرده اند زیرا انباشت ثروت آنان بر مبنای دزدیدن ثروت متعلق به مردم ایران در خدمت منافع قدرتهای خارجی و در نتیجه خیانت به مردم و کشور بوده است اما در بین دزدان بزرگ بر سر غارت ثروت کشور رقابت وجود دارد و در مقاطع بحران اختلافاتشان تشدید یافته و دست یکدیگر را تا حدودی رو می کنند و بدین ترتیب بخشی از دزدی های آنان آشکار می گردد و پس از رو شدن بخش کوچکی از حقایق دزدان بزرگ با دغلکاری ذاتی خود به انکار حقیقت می پردازند به طوری که رضا و فرح پهلوی می گویند شاه مخلوع ایران فقط 62 میلیون دلار ثروت داشت در حالیکه اموال شاه هنگام فرار از ایران تنها 62 میلیون دلار بوده است! اموالی که خاندان پهلوی چه پهلوی‌های پدر و پسر و چه خواهران و برادران و فامیل از بیت‌المال ملت غارت کردند و مستغلات و دارایی‌های آنها فهرستی بسیار طولانی است. شاه در سال 1337 شمسی «بنیاد پهلوی» را تاسیس کرد و بخشی از مایملک خود اعم از میهمانخانه‌ها، سهام کارخانه‌ها، شرکت‌ها و بانک‌ها را در اختیار این بنیاد قرار داد. این بنیاد جایگزین «سازمان املاک و مستغلات پهلوی» شد و در مهر 1340، شاه برای سرپوش گذاشتن بر اموال نامشروع خود فرمان وقف دارایی بنیاد پهلوی به امور خیریه را صادر کرد. در صورتی که اکثر اعضای هیات امنای آن خود شاه و دربار بودند. علاوه بر اینها، مبالغ هنگفتی از درآمد نفت، به صورت اعتبارات بانکی در اختیار بنیاد پهلوی قرار می‌گرفت. در این حالت خاندان پهلوی نه‌تنها اموال قبلی خود را از دست نداد بلکه درآمد‌های نفتی و... هم به آن اضافه شد. گرچه اهداف این بنیاد به ظاهر خیرخواهانه و در جهت توسعه آموزش و پرورش، اعطای بورس تحصیلی و از این قبیل مطرح می‌شد اما خانواده پهلوی علاوه بر چپاول هدایا و وام‌های بین‌المللی که برای این بنیاد گرفته می‌شد با داشتن 207 مۆسسه اقتصادی از قبیل شرکت‌های ساختمانی، معدنی، کشاورزی، بیمه، بانک و هتل‌ها و کازینوها (قمارخانه‌ها) و کاباره‌ها و مراکز فساد، سلامت نظام اقتصادی را برهم می‌زدند و زمینه انحطاط اجتماعی و اخلاقی را به وجود می‌آوردند. اموالی که خاندان پهلوی چه پهلوی‌های پدر و پسر و چه خواهران و برادران و فامیل از بیت‌المال ملت غارت کردند و مستغلات و دارایی‌های آنها فهرستی بسیار طولانی است املاک محمدرضا پهلوی در خارج از ایران علاوه بر آنچه از املاک بنیاد پهلوی گفته شد و قصر‌ها و باغ‌هایی که مستقیما به نام محمدرضا پهلوی و خاندان وی در آمده بود، شاه خارج از کشور نیز املاک بسیاری داشت که می‌توان به گران‌ترین خانه و پارک در حومه لندن، قصر و باغ‌های استیل مانس که ملکه الیزابت دوم در آنجا متولد شد، اشاره کرد. همچنین گران‌ترین باغ و ساختمان در ناپل (ایتالیا) متعلق به او بود. شاه در کاپری یک باغ بزرگ و ویلایی مجلل داشت. همچنین در ژنو قصر قدیمی معروف به کاخ گل سرخ را خریده بود و قصر مجللی هم در سنت‌موریس داشت که زمستان‌ها را در آنجا می‌گذراند به نحوی که سنت‌موریس سوییس در بین دیپلمات‌های خارجی به پایتخت زمستانی ایران معروف بود! پهلوی شاه در سال 1350 یک جزیره در اسپانیا به مبلغ 700 میلیون دلار خریداری کرد و در مرکز جزیره یک ساختمان مدرن ساخت و اطراف آن را با دیوارهای مرتفع به سبک قرون وسطی محصور کرد و بقیه اراضی را هم به قطعات چند هزار متری تقسیم کرد و به سران نظامی و رجال سیاسی فروخت. طبق نوشته روزنامه «دیلی‌اکسپرس» چاپ لندن مورخ 28 مارس 1978 شاه یک ملک بزرگ هم در منطقه کوه‌های راکی آمریکا به قیمت یک میلیون پوند انگلیس خریده بود. میزان ثروت و دارایی‌های شاه مخلوع در خارج از کشور به حدی بود که تنها اشرف پهلوی، ‌خواهر وی در نوروز سال 53 در یک قمارخانه در شهر کن در یک شب 15 میلیون فرانک باخت! بدهی‌های خاندان پهلوی به بانک‌ها جمع بدهی‌هایی که تاکنون بانک‌های کشور اعلام نموده‌اند توسط خاندان کثیف پهلوی به مبلغ 21807891293 ریال، این فقط بدهی‌های بانک است ولی بدهکاری سایر شرکت‌هایی که دارند خیلی بیش از این‌هاست. موضوع روزنامه رستاخیز و حزب منحله تقریباً به پایان رسیده، اجاره ساختمان‌ها اکثراً فسخ شده و یا مورد استفاده سایر دستگاه‌ها قرار گرفته است. البته در تنظیم اجاره تقلیل داده شده و حتی در بعضی ساختمان‌ها به نصف رسیده و اموال آن‌ها بین کمیته‌های مختلف کمیته مسکن مستضعفان – شهربانی‌ها که اکثراً لوازم آن‌ها سوخته بود و ادارات آموزش و پرورش و دیگران توزیع شده و لوازم و اتومبیل‌ها در بین ادارات تقسیم گردید. پرداخت وام به کشورهای خارجی صورت وام‌هایی که از سال 53 تا 56 به کشورهای خارج پرداخت نموده‌اند مبلغ آن بالغ بر 409717435290 ریال است و بهره آن در مواردی به طور بلاعوض و برخی موارد با بهره دو – دو و نیم – چهار – شش و هشت درصد بوده و بازپرداخت آن از 2 سال و سه سال و 6 سال بوده است. شاه در سال 1350 یک جزیره در اسپانیا به مبلغ 700 میلیون دلار خریداری کرد و در مرکز جزیره یک ساختمان مدرن ساخت و اطراف آن را با دیوارهای مرتفع به سبک قرون وسطی محصور کرد و بقیه اراضی را هم به قطعات چند هزار متری تقسیم کرد و به سران نظامی و رجال سیاسی فروخت کشورهای فرانسه – پاکستان – سنگال – سودان – تونس – اردن هاشمی – مصر – افغانستان – لهستان – انگلستان - اندونزی از این وام‌ها استفاده کرده‌اند و به طور کلی تعداد این نوع وام‌ها 32 فقره است. مثلاً دو نوبت به سازمان ملی انگلستان 400000000 میلیون دلار و 4/5 سال بعد از پرداخت وام اولین قسط این پرداخت می‌شده و یکی فرانسه یک میلیارد دلار در سال 53 پرداخت شده، اردن هاشمی پنج نوبت جمعا 1750000000 که بلاعوض 2 درصد – 4 درصد بهره داشته است ولی کوتاه مدت بوده است. تلاش برای استرداد اموال 23 آبان 1358 یعنی 10 روز پس از تسخیر سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان، کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا با اعلام وضع فوق‌العاده در روابط ایران و آمریکا طی دستوری دارایی‌ها و اموال دولت، سازمان‌ها و شرکت‌های وابسته به جمهوری اسلامی ایران در ایالات متحده و نزد بانک‌های آمریکایی خارج از این کشور را مسدود کرد. از 23 آبان 1358به این سو هر ساله حکم انسداد دارایی‌های ایران روی میز روسای‌جمهور آمریکا گذاشته می‌شود و آنان حکم توقیف اموال ایران را امضا می‌کنند. سرانجام ایران و آمریکا، در دی‌ماه 1359 در قالب توافقی که به بیانیه الجزایر معروف شد، تعهداتی را پذیرفتند که به موجب آن واشنگتن ملزم شد اموال بلوکه شده ایران را رفع‌توقیف کند اما آمریکا تنها به بخشی از تعهد خود عمل کرد. پهلوی بنا بر گزارش هیات تحقیق و تفحص مجلس شورای اسلامی که خرداد‌ماه منتشر شد موجودی و دارایی‌های ایران در ایالات متحده شامل اموال دیپلماتیک، وجوه نقدی، اموال نظامی و غیرنظامی بود. در جریان اجرای مفاد بیانیه الجزایر بر پایه برخی استدلال‌های حقوقی اختلافاتی میان ایران و آمریکا بروز کرد که 2 کشور برای حل اختلافات خود به دیوان داوری لاهه مراجعه کردند. دیوان داوری ایران- ایالات متحده به عنوان یک راه‌حل برای پایان دادن به بحران به وجود آمده و همچنین موضوع ناشی از توقیف اموال ایران تاسیس شد که تاکنون برخی از این اختلافات حل‌نشده باقی مانده است. به موجب بیانیه‌های الجزایر، آمریکا متعهد شد با اعاده «وضعیت مالی ایران» به قبل از 23 آبان‌ماه 1358 همه دارایی‌ها و اموال مسدود شده ایران که پس از تسخیر سفارت جاسوسی توقیف کرده را آزاد کند، این اموال شامل وجوه نقدی، تجهیزات نظامی، اموال دیپلماتیک و اموال محمدرضا پهلوی شاه فراری ایران و خانواده‌اش بود. اما جمهوری اسلامی اظهار داشت ایالات متحده از تعهدات خود از بیانیه‌های الجزایر تخلف کرده و اموال دیپلماتیک و کنسولی ایران را در ایالات متحده در اختیار ایران قرار نداده است. 23 آبان 1358 یعنی 10 روز پس از تسخیر سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان، کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا با اعلام وضع فوق‌العاده در روابط ایران و آمریکا طی دستوری دارایی‌ها و اموال دولت، سازمان‌ها و شرکت‌های وابسته به جمهوری اسلامی ایران در ایالات متحده و نزد بانک‌های آمریکایی خارج از این کشور را مسدود کرد در سال 1373 طرف آمریکایی پیشنهاد مصالحه داد تا اموال را مسترد کند و اموال دیپلماتیک بازگردانده شود. بر این اساس با آمریکا توافق شد تا موضوع خارج از دیوان بررسی شود اما معلوم شد آمریکا ساختمان‌های ایران را به کشورهایی چون رومانی و ‌ترکیه اجاره داده است. مذاکرات ایران- آمریکا از اسفند 1375 در محل دیوان برگزار شد و در نهایت به نتیجه‌ای ختم نشد. با گذشت 33 سال از پیروزی انقلاب و طرح چند باره دعاوی در مجامع بین‌المللی برای استرداد اموال مسروقه ملت ایران که در اختیار خاندان پهلوی است، هرچند این تلاش‌ها به نتیجه‌ای نرسیده است اما دعاوی حقوقی باید ادامه یابد و دستگاه دیپلماسی و دستگاه قضایی کشور تمام کوشش خود را در این زمینه به کار گیرند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی نکته نیوز

شهيد مصطفي خميني در آيينه توصيف پدر

نويد شاهد:خدا شاهد است مصطفاي من تنها نبود كه سالش نزديك است، بلكه همه ي به خاك و خون كشيده هاي حادثه شوال، (17 شهريور 1357 مطابق با 4 شوال 1398) مصطفاهاي من بوده اند. من اين استقامت را و اين فيض شهادت را كه خداوند متعال نصيب فرزندانم فرمود، به پدران و مادران و همه بستگانشان تبريك مي گويم. بنده قبلاً از عموم طبقات، روحانيون در همه بلاد، چه عراق، چه ايران و چه ساير كشورها كه اظهار محبت كردند و چه مراجع اسلام(دامه بركاتهم) و چه علماي اعلام بلاد در ايران و در اينجا و در ساير جاها (دامت عزتهم) و چه خطباي عظام و چه طبقه محصل، دانشگاهي يا غير دانشگاهي و چه كساني كه از خارج كشور، مثل آمريكا، هندوستان و ساير جاها اظهار محبت كردند از همه آقايان تشكر و توفيق و سلامت همه را از خداوند تعالي مسئلت مي كنم و اگر من در اين جلساتي كه آقايان اظهار محبت مي كنند و تشكيل مي دهند نتوانم در همه اش شرك كنم و يا نتوانم در بازديد آقايان با اين سن پيري بروم، از همه تشكر مي كنم و از همه عذر مي خواهم و اميد است كه آقايان عذر مرا بپذيرند. اين طور قضايا مهم نيست، خيلي، پيش مي آيد، براي همه مردم پيش مي آيد و خداوند تبارك و تعالي الطافي دارد به ظاهر و الطاف خفيه، يك الطاف خفيه اي كه خداي تبارك و تعالي دارد كه ماها علم به آن نداريم، اطلاع برآن نداريم، چون ناقص هستيم از حيث علم، از حيث عمل، از هر جهتي ناقص هستيم، از اين جهت در اين طور امور كه پيش مي آيد جزع و فزع مي كنيم، صبر نمي كنيم. اين براي نقصان معرفت ماست به مقام باري تعالي، اگر اطلاع داشتيم و آن الطاف خفيه اي كه خداوند تبارك و تعالي نسبت به عبادش دارد: « و انه لطيف بعباده» واطلاع بر آنم مسائل داشتيم، دراين طور چيزهايي كه جزيي است و مهم نيست، اين قدر بي طاقت نبوديم، مي فهميديم يك مسائلي در كار است، يك الطافي در كار است، يك تربيت هايي در كار است. اين دنيا دنيايي است كه عبور از آن بايد بكنيم ما، دنيايي نيست كه در اينجا ما زيست كنيم، اين راه است، اين صراط است، اگر توانستيم مستقيماً اين صراط را طي كنيم همان طوري كه اولياي خدا طي كردند « جزنا و هي الخامده» اگر توانستيم كه از اين صراط به طور سلامت عبور كنيم سعادتمنديم و اگر خداي ناخواسته در اين راه لغزش داشته باشيم در آنجا هم همين لغزش ظهور پيدا مي كند، در آنجا هم موجب لغزش ها مي شود، موجب گرفتاري ها مي شود. از خداي تبارك و تعالي مسئلت مي كنم كه ما را بيدار كند، ما را بر آن الطافي كه خفي است و ما مطلع بر آن نيستيم، بر آن ها مطلع بفرمايد تا اينكه ما هم مثل اشخاصي كه معرفت دارند به مقام ربوبيت، معرفت دارند به مدارج انسانيت و دنيا را مد نظرشان نمي آورند، استقلال به آن نمي دهند، مآرب دنيايي شان تحت نظرشان نيست مستقلا و اينجا را طريق مي دانند از براي جاهاي ديگر از براي سعادت هاي بزرگ ديگر، اگر به ما هم ان شاءالله توفيق خدا بدهد و ما هم برسيم به يك همچو مرتبه اي، آن مرتبه اي كه ما نمي توانيم ادراكش بكنيم، نمي توانيم در اين عالم كه هستيم نمي توانيم بفهميم چه مدارجي است، چه عوالمي است، چه بساطي است… … خدا شاهد است مصطفاي من تنها نبود كه سالش نزديك است، بلكه همه ي به خاك و خون كشيده هاي حادثه شوال، (17 شهريور 1357 مطابق با 4 شوال 1398) مصطفاهاي من بوده اند. من اين استقامت را و اين فيض شهادت را كه خداوند متعال نصيب فرزندانم فرمود، به پدران و مادران و همه بستگانشان تبريك مي گويم. (حصيفه نور، ج2، ص102) … من اميد داشتم كه اين مرحوم (آيت الله شهيد حاج آقا مصطفي (ره)) شخص خدمتگزار و سودمندي براي اسلام و مسلمين باشد، ولي « لا راد لقضائه و ان الله لغني عن العالمين.» بحمد الله تعالي طبقات مسلمين خصوصا در ايران به جنبش آگاهانه گراييده اند و نهضت به هيچ وجه قائم به شخص يا اشخاصي نيست و اميد است به زودي به نتيجه مطلوبه كه اجراي احكام الهي و كوتاهي دست جباران و مترفين است، برسد. (صحيفه نور، ج2، ص117) منبع: شاهد ياران شماره 12 منبع بازنشر: پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت(نوید شاهد)

شاگرد آیت الله بروجردی، آیت الله داماد و پدر/ دیدار با مراجع پس از دستگیری امام/ برخورد ساواک در تبعید اجباری حاج آقا مصطفی

مرحوم حاج آقا مصطفی مصطفوی خمینی پسر بزرگ حضرت امام خمینی در رجب 1349 ه.ق مطابق آذرماه 1309 ه.ش در بیت پدر بزرگوار خود قدم به عرصه وجود گذاشت و موجب نورانی تر شدن بیت شد و تحت سرپرستی مادری با فهم و فراست تام و درایت - که در خاندان علم و عمل وجیه یعنی حضرت آقای حاج میرزا محمد ثقفی مجتهد تربیت یافته و از هر جهت اصیل‌الطرفین و عالی نسب بودند- قرار گرفت. پس از تحصیل مقدمات از 15 سالگی به بعد به تحصیلات علوم دینی پرداخت و در تمام دوره زندگی مورد توجه و تربیت قاطعانه پدری عالی مقام و وارسته و مادری شایسته به تکمیل علوم پرداخت و با هوش سرشار و فطانت ذاتی و موروثی خانوادگی و پشتکار سطوح را به پایان رسانید. دروس خارج را نزد پدر بزرگوار خود و حضرت آیت‌الله بروجردی و مرحوم آیت‌الله داماد ادامه داد و نردبان اجتهاد را طی کرده و بسیار متدین و متعبد بود. من با ایشان در قم و گاهی خمین و تهران معاشرت بسیار داشتم و از فقدانش بسیار متاثرهستم. مدت‌ها بر حسب احتیاط از استعمال قند و چای در بیت حضرت امام به دستور وی جلوگیری و خودداری می‌شد و به فتوای یکی از مراجع عظام قند مصرف نمی‌شد و چای به واردین نمی‌دادند، گویا گل گاوزبان یا سرکه شیره می‌دادند‌. نشریات و کتب زیادی به نقل از انتشارات در ترکیه و نجف از ایشان به یادگار مانده و نگارنده کتب ایشان را ندیده‌ام و اسامی و شمار آنها را به عهده مطلعین می‌گذارم، مطالب زیاد است و اجمالاً‌ به مقدمات شهادت ایشان می‌پردازم . شب 13 آبان ماه 1343 حکومت ظالم و جابر پهلوی که در راس ستمگران و جلادان بود. حضرت امام خمینی را دستگیر و به تهران و ترکیه تبعید کرد. صبح آن روز مرحوم حاج آقا مصطفی با تمام نگرانی‌ها برای ملاقات با مراجع عظام از منزل خارج شده و موقعی که به منزل حضرت آیت‌الله نجفی رفت و برای احتیاط درب بیت ایشان را بست مامورین از دیوار وارد بیت شدند و او را به شهربانی قم برده و عصر همان روز آن مرحوم را به تهران بردند و در زندان قزل قلعه زندانی کردند. ایشان به مدت 57 روز در زندان بود و اقدامات من و دیگران و تظاهرات گسترده و زیاد مراجع و وعاظ و احزاب و وکلای دادگستری و تجار و اصناف علیه شاه و حکومت و له حضرت امام خمینی نتیجه آنی نداد( ولی نتیجه آتی در برداشت). ساواک به خیال جلوگیری از تظاهرات دست به سیاست زد و سرهنگ مولوی را به زندان قزل قلعه نزد مرحوم حاج آقا مصطفی فرستاد و به ایشان گفت برای ملاقات پدر و با مسافرت شما به ترکیه موافقت می‌کنیم( تبعید سیاسی و داهیانه) شما یک شب به قم بروید ولی محرمانه و اگر کاری دارید انجام دهید و برای 28 شعبان 1384 باید در تهران حاضر باشید و پاسپورت خود را بگیرید و در 29 شعبان با هواپیما به ترکیه و به ملاقات پدرتان بروید. آن مرحوم در زندان موافقت کرده بودند که تبعید سیاسی شود و در نتیجه بیت تعطیل و«کان لم یکن شیئاً مذکورا» می‌شد. ایشان روز 24 شعبان 1384 قمری برابر با 8 دی ماه 1343 که من مدتها بود در تهران و منزل صبیه‌ام بدرالسادات (عیال مرحوم کشاورز) بودم، پس از آزادی از زندان نزد من آمد و بنا شد محرمانه به قم برویم و برای روز 29 شعبان به تهران و فرودگاه رفته و به ترکیه مسافرت کنند. این دستور سرهنگ مولوی بود که بدون سر و صدا به قم برویم. ایشان شب را به محل دیگری رفت و صبح 25 شعبان آمد به اتفاق ایشان و مرحوم مهندس کشاورز به میدان شوش که محل ماشین سواری کرایه‌ای بود رفتیم و ماشین گرفته به سمت قم حرکت کردیم. ایشان در ورود به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتند. بر حسب اتفاق شخصی فوت شده و جمع کثیری برای طواف میت آمده بودند تا ایشان را دیدند میت را گذاشتند و برای تجلیل مرحوم حاج آقا مصطفی تا خانه حضرت امام خمینی آمدند و احترامات به ایشان بسیار شایان توجه بود. پس از ملاقات‌ها و مشورت‌ها بعضی رفتن ایشان را به ترکیه صلاح ندیدند و بر خلاف مصلحت دانستند. ایشان در قم ماندنی شد و از تبعید سیاسی منصرف گردید. ولی با تلفن تدکر دادند که برای رفتن به ترکیه که قول داده‌اید طیاره و پاسپورت مهیا شده حرکت نمایید. ایشان جواب دادند مادرم راضی نیست و من برخلاف میل مادر کاری انجام نمی‌دهم، در جواب اهانت کردند و بعد از ظهر 29 شعبان 84 سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم با جمعی به منزل حمله کردند ایشان را دستگیر و به تهران فرستادند. به صبیه‌ام حاجیه بدرالسادات اطلاع دادند و ایشان بر حسب پیشنهاد من (که در تهران نبودم) یادم نیست به چه وسیله به مرحوم آقا فضل‌الله خوانساری تلفن می‌کنند که وسیله ملاقات با زندانی را با مکالمه تلفنی فراهم کنند؛ ایشان جواب می‌دهند تا بعد از نصف شب مواظب تلفن باشند، یک ساعت بعد از نصف شب اجازه مکالمه تلفنی می‌دهند. صبیه با محل بازداشت ایشان باشگاه افسران تلفنی صحبت می‌کنند ایشان با خنده و گرم جواب می‌دهند، جایم خوب است و راحتم. با موافقت مامورین، صبیه من دو سه ساعت بعد از نیمه شب روز 29 شعبان به منزل آقای حسن‌خان کمره‌ای پسر خاله ما می‌روند و ایشان را بیدار کرده و به اتفاق مهندس گودرز کشاورز پسرشان به زندان رفته و با حضور دو نفر مامور با او ملاقات می‌کنند. ایشان ناراحت نبودند و فقط یک صد تومان پول از صبیه می‌گیرند و پس از ملاقات، صبیه من به منزل مراجعت می‌کند- اینها مطالبی است که من از شرح حال مرحوم حاج آقا مصطفی مطلع شدم و بقیه را شخصاً اطلاعی ندارم ، دیگر موکل به نشریات و افراد مطلع است. خاطرات آیت الله پسندیده(گفته‌ها و نوشته‌ها)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1384 منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

سپر امام در برابر تهمت ها/ توصیه امام برای مطالعه تفسیر آیت الله طالقانی/ارتباط حاج آقا مصطفی با گروههای چریکی

روزبه علمداری: اول آبان ماه سالروز شهادت ناگهانی مرحوم آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی(ره) فرزند امام است؛ شهادتی که اگر چه برای امام، خانواده و یاران ایشان حادثه‌ای دردناک بود، اما حوادثی که در پی آن اتفاق افتاد باعث زنده شدن مبارزات مردم ایران ضد رژیم شاه شد که در نهایت در 22 بهمن 1357 به ثمر نشست. در خصوص شخصیت علمی و سیاسی حاج آقا مصطفی گفت و گویی را با حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی از یاران شاخص امام در نجف و دوست صمیمی پسر ارشد ایشان انجام داده‌ایم که در پی می‌آید: حاج آقا! لطفا در ابتدا برای ما از موقعیت علمی آقا مصطفی بفرمائید. مرحوم حاج آقا مصطفی دارای استعداد فوق العاده و تیزهوش بود که در دوران تحصیل خوب درس خوانده بود و از اساتید و هم مباحثه‌ای های خوبی برخوردار بود و در این راه پیگیری‌‌های مستمری داشت. در کنار بهره‌گیری از اساتید، خودش نیز تدریس می‌کرد و در واقع شاگرد و مدرس برجسته‌ای بود و سریعا پیشرفت کرد. در نتیجه در عنفوان جوانی و زیر بیست سالگی به درجه اجتهاد رسید و در کنار متون فقهی حوزوی از فلسفه و حکمت و عرفان هم بهره گرفته بود. موارد آخر را نزد خود امام خوانده بود؟ هم پیش امام و هم خدمت اساتید دیگر. فرصتهای ذی قیمتی برای او فراهم آمد که از آنها استفاده خوبی کرد؛ یکی از این فرصت‌ها حضور در کنار امام در ترکیه بود، زیرا رژیم شاه به دلایلی پذیرفت که امام در تبعید تنها نباشد. حاج آقا مصطفی وقتی باز‌داشت شده بود با وی توافق کرده بودند که بعد از آزادی داوطلبانه به ترکیه نزد پدرش برود. ایشان هم از روی تاکتیک پذیرفته بود تا بیرون بیاید و روی آن فکر کند، اما بعدا نپذیرفت که برود و به فعالیتهای مبارزاتی اش ادامه داده بود. لذا مولوی رئیس ساواک تهران به او زنگ زد و آن قول را یادآوری کرد و بی حرمتی هم به ایشان کرد که حاج آقا مصطفی هم خیلی به او پرخاش کرد و گفت که من خودم تصمیم نمی‌گیرم و مادرم هم نظر می‌دهد. در نهایت او را دستگیر کردند و به زور به ترکیه فرستادند که از لحاظ مبارزاتی اتفاق خوبی بود. امام در دوران ابتدایی تبعید که تنها بودند وضعیت نامطلوبی داشتند و علاوه بر تنهایی و عزلت معمولا سعی می‌کردند از غذایی که آنجا برای ایشان تهیه می‌شود خیلی استفاده نکنند . به دلیل احتمال مسموم بودن غذا؟ نه؛ جهت نکات بهداشتی. به جای آن غذا هم فقط نان و پیاز و ماست می‌خوردند. این شرایط از نظر جسمی روی امام اثر گذاشته بود؛ به خصوص اینکه بیرون از منزل نمی‌رفتند و تحرکی نداشتند، انیسی نداشتند و با مطالعه و عبادت وقت را می‌گذراندند. حاج آقا مصطفی وقتی می‌آید، شرایط جدیدی را فراهم می‌کند و به آن محیط تنوع می‌بخشد؛ برنامه‌ریزی برای بیرون رفتن، گردش و پیاده روی می‌کند و خودش هم آشپزخانه را راه می‌اندازد و سفارش مواد غذایی لازم را هم می‌دهند. علاوه بر آن ساعات روزانه را هم برنامه‌ریزی کردند که بخش عمده آن را به مباحثه علمی و بهره‌گیری از محضر امام اختصاص داده بودند. البته امام قبلا هم سفارش کتاب داده بودند و تعدادی کتاب در اختیارشان بود. حاج آقا مصطفی از آن مباحثه‌های دو نفره با امام نکته و خاطره‌ای هم می‌گفتند؟ یکی، دو خاطره جالب می‌گفتند. وقتی دو شخصیت علمی برجسته با هم مباحثه می‌کنند در تلاشند تا روی مبانی علمی خود پافشاری کنند و گاهی در اثر این پافشاری‌ها مجادله‌ای اتفاق می‌افتد که با سر و صدا همراه است. نگهابانان و مراقبین همراه امام در هنگام تنهایی سمپات ایشان شده بودند و علاقه فوق‌العاده‌ای به ایشان پیدا کرده بودند. اما وقتی آقا مصطفی آمد، آنها می‌دیدند که پدر و پسر با هم جدل و داد و فریاد می‌کنند. لذا نگران می‌شدند که آقا مصطفی با پدرش دعوا می‌کند و لذا می‌آمدند و در دفاع از امام به آقا مصطفی می‌گفتند که چرا با پدرت دعوا می‌کنی؟! در این لحظه آقا مصطفی می‌گفتند که هر دو ما خنده‌‌امان می‌گرفت. این فرصت زیبای بهره گیری علمی از پدر برای ایشان فوق العاده بود و باعث می‌شد که هم حاج آقا مصطفی رشد کند و هم خودش را نشان دهد و اگر در مواردی نیاز به تکمیل و تذکر بود خود امام با راهنمایی و تذکر اصلاح می‌کردند. در این فرصت ایشان از پدر خیلی بهره گرفت و امام هم به سطح علمی پسرش واقف شده بود. وقتی به عراق آمدند هم این رابطه ادامه پیدا کرد و شب‌ها جلسه داشتند؛ به خصوص قبل از ملحق شدن همسر امام به ایشان. از جمله اموری که حاج آقا مصطفی به طور روزمره دنبال می‌کرد این بود که به درس همه مراجع می‌رفت و در همه آنها اظهارنظر می‌کرد و طبعا موضع‌گیری شان از موضع بالا و در قامت یک انسان عالم مسلط به مبانی علمی بوده است و طبیعتا باعث توجه در دروس بزرگان نجف می‌شد. البته در آنجا اشکال گرفتن مرسوم نبود و حتی بی احترامی تلقی می‌کردند. اما امام این سنت را شکستند و در ابتدای درس‌شان در نجف که به سنت مرسوم کسی اشکال نمی‌گرفت، فرمودند که اینجا مجلس روضه نیست، مباحثه است و اگر آقایان نظری دارند ابراز کنند که در پی آن آقایان شروع کردند به اشکال گرفتن. مستشکلین درس امام چند گروه بودند. اول، کسانی بودند که واقعا به مبانی امام اعتقادی نداشتند و می‌خواستند مچ بگیرند که اتفاقا امام از این گروه بیشتر استقبال می‌کردند چون اشکال واقعی باعث رونق درس می‌شود و نه اشکال‌گیری تشریفاتی. دوم، گروهی که اشکال واقعی می‌گرفتند و دنبال درس بودند. سرآمد مستشکلین حاج آقا مصطفی بود تا جایی که گاهی در بحث، به دست و پای امام می‌پیچید که ایشان پاسخ می‌دادند. پاسخ‌های امام گاهی به گونه ای بود که نشان می‌داد امام به عالم بودن فرزندشان اعتقاد دارند. مثلا گاهی می‌گفتند «مصطفی این حرف از تو بعید است»! یعنی به درجه علمی آقا مصطفی واقف بودند و آن سوال را بعید می‌دانستند. آن زمان آقا مصطفی مجتهد شده بودند؟ بله، از گذشته‌های دور درجه اجتهاد را کسب کرده بودند. حاج آقا مصطفی قبل از رفتن سر درس امام به درس مراجع دیگر می‌رفت و آن را برای امام نقل می‌کرد. یکی از مشاهدات ایشان که نقل آن امام را خیلی خنداند، در خصوص درس آیت‌الله شاهرودی بود. ایشان یکی از مسن ترین مراجع نجف بود و نزدیک 90 سال داشت. او را در حالی که زیر بازویش را گرفته بودن می آوردند تا درس بگوید. قبل از درس هم سبیل(چیزی شبیه چپق) می‌کشید تا نفسی تازه کند و سپس نیم ساعت تا یک ساعت درسش را می‌داد و بدون اشکال گرفتن از سوی کسی می‌رفت. بعد از درس هم دوباره سبیل می‌کشید و می‌رفت. آقا مصطفی به پدر می‌گفت آقای شاهرودی لابه لای سرفه هایش حرف‌های تازه‌ای داشت و می‌خواست بگوید که حرف ایشان مختصر اما مطلب تازه قابل استفاده‌ای داشت. امام هم گوش می‌کردند و می‌خندیدند. نقش ایشان در یاری رساندن به امام در جهت مبارزات چگونه بود؟ آقا مصطفی در دوران مبارزه هم بازوی توانای امام بود و علاقه‌مندان امام را تفقد می‌کرد. در دوران تبعید هم ادامه دهنده راه امام، وفادار به ایشان و علاقه‌مند به مبارزات بود. بعد از تبعید هم یک یار و انیس فهیمی برای امام بود که مباحث علمی‌اش به امام روحیه می‌‌داد و نگهداری از ایشان را به عنوان ادای وظیفه فرزندی انجام می‌داد. بعد هم در دوران غربت و مهجوریت امام در نجف به عنوان یک سپر و بازوی توانا برای امام بود که سعی می‌کرد در مقابل کینه‌ها و تهمت‌ها به مثابه یک سپر برای امام باشد تا چیزی به ایشان اصابت نکند و همه را خودش تحمل کند. از جمله فعالیتهای مبارزاتی ایشان راه‌اندازی «صدای روحانیت مبارز» بود که به هر حال ایشان پیشنهاد آن را داد و موارد دیگر... . در واقع تاسیس این رادیو پیشنهاد دولت عراق بود که آقا مصطفی اجرای آن را سامان داد. در کنار این امر، آقا مصطفی با رونق دادن درس امام به همان طریقی که ذکر شد، به ایشان کمک می‌کرد. مهم این بود که ایشان در مباحث علمی و تحقیقی در دوران تبعید، از آن فرصت فراغت استفاده خوبی کرد. می‌دانید که امام درس فقه را هم در نجف شروع کردند، اما اصول و معقول را درس نمی‌دادند که حاج آقا مصطفی برای جبران این خلأ درس اصول را شروع کردند که شاگردان ممتاز و خوبی را هم تربیت کرد. شما هم در آنها شرکت می‌کردید؟ من به دلیل مشغله‌های مبارزاتی این توفیق را پیدا نمی‌کردم؛ اما گاهی که فرصت می‌شد به درس امام می‌رفتم. آقا مصطفی موضوع تفسیر قرآن را هم دنبال کرد. من یادم است که وقتی تفسیر پرتوی از قرآن آیت‌الله طالقانی منتشر شد آن را خدمت امام بردم و ایشان به من گفتند که «من بنای تقریظ نوشتن بر کتابی ندارم، اما اگر قرار بود بر کتابی تقریظ بنویسم بر تفسیر آقای طالقانی بود و شما حتما این تفسیر را به مصطفی بدهید، زیرا او روی تفسیر کار می‌کند و لازم است که از این مبانی آگاه شود». چه نکته‌ای در این تفسیر برای امام جالب بود؟ شیوه آن و طرح مباحث اجتماعی و فلسفی در آن. به هر حال آقا مصطفی در این ابعاد رشد کرده بود و به عنوان یک چهره برجسته علمی و تحقیقی شناخته شده بود و در محیط نجف هم این‌گونه بود که وقتی در بیرونی‌های مطرح نجف شرکت می‌کرد همه سعی می‌کردند تا با توجه به اینکه یک استوانه علمی وارد شده است، مباحث بالای علمی را مطرح کنند تا هم استفاده کنند و هم خود را مطرح کنند. به همین دلیل در فقدان آقا مصطفی امام قریب به این مطلب را گفتند که مصطفی امید آینده اسلام بود و می‌دانیم که امام به گزافه حرف نمی‌زدند و اهل معنا و معرفت و کمال بودند و مطلب به دور از حقیقت یا اینکه جنبه خودخواهی و ستایش خانواده داشته باشد مطرح نمی‌کردند. یعنی تا ایمان به مطلبی نداشتند آن را مطرح نمی‌کردند. لذا وقتی آن جمله را می‌گویند پیداست که به مراتب علمی او آگاهی داشتند. یعنی فراتر از یک آقازاده معمولی... بله. اگر ممکن است قدری در مورد مواضع سیاسی ایشان هم برای ما بگویید... از لحاظ سیاسی رهرو راه امام بود، مرتبط با تشکل‌های سیاسی اسلامی بود و اگر تشکل‌هایی می‌خواستند با امام ملاقات کنند اول به ایشان مراجعه می‌کرد. زیرا نظرات دو طرف را به خوبی به یکدیگر منتقل می‌کرد. در خاطرات موجود عمدتا از روابط مرحوم حاج احمد آقا با امام گروه‌های سیاسی سخن گفته شده است؛ ارتباط حاج آقا مصطفی چطور بود و بیشتر با کدام طیف‌ها بود؟ حاج احمد آقا زمانی به امام ملحق شد که دوران اوج مبارزات مردم ایران و نزدیک پیروزی بود، اما آقا مصطفی در ایام غربت امام مشعل مبارزه را روشن نگه می‌داشت، در حالی که هنوز رسما فعالیتهای مبارزاتی شروع نشده بود. اینجاست که ما بیشتر به اهمیت نقش حاج آقا مصطفی در آنجا پی می‌بریم. ایشان ارتباطات تعیین کننده‌ای با تشکل‌های سیاسی داشت. من خاطرم هست که حسین ریاحی، نماینده گروه فلسطین -گروه مسلح ایرانی که علیه رژیم پهلوی مبارزه می کرد- و سخنگوی رادیو بغداد و بعدا سخنگوی رادیو میهن پرستان شد با حاج آقا مصطفی گعده داشتند. یادم هست که یکبار ریاحی به من گفت شما قدر این سید بزرگوار را بدانید؛ بسیار فهیم و شجاع است. دورانی هم فعالیتهای مسلحانه و تشکل‌های چریکی در حال شکل‌گیری بود، می‌دانید که امام با مبانی فکری که داشتند این نوع مبارزه را قبول نداشتند؛ اما مرحوم حاج آقا مصطفی به این گروه‌ها بها می‌داد، پناه می‌داد و با آنها ارتباط داشت. حتی من خاطرم هست که چند نفر از دوستان روحانی مبارز را انتخاب کردند تا آموزش‌های نظامی ببینند. چه کسانی بودند؟ یکی از آنها آقای یزدی‌زاده بود که در لبنان آموزش دید و به نجف برگشت؛ در آنجا هم برای بقیه کار با تسلیحات مانند نارنجک و مسلسل و تیراندازی را آموزش داد. خود مرحوم آقا مصطفی وقتی فوت کرد، فرزندشان اسلحه‌ای را که در خانه بود به من تحویل داد و گفت که این اسلحه پیش پدرم بوده و به عنوان جایزه به پدرم داده بود. پیدا بود که برخی گروههایی که ایشان با آنها ارتباط داشتند آن اسلحه را داده بودند. من وقتی دیدم متوجه شدم که اسلحه بسیار پیشرفته‌ای است؛ کلتی بود که ماهیت مسلسل هم داشت. ما هم نمی‌توانستیم که با آن چه کار کنیم تا اینکه بعد از انقلاب که سفیر ایران در عراق شدم آن را به نماینده تشکیلات حزب الدعوه دادم. البته برخی وسایل تکثیر و اسلحه‌های سرد را هم به آنها دادیم. بعدا در یک مناسبتی که ما از سفر بین المجالس ایتالیا به همراه آقایان صباح زنگنه و دوزدوزانی و خانم شهید رجایی به سوریه برگشتیم، یکی از مبارزین عراقی حزب الدعوه خواست تا با ما مبارزه کند. من و آقای زنگنه هم به منزل آنها در زینبیه رفتیم. آن فرد در ضمن مذاکرات و بیان نیازها، گفت که با آن سلاحی که شما در نجف به ما هدیه دادید اولین حرکت مسلحانه حزب الدعوه با آن شروع شد. به هرحال مرحوم حاج آقا مصطفی با نقش برجسته‌ای که در کنار امام داشت و آینده درخشانی که به دلیل آبدیدگی در مبارزات و بهره‌گیری وافر علمی از محضر پدر و استعداد بالایی که داشت، می‌توانست خطر بسیار بزرگی برای رژیم پهلوی باشد و طبیعتا ضربه به او ضربه مهلکی به امام و مبارزه می‌توانست تلقی شود. بنابراین کاملا قابل درک است که رژیم برای ضربه زدن به امام و ضربه به مبارزات در پی حذف ایشان بوده باشد. اینجاست که انسان به پدبده‌های نویی پی می‌‌برد. من به صراحت عرض می‌کنم که اگر فوت آقا مصطفی اتفاق نیفتاده بود و این بازوی توانا و امید آینده امام از ایشان گرفته نمی‌شد انسان به زوایای پنهان شخصیت عرفانی و معنوی امام که بعد از این حادثه اتفاق افتاد، پی نمی‌برد. ما مراتب تسلیم و رضای امام در مقابل این حادثه و اراده الهی را دیدیم. امام انسان نازنینی را از دست داد که در دوران تاریک غربت ایشان انیس و چراغ روشنی بود. امام عزیزی را از دست داد که تمام ثمره علمی خود را در او تزریق کرده بود و آموزش داده بود و پشتوانه و آینده ساز اسلام بود. انسان وقتی به عظمت این حادثه پی می‌برد که تعابیر زیبای امام بعد از آن حادثه را بشنود. وقتی که امام خودش در اسلام ذوب شده بود، می‌دید که فرزندش که امید آینده اسلام است از دنیا رفته، طبعا خیلی جای تاسف و نگرانی دارد. شیوه برخورد امام با این اتفاق هم خیلی درس آموز است. هیچ کس اشک او را برای درگذشت فرزندش ندید، هرچه بود صبر و تحمل و شکرگذاری نسبت به مشیت الهی را دید. این اتفاف باید می‌افتاد تا انسان این عظمت را ببیند. امام وقتی برای اولین بار سر قبر فرزندش رفت، می‌پرسد که قبر مصطفی کجاست؟ می‌گویند آنجا. سپس می‌گوید برای او فاتحه بخوانید؛ برای مرحوم کمپانی و بنی صدر هم فاتحه بخوانید. سپس بدون ریختن اشکی به منزل آقا مصطفی می‌رود. یکی از رفتارهای زیبای آقا مصطفی پذیرایی از امام و همسرشان در خانه بود. ماهی یکبار در منزل وی بساط شب نشینی و گعده فراهم بود. امام فقط به منزل آقا مصطفی می‌رفتند؟ بله؛ به خصوص برای وعده ناهار و شام به منزل کسی جز آقا مصطفی نمی‌رفتند. حالا همان منزل، محل فاتحه زنانه است. هنگام ورود، عروسش خودش را به دامن ایشان می‌اندازد و می‌گوید ببخشید مصطفی نیست که از شما استقبال کند. خب این صحنه دل کوه را آب می‌کند و سنگ هم اشک می‌ریزد. اما امام با استقامت کامل می‌ایستند و توصیه می‌کند که صبر کنید؛ شما دشمن دارید و ممکن است آنها با دیدن گریه‌ها، شما را شماتت کنند. اما این (دلیل هم) فایده ندارد؛ سعی کنید برای رضای خدا صبر کنید...امانتی بود که خداوند از ما گرفت. ما باید در برابر مشیت الهی تسلیم باشیم. همین برخورد نصیحت آمیز امام و القاء معنویت و عرفان همسر امام، همسر آقا مصطفی و فرزندان را آرام می‌کند. بعد از آن حادثه وقتی که امام سر کلاس درس خارج خود رفتند که آقا مصطفی همیشه از مستشکلین اصلی آن بود، آن تعبیر زیبا را به کار بردند و از الطاف خفیه الهی سخن به میان آوردند. واقعا این لطف خفیه بود که انسان به زوایای معنوی و عرفانی امام و عمق تسلیم و پذیرش امام پی ببرد. البته این اتفاق در مبارزات هم موثر بود... بله، به برکت همین پذیرش‌ها و تسلیم شدن‌ها و عظمت بخشی خداوند به این حادثه، جریان مبارزات هم اوج گرفت. حاج آقا! می‌توانید واقعه فوت آقا مصطفی را از ابتدا دقیقا بازگو کنید. واقعیت این است که آنچه رخ داد مشکوک بود. خود امام تا به آخر نخواستند موکدا بپذیرند که شهادت رخ داده است؛ در عین حال آن را رد هم نکرده بودند. به هر حال آزمونی برای امام و یاران ایشان بود که ببینیم چقدر صبور هستیم. شب حادثه ایشان ملاقاتهایی داشت. عادت معمول‌شان خواندن نماز شب و سپس نماز صبح بود؛ بعد از آن هم مطالعه می‌کردند. در پشت میز مطالعه بود که ایشان به خاطر سکته یا تاثیر سموم روی کتابشان می‌افتند. آن کسی که در خانه خدمت می‌کرد، وقتی می‌خواست چای ببرد، می‌بیند که کسی در را باز نمی‌کند و سپس متوجه قضیه می‌شود. سپس در حالی که بر سر می‌زد می‌آید که به دوستان خبر دهد و تصادفا اولین نفر من بودم ، خانه من نزدیک بود. من از بیرون می‌آمدم که دیدم این خانم(صغری خانم که انسان نازنینی بود و از دنیا رفت) گفت که خاک بر سرمان شد و حاج آقا از دست رفت. من هم رفتم و آن حادثه را دیدم. اولین فکری که کردم اطلاع دادن به حاج احمد آقا بود. برای این کار پیک امینی را مامور کردم که آهسته درب منزل امام را بزند و به احمد آقا اطلاع دهد که برای حاج آقا مصطفی اتفاقی افتاده است. یک تاکسی گرفتیم و آقا مصطفی را با آن به بیمارستان بردیم. پزشک هم بعد از دادن شوک و کارهای درمانی لازم گفت که ایشان فوت کرده و با ادب گفت «انا لله و انا الیه راجعون». برای کشف حادثه هم توصیه می‌کند که کالبدشکافی شود. برای این کار هم نیاز به اجازه نزدیکان وجود دارد. اما امام اجازه ندادند. چرا؟ نتیجه‌ای که عاید می‌شد منجر به حیات ایشان نمی‌شد و فقط به جنازه بی‌حرمتی می‌شد. ایشان بعد از اطلاع از خبر گفتند که جنازه را 24 ساعت نگه دارید. زیرا مستحب است که در هنگام مرگ «فجعه» جنازه 24 ساعت نگه داشته شود، زیرا شاید احتمال برگشت باشد. امام چگونه از قضیه آگاه شدند؟ پدیده‌های زیبایی در هنگام آگاهی امام رخ داد. حاج احمد آقا بعد از اطمینان یافتن در خصوص از دست دادن برادر، در مقابل پدر و مادر احساس مسئولیت داشت و سریعا می‌خواست به منزل برود. البته مادر ایشان وقتی فهمیده بود، خودش به بیمارستان آمد و یادم هست که خود را به خاک انداخت و احمد آقا بازوی مادر را گرفت و با ماشین به منزل رفتند. در آن لحظات من به حاج احمد آقا گفتم که از این به بعد رسالت سنگینی روی دوش شماست؛ او هم گفت که دعا کن خداوند به من یاری کند و تحمل دهد که بتوانم این رسالت را انجام دهم. مادر آقا مصطفی هم به منزل او رفتند و احمد آقا تنها مانده بود. ما می‌خواستیم جمعی را بفرستیم تا به امام اطلاع دهند. مرحوم سید عباس خاتم یزدی، شیح حبیب‌الله اراکی(از اوتاد نجف)، سید جعفر کریمی، رضوانی و... بودند. اینها وقتی رفتند امام احساس کردند که به شدت غم‌زده و متاثر هستند؛ زیرا سرشان را با حالت ناراحتی پایین انداخته بودند و لذا امام متوجه شدند که اتفاق بدی افتاده است. احمد را صدا کردند و داد زدند "احمد". احمد آقا هم خودش را پنهان کرده بود تا امام متوجه نشود. دوباره امام فریاد زده بودند "احمد"؛ احمد آقا هم بغضش ترکید و گریه کرد. سپس امام به آقایان گفت که اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده، بگویید. من قدرت تحملش را دارم. بعد از تسلیت گفتن آقایان، امام لحظاتی انگشتشان را روی زمین گذاشتند و به آن خیره شدند؛ سه مرتبه هم گفتند انا لله و انا الیه راجعون، لا حول و لاقوة الا بالله. سپس هم گفتند که جنازه را 24 ساعت نگه دارید. در تشییع جنازه هم دقیقا مانند سایر تشییع جنازه‌ها آمدند و 5 دقیقه‌ای نشستند. همه اشک می‌ریختیم و گریه می‌کردیم. اما امام ساکت نشستند و 5 دقیقه پشت سر جنازه آمدند و سپس رفتند. جنازه را به حرم بردیم و طواف دادیم؛ آیت‌الله خوئی هم بر پیکر ایشان نماز خواند. چرا خود امام نماز نخواندند؟ تدبیر حاج احمد آقا بود. شاید برای رعایت حال امام بود. بعدا به منزل آمدیم. معمولا بعد از تشییع، برای سر سلامتی گفتن به بازماندگان می‌آمدند. از همه طیف‌ها افراد آمدند و امام هم ساکت نشسته بود؛ گاهی هم با نگاه ملاطفت آمیز به افراد نگاه می‌کردند. ما نگران بودیم که این حالت تحمل امام منجر به سنکوب ایشان شود و بنا بود کاری کنیم که ایشان اشک بریزند. لذا قرار شد که ذکر مصیبت حضرت زهرا(س) انجام شود، زیرا ایشان در این هنگام خیلی متاثر می‌شدند و اشک می‌ریختند. آقای کوثری و دیگران روضه خواندند و امام هم اشک ریختند. در روزهای بعد مجالس فاتحه خوانی هم برگزار شد. آقا مصطفی در اواخر عمر، چه تحلیلی از وقایع سیاسی داشتند؟ در نهایت پیروزی را محتمل می‌دانستند، اما نه به این سرعت. باز هم اگر نکته‌ای از مواضع سیاسی ایشان دارید بفرمایید. ایشان محو در مواضع سیاسی پدر بود. البته در تحریک و تشویق فعالیتهای مسلحانه پیشگام بود. بابت این مسئله امام از ایشان دلخور نشدند؟ امام اجازه نمی‌دادند؛ اما آقا مصطفی تشویق می‌کردند و چیزی هم به امام نمی‌گفتند. با توجه به اینکه طبعا ایشان از سازمان مجاهدین حلق با توجه به افکار التقاطی که پیدا کرده بود، حمایت نمی‌کردند؛ پس حامی کدام گروه‌های چریکی بودند؟ بیشتر فداییان اسلام و این گروه‌هایی که بعد از انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. رابط اصلی با این گروه‌ها نیز شهید محمد منتظری بود. البته من اطلاع بیشتری از این فعالیت‌ها ندارم. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

روایت زندگی آیت‌الله محی‌الدین انواری

صغری عامری محی‌الدین انواری به زعم رژیم پهلوی به دلیل نقش در ترور نخست‌وزیر وقت (حسنعلی منصور) به 15 سال حبس محكوم شد. وی دوران محكومیت خود را در زندان‌های قزل‌قلعه، زندان موقت شهربانی، زندان قصر، زندان برازجان و زندان اوین سپری كرد. اما توهین ، اذیت و آزار ، خلع لباس روحانیت و بیماری ناشی از محدودیتهای زندان، عزم وی را جزم‌تر ساخت و دوره ی جدید مبارزه در زندان با انجام آموزش مفاهیم، تفسیر قرآن، تدریس دروس اسلامی و روشنگری جوانان آغاز شد. آیت‌الله محی‌الدین (محمدباقر) انواری سال 1305 در باغ‌پنبه قم در بین خانواده‌ای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش آیت‌الله زین‌العابدین انواری و اجداد پدری وی روحانی بوده‌اند، حتی پدربزرگ (مادری) او، آیت‌الله محمدعلی علمی انواری از علمای همدان بود. بدین ترتیب پرورش وی در این خانواده‌ی مذهبی، آینده‌ی پرمسئولیتی را برای وی رقم زد. انواری تحصیلات خود را به صورت مكتب‌خانه‌ای آغاز و در مدارس جدید ادامه داد. در سال 1322 به طور رسمی در حوزه علمیه‌ی آخوند همدان علوم اسلامی را فرا گرفت و برای تكمیل آن در سال 1323 به قم عزیمت كرد. دو سال فشار اقتصادی زیاد و به قول خودش "خوردن نان سنگك" را برای نیل به هدف در فراگیری علم بر خود هموار ساخت تا اینكه به حوزه علمیه مروی تهران رفت و در محضر اساتیدی مانند آیت‌الله میرزامحمدباقر آشتیانی، سیدعباس فشاركی ، آیت‌الله عماد رشتی، آیت‌الله محمدحسین شیرازی و آیت‌الله مرتضی مطهری تلمذ نموده و به درجه اجتهاد نائل آمد. ثمره ازدواج وی با صبیه‌ی آیت‌الله شیخ عباس انصاری سه فرزند به نام‌های حسین[i]، قدسی و زهره می‌باشد. سابقه‌ی آشنایی وی با جمعیت فدائیان اسلام به دوره‌ی طلبگی وی در حوزه علمیه مروی و هم حجره‌ای بودن با حجت‌الاسلام هاشم حسینی برمی‌گردد و از طریق نامبرده با مجتبی نواب صفوی نیز دیدارهایی انجام داد، از سوی نواب صفوی به انواری پیشنهاد همكاری و نظارت بر مطالب نشریه برادری شد كه به دلیل ضیق وقت از پذیرش این مسوولیت خودداری كرد . فعالیت سیاسی آیت‌الله انواری از سال 41، با تأسیس هسته روحانی هیئت مؤتلفه اسلامی رسمیت یافت و با تهیه و تدوین جزوات آموزشی و تدریس اصول اسلامی شكل تازه‌ای به خود گرفت. تشكیل جلسات به صورت خصوصی با شهید محمدصادق اسلامی به عنوان رابط هیئت مذكور برگزار می‌شد و كلیه‌ی جوانب امنیتی در نظر گرفته می‌شد تا از نظر مأموران ساواك بماند. انواری در این هنگام امام جماعت مسجد چهل تن بود و علاوه بر انجام فریضه‌ی نماز مبارزه به صورت كاملاً محرمانه در سنگر مسجد پی‌ریزی و استحكام می‌یافت. به دنبال تصمیم شاخه‌ی نظامی هیئت مؤتلفه اسلامی در ترور شخصیت‌های حكومتی آن دوران، در فروردین سال 1343 از آیت‌الله انواری تقاضا كردند كه به محضر امام خمینی در قم رفته و این تصمیم را با ایشان در میان بگذارد. اما نظریه‌ی امام خمینی چنین بود: «این كار صلاح نیست، هر وقت موقعش شد من خودم اطلاع می‌دهم.» به دنبال حادثه‌ی فوق، تقی خاموشی و عباس مدرسی‌فر به مشهد اعزام شدند تا اذن اعدام انقلابی حسنعلی منصور را از آیت‌الله میلانی بگیرند و حتی نقل قول دیگری حكایت از گرفتن فتوا از آیت‌الله جواد فؤمنی دارد. نظر یكی از اعضای هیئت مؤتلفه این است كه ضاربان حسنعلی منصور با آیت‌الله انواری گفتگو كرده و تقاضای اخذ فتوا را داشتند. ایشان اظهار نموده بود: «اگر فتوا بگیریم آیا فردی پیدا می‌شود كه این كار را انجام دهد جواب دادند بله و ایشان در ادامه اظهار داشتند اگر چنین باشد جای امیدواری است»؛ لذا استنباط آنها این بوده كه فتوای اعدام منصور از سوی آیت‌الله انواری صادر شده است. محی‌الدین انواری به زعم رژیم پهلوی به دلیل نقش در ترور نخست‌وزیر وقت (حسنعلی منصور) به 15 سال حبس محكوم شد. وی دوران محكومیت خود را در زندان‌های قزل‌قلعه، زندان موقت شهربانی، زندان قصر، زندان برازجان و زندان اوین سپری كرد. اما توهین ، اذیت و آزار ، خلع لباس روحانیت و بیماری ناشی از محدودیتهای زندان، عزم وی را جزم‌تر ساخت و دوره ی جدید مبارزه در زندان با انجام آموزش مفاهیم، تفسیر قرآن، تدریس دروس اسلامی و روشنگری جوانان آغاز شد. وی در آنجا با بسیاری از مراجع مذهبی، اعضای حزب ملل اسلامی و هیئت مؤتلفه اسلامی از نزدیك آشناتر شد. سرانجام رنج اسارت در بند رژیم كه منجر به بیماری رماتیسم و ناراحتی معده‌ی ایشان شده بود در 15 بهمن 1355 با یك درجه تخفیف و تحمل 12 سال زندان با آزادی وی به پایان رسید. آیت‌الله انواری در سال 1357 به عنوان نماینده ی امام خمینی جهت رسیدگی به امور شیعیان پاكستان عازم آن كشور شد. در كمیته استقبال از امام خمینی نقش داشت، از مؤسسین جامعه روحانیت مبارز تهران، نماینده امام در كمیته امور صنفی و امام جماعت مسجد جامع نارمك بود. در سال 1358 سرپرستی كاروان‌های حج را بر عهده داشت. در دوره اول مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده‌ی مردم رزن همدان و در دوره دوم نماینده‌ی مردم تهران بود. آخرین سمت رسمی وی سرپرستی رسیدگی به امور مساجد بود و به عنوان صاحب امتیاز ماهنامه مسجد فعالیت می‌كرد. این شخصیت روحانی فعالیت خود را از مسجد چهل تن آغاز و در مسجد جامع قلهك به پایان رساند. وی سرانجام در 23 مهر 91 دار فانی را وداع و پیكر وی در صحن آیت‌الله كاشانی حرم حضرت عبدالعظیم به خاك سپرده شد. برای نسل جوان لازم است كه زندگینامه‌ی چنین شخصیت‌هایی را مورد مطالعه قرار دهند تا با یاران امام خمینی بیشتر آشنا شوند ، از فعالیتهای مبارزاتی آنها مطلع گردند و یاد این قبیل افراد را برای همیشه زنده نگه دارند . روحش شاد باد. پی نوشتها [i]دكتر حسین انواری رئیس كمیته امداد امام خمینی. منبع : این متن برگرفته از كتاب «آیت‌الله محی‌الدین انواری به روایت اسناد»، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، می باشد. منبع بازنشر:سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

حاج آقا مصطفي از نگاه بزرگان حوزه

نويد شاهد: وقتي شهد شهادت نوشيد، جهادگري بود در ميدان علم و اجتهاد و رادمردي در عرصه تقوا و عقاد، شرح تلاش هاي او در كسب علم و شور گام هاي او در درك معنا... وقتي شهد شهادت نوشيد، جهادگري بود در ميدان علم و اجتهاد و رادمردي در عرصه تقوا و عقاد، شرح تلاش هاي او در كسب علم و شور گام هاي او در درك معنا، نه در واژه مي گنجد نه در بيان و بنان كسي مي آيد، «اما تا اشارات نظر و راه گشاي من توست» كلام نوراني اقطاب عرصه عرفان و مردان جرگه ايمان و ياران ميدان اطمينان، ياريگر ماست، كلام بزرگان درباره شهيد سيد مصطفي خميني همگي تصويرگر مردي است كه به سلاح علم و صلاح تقوا و گام نهادن در مسير پاك عرفان، مزين و منور بود و ... اميد آينده اسلام خبرگزاري حوزه ديدگاه ها و نقطه نظرات برخي از بزرگان حوزه در خصوص ويژگي هاي شخصيتي و ابعاد علمي فرزند دلبند امام خميني را معرفي مي كند. *شاگردي ممتاز و مدرسي معروف حضرت آيت الله خامنه اي در وصف فرزند امام خميني اين گونه مي فرمايد: مرحوم سيد مصطفي خميني (ره) يكي از شخصيت هاي بالقوه وبالفعل اسلام بود، روزي كه ايشان شهيد شدند در حدود سنين 48-47 سالگي بود و در آن سن جزء ممتازترين كساني بود كه در حوزه هاي علميه قم، نجف، مشهد و ... وجود داشت. ايشان اگر نگوييم بهترين شاگرد ولي جزء بهترين شاگردان درس امام (س) بود و در عين حال، خود يك مدرس معروف بود و فلسفه و فقه درس مي داد او به عنوان يك چهره برجسته در ميان طلاب، فضلا و مدرسين حوزه معروف بود. *مقاوم در براير حوادث گوناگون آيت الله العظمي محمد فاضل لنكراني پيرامون شخصيت حاج آقا مصطفي مي گويند: ايشان بر اثر ذكاوت خاص و استعداد ويژه، تلاش هاي پيگير، پشت كار مخصوص و موفقيت خاص از نظر اساتيد برجسته مخصوصاً والد ماجدش حضرت امام به مرتبه اجتهاد و تخصص در فقه، اصول، فلسفه و تفسير رسيد و شاگرداني تربيت نمود و كتبي تاليف كرد. از همان آغاز مبارزه روحانيت به رهبري امام، عليه رژيم طاغوت نقش ارزنده اي داشت، در برابر حوادث و رويدادهاي گوناگون كه در مقابله با مبارزين پيش مي آمد، كاملاً مقاومت و ايستادگي نموده و با بينش كامل با آنان برخورد مي كرد و در اين رابطه گرفتار زندان و تبعيد شد. *جامع بين معقول و منقول آيت الله العظمي سيدرضا بهاء الديني فرزند دلبند امام را اين گونه توصيف مي كنند: الحاج آقا مصطفي، آيت الله جامع بين المعقول و المنقول والسياسية الاسلامية والدينية في شبابه و بلغ ما بلغ من نوادر زماننا، بل من نوادر الاعصار و الازمان، صادق القول مع حسن نيته، بصيرٌ بالنفوس مع كمال الفطانة الدهي، و له سهم وافر لي الانقلاب و حوادثه، صابر في المشكلات ونوائب الدهر. او به راستي يكي از شخصيت هاي بزرگ اما گمنام است. كسي نمي توانست او را خوب بشناسد و بشناساند من معتقدم كه هيچ كس به اندازه خود امام سلام الله عليه حاج آقا مصطفي را نمي شناخت. *داراي فكري خليق آيت الله العظمي سبحاني در خصوص صفات بارز و فكر خليق حاج آقا مصطفي اظهار داشته اند: يكي از مواهبي كه ايشان داشت فكر زايا بود. تواضع در برابر كساني كه حقي بر گردنش داشتند از صفات بارز ايشان بود. آثار علمي منتشر شده از ايشان نشانه عظمت و ذكاء فكري و ذوق ايشان در مسائل فلسفي، فقهي و اصولي است از تفسيرشان پيداست كه ايشان بيشتر از نظر فلسفي و عرفاني به كتاب الله علاقمند بود. *امين امام خميني بود آيت الله محمد يزدي رييس جامعه مدرسين در اين باره مي گويد؛ مرحوم آيت الله مصطفي خميني، اخلاق خوبي داشت و جذاب بود هيچ جنبه منزجر كننده اي نداشت، نه در كردار و نه در گفتار. گاهي مزاح مي كردند اما هرگز شوخي زننده نمي كردند، نمي گذاشت از كسي غيبت شود، امور سياسي ايران را به خوبي بررسي مي كرد و به حضرت امام هم گزارش مي داد و به شكل هاي گوناگون با افراد ارتباط برقرار مي كرد. *تجلي گاه امام خميني (ره) آيت الله مومن، عضو فقهاي شوراي نگهبان مي گويد ؛او يكي از شاگردان فاضل امام بود وقتي خدمت ايشان منظومه حاج ملاهادي سبزواري را مي خوانديم كاملاً معلوم بود كه به مباحث سطح بالاتري در حد اسفار ملاصدرا هم تسلط داشت كلاس ايشان غير از آموزش درس، آموزش اخلاقي هم براي ما در بر داشت، به طور كلي معنويتي كه امام داشتند در ايشان نيز متبلور بود، اهل دنيا نبود و مانند حضرت امام به ماديات دلبستگي نداشت. *تسلط بر علوم گوناگون آيت الله سيد حسن طاهري خرم آبادي مي گويد؛ حاج آقا مصطفي از فضلاي درجه اول و مشهور حوزه علميه قم بود كه با علوم گوناگون از قبيل فقه، اصول، فلسفه، تفسير،عرفان، رجال و مانند آن ها به خوبي آشنايي داشت هر چند تخصص اجتهادي ايشان در فقه و اصول بود. *حافظه اي قوي داشت آيت الله سيد عباس خاتم يزدي: خصوصياتي را كه من در مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفي ديدم تاكنون در كمتر كسي ديده ام، ايشان حافظه اي قوي و استعداد و نبوغ فوق العاده اي داشتند. از نظر علمي در فقه و اصول مجتهد كامل و مطلق در عرفان، اخلاق، فلسفه و رجال هم صاحب نظر بود البته اجتهاد ايشان و ارتقاء علمي آن مرحوم در نجف به حد والاي خود رسيد، از نظر اخلاقي، صاحب اخلاق پسنديده بود. *فوق العاده دوست داشتني بود آيت الله محمد هادي معرفت(ره): ايشان علاوه بر داشتن هوش و استعداد فوق العاده، فردي بود توانمند، اجتماعي، فوق العاده دوست داشتني و اهل فضل و ادب، در درس با والد خود بحث مي كردند در عين حال كه در درس امام شركت مي كرد خود نيز خارج فقه و اصول تدريس مي كرد و به تفسير علاقه مند بود. *شجاعت او زبانزد خاص و عام بود آيت الله هاشمي رفسنجاني:در غياب امام مسئوليت هدايت نهضت را به عهده گرفت. شجاعت و مردانگي او پس از دستگيري و بازداشت هم زبان زد خاص و عام زندانيان و مسئولان زندان بود. دوران پس از تبعيد و اقامت ايشان در نجف دوران رشد سريع و عميق علمي و تسلط كامل يافتن بر مباني فقهي، كلامي و فلسفي بود بر اساس مباني نظريات فقهي و عقيدتي مطرح مي كرد بر بحث هاي اجتماعي هم مسلط بود و براساس آنها موضع مي گرفت واضح و مستدل صحبت مي كرد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت(نوید شاهد)

تحلیل مأمور ساواک پیرامون روابط جریان های انقلابی در سالگرد دکتر شریعتی

در اینجا به تحلیل گزارشی از مأمور ساواک در زینبیه سوریه پیرامون مراسم سال فوت دکتر علی شریعتی در تاریخ 10 تیر 1357 می پردازد که سندی جالب توجه است و از سوی وزارت اطلاعات به طبع رسیده است. مأمور ساواک در گزارش مراسم سال فوت شریعتی مورخ ۱۰/۴/۱۳۵۷ به مدیران بالا دست خود پیشنهاد می کند تا در مقابل قدرت سید موسی صدر در سوریه و زینبیه برای قدرت گیری سید حسن شیرازی برادر سید محمد شیرازی از روحانیون انقلابی عراق که در زینبیه سوریه مدرسه علمیه به وجود آورده بود در سوریه تلاش کنند تا از این طریق انقلابیون ایرانی به ویژه محمد منتظری و یارانش از زینبیه طرد شوند. اما جالب اینجاست که برخی از نزدیکان سید حسن شیرازی یعنی سید محمد تقی مدرسی و سید هادی مدرسی خواهر زاده های سید حسن شیرازی از دوستان محمد منتظری بودند که در کشورهای جنوب خلیج فارس با محمد منتظری همکاری می کردند و به نظر می رسد این امر از نظر مأمور ساواک به دور مانده بود، چرا که گاهی روابط انقلابیون بسیار محرمانه بود و چه بسا اساساً مأمور ساواک از این رابطه اطلاع نداشت، از همین رو به نظر می رسد مأمور ساواک تحلیلی اشتباه در اختیار مدیران خود قرار داده است. این مأمور ساواک پیرامون مراسم سال فوت دکتر علی شریعتی می نویسد: «سید حسن شیرازی سال ها زینبیه را در اختیار داشت ولی به واسطه اختلافاتی که با موسی صدر پیدا نمود با توجه به روابط موسی صدر با حافظ اسد شیرازی را از زینبیه بیرون کردند و اشکال تراشی هایی بابت اقامت شاگردانش نمودند و اکنون زینبیه مرکز ملاقات مخربین مخصوصا دار و دسته منتظری است چنانچه بتوان شیرازی را تقویت نمود تا مورد حمایت دولت سوریه قرار گیرد و مجددا زینبیه در اختیار وی باشد شیرازی و شاگردانش می توانند مزاحمینی برای منتظری و اطرافیانش باشند. نظر رهبر عملیات. درباره تقویت سید حسن شیرازی اقداماتی تاکنون صورت گرفته است که به علت موضع موسی صدر نتیجه نداشته ولی با توجه به موقعیت فعلی موسی صدر بررسی راه های تقویت سید حسن شیرازی مفید به نظر می رسد». این گزارش در ابتدا حاوی اطلاعاتی است که عمدتا دوتایشان مهم و بحث برانگیزند، یکی ارتباط محمد منتظری با امام موسی صدر و دیگری ارتباط محمد منتظری با سید حسن شیرازی. در مورد نخستین رابطه به ویژه در مراسم مرتبط با شریعتی در زینبیه به ویژه مراسم تدفین و چهلم شریعتی مسائل و روایت های مختلفی مطرح است که نشان می دهد دو طرف آنچنان هم با یکدیگر هم آوا نبوده اند. اما در مورد دوم یعنی رابطه محمد منتظری با سید حسن شیرازی تحلیل گر ساواک بر آن است که تقویت سید حسن شیرازی به تضعیف موسی صدر و در نتیجه برچیده شدن بساط محمد منتظری خواهد انجامید. این امر با توجه به اینکه خواهرزادگان سید حسن شیرازی یعنی برادران مدرسی مستحکمترین روابط را با محمد منتظری داشتند قابل تردید است هرچند سید حسن شیرازی و برادران مدرسی اختلافاتی با یکدیگر داشتند، اما به نظر می رسد پیشنهاد تقویت سید حسن شیرازی که دایی برخی از مهمترین دوستان محمد منتظری در منطقه خلیج فارس بودند پیشنهادی ریسکی به حساب می آمد. به نظر می رسد مأمور ساواک نسبت به این رابطه اطلاعی نداشته و بر مبنای عدم اطلاع از این امر تحلیل اشتباهی بدست داده است. این امر می تواند به میزان مخفی کاری و تبحر محمد منتظری و دوستانش در این امر بازگردد که روایت های بسیاری در این باب موجود است. به همین لحاظ می توان گفت پنهان کاری و احتیاط اطلاعاتی محمد منتظری باعث شده بود تا مأمور ساواک از رابطه او با خواهرزادگان سید حسن شیرازی اطلاع نیابد. این در حالی است که برخی از کسانی که در کویت و مناطق دیگر با محمد منتظری کار می کردند نیز سال ها نام اصلی او و اینکه فرزند آیت الله منتظری است را نمی دانستند. به ویژه اینکه در اسناد مربوط به محمد منتظری که توسط وزارت اطلاعات چاپ شده حتی یک بار از مدسی نام برده نشده است که شاید نشانگر عدم توجه ساواک به ارتباط محمد منتظری با مدرسی باشد، هرچند شاید هم وزارت اطلاعات تمام اسناد مربوط به محمد منتظری را در مجموعه اسنادش چاپ نکرده باشد. منبع: سایت خبری پیشینه

انگليس و امريكا تكيه‌گاه‌هاي كميته تروريستي مجازات

در ميان اوراقي كه در لابلاي كتابهاي خطي آيت‌الله محدث قمي به دست آمد، يكي هم نوشته كوتاهي است كه از طرف افراد «كميته مجازات دموكرات مشهد» بعنوان تهديد وي از سخناني كه در انتقاد از امريكائي‌ها در منبر ايراد كرده بود، برايش ارسال داشته‌ اند. عين آن نوشته اين است: «آقاي آقا شيخ عباس قمي! پدر سوخته! شنيدم كه در منبر از امريكائي‌ها حرف بد مي‌زنيد،‌ اگر شنيده شد كه دومرتبه از اين گونه مزخرفات بگوييد و تكذيب نكنيد همين دوشنبه به ضرب گلوله شكمت را مثل سگ پاره پوره خواهيم كرد. كميته مجازات دموكرات مشهد» اين در وقتي بوده كه مرحوم حاج شيخ عباس در مشهد اقامت داشته،‌ و ماه مبارك رمضان در مسجد گوهرشاد ياجائي ديگر منبر مي‌رفته است. آن مرحوم در حاشيه‌ي همان دستخط با مركب قرمز نوشته است: «در چند سال قبل در ماه رمضان احقر منبر مي‌رفتم. در اواخر ماه اين كاغذ را براي من فرستادند، و آن روز دوشنبه كه موعد بود روز يك‌شنبه آن، من به ديدن حاجي‌ها رفتم... مبلغي دفعتاً براي من رسيد از حاجي‌ها، همان وقت من هم به حج مشرف شدم و دموكرات هم از بين رفت.» مي‌بينيم كه مرحوم حاج شيخ عباس بر اثر سخناني كه زمان اقامت مشهد درمنبر راجع به نفوذ و خطر امريكائي‌ها گفته است، از طرف «كميته‌ي مجازات دموكرات مشهد» كه يك انجمن سري بوده است، تهديد به قتل مي‌شود و روز قبل از موعد، كه به ديدن حاجي‌ها رفته بود، وجهي في‌الحال به او مي‌دهند، و او نيز همان روز عازم حج مي‌شود، دموكرات هم از بين مي‌رود و قضيه منتفي مي‌گردد. اين حج،‌ حج سوم آن مرحوم در سال 1341 ه‍ بوده كه از مشهد عازم شده است. براي آگاهي از كار دموكراتها در دفاع از امريكائي‌ها و نقشي كه در كميته‌ي مجازات داشته‌ اند، از نويسنده‌ي پژوهشگر آقاي عبدالله شهبازي خواستيم كه در اين خصوص ما را مطلع كنند، و ايشان هم لطف كردند، نوشته‌ي ايشان را در اين مورد عيناً مي‌آوريم كه گوياي اندكي از بسيار است: بسمه‌تعالي حسب‌الامر جناب آقاي دواني مطالب زير درباره‌ي فعاليت‌ كميته‌ي مجازات و نامه آن دال بر تهديد به قتل مرحوم حاج شيخ عباس قمي، به دليل اظهارات ضد ‌آمريكايي ايشان، به استحضار مي‌رسد: ريشه‌هاي تهديدات تروريستي عليه علما به دوران مشروطه باز مي‌گردد و در اين دوران نام دو تن از تشكيل‌دهندگان كميته مجازات، كه بعدها علني شد، به چشم مي‌‌خورد: ابوالفتح‌زاده و منشي‌‌زاده. سابقه فعاليتهاي تروريستي اسدالله خان و سيف‌الله خان ابوالفتح‌زاده، و ميرزاده ابراهيم خان سرتيپ (منشي‌زاده) حداقل به سال 1324 و فعاليت در «انجمن غيرت» باز مي‌گردد كه به رياست ميرزاابراهيم‌آقا تبريزي، نماينده‌ي تبريز و عضو لژماسوني بيداري ايران، تشكيل شده بود. فعالين اين انجمن گردانندگان كميته مجازات بعدي هستند: سرتيپ اسدالله خان ابوالفتح زاده نايب اول انجمن و ابراهيم منشي‌زاده نايب دوم انجمن بودند. محمد‌نظر خان مشكوه‌الممالك، صندوقدار لژ بيداري ايران، نيز از پايه‌گذاران انجمن غيرت بود. ابوالفتح‌زاده به همراه دو برادرش حاجي خان و نصرالله خان از بريگاد قزاق مستعفي شده و به مشروطه‌خواهان پيوستند. پس از انحلال مجلس، او به همراه منشي‌زاده با لباس مبدل به تنكابن گريخت و از آن جا رهسپار رشت و مازندران شد و در ماجراي قتل آقابالاخان سردار و شورش گيلان شركت داشتند. به نوشته ملك‌زاده، آنها پنهاني به تهران آمدند و در خانه‌اي در قلهك (يعني منطقه تحت نفوذ سفارت انگليس) مستقر شدند و «با ساير مشروطه‌خواهان كه به آن جا پناهنده شده بودند به تشكيل مجامع و مسلح كردن افراد براي جنگ نهايي با استبداد پرداختند.» چون مجاهدين به رشت نزديك شدند، «ابوالفتح‌زاده و برادران و پيروانش» به آنها پيوستند و در تمام جنگها شركت كردند. منشي زاده نيز كه در جنگ مجلس از فرماندهان نظامي بود، به همراه ابوالفتح زاده به گيلان رفت و «يك سال تمام با آزاديخواهان آن سامان همقدم بود.» و بعد به تهران آمد و در خفا عده‌اي را مسلح كرد. (ملك‌زاده، 4، 742) ابوالفتح‌زاده به همراه برادرانش در فتح تهران نقش داشت و همو بود كه قواي مشروطه‌خواه را براي نخستين بار به حمله به خانه‌ي مرحوم حاج شيخ فضل‌الله نوري ترغيب كرد: «دو ساعت به غروب مانده، نصرالله خان،‌ برادر ابوالفتح‌زاده، خسته و فرسوده وارد مسجد سپهسالار شد و از طرف ابوالفتح‌زاده به سرداران ملي اطلاع داد كه در حدود دو هزار نفر از اتباع حاجي شيخ‌فضل‌الله و شيخ محمود وراميني و آخوند آملي به سركردگي صنيع حضرت و شيخ محمود و سيد‌جمال ما را از پشت سر مورد هجوم قرار داده‌اند و اگر آنها را متفرق نكنند موقعيت ما در خطر خواهد افتاد.» بدين ترتيب، سالار فاتح مازندراني و افرادش و جمعي از گرجيان با پرتاب بمب و تيراندازي «رشته انتظام قشون حاجي شيخ‌فضل‌الله را از هم پاشيدند»!! (ملك‌زاده، 6، 1205) در ترورهاي مرموز زمان محمد‌علي شاه و پس از آن، سرنخ سرانجام به همين هسته تروريستي وصل مي‌شود. مثلاً در قتل اتابك (21 رجب 1325) برادر عباس آقا، قاتل اتابك، به نام حسن‌آقا در خانه حاجي‌خان، برادر فطن‌الملك، پنهان بوده و سپس ابراهيم منشي‌زاده او را در خانه‌ي خود پنهان مي‌كند. (نوايي، فتح تهران، صص 131 ـ 13 ) در ماجراي ترور نافرجام محمد‌علي شاه (25 محرم 1326) حيدرخان عمواوغلي شش نفر تروريست خود را به خانه‌ي ابوالفتح‌زاده مي‌برد. (رائين، حيدرعمواوغلي، صص 92‌ـ 93) در ترور نافرجام مرحوم حاج شيخ‌فضل‌ الله نوري (16 ذيحجه 1326) عامل اصلي كريم دواتگر، تروريست معروف بعدي در كميته مجازات است، و در اين ماجرا عوامل سرشناس سفارت انگليس، چون ميرزا محمد‌نجات خراساني، شركت دارند و مستر اسمارت، نماينده‌ي سفارت انگليس، در محل بازجويي متهمين حاضر مي‌شود تا به قول تقي‌زاده كسي نتواند به تروريستها «زور بگويد.» (تقي‌زاده زندگي طوفاني، ص 142)، مي‌دانيم كه حسين‌خان‌الله نيز در قتل مرحوم سيد‌عبدالله بهبهاني شركت داشت. (فخرايي، گيلان، 198، ملك‌زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت، ج7، ص 1336) اين گروه تروريستي و مخفي، پس از خلع محمد علي‌شاه در كنار محافلي كه بعداً «حزب دمكرات» را تشكيل دادند فعاليت مرموزي داشت. در اين زمان حيدرعمواوغلي از فعالين حزب دموكرات بود و تحت امر هسته بالاتري مركب از ابوالفتح‌زاده، منشي‌زاده و مشكات‌الممالك قرار داشته كه مي‌توانند هسته مسئولين گروه تروريستي مخفي تشكيلات فرقه باشند. در اين دوران است كه ماجراي ترور مرحوم سيد‌ عبدالله بهبهاني پيش مي‌آيد (9 رجب 1328) عاملين اين ترور، رجب سرابي، علي‌اصغر ژاندارم و حسين‌خان‌لله بودند. سرابي در محرم يا سفر 1330 در تبريز كشته شد. علي‌اصغر ژاندارم بعدها به اتهام خيانت تيرباران شد و حسن خان‌لله در واقعه كميته‌ي مجازات درتهران مصلوب شد. (فخرايي، گيلان، 198؛ ملك‌زاده تاريخ انقلاب مشروطيت‌،ج 7، ص 1336) بنابراين، دست تقدير هر يك را به سزاي خود رسانيد. ابوالفتح زاده نيز در اين ترور نمايان است. سران كميته مجازات (1335 ق./ 1295 ـ 1296 ش.) به ويژه اسدالله خان ابوالفتح‌زاده، ابراهيم‌خان منشي‌زاده و محمد‌نظرخان مشكات الممالك،‌ بهايي بودند و به تبليغات بهاييگري شهرت داشتند. ‌(بامداد، ج 1، ص 112؛ تبريزي، اسرار تاريخي، 23). تبريزي مي‌نويسد كه آنان به بهائي بودن شهرت كامل داشتند. (تبريزي، ص 36) عمليات كميته‌ي مجازات تقريباً پنج ماه بود. از آخر دلو 1295 تا اول اسد 1296 . با ترور ميرزا اسماعيل خان شيرازي، رئيس انبار غله دولتي، آغاز و با قتل رضا منتخب‌الدوله ختم شد. ابوالفتح‌زاده، منشي‌زاده و مشكات‌الممالك تا پايان كار كميته مجازات هسته اصلي آن محسوب مي‌شدند و جلسات سه نفره خود را داشتند مشي كميته را تعيين مي‌كردند. (تبريزي، اسرار تاريخي كميته‌ي مجازات، ص 31) لبه تيز حمله اين گروه تروريستي و مرموز، كه به غلط به عنوان يك گروه انقلابي معروف شده، عليه علما بود. مستشارالدوله صادق مي‌نويسد: «آقايان علما براي جان خود خوفناك و از طرف ديگر بدون حق و حساب متوقع بودندكه هيئت دولت تازه روي كار‌آمده معجلاً قاتلين و محركين را دستگير كند.» (اسناد مستشارالدوله صادق، ص 117) يكي از اقدامات آنها قتل ميرزا محسن مجتهد، فرزند محمد‌باقر صدرالعلما و برادر ميرزا جعفر صدرالعلما، بود، زيرا به گفته مهدي بامداد، «پيش از كشته شدنش به واسطه هر جهتي كه بود عنوان و نفوذ زيادي در تهران و بلكه ايران پيدا كرده بود». (بامداد،‌ شرح حال رجال ايران، ج 1، ص 113) و اما چرا بايد كميته مجازات مخالف سخنان مرحوم حاج شيخ عباس قمي عليه آمريكاييها باشد؟ در اين دوران از سوي محافل ماسوني وابسته به لژ بيداري ايران و سازمانهاي علني آن، مانند فرقه دمكرات، تلاش وسيعي براي جلب آمريكائيان به ايران در جريان بود. گفته مي‌شود كه اين اقدام خيرخواهانه و براي كشيدن پاي نيروي سومي در مقابل روسيه‌ي تزاري و استعمار انگليس بوده كه چنين نيست. در واقع، در اينجا ما با آمريكا دقيقاً به عنوان يك نيروي استعماري تازه نفس روبرو هستيم. در همين دوران بود كه توسط سران حزب دمكرات تقي‌زاده ـ نواب در زمان وزارت خارجه حسينقلي خان نواب، طرح استخدام مورگان شوستر آمريكايي به تصويب مجلس رسيد(11 اوت 1910) و حسينقلي خان نواب در 22 ذيحجه / 1328 / 25 دسامبر 1910، دو روز قبل از استعفاي اجباري‌اش از وزارت خارجه، دستور استخدام مستشاران آمريكايي را به نبيل‌الدوله، شارژدافر ايران در واشنگتن، صادر كرد(مك‌دانيل، شوستر، 114) زماني كه تلگراف نواب به نبيل‌الدوله رسيد، او وقت را تلف نكرد و به گفته‌ي مكدانيل «آمادگي» داشت. او قبلاً ويليام مورگان شوستر را يافته بود. همان روز نبيل‌الدوله با شوستر مذاكره كرد و شوستر با ويليام تافت، رئيس‌جمهور آمريكا، ملاقات نمود. و بدينسان، به سرعت كار خاتمه يافته تلقي شد. (مكدانيل، شوستر، 115). بنابراين، حسينقلي خان نواب را بايد طراح اصلي استخدام مستشاران آمريكايي در ايران دانست. در اين ماجرا، بهاييان نقش مهمي داشتند كه تاكنون مورد بررسي دقيق قرار نگرفته. نبيل‌الدوله از سران بهائيت و از دوستان عباس افندي بود. او از خانواده‌ي لسان‌الملك سپهر است و به گفته رائين، در فراماسونري امريكا مقام شامخي داشت. (رائين، فراموشخانه، ج 2، 152). نبيل‌‌الدوله به محفل بهائيان ايران نامه‌اي ‌نوشت و از آنها تقاضا كرد كه در روز ورود شوستر از وي استقبال شايان به عمل آوردند. بهائيان دو نفر از افراد انگليسي‌دان خود را به استقبال شوستر به انزلي فرستادند و هنگام ورود شوستر به تهران قريب به صد نفر از بهائيان تهران به قريه مهر‌آباد به استقبال شوستر رفتند. «هنگام ورود شوستر به تهران، هيچ يك از مأمورين دولتي به استقبالش نرفت ولي در عوض بهائيان از او استقبال كرند.» (شوستر، اختناق ايران، مقدمه‌ي اسماعيل رائين، ص 10 ـ 11) پس از ورود شوستر به ايران با حمايت دموكراتها، مجلس دوم قانون 23 جوزا (15 جماد‌ي‌الثانيه 1329) را گذرانيد و به او اختيارات تام داد. مرحوم مدرس بعدها در مجلس سوم، گفت: «در دوره‌ي سابق يك قانون كه از مجلس گذشت اسمش قانون 23 جوزا بود، و بدبختانه از روزي كه از مادر متولد شد اسباب زحمت شد.» (مذاكرات مجلس سوم، 7 جمادي‌الثانيه 1333، ص 89) درست در همين زمان بود كه محافل مرموزي عباس افندي را به اروپا و آمريكا دعوت كردند و در اين سفر سه ساله وي با تبليغات جديد در رسانه‌هاي غرب معرفي شد و در مجامع فراماسونري سخنراني‌هاي مفصل كرد و از «مذهب انسانيت» و «تجدد در دين» سخن گفت. سرانجام شوستر به علت اولتيماتوم روسها، كه حضور آمريكاييها در ايران را تحمل نمي‌كردند، از كار بركنار شد، ولي تلاش براي نفوذ كانونهاي معين از آمريكاييان در ايران ادامه يافت. با اين توضيحات، رابطه مرموز و پنج جانبه‌اي ميان آمريكاييها، بهاييان، فراماسونري، حزب دموكرات و كميته مجازات مشاهده مي‌شود و در اين چارچوب است كه سخنان مرحوم حاج شيخ عباس قمي عليه آمريكاييان و علت تهديد او توسط كميته مجازات روشن مي‌گردد. والسلام عبدالله شهبازي 29/10/1375 پس از واقعه بيرون كردن مورگان شوستر امريكائي، و اعدام سران كميته‌ي مجازات وابسته به حزب دموكرات در تهران، باز هم فعاليت «كميته‌ي مجازات حزب دموكرات» به طور پنهاني در ايالات ادامه داشته، و آنها كه تز جدائي روحانيت را از سياست دنبال مي‌كردند و تحت حمايت غرب بودند دست از شرارت بر نمي‌داشتند. در همين زمانها بوده كه محدث قمي با اطلاع از نفوذ امريكائي‌ها و فعاليت ميسيون تبشيري آنها در بعضي از شهرهاي ايران و از جمله مشهد، علناً در منبر از آنها انتقاد مي‌كرده و همان نيز باعث نوشتن آن نامه‌ي تهديد آميز شده بود. سران كميته‌ي مجازات حزب دموكرات توسط وثوق‌الدوله اعدام شدند،‌ ولي بقيه تا مدتي بعد در تهران و مشهد و نقاط ديگر به طور پنهاني فعاليت داشته‌اند. در كتاب «تقويم تاريخ خراسان ـ از مشروطيت تا انقلاب اسلامي» از جمله‌ي حوادث سال 1337 قمري را «تصويب مواد تشكيلاتي و شرح وظايف كميته‌هاي محلي و اعضاي حزب دموكرات خراسان توسط مجلس محلي مشهد» نوشته است و اين همان زمان تهديد محدث قمي در مشهد توسط حزب دموكرات چند سال بعد بوده است. ميسيون امريكائي در آن موقع در مشهد تبليغات وسيع تبشيري داشته‌اند و مبلغان آنها سعي در گمراه ساختن افراد و مسيحي كردن آنها داشته‌اند. همين معني موجب مي‌شود كه محدث قمي در منبر علناً از آنها نام ببرد و خطر وجود آنها را از نظر سياسي و ديني در مشهد و جاهاي ديگر، و راهي كه پيش گرفته بودند به مردم گوشزد كند. اين تهديد كميته مجازات دموكرات هم يا واقعيت داشته و يا عوامل امريكائي به نام آنها كه سابقه تروريستي داشته‌اند، او را تهديد كرده بودند. هر چه بود پس از سفر حج او كه گفتيم بايد حج سوم او در سال 1341 باشد، حزب دموكرات مشهد هم منحل مي‌شود. منبع: «مفاخر اسلام»، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 11 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

حاج آقا روح الله مشاور سیاسی آیت الله بروجردی/ دلیل انتخاب نام خانوادگی «مصطفوی» توسط امام/ آخرین نظر امام در مورد مصدق

«زمانه و زندگی امام خمینی» عنوانی کتابی است که اخیرا توسط پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی منتشر شده است. این کتاب ادوار مختلف زندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار داده است. این کتاب پژوهشی که منبع درسی دانشجویان پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی است حاوی نکات جالبی در خصوص زندگی امام خمینی می‌باشد. به همین بهانه با «محسن بهشتی سرشت» نویسنده کتاب و استاد پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی گفت و گو کرده‌ایم: آقای دکتر! لطفا در ابتدا بفرمایید که وجه تمایز کتاب «زمانه و زندگی امام خمینی» با سایر کتب نگاشته شده در این موضوع چیست و چه ضرورت‌هایی شما را تشویق به انجام این کار کرد؟ من توضیحی را در مقدمه کتاب در این مورد عرض کرده‌ام؛ ما قصد داشتیم که کتاب درسی برای درس انقلاب اسلامی در مقطع کارشناسی ارشد تدوین کنیم که از تولد تا رحلت امام را در بر‌گیرد. کتاب‌های دیگری هم در این زمینه منتشر شده که از جمله «نهضت امام خمینی» اثر آقای سید حمید روحانی با کمک مجموعه اسنادی که در اختیار ایشان بوده تنظیم شده و طبعاً حالت درسی ندارد و علاوه بر آن ایشان تحلیل‌هایی خاصی دارند که در این اثر نیز منعکس شده است به طور مثال درباره شخصیتهایی چون دکتر شریعتی که دیدگاه خاص ایشان است. اولین کتاب در خصوص امام خمینی بعد از انقلاب، کتاب دکتر رجبی است که تا سال 1343 را در برمی‌گیرد. کتاب دیگر، کتاب حدیث بیداری اثر دکتر حمید انصاری که مجمل است و سرفصل های کلی زندگی امام را بررسی کرده و جامع نیست. در کتاب خود سعی کردم تا هم مختصر شود و هم اینکه نثر توصیفی-تحلیلی داشته باشد تا دانشجو بتواند از آن استفاده کند. البته قطعا نواقصی هم دارد و از کارشناسان می‌خواهم تا با اظهار نظرات خود، در چاپ‌های بعدی اصلاح شود. شما در این کتاب شخصیت امام را از کدام بعد و با چه رویکردی بررسی کرده‌اید؟ طبیعتا چون کتاب درسی و تاریخی است؛ وجه سیاسی شخصیت امام را مورد توجه قرار داده و به معرفی آثار علمی و فقهی امام پرداخته است. کتاب عمدتاً رویکرد تاریخی، سیاسی و توصیفی، تحلیلی دارد. البته برخی بحث‌ها مانند وقایع دهه 20 و موضع امام در خصوص جبهه ملی را با تحلیل مفصل‌تری مورد بررسی قرار داده و حتی موضع امام بعد از پیروزی انقلاب در قبال این گروه را نیز در همان جا تشریح کردم؛ چون موضع متفاوت امام در خصوص مصدق و جبهه ملی در دهه 20 و بعد از انقلاب برای بسیاری از افراد سوال برانگیز است و ما می‌خواستیم تا دلیل این تفاوت‌ها را مشخص و زمینه‌های تاریخی موضع گیری ایشان را بازگو کنیم. به نظر می رسد این اثر از یک چارچوب علمی در بررسی زندگی امام خمینی بهره برده است. لطفا مبنا و ملاک تقسیم بندی تاریخی زندگی امام را در اثرتان توضیح دهید. با توجه به اینکه از ابتدا، نهضت امام خمینی را در پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی تدریس می‌کردم، زندگی ایشان را به 4 دوره تقسیم کردم: دوره اول، از تولد تا کودتای سوم اسفند که عمده منابع آن خاطرات امام، آقای پسندیده، همدرس‌ها، تاریخ خمین و... است. خوشبختانه اخیرا دو جلد کتاب خاطرات پسر عمه والده امام(سید محمد کمره‌ای) توسط آقای مرادی نیا جمع آوری شده که رابط امام و خانواده ایشان و تحولات مشروطه بوده و اهمیت زیادی دارد. دوره دوم، تا سقوط رضاشاه را در بر می‌گیرد، امام فردی در حال تحصیل و رشد یافته است که کتاب شرح دعای سحر، مصباح‌الهدایه، سرالصلوة و... را در همین مقطع می‌نویسد. از شهریور 1320 تا سال 1340 که آغاز نهضت اسلامی است. در آن سال‌ها جمعیت کثیری در درس امام شرکت می‌کردند که در گزارش‌های ساواک و شهربانی آمده است. نکته جالب این‌که در آن سال‌ها شخصیت سیاسی امام از جانب منابع امنیتی رصد نشده است؛ با اینکه حوزویان و دوستان می‌دانستند که ایشان فعالیت‌های سیاسی دارد و حتی در آن دوره امام با عنوان حاج آقا روح الله، به یک معنا مشاور سیاسی آیت‌الله بروجردی بوده است و در برخی مناقشات از جمله قضیه آقای برقعی که در کنگره سوسیالیست ها در لوزان سوئیس شرکت کرده بود و مراسم استقبال او توسط توده ای ها موجب اعتراض گسترده روحانیون شده بود، آیت‌الله بروجردی خبرنگاران را به امام ارجاع می‌دادند. دوره سوم، دوران مبارزات امام را در برمی‌گیرد و دوره چهارم مربوط به سال‌های پس ازپیروزی انقلاب اسلامی است که به یاری خدا در جلد دوم بررسی خواهد شد. در این اثر موضوع جدیدی که به آن پرداخته شده است، بستر تاریخی شکل‌گیری اندیشه سیاسی امام خمینی، بحث ترورها و روش‌های مسلحانه که همه جوانان تحت تاثیر آن قرار داشتند و حتی روحانیون سرآمد امروز مانند آقای هاشمی هم تا سال 54 تحت تاثیر آنها بوده و کمک می‌کردند. اما امام به طور قطع با عملیات مسلحانه مخالف بودند؛ مرحوم آیت‌الله انواری هم چند سال پیش در گفت وگو با آقای رسول جعفریان گفته‌اند که وقتی برای موضوع ترور حسنعلی منصور نزد امام رفته و این خواسته جمعیت موتلفه را به اطلاع ایشان رسانده بود، امام با این روش مخالفت کرده بودند. در مورد مجاهدین خلق هم، حسین روحانی و تراب حق شناس درنجف نزد امام رفته بودند و امام آنها را تایید نکرده بودند. این از کارهای ماندگار امام است و اهمیت زیادی در آن مقطع دارد؛ زیرا در آن زمان اگر کسی با حرکت‌های مسلحانه مخالفت می‌کرد، انگ ارتجاعی بودن می‌خورد. هر چند امام دأبی برای علنی کردن این مخالفت نداشتند و آقایان بعدها متوجه شدند که امام در این زمینه پیشرو بودند. اگر شاه هم یک سند پیدا می‌کرد که امام در قتل منصور مشارکت داشته اند، علیه اسلام و مرجعیت می‌توانست فضاسازی زیادی کند. در این کتاب، در دو بخش امام و سازمان مجاهدین خلق، امام و ترورهای سیاسی توضیحاتی داده‌ام که در کتاب‌های قبلی به آن پرداخته نشده است. یکی از نکات قوت این اثر پرداختن تحلیلی و مستند به دوره ابتدایی زندگی حضرت امام است و تاثیر آن در شکل گیری شخصیت سیاسی حضرت امام است. به نظر شما چه مسائلی در این زمینه موثر بوده است؟ سوالی که عمدتا از طرف دانشجویان با آن مواجه بوده‌ام، این است که «چرا رویکرد سیاسی امام نسبت به سایر مراجع که هم‌دوره و هم‌درس بوده‌اند، کاملاً متفاوت است؟» همان‌طور که در مقدمه کتاب اشاره کرده‌ام، از دو ناحیه این موضوع را مورد بررسی قرار داده‌ام؛ یک شکل‌گیری شخصیت و هویت سیاسی امام از منظر حوادثی که در آن زمان رخ داده و بر روی ایشان اثر گذاشته است. دیگری هم نبوغ امام که روی نگاه ایشان به اسلام و فقه سیاسی اثرگذار بوده است. قسمت اول را سعی کرده‌ام باز کنم و در این راستا اجداد و خانواده امام را بررسی کرده‌ام. پدر امام و جد چهارم ایشان در هند(دین علی شاه) شهید شده‌اند و در شاکله شخصیتی و روحیه امام به عنوان پدرانی که در مواجهه با ظالمین زمان به شهادت رسیده‌اند، تاثیر داشته‌اند. مادر ایشان هم که تا 15 سالگی امام در قید حیات بوده‌اند طبعا در انتقال این پیشینه اجدادی به امام اثر گذار بوده‌اند و لذا می‌بینیم که وقتی شناسنامه‌ها صادر می‌شد امام به یاد پدرشان عنوان «مصطفوی» را برای نام خانوادگی شان برمی‌گزینند و بعدا اولین فرزند ذکورشان را مصطفی نامگذاری می‌کنند. این نشان می‌دهد که امام به شدت تحت تاثیر پدرشان بوده‌اند. در منطقه‌ای هم که ایشان بزرگ شده‌اند از زمان اجدادشان تا زمان خود امام خانه پدری ایشان ملجأ مظلومان بوده و مانند دژ است. امام هم در خاطرات‌شان بیان می‌کردند که در آن زمان زلقی‌ها(طایفه‌ای از لرها) حمله و تیراندازی می‌کردند و خود ایشان هم که نوجوانی بودند تفنگ داشته‌اند و دفاع می‌کرده‌اند. طبعاً اینها در شخصیت سیاسی و اجتماعی امام اثرگذار بوده است و می‌توان تفاوت‌ها را نسبت به سایر هم صنفان ایشان در همین جا دید. زیرا ایشان روحیه نترس بودن، اعتماد به نفس و اتکال به خدا را از همان جا به صورت عملی تجربه کرده‌اند. تا زمانی که امام در خمین بودند کانال ارتباطی خود و خانواده‌شان با تهران و حوادث آن، سید محمد کمره‌ای است که خود از رجال برجسته پشت صحنه سیاست است. مثلا وقتی پدر امام به شهادت رسید و امام کمتر از پنج ماه داشتند، مادرشان در آن دوران ظلم حکومت و سران عشایر آن قتل را پیگیری کرد. آیت‌الله پسندیده نقل می‌کند که در آن زمان 8 سال داشتم و برادر وسطی مان نورالدین 6،7 سال مادرمان ما را به تهران برد و در کنار خانه امین السطان صدر اعظم بست نشستیم تا هرروز هنگام ورود و خروج او موضوع پیدا کردن عاملان قتل پدرمان را پیگیری کند. این کار در آن زمان کار خیلی بزرگی بود! در نهایت هم آن‌قدر در آنجا نشستند تا قاتلین پدر امام قصاص شدند. سید محمد کمره‌ای قضیه قتل سید مصطفی خمینی را در روزنامه ادب که زمان ناصرالدین شاه قبل از صدور فرمان مشروطیت پیگیری کرد و موضوع را وسعت داد که همین وسعت بخشیدن احتمالا باعث شد تا حکومت موضوع را پیگیری کند. حوادث منطقه مانند اولتیماتوم روس، دولت در تبعید و نقش مدرس در این تحولات هم از اتفاقات مهم آن دوره بود که امام می‌گفتند برای اولین بار در همان زمان مدرس را دیده‌اند. از میان شخصیت‌های معاصر نیز امام بیشترین علاقه را به مدرس داشته است و اگر در جلد 22 صحیفه امام(نمایه) دیده باشید؛ موارد متعددی از ارجاعات مطالب مربوط به مدرس در بیانات امام است. در واقع مدرس الگوی تمام عیاری برای امام است و علت آن هم این است که امام خیلی به دنبال کار مدرس می‌آمد و حتی وقتی به قم رفته بودند به تهران و مجلس می‌آمدند تا در جلسات مجلس شرکت کنند؛ حتی بعد از جلسه مجلس مدرس را تعقیب می‌کرده‌اند تا به مدرسه سپهسالار بروند و در مجلس درس او شرکت کنند. البته امام محتوای صحبت‌هایشان با مدرس را تعریف نکرده‌اند. همین که چرا امام جذب مدرس می‌شود و بعدها می‌گویند که نمایندگان مجلس باید مانند مدرس باشند داستان جالبی است که می‌ توان بحث مفصلی در مورد آن انجام داد. تمام اینها در شکل گیری شخصیت سیاسی امام موثر بوده است. من در مقاله‌ای در فصلنامه متین که در همین مورد بود، این‌گونه بحث را مطرح کردم که وجه ضد استبدادی مشروطه پررنگ است و وجه ضد استعماری‌اش پررنگ نیست؛ نهضت ملی هم وجه ضد استعماری پررنگی دارد و آن وجه دیگر در آن پررنگ نیست. اما امام همزمان از سال 1342 با هر دو وجه کاملا مقابله می‌کرد و در واقع این رویکرد را از همان شرایط تاریخی که رشد کرد پیدا کرد؛ روس‌ها را در خمین دیده بود و استبداد را به طریق اولی در زمان پهلوی دید و لذا انقلاب اسلامی هم رویکرد ضد استعماری داشت و هم ضد استبدادی. با این وضعیت یقین دارم که امام در بیست سالگی اندیشه سیاسی دارد و به موضوع خودسازی نیز اهمیت زیادی می‌دهد. حتی آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه که به معرفی نویسنده‌های شیعه، اختصاص دارد امام خمینی را هم معرفی می‌کند؛ با این‌که امام در آن زمان شخصیت برجسته سیاسی نبودند. امام در ذکر خاطرات خود نشان می‌دهد که از یک ذوق، نبوغ و هوش سیاسی برخوردار و مسائل را به خوبی تحلیل می‌کردند. مثلا ایشان در خصوص آن دوره‌ای که گفته بودند روحانیون باید امتحان دهند و گرنه نمی‌توانند لباس روحانی بپوشند، می‌گویند من کنار حوض فیضیه ایستاده بودم که مرحوم فیض هم آنجا بود و گفت حالا این هم بد کاری نیست و می‌خواهند آدم‌های ضعیف را از ما جدا کنند. امام می‌گویند که من پاسخ دادم، بله. اینها می‌خواهند خوب‌ها را جدا کنند، بدها را تقویت کنند! یا مثلا امام می‌گویند یکی از آقایان گفته بودند که من با توجه به موضوع امتحان دیگر از خانه بیرون نمی‌روم، برای اقامه نماز جماعت هم نمی‌روم. امام هم به او گفته بودند که نخیر! اگر گفتند لباست را در بیاور، من با همان لباس شخصی به مسجد می‌روم...ما که نباید به این راحتی سنگرها را خالی کنیم. در آن زمان امام هنوز بروز و ظهور سیاسی نیافته بودند، اما پیداست که آدم با هوشی است و مسایل را به خوبی رصد می‌کند. گاهی امام اشاره می‌کند که ما رادیو گوش می‌کردیم و مثلا خبر سقوط رضاشاه را از رادیو انگلیسی‌ها که از هند پخش می‌شد، شنیدیم. شما می‌دانید که داشتن رادیو تا همین اواخر، قبل از انقلاب برای طلاب و حوزویان دشوار بود اما امام همان زمان رادیو داشته اند. شما به موضوع شکل‌گیری شخصیت سیاسی امام اشاره کردید؛ وقتی به دهه 20 تا 40 نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نوشتن کتاب کشف اسرار، دوستی با آیت‌الله کاشانی و... که حرکت‌های سیاسی امام محسوب می‌شوند، مربوط به همین دوره است. لطفا در خصوص آن برای ما توضیح دهید. بعد از رضاشاه، فضای سیاسی به شدت باز شد و جامعه مثل فنر از آن اختناق رهانیده و تشکل‌های قوی سیاسی مانند حزب توده با حضور نخبگان و نویسندگان پرقدرتی چون احسان طبری و جلال آل احمد شکل گرفت. از طرفی به این دلیل که علنا موضع خود را در خصوص دین اعلام نکرده بودند زمینه‌ای را فراهم کردند که حتی افراد متدین هم به حزب‌شان بپیوندند. به خصوص آن‌که خود را مدافع محرومان می‌دانستند. شوروی هم هنوز به عنوان کعبه آمال محرومان مطرح بود. حتی اسکندرمیرزا اولین دبیر حزب توده از شاهزادگان قاجاری و مسلمان است که در سفر حج نیز با امام خمینی همسفر بوده است. در آن دوره روزنامه‌های متعددی منتشر می‌شد، متفقین هنوز در ایران حضور داشتند و حوزه علمیه هم در این شرایط بی‌سرپرست مانده بود و به نظر می‌‌رسد که اولویت امام در آن زمان تقویت حوزه برای تدارک دیدن حرکت‌های بعدی بود. آیت‌الله بروجردی در همان زمان عالم بزرگی بود و وقتی که برای درمان به بیمارستان فیروزآبادی تهران می‌آیند، امام و جمعی از طلاب به دیدن‌شان رفته و از ایشان می‌خواهند که به قم بیایند. پیداست که امام در آن زمان اهداف بلند مدتی داشته‌اند. بعد هم می‌بینیم که با حضور آیت‌الله بروجردی حوزه علمیه قم نظم یافته و شاگردان زیادی تربیت می‌شوند که از اطرافیان امام در سال‌های بعد بودند. یعنی کادرسازی، شاگرد پروری و تربیت نیروهای قوی در این دوره صورت می‌گیرد. در این کتاب ما از اسناد موجود در این زمینه استفاده کردیم. در گزارش‌های ساواک نکات جالبی وجود دارد که از جمله آن در خصوص درس علمای بزرگ است. در آن گزارش‌ها هست که درس امام از سایر آقایان پرجمعیت تر بوده و حدود 500 نفر طلبه در آن شرکت می‌کردند. یعنی امام از آن زمان کم کم به عنوان یک چهره بزرگ علمی مطرح شدند و مورد توجه شاگردان قرار گرفتند. در نجف هم همین اتفاق افتاد و با و‌جود علمای دیگر که مشهور هم بودند درس امام رونق می‌گیرد. در حالی که هدف ساواک از تبعید امام منزوی کردن ایشان بود. دلیل رونق گرفتن درس امام هم نگرش باز ایشان در مسائل فقهی بود. اما آن خودسازی امام زیر ساخت حرکت‌های فکری‌اش بود و پیداست که بدون آن بخش، چنین فردی ساخته نمی‌شد. توکل و توحیدی که امام هنگام دستگیری یا زندانی شدن در عشرت آباد داشتند از نمونه‌های بارز این قضیه است. من گفت و گویی با مرحوم عزت‌الله سحابی داشتم، زیرا او هم همزمان در عشرت آباد زندانی بود. او می‌گفت که من در اتاق دیگری بودم و یکبار که به راهرو آمدم، آقا روح الله را که می‌دانستیم به آنجا آورده‌اند، با لباس سفید دیدم و آرامش عجیبی در چهره ایشان بود. ایشان از من پرسید شما سیگار ندارید؟ گفتم چرا؟ گفتند که این رفیق ما سیگار می‌خواهد. رفیق امام هم آیت‌الله قمی بود که از مشهد دستگیرشده بود. سحابی می‌گفت که آن‌قدر آرامش عجیبی در امام دیدم که روحیه مان تقویت شد. موضوع پرواز امام از پاریس به ایران هم از نکات جالب است. یک‌بار که با آقای ابراهیم یزدی در خصوص دوران حضور امام در پاریس گفت و گو می‌کردیم و نکته های بسیار زیبایی گفت؛ از من پرسید «شما دیدید وقتی آن خبرنگار خارجی از امام پرسید شما چه حسی دارید، امام گفتند: هیچی؟! آن "هیچی" را می‌دانید امام برای چه گفت؟ آن کلمه را امام از موضع یک شخصیت عرفانی گفت. در حالی که شخصیت های سیاسی هیجان زده می شوند که بعد از پانزده سال به کشور برمی گردیم می خواهیم حکومت تشکیل دهیم و هزاران تصور دیگر. آقای بهشتی سرشت! با توجه به مطالعه‌ای که در زندگی امام داشته‌اید فکر می‌کنید که کدام مقطع زندگی امام بیشتر مورد غفلت قرار گرفته است و به آن پردازش چندانی نشده است؟ نمی‌توان کلمه غفلت را به کار برد. اما در خصوص دوره سال 40-1320 یک خلأ داریم و همچنان دنبال اسناد، روزنامه‌ها، خاطرات و... از آن دوره هستیم. گویا امام اصلا اهل دوستی‌های خیلی صمیمی یا به اصطلاح خودمان رفیق بازی نبوده‌اند و لابد همین عامل در این خلأ موثر است.. ظاهر قضیه حلقه‌های دوستی را در اطراف امام نشان می‌دهد. البته امام به آقای لواسانی خیلی علاقه داشتند، اما ایشان هم فردی سیاسی نبود. من یادم می‌آید که در زمان بچگی به مسجد ایشان می‌رفتیم. آیت‌الله سلطانی طباطبایی هم از دوستان ایشان و از مشاورین آیت‌الله بروجردی بود. البته بعدها که مبارزه شروع شد برخی افراد به خواست خودشان به نجف همراه امام رفتند. پدر همسرم که کربلایی است نقل می‌کند وقتی به بازار نجف می‌رفت، امام را می‌دید. زیرا ایشان هر روز به زیارت امیرالمومنین(ع) می‌رفتند؛ اما امام همیشه تک و تنها می‌رفتند و همه کسبه هم ایشان را می‌شناختند. بعدها هم آقای فردوسی پور نقل کردند که امام اصلا اجازه نمی‌دادند که ما پشت سر ایشان حرکت کنیم و ما برای مراقبت کردن مجبور بودیم ده تا بیست قدم پشت سرشان برویم. به قول شما که نکته خوبی است و می‌شد در کتاب به آن بپردازیم، امام اهل رفیق بازی نبود؛ بر خلاف آقا مصطفی که حلقه‌های رفاقتی زیادی داشت. بعد از فوت آیت‌الله العظمی بروجردی ما شاهد پررنگ شدن تحرکات سیاسی امام خمینی هستیم؛ چه اتفاقی افتاد که بعد از دوره خلأی که به آن اشاره کردید امام وارد بطن مبارزات می‌شوند؟ واقعیت این است که امام از دوران نوجوانی و جوانی تا زمان شروع مبارزه که 60 سال داشتند، دنبال مسائل سیاسی بودند. از طرف دیگر شرایط سیاسی و تاریخی را هم باید درنظر گرفت. به دو دلیل امام تا قبل از آن وارد مبارزات نشدند؛ یکی اینکه شراط فراهم نبوده است. شاه، آن زمان دوران جوانی‌اش را می‌گذراند. لذا باید خودش را بیشتر جمع می‌کرد و مردم هم او را بیشتر می‌شناختند. ضمن اینکه او در دهه اول اسیر شخصیت‌های قدیمی بوده است و از طرف دیگر هنوز درگیر تبعات برخی تصمیمات پدرش بود. لذا فرصتی فراهم بود تا گروه‌های معارض سلطنت مانند توده‌ای‌ها، ملی‌ها و مذهبی‌ها از جمله آیت الله کاشانی خود را نشان دهند. دکتر مصدق هم دولت ملی تشکیل داده بود که ضعف و آسیب‌های خودش را داشت. از کودتا به بعد، تازه شاه می‌خواست کار خودش را شروع کند. اخیراً هم که این کتاب خاطرات پرویز ثابتی منتشر شد دیدید که وی ادعا می کند شاه می‌خواست طبق قانون اساسی مشروطه حکومت کند، اما مصدق نگذاشت! و به دنبال تبرئه شاه است و ادامه می دهد لذا بعد از کودتا شاه مصمم شد تا با کسب قدرت فائقه فراتر از قانون اساسی و برای اصلاح کشور وارد شود. ساواک را از سال 1335 تاسیس کرد و همه گروه‌ها مانند حزب توده، اعضای دولت مصدق و... را سرکوب کرد تا آب خوشی از گلویش پایین برود. در آن مدت شاه سعی می‌کرد که با آیت الله بروجردی با احترام برخورد کند و آیت‌الله کاشانی هم منزوی شده بود. لذا هیچ مخالف جدی که او را نگران کند، وجود نداشت. در اسناد ساواک و شهربانی ما هیچ گزارشی را تا قبل از سال 1341 در مورد امام نمی‌بینیم و در گزارش‌های سال 41 می‌بینیم که آمده است اعلیحضرت تعجب کرده‌اند که خمینی کیست؟ پس چرا قبلا به ما معرفی نکرده بودید؟! خودم این داستان را گاهی در کلاس های درس به داستان موسی(ع) و فرعون تشبیه می‌کنم که فرعون می‌خواست همه فرزندان ذکور بنی اسرائیل را نابود کند اما موسی در دربار خودش رشد کرد و امام خمینی بدون آنکه حساسیت دستگاه امنیتی شاه برانگیحته شود به عنوان یکی از زعمای حوزه علمیه قم شناخته شد. دلیل دیگر اینکه امام تا زمان آیت‌الله بروجردی سعی می‌کرد احترام و شأن آیت‌الله بروجردی را نگه دارد؛ در حالی که آیت‌الله کاشانی حرف و حدیث‌هایی به ایشان زد و حتی فداییان اسلام به ایشان فحش می‌دادند؛ زیرا ایشان طلبه‌های فداییان اسلام را از حوزه بیرون کرد. اما امام نمی‌خواست حرمت آیت‌الله بروجردی شکسته شود زیرا حوزه تضعیف می‌شد. پس تا ایشان در قید حیات بود امام موضع سیاسی متفاوت با ایشان اتخاذ نمی‌کرد. اما بعد از فوت آقایان بروجردی و کاشانی در سال 1340 که شرایط اختناق کودتا حاکم بود و دموکرات‌ها نیز در آمریکا روی کار آمده بودند و نمی‌خواستند کمونیست‌ها در کشورهای بسته نفوذ کنند، امام احساس می‌کند که می‌تواند فعالیت کند. البته امام از اول همان‌طور که در کتاب کشف اسرار مشخص است اساسا برای سلطنت مشروعیتی قائل نبودند، اما به عنوان تاکتیک، در ابتدا این نظر را بیان نکردند. ایشان در کشف اسرار به ضرورت توجه حکام به نظر فقها تاکید می‌کردند اما شعار حکومت اسلامی را هم نمی‌دادند، زیرا باید در میان علما و مردم اقبالی نسبت به او پیدا می‌شد. در روز 15 خرداد هم حتی می‌گفتند ما حرفی نداریم اگر شاه همین قانون اساسی را اجرا کند. اما از سال 43 بدین سو می‌گویند که حکومت دیگر اصلاح ناپذیر است. از آن طرف شاه هم در سخنرانی‌های خود از جمله در قم حملات تندی به علما و روحانیون می‌کند. تا اینکه در سال 1348 امام درس ولایت فقیه را مطرح می‌کنند که عدل را از مهمترین ویژگی‌های این مقام می‌داند که هم خودش در برابر مردم و هم مردم در برابر او مسئولیت دارند و حتی می‌گویند مردم می‌توانند ولی فقیه را استیضاح کنند. حتی بعد از انقلاب یکی از نمایندگان مجلس امام را به عنوان «مقام کبرای ولایت» یاد می‌کنند، اما امام در جا تذکر می‌دهند که این مقام فقط متعلق به ائمه است که موارد مشابه این، باز هم وجود دارد که به این موضوعات در کتاب هم اشاره شده است. آقای بهشتی سرشت! اگر بخواهید موضوع تدوین زندگی‌نامه امام را بررسی کنید؛ در کتب منتشره در این زمینه مهم‌ترین آسیب‌ها و ایرادات کدام است؟ اینکه بخواهیم امام را یک بعدی بدانیم آسیب است. شخصیتهایی مانند امام جامع‌الاطراف هستند؛ البته طبعا اشکالاتی دارند. اما تقطیع افکار امام، کار اشتباهی است. برخی بیانات امام را بدون توجه به مقدمه و موخره موضوع و دلیل آن، تقطیع می‌کنند و می‌گویند نظر امام در مورد مطبوعات این بوده است. در حالی که این ظلم به امام است. زیرا ما برای هر موضوعی باید بستر تاریخی آن را بررسی کنیم. آسیب این است که نسل جوان ما رهبری امام و جامعیت رفتار امام را ندیده‌اند. به همین دلیل هم بود که من موضوع جبهه ملی و جمله‌ای که در مورد مصدق گفتند(مصدق مسلم نبود) را در کتاب باز کردم. زیرا اگر کسی پیشینه موضوع را بازگو نکند، مخاطبان از این بیان امام تعجب می‌کنند. درگفت و گوی من با آقای جلال الدین فارسی، او می‌گفت حدود یک‌سال بعد از اینکه امام آن جمله را گفتند به اتفاق اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی به دیدن امام رفتیم تا اینکه بعد از اتمام جلسه من و آقای شریعتمداری در اتاق ماندیم و گفتم که شما با وجود آن‌که این جمله را در مورد مصدق گفتید، در مدرسه کمال که در آن تدریس می‌کردم، سندی وجود دارد که دکتر محمد مصدق اجازه گرفته است تا از محل وجوهات شرعی به مدرسه کمک کند. امام هم گفتند یکی از علمای اصفهان مطلب را این جور به من رسانده بود و اگر این‌گونه است که شما می‌گویید، من از حرفم برگشتم. در کتاب نیز این موضوع را به تفصیل نقل کرده‌ام و شرایط قبل از سخنرانی امام در مورد جبهه ملی و مصدق را گفته‌ام و با سخنان امام به آقای فارسی هم بحث را یه پایان رساندم. منبع: سایت اطلاع رسانی و خبری جماران

نظر حاج آقا مصطفی درباره قطب زاده و بنی صدر/ تاثیر ایشان در نگارش تحریرالوسیله/طرح رژیم شاه برای امام در نجف

آیت‌الله سید محمد سجادی، از شاگردان حضرت امام خمینی(س) و شهید آیت الله سید مصطفی خمینی است. آیت‌الله سجادی عضو سابق دیوان عالی کشور که در حلقه روحانیون مبارز،خارح کشور ارتباط نزدیک و صمیمانه‌ای با شهید سید مصطفی خمینی داشته، در گفت و گو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به بیان خاطراتی پیرامون رفتار و منش ایشان پرداخته است: در آستانه سالروز شهادت حاج آقا مصطفی قرار داریم، لطفا از سابقه آشنایی که با ایشان دارید بفرمائید. علمای نجف نیز بسیار به ایشان علاقه داشتند و سوای ارتباط نَسبی حاج آقا مصطفی با امام برای شخص ایشان احترام و علاقه ویژه ای قائل بودند. از همه بیشتر مرحوم آیت الله بهاءالدینی و آیت الله تبریزی و همچنین آیت الله العظمی بجنوردی از ایشان تعریف می کردند. آیت الله بجنوردی درمورد ایشان گفته بود ایشان در این سنی که هست خیلی از اقران خود در فقه و اصول جلو است. این حرف را آقای بجنوردی، صاحب قواعد الفقهیه، از کمّلین علمای نجف می زند! بله، این سابقه تاریخ مفصلی دارد. از نعمت‌هایی که خدا در دنیا به انسان‌ها می‌دهد، حشر با ابرار و اساتید و دوستان خوب است. من قبل از انقلاب به دلیل فشارهای ساواک مجبور به هجرت به نجف اشرف شدم و بعد از آنکه درس‌های سطح را نزد آیت‌الله مدنی به اتمام رساندم، وارد دروس حضرت امام شدم. در آن زمان در دروس اصول حاج آقا مصطفی نیز شرکت می‌کردم. آن زمان گروهی به نام روحانیون مبارز خارج کشور از حواریون حضرت روح‌الله بودند و من هم جزو همین گروه بودم. روحانیون مبارز در ضمن استفاده از امام در درس و بحث، ایشان را در فضای خفقان سیاسی نجف آن زمان یاری می‌کردند. الحمدلله خداوند لطف کرد و من نزدیک 7-8 سال از دروس حضرت امام و مرحوم علامه حاج آقا مصطفی استفاده کردم. البته حشر و نشر ما فقط به درس محدود نمی‌شد و در مسافرت‌های ایشان هم همراه ایشان بودیم. دوره بسیار خوبی بود که در جوار امیرالمومنین نصیب ما شد. کم کم در همه امور همراه و دوست هم بودیم. دوره آشنایی ما از نجف آغاز شد. در اندیشه حاج آقا مصطفی چه مولفه‌ای از همه پررنگ تر بود؟ بالاخره مرحوم حاج آقا مصطفی، یک فرد نابغه و استثنایی بود. البته متاسفانه چون ایشان فرزند حضرت امام است زوایای اندیشه ایشان تا حدی مخفی مانده است. ایشان حدود 50 سال بیشتر عمر نکرد، اما کارها و آثار ایشان را که بررسی کنید خواهید دید ابعاد گسترده‌ای دارد. ایشان یک عالم ربانی و یک فقیه، فیلسوف و ادیب بود. در حوزه‌ها چنین فردی بسیار کمیاب است. در تمام دروس حوزه از جمله ادبیات، لغت، فقه و اصول و فلسفه تبحر بسیار زیادی داشت. البته حافظه قوی هم در کنار زحمت فراوان به شخصیت علمی ایشان شکل بخشیده بود. ما بعد از انقلاب با اذن حضرت امام، آثار ایشان را برای تحقیق و چاپ مهیا کردیم که حدود 28 جلد اثر نفیس و عمیق شد که موسسه هم زحمت تدوین و چاپ آن را به عهده گرفت. مکتوبات ایشان بیشتر در نجف بود و اینکه بیشتر تقریر دروس بود یا قلم خود ایشان بود؟ بله، بیشتر کارهای ایشان در نجف بود. در مورد دروس فقه امام جدای از نگارش خود حضرت امام خود ایشان هم دروس را می‌نوشت. مثلا باب معاملات را که 12 جلد هم شده خودشان شخصا نوشته‌اند. در مورد تفسیر ایشان بفرمائید. همان‌طور که می‌دانید همه علما در طول تاریخ اسلام در کنار دروس خود به تفسیر قرآن هم همت گماشته‌اند. ایشان هم در طول زندگی خود به این کار پرداخت. سبک تفسیر ایشان چنان بود که اگر عمری خدا به ایشان می‌داد شاید به صد جلد هم می‌رسید، چرا که فقط تا آیه 47 سوره بقره به تنهایی 5 جلد شد. ایشان معمولا در آیات مختلف بحث‌های متعددی را که گاهی به 20 بحث مختلف می‌رسید، می‌گشود. این تفسیر شاید برای عموم چندان قابل استفاده نباشد اما برای محققین و اهل حوزه بسیار ارزشمند است. کار ایشان در این زمینه کار بدیع و زیبایی بود. طرح کلی ایشان که مبنای این تفسیر قرار گرفته است چیست؟ خیلی اوقات ابحاث اساسی ایشان ادبی و لغوی است. مثلا درمورد لغت، نحو، بلاغت و فصاحت آیه بحث می‌کند. جدای از این گاهی به مباحث فقهی و اصولی آیات هم می‌پردازد و از نکات فلسفی و عرفانی آیات هم نمی‌گذرد. درمورد منش اخلاقی ایشان بفرمائید. در روایت آمده است از فردی که پیغمبر را دیده بود پرسیدند اخلاق ایشان چگونه بود؟ گفت: کان خلقه القرآن. یعنی اخلاق پیامبر قرآنی بود. ایشان هم واقعا از افرادی بود که خلقه القرآن. ایشان نسبت به طلبه‌ها خیلی با اخلاق و متواضع و نگران بود. یعنی با ما که طلبه بودیم احساس برادری می‌کرد و با محبت بسیار نسبت به طلبه‌ها و شاگردها با لطف رفتار می‌کرد. ایشان هم متواضع بود و هم در عین حال زندگی زاهدانه و بسیار ساده‌‌ای داشت، یعنی زندگی ایشان با طلبه‌های دیگر فرق خاصی نداشت. ضمنا بسیار اهل ذکر و مقید به ادای تمامی نوافل خود بود. مراقبه بسیار زیادی داشت و از لحظات عمر خود حداکثر استفاده را می‌کرد و درحال غفلت نبود. خاطره‌ای در مورد رفتار ایشان با طلاب به یاد دارید؟ بله. هیچ گاه هم از یاد نمی‌برم. زمستان بود و من هم عبای نازکی به تن داشتم و در حیاط مدرسه بودم. ایشان که گوشه‌ای بود من را صدا زد و من خدمت رسیدم. گفت هوا سرد است! گفتم بله سرد است. گفت عبای تو هم نازک است! من هم گفتم بله نازک است. و ایشان هم تکرار کرد بله نازک است. بعد نامه‌ای نوشت برای یک عبا فروشی و گفت برو یک عبای زمستانی بخر، با این عبا سرما می‌خوری. این روش را زیاد داشت و بدون اینکه کسی چیزی بخواهد به او لطف می‌کرد. مثلا درمورد امر ازدواج هم بسیار به من لطف کرد، برای خواستگاری رفتن و صحبت کردن و باقی کارها بسیار کمک کرد. من آنجا کسی را نداشتم و ایشان به من لطف بسیاری داشت. هم استاد بود و هم پدر، هم دوست و هم برادر. ایشان در دوره‌های سختی هم نقش خاصی داشتند. مثلا زمانی که صدام و حزب بعث به طلاب فشار وارد می کردند، تلاش بسیاری کرد تا شهریه طلاب را افزایش دهد و آنها را از فشار خارج کند. برای خواستگاری شما خود ایشان اقدام کردند؟ بله، خود ایشان اقدام کردند و بعد هم با حضرت امام در حرم، عقد ما را خواندند. ایشان در ارتباط بیت امام با سایر علما هم نقش به سزایی داشتند. در این مورد لطفا توضیح دهید. بله، ایشان با همه علما ارتباط و رفت و آمد داشتند. هم به صورت رفت و آمد به بیت آنها و هم به صورت حضور در درس آقایان آیات عظام و یا روضه و مراسم آنها. علمای نجف نیز بسیار به ایشان علاقه داشتند و سوای ارتباط نَسبی حاج آقا مصطفی با امام برای شخص ایشان احترام و علاقه ویژه ای قائل بودند. از همه بیشتر مرحوم آیت الله بهاءالدینی و آیت‌الله تبریزی و همچنین آیت‌الله العظمی بجنوردی از ایشان تعریف می‌کردند. آیت‌الله بجنوردی درمورد ایشان گفته بود ایشان در این سنی که هست خیلی از اقران خود در فقه و اصول جلوتر است. این حرف را آقای بجنوردی، صاحب قواعد الفقهیه، از کمّلین علمای نجف می‌زند! در مورد مشاوره هایی که حاج آقا مصطفی درمسائل سیاسی به امام می‌داد، بفرمایید. بالاخره می‌دانید، طرحی بود که در نجف امام را منکوب و اذیت کنند. مرحوم حاج آقا مصطفی با روحانیون مبارز با هم سینه خود را سپر کردند و اجازه ندادند این اتفاق بیافتد. در این کار به خصوص روابط عمومی حاج آقا مصطفی با طلاب و علما بسیار کار آمد بود. از زمان تبعید امام به ترکیه که تنها همدم حضرت امام، حاج آقا مصطفی بود چیزی از ایشان نشنیده‌اید؟ ایشان می‌گفت در ترکیه حضرت امام بسیار گوشه گیر و لاغر شده بودند و غذا نمی‌خوردند. من گفتم مواد غذایی بیاورید من خودم غذا درست می‌کنم. تعریف می‌کرد که هر روز یک لنگ می‌بستم و به آشپزخانه می‌رفتم و غذا می‌پختم تا امام بخورد. بعد هم با هم مباحثه می‌کردیم و گاه آنقدر صدایمان بالا می‌رفت که مامورین فکر می کردند با امام دعوایمان شده است! جالب است بدانید تاثیر ایشان بر امام به حدی بود که شالوده تحریرالوسیله هم همان‌جا و در همین مباحث شکل گرفت و تدوین شد. خلاصه آنجا هم آشپزی می‌کرد، هم رخت می‌شست و هم مباحثه می‌کرد و این چنین امام را همراهی می‌کرد. ایشان نقش بسیار مهمی در همراهی و دفاع از امام در مسائل مختلف داشت. در این زمینه خاطره‌ای به یاد دارید؟ بله، یکی درمورد قطب زاده است. یک بار قطب‌زاده به دیدن امام آمد، ایشان به اطرافیان گفتند به این آدم خیلی بها ندهید، آدم بی‌دینی است. همچنین بعد از دیدار بنی‌صدر از امام هم گفت به این آدم خیلی بها ندهید، آدم خطرناکی است. گفتن این حرف آن زمان خیلی اهمیت دارد. به ذهن کسی هم خطور نمی‌کرد. در این زمینه هم آدم بسیار بصیر و تیزبینی بود، بعد از دو یا سه جلسه که بنی صدر به آنجا رفت و آمد کرد به این نتیجه رسید. کلا در تماس‌هایی که گرفته می‌شد و قصد دیدار با امام را داشتند ایشان نظارت داشت و اگر کسی بود که آمد و شد او به آنجا صلاح نبود حاج آقا مصطفی مراقب بود و اجازه این آمد و شد را نمی‌داد. از طرفی امام زیر نظر بودند و از طرفی هم بعضی‌ها به دنبال مقاصدی بودند و ایشان از هر دو سمت مراقب امور بود. در نجف اخباری که حضرت امام از ایران به دست می‌آوردند چگونه به دست ایشان می‌رسید؟ این اخبار معمولا توسط واسطین در ایران به ایشان می‌رسید، مثلا آقای دعایی و به ویژه شهید محمد منتظری در این ارتباطات نقش داشتند. مخصوصا شهید منتظری در نجف و پاریس نقش اصلی را در خبررسانی به حضرت امام داشت. درمورد شهادت حاج آقا مصطفی حرف و حدیث‌هایی وجود دارد. آیا این ماجرا مشکوک بود یا به شهادت رساندن ایشان مسلم بود؟ به هرحال آن زمان خود حضرت امام این واقعه را مشکوک اعلام کردند. من همان زمان عازم کویت بودم، از حضرت امام پرسیدم اگر از من پرسیدند در باره این موضوع چه بگویم؟ گفتند بگو مشکوک بود. البته این خاطره هم با اینکه قبلا گفته‌ام بد نیست دوباره تکرار کنم. دو ماه قبل از اینکه ایشان از دنیا برود من خواب دیدم که ایشان از دنیا رفته و جنازه ایشان را وارد صحن امیرالمومنین کردند و «تحمله الملائکه» (ملائکه جسم ایشان را حمل می‌کردند). یک قرآن جلوی جنازه می‌رفت و جنازه هم به دنبال قرآن. جنازه ایشان وارد حرم امیرالمومنین که شد ناپدید شد. به خود ایشان هم گفتید؟ نه، هنوز هم گاه برایم عجیب است که چرا به ایشان نگفتم. دو ماه بعد از این ماجرا به ما خبر دادند که ایشان در بیمارستان اند. وقتی خود را به بیمارستان رساندیم فهمیدیم که وقعت الواقعه یعنی ایشان درگذشته است. جالب است که مکان دفن ایشان هم نزدیکترین مکان به مقبره امیرالمومنین است و این هم سعادتی است. خیلی از بازماندگان علمای قبل که از دنیا رفته بودند با مبالغ گزافی قصد داشتند مرحوم خود را در آنجا خاک کنند اما دولت اجازه نمی داد. انگار که خود حضرت این مکان را برای ایشان حفظ کرده بود. به عنوان سوال آخر از رابطه شخصی ایشان با حضرت امام هم بفرمایید. ایشان هم فرزند امام بود و هم مرید و هم دوست ایشان. حتی در درس هم اگر اشکال می‌گرفت بسیار مودبانه و متواضعانه این کار را می‌کرد. هرگز مسئله را کش دار نمی‌کرد و صدایش را بالا نمی‌برد. واقعا هم خدمت کرد. حضرت امام از جانب هر دو پسر خوش اقبال بودند. هم حاج احمد آقا و هم حاج آقا مصطفی به حضرت امام کمک‌های بسیاری کردند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

روابط فرهنگي تهران و تل‌آويو در عصر پهلوي

با پايان جنگ جهاني دوم و برقراري نظام قيموميت، انگلستان بر بخشهايي از امپراتوري عثماني و از جمله سرزمين فلسطين، چيرگي يافت. در طي دوره‌ي قيموميت انگلستان، شرايط و زمينه براي تقويت حضور صهيونيست‌ها و سلطه‌ي آنها بر فلسطين بيش از پيش فراهم شد و با تصويب طرح تقسيم در سازمان ملل متحد در سال 1948، صهيونيست‌ها تأسيس كشوري جعلي به نام اسرائيل را اعلام كردند. به اين ترتيب، مسلمانان در مقابل عملي انجام شده قرار گرفتند كه تا به امروز باعث بروز جنگهاي متعدد منطقه‌اي ميان مسلمانان و دولت غاصب اسرائيل شده است. روابط ايران و رژيم اشغالگر قدس كه از سال 1328 به صورت «دوفاكتو» شروع شد نه تنها برخلاف مصالح ملي بود بلكه احساسات مردم نيزدر آن ناديده گرفته شده بود. در اين نوشتار به بعُد فرهنگي اين روابط مي‌پردازيم و مي‌كوشيم كه براساس اسناد موجود در آرشيو وزارت امور خارجه، به توضيح مسائلي كه در اين زمينه وجود داشته است‌، بپردازيم. البته رعايت اختصار در نوشتن مطالب رعايت شده است و ترتيب طرح موضوعات نيز دليل بر اهميت بيشتر يا كمتر موضوع نيست. 1ـ جهانگردي يكي از زمينه‌هاي همكاري فرهنگي بين دو كشور، جهانگردي بوده است. در اوايل دهه‌ي 40، اسدالله علم، ‌نخست‌وزير وقت،‌ از دولت اسرائيل خواست تا براي توسعه‌ي جهانگردي در ايران طرحي را تنظيم كند. تدي كولك، 1 رئيس اتحاديه‌ي جهانگردي اسرائيل، ‌به رياست هيئت اسرائيلي جهت برنامه‌ريزي براي توسعه‌ي صنعت جهانگردي ايران برگزيده شد. 2 وي به اتفاق دو نفر ديگر بنا به دعوت علم در روز 4 مردادماه 1341 به تهران عزيمت كردند و طي 10 روز توقف در ايران، با علم وبعضي مقامات ديگر ملاقاتهايي انجام داده و در 14 مرداد به اسرائيل بازگشتند. 3 وي در اين ملاقاتها با اشاره به راهكارهاي توسعه‌ي جهانگردي در ايران از جمله تأسيس اداره‌اي به اين منظور و همچنين تبليغات مناسب و اصلاح وضع هتلها و تربيت كادر گمركي، اظهار داشت كه مهمتر از همه‌ي اينها، همكاري‌اي است كه در اين زمينه بايد بين ايران، اسرائيل تركيه به عمل آيد.4 كولك در اين سفر همچنين توصيه كرد كه ضمن تأسيس هتلها، جاده‌هاي جديد و وسايل نقله‌ي مدرن در تخت جمشيد، ايران بايد واقعه‌ي مهمي برپا كند تا توجه خارجيان را به اين تسهيلات جهانگردي جديد جلب كند.بعدها كولك اعتراف كرد كه هرگز تصور نمي‌كرد كه اسرافكاري‌اي كه در جشنهاي بيست و پنجمين قرن بنيانگذاري امپراتوري ايران پيش آمد، هماني بودكه او توصيه كرد. 5 وي همچنين به مقامهاي ايراني يادآور شد كه فعاليت و همكاري در زمينه جهانگردي چيزي نيست كه بتوان آن رابه صورت محرمانه انجام داد و در اين زمينه مي‌بايستي در همه جا آشكارا به تبليغاتي دامنه‌دار دست زد. اين هشدار وي به اين دليل بود كه مقامات ايران در دوره‌ي پهلوي هميشه روابط عميق موجود ميان دو كشور را انكار مي‌كردند و اصرار داشتند كه اسرائيلي‌ها نيز سطح مناسبات موجود را محرمانه نگه دارند. علم، نخست‌ وزير وقت نيز دستور داد كه جلسه‌اي مركب از وزيران دارايي، كشاورزي و بازرگاني تشكيل گردد و مسائل مورد علاقه‌ي دو طرف را مورد رسيدگي قرار دهد. 6 مسئله‌ي توسعه‌ي جهانگردي ميان دو كشور در سالهاي بعد نيز دنبال شد. در آبان‌ماه سال 1342 دكتر ولف تصيگلي، مشاور بين‌المللي روتاري در خاورميانه، براي يك مصاحبه‌ي حضوري نزد شاه رفت. در اين مصاحبه مسئله‌ي مبادله‌ي جهانگردان بين كشورهاي اسرائيل، يونان، تركيه و ايران را مطرح ساخت و از تصيگلي خواست تا در مورد توسعه‌ي جهانگردي بين انجمنهاي روتاري در اين منطقه اقدام نمايد. 7 اقدامات انجام شده در اين زمينه در سال 1343 به نتيجه رسيد و در پنجم فروردين آن سال، نخستين گروه جهانگردان اسرائيلي توسط مؤسسه‌ي جهانگردي «اشل» به مديريت شخصي به نام «اشل» و با همكاري شركت هواپيمايي «ك.ال. ام» وارد تهران شدند. رئيس وقت دفتر نمايندگي ايران در اسرائيل نيز در نامه‌اي به وزارت امور خارجه، خواستار همكاري با اين گروه و فراهم شدن حداكثر تسهيلات براي آنها مي‌شود. وي مي‌نويسد: «... در اين صورت مؤسسات فوق‌الاشاره تشويق خواهند شد كه در عرض يك سال چندين هزار نفر را براي آمدن به ايران آماده سازند.» 8 2 ـ جشنهاي 2500 ساله مسئله‌ي قابل توجه ديگر، ‌نقش اسرائيلي‌ها در طراحي و برگزاري جشنهاي 2500 ساله است. همچنان كه گفته شد، اسدالله علم درسال 1341 از تدي كولك دعوت كرد كه به ايران بيايد. در اين سفر وي راجع به برگزاري جشنهاي 2500 ساله با مقامات ايراني مذاكره كرد. وي بعدها گفته بود كه تز اصلي برگزاري اين جشنها را او ارائه داده و با علم در ميان گذارده است. 9 وي با مسئولان اين جشنها همكاري و همفكري وسيعي داشت وده سال بعد؛ يعني در سال 1350، كه جشنها برگزار شدند، وي از اينكه به اين مراسم دعوت نشده بود، به پرويز راجي گله‌گذاري كرد. 10 مطبوعات اسرائيلي در طي دهه‌ي 40، مطالب و مقالات متعددي درباره‌ي جشن‌هاي 2500 ساله وسالگرد تأسيس پادشاهي ايران نوشتند و تبليغات وسيعي در اين باره به راه انداختند. 11 البته هدف آنها از اين همه، بهره‌برداري از اين تبليغات به نفع خود بود. آنها با اين تبليغات و به ويژه در خصوص اقدام كوروش در آزاد كردن يهود از زير يوغ پادشاه بابل، سعي داشتند پيوندهاي باستاني بين ايران و قوم يهود به وجود آورند. نشريه‌ي هپوعل هتصاعير، چاپ اسرائيل در 1964، در مطلبي نوشت: «جشنهاي شاهنشاهي ايران نه تنها از طرف كليه‌ي كشورهاي جهان بلكه به خصوص از طرف يهوديان مورد توجه قرار خواهد گرفت. ملت يهود در موطن خود ... احساسات ستايش‌آميز خود را نسبت به انساني كه يكي از بزرگترين شخصيتهاي عالم انساني است [كوروش] تقديم خواهد داشت. همه‌ي ما از وي به عنوان شخصي كه بازگشت يهوديان را به وطن ممكن ساخت، ياد خواهيم كرد.» 12 يهودي‌هاي جهان حتي پيش از آنكه در ايران تصميم به برگزاري يادبود دوهزار وپانصدمين سال بنيادگذاري شاهنشاهي اين كشور به دست كوروش گرفته شده باشد، يادبودي به اين مناسبت و آزادي قوم يهود به دست كوروش وبازگشت به فلسطين برگزار كردند. 13 در مرداد ماه 1338 / اوت 1959 كنگره‌ي بين‌المللي يهود كه هر پنج سال يك‌بار تشكيل مي‌شود، با شركت نمايندگان اعزامي يهوديان پنجاه كشور مختلف جهان در استكهلم (پايتخت سوئد) برگزار گرديد. اين كنگره داراي مراكز جداگانه‌اي در نيويورك، لندن، ژنو، ريودوژانيرو، الجزاير و يك اداره‌ي انتشارات و اطلاعات مركزي در لندن است. در اجلاسيه‌ي كنگره‌ي بين‌المللي يهود كه از دهم تا بيستم مرداد ماه 1338 / دوم تا دهم اوت 1959 در شهر استكهلم تشكيل گرديد، در تعقيب گزارش هيئت نمايندگي يهوديان، قطعنامه‌ي زير در جلسه‌ي 19 مرداد / 11 اوت اين كنگره به اتفاق آرا به تصويب رسيد: «مجمع عمومي كنگره جهاني يهود توسط هيئت نمايندگي يهوديان ايران در كنگره اطلاع يافت كه اعليحضرت همايون شاهنشاه ايران و دولت آن كشور مقرر داشته‌اند مراسم يادبود دو هزار و پانصدمين سال تأسيس شاهنشاهي ايران به دست كوروش كبير، برگزار گردد. شوراي اجراييه، كنگره را مأمور مي‌كند كه به نوبه‌ي خود اين يادبود بزرگ را در زمينه‌ي بين‌المللي آن مورد تجليل قراردهد و از تمام سازمانها و جوامع يهودي در سراسر جهان خواستار است كه طي باشكوه‌ترين مراسم، حق‌شناسي خود را نسبت به خاطره‌ي اين قهرمان بزرگ تاريخ كه در كتاب آسماني تورات از بزرگواري او نسبت به ملت يهودسخن رفته است، ابراز دارند.» 14 در اورشليم نيز مركزي براي پيگيري اين امر تشكيل گرديد و فعاليتهاي فراواني در اين زمينه انجام داد. 15 صهيونيستها در تبليغات خود از كوروش به عنوان «اولين صهيونيست» و از اعلاميه‌ي كوروش با عنوان «بالفور باستاني»16 نام مي‌بردند. وقتي كه در سال 1350، جشنهاي 2500 ساله بدون دعوت از اسرائيلي‌ها انجام شد، موجبات رنجش خاطر آنها فراهم شد و مطبوعات اسرائيلي، شاه را به خاطر ولخرجي‌ها و بعضي نيز مستقيماٌ به دليل دعوت نكردن از اسرائيلي‌ها مورد مذمت قرار دادند. 17 3 ـ صهيونيسم و باستان‌گرايي در ايران بدون ترديد ايران باستان داراي تمدن شكوفا، فرهنگي زنده و ديني پرجاذبه بوده است و همچنين تاريخ ايران باستان و قبل از اسلام نيز مي‌بايستي مطالعه و نوشته شود و چنانچه شاهديم مورخان بزرگ مسلمان مانند طبري در تاريخ طبري، دينوري در الخبارالطوال، ابن مسكويه در تجارب‌الامم و بسياري ديگر از مورخان مسلمان در تأليفات خود، تاريخ پيش از اسلام ايران را به گونه‌اي مشروح و جالب نوشته‌اند. ليكن مسئله اين است كه رژيم پهلوي و باستان‌گرايان وابسته به دربار و غربزده سعي داشتند با استفاده‌ي ابزاري از باستان‌گرايي، دين اسلام را از صحنه‌ي جامعه خارج كنند. 18 اين حركتي بود كه در دوره‌ي پهلوي توسط آمريكا و عوامل داخلي آن گسترش يافت و صهيونيست‌ها نيز آن را با منافع خود همسو مي‌ديدند. صهيونيست‌ها پس از تشكيل رژيم صهيونيستي و به دنبال تلاش جهت نزديكي به ايران، سعي كردند با بزرگنمايي و تحريف تاريخ باستان، پيوندهاي باستاني بين ايرانيان و قوم يهود به وجود آورند. در اين راستا آنها سعي كردند با توجه به زمينه‌‌ي مساعد موجود در ميان حاكمان، باستان‌گرايي افراطي را جهت بهره‌برداريهاي بعدي خود ترويج كنند. دكتر زوي دوريل، رئيس نمايندگي اسرائيل در تهران در رابطه با شيفتگي بخشي از روشنفكران و تحصيل كردگان نسبت به اين مسئله مي‌گويد: «... وقتي براي افراد تحصيل‌كرده‌ي ايراني صحبت مي‌كنم كافي است اظهارات خود را از داستان استر19 شروع كنم تا فوراً از علاقه و توجه آنها برخوردار شوم.» 20 و اين شيوه به الگويي براي تمام مقامات و شخصيتهاي اسرائيلي تبديل شد كه در هر محفل و مراسم ايراني، شروع سخن خودرا توصيف و تقدير از كوروش و داستان استر و مردخاي قرار مي‌دادند و البته شنوندگاني نيز بودند كه به گفته‌ي دوريل شوق زيادي به شنيدن اين حكايات داشتند. طبق افسانه‌هاي يهودي، خشايارشا پادشاه ايراني تحت نفوذ زن يهودي خود به نام «استر» و مردي يهودي به نام «مردخاي»21 كه سمت مشاور او را داشت، از توطئه‌ي وزير اعظم خود به نام هامان جلوگيري كرد،‌ كه طبق نقشه‌ي وي، مي‌بايست كليه‌ي يهوديان قلع وقمع مي‌شدند. از آن تاريخ تاكنون، همه ساله يهوديان به اين مناسبت جشني به نام «پوريم» برپا مي‌سازند. 22 همچنين در متن‌هاي يهودي با اشاره به اقدام كوروش، عمل وي را در آزادسازي يهوديان بابل آغاز دوره‌اي مي‌دانند كه شاهان ايراني نسبت به يهوديان با دوستي و مودت رفتار كردند و بدين جهت يهوديان ايران ترقي كردند؛ چنانچه نحميا از مقربان درگان شاه ايران گرديد. 23 در حالي كه بعضي نويسندگان باستان‌گراي ايران عقيده دارند كه دليل اين كار كوروش را مي‌بايست در سياست او جست‌و جو كرد. دكتر هادي هدايتي در كتاب كوروش كبير مي‌نويسد: «كوروش پس از فتح بابل به فكر تسخير مصر بود. فتح مصر بعدها در زمان پسرش كامبيز24 تحقق يافت، ولي كوروش قبلاً مقدمات آن را فراهم كرد و در نزديكي دره‌ي نيل، متحدان باوفا و حق‌شناسي براي خود ايجاد كرد. سپاه پارس ناچار بود براي حمله به كشور فراعنه، از فلسطين عبور كند و بنابراين لازم بود در بيت‌المقدس كه محل توقف و پايگاه حمله‌ي سپاه بود، پشتيباني محكم و يا لااقل بيطرف وجود داشته باشد.شايد علت واقعي رفتار كوروش همين بوده است كه با استقرار كانون ملي يهود در ميان راه بابل و تِب،25 خدمتي به خاندان خود كرده باشد...» 26 شايد بتوان گفت كه نفوذ خزنده‌ي صهيونيسم در فرهنگ ايران از دوران رضاشاه آغاز گرديد و در واقع يكي از اهداف باستان‌گرايي فروغي، القاي پيوندهاي كهن دو قوم ايراني و يهود در قبال «توحش!!» اعراب بود. 27 بدين‌سان علي‌رغم فرهنگ اسلامي مردم ايران كه همبستگي امت اسلامي را در چهارچوب تمدن واحد اسلامي توصيه مي‌نمود، و پابه پاي اسلام‌زدايي و سركوب خشن روحانيت، ترويج فرهنگ پيش از اسلامي در دستور كار قرار گرفت و چنين القا شد كه گويا بين آيين كهن ايرانيان و دين يهود وجوه مشترك فراواني بوده است و همان‌گونه كه كوروش كبير منجي «قوم ستمديده‌ي يهود» بود، ايران كنوني نيز بايد حامي و نجات‌بخش قوم آواره‌ي يهود باشد. واضح است كه اين تبليغات هدفي بجز جدايي مردم ايران از مردم مسلمان منطقه و ايجاد همدردي با مهاجرين يهودي در فلسطين و يا حداقل بي‌تفاوتي را پي نمي‌گرفت. 28 در نيمه‌ي دوم دهه‌ي 1330 و آغاز دهه‌ي 1340، با برنامه‌‌ريزي موساد و نقش فعال روشنفكران وابسته به ساواك، ترويج «مدينه‌ي فاضله‌ي اسرائيل» به شكلي بي‌سابقه و بي‌پرده در مطبوعات آغاز شد. در اين زمان با يك برنامه‌ي سنجيده، هيئتهاي مختلفي از ايران به اسرائيل اعزام گرديدند و از جمله تعدادي از روشنفكران طرفدار آرمان سوسياليسم و صاحب قلم چون خليل ملكي، جلال آل‌احمد و داريوش آشوري عازم فلسطين اشغالي شدند كه در بازگشت خليل ملكي و داريوش آشوري و همفكرانشان «سوسياليسم كيبوتصي» را نمونه‌اي پيشرفته از سوسياليسم دانستند،29 ولي مرحوم جلال‌ آل‌احمد با نگارش مقالاتي به افشاي ماهيت اسرائيل پرداخت. 30 4 ـ دعوت از مقامات و روشنفكران به اسرائيل يكي از اقدامات ماهرانه و برنامه‌‌ريزي شده‌ي اسرائيلي‌ها براي بسط نفوذ خود، چه به لحاظ سياسي و چه از لحاظ فرهنگي، فراهم كردن زمينه‌ي مناسب براي سفر مقامات، فرهنگيان، تحصيل‌كردگان، روشنفكران و اصحاب مطبوعات به اسرائيل و تسهيل و تشويق اينگونه سفرها بود. مايراميت، رئيس سازمان اطلاعات ارتش اسرائيل در سال 1341، پس از سفر خود به ايران، طي گزارشي به مقامات اسرائيلي متذكر شد كه اسرائيل در ميان مردم ايران منفور است. وي اضافه كرد كه در خلال چند سال آينده نيروهاي جديدي در ايران سربلند خواهند كرد كه در حال حاضر اسرائيل هيچ تماسي با آنها ندارد. اميت توصيه كرد كه سعي شود با دانشگاها و روزنامه‌ها و شخصيتهاي مخالف رژيم تماس برقرار شود. اين تيز جديد نقطه‌ي آغاز روند جديدي از سوي اسرائيل جهت برقراري ارتباط با مطبوعات و روشنفكران شد. 31 اين‌گونه سفرها در ابتدا مدتي با اطلاع وزارت امور خارجه انجام مي‌گرفت، ولي به لحاظ اينكه وزارت امور خارجه در اين‌گونه موارد با رعايت جوانب مختلف و مصلحتها رفتار مي‌نمود و گاهي نيز اجازه‌ي انجام چنين سفرهايي را نمي‌داد، پس از مدتي چنين سفرهايي بدون اطلاع وزارت امور خارجه انجام مي‌شد. اسرائيلي‌ها با شگردهاي خاصي از راههاي خارج از وزارت امور خارجه، اين گونه سفرها را پيگيري مي‌نمودند. مثلاً در سال 1344 تعداد 25 نفر از بانوان فرهنگي بدون اطلاع و وزارت امور خارجه و به دليل اجازه‌اي كه خانم بن‌صوي، مدير مركز آموزش بين‌المللي حيفا در سفرش به تهران از اشرف پهلوي گرفته بود، به اسرائيل سفر كردند. 32 اسرائيلي‌ها در ايام عيد نوروز هر سال برنامه‌اي جهت دعوت از مقامات ايراني جهت گذراندن تعطيلات در اسرائيل داشتند. بعضي از مدعوين سال 1342 عبارت بودند از: 1ـ دكتر شيفته، معاون نخست‌وزير و همسرش؛ 2ـ مهندس شريف‌امامي و همسرش؛ 3ـ جمشيد آموزگار و همسرش؛ 4ـ دكتر گودرزي و همسرش؛ 5ـ آقاي خديوي و همسرش؛ 6ـ دكتر جهانشاه صالح و همسرش؛ 7ـ دكتر سياح، رئيس دانشكده‌ي دندانپزشكي؛ 8ـ پرويز نقيبي از مجله‌ي اطلاعات هفتگي و همسرش؛ و بالاخره علي‌اصغر اميراني از مجله‌ي خواندنيها. 33 در نوروز 1343 نيز اسامي زير در بين مدعوين به چشم مي‌‌خورد: 1ـ دكتر رمضاني،‌ معاون وزارت فرهنگ و همسرش؛ 2ـ مهدي خواجه‌نصيري، معاون وزارت كشورو همسرش؛ 3ـ سرهنگ ايزدي رئيس دفتر تيمسار نصيري؛ 4ـ دكتر فاروقي از دانشگاه اصفهان؛ 5 ـ دكتر حافظ فرمانفرمائيان، رئيس اداره‌ي روابط عمومي دانشگاه تهران، 6ـ هوشنگ پيرزاد از اداره‌ي راديو؛ 7ـ دكتر جلال و دكتر سهراب‌زاده از وزارت كشور. 34 به دليل تعداد زياد اين‌گونه سفرها به همين دو نمونه اكتفا مي‌كنيم. گفتني است كه مقامات اسرائيلي نيز سفرهاي اينچنيني به ايران داشتند؛ چنانچه در شهريور سال 1345 تعداد 11 تن از مقامات و نمايندگان مجلس اسرائيل به ايران سفر كردند. 35 سفرهاي بسياري نيز در قالب شركت دركنگره‌هاي علمي و دانشجويي نيز انجام مي‌شد؛ مانند سفر ابراهيم پورداوود در خرداد 1340، جهت شركت در كنگره‌ي جهاني علوم يهود36 و همچنين سفر احسان يارشاطر در ارديبهشت 1357 جهت شركت در چهارمين اجلاس كميته‌ي بيت‌المقدس.37 ابوالحسن بني‌صدر و خانم آشوري نيز جزو مدعوين بودند كه اسرائيل از آنها براي شركت در سمينار بين‌المللي دانشجويان دعوت به عمل آورده بود. 38 5 ـ تاراج ميراث ملي ايران يكي از زواياي پنهان روابط ايران و اسرائيل كه نتيجه‌ي حضور وسيع و جدي اسرائيلي‌ها در ايران بوده، تاراج ميراث ملي ايران است كه اين غارت اشياي باستاني و عتيقه در دوره‌ي اقتدار حكومت باستان‌پرست پهلوي انجام گرفت. آثار باستاني ايران كه به ميزان زياد از كشور خارج مي‌شد، به اسرائيل منتقل شده و در موزه‌هاي دولتي آنجا، يا مجموعه‌هاي خصوصي نگهداري مي‌شد و يا به موزه‌هاي بزرگ جهان در اروپا و آمريكا راه مي‌يافت. در اين زمينه مطلبي كه در يكي از نشريات اسرائيلي به نام داوار، مورخ 6/12/1963 به چاپ رسيد، بسيار گويا و تأسف‌انگيز است: «اسرائيل به صورت يكي از مراكز بين‌المللي خريد و فروش آثار باستاني ايران درآمده است. به همين علت تجار خارجي عقيده دارند كه‌آثار باستاني ايران را مي‌توان به قيمت مناسب در اسرائيل خريداري نمود... طي دو سال اخير در حدود 2000 ظرف سفالي املش به اسرائيل وارد شده و اين مقدار 80% كليه آثار املش را كه به معرض فروش گذارده شده است، تشكيل مي‌دهد. ولي بسيار جاي تأسف است كه آثار مزبور از كشور خارج مي‌شود و ما اين موقعيت بزرگ را براي گردآوري يك مجموعه‌ي هنري از دست مي‌دهيم، در حالي كه موزه‌هاي بزرگ فرانسه، انگلستان و آمريكا و نيز موزه‌هاي بسيار ديگر، مساعي فراواني براي خريد آثاراملش به كار مي‌برند.» 39 چنانچه در اين سند ديديم، اسرائيلي‌ها از خروج اشياي باستاني ايران از اسرائيل اظهار تأسف كرده‌اند، اما در داخل ايران به دليل بي‌خبري يا بي‌توجهي در مقابل اين مسئله هيچ عكس‌العملي ديده نشد؛ و اين واقعيتي است كه هيچ توجيهي براي آن نمي‌توان يافت. اسرائيلي‌ها حتي دركاوشهاي باستان‌شناسي در مناطق مختلف ايران نيز حضور داشتند و اشخاصي چون ايوب ربانو در طي دهها سال يكي از بزرگترين مجموعه‌هاي آثار باستاني ايران را گردآوري كرد كه برخي از آثار آن در جهان بي‌نظير بودند. 40 در ميان اين آثار باستاني و اشياي عتيقه كه در موزه‌ي «تبصئيل» اسرائيل به نمايش گذاشته شدند،‌ آثار مربوط به دوره‌اي شامل قرن چهارم پيش از ميلاد تا نيمه‌ي قرن 18به چشم مي‌خورد. 41 در گزارش نمايندگي ايران در اسرائيل در مورد اين اشياء آمده است: « در اين كلكسيون آثاري وجود دارد كه بهايي براي آنها نمي‌توان تعيين كرد، زيرا در جهان منحصر به فرد مي‌باشند... در ظرف دو سال، كلكسيوني كه در اورشليم متمركز گرديد شامل آثاري 3000 ساله از دوران ماقبل تاريخ تا قرن شانزدهم بود...» 42 اخبار مربوط به خروج اشياي باستاني و به خصوص نسخ خطي به گوش بعضي از مسئولين رسيد؛ چنان كه در بهمن ماه سال 1347، وزير امور خارجه‌ي وقت43 طي نامه‌اي به وزارت فرهنگ و هنر مي‌نويسد: «... در مورد نحوه‌ي خروج اين اشياء از ايران اطلاعي در دست نيست،‌ ولي مرتباً در چمدان‌هاي يهودياني كه به اسرائيل مي‌روند اشياء عتيقه‌ي ايراني، ‌به خصوص نسخ خطي كتب مختلف مخفي شده و بدون جلوگيري پليس وارد اسرائيل مي‌شود..» 44 اين ديگر نشان‌دهنده‌ي اوج بي‌خبري و بي‌توجهي مقامات حكومت در قبال حفاظت از ميراث ملي است. نكته‌ي قابل توجه ديگر اين است كه مقامات ايراني به جاي جلوگيري از خروج اين اشياء از ايران، انتظار دارند كه پليس اسرائيل از ورود اين اشياء به اسرائيل جلوگيري كند. يكي از افرادي كه نقش بسيار مهمي در سرقت اشياي عتيقه‌ي ايراني بر عهده داشت و با نفوذ زياد و دوستي گسترده‌اي كه با مقامات حكومت پهلوي داشت احتمالاً به راحتي اين كار را انجام مي‌داده است، يعقوب نيمرودي وابسته‌ي نظامي اسرائيل در ايران مي‌باشد. درباره‌ي اقدامات وي در اين زمينه مي‌توان به كتاب خاطرات حسين فردوست، جلد دوم مراجعه كرد كه توضيحات لازم در اين زمينه ارائه شده است. 6 ـ بخش فارسي راديو اسرائيل بخش فارسي راديو اسرائيل پس از اعلام استقلال اسرائيل در 1948 ايجاد شد و شايد علت اوليه‌ي تأسيس اين بخش، ارتباط با يهوديان ايران جهت امور مربوط به مهاجرت بوده باشد؛ چنان كه در اين دوره اين راديو نقش مهمي ايفا كرد و اسرائيل با استفاده از آن، مستقيماً با يهوديان در ارتباط بود. در اسناد مهاجرت يهوديان ايران ذكر شده است كه در سال 1329، دهقانان يهودي ايراني به نمايندگان يهودي كه براي بررسي اوضاع يهوديان ايران آمده بودند، اظهار داشته‌اند كه از برنامه‌ي راديو فارسي اسرائيل وعده داده‌اند‌ كه يهودي‌ها را به اسرائيل خواهند فرستاد و خيلي از آنها، بر همين اساس، خود را براي مسافرت آماده كرده‌اند. 45 و همين نشان‌دهنده‌ي جايگاه مهم اين راديو و اعتمادي است كه يهوديان ايران نسبت به اين رسانه داشته‌اند. دقيقاً به همين دليل در اسرائيل از اين راديو به عنوان «پل هوايي حياتي بين اسرائيل و ايران»46 ياد مي‌كردند. اين راديو به تدريج نقش مهمتر و جدي‌تري يافت و آن مقابله با تبليغات وسيع كشورهاي دشمن اسرائيل بود. از آنجا كه با توجه به نوع روابط ايران و اسرائيل، استفاده از روزنامه‌هاي ايران براي مقابله با تبليغات كشورهاي دشمن اسرائيل مقدور نبود،‌نقش بخش فارسي راديوي اسرائيل بسيار برجسته شد. يك روزنامه‌ي اسرائيلي در اين ارتباط نوشت: «اهميت اين سخن‌پراكني را نمي‌توان ارزيابي كرد. بخصوص اينكه حضور اسرائيل در ايران محدود است و نمي‌تواند نظريات خود را از طريقي كه مثلاً عربستان سعودي،‌ قطر و امارات عربي متحده با پركردن ستونهاي كامل روزنامه‌ها توضيح مي‌دهند،‌ منتشر سازد. بخش فارسي راديو اسرائيل تقريباً تنها رابطه‌ي عمومي كشور است كه در موفقيت آن شك و ترديدي نيست و اگرچه بخش كوچكي است ولي بايد با سخن‌پراكني‌هاي وسيع كشورهاي دشمن رقابت نمايد...» 47 در تيرماه 1357 مسئله‌ي تعطيل شدن بخش فارسي راديو اسرائيل در كميته‌ي بازگشت مهاجرت پارلمان اسرائيل مورد بررسي قرار گرفت و با توجه به دلايل ارائه شده از جانب موشيه قصاب 48(موشه كاتساو) نماينده‌ي ايراني‌الاصل پارلمان از حزب ليكود، مبني بر عدم انتشار نشريه‌اي به زبان فارسي در اسرائيل و لزوم حفظ و ادامه‌ي ارتباط روزانه با بيش از هشتاد هزار يهودي ايراني‌الاصل، موقتاً با ادامه‌ي كار بخش مذكور موافقت شد، اما چون مشكل كمبود بودجه‌ي اين بخش همچنان ادامه داشت، لذا مقامات آژانس يهود قول دادند مساعي لازم را در زمينه‌ي تأمين بودجه به عمل آورند. 49 7 ـ بورسهاي دانشجويي و دوره‌هاي آموزشي تعداد دانشجويان ايراني از اوايل دهه‌ي 1340 در اسرائيل به طور محسوسي رو به افزايش نهاد و درسال 1343 به بيش از صدنفر رسيد. 50 تعدادي از اين دانشجويان مسلمان بوده و بقيه نيز از پيروان مذاهب ديگر و اكثراً يهودي بوده‌اند. تعداد دانشجويان ايراني در سالهاي بعد افزايش بيشتري يافت، چنان كه در سالهاي اوليه دهه‌ي 1350، تعداد دانشجويان ايراني در اسرائيل به بيش از 350 نفر رسيد كه در دانشگاههاي مختلف اسرائيل مشغول به تحصيل بودند. 51 به دليل همين افزايش تعداد دانشجويان ايراني در اسرائيل، وزير امور خارجه در سال 1344، طي نامه‌اي خطاب به وزارت آموزش و پرورش، آورده است كه با توجه به اقدامات سازمان رهبري جوانان درباره‌ي واگذاري بورسهاي تحصيلي از طرف اسرائيل به اتباع ايران، به نظر وزارت امور خارجه تا زماني كه روابط سياسي به طور رسمي با اسرائيل برقرار نشده است، به خصوص با توجه به اوضاع و احوال كنوني و روابط ايران با كشورهاي عربي، تماس مقامات دولتي مسئول با مقامات اسرائيلي براي دريافت بورس تحصيلي يا به هر عنوان ديگر، مقرون به مصلحت كشور نيست. 52 همانگونه كه ذكر شد، دانشجويان ايراني نيز به عناوين مختلف به اسرائيل دعوت مي‌شدند. مثلاً در سمينار بين‌المللي دانشجويان كه در سال 1340 در اسرائيل برگزار شد، ابوالحسن بني‌صدر و خانم ‌آشوري از ايران جزو مدعوين اين سمينار بودند. 53 علاوه بر اين، دوره‌هاي بسيار متنوع و زيادي براي كارمندان دولت از جمله كارمندان وزارت كشاورزي، وزارت كشور، شهرداريها، ارتش؛ و دوره‌هاي دامپروري و مبارزه با بي‌سوادي‌ در اسرائيل تشكيل مي‌شد كه كارمندان وزارتخانه‌هاي مختلف جهت آموزش به اين دوره‌ها اعزام مي‌شدند. 8 ـ همكاريهاي هنري ـ‌ ورزشي در زمينه‌ي روابط هنري مي‌توان به شركت فيلمهاي اسرائيلي در جشنواره‌هاي فيلم، مثلاً جشنواره‌ي فيلمهاي كودكان و نوجوانان در سال 1345 در تهران اشاره كرد كه در آن اسرائيلي‌ها با سه فيلم «يوسف و برادرانش»، «كودك ولگرد» و «مزرعه‌ي ما» شركت كردند. 54 مبادله‌ي گروههاي هنري نيز در اين زمينه قابل اشاره است ك هر از گاهي گروههايي براي اجراي برنامه‌هاي هنري به اسرائيل مي‌رفتند؛ چنان كه در اسفند 1340، گروهي مركب از ‌اكبر گلپايگاني، مهدي تاكستاني، منوچهر گودرزي و خانم آفت براي اجراي كنسرتهايي به اسرائيل رفتند. 55 همچنين فعاليتهايي نظير ايجاد رشته‌ي ايران‌شناسي دردانشگاه تل‌آويو56 و تأليف فرهنگ عبري ـ فارسي57 كه هر دو در سال 1345 اتفاق افتاد را مي‌توان جزو تعاملات فرهنگي ـ‌ هنري داسنت. در سال 1351 نيز در ايران كاتالوگي از تمبرهاي اسرائيلي منتشر شد كه اين كار در نوع خود در بين كشورهاي اسلامي بي‌سابقه بود. 58 در زمينه‌ي روابط ورزشي نيز بايد متذكر شد كه مسابقات متعددي بين تيم‌هاي ورزشي دو كشور و تيمهاي دانشگاهها صورت گرفت كه در اينجا فرصت پرداختن به آنها نيست،‌ اما حكومت پهلوي در قبال اين روابط و انعكاس آن در افكار عمومي اعلام مي‌داشت كه ايران سياست را در ورزش دخالت نمي‌دهد و هيچ‌گونه مخالفتي درادامه‌ي روابط ورزشي با اسرائيل وجود ندارد. 59 پانوشت‌ها: 1. Teddy Kollek 2. سينتيا هلمز، خاطرات همسر سفير، ترجمه‌ي اسماعيل زند، چاپ اول، تهران، نشر البرز، ص 79. 3. گزارش شماره‌ي 287 مورخ 29/5/1341 از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 43 ـ 1340، كارتن 3، پرونده‌ي 17. 4. سند پيشين 5. خاطرات همسر سفير، پيشين، ص 79. 6. گزارش شماره‌ي 287 مورخ 29/5/1341 از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 43 ـ 1340، كارتن 3، پرونده‌ي 17. 7. روزنامه‌ي داوار، مورخ 6/11/1963، بايگاني وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 1342، كارتن 2، پرونده‌ي 12. 8. گزارش شماره‌ي 1440 مورخ 4/12/1342 از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 8، پرونده‌ي 54. 9. مظفر شاهدي، زندگي سياسي خاندان علم، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377، ص 219. 10. گزارش شماره‌ي 282/ 5 ـ 210 / 8 مورخ 28/1/2537 از سفارت ايران در لندن به وزارت امور خارجه، اسناد ادارت مركز، سال 58 / 1356، كارتن 3، پرونده‌ي 5 ـ 210. 11. روزنامه‌ي هپوكر 31/9/1964، همچنين نشريه‌ي هپوعل هتصاعير مورخ 15/12/1964؛ همچنين روزنامه‌ي معاريو 16/10/1964 و نمونه‌هاي فراوان ديگر. 12. نشريه‌ي هپوعل هتصاعير مورخ 15/12/1964 به قلم اريه‌تار تاكوور، تل‌آويو، سال 1343، كارتن 5، پرونده‌ي 30. 13. برنامه‌ي كامل جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال كوروش كبير، دبيرخانه‌ي شوراي مركزي جشنهاي شاهنشاهي ايران، ص 114. 14. همان، ص 116 ـ 114. 15. جهت مطالعه بيشتر ن. ك. به همان، ص 116 ـ 114. 16. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 1343، كارتن 4، پرونده‌ي 24. 17. هاآرتص 30/7/1350، بايگاني وزارت امور خارجه، سال 55 ـ 1350، كارتن 2، پرونده‌ي 1 ـ 109. 18. جريان‌شناسي تاريخ‌نگاريها در ايران معاصر، ابوالفضل شكوري، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، قم، 1371، صص 468 ـ 466. 19. «استر» زني يهودي كه بنا به بعضي داستانها، همسر يكي از پادشاهان ايران بوده است. 20. روزنامه‌ي يديعوت اخرونوت مورخ 4/1/1964. 21. كه احتمالاً دايي استربوده است. 22. گزارش شماره‌ي 927، مورخ 24/12/1341، از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 1341، كارتن 1، پرونده‌ي 5. 23. گزارش شماره‌ي 845 ، مورخ 31/5/1344 از صدريه به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 6، پرنده‌ي 36. 24. كمبوجيه. 25. Thebes 26. هادي هاديتي، كوروش كبير، 1355، تهران، چاپخانه‌ي دانشگاه تهران، ص 215. 27. حسين فردوست، ظهور و سقوط پهلوي، ج 2، ص 127. 28. همان، ص 127. 29. همان، ص 128. 30. جهت اطلاع بيشتر ن.ك.به: شمس آل‌احمد، از چشم برادر، صص 480 ـ 461. 31. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، سياست خارجي ايران 1357 ـ 1300، ص 293. 32. نامه‌ي شماره‌ي 969 مورخه 21/6/1344، از صادق صدريه به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1348، كارتن 10، پرونده‌ي 83. 33. گزارش شماره‌ي 1510، مورخ 25/12/1342 از صادق صدريه به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 10، پرونده‌ي 83. 34. گزارش شماره‌ي 1504 مورخ 18/12/1342 از صادر صدريه به وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 49 ـ 1338، كارتن 10، پرونده‌ي 10. 35. گزارش شماره‌ي 1388، مورخ25/6/1345؛ همچنين گزارش شماره‌ي 1413، مورخ 2/7/1345 از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 12، پرونده‌ي 105. 36. گزارش شماره‌ي 2 مورخ 10/5/1340 از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 10، پرونده‌ي 83. 37. گزارش شماره‌ي 422 / 15 ـ 510 مورخ 17/2/2537، از تل‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 57 ـ 1356، كارتن 8، پرونده‌ي 15 ـ 510. 38. گزارش محرمانه‌‌ي شماره‌ي 152 مورخ 29/9/1340 از تل‌‌آويو به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338،‌كارتن 10، پرونده‌ي 10. 39. نشريه‌ي داوار هفتگي مورخ 6/12/1963 چاپ تل‌آويو، بايگاني وزارت امور خارجه، سال 43 ـ 1340، كارتن 5، پرونده‌ي 34. 40. هاآرتص، مورخ 1/1/1965، بايگاني وزارت امور خارجه، سال 1343، كارتن 5، پرونده‌ي 30. 41. همان. 42. گزارش شماره‌ي 1615 موره 28/9/1344، از صادق صدريه به وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 49 ـ 1338، كارتن 6، پرونده‌ي 39. 43. اردشير زاهدي. 44. گزارش شماره‌ي 9 / م «محرمانه»، مورخه 3/11/1344، از صادق صدريه به وزارت فرهنگ، نمايندگي بِرن 2، سال 54 ـ 1350، كارتن 69، پرونده‌ي 26. 45. اسناد مهاجرت يهوديان ايران به فلسطين، سازمان اسناد ملي ايران، به كوشش مرضيه يزداني، سال 1374، ص 184. 46. روزنامه‌ي عل هميشمار مورخ 23/11/2536، بايگاني وزارت امور خارجه، سال 57ـ 1356،‌ كارتن 4، پرونده‌ي 11 ـ 300. 47. همان. 48. وي در انتخابات رياست جمهوري اسرائيل در سال 1379 به رياست جمهوري اسرائيل انتخاب شد. 49. گزارش شماره‌ي 1290 / 11 ـ 300 مورخه 1/5/2537 از مرتضايي به وزارت امور خارجه، سال 2537، كارتن 3، پرونده‌ي 11 ـ 300. 50. گزارش شماره‌ي 1890، مورخه 16/12/1343 از تل‌آويو (صادق صدريه) به وزارت امور خارجه، سال 43/1342، كارتن 4، پرونده‌ي 28. 51. بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 55 ـ 1350، كارتن 8، پرونده‌ي 169 و همچنين سال 44 ـ 1340، كارتن، 5، پرونده‌ي 34. 52. نامه‌ي شماره‌ي 11876 «محرمانه» مورخ 19/10/1344 از وزير امور خارجه به وزارت آموزش و پرورش، تل‌آويو‌، سال 49 ـ 1348، كارتن 10، پرونده‌ي 83. 53. گزارش محرمانه‌ي شماره‌ي 152، مورخه 29/9/1340 از تيموري به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 10، پرونده‌ي 10. 54. گزارش شماره‌ي 1755، مورخه 25/8/1345 از صادق صدريه (تل‌آويو) به وزارت امور خارجه، سال 49ـ 1338، كارتن 8 ، پرونده‌ي 56. 55. گزارش محرمانه‌ي شماره‌ي 241 مورخه 1612/1340 از ابراهيم تيموري (تل‌آويو) به وزارت امور خارجه، تل‌آويو، سال 49 ـ 1338، كارتن 10، پرونده‌ي 83. 56. گزارش شماره‌ي 378، مورخه 25/2/1345، از صادق صدريه به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 8، پرونده‌ي 50. 57. گزارش شماره‌ي 1126 مورخه 16/5/1345، از صادق صدريه به وزارت امور خارجه، سال 49 ـ 1338، كارتن 7، پرونده‌ي 45. 58. گزارش شماره‌ي 1335 مورخ 3/6/1351، به نقل از روزنامه‌ي داوار مورخه 23/5/1351 از تيموري به وزارت امور خارجه، سال 55 ـ 1350، كارتن 2، پرونده‌ي 2ـ 109. 59. گزارش شماره‌ي 54 / 3 ـ 324 مورخ 8/1/2537 از مرتضايي به وزارت امور خارجه، سال 57 ـ 1356، كارتن 4، پرونده‌ي 3 ـ 324. منبع: فصلنامه تاريخ روابط خارجي، نشريه مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران، سال اول، شماره 4 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

شهید مصطفی؛ شخصیتی جامع از نظر علمی و سیاسی

اول آبان ماه سالروز شهادت فرزند ارشد و امین حضرت امام(س)، آیت‌‌الله حاج سید مصطفی خمینی است که به گفته بسیاری از معاصران ایشان و تحلیلگران انقلاب اسلامی، بر نهضت بنیانگذار جمهوری اسلامی و در پیشبرد و به انجام رسیدن انقلاب اسلامی تاثیر به سزایی داشت؛ تا جایی که رهبر کبیر انقلاب در سخنانی به همین مناسبت، آن را "الطاف خفیه الهی" دانستند. شهید مصطفی -خمینی در 21 آذر 1309ش به- عنوان اولین فرزند امام خمینی(س) در شهرستان قم متولد شد. به -مناسبت نام پدربزرگ پدری‌شان «شهید سیدمصطفی موسوی»[ نهضت امام‌خمینی، سید حمید روحانی، ج 1، ص 36] و به درخواست و تقاضای مادر گرامی‌شان خانم خدیجه ثقفی او را نیز مصطفی نامیدند.[یادها و یادمان‌ها از آیت‌الله مصطفی خمینی، ج 1، ص 29] پس از دوران کودکی راهی دبستان شدند و تا پنجم ابتدایی در مدرسه «باقریه» و «سنایی» به ‌تحصیل پرداخت.[فصلنامۀ 15 خرداد، ش 4، ص 137] در 14سالگی به ‌تحصیل مقدمات علوم و معارف دینی پرداخت و به‌خاطر هوش سرشاری که داشتند از هم ردیفان خود به ‌سرعت فاصله گرفت؛ به‌گونه‌ای که طی مدت دو سال و چند ماه کتاب‌های سیوطی، حاشیه‌ی ملاعبدالله، معالم‌الاصول، شمسیه، مطول و بخشی از لمعه را به پایان رساند.[فصلنامۀ یاد، دورۀ سوم، ش 12، ص 109] در هفده‌سالگی و پس از پایان دوره‌ی مقدمات حوزه معمم شدند. ایشان در 21 سالگی در درس خارج آیات عظام سیدحسین طباطبایی بروجردی و سیدمحمد حجت کوه‌کمری حضور یافت و نزدیک به سیزده سال فقه و اصول را نزد والد گرامی‌اش فراگرفت. در این میان از محضر درس آیت‌الله سیدمحمد داماد نیز بهره می‌گرفت. تلاش و کوشش در کنار هوش سرشار سرانجام در 27 سالگی ثمر داد و ایشان را به درجه‌ی اجتهاد رساند. شهید سیدمصطفی خمینی از سال 1341 که نهضت امام خمینی آغاز شد، همواره در کنار امام و یار و همراه و مشاور حضرت امام بود. ایشان پس از جریان 15 خرداد و نیز بار دیگر پس از تبعید حضرت امام، به علت اقدامات اعتراض‌آمیز خود بر علیه رژیم شاه توسط ساواک دستگیر شد و در نهایت نیز در 13 دی 1343 مأموران رژیم، به خانه او حمله کرده و ایشان را نیز به ترکیه تبعید کردند. ایشان پس از ورود به نجف در کنار برنامه‌های درسی و علمی، مبارزه را در کنار حضرت امام ادامه دادند. در سال 48 به دنبال یک سلسله فعالیت علیه رژیم بعثی عراق، دستگیر و به بغداد منتقل شدند. سرانجام در نیمه شب اول آبان 1356، آیت‌الله سید مصطفی خمینی، به شکل مرموزانه‌ای به شهادت رسید. شهادت ایشان، نهضت اسلامی ایران را جان تازه‌ای بخشید و به شکل انقلابی فراگیر درآمد که پس از 15 ماه منجر به سقوط رژیم پهلوی شد. شاید به همین جهت بود که حضرت امام خمینی‌(س)، شهادت ایشان را از الطاف خفیه الهی دانستند. جایگاه علمی شهید مصطفی درخاطرات دوستان و یاران ذکر خاطره از عزیزان و بزرگان در عین سادگی و پیراستگی می‌تواند در شناخت زوایای پنهان شخصیتی آنان، برای کسانی که آن بزرگواران را ندیده و یا آشنایی نزدیکی نداشته اند کمک به سزایی باشد چرا که، دوستان چیزهایی را دیده‌اند که هم تلخ آن و هم شیرین آن شنیدنی است. آقایی به علم و تقواست حاج آقا مصطفی(س) یکی از نزدیکترین افراد به امام(س) بود، چه در جریان مبارزات و چه در تبعید. ایشان فقط یک آقازاده نبود، بلکه خود یک آقا بود؛ یعنی چنین نبود که بخواهد فقط فرزند یک مرجع باشد و از موقعیت پدر استفاده کند، بلکه یک طلبه فاضل، یک دانشمند؛ در اواخر، یک مجتهد برجسته، یک مدرس و یک شخصیت علمی بود. در بینش صحیح اسلامی، آقایی به ایمان، علم و تقواست، و مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی(س) هم آقا بود، هم آقازاده، ملاک‌های آقایی و سیادت را حتی اگر فرزند حضرت امام(س) هم نبود، داشت، ایشان یک مظلومیت هم داشت، چرا که شخصیت علمی و فکری او تحت‌الشعاع شخصیت بزرگ امام(س) قرار گرفت، و چون فانی در پدر بود و واقعا دستیار و پیرو واقعی امام(س) بود، خود را فراموش کرد تا راه امام(س) درخشان باشد. مثل یک سرباز در عرصه بود و مجالی برای عرضه خویش در مقام اثبات نداشت. شخصیت ثبوتی حاج آقا مصطفی(ره) به هیچ عنوان قابل مقایسه با شخصیت اثباتی ایشان نیست، یعنی به مراتب آن چه که بود، از آن چه که می‌نمود بیشتر و بزرگتر بود. در عین حال، مرید امام(س) بود و شاید امام(س) خصوصی‌ترین کارها را با ایشان درمیان می‌گذاشتند. امام(س) کاملا به شجاعت و شهامت ایشان نیز مراتب فضل و علم او آگاه بودند. کسی که در دامن امام(س) پرورش پیدا کرده و در کوران حوادثی که بر امام(س) گذشته بود، لحظه به لحظه حضور داشت، شخصیت علمی، سیاسی و مبارزاتی برجسته‌ای بود که عنوان نزدیکترین فرد را به امام داشت. ایشان می‌توانست پس از انقلاب هم نقش عمده‌ای داشته باشد و به حق، همان گونه که امام فرمودند، «امید آینده اسلام» بود، هم از حیث سیاسی برای استواری جمهوری اسلامی و هم از حیث علمی برای حوزه‌های علمیه، حاج آقا مصطفی(ره) یک فیلسوف، فقیه، اصولی و مفسر نامدار بود که وجودش می‌توانست برای اسلام و جامعة اسلامی بسیار ارزنده و مفید باشد.[خاطرات سید محمد خاتمی، کتاب یادها و یادمان‌ها، ج‌ دوم، ص 13-12] مستدل حرف می‌زد نکته جالبی که در سفری که با ایشان به آن برخورد کردم، عمق علمی حاج آقا مصطفی(ره) بود. حرف های ما عمدتاً درباره مبارزه و مسایل سیاسی بود، اما گاهی که حرف پیش می‌آمد و مباحث فقهی، کلامی و مانند آنها مطرح می‌شد، می‌دیدم در هر مسئله‌ای که مطرح می‌شود، حاج آقا مصطفی(ره) مبانی را کاملا در دست دارد و بر اساس آنها، نظریات فقهی و عقیدتی مطرح می‌کند. بر بحث‌های اجتماعی هم مسلط بود و براساس آنها، موضع می‌گرفت و واضح و مستدل صحبت می‌کرد. (خاطرات آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، جلد دوم، کتاب یادها و یادمان‌ها، ص30-29) قوت درگرفتن احادیث اهل بیت(ع) آیت‌الله حاج آقا مصطفی(ره) هم قوت درگرفتن احادیث اهل بیت(ع) و قرآن و سنت و تحقیقات فقهاء مخصوصا پدر بزرگوارش(ع) را داشت و هم می‌توانست آنها را پیاده و اجرا کند. دلیل بر پیاده کردنش صدماتی است که از اوایل تا اواخر زندگی متوجه او بود. اگر قدرت بر پیاده کردن و اجرا نبود و تنها قدرت بر یاد گرفتن و اصطلاحات را آموختن و نعوذبالله از آن سوء استفاده کردن بود، چرا در قم و در مرکز نور و فضیلت امروز و دیروز، دشمنان اجرای احکام الهی و دشمنان آزادی و آگاهی مردم دستور می‌دهند ظرفی را که او از آن آب آشامیده آب بکشید؟ دشمن از آن روز می‌فهمید و می‌دانست این پدر و پسر در آینده سبب نابودی ستمکاران خواهند بود چنانکه بعد هم می‌بینیم آن بزرگوار در دوران نهضت، بار مسئولیت‌ها را به دوش می‌گیرد.[سخنرانی آیت‌الله صانعی، کتاب یادها و یادمان‌ها، جلد دوم، ص43] استعداد و حافظۀ قوی آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانی از اساتید بنام حوزه علمیه قم و یکی از مراجع تقلید درباره نبوغ او چنین می‌گوید: «از جمله خصوصیات ایشان در درس‌، در درجۀ اول استعداد قویشان بود؛ حافظه‌ای قوی هم داشت‌. بیشتر اشخاص خوش فهم و خوش فکر، از حافظه‌ای قوی برخوردار نیستند؛ ولی ایشان در عین حال که فهمی خوب و دقتی بسیار داشت‌، دارای حافظه خوبی هم بود؛ به همین دلیل با اصرار من‌؛ ایشان همه الفیة ابن مالک را حفظ کرد و نه تنها حفظ می‌کرد، بلکه خوب هم می‌خواند. گاهی که من مطلبی درباره زندگی علما نقل می‌کردم‌، ایشان علاقه‌مند شد که آن بخش از کتاب نخبة‌المقال را (کتابی در موضوع تراجم و رجال‌) که راجع به علما بود، حفظ کند. بعدها که معقول را نزد دیگران می‌خواندند، قسمتی از اشعار منظومه را هم حفظ کرده بودند و می‌خواندند. هم عمق فکری و هم ذکاوت داشت و در کنار این دو، دارای حافظه‌ای قوی بود. یکی از مواهبی که ایشان داشت‌، فکر زایا بود. گاهی در یک مسئله‌، اگر طرف مقابل هم مثل ایشان حال و حوصله داشت‌، شاید یک ساعت و نیم بحث می‌کردند. ایشان می‌توانست مسئله را به صورت ممتد با طرف مقابل بحث کند.» به علت علاقه و استعداد درخشان توانست طی مدت دو سال و چند ماه کتابهای سیوطی‌، حاشیه ملاعبدالله، معالم‌الاصول‌، شمسیه‌، مطول و بخشی از شرح لمعه را به پایان برساند. نگارش صفحه‌های درخشان به طور معمول کسانی که در عرصه تدریس و پرورش نیروی انسانی تلاش می‌ورزند و توفیق دارند کم تر مجال می یابند آثار علمی ژرف از خود به جای بگذارند. انگشت شمارند آنان که هم در تدریس درخشیده باشند و هم در نگارش صفحه‌های درخشان و پر برگی از خود به جای گذارده باشند. شهید در هر دو میدان پیشگام بود. از جوانی حوزه تدریس با شور و شادابی داشت و از همان روزگار یافته‌های علمی و پژوهشی خود را به رشته تحریر می‌کشید. می‌توان ادعا کرد شهید یکی از موفّق‌ترین چهره‌های علمی حوزه بود که با عمر کوتاه بیش ترین آثار علمی در دانش‌های گوناگون از خود به یادگار گذارد. در قم نگارش‌های علمی ارزشمندی به جا گذاشت که از سوی رژیم غارت شد. آثار و فعالیت­های علمی سید مصطفی در عمر کوتاه خود، آثار علمی فراوانی از خود به جای گذاشتند که مهم ترین آنها عبارتند از: 1. القواعد الحکمیه(حاشیه بر اسفار)؛ 2. کتاب البیع(دوره­ی کامل مباحث استدلالی بیع در سه جلد)؛ 3. مکاسبه محرمه(در دو جلد)؛ 4. مبحث اجاره؛ 5. مستند تحریرالوسیله؛ 6. تعلیق‌ه­ای بر عروة الوثقی؛ 7. تفسیر القرآن الکریم(در چهار جلد که ناتمام می­باشد)؛ 8. تحریرات فی­‌الاصول(از اول اصول تا استصحاب تعلیقی)؛ 9. شرح زندگانی ائمه­‌ی معصومین علیهم­السلام، تا زندگانی امام حسین(ع)؛ 10. کتاب الاصول؛ 11. القواعد الرجالیه؛ 12. کتابی در مبحث نکاح؛ 13. حاشیه بر شرح هدایه، ملاصدرا؛ 14. حاشیه بر مبدأ و معاد ملاصدرا؛ 15. حواشی بر وسیله النجاة آقا سیدابوالحسن اصفهانی؛ 16. تطبیق هیئت جدید بر هیئت نجوم اسلامی و... . شخصیتی جامع از نظر علمی شهید آیت الله سید مصطفی خمینی از نمونه‌های بارز و مشهور دانشوران شیعه در عصر حاضر می‌باشد. او با استفاده از نبوغ ذاتی، ابتکار و خلاقیت و نیز اهتمامی وافر در سنین جوانی شایستگی و توانایی استنباط احکام را به دست آورد و در مباحث فلسفه و حکمت مراتب عالی را طی نمود و در عرفان نظری، سیر و سلوک و تهذیب نفس مقاماتی معنوی و ملکوتی را به خویش اختصاص داد. روح تشنه اش از طلب دانش آرام نمی‌گرفت و در میدان عمل و عرصه‌های سیاسی اجتماعی مبارزی پرنشاط و خستگی ناپذیر بود. شخصیت جامع علمی و نیز ویژگیهای این عالم عامل در میدان ستیز با استبداد به گونه ای بود که حضرت امام خمینی وی را «امید آینده اسلام» معرفی کرد و از همین رو بود که رژیم سرسپرده طاغوت تاب تحمل چنین خورشید درخشانی را نداشت و مزدوران ساواک که احساس کردند نقش بارز و یگانه حاج آقا مصطفی در دوران تبعید و هجرت پدرش در استمرار مبارزه اثر داشت و در نجف حلقه اتصال تمامی نیروهای ضد استبداد و استکبار به شمار می‌رفت و چون سدی سدید از انحرافات و اتلاف نیروها جلوگیری می‌کرد به نحوی مرموزانه این بزرگوار را به شهادت رسانیدند. اما شهادت این انسان با صلابت منشأ خیزش حوزه علمیه قم و به تبع آن پیروان حضرت امام در سراسر ایران شد تا آن که این ماجرا به سرنگونی رژیم شاه منجر گردید. نقش آزاد اندیشی در روح اجتهاد بسیاری از اهل نظر و فرهیختگان دلیری اظهار نظر در برابر آرای بزرگان ندارند. کم شخصیتهایی یافت می‌شوند از خود استقلال رأی نشان دهند و تسلیم رأی بزرگان دانش نشوند و بزرگی بزرگان آنان را از اظهار نظر باز ندارد. شهید از دانشوران جوانی بود که چون از توانایی‌های علمی خوبی برخوردار بود از همان آغاز به آرای بزرگان با دید نقد می‌نگریست و با پشتوانه دلیل سخن خود را بدون ترس از ناسازگاری با مشهور و بزرگان ابراز می‌کرد. هیچ گاه بدون دلیل و برهان حاضر نبود به سخن کسی گوش فرا دهد: از همان اوّل حالت تعّبد نسبت به مطالب علمی نداشت؛ مثلاً اگر شیخ انصاری یا هر بزرگواری مطالبی را گفته است سربسته نمی پذیرفت… می توان گفت از همان اول روح اجتهاد داشت و همین باعث ترقی او شد.[مجلّه پاسدار اسلام، شماره 28/23 آبانماه 1362] این روحیه علمی در آثار قلمی که از استاد به جا مانده به خوبی نمایان است. فعالیت در عرصۀ سیاسی شهید مصطفی خمینی در کنار ویژگی­هایی نظیر ساده‌­زیستی، زهد، تواضع و فروتنی، هم‌نشینی با قرآن، دائم‌­الذکر بودن، تهجد و شب­‌زنده‌­داری، تقید به انجام مستحبات و دیگر خصایصی که از ایشان شخصیتی کم نظیر ساخته بودند هیچ­گاه از جریانات و وقایع سیاسی جامعه غافل نبوده و همواره در سنگر فعالیت­های سیاسی به تلاش و مجاهدت مشغول بودند. در ادامه به گوشه­‌ای از این فعالیت­های سیاسی اشاره می‌­گردد: فداییان اسلام شهید مصطفی خمینی قبل از شروع نهضت امام‌­خمینی(س) ضمن آشنایی با جریان­های سیاسی جامعه، به برخی از آنان نظیر جمعیت فدائیان اسلام گرایش داشت. سیدمصطفی با نواب ­صفوی که رهبری این جنبش را داشت آشنا بوده همچنین با شهیدعبدالحسین واحدی که نفر دوم این جمعیت بود نیز ارتباط دوستانه و نزدیکی داشت. ایشان درباره‌­ی این جمعیت می ­گوید: «جمعیتی در ایران معروف بودند به فداییان اسلام؛ رئیس آنها مردی بود به نام نواب­ صفوی(مجتبی) که واقعا دلیر و توانا و از روی احساس، سنگ اسلام را به سینه می­زد و نمی‌­توان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره­‌ی دو آنها دوست عزیز خودم شهید عبدالحسین واحدی بود... اینها به دست پسر رضاخان جلب شدند و با سکوت مرگ­بار علما، آنها را تیرباران کردند، گرچه دوست من عبدالحسین را درجای دیگر از بین بردند و داغش را بر دل ما گذاشتند.» همراهی با نهضت امام‌­خمینی(س) شهیدمصطفی که قبل از نهضت امام(س) با جریان­‌های سیاسی همکاری‌هایی را داشت، زمان شروع نهضت با قرار گرفتن در متن آن فعالیت‌هایش را به­صورت گسترده و کاملا محسوس دنبال کرد تا آنجا که موضوع گزارش‌­های بسیاری از سازمان ساواک قرارگرفت. با دستگیری امام‌­خمینی(س) در نیمه ­شب 15 خرداد 1342 و متعاقب آن قیام 15 خرداد، نقش ایشان در نهضت پررنگ­ بود. چرا که از یک­سو ایشان باید برای آزادی امام تلاش می‌­کردند و از سوی دیگر شبکه­‌ی نهضت را فعال نگه می­‌داشتند و افزون بر آنها مدیریت بیت امام را به‌­عهده می­‌گرفتند. بدین‌­جهت بود که در کانون توجهات و گزارش­‌های ساواک قرار گرفت. به عنوان نمونه می‌­توان نقش جانشینی ایشان را در آینه­‌ی اسناد این­‌گونه یافت که در گزارش­‌های آنها آمده بود «بعد از دستگیری و بازداشت آیت‌الله خمینی پسر وی به نام مصطفی که معمم نیز می­‌باشد امور جاریه را انجام می‌­دهد» ایشان «دستورهای او را انجام می­‌دهد و اعلامیه‌­هایی تهیه و برای روحانیون می‌فرستد.» این قبیل تحرکات باعث شده بود که ایشان به شدت تحت مراقبت قرار گیرد. امام­‌خمینی(س) درحالی در 16 فروردین 1343 آزاد شدند که در طول این مدت سیدمصطفی با درایت و تدبیری کم­‌نظیر به ساماندهی امور مختلف در پیش­برد نهضت پرداخته بودند. کاپیتولاسیون خرداد 1343 دولت منصور لایحۀ­ کاپیتولاسیون را به­ تصویب رساند. امام به محض اطلاع از آن اعلام کرد که در آن ­زمینه سخنرانی خواهد کرد. مقامات دولتی به­ محض این­که از تصمیم امام با خبر شدند در پی رایزنی برآمدند تا امام را منصرف کنند. لذا به قم آمدند و درخواست ملاقات با امام را داشتند که امام آنها را به­ حضور نپذیرفت و لذا چاره را در آن یافتند که با سیدمصطفی دیدار کنند در این دیدار مأمور آنها سعی می­‌کرد با آوردن استدلال­‌هایی از قبیل این­ که «هرگونه حمله به آمریکا به مراتب خطرناک­تر از حمله به شخص اول مملکت است و امام نباید در این مورد سخنرانی بکند.»در ایشان نفوذ کنند. ولی سیدمصطفی با قاطعیت پاسخ دادند: «آیت­‌الله خمینی به ­وظیفه­‌ی خودشان هر جور صلاح بدانند عمل می­کنند، این ­گونه حرف­ها هم نمی­‌تواند ایشان را در اجرای وظیفه و رسالتی که به عهده دارند به تجدیدنظر وادارند.» با ایراد سخنرانی تاریخی امام ­خمینی(س) و تبعید ایشان به ترکیه، فعالیت­های سیدمصطفی وارد فاز جدیدی شد. تبعید به عراق نیروهای مبارز داخل ایران طی تماس‌­ها، نامه­‌ها و تلگراف­‌های متعدد به مقامات ترکیه‌­ای نگرانی­شان را نسبت به تبعید امام و فرزندشان به آن کشور ابراز می‌داشتند و بدین ­وسیله عرصه را بر دولت ترکیه تنگ کردند. به ­همین جهت دولت ترکیه رژیم شاه را تحت­ فشار قرار داد تا امام و سیدمصطفی را به­ جای دیگری منتقل کنند. سرانجام در 13 مهر 1344 امام و فرزندشان از ترکیه به عراق فرستاده شوند. امام با ورود به خاک عراق (بغداد) ابتدا به کربلا و زیارت سیدالشهدا رفتند و سپس رهسپار نجف اشرف شدند. در نخستین شب ورود ایشان به نجف شماری از علمای بزرگ نظیر آیت‌­الله سیدابوالقاسم خویی و آیت‌الله سیدمحمود هاشمی به­دیدار ایشان آمدند. امام با ورود به نجف فعالیت­های سیاسی خود را که در زمان تبعیدشان در ترکیه (به خاطر فضای حاکم بر کشور ترکیه) فرصت چندانی برای عملیاتی­ کردن آنها نداشت، از سر گرفت. در این­جا سیدمصطفی یکی از با اهمیت­‌ترین و سخت‌­ترین نقش­‌هایشان را در ایجاد برقراری رابطه با مبارزان علیه حکومت پهلوی در سطوح مختلف بر عهده گرفت. اقدام برای نشر افکار انقلابی و اندیشه­‌های امام از طریق توزیع رساله‌­ی عملیه، اعلامیه­‌ها، پیام‌­ها، نامه­‌ها و نشر سخنان امام در این نامه‌­ها و... همه از مواردی بود که تحت نظر سیدمصطفی انجام می‌­گرفت. دولت عراق و سیدمصطفی رویه­‌ی دولت عراق در قبال امام ­خمینی(س) و فرزندشان، تا حدود زیادی از روابطش با دولت ایران تاثیر می­پذیرفت. زمانی­ که روابط دو کشور تیره می‌­شد دولت عراق سعی می‌­کرد از امام به‌عنوان اهرم فشاری بر دولت ایران استفاده کند و از این راه به اهداف سیاسی خود برسد و در زمانی که روابط بهبود می‌یافت عرصه را بر امام تنگ می‌­کرد. این درحالی است که امام با همکاری سیدمصطفی تا پایان تبعیدشان در عراق حاضر به هیچ ­نوع ­همکاری با حکومت عراق علیه دولت ایران نشدند. به­‌عنوان نمونه در یکی از گزارش‌های ساواک این­‌گونه آمده که: مقامات عراقی از سیدمصطفی خواسته­‌اند که پدرش را وادار به صدور اعلامیه‌­ای علیه دولت ایران کند و در ازای این عمل به وی قول داده‌­اند که آیت­‌الله حکیم را از عراق اخراج و ترتیب جانشینی امام ­خمینی را به­‌جای ایشان بدهند. اما این پیشنهاد به‌­شدت از سوی امام با استناد به این­که آقای­ حکیم بزرگ ماست و این کار را نمی‌­تواند انجام بدهد، رد شده است. پیامدهای شهادت سیدمصطفی رژیم ایران پس از مشاهده‌­ی این حوادث و نقش سیدمصطفی در پیش­برد نهضت، برای ضربه‌­زدن به نهضت­ اسلامی، ایجاد فشار روانی بر امام، جلوگیری از پیدایش خطرهای بعدی از سوی خمینی دیگری آن­‌هم جوان و پرتوان و همچنین جلوگیری از سیاسی­‌شدن حوزۀ ­علمیۀ نجف و در نهایت ایجاد رعب و وحشت در میان مبارزان و مخالفان، سحرگاه 1356/8/1 در عملیاتی کاملا مرموزانه سیدمصطفی خمینی را مسموم و به شهادت رساندند و متعاقب آن علت فوت ایشان را سکتۀ قلبی اعلام ­کردند. درحالی­که تمامی اقوام و بستگان نزدیک و دوستان حاج آقا مصطفی همگی معتقد بودند که عمال حکومت پهلوی در این قضیه دست داشته است. به‌­عنوان نمونه مرحوم حاج سیداحمد خمینی دراین باره می­‌گوید: «آنچه من می­‌توانم بگویم و شکی در آن ندارم، این­که ایشان را شهید کردند، زیرا علامتی که در زیر پوست بدن ایشان، بدن ایشان، روی دست و پا و صورت ایشان و همچنین لکه‌­های بسیار بزرگ حکایت از مسمومیت شدید می­‌کرد. من شک ندارم ایشان را مسموم کردند. اما چگونه این کارصورت گرفت نمی­‌دانم.» شهادت ایشان واکنش­هایی را در ایران و عراق به‌­دنبال داشت. کلاس­های درس در حوزه‌­ی علمیه نجف به ­صورتی بی­‌سابقه تا ده روز تعطیل شد و حتی بنا بر این شد که تعطیلی تا اربعین ادامه پیدا کند که امام مخالفت کردند و خود ایشان در روز دهم به‌­منظور واداشتن دیگران به شروع کلاس‌­ها، در کلاس درس و نماز جماعت حاضر شدند. در شهر قم بازار تعطیل شد و اقشار مختلف مردم به عزاداری پرداختند. در تهران نیز همچون شهر قم بازار تعطیل و مجالس ختم و بزرگداشتی برگزار گردید. بقیۀ شهرهای ایران نیز با مقصر دانستن ساواک در این حادثه، عزادار شهادت فرزند امام شدند و با تشکیل دادن کانون‌­ها و انجمن‌هایی از نویسندگان، طلاب، معلمان و همچنین برگزاری مراسم‌­های اربعین، شعله­های نهضت امام را شعله­‌ورتر کردند. در مجموع شهادت آیت­‌الله سیدمصطفی خمینی علی­‌رغم تصور رژیم پهلوی، نه تنها بر روند رشد نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی تاثیر منفی برجای نگذاشت، بلکه خود، عامل موثر شتاب­دهنده برای رسیدن به پیروزی نهایی بود. نکته مهم اینکه این حادثه باعث شد نام امام که ممنوع‌­الذکر بود، بارها و بارها و با صدای رسا و بلند در مجالس و تریبون‌­ها آورده شود. عزّت قناعت و ساده زیستی در نجف نیز با وجود آنکه حاج آقا مصطفی می توانست از امکانات مالی فراوانی استفاده کند و خود مجتهدی بود که می توانست در وجوهات مالی و شرعی تصرف کند همچون طلبه‌ای عادی زندگی می‌کرد، وضع زندگی ساده‌ای داشت و همین ویژگی کمک می‌کرد که بتواند در عرصه‌های علمی و سیاسی موفق باشد. خانه‌ای که در نجف در اختیارش بود مساحتی در حدود پنجاه متر مربع داشت و از لحاظ امکانات و وضع ظاهری بسیار فرسوده بود تا آنکه همسرش منزلی را که در قم داشت فروخت و پولش را به عراق آورد و با این سرمایه هر دو با هم به مکه رفتند و پس از بازگشت، ظاهر خانه را مرتب نمودند. خانواده‌اش در طبقه هم کف خانه‌ای زندگی می‌کردند که سادگیش برای هر که می‌دید قابل انکار نبود، اتاق مطالعه ایشان در طبقه دوم منزلشان بود، شب‌ها را در این اتاق به مطالعه و احیانا نگارش و برنامه ریزی امور می‌گذراند و ظهرها با اعضای خانواده اش بود.[یادها و یادگارها، ج اول، ص86 و 232؛ ج دوم، ص86] آیت اللّه بجنوردی می‌گوید: ما تمام منزل حاج آقا مصطفی را دیده بودیم آن طور نبود که بین اتاق بیرونی و درونی اش از لحاظ شکل ظاهر و امکانات تفاوتی دیده شود، بسیار ساده و در سطح پایینی بود، در زندگی داخلی هم اگر چیزی می‌خواستند بخرند از آن نوعی بود که عامه مردم تدارک می‌دیدند.[مجلۀ حضور، شمارۀ 22، ص324] چشمۀ محبت سید مصطفی برای والدین خویش احترام ویژه ای قائل بود، خواهرش می‌گوید: ما مدام می‌گفتیم خوشا به حالش که این اندازه قدردان پدر و مادر است و با خانواده مهربان و صمیمی می باشد، عاشق پدر بود و محبت بین امام و ایشان از عواطف پدر و فرزندی خارج شده بود و مصطفی در زندگی خویش هم نشان داد که نسبت به امام چقدر ازخودگذشتگی دارد، در تمام سختی‌ها با او بود و هرگز در مقابل مشکلات پدر بزرگوارش بی تفاوت نماند.[دلیل آفتاب، ص177] حاج آقا مصطفی بسیار مؤدب بود، همیشه وقتی به منزل وارد می‌شد دست مادرش را می‌بوسید، هیچ گاه نسبت به والدین خویش گستاخی را تحمل نمی‌کرد. چون در 24 شعبان سال 1384 ه.ق مصادف با 8 دی ماه 1343 از زندان آزاد گردید و به او گفتند لازم است به ترکیه بروید و با پدرتان ملاقات کنید و منظورشان این بود که ایشان را تبعید کنند و چون از رفتن امتناع می‌کرد از سوی ساواک طی مکالمه‌ای تلفنی به سید مصطفی گفتند: چرا نمی‌روید؟ ایشان پاسخ داد: مادرم اجازه نمی دهد و من بر خلاف میل مادرم کاری نمی‌کنم که البته ایشان را دستگیر نموده و با هواپیمایی به ترکیه فرستادند.[خاطرات آیت اللّه پسندیده، به کوشش محمدجواد مرادی نیا، ص114] امام هم هنگامی که دوران تبعید در ترکیه را می گذراند در مکاتبات خود به فرزندش در خصوص جلب رضایت مادر سفارشهای لازم را می نمود. در فرازی از نخستین نامه ای که امام از بورسای ترکیه برای سید مصطفی فرستاده و در پنجم رجب سال 1384ه··· .ق نوشته شده آمده است: «قم به مصطفی خمینی برسد، نورچشمی. لازم است در موضوع مادر و خواهر و احمد و بستگان به شما تأکید کنم. رضای خداوند و رضای من در حُسن سلوک با آنهاست. مادر احتیاج به خدمت دارد، باید از هر حیث مادی و معنوی رضایت او را به دست آورید نگذارید نگرانی پیدا کند، راحتی او را فراهم کنید.[مجلۀ پیام زن، پیش شماره اول، ص13] جایگاه علمی مصطفی از نگاه پدر برای حسن ختام این مقاله کوتاه درباره حیات علمی شهید حاج آقا مصطفی(ره)، مناسب است به چند عبارت کوتاه از آن شهید درباره استاد و مراد وی حضرت امام(س) اشاره کنیم، تا نظر علامه شهید - با آن مقامات علمی - دربارۀ پدر بزرگوار خویش بر خوانندگان روشن شود. شهید در اکثر کتب خود از حضرت امام(س) به «الوالد، المحقق، مدظله» یا «الوالد العلامة» تعبیر می‌کند، و در جایی می‌نویسد: «النحریر الاکبر و العالم الاعظم و المبتکر المفخم». در مسئله طلب و اراده می‌نویسد: «المحقق الفحل النحریر فی الفن الوالد المعظم الجلیل مدظله العالی»، و در تفسیر چنین می نویسد: «الاستاذ الملاذ الوالد الممتاز فی کلیة العلوم التدوینیة»؛ چنانچه در مقدمۀ تفسیر، حضرت امام(س) را این‌گونه معرفی می‌کند: «الوالد المحقق العارف برموز الکتاب و بعض اسراره». منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

چرا امام(ره) بر پيكر آقامصطفي نماز نخواندند؟

تهران امروز:حجت‌الاسلام سيدمحمود دعايي از ياران آقامصطفي خميني(ره) در گفت‌وگويي واقعه شهادت فرزند بنيان‌گذار انقلاب را تشريح كرد. وي با بيان اينكه حادثه شهادت آقا مصطفي «مشكوك بود» به جماران گفت: خود امام تا به آخر نخواستند موکداً بپذیرند که شهادت رخ داده است؛ در عین حال آن را رد هم نکرده بودند. مديرمسئول روزنامه اطلاعات درباره اين حادثه اضافه كرد: شب حادثه ایشان ملاقات‌هایی داشت. عادت معمول‌شان خواندن نماز شب و سپس نماز صبح بود؛ بعد از آن هم مطالعه می‌کردند. در پشت میز مطالعه بودند که ‌ به خاطر سکته یا تاثیر سموم روی کتاب‌شان می‌افتند.دعايي با بيان اينكه اولين نفري بود كه از اين حادثه خبردار شد،‌ خاطرنشان كرد: یک تاکسی گرفتیم و آقا مصطفی را با آن به بیمارستان بردیم. پزشک هم بعد از دادن شوک و کارهای درمانی لازم گفت که ایشان فوت کرده و با ادب گفت «انالله و اناالیه راجعون» برای کشف حادثه هم توصیه می‌کند که کالبدشکافی شود كه برای این کار هم نیاز به اجازه نزدیکان وجود دارد اما امام اجازه ندادند. وي ادامه داد: نتیجه‌ای که عاید می‌شد منجر به حیات ایشان نمی‌شد و فقط به جنازه بی‌حرمتی می‌شد. ایشان بعد از اطلاع از خبر گفتند که جنازه را 24 ساعت نگه دارید. زیرا مستحب است که هنگام مرگ «فجعه» جنازه 24 ساعت نگه داشته شود، زیرا شاید احتمال برگشت باشد.دعايي افزود: همه اشک می‌ریختیم و گریه می‌کردیم اما امام ساکت نشستند و 5 دقیقه پشت سر جنازه آمدند و سپس رفتند. جنازه را به حرم بردیم و طواف دادیم؛ آیت‌الله خويی هم بر پیکر ایشان نماز خواندوي در پاسخ به اين سوال كه «چرا خود امام نماز نخواندند؟» گفت: تدبیر حاج احمد آقا بود. شاید برای رعایت حال امام بود. منبع: پایگاه خبری الف

افراطي‏گري غربگرايان و انزواي علما

با پيروزي مشروطه‏ خواهان بر محمدعلي‏شاه که در نتيجه همراهي مردم و مجاهدات علما تحقق يافت، اميد مي‏رفت که با استقرار مشروطيت و اجراي قانون اساسي کشور ما در مسير مردم ‏سالاري ديني به سمت پيشرفت، توسعه، آزادي و استقلال پيش برود. اما از همان ابتداي فتح تهران، عده‏اي افراطي مسيري خلاف مسير ملت و روحانيت شيعه در پيش گرفته و با افراطي‏ گري مانع اجراي قانون و استقرار آزادي و امنيت در کشور شدند. تلاش علما و مراجع نجف براي اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي که بر اساس آن پنج عالم طراز اول بر مصوبات مجلس از لحاظ انطباق آنها با قواعد شرعي نظارت مي‏نمودند. حرکتي قانوني بود که از سوي گروههاي قانون‏ گريز و سکولار مورد بي‏ اعتنايي و حتي عکس‏ العمل خشن قرار گرفت. ترور سيد عبدالله بهبهاني و طرح نقشه ترور حاج‏ آقا نورالله، گام‏هايي بود که عشاق آزادي پاريس براي وابستگي ايران و جدايي دين از سياست برداشتند. در چنين شرايطي حاج‏ آقا نورالله که در مظان ترور، تروريست‏هاي افراطي قرار داشت، علي‏رغم انتخابش به عنوان يکي از 5 نفر علماي طراز اول اين‏گونه صلاح‏ديد که با مهاجرت به نجف و ملاقات با مراجع آن ديار به خصوص مرحوم آخوندخراساني آنها را از آنچه در ايران مي‏گذشت آگاه سازد. لذا خائفا يترقب عازم نجف اشرف شد و با آگاه ساختن مراجع نجف از وضع ايران موجي از انتقادات جدي را عليه افراطيون غربگرا برانگيخت. حاج‏ آقا نورالله در آستانه هجرت به نجف اشرف تلگراف زير را به مجلس شوراي ملي ارسال کرد: تلگراف حاج آقانورالله به مجلس مبني بر رد پيشنهاد مجلس از اصفهان به تهران مقام محترم مجلس شوراي ملي شيدالله ارکانه «تلگراف مبارک بهارستان، از اينکه نظر به حُسن ظن که به داعي داشته، اين ضعيف را به جهت نظارت قانون انتخاب فرموده‏ اند، کمال امتنان و تشکر حاصل شد. افسوس که تلگراف مبارکه در سه منزلي اصفهان که برحسب نذري که نموده بودم مسافر عتبات بودم زيارت شد. و چون اول وظيفه اين خدمت به ملت است اين قسم مي‏دانم که خاطر مبارک حجج الاسلام عتبات عاليات را از بعضي مطالب مملکت کاملاً مستحضر نمايم.اُولي اين قسم دانستم که عاجلاً اداي تکليف شرعي خود را نموده ضمنا بزرگترين خدمت به اين اساس مقدس را انجام نموده، سه ماهه مشرف به اين خدمت خواهم شد و از تعجيل معذرت مي‏خواهم. و هرگاه مطلب لازمي است که بايد خاطر حقير را مستحضر نماييد در عراق منتظر هستم.»1 و 2 داعي شيخ نورالله ورود حاج ‏آقا نورالله به نجف و استقبال بي ‏نظير مرحوم آخوند خراساني از او حاج آقا نورالله چنانچه خود در تلگراف مي‏نويسد، يکي از دلايل رفتنش به عتبات و خروج از ايران براي مطلع کردن مراجع نجف مي‏باشد. اما چگونگي ورود حاج آقا نورالله به نجف را آيت‌الله شيخ لطف‌الله صافي گلپايگاني از زبان يکي از فضلاي «موقعي که خبر ورود حاج آقا نورالله به نجف رسيد، مرحوم آخوند خراساني عده‏اي را به چند فرسخي براي استقبال ايشان فرستادند. و ايشان را با احترام فوق‏ العاده وارد شهر کردند. در زمان ملاقات مرحوم آخوند از حاج آقا نورالله گِله کردند که امثال شما چرا نبايد به عنوان طراز اول به مجلس برود؟ و آن مرحوم واقعه و جريانات انحرافي در مشروطيت را براي مرحوم آخوند به طور دقيق بيان و شرح دادند.»3 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . لازم به تذکر است که حاج آقا نورالله عليرغم عدم شرکت در مجلس ، خود مقدمات سفر مرحوم مدرس رابراي شرکت در مجلس به عنوان يک نفر مجتهد طراز اول فراهم آورد. 2 . اصل اين سند در بايگاني اسناد مجلس شوراي ملي موجود است. و در کنگره پنجاهمين سالگرد شهادت مدرس ارائه گرديد. 3 . مصاحبه با آيت‏الله صافي گلپايگاني. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

انگلستان و رضا شاه - افسانه یا حقيقت

انقلاب اکتبر 1917 روسيه و شکست قوای عثماني در بين‌النهرين و فتح سرزمين‌هاي عثماني به دست نيروهاي انگليس در سال 1918 عملاً ايران را (که در آن زمان غربي‌ها پرشيا مي‌ناميدند) از شرق و جنوب و غرب در محاصره انگليس انداخت. قواي انگليس با استفاده از تفوق خود در منطقه، از شرق و غرب به ايران تاختند. حمله اصلي در آوريل 1918 رخ داد، که طي آن کل ايران، به استثناي استان آذربايجان، به اشغال نيروهاي انگليس درآمد. حمله نظامي انگليس و اشغال ايران در جنگ اول جهاني از جمله رويدادهاي بسيار مهم تاريخ ايران است؛ چرا که در نتيجه حمله مزبور ايران براي شصت سال عملاً استقلال خود را از دست داد؛ و تقريباً بيست و پنج سال تمام (1918-1942) در کنترل کامل انگليس درآمد؛ و پس از آن نيز، تا پيروزي انقلاب اسلامي 1979، تحت سلطه ايالات متحده بود. برغم اهميت تاريخي حمله انگليس به ايران در سال 1918، توجه نسبتاً اندکي در منابع تاريخي به اين رويداد مبذول شده است. انگليسی‌ها از همان ابتدا سخت پنهانکاري كردند. آنها نيروهاي اصلي مهاجم‌شان، معروف به قواي اعزامي دانستر ، را نيروي سرّي لقب داده بودند؛ زيرا صحبت از وجود چنين نيرويي حتي در بغداد، که در آن زمان مقرّ ستاد نيروهاي انگليسي بود، علناً امکان نداشت. چنانکه پيداست، این پنهانکاري تا به امروز نيز ادامه يافته است. در چند کتابي که تقريباً همين اواخر درباره‌ رويدادهاي تاريخي مزبور به چاپ رسيده است (1) نيز اطلاعات ناچيزي درباره حمله انگلیس به ایران وجود دارد. در پژوهش ديگري که بر اساس اسناد موجود در آرشیوهای بريتانيا صورت گرفته است، قواي مهاجم انگليس همچون نيرويي نسبتاً دوست که با هدف حفاظت از ايران در مقابل «تهديد بلشويک‌ها»(2) وارد اين کشور شدند، به تصوير کشيده شده‌اند؛ ولي در گزارش‌هاي سياسي و نظامي ارسالي از سفارت آمريکا در تهران هيچ شواهدي دال بر صحت چنين ادعايي و يا حتي ذکري از وجود چنين تهديدي يافت نمي‌شود. انگليسی‌ها پس از اشغال نظامي ايران، سعي کردند با فراهم آوردن زمينه سقوط کابينه صمصام‌السلطنه و انتصاب حسن وثوق، معروف به وثوق‌الدوله، در پُست نخست‌وزيري در اوت 1918 سلطه سياسي‌شان را نيز مستحكم‌تر کنند. بهترين توصيفی که می‌توان از دولت وثوق ارایه داد این است که دولت او يک دولت استبدادي غيرنظامي تحت حمايت انگلیس بود که قصد داشت کنترل دائم ايران و منابع اقتصادي آن، به ويژه نفتش، را به دست بگيرد و توسعه اقتصادي ايران را در راستاي منافع خويش هدايت کند. اجراي قرارداد 9 اوت 1919 با انگليس، کشور را رسماً به مستعمره انگليسی‌ها تبدیل می‌کرد؛ در اوايل سال 1920 ولي خصومت شديد مردم با انگليسی‌ها و مخالفتشان با قرارداد پيشنهادي کاملاً مشخص ساخت که اجراي اين موافقت‌نامه غيرممکن و تجربه دولت استبدادي غيرنظامي وثوق با شکست مواجه شده است. با وجود اين، انگليسی‌ها با استقرار يک دولت استبدادي نظامي عملاً کنترل ايران و منابع آن را براي مدتي طولاني به دست گرفتند. اين استبداد نظامي با کودتاي 21 فوريه 1921 در ايران برقرار شد و در نتيجة آن يک افسر قزاق گمنام و تقريباً بي‌سواد از خانواده‌اي روستايي به مدت 20 سال ديکتاتور نظامي ايران شد. اين مرد همان رضاخان بود. در سال 1925، در نتيجه يک کودتاي انگليسي ديگر، طومار سلسله قاجار در هم پيچيد، و رضاخان شاه ايران شد. او به دنبال حمله نيروهاي متفقين در ماه اوت 1941، در سپتامبر همان سال به اجبار استعفاء داد و تحت‌الحمايه انگليس سوار بر يک کشتي انگليسي ايران را ترک کرد. بر اساس ديدگاه سنتي نسبت به رضا شاه پهلوي و دوره تاريخي 1921 تا 1941، دوره فوق عصر پرافتخاري بود که در طول آن، به همت و جانفشاني يک سرباز دلاور و وطن‌پرست، به نام رضاخان پهلوي، يک ارتش ملي جديد شکل گرفت که ايران را متحد ساخت و آن را از تجزيه نجات داد. اين ارتش ملي، عشایر و ایلات ياغي و فئودال‌هاي غارتگر را سرکوب و مطیع دولت کرد. پس از جلوس رضاخان بر تخت سلطنت در سال 1925، ايران الگوي غرب را در پيش گرفت و سلطه روحانيت مرتجع ضعيف‌تر شد. زنان با کشف حجاب از قيد و بند رها شدند. کارخانه‌ها، جاده‌ها و خط آهن ساخته شد. دانشگاه تهران بنا شد. بر اساس همين ديدگاه، انگليس و روس در اوت 1941 خيانتکارانه به ايران حمله کردند و رضا شاه پهلوي، فرمانرواي لايق ايران را از تخت به زير کشيدند و از کشور بیرون راندند، و بدين ترتيب تراژدي بزرگي براي ايران رقم زدند.(3) بررسي اجمالي برخي از حقايق مهم اين دوره تاريخي، در همان ابتداي امر روشن مي‌کند که تعبير فوق چندان قرين واقعيت نيست. حتي نويسندگاني نظير سيروس غني، که از طرفداران رضا شاه هستند نيز به نقش تعيين کننده انگليس در به قدرت رسیدن رضا شاه اذعان دارند. «رهبر کبير» ايران در سال 1921 با يک کودتاي انگليسي به قدرت رسيد و سپس با يک کودتاي انگليسي ديگر به تختي جلوس کرد که روزي شاه عباس بر آن تکيه زده بود. شکي نيست که رضاخان مخلوق انگليسی‌ها بود. علاوه بر اين، در اوت 1941 که نيروهاي متفقين به ايران حمله کردند، همين ارتشِ به اصطلاح ملي مقاومتي در مقابل متجاوزان از خود نشان نداد. فرماندهان ارتش و بسياري از مقامات دولتي ترك خدمت كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. شرم‌آورتر از همه اينکه، بعدها معلوم شد، خودِ رضاشاه نيز قصد پناهندگي به سفارت انگليس در تهران را داشته، انگليسيها به او جواب رد دادند. در نتيجه، با ذلت استعفاء داد و براي نجات جانش با يک کشتي انگليسي از ايران رفت، و بقيه عمر خود را تحت‌ حمايت انگليس سپري کرد. دفاتر خاطراتي که از آن زمان باقي مانده و همچنين گزارش‌هاي سياسي سفارت آمريکا نشان مي‌دهد که مردم ايران از رفتن رضا شاه بسيار مسرور بودند. بر اساس مدارک موجود، در اواخر دوره حکومت رضا شاه، کمبود شديد مواد غذايي و شرايطي شبيه قحطي بر کشور حکمفرما بود. در کتاب سيروس غني، و همچنين ساير مورخاني که به شرح وقايع اين دوره تاريخي پرداخته‌اند، غالباً به نام و تصوير اشخاص سرشناسي برمي‌خوريم که به دستور رضا شاه به قتل رسيدند. همچنين مي‌خوانيم که اين اشخاص بداقبال، که غالباً از وزراي کابينه رضا شاه و يا از سياستمداران نامدار کشور بودند، در زندان به قتل رسيدند؛ البته نه به دليل نقض قانون و يا اثبات اتهام در محاکم قانوني؛ که به دليل سوءظنّ رضا شاه به خيانت آنها. کساني نظير تيمورتاش، نصرت‌الدوله، مدرس، و سردار اسعد از جمله اين شخصيت‌ها هستند. در جوامع متمدن و تابع قانون، و در کشوري که مثلاً يک سلطنت مشروطه حاکم است، اشخاص را صرفاً به دليل ظنّ و گمان شاه و دستور او، در زندان به قتل نمي‌رسانند. چنين قتل‌هاي ددمنشانه‌اي فقط در حکومت‌هاي استبدادي بسيار درنده‌خو و بي‌قانون اتفاق مي‌افتد (حتي در روسيه استاليني نيز حکم مرگ غالباً بعد از محاکمه‌اي نمايشي صادر مي‌شد). ولي در ايران رضا شاهي، قربانيان، بدون محاكمه و به سادگي در زندان به قتل مي‌رسيدند.(5) در خاطرات امير اسدالله علم مي‌خوانيم که چگونه زائران و تظاهرکنندگان ايراني را در ژوئيه 1935 در مرقد امام رضا در مشهد قتل عام کردند، و در جريان آن، به گفته علم، دويست نفر را با تیربار به خاک و خون ‌افکندند.(6) هرچند بر اساس گزارش‌هاي سياسي سفارت آمريکا معلوم مي‌شود که شمار کشتگان با گلوله تیربار‌هاي رژيم بسيار بيشتر از 200 نفري است که علم ادعا کرده است. علاوه بر ددمنشي رضا شاه، گزارش‌هايي نيز از فساد مالي و اختلاس‌هايش در دست داريم. مثلاً، او به هنگام استعفايش در سال 1941، بيش از 760 ميليون ريال (50 ميليون دلار) در بانک ملي سپرده داشت. مبالغ هنگفتي نيز در بانک‌هاي خارجي ذخيره كرده بود. به كمك اسناد و مدارک وزارت امور خارجه و خزانه‌داري آمريکا، [اكنون] مي‌‌دانيم که رضا شاه مبلغي بالغ بر 20 تا 30 ميليون پوند (100 تا 150 ميليون دلار) در لندن داشت، که اين مبلغ باورنکردني در سال 1941، به پسر و جانشين‌اش، محمدرضا پهلوي، رسيد. همچنين به كمك اسناد و مدارک وزارت خزانه‌داري و بانک مركزي آمريکا، امروز مي‌دانيم که رضاشاه مبالغ هنگفتي نيز در بانک‌هاي سوييس و نيويورک داشت، که آنها را نيز فرزندانش به ارث بردند. بر اساس آمار دارايي‌هاي خارجي در ايالات متحده (ژوئن 1941)، مي‌توانيم حدس بزنيم که کل دارايي‌هاي رضا شاه در آمريکا در حدود 5/18 ميليون دلار بوده است. اسناد و مدارکي که پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران افشا شد، نشان مي‌دهد که رضا شاه مناطق وسيعي از ايران، شامل بيش از 6000 روستا و آبادي، را به تملک خود درآورده بود. نقشه‌اي که سفارت آمريکا در دهه 1950 تهيه کرده، نشان‌دهندة وسعت زمين‌هاي غصبي رضا شاه است. بنابراين، پيداست که تعابيري چون «عصر طلايي؛ مصلح؛ رهبر کبير» از رضاشاه و اين دوره تاريخي ايرادهايي دارد. حيرت‌آور اينکه تعابير فوق چگونه توانسته براي اين مدت طولاني بدون چالش باقي بماند. اين تعابير مسلماً افسانه و تبليغات هوشمندانه‌اي بود که انگليسی‌ها ساخته‌اند و تا به امروز نيز آن را تداوم بخشيده‌اند. پي نوشت : 1. مثلاً، هیچ شرح مفصلی درباره هجوم انگلیس و اشغال ایران در کتاب روابط انگلیس و ایران، نوشته اولسن نیافتم. کرونین نیز فقط اشاره‌ای گذرا به قوای دانستر دارد. نک. شکل‌گیری دولت پهلوی، اثر کرونین. غنی نیز بحث مفصلی درباره هجوم انگلیس و اشغال ایران در سال 1918 ندارد. نک ایران و برآمدن رضا شاه، اثر غنی. در ریشه‌های انقلاب، اثر کدی نیز فقط اشارات کوتاهی به این مسئله شده است. 2. صباحی، سیاست انگلیس در ایران. در این کتاب هجوم انگلیس نسبتاً به نفع ایران تصویر شده است. از نظر صباحی، «قدرت کیف [انگلیسي]» به «دیپلماسی خشونت» می‌چربید. 3. نمونه‌های بهتری از این دیدگاه را می‌توان درآثار زیر یافت: بنانی، مدرنیزه‌سازی ایران؛ ویلبر، رضا پهلوی؛ لنچسکی، ایران در دوران پهلوی‌ها؛ و غنی، ایران و ظهور رضا شاه. بارزترین استثنایی که در این مورد وجود دارد شرحی است که میلسپو در آمریکایی‌ها در ایران داده است. 4. خوشحالي مردم ايران از رفتن رضاشاه از مسلمّات و بديهيات تاريخ ايران است؛ به طوري كه امام خميني در نطق خود 13 خرداد 1342 (عصر عاشورا) ضمن اعلام آشكار اين مطلب بر بالاي منبر فرمودند: «من يك قصه‌اي براي شما نقل مي‌كنم... سه دسته – سه مملكت اجنبي – به ما حمله كرد: شوروي، انگلستان، آمريكا به مملكت ايران حمله كردند؛ مملكت ايران را قبضه كردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود، لكن خدا مي‌داند كه مردم شاد بودند براي اينكه پهلوي (رضاخان) رفت.» ر.ك: صحيفه امام، ج 1، ص 245. 5. * البته درمورد تيمورتاش و نصرت‌الدوله محاكمه نمايشي برگزار شد. (ويراستار) 6. . علم، خاطرات علم، 162، 337. منبع: برگرفته از كتاب رضاشاه و بريتانيا ، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

مصطفی ذخیره اسلام بود

مرحوم مصطفی خمینی در نجف بنا به پیشنهاد بعضی از دوستان به تدریس خارج پرداخت. درس خـارج وی روز بـه روز رونق بیشتری می‌گرفت. بسیاری از فضلا درس خارج این شهید را به لحاظ شیوه تدریس و بیان شیوای او بر سایر درس ها ترجیح می دادند. شـهـیـد سید مصطفی بر مسائل فقه و اصول، كلام و فلسفه كاملا مسلط بود؛ بـلكه در هر یك از موضوعات علوم منقول و معقول صاحب نظر بـود. مـرحوم حاج آقا مصطفی میدان دار عرصه نقد اصولی و فقهی و فلسفی بود. سید مصطفی خمینی در آذر 1309 شمسی، در قم متولد شد. در سال 1316 شمسی تحصیل را شروع كرد و دوران ابتدایی را در مدرسه‌های «باقریه» و «سنایی» قم در سال 1323 - 1324 به پایان رساند. وی در همین سال تحصیل علوم دینی را شروع كرد و از محضر اساتیدی چون آیات عظام حجت، بروجردی، محقق داماد، امام خمینی، شاهرودی، خویی، محمد باقر زنجانی، سید محسن حكیم، فكور یزدی، والد محقق، علامه طباطبایی، رفیعی قزوینی، سلطانی و حائری كسب فیض كرد. به گزارش خبرگزاری مهر، وی بعد از شش سال تحصیل در 22 سالگی حدود سال 1330 ش به دوره تخصصی ( خارج حوزه ) خارج اصول و فقه وارد شده و در فقه و اصول از اساتید متعددی بهره برد. آیت الله ابطحی كاشانی از یاران شهید ، درباره علاقه و هوش سرشار ایشان به درس می گوید: خصوصیتی كه در شهید حاج آقا مصطفی سراغ داشتیم ، این بود كه از همان اول حالت تعبد نسبت به مطالب علمی نداشت؛ یعنی مثلاً اگر شیخ انصاری یا هر بزرگواری مطلبی را گفته است سر بسته نمی پذیرفت ، بلكه مانند امام در مقام تجزیه و تحلیل بر می آمد و می توان گفت از همان اوایل روح اجتهاد داشت و همین هم باعث ترقی او شد. امام خمینی از او به عنوان شخصی خدمتگذار و سودمند برای اسلام و مسلیمن یاد كرد و آیه الله بهاء الدینی نیز در مقام علمی آن شهید تاكید كرد: آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی ، دانش های عقلی و نقلی ، سیاست اسلامی و دینی را در جوانی یاد گرفته و به جایی رسیده بود كه از نخبگان زمان ما ، بلكه عصرها و زمانها بود. درست گفتار و نیك سیرت بود، با كمال زیركی و هوشیاری به نفوس ، آگاهی داشت ، در انقلاب اسلامی و حوادث آن نقش بسیار ارزنده ای داشت ... فرزند امام بود ، بلكه خود ، امامی بود ، بلكه پدری مثل امام داشت. مقام معظم رهبری مرحوم سید مصطفی خمینی را یكی از شخصیت های بالقوه و بالفعل اسلام دانسته و تاكید كردند: «روزی كه ایشان شهید شدند، در حدود سنین 48 - 47 سالگی بودند و در آن سن جزء ممتازین كسانی بود كه در حوزه های علمیه قم ، نجف ، مشهد و... وجود داشت، بنده ایشان را به عنوان یك چهره برجسته حوزه علمیه قم از سالهای قبل می شناختم» از آیت الله شهید مصطفی خمینی تالیفات گرانقدری به یادگار مانده است كه مهمترین آنها عبارتند از: القواعد الحكمیه( حاشیه بر اسفار)، كتاب البیع ( دوره كامل مباحث استدلالی بیع در سه جلد)، مكاسب محرمه( در دو جلد) مبحث اجاره، مستند تحریر الوسیله، تعلیقه ای بر عروه الوثقی، تفسیر القرآن الكریم (در چهار چلد، ناتمام) ، تحریرات فی الاصول( از اول اصول تا استصحاب تعلیقی)، شرح زندگانی ائمه معصومین علیهم السلام، (تا زندگانی امام حسین علیه السلام)، كتاب الاصول، القواعد الرجالیه، كتابی در مبحث نكاح، حاشیه بر شرح هدایه ملا صدرا، حاشیه بر مبداء و معاد ملا صدرا، حواشی بر وسیله النجاه سید ابو الحسن اصفهانی، تطبیق هیئت جدید بر هیئت نجوم اسلامی و حاشیه بر خاتمه مستدرك. دوران مبارزات شهید در سال 1341، همراه با امام راحل به مبارزه با رژیم برخاست و در پیشبرد نهضت اسلامی نقش به سزایی ایفا كرد. در سال 1342، در دورانی كه امام قدس سره در قیطریه تهران زیر نظر بودند، رئیس وقت شهربانی كل كشور (سپهبد نصیری) او را به شهربانی جلب و هشدار داد كه اگر از فعالیت های سیاسی و مبارزاتی دست نكشد، تحت پیگرد قرار می گیرد. امام در روز چهارم آبان 1343، علیه لایحه كاپیتولاسیون سخنرانی كردند و در تاریخ 13 آبان همان سال امام قدس سره را شبانه دستگیر و به تركیه تبعید كردند. حاج سید مصطفی با برآشفتگی به خیابان آمد و با مردم خشمناك از اقدام رژیم در قم، به طرف بیوت آیات عظام به راهپیمای هدایت كرد. مردم در این اجتماع خودجوش از مراجع وقت خواستار اقدام برای آزادی امام قدس سره شدند. با این اقدام، ساواك دستور جلب مرحوم سید مصطفی خمینی را به شهربانی قم صادر كرد. مأموران رژیم زمانی كه حاج آقا مصطفی در بیتِ آیت الله مرعشی نجفی در حال گفتگو با ایشان بود، دستگیر كردند و مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و اغلب در سلول انفرادی زندانی كردند. در تاریخ 8 دی 1343، از زندان آزاد و در 13 دی كه تنها پنچ روز از آزادی او می گذشت، به دنبال استقبال چشمگیر مردم از وی، مأموران رژیم به خانه او در قم یورش بردند و بار دیگر او را دستگیر كرده و در روز 14دی او را از ایران به تركیه تبعید كردند. مرحوم مصطفی خمینی یك سال در شهر بورسای تركیه به حالت تبعید ماند اما باز آرام ننشسته و سعی در بازگشت به ایران كرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتگو كرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نصیری گفتگو كند. نصیری شرط حضور شهید مصطفی خمینی را ماندن در خانه‌ای روستایی و عدم ارتباط با انقلابیون اعلام كرد كه با عدم موافقت شهید، وی به همراه امام در تبعید ماند. حاج مصطفی خمینی همراه پدر بزرگوارش سه شنبه 13 مهر ماه 44 ش از تركیه به عراق تبعید شد و آنها در روز جمعه 23 مهر 44 وارد نجف اشرف شدند. حاج آقا مصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نكشید و به دنبال اوج گیری نهضت رهایی بخش فلسطین ، تلاش فوق العاده به عمل آورد كه برادران روحانی خارج از كشور به پایگاههای فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند ، وی حتی خود تحت آموزش‌های نظامی قرار گرفت. فعالیتهای آن شهید سبب شد كه در 21 خرداد 1348 ش، رئیس جمهور وقت عراق (حسن البكر) به او هشدار داد كه اگر مردم را بر ضد این رژیم تحریك كنید و با مخالفان رژیم عراق روابط داشته باشید ناچار تصمیمی درباره آنان می گیریم كه موجب ناراحتی پدرتان شود و جالب این كه همین تهدید را سپهبد نصیری در سال 1342 ش كرده بود. مرحوم مصطفی خمینی حضور فعالانه در عرصه علوم دینی درحوزه علمیه نجف داشت. زمـانـی كه وارد حوزه علمیه نجف شد، از یك سـو بـه طـور جدی به تدریس اشتغال داشت و از سوی دیگر به نگارش اهمیت ویژه مـی‌داد. حاج سید مصطفی در نجف بنا به پیشنهاد بعضی از دوستان به تدریس خارج پرداخت. درس خـارج وی روز بـه روز رونق بیشتری می‌گرفت. بسیاری از فضلا درس خارج این شهید را به لحاظ شیوه تدریس و بیان شیوای او بر سایر درس ها ترجیح می دادند. شـهـیـد سید مصطفی بر مسائل فقه و اصول، كلام و فلسفه كاملا مسلط بود بـلكه در هر یك از موضوعات علوم منقول و معقول صاحب نظر بـود. از آن جـایـی كـه حـاج آقا مصطفی به مباحث علمی اهمیت زیادی می داد، هـر فـرصتی را مغتنم می شمرد و از آن برای طرح مسائل علمی استفـاده می كرد، زیرا همیشه در اندیشه ارتقای سطح علمی خود، دوسـتـان و یاران امام بود. مـرحوم حاج آقا مصطفی میدان دار عرصه نقد اصولی و فقهی و فلسفی بود. او حتی جلسه درس امام با اشـكـالات متعدد ایشان رونق خاصی داشت، آرا و نظریه های پدرش را نقد می كرد و پدر نیز به نقد او پاسخی محكم می‌داد. حاج آقا مصطفی از این تاریخ تا زمان شهادت همواره در كنار امام و در نـجـف بـود و هر روز كه از اقامت آنان در نجف می گذشت، بر شـوكت و ابهت و همچنین ارزش علمی و اجتماعی آنان افزوده می شد و مـردم ایران آنان را بیشتر و بهتر می شناختند و مبارزه جدی تر می‌شد. او مهمترین وظیفه خود را در حفظ امام می‌دانست و همواره می‌كوشـیـد تـا پـدرش را در مـقابل دشمنی ها و توطئه های گوناگون داخلـی و خـارجی حفظ كند. ایشان در مدت حضورش در نجف با كانون هـا و گـروه هـای مبارز داخلی و خارجی ارتباط داشت و رابط آنان بـا امام بود. وی در این راستا وظیفه خود را به نحو احسن انجام داد. شهادت مرحوم حاج مصطفی خمینی از آغاز فعالیت‌های سیاسی همواره مورد تهدید نیروهای امنیتی قرار داشت و با توجه به تلاش گسترده او جهت زنده نگهداشتن نهضت امام خمینی در ایران و عراق، از سوی مقامات ایرانی و عراقی شدیداً مورد توبیخ قرار گرفت. به همین جهت زمانی كه درگذشت ایشان منتشر شد برای هیچ یك از انقلابیون قابل قبول نبود كه فوت وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، مضاف بر اینكه تا آن زمان نشانی از بیماری‌ جدی در او دیده نمی‌شد. یكی از اولین كسانی كه از شهادت مرحوم حاج مصطفی مطلع شد سید محمود دعایی بود. او اتفاقات شب و روز شهادت سید مصطفی خمینی را چنین شرح می‌دهد: « آن روز صبح، من برای تهیه نان بیرون رفته بـودم. هـنـوز آفـتاب نزده بود، دیدم، ننه صغری كه بسیار مورد احـتـرام ما بود؛ فریاد می كشد و پای برهنه می دود و به سرش می زنـد. من از دیدن این صحنه بسیار متأثر شدم. پیرزن می گفت: خاك بر سرم شد، آقا بدو. من فوق العاده وحشت زده شدم و به ذهنم چیز دیگری آمد. گفتم؛ چی شده؟ گفت: آقا مصطفی مریض است. سراسیمه رفتم دیدم كه آن مرحوم پشت سجاده شان دراز كشیده‌اند. ابتدا بسیار تلاش كردم با پزشكان بیمارستان نجف تماس بگیرم ولی ایـن توفیق را نداشتم، بلافاصله خود را به بیمارستان رساندم، آن هـا آن قـدر آمـادگی نداشتند كه یك آمبولانس بفرستند، این لحظات بـرای مـن بـسـیـار سخت می گذشت. آن جا تصمیم گرفتم این خبر را بـدون ایـن كـه ایجاد وحشت و نگرانی كند به منزل امام برسانم ـ ایـن طـور خبرها را باید خیلی حساب شده و به اصطلاح با ظرافت به بـسـتگان رساند ـ طلبه ای آن جا بود، به او گفتم: به منزل امام مـی روی و فـقـط احمدآقا را خبر می كنی و می گویی خیلی فوری به مـنزل اخوی سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما مـوفـق شـدیم با یك تاكسی كه به زحمت می توانست به كوچه بیاید، ایـشـان را بـه بـیمارستانی منتقل كنیم. متاسفانه در بیمارستان پـزشـك كشیك پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته اند. بـا عـلائـمی كه روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود كه مرگ طبیعی نـبـوده است و ناشی از مسمومیت می باشد. در خارج از بیمارستانی كه حاج آقا مصطفی(ره) را به آن جا انتقال دادیم، یك ماشین نمره تـهـران بـود كـه پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حركت كرد. در همان لـحـظـات اولیه كه امام از مرگ فرزند آگاه شده بودند. » بعد از شهادت ایشان امام در پیامی كوتاه، خبر چنین نوشت: انا لله و انا الیه راجعون در روز یكشنبه نهم ذی القعده الحرام 1397 مصطفی خمینی, نور بصرم و مـهـجـه قـلبم دار فانی را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. اللهم ارحمه واغفر له واسكنه الجنه بحق اولیائك الطاهرین علیهم الصلوه والسلام. بـیـش از دو ماه و اندی از شهادت او نگذشته بود كه جوشش خون او در قـم بـه جـریـان افـتـاد و شـهر خون و قیام را در 19 دی ماه 1356هـ.ش گـلگون ساخت. در اربعین شهدای قم, خون پاك آن شهید كه بـا خون شهدای قم آمیخته شده بود, آذربایجان را فرا گرفت و شهر تـبریز را لاله گون كرد و به تدریج اربعین هایی به دنبال آورد و هـمـه ایـران را فرا گرفت و به سوی كاخ ها پیش تاخت و كاخ ها و كـاخ نشینان را در كام خود فرو برد و پیروزی انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد. مراسم تشییع و تدفین نـماز را آیت الله خوئی بر بدن شهید حاج آقا مصطفی خمینی اقامه كـرد و پـس از تشییع مفصل و باشكوه كه بسیاری از ایرانی ها نیز شـركـت داشـتند، پیكر مطهرش را در حرم امام علی(ع) در كنار قبر آیت الله كمپانی اصفهانی به خاك سپردند. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انگلستان، نفت و بختياري ها

سال‏هاي اوليه سده بيستم، سال‏هاي تحول در روابط دول اروپايي و تشکيل قطب‏بندي‏هاي جديد سياسي بود. از آغازين سال‏هاي شروع سده بيستم، دولت ايران امتياز نفت را به تبعه‏اي انگليسي به نام ويليام ناکس دارسي واگذار کرد که منشأ تحولات و کشمکش‏هاي بسيار مؤثري بر تحولات داخلي، منطقه‏اي و بين‏المللي شد. شايد هيچ امتياز ديگري را نتوان يافت که به اندازه امتياز نفت دارسي در تحولات تاريخ ايران در قرن بيستم تأثيرگذار بوده باشد. علت اين امر آن است که اقتصاد، صنعت و سياست بين‏الملل رابطه مستقيمي با نفت داشته و دارد و تحولات مربوط به يکي در ديگري نيز اثر مي‏گذارد. اگر به نقش و تأثير نفت، رقابت روسيه و انگليس و آنگاه آلمان را در ايران بيفزاييم، اهميت مطلب آشکارتر خواهد شد. نفت و مسائل مربوط به آن هم جزئي از دايره رقابت دولت‏هاي اروپايي و بعدها آمريکا شد؛ رقابتي که در رقم زدن سرنوشت سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران تأثير بسياري داشته و دارد. دولت انگليس که در دوران حيات سلسله قاجار، روابط پرفراز و نشيب و رو به گسترشي را در ايران طي مي‏کرد، ايران را بيشتر به عنوان سرزميني حائل بين روسيه تزاري و مرزهاي مستعمره طلايي‏اش ــ هند ــ مي‏نگريست. به همين دليل چندان تلاشي براي سرمايه‏گذاري در ايران و دفاع از آن سرمايه‏گذاري و منافع احتمالي نمي‏کرد زيرا مي‏خواست از تشديد رقابت و تحمل هزينه‏هاي آن با روسيه با توجه به همجواري ايران و روسيه و فاصله بسيار طولاني ايران و انگليس، جلوگيري کند. مضافاً آنکه سياست انگلستان در ايران بر اين محور قرار گرفته بود که از رشد و توسعه ايران جلوگيري نمايد. تضعيف حکومت مرکزي، تجزيه مناطق استراتژيک و نهايتاً تقسيم ايران اقداماتي بود که از سوي انگلستان در ايران دنبال مي‏شد. يکي از راههاي تضعيف ايران ايجاد پايگاههايي بومي در مناطق حساسي نظير بختياري و خوزستان بود که مورد توجه بيگانگان قرار داشت. با نگاهي به وضعيت دروني ساختار سياسي و نظامي دولت ايران در اين سال‏ها، ضعف و ناتواني رو به تزايد دولت ايران از سده بيستم به بعد، به خوبي آشکار مي‏شود. ضعف و ناتواني دولت مرکزي از يک سو و ساختار ايلياتي ـ قبيله‏اي جامعه ايران از سوي ديگر با توجه به برنامه‏هاي استعماري انگلستان وضعيت خاصي به وجود آورد که منجر به پيدايش روابط دارسي و شرکت نفت با بختياري‏ها شد. دولت ايران زماني مبادرت به واگذاري امتياز نفت دارسي کرد که نه تنها از اهميت استراتژيک آن در صحنه سياست و اقتصاد و صنعت رو به رشد در جوامع مختلف آگاهي بسنده نداشت، بلکه هيچ‏گونه نيازي به اکتشاف و توليد نفت و استفاده از آن احساس نمي‏کرد. در حالي که اين ارتباط مبتني بر نياز جامعه صنعتي انگليس و با آگاهي آن جامعه از نياز خود و نحوه رفع آن به شکل يکسويه و منفعت‏طلبانه برقرار شد. انگليسي‏ها که از اوايل روي کار آمدن سلسله قاجار، آشنايي محدودي با بختياري‏ها پيدا کرده بودند، با گذشت زمان و در راستاي دستيابي به منافع تجاري و توسعه نفوذ خود پس از افتتاح رود کارون بر روي تجارت بين‏المللي نگاه دقيق‏تري به سرزمين بختياري و مناطق جنوبي و مرکزي ايران پيدا کردند. پس از آن، با ارتباط نزديک (عقد قرارداد احداث جاده کاروان‏رو بختياري معروف به لينچ) علائق و اطلاعات آنها از بختياري‏ها و مقتضيات زندگي ايلياتي آنها رو به فزوني نهاد. آنچه اين روابط تازه جان‏گرفته را با تحول و سرعت زياد توأم گردانيد، توجه دارسي و شرکا به مناطق جنوبي ايران، به ويژه محل سکونت و اراضي ايل بختياري در نواحي مسجدسليمان در خوزستان امروزي بود. در اين راستا و طبق قرارداد نفت دارسي، دولت مرکزي ايران بر اساس مواد قرارداد منعقده، مي‏بايست امنيت مورد نياز براي فعاليت دارسي و شرکا را فراهم مي‏ساخت. در اينجا بود که ضعف و ناتواني دولت مرکزي و ساختار ايلياتي ايل بختياري به يک نقطه تصادم تبديل شد؛ زيرا نه دولت مرکزي توان اعمال قدرت مؤثر و تأمين امنيت مورد نياز گيرنده امتياز را داشت و نه طرف بختياري حاضر به سکوت و اطاعت بود. نگاهي به محتواي مکاتبات انجام شده، به خوبي ثابت مي‏کند که طرف انگليسي در ابتداي امر حاضر نبود براي اخذ اجازه جهت فعاليت کمترين امتيازي به بختياري‏ها بدهد؛ زيرا از آن مي‏هراسيد که با اين درخواست‏هاي لزوما قابل افزايش، در جاي‏جاي ايران که در محدوده جغرافيايي امتياز دارسي قرار داشت، روبه‏رو شود. مضافا اينکه دولت ايران در اين زمينه تعهدات دقيق و روشني داشت. اگر بخواهيم مسائل را از ديدگاه منافع ملي و تماميت ارضي مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم، راه به خطا برده‏ايم؛ زيرا براي بختياري‏ها، منافع ايل به ويژه منافع خوانين در اشکال مختلف آن در اولويت قرار داشت و با توجه به ساختار ايلياتي ايل بختياري و جامعه ايراني آن زمان، چيزي به نام منافع ملي دور از انتظار به نظر مي‏رسد. بنابراين، اگر بحث بر سر آسيب رساندن به منافع ملي، با ايجاد روابط بين بختياري‏ها و طرف انگليسي باشد، مي‏بايست گفت که براي بختياري‏ها نه منافع ملي مطرح بود و نه مي‏توانست مطرح باشد؛ زيرا آنها در مرحله گذار از تشکيل يک اتحاديه متشکل از طوايف به سوي شراکت در قدرت بودند. ظاهر قضيه نشان مي‏دهد يک تبعه انگليسي با اخذ امتياز نفت، براي بهره‏برداري از آن تلاش مي‏کرد و چون دولت مرکزي از تأمين امنيت مورد نياز ناتوان بود و دارسي و شرکا ايل بختياري را طرف مقابل خود مي‏ديدند، ناچار به سهيم کردن بختياري‏ها در سود اسهام در ازاي تأمين امنيت شدند. اما با کشف نفت و عميق‏تر شدن اين ارتباط و استفاده از آن براي اعمال فشار به دولت مرکزي نشان داد که اهداف کلان‏تري در پس اين ارتباط ساده وجود داشت. از آن پس، طرف انگليسي و دولت بريتانيا ديدگاه جديدي نسبت به مناطق بختياري و خوانين آن پيدا کرد. اين ديدگاه به ويژه ديدگاه تجاري و اقتصادي بود. از لوازم اين ديدگاه، ايجاد امنيت و آرامش براي فراهم شدن زمينه فعاليت بود. بنابراين تلاش براي ايجاد آرامش و امنيت در سرلوحه اقدامات شرکت نفت و دولت بريتانيا در اين منطقه قرار گرفت. آنچه اين ديدگاه را خدشه‏دار مي‏ساخت. اختلاف و تفرقه ديرينه بين شاخه چهارلنگ و هفت‏لنگ بختياري و خاندان‏هاي ايلخاني، حاجي‏ايلخاني و ايل‏بيگي از يک سو و از سوي ديگر، اختلاف بختياري‏ها با همسايگان خود، به ويژه در منطقه خوزستان (عربستان) و مناطق تحت کنترل شيخ خزعل بود. بنابراين، تلاش براي نزديک ساختن خوانين به يکديگر امري ضروري به حساب مي‏آمد؛ زيرا اختلاف و تفرقه دروني بين بختياري‏ها و همسايگان آنها تهديدکننده ثبات و منافع مورد نظر انگليسي‏ها بود که برخلاف ديدگاه سياسي، از زاويه اقتصادي در اين منطقه بدان مي‏نگريستند. اگر به سير روابط دو طرف در فصل دوم، از سال 1905م تا پايان جنگ جهاني اول نگاهي بيندازيم، متوجه خواهيم شد که انگليسي‏ها به دليل نداشتن نيروي نظامي قوي و مؤثر مي‏خواستند با کنار آمدن با ايلات و پيش بردن اهداف و خواسته‏هاي خود با چانه‏زني و داد و ستد امتيازات مختلف مالي، اقتصادي و حتي سياسي همچون تلاش و حمايت براي به دست آوردن حکومت شهرهاي مختلف، اهداف خود را پيش ببرند. پس از کشف نفت و اثبات وجود ذخاير عظيم نفتي در مناطق تحت کنترل بختياري‏ها، اهميت مناطق جنوبي ايران به ويژه قلمرو تحت کنترل آنها به صورت روزافزوني بالا رفت. به موازات اين جايگاه جديد، ايل بختياري همچون ايلات ديگر در طول تاريخ ايران به ويژه پس از دوران صفويه، فرصت را براي مداخله در امور دولت مرکزي و قبضه قدرت از دست نداد و سعي کرد وارد چرخه اصلي قدرت شده، سهمي براي خود به دست آورد. رسيدن به مقامات بالا تا حد رياست‏الوزرايي توسط خوانين بختياري پس از فتح تهران، جايگاه سياسي و اجتماعي خوانين را ارتقا بخشيد و از آن پس بختياري‏ها نه تنها از زاويه مسائل اقتصادي محل سکونت خود، بلکه به عنوان يکي از طرف‏هاي اصلي صحنه سياسي ايران در برابر دولت انگليس و روسيه ظاهر شدند. اين همه بدان معنا نبود که خوانين بختياري از تلاش براي حفظ و توسعه منافع خود در سطح منطقه بختياري يا سراسر ايران دست بردارند. چانه‏زني‏هاي متوالي با طرف انگليسي و شرکت نفت در مسائل مربوط به حفاظت و نگهباني مناطق نفتي، واگذاري اراضي مورد نياز شرکت، اسهام خوانين در شرکت‏هاي فعال در منطقه همچون شرکت نفت بختياري و عقد قراردادهاي بعدي، نشان مي‏دهد که آنها از ديدگاه منافع، همچون طرف انگليسي سعي در حفظ و گسترش منافع خود داشتند. به هر روي، وضعيت سياسي و اقتصادي ايران در طول سال‏هاي 1914-1909م/ 1337-1333ق زمينه را براي نزديکي و ارتباط هرچه بيشتر بختياري‏ها و شرکت نفت ايران و انگليس و دولت انگلستان فراهم کرد. امضاي قرارداد 1907م/ 1325ق، نوعي بررسي ارتباط بين دو طرف را به دنبال داشت و اين امر باعث حضور افرادي از هنگ نيزه‏دار بنگال در مناطق نفتي شد. تحولات بعدي، به ويژه پس از آنکه بختياري‏ها استعداد نظامي خود را براي فعاليت‏هاي بزرگ و ملي به کار انداختند، دو طرف را به همديگر نزديک‏تر ساخت و نتيجه اين نزديکي و ارتباط را مي‏توان در عقد قرارداد 1912م/ 1330ق و 1916م/ 1334ق مشاهده کرد. با وجود اينکه دولت انگلستان پس از خريد بيش از نيمي از اسهام شرکت نفت ايران و انگليس، به عنوان شريک تجاري و سياسي بختياري‏ها به حساب مي‏آمد، ولي بختياري‏ها در همان زمان و در مذاکرات مربوط به قرارداد 1916م/1334ق حاضر نشدند دست از وفاداري به سلطنت بردارند. ولي روابط دو طرف در طول سال‏هاي جنگ جهاني اول روند صعودي يافت و به اوج خود رسيد. عقد قرارداد 1905م/1323ق بين بختياري‏ها ودارسي، در وضعيت دروني و نوع ارتباط بختياري‏ها و خوانين آنها با جامعه خارج از قلمروشان تأثير گذاشت و آنها را از نزديک با ديگران، همچون سنديکاي امتيازات و نمايندگان سياسي انگليس به صورت روزافزوني درگير ساخت و قدم‏هاي لرزان اتحاديه بختياري را براي تحولات بعدي استحکام بخشيد؛ زيرا منبع مالي جديدي دراختيار آنها قرار گرفت. اين منبع مالي جديد و روابط رو به تزايد آنها با کارکنان شرکت نفت و مأموران سياسي انگليسي، خوانين را در برداشتن گام‏هاي بزرگ در جهت خارج شدن از وضعيت محلي و درگير شدن در مسائل ملي ياري کرد و دخالت در فتح تهران، موقعيت جديدي را براي مشارکت در ساختار قدرت در سطح ملي براي آنها فراهم ساخت. از آن پس، منابع عايدي جديد، روابط سياسي و دستيابي به حکومت شهرها و مقامات ارشد دولتي، خوانين را به تدريج از موضع اوليه و شيوه زندگي در بين ايل جدا ساخت. تا جايي که سکونت و اشتغال در قلمرو بختياري را براي خود حقير و ناچيز به شمار مي‏آوردند. افزايش روابط با انگلستان و شرکت نفت به ويژه پس از خريد اسهام شرکت نفت ايران و انگليس توسط دولت انگلستان و وقوع جنگ، فعاليت آلمان‏ها و بروز انقلاب در روسيه و به راه افتادن موج بلشويسم1 خوانين بختياري را براي حفظ موقعيت خود ودولت انگليس را براي حفظ منافع خود، به ويژه نفت به يکديگر نزديک ساخت. نمايندگان شرکت نفت و دولت انگليس هرگاه با مانع جدي روبه‏رو مي‏شدند، با استفاده از اختلاف ديرينه و رقابت بين دو خاندان ايلخاني و حاجي‏ايلخاني به اهداف خود دست مي‏يافتند. در روابط بين خوانين بختياري و انگليسي‏ها که به شکل روزافزوني تا پايان سال‏هاي جنگ جهاني اول ادامه داشت، خاندان حاجي‏ايلخاني، به ويژه غلامحسين‏خان سردار محتشم و برادرش نصيرخان سردار جنگ همراهي و همکاري بيشتري با انگليسي‏ها نشان دادند و در بسياري از مواقع باعث رفع مشکل و اختلاف بين دو طرف شدند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. Bolshovism منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

بازخوانی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی

به روایت آیت الله طاهری خرم آبادی حجت الله اسدی آیت الله طاهری خرم آبادی كه در سال‌ 1341 از سوی امام‌(ره‌) ماموریت یافته بود به‌ خرم‌ آباد برود و مسائل‌ مطرح‌ شده درباره جریان لایحه‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی را با علما و مردم‌ آن‌ دیار در میان‌ بگذارد. درباره چگونگی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن از سوی دولت می گوید: هدف این برنامه عبارت بود از حذف قیود و سنتهای اسلامی از كشور و در یك كلام دین زدایی و اسلام ستیزی... در دوره صدارت علم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در غیاب مجلس به تصویب هیات دولت رسید به موجب این لایحه واژه اسلام از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان حذف شده بود. انتخاب شوندگان نیز به جای این كه مراسم تحلیف را با قرآن به جای آروند از این پس با كتاب آسمانی نیز می توانستند این كار را انجام بدهند وبه زنان نیز حق رای داده شد. آیت الله طاهری خرم آبادی كه در سال‌ 1341 از سوی امام‌(ره‌) ماموریت یافته بود به‌ خرم‌ آباد برود و مسائل‌ مطرح‌ شده درباره جریان لایحه‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی را با علما و مردم‌ آن‌ دیار در میان‌ بگذارد، درباره چگونگی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن از سوی دولت می گوید: «مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی این بود كه هیات دولت در دوران تعطیلی مجلس با شتابزدگی قانونی را تصویب كرد كه به موجب آن اولا زنها در انتخاب شدن و انتخاب كردن آزاد بودند دوم اینكه برای انتخاب شوندگان شرط مسلمان بودن حذف شد ثالثا در این مصوبه ذكر شده بود كه هر نماینده به كتاب آسمانی خو قسم یاد كند این سه مساله در مصوبه مذكور نشانه هایی از یك برنامه عمیق و خطرناك داشت. هدف این برنامه عبارت بود از حذف قیود و سنتهای اسلامی از كشور و در یك كلام دین زدایی و اسلام ستیزی...» در تاریخ 16مهر132 لایحه انجمنهای ایالتی وولایتی به تصویب دولت رسید و عصر همان روز خبر آن با تیتر درشت در روزنامه ها منتشر شد به محض این كه امام مطلع شد دامادشان حاج آقا اشراقی را به منزل حاج آقا مرتضی حائری فرستادند و پیام دادند كه شما جلسه ای تشكیل دهید و علما را دعوت كنید به دنبال پیام امام همان شب بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه ای در منزل حاج آقا حائری تشكیل و تصویب شد كه مراجع یعنی آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری و خود امام تلگرافی به شاه مخابره كرده و مساله رابا خود وی مطرح كنند و تحت عنوان اینكه دولت چنین كاری كرده است شاه را مورد خطاب قرار دهند.تلگرافهای مراجع فردای آن شب به تهران مخابره شد و خبر آن هم در روزنامه ها منتشر شد. شاه در ابتدا به تلگراف سه تن از مراجع پاسخ داد ولی به تلگراف امام جوابی نداد وی در پاسخ به علما در واقع مساله را به گردن دولت انداخته بود بعد از این تلگراف قضیه همچنان از سوی علما و مراجع دنبال می­شد و جلساتی هر شب به طور مداوم تشكیل می­شد از شهرستانها نیز سیل تلگرافها وطومارها هم به شاه و هم به دولت و هم به خود مراجع ارسال می­شد. پس از ده و پانزده روزی شاه پاسخ امام را نیز داد. حوزه علمیه نجف نیز در این زمینه واكنش نشان داد و علمای آن حوزه تلگرافهایی به شاه و دولت مخابره نمودند... مرحله دوم تلگرافهایی بود كه مراجع و علما به دولت مخابره كردند و به نسبت لحن شدیدی هم داشت لحن امام نسبت به دولت شدیدتر از سایر علما بود به این مضمون امام تلگرافی به علم داد كه آقای علم این كار تو طبق ماده فلان بر خلاف قانون اساسی است و اگر در مورد قانون اساسی ابهام داری بیا قم تا برایت رفع ابهام بكنیم... واكنشها نسبت به لایحه مذكور پس از بی اعتنایی علم از حد تلگرافها و طومارها گذشت و به تشكیل جلسات كوچك و بزرگ كشیده شد و مردم گاهی پس از پایان جلسه تظاهرات خیابانی داشتند ولی به برخود فیزیكی رژیم با مردم نمی انجامید... پس از اینكه رژیم با توسل به انواع حیله نتوانست روحانیت را از مبارزه خود بازدارد ، علم پس از حدود40 روز بی اعتنایی تلگرافی فریبنده برای سه نفر از علما یعنی آقایان:گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری ارسال كرد ولی تلگراف امام را بدون پاسخ گذاشت.وی در تلگراف خود به مراجع اورده بود كه نظر دولت در مورد شرط اسلام بر انتخاب شوندگان و كنندگان همان نظر علمای اسلام است و همین طور سوگند امانت و صداقت همچنان به قرآن است و در مورد حق شركت زنان این موضوع را به مجلس تسلیم كرده است و منتظر تصمیم آنها خواهد ماند. امام كه عمق حادثه را می­دید و متوجه فریب و نیرنگ علم شده بود از این موضوع ناراحت شدند و گفتند میخواهند مبارزه را به دست خودمان لوث كنند و در حضور جمع قلم برداشتند و نوشتند كه ما بر سر مواضع خودمان هستیم و هنوز چیزی حل نشده است. به دستور امام نوشته ایشان را برای بازار بردند..این كشو وقوسها دو ماه طول كشید و در این فاصله برخی اوقات امام در پایان جلسه درسشان صحبتی می كردند تا این كه قرار شد یك جلسه عمومی در مسجد سید عزیزالله در تهران در 8آذر تشكیل شود و آقای فلسفی در آن سخنرانی كند. روز قبل امام در پایان درسشان فرمود: این جلسه جلسه دعا نیست بلكه جلسه نفرین است شبی كه قرار بود فردای آن مردم تهران در مسجد سید عزیزالله اجتماع كند هیات دولت پس از یك جلسه طولانی تا نیمه های شب مصوبه قبلی را لغو كرد و همان شب با نامه و تلگراف علمای قم و تهران را از موضوع مطلع كردند اما امام اصرار داشت كه همان تلگراف در رسانه های گروهی كشور منتشر شود و اعتقاد داشت كه تا دولت لغو لایحه را در مطبوعات منتشر نكند نباید مساله را پایان یافته تلقی نمود سرانجام با پایمردی و ایستادگی امام دولت مجبور شد خبر لغو مصوبه را با تیتر درشت در روزنامه های تهران منتشر كند. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

چهره سياسي شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني(ره)

چهره مبارز و خروشان آيت الله شهيد حاج آقا مصطفي (ره) از اوايل نهضت مقدس و بنيان برانداز حضرت امام خميني (ره) عليه رژيم پهلوي نمايان شد. هر چند وي پيش از نهضت امام (س) نيز تا حدي در جريانهاي سياسي و مبارزاتي وارد بود و با برخي از رهبران فداييان اسلام دوستي و همفكري داشت. آن زمان كه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي تصويب شد( ۱۶ مهر ماه ۱۳۴۱ ش ) و بر اساس آن محمدرضا پهلوي رسما توطئه اسلام زدايي خود را آغاز كرد، مبارزات بي امان امام خميني نيز عليه ظلم و فساد سلطنت پهلوي به طور رسمي شكل گرفت. آنچه پيش روي داريد نوشتاري است كه به زندگي سياسي شخصيتي نظر مي كند كه سالها در مسير مبارزه عليه ظلم و به منظور تشكيل حكومت اسلامي فعاليت شايان توجهي داشت و سرانجام با شهادت خود پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي را تحقق بخشيد. اين نوشتار به فعاليت سياسي چهارده ساله حضرت آيت الله حاج سيد مصطفي خميني (ره) نگاهي گذرا دارد كه نزديك ترين افراد به رهبري انقلاب اسلامي بود و از ديگر سوي خود به عنوان رهبري در ميان ياران و طرفداران امام خميني (س) به شمار مي رفت. فعاليت سياسي حاج آقا مصطفي خميني (ره) از آن جهت شايان بررسي است كه ايشان بهتر از هر كس ديگري روح نهضت امام خميني (ره) يعني براندازي رژيم سلطنتي ايران و استقرار حكومت اسلامي را دريافته بود بهتر از هر كس ديگري در مقابل حكام رژيم هاي پهلوي و بعث عراق موضعگيري مناسب مي كرد بهتر از هر كس ديگر مبارزان انقلابي را در حضور و غياب امام راهنما و هدايتگر بود، بهتر از هر كس ديگر با طرد عناصر غير صالح و مضنون ، نهضت اسلامي را از خطر آسيب نفوذيها مصون نگاه ميداشت و بهتر از هر كس ديگري تا پاي جان براي نهضتي كه پدر بزرگوارش بنيان نهاده بود ايستادگي كرد و سرانجام نيز بهتر از هر كس ديگر جان خويش را نثار احياي انقلاب كرد و خاموشي چراغ عمرش به سرعت روشنايي شعله هاي برافروخته انقلاب اسلامي ايران را به همراه آورد. گرچه حاج آقا مصطفي (ره) در طول دوران مبارزاتي خود بخش عمده اي از عمر پر بركتش را در زندان، تبعيد، مسافرت، برگزاري جلسات ، انجام مكاتبات، رايزنيهاي گوناگون و ملاقاتهاي وقت و بي وقت گذرانيد ليكن هيچگاه از مسير علم و تقوا فاصله نگرفت. ايشان در عين حال كه مبارزي خستگي ناپذير قلمداد مي شد، عالم و مجتهد بود، مفسر قرآن و اسلام شناسان بود ، اسوه زهد و معلم اخلاق بود و از مدرسين والا مرتبه حوزه علميه نجف اشرف محسوب مي شد. برجسته ترين نقطه زندگاني اين عالم شهيد پيروي بي چون و چراي ايشان از رهبري انقلاب بود. مرحوم حاج آقا مصطفي (ره ) همانگونه كه خود اظهار داشته بود چند صباحي بيشتر و آن هم در اوان جواني تقليد نكرد و پس از آن به مرتبه والاي اجتهاد نايل آمد ، با اين حال تبعيت از امام خميني (ره) راحتي آنجا كه مخالف رأي و نظر خود مي يافت . واجب مي شمرد و بدان ملتزم بود. از برخي از ياران امام نقل شده است كه حاج آقا مصطفي در پاره اي از مسائل سياسي اجتماعي نظري بر خلاف نظر امام داشت و به خصوص در چگونگي اداره بيت حضرت امام (س ) در نجف اشرف خرده گيريهايي به وضع موجود آن زمان مي كرد ولي هيچگاه ديده نشد كه بر خلاف نظر امام اقدامي انجام دهد سخني بر زبان آرد و يا اعمال سليقه اي بكند. ● فعاليت سياسي حاج آقا مصطفي (ه) از آغاز تا واقعه كاپيتولاسيون چهره مبارز و خروشان آيت الله شهيد حاج آقا مصطفي (ره) از اوايل نهضت مقدس و بنيان برانداز حضرت امام خميني (ره) عليه رژيم پهلوي نمايان شد، هر چند وي پيش از نهضت امام (س) نيز تا حدي در جريانهاي سياسي و مبارزاتي وارد بود. و با برخي از رهبران فداييان اسلام دوستي و همفكري داشت. آن زمان كه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي تصويب شد( ۱۶ مهر ماه ۱۳۴۱ ش ) و بر اساس آن محمدرضا پهلوي رسما توطئه اسلام زدايي خود را آغاز كرد . مبارزات بي امان امام خميني نيز عليه ظلم و فساد سلطنت پهلوي به طور رسمي شكل گرفت. در اين زمان حاج آقا مصطفي (ره) كه هماره والده مكرمه خويش در عتبات عاليات به سر مي برد، ليكن از ابتداي سال ۱۳۴۲ و حمله ددمنشان رژيم ستمشاهي پهلوي به مدرسه مباركه فيضيه ( دوم فروردين ۱۳۴۲) ، ايشان همانند يك سرباز مطيع و فداكار در خدمت نهضت اسلامي و رهبر آن كمر همت بست و از آن پس مردم را به مبارزه عليه شاه فراخواند. حضور مداوم و فعال حاج سيد مصطفي خميني (ره ) در كنار پدر بزرگوارش باعث شده بود تا فولاد وجودش آبديده شود از اوايل مبارزات عمومي و علني عليه رژيم پهلوي معناي عميق اين مبارزه را درك كند و تا آنجا پيش رود كه خود يكي از رهبران اين حماسه آفرينيها شود. پس از حماسه ۱۵ خرداد ۴۲ كه به دستگيري امام خميني (ره) انجاميد ، اين طور پنداشته مي شد كه نهضت اسلامي رو به افول خواهد گذاشت و خروش مردم در گذران زمان خاموش خواهد شد اما تعليمات و زمينه هايي كه رهبري نهضت در نهاد شاگردان و پيروان خود به وجود آورده بود باعث شد كه بسياري از آنان از ميان مردم برخيزند و اهداف ۱۵ خرداد را تداوم بخشند. از جمله اين افراد مرحوم حاج آقا مصطفي (ره) بود كه با گردآوري مردم پراكنده و پاشيدن بذر اميد در دلهاي شيفته آنان موجب شد تا فشار افكار عمومي براي رفع بازداشت از امام (س) روز به روز بيشتر شود و در نهايت موجبات آزادي ايشان فراهم گردد. خطابه ها و سخنان محكم آن عالم رباني پس از بازداشت امام خميني (س ) به گونه اي بود كه اغلب مي گفتند اين آتش ظلم برانداز حاج آقا روح الله است كه از درون آقا مصطفي زبانه مي كشد توگويي اين خود اوست كه اين چنين داد سخن ميدهد. انگار اين صداي امام (ره) است كه ديوارهاي ظلم را با طنين رسايش فرو مي ريزد و اين نبود جز اينكه ايشان با درك عميق از چند و چون نهضت اسلامي امام ( ره) ، خوب مي دانست كه چه بايد بگويد و مردم را به كدام جهت راهنما باشد. مرحوم حاج سيد احمد آقا خميني(ره) درباره برادر بزرگوار خود چنين نقل كرده است: ".... در آغاز مبارزات بسياري از مسئوليتهاي پخش اعلاميه ها و رساندن اخبار به امام ( س ) و گرفتن اعلاميه ها ، جمع و تشكل دوستان از سراسر كشور و به طور كلي مسائل حساس مبارزه به دست ايشان انجام مي گرفت او هميشه سعي ميكرد واقعيات را به امام (س) برساند تا امام (س ) در فرصت مناسب تصميمات لازم را در زمينه هاي مختلف اتخاذ فرمايند. " به دنبال حمله وحشيانه مأموران رژيم شاهنشاهي به مدرسه مباركه فيضيه در دوم فروردين ۱۳۴۲ كه در پي آن جيره خواران مزدور به فرماندهي سرهنگ مولوي به ضرب و شتم طلاب مدرسه پرداختند حجره ها را غارت كردند و كتابهاي مذهبي را آتش زدند و از آن مكان مقدس جز مخروبه و از ساكنان خداجوي آن جز مقتول و مضروب چيزي و كسي باقي نگذاشتند، امام خميني (س) پس از موضعگيريهاي قاطع اعلاميه اي ( كه بعدها به عنوان اعلاميه " شاهدوستي يعني غارتگري " مشهور شد ) صادر كردند و طي آن اين اقدام مذبوحانه را محكوم ، رژيم را رسوا و آمادگي خود را براي شهادت اعلام كردند. رژيم پهلوي كه دريافته بود امام (س) در افشاگري ، شخص شاه را نشانه رفته است ، در صدد توطئه عليه ايشان برآمد و به منظور احضارشان به دادسراي قم ، به پرونده سازي عليه امام (س) اقدام كرد: زماني كه مأمور ابلاغ براي تسليم احضاريه به بيت حضرت امام (ره) مراجعه كرد، ضمن تماس با حاج آقا مصطفي (ره) ، مأموريت خود را براي ايشان بازگو كرد و ملاقات با امام (س) را خواستار شد تا بدين وسيله احضاريه را به معظم تسليم كند. اما حاج آقا مصطفي (ره ) كه با درايت خاص خود متوجه توطئه دستگاه وابسته قضايي شاه شده بود و حاضر نبود به هيچوجه اين احضاريه به دست امام ( س) برسد، به بهانه اينها امام (ره ) احضاريه را نخواهد پذيرفت درخواست مأمور را رد كرد. مأمور ابلاغ اظهار داشت كه اجازه دهيد من احضاريه را به ايشان ارائه دهم ، هر چند ايشان از پذيرفتن آن خودداري كنند، ليكن حاج آقا مصطفي (ره) اجازه اين كار نيز به او نداد و با پذيرفتن هر گونه مسئوليتي از ناحيه اين برخورد خود تأكيد كرد كه من صلاح نمي دانم شما به حضور ايشان بروي و مي تواني به مقامات مربوطه گزارش دهي كه من مانع انجام مأموريت شما شده ام. گرچه اين اقدام براي رژيم پهلوي نتيجه اي به بار نياورد و دستگاه قضايي ديگر آن احضاريه را پيگيري نكرد اما برخورد آن شهيد عالي مقام نشانه درايت و شجاعت هر چه بيشتر او بود كه عمق توطئه را احساس كرد و آنگاه برخورد مناسب و لازم با آن را بدون هيچگونه ترس و ترديدي عملي ساخت. به هر حال ايام محرم فرا مي رسد ( ۱۳۴۲ ه.ش و ۱۳۸۳ ه.ق) و امام خميني (س) با الهام از درسهاي عاشوراي حسيني (ع) به بسيج و آگاه ساختن هر چه بيشتر مردم مي پردازند. معظم له اعلام مي دارند كه به مناسبت عاشورا در حرم مطهر حضرت معصوم (س) نطق مهمي را ايراد خواهند كرد. با انتشار اين خبر جمعيت فراواني كه در آن ايام طبق سنوات قبلي از اقصي نقاط كشور به منظور عزاداري به شهر قم آمده بودند و همچنين روحانيون و مردم انقلابي قم به صحن مطهر و اطراف آن هجوم آوردند. امام خميني ( س) در سخنان روز عاشوراي خود محمدرضا پهلوي را خطاب قرار داده و ضمن نصيحت به وي هشدار ميدهند كه از عاقبت پدرش درس بگيرد و اگر راست ميگويند كه او با اسلام و روحانيت مخالف است بدفكر مي كند! و اصولا چه ارتباطي بين شاه و اسرائيل است كه سازمان امنيت مي گويد از شاه صحبت نكنيد و از اسرائيل هم صحبت نكنيد؟! اين سخنان كه به مثابه جام زهرآلود بر كام شاه و اربابان آمريكاييش فرو ريخت آنان را از خواب غفلت بيدار كرد و به خود آورد گر چه براي آنان سخت بود باور كنند كه در جامعه خفقان زده ايران پس از ۲۸ مرداد كسي در ملا عام و با حضور گسترده مردم به خود جرأت و شاه را به طور مستقيم مورد خطاب قرار دهد مفتضحانه او را نصيحت كند و بي محابا از بدبختي و بيچارگيش سخن براند اما اين واقعيتي بود كه به وقوع پيوسته بودو آنان چاره اي جز باور آن نداشتند. به هر حال سخنراني حماسي امام خميني (س) رژيم را متقاعد ساخت كه امام خميني (ره ) ديگر ساكت نخواهد نشست اين رود خروش ديگر خاموش نخواهد شد و اين موج قطعا امواج گسترده اي در پي خواهد داشت از اين رو در صدد برآمد تا نورالهي را خاموش كند و فرياد حق طلبانه نهضت را در گلو خفه سازد و مردم را از رهبريهاي داهيانه رهبر خويش محرم كند. بر اين اساس دو شب پس از ايراد آن سخنراني مأموران ساواك به منظور دستگيري حضرتش شبانه به منزل ايشان يورش بردند معظم له را دستگير كردن و پس از اعزام به تهران به زندان فرستادند. مرحوم حاج آقا مصطفي (ره ) كه آن شبها از پدر محافظت مي كردند پس از دستگيري امام (س) به همراه انبوه جمعيتي كه از اين حادثه مطلع شده بودند ، به طرف صحن مطهر حركت كردند و آنگاه كه به چهار راه بيمارستان رسيدند با گروهي از مأمورين پليس رو به رو شدند كه با بلندگو از مردم ميخواستند متفرق شوند ولي چون با عكس العمل شديدي حاج آقا مصطفي (ره) و مردم خشمگين مواجه شدند پا به فرار گذاشتند. مردم قم به رهبري فرزند برومند امام (س) از خيابان ارم وارد ميدان آستانه و صحن مطهر شدند و از بلندگوي صحن كه صداي آن تقريبا به همه محله هاي اطراف حرم ميرسيد به دادن شعار پرداختند رژيم شاه ابتدا با تانك و توپ و مسلسل خونريزي بي سابقه اي را به راه انداخت و چون ديد نميتواند مردم غيور و مسلمان شهر قم را سركوب سازد هواپيماهاي بمب افكن را روانه قم كرد تا در صورت لزوم شهر را بمباران كنند اين هواپيماها وارد آسمان قم شدند و با شكستن ديوار صوتي و مانورهاي هوايي كوشيدند اهالي شهر را مرعوب سازند. علما و روحانيوني كه در صحن مطهر گردآمده بودند با ديدن برخورد خصمانه و وحشيگريهاي رژيم با مردم قم و قتل عام عده اي از مردم دريافتند كه ديگر ايستادن بي فايده است و رژيم شاه براي حفظ تاج و تخت خود از كشتار هزاران انسان هم دريغ نخواهد كرد خشم و ابراز احساسات توده هاي مردم به حدي بود كه كسي جرأت نميكرد از آنان بخواهد دست از تظاهرات بردارند ولي حاج آقا مصطفي به خاطر موقعيت ويژه خويش اين رسالت را به عهده گرفت و طي نطق كوتاهي مراتب سپاسگزاري و قدرداني خود را از وفاداري فداكاري و حق شناسي ملت نسبت به امام خميني (س ) اعلام كرد و گفت " هيأت حاكمه با ايستادن در برابر اراده ملت به وحشيانه ترين وجهي ملت را به مبارزه قهرآميز مي كشاند" آنگاه از هيأت حاكمه خواست تا پدر پير او را كه نيمه شب ربوده و به مكان نامعلومي برده بودند، هر چه زودتر بازگردانند و عامه مردم را از نگراني بيرون آورند و نيز از مردم خواست كه دست از تظاهرات بردارند و به خانه هاي خود بروند و يك ساعت قبل از غروب آفتاب كه حضرات علما بار ديگر به صحن مطهر مي آيند آنان نيز اجتماع كنند تا تصميم قاطعي اتخاذ شود. پس از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ و بازداشت حضرت امام (ره) فعاليت حاج آقا مصطفي (ره) از يك سو بر آزادي امام (ره) و از ديگر سو بر در اهتزاز نگهداشتن پرچم مبارزه و رهبري آن متمركز شده بود ايشان اعلاميه هايي را تهيه مي كرد و براي روحانيون مي فرستاد و دستورهاي امام (س) را كه از داخل زندان به انحاي مختلف برايش مي رسيد به مورد اجرا مي گذاشت . امام (س ) توانسته بودند به واسطه بعضي از افسران متعهد و مسلماني كه در ارتش بودند از زندان با ايشان ارتباط برقرار كنند و بنابر نقل حاج آقا مصطفي (ره) اولين چيزي كه از زندان از سوي امام خميني (س) به دستشان رسيد، وصيتنامه امام (س) بود. ساواك قم كه پس از بازداشت امام خميني (ره) حاج آقا مصطفي (ره) را زير نظر داشت فعاليتهاي ايشان را مورد به مورد گزارش ميكرد. با گذشت ايام ، در مرداد ۱۳۴۲ امام (س) را از زندان به منزلي خصوصي در قيطريه و تحت نظر ساواك منتقل كردند و حاج آقا مصطفي (ره ) از آن تاريخ تا حدود پنج ماهي كه پدر بزرگوارش در آنجا به سر مي برد در خدمت ايشان بود و به طور مستقيم نقش رابط بين رهبر و ملت مسلمان ايران را ايفا مي كرد. مرحوم حاج سيد احمد آقا (ره) از اولين برخورد برادر شهيدش با امام (س) در آن مقطع چنين گفته است: " ... هنگامي كه امام (س) را از زندان به خانه محصوري در تهران منتقل كردند، من به اتفاق ايشان ( حاج آقا مصطفي ) به تهران آمدم و خدمت امام (س) رسيديم . شهيد حاج آقا مصطفي (ره) در اولين برخورد سؤال كردند، " حالا تكليف چيست؟ به اعتقاد من ، ما بايد از همين امروز شروع كنيم تا مردم دلسرد نشوند و فكر نكنند قضيه تمام شده است . " و دقيقا همين جايگاه و موقعيت خطير حاج آقا مصطفي (ره) موجب نگراني ساواك شد تا آنجا كه در صدد جلب و تهديد كردن ايشان برآد روزي سپهبد نصيري ، مرحوم حاج آقا مصطفي (ره) احضار كرد ولي ايشان نزد او نرفت عصار نامي كه از افسران ارتش و مراقب امام (س) در آن منزل بود، نزد حاج آقا مصطفي (ره) آمد و اصرار كرد كه من خودم شما را نزد سپهبد نصيري مي برم و برمي گردانم . بعد از چند بار آمد و رفت او ايشان با نظر و مشاوره امام (س) تصميم گرفت كه پيش نصيري برود. عصار ميخواست ايشان را با ماشين شخصيش ببرد و ايشان نپذيرفت و گفت بايد ماشين رسمي شهرباني باشد . بالاخره يك جيب شهرباني آوردند و مرحوم حاج آقا مصطفي ( ره) سوار آن شد. خود ايشان مي گفتند كه عصار در بين راه از من پرسيد ، " چه نكته اي وجود دارد كه شما با ماشين شخصي من نيامديد و حاضر شديد با ماشين شهرباني بياييد ؟" گفتم " ميخواستم ثابت شود كه از روي اجبار مي آيم ، اگر با ماشين شخصي شما مي آمدم حاكي از اين بود كه ما با تفاهم و توافق مي رويم ..." نصيري كه در آن موقع رئيس شهرباني كل كشور بود به ايشان گفته بود ما نمي خواهيم وضعي پيش آيد كه شما را دستگير كنيم . گزارشهاي مرتبي مي رسد كه شما با عناصر ناراحت و اخلالگر رابطه داريد، اگر اين برنامه را ادامه دهيد ناچاريم شما را دستگير كنيم. ● كاپيتولاسيون و دستگيري حاج آقا مصطفي خميني (ره) كاپيتولاسيون به پيمانهايي گفته مي شود كه حقوق قضاوت كنسولي و يا حقوق قضاوت برون مرزي را به كشور ديگري در قلمرو حاكميت ملي يك كشور ادعا مي كند. در نتيجه چنين پيماني اتباع آن كشور بيگانه از شمول قوانين و ضوابط جزايي و مدني در قلمرو كشور ميزبان مستثني بوده و رسيدگي به دعاوي حقوقي و يا محاكمه آنان در موارد اتهام به ارتكاب جرم در دادگاههاي خصوص و يا محاكم مختلط و يا با حضور كنسول آن كشور بيگانه و يا نماينده او به عمل مي آيد. هنوز بيش از چند روز از احيا و تصويب كاپيتولاسيون نگذشته بود كه بولتن داخلي مجلس شواري ملي ، متن كامل سخنرانيها و گفت و گوهايي را كه ميان نمايندگان مجلس شورا و رئيس دولت در اين زمينه به عمل آمده بود منعكس كرد يك نسخه از اين مجله به دست حضرت امام (س) رسيد و ايشان با مطالعه آن دريافت كه رژيم پهلوي بار ديگر چه ضربه خانمانسوزي بر پايه استقلال و عظمت ايران زده و به ملت مسلمان و آزاده اين كشور چه خيانت بزرگي كرده است.بر اين اساس معظم له تصميم به ايراد سخنراني مي گيرد تا با افشاگريهاي خود عمق خيانت شاه را براي مردم بازگو نمايند. روز چهارم آبان براي اين منظور تعيين مي شود و خبر آن خيلي زود انتشار مي يابد . رژيم پهلوي از اين اقدام امام خميني (س) سخت به وحشت افتاد و از طرفي مي دانست كه با ارعاب و تهديد نميتوان ايشان را از تصميمش بازداشت . ناگزير درصدد برآمد غير مستقيم و به اسم نصيحت ايشان را از حمله عليه آمريكا بازدارد و براي اين منظور يكي از عناصر مورد وثوق دستگاه حاكمه را كه تا حدودي هم داراي وجبهه ملي و بيطرفي بود ( حسن مستوفي پسر خاله امام خميني (س) روانه قم ساخت . وي چند روز قبل از موعد سخنراني امام (س) وارد قم شد و پس از كوشش زياد از آنجا كه موفق نشد با امام (س) ملاقات كند، در ديداري با حاج آقا مصطفي (ره) ، امام (س) را از هر گونه حمله آمريكا برحذر داشت و هشدار داد در صورت موضعگيري امام (س) عليه آمريكا با واكنش شديد رژيم مواجه خواهد شد . حاج آقا مصطفي (ره) با قاطعيت پاسخ داد كه امام به وظيفه خودشان به هر نحو كه صلاح بدانند عمل مي كنند و اينگونه حرفها هم نمي تواند ايشان را در اجراي وظيفه و رسالتي كه به عهده دارند به تجديد نظر وادارد. به هر حال روز چهارم آبان ماه ۱۳۴۳ كه مصادف با خجسته ميلاد بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه (ع) (۲۰ جمادي الثاني ۱۳۴۸ ه.ق) بود فرا رسيد و امام خميني (س) به ايراد مهمترين سخنراني خويش پرداختند در بخشهايي از سخنان امام (س) چنين آمده است: " ... عزت ما پايكوب شد، عظمت ايران از بين رفت ، عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند... براي اينكه ميخواستند وام بگيرند آمريكا خواست اين كار انجام شود... اگر نفوذ روحانيون باشد توي دهن اين دولت مي زند، توي دهن اين مجلس مي زند وكلا را از مجلس بيرون مي ريزد... اگر نفوذ روحانيون باشد نميگذارد يك دست نشانده آمريكايي اين غلطها را بكند از ايران بيرونش مي كنند... ما اين قانون را كه به اصطلاح خودشان گذرانيده اند قانون نمي دانيم ما اين مجلس را مجلس نمي دانيم ما اين دولت را دولت نميدانيم ، اينها خائنند خائن به كشورند... " از آنجا كه خفاشان شب پرست نتوانستن وجود خورشيد فروزان انقلاب را تحمل كنند در تاريخ ۱۳ آبانماه ۱۳۴۳ امام خميني (س) را شبانه دستگير و با عجله به تركيه تبعيد كردند حاج آقا مصطفي ( ره) از اين اقدام ناشايست رژيم كه نمونه آن را در ۱۵ خرداد ۴۲ به چشم ديده بود سخت برآشفت و به خيابان آمد و همراه با سيل خروشان روحانيون و مردم قم و به منظور گفتگو با آيات عظام و علماي اعلام رهسپار بيوت آنان شد و بدين ترتيب همگام با مردم قهرمان و با فرياد اعتراض آميز خويش و جو ارعاب و وحشت را شكست و از مراجع خواستار اقداماتي براي آزادي رهبر انقلاب شد. ساواك كه سابقه مبارزاتي و رهبري حاج آقا مصطفي (ره) را در ۱۵ خرداد ديده بود و يقين داشت كه در صورت آزاد گذاشتن وي خشم مردم به قيام عمومي تبديل خواهد شد و چه بسا كه اوضاع كشور از تسلط آنان خارج شود مقدمات دستگيري ايشان را فراهم آورد و آن زمان حاج آقا مصطفي (ره ) در بيت مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي با ايشان به گفت گو مشغول بود، به آنجا يورش برد و ايشان را دستگير كرد . مرحوم حاج آقا مصطفي (ره) كه همانند پدر عالي مقام خويش ذره اي ترس در وجودش نبود بدون هيچ واهمه اي مسير قم تهران را با كمال آرامش طي كرد. معظم له را يكسره به قزل قلعه تهران انتقال دادند و ضمن بازجويي اوليه و تشكيل پرونده به دادستاني ارتش معرفي كردند. از آنجا كه تا تاريخ ۳۰/۹/۴۳ امام خميني (س) از بازداشت فرزندشان هيچ اطلاعي نداشتند و تنها در آن تاريخ توسط سيد فضل الله خوانساري كه به ملاقات ايشان در تركيه رفته بود از دستگيري حاج آقا مصطفي (ره) با خبر شدند . لذا به گمان اينكه فرزندشان در قم است، در تاريخ ۱۹/۸/۴۳ ( مطابق با ۵ رجب ۱۳۴۸ ه.ق ) طي نامه اي ايشان را به عنوان وكيل تام الاختيار خود تعيين كردند تا وجوه شرعيه را دريافت كند و شهريه حوزههاي علميه را بپردازد معظم له پس از اطلاع از بازداشت فرزندشان اظهار رضايت كردند و آن را براي سازندگي هر چه بيشتر ايشان مفيد دانستند. ● آزادي حاج آقا مصطفي (ره) و اقامت چند روزه در قم طي دو ماهي كه از بازداشت مرحوم آيت الله شهيد سيد مصطفي خميني ( ره) مي گذشت خلاء چشمگيري در رهبري نهضت پس از تبعيد امام خميني (س ) مشهود بود مبارزان ياران امام (س) مشهود بود مبارزان و ياران امام (س) پس از تبعيد رهبر خود بيشترين اتكا را در رهبري مبازه با حاج آقا مصطفي (ره) داشتند. ليكن در مدت بازداشت ايشان از اين نقطه اتكا نيز محروم بودند . بر همين اساس مراجع عظام قم ، علماي اعلام و شخصيتهاي انقلابي براي آزادي حاج آقا مصطفي (ره) ميكوشيدند تا با وجود ايشان انسجام بيشتري به اعتراض مردم نسبت به تبعيد رهبري انقلاب داشته باشند. گرچه اين ضرورت را حاج آقا مصطفي (ره) بيش از همه احساس كرده بود ليكن فكر پدر در تبعيد و اطلاع از سلامت ايشان يك آن فرصت نمي داد تا به چيزي ديگر بينديشد لذا از يك سو در خارج از زندان به مراجع عظام پيغام مي دهند و استمداد مي جويند تا خبري از سلامت امام(س) كسب كنند و از سوي ديگر خود پيشنهاد ميدهند تا به تركيه بروند و از احوال پدر كسب اطلاع كنند به گزارشي در اين خصوص توجه فرماييد: با نظريه ساواك، رژيم پهلوي به اين نتيجه مي رسد كه حاج آقا مصطفي (ره) را با پاي خود و بدون هيچ سر و صدا و جنجالي به تركيه نزد پدرش تبعيد كند و براي هميشه از ادامه رهبري نهضت اسلامي توسط حاج آقا مصطفي (ره) در امان باشد و همچنين وانمود كرد كه ايشان به ميل و علاقه خود به تركيه رفته است بر اساس اين محاسبات سرهنگ مولوي رئيس ساواك استان مركزي در زندان نزد حاج آقا مصطفي (ره) رفت و اظهار داشت كه شما مي توانيد نزد پدرتان برويد و چون از تمايل و آمادگي ايشان اطمينان يافت و نقشه ساواك را در اين مرحله موفق ديد فورا از ايشان خواست تا رسما از شهرباني تقاضاي گذرنامه و صدور برگ خروج كند تا ايشان نيز اقدام لازم را انجام دهد. پس از طي تشريفات لازم سرهنگ مولوي ضمن آزادي حاج آقا مصطفي (ره) با ايشان قرار گذاشت كه اولا بدون سر و صدا وارد قم شود و جنجالي به پا نكند، ثانيا تاريخي را مشخص كند تا ايشان درتهران حاضر باشد و از طرف ديگر طي تلگرافي آزادي وي را به ساوك قم اطلاع داد و خوستار مراقبتهاي لازم شد. مردم و روحانيون قم پس از اطلاع از آزادي فرزند بزرگوار رهبرشان سراسيمه به حرم مطهر هجوم بردند و ايشان را همانند نگين انگشتري در ميان گرفتند و تا منزل همراهي كردند بهتر است زياد ماجرا را طبق نقل يكي از شاهدان آن روز مرور نماييم: ما خودمان در صحن مطهر ساعت ده صبح نشسته بوديم كه حاج آقا مصطفي (ره) از تهران وارد شد و يكسره به طرف در حضرت آيت الله العظمي نجفي حركت كرد خدا مي داند وقتي كه آقاي نجفي ايشان را ديدند ديگر طاقت نياوردند و از منبر پايين آمدند و او را در بغل گرفتند و شروع كردن هاي هاي گريه كردند كه گريه اين دو نفر مردم حرم و صحن را به گريه آورد . حاج آقا مصطفي ( ره) پبيشاپيش جمعيت و طلاب به طرف خيابان ارم و منزل خودشان در يخچال قاضي حركت كردند. مردم در خيابان و اطراف به قدري متراكم بوند كه تمام خيابان مسدود شده بود. ● تبعيد حاج آقا مصطفي (ره) به تركيه در حاليكه ساواك طبق برنامه قبلي خود در صدد فراهم آوردن مقدمات سفر حاج آقا مصطفي (ره ) به تركيه بود ايشان در ديد و بازديدهايش با علماي طراز اول قم ، آنان را از قصد سفر خود به تركيه مطلع كرد، ليكن با مخالفت جدي علما مواجه شد و آنان اين امر را توطئه اي از سوي ساواك قلمداد كردند و رفتن ايشان را به هيچ وجه صلاح ندانستند . حاج آقا مصطفي (ره) با مشورتهاي بيشتري كه انجام داد عزم خود را جزم كرد و به مخالفت با قولي كه داده بود برآمد و در جمع بندي به اين نتيجه رسيد كه ممكن است در قم ماندن او به نفع شخص امام (س) نباشد و او نتواند به نهضت ظلم براندازي كه پدر آغاز كرده خدمت كند و رضايت بيشتر ايشان را فراهم آورد از اين رو ايشان در موعد مقرر به تهران نرفت و آنگاه كه مأمورين ساواك علت تأخير را جويا شدند، به اطلاع آنان رساند كه از رفتن به تركيه منصرف شده است. روز بعد سرهنگ مولوي شخصا تلفني با ايشان تماس گرفت و علت تأخيرش را پرسيد. ايشان جواب داد من در اينجا (قم) آن پيشنهاد را بررسي و با علما مشورت كردم و به اين نتيجه رسيدم كه رفتن من از قم به صلاح نيست سرهنگ مولي با عصبانيت شروع به توهين و جسارت به ايشان و ساير علما كرد. حاج آقا مصطفي (ره) نيز قاطعانه و به مراتب شديدتر جواب او را داد تا حدي كه مولوي مجبور شد تلفن را قطع كند. از آن پس پيگيريهاي ساواك مركز شديدتر شد و مرتب از ساواك قم ميخواست ايشان را راضي كند و به تهران بفرستد و پس از آنكه مأيوس شد طي تلگرافي دستور بازداشت ايشان را صادر كرد ساواكيها به منزل آن عالم عاليقدر حمله ور به طرز فجيعي ايشان را دستگير و روانه تهران كردند. اين يورش آن چنان وحشيانه بود كه موجب شد همسر حاج آقا مصطفي (ره) سركار خانم معصومه حائري كه باردار بود دچار ناراحتي شد و بچه خود را سقط كند و به كسالت ممتدي دچار شود. سرانجام در تاريخ ۱۳ ديماه ۱۳۴۲ حاج آقا مصطفي (ره) به تركيه و نزد پدر بزرگوارش تبعيد شد و سرهنگ مولوي خود را در اين ماجرا پيروز يافت . حاج آقا مصطفي (ره) آن شب را در باشگاه نخست وزيري گذراند و براي رفع نگراني مادر و همسر خود كه شاهد دستگيري ايشان بودند، نامه اي را براي هر دو نوشت او در اين نامه ها ضمن توصيف محل استقرار خويش سفارشاتي در خصوص فرزندانش به حاج سيد احمد آقا كرد. ايشان طي مدتي كه در تركيه و نزد امام ( س) به سر مي برد همواره انيس و همدمي خدوم براي امام بود و لحظه اي از مواظبت ايشان غفلت نورزيد. ● تبعيد حاج آقا مصطفي (ره) به عراق تبعيد حاج آقا مصطفي (ره) به عراق به طور طبيعي به تبع تبعيد امام بزرگوار به آنجا صورت گرفت، از اين رو قبل از تبيين اين بخش ، پرسشهايي كه درباره انتقال تبعيدگاه مطرح است بيان مي شود: ۱) رژيم پهلوي چه مشكلاتي در ادامه تبعيد در تركيه داشت كه در صدد تغيير آن برآمد ؟ ۲) آيا رژيم تركيه ديگر حاضر به همكاري نبود و يا خود امام خميني (س) اصرار بر اين تغيير جا داشت؟ ۳) چرا رژيم پهلوي، عراق را براي اين منظور انتخاب كرد؟ آيا اين كار بر اثر تباني با رژيم عراق انجام شد؟ ۴) آيا افكار و رفتار امام (س) نسبت به رژيم پهلوي در تبعيدگاه تركيه تغيير كرده بود؟ ۵) و مهم تر از همه اينكه چرا رژيم پهلوي ديگر به هيچوجه حاضر نشد امام (س) به ايران بازگردند؟ پاسخ به اين پرسشها هر چه باشد ، مسلم است كه امام (س) نه هيچگاه اصراري نسبت به ترك تركيه داشتند و نه پيشنهادي درباره اقامت در عراق و نه حتي تا ساعاتي قبل از هجرت به آنجا از اين موضوع اطلاع داشتند و هنگامي كه در تاريخ ۱۳ مهر ماه ۱۳۴۴ اين پدر و پسر تركيه را به قصد عراق ترك مي كردند، نمي دانستند ساليان طولاني را بايد در عراق سپري نمايند. حاج آقا مصطفي (ره ) طي اقامت دوازده ساله خود در نجف اشرف از يك سو در سنگر تحصيل ، تدريس، تحقيق و تأليف علوم حوزوي پيشگام بود و به حق در اين زمينه گوي سبقت را از همقطاران خود ربود و از ديگر سو محوري در مبارزات امام خميني (س) شمرده شد. به طور كلي فعاليتها و مبارزات اين عالم مجاهد را در آن روزگار مي توان در چند محور شمارش كرد: الف) اقدام براي نشر افكار انقلابي امام (ره) از طريق توزيع رساله علميه ، اعلاميه ها، نامه ها و نشر بيانات ايشان به ايران و ديگر كشورها. ب) راهنمايي ياران امام (س) ، طرف مشورت قرار گرفتن با آنان و رابطي امين بين آنها و امام (س) بودن. ج) ارتباط با ايرانيان مبارز خارج از كشور و با نهضتهاي آزاديبخش اسلامي د) تأمين هزينه هاي روحانيون و فضلايي كه در راه اهداف عاليه امام (ره) و يا اهداف ديگر انقلاب به نجف اشرف مي رفتند و مسافرت به كشورهايي نظير سوريه، لبنان ، عربستان و كويت براي انجام مأموريتهايي كه از سوي امام (س ) به ايشان واگذار مي شد و يا به منظور هر گونه تماس با انقلابيون . ز) گذراندن دوره هاي آموزش نظامي و تشويق فضلاي حوزه به گذرانيدن اينگونه دوره ها با توجه به فعاليتهاي مبارزاتي كه حاج آقا مصطفي (ره) در نجف اشرف داشتند و با آن سابقه اي كه رژيم پهلوي از زندان و تبعيد و برخوردهاي ايشان در اختيار داشت، نه تنها طبيعي بود كه اعمال و رفتارش حتي در نجف اشرف توسط مأموران ساواك كنترل شود و مراتب مورد به مورد به اطلاع تهران برسد بلكه ساواك نسبت به اشخاصي كه به گونه اي با ايشان در تماس و ارتباط بودند حساس مي شد و موضوع را با تمام جزئياتي كه به دست مي آورد گزارش مي داد. ● برخورد حاج آقا مصطفي (ره ) با حزب بعث عراق بخشي از فعاليتهاي سياسي اجتماعي مرحوم حاج آقا مصطفي (ره ) در ارتباط با حزب بعث عراق شكل گرفته است. پس از تقويت حزب بعث در عراق و روي كار آمدن احمد حسن البكر به عنوان رئيس جمهوري ( در سال ۱۳۴۷ ش ) شاه ايران در اوايل سال ۴۸ قطعنامه ۱۳۱۶ را يكطرفه ملغي اعلام كرد و در پي آن اروند رود را منحصرا در اختيار خود گرفت. كارگزاران حزب بعث ابتدا خدمت امام خميني (ره ) رفتند و از ايشان كه سابقه مبارزه عليه رژيم شاه را داشت درخواست كردند تا با صدور بيانيه آي اعمال دولت ايران را محكوم نمايد. ليكن معظم له به اين دليل كه اختلاف ما با دولت ايران يك اختلاف اساسي و عقيدتي است بر طرف شدني نيست ، اما اختلافي كه اكنون بين دولتهاي ايران و عراق بروز كرده موسمي و زودگذر است از مداخله در اين امرخودداري كردند و حاضر نشدند عليه ايران موضعگيري كنند و يا از رژيم عراق به عنوان سكويي براي ادامه مبارزه خويش استفاده نمايند. حزب بعث پس از چشمداشتي كه به امام خميني داشت سراغ ديگر مراجع نجف خصوصا مرحوم آقاي حكيم(ره) رفت و از ايشان استمداد كرد معظم له با وجودي كه از اقدامات بيرحمانه بعثيها در اهانت غصب اموال و ضرب و شتم مسلمانان ايراني مقيم عراق به شدت ناراحت بود درخواست عراقيها را پذيرفت ليكن پس از بروز مسائل بعدي نظير جوسازي روزنامه هاي عراقي عليه ايشان و بازداشت سيد مهدي حكيم فرزند معظم له توسط حزب بعث عراق، ايشان به كلي خانه نشين و در واقع در خانه خود محبوس شد. در شرايط موجود و زماني كه كسي جرئت نمي كرد به بيت مرحوم آقاي حكيم نزديك شود حاج آقا مصطفي (ره) از نخستين شخصيتهايي بود كه پس از بازگرداندن آقاي حكيم (ره ) از بغداد به كوفه به ديدار ايشان رفت و از اين طريق هم از معظم له تكريم كرد و هم فضاي رعب و وحشت تماس با ايشان را تا حدودي از بين برد. اين ديدار كه تنها يك روز پس از بازگرداندن آقاي حكيم (ره) انجام گرفت به حزب بعث بسيارگران آمد و باعث دستگيري حاج آقا مصطفي (ره ) شد . در روز ۲۱/۳/۱۳۴۸ رئيس سازمان امنيت و فرماندار نجف اشرف به حضور امام (س) رسيد و اظهار داشت كه از شوراي فرماندهي حزب بعث مأموريت دارد كه آقاي سيد مصطفي را به بغداد اعزام كند و براي اين انجام اين مأموريت از معظم له اجازه خواست. حضرت امام (ره) پاسخ فرمودند" اگر اعزام او به بغداد منوط به اجازه من است، من هرگز چنين اجازه اي نمي دهم و اگر مأمور به جلب او هستيد كه خود مي دانيد . " آنگاه كه مقامات ياد شده مأموريت خود را در جلب ايشان به طور ضمني اعلام كردند امام خميني فرزندشان را به حضور طلبيدند و او را از جريان امر آگاه ساختند و بدين گونه حاج آقا مصطفي (ره) به همراه چند تن از مقامات امنيتي عراق به بغداد گسيل داده شد و لحظه اي نگذشت كه خبر آن حوزه علميه نجف انعكاس يافت و نگراني شديدي در مجامع حوزوي به وجود آمد امام خميني (س) كه هيچگاه از دستگيري بازداشت زنداني و تبعيد خود و يا اطرافيانشان واهمه اي از خود نشان نمي دادند و هيچ وقت ديده نشد حالت وقار و ابهت ايشان تبديل به زبوني شود پس از دستگيري حاج آقا مصطفي (ره) بدون آنكه تغييري در برنامه روزمره خود ايجاد كنند به درس و بحث و نماز و ملاقات و ديگر برنامه هاي خود پرداختند. سركردگان حزب بعث عراق خصوصا احمد حسن البكر رئيس جمهوري كوشيدند حاج آقا مصطفي (ره) را راضي نمايند عليه رژيم ايران موضعگيري و با حزب بعث همكاري كند اما پس از آنكه انعطاف ناپذيري او را ديدند و از فريفتن ايشان مأيوس شدند هشدارها لازم را نسبت به ملاقات وي با مرحوم آقاي حكيم (ره) دادند و ايشان را آزاد كردند. به گزارش جالبي از سفارت ايران در عراق در اين خصوص توجه فرماييد: وزارت امور خارجه ۵۱۵۷۴/۴/۴۸ بازگشت به نامه سري شماره ۱/۳/۸۵۳۸ مورخ ۳۱/۳/۴۸ راجع به دستگيري سيد مصطفي خميني اشعار مي دارد " موضوع مورد تأييد مي باشد و از قرار شايع سرهنگ علي هادي وقوت پس از چندي روزي كه به استانداري كربلا منصوب شده بود از آيت الله خميني درخواست مي نمايد كه عليه دولت شاهنشاهي فتوا صادر نمايد و نامبرده با پرخاش و پرت كردن گذرنامه خود ميگويد من وطن خود را به عراق نمي فروشم و هر كاري ميخواهيد بكنيد و از شركت در نماز جماعت هم به عنوان اعتراض خودداري مي نمايد . عراقيها به تصور اينكه سيد مصطفي پس مشاراليه تلقيناتي كرده است چند روزي وي را توقيف مي كنند ولي بعدا تغيير جهت داده و به تصو اينكه با تحبيب سيد مصطفي بيشتر بتوانند در روحيات پدرش نفوذ پيدا نمايند نامبرده را از زندان آزاد مي سازند، سفير شاهنشاه آريامهر عزت الله عاملي به نظر مي آيد رژيم بعث عراق با دستگيري حاج آقا مصطفي (ره) اهداف ذيل را دنبال مي كرده است: ۱) با ايجاد جو رعب و وحشت هر اقدامي را براي از انزوا خارج كردن مرحوم آقاي حكيم (ره) خنثي كند. ۲) با جديت تمام به حاج آقا مصطفي (ره) هشدار داده و ايشان را از مخالفت علني با حزب بعث باز دارد. ۳) به خيال واهي خود توسط ايشان با امام خميني (س) ارتباط پيدا كند. ۴) با اين اقدام اولا ضربه اي به امام (س) وارد كنند و ثانيا آنگاه كه به گمان خود امام (س) درخواست آزادي فرزندشان را كردند از معظم له اقدامي را جهت محكوم كردن دولت ايران خواستار شود. ۵) و بالاخره به همگان بفهماند كه حزب بعث حتي با مخالفان شاه ايران هم برخورد مي كند تا چه رسد به موافقان و طرفداران آن رژيم ! ليكن زماني كه از يكسو با انعطاف ناپذيري حاج آقا مصطفي (ره) مواجه شد و از ديگر سو با بي اعتنايي امام خميني (ره) روبرو گرديد، دريافت كه به هيچ يك از اهداف خود در دستگيري حاج آقا مصطفي (ره ) دست نيافته است. به هر حال اينگونه سرسختيهاي شهيد بزرگوار و مجاهد خستگي ناپذير حضرت آيت الله حاج سيد مصطفي خميني (ره) ادامه يافت تا آنجا كه وجود اين فرزانه مبارز براي رژيمهاي استبدادي پهلوي ايران و بعث عراق غير قابل تحمل شد و در صدد نابودي او برآمدند و توطئه خود را در شب اول آبان ماه ۱۳۵۶ عملي ساختند " و مكر و مكرالله والله خير الماكرين" پژوهشگر: محمد حسن تشيع برگرفته از ماهنامه شاهد ياران،شماره ۱۲ منبع : پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت(نوید شاهد)

اعلامیه عجیب امام خمینی درپی شهادت حاج آقا مصطفى خمینى

اعلامیه عجیب امام خمینی درپی شهادت حاج آقا مصطفى خمینى در پی شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی در نجف اشرف امام خمینی(س) اعلامیه ای خطاب به مسلمین ایران و جهان درباره شهادت منتشر کرد که در عین اختصار بیانگر عشق و علاقه فراوان ایشان به فرزند بزرگ و شاگرد و مرید تاثیرگذارشان هست. متن کامل این پیام بدین شرح است: یادبود [: اعلامیه به مسلمین ایران و جهان درباره شهادت مصطفى خمینى‏] زمان: 1 آبان 1356/ 9 ذى القعده 1397 مکان: نجف‏ موضوع: یادداشت تاریخ شهادت آقاى سید مصطفى خمینى‏ بسمه تعالى‏ إنا لله و إنا إلیه راجعون‏ در روز یکشنبه نهم شهر ذى القعدة الحرام 1397 مصطفى خمینى، نور بصرم و مُهجَه «1» قلبم، دار فانى را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. «اللهم ارحمه و اغفر له و أسکنه الجنة بحق اولیائک الطاهرین- علیهم الصلاة و السلام» 1- خون، روح، روان منبع: صحیفه امام، ج‏3، ص 233 منبع بازنشر: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

روایت همسر امام از حاج آقا مصطفی خمینی

اول آبان سالگرد شهادت سید مصطفی خمینی است. مسیر پرتلاطم سیاسی و منش مبارزاتی آیت‌الله سید مصطفی خمینی علاقه مندان تاریخ انقلاب را از پرداختن به جنبه‌های عاطفی، علمی و اجتماعی زندگی آن مرحوم بازداشته است. به گزارش جماران متن ذیل گفت و شنودی میان خانم دکتر زهرا مصطفوی دختر امام راحل با مادر گرامی شان خانم خدیجه ثقفی است که طی آن همسر محترم امام گوشه‌هایی از حیات فرزند شهیدش را بیان می‌کند. چطور اسم مصطفى را {برای فرزندتان} انتخاب کردید؟ من خیلى دوست داشتم که نامش مصطفى باشد و نمى‌دانم آقا چه دوست داشتند، ولى من ایشان را راضى کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفى بوده است، بسیار مناسب است و آقا هم راضى شدند و اسمش را محمد گذاشتیم، لقبش را مصطفى و کنیه‌اش را ابوالحسن گذاشتیم، ابوالقاسم نگذاشتیم که هر سه مشابه حضرت رسول‌(ص) نشود. تولد او در چه تاریخ و در کجا بود؟ 21رجب سال 1309 هجرى شمسى قم در محله‌اى نزدیک عشق على که حالا خراب شده است و به آن الوندیه مى‌گفتند. دومین خانه‌اى که اجاره کردیم همین خانه بود. اولین خانه را آقاى حاج سید احمد زنجانى پیدا کرده بود که شش ماه در آن بودیم ، ولى به جهاتى که نمى‌دانم صاحبخانه نمى‌خواست یا کرایه‌اش سنگین بود، بیرون آمدیم . درباره تحصیل او و مدرسه رفتن او توضیح دهید. مصطفى خیلى دیر زبان باز کرد و تا چهار سالگى فقط چند کلمه مى‌گفت. وقتى شش ساله بود او را به یک مکتب در نزدیکى منزل گذاشتیم که خیلى در حرف زدنش تاثیر داشت‌. هفت سالگى به مدرسه موحدى رفت‌. کسى هم به درس خواندن او توجهى نداشت. اوایل، یعنى تا کلاس سوم، گاهى من او را نگه مى‌داشتم تا درس بخواند ولى بعد که بزرگتر شد، اصلا نمى‌آمد تا درس بخواند فقط به دنبال بازى بود و شبها مى‌آمد و مقدارى نان و پنیر و چاى مى‌خورد و مى‌خوابید. از شروع دوران طلبگى بفرمایید. بعد از آنکه شش کلاس درس خواند، دیگر به مدرسه نرفت، زیرا در آن زمان مرسوم اهل علم نبود که بچه‌ها را به دبیرستان بفرستند. به همین دلیل مشغول تحصیل علوم طلبگى شد. در هفده سالگى، آقا پیشنهاد کرد که عمامه بر سر بگذارد و لباس روحانى بپوشد، البته‌، او در اول خیلى رضایت نداشت‌. ولى آقا چند نفر از دوستان خود را دعوت کرد و در مراسمى او را براى این کار آماده کرد. ظاهراً بعد از آن وقتى از منزل خارج شده بود و دوستانش او را دیده بودند، به او تبریک گفته بودند و تشویقش کرده بودند. به این ترتیب او هم بسیار به تحصیل علاقه‌مند شد و در طلبگى به سرعت رشد کرد، به طورى که معروف بود که خوب درس مى‌خواند و طلبه فاضلى شده است، تا کم کم که بیشتر رشد کرد و خودش هم به مقامات علمى رسید، حوزه درس تشکیل داد و مدرس شد. حالا مقدارى هم درباره ازدواج ایشان بفرمایید. ازدواج مصطفى در 22 سالگى بود، یک وقت شایع شد که ما با آقا مرتضى حائرى وصلت کرده‌ایم، به طورى که مصطفى مى‌گفت: وقتى آقاى حائرى از صحن حرم بیرون مى‌آید، رفقا مى‌گویند که پدرزنت آمد. این شایعه به گوش آقا رسیده بود و یک شب آقا از من پرسید که دختر آقاى حائرى را دیده‌اى‌؟ من هم کمى توضیح دادم‌. آقا گفت: چطور است این دروغ را راست کنیم؟ گفتم که هر طورى صلاح مى‌دانید. فردا صبح هم آقا پیغام فرستاده بود و ظهر آنها جواب داده بودند و باز آقا پیغام داده بود که همان شب بروند براى صحبت‌. بعد به ما خبر دادند که مردها رفته‌اند و ما زنها هم بعداً رفتیم و قرار عقد گذاشته شد. اما در مورد فرزندان‌؛ اولین فرزند آنها محبوبه بود که مننژیت گرفت و مرحوم شد، دومین فرزند حسین است که معمم و جوان خوبى است و سومین فرزند مریم که دکتر شده است‌. چهارمین فرزند در جریان دستگیری‌هاى انقلاب سقط شد. منبع: سایت تابناک

امید آینده

جواد کامور بخشایش سیدمصطفی خمینی در آذر 1309 در شهر قم زاده شد، وی فرزند ارشد امام خمینی است و امام نام پدر خود را بر او نهاد. سیدمصطفی خمینی تحصیلات ابتدایی را در مدارس باقریه و سنایی زادگاهش گذراند و از پانزده سالگی تحصیل علوم اسلامی را در حوزه علمیه قم آغاز کرد. او علاوه بر دانش‌آموزی از پدر، از جلسه درس حضرات آیات مرتضی حائری (1296ش ـ 1364ش)،‌ محمد صدوقی (1286ش ـ 1361ش) و محمدجواد اصفهانی بهره جست و دوره مقدمات و سطح را در 22 سالگی به پایان برد. سپس به تحصیل درس خارج فقه نزد آیت‌الله سیدحسین بروجردی (1254ش ـ 1340ش) و خارج اصول نزد پدر پرداخت و پس از سال‌ها تجربه اندوزی در محضر این دو بزرگوار و دیگر استادان حوزه، در فقه، اصول، علوم معقول و فلسفه و کلام تبحر یافت. استعداد و هوش سرشار وی سبب شد پیش از سی سالگی به درجه اجتهاد برسد. مصطفی خمینی فعالیت‌های سیاسی خود را از 1341 ش در کنار پدر آغاز کرد و در به حرکت درآوردن نیروهای اصیل و انقلابی و پیشبرد اهداف نهضت اسلامی نقش بسزایی داشت. پس از واقعه 15 خرداد 1342 و دستگیری امام خمینی، مصطفی خبر دستگیری امام را به اطلاع مردم رساند و در سخنرانی آتشینی بر ضد حکومت شاه در صحن مطهر حضرت معصومه،‌ بازداشت امام را محکوم کرد و مردم را به مبارزه با طاغوت فراخواند. وی در آن سخنرانی دستگیری و بازداشت امام خمینی را تجاوز به حریم مرجعیت و امامت دانست. در دورانی که امام خمینی در تهران تحت نظر بود، سیدمصطفی در مساجد و مجالس و تکایا با سخنرانی‌های خود در راه استواری نهضت اسلامی و تداوم مبارزات مردمی گام برداشت و نهضت را تداوم بخشید. وی در این دوران در رساندن پیام و رهنمودهای امام خمینی به مقامات روحانی و مبارزان اسلامی نقش مهمی داشت. با تصویب لایحه کاپیتولاسیون در 21 مهر 1343 و سخنرانی امام خمینی در 4 آبان همان سال در مخالفت با آن لایحه،‌ مأموران رژیم در 13 آبان 1343 امام را دستگیر و به تهران اعزام کردند و ایشان همان روز به بورسای ترکیه تبعید شدند. مصطفی خمینی نیز پس از یک هفته دستگیر و به زندان قزل‌قلعه منتقل گردید و تحت بازجویی قرار گرفت. سیدمصطفی خمینی در 8 دی 1343 آزاد شد و در بازگشت به قم با استقبال گرم مردم این شهر روبه‌رو شد. رژیم پهلوی که حضور فرزند امام را در ایران خطر جدی برای حکومت می‌دانست دوباره او را در 13 دی 1343 دستگیر و به ترکیه، پیش پدر، تبعید کرد. مصطفی چند ماه در بورسای ترکیه در کنار پدر ماند و در 13 مهر 1344 به همراه ایشان به عراق تبعید شد. مصطفی در طول دوره تبعید، رابط امام و مبارزان داخل و خارج از کشور بود. او سعی می‌کرد به وسیله نامه یا هر راه دیگر با نسل جوان در ارتباط باشد. در راه واداشتن محصلین علوم اسلامی به آموزش نظامی تلاش زیادی کرد. او چه در بورسای ترکیه و چه در نجف به عنوان مشاور و یاوری امین برای امام و هم‌رزمی وفادار برای روحانیت مبارز بود. در نجف اداره دفتر امام و پاسخ‌گویی به مراجعان و ارتباط با برخی از مراجع بزرگ نجف مانند آیت‌الله سیدمحسن حکیم برعهده او بود. وی در 21 خرداد 1348 به اتهام داشتن ارتباط با آیت‌الله حکیم، توسط رژیم عراق دستگیر شد و حسن البکر،‌ رئیس‌جمهور وقت عراق، به او درباره فعالیت‌های سیاسی‌اش هشدار داد. مصطفی خمینی علاوه بر فعالیت در عرصه سیاسی، در عرصه علم نیز تلاش فراوانی می‌کرد. وی به محض ورود به نجف، در حوزه علمیه آن شهر به تدریس درس خارج اصول پرداخت و آن را نزدیک ده سال ادامه داد. او در کنار تدریس، به تحقیق و تألیف نیز می‌پرداخت. از این استاد بزرگ تألیفاتی چون القواعد الحکمیه و القواعد الرجالیه و القواعد الاصولیه و کتاب اجاره و کتاب البیع در سه جلد و کتاب فقه در دو جلد و نیز تفسیر قرآن به یادگار مانده است. سیدمصطفی خمینی در اول آبان 1356 به طرز مشکوکی در نجف درگذشت و مرگ وی در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. ظاهراً قرار بود دو نفر به دیدن وی بیایند اما کسی از آمدن آنها خبردار نشد. روز بعد، خادمه منزل با پیکر بی‌جان سیدمصطفی روبه‌رو گردید. همسر سیدمصطفی، معصومه حائری یزدی، با حضور بر بالین وی متوجه لکه‌های بنفش در دستها و سینه سیدمصطفی شد. او را بلافاصله به بیمارستان رساندند و عده‌ای از نزدیکانش معتقد به مسمومیت او بودند و خواستار کالبد شکافی شدند اما حضرت امام اجازه این کار را ندادند و فرمودند: «او دیگر برای من مصطفی نمی‌شود، کالبدشکافی لازم نیست.» یاران و شاگردان سیدمصطفی،‌ جنازه وی را به کربلا بردند و پس از غسل با آب فرات و طواف در حرم حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) دوباره به نجف بازگرداندند. روز بعد،‌ جنازه وی از مسجد بهبهانی تشییع و در ایوان طلای حرم حضرت علی(ع)، در مقبره کمپانی به خاک سپرده شد. با پخش خبر فوت سیدمصطفی، حوزه‌های علمیه نجف، قم و تهران تعطیل شد و علما و روحانیون و عموم مردم ایران با برگزاری مجالس ختم با شکوهی یاد او را گرامی داشتند. درگذشت سیدمصطفی بازتاب گسترده‌ای در ایران یافت و پس از قیام 1342 ش بار دیگر انقلاب را وارد مرحله تازه‌ای کرد. مجالس ختم سیدمصطفی در ایران فرصت مناسبی پدید آورد تا فضای خفقان حاکم بر جامعه بشکند و در سراسر ایران جو انقلابی حاکم گردد. پرویز ثابتی، از مسئولان بلند پایه ساواک، فوت سیدمصطفی و برگزاری مجالس ختم او را چنین تحلیل کرد: «فوت مصطفی خمینی پسر روح‌الله خمینی در عراق به علت سکته قلبی ... مستمسک جدیدی به دست روحانیون افراطی و هواداران آنها داد تا مجدداً زمینه تحریک متعصّبین مذهبی را فراهم نمایند... به مناسبت فوت یاد شده مجالس متعددی در تهران و دیگر شهرهای کشور برگزار گردید و روحانیون افراطی فرصتی یافتند تا از متوفی و پدرش تجلیل نمایند...» تحلیل ثابتی گویای آن است که درگذشت سیدمصطفی به روند حرکت نهضت اسلامی شتاب بخشیده است. به هر حال، سلسله حوادثی که پس از اول آبان 1356 در ایران روی داد مبدأ تحول بزرگ و بی‌نظیری در تاریخ کشور شد و در تداوم آن،‌ قیام 19 دی قم و مراسم چهلم‌های گوناگون در سراسر ایران پدید آمد به گونه‌ای که روزنامه لوموند در این باره نوشت: «مرگ پسر [خمینی] دلیلی برای شورش‌های متوالی شده است که هر چهل روز یک بار ایران را به لرزه درمی‌آورد.» امام در مرگ پسرشان فرمودند: «مصطفی امید آینده اسلام بود.»

...
84
...