انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

ماجرای اعدام نجف دریابندری

قاسم تبریزی تاریخ‌نگار و پژوهشگر در نشست بررسی محافل تاثیرگذار در حوزه کتاب در رژیم پهلوی تاسیس موسسه انتشاراتی فرانکلین در ایران را بخشی از پروژه فرهنگی دین‌زدایی آمریکا در ایران در سال‌های قبل از انقلاب عنوان کرد. به گزارش جهان به نقل از مهر، نشست بررسی محافل تاثیرگذار در حوزه کتاب در رژیم پهلوی با حضور جواد منصوری، عباس سلیمی نمین و قاسم تبریزی عصر روز سه شنبه 23 آبان در محل موزه عبرت ایران برگزار شد. در این مراسم قاسم تبریزی، پژوهشگر حوزه تاریخ با اشاره به تاسیس موسسه انتشارات فرانکلین در اسفند ماه 1332 در ایران افزود: طبق اسناد بر جای مانده در ایران در این موسسه تمام کارمندان و کارکنان از اعضای حزب توده بودند که ویژگی اصلی آنان ضد دین بودن بود و بعد از آن اعتقاد به ایدئولوژی مارکسیستی. حتی در این موسسه تمام نویسندگان و مصححان نیز از توده‌ای‌ها انتخاب شده بودند تا جایی که نجف دریابندری که به دلیل همکاری با حزب توده در آن زمان در زندان در انتظار اعدام بود به واسطه رایزنی موسسان فرانکلین آزاد و به استخدام این موسسه درآمد. وی با اشاره به اولین رئیس موسسه فرانکلین با نام همایون صنعتی‌زاده گفت: پدر صنعتی‌زاده داستان‌نویس و روزنامه‌نگاری بود که از معتقدان بابی ازلی به شمار می‌رفت، مادر وی نیز دختر فردی به نام دولت آبادی است که او نیز از بابی‌های ازلی بود و خواهر مادر وی نیز جزء اولین زنان مروج کشف حجاب در ایران بود. تبریزی ادامه داد: صنعتی زاده در دهه 1320 به حزب توده می‌رود و نامه‌های این حزب را بین تهران و اصفهان به صورت مخفیانه جابجا می‌کند. در سال 1324 از حزب توده بیرون می‌آید و با سفارت انگلستان رابطه برقرار می‌کند، در سال 1330 به آمریکایی‌ها متمایل می‌شود و در سال 1332 اولین رئیس انتشارات فرانکلین می‌شود و این موضوع تا سال 1346 که با اسرائیل مرتبط می‌شود، ادامه دارد. وی افزود: صنعتی زاده فردی بود با استعداد و توانمند در مبارزه با اسلام دین، ظاهر فعالیتش کتاب است، اما در قالب همین موضوع از طرف آمریکایی‌ها به زندان می‌رود و با سنجابی و بازرگان مذاکره می‌کند که حکومت را بپذیرید که شاه ماندنی است. همچنین در اسناد ساواک آمده است که او با رئیس سازمان سیا در ایران ارتباط نزدیکی دارد و به همین خاطر است که به او تعرضی نمی‌شود. این تاریخ نگار در ادامه با اشاره به فعالیت‌های صنعتی زاده در فرانکلین گفت: این موسسه از سال 1334 انتشار کتاب‌های درسی در ایران را شروع می‌کند و افرادی مانند خانلری را به تدوین و تالیف تاریخ ایران برای دانش آموزان می‌گمارد. روزنامه پیک دانش آموز را منتشر می‌کند که مسئول انتشار مقالاتش محمود اعتمادزاده متخلص به به‌آذین و سیاوش کسرایی دو توده‌ای معروف است. تبریزی در ادامه با اشاره به فعالیت 8 انتشاراتی زیر نظر این موسسه تصریح کرد: عبدالرحیم جعفری، مسئول انتشارات امیرکبیر در آن دوران یک کتابفروش معمولی بود و حتی قبل از کتابفروشی پادوی رئیس نشر علمی بود، اما فرانکلین با جذب این ناشر به خود بخش عمده‌ای از فعالیت‌های نشر خود را از دریچه او به نتیجه می‌رساند. در کنار آن انتشارات اقبال، نشر زوار که رئیس آن از فراماسونرهای معروف بود و نشر نیل که عمدتا آثار مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها را منتشر می‌کرد نیز به فرانکلین پیوست. وی همچنین به تاسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اشاره و خاطرنشان کرد: برخلاف نظر عمومی که فکر می‌کنند فرح پهلوی موسس کانون پرورش فکری است، اسناد نشان داده که این کانون برای هدایت و انتشار آثار مربوط به کودکان توسط موسسه فرانکلین در ایران ایجاد شده و فرح پهلوی برای مشخص نبودن این امر به این موسسه منصوب شده است. اکثر کارمندان کانون در زمان تاسیس از چپ‌ها و مائوئیست‌ها انتخاب می‌شوند و رئیس وقت امر لیلی امیرارجمند هم جاسوس آمریکایی بود که با سفرای شرقی در ایران ارتباط داشت. تبریزی در ادامه به مشاوره داریوش همایون به مدیر وقت انتشارات فرانکلین اشاره کرد و افزود: همایون در جوانی عضو حزب پان ایرانیست‌ها بود که بعد از کودتای 28 مرداد داماد سپهبد زاهدی و به آمریکایی‌ها متصل شد و به همین سبب به سمت مشاور موسسه فرانکلین و بازرس سیار آن در آفریقا، آسیا و خاورمیانه می‌شود و جالب اینکه وی با این سمت در مدت سه سال 21 سفر خارجی داشت که از جمله حضور وی در اندونزی در زمان کودتای سوهارتو علیه سوکارنو و حضورش در اسرائیل در زمان جنگ میان اعراب و اسرائیل بود. به گفته وی روزنامه آیندگان به سرپرستی همایون که جزء منشورات موسسه فرانکلین به حساب می‌آید نیز در سال 1346 با سرمایه گذاری اسرائیل برای مقابله با اعراب در ایران ایجاد می‌شود. همچنین تاسیس چاپخانه افست و حضور عبدالرحیم جعفری، اشرف پهلوی، مدیران وقت فرانکلین و برخی از توده‌ای‌ها در میان سهامداران آن هم بخش دیگری از فعالیت‌های فرهنگی آمریکا در ایران بوده که با محوریت موسسه فرانکلین به نتیجه رسیده است. تبریزی در ادامه با اشاره به شعبه تبریز موسسه فرانکلین خاطر نشان کرد: اسناد ساواک نشان داد این موسسه مرکز تجمع فراماسونرها و جاسوسان آمریکایی در ایران بوده است. منبع: سایت جهان نیوز

ژاله خون شد

گروه شیدا که پایه هایش در سال ۱۳۵۳ در دانشکده هنرهای زیبا از طرف نگارنده ریخته شد، در سال ۱۳۵۴ در واحد موسیقی تولید رادیو زیر نظر جناب سایه تأسیس شد. این گروه به دنبال اصالت و فرهنگ ملی و آیینی تاریخ ایران بود ـ بعدها که شرایط داخلی ایران به هم ریخت و به جان و رگ مردم خون وطن پرستی بیشتر و آرمان های عدالت جویانه و استقلال طلبانه سرریز شد، خیل عظیمی از نیروهای خاموش که همانند آتش زیر خاکستر بودند، طغیان کردند و اعضای گروه شیدا و عارف هم در این بستر قرار گرفته و رشدشان دو چندان شد. استعفای من که منجر به استعفای دیگران گردید داستانی دارد که بر می گردد به چندی قبل از ۱۷ شهریور. درست یادم نیست که تاریخ ورود صدر اعظم چین به ایران چه زمانی بود اما درست در آن بحران اجتماعی، شاید چند روز قبل از ۱۷ شهریور بود که ایشان به ناگهان وارد ایران شدند. آن روز من با گروه در رادیو تمرین داشتم و هنگامی که وارد محوطه جلوی ساختمان تولید موسیقی شدم، دیدم مقابل رویم مقدار زیادی تفنگ به صورت خوشه ای روی زمین هست و سربازان گارد شهربانی در محوطه ایستاده اند. حال روحی ام خیلی خراب شد و از اینکه افراد مسلح وارد حیاط رادیو شده اند بسیار عصبانی شدم. این اولین باری بود که می دیدم در محیط هنری رادیو سربازان نظامی با اسلحه ایستاده اند. از پله ها بالا رفتم و با حالتی خاص وارد اتاق آقای سایه؛ مدیر تولید موسیقی شدم. با اعتراض به ایشان گفتم: «مگر می شود در زیر سایه اسلحه تمرین موسیقی کرد، چرا شما اعتراض نکردید؟» ایشان از گفتار من متأثر شد و اشک در چشمانش حلقه زد و من احساس کردم ایشان نیز به همین حالت من دچار هستند، دیگر چیزی نگفتم و از اتاق بیرون آمدم. آن روزها همه ما جوانان التهاب داشتیم و چیزی در درون ما که مهم بود اتفاق افتاده بود و آن همدلی و همیاری با توده های مردم و متعهدان اجتماعی بود. یک سال پیش از شهریور ۵۷ اتحاد جماهیر شوروی از طریق وزارت امور خارجه و سازمان رادیو تلویزیون گروه شیدا و ارکستر مجلسی تلویزیون را برای یک تور کنسرت دعوت نموده بود. این مسأله در آن زمان حادثه مهمی تلقی می شد چرا که همیشه رابطه بین ایران و شوروی یا خصمانه یا نگران کننده بود. هر دو دولت دلشان می خواست روابط از این سردی به در آید و موسیقی که پیغام دهنده صلح بشری است برای این امر بهترین وسیله محسوب می شد. هنگامی که ما توافق کردیم و قرار شد برویم، من به این فکر افتادم که کاری بسازم که اتصالی با فرهنگ بخش های آسیای میانه داشته باشد، چرا که ما چند کنسرت در این منطقه داشتیم و قرار بود در آخرین کنسرت ما برژنف صدراعظم شوروی که به باکو می آمد، حضور داشته باشد و تور کنسرت در باکو خاتمه می یافت. باید اشاره کنم که علت اینکه گروه شیدا را دعوت کرده بودند این بود که رادیو برای شوروی ها نماینده موسیقی مردمی بود و گروه شیدا هم در این نمایندگی شرکت داشت. به اضافه گروه ما با شجریان در آن روزگار طوری تنیده شده بود که می توانست مشترکاً کارهای ارزنده ای ارائه کند. به همین خاطر نگارنده تصمیم گرفتم که روی اشعار فردوسی و «داستان سیاوش» کار کنم. فکرم را پختم و کار را شروع کردم. شعرها را انتخاب کردم و موسیقی مقدمه را ساختم و تمرین شروع شد. مقدمه سرود «ای برادر» متعلق به مقدمه همین کنسرت بود که بعد از انقلاب من از آن استفاده کردم. تاریخ تور کنسرت در شوروی از مدتها پیش تعیین شده بود و اولین کنسرت ۲۰ شهریور برگزار می شد، چندین ماه قبل از سفر ما اوضاع با شروع شب های شعر رفته رفته رادیکال تر شد و جنبش مردم عمق بیشتری یافت. من مردد بودم که با این وضع باید چه بکنم. سال ۵۶ که گروه ما را برای کنسرت در جشن توس دعوت کرده بودند، من ترجیح دادم که نروم و گروه سماعی را به صورت غیر مستقیم سرپرستی کردم و آقای ناظری روانه فستیوال توس شد. در جلسه ای که آقای سایه و انجوی شیرازی و گرگین و غفاری و تنی چند از مدیران رادیو و تلویزیون حضور داشتند اعلام کردم که در شرایط فعلی ایران ما ترجیح می دهیم که در جشن توس شرکت نکنیم. یکی از حضار که نامش را نمی برم، گفتند: ما سرباز می گذاریم و معترض ها حق ندارند کار ما را متوقف کنند یا دردسر به وجود آورند. من از حرف این ادیب و محقق تعجب کردم و عذرخواهی کردم و خیلی زودتر از دیگران جلسه را ترک کردم. البته این اولین باری بود که به چنین جلسه ای دعوت می شدم و چون آقای سایه از من خواهش کرده بودند. آن را قبول کردم تا آمده و نظرم را بگویم. لازم به اشاره است که ما کنسرتی داشتیم در دانشگاه کرمان همراه با شجریان که باید عارف را اجرا می کردیم. آقای مطلوب که استاد شیمی این دانشگاه بود و به کار ما علاقه داشت، این کنسرت را برگزار کرده بود. وقتی کنسرت ما در دانشگاه تمام شد، آقای مطلوب گفتند که انجمن اسلامی دانشگاه کرمان اعلام کرده بودند که اجازه نمی دهند این کنسرت برگزار شود اما به خاطر حرمت کار ما و تعهد ما به موسیقی ملی اقدامی نکردند. در آن زمان که سال ۵۶ یا اواخر ۵۵ بود، محیط دانشجویی متشنج بود و نشان می داد که محیط ایران آبستن حوادثی غیرمترقبه است. با نشان دادن شرایط احساسی و مسائلی که نگارنده با آن درگیر بود، حادثه ۱۷ شهریور رخ داد. این در واقع تیر خلاصی بود، هم برای نظام، هم برای تردیدی که خیلی از مردم و به خصوص متعهدین جامعه و روشنفکران چپ و راست و میانه داشتند. روز جمعه صبح همه ما منتظر حوادث جدیدی بودیم. شب های حکومت نظامی جلوتر شروع شده بود و مناطقی از تهران به فعالیت شبانه مشغول بودند. نگارنده خود چندین بار با آنها درگیر شده بودم و حس برخورد با آنها را از یاد نمی بردم. هنگامی که حکومت نظامی اعلام شد که من فکر می کنم روز پنجشنبه بود، من در سنندج به سر می بردم. هنگامی که اعلامیه حکومت نظامی از رادیو پخش شد، تصمیم گرفتم با همسرم و امید پسرم به سمت تهران حرکت کنم. با محاسبه ای که کرده بودم نیم ساعت مانده به ساعت هشت که ساعت منع عبور و مرور بود، می توانستیم به تهران وارد شویم. در ورودی تهران به ترافیک برخوردیم و هنگامی که به میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) رسیدیم درست رأس ساعت ۸ شب بود، نیروهای نظامی در میدان از من خواستند زودتر بروم تا به خانه ام که در امیرآباد بود برسم. شب غریبی بود و بوی اضمحلال حکومت به مشام می رسید. فرزندم امید نمی فهمید چه اتفاقی دارد رخ می دهد و این مشکلی بود که باید او را از این هیاهو دور نگه می داشتیم. بعضی شب ها که مردم شعار الله اکبر می دادند پسرم می ترسید و مرا در آغوش می فشرد. هر چه توضیح می دادم برایش قابل درک نبود. یک شب او را بالای پشت بام بردم و برایش توضیح دادم و متوجه شد که تقریباً چه می گذرد. بچه های کوچک آن روزگار از نظر روحی بعدها دچار مشکلات زیادی شدند. منزل خواهرم در یکی از کوچه های خیابان شمیران نزدیک پادگان عشرت آباد بود و ما از روی ایوان طبقه بالا می توانستیم شعارهای خیابان گرگان و نظام آباد را بشنویم. حکومت نظامی سعی می کرد شناسایی کند که چه خانواده هایی شعار الله اکبر می دهند و روز بعد آنها را بازداشت کند. یکی از مراکز شلوغی ها خیابان گرگان و نظام الملک و ژاله و نارمک بود که حجم مردم در آن زیاد بود. روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم با دوستان به خیابان رفتیم تا در جریانات باشیم. تعدادی از دوستانم شنیده بودند که انبوه جمعیتی به سمت میدان ژاله در حرکت است و آنها به آنجا رفتند و من در حوالی میدان فردوسی با تنی چند ماندیم. در واقع ما برای اطلاعات بیشتر در گروه های کوچک در سطح شهر پراکنده شدیم. غروب بود که دوستانی که به میدان ژاله رفته بودند، برگشتند و فیلم ها و عکسهایی هم آورده بودند که بسیار تکان دهنده بود. روز شنبه سکوت مرگباری همه ایران به خصوص تهران را گرفته بود و هنوز به عکس العمل تبدیل نشده بود. در واقع ۱۷ شهریور یک شوک عظیم برای مردم تهران بود. روز ۱۸ شهریور ما در رادیو تمرین گروهی داشتیم و من با دلی آکنده از غم و اندوه وارد رادیو شدم. همیشه عادت داشتم ابتدای امر نزد آقای سایه می رفتم سلامی می کردم و آنگاه سر تمرین حاضر می شدم، اما این بار یکسره به اتاق تمرین رفتم. وقتی وارد اتاق شدم همه اعضای گروه شیدا را در ماتم دیدم. چهره هایشان غمگین بود و کسی حرفی نمی زد. آن روزها حکومت سرپا بود و واکنش نشان دادن و اعتراض در رادیو مصادف بود با دردسرهای ساواک. هر حرفی و نظری می توانست دردسر زا باشد. من در آن روز با اعضا در اتاق بسته محل تمرین صحبت کردم و گفتم که دیگر نمی‌توانم سرپرست شما باشم و می خواهم از کار در رادیو استعفا کنم و به این جنایت اعتراض کنم. از آنها خواهش کردم که شما به کارتان ادامه دهید چرا که وضع شما با من فرق می کند. به اضافه این مبلغ کمی که حقوق می گیرید در زندگی شما تأثیر گذار است. در این میان آقای صدقی آسا نوازنده عود گروه که سیاسی فکرتر بود، پیشنهاد کرد که اجازه دهم تا آقای سایه را صدا کند و نظر ایشان را نیز جویا شویم. من گفتم این کار لازم نیست چرا که ممکن است ایشان قبول نکنند. اما ایشان به سرعت در را باز کردند و به دنبال آقای سایه رفتند. ایشان به عجله آمدند و جریان را سؤال کردند و من همان حرف ها را دوباره بازگو کردم. ایشان پس از کمی مکث احساس کردند که این کار می تواند برای شخص من خطرناک باشد چراکه من گفتم کنسرت شوروی را نیز نخواهم آمد که این خود خطرناک تر بود. گفتند بگذارید نامه ای به آقای قطبی بنویسم و دسته جمعی استعفا دهیم، شاید زهر قضیه گرفته شود. یادم نمی آید آن روز شجریان حضور داشت و برای تمرین به ما پیوسته بود یا نه اما این گونه قرار شد که شب بروند نزد شادروان احمد لنکرانی که بعد از انقلاب فهمیدم ایشان و برادرانش همه از مبارزان سیاسی قبل از سال ۳۲ بودند و یکی از اتهامات احمد آقا پس از آمدن کیانوری به دبیری حزب توده این بود که می گفت بنا به دستور کیانوری برادر کوچکش که رابط یک جریان مهم سیاسی در آن سال ها بود ترور شده است. البته رابطه من با احمد آقا بعد از انقلاب بسیار نزدیک بود و او راجع به آن دوره و مشکلاتی که حزب داشت برایم مفصل تعریف کرده بود و این اطلاعات به آگاهی من کمک فراوانی کرد. شاید روزی بشود این تجربه ها و خاطرات را در دوره ای و جایی نقل کرد. عصر من به منزل رفتم و شاید بعد از آن سایه، شجریان را ملاقات کرده و نظر گروه و من را به ایشان منتقل کرده بودند. به هر حال سایه همراه با شجریان برای نوشتن نامه نزد احمد آقا رفتند. احمد آقا متن نامه را نوشتند و جناب شجریان با خط خوششان آن را پاکنویس کردند و فردای آن روز نامه را سایه به من داد تا بخوانم. نامه از مقدمه خوبی برخوردار بود اما از آنجا که توده ای های آن زمان عاشق شوروی بودند و به این امر معتاد بودند، احمد آقا در آن نامه کمی از اهمیت این کنسرت و اهمیت روس ها نوشته بود که به نظر من خیلی به موضوع استعفای ما ارتباطی نداشت اما نامه در مجموع موجز و بسیار خوب بود. نامه را من امضا کردم و خود ایشان و شجریان هم امضا کرده بودند و بقیه اعضا هم این عمل را انجام دادند. این نامه برای شخص قطبی فرستاده شد. همه ما منتظر واکنش قطبی و بقیه گردانندگان حکومتی بودیم. با این نامه به خاطر عدم شرکت ما در کنسرت شوروی مخالفت شد و گفتند عدم شرکت گروه شیدا در کنسرت شوروی به هیچ وجه شدنی نیست و در روابط ما با شوروی اشکال ایجاد می کند. به اضافه اینکه تدارکات این کنسرت از یک سال پیش انجام شده و دولت شوروی کلی کار برای این تور کنسرت انجام داده و غیر ممکن است که شما نروید. هنگامی که سایه این خبر را به من داد به ایشان گفتم اگر ما را مجبور کنند برویم، ما یا روی صحنه رفته و اجرا نکرده بر می گردیم یا با بستن بازوبند سیاه نشان خواهیم داد که نسبت به این کشتار مردم معترض و داغدار هستیم. اگر اشتباه نکنم در ان زمان آقای خلعتبری وزیر امور خارجه ایران بودند و شنیدم خیلی از واکنش ما عصبانی شدند و ما را تهدید هم کرده بودند. آن گونه که سایه اظهار کردند، به نظر می رسد خود قطبی مسأله را حل و فصل کرده بود و باز به نظر می رسد خود ایشان هم از این حادثه دردمند بودند. با توجه به اینکه جناح قطبی و فرح عضو تشکیلات انتقالی سلطنت بودند و قرار بود شاه به نوعی کنار بنشیند و فرح پهلوی قائم مقام سلطنت تا رسیدن به سن قانونی ولیعهد شود، خیلی هم بدشان نمی آمد که این انتقال صورت گیرد. دوستان باید بدانند که کمی جلوتر از حوادث، این طرحی بود که ریخته شده بود و مدتی هم در این راه در حرکت بود اما شاه این مسأله را نمی پسندید. شاید این تنها راهی بود که می توانست با اصلاحاتی که انجام می شد تداوم سلطنت پهلوی را تضمین کند. به هر حال مسأله به جای باریکی در رابطه با استعفای ما به خاطر اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور کشیده نشد. ما با این نامه از رفتن به کنسرت اتحاد جماهیر شوروی سر باز زدیم و دیگر به رادیو نرفتیم. باید به این مسأله نیز اشاره کنم که گروه عارف سال ۵۶ تشکیل شد و تنها کسانی که در گروه بودند شادروان مشکاتیان، علیزاده و شکارچی بودند و اینجانب، آقای عندلیبی و ناصرخان فرهنگ فر را از گروه شیدا به گروه عارف دادم تا این گروه بتواند به عنوان یک گروه کار خودش را انجام دهد. چندی بعد از اینکه ما نامه را امضا کردیم آنها نیز پای ورقه را امضا کرده و تأیید کردند. البته آقای سایه با آنها صحبت کرده بود. با این استعفا نگارنده وارد فضای دیگری از مبارزات شدم. دیگر اعضا به جز تنی چند، اگر چه همگی به این دریافت نرسیده بودند اما در کنار من ماندند و ساخته های مرا با رادیکال تر شدن جنبش به اجرا در آوردند. پس از پیروزی انقلاب ما تلاش کردیم متن این نامه را رسماً انتشار دهیم و قرار شد این متن در روزنامه آیندگان چاپ شود. نگارنده نامه را به ضمیمه نامه ای برای سردبیر فرستادم اما هیأت دبیران همه نامه را به خصوص آن بخش مربوط به شوروی را چاپ نکردند که متن آن را می شود در روزنامه آیندگان یافت. کپی این نامه را من داشتم که متأسفانه نمی دانم حال در کجاست. متأسفانه با تمامی تلاشی که گروه شیدا و عارف به نسبت های متفاوت در رابطه با توفیق انقلاب داشتند و خطرهای فراوان کردند، عوامل تندرو حکومت نتوانستند قدر ما را دانسته و اجازه دهند بعد از انقلاب به کارمان ادامه دهیم. می گویند انقلابات بیشتر نیروهای خود را زودتر از بقیه از راه انقلاب و شعارهای واقعی آن کنار می زند. ما کنار زده شدیم و رفته رفته موسیقی های روز، پاپ، غربی و امروزه رپ و صدها نوع موسیقی مصرفی غیرقابل تصور در حال تولید انبوه است. موسیقی ملی و خوب ما که ارزش ماست به کجا خواهد رسید، تنها خدا می داند. منبع: هفته نامه نگاه پنج شنبه منبع بازنشر: پایگاه خبری الف

آزادی زندانیان سیاسی در آبان ۵۷ به روایت علایی و گرانپایه/ خواستند مردم را آرام کنند

تاریخ ایرانی: «به فرمان مطاع مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران به مناسبت بزرگداشت پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی و میلاد مسعود شاهنشاه آریامهر، ۴۵۱ تن از کسانی که به علت ارتکاب جرائم مختلف در دادگاه‌های نظامی محکومیت حاصل کرده‌اند مورد عفو ملوکانه قرار گرفتند. فرمان مطاع شاهنشاه جهت اجرا به زندان‌های کشور ابلاغ شد تا این محکومان را روز سوم آبان ماه از زندان آزاد کنند.» روزنامه‌ها خبر از آن می‌دادند که این اطلاعیه از طرف «اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی» صادر شده است و متن خبر از آزادی گروهی از زندانیان به واسطه «عفو ملوکانه» حکایت داشت. اما آنکه این فرمان را به زیردستانش داده بود شاید خود نیز می‌دانست، دوران «بزرگ ارتشتاران» به سر آمده و مُلک از دست مَلک خارج شده است. اوضاع عادی نبود، هرچند مقامات و رسانه‌های حکومتی تلاش بزرگی را برای عادی جلوه دادن شرایط آغاز کرده بودند. بعد از ماجرای آتش‌سوزی در سینما رکس و راهپیمایی روز عید فطر و بعد از آن ماجرای میدان ژاله دیگر شرایط به پیش از این وقایع بازنگشت. نوعی التهاب در جامعه به وجود آمده بود که به هیچ ترفندی التیام نمی‌یافت. گویی زخم آنقدر کاری بود که جز فریاد مرهمی برای آن پیدا نمی‌شد. محمدجعفر شریف‌امامی که چندی پس از ماجرای سینما رکس در روز ۵ شهریور ۱۳۵۷ جانشین جمشید آموزگار در سمت نخست‌وزیری شد، شعارش «آشتی ملی» بود. آشتی ملی او به سرعت تیتر رسانه‌ها شد و خود او نیز در کنار نامه‌نگاری و پیغام و پسغام با مخالفان دولت که حالا دیگر مخالفان حکومت بودند، نطقی پر طمطراق در مجلس شورا [که خود پیشتر رییس آن بود] ایراد کرد و با بیان اینکه «من شریف‌امامی بیست روز پیش نیستم»، ضمن یادآوری وابستگی‌اش به خاندان روحانیت از مردم خواست تا برای تشکیل «دولت آشتی ملی» بپاخیزند. او گفت: «دولت تمام سعی خود را مصروف به ایجاد نظم و امنیت کشور خواهد نمود و کوشش خواهد کرد بین طبقات ملت تفاهم به وجود آورد و در حقیقت دولت یک دولت آشتی ملی خواهد بود که تمام تلاش خود را به کار خواهد برد وسایلی فراهم کند که همه طبقات آشتی و تفاهم داشته باشند.» دولت شریف‌امامی در بازی خود خوب شروع کرد اما در ادامه ماجرا نتوانست تصویر مقبول و تازه‌ای از رژیم سلطنت به نمایش بگذارد. شاه که تصور می‌کرد شریف‌امامی فرشته نجات او از منجلاب سقوط است، تمام قد پشت نخست‌وزیر ایستاده بود. او نیز همچون رییس کابینه، نقطه ضعف حکومتش را [هرچند دیر] دریافته بود و بر «تعظیم به شعائر دینی» تأکید می‌کرد. شریف‌امامی در ابتدای نخست‌وزیری حتی برای جلب نظر مردم به چند اقدام از قبیل تغییر استانداران، تغییر تقویم شاهنشاهی به هجری شمسی، برکناری وزیر دربار و دادن امتیاز به کارمندان، اعطای آزادی به مطبوعات و رادیو تلویزیون برای نشر حقایق، دادن امتیاز به کارمندان، عزل مدیران نالایق و انحلال حزب رستاخیز و تعطیل مراکز فساد، قمارخانه‌ها و نظایر آن نیز اقدام کرد، اما این اقدامات ثمری نداشت چرا که تنها ۱۲ روز بعد از آغاز صدارت او «دم خروس» نمایان شد و کشتار میدان ژاله در روز ۱۷ شهریورماه تصویری که او و دولتش قصد تبلیغ آن را داشتند در هم شکست. آزادی زندانیان سیاسی؛ از شاهنشا‌ها سپاس تا رهایی بی‌شرط برقراری حکومت نظامی در تهران و ۱۱ شهر دیگر کشور، کشتار ۱۷ شهریور و بازداشت گروه‌های بزرگی از مردم معترض بار دیگر حکومت را در موضع دفاعی قرار داد و اوضاع را از پیش بد‌تر کرد. عجیب هم نبود. «آشتی ملی» با حکومت نظامی و کشتار و هزاران زندانی سیاسی شعاری به غایت خالی از مفهوم به نظر می‌آمد. صدای انقلاب آنقدر بلند شده بود که نشنیدنش استعداد خاصی می‌خواست. استعدادی که حالا کمتر کسی چون ژنرال غلامرضا ازهاری [یکی از فرماندهان ارتش که پس از شریف‌امامی نخست‌وزیر شد و صدای الله‌اکبر شبانه معترضان را صدای نوار ضبط شده می‌دانست] از آن بهره برده بود. این چنین بود که حکومت برای اعاده حیثیت به ترفندی دیگر روی آورد. ترفندی که نه تنها تصویر نظامی مقتدر را به دست نداد که اوج اضمحلال دیکتاتوری پهلوی را به نمایش گذاشت: آزادی زندانیان... این اولین بار نبود که حکومت پهلوی به آزادی زندانیان دست می‌زد. در سال‌های ۵۳، ۵۴ هم حکومت گروهی از زندانیان سیاسی را از زندان‌ها آزاد کرد، اما به شرط طلب عفو. حبیب‌الله عسگراولادی از اعضای هیات‌های موتلفه درباره این نوع از آزادی‌ها می‌گوید: «در سال ۱۳۵۴ به دلیل اختناق سیاسی جامعه و شرایط نگران‌کننده‌ای که از این اختناق سیاسی احساس می‌شد، دولت آمریکا به شاه فشار آورد که فضای سیاسی را باز کند. لذا رژیم ناگزیر بود تعدادی از زندانیان سیاسی را آزاد کند. به واسطه‌ بعضی از علمای بزرگ سفارش‌هایی از امام(ره) به ما رسید که شما یک مطلب ساده‌ای بنویسید تا آزاد شوید. بنده یک عذرخواهی ساده نوشتم...» افرادی که شامل این گروه از آزادی‌ها می‌شدند، پس از نوشتن عفونامه، به مراسمی برده می‌شدند با عنوان «شاهنشا‌ها سپاس». مراسمی که به نوعی تشکر آن‌ها را از شاه نشان می‌داد. این تصویری بود که شاه در سال ۵۴ از خود می‌‎ساخت. تصویر حاکمی که آنقدر مقتدر است که در صورت درخواست عفو مخالفان موجودیتش، بی‌هیچ هراسی از عواقب این کار، آنان را آزاد می‌کند. ماجرای آزادی‌های سال ۵۷ اما از این جنس نبود. این آزادی‌ها «بی‌قید و شرط» و «ناگهانی» انجام شد. زندانیانی که در آبان ۵۷ آزاد شدند نه تنها برای نوشتن عفونامه پیشنهادی دریافت نکردند که حتی آزادیشان آنقدر ناگهانی و بی‌مقدمه بود که غافلگیر شدند. حسین علایی: می‌خواستند فضا را آرام کنند حسین علایی، تحلیلگر سیاسی، از سرداران سابق سپاه پاسداران و زندانی سیاسی رژیم پیشین از جمله افرادی بود که در آبان ماه ۵۷ از زندان آزاد شدند. او که در دوران رژیم پهلوی دو بار بازداشت شده بود، درباره دلایل بازداشتش به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «بار اول پس از پایان تظاهرات تاریخی مردم تبریز در روز ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۶ بود که توسط ساواک تبریز دستگیر و به ساختمان ساواک منتقل شدم. در آن زمان دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تبریز و در مبارزات اسلامی دانشجویی فعال بودم. مأموران مسلح ساواک پس از اذان صبح روز ۳۰ بهمن ماه با لباس شخصی به دنبال من آمدند و مرا در اتاق ۳۰۹ خوابگاه شاهید که روبروی درب غربی دانشگاه بود دستگیر و روانه زندان کردند. مدتی در زندان ساواک بودم و در آنجا متوجه شدم که تعداد دیگری از دانشجویان دانشگاه نیز دستگیر شده‌اند. چند هفته بعد و قبل از رسیدن عید نوروز اکثر دانشجویان از جمله من آزاد شدیم. بار دیگر در بهار سال ۱۳۵۷ به دلیل اعتراض به حضور مادر فرح همسر شاه در دانشگاه تبریز توسط گارد دانشگاه به همراه تعداد دیگری از دانشجویان دستگیر شدم که این بار به زندان شهربانی منتقل شدم...» علایی که به هیچ گروه سیاسی خاصی وابسته نبود و به گفته خودش «چون مقلد امام خمینی بودم، راه مبارزه با رژیم سلطنتی را در پیش گرفتم»، درباره اینکه این بازداشت‌ها در ‌‌‌نهایت به صدور چه حکمی علیه او انجامید، می‌گوید: «ما را به دادگاه نبردند ولی گفتند که برای شما وکیل تسخیری گرفته‌ایم و محاکمه خواهید شد. اما این محاکمه با حضور من انجام نشد زیرا آنقدر اعتراضات و تظاهرات مردم اوج گرفته بود و هر روز بر تعداد زندانیان افزوده می‌شد که ظاهرا امکان برگزاری دادگاه را نداشتند. زندان هم آنقدر شلوغ بود که ما را در چند روز اول در راهروهای زندان جای داده بودند و روی زمین سرد می‌خوابیدیم. بعد‌ها که می‌خواستند ما را آزاد کنند، گفتند دادگاه شما را غیابی تشکیل داده‌ایم ولی من از محتوای حکم مطلع نشدم...» علایی یکی از هزاران مخالفی بود که در سال آخر حکومت پهلوی به اتهامات واهی و گاهی بدون حکم ماه‌ها در زندان به سر بردند. او که دوران محکومیت خود را در بازداشتگاه ساواک و زندان پادگان تبریز گذرانده است، درباره روز آزادی و چگونگی آن می‌گوید: «متوجه این موضوع نشدم. احتمالا به دلیل شدت گرفتن اعتراضات مردم انجام شد و شاه می‌خواست تا با آزادی زندانیان سیاسی در فضای ملتهب آن ایام اثر بگذارد و مردم را آرام کند. من دور از پدر و مادر و شهرم زندانی بودم و به یکباره به ما اعلام کردند که می‌توانید بروید. احتمالا به همراه آقای حسن برکتین آزاد شدیم و طبیعتاً خیلی خوشحال شدیم زیرا احساس می‌کردیم این آزادی نتیجه فشار مردم بر دستگاه استبداد است.» گرانپایه: شاه ناگزیر شد آزادمان کند بهروز گرانپایه، روزنامه‌نگار و پژوهشگر اجتماعی از جمله دیگر مخالفانی بود که در آبان ۵۷ از زندان رژیم پهلوی آزاد شد. او که در زمان دستگیری [۵ اردیبهشت ۵۶] دانشجوی رشته ماشین‌آلات کشاورزی دانشگاه شیراز بود، درباره دلایل بازداشتش می‌گوید: «بعد از نطق شاه در بزرگداشت جشن‌های ۲۵۰۰ ساله که جمله مشهور «کورش بخواب، ما بیداریم» را بر زبان آورد من این سخنرانی را دستمایه نقدی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دادم و مقاله‌ای علیه شاه نوشتم. این دست‌نوشته به سرعت توسط دانشجویان دیگر تکثیر و در دانشکده‌های مهندسی، ادبیات و کشاورزی دانشگاه شیراز پخش شد. متن دست‌نوشته در حمله ماموران به خوابگاه یکی از دانشجویانی که در تکثیر آن مشارکت داشت، کشف شد و به هر حال نام من به عنوان نویسنده آن لو رفت...» گرانپایه در پی لو رفتن نامش شبانه در خانه‌اش بازداشت و به کمیته شهربانی شیراز منتقل شد. او به «تاریخ ایرانی» می‌گوید ۱۷ روز در سلول انفرادی بود و در این مدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفت: «این همزمان شد با ورود هیات‌های حقوق بشری به ایران. ما را به زندان عادل‌آباد منتقل کردند و یکی دو هفته بعد محاکمه شدم. در دادگاه نظامی هم با استناد به‌‌‌ همان دست‌نوشته مرا به اتهاماتی از قبیل توهین به شخص اول مملکت و اقدام علیه امنیت کشور به تحمل ۴ سال حبس محکوم کردند.» گرانپایه ۱۸ ماه در زندان ماند و در دوران حبس خود در بند عمومی زندان عادل‌آباد مدتی را با گروهی از زندانیان ملی- مذهبی از جمله عزت‌الله سحابی که از تهران به برازجان و سپس شیراز تبعید شده بودند، هم‌بند شد، تا اینکه در جریان عفو زندانیان در آبان ۵۷ نامش در فهرست آزادی‌ها قرار گرفت: «مبارزات انقلابی مردم به گونه‌ای بود که شاه ناگزیر شد به مردم امتیاز بدهد و آزادی زندانیان سیاسی یکی از اقداماتی بود که به اجبار به آن تن دادند. ما هم همراه گروهی از زندانیان که آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، مهندس سحابی و گروهی دیگر جزو آن‌ها بودند از زندان آزاد شدیم.» آیت‌الله منتظری: این آزادی را مرهون ملت‌ایم با اعلام عفو زندانیان سیاسی از سوم آبان ماه به تدریج گروه گروه از زندان‌ها آزاد می‌‎شدند و از آن جمله آیت‌الله طالقانی و منتظری که هشتم آبان ماه با خروج از در آهنی زندان به جمع استقبال‌کنندگان پرشماری که در مقابل دیوارهای بند اوین تجمع کرده بودند، شادی زایدالوصفی بخشیدند. آزادی زندانیان سیاسی مشهوری چون طالقانی و منتظری نشانه‌ای بود از تغییر شرایط؛ تغییری که پیروزی مردم را نوید می‌داد. همچنان که آیت‌الله طالقانی نیز‌‌‌ همان روز در اولین گفت‌وگویش پس از آزادی با قاطعیت گفت: «سرانجام مردم مسلمان ایران در این پیکار مقدس پیروز خواهند شد. ما از خداوند متعال توفیق مردم مسلمان ایران را مسالت داریم.» آیت‌الله منتظری هم پس از آزادی از زندان، این رهایی را مدیون ملت دانست و گفت: «من رهین منت ملت فداکار ایران هستم. من و همه زندانیان سیاسی که بدون هیچ دلیلی در زندان بودیم، مبارزه بی‌امان ملت بزرگمان را تعقیب می‌کردیم. نگرانی من در حال حاضر برای بقیه زندانیانی است که هنوز در زندان‌ها به سر می‌برند و بسیاری از آنان به سبب شکنجه‌های طاقت‌فرسا در شرایط بد جسمانی و روحی به سر می‌برند. این زندانیان که به قول دستگاه جرم سیاسی مرتکب شده‌اند باید آزاد شوند.» آزادی آیت‌الله منتظری و آیت‌الله طالقانی در روزهای اوج‌گیری انقلاب و در ادامه سیاست فضای باز و آشتی ملی دولت شریف‌امامی برای خروج رژیم پهلوی از بحران صورت گرفت. آزادی‌هایی که با رهایی صفر قهرمانیان و جمع دیگری از زندانیان از جمله محمدجواد حجتی کرمانی، عزت شاهی، هادی حسینی خامنه‌ای، عبدالمجید معادیخواه، محمدمهدی ربانی، محمدحسین دانش آشتیانی، سید علی غیوری، محمدرضا مهدوی کنی، محمدتقی مروارید، محسن رشید، زرتشت فروهر، عباسعلی اختری، محمد بلوری، حسین شریعتمداری، بهرام تاج‌گردون، مهدی ممکن، اعظم سماواتی، فریدون شهبازی، اصغر سیف، فرج‌الله چراغی، ناصر کاخساز، سید محمدکاظم موسوی، میرمحمود یگانلی، مهدی فیروزان و... آغاز شده بود و یک روز پس از آزادی طالقانی و منتظری با آزادی غنی بلوریان فعال سیاسی، پس از ۱۹ سال زندان، ادامه یافت. آزادی زندانیان سیاسی؛ نوید پیروزی نهایی همان روز‌ها یعنی ۱۰ آبان ماه ۱۳۵۷ بود که روزنامه‌ها از قول حسین نجفی، وزیر جدید دادگستری از آزادی تمامی زندانیان سیاسی در آینده نزدیک خبر دادند. نجفی که روز ششم آبان در مقام دادستان کل کشور به خانواده‌های زندانیان سیاسی که در دادگستری تجمع کرده بودند، قول داده بود که طی ده روز جواب قانع‌کننده‌ای برای مساله آزادی زندانیان سیاسی پیدا کند، پس از انتخاب به سمت وزیر دادگستری در یک گفت‌وگوی رادیویی اعلام کرد: «مساله آزادی زندانیان سیاسی مساله مورد توجهی است. چند روز قبل به مناسبت چهارم آبان عده کثیری از زندانیان سیاسی آزاد شدند. البته باید توجه داشت که موضوع رسیدگی به پرونده‌های زندانیان سیاسی در صلاحیت دادرسی ارتش است اما به موجب طرحی که در دست اجراست امیدواریم تا روز ۱۹ آذرماه امسال که روز جهانی حقوق بشر است تقریبا همه زندانیان سیاسی از زندان‌ها آزاد شوند.» آزادی‌ها ادامه یافت اما نه تنها به بهبود اوضاع حکومت پهلوی یاری نرساند که مردم را که پیروزی شیرینی به دست آورده بودند در ادامه راه مبارزه علیه حکومت مصمم‌تر کرد. این چنین بود که کمتر از ۴ ماه بعد‌‌ همان طور که حسین نجفی وزیر وقت دادگستری پیش‌بینی کرده بود، همه زندانیان سیاسی آزاد شدند اما نه به «اراده ملوکانه»، که به دست مردمانی که پایان رژیم سلطنت را اراده کرده بودند. منابع: آرشیو مجله خواندنیها، آبان ۱۳۵۷ روزنامه‌های اطلاعات و کیهان، شهریور، مهر و آبان ۱۳۵۷ خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

شرح اسم (زندگی‌نامه آیت‌الله خامنه‌ای)

تاریخ ایرانی- مجید یوسفی: کتاب «شرح اسم» نوشتۀ هدایت‌الله بهبودی، اولین کتاب رسمی زندگی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، مقام معظم رهبری است که از سوی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده و در محافل فرهنگی و سیاسی و نیز رسانه‌های داخلی و خارجی فارسی زبان، بازتاب‌هایی نیز به همراه داشته است. کتاب در ۲۲ فصل و در ۷۱۵ صفحه و دارای عکس‌هایی است که به روایت نویسنده آن تاکنون منتشر نشده است. نیای پدری و مادری نویسنده از نیای پدری و مادری رهبری آغاز کرده و به بسط و توسعه ابعاد اجتماعی و سیاسی آنان پرداخته است. نویسنده نیای پدری ایشان را آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای، فرزند سید محمد حسینی تفرشی خامنه‌ای تبریزی معرفی کرده که در حدود ۱۲۶۰ ه. ق در شهر خامنه به دنیا آمده و در تشریح و تبیین آن آورده است: «در منابع از علت هجرت سید محمد از مناطق مرکزی ایران به آذربایجان سخنی نرفته است. سید محمد فرزند سید محمدتقی فرزند میرزا علی‌اکبر فرزند سید فخرالدین تفرشی است. سید فخرالدین مشهور به میرفخرا است و منتسبین او به میرفخرایی معروفند. سید حسین، پدربزرگ آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، دوران کودکی را در خامنه بالید و برای تحصیل راهی تبریز شد. شهر تبریز آن دوره شاهد حضور فقهایی از شاگردان شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی مشهور به صاحب جواهر و شیخ مرتضی شوشتری انصاری بود. پس از کسب علوم مقدماتی، در حدود ۱۲۹۰ ق برای تکمیل تحصیلات خود به نجف اشرف رفت و فقه و اصول را نزد علمایی چون سید حسین کوه کمره‌ای و ملامحمد فاضل ایروانی آموخت.» (ص۱۱) نویسنده سپس جایگاه اجتماعی و سیاسی وی و ارتباط بخشی از سرآمدن این خانواده را بررسی کرده است: «آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای در شمار روحانیون آزاداندیش و طرفدار مشروطه آذربایجان بود. او که در اجداد دورش با میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام فراهانی اشتراک نسب داشت، مردم را به پاسداری و پیشبرد این نهضت تشویق می‌کرد. شیخ محمد خیابانی دختر سید حسین خامنه‌ای را به همسری گرفت و گاه در مسجد جامع به جای پدرزنش اقامه نماز می‌کرد.» (ص۱۱) حاج سید هاشم میردامادی نیای مادری ایشان نیز در ۱۳۰۳ ق در نجف اشرف به دنیا آمد. نسب او با سی و اندی واسطه به ابوالحسن محمد دیباج، فرزند امام جعفر صادق می‌رسد. (ص۱۲) حاج سید هاشم را اهل دل، صاحب نفس و نفوذ کلام توصیف کرده‌اند، با وجود این وی از رخدادهای اجتماعی و سیاسی جامعه کنار نبود. او از جمله دستگیرشدگان، زندانیان و تبعید رفته‌های پس از حادثه خونین مسجد گوهرشاد بود. (ص۱۳) زندگی و زمانۀ پدر اما پدر مقام معظم رهبری، آیت‌الله حاج سید جواد خامنه‌ای در جمادی‌الاخر ۱۳۱۳ در نجف اشرف به دنیا آمد. دو، سه ساله بود که در بازگشت خانواده به آذربایجان به تبریز آمد. دوران نوجوانی را در جریان رخدادهای نهضت مشروطه گذراند. جنگ‌های محله امیرخیز، شهادت ثقه‌الاسلام و جنازه به دار کشیده او در روز عاشورا، سخنرانی‌های پرشور و بلند شوهر خواهر خود، شیخ محمد خیابانی را که گاه چهار ساعت ادامه می‌یافت، از نزدیک دید. (ص۱۴) وی علوم مقدماتی را در مدرسه‌های آن زمان تبریز خواند و در ۱۳۳۶ یعنی در ۲۳ سالگی راهی مشهد مقدس شد. «رهبری خود برای من همیشه نقل می‌کرد که من وقتی آمدم مشهد، دیدم اگر زندگی اینجا است، ما در تبریز عمرمان را بیهوده می‌گذرانیم.» (ص۱۵) بعد‌ها آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای به نجف اشرف هجرت کرد و چند سالی در آنجا به تحصیل پرداخت. پس از شش سال اقامت تحصیلی در نجف در بازگشت به ایران، راه به سوی مشهد گشود. در آستانه چهارمین دهه زندگی خود بود که با ضایعه مرگ همسر، که سه فرزند دختر از او به یادگار داشت (علویه، بتول، فاطمه سلطان) روبرو شد. (ص۱۷) آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای را نمی‌توان مرد سیاست و مبارزه به مفهومی که امروز تصور می‌شود نامید. وی پا به این عرصه نگذاشت و ادعای آن را هم بر زبان نراند، حتی با شیوه‌ای که پسرانش وارد مبارزه سیاسی با نظام شاهنشاهی شدند، موافقتی نشان نداد. با وجود این فاصله خود را با عوامل حکومتی حفظ کرد و روی خوش به رژیم پهلوی نشان نداد. رهبر انقلاب خود در شرح زندگی او آورده است: «ایشان دیدشان مثل اغلب علمای شیعه امامیه، دید بغض و نفرت نسبت به دستگاه بود، به خصوص که ایشان دوران پهلوی را هم دیده بودند و گذرانده بودند و آن سختی‌ها را چشیده بودند. یک لحظه ایشان برای دستگاه‌های گذشته مفید واقع نشد و هرگز در هیچ جلسه‌ای، در هیچ دعوت خصوصی... ایشان شرکت نکرد، حتی مراسم موزه آستان قدس رضوی... سالن تشریفات موزه جایی بود که اعیاد، از علمای مشهد دعوت می‌کردند و بسیاری از موجهین و علما می‌رفتند.... تنها کسی که با یکی دو سه عالم دیگر هرگز در این مراسم شرکت نکرد، پدر من بود.» (ص۱۹) دوران کودکی دوران کودکی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای هم نوسانات و فراز و فرودهای زیادی داشت. او در روزهایی پا به جهان هستی گذاشت که ایران به اشغال متفقین در آمده بود. کشور در عدم تعادل سیاسی ـ اقتصادی مدیریت می‌شد. مدیریت سیاسی با همۀ تکبر و اقتدار خود به تدریج قوا و نیرویی که در ۱۶ سال جمع‌آوری کرده بود را از دست می‌داد. «علی آقا به تازگی وارد سومین سال زندگی خود شده بود که مشهد به اشغال قوای اتحاد جماهیر شوروی در آمد. در واپسین ماه تابستان سال ۱۳۲۰ ش جامعه ایران دچار تناقضی بی‌سابقه بود، از یک سو خوشحال سقوط رضاشاه و پایان عمر دیکتاتوری او، و از سوی دیگر بدحال ورود متفقین و اشغال ایران. شهریورماه، آغاز این تناقض بود.» (ص۴۰) در این اوان سید علی به سفر کربلا رفت. او همراه خانواده نخستین سفر طول و دراز دوران کودکی را تجربه کرد. این سفر شش ماه به درازا کشید از مشهد تا تهران سه شبانه روز زمان برد. «پدرم می‌خواست برود مکه، بنا بود ما را ببرد عتبات بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. نتوانست گذرنامه‌اش را درست کند. گذرنامه عتبات هم نتوانست بگیرد.»(ص۴۳) اکنون این نوباوه جریان‌ساز سال‌های آتی، در کشمکش‌های سیاسی و نظامی آن زمان به دبستان دارالتعلیم پا می‌گذارد و وارد دنیای آموزشی عصر پهلوی اول می‌شود. «سید علی در دوران دبستان به مدرسه دارالتعلیم رفت و تقریبا یک سال از گشایش آن می‌گذشت. با برداشته شدن سد رضاشاه از ایران، خواست‌ها، مراسم، پوشش، گردهمایی‌ها و هر آنچه که رنگ و بویی از مذهب و مظاهر دین داشت و در دوره پهلوی اول به محاق دین‌ستیزی او رفته بود، جاری شد. این جریان چه بسا در مشهد، پررنگ‌تر بوده باشد. با فروکش کردن هول و ولای حضور نظامیان شوروی در شهر، زنان چادری که پس از کشف حجاب خانه‌نشین شده بودند، رنگ حرم و خیابان و بازار را دیدند....» علیرغم آنکه فضای اجتماعی آن سال‌ها متاثر از دین‌ستیزی و تجددگرایی رضاشاهی بود و او به نهاد دین بی‌اعتنا بود اما علی آقای جوان نه متاثر از حکومت و رژیم پهلوی بلکه عمدتا سیرت او ملهم از نهاد خانواده و اطرافیان آن و نیز فضای مذهبی شهر مشهد و تعلقات آن بود. «علی آقا از کودکی قبا می‌پوشید: چیزی شبیه قبا. با همین لباس بازی می‌کرد، می‌دوید و راهی مدرسه می‌شد. او عمامه هم داشت. هوا که گرم بود عمامه نمی‌گذاشت. اما زمستان‌ها یا هنگامی که با پدر به مسجد می‌رفت، عمامه‌ای که مادرش می‌پیچید، بر سر می‌گذاشت.» (ص۴۷) او حتی پای منبر آیت‌الله کاشانی نیز قرآن خواند. «وقتی آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی به مشهد آمد، در مراسم استقبال از او قرآن‌خوان بود و با آیت‌الله سید نورالدین حسینی شیرازی که به زیارت آستان رضوی آمد، سید علی ۹ ساله در مراسم استقبال او در خواجه اباصلت نیز آیه‌هایی از قرآن کریم تلاوت کرد.» (ص۴۹) روزگار جوانی پس از پایان دبستان، راهی حوزه علمیه شد و این زمانی است که لایحه ملی شدن صنعت نفت از تصویب مجلسین گذشته و پرچم ایران بر فراز پالایشگاه آبادان افراشته شده بود. در مشهد مردم برای حمایت از این موضوع در یک گردهمایی ده هزار نفری در صحن نو حرم مطهر شرکت کردند و به سوی خیابان طبرسی راه باز کرده، تابلو شرکت ملی نفت ایران را به جای شرکت نفت انگلیس و ایران، بر سر در ساختمان این شرکت نصب کردند. مقاومت انگلیس در برابر این خواست ملی و کشاندن موضوع به دادگاه لاهه در مشهد نیز واکنش داشت و در اجتماعی که گروه‌های مذهبی و ملی برپا کردند از دخالت نا به جای دادگاه لاهه در ملی شدن صنعت نفت ابراز انزجار نمودند. سید علی نوجوان از اجتماعات بزرگی که در مهدیه به همت علی‌اصغر عابدزاده تشکیل می‌شد با خبر بود و می‌دید که حاجی عابدزاده و محمدتقی شریعتی و شیخ محمود حلبی توانسته‌اند مشهد را برای خلع ید انگلیس از صنعت نفت ایران فعال نگه دارند. با تلاش نامبردگان بود که «جمعیت‌های موتلفه اسلامی» در مشهد شکل گرفت و برای مدتی پیشگام فعالیت‌های سیاسی در این شهر شد. طرفداران سید مجتبی نواب صفوی نیز از اعضاء تشکیل دهنده جمعیت‌های موتلفه اسلامی بودند. این گونه بود که فضای شهر به گونه‌ای شد که بسیاری از تجمعات را متوقف و دفا‌تر این‌ها را تعطیل می‌کردند. سید علی در خاطرات خود می‌گوید: «الواطی که از افسردگی به در آمده بودند برای غارت دفتر حزب ایران راهی این محله شدند: یادم نمی‌رود آن تلخی که دیدم...عده‌ای راه افتاده‌اند توی کوچه و می‌گویند زنده باد شاه، و حزب ایران را غارت کرده بودند، اثاثیه مرکز حزب ایران را و همچنین مغازه چند نفری از افرادی که وابسته به حزب بودند. آن منظره هنوز جلوی چشم من است.» (ص۵۶) تجربه دیدار نواب صفوی نویسندۀ کتاب دیدار آیت‌الله جوان با آقا سید مجتبی نواب صفوی را یکی از مهم‌ترین مواجهه‌های او با جریانات سیاسی آینده ترسیم می‌کند. دیدار و مواجهه‌ای که سرنوشت آینده وی را متاثر از جریانات و دستاوردهای آن کرد. اولین دیدارش را اینگونه ترسیم کرد: «وقتی آمد دیدم که یک آدمی است قد کوتاه و ریزنقش، با یک عمامه مخصوص، به همراه عده‌ای از فداییان اسلام که او را همراهی می‌کردند. با کلاه‌های پوستی مخصوصشان. آن‌ها نواب را به شکل نیم دایره احاطه کرده بودند... سخنرانی نواب مثل سخنرانی‌های معمولی نبود. او بلند می‌شد، می‌ایستاد و با شعار شروع به حرف زدن می‌کرد و همین طور پرکوب و شعاری صحبت می‌کرد. علی آقای نوجوان که از لابه لای جمعیت خود را به نزدیک نواب رسانده و از فاصله کوتاهی محو تماشای او بود، حرف‌هایی شنید که پیش از آن به گوشش نخورده بود. بنا کرده بود به شاه و دستگاه‌های انگلیس بدگویی کردن. حرفش این بود که اسلام باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در راس کار هستند دروغ می‌گویند، اینان مسلمان نیستند.» (ص۵۷) این همه شور، بی‌باکی، صراحت و تازگی برای سید علی گیرا و جاذب بود.‌‌ «همان وقت جرقۀ انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.» (ص۵۸) سید علی در همین زمان بود که در حوزه به سطوح بالاتری رفت و نزد آیت‌الله میلانی به تلمذ پرداخت. آنجا بود که عظمت پدر و اعتبار او را به عینه احساس کرد، آیت‌الله میلانی به واسطه رفاقت دیرین با آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای توجه ویژه‌ای به سید علی داشت و همواره مشوق او بود. «مدتی هم درس خارج آقای حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم. یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج شروع کرد. مرحوم حاج شیخ هاشم با بحث وسیع همه اقوال را نقل می‌کرد و بعد رد می‌کرد.... آقای میلانی... بسیار خوش تقریر و ضمنا دارای نظرات جدیدی هم بوده و ترجیح داشت بر درس مرحوم حاج شیخ هاشم.» (ص۶۵) وسوسه‌های ادبی و شیفتگی‌های فرهنگی در کنار فعالیت‌های حوزوی و سیاسی، او به شدت به مقوله ادبیات و شعر و رمان نیز عشق می‌ورزید و به آن می‌اندیشید: «سید علی بسیاری از رمان‌های منتشر شده خارجی را در نوجوانی مطالعه کرده و با زوایای این دنیای ریز بافت، پیوندی یافت که دوام همبستگی بود. شگفتی‌های جهان داستان او را چنان به سوی خود کشید که هر رمانی به چنگ می‌آورد خود را در آن غرق می‌کرد. بعد‌ها گفت که رمان‌خوانی او در ابتدا، بی‌هدف بود و تحت تاثیر کشش‌های داستان‌پردازی قرار داشت. اشتباه کردم که همه جور رمان‌هایی را خواندم، رمان مثل آبی که در خاک نرم نفوذ می‌کند همه جا را می‌گیرد، وقت را پر می‌کند.» با ورود به آموزش‌های فقهی در پایان دوره سطح و ابتدای درس خارج، از شدت مطالعه و گرایش سید علی خامنه‌ای به رمان کاسته شد اما قطع نگردید. «در آن دوره که شاید پنج سالی به درازا کشیده شده باشد کمتر زمانی بود که آن وقت‌ها اسم آورده بشود و من نخوانده باشم.» خود احتمال می‌دهد تعداد رمان‌هایی که در مشهد و پیش از حرکت به قم خوانده است بیش از هزار عنوان است. رمان و داستان‌های خارجی به تنهایی نیازهای روحی وی را ارضا نمی‌کرد و آن را از هیجانات جهان فرهنگی ـ ادبی مستغنی نمی‌ساخت. چندان که شعر و محافل ادبی در مشهد نیز بخش دیگری از دلمشغولی جدی او بود. «او به همراه مطالعه شبانه روزی رمان به شعر هم علاقه داشت و حتی شعر هم می‌سرود. زمانی که کلمه‌ها و ترکیب‌های موزون، مصرع و بیت شدند و به قلم او رسیدند، نام نسیم را برای سروده‌های خود برگزید: دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی‌ تو/ سپندوار ز کف داده‌ام عنان بی ‌تو این بیت از نخستین سروده‌های اوست.» (ص۷۷) عالم سیاست، زندان و بازجویی‌ها همۀ آنچه که در این مدت آموخت و تجربه کرد، همه بخشی از زندگی او شد. بعد‌ها عالم سیاست آنچنان ذهن و جهان او را مشغول کرد که جهان ادبی به حاشیه رفت. او در هر منبری به روشنگری می‌پرداخت و از نظام حاکم انتقاد می‌کرد. دستگاه سیاسی نیز به تدریج نام او را در فهرست مخالفین قرار داد و پس از مدت کوتاهی زیر ذره بین ماموران امنیتی رژیم قرار گرفت. «صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد. چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می‌شدند. خطاب به من گفت: بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مامورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت: مامور جلب شما هستم. من بی‌درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیر الله برحمه فی عافیه را در راه که با مامور می‌رفتم، گفتم، چون در روایت است که با نماز استخاره، آنچه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می‌شود. وقتی که با آن مامور راه افتادم، آن‌هایی که در آن اتاق با من بودند، خیلی متاثر و متقلب شدند، لیکن من ابدا نترسیدم، با اینکه بار اولی بود که دستگیر می‌شدم اصلا برای من ترس و وحشتی در کار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس راهنمایی کردند.» (ص۱۳۵) در اداره شهربانی او تجربیات جدیدی را سپری کرد و به چالش‌های ذهنی خود عمق بیشتری داد. آنجا مفتشین عقیدتی و سیاسی دانسته‌ها و آموخته‌های وی را به چالش کشیدند. «دستور داد نامه مربوطه را بیاورند. آوردند. بنا کرد به خواندن، به میانه‌های نامه که رسید سرش را شروع کرد به تکان دادن و در انتها چهره‌اش کاملا تغییر کرد و با لحن خشنی پرسید: شما چه می‌خواهید بکنید؟ چه می‌گویید؟ چیزهایی گفتم که آتشی شد، گفت مگر روسیه دین ندارد؟ امریکا دین ندارد؟ ببین چقدر پیشرفت کرده‌اند! چه می‌خواهید؟ دو سه جمله گفت و بعد داد به آن مامور و رویش را برگرداند و با کمال بی‌اعتنایی رفت، من دیدم یکی از آن کسانی که همراهش هستند به من اشاره می‌کند که بیا جلو، مثلا چیزی بگو، چیزی بخواه، با سر اشاره کردم که نمی‌خواهم.» زندان و بازجویی‌های طولانی و تهدیدات به تدریج باعث شد که او و همگنانش به مبارزات عمیق‌تر و با دوام‌تر روی آورند. فعالیت‌های فرهنگی و توزیع بخشی از محتوای سیاسی هدفمند در سراسر کشور. «جلسه دیگری که با افراد کمتری برگزار می‌گردید، مایه‌های تشکیلاتی داشت چیزی شبیه به تاسیس یک حزب، که منتهی شد به ایجاد یک تشکیلات، یک تشکیلاتی به وجود آوردیم، اساسنامه‌ای هم نوشتیم. تعداد اعضا این نشست یازده نفر بود. معروف شد به جلسه یازده نفری، آقایان حسینعلی منتظری، عبدالرحیم ربانی شیرازی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه‌ای، محمد تقی مصباح یزدی، ابراهیم امینی نجف‌آبادی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، مهدی حائری تهرانی و علی مشکینی اعضای آن بودند. این جلسه به طور مستمر تشکیل می‌شد در قم توی منزل دوستان می‌نشستیم خیلی با صمیمیت، با شور و هیجان بسیار با امید خیلی زیاد تا بتوانیم تشکلی درست کنیم: اول در سطح حوزه‌ها... بعد به تدریج در سطح امور جامعه، پوششی که برای تشکیلات در نظر گرفتند تجدید نظر در کتاب‌های درسی حوزه علمیه بود. آقای مصباح یزدی منشی جلسه بود و صورت‌جلسه‌ها را می‌نوشت، برای اینکه موضوعات لو نرود، الفبایی را مبنای نگارش گزارش خود قرار داد و در واقع خطی اختراع کرد، آقای مصباح تا آخرش هم الحمدلله گیر نیفتاد، از بس که ایشان آرام و با ملاحظه کار می‌کرد. اعضاء این جلسه حق عضویت پرداخت می‌کردند. گزارش‌های آن جلسه بزرگتر در این نشست مطرح می‌شد اما خبری از این جلسه با آن یکی داده نمی‌شد. این جلسه بعد‌ها لو رفت و آن زمانی بود که ساواک در تفتیش خانه آقای آذری قمی به اساسنامه این جلسه دست پیدا کرد و از مفاد آن پی به اهمیتش برد. در ماده اول اساسنامه موصوف اشاره به ارکان جمعیتی شده شامل هشت قسمت به شرح زیر: شورای عالی موسسان، شعبه امور مالی، سازمان تبلیغات و تعلیمات، سازمان اطلاعات و ارتباطات، شعبه بازرسی، شعبه شهرستان، دایره مستشاری و دادگاه می‌باشد که به طور کلی مطالب مندرج در اساسنامه حکایت از فعالیت احتمالی مخفی جمعیتی نموده و نشان می‌دهد که تنظیم‌کنندگان اساسنامه مذکور در اداره کردن جمعیت مخفی دارای اطلاعات کافی بوده‌اند.»(ص۱۷۷) فعالیت‌ها هر روز عمق و گستره بیشتری پیدا می‌کرد. روشنگری‌ها شعاع وسیع و زوایای پنهان حاکمیت را بر ملا می‌کرد؛ روزهایی که رژیم به تدریج و پس از کودتای ۲۸ مرداد ریشه‌ها و نفوذ خود را مستحکم‌تر می‌ساخت. نویسنده کتاب شرح اسم در ادامه بازداشت‌های متعدد و ۶ بار حبس ایشان را مورد توجه قرار می‌دهد و سپس به ماجرای تبعید به ایرانشهر در سال ۱۳۵۶ می‌پردازد. نویسنده به فعالیت‌های سیاسی ایشان در روزهای منتهی به انقلاب نیز پرداخته و درباره یکی دو سال پس از آن نیز نکات جدیدی را شکافته است؛ از جمله پیشنهاد ایشان در تاسیس سازمان جهادی که رهبری جنبش برای دستیابی به پیروزی در برابر شاه را مد نظر قرار داده است. شرح حال مدرسه علمیه نواب به عنوان کانون تظاهرات در مشهد، خودنمایی کمونیست‌ها، تلاش برای ماندن بختیار، تشکیل شورای انقلاب و تب و تاب‌های مدرسه رفاه از دیگر مواردی است که نویسنده به آن پرداخته است. منبع: سایت تاریخ ایرانی

پاسخ‌ همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی: تقی‌زاده فراماسون بود

تاریخ ایرانی: «این تقی‌زاده کدام تقی‌زاده است؟» محمدعلی همایون کاتوزیان، استاد مدرسه مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد سال‌ها پیش در مقاله «سه زندگی در یک عمر» از سه حسن تقی‌زاده نوشت: «این حسن که تقی‌زاده باشد البته یک نفر بیشتر نبود و نه فقط به معنای بدیهی و طبیعی کلمه، که یک تن سه تن نمی‌شود، بلکه حتی به معنای استعماری آن. یعنی ریشه‌های تقی‌زادۀ سوم را در تقی‌زادۀ دوم و ریشه‌های این هر دو تقی‌زاده را در تقی‌زادۀ اول به آسانی می‌توان دید.» کاتوزیان در پاسخ به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» از تقی‌زاده‌ای می‌گوید که انگلیسی نبود، احتمالا فراماسون بود و در وطن‌خواهی و وطن‌دوستی و علاقه به خدمت به میهن و مردم از کسی کم نداشت. *** آقای دکتر کاتوزیان شما در مقاله «سه زندگی در یک عمر» که در کتاب «هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر» منتشر شده است، تلاش کرده‌اید ابهام‌ها و همچنین اغراق‌هایی که در خصوص زندگی و عملکرد حسن تقی‌زاده وجود دارد را تصحیح کنید. تقی‌زاده به دلیل فرار به سفارت انگلستان و همچنین امضای قرارداد ۱۹۳۳ همواره به انگلیسی بودن متهم است، دلایل مخالفان او در این خصوص تا چه حد معتبر است و آیا دلایلی برای رد ادعای ایشان وجود دارد؟ در جریان کودتای محمدعلی شاه علیه مجلس و مشروطه‌خواهان، تقی‌زاده و چند تن دیگر از مشروطه‌خواهان از جمله علی‌اکبر دهخدا از سفارت انگلستان خواستند که به آنان پناه دهد و اگر غیر از این بود و آنان نیز مانند جهانگیرخان شیرازی، مدیر صوراسرافیل، سید جمال‌الدین اصفهانی و غیره به چنگ محمدعلی شاه می‌افتادند، به ویژه تقی‌زاده و دهخدا که شاه به خون آنان نیز تشنه بود، بی‌تردید به قتل می‌رسیدند. اما پس از آن شاه به پناهندگان امان داد که از ایران بروند و هزینه سفرشان را نیز پرداخت ولی فقط تقی‌زاده هزینه سفر را نپذیرفت. بست‌نشینی مشروطه‌خواهان در سفارت انگلیس البته سابقه بزرگی داشت. قرارداد ۱۹۳۳ را تقی‌زاده موظف بود که به عنوان وزیر دارایی امضا کند. او با تمدید سی ساله قرارداد دارسی مخالف بود ولی وقتی رضاشاه پذیرفت، دیگر تقی‌زاده چاره‌ای جز امضا کردن نداشت، یعنی اگر امضا نمی‌کرد معزول می‌شد و وزیر دارایی بعدی امضا می‌کرد اما به احتمال زیاد تقی‌زاده نیز مانند تیمورتاش و سردار اسعد به دستور رضاشاه در زندان به قتل می‌رسید. اما نسبت «انگلیسی بودن» به تقی‌زاده مضحک است فقط به این دلیل که او در جنگ جهانی اول در برلن کمیته ملی ایرانیان را تشکیل داده بود و بر ضد امپریالیسم روس و انگلیس مبارزه می‌کرد. آنچه در کتاب‌های مختلف در خصوص فراماسون بودن تقی‌زاده آمده تا چه میزان صحت تاریخی دارد و بر فرض صحت، عضویت او در لژ فراماسونری تا چه میزان بر اندیشه و عملکرد او موثر بوده است؟ چنین شایعه‌ قوی‌ای وجود دارد. من سند متقنی در این باره ندیده‌ام اما حدس می‌زنم درست باشد، چون در جریان نهضت مشروطه عضویت در تشکیلات فراماسونری مد بود و گروهی از نخبگان یا فراماسون بودند یا به آن تظاهر می‌کردند. فراماسونری به ویژه به این جهت مد بود که صد سال پیش از آن نقش بسیار موثری در پشتیبانی از انقلاب فرانسه ایفا کرده بود به نحوی که شعارهای اصلی آن انقلاب ـ آزادی، برابری، برادری- بی‌کم و کاست اصول اساسی فراماسونری بودند. سران نهضت مشروطه از جمله ملکم‌خان و سید جمال‌الدین اسدآبادی (که در تهران خیابانی به نام او وجود دارد) فراماسون بودند. بالای هر شماره صوراسرافیل که مهم‌ترین نشریه انقلاب مشروطه بود نیز همان شعارهای انقلاب فرانسه که از فراماسونری گرفته شده بود با کلمات عربی: حریت، مساوات، اخوت نقش بسته بود. دیدگاه خود تقی‌زاده به عنوان کسی که در باور بسیاری از عامه و همچنین برخی روشنفکران خصوصا روشنفکران چپ به عنوان عامل انگلیسی‌ها شناخته می‌شود، در مورد تئوری توطئه چیست؟ بگذارید پاسخم را از خود او نقل کنم: «نمی‌دانم به چه سبب یک مرض عمومی وهم به بسیاری از مردم مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و هیچ فرقی با مرض طبی عمومی ندارد و آن این است که یک اعتقاد عمومی پیدا شده که انگلیس‌ها مثل جن و پری در همه امور دست دارند، و مانند قضا و قدر، کل امور جاریه از کوچک و بزرگ و حتی مقدرات اشخاص و ترفیع رتبه مأمورین و انتخاب وکیل برای مجلس و یا انجمن بلدیه [شهرداری‌ها] و تعیین معلمی برای تدریس در مدارس ابتدایی، و ماموریت حاکم جوشقان، تابع اراده آن‌هاست و به انگشت آن‌ها می‌گردد... این جذام مسری و طاعون مهلک یکی از بد‌ترین بلاهایی است که به ایران روی داده... و یقین است که این مرض ملی قطعاً مهلک است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست.» مرور نامه‌ها و خاطرات تقی‌زاده نشان می‌دهد که او از منتقدین جدی برخی آداب نابجای ایرانیان بوده است. آیا آنچه او فرنگی‌مآب شدن می‌نامید رفتن به سوی کنار نهادن این آداب بوده است؟ تقی‌زاده کدام مولفه‌های فرهنگ ایرانی را مانع راه تجدد می‌دانست؟ تقی‌زاده در سال ۱۳۲۷ در نامه‌ای به ابتهاج نوشت: «و اگر، چنانکه اشاره فرموده‌اید، من مردم را در بیست و هفت سال قبل به اخذ «تمدن فرنگی» از ظاهر و باطن و جسمانی و روحانی تشویق کرده‌ام هیچ وقت قصد این گونه تقلید مجنونانه و سفیهانه تجملی نبوده. بلکه قصد از تمدن ظاهری فرنگ پاکیزگی لباس و مسکن و امور صحی و تمیزی معابر و آب توی لوله، و آداب پسندیده ظاهری و ترک فحش قبیح در معابر... و تقلید به آمدن سر وقت و اجتناب از پرحرفی بی‌معنی و بی‌قیمتی وقت... بوده. و مراد از تمدن روحانی میل به علوم و مطالعه و بنای دارالعلوم‌ها و طبع کتاب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بی‌جهت... و پاکی زبان و قلم و احترام و درستکاری و دفع فساد و رشوه و مداخل و باز هزاران... امور معنوی و حقوقی و اخلاقی و آدابی دیگر بوده... بدبختانه ما نه تمدن ظاهری فرنگستان را گرفتیم نه تمدن معنوی آن را. از تمدن ظاهری جز فحشاء و قمار و لباس میمون صفت و خودآرایی با وسائل وارده از خارجه، و از تمدن باطنی آن‌ها نیز هیچ چیز نیاموختیم جز آنکه انکار ادیان را بدون ایمان به یک اصل و یک عقیده معنوی دیگر، فرنگی‌مآبان ما آموختند. در این باب سخن آنقدر زیاد است که در پنجاه صفحه هم نگنجد.» گمان می‌کنم از زبان او پاسخ سوال را داده‌ام. آیا تقی‌زاده آنچنان که خود می‌گفت یک وطن‌پرست بود؟ ملی‌گرایی تقی‌زاده چه ویژگی‌هایی داشت؟ اگر منظور از ملی‌گرایی ایدئولوژی پان‌ایرانیسم و آریایی‌گری، یعنی ادعای برتری نژادی و قومی و تحقیر نژاد‌ها و اقوام و ملت‌های دیگر- یعنی‌‌ همان ایدئولوژی رسمی دوران پهلوی- باشد تقی‌زاده صد در صد با آن مخالف بود؛ ولی اگر منظور وطن‌خواهی و وطن‌دوستی و علاقه به خدمت به میهن و مردم باشد، تقی‌زاده از کسی کم نداشت. تقی‌زاده آن ایدئولوژی ناسیونالیستی را «جنون ملی» خوانده و در نامه‌ای می‌نویسد: «من شخصاً به ایرانیت سربلند و شرافتمند هستم و از اینکه نسبم به عرب [یعنی سید هستم] می‌رسد افتخار دارم و اگر مرا عرب بخوانند دلگیر نمی‌شوم. از اینکه زبانم ترکی بوده و از ولایت ترکی زبانم نیز کمال خرسندی و عزت نفس دارم و اگر مرا ترک بگویند (نه به قصد طعن و بی‌بهره بودن از ایرانیت) آن را بر خود توهینی نمی‌پندارم... لکن البته هیچ چیزی پیش من عزیز‌تر از ایران نیست و من خود را شش دانگ و صددرصد ایرانی می‌دانم، به‌‌ همان اندازه که کاوه و فریدون یا کورش و داریوش ایرانی بودند، و راضی نیستم یک در هزار هم از ایرانیت خود را با چیز دیگری ولو شریف باشد مبادله کنم و ورد زبان من آن است که چو ایران مباشد تن من مباد.» منبع: سایت تاریخ ایرانی

آیت‌الله موسوی بجنوردی: مصطفی خمینی مسموم و شهید شد

آیت‌الله سید محمد موسوی بجنوردی، از شاگردان امام خمینی(ره) و از مصاحبان شهید آیت‌الله حاج‌ آ‌قا مصطفی خمینی، در گفت‌وگو با خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) به بیان نکاتی درباره شخصیت علمی، سلوک اخلاقی و ویژگی‌های منهج تفسیری مرحوم حاج‌ آقا مصطفی خمینی پرداخت. رئیس گروه الهیات دانشگاه تربیت معلم تهران (خوارزمی) اظهار کرد: مرحوم مصطفی خمینی یکی از شخصیت‌های علمی و انقلابی بزرگ ما بود که متأسفانه به طرز مرموزی مسموم و شهید شد و با شهادت او خسارت بزرگی در جهان اسلام واقع شد. این شخصیت بزرگ جامع‌ معقول و منقول بود؛ یعنی هم در علوم عقلی و هم در علوم نقلی واقعاً متخصص بزرگی بود. وی با اشاره به نگاه ژرف مرحوم حاج‌ آقا مصطفی در تفسیر قرآن اضافه کرد: هدف ایشان آن بود که کل قرآن را تفسیر کند، اما متأسفانه با شهادت ایشان تفسیرشان ناتمام ماند. ایشان در ادبیات عرب بسیار فوق‌العاده بود، در علم رجال وقوف داشت و با حافظه عجیب خود، تاریخچه اکثر روایات را می‌دانست. آیت‌الله موسوی بجنوردی مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی را انسانی شجاع و نترس در مقابل طاغوت و همفکر و همراه و هم‌رزم همیشگی حضرت امام(ره) خواند و گفت: شهادت ایشان مصداق تمام «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لایسد‌ها شیء» بود و با شهادت ایشان ثلمه بزرگی به عالم تشیع وارد شد. علاوه بر همه این‌ها، ایشان در عبادت شخصیت کم‌نظیری بود. قرآن دریایی است که هر کس به میزان توان خود می‌تواند گوشه‌های از آن را بردارد؛ اما برخی بر حسب تقرب به خداوند و عبادات و سیر و سلوک خود این توان را دارند که به حقیقت و واقعیت قرآن ـ‌ البته در حد خود ـ دست یابند و بنده این واقعیت را کاملاً در حاج آقا مصطفی می‌دید. وی تصریح کرد: بنده بار‌ها با ایشان همسفر بودم. از سفر سه ‌روزه پیاده به کربلا گرفته تا زیارت عتبات و کاظمین و سامرا و نیز سفر عمره و تا آنجا که بنده اطلاع دارم، ایشان شب‌های بسیار خوب و پرباری داشت و یک ساعت قبل از اذان صبح به عبادت و تهجد می‌پرداخت و مناجات می‌کرد. رئیس گروه فقه و حقوق دانشگاه خوارزمی ادامه داد: آن مرحوم بسیار به زیارت عاشورا مقید بود و هر روز بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا را به طور کامل می‌خواند و در برخی از اوقات که فرصت میسر بود، هزار «قل هو الله» را نیز می‌گفت. ایشان از کسانی بود که از جنبه عبادی و عبادت فوق‌العاده بود و به لحاظ جنبه علمی و مطالعات خود نیز بسیار شخصیت کم‌نظیری بود. وی در بخشی از سخنان خود عنوان کرد: حاج آقا مصطفی خمینی در سن ۴۷ سالگی به شهادت رسید و اگر زنده می‌ماند، واقعاً یک امام خمینی(ره) دوم، چه در علم و چه در تقوا و عبادت بود. شهادت ایشان واقعاً «ثلم فی الاسلام ثلمة» بود و به حق باید درباره ایشان «عاش سعیداً و مات سعیداً» گفت. آیت‌الله موسوی بجنوردی درباره منهج تفسیری حاج آقا‌ مصطفی خمینی گفت: ایشان سبک و روش خاصی در تفسیر داشت و به طرزی عمیق، بسیار مقید بود که از روح قرآن، معنا بگیرد. مفسران معمولاً ظاهر قرآن را می‌گیرند و اگر چنانچه روایاتی در آن رابطه باشد، بیان می‌کنند، اما ایشان روح قرآن را در نظر می‌گرفت و معنای خاصی از آن به دست می‌داد. وی با اشاره به این که تفسیر مرحوم حاج آقا مصطفی تفسیری بسیار جامع بود و تمام جهات را بررسی می‌کرد، افزود: ایشان تفسیر خود را در سایه وجوه مختلف فقهی، اصولی، فلسفی، ادبی و عرفانی ـ به‌ ویژه عرفان عملی ـ ارائه می‌کرد. کسی که سیر و سلوک دارد، در مقام فهم قرآن ویژگی خاصی دارد و خداوند به مصداق روایت شریف «لیس العلم بکثرة التعلّم، انما هو نور یقع فی قلب من یرید» افاضه خاصی به انسان می‌دهد تا از روح آیه استفاده کند. این شاگرد امام خمینی(ره) عنوان کرد: تفسیر به معنای کشف مراد الهی از آیات قرآن است و مرحوم حاج آقا مصطفی به دنبال تفسیر به حقیقت معنای آن و پرده‌برداری از حقایق پنهان قرآن بود. گرچه قرآن دریایی است که هر کس به میزان توان خود می‌تواند گوشه‌های از آن را بردارد، اما برخی بر حسب تقرب به خداوند و عبادات و سیر و سلوک خود این توان را دارند که به حقیقت و واقعیت قرآن ـ البته در حد خود ـ دست یابند و بنده این واقعیت را کاملاً در حاج آقا مصطفی می‌دیدم. منبع: سایت تاریخ ایرانی

خاطره طاهری از دستکاری در سخنرانی شاه: باید کاف را گاف می‌کردیم

از تاسیس رادیو در ایران بیش از هفتاد سال می‌گذرد. نسل جوان اما شاید از وجود کسانی که با برنامه‌های خود این سازمان را سرِ پا نگاه داشتند، خبر نداشته باشد. علی‌اصغر طاهری یکی از برنامه‌سازان رادیو در آن سال‌هاست. طاهری که این روز‌ها هفتاد و چهار ساله می‌شود، سی سالی از عمر خود را در رادیو بسر برده است؛ او کوتاه مدتی پس از رفتن به رادیو به جرگه برنامه‌سازان پیوست. در آغاز دهه ۱۳۴۰ او تهیه برنامه‌ای را برعهده گرفت که «آهنگ‌های روز از آلبوم دیروز» نام داشت؛ برنامه‌ای نیم‌ساعته برای ترانه‌های غربی که هواخواهان بسیاری داشت و توانست جوانان دیروز را به سوی خود جلب کند. با ورود نسل جوان‌تر به رادیو «آلبوم دیروز» را به جوانان روز واگذاشت و در دیروقت شامگاهان به سراغ «یادِ دیروز» رفت. جمعه شب‌ها همه در انتظار موضوع جدید انتخابی طاهری بودند؛ موضوعاتی مانند «دوستت دارم» یا «جدایی» یا «میعادگاه تابستانی» یا.... که به نظر می‌رسید فصل مشترکی است میان مخاطبان، تا ذهن مقایسه‌گر آنان را با ترانه‌های متنوع به قیاس وا دارد. در آن سال‌های دیر و دور ویراستاری صدا‌ها به راحتی امروز نبود. نوارهای ریل را باید برای درآوردن جمله‌ای با تیغ می‌بریدند و از چسب‌های معروف اسکاچ و غیره برای چسباندن واژه‌ها به یکدیگر بهره می‌گرفتند. طاهری را یکی از ادیتورهای ماهر در رادیو می‌دانستند. معروف بود که او می‌تواند «کاف» را به «گاف» تبدیل کند. آنچه می‌خوانید خاطراتی است که او برای سایت فارسی دویچه‌وله نقل کرده است: «اوایل دهه ۵۰ بود که یک روز ظهر مدیر وقت پخش شبکه خبر، شادروان تورج فرازمند، آمد سراسیمه و نگران. نواری هم در دستش بود. گفت به ما کمک کن. شاه امروز در همایشی بوده، نطقی کرده، در واقع از‌‌‌ همان نطق‌های بعد از انقلاب سپید و بعد جمله‌ای را به زبان آورده که این جمله درست نیست و حتی خودش این جمله را نفی کرده است. گفتم چه قدر وقت داریم؟ گفت ۱۰ دقیقه. گفتم به هر حال نمی‌رسیم، ولی خلاصهٔ همین خبر را می‌تواند گوینده بگوید و اعلام کند که بعداً این نوار پخش می‌شود که ما فرصت داشته باشیم. به هر تقدیر فهمیدم که شاه گفته بود بیگانگان انقلاب ما را به خون زدودند، به جای اینکه بگوید به خون آلودند. خب این کار ساده‌ای نبود. به هر تقدیر رفتیم به استودیو و شروع کردیم به آن عملیاتی که باید کاف را گاف کرد به قول شما و ما موفق شدیم «زدو» را برداریم از «دند» که در واقع آلودند و زدودند هر دو همسان تمام می‌شدند. این یکی از شانس‌های ما بود. به این ترتیب «زدو» برداشته شد و «آلو» که باید ترکیبی باشد از حرف «آ» و چیزی مثل «لو» که از کلمات خود شاه پیدا کردیم، جابه‌جا شد و این عملیات ۱۵ دقیقه طول کشید. زمانی که من برگشتم و این صدا پخش شد، انگار که اصلاً او اشتباهی مرتکب نشده است.» اشتباهات در کارهای رادیویی الزاما از سوی گویندگان و مجریان تازه کار انجام نمی‌گیرد. بسیاری از کارآمدان نیز هستند که با همه تجربه‌ای که دارند، باز هم در کار خود خطا می‌کنند. طاهری از اشتباه این کارآزمودگان می‌گوید: «در دهه ۴۰ وزیر امور خارجه افغانستان به ایران آمد. به دلیل اینکه آن زمان دو دولت و دو کشور در مورد رود هیرمند که یک رود مرزی بین این دو کشور است، مشکلاتی داشتند. خوشبختانه بعد از اقامتی دو سه روزه مشکل حل شد. قرار شد سخنرانی ایشان را ساعت ۲ بعدازظهر که پرشنونده‌ترین ساعت بود در خبر پخش کنند. نوار پخش شد. در داخل استودیو دو تن از گویندگان بسیار بسیار باتجربه و با استعداد بودند. در استودیو هم یکی از صدابرداران ورزیده بود. وقتی که صدای آقای وزیر پخش می‌شد، دیدم که آن دو گوینده در استودیو می‌شنیدند و بعد با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند. به هر حال حق داشتند، چون چراغ سبز بود هنوز [علامت اینکه صدای داخل استودیو برای شنوندگان پخش نمی‌شود]. به هر تقدیر این نوار گویا زمانش بر اساس گزارشی که به اپراتور داده بودند کمتر از آن مدت بود و او دستپاچه شد و نوار را در جایی که تمام شد، قطع کرد و میکروفن باز شد. چراغ قرمز روشن شد و آن دو تا هم غافل از اینکه صدایشان دارد پخش می‌شود، گفتند عجب مزخرفاتی این مرد گفت! چه بلبشویی شد. آن دو عزیز را به طور موقت از کار اخراج کردند که بعد برگشتند و همین طور شخص صدابردار را. تمام این پیش‌بینی‌ها قبلاً شده بود که این اتفاق نیافتد، ولی هرگز نمی‌تواند کسی جلویش را بگیرد. بعضی وقت‌ها دست آدم هست که «کاف» را «گاف» کند، ولی بعضی وقت‌ها نه، دست هیچ کس نیست.» منبع: سایت تاریخ ایرانی

بررسی عوامل شتاب دهنده انقلاب با تاکید بر شهادت آقا مصطفی خمینی

برخى نظریه پردازان براى وقوع انقلاب، از عامل نهایى و یا عوامل شتاب زا سخن به میان آورده اند. این عوامل در شرایط عدم تعادل و بحرانى بودن نظام و ناکارآمدى حاکمان سیاسى در حل بحران ها و از دست دادن مشروعیتشان، بروز انقلاب را ممکن مى سازند. وقوع این عوامل در شرایط نامتعادل، مردم را به این نتیجه مى رساند که قوه قهریه حکومتى قابل دوام نیست و مى توانند بر آن فائق آیند. اما در فرآیند شکل گیری هر انقلابی با حوادث و رویدادهایی مواجه هستیم که هر کدام به عنوان نقاط عطف در این فرآیند به ایفای نقش می پردازند، و آنچه در این زمینه مهم است درایت و هوشیاری رهبران انقلاب برای استفاده از این رویدادها به نحو احسن استفاده کنند، و وضعیت را به نفع فرآیند انقلاب تغییر دهند. در مسیر شکل گیری انقلاب اسلامی ما نیز چنین نقاط عطفی وجود دارد، از حمله عمال رژیم پهلوی در دوم فروردین ماه سال 1342 به مدرسه فیضیه و رقم خوردن فاجعه فیضیه گرفته، تا دستگیری و تبعید امام، از تصویب لایحه کاپیتولاسیون در سال 1343 گرفته تا تبعید امام و ده ها عامل دیگر که تاثیر زیادی در شکل گیر انقلاب داشتند، اما حوادثى که از نیمه دوم سال 56، در صحنه سیاسى کشور روى داد وحشت و نگرانى فزاینده رژیم و دستگاه هاى امنیتى را برانگیخت. پیامدها و تداوم آن رویدادها در ماه هاى بعد، نشان داد که نگرانى رژیم چندان هم بى مورد نبوده است. اما در سال 56 رویدادهایی به وقوع پیوست که در سرعت بخشی به حرکت قطار انقلاب نقش بسزایی داشته اند؛ هر چند مرگ مشکوک دکتر شریعتى را ، نمى توان در بروز واکنش هاى ضدرژیم و تأثیر آن در نهضت اسلامى نادیده گرفت، اما مرگ اسرارآمیز و غیرمنتظره آیت الله سیدمصطفى خمینى، چنان توفانى به پا کرد که رژیم را در مهار آن درمانده ساخت. همان گونه که منابع خبرى رژیم نیز آن را انعکاس داده بودند؛ چرا که مردم ایران، رژیم را مسؤول مرگ ایشان قلمداد مى کردند. بنابراین به رغم تلاش هاى مأموران رژیم براى طبیعى جلوه دادن مرگ وى، اعتراض هاى گسترده اى برضد آنان برپا شد. در این نوشتار علاوه بر برشمردن مهمترین عوامل شتاب دهنده انقلاب، بیان خواهد شد که شهادت شهید مصطفی به عنوان اصلی ترین نقطه عطف در حرکت انقلاب و به مثابه تزریق خون تازه در شریان های انقلاب بود. فاجعه مدرسه فیضیه عصر روز دوم فروردین ماه 1342 مصادف با روز وفات امام صادق(ع)، مجلس سوگواری از طرف آیت الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه با حضور آیت الله گلپایگانی برگزار شد. مأموران شاه برای اجرای نقشه خود پس از ناکامی در دو مجلس قبلی بر تعداد نیروها خویش افزودند. کامیون‌های سرباز مسلح در بیرون مدرسه فیضیه در حال آماده باش مستقر گردید. بعد از گذشت مدتی از شروع مراسم و حضور آیت الله گلپایگانی واعظی به نام «شیخ انصاری» به منبر رفت. وی از همان آغاز سخنرانی با صلوات‌های بیجای عده‌ای از حاضران مواجه شد. [ نهضت روحانیون ایران،ص264] اخلال گران در دو گروه 70 و 30 نفری در دو طرف مجلس قرار گرفته بودند و به نوبت صلوات می‌فرستادند. [خاطرات پانزده خرداد (دفتر پنجم)، خاطرات سید محمد کوثری،ص201] پی از پایان سخنرانی یکی از اخلال گران فریاد زد «برای سلامتی شاهنشاه آریا مهر صلوات» مردم به هیجان آمدند و درگیری شروع شد.[همان، خاطرات نصرالله خاکی، ص 115.] ضرب و شتم طلاب و روحانیون توسط افراد اخلا‌لگر آغاز شد. این گروه با چاقو و چوب به جان طلاب افتادند.[ قیام پانزده خرداد 1342،ص129] کماندوها و افراد رژیم به هر طلبه‌ای که می‌رسیدند از وی می‌خواستند که «جاوید شاه» بگوید سپس وی را زیر مشت و لگد گرفته و کتک می‌زدند. عده‌ای طلاب به طبقه فوقانی مدرسه رفته و با پرتاب سنگ و آجر به کماندوها حمله کردند. مهاجمین به طبقه بالا رفته و در آنجا ضمن درگیری و مضروب ساختن تعدادی از آن‌ها، چند نفر را از بالا به پائین انداختند.[همان] مرحوم دوانی می‌نویسد: «ده‌ها نفر از طلاب حوزه علمیه و عده‌ای از مردم عادی به سختی مجروح و مصدوم شدند و معلوم نشد چند نفر شربت شهادت نوشیدند ...». مأموران شاه کتاب‌ها و قرآن‌ها را پاره پاره کردند و لوازم و اثاث اتاق‌ طلاب را به میان صحن مدرسه ریختند.[ نهضت روحانیون ایران،ص264] حادثه مدرسه فیضیه قم، لکه ننگین بزرگی برای دستگاه پهلوی بود و پرچم مبارزه را بر فراز مرکز روحانیون برافراشت، و باعث شد که مردم ایران به ماهیت پلید رژیم پهلوی بیش از پیش آگاه شوند. قیام پانزده خرداد 1342 در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل رژیم شاه به خانه حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به خاک و خون کشیده شدند. پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید. تصویب لایحه کاپیتولاسیون،به دنیال آن افشاگری امام در چهارم آبان ۱۳۴۳ رژیم که بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 روز به روز بیشتر از دست انگلیس به چنگال آمریکا فرو می رفت و موجودیت خود را هر چه بیشتر در گرو حمایت بیگانگان و بویژه آمریکا می دید با کشتار 15 خرداد نیز به کلی فاقد پایگاه مردمی و قانونی شد و تبعا بیشتر در باتلاق وابستگی به آمریکا فرو می رفت. با سفر شاه به امریکا در تیرماه 1343 و مذاکراتی که صورت گرفت، امریکا اعطای کمکهای نظامی را به وضع مقرراتی در زمینه مسائل قضایی منوط کرد. شاه برای دریافت وام دویست‌میلیون‌دلار، به امریکا قول مساعد داد. پس از بازگشت شاه از امریکا، لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا طرح گردید .در سوم مرداد 1343 مجلس سنا جلسه فوق‌العاده‌ای تشکیل داد تا به بررسی لایحه چندفوریتی بپردازد. این جلسه از صبح تا نیمه‌شب ادامه داشت و سرانجام در نیمه‌شب لایحه کاپیتولاسیون مطرح گردید. حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ، برای طرح لایحه تقاضای فوریت کرد. مجلس سنا وارد شور گردید و جلسه سرانجام ساعت دوازده شب خاتمه یافت. پس از این، لایحه در تاریخ بیست‌ویکم مهرماه 1343 در مجلس شورای ملی نیز مطرح شد و در غیاب رئیس مجلس و 25 تن از نمایندگان به تصویب رسید . لایحه مزبور با هفتادوچهار رای موافق و شصت‌ویک رای مخالف تصویب گردید. این بار نیز حضرت امام علیه این اقدام دست به اعتراض زد و طی یک سخنرانی، شدیدا نظام را مورد حمله قرار داد. رژیم نیز عکس العمل نشان داد و فورا مامورین خود را به قم گسیل داشت و ایشان را یکسره به فرودگاه مهرآباد آورده و روز سیزده آبان به ترکیه تبعید کردند و به خیال خود ریشه امواج را قطع کردند ولی، حوادثی که به دنبال آن اتفاق افتاد نشان می دهد که این خیال تا حد زیادی خام و خوش باورانه بوده است. زیرا پس از تبعید امام مردم باز هم به شدت عکس العمل نشان می دهند: بازارها تعطیل می شود، تظاهرات بر علیه رژیم انجام می گیرد، درسهای حوزه های علمیه قم، مشهد، تهران و دیگر شهرها و نمازهای جماعت به مدت چند هفته تعطیل می شود، تلگرافهای زیادی به ترکیه و سفارت آن در تهران زده می شود و اعلامیه های فراوان در بین مردم منتشر می گردد. تغییر تقویم اسلامی به تاریخ مجعول شاهنشاهی در سال ۱۳۵۵ در سال ۱۳۵۴ هجری شمسی مجلسین شورای ملی و سِنا در اجلاسی مشترک بر تغییر مبدأ تاریخ هجری قمری به شاهنشاهی تاکید کردند و مردم و دولت نیز موظف شدند از این پس تاریخ شاهنشاهی را به جای تاریخ هجری به کار برند. آنان در این اجلاس تصمیم گرفتند تاجگذاری کوروش کبیر در سال ۵۹۹ پیش از میلاد را به عنوان مبدا سال خورشیدی و سر آغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار دهند. به همین مناسبت اول فروردین سال ۱۳۵۵ هجری شمسی آغاز سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی اعلام شده بود.[ر.ک: سایت تاریخ ایرانی] این عمل رژیم پهلوی در ادامه روند دین ستیزی آنان بود و به عنوان نوعی دهن ‌کجی به اعتقادات دینی مردم ایران و تلاشی در جهت اسلام‌زدایی از کشور ایران ارزیابی شد. به همین دلیل بود که امام خمینی در پیام عید فطر سال ۱۳۵۵ به کارگیری این تاریخ را حرام دانسته و تصریح کرد: «کارشناسانی که می‌خواهند مخازن ما را به غارت ببرند برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدا تاریخ را ساز کردند. این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکار مخالفت کنند و چون این تغییر هتک اسلام و مقدمه محو اسم آن است خدای نخواسته استعمال آن بر عموم حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم و مخالفت با اسلام عدالتخواه است...». درگذشت مشکوک دکترعلی شریعتی(۲۹خراد ۱۳۵۶) دکتر علی شریعتی در سال 1312 شمسی در شهرستان مزینان در استان خراسان متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، راهی پاریس شد و در آنجا موفق به اخذ دکترای جامعه‏شناسی گردید. او در ضمن تحصیل در فرانسه، جهت آزادی کشور مسلمان‏نشین الجزایر نیز کوشش‏های چشمگیری داشت. دکتر در سال 1343 به ایران بازگشت و بلافاصله به خاطر مبارزاتی که علیه رژیم ستم‏شاهی انجام داده بود دستگیر و روانه زندان شد. پس از آزادی از زندان ضمن اشتغال به تدریس، به سخنرانی‏های روشنگرانه همت گماشت. در این زمان، شریعتی مبارزات خود را با برگزاری جلسات سخنرانی و بحث، در حسینیه ارشاد تهران ادامه داد. او در کنار استادان و متفکرانی نظیر استاد شهید مرتضی مطهری و باهنر، حسینیه ارشاد را به پایگاهی جهت تغذیه فکری نسل جوان تبدیل نمودند. دکتر شریعتی به امام خمینی(ره) علاقمند بود و محققی فعال به شمار می‏رفت، به طوری که در طول زندگی کوتاه خود، بیش از 200 اثر به صورت کتاب، جزوه و مجموعه نوار سخنرانی از خود به جای گذاشت. فعالیت‏های فرهنگی دکتر شریعتی، سبب دستگیری مجدد او گردید. سپس در فروردین سال ۱۳۵۲ تحت شرایط ویژه‌ای آزاد شد که بر طبق آن اجازه تدریس، انتشار، و یا برپایی گردهمایی را چه به صورت خصوصی و چه عمومی نداشت. علاوه بر این، ساواک کلیه تحرکات او را به شدت زیر نظر داشت. شریعتی این شرایط را نپذیرفت و تصمیم به هجرت از ایران گرفت. اما سه هفته بعد از ورود به سواتهمپتون انگلستان، به طرز مشکوکی از دنیا رفت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد. در ایران بسیاری از او با نام شهید یاد می‌کنند. شریعتی بر خلاف وصیت خود که خواسته بود بود وی را در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن کنند، با مشورت استاد محمد تقی شریعتی و صلاحدید و کمک دوستان و یاران او از جمله شهید دکتر چمران و امام موسی صدر، بعد از اقامه نماز میت توسط امام موسی صدر در حرم مطهر حضرت زینب(س)، در شهر دمشق به خاک سپرده شد. شهادت حاج آقا مصطفی خمینی( یکم آبان ۱۳۵۶). سید مصطفی که در 22 سالگی حدود سال 1330.ش به دوره تخصصی (خارج حوزه) خارج اصول و فقه وارد شده و در فقه و اصول از اساتیدی چون آیات عظام حجت، بروجردی، محقق داماد، امام خمینی (پدر ‌گرامیشان)، شاهرودی، خویی، محمد باقر زنجانی و سیدمحسن حکیم، بهره می برد، ایشان علاوه بر نائل شدن به اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز دارای تبحر بوده است و دانش حکمت و فلسفه را از اساتید فن و حضرات آیات فکور یزدی، والد محقق، علامه طباطبایی، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفته و به سن 30 سالگی نرسیده بود که جامع معقول و منقول شد.وعلاوه بر تدریس علوم اسلامی دارای آثار و تالیفات زیادی نیز می‌باشد که آثار قلمی او نشانگر عظمت علمی و فکری وی است. ایشان به مدت یک سال در شهر برسای ترکیه در تبعید بود اما باز آرام ننشست و سعی در بازگشت به ایران داشت و با رئیس سازمان امنیت برسای گفت و گو می‌کند تا با نصیری در مورد بازگشت وی به ایران صحبت کند، ولی نصیری شرایط گوناگونی مطرح می‌کند. گرچه او شرایط را می‌پذیرد ولی در آخر نصیری شرط می‌کند که باید در خانه روستایی خود باشد و 2نفر مامور مراقب او باشند و چنانچه کسی از جلو خانه وی عبور کند، کشته خواهد شد. با این شرط سیدمصطفی منصرف می‌شود. مصطفی همراه پدر بزرگوارش سال 1344 از ترکیه به عراق تبعید می‌شوند و روز جمعه 23مهر همان سال وارد نجف اشرف می‌شوند. رژیم شاه از حرکات سیدمصطفی بعد از تبعید امام به ترکیه به وحشت افتاده بود، زیرا وی هسته‌ مبارزاتی کانون‌های گرم فعالیت علیه حکومت گشته بود و از جمله این حرکتها، ترور حسن‌علی منصور بود که شهید بخارایی در دادگاه موقع بازجویی و محاکمه علنا اعلام می‌کند: وقتی شما مرجع تقلید مرا از کشور تبعید می‌کنید، من هم شما را از این جهان تبعید می‌کنم. یکی از طرح های سیدمصطفی برای حفاظت از جان امام، که هم رژیم ایران و هم رژیم عراق از ایشان ناراضی بودند، این بود که طلاب و شاگردان روحانی حضرت امام را تشویق می‌کرد آموزش نظامی ببینند و حفاظت از جان امام را بر عهده آنها گذاشت که در همین رابطه تعداد زیادی از یاران امام در نجف و لبنان دوره‌های نظامی دیده و از سال 1355.ش به طور کامل حفاظت از جان امام را بر عهد گرفتند. سیدمصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوجگیری نهضت رهایی‌بخش فلسطین، تلاش فوق‌العاده‌ای به عمل آورد تا برادران روحانی خارج از کشور به پایگاه‌های فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند. خود ایشان هم با اسلحه سنگین دوره دیده بود و آن طور که خودشان نقل می‌کردند، حتی مجوز هدایت تانک را نیز داشتند. وی در منزل خود هم اسلحه‌هایی تهیه کرده‌بود و طلابی را که هنوز در مرحله ابتدایی و به پایگاه‌های فلسطین نرفته بودند در آن جا آموزش می‌داد. فعالیتهای ایشان سبب شد که در 21 خرداد 1348.ش به دنبال برانگیختن آیت‌الله العظمی حکیم بر ضد رژیم بعث، دستگیر و به بغداد برده شد، و رئیس جمهور وقت (حسن البکر) به او هشدار داد که اگر مردم را بر ضد این رژیم تحریک کند و با مخالفان رژیم عراق در ارتباط باشد، تصمیمی درباره‌تان می‌گیرم که ممکن است موجب ناراحتی پدرتان شود و جالب این که همین تهدید را سپهبد نصیری در سال 1342.ش کرده بود. سید مصطفی که از آغاز فعالیت‌های سیاسی همواره مورد تهدید نیروهای امنیتی قرار داشت و با توجه به تلاش گسترده او در نهضت امام خمینی، از سوی مقامات ایرانی و عراقی شدیداً مورد تهدید قرار داشت، در شب یکشنبه اول آبان 1356.ش در حالی که 47 بهار از عمرش گذشته بود به طرز مشکوکی دار فانی را وداع گفتند؛ به همین دلیل هنگام انتشار درگذشت او، برای بسیاری از انقلابیون قابل قبول نبود که فوت وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمی‌شد، لذا قائل به شهادت ایشان به دست مزدوران رژیم پهلوی شدند. بعد از فوت ایشان حضرت امام(ره) در پیامی کوتاه چنین فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون؛ در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام». با انتشار خبر، حوزه ی نجف در هاله ای از غم و اندوه فرو رفت. درس ها تعطیل شد و روحانیت به سوگ نشست. جنازه آن شهید توسط یاران و شاگردان او به کربلا برده شد. در این مراسم جمعیت انبوهی شرکت کردند و جنازه را با آب فرات غسل داده و در محل خیمه گاه امام حسین علیه السلام کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه اسلام و حضرت عباس علیه السلام، به نجف بازگرداندند و روز بعد جنازه ی آن شهید از مسجد بهبهانی (واقع در بیرون دروازه ی نجف) با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن مطهر علوی تشییع شد. امام قدس سره در مسجد بهبهانی حضور یافت و پس از توقفی کوتاه و خواندن فاتحه، با قامتی استوار به خانه بازگشت و در مراسم تشییع و خاکسپاری شرکت نکرد. در هنگان تشییع جنازه، بازار نجف یکپارچه تعطیل شد. آیت الله خویی قدس سره در صحن مطهر امام علی علیه السلام، بر جنازه ی شهید نماز خواند و در کنار مقبره ی علامه حلی قدس سره به خاک سپرده شد. مرگ اسرارآمیز و غیرمنتظره آیت الله سیدمصطفى خمینى، که حضرت امام آن را عطیه خداوند نامید، چنان توفانى به پا کرد که رژیم را در مهار آن درمانده ساخت. همان گونه که منابع خبرى رژیم نیز آن را انعکاس داده بودند؛ چرا که مردم ایران، رژیم را مسؤول مرگ ایشان قلمداد مى کردند. لذا شهادت شهید مصطفی به عنوان اصلی ترین نقطه عطف در حرکت انقلاب و به مثابه تزریق خون تازه در شریان های انقلاب بود. و نهضت اسلامی (پانزده ساله) ایران را جان تازه ای بخشید، به گونه ای که یکباره فراگیر و به شکل انقلابی طوفان زا و کاخ برانداز در آمد. انتشار مقاله توهین آمیز نسبت به امام و روحانیت در روزنامه اطلاعات(۷/۱۰/۱۳۵۶). مطبوعات و رسانه های رژیم، هر سال در هفدهم دی ماه در ستایش از انقلاب سفید مقالاتی درج می کردند. ماه دی آن سال با دی های قبل متفاوت بود؛ چراکه شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی، موجی از نفرت و عصبانیت را در میان مردم به وجود آورده بود و هواداران امام خمینی منتظر جرقه ای برای حمله به رژیم بودند. تغییر سیاست های امریکا به عنوان پشتوانه اصلی رژیم، زمینه را برای این رویارویی فراهم کرد؛ زیرا با انتقال قدرت به دموکرات ها در امریکا، آنان بر آن شدند که برخلاف جمهوری خواهان که برای تامین منافع خود در کشورهای دارای حکومت دست نشانده به خشونت و سرکوب متوسل می شدند، با درپیش گرفتن سیاست حقوق بشر و فضای باز سیاسی به اهداف خود نایل آیند. رژیم پهلوی نیز به عنوان یک حکومت دست نشانده به تبعیت از بزرگترین حامی خود، فضای باز سیاسی را در کشور نوید داد و از رهایی زندانیان سیاسی سخن به میان آورد. اما مخالفان رژیم، اعتمادی به این وعده ها نداشتند؛ به دنبال اعلام سیاست نوین از سوی شاه، چند تن از کارشناسان حقوق بشر و صلیب سرخ جهانی به ایران آمدند و با زندانیان سیاسی و مبارزان مذهبی مصاحبه کردند. مخالفان رژیم نیز به توصیه امام خمینی(ره) لبه تیز حملاتشان را به سوی هسته مرکزی فساد، یعنی شاه، نشانه رفتند و علیه نظام دیکتاتوری سخن گفتند. البته هواداران شاه نیز از این فضای باز سیاسی به نفع خود استفاده می کردند. با اینکه سلطنت طلبان علیه مخالفان رژیم مقاله می نوشتند، اما سردمداران رزیم پهلوی بر اساس سیاست های خود تلاش می کردند نام امام خمینی در مقالات درج نشود و از رادیو و تلویزیون حتی برای حمله و انتقاد هم نامی از وی برده نمی شد. تجلیل مردم از امام خمینی در جریان مجالس ختم آیت الله سیدمصطفی خمینی، رژیم را بر آن داشت که نوک پیکان حملات خود را به سوی امام نشانه گیردند، لذا در هفدهم دی ماه 1356، رژیم پهلوی در روزنامه کثیرالانتشار اطلاعات، مقاله توهین آمیز «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را به قلم فردی مجهول الهویه با نام مستعار «احمد رشیدی مطلق» چاپ و منتشر کرد. محورهای مهم این مقاله عبارتند از: الف) تعریف و تمجید از «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت»؛ نویسنده با تلقی بسیار، این برنامه را مترقی ترین برنامه در ایران که راه را برای پیشرفت و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار کرده است معرفی می نماید. ب)تلاش برای نشان دادن پیوند میان استعمار سرخ و سیاه؛ در قسمتی از این مقاله، روز ششم بهمن 1341.ش (2520 شاهنشاهی) که سرآغاز انقلاب شاه و ملت معرفی می شود، نویسنده این تاریخ را روز اتحاد استعمار سرخ و سیاه که هرکدام در ایران برنامه خاصی داشتند نامیده است و قیام پانزدهم خرداد 1342 و حوادث پیرامون آن را تبلور همکاری و اتحاد صمیمانه این دو نوع استعمار قلمداد می کند. ج) تلاش برای ایجاد اختلاف بین روحانیون؛ در این مقاله روحانیون را به دو دسته تقسیم کرده بودند: 1) روحانیون هوشیار در خدمت انقلاب شاه و مردم. 2) روضه خوانان جاه طلب در خدمت مالکان. این مقاله، شأن روحانیت را به حدی تنزل داده که آن را ابزاری در دست یکی از دو قشر دربار و مالکان دانسته و معتقد است که مالکان و ورشکستگان سیاسی سرخ، باور داشتند که می توانند چرخ انقلاب را از حرکت باز دارند و اراضی واگذارشده به دهقانان را از دست آنان خارج سازند و بنابراین به روحانیت متوسل شدند، زیرا می پنداشتند که مخالفت روحانیت می تواند برنامه اصلاحی انقلاب را دچار مشکل سازد. این مقاله درصدد القای این مطلب بود که روحانیونِ طرفدار انقلاب سفید بسیارند و در مقابل، روضه خوانان در خدمت مالکان، معدودی بیش نیستند. د) اهانت به امام خمینی و تلاش برای نشان دادن پیوند وی با استعمار سرخ و سیاه و رهبری او در قیام پانزدهم خرداد 1342؛ در قسمتی از این مقاله آمده است: «مردی که سابقه اش مجهول بود و به قشری ترین و مرتجع ترین عوامل استعمار وابسته بود، چون در میان روحانیون عالی مقام کشور با همه حمایت های خاص، موقعیتی به دست نیاورده بود، در پسِ فرصت می گشت که به هر قیمتی که هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند. . . و ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبت رین فرد برای مقابله با ایران یافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگین روز پانزده خرداد شناخته شد . . . چند روز قبل از غائله، اعلامیه ای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول را در اختیار اشخاص معینی قرار دهد.» حجم زیادی از این مقاله به مطالب توهین آمیز درباره امام خمینی اختصاص داده شده بود. اولین بازتاب انتشار مقاله مذکور، در کانون انقلاب، قم مقدسه منعکس گردید. در روز انتشار مقاله، هنگامى که کامیون حامل روزنامه‏هاى اطلاعات براى قم و اصفهان از دروازه قم وارد این شهر مى‏شد، مردم قم که از پیش، خبر انتشار مقاله را از تهران شنیده بودند به کامیون‏هجوم برده، روزنامه‏ها را به آتش کشیدند.[از سید ضیاء تا بختیار،ص741] قیام نوزده دی فرداى آن روز، طلاب کلاس‏هاى درس را تعطیل کرده و در مسجد اعظم قم دست ‏به تجمع زدند.طى این روز زد و خوردهاى پراکنده‏اى رخ داد ولى حرکت اصلى مردم در روز 19 دى شکل گرفت در این روز مردم در حالى که شعارهاى تندى علیه دولت مى‏دادند، نمایندگى روزنامه اطلاعات و دفتر حزب رستاخیز را به آتش کشیدند. آتش گلوله باریدن گرفت و ده ها تن کشته و مجروح شدند. درگیری و خشونت تا ساعت 22شب ادامه یافت. کوچه ها و خیابان های این منطقه صحنه جنگ و گریز بود و تا پاسی از شب، صدای گلوله به گوش می رسید. میدان آستانه (اطراف حرم مطهر) نیز، صحنه درگیری و کشتار بود. سربازان و کماندوهای رژیم، مدرسه خان را با گلوله های اشک آور مورد حمله قرار دادند. شعار مرگ بر شاه برای اولین بار در این مکان سر داده شد. در قیام نوزدهم دی 1356هـ.ش قم، واکنش سریع طلاب و روحانیان، همراهی و حمایت مراجع بزرگ و به دنبال آن پیوستن اقشار و توده های مردمی به آنان، منجر به آغاز دور تسلسلی بی پایان از تظاهرات و سرکوب هایی شد که شاه را تضعیف و نابود کرد. قیام مردم قم، در حقیقت شروع اوج گیری انقلاب اسلامی بود. تعداد زیادی از روحانیون مشهور و مبارز به شهرهای مختلف تبعید شدند. این عمل رژیم، باعث گسترش انقلاب و ابلاغ پیام آن در مناطق مختلف کشور شد. در چهلم شهداى قم در 29 بهمن 56 مردم تبریز به پا خاستند و کنترل شهر را تا مدتى از دست ماموران رژیم خارج کردند.«مردم با به آتش کشیدن سینماها، مشروب فروشى‏ها و مقر حزب رستاخیز، خشم خود را نسبت‏به رژیم بروز دادند و سر انجام ارتش با کامیون‏هاى سرباز و تانک‏هاى خود، صحنه‏اى خونین به وجود آورده ده‏ها نفر را به شهادت رساند». پس از این حادثه، امام خمینى با فرستادن پیامى به مردم تبریز و آذربایجان فرمود: سلام بر اهالى شجاع و متدین آذربایجان عزیز...خاطره بسیار اسف انگیز قم هنوز ما را در رنج داشت که فاجعه بسیار ناگوار تبریز پیش آمد...اهالى معظم و عزیز آذربایجان بدانند که در این راه حق و استقلال و آزادى طلبى و در حمایت از قرآن کریم تنها نیستند. شهرهاى بزرگ چون شیراز، اصفهان، اهواز و دیگر شهرها و مقدم از همه (قم) مرکز روحانیت و پایگاه حضرت صادق - سلام الله علیه - و تهران بزرگ با آن‏ها هم صدا و هم مقصد و همه و همه در بیزارى از دودمان پلید پهلوى شریک‏اند. [صحیفه نور، ج 2، ص 40] در اربعین شهداى تبریز روزهاى نهم و دهم فروردین 57، حوادث تبریز در یزد نیز تکرار شد و پس از آن، اعتراض‏هاى عمومى در سراسر کشور گسترش یافت. در 27 مرداد 57، شاه در سخنرانى تلویزیونى خود، با این ادعا که مى‏خواهد ایران را به «تمدن بزرگ‏» هدایت کند، خشونت انقلابى مردم را محکوم کرد و خواستار همراهى آن‏ها با خود شد. فاجعه سینما رکس آبادان روز 28 مرداد 57، رژیم براى مخدوش کردن چهره انقلابیان، طرح آتش زدن سینما رکس‏آبادان را اجرا کرد، حدود 700 نفر را در آتش سوزاند و با تبلیغات گسترده کوشید مردم انقلابى را مسؤول این فاجعه معرفى کند.این تدبیر نتیجه‏اى پیش بینى نشده داشت و سبب ورود بیش از پیش مردم، به ویژه خوزستانى‏ها به میدان مبارزه گردید. قفل بودن درهاى خروجى سینما هنگام وقوع فاجعه، تاخیر در خبر دادن به آتش نشانى، نبودن آب در شیرهاى آتش نشانى و توضیحات کارشناسان در مورد کیفیت مواد آتش‏زا سبب شد تا مردم، به رغم گزارش خبر گزارى پارس درباره دستگیرى گروهى از خرابکاران، ساواک را طراح و مجرى فاجعه بشناسند. این جنایت و رسوایى ناشى از آن، به بر کنارى دولت جمشید آموزگار انجامید. فاجعه سینما رکس آبادان و تظاهرات میلیونى مردم در دوم شهریور 57 ، مصادف با 21 رمضان، مردم را براى حضور در عرصه مبارزه با رژیم آماده‏تر ساخت. عید سعید فطر با نماز عید فراگیر و با شکوه و اعتراض گسترده مردم انقلابى در بسیارى از شهرها همراه بود. در تهران، با تلاش آیت الله دکتر مفتح، اجتماع بسیار عظیمى در قیطریه برگزار شد. پس از نماز، راهپیمایان با شعارهاى انقلابى، اعتراض خود را ادامه دادند.خبرگزارى فرانسه در گزارش خود از آن مراسم مى‏نویسد: «ایران وارد تحول برگشت نا پذیرى شده است...اسلام قدرت خود را در شهرها، از جمله تهران، نشان داده است». 1. 17 شهریور؛ جمعه سیاه پس از عید فطر 13 شهریور 57، نیز راهپیمایى‏هاى اعتراض آمیز در کشور ادامه یافت. در این زمان، دولت آشتى ملى شریف امامى زمام امور را در دست داشت. این دولت، با اعلام حکومت نظامى در تهران و برخی دیگر از شهرها و به خاک و خون کشیدن مردم در 17 شهریور که جمعه سیاه خوانده شد، چهره واقعى خود را نشان داد. امام خمینى در فرداى فاجعه، با عبارت «اى کاش خمینى در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع براى خداى تعالى کشته مى‏شد» [صحیفه نور،ج2،ص100] با بازماندگان فاجعه اظهار همدردى کرد و در ادامه فضاى باز سیاسى شاه را یک بازى خواند. دو روز پس از جمعه سیاه، موجب اعتصاب در پالایشگاه تهران آغاز شد و در کم‏تر از دو هفته به پالایشگاه عظیم آبادان رسید. موج دوم اعتصاب 28 شهریور تا 9 مهر، راه آهن، شبکه‏هاى آب و برق و بانک ملى را فرا گرفت. موج سوم در روز 15 مهر با اعتصاب سراسرى دانشگاهیان و فرهنگیان به اوج خود رسید. از آن پس، سایر دستگاه‏ها و تاسیسات دولتى، یکى پس از دیگرى به اعتصاب پیوستند و دامنه اعتصاب حتى به ارتش نیز کشیده شد.[ انقلاب ایران و مبانى رهبرى امام خمینى، صص 52- 51 و 81] در مهر ماه، در حالى که سالگرد شهادت حاج آقا مصطفى خمینى و چهلم شهداى جمعه سیاه، کشور را در عزاى عمومى فرو برده بود، اجتماع مردم انقلابى کرمان در مسجد جامع با یورش چماقداران رژیم رو به رو شد. مهاجمان بخشى از مسجد و مغازه‏ها را به آتش کشیدند و با این کار اسباب اندوه مردم و بیزارى فزون‏تر آن‏ها از رژیم پهلوى را فراهم ساختند. هجرت امام پاریس، فرارشاه، پرواز انقلاب در سیزده مهرماه، دولت عراق در هماهنگى با رژیم شاه از امام خواست آن کشور را ترک گوید. امام در نهایت پس از آنکه کویت ‏به وى اجازه اقامت نداد، به پاریس رفت.استقرار امام درپاریس سبب شد تا تحولات انقلاب با شتاب فزون‏تر به گوش جهانیان برسد و ارتباط مردم و رهبر انقلاب بهتر و سریع‏تر شود. در سیزدهم آبان، اجتماع دانش آموزان و دانشجویان تهرانى در دانشگاه تهران به وسیله نیروهاى سرکوب‏گر شاه به خاک و خون کشیده شد و ده‏ها تن شهید و مجروح گردیدند.خبر این حادثه در سراسر کشور موج آفرید و این روز نیز در شمار روزهاى مهم تاریخ انقلاب جاى گرفت. در چنین موقعیتى، کارگزاران رژیم ناگزیر بارها براى دیدار امام خمینى به تکاپو افتادند، امام از ملاقات با افراد تا زمانى که از پست‏خود استعفا نداده باشند امتناع مى‏کرد. رژیم که براى جلوگیرى از اعتصاب‏ها و راهپیمایى‏هاى اعتراض‏آمیز، در پى راه حل بود، به یارى دولت نظامى ازهارى در کنترل اوضاع کوشید، ولى توفیق نیافت. در زمان ازهارى، راهپیمایى عظیم سراسرى تاسوعا و عاشورا که با شکوه‏ترین رفراندوم تاریخ ایران خوانده شد، تحقق یافت. هم زمان با عدم توفیق دولت ازهارى، امریکایى‏ها ژنرال «رابرت هایزر» را در 13 دى 1357 به ایران فرستادند تا رژیم شاه را از فروپاشى نجات بخشد.پس از ورود او، شاپور بختیار، که چهره‏اى به ظاهر ملى داشت، به نخست وزیرى منصوب شد.او نیز، همانند دولت‏هاى پیشین، به جنایت و خون ریزى پرداخت.در این زمان، شوراى سلطنت تشکیل شد و شاه در بیست و ششم دى ماه، به ظاهر براى معالجه، رهسپار خارج از کشور شد.مردم با شادمانى فرار شاه را جشن گرفتند. پس از فرار شاه، شوراى انقلاب اسلامى شکل گرفت و مساله بازگشت امام به طور جدى مطرح شد. دولت‏بختیار به بهانه‏هاى مختلف از آمدن امام جلوگیرى مى‏کرد تا آنکه تحت فشار مردم، روحانیون و مدرسان حوزه که در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند، ناگزیر فرودگاه مهر آباد را گشود و رهبر انقلاب در 12 بهمن، با بى نظیرترین استقبال مردمى، وارد کشور شد. امام خمینى، پس از چهار روز اقامت در تهران، دولت موقت را به سرپرستى مهندس مهدى بازرگان تشکیل داد. اعلام حکومت نظامى و راهپیمایى وابستگان رژیم در حمایت از بختیار، خللى در اراده امام و مردم وارد نساخت. در مقابل، فرماندهى ارتش روز به روز ضعیف‏تر مى‏شد.پیوستن نیروى هوایى به صف انقلابیان، ضربه مهلکى بر پیکر فرسوده رژیم بود.فرمان تاریخى امام در نا دیده گرفتن حکومت نظامى در 21 بهمن، سبب فروپاشى دولت‏بختیار در صبحگاه 22 بهمن شد. بدین ترتیب، اداره کشور به دست فرزندان انقلاب افتاد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

نگاهی به نظریه های تاریخ فرهنگی با اشاره ای به طنز سیاسی دورة مشروطه

با اینکه تاریخ همواره در جریان ها و رویدادهای اجتماعی حضور و نقش دارد اما از یک خودمختاری علمی برخوردار است به طوری که شیوه و هنر تاریخ نویسی از موضوعات مورد توجه مورخین بوده است. بر این اساس بررسی و مطالعۀ منابع یکی از ارکان اصلی حرفۀ مورخی است. این مکتب یکی از مکاتب متودیک و در قرن نوزدهم بسیار مورد توجه است به طوری که برطبق آن مورخ واقعی کسی است که مستقیماً به اسناد مراجعه می کند و روزهای متوالی خود را در کتابخانه ها محبوس می کند. او پس از مطالعۀ بسیار به رمزگشایی(با استفاده از علوم مختلف)،بخش بندی و تجزیه و تحلیل رویدادها و نهایتاً تهیۀ فیش های بسیار می پردازد. این شیوه برای کسانی که با آن آشنایی دارند لذت بخش است. در قرن بیستم تاریخ رشدکیفی فوق العاده ای داشته است؛ و بر تعداد پژوهشگران متخصص،مراکز آموزشی،مؤسسات دانشگاهی،مجلات تخصصی ،مجموعۀ آثار تأثیر چشمگیری داشته اشت.تاریخ در مسیرهای فراوان گسترش یافته و زیرشاخه های متععد پیدا کرده است: تاریخ اندیشه ،تاریخ فنون،تاریخ اقتصادی،تاریخ سیاسی،تاریخ زنان،تاریخ تعلیم و تربیت،تاریخ جمعیت و غیره. بر اساس آنچه فرانسوا دورتیه بیان می کند، در تاریخ نگاری قرن بیستم به مسأله روش توجه میشود و امکان طرح پرسش و موضوعات جدید علوم انسانی (اقتصاد،انسان شناسی و غیره) در آن بوجود آمد. و حوزه های مطالعاتی آن به سمت مسائل فروتاریخی ( مانند تاریخ اجتماعی،زندگی روزمره،تاریخ مردم، فقرا و غیره)،زندگی اقتصادی( تاریخ قیمت ها و رشد آن و تاریخ بنگاه های اقتصادی و غیره)، پیکربندی فرهنگی (تاریخ آداب و رسوم، تفکر، انسان شناسی تاریخ و غیره) سوق پیدا می کند. تاریخ- روایت تا مدت های زیادی به عنوان روشی ممتاز در نظر گرفته می شد که شامل شرح حال نویسی، روایات جنگی و یا نقل رویدادهای سیاسی بود. جریان هایی مثل مکتب آنال در فرانسه،تاریخ اقتصاد نوین در آمریکا از جمله مشخصه های دیگر این گرایش به شمار می روند.روش های تاریخ آماری و تاریخ اجتماعی که نزدیک به روش های علوم اجتماعی است،نوشتن درمورد گذشته را زیر سؤال می برد.پدران مکتب آنال می خواستند از تاریخ یک علم واقعی بسازند که با تاریخ به عنوان حکایت فاصله داشت. . آنال حاصل برخورد دو گرایش قدیمی در تاریخ‌نگاران است؛ از یک سو گرایش فلاسفه تاریخ که از پیش فرض های متافیزیک فراتر نرفته بودند؛ از سوی دیگر تاریخ‌نگاران پوزیتویست که بر پژوهش تجربی صرف روی وقایع تاریخی تاکید داشتند. توجه به یافته‌ها و نظریات سایر علوم انسانی موقعیتی میان‌رشته‌ای به تاریخ‌نگاران آنال داده است و سعی آنها براین بود علل کنش‌های اجتماعی تاریخی را شناسایی کنند.دغدغه و توجه مکتب آنال، زیرساخت های اقتصادی،انسان شناختی و فرهنگی تاریخ بود. این مکتب با دیگر علوم انسانی( جامعه-شناسی،اقتصاد وتاریخ ) در ارتباط بود تا تاریخی همه جانبه و همگون بنا کند تا تمام ابعاد رویدادهای تاریخی را در خود داشته باشد. مارک بلوک،لوسین فبور و فرنان برودل سردمداران این مکتب به شمار می روند. از دهۀ70 مکتب آنال کم رنگ تر شد .تاریخ خُرد که در دهۀ 70 در ایتالیا متولد شد و «تاریخ اجتماعی» را با ذره بین مورد مطالعه قرار میدهد. تاریخ خرد برای فرد و تاریخ معینش امتیازی خاص قائل است.انسان شناسی و تاریخ جدایی ناپذیرند. درک دقیق سیر اجتماعی،روابط خویشاوندی،جهان بینی و تجربۀ زندگی افراد از اهداف اصلی ان است.کارلو گنزبورگ،ادورادو گرندی،جیوانی لوی و کارلو پونی از پیشروان این مکتب هستند. «تاریخ نوین اقتصادی» در اوایل دهۀ 60ظهور یافت.این مکتب تاریخ را به کمک ابزار و روش های علمی-اقتصادی مطالعه می کند : روش های کیفی،نمونه سازی و روش قیاسی --استقرایی. روبرت فوگل از سردمداران این رشته است. چند روش تاریخ نویسی: تاریخ مسأله: برای روشن کردن علل یک پدیده ، موتور تغییرات، نحوۀ خروج از ساختار و منطق پدیده هاست، برای مثال جستجوی «دلایل انقلاب روسیه» یا پرسش درمورد «طبیعت نازیسم» توصیف.(درک انقلاب روسیه اثر مارتن مالیا) تاریخ قابل درک: به دنبال بازسازی دنیای ذهنی است، رویدادها اتفاقی اند ،گویی بازیگرانش بازسازی می شوند. نزدیک به داستان تاریخی است و در زمرۀ هنر نویسندگی قرار می گیرد.( گیوم مارشال اثر ژرژ دوبی) انسان شناسی تاریخی: مطالعه شیوه های تغذیه، روابط جنسی،پوشاک،روابط خویشاوندی،زندگی روزمرۀ یک دورۀ خاص. مکتب آنال در رواج علوم تاریخی - انسان شناختی نقش مهمی داشته اند.(بوی متعفن گل و عنبر، اثر آلن کوربن) تک نگاری: بازسازی دقیق داده های تاریخی درباۀ یک موضوع یا شیء کاملاً مشخص : شرح حال فردی،زندگی مردم یک روستا. بیشتر توصیفی است تا تحلیلی.(روستای اوکتین: امانوئل لوروالادوری) تحلیل تاریخی: بازسازی دوبارۀ یک دوره و یک جامعه به طور جامع.(مدیترانه و دنیای مدیترانه در دورۀ فلیپ دوم اثر فرنان برودل) به سوی یک تاریخ جامع: رویکردها در این جا نه انحصاری اند و نه مانعه الجمع وناموافق. تاریخ جامع: سببیت و ادراک را با یکدیگر متحد کرده و مسائل اجتماعی فرهنگی،اقتصادی و سیاسی را توأمان در نظر گرفته باشد.علیت و ساختارها را در نظر گرفته باشد وباعث شود بازیگرانش بتوانند هیجانات، رؤیاها وتدابیرشان رابازسازی کنند... خلاصه تاریخی که هنوز نمیدانیم چگونه آن را تدوین کنیم. موضوع: طنز در شعر مشروطه تعریف طنز و تفاوت آن با گونه های دیگر مطایبه: از زیرمجموعه های مطایبه ابتدا باید هزل را تعریف نمود هر سخنی که از آن معنای جدی اراده نشود «هزل» است؛ بر این اساس هر نوع شوخی هزل است. فکاهه اصطلاحی است که مفهوم عام تر از گونه های سخن خنده انگیز دارد و هرگونه رفتار،گفتار،نوشتار یا دیدگاه انسان است که موجب خنده در بیننده،شنونده و خواننده بشود.پس هدف آن خنده انگیزی است.طنز گونه ای از سخن مطایبت آمیز است که هدف اصلاح دارد وساختارها را برای ساختن دوبارۀ آنها می شکند. در هجو هدف آزار دادن و خراب کردن است و جنبۀ شخصی دارد و غیرعادلانه برخاسته ا ز حسد و کینه است. به طور کلی در تعریف گاهی این چند گونه بسیار به هم نزدیک می شوند و ویژگی های مشترکی پیدا می کنند و حتی دربرابر معادل لاتین هرکدام از آنها اشتباهاتی صورت می گیرد ، اما طنز در اصطلاح ادب به آثاری اطلاق می شود که با دست مایۀ آیرونی،تهکم و طعنه به استهزاء و نشان دادن عیب ها،زشتی ها،نادرستی ها و مفاسد جامعه می پردازد،طنز به-ظاهر می خنداند اما در باطن انسان را به تفکر وامی دارد. تاریخچه طنز در ادبیات فارسی: طنز هم در ادبیات مکتوب و هم در فرهنگ شفاهی ما سابقۀ دیرین دارد اما به نطر نمی رسد که در قدیم کسی از آن به لفظ «طنز» یاد کرده باشد یا هویت مستقل ادبی برای آن در نظر گرفته باشد. در ادبیات باستانی ایران یا دست کم بر اساس آنچه از کهن ترین دوران تا غلبۀ اعراب رسیده نام ونشانی از هجو دیده نمی شود و با توجه به این که هجو در میان اعراب شیوع عام داشته است به احتمال بسیار ایرانیان آن را از اعراب آموخته اند. روزگار سامانیان آغاز هجا در شعر فارسی است ، حتی از رودکی اشعار هجو باقی مانده است. طنز در شاهنامه فردوسی چندان چشمگیر نیست و هر چه هست بسیار ملایم و شرافتمندانه است. به طور کل در جریان ادبیات ما طنز در ابتدا بسیار ناچیز است و آنچه دیده می شود هزل و هجو است.نیمۀ دوم قرن پنجم و ششم روزگار گسترش هجو است، برای مثال سوزنی سمرقندی صاحب گستاخانه ترین هزل ها و هتاکانه-ترین هجوهاست. در آثار سنایی علاوه بر انتقادهای اجتماعی با زبان طنز هزل های رکیک و هجاهای گزنده کم نیست. اشعار عمر خیام نمایندۀ طنزهای عمیق فلسفی است که به سبب رشد نیافتن فلسفه در جامعۀ ما مجال رشد نیافت.قرن ششم رونق بازار هجوگویی است و کم تر گوینده ای اشعاری در هجو ندارد. عطار که شاعری است مستقل از دربار و در خدمت آرمان های خویش است، نمونه های درخشانی از طنز دارد. قرن هفتم: در شعر مولانا اثری از هجو نیست ،اما حکایت های هزل آمیز در مثنوی کم نیست؛ هزل های مولانا در خدمت مبانی اعتقادی اوست.در آثار سعدی هجو وجود ندارد اما شوخ طبعی و ظرافت در همه جای آثار سعدی قابل رویت است.قرن هشتم خیزش گاه مهمی در طنز فارسی است، این قرن را می توان آغاز مستقل طنز فارسی دانست زیرا عبید زاکانی تنها کسی است که اثار مستقلی به طنز در ادبیات ما پدید آورده است. حافظ در طنزآفرینی در بالاترین جایگاه است طنزهای او میراث طنز فلسفی خیام،طبع روان سعدی و انتقادهای کوبندۀ عبید لست. طنزهای حافظ پوشیده-ترین،ظریف ترین نمونه های طنز در ادبیات شمرده می شوند.حافظ در شاریط اجتماعی روزگارش روشنفکرانه ترین واکنش ها را دربرابر فسادها و انحراف ها نشان داده است.در آغاز حکومت قاجار هجویه-های معروفی از آقا محمدخان قاجار در دست است.در آثار قائم مقام فراهانی مثنوی طنزآمیز جلایرنامه را میبینیم که بعدها سرمشق ایرج میرزا در سرودن عارف نامه قرار می گیرد،آثار اینان در گویندگان عصر انقلاب وپس از آن تأثیر گذاشته است. چرا طنز؟ برای شکل گیری طنز سه عامل باید حضور داشته باشند: شوخی ، انتقاد و اصلاح. به عقیدۀ فروید شوخی و لطیفه ساز وکاری مانند رؤیا و خواب دارد برخی از کام های سرخورده از هنجارهای اجتماعی که به ناخودآگاه رانده می شوند ؛ بخشی در خواب های ما امکان بروز می یابند و بخشی در قالب شوخی ها و لطیفه ها مطرح می-شوند.اثر روانی لطیفه از این نظر اهمیت دارد انرژی روانی سرکوب شدۀ ذهن را دوباره آزاد می کند و ارضای ذهنی به بار می-آورد. بر اسای نظریۀ برتری جویی(superiority) ما با لطیفه ، فرد یا گروهی را که بر ما برتری دارند و آن متنفریم تحقیر می کنیم؛ هر چه فرد مورد تمسخر منفورتر باشد، لذت حاصل از لطیفه بیشتر است. در دنیای وارونۀ لطیفه حاکم و محکوم جایشان را عوض می-کنند، انسان ستم کش وقتی از این خنده ها سر میدهد که دشمن خود را از نظر اخلاقی و معنوی شکست داده باشد. از طرفی طنز مفهومی آرمان خواهانه دارد و اگر در برابر زشتی ها می خندد،نشان از آگاه بودن و آگاهی دادن دارد.خندۀ طنز برخاسته از بی دردی یا شدمانی محض نیست؛ بلکه برخاسته از آزردگی، پرخاش و حتی نفرت، خنده ای است تلخ و تمسخرآمیز. شرایط اجتماعی ایران در این دوره : مهم ترین ویژگی این دوره تحولاتی بود که درجهان اتفاق افتاده بود از جمله حرکت های پردامنه و جنبش هایی مثل انقلاب صنعتی و دیگر کشورگشایی های امپراتوری ها و به تبع آن رقابت قدرت های استعماری چون انگلیس،روس،فرانسه و عثمانی. در ایران اولاین برخورد با اروپائیان به دورۀ صفویه برمی گشت. در دورۀ فتح علی -شاه قاجار این برخوردها از راه مسائل نظامی و فاقد هرگونه نگرش شعورمدارانه و دارای خصلت های قرون وسطایی بود.(دغدغۀ شاه داشتن درباری مجلل و ملک الشعرایی مدیحه سرا بود و «تدبیر منزل» بر «سیاست مدن» ارجحیت داشت). نخستین بار عباس میرزا،نایب-السلطنه ،بود که لزوم انجام اصلاحات را با توجه به شرایط حاصل از چند عهدنامۀ ننگین و شکست های ایران، احساس کرد و گروهی را برای تحصیل فنون و تخصص های جدید راهی غرب نمود(که ورود ماشین چاپ به ایران و تأسیس نخستین چاپخانه در ایران ارمغان همین محصلین ایرانی بود) . پس از او قائم مقام فراهانی که مردی کاردان در امر سیاست بود،پاره ای اصلاحات را در مقام وزارت آغانمود که با کارشکنی های بیگانگان و نهادینه نبودن وفهوم اصلاحات، نابخردی شاه و توطئۀ اطرافیان متوقف گردید و خود او ابتدا عزل گردید و سپس قتل رسید.حکومت محمد شاه نتیجه ای جز پریشانی اوضاع و افزایش دخالت بیگانگان نداشت. در دورۀ ناصرالدین شاه میرزا تقی خان فراهانی پس از سفری به روسیه و مشاهدۀ پیشرفت های آنها اقدام به اصلاحات گسترده ای نمود.از جمله فرونشاندن چند شورش داخلی،اصلاحات نظامی، امور مالیه،تآسیس دارالفنون،انتشار نخستین روزنامۀ ایران،رسیدگی به بهداشت و سلامت مردم،اصلاح در رفتارهای اجتماعی(مبارزه با رشوه-خواری،کاربرد القاب)، کوتاه کردن دست سفارتخانه ها. به دلیل عدم سازگاری اقدامات امیرکبیر با ساختار قرون وسطایی و بیمارگونۀ حکومت قاجار و ناهمسویی با منافع اجانب از ادامۀ اصلاحات او جلوگیری شد. او حتی قصد داشت «قانون اساسی» تهیه کند اما حرکت اصلاح طلبانه دور از بنیادهای جامعه و بدون داشتن زمینه های مناسب بی نتیجه می ماند. پس از او آقاخان نوری به پنبه کردن تمام رشته های امیرکبیری پرداخت، او که سرسپردۀ کامل انگلیس بود در دورۀ هفت سالۀ خود شاه را متمایل به خوشگذرانی کامل کرد و این دوره همراه با استبداد مطلقه و واگذاری امتیازهای گوناگون به بیگانگان بود .حوادث پنجاه سال حکومت ناصری در دورۀ بعد بسیار مؤثر بود.شاه در سالهای پایانی حکومت خود به هیچ گونه تغییری تن درنمی داد، روشن است که در مملکتی که با استبدا پی ریزی شده هرگونه تغییری با منافع منسوبان به دستگاه استبداد مغایر است وتلاش اصلاح طلبانه به نتیجه ای نمی-رسد.از اصلاح طلبان مهم دیگر میرزا حسن خان سپهسالار است که با ترغیب ناصرالدین شاه به سفرهای خارجی سعی در آشناکردن او با پیشرفتهای ملل دیگر و فراهم آوردن زمینه های قانون داشت. مظفرالدین شاه نتوانست راه پدر را ادامه دهد ، صرفاً وعده های دل خوش کنکی می داد و اقداماتی ظاهری مانند برسکار آوردن امین-الدوله انجام داد. روشنفکران در زمان او زبان به انتقاد گشودند به صورت انتقاد از درباریان. در این دوره روشنفکرانی مانند ملکم خان، آخوندزاده،آقاخان کرمانی، زین العابدین مراغه-ای،شیخ احمد روحی،طالبوف و ...به گسترش تفکر مشروطه خواهی پرداختند. اثر تحولات بر جامعه: • ورود صنعت چاپ و روزنامه نگاری گسترش سطح آگاهی مردم آن دوره. • ایران پیش از مشروطه هم به لحاظ اقتصادی و هم سیاسی، جامعه ای بسته بود و از تحولات جهان بی خبر. • تلاش برای جستجوی علل عقب ماندگی. • مطرح شدن حقوق مردم برای مثال سلامت و بهداشت آنها، گسترش سواد،لزوم وجود قانون برای احقاق حقوق ملت. • همراه شدن روحانیت شیعه با جریان تحولات توجیه مشروطه با موازین شرعی. • انجام حرکت هایی مثل جنبش تحریم تنباکو این اعتماد به نفس را در مردم ایجاد کرد که می توان دربرابر تعدی حکومت ایستاد. جسارت انتقاد. • اعتراض های مردم در واقعۀ موسیو نوز و پس از آن دو تحصن علما زمینه درخواست مشروطیه را فراهم کرد. • مطرح شدن مفهوم ملت و وطن. طنز در مشروطه: • تغیرات ادبیات در دورۀ مشروطه: مشروطه در ادبیات تحول ایجاد کرد و خود از آن تأثیر پذیرفت، در دورۀ جدید روشنفکران ایرانی با فضای نوزایی و روشنگری اروپا آشنا شدند. تکیه بر عقلانیت جدید نقادی به اصول کهن حیات اجتماعی شد. نقد ادبی به ادبیات گذشته از جهت محتوا(دروغ،غیرواقعی،چاپلوسانه،خالی از مفهوم انسلن معاصر و وطن) از جهت صورت(ابهام،بی توجهی به زبان توده ساده نویسی.) بیدارگری و نشان دادن نابسامانی اوضاع جامعه. جمع بندی: طنز برای طنز پرداز عرصه ای است برای طرح مباحثی جدی و از طرفی برترین خواسته طنزآفرین که ورود به حصار های ممنوع و عرصه تابو(تابوهای سیاسی و عقیدتی) می باشد از این راه محقق می شود. طنزپرداز به آنچه دور از دسترس اوست نزدیگ می گردد. طنز بهترین وسیله برای هدف قراردان خصلت های ناپسند اجتماعی و اخلاقی جامعه است که می تواند شامل روابط سیاسی حاکم هم باشد.البته تا پیش از مشروطه این نوع طنز بسیار کمیاب است. با مشروطه بود که مطایبه جهت خدمت به مفاهیم اجتماعی و انسانی و گسترش آگاهی به کار گرفته شد و تأثیر قاطع خود را اثبات کرد تا پیش از این دوره ،طنز اهمیت تاریخی اجتماعی چندانی نداشت و قادر به حرکت آفرینی اجتماعی نبود.در دوره مشروطه موج تازه های از گرایش به طنز و انتقاد می بینیم طوری که اکثر گویندگان آن عصر به طرق مختلف از آن بهره جستند.(سید اشرف الدین گیلانی،ایرج میرزا،عارف قزوینی ،بهار،لاهوتی،فرخی یزدی،میرزاده عشقی). در بین مردم ایران نیز طنز از لحاظ تاریخی مورد استقبال قرار می گرفته است؛به طوری که شعرا با توجه به ذائقه مردم برای طرح مفاهیم تعلیمی و جدی از این نوع ادبی استفاده می کردند و گاه از آنجایی که هزل مورد پسند جامعه بود،شعرای آن عصر،ناگزیر برای تأثیر گذاری هر چه بیشتر،آن را برمی گزیدند بنابراین می بینیم چه براساس اقتضای زمان و چه براساس ذائقه مخاطب،نوع طنز بهترین نوع ادبی برای پیشبرد اهداف مورد نظر شعرای مشروطه بوده است. منابع: حلبی، علی اصغر؛مقدمه ای بر طنز و شوخ طبعب در ایران؛تهران،نشر پیک،1364 دهخدا،علی اکبر؛چرند و پرند؛تهران،،معرفت،1326 رفیع،جلال؛ نجف زاده بار فروش،محمد باقر؛ طنزنویسان ایران از مشروطه تا امروز،تهران،خانواده،1376 حلبی،علی اصغر؛طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام؛تهران،بهبهانی،1377 مراقبی،غلامحسین؛نخستین کاربرد گسترده: طنزسرایی در مطبوعات ایران؛تهران، 1372 بهزادی،حسین؛ظنزپردازان ایران از آغاز تا پایان دوره قاجار؛تهران،دستان،1383 Anarestan86@yahoo.com منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

نقش مرجعیت در تبلور انقلاب اسلامی

حبیب‌الله عسگراولادی یکی از فعالان سیاسی در عرصۀ انقلاب اسلامی است که به نوعی در کشاکش‌های میان جریان‌های مبارزاتی قبل از انقلاب حضور فعال داشته ‌است با توجه به این موضوع ایشان در مقالۀ پیش‌رو قیام پانزده خرداد را از منظر جایگاه مرجعیت در رویدادهای انقلاب اسلامی بررسی کرده است. امام(ره) از سال ۱۳۱۶ برای اولین‌بار به صحنۀ سیاسی وارد شد؛ درواقع در این سال مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری او را در رأس هیئتی برای مذاکره با دولت به تهران فرستاد و این هیئت در مدرسۀ مروی مذاکرات را آغاز کرد. امام خمینی از همان زمان معقتد بود که اسلا‌م باید به حکومت برسد و برای این کار به کادرسازی نیاز است؛ بنابراین ایشان از هر فرصتی برای ساختن کادر استفاده می‌کرد. این مطلب از واقعیتی سرچشمه می‌گیرد که پیامبر نیز این چنین به آن اشاره کرده بود: «ابی الله ان یجری الا‌مور الا‌ باسبابها؛ خداوند ابا دارد از اینکه به امور تحقق ببخشد مگر از راه سبب به مسبب برسد». اما برای بررسی حادثة پانزده خرداد باید قدری به عقب برگشت و سیر رویدادها را از سال ۱۳۴۰ دنبال کرد. در فروردین ۱۳۴۰ آیت‌الله العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی به رحمت حق رفتند. با انتشار این خبر جان‌گداز در سراسر کشور شوری در میان مردم برای تجلیل از این مرجع تقلید و در‌واقع رهبر شیعیان جهان به‌وجود آمد که سبب شد اهمیت روحانیت در جامعه بیش از پیش آشکار شود. شایان ذکر است که در سال‌‌های آخر عمر این مرجع تقلید عالی‌قدر، بیشتر شیعیان جهان از ایشان تقلید می‌کردند. علاوه بر این آیت‌الله بروجردی با دنیای اسلا‌می ‌رابطۀ خوبی برقرار کرد تا آنجا که توانستند کرسی فقه شیعه را در جامع‌الا‌زهر مصر از طریق همکاری با شیخ شلتوت بر پا نماید. تأسیس دارالتقریب مذاهب اسلا‌می و انسجام‌بخشی به حوزه‌های علمیۀ سراسر کشور از دیگر اقدامات ارزشمند آن مرجع عالی‌قدر بود. از کارهای دیگر آیت‌الله بروجردی اعزام افرادی مثل آقای محقق به آلمان و ایجاد مسجد هامبورگ است که بعدها مدتی هم شهید بهشتی آن را اداره نمود. با فوت ایشان، روحانیان سراسر کشور کوشیدند مراسمی در تجلیل از ایشان برگزار کنند. بدین‌ترتیب در قم جمعیت بی‌سابقه‌ای گردهم آمدند تا در تشییع جنازۀ ایشان شرکت کنند. جمعیت بسیار زیاد بود و می‌توان گفت همۀ هیئت‌های دینی به طرف قم حرکت کرده بودند. حضور بی‌سابقۀ متدینان چند اثر داشت؛ اول اینکه سبب درک این واقعیت در کشور شد که اسلا‌م و قدرت تشیع مافوق تصور است و از این قدرت دینی و مذهبی به‌خوبی استفاده نشده است. حتی در همان زمان تشییع، متدینان افسوس می‌خوردند که چرا آیت‌الله بروجردی از این همه نیرو برای اسلا‌می‌کردن کشور استفاده نکرد. در صورتی‌که آیت‌الله بروجردی کاری مقدماتی انجام داد که بسیار پراهمیت بود. ایشان به حوزه‌ای که رضاخان در سراسر کشور متلا‌شی کرده بود انسجام بخشیدند و امام(ره) مبارزۀ خود را از حوزه‌ای منسجم آغاز کرد. افسوس‌ها به زبان‌ها جاری بود و گوش‌ها را رنج می‌داد. مردم از مرگ ایشان و از این مسئله تأسف می‌خوردند که از این امکانات استفاده نشده است؛ البته شاید این تأثر دوم غلبه داشت. از‌همین‌رو اسلا‌م‌شناسان متعهد احساس مسئولیت کردند و مردم متدین را ترغیب نمودند که از حالا‌ به بعد باید از فرصت‌ها بهتر استفاده کرد. بدین‌ترتیب در همان روزهای عزا تشویق و ترغیب مردم آغاز شد. یکی از آثار آن زمان کتابی است به نام «مرجعیت و روحانیت» که افرادی مانند علا‌مه طباطبایی، شهید مطهری، شهید بهشتی و تعدادی دیگر از شخصیت‌‌های علمی در این کتاب مقاله دارند. مطالعۀ این کتاب نشان می‌دهد که رحلت آیت‌الله بروجردی ریشة یک نهضت گردید. به عبارت دیگر ریشۀ انقلا‌بی با چراغ خاموش را از همان تشییع جنازۀ ایشان می‌توان درک کرد. رژیم طاغوت از این مسئله رنج می‌برد که مرجعیت شیعه در قم یا در کشور باشد؛ از‌همین‌رو به محض رحلت آقای بروجردی به نجف تلگراف تسلیت زد. در آن زمان در قم و بعضی از حوزه‌‌های کشور حدود ۲۵ مرجع تقلید وجود داشت، اما رژیم به دلیل اینکه از مراجع تقلید در ایران هراسان بود، با این هدف که بتواند آنها را از ایران به بیرون برد، تلگراف تسلیتی به آیت‌الله حکیم فرستاد. البته ذکر این نکته لازم است که آقای حکیم از مراجع بسیار شایسته‌ای بود که خدمات ارزنده‌ای برای حوزۀ نجف انجام داد. باید به این مسئله اشاره کرد که از زمان قاجار سنتی در بین شاهان ایران وجود داشت که پس از رحلت مرجع تقلیدی، دربارۀ مراجع تقلید تحقیق می‌کردند تا ببینند که چه کسی شایسته‌تر است تا به جای مرجع تقلید وفات‌یافته قرار گیرد، بعد به او تلگراف تسلیت می‌زدند. این سنت در دورۀ سلطنت پهلوی‌ها هم ادامه یافت، اما در زمان محمدرضا دو بار این تلگراف تسلیت جنبۀ سیاسی پیدا کرد؛ یکی بعد از رحلت آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و یکی بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی. او با استفاده از این سنت، به نوعی بدعت دست زد و به نجف تلگراف زد تا مرجعیت از ایران منتقل شود. حتی عده‌ای را هم مأمور کرد که امکاناتی را به نجف ببرند و آنجا را تقویت کنند. شایان ذکر است که بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، چون شاه به آیت‌الله حکیم تلگراف زده بود، دین‌داران از تقلید از ایشان پرهیز کردند و بنابراین تعدادی از آنها به مراجعی که در تهران، قم و مشهد بودند روی آوردند و تعداد بسیاری هم به آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی رجوع کردند، ولی چون این مرجع بزرگوار از نظر شنوایی مشکل داشت، فقط برای مدتی کوتاه، یعنی شش الی هفت ماه، مرجع تقلید بود. نقل کرده‌اند که ایشان در مسئله‌ای شک کرد که چون خود مطالب را نمی‌شنود تحت‌تأثیر اطرافیانی که برای ایشان اخبار را نقل می‌کنند قرار گیرد و برای رفع این شبهه به حرم مطهر امیرالمؤمنین متوسل شد. بعد از رحلت آیت‌الله شیرازی هم باز به آقای آیت‌الله حکیم تلگراف زده شد. همان‌گونه‌که ذکر شد، مجالس بسیار منظمی برای تجلیل از مرحوم آیت‌الله بروجردی برقرار گردید و در این مجالس این موضوع که وظایف دین‌داران خطیرتر از گذشته است بسیار گوشزد شد. بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی در حوزه‌ها حرکت بسیار خوبی شد. روزنامه‌ها معرفی مراجع تقلید خاصی را آغاز کردند؛ از آن جمله می‌توان از روزنامۀ کیهان نام برد که در فروردین آن سال چهار مرجع را معرفی کرد. حاج سید روح‌الله خمینی یکی از آن چهار مرجع بود. در همان ایام عده‌ای بدین دلیل که آیت‌الله کاشانی از قبل تعداد معدودی مقلد در تهران و کاشان داشت. به خدمت ایشان رفتند و از او خواستند که مرجعیت را بپذیرد. ایشان همیشه در بین خودی‌ها شوخی می‌کرد و عبارت «بیسوادها» را به‌کار می‌برد. در این زمان نیز خطاب به دوستانشان فرمود: بیسوادها! تا حاج آقا روح‌الله در قم هست به جای دیگری نروید. شناخت مرحوم آیت‌الله کاشانی از امام خمینی(ره) و همچنین شناخت امام(ره) از ایشان شناخت بسیار نزدیکی بود، حتی در نماز عید فطر در جنوب تهران ــ کنار کارخانۀ اشکودا ــ وقتی آقای کاشانی نماز خواند امام پشت سر ایشان به نماز ایستاد. پس نه فقط در قم و تهران، بلکه تعدادی از فقهای بزرگوار در سراسر کشور هم به امام(ره) روی آوردند، اما امام(ره) نه رساله نوشته بود و نه حاضر بود که بنویسد. موضوع دیگری که در بررسی این دوره باید مدّنظر قرار بگیرد، مسئلۀ رحلت آیت‌الله کاشانی است. در فرودین سال ۱۳۴۰ آیت‌‌‌الله بروجردی و در اسفند همان سال آیت‌الله کاشانی به رحمت خدا رفتند. البته اثر ارتحال آیت‌الله کاشانی برای رژیم هرگز طرف مقایسه با اثر ارتحال آیت‌الله بروجردی نبود، اما در هر صورت ایشان هم روحانی اصیلی بود که اگر حرکت می‌کرد می‌توانست مراجع و بزرگان را قانع کند تا در مقابل دیکتاتوری بایستند. وقتی که ایشان در اسفندماه از دنیا رفت برای رژیم فرصت خوبی به‌دست آمد تا مسئلۀ انتقال مرجعیت به نجف و تقویت آنجا را بیشتر دنبال کند؛ زیرا در این دوره مرجع تقلید مؤثر و شناخته‌شده‌ای در کشور وجود نداشت. از‌همین‌رو در این زمان رژیم از چهره‌ای که مردم نسبت به آن حساسیت زیادی نداشتند، برای نخست‌وزیری استفاده کرد؛ یعنی علی امینی. علی امینی در سال ۱۳۴۰ به نخست‌وزیری رسید و طرح اصلا‌حات ارضی امریکا و مورد پسند شاه را، که آیت‌الله بروجردی در عمل آن را در سال ۱۳۳۸ وتو کرده بود، آماده کرد. این اصلاحات نوعی فریب امریکایی بود. امریکا از محمدرضا پهلوی می‌خواست که برای ماندن در رأس قدرت چند طرح اصلا‌حی را در کشور اجرا کند. اصلا‌حات ارضی، لغو اسلا‌م و مذهب، آوردن زنان در صحنه و مبارزه با حجاب از این‌ گونه اصلا‌حات بودند؛ یعنی همان کارهایی که پدرش، رضاشاه، می‌خواست انجام دهد. صدرالا‌شراف، که در سال ۱۳۳۸ از جانب شاه به دیدن آیت‌الله بروجردی رفته بود، به ایشان گفت: اعلی‌حضرت می‌خواهند چند اصلا‌حات کنند و به بعضی از آنها اشاره کرد. او تصور می‌کرد آیت‌الله بروجردی از این طرح استقبال می‌کند، اما آیت‌الله بروجردی از صدرالا‌شراف پرسید: «ایشان چه کاره‌اند؟»، صدرالاشراف گفت: من اعلیحضرت را عرض می‌کنم، و آیت‌الله بروجردی دوباره گفت: «من هم ایشان را می‌گویم». گفت: شاه هستند. آیت‌الله بروجردی فرمود: «در کجای قانون اساسی گفته شده که شاه می‌تواند این کارها را بکند؟» صدرالا‌شراف گفت: شاه در پیغامشان گفته‌اند من خدمت شما عرض کنم که در چند کشور اسلا‌می همچون مصر، پاکستان و‌… این کارها شده است. آیت‌الله بروجردی فرمود: «بله، اول آنها تکلیف قانون اساسی‌شان را روشن کردند و به جمهوری تبدیل شدند، وقتی تبدیل به جمهوری شد، رئیس‌جمهور برای این کار در قانون اساسی پیش‌بینی می‌شود. اما ایشان یک مقام غیرمسئول در قانون اساسی هستند. نمی‌توانند این اقدامات را بکنند، چون این کار شدنی نیست». بدین‌ترتیب در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ رژیم در مقابل این اصلا‌حات سکوت کرد، اما امینی، که مادرش خانم فخرالدوله بود و در سابق خود در دوره‌ای با شاه مبارزه کرده و مدتی هم به نوعی از کشور تبعید شده و از‌همین‌رو محبوبیتی به‌دست آورده بود، در دورۀ نخست‌وزیری خود خواست این نیرنگ امریکایی‌ها را اجرا کند. او با همکاری ارسنجانی، وزیر کشاورزی وقت، که روشنفکری تندرو بود، به این کار دست زد. یکی از اقدامات فریب‌کارانۀ امینی در این زمینه، آغاز اجرای طرح اصلاحات ارضی از املا‌ک خود و مادرش بود که میزان زیادی زمین در شمال داشت. ارسنجانی هم تبلیغات بسیاری بر روی این اقدام وی کرد؛ همچنین چند مالک بزرگ که می‌ترسیدند همۀ املا‌ک خود را از دست بدهند، قسمتی از آنها را به ‌دولت دادند تا اصلاحات موردنظر را انجام دهند. اما محمدرضا پهلوی همین که متوجه شد امینی دارد حیثیت پیدا می‌کند، خودش به امریکا رفت و با رئیس‌جمهور امریکا به توافق رسید که پس از بازگشت، همۀ کارهای مربوط به اصلاحات را خودش انجام دهد و امینی را کنار بگذارد. یکی از مقدمات حذف امینی، که پس از مدتی دست داشتن شیطان (امریکا) در آن آشکار شد اعتصاب معلمان در میدان بهارستان بود. در این اعتصاب سخنران هدف گلوله قرار گرفت و این سببی شد که همه امینی را مقصر اصلی این ترور بدانند؛ حال آنکه امینی در این ماجرا مداخله‌ای نداشت. اعتصاب دیگر هم اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه بود که در آن شهید عراقی، در مقام نمایندۀ کارگران و کارفرمایان کوره‌های آجرپزی، در مذاکرات شرکت می‌‌‌‌‌کرد. به همین ترتیب اعتصابات چندی را طراحی کردند. امینی ناچار شد استعفا کند. وی در زمان استعفا تعبیر آن طلبه‌هایی را به‌کار برد که از مدرسه بیرونشان می‌کردند و دژخیمان با چماق بالا‌ی سرشان ایستاده بودند، و در مصاحبه‌اش گفت: «ما را از مدارس بیرون می‌رویم»؛ یعنی ما را بیرون می‌کنند و محمدرضا پهلوی اسدالله اعلم، دوست معروف خودش، را به نخست‌وزیری برگزید. او سایۀ شاه بود و هیچ استقلا‌لی در مقابل محمدرضا نداشت. دوران امینی به پایان رسید و دورانی آغاز شد که رفته‌رفته نهضت اسلا‌می‌خودش را نشان می‌داد. یکی از کارهایی که امینی در دورۀ نخست‌وزیری‌اش انجام داد رفتن به قم و ملاقات با مراجع تقلید بود. وی در این ملا‌قات‌ها به بسیاری از آنان قول داد که کاری کند تا آنها به عتبات عالیات و نجف بروند؛ زیرا تا آن زمان رفتن به آن اماکن متبرکه ممنوع بود. او ضمن ملا‌قات‌هایش به منزل حاج آقا روح‌الله خمینی هم رفت و شروع به شیرین‌زبانی کرد و گفت: من می‌خواهم راه عتبات و نجف را باز کنم و شما علما را تشویق کنید که به عتبات و نجف بروند. حتی اگر بخواهند آنجا بمانند. امام فرمود: «عجب نیرنگی به کار می‌خواهد برود که حوزۀ علمیه قم را متزلزل کند! مگر من می‌گذارم، شما ظاهر زیارت عتبات را پوشش قرار داده‌اید برای اینکه حوزۀ علمیه را تضعیف کنید؟ مگر روحانیت روشن ما چنین فریبی را می‌خورد؟». نقل کرده‌اند که وقتی امینی از قم برگشت در جلسه‌ای که شاید محمدرضاشاه هم در آن حضور داشت گفت: «یک نفر در قم هست که خطرناک است. بقیه‌شان هیچ خطری ندارند؛ درک حوزه‌ای خیلی خوبی دارند، اما او درکش، درک دیگری است». با آمدن اسدالله اعلم، که تابع مطلق شاه بود، اولین کاری که انجام شد آزمودن این مسئله بود که آیا علما، حوزه‌ها، و مراجع در مقابل کارهای حکومتی شاه می‌ایستند یا خیر. در این زمان نبود مرجع تقلید مقتدری در کشور زمینه را برای این کار فراهم کرده بود؛ زیرا تشتت در مراجعه به مراجع مانع همبستگی دین‌داران و وحدت آنها می‌شد. در آن زمان حداقل بیش از پانزده مرجع تقلید در کشور و سه مرجع تقلید در خارج از کشور وجود داشتند که مردم متدین از آنها تقلید می‌کردند و همین مسئله از تمرکزیافتن نیروهای متدین بر فتواهای یک مرجع تقلید جلوگیری می‌کرد و سبب پراکندگی آنها می‌شد. درعرصة سیاسی نیز نیروهای متدین به‌نوعی دچار پراکندگی و فقدان انسجام بودند. بخش تند و رادیکال این نیروها فداییان اسلا‌م بودند و بخش معتدل آنها طرفداران آیت‌الله کاشانی. بخشی که در کنار ملیّون باقی مانده بودند در این شرایط در نهضت آزادی و چند تشکل دیگر، مثل تشکل حزب ایران، حزب مردم ایران ــ که مربوط به نخشب بود ــ و… جمع بودند و به طور عمده نیروهای سیاسی متدیّن اختلا‌فات گوناگونی با هم داشتند و امکان تعامل و همکاری نداشتند. درواقع پراکندگی نیروهای سیاسی هم کمتر از پراکندگی آنها در تقلید از مراجع تقلید نبود. درچنین فضایی بود که رژیم مسئلة لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد؛ البته سابقة طرح این موضوع به زمان مشروطیت بازمی‌گردد. درواقع از آغاز مشروطیت، نیروهای مشروطه‌خواه برپایی انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به مردم وعده داده بودند؛ به عبارتی آنها به مردم گفته بودند که یک عدالت‌خانه در مرکز برپا خواهد شد که کشوری است و یک عدالت‌خانه در استان‌ها ایجاد خواهد شد که ایالتی است. عدالت‌خانه‌ای هم که در شهرها برپا خواهد شد ولایتی است؛ یعنی آنچه بعد از انقلا‌ب اسلا‌می، ‌در قانون اساسی شوراهای شهر، استان و روستا نام‌گرفت. اما حدود هفتاد سال گذشته بود و قولی که به مردم داده شده تحقق پیدا نکرده بود. از مطالبات گروه‌های سیاسی یکی این بود که چرا این بخش از وعده‌هایی که به مردم داده شده و جزء مطالبات مردم است عملی نمی‌شود. شاه از این فرصت استفاده کرد. مجلس شورای ملی تعطیل بود. در غیاب مجلس شورا، دولت اسدالله اعلم مصوبه‌ای گذراند که به ظاهر مصوبۀ هیئت دولت بود، ولی در‌واقع اولین قدم در حاکمیت شاه به‌شمار می‌رفت و او به‌وسیلۀ این مصوبه قانون اساسی را به‌عمد لغو کرد. شاه کوشید مردم را فریب دهد، و برای همین منظور اعلام کرد که مشروطیت تا به حال تحقق کامل پیدا نکرده است و ما می‌خواهیم با برپا کردن انجمن‌های ایالا‌ت و ولا‌یات مشروطه را کامل کنیم. رژیم از این طریق درصدی از روشنفکران را به سوی خود جذب کرد و در لا‌به‌لا‌ی این فریب، قانون انتخابات را تصویب نمود؛ حال آنکه قانون انتخابات می‌بایست در مجلس شورای ملی تصویب می‌شود؛ زیرا قبلاً قانونی برای انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولا‌یتی تصویب نشده بود و خلأ‌ قانونی وجود داشت. شاه در سخنرانی‌هایش چنین القا می‌کرد که اگر این کار تا بازگشایی مجلس شورای ملی به تأخیر افتد، فرصت از دست می‌رود، ما باید هر چه زودتر کارها را به مردم واگذار کنیم و باید به مردم شهرها و روستاها و استان‌ها فرصت داد، و این مصوبۀ هیئت دولت الان ضرورت دارد. تغییرات قوانین انتخاباتی و مواردی از این نوع، اعتراض مراجع تقلید را در پی داشت که سبب شکل‌گیری نهضت مبارزه با تصویب‌نامۀ انجمن‌های ایالتی و ولا‌یتی شد. در قم و در سطح مردمی‌تر در تهران مجالس بسیاری برپا شد. بزرگان و مراجع، به‌ویژه امام خمینی(ره)، کوشیدند مغایرت‌هایی را که این تصویب‌نامه با قانون اساسی داشت بازگو کنند. فریب دیگری که در این تصویب‌نامه بود و امام راحل به آن اشاره کرد دادن حق رأی و حق انتخاب شدن به زنان بود که تا آن زمان نه حق رأی داشتند و نه حق انتخاب شدن. این فریب ممکن بود بخش مهمی از جامعه، یعنی زنان، را قانع بکند. روشنفکران، به‌ویژه کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و ملی‌گراها، نیز آن را قدم‌هایی به پیش و بخشی از اصلاحاتی می‌دانستند که مطلوب آنها بود. زمانی‌که شاه مسئلۀ رفراندوم شش‌ماده‌ای را مطرح کرد، امام خمینی(ره) دربارۀ این فریب‌ها صحبت فرمود و در قم با بیاینه، سخنرانی و پاسخ به پرسش‌های استفتائیه از سراسر کشور بسیار کوشید تا مانع این اقدام شاه شود. ایشان در شش بهمن در رد ادعاهای شاه و روشنفکران غرب‌زده و شرق‌زده، که در آن وقت از رفراندوم شش‌ماده‌ای حمایت می‌کردند، به سه جنبۀ مهم آن که با قانون اساسی مغایرت داشت اشاره کرد. این سه جنبه به قرار ذیل بودند: ۱٫ انتخاب‌کننده و انتخاب‌شونده باید دارای یکی از مذاهب رسمی کشور باشند! در قانون اساسی ما و قوانین انتخاباتی، پیش‌بینی شده که دین رسمی کشور اسلا‌م و مذهب رسمی کشور شیعۀ اثنی‌عشری است و بر‌اساس این انتخابات به مسلمانان رأی داده می‌شود و درواقع انتخاب‌شوندگان باید از مسلمان شیعۀ اثنی‌عشری باشند، اما براساس تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولا‌یتی، هر ایرانی می‌توانست رأی بدهد و هر ایرانی می‌توانست انتخاب شود، از هر دین و مذهب رسمی کشور که باشد. پس به‌جای اسلا‌م و مذهب تشیع درواقع همۀ ادیان و مذاهبی که در کشور بودند، دین رسمی کشور تلقی شدند. این در حالی است که هم در قانون اساسی گذشته و هم در قانون اساسی جمهوری اسلا‌می ‌برای اقلیت‌های مذهبی حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن در نظر گرفته شده بود، اما در داخل خودشان. برخلاف نظام جمهوری اسلامی ایران، در دنیای غیراسلا‌می چنین حقی برای مسلمانان وجود ندارد که بتوانند نمایندۀ مسلمان انتخاب کنند؛ ۲٫ در مجلس نمایندگان می‌توانستند به قرآن، به تورات، انجیل یا اوستا قسم بخورند؛ یعنی باز تمرکز قسم از اسلا‌م به مذاهب اقلیت کشور هدایت می‌شد؛ آنچه لیبرال‌ها در کشور می‌خواستند اجرا شود. در این قانون به این صورت آمد؛ ۳٫ قانون انتخابات که از قانون اساسی گرفته شده بود تا آن زمان اجازه نداده بود زنان در انتخابات شرکت کنند. شایان ذکر است که رضا‌خان و آتاتورک در دو کشور اسلا‌می ایران و ترکیه مأمور شدند اسلا‌م را لغو کنند و نظام لا‌ئیک را بر آن کشورها حاکم سازند. آتاتورک در ترکیه موفق شد، اما رضا‌خان در ایران موفق نشد؛ چون حوزه‌‌های علمیه حیات داشتند و مقاومت کردند. محمدرضا پهلوی چندبار کوشید راه پدرش را به پیش ببرد. نقل کرده‌اند که بعد از ماجرای مدرسۀ فیضیه، محمدرضا به کسی پیغام داد که به امام خمینی(ره) بگوید: کاری نکنید که من چکمۀ پدرم را بپوشم و بیایم! نقل شده است امام خمینی(ره) فرمود: چکمۀ پدرت برای سرت هم گشاد است و تو چنین کاری نمی‌توانی بکنی. محمدرضا شاه در سال ۱۳۴۱، که مرجعیت در ایران متمرکز نبود و نیروهای متدین و گروه‌های سیاسی پراکنده و متشتت بودند، کوشید با استفاده از زمینۀ ایجادشده دوباره راه پدرش را در پیش گیرد. او کتابی دارد به نام «مأموریت برای وطنم» شاه در این کتاب مأموریت‌های خودش را ذکر کرده و یکی از وظایفش را همسان‌سازی ایران با کشورهای غربی که در مسیر تمدن عالی بودند دانسته است. او بدین‌ منظور می‌کوشید مذهب را در کشور از رسمیت بیندازد. همین اهداف سبب شد در مهرماه ۱۳۴۱ این تصویب‌نامه اعلا‌م شود. نهضت ضد انجمن‌های ایالتی و ولا‌یتی در ۱۷ مهرماه ۱۳۴۱ از قم آغاز شد. امام خمینی(ره) از مراجع و روحانیان عالی‌مقام آن زمان دعوت کرد که به منزل مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بیایند. در آنجا اولین جلسه برای مبارزه با این مصوبه برپا شد. بنابراین نهضت مراجع و فقها و مدرسان عالی مقام را امام خمینی آغاز کرد و تردیدی نیست که در آن زمان شخصیتی جز ایشان نمی‌توانست همۀ روحانیان را گردهم جمع کند؛ زیرا امام خمینی(ره) در قم و سایر حوزه‌های علمیۀ کشور به معلم اخلا‌ق مشهور بود. امام(ره) اظهارنظرهای گوناگون و پراکنده‌ای را که در این جلسه مطرح شد به جانب آهنگی واحد هدایت کرد. در اینجا لازم است این موضوع بیان شود که زد و بند و ارتباطات دربار با تشکل‌های سیاسی آن روز بسیار دقیق بود. حتی تندترین و چپ‌ترین نیروهای مبارز، که به نام حزب توده فعالیت می‌کردند، این مصوبه را گامی ‌به جانب اهداف خودشان لقب دادند. جبهۀ ملی و نیروهای سیاسی پراکنده نیز همین‌گونه بودند، اما‌نیروهای مذهبی به تدریج بعد از دعوت امام خمینی(ره) به قم، از مراجع و روحانیون عالی‌مقام به هماهنگی رسیدند و هدایت می‌شوند. نیروهای مذهبی سیاسی آن زمان عبارت بودند از: ۱٫ فداییان اسلا‌م: آنها نیروهای بسیار فعال و مقاومی بودند، اما دشمن توانسته بود تشتت‌های کوچکی را که در بین آنها بود بزرگ کند. ۲٫ بخش دیگر گروه شیعیان است. در این گروه برادران متدینی حضور داشتند که می‌کوشیدند نه همانند فداییان اسلا‌م مواضع تندی داشته باشند و نه مثل متدینان همراه مرحوم کاشانی مواضع کندی داشته باشند. گروه شیعیان در سال‌های ۱۳۲۶ ـ ۱۳۲۷ پدید آمد و در زمان رحلت آیت‌الله بروجردی هم به صورت گروهی فعال در صحنه ظاهر شد. در نهضت مقابله با انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم آنها به همان‌گونه فعال عمل کردند. ۳٫ نهضت آزادی: این گروه در این دوره نه همراه جبهۀ ملی بود که این پیشنهادهای شاه را اصلا‌حات بنامد و نه همراه کامل مراجع تقلید. این سازمان سیاسی مذهب را پرکنندۀ خلأ ایدئولوژیک خود می‌دانست، اما همین ایدئولوژی به طور خالص از اسلا‌م گرفته نشده بود. آنها در این ماجرا راه میانه‌ای را طی کردند و اعضای آن تا سال ۱۳۴۲ دو سه بار همراه مقامات روحانی دستگیر شدند. آنها نه می‌خواستند مثل ملی‌گراها و سوسیالیست‌ها عمل کنند و نه مثل طرف‌داران آیت‌الله کاشانی، فداییان اسلا‌م و گروه شیعیان، بلکه می‌خواستند روشنفکرانی با ایدئولوژی و خط مشی مستقل از همه باشند. ۴٫ گروه دیگر مراجع و علمای بزرگ خراسان، فارس، اهواز، اصفهان، تهران، قزوین، همدان و تبریز بودند. این مراجع تقلید و علما، فقهایی بودند که بعضی از آنها از شاگردان آیت‌الله بروجردی و از نزدیکان فکری امام خمینی(ره)، و بعضی‌ دیگر از شاگردان علا‌مه سید حسین طباطبایی و امام خمینی(ره) بودند؛ بنابراین اطلا‌عات از قم به آنها هم می‌رسید و اصولاً کم بودند کسانی که با قم فاصلة بسیاری داشته باشند. ۵٫ نیروهای دیگر، سه مرجع تقلید، که در نجف استقرار داشتند، به نام‌های آیت‌‌الله حکیم، آیت‌الله سیدابوالقاسم خویی، آیت‌الله شاهرودی بودند. آنها با حرکت قم فاصله داشند، اما با‌این‌حال مرحوم آیت‌الله خویی توانست بخشی از علمای نجف را با نهضت یادشده در ایران همراه کند. ۶٫ در تهران چهار مرجع تقلید وجود داشتند که یکی از آنها مرحوم آیت‌الله حاج سید احمد خوانساری در حوزۀ علمیۀ سید عزیزالله بازار بود. ایشان در مبارزه حضور پیدا کرد. یکی از مواضع تند ایشان حتی مورد تذکر امام خمینی قرار گرفت. سه تن دیگر آیت‌الله تنکابنی، پدر مرحوم آقای فلسفی در حوزۀ امامزاده سید اسماعیل در جنوب تهران، آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی در حوزۀ مدرسۀ مروی، و آیت‌الله آملی در مدرسۀ مجد نزدیک چهاراه حسن‌آباد تهران بودند. این چهار مرجع تقلید در مدت کمی خودشان را با قم هماهنگ کردند. مرحوم آقای فلسفی از روزهای اولیۀ نهضت کوشید خود را با مجموعه هماهنگ نگه دارد. ایشان در زمان حیات آیت‌الله بروجردی تا زمان رحلت ایشان همیشه با مرکزیت حوزه و مرجعیت هماهنگ بود. آیت‌الله غروی کاشانی هم در جنوبی‌ترین نقاط شهر تهران بود، ولی جزء مراجع تهران نبود، بلکه به تهران تبعید شده بود. ایشان، با اینکه بسیار باریک‌اندام و آسیب‌پذیر بود، در بیشتر راهپیمایی‌ها می‌کوشید جلوتر قرار بگیرد، حتی چندین بار هم دستگیر شد، اما اشاره‌ای که بنده کردم دربارۀ مراجع تقلیدی بود که مقیم تهران بودند و حوزۀ علمیه و مقلدانی در تهران و بعضی از شهرهای کشور داشتند. نکتۀ آخر این است که رفته رفته گروهای سیاسی مذهبی به خودشان آمدند که اختلا‌فاتشان را کنار بگذارند و با هم مذاکره کنند. ما خودمان هم در مجموعه‌ای که بودیم تشتت­هایی با هم داشتیم، اما پس از بحث و بررسی توانستیم خودمان را با آهنگ نهضت‌هماهنگ کنیم. بخش مهمی از نهضت آزادی جدا شدند و به نهضت مراجع و امام(ره) پیوستند. بعضی از برادران شهید خودمان حتی سال‌های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ به نهضت آزادی علاقه داشتند، اما همین که نهضت مراجع آغاز شد و فرمایشات امام‌خمینی را شنیدند و خواندند به فکر این افتادند که باید از مراجع تقلید پیروی کرد. امام(ره) ریشه‌ای در تهران داشتند و آن ریشه این بود که تابستان‌ها به تهران می‌آمدند و بعضی سال‌ها به امامزاده قاسم واقع در شمال تهران می‌رفتند و میهمان مردم آنجا، به‌ویژه پدر آیت‌الله رسولی محلا‌تی (مرحوم رسولی محلا‌تی امامزاده و مسجد امامزاده قاسم را اداره می‌کردند) می‌شدند. از سوی دیگر تعدادی از شاگردان شناخته‌شدۀ امام خمینی(ره)، که در مساجدی در تهران خدمت می‌کردند، مردم را تشویق می‌نمودند که به ملا‌قات ایشان بروند. از جملۀ این شاگردان می‌توان به مرحوم جناب حاج شیخ عبدالکریم حق‌شناس در مسجد امین‌الدوله تهران اشاره کرد که بخش‌هایی از مبارزۀ نهضت اسلا‌می ‌در بازار از این مسجد سرچشمه می‌گرفت. ایشان از شاگردان مبارز امام خمینی(ره) در بین امامان جماعت جماعات تهران بودند و کمتر جلسه‌ای بود که ایشان سخنرانی کنند و نامی از استادشان، حاج آقا روح‌الله، نبرند و بخشی از فرمایشات ایشان را بازگو نکنند. بنابراین ایشان در هر کجا که نفوذ داشت عشق حاج‌آقا روح‌الله را در ذهن اشخاص می‌کاشت و ما هم گروهی بودیم که از طریق سخنان حاج شیخ عبدالکریم حق‌شناس عاشق حاج آقا روح‌الله شدیم. قبل از رحلت حضرت آیت‌الله بروجردی، ارتباط ایشان با حاج‌آقا روح‌الله (استادشان)، بسیار نزدیک بود؛ به گونه‌ای که حتی گاه بعضی از ما را برای اینکه وجوهات یا کتاب‌هایی به خدمت امام(ره) ببریم، یا خواسته‌هایی که ایشان داشتند انجام بدهیم، معرفی می‌فرمود و نزد ایشان می‌فرستاد. علاوه بر اینها امام داماد مرحوم آیت‌الله ثقفی در تهران بود. آیت‌الله ثقفی در خیابان پامنار تهران در کنار منزل مرحوم آیت‌الله کاشانی سکونت می‌کرد و روحانی عالی‌مقامی بود. امام خمینی(ره) با اینکه اهل خمین بود در تهران ریشه‌های گوناگونی داشت و در بیشتر برنامه‌های اسلامی مهمی که در تهران انجام می‌شد به تهران تشریف می‌آورد؛ برای مثال در نمازهای عید فطر که مرحوم آیت‌الله کاشانی در بیرون از شهر تهران در کنار کارخانۀ اشکودا واقع در خیابان ۱۷ شهریور جنوبی و شوش تهران برپا می‌کرد، امام(ره) برای اینکه بتوانند حرف‌ها را در فضای باز به مردم بزنند در این برنامه‌ها شرکت می‌کرد. منبع: سایت نشریه زمانه

شهربانی و ساواک سوژه‌ها را از دست هم در می‌آوردند!

شاهد توحيدي | بسترهای ایجاد ساواک و کارکرد آن در مقطع گوناگون و در نهایت علل تشکیل کمیته مشترک ضد خرابکاری از جمله مقولاتی است که پژوهش افزون‌تر محققان را می‌طلبد. در گفت‌وشنود حاضر جناب قاسم حسن‌پور از پژوهشگران تاریخ انقلاب و نویسنده اثر وزین «شکنجه‌گران می‌گویند» به بیان برخی از یافته‌های خویش در این مقوله پرداخته‌اند که لطف ایشان را سپاس می‌گويیم. نظام اطلاعاتي و امنيتي دوران شاه طبعاً تحت تأثير و نفوذ سرويس‌هاي اطلاعاتي دولت‌هاي خارجي شكل گرفت. اين چيزي است كه مردم و نسل جوان از آن اطلاع دارند، اما به‌طور مشخص چه كشورهايي و با چه شيوه‌هايي اين نظام اطلاعاتي و امنيتي رژيم شاه را شكل دادند؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. هر نظامي براي گردآوري اطلاعات و مقابله با توطئه‌ها داراي يك نظام اطلاعات و امنيتي است و اين امري طبيعي است و اگر نباشد، بايد مورد سؤال قرار بگيرد. نكته مهم تعريف و هدف از تشكيل يك نظام اطلاعاتي است. در عرف بين‌الملل، اطلاعات را جمع‌آوري خبر خصوصاً از خارج كشور در جهت منافع ملي آن كشور تعريف مي‌كنند، يعني اگر سازمان (C. I. A) يا انگليس يا موساد در سراسر دنيا شبكه مي‌زنند و خبر جمع‌آوري مي‌كنند، در عرف بين‌المللي اين كار را جمع‌آوري خبر به نفع كشور خود تعريف مي‌كنند. البته تعاريف ديگري هم وجود دارند، اما اين تعريف عام‌تر است. اگر اين تعريف را مبنا بگيريم، اين سؤال مطرح مي‌شود كه نظام اطلاعاتي رژيم شاه با چه انگيزه‌اي به وجود آمد؟ و چه كساني آن را به وجود آوردند؟ شما خودتان استاد هستيد و من دارم در محضر شما درس پس مي‌دهم. استغفرالله! شما راحت باشيد. وقتي امريكا‌يي‌ها در كودتاي ۲۸ مرداد مي‌خواستند محمدرضا شاه را به كشور برگردانند، تصميم قطعي‌شان اين بود كه ايران را به پايگاه اصلي اطلاعاتي منطقه براي خودشان تبديل كنند. يعني اطلاعات تمام كشورهايي كه در حوزه خاورميانه و اطراف بودند، به لانه جاسوسي در اينجا ارسال و در اينجا پردازش مي‌شد و نهايتاً براي (C. I. A) در امريكا‌‌ ‌فرستاده مي‌شد. آنها براي اينكه بتوانند اين پايگاه را خوب حفظ كنند، ابتدا در ارتش كار كردند، چون ارتش را مهم‌ترين ركن براي خودشان مي‌دانستند. ۱۰ مستشار امريكا‌يي به سرپرستي یاتسوویچ ركن ۲ را در ارتش راه‌اندازي كردند و وقتي مطمئن شدند كه ركن ۲ كارش را درست شروع كرده است، همان مستشارها آمدند و روي طرح سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) كار كردند و تمام مواردي را كه تهيه كردند، به مجلس شوراي ملي وقت دادند و در اسفند ۱۳۳۵ مطرح و بدون هيچ كم و كاستي تصويب شد و ساواك در سال ۱۳۳۶ با يك صفحه قانون و يك دنيا اختيارات پا به عرصه ننگين خود گذاشت و رئيس آن هم تيمور بختيار بود، كسي كه شهيد نواب صفوي و ديگر انقلابيون را به جوخه اعدام سپرد و در تهران حمام خون به راه انداخت. اين وضعيت به وجود آمدن دستگاه اطلاعاتي در رژيم پهلوي است. ساواك ۱۰ اداره كل داشت كه مهم‌ترين آنها اداره كل سوم بود، يعني اداره كل امنيت داخلي. فعاليت‌هاي اين اداره كل به‌قدري گسترده است كه گردآوري اطلاعات و عمليات ضد جاسوسي كه علي‌القاعده بايد هدف تشكيل سازمان امنيت يك كشور باشد، در برابر فعاليت‌هاي اين اداره كل اصلاً به چشم نمي‌آيد. كساني كه ادعا مي‌كنند ساواك خيلي قوي بود، حتي يك نمونه از گردآوري مثلاً اطلاعات اقتصاد‌ي در خارج از كشور و بهره‌گيري از آن در جهت منافع كشور را مثال و نمونه بياورند. ما كه چنين نمونه‌اي را نديده و نشنيده‌ايم. اگر آقاياني كه خارج از كشور هستند، چنين نمونه‌اي را سراغ دارند، مشخصاً اعلام كنند تا ما درباره آن تحقیق كنيم. الان پرويز ثابتي از عوامل (C. I. A) است و حتماً اين سؤال را مي‌بيند يا مي‌شنود. اگر چنين موردي را سراغ دارد، روي سايت‌ها بريزد تا ما ببينيم و اما در اداره كل سوم كه پرويز ثابتي رئيس آن بود و الان با (C. I. A) همكاري مي‌كند، در خارج از كشور، در تمام نمايندگي‌هاي ايران عوامل داشتند و تمام مخالفاني را كه در آن حوزه فعاليت مي‌كردند، تحت تعقيب قرار مي‌دادند، يعني انگليس و موساد به كمك ساواك آمدند و آن را به سمت امنيت داخلي هدايت كردند. نظام‌هاي امنيتي دنيا در حوزه داخلي و خارجي سازمان‌هاي مشخصي دارند، مثلاً سازمان، مسئول امنيت داخلي امريكا‌‌ ‌(F. B. I) است و امنيت خارجي آن به عهده (C. I. A) است، اما شما هر وقت درباره امنيت امريكا‌‌ ‌چيزي مي‌شنويد، با نام (C. I. A) همراه است و يا موساد كه سازمان اطلاعات خارجي آنهاست و سازمان امنيت داخلي آن در برابر اين اسامي بسيار كمتر به گوش مي‌خورند، اما در مورد ساواك، ما فقط امنيت داخلي را مي‌بينيم، يعني امريكا، انگليس و اسرائيل با همكاري يكديگر ساواك را راه‌اندازي كردند تا برايشان كار جمع‌آوري اطلاعات خارجي را انجام بدهد تا بتوانند كشور ايران را حفظ كنند تا منافع آنها در ايران و منطقه تأمين شود. به خاطرات فردوست اشاره مي‌كنم. در سال ۱۳۳۷ وقتي امريكا‌يي‌ها ركن ۲ ارتش و ساواك را در ايران راه‌اندازي كردند، انگليس‌ها براي اينكه جلوي امريكا‌يي‌ها كم نياورند، سفري را براي محمدرضاشاه طراحي كردند و از او دعوت كردند به انگلستان برود. محمدرضا در مواجهه با ملكه انگليس گفت:«روزي ۶۰۰ تا ۷۰۰ صفحه گزارش درباره اخبار ايران و جهان براي من مي‌آورند و چون وقت ندارم بخوانم، مي‌گويم آنها را در بخاري بريزند و بسوزانند». ملكه در جواب گفت:«ما يك دفتر ويژه اطلاعاتي داريم كه اگر شما بخواهيد مي‌توانيم در كشور شما هم راه‌اندازي كنيم». اساساً هدف از سفر اين بود و محمدرضا وقتي برگشت، بلافاصله تصميم گرفت اين دفتر را راه‌اندازي كند و دو نفر را پيشنهاد داد كه با مخالفت شاپور. جي، نماينده تام‌الاختيار انگليس‌ها در ايران مواجه شد، يعني انگليس‌ها دقيقاً در عزل و نصب افراد دخالت مي‌كردند. خاطرات فردوست از اين نظر واقعاً بايد مطالعه شود. شاپور. جي مدت‌ها بود كه ارتشبد فردوست، دوست دوران كودكي شاه را زير نظر داشت و دستور داد كه او بايد مسئول اين بخش باشد. فردوست طي چند ماه آموزش‌هاي بسيار ويژه‌اي را در انگلستان ديد و پس از بازگشت دفتر ويژه اطلاعات را راه‌اندازي كرد. همه ارگان‌هاي امنيتي بايد گزارش‌هاي خود را به اين دفتر مي‌دادند و فردوست با آن ذهن رياضي‌اي كه داشت اين گزارش‌ها را در هفت، هشت صفحه خلاصه مي‌كرد و به شاه مي‌داد كه بخواند. اطلاع شاه از اين مسائل چه تأثيري داشت؟ شاه مگر ذهن برنامه‌ريز يا امنيتي اطلاعاتي داشت كه بتواند اين اطلاعات را كاناليزه كند و از آنها نتيجه بگيرد؟ صحبت‌هاي بعدي من نشان مي‌دهد كه اساساً اين دفتر ويژه اطلاعات را شاه نمي‌گذارد كه به‌درستی شكل بگيرد. او فقط سعي داشت نقش يك ديكتاتور را بازي كند. اصل گزارش‌هايي كه به صورت فشرده توسط فردوست به شاه داده مي‌شد، توسط سفارت انگليس و امريكا‌‌ ‌گرفته مي‌شد تا در جريان ريزترين اخبار امنيتي و اطلاعاتي ايران قرار بگيرند. با شروع نهضت امام رويكرد دستگاه امنيتي رژيم شاه به اين رويداد، نحوه تحليل و شيوه برخورد با آن چه بود؟ و از آن مهم‌تر اينكه اين شيوه برخورد در طول زمان چقدر تطوّر پيدا كرد؟ يعني نوع نگاه ساواك به امام و ماهيت نهضت او چه بود؟ در اواخر دهه ۳۰ انگليس و امريكا‌‌ ‌در يك اقدام هماهنگ تصميم مي‌گيرند ديگر هيچ آموزشي به سيستم اطلاعاتي امنيتي ايران ندهند و فردوست در خاطراتش مي‌نويسد:«هر اطلاعاتي كه از آنها مي‌خواستيم، به هيچ‌وجه به ما نمي‌دادند و مستشاران امريكا‌يي با حقوق‌هاي بالا در ساواك راه مي‌رفتند، بي‌آنكه ذره‌اي به سؤالات ما پاسخ بدهند». اين دو كشور در اقدامي هماهنگ و پنهاني، پاي موساد را به دستگاه امنيتي ايران باز كردند و اسرائيلي‌ها با اطلاعات مفصل و جزوات آموزشي دقيق و مربياني متبحر وارد شدند و به آموزش مأموران ساواك پرداختند كه شرح مفصل آن در كتاب «ساواك: شاگرد موساد» آمده است. اينها قبل از اواخر دهه ۳۰ هم حضور داشتند، اما رسماً در اين سال‌ها آمدند. بعد از ۱۵ خرداد و خشونتي كه رژيم به خرج داد، مبارزات شكل ديگري به خود گرفت و در حوزه‌هاي فرهنگي، مسلحانه و سياسي (در خارج از كشور) فعاليت‌ها شروع شدند و گروه‌هاي زيادي به وجود آمدند. حضرت امام بيشتر تمايل داشتند كار فرهنگي كنند و مردم آگاه شوند و به صحنه بيايند و اين به زمان نياز داشت كه از سال ۴۱ تا ۵۷ طول كشيد. امام ابتدا با لحن مرسوم زمانه از شاه مي‌خواهند كه دست از اعمال ضد دين و ملت خود بردارد، اما هنگامي كه شاه با لحن بي‌ادبانه‌اي به روحانيت توهين مي‌كند، لحن امام هم تند مي‌شود كه سرانجام به حضور وسيع مردم در صحنه در ۱۵ خرداد ۴۲ ختم مي‌شود. روش حضرت امام آگاهي‌سازي است و هيچ‌گاه نمي‌بينيم كه امام كسي را به مبارزه مسلحانه دعوت كنند و معتقدند كه اگر مردم آگاه شوند، هيچ قدرتي قادر نيست جلوي آنها را بگيرد و امام حتي تا روز پيروزي انقلاب اسلامي هم هيچ‌گاه دعوت به مبارزه مسلحانه نمي‌كند. در نزديكي‌هاي پيروزي انقلاب، رژيم شاه را به جهاد تهديد مي‌كند، ولي ذره‌اي به كار مسلحانه اعتقاد نداشت، چون معتقد بود اگر موفق شويم كه فردي را در رژيم از بين ببريم، قطعاً نفرات ديگري جايگزين مي‌شوند و زمينه براي سركوبي مردم و انقلابيون بيشتر فراهم مي‌شود و اهدافشان را با خشونت بيشتري پيش مي‌برند. امام در اين جهت نگاهي هم به عرصه بين‌المللي دارد و معتقد است با ترور و مبارزه مسلحانه، چهره ما در جهان خشن و تروريست معرفي خواهد شد. گزارش‌هاي زيادي هست كه شهرباني و ساواك و ساير ارگان‌هاي امنيتي با هم هماهنگ نبودند و بعضاً در رقابت با يكديگر هم كار مي‌كردند و اكيپ‌هاي گشت آنها براي گرفتن پاداش، حتي سوژه‌ها را از چنگ همديگر درمي‌آوردند و به روي هم تيراندازي هم مي‌كردند. اسناد و مدارك در اين زمينه زياد است. در كتاب «شكنجه‌گران مي‌گويند» به اين درگيري‌ها اشاره شده است. اين عدم هماهنگي‌ها به‌قدري شديد بود كه رژيم مجبور مي‌شود در سال ۱۳۵۰ با الگوبرداري از دستگاه امنيتي انگليس كميته مشترك ضد خرابكاري شهرباني و ساواك را با ۳۷۵ پست سازماني كه ۲۶۴ تاي آن متعلق به شهرباني و ۱۱۱ تا متعلق به ساواك است با رياست جعفرقلي صدري- که همزمان ریاست شهربانی را هم عهده‌دار است- تشكيل بدهد و رئيس ستاد آن پرويز ثابتي از امراي ساواك است. در اين چارت، نمايندگان ژاندارمري و ارتش هم حضور دارند و از اين به بعد متهمان امنيتي را به كميته مشترك (موزه عبرت فعلي) انتقال بدهند و تحت بازجويي و شكنجه قرار بگيرند. در مورد دستگير‌شدگان شهرستان‌ها پس از بازجويي‌هاي مقدماتي اگر نتيجه حاصل نمي‌شد، به اين كميته مشترك دلالت مي‌شدند، از جمله مقام معظم رهبري كه یکی از حوزه‌های فعاليتشان مشهد بود، اما به اين كميته منتقل شدند. گاهي هم بازجوهاي اينجا از جمله منوچهري به استان‌ها مي‌رفتند، ولي اغلب زنداني‌ها را مي‌آوردند. از جمله شهيد دستغيب، شهيد اشرفي اصفهاني و... را از شهرستان‌ها به كميته مشترك مي‌آوردند. ظاهراً در سال‌های بعد از ۵۴، برای رژیم نوعی آرامش خاطر در مورد برخورد با گروه‌های مبارز پیش آمده بود. در گزارشي آمده است كه ساواك در سال ۵۷ اعلام مي‌كند كه هيچ گروه مبارزي نيست كه يا آن را منهدم يا در آن نفوذ نكرده‌ايم، چون ساواك خودش بعضي از گروه‌ها را به وجود مي‌آورد تا افرادي را كه شور انقلابي داشتند به سمت خود بكشد و سپس يا آنها را نابود يا جذب خودش كند و ساواك به عنوان شاگرد خوب موساد، به روش‌هايي كه از آنها آموخته بود عمل مي‌كرد. ساواك در همان گزارش مي‌نويسد:«... اما گروه‌هاي خلق‌الساعه‌اي هستند كه به وجود مي‌آيند و دست به حرکاتی مي‌زنند و بلافاصله هم از بين مي‌روند و اينها ما را مستأصل كرده‌اند». اينها همان گروه‌هايي بودند كه در جهت حركت حضرت امام اقدام مي‌كردند و من با آنكه نوجوان بودم، در شهرري شكل‌گيري اين گروه‌ها را براي هدايت تظاهرات و راهپيمايي‌ها مي‌ديدم كه چگونه هسته تظاهرات شكل مي‌گرفت. يادم هست در شهرري مثلاً سه نفر دور يك پيت حلبي كه در آن آتش روشن كرده بودند، جلوي حرم جمع مي‌شدند و شروع مي‌كردند به شعار دادن و ديگران دور اينها جمع مي‌شدند و تبديل به گروه مي‌شدند و شروع مي‌كردند به تظاهرات كه بعد از دقايقي هم تمام مي‌شد و هيچ‌كس را نمي‌توانستند بگيرند. اين روشي كه حضرت امام داشت و با مبارزه نرمي كه انجام داد، در سال ۱۳۵۷ به پيروزي رسيد. اين دستگاه امنيتي با تمام تطور و تحولي كه پيدا كرد، در طول سال‌هاي مبارزه امام روي كدام گروه‌ها حساسيت بيشتري داشت؟ براي آنها فرقي نمي‌كرد چه گروهي باشد، فقط هر كسي را كه با رژيم شاه مخالف بود، مي‌گرفتند. اين تحليل خود من است و در اين ۱۱ سالي كه در حال تحقیق هستم و با آدم‌هاي بسيار بزرگي روبه‌رو بوده‌ام و طبيعت این پژوهش هم این گونه بود كه با بزرگان نهضت گفت‌وگو كنيم، طرف حتي اگر از اقشار دون پایه هم بود و به اعليحضرت چيزي گفته بود، او را مي‌گرفتند و مي‌آوردند و در كميته مشترك تحت شكنجه و بازجويي شديد قرار مي‌دادند. اين درست است، اما اينها تجربياتي داشتند كه كدام گروه خطرآفرين‌تر هستند؟ طبيعتاً حساسيت آنها بيشتر روي كارهاي مسلحانه بود، ولي شواهد نشان مي‌دهند كه گاهي براي يك اعلاميه، فرد را به‌شدت شكنجه مي‌كردند. مثلاً منوچهري به مقام معظم رهبري گفته بود كارهاي شما تك‌تك چيزي نيست، ولي وقتي كنار هم مي‌گذاريم، معلوم نيست چه اتفاقي بيفتد، خدا مي‌داند. همه گروه‌ها را به‌دقت رصد مي‌كردند و حتي اگر مشكوك هم مي‌شدند، فرد را تحت شديدترين شكنجه‌ها قرار مي‌دادند. همان‌طور كه جلال رفيع را صرفاً به دليل اينكه مشكوك شدند كه ممكن است فعاليتي داشته باشد، شكنجه كردند و آخر هم چيزي به دست نياورده بودند. ايشان جزوه‌اي درباره نماز نوشته بود كه نثر آن شبيه دكتر شريعتي بود. کتاب «نماز: تسليم انسان عصيانگر.» بله، اينها هر كسي را كه مخالف بود مي‌گرفتند و شكنجه مي‌كردند، اما روي اسلحه حساسيت بيشتري داشتند. خيلي‌ها را به جرم سخنراني، داشتن اعلاميه، خواندن نوحه‌هاي مذهبي و خواندن كتاب به كميته مشترك مي‌آوردند و شكنجه مي‌دادند. وضع آن‌قدر وخيم بود كه به قول آقاي جلال رفيع، فردي را گرفته بودند و مي‌زدند و به او می‌گفتند: شما مقاومت می‌کنید آن هم از نوع مسلحش و او می‌گفت من دانشجوی مهندسی هستم و اين كتاب «مقاومت مصالح» است! به نظر مي‌رسد همه چيز جرم بوده است. منبع: سایت جوان آنلاین

شکل‌گیری،‌ ساختار و عملکرد کمیته استقبال از حضرت امام خمینی (ره)

با اوج‌گیری تظاهرات و اعتراضات مردمی در سراسر کشور، به ویژه در تهران، شاهپور بختیار نخست وزیر منصوب شاه و طرفداران رژیم به ناچار تن به پذیرش خواست مردم دادند و با عقب نشینی نیروهای نظامی، بازگشایی فرودگاه بین‌المللی مهرآباد را اعلام کردند و با این کار ورود رهبر انقلاب به کشور قطعی شد و امام پس از انتشار پیامی که در آن از مردم دهکده نوفل لوشاتو، تشکر و قدردانی کردند، بار سفر بستند و عازم کشور شدند.1 با حتمی شدن بازگشت امام و مشخص شدن روز ورود ایشان، نیروهای انقلاب به منظور مقدمات ورود امام به فکر سازماندهی امور افتادند لذا کمیته‌ای را تأسیس کردند که به «کمیته استقبال» از امام معروف گشت که مهم‌ترین وظیفه این کمیته، تهیه برنامه استقبال و برنامه‌ریزی برای اجرای آن بود و حساس‌ترین بخش این برنامه نیز حفظ امنیت جانی امام در فرودگاه و در طول مسیر حرکت ایشان از فرودگاه تا بهشت زهرا بود.2 شهید محلاتی از درباره اقدامات اولیه برای تشکیل کمیته استقبال چنین می‌گویند: «یک روز صبح بعد از اذان در منزل در حال استراحت بودم. تلفن زنگ زد، مرحوم مطهری بود، گفتند: دیشب احمد آقا از پاریس تلفن کردند و گفتند، امام تصمیم گرفته‌اند بیایند ایران، شما رفقا را خبر کنید و به منزل ما بیایند. من به بعضی از افراد تلفن کردم و رفتم صبح اول آفتاب منزل مرحوم شهید مطهری، ایشان پیام امام را به ما ابلاغ کردند و بعد فرمودند، باید اول فکر محلی برای استقرار امام باشیم و سپس کمیته استقبال از امام را تشکیل بدهیم... از منزل شهید مطهری تلفن کردیم به مرحوم شهید بهشتی که بیایند آنجا، گفتند که بعضی از دوستان اینجا هستند و دارند مذاکره می‌کنند، دیدیم که دو تا کار می‌شود کرد... برای اینکه هماهنگ کنیم به اتفاق مرحوم مطهری رفتیم منزل شهید بهشتی و بقیه افراد جامعه روحانیت مبارز را هم خبر کردیم و همگی در منزل شهید بهشتی جمع شدیم و پس از ارائه نظرات، شورای مرکزی کمیته استقبال تشکیل شد».3 در آن جلسه تأکید شد که باید از همه گروه‌‌ها و دسته‌های سیاسی مبارز، نماینده‌ای برای هماهنگی بیشتر گروه‌های سیاسی با کمیته حضور داشته باشند. برای این منظور، نمایندگانی از گروه‌های سیاسی و مذهبی معرفی شدند و اولین جلسه کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه در اواخر دی ماه 1357 تشکیل شد.4 در این جلسه افراد مشروحه زیر به عنوان اعضای ستاد مرکزی کمیته استقبال از حضرت امام انتخاب شدند 1. شهید بزرگوار آیت‌الله مطهری، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط با شورای انقلاب 2. شهید گرانقدر دکتر مفتح، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط روحانیت مبارز 3. شهید آیت‌الله فضل‌الله محلاتی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط روحانیت مبارز 4. آقای هاشم صباغیان، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط نهضت آزادی 5. آقای اسدالله بادامچیان، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط هیأت‌های مؤتلفه اسلامی 6. آقای کاظم سامی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط جاما 7. آقای حسین شاه حسینی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط جبهه ملی 8. آقای تهرانچی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط بازار 9. آقای علی دانش منفرد، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط انجمن اسلامی معلمان5 پس از معرفی این افراد، اعضای جلسه‌ای در تاریخ 1/11/1357 به صورت رسمی در مدرسه رفاه تشکیل دادند و در این جلسه آیت‌الله شهید مرتضی مطهری به عنوان رییس کمیته استقبال از امام خمینی انتخاب شد و آقای صباغیان به عنوان معاون کمیته برگزیده شد. سپس بعد از آن شاخه‌ها و گروه‌های کاری کمیته کمیته تشکیل شد که شامل گروه‌های؛ تبلیغات، انتظامات، تدارکات مالی، ‌برنامه ریزی و تشریفات، برنامه ریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات، درب ورودی و دو واحد به صورت واحد شهرستان‌ها و واحد خبرنگاران داخلی و خارجی ترسیم و طراحی گردید.6 مسؤولیت و محدوده کاری این شاخه‌ها (گروه‌ها) عبارت بود از: 1. شاخه تبلیغات: انجام کلیه امور تبلیغات شامل تکثیر اعلامیه‌ها، حضور در راهپیمایی‌ها، ابلاغ نقطه نظرات لحظه به لحظه امام و کمیته استقبال به مردم و تهیه شعارها 2. شاخه انتظامات: مراقبت و تأمین امنیت همه جانبه کمیته استقبال و اطراف کمیته استقبال (مدرسه رفاه) و تنظیم انتظامات راهپیمایی‌ها و انتظامات مسیر حضرت امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا با یاری جستن از مساجد و ائمه جمعه و نیروهای مؤمن مساجد 3. شاخه تدارکات: تأمین کلیه نیزاهای تدارکاتی کمیته استقبال شامل، تأمین مواد غذایی، تأمین کلیه امکانات مالی، تهیه بلندگو و ... برای کلیه واحدهای فعال کمیته 4. شاخه برنامه ریزی تشریفات: تهیه و تنظیم برنامه ریزی برای ورود امام، به کشور تا استقرار در مدرسه رفاه، مسوول برنامه ریزی از لحظه نشستن هواپیما در فرودگاه و اینکه چه کسی برای استقبال و خیرمقدم از امام وارد هواپیما بشود، تهیه برنامه‌های داخل سالن فرودگاه، تنظیم و استقرار نیروهای داخل سالن، تهیه ماشین برای بردن امام از فرودگاه تا بهشت زهرا و .... 5. شاخه برنامه ریزی داخلی: مشخص کردن فرد یا افراد مسوول برای کلیه امور، تعیین و برنامه ریزی تیم‌های انتظامات داخل، تهیه کارت برای افراد و... 6. شاخه واحد شهرستان‌ها: ارتباط منظم با شهرستان‌ها و ارسال اعلامیه‌ها و اخبار به شهرستان‌ها و اخذ اخبار و اطلاعات و نیازهای شهرستان‌ها 7. شاخه خبرنگاران داخلی و خارجی: آماده کردن زمینه مناسب جهت پوشش خبری اخبار نهضت اسلامی توسط خبرنگاران داخلی و خارجی در داخل و خارج از کشور7 این شاخه‌ها همچنین برای تسهیل در اقدامات خود، گروه‌های کاری را تشکیل دادند؛که از آن جمله می‌توان به گروه‌های تبلیغات داخلی با عضویت افرادی چون مهدی سعید محمدی، محمود مرتضایی فر، عباس عطری، مرتضی لاجوردی، محمد واحدی، مهدی غیوران، عباس یزدان پناه و گروه شعار با عضویت مرتضی بهرامی، حسن راستگو، کاظم نیکنام، اکبری و ... اشاره کرد. دیگر گروه‌های کاری که هر یک به یکی از شاخه‌های اصلی (هفت شاخه) مربوط بودند عبارت بودند از گروه تأسیسات با عضویت مهدی فقیهی، رحیم رضایی و ... گروه صوت و تصویر با عضویت عباس افراشته، مهین اعراب، علی خوانساری و... گروه مطبوعات با عضویت عباس چمران، عبدالعلی بازرگان و ... گروه انتشارات با عضویت توسلی، کریمیانف حسین بنی‌اسدی و ... گروه تلویزیون با عضویت مهندس هاشمی و ... گروه پزشکان با عضویت حسن عارفی، عالی ، فیاض بخش، موسی زرگر و ... گروه تلکس با عضویت افرادی چون مهدوی فرد ، اقدس حبیبی سرابی ، حسن علاقه‌بند و... اشاره کرد.8 این شاخه‌ها و گروه‌ها با وجود محدودیت زمانی به صورتی منسجم و متحد شروع بهکار کردند و به تدارک مقدمات استقبال از امام مشغول شدند. محل استقرار کمیته مدرسه رفاه بود که توسط هیأت امنای آن مدرسه شهیدان بهشتی و باهنر و هاشمی رفسنجانی در اختیار کمیته قرار گرفت. انتخاب این مردسه به خاطر شرایطی بود که امام تعیین کرده بود، زیرا امام خمینی (ره) در دستوری که داده بودند برای محل اقامت خود، شروطی را به صورت مشخص تعیین کردند که عبارت بود از : 1. در یکی از نقاط مردمی تهران واقع شده باشد 2. این مکان متعلق به شخص خاصی نباشد و جنبه عمومی و مردمی داشته باشد 3. نوع فعالیت این مرکز با اهداف نهضت اسلامی نزدیکی داشته باشد بنابراین مدرسه رفاه انتخاب شد و پس از آن مدرسه علوی. یکی از حساس‌ترین کارهای کمیته، حفاظت از جان امام و تأمین جانی امام پس از ورود به کشور تا ورود به مدرسه رفاه بود. گروه‌های زیادی از سازمان مجاهدین خلق تا گروه‌هایی چون صف، موحدین و ... همه خواهان به عهده گرفتن مسوولیت حفاظت از امام بودند. این امر در کمیته استقبال بحث شد و در نهایت انتخاب مسؤولان حفاظت از جان امام به شاخه تدارکات و انتظامات کمیته استقبال سپرده شد.9 محسن رفیق دوست در خاطرات خود در این زمینه می‌گوید: «مسوولیت حفاظت از جان امام به ما واگذار شده بود، ولی یک روز هنگامی که ما داشتیم گروه محافظان امام را تشکیل می‌دادیم، از پاریس تماس گرفتند و گفتند که محافظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار کنید. این در حالی بود که ما برنامه‌ریزی کرده بودیم و حتی از شهید محمد بروجردی که مسوولیت گروه توحیدی صف را بر عهده داشت دعوت کرده بودیم تا در این کار ما را یاری کند ، بنابراین ما با این قضیه مخالفت کردیم و از واگذاری حفاظت امام به مجاهدین خلق خودداری کردیم ... ولی مجاهدین خلق بر این موضوع اصرار داشتند و تأکید می‌ورزیدند که حفاظت از جان امام به آنان واگذار شود. بنابراین شورای انقلاب که آن روزها در مقر کمیته استقبال از امام مستقر شده بود، برای اینکه این اختلاف را حل کند کمیته‌ای را به این منظور تشکیل داد تا در این زمینه تصمیم‌گیری شود ... در نهایت کمیته مزبور قانع شد که حفاظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار نکنند»10 به این ترتیب مسوولیت حفاظت از حضرت امام و نیز کنترل مسیر امام از فرودگاه تا بهشت زهرا و مدرسه رفاه و علوی، به انتظامات کمیته استقبال واگذار شد و آنان هم شهید بروجردی را به عنوان فرمانده گروه و تیم حفاظت از امام برگزیدند. تیم حفاظت نیاز به سلاح و نیز آموزش داشتند تا ضمن هماهنگی با هم و تقسیم مسؤولیت‌ها از بروز هر گونه خطری علیه امام خودداری کنند، به این منظور ابتدا افراد تیم حفاظت به گروه‌های پانزده نفری تقسیم شدند و هر گروه جداگانه به آموزش پرداخت و همچنین هر گروه موظف شد تا بخشی از کار حفاظت را بر عهده بگیرد. تهیه سلاح یک از دغدغه‌های اعضای تیم حفاظت بود. این مشکل از طریق واگذاری سلاح‌هایی که در دست مردم بود تأمین شد. برقراری سیستم صوتی و رادیویی کمیته استقبال از دیگر مشکلات بود. در این زمینه برخی افراد از اداره برق و رادیو و تلویزیون به کمک آمدند، بی‌سیم تهیه کرده و نیز تنظیم سیستم صوتی محل‌های توقف امام، فرودگاه و بهشت زهرا پرداختند. کمیته استقبال از امام تصمیم گرفت با تشریفات خاصی از حضرت امام استقبال کند، به این صورت که خیابان‌ها را چراغانی کرده، امام از طریق‌ هلی‌کوپتر از فرودگاه به بهشت زهرا منتقل شود ولی حضرت امام از هر گونه تجملات خودداری می‌ورزیدند و با این تصمیم کمیته مخالفت کردند. به این ترتیب کمیته استقبال مجبور شد تا با کمترین تجمل و به صورت بسیار ساده مراسم را برگزار نماید و صرفا استقبال در حد کنترل مسیرها و انتظام امور بود.11 البته باید اذعان کرد که سیل خروشان جمعیت مشتاق دیدن یار ، بسیاری از برنامه‌های کمتیه استقبال را بلا انجام گذارد. پی‌نوشت‌ها 1- بشیری ، عباس ، انقلاب و پیروزی‌، هاشمی رفسنجانی کارنامه و خاطرات سال‌های 1357 ، 1358 ، نشر معارف انقلاب ، تهران 1383 ، ص 163 2- همان 3- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران، 1375، ص106 4- قاسمپور ، داوود ، دهه سرنوشت ساز، مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهران ، 1385،ص 92 5- همان ، ص 93-92 6 - خاطرات علی دانش منفرد ، رضا بسطامی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهران 1384، صص 74-73 7 - همان ، صص 75-73 8- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، کد 11366 9- قاسمپور ، همان ، صص 97-95 10- خاطرات محسن رفیق دوست ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران 1383 ، ص 135 11- قاسمپور ، همان ، صص 100-99 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1387 منبع بازنشر: سایت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

تختی: روح از دست رفته اخلاق ایرانی

امروز، 17 دی ماه، درست 44 سال از مرگ انسانی می گذرد که جایگاهی بی مانند و جایگزین ناپذیر در حافظه تاریخی مردم ما دارد: قهرمانی که نسل های پی در پی از کسانی که او را بر سکوی افتخار دیده اند تاکسانی که تنها اینجا و آنجا سخن و یادی از وی شنیده اند ، او را با نام «جهان پهلوان» می شناسند. جوانی که هنگام مرگ 37 سال بیشتر نداشت، اما تا همان زمان به روایتی شگفت انگیز تبدیل شده بود: با جوانمردی هایش، با افتخار آفرینی هایش، با فروتنی اش در برابر مردمی که از فقیر ترین اقشار آنها، از محله خانی آباد، برخاسته بود و با سرکشی هایش در برابر رژیم پهلوی و دیکتاتور خود کامه، نظامی گرا، مستبد و عقب افتاده ای که برای تامین منافع بیگانگان، در راس آن قرار گرفته بود؛ دیکتاتوری جهان سومی که همچون دیگر دیکتاتورهای این پهنه، تصور می کرد می تواند همه جیز را با ثروت و زور بخرد، اما سرانجام ناچار شد در برابر تختی سر تعظیم فرود آورد. رژیمی که چنان از بازتاب خبر مرگ تختی در هراس بود که حتی حاضر نشد به صورت غیر مستقیم نیز کوچکترین مسئولیتی را در مرگ او بپذیرد. تختی بدل به یک اسطوره «واقعی» شد و همچون همه اسطوره ها «غیر واقعی». اما د رعین حال اسطوره ای که گویای نیاز مردم ما بود و هست. و شاید امروز بیش از هر زمان دیگری، همه ما به به روحی گمشده، به الگویی از دست رفته برای بازسازی اخلاقی و اجتماعی خود نیاز داشته باشیم: الگویی برای آنکه نشان دهد اگر هنوز انسان و انسانیتی بر جا است به دلیل وجود ارزش های اخلاقی والایی است که انسان هایی چون «تختی» با زندگی و حتی با مرگ خود آفریدند و از همین راه خویشتن را در ذهن میلیون ها نفر جاودان کردند. جاودانی، اکسیری جادویی که انسان ها با هراس بی پایانشان از مرگ و عدم توانایی شان به درک این پدیده طبیعی، همواره به دنبالش بوده اند، شاید، جایی نباشد جز در خود ِ «مرگ»، مرگی در قامت بلند یک «جهان پهلوان». انسان شنانسی و فرهنگ به یاد سالروز مرگ تختی گزیده ای از مطالب موجود بر روی شبکه اینترنت را منتشر می کند تا در فرصتی دیگر پرونده کاملی برای وی به انتشار رساند. غلامرضا تختی (1309-1346) تختی در ویکیپدیا http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7_... چند مطلب از سایت غلامرضا تختی http://www.olympicacademy.ir/takhti/index.htm غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه 1309 در خانواده ای متوسط و مذهبی در محله خانی آباد تهران به دنیا آمد."رجب خان"- پدرتختی- غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همه آنها از غلامرضا بزرگتر بودند."حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشنده خواروبار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف می کنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی می نشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانواده های رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد. رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راه آهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود و از همین راه مخارج زندگی خانوادگی پرجمعیت خود را تامین می کرد. نخستین واقعه ای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربه ای بزرگ و فراموش نشدنی در روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانواده ناچار شد خانه مسکونی خود را گرو بگذارد. تختی سال ها بعد در آخرین مصاحبه خود با یادآوری این ماجرای تلخ می گوید:" یک روز طلبکاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایه ها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعی اش را نیز بفروشد. این حوادث تاثیر فراوانی در روحیه پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سال های آخر عمر شد." در چنان شرایطی، غلامرضا تنها 9 سال به تحصیل پرداخت. وی خود می گوید:" مدت 9 سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطره ای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درس هایی به من آموخت که فکر می کنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاه ها کسب کنم. زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش..." غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است. شادروان تختی در مصاحبه ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی اش می گوید" با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی ، نان و آب ، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ( جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی می گذشت." آشنای حقیقی تختی با ورزش و کشتی در باشگاه " پولاد" آغاز شد. وی که پیش از این گودها و زورخانه های فراوانی دیده بود و شیفته تواضع و افتادگی پهلوانانی کشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستین بار درسال 1329 به باشگاه پولاد( واقع در خیابان شاهپور سابق) رفت و به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم " حسین رضی زاده" مدیر آن باشگاه قرار گرفت. تختی، خود می گوید:" رضی خان آدم خوبی بود، اگر کسی را نشان می کرد و می دید که استعداد کشتی دارد، دست از سرش بر نمی داشت. در گرمای تابستان لخت می شدیم و هر روز از ساعت دو بعدازظهر تا چندین ساعت کشتی می گرفتیم، از دوش آب گرم و حمام خبری نبود . کشتی گیران برای وزن کم کردن، به خزینه می رفتند تشک های کشتی را با پنبه پر می کردند، اما خاک و خاشاک آن، بیش از پنبه بود." تختی که پس از بازگشت از خوزستان( مسجد سلیمان) روانه خدمت سربازی شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصت ها و توجهات فراهم شده، به ویژه تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعالیت داشت، تمرینات کشتی خود را بار دیگر آغاز کرد. تختی خود در این باره می گوید:" وقتی در سال 1328 در مسابقه بزرگ ورزشی( کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان اولین ضربه فنی شدم. اما تمرین های جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی می دانستم." به این ترتیب تختی با تمرین و پشتکار مثال زدنی رفته رفته خود را از میان بازنده ها بیرون کشید و سرانجام در سال 1330 در وزن ششم(79 کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد. وی در نخستین دوره مسابقه های کشتی آزاد قهرمانان جهان( هلسینکی، 1951) با وجود آن که هنوز 21 سال داشت، نایب قهرمان جهان شد. درخشش خیره کننده تختی در رقابت های کشتی هلسینکی که در نخستین حضوراو در مسابقه های قهرمانی جهان در فاصله کمتر از دو سال از ورودش به میادین ورزشی داخلی اتفاق افتاد، بیش از هر چیز نمایانگر ایمان و تلاش و اراده کم نظیر تختی و همچنین استعداد و مهارت فوق العاده او در زمینه کشتی بود. گفتنی است در اولین دوره مسابقات قهرمانی کشتی آزاد جهان که از لحاظ تاریخی میدان معتبر و تعیین کننده ای برای کشتی ایران و جهان بود، تیم ملی کشتی آزاد ایران با ترکیب کامل و در هر هشت وزن آن زمان حضور پیدا کرد و با کسب دو نشان نقره( محمود ملاقاسمی و غلامرضا تختی) و دو نشان برنز، (عبدالله مجتبوی و مهدی یعقوبی) در نتیجه درخشان و غیرقابل تصور پس از تیم های ملی ترکیه و سوئد عنوان سوم جهان را به دست آورد. مسابقات سال 1951 هلسینکی(فنلاند) برای تختی آغار راهی بود که طی 15 سال آینده با کسب ده ها پیروزی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی در بزرگترین میادین بین المللی کشتی ادامه یافت. شادروان غلامرضا تختی در سال 1331 (1952) در نخستین حضور خود در رقابت های المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر " دیوید جیما کوریدزه" از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در این مسابقه ها توانست حیدر ظفر ترک را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد. تختی در دومین دوره مسابقات جهانی که در خرداد ماه 1333(1954) در توکیو برگزار شد، در وزن هفتم (87 کیلوگرم) به رقابت پرداخت که با وجود پیروزی های درخشان و شایستگی فراوانی که از خود بروز داد با قبول یک شکست غیرمنتظره در برابر " وایکینگ پالم" سوئدی از راهیابی به فینال بازماند و در نهایت عنوان چهارمی این وزن را به دست آورد. تختی شش ماه بعد در یک دیدار دوستانه در سوئد،" پالم" را با ضربه فنی شکست داد و باخت غافلگیرانه توکیو را به خوبی جبران کرد. شادروان تختی همچنین در سال 1955 در جشنواره بین المللی ورشو موفق به کسب نشان نقره شد. اما سومین دوره مسابقه قهرمانی جهان( استانبول،1957) تجربه تلخی برای مرحوم تختی بود. وی که در این دوره از رقابت ها، برای اولین و آخرین بار در وزن فوق سنگین آن زمان(87+ کیلوگرم) کشتی می گرفت، به دلیل وزن بسیار کمتر نسبت به رقیبان با دو باخت حذف شد. پهلوان ایران با وجود حذف شدن در استانبول آبرومندانه کشتی گرفت و نتایجی که به دست آورد با توجه به آن که با وزن 92 کیلوگرم به مصاف کشتی گیران فوق سنگین رفته بود، در مجموع غیرقابل قبول نبود. به عنوان نمونه "دیتریش" آلمان و " ایوان ویخریستیوک" روس، حریفان اصلی تختی در این رقابت ها 110 کیلوگرم وزن داشتند و علاوه بر آن در وزن خود نیز از تجربه خوبی برخوردار بودند. در بازی های المپیک ملبورن( استرالیا) که در آذرماه 1335 (1956) برگزار شد تختی یک بار دیگر در وزن هفتم (87 کیلوگرم) به مصاف رقبایی از شوروی، آمریکا، ژاپن آفریقای جنوبی، کانادا و استرالیا رفت و با شکست تمامی حریفان اولین نشان طلای خود را به گردن آویخت. این برای نخستین بار بود که دو قهرمان از آمریکا و شوروی در یک سکوی معتبر جهانی پایین تر از حریف ایرانی قرار می گرفتند. جهان پهلوان تختی در اسفندماه همان سال با غلبه به مرحوم حسین نوری به مقام پهلوانی ایران دست یافت و صاحب بازوبند شد و در سال های 1336 و 1337 نیز این عنوان را تکرار کرد. جهان پهلوان تختی در سال 1958 در بازی های آسیایی توکیو و مسابقات قهرمانی جهان در صوفیه به ترتیب نشان های طلا و نقره این رقابت ها را به گردن آویخت و در مهرماه سال 1338(1959) در چهارمین دوره مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان که در تهران برگزار شد سومین عنوان قهرمانی جهان خود را کسب کرد. "بوریس کولایف" از شوروی تنها کشتی گیری بود که با امتیاز به تختی باخت و در 5 کشتی دیگر رقبای مجارستانی، لهستانی، فرانسوی، بلغار و ترک تختی با ضربه فنی مغلوب پهلوان ایران شدند. تیم ملی کشتی آزاد ایران که در رقابت های تهران با اکتفا به دو مدال طلای غلامرضا تختی و امامعلی حبیبی با وجود برخوردی از امتیاز میزبانی در حفظ عنوان سومی سال های قبل نیز ناموفق بود در هفدمین دوره بازی های المپیک( ایتالیا،1960) تا مکان پنجم رده بندی سقوط کرد. تختی کاپیتان تیم ملی و پرتجربه ترین کشتی گیر ایران که در این رقابت ها در وزن هفتم به میدان رفته بود، پس از پیروزی در پنج دیدار با در مسابقه نهایی با قبول شکست در برابر "عصمت آتلی" از ترکیه به گردن آویز نقره دست یافت. مسابقه های قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن میدانی فراموش نشدنی برای کشتی ایران بود. تیم ملی کشتی آزاد کشورمان پس از حضور در 8 دوره مسابقات المپیک و جام جهانی در رقابت های جهانی 1959 ژاپن، پرافتخارترین حضور خود در تاریخ کشتی را رقم زد و با دریافت پنج نشان طلا، یک نشان نقره، یک نشان برنز و یک عنوان پنجمی به مقام قهرمانی کشتی آزاد جهان دست یافت. جهان پهلوان تختی که در این مسابقات در وزن 87 کیلوگرم به مصاف حریفان رفته بود با حضوری مقتدرانه آخرین مدال طلای خود را به گردن آویخت. کشتی گیران آزاد ایران در ششمین دوره رقابت های قهرمانی جهان در تولید وی آمریکا (1962) نیز حضوری شایسته داشتند. تیم ملی ایران اگر چه نتوانست مقام قهرمانی خود را در این مسابقات حفظ کند ولی کسب مقام سوم جهان نیز با توجه به کارشکنی ها و ناداوری هایی که در حق تختی و سایر کشتی گیران ایران روا شد نتیجه قابل قبولی تلقی می شود. جهان پهلوان تختی در این مسابقات با حضور مقتدرانه در برابر " وان براند" آمریکایی، " مریود" روسی و " عصمت آتلی" که از قهرمانان صاحب نام وزن هفتم بودند از حیثیت کشتی ایران به خوبی دفاع کرد و در نهایت پس از تساوی با " مروید" جوان تنها به دلیل 200 گرم اضافه وزن نسبت به حریف از دریافت نشان طلا محروم شد و به گردن آویز نقره رضایت داد. قهرمان ارزشمند ایران در شرایطی در این دیدارها شرکت کرد که از بیماری خطرناکی رنج می برد با این حال عشق به ملت ایران او را به مصاف با بزرگترین قهرمانان جهان کشاند. شدت بیماری تختی به حدی بود که پس از دیدار فینال سریعا به نیویورک منتقل و روز بعد در بیمارستان بزرگ نیویورک تحت عمل جراحی قرار گرفت. در فاصله سال های 1962 تا 1966، جهان پهلوان تختی با وجود سن بالا همچنان عضو تیم ملی ایران بود. اما تنها در بازی های المپیک 1964 توکیو شرکت کرد که در این دیدار با بداقبالی از کسب چهارمین نشان المپیک خود بازماند و به عنوان چهارمی جهان اکتفا کرد. البته جانشینان تختی در مسابقات جهانی صوفیه(1963) و منچستر(1965) از دریافت حتی یک امتیاز در وزن هفتم ناموفق بودند، این امر در کنار عشق وافری که ملت ایران به جهان پهلوان داشتند، موجی از درخواست های مردمی و مطبوعاتی برای حضور مجدد تختی در رقابت های جهانی را برانگیخته بود. پهلوان 36 ساله ایران با وجود عدم آمادگی کافی و گذشتن از مرز بازنشستگی شرکت در مسابقه های جهانی 1966 (تیرماه 1345) تولیدو را پذیرفت. تختی در مسابقات انتخابی مسابقات جهانی 1966 از نظر نتایج فنی و پیروزی با ضربه فنی، بهترین چهره شناخته شده و به عنوان بهترین کشتی گیر وزن هفتم ایران راهی آمریکا شده بود با این حال کارشکنی و برخوردهای سویی که از سوی برخی افراد و مقامات نسبت به او روا می شد روحیه او را تضعیف کرده بود. جهان پهلوان تختی به هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت و گو با خبرنگار" کیهان ورزشی" گفت: هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می دانستم من هم می توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می کند " تختی که بی امید به مصاف تازه نفسی ها و جوانان جویای نام رفته بود، متاسفانه با بدترین قرعه ممکن نیز مواجه شد به طوری که پس از پیروزی پنج بر صفر در مقابل حریفی از مجارستان به مصاف " الکساندر مدوید" و " احمد آئیک"( نفرات اول و دوم این دوره از رقابت ها) رفت و با قبول شکست در برابر آنها برای همیشه با صحنه کشتی خداحافظی کرد. سجایا و خصایص انسانی والای شادروان تختی جهان پهلوان غلامرضا تختی پرافتخارترین چهره تاریخ ورزش قهرمانی ایران و فاتح سکوهای رفیع کشتی جهان، نه تنها در ایران که در تاریخ ورزش دنیا نیز چهره ای کاملاً شناخته شده است. با وجود گذشت حدود 4 دهه از آخرین حضور تختی در رقابت های المپیک ( توکیو،1964) و 35 سال از درگذشت جهان پهلوان، نام وی همچنان در زمره نام آورترین قهرمانان کشتی رقابت های المپیک می درخشد. با این همه تردیدی نیست که راز محبوبیت و ماندگاری کم نظیر شادروان غلامرضا تختی را نه در برق نشان های رنگارنگ ورزشی او که در خصایص و سجایای اخلاقی و صفات بارز انسانی این فرزند وفادار مردم باید جستجو کرد. پس از تختی قهرمانان بسیاری بودند که با کسب چند مدال جهانی و تقلید ازحرکت های مردمی تختی سودای دستیابی به موقعیت بی بدیل او در سرپروراندند و چند صباحی به مدد تبلیغات و جنجال های مطبوعاتی ردای جهان پهلوانی را بر تن کردند اما هیچگاه نتوانستند به خانه های روشن و پاک دل مردم راه پیدا کنند عشق و ارادت خالصانه توده های معتقد و مذهبی به این " سلاله بی فخر و تبار برخاسته از تن درد و رنج و محرومیت" خود آن چنان عمیق و ریشه دار و آگاهانه است که حتی نیش گزنده آن" دروغ بزرگ " هم نتوانسته است، کوچکترین خللی در آن ایجاد کند. "او با مردم و چونان مردم زیست. در شادی شان گلخنده اش را نثار آنان کرد و در ماتم و اندوهشان، ایثارگرانه و اندوهگین در کنارشان جای گرفت. شادی هر لبخند فتحی را که بر لبانش نقش بست با آنان قسمت کرد و با غرور و پیروزی خویش بارها و بارها، زنگار اندوه شکست های دیرین را از سینه آنان شست. چه بسیار مردم سیلی خورده یی که زبونی خویش را در قدرت و حمیت و همت او جبران شده می دیدند و غروب آرزوها و آرمان های خویش را در طلوع نام و کام او ازیاد می بردند و تداوم آرمان هایشان را در صلای مردانگی و عزت او- که او هرگز- آن را به پای دونان و دشمنان سوگند خورده مردم نریخت جستجو می کردند و چنین بود که تختی آرام آرام و نه یکباره و ناگهانی قهرمان شکست ناپذیر افسانه های دل مردم شد. او تبلور آرزوهای مرده و به طاق نسیان سپرده مردم شد." تختی بزرگ، خود نیز به عمق علاقه خالصانه طبقات محروم و رنج دیده نسبت به خویش واقف بود، وی در پاسخ به خبرنگاران داخلی و خارجی که از او پرسیده بودند" با ارزش ترین مدالی که تا کنون گرفته ای کدام است؟" گفته بود:" بزرگترین پاداش و عالی ترین هدیه ای که گرفتم مدال یا نشان طلا و نقره نبود. قلب یک انسان بیش از هزاران مدال طلا ارزش دارد و من می دانم که هزاران هزار نفر از مردم حق شناس میهنم در قلب مهربان خودشان جای کوچکی هم برای من ذخیره کرده اند." تختی که در خانواده ای مذهبی و معتقد پرورش یافته بود، از همان جوانی انسانی مومن و پرهیزگار بود. ایمانی خالصانه داشت، برای شرعیات اهمیت خاصی قائل بود و نماز و روزه اش هرگز ترک نمی شد." شبهای جمعه همواره برای زیارت به حضرت عبدالعظیم می رفت" و ارادت خاصی به ائمه اطهار خصوصا حضرت ثامن الحج(ع) داشت. نقافیان از مفسران قدیمی ورزش در مشهد با تجلیل از سجایای اخلاقی جهان پهلوان تختی می گوید:" تختی ارادت وعلاقه زیادی به حضرت امام رضا (ع) داشت و در هر فرصتی که پیش می آمد و یا قبل از هر سفری به خارج به مشهد می آمد و به زیارت و پابوسی آن حضرت مشرف می شد. وقتی وارد حرم حضرت رضا (ع) می شد، دیگر خودش نبود، آستان بوسی او به قدری خاضعانه و بی پیرایه بود که همه همراهان و اطرافیان را تحت تاثیر قرار می داد." تختی در آخرین مصاحبه اش در مورد رمز موفقیت خود را تاسی از ائمه اطهار دانسته و می گوید: من ازعلی(ع) آموختم که در مقابل ناملایمات باید ایستادگی کرد و برای پیروزی باید تلاش کرد و با اتکال به خدا به میدان رفت و پیروز شد و من چنین کردم و پیروز شدم، ولی نه آن پیروزی که من می خواستم چرا که نگذاشتند و سد راهم شدند. ساده زیستی، قناعت و مناعت طبع از صفات بارز جهان پهلوان بود. او با وجود مشکلات مالی که به ویژه در اثر فشارهای رژیم گریبانگیر او بود، نه تنها حاضر به پذیرش پیشنهادات وسوسه انگیزی که به او می شد نبود که با بزرگواری، مستمری محدود خود را نیز به کشتی گیران نیازمند حواله می کرد. شاه حسینی یکی از دوستان نزدیک تختی ضمن بیان خاطره یکی از دیدارهای خود با وی از قول جهان پهلوان نقل می کند:" اومدن به من می گن حالا که بعضی از آقایون ورزشکار فیلم بازی کردن و از نظر مال و تمول، شارژ شدن، تو هم بیا پول کلونی بگیر و تو یکی دو تا فیلم بازی کن. من بهشون گفتم آقا از من این کارها ساخته نیست. ما اگر پول می خواستیم از طریق مشروع ترهم می شد." وی ادامه داد:" نماینده کمپانی تیغ ناست اومده پیشنهاد کرده که بیا پای آینه با این تیغ های ناست به خورده صورتت را بتراش ما هم مبلغ زیادی می دیم" و بعد از نقل این پیشنهاد یک مصرع شعر خواند:" عمر عزیز است و صرف غم نتوان کرد". وقتی دست و پا شکسته این مصرع را خواند گفت: بقیه اش یادم رفته. تختی هر بار که عازم سفر ورزشی بود، به مشهد می رفت و به ثامن الحجج(ع) متوسل می شد، در عین حال که دستگاه تربیت بدنی و سرشناسان شهر به او بسیار احترام می گذاشتند و استقبال می کردند، او به خانه وفادار- پهلوان صاحب بازوبند- وارد می شد و همیشه می گفت:" ما باید بریم خونه وفادار چون آبگوشت خونه وفادار می ارزه به تمام غذاهای دیگه و چلوکباب توکلی." " بینی و بین الله مردم ما هم الحق پاسخ خوبی به جهان پهلوان خود دادند. پس از سی سال از مرگ او نسلی که نه او و نه کشتی اش را دیده و تنها اسمی از او شنیده، این چنین شیفته اوست و هر سال یادش را گرامی می دارد. ما از تختی کشتی گیرتر داشتیم، اما مردم برای "سگک نشستن" شیفته اش نشدند. مدال بگیر هم زیاد داشتیم ولی تختی بود که " مدال مردم" را گرفت." مردمداری و دستگیری نیازمندان یکی دیگر از خصایص بارز جهان پهلوان بود که در این مورد حکایت های بسیار زیادی نقل شده است. بابک فرزند پدر نادیده که تختی را از ورای انبوه سخنان و خاطرات مردم بازشناخته است در این مورد می گوید:" از دستگیری های تختی خاطره خیلی زیاد است. از کمک به یک زن و مرد فلج که تازه ازدواج کرده بودند تا دکه مطبوعاتی خریدن برای یک جوان بیکار و... می گویند هر وقت کادویی از طرف راه آهن- محل کارش- یا بقیه سازمان ها ودستگاه ها می گرفت، بدون اینکه آنها را بازکند به کسانی می داد که ناگفته سرپرستی شان را به عهده داشت بعد از شب هفت، یکی از دوستانش می بیند که پِیرزنی در راهروهای فدراسیون کشتی می گردد. از او می پرسد:" مادر چی می خوای؟ دنبال کی می گردی؟" پیرزن می گوید:" والله نمی دونم دنبال کسی می گردم که قد و قواره اش به پهلوونها می خوره او میومد به من کمک می کرد، چند وقتیه که پیدایش نیست، گفتم شاید بتوانم اینجا ازش خبری بگیرم." ... و بالاخره تختی با مردم بود و از مردم، مردمگرایی در ذاتش بود، یک بار که دانشجوها در دانشگاه تهران تحصن کرده بودند و دانشگاه هم محاصره بوده و کسی امکان تردد به دانشگاه نداشته، تختی با ظرف های غذا از دانشگاه وارد می شود، خوب پاسبان ها هم او را می شناختند و کاری با او نداشتند. چون غذا کم بوده، او از درهای متعدد دانشگاه وارد می شود و کار غذا رسانی را تکرار می کند. بابک با اشاره به علاقه و سمپاتی متقابلی که مردم نسبت به تختی داشتند، برخورد آنها با جهان پهلوان را نظیر اعتمادی می داند که نسبت به پهلوان های قدیم وجود داشت. وی می گوید:" یک بار پدرم که از آلمان با ماشین شخصی راهی ایران بوده، یکی از دانشجویان ایرانی که خانم آلمانیش را می خواسته به ایران بفرستد می فهمد که تختی راهی ایران است. نمی دانم چرا خانمش را با هواپیما نمی فرستاده، شاید به خاطر اینکه پول نداشته، در فرانکفورت به سراغ تختی می آید و خانمش را می سپرد به دست تختی. ظاهرا ماشین تختی ایرادی داشته. تختی عنوان می کند خیلی خوب ماشین رفیق من هست خانم شما می تواند با او بیاید. ولی آن دانشجو می گوید فقط باید در ماشین خودت سوار شود. بالاخره او با تختی به ایران می آید و این زمینه دوستی های بعدی دانشجوی ایرانی با تختی می شود. به هر حال تختی در جامعه ما پدیده ای بود. " " تختی در طول عمر خود تنها یک بار دست نیاز به سوی دیگران دراز کرد و آن هم بخاطر مردم و این دست با صمیمیت شرافتمندانه بدرقه شد." شهریور ماه 1341 چند روز پس از زلزله ویرانگر" بویین زهرا" پهلوان و چندنفر از دوستانش در حالی که اخبار و تصاویر ساکنان مصیبت زده و ویرانه های مناطق زلزله زده را در روزنامه نگاه می کردند، ضمن صحبت هایشان در مورد علت کم بودن کمک های مردمی و بی توجهی مردم به مراکز جمع آوری اعانه راه اندازی شده در شهر بحث می کردند . بعضی از دوستان تختی معتقد بودند که مردم توجهی به مصیبت هموطنان خود ندارند و حاضر نیستند کوچکترین کمکی به آنها بکنند. پهلوان، این سلاله پاک مردم، که به عمق مهربانی و ایثار هموطنان پاک نهاد خود و میزان بی اعتمادی و انزجار آنها از " خودکامگان حاکم" واقف بود، می گفت: علت بی توجهی مردم به این مراکز کمک رسانی، نداشتن اطمینان به حکومت و کسانی است که معرکه گردان این جریان شده اند. پیش کشیده شدن این بحث و مخالفت یکی از دوستان تختی با نظر او ناگهان فکری را به ذهن پهلوان انداخت. تختی تصمیم گرفته بود که خود وارد این میدان شود البته نه برای اثبات گفته هایش بلکه" برای این که به هر حال یک نفر باید وسط بیفتد و سبب خیر شود." فردای آن روز تختی بدون هیچ اعلان و تبلیغاتی اول صبح به چهار راه ولیعصر فعلی رفت و تصمیم خود برای جمع آوری اعانه به نفع زلزله زدگان را به کمک دوستانش به اطلاع مردم رساند. پس از آن غوغایی به پا شد که در تاریخ مشارکت های مردمی ایران کم نظیر و شاید بی نظیر بود. محمود رفعت از دوستان و علاقمندان جهان پهلوان و نویسنده کتاب " تختی مرد همیشه جاوید" این واقعه تاریخی را چنین نقل می کند:" مردم که دهن به دهن خبردار شده بودند از دور و نزدیک خودشان را رسانده بودند به پهلوان و بی دریغ هر چه از دستشان برمی آمد کمک کرده بودند. چند دانشجو کتشان را درآورده بودند و انداخته بودند روی تل بزرگ لباس ها، پتوها، ظرف و ظروف ها، طلا و جواهرات و خلاصه هر چیزی که عابران معمولا همراه دارند یا خانه دارها می توانستند از آن صرف نظر کنند. در این میان پیرزنی چادرش را از سرش برداشته بود و بعد از دادن آن به پهلوان پیشانیش را بوسیده و گفته بود:" پسرم خدا عمرت بدهد که به فکر مصیبت زده ها هستی، خدا عزتت را بیشتر از این ها بکند که غصه خانه خراب ها را می خوری، من خجالت زده ام که چیز دیگری ندارم." پهلوان در حالی که چشمایش از اشک برق می زد چادر را برداشت و ملتمسانه از پیرزن خواهش کرد که آن را بگیرد. پیرزن چادر را که تختی به او داده بود دوباره روی تل هدایا انداخت و با لحن مادری که از حرف گوش نکردن فرزندش بی حوصله شده گفت:" مرحمت خشک و خالی که فایده ندارم، پسرم." پیرزن وقتی با تردید دوباره پهلوان مواجه شد، خشمگینانه گفت:" یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم:" صورت پهلوان یک دفعه رنگ به رنگ شد، گفت:" شما را به خدا این حرف را نزنید . شما از هر ثروتمندی ثروتمندترید، حق دارترید، چون که بلندنظرتر و باگذشت ترید. پیرزن همین که سرخ شدن صورت پهلوان را دید به گریه افتاد، اما چشم هایش را به تندی با گوشه لچکش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم بیرون کشاند و رفت." "کیهان ورزشی" که خبر این رویداد را با عنوان" تختی، گوهر گرانبهای ملت ما" در مشاره 24 شهریورماه 1341 خود به چاپ رسانده بود، ثمره دو روز پیاده روی تختی را چهارکامیون خواربار و پوشاک و بیست هزار تومان پول نقد( که در آن زمان رقم بسیار بالایی به حساب می آمد) نوشته است. جوانمردی، فتوت و صفات انسانی تختی که ریشه در اعتقادات و باورهای عمیق او داشت هرگز به عرصه های اجتماعی و برخوردهای مردمی وی محدود نمی شد. جهان پهلوان این سلاله خلف" پوریای ولی" در میادین ورزشی و رقابت های جهانی نیز منش والای خود را به نمایش می گذاشت. در این مورد خاطره ها و روایت های فروانی نقش شده است، الکساندر مدوید، کشتی گیر صاحب نام شوروی سابق و رقیب مقتدر تختی در این مورد خاطره جالبی دارد:" در تولیدو(1962) تختی و من دیدار نهایی را برگزار کردیم. در جریان این مسابقه ها، پای راست من به شدت ضرب خورده و روحیه ام را خراب کرده بود. فکرم متوجه تختی بود که باید با این پای ناجور با او مبارزه می کردم. به راستی تا آن موقع از خصوصیات اخلاقی، رفتار و کردار انسانی و والای تختی خبرنداشتم. اما در آنجا به عظمت، انسانیت و جوانمردی تختی پی بردم و تحت تاثیر آن قرار گرفتم. او که شنیده بود پای راست من ضرب دیده با این پا به خوبی مدارا کرد و هرگز نخواست با هجوم به این پا مرا زجر دهد. او تا آخرین لحظه، مردانه و تمیز کشتی گرفت و از پای ناراحت من اصلا استفاده نکرد. تختی با این کارش نشان داد که یک قهرمان به معنای واقعی است. بعد از این جریان، ما به صورت دو دست صمیمی درآمدیم. او همیشه مرا دوست می داشت. او ملت خودش را هم دوست می داشت و فکر می کنم تختی اصلا برای ملتش زندگی می کرد. آشنایی با او برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. تختی بسیار خوب و فنی کشتی می گرفت و من چیزهای زیادی از او آموختم. ما روی تشک دو حریف سخت کوش بودیم و در خارج از تشک دو دوست جدانشدنی، تختی می تواند الگوی خوبی از نظر ورزشی و اخلاقی برای جوانان شما باشد" زندگی جاوید این پهلوان مردم، فصلی که به شهادت 35 سال حضور مستمر و بالنده او هرگز آخرین فصل حیات او نبوده است. این منم غلامرضا، فرزند درد و رنج هفته نامه کیهان ورزشی 23 دی ماه سال 1346، یک هفته بعد از مرگ تختی، ویژه نامه یی در باره مرگ، زندگی و قهرمانی های او چاپ کرد. در این شماره مطلبی از خود تختی به چاپ رسیده. مهدی دری سر دبیر کیهان ورزشی که دوستی نزدیکی با تختی داشت، قبل از مسابقه های جانی 1956 از او خواست تا خاطرات خود را برای کیهان ورزشی بنویسد. در ابتدای این مطلب به نقل از خود کیهان ورزشی آمده است: "تختی روزنامه نگار و نویسنده نبود. او ده بار چرگ نویس و پاک نویس کرد تا این نوشته را نوشت. می گفت: هر عیبی داره ببخشید." این بخشی از نوشته های خود تختی است که سال 1338 نوشته شد و هشت سال بعد با تیتر"دوست دارید مرا بشناسید"، در کیهان ورزشی چاپ شد. من بیشتر وقت ها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوشت داشتم، اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید. در یکی از کتابهای سردار مغلوب ژرمنی خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزنهاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کار خود را ترک می گفت با خود می برد. من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن جهان وحشت داشتم و در هر روزنامه و یا مجله یی که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم نلرزد آن نشریه را به دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم. اما پس از آن من هم مثل او، آن مرد لاغر آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر "پالم" سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز به دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشممانم قرار می دادم. من با آن چشمان رنگارنگ و پوست های مختلف چنان خوی گرفتم که امروز پس از اینکه چندین سال از دیدار من و حیدر ظفر (کشتی گیر ترکها در المپیک های گذشته) می گذرد هنوز لبخندش، کینه اش و آرزویش که همیشه در چشمانش خوانده می شد، می بینم، بعدها که "حیدر" از تشک و حریف خداحافظی کرد "پالم"،"کولایف" و آخر از همه "آلبول" پسر موطلایی شوروی ها که امروز حتی یک خال از آن موهای طلایی که من در مسکو بر سرش می دیدم نیست جای او را گرفتند اما حیدر با آنها تفاوت فراوانی داشت، نه خیال کنید که حیدر بیشتر و با کمتراز آنها بود نه اینطور نیست بلکه من فراوان عوض شده بودم . من این عکسها را هنوز مثل هیتلر در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم. من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مدنظر قرار داد، دندان به روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند به موفقیت نهایی خود نرسیدم. حیف از حیوان با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند. اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم! در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: "تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری". این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه یی بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند. هیچکس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند، همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: اینوببین که لخت می شه و تمرین می کنه". من یک سال در زیر این باران استقامت بیهوده یی کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم، در آنجا یک سال زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم که رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش خود بکشم. پس از اینکه به تهران آمدم آن پسر70 کیلو را دیدند که هشت کیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه ده مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم! اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم هست که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود. من گل کردم کفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچکس دیگر به من بد نمی گفت. در یک مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، فقط بعضی از کشتی گیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاردند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردن می خوردم و بس! وقتی که 23ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار کننده بود که نظر همه را برای قضاوت کردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، من هنوز آن مجله را در کمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه یی از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم. کاری ندارم، روده درازی نمی کنم فقط می گویم آنقدر از وفادار و دیگران زمین خوردم که پشتم بوی جرم تشک گرفت. فرزند درد و رنجم من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم: رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است. همیشه پیش خود فکر می کردم اگر روزی در کشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیده ایم. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشکار بود که همه می توانستند به خوبی تشخیص دهند که من در چهار سال گذشته در یک قوس صعودی حرکت کرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال 1950 به بعد شدیدتر شده بود. علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود گوشتی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول می داشتم و حقم بود که پله آخرین نردبان را در کشور خود لمس کنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل کنند. من خود درک می کردم آن مرد لایقی هستم که همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد. اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه یی بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یک مسابقه تقریباً با اهمیت دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو کیلو کم داشتم. من فاصله ما بین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریباً مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء. اما وقتی که در سال 1329 صاحب مقام "وزارت!" اگر دیدم متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند، اضافه گردیده است. من و قمر مصنوعی؟ من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سرگذاردم اما آنها سه بار اول شدند. از سال 1951 الی 56 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رییس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟ قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر بااین اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دایم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم "قمر" به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد و من هم مثل "کولایف" برای گرفتن طلا کاملاً "دولا" شدم. اما همین که از کرسی به پایین پریدم متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام. تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (1956) یک سال بعد به استانبول رفتم اما این بار نه دروزن ششم و نه دروزن هفتم بودم بلکه چشمم به دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص "حمید کاپلان" نام داشت که اهل آنکارا بود. متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غولهای شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان خوب می دانستیم که من کمتر از آنها نبودم، در آن سال کاپلان اول شد. پس از مسابقه حسین نوری که چندین سال در وزن هشتم کشتی می گرفت و به آن غولان می باخت در گوشم گفت: "داش تختی حالا می فهمی چاکرت حسین چی می کشه"... او راست می گفت اما من مشقت فراوانی نکشیده بودم ولی خوب فهمیدم که نباید به این زودی ها قدم به وزن هشتم نهاد. پیروزی کاپلان و مغلوبیت من چیزی از غرورم نکاست چون من مدعی او شده بودم نه او... این شکست را هم مثل همان سالی که در توکیو به وسیله پالم سوئدی ضربه شده بودم تصور کردم. چون واقعاً هم همینطور بود چه در سال 1954ژاپن و چه در 1957 استانبول در هر دو نوبت، چیزی از دست نداده بودم اما در صوفیه پر من ریخت و من پرهیاهوترین و ناراحت ترین دوران حیاتم را در آنجا گذراندم. تا قبل از المپیک ملبورن پنج بار از کشتی گیران جهان به زحمت شکست خوردم. در سال های 51 و52 در هلسینکی و در فستیوال ورشوبه ترک ها و شوروی ها باختم و در جای دوم قرار گرفتم. ورشو آخرین شکست من از شوروی ها بود تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها به دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند به همین جهت من بایستی توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله مجهولی" در وجودم ناپدید گردید و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق نشدم آن معادله یی را که رد رگ و پوست من ریشه دوانیده بود، حل کنم و بدین ترتیب عنوانی که با تحمل مصایب فراوان نصیب من گردید از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان هیچ هستم. همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم و تا از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم، همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود همان یخبندان مسکو و باکو. چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما بر خلاف انسان های دیگر هستیم، راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است، در صورتی که این موضوع فقط برای آدمیان خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو، مثل تهران با هم دست دادیم و صورت هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید من برای این حریف سرسختم چه نقشه یی کشیده ام؟ و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم؟ پایه مطمئنی بودم چندین سال پایه های کرسی یی را تشکیل می دادم که شوروی ها و فقط یک بار ترک ها بر روی آن جای داشتند. همیشه بالای کرسی از آن آنها بود و من پایه یی بودم. یک پایه محکم که هیچ گاه سکوی افتخار را از سستی خود نمی لرزاندم. در سال 1951 که به هلسینکی رفته بودیم هنوز شوروی ها نمایش کشتی خود را آغاز نکرده بودند و فقط ما با ترک ها به خصوص با سوئدی ها جنگ داشتیم، در فنلاند من فقط به حیدر ظفر ترک باختم. هلسینکی نخستین سفر من بود و حالم در هواپیما بیشتر از همه خراب بود. سال بعد که المپیک 52 در هلسینکی برگزار می شد شوروی ها با یک گروه کشتی گیر غریب قدم به میدان المپیک نهادند و جو خود را آغاز کدند در آنجا همه از آنها وحشت داشتند. آن سال شوروی ها جانشین ترک ها شدند اما من نفهمیدم برای چه جانشین حیدر ظفر نشدم و شخص دیگری که اهل مسکو بود مدال طلا گرفت. امتیاز من و رقیب روسی ام مساوی بود. من او را یک خاک کردم. در خاک به پلش بردم اما او سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر کشتی هم که قصد درو کردن او را داشتم او پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد. اگر قانون امروز می بود من و او مساوی بودیم اما دو بر یک شوروی ها از من بردند. این دومین مسافرتم به خارج و دومین دیدارم و از شبه جزیزه سرد و آرام اسکاندیناوی بود. در سال 1953 که مسابقات جهانی در ایتالیا برگزار شد ما شرکت ننمودیم، من از این عدم شرکت تاسفی نمی خورم، در ایتالیا مسابقات خیلی آسان تمام شد و تقریباً قحط الرجال بود. پس از هلسینکی وزن من 95 کیلو شده بود یعنی 25 کیلو بیشتر از روزی که شروع به تمرین کشتی کردم. من مجبور بودم برای اینکه خودم را به کلاس ششم کشتی برسانم حداقل 12 کیلو کم کنم. این برایم خیلی دشوار می نمود. شب های توکیو مثل روزهای مرطوب صوفیه سرنوشت شومی را برای من ساخته بود که خود من هم غافل بودم. در ژاپن من عنوان خود را از دست دادم، عنوانی که در آن زمان دلخوشی من بود. من در توکیو 79 کیلو بودم. از "پالم" بی نهایت وحشت داشتم حتی می ترسیدم به او حمله کنم در حالی که راحت خاک می شد. او به محض سرشاخ شدن با من دو دست مرا از انتها بغل کرد و تا خواستم خود را از بدن سفید و پشم آلود اورها سازم او بافت پایی مرا پایین برد و پس از اینکه می خواستم برخیزم یک چوب قرمز رنگ را دیدم. این چوب به وسیله داوری که لباس سفید به تن کرده بود و علامت پرچم کره بر سینه داشت به هوا بلند شده و پیروزی پالم را اعلام می داشت. در آن سال پالم مدال طلای المپیک داشت. چه مدال بی وفایی که حتی با شکست دادن من هم، برایش وفا نکرد. در شش دقیقه اول من به قصد زیر گرفتن به او حمله کردم. کرلایف خیمه زد و خاکم کرد، در خاک رو کردم. این تنها فعالیت من و او بود. قضات مسابقه دو بر یک رای دادند. به کولایف مدال طلا و به من مدال نقره تعلق گرفت. بلغاری ها، مصری ها و لهستانی ها حریفانی بودند که به وسیله من ضربه شدند اما کولایف جوان بلغاری را با امتیاز برد. حریف بلغاری آن زمان را در صوفیه دیدم که در لژ تماشاچیان نشسته بود. او پس از وزن کشی [...] به من داد و گفت: تو علاوه بر اینکه همشهری من "سیراکف" را شکست می دهی شانس داری که مدال طلا بگیری. سرنوشت پالم و کولایف شبیه هم بود. مثل سوئدی ها، شوروی ها هم ما را به مسکو دعوت کردند. اما تفاوت من در شوروی این بود که در آنجا هیچ نداشتم در صورتی که در شوروی مدال نقره با من بود. کولایف در باکوبه من باخت و این باخت در مسکو هم تکرار شد. در باکو یک مرتبه در شش دقیقه اول و در مسکو هم در سه دقیقه آخر خاکش کردم. در نخستین شب مسابقات کشتی ایران و شوروی، شوروی ها جوانی را برای مقابله با من به میدان فرستاده بودند که آلبول نامیده می شد، نخستین آشنایی من با او در میان توفانی از شادی بی حد و حصر مردم بود، وقتی که آلبول را دیدم هنوز موهایش به خوبی نریخته بود. او شبیه دخترانی می نمود که برای بخشش از درگاه خداوند نزد کشیش می روند، هیچگاه چهره متحیر و امیدوار کننده او را فراموش نخواهم کرد. وقتی که او دست مرا فشرد احساس کردم گرمی فراوان در وجودش می جوشد، چهره اش انسان ار وادار به نوازشیم کرد نه جنگ، من اگر جای او می بودم هیچگاه صورتم را به خاطر کشتی پیر نمی کردم، او شبیه مریم عذرا بود که هیچ گناه نداشت... ما همین مریم عذرا که در مرحله اول گمان می بردم "توفیق" خودمان او را به راحتی مغلوب می کند درس بزرگی به من داد که در زندگی ام تاثیر فراوانی داشت. او با آن قیافه، بی تفاوتش با آن دهانی که هیچگاه برای تکلم باز نمی شود به من آموخت که برای ... روزی "رنج" انتهایی ندارد و نیروی جوانتر که سر به گریبان برده است هر آن علم تهدید خود را بر می افزازد. او به خیز اول من که برای زیر "یک خم" بود چنان پاسخ داد که یاد آن باعث رنجم می شود. وقتی که یک پایش را بغل کردم بدنم را دیدم که به دور دست هایی که هنوز عضلاتش جوان بود و به چشم نمی خورد حبس گردیده است و تا خواستم خود را از آن زندان خلاص کنم پلی رفتم و سه امتیاز به او دادم، گیج شده بودم و بی حد افسرده آن بچه که هنوز در خانه خود برای یک آبنبات گریه می کرد در اواخر کشتی مغلوب شد و من مثل کسی که قصد دارد قربانی خود را با لبان تشنه سر ببرد در وسط تشک زمینش زدم. چه کار چندش آوری ... او نفسش مثل اتوبوسی بود که ما را از مسکو خارج می کرد و بر فراز کوه ها دایم خاموش می شد او در همان خاموشی و در حالی که چشم هایش [...] سرخ شده بود نزد مادرش رفت تا لباسش را به تن کند، قیافه اش به خصوص چشمانش بی نهایت به چشمان من در توکیو شباهت داشت. پس از آنکه به اتفاق نزد من آمدند از من تشکر فراوان کردند. مادرش می گفت مواظب این بچه من باشید او خیلی به شما علاقه دارد!! در مسکو من به او یک قلم خودنویس هدیه کردم و او به من یک کلاه داد، کلاه او 50 روبل ارزش داشت آن شب نخستین شب آشنایی من و آلبول بود. یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه درحرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ های حرم خاموش بود و من گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالیکه دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می گریست، ناله می کرد و می گفت: یا امام رضا ، من ، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن. خاطرات تختی به نقل از کیهان ورزشی، 24 سال پیش مروری بر اخبار روزنامه ها در زمان مرگ تختی دل« شیر» خون شده بود! این تصاویری است در روزهای بعد از مرگ جهان پهلوان با صفحات اضافی و چاپ دوم و سوم. پرداخت اخبار در روزهای بعد از مرگ تختی در روزنامه های مختلف کاملا متفاوت است . بخصوص آنجا که پای احساس و عشق به تختی به میان میآید. علاقه به زندگی خصوصی تختی علاقه مردم به مطلع شدن از زندگی خصوصی و عادت های شخصی تختی به حدی بود که باعث شد غالب روزنامه های سال 46 توجه خود رابه این موضوع معطوف کنند . تا آنجا که کیهان ورزشی با چاپ عکسی از تختی هنگام خواب نوشت: حتما بالش باید به جای زیرسرش روی سرش (تختی) باشد تا بخواب برود. می گفت: «عادتی است که در ترکش موفق نشدم.» شکایت کیهان آن روزها به نقل از برادر تختی تیتر زد: درصورت لزوم علیه عده ای به دادگستری شکایت خواهم کرد. همین موضوع باعث شد تا شایعات زیادی پیرامون مرگ تختی در جامعه پیچیده شود. روزنامه های فرسوده به گفته مسوول نشریه کتابخانه ملی، بسیاری از روزنامه های زمان مرگ جهان پهلوان تختی به علت استفاده زیاد از سوی مردم و محققان فرسوده شده است . از قرار معلوم پیش بینی نکرده بودند. دل «شیر» خون شده بود این جمله با حروف درشت وسیاهش مثل تیری زهردار در چشمهایم می نشیند و آن را به حجم انبوهی از کاغذهای صحافی شده می دوزد که دیگر شباهتی به روزنامه ندارند، انگار که روی آنها گرد مرگ پاشیده اند. درست مثل همان روزهای تختی. 36 سال پیش. 17 دی ماه. همان روز بود که «کیهان ورزشی»، با عکس بزرگ و تمام صفحه و تیتر درشت برای اولین بار خبر مرگ غلامرضا تختی را به جهانیان اعلام کرد و نوشت : «اینجا، (جهان پهلوان)، برادر شما و عموی بچه هایتان آرمیده است. او برادر هر دختری بود. از هر (لیلی) خواهری می ساخت و از هر (مجنون) یک برادر.» اما خبر مرگ تختی دیر به روزنامه های دیگر رسید و آنها با تاخیری چند روزه اخبار خاموشی جاودان جهان پهلوان را چاپ کردند. تاخیری که بعدها معلوم شد چندان هم سهوی نبوده است. روزنامه اطلاعات دوشنبه روز 18 دی ماه سال 1346 یک روز بعد از مرگ تختی- در شماره 12480،تیتر اول خود را به این موضوع اختصاص داد. «خودکشی یک قهرمان» عنوانی بود که این روزنامه انتخاب کرد و در توضیح آن- به اشتباه یا به عمد- نوشت: «پیش از ظهر امروز تختی خودکشی کرد.» اخبار مربوط به تلخ ترین واقعه ورزشی کشور در آن روز، بیشتر حجم صفحه اول اطلاعات را در برگرفت و این روزنامه در کنار عکس های بزرگی از تختی و مردمی که پس از شنیدن خبر مرگ وی مقابل پزشکی قانونی تجمع کرده بودند، در جملاتی کوتاه خلاصه ای از علت مرگ تختی را منتشر کرد. «تختی در نامه ای که از خود باقی گذارده کسی را مسوول مرگ خود ندانسته است.» «خودکشی تختی با خوردن سم صورت گرفته است.»«تختی از سه روز قبل در هتل آتلانتیک اطاق گرفته و در آنجا خودکشی کرد، وی نام خود را در دفتر هتل ثبت نکرده بود.» «بعدازظهر امروز شخصی ناشناس باتلفن، مرگ تختی را به همسر او اطلاع داد و وی هراسان به شهر (تهران) آمد و ساعت یک بعدازظهر امروز تعداد کثیری از مردم پس ازاطلاع از مرگ تختی در مقابل پزشکی قانونی اجتماع کردند.» اینها بخشی از اخبار اولیه درباره مرگ قهرمان کشتی جهان بود که توجه اطلاعات را به خود جلب کرد. «کیهان» در این میان هنگامی خبر مرگ تختی را منتشر کرد که همه مردم از آن با خبر شده بودند. این روزنامه تمام صفحه اول شماره 19 دی ماه خود را با تیترها و عکس هایی از تختی پر کرد و ترجیح داد بیشتر به زندگی خانوادگی او بپردازد. « یادداشت های تختی از تصمیم تا... مرگ» تیتر نخست کیهان در این روز بود و «اختلافات خانوادگی تختی چه بود؟»، «همسر تختی: خانواده های ما به دو طبقه کاملا متمایز تعلق داشتند و این اختلافات طبقاتی با اختلاف فکری همراه بود»، «مادرزن تختی: در دعوا و مشاجرات آنها پای خودم را عقب کشیدم»، «خواهر تختی: آنها سلیقه شان با هم جور نبود. به دو دنیای جداگانه تعلق داشتند» سایر عناوینی بود که برای درج در صفحه اول انتخاب شد. کیهان همچنین تصویر آخرین دست نوشته تختی را چاپ کرد و زیر آن نوشت: «نامه تختی علت خودکشی او را روشن می کند.» متن نامه تختی در تصویر چاپ شده ناواقع است و نمی توان نوشته های آن را به طور کامل خواند اما در بخشی از آن آمده است:« ... خودم باور نمی کنم که ... زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ... خیلی وحشتناک است. چاره چیست.» «کیهان» در بخش دیگری از مطالب خود درباره تختی چنین نوشت:« ...سفر بی بازگشت تختی آغاز شد. بدرقه کنندگانش بسیار بودند اما این بار بی امید و ماتم زده! دیگر انتظار برگشتن او را ندارند. سفری است که با سفرهای گذشته اش فرق می کند. این مردم هرگز نمی توانند با دسته های گل به استقبال قهرمان ملی خود بروند اما بی شک هرگز یاد تختی را از دل بیرون نخواهند کرد.» سکوت علاوه بر دیرهنگام بودن واکنش مطبوعات نسبت به مرگ تختی، پیگیری اخبار مربوط به آن نیز چندان دوام نیافت و کیهان روز بعد از آن که صفحه اول خود را به مرگ قهرمان کشتی جهان اختصاص داد، ترجیح داد سکوت اختیار کند و در تیتر نخست خود از تغییر روش جنگی ویت کنگ بنویسد. اما با این وجود صفحه 10 این روزنامه با دو مطلب «تختی درباره تختی سخن می گوید» و «مرگ قبل از مرگ» از جهان پهلوان تجلیل کرد. « تختی قبلا یک بار مرده بود و آن زمانی بود که با عشق خود، کشتی، وداع کرده بود. خود می دانست که قهرمانان دو بار به مرگ محکوم می شوند. او آن مرگ را استقبال کرده بود، چنان که این یکی را هم زودتر از حد انتظار در بر گرفت...» این بخش از مطلب کیهان ورزشی در شماره 20 دی ماه 1346 در رابطه با تختی است. واکنش «اطلاعات» نسبت به مرگ تختی نیز مشابه سایر نشریات بود و این روزنامه پس از 2روز، نام قهرمان کشتی جهان را از صفحه اول خود پاک کرد. «یک سند تازه درباره خودکشی تختی»، «در یادداشت های تختی گفته شده بود: مادر و پدرم به من گفتند ما هیچ کدام از روز اول تو را دوست نداشتیم.» و «تختی: مادرزنم افکار مرا خراب و تحقیرم کرده. من این دردها را باید با خودم به گور ببرم.» آخرین عناوینی بود که در رابطه با مرگ تختی تا پیش از تشییع جنازه وی در صفحه اول اطلاعات چاپ شد. خبری از وصیتنامه اطلاعات همچنین در صفحه 4 شماره 19 دی ماه خود متن وصیتنامه تختی را چاپ کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. سپاس خدای را که برانگیخت بندگانش بر وصیت و درود بر پیغمبر و آل او(ص). خدای در قرآن کریم فرموده هر شخصی که شربت ناگوار مرگ را می چشد باید برای سفر دور و دراز تهیه توشه کند. لذا توفیق ربانی شامل حال غلامرضا تختی فرزند رجب شماره شناسنامه 500 از بخش 5 تهران شده در حال صحت بدن و کمال عقل پس از احراز به وحدانیت خدا وصی شرعی و قائم مقام قانونی خود قرار داده برادر ابوینی آقای محمد مهدی تختی را که ثلث مالش را به مصرف دفن کفن و چهلم او برساند و مابقی این ثلث را به دو خواهر و یک برادرش بدهد و دو سوم مالش را طبق قانون بین وراث اش تقسیم کند.» تختی و هیتلر در این میان روزنامه «کیهان ورزشی» اقدام به چاپ مجدد نوشته ای از تختی کرد که وی پیش از مسابقات جهانی برای این روزنامه نوشته و چاپ شده بود. در مقدمه نوشته تختی آمده است: «من بیشتر وقت ها با کتاب های پلیسی و یادداشت های فاتحان و مغلوبان جنگ های گذشته خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی گذارده، به خصوص این که هیتلررا با تمام حماقتش دوست داشتم. اینکه می گویم دوست داشتم نه این که خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه. من به او احترام می گذاردم به واسطه این که بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی، به هدف رسید.» جوانمردی جوانمردی جهان پهلوان تختی نکته ای بود که تمامی روزنامه ها در سالمرگ وی بسیار به آن پرداختند. کیهان ورزشی در شماره17 دی ماه خود در صفحه 6 با چاپ عکس بزرگی از تختی در میان زلزله زدگان بویین زهرا نوشت: «آسیب دیدگان زلزله بویین زهرا نیز از جوانمردی و فداکاری وی بی نصیب نشدند او به اتفاق دوستان خود صندوقی در بغل گرفت و از مردم توانا استمداد کرد. ثمره همت و کوشش او چندین خانه بود که در جاده همدان بنا شد.» «اطلاعات» نیز این چنین از تختی قدردانی کرد: «او خورشیدی بود که غروب کرد و مردی بود که به صورت افسانه تا ابد باقی خواهد ماند.» و این حقیقتی انکارناپذیر است. علی رحیمی نژاد روزنامه همشهری17/10/1382 «او پوریای ولی نبود. او هیچ کس نبود، او خودش بود، بگذار دیگران را به نام او و با حضور او بسنجیم. او مبنا و معنای آزادگی است ... و هرگز به طبقه ی خود پشت نکرد.» جلال آلاحمد تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا، حضرت محمد مصطفی (ص) و اهل بیت بزرگوارش. فتوت و جوانمردی در فرهنگ ایرانی درختی است پایدار که اصل آن شریعت، بن آن طریقت، شاخ آن حقیقت و میوه اش معرفت. همه مردمی باید آیین تو همه رادی و راستی دین تو شعار پهلوانان و گردان در گستره فرهنگی ایران زمین کمک و یاری به مردم و کوشندگی در ساختن دنیای بهتر بوده است که همانا ارزش های مکتب تربیتی ورزشی المپیزم نیز بر آن تاکید دارد. هدف المپیزم ساختن دنیایی بهتر و سرشار از صلح و دوستی است. بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیـــکی بود یادگار جهان پهلوان تختی نماد و نشانی است از ارزش های پهلوانی و الگویی از ورزش زورخانه و گود مقدس که این میراث معنوی نیاکان بر خردورزی، مردم داری و تلاش برای ساختن دنیایی بهتر تاکید دارد و زبانزد جهانیان است. برآید زتاریخ ایران زمین خرد ورزی و پهلوانی مهین رمز جاودانگی تختی، میراث داری فرهنگ گود مقدس و جلوه گری در تاریخ معاصر است. حال که چهلمین سال درگذشت جهان پهلوان تختی گرامی می داریم، امیدورایم با تجلیل از نام و یاد آن پهلوان ارزنده ی کشور و المپیک ارزش های پهلوانی و ورزش باستانی را پاس بداریم و در گسترش آن بکوشیم و این مجموعه سرمشق و سرلوحه جامعه ورزش قرارگیرد. سیدامیر حسینی " تودر افسانه ها جاوید خواهی بود. زمان - این جاری بیرحم - هرگز قلهی بلندت را نیارد شست. از این پس راویان قصه های پهلوانی - این بهین تاریخهای زندهی هر قوم - نقالان، تو را در قصه های خود برای نسلهای بعد میگویند. تواندر سینهه ای گرم خواهی زیست، تو با انبوه پاک مردمان خوب قلب شهر خواهی ماند. (م. آزرم) زندگینامه تختی به نقل از همشهری آنلاین زندگینامه: غلامرضا تختی (1309-1346) غلامرضا تختی 5 شهریور سال 1309در محله خانی آباد تهران متولد شد. او در سال 1329 به سبب علاقه به کشتی و ورزش باستانی به باشگاه پولاد رفت. تختی در چهار دوره المپیک حضور یاهت که حاصل آن یک طلا، دو نقره و یک عنوان چهارم بود. جهان پهلوان تختی علاوه بر قهرمانی، به لحاظ منش و رفتار انسانی و سجایای اخلاقی پسندیده و جوانمردی و نوع دوستی شهره خاص و عام بود. تختی در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی نیز دارای تبحر بود و سه بار پهلوان ایران شد و هر بار کشتی گیران نامداری را مغلوب کرد. وی در آبان 1345 زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود. خبر درگذشت جهان پهلوان - پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش - همه را در اندوهی عظیم فرو برد. افتخارات تختی بازیهای المپیک 52 هلسینکی: مدال نقره (79 کیلو گرم) 56 ملبورن: مدال طلا (87 کیلو گرم) 60 رم: مدال نقره (87 کیلو گرم) 64 توکیو: چهارم (97 کیلو گرم) قهرمانی جهان 51 هلسینکی: مدال نقره (79 کیلو گرم) 54 توکیو: نفر پنجم (87 کیلو گرم) 61 یوکوهاما: مدال طلا (87 کیلو گرم) 62 تولیدو: مدال نقره (97 کیلو گرم) بازیهای آسیایی 58 توکیو: مدال طلا (87 کیلو گرم) جمع مدال‌های غلامرضا تختی 8 مدال(4 طلا و 4 نقره) المپیک 3 جهانی 4 بازی‌های آسیایی 1 منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

آخوند خراسانی و نهضت مشروطیت ایران

دریابیگی محسن، 1386، حیات سیاسی اجتماعی و فرهنگی آخوندخراسانی مجتهد عصر مشروطه، تهران: موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی حیات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آخوند خراسانی مجموعه آثاری است که به کوشش محسن دریا بیگی فراهم آمده است. این کتاب را می‌توان در زمره یکی از آثاری در خصوص آخوند، با رویکرد تاریخ شفاهی دانست که در سال 1386 توسط موسسه تحقیقات توسعه علوم انسانی به چاپ رسیده است. بیان این موضوع که رویکرد کتاب تاریخ شفاهی است به آن دلیل است که اثر فوق دارای مصاحبه و گفتگو های بسیاری است که با افراد مختلف انجام شده وسعی بر این بوده است که از خلال این مصاحبه‌ها شخصیت مرحوم ملا محمد کاظم خراسانی مشهور به آخوند خراسانی باز نمایی شود، در بخش معرفی اثر به این مصاحبه‌ها توجه بیشتری خواهد شد. اما در کنار این گفتگوها باید یاد آور شد که کتاب را می‌توان یکی از جامع‌ترین آثار در خصوص آخوند به شمار آورد. بخش ابتدایی اثر نگاهی مختصر و موجز به حیات و شخصیت آخوند است این بخش توسط عبدالرضا کفایی به رشته تحریر درآمده و محتویات آن از میان مندرجات کتاب‌های مرگی از نور نوشته مجید کفایی و المصلح المجاهد گرد آوری شده است. در باب معرفی کفایی که در ادامه همین قسمت گفتگویی با او انجام شده است باید چنین گفت: که عبدالرضا کفایی در واقع نوه مرحوم آخوند خراسانی است که با توجه به خویشاوندی نزدیک با خراسانی اطلاعات ذی‌قیمت و گران سنگی را از این روحانی مبارز نهضت مشروطه در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. و اما در خصوص نخستین بخش که ذکر آن شد؛ این بخش از قسمت‎هایی به این ترتیب تشکیل یافته است. نخست دودمان و ابتدای زندگی که با توجه به نامش شامل سال‌های ابتدایی زندگی آخوند است و در آن به یکی از شایعات پیرامون آخوند مبنی بر توقف سه ماهه او در سبزوار در طی طریق به نجف و استفاده از حوزه فلسفه حاج ملا هادی سبزواری پاسخی دال به نادرست بودن آن داده می‌شود. سپس قسمت بعد که منزل بعدی آخوند است، یعنی شهر تهران که در آن روزگار بزرگ‌ترین حوزه فلسفی را دارا بود، نوشته می‌شود ، چنانکه که در پاورقی توضیح داده شده مندرجات این بخش از دو کتاب یاد شده و کتاب آفتابی که غروب نمی‌کند اخذ و گرد آوری شده است. در ادامه مؤلف قمست سوم را با عنوان «آخوند در نجف اشرف» می‌نویسد، که هر چند کوتاه است اما نکات جالبی از شخصیت علمی آخوند را نشان می‌دهد. همچنین مجلس درس و زعامت علمی و تقلیدی آخوند، به عنوان قسمتی دیگر نوشته می‌شود که نکته جالب توجه در آن رابطه میان آخوند و استادش میرزای شیرازی است؛ به طوری که در سال 1291 با مهاجرت میرزای شیرازی به سامرا آخوند به رغم آنکه خود از مدرسین به نام حوزه بود به همراه میرزا رفت. اما به گفته کفایی میرزا با توجه به نیاز نجف به وجود مدرسی چون آخوند به او توصیه کرد به نجف باز گردد آخوند باز گشت و به مسند تدریس حوزه هزار ساله نجف نشت. ص 17 در ادامه این بخش کفایی به اقدامات آخوند در این برهه زمانی اشاره می‌کند و به همراه آن نیم نگاهی نیز به وضیعت حوزه نجف در آن روزگار می‌اندازد. وی همچنین در این بخش قسمتی را به معرفی شاگردان آخوند اختصاص می‌دهد که مندرجات آن از کتاب‌های نقباء البشر نوشته شیخ آقا بزرگ تهرانی، سیاحت شرق اثر قوچانی و دو کتاب که ذکر آن شد، گردآوری شده است. «مجلس فتوایی آخوند» نیز دیگر قسم این بخش است که کفایی در باب آن می‎نویسد «هدف از تشکیل این مجلس تنظیم جواب‌های مسائلی بوده است که مقلدینش از گوشه و کنار عالم تشیع از وی می‌پرسیده اند و آخوند پاسخ آن‌ها را می‎داده است» وی همچنین در رابطه با کارکرد این مجلس معتقد است «آخوند در این مجلس فتوا و رای فقهی خود را با زبده اصحاب و شاگردانش در میان می‌گذاشته است و ضمن تبادل نظر با آنان به دقیق‌ترین وجه به تحقیق در مبانی فقهی می‌پرداخته است.»ص 25 و سپس در ادامه اسامی و اعضاء این مجلس فتوایی را به رشته تحریر در آورده است. نگاهی به «عادات و خصوصیات جسمانی و اخلاقی آخوند» و «آخوند خراسانی و مشروطیت» دیگر قسمت‌های این بخش را تشکیل می‌دهد نویسنده در قسمت اخیر بر این باور است که با در نظر گرفتن شخصیت رفیع و مقام منیع آخوند حکم او به وجوب مشروطیت اثر قطعی و انکار ناپذیری در تقویت موقعیت مشروطه خواهان و تایید و تثبیت مشروطیت ایران داشت. دو قسمت «سفر آخوند به ایران» و «پایان حیات او و آثار علمی آخوند» انتهای این بخش را در بر می‌گیرد نویسنده در قسمت سفر آخوند به ایران انگیزه این روحانی مشروطه خواه را از این سفر چنین شرح می‌دهد. «آخوند به منظور حفظ ثغور ایران در برابر تجاوزگری اجانب (روس‌ها) و دفاع حریم اسلام را و اصلاح کج روی‌ها و نابسامانی‌های روز افزون حکومت مشروطه آهنگ سفر به ایران کرد.» وی همچنین در باب فوت زعیم انقلاب مشروطه با استناد به داستانی که خود از شیخ محمد رشتی فرزند شیخ عبدالحسین رشتی از شاگردان آخوند و آخرین مردی که آخوند را پیش از فوت از مجلس درس تا درب خانه همراهی کرد معتقد است که «مرگ آخوند طبیعی نبود و او به قتل رسیده است.»ص 49،50 با پایان یافتن این بخش گفتگوها آغاز می‌شود، در خصوص شیوه مؤلف در این مصاحبه‌ها باید گفت وی سعی کرده است تا افراد به گونه‌ای انتخاب شوند که دارای اطلاعاتی دقیق از مرحوم آخوند خراسانی باشند به این دلیل مصاحبه شونده‌ها کسانی هستند که با واسطه پدر _که عمدتاً شاگردان آخوند بودند_ از این روحانی مبارز مشروطه خواه اطلاعات دقیقی داشته باشند. همچنین هر یک از این مصاحبه شونده‌ها خود در خصوص اندیشه و آرای آخوند و گاه زندگی و فعالیت‌های او در نهضت مشروطه مطالبی را نوشته‎اند؛ به طور نمونه در مصاحبه با اکبر ثبوت از شاگردان دکتر غلام حسین صدیقی، قسمت‌هایی چون پاسخ به ایرادات مخالفان مشروطه از نوشته ‎های وی آمده است باید افزود در این اثر مؤلف سعی کرده تا در بیشتر مصاحبه‌ها به نوعی دیدگاه آخوند در خصوص شیخ فضل الله نوری و حتی واکنش وی به اعدام شیخ را بیان کند. نویسنده همچنین در این گفتگوها ابتدا زندگی نامه مختصری از مصاحبه شنونده و ارتباط او با آخوند نوشته سپس مصاحبه در ادامه نوشته می‌شود. با بکارگیری این روش نخستین گفتگوی این کتاب همان‌گونه که ذکر شد مصاحبه با عبدالرضا کفایتی است. سپس گفتگوهایی با استاد واعظ زاده خراسانی و استاد یوسف محسن اردبیلی انجام شده است و در همین مصاحبه اجازه و گواهی اجتهاد مرحوم آخوند به جد مصاحبه شونده یعنی مرحوم میرزا یوسف آقا مجتهد اردبیلی و روایات منقول از این فرد در باب آخوند به رشته تحریر درآمده است. یکی از قسمت‌های قابل توجه در این مصاحبه حضور شیخ الاسلام درباره عثمانی بر سر درس آخوند است. گفتگو با آیت الله عز الدین زنجانی، محمد باقر خوانساری فرزند آیت الهو سید محمد تقی خوانساری از مراجع تقلید، مصاحبه با علامه علی دوانی صاحب آثاری چون دوره ده جلدی مفاخر اسلام، دوره ده جلدی نهضت روحانیون ایران، گفتگو با آیت الله شبیری زنجانی گفتگو با آیت الهت دکتر سید محمد موسوی بجنوردی، مصاحبه به آیت الله سید رضی شیرازی، دکتر ابوالقاسم گرجی، حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی، مصاحبه با آیت الله سید حسین بدلا، استاد عبدالحسین حائری و چندین نفر دیگر در این بخش نوشته شده است. با توجه به این رویکرد است که باید گفت: حیات سیاسی اجتماعی فرهنگی آخوند خراسانی به سیاق پژوهشی شفاهی در تلاش است تا وجوه پیدا و پنهان حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی این عالم بزرگ معاصر را در سایه حوادث انقلاب مشروطیت ایران بررسی کند. منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

دیدگاه راشد الغنوشی درباره انقلاب اسلامی ایران

راشد الغنوشی در سال 1940 م در روستای «غنوش» در نزدیکی شهر قابس ـ جنوب تونس ـ به دنیا آمد. پس از طی مراحل مقدماتی تحصیلات خود را در دانشگاه معروف «الزیتونه» ادامه داد و سپس برای ادامه تحصیل به مصر و سوریه رفت و در سال 1968 م در دانشگاه سوربون فرانسه به تکمیل رشته فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت و پس از مراجعت به تونس، نخستین هسته‌های حرکت اسلامی را در میهن خود تشکیل داد و در سال 1970، مجله «المعرفه» را به عنوان ارگان حرکت «الاتجاه الاسلامی» که موجودیت رسمی حرکت را اعلام نموده بود، منتشر ساخت و با نشر مقالاتی متعدد در آن مجله، از انقلاب اسلامی ایران و رهبری امام خمینی (ره) به شدت حمایت و پشتیبانی نمود و به تبیین افکار و اندیشه‌های رهبری انقلاب پرداخت و به همین دلیل در دوران حبیب بورقیبه، رئیس جمهور سکولار و وابسته به امپریالیسم فرانسه، به 11 سال زندان محکوم شد!... او پس از سالیانی که در زندان بسر برد، بمحض آزادی موقت از کشور خود بیرون آمد و 22 سال تمام در تبعید به سر برد و اکنون که ملت مسلمان تونس برضد دیکتاتوری قیام کرده اند، و طاغوت حاکم را بیرون رانده اند، به میهن خود باز گشت. بی مناسبت نیست که ترجمه یکی از مقالات او را که در شماره سوم سال پنجم مجله المعرفه چاپ تونس، مورخ 12/2/1979 م درج شده است، جهت آگاهی از نوع اندیشۀ وی درباره حرکت های اسلامی معاصر و طلیعه دار بودن انقلاب اسلامی ایران، به مناسبت حوادث اخیر تونس، در اختیار علاقمندان قرار دهیم. سید هادی خسروشاهی شیخ راشد الغنوشی ـ رهبر حرکت النهضه تونس ـ انقلاب ایران و حرکت های اسلامی معاصر بسیاری از مردم، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، پرسش هایی درباره انقلاب ایران مطرح می کنند. انقلابی که توانست تخت حکومتی بزرگترین امپراطوری آسیا را به لرزه درآورد و رژیم سلطنتی را سرنگون سازد... در حالی که این امپراطوری به وسیلۀ بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان ـ آمریکا ـ با آن همه تجهیزات پنهان و آشکار، و به گونه های دیگر از سوی کشورهای ارتجاعی منطقه چون: سعودی، عراق، ترکیه، اسرائیل، مصر و نیز توسط شوروی و چین، حمایت می شد. آنها از یکدیگر می پرسند: ماهیت این انقلاب چیست؟ محرک آن چیست؟ بر چه پایه هایی استوار است و اهداف و مقاصد آن کدام است؟ در پاسخ به این پرسش ها لازم است بدانیم: 1 ـ ملت ایران ملتی است دارای اصالت اسلامی و پیرو مذهب تشیع، یکی از مذاهب معروف اسلامی ـ جعفری ـ است که بر اساس آن «رهبر» یا «امام» از تأثیر معنوی شگفت آوری برخوردار می باشد و به همین مناسبت، دستوراتش از هر حیث نافذ و لازم الاجرا است و سالانه یک پنجم از سود و منافع اموال و دارائی هر باورمندی، در اختیار او است. 2 ـ ایران دارای ثروت نفتی عظیمی است، به طوری که دومین کشور صادر کنندۀ نفت محسوب می شود. 3 ـ این کشور از نقطه نظر استراتژیک اهمیت فوق العاده ای دارد، تا آنجا که بزرگترین مانع در برابر اطماع توسعه طلبی های روسیه در خاورمیانه می باشد. 4 ـ غرب ـ ابتدا انگلیس و سپس آمریکا ـ به وسیله خاندان پهلوی برای سیطره بر این سرزمین، تمامی توان و امکانات خود را به کار گرفتند و حاصل این دوره از سلطۀ استعمار عبارت بود از: الف : مسخ شخصیت اسلامی ملت ایران از طریق نشر فرهنگ پوچ کنندۀ غرب ـ رقص، فحشاء، قمار و مشروبات الکلی ـ با استفاده از ابزار آموزشی، وسایل ارتباط جمعی، هنر، موسیقی و... ب : گرفتن رمق اقتصادی، و به فقر کشیدن ملت ـ علیرغم وجود ثروت های عظیم ـ تا مردم اندیشه ای جز به دست آوردن لقمه نانی که بخورند و جامه ای که بپوشند، نداشته باشند و این در حالی بود که ثروت های شاه و خانواده اش را رقم های خیالی تشکیل می داد (ثروت شاه به چهل میلیارد و دارائی خواهرش به چهار میلیارد دلار بالغ می شد.) ج : مصرف عمده ثروت کشور در امر خرید جدیدترین سلاح های آمریکائی (30 درصد از بودجۀ کل کشور که بالاترین نسبت را در جهان داشت)! در چنین شرایطی، انقلاب اسلامی در ایران با انگیزه ها و اهداف ذیل بوجود آمد و به پیروزی رسید: مبارزه با استبداد سیاه شاه، استبدادی که در سایۀ شوم سازمان مخوف و مخفی «ساواک» حاکم بود. این مبارزه بر این اصل الهی مبتنی بود که خداوند انسان ها را آزاد آفریده است و هیچکس حق ندارد آنان را به بردگی گیرد. مبارزه با اختلافات و امتیازات طبقاتی که در یک سوی آن شاه و اطرافیان و سرمایه داران قرار داشتند که در اسراف و تبذیر غرق بودند و در جهت دیگر، ملت قرار داشت که از ابتدائی ترین ضروریات زندگی محروم بود. مبارزه بر این اساس استوار بود که اسلام اصولاً با فقر و استثمار و اسراف در ستیز است و همه را به عدالت اجتماعی فرا می خواند. پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «الناس سواسیه» ـ مردم، همه برابرند ـ و قرآن کریم به مبارزه علیه عیاشان، و قیام برای توزیع ثروت های عمومی در میان ملت دعوت می کند، تا آن ثروت ها، در دست ثروتمندان دست بدست نگردد. مبارزه علیه وابستگی سیاسی به امپریالیسم جهانی و اصرار بر اسلامی بودن دولت ایران، و عدم گرایش به شرق یا غرب. رهائی بخشیدن جامعه ایران از فرهنگ غربی و پوچ کننده و استعماری، که تنها لذایذ حیوانی ـ مصرف مشروبات الکلی، فحشاء، قمار، موسیقی های نابود کنندۀ هویت ـ را هدف زندگی معرفی می کند. البته وصول به این هدف فقط با توسل به ایجاد رابطۀ استوار میان نظام اجتماعی و عقیدۀ ملت که زمینۀ لازم برای تحوّل و رشد جامعه را فراهم می سازد، ممکن خواهد بود. اسلام یک عقیده و مکتب صرفاً روحی و معنوی نیست بلکه مکتب عقیده، عبادت، نظام سیاسی و اجتماعی کاملی است و به هیچ وجه به بیگانگی میان ماده و روح، باور ندارد، به همین دلیل است که امام خمینی، در عین آنکه پیشوای روحی و معنوی مردم ایران است، رهبر انقلاب عظیم آن، در زمینه ایجاد آزادی و عدالت و مساوات و بازگشت به اصالت های خویش نیز می باشد. علیرغم وجود جریان های ملی، چپ، راست و لائیک در ایران، امام خمینی در سایۀ نفوذ فوق العادۀ معنوی و اخلاص در امر دفاع از آرمان های آزادیخواهی و عدالت طلبی مردم در چارچوب تعالیم اسلام، توانست تمامی حرکات مخالف را در برابر رهبری زعامت خویش به خضوع و تسلیم وادارد. همان زعامتی که از سال 1963 م عملاً آغاز شد و سرانجام رژیم شاهنشاهی ـ وارث کسری و مجوس ـ را ساقط کرد و نظامی اسلامی را که در پرتو آن تمامی اقشار ملت بتوانند به حقوق خویش از آزادی و عدالت، دست یابند، پی ریزی کرد. تلاش های بی امان نیم میلیون ارتش نظامی شاه، 40 هزار نیروهای امنیتی برای سرکوب انقلاب ـ و دهها هزار مستشار بیگانه ـ به جایی نرسید و درست برخلاف این جریان در محرم 1357 ش، ملت، تظاهرات عظیمی را در سراسر ایران با شرکت بیست میلیون نفر تشکیل دادند که در آن با صدای بلند شعار می دادند: لا اله الا الله، الخمینی ولی الله، الموت للشاه! مردم به بهای هزاران قربانی، تظاهرات و اعتصابات سراسری را در کشور بوجود آوردند، در نتیجه، شریان های زندگی عادی ـ ادارات، بازارها، کارخانه و مراکز شرکت نفت ـ تعطیل شد. در پیشاپیش این تظاهرات وسیع، محصلین مدارس، زنان علماء، ائمه جماعات، وعاظ و دیگر طبقات ملت دیده می شدند... آری این ملت است که عدالت، حریت و استقلال را تنها در سیر اسلام جستجو می کند. انقلاب اسلامی ایران پیشتاز حرکت جهانی اسلام البته پایگاه اصلی انقلاب اسلامی ایران، به ظاهر مبتنی بر «تشیع» است. ولی این انقلاب، وابسته به یک جریان جهانی فراگیر است که هدف آن برانگیختن روح اسلامی، بیداری امت و هدایت آن تا مرحله رهبری تمدن جهانی است. «استاد مهدی الحسینی» در گفتاری که به مناسبت حلول ماه محرم 1399 هـ ایراد کرده و متن آن توسط «جوانان مسلمان ایرانی» در «پاریس» منتشر شده است، در مورد ماهیت جهانی بودن حرکت اسلامی در ایران تأکید نموده و آن را امتداد قیام حسین بن علی(ع) علیه تجاوز و طغیان و در راستای حرکت حسن البناء در مصر و نهضت مودودی در پاکستان و جنبش اسلامی در ترکیه و افغانستان نامید... الحسینی می گوید: «ما امروز شاهد یک حرکت اسلامی رو به رشد و پرخاشگر در مصر هستیم که تا به حال شهدائی را در مسیر خود تقدیم کرده و گروه های بسیاری از طبقه جوان بر گرد آن فرا آمده اند که همه یکصدا فریاد می زنند: نابود باد سادات، مزدور آمریکا... اینان، در حقیقت تبلور وجدان پاک و شجاع امت اسلامی هستند که برای فرو ریختن نظام فاسد حاکم کمر بسته است و در عراق حرکت اسلامی رو به رشدی آغاز شده و در پاکستان مردم مسلح همچون موج بپای بر می خیزد و در افغانستان حرکت اسلامی سلاح بر دست، علیه اشغالگران می جنگند... اسلام و مردم مستضعف نبرد موجود در جهان، نبرد میان ملل محروم و قدرت های طاغوتی حاکم است. جنگ میان مردم مستضعف و اقلیت مستکبری است که از مردم خویش وحشت دارند و در برابر بیگانگان تسلیم اند. این درگیری میان دو جناح مستکبر و مستضعف، روز به روز شدیدتر و خشونت آمیزتر می شود و بدون تردید، تنها مکتبی که قادر به هدایت و نجات ملل محروم و یکسره ساختن کار طاغوت ها باشد، اسلام است. در واقع پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، موجب آغاز مبارزه کنونی میان قدرت های طاغوتی و رژیم های جبار از یک طرف، و ملل محروم و آزادیخواه از جهت دیگر گردید. و به همین دلیل است که این انقلاب به زودی الگوئی برای هدایت تمامی آزادیخواهان جهان در کشورهای مسلمان نشین و کشورهای در حال رشد خواهد بود و ایران پایگاهی برای آزادی، روشنگری و تبیین رسالت در سطح جهانی خواهد بود. پس بدون تردید انقلاب اسلامی ایران، انقلابی است علیه استبداد، ظلم، استثمار، فشار و قبول ذلت و اسارت، و انقلابی است از جانب مستضعفین علیه استعمار سیاسی و استثمار اقتصادی، «ما اراده کرده ایم که مستضعفان زمین را منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم» (قرآن مجید). جهان در برابر انقلاب ایران 1 ـ غرب به مفهوم عام، یعنی هر دو جناح سرمایه داری و سوسیالیستی آن بدون استثناء ـ بجز فرانسه در آغاز ـ به دلایل ذیل نسبت به این انقلاب موضع خصمانه گرفتند: الف : ترس از به خطر افتادن منافع اقتصادی و نظامی. ب : ترس از «شبح اسلام» با توجه به اینکه انقلاب ایران، خطرناکترین شعار، یعنی تأسیس «حکومت اسلامی» را مطرح نموده است. ج : وحشت شوروی و چین از تأثیر حکومت اسلامی ایران در میان بیش از دهها میلیون مردم مسلمان این کشورها که اکنون تحت سیطره حکومت ترور و وحشت کمونیسم به سر می برند. 2 ـ موضع گیری عام کشورهای عربی و اسلامی و جهان سوم. الف : کشورهای حوزۀ خلیج ـ فارس ـ سعودی (حجاز)، مراکش، عراق، ترکیه و بویژه اسرائیل که 70 درصد سوخت سرزمین اشغالی فلسطین را از ایران تأمین می کرد و متقابلاً چتربازهای خود را برای حمایت از شاه به آن کشور می فرستاد، همچنین مصر که از شاه ـ پس از آنکه از کشور خود با چشم گریان فرار کرد ـ به گرمی استقبال و پذیرائی نمود.. همگی از شاه حمایت کردند و از رژیم او پشتیبانی نمودند. ب : برخی با حفظ جوانب احتیاط و رفتار محافظه کارانه، طرف شاه را گرفته و از نفوذ اخبار ایران به خارج از مرزها جلوگیری می کردند و جز در حاشیه از آن چیزی نمی گفتند. ج : برخی دیگر انقلاب ایران را مورد حمایت و تأیید قرار دادند، و می کوشیدند که صبغۀ اصلی و بُعد انقلاب اسلامی را از آن حذف نموده و به آن رنگ سوسیالیستی بدهند، آنچنانکه بعضی از همسایگان ما چنین کردند. منطق هواداران رژیم پیشین دلایل موضع گیری خصمانۀ شرق و غرب در برابر انقلاب ایران و نیز دفاع سرسختانۀ اسرائیل از رژیم شاه، آن هم در حالیکه امام خمینی همواره لزوم ریشه کن شدن آن را متذکر شده است، کاملاً روشن است، اما سئوال این است که کشورهای عربی و اسلامی بر اساس چه نوع مصلحت اندیشی سیاست خود را با شاه جبار همسو ساختند و چگونه از طاغوتی حمایت کردند که از کشور خود فرار کرد و جوانان و کودکان در خیابان های تهران با باقیمانده های مجسمه هایش ـ پس از تخریب ـ بازی می کردند؟ آیا سران کشورها فکر نمی کردند که این چنین موضع گیری، جز این که ملت ایران را در تصمیم خود مبنی بر نابودی شاه، قاطع تر سازد و دریائی از کینه در دل آنان نسبت به همسایگان و برادران دینی و انسانی آنها بوجود آورد، نتیجه ای دیگر ندارد؟ راستی سرانجام، وضع خاورمیانه بالاخص منطقۀ خلیج فارس، با توجه به این نفرت ها و کینه ها به کجا خواهد انجامید؟ آیا واقعاً انگیزۀ سیاستمداران این منطقه در شعله ور ساختن آتش فتنه ها و عداوت هایی که ثمره اش گسیختگی و تفرقه بیشتر امت عرب و اسلام می باشد، کدام است؟ آیا حق نداریم بپرسیم ما تا کجا آزادیم که سیاست و موضع گیری های خود را «مصالح ملت های خویش»! بخوانیم بدون آنکه مصالح واقعی ملل دیگر را در نظر می گیریم؟ بدون تردید اگر انسانیت را معیار قرار دهیم، معلوم می گردد که موضع گیری های خصمانه علیه انقلاب ایران عاری از هرگونه ارزش انسانی است. برای حامیان یک ستمگر مستبد که تنها در یک روز چند هزار نفر را قتل عام نمود و بقیه ملت را به آوارگی، گرسنگی و فساد مبتلا ساخت، چه انسانیتی باقی می ماند؟ بنابراین، ضرورتی ندارد که با چنین قومی، با منطق و معیار اسلام سخن بگوییم، چه اگر اسلام بر امور خاص و عام ما حاکم بود و در تعیین مواضع ما نقش داشت، مسلماً کار به این درجه از ذلت و رسوائی نمی انجامید. اما گروه های اسلامی تا آنجا که من اطلاع دارم، اگر آنچه را «المعرفه» ـ در شماره های پیشین خود ـ و یا مجلۀ «النور» از مراکش و نشریه منتشر شده از سوی مرکز اسلامی «آخن» نوشته اند، استثناء کنیم، بقیۀ گروه های اسلامی، یا مهر سکوت به زبان و قلم نهاده اند و یا سخنی به اجمال و گذرا گفته اند و عده ای نیز در وادی تردید، سایه ای از شک و بدبینی را بر علل و عوامل انقلاب و میزان خلوص و تطابق آن با شعارهای اسلامی، و خلاصه حدود توانائی آن برای تحقق بخشیدن به اهداف خود، افکنده اند و احتمال وجود دست های ناپیدا از سازمان های جاسوسی کمونیستی یا آمریکا را در ورای آن تصور نموده اند! دلایل این موضع گیری ها درست است که حسن ظن از لوازم اخلاق اسلامی بویژه دربارۀ افراد مسلمان و ممتاز جامعه می باشد، و در مورد رهبران جنبش های اسلامی و چهره های درخشنده در دل شب های تیره، باید بیشتر باشد، ولی در ضمن اعتراف به قلت توان و امکانات، ما نمی توانیم در امر تحلیل صحیح مواضع و تحصیل نتایج آزموده و ارائه نصیحت، سکوت روا داریم، و به همین دلیل در قبال تحلیل های نادرست برخی از گروه ها یا شخصیت های اسلامی درباره ایران، باید گفت چند احتمال وجود دارد: احتمال نخست آنکه موضع گیری این اشخاص و حرکت ها، مبتنی بر تحقیق و اطلاعات دقیق و کامل نبوده و به همین جهت، فرصت مناسبی برای داوری های پیشین و افکار ثابت ما و دستگاه های خبرپراکنی غربی فراهم شده تا مواضع ما را شکل دهند، در صورتی که می دانیم ماهیت و سرشت این دستگاه ها، نفاق و تزویر و قلب حقایق است و به هیچ وجه شایسته نیست که بزرگان عالم اسلام در تعیین مواضع خویش تا این حد سهل انگاری روا دارند. دربارۀ انقلاب ایران، کمترین تردیدی وجود ندارد که محرک اصلی آن «اسلام» است و جناح های ملی و چپ که در کنار بودند، بطور قهری با موج خروشنده انقلاب به جریان افتادند و تمامی نمودها و پرچم ها، ناگزیر، جای خود را به پرچم های اسلامی سپردند، و امام خمینی همواره طبیعت اسلامی انقلاب و تأمین آزادی و عدالت در پرتو حکومت اسلامی را تبیین نموده است. آنچه از این بیان باید آموخت ـ بفرض صحت احتمال فوق ـ این است که به میزان خطر ارزیابی اشخاص و جنبش ها توجه نماییم چه، ارزش گذاری و موضع گیری در حقیقت نوعی داوری است و قرآن می فرماید: «از دنباله روی چیزی که یقین نداری بپرهیز، زیرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و خطا در امر ارزیابی، خواه ناخواه منجر به اتخاذ مواضع ناروا می گردد. احتمال دوم این است که هنوز میراث عصر انحطاط، یعنی درگیری های سیاسی و عقیدتی و خونریزی میان امت واحده: خوارج، شیعه، معتزله و اهل سنت... در میان نهضت های اسلامی زنده و فعال است در صورتی که همه این نهضت ها برای رهایی از سقوط و انحطاط، متحمل رنج ها و تلخی های فراوان می شوند، گویی آن همه کشمکش ها که منجر به تفرقه در صفوف امت و ضعف کیان آن به نفع دشمنان گردیده، کافی نیست. احتمال سوم این که جنبش های اسلامی از فرا آمدن به آن سطح از درگیری حقیقی برای وضعیت کنونی و آیندۀ امت عاجزند. قطعاً مقصود از این درگیری، نزاع میان سنی و شیعه و خوارج و مذاهب حنفی، مالکی و شافعی نیست بلکه مقصود، برخورد اسلام با همۀ ابعاد و اختلافات درونی اش، با جبهۀ باطل و ظلم و استثمار با تمامی مکاتب، نام ها و عقاید مربوط به آن است. احتمال چهارم اینکه متأسفانه ما قادر نیستیم، علیرغم مذاهب و فرق و اجتهادات گوناگون عقیدتی، فقهی و تحرکات اجتماعی، مواضع خود را با عقایدی که به موجب آن ها امت واحد هستیم، هماهنگ سازیم. پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: «المسلم اخو المسلم لایظلمه ولا یخذله ولا یحقره» مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمی کند و خوار و بی اعتبارش نمی سازد. ابن تیمیه که به لحاظ حساس بودن و به کارگیری دقت در مسائل عقیدتی، از جمله سختگیرترین علمای اسلامی محسوب می شود، شیعه زیدیه و امامیه را ـ علیرغم انتقاداتی که بر آنان داشته است ـ از زمرۀ امت اسلامی خارج ندانسته است و می گوید: «... پیشینیان از علمای اسلامی در عدم تکفیر مرجئه و شیعه و امثال آنان اختلاف نداشته اند و در خصوص احمد نیز در این زمینه اختلافی نیست و هیچ یک را نمی توان تکفیر نمود»1 . بر اساس اطلاع موثقی که دارم، در تاریخ اخیر حرکت اسلامی، روابط بسیار نزدیکی میان دو پیشوا شهید شیخ حسن البناء و آیت الله کاشانی رهبر نهضت اسلامی ایران در دهه های چهل ـ پنجاه وجود داشته است. آنان برنامه همکاری و هماهنگی برای تأسیس دولت اسلامی ـ در هر کجا که ممکن باشد ـ و تقویت و تأیید آن از سوی همه را مطرح کرده بودند. علاوه، حرکت اسلامی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام نیز در این مسیر بود و در حقیقت امتداد تفکر «اخوان» بود. به هر حال، هیچگونه مجوزی برای سکوت یا ایجاد شبهه از سوی گروه های اسلام گرا در مورد انقلاب ایران وجود ندارد. آنچه واضح است این است که به زودی یک دولت شیعی مقتدر در ایران روی کار خواهد آمد که سرنوشت منطقه را رقم خواهد زد و برای ریشه کن ساختن استعمار و نابودی پایگاه آن، راهی جز ارتباط و تعاون اسلامی مشترک با آن وجود ندارد و این همان خط مشی است که عقاید ما، مصالح ما و انسانیت ما آن را ترسیم می نماید. ما امیدواریم که همۀ حکومت های اسلامی، موضع خود را نسبت به این نهضت عدل گرا و انقلاب انسانی ـ اسلامی که با سرسخت ترین قدرت استکباری زمان مشغول ستیز است، تصحیح نمایند. ما انتظار داریم که حرکت های اسلامی با دوراندیشی و در نهایت صراحت و قدرت، همراهی و همدلی خدمتگزاران به اسلام و یاران حریت و عدالت را با برادران ایمانی خود و پیشوایان آزادی و دادگری در ایران اعلام نماید. ... بدون تردید، ایرانیان بودند که اسلام را در همه جهان سربلند ساختند. زیرا این برای نخستین بار در تاریخ بود که یک امپراطوری جبار و سرکش که مورد حمایت دول بزرگ و اذنابشان بود، در هم کوبیده شد و تخت سلطنتی که با داشتن ششمین نیروی مسلح و نظامی جهان، بر سر پای ایستاده بود، واژگون گردید. آن امپراطوری و دستگاه حاکمه و هوادارانش در طوفان کدام یک پیرمرد روحانی، که در تبعید بسر می برد، در هم پیچید؟ و برای اولین بار در تاریخ، در مهمترین و پرجمعیت ترین نقاط و میدان های شهرهای پاریس و لندن و واشنگتن، بوسیله مبارزین ایرانی که در حمایت از انقلاب اسلامی ایران تظاهرات عظیم به راه می انداختند، نماز جماعت اقامه شد. سخن پایانی در شرایطی که ملل مستضعف شرق و غرب و جویندگان نور و حق و عدل و حریت، چشم امید به رهبران نهضت اسلامی دوخته اند تا آنان را از استبداد، فقر و حیرت و نابودی رهایی بخشد و از سوی دیگر طاغوت ها در برابر این حرکت عظیم سخت به وحشت افتاده و خواب و آسایش از چشمانشان دور شده و قدرت خویش را رو به زوال می بینند2 . آیا خواهیم توانست خود را بدان سطح رشد دهیم که بتوانیم انتظارات اسلام و انسانیت را در زمینه رهائی مواریث و ارزش های والا، از پوچی های چپ و راست، برآورده سازیم و بشریت را از انواع ستم و استثمار و نابودی، نجات بخشیم؟ بدون تردید ما به این مقصد دست نخواهیم یافت مگر آنکه ملت های خود را برای استقرار اسلام در قلمرو نفوس و واقع زندگی و دنیای خویش متحد سازیم تا دولتی اسلامی که قانون قرآن یعنی قانون توحید و عدل و آزادی را تحکیم بخشد، بوجود آید، و صف واحدی از همه عاملین به اسلام تشکیل دهیم، و لبه تیز مبارزات خود را به سمت دشمن واحد ـ هر شیطانی از جن و انس که ظلم و طغیان را در جهان گسترش می دهد ـ متوجه سازیم و در پی آرمانی واحد، دست یافتن به بالاترین نشانی که بر سینه انسان نقش می بندد: «شهادت» پیش بتازیم. و البته: «وما یلقّاها الا الذین صبروا وما یلقاها الا ذو حظّ عظیم». صدق الله العظیم ------------------------------------------------------------------------------------- 1 . الفتاوی، جلد 3، صفحۀ 351، ط ـ 1 ـ 1381 ـ ریاض. 2 . به همین دلیل، کارتر به همۀ پژوهشگران دستور داده بود که دربارۀ کلیۀ جنبش های اسلامی جهانی بطور مبسوط تحقیق کنند. (مجلۀ «الصباح» ـ لاکسیون 22/1/79). منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز بررسی های اسلامی

دفاع از سیدجمال و پاسخ به تاریخ نگاران عصر پهلوی

در حاشیه انتشار یک اثر جدید در بازشناسی زندگی و زمانه مصلح شرق استاد سیدهادی خسروشاهی سیدجمال الدین حسینی ـ معروف به اسدآبادی و افغانی ـ بی شک یکی از چهره های درخشان و از شخصیت های بارز و مجاهد جهان اسلام است. درباره شخصیت بزرگ این مرد تاریخ، کتاب ها و مقاله های فراوانی به زبان های عربی، انگلیسی، فارسی، افغانی، ترکی و غیره نوشته شده که با مراجعه به آنها چگونگی عظمت روحی و بزرگی هدف این سید تا حدی روشن می شود. اینکه می گوییم تا حدی روشن می شود برای آن است که با اینکه از مرگ سید جمال الدین بیش از 80 سال نمی گذرد، هنوز حتی محل تولد و مرکز تحصیلات ابتدایی او مورد گفت و گوست که در ایران بوده یا در افغانستان و علاوه بر این، ابهام هایی در زندگی پرماجرای سیاسی و اجتماعی سید به چشم می خورد که کتاب ها و اسناد موجود نمی تواند آنها را رفع و برطرف سازد و اصولاً به قول آقای خان ملک ساسانی کسانی که درباره سید جمال مطالبی نوشته اند را نمی توان بدون اغراض و مقاصد خصوصی دانست. به علاوه اختلافاتی در نوشته های آنها مشاهده می شود که نکات مهم و برجسته را عمداً یا سهواً مبهم و سربسته گذاشته و مسائل بی اهمیت عادی بی سند را نوعاً از همدیگر نقل کرده و گاهی هم از خود چیزهایی اضافه کرده اند که هیچگونه مدرک یا سند تاریخی آنها را تأیید نمی کند و این خود بر بغرنجی مسئله افزوده است. به طور کلی مطالبی که درباره سید جمال الدین منتشر شده، نوعاً یا از طرف دوست بوده و برای تعریف و توصیف سید، یا از جانب دشمن بوده و برای کوبیدن سید و هدف های او، البته علل و عوامل دشمنی و دوستی افراد هم گوناگون است و با مراجعه به نوشته ها معلوم می شود که مثلاً یکی از اینکه «سید جمال الدین» آخوند بوده ناراحت است! یا به همین علت هوادار اوست و دیگری به خاطر سفرهای طولانی و دائمی او به لندن، پاریس، مسکو و به سید جمال الدین بدبین است و دیگری به خاطر آنکه در ایران علیه استبداد شاه وقت قیام کرده یا چنین شایع شده که سید از ماجرای قتل ناصرالدین شاه آگاه بوده، ناراضی است! با این فرق که اگر نویسندگان ـ اعم از موافق و مخالف ـ در گذشته که به زمان سید جمال الدین نزدیک تر بودند، با احتیاط و احترام درباره سید قضاوت می کردند، تازه به دوران رسیده های عصر ما، با بی باکی و بی احترامی و بلکه با کمال وقاحت و بی شرمی به سید حمله می کنند و صریحاً او را جاه طلب، مغرور، خطرناک، بی صداقت، فرصت طلب و حتی بی دین معرفی می کنند. *** البته تاکنون صدها کتاب و مقاله مشروح و مفصل درباره «سید جمال الدین اسدآبادی» و افکار او به زبان های گوناگون نوشته شده است که مطالعه کرده ام، نوشته ای تأسف برانگیزتر از جزوه ای که چندی پیش توسط آقای ابراهیم صفایی درباره سید منتشر شده، ندیده ام و چون در صفحات نخستین آن جزوه که به اصطلاح «با مدارک معتبر چهره سیاسی و واقعی هر یک از رهبران مشروطه» را نشان می دهد، درخواست شده که «اگر لغزشی شده باشد، ارباب تحقیق به اصلاح آن بکوشند». نویسنده این نوشتار، به عنوان کسی که ده ها کتاب و مقاله از شخصیت های مختلف جهان و به زبان های گوناگون درباره «سید جمال الدین» مطالعه و اسناد و یادداشت هایی هم در این زمینه تهیه کرده است، اجمالی از یادداشت های خود را برای اصلاح لغزش های نابخشودنی آقای ابراهیم صفایی که به عنوان «مورخ» می خواهد «رهبران مشروطه» را به نسل جوان معرفی کند و ناجوانمردانه ترین و غیر منصفانه ترین حمله ها را به «سید جمال الدین» و طرز فکر جهانی او می کند، منتشر سازد تا صاحبنظران درباره «مدارک معتبر» ما و آقای صفایی و ماهیت مسئله قضاوت کنند. البته ما در این رساله، هیچ مطلبی از خود نیافریده ایم و روی حب و بغض های خاصی هم قضاوت نمی کنیم، بلکه با مراجعه به ده ها مدرک معتبر و اصیل و با استفاده از ده ها کتاب و مقاله درباره سید جمال الدین اطلاعاتی را در اختیار کسانی می گذاریم که متوجه غرض ورزی های آقای ابراهیم صفایی نشده اند و بدین وسیله کسانی را که بی جهت و روی نظریات شخصی یا سیاسی، سید جمال الدین را متهم می سازند، رسوا می سازیم. یعنی در واقع ما برای هر مطلبی که ادعا می کنیم، چندین سند و مدرک زنده تاریخی و معتبر نشان می دهیم تا نسل جوان بداند که برخلاف ادعای سیاست بافان عصر ما و برخلاف نوشته های زراندوزان و نویسندگان سطحی و بی اطلاع یا مغرض و مأمور، سید جمال الدین یک شخصیت اسلامی جهانی و پایبند به اصول و مبادی اساسی اسلام بوده، نه آنکه آلت سیاست های خارجی و مأمور سازمان اینتلیجنت سرویس بوده یا معتقد به خدا و ماوراء الطبیعه نبوده و حتی نماز هم نمی خوانده است! *** بحث درباره اینکه سید جمال الدین ایرانی بود یا افغانی، از نظر طرز فکر جهانی ما هیچگونه ارزشی ندارد، ما نه بر سر آن با کسی دعوا می کنیم و نه به خاطر حمل استخوان های سید از اسلامبول به کابل با کسی سر جنگ داریم. بلکه فقط به این علت با این کار مخالفیم که اسلام نبش قبر و حمل استخوان مرده ای از جایی به جای دیگر را مجاز نشمرده است. بی شک روح سید جمال الدین هم بیزار از آن است که بر سر یافتن مولد و موطن اصلی او، اختلافی راه بیفتد و وقت پرارزش ما، وقتی که باید در راه پیشبرد هدف های سید به کار رود، تلف شود. سید جمال الدین مرز و بوم خاص و حد و قید جغرافیای معینی را نمی شناخت. مرز او اسلام موطن او اسلامستان بود و برای او تهران، کابل، اسلامبول، قاهره، بغداد و... یکی است، زیرا اینترناسیونالیسم اسلامی با افسانه ملیت و وطن مصطلح عصر ما و با پرستش گوشه ای از خاک جهان پهناور اسلام، موافق نیست و سید جمال الدین نیز دارای این طرز فکر بود و از اینجاست که باید او را به جای افغانی یا اسدآبادی «سید جمال الدین اسلامی» یا آن طور که خود او اغلب امضا می کرد «سید جمال الدین حسینی» بنامیم. سید جمال الدین مربوط به اسلام است و کسی که مربوط به اسلام باشد، نسبت دادن او به ایران یا افغانستان، منطقی نیست، او اگر هوادار ناسیونالیسم و ملیت خاصی بود، در مصر، ترکیه، ایران، پاریس و... لباس های گوناگون نمی پوشید و سعی می کرد در همه جا شعائر ملی خود را حفظ کند! *** غرض ما از نشر این رساله، آشنا ساختن نسل جوان با راه و روش سید، روشن کردن گوشه های تاریک تاریخ زندگی این مرد بزرگ قرن ما، دفاع کردن از سید و هدف های ملی و اسلامی او و جواب گفتن به یاوه ها، تهمت ها، افسانه ها، دروغ ها و شایعاتی است که برای جلوگیری از رشد فکری ملل آسیا و آفریقا و برای سلب کردن اعتماد و اطمینان مردم مسلمان مشرق زمین از رهبران بزرگ مذهبی، ناجوانمردانه درباره سید منتشر می سازند. ما در این نوشتار به مدارک صحیح و معتبری اتکا و استناد می کنیم که انکار آنها، جز از ناحیه مغرضان یا افراد سطحی و کم اطلاع امکانپذیر نیست و ما برای آن به گفته های دیگران استناد می جوییم که این نوشته علاوه بر آنکه محکم و مستند باشد، حمل بر تعصب یا غرض ورزی خاص نشود. امیدواریم که این نوشتار برای روشن شدن اذهان مسلمان و بیداری نسل جوان و جلوگیری از نشر اکاذیب به دست دشمنان، وسیله مؤثر و ارزشمندی باشد. در بخش پایانی این چاپ از کتاب، دو پیوست به علت تناسب موضوع آنها با محتوای این کتاب اضافه شده است پیوست اول درباره اباطیل و اکاذیب چند نفر دیگر از نویسندگان اجاره ای رژیم پهلوی علیه سید جمال الدین حسینی است و پیوست دوم نیز راجع به تاریخ نویسان عهد پهلوی است که در راستای اهداف رژیم، به تحریف تاریخ پرداخته و در این باره حتی به یکدیگر نیز رحم نکرده و به افشاگری پرداخته اند. مطالعه هر دو قسمت به دوستان توصیه می شود، به ویژه که مربوط به دوران معاصر است و حقایقی را بازگو می کند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز بررسی های اسلامی

ثقة الاسلام؛ شهید نامدار عاشورا

به بهانه انتشار یک پژوهش درباره زندگی و زمانه شهید ثقة الاسلام تبریزی تالیف حجت الاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی و برای آشنایی بیشتر با این کتاب، در ادامه مقدمه ایشان بر کتاب را می خوانیم: ورود اسلام به ایران آغازگر دوره جدید و تحول عمیق تاریخی بوده است که ایرانیان آن را با قبول تعالیم الهی اسلام استمرار دادند. از بدو ورود اسلام به ایران تا رسمیت یافتن مذهب تشیع، ایرانیان همواره به اهل بیت(ع) ارادت می ورزیدند. عزیمت امام رضا(ع) به ایران و استقبال تاریخی مردم در مسیر راه از آن حضرت، گواه چگونگی این محبت است. در دوره غیبت امام، علما وظیفه رسیدگی به امور زندگی فردی و اجتماعی مردم را بر عهده دارند. در واقع وظیفه اصلی آنها ترویج شریعت و اجرای احکام الهی و آگاه سازی مردم به وظایف دینی شان است. بر اساس همین وظیفه، علما شرکت و تلاش در عرصه سیاسی و اجتماعی و حفظ حدود و ثغور اسلام و رفاه و آسایش مردم مسلمان را به رغم همه مشکلات پذیرفته اند... البته می دانیم که علما یا نهاد روحانیت شیعه در همه زمینه ها مستقل از حکومت بوده اند و از لحاظ تأمین معیشت و امور مالی به وجوهات شرعی که توسط توده های مردم با ایمان پرداخت می شود تکیه دارند که پشتوانه حفظ استقلال حوزه های علمیه و هزینه های نهاد روحانیت شیعه است. این تعاون و همکاری عملی بین روحانیت و مردم یکی از عواملی است که هر زمان از طرف حکومت ها به حقوق مردم تعرض شود، علما اقدام می کنند و در واقع بیوت علما مهم ترین پایگاه مردم ستمدیده و محروم بوده است. با افزایش نفوذ قدرت های خارجی در ایران و تلاش مستمر آنان برای سلطه همه جانبه بر ایران و استثمار مردم، علما علاوه بر مبارزات ضد استبدادی برای حفظ کیان اسلامی و نبرد با استعمار وارد میدان مبارزه با بیگانگان شدند. در این باره صدور فتاوای جهادیه در دور دوم جنگ های روسیه تزاری علیه ایران و حتی حضور عده ای از مراجع در میدان نبرد هم بر همین اساس شکل گرفت. پس از آن هم همه حرکت های آزادیخواهانه ای که در تاریخ معاصر ایران روی داده، با حضور و هدایت علما و مراجع بوده است. در این میان آذربایجان به دلیل موقعیت استراتژیک و همجواری با دو امپراتوری فزون خواه عثمانی و روسیه تزاری و تهاجم های گسترده بیگانگان برای از بین بردن دولت شیعی صفوی، به صحنه رویارویی با سلاطین عثمانی تبدیل شد. آنچه این خط را در حفظ استقلال پابرجا می ساخت، رهنمودهای روحانیون و روحیه دینی و باورهای مذهبی بود و به همین دلیل است که آیین ها و مراسم مذهبی در آذربایجان، گسترده تر و عمیق تر از سایر نقاط کشور برگزار می شده و پر واضح است که وجود چنین روحیه و غیرت دینی نتیجه مساعی علما و مراجع دینی این سامان بوده است. در نهضت مشروطیت همچنان که آذربایجان پیشتاز بود، علمای این سامان هم در تحقق اهداف عالیه آن از پیشگامان به حساب می آمدند، به ویژه آنکه تبریز مقر ولیعهد و دارالسلطنه ایران بود، از این رو حرکت و خیزش تبریز در پیشرفت و پسرفت نهضت عدالت خواهی تأثیر عمده ای داشت. علمای آذربایجان از جمله حضرات آیات سید ابوالحسن انگجی، میرزا صادق آقا مجتهد، میرزا حسن مجتهد و سید احمد خسروشاهی (1) از حامیان اولیه نهضت عدالت خواهی بودند. در میان آنان شهید میرزا علی ثقه الاسلام تبریزی جایگاه ویژه ای دارد. امام خمینی در یک سخنرانی به سوابق تاریخی آذربایجان اشاره دارند که نقل جملاتی از آن بی مناسبت نخواهد بود: «آذربایجان همیشه طرفدار اسلام بوده و در هر قضیه ای که پیش آمده پیشقدم بوده است، برای رفع ظلم پیشقدم بوده است. آذربایجانی که در صدر مشروطیت ستارخان و باقرخان اش (2) آن زحمات را کشید، بعد خیابانی (3) آن کارها را کرد. در زمان ما از آذربایجان قیام شد بر ضد رضاخان. مرحوم آمیرزا صادق آقا (4) و مرحوم انگجی (5) و بعضی دیگر از علمای آذربایجان قیام کردند. تبعید شدند. مدت ها تبعید بودند... آذربایجان همیشه در صف اول واقع بوده است برای مخالفت با اشرار و برای پیشبرد اهداف اسلام». (6) در واقع باید گفت ثقه الاسلام از جمله نظریه پردازان برجسته مشروطیت است که نظریات وافکار عالمانه او در میان صاحب نظران عصر مشروطه نمونه و قرینی ندارد. از جمله زمانی که مشروطه خواهان افراطی خواهان تقلید کورکورانه از غرب و نشر اندیشه لائیک بودند، وی به بومی سازی نظریه پردازی مشروطه پرداخت. ثقه الاسلام تبریزی علاوه بر جایگاه علمی و نظری در میان اندیشه ورزان مجتهد، در هدایت مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری مردم تبریز نقش مؤثر و مهمی به عهده داشت. وی به رغم آنکه به نوعی اخباری گری وابسته بود و خاندانش از رؤسای معروف شیخیه محسوب می شدند، ولی در جریان نهضت عدالت خواهی همراهی و نزدیکی ستودنی با علمای اصولی داشت و از ایجاد اختلاف بین مردم و علما به شدت هراسان بود و تلاش می کرد از بروز آن جلوگیری کند. وی اقدامات افراطی و مهار گسیخته بعضی از مشروطه خواهان را برای نهضت و مردم مضر می دانست و با آن مخالف بود و بر همین اساس فرقه سوسیال ـ دموکرات قاتل شهید سید عبدالله بهبهانی را مأمور ترور وی کرد. (7) مبارزات بی امان ثقه الاسلام در ایجاد وحدت بین روحانیت و نیروهای هوادار نهضت عدالت خواهی مشروطیت باعث شده بود که همه نیروها و علما احترام خاصی برای وی قائل شوند و او نیز در عمل فرقی بین علمای اخباری و اصولی قائل نبود و روابط صمیمانه و مخلصانه ای با همه بزرگان و علمای معروف تبریز داشت. ثقه الاسلام علاوه بر تشکیل مجالس تبلیغی و اداره مبارزات ضد استبدادی، مبارزه با نیروهای اشغالگر و تدریس و تبلیغ، به تألیف آثار گرانسنگی نیز پرداخت که هر کدام به نوبه خود دارای ارزش تاریخی خاصی است. از آن جمله کتاب «مرآت الکتب» است که در کتابشناسی شیعه در ردیف «کشف الظنون» حاجی خلیفه قرار دارد. در سال 1370 در فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر که با مدیریت و مسئولیت اینجانب، در حوزه علمیه قم، مرکز بررسی های اسلامی منتشر می شد، با توجه به کثرت موضوعات تاریخی که به آنها پرداخته نشده بود و یا ضرورت آشنا شدن نسل جوان معاصر با شخصیت های برجسته و فرهیخته در همه زمینه های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تصمیم گرفته شد ویژه نامه هایی درباره عده ای از آنها تهیه، تدوین و چاپ شود... با این هدف نام پنجاه تن از شخصیت های مورد نظر انتخاب و قرار شد ویژه نامه ای درباره هر یک از آنها منتشر شود. در هیمن راستا سه ویژه نامه درباره پیشروان: مکتب تفکیک (تألیف استاد محمدرضا حکیمی)، امام موسی صدر (شامل مقالات عده ای از شخصیت های داخلی و خارجی)، استاد مهرداد اوستا (شاعر متعهد و ناشناخته) تهیه، منتشر و چاپ شد. برای تکمیل و ادامه هدف، اسناد و مدارک و مقالات بسیاری درباره دیگر شخصیت های مورد نظر آماده شد تا به تدریج برای چاپ آنها اقدام شود. خوشبختانه همان زمان دو ویژه نامه درباره دو شخصیت برجسته شهید شده در تبریز تنظیم و تقریباً آماده شد که پس از انتشار 24 شماره و 3 ویژه نامه با تعطیلی غیر اختیاری فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر مصادف شد و مجلدات آماده شده ویژه نامه ها منتشر نشده باقی ماند. از آنجا که کتاب شهید ثقه الاسلام و شهید محمد خیابانی آماده شده بود به دنبال فرصتی بودیم که به نشر آنها اقدام کنیم، اما کثرت اشتغال و اسفار و دوری از بلاد مانع از این اقدام شد. اکنون که به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی این دو کتاب به دست چاپ سپرده می شود، بر خود لازم می دانم که از دوست گرامی و برادر ارجمندم مرحوم حجت الاسلام والمسلمین جناب شیخ داود الهامی که در تنظیم نهایی این کتاب در مرکز بررسی های اسلامی همکاری کرد، یادی کنم که اگر این تعاون نبود، کتاب به این شکل و محتوا آماده چاپ نمی شد. ----------------------------------------------------------------------- 1) آیت الله سید احمد خسروشاهی، جد بزرگوار اینجانب در آغاز نهضت مشروطیت همراه دیگر علما هوادار «عدالتخانه» بود و در این باره با شهید ثقه الاسلام نیز روابط صمیمانه ای داشت که در یادداشت های ثقه الاسلام مندرج در مجموعه رسائل سیاسی وی، از آن یاد شده است. اخیراً این مجموعه به کوشش علی اصغر حقدار به چاپ رسیده است. 2) ستارخان، سردار ملی و باقرخان، سالار ملی دو تن از مبارزان مشهور در عهد مشروطیت به شمار می رفتند. 3) شخصیت محمد خیابانی از روحانیون مبارز در عهد مشروطیت بود و سرانجام همراه عده دیگری از روحانیون مبارز توسط مستبدین به شهادت رسید. 4) آمیرزا صادق آقا، فقیه بزرگ و مرجع تقلید مردم آذربایجان در تبریز سکونت داشت. او به دستور رضاخان به قم تبعید شد و تا پایان عمر در این شهر به سر برد. وی به اتفاق عده دیگری از روحانیون تبریز علیه خودکامگی های رضاخان به مبارزه برخاست. 5) میرزا ابوالحسن انگجی (1282-1357 ق) از فقها و مراجع تقلید تبریز است. وی نیز به خاطر مخالفت با برنامه های استبدادی رضاخان در سال 1353 ق توقیف و به سنندج و سپس قم تبعید شد. وی در تبریز درگذشت. 6) قسمتی از سخنرانی امام خمینی در تاریخ 11/10/1358. 7) یکی از قاتلان سید عبدالله بهبهانی، رجب خال سرایی از مجاهدان سوسیال دموکرات تبریز بود که می گویند به همان شکلی که به دهان بهبهانی گلوله زده بود گلوله به دهانش خورد و کشته شد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز بررسی های اسلامی

۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز چه گذشت؟

اهانت علنی به مرجعی دور از وطن، درست بعد از آن تجلیل گسترده ی بی سابقه پس از درگذشت فرزندش بویژه در قم، انفجاری ایجاد كرد كه در وهله ی اوّل طلاب به راه افتادند و تظاهرات كردند و مأموران هم با تیراندازی تعدادی را به شهادت رساندند با اولین قطره های خونی كه سال ۱۳۵۶ سال شتاب نهضت اسلامی با حوادث مهمی چون رحلت حاج آقا مصطفی خمینی، رحلت دكتر شریعتی، اهانت روزنامه ی اطلاعات به رهبری نهضت، قیام ۱۹ دی قم در اعتراض به اهانت صورت گرفته و سرانجام قیام ۲۹ بهمن تبریز در چهلم شهدای قیام مردم قم است. هر یك از حوادث پیش گفته از عوامل شتاب زای نهضت برای تبدیل به قیام همگانی بود. آذربایجان هم چنانكه در تاریخ پر فراز و نشیب ایران نقش مهمی داشته در جریان نهضت اسلامی هم با قیام شورانگیز ۲۹ بهمن پیوستگی گسست ناپذیر خود با ایران و حركت اسلامی مردم آن اثبات كرد. قیام مردم تبریز در سال ۱۳۵۶ در واقع عكس العمل مردم غیور آذربایجان به اهانت صورت گرفته به ساحت مرجعیت و زعامت سیاسی مذهبی تشیع بود. چندی قبل از این قیام، مراسم باشكوهی برای تجلیل و ترحیم فرزند ارشد امام خمینی حاج آقا مصطفی در تبریز منعقد شده بود. ● فضای باز سیاسی و شهادت آیت الله حاج مصطفی خمینی با روی كار آمدن كارتر و تغییر و تحولاتی كه در فراسوی مرزهای ایران روی داد، هیأت حاكمه ی وابسته ی ایران نیز دچار تغییراتی شد. سیاست فضای باز سیاسی كه شاه پس از روی كار آمدن دموكرات ها در پیش گرفت، در واقع سوپاپی بود برای پیشگیری از انفجاری كه آمریكایی ها وقوع آن را به سبب اختناق حاكم بر ایران نزدیك می دیدند. با سیاست فضای باز سیاسی كه تا حدودی از فشار و اختناق كاسته شد، جلسات هفتگی روضه منزل آقای قاضی كه در واقع جلسات سیاسی بود، گسترده تر شد و هر هفته بر تعداد شركت كنندگان آن اضافه می شد؛ ضمن آنكه با رهبر كه دور از وطن به سر می بردند نیز همچنان رابطه داشتند. دانشگاه تبریز هم پشتوانه ای دیگر برای جریان طرفدار نهضت امام در تبریز بود. دانشجویان مذهبی كه به فعالیت های سیاسی علاقه مند بودند، اغلب با آیت الله قاضی رابطه برقرار می كردند و در نمازهای جماعت او در مسجد شعبان حاضر می شدند. در این اوضاع و احوال بود كه خبر شهادت فرزند بزرگ رهبر دور از وطن، نهضت ایران را در اندوه و ماتم فرود برد. یكی از نزدیكان آقای قاضی می گوید: "آقای قاضی علاقه ی خاصی به حضرت امام داشتند. شاید من كمتر نظیر آن را دیده ام. در رحلت آیت الله سید مصطفی خمینی هم ایشان را بسیار ناراحت و دلگیر [شدند] حتی به من گفتند اگر یكی از فرزندان من و یا همه شان در می گذشتند، من این چنین ناراحت نمی شدم كه از رحلت آیت الله مصطفی خمینی ناراحت شدم"۱ آیت الله قاضی و مریدان امام در تكاپو و تلاش بودند كه به هر طریق مجلس ختمی منعقد نمایند. حسین علایی از دانشجویان دانشگاه تبریز در آن مقطع می گوید: "ما كه آمدیم تبریز رفتیم خدمت آیت الله قاضی طباطبایی كه نماینده ی امام بودند در آنجا و آقایان دیگر. از آقای قاضی خواهش كردیم شما بیایید مجلس بگیرید برای حاج آقا مصطفی خمینی... ما خواهش كردیم از آقای قاضی كه شما بیایید اطلاعیه بدهید برای رحلت و شما مجلس بگیرید. البته گروه های دیگر هم بودند، خود آقای قاضی هم مصمم بودند نه اینكه حالا مثلاً ما هم رفته باشیم..."۲ سرانجام در ۱۲ آبان ۱۳۵۶ از طرف آیت الله قاضی با مجلس داری مرحوم حاج مهدی فهیمی۳ در مسجد آیت الله بادكوبه ای مجلس بزرگداشتی از ساعت ۴ تا ۶ بعد از ظهر منعقد شد. سخنران توسط آقای فهیمی با وسیله ی شخصی از تهران آورده شده بود. همه چیز برای ذكر نام امام آمده شده بود. حجت الاسلام سید احمد حسینی همدانی، حدود یك ساعت درباره ی مسائل مذهبی و رحلت فرزند امام و تجلیل از مقام علمی و فقهی او سخن گفت و چند بار نام امام خمینی را بر زبان راند. حضور گسترده ی مردم تبریز در این مجلس بزرگداشت، قوت قلبی برای آقای قاضی و مبارزان مسلمان بود و نشان از این داشت كه مردم بدون توجه به فشارهای رژیم، در پی راهی برای نشان دادن اعتراضات به حق خود هستند. نقشی كه دانشجویان در این روز ایفا كردند، بسیار جالب بود. اعلامیه های ضد رژیم را در آن مجلس پخش كردند و شب تعدادی از آنها به اتهام پخش اعلامیه در كوی ولیعصر دستگیر شدند.۴ آقای قاضی هم با ارسال نامه ای توسط پیك، این ضایعه را به محضر امام تسلیت گفت. امام نیز به آن نامه پاسخ دادند. ● تبریز در آستانه ی قیام ۱۹ دی قم اندك اندك دوران تدارك صبورانه ی نهضت به سر می آمد. ایام محرم، خصوصاً روزهای تاسوعا و عاشورا، موقعیت مناسبی برای ابراز مخالفت با رژیم بود. در این دو روز آیت الله قاضی در مسجد مقبره در حضور هزاران عزادار حسینی به منبر رفت و به انتقاد از عملكرد رژیم و نهادهای آن پرداخت.۵ او در مورد حجاب گفت: "دروغ به این بزرگی می شود با وجود شش هفت آیه در مورد حجاب، جلوی چشم شما می نویسند نه در اسلام حجاب است و نه در قرآن... این آیه ی حجاب نیست، بی حیا چرا می نویسی؟ اگر مسلمان هستید، چرا می نویسید؟ اگر مسلمان نیستید، با زنان مسلمانان چكار دارید؟ می خواهید كه دوران های گذشته را مجدداً درست كنید. ۱۷ دی ها را تكرار كنید. از زنان مسلمان چرا آزادی سلب شود؟" دوازدهم محرم هم در سخنرانی شدیداللحنی رژیم را مورد حمله قرار داد و گفت: "خدایا چگونه است، در این مملكت یك نفر نیست داد و فریاد بكند و حرفش را بزند. وقتی هم حرفی بگویی، آن مسائل تكرار می شود [دستگیری، زندان، تبعید]. مرتب برمی دارید در روزنامه ها می نویسید در قم فلانی صحبت كرد. خوب صحبت كرده است روحانی حقیقی اوست... چه خواهد شد. داد و فریاد آدم به جایی نمی رسد! آخر به این نحو كه نمی شود، این جوان هایی كه داد و فریاد می كنند، این جوان ها چه می گویند؟ به اینها رسیدگی نمی كنند، نمی گویند چرا چنین می كنید، چرا می زنید شیشه ها را می شكنید؟ اینها را صدا می كنند رسیدگی می كنند... جای دعوا و معركه نیست كه، همه افراد یك كشور هستید،... آدم صدا می كند می گوید پسرم چه می گویی؟ ببینید دردش چیست؟ در جواب این را می گوید این گونه قوانین را دلیل می گوید! ما كه نیستیم ما را خفه كنید، اینكه نمی شود خفه كرد، با سركوب و اختناق نمی شود..." رژیم در مخمصه ی عجیبی مانده بود. آن مختصر فضای باز سیاسی، در حالی ایجاد شده بود كه شهادت۶&#۶۱۴۸۲; فرزند رهبر مخالفان، تمام اذهان را متوجه امام خمینی كرده بود؛ چیزی كه خواست رژیم نبود. رژیم خود را ناچار از آن می دید كه اقداماتی برای خنثی كردن مقبولیت روزافزون او داشته باشد. انتشار مقاله ی "ایران و استعمار سرخ و سیاه" در ۱۷ دی، سالروز كشف حجاب توسط رضاشاه، جواب رژیم در مقابل این محبوبیت رو به گسترش عمومی بود.۶ اهانت علنی به مرجعی دور از وطن، درست بعد از آن تجلیل گسترده ی بی سابقه پس از درگذشت فرزندش بویژه در قم، انفجاری ایجاد كرد كه در وهله ی اوّل طلاب به راه افتادند و تظاهرات كردند و مأموران هم با تیراندازی تعدادی را به شهادت رساندند با اولین قطره های خونی كه از بدن فرزندان امام صادق (ع) و فرزندان امام در قم ریخته شد نهضت اوج گرفت.۷ با روی كار آمدن جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶، سیاست رژیم عوض شد.۸ برنامه هایی كه آیت الله قاضی در تبریز با صبر و حوصله تدارك می دید، قدرت و عمق بیشتری می یافت؛ چه زمینه به گونه ای فراهم شده بود كه دیگ سنگی تبریز۹ شرایط لازم را برای جوشیدن پیدا كند. ● تبریز حماسه می آفریند در طی این دوران (۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶) آیت الله قاضی بیكار ننشسته بود؛ در ادارات، كارخانجات خصوصاً تراكتورسازی و حتی در خود ادارات دولتی افرادی جذب نهضت اسلامی شده بودند. تدارك گسترده ای در جریان بود كه از این فرصت ایجاد شده چیزی را كه سال ها در انتظارش بود به نحو احسن به اجرا درآورد.۱۱&#۶۱۴۸۲; برنامه هایی كه در خفا در حال طرح بود كه تا قبل از زمان اجرای آن، هیچ كس نباید از آن مطلع می شد. جلساتی با دانشجویان كه در این مقطع نقش مهمی ایفا كردند، برگزار شد. برنامه ی طرح شده، این بود كه پس از برگزاری مراسم ختم، مردم به هدایت دانشجویان در خیابان های اصلی تبریز به تظاهرات بپردازند. آیت الله قاضی از دانشجویان خواسته بود در جریان قیام از حمله به اماكن عمومی و مردمی جلوگیری كنند، در غیر این صورت او تأیید نخواهد كرد. تداركات گسترده ای هم برای مقابله با نیروهای ساواك و شهربانی صورت گرفته بود، از جمله قرار بود در چند نقطه ی حساس شهر، كامیون های آجر خالی كنند. با تلاش آقای قاضی، روز پنج شنبه ۲۷ بهمن، اعلامیه ای به امضای روحانیون تبریز صادر شد كه از مردم تبریز می خواست روز شنبه، ضمن تعطیل عمومی، از ساعت ۱۰ الی ۱۲ صبح در مسجد حاجی میرزا یوسف، واقع در سر بازار، برای سوگواری حضور یابند. تمام اقشار مختلف مردم، كارگران، بازاریان و دانشجویان در تدارك برگزاری چهلم شهدای قم بودند. شب ۲۹ بهمن، اعلامیه ای به امضای آیت الله قاضی در خصوص تعطیلی بازار تبریز در روز ۲۹ بهمن تهیه و در سطح شهر تبریز توزیع شد. همان شب، شبكه ی مخفی مبارزان تبریزی، یك آتش سوزی عمدی در كارخانه ی تراكتورسازی ترتیب دادند. با به آتش كشیدن چوب های بی مصرف در محوطه ی كارخانه، كه از تمام نقاط شهر تبریز رؤیت شد، پیامی برای مردم و مبارزان اعلام شد كه فردا صبح چه باید بكنند. طلوع خورشید روز سرد زمستانی شنبه ۲۹ بهمن، خبر از رخدادی عظیم داشت. مردم از آغاز صبح در تب و تاب برگزاری مراسم بزرگداشت چهلمین روز شهدای قم بودند. با تعطیلی عمومی بازار در این روز، چند ساعت قبل از شروع زمان مجلس ختم، مردم راهی مسجد قزللی شدند. به دستور استاندار آذربایجان، در مسجد بسته بود. در حالی كه شب ۲۹ بهمن جلیل آقا از طرف آیت الله قاضی به خادم مسجد قزللی مراجعه كرده و گفته بود فردا مراسم اربعین شهدای قم برگزار می شود و دستور داده بود كه صبح زود مسجد را برای مراسم آماده كند. نیمه شب، آقای قاضی توسط دكتر صدری مهربانی شهردار وقت تبریز از دستور بسته بودن درب مساجد، بویژه این مسجد، آگاه شد. هر لحظه بر انبوه مردم گردآمده در بازار تبریز افزوده می شد. شهربانی از باز كردن مسجد ممانعت كرده بود. حق شناس رئیس كلانتری ۶ تبریز (كلانتری بازار) با تعدادی نیروهای تحت امرش برای متفرق كردن مردم وارد عمل شد. ضمن فحاشی به مراجع تقلید، اعلامیه ای را كه روی در مسجد زده بودند، پاره كرد و با تهدید به مردم گفت: "در طویله بسته است، به دنبال كارتان بروید." این برخورد گستاخانه، بر غیرتمندان تبریزی بسیار گران بود. اهانت به خانه ی خدا، چیز كمی نبود. جوانی از جوانان غیور تبریزی به نام "محمد تجلا"، از سخنان او عصبانی شد و به سروان مزبور اعتراض كرد.۱۰ حق شناس۱۱ با اسلحه ای كه در دست داشت به سمت محمد حمله كرد، سینه ی او را هدف قرار داد و شلیك كرد و این آغاز قیام بود. مردم جسد غرق در خون محمد تجلا، اولین شهید قیام خود، را بر دست گرفته و به راه افتادند. یكی از شاهدان عینی نوشته است: "نخست هزاران نفر بودند، ساعت ۹ صبح به ده ها هزار تن رسیدند و ساعتی بعد، این جنگل روینده انسانی روی تمام شهر سایه انداخت، شكوه قیام و نبرد، شعارهای تند و آتشین بود. اكثر آنها بر دیكتاتور و دیكتاتوری می تاخت. مردم، مجازات قاتلان شهدای قم را می خواستند. ندای آزادی زندانیان سیاسی را سر می دادند و بازگشت آیت الله خمینی را به مثابه سمبل مبارزه جویی مذهب مترقی با دار و دسته ی استبدادی می طلبیدند. پلیس به دلیل انبوه تظاهركنندگان بی پروا در دقایق نخستین، جرأت هجوم به آنها را نداشت، امّا پس از آنكه كامیون های لبریز از پلیس به اصطلاح ضد اغتشاش و نیروهای تربیت شده ی اونیفورم پوش سر رسیدند، حمله به تظاهركنندگان آغاز شد. همین كه صدای گلوله ها در شهر طنین انداخت، هزاران تن از مردم با چوب و چماق و سنگ به حمله ی متقابل دست زدند..." منبع: سایت مرجع خدمات آموزشی ایران آکادمیک

» نامه سرگشاده امام به هویدا

نامه سرگشاده امام به هویدا از نجف اشرف بسم اﷲ الرحمنالرحیم » ﻻحول وﻻ قوة اﻻ باﷲ العلیالعظیم« جناب آقای هویدا، ﻻزم است نصایحی به شماها بکنم و بعضی از گفتنیها را تذکر دهم؛ چه مختار در پذیرش آن باشید یا نه؛ در این مدت طوﻻنی که به جـرم مخالفــت با مصونیت آمریکاییهـا کــه اسـاس استقلال کشور را در هم شکست، از وطن دور هستم و برخلاف قانون شرع و قانون اساسی در تبعید بسر می برم، مراقب مصیبتهایی که به ملت مظلوم بی پناه ایران وارد می شوم، بوده ام و از آنچـه بـه ایــن ملــت اصیل از ظلم دستگاه جبار می گذرد کم و بیش مطلع شده و رنج بردهام. موجب کمال تأسف است کــه نغمـه نـاموزون اصـﻼحات شـماها تقریبـا از حــدود تبلیغــات رادیـو و روزنامه های غیرآزاد و بعضی نوشته های مشحون به گزاف تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بیچارگی ملت افزوده می شود و ورشکستی بازار و بازرگانان محترم روزافزون است؛ نتیجه ایـن همـه هیـاهو و تبلیغـات سرتا پا گزاف، بازار سیاه برای اجانب است و ملت را به حال فقر و عقب افتادگی به اسم ملت مترقی نگـه داشتن است؛ حکومتی پلیسی غیرقانونی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگی باقی باشند، حکومت قرون وسطایی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی، حکومت وحشت و قلدری است؛ با اسم مشـروطیت، بــدترین شــکل حکومـت اســتبداد و خودسری و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است؛ با اسم تعـالیم عالیـه اسلام، یک یک احکام اسلام را زیر پا گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید، خواهیـد گذاشـت و بـا گزافه دعوی ترقی و تعالی، کشور را به حال عقب افتادگی نگه داشته اید . اینها حقایق تلخی است که باید دنیا را مطلع کنم و انگشت روی بعضی بگذارم تا آنها که غافل هستند یا تغافل می کنند، احساس وظیفه کنند و از ریاکاریها و سالوس بازیهای شماها گول نخورند. جشنهای غیرملی که به نفع شخصی در هر سال چندین مرتبه تشــکیل مــی شـود و در هـر مرتبـه مصیبتهای جانگداز برای اسلام و مسلمین و ملت فقیر پابرهنه ایران به بار می آورد، یکی از آنهاســت؛ بــا سرنیزه پلیس از مردم بیچاره بی پناه، خرجهای گزاف آنها گرفته می شــود .در یکـی از جشـنها کــه مـن نمی توانم اسم روی آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازی با احساسات ملــت، گفتـه مــی شـود چهـارهزار میلیون ریال خرج شده است که نصف آن از خزانه ملت و نصف دیگر بی واسطه از بـازار و غـیره با زور و ارعاب اخاذی شده .خون دل فقرا خرج نامجویی و خودکامگی است و تا این ملت در این حال است و به وظیفه خود و حقوق خود آشنا نشده، هر روز برای شماها عید و شادی و برای ملت، بدبختی و نکبت است؛ توأم با این جشنهای نامیمون آنقدر هتک نوامیس مسلمین و اسﻼم بوده است که قلم را عار است از ذکر آن؛ شماها درکاخهای مجللی که در هر چند سال تغییر مکان داده و با میلیونها تومان خرجهـای گزاف که تصورش برای ملت ممکن نیست، نشسته اید و مخارج آن را از کیسه این ملـت بــدبخت اخــاذی نموده اید و ناظر فقر و گرسنگی ملت، ورشکستگی بازار، بیکاری جوانـان فـارغ التحصـیل هسـتید؛ ناظر اختلال وضع فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار، تسلط اسرائیل بـر شـئون اقتصـادی کشـور، بلکــه بــه طوری که گزارش داده اند دخالت اسرائیل در فرهنگ می باشید؛ ناظر فقدان ضــروریات اولیــه زنــدگی در غالب دهات نزدیک به مرکز، چه رسد به دهکده های دورافتـاده، از قبیـل آب آشـامیدنی ســالم، حمــام، وسایل بهداشت هستید؛ ناظر ترویج فساد اخلاق، سلب امانت و دیانت در اعماق دهکده هـایی هسـتید؛ ناظر تشکیل صندوق به اسم تعاون و اخاذی و غـارتگری مــأمورین از دهقـان گــول خــورده و پشـیمان هستید؛ باﻻخره ناظر حبسها و ارعاب تبعیـدهای غیرقـانونی هسـتید و در خوشــی و عیاشــی و بازیهـای خجلت آور غوطه خورده به قبرستانی که نامش ایران است فاتحه می خوانیـد .چطـور وجــدان خودتـان را راضی می کنید برای حکومت زودگذر اینقدر چاپلوسی از اجانب کـرده، ذخایر ملـت را بـه رایگـان و یــا مقداری ناچیز تسلیم آنها نموده و ظلم و ستم به زیردستان یعنی ملت بـدبخت مـی کنیـد؟ چرا راضــی می شوید حکومت خود و مملکت اسلام را عقب افتاده به دنیا معرفی نمایید؟ نقـض قـانون اساسـی سـند عقب افتادگی است؛ رفراندم غیرقانونی و در عین حال قﻼبی سند عقب ماندگی است؛ آزاد نگذاشتن ملـت را برای انتخاب وکیل، و نصب اشخاص معلوم الحال را به دستور دیگران بی دخالـت ملـت دلیـل ضــعف و عقبافتادگی است. آقای هویدا، نطقهای اسف انگیزی که مع اﻻسف طبع شده است، متضمن بعضی اعترافات است که بـه اساس استقلال کشور لطمه می زند که اینجانب از تذکرش عار دارم؛ چرا جلوگیری از طبـع و نشـر ایـن کتابها نمی کنید؟ عمدا با حیثیت این کشور بازی می کنید یا نمی توانید با ایـن مغزهـای معیـوب ادراک کنید؟ آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هسـتند، گنـاهی جــز نصـیحت دارند؟ آیا حوزه های علمی، غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی گناهی دارند؟ اجانب اینها را سد راه نفوذ خود می دانند و به انهدام و اضمحلال آنها کمر بسته و شماها مجری احکام دیگران و محکوم دﻻر هستید .کوبیدن حوزه های علمیه و حمله مسلحانه به مدرسه فیضیه و صحن مطهـر قـم، کشتار دستهجمعی ۱۵ خرداد جز خدمت کورکورانه به صاحبان دﻻر چه اسمی دارند؟ فشـار بـه مراجــع اسلام و علمای اعلام و محصلین حوزه های علمیه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خــدمت بــه اجانــب چه نتیجه داشت؟ آنها نمی خواهند قرآن کریم و احکام آن حاکم بر ملل اسلامی باشند تا ذخـایر آنهـا را بــه یغما ببرند و کسی حرفی نزد و در عوض آنها را مصونیت دهد؛ آنها نمی خواهند ما در بین ملـت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشند و شماها مع اﻻسف مأمور اجرا هستید؛ مأمور چشم و گوش بسته؛ مأمور بی چون و چرا .حوزه های علمیه، سپاه دانش و اخلاق و درستی بوده و هست به معنای واقعی؛ نه گزافه و صرف تبلیغ؛ شماها اگر دانش دوست هستید، چرا حمله وحشیانه به مراکز دانش می کنید؟ چـرا مدرســه فیضیه و دانشگاه را به خاک و خون می کشید؟ چرا محصلین علوم دینیه را یک روز راحت نمی گذاریـد؟ چرا با دانشجویان در خارج و داخل این نحو معامله میکنید؟ آقای هویدا، من وظیفه دارم شماها را نصیحت کنم؛ شماها از این ملت و در این آب و خاک پـرورش پیدا کرده و صاحب عناوین شده اید . اینقدر با حیثیت این ملت بازی نکنید به جــای ایــن همه گزافـه و جنجال، خدمتی به این سر و پا برهنه ها کنید یا ﻻاقل اینقدر با بهانه های مختلف آنها را رنـج ندهیـد .از این کسبه بی بضاعت اینقدر اخاذی نکنید؛ اینقدر برای رضای شهوات دیگران به علمای ملت و محصلین و دانشجویان فشار نیاورید؛ با اسرائیل دشمن اسﻼم و مسلمین، آواره کننده بیش از یک میلیــون مسـلم بی پناه، پیمان برادری نبندید؛ عواطف مسلمین را جریحه دار نکنید؛ دست اسرائیل و عمــال خــائن آن را به بازار مسلمین بیش از این باز نکنید؛ اقتصاد کشور را به خاطر اسرائیل و عمال آن به خطــر نیندازیـد؛ فرهنگ را فدای هوس آنهـا ننماییــد؛ از خـدای بـزرگ بترسـید؛ دخترهــای جـوان گـول خــورده را بـه سربازخانه ها نبرید؛ به نوامیس مسلمین خیانت نکنید .آیا این حقیقت تلـخ را کــه قبـﻼ انکـار کردید و گوینده آن را مستحق تعقیب دانستید، حاﻻ هم که عمل کردید انکار می کنید؟ آیا فجایع جشن بیست و پنجمین سال را و بیفرهنگیها که در آن کردید منکر هستید؟ از قهر خدا بترسید؛ از قهر ملت بهراسید؛ با احکام خدای تعالی به نام دین مترقی بازی نکنید؛ با اسم قرآن به احکام مسلمه آن لطمه نزنید؛ با حوزه های دینیه به اسـم ســرباز وظیفـه پــوچ و بـی فایـده و بـا خدمتگزاران به فرهنگ و ملت، این نحو سلوک وحشیانه نکنید .و باﻻخره علمای امت را وادار نکنید کــه با شماها به طور دیگر سلوک کنند. اینها شمه ای از فجایع شماهاست نسبت به دین و دنیای ملت و گفتنی زیاد است؛ مــی گـویم، شـاید شماها متنبه شوید و به خود آیید؛ شاید مراجع اسلام و علمای اعلام و خطبای محترم احسـاس وظیفـه کنند؛ شاید طبقه جوان و روشنفکر و اصناف مختلفه ملت، بیدار شده احساس وظیفه کنند؛ شاید جوامع بشری و مدعیان بشر دوستی احساس وظیفه کنند؛ شاید سازمان ملل و غیر آن، بیـش از ایــن بـه نفـع کشورهای بزرگ راضی نشوند ملل ضعیف پایمال شوند؛ شاید هیأت حاکمه و دستگاه جبار تا دیر نشـده به خود آیند . ان ربک لبالمرصاد” “واﷲ من ورائهم محیط.” والسلام علی من اتبعالهدی ۴ محرم الحرام ۸۷ روح ﷲ الموسوی الخمینی منبع: سایت گسترش فرهنگ دینی و مذهبی رهبران شیعه

» مبارزه با سلطه و استبداد

مبارزه با سلطه و استبداد در انقلاب اسلامی : در واقع این نظرات، انقلاب را به عنوان تحولی جدا از مجموعه روند تحولات سیاسی و اجتماعی ایران مطرح می کنند. بدون آنکه لازم بدانند بین مبارزات سال های ۵۷ ۱۳۵۶ و تاریخ معاصر جامعه ایران پلی بر قرار نمایند. از نظر آنها صرفنظر از آنکه قبلا بر، و در ایران چه می گذشته، می توان چرایی پیدایش انقلاب را صرفا در تحولات ۱۰ و حداکثر ۱۵ سال آخر رژیم پیدا نمود. نظری که ما در اینجا قصد طرح آن را داریم درست عکس این بینش است. بنظر ما بدون درک کل تحولات سیاسی اجتماعی و مذهبی معاصر ایران، نه تنها نمی توان به علل پیدایش انقلاب اسلامی پی برد، بلکه ما حتی قادر نخواهیم بود مسائل ساده تری، نظیر علل نارضایتی از رژیم شاه، را به درستی و به صورتی واقع بینانه درک نماییم. بنظر ما نمی توان بین ایران سال ۱۳۵۶ و ایران سال ۱۳۵۰، بین ایران سال ۱۳۵۰ و ایران سال ۱۳۴۵ خط و مرزی کشید و نتیجه گیری نمود که تا سال ۱۳۵۰، یا ۱۳۴۵ در مجموع امور مرتب و با کم و زیادش بجلو می رفته، اما به یکباره در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ یا حتی در سال ۱۳۴۲ شاه مرتکب این سیاست یا آن تصمیم گیری، این خطا یا آن اشتباه می شود، اقتصاد آنطور می شود یا تورم چه می شود و یکباره شیرازه نظام از هم می پاشد. به نظر ما آنچه در سال ۱۳۵۶ اتفاق می افتاد، ریشه در سال ۱۳۴۵ دارد و ریشه در سال ۱۳۴۰ دارد و به یک کلام ریشه در دل تاریخ معاصر ایران دارد. نمی توان بین ایران ۱۳۴۵ با ایران ۱۳۵۰ یا حتی ۱۳۴۰ خطی کشید و مرزی ایجاد نمود و تصور نمود که ما قادر هستیم ایران را در سال ۱۳۵۰ به درستی بررسی کنیم بدون آن که نیازی داشته باشیم که بدانیم ایران پنج سال قبلش یا ۱۰ سال قبلش چگونه بوده و در آنچه می گذشته است . آنچه که ما در سال ۱۳۵۰ می بینیم نتیجه و محصول ایران سال ۱۳۴۰ بلکه ایران ۱۳۲۰ و حتی قبل از اینها می باشد. صد البته که نشان دادن ایران ۱۳۵۰ از میان آثار و بقایای رنگ رو رفته و بهم ریخته سال ۱۳۴۰ و ۱۳۳۰ امری مشکل و پیچیده است. روشن است که نشان دادن اینکه آنچه که در ایران در سال های ۵۷ ۱۳۵۶ رخ می دهد ریشه در سرتاسر ۳۷ سال سلطنت محمد رضا شاه دوانده است (اگر نگوییم ریشه ها حتی عمیق تر از این هم می روند) به مراتب سخت تر و کاوشی بنیادی تر است تا این که بگوییم ریشه ها در این است که شاه سریع کشور را مدرنیزه نمود، یا چون بهای نفت چهار برابر شد، یا چون شاه پشت به اسلام کرد، یا چون امپریالیزم دچار بحران شده بود یا نقاب عوض کرده بود و یا چون تضاد بورژوازی ملی با بورژوازی کمپرادور ابعاد گسترده ای پیدا کرده بود و تورم و گرانی، بیکاری فقر و… زحمتکشان را دیگر عاصی نموده بود آنها سر به طغیان برداشتند. نه تنها بین تحولات ایران سال ۱۳۵۶ با تحولات و ساختارهای سیاسی اجتماعی ایران ۱۳۳۰ نمی توان خطی کشید، بلکه بین مبارزات سالهای ۵۷ ۱۳۵۶ و مبارزاتی که قبل از آن بر علیه رژیم سابق صورت می گرفته نیز نمی توان مرزی ایجاد نمود. مخالفت با رژیم شاه نه تنها در سال ۱۳۵۶ وجود داشته بلکه در سال ۱۳۴۶ هم بوده و ده سال قبل از آن در سال ۱۳۳۶ هم وجود داشته. این طور نبوده که مخالفت با رژیم از زمان بخصوصی مثلا از سال ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۵ بوجود بیاید. این طور نبوده که تا قبل از سال ۱۳۵۶ خبری نبوده و یکباره در آن سال است که سیاستهای گذشته میوه شان می رسد: نرخ تورم از دست بدر می رود، هزینه ها سرسام آور می شوند، امپریالیزم دچار بحران می شود، فساد و فحشا و بی دینی غوغا می کند و خلاصه مردم به خیابانها ریخته، زحمتکشان اعتصاب کرده و دانشجویان اعتراض بپا می دارند. سکوت و آرامشی که قبل از سال ۱۳۵۶ بنظر می رسد، در ایران وجود داشت، سرابی بیش نبود، آتشی به زیر خاکستر بوده. ما کافی است فقط نگاهی به شمار زندانیان سیاسی بیاندازیم. در طی ده سال آخر رژیم شاه تعداد زندانیان سیاسی کشور از کمتر از یکصد نفر در سال ۱۳۴۶ به حدود ۵۰۰۰ نفر در سال ۱۳۵۶ می رسد. ما نبایستی بخود تردیدی راه دهیم که نه تنها در سال ۱۳۵۶ بلکه در هر مقطع دیگری در طول رژیم شاه، بالاخص از سال ۱۳۳۲ به بعد، اگر شرایط مساعدی بوجود می آمد اکثریت جامعه رای به مخالفت با حکومت می دادند. کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ که در آن شاه مجبور می شود حاکمیت خود را صرفا به کمک کودتا و کاربرد قوای نظامی تثبیت نماید، خود بهترین دلیل فقدان پایگاه مردمی آن رژیم است. بعد از کودتا رژیم مطلقا اجازه ای به مخالفین نداد. بر حسب ظاهر بنظر می رسید تلاطم سیاسی سال های بعد از سقوط رضا شاه، تظاهرات و درگیری های خیابانی، اعتصابات و کابینه هایی که بعضا بیش از چند هفته دوام نمی آوردند، عمرشان بپایان رسیده و «آرامش» در ایران برقرار گردیده. اما نزدیک به ۷ سال بعد که بنا به دلایلی رژیم مجبور به کاهش فشار می گردد. امواج مخالفتها به یکباره از بازار، دانشگاه، مدارس و اصناف سر بیرون می آورد. ظرف کمتر از چند هفته به دعوت مخالفین رژیم، جمعیتی نزدیک به ۸۰ هزار نفر از مردم پایتخت در میدان جلالیه (پارک لاله فعلی) اجتماع می کنند. در سال ۱۳۴۲ رژیم صرفا با استفاده وسیع از قوای نظامی قادر می شود حاکمیت خود را حفظ کند. چهار سال بعد، در سال ۱۳۴۶، به مجرد آنکه رژیم بطور ضمنی اجازه می دهد، صدها هزار نفر در مراسم تشییع جنازه غلامرضا تختی مخالفت خود را با آن ابراز می کنند. (۱) پیشتر از همه اینها در سال ۱۳۳۱ مردم با قیام گسترده حکومت مورد تأیید شاه را وادار به کناره گیری می کنند. مخالفتی هم که ما در سال ۱۳۵۶ شاهدش هستیم چیزی جدای از این زنجیره نیست. در این سال اتفاق خاص و خارق العاده ای نمی افتد. نه «سرمایه داری جهانی دچار بحران می شود» ، نه «امپریالیسم نقاب عوض کرده» و طرحی نو در می اندازد، نه «تضادهای درونی رژیم وابسته بورژوازی کمپرادور به نقطه انفجار می رسد» . نه «گرانی، بیکاری، فقر، تورم و… کمر زحمتکشان را دولا نگه می دارد» ، نه «اصلاحات غرب گرایانه و مدرن شاه شتاب بیشتری می گیرد» و نه «سیاستهای ضد دینی رژیم ابعاد گسترده تری پیدا می کند» . آنچه که در این سال اتفاق می افتد، بشرحی که در فصول بعدی خواهیم دید، صرفا این است که رژیم اجازه می دهد مردم ولو بطور نسبی نفسی بکشند. همانطور که در سال های ۴۰ ۱۳۳۹، ۱۳۴۲، ۱۳۴۶ چنین فرصتی پیش می آید. یا ما باید قائل به این باشیم که رژیم شاه علی الاصول از حمایت و پشتیبانی لازم برخوردار بوده است و این فوران مخالفت ها که ما در این مقاطع مشاهده می کنیم ناشی از معضلات و بحرانهای اقتصادی بوده که به دلیل ماهیت وابسته رژیم به امپریالیزم جهانی متناوبا بدان دچار می شده، و یا باید بپذیریم که رژیم شاه علی الاصول رژیمی بوده که از حمایت مردم برخوردار نبوده و صرفا با تکیه بر قوای نظامی حکومت می نموده و لذا هر بار که فرصتی پیش می آمده این آتش زیر خاکستر راهی به بیرون می یافته است و ما شاهد بروز نارضایتی در آن مقاطع می شده ایم. اگر قائل به این باشیم که مخالفت با رژیم شاه یک جریان ممتد و پیوسته بوده که همواره وجود داشته (صرفنظر از اینکه اوضاع و احوال اقتصادی کشور چگونه می بوده) لاجرم با این سؤال بنیادی روبرو می شویم که: علت این نارضایتی و ریشه این عدم محبوبیت در کجا بوده است؟ پاسخ این سؤال در حقیقت پاسخ ما به چرایی انقلاب است. قبل از پرداختن به پاسخ، ما مجبور هستیم دو سؤال یا اشکالی که نظریه ممتد بودن مبارزه با آنها مواجه می شود را مطرح نماییم. اشکال اول، که شاید بتوان گفت از بعد تاریخی می باشد، این است که آیا همواره یک یا چند علت ثابت بوده که باعث نارضایتی از رژیم می شده؟ به عبارت دیگر و از دید تاریخی چگونه می توان ادعا نمود که نارضایتی از رژیم همواره وجود داشته و هیچگاه، در طول ۳۷ سال سلطنت شاه، این عنصر نارضایتی تغییر نکرده بوده باشد؟ اشکال دوم، که از دیدگاه جامعه شناسی مطرح می شود، این است که قشر یا اقشار اجتماعی که ناراضی، و مخالف با رژیم بشمار می آمدند آیا همواره ثابت بوده اند؟ آیا همواره یک یا چند قشر بخصوص بودند که با رژیم مخالفت می کردند؟ اگر فرض کنیم که قشر دانشجو یا طبقه کارگر یا نهاد روحانیت در دهه ۱۳۲۰ یعنی اولین سال های حکومت شاه، به هر دلیلی، مخالف او بوده اند، آیا در دهه های ۱۳۳۰، ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ هم باز همین اقشار بودند که با رژیم مخالفت می نمودند؟ آیا وضعیت اجتماعی اقشاری که با رژیم شاه مخالفت می نمودند طی ۳۷ سال سلطنتش ثابت می ماند و در نتیجه مخالفتشان هم تغییری نمی کند؟ آیا انگیزه این اقشار در مبارزه با، و نارضایتی از رژیم در دهه ۱۳۲۰ همان بوده که ۳۰ سال بعد در دهه ۱۳۵۰ شاهد آن هستیم؟ در یک کلام، آیا جامعه ایران جامعه ای منفک، مسدود و ساده ای می بوده که در آن تغییر و تحولی صورت نمی گرفته و قشر یا اقشاری که مخالف حکومت بوده اند همواره در همین وضع می مانده اند؟ یک بررسی اجمالی از روند مبارزه با رژیم شاه اولا مسئله ممتد بودن مبارزه را روشن می کند . ثانیا ما را قادر می سازد تا بتوانیم دو ایراد فوق را تا حدودی پاسخ دهیم. در سال های اولیه حکومت شاه، حزب توده مخالف اصلی رژیم بشمار می آمد. جدا از این حزب، جریان دیگری که مجموعه ای بود از برخی مالکین و سران عشایر و ایلات، عناصر نسبتا لیبرال و مشروطه خواه (که بعضا تعلق به خانواده های ملاکین داشتند و نوعا از بقایای نهضت مشروطه خواهی بشمار می آمدند) و بالاخره بعضی از تحصیل کردگان و تکنو کرات های از اروپا برگشته نیز در ردیف مخالفین دربار به حساب می آمدند. وجه اشتراک این مجموعه نامتجانس این بود که غالبا در زمان رضا شاه مورد غضب قرار گرفته یا از مملکت گریخته و یا در گوشه ای در داخل به کنج عزلت خزیده بودند. نگرانی عمده آنها و هم و غم اصلیشان این بود که مبادا دیگر بار رضاشاهی پیدا شود. از اواخر دهه ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰ با اوج گرفتن مبارزات ملی شدن صنعت نفت، ملیون مرکز مخالفت با رژیم می شوند. در اواخر دهه ۱۳۳۰، عناصر مذهبی تر جبهه ملی تحت عنوان «نهضت آزادی» ، پرچم مخالفت را به دوش می کشند. با ظهور امام (ره) و قیام ۱۵ خرداد، قم و روحانیت کانونهای اعتراض در برابر رژیم می شوند. از اواخر دهه ۱۳۴۰ تا چند سال بعد از آن گروههای معتقد به مبارزه مسلحانه رژیم را به مبارزه می طلبند و در اوایل دهه ۱۳۵۰ دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد سمبل مخالفت با رژیم هستند. در این تردیدی نیست که آنچه حزب توده در سر داشت با آنچه که «نهضت آزادی» معتقد بود فرسنگها فاصله است، در این شکی نیست که بین آنچه ملیون و دکتر مصدق درصدد ایجادش بودند، با آنچه که امام اعتقاد داشتند باید بوجود آید، تفاوت های بنیادی هست. در این تردیدی نیست که هدف شریعتی از مبارزه با رژیم با هدف چریک های فدایی خلق یکسان نبود. تفاوت بین این جریانات روشن تر از آن است که کسی بتواند آنها را حتی بطور تقریب در کنار یکدیگر قرار دهد. مقصود ما هم صرفا این است که نشان دهیم رژیم شاه همواره مورد اعتراض و مخالفت بوده و استمرار مبارزه بر علیه او، اگر چه بر حسب ظاهر غریب و ثقیل می نماید، اما در عرض ۳۷ سال سلطنتش، همواره به شکلی وجود داشته است. اما اینکه آیا این مبارزه از نظر جامعه شناسی ثابت بوده اند و آیا اجتماع ایران طی آن ۳۷ سال، اجتماع ثابت و لایتغیری بوده است، البته که اینطور نبود. نارضایتی از رژیم و تداوم مبارزه نباید به معنای سکون اجتماعی جامعه ایران در زمان شاه سابق تلقی شود. صد البته که جامعه در حال تغییر و تحول بود. این تغییر و تحول به بهترین وجه خود در میان اقشار و گروه های اجتماعی که به مبارزه بر علیه رژیم بپا می خواستند متبلور است. کافی است ما به لیست جریانات مخالف رژیم شاه که در مقاطع مختلف عمر این رژیم ظاهر شدند مجددا نگاهی اجمالی بیافکنیم. اگر از نظر بافت اجتماعی، مخالفین رژیم را در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ نوعا توده ای ها و ملی گرایان تشکیل می دادند، در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ این بافت دگرگون می شود . جمع زندانیان سیاسی توده ای، نهضت آزادی و جبهه ملی از اواخر دهه ۱۳۴۰ ما اساسا زندانی سیاسی بجز ملیون و توده ای ها نداریم، در اواسط دهه ۱۳۵۰ درصد این نوع زندانیان سیاسی به کمتر از ۲ درصد کاهش می یابد. اگر در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ مخالفین غیر توده ای نوعا از بازاری ها، اصناف و کسبه، رجال ملی مذهبی، روحانیت مرتبط با ملیون و عناصر مشروطه خواه و اصلاح طلبی که بسیاری از آنها تعلق به قشر مرفه جامعه دارند تشکیل می شد، در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ هم به لحاظ آنچه که ما در جامعه شناسی به آن تقسیم بندی عمودی می گوئیم و هم از نظر تقسیم بندی افقی در طیف مخالفین شاهد تغییرات قابل ملاحظه ای هستیم. به لحاظ عمودی مرکز ثقل اجتماعی زندانیان سیاسی در کل به سمت طبقات متوسطتر جامعه تمایل پیدا می کند. به لحاظ افقی نیز طیف مبارزین به مراتب گسترده تر شده و شامل اقشار دانشجویی، روحانیون، زنان، کارگران، تحصیل کردگان دانشگاهی، معلمین، بازاری ها و محصلین می شود . به همین ترتیب جهان بینی و دیدگاه های سیاسی طیف مخالفین هم تغییر می کند اگر در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ صحبت از پارلمانتاریسم و مشروطه خواهی است، و مبارزه با رژیم در چارچوب قانون اساسی انجام می گیرد، در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ صحبت از تغییرات بنیادی، به زیر کشیدن رژیم، خلق جامعه توحیدی بی طبقه، ایجاد مبارزه مسلحانه توده ای، جنگ چریکی شهری، پیکار با امپریالیزم و بالاخره انقلاب است. به سخن دیگر، این درست است که جامعه در حال تغییر بوده، اقشار و گروه های کهن از بین می رفتند و لایه های جدید بوجود می آمدند. این درست است که ما، به عنوان مثال، از آن قشر اجتماعی مشخص و از نظر سیاسی مهم، که نوعا وابسته به مالکین بودند، و در قالب عناصر و جریانات لیبرال اریستوکرات در دهه ۱۳۲۰ بخش عمده ای از جریانات سیاسی کشور را تشکیل می دادند، در دهه ۱۳۳۰ کمتر اثری می بینیم. این درست است که ما از قشر مهم سیاسی دیگر یعنی نخبگانی که در دوران رضاشاه به اروپا اعزام شده و در ژنو، لوزان، سوربن و لندن حقوق و علوم سیاسی تحصیل کرده و با سقوط رضاشاه در دهه ۱۳۲۰ به مخالفت با قدرت گیری مجدد دربار و بازگشت استبداد نوع رضاشاهی می پردازند در دهه ۱۳۴۰ کمتر اثر و حضور سیاسی می بینیم. این درست است که از نهضت آزادی و جبهه ملی که در دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ بخش عمده ای از اردوگاه مخالفت با رژیم را تشکیل می دادند در دهه ۱۳۵۰ کمتر اثر و حضور سیاسی می بینیم. اما این نیز درست است که جای آن اقشار و جریانات و حرکت ها را اقشار و گروه های تازه با افکاری جدیدتر می گیرند. در ماهیت و وجود این تغییرات بحثی نیست، حرف اصلی در این است که علیرغم تفاوت هایی که این اقشار با یکدیگر دارند، چه به لحاظ پایگاه اجتماعی و طبقاتیشان و چه به لحاظ جهان بینی و دیدگاههای عقیدتی شان، در یک وجه بنیادی جملگیشان مشترکند. و سؤال اساسی در این است که آن وجه اشتراک چه بوده است؟ علتی که در طول ۳۷ سال سلطنت شاه سابق همواره ثابت می ماند و باعث می شود تا تحصیل کردگان و روشنفکران در دهه ۱۳۵۰، به عنوان مثال، همانقدر از حکومت او بری باشند که اسلاف آنها در دهه ۱۳۲۰ از شاه و دربارش بیزار بوده اند، تا بازاری ها در دهه ۱۳۵۰ همانقدر از حکومت او دل ناخشنود باشند که پدرانشان در دهه ۱۳۲۰ بودند، محصلین و دانشجویان در دهه ۱۳۳۰ همانقدر نسبت به رژیم او مخالف باشند که در دهه ۱۳۵۰ بودند، چه می بوده است؟ آن کدام سبب بود که باعث می شد تا مخالفت و نارضایتی در کل جامعه از رژیم پهلوی در دهه ۱۳۵۰ همانقدر گسترده باشد که ۳۰ سال قبلش بود؟ به زعم ما آن وجه اشتراک و آن سبب بنیادی باز می گردد به ماهیت سیاسی و شکل حکومتی رژیم پیشین. این ماهیت است که باعث می گردد تا علیرغم تغییر و تحولات اقتصادی و اجتماعی بعضا عمیقی که ظرف قریب به ۴۰ سال در حکومت شاه صورت می گیرد، عنصر مخالفت، و نارضایتی از رژیم او همواره ثابت بماند و صرفا از نسلی به نسلی دیگر منتقل شود. وقوع تحولات و یا حتی به تعبیری اصلاحات و پیشرفت های اقتصادی و تغییرات اجتماعی در عرض ۳۷ سال سلطنت شاه، نبایستی مانع از آن شود که ما ابعاد دیگر حکومت او را تشخیص نداده یا از آن غافل بمانیم. ابعادی همچون ساختار سیاسی، میزان مشارکت مردم در اداره کشور، آزادی اجتماعات، مطبوعات و رسانه های گروهی، تحمل مخالفین و ناراضیان، رعایت قانون و برخورداری از امنیت فردی و اجتماعی… اگر از دید اقتصادی و اجتماعی تغییر و تحولاتی رخ داده بود از نقطه نظر سیاسی کمترین حرکتی صورتی نگرفته بود. از یک جهت شاید بتوان ماهیتی دوگانه برای رژیم شاه قائل شد. از یک سو برخی از نمودهای ترقی و پیشرفتهای اقتصادی در آن به چشم می خورد: صنایع مدرن، پروژه های پیشرفته، ساختمانهای مجهز و مدرن، ارتشی دارای تجهیزات پیشرفته و مدرن ترین جنگ افزارهای دنیا، مشارکت زنان در امور اجتماعی، (در مقایسه با دیگر کشورهای عربی و اسلامی) . بفرض که ما، همسو با طرفداران فرضیه مدرنیزه کردن، این نمودها را حجتی بر پیشرفت اقتصادی بدانیم، این تنها یک روی سکه بیشتر نبود. روی دیگر سکه، که در برخورد ظاهری آشکار نمی شد ساختار سیاسی جامعه بود که به هیچ روی تغییر و تحول چندانی بخود ندیده بود. در واقع از این روی، ایران «مدرن» محمد رضا شاه با ایران عقب مانده ناصرالدین شاه یکصد سال قبل از آن تفاوت چندانی پیدا نکرده بود. اگر در اولی (قاجار) ظل الله سلطان صاحبقران بر جمیع شئونات مملکت فرمان می راند، در دومی نیز اوامر خدایگان شاهنشاه آریامهر بر هر امر ریز و درشت مملکتی می بایستی شرف صدور یابد. اگر در اولی ذات اقدس همایونی بر این قرار می گرفت که کدام سیاست اعمال و کدام تدبیر به اجرا درآید، به چه کس خلعت بخشیده شود و که مغضوب واقع گردد، و چه کس امام جمعه، شیخ الاسلام، نایب السلطنه، نقیب السادات، صدراعظم، حاکم، فرمانروا و والی شود، در دومی نیز وزیر، وکیل، نخست وزیر، استاندار، سفیر، سناتور، فرماندهان نظامی و انتظامی و امرا بر اساس منویات ملوکانه عزل و نصب می شدند. اگر شاهان قاجار تصمیم می گرفتند که کدام امتیاز داده شود و از که قرضه خارجی دریافت گردد، تشخیص و تصمیم اینکه ایران دارای نیروگاه اتمی شود یا هواپیمای کنکورد و توربوترن خریداری شود، از کدام کشور چه چیز خریداری شود و با کدام شرکت خارجی قرارداد بسته شود بر عهده اعلیحضرت بود. اگر در عصر قاجار حکومت خود را سایه خدا و حاکم مطلق العنان «رعیت» می دید، شاه نیز سلطنت را موهبتی الهی می دانست که به وی تفویض شده بود تا هر طور که اراده می نمود بر «مردمش» و «ملتش» حکم راند. همانند حکام و سلاطین عهد قاجار، آنچه شاه می اندیشید لاجرم حقیقت مطلق و مطلق حقیقت بود. بهترین تدبیرها و سیاست ها عبارت بود از آنچه اعلیحضرت اندیشیده و اراده می نمودند. مابقی ایران صرفا گوش به فرمان و وظیفه ای جز اطاعت از اوامر ملوکانه نداشتند. ابعاد تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، منطقه ای و بعضا جهانی، هر فرمان، هر تصمیم، هر نطق و هر پیام معظم له هفته ها در مطبوعات و رسانه های گروهی برای مردم شکافته شده و تحلیل می گردید. اگر شاهان قاجار بواسطه نقششان، که سایه خدا بر سر ملت بود، لاجرم بهترین احکام و تدبیرها را اجرا می کردند، اعلیحضرت نیز بهترین اقتصاددان، برنامه ریز، استراتژیست، سیاستمدار، متخصص در امور نفتی و روابط بین المللی و توسعه و کشاورزی و… در سطح کشور (اگر نه در سطح جهان) بودند. و بالاخره اگر مخالفین سلطان صاحبقران مشتی بابی، بی دین و اجنبی بشمار می آمدند، مخالفین اعلیحضرت نیز جمعی مرتجع، مزدور بیگانه، عوامل استعمار، خائن به ملت و کشور، خرابکار و تروریست بیش نبودند. اگر لعاب و لایه های برونی پر زرق و برق ایران «مدرن» عصر محمد رضا شاه را مختصر تراشی می دادیم، پیکره اصلی الیگارشی و بافت سیاسی آن تفاوت چندانی با ایران عصر قاجار نداشت . طی این یکصد سال قدمی در راه رفورم سیاسی برداشته نشده بود. مشارکت سیاسی مردم و دخالت آنها در امور کشور و تعیین سیاست ها در عصر پهلوی همانقدر نایاب و نادر بود که در عصر قاجار. بی نقشی و عدم دخالت مردم بر شئونات اصلی کشور عملا در هر دو عصر یکسان بود. مردم نسبت به ساختار سیاسی حکام در عصر پهلوی همانقدر بی تفاوت، بی علاقه و بعضا متنفر و از آن روی گردان گشته بودند که در اواخر عصر قاجار ما شاهدش هستیم. بهترین مدعای تشابه سیاسی دو نظام واکنشی است که توده مردم نسبت به هر دو آنها سرانجام نشان می دهند. استبداد سیاسی، خفقان، مطلق العنان بودن شاه و دربار و حکام و نامحدود بودن اختیاراتشان، فقدان قانون و امنیت فردی، دخالت و نفوذ بیگانگان بر امور کشور، جلوگیری و قلع و قمع هر فکر و اندیشه ای که حکومت آن را نمی پسندید یا به مصلحت نمی دانست، عوامل اصلی شدند که حرکت و اعتراض بر علیه نظام قاجار را در قالب نهضت مشروطه پدید آوردند . هدف اصلی آن انقلاب هم، صرفنظر از آنکه در عمل چقدر موفق گردید، در یک جمله عبارت بود از برقراری حکومت قانون در جامعه تا هر عمله و اکراه حکومت بی مهابا بر جان و مال و ناموس مردم حاکم نباشند. نه آن انگیزه ها و نه این هدف چندان بدور از عوامل نیستند که باعث پیدایش انقلاب اسلامی شدند. به لحاظ رهبری حرکت هم در هر دو نهضت تشابه به چشم می خورد. در هر دو آنها روحانیون بیدار به همراه طیفی از روشنفکران نقش عمده را بر عهده داشتند. به سخن دیگر، علیرغم پیدایش افکار و اندیشه های تازه و نهضت بیدارگرانه ای که از اواخر قرن نوزدهم در ایران ظاهر می شود، هیچ گونه رفورم و تغییر بنیادی سیاسی صورت نمی گیرد . ساختار سیاسی جامعه ایران در ربع آخر قرن بیستم همانقدر دست نخورده، متحجر و اصلاح نشده است که یک قرن قبل از آن در ربع آخر قرن نوزدهم بود. دردها، تألمات، امیال و آرزوهای سیاسی بخش عمده ای از مردم بالاخص تحصیل کردگان و روشنفکران جامعه در هر دو عصر علیرغم گذشت یکصد سال چندان از هم فاصله ندارد. لذا چندان دور از واقعیت نرفته ایم اگر ادعا کنیم که انقلاب اسلامی حرکتی بود برای بر هم زدن و زیر و رو کردن ساختار کهنه و در انداختن طرحی نو. پی نوشت: .۱ مرحوم غلامرضا تختی یک قهرمان کشتی بود که از محبوبیت فراوانی در بین مردم برخوردار بود. جدا از قهرمانی و خصوصیات دیگر دلیل عمده محبوبیت او این بود که به عنوان یک شخصیت مخالف رژیم و مرتبط با ملیون شناخته می شد. منبع: سایت گسترش فرهنگ دینی و مذهبی رهبران شیعه

» آزادی در سایه استقلال

استقلال و آزادی از محوری ترین شعارها و خواسته های ملت مسلمان ایران در دوران مبـارزه بـرای دستیابی به جمهوری اسلامی به شمار می روند .این دو شعار راهبردی آن گاه معنا و ارزش واقعی خود را پیدا خواهند کرد که در چارچوب جمهوری اسلامی،تفسیر شده و جامه عمل پوشند .اسـتقلال بـدون آزادی، یعنی بدون ظهور اراده مردم، دوام نخواهد داشت، و آزادی بدوناستقﻼل همه جانبه، چــیزی جز بردگی و دست نشاندگی، و در واقع،سلب آزادی، معنا و مفهوم دیگری نخواهد یافت .و ایـن هــر دو،تنهـا در سایه وحدت و حفظ تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران،قابل دفاع و حمایـت اسـت .اسـتقلال بـه عنوان یک خواسته محوری دردوران مبارزه، و به عنــوان یــک اصل راهـبردی و تعریـف شـده در نظــام جمهوری اسلامی، مفهومی عام و جامع دارد که شامل ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی می گردد، و آزادی همواره قیودی را همراه دارد که در جامعه اسﻼمی از آن به آزادی مشروع تعبیر می شود. این که شاخصه های استقلال یک ملت و مشخصا جامعه اسﻼمی ما چیست واین کـه تفسـیر آزادی در کدام چارچوب صورت می گیرد، پرسش هایی است که پاســخ خود را مـی طلبـد امـا این دو اصـل محوری، آن گاه که به اساسی ترین خواست ملت مسلمان ایران در دوران مبارزه، یعنی جمهوری اســﻼمی پیوند می خورند، و آن گاه که به عنوان دو اصل راهبردی و فراگیر، خاســتگاه بسـیاری از اصـول قـانون اساسی وقوانین عادی و تاثیرگذار در شاکله جمهوری اسلامی ایران ومناسبات اجتماعی داخلی، و روابــط سیاسی بیرونی آن، درآمدند،لزوما معنا و مفهوم خاص خود را خواهند داشت .شاکله جمهوری اسلامی با دو ویژگی جمهوریت و اسلامیت، از یک سو متکی است بر خواست عمومی جامعه اسﻼمی و اراده ملتـی مسلمان و متعهد واصیل که جز به اسﻼم نمی اندیشد و داعیه دیگری ندارد، و از سوی دیگر، برخاسته از عمق باورهای اسﻼمی و احکام شریعت و درچارچوب ارزشهای دینی می باشد و هر خواستی و حرکتـی خارج از این ویژگی را بیرون از حوزه فلسفه وجودی خود می شمارد . خروج از سلطه و اراده بیگانه، و حاکمیت اراده ملت در تعیین سرنوشت و اداره کشور، چــیزی اسـت که استقﻼل در مفهوم سیاسی آن به دست می دهد و وجهه سیاست خارجی نظام را ترسـیم مـی کنـد؛ چه این که در بعد فرهنگی، اقتصادی و نظامی نیز همین اصل می توانــد و بایـد ضــامن عـدم وابسـتگی جامعه و نفی زمینه سلطه پذیری آن به شمار آید، اما آزادی واژه کش دار و پرفراز و نشـیبی اسـت کـه براحتی تمام نمی توان در باب آن سخن گفت؛ گو این که آن قـدردر تفسـیر و تبییــن آن، سـخن رفتـه است که کمتر واژه ای را می توان به آزادی آزادی در تبیین و ترسیم آن یافت . تردیدی نیست که آزادی را تنها باید در سایه استقلال کشور ونظام اسلامی جست و استقلال به یک معنا چیزی نیست جز صورت بیرونی آزادی در نگاه به بیگانگان و روابط با آنان .ملتی در درون خـودآزاد است که از استقلال همه جانبه برخوردار باشد، و کشوری می تواند مستقل بماند که تنها بتواند بر ارزش های موجود و فرهنگ و هویت ملت خود و اراده آنان تکیه کرده و استوار بماند، و تلاش بــرای دسـتیابی به آزادی، آن گاه راه گشا و ارزشمند است که هم زمان در تحصیل استقلال همه جانبه و نفــی اسـتعمار کوشش شود .نیز،به یقین، تحصیل استقلال و بقای آن، بدون پاس داشت آزادی های مـردم و تکیـه بـر خواست عمومی جامعه و اراده ملت امری ناشدنی اسـت و سـرانجامی جز وابسـتگی بــه بیگانـه و نفــوذ استعمار، نخواهدداشت . و به گفته شهید آیه اﷲ بهشتی : استقلال و آزادی دو مطلبی هستند که به یکدیگر ربط طبیعـی و عیـنی دارنـد و هیـچ یـک بــدون دیگری قابل تحصیل نیست. ].۱ [ آزادی در سایه استقلال، و استقلال در سایه آزادی، و این هردو، به شرط وحـدت و حفـظ تمامیـت ارضی کشور، ضامن بقای جمهوری اسلامی است و جز این هرچه باشد یا به استبداد می انجامـد و یابـه نفوذ و سلطه استعمار؛ و سرانجام استبداد و بریدن ازاراده و قدرت مردم، چیزی جز وابستگی به بیگانه و سلطه استعمارنخواهد بود .دستیابی به استقلال همه جانبه بدون تامین حق آزادی، چیزی جـز اسـتبداد نخواهد بود و روشن است :من استبدبرایه هلک ].۲ [و آزادی بدون اســتقلال و به تعبـیر زیبــا و گویـای حضرت امام خمینی، آزادی وارداتی ]۳ [جز بردگـی و سـلطه پـذیری وهضـم شــدن در نظـام ســلطه و سیطره استکبار جهانی نخواهد بود؛ چنان که خداوند خطاب به پیامبرص فرمود : ولن ترضی عنک الیهود وﻻالنصاری حتی تتبع ملتهم ولئن اتبعت اهواءهم بعدالذی جاءک من العلــم مالک من اﷲ من ولی وﻻنصیر] .۴ [ و نیز فرمود : ولئن اتبعت اهوائهم من بعد ماجاءک من العلم انک اذا لمن الظالمین] .۵ [ و این چنین است که اصل نهم قـانون اساســی جمهـوری اســﻼمی ایــران، بــه ایـن موضـوع حیاتـی اختصاص یافته است : در جمهوری اسلامی ایران آزادی و اســتقلال و وحـدت و تمامیـت ارضــی کشـور از یکدیگرتفکیـک ناپذیرند و حفظ آن ها وظیفه دولت وآحاد ملت است .هیچ فـرد یـا گــروه یامقـامی حــق نـدارد بـه نـام استفاده از آزادی،به استقﻼل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی،نظامی و تمامیت ارضی ایران کمــترین خدشـه ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد بنام حفظ استقﻼل و تمامیت ارضی کشور آزادی هـای مشـروع را،هرچند با وضع قوانین ومقررات، سلب کند . این هردو، یعنی استقلال و آزادی، دستاورد بزرگ انقلاب اسلامی است که ملت ایران به رهبری امام خمینی و با بهای سنگینی که پرداخته اند، در شکلی نظام یافته و در قالب جمهوری اسـﻼمی از فـردای پیروزی انقلاب، در دستان پرتوان خویش گرفته اند، بـر دیواراستوار اسـتقلال تکیـه زده انـد و بـر روی آزادی چهره گشوده ولبخند زده اند . اگر جز این نیست که استقلال و آزادی تنها درچارچوب و در ســایه جمهوری اسلامی معنا و مفهوم پیدا می کند،قهرا، استقلال نمی تواند به گونه ای تفسیر و تبلیغ شـود و یاابزاری گردد که با جمهوریت نظام و مردمی بودن حکومت و اتکــای بـه قــدرت درونــی ملـت و تامیـن آزادیهای آنان همخوانی نداشته باشد، و آزادی نیز نمی تواند به گونه ای ترسیم گردد یا تحقق یابد که با اسلامیت نظام و احکام قطعی شریعت مقدس، سازگارنباشد، چراکه جمهوری اسلامی در تبیین و تفسیر از خود، نمی تواند و نباید به نفی خود بپردازد .ارائه تعریفی از استقلال که با جمهوریت نظام یعنی ظهور و تحقق اراده مردم، سازگار نباشـدو ترسـیم و تبلیـغ چهــره ای از حق آزادی که با اسلامیت نظام درتعارض باشد، در واقع نفی جمهوری اسلامی است . چه این که در درون کشور،آزادی عمل بی حســاب، و در بیرون،بـه عنـوان مثــال، لــب فروبســتن از مخالفت با موجودیت نامشروع رژیم اشغالگرفلسطین، در واقع نفی عملی نظامی است که فلسفه وجودی آن حکومت دین و اجرای شریعت، و حاکمیت اراده و خواست ملت مســلمان ایـران و سـایر ملــت هـای اسلامی می باشد . آزادی در معنای عام آن، و آزادی بیان در محدوده خــاص خــود، وآزادی مطبوعـات در محـدوده ای خاص تر، مفاهیمی مستقل از دیگراصول و ارزش های حاکم بر جامعه اسلامی نمی باشند، و طبعا هیـچ خردمندی آن ها را به گونه ای مطلق، برای جامعه نمی پسندد . نیز، حفظ استقلال، و طبعا امنیت ملی کشور و حفظ تمامیت آن نمی تواند بـه مثابـه ابزاری بـرای جلوگیری از آزادی های مشروع جامعه،به کار گرفته شود . اصوﻻ در جامعه ای که از استقلال سیاسی،فرهنگی، اقتصادی، نظامی و امثـال این هادفـاع نشـود و جامعه به آن ها دسترسی پیدانکند صحبت از تحصیل آزادی ها، شعر و خیال است و بالعکس، در جامعه ای که استبداد بخواهد در زمان ما بماند و یابوجود بیابد، این استبداد چون متکی به وجود مردم نیسـت تکیه گاهش را کجا بایدپیدا کند؟ مسلما خارج از مردم.(۶) حفظ وحدت و تمامیت ارضی کشور نیز در گرو تامین حقـوق جامعـه ومشخصــا حق آزادی مـردم است .حکومتی که خود را متعهد به حفظ وتامین آزادی های مشـروع مـردم و حاکمیـت اراده عمومـی نداند، سرانجام آن، استبداد و بریدگی از مردم و در نتیجه، تکیه بربیگانه و افتادن در دامن قــدرت هــای خارجی خواهد بود؛ تا جایی که از سر زبونی و برای حفظ قدرت ظاهری و بقای خــویش، حاضر بـه تجزیه کشور و واگذاری بخشی از خاک خود نیز خواهد شد .تجربه های بسیار تلخ تجزیه مکرر کشور در رژیم های استبدادی گذشته ومقایسه آن با تجربه افتخارآمیز هشت سال دفاع مقدس و مقاومت تاریخی ملت شریف ایران برای حفظ تمامیت ارضی آن و آزادسازی وجب به وجب خاک کشور، شاهد گویایی بر حقیقت یاد شده است . استقﻼل و آزادی همان گونه که به اشارت گذشت، شاخصه ها وشروط خویش را دارند و پرسشـهای متعددی را در تبیین آن دو، بایدپاسخ گفت، اما آن چه در این فرصت، مورد نظــر و تاکیــد اسـت رابطــه تنگاتنگی است که میان این دو اصل راهبردی وجود دارد، بگونه ای که هیچ یک از آن دو نمـی توانـد و نباید جدای از دیگری تبیین وتبلیغ گردد .چه این که نمی تـوان و نبایـد در تحصـیل آن ها، یکــی را قربانی دیگری کرد و یا بهانه تضعیف و سلب دیگری گرفت . این مهم را در سخن شهید مظلوم آیت اﷲ بهشتی چنین می خوانیم : حفظ واقعی استقﻼل کشور، از طریق حفظ عدالت و آزادی در کشور اسـت .وقـتی دریــک جامعـه و کشوری عدل و آزادی درست پاسداری نشود، خود بخود راه برای نفوذبیگانه هموار می شــود و بالعکـس آنچه می تواند به آزادی یک ملت معنی بدهد، استقﻼل آن ملت است .ملتی که از یکی از جهات مثــﻼاز جهت فرهنگی، اقتصادی، سیاسی بــه دیگــران وابسـته باشـد، آزادی خـود رااز دسـت داده اسـت .البتـه وابستگی خضوع آور، نه وابستگی ارتباط متقابل، ارتباط غیر از وابستگی است .کشور و ملتی که به کشور و ملت دیگر حالت وابستگی و دنباله روی پیدا کند، آزادی در این کشور خود بخود به خطر مـی افتـد (۷). پی نوشت: (۱)مشروح مذاکرات بررسی نهایی قانون اساسی، ج ۱، ص ۴۲۱ . (۲)نهج البﻼغه، حکمت ۱۶۱ . (۳)صحیفه نور، ج ۹، ص ۱۵۵ و نیز ص ۶۲، ۷۳ و۱۴۶ . (۴)۱۲۰بقره، آیه ۱۴۵ (۵)همان، (۶)شهید آیت اﷲ بهشتی، مشروح مذاکرات برای قانون اساسی، ج ۱،ص ۴۲۲۶ . مجله حکومت اسلامی – ش ۱۳ ۱/۲۹/۲۰۱۱ (۷)همان، ص ۴۲۱٫مجله حکومت اسﻼمی – ش ۱۳ منبع: سایت گسترش فرهنگ دینی و مذهبی رهبران شیعه

» اولین هشدارهای امام

دولت با تصویب ﻻیحه ای خواستار رسمیت یافتن قسم نمایندگان مجلس شـورا به کتـاب آســمانی است .امام سریعا واکنش نشان می دهد تا دولت به صورت ضمنی حرف خود را پس می گیرد ولی امـام تا واضح نشدن وضعیت مسئله ساکت نمی نشیند. زمان :۱۵ آبان ۱۳۴۱ /۸ جمادیالثانی ۱۳۸۲ مکان :قم تهران – جناب آقای اسداﷲ علم عطف به تلگراف سابق اشعار می دارد، معلوم میشود شما بنا ندارید بـه نصـیحت علمـای اسـﻼم کــه ناصح ملت و مشفق امتند، توجه کنید؛ و گمان کردید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسـی و احساسات عمومی قیام کرد .علمای اعلام قم و نجف اشرف و سـایر بــﻼد تـذکر دادنـد کــه تصــویبنامه غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسﻼم، و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است. اگر گمان کردید می شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عـرض »اوسـتا «ی زرتشـت، »انجیـل «و بعض کتب ضاله قرار داد، و به خیال از رسمیت انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان، افتاده اید و کهنه پرستی را می خواهید تجدید کنید، بسیار در اشـتباه هسـتید .اگـر گمان کردید با تصویبنامه غلط و مخالف قانون اساسی می شود پایه های قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد و راه را برای دشمنان خائن به اسلام و ایران باز کرد، بسیار در خطا هستید. اینجانب مجدداً به شما نصیحت می کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گـردن نهیـد، و از عواقب و خیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمـای مسـلمین و تخلـف از قـانون بترسـید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ واﻻ علمــای اسـﻼم دربــاره شـما از اظهـار عقیـده خـودداری نخواهند کرد . والسلام علی من اتبع الهدی. روح ﷲ الموسوی الخمینی منبع: سایت گسترش فرهنگ دینی و مذهبی رهبران شیعه

» ۱۵ سال تبعید برای یک پیام

پیامی که منجر به تبعید ۱۵ ساله امام شد زمان :۴ آبان ۱۳۴۳/۲۰ جمادیالثانی ۱۳۸۴ مکان :قم «بسم اﷲ الرحمن الرحیم » لن یجعل ﷲ للکافرین علی المومنین سبیلاً آیا ملت ایران می داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می دانــد بـدون اطـﻼع ملـت و بـه طـور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ می داند مجلس، به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملـت ایـران را امضا کــرد، اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان را به آمریکا داد؟ قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما؟ قلم سرخ کشید بر تمام ﻻف و گزافهای چندین ساله سران قــوم؟ ایــران را از عقب افتاده ترین ممالک دنیا پســت تــر کـرد؟ اهانــت بـه ارتـش محـترم ایـران و صــاحب منصـبان و درجه داران نمود؟ حیثیت دادگاههای ایران را پایمال کرد؟ به ننگین تــرین تصـویبنامه دولـت سـابق، بــا پیشنهاد دولت حاضر، بدون اطﻼع ملت، با چند ساعت صحبتهای سری، رأی مثبت داد؟ ملـت ایــران را در تحت اسارت آمریکایی ها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی آمریکا بـا جمیـع خـانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند؛ پلیس ایران حـق بازداشـت آنهـا را نــدارد . دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند .چرا؟ برای آنکه آمریکا مملکت دﻻر است، و دولت ایران محتاج به دﻻر! به حسب این رأی ننگین، اگر یک مستشار آمریکایی یا یک خـادم مستشـار آمریکایی بـه یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت، به یکی از صاحب منصبان عالیرتبه ایران، هـر جسـارتی بکند، هر خیانتی بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد؛ محاکم ایران حق رسیدگی ندارد .ولی اگـر بـه یک سگ آنها تعرضی بشود، پلیس باید دخالت کند؛ دادگاه باید رسیدگی نماید! امروز که دولتهای مستعمره یکی پس از دیگری باشهامت و شجاعت، خود را از تحت فشار اســتعمار خارج می کنند و زنجیرهای اسارت را پاره می کنند، مجلس مترقی ایران با ادعــای ســابقه تمـدن ۲۵۰۰ ساله، با ﻻف هم ردیف بودن با ممالک مترقیه، به ننگیـن تــرین و موهنـترین تصـویبنامه غلــط دولتهـای بیحیثیت رأی می دهد، و ملت شریف ایران را پست ترین و عقب افتاده ترین ملل به عالم معرفی می کنـد؛ و با سرافرازی هر چه تمامتر دولت از تصویبنامه غلط دفاع می کند و مجلس رأی می دهد .از بعض منابع مطلع به من اطﻼع دادند که این طرح مفتضح را بـه دولت پاکســتان، انـدونزی، ترکیـه، آلمـان غربـی، پیشنهاد کرده اند، و هیچ کدام زیر بار این اسارت نرفته اند .تنها دولت ایران است که اینقـدر بـا حیثیــت ملت و اسﻼمیت ما بازی می کند و آن را به باد فنا میدهد. علما و روحانیون که می گویند باید قدرت سـرنیزه در مقـدرات کشـور دخالـت نکنـد، بایـد وکــﻼی پارلمان مبعوث از ملت باشند، باید دولتها ملی باشند، باید اختناق از مطبوعات برداشته شود و سـازمانها نظارت در آنها نکنند و آزادی را از ملت مسلمان سلب ننمایند، برای آن است که این ننگهـا را بر ملـت تحمیل نکنند و ما را مواجه با این مصیبتها ننمایند . چرا وکلای پارلمان، با آنکه به حسب قاعده انسانیت و ملیت با همچو سند اسارتی صد در صد مخالف هستند، نفس نمی کشند؛ و جز دو – سه نفـر آنهـا، کـه معلوم است با اضطراب صحبت کرده اند، خاموش نشسته اند؟ برای آنکه اتکا به ملت ندارند، دست نشانده هستند، و قدرت مخالفت ندارند، آنها را با یک اشاره بیرون می ریزند؛ به زندان میاندازند. آیا ملت ایران می داند که افسران ارتش به جای سوگند به قرآن مجید، »سوگند به کتاب آسمانی که به آن اعتقاد دارم « یاد کرده اند؟ این همان خطری است که کرارا تذکر داده ام :خطر بـرای قـرآن مجیــد؛ برای اسلام عزیز؛ خطر برای مملکت اسلام؛ خطر برای استقلال کشور. من نمی دانم دستگاه جبار از قرآن کریم چه بدی دیده است، از پناه به اسﻼم و قرآن چه ضرری برده است که اینقدر پافشاری برای محو اسم آن می کند .اگر پناه به قرآن و اسلام بیاوریـد، اجنـبی بــه خـود اجازه نمی دهد که از شما سند بردگی بگیرد؛ اجازه نمی دهد که مفاخر ملی و اسلامی شما پایمال شــود . جدا بودن ملت از هیأت حاکمه، برخوردار نبودن آنها از پشتیبانی ملت، این مصیبتها را پیش میآورد. اکنون من اعلام می کنم که این رأی ننگین مجلسین مخالف اسلام و قرآن اسـت، و قانونیـت نـدارد؛ مخالف رأی ملت مسلمان است .وکلای مجلسین وکیل ملت نیستند؛ وکلای سرنیزه هستند !رأی آنها در برابر ملت و اسلام و قرآن هیچ ارزشی نـدارد .و اگـر اجنبیهـا بخواهنـد از ایـن رأی کثیـف سوءاسـتفاده کنند،تکلیف ملت تعیین خواهد شد . دنیا بداند که هر گرفتاری ای که ملت ایران و ملل مسلمین دارند، از اجانب است؛ از آمریکاست .ملل اسلام از اجانب عموما و از آمریکا خصوصـا متنفــر اســت .بـدبختی دول اسلامی از دخالت اجانب در مقدرات آنهاست .اجانبند که مخازن پرقیمت زیرزمینی ما را به یغما بـرده و می برند .انگلیس است که سالیان دراز طﻼی سیاه ما را با بهای ناچیز برده و می برد .اجانبنــد کـه کشــور عزیز ما را اشغال کرده و بدون مجوز از سه طرف به آن حمله کرده و سربازان ما را از پا در آوردند .دیروز ممالک اسلامی به چنگــال انگلیــس و عمـال آن مبتـﻼ بودنـد؛ امــروز بــه چنگــال آمریکـا و عمـال آن . آمریکاست که از اسرائیل و هواداران آن پشتیبانی می کند . آمریکاست که به اسرائیل قدرت می دهـد کـه اعراب مسلم را آواره کند .آمریکاست که وکلا را، یا بیواسطه یا باواسطه، بر ملت ایران تحمیــل مــی کنــد . آمریکاست که اسلام و قرآن مجید را به حال خود مضر می داند، و می خواهد آنها را از جلو خــود بــردارد . آمریکاست که روحانیون را خار راه استعمار می داند، و بایـد آنهـا را بــه حبـس و زجــر و اهانـت بکشـد . آمریکاست که به مجلس و دولت ایران فشار می آورد که چنین تصویبنامه مفتضحی را کـه تمـام مفاخـر اسلامی و ملی ما را پایمال می کند، تصویب و اجـرا کننـد . آمریکاسـت کـه بـا ملـت اسـﻼم معاملـه وحشیگری و بدتر از آن مینماید. بر ملت ایران است که این زنجیرها را پاره کنند .بر ارتش ایران است که اجازه ندهند چنین کارهــای ننگینی در ایران واقع شود .از باﻻترها، به هر وسیله هست، بخواهند این سند استعمار را پاره کنند؛ ایـن دولت را ساقط کنند؛ وکلایی که به این امر مفتضح رأی دادند از مجلس بیرون کنند .بر ملت است که از علمای خود بخواهند در این امر ساکت ننشینند .بر علمای اعلام است که از مراجع اسلام بخواهنــد ایـن امر را ندیده نگیرند .بر فضلا و مدرسین حوزه های علمیه است که از علمای اعلام بخواهند که ســکوت را بشکنند .بر طﻼب علوم است که از مدرسین بخواهند که غافل از این امر نباشند .بر ملت مسلمان اسـت که از وعاظ و خطبا بخواهند که آنان را که آگاه از این مصیبت بزرگ نیسـتند آگــاه کننـد .بـر خطبـا و وعاظ است که با بیان محکم، بی هراس، بر این امر ننگین اعتراض کنند و ملت را بیدار کنند .بـر اسـاتید دانشگاه است که جوانان را از آنچه زیر پرده است مطلع کنند .بر جوانان دانشگاهی است که با حرارت با این طرح مفتضح مخالفت کنند؛ با آرامش و با شعارهای حساس، مخالفت دانشـگاه را بـه ملتهــای دنیـا برسانند . بر دانشجویان ممالک خارجه است که در این امر حیاتی که آبروی مــذهب و ملـت را در خطر انداخته، ساکت ننشینند .بر پیشوایان دول اسلامی است که فریاد ما را به دنیا برسانند، و از مراکز پخش آزاد، ناله جانسوز این ملت بدبخت را به جهان گوشزد کنند .بر علما و خطبای ملل اسلامی است کـه بـا سیل اعتراض این ننگ را از جبهه ملت معظم ایران، برادران اسلامی خود، بزدایند .و بــر جمیـع طبقــات ملت است که از مناقشات جزئی موسمی خود صرف نظر کرده، و در راه هدف مقدس اسـتقلال و بــیرون رفتن از قید اسارت کوشش کنند .بر رجال شریف سیاسی است کـه مــا را از مطالـب زیــر پـرده کـه در مجلس گفته شده آگاه نمایند . بر احزاب سیاسی است در این امر مشترک با یکدیگر توافق کنند. هدف مراجع عظام و روحانیون در هر جا باشند، یکی است .و آن پشتیبانی از دیانت مقدسه اسلام و قرآن مجید و طرفداری از مسلمین است .اختﻼفی بین علمــای اعـﻼم و نگهبانـان اسـﻼم در این هـدف مقدس نیست .اگر فرضا اختلاف اجتهاد و نظری در امری جزئی و ناچیز باشد، مثـل ســایر اختﻼفـات در امور فرعی، مانع از وحدت نظر در امور اصولی نیست .اگر سازمانهای دولتی گمان کرده اند بـا سمپاشـیها می توانند ما را از هدف مقدس خود منحرف کنند و به دست جهال متعصب به قصد شوم خــود برسـند، خطا کردهاند .اینجانب، که یک نفر از خدمتگزاران علمای اعلام و ملت اسلام هسـتم، در موقـع خطـیر و برای مصالح بزرگ اسلامی حاضرم برای کوچکترین افراد تواضع و کوچکی کنم، تا چه رسـد بــه علمـای اعلام و مراجع عظام کثرﷲ امثالهم .ﻻزم است جوانهای متعصب و طﻼب تازه کـار از زبـان و قلـم خـود جلوگیری کنند؛ و در راه اسلام و هدف مقدس قرآن از اموری که موجب تشتت و تفرقه است خـودداری نمایند .علمای اعﻼم برای خاتمه دادن به هرج و مرج و بی نظمیها در فکر اصﻼح عمومی هستند، اگر دولتها مجال فکر به ما بدهند؛ اگر گرفتاریهایی که از ناحیه هیأت حاکمه پییش مـی آیـد و ناراحتیهـای روحی مجال تصفیه و اصﻼح داخلی به ما بدهد . این نحو گرفتاریهاست که ما را از مسیر خود، که مســیر تصفیه حوزه ها و اصلاح همه جانبه است، باز می دارد .با احساس خطر برای اســﻼم و قــرآن کـریم، بــرای ملت و ملیت مجال تفکر در امور دیگر باقی نمانده .اهمیت این موضوعات بــه قـدری اسـت کــه مشـاغل خاص ما را تحت الشعاع قرار داده است. آیا ملت مسلمان می داند که در حال حاضر عده ای از علما و مبلغین و طﻼب و بسـیاری از مسـلمین بیگناه در زندانها به سر می برند، و بر خلاف قـوانین آنهـا را بدون رسـیدگی مــدتهای مدیـدی زندانــی کرده اند؟ و مرجعی نیست که به این وضع هرج و مرج ارتجاعی قرون وسطایی خاتمه دهد . اینهـا دنبـال قتل عام ۱۵ خرداد، ۱۲ محرم، است که جراحت آن از قلب ملت پاک نخواهد شد .هیأت حاکمه به جای اینکه برای اقتصاد ایران، برای جلوگـیری از ورشکسـتگیهای بازرگـان محــترم، بـرای نـان و آب فقـرا و مستمندان، برای زمستان سیاه بی خانمانها، برای پیدا کردن کـار بــرای جوانـان فـارغ التحصـیل و ســایر طبقات بیچاره، فکری بکند، به کارهای مخرب، مثل آنچه گفته شد و نظایر آن، دست می زنـد؛ از قبیـل استخدام زن برای دبیرستانهای پسرانه و مرد برای دبیرستانهای دخترانه، که فسـاد آن بــر همـه روشـن است و اصرار به آنکه زنها در دستگاههای دولتی وارد شوند، که فساد و بیهوده بودنش بر همــه واضـح است .امروز اقتصاد ایران به دست آمریکا و اسرائیل است؛ و بازار ایران از دست ایرانی و مسلم خارج شده و غبار ورشکستگی و فقر به رخسار بازرگان و زارع نشسته است؛ و اصـﻼحات آقایــان، بـازار سـیاه بـرای آمریکا و اسرائیل درست کرده است؛ و کسی نیست که به داد ملت فقیر برسد. من از فکر زمستان امسال رنج می برم .من شدت گرسنگی و خدای نخواسته هلاکت بسیاری از فقـرا و مستمندان را پیش بینی می کنم .ﻻزم است خود ملت بــه فکـر فقــرا باشـند .ﻻزم اسـت از حـاﻻ بــرای زمستان آنها تهیه ای شود که فجایع سال سابق تکرار نشود .ﻻزم است علمای اعلام بلاد، مردم را دعــوت به این امر ضروری بفرمایند. از خدای متعال عظمت اسﻼم و مسلمین و رهایی دول اسلامی را از شـر اجانــب خـذلهم ﷲ تعالـی خواستار است. والسلام علی من اتبع الهدی. روح ﷲ الموسوی الخمینی منبع: سایت گسترش فرهنگ دینی و مذهبی رهبران شیعه

«شیخ محمود حلبی» و دعا برای مسئولین رژیم شاه

برهان نوشت: یکی از مهم‌ترین مقاطع نهضت امام خمینی(ره) پس از قیام خونین 15خرداد، ایام تبعید حضرت امام بود. چرا که رژیم وحشت فراوان داشت تا با تبعید مرجع تقلید محبوب و شجاع، قیامی دوباره همچون قیام 15خرداد شکل بگیرد که به یقین باید بهای سنگین‌تری را برای سرکوب آن می‌پرداخت. از این رو قبل از تبعید امام همه‌ی جوانب امر را سنجید و برنامه‌ای ترتیب داد تا بتواند خشم ملت انقلابی را به کنترل درآورد. فرمان آماده باش به تمامی نیروهای نظامی و امنیتی، محاصره‌ی بیوت و مراقبت کامل از علمای طراز اول بلاد، نظارت کامل بر بازار، دانشگاه، حوزه و دیگر پایگاه‌هایی که ممکن بود محل تجمع‌های اعتراض‌آمیز شود، از جمله‌ی برنامه‌های رژیم شاهنشاهی برای پیشگیری از یک قیام حتمی بود. پس از تبعید حضرت امام(ره) در سحرگاه 13آبان 1343 به ترکیه و پخش سریع این خبر به سراسر کشور، موج گسترده‌ای از اعتراض‌ها شکل گرفت. مراجع عظام تقلید داخل و خارج کشور با صدور نامه‌ها، بیانیه‌ها، تلگراف‌ها و ایراد سخنان مختلف، این عمل را محکوم نمودند. به عنوان مثال مرحوم «آیت‌الله العظمی گلپایگانی» در اولین سخنرانی خود پس از این واقعه، در تاریخ 30 آبان 1343 در مسجد اعظم قم فرمودند: «... هر روز یکی از احکام الهی به توپ بسته می‌شود، اگر کسی هم بگوید پروردگار ما خداست یا باید حبس کنند یا تبعید نمایند و در خانه‌ها را می‌بندند که چرا خدا می‌گویید. انالله وانا الیه راجعون و من نمی‌دانم شما به من تسلیت بگویید و یا ما به شما تسلیت بگوییم و یا همه‌مان به امام زمان تسلیت بگوییم و همه به پیغمبر خدا تسلیت بگوییم... .»[1] همچنین مرحوم «آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی» چند روز قبل از تبعید امام، در سخنانی به مناسبت کاپیتولاسیون آن چنان ناراحت شدند که در حین سخنرانی حالشان به هم خورد و دیگر نتوانستند ادامه‌ی صحبت دهند.[2] ایشان در یکی از بیانیه‌هایی هم که در اواخر آبان ماه منتشر نمودند، این‌گونه نوشته‌اند: «آیا ننگ نیست که اجانب مصون باشند و آیت‌الله خمینی را به بیگانگان بسپارند. من از تبعید معظم‌له بسیار ناراحتم. من دیگر دقیقه شماری می‌کنم تا کی از این زندگی ننگین توأم با اسارت مستخلص شوم.»[3] در همین راستا بازار دست به اعتصاب و تعطیلی زد و رژیم در اقدامی کم سابقه، با تهدید و چیدن آجر در مقابل مغازه‌های تعطیل، تلاش کرد تا این اعتصاب را بشکند. در برخی شهرها تظاهرات خیابانی به راه افتاد که به سرعت سرکوب شد. سیل تلگراف، نامه و طومار از طرف حوزه‌ها و روحانیت متعهد به مقام‌های ترکیه و برخی از دیگر کشورها ارسال شد. در بسیاری از شهرها مساجد و نمازهای جماعت به مدت حدود دو هفته به کلی تعطیل شد. به عنوان نمونه مرحوم «آیت‌الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی» دستور تعطیلی مساجد و نمازهای جماعت شیراز را صادر فرموده و همچنین پیشنهاد تحصن در اماکن مقدس و زیارتی کشور را مطرح کردند. این روند اعتراض‌آمیز تا نیمه‌ی شعبان آن سال البته با کنترل شدید نیروهای نظامی و امنیتی، ادامه داشت. با نزدیک شدن ایام میلاد مسعود منجی عالم بشریت، برخی مراجع همچون «آیت‌الله العظمی میلانی» پیامی مبنی بر چگونگی برپایی مراسم انتشار دادند که در آن آمده بود: «عقیده‌ی خود را درباره‌ی حضرت آیت‌الله خمینی(دامت‌برکاته) آشکارا اظهار نمایید که ایشان یکی از مراجع تقلید عالی‌قدر امت اسلامی هستند و گفته‌ی ایشان گفته‌ی همه‌ی ملت مسلمان است...»[4] چندی بعد نیز متن استفتایی از محضر ایشان و آیت‌الله مرعشی مبنی بر وظایف طلاب و مبلغین در ماه مبارک رمضان انتشار یافت که آیت‌الله میلانی در بخشی از پاسخ به این استفتا فرموده بودند: «... انواع تعدیات و ظلم و ستم و اختناق شدید و تجاوزاتی که به حریم دین و مملکت مذهبی وارد شده و پایمال شدن حقوق ملت و گرفتاری‌های اقتصادی و غیره و گرفتاری و زندانی شدن علما و خطبا و دانشمندان[را] تذکر دهید...»[5] پاسخ آیت‌الله مرعشی نیز به همین مضمون بود. از این رو رژیم پهلوی در سخنرانی‌های انجام شده در این ماه مبارک، بیش از پیش به باد انتقاد گرفته شد. گزارش‌های روزمره‌ی برخی از این سخنرانی‌ها به ساواک ارسال شده و اقدام‌های لازم صورت می‌گرفت. در یکی از این گزارش‌ها آمده است: «برابر اطلاع منابر روز 26 دی 1343 عادی بوده است: 1. شیخ واعظی در مسجد اسکندری به منبر رفت و به دولت حمله کرد که به وسیله‌ی کلانتری 11 به وی تذکر داده شد و از منبر رفتنش جلوگیری گردید. 2. شیخ محمد علی طالقانی پیش‌نماز مسجد اکباتان به منبر رفت و نسبت به دولت و گرانی بنزین و مأمورین سازمان امنیت حمله کرد که از طرف کلانتری در مورد جلب وی اقدام گردیده است. 3. شیخ جعفری پیش‌نماز مسجد جامع و شیخ طاهری در مسجد مذکور به منبر رفتند و از دولت تنقید نمودند و هر دو به خمینی دعا کردند. 4. شیخ محمود حلبی در مسجد باب الحوائج واقع در میدان فوزیه به منبر رفت و دولت و مسئولین امنیتی مملکت را دعا کرد. 5. ... .»[6] این سند همان‌گونه که به خوبی نشان دهنده‌ی اوج اختناق و فشار بر روحانیت شجاع و انقلابی است و افرادی همچون آقایان «جعفری» و «طاهری» چند روز پس از این سخنرانی همراه با 11نفر دیگر از گویندگان متعهد و مجاهد اسلامی، دستگیر و به محاکمه‌ی فرمایشی کشیده می‌شوند، بیانگر مواضع «شیخ محمود حلبی»(رهبر انجمن حجتیه) نیز هست. او در شرایطی دولت و مسئولین امنیتی را دعا می‌کند که عامل همه‌ی این جنایت‌ها از کاپیتولاسیون گرفته تا تبعید امام و سرکوب علما و مردم، رژیم دژخیم پهلوی است. او در زمانی با دعای خود این‌گونه اعمال آن‌ها را تأیید می‌کند که بزرگ‌ترین مراجع وقت از شدت ناراحتی چنین مواضعی برضد آنان اتخاذ کرده و آرزوی مرگ می‌کنند. حال چگونه می‌توان ادعا نمود که انجمن حجتیه به رهبری شیخ محمود حلبی، مورد تأیید تمامی مراجع، همگام با انقلاب اسلامی و طرفدار حضرت امام بوده است!؟ البته این سند تنها یکی از اسناد ساواک است که بر این موضوع به خوبی شهادت می‌دهد وگرنه اسناد دیگری نیز در مورد شخص شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیه موجود است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. حضرت آیت‌الله العظمی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بهار1385، ج1، ص145 [2]. حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بهار1388، ج1، ص384 [3]. همان، ص391 [4]. اسناد انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم پاییز1374، ج1، ص274 [5]. نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم 1376، ج2، ص100 [6]. آیت‌الله حاج شیخ غلام‌حسین جعفری همدانی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بهار1388، ص27 منبع: پایگاه اطلاع رسانی رجا

ملاقات آیت الله انواری با آیت الله میلانی درباره کسب اجازه برای ترور شاه

دین - آیت الله انواری در خاطرات خود از مراجعه به آیت الله میلانی جهت کسب اجازه برای ترور شاه سخن گفته است. ایشان واسطه نامه های خصوصی میان آیت الله میلانی و امام بود. به گزارش خبرآنلاین، آیت الله انواری در خاطراتی که برای حجت الاسلام رسول جعفریان بیان کرده، به مساله شرعی ترور شاه اشاره کرده است. بخشی از این خاطرات را در ادامه می خوانید: من واسطه نامه های خصوصی آقای میلانی و امام بودم و نامه ها را رد و بدل می کردم و خیلی هم به آقای میلانی و روحیات عرفانی و اخلاقی او اعتقاد داشتم. آقایان مؤتلفه غیر از طریق بنده، از دو طریق دیگر هم سراغ آقای میلانی رفته بودند و در هر دو راه ناکام مانده بودند. من احساسم این است که آقای میلانی به واسطه ها اعتماد نکرده است. بنده در 14 شعبان 43 مشرف شدم مشهد و رفتم خدمت آقای میلانی. رفتم نماز. آقا سید محمد علی را دیدم. گفتم‌: کاری با حاج آقا دارم. گفتند: بیاید نماز. آن جا مجلس جشن هست . نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز با آقای میلانی رفتیم به طرف جشن. خیلی چراغانی مفصلی بود. رفتیم در مجلس. مسؤولان مشهد در ایوان بودند. آقای میلانی توجهی نکرد و رفت در اتاق. بعد آمدیم منزل آقای میلانی. در آن جا حاج آقا رفیع رشتی و آقای مهدی حائری بودند. نشستیم تا رفتند. یک نفر ماند. سه نفری شام خوردیم. این آخرین ملاقات ما با آقای میلانی بود. در آن جا مسأله را عنوان کردم. ایشان نگفت کسی دیگر هم آمده است. اول پرسید: بعدش کسی هست که کشور را اداره کند؟ گفتم: هستند. گفت: شاید مقصودتان بازرگان و دوستانش هستند! گفتم: چه اشکالی دارد؟ گفت:‌ نه، شاه کسی دیگر را می گذارد. مجلس را هم منحل می کند. هر کاری بخواهد می کند، فایده ای ندارد. گفتم: آقا خود شاه چطور؟ تأملی کرد و گفت: مشکلش کم تر از نخست وزیر است. اول سؤال کرد: هرج و مرج نمی شود؟ گفتم: نه، طرفداری ندارد. نظر داد که با کشتن شاه موافقم اما با کشتن نخست وزیر نه. ما آمدیم به مؤتلفه گفتیم. قصه اسلحه را گفتم.( اسلحه را شاه به تولیت داده بود و تولیت به هاشمی داده بود و او به بچه ها داده بود. در واقع با هدیه شاه، منصور کشته شد.) تولیت اسلحة‌ اهدایی شاه را به هاشمی داد که او به مؤتلفه داده بود. در بازجویی های اطلاعات، بالاخره این اسلحه پای عراقی نوشته شد. عراقی برای این که جریان پرونده را منحرف کند،‌ گفته بود: از نواب صفوی گرفتم. حتی ناخن های عراقی را هم کشیده بودند و لو نداده بود. نواب هم مرده بود، دیگر نمی شد سراغ او بروند. به هر حال این جالب بود که اسلحه ای با این داستان، با همان اسلحه منصور کشته می شود. این زمان همه شعارها علیه شاه بود. بعدها از بچه ها پرسیدم: چرا شاه را نکشتید؟ گفتند: ما دیدیم دستمان به شاه نمی رسد این را کشتیم. منبع: گلچین خاطرات آیت الله انواری در گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمین رسول جعفریان منبع بازنشر: سایت خبر آنلاین

ماجرای مخالفت شدید امام با ترور شاه و منصور و زندانی شدن طولانی آیت الله انواری

دین - متن زیر گلچینی از خاطرات ناگفته آیت الله انواری است که توسط دکتر رسول جعفریان در اختیار خبرآنلاین قرار گرفته است. به گزارش خبرآنلاین، اگر چه آیت الله انواری به اتهام ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر محمد رضا شاه، سال های طولانی را در زندان سپری کرد، اما هیچ نقشی در این ماجرا نداشته است. خاطره جالب آیت الله انواری را در این باره در زیر می خوانید: " در مسأله منصور آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمی شود. این هنوز زمان اسدالله عَلَم بود. صادق می گفت:‌ عَلَم را بکشیم. چند سؤال کردم و گفتم:‌ چه می خواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت:‌ آری، هستند جوان هایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم‌: کسانی هستند؟ گفت:‌ آری. گفتم: «باعث امیدواری است» که بعد همین جمله زمینة‌ محاکمه ما شد. آقای یدالله جلالی فر تجارت خانه داشت. به من می گفت:‌کی قم می روی؟ من می خواهم حاج آقا را ببینم. بعد از نماز مغرب و عشا راه افتادیم به سوی قم. او پول آورده بود. یازده شب رسیدیم. ساعت دوازده رفتیم خانه آقا. دیدم در بیرونی، خلخالی، آقا مصطفی و توسلی صحبت می کردند. از دیدن من تعجب کردند. گفتم‌‌: می خواهم آقا را ببینم. آقا مصطفی رفت آقا را بیدار کرد. رفتم خدمت حاج آقا که لب تخت نشسته بود. جلالی فر هم آمد دست حاج آقا را بوسید. آقا از ایشان پرسید چه لزومی داشت این وقت شب بیایی؟ آقای انواری هم وکیل من بود. جلالی فر گفت: بله ولی می خواستم خدمت شما برسم. امام هم پول را قبول نکرد و گفت: با ایشان حساب کنید که همان جا ما این کار را کردیم. بعد حاجی رفت. عذر خواستم که برای این کار نیامدم. بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه می خواهند دست به اقدامات تند بزنند. می گویند دوره اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد. امام اوّل یک داستان تعریف کردند. فرمودند یکی از دوستان ما این جا آمد و اسلحه اش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت:‌ من فردا دیداری با عَلَم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش می کشم. به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آورده اند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را می دانند. معین نکنید. صبح مکلف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. این شب پنجشنبه بود. شب را به تهران برگشتیم. سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر می زند. این بود تا این که اسدالله علم سقوط کرد. بعد حسنعلی منصور آمد سر کار؛ وضعیت تغییری نکرده بود. امام کارهایش را می کرد و مؤتلفه اعلامیه می داد؛ تا ماه رمضان رسید. صبحی بود کتابدار کتابخانه مجلس (آقا بهاء دایی من)به من زنگ زد: خبرداری؟ گفتم: چه؟ گفت: منصور را زدند. مگر شما خبر ندارید؟ گفتم‌: اصلا خبر ندارم. روزنامه ها درآمد. چند اسم بود که از دوستان ما هستند. کم کم در آمد که مؤتلفه این کار را کردند در شاخه نظامی. بخارائی، مرتضی نیک نژاد، صفار هرندی و صادق امانی (33 یا 34 ساله بود). در این وقت آقای فومنی درگذشت. تشییع مفصلی از او شد. بچه ها در تشییع بودند. به عسکراولادی نزدیک شدم و پرسیدم. گفت: آری بچه ها زدند. شب روزنامه درآمد. اسم شهاب و صادق امانی و مهدی عراقی و بخارائی بود. اینها بود. ما یک اشتباه کردیم. من زنگ زندم منزل حاج سعید امانی. سلام کردم. دیدم گرم نمی گیرد. اطلاعات آمده بود و تلفن را به اداره برده بود. و خود او را هم گذاشته بودند بالای تلفن و مأمور هم کنارش ایستاده بود. هر چه پرسیدم جواب سر بالا داد. پس فردا آمدند سراغ من. چون من اسم صادق را در تلفن گفتم. از او پرسیده بودند،‌ او هم گفته بود من هم از آقای انواری پرسیدم. ایشان از آقا پرسیده بود. ایشان ما را نهی کردند. گفته بودند: خود انواری نظرش چه بوده؟ جوری گفته بود که گویی من موافق بوده ام. (همان کلمه «باعث امیدواری است») و فتوای قتل منصور را من داده ام. بالاخره آمدند سراغ من . آمدند منزل. ...." منبع: سایت خبر آنلاین

ماجرای زنی لایق و کاردان به نام اشرف الملوک / بنگاه خیریه فخرالدوله

این داستان زندگی زنی است که در فضای مردانه روزگاران خاندان قجر همه را مسحور خود کرد و پایه های مدرنیته و بنیان های خیریه تهران را بنا نهاد. او زنی است لایق و کاردان به نام اشرف الملوک ملقب به فخرالدوله دختر مظفر الدین شاه قاجار.فخرالدوله زنی ثروتمند بود. اشرف یا اشرف‌الملوک فخرالدوله در سال 1261ش متولد شد. وی دختر مظفرالدین‌شاه قاجار و از بطن حضرت علیا دختر فیروزمیرزا فرمانفرما و نوه عباس‌میرزا نایب‌السلطنه بود. همسرش محسن‌خان که دارای القاب منشی حضور، سرورالسلطنه، معین‌الملک، امین‌الدوله و پسر حاج میرزا علیخان امین‌الدوله صدراعظم مظفرالدین‌شاه قاجار که در 1293ه.ق متولد و در 1305 ملقب به منشی حضور، لقب اسبق پدر خود شد. در 1309ه.ق بعد از فوت یحیی‌خان مشیرالدوله، محسن‌خان ملقب به پدر زن خود معین‌الملک گردید و در 1312 مستقیماً ریاست اداره پستخانه را پدرش به او واگذار کرد. محسن‌خان ابتدا داماد شیخ محسن‌خان معین‌الملک(مشیرالدوله) بود. بعد بر حسب امر مظفرالدین‌شاه اجباراً دختر او را طلاق داد و با دختر نهم مظفرالدین شاه (فخرالدوله) ازدواج نمود. محسن‌خان امین‌الدوله در 1329ش درگذشت. فرزندان آن‌ها عبارتند از: حسین، غلام، محمد، محمود (سرتیپ بازنشسته)، دکتر علی، احمد، ابوالقاسم، معصومه(همسر دکتر مشرف نفیسی) و رضا. خیلی از افراد به پدرشان افتخار می‌کنند؛ اما دکتر علی امینی(نخست وزیر اسبق) از افرادی بود که به مادر خود(فخرالدوله) افتخار می‌کرد. اشرف‌الملوک(فخرالدوله) در تبریز تولد یافت. وی در جوانی نامزد پسر خاله‌اش دکتر محمد مصدق بود؛ ولی علیخان امین‌الدوله صدراعظم وقت پیشدستی کرد و او را برای پسر خود(محسن‌خان) گرفت؛ زیرا وصلت با دختر شاه را برای حفظ موقعیت سیاسی خود لازم می‌دانست. او از ثروت خود در امور خیریه فروگذاری نکرد. از جمله کارهای مهم او تاسیس آسایشگاه سالمندان در املاک موروثی‌اش واقع در کهریزک است که امروزه جزو بزرگترین مۆسسات یاری رسانی به مصدومان، از کار افتادگان و سالمندان به شمار می‌رود فخرالدوله زنی بود، بلکه می‌توان گفت مردی بود، بسیار فعال، پشت کاردار، مدیره، مدبره، خیلی مرتب و منظم، اجتماعی، عاقل، با اطلاع از اوضاع مملکتی و جریان روز. شوهر و فرزندانش از او خیلی حساب می‌بردند و احترام او را خیلی داشتند و بدون مشاوره او اقدام به کاری نمی‌کردند. در آموزش و پرورش فرزندان خود خیلی کوشش داشت. او نام پدر شوهرش(امین‌الدوله) را برای فرزندش(علی امینی متولد 1284ش) انتخاب کرد و (چنانچه ذکر شد) جریان تحصیل فرزندش را زیر نظر داشت و او را پس از گذراندن دوره دبیرستان (دارالفنون) به منظور تحصیلات عالیه در سال 1305ش به پاریس می‌فرستد. (در زمان مظفرالدین شاه) و به دنبال افزایش نفوذ میرزا علی‌اصغر خان امین‌السلطان در دربار، وی در ژوئیه 1903 از مظفرالدین شاه خواست تا محسن‌خان امین‌الدوله را به گیلان تبعید نماید. در اکتبر 1904 امین‌الدوله به اتفاق شاهزاده فخرالدوله که همراه شوهرش به گیلان رفته بود، به تهران بازگشت و به سمت «وزیر وظایف» منصوب شد. محسن‌خان امین‌الدوله در دوران مشروطه از وابستگان محمدعلی شاه قاجار و روسیه تزاری محسوب می‌شد. بعد از شکست محمدعلی شاه، امین‌الدوله بیرق روسیه را بر بالای «پارک امین‌الدوله» به اهتزاز در آورد تا جان سالم به در برد. وی از سوی کارگزاران ایرانی سیاست انگلیس مورد ایذاء قرار گرفت. معروف‌ترین این حوادث ماجرای معروف لشت‌نشاءاست که متعلق به امین‌الدوله بود و میرزا کریمخان رشتی و برادرش سردارمحیی قصد تملک آن را داشتند. وقتی هم درباره لشت‌نشاء با مالکان آن حدود اختلاف پیدا کرد، آن را به روس‌ها اجاره داد و با جنگلی‌ها درافتاد که توسط مجاهدین جنگلی طالش دستگیر شد و پس از پرداخت هفتاد هزار تومان جریمه مرخص گردید. بعد از استقرار حکومت جنگلی‌ها در شمال، املاک او و سپهسالار تنکابنی مصادره گردید. بعد از کودتای 1299 دستور بازگشت، امین‌الدوله نیز داده شد که به حرم حضرت معصومه در قم رفته متحصن گردید و با کمک همسرش فخرالدوله که عمه احمدشاه بود، از او رفع خطر شد و به تهران بازگشت. از این پس امین‌الدوله از هر گونه فعالیتی دست برداشت و کلیه اختیارات زندگی و ثروت خود را در اختیار همسرش فخرالدوله گذاشت. فخرالدوله زنی باهوش و زرنگ بود که توانست ثروت فراوان امین‌الدوله را حفظ کند. در نتیجه سیاست و کیاست او بود که اراضی لشت‌نشاء در تملک این خانواده باقی ماند. این انتقال املاک به فخرالدوله وی را جزء متمولین درجه یک ایران آن روز قرار داد. او در اواخر دوره قاجار و در گیر و دار اقدامات سردار سپه، در حدود 78 دختر و پسر یتیم را تحت پوشش قرار داد و به همراه جمعی از زنان خیر در اطراف پرورشگاه که بعدها بنگاه خیریه بانوان نیکوکار نامیده شد از دختران و پسران نگهداری می‌کرد فخرالدوله به عنوان بانویی مۆمن، با کفایت و نیکوکار مشهور است. فخرالدوله مۆسس نخستین مۆسسه تاکسیرانی در تهران بود. او قصد تاسیس یک مۆسسه بورس ملی را در ایران داشت که به علت فراهم نبودن شرایط موفق نشد. بنابر متون تاریخی نفوذ فخرالدوله به حدی بود که بدون مشورت او کاری انجام نمی شد و حتی تاسیس کارخانه قند کهریزک ، تاسیس مدرسه رشدیه و تاسیس اداره پست به روش جدید با سعی و برنامه ریزی او صورت گرفت. اشرف الملوک-فخرالدوله او از ثروت خود در امور خیریه فروگذاری نکرد. از جمله کارهای مهم او تاسیس آسایشگاه سالمندان در املاک موروثی‌اش واقع در کهریزک است که امروزه جزو بزرگترین مۆسسات یاری رسانی به مصدومان، از کار افتادگان و سالمندان به شمار می‌رود. او در اواخر دوره قاجار و در گیر و دار اقدامات سردار سپه، در حدود 78 دختر و پسر یتیم را تحت پوشش قرار داد و به همراه جمعی از زنان خیر در اطراف پرورشگاه که بعدها بنگاه خیریه بانوان نیکوکار نامیده شد از دختران و پسران نگهداری می‌کرد. فخرالدوله در اواخر عمر براثر از دست دادن پسرش حسین امینی، دچار اندوه فراوان شده بود. او پس از این واقعه اوقات خود را در باغ الهیه می‏گذراند و از مراوده با اشخاص خودداری می‏کرد. او در آخرین سفرش به عتبات آرامگاهی درنجف خریداری کرده بود، اما مدتی پیش از فوتش به اطرافیان گفت او رادرگورستان ابن بابویه در ری در کنار مزار پسرش به خاک سپارند. سرانجام فخرالدوله در دی ماه 1334ش در سن 73 سالگی درگذشت و در ابن‌بابویه(شهر ری) در مقبره اختصاصی به خود مدفون گردید. اکنون محل دفن وی در وضعیت بسیار نابه سامانی قرار دارد به نحوی که قبر وی در میان خرابه های اطراف پنهان مانده است. همچنین درست در زیر زمین این محوطه، فضایی خالی وجود دارد که این مکان را به محلی دنج برای حضور معتادان تبدیل کرده است! از سوی دیگر نه تنها به محل دفن این بانو بی اعتنایی شده است بلکه بسیاری از یادگارهای دیگر او از جمله مسجد فخرآباد نیز در شرایط نابه سامانی قرار دارد . منابع : 1- زلال نیوز / 2- پارسینه / 3- پژوهشکده ی باقرالعلوم منبع بازنشر: پایگاه اطلاع رسانی نکته نیوز

زندگي و مبارزات آيت‌الله شهيد مطهري

آيا مطهري تنها يك انديشمند بود؟ آيا او تنها مي‌گفت و مي‌نوشت و دستي از دور بر آتش داشت يا دانشمندي بود كه در ميدان قهرمانيهاي عرصه مبارزه نيز شجاعانه وارد مي‌شد و علم و عمل را به هم درآميخته بود؟ مقاله حاضر با روشن‌كردن گوشه‌هايي از زندگي مبارزاتي استاد به اين پرسش پاسخ مي‌دهد. انقلاب اسلامي در اثر تعامل ميان مردم و روحانيت شيعه و در راس آن امام‌خميني(ره)، به پيروزي رسيد. ايشان به‌عنوان رهبر حركت و نهضت اسلامي اعتراضات مردمي سراسري را به سمت‌وسوي تشكيل نظامي جديد براساس آرمانهاي اسلامي ــ شيعي ــ سوق داد. در بررسي نقش اقشار مختلف در پيروزي نهضت اسلامي، روحانيت مبارز و انقلابي را مي‌توان به چهار دسته تقسيم‌ كرد: نخست، رهبران فكري و فرهنگي هستند كه شاگردان ممتاز امام‌(ره) بودند. در ميان اين دسته مي‌توان به آيت‌الله دكتر شهيد بهشتي، آيت‌الله دكتر مفتح، حجت‌الاسلام دكتر باهنر، و سرانجام آيت‌الله استاد مطهري، اشاره كرد. دسته دوم علماي شهرستانها بودند كه به جهت موقعيت اجتماعي و مذهبي و نفوذي كه در شهرهاي محل سكونت خود داشتند، نقش مهمي در انقلاب ايفا كردند. شخصيتهايي چون آيت‌الله شهيد قاضي طباطبايي در آذربايجان، شهيد دستغيب در فارس، آيت‌الله شهيد صدوقي در يزد، آيت‌الله شهيد اشرفي‌اصفهاني در كرمانشاه، آيت‌الله شهيد مدني در همدان و مرحوم آيت‌الله شيرازي در مشهد هريك مبارزات مهمي را در راستاي نهضت اسلامي به رهبري امام انجام دادند. در مرتبه سوم، وعاظ و گويندگان انقلابي چون مرحوم حجت‌الاسلام فلسفي، شهيد حجت‌الاسلام محلاتي، مرحوم حجت‌الاسلام حسيني همداني، حجت‌الاسلام شجوني، معاديخواه و... قرار دارند كه با زبان گوياي خود تاثير قابل‌توجهي در بيداري افكار عمومي جامعه داشتند. دسته چهارم نيز ائمه جماعات هستند كه در مساجد محل خود تاثيرگذار بودند. در ميان اين چهار دسته، ضمن‌آن‌كه هركدام ويژگيها و تاثير خاصي دارند، گروه نخست به جهت توليد فكر و انديشه و بستر‌سازي فرهنگي لازم براي انقلاب و دگرگوني، از اهميت شايان توجهي برخوردار است. اين دسته، در كنار مبارزات سياسي عليه حكومت، شيوه جديدي را در راستاي مبارزه به كار گرفتند. آنان با ايجاد تغيير در ماهيت و كارايي وعظ و خطابه، به مبارزه صبغه فرهنگي دادند و در يك حركت بي‌سابقه «تٍز روحانيت غيرحرفه‌اي» را مطرح كردند؛ به‌اين‌صورت‌كه با انتخاب شغل آموزشي و فرهنگي در آموزش‌وپرورش يا وزارت آموزش‌عالي، ضمن برقراري تماس مداوم با محيط دانشگاهي، دانشجويان و دانش‌آموزان، سعي كردند دغدغه معيشت را نيز از خود دور سازند و ضمنا فعاليتهاي فرهنگي خود را تحت لواي اين مجموعه‌ها، به‌دور از محدوديتهاي موجود پيگيري كنند. شهيدان دكتر بهشتي، دكتر باهنر، دكتر مفتح و مطهري، همه از جمله شاگردان طراز اول امام بودند كه در آموزش‌وپرورش و يا دانشگاه خدمت مي‌كردند. ويژگي ديگر اين گروه، كسب تحصيلات دانشگاهي در كنار تحصيل علوم ديني در حوزه‌هاي علميه بود. درواقع آنها با ورود به دانشگاه، كسب مدارج عالي علمي و اشتغال به تدريس در اين مراكز، تصور تقابل علوم جديد با علوم ديني و حوزوي را منتفي كردند. در اين مقام و موقعيت بود كه شخصيتهايي چون استاد مطهري و دكتر مفتح ‌توانستند در مراكز علمي در جمع جوانان مستعد، انديشه ناب اسلامي را ترويج نمايند. در بررسيهايي كه پيرامون انقلاب اسلامي صورت گرفته است، متاسفانه نقش اين دسته در بسترسازي فكري و فرهنگي انقلاب اسلامي مورد غفلت قرار گرفته و يا با اجمال و اختصار از آن گذشته‌اند. در اين نوشتار، با سيري كوتاه در زندگاني و مبارزات سياسي ــ فرهنگي آيت‌الله شهيد مطهري، فرازهايي مهم از مبارزات او مطرح خواهد شد. آيت‌الله مرتضي مطهري در سيزدهم بهمن سال1298.ش در قريه فريمان واقع در هفتادوپنج كيلومتري شهر مشهد در خانواده‌اي مذهبي و روحاني به‌دنيا آمد. وي پس از طي تحصيلات اوليه در مكتب، به فراگيري دروس ابتدايي پرداخت و از سن دوازده‌سالگي در حوزه علميه مشهد به تحصيل علوم ديني مشغول گرديد. مطهري در سال1316.ش در شرايط مبارزه شديد حكومت پهلوي با روحانيت و مظاهر اجتماعي اسلامي، به‌منظور تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علميه قم شد. او در دوران اقامت پانزده‌ساله خود در قم از درس فقه و اصول آيت‌الله‌العظمي بروجردي استفاده كرد؛ همچنين به مدت دوازده‌سال از محضر امام‌خميني(ره) فلسفه ملاصدرا، عرفان، اخلاق و اصول را آموخت، تاجايي‌كه از شاگردان خصوصي امام به حساب مي‌آمد. مطهري، پس از امام، به درس فلسفه علامه طباطبايي ــ صاحب تفسير الميزان ــ منتقل شد. ايشان نهج‌البلاغه را نزد آيت‌الله علي‌آقا شيرازي فراگرفت. از اساتيد ديگر وي مي‌توان به آيت‌الله‌العظمي حجت‌ كوه‌كمره‌اي در اصول و آيت‌الله محمد محقق داماد در فقه اشاره كرد. آيت‌الله مطهري پس از تكميل تحصيلات خود در سال1331 به تهران منتقل شد. وي ابتدا در مدرسه سپهسالار و سپس در مدرسه مروي به تدريس پرداخت. ايشان در همين ايام، مقدمه و پاورقي بر جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم را به پايان رساند و در سال1334 فعاليت علمي خود را در دانشكده الهيات و معارف اسلامي آغاز كرد. ازاين‌پس، وي در قالب ايراد سخنراني و نگارش كتاب، همكاري گسترده‌اي را با مجامع اسلامي و كانونهاي مذهبي پي‌گرفت. پس از تشكيل انجمن پزشكان در سالهاي1337 و 1338، مطهري سخنران اصلي جلسات اين انجمن بود و اين همكاري در سالهاي بعد نيز همچنان ادامه يافت. آغاز فعاليتهاي سياسي ــ فرهنگي استاد مطهري را بايستي از سال1337 دانست؛ زيرا در اين سال بود كه شهرباني و ساواك هر دو براي ايشان تشكيل پرونده داده و اعمال، گفتار و كردار وي را به واسطه ماموران خود تحت مراقبت قرار دادند. شهيد مطهري از همان آغاز در جريان نهضت اسلامي به رهبري مراجع و در راس آنها امام‌خميني ــ در سال1341 ــ به‌طورفعال حضور داشت. پس از واقعه دوم فروردين سال1342 و حمله نيروهاي امنيتي و انتظامي حكومت پهلوي به مدرسه فيضيه قم و مدرسه طالبيه تبريز، تعداد زيادي از طلاب دستگير و به سربازي اعزام شدند. در مدتي‌كه اين طلاب در پادگان باغ شاه تهران به سر مي‌بردند، مطهري به ديدار آنها مي‌رفت. ادامه فعاليتهاي او ساواك را بر آن داشت تا به وي در اين خصوص تذكر دهد. مرتضي مطهري جزو اولين افرادي بود كه پس از سركوب خونين قيام پانزدهم خرداد سال1342 بازداشت شد. اين قيام در پي انتشار خبر دستگيري امام‌خميني صورت گرفت. دستگيري و زنداني‌شدن علما و وعاظ تا پانزدهم مرداد همان‌سال ادامه يافت. مطهري همزمان با اين وقايع با هياتهاي موتلفه اسلامي رابطه نزديكي برقرار كرد؛ ضمن‌آن‌كه از دوره ملي‌شدن نهضت نفت با فدائيان اسلام نيز در ارتباط قرار گرفته بود. آيت‌الله مرتضي مطهري به دستور امام عهده‌دار رهبري و هدايت هياتهاي موتلفه گرديد. فعاليتهاي او پس از زندان به تبليغ و سخنراني در مساجد مشهور تهران ــ مسجد هدايت، مسجد جامع نارمك و مسجد اتفاق ــ متمركز شد؛ و اين در حالي بود ‌كه ساواك كنترل و مراقبت شديدي از سخنرانيهاي او به عمل مي‌آورد. سخنرانيهاي روشنگرانه مطهري به تهران محدود نمي‌شد بلكه ايشان در شهرهاي متعدد به‌ويژه در دانشگاهها از جمله دانشگاههاي تبريز، شيراز و نفت آبادان، سخنرانيهايي ايراد مي‌كرد كه از سوي دانشجويان مورد استقبال قرار‌گرفت. از جمله اقدامات مهم و تاثيرگذار شهيد مطهري، مي‌توان به تاسيس موسسه خيريه تعليماتي و تحقيقات علمي و ديني حسينيه ارشاد به همراه ناصر ميناچي و محمد همايون در بيست‌وهشتم فروردين 1346 اشاره كرد. گرداننده اصلي حسينيه ارشاد استاد مطهري بود. بعدها دكتر علي شريعتي نيز به حسينيه وارد شد و با حضور آن دو، اين مكان رونق خاصي گرفت و مخاطبان اصلي و شركت‌كنندگان آن نيز اغلب جوانان و دانشجويان بودند. بااين‌همه، خط‌مشي گردانندگان حسينيه ارشاد به‌گونه‌اي بود كه استاد عليرغم‌آن‌كه از بانيان آن به شمار مي‌رفت، ناچار به كناره‌گيري از آنجا شد. به‌دنبال حمله نيروهاي اسرائيلي به مردم بي‌دفاع فلسطين و اخراج تعداد زيادي از مردم مظلوم در سال1349، مطهري به همراه علامه طباطبايي و آيت‌الله موسوي‌زنجاني شماره‌حسابهايي جهت كمك به جنگ‌زدگان افتتاح نمودند كه حساسيت فوق‌العاده ساواك را برانگيخت؛ چنان‌كه به طرق مختلف سعي در تهديد و ارعاب او داشتند؛ از‌جمله‌آن‌كه پس از شهادت آيت‌الله سيدمحمدرضا سعيدي در زندان، ساواك تهران او را احضار كرد و صورت‌جلسه‌هاي متناقض مقامات زندان را در مورد علت مرگ آيت‌الله سعيدي به وي نشان داد تا بدين‌وسيله تفهيم كنند كه اگر از فعاليتهاي خود دست برندارد، دچار چنين سرنوشتي خواهد شد. در ادامه ايجاد اين محدوديتها، ساواك در بيست‌وششم دي‌ماه‌1349 طي ابلاغي به رئيس دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دستور داد ايشان را از ادامه تدريس معاف كنند؛ ضمن‌آن‌كه كليه فعاليتهاي وي چه در تهران و چه در شهرستانها به‌طوركامل تحت كنترل قرار گرفت و با نزديك‌ترشدن موعد برگزاري جشنهاي2500ساله شاهنشاهي، اين مراقبت و كنترل هرچه‌بيشتر تشديد گرديد. بااين‌وجود، مطهري همچنان به سخنرانيهاي متعدد خود در مساجد الجواد و هدايت ادامه داد؛ كه البته هر دو مسجد در سال1351 تعطيل شدند. ساواك در پي احساس خطر از جانب حسينيه ارشاد، محل مذكور را نيز تعطيل كرد. متعاقب اين تعطيلي، تعدادي از جوانان و دانشجويان مسلمان در مقابل درب بسته حسينيه ارشاد دست به تظاهرات زدند كه به دستگيري هفده نفر از آنان و از جمله استاد مطهري منجر گرديد. ايشان پس از تحمل مدتي حبس و بازجوييهاي مفصل، سرانجام آزاد شد. اما اين دستگيري و حبس او را از فعاليتهايش بازنداشت و ايشان پس از آزادي همان رويه سابق خود را ادامه داد. شهرت و اعتباري كه سخنرانيهاي او پيدا كرده بود، باعث مي‌شد وي جهت ايراد سخنراني به شهرستانهاي متعددي دعوت شود. در ادامه اين فعاليتها بود كه ساواك ايشان را ممنوع‌المنبر كرد و پس از مدتي، به همكاري علمي و آموزشي وي ــ به‌عنوان رئيس دپارتمان فلسفه دانشكده الهيات ــ نيز خاتمه داده شد. شهيد مطهري در سال1355 در مسافرتي به نجف اشرف موفق شد با حضرت امام‌(ره) ديدار كند. اين اقدام با توجه به حساسيت ساواك، در نوع خود كار بسيار خطرناكي بود. همچنين مطهري در طي سالهاي1355ــ1357 در اكثر جلسات روحانيون مبارز در تهران، شركت موثر و محوري داشت. اين جلسات پايه و اساس جامعه روحانيت مبارز تهران را شكل داد. سازمان مجاهدين خلق در سال1354، كه تا آن زمان خود را يك گروه مبارز اسلامي مطرح كرده بودند، علنا طي اعلام مواضع استراتژيك جديد، خط‌مشي كمونيستي را برگزيدند و ازآن‌پس مخالفت اصولي و اساسي با آنها نيز در دستور كار شهيد مطهري قرار گرفت. شهادت آيت‌الله حاج‌آقا مصطفي خميني پس از دوره‌اي ركود در روند نهضت اسلامي، به‌تبع تبعيد امام‌خميني(ره)، به حركت اين نهضت شتاب بخشيد و مبارزان مسلمان را به تجديد ياد و خاطره و نام رهبر دور از وطن نهضت واداشت. آيت‌الله مطهري در برپايي مجالس باشكوه ختم حاج‌مصطفي نقش بارزي ايفا كرد و از آن جمله در هشتم آبان1356 مراسم باشكوهي را در مسجد ارك تهران برگزار نمود. اهانت روزنامه اطلاعات به مقام مرجعيت شيعه و ساحت امام‌خميني در هفدهم دي‌ماه همان‌سال، قيام نوزدهم دي را توسط طلاب و مردم قم به‌ بار آورد. چهلم شهداي قم، تبريز را به صحنه حركت گسترده‌تري تبديل كرد. دهم فروردين تظاهرات مردم يزد به مناسبت چهلم شهداي قيام مردم تبريز توسط نيروهاي انتظامي و نظامي به خون كشيده شد. حلقه‌هاي شتاب‌زاي انقلاب يكي پس از ديگري به‌وقوع پيوست. حمله به منزل علما در نوزدهم ارديبهشت، سالگرد قيام پانزدهم خرداد، تحريم عيد نيمه‌شعبان از سوي رهبري نهضت، شروع ماه مبارك رمضان، نماز عيدفطر در تپه‌هاي قيطريه، كشتار مردم تهران در ميدان ژاله و دهها واقعه خونين ديگر در سراسر كشور، ايران را در آستانه انقلاب قرار داده بود. استاد مطهري به‌عنوان يكي از اركان جامعه روحانيت مبارز نقش مهمي در هدايت اين حركت عمومي داشت. با اوج‌گيري حركتهاي اعتراض‌آميز، حكومت بعثي عراق به اشاره حكومت ايران اقداماتي را جهت جلوگيري از فعاليتهاي مبارزاتي سياسي امام در نجف فراهم آورد كه خشم و اعتراض شديد مردم و روحانيت مبارز را برانگيخت. پس از عزيمت امام‌خميني(ره) به فرانسه تلگرافي از سوي جمعي از روحانيون تهران خطاب به رئيس‌جمهور اين كشور مبني بر برخورد احترام‌آميز با رهبر انقلاب مخابره شد كه نام استاد نيز در جمع امضاكنندگان تلگراف بود. در وضعيت جديد، زمينه ارتباط بيشتري ميان امام‌خميني و مبارزان مسلمان فراهم آمد. چندماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، استاد مطهري براي برنامه‌ريزي و هماهنگي با رهبر انقلاب راهي فرانسه شد. امام‌ مسئوليت تشكيل شوراي انقلاب را به ايشان واگذار كرد تا زمينه مساعد براي تشكيل حكومت اسلامي فراهم آيد. پس از بازگشت مطهري، آيت‌الله دكتر بهشتي نيز راهي فرانسه شد. در جريان اعتصابات گسترده در دوران انقلاب، تلاشي جهت توليد نفت براي مصارف داخلي توسط هسته هدايت نهضت صورت گرفت كه استاد مطهري نقش موثري در اين تلاش داشت. دولت شاپور بختيار پس از روي‌كارآمدن ‌دستور داد فرودگاههاي كشور بر روي پروازها بسته شود. در اعتراض به جلوگيري از بازگشت امام‌خميني به كشور، روحانيون مبارز در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند. طراح اصلي اين اقدام استاد شهيد مطهري بود. با قطعيت‌يافتن بازگشت امام‌خميني به ميهن، مطهري به همراه شهيد حجت‌الاسلام محلاتي و شهيد دكتر مفتح شوراي مركزي كميته استقبال از رهبر انقلاب اسلامي را به‌وجود آورد. سرانجام پس از سالها انتظار، هواپيماي حامل امام‌خميني در فرودگاه مهرآباد به زمين نشست. شهيد مطهري و آيت‌الله پسنديده اولين كساني بودند كه در داخل هواپيما به ايشان خيرمقدم گفتند. متن خوشامدي هم كه در فرودگاه مهرآباد در حضور امام خوانده شد، به قلم مطهري بود. امام‌خميني پس از ورود به ايران در دوازدهم بهمن سال1357 به بهشت‌زهرا رفت. قبل از سخنراني تاريخي حضرت امام، آيت‌الله مطهري نطق كوتاهي ايراد كرد. با پيروزي انقلاب اسلامي در بيست‌ودوم بهمن، شهيد مطهري نقش حساسي را در تشكيل كميته‌هاي انقلاب ايفا نمود. تلاشهاي بي‌وقفه و شبانه‌روزي ايشان تا لحظه شهادتش در يازدهم ارديبهشت‌ماه سال1358 همچنان ادامه داشت. وي در طول سالها مبارزه سياسي و فرهنگي يكي از فعالترين و پركارترين شخصيتهاي اصيل اسلامي بود كه آثار متعددي را در عرصه‌هاي مختلف، با توجه به نياز روز و ضرورتهاي اجتماع، برجاي گذاشت. تمام آثار او كه همگي در پاسخ به مقتضيات جامعه بود، در قالب صدها سخنراني، بحث علمي، كتاب و مقاله بر جاي مانده است. وي به هنگام شهادت، يكي از اعضاي برجسته شوراي انقلاب بود. استاد مطهري(ره) پس از پايان جلسه‌اي كه در منزل آقاي سحابي برگزار شده بود، توسط گروه مشكوك فرقان مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسيد. پي نوشت ها: ــ براي اطلاع بيشتر ر.ك به: رحيم نيكبخت، نگاهي به زندگاني و مبارزات شهيد‌آيت‌الله دكتر مفتح، انديشه‌هاي دكتر مفتح، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، زيرچاپ. ــ مجله پاسدار اسلام، شماره مسلسل113، ارديبهشت1370، ص3 ــ محمدحسن رجبي، زندگينامه سياسي امام‌‌خميني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي،1376، ص120 ــ مجله بعثت، نوزده دي، سال سوم شماره مسلسل90، دوره37، 27/8/60، ص4 ــ مجموعه آثار استاد شهيدمطهري، ج1، تهران، انتشارات صدرا، چاپ سوم،1372، صص 10ــ9 ــ سيري در زندگاني استاد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم،1376، صص51ــ50 ــ مجموعه آثار، پيشين، ص10 ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك آيت‌الله مطهري، كد613، ش‌ب577، ص2 ــ همان آرشيو، پرونده ساواك آيت‌الله مطهري، كد1/180، ش‌ب412، ص8 ــ زندگاني و مبارزات استاد شهيد مرتضي مطهري، تهران. انتشارات محمد، بي‌تا، ص47 ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، همان پرونده، ش‌ب412، ص47 ــ همان، صص76ــ69 ــ مرحوم حجت‌الاسلام سيداحمد حسيني‌همداني از جمله دستگيرشدگان خرداد1342 از هم‌بنديهاي استاد بود كه در دفتر يادداشتهاي استاد مطهري يادداشتي به‌ شرح زير نوشته است كه براي بار اول منتشر مي‌شود: «حقيقت سرايي است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته نبيني كه هرجا كه برخاست گرد نبيند نظر، گرچه بيناست مرد تو را تا دهان باشد از حرص باز نيامد به گوش دل از غيب راز يادگار ايام حبس در زندان موقت شهرباني تهران به مناسبت قيام مقدس ملت ايران به پيروي از علماي اعلام عليه استعمار و نفوذ خارجي، كه در خدمت دوست ارجمند جناب آقاي سيداحمد حسيني‌ملايري و چهل‌وپنج نفر ديگر از رفقا هستم. از خداوند متعال مسئلت مي‌نمايم مسلمانان را روز‌به‌روز بيدارتر و آشناتر به مصالح عاليه‌شان بفرمايد و شر استعمار و استعمارگران را از سرشان كوتاه بفرمايد. مرتضي مطهري، 9/4/1342» (خاطرات حجت‌الاسلام حسيني‌همداني، تدوين رحيم نيكبخت، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص75) ــ زندگاني و مبارزات استاد شهيد مطهري، پيشين، ص47 ــ خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، به‌ كوشش عليرضا كمري، تهران. مركز اسناد انقلاب اسلامي،1376، ص65 ــ زندگي و مبارزات استاد...، پيشين، ص51 ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، همان پرونده، ص107 ــ همان، ص118 ــ تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي. قم، نشر دارالفكر،1373، ص239 ــ سيري در زندگاني استاد مطهري، پيشين، صص77ــ72 ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك آيت‌الله مطهري، كد5/180، ش‌ب588، ص68 ــ ر.ك به: شهيد آيت‌الله سيدمحمدرضا سعيدي، ياران امام به روايت اسناد ساواك، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات،1376 ــ حميد روحاني، نهضت امام‌خميني، ج2، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ2، 1376، ص839 ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك آيت‌الله مطهري، كد3/180، ش‌ب587، ص10. در يكي از اسناد پرونده استاد آمده است: «در تاريخ12/12/49 گزارشي حاكي از مخالفت يادشده با رژيم به عرض رسيد و تيمسار رياست معظم ساواك دستوري به شرح زير صادر فرمودند: “اين شخص را هميشه مراقبت نماييد. عنصري غيرصالح و هميشه در جبهه منحرفين قرار گرفته است.” در اجراي اوامر ايشان مراتب جهت مراقبت از اين شخص به ساواك تهران منعكس شد.» (همان آرشيو، پرونده آيت‌الله مطهري، كد4/180، ش‌ب588، ص70) ــ همان آرشيو، پرونده روحانيون مبارز خراسان، ش‌ب‌123، ص206 ــ استاد شهيد به روايت اسناد، به‌كوشش علي كردي، تهران. مركز اسناد انقلاب اسلامي،1378، ص181 ــ همان، صص208ــ207 در مورد فعاليتهاي شهيد مطهري در حسينيه ارشاد اظهارنظري به شرح زير از سوي مقامات عالي‌تر به ساواك در پرونده ساواك مندرج است: «پس از افتتاح حسينيه ارشاد، روحاني مذكور سخنرانيهاي خود را در حسينيه مزبور آغاز و در طول اين سخنرانيها كه تا تعطيل‌شدن حسينيه ارشاد ادامه داشت با زيركي خاصي موضوعات گمراه‌كننده‌اي عنوان كرده است. يادشده در تاريخ26/8/51 در جريان تظاهرات مقابل حسينيه ارشاد دستگير و پس از مدتي آزادگرديده است. نكته‌اي كه در سوابق وي همواره مشهود است، معاشرت و ارتباط نزديك اين شخص با ساير وعاظ ناراحت و روحانيون سابقه‌دار مي‌باشد. پس از تعطيل‌شدن حسينيه ارشاد، مطهري مكررا و به‌طور پيوسته در جلسات مذهبي مخصوص دانشجويان دانشگاه و مدارس عالي شركت و سخنراني كرده است.» (همان آرشيو، پرونده آيت‌الله مطهري، كد4/180، ش‌ب588، ص71) ــ همان آرشيو، پرونده استاد مطهري در ساواك، گزارشهاي متعدد. ــ استاد شهيد به روايت اسناد، پيشين، ص209 در جمع‌بندي فعاليتهاي استاد كه توسط اداره كل سوم ساواك صورت گرفته نكات جالبي وجود دارد كه منجر به ممنوعيت منبر وي گرديد: «باتوجه به وضع مشكوك يادشده، از ساواكهاي مشهد و تهران خواسته شد كه از اعمال و تماسهاي اين شخص مراقبتهاي دقيق‌تري به عمل آورند و متعاقبا يكي از منابع مورد اعتماد ساواك مشهد گزارشهايي در اختيار گذارد كه خلاصه‌اي از آنها ذيلا به‌عرض مي‌رسد: 1ــ در شهريور‌ماه 53، واعظ مذكور ضمن سخنراني در سمينار دبيران علوم ديني، اظهار نموده... بحث پيرامون آزادي، براي محيط آزاد خوب است كه انسان آزاد حرف بزند... آزادي و تساوي زن و مرد وسيله‌اي براي بهره‌گيري از زنها است كه اول از طرف سرمايه‌داران غربي و استثمارگران شروع شد و بعد به كشورهاي ديگر سرايت كرد. عده ديگري كه سنگ آزادي به سينه مي‌زنند و زن را آزاد مي‌خوانند، براي بهر‌ه‌برداري جنسي و شهوي است... آزادي و تساوي در منطق اجتماعات ما مطلبي جز فريب‌دادن و سوءاستفاده‌كردن از زن نيست. 2ــ در تاريخ25/10/53 يادشده در محل دانشكده الهيات دانشگاه تهران ضمن گفت‌وگو با يكي از دوستانش و پس از اظهار تاسف از بازداشت سيدعلي خامنه‌اي، اظهار نموده خامنه‌اي از عوامل موثر در روشن‌كردن افكار اجتماع بوده است. وي اضافه كرد: شيخ ديگري به‌نام غفاري را كه از پيشنمازهاي تهران بود، در زندان سازمان امنيت كشته‌اند و كشتن او تبليغ عجيبي عليه سازمان امنيت بود؛ زيرا خبر كشتن او به همه محافل ديني رسيد و همه گروههاي روشن‌بين فهميدند و اين عمل نفرت همه مردم را عليه سازمان امنيت برانگيخت و قيافه آدم‌كشي اين دستگاه بار ديگر بر مردم كوچه و بازار آشكار گرديد. 3ــ در تاريخ23/2/54 يادشده با دو نفر از معاشرين خويش صحبت مي‌نموده و ابتدا از اين‌كه اعلاميه‌هايي عليه حزب رستاخيز در محيط دانشگاه پخش گرديده ابراز خوشحالي كرده و گفته “... نبايد دست روي دست گذاشت و بيكار نشست... در حال حاضر از ما، كاري به‌طور مستقيم برنمي‌آيد. چون روي ما حساسيت دارند. اما بايد به‌طورغيرمستقيم كاركرد، به‌اين‌معني‌كه افراد روشنفكر و خوش‌استعدادي را كه در گوشه و كنار مي‌توانيم پيدا كنيم و به وسايل مقتضي آنها را آماده كنيم تا ترتيب جلسات و سخنرانيها را بدهند و مخصوصا نسل جوان را دور خود جمع كنند و بعد در جهت فكري آنها را راهنمايي كنيم و مطالبي را كه ما خود نمي‌توانيم با جوانان در ميان بگذاريم، آنها بگذارند و درواقع گرداننده فكري جلسات، ما باشيم.” ضمنا به استحضار مي‌رساند تذكراتي كه به مشاراليه داده شده در روحيه او به‌هيچ‌وجه موثر واقع نشده است. بررسيهاي معموله: نتيجه حاصله از تجزيه و تحليل اقدامات شيخ‌مرتضي مطهري حاكي از آن است كه يادشده از سال42[13] تاكنون همواره درصدد آن بوده كه به انحاء مختلف و با زيركي خاص، به اقدامات روحانيون افراطي در مخالفت با رژيم دامن زده و ضمن سخنرانيهاي خلاف و از طريق فعاليتهاي جنبي و از جمله تاليف كتاب، عناصر متعصب مذهبي را نسبت به رژيم و انقلاب سفيد هرچه‌بيشتر بدبين نموده و آنان را به‌سوي فعاليتهاي ضدامنيتي سوق دهد. پس از جلوگيري از تشكيل جلسات حسينيه ارشاد كه قريب‌به‌اتفاق شركت‌كنندگان آن دانشجويان دانشگاهها و مدارس عالي بودند، مشاراليه تصميم گرفته كه به سمپاشيهاي خود در بالاي منبر ادامه دهد و به‌اين‌ترتيب اگر اين امكان را نداشت كه دانشجويان را به حسينيه ارشاد بكشد، خود به ديدن آنها مي‌رفت و ازآن‌پس با برنامه‌اي پيگير، در جلساتي كه در مساجد و نمازخانه‌هاي دانشگاهها و مدارس عالي برقرار مي‌گرديد، جهت دانشجويان اين مراكز سخنراني كرده‌است تا بتواند اقدامات سوء خود را دنبال نمايد. نظريه: با عرض مراتب بالا و اين‌كه: اولا دستگيري روحاني يادشده موجبات بزرگ‌‌شدن وي و بالارفتن وجهه او در بين عناصر متعصب مذهبي و دانشجويان افراطي خواهد شد. ثانيا قرارگرفتن اين شخص در راس گروه فلسفه دانشگاه الهيات و اصولا وجود وي در دانشگاه، باتوجه به مقاصد سوء اين شخص، به‌هيچ‌وجه به مصلحت نمي‌باشد. ثالثا ادامه سخنرانيهاي مشاراليه در محافل مذهبي صحيح نيست، عليهذا مستدعي است در صورت تصويب، اولا به اداره كل چهارم اعلام شود كه ادامه خدمت نامبرده در دانشگاه تهران به مصلحت نيست، ثانيا با همكاري شهرباني كشور از ادامه سخنرانيهاي وي ممانعت به عمل آيد و مراقبت از او كماكان ادامه يابد. موكول به راي عالي است.» (همان آرشيو، پرونده آيت‌الله مطهري، كد4/180، ش‌ب588، ص73) ــ همان، ص360 ــ مجموعه آثار، پيشين، ص11 ــ مجله پيام انقلاب، شماره مسلسل186، 5/2/1366، ص17 ــ مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، كتاب اول، تهران، سروش، 1376، ص51 ــ اسناد انقلاب اسلامي، ج3، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي،1374، ص236 ــ همان، ص243 ــ روزشمار انقلاب اسلامي، ج6، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي،1378، ص72 ــ همان، ص246 ــ خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، پيشين، ص100 ــ استاد شهيد مرتضي مطهري، ياران امام به روايت اسناد ساواك (عالم جاودان)، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات،1382، ص51 ــ سيري در زندگاني استاد مطهري، پيشين، ص125 ــ مجله پيام انقلاب، شماره مسلسل161، 25/1/65، ص29 ــ تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، پيشين، ص427 ــ سيري در زندگاني استاد مطهري، پيشين، ص129 ــ همان، صص136ــ135 ــ مجموعه آثار، پيشين، ص12 منبع: سایت کانون اندیشه جوان

...
83
...