انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

تقويم يهودي، مبناي تاريخ شاهنشاهي

از برجسته‌ترين تحركات يهودي و صهيونيستي در تاريخ معاصر ايران، برپايي جشن‌هاي 2500 ساله شاهنشاهي شيراز، در سال 1350 شمسي / 1971 ميلادي است. صرف‌نظر از چگونگي زمينه‌سازي‌ها، اقدامات و توجيهات درباره برگزاري مراسم موسوم به جشن‌هاي 2500 ساله شاهنشاهي و به علاوه، صرف هزينه‌هاي هنگفت و نيز مفاسد فراوان اين مراسم، به طور خلاصه مي‌توان گفت؛ طراحي و اجراي اين برنامه به تمامي از سوي مجامع صهيونيستي و اسرائيلي بود. در افشاي ماهيت اين جشن، مثل همة موارد مشابه بيش و پيش از هركس، حضرت امام خميني(س) پرچمدار نهضت اسلامي بود كه مردم مسلمان ايران را نسبت به ماهيت و اهداف برگزاركنندگان اين مراسم هشيار و آگاه نمود: «... اطراف مملكت ايران در اين مصيبت گرفتار هستند و ميليون‌ها تومان خرج جشن شاهنشاهي مي‌شود. از قراري كه يك جايي نوشته بود، براي جشن خود شهر تهران 80 ميليون تومان اختصاص داده شده است؛ اين راجع به خود شهر است. كارشناس‌هاي اسرائيل براي اين تشريفات دعوت شدند به طوري كه خبر شدم و نوشتند به من، كارشناس‌هاي اسرائيلي مشغول به پا داشتن اين جشن هستند و اين تشريفات را آنها دارند درست مي‌كنند. اين اسرائيل كه دشمن اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است...(1)» امام خميني ضمن نكوهيدن فسادگري‌هاي شاه و افشاي توطئه صهيونيست‌ها، به سران كشورهاي اسلامي هشدار دادند: «... به اين ممالك اسلامي بگوييد كه نرويد به اين جشني كه اسرائيل دارد بساط جشنش را به پا مي‌كند يا درست مي‌كند؛ كارشناس‌هاي اسرائيل در اطراف شيراز دارند بساط جشن را درست مي‌كنند. در اين جشني كه كارشناس‌هاي اسرائيل دارند اين عمل را مي‌كنند، نرويد...(2)» برخلاف آنچه كه براي محمدرضاشاه و سران و دولتمداران رژيم پهلوي توجيه و القا كرده بودند و علي‌رغم تبليغات ادعايي دربار پهلوي مبني بر بزرگداشت 2500 سال سلطنت و پادشاهي در كشور ايران، واقعيت اين بود كه جشن‌هاي 2500 ساله، صرفاً با هدف نكوداشت خاطره و تاريخ عزيمت يهوديان از بابل به ايران و بيت‌المقدس در زمان كورش، در سال 539 قبل از ميلاد بود. آن‌گونه كه بعدها آشكار شد، محافل يهودي – صهيونيستي در سال 1340 شمسي/1961م، طرح و تمايل به برپايي اين جشن را اعلام كرده بودند. در سال 1961، اسرائيلي‌ها تصميم گرفتند تا به منظور يادبود آزادي و رهايي ملت يهود از اسارتش در بابل، كنگره‌اي با شركت تاريخ‌نويسان برگزار نمايند. مي‌دانيم كه بخت‌النصر دوم، پادشاه بابل، پس از آنكه اورشليم را فتح كرد، اسرائيلي‌ها را به اسارت به بابل برد. اسارت آنها در بين‌النهرين، مدت چهل سال به طول انجاميد،‌ يعني تا زماني كه كورش بزرگ، شاه پارس، بابل را در سال 539 پيش از ميلاد به تصرف خود درآورد. در اين تاريخ بود كه او ملت يهود را به اورشليم بازگردايند و دستور بازسازي معبدشان را صادر نمود. تاريخ‌نويسان و شرق‌شناسان ايراني هم به اين اجلاس اسرائيليان دعوت شدند. مشاور فرهنگي دربار كه از گرايش‌هاي جاه‌طلبانه شاه مطلع بود، [از شاه] درخواست ملاقات كرد. در اين ملاقات، تاريخ‌شناس معروفي كه متأسفانه با تمام دانش خود از شخصيتي ضعيف و نفوذپذير برخوردار است، او را همراهي مي‌كرد و نظريه زير را ارائه نمود: به جاي آنكه بگذاريم اسرائيلي‌ها اين بزرگداشت را منحصر به آزادي يهوديان از بابل، نمايند، چرا تأكيد را بر ارزشهاي والاي كورش كبير، شاه هخامنشي قرار ندهيم و به سلطنت رسيدن او را به عنوان يكي از زمان‌هاي پرعظمت عهد عتيق جلوه ندهيم، تا به اين ترتيب نشان دهيم كه سلطنت در ايران منشايي اصلي و تاريخي دارد؟ اين پيشنهاد به نظر شاه خيلي جالب آمد.(3) در آن زمان، بر اساس محاسبه كانون‌هاي صهيونيستي، سال 539 قبل از ميلاد به عنوان مبدأ، با سال 1961 ميلادي (1340 شمسي) جمع شده و رقم 2500 به دست آمده بود. بعضي ديگر عقيده دارند كه چون كانون‌هاي مزبور موفق به برگزاري جشن‌ها در سال 1340ش/1961 نشدند، لذا ده سال بعد يعني سال 1971م/1350ش، به برپايي اين مراسم اقدام كردند. بر اين اساس، آنها سال 1971 (1350شمسي) را با سال 529 قبل از ميلاد، كه تقريباً همزمان با آغاز پادشاهي كورش بود جمع و رقم 2500 را به دست دادند. در يك اثر تحقيقي نيز در اين باره چنين تصريح و تأكيد شده است: داستان آزادي يهود به دست كورش در تورات نقل شده و جشن‌هاي 2500 ساله كه محمدرضا پهلوي راه انداخته بود در واقع به خرج ملت ايران و به خاطر بزرگداشت اين واقعة تاريخي محبوب يهودي‌ها و با رهبري و برنامه‌ريزي صهيونيست‌ها بود.(4) محافل يهودي و صهيونيستي نيز در اين باره اعترافات جالب توجهي داشتند كه در اين نوشتار، فقط به يك نمونه از آنها بسنده شده است. لطف‌الله حي يكي از سران انجمن كليميان تهران، نمايندة مجلس شوراي ملي، از مشاهير و معاريف فراماسون و عضو برجسته تشكيلات صهيونيسم كه رياست «شوراي يهوديان ايران» در «شوراي مركزي جشن‌هاي 2500 ساله» را عهده‌دار بود، در مهرماه 1349، طي اطلاعيه‌اي در ميان جامعه يهود ايران، در اين باره چنين نوشت: اين جشن‌ها در حقيقت يادبود اولين اعلاميه حقوق بشري در 25 قرن قبل است. همان اعلاميه‌اي كه به فرمان كورش كبير شاهنشاه بزرگ ايران در آزادي ملت يهود از اسارت بابل و آبادي خانه خدا و معبد دوم در اورشليم صادر شد و نه تنها به منزله لوحه زريني در بزرگي روحي و عظمت فكر انساني شاهنشاهي ايران در تاريخ بشريت به يادگار مانده و هنوز هم مي‌درخشد بلكه مادة تاريخ 2500 ساله جامعه يهوديان ايران شد. در حقيقت اعلاميه كورش كبير ابتداي سكونت يهوديان ايران در ادوار عزرا و نحميا و زر و بابل در اين ديار مقدس به شمار مي‌آيد. في‌الواقع جشن‌هاي سال آينده براي يهوديان ايران جنبة جشن 2500 ساله تاريخ ما [يهوديان] در ايران است. از اين حقايق مهمتر آن كه اين جشن‌ها در عهد سلطنت پرافتخار پدر تاجدار و انسان بزرگ قرن ما شاهنشاه آريامهر كه به حق نزد يهوديان جهان كورش ثاني لقب گرفته است انجام مي‌گيرد. به همين منظور از مدت‌ها قبل از طرف شوراي مركزي جشن‌هاي شاهنشاهي با شركت گروهي از سرشناسان و افراد بصير جامعه يهود، شوراي يهوديان ايران وابسته به شوراي مركزي جشن‌هاي شاهنشاهي تشكيل و با مطالعه مستمر و عميق و مشاورات لازم برنامه اجرايي جامعه ما [يهودي‌ها] را در اين باره تهيه نمود [... كه] شامل اقدامات مفصلي در زمينه‌هاي فرهنگي – بهداشتي جشن‌ها و مشاركت جوامع مختلف يهوديان جهان است به موقع خود به اطلاع همگان خواهد رسيد تا هر خانواده يهودي ايراني سهم خود را در آن ادا نمايد. به هر صورت محافل يهودي صهيونيستي با برگزاري جشن‌هاي مزبور، و تغيير تاريخ و تقويم هجري شمسي ايران به تاريخ ظاهراً شاهنشاهي و در واقع «تاريخ و تقويم يهود ايران» سعي در تعقيب مقاصد خود كردند كه با پيروزي انقلاب اسلامي و سقوط سلطنت پهلوي توطئة آنها نقش بر آب شد. پي‌نوشت‌ها 1- صحيفه نور، ج 1: ص 167؛ سخنراني 6 خرداد 1350. 2- همان. 3- احسان نراقي: از كاخ شاه تا زندان اوين؛ ترجمه سعيد آذري؛ مؤسسه خدمات فرهنگي رسا؛ چاپ اول، 1372؛ ص 59. 4- شمس‌الدين رحماني؛ لولاي سه قاره؛ چاپ اول، 1371؛ حوزه هنري: ص 49. منبع: پژوهه صهيونيت منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پرسش هایی درباره یک کودتا که 58 سال است چشمانمان را روی آن بسته‌ایم

صادق زیبا کلام البته 14 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطه هم «سالروز ملی» بود و همچنین «21 آذر»، روز نجات آذربایجان، اما اهمیت 28 مرداد خیلی بیشتر بود. شماری از زندانیان آن روز مورد عفو ملوکانه قرار می‌گرفتند، در خیابان‌های مرکزی شهرهای بزرگ و مراکز استان‌ها طاق نصرت بسته می‌شد، چراغانی و جشن و سرور برپا بود. از نظر رژیم شاه، صورت مساله 28 مرداد روشن بود. روز قیام ملی بود؛ روزی که ملت شریف، قهرمان، شجاع، وطن‌پرست و شاه‌دوست ایران به قدرت‌های بیگانه و ایادی داخلی‌شان سیلی زدند و با قیام خروشان خودشان سلطنت و رهبری اعلی حضرت را که در نتیجه توطئه ایادی وابسته به شرق و غرب تضعیف شده بود را مجددا تثبیت کردند. این البته روایت حکومتی بود. درست در نقطه مقابل روایت حکومتی، یک روایت دیگر هم وجود داشت که بیشتر در نزد مخالفان رژیم شاه بود، اعم از مخالفان مذهبی، مارکسیست، ملیون و ملی- مذهبی. ظرف 58 سالی که از این کودتا می‌گذرد، در آن روایت هیچ تغییر و ابهامی به وجود نیامده‌، نه در خصوص نحوه انجام کودتا و نه اساسا در خصوص فلسفه به وجود آمدن کودتا یا فلسفه اخلاقی آن. بگذارید با فلسفه اخلاقی آن شروع کنیم که از نظر ما خیلی روشن است و طرفین حق و باطل کاملا مشخص هستند. طرف حق، ما ایرانیان بودیم که می‌خواستیم بعد از نیم‌قرن که استعمار انگلستان نفت ما را به تاراج برده بود، از حقوق ملی‌مان دفاع کنیم و نگذاریم تا انگلستان به آن عمل ظالمانه و اجحاف خود ادامه دهد. ما چیزی به جز حق خودمان را نمی‌خواستیم. انگلستان 50 سال نفت ما را برده بود و ما دیگر نمی‌خواستیم آن ظلم، استثمار، غارت و تجاوز یک کشور قدرتمند به یک ملت ضعیف ادامه پیدا کند. در هر مرام و مشرب، در هر فکر و اندیشه، در هر مذهب و آیین و در هر فلسفه و دستگاه حقوقی، حق با ملت ایران بود. انگلستان اگر نفت می‌خواست باید مثل سایر کشورها آن را به بهایی عادلانه از دولت ایران خریداری می‌کرد. همه دنیا حق را به ما می‌داد. اگر اجداد و پدران ما به واسطه خیانت، سرسپردگی، وابستگی و هر دلیل دیگری گذاشته بودند انگلستان نفت ما را به تاراج ببرد و جلوی آن غارتگری را نگرفته بودند، ما نباید به آن روش ادامه می‌دادیم و برای احقاق حقوق حق‌مان به پا نمی‌خاستیم؛ بنابراین صورت مساله مناقشه میان ایران و انگلستان بر سر نفت کاملا از طرف روس بود. یک طرف که ما باشیم مظلوم، با شرف، آزاده، شجاع، به حق خود قانع و طرف دیگر که انگلستان باشد، ظالم، غارتگر، متجاوز، زورگو، استثمارگر و استعمارگر. ما کور بودیم و سفید و اهورایی و انگلستان ظلمت بود، تاریکی، تباهی و اهریمن. این تحسین فلسفه اخلاق مناقشه: حق در برابر باطل. انجام کودتا هم که باز اظهر من‌الشمس بود. سازمان سیا، MI6، اینتلیجینت سرویس انگلستان به همراه ایادی مزدور، خائن و وابسته‌شان کودتا را طراحی کردند و آن را به اجرا گذاردند. اسناد آن هم که در طی این 58 سال بارها و بارها بیرون آمده. مارک گازیورفسکی، کرمیت روزولت و دیگران چگونگی طراحی کودتا توسط مقامات امنیتی آمریکا و انگلستان را کامل و از سیر تا پیاز منتشر کرده‌اند. در این تحقیق هم هیچ ابهامی وجود ندارد و همه‌چیز مثل روز روشن است. روشن است که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها چگونه برنامه‌ریزی کردند و دولت قانونی، ملی و وطن‌پرست دکتر مصدق را سرنگون کردند و شاه را مجددا به قدرت برگرداندند تا دست خارجی‌ها و غربی‌های غارتگر را بر اموال و هستی ایران باز بگذارند و به جای پاسداری از مصالح و منافع ایران از مصالح و منافع آمریکا و انگلستان در ایران پاسداری کنند. این دو وجهی بوده که ما ظرف 58 سال گذشته به کودتای 28 مرداد نگریسته‌ایم، اما به شکل دیگری هم می‌شود به داستان کودتای 28 مرداد، هم به فلسفه مناقشه میان ایران و انگلستان بر سر نفت و هم بر نحوه انجام کودتا نگاه کرد. طرح نگاهی دیگر و متفاوت بالطبع به معنای پذیرش آن نیست بلکه صرفا آن است که آنچه به‌نظر ما مطلق هست ممکن است از نظر طرف دعوای ما خیلی هم این‌گونه نباشد. از دید انگلستان مناقشه بر سر نفت به هیچ روی یک مناقشه اخلاقی نبود که یک طرف صددرصد محق باشد و طرف دیگر صددرصد تجاوزگر و ظالم. بین ایران و انگلستان یک قرارداد تجاری درخصوص نفت منعقد شده بود. برحسب قرارداد، ایران در آن 50 سال یک ریال سرمایه‌گذاری نکرده بود و همه سرمایه‌گذاری را در شرکت نفت که تعلق به انگلستان داشت، انجام داده بود. از دید انگلستان اگر شرکت سرمایه‌گذاری نکرده بود، اگر شرکت در بیابان‌های خوزستان میلیاردها دلار هزینه نکرده بود، نفتی هم در کار نبود. ایران برحسب قرارداد در سود استخراج نفت شریک بود و اگر حفاری و جست‌وجوهای شرکت به نتیجه نمی‌رسید (همچنان‌که در شش سال نخست به نتیجه نرسیده بود و شرکت پس از تحمل هزینه زیاد داشت از ایران خارج می‌شد)، ایران یک ریال خسارت پرداخت می‌کرد. برحسب قرارداد، ایران سهم سود خود را دریافت کرده بود. آنچه که ایران می‌خواست، از دید انگلستان، افزون بر سهم و حق ایران حسب قرارداد بود. دوم اینکه، در قرارداد ذکر شده بود که اگر دعوایی میان دو طرف قرارداد یعنی شرکت نفت و دولت ایران پیش بیاید، حکمیت میان آنان چگونه باید صورت گیرد. سوم، قرارداد یک معامله و توافق حقوقی بود میان دو طرف و هیچ‌یک از طرفین نمی‌توانست یک‌جانبه نسبت به فسخ آن اقدام کند. اقدام یک‌جانبه ایران در فسخ قرارداد مدون توافق با طرف دیگر، عملی غیرقانونی بود. چهارم، اگرچه نفت در ایران بود اما حسب قرارداد به ایران تعلق نداشت چراکه سرمایه‌گذاری و فعالیت‌های شرکت را ابتدا از دل زمین استخراج کرده و راهی باز کرده بود. از دید شرکت، نصب تعلق به شرکت داشت و زمانی که ایران بعد از ملی شدن تلاش کرد تا یک تانکر نفت را بفروشد، نیروی دریایی انگلستان آن را توقیف کرد. فی‌الواقع انگلستان علیه اقدام یک‌جانبه ایران (که آن روز یک شرکت غیرقانونی بود) به دادگاه بین‌المللی لاهه اقامه دعوی کرده بود (چون خود را محق می‌دانست) از دید انگلستان، قرارداد مابین شرکت نفت و دولت ایران یک سند معتبر حقوقی بود که از منظر حقوق بین‌الملل به رسمیت شناخته می‌شد. بنابراین دولت انگلستان علیه اقدام «غیرقانونی» دولت ایران به مراجع بین‌المللی شکایت کرده بود. درخصوص کودتا هم می‌توان نگاه دیگری داشت. کودتاهای نظامی معمولا خیلی سریع اتفاق می‌افتادند. واحدهای نظامی کودتاکننده حین طرح و برنامه‌های قبلی مراکز مهم و حساس نظامی و دولتی را به اشغال خود در می‌آوردند اعضا، دولت را بازداشت می‌کردند و قس‌علیهذا، اما کودتای 28 مرداد این‌گونه نبود. اول، آن زمانی که کودتا به راه می‌افتاد تا پیروزی کامل آن یعنی سقوط دولت دکتر مصدق در حدود پنج ساعت طول کشید. دوم، کودتا توسط نظامیان آغاز نشد بلکه توسط طرفداران شاه به راه ‌افتاد و نظامیان بعدا به آنها پیوستند. سوم، آمریکا و انگلستان حتی یک سرباز هم وارد ایران نکردند. به عبارت دیگر تمامی مردمی که در کودتا نقش داشتند جملگی هموطنان ایرانی خودمان بودند؛ چه نظامیان و چه غیرنظامیان. چهارم همین عوامل و شرکت‌کنندگان در کودتا که غیرنظامی بودند از ساعت حدود هشت صبح از مناطق جنوب شهر تهران سوار بر وانت، کامیون و اتوبوس در خیابان‌ها ظاهر ‌شدند و به طرف خیابان‌های مرکزی تهران آمدند. از آن لحظه تا زمانی که ـ حدود پنج ساعت بعدش ـ کودتاگران موفق شدند اداره رادیو را در میدان ارگ (پانزده خرداد) گرفته و کاخ نخست‌وزیری را هم تصرف کنند، طرفداران مصدق به نحو حیرت‌انگیزی غایب بودند. به زبان ساده‌تر، از ساعت هشت صبح که کودتا توسط چند صدنفر به راه ‌افتاد تا بعد از ساعت 12 ظهر، چرا طرفداران مصدق به خیابان‌ها نریخته و جلوی کودتاچی‌ها را نگرفتند؟ چرا دکتر مصدق از مردم، از ملیون، از جبهه ملی، از بازار، از دستگاه، از روحانیون، از احزاب و تشکل‌های ملی تقاضای کمک نکرد؟ چرا آیت‌الله کاشانی، روحانیون، سران احزاب و تشکل‌های ملی و آزادی‌خواه اقدامی به منظور جلوگیری و مقاومت در برابر کودتا نکردند؟ آیا پنج ساعت مدت کمی بود و آنها غافلگیر شده بودند؟ آیا طرفداران ملی شدن نفت متوجه شده بودند، نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند که دارد کودتا اتفاق می‌افتاد؟ در آن صورت چرا هیچ اقدامی نکردند؟ چرا حتی بعدا کودتاگران را محکوم نکردند؟ توجیه و توضیح آنان در قبال سکوت و عدم انجام هیچ اقدامی و هیچ حرکتی برای جلوگیری از کودتا چه بود؟ آیا نباید این نتیجه باورنکردنی را گرفت که شاید بسیاری از آنان خیلی هم بدشان نمی‌آمده که کودتا صورت گیرد و دکتر مصدق سرنگون شود؟ در غیر این صورت سکوت و سکون آنان در آن پنج ساعت و پنج ساعت‌های بعدی چگونه قابل توجیه و قابل دفاع است؟ اگر این‌گونه بوده که ظاهرا خیلی‌ها موافق کودتا بوده‌اند (حتی اگر فرض بگیریم که هیچ همکاری هم با کودتاگران نکرده بودند که در حقیقت و عمدتا این‌گونه نبوده)، در آن صورت چرا ما 58 سال است فقط آمریکا و انگلستان را داریم به عنوان مسوولان و عاملان کودتا محکوم می‌کنیم؟ خودی‌ها و خودمان و همه آنها که موافق با کودتا بودند را چرا هیچ‌وقت محکوم نمی‌کنیم؟ 58 سال است که ما چشمان خود را روی این سوالات بسته‌ایم و نخواسته‌ایم آنها را ببینیم. در عوض رفته‌ایم به سر وقت اهداف ساده‌تر که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها باشند اما 58 سال دیگر هم اگر وانمود کنیم که این پرسش‌ها وجود ندارند، بالاخره روزی مجبور هستیم به کودتا 28 مرداد آن‌گونه بپردازیم که بوده و نه آن‌گونه که دوست داریم فکر کنیم. منبع: خبرآنلاین وب سایت دکتر زیبا کلام منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اندیشه‌های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول

على بیگدلى کودتای سوم اسفند 1299 از جمله مصادیقی است که چنانچه بدین‌صورت بررسی شود، می‌تواند نقش هریک از عوامل داخلی و خارجی و حدود اثرگذاری آنها را، در این رخداد اجتماعی ــ سیاسی، آشکار سازد. این مقاله با فرض و پذیرش نقش کلیدی «عدم تعادل» در وقوع تحولات اجتماعی ــ سیاسی در صور اصلاح، کودتا، انقلاب و... ، منش و روش نظامی‌گری را در دوره رضاشاه ارزیابی کرده است. کودتای سوم اسفند 1299 محصول اراده توانمند رضاخان نبود، بلکه حاصل ناکامی‌های مشروطه، تغییر در نظام بین‌المللی در پی وقوع جنگ جهانی اول و جابجایی قدرتهای بزرگ در رقابت‌های بین‌المللی، از هم پاشیدگی شیرازه نظم جامعه ایران به دلیل بحران مشروعیت و فقدان قابلیت سلطنت، و بالاخره متمرکز نبودن قدرت به دلیل دست‌نشاندگی قدرتهای محلی بود که هیچ‌کدام از این شرایط با نظم نوظهور جهانی انطباق نداشت و باید شکل جدیدی از رژیم سیاسی در ایران به‌وجود می‌آمد که با قدرت نظامی زمینه استقرار دولت مطلقه مدرن را فراهم می‌کرد، زیرا وضعیت سنتی حاکم بر ایران دیگر پاسخگوی انتظارات داخلی و بین‌المللی نبود. بنابراین کودتا پاسخی بود به ناهنجاریهای اجتماعی، و ضرورتی بود برای ساماندهی سیاسی کشور در جهت تأمین منافع امپریالیسم. فقط ایران نبود که در چنین اوضاعی دستخوش کودتا و تغییر رژیم سیاسی شد، بلکه در ترکیه آتاتورک، در عراق ملک فیصل، در افغانستان امان‌الله‌خان، در چین چیانکای‌چک و در ایران رضاشاه، که همگی نظامی بودند، قدرت را به دست گرفتند. اوضاع نابسامان اجتماعی هم بستر کودتا و ادامه سلطه نظامی و زمینه مداخله میلیتارسیتی بریتانیا را فراهم کرد. رضاخان در آستانه قدرت‌گیری از یک سیاست دماگوژیستی بهره‌ گرفت و پس از استقرار بر سریر سلطنت عمل و اندیشه میلیتاریستی را در تمام ابعاد به صحنه آورد. شاید اعمال و رفتار نظامی‌گری او برای مدت محدودی به منظور تسلط بر قدرت و حذف کانونهای رقیب مورد قبول بود، ولی اشتباه رضاخان این بود که مبانی نظری و رفتاری میلیتاریستی را افزایش و گسترش ‌داد و این امر باعث شد هر روز سطح همبستگی و رغبت مردم نسبت به او کاهش یابد. شاه هر روز حوزه قدرت خود را افزایش می‌داد و اجازه هر نوع مشارکت و حق هر گونه اظهار نظر را از مردم سلب می‌کرد. در چنین وضعیتی، مردم فاقد هر گونه اختیار بودند و به همین دلیل هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر دولت احساس نمی‌کردند. بنابراین شاه با کمک اقلیتی حکومت می‌کرد و مردم هم زندگی می‌کردند منتها زیر سایه امنیت نظامی. طبیعی بود که این سلطه پلیسی ــ امنیتی نمی‌توانست برای مدت طولانی ادامه پیدا کند. این گونه رژیم‌ها فقط در برابر توفانهای خارجی به راحتی فرو می‌ریزند، زیرا بحرانهای داخلی را به سرعت با قدرت نظامی سرکوب می‌کنند. حکومتهای میلیتاریستی به دلیل اتکای بیش از حد به قدرت نظامی و اختصاص بیشترین سهم درآمد ملی به تقویت نهادهای پلیسی ــ امنیتی کاملاً از مردم خود بیگانه می‌شوند و در رویارویی با تهدید خارجی حمایت ملی را از دست می‌دهند و متأسفانه مردم در عین بی‌تفاوتی نسبت به تهدید، به عوامل تهدید نیز کمک می‌کنند. در شهریور 1320، زمانی که کشور را متفقین تهدید و اشغال کردند، نه تنها پیکره ارتش به راحتی فرو ریخت، بلکه مردم بدون ابراز هیچ‌گونه واکنش دفاعی در خانه‌های خود ماندند و گویا از آنچه رخ می‌داد، خشنود بودند. شاه نیز حقیرانه خاک وطن را ترک کرد. این سرنوشت تمام رژیم‌های توتالیتاریستی و میلیتاریستی بوده و خواهد بود. مقاله در پاسخ به این سؤال تهیه شده است که کودتا در ایران برآیند چه فرآیند تاریخی بود؟ به‌هم‌ریختگی نظام اجتماعی ایران حاصل چه حوادثی بود که انگلستان، به عنوان بزرگترین سهامدار منافع و درآمد نفتی این کشور، توانست با بهره‌گیری از آن بستر مداخله خود را در کودتا فراهم آورد؟ اگر تاریخ را مجموعه‌ای از پدیده‌های اجتماعی، مثل سیاست، اقتصاد، فرهنگ، قانون و دین، بدانیم که نسبت به یکدیگر دارای کنش دیالتیکی و فلسفی هستند، تا زمانی‌که رابطه منطقی میان پدیده‌ها تابع قانون‌مداری و سازمان‌یافتگی منطقی باشد، تاریخ به حرکت صعودی متمایل به تعالی و تکامل خود ادامه می‌دهد و جامعه دستخوش بحران و ناسازگاریها نمی‌شود. اما هرگاه یکی از پدیده‌های اجتماعی عمل خود و کنش متقابل با پدیده‌های دیگر را به‌خوبی انجام ندهد، جامعه به بحران دچار خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است که بستر جامعه آماده تحول‌پذیری می‌شود و قهرمانان ظهور می‌کنند تا شاید تاریخ را به حرکت طبیعی خود بازگردانند. بنابراین تاریخ مقهور و محصول اراده قهرمانان نیست، بلکه ظهور قهرمانان حاصل ناپایداری و به‌هم‌ریختگی سیر منطقی تاریخ، و نتیجه اوضاع اجتماعی است. حال اگر این قهرمانان نتوانند به تکلیف خود، که هدایت سیر تاریخ به سوی تکامل است، عمل کنند، ضرورتاً قهرمانان دیگر از درون شرایط دیگر ظهور خواهند کرد. ظهور قهرمان به دو صورت تحقق می‌یابد؛ یا به شکل انقلاب یا به صورت اصلاح؛ با این تفاوت که انقلاب حرکتی قهرآمیز با بار مردمی و خارج از سیستم حکومتی است که برای تغییر نظام انجام می‌شود، ولی اصلاح حرکتی مسالمت‌آمیز و از درون سیستم حکومتی است که به منظور بقای حکومت اجرا می‌گردد. (کودتا وجهی از تغییر است، ولی بدون مشروعیت که معمولاً تحت رهبری نظامیان انجام می‌شود.) آنچه در سوم اسفند 1299 رخ داد، یک کودتای تقریباً بدون خونریزی بود. اما کودتا ناشی از اراده مستقل رضاخان نبود، بلکه جامعه در آن زمان نیازمند تحول اجتماعی بود، زیرا پدیده‌های اجتماعی تابع کنش و واکنش منطقی نبودند. بنابراین تازمانی‌که زمینه‌های اجتماعی مهیا نشود، امکان تحول‌پذیری وجود ندارد. قهرمانان خود نمی‌توانند منشأ تحول اجتماعی باشند، بلکه تغییرات اجتماعی، زمینه را برای برآمدن قهرمانان مهیا می‌کنند. در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، ایران هنوز تحت سلطه نظام بین‌الملل و به‌ویژه زیر نفوذ بریتانیا بود و اگر این کشور در اجرای کودتا مداخله کرد، به این جهت بود که ابتدا بستر تحول‌پذیری داخلی فراهم گشت و سپس قدرت خارجی با درک آن مداخله خود را آغاز نمود. قدرت‌گیری رضاشاه در ایران صرف‌نظر از مهیابودن زمینه داخلی، محصول توافق بین‌المللی نیز بود: انگلیس به این باور رسید که اداره و ادامه حکومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست. زیرا جهانی‌شدنِ سرمایه‌داری می‌طلبید که نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شکل مدرن پیدا کند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یک قدرت نظامی می‌توانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش کمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر توده‌ها زمینه مناسبی برای پذیرش کمونیسم فراهم کرده بود. یکی دیگر از سیاستهای انگلیس، که مورد حمایت امریکا نیز قرار گرفت و رضاخان می‌بایستی با قدرت میلیتاریستی آن را تحقق می‌بخشید، برقراری دولت متمرکز و مقتدر در ایران با هدف یکپارچگی و وحدت ملی بود. بنابراین، انگلیس از حمایت قدرتهای محلی، که سیستم ملوک‌الطوایفی ایجاد کرده بودند، دست برداشت و رضاخان سیاست کنترل و سامان‌دهی ایلات و عشایر را، که مناطق نفوذ بیگانه بودند، اجرا کرد. موافقت شوروی با کودتای رضاخانی بر این اساس بود که وی با نشان دادن گرایش مسلکی نسبت به رهبر حزب سوسیالیست (ایرج‌‌میرزا اسکندری) حمایت شوروی را کسب، و این حزب در رسیدن او به پادشاهی مساعدت فراوان کرد. لنین تصور می‌کرد دولت مطلقه مدرن رضاشاه به عصر اشرافیت زمینداری در ایران پایان خواهد داد و در نتیجۀ مهاجرت روستاییان، گسترش شهرنشینی و توسعه صنایع و رشد طبقه بورژوازی (به گفته و اعتقاد مارکسیستها)، طبقه کارگر صنعتی نیز به وجود خواهد آمد و تعارض کارگر و سرمایه‌دار به سرعت زمینه استقرار نظام سوسیالیستی را فراهم خواهد نمود. رضاخان پس از کودتا با روتشتاین، اولین وزیرمختار شوروی و وابسته نظامی بلشویک‌ها در تهران، ملاقاتهای مستقیم، ولی پنهانی و مکرر، انجام داد که حتی از چشم نورمن، سفیر انگلیس، نیز دورمانده بود. اما دیدگاه امریکا در مورد روی کار آمدن رضاخان این بود که با تغییر نظام سیاسی، قطعاً ساختارهای اجتماعی و طبقاتی نیز جابجا خواهد شد و کانونهای قدرت سنتی طرفدار بریتانیا‏، از جمله اشراف، ایلات و بازار، قدرت خود را از دست خواهند داد و قشر جدید و جوان روشنفکر، مناصب قدرت را به‌دست خواهد گرفت و با روی کار آمدن روشنفکران مدرن، فضا برای ورود امریکا به بازار ایران باز خواهد شد. ضمناً هم رضاخان و هم دولتمردان مدرن از سیاست وارد کردن نیروی سوم به ایران برای برقراری نوعی موازنه قدرت حمایت می‌کردند. تجربه میلسپو نشان داد که بریتانیا با ورود امریکا به بازار ایران مخالف است. گرچه رضاشاه از آلمان به‌عنوان نیروی سوم استفاده کرد، به‌نظر می‌رسد که اعطای امتیازات به آلمان با موافقت پنهانی بریتانیا بوده است، زیرا در دوره قبل از قدرت‌گیری هیتلر، انگلیس کوشش می‌کرد موجبات احیای اقتصاد آلمان را فراهم کند. با روی کار آمدن هیتلر، این کشور تلاش ‌کرد او را از دست زدن به یک جنگ جهانی دیگر برحذر دارد، زیرا جنگ جهانی اول بیش از هر کشور غربی به انگلیس زیان وارد کرد. بنابراین با توجه به اوضاع نامساعد داخلی، تحول نظام بین‌المللی پس از جنگ جهانی اول، ظهور قدرتهای جدید مثل امریکا و الزام حرکت نظامهای سیاسی خاورمیانه به سوی مدرنیسم (با توجه به درآمدهای حاصل از فروش نفت) تغییر در نظام سیاسی ایران یک الزام بود. به‌این‌ترتیب رضاخان برآیند یک فرایند تاریخی بود نه محصول اراده پولادین خود. اگر اراده او تنها عامل قدرت‌گیری او بود، باید همین اراده، سلطنت او را در زمان اشغال ایران (شهریور 1320) حفظ می‌کرد. ویژگی عمده پهلوی اول، حس عمیق میلیتاریستی او بود. وی طی دوره بیست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خود بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار می‌ورزید. شاه معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تاسیس دولت متمرکز و مقتدر تحقق می‌یابد و عملی‌شدن این هدف فقط در گرو نظامی کردن دولت و جامعه است. از سوی دیگر دستیابی به یکپارچگی و وحدت ملی به تاسیس ارتش ملی و قدرتمندی وابسته است که بتواند حکام محلی را حذف کند. از سوی دیگر، بیشترین هدف رضاخان از احیای ناسیونالیسم ایرانی با تکیه بر باستان‌گرایی عبارت بود از ایجاد یک هویت ملی مدرن و سپس قرار دادن حس ملیت‌خواهی به جای علایق دینی. رضاخان برای جلوگیری از نفوذ روحانیت در حوزه مسائل عمومی تلاش کرد با رواج زبان و ادبیات فارسی و ارج‌نهادن به شاهنامه و برگزاری هزاره فردوسی، نامگذاریهای شاهنامه‌‌ای، تاسیس فرهنگستان برای تصفیه زبان فارسی از واژه‌های عربی، تاسیس دانشگاه تهران و مدرنیزاسیون زندگی اجتماعی، گفتمان ملّی را جانشین گفتمان دینی کند. این در حالی بود که قبل از سلطنت، بارها مراتب چاکری خود را نسبت به علما اعلام کرده بود، به‌ویژه زمانی‌که علمای شیعه، با تحریک انگلیس، از عراق به ایران تبعید شدند. سیاست سکولاریستی اعلام‌نشده و رفتارهای ضدمذهبی او، که نهایتاً به کشف حجاب منجر شد، بزرگ‌ترین اشتباهی بود که وی در جامعه‌ای عمیقاً دینی اعمال کرد و این اقدام نفرت عمومی را نسبت به او برانگیخت. از این مقدمه کوتاه می‌توان نتیجه گرفت که دلایل گرایش رضاشاه به نظامی‌گری یکی تربیت خانوادگی او بود، زیرا اکثر اعضای خانواده‌اش در عصر قاجار به مشاغل پایین نظامی اشتغال داشتند. این میراث در او به روحیه‌ای افراطی تبدیل شد. دیگر اینکه شرایط کشور و اوضاع بین‌المللی در آن زمان زمینه را برای اندیشه‌های میلیتاریستی شاه فراهم کرد. اما وی در اعمال سیاست نظامی‌گری خود جانب افراط را گرفت و همین تندروی زمینۀ بیگانگی مردم را از قدرت به بار آورد و در نتیجۀ اشغال کشور به دست متفقین در جنگ جهانی دوم، دستگاه نظامی او مفتضحانه سقوط کرد. پیشینه تاریخی ارتش نخستین اشکال ارتش در جوامع کشاورزی پیدا شد که با جوامع پیرامونی خود به منازعه برخاستند. در اواخر قرون وسطی با پیدایش دولتهای مطلقه پادشاهان و تولید سلاحهای جدید، ارتش شکلی نوین پیدا کرد. استاندارد کردن لباس و تجهیزات، سلسله‌مراتب فرماندهی و نشانهای خاص در آن دوران پدید آمد. در گذشته قدرت نظامی اصولاً در انحصار حکومتها برای دفاع از کشور در مقابل تجاوزات خارجی و شورشها و خرابکاریهای داخلی بوده است. همه امپراتوریهای عصر باستان دارای سازمانهای نظامی مشخصی بودند. در آن ادوار، ارتش به اشراف زمیندار وابسته بود. نخستین هسته نظامی در امپراتوری روم «فالانژها»[1] یا «فالانکس‌ها» بودند. این گروه نظامی شامل هشت‌هزار سرباز پیاده‌نظام بود که به دسته‌های صد نفری تقسیم می‌شدند. افرادی که جلوی سپاه حرکت می‌کردند از تجهیزاتی مثل زره برخوردار بودند و افرادی که در عقب سپاه حرکت می‌کردند، سلاحهای مختصرتری داشتند. سپس «لژیونها»[2] جانشین فالانژها شدند. هر لژیون شامل سه‌هزاروششصد نیرو بود که به دسته‌های صدوبیست‌نفری تقسیم می‌شدند. در جمهوری روم، برای نخستین‌بار در جهان، خدمت وظیفه عمومی برای مردان شهرنشین اجباری شد. از این دوره انضباط و قوانین سختگیرانه‌ای برای نظامیان در نظر گرفتند. حتی برای سربازان فراری از جبهه جنگ حکم سنگسار اجرا می‌شد. شهروندان مجبور بودند از شانزده‌سالگی تا شصت‌سالگی فنون نظامی را فراگیرند و آماده اعزام به جنگ به‌عنوان سرباز احتیاط باشند. هیچ شهروندی حق نداشت به مقام سیاسی برسد مگر اینکه ده سال خدمت سربازی انجام داده باشد. بنابراین وظایف نظامی با مسئولیت‌پذیری سیاسی درهم آمیخته بود. معمولاً دولتها، برای فرار از بحرانها و نارساییهای داخلی، کوشش می‌کنند در پشت مرزهای خود، جنگی به راه اندازند که موجب شود توجه مردم از مشکلات داخلی به درگیریهای خارجی معطوف گردد. دولتها در پناه جنگ خارجی فرصت پیدا می‌کنند مخالفان داخلی خود را سرکوب، و کانونهای تهدید را خاموش سازند، و سطح انتظارات و انتقادات مردم را از دولت زیر پوشش جنگ خارجی کاهش دهند.[3] رومی‌ها، ناپلئون، بیسمارک، هیتلر و موسولینی از همین روش استفاده کردند. رضاخان در پرونده بیست‌ساله خود جنگ خارجی نداشت، اما گسترش روحیه نظامی در جامعه، گماردن نظامیان بر مناصب سیاسی و اجتماعی، و تقویت روزافزون ارتش را به منظور سرکوب کردن هرنوع مخالفت انجام می‌داد. در اروپا تا قبل از انقلاب کبیر فرانسه ارتشهای غیردائمی معمولاً از نیروهای مزدور تشکیل شده بود. بهترین نیروهای مزدور شوالیه‌های سوئیسی و ژرمنی در انگلیس و فرانسه بودند. ماکیاول در رساله «شاهزاده» برای نخستین‌بار ضمن هشدار به شاهزادة مدیچی از اینکه سپاهیان مرکب از نیروهای مزدور بودند انتقاد کرد، زیرا معتقد بود که چون این سربازان برای پول می‌جنگند، هرگاه جانشان به‌خطر افتد، دست به فرار می‌زنند. وی شاهزاده را تشویق کرد یک ارتش ملی مرکب از جوانان وطن‌پرست فلورانسی تاسیس کند که برای حفظ وطن و ناموس خود تا پای جان با متجاوز می‌جنگند و هیچ‌گاه برای دریافت پول به وطن و پادشاه خود خیانت نمی‌کنند. ماکیاول ارتش ملی را ایجاد کرد و خود فرماندهی آن را به عهده گرفت.[4] اما تا انقلاب فرانسه این موضوع شکل همگانی پیدا نکرد. ژرمن‌ها، پس از سرنگون‌کردن امپراتوری روم، به جای پرداخت مواجب، به نیروهای نظامی خود زمین واگذار کردند. تا قرن نهم، اعطای زمین و امتیاز بهره‌گیری از آن به فرماندهان نظامی فقط به شرط شرکت در جنگ بود و این واگذاری فقط در زمان حیات جنگجو اعتبار داشت، اما به دلیل اعتراض فرماندهان، پادشاه طی صدور فرمانی واگذاری زمین به فرماندهان را دائمی و موروثی کرد. به این ترتیب نظام فئودالیسم به صورت نهادی قدرتمند پدیدار شد و فئودالها بعداً قدرتی معارض علیه پادشاهان ژرمن شدند. نظام فئودالیسم ترکیبی از قدرت نظامی (شوالیه‌ها) و قدرت اقتصادی (اشراف زمیندار) بود. اشرافیت نظامی ابتدا مسئول دفاع از روستاها (بورگ‌ها ــ مارش‌ها) و از قرن یازدهم به بعد مسئول دفاع از شهرهای کوچک شدند. با شروع قرون جدید، دولتهای مطلقه و طبقه بورژوازی، که حامی دولت برای تضعیف کلیسا و فئودالها بودند، ظاهر شدند. با کمک مالی این طبقه نیروهای متحدالشکل نظامی از بین نیروهای شهری، جای شوالیه‌ها را گرفتند. از قرن شانزدهم با تولید سلاحهای آتشین، ارتش دولتهای مطلقه سلطنتی شکل و قوت تازه‌ای یافت. نخستین ارتش اروپایی با استاندارهای نوین و تجهیزات مدرن، در پادشاهی پروس و در قرن هفدهم، به فرمان فردریک دوم تاسیس شد و به ارتش «پاتریمونیال» شهرت پیدا کرد که در واقع فداییان امپراتور بودند. با تأسیس ارتشهای نوین، خرید و فروش مناصب نظامی نیز رایج شد و همین امر موجب گردید تا شمار افسران، بی‌رویه افزایش یابد. از جمله ارتش فرانسه در سال 1787 (دو سال قبل از انقلاب) 36هزار افسر داشت که از آن رقم فقط سیزده‌‌هزار نفر عملاً در ارتش خدمت می‌کردند. در زمان لویی چهاردهم فرانسه به‌عنوان بزرگ‌ترین و قدرتمندترین کشور اروپا صاحب ارتش چهارصدهزار نفری بود، درحالی‌که حدوداً 23 میلیون جمعیت داشت. در انگلستان در همان دوران، قشر نظامی کوچک‌تری وجود داشت که زیر نظر پارلمان بود. در این کشور نیز سنت خرید و فروش مشاغل نظامی تا سال تاسیس امپراتوری آلمان به دست بیسمارک (1871.م) ادامه داشت. از این سال، بریتانیا به منظور مقابله احتمالی با ارتش نوین بیسمارک به تاسیس ارتش منضبط با تجهیزات نوین دست زد. ارتش مدرن، دائمی، حرفه‌ای و ملی، به معنای امروزی، با برقراری نظام‌وظیفه اجباری از قرن نوزدهم پیدا شد، زیرا عده‌ای از صاحب‌نظران، جنگ سالهای 1870 تا 1871 میان ارتشهای فرانسه و آلمان را جنگ ارتشهای ملی می‌دانند که به تاسیس امپراتوری میلیتاریستی آلمان منجر شد، درحالی‌که احتمالاً تاسیس ارتش ملی به جنگهای استقلال‌طلبانه امریکا در سالهای 1775 تا 1783 و به جنگهای انقلابی ناپلئون بازمی‌گردد. اما آنچه قطعی است در فرانسه در سال 1793، با وضع قانون نظام‌وظیفه عمومی، ارتش ملی تکوین یافت.[5] در فرانسه و طی سالهای انقلاب، که امپراتوری اتریش، به حمایت از لویی شانزدهم، مردم فرانسه را به حمله نظامی تهدید کرد، لازار کارنو[6] (Lazare Carnot)، یکی از انقلابیون، ارتش ملی را با علایق شدید ناسیونالیستی تاسیس نمود. تصویب قانون نظام‌وظیفه عمومی ارتباط میان ارتش و ملت را تقویت کرد. این روشی بود که رضاخان در سالهای اول سلطنت از آن استفاده کرد. در سال 1304 نخستین هیات نظامی ایران برای فراگیری فنون نوین نظامی عازم فرانسه شد. در ایران نطفه نخستین ارتش دائمی و سازمان‌یافته را داریوش اول و تحت نام گارد جاویدان ایجاد کرد. تعداد افسران گارد ده‌هزار نفر بود که وظیفه اصلی آن محافظت از داریوش‌شاه، کاخهای سلطنتی و شرکت در مراسم رسمی بود. این تعداد همیشه ثابت بود؛ یعنی در صورت کشته شدن یک افسر بلافاصله افسر دیگری به جای او قرار می‌گرفت و به همین دلیل عنوان جاویدان گرفته بود. در عصر ساسانیان، آرتشتاران به‌عنوان یک طبقه اجتماعی صاحب امتیاز که فرماندهان آن از میان شاهزادگان انتخاب می‌شدند از اهمیت بالایی برخوردار بود. فرمانده آرتشتاران «سپهسالار» یا «ایران‌سپَهبَد» نامیده می‌شد. فرماندهان نظامی به جای مستمری، املاک وسیعی از شاهنشاه دریافت می‌کردند که موروثی بود.[7] نسب فرماندهان به هفت خانواده درجه اول می‌رسید که بیشتر پارتی یا «پهلوْ» بودند (پهلوی نیز از همین کلمه گرفته شده است). در همین دوره، شاپور دوم معروف به شاپور ذوالاکتاف، برای نخستین‌بار، کشتی‌های جنگی کوچکی در خلیج‌فارس برای سرکوب کردن اعراب بحرین به آب انداخت. در دوره ساسانیان به دلیل جنگهای پی‌درپی و طولانی با امپراتوری روم، هونها و اعراب، ارتش از اهمیت بسیاری برخوردار بود و مستقیماً زیر نظر شاه اداره می‌شد. بعد از اسلام ارتش به‌عنوان جُندالله جایگاه رفیعی پیدا کرد، درحالی‌که اغلب نیروهای نظامی، ریشه ایلیاتی داشتند. به همین دلیل، ارتش دائمی نبود، بلکه هنگام جنگ، هر ایالتی به نسبت جمعیت و وسعت خود نیروی نظامی با تسلیحات سنتی به پایتخت اعزام می‌کرد. در دوره آق‌قویونلوها و در زمان اوزون‌حسن نخستین قرارداد خرید اسلحه میان ایران و جمهوری ونیز امضا شد. محموله نظامی که با چند کشتی جنگی و تحت حمایت دویست تفنگچی از ونیز به سوی ایران حمل می‌شد، شامل شش توپ بزرگ، ششصد تپانچه و مقدار زیادی تفنگ و مهمات بود. این محموله فقط تا قبرس آورده شد، زیرا در این جزیره با نیروی دریایی عثمانی روبرو گردید و احتمالاً ناچار شد به ونیز بازگردد.[8] در دوره شاه‌عباس صفوی، برای نخستین‌بار یک هیات نظامی انگلیسی با مقداری سلاح و تعدادی کارشناس، زیرنظر برادران شرلی، به منظور آموزش افراد و نیروهای نظامی ایران وارد اصفهان شد. آمدن این هیات تاثیر بسیاری در پیروزی شاه‌عباس بر عثمانی داشت. منتها این هیات براساس امضای قرارداد نظامی میان انگلیس و ایران به اصفهان نیامد. پس از شکست ایران از روسیه طی دو جنگی که به دو عهدنامه مرارت‌بار گلستان و ترکمنچای منتهی شد، عباس‌میرزا ولیعهد، نخستین صاحب‌منصب حکومتی بود که به ضعف و ناتوانی و علل شکست ارتش ایران در مقابل روسیه پی برد. البته این ولیعهد بیشتر تلاش کرد که ایران از پیشرفتهای نظامی اروپا برخوردار شود. عباس‌میرزا برای آموزش نیروهای نظامی ایران به سبک اروپایی عده‌ای از مربیان و مستشاران نظامی فرانسه و انگلیس را به تبریز دعوت کرد. وی حتی نامه‌ای به پرنس مترنیخ (Prince Metternich) صدراعظم معروف اتریش، نوشت و از او اسلحه تقاضا کرد. قبل از این اقدامات و هنگام شروع جنگهای ایران و روس، فتحعلی‌شاه ابتدا توسط نمایندگان انگلیس در بغداد برای جلب کمک این دولت به آنان متوسل شد و این زمانی بود که نمایندگانی از جانب ناپلئون به ایران آمده و به شاه انعقاد قرارداد علیه روسیه را پیشنهاد کرده بودند. ناپلئون که در اروپا حریف بریتانیا نشده بود، تصمیم گرفت از طریق ایران و افغانستان به هند حمله کند. وی دو سفیر، به‌نامهای ژوبر (Joubert) و رومیو (Remieu)، در اکتبر 1805 همراه نامه‌ای به تهران فرستاد. بالاخره میان ایران و فرانسه در شهر «فین‌کنشتاین» (Finkenstein) واقع در لهستان قراردادی امضا شد (1807.م) که مهم‌ترین فصل آن اصلاح و تقویت ارتش ایران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوی بود. همچنین فرانسه ضمن فروش تعدادی توپ و تفنگ به ایران تعهد کرد دو کارخانه توپ‌ریزی در تهران و اصفهان و یک کارخانه اسلحه‌سازی در تبریز بسازد.[9] البته این تعهدات و قراردادها به دلیل برقراری دوستی میان ناپلئون و الکساندر اول طی پیمان «تیلسیت» (Tilsit) از بین رفت و ژنرال گاردان، که فرمانده مستشاران فرانسوی بود، خاک ایران را ترک کرد. در زمان ناصرالدین‌شاه، ابتدا امیرکبیر با تاسیس دارالفنون یک رشته تحصیلی تحت عنوان مهندسی نظامی تاسیس نمود، و از کارشناسان نظامی اروپایی برای تدریس دعوت کرد. بعد از مرگ امیرکبیر و در پی سفرهای اروپایی شاه نیز سیاست آموزش نظامیان ایران تحت نظر مربیان اروپایی به منظور مدرنیزاسیون استانداردهای ارتش و تسلیحات نظامی ادامه یافت. ناصرالدین‌شاه در دومین سفر خود به اروپا (1295.ق) قرارداد چهل‌ساله‌ای برای نوسازی ارتش خود با تزار امضا کرد، زیرا در روسیه تحت‌تاثیر نمایش قدرت و انضباط نیروهای نظامی و گارد سلطنتی تزار قرار گرفت و طی امضای قراردادی، نیروی قزاق در ایران و زیر نظر افسران روسیه تاسیس شد که نخستین ارتش دائمی و منظم ایران در حجم محدود بود. همین قزاق‌خانه بود که در آستانه کودتای رضاخان مشکل بزرگی برای نظامیان انگلیس به‌‌وجود آورد. زیرا احمد شاه و مشیرالدوله صدراعظم با انحلال قزاقخانه و اخراج استاروسلسکی، فرمانده آن، و تعیین فرد دیگری به جای او مخالف بودند.[10] آنها می‌دانستند که غرض از برکناری فرمانده قزاق، واگذاری فرماندهی به رضاخان برای اجرای کودتاست. سیر تاریخی شکل‌گیری دیویزیون قزاق در سال 1295 ناصرالدین‌شاه به دومین سفر اروپایی رفت. در سن‌پترزبورگ از رژه نیروهای روسیه سان دید و تحت‌تاثیر انضباط این نیرو تصمیم گرفت تشکیلاتی مشابه آن در ایران راه‌اندازی کند.[11] در سال 1296 کلنل دومانتویچ در راس یک هیات نظامی و یک‌هزار قبضه تفنگ و دو توپ صحرایی، که اهدایی تزار بود، به ایران وارد شد. کلنل سه فوج قزاق تشکیل داد که هر فوج شامل ششصد نیرو بود. در این میان، یک سرهنگ، سه سروان، یک نایب و ده گروهبان صاحب‌منصبانان روسی بودند. واحدهای قزاق در تبریز، رشت، اصفهان، مشهد و بارفروش تاسیس شد. در سال 1299.م چارکوفسکی به جای دومانتویچ منصوب شد و واحدهای قزاق را گسترش داد. در سال 1322.م چرنوزویوف گردان پیاده قزاق را با نام «باتالیون» تاسیس کرد. سپس هنگ مختلط به نام «آتریاد» ایجاد گشت و در سال 1916 بریگاد قزاق به دیویزیون تبدیل شد که فرماندهی آن را بارون مایدل به عهده داشت. پس از انقلاب 1917.م روسیه، ابتدا کلژره و بعد استاروسلسکی فرماندهی دیویزیون را به عهده گرفتند. دوره فرماندهی استاروسلسکی آخرین دوره تسلط روسها بر قزاق‌خانه ایران بود که از سال 1918 تا 1921 به درازا کشید.[12] در آستانه جنگ جهانی اول بخشی از قشون ایران را همین قزاقها تشکیل می‌دادند. قزاقها با ژاندارمری، که زیر نظر افسران سوئدی بود ولی افسران انگلیسی نیز در اداره آن مداخله می‌نمودند، رقابت می‌کردند.[13] نیروی ژاندارمری در دوره مجلس دوم سازماندهی شد و شامل هفت‌هزار ژاندارم و حدود دویست افسر بود. ژاندارمهای سوئدی در طی جنگ جهانی اول تمایلات آلمانی داشتند و به همین دلیل با تحریک روس و انگلیس تعداد آنان کاهش یافت، اما در دوره نخست‌وزیری سردارسپه بار دیگر افسران سوئدی به ایران بازگشتند. کودتا به جای قرارداد 1919 رضاخان در جشن بزرگداشت سوم اسفند، در نطقی که بین افسران برگزار کرد، انگیزه خود را از کودتا و تاسیس قشون جدید بدین‌گونه بیان نمود: «من نظر به عادت نظامی خود هرگز مایل نیستم خدماتی را که برحسب وظیفه‌ مقدس سربازی انجام می‌دهم، هر قدر مهم و به حال مملکت مفید باشد، به زبان آورده و برخلاف عادت جاریه، آنها را در انظار جلوه‌گر سازم.»[14] «بالجمله سوم حوت (شب کودتا) که امشب به پاس احترام آن در اینجا جمع شده‌ایم، درواقع مبدأ تاریخ حیات جدید قشون فعلی می‌باشد. استخلاص قشون از دست خارجیان و استقلال بخشیدن به آن، ‌که به منزله روح مملکت است، عبارت از فلسفه نهضت سوم حوت 1299، و آمال دیرینه ما بود که فقط با توکل به خدا و اعتماد به نفس در آن دل شب با عده‌ای قلیل قزاق به مرکز وارد و این تصمیم قطعی را به موقع اجرا گذاشتیم.»[15] پس از وقوع انقلاب بلشویکی 1917 به لحاظ خلأ قدرت ناشی از روسیه، انگلیس یکه‌تاز میدان سیاست ایران شد و بحث و انعقاد قرارداد 1919 میان بریتانیا و نخست‌وزیر وقت حسن وثوق‌الدوله عملی شد. این قرارداد نه‌تنها در ایران بلکه در سطح بین‌المللی مورد انتقاد شدید قرار گرفت و مجلس از تصویب آن خودداری کرد. وثوق‌الدوله، با حبس و تبعید مخالفان، فرستادن احمدشاه به اروپا و توقیف برخی از روزنامه‌ها، تلاش کرد آن را تصویب کند، ولی موفق نشد. لذا انگلیس به فکر راه حل دیگر افتاد و آن کودتا بود. در این زمان سردار استاروسلسکی، رئیس کل قزاق‌خانه ایران، با دسیسه انگلیس از ایران اخراج شد. عزل او به اصرار انگلیس انجام شد و با مساله قرارداد 1919 ارتباط داشت. سپس برای تزلزل حکومت سپهدار (فتح‌الله اکبر، ملقب به سردار منصور سپهدار اعظم دشتی که چون گیلانی بود به ریاست وزرایی انتخاب شد تا جنبش گیلان را سرکوب کند، ولی موفق نشد) به همه اتباع انگلیس دستور داده شد خاک ایران را ترک کنند. بانک شاهنشاهی نیز اعلام کرد به زودی هرگونه مبادله با پول ایرانی متوقف می‌شود و با این شیوه به طور ساختگی ارزش اسکناس را پایین آوردند. بنا به پیشنهاد ژنرال آیرونساید (Sir Edmond Ironside)، فرمانده سپاهیان انگلیس در ایران، رضاخان فرمانده قزاق‌خانه شد. در آستانه کودتا و تصرف تهران، سفارت انگلیس با ژاندارمری و شهربانی و سایر گروههای مسلح تماس گرفت تا در مقابل کودتاچیان و تصرف تهران مقاومت نکنند. حتی ضامن توپهای پادگانهای تهران بسته شد. نورمان، سفیر انگلیس در ایران، ضمن ملاقات با احمدشاه و دادن خبر کودتا به او، ضرورت آن را برای تامین امنیت ایران یادآور شد.[16] آمدن آیرونساید به ایران برای تهیه مقدمات کودتا در ماههای قبل از کودتا، انگلیس در ایران نسبت به دو موضوع نگران بود: یکی پیشروی نظامی شوروی در شمال ایران و دیگری قدرتمند شدن جنبش جنگلی‌ها و حرکت آنان به سوی تهران برای به‌دست گرفتن قدرت مرکزی. این در حالی بود که انگلیس به تازگی نوعی خودمختاری به هندوستان داده و نگران از دست رفتن این مستعمره ارزشمند نیز بود. از سوی دیگر وزارت دفاع انگلیس بعد از جنگ شدیداً تحت فشار بود تا نیروهای خود را از ایران، به‌ویژه از مناطق شمالی، خارج کند. برای اینکه این تصمیم عملی شود می‌بایست یک قدرت نظامی داخلی در ایران بر سرکار می‌آمد که با هزینه ایران و با نیروهای ایرانی امنیت کشور را زیرنظر سفارت و مستشاران انگلیس برقرار می‌کرد. نهایتاً تصمیم گرفته شد که نیروهای انگلیس فقط مناطق نفتی خوزستان را نگهداری کنند و برای خروج نیروهای بریتانیا از سایر مناطق ایران، آیرونساید را به ایران اعزام نمایند تا جای هیو بتمین چمپین (Hio Bithman Chempin) را بگیرد. آیرونساید متخصص خارج‌کردن نیروهای انگلیسی از میدان جنگ بود و در این خصوص تجربیاتی در روسیه و آسیای صغیر نیز داشت. آیرونساید فرستاده وزارت دفاع بود. در این زمان، وزارت دفاع، که متصدی آن چرچیل بود، با وزارت‌خارجه، که مسئولیت آن را لرد کرزن به عهده داشت، اختلاف‌نظر پیدا کرد. زیرا کرزن راضی نبود نیروهای انگلیسی از شمال ایران خارج شوند و هنوز هم از قرارداد 1919 دفاع می‌کرد که در این صورت انگلیس باز هم در ایران تعهداتی برای خود به بار می‌آورد و مجبور بود هزینه نگهداری سربازانشان را در ایران پرداخت کند، درحالی‌که پارلمان بریتانیا زیر بار تصویب این اعتبارات نمی‌رفت. لرد کرزن شدیداً نسبت به حمله شوروی به ایران و شیوع اندیشه سوسیالیستی در شمال آن و سپس سراسر کشور نگران بود. در صورتی که وزارت جنگ، با اطلاعاتی که از داخل شوروی به‌دست آورده بود، اطمینان داشت که بلشویک‌ها توان نظامی برای حمله به ایران را ندارند. به این ترتیب چرچیل با ادامۀ قرارداد 1919 مخالف بود.[17] اما آنچه در این زمان اهمیت داشت، این بود که احمدشاه، که هم خبر کودتا را شنیده بود و هم میلی به ادامه سلطنت نداشت، تصمیم گرفت به اروپا سفر کند. ولی نه پولی برای هزینه سفر داشت و نه می‌توانست موافقت نورمن، سفیر انگلیس، را به‌دست می‌آورد. نورمن به شاه اجازه نمی‌داد سفر کند، زیرا غیبت شاه موجب می‌شد تا برنامه کودتا به هم بخورد، زیرا وجود او در ایران می‌توانست برنامه کودتا را با موفقیت به اجرا درآورد. از طرف دیگر نبود شاه ممکن بود باعث شود شورش و انقلاب در ایران به وجود آید و این انقلاب قطعاً به نفع بلشویک‌ها بود. درواقع انگلیس بی‌میل نبود مردم را از مداخله و انقلاب احتمالی شوروی در ایران نگران کند. برای وانمود کردن این نگرانی اعلام کرد کارکنان سفارت و کنسولگریهای انگلیس در ایران خاک این کشور را ترک کنند. از سوی دیگر نورمن شاه را از حرکت جنگلی‌ها به سوی تهران نیز نگران کرده بود. ضمناً مطبوعات تهران و در راس آنها روزنامه رعد، که سیدضیاء طباطبایی مدیر آن بود، خطر گسترش بلشویک را در جهان به مخاطبان خود یادآور می‌شدند.[18] عزل استاروسلسکی تقریباً همزمان بود با استعفای مشیرالدوله پیرنیا، نخست‌وزیر، و روی کار آمدن سپهدار اکبر و بسترسازی کودتا. سپهدار رشتی، که اینک به مقام ریاست وزرایی رسیده بود، دو سال قبل، در کابینه وثوق‌الدوله وزیر جنگ بود (1297). وی از طریق سیدضیاء و نورمن کاملاً از موضوع کودتا باخبر بود.[19] در این اوضاع آیرونساید به دنبال مرد مقتدر و نظامی مورد نظر خود بود که نقشه کودتا را اجرا کند. ابتدا به سراغ سرلشکر عبدالله‌خان امیرطهماسبی رفت که درجه‌اش از رضاخان سرتیپ بالاتر بود. اما او پیشنهاد کودتا را نپذیرفت و این قرعه به نام میرپنج افتاد. آیرونساید در ملاقات با احمدشاه از او خواست رضاخان را به فرماندهی کل قوا منصوب کند. شاه در لحظات اولیه سکوت کرد، ولی سپس به دنبال تهدید آیرونساید این پیشنهاد را پذیرفت، البته به شرطی که انگلیس مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. آیرونساید از تهران به قزوین، و سپس به بغداد رفت و هرگز به ایران بازنگشت، درحالی‌که زمینه‌سازی کودتا را به کمیته زرگنده به رهبری سیدضیاء واگذار کرده بود.[20] گرایشهای میلیتاریستی پهلوی اول میلیتاریسم عبارت است از اعتقاد به اینکه جنگ، و همیشه آماده بودن برای جنگ مهم‌ترین وظیفه ذاتی یک ملت و عالی‌ترین شکل خدمات عامه است. میلیتاریسم همچنین به تسلط نظامیان بر همه شئون کشور نیز اطلاق می‌شود. میلیتاریستها برای خدمات نظامی مرتبه‌ای بالا قائل‌اند و جرأت و جسارت شخصی، وفاداری به مافوق، مقاومت بدنی و انضباط شدید را از خصایص والا قلمداد می‌کنند و از خدمات و آداب و فضائل نظامی تجلیل به عمل می‌آورد. افلاطون، فیلسوف شهیر یونانی، نیز اعتقاد داشت برای ایجاد امنیت در جامعه و مهار ستیزه‌جویان، جنگاورانی لازم است، خصوصیات آنان را این‌گونه بیان می‌کرد: «سپاهیان گذشته از وظایف سپاهی‌گری، کار کشورداری را نیز باید بر عهده بگیرند و چون مسئولیتی خطیر بر دوش دارند، هم باید به حکم فطرت و هم به یمن تربیت، توانایی ایفای این وظایف را داشته باشند. مردی که قرار است منصب پاسداری جامعه را به عهده بگیرد، باید از حیث قوای فطری، خواص بدنی، قدرت، سرعت، غریزه، تیزبینی از اقران و همگنان برتر و دارای روحیه‌ای بشاش و مقتدر باشد و در مواجه با دشمنان، بی‌باکی و تصمیم از خود نشان دهد.»[21] به بیان دیگر، به‌طور مختصر میلیتاریسم به معنی نظارت وسیع و گستردۀ ارتش بر کلیه شئون اجتماعی است و به درآمدن تمام جامعه به خدمت ارتش نیز گفته می‌شود. در دوره پهلوی اول دقیقاً نظامیان نزدیک به شاه مشاغل بالای جامعه، به‌ویژه مناصب مربوط به حیطه قوه مجریه، را دارا بودند و بخش وسیعی از درآمد ملی صرف نوسازی و تجهیز ارتش می‌شد. رضاشاه در ساعت هفت صبح، که در دفتر کارش حاضر می‌شد، اول رئیس شهربانی کل کشور را به حضور می‌طلبید تا از آخرین حوادث شهرها اطلاع حاصل کند و سپس رئیس ستاد ارتش شرفیاب می‌شد و اخبار کل ارتش و اطلاعات مربوط به امنیت مرزها و حتی پادگانهای سراسر کشور را به عرض می‌رساند. این امر نشان‌دهنده علاقه شاه به مسائل امنیتی ــ نظامی بود. محمدرضا پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم در اهمیت دادن پدرش به سازمان ارتش بیش از سایر نهادهای مملکتی می‌نویسد: «... پدرم با تمام قوا به اصلاحات داخلی ایران پرداخت. اولین تصمیم او، که از دیرباز مورد علاقه و آرزوی او بود، این بود که قسمتهای پراکنده و ازهم‌گسیخته ایران را بار دیگر به صورت واحد کاملی درآورد و برای انجام این منظور به ارتش نیرومندی احتیاج داشت. از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد که بریگاد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن ‌کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانجات اسلحه‌سازی را مورد توجه خاص قرار داد و در بالابردن روحیه آنان که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.»[22] ارتش ایران در سال 1304 از پنج لشکر اصلی و یک هنگ مستقل و سازمان مامور حراست طرق و شوارع برای سرکوب نمودن راهزنان مسلح ترکیب شده بود. کمی بعد یک نیروی دریای و هوایی کوچک نیز به آن اضافه شد. در سال 1305 قانون نظام‌وظیفه عمومی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و در سالهای 1306 تا 1315 اصلاحاتی در این قانون به عمل آمد. مدرسه نظام و دانشکده افسری نیز تاسیس شد و تعدادی از نیروهای جوان ارتش برای آموختن فنون جدید نظامی به دانشگاه نظامی «سن‌سیر» فرانسه اعزام شدند. همچنین تعدادی از افسران و مستشاران نظامی فرانسه نیز در ارتش ایران استخدام شدند.[23] پیش‌زمینه‌های تشکیل ارتش نوین و تاسیس سلسله پهلوی پیامدهای جنگ جهانی اول برای ایران، به‌ویژه با توجه به نقاط ضعف سلسله قاجاریه، به لحاظ سیاسی و نظامی؛ پیروزی بلشویکها در روسیه در سال 1917؛ همچنین ناتوانی بریتانیا در نگهداری نیروهای نظامی خود در شمال و شمال غربی ایران برای جلوگیری از تهاجم احتمالی شوروی به این کشور، گسترش جنبش جنگل و فشار وزارت دفاع انگلیس برای خروج نیروهایش از ایران و قرار دادن سربازان ایرانی به جای آنها، از جمله عوامل مهمی بود که باعث شد دیکتاتوری رضاشاه رنگ میلیتاریستی بگیرد. از سوی دیگر، وجود کانونهای قدرت به شکل ملوک‌الطوایفی در گوشه و کنار کشور ــ مثل بختیاریها، قشقایی‌ها، شیخ خزعل، که روزگاری انگلیس از آنها حمایت می‌کرد، و همچنین قدرتهای محلی دیگر، که زیر نفوذ روسیه در مناطق شمالی و غربی کشور بودند ــ دیگر با اهداف امپریالیسم بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، که نظام بین‌المللی را دستخوش تغییر کرده بود، تناسب نداشت. در آن زمان می‌بایست با روی کار آمدن یک دیکتاتوری نظامی، سیاست وحدت ملی و یکپارچگی جغرافیای سیاسی ایجاد می‌شد تا با هزینه ملتها، امنیت داخلی کشورها، برای فروش کالا و خرید مواد اولیه برای سیستم صنعتی غرب، برقرار ‌گردد. قرارداد 1919 «کرزن ــ وثوق‌الدوله» ناشی از نگرانی امپریالیسم بریتانیا از آینده ایران بود. زیرا از یک طرف خطر شیوع کمونیسم در ایران، که زمینه نارضایی توده‌ها از حکومت و فقر اقتصادی پیروزی آن را فراهم آورده بود، و از جهت دیگر چندپارچگی قدرت در کشور، که روزگاری به نفع بریتانیا بود، در آن زمان هرج و مرجی را به‌وجود آورده بود که منافع امپریالیسم را به مخاطره می‌انداخت. پس، فقط یک قدرت نظامی با چهره ملی می‌توانست امنیت را برقرار کند. اگرچه قرارداد 1919 به دلیل مخالفت مجلس به تصویب نرسید، از مفاد ماده 3 قرارداد که می‌گوید: «حکومت انگلستان متعهد می‌شود به هزینه دولت ایران هر تعداد افسر و هر میزان اسلحه و مهمات از نوع مدرن آن که به تشخیص کمیسیون مختلط نظامی ایران و بریتانیا برای نوسازی ارتش ایران لازم باشد، در اختیار این کشور قرار دهد. کمیسیون مختلط، که افسران ایران و انگلیس به‌طور برابر در آن عضویت خواهند داشت، بی‌درنگ پس از تصویب قرارداد 1919 تشکیل خواهد شد. حکومت ایران تشکیل یک چنین ارتش متحدالشکلی را برای ایجاد نظم در داخله مملکت و حفظ تمامیت ارضی و امنیت مرزهایش لازم تشخیص می‌دهد.»[24] مشخص می‌شود که انگلیس حتی در زمان تنظیم مفاد قرارداد مساله کودتای نظامی را پیش‌بینی کرده بود. بنابراین تاسیس ارتش نوین در جهت تامین امنیت عمومی و حفظ یکپارچگی کشور یک ضرورت تاریخی بود. بدین‌ترتیب سردار سپه با تاسیس پادگانی در محل قصر قجر (واقع در پادگان حشمتیه در چهارراه قصر) نخستین قدم را در بنای ارتش ملی برداشت و اولین دوره آموزش نظامی برگزار شد و به هفت تن از افسران نزدیک به خود که قبلاً همکاران او در قزاق‌خانه بودند، درجه امیر لشکری اعطا کرد که بالاترین درجه نظامی تا آن زمان در ایران بود.[25] سردارسپه برای تحقق اهداف نظامی خود و به‌عنوان وزیر جنگ، نیروهای ژاندارمری را از وزارت کشور منتزع و همراه بقایای قزاق منحل اعلام کرد و فرمان زیر را به تمام واحدهای نظامی ابلاغ نمود: «در تعقیب عقاید و نظریات سابقۀ خود از این تاریخ کلمه ژاندارم و قزاق مطلقاً ملغی و متروک خواهد بود و برای افراد نظامی دولت علیّه ایران بلااستثناء عنوان ”قشون“ را انتخاب و تصویب نموده، امر می‌دهم که عنوان مزبور به رسمیت شناخته، مارک نوشتجات و مراسلات و دوایر قشونی را به ‌عنوان فوق تبدیل نمایند.»[26] ساختار و سازمان ارتش نوین در آذرماه 1300، پس از ادغام رسمی ژاندارمری و دیویزیون قزاق، رضاخان کمیسیونی را مامور کرد تا به سازمان آینده ارتش رسیدگی کند. گزارش نهایی این کمیسیون به صدور فرمان رضاخان مبنی بر تشکیل قشون در چهاردهم دی‌ماه 1300 منجر شد. سپس رضاخان امراء و فرماندهانی به شرح زیر در راس پنج لشکر گمارد که در ایالات مهم کشور مستقر شده بودند: 1ــ لشکر مرکز (تهران) که در راس آن سرتیپ مرتضی‌خان یزدان‌پناه قرار داشت؛ 2ــ لشکر شمال غربی (تبریز) که در راس آن سرتیپ اسماعیل‌خان امیرفضلی‏، میرپنج عبدالله‌خان طهماسبی‏، سرتیپ محمدحسین آیرم و میرپنج احمدآقا امیراحمدی بودند؛ 3ــ لشکر غرب (همدان) بعداً به کرمانشاه منتقل شد. میرپنج امیراحمدی، میرپنج حسین‌آقا خزاعی، میرپنج محمدشاه بختی در راس آن قرار داشتند؛ 4ــ لشکر جنوب (اصفهان) بعداً به شیراز منتقل شد که در راس آن میرپنج محمود آیرم بود؛ 5ــ لشکر شرق (خراسان) به سرکردگی میرپنج خزاعی‏‏، سرتیپ جان محمدخان دولّو و سرتیپ شاهزاده امان‌الله جهانبانی.[27] هر لشکر مرکب از ده‌هزار نفر بود که هفت هنگ پیاده را در بر می‌گرفت که شامل سواره‌نظام توپخانه و مهندسی بایگانهای اداری و تشکیلات لشکری بود. ایران به پنج ناحیه تقسیم، و برای هر ناحیه یک لشکر تعیین شده بود. کلیه اصطلاحات نظامی خارجی ملغی و به جای آن عناوین فارسی به کار گرفته شد.[28] به‌تدریج ارکان قشون سازمان یافت، لیکن مشکل رضاخان فقدان افسران آموزش دیده بود. برای رفع این مشکل وزیرجنگ شورای عالی قشون را به ریاست سرتیپ سردار مقتدر تشکیل داد. وظیفه این شورا مطالعه در حوزه‌های مختلف نظامی و تهیه گزارش از نیازمندیها و اصلاحات ارتش برای تقدیم به فرماندهی کل قوا بود. در خلال سالهای 1301 تا 1303 اصلاحات موقتی در ساختار و نهادهای نظامی به پایان رسید. گرچه هر لشکری با مشکلات خاص خود مواجه بود، موفقیت نسبتاً خوبی به‌دست آمد. با وجود این، لشکرها از مسائل عمومی، مثل سوء مدیریت‏، مشکلات مالی، بی‌انضباطی، فقدان بهداشت و آموزش، جناح‌بندیهای سیاسی، نامنظم بودن اعطای درجات و حسادت در رده‌های بالای فرماندهی، رنج می‌بردند. مجلس موسسان در تاریخ نهم آبان 1304 به انحلال سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی رای داد و رضاخان سردارسپه به‌عنوان رضاشاه پهلوی در آذرماه همان سال به تخت سلطنت نشست و در چهارم اردیبهشت 1305 تاجگذاری کرد و فرزند ذکور ارشد خود، محمدرضا، را به‌عنوان ولیعهد معرفی کرد. با شروع سلطنت رضاشاه و گرفتار شدن در بازی‌های سیاسی در داخل و خارج، تاحدود زیادی نظارت موثر او بر سیر تحولات ارتش کاهش یافت. یکی از اشتباهات رضاشاه این بود که در ارتش از همان روزهای اول نوعی سلسله مراتب شکننده‌ برقرار کرد که هر تصمیم کوچکی می‌بایست با اطلاع او به اجرا درمی‌آمد و حتی فرماندهان لشکرها فقط عامل اجرای فرامین وزیر جنگ و سپس اعلیحضرت بودند و برای هر اقدامی می‌بایست نامه شرف عرضی تهیه می‌شد. همین نظام سلسله‌مراتبی، که بر اصل فرمان از بالا و اطاعت از پایین متکی بود، فروپاشی قدرت نظامی شاه را موجب شد. زیرا در لحظه حمله متفقین به ایران، فرماندهان نظامی شمال، غرب و جنوب، که خود نمی‌توانستند راساً تصمیم به مقابله بگیرند، موضوع را برای تعیین تکلیف به تهران تلگراف کردند و تا جواب ارسال شود، متفقین ارتش را خلع سلاح نمودند؛ گو اینکه نه از تهران فرمانی دایر بر مقابله صادر شد و نه فرماندهان علاقه‌ای به مقابله با دشمن و کشته‌شدن داشتند. به همین دلیل، ارتش به سرعت فروپاشید و سربازان به روستاهای خود فرار کردند و فرماندهان با تغییر لباس مخفی شدند، فرمانی از طرف رئیس ستاد ارتش دایر بر عدم مقاومت نیز صادر شده بود. رضاشاه چون خود از مسیر نظامی و با اتکای به روحیه میلیتاریستی به مقام سلطنت رسیده بود، عمیقاً نسبت به مقامات بالای نظامی خود سوءظن و حسادت نشان می‌داد و به همین دلیل یک شبکه امنیتی ــ اطلاعاتی تمام رفت و آمد این مقامات را به اطلاع شاه می‌رساند. در سال 1305 امیرلشکر عبدالله‌خان امیرطهماسبی، که قبل از رضاخان پیشنهاد کودتا را دریافت کرد و شجاعانه اعلام نمود آمادگی این کار را ندارد، به‌عنوان وزیر جنگ به جای شاه نشست، اما چند ماه بعد مورد غضب شاه قرار گرفت و جای خود را به محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) داد. وی نیز به دلیل رفتارهای تحقیرآمیز شاه استعفا کرد و عازم اروپا شد. رضاشاه از بالارفتن محبوبیت مقامات نظامی در حوزه ماموریت خود به‌شدت نگران می‌شد و به همین دلیل اجازه نمی‌داد یک فرمانده برای مدت طولانی در یک پست سازمانی باقی بماند.[29] رضاشاه در تهران وزارت جنگ را به سرتیپ حبیب‌الله‌خان شیبانی، و ریاست ستاد ارتش را به سرتیپ مرتضی‌خان یزدان‌پناه واگذار کرد که درعین‌حال فرمانده لشکر مرکز (تهران) بود. لشکر تهران از تمام لشکرهای دیگر منظم‌تر، مجهزتر و قدرتمندتر بود، زیرا از یک سو حافظ تاج و تخت بود و از سوی دیگر در مراسم سان و رژه، که در برابر نمایندگان خارجی برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد و به‌علاوه این لشکر نمونه‌ای بود برای لشکرهای ایالات.[30] اعزام نخستین گروه افسران محصل به اروپا روز ششم خرداد 1306 اولین گروه افسران ایرانی، که پنجاه نفر بودند، عازم فرانسه شدند. تعدادی افسر ارشد تحصیل‌کرده نیز به‌عنوان سرپرست و به منظور گذراندن دوره‌های عالی، آشنایی با سلاحهای جدید و خرید تجهیزات مدرن نیز همراه دانشجویان بودند. رضاشاه خود در فرودگاه مهرآباد از این گروه بدرقه کرد و طی سخنرانی کوتاهی اعلام نمود: «امروز یکی از بهترین ایام تاریخی دوره حیات شما و قشون به شمار می‌رود. دولت شما را برای تحصیل به سرزمینی می‌فرستد که علاوه بر دارا بودن نظم اجتماعی صاحب با انضباط‌ترین ارتش جهان، عرق ملی، حس فداکاری و روح نگهداری وطن می‌باشد که رفتار خود را سرمشق سایر ممالک قرار داده است. در همین جنگ جهانی اول با دادن هزاران قربانی حق حیات و موجودیت خود را یک‌مرتبه دیگر به عالم اثبات کرد. در نتیجه عملیات دلیرانه و فداکاری شما بود که در اندک مدتی قشون جوان‌بخت ایران نخستین وظیفه خود را که عبارت از قطع ریشه کهن‌سال شرارت‏، استقرار امنیت، انقیاد ایلات بود انجام داد و اینک درصدد تکمیل تشکیلات نظامی برآمده و شما را به انجام این ماموریت تعیین و نامزد نموده است.»[31] تامین منابع مالی ارتش برنامه‌هایی که رضاخان در تابستان 1300 برای ارتش نوین اعلام کرد تناسب چندانی با منابع مالی کشور نداشت. به‌طوری‌که از این سال تا استقرار سلسله پهلوی عمده‌ترین مشکل کلان کشور جدال میان دستگاههای مالی و وزارت جنگ برای تخصیص اعتبارات بیشتر برای این وزارت بود. اما با گذشت سالهای دهه 1300 وضعیت خزانه رو به بهبود گذاشت. در بدو امر بودجه تخصیص‌یافته برای ارتش از هر منبع، از جمله درآمد حاصل از اجاره و فروش املاک سلطنتی و برخی مالیاتهای مستقیم و بخشی از عواید نفت، تامین می‌شد. در سالهای 1303 و 1304 رضاخان با اطمینان و به طور منظم بودجه تخصیص‌یافته به ارتش را دریافت می‌کرد، اما مشکلاتی که به‌وجود آمد ناشی از کمبود منابع مالی نبود، بلکه به دلیل سوء مدیریت مالی و فساد بود.[32] رضاخان قبل از سلطنت به‌خوبی آگاه بود که تحقق برنامه‌های او پس از کودتایی که با مساعدت دیویزیون قزاق انجام شد منوط به رضایت اعضای این نیرو خواهد بود، ‌لذا کوشش می‌کرد به هر طریق ممکن و حتی تهدید نخست‌وزیر حقوق افراد تحت فرماندهی خود را تامین کند. قوام‌السلطنه، رئیس‌الوزراء، که شخص متکبّری بود و حاضر نمی‌شد مطیع زورگویی‌های رضاخان سردارسپه شود، بر سر بودجه وزارت جنگ با سردارسپه اختلاف پیدا کرد و روز سی‌ویکم شهریور 1300 استعفای خود را به احمدشاه تسلیم کرد. شاه که نمی‌خواست در این درگیری رضاخان به پیروزی برسد، با استعفای قوام مخالفت کرد. قوام درکابینه تغییراتی داد و مصدق وزارت مالیه را به عهده گرفت و شدیداً با ادعای رضاخان، دایر بر تقاضای اعتبار بیشتر، مخالفت کرد. ادامه منازعه این دو و انحلال خودسرانه ژاندارمری، جداکردن آن از وزارت کشور و ادغام آن در ارتش دو مساله مهمی بود که باعث شد کابینه قوام سقوط کند. این حادثه یکی از پیروزیهای مهم و بزرگ رضاخان تا قبل از سلطنت بود. سه شخصیت بلندمرتبه با کودتای رضاخان و نخست‌وزیری سیدضیاء مخالفت کردند: یکی دکتر مصدق، والی فارس، بود که احکام صادره از سوی دولت کودتا را نپذیرفت و به دلیل سرپیچی از فرمان دولت، تهدید به دستگیری‏، محاکمه و اعدام شد. مصدق از والی‌گری استعفا داد و به خوانین بختیاری پناه برد. دیگری قوام‌السلطنه، والی خراسان، بود که به فرمان سیدضیاء و توسط کلنل محمدتقی‌خان پسیان، فرمانده ژاندارمری خراسان، دستگیر و در تهران زندانی شد. نفر سوم صارم‌الدوله، والی کرمانشاه، بود که او نیز به دست ژاندارمری دستگیر و در تهران زندانی گردید. در اواخر دوره ریاست‌وزرایی قوام‌السلطنه، که عملاً دولت ورشکسته بود، رضاخان برای پرداخت حقوق قزاق و تدارک عملیات نظامی برای سرکوب اسماعیل‌خان سیمیتقو در آذربایجان غربی احمدشاه را تحت فشار قرار داد تا از دارایی شخصی خود هزینه این عملیات را تامین کند و این مساله تا آنجا ادامه یافت که میان شاه و او مجادله در گرفت. در اسفندماه 1300 رضاخان برای پرداخت حقوق و عیدی افراد قزاق به اقدام عجیبی دست زد و تمام منابع درآمدزا، مثل املاک سلطنتی، شهرداری، اداره مالیاتهای غیرمستقیم، شوارع، گمرکات، انحصار تریاک، را به وسیله نیروهای خود اشغال کرد و درآمد حاصله را به پرداخت حقوق افراد خود اختصاص داد. رضاخان طی بخشنامه‌ای از فرماندهان لشکر در ایالات خواست به اقدام مشابهی دست بزنند. نخست‌وزیر، قوام‌السلطنه، برای اینکه درگیر خودسریهای سردارسپه نشود، ناچار شد با صدور بخشنامه‌ای این اقدام نظامی‌گری را در چارچوب تصمیمی دولتی برای اجرا به واحدهای درآمدزای تهران و ولایات ابلاغ کند.[33] دکتر میلسپو و کنترل بودجه ارتش هنگامی‌که میلسپو در اواخر سال 1301 تنظیم بودجه سال آتی را شروع کرد، متوجه شد که امور مالی ارتش بسیار آشفته است. از زمان سقوط سیدضیاء کنترل کامل مخارج نظامی در اختیار وزیر جنگ قرار داشت و درواقع هیچ حساب و کتابی وجود نداشت که نشان دهد چه میزان پول توسط وزارت جنگ، و در چه مواردی هزینه شده است. رضاخان از تحویل‌دادن دفاتر مالی وزارت جنگ به میلسپو، رئیس هیات کارشناسی مالی امریکا، برای رسیدگی خودداری می‌کرد.[34] نمایندگان مجلس شورای ملی که می‌بایست بودجه وزارت جنگ را مانند تمام وزارتخانه‌ها کنترل و تنظیم و تصویب می‌کردند، شروع به انتقاد کردند، ولی تهدید رضاخان، دولت را مجبور کرد که نمایندگان را از مخالفت با بودجه وزارت جنگ برحذر دارد. در سال 1304 ارتش به استثنای امنیه (ژاندارمری) و نظمیه (شهربانی) مبلغی در حدود 000/200/9 تومان، یعنی تقریباً 35/0 کل بودجه 33 میلیون تومانی کشور را به خود اختصاص داد. غیر از بودجه رسمی وزارت جنگ، رضاخان پس از دستگیری یا مرگ برخی از حاکمان خودمختار ولایات، مثل سردار اقبال‌السلطنه ماکویی، که وسایل و اموال دربار او مربوط به سیصد سال گذشته بود، و شیخ‌خزعل، حاکم خوزستان، دارایی‌های آنان را به نفع وزارت جنگ ضبط می‌کرد.[35] ‌چنین اقدامات خودسرانه‌ای موجب شد در زمان نخست‌وزیری‌اش در هفتم آبانماه 1302 تعدادی از نمایندگان به رهبری مدرس استیضاح او را مطرح کنند.[36] رضاخان پس از اخذ فرمان نخست‌وزیری اعلامیه‌ای خطاب به ملت ایران منتشر کرد که بازگوکننده پیروزیهای نظامی او در سرکوب اشرار و برقراری امنیت بود. وی دومین مرحله کار سیاسی خود را فراهم آوردن زمینه توسعه و ترقی ایران که با همکاری صمیمانه مجلس برقرار خواهد شد، ذکر کرد. نخست‌وزیر (رضاخان) در آستانه سفر احمدشاه به اروپا درمیدان مشق تهران در مقابل او مراسم نظامی‌ سان و رژه را برگزار کرد که بیشتر هدف او به نمایش گذاشتن قدرت نظامی خود بود. احمدشاه، که به تمام این نکته‌ها آگاهی داشت، خشم صورت و سیرت خود را نسبت به سردارسپه پنهان نکرد و با سردی کامل در این مراسم شرکت نمود.[37] شاه قبل از سفر در هشتم آبان‌ماه 1302 به زیارت علمایی رفت که پس از واقعه عراق به قم تبعید شده بودند. او یک هفته پس از صدور فرمان نخست‌وزیری برای آخرین‌بار با تهران وداع کرد و از طریق بغداد به اروپا رفت و برادرش محمدحسن‌میرزا را به جانشینی خود تعیین کرد و به این ترتیب سردارسپه در غیبت شاه یکه‌تاز میدان شد و زمینه فروپاشی سلسله قاجار را در مجلس پنجم فراهم کرد.[38] صبح شنبه نهم آبانماه 1304 نمایندگان مجلس پنجم که با دستکاری انتخابات توسط عوامل رضاخان (رئیس‌الوزراء) به مجلس آمده بودند با تصویب «ماده واحده‌ای» انقراض قاجار و سرآغاز سلطنت پهلوی را اعلام کردند. رئیس مجلس مستوفی‌الممالک بود که به همین دلیل استعفا داد و نایب رئیس اول، که تدین و از نزدیکان رضاخان بود، مجلس را اداره کرد. نتیجه کشور ما از آغاز قرن نوزدهم در کانون رقابتهای استعماری نظام سرمایه‌داری جهانی قرار گرفت. واسطگی ایران میان روسیه و هند، شکل‌گیری امپراتوری آلمان به‌عنوان قدرت نوظهور در صحنه بین‌المللی و انتظار پادشاه قاجار (ناصرالدین‌شاه) در جهت استفاده از آلمان به‌عنوان نیروی سوم، شدت رقابت روس و انگلیس در کسب امتیازات اقتصادی از ایران، فوران نخستین چاه نفت خاورمیانه در 1908 در مسجد سلیمان، نابسامانی‌های حاصل از ناکامیهای مشروطه (1906) و تجزیه ایران (1907)، کودکی و نالایقی و نوجوانی احمدشاه، درگیری انگلیس در جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی بر این کشور به منظور خروج نیروهای نظامی‌اش از ایران، قدرت‌گیری بلشویکها در روسیه (1917)، تغییر نظام بین‌المللی در پایان جنگ جهانی اول، ضرورت استقرار یک قدرت نظامی و برچیدن حکومت مندرس قاجار را به منظور حذف قدرتهای محلی مورد حمایت دولتهای خارجی و تمرکز بخشیدن به قدرت برای القای اندیشه وحدت ملی و یکپارچگی جغرافیایی ایجاب می‌کرد. هرچند مرد قدرتمند نظامی به‌نام رضاخان در ایران بر سریر سلطنت مستقر شد و این حادثه با مساعدت ظاهر و پنهان بریتانیا روی داد، هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند تنها عامل تغییرات سیاسی در کشوری باشد مگر اینکه بستر شرایط اجتماعی برای تغییرپذیری، به اراده عمومی فراهم آمده باشد. در جامعه ما بحرانهای حاصل از جنبش مشروطه، به‌هم‌ریختگی‌های ناشی از جنگ جهانی اول، ناتوانیهای آخرین پادشاه قاجار، که فقط قادر بود قدرت خود را در محدوده قصر صاحبقرانیه اعمال کند، و کانونهای بحران‌ساز داخلی، کشور را در وضعیت ناامنی اجتماعی ــ اقتصادی غرق کرده بود. رضاخان در سالهای بعد از کودتا تا شروع سلطنت موفق شد با تقویت قدرت نظامی و میلیتاریزه کردن دولت و امور اجتماعی به وجود کانونهای معارض قدرت مرکزی خاتمه دهد، اما افزایش قدرت او جز ایجاد دیکتاتوری نظامی خیری به بار نیاورد. وی در سالهای بعد از کودتا با چهره‌ای ملی ــ مذهبی ظاهر شد و به نمایشی حاکی از بیزاری نسبت به انگلیس دست زد و مذاکراتی پنهانی با مقامات روسی به عمل آورد. اما پس از نشستن بر سریر سلطنت روشی ضددینی در پیش گرفت و سیاست تجددگرایانه آمرانه‌ای نیز به نمایش گذاشت، بدون اینکه به مبانی مذهبی، سنتی و ملی جامعه توجه داشته باشد. وی اقداماتی در زمینه نوسازی ارتش و مدرنیزاسیون جامعه به اجرا گذاشت، ولی چون دارای استراتژی ثابت و تعریف‌شده‌ای نبود که منطبق با انتظارات مردم باشد، اقداماتی از جمله سیاست کشف حجاب او سایه تاریکی بر تمام اقدامات او انداخت. او تصمیم گرفت ناسیونالیسم معطوف بر باستان‌گرایی را جانشین علایق دینی مردم کند، اما اکثر مردم پای‌بندی عمیقی نسبت به مذهب خود داشتند. یکی دیگر از اشتباه‌های رضاخان محو کامل آثار باقی‌مانده از جنبش مشروطه بود. پارلمان را از ارزش تصمیم‌گیری مستقل ساقط کرد و نهادهای مدنی، از جمله احزاب سیاسی، را عملاً تعطیل کرد، اکثر روزنامه‌ها توقیف گشت و هر صدای مخالفی سرکوب شد. روشنفکران باقی‌مانده از عصر مشروطه، از جمله مستوفی‌الممالک،‌ مشیرالدوله و دکتر مصدق را خانه‌نشین کرد و موج دوم روشنفکران را که در بالارفتن او از پلکان ترقی بسیار موثر بودند از جمله داور، تیمورتاش، نصرت‌الدوله، سرداراسعد را سر به نیست کرد، به‌طوری که در اواخر سلطنت با کمبود روشنفکر برای تصدی امور کابینه‌ها روبرو شد. شیوه‌های دیکتاتورمآبانه او و رعایت نکردن حقوق عمومی جامعه، در مردم چنین احساسی به‌وجود آورده بود که آنان نه حقی در امور سیاسی ــ اجتماعی دارند و نه مسئولیتی در مقابل دولت. در چنین وضعی چنانچه بحران خارجی رخ دهد، مردم در رویارویی با متجاوزان هیچ‌گونه احساس مسئولیت نمی‌کنند. در شهریور 1320، که انگلیس، امریکا و شوروی به ایران تجاوز کردند، مردم ترجیح دادند در خانه‌های خود بمانند و ارتش، که پایه قدرت رضاخان بود، به سرعت فروپاشید و او غریبانه کشور را ترک کرد. پی‌نوشت‌ها [1]ــ Phalange قبلاً به نیروهای پیاده‌نظام یونانی گفته می‌شد که در ستون فشرده شانزده نفری و با حمل نیزه‌های پنج‌متری آهنی می‌جنگیدند. در سال 1933 فالانژ به گروههای سیاسی ــ نظامی طرفدار ژنرال فرانکو، دیکتاتور نظامی اسپانیا، گفته می‌شد. [2]ــ Legion اولین‌بار به واحدهای نظامی تحت فرماندهی سزار روم گفته می‌شد که شامل شش‌هزار نفر بود. [3]ــ علی بیگدلی، تاریخ یونان و روم، دانشگاه پیام نور، 1385، ص140 [4]ــ نیکولو ماکیاولی، شهریار (شاهزاده)، ترجمه: داریوش آشوری، نشر پرواز، 1366، ص68 [5]ــ حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 1374، ص268 [6]ــ لازار کارنو، ارتش جمهوری فرانسه را تاسیس کرد (1753ــ1823). [7]ــ حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، تاریخ ایران از آغاز تا پایان ساسانیان، تهران، کتابفروشی خیام، ص240 [8]ــ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه: هادی جزایری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346، ص400 [9]ــ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج 2، تهران، بنیاد، 1344، ص222 [10]ــ تعداد نیروی قزاق در بهترین شرایط هشت‌هزار نفر بود که بیشتر به منظور امنیت دربار ایجاد شده بود. نیروی قزاق در سال 1301 به فرمان وزیر جنگ منحل شد. [11]ــ ابراهیم تیموری، عصر بی‌خبری یا تاریخ امتیازات ایران، تهران، اقبال، 1332، ص309 [12]ــ حسین آبادیان، ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ص612 [13]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج3، تهران، فردوسی، ص283 [14]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ص43 [15]ــ عصر پهلوی، وزارت اطلاعات، 1346، ص8 [16]ــ خاطرات سری آیرونساید، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی، 1373، ص352 [17]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج4، ص200 [18]ــ خاطرات قاسم غنی، ج11، ص365 [19]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج4، ص136 [20]ــ نورمن ساعت 30/5 بعدازظهر سوم اسفند 1299 اولین گزارش خود را به این شرح برای لرد کرزن مخابره کرد: در ساعات اولیه امروز 2500 نفر از نیروهای قزاق با هشت توپ صحرایی و هیجده مسلسل به فرماندهی سرهنگ رضاخان تهران را اشغال کردند. [21]ــ مایکل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: جواد شیخ‌الاسلامی، (بخش افلاطون)، تهران، امیرکبیر، 1361، ص89 [22]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ سوم، 1347 [23]ــ عصر پهلوی، همان، ص102 [24]ــ همایون الهی، اهمیت استراتژیکی ایران، تهران، نشر دانشگاهی، 1361، ص143 [25]ــ محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، ص43 [26]ــ ستاد بزرگ ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، 1300ــ1320، بی‌تا، ص23 [27]ــ استفانی کروئین‏، ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا بابایی، تهران، خجسته، 1377، ص201 [28]ــ روزنامه کاوه (به مدیریت سیدحسن تقی‌زاده)، شماره 4، 8 جمادی‌الاول 1334، (قزاق ایران) [29]ــ آ. سلطانزاده، انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه: ف. کوشا، تهران، مازیار، 1383 [30]ــ نخستین وزیر جنگ پس از کودتا ماژور مسعود کیهان بود که با کلنل اسمایث در قزوین همکاری می‌کرد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش و شوهرخواهر شاه، ارتشبد حسن طوفانیان مسئول خرید اسلحه و دریادار امیرعباس رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی در گفتگوو با «مجموعۀ تاریخ شفاهی» طی سالهای 1981 تا 1985 بارها از تمرکز قدرت در دست شاه اظهار نارضایی کردند. [31]ــ عصر پهلوی، همان،‏ ص24 [32]ــ شرح مذاکرات مجلس چهارم‏، جلسه 12 میزان 1301 [33]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج4، ص251 [34]ــ روزنامه نوبهار، 16 میزان 1301 [35]ــ محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا)‏، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج2، صص135ــ133 [36]ــ احمدشاه که آینده پیشرفت سردارسپه را از قبل از کودتا می‌دانست، در برابر او مقاومتی نکرد و همیشه آرزو می‌کرد شرایطی به وجود آید که او با سفر به اروپا از حوزه اقتدارطلبی سردارسپه خارج شود. روزهای قبل و پس از کودتا، نورمن، وزیرمختار انگلیس، به وی اجازه نداد و همچنین شاه پول سفر نداشت، در نهایت حاضر شد فرمان نخست‌وزیری سردارسپه را به شرطی امضا کند که نورمن مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. در چهارم آبان‌ماه 1302 احمدشاه فرمان نخست‌وزیری رضاخان را صادر کرد و سردارسپه، شاه و همراهان او را تا مرز عراق برای سفر به اروپا بدرقه کرد. مستوفی (عبدالله) می‌گوید چون رجل شایسته‌ای زیربار قبول این مسئولیت نمی‌رفت، شاه فرمان را به نام او صادر کرد. قوام تبعید، مستوفی‌الممالک رنجیده و مشیرالدوله مرعوب و هر دو خانه‌نشین شدند. عبدالله مستوفی، شرح زندگی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج دوم، تهران، انتشارات علمی، چ سوم، 1371، ص567 [37]ــ ابراهیم خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، سپهر 1375، ص303 [38]ــ مهدیقلی‌خان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوّار، چ چهارم، 1375، ص359 منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

املاک خاندان پهلوی

علاوه بر این فسادمالی و سود فراوان ناشی از آن باعث شده بود تا این خانواده به سوی فساد اخلاقی هم کشیده شوند... بولتن نیوز: فساد مالی از قدیم در میان پادشاهان و دربار آنها رواج داشته است و همین امر هم موجب از بین رفتن بسیاری از آنها شده است، اما سوء استفاده‌های مالی، رشوه خواری وفساد مالی خاندان پهلوی به حدی است که در طول 2500 سال پادشاهی ایران بی سابقه است به طوری که بنا بر اذعان مستندات تاریخی خانواده پهلوی در اوایل دهه 1350 ثروتمند ترین خانواده ایران بودند. علاوه بر این فسادمالی و سود فراوان ناشی از آن باعث شده بود تا این خانواده به سوی فساد اخلاقی هم کشیده شوند، عیاشی، قاچاق مواد مخدر، قمار و سایر مفاسد اخلاقی در این خانواده عادی شده بود به طوری که فردوست درباره اشرف، خواهر محمدرضا پهلوی اینگونه نوشته است که: «قماربازی، قاچاق مواد مخدر و عیاشی که با سوءاستفاده‌های مالی همراه بود از جمله کارهای روزمره اشرف بود.» اما در این یادداشت هدف ما بیان فساد مالی یا اخلاقی دربار پهلوی نیست بلکه میخواهیم تنها به گوشه‌ای از املاک و مستغلات و دارایی‌های این خانواده غاصب و به خصوص محمد رضا پهلوی اشاره کنیم. املاک پهلوی رضاخان اصل اموال و دارایی‌های خاندان پهلوی به املاک و زمین‌های مغصوبه توسط رضاخان بر می‌گردد املاکی که رضاخان پهلوی با تهدید و به زور از مردم می‌گرفت و با این روش اوکه در ابتدای کودتای خود و بر سر حکومت آمدنش در سال1304 نه ملکی داشت و نه دارایی ویا کارخانه‌ای در سال 1320 یعنی طی حدود بیست سال اموال و دارایی او حدود 2000 ملک شش دانگ برآورده شد. تنها تاج سلطنتی که رضاخان به جای تاج کیانی قبلی سفارش داده بود و بعد‌ها هم محمد رضا از آن استفاده کرد تاجی بود که شمار گوهرهای نشانده شده بر آن3380 قطعه الماس به وزن 1144 قیراط، 5 قطعه زمرد و 2 قطعه یاقوت کبود و 368 حبه مروارید غلطان جور بوده است که وزن آن در حدود دو کیلو و هشتاد گرم است. محمد رضا پهلوی اما فساد مالی در دربار پهلوی دوم خیلی خطرناک تر از پهلوی اول بود چرا که رضاخان تنها خود و برخی اطرافیانش به غصب اموال مردم می‌پرداختند اما در حکومت پهلوی دوم فساد وسوء استفاده‌های مال در همه بدنه حکومت رسوخ کرده بود. با روی کار آمدن پهلوی دوم بر اثر فشار‌های بسیاری که از سوی مردم بود شاه مجبور شد چنین وانمود کند که می‌خواهد اموالی که پدرش غصب کرد بود را به مردم برگرداند، محمدرضا پهلوی در نخستین اقدامات خود برای جلوگیری از شدت یافتن اعتراضات،÷ و بنا بر برخی گزارشات به توصیة محمدعلی فروغی، در ام شهریور تمام املاک،÷ مستغلات و کارخانجاتی را که از طریق پدرش به نام وی شده بود، به دولت وقت واگذار کرد تا به ظاهر در عمران و آبادانی کشور و امورخیریه صرف شود و همچنین اگر کسانی باشند که نسبت به این املاک، ادعای خسارت داشته باشند، پس از رسیدگی به شکایت آنها از محل همین املاک خسارت آنها بر طرف شود. امّا بعد از گذشت 7 سال، دولت لایحه‌ای به مجلس فرستاد که براساس آن بسیاری از آن املاک و مستغلات به مالکیت محمدرضا پهلوی بازمی گشت. این لایحه در 20 تیر 1328 در یک مادّة واحده به این ترتیب تصویب شد که اموال مزبور به نام «موقوفة خاندان پهلوی » نامیده و عواید ناشی از این داراییها به ظاهر صرف امور خیریه شود. محمدرضا پهلوی در سال 1330 دستور تأسیس «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » را جهت ادارة دارایی‌های مذکور صادر کرد. سند زیر به مالکیت شاه و دربار بر اکثر اراضی گرگان که زمین‌هایی حاصلخیز هستند را نشان می‌دهد که طی این سند از اعتراضات مردمی بر تصرف این اراضی و اعلام آمادگی ژاندارمری برای مقابله با زارعان سخن به میان می‌آید: سند دیگر زیر که از سوی سازمان املاک و مستغلات پهلوی صادر شده است نیز از واگذاری زمین به سپهبد ضرغام و سرلشگر خسرو پناه سخن می‌گوید که پرده از ماهیت اصلی این سازمان و خیریه نبودن آن بر می‌دارد: این سند هم به فروش قسمتی از زمین‌های گرگان به ساکن فعلی آنها اشاره دارد: بنیاد به اصطلاح خیریه پهلوی با توجه به آنچه گفته شد اعتراضات نسبت به شاه و خاندان سلطنتی بالا گرفت شاه برای اینکه این اعتراضات را بخواباند در سال 1337 شمسی «بنیاد پهلوی » را تأسیس کرد و بخشی از مایملک خود اعم از مهمانخانه ها، سهام کارخانه ها، شرکتها و بانکها را در اختیار این بنیاد قرار داد. این بنیاد جایگزین «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » شد و در مهر 1340، شاه برای سرپوش گذاشتن بر اموال نا مشروع خود فرمان وقف دارایی بنیاد پهلوی به امور خیریه را صادر کرد. در صورتی که اکثر هیئت امنای آن خود شاه و در بار بودند. علاوه بر اینها، مبالغ هنگفتی از درآمد نفت،÷ به صورت اعتبارات بانکی،÷ در اختیار بنیاد پهلوی قرار می‌گرفت. در این حالت خاندان پهلوی نه تنها اموال قبلی خود را از دست نداد بلکه درآمد‌های نفتی و... هم به آن اضافه شد. گرچه اهداف این بنیاد به ظاهر خیرخواهانه و در جهت توسعة آموزش و پرورش،÷ اعطای بورس تحصیلی و از این قبیل مطرح می‌شد اما خانواده پهلوی علاوه بر چپاول هدایا و وام‌های بین المللی که برای این بنیاد گرفته می‌شد با داشتن 207 مؤسسة اقتصادی از قبیل شرکتهای ساختمانی،÷ معدنی،÷ کشاورزی،÷ بیمه و بانک و هتلها و کازینوها (قمارخانه ها) و کاباره‌ها و مراکز فساد، سلامت نظام اقتصادی را برهم می‌زد و زمینة انحطاط اجتماعی و اخلاقی را به وجود می‌آورد. در کتاب «رشد روابط سرمایه‌داری در ایران» که توسط محمد سوادگر نوشته شده است فهرستی از املاک بنیاد پهلوی از قبیل بنگاه‌ها و شرکت‌هایی که بنیاد در آن سهامدار بوده، ارائه داده‌است: بانک‌ها، شرکت‌های سرمایه‌گذاری و بیمه‌ها ۱. بانک عمران (صددرصد): سرمایه ۵ میلیارد ریال. جمع دارایی‌ها ۷۵ میلیارد ریال. سرمایه‌گذاری‌ها ۴/۱ میلیارد ریال. سود سهام ۳۰۰ میلیون ریال. ۲. بانک ایرانشهر (۳۰ درصد): سرمایه ۳ میلیارد ریال. مجموع دارایی‌ها ۳۸ میلیارد ریال. ۳. بانک توسعه صنعتی ایران (۳/۱ درصد). سرمایه ۳ میلیارد ریال (ارزش سهام بنیاد در حد هفتصد هزار دلار). ۴. بانک اعتبارات (۲ درصد): سرمایه ۵/۱ میلیارد ریال. ۵. بانک ایران و انگلیس (۱ درصد): ۲۰۰ سهم از ۲۰۰۰۰ سهم اولیه، تصور بر این است که بعداً سهام عمده‌تری توسط بنیاد خریداری شده‌است. سرمایه یک میلیارد ریال. ۶. صندوق تضمین صنعتی (درصد نامعلوم): سرمایه ۱۱ میلیون دلار (حدود هفتاد و هفت میلیون تومان). ۷. عمران ترینوال (۳۰ درصد متعلق به بانک عمران): سرمایه ۱۲میلیون ریال. ۸. شرکت سرمایه‌گذاری ایرانشهر (۲۱ درصد سهام از طریق مشارکت در بانک ایرانشهر): سرمایه ۷۰ میلیون ریال. ۹. بانک فرست نشنال ویسکانسین میلواکی- آمریکا (۵ درصد سهام از طریق بانک عمران) ۱۰. هیسپان - ایران(۱۱ درصد) سرمایه ۰۰۰/۱۵۰دلار (حدود یک میلیون و پنجاه هزار تومان) گروه خدمات و سرمایه گذاری ایران و اسپانیا ۱۱. بیمه ملی (۸۰ درصد) به ارزش ۸۰۰ میلیون ریال. املاک هتل‌ها: (۱۰۰درصد) ۱ - در تهران: دربند، هیلتون، اوین، ونک. ۲ - ساحل دریای خزر: هتل جدید بابلسر، هتل قدیم و جدید چالوس، هایت خزر، هتل قدیم و جدید رامسر. ۳ - بقیه: هتل خرمشهر، هتل شیراز، هتل مشهد، هتل بوعلی، هتل آبعلی، هتل شاهی، هتل آبعلی آمل، متل جدید سخت سر، هتل‌های قدیم و جدید گچسر. مجموعه‌های توریستی - تفریحی ۱ - مجموعه توریستی- تفریحی نمک آبرود در نزدیکی چالوس (۱۰۰درصد) ۲ - ویلا در رامسر (۱) و بابلسر (۱مجموعه) (۱۰۰درصد). ۳ - باشگاه و کازینو رامسر، کازینو هایت، کازینو کیش (۱۰۰درصد). ۴ - طرح عمران جزیره کیش (۲۰ درصد از طریق بانک عمران). ۳ هتل، یک کازینو و ۱۰۰۰ ویلا. ۵ - رستوران فرودگاه مهرآباد در تهران (۲۵ درصد). مسکونی/تجاری ۱ - شرکت شهرآرام (۴ درصد). پروژه شهرک سازی. ۲ - پروژه بنگالوسازی در نزدیکی نیاوران- تهران (۲۱۹ واحد) (۱۰۰ درصد). ۳ - طرح برج‌های ونک (سه برج چندین طبقه مسکونی و تجاری) (۱۰۰ درصد). ۴ - طرح توسعه فرحزاد (۳۰درصد متعلق به بانک عمران). ۲۵۰۰۰ واحد مسکونی گران قیمت. ۵ - لویت شهر (درصد نامعلوم). یک پروژه پانصد میلیون دلاری شهرسازی از طریق بانک عمران. بین‌المللی ۱ - ساختمان بنیاد پهلوی در آونو پنجم در خیابان پنجاه و دوم نیویورک (۱۰۰ درصد). ارزش دفتری در سال ۱۳۵۴، ۵/۱۴ میلیون دلار (حدود یک میلیارد ریال) ۲ - پروژه کانال استریت در نیو اورلئان (درصد نامعلوم). مایملک صنعتی صنایع 1- ساختمانی سیمان تهران (۲۵درصد): سرمایه ۱۵/۱ میلیارد ریال. ۲- سیمان فارس و خوزستان (سهام قابل توجه): سرمایه ۳۰۵ میلیارد ریال. ۳ - ایرانیت (۳۰ درصد): سرمایه (واردات سیمان، پنبه نسوز، متعلقات و لوله آلات چدنی) ۴ - پاناسوز- سهام از طریق سیمان فارس و خوزستان (۹۵ درصد) ۵ - مونتکس (۳۵ درصد): سرمایه ۱۲ میلیون ریال. (سازه‌های فولادی. ژوئن ۱۹۷۷ منحل شد) ۶ - شرکت معدنی سنگواره (۴۰ درصد) صنایع اتومبیل‌سازی 1- جنرال موتورز ایران (۱۰ درصد): سرمایه ۵/۱ میلیارد ریال. ۲ - بی.اف.گودریچ ایران (۵/۹ درصد): سهام بنیاد بعد از آنکه شرکت آمریکایی مادر ۵۸ درصد سهامش را فروخت به ۴۵ درصد رسید. سرمایه ۹۱۷ میلیون ریال. ۳ - هپکو (۱۰ درصد سهام متعلق به بانک عمران). تصور بر این است که بنیاد ۴۵درصد سهام این شرکت را داراست. املاک شخصی محمدرضا پهلوی در خارج از ایران علاوه بر آنچه از املاک بنیاد پهلوی گفته شد و قصر‌ها و باغ‌هایی که مستقیما به نام محمد رضا پهلوی و خاندان وی بود در آمده بود،÷ شاه خارج از کشور نیز املاک بسیاری داشت که می‌توان به گرانترين خانه و پارك در حومه لندن كه ملكه اليزابت دوم در آنجا متولد شد اشاره کرد همچنين گرانترين باغ و ساختمان در ناپل (ايتاليا) متعلق به او بود. شاه در كاپري يك باغ بزرگ و ويلاي مجلل داشت. همچنين در ژنو قصر قديمي معروف به كاخ گل سرخ را خريده بود و قصر مجللي هم در سنت موريس داشت كه زمستان‌ها را در آنجا مي گذراند به نحوی که سنت موريس سوييس در بين ديپلمات هاي خارجي به پايتخت زمستاني ايران معروف بود ! شاه در سال 1350 يك جزيره در اسپانيا به مبلغ 700 ميليون دلار خريداري كرد و در مركز جزيه يك ساختمان مدرن ساخت و اطراف آن را با ديوار هاي مرتفع به سبك قرون وسطي محصور كرد و بقيه اراضي را هم به قطعات چند هزار متري تقسيم و به سران نظامي و رجال سياسي فروخت. طبق نوشته روزنامه «ديلي اكسپرس» چاپ لندن مورخ 28 مارس 1978 شاه يك ملك بزرگ هم در منطقه كوه هاي راكي آمريكا به قيمت يك ميليون پوند انگليس خريده بود. آنچه نوشته شد تنها گوشه‌ای از خیانت‌ها و خباثت‌های خاندان ملعون پهلوی به ملت شریف ایران بود که با جلوه گر شدن انقلاب اسلامی بساط آنان بر چیده شد. منبع: سایت تابناک منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

طلیعه پیروزی انقلاب اسلامی

کبری خرم وقتی تاریخ کشورمان ایران را ورق می‌زنیم با حوادث، اتفاقات و حماسه‌هایی روبرو می‌شویم که هر کدام از آن‌ها در سرنوشت کشور نقش بسزایی داشته‌اند. دی ماه نیز مانند سایر ماههای سال در خود حوادث و اتفاقاتی را نهفته دارد که در تاریخ ایران ماندگار شده است. از مهم‌ترین حوادث این ماه می‌توان به واقعة کشف حجاب توسط رضاخان در 17 دی ماه سال 1314، اهانت به امام خمینی (ره) در 17 دی ماه 1356 ، قیام خونین 19 دی ماه 1356، فرار شاه در 26 دی ماه 1357 و... اشاره کرد. 26 دی یادآور رفتن محمدرضا پهلوی از ایران است. زمانی که شاه در مقابل خواسته‌های مردمی و نهضت بیدار مردم به رهبری امام خمینی(ره) نتوانست ایستادگی کند. در فاصله اندکی شاه هم بساط خویش را جمع کرد و از ایران فرار کرد. این فرار زمینه تسریع پیروزی انقلاب اسلامی را رقم زد. همه ناظران سیاسی بر این امر متفق‌القول بودند که حل بحران ایران، با ادامة ‌حضور شاه امکان‌پذیر نیست و آیت‌الله خمینی(ره) رهبر انقلاب ایران، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز به این موضوع واقف بود. وی پس از عدم موفقیت دولت‌هایش در رفع اعتصابها، تصمیم داشت هرچه زودتر از کشور خارج شود. در آن اوضاع و شرایط هیچ قدرتی قادر به دفاع از شاه و جلوگیری از فروپاشی رژیم پهلوی نبود. عباس قره‌باغی، آخرین رییس ستاد ارتش پهلوی درباره چگونگی خروج شاه از کشور در خاطرات خود می‌نویسد: «با توجه به تصمیم شاه در جلسه شورای سلطنت قرار بود شاه روز چهارشنبه 27 دی 1357 از کشور خارج شود اما غروب روز دوشنبه 25 دی که خبر رأی اعتماد مجلس سنا به دولت بختیار در روزنامه‌ها منتشر شد، طولی نکشید که سپهبد بدره‌ای تلفنی اطلاع داد: «اعلیحضرت به جای چهارشنبه، فردا، روز سه‌شنبه صبح حرکت خواهند کرد و مسافرت خصوصی و غیررسمی است.» حدود ساعت 10 صبح مشایعت‌کنندگان در پاویون سلطنتی فرودگاه مهرآباد در انتظار ورود شاه و فرح بودند. هواپیمای اختصاصی شاهین (جت 727) نیز مقابل پاویون قرار داشت. دقایقی بعد شاه به اتفاق فرح با هلی‌کوپتر به مهرآباد آمدند. قره‌باغی در فرودگاه به دیدار شاه رفت و شاه نیز بر حفظ انضباط در نیروهای مسلح تأکید کرد و به قره‌باغی گفت: «مواظب باشید که فرماندهان یک وقت دیوانگی نکنند و به فکر کودتا نیفتند.» سپس شاه در جمع خبرنگاران داخلی حاضر در فرودگاه گفت: «همان‌طور که موقع تشکیل این دولت گفته بودم، مدتی است که احساس خستگی می‌کنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از اینکه خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد به مسافرت خواهم رفت. این سفر اکنون آغاز می‌شود و تهران را به سوی اسوان در مصر ترک می‌کنم...» شاه درباره مدت سفرش نیز گفت: «این بستگی به حالت من دارد و در حال حاضر نمی‌توانم آن را دقیقاً مشخص کنم.» روزنامه کیهان در این باره نوشت:‌ «ساعت 08/13 دقیقه شاه و شهبانو در حالی که هر دو اشک به چشم داشتند و همراه با حاضران گریه می‌کردند، با هواپیمای جت شاهین فرودگاه مهرآباد را ترک کردند. به گزارش کیهان شاه لباس سیویل بر تن داشت. فرح نیز در مصاحبه‌ای اعلام کرد اطمینان دارد که استقلال ملی و وحدت ملی همیشه پایدار خواهد ماند در همین حال برخی از خبرگزاری‌های خارجی به نقل از یکی از مقامات دربار ایران اعلام کردند که شاه جعبه کوچکی از خاک ایران را به همراه خود برده است.» روزنامه اطلاعات نیز با چاپ عکس از شاه در حال گریه کردن نوشت که خود شاه هدایت هواپیما را به عهده گرفت و خاک ایران را ترک کرد. ویلیام فوربیس در کتاب سقوط تخت طاووس در توصیف صحنه خروج شاه از ایران می‌نویسد: «آهنگ سریع‌تر می‌شد. شاه فرزندان خود را به ایالات متحده فرستاده بود و در شانزدهم ژانویه خود او و همسرش آخرین افراد خانواده پهلوی بودند که در ایران باقی مانده بودند. حوالی ساعت 30/12 بعدازظهر چهار هلی‌کوپتر از کاخ نیاوران به سوی فرودگاه مهرآباد پرواز کردند. شاه معمولاً از این روش استفاده می‌کرد تا نگذارد مخالفین بفهمند او در کدام هلی‌کوپتر است تا به او شلیک کنند. در فرودگاه صحنه خروج شاه، صحنه محنت‌باری بود. شاه با چشمانی اشک‌آلود گفت امیدوارم که دولت بتواند گذشته را اصلاح و جبران کند و همچنین در پایه‌گذاری برای آینده موفق باشد. سپس شاه با مشتی خاک ایران در جیبش، کنترل جت بوئینگ 727 آبی و نقره‌ای رنگ را به دست گرفت و با همسرش به سوی تبعید پرواز کرد.» پس از انتشار خبر خروج شاه از رادیو، مردم سراسر کشور با هجوم به خیابانها به شادی و پای‌کوبی پرداختند. این نخستین تظاهرات شادمانه مردم در خیابانها طی روزهای انقلاب بود. صحنه‌هایی که سرآنتونی پارسونز، سفیر انگلستان در تهران، از خروج شاه به تصویر می‌کشد، خواندنی است: «کابینه بختیار و برنامه دولت او روز 16 ژانویه (26 دی 1357) مورد تأیید مجلس ایران قرار گرفت و شاه و همسرش همان روز فرودگاه مهرآباد را به مقصد مصر ترک گفتند. رادیو ایران ساعت 2 بعدازظهر خبر عزیمت شاه را پخش کرد، در آن ساعت من و همسرم و سایر اعضای سفارت و خانواده‌هایشان همه در محوطه سفارت بودیم. ناگهان همه شهر از شادی منفجر شد و صدای بوق اتومبیلهایی که در حرکت بودند در فضا پیچید. از آن لحظه تا هنگام غروب مردم در خیابانها به رقص و شادی مشغول بودند. اتومبیلها با چراغ روشن و به صدا در آوردن بوقهای خود حرکت می‌کردند. مردم به طرف سربازها رفته و آنها را می‌بوسیدند و شماره‌های فوق‌العاده روزنامه‌ها را با عناوین درشت «شاه رفت» توزیع می‌کردند. در عرض چند ساعت مجسمه‌های شاه و پدرش در میادین شهر سرنگون شد که خود پیش درآمد سقوط رژیم بود. تظاهرکنندگان روی زره‌پوش نظامی‌ها رفته و شعار می‌دادند و لوله‌های تفنگ سربازان با شاخه‌های گل مسدود شده بود. من هرگز صحنه‌های آن روز را فراموش نمی‌کنم.» اردشیر زاهدی، آخرین سفیر شاه در آمریکا، در کتاب 25 سال در کنار پادشاه، درباره خروج شاه از کشور می‌نویسد: «پس از آنکه هواپیمای سلطنتی از باند مهرآباد برخاست و خبر مسافرت شاه از رادیوی ایران پخش شد مردم به خیابانها ریختند و شعار دادند که نه شاه می‌خواهیم نه شاپور! من همان شب که فیلم این تظاهرات و شادی مردم از رفتن شاه را دیدم متوجه شدم که تاریخ شاهنشاهی ایران به پایان رسیده و شاپور بختیار هم نخواهد توانست سلطنت را نجات بدهد. » بیشتر رسانه‌های خارجی نیز به انعکاس گسترده خروج شاه از ایران پرداختند. خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز از مبدأ تهران گزارش داد که شاه در پی لغو غیرمنتظره کنفرانس مطبوعاتی خود که قرار بود در فرودگاه مهرآباد تشکیل دهد و طی آن علت مسافرت خود را به خارج تشریح کند، تهران را ترک گفته است. جشن و شادی در نوفل‌لوشاتو با توجه به اختلاف ساعت تهران و پاریس خبر خروج شاه حدود ساعت 30/11 به وقت محلی نوفل‌لوشاتو پخش شد. به گفته حاج سیداحمد خمینی «روزی که شاه فرار کرد، تمام نمایندگان رسانه‌های گروهی دنیا در نوفل‌لوشاتو با حضرت امام(ره) برنامه داشتند. شاید 150 شبکه تلویزیونی در سراسر دنیا به طور مستقیم این برنامه را پخش می‌کردند، زیرا یکی از بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخ انقلاب به وقوع پیوسته بود. امام خمینی(ره) پس از نماز در جمع خبرنگاران خارجی حاضر شدند و به سوالات آنان پاسخ دادند. ایشان فرمودند: «... خروج شاه اولین مرحله پیروزی ملت ماست. طلیعه پیروزی است و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض می‌کنم. شاه رفت و به هم‌پیمان خود، اسرائیل دشمن سرسخت اسلام و مسلمین پیوست و جرائم و آشفتگی‌هایی را بر جای گذاشت که ترمیم آن جز به تأیید خداوند متعال و همه طبقات مردم و فداکاری اقشار کاردان و روشنفکر میسر نخواهد شد.» امام خمینی در ادامه از مردم خواستند کنترل شهرها و روستاها را به دست بگیرند. ایشان همچنین ضمن هشدار به افراد فرصت‌طلب از آنها خواستند به آغوش ملت بازگردند. منابع: ـ علیان نژاد، میرزاباقر، روزشمار انقلاب اسلامی، جلد یازدهم، انتشارات سوره مهر، چاپ اول 1389، تهران، صفحات متعدد ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست وپنج سالة ایران(از کودتا تا انقلاب) جلد دوم، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، دوم 1371، صص 312و 313 ـ موحد، ه ، دو سال آخر؛ رفرم تا ... انقلاب، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اول 1363، تهران، صفحات متعدد ـ نیکوبرش، فرزانه، ناگفته‌هایی از علل فرار شاه از ایران، www.banovan-mihanblog.com

وزيرمختار انگليس : رضاشاه مردي زمخت و ناهموار بود

سرهيو كنچبال هاجسن (وزيرمختار انگليس در ايران) ترجمه: ع. م. عامري با هم مي‌خوانيم: چند ماه قبل از حركت از ريگا(1) به من گفته بودند مأموريتم به بلگراد(2) مسلم شده است. نقشه عمارت سفارتخانه آنجا را بررسي و حتي اطاقهاي خواب خود و خانواده‌ام را تعيين كردم. در ژوئن 1934/خرداد 1313 كه در لندن بودم ناگهان ورق برگشت و قرار شد به تهران بروم. معلومات من درباره ايران منحصر بود به معاهده انگليس و ايران دورة كرزن(3) كه هرگز تحقق نيافته بود. قدري مضطرب شدم و تبريك دوستان به هيچ‌وجه از اضطرابم نكاست. مخصوصاً كه بعضي هم اشاره مي‌كردند كه ايران گور شهرت و نيكنامي نمايندگان و سفراي خارجه است. فصل پاييز بود. چند هفته به وزارت خارجه رفتم تا اطلاعاتي در باب مأموريت آتي خويش به دست آورم. در نوامبر / آبان – آذر از راه ريگا به طرف تهران حركت كردم تا با دوستان خداحافظي كنم. همسرم از لندن مستقيم رفته بود. در بلگراد به هم رسيديم، مدتي اندك در استانبول با سر پرسي لورن [سفير انگليس در تركيه] و همسرش، در بغداد با سر فرلسيس هومفري [سفير انگليس در بغداد] و همسرش به سر برديم. در آن اوان بين بغداد و ايران خط هوايي برقرار نبود. با قطار شب به خانقين رفتيم. اتومبيل سفارت در اينجا به انتظار ما بود. من هميشه دلم مي‌خواست بر بالاي كاغذهاي سفارت علاوه بر نشانه‌هاي معمول عبارت «از ايستگاه خانقين تا تهران پانصد ميل مسافت است» بيفزايم. اواخر سال بود و طي طريق به ميزان برف جاده بستگي داشت. از اين جهت خوشبخت بوديم كه روز اول اتومبيل ما را به كرمانشاه رسانيد. در منزل قونسول «كرستافرهيز» فرود آمديم. صبح از گردنة اسدآباد گذشتيم و به همدان رسيديم. در اينجا رئيس بانك شاهي «ايرتون» و خانمش از ما پذيرايي كردند. از همدان به تهران راه دور است و بايد از گردنة آوج و جلگه و كوچه‌هاي زشت و كثيف قزوين گذشت و قريب به نود ميل ديگر اراضي مسطحي كه از جانب شمال به كوه‌هاي البرز نزديك است طي كرد. هر چند سپيده‌دم از همدان حركت كرديم پاسي از شب گذشته بود كه به تهران وارد شديم. چركين و خسته بوديم. مخصوصاً كه بعد از غروب آفتاب نه مي‌دانستيم كجا هستيم و نه چه مقدار ديگر بايد در راه باشيم. در تاريكي شب دائم پيش خود فكر مي‌كرديم كه كم كم وارد خيابانها يا باغهاي عمومي مي‌شويم. از دور قطار قطار چراغهاي كوچك اما پرنور به نظرمان مي‌آمد و گمان مي‌برديم چراغهاي خيابانهاي شهر است. چون نزديك‌تر شديم فهميديم چنين چيزي نبود و فقط نور چراغهاي جلوي اتومبيل‌ها بوده كه به چشمان گوسفند گله مي‌زده و برمي‌گشته است. به هر حال عاقبت سالم وارد شديم. اعضاي سفارت همه به انتظار ما نشسته بودند، از تأخيرمان چندان ناراحت نشده بودند چه اينگونه پيش‌آمدها برايشان تازگي نداشت. هنگام انتظار سگ ويكتور مالت براي خوشمزگي و مشغوليات پاي ‌«آلن ترات» منشي سفارت را گزيده بود. رفقا از ترس اينكه مبادا با ما كه غريب هم هستيم چنين شوخي بكند به دقت مواظب بودند و هر يك به نوبت قلادة او را مي‌كشيدند. ورود در شب آن هم به محلي ناشناخته مزه دارد. در ساعات آخر مسافرت چيزهاي ناديده بسيار ديديم و متحير بوديم كه روز چه خواهيم ديد. صبح كه از پنجره عمارت نگاه مي‌كردم چشمم به باغي بزرگ و حوضهاي جلوي عمارت به اشكال مختلف و پياده‌روهاي دراز مفروش به سنگريزه و چمن و چنارهاي كهن و مقداري بوتة گل افتاد. از پشت ديوار سفارت هم سر و صداي آمد و رفت مردم به گوشم مي‌رسيد. زمستان بود و نمي‌دانستم در بهار سراسر باغ از شكوفه‌هاي درخت ارغوان و بادام و گل يخ درخشيدن خواهد گرفت. باغ چهارده درخت ارغوان داشت و يكي از آنها كه بسيار كهن بود و تنه‌اي ستبر داشت در بهار از سر تا پا غرق گل مي‌شد. پس از آن نوبت به گل اقاقياي پيچ كه سراسر هشتاد يارد طول بهار خواب را مي‌گرفت مي‌رسيد. در ريگا هم باغي داشتم به وسعت پنجاه يارد مربع كه هيچ نباتي به جز آنچه در برابر برف مي‌توانست مقاومت كند نمي‌رويد. سرماي زمستان تهران شديد است اما حرارت آفتاب هم قوي است و برف، زود و به موقع آب مي‌شود. عمارت سفارت كه در 1870 بنا شده است وضعي مخصوص دارد. در مقام مقايسه مانند قطار بزرگي است كه راهرو طويل آن از يك سر به سر ديگر ممتد است و اطاقها همه در يك سمت راهرو بنا شده است. اطاق دفتر و پذيرايي، ناهارخوري و تالار و اطاقهاي ديگر همه در همان طبقه است و قسمت اعظم عمارت به گمان اينكه ايران كشور گرمسير است به شكل بناي يك طبقه ساخته شده است. به اين جهت در تابستان نمي‌توان در اين بنا بند شد. در زمستان عمارت بي‌اندازه سرد است و تا موقع حركت ما از اين شهر از كار گذاشتن دستگاه حرارت مركزي خبري نبود. شايد به همين علت سرما و گرماي شديد مجبور شده‌اند چند اطاق قابل سكونت براي سفير و خانواده‌اش بسازند. نتيجه اينكه دَرِ اطاقهاي بزرگ فقط در مواقع پذيرايي و مهماني باز مي‌شدو مقداري اثاثيه قبلاً از اطاقهاي ديگر به آنها نقل مي‌گشت تا چنين وانمود كنند كه اينها هم هميشه به كار است. اما موضوع به اينجا ختم نمي‌شد. چه مي‌بايست از صبح زود آتش فراوان برافروزند و چندين بخاري نفتي هم گرداگرد تالار بگذارند تا مدعوين يخ نبندند. پس از صرف غذا همه دور اين بخاري‌هاي كريه منظر جمع مي‌شديم. اين كيفيت خاص عمارت سفارت ما نبود و گمان ميكنم همه سفارتخانه‌ها به درد ما مبتلا بودند. بدبخت مهماناني كه نزديك توده‌هاي انبوه آتش زغال سنگ قرار مي‌گرفتند. اينها از گرما مي‌پختند و دوستان روبرويشان از سرما مي‌لرزيدند. در تابستان اعضاي سفارتخانه‌ها و بيشتر جمعيت تهران به شميران يا يكي ديگر از نقاط ييلاقي دامنه البرز كه نسيم فرح‌بخش از قله به دامنه‌اش وزان است پناه مي‌برند. مقر تابستاني ما در قلهك است و نيم ساعت به پايتخت فاصله و هوايش با هواي آن اختلاف فاحش دارد. اين محل كم كم منزل و مأواي اعضاي سفارت خواهد شد. وسعتش زياد و چند دستگاه عمارت با باغچه‌هاي متعدد در آنجا درست شده است. درخت فراوان و استخر شنا و آب جاري هم دارد. آب تهران و قصبات و دهات از قنات است و از دامنه‌هاي كوه مي‌آيد. زندگي در قلهك آنچنان لذت دارد كه بعضي در عالم خواب و خيال مي‌بينند، تابستان در بهارخواب مي‌توان خوابيد. من صبحهاي زودي را كه تازه آفتاب بر تيغ كوه تيغ مي‌كشيد و كم كم سراسر باغ را هم به نور خويش غرقه مي‌كرد هرگز فراموش نمي‌كنم. اوقات ما بدين ترتيب مي‌گذشت. كار مختصر تا ميان روز، شنا در آب سرد استخر، نوشيدن مقداري شراب سفيد، خوردن ناهار، خواب مختصر اجباري براي فرار از گرماي شديد بعد از ظهر، صرف چاي عصر، تنيس بازي، خوردن شام، از اين زندگي چه بهتر؟ گاهي هم مشغول طرح باغچه‌بندي مي‌شدم. هر سفيري سليقه خاص داشته و به ميل خويش در باغچه‌بندي طرحي مي‌ريخته. زماني به گردشهاي كوتاه و دراز به دامنه كوهها و نقاط خوش آب و هواي ديگر مي‌رفتيم. در مواقع عادي ايام تابستان بدين منوال مي‌گذشت اما مواردي هم پيش ميآمد كه مجبور مي‌شدم در گرماي طاقت‌فرسا به پايتخت بروم و به اعضاي فرسوده و وارفته كه به حكم ضرورت در سفارت مانده بود سري بزنم و دستورهايي بدهم. هنگامي كه وارد شديم تهران به درد تجدد گرفتار بود. خيابانها را گشاد مي‌‌كردند. يك جا درخت مي‌كندند و جاي ديگر درخت مي‌‌‌نشاندند، تير چراغ برق مي‌افراشتند، ايستگاه مي‌ساختند. براي توسعه خيابان مقداري از زمينهاي سفارت را گرفته بودند و زمان ورود من به تهران باز مقداري از جانب دَرِ ورودي مي‌خواستند. اين اصلاحات لازم مي‌نمود اما افسوس كه درختهاي تنومند سايه‌دار كه هم باعث زيبايي و هم موجب انبساط بود از ميان رفت. با همه شور نوخواهي بسا چيزهاي كهنه بجا ماند. بيشتر دروازه‌هاي قديم از بين رفت و فقط چند باب دست نخورده، دروازة خراسان از آن جمله بود. درختهاي خياباني را كه به قصر گلستان مي‌رسيد به حال خود گذاشتند. نو و كهنه دوش به دوش هم مي‌رفت. قطار الاغ با بار ميوه يا آجيل كه در شب چراغي يا شمعي هم بر آن پرتو مي‌افكند در حركت بود. بسا اوقات سر چهارراه‌هاي خيابانهاي تازه به نور چراغ جلو اتومبيل. رشته دراز شتر هم مي‌ديديم. چادر هنوز رايج بود و زنها چشمان خود را از زير پيچه‌ها نشان مي‌دادند. مردها هم در زير ‌«كلاه پهلوي» كه بي‌مشابهت به كلاههاي نظاميان فرانسه نبود منتها لبة درازي داشت رنج مي‌بردند. پس از من گويا كلاه پهلوي منسوخ شد و كلاه اروپايي كه يقيناً راحت‌تر است باب گشت. رشته كوه البرز چون ديواري عظيم در شمال شهر گسترده است. نزديك‌ترين قله آن توچال است كه قريب به سيزده هزار پاي ارتفاع دارد و در تابستان بالا رفتن از آن از دامنه جنوبي با همه دشواري‌هايي كه دارد خالي از تفريح نيست. چه خوب است كه چند شيشه آب جو از پيش بفرستند تا در زير برفي كه در نقاط سايه‌دار هنوز آب نشده پنهان كنند و موقع ورود سر كشند. دماوند سرور رشته البرز، يعني همان كوه مخروطي شكل كه هجده هزار پا بلندي دارد و در هواي صاف پس از آنكه تاريكي همه جا را فرا گرفت هنوز قله‌اش آفتابي است، قدري دورتر قرار گرفته است. اين كوه‌ها از لاي درختان چنار باغ سفارت خوب پيداست. هنگام غروب پس از رگباري شديد اشعة آفتاب كه بر روي كوه زردرنگ و بر تنه‌هاي نمناك درختان باغ سرخ است منظره‌اي بديع دارد. روز اول دسامبر 1934 / دهم آذر 1313 اعتبارنامة خود را به شاهنشاه پهلوي تقديم كردم. آداب اين امر در همه ممالك تقريباً يكسان است منتها در بعضي رسم است نطقي مختصر هم مبادله مي‌شود و در بعضي ديگر نه، ايران به رسم دوم عمل مي‌كرد. عضوي از وزارت خارجه ايران به نام «قدس» سواره مرا به قصر گلستان كه تخت طاوس از جمله ذخائر آن است برد. پس از اندك توقف در تالاري آينه‌كاري به حضور اعليحضرت رسيدم. البته عكس رضاشاه را فراوان ديده بودم چه ديوار هر دكاني به يك قطعه تمثال مبارك مزين بود. پيش از همه عظمت جثه‌اش چشمم را گرفت. روي هم رفته يك سر و گردن از هموطنان خويش بلندتر مي‌نمود. ظاهرش به نظر زمخت و ناهموار مي‌آمد و به جاي علائم ظرافت و لطافت آثار زحمت و ارادة محكم بر وجناتش نمايان بود. لباس نظامي ساده خاكي در برداشت. آقاي باقر كاظمي وزير امور خارجه حاضر بود. اعتبارنامه را عرضه داشتم و او هم به حسب معمول ناخوانده به وزير داد. پيام شفاهي مبني بر ابراز حسن نيت از جانب پادشاه خويش گذاردم سپس به گفتگو پرداختيم و آقاي كاظمي هم سخنان طرفين را ترجمه مي‌كرد. شاه از حال پادشاه و ملكه و خانواده سلطنتي جويا شد. بعد از آن سخن از موضوعات ديگر به ميان آمد. تازه نمايشگاه كالاي ايران تأسيس يافته بود و من تصميم گرفته بودم قبل از آنكه به حضور شاه برسم آن را ببينم و ديدم. در اين موقع از نمايشگاه تعريف و عرض كردم شنيده‌ام نمايشگاه مدتي برقرار مي‌ماند و بعد هم زود زود تجديد مي‌شود. شاه فرمود «بلي مخصوصاً قسمت ماهيها». با اين شوخي چشمانش درخشيد و تبسمي سراسر چهره‌اش را گرفت. اين تبسم شيرين و پرمعني بود. با وصفي كه از او شنيده بودم انتظار خوش‌رويي نداشتم. در موارد ديگر به عنوان تماشاچي بي‌طرف عكس اين حال را هم ديدم. اما در آن تبسم معنايي بيش از حد معمول خواندم و چون مي‌دانستم كه كسي بي‌اجازة او آب نمي‌خورد و هيچ امري بي‌مداخلة او صورت نمي‌گيرد موقع را غنيمت شمردم و عرض كردم استدعا اينكه اجازه فرماينده هر وقت ضرورتي ايجاب كند شرفياب شوم. فرمود «هميشه حاضرم». جواب باعث تسلي خاطرم شد. سپس از من خواست كه همراهانم را معرفي كنم. شش تن كه در اطاق مجاور بودند به حضور آمدند. گروهي بودند همه بلندبالا. پس از معرفي عرض كردم اين هيأت مردماني خوش قيافه هستند. شاه دقيقه‌اي به آنها خيره شد سپس به قهقهه تمام خنديد و چپ گرد كرد و رفت. دوستان بعدها به من گفتند تا آن زمان كسي نتوانسته بود شاه را بخنداند. مردم خنده و تبسم او را هرگز نمي‌ديدند. اكثر وزيرانش وقتي مي‌خنديدند خندة آنها زود به آه و اشك بدل مي‌شد. در نظر آنها پهلوي رعب و وحشت مجسم بود، داستاني در تهران شنيدم كه هنوز هم نمي‌توانم باور كنم. اجمال آن اينكه در ميان گفتگويي با نخست‌وزير كار بدانجا كشيد كه وي به عجله از حضور او بيرون دويد و از يازده كرت گل باغ قصر به يك خيز گذشت تا از لگد شاهانه و امپراطورانه در امان بماند. اگر اين قصه راست باشد ذكر آن به عنوان نمونه بيجا نيست چه در بسياري موارد «پا» كارها كرده است. قيافه‌اش واقعاً رعب‌آور بود و اعمالش را هم از قيافه‌اش مي‌توان قياس كرد. يكي دو روز پس از ورود من هشت رئيس ايل كه چهار تن از آنها بختياري بودند در زندان قصر قاجار تيرباران شدند. شاه افسار مردم را محكم ميكشيد و به قساوت تمام سلطنت مي‌كرد. از مال مردم ثروت به قياس فراهم آورد. زير بار مالياتهاي سنگين پشت رعاياي خويش را دو تا كرد و ملت را به چنان درويشي كشاند كه از حد وصف بيرون است. اما گويا جز اين هم چاره هم نداشته است. سلسله فاسد قاجار چنان اوضاع كشور را مشوش ساخته بود كه بي زور سرپنجه سر و صورت يافتنش محال مي‌نمود. پهلوي تعدي كرد، بي‌حسابي و بيدادگري و شايد مجبور بوده است اما جاي هيچ انكار نيست كشوري را كه قرنها از دست ايلات و بي‌رحمي آنها مي‌ناليد به حمايت خويش گرفت. راهزني را از بن برانداخت و جاده‌ها را امن كرد. اين كاري بود سترگ و در ايران به لطف و مدارا و مردمي پيش نمي‌رفت. در مواقع مختلف من و خانواده‌ام با اتومبيل سواري تمام مسافت بين تبريز و بوشهر و نقاط ديگر ايران غربي را پيموديم و به كوچترين مانع برنخورديم. دوبار به اتفاق دو دخترم و چند دوشيزه كه از انگليس به ديدن آنها آمده بودند براي فرار از گرما شب از تهران به اصفهان رفتيم و كمي پيش از آنكه ايران را يك باره ترك گوييم باز با همسرم از اهواز به خرم‌آباد لرستان و از راه قم به تهران سفر مي‌كردم. اصلاً گمان خطر به ذهنمان نگذشت. امنيه راه‌ها را خوب امن نگهداشته بود. با تمام معايبي كه داشت دلم به حال اين مرد مردم گريز گوشه‌گير كه موقع و مقام و هيبتش او را از معاشرت با هموطنان دور مي‌داشت مي‌سوخت. بي‌سوادي و بي‌اطلاعي از عالم خارج و كشورهاي ديگر مزيد بر علت بود. خيالات بالابلند در سر مي‌پروراند كه بعضي از آنها در ترازوي عقل اروپايي كم سنگ مي‌نمود. گرامي‌ترين آرزويش ايجاد سپاه منظم بود و در آن اوقات اين آرزوها پربيجا نبود. آرزوي ديگر كشيدن خط آهن سرتاسري بود و مي‌خواست از اين راه محصولات ايران را به خليج فارس برساند و امر تجارت را از قيد و بند روسها يكسره نجات بخشد. در راه اين راه آهن مالياتهاي خانه برانداز بر مردم بست. از دول خارج هيچ وام نگرفت. به دلش مي‌زد كه كشورش را به پايه كشورهاي اروپا برساند. موفقيت كمال آتاتورك را مي‌ستود و بدان رشك مي‌برد. به نقص خويش واقف بود و در يكي از جلسات شرفيابي گفت «از ترس فرق فاحشي كه بين ايران و اروپا وجود دارد هرگز در صدد ديدار آن برنيامده‌ام.» به خارجيان مخصوصاً طبقه سياستمدار بدگمان بود و نسبت به آنان تنگ‌نظر بود. من چون سمت نمايندگي فوق‌العاده و وزيرمختاري داشتم به طريق اولي نمي‌توانستم آسان بار بيابم. در عرف سياسيون فقط سفيركبير كه نماينده شخص اول مملكت است هر وقت بخواهد مي‌تواند تقاضاي تعيين وقت ملاقات كند و اگر پذيرفته نگردد كار به دلتنگي مي‌كشد. وزيرمختار فقط هنگام ورود براي تقديم اعتبارنامه حق شرفيابي دارد. رتبه من نسبت به همكاران ديگر مانند سفيركبير روسيه و تركيه و افغانستان پايين‌تر بود. خدا را شكر كه اخيراً اين محظور بر طرف شده و مقام وزيرمختاري به درجة سفيركبيري ارتقاء يافته است. در موقع انتصابم روابط بين بريتانيا و ايران صورتي نامطلوب و متزلزل داشت. معاهدة كرزن در مردم تأثير بد بخشيده بود. همه پيمان 1907 را به رخ ما مي‌‌كشيدند كه قصد تقسيم يا محو استقلال ايران را داشته‌ايم. قيام رضاشاه(4) و مركزيتي كه به دنبال آن آمد چنان حس قوميت ايرانيان را جنباند كه لغزشي كوچك را دليل بر هتك حيثيت محسوب مي‌داشتند و گمان مي‌كردند كه ما هنوز به «افكار استعماري قرن 19» پاي‌بنديم و حاضر نيستيم كه ايرانيان را همطراز خويش بدانيم. موضوع ايران قدري پيچيدگي داشت. اين كشور نه تنها مورد توجه وزارت خارجه بود بلكه به واسطه قرب جوار وزارت هندوستان هم به امور آن اظهار علاقه مي‌كرد و وزارت درياداري نيز به خليج فارس نگران بود. توفيق نظريه‌هاي اين سه وزارت آسان نبود. مدتي پس از لغو معاهدة كرزن قدمي در راه بهبود روابط برداشته نشد ولي عاقبت سعي كردم تا مذاكرات در امور كلي صورت بگييرد. هفت سال قبل از مأموريت من دو بار گفتگوهايي شده بود اما همه بي‌نتيجه. هنگام ورود من اوضاع به تجديد مذاكرات مساعد نبود اگر چه در ژانويه 1935 نخست‌وزير وقت(5) در اين باب پيشنهادي به من كرد. در اين اوقات چنان مصلحت ديدم كه چند مسئله كوچك را كه باعث زحمت طرفين شده بود فيصله بخشم. سپس آهسته آهسته راه را براي مذاكره در باب مسائل هموار سازم. آنچه مسلم است اينكه ما به هيچ‌وجه به خيال تحميلات جديد به ايرانيان نبوديم و سعي داشتيم عملي از ما سر نزند كه مناعت طبع آنان را برنجاند. در اين مدت براي دور ساختن «افكار قرن 19» قدمهايي برداشته بوديم و درصدد برآمديم از اقداماتي كه به اجبار براي حفظ مصالح خويش مي‌كرديم دست برداريم. پادگان خود را از جنوب ايران بيرون برديم، دفاتر پستي را منحل كرديم، از سواران و ركابيان هندي كه در خدمت سفارت و قونسولگري بودند صرف‌نظر نموديم، تلگرافخانة هند و اروپايي را تحويل داديم، حق داوري قونسولها را باطل ساختيم، روابط مستقيم با ايلات را هم متروك داشتيم. ايران در مسير شرق و غرب واقع است و خليج فارس هم در اين مسير اهميتي بسزا دارد. علاوه بر اينها از آغاز قرن بيستم علاقة ما نسبت به نفت جنوب رو به فزوني نهاد و به اين جهت امنيت و انضباط در جنوب از اهم مسائل به حساب مي‌آمد. در دوره‌هايي كه قدرت مركزي وجود نداشت و ايران در آتش هرج و مرج و دسائس خارجيان(6) مي‌سوخت – ايرانيان خود هيچ‌يك از دو نظر را نمي‌توانستند تأمين كنند و ناچار ما مي‌بايست انجام آنها را تعهد كنيم.(7) همين كه ايران صاحب حكومتي مقتدر شد و معلوم گشت كه از عهدة كار برمي‌آيد بريتانيا علتي نمي‌ديد كه زمام ا مور را به ايرانيان نسپارد. روي كار آمدن رضاشاه اين وضع مطلوب مرغوب را پيش آورد. تا مدتي كه اطمينان داشتيم از ضعف حكومت مركزي منافع و مصالح ما به خطر نمي‌افتد كارها را به دست ايرانيان داديم. پيروي از اين سياست بود كه قبل از حركت از لندن تصميم گرفته شد پايگاه‌هاي دريايي «هنگام» و «باسعيدو» تخليه و به ايران تحويل گردد. در دوم ماه آوريل ترتيبات اين كار داده شد و رسماً موضوع را به دولت ايران اطلاع دادم. اين بزرگ‌ترين قدمي بود كه در راه تحسين روابط بين ايران و انگليس در دوره كوتاه وزيرمختاري من برداشته شد. بقيه اوقات به حل مسائل جزئي ديگر و رفع اختلاف بين ايران و عراق بر سر شط‌العرب مصروف گشت. براي مذاكرات در تابستان انجمني در تهران تشكيل شد و چون كار به بن‌بست رسيد رضاشاه شخصاً مداخله و مشكل را حل كرد. به حكم مجاورت مسائلي بين هند و ايران وجود داشت اما ايرانيان از كيفيت حكومت انگليس درهندوستان در اشتباه بودند و همچنان كه ما را متهم مي‌كردند كه به آنها به استحقار مي‌نگريم ايرانيان هم نسبت به هنديها بي‌اعتنايي نظر مي‌كردند و ‌آنان را قومي ذليل و زبون و اسير حكومت ظالمانة انگليس مي‌دانستند. پس از ورود به تهران صلاح ديدم كه به هندوستان بروم و با نايب‌السلطنه و دستگاه حكومت در باب ايران صحبت كنم و بكوشم كه نظر حكومت لندن و دهلي را در باب ايران به يكديگر نزديك بسازم. سفر در دسامبر 1935 / آذر 1314 صورت گرفت و كمي قبل از حركت خبر شدم كه آقاي كاظمي وزيري خارجه خيال دارد به كابل برود و از راه كراچي به ايران بازگردد. به لرد ويلينگتن نايب‌السلطنه پيشنهاد كردم كه او را به دهلي دعوت كند. پذيرفت. به اتفاق همسر و دختر ارشد و عموزاده‌ام پيرسن با اتومبيل از تهران حركت كرديم و از راه اصفهان و شيراز به بوشهر رفتيم. در بين راه يك شب در پرس پوليس(8) مانديم و به تماشاي قصور داريوش و خشايارشا و قبول پادشاهان ايران پرداختيم. هيچ‌چيز به از اين آثار تاريخ كهن و پرحادثه كشور ايران را بهتر نمايان نمي‌سازد. در محلي كه وقتي حرمخانة داريوش بوده و اكنون براي هيأت ديرينه‌شناسان آمريكايي منزلي راحت و مناسب شده، يك روز مانديم. در بوشهر به خانه فول(9) مأمور سياسي انگليس مقيم بوشهر وارد شديم. من و همسرم در فورية گذشته كه با كشتي به گشت خليج فارس بوديم و تا مسقط رفتيم و كويت و بحرين و جزيره تنب و هنگام و بندر باسعيدو را ديديم و يك روز تمام هم در شبه جزيره مسندام در زير صخره‌هاي عظيم آفتاب سوخته بسر برديم، در اين سفر از شيوخ بحرين و كويت و سلطان مسقط ديدار كرديم و به تفاوت فاحش بين دو سمت ايران و عرب نشين خليج پي برديم. مردم ناحيه عرب‌نشين بي چون و چرا فعال‌تر، مرفه‌تر و به واسطة وجود خطوط ارتباط هوايي از عالم خارج باخبرتر بودند اندك مدت پس از ورود ما به دهلي آقاي كاظمي هم به سراي نايب‌السلطنه وارد و به جلال تمام از او پذيرايي شد. پس از بازگشت به درياي عمان و خليج فارس به محمره(10) رسيديم و به خانة ‌قونسول رفتيم. روز بعد با يكي از كشتيهاي شركت نفت انگليس و ايران بر روي كارون رو به اهواز رانديم. چون رودخانه پيچ و خم زياد دارد مدتي طول كشيد تا به اهواز رسيديم. يك شب در كشتي خوابيديم: صبح هنوز مسافتي نپيموده بوديم كه عمارات پالايشگاه آبادان را رو به مسير كشتي در طرف راست ديديم. چند ساعت عمارات به همان فاصله ماند منتها گاهي راست، گاهي چپ، زماني عقب و موقعي هم در جلو روي كشتي نمايان مي‌شد. مدت زماني به هر طرف گشتيم. جز اين عمارات چيزي قابل ديدن نديديم. يكي از جالب‌ترين مراحل سفر باقي مانده بود. خط آهن تازه كشيده از اهواز تا صالح‌آباد چهار ساعته مي‌رفت. به قطار سوار شديم. در صالح آباد اتومبيل سفارت انتظار ما را مي‌كشيد. در راه دو شب توقف كرديم. يك شب در خرم‌آباد در آسايشخانه شركت نفت به سر برديم. مزة اين سفر يكي منظره كوه‌ها و صخره‌هاي عظيم بود و ديگر كوچ كردن ايل لر از ييلاق به قشلاق. تمام مدت روز زنها با موهايي چون زغال سياه و مردان بلندقد و گاو و گوسفند دم‌ريز از جلو ما گذشتند. دختراني را ديدم كه بره‌هاي شيرخوار به بغل گرفته پياده دنبال كاروان مي‌رفتند. در اين سفر هم به هيچ‌ محظوري برنخورديم و جاده هم بسيار صاف و هموار بود. اندكي پيش از عيد ميلاد مسيح به تهران بازآمديم و چون قرار بود كه اوايل سال 1936/زمستان 1314 به مرخصي به انگلستان برويم به تهيه ساز و برگ سفر پرداختيم. حركت از تهران با اتومبيل به هر مقصد خالي از زحمت نيست مخصوصاً در فصل زمستان. مي‌بايست اتومبيل را سپس از نو سوار كنيم. نفر يدكي زنجير براي جلوگيري از لغزيدن چرخ و هر چيزي ديگر كه هنگام پيش‌آمدي وجودش ضروري مي‌نمود آماده بسازيم. راننده ما «پاركز» كه مردي بسيار پرطاقت بود در برابر پيش‌آمدي ناگوار ايستادگي مي‌كرد. مي‌ديدم مهماناني را از تهران به خانقين كه پانصد ميل فاصله داشت برد و بي‌معطلي در ظرف يك شبانه‌روز سر راه به تهران بازگشت. در زمستان خطر برف راه‌ها را از نظر نبايد دور داشت. دولت ايران صدها كارگر آماده داشت تا در موقع جاده‌ها را پاك كنند اما اگر مسافري در ميان برف گير مي‌كرد بايد سه روز يا بيشتر در راه يا محلي ناباب به سر برد تا راه باز شود من و همسرم در بيشتر سفرها خوش اقبال بوديم اما اين بار در گردنة اسعدآباد از بين ديوارهاي برف به بلندي 15 تا 20 پا گذشتيم. حركت از تهران به واسطه ناخوشي و مرگ پادشاه [انگليس] كمي عقب افتاد. مانند همه انگليسيها ساعت به ساعت به اخبار راجع به حال مزاجي او گوش مي‌داديم و چون از مرگش باخبر شديم در غم و اندوه فرو رفتيم. در ايران مانديم و مجلس ترحيم به پا كرديم. اعضاي دولت، همكاران سياسي، افراد جامعة انگليسي همه به اين مجلس آمدند. چند روز قبل از حركت به حضور شاه باريافتيم. اين چهارمين بار بود. سابقاً به علتي خاص از قبيل تقديم اعتبارنامه يا معرفي شخصي مانند فرماندة كل نيروي دريايي جزاير هند شرقي تقاضاي شرفيابي كرده بودم اكنون راجع به بعض مسائل مهم مي‌خواستم مذاكره كنم و بنابراين استدعاي ملاقات خصوصي كردم. خوشحال شدم كه خواهشم پذيرفته شد. عصر روي پيش از شرفيابي در حضور يكي از اعضاي ايراني سفارت به تمرين پرداختم، او را موقتاً شاه ساختم و آنچه بنا بود روز بعد به فارسي بگويم به او گفتم. معلوم شد جمله‌ها را خوب ملكة خويش كرده بودم. اما از حيث لباس اقبال چندان ياوري نكرد. از قرار معلوم لباس مخصوص شرفيابي عبارت بود از كت دُم پرستويي، شلوار راه راه، پيراهن سفيد آهاردار و كفش برقي. هر چند از اين ترتيبات بي‌خبر بودم معذلك به جامه‌دارم سفارش كرده بودم كه همين‌گونه لوازم را تهيه كند. شب پيش مجلس مهماني در سفارتخانه منعقد و جامه‌دار از كثرت كار وارفته بود. صبح همه چيز به هم ريخته و درهم برهم مي‌نمود. ناچار شدم جامه‌داري جديد به خدمت بگيرم. همينكه خواستم كفش را به پا كنم هر تكمه‌اش به جانبي جستن كرد. ناگزير كفش سياه معمولي پوشيدم. علاوه بر اين چنان در مطالبي كه بايد به فارسي بگويم مستغرق بودم كه به جاي پيراهن سفيد پيراهن آبي رنگي كه جامه‌دار به غفلت برايم گذارده بود به تن كردم. يقين دارم شاه ملتفت جزئيات لباس نشد. چنين اتفاق افتاد كه در مصلحتي اختلاف عقيده ظاهر شد و حقيقت امر اينكه موضوعي را سه بار هر بار به عبارتي ديگر تكرار كردم و جواب رد شنيدم و فقط وقتي دست برداشتم كه شاه به عتاب گفت «يك بار جواب دادم.» بعد فهميدم مبتلا به درد دندان بوده و به اين جهت بي‌حوصلگي به خرج داده است. وزير خارجه اندكي دلخور شد كه چرا مستقيم با شاه گفتگوي سياسي كردم. عصر همان روز به وزارت خارجه احضار شدم. آقاي سهيلي معاون و دوست بسيار صميمي از جانب وزير گله كرد كه در پوشيدن لباس چرا رعايت آداب را نكرده بودم. چند روز بعد به اتفاق همسرم به جانب انگليس روانه شدم و هيچ نمي‌دانستيم كه ديگر به ايران برنمي‌گرديم. مدت اقامت را در ايران هرگز از ياد نخواهم برد. اين دوره مأموريتم يكي از شيرين‌ترين و مطبوع‌ترين ادوار زندگيم محسوب مي‌گردد. پي‌نويس‌ها: 1- پايتخت لتوني از جمهوريهاي بالتيك. 2- پايتخت يوگسلاوي. 3- لرد كرزن وزير خارجه انگليس. 4- مقصود كودتاي سوم اسفند 1299 است. 5- محمود جم. 6- جز انگليس و روس كدام خارجي ديگر. 7- اين عبارت توجيهي بر دخالت مستقيم انگليس در كودتاي رضاخان بود. 8- تخت‌جمشيد شيراز. 9- FOWI. منبع: ماهنامه يغما، سال 5 شماره 5، مرداد 1331 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نگراني سازمان اطلاعاتي انگليس از سرنوشت اسناد ساواك

گزارش ملاقات با رابط سرويس انگلستان منظور: استحضار تيمسار رياست ساواك و صدور اوامر رابط سرويس انگليس طي ملاقاتي در روز پنجشنبه 7/10/57 اظهار داشت ما به ساواك اعتماد كامل داريم و اطمينان داريم كه از اسناد طبقه‌بندي شده دوجانبه قوياً حفاظت خواهد شد. ولي با توجه به تغييرات احتمالي كه در كابينه ايران داده خواهد شد مايليم توجه ساواك را به اين نكته جلب نماييم كه حتي در داخل حكومت فعلي انگلستان نيز ما به برخي از وزراي خود اعتماد نداريم و نخست‌وزير انگلستان بسياري از مسائل حساس را در اختيار اين وزراء نمي‌گذارد. در هر صورت مايليم در مورد اسناد طبقه‌بندي شده دوجانبه (ساواك و سرويس انگليس) با توجه به تغييرات احتمالي سياسي در آينده توجه ساواك را به حفاظت اين اسناد جلب نماييم. رابط اضافه كرد اغلب سرويسهاي اطلاعاتي جهان در چنين مواردي يك طرح اضطراري حفاظتي براي حفظ و يا در صورت لزوم معدوم كردن اسناد حساس تهيه مي‌كنند. اقدامات انجام شده: به منظور بررسي اظهارات رابط سرويس انگليس كميسوني مركب از اينجانب (معاون اطلاعات خارجي) ـ مديركل اداره دوم ـ مديركل اداره هفتم و رئيس اداره همكاريها در تاريخ 9/10/57 تشكيل و نتايج مشروحه زير حاصل گرديد كه جهت استحضار و تصويب از عرض مي‌گذرد: 1ـ با توجه به اينكه تهيه طرح اضطراري حفاظت به منظور معدوم كردن اسناد حساس در صورت لزوم منحصراً مربوط به يك قسمت از ساواك نبوده و كليه ادارات كل ساواك احتمالاً از اسناد فوق‌العاده حساسي نگهداري مي‌كنند و به علاوه در ساير سازمان‌هاي مملكتي نيز از قبيل ارتش و وزارت امور خارجه اسنادي با طبقه‌بندي حفاظتي بالا وجود دارد از اين رو هرگونه اقدام در موقعيت كنوني كشور به منظور معدوم كردن اسناد حساس يا تهيه طرح مربوط به اين كار باعث ايجاد تشنج و بروز شايعات در داخل ساواك در سطح كشور خواهد شد. 2ـ شايسته است كه كميسيوني تحت عنوان مقابله با آسيب‌پذيريهاي غيرمنتظره (از قبيل سيل ـ زلزله و غيره) از مديران كل ادارات ذينفع به منظور تهيه و تكميل طرح تصفيه اسناد كه در گذشته نيز در ساواك سابقه داشته تهيه و كميسيون به تدريج و در نهايت پنهانكاري طرح اضطراري حفاظت را تهيه نمايند تا در موارد غيرعادي بتوانند چنانچه اوامري در اين زمينه صادر شود اسناد حساس را از ساواك دور يا معدوم نمايند. 3ـ با شرح مراتب بالا در صورت تصويب مقرر فرمايند به رابط سرويس انگلستان پاسخ داده شود كه ساواك نسبت به مخاطرات احتمالي كه متوجه اسناد مربوط به همكاريهاي دوجانبه با سرويسهاي بيگانه مي‌باشد آگاهي كامل دارد و اطمينان داده مي‌شود كه حداكثر تلاش به عمل خواهد آمد تا اين قبيل اسناد در اختيار عناصر غيرمجاز قرار نگيرد. معاون اطلاعات خارجي ـ كاوه 1ـ اقدام شود 2ـ اداره كل 4 اخذ دستور نمايد اداره همكاريها 1ـ به رابط جواب داده شود 2ـ رونوشت عين گزارش را به اداره كل چهارم بفرستيد كه از حضور تيمسار رياست ساواك اخذ دستور نمايند منبع: مجله الكترونيكي « دوران‌» شماره 36 ، آبان 1387 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

نگاهي گذرا به سير کاپيتولاسيون در ايران

کاپيتولاسيون عبارت است از معاهده اي که به موجب آن بيگانگان حق اقامت در کشور ديگري را براي خود تحصيل مي کنند و از برخي حقوق و مزاياي "اختصاصي" بهره مند مي شوند. در ايران اين موضوع براي اولين بار در عصر صفوي مطرح شد، ولي هيچ وقت تحقق نيافت. در دوره قاجار و در پي شکست ايران در جنگ با روسيه قرارداد ترکمانچاي به ايران تحميل شد. در اين قرارداد و به موجب فصول 7 و 8 آن، قانون مصونيت قضايي مستشاران روسي به ايران تحميل و پس از آن دولتهاي انگليس و فرانسه نيز کاپيتولاسيون را به ايران تحميل نمودند. تا بالاخره در سال ۱۳۰۶ش. اين قانون در ايران لغو گرديد. مورخين ايتاليايي معتقدند، اولين مرتبه در سال ۱۴۵۳ م پس از فتح قسطنطنيه بيگانگان توانستند کاپيتولاسيون را به نفع اتباع کشور خود از دولت عثماني بگيرند. در حقيقت بايد منشأ کاپيتولاسيون را از سال ۱۵۳۵م. دانست زيرا در آن زمان فرانسواي دوم پادشاه فرانسه موفق شد با پادشاهي عثماني يعني سليمان پاشا معاهده اي منعقد کند که آن معاهده بعداً به وسيله سلاطين ديگر تکميل شد و به موجب آن معاهدات، خارجيان مخصوصاً فرانسويان موفق شدند خود را از قضاوت محاکم ترک معاف نموده و در داخل کشور عثماني به محاکم فرانسوي که به اين منظور تشکيل شده بود مراجعه نمايند. 1 کاپيتولاسيون در تاريخ ۱۷۱۵م. رضابيگ معاهده اي را که در سال ۱۷۰۸م. نماينده فرانسه در ايران به امضا رسانيده بود تکميل و امضا کرد. چون اين معاهده در ورساي پايتخت فرانسه به امضاء رسيد به معاهده ورساي معروف شد. در اين معاهده تمام مواد کاپيتولاسيون مطرح است ولي بايد دانست که شخص مذکور به هيچ وجه ماموريت امضاي چنين معاهده اي را نداشت. ثانياً معاهده مزبور مورد تصويب پادشاه ايران قرار نگرفت. در سال ۱۷۲۳م. کنسول فرانسه در شيراز در زماني که شاه سلطان حسين صفوي دچار فتنه افغان شده بود توانست اين معاهده را بر شاه تحميل کرده و آن را به امضاي شاه سلطان حسين برساند. ثالثاً از همه مهمتر آنکه خود دولت فرانسه هم به هيچ وجه از اين قرارداد استفاده نکرد، زيرا فرانسويان در نتيجه انقلابات داخلي مجبور شدند براي مدت مديدي خاک ايران را ترک نمايند. و اين موضوع به خوبي از قانون سال ۱۸۳۶م. که مربوط به اجراي احکام صادره از ممالکي که رژيم کاپيتولاسيون در آن برقرار است واضح و آشکار مي شود زيرا در آن قانون به هيچ عنوان نامي از ايران برده نشده است و ذکري از معاهدات 1708، 1715 و ۱۷۲۲ به ميان نيامده است.2 باري منشأ رژيم کاپيتولاسيوني در ايران را به طور قطع بايد معاهده ترکمانچاي مورخ 10 فوريه ۱۸۲۸ دانست. پس از مرگ نادرشاه افشار و ضعف دولت ايران ، روسيه تزاري در تعقيب سياست توسعه طلبانه خويش شروع به دست اندازي به خاک ايران ، خصوصاً ايالات شمالي کرد. دوره اول جنگهاي ايران و روس به شکست نظامي ايران منتهي شد و موجب انعقاد عهدنامه صلح گلستان در سال ۱۸۱۳ شد . دولت ايران که در موضع ضعف و ناتواني قرار داشت در صدد جلب حمايت فرانسه برآمد لکن عهدنامه صلح تيلسيت بين ناپلئون و تزار روس، اميدهاي ايران را در جهت حمايت فرانسه در مواقع ضروري به يأس مبدل ساخت. دوره دوم جنگهاي ايران و روس شروع و اين بار نيز به شکست دولت و نظاميان ايران انجاميد و منجر به انعقاد عهدنامه 1828 ترکمانچاي شد. به موجب اين قرارداد، قسمتهاي مهمي از ايالات شمالي ايران به روسيه تزاري واگذار گرديد. در بندهاي ديگر اين عهدنامه حق قضاوت کنسولي براي اولين بار به صورت يکجانبه به يک مملکت مستقل تحميل شد. فصول 7 و 8 اين معاهده نامه به طور صريح به موضوع اعطاي حق قضاوت کنسولي (کاپيتولاسيون) به دولت روسيه مربوط مي شود که به لحاظ اهميت موضوع عين فصول در ذيل مي آيد. فصل 7: تمام امور متنازع فيه و مرافعاتي که بين اتباع روس به وقوع مي رسد موافق قوانين و رسوم دولت روسيه، فقط به رسيدگي و حکم سفير و دعاوي حاصله مابين اتباع روس حل و فصل مي شود و همچنين است اختلافات و دعاوي حاصله مابين اتباع روس و اتباع مملکت ديگر در صورتي که طرفين به حکومت مشاراليه تراضي نمايند، اختلافات و مرافعاتي که مابين اتباع ايران و اتباع روسيه به ظهور مي رسد مراجعه به محاکم ايران شده، رسيدگي و صدور حکم آن بايد در حضور مترجم سفارت يا کنسولگري به عمل آمده به اين قبيل دعاوي که بروفق قانون ختم شده است، مجدداً رسيدگي نمي شود. اگر تجديد نظر لزوماً اقتضاء نمود بايد به استحضار وزير مختار يا "شارژ دافر" يا کنسول روس در حضور مترجم سفارت يا کنسولگري در يکي از دفترهاي اعليحضرت شاهنشاه ايران که در تبريز يا تهران منعقد است تجديد رسيدگي به عمل آمده حکم داده شود. فصل 8: هرگاه شخصي از اتباع روس به اتباع مملکت ديگر متهم به جرمي گردد، مورد تعرض و مزاحمت واقع نخواهد گرديد مگر در صورتي که شرکت او در جرم مدلل و ثابت شود و در اين صورت نيز در صورتي که تبعه روس بشخصه به جرم متهم شود محاکم مملکتي نبايد بدون حضور مأموري از طرف سفارت يا کنسولگري به جرم مزبور رسيدگي و حکم دهند و هرگاه در محل وقوع جرم، سفارت يا کنسولگري وجود ندارد، کارگزاران آن جا مجرم را به محلي اعزام خواهند داشت که در آن جا کنسولي با مأموري از طرف دولت روسيه برقرار شده باشد. حاکم و يا قاضي محل استشهاداتي که بر عليه وله شخص مظنون است تحميل کرده و امضا مي نمايد. اين دوکه بدين ترتيب نوشته شده و به محل محاکمه فرستاده مي شود، نوشته معتبر دعوي محسوب خواهد بود مگر اينکه شخص مقصر خلاف و عدم صحت آن را به طور واضح ثابت نمايد. پس از اينکه کماهو حقه تقصير شخص مجرم به ثبوت رسيد و حکم صادر شد مشاراليه به وزير مختار يا کاردار يا کنسول روس تسليم خواهد شد که به روسيه فرستاده شود و در آن جا موافق قوانين، سياست شود. 3 پيامدهاي کاپيتولاسيون در ايران حمايت کنسولهاي خارجي از منافع اتباع خود در رژيم کاپيتولاسيون بسيار وسيع و قدرت اجرايي آن نيز قابل ملاحظه بود. کنسولهاي خارجي به تدريج حمايت خود را از اتباع دولت خود به اتباع داخلي نيز سرايت دادند . ابتدا مترجم کنسول و کارمندان و خدمه اي که تبعه داخلي بودند، سپس بعضي از اتباع ديگر داخلي به دليل هم مذهب بودن، يا طرف معامله بودن، يا انجام ساير امور کنسولي مورد حمايت کنسول واقع شده و بهره مند مي شدند. بعضي موارد نيز در مقابل پرداخت پول و يا به هرکس از اتباع داخلي که تقاضا مي کردند با شرايط سهل و آسان نامه مي دادند، بدون اين که رضايت و موافقت دولت محل مأموريت کسب شود. اين امر باعث شد تا رجال سياسي به سوي بيگانگان سوق داده شوند و بعضي علناً تابعيت کشور خارجي را بپذيرند تا از مزاياي بيشتري برخوردار باشند. عدم اقتدار حکومت مرکزي باعث مي شود که بين کنسولگريهاي کشورهاي مختلف در کشور درگيري و اختلافات پيش آيد. يکي از مداخلات ديگر که بر اثر قانون کاپيتولاسيون جزء وظايف روسها شناخته شد و خود را در آن مختار مي دانستند "رسيدگي به امور تبعه روس و رسيدگي به امور اشخاص تحت الحمايه اداره قونسولي و ... بود" بنابراين با توجه به مداخلات روز افزون نمايندگان سياسي و کنسولي به اين نتيجه مي رسيم که حکومت واقعي ايران در دست سفرا و نمايندگان عاليرتبه کشورهاي خارجي بود. الغاي کاپيتولاسيون در کشورهاي جهان رژيم کاپيتولاسيون در کشورهاي مختلف جهان در اواخر قرن نوزدهم ميلادي و اوائل قرن بيستم به صورت هاي گوناگون از بين رفت. اولين کشوري که با امضاي قراردادي کاپيتولاسيون را در کشور خود منسوخ کرد کشور ژاپن بود که در سال ۱۸۹۹به اين امر مهم دست يافت. کشور يونان در سال ۱۹۱۴، کشور مراکش در سال ۱۹۲۰؛ کشور ترکيه به طور نهايي در سال ۱۹۲۳م. کشور تايلند (سيام) در سال ۱۹۲۷، و ايران در سال ۱۹۲۸ توانستند به مقابله با کاپيتولاسيون پرداخته و آن را لغو نمايند. الغاي کاپيتولاسيون در ايران آن زمان که مردم عليه استبداد داخلي قيام کردند و خواهان مشروطيت بودند، دولت عثماني رژيم کاپيتولاسيون را بدون رضايت بيگانگان و به طور يک جانبه لغو نمود. حذف کاپيتولاسيون در ايران به يکي از مواد مهم مرامنامه هاي احزاب ايران تبديل شد و هر حزب و گروهي خواهان لغو اين امتياز شدند. در سال ۱۲۹۷ش . تصويب نامه اي در دولت صمصام السلطنه صادر شد که در آن آمده بود، معاهدات، مقاولات و امتيازاتي که از يکصد سال به اين طرف دولت استبدادي روس و اتباع آن از ايران گرفته اند تماماً تحت فشار و جبر و زور و يا به وسيله عوامل غير مشروعه از قبيل تهديد و تطميع بر خلاف صلاح و صرفه مملکت و ملت ايران شده است و با استناد به قانون اساسي و حق مالکيت ايران الغا مي گردد. 4 تزلزل پايه کاپيتولاسيون در ايران را بايد در عهدنامه مودت ايران و شوروي در سال ۱۹۲۱م جست و جو کرد. کليه امتيازات از جمله کاپيتولاسيون که دولت روسيه تزاري از ايران گرفته بود در اين عهدنامه لغو گرديد. در پي لغو کاپيتولاسيون مصدق السلطنه حاکم آذربايجان در سال ۱۳۰۱ش به رئيس الوزراء چنين مي نويسد:" مقام منيع رياست جليله وزراء عظام دامت عظمته؛ با دولتين روس و ارمنستان که کاپيتولاسيون ملغي شده در موقع جلب اتباع دولتين مزبور آيا لازم است به قونسولگري مربوطه اطلاع داده شود يا خير، تا امروز مستقيماً اقدام و اين مسئله مورد گلة قونسول روس شده، اظهار مي دارد در روسيه موقع احضار اتباع ايراني به استحضار قونسولها اقدام مي شود. مستدعي است دستور لازم صادر فرماييد"5. بدين ترتيب در مي يابيم که پس از مصوبه دولت صمصام السلطنه و عهدنامه مودت 1921هنوز مقامات حکومتي ايران در خصوص نحوة برخورد با اتباع شوروي به يک هماهنگي واحد و نظر قاطعي نرسيده اند. پس از روي کار آمدن رضاخان و انقراض سلسله قاجار، انگليسيها که خيالشان از بابت ايجاد يک حکومت قوي ضد کمونيستي در ايران راحت شده بود مانعي در جهت تسهيل الغاي کاپيتولاسيون و بعضي امتيازات ديگر نمي ديدند تا بتوانند بر اعتبار خود نزد دولت و پادشاه جديد بيفزايند. جنگ جهاني اول، تأسيس جامعه ملل، الغاي کاپيتولاسيون در ترکيه، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسيه و الغاي عهدنامه ترکمانچاي، صدور تصويب نامه کابينه صمصام السلطنه بختياري و کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ ش. از عوامل مهمي بودند که نقش اصلي را در سرعت بخشيدن به الغاي قطعي و کامل کاپيتولاسيون در ايران داشتند. احياي مجدد کاپيتولاسيون در ايران با درگير شدن آمريکا در جنگ دوم جهاني، نيروهاي اين کشور در اروپا و آسيا مستقر شدند و حضور قابل توجهي در خارج آمريکا پيدا کردند. براي مستشاران نظامي آمريکا که در استخدام دولت ايران بودند يک قرارداد دفاعي دو جانبه امضا شد. پنج ماه بعد دولت آمريکا در خصوص وضعيت حقوقي نيروهاي خود مذاکراتي را با مقامات ايران آغاز کردند. چون مقامات آمريکايي از سابقه کاپيتولاسيون در ايران آگاه بودند تمايل داشتند که موضوع کاپيتولاسيون را بدون سر و صدا و با کمترين هزينه و در حقيقت با موافقت شخص شاه به انجام برسانند. از طرفي به علت ناتواني محمدرضا پهلوي دراجراي برنامه اصلاحات ارضي، دولت جان . اف کندي مجبور شد تا چهره مورد نظر آمريکا يعني علي اميني را به نخست وزيري منصوب کند دکتر علي اميني يک مأموريت اصلي بر عهده داشت، آن هم اجراي اصلاحات ارضي بود . لايحه اصلاحات ارضي در بيستم دي ماه ۱۳۴۰ به تصويب هيئت دولت رسيد. دولت آمريکا پس از دو ماه که از تصويب اصلاحات ارضي گذشته بود طرح درخواست اعطاي مصونيت مستشاران نظامي خود را مطرح کرد. آنان مي پنداشتند چون دولت اميني با فشار مستقيم آمريکاييان روي کارآمده است لذا به سرعت با درخواست آنها موافقت خواهد کرد. ولي اين سياستمدار کهنه کار و شاهزاده قاجاري که به خوبي از سابقه کاپيتولاسيون آگاه بود همواره در مقابل درخواست آمريکا طفره رفت تا سرانجام جاي خود را در سال ۱۳۴۱ به اسداله علم داد. دولت اسداله علم نيز موقعيت طرح و اجراي طرح آمريکايي کاپيتولاسيون را به دست نياورد تا در 17 اسفند ۱۳۴۲ جاي خود را به دولت حسنعلي منصور سپرد. در تيرماه ۱۳۴۳ محمدرضا شاه به آمريکا رفت و مورد استقبال گرم مقامات آمريکايي قرار گرفت. در مسائلي که مورد بحث و تبادل نظر طرفين قرار گرفت اعطاي کمک هاي نظامي آمريکا، منوط به وضع مقررات قضايي و مصونيت نظاميان آمريکا شد. پس از بازگشت شاه از آمريکا ، لايحه مزبور در مجلس سنا طرح شد. در سوم مرداد 1343 مجلس سنا جلسه فوق العاده اي تشکيل داد تا به بررسي چند لايحه بپردازد. اين جلسه تا نيمه شب ادامه پيدا کرد و بعد از طرح لوايح مختلف، مقارن نيمه شب، لايحه کاپيتولاسيون که متن آن بدين قرار بود مطرح شد : مادة واحده : با توجه به لايحه شماره ۱۸-۲۲۹۱-۲۱۵۷-۱۱۲۵/۱۳۴۲ ش. دولت و ضمائم آن در تاريخ 21/11/42 به مجلس سنا تقديم شده به دولت اجازه داده مي شود که رئيس و اعظاي هيئتهاي مستشاري نظامي ايالات متحده آمريکا در ايران که به موجب موافقت نامه مربوط در استخدام دولت شاهنشاهي باشند از مصونيت هايي که شامل کارمندان اداري و فني موصوف در بند (و) ماده اول قرارداد وين که در تاريخ هيجدهم آوريل ۱۹۶۱م. (29 فروردين 1340) به امضا رسيده است برخوردار نمايد. نکته قابل توجه اينکه حسنعلي منصور با تحريف حقايق سعي در بي اهميت جلوه دادن اين لايحه داشت. روز سه شنبه 21/7/1342 مجلس شوراي ملي بررسي لايحه مزبور را آغاز کرد سرانجام رأي گيري در ساعت پنج بعد ازظهر انجام و از 136 نماينده حاضر در جلسه، لايحه مذکور با 74 رأي موافق در مقابل 61 رأي مخالف به تصويب رسيد. واکنش امام خميني (ره ) در برابر کاپيتولاسيون بدون شک موضعگيري امام خميني (ره) در برابر مصوبه مجلس (کاپيتولاسيون) و در پي آن تبعيد ايشان، نقطه عطفي در تاريخ معاصر ايران مي باشد. رژيم شاهنشاهي که از سخنرانيها و افشاگريهاي معظم له مي هراسيد، نماينده اي به شهرستان قم اعزام کرد و اين پيام را براي امام فرستاد: « ... آمريکا به منظور کسب وجهه در ميان مردم ايران با تمام قدرت فعاليت مي کند پول مي ريزد و از نظر قدرت در موقعيتي است که هرگونه حمله به آن ، به مراتب خطرناک تر از حمله به شخص اول مملکت است. آيت الله خميني اگر بنا دارند نطقي ايراد کنند بايد خيلي مواظب باشند که به دولت آمريکا برخوردي نداشته باشد که خيلي خطرناک است و با عکس العمل تند و شديد آنان مواجه خواهد شد ديگر هرچه بگويند حتي حمله به شاه چندان مهم نيست. به رغم پيام مؤکدي که براي امام خميني (ره) ارسال شد ايشان نطقي تاريخي در چهارم آبان 1343 ايراد کردند که به بخشي از آن مي پردازيم: "اگر يک خادم آمريکايي، اگر يک آشپز آمريکايي، مرجع تقليد شما را وسط بازار ترور کند... دادگاههاي ايران حق محاکمه ندارند... اگر شاه ايران يک سگ آمريکايي را زير بگيرد بازخواست خواهد شد...".6 اين افشاگريها و سخنرانيها باعث گرديد رژيم ستمشاهي که از آمريکا و ايادي آن دستـــــور مي گرفت امام را از ايران تبعيد نمايد. بذري که ايشان طي سالهاي 3-1342 به زمين پاشيدند بالاخره در سال 1357 شکوفه داد و با پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل شوراي انقلاب، لايحه کاپيتولاسيون براي هميشه ملغي شد. 7 _________________________________________ 1. علي اکبر دهخدا، لغتنامه ، تهران، دانشگاه تهران، 1372 ش، ص 36 . 2. همان، ص 37 . 3. مسعود اسداللهي، احياي کاپيتولاسيون و پيامدهاي آن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، مرکز چاپ و نشر، 1373ش . ص 30 . 4. همان، ص 36 . 5. سند شماره 12402 ن اداره اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران 6. حميد روحاني (زيارتي)، نهضت امام خميني، تهران واحد فرهنگي بنياد شهيد ، 1364ش. ص 708 . 7. محمدتقي علويان، شناخت حقيقت [بي جا، بي نا ، بي تا] ص 28- 21 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

نفت و مشروطه ایران

بحث نفت ایران با فردی به نام آنتوان كتابچی‌خان درهم تنیده است. او فرزند مردي به نام ژاك و از اهالی گرجستان بود، ژاك به هنگام تصرف قفقاز از طرف روسیه در استانبول مقیم بود. آنتوان در لیوورن ایتالیا تحصیل كرد و مدت بیست و دو سال در خدمت دولت ایران بود. كتابچی‌خان نقش عظیمی در اخذ امتیاز تنباكو و نفت توسط انگلیسی‌ها داشت. او در سال 1902 در ایتالیا درگذشت و فرزندانش ونسان، پرویز و ادوارد با دارایی پدر مثل نقدینه‌هایی كه در بانك‌های اروپایی و نیز سهامی كه در شركت دارسی داشت، زندگی مرفهی را در لندن و دیگر شهرهای اروپایی گذرانیدند. از بین اينها ادوارد مستقیماً با شركت نفت و سفارت انگلیس در تهران مربوط بود. پيش‌تر سر هنری دراموند ولف كه دلال شرکت‌های انگلیسی بود، عقیده داشت به احتمال قوی ذخایر فراوان نفت نه تنها در جنوب ایران بلكه در مناطق غربی كشور هم وجود دارد. این دیدگاه مورد تأیید آنتوان كتابچی‌خان بود. ولف نامه‌ای به ‌هاردینگ وزیرمختار وقت انگلیس در ایران نوشت و ماریوت نامی را كه حامل نامه بود معرفی كرد و توصیه نمود از موقعیت خود برای تحصیل امتیاز نفت به نام یك سرمایه‌دار مقیم استرالیا كه همین ماریوت نماینده‌اش بود، استفاده كند. این فرد ویلیام ناكس ‌دارسی نام داشت. گرفتن امتیاز دارسی نخستین و مهم‌ترین موفقیت ‌هاردینگ در ایران بود. ویلیام ناكس دارسی در 29 مه 1901 امتیاز نفت ایران را به واسطه‌ هاردینگ گرفت، در نوامبر سال بعد در چاه سرخ نزدیك مرز بين‌النهرين و يا عراق امروزي در غرب كرمانشاه عملیات خود را آغاز كرد كه بعد از دو سال متوقف شد. از سال 1905 مهندسان او فعالیتی پی‌گیر در منطقه بختیاری آغاز كردند، در 1907 دامنه عملیات به نفتان در مسجدسلیمان كشيده شد و در 26 مه 1908 نخستین چاه نفت كشف گردید. دو ماه بعد از این عملیات حمله به تهران براي ساقط كردن محمدعليشاه از شمال و جنوب شروع شد. در پانزدهم نوامبر 1905 بین صمصام‌السلطنه، غلامحسین‌خان شهاب‌السلطنه، حاج علیقلی‌خان سردار اسعد، نصیرخان صارم‌الملك (سردار جنگ)، پریس جنرال كنسول انگلیس در اصفهان و رینولدز سرمهندس شركت نفت و نماینده دارسی در ایران قراردادی امضا شد. طبق این قرارداد به دارسی به مدت پنج سال اجازه فعالیت و احداث ساختمان در اراضی غیر زراعی داده می‌شد، حفاظت از تأسیسات نفتی برعهده بختیاری‌ها بود و در برابر سالی دو هزار پوند به خوانین بختیاری پرداخت می‌شد. همچنین 3 درصد از سود سهام به خوانین تعلق می‌گرفت و ساختمان‌ها هم بعد از خاتمه قرارداد به بختیاری‌ها داده می‌شد. در نوامبر 1906 خوانین بختیاری در ازای دریافت پانصد پوند بیشتر پذیرفتند كه از تمام امتیازات خود در شركت دارسی دست بردارند، ضمن اینكه هم چنان حفاظت از حوزه‌های حفاري با آنان بود. هزینه حفاظت به 2500 پوند رسید، اما در برابر خیال صاحب امتیاز از طرف آنها آسوده گردید. انگلیسی‌ها براي رسيدن به منافع خود، البته راه مذاكره با محمدعليشاه را هم آزمودند. آنها شهاب‌السلطنه را تشویق كردند تا با محمدعلیشاه كنار آید، به اين اميد كه به سمت ایلخانی منصوب شود. در پنجم آوریل 1908 شهاب‌السلطنه تعهد كتبی سپرد كه اگر با حمایت انگلیسی‌ها، ایلخان بختیاری شد به شركت سندیكای امتیازات يا همان شركت دارسی اجازه می‌دهد مستقیماً حقوق نگهبانان را پرداخت كند و از كل وجوه مستمری او كسر نماید. سر سیسیل اسپرینگ رایس وزيرمختار بعدي این پیشنهاد را رد كرد و در عوض با خوانین بختیاری مقیم تهران گفتگو نمود. همان ماه شجاع‌السلطان لطفعلی‌خان امیرمفخم، برادر شهاب‌السلطنه با رايس ملاقات كرد و خبر داد برادرش با حكم شاه ایلخان بختیاری‌ها شده است. مسائل نفت دیگر به او مربوط می‌شد و نه صمصام‌السلطنه ایلخان پیشین. محمد‌علیشاه با رقبای صمصام‌السلطنه نزدیك شده بود، به همین علت احتمال داده می‌شد كه شاه برای تجدید قرارداد دارسی فشار بیشتری به صاحب امتیاز وارد خواهد كرد. در همین زمان ادوارد كتابچی‌خان ضمن ملاقات با رایس گزارشی در مورد شركت نفت دارسي به او تقدیم كرد. محمدعليشاه به درستی ایراد گرفته بود كه قرارداد بین بختیاری‌ها و شركت نفت می‌بایست پیش از امضا برای دولت ایران ارسال می‌شد، زیرا منطقه مزبور ملك همه ایرانیان است، نه ایل بختیاری. اگر دولت ایران قرارداد مورد بحث را تأیید می‌كرد، مفهومش این بود كه از حق حاكمیت خود بر مناطق نفت‌خیز دست برداشته است. بخشی از اراضی‌اي كه میادین نفتی در آن قرار داشت موقوفه بود و سادات شوشتر می‌توانستند اقامه دعوی كنند. شجاع‌السلطنه برادر بزرگ شهاب‌السلطنه به شدت با قرارداد مخالف بود، او كه سال‌های متمادی در تبریز اقامت داشت، از نزدیكان محمدعليشاه بود و موقعیت خود را در تهران هم حفظ كرده بود. كتابچی‌خان توصیه كرد كمپانی نفت بیش از اندازه به مفاد قرارداد پای‌بندی نشان ندهد، زیرا خوانین بختیاری با قانون آشنا نیستند و به محض اینكه بین آنها اختلافی بروز كند، به همه چیز پشت پا می‌زنند و در حقیقت باج می‌ستانند. موضع محمدعليشاه در این مقطع تاریخی با هر انگیزه‌ای صورت گرفته باشد، موضعی اصولی بود و نشان‌دهنده این بود که وی خطرات آتی ناشی از فعالیت‌های کمپانی انگلیسی را درک می‌کند. شاید یکی از دلایل فروکشیدن وی به همین دلیل باشد، بدون تردید گزارش ماه مارس 1907 رایس نقش تعیین‌کننده‌ای در مواضع بریتانیا علیه شاه می‌توانست داشته باشد. شركت به سفارت انگلیس متوسل گردید. كتابچی‌خان یادآوری كرد باید از این ضربه برای تهدیدی علیه سران بختیاری و البته آن هم در آخرین مرحله استفاده می‌شد. اگر دولت ایران هم با دارسی موافق بود، باز هم ابزاری برای اعمال فشار علیه بختیاری‌ها در اختیار نداشت، پس بهتر بود با خود آنها كنار می‌آمد. پیشنهاد كتابچی‌خان ادامه دوستی با بختیاری‌ها بود. همچنين باید نماینده‌ای از شركت در تهران تعیین می‌شد تا در مسائل مربوط به نفت با دولت ایران تماس دائم داشته باشد. دارسی ناچار شد رشوه دهد، او مبالغ هنگفتی بین كسانی كه به وي كمك كرده بودند توزیع کرد. مقداری از سهام شركت هم به آنان داده شد، كتابچی‌خان این روند را تأیید كرد. آخرین پیشنهاد این بود كه شركت باید برای دارسی از طریق یك مأمور محلی اعمال نفوذ كند، او باید حامل فرمانی از طرف دولت ایران برای حل و فصل دعاوی شركت و اهالی بومی باشد. از آن طرف رایس با شجاع‌السلطان مخالف اصلی امتیاز وارد گفتگو شد و اعلام كرد اگر بر اثر مخالفت رؤسای بختیاری فعالیت شركت نفت متوقف شود، خود آنها بیش از هر كسی زیان خواهند دید. هم‌چنین از اشتیاق كتابچی‌خان برای استخدام در شركت نفت به عنوان نماینده ایران بحث و توضیح داده شد او به‌گونه‌ای كارها را انجام داده است كه موضوع نفت باعث مخالفت مجلس شورای ملی نگردد، این خدمات، مهم تشخیص داده شد. دلال شرکت دارسی نماینده دولت ایران در این تشکیلات نفتی شد بدون اینکه کوچکترین تعصبی در مورد منافع ملي، تمامیت ارضی و یا استقلال کشور داشته باشد. برخی خوانین بختیاری جاده اصفهان- قم را در اختیار داشتند و در عین حال با کمپانی لینچ همکاری می‌کردند. برخی از آنان در دوره مشروطه مرسولات پستی را غارت می‌كردند و راه عبور كالاهای تجاری را از این راه به تهران مسدود كرده بودند. وضعیت برخی خوانین بختیاری‌ و نسبت وفاداری آنها به دولت مركزی ایران یا انگلیس معلوم نبود. به همین دلیل ضمن اینكه در برابر دولت مركزی تمرد می‌نمودند، شركت نفت را هم با مشكلات عدیده‌ مواجه می‌ساختند. از آن طرف انگلیسی‌ها می‌خواستند راه خانقین- كرمانشاه- همدان- تهران بی‌طرف نباشد، زیرا این احتمال وجود داشت كه به دلیل نزدیك شدن آلمان به غرب ایران و تمایل آنها برای اتصال راه خانقین به ایران، آن منطقه مهم در اختیار آن دولت قرار گیرد. انگلیسی‌ها غیر از حفاظت هند در این زمان علایق دیگری هم در خلیج فارس داشتند كه عمده آن‌ها جلوگیری از نفوذ آلمان و عثمانی بود. میادین اكتشافات نفتی خوزستان مهمترین گلوگاه امنیتی هند بود كه روز به روز بر اهمیت آن افزوده می‌شد. بنابراین حضور یك تهدید جدید مثل آلمان در مناطق مجاور حوزه‌های نفتی خلیج فارس قابل تحمل نبود. پی نوشت: 1. . Livourne. 2. . رجال بامداد، ج 3، صص 163 – 162. 3. . Marriott. 4. . خاطرات سر آرتور ‌هاردینگ، ص 186. 5. . Rice to Grey, No.16, Tehran, April 5/1907, F.O 416/32. 6. . Rice to Grey; Enclosure No. 49; March 22/1907; Ibid. 7. . Same to Same; No. 46; Golhak; September 13/1907; F.o 416/33. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

مراجع نجف و اولتیماتوم انگلیس

بحران‌های داخلی و راهزنی‌های ایلات بهانه‌‌های لازم را به دست انگلیس داد تا منطقه جنوب را به عنوان آرام ساختن محیط تجاری و در باطن برای حفاظت از منافع نفتی خود جولانگاه قشون هند انگلیس قرار دهد. یادداشت انگلیسی‌ها در عثمانی بازتابی نامطلوب داشت. كمیته سعادت استانبول شكایت به نزد مراجع برد. بزودی تلگرام‌‌های اعتراض‌آمیز به سفارت‌های عثمانی، فرانسه، انگلیس، بلژیك، ایتالیا، اتریش، آمريكا و آلمان مخابره گردید. از طرف مراجع تلگرام‌‌هایی هم به تهران مخابره شد. خطاب به هيأت رئیسه مجلس و هيأت دولت یادآوری شد كه تاكنون تجاوزات و مداخلات ناحق دولت روس مانع سعادت و محوكننده استقلال ایران بود، «حالا به موجب تلگراف كمیته سعادت (استانبول)، دولت انگلیس هم اغتشاش جنوب را بهانه و اعلان سوق عسكر و تصرف در گمركات نموده، واجب است فوری برای تمام ایالات جنوب حكام با كفایت وطن‌پرور، با استعداد كافی روانه فرموده قلوب امراء و رؤساي عشایر ایلات جنوب را مجلوب و بهانه انگلیس را رفع و بیش از این محو آثار اسلامیه و هدم اساس دین مبین و ذهاب مملكت را رضا نداده، نتیجه اهتمامات را عاجلاً اعلام فرمایید». مراجع در تلگرامی دیگر خطاب به مجلس، انجمن‌های ایالتی و ولایتی و عموم ملت، تحركات دو همسایه را نافی «استقلال ایران» و «اساس دیانت اسلامیه» دانستند. «محض دفاع»، تقدیم اعتراض به سفراء دول معظمه «واجب» شمرده شد. مراجع نجف اقدامات اتباع تونس، الجزایر و تاتار را در استانبول مبنی بر اعتراض به دولت انگلیس و تقاضای كمك از آلمان؛ «اقدامات اسلام‌‌پرستانه» عنوان كردند: «آیا غیرتمندان خود ایران باز هم به این حالت حالیه و شیوع نفاق و رقابت و اغراض و سایر موجبات تفرق كلمه، خود را آلت دست دشمن كرده در محو اسلامیت و استقلال مملكت خواهند كوشید؟» اینک خبری از کسانی که بر طبل خصومت می‌کوبیدند و با شعارهای ميان‌تهي باعث تهییج افکار عمومی می‌شدند نبود؛ و باز هم این مراجع نجف بودند که از مردم خواستند در برابر تجاوزات انگلیس قد علم کنند و حداقل بهانه‌های آنان را برای تسلط نظامی بر ایران سلب نمایند. روزنامه‌هایی مثل ایران نو که تا دیروز به نحو بی‌باکانه‌ای علیه مراجع صف‌آرایی می‌کردند و مي‌گفتند در مسائل سیاسی تقلید را جایز نمی‌دانند، اينك خود اعلامیه‌های مراجع را با آب و تاب چاپ می‌کردند و با این عمل نشان می‌دادند فقط مراجع هستند که قادرند عموم مردم را به صحنه آورند و بسیج نمایند. قرار بود آقا میرزا‌مهدی فرزند آخوند خراسانی با هيأتی از علما «برای اتحاد تمام ایلات جنوب با دولت و قلع مواد فساد فعلی» روانه شود. در تلگرامی به حاج میرزا حمزه و سردار ارفع، از آنان خواسته شد با مساعدت رؤسای عشایر، امنیت جنوب برقرار گردد تا بهانه انگلیس برداشته شود. حفاظت «بلاد اسلامیه و مسلمین از مداخلات اجانب و قید رقیت و اسارت» عمده‌ترین هدف علما بود. گفته شد به صولت‌الدوله قشقایی تلگراف شود تا در این امر همت گمارد. نتیجه این اقدامات به اطلاع كمیته سعادت استانبول رسید و از آنها هم خواسته شد همین اقدامات را در استانبول انجام دهند. از سوی دیگر به دنبال اولتیماتوم انگلیس به ایران، كنفرانسی در شهر استانبول برگزار شد، و در آن سخنرانان نسبت به ایران احساسات دوستی بروز دادند و سرانجام نامه‌ای به ویلهلم دوم قيصر آلمان نوشتند و از او طلب كمك كردند. در این ایام آلمانها به دنبال امتياز امتداد خط راه‌آهن خانقین تا قصر‌شیرین بودند. از طرفی نیكلای دوم با قيصر آلمان در پوتسدام ملاقات كرد، از بین مقامات روسی سازانوف بیشترین تمایل را بر گسترش مناسبات با آلمان داشت. آلمان‌ها امیدوار بودند با حمایت روسیه بتوانند امتیازاتی در ایران به دست آورند ضمن اینكه اذعان می‌كردند، آن امتیازات صرفاً اقتصادی خواهند بود و دولت آلمان از نقطه‌نظر سیاسی با روسیه مخالفتی نخواهد داشت. این حوادث به نفع ایران و تمامیت ارضی کشور تمام شد و رقابت قدرت‌ها بار دیگر استقلال نیم بند ایران را برای مدتی تداوم بخشید. مذاکرات روس و آلمان موجب وحشت انگلیسی‌ها و باعث بحث‌های زیادی در لندن شد. در «كلوب تجدد» نطق‌هایی ایراد گردید و روزنامه منچستر‌گاردین آنها را به چاپ رسانید. ترولین و ادوارد براون مهم‌ترین سخنرانان آن باشگاه بودند. ترولین مسئله ایران را برای انگلیس دارای اولویت دانست. وی ابتدا شرحی از حمایت‌های انگلیس از مشروطه ایران بیان كرد و تذكر داد عداوت كنونی محصول سیاست خارجی كابینه لیبرال هربرت هنري اسكویت نخست‌وزير بريتانياست. او از قول تایمز نقل كرد ایرانیان آرزومند دوستی با آلمان هستند؛ و علت آن هم تغییر رویه دولت انگلیس در برابر تحولات ایران است. به دید او این تغییر محصول اندیشه سه تن است: 1. سر آرتور نیكولسون معاون دائمی وقت وزارت امور خارجه، 2. سر چارلز ‌هاردینگ كه اكنون ملقب به لقب لردی و فرمانفرمای هند شده است و 3. سر ادوارد گری وزیر امور خارجه. طبق اين نظر علت تغییر رفتار انگلیس در برابر ایران، ظاهراً نا‌امنی راه‌هاست، به همین دلیل گمان می‌شود چون در ایران نظم داخلی وجود ندارد، پس مردم آن سامان بد و نفرت‌انگیزند و «مملكتشان را بایستی با روس تقسیم نمود». همین رویه از طرف تایمز تعقیب می‌شود و در كشورهایی كه از انگلیس بی‌خبرند این گمان تولید می‌شود كه این دیدگاه متعلق به افكار عمومی آن كشور است. بر این اساس نخستین اشتباه بزرگ انگلیس تقسیم ایران به مناطق تحت نفوذ در سال 1907 بود. دومین اشتباه بزرگ آن دولت نيز همین اولتیماتوم است. اگر قشون هند وارد ایران شوند، دخل و تصرف روسیه در شمال ایران بیشتر و دامنه نفوذ آنها به تهران كشیده خواهد شد. اگر این امر تحقق پذیرد، دولت انگلیس پس از امن كردن راه‌هاي تجاری جنوب، باید آن‌ها را به دولت مركزی ایران تحویل دهد. اما مسئله اين است كه با وضع كنوني دیگر دولتی وجود نخواهد داشت تا آن راه‌ها را تحویل گیرد. اگر اين وضع ادامه پيدا كند انگلیسی‌ها به زور سرنیزه روس بیرون رانده خواهند شد. می‌بینیم کسانی که مدعی دفاع از مشروطه ایران بودند، در واقع این جنبش را بهانه‌‌ای برای حفظ منافع بریتانیا در ایران می‌دیدند تا حمایت راستین از حقوق ملت ایران. ترولین اظهار عقیده كرد كاملاً مطمئن است كه گری نمی‌خواهد ایران را تقسیم كند؛ گلادستون هم نمی‌خواست مصر را تصرف كند، لیكن می‌بینیم انگلیس از وقتی كه وارد مصر شده تا حالا بیرون نیامده است. اگر ایران تقسیم شود، بهترین مناطق نصیب روسیه خواهد شد و بخش كویری و ایلیاتی بیابانگرد آن به انگلیس خواهد رسید، این قضیه باعث بحران و اغتشاش در هند خواهد شد و افكار عمومی عثمانی و هند هم تحت‌تأثیر قرار خواهند گرفت. یعنی اگر انگلیس دیر بجنبد هند را هم از دست خواهد داد. ادوارد براون هم در سخنراني خود گفت جنبش ایران بیشتر ملی بوده است تا مشروطه؛ یعنی مردم می‌خواستند از تسلط بیگانه رها شوند. به نظر او روش فعلی هم برای ایران و هم برای انگلیس خطرناك است، به همین علت با اینكه وی هیچ‌گاه جزء محافظه‌كاران نبوده است، اما در انتخابات مجلس به آن حزب رأی خواهد داد؛ شاید وزیر امور خارجه بهتری بیاید و سياست انگليس را در ايران اصلاح كند. از نظر براون اگر محافظه‌كاران اكثریت پارلمانی را به دست آورند، آن‌گاه لیبرال‌ها در سیاست خارجی خود دقت بیشتری خواهند كرد؛ اما اینك كه هيأت دولت عمدتاً لیبرال هستند چندان اعتنایی به رأی مخالفین نمی‌كنند. او خاطرنشان كرد در هیچ كشوری مثل انگلیس وزارت خارجه اینگونه خودسرانه عمل نكرده است و باید در آن وزارت‌خانه تحول اساسی ایجاد شود. براون گفت در مورد استقراض هم مذاكرات ایران با شركت برادران سلیگمن به نتیجه رسیده بود، اما به ناگاه سفارتین مداخله كردند و از كار انجام شده جلوگیری نمودند. براون روش دولت انگلیس را «ضداسلامی» خواند و مدعی شد اين كشور به دنبال تجدید جنگهای صلیبی است، بدون اينكه تعصب مذهبی داشته باشد. از دید براون اينكه می‌گویند مطبوعات انگلیس لیبرال هستند، «به كلی غلط است»؛ تنها روزنامه‌ای كه بیش از همه به اندیشه آزادی متكی است، «روزنامه منچستر‌گاردین می‌باشد». به قول او تمام تلاش دولت صرف حفظ ائتلاف با روس است؛ در حالی كه بدترین و منافق‌ترین دولت‌ها، دولت روسیه است. اكنون هم هر لحظه احتمال دارد روسیه با آلمان ائتلاف كند و در ازای شرایطي بهتر، انگلیس را به حال خود رها نماید. اگر انگلیسی‌ها و مدافعین ایرانی آنان از موضع حفظ منافع بریتانیا در کشور و منطقه و نیز از سر عداوت با روسها با اولتیماتوم انگلیس مخالفت می‌کردند، مراجع از موضع حفظ ایران این اعتراضات را رهبری می‌كردند. در اول ذیقعده 1328 آیات مقیم نجف در اعتراض به اقدامات دولت انگلیس تلگرام زیر را برای سفارت آن كشور در تهران ارسال كردند: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. طهران توسط سفارت جلیله دولت فخیمه انگلیس به دربار و دولت فخیمه انگلیس. بعد از تقدیم مراسم و احترامات شایان از مقام منیع معروض می‌داریم: همیشه قاطبه ملت ایران عمدتاً و مقام ریاست روحانیه بالخصوص بمراتب عدالت‌خواهی و آزادی پروری و حق پرستی از دولت معظم مستظهر و كاملاً امیدواری داشتیم كه دولت فخیمه روس را از این تشبثات و مداخلات ناحق كه در محو آزادی و استقلال ایران نموده‌اند منصرف و جلوگیری خواهند فرمود، هرگز گمان نبود از دولت حق‌پرست آزادی‌خواه كه در اقطار عالم خود را به طرفداری حقوق نوع بشر معرفی فرموده‌اند مسلك قدیم قویم خود را از دست داده در محو آزادی و استقلال ایران با دولت روس همدست شوند و نظیر معاملات روس در شمال ایران را نسبت به جنوب ایران درصدد برآیند. ملت تازه بیدار ایران كه به جهت مدافعه از حقوق وطنیه و گسیختن زنجیر اسارت و خلع طوق رقیت سلطنت قدیمه خود این همه خونها ریخته و قربانی‌ها كرده و خانمانها بر باد داده تا جان در بدن دارد به رقیت اجانب تمكین نخواهد كرد و در بذل بقیه نفوس و اموال در طریق حفظ استقلال مملكت كه اولین وظیفه دینیه مسلمین است حاضر و مهیا خواهد بود. مقام ریاست روحانیه اسلامیه هم در دفاع از حوزه مسلمین از هر نحو اقدامی كوتاهی نخواهد كرد، برای اطمینان خاطر ملت ایران و تعیین وظایف اسلامیه در حفظ حدود [و] ثغور مملكت لازم گردید كه اولاً اولیاء امور دولت فخیمه انگلیس را از متابعت اعمال حق شكنانه دولت روسیه و تشبثات غیرقانونی منصرف نماید و از مقام حق‌پرستی و آزادی و عدالت‌پروری آن دولت فخیمه درخواست نماید در چنین موقع كه ملت تازه بیدار ایران برای ترتیبات اساسیه خود به همان گرفتاریهایی كه ملت و دولت فخیمه انگلیس هم در ابتدای تأسیس مشروطیت خودشان ابتلا داشتند دچار است، اگر مساعدت و اداء حق جوار نمی‌فرمایند لااقل ملت ایران را از مقاصد ملیه خود عائق و شاغل نباشند و دولت بهیّه روس را از این اقدامات و مداخلات ناحق كه تمام هم رجال ایران را مصروف به دفع تشبثات ظالمانه خود نموده منصرف فرمایند، جوی خون شدن ایران و لكه‌دار شدن عالم انسانیت را روا ندارند. از نجف اشرف با احترامات صمیمانه تقدیم شد. رؤسای روحانی اسلام علماء نجف‌اشرف. الاحقر عبدالله مازندرانی، الاحقر محمدكاظم خراسانی». تلگرام ديگري هم خطاب به عموم «امرا و سرداران عظام و رؤساء عشاير و ايلات و طبقات ملت ايران» صادر شد: طهران. مجلس محترم شورای ملی شیدالله تعالی اركانه، توسط هيأت معظمه مجتهدین عظام دامت تأييداتهم. عموم امراء و سرداران عظام و رؤساء عشایر و ایلات و طبقات ملت ایران را به سلام وافر مخصوص می‌داریم، در این موقع خطرناك كه دشمنان دین اسلام اغتشاشات داخلیه مملكت را بهانه نموده از جنوب و شمال به محو استقلال ایران و هدم اساس مسلمانی حمله‌آور شده‌اند، البته حمایت از حوزه مسلمین و تخلیص ممالك اسلامیه از تشبثات صلیبیان فریضه ذمه قاطبه مسلمین و متدینین و اهل قبله و توحید است و ابقاء آن اغتشاشات علاوه بر تمام مفاسد دینیه و دنیویه آن چون موجب استیلاء كفر و ذهاب بیضه اسلام است لهذا محاربه و معانده با صاحب شریعت مطهره علی‌الصادعها الصلوه و السلام؛ بر تمام طبقات ملت لازم است كه تخلیص ممالك اسلامیه از تشبثات اجانب با دولت موافقت نموده بدنامی و لعن ابدی محو اسلام را به وسیله رقابت و نفاق‌های داخلی و اغراض شخصیه و جنگ‌های خانگی بر خود روا ندارند. انشاءالله تعالی والسلام علیكم و رحمت‌الله و بركاته. عبدالله مازندرانی، محمدكاظم الخراسانی». از فرامین مراجع حمایت‌های زیادی به عمل آمد. از آن جمله شیخ خزعل ضمن ارسال تلگرامی از خوزستان خطاب به مجلس، وضع كشور را آلوده به غرض و اشتباه كاری خواند. او خاطر نمایندگان را به این نكته جلب كرد كه برای اینكه بهانه به دست خارجی داده نشود، در انتظام امور خوزستان غفلت نمي‌ورزد؛ و «غیر از این هر كس به غرض یا اشتباه كاری حضور مبارك وكلای مجلس مقدس و اولیای دولت علیّه عرض كند خلاف و غرض بدانند، اوامر مطاعه را مترصدم». صولت‌الدوله قشقایی هم توضیح داد «نقایص و مفاسد وطن عزیز» را در طول شانزده ماه گذشته با صدای رسا و جانفرسا كراراً تذكر داده است، اما «خائنین ملك و ملت اعتنایی نكرده‌اند تا كار به اینجاها كشید». او انتخاب اشخاص لایق و بی‌غرض را برای كابینه جای شكر‌گزاری دانست تا دفع مفاسد و دفع نقایص نمایند و «خادمان وطن را مأیوس از خدمتگذاری نشناخته دچار هزار‌گونه مشكلات نسازند و یكی از نتایج عمده حاصله این است كه [بهانه و] وسیله انگلیسی‌ها عدم امنیت طریق شیراز به بوشهر بود، این فدایی وطن تعهد نموده، تأمین داد و در حقیقت قطع وسیله و رفع بهانه نموده و امیدوار است كه فضل‌ خداوند و موافقت كابینه محترم در جنوب ایران امنیت را قیام و خدمات عمده را عرصه مشهور سازند». صولت‌الدوله آمادگی خود را تا آخرین دقیقه برای فداكاری اعلام كرد. مجلس به نوعی آرامش دست یافته بود و کسانی که تا دیروز به کمتر از خلع روحانیان از مداخله در امور سیاسی رضایت نمی‌دادند، اكنون حداقل به ظاهر در پشت سر آنان گرد آمده بودند، این نشان می‌داد هیچ قدرت دیگری غیر از روحانیت طرفدار مشروطه در آن روز، توانايي برقراری انسجام و وحدت ملی کشور را ندارد. اوایل سال 1329 صولت‌الدوله قشقایی به دایی خود حاجی محمدكریم‌خان وكیل قشقایی در مجلس تلگراف كرد كه از قرار معلوم «فرقه معلوم‌الحال» یعنی دمكرات، در مجلس شورای ملی نسبت به حاجی‌آقا وكیل فارس سوء ادب كرده‌اند: «بله این فرقه نمی‌خواهد به غیر خودشان وكیل آگاه لایقی باشد. اهالی فارس عموماً و ایل قشقایی خصوصاً در حمایت و طرفداری حاجی آقا مجدّانه اقدام دارند، هرگز راضی نمی‌شوند نسبت به ایشان بی‌احترامی شود. خوب است در این موقع كه بنده مشغول نظم این صفحات هستم بیش از این اسباب دلسردی مرا فراهم ننمایند». به زودی به دلیل شرایط بین‌المللی مثل تهدیدهاي آلمان از سویی و وحدت ملی از سوی دیگر خطر تجاوز انگلیس رفع شد. اما به محض اينكه آرامش به منطقه بازگشت باز هم روشنفکرنمایی‌ها علنی گردید. بار دیگر به جای سخن گفتن در مورد مصالح ملی و حقوق مردم به شعارهایی بسنده شد که ضامن اجرایی نداشت. نسبت شريعت و مشروطه دمکرات‌ها كه در فصول آينده دربارة آنها بيشتر بحث خواهيم كرد، بانیان اصلی بحران سیاسی، بعد از آرامش نسبی در کشور بودند. یكی از اصول مسلكی حزب دمكرات جدایی دین و سیاست از یكدیگر بود. اعتدالی‌ها معتقد بودند این عقیده مثل سایر موارد مرامنامه‌هاي احزاب سياسي، از اروپا به آسیا سرایت كرده و اغلب آنها هم ترجمه تحت‌اللفظی قوانین اروپاست. اعتدالي‌ها مي‌گفتند دمكرات‌ها روحانیت و فقه اسلامی را در ردیف تعلیمات انجیل و تلقینات كلیسا قرار داده و به این ترتیب خبط عظیمی مرتكب شده‌اند. به همین سیاق مخالفت آنان با حضور پنج تن مجتهد در مجلس ناشی از همان خطاست. منشأ اختلاف عقیده درباره نسبت دین و سیاست، مسئله وضع قانون شناخته شد. در توضیح مي‌گفتند قانون سه شرط دارد: نخست‌ «وجود مصلحت و فقدان مضرت»؛ یعنی قانون باید برای عامه مردم نافع باشد. به همین دلیل در بسیاری موارد قوانین نسخ می‌شوند، زیرا تجربه نشان می‌دهد آن قوانين نافع نیستند، بلكه مضرند. دومین مسئله مهم در قانون‌گذاری، مخالفت نداشتن قانون با عادات و اخلاق عمومی است. همچنین قانون باید به «حیثیات ملیّه و محلیّه» نزدیك باشد. پس وضع قانون به نسبت اختلاف اخلاق و عادات ملل، متفاوت است. در قانون‌گذاری تنها جایی نسبت به عادت، بی‌تفاوتی یا ابراز مخالفت می‌شود كه بر‌خلاف «قوانین ‌طبیعیه» باشد. مثلاً اگر ملتی عادت به آدم خوردن داشته باشد، چون این عادت ظلم است و طبیعت، ظلم را منع كرده است، نباید به آن رسم اعتنا كرد و باید به سرعت آن را رفع نمود. سومین شرط در قانون‌گذاری، مخالفت نداشتن قانون با مذهب رسمی و دین اكثریت ملت است. هر قانونی كه ضد دیانت باشد قانونیت ندارد و باطل است. احكام مذهب مسیح غالباً راجع به عبادات یا اخلاق یعنی امور اخروی است و در مسائل اجتماعی مثل معاملات و عقود و ایقاعات و حدود و دیات، احكام چندانی وجود ندارد. در قرون وسطی كه قدرت در دست روحانیت كلیسا بود، در مسائل سیاسی و اجتماعی به قوانین موضوعه سابق كه یونانی‌ها و رومی‌ها وضع كرده بودند، رجوع می‌كردند. ليكن اسلام در امور راجعه به عبادات، اخلاق، اجتماعات، معاملات و سیاسات قانون دارد. كتب فقهی مجموعه‌ای است از احكام لازمه انسانی كه در آنها ابتدا عادات مثل نماز و روزه و حج، خمس و زكات مورد بررسی واقع شده‌اند. خمس و زكات حكم مالیات موضوعه دارند و به سیاست ربط پیدا می‌كنند. دیگر احكام فقهی مربوط به بیع، صلح، ربا، خیارات، نكاح و امثالهم است. دسته سوم موضوع بحث ایقاعات هستند، مثل طلاق و خلع و امثالهم. چهارم ارث و میراث و پنجم حدود و دیات و ششم، بیان حلال و حرام از خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و هفتم قضاوت و محاكمات. پس شريعت اسلام در هر چیزی نظر دارد و حكم هر چیز را معین کرده است. در این باره دو موضع می‌توان اتخاذ كرد: یا قائل شدن به تفكیك دین و سیاست و وضع قانون طبق صلاح وقت، فارغ از موافقت و مخالفت با مذهب؛ و یا عكس آن. طبق نظر اول باید محاكم شرعی را برچید. زیرا قضاوت «یكی از امور سیاسی مملكت است». انحلال محاكم شرعی با اصل 71 قانون اساسی تعارض داشت، زیرا طبق آن اصل قضاوت در امور شرعیه با عدول مجتهدین جامع‌الشرایط بود. نتیجه دیگر تفكیك روحانیت از سیاست، اسقاط بخش اعظم فقه اسلامی است. زيرا جزء كوچكی از فقه مربوط به عبادات است و جزء اعظم مربوط به معاملات و ایقاعات و حدود و دیات و قضاوت است. حتی در مصر و عثمانی قوانین شرع تحت‌نظر مفتی الازهر یا شیخ‌الاسلام بود و ملاحظه انطباق و عدم انطباق قوانین موضوعه با شرع مطرح در نظر گرفته مي‌شد. حال حزب دمكرات باید صریحاً نظر خود را در مورد فقه اسلامی ارائه كند. البته تا آن زمان حزب عملاً نشان داده بود مخالف حضور مجتهدان در مجلس و استقلال قوانين موضوعه از احكام شرع است. در ادامه شیخ محمدحسین یزدی مقاله‌ای در روزنامه مجلس منتشر كرد. او نوشت گلادستون‌ها، چون به دقایق احكام اسلام آشنا نیستند، تصور می‌كنند قانون اسلام مانع از ترقی و تمدن است. به قول یزدی با قوانین دینی دو گروه مخالفند: نخست كسانی كه طرفداران «ارتجاع» لقب گرفته و با در پیش گرفتن مكتب گلادستون، راه عوام‌فریبی می‌پیمایند و با رفتار خود نشان می‌دهند اسلام با ترقی و تمدن مخالف است. دوم كسانی كه در عوض پاسخ گفتن به «مرتجعین» با شكلی دیگر همان منطق را كه منافات داشتن اسلام با ترقي است، عرضه می‌كنند. یزدی معتقد بود قوانین اسلام مدافع مساوات و هدف آن «سعادت ملت» است. با همان قوانین بود كه در عرض سی سال اسلام عالم را مسخر كرد و «مساوات و برابری تام كه اندیشه بشر از تصور آن قاصر بود» به بوته اجرا گذاشته شد. اگر امروز یك صدم آن «مساوات تام و اقتصاد در معاش معموله در صدر اسلام» اجرا شود، همان «ترقیات محیرالعقول» به دست می‌آید. تمدن ربطی به شرب خمر و زنا و آلات طرب ندارد، زیرا «تمدن ناشی است از نقطه نظر عقلی؛ و شهوت‌رانی از نقطه نظر شهوی». پس منع از آزادی مطلق منافی تمدن نیست، زیرا «فقط چیزی كه منافی با تمدن است آزادی در امری است كه به غیر برخورد». تضییقات شرعی برای خیرخواهی و یك چشم دیدن افراد بشر و اتحاد عمومی است، یعنی هدف هدایت بشر در مسیر «سعادت» است. احكام شرعی برای حفظ حقوق انسانهاست و در ساية آن حریت و مساوات به اندازه‌ای است كه هنوز هیچ ملتی به آن نائل نشده است. بعلاوه «چون حكیم علی‌الاطلاق به تمام موانع و عوائقی كه به وسیله اختلاف كلمه امت و استبداد ولاة‌ امر و غیبت امام و فتور روح دیانت و تقاعد همه طبقات از تكالیف مقرره و تضییع امر به معروف و نهی از منكر و استیلاء دشمنان اسلام كه به بهانه حفظ حقوق بشری مانع از اجرای بعضی احكام شرعیه خواهند شد و بالاخره به آنچه امروزه ملت را گرفتار ساخته به علم ازلی واقف و عالم بود، لذا دین قویم اسلام را به‌ طوری بر‌اساس محكم استوار فرمود كه تا قیامت پایدار بماند و امور روحانی و سیاسی معتقدین آن را الی‌الابد كفالت كند و از هر نوع تزلزلی محفوظ ماند. احكام ثانویه عذریه مقرر فرمود از قبیل اباحه محظورات در موقع ضرورت و لزوم تقدیم اهم بر مهم و وجوب دفع افسد به فاسد كه به رعایت همین دقیقه سایر شرایع منسوخ و قوانین اسلام ابدی و لاینسخ خواهد بود». پس ترقی ایران بدون تشبث به احكام اسلام و تكيه به مذهب رسمی «ممتنع است». مخالفین كسانی دانسته شدند كه مالیات مسكرات وضع می‌كنند، شرابخانه‌ها را علنی می‌سازند، فواحش و منكرات را رواج می‌دهند، اشخاص معروف به «فساد عقیده» را در ادارات مصدر امور مهم قرار می‌دهند، آدم می‌كشند، حكم قصاص را انكار می‌كنند و ضروریات دین را منكر می‌شوند. اينها سلسله علما را «میكروب مملكت» می‌خوانند، همت خود را صرف دفع نفوذ آنها می‌كنند، روحانیان «قوای میته» لقب داده می‌شوند، عدم دخالت آنها در امور سیاسی را اصل عمده مرام خود قرار می‌دهند و با مؤسسین مشروطه ضدیت می‌نمایند. اینها «درصدد اعدام» و نفوذ علما هستند و افترا و اتهام به آنان را مقدس می‌شمارند. این جماعت قصد دارند تنفر عمومی ایجاد كنند. ایران را پاریس تصور می‌كنند و با خیال هدم اساس مذهب «كه امروزه با ذهاب مملكت توأم» است، به تلقی دینی مشروطه می‌تازند. اكثریت مردم ایران طرفدار قوانین اسلامی‌اند، اقلیت هم باید از آنان پیروی كند ا‌گرنه تفاوتی با مستبدین ندارد، با این تفاوت كه استبداد فردی «فقط حق حاكمیت ملت» را پایمال می‌كرد و اغتشاش و هرج و مرج برپا نمی‌كرد حال آن‌که اینان هم حقوق مردم را زیر پا می‌گذارند و هم هرج و مرج تولید می‌کنند. علاوه بر این با استبداد فردی، عده‌ای معدود از حكام ظالم بدنام می‌شدند و «ملیت ملت محفوظ بود»، اما با این اغتشاش، ملیت يعني مذهب هم نابود خواهد شد. اگر به عنوان مشروطه، «آزادی عریض و طویل» اجرا شود، ملت ایران به دلیل هرج و مرج در تمام دنیا به عدم قابلیت و محتاج به «قیمومیت» معرفی می‌شود. بین هيأت نظارت‌كننده و قانون‌گذاری منافاتي وجود ندارد ضمن اینكه بدون آن هيأت، قانون‌گذاری ممكن نیست؛ زیرا «احكام اولیه» لازم‌الاجراست و «احكام ثانویه عذریه» هم با حكم آن هيأت اجرا خواهد شد. احكام اولیه، به مثابه قوانین دائمی مملكتی هستند و احكام ثانویه قوانین موقت. اگر اجرای احكام اولیه با مانع و محظور مواجه شد، «به حكم اسلام» احكام ثانویه اجرا می‌گردد و اگر مانعی محقق نشد، همان احكام اولیه اجرا می‌گردد. اگر کسی تصور كند هيأت نظارت‌كننده از روی دشمنی با آب و خاك یا مخالفت با ترقی «عنوان مخالفت با شرع و حكم اولی را آلت قرار داده مانع از قانون‌گذاری باشند» مسلم است هر فردی در هر چیزی كه بیشتر شریك باشد محبت او به آن چیز بیشتر می‌شود. پیام مقاله واضح بود: روحانیون را در امر مشروطه مشارکت دهید آنان هم به این نظام علاقه‌مند خواهند شد، به آنان در امر قانون‌گذاری اجازه دهید تا به این مقوله خوشبین شوند. از سوی دیگر بقاء مملكت اسلامی بدون مشروطيت ممكن نیست. پس علاقه علما به مشروطه بیش از دیگران است. تازه میدان استدلال در باب «تنبیه بر اشتباه در حكم اولی» همیشه باز است و می‌توان با ادله نظر خود را به كرسی نشاند. با وجود هيأت پنج نفري، قانون متزلزل نخواهد شد، زیرا در غیبت آنها هر وقت ممكن است قانون را مخالف شرع خواند، این امر یا به دلیل اختلاف‌نظر یا «عدم احراز موضوع حكم عرضی» خواهد بود. اما با تصویب این هيأت، قانون‌گذاري موضوعيت پيدا مي‌كند. باید دانست «الزام به حكم عذری» یا همان احكام ثانویه محدود است به مقدار ضرورت، یعنی اینکه نمی‌توان ضرورت را بهانه کرد و رشته احکام ثانویه را با اغراض شخصی تا همه جا امتداد داد: «مثلاً توقف حفظ حوزه اسلامیه و امنیت بلاد و رفاه عباد بر وضع مالیات و تشكیل ادارات به حكم ضرورت، مجوز وضع و اخذ مالیات برای نان اشخاص نخواهد بود». شرط اعتماد به هيأت نظارت‌كننده دیانت و امانت آنهاست. یعنی ابتدا امانتداری آنان فرض و مسلم گرفته می‌شد و آن‌گاه بر همین مبنای كاملاً ذهنی، از تصمیمات هيأت نظارت‌‌كننده حمایت به عمل می‌آمد و به آن عده اختیارات تام داده می‌شد. از سويي گفته می‌شد هيأت نظارت‌كننده و نمایندگان در امری كه باید اجرا شود اما به واسطه اخلاق و عادات ملت ممكن‌الاجرا نیست، از مراجع تقلید ضرورت اجرای آن را می‌طلبند تا افكار مردم برای پذیرش قانون حاضر شود و بتوان قانون را اجرا كرد: «پس طرفداران حقوق بشری از بیگانه و خویش در این موارد شایسته نیست كه به بهانه حفظ حقوق بشری حق‌شكنانه تضییع حقوق بشری نمایند و مجلس نظار را دچار محذورات سازند و آزادی و حریت این ملت را متزلزل كنند». در چنین فضايي با اینکه دمکرات‌ها دست از تندروی خود برنداشته بودند و هر روز بحرانی جدید ایجاد می‌کردند، اما بار دیگر براون در صدد وساطت برآمد تا از قدرت مراجع برای بازگشت آنان به صحنه سیاسی استفاده نماید. ادوارد براون در 27 جمادی‌الثانی 1329 نامه‌ای با عنوان «محرمانه» از كمبریج به نجف ارسال كرد تا توسط میرزا عبدالرسول یزدی به آخوند خراسانی داده شود. این نامه در پاسخ مكتوبی از آخوند نوشته شده بود. نامه آخوند هم در جواب عریضه‌ای از ادوارد براون درباره سیاست روس و انگلیس در ایران ارسال شده بود كه پيش‌تر به آن پرداختیم. آخوند ضمن ارسال نامه‌ای برای براون از او خواسته بود گاه‌گاهی عریضه‌ای بنویسد. براون هم در این عریضه از اقدامات آخوند برای مهار تشنج در فارس قدردانی كرد و اعلام داشت جمیع مسلمانان خصوصاً مسلمانان هند و حتی اتباع بریتانیا نسبت به سیاست‌های دولت خود زبان به شكوه و شكایت گشوده‌اند. او هشدار داد ادامه اختلاف بختیاری‌ها و قشقایی‌ها بسیار مضر خواهد بود، فتنه‌انگیزی و غارتگری قبایل كهگیلویه خصوصاً بویراحمدی‌ها عواقب وخیمی خواهد داشت، خصوصاً تعرض به تجار انگلیسی، زیرا در آن صورت بهانه برای دخالت در امور ایران گشوده خواهد شد. براون از آخوند خواست از نفوذ كلام خود استفاده كند و این قبایل را به آرامش بخواند. او خبر داد عده قشون روسیه در تبریز كاهش یافته و بیشتر از سیصد تا چهارصد سرباز روس در آنجا اقامت ندارند، نیز روس‌ها عمارت‌هایی كه در قزوین ساخته بودند، تخریب كرده‌اند و چوب و سنگ آن بناها را هم فروخته‌اند: والاحضرت نایب‌السلطنه با كمال حكمت و مدارا رفتار می‌كند، ولی یكی از مخبرین انگلیسی كه خیلی ایران دوست است و خوب بر بواطن امور واقف است خیلی اظهار تأسف می‌كند كه اشخاصی مستعد و وطن‌پرست و عاقل و مجرب كه اگر عیبی دارند منحصرست به تندروی كه آن هم از كثرت حب‌الوطن و تنفر از مدارا با اهل ظلم ناشی است، خارج از كارها باشند خصوصاً جناب میرزا حسينقلی‌خان نواب كه سابقاً وزیر امور خارجه بود تا به واسطه مقاومت با روس‌ها و شجاعتی كه روبروی آنها به خرج داده بود، آخر مجبور شد استعفا بكند‌‌‌ و مخبر روزنامه تیمس محرمانه به مخلص نوشته بود كه در شجاعت و همت كاركنی و درست‌گویی و درست كاری عدیم‌لمثال بود و حیف كه چنین شخصی از اجزاء حكومت نباشد، ولی مطمح بغض و استكراه دولت شمالی گردید و اینها در زوال او كوشیدند. مطلب دیگر در مورد تقی‌زاده بود كه آن ایام در اسلامبول می‌زیست. براون تقاضا كرده بود آخوند او را از كنج عزلت رهایی بخشد. اگر چه شایعه تكفیر تقی‌زاده كه سر زبانها بود تكذیب شد، اما او را از عزلت‌ خارج نكرد. براون توصیه كرده بود تقی‌زاده روابط خود را با مراجع بیشتر كند و تقی‌زاده هم سوگند یاد كرده بود گناهی مرتكب نشده است که مستوجب آن وضع باشد و اگر هم خطایی كرده خلوص نیت خود را كفاره آن خطا قرار می‌دهد: «از خداوند می‌خواهیم كه مصائب ایران را كم كرده بر بلایای شخصی من بیفزاید و با بدبختی ابدی من نجات ایران را فراهم نماید». در سوم رجب همان سال آخوند به براون پاسخ داد. مكتوب به خط میرزا عبدالرسول یزدی بود و از براون با عنوان «حضرت العالم الفاضل دكتر ادوارد براون دامت افاضاته و فضائله» یاد شده بود. آخوند یادآور شد تلگراف‌های لازم را برای ساكت كردن عشایر ارسال كرده است، «از بابت وزیر خارجه سابق آقای حسینقلی‌خان نواب و آقای تقی‌زاده و سایر دوستان صمیمی ایران، ریاست روحانی كاملاً مطلع است و خیرخواهی و خدمات آنها را مسبوق است». این تغییرات لازمه قهری زمان انقلاب دانسته شد، زیرا خادم با خائن خیلی زود مشتبه می‌شود، «مقام روحانیت هم كه مداخله در این جزئیات را در عهده ندارد، مع‌ذلك امید است كه به‌ زودی تمام امورات تدارك شده كارها به اشخاص لایق سپرده شوند». به احتمال قریب به یقین این نامه در زمره آن مكتوباتی است كه از طرف آخوند جعل می‌شد. مهر آخوند در اختیار همین میرزا عبدالرسول یزدی بود؛ پس احتمال جعل سند بعید نیست. مراجع نجف با نواب و تقی‌زاده اصلاً میانه‌ای نداشتند و بخش مهمی از مشكلات آنان ناشی از مواضع اين دو بود. چگونه ممكن بود آخوند اظهار كند در مسائلی مثل مشكلات تقی‌زاده و نواب دخالتی ندارد، حال آنكه حكم «فساد مسلك» تقی‌زاده را خود او داده بود و بعد از آن حكم، وی ناچار به خروج از ایران گردید. موضوع ديگر اينكه در آستانه ماه رمضان 1329ق بار دیگر تلگراف‌هايی از قول مازندرانی و خراسانی مبنی بر وجوب جهاد علیه محمدعلی میرزا منتشر ‌شد. برخلاف پندار رایج، مراجع نجف به اندازه‌ای در حمایت از مشروطه جدي بودند که عده‌ای آنها را مورد انتقاد قرار می‌دادند. زیرا انتظار نداشتند بعد از آن همه فجایعی که به نام مشروطه روی داده بود مراجع باز هم از این نظام سیاسی حمایت کنند. بسیاری در صحت این تلگراف‌ها شك می‌كردند و اینك عده‌ای به آنها ایراد می‌گرفتند كه «این آقای خراسانی و مازندرانی ایران را به باد دادند. خودشان راحت، اما پدر مردم را دست خط‌های آنها بیرون آورد، خون تمام این مسلمان‌ها به گردن آنهاست. متصل حكم جهاد یعنی سه سال است می‌دهند، پس چرا خودشان تشریف نمی‌آورند كه در ركاب ظفر انتساب ایشان جهاد شود». بسیاری از كسانی كه «این احكامات را راست یا دروغ برای پیشرفت كار خودشان منتشر می‌دارند اصلاً عقیده ندارند مذهب اسلام را دین رسمی خود؛ و یك مسلكی دارند که تعقیب می‌كنند». مراد عین‌السلطنه در اینجا دمكرات‌ها بودند. استدلال می‌شد جهاد در ركاب امام و دوره غیبت آن حضرت شرایطی دارد كه در تمام كتب فقه موجود است، «ما هیچ جهاد مسلم با مسلم را نه شنیده و نه خوانده‌ایم». گفته می‌شد ایرانی‌ها با عثمانی، تركستان و خودشان جنگیده‌اند، طرفین جنگ هم مسلمان بوده‌اند، اما هرگز عنوان جهاد به این جنگ‌ها داده نمی‌شد؛ «حالا می‌خواهند یك كلاه شرعی هم سر این محاربات غیرمشروع بی‌معنی بگذارند، خیلی مزه دارد». عده‌ای می‌گفتند اگر این جنگ‌ها، جهاد فی سبیل‌الله و جهاد با كفار است، «پس چرا خودشان مقدم‍ة‌الجیش این مجاهدین واقع نمی‌شوند كه اجر دنیا و آخرت برده جزو مجاهدین بدر و احد محسوب شوند و دور دور نشسته و احكامات صادر می‌كنند مثل پهلوان‌های بیرون گود!» انتقاد می‌شد اگر با نطق، لایحه، روزنامه، انتباه‌نامه و تلگراف‌، مملكت‌داری ممكن بود، دولت آلمان آنهمه قشون نگه نمی‌داشت و دولت انگلیس آن‌ همه كشتی نمی‌ساخت. هر وقت نزاعی در داخل یا خارج اتفاق می‌افتاد، یا سخنرانی می‌كردند، یا اعلامیه منتشر می‌نمودند، چهار كلمه هم در روزنامه می‌نوشتند و مسائل حل و فصل می‌شد: «مملكت‌داری علم می‌خواهد، پول و قشون منظم. از قدیم هم كهنه‌پرست‌های ما گفته‌اند: به دو چیز گیرند مر مملكت را یكی زعفرانی یكی پرنیانی یكی زر به نام ملك برنبشته دگـر آهن آب داده یمـانی» با وجود اين انتقادها، مراجع نجف همچنان بر دفاع از مشروطه مصرّ بودند. در همين چارچوب آخوند خراسانی مكتوبی برای نایب‌‌السلطنه و مجلس ارسال كرد. در آن نامه مجاهدات و زحمات چند ساله مردم برای استحكام اساس مشروطه و «برای حفظ استقرار مملكت اسلامی، ترویج شریعت و شرع اسلام و دفاع [علیه] ظلم و بسط عدل و امر به معروف و نهی از منكر و ترفیه حال رعیت» شناخته شد. گفته شد عده‌ای این مطالب را از لوازم مشروطیت می‌دانند، لیكن متأسفانه به واسطه سوء‌استفاده و «داخل بودن اشخاص سفیه در امور مملكت» و اعمال و اغراضی معین، تاكنون نتیجه‌ای از مشروطه عاید مردم نشده است. نتیجه مشروطه مطلوب نبوده و باعث تنفر عمومی گردیده و «مشروطیت را بدنام» نموده است. تمام این «مفاسد» از طريق تلگراف و نامه برای اولیای دولت و وكلای ملت توضیح داده شده؛ اما همه به مسامحه برگزار گردیده است: در مقام اصلاح مفاسد و تدارك مافات برنیامدند، دفاع و نهی اكید از منكرات و كفریات نفرمودند عاقبت وخیم خواهد بود، آنچه در عهده داشتم اعلام نموده كه عندالله تعالی مسئول نباشد انشاءالله روابط بین دول و ملل را از دست ندهند تا در سایه استقلال، مملكت اسلامی محفوظ بماند. مناقشه‌ها درباره لايحه انتخابات درگیری اعتدالی و دمكرات، به ویژه در صحن مجلس، که بسیاریشان بیهوده بود، عده‌ای را به این صرافت انداخت که برای دوره‌های آینده تدبیری اندیشند و مقرراتی برای انتخاب شوندگان در نظر گیرند. در جلسه پنج شنبه 25 شوال 1329، درباره كسانی كه قانوناً می‌بایست از انتخاب شدن محروم شوند بحث مهمی درگرفت. طبق لایحه انتخابات «مقصرین سیاسی كه بر ضد حكومت و استقلال مملكت اقدام كرده‌اند» از حق انتخاب كردن و انتخاب شدن محروم شدند. حاج‌سیدابراهیم از وكلای اكثریت گفت نباید موادی را قانونی كرد تا بهانه به دست مغرضین دهد و عده‌اي بر اساس آن بهانه‌ها اعمال غرض نمایند، «بلكه اصولاً نباید این عبارات را بنویسیم». او خاطرنشان نمود این بند از قانون جمع كثیری را از شركت در انتخابات محروم می‌كند. بعلاوه حدود و مجازاتی كه برای مقصرین سیاسی وضع می‌شود، نباید زیاده بر مجازاتی باشد كه دولت در حق آنها اعمال می‌كند. پس «بعد از آنكه آن مجازات و حدود درباره آنها جاری شد یا دولت عفو كرد، آنها را از حقوق مدنی محروم نمی‌كند، نمی‌گوید شما از افراد این آب و خاك نیستید و ما نباید كه كاسه از آش گرم‌تر بشویم و از آن دولتی كه حافظ مملكت و مشروطیت باشد نباید ما سخت‌تر و تندتر باشیم». سيدابراهيم نتیجه‌گیری كرد اگر گفته شود كسانی كه «در مدت انقلابات» خلاف مشروطه اقدامی كرده‌اند از حق انتخاب محرومند، بسیاری از اهل مملكت محروم می‌شوند و بهانه برای اعمال غرض جهت حذف رقیب مهیا می‌گردد. ذكاءالملك فروغي پاسخ داد اگر كسی جرمی مرتكب شده و مجازات شده باشد «دیگر تطهیر نمی‌شود». حاج شیخ اسدالله گفت همین مطلب فروغی خود دال بر این است كه اسباب غرض‌ورزی از بین نمی‌رود، در نزد چه مقامی باید اثبات شود فردی علیه مشروطه اقدام كرده است؟ زیرا برخی اشخاص به دلیل نظرات شخصی، ممكن است به فردی نسبت ناروایی بدهند. این نسبت می‌تواند صرفاً به دلیل یك اختلاف نظر جزيي باشد و در هیچ محكمه‌ای اثبات نشده باشد، «این است كه ممكن است نسبت اقدام به یك نوع از مخالفت به یك كسی بدهند، در حالی ‌كه آن بیچاره در كمال خوبی همراهی با این اساس كرده و زحمت‌ها هم در راه مشروطیت كشیده باشد و زحمت او را به هدر بدهند و از برای اثبات غرض خود لازم نیست كه جای دوری برویم، قدری داخل می‌شویم در وضع حالیه‌مان، هر كس با كسی غرض دارد او را متهم می‌كند به ارتجاع». پس باید مشخص شود اتهام اقدام علیه مشروطه باید به چه نحو مشخص شود و در نزد چه مقامی باید آشكار گردد، نه اینكه فقط گفته شود فلانی با اساس مشروطه مخالفت کرده است؛ زیرا شاید آن مخالفت صرفاً ناشی از اختلاف با نظر شخصی یک نفر دیگر بوده باشد. می‌توان به صرف مخالفت شخصی گفت همه علیه مشروطه رفتار كرده‌اند و این اسباب زحمت برای اكثر وكلا خواهد شد: «می‌بینم بعضی را متهم به ارتجاع می‌كنند و می‌گویند بر‌خلاف اساس مشروطیت رفتار كرده، وقتی كه می‌گویی به چه دلیل، می‌بینی دلیل ندارد». بنابراین باید اتهام در محكمه ثابت شده باشد، والّا در مجلس آتیه هر كس مخالف مسلك دیگری بود، اتهام ارتجاع می‌خورد و یا بالعكس. معلوم بود لایحه انتخابات صحنه زورآزمايي گروه‌های رقیب شده است و هر گروهی تلاش دارد برای اینکه حریف را از میدان به در کند دیدگاه خود را تصویب نماید. ناصرالاسلام گيلاني از فراكسیون دمكرات تذكر داد، اینكه گفته می‌شود بواسطه اختلاف مسلك و اختلاف حزبی ممكن است كسی متهم شود، به دور از واقع است. اختلاف سیاسی و حزبی در تمام ایران هست، «هیچ وقت آنها یكدیگر را متهم نمی‌كنند به ارتجاع و صرف اختلاف حزبی فقط تنقید است نه اتهام». معزالملك از وكلای اكثریت توضیح داد در لایحه پیشنهادی واژه «مقصر» ذكر شده است؛ كسی كه عملاً علیه مشروطه اقدام كرده، محرومیت سیاسی او جای گفتگو ندارد، زیرا چگونه می‌شود كسی مخالف با اساس مشروطه باشد، اما در مجلس مشروطه شركت كند. این شخص متهم است و نه مقصر، به این اعتبار به صرف ضدیت و یا اختلاف‌نظر نمی‌توان كسی را مقصر سیاسی انگاشت. در این لحظه سیدحسن مدرس گفت: آقایان خیلی فرمایشات فرمودند و بعضی آثار واقعی را با آثار ظاهری مخلوط فرمودند، مقصرینی كه واقعاً با دولت مخالفت كرده‌اند ولكن این مطلب را به دست اشخاصی كه هیچ قانونی به جهت او از این مطلب در دست ندارند، نباید بدهیم كه مبادا به واسطه این در بعضی موارد سوء رفتاری بشود كه شاید هیچ یك از وكلا راضی نباشند. بنده عقیده‌ام این است كه اگر آقایان صلاح بدانند خوب است نحوی رفتار كنند كه خودمان را تقلیل نكنیم، تكثیر بكنیم. اقلاً دسته ‌دسته به شهادت از خودمان جدا نكنیم، به واسطه این ‌كه اگر دسته‌ دسته از خودمان بكنیم كم می‌شویم. ان كان و لابد خوب است این شرط را در منتخب قرار بدهیم و منتخب را كه فرمودند دایره‌اش را به این ضیقی نگیریم كه اسباب گفتگو نشود، حالا خود دانید. این بود دیدگاه مردی که برای نظارت بر قوانین موضوعه و عدم مخالفت آنها با شرع برگزیده شده بود و همان‌‌طور که می‌بینیم سعه صدر و تسامح او بیش از کسانی بود که مدعی حقوق توده‌های مردم بودند. مثلاً فروغی استدلال مدرس را رد كرد. او پیشنهاد داد واژه قیام بر ضد اساس حكومت ملی آورده شود تا جای بحثی نماند؛ زیرا اگر كسی قیام نكرده باشد، نمی‌توانند بگویند قیام كرده است. بعلاوه صرف اطلاق واژه مرتجع مانع از شركت در انتخابات نیست، مرتجعینی كه عملاً قیام و اقدام كرده‌اند مشمول این ماده واقع می‌شوند. حاج سیدابراهیم گفت، كسانی‌ كه واقعاً ضدمشروطه قیام و اقدام كرده‌‌اند، از نظر او «واجب‌القتل و در روی زمین آنها را سم مهلك برای دیگران» می‌داند؛ اما از طرف دیگر علناً دیده می‌شود اشخاص منزه و حتی بعضی مشروطه‌طلبان درستكار هم به ارتجاع متهم می‌شوند. وضعیت به گونه‌ای است كه مشروطه‌طلبان خانه‌نشین و منزوی؛ و كسانی كه بر ضد «حكومت ملی» قیام كرده‌اند، امروز همه كاره هستند. منزویها توسط افرادی كه روی كار هستند متهم مي‌شوند. زيرا حاكمان همه ‌گونه‌ بهانه و اسباب در اختیار دارند. بنابراین بهتر است لایحه این‌گونه اصلاح شود كه «اشخاصی كه علناً برخلاف سلطنت ملی اقدام كرده‌اند و به ثبوت هم رسیده باشد»، در غیر این صورت بهانه به دست مغرضین داده خواهد شد. بالاخره با توافق طرفین پیشنهاد ذكاءالملك تصویب شد. نخستین بند محرومیت از انتخاب كردن و انتخاب شدن زنان بود. درباره این بند هیچ كس حتی كلمه‌ای سخن نگفت؛ همه در آن موضوع اشتراك نظر داشتند، حتی دمکرات‌هایی که مدعی دفاع از حقوق نسوان بودند! از دیگر كسانی كه از انتخاب شدن و انتخاب كردن ممنوع بودند، متجاهرین به فسق و عناصر فاسدالعقیده در دین اسلام بودند. طبق لایحه پیشنهادی اشخاصی كه خروج آنها از دین اسلام در حضور یكی از حكام شرع جامع الشرایط به ثبوت رسیده، مصداق این مطلب بودند. حاجی آقا شیرازی اظهارنظر كرد این موضوع هیچ وقت مصداق پیدا نمی‌كند. به همین دلیل پیشنهاد كرد به جای معروفین به فساد عقیده و متجاهرین به فسق نوشته شود: «اشخاصی كه معروف به عدم دیانت‌اند یا معروف به فساد عقیده هستند از حق انتخاب محرومند». وقتی بحث به ضرورت این مسئله، که بهتر است اشخاص را متهم به ارتجاع نکنیم زیرا باعث هتک حرمت آنان می‌شود كشيده شد، اعضاي فراکسیون دمکرات به شدت مخالفت کردند؛ اما حال آنان بودند كه می‌گفتند این بند باعث هتک حرمت اشخاص می‌شود. مثلاً شیخ رضا دهخوارقانی ابتدا شهادت داد به خاتم‌الانبیا و آنچه آورده معتقد است و اینكه «مسلم و متشرع هستم». اما به گفته او این‌گونه قیود در قانون باعث هتك حیثیت افراد می‌شود و «تعدی به اعراض مردم می‌شود». او سخن مدرس را تأیید كرد كه نباید كاری كرد تا دسته دسته هموطنان از هم جدا شوند. سخن مدرس خیلی مهمتر بود. نظر او دربارة كسانی بود كه حتی قیام و اقدام بر ضد مشروطیت كرده بودند، «یعنی [كسانی كه] یاغی شده‌اند و مسلم است كه مهدورالدم است و هیچ حقی از حقوق مملكتی نخواهد داشت، مهدورالدم است [يعني] مثل مرتد به حساب می‌آید». دهخوارقانی توضیح داد در ایران از اول اسلام تاكنون مردم اغراض شخصی خود را با متهم كردن دیگران به فساد عقیده پیش برده‌اند، حتی ائمه و اولیاء را به این امر متهم می‌كردند: همه آقایان می‌دانند و خصوصاً آقای مدرس بهتر می‌دانند كه این مسائل در نجف اشرف و كربلا بیشتر پیشرفت دارد خیلی از كسان را شنیدم و دیدم كه به همین وسیله فساد عقیده ضایع كردند و مردم را از استفاده ایشان محروم نمودند و در مركز و غیره هم می‌بینید كه این چند سال مملكت مشروطه شده است و مشهود همه آقایان هست كه مستبدها به مشروطه‌خواهان چه‌ها گفته و می‌گویند؛ آیا نگفته‌اید اينها باقی هستند؟ آقایان تبریزیان حاضر هستند آیا به شما نمی‌گفتند كه شما بابی هستید؟ در اینجا میرزا مرتضی‌قلی‌خان نایب رئیس مجلس تذكر داد كه «الفاظ و مزخرفات دیگران را نگویند». دهخوارقانی به درستی توضیح داد در هر مذهب و دینی اول باید یك عقیده صحیح و سالم و معین باشد تا همه بدانند فلان عقیده درست و غیر آن فاسد است. او از متصوفه مثال آورد كه به وحدت وجود اعتقاد دارند، حال آیا این صحیح است یا اعتقاد به تنزیه؛ خود مسئله‌ای است جداگانه. تازه این تقسیم‌بندی باز هم اقسام مختلف دارد، با این وصف چگونه می‌توان حكم قطعی به فساد یكی داد؟ پس هر كدام از مردم را فاسد بدانیم، تعدادی از اعضای مملكت رانده شده‌اند. دیگر اینكه معروف بودن يعني چه؟ متقاضي انتخاب كردن و انتخاب شدن نزد چه كسی باید معروف باشد؟ زیرا به هر حال عده‌ای از مردم با عده‌اي ديگر مخالفند و حتی برخي، احكام علمای نجف را هم قبول ندارند. پس «معروف شدن به فساد عقیده هیچ محل اعتقاد و اعتبار نیست». او ادامه داد این راه، راه صحیحی نیست، در شرع اسلام كسانی كه از حقوق خود محروم می‌شدند، كسانی بودند كه باغی و مرتد بودند و بجز آنها هیچ قانون دیگری را نمی‌توان محل اعتبار و ملاک فاسدالعقیده بودن قرار داد. او این بند از لایحه ارائه شده به مجلس را خارج از شرع اسلام دانست، «آیا ثابت شده در یك محكمه شرعیه كه این شخص فلان كلمه را گفته است و از این رو مرتد شده است؟» و نتیجه گرفت: «هیچ شرعاً هم چو چیزی نبوده و نیست و نشده است كه كسی از متدینین به دین اسلام اعتقاد به این داشته باشد و اگر آقایان در نظر دارند كه در شرع اسلام همچو چیزی هست اجازه بگیرند كه برخلاف بنده حرف بزنند و ادله‌اش را بفرمایند تا باز هم بنده اجازه بخواهم و جواب عرض كنم». حاج امام جمعه گفت هیچ كس در این شكی ندارد كه نباید فاسدالعقیده نماینده شود، اما رفتن نزد حاكم شرع و شهادت دادن به فساد عقیده دیگری امروز محلی از اعراب ندارد و قابل اثبات نیست. اما در باب معروفیت به فساد عقیده؛ منظور این است كه فرد بین اهل محل به این موضوع شهرت داشته باشد پس، در مورد فرد متهم به فساد عقیده نباید بحثي كرد. حاجی آقا شیرازی كه خود پیشنهاددهنده این لایحه بود، توضیح داد منظور او از پیشنهادش جهات احكام شرعی نیست «كه آقایان اشكال كنند كه باید احكام شرعیه در حضور حاكم شرع به ثبت رسیده باشد، آقایان ملتفت باشند كه این پیشنهاد بنده راجع به یك مطلب عرفی سیاسی است». به این ترتیب دائره شمول كسانی كه از انتخابات محروم می‌شدند بیشتر شد. كمیسیون انتخابات معیار محروميت از شركت در انتخابات را خروج از دین اسلام قرار داده بود، اما منظور حاجی آقا اشتهار به فساد عقیده سیاسی بود: من می‌گویم كه اگر یك شخصی معروف به فساد عقیده باشد ولو هم این معروفیت خلاف واقع باشد نباید در مجلس شورای ملی بیاید و در امور مردم مداخله كند، بنده وجود این‌گونه اشخاص را ولو واقعاً اولین متدین باشند مضر با محبوبیت مجلس شورای ملی و مخالف احساسات عمومی می‌دانم و تقاضا می‌کنم كه رأی در پیشنهاد بنده را با ورقه بگیرند تا اشخاص معلوم شوند. این جمله آخر واقعاً تهدیدآمیز بود. حاجی‌آقا خواسته بود نمایندگان به گونه‌ای رأی دهند تا معلوم شود چه کسی با نظر او مخالف است. معززالملك هم توضیح داد متهم كردن دیگران به فساد و معروف نمودن آنها كار دشواری نیست. او گفت با این لایحه اخلاقیات مردم منحط می‌شود. در حالی‌ كه «این حق را نمایندگان و ارباب جراید می‌‌توانند در مردم تولید بكنند كه هر كس انتخاب می‌كند اشخاصی را انتخاب نكنند كه معروف به فساد عقیده باشند، ولی این حسی كه باید تولید شود مثل سایر حسیات در خود ملت ایران باید باشد». او معیار را قضاوت عمومی و افزایش سطح آگاهی قرار داد و اضافه نمود حتی اگر فردي لایق به مقامی برسد، خیلی آسان می‌توان او را بدنام كرد پس «هیچ محتاج به گذاشتن این كلمه معروفیت نیست و گمان می‌كنم كه این كلمه بعضی را تشجیع می‌كند كه بعضی اقدامات بكنند، به مردم بی‌تقصیر صحیح، تهمت‌ها بزنند و چیزها نسبت بدهند». شیخ‌الرئیس قاجار گفت ظاهرالصلاح بودن، معیار قضاوت درباره شخص است. كسی كه حسن ظاهر دارد حتی اگر اعمالش و اخلاقش از كسانی كه مشهور به فساد عقیده‌اند، بدتر باشد، «معذلك نمی‌شود ترتیب اثری كرد، زیرا معروفند به حسن ظاهر، این حسن ظاهر كه معروفیت پیدا می‌كند مناط تمام احكام شرعیه است». پس بهتر است قید شود مشهور «به فساد عقیده دیانتی»، زیرا شهرت به امری ناشی از اعمال ظاهری خود شخص است، پس «اگر خودم طوری كار كرده‌ام كه در انظار مردم به بدی معروف شدم خودم گفته‌ام مرا انتخاب نكنید». پیشنهاد حاجی آقا رأی نیاورد و به پیشنهاد فروغی مخبر كمیسیون كه معتقد بود این موضوع مهم است «و در اينكه فاسدالعقیده نباید انتخاب بشود هم جای شبهه نیست»؛ لایحه به كمیسیون مربوط فرستاده شد تا شاید عبارتی پیدا شود و اختلاف‌ها را رفع كند. پی نوشت: 1. . همان، ش 39، سه‌شنبه 3 ذي‌حجه 1328، 5 دسامبر 1910، «از نجف اشرف». 2. . همان، سه شنبه 3 ذي‌حجه 1328، 5 دسامبر 1910، «مسئله یادداشت انگلیس‌ها». 3. . ایران نو، سال دوم، ش 44، 9 ذي‌حجه 1328 ق، 11 دسامبر 1910، «تشبثات دیانت‌كارانه مقام روحانیت». 4. . همان‌جا. 5. . مذاكرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، 21 ذي‌حجه 1328. 6. . همان منبع، همان جلسه. 7. . خاطرات عین‌السلطنه، ج5، ص 3319. 8. . مجلس، سال چهارم، ش 102، سه‌شنبه 22 جمادي‌الثاني 1329، 21 ژوئن 1911، «تفكیك قوت سیاست از روحانیت». 9. . گلادستون از نخست وزیران انگلیس در نیمه دوم قرن نوزدهم بود. 10. . مجلس، سال چهارم، ش 101، شنبه 19 جمادی‌الثانی 1329، 19 ژوئن 1911، «لایحه آقای آقاشیخ محمدحسین یزدی». 11. . همان، ش 102، سه‌شنبه 22 جمادي‌الثاني 1329، 21 ژوئن 1911، «تفسیر اصل دوم قانون اساسی». 12. . همان، ش103، پنج‌شنبه 24 جمادي‌الثاني 1329، 23 ژوئن 1911، «تفسیر اصل دوم قانون اساسی». 13. . همان، ش 104، شنبه 26 جمادي‌الثاني 1329، 25 ژوئن 1911، «تفسیر اصل دوم قانون اساسی». 14. . 4 ذي‌حجه 1328، نواب از وزارت خارجه استعفا داد. 15. . یادگار، سال اول، ش 2، مهرماه 1323، ص 49، مقاله: «مكتوب مرحوم ادوارد براون...». 16. . پیشین، ص 50. 17. . همان، ص 51. 18. . روزنامه خاطرات عين‌السلطنه، ج 5، صص 99-3498. 19. . مذاكرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، یكشنبه 21 شوال 1329. 20. . كذا: باغی. 21. . مذاكرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، پنج‌شنبه 25 شوال 1329. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

كودتاي 28 مرداد و بازگشت شاه

حداقل از اوایل سال 1332به بعد طرح کودتای 28 مرداد به عنوان نهایی ترین و در واقع اجتناب ناپذیرترین اقدامی که می توانست منافع نامشروع و خلاف قاعده بریتانیا و آمریکا را در ایران تأمین کند، مورد تأیید و تصویب کودتاچیان خارجی و عوامل داخلی آنها قرار گرفته بود. ضمن اینکه روند روزافزون گسترش مشکلات، اختلافات و بحرانهای اقتصادی و غیره دولت دکتر مصدق را با نوعی بلاتکلیفی و بی برنامگی مواجه کرده بود. در واپسین روزهای مرداد ماه 1332 کودتا گران انگلیسی و آمریکایی و عوامل داخلی آنان در دربار، ارتش و حکومت که مجموعاً توسط کرمیت روزولت افسری از سیا رهبری می شدند، طرح کودتایی بدون سر و صدا را مورد توجه قرار دادند و به دنبال آن سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی مأموریت یافت در نخستین دقایق پس از نیمه شب 24 مرداد فرمان شاه مبنی بر عزل دکتر مصدق از مقام نخست وزیری را تسلیم او کرده و با دستگیری مصدق و وزرای دولت و برخی فرماندهان نظامی و چند اقدام دیگر که البته با اعلام نخست وزیری سپهبد فضل الله زاهدی نیز مقارن می شد، به عمر دولت مصدق پایان دهند. اما این طرح با شکست روبه رو شد و به دنبال اعلام عمومی خبر شکست کودتا در صبح 25 مرداد 1332، شاه که به اتفاق ثریا در کلاردشت به سر می برد به سرعت راهی رامسر و از آنجا با هواپیمایی دو موتوره هراسان به بغداد فرار کرد و ضمن اینکه نشریات و برخی رجال دولت مصدق و انتقادات تندی را متوجه او کرده بودند، پس از دو روز بغداد را به جنوب رم پایتخت ایتالیا ترک کرد و در حالی که دوران سخت و پر دلهره ای را در رم سپری می کرد در کمال نا باوری در بعد از ظهر روز 28 مرداد 1332 مطلع شد که کودتا بر عمر دولت مصدق پایان داده است. شاه کودتا را یک انقلاب راستین و پر افتخار خواند و در حالی که فضل الله زاهدی در مقام نخست وزیری کودتا منصوب شده بود، شاه آماده بازگشت به ایران بود. بدین ترتیب در صبح روز یکشنبه 1 شهریور 1332 شاه و ثریا با هواپیمایی هلندی وارد تهران شدند. شاه در اولین ملاقاتش با روزولت طراح و مجری کودتا تصریح کرد که: « من تاج و تخت را مدیون خداوند، ملتم، ارتشم و شخص شما [روزولت] هستم.» 1 و روزولت در پاسخ به شاه اطمینان داد که در قبال این خدمت، انگلیسیها و آمریکاییها جز تشکری مختصر چیز دیگری از او نمی خواهند و ادامه داد که:« آنچه ما انجام داده ایم در جهت منافع کلی و مشترکمان بود و نتیجه آن بهترین پاداش ماست.» 2 1- غلامرضا نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، چاپ پنجم، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1368، ص 471 . 2- همان، ص 474 . منبع: سایت راسخون منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ساواك و انقلاب اسلامي

هنگام اعلام فضاي باز سياسي، كه برخي آثار و نشانه‌هاي آن از اواخر سال 1355 و اوايل سال 1356 در محافل سياسي، اجتماعي و فرهنگي كشور ديده مي‌شد، ساواك در برابر مخالفان و منتقدان نرمش قابل‌ اعتنايي نشان نداد. از همان آغاز، حكومت مي‌دانست كه با ادامه فضاي باز سياسي، مخالفان و منتقدان به تدريج كنترل اوضاع را در دست خواهند گرفت. ساواك، در اين دوره به عنوان بازوي اجرايي شاه و حكومت، با در پيش گرفتن سياست يك گام به پس و دو گام به پيش، خشونت‌ و سركوب پيشين را (كم سر و صداتر) ادامه داد. البته ظاهر امر نشان مي‌داد كه ساواك از فشار بر زندانيان كاسته و اعمال شكنجه‌هاي روحي و جسمي بر متهمان و مخالفان سياسي در زندانها تعديل شده است. ساواك نگران كنترل اوضاع كشور در مدت طولاني بود. همزمان با گسترش مخالفتها و انتقادات سياسي در كشور و ناتواني حاكميت براي برخورد با آن، به رغم آنچه ظاهر امر نشان مي‌داد ساواك بر سركوب ادامه داد. ارتشبد نعمت‌الله نصيري ـ رئيس وقت ساواك ـ و ساير مسئولان بلندپايه اين سازمان نظير پرويز ثابتي ـ مديركل اداره كل سوم ـ معتقد بودند كه سركوب آخرين راه كنترل اوضاع كشور است. به همين دليل در طول ماههاي منتهي به زمستان 1356، شاهد سركوب ساواك در عرصه سياسي و اجتماعي كشور هستيم. حكومت بر اين باور بود كه اوضاع سياسي و اجتماعي كشور را در دست دارد، اما چنانكه تصور مي‌شد تحولات سياسي و اجتماعي كشور به دلخواه حكومت پيش نرفت. حزب رستاخيز در دي 1356 كنگره‌اي پر سر و صدا در تهران برگزار كرد. انتشار مقاله‌اي تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» در 17 دي 1356 در يكي از صفحات مياني روزنامه اطلاعات، به نقطه عطفي در گسترش حركت سياسي مخالفان حكومت تبديل شد. اين مقاله با نام مستعار احمد رشيدي مطلق به چاپ رسيد؛ بعدها نيز معلوم شد كه نويسنده واقعي آن فرهاد نيكوخواه از اعضاي پيشين حزب توده و مشاور دربار شاهنشاهي بود. انتشار اين مقاله در كشور انعكاس يافت و موجبات واكنش تند طرفداران امام خميني را در پي داشت. به‌ويژه در قم ـ 19 دي 1356 ـ ساواك و ساير نيروهاي امنيتي و انتظامي، با معترضين درگير شدند و گروهي از تظاهركنندگان به شهادت رسيدند. همچنين تعداد قابل‌توجهي نيز دستگير، محاكمه، زنداني و يا تبعيد شدند و در اين ماجرا ساواك نقش اصلي داشت. برخي كارشناسان ساواك درج اين مقاله را اقدام نادرستي ارزيابي كرده و با اشاره به محبوبيتي كه امام خميني در بين مردم داشت آن را گامي در مسير گسترش بحران سياسي در كشور دانستند. ساواك قم كه گزارشهاي بسياري درباره چگونگي گسترش بحران و ناآراميهاي سياسي در قم به ساواك تهران ارسال مي‌كرد، ضمن اشاره به برخورد شديد ساواك با تظاهركنندگان، نسبت به ادامه انتشار مقالات و نوشته‌هايي از اين دست و تبعات سوئي كه مي‌توانست براي حكومت پهلوي در پي داشته باشد، هشدار ‌داد. با اين وجود برخي منابع نشان مي‌دهد كه فرهاد نيكخواه اطلاعات لازم را براي تدوين اين مقاله از ساواك دريافت كرده بود. هر چند اين مقاله به دستور شخص شاه تهيه و به چاپ سپرده شده بود، با اين احوال ساواك نيز در فراهم شدن موجبات انتشار آن نقش داشت. اين در حالي بود كه جمشيد آموزگار ـ نخست‌وزير وقت ـ درج مقاله رشيدي مطلق را توطئه مشترك هويدا و ساواك (به‌ويژه پرويز ثابتي) بر ضد خود ارزيابي مي‌‌كند كه تلاش داشتند نخست‌وزيري او را با بحران روبرو كنند. به دنبال گزارش ساواك مبني بر تبعات سوء سياسي مرگ مشكوك آيت‌الله سيد مصطفي خميني در نجف براي حكومت پهلوي، شاه دستور تدوين و چاپ اين مقاله را داد. در شهريور 1357، روزنامه اطلاعات طي مطلبي به طور تلويحي اشاره كرد كه مقاله رشيدي مطلق را در 17 دي 1356 فقط با فشار ساواك و وزارت اطلاعات و جهانگردي چاپ كرده است. به دنبال مخالفت‌‌هاي محافل سياسي و مذهبي در قم، تهران و ساير شهرها، ساواك با توسل به محافل روحاني چون آيت‌الله شريعتمداري، درصدد برآمد بحران پيشامده را مهار كند. در همان حال با كمك برخي مراجع دولتي نظير حزب رستاخيز، طرحهايي براي مقابله با ناآراميهاي سياسي و اجتماعي به مورد اجرا گذاشته شد. البته تحولات موجود نشان مي‌داد كه به تدريج كنترل اوضاع از دست حكومت پهلوي و به‌ويژه ساواك خارج شده است. دولت جمشيد آموزگار با بحران گسترده و حل ناشدني مواجه شد. با اين احوال، متعاقب واقعه 19 دي 1356 در قم، شاه به ساواك دستور داد در سركوب مخالفان ترديدي به خود راه ندهد و از هر راه ممكن از گسترش ناآراميها جلوگيري كند. اما چنانكه ساواك نيز پيش‌‌بيني مي‌كرد، ناآراميها در حادثه 19 دي 1356 متوقف نشد و در فضاي ملتهب آن روز، در چهلمين روز شهيدان آن واقعه، مردم تبريز تظاهرات گسترده‌اي بر پا كرده و با ساواك و نيروهاي انتظامي درگير شدند. بدين ترتيب موضوع برگزاري مراسم چهلم شهيدان در جريان تظاهرات شهرهاي مختلف، زنجيره‌وار بر دامنه اعتراضات افزود. در واقعه 29 بهمن 1356 تبريز، ساواك نقش قابل‌توجهي در سركوب مخالفتها داشته و بسياري از تظاهركنندگان را دستگير كرد. واقعه 29 بهمن 1356 ناكارآمدي ساواك و نيروهاي انتظامي را در مواجهه با ناآراميها آشكار كرد. چند روز پس از اين واقعه نيز، برخي از مهمترين رؤسا و مسئولان ساواك در استان آذربايجان شرقي و ساير نقاط كشور از سمتهاي خود بركنار شدند و برخي ديگر تنزل مقام و درجه يافتند. براي پيشگيري از تكرار رخدادهاي مشابه در ساير شهرها، ساواك مذاكرات مفصلي با آيت‌الله شريعتمداري و برخي ديگر از روحانيون موافق حكومت انجام داد. آيت‌الله شريعتمداري براي برخورد منطقي‌تر با تظاهرات و مخالفتها رهنمودهايي به ساواك ارايه كرد. ضمن اين‌كه وي براي كاستن از التهابات سياسي آذربايجان و ساير نقاط كشور، اعلاميه‌هايي صادر كرده و مردم را به آرامش و پرهيز از خشونت دعوت كرد. اما اقداماتي از اين دست نتوانست در گسترش مخالفتها وقفه‌اي ايجاد كند. ساواك در پي واقعه 29 بهمن 1356، طي بخشنامه شديداللحني خطاب به شعب خود در شهرها و استانهاي مختلف، بر ضرورت سركوب قهرآميز مخالفتهاي سياسي تأكيد كرده و وظيفه اين سازمان را در برخورد با ناآراميها خطير و حساس ارزيابي كرد. به دنبال اين بخشنامه موج جديدي از خشونت‌ و سركوب در كشور آغاز شد. كساني كه در واقعه 29 بهمن 1356 در تبريز شركت كرده بودند، تحت تعقيب ساواك قرار گرفتند. پس از واقعه تبريز، به دستور شاه، هيئتي مركب از نمايندگان ساواك و ساير مراجع حكومتي پيگير دلايل بروز اين واقعه شدند كه نتيجه كار اين هيئت پس از مدتي منتشر شد. به رغم تظاهر شاه به ادامه سياست فضاي باز در كشور، هم‌زمان با گسترش ناآراميهاي سياسي، ساواك نيز به سياست سركوب خود در قبال مخالفان ادامه داد. البته برخي محافل حكومتي، به‌ويژه بعضي از نمايندگان مجلس شوراي ملي درباره اقدامات ساواك انتقاداتي مي‌كردند، تا چنين القا شود كه حكومت انتقاد از كاستيها و خلافكاريها را تحمل مي‌‌كند. برخي مراجع نظير دفتر ويژه اطلاعات توصيه مي‌كردند براي جلوگيري از گسترش بحران، حكومت به برخي اقدامات ايذايي و عوامفريبانه متوسل شود و با در پيش گرفتن سياستهاي علي‌الظاهر مسالمت‌آميز، به ايجاد اختلاف و تشتت در صفوف مخالفان مبادرت كند. به نظر مي‌رسيد رؤسا و مديران ارشد ساواك، چنان‌كه بايد، براي سركوب مخالفان، كارآمد نيستند؛ بر اين اساس ارتشبد نعمت‌الله نصيري از رياست ساواك عزل شد. در خرداد 1357، سپهبد ناصر مقدم، كه در دهة 1340 در رأس اداره كل سوم ساواك قرار داشت و به نظر مي‌رسيد براي مواجهه با بحران از آمادگي بيشتري برخوردار است، جايگزين نصيري شد. با انتصاب مقدم به رياست ساواك، علاوه بر ادامه سركوب، طرح در پيش گرفتن مشي مسالمت‌آميز و آسيب‌شناسانه در برخورد با مخالفان مورد توجه قرار گرفت. مقدم به ضرورت تماس با مخالفان ميانه‌رو‌ حكومت در بين احزاب و گروههاي سياسي اعتقاد داشت. در همين راستا، در دوره نخست‌وزيري جمشيد آموزگار، بارها جلسات مشتركي بين فرماندهان نظامي و امنيتي و هيئت دولت برگزار شد و طي آن راهكارها و چگونگي برخورد با مخالفان حكومت مورد بحث قرار گرفت. مقدم هشدار مي‌داد تا آنجا كه ممكن است از كشتار و قتل تظاهركنندگان اجتناب شده و در مقابل، طي برنامه‌اي حساب شده و در زمان‌بندي چند ماهه، عمده‌ترين مخالفان سياسي حكومت در مناطق مختلف كشور دستگير و راهي زندان شوند. مقدم طي جلسه‌اي كه در 24 مرداد 1357 براي بررسي راههاي مقابله با بحران سياسي تشكيل شده بود، سياست ادامه كشتار مخالفان را عامل مهم در گسترش بيشتر ناآراميها ارزيابي كرد و با تأكيد بر ضرورت ايجاد اختلاف بين مخالفان سياسي و مذهبي حكومت، تعطيلي و بستن تدريجي مراكز تجمع، تبليغ و آمد و رفت مخالفان و به حداقل رسانيدن روابط، تماسها و هماهنگيهاي ميان مخالفان را از مهمترين راهكارهاي مهار بحران ارزيابي كرد. مقدم همچنين به هيئت دولت هشدار داد سياست فضاي باز سياسي موردنظر شاه را با احتياط بيشتري دنبال كرده و نشريات و روزنامه‌هاي مختلف را از درج مطالب تحريك‌آميز منع كند. با اين احوال مقدم معتقد بود بخشي از انرژي، وقت و امكانات حكومت در كشور لزوماً بايد صرف برخورد خشن با مخالفان شود. در حالي‌كه شاه انتظار داشت حزب رستاخيز و ساواك به اقدامات مشتركي بر ضد مخالفان حكومت دست زنند، مقدم بر اين اعتقاد بود كه حزب رستاخيز توان برخورد با مخالفان را ندارد. مقدم بر اين باور بود كه مخالفان حكومت متشكل‌تر شده و به تبع آن برخورد انسجام يافته و كارآمد با آنها دشوار خواهد شد. مقدم به نقش علما و روحانيون در رهبري فكري، سياسي انقلابيون نيز تأكيد داشت. از حوادث تأسف‌بار روزهاي پاياني مرداد 1357 كه به استعفاي جمشيد آموزگار از نخست‌وزيري انجاميد، آتش‌سوزي سينما ركس آبادان و كشته شدن صدها نفر از كساني بود كه مشغول تماشاي فيلم بودند. بلافاصله پس از آتش‌ گرفتن سينما ركس آبادان، انگشت اتهام به سرعت به سوي ساواك نشانه رفت. شايعه دست داشتن ساواك در اين فاجعه به سرعت در كشور انتشار يافت و در محافل سياسي، اجتماعي و رسانه‌هاي گروهي، نشريات و روزنامه‌هاي داخلي و خارجي انعكاس وسيعي پيدا كرد. در تمام اين گزارشات، ساواك كماكان متهم درجه اول اين فاجعه بود. احزاب و گروههاي سياسي و مذهبي در اعلاميه‌ها، بيانيه‌ها و سخنرانيهاي خود با تقبيح اين اقدام، ساواك را عامل اصلي اين جنايت معرفي كردند. از جمله امام خميني طي پيامي خطاب به مردم آبادان، فاجعه سينما ركس را به عوامل رژيم پهلوي نسبت داد. آيت‌‌الله شريعتمداري هم بدون اشاره به منشأ بروز اين فاجعه، آتش‌سوزي سينما ركس را با جنايات نازيها و فاشيستها در جريان جنگ جهاني دوم مقايسه كرد. علاوه بر ساواك كه تلاش مي‌كرد دست داشتن در اين جنايت را تكذيب كند، شاه نيز در مصاحبه‌اي، دست داشتن ساواك را در آتش‌سوزي سينما ركس يك دروغ خواند. اين فاجعه در تضعيف بيشتر موقعيت حكومت پهلوي و عوامل سركوب آن اثر بسياري بر جاي گذاشت و شكاف بين حكومت و مردم را بسيار عميق‌تر كرد. پرونده فاجعه آتش‌سوزي سينما ركس آبادان بدون اينكه به نتيجه متقن و روشني برسد كماكان باز بود تا پس از پيروزي انقلاب اسلامي دهها نفر در اين رابطه دستگير و تحت محاكمه قرار گرفته و حداقل 6 نفر به اعدام محكوم شدند. سياست چماق و هويج پيش از اين اشاره شد كه نصيري تا روزهاي آخر رياست ساواك همواره حامي سركوب شديد مخالفان سياسي بود. نصيري ايده خود را بارها در ملاقات با مسئولان حكومت در ميان نهاده بود. تصور مي‌شد با بركناري نصيري (رئيس بدنام ساواك) موج حركت مردمي تخفيف خواهد يافت. مقدم رئيس جديد ساواك نيز به زودي نشان داد كه برخورد قهرآميز مخالفان را سرلوحه عمل خود قرار داده است. شخص شاه نيز با تمام ادعايي كه درباره سياست فضاي باز داشت، طرفدار برخورد شديد و قهرآميز با تظاهركنندگان بود. حكومت، از بركناري نصيري و جايگزيني مقدم كه شايع بود فردي اصلاح‌طلب است، هدف ديگري نيز دنبال مي‌كرد. حكومت درصدد بود القا كند كه مجموعه حكومت به روش دموكراتيك روي آورده است. ضمن اينكه حكومت تلاش مي‌كرد با اين اقدام از اشتهار ساواك به سركوبگري بكاهد. گفته مي‌شد رژيم قصد دارد با رياست مقدم بر ساواك، تغيير و تحولاتي اساسي در ساختار مديريتي و چارچوب تشكيلاتي و مجموعه فعاليتهاي آن به وجود آورد. همچنين شايع بود با بركناري نصيري از ساواك، شاه قصد دارد سركوب ساواك را در ساليان طولاني گذشته صرفاً اقداماتي خودسرانه جلوه داده و مجموعه رژيم پهلوي را از اتهام خشونت‌ مستثني كند و چنين القا شود كه شاه از همان آغاز هم موافق روشهاي سركوب ساواك نبوده است. ناصر مقدم رئيس جديد ساواك در نخستين روزهاي تصدي‌اش در نامه‌اي خطاب به مديريت اداره كل سوم، بر ضرورت تجديدنظر در روشهاي ساواك و لزوم ارائه چهره‌اي انساني‌تر از اين سازمان در نزد افكار عمومي مردم ايران و جهان سخن به ميان مي‌آورد؛ با اين حال تأكيد مي‌كند كه ساواك به سان قبل در سركوب مخالفان سياسي حكومت هيچ ترديدي به خود راه نخواهد داد. جايگزيني مقدم با نصيري از منظر مخالفان سياسي، عقب‌نشيني آشكار حكومت و شاه در برابر حركتها تلقي شد. بركناري نصيري از رياست ساواك و جايگزيني مقدم به جاي او از سوي برخي محافل سياسي و اجتماعي مورد استقبال قرار گرفت و حتي برخي از محافل طرفدار سلطنت و حكومت آن را اقدامي عقلاني و درست ارزيابي كردند. گفته مي‌شد شخص آموزگار ـ نخست‌وزير ـ در بركناري نصيري از رياست ساواك نقش قابل‌‌توجهي داشت. اين واقعه در نشريات و رسانه‌هاي گروهي داخلي و خارجي نيز انعكاس يافت. البته عليرغم همه تلاشها و اعمال سياست هويج و چماق مقدم و تعديلي كه به ظاهر مي‌خواست در روشهاي ساواك ايجاد كند، چاره‌اي از مشكلات فزاينده حكومت نگشود. با انتصاب مقدم به رياست ساواك، مذاكرات و ملاقاتهاي او با شاه افزايش يافت. گفته مي‌شد مقدم حتي درباره ضرورت تغيير كابينه‌هاي مختلف، مشاوره‌هايي به شاه مي‌‌داد. در بسياري از موارد مقدم رابط شاه با رجال، شخصيتها و گروههاي سياسي و اجتماعي كشور بود. مقدم با برخي افراد كه شاه در ماههاي پاياني حكومت پهلوي، به نخست‌وزيري آنان ابراز تمايل كرده بود، ملاقاتهايي انجام داد. هم او بود كه به شاه توصيه كرد شريف امامي را در رأس كابينه، جايگزين آموزگار كند. هنگامي كه طرحهاي شريف‌ امامي با ناكامي روبرو شد، باز هم مقدم در نخست‌وزيري ازهاري مؤثر واقع شد. او پس از آن كه مذاكراتش با برخي چهره‌هاي سياسي براي پذيرش پست نخست‌وزيري به جايي نرسيد، براي نجات شاه، شاپور بختيار را آماده پذيرش نخست‌وزيري كرد. در دوره اوج‌گيري حركتهاي مردمي در ماههاي پيروزي انقلاب اسلامي، بين ساواك و نيروهاي انتظامي و مسئولان حكومتي نشستهاي توجيهي برگزار مي‌شد. در اين ميان علاوه بر ستاد ساواك در تهران، شعب و نمايندگيها و مقرهاي اين سازمان در ديگر استانها و شهرها نيز ضمن هماهنگ كردن فعاليتهاي خود با مراكز ساواك در تهران، با دستگاههاي انتظامي و شوراي تأمين استانها و شهرستانها روابط نزديكي داشتند. در اين جلسات درباره چگونگي برخورد با مخالفان روزافزون حكومت تصميمات لازم اتخاذ مي‌شد. حكومت تلاش مي‌كرد براي سركوب كارآمد تظاهركنندگان و مخالفان، بين ساواك و ساير نيروها هماهنگي ايجاد شود. البته هرچه زمان مي‌گذشت، ناهماهنگيها بيشتر مي‌شد. در ماههاي پاياني حكومت پهلوي نيز، در بسياري از شهرهاي بحران‌زده كشور، هماهنگي در سركوب و برخورد با مخالفان به حداقل رسيده بود. هر يك از نيروهاي امنيتي، انتظامي و ساواك به گونه‌اي نه چندان انسجام يافته در برابر مخالفان موضع‌گيري مي‌‌كردند. در سال 1357، به زودي آشكار شد كه ساواك بيشترين نقش را در سركوب و كشتار مخالفان دارد، به‌ويژه در شهرها و مناطقي كه دامنه تظاهرات فزاينده بود، اقدامات ساواك نمود بيشتري داشت. چنانكه در جريان بسياري از كشتارهاي گسترده در شهرهاي كوچك و بزرگ، بيشترين اتهامات متوجه نيروهاي ساواك بود كه بي‌محابا، به قتل‌عام تظاهركنندگان مي‌پرداختند. كشتار و سركوب غيرانساني مخالفان، كه از دوران رياست نصيري بر ساواك آغاز شده بود، در دوران رياست مقدم هم ادامه يافت. ساواك علاوه بر اين كه در كشتار و قتل‌‌عام تظاهركنندگان نقش مهمي داشت، در اقدامات پيشگيرانه نيز پيشگام ساير نيروها بود. ساواك تلاش مي‌كرد در تمام دواير، سازمانها، وزارتخانه‌ها و مراكز حكومتي و دولتي فضاي اختناق‌ بيشتر حاكم شود و چنان بنماياند كه نيروهاي اين سازمان بر مجموعه رفتار و عملكرد كاركنان و كارمندان دولتي و حكومتي اشراف كامل دارند؛ در همان حال تلاش مي‌كرد سران و سازمان‌دهندگان تظاهرات و ناآراميها را كنترل كند. ساواك مُصر بود سازمان‌دهندگان و رهبران تشكلهاي مخالف را دستگير كرده و در محاكم قضايي محكوميتهاي سنگيني براي آنان در نظر گرفته شود. ساواك بر آن بود تا بسياري از روحانيون را كه در گسترش مخالفتها نقش قابل‌‌توجهي دارند، دستگير و يا به مناطق دور افتاده تبعيد كند. به رغم تمام تمهيدات امنيتي و پليسي ساواك و ساير نيروهاي حكومتي، دامنه مخالفتها و تظاهرات ضدحكومتي همواره روزافزون بود و مردم ايستادگي و مقاومت جانانه و تحسين‌برانگيزي در برابر ساواك به نمايش مي‌گذاشتند. همزمان با گسترش سركوب ساواك، خبرگزاريها و رسانه‌هاي مختلف جهان از كشتارهاي روزافزوني خبر مي‌دادند كه همه روزه در شهرها و مناطق مختلف كشور توسط ساواك صورت مي‌گرفت. در مهمترين درگيريهاي منجر به قتل‌عام گسترده مخالفان در شهرهاي مختلف (از جمله قم، تهران، تبريز، مشهد، اصفهان، شيراز، كرمان و رشت) ساواك نقش درجه‌ اول داشت. ساواك در اقداماتي پيشگيرانه، به منازل و محل كار و رفت و آمد سازمان‌دهندگان و رهبران گروههاي مختلف سياسي و اجتماعي مخالف حكومت، كه در گسترش ناآراميها نقش داشتند، حمله كرده و آنان را دستگير مي‌كرد و يا به شدت مورد ضرب و شتم قرار مي‌داد. ساواك با ايجاد رعب و وحشت، در تلاش بود كنترل اوضاع را به دست گيرد؛ اما اين اقدامات به ندرت به نتايج قابل‌اعتنايي منجر مي‌شد. گاه ساواك به علما و روحانيون سرشناس و ساير سازمان‌دهندگان تظاهرات مخالف حكومت در شهرهاي مختلف هشدار مي‌داد و آنان را از ادامه مخالفت با حكومت برحذر مي‌داشت. با اين احوال مخالفتها همواره فزاينده بود و به تبع آن عجز و ناتواني ساواك و ساير مراجع حكومتي و نظامي در برابر مخالفان بيش از پيش آشكار مي‌شد. اين روند در تمام تابستان و سپس ماههاي منتهي به بهمن 1357 با شدت ادامه داشت. مخالفت آشكار با حكومت (حداقل از اواسط سال 1357) به امري فراگير تبديل شد و به تدريج گروه وفاداران به رژيم پهلوي به سرعت در اقليت قرار گرفتند. در واپسين ماههاي عمر حكومت پهلوي، ساواك و ساير نهادهاي حكومتي نظير ارتش (در سطح فرماندهي و اميران ارشد) تنها وفاداران به رژيم پهلوي بودند. با اين احوال، ساواك كماكان به رفتار خشن و غيرانساني خود با مخالفان ادامه مي‌داد و حتي نسبت به مجروحان و مصدومان تظاهرات و درگيريها نيز اغماض نمي‌كرد. ساواك نگران رويگرداني نيروهاي نظامي و انتظامي از حكومت و پيوستن آنان به مخالفان و انقلابيون بود. به طور مدام بر تعداد كساني كه خدمت در ارتش و نيروهاي نظامي را ترك كرده و به مخالفان مي‌پيوستند، افزوده مي‌شد. ساواك در تماسهاي تلفني خود، فرماندهان نيروهاي انتظامي و ارتش و نيز رجال و كارگزاران حكومتي و دولتي را به مقاومت در برابر مخالفان وامي‌داشت و هشدار مي‌دهد كه اگر در برخورد با مخالفان قصور ورزند با مجازاتها و عواقب سنگيني روبرو خواهند شد. در اين دوره ساواك كماكان به حملات ديوانه‌وار و غيرانساني خود به مخالفان پرشمار حكومت در كشور ادامه داد و بر شمار قربانيان دوران انقلاب ‌افزود و براي سركوب و قلع و قمع بي‌رحمانه طرفداران امام خميني دستور اكيد صادر كرد. از اواسط سال 1357، دامنه درگيريها به حدي گسترش يافت كه گاه تعداد قربانيان ساواك از چند صد نفر در روز فراتر مي‌رفت. ساواك گاه حملات خود را به صفوف مخالفان و تظاهركنندگان، توسط افراد خود و در پوشش برخي صنوف و گروههاي اجتماعي به اصطلاح طرفدار شاه و حكومت انجام مي‌داد. گاه، گروههاي سازماندهي شده‌اي در هيئت كارگران و كشاورزان كه به انواع اسلحه‌هاي سرد و گرم و ساير آلات ضرب و جرح نظير زنجير، پنجه بوكس و چماق مجهز بودند، با هدايت ساواك و به عنوان دفاع از نظام شاهنشاهي پهلوي و قانون اساسي، به مخالفان حكومت حمله مي‌كردند. دستگيري مخالفان از جمله طرحهاي ساواك براي مهار انقلاب و كاهش ناآراميها، شناسايي و دستگيري گروه قابل‌‌توجهي از افراد شاخص گروهها، احزاب و سازمانهاي مخالف حكومت بود كه در مديريت، سازماندهي و هدايت تظاهرات و گسترش ناآراميها نقش مهمي داشتند. اولين بار در اواسط خرداد 1357 و همزمان با آغاز دوران رياست مقدم بر ساواك، اين طرح مورد توجه قرار گرفت و مقرر گرديد حدود 3500 نفر از افراد مؤثر در جريان تحولات سياسي و اجتماعي جاري كشور دستگير شوند تا به تدريج از دامنه تظاهرات و ناآراميها كاسته شود. اما اين طرح در آن دوره مورد توجه شاه قرار نگرفت. براي بار دوم در اواخر آبان 1357 و در دوران نخست‌وزيري ارتشبد غلامرضا ازهاري، طرح دستگيري گسترده رهبران و سازمان‌دهندگان تظاهرات مورد توجه جدي ساواك قرار گرفت و فهرستي از اشخاص و مشخصات و آدرس آنان همراه با چگونگي دستگيريشان تهيه شد. اما اين بار نيز اين طرح امكان عملي نيافت. آخرين بار در دوره نخست‌وزيري شاپور بختيار و پس از خروج شاه از كشور، كه اعلام شد امام خميني به زودي راهي ايران خواهد شد، بار ديگر طرح همزمان دستگيري متعدد و گسترده مخالفان سياسي و مذهبي حكومت و انجام يك كودتاي نظامي در كشور قوت گرفت. با اين احوال، با فراگير شدن دامنه تظاهرات و ناآراميهاي سياسي در كشور و فقدان هر روزنه اميد به نجات رژيم رو به زوال پهلوي، اين طرحها، پيش از اجرا محكوم به شكست بودند. شايان گفتن است در اجراي اين طرحها براي ساواك نقش درجه اول پيش‌بيني شده بود. بمب‌گذاري و ايجاد هراس از جمله اقدامات ساواك، بمب‌گذاري در محل كار و منزل برخي از رهبران مخالف بود. اقداماتي از اين دست كه به‌ويژه در ماههاي نخست‌ سال 1357 افزايش يافت، عمدتاً تلفات جاني دربر نداشت و بيشتر با برجاي گذاشتن خسارات مالي، مخالفان را تهديد مي‌‌كرد كه اگر به مخالفت با حكومت ادامه دهند، با عواقب وخيمي روبرو خواهند شد. هر چند ساواك هيچ‌گاه مستقيماً مسئوليت اين اقدامات را برعهده نگرفت، ولي همگان مي‌دانستند اين بمب‌گذاريها كه گروهي تحت عنوان «كميته‌هاي انتقام» مسئوليت آن را پذيرفتند، تحت هدايت و كارگرداني ساواك انجام مي‌شود. ساواك همچنين هر از گاه به منزل و محل كار برخي مخالفان سياسي حمله مي‌كرد و آنان و همراهانشان را مورد ضرب و شتم قرار داده و با وارد آوردن خساراتي، محل را ترك مي‌كرد. اين حملات كه عمدتاً در شب صورت مي‌گرفت علاوه بر ضرب و شتم مخالفان و خانواده و نزديكان آنان، خسارات مالي قابل توجهي به بار مي‌آورد و در مواردي با دستگيري آنان و ضبط و مصادره اموالشان همراه بود. علاوه بر اينها، ساواك بسياري از مخالفان سرشناس حكومت را نيز از طريق تلفن تهديد به قتل مي‌كرد و شايعاتي پخش مي‌كرد تا القا كند كه با به خطر افتادن موقعيت رژيم پهلوي، مخالفان، امنيت اجتماعي، سياسي و فردي مردم را سلب خواهند كرد. تعداد كساني كه در طول ناآراميهاي دوران انقلاب توسط ساواك به انحاء گوناگون به بازداشت و قتل تهديد شدند از هزاران نفر فراتر مي‌رود. ساواك محل كار و زندگي تعدادي از مخالفان سياسي حكومت را به آتش ‌كشيد و يا به وسيله عوامل خود تخريب ‌كرد. گفته مي‌شد ساواك علاوه بر تخريب اموال، منازل و محل كار مخالفان، در آتش‌سوزي، غارت و تخريب برخي مراكز و ساختمانهاي دولتي دست دارد، تا در بين مردم ترس و واهمه ايجاد كرده، مخالفان حكومت را افرادي سودجو و مخرب معرفي كند. در مواردي نيز ساواك براي ترغيب دولت براي بهره‌گيري بيشتر از خشونت و سركوب مخالفان، به طور پنهاني در تخريب و آتش‌سوزيها نقش داشت. گفته مي‌شد ساواك براي تحت فشار قرار دادن شاه و تغيير دولت شريف امامي و روي كار آمدن ازهاري نظامي كه سركوب خشن‌تري خواهد داشت، آتش‌سوزيهاي مهيبي به راه انداخته و به تخريب‌گريهاي متعددي دست زد؛ تا جايي كه شريف امامي در جلسات رسمي دولت صراحتاً از نقش ساواك در تخريب و آتش‌سوزيهاي تصنعي و عمدي در مراكز دولتي و حكومتي، نيز منزل و محل كار مردم سخن به ميان آورد. از ديگر اقدامات ساواك، تلاش براي منحرف كردن افكار عمومي از مسير تحولات جاري كشور به سوي جريانات سياسي بي‌اثر منفور بود. به طور مثال ساواك شايع مي‌كرد سرنخ تمام تحولات كشور در اختيار حزب توده و طرفداران شوروي و گروههاي چپ است.ساواك بر آن بود تا موجبات رعب و وحشت و يأس و سرخوردگي و نوميدي مردم را فراهم كند. ساواك، گاه اعلاميه‌ها و بيانيه‌هاي جعلي تندي نيز با نام حزب توده و ساير گروههاي چپ منتشر مي‌كرد. ساواك تلاش مي‌كرد موضع انقلابي گروههاي مذهبي و مسلمان را كه در تحولات انقلاب نقش تعيين‌كننده‌اي داشتند، در بين مردم بي‌اعتبار سازد و چنين القا كند كه علما و روحانيون و نيز امام خميني و طرفداران او در كشور نقش قابل‌ اعتنايي در ناآراميها ندارند. ساواك همواره تبليغ مي‌كرد كه مخالفان سياسي حكومت گروهي تروريست و خرابكار هستند و هرگاه خطري متوجه رژيم پهلوي شده و آنان قدرت را در دست گيرند، تبعات هولناكي براي مردم خواهد داشت. ساواك كه نقش قابل‌‌توجهي در كشتارها و قتل‌عامهاي دوران انقلاب داشت، براي جلوگيري از بهره‌برداريهاي سياسي از موضوع قربانيان و شهيدان دوران انقلاب، مراقبت شديدي بر قبرستانها و محل دفن شهيدان اعمال مي‌‌كرد. در مواردي ساواك انتقادات تصنعي و هدايت شده‌اي از بخشهاي مختلف حكومت و دولت به راه مي‌انداخت و تصور مي‌كرد خواهد توانست از گسترش مخالفتها بكاهد؛ در اين مسير نيروهايي از ساواك در معابر عمومي و محل تجمع و رفت و‌ آمد مردم جمع مي‌شدند و گاهي نيز مأموران آن به عنوان منتقد در رسانه‌هاي گروهي از برخي عوامل و مسئولان حكومتي و دولتي انتقاداتي مي‌كردند. از ديگر شگردها و طرحهاي ساواك، اعزام مأموران نفوذي در صف مخالفان و تظاهركنندگان و طرح شعارهاي انحرافي و تعديل كننده بود كه در تمام دوران انقلاب با نوساناتي ادامه داشت. ساواك همواره مسئله نفوذ سياسي، فكري و مذهبي امام خميني را در بين سربازان، افسران، درجه‌داران و ساير نيروهاي نظامي و انتظامي، با نگراني و دقت تمام دنبال مي‌كرد و نيروي قابل اعتنايي صرف جلوگيري از گرايش نظاميان به انقلاب و به‌ويژه پديده فرار روزافزون سربازان وظيفه مي‌كرد. از ديگر اقدامات ساواك جلوگيري از انعكاس وسيع خبر ناآراميها در مطبوعات و رسانه‌ها بود. ساواك برخي مديران و دست‌اندركاران مطبوعات را احضار مي‌كرد و تذكرات و هشدارهايي به آنها مي‌داد. با اين احوال، به‌ويژه در ماههاي پاياني حكومت پهلوي نفوذ و سلطه ساواك بر مطبوعات كاهش يافت. حكومت براي آرام كردن فضاي بحراني كشور در دوره نخست‌وزيري ازهاري، نصيري رئيس پيشين و منفور ساواك را از سفارت ايران در پاكستان فراخواند و بازداشت كرد؛ تعداد ديگري از سران رژيم نيز دستگير شدند. البته اقداماتي از اين دست هيچ‌گاه از سوي مخالفان جدي گرفته نشد. نفرت از ساواك گسترش حركتهاي مردمي در دوران انقلاب، كه با سركوب بيشتر ساواك همراه بود، تنفر عمومي نسبت به اين سازمان بيش از پيش نمود يافت. به دنبال آشكار شدن ناتواني حكومت و ساواك در كنترل اوضاع اجتماعي و سياسي كشور و افزايش روزافزون تظاهرات مردمي نيز، مردم امكان بيشتري براي ابراز مخالفت و اعلام انزجار از ساواك يافتند. واژه ساواك و ساواكي در صدر عبارات تنفربرانگيز دوران انقلاب قرار گرفت و به تبع آن ساواكيها و افرادي كه با اين سازمان همكاري داشتند، در معرض انتقاد، نكوهش و گاه حمله و ضرب و جرح، قرار گرفتند. به همين دليل نيروهاي ساواك و كساني كه در پوششهاي مختلف با اين سازمان همكاري مي‌‌كردند، در دوره انقلاب، تمهيدات امنيتي و حفاظتي قابل‌توجهي براي در امان ماندن از حملات مردم انديشيدند. در دوران انقلاب افرادي به اتهام وابستگي و يا همكاري با ساواك تحت تعقيب قرار گرفته و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مردم خشمگين كه سالها شاهد ستمكاري و جنايات ساواك بودند، اينك فرصتي براي انتقامجويي يافته بودند. اوج‌گيري اعتراضات مردمي و از ميان رفتن تدريجي رعب و وحشت پيشين، اينك موجباتي فراهم آورده بود تا مردم، خشم فروخورده ساليان گذشته را با تعقيب اعضا و وابستگان ساواك، به‌ويژه، از اواسط سال 1357 كه انقلابيون در برابر رژيم پهلوي موقعيتي برتر يافتند، نشان دهند. در اين دوره بروز احساسات و هيجانات بر ضد ساواك و ساواكيها نمود آشكارتري يافت. در اين ميان علاوه بر ساواكيها، برخي مراكز، مقرها و محل تجمع ساواك در شهرها مورد حمله انقلابيون قرار گرفت و بعضاً آتش گرفته و تخريب ‌شد. در برخي از شهرها نيروهاي ساواك به دست انقلابيون و تظاهركنندگان به قتل رسيدند. بدين ترتيب در حالي كه مردم توسط ساواك و ساير نيروهاي حكومتي قتل‌عام مي‌شدند، تظاهركنندگان كه كينه و خشم عميقي از ساواك داشتند، در هر فرصت ممكن به نيروهاي ساواك حمله مي‌كردند. ساواك تلاش مي‌كرد از اين حوادث بهره‌برداري تبليغاتي كرده و مخالفان حكومت را افراد جاني و اخلال‌گر معرفي كرده و مظلوم‌نمايي كند. ساواك كه جان و مال نيروهايش تهديد مي‌شد، از آنان مي‌خواست بيش از پيش موارد حفاظتي و امنيتي را رعايت كنند و براي كاستن از وحشت و ترس به آنها روحيه مي‌داد. ساواك براي حراست از مقرهاي خود تمهيدات قابل‌توجهي انديشيده بود. با اين احوال تنها پس از پيروزي انقلاب اسلامي ساواك سر تسليم فرود آورد. به رغم تصويب قانون انحلال ساواك در آخرين روزهاي عمر حكومت پهلوي، برخي مراكز مهم ساواك در تهران و ساير شهرها، در زمره آخرين سنگرهاي دفاع از رژيم رو به زوال پهلوي، در برابر انقلابيون ايستادگي مي‌كردند. گفته مي‌شد بسياري از اسناد مهم ساواك، طبق دستورالعملهاي تعيين شده پيشاپيش معدوم و از ميان رفته است. در ماههاي پاياني سال 1356 و اوايل سال 1357 به رغم سياستهاي ساواك، نشريات و روزنامه‌ها به تدريج از حكومت انتقاد مي‌كردند. از اواسط سال 1357 سلطه ساواك بر مطبوعات سيري نزولي يافت و چنان‌كه از اسناد و گزارشات ساواك برمي‌آيد، نشرياتي چون كيهان و اطلاعات بر دامنه انتقاد و مخالفت با حكومت افزودند. برخلاف نشريات و روزنامه‌ها، راديو و تلويزيون ايران تا آخرين روز حكومت پهلوي در سلطه ساواك بود و به رغم برخي انتقادات مستقيم و غيرمستقيمي كه در برنامه‌هاي راديو و تلويزيوني از عملكرد سوء حكومت صورت مي‌گرفت و احياناً گوشه‌هايي از تظاهرات در راديو و تلويزيون، مجالي براي انعكاس مي‌يافتند، ساواك تا سقوط نهايي حكومت اين رسانه را در كنترل داشت. ساواك علاوه بر راديو و تلويزيون، نشريات و روزنامه‌هاي داخلي، اخبار و گزارشات رسانه‌ها و نشريات خارجي درباره تحولات ايران را نيز به دقت پيگيري مي‌‌كرد. در اين ميان اخبار و گزارشات راديوهاي مهم جهاني و منطقه‌اي، توسط مأموران ساواك كنترل مي‌شد. آسيب‌شناسي و برنامه‌ريزي ساواك طرحهاي بلندمدت و انسجام يافته‌اي براي برخورد با شرايط بحراني پيش‌بيني نكرده بود و با آغاز حركتهاي مردمي در دوران پيروزي انقلاب اسلامي، دچار سردرگمي شد. با اين احوال كوشيد با ارائه راه‌حلهايي، موجبات فروكش كردن ناملايمات اجتماعي و سياسي را فراهم آورده و چاره‌انديشي‌هايي كند. به طور نمونه به دنبال واقعه 19 دي 1356 قم و سپس 29 بهمن 1356 در تبريز، ساواك به اين نتيجه رسيد كه تبعيت مردم از روحانيون و نيز نارضايتي آنان از سوء عملكرد دواير و دستگاههاي دولتي و حكومتي عامل بروز حادثه است. به همين دليل به شعب خود دستور داد ضمن بررسي مشكلات و نارضايتيهاي عمومي حوزه فعاليت خود، دلايل و ريشه‌هاي بروز بحران را شناسايي و تجزيه و تحليل كنند. ساواك به مأموران خود هشدار مي‌داد كه از روحانيون مخالف حكومت مراقبت كنند و علت گرايش مردم را به سوي آنان بررسي نمايند. ساواك در جزوه‌اي كه با هدف ريشه‌يابي روند و چگونگي شكل‌گيري و گسترش بحران سياسي تهيه كرده بود، به تحولات پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و نقش اين سازمان در سركوب مخالفان سياسي حكومت در دهه‌هاي 1330 تا 1350، اشاره كرده بود. ساواك در اين گزارش تحليلي اعتراف مي‌‌كند كه ريشه بسياري از نارضايتيها را در كشور بايد در موارد زير جستجو كرد: 1ـ فقدان عدالت اجتماعي و اقتصادي، 2ـ شكاف عظيم طبقاتي در كشور، 3ـ ناكارآمدي و عدم تحقق برنامه‌هاي پر سر و صداي انقلاب سفيد، 4ـ بي‌توجهي و بي‌‌اعتقادي رجال و كارگران حكومتي و دولتي به طرحهاي انقلاب سفيد و اساساً بي‌‌توجهي و بي‌‌اعتقادي به برنامه‌هاي اصلاحي حكومت، 5ـ فساد گسترده اداري، 6ـ فساد گسترده اقتصادي و مالي، گسترش دزدي و ارتشا، گسترش تبعيض و بي‌عدالتي در سطوح مختلف اداري و مديريتي، بي‌توجهي به مردم در دواير دولتي و حكومتي، 7ـ ناهماهنگي و ناكارآمدي دواير حكومتي و دولتي، 8ـ مشكلات فزاينده اقتصادي، 9ـ توزيع نامتعارف و تبعيض‌آميز ثروت عمومي و افزايش تجمل‌پرستي در ميان اقليت ثروتمند و گسترش فقر عمومي در سطوح مياني و پايين‌دست جامعه، 10ـ شكست برنامه‌هاي نوسازي و توسعه در بخش كشاورزي و عدم توجه حكومت به روستائيان، 11ـ رشد نامتوازن شهرها، 12ـ عدم توجه حكومت به حل مشكلات عديده جوانان، 13ـ عدم توجه كارگزاران حكومت به خواستهاي مردم و بي‌اعتمادي مردم نسبت به مجموعه حكومت و 14ـ نقش استادان دانشگاهها و نيز معلمين و آموزگاران مدارس در انتقاد از حكومت در ايران و نيز گرايش طبيعي دانشجويان و دانش‌‌آموزان و طيف وسيعي از فرهنگيان و دانش‌آموختگان كشور به ايدئولوژيهاي سياسي و مذهبي مخالف رژيم پهلوي. ساواك در برخي ارزيابيهاي خود، تلاش مي‌كرد تحولات سياسي دوران انقلاب را به گروههايي چون حزب توده پيوند زند و وانمود سازد كه گروههاي مسلمان نقش درجه چندمي در انقلاب دارند. در مواردي نيز ساواك، احتمالاً براي يافتن دستاويزي در سركوب مخالفان، بر نقش محوري گروههاي مسلح در دوران انقلاب تأكيد مي‌كرد و چنين القا مي‌كرد كه گروههاي خرابكار و تروريست عامل اصلي بحران سياسي آن دوره هستند. ساواك براي غلبه بر بحران سياسي، همگام با برخورد قهرآميز با مخالفان، موارد زير را نيز توصيه مي‌كرد: 1ـ با فعاليت حزب رستاخيز، حكومت چنين بنماياند كه خود پرچمدار تشكيل و فعاليت حزب و يا احزاب ملي شده و اين حزب يا تشكلهاي جديد به مظاهر و ارزشهاي فرهنِگي، سياسي، مذهبي، اعتقادي، اجتماعي و ... به ديده احترام مي‌‌نگرند، 2ـ حكومت براي فائق‌ آمدن بر مشكلات، گروهي از جامعه‌شناسان و متفكرين را به خدمت بگيرد، 3ـ با تفكيك گروههاي مختلف به مخالف، ناراضي و منتقد حكومت، براي ايجاد تضاد و اختلاف بين اين گروهها برنامه‌ريزي كرده و از گروههاي ناراضي متمايل به حكومت حمايت كند، 4ـ طرحهايي براي جذب گروههاي مختلف سياسي و اجتماعي به حكومت اجرا كرده و حمايت از رژيم پهلوي را در سطوح مختلف تبليغ كند، 5ـ رسانه‌هاي گروهي (راديو و تلويزيون) را از وجود افراد فاسد، مغرض و منحرف پاكسازي كند، 6ـ هر چه سريعتر در حل مشكلات دانشگاه و دانشگاهيان بكوشد و بر مجموعه دانشگاه كنترل بيشتري اعمال كند، 7ـ براي رسيدگي به مشكلات و خواستهاي كاركنان، كارگران و كارمندان دولت به سرعت چاره‌انديشي كند، 7ـ قوانين و مقررات دست و پاگير اداري بر سر راه رونق تجارت و بازرگاني در عرصه داخلي وخارجي را از ميان بردارد، 9ـ براي تهيه مايحتاج عمومي به سرعت دست به كار شود و براي به حداقل رساندن تورم تلاش كند؛ و همچنين براي كاهش قيمت مسكن و ساخت خانه‌هاي انبوه و ارزان قيمت سرمايه‌گذاري كند، 10ـ براي نجات اقتصاد كشاورزي و روستايي تدابير جدي و عملي اتخاذ كند، 11ـ براي تأمين نيازها و مشكلات مالي و معيشتي نيروهاي انتظامي و نظامي چاره‌انديشي كند، 12ـ با پديده فساد، مبارزه‌اي جدي، پيگير و واقعي شروع كند، 13ـ براي تقويت و حمايت از علما و روحانيون مخالف امام خميني از هيچ تلاشي فروگذار نكرده و در ايجاد اختلاف ميان علما و روحانيون هيچ‌گونه ترديدي به خود راه ندهد، 14ـ در برابر مخالفان حكومت امتيازات بدون ما به ازايي ندهد و تلاش كند بيشترين امتيازات در اختيار ناراضيان و منتقدين متمايل به حكومت قرار گرفته و موضع آنان را در برابر مخالفان آشتي‌ناپذير حكومت تقويت كند، 15ـ آزادي زندانيان سياسي با تدبير و برنامه‌ريزي ويژه‌اي صورت گرفته و از آزادي شتاب‌زده و سريع آنها جلوگيري شود و تلاش شود صرفاً در ازاي به دست آوردن امتيازاتي از مخالفان، زندانيان آزاد شوند، 16ـ دولت تلاش كند اعطاي هر امتيازي به مخالفان از موضع قدرت صورت گرفته و چنين وانمود نشود كه حكومت و دولت به دليل ضعف و ناچاري تن به درخواست مخالفان داده است. ساواك در گزارش محرمانه‌اي كه در 8 مهر 1357 درباره روند شكل‌گيري مخالفتهاي سياسي با رژيم پهلوي تهيه كرد، با بررسي نقش گروههاي سياسي، اجتماعي و مذهبي مختلف در تحولات جاري كشور، نهايتاً بر اين نكته پاي فشرد كه امام خميني از همان آغاز حركت مردم نقش تعيين‌كننده در هدايت و رهبري تحولات جاري كشور داشته و تمام تلاشهاي ساواك براي پيشگيري از نقش ايشان كمتر با موفقيت قرين شده است. ساواك با اشاره به گروههاي سياسي و اجتماعي مختلفي كه در جريان ناآراميهاي دوران انقلاب مشاركت دارند، تصريح مي‌‌كند كه سرنخ تمام تحولات و ناآراميها در اختيار امام خميني و روحانيون تحت هدايت ايشان است. ساواك تهران در اواسط سال 1357 با برشمردن روند حوادث كشور اعلام كرد كه تقريباً تمام گروهها، احزاب و دستجات سياسي فعال ناگزير از امام خميني و ايده‌هاي انقلابي او پيروي مي‌‌‌كنند و هدف نهايي مخالفان به سقوط كشانيدن رژيم پهلوي و برقراري حكومتي اسلامي به رهبري امام خميني است. در آذر 1357 اداره كل چهارم ساواك توصيه كرد كه اين سازمان براي كسب حيثيت خود بايد به اقدامات زير متوسل شود: 1ـ جلسات و نشستهاي مشتركي با دستگاههاي دولتي و حكومتي برگزار كرده و طي مصاحبه‌هاي تلويزيوني وظايف قانوني ساواك را براي اذهان عمومي تشريح كند و به مردم بقبولاند كه ساواك برخلاف تبليغات و اخبار موجود، سازماني سركوبگر نيست، 2ـ مصاحبه و گفت و گوهايي با ارباب جرايد و روزنامه‌ها ترتيب داده و آنان را ترغيب كند تا مطالبي در حمايت و طرفداري از ساواك بنويسند و از تخريب بيشتر اين سازمان در نزد افكار عمومي خودداري كنند، 3ـ ساواك طرحهاي تبليغي و رسانه‌اي مؤثري براي معرفي نقش سازنده اين سازمان در ايجاد امنيت داخلي اجرا كند و بر نقش اين سازمان در ايجاد امنيت و حفظ استقلال كشور تأكيد كند، 4ـ از طريق برنامه‌هاي تبليغي رسانه‌اي (راديو و تلويزيون) و نيز از طريق روزنامه‌‌ها و مطبوعات، مردم را به ايجاد ارتباط و تماس دوستانه و نزديك با ساواك تشويق كرده و چنين القا كند كه ساواك جز سعادت و نيك‌بختي مردم آرزوي ديگري ندارد ، 5ـ كميته‌اي براي ارزيابي فعاليت و اقدامات ساواك و آسيب‌شناسي رفتار و عملكرد اين سازمان در برابر مردم تشكيل دهد، 6ـ در روشهاي بازجويي و اعتراف‌گيري از متهمان و مخالفان سياسي تجديدنظر كرده و از بازجويان تحصيل‌كرده و آموزش ديده استفاده كند، 7ـ در حيطه وظايف و شيوه عمل اداره كل سوم ساواك تجديدنظر كند، 8ـ ساواكيان بدنام و تبه‌‌كار و تمام كساني كه به دليل انتساب به ساواك و همكاري با آن موجبات بدنامي سازمان را فراهم آورده‌اند، اخراج شوند. اداره كل هشتم ساواك (ضدجاسوسي) نيز در 22 آذر 1357 براي نجات ساواك از بحران گرفتار آمده كه در نوك حمله مخالفان قرار داشت، پيشنهاداتي به شرح زير ارائه داد: 1ـ براي انحراف افكار عمومي از موضوع خلافكاريها و جنايات ساواك، نام اين سازمان تغيير يابد، 2ـ طي برنامه‌هاي تبليغاتي و اطلاع‌رساني، حيطه وظايف و عمل ساواك بر حسب مقررات و قوانين تصويب شده توضيح و تشريح شود، 3ـ براي اعاده حيثيت ساواك اقدامات مؤثري صورت گرفته و به‌ويژه جنايات، سركوبگريها و تمام اقدامات غيرانساني كه توسط مخالفان به ساواك نسبت داده مي‌شود، تكذيب شده و چنين القا شود كه نيروهاي ساواك انسانهايي شريف، فداكار و وطن‌پرست بوده و جز تعالي و پيشرفت كشور هدفي دنبال نكرده‌اند، 4ـ براي شناسايي برخي اقدامات مثبت خود در حفظ امنيت كشور، پاره‌اي از اسناد درباره جاسوسيها و خيانتهاي گروههاي سياسي نظير كمونيستها را افشا كند، 5ـ اسناد و مدارك خود را درباره اقدامات اين سازمان بر ضد نفوذ كمونيسم و دستگاه اطلاعاتي شوروي و ساير سرويسهاي اطلاعاتي ـ جاسوسي مخالف كشور را منتشر كرده و در معرض قضاوت عمومي قرار دهد، 6ـ براي ادامه همكاري منابع اطلاعاتي و نفوذيها با اين سازمان، ساواك تمهيدات امنيتي و اصول شديد مخفي‌كاري را رعايت كرده و با دادن وعده‌هاي مختلف، اين منابع اطلاعاتي را به ضرورت ادامه همكاري با ساواك دلگرم كند، 7ـ آن دسته از منابع اطلاعاتي را كه اينك در صدد قطع همكاري برآمده و بر آن شده‌اند اسراري از ساواك را افشا كنند، به انحاء گوناگون تحت فشار و تهديد قرار دهد، 8ـ براي استخدام و به كارگيري منابع اطلاعاتي جديد كه وفاداري بيشتري به حكومت و آن سازمان دارند، گامهاي اساسي بردارد و با جلب اعتماد و اطمينان آنان در افزايش قابل‌توجه حقوق و مزاياي دريافتي آنان بكوشد و به آنان چنين القا شود كه منتقدان رفتار سوء ساواك، مخالفان پيشرفت و توسعه كشورند و مصالح عموم مردم را تشخيص نمي‌‌دهند، و 9ـ نهايتاً ساواك براي دفاع از عملكرد اين سازمان، از هيچ اقدام تبليغاتي در سطح روزنامه‌ها و نشريات و نيز رسانه‌هاي گروهي (راديو و تلويزيون) غفلت نورزد. ساواك گزارشات منظمي به صورت بولتنهاي نوبه‌اي محرمانه‌ تهيه و در اختيار مسئولان در دولت و حكومت قرار مي‌داد. اين روند تهيه گزارشات محرمانه، تا واپسين روزهاي حكومت پهلوي ادامه داشت. اين گزارشات به‌ويژه پس از بازگشت امام خميني به كشور، اقدامات و تلاشهاي دولت بختيار را براي جلوگيري از سقوط قطعي رژيم پهلوي مهم ارزيابي كرده و چنين وانمود مي‌كرد كه به زودي در ايران، بحران گسترش خواهد يافت و امام خميني در فاصله زماني نه چندان طولاني با چالشهايي جدي روبرو خواهد شد. گزارشات محرمانه ساواك درباره تحولات سياسي، اجتماعي جاري كشور تا ساعات پاياني حكومت پهلوي هم كماكان ادامه داشت. چماقداران ساواك از جمله اقدامات ساواك در برخورد با مخالفان حكومت در دوره انقلاب، استفاده از گروههاي سازمان يافته در پوششهاي مختلف و به ظاهر طرفدار شاه و رژيم پهلوي بود. اينان به وسايلي چون چوب و چماق، پنجه‌ بوكس و چاقو مجهز بوده و به انقلابيون حمله مي‌‌كردند. اين گروهها كه از اواسط سال 1356 ظاهر شدند، در اوايل، عمدتاً برخي از سرشناس‌ترين چهره‌هاي سياسي، فرهنگي و مذهبي مخالف حكومت را مورد ضرب و شتم قرار داده و با سردادن شعارهايي در حمايت از رژيم پهلوي صحنه را ترك مي‌كردند. طي ماههاي نخست فعاليت، تعداد افراد هريك از اين دسته‌هاي معروف به چماقداران حدود 40 تا 50 نفر بود. به تدريج ساواك بر تعداد اين گروهها افزود و تعداد بيشتري با مجهز شدن به انواع سلاحهاي سرد، به مقابله با مخالفان و تظاهركنندگان پرداختند. اين گروهها كه ماهيتشان براي تظاهركنندگان شناخته شده بود، تا واپسين روزهاي عمر رژيم پهلوي در بسياري از شهرهاي كشور فعال بودند. اين گروهها ضمن حمله به تظاهر‌‌كنندگان، شعارهايي در حمايت از رژيم پهلوي و شخص شاه سر مي‌دادند و در همان حال از رهبران انقلاب انتقاد كرده و تصاوير آنان را پاره‌ مي‌‌كردند. گروههاي چماقدار توسط واحدهاي نظامي، انتظامي و امنيتي حمايت مي‌شدند و به طور توأمان به صف تظاهركنندگان حمله مي‌‌كردند. در جريان برخي از سركوبهاي مشهور و خونين ساواك، گروههاي چماقدار نقش برجسته‌اي داشتند. گفته مي‌شد گروههاي چماقدار در برخي شهرها مرتكب اقداماتي چون قتل، تجاوز و سرقت شده و تعدادي از مخالفان را با چاقو، كارد، زنجير، پنجه بوكس، چوب و چماق مجروح كرده و تعدادي نيز در اين درگيريها كشته ‌شد‌ه‌اند. در بسياري از شهرها به مغازه‌ها و منازلي كه تصاوير امام خميني نصب شده بود حمله كرده و آن را غارت مي‌كردند و اتومبيلهاي انقلابيون را آتش مي‌زدند. در مواردي، چماقداران راه را بر مردم مي‌بستند و آنها را وادار مي‌كردند كه عكسي از شاه را در جلو اتومبيل خود نصب كنند و يا اقدام و حركتي در حمايت از شخص شاه و رژيم پهلوي انجام دهند. به دنبال خودداري مردم از نصب عكس شاه به شيشه اتومبيلهايشان، چماقداران آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده و خساراتي به وسايل نقليه آنان وارد مي‌ساختند. از مهمترين تشكلهاي حكومتي كه در تجهيز و به راه انداختن چماقداران نقش داشت، حزب رستاخيز بود. حكومت، مأيوسانه مي‌كوشيد از طريق اين حزب به اصطلاح فراگير، افرادي را بر ضد مخالفان بسيج كند. بر اين اساس گروهها و كميته‌هاي موسوم به انتقام و اقدام در بسياري از شهرها فعال شد. در حالي‌كه حزب رستاخيز تلاش مي‌كرد چنين وانمود سازد كه راه افتادن چنين گروههايي در حمايت از شاه و رژيم پهلوي، حركتي خودجوش و مردمي است، اما مردم مي‌دانستند كه اينان نظير گروههاي چماقدار پيشين، توسط ساواك تجهيز، سازماندهي و راه‌اندازي مي‌شوند. از ديگر گروههاي چماقداري كه با كميته‌هاي اقدام و انتقام قرابت بسياري داشت، گروههاي موسوم به نيروي پايداري بود كه با همكاري مشترك ساواك و حزب رستاخيز فعاليت مي‌كردند. اين گروههاي چماقدار، علاوه بر حمله به تظاهركنندگان و مخالفان، رهبران سازمان‌دهندگان و فعالان شناخته شده‌تر را تهديد مي‌كردند؛ گاه آنان را ربوده و به شدت مورد ضرب و شتم قرار مي‌دادند. در مواردي، صدها نفر از اعضاي كميته‌هاي انتقام و نيز چماقداران ساواك در ساعاتي از شبانه‌روز كنترل برخي محلات را به دست مي‌گرفتند و با مخالفان و تظاهركنندگان زد و خوردهاي خشن و خونيني داشتند. بمب‌گذاري در منازل و محل كار برخي مخالفان سرشناس حكومت و به راه انداختن آتش‌سوزي و تخريب اماكن عمومي و نيز منازل، مغازه‌ها و محل كسب و كار مردم از ديگر اقدامات كميته‌هاي انتقام و ساير چماقداران ساواك بود. از ديگر اقدامات ساواك، برگزاري گاه و بيگاه تظاهرات و راهپيمايي به نفع شاه و حكومت بود. اين گونه نمايشها به‌ويژه به دنبال واقعه 19 دي 1356 در شهر قم روندي منظم يافت و به تبع گسترش ناآراميها، تظاهرات و راهپيمايهاي گسترده‌اي با همكاري حزب رستاخيز و ساواك به نفع حكومت پهلوي انجام مي‌شد. در اغلب اين تظاهرات، شركت‌‌كنندگان اطلاعاتي درباره چند و چون راهپيماييهاي تصنعي ساواك نداشتند و چه بسا موجبات تمسخر و مضحكه بيشتر حكومت و ساواك را فراهم مي‌آورد. برگزاري تظاهرات نمايشي و فاقد وجاهت عمومي توسط ساواك در 1357 هم پي گرفته شد. در جريان برگزاري اين راهپيماييها ساواك تلاش مي‌كرد از وجود روحانيون سرشناس و طرفدار و حامي حكومت نيز بهره گيرد. برخي از شعارهايي كه ساواك توصيه مي‌كرد تظاهركنندگان طرفدار شاه، سر دهند عبارت بود از: ـ قانون اساسي ضامن استقلال است ـ ما خواهان اجراي كامل قانون اساسي هستيم ـ‌ مجازات سريع فاسدان را خواهانيم ـ ما از استقلال و تماميت كشور دفاع خواهيم كرد ـ ما بر عليه استبداد و ظلم و ستم قيام كرديم ـ ايراني از خانه‌ات دفاع كن ـ ما امنيت و آسايش مي‌خواهيم ـ‌ ايراني فريب تبليغ جهان‌وطنان را نمي‌خورد ـ ما حافظ دين و كشور خود هستيم ـ ايراني به ايران بيانديش ـ ايراني خانه‌ات را آباد كن ـ خوشا بحال بيدار دلاني كه روي از فتنه و فساد برمي‌تابند ـ صلح و تفاهم شرط اصلي زندگي و بقا است ـ ايراني به وحدت ملي بيانديش ـ‌ استقلال و تماميت ايران هدف هر ايراني پاك سرشتي است ـ از دولت قانوني شاپور بختيار حمايت مي‌نمائيم ـ چو ايران نباشد تن من مباد ـ «لاضرر و لاضرار في‌الاسلام» ـ ويرانگران مال و خانه مردم، مسلمان نيستند ـ سكوت در برابر دشمنان قانون اساسي خيانت به ايران است. در دوره نخست‌وزيري ازهاري (آبان ـ دي 1357) برگزاري تظاهرات و راهپيماييهايي از اين دست افزايش يافت؛ با رو‌ي كار آمدن دولت بختيار، ساواك براي برگزاري تظاهرات و راهپيمايي در دفاع از رژيم پهلوي و به اصطلاح قانون اساسي مشروطيت افرادي را به خيابانها مي‌كشاند و اين نمايشات را تظاهرات ملي قلمداد مي‌كرد. از ديگر اقدامات ساواك در دوره انقلاب، پخش شايعات و اخبار جعلي و بي‌اساس در كشور بود. در آذر 1357 و همزمان با عاشورا و تاسوعا كه مخالفان در تدارك برگزاري تظاهرات گسترده‌اي بودند، ساواك در اعلاميه‌‌هايي بين مردم شايع كرد كه بسياري از مردم از نحوه برگزاري مراسم عاشوراي حسيني در تهران و ساير شهرها ناراضي هستند. ساواك به واحدهاي مختلف خود در تهران و حومه دستورداده بود چنين شايع كنند كه ناآراميهاي سياسي و انقلابي به زودي پايان يافته و در زماني نه چندان طولاني، اوضاع به حال سابق باز خواهد گشت. ساواك همچنين شايع كرده بود كه در ناآراميهاي سياسي جاري كشور، كمونيستها نقش درجه اول دارند. در آستانه برگزاري مراسم عزاداري روزهاي تاسوعا و عاشورا (آذر 1357) ساواك چنين شايع كرد كه كمونيستها قصد دارند در جريان برگزاري مراسم، بسياري از روحانيون و علماي سرشناس و نيز ساير مخالفان سياسي و مذهبي حكومت را ترور كرده و به قتل برسانند و سپس تقصير آن را به گردن دولت و حكومت بياندازند. از ديگر اقدامات ساواك، به راه انداختن گاه و بيگاه اعتصابات كارگري در كارخانجات و كارگاههاي توليدي بود. در جريان اين اعتصابات، تلاش مي‌شد وانمود شود كه خواسته مخالفان و منتقدين حكومت، مطالبات مالي و مسائلي نظير افزايش حقوق و دستمزد است. اين‌گونه شگردها به‌ويژه در دوران نخست‌وزيري شريف امامي بيش از پيش به كار گرفته ‌شد. از ديگر اقدامات تحت حمايت ساواك در دوره انقلاب كه با هدف مهار حركت مردم صورت مي‌گرفت، انتقادات و اعتراضات برخي محافل سياسي و اداري وابسته به حكومت از كاستيها، مشكلات، نارساييها و فساد حاكم بر كشور بود. در اين ميان سخنرانيهاي گاه و بيگاه برخي نمايندگان مجلس دوره 24 شوراي ملي در سال 1357 كه گاه بسيار تند بود و طي آن حملات شديدي متوجه دستگاهها و دواير مختلف دولتي و حكومتي و حتي ساواك مي‌شد، از مهمترين اين طرحهاي نمايشي بود.‌ از ديگر اقدامات ساواك، بهره‌گيري از وجود اراذل و اوباش، چاقوكشان و به اصطلاح افراد لات و گردنكش در برخي درگيريهاي خونين با انقلابيون و تظاهركنندگان مخالف حكومت بود. ساواك از همان سالهاي نخست تأسيس و فعاليت با برخي از مهمترين چاقوكشان و گردنكشان طرفدار حكومت در شهرهاي مختلف ارتباط داشت. مشهورترين اين چهره‌هاي گردنكش، شعبان جعفري معروف به شعبان بي‌مخ بود. (در 28 مرداد 1385 در امريكا درگذشت). نخست‌‌وزيري شريف‌امامي در حالي كه در روز 28 مرداد 1357 حكومت با برگزاري مراسم بزرگداشت كودتاي 28 مرداد تلاش مي‌كرد وانمود كند رژيم از موقعيت مستحكمي برخوردار است، آتش سوزي سينما ركس آبادان، كه به زودي شايع شد ساواك در آن دست دارد، دولت جمشيد آموزگار را با بحران جدي مواجه كرد. سپهبد ناصر مقدم رئيس وقت ساواك در ملاقاتي با شاه خاطرنشان كرد كه با توجه به مجموعه شرايط، عمر نخست‌وزيري جمشيد آموزگار به سر آمده و او ديگر براي حل مشكلات حكومت تواني ندارد. شاه به توصيه مقدم و برخي محافل سياسي داخلي و خارجي، جعفر شريف‌امامي را مأمور تشكيل كابينه كرد. ناصر مقدم پيشاپيش در اين باره با افرادي چون آيت‌الله شريعتمداري نيز مشورت كرده و به اين نتيجه رسيده بود كه حضور فردي با شعارهاي مسالمت‌جويانه‌تر، كه در عين حال بتواند با محافلي از مخالفان ميانه‌رو حكومت نيز ارتباطاتي داشته باشد و وعده‌هايي براي نجات حكومت از بحران ارائه دهد، بيش از هر گزينه ديگري براي اشغال پست نخست‌وزيري مطلوب خواهد بود؛ تعداد قابل توجهي از افراد كابينه جعفر شريف امامي را اعضاي ساواك تشكيل مي‌دادند. شريف امامي بسياري از طرحهاي دولت را با همكاري و رايزني مقدم برنامه‌ريزي مي‌كرد. هيئت دولت شريف امامي براي مهار بحران، نشستهاي مشترك متعددي با فرماندهان نظامي داشت كه در اغلب اين جلسات ناصر مقدم نيز حضور داشت و راهكارهاي او درباره چگونگي مواجهه با مشكلات مبتلابه دولت و حكومت، بين اعضاي كابينه و فرماندهان نظامي با استقبال روبرو مي‌شد. مقدم تلاش كرد تا بلكه آيت‌الله شريعتمداري در ملاءعام مخالفت خود را با امام خميني اعلام كند، اما وي كه از قدرت و اعتبار امام در بين مردم اطلاع داشت و از تبعات سوء خواسته ساواك نگران بود، تقاضاي مقدم را رد كرد. اما در مذاكرات و گفت و گوهاي طولاني و متعدد خود اظهار اميدواري مي‌‌كرد كه به روش ديگري، از روش امام خميني در مبارزه با رژيم پهلوي انتقاد كند. در بسياري از موارد، ساواك براي مذاكره با شريعتمداري از رابطي به نام هدايت‌ اسلامي‌نيا بهره‌ مي‌برد كه با سفارت امريكا در تهران و نيز ساير گروههاي ميانه‌رو مخالف حكومت نيز روابط نزديكي داشت. شريعتمداري خواستار پياده شدن اصول قانون اساسي مشروطيت و قدرت‌يابي دوباره مجلس شوراي ملي به عنوان مهمترين ركن مشروطه بود. وي همچنين هر از گاه به دليل قتل‌عامهايي كه در تظاهرات صورت مي‌گرفت، دولتهاي وقت را سرزنش مي‌كرد. از ديگر اقدامات ساواك در اين دوره، آزادي تدريجي دهها نفر از علما و روحانيون بود و به غلط چنين تصور مي‌شد كه با آزادي اين افراد، از دامنه نارضايتيها در بين علما و روحانيون كاسته خواهد شد. از ديگر پيشنهادات مقدم به دولت شريف امامي و نيز شخص شاه، طرح حساب شده آزادي شماري از زندانيان سياسي در مناسبتهاي مختلف بود. به پيشنهاد ساواك در روزهاي چهارم آبان 1357 و سپس 19 آذر 1357 (مصادف با روزهاي تولد شاه و روز بين‌المللي حقوق بشر) شمار قابل‌‌توجهي از زندانيان آزاد شدند و حكومت درباره اين اقدامات، تبليغات پر سر و صدايي به راه انداخت. از ديگر اقدامات ساواك در اين دوره تلاش براي ارائه چهره‌اي مدافع و حامي اصول و ارزشهاي ديني و مذهبي از دولت شريف امامي بود. شريف‌امامي تقويم رسمي كشور را از تاريخ مجعول شاهنشاهي به تاريخ هجري شمسي تغيير داد. ساواك تلاش مي‌كرد با تشبث به برخي شعائر و ارزشهاي اسلامي و مذهبي، بين علما و روحانيون اختلاف‌افكني كند و چنين القا كند كه اقدامات و موضعگيريهاي امام خميني و روحانيون و علماي پيرو او با اصول و ارزشهاي اسلامي و ديني مغايرت دارد و بسياري از علما و روحانيون، مخالف ديدگاههاي سياسي، اجتماعي و مذهبي ايشان هستند. از جمله اقدامات دولت شريف‌امامي كه ناصر مقدم رئيس ساواك در آن نقش مهمي داشت، اعلام حكومت نظامي در تهران و 11 شهر ديگر در شامگاه روز 16 شهريور 1357 بود. با اين اقدام فاجعه جمعه 17 شهريور 1357 در ميدان ژاله (شهدا) تهران رقم خورد و به نقطه عطفي در گسترش مخالفتهاي عمومي با حكومت پهلوي تبديل شد. چند روز قبل و در روز 13 شهريور 1357 ـ عيد فطر ـ تظاهرات گسترده‌اي در تهران و ساير شهرها روي داد و ساواك از روند حوادث و تبعات ادامه آن احساس نگراني مي‌كرد. سپهبد ناصر مقدم پس از تظاهرات روز عيد فطر (13 شهريور 1357) به ديدار شاه رفت و با اشاره به ناآراميهاي جاري كشور و ابراز نگراني از تبعات سوئي كه مي‌توانست براي اركان حاكميت به بار آورد، موافقت شاه را براي برقراري حكومت نظامي در تهران و برخي شهرها به دست آورد. به دنبال آن، در شامگاه روز 16 شهريور 1357 جلسه شوراي امنيت ملي دولت شريف امامي تشكيل شد و طي مذاكراتي به كارگرداني مقدم، نهايتاً به ضرورت برقراري حكومت نظامي در تهران و 11 شهر ديگر رأي داده شد. مقدم با ذكر اخبار و شايعاتي درباره آغاز موج جديد ناآراميها در تهران و ساير شهرها، حاضران در جلسه را متقاعد كرد كه چاره‌اي جز موافقت با طرح او (كه پيش از آن شاه نيز موافقتش را با آن اعلام كرده است) در برقراري حكومت نظامي ندارند. برخي از حاضران در جلسه استدلال كردند كه در ساعات محدود باقيمانده تا صبح روز 17 شهريور (زمان آغاز برقراري حكومت نظامي) مردم امكان آگاهي از اين تصميم جديد دولت را نخواهند داشت، اما مقدم با اصرار بر ضرورت برقراري سريع حكومت نظامي تصريح كرد كه رسانه‌‌ها (راديو و تلويزيون) اين تصميم دولت را به طور مكرر به اطلاع مردم خواهند رساند. اما همچنان كه پيش‌بيني مي‌شد، مردم نتوانستند در جريان تصميم دولت قرار بگيرند. از صبح روز 17 شهريور 1357 در بسياري از نقاط تهران و ساير شهرها بسياري از مردم به خيابانها ريخته و بدون توجه به اخطارهايي كه درباره برقراري مقررات حكومت نظامي داده مي‌شد، بر ضد رژيم به تظاهرات پرداختند. ميعادگاه اصلي تظاهركنندگان تهراني در ميدان ژاله قرار داشت كه نيروهاي انتظامي و ساواك بي‌محابا به روي مردم بسياري كه در اين ميدان و خيابانهاي اطراف گرد آمده بودند، آتش گشوده و شمار زيادي مجروح و تعداد كثيري نيز به شهادت رسيدند. در اين روز علاوه بر شهادت‌ و جراحت صدها نفر از تظاهركنندگان توسط ساواك،‌ خسارات مالي و اقتصادي قابل‌‌ توجهي به منازل، مغازه‌‌ها و اتومبيلهاي مردم وارد شد و آتش‌سوزيهاي عمدي بسياري در بخشهاي مختلف شهر به راه انداخته شد. در ديگر شهرهاي كشور نيز ساواك و ساير نيروهاي نظامي و امنيتي بر روي تظاهركنندگاني كه حكومت نظامي را ناديده گرفته و به خيابانها ريخته بودند، آتش گشود و تعداد كثيري را شهيد و مجروح كردند. بيشترين اتهامات مربوط به فاجعه روز 17 شهريور 1357 متوجه ساواك شد. تبعات كشتار 17 شهريور براي رژيم پهلوي گران تمام شد؛ از آن پس ناآراميها وارد مرحله جديدي شد. در آن ميان شريف‌امامي نخست‌وزير وقت براي آرام كردن فضاي بحراني كشور، طي نطقي از واقعه ميدان ژاله ابراز تأسف كرد و كشته‌شدگان و جان باختگان 17 شهريور را مورد تكريم قرار داده و به مردم به دليل اين فاجعه تسليت گفت. اين موضع‌گيري شريف امامي از سوي ساواك تهران، كه در آن نقش محوري داشت، مورد اعتراض واقع شد و پرنيان‌فر ـ رئيس ساواك تهران ـ طي نامه‌اي خطاب به مقدم، به اين موضع‌گيري نخست‌وزير انتقاد كرده و اضافه كرد كه اگر سخن شريف‌امامي در اداي احترام به كشته‌شدگان و شهداي 17 شهريور مورد تأييد مجموعه حكومت بوده باشد، پس در اين ميان نيروهاي امنيتي و انتظامي كه به دستور حكومت در ‌آن روز مرتكب اين كشتار شدند، در چه جايگاهي قرار خواهند گرفت. پرنيان‌فر هشدار داد كه سخنان نخست‌وزير اثرات و تبعات سوئي در تضعيف روحيه نيروهاي ساواك و ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي بر جاي خواهد گذاشت. در همان زمان شايع شد كه علاوه بر ساواك و نيروهاي نظامي، واحدهايي از سربازان اسرائيلي نيز در جريان كشتار 17 شهريور 1357 دست داشته‌اند. روز پس از كشتار 17 شهريور، شوراي امنيت ملي دولت شريف‌امامي با حضور مقدم، بار ديگر تشكيل جلسه داد و درباره واقعه به بحث پرداخت. با اين احوال، به دليل گسترش دامنه بحران در نقاط مختلف كشور، به طور ضمني ضرورت ادامه سياست سركوب مورد توجه حاضران در جلسه قرار گرفت و در تعداد ديگري از شهرهاي كشور نيز مقررات حكومت نظامي برقرار شد. پس از واقعه 17 شهريور، كارتر ـ رئيس‌جمهور امريكا ـ در تماسي، به شاه اطمينان داد كه از روش قهرآميز و قاطع او در برخورد با مخالفان حمايت مي‌‌كند. به دنبال كشتار 17 شهريور، مخالفان رژيم با صدور اعلاميه، بيانيه و ارائه سخنراني مراتب انزجار خود را از حكومت پهلوي اعلام كردند. در اين ميان آيت‌الله شريعتمداري نيز طي اعلاميه‌اي كه مردم را به آرامش دعوت مي‌‌كرد، نيروهاي حكومتي را به دليل كشتار 17 شهريور نكوهش كرد. گفته مي‌شود اعلاميه آيت‌الله شريعتمداري توسط ساواك بهره‌برداري شده و متن آن در شمارگان بسيار پخش شد. پس از واقعه 17 شهريور، مقدم در يكي از جلسات شوراي امنيت ملي دولت شريف امامي از وضعيت وخيم و ناكارآمد دستگاههاي تبليغاتي و رسانه‌اي حكومت انتقاد كرده و بر اين نكته تأكيد كرد كه راديو و تلويزيون از برآوردن خواستها و نيازهاي تبليغاتي حكومت و نقشي كه ضرورتاً اين دستگاه بايد در برابر مخالفان اتخاذ كند، عاجز و ناتوان است. مقدم همچنين از وزارت اطلاعات و جهانگردي دولت شريف امامي هم انتقاد كرد كه در كنترل و هدايت نشريات و روزنامه‌ها ناتوان بوده و اجازه مي‌دهد روزنامه‌ها چنا‌ن‌كه دلخواه مخالفان حكومت است به انعكاس اخبار، حوادث و رخدادهاي جاري كشور مبادرت كنند و حكومت را با مشكلات مضاعفي روبرو سازند. بدين ترتيب به نظر مي‌رسيد به رغم جايگزيني مقدم در رياست ساواك، تحولات محسوسي در روش برخورد ساواك با مردم به وجود نيامده و اين سازمان كماكان به دليل سوء رفتارش پذيراي بيشترين انتقادات و اعتراضات بود. با اين احوال، دولت شريف‌ امامي وعده‌هايي مبني بر ايجاد تحول در ساختار تشكيلاتي و حذف نيروهاي سركوبگر و بدنام اين سازمان داد. به دنبال آن، به تدريج در محافل سياسي و اجتماعي شايع شد كه به زودي تعدادي از نيروهاي بدنام ساواك از اين سازمان اخراج خواهند شد. به دنبال آن، ناصر مقدم فهرستي از چند ده نفر از افراد بدنام‌تر اين سازمان را براي اخراج از ساواك در اختيار شاه و دولت قرار داد. مشهورترين اين افراد پرويز ثابتي مديركل بدنام و بي‌رحم اداره كل سوم (امنيت داخلي) بود؛ پرويز ثابتي نهايتاً در آبان 1357 از كشور گريخت. با اين احوال دامنه تغيير و تحول در ساواك در آن دوره چندان قابل اعتنا نبود و سرعت تحولات سياسي و اجتماعي بسيار پرشتاب‌تر از آن بود كه دولت و نيز رياست ساواك، امكان، فرصت و نيز مجال جدي براي ايجاد تغيير و تحولات ساختاري در اين سازمان بيابند. طرح مسائلي چون لزوم تصفيه ساواك از عناصر بدنام و ناباب و سركوبگر و ايجاد تحولاتي در ساختار و تشكيلات آن، بيش از پيش موجبات تضعيف روحيه نيروهاي اين سازمان را فراهم ‌آورد و همزمان با آن، تهديدات و خطرات بالفعلي كه همه روزه از سوي مخالفان، متوجه نيروهاي ساواك مي‌شد، مشكلات روحي و رواني اين نيروها را مضاعف مي‌ساخت. به تدريج آشكار شد كه اقدامات دولت شريف امامي كه تلفيقي از طرحهاي به اصطلاح مسالمت‌آميز و آشتي‌جويانه و نيز سركوب بود، علاوه بر اين‌كه نتيجه مطلوبي براي رژيم به بار نياورد، بر دامنه بحران نيز افزود. دولت شريف امامي كارنامه نوميد‌كننده‌اي براي حكومت داشت و چاره‌اي جز تغيير آن با كابينه‌اي ديگر به ذهن تصميم‌گيران حكومت و به‌ويژه ناصر مقدم خطور نمي‌كرد. در چنين شرايطي با زمينه‌سازيهاي پيشين ساواك، شاه متقاعد شد كه جز بركناري شريف‌ امامي از نخست‌وزيري و روي كار آمدن فردي نظامي، كه سركوب بيشتر مخالفان را پي‌گيرد، چاره ديگري نيست. ساواك از روز 13 آبان 1357 بر جنايات خود در تهران و ساير شهرها افزود و با ايجاد درگيريهاي خونين با تظاهركنندگان و آتش زدنها و تخريبهاي عمدي در سطح وسيعي از شهر تهران، بيش از پيش موجبات نگراني شاه را از عواقب سوء ادامه نخست‌وزيري جعفر شريف‌امامي فراهم آورد. نهايتاً نيز مقدم در ملاقاتي با شاه موجبات انتصاب ارتشبد غلامرضا ازهاري را به نخست‌وزيري فراهم آورد. نخست‌وزيري ازهاري به دنبال ملاقاتهاي مقدم با شاه، رئيس ساواك به شريف امامي هشدار مي‌داد كه چاره‌اي جز كناره‌گيري ندارد و نهايتاً هم چنان‌كه خواست ساواك بود، شريف‌امامي به ديدار شاه رفت و از نخست‌وزيري استعفا داد تا ارتشبد غلامرضا ازهاري در نيمه آبان 1357 و در شرايط اوج‌گيري حركتهاي مردمي، زمام امور را در دست گيرد. به دنبال انتصاب ازهاري به نخست‌وزيري، ساواك طي بخشنامه‌اي خطاب به شعب و واحدهاي مختلف خود با اشاره به بحران كشور، به نيروهايش دستور ‌داد در سركوب مخالفان و حمايت از دولت جديد از هيچ اقدامي فروگذار نكنند. با انتصاب ازهاري، اعتراضات گسترش يافت و به تبع آن ساواك بيش از پيش به خشونت روي آورد. از مهمترين وقايع نخستين روز نخست‌وزيري ازهاري، اقدام شاه در ارسال پيام معروف «من صداي انقلاب شما را شنيدم» بود كه گفته مي‌شد ساواك در وادار ساختن شاه به صدور اين پيام نقش داشته است. ساواك به سرعت متن پيام شاه را تكثير كرده و براي بسياري از علما و روحانيون در سراسر كشور ارسال كرد. با اين وجود، واكنش سريع امام خميني و فريب و خدعه خواندن اين توبه‌‌نامه، موجب شد تا افكار عمومي نسبت به آن بي‌توجهي نشان داده و كماكان به مخالفتهاي خود بر ضد حكومت ادامه دهند. از جمله طرحهاي دولت ازهاري كه ساواك نيز در آن نقش محوري داشت، لزوم برقراري حكومت نظامي در بسياري از شهرها بود. در جلسه‌اي كه در روز 16 آذر 1357 و با حضور هيئت وزيران تشكيل شد، ناصر مقدم نيز كارگردان جلسه بود. از ديگر اقدامات دولت ازهاري براي آرام كردن فضاي بحراني كشور، دستگيري تعدادي از رجال و كارگزاران درجه اول حكومت در دومين روز نخست‌وزيري بود. اين اقدام به دنبال رايزنيها و مشورتهاي شاه با مقدم صورت ‌گرفت. مقدم معتقد بود با دستگيري اين رجال و معرفي آنان به عنوان عاملين و مسببين اصلي بروز انحراف، حكومت گام جدي براي مهار بحران برخواهد داشت و با محاكمه و مجازات اين گروه، رژيم از خطر سقوط حتمي نجات خواهد يافت. به دنبال اين تصميم و به دستور مقدم، در 16 آبان 1357 اميرعباس هويدا نخست‌وزير و وزير دربار پيشين، ارتشبد نعمت‌الله نصيري و دوازده نفر ديگر از كارگزاران و وزيران كابينه‌هاي سابق دستگير و زنداني شدند. تقريباً تمامي اين افراد به همراه گروه ديگري كه بعداً دستگير شدند، تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي در زندان بودند و پس از آن بسياري از آنان محاكمه شده و مجازاتهاي مختلفي براي آنان تعيين شد. با اين حال دستگيري رجال درجه اولي چون هويدا و نصيري، كه به هدف آرام كردن فضاي كشور صورت ‌گرفت، پيامد مثبت قابل اعتنايي براي رژيم نداشت و همزمان با گسترش سركوب، مخالفان ساواك متشكل‌تر و انسجام‌يافته‌تر از قبل، به سوي هدف نهايي كه سقوط رژيم بود، پيش ‌رفتند. در دوره نخست‌وزيري ازهاري، جلسات مشورتي متعددي با حضور هيئت‌وزيران و فرماندهان نظامي و انتظامي تشكيل شد كه ضمن بررسي اوضاع و احوال كشور، درباره لزوم انجام برخي اقدامات براي آرام كردن فضاي بحراني، راهكارهايي ارائه مي‌شد. در هدايت و مديريت اين جلسات نيز، مقدم نقش مهمي داشت. دولت ازهاري و مجموعه تصميم‌گيرندگان آن، به زودي در برابر ناآراميها دچار ناتواني شدند. متن مذاكرات هيئت وزيران دولت ازهاري نشان مي‌‌دهد كه راه‌حلي براي مهار بحران، پيش روي آنان وجود نداشت. از جمله طرحهاي دولت ازهاري تشكيل كميته بحران متشكل از برخي وزيران كابينه، فرماندهان نظامي و ناصر مقدم بود كه نتيجه‌اي درخور در پي نداشت. به دليل انتقادات گسترده‌اي كه از مدتها قبل درباره عملكرد ساواك مطرح بود و اقدامات شريف امامي كه اركان آن را متزلزل كرده بود، تا حد زيادي از كارآمدي اين سازمان كاسته شد. بدين ترتيب ساواك به رغم آن‌كه هنوز وفادارترين نيروي حكومت به شمار مي‌رفت، ديگر آن قدرت و جبروت گذشته را از دست داده بود. از اقدامات ساواك در اين دوره براي آرام كردن فضاي كشور، اجراي طرح اطعام در محلات پرجمعيت و فقيرنشين تهران بود. ساواك با كمك برخي وعاظ و روحانيون موافق حكومت تلاش مي‌كرد از اجراي اين گونه طرحها به نفع حكومت بهره‌برداري سياسي و تبليغاتي كند. مقدم طي نامه‌اي كه در 8 آذر 1357 خطاب به ازهاري نوشت با اشاره به شواهد و قراين اعلام كرد كه در روزهاي محرم و صفر، مخالفتهاي سياسي، اجتماعي در كشور گسترش خواهد يافت. وي در اين باره پيشنهاد كرد براي مقابله با مخالفان تمهيدات زير به كار گرفته شود: 1ـ دستگاههاي تبليغاتي حكومت (راديو و تلويزيون) به شدت تحت كنترل و مراقبت قرار گرفته و از نفوذ هرگونه عنصر و عامل ضدحكومتي در بخشهاي مختلف آن جلوگيري شود، 2ـ مراسم سينه‌زني و نوحه‌خواني در شهرهاي مختلف كشور توسط دولت و حكومت برگزار شده و از اين‌گونه مراسم هدايت شده بهره‌برداري شود، 3ـ از نقاط حساس و حياتي تهران و ساير شهرها مراقبت شود، 4ـ از تأسيسات آب و برق حراست شود و از قطع احتمالي آب و برق در سطح شهرها، كه مي‌تواند موجبات نارضايتي بيش از پيش مردم را فراهم آورد، جلوگيري گردد، 5ـ از تأسيسات نفتي مراقبت شود و از بروز ناامني، بي‌نظمي و كم‌كاري و احياناً اعتصابات كارگري در آن نواحي، جلوگيري شود،6ـ از حركت دسته‌هاي عزادار در خيابانها كه مي‌تواند موجبات تجمع گسترده مردم و بروز ناآراميها را فراهم آورد، جلوگيري شود، 7ـ از برگزاري مراسم عزاداري در مساجد، تكايا و مكانهاي بسيار بزرگ كه مي‌تواند جمعيت زيادي در خود جاي دهد، جلوگيري شود، 8ـ جمعيتهاي عزادار پس از پايان مراسم از مساجد و تكايا متفرق شوند، 9ـ از سخنراني و وعظ علما، روحانيون و وعاظ ممنوع‌المنبر، جلوگيري شود، 10ـ تمام كساني كه در مجالس عزاداري، سخنان و رفتار تحريك‌آميز سياسي انجام مي‌‌دهند، سريعاً دستگير شوند، 11ـ نيروهاي امنيتي در اكيپها و گروههاي چندين نفره براي كنترل آسان‌تر اوضاع، حضور دايم داشته باشند، 12ـ از اجتماعات و گردهماييهاي خياباني جلوگيري شده و مقررات حكومت نظامي (در مناطق اعلام شده)، دقيقاً اجرا شود، 13ـ اعلاميه‌هاي هشدار دهنده در شهرهاي مختلف از سوي مراجع حكومتي و انتظامي صادر شود، 14ـ برنامه‌هاي تبليغاتي، هشدارآميز و اثرگذار از طريق راديو و تلويزيون پخش شود، 15ـ از توقف و پارك كردن اتومبيلها در خيابانها در روزهاي برگزاري مراسم سوگواري ممانعت شود، 16ـ از آمد و شد دوچرخه، موتورسيكلت، وانت‌بار و اتومبيلهاي باركش در روزهاي برگزاري مراسم عزاداري جلوگيري شود، 17ـ مواد غذايي و سوختي مردم كشور، تأمين شود. 18ـ از احتمال حملات مسلحانه و چريكي گروههاي مخالف حكومت در شهرهاي مختلف كشور، مراقبت شود. 19ـ محركين سياسي مخالف حكومت در مراكز تجمع و حضور مردم سريعاً دستگير شوند و از متوليان، بانيان و مسئولان مساجد و تكايا و ديگر محلهاي برگزاري سوگواري و نيز وعاظ و سخنرانان براي اجتناب از مخالفت با حكومت. تعهد اخذ شود. ساواك همچنين هر از گاه درباره راههاي جلوگيري از گسترش بحران در مناطق سني‌نشين و نيز در ميان اقليتهاي قومي و نظاير آن هشدارهايي به مقامات دولتي و حكومتي مي‌داد. ساواك در هشدار و گزارشاتي از اين دست، به دلايل و عواملي اشاره مي‌‌‌كرد كه موجبات گسترش نارضايتيهاي عمومي در مناطق داراي اقليت قومي و مذهبي را فراهم آورده و سپس درباره راههاي به حداقل رسانيدن مخالفتها راهكارهايي ارائه مي‌‌داد. ميانه‌روها از جمله طرحها و اقدامات ساواك (به‌ويژه پس از انتصاب مقدم به رياست آن) كنترل ناآراميها با تشبث به ميانه‌روهاي منتقد حكومت بود. ساواك تلاش مي‌كرد چنين بنماياند كه مخالفان آشتي‌‌ناپذير و جريان برانداز رژيم، اقليتي غيرقابل اعتنا هستند و در اين ميان كساني كه صرفاً منتقد حكومت بوده و خواهان انجام برخي اصلاحات در بدنه حاكميت هستند و از قانون اساسي مشروطيت حمايت مي‌كنند، در اكثريت قرار دارند. ساواك اميدوار بود اين گروهها با ايجاد اختلاف در صفوف مخالفان، موجبات نجات رژيم را از سقوط فراهم آورند. در بين علما و روحانيون و جناح مذهبي، ساواك به ياري افرادي چون آيت‌الله شريعتمداري اميد فراواني بسته بود و در مقاطع مختلف هم براي پيشبرد اهداف و مقاصد خود و حكومت از وي بهره مي‌برد. طرفداران حزب توده، ساير گروههاي چپ، گروههاي چريكي و كساني كه طرفدار مبارزه چريكي و مسلحانه با رژيم بودند، امام خميني و تمام كساني كه از ديدگاههاي ايشان پيروي مي‌كردند، در صدر مخالفان آشتي‌‌ناپذير حكومت جاي داشتند. ساواك اميدوار بود افراد و محافل وابسته به جبهه ملي و نيز نهضت آزادي ايران را براي مهار ناآراميها و جلوگيري از سقوط رژيم به خدمت گيرد. ساواك بر اين باور بود كه اين احزاب و گروهها در مقايسه با ديگر مخالفان رژيم براي گفت و گو و مذاكراتي كه مي‌توانست به راه‌حل اميدوار‌كننده‌اي بيانجامد، آمادگي بيشتري دارند؛ بر همين اساس همواره بر ضرورت گفت و گو و رفتار مسالمت‌آميز با مخالفان ميانه‌رو حكومت تأكيد مي‌كرد. البته در ميان اعضا و طرفداران گروههايي نظير نهضت آزادي نيز افراد و شخصيتهاي سازش‌ناپذيري حضور داشتند. ساواك دلايل بسياري داشت كه نشان مي‌‌داد برخي از مهمترين چهره‌هاي جبهه ملي حاضر به گفت و گو و مذاكره با حكومت هستند. ساواك البته از كمك همتايان امريكايي خود (سيا و نيز سفارت امريكا در تهران) نيز بهره‌مند بود كه با بسياري از چهره‌هاي مشهور جبهه ملي در تماس بودند. برخي از اين افراد در گفت و گو با امريكاييها، ديدگاههاي خود را درباره تحولات جاري ابراز مي‌‌كردند. اسناد سفارت امريكا در تهران، از روابط برخي اعضا و چهره‌هاي شناخته شده جبهه ملي و نيز برخي هواداران و اعضاي نهضت آزادي ايران با سفارت امريكا و مقامات آن كشور در تهران حكايت دارد كه تقريباً در تمام دوران انقلاب ادامه داشت. سفارت امريكا و نيز مأموران سيا در تهران در دوران ناآراميهاي انقلاب تلاش داشتند به برخي اعضاي نهضت آزادي ايران نزديك شوند و اميدوار بودند از طريق اين گروه، در جريان تحولات قرار گرفته و موقعيتهايي براي آينده حضور خود در ايران دست و پا كنند. تماسهاي سفارت امريكا در تهران با دو گروه (جبهه ملي و نهضت آزادي ايران) تا واپسين روزهاي عمر رژيم پهلوي ادامه يافت. با آشكار شدن سقوط نهايي رژيم، ديگر مذاكرات و گفت و گوها بيشتر درباره وضعيت سياسي آينده ايران پس از روي كار آمدن رژيم انقلابي جديد متمركز شده بود. به دنبال خروج شاه از كشور، امام خميني براي بازگشت به ايران اعلام آمادگي كردند و ملاقاتها و تماسهاي مقدم با افراد جبهه ملي و نهضت آزادي ايران و ساير ميانه‌رو‌ها افزايش يافت. در اين ميان سفارت امريكا در تهران در جريان بسياري از اين ملاقاتها و تصميمات اتخاذ شده قرار داشت. در نيمه شهريور 1357، هنوز خواستهاي اصلاح‌طلبانه جبهه ملي مسائلي نظير لزوم انحلال فوري ساواك بود كه در چارچوب حفظ نظام سياسي موجود مطرح مي‌شد. سفارت امريكا در تهران نيز در گزارشات خود طي آذر 1357، موضوع انحلال ساواك را از مهمترين خواستهاي جبهه ملي برمي‌شمرد. جبهه ملي به‌ويژه در دوره انقلاب تلاش مي‌‌كرد بين رفتار سياسي خود با حكومت و رفتار امام خميني اندكي فاصله وجود داشته باشد. اين گروه چندان رغبتي به پذيرفتن رهبري فكري ـ سياسي بلامنازع امام خميني نداشت. در شهريور 1357 هم هنوز افرادي از جبهه ملي در گفت و گو با امريكاييان در داخل و خارج كشور، درباره موضعگيري خود در برابر شاه و مشكلاتي كه ساواك براي آنان ايجاد مي‌كرد پرس و جو و تعيين تكليف مي‌كردند و موضع مشخصي درباره تحولات جاري كشور در پيش نگرفته و عمدتاً انفعالي رفتار مي‌كردند. برخي اعضاي سرشناس جبهه ملي، در واپسين ماههاي عمر رژيم، در گفت و گو با برخي گروههاي ميانه‌رو و مرتبط با شاه و حكومت، نگراني خود را از وضعيت بحراني كشور ابراز داشته و از شاه تقاضا مي‌كردند اجازه دهد گروههاي ميانه‌رو به اصطلاح اصلاح‌طلب، راهي براي مهار بحران بيابند. برخي از رهبران و اعضاي برجسته جبهه ملي نيز تا واپسين روزهاي عمر رژيم پهلوي به تماس با مقدم ادامه دادند. بر همين اساس، مقدم با متقاعد كردن شاه، بارها با رهبراني از جبهه ملي تماس گرفت و خواستار مشاركت آنان در پروژه جلوگيري از سقوط نهايي رژيم شد. برخي افراد وابسته به جبهه ملي با وساطت مقدم با شاه نيز گفت و گو كردند. در اين ميان مقدم براي ايجاد اختلاف بين جبهه ملي و گروههاي ميانه‌رو با امام خميني تلاش مي‌كرد. البته تلاش مقدم براي تماس و مذاكره با روحانيون مخالف و سازش‌ناپذيري چون (آيت‌الله دكتر بهشتي)، حتي با وساطت افرادي از رهبران نهضت آزادي نيز به نتيجه نرسيد و علما و روحانيون مخالف حكومت حاضر به ملاقات و گفت و گو با مقدم نشدند. در مقايسه با جبهه ملي، نهضت آزادي موضع انقلابي‌تري داشت و طي دهه‌هاي 1340 و 1350 هم بيش از گروه نخست در مقابل رژيم پهلوي ايستادگي كرده و طعم سركوب ساواك را چشيده بود. در همان حال، بيش از جبهه ملي در حمايت از مواضع انقلابي امام خميني ثابت قدم بود. با اين احوال برخي از اعضاي بلندپايه نهضت آزادي ايران نيز در دوره ناآراميهاي انقلاب با مقدم و افراد و محافل ديگري در دولت و حكومت تماسهايي داشتند و با سفارت امريكا در تهران نيز مشكلات و خواستهاي خود را در ميان مي‌‌نهادند. پس از آن كه آشكار شد ارتشبد ازهاري نيز از مهار بحران ناتوان است و از رجال و كارگزاران وابسته به حكومت فرد ديگري ياراي پذيرفتن نخست‌وزيري نيست، طرح مذاكره با رجالي از جبهه ملي و يا نهضت آزادي ايران و نيز ساير افراد، مورد توجه شاه قرار گرفت. پس از كسب موافقت شاه، مقدم در زندان ملاقاتي با مهندس مهدي بازرگان كرد و به او وعده داد كه از آن پس شاه به نظام مشروطه پايبند خواهد بود. با اين احوال بازرگان او را نوميد ساخت و گفت كه ديگر براي عملي شدن آرزوي شاه دير شده است و او نمي‌تواند در اين راستا گامي بردارد. از ديگر كساني كه مقدم با او ملاقات كرد، دكتر كريم سنجابي از رهبران جبهه ملي (رهبر حزب ايران) بود كه او دعوت مقدم را براي ملاقات با شاه پذيرفت و در گفت و گو با شاه، وعدة مساعدي براي پذيرش نخست‌وزيري داد، اما شروط او نيز، نظير خروج شاه از كشور، مورد تأييد شاه قرار نگرفت. پس از آن جبهه ملي در رابطه با اين ملاقات اعلاميه‌اي صادر كرد و در صدد برآمد ارتباط جبهه ملي با شاه و رژيم پهلوي را تكذيب كرده و بر ارتباط خود با امام خميني تأكيد ورزد. ارتباطات مقدم، در روزهاي پاياني نخست‌وزيري ازهاري افزايش يافت. اعضاي برجسته و رهبران جبهه ملي و نهضت آزادي ايران و ساير افراد و گروههاي همسو ترديد داشتند كه نهايتاً كفه ترازوي تحولات سياسي به سود رژيم پهلوي خواهد بود و يا انقلابيون. حداقل براي برخي از مهمترين اعضاي اين احزاب و گروهها تصميم‌گيري دشوار مي‌نمود. چه، از يك سو برخي از آنان علاقه‌مند بودند با در اختيار گرفتن نخست‌وزيري و ساير پستهاي مهم، شاه را در مجموعه حاكميت تا سر حد پادشاهي تشريفاتي در نظام مشروطه تنزل مقام بخشند، و از سوي ديگر ترديد داشتند كه با پذيرش اين سمتها در آن شرايط بحراني، بتوانند كنترل اوضاع را به دست گرفته و نظام دلخواه را در عرصه كشور مستقر سازند؛ به‌ويژه اين‌كه شواهد نشان از سقوط قريب‌الوقوع حكومت پهلوي مي‌‌داد. از ديگر كساني كه پس از ملاقات سنجابي، به ديدار شاه رفت و درباره پذيرفتن مقام نخست‌وزيري با او مذاكراتي انجام داد، دكتر غلامحسين صديقي بود كه به همت مقدم پنج بار با شاه به گفت و گو نشست. منابع موجود نشان مي‌‌دهد كه صديقي بيش از سنجابي براي پذيرش نخست‌وزيري اشتياق نشان داد و در همان حال ضرورت انحلال ساواك را به شاه گوشزد كرد. اما برخي شروط ديگر او از جمله به حداقل رسيدن نقش شاه در حاكميت كه شاه نپذيرفت، به استنكاف او از پذيرش اين پست انجاميد؛ ضمن اين‌‌كه اعضاي جبهه ملي نيز در برابر او موضع مخالفي اتخاذ كرده و به او هشدار دادند از پذيرش پست نخست‌وزيري شاه كه مي‌تواند پيشينه سياسي او را تحت‌الشعاع قرار دهد، پرهيز كند. در حالي كه هنوز طرح نخست‌وزيري صديقي منتفي نشده بود، مقدم طي بخشنامه‌اي از نيروهاي تحت امرش خواست تا براي جلوگيري از هرگونه پيشامد غيرمنتظره براي صديقي و خانواده و بستگان او، تدابير امنيتي و پليسي لازم انديشيده شود. اما مذاكرات مقدم با شاپور بختيار، از رهبران جبهه ملي، براي پذيرش پست نخست‌وزيري با موفقيت قرين شد. ملاقاتها و مذاكرات برخي رهبران و اعضاي برجسته نهضت آزادي ايران و جبهه ملي با مقدم و ساير مراجع حكومتي و نظامي، در دوران نخست‌وزيري شاپور بختيار نيز ادامه يافت. پس از آن كه امام خميني اعلام كردند به زودي راهي ايران خواهند شد، اين مذاكرات و گفت و گوها، كه احتمالاً با سفارت امريكا در تهران نيز در ميان نهاده مي‌شد، بيش از پيش ادامه يافت. در اين ميان، درباره چگونگي برقراري تمهيدات لازم براي بازگشت امام خميني به كشور و موضع‌گيري دولت بختيار در مقابل ايشان، گفت و گوهايي به عمل مي‌آمد. شواهد موجود نشان مي‌دهد كه افراد و گروههاي شركت كننده در اين گفت و گوها اميدوار بودند با بازگشت امام خميني به كشور، از گسترش بيشتر بحران جلوگيري شود. برخي از اسناد سفارت امريكا نشان مي‌دهد كه گروههاي مذاكره كننده و از جمله مقدم، اميدوار بودند امام خميني چند روز پس از مراسم استقبال ويژه‌اي، تهران را به قصد قم ترك كند و به تبع آن بختيار با تغيير چند وزير و گماردن چهره‌‌هاي ميانه‌رويي از انقلابيون به اصطلاح دولت وحدت ملي تشكيل دهد؛ اگر اين طرح موفقيتي كسب نكرد، تلاش شود، نظام جديد انقلابي از كنترل گروهها و احزاب انقلابي ميانه‌رو خارج نشود. از جمله مهمترين كساني كه مقدم براي به خدمت گرفتنش در رأس كابينه ملاقاتهاي متعددي با او داشت، علي اميني بود كه از اوايل دهة 1340 در حاكميت سمتي نداشت و به دليل سوءظن شاه به او، ساواك رفتار و ملاقاتهاي او را كنترل مي‌كرد. اما اميني پس از آن كه تصريح كرد براي كنترل بحران بسيار دير شده، اضافه كرد كه هرگاه شاه كنترل ارتش و ساواك را برعهده او گذارد، حاضر به پذيرش نخست‌وزيري خواهد شد. اين پيشنهاد از سوي شاه رد شد، با اين وجود پس از آن كه ازهاري هم از عهده مشكلات برنيامد، بار ديگر مقدم از سوي شاه مأمور مذاكره با علي اميني شد تا بلكه او را به پذيرفتن پست نخست‌وزيري متقاعد كند. اما علي اميني علاوه بر دو شرط پيشين، لزوم خروج سريع شاه از كشور و نيز تشكيل شوراي سلطنت را پيش شرط خود براي پذيرش نخست‌وزيري اعلام كرد. اما شاه اين شروط اميني را براي بار دوم رد كرد. اما اميني بارها به ديدار شاه رفت و با مقدم نيز مذاكرات و رايزنيهاي سياسي متعددي انجام داد. بر پايه مشورت با اميني بود كه موضوع مذاكره و تماس با افرادي از جبهه ملي و نهضت آزادي ايران براي قبول پست نخست‌وزيري مورد توجه شاه قرار گرفت و به دنبال آن مقدم به عنوان رابط اصلي اين ملاقاتها، گفت و گو و مذاكرات چند جانبه مكرر و مفصلي با رهبران جبهه ملي و نهضت آزادي ايران و نيز سفارت امريكا در تهران انجام داد. در اين ميان مذاكرات و گفت و گوهاي مقدم با اميني براي قبول پست نخست‌وزيري تا مدتها ادامه داشت. از ديگر كساني كه از دوران زمامداري شريف امامي بي‌ميل به قبول پست نخست‌وزيري نبود، دكتر مظفر بقايي كرماني بود كه حزب زحمتكشان او در تمام دوره انقلاب در پوشش حمايت از قانون اساسي و نظام مشروطه حكومت، از رژيم حمايت كرده و خواستار جلوگيري از سقوط نهايي نظام شاهنشاهي بود. ساواك هم به طور ضمني از اين‌گونه موضعگيريهاي بقايي، كه به ظاهر انتقاداتي هم متوجه حكومت و حتي شاخص شاه مي‌كرد، حمايت مي‌نمود. در آستانه نخست‌وزيري ازهاري و پس از آن، مدت كوتاهي نيز موضوع نخست‌وزيري ارتشبد غلامعلي اويسي مطرح شد و اين موضوع در شورايي متشكل از فرماندهان نظامي و مقدم و برخي افراد ديگر مورد بررسي قرار گرفت كه خيلي زود به دست فراموشي سپرده شد. مقدم مذاكرات و ملاقاتهاي مكرري با اجزاي سفارت امريكا و نيز مأموران سيا در تهران داشت و درباره مسائل و مشكلات مختلف سياسي و اجتماعي مبتلابه رژيم پهلوي با آنان به گفت و گو مي‌نشست، تا بلكه با بهره‌گيري از اطلاعات و تجارب امريكاييان، براي مهار بحران راه‌حلي بيابد. بسياري از اقدامات ساواك و نيز مجموعه حكومت در دوران انقلاب با مشاورت و يا حداقل اطلاع قبلي سفارت امريكا و نيز مأموران سيا در ايران صورت مي‌گرفت. موضوع جابجايي دولتها و نيز موضع‌گيريها و برخوردهاي حكومت در مقابل مخالفان و سياستهايي كه در مقاطع مختلف در قبال بحران اتخاذ مي‌شد، معمولاً توسط ساواك و ساير مراجع، با محافل امريكايي در تهران در ميان نهاده مي‌شد. با گسترش مخالفتها و بحراني شدن موقعيت رژيم، در گفت و گوهاي مقدم با سفارت امريكا، درباره آينده حضور امريكا در ايران و خطرات احتمالي كه منافع اين كشور را در ايران تهديد مي‌كرد، گفت و گوهاي مفصلي صورت مي‌گرفت. در برخي از اين گفت و گوها، مقدم امريكاييان را نسبت به عواقب سويي كه پس از سقوط احتمالي شاه در انتظار منافع آنها در ايران است، هشدار مي‌‌داد و از ‌آنان مي‌خواست در حمايت از رژيم پهلوي ترديدي به خود راه ندهند. طي ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي، برخي مديران ارشد سيا براي رايزني و نيز آگاهي از اوضاع سياسي و اجتماعي ايران وارد تهران شده و مذاكرات مفصلي با مقدم انجام دادند. اين روند در دوره نخست‌وزيري شاپور بختيار بيش از پيش ادامه يافت و طرفين درباره راههاي مهار بحران و جلوگيري از پيروزي نهايي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني اظهارنظرهايي داشتند. با اين احوال و برخلاف انتظاري كه حكومت و ساواك از سيا و امريكاييها داشتند، سيا تا واپسين دوران عمر رژيم پهلوي به شناختي واقع‌بينانه از روند تحولات سياسي و اجتماعي جاري در ايران دست نيافت و در پيش‌بيني حوادثي كه مي‌توانست و مي‌رفت تا مجموعه رژيم پهلوي را با خطر سقوط مواجه كند، ناتوان عمل مي‌كرد. هنگامي كه ژنرال هايزر در دوره نخست‌وزيري بختيار براي كنترل بحران وارد تهران شد و شايعه احتمال وقوع كودتايي امريكايي ‌(نظير كودتاي 28 مرداد 1332) بر سر زبانها افتاد، مقدم در گفت و گوهاي مقامات ايران با وي، نقش قابل‌‌توجهي داشت. هايزر تصريح كرده كه صرف حضور مقدم در جلسات شوراي فرماندهان نظامي و رجال سياسي، بيانگر اهميت مذاكرات و تصميمات اتخاذ شده بود. امام خميني در مباحث و فصول پيشين درباره برخوردهاي ساواك با امام خميني در مقاطع مختلف سخن به ميان آمد. به رغم تمهيدات، اعمال فشارها، سختگيريهاي مشترك ساواك و سازمان امنيت عراق، امام خميني تا اواسط سال 1357 انقلاب ايران را از عراق رهبري كردند. اما هنگامي كه فشار ساواك و سازمان امنيت عراق عرصه را برايشان و طرفدارانشان تنگ كرد، ايشان تصميم گرفتند عراق را ترك كنند. در آستانه خروج امام خميني از عراق، مقدم رايزنيهايي با سازمان امنيت عراق و وزارت امور خارجه ايران و نيز شخص شاه و هيئت وزيران وقت (به رياست شريف امامي) داشت و درباره چگونگي و راههاي برخورد با امام در صورت خروج از عراق و مقصد او انجام داد. با اين احوال، ايشان تصميم گرفت عراق را به مقصد فرانسه ترك كند. بسياري از كارگزاران حكومت، به غلط، معتقد بودند دور شدن ايشان از ايران، از گسترش بيشتر بحران جلوگيري خواهد كرد و حكومت در مهار ناآراميها موفق خواهد شد. با نفوذ ساواك، برخي از روحانيون و علماي كشورهاي اسلامي طي اعلاميه‌ها و بيانيه‌هايي حمايت خود را از رژيم پهلوي اعلام كردند. بعضي از روحانيون كشورهاي منطقه با هدايت ساواك، نامه‌هايي براي روحانيون ايران مخابره ‌كردند كه در آن نسبت به عواقب سوئي كه در پي سقوط رژيم پهلوي دامن‌گير مردم و علماي ايران خواهد شد، هشدار مي‌دادند. در اين ميان، امام طي اعلاميه‌‌ها، بيانيه‌ها و سخنرانيهايي، مواضع سازش‌ناپذيري بر ضد رژيم پهلوي اتخاذ كرده و طرفداران خود را به ضرورت ادامه مبارزه با رژيم پهلوي دعوت مي‌كرد. ايشان در مقاطع مختلف، مردم را نسبت به تلاشهايي كه ساواك براي ايجاد اختلاف در صفوف انقلابيون انجام مي‌داد، هشدار داده و آنان را از هر عملي كه بر اختلافات داخلي دامن بزند، برحذر مي‌داشت. ايشان به مخالفان رژيم پهلوي هشدار مي‌داد كه ساواك براي انحراف مسير انقلاب و نيز دلسرد كردن مردم در ميان صفوف تظاهركنندگان نفوذ كرده و اختلاف‌افكني مي‌كند و نيز با به راه انداختن تظاهرات و راهپيماييهاي انحرافي و هدايت شده، در صدد مهار ناآراميهاست. ايشان مردم را هشدار مي‌داد كه در برابر اقدامات انحرافي، تحريك‌كننده و گول‌زننده ساواك هوشيار باشند. از آنجايي كه از نيمه سال 1357 افراد و گروههايي از انقلابيون و مخالفان رژيم پهلوي در شهرها و مناطق مختلف كشور افرادي را به اتهام وابستگي و ارتباط با ساواك مورد حمله قرار داده بودند، امام خميني در 20 دي 1357 طي اعلاميه‌اي با اشاره به اعلاميه‌هاي بدون امضايي كه در شهرهاي مختلف، اشخاصي را به ساواك منسوب كرده و تهديد به قتل مي‌كردند، هشدار داد كه اين‌گونه اقدامات برخلاف نظر اسلام و خلاف شرع بوده و آن را توطئه‌اي براي شكست و ناكامي تحركات انقلابي مردم ارزيابي كرده و از مردم خواست تا از اين گونه اقدامات جلوگيري كنند و به خواسته اين‌ شب‌نامه‌ها و اعلاميه‌هاي بدون امضا توجهي نشان ندهند: بسم‌الله الرحمن الرحيم سلام و تحيت به عموم ملت ايران ايدهم الله تعالي. مطالبي از ايران مي‌رسد كه از توطئه‌اي خطرناك حكايت مي‌كند. گفته مي‌شود اعلاميه‌هايي بدون امضاء در تهران و شهرستانها منتشر مي‌شود و اشخاص بسياري را به اسم ساواكي و يا عمال شاه تهديد به قتل مي‌كنند و خانه‌هايي را با همين بهانه‌ها سوزانده و به زن و فرزندان آنان اهانت نموده و آزار داده‌اند. به طوري كه از ايران اطلاع داده‌اند اعمالي برخلاف اسلام و انصاف بدون رعايت حقوق شرعي انجام مي‌گيرد كه شاهد بر آن است كه دسته‌هاي ناپاكي در كار است كه با هرج و مرج و ايجاد رعب و وحشت نهضت مقدس اسلامي را متهم نموده و خداي نكرده به شكست بكشند. ملت محترم ايران بايد بداند كه ديانت مقدس اسلام، جان و مال انسانها را محترم شمرده و تجاوز به آن را از محرمات عظيمه مي‌داند و كساني كه دست به اين نحو جنايات زده و موجب ارعاب مردم مي‌شوند به نظر مي‌رسد از جناحهاي منحرفي باشند كه مي‌خواهند در پناه هرج و مرج، يا شاه را حفظ كنند و يا كشور را با ايجاد كودتاي نظامي به تباهي بكشند. مردم مسلمان ايران در مبارزات به حق خود از اين روشهاي غيرانساني استفاده نمي‌كنند و موظف شرعي هستند كه به اعلاميه‌هاي مشتمل بر قتل و غارت و اعلاميه‌‌هاي بي‌امضاء به هيچ‌وجه ترتيب اثر ندهند و از اشخاصي كه مي‌خواهند به خانه‌هاي مردم تجاوز كنند و آتش‌سوزي نمايند جلوگيري نمايند كه به نظر مي‌رسد توطئه‌اي در دست اجرا است كه بايد از آن جلوگيري كرد. ملت شريف در تهران و شهرستانها و قصبات به راهپيمايي و تظاهرات و اعتصابات خود ادامه دهند تا اين ئوطئه با رفتن شاه خنثي شود. بر حضرات علماي اعلام ايران است كه مردم را با اطلاعيه‌‌ها بيدار كنند و آنان را به وظايف شرعيه خود آگاه نمايند كه مجازات اشخاص جنايتكار و مجرم بعد از اثبات جنايت با محاكم صالحه است، نه با اشخاص متعارف. از خداوند تعالي قطع دست جنايتكاران را خواستارم. والسلام عليكم و رحمه‌الله روح‌الله الموسوي الخميني ايشان در برابر اقدامات و طرحهايي كه ساواك و حكومت براي مهار انقلاب اجرا مي‌كرد، موضع‌گيري مي‌نمود و ضمن ابراز مخالفت با اقدامات ايذايي ساواك و حكومت، مردم را نسبت به اهداف و مقاصدي كه رژيم پهلوي از طرح و اجراي اين‌گونه اقدامات دنبال مي‌كرد، آگاه مي‌نمود. چنان‌كه وقتي ساواك درصدد برآمد با برگزاري برخي مراسم در اعياد ديني و مذهبي نظير اعياد شعبانيه، افكار عمومي را به سوي حكومت جلب كند، امام خميني به اين اقدام ساواك واكنش نشان داده و طي اعلاميه‌اي، مردم را نسبت به توطئه‌اي كه ساواك و حكومت در اين برنامه دنبال مي‌كردند، هشدار داد و شركت در اين جشنها را تحريم كرد. به دنبال كشتار روز جمعه 17 شهريور 1357 نيز ايشان طي اعلاميه مردم ايران را به ضرورت مبارزه با رژيم پهلوي دعوت كرد و هنگامي كه شاه طي نطق معروف خود اعتراف كرد كه صداي انقلاب مردم ايران را شنيده و اينك آماده است جبران مافات كند، امام خميني آن را خدعه و نيرنگ دانست و اضافه نمود كه مردم بي‌توجه به اين توبه فريبكارانه شاه، مخالفت با او را تا سقوط نهايي رژيم پهلوي ادامه خواهند داد. ايشان طي گفت و گويي با روزنامه هلندي «دي ولت كرانت» تصريح كرد كه شاه با اعتراف به گناهانش بايد محاكمه و مجازات شود. بنابراين اگر صداي انقلاب مردم ايران را شنيده است پس مقام سلطنت را ترك كرده و سرنوشت مردم را به دست خود آنان بسپارد. هنگامي نيز كه با توصيه افرادي نظير مقدم، شاه در صدد برآمد براي آرام كردن فضاي كشوري، نصيري رئيس سابق ساواك را دستگير و روانه زندان كند، امام خميني طي مصاحبه‌اي اين اقدام را نيز خدعه‌اي ديگر از سوي حكومت ارزيابي كرده و تصريح نمود اين‌ دستگيريها شاه را كه يك عمر به مردم ايران خيانت كرده است، تبرئه نخواهد كرد. ايشان افرادي نظير نصيري را شريك جرم شاه خوانده و اظهار داشت كه اگر رژيم پهلوي بخواهد او را محاكمه كند، ناگزير شاه نيز بايد تحت محاكمه قرار گرفته و به مجازات برسد. هنگامي نيز كه بختيار در آخرين روزهاي عمر رژيم پهلوي براي مهار بحران وعده داد به زودي لايحه انحلال ساواك را به مجلس ارائه خواهد داد و مجلسيان هم به سرعت درصدد عملي كردن اين وعده برآمدند، امام خميني بار ديگر هشدار داد كه اين‌گونه طرحها و اقدامات، توطئه‌اي براي انحراف مسير تحركات انقلابي مردم ايران است و مردم ايران راه خود را تا پيروزي نهايي ادامه خواهند داد. برخلاف آنچه كه رژيم پهلوي انتظار مي‌كشيد، با ورود امام خميني به پاريس (نوفل لوشاتو) تحركات و ناآراميها گسترش يافت و مخالفان حكومت با سهولت بيشتري با ايشان ارتباط برقرار كردند. رسانه‌هاي گروهي، نشريات و روزنامه‌ها نيز براي انعكاس خواستها، سخنان، اعلاميه‌ها و موضع‌گيريهاي ضدحكومتي ايشان آمادگي و آزادي عمل بيشتري يافتند. ساواك براي كنترل فعاليتهاي امام خميني و ساير مخالفان حكومت در فرانسه، با دستگاه اطلاعاتي و امنيتي فرانسه ارتباط نزديك داشت؛ نمايندگاني از ساواك براي رايزني با سازمان اطلاعات فرانسه وارد پاريس شدند. برخي رؤسا و مديران برجسته سازمان اطلاعاتي فرانسه نيز براي ملاقات با مقدم، از تهران ديدار كردند. ساواك همچنين براي تقويت موقعيت رژيم پهلوي در مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي فرانسه، مبالغ قابل‌توجهي در اختيار مديران، سردبيران، نويسندگان و ديگر مسئولان اين نشريات و روزنامه‌ها قرار ‌داد. مأموران ساواك در ميان كساني كه به ملاقات امام خميني در نوفل لوشاتو مي‌رفتند نفوذ كرده و گزارشات، اخبار و اطلاعاتي درباره موقعيت ايشان و فعاليتهايي كه انجام مي‌داد، براي ساواك تهران ارسال مي‌كردند. ساواك از مأمورانش در اروپا مي‌‌خواست تحقيق كنند: 1ـ مرتبطين و كساني كه با امام خميني ديدار و گفت و گوهاي دائم و هميشگي دارند و به نفع ايشان فعاليت مي‌كنند، چه كساني هستند، 2ـ چه كساني تاكنون با ايشان ملاقات كرده و يا بعداً به ملاقات ايشان خواهند رفت، 3ـ غيرايرانياني كه با ايشان ملاقات مي‌كنند چه كساني هستند، 4ـ از مقامات سياسي و رسمي چه كساني به ملاقات ايشان مي‌روند و كداميك از نشريات و خبرنگاران خارجي با ايشان ملاقات و مصاحبه مي‌‌كنند، 5ـ علاوه بر ايشان و فرزندشان سيد احمد خميني، چه كسان ديگري نزد ايشان در نوفل لوشاتو سكونت دارند، 6ـ چه ارتباطي مي‌تواند ميان ربوده شدن امام موسي صدر و مسكن گزيدن امام خميني در پاريس وجود داشته باشد، 7ـ شماره تلفنهايي كه اطرافيان ايشان با آن تماس مي‌‌گيرند، تحت كنترل قرار گرفته و محتواي آن ثبت و ضبط شود، 8ـ آيت‌الله امام خميني و همراهانشان تا چه مدت در فرانسه باقي خواهند ماند، و نهايتاً اينكه 9ـ تاريخ دقيق حركت ايشان از فرانسه و مقصد بعدي ايشان به كجا خواهد بود. در همان حال ساواك دستورالعملهاي پياپي و با هدف كنترل فعاليتهاي امام خميني و اطرافيان ايشان در فرانسه براي مأمورانش در اين كشور ارسال مي‌كرد. ساواك تلاش مي‌كرد فرانسه موجبات اخراج امام و همراهانش را فراهم آورد. ساواك بر آن بود دولت و سرويس اطلاعاتي فرانسه متقاعد شوند كه امام با كمونيستهاي فرانسه و ايتاليا در تماس است. مأموران اين سازمان پيشنهاداتي نيز مبني بر ضرورت خروج ايشان از فرانسه به مقصد ايتاليا مي‌دادند. ساواك اميدوار بود موجبات ترور و قتل ايشان در ايتاليا فراهم شود. ساواك با سرويس اطلاعاتي فرانسه مذاكراتي هم درباره ضرورت اخراج امام خميني به كشورهايي نظير امريكا، الجزاير، ليبي و سوريه داشت. ساواك از سرويس اطلاعاتي فرانسه گلايه‌مند بود كه در ارائه اخبار مربوط به فعاليتها و رفت و آمدهاي اطرافيان امام خميني در پاريس، چنان‌كه بايد، دقت و سرعت عمل به خرج نمي‌دهد. با تلاشهاي ساواك، برخي مقامات بلندپايه سرويس اطلاعاتي فرانسه وارد تهران شده و در ملاقات با شاه قول دادند براي فعاليتهاي ضد حكومتي امام خميني و طرفدارانشان در فرانسه محدوديتهايي ايجاد كنند. پس از عزيمت امام خميني به پاريس، ساواك براي بدنام كردن و از اعتبار انداختن ايشان چنين شايع كرد كه وي به سرزمين كفر پناهنده شده است و گويا برخي از روحانيون و علماي ميانه‌رو و متمايل به حكومت هم از اين توطئه ساواك براي بدنام كردن ايشان استقبال كردند. اخباري هم وجود داشت كه نشان مي‌داد ساواك براي جلوگيري از انتشار تصوير و صداي امام خميني از طريق راديو و تلويزيونهاي فرانسه و ديگر كشورهاي جهان، در دستگاههاي گيرنده و فرستنده محل اقامت ايشان در نوفل لوشاتو خرابكاريهايي مي‌كرد. ساواك از نخستين روزهاي حضور امام خميني در پاريس، به مأموران خود در فرانسه دستور داده بود اسناد و مدارك موجود و قابل دسترس را (براي پيشگيري از حمله احتمالي مخالفان به سفارت و نمايندگي ساواك در فرانسه) معدوم كنند. اخباري نيز وجود داشت كه حاكي از تلاش برخي مأموران ساواك براي به قتل رساندن امام خميني در فرانسه و يا ربودن ايشان بود؛ كه در هر حال در آن شرايط سياسي، اجتماعي و حاد و بحراني‌ كه دامنگير رژيم پهلوي بود، طرحهايي از اين دست غيرعملي و به زيان رژيم تشخيص داده شد. در آذر 1357، سپهبد ناصر مقدم طي ملاقاتي با شاه، پيشنهاد كرد توسط پزشكي از نيروهاي ساواك كه در فرانسه اقامت دارد، امام خميني با تزريق مواد سمي به قتل برسد، اما حاضران در جلسه، عواقب چنين اقدامي را براي رژيم پهلوي سخت خطرناك ارزيابي كردند و بدين ترتيب طرح مقدم مسكوت ماند. ساواك به مراقبتهاي خود از محل اقامت و فعاليتهاي امام خميني و اطرافيانش در نوفل‌لوشاتو ادامه داد و نيروهايي از آن در نزديكي منزل ايشان در فرانسه خانه‌اي اجاره كرده و به طور دائم آمد و شدهاي اين منطقه را تحت كنترل داشتند. ساواك درباره روابط، ارتباطات و آمد و شدهاي اطرافيان امام خميني با مخالفان حكومت در داخل كشور نيز اطلاعات قابل‌توجهي در اختيار داشت و از طريق منابع نفوذي خود در ميان مخالفان، به اطلاعات و اخبار فراواني درباره مذاكرات، خواستها و محمولات و مراسله‌هاي پستي و نظاير آن دست مي‌يافت. مراقبتهاي ساواك بر ضد امام خميني و اطرافيان ايشان در فرانسه تا هنگام حضورشان در اين كشور ادامه داشت. هنگامي كه به دنبال خروج شاه از كشور، امام براي بازگشت به ايران اعلام آمادگي كرد، مأموران ساواك در فرانسه درباره اين موضوع گزارشات لحظه به لحظه‌اي به تهران مخابره ‌كردند. مقدم براي چگونگي برخورد با اين موضوع، مذاكرات و گفت و گوهاي مفصلي با دولت بختيار، فرماندهان نظامي، ژنرال هايزر، سفارت امريكا و نيز مأموران سيا در تهران و افراد و گروههايي از انقلابيون در ايران انجام داد. راهكارهاي مختلفي براي جلوگيري از ورود ايشان به ايران و يا برخورد با ايشان پس از ورود به ايران انديشيده شد. نهايتاً چنين تصميم گرفته شد كه چاره‌اي جز فراهم آوردن تمهيدات لازم براي ورود مسالمت‌آميز ايشان به كشور پيش روي مسئولان امر و مذاكره كنندگان وجود ندارد. با اين احوال شايعه ترور امام خميني و گروه قابل‌توجهي از طرفداران ايشان پس از ورود به كشور، تا مدتها در ميان افكار عمومي دهان به دهان مي‌گشت و اين نگراني وجود داشت كه با شهادت ايشان رژيم پهلوي حركت انقلابي مردم را سركوب كند. اما امام خميني به رغم نگرانيهاي فراواني كه وجود داشت، روز 12 بهمن 1357 وارد تهران شد و ساواك نتوانست هيچ اقدامي انجام دهد. نخست‌وزيري شاپور بختيار ارتشبد غلامرضا ازهاري در پست نخست‌وزيري ناتوان‌تر از آني عمل كرد كه شاه، ساواك و مجموعه حكومت انتظار داشتند. به همين دليل مقدم مذاكرات بسياري براي يافتن فرد جايگزين براي احراز اين مقام آغاز كرد و چنان‌كه در مباحث پيشين هم گفته شد كسي جز شاپور بختيار براي اين سمت داوطلب نشد. تصور بر اين بود كه با انتصاب فردي از اعضاي جبهه ملي به نخست‌وزيري، به تدريج زمينه مهار بحران فراهم آمده و در آينده‌اي نه چندان دور گروههاي ميانه‌رو‌ خواهند توانست مخالفان آشتي‌ناپذير را منزوي كرده و مانع از سقوط نهايي رژيم پهلوي شوند. بختيار، عضو جاه‌طلب جبهه ملي، به رغم هشدارها و مخالفتهاي هم مسلكان سياسي‌اش در جبهه ملي پس از چند جلسه مذاكره و گفت و گو با مقدم و شاه و گذاردن برخي شروط، مأمور تشكيل كابينه شد. البته در انتصاب او به اين مقام، مقدم نقش برجسته‌اي داشت. مقدم تنها واسطه او در ملاقاتهايش با شاه بود و پس از موافقت شاه، مقدم، بختيار را براي معرفي هر چه سريع‌تر اعضاي كابينه‌ ترغيب مي‌كرد. پس از آن كه ساير اعضاي جبهه ملي حاضر به پذيرش پست نخست‌وزيري نشدند، مقدم براي متقاعد كردن شاه به اعطاي پست نخست‌وزيري به بختيار، مدتها با شاه مذاكره و گفت و گو كرد. در كابينه‌اي هم كه بختيار به شاه معرفي كرد تعدادي از اعضاي آن همكاران ساواك بودند. در همان حال بختيار در پي پذيرش نخست‌وزيري از جبهه ملي اخراج شد. در آستانه نخست‌وزيري بختيار، امريكاييها به شاه هشدار ‌دادند كه براي جلوگيري از گسترش بيشتر بحران چاره‌اي جز خروج از كشور ندارد. اين در حالي بود كه بسياري از وفاداران به شاه و سلطنت و از جمله مقدم تمايلي به خروج شاه از كشور نداشتند، اما همزمان با رأي اعتماد مجلس شوراي ملي به دولت بختيار در روز سه‌شنبه 26 دي 1357، شاه براي هميشه ايران را ترك كرد و وارد قاهره شد. در آستانه خروج شاه از كشور، ساواك براي جلوگيري از خروج او از هيچ ترفندي فروگذار نكرد و حتي شايعاتي در شهرهاي مختلف پخش شد كه گويي آيت‌الله سيد عبدالله شيرازي خواب ديده كه ائمه اطهار از موضوع خروج شاه از كشور رضايت ندارند و اين اقدام شاه به زيان اسلام است؛ اين شايعه البته خيلي زود به دست فراموشي سپرده شد و دفتر آيت‌‌الله شيرازي نيز اين شايعه را تكذيب كرد. در همان حال شايعاتي هم مبني بر اين‌كه به محض خروج شاه از كشور، ساواك و ديگر نيروهاي امنيتي و نظامي سركوب و قتل‌عام وسيع و گسترده مخالفان را در پيش خواهند گرفت، وجود داشت. مقدم با طرح امريكاييها مبني بر خروج شاه از كشور موافق نبود و حتي به شاه هشدار داد به مجرد خروج او از كشور، امام خميني پاريس را به قصد تهران ترك خواهد كرد. در آستانه آغاز به كار دولت بختيار و در 25 دي 1357 با مشاركت فرماندهان چندگانه ارتش و نيز مقدم، شوراي فرماندهان ارتش تشكيل شد و تا واپسين ساعات عمر رژيم پهلوي در روز 22 بهمن 1357 درباره چگونگي برخورد با بحران سياسي كشور بارها تشكيل جلسه داد. مقدم از جمله مهمترين و تأثيرگذارترين افراد شركت‌ كننده در اين جلسات بود كه اظهارات و پيشنهادات او بيش از ديگران مورد توجه حاضرين قرار مي‌گرفت و در هر پيشنهادي كه توسط شركت‌كنندگان براي مقابله با انقلابيون داده مي‌شد، براي ساواك نقش قابل‌‌توجهي در نظر گرفته شده بود. مقدم تأكيد مي‌كرد كه براي پيشگيري از سقوط نهايي رژيم، چاره‌اي جز تقويت توان و موقعيت نيروهاي مسلح كشور وجود ندارد. مقدم نگران گرايش تدريجي نيروهاي نظامي به انقلابيون بود. وي معتقد بود كه اگر اين روند ادامه يابد، در مدت زماني كوتاه، رژيم تنها نيروي وفادار به خود را نيز از دست خواهد داد. تصميمات شوراي فرماندهان ارتش و نيز مجموعه نيروهاي نظامي و ارتش در دوران نخست‌وزيري بختيار مهم بود، چرا كه شاه در آستانه خروج از كشور به فرماندهان ارتش گوشزد كرده بود كه اعتماد چنداني به بختيار ندارد و اتكاي او براي حفظ سلطنتش تنها به ارتش و نيروهاي نظامي است. مقدم طي اين جلسات همواره به شركت‌كنندگان هشدار مي‌داد براي كنترل اوضاع و مهار دوباره بحران، فرصت چنداني باقي نمانده است. مقدم ترديدي نداشت كه در فرصت اندك باقي مانده هم براي مقابله با مخالفان و انقلابيون چاره‌اي جز بهره‌گيري از خشونت‌وجود ندارد. او معتقد بود كه فرماندهان عالي نظامي در شهرها و استانهاي مختلف بايد براي برخورد شديد و قاطعانه با مخالفان حكومت از اختيارات كامل برخوردار شوند. با اين احوال معتقد بود كه نيروهاي نظامي تنها بايد هنگامي كه با تظاهرات و ناآرامي مواجه شدند وارد عمل شوند و خودسرانه بر دامنه بحران نيافزايند. اما دامنه اين مذاكرات عمدتاً در همان جلسات محدود مي‌‌ماند و در عمل به ندرت براي اجرا مجال مي‌يافت. مقدم در دوره نخست‌وزيري بختيار نيز مهمترين رابط حكومت با نهضت آزادي ايران و جبهه ملي بود. مقدم درباره چگونگي مواجهه دولت با مجموعه تحولات جاري كشور پس از خروج شاه از كشور و سپس بازگشت امام خميني به ايران و نيز اقداماتي كه ميانه‌روها مي‌‌توانستند براي جلوگيري از گسترش ناآراميها انجام دهند، با افرادي نظير مهدي بازرگان مذاكراتي انجام مي‌‌داد. از جمله نگرانيهاي مقدم در واپسين روزهاي عمر حكومت پهلوي، نفوذ انقلابيون و مخالفان حكومت در نيروهاي مسلح بود كه مهمترين حاميان رژيم پهلوي محسوب مي‌شدند. مقدم معتقد بود كه در ماههاي پاياني عمر حكومت حتي ساواك نيز از خطر نفوذ مخالفان در امان نيست و قرايني وجود داشت كه نشان مي‌داد افرادي نفوذي اطلاعات و اخبار محرمانه ساواك را به خارج از اين سازمان درز مي‌‌دهند. با اين احوال و در شرايطي كه در واپسين روزهاي دوره نخست‌وزيري بختيار نيروهاي ساواك با طرح انحلال اين سازمان به شدت در ضعف و نوميدي به سر مي‌بردند، مقدم هنوز در شوراي فرماندهان ارتش و نيز هيئت دولت نقشي محوري و درجه اول داشت و در ايجاد رابطة دولت بختيار با افرادي از انقلابيون نقش كليدي برعهده گرفته بود. مقدم تا واپسين ساعات عمر رژيم رابطه نزديكش را هم با بختيار و هم افرادي از انقلابيون و مخالفان حكومت حفظ كرد و براي يافتن راه‌حلي در مسير نجات رژيم پهلوي از سقوط نهايي تلاش بسيار كرد. وي در 21 بهمن 1357 هنوز با بختيار درباره انجام يك كودتاي نظامي و دستگيري گسترده مخالفان و انقلابيون گفت و گو مي‌‌كرد و اميدوار بود در آخرين ساعات باقي‌مانده راهي براي نجات حكومت بيابد. پيش از آن و در آستانه بازگشت امام خميني به ايران، وي از جمله مهمترين اعضاي تيم مذاكره كننده مشترك دولت بختيار و انقلابيون براي فراهم آوردن امكانات لازم براي استقبال از امام در تهران بود. اما در آن مقطع هنوز تصور اين بود كه حتي بازگشت امام خميني به كشور نيز نمي‌تواند به مفهوم پايان قطعي عمر رژيم پهلوي باشد و كساني از دولت و حكومت و از جمله مقدم اميدوار بودند با بازگشت مسالمت‌آميز امام خميني به كشور و نقشي كه ساواك و مجموعه حكومت بر عهده مي‌گيرند، خود موجبي براي كاهش تدريجي بحران سياسي باشد. در اين ميان با توافقات طرفهاي مذاكره كننده، برنامه‌اي درباره كيفيت استقبال از امام خميني تنظيم شد كه بخشي از انجام وظايف آن برعهده ساواك، نيروهاي نظامي و دولت بختيار بود. اما به رغم اين تمهيدات، با ورود امام خميني به كشور، كنترل اوضاع از اختيار دولت و ساواك خارج شد و انقلابيون تقريباً يك سره بر اوضاع مسلط گرديدند و ساواك و مجموعه حكومت به سرعت منفعل شدند. بر همين اساس هنگامي كه آشكار شد دولت بختيار و نيروهاي نظامي ديگر براي مقابله با مردم هيچ ابتكار عملي ندارند، به طور شتاب‌زده طرح انجام كودتايي نظامي و دستگيري گسترده انقلابيون مورد توجه فرماندهان ارتش، مقدم و نيز بختيار قرار گرفت. البته در اين ميان محافلي در وزارت امور خارجه امريكا و سيا اعتقاد داشتند اقدامي نظير كودتا احتمالاً اوضاع را به نفع سلطنت تغيير خواهد داد، اما چنان‌كه تحولات بعدي نشان داد، اوضاع دولت، ارتش و ديگر وفاداران به حكومت بسيار وخيم‌تر از آن بود كه بتواند با توسل به كودتا تغيير قابل اعتنايي در روند حوادث جاري كشور ايجاد كند. در اين ميان شوراي فرماندهان نظامي و مهم‌تر از همه مقدم و بختيار، مذاكرات محرمانه‌اي نيز درباره ضرورت تماس با امام خميني و فراهم كردن زمينه‌هاي تشكيل يك كابينه به اصطلاح «وحدت ملي» با مشاركت انقلابيون انجام دادند؛ اين موضوع پس از تشكيل دولت موقت به رياست مهندس بازرگان جدي‌تر شد. اما انقلابيون و در رأس همه امام خميني حاضر به مذاكره و سازش با دولت بختيار، كه آن را غيرقانوني مي‌دانست، نبود. بعد از 16 بهمن 1357 دامنه تظاهرات و ناآراميها كه با درگيريهاي خونين و شديدي نيز همراه بود، افزايش يافت. در اين ميان بسياري از پادگانها، مراكز نظامي، امنيتي و دولتي طي درگيريهايي به دست انقلابيون افتاد. در چنين شرايطي اوضاع به طور كلي از كنترل دولت بختيار، نيروهاي ارتش و ساواك كه در زمره آخرين وفاداران به رژيم پهلوي محسوب مي‌شدند، خارج شد. مقدم رئيس ساواك، كه ديگر عملاً وجود خارجي نداشت، در ادامه مذاكرات خود با انقلابيون و از جمله بازرگان به اين نتيجه رسيد كه دولت بختيار چاره‌اي جز تسليم قطعي در برابر امام خميني(ره) ندارد و به تبع آن ضرورت اعلام بي‌طرفي ارتش در مذاكرات او با بازرگان مورد توجه قرار گرفت. به دنبال آن، صبح روز 22 بهمن 1357 شوراي عالي نيروهاي مسلح با حضور مقدم و پس از چند ساعت مذاكره و گفت و گو و پس از اطلاع از نتيجه مذاكرات مقدم با بازرگان ادامه مقاومت در برابر انقلابيون را بيهوده ارزيابي كرده و در ساعت 30/10 روز 22 بهمن 1357 به بي‌طرفي ارتش در اختلاف بين رژيم پهلوي و انقلابيون رأي داده و بدين ترتيب انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. در برخي منابع گفته شده كه بازرگان و برخي ديگر، طي ملاقات با مقدم از او مي‌خواستند تا بختيار را متقاعد كند كه از نخست‌وزيري استعفا دهد. با اين احوال شواهد و مدارك نشان نمي‌دهند كه مقدم در اين باره اقدام جدي كرده باشد. از زمان خروج شاه از كشور تا روز 22 بهمن 1357، بختيار تحت فشار هم‌مسلكان سابق خود در جبهه ملي و نيز نهضت آزادي ايران بارها ترغيب شد تا از نخست‌وزيري كناره‌گيري كند، اما اين مهم تا پايان عمر رژيم پهلوي نيز تحقق نيافت، حتي پس از اعلام بي‌طرفي ارتش و در بعد از ظهر روز 22 بهمن 1357 هم كه مقدم به همراه ارتشبد عباس قره‌باغي با بختيار ملاقات كردند، هنوز بختيار مردد از هر تصميم قطعي مبني بر بقا و يا كناره‌گيري از اين سمت بود. مقدم نيز كه تصور نمي‌كرد سقوط پهلوي خطري متوجه او كند در ايران ماند و هر از گاه با برخي اعضاي دولت موقت هم رفت و آمد داشت، اما در فروردين 1358 دستگير و مدتي بعد محاكمه و به جوخه اعدام سپرده شد. انحلال ساواك از همان نخستين ماههاي آغاز ناآراميها در دوره انقلاب، انتقاد از عملكرد سوء ساواك از مهمترين موضع‌گيريهاي مخالفان حكومت بود. در اين ميان محافلي در دولت و حكومت نيز به تدريج بر اين باور رسيدند كه طرح انحلال ساواك خواهد توانست گسترش ناآراميها را مهار كند. با آغاز نخست‌وزيري شريف‌ امامي در شهريور 1357 طرح انحلال ساواك در دستور كار دولت قرار گرفت و در اين باره وعده‌هايي نيز به افكار عمومي داده شد. با اين احوال در آن مقطع، موضوع انحلال و يا تغيير و تحول در ساواك مسكوت ماند. ادامه اعتراضات به ساواك، همراه با عدم تلاش دولت و حكومت در حمايت صريح از ساواك، موجب تضعيف شديد روحيه بسياري از ساواكيان شد. هر چند ازهاري درباره انحلال ساواك برنامه‌اي نداشت، اما ساواك و ساواكيان بيش از هر مرجع حكومتي ديگر مورد حمله، انتقاد و سرزنش مخالفان قرار گرفتند. اما با آغاز نخست‌وزيري بختيار كه صراحتاً از ارائه زود هنگام و سريع لايحه انحلال ساواك به مجلس شوراي ملي خبر داد، ساواكيان بيش از پيش متزلزل شدند. در اين ميان مقدم طي دستورالعملها و بخشنامه‌هاي متعددي خطاب به رؤساي ساواك تلاش مي‌كرد چنين بنماياند كه موضوع انحلال ساواك، كه طرح آن از سوي نخست‌وزير وقت تهيه شد، تبعات سوئي متوجه كارمندان اين سازمان نخواهد كرد و كاركنان ساواك نظير ديگر كارمندان دولت از حقوق و مزاياي دوران كار و اشتغال و سپس بازنشستگي و ساير مزاياي زندگي كماكان برخوردار خواهند شد. اما اين‌گونه بخشنامه‌ها در شرايطي كه بحران سياسي هر روز گسترش مي‌يافت، به ندرت توانست بر روحيه آسيب‌‌ديده ساواكيان مرهمي بگذارد. منابع موجود تأكيد مي‌كند كه بسياري از اعضا و همكاران ساواك پس از جدي‌تر شدن موضوع انحلال ساواك، در دوره نخست‌وزيري بختيار، آشكارا نسبت به آينده مبهم زندگي خود دچار بيم و هراس شده بودند. برخي چنين تحليل مي‌كردند كه با مطرح شدن انحلال ساواك رژيم پهلوي يكي از مهمترين اركان قدرت خود را از دست خواهد داد. با اين احوال بختيار براي كسب اعتبار در بين مردم و نيز تحكيم موقعيت خود در نخست‌وزيري، به ضرورت و بايد ساواك را منحل مي‌كرد. او چنان‌كه پيشاپيش وعده داده بود، انحلال ساواك را از مهمترين برنامه‌هاي دولت قرار داد. بختيار لايحه انحلال ساواك را به شرح زير به مجلس شوراي ملي ارائه داد: لايحه انحلال ساواك لايحه انحلال سازمان اطلاعات و امنيت كشور كه به موجب قانون اسفند 1335و قانون اصلاحي آن، مصوب چهارم دي‌ماه 1337 تشكيل گرديد، منحل و قوانين مربوطه ملغي مي‌گردد. تبصره 1ـ تشكيلات و بودجه و اعتبارات و اسناد و اموال سازمان اطلاعات و امنيت كشور به نخست‌وزيري تحويل مي‌گردد كه به دستور نخست‌وزير بر حسب اقتضاء، از كارمندان سازمان مذكور در ساير سازمانهاي دولتي استفاده گردد و يا به خدمت آنان بر طبق قوانين و مقررات مربوطه با آن سازمان خاتمه داده شود. تبصره 2ـ با الغاء قانون مربوط به تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت كشور، رسيدگي به كليه جرايم ارتكابي كارمندان سازمان مذكور به وزارت دادگستري محول مي‌گردد كه بر حسب مورد، در مراجع قانوني مربوط، مورد تعقيب قرار گيرند و چنانچه طبق مقررات قانون قبلي، پرونده‌اي از اين حيث در دادسراهاي نظامي تشكيل شده باشد، در هر مرحله از رسيدگي كه باشد، مي‌بايستي با صدور قرار عدم صلاحيت به دادگستري ارسال شود. تبصره 3ـ دولت موظف است ظرف يك ماه از تاريخ تصويب اين قانون، لايحه‌اي در مورد تأسيس و تشكيل مركز اطلاعات ملي نويني كه منحصراً در خدمت استقلال و حفظ و امنيت داخلي و خارجي كشور باشد، تهيه و براي تصويب به مجلسين تقديم نمايد. تبصره 4ـ از تاريخ تصويب اين قانون، كليه وظايف و تكاليف سازمان اطلاعات و امنيت كشور ـ از حيثي كه ضابط نظامي محسوبند ـ به عهدة مأمورين نظامي و ژاندارمري و شهرباني واگذار و هرگونه وظيفه ديگري در زمينه جمع‌آوري اطلاعات كه به عهده سازمان مذكور مي‌باشد ـ به تشخيص نخست‌وزير ـ به ساير مراجع مملكتي محول مي‌گردد. بختيار بعدها طي مصاحبه‌اي تصريح كرد كه با توجه به جنايات ساواك، او چاره‌اي جز انحلال اين سازمان پيش روي خود نمي‌ديد. بختيار وعده ‌داد پس از انحلال ساواك مقدمات تشكيل سازمان ديگري براي عهده‌داري وظيفه اطلاعات و امنيت كشور فراهم خواهد آورد. به دنبال آن نمايندگان مجلس شوراي ملي پس از مذاكراتي نه چندان طولاني در روز 17 بهمن 1357 لايحه دولت را مبني بر انحلال ساواك تصويب كردند و اعلام شد كه 163 نفر از نمايندگان حاضر در مجلس به اين لايحه رأي مثبت داده‌اند. بدين ترتيب ساواك پس از حدود 22 سال فعاليت و تنها 5 روز قبل از پايان حكومت پهلوي، منحل و برچيده شد. طي ماههاي پاياني حكومت پهلوي رجال، كارگزاران و وابستگاني از رژيم پهلوي با پيش‌بيني آينده ناخوشايندي كه در انتظار رژيم بود، مبالغ هنگفتي به خارج از كشور منتقل مي‌كردند؛ در اين ميان برخي رؤسا و مديران رده بالاي ساواك نيز مبالغ گزافي به خارج از كشور حواله كردند و مقدمات فرار خود، خانواده و بستگان نزديكشان را فراهم آوردند. در همان حال هر از گاه گروهي از اعضا و همكاران ساواك طي اعلاميه‌ها، بيانيه‌ها و نامه‌هاي سرگشاده‌اي كه برخي از آنها در مطبوعات نيز چاپ مي‌شد، از جنايات و اقدامات غيرانساني ساواك در ساليان طولاني گذشته تبري مي‌جستند. به رغم اعلام انحلال ساواك توسط دولت بختيار و نيز تأييد نهايي آن در مجلس شوراي ملي، تا واپسين ساعات عمر رژيم پهلوي و پس از آن، مأموران و نيروهاي اين سازمان به فعاليت خود در مقابله با مخالفان حكومت ادامه مي‌دادند و گزارشگران اين سازمان اخبار و اطلاعاتي درباره رخدادها و تحولات جاري كشور تهيه مي‌كردند. مراكز و مقرهاي مهم ساواك نيز عمدتاً تا آخرين ساعات عمر رژيم پهلوي هنوز در برابر انقلابيون مقاومتهايي مي‌كردند و در اين ميان مقر اصلي ساواك در سلطنت‌‌آباد تهران پس از چند ساعت درگيري، در روز 22 بهمن 1357 به تصرف انقلابيون درآمد. ساواك و سقوط پهلوي هنگامي كه پس از ماهها ناآرامي رژيم پهلوي در سراشيبي سقوط قرار گرفته و انقلابيون نظام سياسي ديگري را بر بنياني‌ نوين پي‌افكندند، پيرامون ريشه‌‌ها، روند و دلايل سقوط حكومت پهلوي اظهارنظر و تحليل و ارزيابيهاي فراوان و مفصلي توسط افراد، گروهها و محافل مختلف سياسي، اجتماعي و مطبوعات ابراز شد كه هر يك با آوردن برخي زواياي پيدا و پنهاني كه مجموعه حكومت را شكل مي‌داد و نيز عوامل مؤثري كه به انحاء گوناگون در اين مجموعه دخيل بودند، به ريشه‌يابي و واكاوي عوامل و دلايلي برآمدند كه توانست به تدريج رژيم پهلوي را به نيستي بكشاند. ساواك از جمله مهمترين سازمانهاي وابسته به حكومت بود كه در بسياري از منابع موجود و نيز آسيب‌شناسيهاي ارائه شده، عملكرد آن در ساليان طولاني فعاليت، در رديف نخستين عوامل سقوط پهلوي آورده‌ شده است. بسياري بر اين باور بودند كه متوقف نشدن حيطه و حوزه فعاليت ساواك در چارچوبهاي قانوني، هر چند در كوتاه‌مدت به ظاهردر تحكيم موقعيت رژيم پهلوي مفيد بود، اما در درازمدت دامنه مخالفتهاي عمومي را گسترش داد و نهايتاً خود به عامل مهمي در توسعه كمي و كيفي مخالفتها و نارضايتيهاي عمومي تبديل شد. برخي تصريح كرده‌اند كه اخبار، گزارشات و اطلاعاتي كه ساواك درباره اوضاع اجتماعي و سياسي كشور و موقعيت مخالفان، معارضان و منتقدان حكومت تهيه كرده و در اختيار مسئولان امر قرار مي‌داد، با واقعيت امر همخواني نداشت. چه بسا گزارشات ارسالي ساواك پس از چند واسطه تأثيرگذار كه مي‌توانستند در محتواي آن دست برده و شمايي دلخواه از وضعيت سياسي و اجتماعي كشور در اختيار مسئولان امر و به‌ويژه شخص شاه قرار دهند، به مقصد نهايي تسليم مي‌شد. برخي ديگر بر اين باورند كه ساواك هيچ‌گاه به شناخت و ارزيابي درست و دقيقي از مجموعه تحولاتي كه در كشور مي‌گذشت، نرسيد و گزارشات آسيب‌شناسانه و تحليلي اين سازمان كه دست‌مايه اصلي مسئولان امر در حكومت و به‌ويژه شخص شاه براي بررسي و ارزيابي موقعيت حكومت در برابر مخالفان، معارضان و منتقدان و ساير عوامل خطرآفرين براي حكومت بود، عمدتاً بي‌پايه و فاقد حداقل چارچوبهاي دقيق كارشناسانه بود. با اين احوال برخي از نيروهاي ساواك كه ساليان طولاني در اين سازمان فعاليت مي‌كردند پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدعي شدند كه آنان براي شناخت علل و عوامل بسياري كه سبب‌ساز گسترش نارضايتيهاي عمومي مي‌شد، مطالعات قابل توجهي انجام داده و نتايج تحقيقات و فعاليتهاي آسيب‌شناسانه خود را طي گزارشات مستند و مفصلي در اختيار رؤساي وقت ساواك قرار مي‌دادند. اما اين گزارشات به ندرت از سوي شاه مورد توجه قرار مي‌گرفت و چه بسا موجبات خشم و آزردگي خاطر وي نيز فراهم مي‌آمد. برخي نيروهاي ساواك تصريح كرده‌اند كه شخص نصيري چند بار آنان را به دليل تهيه اين گزارشات فراخوانده و متذكر شده بود كه شاه حاضر به شنيدن و خواندن اينگونه گزارشات نگران‌كننده نيست و از آنان خواسته بود بر اينگونه گزارش نويسيهاي آسيب‌شناسانه و نگران‌كننده پايان دهند. شاه علاقمند بود كه سرويس اطلاعاتي او همواره گزارشات سرگرم‌كننده‌اي حاوي تمجيد و تحسين از روش حكومت‌داري او ارائه دهد و چنين بنماياند كه گويي اتباع و رعاياي اعليحضرت همايوني! در كمال خوشي و شادماني به دعاگويي و ثناي او مشغول بوده و كشور به سرعت راه ترقي و تعالي را مي‌پيمايد. گفته مي‌شد كه شاه علاقمند بود دستگاه اطلاعاتي و امنيتي او (ساواك) اخبار و گزارشات محرمانه‌اي درباره زندگي شخصي و بي‌بند و باريها و فساد اخلاقي رجال، درباريان و نظاير آن را به او گزارش كند تا موجبات تفريح و شادماني او فراهم آيد. اين ذائقه اطلاع‌خواهيهاي شاه از ساواك و ديگر مراجع امنيتي، از سوي مسئولان امر در ساواك و دفتر ويژه اطلاعات امري شناخته شده بود. در بسياري موارد، ساواك ترجيح مي‌‌داد يافته‌هاي خود را درباره اوضاع نابسامان سياسي و اجتماعي كشور با فرح ديبا كه گويي بيش از شاه آمادگي شنيدن و خواندن اخبار و گزارشاتي از اين نوع را داشت، در ميان نهد. گفته شده كه شاه حتي گزارشاتي كه در آستانه انقلاب توسط موساد ارائه شده و طي آن او را نسبت به گسترش ناآراميها در آينده‌اي نه چندان دور هشدار داده بود، ناديده گرفته و از طريق ساواك براي همتاي اسرائيلي پيام فرستاده بود كه ارسال اين گونه اخبار ترسناك را كه به زعم شاه شايعاتي بيش نمي‌توانست تلقي شود، متوقف كند. اما شاه مدت كوتاهي پس از سقوط سلطنتش طي مصاحبه‌اي تصريح كرد كه ساواك به دليل عدم درك صحيح از روند تحولاتي كه موجبات گسترش مخالفتهاي عمومي را فراهم آورده بود، نقش قابل‌توجهي در سقوط او داشت؛ شاه اضافه كرد كه ساواك براي جلوگيري از سقوط نهايي حكومت او تلاش قابل‌اعتنايي نداشت. شاه ساواك را متهم كرد كه هيچ‌ شناختي از مخالفان اصلي حكومت او ـ علما و روحانيون ـ نداشت و چنين تصور مي‌كرد كه به نقش فعال روحانيون در عرصه تحولات سياسي و اجتماعي كشور براي هميشه پايان داده است. شاه ساواك را بي‌اطلاع و ناتوان از تحليل و ارزيابي وزن و موقعيت اجتماعي و سياسي مخالفانش معرفي كرده است. البته ساواك جرأت ارائه گزارشات دقيق از موقعيت سياسي و اجتماعي رژيم پهلوي در مقابل مخالفان حكومت نداشت و به همين دليل معمولاً گزارشاتي براي شاه ارسال مي‌شد كه موجبات شعف و شادماني او فراهم آيد. با اين احوال بسياري از منابع بر اين باورند كه به رغم ناخشنودي شاه از شنيدن و يا خواندن گزارشات مستند درباره مشكلات و بحرانهاي سياسي و اجتماعي دامنگير حكومت، ساواك نيز از ارزيابي دقيق و به موقع خطرات بالقوه و بالفعلي كه حكومت را تهديد مي‌كرد، ناتوان بود. در اين ميان به‌ويژه هنگامي كه حركت پرشتاب مردم در دوره انقلاب فرا رسيد، رژيم غافلگير شد و نه ساواك، نه شاه و نه ساير مراجع مسئول در حكومت برنامه‌اي براي مواجهه با آن نداشتند. به تبع اتهامات واهي كه شاه طي ساليان طولاني به مخالفان خود داده و همه را صرفاً كمونيست، خائن و نظاير آن لقب مي‌داد، ساواك نيز تحت‌تأثير اين ادبيات، در گزارشات آسيب‌شناسانه خود هم ديدگاههاي شاه را درباره مخالفان سياسي حكومت تكرار مي‌‌كرد و به همين دليل نه اين سازمان و نه شاه و نه ساير مسئولان به درستي نقاط ثقل مخالفتها و تعارضات اجتماعي و سياسي را درك نمي‌كردند. برخي عوامل ساواك هم پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعتراف كردند كه هم حكومت و هم دوستان و همپيمانان خارجي آن صرفاً خطر بالقوه و بالفعل كمونيستها و گروههاي چپ را يادآور مي‌شدند و توجهي به ساير كانونهاي مخالفت نداشتند. گفته شده كه نيروهاي ساواك ارتباط قابل‌توجهي با لايه‌هاي مختلف اجتماعي نداشتند و اصولاً تصور اين كه علما و روحانيون و اساساً دين و مذهب بُن‌مايه مخالفت با رژيم پهلوي قرار گيرد، در نزد ساواك و مجموعه حكومت امري قابل اعتنا نبود. دست‌اندركاران و كارگزاران حكومت در خاطرات و نوشته‌هاي خود ساواك را متهم كرده‌اند كه درك صحيحي از قدرت و نفوذ علما و روحانيون در ميان مردم كه نهايتاً در رأس راهبري و هدايت ناآراميها قرار گرفتند، نداشت و اطلاعات و گزارشاتي كه اين سازمان درباره فعاليتهاي سياسي روحانيون و ارتباطشان با امام خميني در خارج از كشور ارائه مي‌داد، ناچيز و در عين حال بسيار سطحي و ناپخته مي‌نمود. اسدالله علم وزير دربار مورد اعتماد و نزديك به شاه در خاطرات روز 31 ارديبهشت 1349 خود هشدار مي‌دهد كه ساواك به عنوان مهمترين نيروي اطلاعاتي و امنيتي كشور اخبار و گزارشات دقيق و مستندي از وضعيت سياسي، اجتماعي و اقتصادي حاكم بر كشور در اختيار شاه قرار نمي‌دهد و در همان حال شاه نيز ترجيح مي‌دهد همان گزارشات نه چندان قابل‌اعتناي ساواك را آئينه تمام‌نماي ممالك محروسه تحت حاكميتش تلقي كند. حتي با آغاز دوران انقلاب هم هنوز ساواك نمي‌خواست و يا نمي‌توانست بپذيرد كه منشأ حركت مردم نه گروههاي چپ و كمونيستي بلكه علما و روحانيون هستند؛ تا جايي كه مأموران ساواك تلاش مي‌كردند حوادثي نظير واقعه 19 دي 1356 قم و سپس واقعه 29 بهمن 1356 تبريز را به كمونيستها و گروههاي چپ نسبت دهند. تحليلگران حوادث و رخدادهاي سياسي، با بررسي كارنامه ساواك معتقدند كه هم حكومت و هم حاميان خارجي آن در غرب، از همان آغاز سمت و سوي فعاليت ساواك را در مسير مبارزه با كمونيسم و گروههاي چپ متمركز كرده و دشمن اصلي حكومت را حزب توده و گروههاي طرفدار بلوك شرق و شوروي دانستند. ساواك نيز بر اين توهم پاي فشرد و به تبع آن بخش عظيمي از مردم كه در زمره مخالفان، معارضان و منتقدان حكومت قرار گرفتند در معرض نگاه آسيب‌شناسانه ساواك قرار نداشتند و ساواك به كانونهاي اصلي مخالفت با رژيم پهلوي دست نيافت. بنابراين هر چند بخشي از ناكارآمدي ساواك به مسائل دروني اين سازمان بازمي‌گشت اما بخش عمده مسائل و دلائلي كه موجبات گسترش نارضايتيهاي عمومي را فراهم آورد، در نظام سياسي بيمار كشور ريشه داشت و اساساً رژيم استبدادي، حقوق فردي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي مردم را نقض مي‌كرد و ناگزير محكوم به شكست بود. برخي از مديران ارشد ساواك در خاطرات خود به دلايل گسترش فساد و روشهاي غيرانساني كه موجبات گسترش ناآراميها را فراهم آورد، اشاره كرده‌اند. از جمله منوچهر هاشمي مديركل اداره كل هشتم ساواك در بخشهايي از خاطرات خود با اعتراف و اشاره به فساد گسترده‌اي كه در ساواك حاكم بود و عامل گسترش روزافزون مخالفتهاي عمومي شد، اشاره كرده است: به طور كلي روند تكامل غالب سازمانهاي اطلاعاتي، حتي در جوامع داراي دموكراسي، در جهت افزون‌طلبي در قدرت و اعمال اراده در همه شئون است، چه رسد به جوامعي كه به اراده فرد يا افراد به خصوصي، اداره مي‌شوند. در چنين جوامعي اين سازمانها سريعاً رشد مي‌كنند و خود را به حكومت و دستگاه رژيم نزديك و سپس تحميل مي‌‌كنند. اين كار دلايل خاص خودش را دارد كه ساده‌ترين و روشن‌ترين و در عين حال قوي‌ترين آنها اين‌كه، در ذات غالب نظامهاي استبدادي و ديكتاتوري فساد است، انحراف از اصول و عدول از قانون است. آلودگي و زياده‌طلبي هست. زور است. تجاوز به حقوق ديگران است و بالاخره مجموعه‌اي از آنچه به آن در عرف سياسي انحطاط گفته مي‌شود، هست. سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي در اين قبيل رژيمها اگر هموار كننده راه اين انحرافات و آلودگيها نباشند، حداقل در جريان آنها قرار مي‌گيرند و دقيقاً به اين دليل كه چون خود عامل اجراي آن برنامه‌ها براي ديگران هستند، اين حق برايشان به وجود مي‌آيد كه چرا براي خود نباشند. اگر هم عامل اجرا نباشند، به دليل آگاهي از زير و بم همه كارها در مورد همه افراد، از صدر تا ذيل مملكت و اطلاع از نقاط ضعف آنها، از اين آتو براي بسط قدرت خود و تحميل خود به حكومت استفاده مي‌‌كنند. اين رابطه تا جايي حاكم است. نكته ديگر در مورد جوامع آلوده به فساد اينكه، در اين جوامع غالب نهادها و دستگاهها و مسئولين امور و حتي مطبوعات و احزاب، حتي احزاب طراز نوين، كه رسالت اصلاح و پيشرفت جامعه را دارند آلوده‌اند. چطور مي‌شود توقع داشت كه سازمان اطلاعات برآمده از چنين جامعه‌اي از همه آلودگيها و انحرافات مبرا باشد. منظور از ذكر اين نكته‌ها هرگز اين نبوده كه ساواك ‌آلودگيهايي از اين نوع داشت و اين ادعا هم نبايد باشد كه از همه انحرافات و عدول از اول مبرا بود. ولي به جرئت و قوت مي‌توان گفت كه كژيها و كاستيهاي ساواك در مقايسه با بسياري از سازمانهاي مشابه، در حداقل ميزان خود بود. اگر ساواك از جهاتي قابل انتقاد باشد، كه هست، مربوط به عملكرد كل سيستم بود كه در اين باره گفتني زياد است. از آن جمله اينكه عليرغم تصميمات اوليه، كه بايد همه كادر سازمان، مثل كشورهاي پيشرفته از بين غيرنظاميان انتخاب و با گذراندن دوره‌هاي آموزشي لازم به تدريج جايگزين نظاميان در همه رده‌ها بشوند، مشاغل و سمتهاي آن تقريباً در بست در دست نظاميان باقي ماند و خود سازمان هم مانند ارتش و ساير واحدهاي انتظامي، عملاً تحت فرماندهي كل قوا قرار گرفت و نتيجه اينكه عملكرد آن، از چهارچوب تصميم و تصويب ملي خارج ماند و با آن، آن‌گونه رفتار شد كه با ارتش. اين سازمان قانوناً از ا ركان نخست‌وزيري بود و رئيس آن سمت معاونت نخست‌وزير را داشت و علي‌القاعده، فعاليتها و عملكردهاي آن بايد در چهارچوب نهاد نخست‌وزيري صورت مي‌گرفت و تصميمات، كه آن هم بايد آزادانه و متناسب با شرايط و اوضاع و احوال و در چهارچوب استراتژي يك سياست ملي اتخاذ مي‌شد و از كانال عادي آن مي‌گذشت.، درست از بالاي سر نخست‌وزيري مي‌گذشت و حاصل كار اين مي‌شد كه تمام زحمات شبانه‌روزي مأموران و اعضاي آن كه گاه تا پاي جان مي‌‌كوشيدند و كم هم نبودند كساني كه در راه انجام وظيفه جانشان را از دست دادند، نتيجه معكوس مي‌داد و خدمات آنها كه كلاً در جهت مصالح ملي بود، بر ضد ملت و مليت به حساب مي‌آمد. ممكن است گفته شود غالب امور كشوري چنين وضعي داشتند. از جمله ديپلماسي، معاملات خارجي، انتخابات، احزاب و غيره و غيره،‌ همه خارج از تصويب ملي بودند و به قول آن مرحوم همه چيز مربوط به سيستم مي‌شد، چگونه است كه عملكرد ساواك، فقط از اين بابت قابل انتقاد است و ديگر سازمانها نه؟ جواب اين‌كه اولاً عملكرد آنها هم كاملاً قابل انتقاد است و نتايجش هم قابل بحث و تحليل، ثانياً بحث درباره آنها در حوزه اين يادداشتها نيست، ثانياً اهميت امر در مورد ساواك و آثاري كه بر آن مترتب بود، اين سازمان را شاخص‌تر از ديگر نهادها مي‌كرد و بار انتقاد از آن سنگين‌تر. نكته قابل ذكر ديگر در اين رابطه اينكه، ساواك به جاي اينكه از خود يك تصوير مي ارائه بدهد، آن‌چنان كه وظايف و نقش آن ايجاب مي‌‌نمود، و در انجام آن وظايف هم كارهاي درخشاني انجام داده بود، از خود يك چهره مخوف و وحشت‌آور، آنهم در رويارويي با ملت، نشان مي‌داد، و به اين عمل خود افتخار هم مي‌‌‌كرد و مي‌كوشيد تا به آن شهرت هم بدهد. گرچه عملاً تا اين حد نبود، ولي شهرت مي‌داد كه هست، و اين موجب شده بود كه وزير، معاون خود را خبرچين ساواك تصور بكند، مديركل منشي‌اش را، امير ارتش راننده‌اش را و سفير، دبيرش را. نتيجه چنين سيستمي در يك سازمان اطلاعاتي اين مي‌شد كه افراد فرصت‌طلب و نفع‌جو، هر چقدر تعدادشان هم كم، مي‌توانستند براي افراد از صدر تا ذيل پرونده‌سازي بكنند و آب را گل‌آلود و در نتيجه اشخاص و افراد در همه سمتها و مشاغل به همديگر بدبين و همه را يكجا به دستگاه و رژيم بدبين‌تر بكنند،‌ در برابر، رژيم و دستگاه را به همه افراد، به خصوص وطن‌پرست‌ترين آنها مشكوك. بدين ترتيب يكي از مهمترين وظايف ساواك كه كشف كژيها و كاستيها و علل و اسباب نارضايتيهاي مردم در صنوف مختلف و نهايتاً رفع آنها و ايجاد تفاهم و نزديكي بين دولتها و ملت بود، نقش بر آب مي‌شد و زحمات دهها كارشناس و تحليلگر و صدها گزارشگر به هدر مي‌رفت. مورد ديگر قابل ذكر از عملكرد ناصحيح ساواك، قرار گرفتن پاره‌اي از مقامات آن در خدمت منافع افراد صاحب قدرت و موقعيت بود كه از اين رهگذر هم موجب ناحق شدن بسياري از حقها و حق شدن بسياري از ناحقها گرديد و اسباب بدنامي بناحق اين سازمان را، كه به درستي بيش از هر سازمان ديگر، در خنثي كردن توطئه‌ها و دسيسه‌‌هاي ضدملي و ضدايراني داخلي و خارجي كوشيده بود، فراهم آورد... منوچهر هاشمي ساواك را سرزنش مي‌كند كه هيچ‌‌گاه درباره خطري كه از ناحيه روحانيون و علما موجوديت رژيم را تهديد مي‌كرد به مطالعه و بررسي فراگير و كارشناسانه نپرداخت و به گونه‌اي توهم‌آميز بر اين تصور كودكانه باقي ماند كه اين گروهها فاقد هرگونه امكان رويارويي جدي با حكومت هستند. عيسي پژمان از مديران ساواك كه مدتي هم نمايندگي ساواك را در عراق رهبري مي‌‌كرد، بر اين باور است كه اساساً ساواك هيچ‌گاه به شناختي منطقي، دقيق و عميق از سمت و سوي اصلي مخالفتها با رژيم پهلوي نرسيد و به تبع نظام حكومتي مستبد كه تصور مي‌كرد مخالفان اندك حكومت هم عمدتاً كمونيست بوده و هيچ پيوندي بين آنان با جامعه ايراني وجود ندارد، بي‌‌مهابا به سركوب خود ادامه داد و هنگامي كه ناآراميهاي دوران انقلاب آغاز شد، اين سازمان نظير ديگر بخشهاي حكومت غافلگير و سردرگم بود. امير طاهري سردبير پيشين روزنامه كيهان (در دوران پهلوي) نيز تصريح مي‌‌كند كه ساواك نظير ديگر اركان حاكميت، بر خلاف آنچه ظاهر امر نشان مي‌داد، سازماني ناكارآمد، سطحي‌نگر و فاقد هرگونه پتانسيل لازم براي برخورد با حوادث و رخدادهاي عظيم و غيرقابل پيش بيني بود و بسياري از مديران و كاركنان آن بي‌سواد، كم‌تجربه و فاقد صلاحيت لازم براي فعاليت در سازماني با عنوان و وظايف اطلاعاتي و امنيتي بودند. او معتقد است كه فساد گسترده اداري، مالي و اقتصادي حاكم بر مجموعه ساواك مانع از هرگونه فعاليت عميق و كارشناسانه اين سازمان در زمينه شناخت، ارزيابي و از ميان برداشتن منطقي، دقيق و بنيادي مخالفتها و نارضايتيها در جامعه بود. طاهري تصريح مي‌‌‌‌‌كند كه شخص شاه نيز در ناكارآمدي و انحراف اين سازمان از جاده صواب فعاليت نقش قابل‌‌توجهي ايفا مي‌‌كرد. بسياري از منابع تصريح كرده‌اند كه بخش قابل‌توجهي از مردمي كه بعدها به صف مخالفان و منتقدان رژيم پهلوي پيوستند، پيشاپيش تحت فشار ساواك قرار گرفته بودند و ساواك در رأس مراجع حكومتي ناراضي‌ساز بود. بسياري از اقدامات ساواك كه به ظاهر به هدف تأمين امنيت و برقراري نظم و در راستاي تحكيم موقعيت رژيم پهلوي صورت مي‌‌گرفت، خود مهمترين عامل گسترش ناامني، نارضايتي و بي‌اعتبار ساختن موقعيت حكومت در بين مردم بود. بسياري از رؤسا و مديران ارشد ساواك در مقاطع مختلف دچار فساد و آلودگيهاي مالي و اقتصادي بوده و در اين روند با مديران، رجال و صاحبان نفوذ و قدرت در ساير مراجع حكومتي و دولتي، كارخانجات و بخش خصوصي در تعامل نزديك قرار داشتند. چه بسا بسياري از اقدامات فاسد در بخشهاي مختلف حكومت از سوي ساواك ناديده گرفته مي‌شد و ساواك در تضييع حقوق مردم توجيه‌گر و پشتيبان مي‌شد. آنتوني پارسونز آخرين سفير بريتانيا در دوران پهلوي به گوشه‌هايي از عملكرد سوء ساواك كه موجبات گسترش نارضايتيها و مخالفتهاي عمومي را فراهم مي‌آورد، چنين اشاره كرده است: و بالاخره بايد از ساواك نام برد كه مطبوعات غرب در اواسط دهة 1970 ديوي از آن ساخته بودند و گزارشهاي مربوط به عمليات اين سازمان يكي از مشغوليات اصلي جمعيتها و سازمانهاي طرفدار حقوق بشر در اروپا و امريكا به شمار مي‌رفت. آيا ساواك به همان بدي و زشتي كه آن را تصوير مي‌كردند بود؟ شايد. ولي بايد اين واقعيت را هم پذيرفت كه سازمانهاي امنيتي يا پليس مخفي در بسياري از كشورهاي ديگر، به خصوص ممالك ديكتاتوري جهان سوم كم و بيش مرتكب همان فجايعي كه به ساواك نسبت مي‌دادند مي‌‌شوند. رئيس ساواك ژنرال نعمت‌‌‌‌‌‌الله نصيري مرد زيرك و كارداني نبود. او مردي كم‌اطلاع و كند‌ذهن بود. كه فقط به خاطر وفاداري به شاه و جلب اعتماد وي هنگامي‌كه فرمانده گارد سلطنتي بود ترقي كرد. شايد يكي از خدمات نصيري كه موجب ترقي او شد اين بود كه مأموريت ابلاغ فرمان عزل دكتر مصدق را از مقام نخست‌وزيري به عهده گرفت، هر چند در انجام اين مأموريت موفق نشد و در اين جريان دستگير و بازداشت گرديد. او مردي بي‌‌‌عاطفه و سنگدل بود و به هر كاري براي حفظ رژيم دست مي‌زد، هر چند كارهاي او سرانجام نتيجه معكوس داشت. ساواك در دوراني كه نصيري رياست آن را به عهده داشت به جاي طرح نقشه‌هاي دقيق و اساسي براي مبارزه با خرابكاري و فعاليتهاي ضدرژيم، به يك رشته اعمال خشونت‌آميز و وحشيانه و ايجاد مزاحمتهاي بي‌مورد و نابجا براي طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواك مبتني بر ارعاب بود، بازداشتهاي جمعي براي ساواك يك كار عادي به شمار مي‌آمد و اين تصور در اذهان عمومي نقش بسته بود كه ساواك در تمام شئون زندگي مردم، از سازمانهاي دولتي و دانشگاهها گرفته تا مؤسسات خصوصي و كارخانه‌ها و احزاب سياسي و سازمانهاي دانشجويي در خارج از كشور نفوذ كرده و در همه‌جا حاضر و ناظر است. البته اين مطلب بعيد به نظر مي‌رسيد و ساواك داراي چنان امكانات وسيعي نبود كه در همه جا حضور داشته باشد، ولي ساواك خود به اين شايعه دامن مي‌زد تا رعب و وحشت بيشتري در مردم ايجاد كند. نظر خود من، كه البته بيشتر مبتني بر حدس و گمان است، زيرا اطلاعات دقيقي در اين مورد در دست نداشتم اين بود كه ساواك قسمت اعظم فعاليت خود را متوجه كمونيستها و گروههاي دست‌چپي و دانشجويان كرده و در عين حال مراقب ديپلماتهاي خارجي، حتي ديپلماتهاي كشورهاي دوست و متحد ايران از جمله خود ماست. نكته جالب و خنده‌آوري كه من از آن اطلاع يافتم اين بود كه كيوسك سيگارفروشي جنب سفارت انگليس يك تلفن بي سيم در اختيار داشت كه قطعاً براي سفارش سيگار از آن استفاده نمي‌شد. آنچه براي من حيرت‌آور بود اين بود كه اگر ساواك نارضائي و مخالفت با رژيم را آن قدر وسيع مي‌دانست كه چنين تدابيري را ضروري تشخيص مي‌‌داد چرا به فكر يك چاره اساسي براي كاستن از اين نارضائيهاي نمي‌‌افتاد و به علاوه براي اعمال كنترل و مراقبت چه نيازي به آن همه وحشي‌گري و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواك بيشتر در ميان طبقة تحصيل‌كرده و دانشجويان دانشگاهها مشهود بود و حتي در بازديدهاي سفراي خارجي از دانشگاهها با همه پيش‌بينيها و تدابيري كه اعمال مي‌شد نفرت و عدم رضايت كاملاً مشهود بود. من يك بار در سال 1975 اين موضوع را با شاه در ميان گذاشتم، پاسخ شاه اين بود كه «تعداد كمي از دانشجويان با الهام گرفته از خارج درصدد ايجاد تشنج هستند و بايد با قاطعيت با آنها روبرو شد». شاه با اين جواب كوتاه و تغيير موضوع صحبت به طور غيرمستقيم به من فهماند كه در كاري كه به من مربوط نيست مداخله نكنم و من هم ديگر موضوع را تعقيب نكردم. قبل از اين گفتگو من گمان مي‌‌‌كردم كه شاه خود از واقعيت امر آگاه است و وسعت نارضائي در دانشگاهها را مي‌داند، ولي پس از صحبتي كه با او داشتم اين سئوال در ذهن من نقش بست كه آيا شاه خود به آنچه مي‌گويد معتقد است يا اين‌كه گزارش نصيري را بازگو مي‌كند؟ و اگر نصيري چنين گزارشي به شاه داده است آيا خود او هم اين موضوع را باور دارد؟ افكار عمومي مردم نيز به درستي معتقد بود كه اقدامات جنايتكارانه، غيرانساني و تبه‌كارانه ساواك طي ساليان طولاني گذشته موجبات گسترش نارضايتيها و مخالفتهاي تدريجي و مداوم مردم را فراهم آورده است. ضمن اين‌كه انقلابيون در تمام دوران، آشكارا شاهد نقش بي‌بديل و انكارناپذير ساواك در سركوب، قتل، كشتار و برخورد قهرآميز با مخالفان حكومت بودند. زوايايي از نفرت و خشم مردم از عملكرد سوء ساواك در شعارهاي انقلابيون (طي سالهاي 1356 ـ 1357) منعكس شده كه نشان مي‌دهد مخالفان سياسي بين روش غيرانساني حكومت با عملكرد سوء ساواك رابطه مستقيمي قائلند. در پايان اين بحث به نمونه‌هاي جالب توجهي از خواسته‌ها، شعارها و ديوار نوشته‌هاي انقلابيون بر ضد ساواك اشاره مي‌كنيم: «مرگ بر ساواك» «شام غريبان ساواك امشب است، گريه طفلان ساواك امشب است» «ممد در بدر شد ـ ساواك بي‌پدر شد» «فرح بي‌شوهر شد ـ رضا بي‌پدر شد ـ ساواك در بدر شد» «سازمان امنيت را منحل كنيد» «آتيش كار ساواكه» «اي ساواكيها كارتون تمومه ـ تخم همه‌تون تخم حرومه» «سازمان امنيت ـ اين مظهر جنايت ـ ويران بايد گردد» «اي ساواكي اي مرد بي‌شرف ـ اي گذشته زجان در ره علف» «اين تويي اين تويي پاسدار شاه ـ خصم آزادگان دوستدار شاه» «بود تو را به دست هميشه يك چماق ـ خدا كند تو را زهر دو دست چلاق» «بهايي، ساواكي پيوندتان مبارك» «اين خانه ساواكيه ـ سزاي وطن‌فروشي همينه» «با رفتن شاه ساواك هم گور به گور شد» «پاره كردن اطلاعيه كار خود ساواك است» «پاره كردن اطلاعيه حيله جديد ساواك» «پاك نكن خون آشام ـ پاك نكن ساواكي» «چه ترسي، چه باكي ـ گور پدر ساواكي» «حزب توده همكار ساواك» «خميني درود بر تو كه جان ميليونها نسل آينده را از خاندان ننگين پهلوي و ستمكاران و شكنجه‌گران ساواك نجات داده‌اي، درود بر تو» «ساواك بيست، حالا شده نيست ـ ناز‌ي‌آباد صفر حالا شده بيست» «ساواك حافظ منافع امپرياليسم غارتگر امريكاست» «ساواك ستون فقرات شاه و امپرياليسم نابود بايد گردد نه بازسازي» «ساواكي بي‌پدر شد» «ساواك يتيم شد» «ساواكيها حيا كنيد ـ اين ملت را رها كنيد» «شاه در بدر شد ـ ساواكي بي‌پدر شد» «شاه وطن فروش است ـ ساواكي خودفروش است» «شكستن شيشه كار ساواك است» «طرح سينما ركس آبادان را نصيري و ثابتي كشيدند» «كمونيستها و ساواكيها در لباس بي‌حجاب هستند» «كيهان سفيد نخريد كار ساواك است» «مردم ايران خواهان برچيده شدن تسلط ساواك و رستاخيز و حسابرسي به تمام جنايتهاي رژيم و عمال خائن و شكنجه‌گران هستند» «مرگ بر تفرقه‌اندازان و ساواكي» «مرگ بر چهار چيز: مرگ بر شاه، مرگ بر بختيار، مرگ بر ساواك، مرگ بر ارتشيهايي كه خون برادران خود را بريزند» «مرگ بر سانسورچي ساواك» «مرگ بر ساواك» «مرگ بر ساواكي چماق به دست» «مرگ بر ساواكي و پليس مزدور» «مرگ بر شاه = نابودي ساواك» «مرگ بر شاه و ساواكش، قاتلان حرفه‌اي» «مرگ ساواك و شاه نزديك است» «مستشاران نظامي و عوامل ساواك را از ارتش بيرون مي‌‌كنيم و بناي ارتش مردمي مي‌ريزيم» «نقش جديد ساواك، كمونيسم» «واي بر تو ساواكي» منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

ساواك در دوره پاكروان

سرلشكر حسن پاكروان فرزند فتح‌الله پاكروان در واپسين روزهاي سال 1339 به عنوان دومين رئيس ساواك جانشين سپهبد تيمور بختيار شد. پاكروان كه در طرح تشكيل ساواك و تدوين نمودار سازماني اوليه آن نقش قابل توجهي داشت و مدتها در رياست ركن 2 ارتش خدمت كرده بود، در دوره رياست بختيار، معاون بين‌الملل ساواك بود. گفته مي‌شد سياستهاي خشن بختيار موجب شد تا شاه با انتخاب فردي به ظاهر نرمخو كه بيشتر طرفدار سياست مصالحه در برخورد با مخالفان حكومت است، ذهنيت مثبتي از ساواك ايجاد كند. در همان حال انتخاب جان. اف. كندي به رياست جمهوري امريكا كه از روند سياسي، اجتماعي و اقتصادي حاكم بر ايران ابراز نارضايتي كرد، موجبات اين تغيير و تحول را فراهم آورد. سرلشكر پاكروان از واپسين ماههاي نخست‌وزيري جعفر شريف امامي و تمام دوران نخست‌وزيري علي اميني، اسدالله علم و حسنعلي منصور ـ قريب به چهار سال ـ رئيس ساواك بود. وي با ترور حسنعلي منصور بركنار گرديد و در كابينه اميرعباس هويدا ـ 7 بهمن 1343 ـ وزير اطلاعات و جهانگردي شد. تحول در ساواك با انتصاب پاكروان به رياست ساواك دوره دوم حيات اين سازمان آغاز شد. دوره رياست بختيار بر ساواك دوران تكوين آن بود. با توجه به تحولاتي كه در ساختار و تشكيلات و نيز حيطه عمل و فعاليت ساواك رخ نمود، تمام دهة 1340ش. را به عنوان دوران استقرار (دورة دوم) ساواك نام نهاده‌اند. دوره سوم يا دوران تثبيت ساواك با آغاز دهة 1350 شروع مي‌شود و تا پايان دوران رياست نصيري بر ساواك ادامه مي‌يابد. نهايتاً دوران چهارم و پاياني ساواك در دوره رياست سپهبد ناصر مقدم بر اين سازمان كه با گسترش حركتهاي مردمي و سقوط نهايي رژيم پهلوي توأم شد، رقم مي‌خورد. از مهمترين اولويتهاي مديريت جديد ساواك در دوران پاكروان، تصفيه زودهنگام اين سازمان از طرفداران و هواداران تيمور بختيار بود. بختيار بسياري از دوستان و همكاران سابقش را در فرمانداري نظامي و ساير رسته‌هاي انتظامي وارد ساواك كرده بود. نيروهاي رسمي ساواك كه به زحمت از چند صد تن تجاوز مي‌‌كرد، وفاداري مطلقي به او داشت، به همين دليل شاه مي‌خواست پس از عزل بختيار، طرفداران او در ساواك به سرعت تصفيه شوند و در رأس مديريتهاي مهم ساواك عناصر قابل اعتمادي گمارده شوند. اين مهم به حسين فردوست ـ دوست نزديك شاه ـ سپرده شد كه از حدود دو سال قبل در رأس دفتر ويژه اطلاعات خدمت مي‌‌كرد و اينك با حفظ سمت پيشين، به عنوان قائم‌مقام ساواك به سرلشكر حسن پاكروان معرفي شده بود. با ورود فردوست به ساواك، تشكيلات اداري و مديريتي اين سازمان به تدريج انسجام دروني قابل توجهي يافت و در همان حال بسياري از اعضاي بلندپايه ساواك جاي خود را به عناصر جديد دادند. در اين ميان با تصفيه و بركناري نفرات بلندپايه‌اي كه روابط نزديكي با بختيار داشتند، افراد جديدي زمام امور را برعهده گرفتند. از جمله مهمترين كساني كه كار خود را در ساواك از دست داد سرهنگ زيبايي بود كه در دوره بختيار نقش مهمي در بازجويي، شكنجه و پرونده‌سازي براي مخالفان سياسي و مذهبي حكومت بر عهده داشت و به بختيار نيز علاقمند بود. مديريت جديد درصدد بود القا كند كه از آن پس، ساواك در برخورد با مخالفان، از روشهاي خشونت‌آميز تبعيت نخواهد كرد. مصطفي امجدي مدير اداره كل سوم (امنيت داخلي) به رغم روابط خوبي كه با بختيار داشت، تا شامگاه 15 خرداد 1342 در مقام خود باقي بود. احتمال مي‌رود فردوست ـ قائم‌مقام وقت ساواك ـ به دليل روابط نزديكش با او و برادرش ـ سرلشكر امجدي ـ او را در اين پست مهم ابقا كرده باشد. با آشكار شدن ضعف ساواك در جريان قيام 15خرداد 1342، به دستور شاه، مصطفي امجدي از مديريت اداره كل سوم ساواك بركنار شد و فردوست، سرهنگ ناصر مقدم را كه پيش از آن در دفتر ويژه اطلاعات با او همكاري مي‌كرد به مديريت اداره كل سوم ساواك معرفي نمود. سرهنگ ناصر مقدم تا 1352ش. كه پرويز ثابتي مدير اداره كل سوم ساواك شد، كماكان در اين سمت باقي بود. در دوره پاكروان، فردوست ـ قائم‌مقام ـ نقش مهمي در مديريت و سازماندهي جديد ساواك ايفا كرد. از جمله مهمترين تحولاتي كه در اين برهه صورت گرفت، كناره‌گيري تدريجي مستشاران سيا از مديريت و راهبري ساواك بود. خروج تدريجي مأموران سيا از حيطه مديريتي و اجرايي ساواك، همزمان با ورود مأموران موساد بود. با تمهيدات و برنامه‌ريزيهاي حسين فردوست، افراد ساواك با روشهاي اطلاعاتي ـ امنيتي و مديريتي كارآمدتري آشنا شدند و شعبه‌ها و نمايندگيهاي ساواك در داخل و خارج از ايران، از انسجام و كارآمدي بيشتري برخوردار شد. تعداد افراد ساواك در رسته‌هاي مختلف از مرز هزاران نفر گذشت و اين رقم در پايان دهة 1340 و اوايل دهة 1351ش. بيش از چهار برابر شد. سرلشكر حسن پاكروان چندان مورد توجه شاه نبود. در دوره پاكروان شاه هنوز اتكاي كاملي بر ساواك نداشت. به نظر مي‌رسد در اين دوره چهار ساله، شهرباني در ايجاد امنيت در داخل، جايگاه مهم‌‌تري داشت. فرد قابل قبول‌تري چون نعمت‌الله نصيري بر شهرباني رياست مي‌‌كرد و روشهاي خشن او بيش از هر روش ديگري مطلوب شاه بود؛ هر چند ساواك در دوران رياست پاكروان نقش قابل‌‌توجهي در تحولات و رخدادهاي كشور داشت. بحرانهاي سياسي ـ اجتماعي دوره پاكروان در آستانة دهة 1340ش. حكومت پهلوي دچار بحران سياسي، اجتماعي و اقتصادي بود. در اين ميان نارضايتي زمامداران جديد كاخ سفيد از عملكرد نظام حاكم بر كشور، بحران فزاينده موجود را مضاعف ساخته بود. در حالي كه سخت‌گيريهاي سياسي ـ اجتماعي دهة 1330ش.، آشكارا رژيم را با چالشهاي جدي روبرو ساخته بود، اما شاه جز تبعيت از ديدگاهها و خواسته‌‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي امريكا چاره‌ ديگري نداشت. در اين برهه، شاه در ازاي تثبيت مقامش در سرير سلطنت، كه به شدت متزلزل بود، آماده بود هر توصيه و خواسته‌ امريكا را جامه عمل بپوشاند. امريكا نگران بود به دليل ناتواني رژيم پهلوي در مقابله با بحرانهاي كشور، سلطه‌اش در ايران به وسيله تحولات انقلابي داخلي و يا تمهيدات خارجي با خطراتي پيش‌بيني ناشده مواجه شود. آشكار بود كه امريكا براي تحكيم موقعيت خود مصمم است تمام شرايطش را به حكومت و شاه تحميل كند و شاه نيز صرفاً با برآورده ساختن خواسته‌هاي اين حامي قدرتمند، توانست در رأس حاكميت بماند. در چنين شرايطي، علي اميني براي احراز پست نخست‌وزيري از سوي امريكا به شاه تحميل شد. در همان حال، اجراي برنامه‌هاي اصلاحي كه به انقلاب سفيد موسوم شد، به سرعت در دستور كار حكومت قرار گرفت. طرحهاي انقلاب سفيد كه از مدتها قبل توسط كارشناسان امريكايي تنظيم شده و اجراي آن تنها راه برون‌رفت رژيم پهلوي از بحرانهاي گرفتار آمده تشخيص داده شده بود، به زودي پيامدهاي ناگواري پيش روي رژيم نهاد. در ماههاي مياني 1341ش. همزمان با آغازين ماههاي نخست‌وزيري اسدالله علم، مخالفت گسترده مردم به رهبري امام خميني(ره) انقلاب سفيد را با چالشي عميق مواجه كرد و امريكا نيز به عنوان طراح اين اصلاحات، با جديت تمام به پشتيباني از رژيم پهلوي در برابر مخالفانش برخاست. تصويب كاپيتولاسيون در مجلس شوراي ملي و سنا از مهمترين اقدامات تحميلي امريكا بود كه تا واپسين ماههاي سال 1343ش. به درازا كشيد و در دوره رياست حسن پاكروان بر ساواك، سلطه امريكا بر شئون مختلف كشور مجدداً تحكيم يافت. سهم ساواك در اين تحولات؛ پرسشي است كه تلاش مي‌شود در بحث پيش‌رو پاسخي بدان داده شود. ساواك در تعقيب مخالفان (1340 ـ 1343) علي اميني در خاطراتش از اين‌كه دوران نخست‌وزيري او (1340 ـ 1341ش) همزمان با رياست سرلشكر حسن پاكروان بر ساواك بود، اظهار خوشحالي مي‌كند. هر چند در دوران نخست‌وزيري او، فضاي نسبتاً باز سياسي حاكم بود اما نخست‌وزير، مخالفتهاي جدي سياسي را برنمي‌تابيد و ساواك كه مرحله جديدي را تجربه مي‌‌كرد، بارها در از ميان برداشتن مخالفان ياريگر اميني شد. هنگامي كه اميني در ماههاي نخست زمامداري دستور بازداشت برخي رجال لشكري و كشوري را صادر كرد، ساواك در اجراي اين دستور پيشگام دستگاههاي انتظامي و امنيتي شد و با دستگيري و بازجويي بسياري از كساني كه متهم به اقدامات خلاف سياسي، اقتصادي و قضايي بودند، به برنامه‌هاي تبليغاتي دكتر اميني ياري رساند. جبهه ملي در ماههاي تير و مرداد 1339، حكومت پهلوي درصدد برآمد فضاي باز سياسي كنترل شده‌اي را تجربه كند. اعضاي پراكنده جبهه ملي سابق دوباره فرصتي يافتند تا با تشكيل و آغاز فعاليت جبهه ملي دوم، آمادگي خود را براي شركت در انتخابات تابستاني دوره بيستم اعلام كنند. اما تحت فشار ساواك و دستگاههاي دولتي و حكومتي، موفقيت جبهه ملي براي مشاركت در انتخابات بسيار ناچيز بود. در حالي كه جبهه ملي دوم در نيمه دوم سال 1339، جاني دوباره گرفته بود، اما ساواك به رياست بختيار، كنترل كاملي بر رفتار اعضاي اين جبهه اعمال مي‌كرد و ضمن نفوذ در بين اعضا و تشكيلات جبهه ملي، از شكل‌گيري هرگونه تحرك جدي بر ضد حكومت جلوگيري مي‌‌كرد. با آغاز نخست‌وزيري علي اميني، در برخوردهاي ساواك با جبهه ملي نيز نرمشهاي بيشتري به وجود آمد. علي اميني ضمن انتقاد از روشهاي سركوبگرانه ساواك در ساليان گذشته، وعده داد آزاديهاي بيشتري براي مخالفان در نظر خواهد گرفت. اما اين وعده دوام چنداني نداشت و به دليل اختلافات زودهنگامي كه در درون جبهه ملي بروز كرد، برخورد طرفين ادامه يافت و ساواك در كنترل جبهه ملي (در شرايط تشتت دروني آن) به موفقيتهاي تازه‌اي دست يافت. ساواك از اوايل سال 1340 گزارشهايي داشت كه حاكي از نفوذ طرفداران حزب توده در جبهه ملي بود. به دنبال آن، تعدادي از هواداران اين جبهه توسط ساواك دستگير شدند. جبهه ملي ضمن تأييد اين اقدام، به ساواك وعده داد كه در آينده‌ راه نفوذ هواداران حزب توده را در جبهه ملي سد خواهد كرد. در همان حال، آشكار شد كه در درون جبهه ملي دو نگرش كلي نسبت به حكومت در حال شكل‌گيري است. گروه نخست كه از واپسين ماههاي سال 1339 به واسطة ساواك تماسهايي با دربار و حكومت برقرار كرده بودند، با دريافت وعده‌هاي اغواكننده از سوي شاه و دربار، بر ضرورت مخالفت با دولت دكتر علي اميني پاي مي‌فشردند. گفته مي‌شد شاه وعده داده است با سقوط دولت اميني، يكي از اعضاي ميانه‌رو جبهه ملي نظير اللهيار صالح را به نخست‌وزيري منصوب خواهد كرد. اما گروه دوم معتقد بود اين وعده شاه، سرابي بيش نيست و به محض پشت سرگذاردن بحران سياسي موجود، وعده‌ها از ياد خواهد رفت. با فضا‌سازيهاي ساواك در ماههاي فروردين و ارديبهشت 1340، رهبران جبهه ملي به طرفداران خود چنين وانمود كردند كه به زودي علي اميني جاي خود را به عضو بلندپايه‌اي از جبهه ملي خواهد سپرد. ساواك در حالي كه بر روند تحولات دروني جبهه ملي كنترل داشت، در 28 ارديبهشت 1340 به اين جبهه اجازه داد ميتينگي در ميدان جلاليه تهران برگزار كند. هر چند علي اميني ـ نخست‌وزير ـ موافقت خود را با برگزاري اين ميتينگ اعلام كرده بود، اما شواهد موجود نشان مي‌دهد كه دربار انتظار داشت نوك حمله اين گردهمايي متوجه دولت اميني شود. جبهه ملي در ماههاي ارديبهشت و خرداد انشعابي بزرگ را پشت سر گذاشت و طيف مخالفان شاه، تحت عنوان نهضت آزادي ايران، تشكل تازه‌اي تشكيل دادند، اما جناح ميانه‌رو جبهه ملي تحت رهبري افرادي نظير اللهيار صالح و دكتر سحابي كه به وعده‌هاي شاه و دربار دلخوش كرده بودند، از هر اقدامي كه موقعيت شاه را در برابر اميني تضعيف كند پرهيز مي‌كردند. به همين دليل علي اميني در اوايل خرداد 1340 به ساواك دستور داد از گسترش فعاليت جبهه ملي در كشور جلوگيري كند. گزارشات موجود نشان مي‌‌دهد كه جبهه ملي تصريح مي‌كرد از تز بي‌طرفي ايران در رابطه با كشورهاي بزرگ طرفداري نمي‌كند و همچنان بر لزوم ادامه رابطه با امريكا و بلوك غرب تأكيد دارد. با اين احوال، ساواك از بروز انشعاب در جبهه ملي و تشكيل نهضت آزادي ايران كه مشي جدي‌تري در مخالفت با شاه داشت، نگران بود. دستگاه رهبري جبهه ملي كه از روند فعاليتهاي سياسي‌اش رضايت داشت، مايل بود دامنه فعاليتهايش را تا آستانه تحمل حكومت و ساواك گسترش دهد و اين ساواك بود كه دامنه و حيطه فعاليت آنان را رقم مي‌زد. بدين ترتيب ساواك پيوسته آنان را در حالت بيم و اميد نگه مي‌داشت و همچنان به ايجاد اختلاف بين جبهه ملي و ساير گروهها ادامه مي‌داد. ادعاي نفوذ عناصر وابسته به حزب توده در درون جبهه ملي، از مهمترين حربه‌‌هايي بود كه ساواك براي كنترل اين گروه از آن استفاده مي‌كرد؛ تا جايي كه وقتي جبهه ملي درصدد برآمد به مناسبت سالگرد قيام 30 تير 1331 ميتينگي برگزار كند، سياست ساواك، اثر اين اقدام جبهه ملي را به حداقل رسانيد. رهبران جبهه ملي كه در دوره نخست‌وزيري علي اميني، با سفارت امريكا در تهران ارتباط داشتند، در گفتگو با مسئولان سفارت نسبت به وعده‌هاي حكومت و ساواك مبني بر به دست گرفتن قدرت پس از سقوط دولت اميني، اظهار اميدواري مي‌‌كردند. اين عده ضمن آشكار دانستن فعاليت سياسي خود، پيشنهاد مي‌كردند ساواك در تمام جلسات و فعاليتهاي سياسي، اجتماعي آنان، نمايندگاني اعزام كند تا دقيقاً در جريان امور قرار گيرد. در حالي كه گزارشاتي از تلاشهاي تيمور بختيار براي ارتباط با جبهه ملي وجود داشت، رهبران جبهه ملي هرگونه توافق با او را انكار مي‌‌كردند و اميدوارانه از سقوط قريب‌الوقوع دولت اميني كه به زعم آنان به دست آوردن پست نخست‌وزيري را در پي خواهد داشت، سخن به ميان مي‌آوردند. در اين ميان تلاش علي اميني براي جلب همكاري و اعتماد جبهه ملي با مشكلاتي روبرو شده بود. با حمايت جبهه ملي از دربار، علاوه براينكه موقعيت متزلزل شاه در رأس هرم قدرت در برابر علي اميني تقويت مي‌شد و دولتمردان امريكايي نيز به تدريج به ضرورت تثبيت موقعيت شاه مي‌انديشيدند، طرحهاي موسوم به انقلاب شاه و ملت كه برنامه‌هايي امريكايي بود با مشكلات كمتري اجرا مي‌شد. بر اساس توهم كسب قدرت، جبهه ملي در دوره نخست‌وزيري علي اميني از مخالفت با برنامه‌هاي انقلاب سفيد و هر اقدامي كه موقعيت شاه را تضعيف كند احتراز كرد. در حالي كه جبهه ملي انتقاد چنداني متوجه دربار نمي‌كرد، روابط آن با دولت اميني به تدريج خصمانه‌تر شد و اعضاي تندرو جبهه ملي خواستار برخورد شديد با اميني شدند. اين روند در اول بهمن 1340 و در پي برگزاري تظاهرات گسترده دانشجويان طرفدار جبهه ملي بر ضد دولت اميني، كه با سركوب شديد نيروهاي انتظامي همراه شد، به اوج رسيد. در همان زمان نيز شايعاتي وجود داشت كه ساواك را عامل سازماندهي اين تظاهرات مي‌دانست. به دنبال آن، به دستور اميني، برخي از رهبران و اعضاي فعال جبهه ملي دستگير شدند؛ در اين ميان رهبران ميانه‌رو جبهه ملي كه اميدوار بودند با سقوط دولت اميني عضوي از اين جبهه جانشين او شود، ضمن دعوت به تشكيل و سازماندهي مجدد، هشدار مي‌دادند كه فشار بيش از حد بر دولت اميني كنترل اوضاع را از اختيار آنان و دربار خارج ساخته، موجبات روي كار آمدن دولتي نظامي را فراهم خواهد كرد. مأموران سيا نيز در ملاقات با اعضاي جبهه ملي در سفارت امريكا، جز دعوت به آرامش سخن ديگري نداشتند. در حالي كه جناح ميانه‌رو جبهه ملي با وعده‌هاي دربار دلخوش بودند، به دنبال توافق شاه و رهبران امريكا، در واپسين روزهاي تير 1341، علي اميني از نخست‌وزيري عزل و اسدالله علم كه خود از اواخر سال 1339 واسطه ارتباط جبهه ملي با دربار شده بود، مأمور تشكيل كابينه شد. جبهه ملي نيز در ماههاي مياني سال 1341، سياست منفعلانه‌اي در پيش گرفت و آغاز جدي‌تر طرحهاي انقلاب سفيد در آغازين ماههاي نخست‌وزيري اسدالله علم كه با مخالفتهاي جدي و سرسختانه علما و روحانيون مواجه شده بود، واكنش قابل توجهي از سوي جبهه ملي در پي نداشت. جبهه ملي كه همواره نگران موقعيت خود در نزد افكار عمومي، علما و روحانيون و دانشجويان بود، مراقب بود درباره طرحهاي انقلاب سفيد موضع موافق علني در پيش نگيرد. با اين حال ساواك، تلاش مي‌كرد تا جبهه ملي را به موافقت علني در برابر طرحهاي اصلاحي انقلاب سفيد وادارد. اين طرحها در ماههاي منتهي به برگزاري رفراندوم 6 بهمن 1341 شدت بيشتري يافت و به دنبال برگزاري كنگره جبهه ملي در نخستين روزهاي دي 1341 كه با اقدامات ساواك موفقيت قابل اعتنايي كسب نكرده بود، اين گروه بحران جدي را تجربه مي‌كرد. ساواك به افراد خود دستور داده بود اقداماتي انجام دهند تا وابستگي جبهه ملي به حكومت، اختلافات حل ناشدني دروني آن، چند دستگيهاي رهبران آن و جاه‌طلبيهاي رهبران جبهه كه براي به دست گرفتن قدرت با ساواك و دربار مذاكرات پنهاني داشتند، برملا شود. عمده هدف ساواك از اين طرح، بي‌اعتبار كردن جبهه ملي نزد دانشجويان، روشنفكران، بازاريان و اصناف، صاحبان مشاغل، كارمندان دولت و مردمي بود كه در گوشه و كنار كشور از جبهه ملي هواداري مي‌‌كردند. در حالي كه مردم مسلمان ايران به رهبري امام خميني(ره) رژيم پهلوي و طرحهاي اصلاحي انقلاب سفيد را به چالش طلبيده، حكم به تحريم رفراندوم داده بودند، جبهه ملي تحت فشارهاي ساواك، روز دوم بهمن 1341، طي اعلاميه‌اي گنگ با طرحهاي انقلاب سفيد روي موافق نشان داد و صرفاً مخالفت خود را با ديكتاتوري و خودكامگي حكومت اعلام كرد. مدت كوتاهي پس از آن و در آستانه برگزاري رفراندوم نيز اعلام كرد كه با اصلاحات ارضي و ديگر بندهاي اصلاحي انقلاب سفيد موافقت دارد، اما ديكتاتوري را نمي‌خواهد. اما در اين ميان ساواك كه احساس مي‌‌كرد بهره لازم را از همراهيهاي چندين ماهه رهبران جبهه ملي برده است، در آستانه برگزاري رفراندوم و از روز سوم بهمن 1341 بسياري از رهبران و اعضاي فعال اين جبهه و نيز نهضت آزادي را دستگير و زنداني كرد. در حالي كه به رغم مخالفتهاي گسترده مردم، رفراندوم دلخواه حكومت در روز 6 بهمن 1341 برگزار شده بود، مراقبت ساواك بر مخالفان سياسي و از جمله طرفداران جبهه ملي فزوني گرفت و در ماههاي بهمن و اسفند 1341 ساواك بسياري از مخالفان سياسي را بازداشت كرد. و رعب و وحشتي مثال زدني در نقاط مختلف كشور حاكم شد. مراقبت ساواك از اعضاي فعال جبهه ملي با آغاز سال 1342ش. كه همزمان با گسترش مخالفتهاي علما و روحانيون با اقدامات حكومت بود، بيش از پيش شدت گرفت. ساواك از اعضاي دستگير شده جبهه ملي بازجوييهاي مفصلي انجام داده و پرونده‌هاي قطوري براي آنان تدارك ديد. اين پرونده‌سازيها براي تحت فشار قرار دادن رهبران زنداني جبهه ملي براي همكاريهاي بيشتر با ساواك و اجتناب از مخالفت با رژيم پهلوي تدارك ديده شده بود. فشار بر جبهه ملي طي روزهاي منتهي به قيام 15 خرداد 1342 افزايش يافت؛ در حالي كه بحران سياسي از برخورد قريب‌الوقوع علما با رژيم پهلوي حكايت مي‌كرد، ساواك در تلاش بود از مخالفت جبهه ملي با طرحهاي انقلاب سفيد جلوگيري كند. اسناد موجود نشان مي‌‌دهد كه در آستانه قيام 15 خرداد 1342 علاوه بر اجزاي زنداني جبهه ملي، اعضاي برجسته اين جبهه در بيرون از زندان نيز درباره تأييد طرحهاي انقلاب سفيد و عدم حمايت از قيام اسلام‌گرايان بر ضد حكومت، به ساواك قول مساعد داده بودند. برخي از اعضاي برجسته جبهه ملي در آستانه قيام 15 خرداد از سوي ساواك احضار شدند و اطمينان دادند كه مخالفت روحانيون را بر ضد رژيم پهلوي تأييد نخواهند كرد. در همان حال، رهبران اين جبهه، دانشجويان مخالف حكومت را نيز كه علاوه بر همدلي با جبهه ملي با قيام 15 خرداد نيز همدلي نشان مي‌دادند، از مشاركت در قيام 15 خرداد برحذر داشتند، اما بسياري از دانشجويان، هشدار جبهه ملي و ساواك را ناديده گرفته و با قيام 15 خرداد همراه شدند. اللهيار صالح رهبر زنداني جبهه ملي، پس از آزادي از زندان، هرگونه ارتباط جبهه ملي با قيام 15 خرداد و مخالفت با اصلاحات موسوم به انقلاب سفيد را مردود اعلام كرد. از ارديبهشت 1342، پاكروان و برخي از مديران ارشد ساواك چون سرهنگ ناصر مقدم ـ مديركل اداره كل سوم ـ و سرهنگ جناب، با رهبران زنداني جبهه ملي نظير اللهيار صالح مذاكراتي دربارة شرايط آزادي از زندان آغاز كردند و با برخي وعده‌هايي كه طرفين به يكديگر مي‌دادند، به تدريج دانشجويان زنداني طرفدار جبهه ملي آزاد شدند، اما رهبران جبهه ملي، در حالي كه به مذاكرات خود با ساواك ادامه مي‌دادند، تا روزهاي مياني شهريور 1342 آزادي خود را باز نيافتند. در آن هنگام رژيم پهلوي با سركوب قيام 15 خرداد 1342 آماده بود تا رهبران زنداني جبهه ملي را كه ديگر در برابر قدرت نهايي ساواك خلع سلاح شده بودند از زندان آزاد كند. در روزهاي نخست شهريور 1342، ساواك در گزارشي از زندان، روحيه رهبران زنداني جبهه ملي را «ضعيف و خراب» توصيف مي‌‌‌كند و تصريح مي‌كند كه گسترش اختلافات دروني و كدورتهاي شخصي، بحران روحي آنان را مضاعف كرده است. ساواك كه از واپسين ماههاي سال 1339 بازي خيره‌كننده‌اي با سران جبهه ملي آغاز كرده و پس از حدود 5/2 سال به نتايج دلخواه رسيده بود، از 13 شهريور 1342 موجبات رهايي آنان را فراهم آورد. اللهيار صالح، رهبر جبهه ملي دوم، كه پس از آزادي از زندان ديگر رمقي براي مخالفت احتمالي با رژيم پهلوي و ساواك در خود احساس نمي‌كرد، با اجتناب از تأييد قيام 15 خرداد تصريح كرد كه در شرايط موجود امكان هرگونه فعاليت سياسي از ميان رفته و ضرورت در پيش گرفتن سياست صبر و انتظار را به اعضاي از هم پاشيده جبهه ملي دوم پيشنهاد داد. در ماههاي مهر و آبان 1342، اختلاف سران به شدت متزلزل جبهه ملي دوم باز هم فزوني گرفت و بسياري از هواداران اين گروه اعتماد خود را نسبت به رهبران آن از دست دادند. اللهيار صالح كه از سر استيصال به دنبال يافتن جانشيني براي خود بود در ملاقات با افراد سفارت امريكا در تهران، فشار ساواك را بر جبهه ملي علت اصلي درماندگي آن دانست و تصريح كرد كه پاكروان رئيس ساواك به او هشدار داده كه اگر مخالفت با حكومت را ادامه دهند، پرونده‌هاي رهبران و بيش از سه هزار نفر از هواداران جبهه ملي بار ديگر به جريان خواهد افتاد. صالح، اظهار كرد كه اقدامات حساب شده ساواك امكان هرگونه ابتكار عمل و فعاليت سياسي را از جبهه ملي سلب كرده است. در حالي كه جبهه ملي دوم تحت فشارهاي ساواك از هم فروپاشيده و رهبران آن به دنبال مفرّي براي رهايي از مشكلات مبتلا‌به بودند، بسياري از دانشجويان و ساير هواداران اين تشكل كه خود نيز تحت فشار ساواك قرار داشتند، نوميدانه در پي بازسازي دوباره جبهه ملي دوم و يافتن راههاي جايگزين ديگري براي ادامه مخالفت با حكومت بودند. اما جبهه ملي در سراسر سال 1342 منفعل باقي ماند. در سال 1343 به دليل سياستهاي ساواك، به جز برخي كر و فرهاي پراكنده كه هيچ‌گاه از چشم ساواك نيز دور نمي‌‌ماند، شاهد فعاليت سياسي قابل اعتنايي از سوي جبهه ملي نيستيم. در نشستهاي خانگي و خصوصي برخي اعضاي اين تشكل به شدت منفعل و فروپاشيده، به ندرت سخني از تحولات سياسي ـ اجتماعي بر زبان رانده مي‌شد. با اين احوال برخي از اعضاي تندروتر جبهه ملي تلاشهايي براي بازسازي آن انجام دادند. در 1344، جبهه ملي سوم در فضايي نوميدكننده اعلام موجوديت كرد، اما در شرايطي كه رژيم پهلوي پس از حوادث خونين سالهاي 1341 ـ 1343ش. رعب و وحشتي مثال‌زدني در كشور حاكم كرده بود، جبهه ملي ديگر هيچ‌گاه نتوانست در تحولات سياسي ـ اجتماعي كشور تأثير قابل اعتنايي بر جاي بگذارد. نهضت آزادي ايران از همان سالهاي پس از كودتا و تشكيل نهضت مقاومت ملي، اختلافاتي در نگرشهاي سياسي ـ مذهبي رهبران و اعضاي فعال آن وجود داشت. اما به دليل شرايط سخت سياسي دهة 1330 و سياست خشني كه توسط حكومت متوجه مخالفان بود، اين اختلافات مجالي براي بروز و ظهور نيافت. با تشكيل جبهه ملي دوم در تابستان 1339، هنوز رهبران و اعضاي برجسته آن بر ضرورت ايجاد تشكل واحد مي‌انديشيدند. اما اين روند دوامي نيافت و با نفوذ زودهنگام ساواك، جبهه تازه تأسيس شده دوم كه با گرايش برخي از چهره‌هاي ميانه‌رو دستگاه رهبري به سوي دربار همراه بود، جناح مذهبي جبهه ملي راه انشعاب در پيش گرفت. به همت افرادي چون آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله زنجاني و مهندس مهدي بازرگان، در واپسين روزهاي ارديبهشت 1340 نهضت آزادي ايران تشكيل شد. نهضت آزادي ايران برخلاف رهبران جبهه ملي دوم، آموزه‌هاي ديني را الهام‌بخش مبارزات سياسي خود مي‌دانست و در عين حال بر اين اعتقاد بود كه نوك حمله مبارزه سياسي بيش از هر كس بايد شاه را نشانه رود كه برخلاف نظام مشروطه، سلطنت و حكومت را توأمان از آن خود ساخته است. ساواك از همان آغاز در تلاش بود از اختلاف ميان نهضت آزادي و جبهه ملي به سود حكومت بهره‌ برد و به سخنان مهدي بازرگان استناد كرد كه معتقد است اعضاي جبهه ملي دوم اين تشكل را وسيله‌اي براي مقاصد شخصي خود قرار داده و ضمن بي‌توجهي به ديدگاههاي مصدق به دنبال كسب امتيازات سياسي و غيره از دربار و حكومت هستند. اعضاي بلندپايه جبهه ملي دوم هم كه علاوه بر ساواك و دربار با سفارت امريكا در تهران روابط نزديكي داشتند روش سياسي نهضت جديدالتأسيس آزادي را نكوهش مي‌كردند. در همان حال ساواك هم كه از مشي نهضت آزادي بر ضد حكومت بيمناك بود، رهبران آن را در كنترل داشت و پرونده‌هاي اتهامي اعضاي برجسته نهضت آزادي را كه از سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد تشكيل شده بود بار ديگر گشود. در دوره نخست‌وزيري علي اميني، نهضت آزادي بيشترين انتقادات را متوجه دربار و حكومت كرد و برخلاف جبهه ملي به وعده‌هاي حكومت تن در نداد. با آغاز نخست‌وزيري اسدالله علم و آغاز نهضت روحانيون بر ضد برنامه‌هاي انقلاب سفيد، نهضت آزادي بيش از پيش تحت مراقبتهاي ساواك قرار گرفت. آيت‌الله سيدمحمود طالقاني بيش از ساير اعضاي اين تشكل تحت تعقيب و مراقبت ساواك قرار داشت. ساواك كه تمام فعاليتهاي سياسي و منابر و سخنرانيهاي او را در مسجد هدايت و ساير مراكز تحت‌نظر داشت، در جلوگيري از اقدامات او با حكومت با مشكل روبرو بود. تذكرات و هشدارهاي ساواك مبني بر خودداري وي از انتقاد و اعتراض به اوضاع سياسي ـ اجتماعي كشور، به جايي نمي‌رسيد. ساواك در 30 تير 1340 وي را براي مدت كوتاهي دستگير و سپس آزاد كرد؛ اما در اواسط مهر 1340 از ناتواني‌اش در جلوگيري از فعاليتهاي سياسي ضدحكومتي او سخن رانده و به ضرورت برخورد خشن‌تر با وي پاي فشرد. البته احضارها و تذكرات متعدد ساواك در دوره نخست‌وزيري علي اميني، نتوانست آيت‌الله طالقاني را در مبارزه با حكومت باز دارد. با آغاز نخست‌وزيري علم، فشار ساواك بر آيت‌الله طالقاني فزوني گرفت و براي منابر و سخنرانيهاي ايشان در مسجد هدايت و غيره محدوديتهاي بيشتري به وجود آمد. با اين احوال، مخالفت آيت‌الله طالقاني با حكومت كماكان ادامه يافت و در آستانه برگزاري رفراندوم 6 بهمن 1341 در مسجد همت تجريش سخنراني شديداللحني بر ضد رژيم پهلوي و انقلاب سفيد ايراد كرد. وي در اين سخنراني ضمن حمله به حكومت، طرح رژيم را براي برگزاري رفراندوم نكوهش كرده و هيئت حاكمه را فاسد و دروغگو خواند؛ همچنين روشهاي خشن ساواك را در برخورد با مخالفان سياسي و از ميان برداشتن آزاديهاي مصرح در قانون اساسي، به شدت محكوم كرد. ساواك در گزارش خود از همكاري و ارتباط نزديك آيت‌الله طالقاني با مبارزات امام خميني و علما سخن به ميان ‌آورده و نسبت به اثرات سوء ادامه چنين فعاليتهايي هشدار مي‌دهد. در 3 بهمن 1341، نهضت آزادي ايران در اعلاميه‌اي شديداللحن تحت عنوان «ايران در آستانه يك انقلاب بزرگ» انقلاب سفيد شاه را به باد انتقاد گرفته و آن را «توطئه‌اي به وسيله بيگانگان عليه ملت ايران» ارزيابي كرد و مخالفت خود را با برگزاري رفراندوم پيش رو (6 بهمن 1341) اعلام كرد. به دنبال اين موضع‌گيري، ساواك روز چهارم بهمن 1341 بسياري از رهبران و اعضاي فعال نهضت آزادي را دستگير و روانه زندانهاي قزل‌قلعه و قصر كرد. آيت‌الله طالقاني، مهندس مهدي بازرگان و دكتر يدالله سحابي در صدر بازداشت شدگان نهضت آزادي قرار داشتند. به دنبال آن، در سال 1342 ساواك بر مجموعه فعاليتهاي اعضاي بازداشت شده نهضت آزادي ايران نظارت مي‌كرد. البته به رغم تمام فشارها، هر از گاه اعلاميه‌هاي مخفي به نام نهضت آزادي ايران در كشور منتشر مي‌شد و در آن سياستهاي رژيم پهلوي و ددمنشيهاي ساواك محكوم مي‌شد. در اوايل خرداد 1342، فشار بر نهضت آزادي شدت يافت و با كشف چاپخانه مخفي آنان، برخي از فعالان نهضت آزادي دستگير و روانه زندان شدند. ساواك در روز 12خرداد 1342، آيت‌الله طالقاني را از زندان آزاد كرد، تا شايد موج مخالفت‌ را مهار كند و از سوي ديگر در صف مخالفان حكومت اختلاف اندازد. اما چنانكه از گزارشات ساواك برمي‌آيد، آيت‌الله طالقاني مدت كوتاهي پس از آزادي، با نهضتي كه به رهبري امام خميني(ره) در حال اوج‌گيري بود، همراه شد و آشكارا از آن حمايت نمود. در ادامه سياستهاي حكومت و پس از قيام 15 خرداد 1342، آيت‌الله طالقاني به همراه چند تن ديگر از اعضاي نهضت آزادي ايران، بار ديگر ـ 6 تير 1342 ـ دستگير شدند. در قيام 15 خرداد و روزهاي پس از آن، نهضت آزادي ايران اعلاميه‌هاي تند ديگري در محكوميت كشتار 15 خرداد و حمايت از نهضت امام خميني(ره) منتشر كرد. از اواخر خرداد 1342، ساواك ضمن بازجويي از اعضاي زنداني نهضت آزادي، تلاشهايي براي دلجويي و جلوگيري از ادامه مخالفت آنان با حكومت انجام داد. از جمله، افرادي چون پاكروان و مقدم، ملاقاتهاي مكرري با سران نهضت آزادي در زندان انجام دادند و اين ملاقات و ديد و بازديدهاي علي‌الظاهر آشتي‌جويانه در تمام تابستان 1342 ادامه يافت. اما روند مذاكرات نتيجه دلخواه ساواك را به دنبال نداشت و اعلاميه نهضت آزادي ايران در 8 شهريور 1342 در تحريم انتخابات دوره 21 مجلس شوراي ملي و حملات تندي كه به اقدامات ساواك و حكومت شده بود، ساواك را از هرگونه مصالحه با رهبران نهضت آزادي نااميد ساخت. بدين ترتيب با پرونده‌سازيهاي ساواك، اعضاي متهم نهضت آزادي آماده محاكمه شدند. اسناد و گزارشات موجود نشان مي‌‌دهد كه برخي از زندانيان نهضت آزادي در جريان پرونده‌سازيهاي ساواك شكنجه‌هاي شديدي نيز متحمل شدند. هنگامي كه پرونده‌سازي ساواك براي متهمان نهضت آزادي به مرحله نهايي رسيد، دادگاه نظامي در اول آبان 1342 محاكمه را آغاز كرد. پس از حدود 31 جلسه محاكمه، در 16 دي 1342، دادگاه بدوي، آيت‌الله طالقاني و مهندس مهدي بازرگان را هر يك به ده سال و بقيه متهمين را به حبسهايي تا 6 سال محكوم كرد و دادگاه تجديدنظر نيز در 16 تير 1343 حكم دادگاه بدوي را تأييد كرد. پس از محاكمه و صدور حكم محكوميت براي اعضاي برجسته نهضت آزادي ايران، ساواك به مراقبتهاي خود از هواداران و اعضاي نهضت آزادي افزود و براي جلوگيري از ارتباط اين تشكل با علما و روحانيون مخالف حكومت تمهيداتي انديشيد. از جمله اقدامات ساواك در جريان برگزاري جلسات محاكمه اعضاي نهضت آزادي، پرونده‌‌سازي براي برخي از وكلاي مدافعي بود كه هنگام دادرسي، با متهمين همدليهايي نشان داده و دفاعيات اصولي‌تري كرده بودند. اين وكلاي به اصطلاح خاطي، بعدها دستگير، محاكمه و به حبسهايي بيش از يك سال محكوم شدند. پس از محاكمه و تأييد حكم زندان اعضاي بلندپايه نهضت آزادي، ساواك نسبت به پايان فعاليتهاي نهضت آزادي اميد فراواني داشت و قراين موجود از كاهش شديد فعاليت نهضت آزادي در آن دوره حكايت دارد. ساواك و عشاير فارس بسياري از عشاير ايران با سلسله پهلوي خصومتي تاريخي داشتند و از دوران سلطنت رضاشاه برخوردهاي خشني بين آنها روي داده بود. در سالهاي دهه 1320 و 1330ش. عشاير از سوي حكومت مورد بي‌مهري قرار گرفته و اجحافاتي متوجه آنان مي‌شد. بدرفتاري كارگزاران كشوري و لشكري و فشارهاي عديده اقتصادي و معيشتي و فرهنگي در تمام سالهاي منتهي به دهه 1340 متوجه عشاير بود. با تأسيس و آغاز فعاليت ساواك، طرحهاي گسترده‌اي براي كنترل عشاير و نفوذ پيدا و پنهان در جامعه عشايري در دستور كار رؤساي ساواك و حكومت قرار گرفت. در اين ميان عشاير مناطق جنوبي، مركزي و غربي كشور در اولويت طرحهاي ساواك قرار گرفتند. هم‌زمان با برنامه‌هاي اصلاحات ارضي در آغاز دهة 1340، حضور ساواك در مناطق عشايري كه بسياري از رؤساي آن اراضي كشاورزي قابل توجهي در اختيار داشته و از بزرگ مالكان محسوب مي‌شدند، چشمگير شد. در اين ميان عشاير و بزرگ مالكان فارس كه اراضي‌شان در معرض طرحهاي اصلاحات ارضي قرار گرفته بود، پيشگام مخالفت با حكومت شدند. در حالي كه ارتباطاتي هم با مخالفان سياسي ـ مذهبي حكومت و به‌ويژه علما و روحانيون در استان فارس و تهران و قم برقرار كرده بودند، خود را براي برخورد احتمالي با حكومت آماده مي‌كردند. مأموران ساواك از آغاز سال 1341 طي گزارشاتي نسبت به روند رو به گسترش بحران و ناآراميها در ميان عشاير فارس كه ادامه آن تا خوزستان نيز كشيده مي‌شد هشدارهايي به اولياي حكومت مي‌دادند. با قتل مشكوك مهندس ملك‌ عابدي در سال 1341 در تنگ‌آب فيروز فارس كه به منظور اجراي برنامه اصلاحات ارضي عازم استان فارس بود، بحران گسترش يافت. به دنبال آن واحدهاي نظامي متعددي براي سركوب مخالفان به استان فارس اعزام شدند. با اين احوال، مقاومت عشاير فارس حكومت مركزي را تا مدتها مستأصل كرد. عشاير به‌ويژه در بويراحمد سفلي و عليا، كوه‌مره سرخي و نيز هسته‌هايي از عشاير موصلو در رأس مخالفان عشايري حكومت قرار داشتند. هم‌زمان با حضور نيروهاي نظامي، مأموران بسياري نيز از ساواك در مناطق بحران‌زده حضور داشته و ضمن تلاش براي ايجاد اختلاف و چند دستگي ميان مخالفان، تحولات سياسي ـ نظامي و امنيتي منطقه را براي اخذ تصميمات مقتضي به مسئولان امر گزارش مي‌كردند. در همان حال ارتباطات سران عشاير با علما و روحانيون فارس و شيراز، همواره از سوي مأموران ساواك رديابي شده و تلاشهايي براي گسست اينگونه روابط صورت مي‌گرفت. سرلشكر حسن پاكروان در روزهاي پاياني سركوب ناآراميهاي عشايري در ارديبهشت 1342، از منطقه بحراني فارس بازديد كرد و با مسئولان نظامي و سياسي منطقه مذاكراتي انجام داد. ساواك در كنترل اطلاعاتي عشاير از وجود جاسوساني متعدد بهره مي‌برد كه در مناطق عشايري فارس حضور داشتند و تحركات نظامي عشاير و ارتباطات آنان با ديگر مخالفان حكومت را رديابي مي‌كردند. در آستانه سركوب نهايي عشاير، به دستور پاكروان رئيس ساواك، بسياري از خوانين و رؤساي ايلات و عشاير فارس كه با شورشيان همدلي كرده بودند و احتمال مشاركت آنان در تحركات ضدحكومتي مي‌رفت، دستگير شدند. به برخي از رؤساي سرشناس ايلات و عشاير نيز كه علي‌الظاهر هنوز مخالفتي با حكومت ابراز نكرده بودند، وعده‌هايي درباره تأمين امنيت از سوي ساواك داده شد و نيز ساواك به اولياي امور هشدار داد كه كارگزاران دولتي و عوامل نظامي بحران‌آفرين در منطقه را از سمتهايشان بركنار سازند. تير 1342، عشاير مخالف، با هجوم گسترده نيروهاي نظامي سركوب شدند و ساواك براي برقراري مجدد امنيت و شناسايي و دستگيري مخالفان، مدتها در مناطق عشايري فارس و نواحي همجوار حضور داشت. پس از سركوب شورش عشاير، در سالهاي 1342 ـ 1343 ساواك بر طرحهاي اطلاعاتي ـ امنيتي خود در منطقه عشايري كشور در فارس و جنوب افزود. با سركوب برخي تحركات قشقاييها (1343 ـ 1344)، شورش عشايري مهم ديگري در اين منطقه وجود نداشت. نهضت امام خمینی(ره) از همان واپسين روزهاي حيات حضرت آيت‌الله العظمي بروجردي، ساواك مراقبتهاي خود را بر مراكز ديني و حوزوي با حساسيت بيشتري پي گرفت. ساواك و حكومت نگران تبعات پيش‌بيني نشده ناشي از احتمال فقدان آيت‌الله بروجردي بودند. به همين دليل مأموران ساواك در تهران و ساير شهرهاي بزرگ، هرگونه واكنش علما و شيعيان ايران را نسبت به آيت‌الله بروجردي و موضوع مرجعيت پس از ايشان به دقت بررسي مي‌‌كردند. حكومت كه اميدوار بود پس از درگذشت آيت‌الله بروجردي طرحهاي انقلاب سفيد را چنانكه دلخواه امريكا بود اجرا كند، در تلاش بود در موضوع انتخاب مرجع آتي، خود را دخيل كرده و از مطرح شدن مراجعي كه بيم مخالفت آنان با حكومت و طرحهاي در دست اجرايش وجود داشت، جلوگيري كند. به همين دليل، بلافاصله پس از رحلت آيت‌الله بروجردي، ساواك در تمام مساجد، تكايا و مراكزي كه به مناسبت رحلت ايشان، مراسم ختم و عزاداري برگزار شده بود، حضور يافت و با هماهنگي نيروهاي انتظامي و پليس و نيز دواير دولتي و حكومتي، طرحهاي خود را اجرا كرد. نمايندگاني از طرف دربار و شاه كه از سوي ساواك هدايت مي‌‌شدند، در تمام مراحل دفن، عزاداري و ختم آيت‌الله بروجردي حاضر بودند تا چنين القا كنند كه شاه موضوع مرجعيت جهان تشيع را با علاقمندي تمام دنبال مي‌كند. شاه بلافاصله پس از رحلت آيت‌الله بروجردي، با ارسال تلگراف تسليت خطاب به آيت‌الله حكيم در نجف، قصد داشت مرجعيت شيعيان را از ايران به خارج از مرزهاي كشور منتقل كند و اميدوار بود كه مرجع آتي (برخلاف آيت‌الله بروجردي) بر سر راه حكومت او مانع كمتري ايجاد كند. اين در حالي بود كه پس از رحلت آيت‌الله بروجردي، برخي نشريات كشور ضمن درج نام علمايي كه احتمال مرجعيت آنان مي‌رفت، از امام خميني نيز ياد ِ‌كردند. حكومت پهلوي و ساواك تصور مي‌كردند كه با انتقال مرجعيت از ايران به خارج از مرزهاي كشور، علما و روحانيون ديگر امكاني براي مخالفت و مبارزه با حكومت نخواهند داشت. امام(ره) در آن دوره تمايلي به مطرح شدن نامشان در رديف مراجع نشان نمي‌داد و اين عقيده را خود صريحاً به اطرافيان گوشزد كرده بود. امام(ره)، براي جلوگيري از به وجود آمدن هر شائبه‌اي، حتي در مراسم تشييع پيكر آيت‌الله بروجردي نيز حضور نيافت. اما روند حوادث چنانكه دلخواه ساواك و حكومت بود پيش نرفت و علما و روحانيون ايران با پشتيباني مردم، ابتكار مبارزه با طرحهاي امريكايي را به دست گرفتند. اين مهم با پايان نخست‌وزيري علي اميني و روي كار آمدن اسدالله علم هم‌زمان شد كه مصمم بود با سركوب مخالفان، موجبات تثبيت و تحكيم موقعيت متزلزل شاه را در رأس هرم قدرت فراهم آورد. ساواك در شهرهاي مذهبي نظير قم، تحولات اجتماعي و رفتار سياسي علما و روحانيون را با حساسيت بيشتري دنبال مي‌كرد. ساواك در خرداد 1341 كه مقارن با ايام عزاداري محرم و صفر بود، به عوامل خود دستور داد ضمن مراقبت از علما، روحانيون و وعاظ مخالف حكومت، به وعاظ و روحانيون طرفدار رژيم پهلوي هشدار دهند كه سخني خلاف حكومت و طرحهايش بر زبان نرانند. انقلاب سفيد با انتصاب اسدالله علم به نخست‌وزيري و قصد حكومت براي اجراي جدي‌تر طرح انقلاب سفيد، كنترل ساواك بر مخالفان فزوني يافت و رفتار علما و روحانيون و واكنش احتمالي آنان در قبال برنامه‌هاي جديد حكومت با حساسيت و دقت بيشتري مورد توجه قرار گرفت. تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و تغيير موادي از قانون انتخابات (كه نقض صريح قانون اساسي و مشروطيت بود) و به رغم تمهيدات امنيتي گسترده ساواك، با مخالفت جدي علما و روحانيون مواجه شد. در اين ميان، امام خميني(ره) با برشمردن مضار اين تصويب‌نامه، به دولت وقت انتقاد كرده و خواستار لغو آن شد؛ نيز تعداد زيادي از علما و طلاب، طي اقدامي هماهنگ، نسبت به لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي اعتراض كرده، حكومت را با بحراني فراگير مواجه ساختند. كنترل اوضاع از دست ساواك و ساير دستگاههاي امنيتي و انتظامي خارج شد. علما و روحانيون در بسياري از شهرها از تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي به صراحت انتقاد مي‌كردند و مأموران ساواك به ندرت توانستند معترضين را از مخالفت باز دارند. در همان حال عناصري از ساواك در ملاقات با برخي علما و روحانيون صاحب نفوذ، تلاش مي‌كردند تا چنين القا كنند كه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي تعارضي با قوانين موضوعه و اساسي كشور ندارد و حكومت در دفاع از شعائر ديني و اسلامي جديتي تام دارد. ساواك براي ايجاد اختلاف بين علما و روحانيون و نيز فريب مخالفان، به اقدام ديگري نيز دست زد. نمايندگاني به ملاقات برخي علما فرستاده شدند تا چنين القا كنند كه حكومت موضوع انجمنهاي ايالتي و ولايتي را به اين دليل با سر و صداي زياد مطرح كرده كه مخالفت علما را از موضوع مهم اصلاحات ارضي به جاي ديگري منحرف كند و برنامه اصلاحات ارضي بدون مخالفت جدي اجرا شود. ساواك قصد داشت با اين گونه تحليلهاي ناروا، علما را در برابر مردم قرار داده و آنان را طرفدار بزرگ مالكان، خوانين و مخالف مردم محروم كشور قلمداد كند. با درايت امام خميني(ره) مخالفت با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي با جديت دنبال شد و به عقب‌نشيني دولت و حكومت انجاميد. نهايتاً در 5 آذر 1341 علم ـ نخست‌وزيرـ اين لايحه را ملغي اعلام كرد. با اين حال حكومت كوشيد از تبعات سوء احتمالي اين عقب‌نشيني آشكار در برابر مخالفان جلوگيري شود. در همين راستا مأموران ساواك علماي مخالف حكومت را تحت‌نظر گرفتند و تلاش زيادي صورت گرفت تا چنين وانمود شود كه لغو لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي اقدامي داوطلبانه از سوي دولت و حكومت بوده و مخالفت روحانيون تأثيري در اين اقدام دولت نداشته است. دولت، تحت فشار امريكا، بر آن شد تا اصلاحات انقلاب سفيد را به رفراندوم عمومي بگذارد و ساواك براي جلوگيري از مخالفتهاي عمومي و برگزاري موفق اين رفراندوم در تلاش بود. سرلشكر حسن پاكروان براي جلوگيري از مخالفت علما و روحانيون، در آستانه برگزاري رفراندوم، با برخي از علما ديدار و گفتگو كرد و ضمن تشريح مفاد برنامه‌هاي اصلاحات انقلاب سفيد اجراي آن را به نفع جامعه ايراني و مردم مسلمان كشور ارزيابي كرد. پاكروان با امام خميني كه اينك رهبري او در مخالفت با حكومت آشكار شده بود، ملاقات كرد تا نظر مساعد ايشان را نسبت به برگزاري رفراندوم 6 بهمن 1341 جلب كند، اما پاسخ امام خميني منفي بود. با اين حال ساواك از پاي ننشست. پاكروان طي دستورالعملهايي، از شعب و نمايندگيهاي ساواك در شهرهاي مختلف كشور خواست براي تشويق مردم به شركت در رفراندوم و سكوت مخالفان از هيچ‌ اقدامي فرونگذارند. امام(ره) در روز 2 بهمن 1341 طي اعلاميه‌اي برگزاري رفراندوم را برخلاف قانون اساسي و عملي اجباري ارزيابي كرده و آن را تحريم كرد. به دنبال آن علما و روحانيون بسياري در شهرهاي مختلف و به‌ويژه در تهران و قم، از نظر ايشان تبعيت كرده و از تحريم رفراندوم حمايت كردند. در حالي كه ساواك اوضاع را به شدت تحت كنترل داشت، شاه در روز چهارم بهمن 1341 براي قدرت‌نمايي در برابر مخالفان رفراندوم، وارد قم شد. اما برخلاف انتظار با واكنش سرد مردم شهر و نيز بي‌‌توجهي علما و روحانيون مواجه شد و پس از ايراد يك سخنراني سراسر اهانت‌آميز به روحانيت، شهر را ترك كرد. شايع شد كه در جلسه‌ سخنراني شاه در قم، با تمهيدات ساواك، برخي از مأموران و كارگزاران حكومتي لباس روحانيت را بر تن كرده بودند تا چنين وانمود شود كه حوزه علميه قم از مسافرت شاه به قم استقبال كرده است. اما ساواك كه نتوانسته بود با توسل به راههاي مسالمت‌آميز علما و روحانيون را از مخالفت با رفراندوم باز دارد، در روزهاي منتهي به برگزاري رفراندوم به خشونت متوسل شد و همگام با سركوب دانشجويان و گروههاي سياسي مخالف رفراندوم، به ضرب و شتم بسياري از طلاب و روحانيون مخالف در تهران، قم و ساير شهرهاي كشور دست زده و بسياري را دستگير كرد. مراكز تجمع و سخنراني در مساجد و تكايا و نظاير آن تحت محاصره قرار گرفته و سياست دهشت‌آفريني در پيش گرفته شد. با توسل به برخي روحانيون موافق حكومت، تلاشهاي ناموفقي نيز در ايجاد اختلاف ميان مخالفان رفراندوم انجام شد. ساواك، به نشريات و روزنامه‌هاي تهران و شهرستانها دستور مي‌‌داد مطالب و مقالاتي در نكوهش مخالفان رفراندوم درج كنند و مردم را به ضرورت شركت در انتخابات ترغيب و تشويق كنند؛ در ضمن چنين وانمود سازند كه فقط بخش كوچكي از علما و جامعه ديني و حوزوي با رفراندوم مخالفت كرده است. يك روز پس از تحريم رفراندوم از سوي امام خميني، سرلشكر حسن پاكروان ـ رئيس ساواك ـ در روز سوم بهمن 1341 طي بخشنامه‌اي به ساواك شهرهاي مختلف و به‌ويژه ساواك قم دستور داد براي جلوگيري از هرگونه مخالفتي در روند برگزاري رفراندوم بكوشند. علاوه بر آن، ساواك طي روزهاي سوم تا پنجم بهمن در شهرهاي مختلف، به‌ويژه قم و تهران مجالس سخنراني بر ضد مخالفان رفراندوم و در موافقت با برنامه‌هاي انقلاب سفيد برگزار كرد و موجبات درگيري آنان را با مخالفان حكومت فراهم آورد. برنامه‌هاي تبليغي بسياري در نشريات و راديو و تلويزيون به حمايت از انقلاب سفيد به راه افتاد. ساواك طي روزهاي منتهي به برگزاري رفراندوم، عوامل و افراد خود را در شهرهاي بزرگ، به‌ويژه تهران و قم بسيج كرد تا با توسل به زور، مغازه‌هاي مخالفين رفراندوم را باز كنند و از تعطيلي بازار و سكوتي كه بر شهرها حاكم شده بود جلوگيري كنند. گفته مي‌شود در جريان اين گونه اقدامات، مهاجمين به غارت مغازه‌ها دست زدند، اما نتايج حاصله مشكلات را حل نكرد و مطلوب ساواك نبود. بالاخره در 6 بهمن 1341 و در حالي كه تدابير امنيتي و پليسي شديدي در سراسر كشور حاكم بود و مخالفان سياسي ـ مذهبي حكومت (علما، روحانيون، اسلام‌گرايان، نهضت آزادي، عشاير و...) با توسل به خشونت و رعب و وحشت تحت فشار قرار گرفته بودند، رفراندوم دلخواه حكومت برگزار شد. به رغم تبليغات حكومت، مردم بسياري در رفراندوم شركت نكردند. در همان حال بسياري از رأي‌دهندگان نيز در فضاي رعب‌آوري كه ساواك و ديگر نيروهاي حكومت ايجاد كرده بودند اجباراً و از روي ترس در پاي صندوقهاي رأي حاضر شدند. در روز رأي‌گيري، سايه سنگين حضور ساواك در نقاط مختلف كشور به چشم مي‌خورد. ساواك كه در روز رأي‌گيري تمهيدات امنيتي ـ پليسي گسترده‌اي انديشيده بود، با هماهنگي ساير دواير حكومتي و دولتي، طرفداران حكومت را با وسايل نقليه عمومي به حوزه‌هاي رأي‌گيري منتقل مي‌كرد و با تبليغات گسترده‌، حضور به اصطلاح چشمگير مردم را در انتخابات نمايش مي‌داد. اين در حالي بود كه شواهد موجود نشان مي‌داد بسياري از حوزه‌هاي رأي‌گيري در شهرهاي بزرگي چون تهران و قم خالي از رأي‌دهندگان بود و فضاي شهرها به شدت غيرعادي و رعب‌آلود مي‌نمود. گفته شده كه ساواك به كارمندان و كاركنان دواير دولتي تفهيم كرده بود كه اگر در رفراندوم شركت نكنند، نمي‌توانند به دريافت حقوق ماه آتي اميدوار باشند. همچنين بخشنامه‌اي صادر شده بود كه حقوق ماه بعد با ارائه تعرفه انتخابات داده مي‌شود. روز پس از برگزاري رفراندوم كه هم‌زمان با آغاز ماه رمضان بود، ساواك كنترل‌شديد‌تري اعمال ‌‌كرد و به تمام شعب خود دستور داد با هماهنگي مقامات سياسي ـ اداري محلي، علما و روحانيون مخالف را به سرعت دستگير كنند و به وعاظ هشدار دهند در سخنرانيها و منابر سخني در مخالفت با حكومت بر زبان نياورند. ساواك دستور داشت مفادي از تصويب‌نامه‌‌هاي رفراندوم 6 بهمن 1341 را با كمك كارشناسان امر با موازين شرعي و ديني مطابقت داده و در بين مردم منتشر كند و نيز نسخه‌هايي از آن را براي علما و روحانيون شيعه در عراق و ساير مناطق جهان ارسال دارد. بدين ترتيب سال 1341 در حالي به پايان رسيد كه ساواك رعب و وحشتي تام در كشور ايجاد كرده بود و علما و روحانيون مخالف حكومت، سخت تحت فشار قرار گرفته و بسياري از آنان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و راهي زندان شده بودند. با اين احوال، فضاي سياسي ـ اجتماعي كشور برخلاف انتظار ساواك و حكومت به سوي ناآراميهاي بيشتر سير مي‌كرد و مخالفان خود را براي برخوردهاي قهرآميزتري آماده مي‌كردند. در واپسين روزهاي اسفند 1341، ساواك به گسترش مخالفت علما و روحانيون كه مردم نيز از آنان حمايت مي‌‌كردند، اعتراف كرد. فيضيه در روزهاي پاياني سال 1341 در حالي كه ساواك به دنبال برگزاري رفراندوم، بر سختگيريهاي خود افزوده بود، امام خميني بر مخالفتهاي آشكار بر ضد حكومت ادامه داد و تصريح كرد كه از تهديدات ساواك و حكومت ابايي ندارد و مبارزات خود را بر ضد حكومت تشديد خواهد كرد. امام، در واپسين روزهاي سال 1341، طي اعلاميه‌اي شديداللحن، نوروز سال 1342 را عزاي عمومي اعلام كرد و از علما، روحانيون و مردم مسلمان كشور دعوت كرد تا در مخالفت با اقدامات حكومت و انقلاب سفيد، تزلزلي به خود راه ندهند. به دنبال اعلاميه امام، علما و روحانيون بسياري از نظرات او پيروي كرده، طي اعلاميه‌هايي تصريح كردند كه مردم مسلمان، سال 1342 عيد نخواهند داشت. به دنبال اين موضع‌گيريها، سرلشكر پاكروان در 28 اسفند 1348 طي بخشنامه‌اي خطاب به ساواكهاي سراسر كشور دستور داد ضمن برخورد شديد با علما و روحانيون مخالف، ترتيبي اتخاذ كنند تا نوروز سال 1342 باشكوه‌ و جلال تمام برگزار شود و با گسيل مأموران نفوذي به مجالس علما و روحانيون مخالف حكومت، مانع از اجراي برنامه‌هاي آنان شوند. در همان حال، ساواك مأموريت يافت در قم، تهران و ساير شهرهاي بزرگ، مانع از چاپ و انتشار اعلاميه‌هاي امام و ساير علما و روحانيون در تحريم نوروز 1342 شود. از نخستين ساعات روز اول فروردين 1342، ساواك نيروهاي خود را در مراكز حساس قم مستقر كرد و همگام با ساير نيروهاي انتظامي كه واحدهاي كماندويي بسياري به اين شهر گسيل كرده بودند، در اطراف و اكناف اين شهر موضع گرفته و افرادي براي نفوذ در اجتماعات علما و روحانيون اعزام كرد. بدين ترتيب از شامگاه روز اول فروردين كه مخالفتهاي عمومي با حكومت وارد مرحله حساس شده بود، ساواك و ساير نيروهاي انتظامي و اطلاعاتي در قم حضور داشتند. با آغاز روز دوم فروردين مردم بسياري در فيضيه گرد آمده و به رغم حالت بحراني به عزاداري پرداختند. ساواك و شهرباني افراد خود را با لباسهاي شخصي بين جمعيت اعزام كردند. اطراف منزل امام خميني كه محور مخالفت با حكومت بود، محل استقرار نيروهاي امنيتي بسياري شد، اما به رغم حضور نيروهاي امنيتي، ايشان توجهي به تهديدات نداشت. در اين بين نيروهاي امنيتي ـ اطلاعاتي و انتظامي تحت فرماندهي سرهنگ مولوي ـ رئيس ساواك تهران ـ از حمله به منزل ايشان منصرف شده و به مدرسه فيضيه حمله كرده و به ضرب و شتم و كشتار علما، روحانيون و طلاب پرداختند. در اين حمله علاوه بر نيروهاي ساواك و ساير نيروهاي انتظامي و نظامي، بسياري از اراذل و اوباش نيز با مهاجمان همكاري داشتند بسياري از افراد ساواك نيز لباس كارگران و كشاورزان را بر تن كرده و در ضرب و جرح علما و طلاب شركت كردند. منابع موجود از صحنه‌هاي بسيار زننده و زشتي ياد كرده‌اند كه ساواك با همكاري ساير نيروهاي امنيتي ـ نظامي و اراذل و اوباش طرفدار حكومت در روز دوم فروردين 1342 در مدرسه فيضيه و در برخي نقاط ديگر شهر قم پديد آوردند. سرهنگ مولوي ـ رئيس ساواك تهران ـ در كشتار فيضيه نقش اصلي داشت. پس از پايان فاجعه، در فيضيه شايع شد كه ساواك قصد حمله به منزل امام خميني را دارد. به دنبال آن بسياري از طلاب و مردم كوچه و بازار به سوي منزل ايشان روانه شدند تا مانع از ورود ساواك به محل زندگي امام شوند. اما امام، سرسختانه تأكيد كرد كه به تهديدات ساواك وقعي نمي‌نهد. در چند روز بعد رعب و وحشتي مثال‌زدني در قم حكمفرما بود. ساواك با دستگيري بسياري از طلاب و مردم شهر كه با ضرب و شتم آنان نيز همراه بود، به دنبال ايجاد نظمي قبرستاني بود. روزهاي دوم و سوم فروردين، مدرسه فيضيه در اشغال ساواك و ساير نيروهاي انتظامي بود و از روز چهارم فروردين، به تدريج آمد و شد در مدرسه مجاز شمرده شد. از جمله مهمترين مراكزي كه هم‌زمان با مدرسه فيضيه مورد حمله ساواك و نيروهاي امنيتي ـ انتظامي حكومت قرار گرفت، مدرسه طالبيه تبريز بود و طي آن بسياري از طلاب و روحانيون مورد ضرب و شتم قرار گرفته و تعدادي جان خود را از دست دادند. پس از كشتار فيضيه و مدرسه طالبيه تبريز، نشريات و روزنامه‌هاي كشور در اخباري كه از سوي ساواك ديكته شده بود به تحليل واقعه پرداختند. ساواك در روزهاي نخست فروردين 1342 سبعيت كم‌نظيري از خود نشان داد و حتي به مجروحان حادثه نيز رحم نكرده و بيمارستانهاي قم را از پذيرش حادثه ديدگان منع كرد. ساواك تهديد كرد اگر امام خميني از كشور خارج نشود با خطرات جدي مواجه خواهد شد؛ اما ايشان به اين تهديد ساواك وقعي ننهادند و به مردمي كه پس از واقعه فيضيه به منزل ايشان پناه برده بودند دلداري داده و تهديدات و رعب و وحشت‌آفريني حكومت را به هيچ انگاشته و از مردم خواستند كه براي مقابله با ستمكاري حكومت بيش از پيش آماده شوند. ايشان طي اعلاميه‌اي در 3 فروردين 1342، حمله كنندگان به فيضيه را رجاله‌هايي ناميد كه منطقي جز خشونت و غارت نمي‌شناسند. با اين احوال، خشونت و ارعاب كماكان ادامه يافت و علما و طلاب بيش از ديگر مخالفان تحت تعقيب قرار گرفتند. از جمله اقدامات ساواك در اين برهه، دستگيري و اعزام طلاب به خدمت سربازي بود كه چند صباحي ادامه يافت. اما مخالفتها تمامي نداشت و به زودي دامنه بحران به ساير شهرهاي كشور نيز كشيده شد و برخوردهاي شديدي بين مخالفان با ساواك و ساير نيروهاي انتظامي و امنيتي روي داد. ساواك آمد و شد علما، روحانيون و طلاب را به منزل امام خميني كنترل مي‌كرد و آنان را تحت تعقيب و يا بازخواست قرار مي‌داد. ساواك مراقب بود سخنرانيها و ديدگاههاي سياسي امام، ساير علما و روحانيون را تحت‌تأثير قرار نداده و بر دامنه بحران نيافزايد. اما به رغم مراقبتهاي ساواك، قراين موجود حاكي از ادامه مخالفت علما و روحانيون در شهرهاي مختلف با حكومت و سياستهاي سركوب بود. ساواك نگران آگاهي افكار عمومي مردم از جريان حمله به مدرسه فيضيه و حوادث پس از آن بود. ساواك قم گزارش داد كه به رغم تمام تمهيدات و سختگيريها، همه‌روزه علما و روحانيون بسياري از شهرهاي مختلف راهي قم شده و با امام خميني ملاقات مي‌كنند و تلاش ساواك براي جلوگيري از افزايش اينگونه آمد و شدها و ارتباطات به نتيجه مطلوبي نمي‌رسد. از اقدامات ساواك براي مقابله با مخالفان، برگزاري تظاهرات و راه‌پيماييهاي پراكنده و تصنعي در شهرهاي مختلف در حمايت از انقلاب سفيد و شاه بود. تظاهركنندگان كه عمدتاً از كارگزاران كشوري و لشكري بودند، تحت عناوين صنوف، شركتها، سنديكاها و غيره پلاكاردهايي حمل مي‌‌كردند كه ساواك در اختيار آنان قرار داده بود. ساواك همچنين اعلاميه‌هايي چاپ و در سطح شهرهاي بزرگ (به‌ويژه قم و تهران) پخش مي‌كرد كه حاوي مطالبي در حمايت علما و روحانيون و طلاب از انقلاب سفيد شاه و اعتراض و انتقاد از علما و روحانيون مخالف حكومت بود. اما در اين ميان امام خميني كه رهبري مخالفت با شاه را برعهده داشت، در رأس تمام كساني بود كه ساواك را به مبارزه طلبيده و از هيچ كوششي در مقابله آشكار و صريح با حكومت فروگذار نمي‌كردند. ايشان از همان نخستين روزهاي پس از واقعه فيضيه، طي سخنرانيها و اعلاميه‌هاي متعدد، ضمن اشاره به نصايحي كه طي سال 1341 به واسطه سرلشكر پاكروان به شاه كرده و او نشنيده گرفته بود، عواقب سوئي براي رژيم پهلوي پيش‌بيني كرده و هشدار داد كه در مبارزه با رژيم از پاي نخواهد نشست. مخالفت صريح با گسترش روابط ايران و اسرائيل، از ديگر محورهاي مهم سخنرانيها و اعلاميه‌هاي امام خميني طي ماههاي پاياني سال 1341 به بعد بود كه در سالهاي بعد نيز كماكان ادامه يافت. ساواك پيوسته در تلاش بود از انتشار و پخش اعلاميه‌ها و متن سخنرانيهاي امام خميني در سطح كشور جلوگيري كند؛ تلاشي كه به ندرت با موفقيت قرين مي‌شد. پس از صدور اعلاميه امام خميني به مناسبت چهلم شهداي فيضيه، ساواك براي جلوگيري از انتشار آن در سطح كشور تلاش بسياري كرد. از جمله راههاي انتشار سخنرانيهاي امام خميني در سطح كشور، تكثير نوارهاي كاست بود كه توزيع آن در سطح كشور برخلاف انتظار ساواك گسترش مي‌يافت و غيرقابل كنترل بود. به رغم تلاش پيشگيرانه ساواك محبوبيت امام خميني در بين مردم همواره رو به تزايد بود. چنانكه از گزارشات ساواك برمي‌آيد تصاوير و عكسهاي متعدد ايشان در سردر مغازه‌ها، اتومبيلها و حتي اتوبوسهاي شهري (واحد) و نظاير آن نصب مي‌شد. ساواك به ندرت مي‌توانست عاملين انتشار و نصب اين تصاوير را شناسايي كند. تصاوير امام خميني علاوه بر تهران و قم در بسياري از شهرهاي بزرگ و كوچك نيز در معابر عمومي و مغازه‌ها نصب مي‌شد و تهديدات و هشدارهاي ساواك براي جلوگيري از اين گونه اقدامات به جايي نمي‌رسيد. از ديگر اقدامات ساواك براي تحت فشار قرار دادن طرفداران و مقلدان امام، ايجاد مانع در جمع‌آوري و توزيع وجوهات شرعي‌ بود كه مردم براي ايشان ارسال مي‌كردند. ساواك افراد سرشناسي را كه عهده‌دار جمع‌آوري وجوهات شرعي امام بودند تحت فشار قرار داده و مشكلاتي براي آنان ايجاد مي‌كرد، اما كارشكنيها و اعمال فشارهاي ساواك در درازمدت نتوانست مانعي جدي در اين باره به وجود آورد. از جمله اقدامات ساواك براي جلوگيري از گسترش ناآراميها پس از واقعه فيضيه، بهره‌گيري از موقعيت روحانيون محافظه‌‌كار و نيز موافق حكومت براي مقابله با مخالفان بود. ساواك در بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيده بود كه با پرداخت مبالغي پول به روحانيون و طلابي كه دچار مشكلات اقتصادي بودند، مي‌توان بين طلاب و روحانيون، طرفداراني براي حكومت دست و پا كرد. در شهرها و مناطقي كه علما و روحانيون سرشناس صراحتاً با حكومت مخالفت مي‌كردند، ساواك تلاش بسياري براي پرداخت پول به وعاظ و روحانيون طرفدار حكومت انجام مي‌داد تا در برابر مخالفان حكومت جبهه‌گيري كنند. ساواك تلاش مي‌كرد تا تشكلهايي علي‌الظاهر مذهبي، تحت عناوين مختلف با اعلاميه‌ها و اقدامات پر سر و صداي ديگر، ضمن حمايت از شاه و انقلاب سفيد او، حملات و انتقادهاي تندي متوجه علما و روحانيون مخالف حكومت سازند. تلاش ساواك براي تحبيب علما و روحانيون در شهرهاي مختلف، طي روزهاي منتهي به آغاز ماه محرم در اوايل خرداد 1342 افزايش يافت. ساواك مي‌دانست كه با آغاز ماه محرم، مخالفت علما و روحانيون شدت خواهد گرفت. از جمله علما و روحانيون سرشناسي كه ساواك براي جلوگيري از گسترش بحران سياسي و مخالفت امام خميني و طرفداران ايشان از وي بهره گرفت، آيت‌الله سيدكاظم شريعتمداري بود كه با ساواك و دربار روابط پيدا و پنهاني داشت. پاكروان ـ رئيس ساواك ـ و نصيري ـ رئيس وقت شهرباني ـ طي ملاقاتهايي، از وي مي‌خواستند در بحران پيشامده نقش بازدارنده برعهده گيرد. اسناد و مدارك متعددي وجود دارد كه نشان مي‌‌دهد آيت‌الله شريعتمداري در پي مذاكراتش با ساواك، تلاشهاي قابل‌توجهي براي جلوگيري از مخالفتهاي صريح و بي‌پرواي امام خميني با حكومت انجام داد، اما برخلاف انتظار ساواك و حكومت توفيقي كسب نكرد. خيلي زود آشكار شد كه وي قادر نخواهد بود، نقطه‌نظرات امام را نسبت به حكومت تغيير دهد و به همين دليل تلاش كرد با صدور اعلاميه‌هاي تعديل كننده، از التهاب و خشم فروخفته علما و روحانيون و نيز بازاريان و اقشار مختلف مردم بر ضد حكومت بكاهد. ساواك براي جلب موافقت هر چه بيشتر شريعتمداري، به طور ضمني وعده داد در صورت تخفيف ناآراميها و تنزل موقعيت امام، راه‌ براي مطرح شدن مرجعيت تام او هموار خواهد شد. با اين احوال، در آستانه قيام 15 خرداد 1342 و روزهاي مياني دهه اول محرم و همزمان با بحراني‌تر شدن اوضاع سياسي، امام در ميان علما، روحانيون و مردم از موقعيت و محبوبيتي مثال‌زدني برخوردار شده بود. آيت‌الله شريعتمداري به ساواك اطلاع داد كه شرايط براي اقدامات بازدارنده‌ او كه بتواند در صف مخالفان اختلافاتي جدي ايجاد كند، آماده نيست و تماسها و مذاكراتش را با مديران ساواك به پس از تاسوعا و عاشوراي آن سال موكول كرد. با اين احوال، پس از دستگيري امام خميني در سحرگاه 15 خرداد 1342، آيت‌الله شريعتمداري طي اعلاميه‌اي نه چندان صريح، مخالفت خود را با اين اقدام دولت ابراز داشته و آرزو كرد بحران جاري هر چه زودتر پايان يابد، اما روند تحولات سياسي كشور حاكي از آن بود كه طرحها و اقدامات ساواك نتيجة مطلوبي براي حكومت در پي نداشته و علما و روحانيون مخالف، به رهبري امام خميني خود را براي برخوردهاي جدي‌تري با حكومت پهلوي آماده مي‌كنند. قيام 15 خرداد 1342 در ماههاي نخست سال 1342 كه مخالفت علما و روحانيون با حكومت وارد مراحل بحراني مي‌شد، ساواك براي شناخت سلسله مراتب روحانيت شيعه و نوع تعامل آنان با جامعه، مردم و رويكردشان به حكومت و مسائل سياسي، گزارش مبسوطي تهيه كرد كه هدف نهايي آن يافتن راههايي كم‌هزينه‌تر براي كنترل روحانيت و جلوگيري از استقلال عمل آنها بود. در اين گزارش ضمن اشاره به ويژگيهاي روحانيت شيعه اثني‌عشري، درباره اجتهاد و مجتهدان و نيز چگونگي انتخاب مراجع تقليد و ويژگيهاي آنان اطلاعاتي داده شده و تصريح شده بود كه پس از رحلت آيت‌الله بروجردي، امام خميني از مراجع تقليدي است كه نسبت به ساير مراجع، نفوذ و اعتبار قابل‌توجهي در ميان شيعيان كسب كرده و به دليل صراحت و جديتي كه در مخالفت با حكومت نشان مي‌‌دهد، پيروان و طرفداران او همواره رو به فزوني‌اند. ساواك تصريح مي‌كند كه حمايت حكومت از برخي مراجع تقليد موجب روي‌گرداني مردم از آنان شده است. در ادامه اين گزارش محرمانه، تأكيد شده كه در شرايط استقلال عمل حوزه‌هاي علميه و عدم اتكاي طلاب و روحانيت به منابع مالي و امكانات مختلف دولتي، حكومت توان چنداني براي كنترل و مراقبت از آنان در آينده نخواهد داشت. ساواك پيشنهاد مي‌‌كند براي جلوگيري از اين روند، حكومت با بهره‌گيري از علما و روحانيون طرفدار رژيم، به تدريج زمينه‌هاي استقلال اقتصادي ـ مالي، علمي و آموزشي طلاب و روحانيون را از ميان بردارد و با تأسيس اداره‌اي با عنوان «تبليغ و ترويج تعليمات اسلامي»، آموزش، مديريت و نهايتاً رفتار سياسي روحانيون و طلاب را مستقيماً به كنترل درآورد. ساواك براي عملي شدن اين پيشنهاد، طرح ده ‌ماده‌اي نيز ارائه داده بود كه در آن «كليه مدارس علوم ديني و مساجد كشور تحت نظر مستقيم اداره تبليغ و ترويج تعليمات ديني» اداره مي‌شد. با اين حال گسترش‌ بحران در ارديبهشت و خرداد مجالي براي اجراي اين پيشنهاد ساواك باقي نگذاشت و مأموران و مديران بسيار ساواك با همكاري گسترده نيروهاي شهرباني و ساير دستگاههاي امنيتي با تمام قوا آماده مي‌شدند تا با آغاز ماه محرم در نخستين روزهاي خرداد 1342، به مخالفت علما و روحانيون، با حكومت و انقلاب سفيد، پايان دهند. در اين ميان، امام خميني بيش از ديگر علما و روحانيون مورد توجه ساواك بود. ساواك همواره دستور مي‌داد از افزايش هواداران او جلوگيري كرده و طرحهايي براي پراكنده شدن طرفدارانش تهيه و اجرا كنند؛ نيز براي جلب همكاري روحانيون با حكومت و پشتيباني از شخص شاه، از هيچ تلاشي فروگذار نشود. ساواك در 21 ارديبهشت 1342 پيشنهاد كرد براي جلوگيري از عميق‌تر شدن اختلاف علما و حكومت، شاه به مناسبت عيد غدير از مذهب شيعه تجليل كند. اين پيشنهاد البته از طرف شاه اجرا شد، اما مورد توجه علما قرار نگرفت. امام خميني در سخناني ـ به طور تلويحي ـ اينگونه اقدامات شاه را تظاهر دانسته و او را مسئول سركوبگري‌هاي ساواك و ديگر نيروهاي امنيتي قلمداد كرد. بدين ترتيب آشكار بود كه اختلاف بين حكومت و علما، به گونه‌اي مسالمت‌آميز حل و فصل نخواهد شد. به همين دليل طي بخشنامه‌اي كه با هماهنگي ساواك، شهرباني و پليس تهران (در 28 ارديبهشت 1342) صادر شد، تصميم گرفته شد كه در ماه محرم تمام مساجد، تكايا، دستجات مذهبي و اصناف تحت كنترل قرار گرفته و با هر سخن مخالفي به شدت برخورد شود. در حالي كه از سوي امام، به علما و روحانيون توصيه شده بود در ماه محرم به انتقادات خود از حكومت بيافزايند، ساواك در بخشنامه‌اي از افراد خود در سراسر كشور خواست، وعاظ و علماي مخالف را تحت كنترل درآورده و آنها را با ابراز هرگونه سخن مخالفي، سريعاً دستگير كنند. ساواك در 30 ارديبهشت 1342 گزارش داد كه علما و روحانيون مخالف بر مخالفت خود با حكومت افزوده و ديگر صرفاً مخالفت با انقلاب سفيد را مورد توجه قرار نمي‌‌دهند، بلكه عقيده دارند حكومت پهلوي درصدد نابودي اسلام است. ساواك دستور داد به علما و روحانيون موافق حكومت تفهيم شود كه در سخنرانيهاي ماه محرم، از شاه به عنوان پشتيبان مذهب شيعه اثني عشري تجليل كنند و از اختصاص بخشي از املاك سلطنتي به مصارف ديني سخن به ميان ‌آورند و تصريح كنند كه شاه در كنار كشورهاي اسلامي از منافع اسلام و مسلمين دفاع مي‌كند و انقلاب سفيد شاه، مغايرتي با قوانين و مقررات اسلامي ندارد. ساواك در تلاش بود از سخنراني علمايي كه احتمال مخالفت آنان با حكومت مي‌رفت، جلوگيري شود. اقدامات ساواك از واپسين روزهاي ارديبهشت و اوايل خرداد 1342 شدت گرفت، اما شواهد موجود حاكي از عدم توانايي ساواك در جلوگيري از مخالفتهاي پيش رو بود. ساواك كه در انظار عمومي و بين مخالفان، چهره‌اي خشن و بدنام داشت، در آستانه محرم 1342 تصميم گرفت تا حد ممكن اقدامات آشكار مانند دستگيري مخالفان، توسط پليس و نيروهاي شهرباني صورت گيرد و ساواك در درجه اول به فعاليتهاي اطلاعاتي ـ جاسوسي و مراقبتهاي پيدا و پنهان خود ادامه دهد. بدين ترتيب ساواك از يك سو تلاش داشت با تهديد مخالفان، از بيان سخنان ضدحكومتي جلوگيري كند و از سوي ديگر با پيشقدمي در برگزاري مراسم ديني ـ مذهبي، كنترل اوضاع را به دست گيرد. با اين حال و به رغم تمهيدات گسترده، مأموران ساواك از افزايش محبوبيت امام خميني در نزد افكار عمومي گزارش داده و از تأييد و پشتيباني مردم از مخالفت ايشان با انقلاب سفيد و ساير اقدامات حكومت خبر مي‌دادند. پاكروان ـ رئيس ساواك ـ نيز به تدريج متوجه ‌شد كه روشهاي مسالمت‌آميز براي جلوگيري از گسترش مخالفتهاي علما و روحانيون به رهبري امام خميني نتيجه مطلوبي به دنبال نخواهد داشت. به همين دليل در 5 خرداد 1342 دستور داد افراد ساواك در جلوگيري از مخالفتها، اعمال خشونت‌ را نيز به طور جدي در دستور كار قرار دهند. گزارشات ساواك نشان مي‌دهد كه در روزهاي منتهي به تاسوعا و عاشورا، كنترل اوضاع در كشور براي ساواك مشكل مي‌نمود. در روز 11 خرداد 1342، رياست ساواك در بخشنامه‌اي از مأموران ساواك خواست در حد امكان طي روزهاي تاسوعا و عاشورا از درگيري و اعمال خشونت نسبت به عزاداران اجتناب ورزيده و صرفاً عوامل اصلي مخالف را پس از پايان مجالس عزاداري دستگير كنند. گزارشات ديگر تصريح دارند كه روحانيون و علما به رهبري امام خميني خود را براي برخوردي قاطع با حكومت آماده مي‌كردند. به همين دليل در روز 11 خرداد 1342 كميسيون فوق‌العاده‌اي با شركت نمايندگان ساواك و ساير نيروهاي امنيتي ـ انتظامي براي مقابله با بحران پيش رو تصميماتي اتخاذ كرد و وظيفه هر يك از نيروهاي اطلاعاتي ـ امنيتي و انتظامي را به هنگام درگيريهاي احتمالي تشريح و تعيين كرد. از روز 11 خرداد 1342 در شهرهاي تهران، قم و برخي شهرهاي بزرگ، افراد ساواك با كمك ديگر نيروهاي امنيتي و انتظامي در مساجد، تكايا و مراكز امنيتي و مذهبي حضور يافته و به حالت آماده باش درآمدند. گزارشات ارسالي مأموران ساواك نشان مي‌داد كه مردم عزادار، آشكارا شعارهايي در حمايت از امام خميني سر مي‌دهند و تصاوير و اعلاميه‌هاي ايشان را در ميان جمعيت توزيع مي‌كنند. ساواك در 11 خرداد 42 گزارش داد كه آيت‌الله خميني تصميم دارند در عصر روز عاشورا در مدرسه فيضيه سخنراني كنند. روز 12 خرداد 1342 (تاسوعا) ساواك كه پيش‌بيني مي‌كرد سخنراني امام در روز عاشورا در مدرسه فيضيه، سمت و سوي سياسي داشته و انتقادات شديد و بدون پرده‌اي متوجه حكومت شود، دستور داد نيروهاي امنيتي ـ اطلاعاتي با همكاري نيروهاي ارتش و شهرباني در شهر قم مانوري با سر و صداي زياد انجام دهند. از صبح روز 13 خرداد 42 (روز عاشورا) در نقاط مختلف كشور مجالس عزاداري برپا بود و در بسياري از شهرهاي كوچك و بزرگ نيز وعاظ و روحانيون به رغم حضور ساواك در مخالفت با حكومت سخن مي‌گفتند؛‌ در قم نيز برخي علماي سرشناس مجالس عزا و سخنراني برپا كردند. در منزل امام نيز از صبح روز عاشورا مجلس عزا برقرار بود و مأموران ساواك نيز در آن حضور داشتند. يكي از مقامات ساواك به امام هشدار داد كه اگر عصر آن روز در مدرسه فيضيه سخنراني كند، نيروهاي امنيتي و انتظامي با توسل به قوه قهريه مدرسه را به آتش كشيده و حمام خون به راه خواهند انداخت. اما ايشان به اين تهديد وقعي ننهاد و اظهار داشت، اگر چنين اقدامي صورت گيرد، ما هم به كماندوهاي خود دستور مي‌‌دهيم فرستادگان اعلي‌حضرت را تأديب نمايند. بدين ترتيب و در حالي كه هر دو طرف خود را براي درگيري و برخوردي شديد آماده مي‌كردند، امام در عصر روز موعود، منزل را به قصد مدرسه فيضيه ترك كرد و در ميان ابراز احساسات شديد جمعيت انبوه كه در بين آنها افراد ساواك و ديگر نيروهاي امنيتي و انتظامي در آمد و شد بودند، در ساعت 5 بعد از ظهر سخنراني تاريخي خود را ايراد كردند. از همان آغاز سخن، رژيم پهلوي با دستگاه ستمكار يزيد هم‌آوا ارزيابي شد و حكومت وقت ايران دشمن دين اسلام معرفي گرديد. ايشان از روابط نزديك حكومت با اسرائيل انتقاد كرده و رفراندوم 6 بهمن 41 را عملي سخيف خواندند كه با زور سرنيزه و به دست مشتي اراذل و اوباش اجرا شد. سخنراني امام خميني كه متن آن به سرعت در كشور منتشر شد، از يك سو مردم را در جريان تحولاتي كه در قم و تهران مي‌گذشت قرار داد و از سوي ديگر بر خشم و كينه حكومت و ساواك افزود و حكم بازداشت ايشان صادر شد. اما براي جلوگيري از غليان احساسات عمومي و گسترش بيشتر بحران، پس از افزايش تدابير امنيتي در قم در شامگاه 14 خرداد 1342، امام در صبحگاه 15 خرداد 42 دستگير و به تهران اعزام شدند. ساواك اعلام كرد ايشان را «به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلي مملكت دستگير» و بازداشت كرده است. سرلشكر پاكروان رئيس ساواك در جوف همين خبر، شرح مبسوطي از مخالفتهاي صريح و تند ايشان ضميمه كرد و دلايل قضايي دستگيري را توجيه نمود. در پايان گزارش ساواك تصريح شده بود كه آيت‌الله خميني در بازجوييهاي اوليه از پاسخ به سئوالات بازپرس خودداري كرده و از عدم استقلال قضايي ايران انتقاد كرده است. با انتشار خبر دستگيري امام تحركات گسترده‌اي در مخالفت با رژيم پهلوي شكل گرفت. در تهران و قم دامنه تظاهرات بسيار گسترده شد تا جايي كه حتي ساواك و ديگر نيروهاي انتظامي و امنيتي هم كه از مدتها قبل خود را براي اقدامات خشن آماده كرده بودند، از دامنه گسترده مخالفتها دچار سردرگمي شدند. گزارشات ساواك نشان مي‌دهد كه از همان نخستين ساعات روز 15 خرداد در تهران و قم مخالفت عمومي با حكومت به سرعت فراگير شد و جمعيت عظيمي از گوشه و كنار شهر با سر دادن شعارهايي بر ضد حكومت با نيروهاي اطلاعاتي ـ امنيتي و انتظامي درگير شدند. احساس مي‌شد رژيم با بحران غيرقابل پيش‌بيني روبرو شده و مي‌‌توان به حيات آن پايان داد، در اين حال نيروهاي امنيتي ـ انتظامي به دستور مستقيم شاه و اسدالله علم ـ نخست‌وزير ـ با تظاهركنندگان در تهران، قم و ساير مناطق درگير شدند كه ساعتها ادامه داشت و طي آن افراد بسياري به شهادت رسيده و يا مجروح شدند؛ در سركوب قيام 15 خرداد 42، ساواك از رايزنيها و مشاوره‌هاي كارشناسان سيا و MI6 در تهران سود برد. پس از كشتار روز 15 خرداد، رژيم و حاميان خارجي آن كه از گستره عظيم تظاهرات سخت نگران و غافلگير شده بودند، عقب‌نشيني (هر چند مقطعي) مخالفان را به منزله نجات رژيم از سقوط حتمي ارزيابي كردند. با اين احوال شاه در پايان روز 15 خرداد از سوء عملكرد ساواك و ضعفي كه در پيش‌بيني و سپس پيشگيري حادثه و كنترل آن نشان داده بود، سخت ابراز نارضايتي كرده و قصد داشت پاكروان را بركنار كند، اما بر اساس خاطرات فردوست، موضوع با بركناري مصطفي امجدي، مديركل اداره سوم ساواك، به پايان رسيد. تا چندين روز بعد در كشور حالت فوق‌العاده برقرار بود و ساواك با كمك اراذل و اوباش و ساير نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي رعب و وحشت بسياري بر كشور حاكم كرده بود. از جمله مهمترين اقدامات ساواك پس از سركوب قيام 15 خرداد، دستگيري علما، روحانيون و نيز مخالفان سياسي و مذهبي در نقاط مختلف كشور بود. در تهران، قم، مشهد، شيراز و برخي شهرهاي بزرگ كشور، دهها تن از روحانيون، علماي سرشناس و طلاب دستگير و راهي زندان شده و پس از تحمل شكنجه و بازجوييهاي مكرر به جرم اخلال در نظم عمومي و اقدام عليه امنيت داخلي كشور به حبس و تبعيد محكوم شدند. در تمام مراحل بازداشت، بازجويي، شكنجه، تشكيل دادگاه و تعيين نوع و ميزان محكوميت، ساواك نقش درجه‌ اول داشت. اسدالله علم، براي از اعتبار انداختن قيام علما و روحانيون شايع كرد كه آنان مبالغي پول از تيمور بختيار دريافت كرده‌‌اند و سرلشكر حسن پاكروان نيز پس از قيام 15 خرداد 42 در يك مصاحبه مطبوعاتي حملات تند و ناروايي متوجه امام خميني، علما و روحانيون مخالف حكومت كرد. اسدالله علم ضمن اشاره به دستگيري امام و ساير علما تهديد كرد كه در آينده‌اي نه چندان دور محكمه‌اي نظامي آنان را به اعدام محكوم خواهد كرد. شاه نيز طي سخناني تند و زننده‌ از علما و روحانيون مخالف انتقاد كرد. به دنبال مصاحبه پاكروان و سخنان علم و شاه، در بسياري از شهرها، علما و روحانيون و نيز مردم نسبت به اين سخنان اعلام انزجار كردند و حكومت براي جلوگيري از هرگونه واكنش تند احتمالي، بار ديگر بر تدابير امنيتي خود افزود. ساواك ابتدا تصميم گرفت امام را به سنندج تبعيد كرده و در منزلي تحت‌الحفظ نگه دارد، اما نهايتاً‌ از اين تصميم منصرف شد و در حالي كه امام تا 11 مرداد 1342 در بازداشت بودند، به منزلي در قيطريه (از منازل تحت كنترل ساواك) منتقل شدند. در دوره حصر امام در قيطريه، پاكروان و برخي مقامات ساواك با ايشان ملاقات و گفتگوهايي داشتند. طي يكي از ملاقاتها با پاكروان، امام پيش‌بيني كرده بود در آينده‌اي نه چندان دور حكومت پهلوي سقوط خواهد كرد. جريان قيام 15 خرداد 1342 و ايستادگي قاطعانه امام در برابر حكومت، موجب افزايش محبوبيت ايشان نزد مردم شد، تا جايي كه برخي نشريات منتشره، به طور ضمني مطالبي در تمجيد از ايشان چاپ كردند و شعرا در مدح و ستايش ايشان اشعاري سرودند. از جمله وقايعي كه پس از دستگيري امام خميني روي داد، مهاجرت بسياري از علما و روحانيون به تهران بود. در پي انتشار خبري مبني بر اينكه رژيم قصد دارد ايشان را اعدام كند، بسياري از علما راهي تهران شدند تا از عملي شدن اين تصميم جلوگيري كنند و موجبات آزادي ايشان را فراهم آورند. فشار ساواك براي جلوگيري از افزايش مهاجرت علما به تهران تمامي نداشت و علماي مهاجرت كرده براي بازگشت دوباره به شهرهاي محل اقامت خود، تحت فشار ساواك بودند. بازگشت علما از تهران روندي تدريجي را طي كرد؛ تنها پس از آزادي امام از زندان و تحت‌الحفظ شدن ايشان در قيطريه كه ديگر خطر جاني ايشان را تهديد نمي‌‌‌كرد، علما به خروج از تهران رضايت دادند. پس از انتقال امام به قيطريه، تعدادي از علما و روحانيون با ايشان ديدار كردند. در برخي از شهرها مجالس جشن و چراغاني به مناسبت آزادي ايشان برپا شد. ساواك تصريح كرد كه امام در ملاقات با علما از ادامه مبارزه با حكومت خبر داده است. ساواك از جنب و جوش دوباره مردم در طرفداري از امام نگران بود و از كساني كه پيشگام اين‌گونه حمايت‌ها بودند، مراقبت مي‌‌كرد. ساواك براي كاستن از موج حمايتهايي كه از امام خميني در حال شكل‌گيري بود، طي اعلاميه‌هايي چنين القا مي‌‌كرد كه ايشان و ساير علما (محلاتي ـ قمي و دستغيب) تنها پس از آنكه قول داده‌اند ديگر در امور سياسي دخالت نخواهند كرد، آزادي خود را به دست آورده‌‌اند. اين خبر به سرعت از سوي امام و ساير علما تكذيب شد و ايشان تصريح كرد كه در مبارزه با حكومت پهلوي هرگز از پاي نخواهد نشست. پيش از آن و در جريان قيام 15 خرداد 42، توسط پاكروان، علم و شاه شايع شد كه ايشان و طرفدارانشان براي ايجاد ناآرامي در روز 15 خرداد، از بيگانگان (و به طور مشخص مصر) پول دريافت كرده‌اند تا در نزد افكار عمومي داخلي و خارجي موقعيت امام متزلزل شده و از اهميت قيام كاسته شود. نتايج به دست آمده از اين شايعه به ضرر حكومت تمام شد و ساواك چند روز بعد، در گزارشات خود اعلام كرد كه پخش شايعه ارسال پول به ايران از سوي كشورهاي خارجي (آن هم مبلغ ناچيز يك ميليون تومان) موجب سرشكستگي حكومت ايران شده است و چنين ارزيابي شده كه حكومت ايران تا آن درجه ضعيف است كه با مبلغ ناچيزي، امكان سرنگوني آن وجود دارد. نيز ساواك به زودي اعتراف كرد كه شايعه پول گرفتن آيت‌الله خميني از كشورهاي خارجي هيچ‌گونه مقبوليتي در نزد افكار عمومي داخلي و خارجي پيدا نكرده است «زيرا اگر آيت‌الله خميني مي‌‌خواست پول بگيرد از ملت ايران مي‌گرفت و به علاوه كسي كه مي‌تواند با يك سخنراني هزار تومان پول جمع كند احتياجي به پول خارجي ندارد.» بلافاصله پس از قيام 15 خرداد، ساواك تلاش كرد تا قيام را به طور دلخواه نزد افكار عمومي داخلي و خارجي انعكاس دهد. علاوه بر رسانه‌هاي داخلي، نمايندگيهاي ساواك در كشورهاي خارجي نيز دستور يافتند به رسانه‌ها و دولتهاي خارجي چنين القا كنند كه قيام 15 خرداد حركتي ارتجاعي بود و با پشتيباني برخي كشورهاي خارجي و در تقابل با اقدامات اصلاحي حكومت به وقوع پيوست. ساواك براي تخريب حركت 15 خرداد به راههاي ديگري نيز متوسل شد. از آغازين روزهاي محرم 1342 اعلاميه‌هاي جعلي در حمايت از شاه و حكومت و در مخالفت با علما و روحانيون به رهبري امام خميني، منتشر شد و تظاهرات (ميتينگ) برگزار گرديد. همچنين مقالاتي نيز با نامهاي جعلي در حمايت از انقلاب سفيد و انتقاد از علما و روحانيون مخالف در نشريات منتشر شد. ساواك تلگرافاتي در موافقت با انقلاب سفيد و به نام اصناف خطاب به شاه ارسال مي‌كرد؛ همچنين دستور مي‌داد اشعار و سخناني در تخريب علما در ديوارهاي شهرهاي بزرگ نوشته شود. از جمله اقدامات ساواك پس از قيام 15 خرداد تشديد طرح اعزام طلاب و روحانيون (به ويژه مخالفان) به خدمت نظام وظيفه بود. از ماههاي پاياني سال 1341 و سپس به دنبال واقعه فيضيه اين طرح با نوساناتي چند به مورد اجرا گذاشته شد. اما پس از 15 خرداد اين طرح با شدت بيشتري مورد توجه ساواك و حكومت قرار گرفته و تا واپسين ماههاي سال 1342 به رغم مخالفتهايي كه وجود داشت، بسياري از طلاب و روحانيون به خدمت سربازي اعزام شدند. در جريان قيام 15 خرداد افراد بسياري دستگير و محاكمه شدند كه از آن ميان طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي از ميدان‌‌داران جنوب تهران به اعدام محكوم شدند. از جمله مهمترين اقدامات ساواك پس از قيام 15 خرداد اخراج همه كارمندان، كاركنان دولتي و كارگران كارخانجات و غيره بود كه در جريان اين قيام از علما، روحانيون و امام پشتيباني كرده بودند. از جمله اقدامات دولت اسدالله علم در 26 شهريور 1342 برگزاري دوره 21 مجلس شوراي ملي بود. اين در حالي بود كه به دنبال قيام 15 خرداد 42 و بحرانهاي سياسي متعاقب آن، بسياري از مردم براي شركت در انتخابات تمايل نداشتند. پاكروان، براي متقاعد كردن علما و روحانيون مبني بر دعوت مردم به شركت در انتخابات، بارها با علما و روحانيون سرشناس در تهران، قم و ساير شهرها ملاقات كرد، اما برخلاف انتظار رئيس ساواك، تقريباً همه روحانيون شركت در انتخابات دوره 21 مجلس شوراي ملي را تحريم كردند. آيت‌الله ابوالقاسم خويي، حاج سيد محمدصادق روحاني، آيت‌الله ميلاني، آيت‌‌‌‌الله شريعتمداري، آيت‌الله مرعشي نجفي، آيت‌‌‌الله قاضي طباطبايي و دهها تن از علما و روحانيون ديگر در سراسر كشور طي اعلاميه‌هايي شركت در انتخابات دوره 21 مجلس شوراي ملي را تحريم كردند. در 26 شهريور 1342 ساواك حكومت را مطمئن ساخت كه اجازه نخواهد داد آيت‌الله خميني انتخابات دوره 21 مجلس شوراي ملي را تحريم كند، اما همين سختگيري ساواك بر امام كه در آن هنگام در منزلي تحت‌الحفظ به سر مي‌بردند، موجب شد موج تحريم انتخابات گسترش يابد. امام كه از 11 مرداد 1342 در قيطريه تحت‌الحفظ بودند، در روز 7 آبان 1342 با موافقت ساواك اجازه يافتند در منزل ديگري در تهران سكني گزينند. به همين دليل با تلاش اطرافيان امام، منزل يكي از بازرگانان طرفدار ايشان به نام آقاي روغني براي سكونت انتخاب شد و امام تا هنگام آزادي نهايي در فروردين 1343 در منزل ايشان ساكن شدند و تحت مراقبتهاي شديد ساواك به سر بردند. كاپيتولاسيون در 17 اسفند 1342 اسدالله علم از نخست‌وزيري بركنار شد و حسنعلي منصور دبيركل حزب جديدالتأسيس ايران نوين كه از حاميان سياست امريكا در ايران بود، جاي او را گرفت. منصور با انتقاد از برخي اقدامات و رفتارهاي دولت سابق بر آن بود تا با علما و روحانيون و به‌ويژه امام خميني رويه آشتي‌جويانه‌اي در پيش گيرد و چنان وانمود سازد كه نگرش و رفتار سياسي دولت جديد تفاوت آشكاري با كابينه قبلي خواهد داشت. مدت كوتاهي پس از تشكيل كابينه منصور، جواد صدر وزير كشور با امام خميني ملاقات كرد و وعده داد به زودي آزاد خواهند شد. منصور نيز در 16 فروردين 1343 طي سخناني از دين اسلام و روحانيت ايران تجليل كرد. در 17 فروردين 1343 نيز سرهنگ مولوي ـ رئيس ساواك تهران ـ با امام ملاقات كرده، آزادي ايشان را اعلام نمود و روز بعد امام خميني پس از 10 ماه و 3 روز زندان و حصر، تحت تدابير شديد امنيتي وارد قم شد و به رغم اين كه از سوي ساواك هشدار داده شده بود در مقابل حكومت سكوت كند، مدت كوتاهي پس از ورود به قم در مسجد اعظم قم سخنراني تندي ايراد كرد و ساواك را به دليل اعمال خشونت‌ سرزنش نمود. پس از آزادي امام؛ روزنامه اطلاعات با هماهنگي ساواك طوري خبر را منتشر كرد كه گويا ايشان در قبال كسب آزادي، تعهد داده‌اند كه ديگر در مسائل سياسي دخالتي نكنند. ايشان به سرعت نسبت به اين خبر جعلي واكنش نشان داده و آن را تكذيب كردند. سرهنگ مولوي از ايشان تقاضا كرد اين موضوع را پيگيري نكند، اما ايشان ضمن برخورد شديد با مولوي، تصريح كردند هيچگاه در مقابل اقدامات خلاف حكومت سكوت نخواهند كرد. آزادي امام سرور و شادي علما، روحانيون و مردم در تهران، قم و برخي شهرهاي بزرگ را در پي داشت. در مراسمي كه با حضور امام در مدرسه فيضيه براي تجليل از ايشان برگزار شد قطعنامه‌اي (البته بدون اطلاع ايشان) از سوي علي حجتي كرماني قرائت شد كه موجب خشم ساواك گرديد. به رغم سياستهاي متظاهرانه دولت منصور، تدابير امنيتي ساواك درباره رفتار سياسي علما و روحانيون مخالف حكومت كماكان با شدت و حدّت تمام ادامه يافت. دولت حسنعلي منصور درصدد بود در فضايي آكنده از رعب و سكوت، لايحه معروف كاپيتولاسيون را براي تصويب در اختيار مجلس شوراي ملي قرار دهد. لايحه كاپيتولاسيون در دوره نخست‌وزيري اسدالله علم به مجلس سنا تقديم شده بود ولي تا آغاز نخست‌وزيري منصور و به دليل بحران سياسي موجود و مخالفتي كه علما با اقدامات شاه در پيش گرفته بودند، مسكوت گذاشته شد. در روز 21 مهر 1343 مجلس شوراي ملي پس از چند ساعت مذاكره كه با مخالفت برخي از نمايندگان نيز همراه بود، با اكثريتي ضعيف لايحه كاپيتولاسيون را تصويب كرد. دكتر حسين خطيبي كه در روز تصويب اين لايحه به عنوان نايب رئيس مجلس شوراي ملي جلسه را اداره مي‌كرد در خاطرات خود تأكيد كرده كه رژيم درصدد بود اين لايحه با حداقل مخالفتها به تصويب برسد و خود او نيز به عنوان رئيس جلسه اطلاع درستي از لايحه ارائه شده نداشت. با اين احوال خبر تصويب اين لايحه و محتواي آن در شرايطي كه ساواك سكوت خبري ـ رسانه‌اي قابل توجهي بر كشور حاكم كرده بود، در اوايل آبان 1343 به اطلاع امام خميني رسيد و ايشان با ننگ‌آور توصيف كردن اين لايحه، در روز 4 آبان 1343 ـ مصادف با سالگرد تولد شاه ـ طي يك سخنراني تاريخي با محكوم كردن تصويب لايحه، از حكومت انتقاد كردند. اين سخنراني تاريخي در شرايطي ايراد مي‌شد كه ساواك بر اوضاع و احوال كشور مسلط بود و براي جلوگيري از مخالفت علما و روحانيون و شخص امام تدابير امنيتي شديدي انديشيده بود. ساواك تصور نمي‌كرد ايشان بار ديگر در مخالفت با حكومت به اقدامي اين چنين صريح و بي‌پروا دست زند. امام خميني علاوه بر سخنراني، اعلاميه‌ ديگري نيز خطاب به ملت ايران صادر كرد. در اين اطلاعيه ضمن برشمردن تبعات سوء تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس شوراي ملي و اهانتي كه به موجب آن متوجه مردم ايران و نيز حكومت و دواير مختلف دولتي و لشكري مي‌شد به گسترش سلطه استعماري امريكا در ايران اشاره كرد و مصوبه را غيرقانوني دانست. به رغم كنترل شديد ساواك، در زماني بسيار كوتاه، دهها هزار نسخه از متن سخنراني و اعلاميه امام در مخالفت با لايحه كاپيتولاسيون در كشور منتشر شد. سرعت عمل انتشار‌دهندگان به حدي سريع و غافلگيرانه بود كه گفته شد شاه مستقيماً ساواك را به دليل ناتواني در جلوگيري از انتشار آن مورد انتقاد قرار داده است. چند روز پس از سخنراني امام و انتشار اعلاميه ايشان، حسنعلي منصور در 9 آبان 1343 طي سخناني در مجلس سنا سخنراني و اعلاميه امام خميني را تحريك‌آميز دانسته و اظهار تأسف كرد و از تصويب لايحه كاپيتولاسيون حمايت كرد. به دنبال آن، در نيمه شب 13 آبان 1343 مأموران ساواك با كمك نيروهاي انتظامي و امنيتي منزل امام را در شهر قم محاصره كرده، ايشان را دستگير و مستقيماً‌ به فرودگاه مهرآباد منتقل كرده و به تركيه تبعيد كردند. بلافاصله نيز بسياري از طرفداران و اطرافيان امام در قم، تهران و ساير شهرها دستگير و روانه زندان شدند. تصويب لايحه كاپيتولاسيون و سپس تبعيد امام خميني به خارج از كشور به رغم تصور حكومت و ساواك، از سوي مخالفان مورد بي‌توجهي قرار نگرفت و فراموش نشد. اولين نتيجه اين اقدامات، ترور حسنعلي منصور نخست‌وزير در اول بهمن 1343 توسط چند تن از اعضاي شاخه نظامي جمعيت هيئتهاي مؤتلفه اسلامي بود كه نهايتاً به قتل وي در روز 6 بهمن 1343 (سالگرد رفراندوم 6 بهمن 1341) انجاميد. البته ساواك تلاش مي‌‌كرد القا كند كه نقشه ترور و قتل حسنعلي منصور با موضوع تصويب لايحه كاپيتولاسيون و تبعيد امام هيچ‌ ارتباطي ندارد. قتل حسنعلي منصور و آغاز نخست‌وزيري اميرعباس هويدا در بهمن 1343 با پايان رياست حسن پاكروان بر ساواك همزمان شد. شاه، سپهبد نعمت‌الله نصيري رئيس كل شهرباني كشور را كه در سركوب تحركات سياسي علما و روحانيون در دوران نخست‌وزيري علم و منصور موجبات رضايت او را فراهم آورده و در همان حال با پاكروان رقابت تنگاتنگي داشت، بيش از هر كس ديگري براي رياست ساواك مناسب تشخيص ‌داد. قتل حسنعلي منصور به عزل پاكروان كمك كرد، در كابينه اميرعباس هويدا، سپهبد نصيري به عنوان معاون نخست‌وزير و رئيس ساواك معرفي شده و سرلشكر پاكروان به وزارت اطلاعات و جهانگردي منصوب گرديد. در دوره چهارساله پاكروان، اين سازمان تحولات عمده‌اي به لحاظ تشكيلاتي و مديريتي پشت سر گذاشت و تجارب قابل توجهي كسب كرد. تعداد افراد ساواك در اين دوره افزايش يافت و علاوه بر تهران، قم و ساير شهرهاي بزرگ، در بسياري از شهرهاي كوچك و مناطق دورافتاده نيز سايه سنگين ساواك گسترانيده شد. نمايندگيهاي ساواك در بسياري از كشورهاي اروپايي، امريكا و غيره سر و سامان يافت و روابط ساواك با موساد گسترش پيدا كرد. در دوره رياست پاكروان، اين سازمان با تحكيم پايه‌هاي خود مرحله استقرار را پشت سر گذاشته و به تثبيت موقعيت خود نزديك شد. ساواك در دوره پاكروان يكي از حساس‌ترين دوران‌ خود را پشت سر گذاشت و در شرايطي كه مخالفان حكومت براي جلوگيري از گسترش استبداد و نيز گسترش روزافزون سلطه خارجي تلاش مي‌كردند، ساواك با سركوب و اعمال خشونت گامي ديگر در عرصه نقض حقوق اساسي ملت ايران و توسعه ديكتاتوري و خودكامگي كه با وابستگي خارجي نيز توأم بود، پايه‌هاي حكومت پهلوي را تحكيم مي‌بخشيد. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

روزی که فرح دستور داد ۳۸۴ چمدان و صندوق بسته شود

تک‌های اختصاصی دربار اینک آماده شده بود تا به چمدان‌ها و صندوق‌ها الصاق گردد. دستور پر کردن و بستن چمدان‌ها و صندوق‌ها در روز 23 دی ماه 1357 با تایید شاه و به دستور فرح صادر شد. فرح دستور داد 384 عدد چمدان و صندوق بسته شود .... یک تیم از افراد مورد تایید فرح جمع آوری و بسته بندی همه گونه عتیقه جواهرات و الماس‌های گران بها, ساعت‌های تمام طلا، تاج و نیم تاج‌های تمام زمرد را بر عهده داشتند. این گنجینه از جواهرات و عتیقه جات در جا‌های امن کاخ نیاوران نگه داری می‌شد. فرح بر همه ی بسته بندی‌ها تقریبا" نظارت کامل داشت. بسته بندی و جمع آوری دلار‌های آمریکایی که از ماه‌ها قبل نقدا" جمع شده بودند توسط بخش مالی دربار انجام گردید. بسته بندی این گنجینه‌ها سرعتی خاص را می‌طلبید که می‌بایست در درون چمدان‌ها و صندوق‌ها جای داده شود در جریان این بسته بندی‌ها بسیار از جواهرات توسط اعضای تیم بسته بندی دزدیده شد و هرگز ردپایی از آن‌ها بدست نیامد.... در شب بیست و شش دی ماه هزار و سیصد وپنجاه و هفت تالار ورودی کاخ نیاوران در تاریکی و سکوت بیننده صحنه نمایش غارتی بود که سلسله ی پهلوی از کشور به یغما می‌برد. شاه به شدت نا آرام و مایوس بود و دائما" قدم میزد. در آن فضای تاریک و روشن کاخ پاسی از نیمه شب گذشته ناگهان شاه همچون شبحی سرگردان ظاهر شد. اما لحظاتی بعد او میان انبوه چمدان‌ها نا پدید شد. صبح روز 26 دی ماه 1357 شاه که به تازگی به خواب رفته بود با صدای پیشکار و پیشخدمت مخصوص خودش بیدار شد و تاریخ را از وی پرسید. او گفت که امروز 26 دی ماه است وروز رفتن... ساعتی بعد محمدرضا پهلوی فاصله نیاوران تا کاخ صاحبقرانیه را که حدودا یکصد متر بود پیاده طی کرد و وقتی به کاخ رسید از پله‌های ورودی بالا رفت. افراد بسیار معدودی در کاخ حضور داشتند. تشریفات چندانی و جود نداشت شاه می‌خواست با نمایشی از این دست نشان دهد که اوضاع عادی است تا کسی نگوید که او گریخته است. شاه سعی داشت با تظاهر به انجام وظیفه در ساعت 10 صبح مثل همیشه در سر کارش حضور داشته باشد و کوشید تا ظاهر و وقار را حفظ کند. آن چه ذهن شاه را در این شرایط بیش از هر نکته دیگر به خود معطوف داشته بود موفقیت شاپور بختیار بود که از طرف او به عنوان نخست وزیر شاه و در آخرین لحظات حرکت به خارج از کشور به مجلس معرفی شده بود. صدای هلیکوپتر‌هایی که او وهمسرش را میب‌ایست به فرودگاه ببرند اکنون به وضوح شنیده می‌شد. شاه کمی‌درنگ کرد لحظه ی رفتن فرا میرسید اکنون دیگر ماندن برای او ممکن نبود و تمام توجهش به رفتن بود اما به کجا؟... برای حفظ امنیت بیشتر شاه وی در یک هلیکوپتر و فرح در هلیکوپتر دیگر باید می‌نشست. هلیکوپتر‌ها در زمین تنیس کاخ نیاوران فرود آمدند. وآن دورا سوار کردند. دیگر اعضای خاندان سلطنتی نیز یا چند روزی زود تر از شاه گریخته بودند و یا زود تر ازشاه به فرودگاه رفته و سوار هواپیمای اختصاصی شاه شده بودند.... شاه در فرودگاه مدتی منتظر بختیار شد که وی خود را به فرودگاه برساند و خبر موفقیت خود را به شاه بگویید و سرانجام پرواز با هواپیمای شاهین وسفر را آغاز کرد سفری بی بازگشت... و پس از مدتی بر سر تیتر روزنامه‌ها نوشته شد- شاه رفت- ..... منبع: خبرآنلاین منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ذلت پهلوي‌ها در برابر دخالت انگليس

تأثير حضور مستشاران، كارشناسان و جاسوسان بيگانه در پيشبرد اهداف استعمارگران از دهها لشكر نظامي مجهز به جنگ‌افزار مدرن بيشتر است. اين عناصر، به واقع ركن اصلي استعمار در قرون اخير محسوب مي‌شوند. تاريخ ايران قبل از انقلاب اسلامي نيز هيچ‌گاه از گزند نفوذ اين گونه عناصر بيگانه در امان نبوده و مصونيت نداشته است. در اين ميان انگليسي‌ها پيشتاز نفوذ استعماري در ايران هستند و در اين ويژگي سردمدار قدرتهايي بوده‌اند كه از دور يا نزديك دستي بر آتش سلطه‌جويي و استيلاطلبي در كشور داشته‌اند. دخالت آنان به ويژه در دوران قاجار و سپس پهلوي به اوج رسيد و سبب اجراي طرحها و نقشه‌هاي آنها در سيستم اداري، فرهنگي و اجتماعي ايران گرديد. مقاله حاضر، گزارش مستندي از مهمترين فرازهاي دخالت انگليس در امور داخلي ايران در سالهاي حكومت پهلوي است كه از منابع مختلف گردآوري شده است. فرد مناسب چگونه انتخاب شد؟ «رضاخان يك عامل انگليس بود و در اين ترديدي نيست. كودتاي 1299 طبق اسنادي كه ديده‌ام و يا شنيده‌ام، در ملاقات ژنرال آيرونسايد انگليسي با رضا، در حضور سيدضياءالدين برنامه‌ريزي شد و پس از آنكه كودتا صورت گرفت، قريب پنج سال طول كشيد تا رضاخان به سلطنت رسيد. در اين مدت رضاخان سردار سپه و وزير جنگ و نخست‌وزير شد. شاپور جي روزي كتاب محرمانه‌اي را به من نشان داد كه در يك بند آن نوشته شده بود: «نايب‌السلطنه هندوستان (قائم‌مقام دولت انگليس) مي‌خواست فرد مناسبي را براي ادارة ايران پيدا كند و به دستور او، پدر شاپورجي، اين فرد را كه رضاخان بود، پيدا كرد و به نايب‌السلطنه معرفي نمود. منظور شاپورجي اين بود كه سلطنت پهلوي به دست پدر او تأسيس شده است...»(1) چه كسي آورد و چه كسي برد؟ «... خاطر دارم سردار سپه رئيس الوزراي وقت در منزل من با حضور مرحوم مشيرالدوله و مستوفي‌الممالك و دولت‌آبادي و مخبرالسلطنه و تقي‌زاده و علاء اظهار داشت كه: «مرا انگليس آورد و ندانست كه با كي سر و كار پيدا كرد.» آن وقت نمي‌شد در اين باب حرفي زد، ولي روزگار آن را تكذيب كرد و به خوبي معلوم شد، همان كسي كه او را آورد، چون ديگر مفيد نبود، او را برد...»(2) آيرون سايد و رضاخان سيدضياءالدين پيوست، تا كودتايي را به راه اندازند و حكومت جديدي به پادشاه ضعيف قاجار، تحميل كنند. رضاخان، طرفدار انگليسي‌‌ها بود. وزيرمختار انگليس در تهران، به سادگي به شاه قاجار اظهار داشت كه بايد با او (رضاخان) همكاري كند. او نيز همين كار را كرد. آيرون سايد كه در اين هنگام كشور را ترك كرده بود، در دفتر خاطراتش نوشت: تصور مي‌كنم همه مردم چنين مي‌انديشند كه من كودتا را طرح و رهبري كردم. گمان مي‌كنم، اگر در معناي سخن دقيق شويم، واقعاً من اين كار را كرده‌ام...»(3) پلكان ترقي رضاخان «انگليسي‌‌ها در اين فكر بودند كه آدمي قوي را بر تخت سلطنت ايران بنشانند كه خود بتوانند با او كنار آيند. براي انگليسي‌‌ها پذيرفتن اينكه نفوذشان مداوماً در گرو مذاكرات با رؤساي قبايل باشد، مشكل بود. سرهنگي اهل بريتانيا كه در خاورميانه به مأموريت آمده بود، با فرماندة قزاقان ايران آشنا شد و او را به دولت متبوع خود به عنوان ناجي و راه‌حل مسئله معرفي كرد. اين شخص كه نامش رضاخان بود، به تدريج پلكان ترقي را پيمود. زماني كه به وزارت جنگ منصوب شد، نداي جمهوري‌خواهي سر داد، و وقتي زمان آن رسيد كه تاج بر سر بگذارد، چنان تعارف و تكلف نشان داد كه گويي فقط به ضرب «استدعاي عاجزانه» مقام پادشاهي را خواهد پذيرفت.(4) پرهيز رضاخان از مذاكره حضوري با انگليسي‌ها رضاخان و مقامات انگليسي واسطه‌هايي داشتند كه يكي از آنها خان اكبر و ديگري پدر شاپورجي بود. سردار اسعد بختياري، كه مدتي وزير جنگ رضا بود، نيز با سفارت انگليس تماس داشت و شايد او هم مدتي از همين واسطه‌ها بوده است. رضا فوق‌العاده دقت مي‌كرد كه به طور علني با انگليسي‌ها تماس نداشته باشد و حتي در ميهماني‌هاي دربار شركت نمي‌كرد. اگر مطلب رسمي مهمي بود، نخست‌وزير را مأمور ملاقات با سفير انگليس مي‌كرد. ملاقات نخست‌وزيران رضاخان با سفير انگليس در مسائلي خيلي مهم بود، مانند تهيه سلاح و مسائل نفت.(5) دخالت علني انگليس در امور داخلي ايران علي‌رغم اينهمه مشكلات، متفقين كه حتي حقوق ارتشيان خود را از پول ايران پرداخت مي‌كردند، خواستار آن شدند كه پول رايج بيشتري چاپ شده به جريان افتد. قوام پيش از اين، از گردن نهادن به اين كار خودداري كرده بود، و توضيح داده بود كه مجلس هرگز با اين طرح موافقت نخواهد كرد. شاه بعدها مي‌گويد: «بنابراين يك روز سفير انگليس به ديدن من آمد، از من خواست كه مجلس را منحل اعلام كنم. پيشنهاد عجيبي توسط نمايندة يك قدرت خارجي بود!» شاه ابتدا از قبول اين درخواست خودداري كرد. اما چند روز بعد، پس از آنكه نيروهاي انگليسي وارد پايتخت شدند، و آشوبهاي اهالي را كه به دليل فقر و گرسنگي بود، سركوب كردند، شاه ادعا كرد: «آنها مجلس را تهديد كردند كه خواسته‌‌هاي آنها را برآورده سازد.»(6) نفرت داخلي و خارجي از مداخلات انگليس دولت بريتانيا تنها انزجار دروني و مخفي مردم، و همچنين مخالفت روحانيون كشور، را در مقابل خود نداشت: مخالفتهاي شديدتر ديگري هم بود. ساير دول قدرتمند دنيا ـ از جمله روسيه و فرانسه و آلمان ـ با نقشة «تحت حمايت گرفتن ايران از طرف انگلستان» مخالفت شديد داشتند. اين نقشه بر اساس دو عامل بود: ترس و فكر گسترش بريتانيا در خاورميانه. ژنرال ارفع ديدگاه اين دورة انگليس را چنين جمع‌بندي مي‌كند: واضح بود كه اگر ايران با بودجة ناچيزي كه داشت، به حال خود گذاشته مي‌شد، بدون امكانات، بدون پول، بدون نيروي نظامي ـ و با يك دولت مركزي ضعيف، به زودي طعمه‌اي براي قواي خودمختار مي‌گشت كه همواره در شكل رؤساي طوايف گوناگون و درگير در ايران وجود داشتند؛ يا در دست عناصر انقلابي چپ‌گرا مي‌افتاد كه به تازگي در شمال كشور ظاهر شده بودند، در اين صورت احتمال داشت كشور در چنگ بلشويسم كشيده شود و جمهوريهاي كمونيست به خليج فارس، كشورهاي خاورميانه و هندوستان راه يابند. بنابراين آنچه به نظر مي‌رسيد موردنياز است، يك دولت مركزي قدرتمند در ايران بود كه به نحو احسن متمايل به خواسته‌هاي انگليس باشد.(7) ورود همزمان سه ارتش بيگانه اعتماد رضاخان براي انگليسي‌ها كه از درون دربار او اطلاعات دقيق داشتند و از گرايش‌هاي او به آلمان مدارك مستند داشتند، كافي نبود. منصور در ملاقات نيمه دوم مردادماه 1320 گفت كه انگليسي‌ها مي‌گويند اگر شاه راست مي‌گويد براي ابراز حسن نيت خود اين 600 كارشناس آلماني را با خانواده‌‌هايشان ظرف 48 ساعت اخراج كند! رضاخان نيز ظرف 24 ساعت كارشناسان آلماني را، كه در استان‌هاي مختلف كار مي‌كردند، جمع‌آوري كرد و با اتوبوس از راه تركيه اخراج كرد و از سفارتخانه‌هاي متفقين هم خواست كه با اعزام نماينده بر خروج آنها نظارت كنند! ظاهراً مسئله حل شده بود و رضاخان تصور مي‌كرد كه خطر عزل او توسط متفقين منتفي شده است ولي در ملاقات بعد، منصور مسئله كمك‌رساني به شوروي را مطرح كرد و گفت كه سفراي سه‌گانه مي‌گويند چون آمريكايي‌ها مي‌خواهند مقادير زيادي سلاح به شوروي كمك كنند، لذا بايد خطوط ارتباطي و راه‌آهن ايران در اختيار سه كشور قرار گيرد. رضاخان پاسخ داد كه من نه فقط اين كار را انجام مي‌دهم، بلكه بيش از اين نيز با آنها همكاري مي‌كنم و مراقبت اين راه‌ها را عهده‌دار خواهم شد و حفاظت كامل محموله‌هاي متفقين را تضمين مي‌كنم! منصور پاسخ رضاخان را به متفقين اطلاع داد و چنين جواب آورد كه آنها خود مي‌خواهند حفاظت راه‌ها را به دست داشته باشند (متن اين مذاكرات را مرتباً وليعهد براي من منتقل مي‌كرد). رضاخان كه چنين ديد سرريدر بولارد وزيرمختار انگليس و اسميرنوف سفير شوروي را به كاخ سعدآباد دعوت كرد و نظر قطعي آنها را خواست. پاسخ همان بود كه ارتش‌هاي سه‌گانه دوستانه وارد ايران خواهند شد و تأمين جاده‌هاي ارتباطي را رأساً به دست خواهند گرفت. وليعهد براي من گفت كه رضاخان با ناراحتي گفته بود من كه چندين سال اين مملكت را امن نگه داشتم چگونه نمي‌توانم چند راه را براي شما امن نگه دارم؟ آنها پاسخ داده بودند كه طرح ورود ارتش سه كشور به ايران تصويب شده است و از دستشان كاري برنمي‌آيد!(8) نقش قوام‌الملك در رفتن رضاخان قوام‌الملك فقط در كارهاي بزرگ با انگليسي‌ها مستقيماً صحبت مي‌كرد. مثلاً در روز 4 شهريور، رضاخان پس از ملاقات با فروغي، كه به او گفت حتماً بايد ايران را ترك كند، خواست مجدداً شانسش را آزمايش كند. او از قوام، كه در اين روزها هميشه او را در كنار خودش نگاه داشته بود، خواست كه با وزيرمختار انگليس تماس بگيرد. قوام‌الملك تلفن كرد و سرريدر بولارد به خانه‌اش رفت. به او گفته بود كه رضا چنين درخواستي كرده است، چه جوابي بدهم؟!‌ بولارد مي‌گويد كه بايد برود و هيچ‌كاري نمي‌شود كرد! در مسئله انتقال املاك رضاخان به محمدرضا، چون قوام مأمور انجام اين كار بود، مشخص بود كه نظر انگليسي‌ها اين است، و لذا رضاخان هم به سرعت امضاء‌ كرد. بعدها، به وسيله قوام‌الملك انگليسي‌ها خواستند كه در كاخ مادر محمدرضا (ملكه مادر) نفوذ كنند. او ترتيب كار را داد، كه مادر محمدرضا چند زن و مرد شيرازي را بپذيرد و هر كدام زرنگ‌تر بود، نزد تاج‌الملوك مي‌ماند و اخبار جمع مي‌‌كرد. يكي از آنها ماندگار شد و او با مأمور اطلاعات سفارت در خانه قوام شيرازي يكديگر را ملاقات مي‌كردند.(9) نقش انگليس در تبعيد رضاخان جمعه 5 نوامبر 1976 ـ 14 [آبان 1355]: امروز ناهار را با «جان راسل» صرف كردم كه در كمپاني «رولزرويس» كار مي‌كند و قبلاً معاون سفارت انگليس در تهران بوده است. راسل ضمن ناهار تعريف مي‌‌كرد: «موقعي كه در تهران بودم، يك روز به شاه گفتم: آيا شما انگليسيها را به خاطر تبعيد كردن پدرتان بخشيده‌ايد يا نه؟ و شاه جواب داد: «نكند فكر كرده‌ايد كه من اصلاً متوجه ماجرا نبوده‌ام وگرنه مسئله بخشش يا فراموشي مطرح نيست.»(10) سياستهاي انگليسي در هنگام انتخاب محمدرضا براي پادشاهي ترات، تلويحاً ولي به نحو گويايي، مي‌گفت كه ما اگر سلطنت را مي‌پذيريم، محمدرضا تنها كانديد ما نيست، ما افراد ديگري را نيز در خانواده پهلوي داريم! منظورش اين بود كه به محمدرضا بفهماند كه تو كه با پدرت در كنار آلمان‌ها قرار گرفتي و به ما خيانت كردي،‌ حالا صحيح نيست كه انتظار داشته باشي استفاده‌اش را ببري!‌ در واقع منظور تهديد بود و محمدرضا هر كاري از دستش برمي‌آمد براي تضمين دادن به انگليسي‌ها انجام داد. فقط عليرضا نبود، از عبدالرضا هم نام مي‌بردند. ولي طبيعي بود كه به دلايلي روشن انگليسي‌ها قلباً محمدرضا را بر عليرضا و عبدالرضا ترجيح مي‌دادند و مهم‌ترين دليل همان تفاوت شخصيت محمدرضا و انعطاف‌پذيري او بود.(11) تلاشهاي محمدرضا جهت به دست گرفتن سلطنت و فعاليتهاي انگليس ژنرال فردوست در كتاب خود، ماجراي شهريور 1320 و رايزني‌هايي كه به دستور محمدرضا وليعهد وقت بين دربار و سفارت انگلستان براي انتخاب محمدرضا به مقام سلطنت انجام داده است، را چنين شرح داده است: «بعد از ظهر يكي از روزهاي نهم يا دهم شهريور، محمدرضا به من گفت: «همين امروز به سفارت انگليس مراجعه كن. در آنجا فردي است به نام «ترات» كه رئيس اطلاعات انگليس در ايران و نفر دوم سفارت است. او در جريان است و درباره وضع من با او صحبت كن.» محمدرضا اصرار داشت كه همان روز آن كار را انجام دهم. من نمي‌دانم نام «ترات» را چه كسي به او داده و تماس با او را چه كسي پيشنهاد كرده بود. شايد فروغي، شايد قوام شيرازي و شايد كس ديگر. من به سفارت انگليس تلفن كردم و گفتم: از طرف وليعهد پيغامي دارم. او از اين موضوع استقبال كرد و گفت: «همين امشب، دقيقاً‌ رأس ساعت 8 به قلهك بيا و در مقابل سفارت منتظر من باش.» ... به هم كه رسيديم، به فارسي سليس گفت: «اسمتان چيست؟» گفتم:... گفت: «منهم ترات» بلافاصله پرسيد: «موضوع چيست؟» گفتم: «وليعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده، تا با شما تماس بگيرم و بپرسم: وضع او چه خواهد شد و تكليفش چيست؟ ترات مقداري صحبت كرد و گفت: «محمدرضا طرفدار شديد آلمان‌ها است، و ما از درون كاخ، اطلاعات دقيق و مدارك مستند داريم. او دائماً به راديوهايي كه در ارتباط با جنگ است، به زبان انگليسي، فرانسه‌ و فارسي گوش مي‌دهد و نقشه‌اي دارد كه خود تو، پيشرفت آلمان در جبهه‌ها را در آن نقشه براي او با سنجاق مشخص مي‌كني!» ... من به سعدآباد بازگشتم و جريان را به محمدرضا گفتم. او شديداً جا خورد و تعجب كرد كه از كجا مي‌داند من به راديو گوش مي‌كنم و يا نقشه‌اي دارم و غيره! گفتم: خوب، اگر اينها را ندانند، پس فايده‌شان چيست؟ محمدرضا گفت: «حتماً كار اين پيشخدمت‌ها است.» گفتم: حالا كار هر كسي هست، شما به اين كاري نداشته باشيد. برداشت شما از اصل مسئله چيست؟ محمدرضا گفت: «فردا اول وقت با «ترات» تماس بگير و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمدرضا صحبت كردم و گفت كه: نقشه را بر مي‌‌دارم و از بين مي‌برم و راديو هم ديگر گوش نمي‌كنم، مگر راديوهايي كه خودشان اجازه بدهند گوش كنم.» «شب بعد، به همان ترتيب، با ترات ملاقات كردم و پيام محمدرضا را گفتم: ترات گفت: «خوب است. ببينم كه آيا او در اين بيانش صداقت دارد،‌ يا نه؟ همان شب من جريان ملاقات دوم را به اطلاع محمدرضا رساندم. او بلافاصله راديو را كنار گذاشت و دستور داد كه نقشه و ريسمان و سنجاق و... را جمع‌آوري كنم و گفت كه ديگر در اطاق من، از اين چيزها نباشد و بلافاصله هم از من خواست كه به ترات تلفن كنم! ... خيلي دلواپس بود و شور مي‌زد. مي‌خواست هر چه زودتر تكليفش روشن شود و در عين حال از عليرضا (برادر ناتني‌اش) وحشت داشت و مي‌ترسيد كه انگليس‌ها او را روي كار بياورند!... فكر مي‌كنم چهار يا پنج روز بعد از اولين ملاقات بود كه ترات گفت: «امشب همانجا بيا!» سر قرار رفتم. ترات گفت: «محمدرضا پيشنهادات ما را انجام داده و اين خوب است. البته ما نمي‌گوييم به هيچ راديويي گوش ندهد. به هر راديو كه دلش مي‌خواهد گوش بدهد، ولي مسئله نقشه براي ما اهميت دارد كه اين چه علاقه‌اي است كه او به پيشرفت قواي آلمان داشت!‌ به هر حال، يك اشكال پيش آمده، روسها صراحتاً مخالف سلطنت هستند و خواستار رژيم جمهوري در ايران مي‌باشند. آمريكاييها هم بي‌تفاوتند و مي‌گويند براي ما فرقي نمي‌كند كه در ايران جمهوري باشد يا سلطنت، بيشتر به جمهوري راغبند. ولي خود ما به سلطنت علاقمنديم. به دلايلي كه آمريكايي‌ها متوجه نيستند. ولي روسها دقيقاً متوجه‌اند! آمريكايي‌ها نمي‌دانند كه در جمهوري ايران براي آنها مشكلات جديدي پيش خواهد آمد. لذا من بايد نخست با آمريكايي‌ها صحبت كنم و آنها را توجيه كنم و زماني كه مسئول مربوطه قانع شد، كفة ما سنگين مي‌شود و دو نفري به سراغ روسها خواهيم رفت. اين بحث طبعاً چند روزي طول مي‌كشد ولي شما طبق معمول، هر روز تلفن كن!»(12) نقش انگلستان در به قدرت رسيدن محمدرضا پهلوي ماجراي دست نشاندگي محمدرضا، قابل پرده‌پوشي نبود. اين مسئله در سنوات نخست سلطنت فرزند رضاخان موجب خفت وي و نفرت عمومي بود. رابرت گراهام در كتاب خود، موقعيت محمدرضا را چنين ترسيم مي‌كند: «كسي كه ديده بود، پدرش توسط قدرتهاي خارجي از كار بركنار شده و خودش (محمدرضا) به صورت عروسكي توسط همان قدرتها منصوب شده است...» وي در فرازي ديگر آورده است: «خطاهايي كه رضاخان در قضاوتش مرتكب شده بود، به معناي آن بود كه پسرش در 21 سالگي به عنوان عروسك دست قدرتهاي متفق بر تخت نشانده شد.» ويليام شوكراس، روزنامه‌نگار معروف انگليسي طبق همان خصلت خاص روزنامه‌نگاري و برخلاف سياستمداران انگليسي، به صراحت نقش انگلستان در نصب محمدرضا بر مسند سلطنت را چنين شرح مي‌دهد: «... يك بار ديگر، لندن درباره فرمانروايي ايران تصميم گرفت. اگرچه محمدرضا به عنوان وليعهد و براي جانشين پدرش رضاشاه در موقعيتي مساعدتر تربيت شده بود، ولي لندن تأمل كرد. اعضاي كابينه انگلستان بازگشت يكي از افراد سلسله سابق قاجار به تخت سلطنت را مورد بررسي قرار دادند. متأسفانه معلوم شد كه شخص موردنظر، يك كلمه هم فارسي بلد نبود. حتي در لندن نيز، اين امر يك مانع بزرگ تلقي شد. پاره‌اي از مقامات انگليسي، محمدرضا را شخصي مي‌دانستند ضعيف و ترسو كه دست در دست سفارت آلمان دارد. اما سرانجام آنها و روس‌ها تصميم گرفتند خود او را بر تخت پدرش بنشانند و چنين استدلال كردند كه: اگر او خواستهاي آنان را انجام ندهد، هميشه مي‌توان شخص ديگري را بجايش نشاند... بدين سان شاه جديد سلطنت خود را در سايه تحقيرهاي پدرش به عنوان عروسكي در دست انگليس‌ها و روسها آغاز كرد...» انگليسي‌ها همه چيز را مي‌دانند. او هميشه از قدرت انگلستان صحبت مي‌كرد و مدعي بود كه حتي پس از جنگ دوم نيز قدرت خود را حفظ كرده است.(13) شاپور جي،‌ عامل انگليس در حكومت محمدرضا شاه شاپور جي بدون ترديد برجسته‌ترين و مهم‌ترين مقام اطلاعاتي انگليس در رابطه با ايران بود. او هيچ‌گاه شغل و سمت خود را در دستگاه انگليسي‌ها نگفت و بيشتر از ايراني بودن خود صحبت مي‌كرد. ولي روشن است كه اهميت و مقام شاپورجي به خاطر پست و سمت نبود، بلكه به خاطر خصوصيات خود او بود. من در طول حيات خود كسي را نديده‌ام كه مانند شاپور جي نزد انگليسي‌ها محرم و معتبر باشد. طبق گفته خودش، با ملكه انگليس بسيار خودماني بود و «ايادي» در يكي از سفرهاي محمدرضا (كه من نبودم) وي را در حضور ملكه انگليس، خيلي صميمي و خودماني، ديده بود و به من گفت. باز طبق گفته خودش، در جلسات سالانه محمدرضا با رئيس كل MI-6 كه هر ساله موقع بازي‌هاي زمستاني در سوئيس برگزار مي‌شد، حضور داشت و در تمام ملاقات‌ها و بحث‌ها شركت مي‌كرد. در سال 1349 (اگر اشتباه نكنم) كه رئيس كل MI-6 به تهران آمده بود خودم شخصاً ديدم كه در كنار او مي‌نشست و شديداً مورد احترام او بود. به منظر من هيچ‌چيز سياست انگليس در رابطه با ايران براي شاپور جي مخفي نبود و او به همه اسرار دسترسي داشت. مسلماً رؤساي MI-6 ايران نمي‌توانستند تسلط شاپور جي را داشته باشند و او نقش هدايت‌كننده آنها را به عهده مي‌گرفت. شاپور جي به طور مدام در ايران بود، در حاليكه مسئولين MI-6 سفارت يك دوره 4 ساله در ايران مي‌ماندند و سپس به مركز بازمي‌گشتند و البته ممكن بود بعدها نيز براي يك دوره 4 ساله ديگر اعزام شوند. شاپورجي كار اينها را تسهيل مي‌كرد و اگر ملاقات با فردي را لازم مي‌دانستند، شاپورجي سريعاً ترتيب ملاقات را مي‌داد و خود نيز حضور مي‌يافت كه مبادا فرد انگليسي اشتباه كند. شاپورجي پس از ازدواج محمدرضا با فرح، معلم انگليسي فرح شد و هفته‌اي 3 بار در كاخ حاضر مي‌شد و به او انگليسي درس مي‌داد و سپس معلم انگليسي پسر فرح (رضا) شد. در نتيجه، انگليسي فرح خيلي خوب شده بود و به احتمال زياد اين رابطه آنها تا انقلاب هم ادامه داشت. با وجودي كه شاپور جي از همه وقايع دربار اطلاع داشت، در ملاقات‌ها با من مي‌خواست كه از زندگي خصوصي گذشته و حال محمدرضا، زنان و اطرافيان او بيشتر و بيشتر بداند و به اين بخش از اخبار علاقه وافر نشان مي‌داد. سبك او اين بود كه خودش شروع به صحبت مي‌كرد و چند اطلاع دقيق و دست‌نيافتني از زندگي محمدرضا و اطرافيان او به من مي‌داد كه من نمي‌دانستم و برايم جالب بود و بعدها معلوم مي‌شد كه صحيح است. سپس مي‌گفت: شما چه خبر داريد؟ من نيز آنچه مي‌دانستم مي‌گفتم. روش شاپورجي در بحث اين بود كه مي‌گفت انگليسي‌ها همه چيز را مي‌دانند. او هميشه از قدرت انگلستان صحبت مي‌كرد و مدعي بود كه حتي پس از جنگ دوم نيز قدرت خود را حفظ كرده است.(13) اعترافات شاه و نفوذ انگليس و روسيه در ايران شاه در كتاب «انقلاب سفيد» فصل «اصلاح قانون انتخابات» در خصوص اعمال نفوذ بيگانگان در مهم‌ترين ركن كشور، اعترافي نموده است كه قابل توجه مي‌باشد: «... بعد از رفتن پدرم (شهريور 1320) مدتي مديد، كارها در ظاهر به دست يك عده ايراني، ولي در عمل، قسمتي به دست سفارت انگلستان و قسمت ديگر به دست سفارت روس انجام مي‌گرفت، و به طوري كه در كتاب «مأموريت براي وطنم» شرح دادم، صبح مستشار سفارت انگلستان با يك ليست انتخاباتي به سراغ مراجع مربوطه مي‌آمد و عصر همان روز، كاردار سفارت روس با ليست ديگري مي‌آمد... متأسفانه من بيست سال تمام از دوران سلطنت خودم، با چنين مجلس‌هايي سر و كار داشتم و هميشه مي ديديم كه در آنها در برابرهر اقدامي اصلاحي كه متضمن نفع اكثريت ملت بود، ولي به نحوي از انحاء به منافع اقليت حاكمه لطمه مي‌زد، سدي از مخالفت‌ها و كارشكني‌ها پديد مي‌آمد كه آن اقدام را خنثي و بي‌اثر مي‌كرد...»(14) بررسي وضعيت مستشاران آمريكا توسط انگليسيها بعد از ناهار با كاردار انگليس ملاقات كردم. اظهار داشت كه وزارت خارجه‌اش مشغول بررسي وضع مستشاران آمريكايي در ايران است تا ببيند آيا مي‌توان موقعيت مشابهي به نيروهاي انگليسي مستقر در خليج فارس اعطاء كرد... آن وقت از تصميم دولت ما براي خريد تانكهاي اسكورپيون ابراز خشنودي كرد...(15) مداخله انگليسيها گزارش دادم كه انگليسيها اجازه مي‌خواهند به مدت سه روز پنج ساعت در روز هواپيماهاي جاسوسي‌شان بين آستارا و اروميه پرواز كنند. اميدوارند جابه‌جايي نيرو توسط ارتش سرخ در ماوراء قفقاز را تحت‌نظر بگيرند. شاه موافقت كرد.(16) دستور انگليسيها به شاه براي تبرئه منصور در خلال محاكمه علي منصور روزي آقاي ل. س كه از عمال سرسپرده انگليس بود و در سفارت انگليس رفت و آمد داشت و بعد از واقعه سوم شهريور وزير و وكيل تراش شده بود و نظريات سفارت را به اولياي امور بازگو مي‌كرد به يكي از دوستان من گفته بود منصور مسلم تبرئه مي‌شود چون سفارت مي‌خواهد و تذكر داده بود كه سفير انگليس سرلشكر الف. ح از آجودانهاي شاه را خواسته و براي شاه پيغام داده بود كه منصور بايد تبرئه شود. چون از عمال ما بوده و از دولت انگليس نشان دارد. آقاي ل.س گفت سرلشكر پيغام سفير انگليس را به شاه داده و شاه متوجه شده و ديگر از آن اصرار و جديتي كه در محكوم شدن منصور داشت صرفنظر كرده بود. مسلم است كه منصور سرسپرده انگليسيها بود چون بعد از محاكمه چندي نگذشت وزير پيشه و هنر و بعد رئيس‌الوزراء شد و در واقعه شهريور 1320 وظيفه نوكري خود را در خيانت به شاه و كشور خوب انجام داد و بعد هم به طوري كه در يادداشتهاي بعد خواهم نوشت استاندار خراسان و بعد استاندار آذربايجان، نخست‌وزير، سفير ايران در تركيه، سفير ايران در ايتاليا گرديد. خلاصه دستور ارباب را به نحو كامل انجام داد. وقتي آقاي ل. س اين مطالب را به دوست من گفته بود. من در يي از جلساتي كه براي كار اداري نزد مرحوم داور بودم جريان را به ايشان گفتم و اشاره كردم كه علي منصور نه تنها تبرئه مي‌شود بلكه بايد بماند و خيانت خود را به كشور و شاه تكميل نمايد. مرحوم داور تعجبي نكرد. به هر حال همانطور كه انتظار مي‌رفت منصور با سلام و صلوات تبرئه شد و انتقام خود را از رضاشاه در زمان نخست‌وزيري در شهريور 1320 گرفت.(17) ترس شاه از انگليسيها در مة 1953 وزارت خارجه آمريكا به انگليس گفت كه «شاه مايل است بداند از او چه مي‌خواهند. و چه انتظاري دارند. او اين نغمه را ساز كرده است كه انگليسي‌‌ها سلسلة قاجار را بيرون كردند و پدرش را آوردند. سپس پدرش را هم بيرون كردند. اكنون نيز مي‌توانند در صورتي كه مقتضي بدانند او را به نوبة خود بر سر كار نگه دارند يا بركنار سازند. اگر آنها مي‌خواهند او بماند و مقام سلطنت اختياراتي را كه قانون اساسي به آن تفويض كرده داشته باشد، بايد به او اطلاع بدهند. اگر هم مي‌خواهند برود، بايد بي‌درنگ به او بگويند، تا بتواند بي سر و صدا كشور را ترك گويد»(18) كسب تكليف از لندن به طوري كه در بعضي محافل شنيده شده است عدم تصويب لايحة الحاقي نفت در اثر دسيسه و تحريك غيرمستقيم مقامات انگليس بوده و مي‌خواهند بدين وسيله مجدداً مذاكرات را ادامه داده و محافل سياسي ايران را به خود مشغول كنند تا ملت ا يران اغفال شده و عكس‌العملي از طرف آن عليه شركت نفت به وقوع نپيوندد. محافل مزبور معتقدند كه مخالفت عده‌اي از نمايندگان مجلس كه جزو اقليت و مخالفين دولت بوده‌اند، با اين لايحه روي حس وطن‌پرستي نبوده بلكه مستقيماً از لندن كسب تكليف نموده‌اند.(19) انگليس و نفت ايران به طوري كه در محافل متمايل به انگليسيها شنيده شده، مي‌گويند: شركت نفت انگليس و ايران به وسيلة دولت انگليس تصميم دارد دولت ايران را از لحاظ مالي و غيره در مضيقه بگذارد، تا بدين وسيله در مقابل رد لايحة الحاقي عكس‌العملي نشان داده باشد و براي اجراي اين تصميم عقيده سران بزرگ شركت در لندن را خواسته‌ اند. تا اگر اين نظر از طرف آنها نيز تأييد شود، به مورد اجرا بگذارند.(20) نقش انگليس در كودتاي 28 مرداد انگليسيها هم براي آنكه از اين شهرت سهمي براي خود دست و پا كنند به موجب كتابها و مقالاتي كه چاپ شده و تلويزيون انگليس هم شرح اين كتابها و مقالات را به صورت فيلم درآورده، مدعي شده‌اند كه در اصل عامل كودتاي 28 مرداد خود آنها بوده‌اند كه نقشه را طرح و به دست برادران رشيديان عامل و نماينده مخصوص خود در ايران اجرا كرده‌اند.(21) صدور دو فرمان همزمان «... در اواخر 1953/اواسط 1332 دولت انگلستان تصميم گرفت مصدق را بركنار سازد. انگليسيها از قبل، عوامل اطلاعات در تهران داشتند و اكنون مي‌كوشيدند آنها را در اختيار سازمان سيا قرار دهند. كروميت (كيم) روزولت كه از كارمندان قديمي «او. اس. اس» (سازمان اطلاعات زمان جنگ آمريكا) و رئيس عمليات سازمان سيا در خاورميانه بود، به لندن دعوت شد، تا درباره نقشه انگليسي‌ها گفتگو كند. انگليسي‌ها‌ توصيه كردند كيم روزولت تصدي هرگونه عمليات را برعهده بگيرد و براي كشف امكانات به ايران اعزام شود. با اين موضوع موافقت شد. نقشه از اين قرار بود كه شاه دو فرمان صادر كرد، با يكي مصدق را عزل و با ديگري سرلشكر زاهدي را به نخست‌وزيري منصوب كند. آنگاه مي‌بايست به شهري در ساحل درياي خزر پرواز كند و منتظر باشد. در همين حال روزولت مي‌بايست چند صد هزار دلار از بودجة سري كه سازمان سيا در تهران داشت، به دو مأمور خود بپردازد. اين پول را مي‌بايست به چاقوكشان و اراذل زورخانه و افراد فقير زاغه‌نشين جنوب شهر بپردازند تا به تظاهرات به نفع شاه تشويق شوند.(22) ژنرالهاي انگليسي يك ماه و نيم پس از كودتا، ژنرالهاي انگليسي مي‌توانستند با خيال راحت به دستور رسيده از لندن عمل كنند، آنها توانسته بودند كاري را كه سه سال بود وزارت خارجه در تدارك آن بود، صورت دهند و دولتي بر سر كار آورند كه شخصيت‌هاي سياسي رجال ملي‌گرا و مخالفان قرارداد، روزنامه‌نگاران و روحانيون را در بند كند و حكومت نظامي برقرار سازد و به نقشه بريتانيا جامه عمل بپوشاند.(23) پشتيباني قدرتها از دولت كودتا سفارتخانه‌هاي روس، فرانسه و آمريكا از او نهايت پشتيباني را مي‌كردند كه بدون قبول نوكري سفارت انگليس مملكت را نظم مي‌دهد، سفارت انگليس نيز او را شكل‌دهندة آرمانهاي خود مي‌ديد. آنها در آن شرايط ايران را كشوري آرام مي‌خواستند. دنيا روز به روز بيشتر به نفت محتاج مي‌شد و انگليسي‌ها به داشتن تسلط بلامنازع بر نفت جنوب ايران، عملاً‌ ابرقدرتي خود را تثبيت مي‌كردند و اين با آرامش ايران، بهتر و بدون هزينه و خطر به دست مي‌آمد.(24) ترس مقامات و نمايندگان مجلس از انگليسها به طوري كه شنيده شده، در بعضي محافل نويسندگان و مخبرين جرايد ضمن صحبت در اطراف لايحه مربوط به مذاكرات نفت اظهار مي‌دارند كه حائري‌زاده نماينده مجلس گفته است: «وزير دارايي قبلاً در جلسه خصوصي وكلا را پخته و ذهن آنها را حاضر كرده و سپس لايحه را تقديم نمود والا فوريت آن تصويب نمي‌شد.» گزارش‌‌دهنده اضافه مي‌كرد كه عميدي نوري مدير روزنامه داد نيز در محفلي گفته است: «با تهديد اذهان را حاضر كرده و گفتند كه اكثر سهام شركت نفت متعلق به دولت انگليس است و ما با دولت بريتانيا طرف هستيم نه يك شركت عادي و بدين نحو وكلا را تهديد نمودند كه اگر مخالفت كنند، بدانند با انگليسي‌ها و دولت انگليس مخالفت نموده‌اند.(25) قلدربازي سفير انگليس سفير انگليس امروز عصر در منزل به من تلفن كرد تا شديداً عليه بازداشت آن جوانك انگليسي لعنتي كه درگير تظاهرات دانشگاهي شده بود اعتراض كند. از قلدربازي سفير اصلاً خوشم نيامد و اين را با صراحت به او گفتم. به او يادآوري كردم كه كلاً به خاطر تمايل شاه براي ايجاد روابط نزديكتر با غرب بود كه به او اجازه مي‌‌دادم به اين نحو به من تلفن كند.(26) مداخله انگليس (كمپانيهاي نفتي ـ عمليات آژاكس) اين كابينه نه تنها رابطه انگلستان را برقرار كرد؛ بلكه طبق سناريوي تنظيم شده قبلي مرحله غايي طرح آژاكس، كنسرسيومي مركب از كمپاني‌هاي نفتي آمريكا، انگلستان، فرانسه و هلند را براي استخراج نفت ايران دعوت كرد و غرامات هنگفتي نيز به شركت نفت انگليس پرداخت.(27) نقش‌آفريني انگليسي‌ها به وسيله عوامل خود در ايران طبق گزارش مأمور ويژه، قائم‌مقامي رئيس دفتر حسابداري وزارت فرهنگ كه با حسين مكي و ساير نمايندگان اقليت رابطة نزديك دارد، در محفلي اظهار نموده است، برخلاف آنچه در خارج شايع است و روش سياسي نمايندگان اقليت را ضدانگليسي مي‌دانند، انتشار روزنامه شاهد و تشريح فساد دستگاه حاكمه براي اين است كه آمريكاييها را از وضع اداري كشور ايران بترسانند، تا در نتيجه تحت عنوان عدم اعتماد از دستگاه حكومت مانع كمك اقتصادي آمريكا به ايران شوند. قائم‌مقامي مي‌گفت: نقطه ضعف سياست آمريكا اين است كه نسبت به كشورهايي كه زمامدارانشان انگليسي و يا فاسد معرفي شده‌اند، خوش‌بيني نشان نمي‌دهند و دكتر بقائي و ساير نمايندگان اقليت هم توانسته‌اند آن طوري كه آرزوي انگليسيهاست دستگاه حاكمه ايران را عمال دست‌نشانده انگليس معرفي كنند و هرچند جنبة ظاهري مبارزة آنها عليه انگليس مي‌باشد، ولي نتيجة اين حمله صددرصد به نفع خود انگليسي‌ها تمام خواهد شد. زيرا آمريكايي‌ها مادامي كه به حكومتي اعتماد نداشته باشند از درخواستهاي آن كشورها پشتيباني نخواهند كرد.(28) نفوذ كشورهاي خارجي بر ارتش و ژاندارمري از طريق مستشاران نظامي مأمور ويژه، گزارش مي‌‌دهد منفي بافان و كساني كه بلااراده آلت اجراي مقاصد بيگانان واقع مي‌شوند اين روزها سعي مي‌كنند،‌ الحاق ژاندارمري به ارتش را توفق سياست انگليس بر آمريكا جلوه داده و انتشار مي‌دهند كه چون سازمان ژاندارمري تحت‌نظر مستشاران آمريكايي اداره مي‌شد و عمال انگليسي در آن دخالتي نداشتند، لذا وسيلة الحاق ژاندارمري را به ارتش فراهم نمودند تا بتوانند در آن نيز رخنه نمايند. شخص موثقي مي‌گفت: سرهنگ شاهسون در يك مجلس خصوصي گفته است: «عموم مستشاران آمريكايي ژاندارمري در حال اعتراض استعفا داده و علت استعفاي خود را الحاق ژاندارمري به ارتش ذكر كرده و صراحتاً دخالت انگليسي‌ها را در اتخاذ اين رويه متذكر شده‌اند.»(29) تلاش انگليس براي حذف رقيب طبق گزارش مأمور ويژه، شخص مطلعي كه با مقامات انگليسي در تهران تماس نزديك دارد، اظهار نموده است: سفير انگليس در محافل خارجي و داخلي از اوضاع ايران مذمت نموده و بستر هرمان مخبر خبرگزاري رويتر گفته است: از صد سال پيش به اين طرف وضع ايران به بدي امروز نبوده و من اشتباه كردم كه سياست عدم مداخله را اختيار نمودم و حق با سلف من سرريدر بولارد بود كه مداخله مي‌كرد. زيرا ايرانيها نمي‌توانند مملكت خود را به خوبي اداره نمايند. گوينده اضافه مي‌كرد: به طوري كه استنباط شده، علت عدم رضايت سفير انگليس مسافرت اعلي‌حضرت همايون شاهنشاهي به آمريكا و تمايل هيأت حاكمه ايران به آمريكاييهاست. طبق گزارش مأمور ويژه، به طوري كه در محافل مختلف شنيده شده، مقامات انگليسي در تهران از مسافرت اعلي‌حضرت همايوني شديداً انتقاد نموده و مشغول اقداماتي هستند كه اثرات مسافرت‌ شاهانه را خنثي نمايند و صريحاً مي‌گويند: ما در ابتدا با اين مسافرت از آن لحاظ كه ايران در نزد آمريكاييها معرفي شود تا شورويها نتوانند يك مرتبه ايران را اشغال نمايند و آمريكاييها بدانند كه ملت ايران موجود بوده و هست موافق بوديم. ولي امروز از اين كه مي‌بينيم رفته رفته موضوع جنبه يك طرفه به خود مي‌گيرد بسيار متأثريم. ارسنجاني مدير روزنامة داريا اظهار مي‌داشت: انگليسي‌ها در مواقعي كه سياست اقتصادي و نفوذ سياسي آنها در معرض خطر قرار مي‌گيرد، به سه عامل مهم پول و مذهب و ترور متوسل مي‌شوند و چون رقيب آمريكايي آنها از لحاظ پول غني‌تر مي‌باشد، ممكن است براي جلوگيري از نفوذ آمريكا در ايران و خاورميانه به يكي از سه عامل مذكور متوسل شوند و چون در شرايط فعلي با پول و مذهب نمي‌توان مانع پيشرفت نفوذ سياسي آمريكا شد، ملت ايران بايد انتظار حوادث خطرناكي را داشته باشد.(30) نقش سازمان جاسوسي انگليس در ايران و اعتماد شاه به انگليس محتمل است مقامات آمريكا كه در عين حال با بختيار، كيا و علوي‌مقدم ارتباط و همكاري داشتند، شاه را از واقعيت توطئه قرني آگاه كرده‌اند. ايالات متحده آمريكا به طور جدي خود را ملزم به حفظ و حراست رژيم شاه مي‌دانست، محتمل است مقامات آمريكايي فعاليتهاي قرني را تهديدي عليه اين تعهد تلقي كردند. از سوي ديگر، شاه هشدار مقامات ايالات متحده را معتبرتر از هشدار افسران زيردست خود مي‌دانست، انگليسيها نيز مايل به حفظ رژيم شاه بودند زيرا مي‌خواستند ايران همچنان بازار عمده صادرات و سرمايه‌گذاري آنها باقي بماند. انگليسيها با قرني و ياران او، ارتباط چنداني نداشتند، زيرا قرني براي آنها و متحدانشان چون [دكتر منوچهر] اقبال، بختيار، كيا و علوي مقدم، به خصوص مقامات سنتي بالاي كشور، كه با برخي ارتباط تنگاتنگ داشتند، تهديد آشكاري بود. از سوي ديگر قرني و شاپور ريپورتر عامل سازمان جاسوسي MI-6 سخت مخالف يكديگر بودند. انگليسيها از امكانات اطلاعات و جاسوسي گسترده‌اي در ايران برخوردار بودند و قطعاً از فعاليتهاي مخفي قرني آگاهي داشتند. بدين ترتيب شاه، براي هشدار انگليسيها اعتبار زيادي قائل بود و به احتمال زياد آنها توطئه قرني را به شاه اطلاع داده‌اند. به بيان ديگر، با توجه به ارتباط نزديك عوامل انگليسي با بختيار، علوي مقدم، به خصوص با كيا و احتمال همكاري با يكي از آنها و يا با همگي از فعاليت قرني آگاه شده بودند.(31) تشكيلات فراماسونري فراماسونري در ايران از آغاز به عنوان يك سازمان سياسي به نفع انگلستان كار مي‌كرد، به نحوي كه اكثر مقامات مهم مملكتي يا فراماسون بودند و آن مقام به آنها داده مي‌شد و يا پس از اشغال فراماسون مي‌شدند. پس، در ايران مهم‌ترين تشكيلات سياسي اداره كننده كشور تا مدت‌ها همين تشكيلات فراماسونري بود كه اشرافيت و خانواده‌هاي صاحب‌مقام و صاحب ثروت را زير پوشش گرفته بود و منويات امپراتوري انگلستان را پياده مي‌كرد. در دوران سلطنت محمدرضا، او ابتدا اجازة تأسيس يك لژ فراماسونري به نام «لژ پهلوي» را داد، كه فردي به نام جواهري در رأس آن قرار داشت و ارنست پرون در اين لژ فعال و همه كاره بود و رابط محمدرضا با لژ محسوب مي‌شد. قبلاً گفتم كه پرون يك بار مرا به ملاقات جواهري برد و مي‌خواست مرا به عضويت لژ درآورد، ولي من تمايل نشان ندادم. بدنامي و سوءشهرت فراماسونري در ايران سبب مي‌شد كه رابطه محمدرضا با آن به شدت پنهان نگاه داشته شود، ولي محمدرضا در طول دوران خود هميشه از فراماسون‌ها حمايت مي‌كرد و در جريان كار آنها قرار داشت و آنها نيز به شدت به سلطنت او علاقه‌مند و وفادار بودند.(32) نفوذ انگليس در شوراي امنيت كشور در سال 1349، يك روز صبح، محمدرضا، وزير جنگ (ارتشبد عظيمي)، رئيس ستاد ارتش (جم يا ازهاري دقيقاً يادم نيست كداميك بودند، احتمالاً جم بود)، رئيس ساواك (نصيري)، رئيس اداره دوم ارتش (پاليزبان)، رئيس شهرباني (مبصر) و فرمانده ژاندارمري (اويسي) را به كاخ مرمر احضار كرد. در اين جلسه من به دلايلي حضور نداشتم. مقامات پس از حضور نزد شاه مشاهده كردند كه شاپورجي نيز آنجاست. ابتدا شاپور جي، به عنوان نماينده دولت انگلستان، شروع به صحبت كرد و مقامات از سخنان او يادداشت برداشتند. شاپور جي چنين گفت: «همانطور كه مستحضريد شوراي امنيت كشور اهميت فوق‌العاده و حياتي در حفظ امنيت كشور و پيش‌بيني وقايع در سطوح عالي مملكتي دارد. لذا از انگلستان به من دستور داده شده كه اهميت اين شورا را به اعليحضرت يادآوري كنم (شاپور جي نمي‌گويد كدام مقام انگلستان، قاعدتاً بايد نخست‌وزير باشد). لذا اعليحضرت ترجيح دادند كه اين مطالب با حضور خودشان بازگو شود: اول اينكه، جلسات شورا بايد منظم تشكيل شود. دوم اينكه، همه موضوعات مهم مملكتي و امنيتي و خارجي بايد در آن مطرح شود. سوم اينكه، هرگاه يكي از اعضاي شورا مطلبي را قبل از تشكيل شورا مستقيماً به اعليحضرت گفته باشد دليل بر اين نيست كه در شورا مطرح نشود. صورتجلسات شورا منظماً بايد به اطلاع اعليحضرت برسد و دستورات صادره دقيقاً بايد اجرا گردد و چنين نباشد كه چون فلان عضو شورا فلان مطلب را به اطلاع اعليحضرت رسانده ديگر آن را در شورا مطح نكند. اطلاع مستقيم و فوري اعليحضرت يك جنبه كار است و اطلاع شورا جنبه ديگر كار، كه با بررسي جوانب مختلف موضوع مسئله پخته خواهد شد. چهارم اينكه، مقامات انگلستان سفارش نمودند كه علاوه بر شوراي موجود، يك شوراي ديگر نيز مركب از معاونين ارگان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي و انتظامي و با شركت مسئول شوراي عالي تشكيل شود و صورتجلسات، اين شوراي جديد به اطلاع اعليحضرت و اعضاء شوراي رده يك برسد.»(33) تصميم‌گيري انگليس براي جدائي بحرين از ايران در زمينه جدايي جزيره بحرين از خاك ايران و همچنين تصرف جزاير سه‌گانه تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسي، شاه و هويدا از خود هيچ اراده و استقلالي نداشتند، بلكه قدرت حاكم بر منطقه يعني انگلستان بود كه تصميم مي‌گرفت. اما آنچه از سخنان شاه و هويدا شنيده مي‌شد، اين تصميم را جزو «سياست مستقل ملي» خود تلقي مي‌كردند. در مورد بحرين عدم توسل به زور و خشونت را مطرح كردند و در مورد جزاير سه‌گانه با استفاده از قوه قهريه و اشغال نظامي تغيير رويه دادند اين تناقض‌گويي‌ها و عملكردهاي گوناگون شاه و نخست‌وزير در واقع پيرو مذاكرات پنهاني ميان ايران و انگلستان و اميرنشين شارجه صورت مي‌گرفت، و با توجه به وعده‌هايي كه به شاه در مورد نقش ژاندارمري در منطقه داده مي‌شد، سياست به اصطلاح مستقل ملي شاه نيز تغيير مي‌كرد.(34) تماس‌هاي مكرر قره‌باغي با سفراي آمريكا و انگليس قره‌باغي از دوران نخست‌وزيري شريف امامي كه وزير كشور شد، و دولت ازهاري كه رئيس ستاد ارتش شد و دولت بختيار كه رئيس رئيس ستاد ارتش و عضو شوراي سلطنت بود، به گفته خود تقريباً همه روزه با سفراي انگليس و آمريكا، كه جداگانه به ملاقات او مي‌رفتند، ديدار داشت و با آن‌ها تبادل اخبار كامل مي‌شد و هر 2 سفير در هر ملاقات پشتيباني خود را اعلام و او را دعوت به مقاومت مي‌‌كردند و او حرف 2 سفير را مانند سند قبول داشت. در اين دوران تا زماني كه محمدرضا در ايران بود، او همه روزه حداقل روزي يكي دو بار با محمدرضا ملاقات داشت و مطالبي را نيز تلفني به اطلاع محمدرضا مي‌رساند.(35) وابستگي به انگليس در خصوص پاراگراف دوم اظهارنظر سفير سابق انگليس در دربار شاه مخلوع، نبايد از ياد برد كه انقلاب اسلامي ايران، صرفاً سرنگوني كامل يك استبداد نبود، بلكه پايان يك وابستگي كامل به غرب هم بود. اگر اين حقيقت در اظهارات سفير انگليس در تهران نيامده است، سفير شاه در لندن در خاطرات ايام سفارت خود در اوج كاسه ليسي شاه، در كتاب خود آورده است: «... در رژيمي كه وابستگي كامل به غرب، اركان اصلي موجوديتش را تشكيل مي‌دهد، ما نيز به حالتي درآمده‌ايم كه اعتقاد خارج از اندازه به قدرت و توانايي متحدان (و در حقيقت اربابان) اروپايي و آمريكايي خود پيدا كرده‌ايم و چون فكر مي‌كنيم، آنها هر لحظه كه بخواهند مي‌توانند فقط با تكان دادن چوبدستي جادويي خود، همه چيز را به ميل خود بگردانند، لذا اين طور به خود مي‌قبولانيم كه هر چه در ايران اتفاق مي‌افتد، سرنخش در لندن و يا واشنگتن قرار دارد و به همين علت نيز، چنان براي دوستان (يعني همان اربابهاي) غربي خود از جهت كارايي و قدرت اعمال نفوذشان ارزش و اهميت قائليم كه آنها خودشان هم هرگز اين همه توانايي را در خويش سراغ ندارند. اين نوع تفكر، ميراثي است كه از گذشته براي ما باقي مانده و چون زدودن آن كاري نيست كه به آساني ميسر باشد، نتيجه‌اش به اينجا كشيده مي‌شود، كه بر اثر بها دادن بيش از حد به غربي‌ها، خودمان را در مقابل آنها پست و حقير تصور كنيم...» در لابلاي همان خاطرات سفير شاه در لندن، با شگفتي به اين حقيقت اشاره كرده، مي‌نويسد: «... در بازنگري به آنچه امروز انجام گرفت (ديداري كه نويسنده آن كتاب به اتفاق وزير امور خارجه وقت، با وزير امور خارجه انگليس داشته است) دامنه تفكراتم به اينجا كشيد كه، واقعاً چطور مي‌توانيم ادعا داشته باشيم كه باز هم چيزي از غرور ملي در ما باقي مانده است؟ در موقعيتي كه «آيت‌الله» (امام خميني) مردم ايران را عليه شاه برانگيخته، ما دو نفر ـ يكي وزير امور خارجه دولت شاهنشاهي و ديگري سفير شاهنشاه آريامهر در پايتخت «سنت جيمز» در اينجا،‌ در لندن در برابر دولت انگليس به خاك افتاده‌ايم و با التماس از آنها مي‌خواهيم كه دست از حمايت ما نكشند! اگر زمانه به حدود پنجاه سال قبل بازمي‌گشت، اين عمل ما مي‌توانست قابل توجيه باشد. سي سال پيش هم تا حدودي شايد. ولي اينك كه ديگر هيچ نشاني از دوره گذشته امپراطوري بريتانيا وجود ندارد و مسلماً انگليسي‌ها هرگز نمي‌توانند.(36) سياست مستقل هويدا! هويدا كه در جهت جلب حمايت انگليس عمل مي‌كرد به تمام خواسته‌هاي آنان پاسخ مثبت داد و از هيچ كوششي در اين راه دريغ نكرد. اما وي در تمام سخنراني‌‌هاي خود، سياست اعمالي را تحت عنوان «سياست مستقل ملي» مطرح مي‌كرد.(37) انگليس، سلطنت را مناسب‌ترين حكومت براي ايران مي‌‌داند در سال 1357 وضع محمدرضا كاملاً محكم به نظر مي‌رسيد. او به پشتيباني غرب، و به ويژه آمريكا و انگلستان اطمينان داشت و روس‌ها نيز وجود او را پذيرفته و روابط حسنه‌اي ايجاد كرده بودند. از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 محمدرضا به خواست آمريكا ديكتاتور بلامنازع ايران بود و آمريكايي‌ها نيز از او توقعي جز اين نداشتند. توضيح داده‌‌ام كه انگليسي‌ها سلطنت را براي وضع ژئوپوليتيك ايران مناسب‌ترين سيستم حكومتي مي‌دانستند. اين تحليلي است كه بارها، حتي قبل از تشكيل «دفتر ويژه اطلاعات»، يا از خود انگليسي‌ها و يا از ايرانيان وابسته به انگليس، شنيده‌ام. اساس اين تحليل اين بود كه براي ايران با بيش از 2200 كيلومتر مرز مشترك با شوروي و با توجه به تاريخ و سنت‌هاي ايراني، سلطنت بهترين نوع حكومت براي ثبات كشور در قبال كمونيسم است. وجود سيستم جمهوري اين امكان را ايجاد مي‌نمود كه با نفوذ روس‌ها، تصادفاً يك رئيس‌جمهور متمايل به چپ آراء بيشتر كسب كند و كشور را در اختيار شوروي قرار دهد. حتي اگر چنين نمي‌شد هر 4 سال يك بار انتخابات رياست جمهوري هزينه و تلاش فوق‌العاده‌اي را از سوي غرب مي‌طلبيد. در صورتي كه با وجود نهاد سلطنت و حضور شاهي مانند محمدرضا با آن قدرت مطلقه چنين خطر و يا تلاشي ضرورت نداشت. همين تحليل بود كه ضرورت بازگشت محمدرضا را در 28 مرداد به آمريكايي‌ها قبولاند، وگرنه آنها ميان ايران با كشورهاي آمريكاي جنوبي و يا آسياي جنوب شرقي تفاوتي نمي‌ديدند و اگر خودشان به تنهايي تصميم‌گيرنده بودند، يك ديكتاتور نظامي مانند تيمور بختيار را بر محمدرضا ترجيح مي‌دادند. بر اساس همين تحليل انگليسي‌ها بود كه پس از جنگ دوم رژيم‌هاي سلطنتي در عراق و اردن و عربستان ايجاد شد و مورد حمايت آمريكا نيز قرار گرفت.(38) پي‌نويس‌ها: 1ـ روحاني، فخر، اهرمهاي سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، چاپ اول، نشر بليغ، 1370، جلد اول، صفحه 164. 2ـ روحاني، همان، صفحه 165. 3ـ روحاني، همان، ص 162. 4ـ روحاني، همان، صص 163 و 164. 5ـ فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، چاپ هشتم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صفحه 82 و 83. 6ـ لاينگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه: اردشير روشنگر، چاپ اول، تهران، نشر البرز، 1371، صفحه 105. 7ـ لاينگ، همان، صص 36 و 37. 8ـ فردوست، همان، صص 88 و 89. 9ـ فردوست، همان، ص 65. 10ـ راجي، پرويز، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح. ا. مهران، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 35. 11ـ فردوست، همان، صص 105 و 106. 12ـ روحاني، همان، صص 168 و 169. 13ـ فردوست، همان، صص 294 و 295. 14ـ روحاني، همان، ص 177. 15ـ علم،‌ اميراسدالله، گفتگوهاي من با شاه، ترجمه: گروه مترجمان انتشارات طرح نو، 1371، جلد دوم، صفحه 477. 16ـ علم، همان، ص 739. 17ـ گلشائيان، عباسقلي، خاطرات من يا گذشته‌ها و انديشه‌هاي زندگي، جلد 1، چاپ اول، تهران، انتشارات اينشتين، 1377، ص 313. 18ـ روحاني، همان، ص 417. 19ـ تفرشي، مجيد، گزارشهاي محرمانه شهرباني (28ـ1327)، چاپ اول، سازمان اسناد ملي ايران، 1371، جلد دوم، ص 306. 20ـ تفرشي، همان، صص 307 و 308. 21ـ طلوعي، محمود، بازي قدرت جنگ نفت در خاورميانه، ترجمه محمود طلوعي، چاپ دوم، نشر علم، 1371، ص 405. 22ـ روحاني، همان، ص 172. 23ـ بهنود، مسعود، اين سه زن (اشرف پهلوي، مريم فيروز، ايران تيمورتاش)، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1374، ص 125. 24ـ بهنود، همان، ص 151. 25ـ تفرشي، همان، ص 245. 26ـ علم، همان، ص 440. 27ـ معتضد، خسرو، ناكامان كاخ سعدآباد، چاپ دوم، تهران، انتشارات زرين، 1375، جلد دوم، ص 871. 28ـ تفرشي، همان، صص 342 و 343. 29ـ تفرشي، همان، صص 206 و 207. 30ـ تفرشي، همان، صص 333 تا 335. 31ـ نجاتي، غلامرضا، ماجراي كودتاي سرلشكر قرني، چاپ اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1373، صص 61 و 62. 32ـ فردوست، همان، صص 372 و 373. 33ـ فردوست، همان، ص 391. 34ـ اختريان، محمد، نقش اميرعباس هويدا در تحولات سياسي اجتماعي ايران (بهمن 43ـ مرداد 56)، چاپ اول، انتشارات علمي، 1375، ص 192. 35ـ فردوست، همان، ص 609. 36ـ روحاني، همان، ص 11. 37ـ اختريان، همان، ص 114. 38ـ فردوست، همان، صص 563 و 564. به نقل از: 1ـ مستشاران و كارشناسان بيگانه 2ـ دخالت خارجي‌ها در امور كشور مجموعه با بيست‌ساله‌ها ـ مركز بررسي اسناد تاريخي. منبع: مجموعه با بيست‌ساله‌ها ـ مركز بررسي اسناد تاريخي منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

دیدگاه های امام(س) درباره مسائل دوره رضاخان

هفدهم دی ماه سالروز اعلام کشف حجاب توسط رضاخان در سال 1314 است؛ این واقعه از دیدگاه دینی به عنوان نماد برجسته ای از اقدامات رضاخان شناخته می شود و تاثیر عمده ای در اذهان جامعه دینی و به ویژه روحانیت داشته است. به همین مناسبت و برای بررسی دیدگاه های حضرت امام خمینی(س) پیرامون دوران حکومت رضاخان مقاله ای از حجت الاسلام و المسلمین دکتر رسول جعفریان تقدیم خوانندگان گرامی می گردد: دوره رضاخان بیشترین تجربه تاریخی امام از دوره رضاخان و فرزندش محمدرضا پهلوی است؛ زیرا این دوره، دوره ای است که امام شاهد رخدادهای آن بوده، با دقت در مسائل آن را دنبال می کرده و رنج فشارهای آن دوره را به ویژه نسبت به برخوردی که با دین و فرهنگ دینی و روحانیت صورت گرفته، تحمل کرده است. مهم ترین مسأله ای که امام به آن توجه دارد، عبارت از تلاش حکومت و بقای جریان روشنفکری و مارکسیستی برای از بین بردن دین و نفوذ روحانیت است که وسیله حفظ و نگهداری دین است. در این دوره، همه عناصر موجود، اعم از وابستگان به سیاست روس و انگلیس و یا ملیون و روشنفکران و مارکسیست ها، به دلیل توجهی که به تجدید در اروپا و بعداً در روسیه داشتند، در این نکته متفق و هم نظر بودند که عامل اصلی انحطاط ایران، دین و روحانیت است و برای رهایی از انحطاط، می بایست دست آنها را از تسلط بر جامعه قطع کرد. این موضوع نقطه مشترک حکومت و از این قبیل گروه ها بود. در میان این جریان ها، حاکمیت رضا خانی، به دلیل در اختیار داشتن قدرت سیاسی و امکانات مالی، بیشترین تلاش را در این جهت کرده و از فعالیت هیچ گروهی بر ضد دین، ممانعت به عمل نیاورد؛ سهل است. علل مبارزه با روحانیت از سوی رضاخان از دید امام 1. یک عامل مهم از نظر امام، مقاومت روحانیت در برابر مطامع رضاخان و افکار تجدد خواهانه او بود. رضاخان شخصی قدرت طلب بود که کارش را از سربازی آغاز کرد، به شاهی رساند و در طول دوره شاهی خود، در یک نظام مشروطه، کم ترین فرصت اظهار نظر برای دیگران را در اختیار آنان نگذاشت. در این میان، تنها، نیروی معنوی – سیاسی که می توانست در برابر او بایستد، روحانیت بود؛ روحانیتی که با توجه به سوابق خود، اعتماد به نفس کافی داشت و به منابع قدرت خودش متکی بود. مدّرس یک نمونه برجسته است که امام مکرر از او یاد می کند و از جرأت او که در اوج قدرت رضاخان در برابرش می ایستاد و می گفت: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، ستایش می کرد. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزه حاج آقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربه ای بود که رضاخان از روحانیت داشت و می دانست با قلع و قمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنه رقابت با خود حذف کرد و چنین هم کرد. روحانیت که در دوره مشروطه دست کم یک نیروی بسیار جدی در صحنه سیاست بود، در پایان عصر رضا شاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشه گیر شده بود. 2. از نظر امام فشار خارجی ها در برخورد با روحانیت مؤثر بود. این چیزی است که از چند جهت قابل بررسی است. اولاً در این که رضاخان را انگلیسی ها سرکار آوردند، هیچ تردیدی نیست. آنان ابتدا کوشیدند تا قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله را بر ایران تحمیل کنند که علما و مردم مخالفت کردند. بعد از آن که مخالفت را جدی دیدند، آن طرح را مسکوت گذاشتند و از طریق روی کار آوردن یک قلدر مستبد متجدد به اهدافشان رسیدند. مهم ترین هدف فرهنگی آنها قلع و قمع نیروی مقاوم سنتی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود؛ آن هم درست در یک شرایط کاملاً نابرابر که غربی کردن به معنای باختن همه چیز بود. امام این حرکت را تلاشی از سوی خارجی ها می داند که رضاخان کوشید به توصیه آنها دست روحانیت ر از امور جاری مملکت قطع کند، اساساً توصیه هم نیاز نداشت، جهت گیری کلی سیاست مملکت از پس از مشروطه همین بود. لازم نیست کسی مستقیم اجیر بیگانه باشد، همین که از لحاظ فکری وابسته شد، با افتخار این کار را انجام می دهد و حتی جانش را سر این راه می دهد. امام می فرماید: اجانب، قدرت های بزرگ که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروه هایی که می تواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. ابتدا شروع کردند با اینها دست و پنجه نرم کردن، یعنی اینها را کوبیدن، اگر شما هم مطبوعات آن وقت را و رسانه های گروهی آن وقت را در نظر بگیرید، یا آن مقداری که از آنها باقی مانده است مطالعه کنید، می بینید که تمام رسانه های گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری می تواند کار صحیحی بکند، همه آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند. (تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تبیان 20، به کوشش محمد هاشمی و حمید بصیرت منش، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1377، ص126) وقتی روحانیت قلع و قمع شد، دیگر نیروی مقاومتی در مقابل بیگانگان نبود. زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نشد، چون دیگر کسی نمانده بود که فتوا صادر کند. مرجعیت به قدری محدود و منکوب شده بود که فقط به فکر نجات خودش بود تا بتواند پس از بیست سال، در این فضا نفس راحتی بکشد. تازه اگر فتوایی هم صادر می کرد، با وجود آن فضای روشنفکری و تجددمآبانه کاری از پیش نمی برد. البته روحانیت به مرور فعالیت خودش را آغاز کرد و از سال 1322 شمسی به این سو، ایت الله قمی و کاشانی، تحت فشار گذاشتن دولت، آن را مجبور کردند تا دستور متحد الشکل کردن لباسها و برداشتن حجاب را لغو کند. با این حال، به دلیل ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدت بخش ملی به مردم وارد آمده بود سبب شد تا کسی در برابر خارجی ها مقاومت نکند. نیروهای متفقین چند سال در ایران ماندند و بعدها که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و آنها کاملاً به مقاصد خود رسیدند، به تدریج از ایران رفتند. امام به خصوص روی این نکته تکیه دارد که رضا شاه که همه اش ملت اش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجی ها آمدند، هیچ حامی نداشت و در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند (تاریخ معاصر، 166 – 167). 3. هدف دیگر از سرکوبی روحانیت، این بود که تجدد با وجود قشر روحانیت دست کم به این شکل و صورت تحقق پذیر نیست. این چیزی بود که متجددان از جریان مشروطه خواهی به ارث برده بودند. در این زمان، در این زمان، تنها چیزی که از مشروطه به ارث مانده بود، نه آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد و مجلس، که همه از بین رفته بود، بلکه روشهای خاص فکری و روشنفکری آن، در مبارزه با سنت ها و در رأس آن با دین و روحانیت بود. به عبارتی می توان گفت، از مشروطه دو چیز مرتبط با هم مانده بود. نخست تجدد با تعریف خاص آن که چیزی جز غرب زدگی نبود و البته این اصطلاحی است که همیشه مورد تمسخر متجددها بوده و به بانی و باعث آن فحش می دهند. دیگری موضع ضد آخوندی که لازمه همان گونه تجدد بود؛ تجددی که صرفاً مادی گرا بود و می بایست از قدرت معنویت خالی می ماند. در واقع، اعام شیخ فضل الله پایان دوره نفوذ روحانیت در حد مرجعیت خود را از سیاست کنار کشید و پس از برطرف شدن آشوب های سیاسی و آمدن رضاخان، عصر تجدد آغاز شد. روحانیت پایگاه اندیشه های معنوی و سنتی بود و حفظ و نگهداری آن، مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب می آمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشه جدی وجود نداشت و از هر دو طرف، افراط و تفریط هایی صورت می گرفت، و گاه برخی از روحانیون نیز به خاطر بدبینی هایی که به متجددین داشتند، بی دلیل در برابر برخی از اصلاحات می ایستادند؛ اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی – از همان نوعی که در ترکیه بوده و اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمه تجدد می دانست - برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش می کرد. در یکی از اسناد، وقتی سخن از «تجدد نسوان و کشف حجاب» شده، از حاکم سرحدی آستارا که با این اقدامات مخالف بوده، به عنوان کسی که «اساساً منکر عوالم تجدد و تربیت بوده و به طور کلی فاقد روح تمدن می باشد» یاد شده است. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 276). امام می فرماید: اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت، کوبیدن روحانیت بود به اسم این که می خواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا اخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. (تاریخ معاصر، ص125). و در جای دیگر می فرماید: وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که باید در رأس برنامه ای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملّت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا این که بتواند آن کارهایی که می خواهند انجام بدهند. روزنامه نویس های آن وقت و قلمداران آن وقت، مجّهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند. (تاریخ معاصر، 106). اندیشه تفکر از آن روشنفکرها و با فشار خارجی ها بود که طرفدار اصلاحات بودند. این حرکتی بود که از چند دهه قبل از آن در عثمانی پیاده شده بود و فشار برای اصلاحات به صورت سیاست جاری اروپایی ها در ارتباط با دولت عثمانی در آمده بود. امام تأکید داشت که این اقدامات نمی توانست از سوی خود رضاخان باشد، چرا که او نمی دانست حاء روحانیت با هاء هوز است یا حاء حطی. (تاریخ معاصر، 111) ایشان می فرماید: نمی توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا که این یک شالوده متفکرانه بود که بی دستور مدبرانه دیگران انجام نمی گرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه، کمک به خرابی مملکت است. (تاریخ معاصر 110). امام که خود مدافع اصلاحات بود و بارها فرموده بود که با مسائل تمدنی مخالفتی ندارد، نظرش این بود که جدا کردن روحانیت از بدنه تجدد، یک ضربه اساسی به قوای معنوی جامعه است. ایشان با اشاره به این مطلب می فرماید: خطای دیگر آنها بدبین کردن توده جوان به روحانیت بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن می کرد که به واسطه آن تفکیک قوه روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیان های کمرشکن به کشور وارد شد از دست دادن این قوه معنوی و مادی، کار مملکت را عقب انداخت و تا این دو قوه را بر نگردانیم، به همین حال هستیم. (تاریخ معاصر، 110) روشهای برخورد با روحانیت همه نیروهای ضد دین و مخالف با روحانیت، شامل حاکمیت پهلوی، وابستگان آن و نیز روشنفکران مخالف دین یا موافق با محدود کردن دین، دلایل و روشهای خاصی برای مبارزه با روحانیت داشتند. در اینجا، از دید امام به برخی از مطالب اشاره می کنیم. 1. برای حاکمیت پهلوی به ویژه در دوره رضا خانی که کارش را از قزاق خانه آغاز کرده بود، زور مهم ترین ابزار بود. به فرمایش امام، رضاخان گفته بود که یک سرباز دزد ارزشش برای او بیشتر از تمام معارف ایران است. رضاخان معتقد بود که می باید و می توان به زور سرنیزه، همه چیز را حل کرد. برای اصلاحات نیز شامل متحد الشکل کردن لباس مردم، برداشتن عمامه از سر معممین و کم کردن شمار آنان و مهم تر از همه برداشتن حجاب، تعطیل مجالس روضه خوانی، همه اینها در درجه نخست به وسیله زور و با قدرت شهربانی باید از میان می رفت و البته کنارش مجالس توجیهی نیز که تئوریسین آنها محمود جم، علی اصغر حکمت، تقی زاده، پیرنیا و دیگران بودند، در هر اداره و شهری برگزار می شد. اما نیروی اصلی، پاسبان های شهربانی بودند که چادر را از سر زنها می کشیدند و لباس روحانیت را از تن علما بدر می آوردند. این برخورد، سبب شدت گرفتن فضای استبدادی کشور و آزار همه مردم شد. مردمی که رضاخان را به دلیل تأمین امنیت در ایران دوست می داشتند، یک مرتبه مواجه با ناامنی از طرف خود مأموران دولتی شدند. همه جا تحت کنترل آنها بود. هیچ حمامی حق نداشت که زنی را با چادر راه دهد، بلکه زنان می بایست با کلاه وارد می شدند. این برخورد خشن که خاطرات تلخ آن را همه زنان و مردان آن روزگار به یاد دارند، چیزی است که به شدت روی ذهن امام تأثیر گذاشته و ایشان بارها در سخنرانی های خود از فشاری که در قم بر مرد و زن و به ویژه به دلیل مرکزیت روحانیت این شهر، بر روحانیون بوده و آنان را مجبور بودند از صبح تا شام در باغات اطراف قم باشند، سخن گفته اند. (تاریخ معاصر، 114-115) امام در این باره خاطراتی دارد که برخی از آنها را در سخنرانی ها مکرر نقل می کند. از جمله که مجالس روضه در خانه برخی از علما – مانند ایت الله صدوقی – پیش از نماز صبح برگزار می شد تا دور از چشم مأموران دولتی باشد. برداشتن عمامه به زور یکی از روشهای عادی پاسبان های شهربانی بود. همان طور که کشف حجاب به معنای براشتن چادر از سر زنان، کاری عادی بوده است. امام می فرماید: بعضی از محترمین معممین که نمی خواهم اسمش را ببرم، بردند در کلانتری و همانجا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل این که کت و شلوار باید باشد و رهایش کردند (تاریخ معاصر 105) 2. جدایی از روش های استبدادی حاکمیت، برای تضعیف وجهه احکام دین و موقعیت روحانیت در جامعه، کاری بود که نه تنها حکومت بلکه همه روشنفکران غربگرا و مارکسیست به آن توجه داشتند. در واقع، آنان دشمن اصلی خود را مظاهر دینی خود را مظاهر دینی جامعه می دانستند و این هم ناشی از همان نگرش تجدد گرایانه بود که صحبتش رفت. این مجموعه، در نوشته ها و سخنرانی ها و مطبوعات روحانیت را به صورت های مختلف به تمسخر می گرفتند و در این کار، با یکدیگر هماهنگ بودند. در واقع همزمان با شدت یافتن نگرش تجددگرا در ایران که محصول اندیشه های وارده از غرب، پیش و پس از مشروطه بوده و در دوره رضاخان به اجبار به صحنه عمل وارد شده بود، روحانیت به عنوان چهره ضد توسعه و تجدد، سخت مورد تمسخر بود. پشتوانه اصلی این تبلیغات آن بود که عقب افتادگی این ملت از روحانیت است و باید آنها را قلع و قمع کرد. این تبلیغات میان عامه مردم تأثیر زیادی گذاشته بود و به ویژه یک جهت این تأثیر گذاری روی مردم، سخت روی ذهن امام اثر گذاشته بود، آنچنان که چند بار آن را تکرار کردند. در این باره امام دو خاطره دارند. یکی نقلی از دوستشان مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که گفته بود، زمانی از اراک عازم قم بودم، وقتی خواستم سوار ماشین شوم، شوفر ماشین گفته بود ما دو دسته را سوار ماشین نمی کنیم، یکی آخوندها و دیگری فواحش. داستان دیگر که برای خود امام رخ داده بود، این بوده است که ماشینی که ایشان در آن سوار شده، در نیمه راه سوختش تمام شده و شوفر ماشین، آن را گردن شیخی گذاشت که در ماشین بوده است. امام می گوید: چون من سید بودم به من چیزی نگفتند. اما درباره تأثیر این تبلیغات گسترده می فرماید: تبلیغاتشان طوری در ملت تأثیر کرد که ملت هم، بسیاری از آنها، البته نه همه، بسیاری از قشرهای ملّت هم مخالف شدهد با روحانیت. (تاریخ معاصر، صص113 – 114). طبیعی بود که وقتی آن همه تلاش در این ارتباط صورت می گرفت، میان مردم نیز تأثیر می کرد: جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامه نویس ها، با همه بوق های تبلیغاتی که این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همه عمامه ها را باید بردارند، عمامه ها را برداشتند، طلبه ها نمی توانستند در خیابانها بروند. در زمان رضاخان این طور بود. (تاریخ معاصر 124) در تحلیل های آنها عقب ماندگی ایران از آمدن و نفوذ اسلام به ایران دانسته شده و روحانیت به عنوان ابزار نشر اسلام، مورد تحقیر جمعی نحله روشنفکری و متجدد از هر نوع و قشر قرار گرفت. در این باره مطلب دیگری که روی ذهن تاریخی امام اثر گذاشته، برخورد شعرای وابسته به نحله روشنفکری – اعم از موافق و مخالف دولت پهلوی – است که با تمام وجود در اشعار خود روحانیت را مورد استهزاء قرار دادند. دایره این مطلب به قدری وسیع بوده که اگر مجموعه آنچه به طنز و شعر و داستان و لطیفه و غیره که درباره روحانیت گفته شده، جمع آوری شود، کتاب بزرگی می شود. یکی از چیزهایی که امام به خاطر دارد، اشعار عارف قزوینی است که البته امام اسم او را نمی آوردند و فقط اشاره به شعر او دارند و این که شعرش را هم حفظ بوده اند. تحلیل امام در این ارتباط جالب است: یکی از شعر ایشان، در همان عصر می گوید تاآخوند و قجر در این مملکت هستند، این ننگ را کشور دارا به کجا ببرد. (رضاخان هم ضد قجر است هم ضد روحانیت و در این زمینه با روشنفکرها هم عقیده است) این ننگِ این که، ننگ این که آخوند در این مملکت هست، کشور دارا این ننگ را به کجا ببرد. (تاریخ معاصر، 119) این شعر از عارف قزوینی بود که دیوانش هم چاپ شده (ص286): تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند این ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد دیوان عارف، مملو از این قبیل اشعار ضد آخوندی و یکی از سندهای جنایت روشنفکر زده ها بر ضد این نیروی معنوی – ملی در ایران است که به شهادت حافظه موجود در تاریخ ایران، هم ضد استعمار بوده و هم ضد استبداد و همیشه از منافع مردم دفاع می کرده و البته بی عیب و نقص فقط خداست. این عارف که روزگاری ندای میهن پرستی و ملی گری می داد، مانند بسیار و بلکه بیشتر روشنفکران عصر مشروطه، در خدمت اهداف تجدد رضاخانی در آمد. این قبیل افراد، خط ده اصلی این دولت بودند و زمینه های فرهنگی روی کار آمدن و بقای آن را فراهم کردند. قزوینی در سال 1341 قمری در آستانه سلطنت رضاخان می گوید: ترک حجاب بایدت ای ماه رو مگیر در گوش وعظ واعظ بی آبرو مگیر بالا بزن به ساعد سیمین نقاب را گر هر چه شد به گردنم، آن را فرو مگیر چون شیخ مغز خالی پر حرف و لابه گوی ایراد بی جهت سر هر گفتگو مگیر تازه این که، عارف قزوینی یک شاعر ملی و وطن پرست در مشروطه بود که در دولت رضاخان محبوبیتش را حفظ کرد و در آخر در تشییع جنازه اش هم تمام دولتی ها شرکت داشتندو او یک روز برای مشروطه روز دیگر برای جمهوری و عاقبت هم برای رضاخان ستایش نامه نوشت، کسی که به امید تجدد به هر دری زد. در یکی از تصنیف های او این شعر (ص 422 چاپ انتشارات جاویدان 1361) آمده: شکم ز آخوند همچو سفره پاره تو همچو مال اوقاف کن ببینم در اتلاف نفوس جنس آخوند به حکم عقل اتلاف کن ببینم وقتی راجع به خدا شناسی از این عارف قزوینی می پرسند، می گوید البته انسان در هر حالی که هست باید یک رابطه معنوی با خدای خودش داشته باشد، اما لازم نمی دانم که حتماً آن رابطه را باید از راه نماز شب خواندن پیدا کرد خیر بلکه بر خلاف آن عقیده دارم. بخاطرم هست ایام جوانی اغلب در دل شب یا نزدیک سحر از خواب برخاسته با جام سماور شراب می خوردم و در آن حال مستی و تنهایی با خدای خویش مشغول راز و نیاز و سوز و گداز می شدم (دیوان 521). الحق که باید گفت عارف بوده است! 3. یکی از اساسی ترین کارهای تبلیغی از بین بردن مجالس روضه خوانی بوده است. اما می فرماید: در آن وقت یکی از حرفها که رایج بود، (این بود که) گفتند: ملت گریه. برای این که مجالس روضه را از دستشان بگیرند. (تاریخ معاصر، 123) این هم یکی از روشهای مبارزه با مظاهر دینی و روحانیت بود که به هر حال در این مجالس می توانست با مردم سخن بگوید و اعتراض خود نسبت به حکومت در قالب بیان تاریخ کربلا، اظهار کند. 4. نوع دیگری کار فرهنگی وجود داشت که اساس دین را هدف قرار داده و این نیز سخت مورد توجه امام بود. در این اقدام، همه نیروهای مخالف دین شرکت داشتند؛ اما فعال ترین آنها، گروههای کمونیستی بودند که از پس از انقلاب اکتبر در سال 1917 – دو سه سال پیش از روی کار آمدن رضاخان – در ایران فعال شدند. راه نفوذ آنها جمهوری آذربایجان و از آنجا به سوی رشت و تبریز بود. بسیاری از سوسیالیست ها و روشنفکران چپ ایرانی نیز در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی با این قبیل اندیشه ها آشنا شده بودند. در تبلیغات کمونیستها، دین افیون توده ها دانسته شده و روحانیون از هر جهت عامل تخدیر معرفی می شدند. این حرکت، برای مارکسیستهای انقلابی به این معنا بوده که روحانیت مانع انقلاب توده هاست؛ اما شگفت آن که نوشته های آنها بر ضد دین، به راحتی منتشر می شد و تا وقتی بوی تحزب و سیاست نداشت، مخالفتی با آن صورت نمی گرفت. امام با این تبلیغات کاملاً آشنا بوده و به حساب حساسیتی که روی دین داشت، در این زمینه نیز حساس شده بود. امام از قول آنان نقل می کند که می گفتند: اینها – یعنی روحانیت – با وعده بهشت و با وعده این طو رچیزها مردم را آرام می کنند، لالایی می گویند برای مردم، مردم را بیهوش می کنند و قدرتمندها مردم را می چاپند؛ در صورتی که اگر هر منصفی به تاریخ انبیا مراجعه کند، می بیند که انبیا بودند که توده ها را بیدار می کردند بر ضد دولتها. (تاریخ معاصر، 113) روشنفکران غرب زده و مستفرنگ هم همین حرفها را در سراسر دوره رضاخان می زدند. قشر جدیدی که پس از مشروطه تربیت شده بود، با همین اهداف شکل گرفته بود. اما از قول آنها نقل می کند که مرتب می گفتند: اسلام کهنه شده است، دیگر حال وقت عصر نوینی است، جالا عصر تجدد است، حالا عصر موشک است، در عصر موشک دیگر اسلام نباید مطرح بشود (تاریخ معاصر، 118). 5. بدنام کردن روحانیت، به صورت های دیگری هم بود. از جمله این که زمانی انگلیسی شدن لکه ننگ بود. با این که همه کارگزاران اصلی دولت رضاخانی از وابستگان به این سیاست بودند، اما برای این که از ذهنیت بد مردم نسبت به انگلیسی ها علیه روحانیت استفاده کنند، آخوندها را متهم به انگلیسی بودن می کردند. امام روی این نکته تکیه زیادی کرده و در چندین مورد آن را گوشزد کرده است (تاریخ معاصر، 127 – 128). کشف حجاب از دید امام یکی از کارهای زشت و ضد ملی و اسلامی این دوره، کشف حجاب و متحد الشکل کردن لباسها بود. امام دریافت درستی از این قضایا داشت. نخستین مسأله که امام روی آن حساسیت داشت، تقلید رضاخان از آتاتورک بود که کوشید هرچه در عثمانی صورت گرفته در اینجا نیز پیاده کند. اندیشه احمقانه او این بود که لباسهای سنتی و محلی مانع تجدد است و باید از بین برود. به همین دلیل طرح متحد الشکل کردن لباسها را داده و به زور سرنیزه شروع به اجرای آن کرد. در این زمینه البته گاه تغییر عقیده نیز داده می شد. امام در جایی می فرماید: آن که کلاه پهلوی سر آنها گذاشتند، همه می گفتند مملکت باید شعار ملی داشته باشد. استقلال در پوشش، دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است. چند روز بعد کلاه لگنی گذاشتند سر آنها، یک دفعه حرفها عوض شد، گفتند: ما با اجانب مراوده داریم باید همه همشکل باشیم تا در جهان با عظمت باشیم. (تاریخ معاصر، 132). آگاهیم که تا سال 1314 شمسی کلاه پهلوی یعنی کلاه یک لبه رسم بود. پس از بازگشت رضاخان از ترکیه، عقیده وی تغییر کرده و کلاه شاپو باب گردید تا به قول رضاخان، اختلاف ظاهری ایرانی ها با اروپایی ها برداشته شود. بحث کشف حجاب که با زور تحمیل دنبال شد، سخت در ذهنیت تاریخی امام اثر کرده و آن را به عنوان یک اقدام ضد اسلامی آن هم با روشهای خشن مورد سرزنش فراوان قرار داده و ظلمی نابخشودنی در حق زنان ایرانی دانسته است. ایشان از این هم که علما به رضاخان اعتراض کردند و او پاسخ رد داده و گفته بود که شما مشغول کار خودتان باشید، سخت ناراحت بوده اند. (تاریخ معاصر، 161). اصلاحات دینی مطلب دیگری که در اندیشه تاریخی امام در آن روزها تأثیر گذاشته و ایشان را نگران کرده است، حمایت دولت پهلوی از برخی از روحانیونی بود که تحت عنوان اصلاح در دین فعالیت می کردند. یک نمونه شریعت سنگلجی بوده است که داعیه اصلاح دین و مذهب را داشته است. احمد کسروی، مورخ معروف نیز، داعیه اصلاح گری داشته و در زمینه مبارزه با تشیع و دین، فعالیت های فراوانی از خود نشان داد. در برابر این افراد، دولت هیچ گونه مخالفتی نکرده و اجازه چاپ کتابهای ضد دینی و مذهبی کسروی را صادر می کرد. آن هم درست در دوره ای که شدیدترین سانسورها اعمال می شد. امام در این باره می فرماید: در این میان چند تن آخوند... که از علم و تقوا یا دست کم تقوا عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات، برخلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتابهای آنها را با اجازه اداره مطبوعات با خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند، به طبع می رساندند و اگر کتابی بر ضد آن نوشته می شد، طبع آن را اجازه نمی دادند. چنان که کتاب اسلام و رجعت که نوشته شد، یکی از روحانیون قم کتاب ایمان و رجعت را نوشت و دروغپردازی و خیانتکاری شریعت سنگلجی را آفتابی کرد و نگذاشتند چاپ بشود (تاریخ معاصر 141). امام کتاب کشف الاسرار خود را در برابر این قبیل اصلاح گری های به ظاهر دینی که از سوی شخصی با نام حَکَمی زاده نوشته شده بود، تألیف کرد. این اثر نمونه بسیار جالبی از اندیشه های امام نسبت به تبلیغات سوئی است که در آن زمان علیه دین و مذهب صورت می گرفت. تألیف کتاب کشف الاسرار نشان می دهد که امام تا چه اندازه روی این حرکت اصلاح دینی حساسیت داشته و موضع انتقادی نسبت به آن داشته است. مدرس شخصیت ممتاز این دوره امام به همان اندازه که در مشروطه، تحت تأثیر شخصیت ضد فرهنگی شیخ فضل الله نوری است، در دوره رضاخان تحت تأثیر و اعجاب شخصیت سید حسن مدرس است. البته امام بارها از مبارزات علمایی مانند حاج نورالله اصفهانی و علمای تبریز و مشهد که بر ضد رضاخان فعالیت کردند، یاد کرده، اما از مدرس خیلی متأثر است و ستایش زیادی از او دارد. امام که بی اندازه از رضاخان به عنوان عامل تمامی این مفاسد، متنفر است، از این که می بیند یک روحانی یا به تعبیر ایشان «سید خشکیده لاغر با لباس کرباسی»در برابر رضاخان قلدر ایستاده، سخت اظهار شعف می کند. به همین دلیل است که در فرمایشات امام، جملات فراوانی در ستایش مدرس نقل شده و می توان گفت به صورت یک اسوه برای امام مطرح شده است. امام از اراده و شجاعت مدرس خیلی ستایش می کند، از این که با جسارت در برابر رضاخان ایستاد و نترسید. «مدرس مثل یک گروه است». این برگرفته از همان تعبیر قرآنی است که ابراهیم را امت می داند. «رضا شاه از مدرس می ترسید، آن قدری که از مدرس می ترسید از دزدهای سرگردنه نمی ترسید، از تفنگدارها نمی ترسید، از مدرس می ترسید» (تاریخ معاصر 148). علاقه امام به مدرس به حدی بود که پس از پیروزی انقلاب فرمود: سزاوار است که اولین اسکناس که در ایران به طبع می رسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود. (تاریخ معاصر، 155). ایران گرایی امام به تفکر ایرانی گری و باستانگرایی دوره رضاخان نیز که آن هم ساخته روشنفکران و متجددین بوده، توجه داشته است. در این زمینه نیز یک رخداد سخت امام را تحت تأثیر قرار داده و آن مجلسی بوده که در آن برای حمله اسلام به ایران و ضررهای آن، روشنفکران گریه کرده اند: یک مجلسی درست کردند در همان زمان آن شخص_ شاید در اواخر زمان او _ که در آن مجلس نمایش غلبه اسلام بر ایران بود که لشکر عرب آمد و غلبه کرد و... ایران را گرفت و آن وقت عربستان هم جزء اینجا بود. آنجا دستمالها را درآوردند به گریه، گریه این که اسلام آمد و ایران را اسلامیش کرد، گریه کردند در یک مجلس عمومی... برای این بود که مردم را از اسلام همچنین بترسانند که اسلام آمد و به کلی اوضاع را به هم زد.(تاریخ معاصر، 119، 138) همه شعرا و خطبا و نویسندگان وابسته این قبیل تحلیل ها را مطرح می کردند. از اواسط زمان قاجار میرزا فتحعلی آخوندزاده این روضه خوانی را برای ایران به راه انداخته و با زرتشی های یزد برای از دست رفتن ایران ساسانی اظهار همدردی می کردند شاعرانی مانند عارف قزوینی (م 1312ش) هم که شاعران آزاد یخواه و در واقع تجددخواه بودند، همین حرفها را در اشعارشان تکرار می کردند. عارف می گوید: از آن روز تا روزگار عرب که شد بر عجم روز چون تیره شب همه خاندانهای والاتبار از ایران سوی هند بستند بار از این خانه بیرون به خواری شدند فراری به صد سوگواری شدند واین اشعار ادامه دارد (ص 479- 480). قزوینی برای همین اشعارش در دفاع از زرتشی ها بود که زرتشتی های هند از او دعوت کردند تا نزد آنها برود که نرفت و می گفت ای کاش رفته بود و آن وقت این شرح را در روزنامه های اجنبی می نوشتم که: «منی که راضی نشدم استخوان پدر خود را به خاط اجنبی روانه کنم و برخلاف وصیت پدر رفتار کردم، عاقبت این خاک اجنبی پرست و محیط و مملکت من کاری کرد که مرا با آن همه علاقه از خود دور نمود رفتم که استخوان خود را در خاک بیگانه خاک کنم. (ص 466). اشاره اش به ترک وصیت پدرش در انتقال جنازه او به عتبات است. تلاش فرهنگی حاکمیت مشترک پهلوی و شرکاء روشنفکر، آن بود که پس از حذف اسلام، ایدئولوژی جدیدی جایگزین کنند که این ایدئولوژی چیزی غیر از تفکر ملی گرایی نبود. البته چون عنوان وطن پرستی داشت، زمینه مقبولیت هم داشت. امام در این باره می فرماید: اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یک کذایی هستیم، تاریخ اسلام را می خواست از بین ببرد، موفق نشد... همه چیز را اینها می خواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایی که کار برای اسلام می کردند یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این که اینها مرتجع هستند. (تاریخ معاصر، 121) مبارزان این دوره امام به عنوان یک شاهد صادق از آن دوره، تنها مخالفان رضاخان را علما می داند. دلیلش هم روشن است. علما به خاطر ایستادگی رضاخان در برابر دین در برابرش قیام کردند. علاوه بر آن روحانیون مشروطه خواهی مانند حاج آقا نورالله و مدرس، رضاخان را ضد مشروطه و مجلس می دانستند. چون نه تنها سلطنت قاجار را منحل کرده و جمهوری خواه شده بود که پس از روی کار آمدن، مجلس را هم به بازی گرفت و یک سلطان مستبد و البته متجدد شد. در این میان، متجددین رضاخان را باور کردند، چرا که آنان مشکل اول ایران را تجدد دانسته و با رفتاری که رضاخان از خود نشان داد، امید داشتند که وی کلید حل این مشکل باشد. پس از یک دوره پانزده ساله که از مشروطه گذشته و آزادی و آزادی خواهی همه چیز را آشفته و آش و لاش کرده بود، متجددین برای تحقق اهداف خود، به استبداد متجددانه روی آوردند و آمال و آرزوهای خود را در رضاخان خلاصه کردند. تقی زاده با آن دانش و تجدد خود، در این دوره تا حدآلت فعل تنزل مقام داده بود. اینان چیز ی را که با قانون و مجلس مشروطه نتوانستند عملی کنند به دست استبداد رضاخانی در پی تحققش بودند. انتقاد امام از نیروهای ملی آن بود که با رضا شاه مبارزه نکردند و این با داعیه مشروطه خواهی آنان سازگار نبود. اما حقیقت آن است که آنان تجدد صوری می خواستند و این با استبداد هم عملی می شد که شد. در این شرایط، با وجود استبداد رضاخانی، چیزی به نام مجلس وجود نداشت و شهرت داشت که رضاخان گفته بود: لوایحی که به مجلس می فرستم باید امضا کنند و الا دستور می دهم در این طویله را ببندند. به هر حال میراث داران و میراث خواران مشروطه، رنج مبارزه با رضا شاه را برای آنچه سالها برای تحققش مبارزه کرده بودند، به خود راه ندادند امام می فرماید: از وقتی که رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قیام شد، کی قیام کرد؟ از این طبقات دیگر مردم، از روشنفکرش بگیر، از نمی دانم نویسنده اش بگیر و از اینها در این قیام های بر ضد، کی بود که قیام کرد. قیام آذربایجان را کی کرد؟ علمای آذربایجان مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، دیگران کردند. قیام اصفهان را کی کرد؟ مرحوم حاج آقا نور الله... قیام خراسان را کی کرد؟علمای خراسان، مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقا زاده و امثال اینها... (تاریخ معاصر، 157). البته مصدق در مجلس ششم مخالف تغییر سلطنت قاجار بود، اما با این استدلال که رضاخان که شخصاً فردی کارآمد است، در صورت رسیدن به سلطنت، آن کارایی را نخواهد داشت. بعد از آن هم کناره گرفت اما هیچ گونه مبارزه ای با رژیم پهلوی نداشت. این شبهه هم وجود داشت که وی به خاطر نسبتی که با قاجار داشت، از عدم تغییر سلطنت دفاع کرد. برخورد با عشایر یکی از انتقادهای مهم امام به دولت رضاخانی، سرکوب کردن عشایر بود. امام از همان جوانی در این زمینه نظر داشته و خودشان می فرمودند که در کشف الاسرار مطلبی در این باره داشته اند که آن جمله را قبل از چاپ دستور حذفش را داده اند (تاریخ معاصر98). تحلیل امام این بود که عشایر در مرزها، حافظ استقلال کشور بودند و خارجی ها که حضور عشایر را مانع کار خود می دیدند، شاه را وادار کردند تا آنها را از میان بردارد. امام می فرماید: از خیانت هایی که رژیم سلطنتی پهلوی به اسلام کرد و به ایران، تخته قاپو کردن عشایر و ایلات ما را خواست به شکست برساند تا وحدت ملی ما از دست برود، تا وحدت اسلامی ما از دست برود. (تاریخ معاصر ص 100). تخته قاپو کردن یعنی یکجانشین کردن عشایر. امام توجه دادند که این کار را به هدف ایجاد قدرت مرکزی کردند، اما وجود عشایر که «پشتوانه ای برای ملت بودند»، ضربه ای به بدنه دفاعی کشور بود، امام برای مثال از ضربه ای که انگلیسی ها از تنگستانی ها خورده بودند، توجه داده اند. (تاریخ معاصر ص101). منبع:فصلنامه حضور، تابستان 1379، شماره 32 منبع بازنشر: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

بررسي تحولات منجر به فرار شاه

مهدي جنّتي افزایش در آمد نفت ايران تا مرز 20 میلیارد دلار طي سالهای دهه 1350 شاه را به ادامه حاكميت خود امیدوار ‌ساخت. همچنین توسعه روابط کشور با همسایگان غرب و شرق و بهبود رابطه ایران با عراق، اوضاع را بیش از پیش خوشایند ساخته بود. در آبان سال 1354 دربار شاه پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی را با صرف هزینه‌های هنگفت برگزار کرد . این ریخت و پاش‌ها نارضایتی‌های مردمی را افزايش داد. در این دوران شاه سعی می‌کرد بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند و با تسلیم در برابر تمام خواسته‌های کارتر به سلطنت خود با آرامش ادامه دهد. شاه به خیال خود امنیت و آرامش کاملی در کشور حاکم کرده بود، غافل از اینکه جرقه‌های انقلاب در همان سال‌ها زده می‌شد و در بطن جامعه، مردم با روشنگری‌های روحانیت از اوضاع و احوال ایران و ظلم و ستم‌ شاه آگاه می‌شدند. مدت زیادی به طول انجامید تا شاه و اطرافیانش متوجه اوضاع دگرگون پیرامون خود شوند. اقدام آنها در واکنش به اوضاع،‌ برکناری هویدا و نخست‌وزیری آموزگار بود. اما این تغییرات وضعیت نابسامان مملکتی را عوض نکرد. ناآرامی و اعتصاب، اوضاع ایران را فلج کرده بود. اعلامیه‌های امام خمینی همه جا پخش می‌شد و او اکنون خواهان تشکیل کمیته‌ها شده بود. «بگذارید هر مسجد تبدیل به یک کمیته برای انقلاب شود» وي به این دلیل این درخواست را کرد که پلیس و ساواک قادر نبود در مساجد رخنه کند.[1] دولت آمریکا نتوانست آنطور که شاه انتظار داشت، رضایت نظر او را برآورده سازد. پس از او شریف امامی کابینه را عهده‌دار شد. شریف امامی از مهره‌های دست نشانده انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. در طول نخست‌وزیری شریف امامی، تغییری در جهت بهبودی وضعیت شکل نگرفت. در همین دوران بود که امام به فرانسه تبعید شد و ورود ایشان به "نوفل لوشاتو" برخلاف انتظار شاه تیتر اول روزنامه‌های دنیا قرار گرفت. ورود امام خمینی به نوفل لوشاتو یک نقطه عطف در تاریخ انقلاب بود. او در معرض توجه کامل مطبوعات و رادیوهای جهان که به تمام سخنان و اقدامات او توجه زیادی می‌کردند، قرار گرفته بود. یک نتیجه حضور ايشان در پاریس این بود که سر دبیرهای روزنامه‌های ایرانی را دچار حیرت و سرگردانی کرد.[2] در همین ایام بود که حماسه خونین 13 آبان به دست دانش‌آموزان و دانشجویان انقلابی رقم خورد و رژیم پهلوی را با چالش بیشتری روبرو کرد.[3] حرکت بعدی شاه که البته کارتر به او دیکته کرده بود، تشکیل دولت نظامی به نخست‌وزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. دولت نظامی ازهاری، جایگزین کابینه آشتی ملی شریف امامی گردید. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب می‌گردید. شاه پس از کشتار دانشگاه به مناسبت روی کارآمدن دولت نظامی، نطقی رادیوئی و تلویزیونی ایراد کرد: «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم، من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است، هستم.»[4] با روی کار آمدن دولت نظامی کلیه مطبوعات و دانشگاهها تعطیل شد و دفاتر روزنامه‌ها به اشغال نظامیان درآمد. به نظر می‌رسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. شاه دستور داده بود نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند و مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند. حکومت نظامی‌ ازهاری‌ نیز راه به جائی نبرد. موج نارضایتی از حکومت همچنان قوی‌تر از پیش در مسیر خود در جریان بود. تظاهرات مردم در اصفهان، همدان، یزد، کرمانشاه و فریدون کنار، دهها شهید و مجروح باقی گذاشت. مأموران ضد مردمی، اجتماع مردم گرگان در قبرستان شهر را به رگبار بستند که در اثر آن بیش از ده تن شهید شدند.[5] با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین (ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهر کنندگان با کفن به خیابان‌ها ریختند.[6] در پی پیامهائی، روحانیون از مردم دعوت می‌کردند تا در راهپیمائی تاریخی تاسوعا و عاشورا شرکت کنند. بیانیه مدرسین حوزه علمیه قم چنین بود: اعلام می‌داریم که در عاشورا و تاسوعای سیدالشهدا حضرت امام حسین (ع)، برای عزاداری و تعظیم شعائر و بیان مجدد خواسته‌های اصیل اسلامی خود در این نهضت سراسری، راهپیمائی بزرگی خواهیم داشت. در شعارهای روزهای حماسی تاسوعا و عاشورا بر «تشکیل جمهوری عدل اسلامی»، «نابودی رژیم ضد مردمی پهلوی»، «تامین استقلال و آزادی میهن» و «رهبری امام» تاکید می‌ورزید. این روز مردم به شدت اراجیف‌ ازهاری جلاد مبنی بر غیر واقعی بودن تظاهرات شبانه و توهین به خون مردم را به تمسخر گرفتند.[7] بدین ترتیب دولت نظامی نیز نتوانست اوضاع نابسامان کشور را آرام سازد و شاه به ناچار برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ملی روی آورد و قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت. حکومت 27 روزه بختیار آخرین مرحله سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 ساله محمدرضا پهلوی انجامید. بختیار تعمداً یا ناخودآگاه که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد با اقدامات ناپخته و نسنجیده خود شتاب و سرعت بیشتری به حرکتهای انقلاب بخشید و سقوط رژیم سلطنتی را سریعتر و آسانتر از آنچه تصور آن می‌رفت، امکان‌پذیر ساخت.[8] در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانی‌ها به اوج خود رسیده بود. در تبریز، اردبیل، اصفهان، زنجان، شاهرود، تربت حیدریه، شیراز، ارسنجان، آمل، قم، مرند، فریدون کنار، بندرعباس، کنگاور و چالوس صدها نفر به خون غلطیدند. روز 9 دی یکی از خونین‌ترین روزهای انقلاب بود.[9] در این شرایط شاه چاره‌ای جز فرار و خروج از کشور نداشت و سرانجام در 26 دی ماه 1357 محمدرضا پهلوی، کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده و گریز را بر قهر آشتی ناپذیر خلق ترجیح داد تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم توده‌ها را تخفیف دهد. چهره در هم رفته و دیده‌های گریان شاه ، عمق اندوه دیکتاتور را از گریز، نشان می‌دهد، علیرغم اینکه خود سخن از بازگشت به وطن می‌راند. فرار دیکتاتور گرچه با غایت و نهایت آرمانهای مردم ستمدیده فاصله‌ای بسیار داشت اما در حکم یک پیروزی مرحله‌ای، خود، شادی‌زا و غرور آفرین بود.[10] ________________________________________ [1] . هیکل، محمدحسین؛ ایران، روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، انتشارات الهام، پاییز 1362، چ اول، ص 268. [2] . همان، ص 283. [3] . موحد، ا.هـ، دو سال آخر رفرم تا.... انقلاب بضمیمه انقلاب و امریکا، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول، ص 216. [4] . دو رسال آخر رفرم تا.... انقلاب ، ص 219. [5] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 231. [6] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 233. [7] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 236 و 237. [8] . طلوعی، محمد؛ داستان انقلاب، چاپخانه مهارت، ص 415. [9] . .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 246. [10] .دو سال آخر رفرم تا..... انقلاب ، ص 264-265. منبع: پژوهشکده باقرالعلوم منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آخرین نخست‏وزیر دوران پهلوی

شاپور بختیار، آخرین نخست‏وزیر رژیم محمد رضا پهلوی، در سال 1293 به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه بختیار در مدرسه فرانسوی بیروت سپری شد و در سال 1316 برای ادامه تحصیل راهی پاریس گردید. دوران 8 ساله اقامت بختیار در پاریس، تاثیری عمیق بر خلق وخوی او گذاشت. تاثیری كه توانست هویت فرانسوی را بر هویت ایرانی او غلبه دهد، تا این‏كه در سال 1318 ش با یك دختر فرانسوی ازدواج كرد. بختیار پس از دریافت دكترای حقوق از دانشگاه سوربن، در 1324 بدون همسر و سه فرزندش به تهران بازگشت و به حضور شاه جوان راه یافت. از آن پس مدارج ترقی را در ادارات دولتی پیمود و با جبهه‏های سیاسی متمایل به غرب، همكاری كرد. پس از كودتای 28 مرداد، به جرم همكاری با حزب توده دستگیر و دو سال و نیم محبوس شد. بختیار در سال‏های دهه 1340 به پاس خدماتش در جبهه ملی دوم، از مراحم خاص دربار برخوردار گردید و مدیریت تعدادی از شركت‏های بنیاد پهلوی را بر عهده گرفت. در حالی كه روند رو به رشد مخالفت مردم مسلمان با حكومت رژیم پهلوی هر روز شدت می‏یافت، بختیار به عنوان آخرین تیر تركش شاه، مقام نخست‏وزیری را عهده‏دار گردید. اما او توانست این سمت را تنها 37 روز حفظ كند . او در طول این مدت كوشید تا به كمك امپریالیسم آمریكا، رژیم در حال مرگ پهلوی را نجات دهد. وی در این دوران كوتاه به طراحی توطئه‏هایی نیز مبادرت ورزید كه طرح انفجار هواپیمای حامل حضرت امام خمینی(ره) در مسیر بازگشت به تهران از آن جمله بود. با سقوط رژیم پهلوی، شاپور بختیار، پس از یك دوره اختفا در تهران، با حمایت دست‏های مرموزی به خارج گریخت و عازم فرانسه شد. بختیار در فرانسه مورد حمایت كامل سرویس‏های اطلاعاتی غرب قرار گرفت و با تغذیه كلانِ مالی محافل صهیونیستی، نخستین فعالیت‏های توطئه‏گرایانه را علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی آغاز كرد. از مهم‏ترین این توطئه‏ها، كودتای نافرجام نوژه در تیرماه 1359 و طرح تجزیه خوزستان بود كه هر دو با شكست مواجه گردید. شاپور بختیار نزدیك به 12 سال به عملیات خیانت‏بار خود علیه آرمان‏های ملت و استقلال و تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران ادامه داد تا اینكه سرانجام در نیمه مرداد 1370 در 77 سالگی در ویلای مسكونیش در حومه پاریس توسط افراد ناشناس به قتل رسید. منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

عکس تزیینی

وقتی مردم ایران در 26 دی1357 با شنیدن خبر خروج شاه از کشور به خیابانها ریختند و بلافاصله با در دست گرفتن روزنامه اطلاعات که با عکسی از شاه و فرح در حال سوار شدن به هواپیما و تیتر «شاه رفت» به شادی پرداختند، هیچ‌کس تصور نمی‌کرد این عکس تزیینی باشد! مردم با شور و هیجان در این روز برای خرید روزنامه‌هایی که از تیتر «شاه رفت» استفاده کرده بودند صف طویلی تشکیل دادند. آنان با خرید این روزنامه‌ها و با اضافه کردن «در» به تیتر، برای تظاهرات خود پلاکارد درست کردند: «شاه در رفت» اما داستان صفحه اول روزنامه اطلاعات در این روز چه بود؟ غلامحسين صالحيار، سردبير وقت روزنامه اطلاعات، بعدها درباره تيتر درشت اين روزنامه (شاه رفت) گفت: «چون رفتن قطعى است و توانسته‏ايم تاريخ و حتى ساعت پرواز را هم به دست بياوريم بايد پيش‏بينى كارها را بكنم. مى‏دانم در ساعتى كه پرواز انجام مى‏شود، رساندن عكس به روزنامه و انعكاس جزئيات چگونگى انجام اين حادثه مهم مقدور نيست. از اين‏رو از فرصتى كه پيش آمد استفاده كردم و عباس مژده‏بخش، رئيس شعبه صفحه‏بندى و مسئول آرايش صفحه اول روزنامه، را به كُنج خلوت مى‏كشم و با او به صحبت مى‏نشينم. از مدتى قبل مسئله تيتر اول روزنامه در روز رفتن شاه فكر مرا به خود مشغول كرده است. حادثه‏اى كه اهميت آن با هيچ يك از حوادث قبلى دوران روزنامه‏نويسى‏ام قابل قياس نيست. آنچه برايم قطعى است آنكه حتى‏المقدور عبارت كوتاه‏تر و در نتيجه تيتر درشت‏تر و چشم‏گير... «حرف آخر دو كلمه بيشتر نيست» ... همان دو كلمه را [شاه رفت] روى يك تكه كاغذ كوچك نوشتم و دادم دست مژده‏بخش و پرسيدم عباس مى‏توانى اين دو كلمه را با دستگاه «آگران» طورى بزرگ كنى كه در تمام عرض بالاى صفحه اول را بپوشاند؟ يكه خورد و گفت مگر تمام شد؟ گفتم مى‏شود اما فعلاً فقط بين من و تو باشد. مى‏خواهم كارمان را جلو بيندازيم.» صالحيار در ادامه درباره عكس شاه و فرح كه در صفحه اول روزنامه اطلاعات به چاپ رسيده بود مى‏گويد كه به عباس مژده‏بخش گفتم در آرشيو روزنامه عكسى از شاه و فرح با لباس زمستانى در فرودگاه مهرآباد پيدا كن در حالى كه آنها را پشت به دوربين در حال نزديك شدن به هواپيما نشان مى‏دهد. به اين ترتيب تيتر اول روزنامه اطلاعات و عكس مربوط به آن قبل از خروج شاه از كشور تهيه شد! یعنی در واقع عکس چاپ شده در روزنامه اطلاعات امروز تزیینی! محسوب می‌شد. با مقایسه پوشش شاه و فرح در تصویر چاپ شده در شماره روزنامه اطلاعات با سایر تصاویر این امر کاملاً روشن می‌شود. اما حسين ترابى در كتاب براى آزادى مدعى است روزنامه اطلاعات پيش از خروج شاه در كشور توزيع شد! و حتی نسخه‏اى از آن در فرودگاه به دست شاه هم رسيد! صداى شعار مردم با تصاوير لحظات خداحافظى شاه و فرح و بالا رفتن آنها از پلكان هواپيما همراه شده است: « اى شاه خائن آواره گردى، خاك وطن را ويرانه كردى، كُشتى جوانان وطن، اللّه‏اكبر، كردى هزاران تن كفن، اللّه‏اكبر.» فرار شاه در 26دی1357 مقدمه‌ای شد برای ورود امام خمینی به ایران در 12 بهمن 1357؛ دیو چو بیرون رود فرشته درآید. میرزاباقر علیان‌نژاد

رمز جاودانگی یک قیام

کبری خرم قیام 19 دی 1356 قم در حساس‌ترین دوره تاریخی نظام شاه صورت گرفت. قیامی که بذر انقلاب اسلامی را با نوید آرمان بلند 15 خرداد 42 در سرزمین ایران کاشت و به عنوان جرقه انقلاب در دل تاریخ ماندگار شد. در اثر این قیام، زنجیره‌ای از حوادث ورویدادهای سرنوشت‌ساز و اثرگذار در سطح کشور پدید آمد؛ به طوری که مبارزان بهتر و بیشر از پیش از نتایج آن استفاده و روند نهضت را به سمت پیروزی حتمی هدایت و رهبری ‌کردند. اهمیت و جایگاه این قیام در این بود که اولاً حرکت رو به پیش انقلاب را شتاب بخشید؛ ثانیاً خصلت اسلامی و مردمی نهضت امام خمینی(ره) را ثابت و عیان‌تر ساخت. وضعیت رژیم پهلوی در آستانه قیام 19 دی 56 از هر لحاظ نشان می‌دهد که وقوع چنین حوادثی ممکن نیست: شاه در اوج اقتدار بود؛ شرایط بین‌المللی برای اعمال سیاست خارجی رژیم پهلوی مساعد شده بود؛ اوضاع اقتصادی وسیاست‌های فرهنگی و مسائل امنیتی بر وفق رژیم و شخص شاه در آمده بود دغدغه‌های شاه از روی کار آمدن کارتر بزودی منتفی شد و رئیس‌جمهور آمریکا در ضیافت شام در تهران از محمدرضا بیشترین تجلیل را کرده بود؛ با سیاست فضای باز، حکومت محمدرضا را در ظاهر به باثبات‌ترین حکومتهای منطقه تبدیل کرده بود؛ همه و همه نشان می‌داد که رژیم محمدرضا از خطر وقوع انقلاب در امان بود. در این سالها و نیز در آستانه قیام 19 دی گروههای شاخص اعم از مذهبی، ملی و غیرمذهبی در وضعیتی قرار داشتند که به خوبی مشخص می‌سازد که آنها هیچ برنامه و طرحی برای انقلاب ندارند و یا این توان از آنها سلب شده است. علل و عوامل قیام 19 دی قیام 19 دی قم زمینه‌ها و علل و عوامل مختلفی دارد. هرچند تبعید امام(ره) به نجف و دوری ایشان از مرکز مبارزات اسلامی (قم)، ادامه نهضت اسلامی را با مشکل و مانع روبرو ساخت ولی اندیشه مبارزه و مخالفت با رژیم پهلوی به عنوان یک نظام باطل و ظالم در روح و جان مردم باقی مانده بود. از این رو دوام گفتمان مبارزه که حاصل اندیشه‌های سیاسی امام بود؛ زمینه اصلی قیام 19 دی محسوب می‌شود. علاوه بر این، دوره سخت اختناق و سرکوب نیز موجبات قیام را فراهم ساخت. مجموعه حوادث این دوره مانند درگذشت دکتر علی شریعتی و شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی و از همه مهمتر مقاله اهانت‌آمیز 17 دی 56، زمینه‌ها و عوامل مهم قیام 19 دی قم بوده است. در چنین شرایطی به دستور شخص شاه، مقاله‌ای تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با هدف هتک حرمت و بی‌اعتبار ساختن امام خمینی (ره) تهیه و در 17 دی 56 در روزنامه اطلاعات درج می‌گردد. با چاپ این مقاله اهانت‌آمیز و استهزاکننده، قم به رهبری روحانیت آگاه و مبارز به‌پا می‌خیزد، کشتار مردم قم در روز 19 دی و سرکوب شدید و خشن قیام عمومی در این شهر باعث به اوج رسیدن اعتراضات و راهپیمائی‌ها در اغلب شهرهای ایران در روزهای بعد می‌شود. چگونگی قیام 19 دی وقتی مقاله اهانت‌آمیز روزنامه اطلاعات علیه حضرت امام (ره)، در قم انعکاس یافت، روحانیت و مردم دست به اعتراض و مخالفت زدند. خبر اهانت به مرجع شیعیان و رهبر نهضت اسلامی ایران، دهان به دهان در میان طلاب و مردم شهر مذهبی قم پخش گردید. مردم قم به دلیل شناخت و علاقه شدید به امام(ره)، تحمل اهانت به مرجع و رهبر خود را از دست دادند. شهر قم از لحظاتی که محتوای مقاله اهانت‌آمیز آشکار شد، حالت عادی خود را از دست داد. همه مترصد بودند تا انزجار خود را نسبت به اسائه ادب به ساحت مقدس مرجعیت بروز دهند. در حقیقت همه چیز برای ظهور یک قیام عمومی آماده شد و این بار رژیم پهلوی با دستان خود و با سیاست غلط خود مردم را علیه خود بسیج کرد؛ یعنی عکس آن هدفی که در قالب مقاله جستجو می‌کردند. روشن‌بینی و فرصت‌شناسی اساتید، مدرسین و طلاب حوزه علمیه قم، بروز انزجار و اعتراض مردم را تمهید کرد. عده‌ای از اینان شامل آیات و حجج اسلام: علی مشکینی، حسین نوری، ناصر مکارم شیرازی، وحید خراسانی، محمد یزدی و... در ساعات پایانی شب در منزل آیت‌الله حسینی نوری جلسه مشورتی تشکیل می‌دهند و با بررسی ماهیت و اهداف مقاله، برای چگونگی مقابله با آن به کنکاش می‌پردازند. مؤثرترین و کاراترین شیوه به تصویب رسید؛ یعنی تصمیم گرفته شد برای ایجاد موج جدید مخالفت و مقابله با رژیم، درسهای حوزه علمیه قم به طور همزمان و هماهنگ تعطیل شود و در پی آن اساتید و مدرسین مراتب اعتراض شدید خود را اعلام نمایند. بدین‌ترتیب مقرر شد روز 18 دی 1356 درسهای حوزه به عنوان اعتراض به انتشار مقاله و ایجاد موج جدید مبارزه تعطیل شود و روز بعد، 19 دی اساتید و مدرسین در درسهای خود اعتراض به رژیم پهلوی را ابراز نمایند. برای تأثیر بیشتر، مدرسین و اساتید حوزه قرار گذاشتند تا مراجع عظام تقلید نیز در اقدامی هماهنگ دروس خارج خود را تعطیل کنند. ورود مراجع عظام در این قضیه، بر اهمیت موضوع افزود و باعث شد تا مردم بیشتر از همیشه احساس تکلیف و ادای وظیفه شرعی و انسانی نمایند. بدین‌ترتیب اولین حرکت اعتراض‌آمیز طلاب از مقابل مدرسه خان (روبروی حرم مطهر حضرت معصومه‌ (س)) آغاز شد. شعارهای «مرگ بر این حکومت یزیدی» و «درود بر خمینی» شعله خفته انزجار عمومی را مشتعل ساخت. تظاهرات محدود طلاب توسط نیروهای پلیس سرکوب شد. تظاهرات‌کنندگان وقتی به مقابل در مدرسه فیضیه رسیدند، توسط نیروهای پلیس متفرق شدند و جمعیت تظاهرات کننده کاملاً پراکنده نشدند و لذا به صورت خودجوش تصمیم گرفتند برای ادامه اعتراض و مخالفت‌ها به منزل آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی بروند. معمولاً طلاب و مردم متدین قم در هنگامه بروز مشکلات و مصائب عظیم به بیوت مراجع عظام و بزرگان حوزه پناه می‌بردند تا تکلیف و وظیفه خود را دریابند. آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی که از جریان مقاله اهانت‌آمیز روزنامه با خبر شده بود به میان جمعیت آمده و با حالت تأثر و اندوه عبارت «انالله و انا الیه راجعون» بر زبان آورد و چنین گفت: «اینها به ایشان [امام خمینی (ره)] توهین نکردند. اینها به ما توهین کردند. چرا که در حقیقت آنها می‌خواستند بگویند که آن آقا [امام خمینی(ره)] با ما مخالف است و معنای حرفشان این است که ما با اینها (رژیم شاه) موافق هستیم؛ در حالیکه این چنین نیست ما از گذشته با رژیم مخالف بوده‌ایم. الان هم مخالف هستیم و در آینده هم مخالف هستیم... اینها اشتباه می‌کنند و دارند راه را بیراهه می‌روند. اینها فکر نکنند ما دیگر سکوت کرده‌ایم و چیزی نخواهیم گفت و دست بر می‌داریم. اینها باید بدانند که اگر سرنیزه راحتی زیر گلوی ما بگذارند، ما حرفمان را می‌زنیم.» نماز جماعت پرشکوه تظاهرات کنندگان به امامت آیت‌الله شیخ مرتضی حائری در مسجد اعظم برگزار شد و سپس جمعیت، اعتراض‌های پرخروش خود را با فریادهای طنین‌انداز و با شعارهای درود بر خمینی، مرگ بر حکومت پهلوی، مرگ بر این حکومت یزیدی، در شبستان‌های مسجد اعظم ابراز کرد. چند تن از مأمورین ساواک برای شناسایی نیروهای مخالف، وارد مسجد اعظم شدند. تظاهرات کنندگان آنها را شناختند. پس از یک ساعت محاصره و درگیریهای خفیف سرانجام شعارهای جمعیت فروکش کرده و مردم آرام آرام از مسجد خارج شدند. به این صورت مخالفتهای روز 18 دی 1356 پایان یافت. اتحاد حوزه علمیه و مردم قم بازار قم برای ابراز همدردی با حوزه علمیه قم و وفاداری به آرمانهای انقلابی حضرت امام (ره) و اعلام انزجار از مقاله اهانت‌آمیز 17 دی روزنامه اطلاعات، روز 19 دی را تعطیل اعلام کرد و برای عمومیت دادن بیشتر و تأثیرگذاری عمیق‌تر این حرکت سیاسی ، گروهی از فعالان بازار با بزرگان حوزه تماس گرفتند تا بازاریان را همراهی کنند. تعطیلی مجدد حوزه و تعطیلی بازار و تصمیم همه آحاد شهر قم، روز 19 دی رابه یک روز فراموش نشدنی مبدل کرد. اگر تا دیروز بخشی از مردم و طلاب به هیجان آمده بودند، ‌امروز (یعنی 19 دی) کل شهر قم به فریاد برخاسته‌ بودند. مردم وفادار به آرمانهای انقلابی حضرت امام(ره) مجدداً ملجأ و پناهگاهی جز بیوت و منازل آیات عظام نمی‌شناختند و به منزل علامه سیدمحمدحسین طباطبایی رفتند. اجتماع‌کنندگان پس از شنیدن سخنرانی علامه طباطبایی و آیت‌الله محمد یزدی علیه رژیم شعار دادند و مصمم شدند به اعتراضات خود ادامه دهند. آیت‌الله مکارم شیرازی در این رابطه می‌گوید: «از جمله منازلی که آمدند، منزل ما بود. من دیدم جمعیت طلبه‌ها به قدری زیاد است که منزل گنجایش آنان را ندارد. لذا گفتم که به اتفاق به سمت مدرسه امیرالمؤمنین(ع) علیه‌السلام حرکت کنیم. درسالن مدرسه، اجتماع عظیمی برپا شد. از من خواستند که برای جمع صحبت کنم. من هم طی سخنرانی، نسبت به توطئه‌های دشمن هشدار دادم و گفتم: مسأله تنها هتاکی نسبت به امام(ره) نیست، بلکه به همه مقدسات و به همه ما توهین شده است. لذا باید از هرگونه جدایی و تشتت بپرهیزیم. ا گر بناست زنده بمانیم، باید همه زنده بمانیم. اگر بناست بمیریم، باید همه بمیریم.» رفتن به منزل آیت‌الله وحید خراسانی آخرین برنامه تظاهرات‌کنندگان در پیش از ظهر 19 دی 1356 بود. ایشان مقاله اهانت‌آمیز روزنامه اطلاعات را «نوشته‌ای پلید» خواند و آن را به شدت محکوم ساخت و شعری را قرائت کرد که برای همیشه در اذهان ماند: کی شود دریا به پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف، منتمس و بدین‌طریق اعتراضات و تظلمات مردم متدین و انقلابی قم تا اذان ظهر روز 19 دی پایان می‌گیرد. اما اجتماع‌کنندگان قرار گذاشتند تا برای ادامه‌ اعتراضات خود مجدداً در عصر همین روز برای رفتن به منازل آیت‌الله نوری همدانی، آیت‌الله سلطانی طباطبایی و آیت‌الله مشکینی در میدان آستانه و اطراف حرم اجتماع نمایند. همچنین در این حین خبر رسید که عده‌ای از بازاریان ودانشجویان دانشگاههای تهران نیز در تظاهرات بعدازظهر قم شرکت می‌کنند. از ساعت 30/14 بعدازظهر روز 19 دی، مردم در میدان آستانه و حوالی مدرسه خان اجتماع کردند. این بار به دو دلیل تظاهرات باشکوه‌تر از قبل برگزار شد: یکی به دلیل شرکت مردم و دانشجویان تهران و دیگری به دلیل فروکش کردن ترس و وحشت مردم. ساعت 15/15 دقیقه جمعیت به سوی منزل آیت‌الله نوری حرکت کرد. جمعیت انبوه و گسترده، پس از استماع سخنرانی آیت‌الله نوری به سوی منزل آیت‌الله سلطانی طباطبایی حرکت کردند. اقشار مختلف مردم شامل طلاب، کارگران، بازاریان، دانشجویان، دانش‌آموزان و کارمندان و معلمان در میدان شهدا (چهارراه بیمارستان) مورد هجوم وحشیانه نیروهای پلیس و امنیت (کماندوها و نیروهای ساواک) که از قبل در این منطقه و در پشت‌بام کلانتری یک خود را مهیا کرده بودند، قرار گرفتند. نیروهای رژیم پهلوی و مردم معترض با هم درگیر شدند. مأموران رژیم ابتدا شیشه‌های بانک صادرات (چهارراه بیمارستان) را شکستند و آنگاه خود را برای حمله و هجوم آماده کردند. ابتدا تیراندازی هوایی شد. اما مردم به مقاومت می‌پردازند و با هر وسیله‌ای که در اختیار داشتند به دفاع از خود پرداختند. اما به گلوله بستن مردم توسط عمال رژیم، باعث شد تا مردم برای در امان ماندن از گلوله و چماق و باتوم به کوچه‌های خیابان صفائیه و حجتیه فرار کنند. اندکی بعد مردم به مقابله با نیروهای مسلح رژیم پرداختند. خیابانها و کوچه‌های این منطقه صحنه درگیری شد. عده‌ای از مردم و طلاب توسط ماموران حکومت پهلوی به شهادت رسیدند. طلاب و مردمی که به مدرسه حجتیه پناه برده بودند مورد هجوم نیروهای رژیم قرار گرفتند و برخی به شهادت رسیده و برخی دیگر مجروح و مضروب شدند. درگیری تا ساعت 22 شب ادامه یافت. کوچه‌ها و خیابانهای این منطقه صحنه‌های جنگ و گریز بود. تا پاسی از شب صدای گلوله به گوش می‌رسید. خیابانهای صفائیه و حجتیه و کوچه‌های اطراف این خیابان‌ها پر شده بود از کفش‌ها، عباها، عمامه‌ها و خون شهدا و مردم متدین و طلاب مبارز. میدان آستانه (اطراف حرم مطهر) نیز صحنه درگیری و کشتار مردم بود. سربازان و کماندوهای رژیم پهلوی مدرسه خان را با گلوله‌های اشک‌آور مورد حمله قرار دادند تا طلاب پناه برده به حجره‌های این مدرسه را تسلیم کنند. شعار مرگ بر شاه در این مکان برای اولین‌بار سر داده شد. نیروهای مسلح رژیم تا ساعات پایانی شب تظاهرات مردم و روحانیت را سرکوب کرد و عده زیادی را مجروح و مضروب ساخت و چند تن از آنان را به شهادت رساند. مردم تعدادی از مجروحین را به بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی رساندند تا مداوا شوند. طلاب مدرسه رسالت که در کوچه ممتاز قرار داشت، به مداوای زخمیان پرداختند. بازتاب‌ قیام 19 دی قم قیام خونین 19 دی با شهید شدن تعدادی از مردم و طلاب و مجروح شدن عده‌ای کثیر از تظاهرات کنندگان در ساعات پایانی شب پایان گرفت. صبح روز بعد (20 دی 56) پلیس ونیروهای امنیتی خیابانهای محل درگیری در چهارراه بیمارستان را اشغال کردند و مانع از تجمع مردم در این مکان شدند. اما گروهی از طلاب انقلابی در اعتراض به جنایات روز گذشته، در منزل آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی اجتماع کردند. آیت‌الله یزدی در این جمع سخنرانی و این عبارات را بیان می‌کند: «فرمان خدا، قاطع؛ فرمان خدا، محکم؛ اطاعت از فرمان خدا، واجب؛ و سرپیچی از فرمان خدا،‌ کفر و الحاد است.» و آنگاه تصمیم نهایی را که از سوی بزرگان و مراجع گرفته شد چنین اعلام کردد: «من از پیش آقایان مراجع می‌آیم؛ آنها جلسه‌ای داشتند و تصمیم‌گیری می‌کردند. من بی‌پرده به آنها گفتم این طلبه‌ها و مردم کشته داده‌اند. من اگر آنجا (منزل آقای گلپایگانی که مردم و طلاب اجتماع کردند) بروم به آنها چه بگویم. بدانید که دشمن وحشی است. از هر درنده‌ای درنده‌تر است. فعلاً از تجمع خودداری کنید. دستور آقایان (مراجع) همین بود و اینکه حوزه باید تعطیل باشد.» واقعه مهم و سرنوشت‌ساز 19 دی 1356 از وقایع حساس تاریخ انقلاب اسلامی بوده که واکنشهای متعددی را در بر داشته است. از جمله: واکنش روحانیت، واکنش بازاریان، واکنش دانشگاهیان و دانشجویان، واکنش گروههای سیاسی و واکنشهای مردم. در قیام 19 دی مردم متدین ایران در نقاط مختلف کشور با حضور در مراسمات یادبود و تظاهرات اعتراض‌آمیز، با امام(ره)، شهدا و آرمانهای انقلاب پیمان بستند و حضور واقعی خود را به نمایش گذاشتند. ابتدا مردم تبریز چهلمین روز شهیدان قم را به حماسه بزرگ تبدیل کردند حماسه‌ای که در تاریخ انقلاب اسلامی ایران به قیام 29 بهمن تبریز معروف گشت. در شهر قم مراسم مردمی اربعین شهدای قم با حضور اقشار مختلف جامعه در مسجد اعظم برگزار شد. مراسم اربعین قم مبدأ مبارزات دیگری برای انقلابیون شد. در آبادان نیز مراسم چهلم شهدای قم برگزار گردید. پس از این مراسم، مردم‌آبادان دست به تظاهرات زدند و عکس بزرگ شاه و فرح را به آتش کشیدند که منجر به درگیری میان پلیس و مردم شد. در شهرستان میانه هم مراسم باشکوهی برگزار شد. در تهران نیز از سوی روحانیت و بازار مجالس متعددی در سطح شهر برگزار شد. بازار تهران در روز 29 بهمن (چهلمین روز شهدای قم) تعطیل شد و مردم در مراسم مختلف تجلیل از شهدای قم شرکت کردند. البته در شهرهای دیگر نیز مراسمی همانند مراسم فوق برگزار شد. قیام 19 دی آثار و برکات زیادی پیش روی مردم مسلمان نهاد. این آثار و نتایج زمینه‌های سقوط رژیم پهلوی را فراهم ساخت. به همین دلیل قیام 19 دی قم جایگاه ارزشمندی در تاریخ انقلاب اسلامی دارد و پیامدهای این قیام را چنین می‌توان جمع‌بندی کرد: 1ـ به روند انقلاب اسلامی شتاب و سرعت بخشید. 2ـ هویت اسلامی انقلاب را جهت داد و هویدا ساخت. 3ـ باعث وحشت رژیم پهلوی از گسترش انقلاب اسلامی شد. 4ـ دروغین بودن شعارهای حقوق بشر کارتر و فضای باز سیاسی را ثابت نمود. 5ـ نفوذ و محبوبیت امام خمینی(ره) را بیشتر کرد. 6ـ متحجرین و مروجان جدایی دین از سیاست را شکست داد. 7ـ نهضت اسلامی امام خمینی(ره) را مردمی‌تر و فراگیرتر ساخت. 8ـ ماهیت ضد مردمی رژیم شاه را در دو سطح داخلی و خارجی آشکار نمود. 9ـ امید برخی از گروهها و احزاب و جمعیتهای سیاسی را قطع کرد. 10ـ نیروهای مذهبی را متقاعد کرد که باید برای استمرار انقلاب و نهضت سازماندهی و برنامه‌ریزی نمایند. منابع: - طالبی دارابی، ابراهیم، جایگاه قیام 19 دی 1356 در انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تهران ، 1378، صفحات متعدد - شیرخانی، علی، حماسه19 دی قم 1356، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تهران، 1377، صفحات متعدد www.irna.ir www.irdc.ir www.vefagh.co.ir

اولین شهید فدائیان اسلام چگونه هژیر را کشت

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سید حسین امامی که از اعضای اولیه تشکیل جمعیت فدائیان اسلام بود، با همراهی سید علی‌محمد امامی، احمد کسروی را به دلیل اعمال خلاف دین، هتک حرمت مقدسات و تلاش برای از بین بردن احکام اسلام، در بیستم اسفند ماه 1324 در دادگاه، اعدام انقلابی کردند اما با فشار علمای بزرگ شیعه و نیز افکار عمومی، رژیم طاغوت مجبور به آزادی آنها شد. چهار سال بعد از این واقعه، سید حسین امامی ماموریت دیگری یافت؛ این بار او می بایست عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار و یکی از سران موثر رژیم که بنا بر گواه تاریخ، نقش زیادی در خیانتهای طاغوت به خصوص اشرف پهلوی (خواهر شاه) داشت، اعدام انقلابی کند. * کارنامه سیاه هژیر عبدالحسین هژير، فرزند يكي از كارمندان مشروطه خواه دربار مظفرالدين شاه كه به واسطه انفجار ترقه در كودكي يك چشم خود را از دست داده بود، در دربار پهلوي جزو معتمدان بحساب می‌آمد و همانطور که گفته شد، روابط حسنه‌اي با دربار بخصوص با اشرف پهلوي داشت. اشرف، هژیر را از هر نظر پشتیبانی می‌کرد و سیاست او را می‌ستود. بعد از سقوط کابینه هژیر در آبان ماه 1327 اشرف برای دهن کجی به مخالفان و مجلس ترتیبی داد که شاه، هژیر را به مقام نیابت رئیس سازمان شاهنشاهی اجتماعی منصوب کند و بعد از آن هم در سال 1328 هژیر را به مقام وزیر دربار شاهنشاهی گمارد چون اشرف می‌خواست همیشه هژیر بر سر کار باشد. بنا به عقیده اشرف پست وزارت دربار، پست استراحت و تجدید قوا بود که هژیر می‌توانست در نخستین فرصت مناسب با پرشی کوتاه از روی آن، دیگر بار بر کرسی نخست وزیری تکیه زند. به گفته خود اشرف «در خرداد 1327 برادرم، عبدالحسین هژیر را به نخست وزیری منصوب کرد. هژیر یکی از دوستان خوب من بود و باید بگویم که من تاحدی در انتصاب او موثر بودم. او در سمت‌های وزیر دارایی و وزیر دربار نیز خدمت کرده بود.» حضور در عرصه مطبوعات و روزنامه‌نگاري، خدمت در وزارت راه و دارايي،‌ وزير مشاور، وزير راه، وزير كشور و وزير دربار از جمله مناصب و فعاليت‌هايي بود كه وي در طول دوران حيات خود به آن اشتغال داشت. روابط صميمي و متقابل دربار و هژير سبب شد كه او از سوي نمايندگان مجلس پانزدهم به عنوان نخست وزير انتخاب شود اما نخست‌وزيرى هژير با مخالفت شديد آيت‌الله كاشانى و فداييان اسلام روبه رو شد. آیت‌الله كاشانى، در مخالفت با هژير، اعلاميه تندى منتشر كرد و بازاريان نيز، به رهبرى «نواب صفوى»، تظاهراتى در برابر ساختمان مجلس به راه انداختند. در مجلس هم اكثريت موافقان او به مخالف تبديل شده بودند. در اواخر دوره نخست‌وزيري او روزي جمعيت از منزل آيت‌الله كاشاني با پاي پياده به سوي مجلس حركت كردند تا اعتراض خود را عنوان كنند. وقتي جمعيت به مجلس رسيد شخصي بنام سيد هاشم حسيني، در حالي كه قرآن در دست داشت جلو مجلس گفت: آمده‌ايم تا مخالفت خود را نسبت به هژير اعلام كنيم چون او لياقت حكومت بر مسلمين را ندارد. مخالفتها با دولت هژير در داخل و خارج مجلس بتدريج چنان شد كه او در بن بست قرار گرفت و ناچار، پس از چهار ماه، كناره گيرى كرد اما چند روز بعد به سمت وزير دربار منصوب شد. فدائيان اسلام كه نسبت به اين انتصاب اعتراض داشتند در دادگاه انقلابي خود او را به مرگ محكوم كردند. هژير، پس از واقعه ترور نافرجام شاه در بهمن 1327 به عضويت مجلس مؤسسانى درآمد كه اختيارات شاه را افزايش داد و در تير 1328، وزير دربار شد. در جريان تحصن مصدق و يارانش، در اعتراض به شيوه برگزارى انتخابات مجلس شانزدهم كه به تشكيل جبهه ملى انجاميد، هژير از سوى شاه مامور مذاكره با تحصن كنندگان بود. دخالت دربار و نظاميان در اين انتخابات به حدى بود كه مى رفت مجلسى كاملا مطيع شاه تشكيل شود. هژير نيز، به عنوان وزير دربار، در فرآيند تقلب در انتخابات نقش مهمى داشت. بنا به نظر مورخان، هژير مي‌توانست نقش مهمي را در جهت جلوگيري از ورود نمايندگان مستقل و غير درباري ايفا كند. تهميدات لازم براي تقلب در انتخابات ديده شد بود و حتي سيد حسين امامي عامل ترور هژير و يكي از فداييان اسلام خود نظاره‌گر تعويض آرا در مسجد سپهسالار بوده و اين امر بر تصميم او به ترور هژير اثر گذارده بود و حتي در برابر با شنيده‌ها به دنبال انتقال صندوق‌ها به عمارت فرهنگستان (دانشكده معقول و منقول) در رده‌بندي حائزين بالاترين آرا در ميان نمايندگان تهران رفته رفته تغييرات محسوس به وجود آمد. كانديداهاي «جبهه ملي» كه قبل از حركت صندوق‌ها، جزء 8 نفر اول بودند جاي خود را به «وكلاي دولتي» دادند. بنابراين فداييان اسلام تنها راه چاره را در ترور هژير ديد و اين وظيفه به عهده سيد حسين امامي واگذار شد. * سید حسین امامی؛ اولین شهید فدائیان اسلام سید حسین امامی قبل از حضور نواب در ایران، به حلقه مبارزان با کسروی پیوسته بود. اما ظاهراً به ارادت به او تظاهر می کرد و در حلقه حامیان او وارد شده بود تا از این طریق بتواند اخبار درون گروهی آنان را به دوستان خود برساند. پس از نافرجام ماندن ترور کسروی به دست نواب، امامی پیشنهاد داد تا گروه فدائیان اسلام تشکیل شود و مبارزه علیه کسروی به شکل سازماندهی شده، سامان یابد. همه این پیشنهاد را پذیرفتند و نواب را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند. سید حسین امامی در دادگاه کسروی موفق شد با چاقو او را به قتل رسانده و اولین اعدام انقلابی فدائیان اسلام را به ثمر برساند و حالا بعد از چهار سال، عبدالحسین هژیر، مغز متفکر دستگاه پهلوی، در مقابل آرمان های ملی و اسلامی ملت و به خصوص ملی شدن صنعت نفت مقاومت می کرد. این بار نیز قرعه به نام سیدحسین امامی افتاد تا این جرثومه فساد را از سر راه ترقی کشور بردارد. شهید امامی بارها به مناسبت های گوناگون به هژیر هشدار داده بود که دست از مبارزه با مردم و اعتقادات دینی و منافع ملی آنها بردارد اما هژیر به هیچ یک از این هشدار اعتنا نکرد. سرانجام در آبان ماه سال 1328 هجری شمسی، شهید امامی موفق شد با شلیک چند گلوله، او را از پا در آورد. ماجرا از این قرار بود که در روز سوم محرم برابر با 13 آبان 1328 مراسمي عزاداري از سوي دربار در مسجد سپهسالار برگزار شد. هژير در راهروي مسجد ايستاده بود و به هر مداحي كه مي‌آمد يك خلعت مي‌داد. امامي به محض آنكه وارد شد، گردن هژير را گرفت و يك تير به او شليك كرد. مردم از صداي تير وحشت کردند اما گفته شد كه لامپ تركيده است. مردم آرام شدند و دوباره به جاي خود نشستند. امامي به تصور اينكه كار هژير تمام نشده، يقه او را گرفت و دو تير ديگر به او زد و همانجا كار تمام شد و نعش هژير بر زمین افتاد و سپس او را از در پشت مسجد بيرون بردند. دوستان امامي قصد خارج كردن او از صحنه را داشتند اما یکی از ماموران، امامي را گرفت و تلاش دوستان امامي براي رهانيدن او از مهلكه بي‌نتيجه ماند. بعد از دستگيري امامي، وي بلافاصله به اين اقدام اعتراف كرد و گفت چون زنده ماندن هژير را به زيان مملكت مي‌دانسته، اقدام به ترور او كرده است. دادگاه نظامى، روز 14 آبان، امامى را به اعدام محكوم كرد و او حتى تجديدنظر هم نخواست و در پايين پرونده خود نوشت: «من آماده كشته شدن بوده و در انتظار شهادتم.» با قطعی شدن حکم اعدام امامی، گروه فداييان اسلام تلاش خود را مبني بر آزادي او آغاز کرده و تصميم گرفتند تا در شب اجراي حكم به مأموران حمله كرده و امامی را آزاد كنند. شب هفدهم آبان ماه، فداييان اسلام براي نجات امامي آماده می‌شدند که جواني روزنامه بدست وارد اتاق شد و گفت: «حكم به تأخير افتاده است.» فداييان اسلام ناچار آن شب متفرق شدند ولي صبح روز بعد فرياد روزنامه فروشها که می گفتند: «اعدام امامي، اعدام امامي» دلها را لرزاند و اشك حسرت را بر گونه ها جاري کرد. رژيم كه از تصميم فداييان اسلام مبني بر آزادسازي امامي آگاه شده بود، خبر تأخير اجراي حكم را در جرايد منتشر كرد و از غروب شانزدهم آبان ماه خيابانهاي متصل به میدان سپه (توپخانه) را به علت حفاري بست. اما در ساعت 2 نيمه شب پس از قرائت حكم توسط نماينده دادستان اولين شهيد فداييان اسلام با قلبي مطمئن در راه اسلام به شهادت رسيد. شهید نواب در رثای او گفت: «امامی! ای شهید عزیزما! ای جگر گوشه زهرا! ای قربانی راه خدا! آسوده بیارام و در باغ رضوان خدا، قدم به آسایش بزن... آری! امامی عزیز، اگر نبود دیگر وظایف ما، همچون تو کلام زیبای خدا را بر فراز چوبه دار تلاوت و همچون تو، آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام، فریاد می کردیم!» پيكر اولین شهید فدائیان اسلام پيش از سحرگاه، توسط عمال رژيم در امامزاده حسن به خاك سپرده شد اما صبح روز بعد با تلاش بسيار، فداييان اسلام پيكر او را به « ابن بابويه» انتقال داده و پس از برگزاري مراسم مذهبي به سوگ عزيزشان نشستند. منبع: سایت مشرق

هویدا و ایران نوین/ حزبی که نقاب شاه بود

سالگرد دو هزار و پانصد سال پادشاهی در ایران به محمدرضا شاه این فرصت را داد که از یک طرف پیشرفت‌های اقتصادی دولت و از سوی دیگر تلاش برای جذب توریست در مناطق مختلف ایران را در بوق و کرنا کند. برای این نمایش جذاب او از مهمانان داخلی و خارجی مختلفی دعوت کرد تا بتواند به نحوی ماهرانه قدرت و ثبات ایران در منطقه را به رخ اعراب بکشاند. در ژانویه ۱۹۷۳ بار دیگر ایران را آذین‌بندی کردند تا دهمین سال وقوع انقلاب سفید را جشن بگیرند. انقلابی که به انقلاب شاه و مردم تغییر نام داده بود. شاه برای پر و بال دادن به این نمایش اعلام کرد که ایران به زودی قراردادهای نفتی خود با غرب را محدود می‌کند. همزمان با این جشن‌ها دو انتخابات هم برگزار شد. حضور ۴/۹ میلیون نفر در پای صندوق‌های رأی در انتخابات جولای ۱۹۷۱ پیروزی نامعمولی برای حزب نخست‌وزیر وقت امیرعباس هویدا (ایران نوین) رقم زد. کاندیداهای دولت ۲۳۰ کرسی از ۲۶۸ کرسی موجود در مجلس را از آن خود کردند. در اکتبر ۱۹۷۲ ایران نوین بیش از ۸۰ درصد صندلی‌های موجود در شورای شهر و شهرستان‌ها را از آن خود کرد؛ فرصتی مناسب برای گسترش حزب در سطح ملی. رهبران دولت کارآمدی و موفقیت حزب ایران نوین را از آن خود می‌دانستند و خودشان را تحسین می‌کردند. علاوه بر این، قرار گرفتن هویدا در رأس امور دولت – که همه کارهای دولت از مارس ۱۹۶۵ برعهدهٔ او بود – طولانی‌ترین دوران یک نخست‌وزیر از زمان انقلاب مشروطه در سال ۷- ۱۹۰۶ به حساب می‌آید. موفقیت حزب ایران نوین در سطح ملی به نظر قابل پیش‌بینی می‌رسید. در طول یک دهه‌ای که این حزب قدرت را در دست داشت، اقتصاد حدود ۱۲/۶ درصد رشد کرد و هزینه‌های توسعهٔ سالانه تقریباً چند برابر شد. برنامهٔ تقسیم زمین‌ها کامل شد و پیشرفت‌های قابل توجهی در زمینهٔ آموزش و ارتباطات به دست آمد. با تمام این تفاسیر، طولانی بودن عمر ایران نوین به عنوان حزبی مستقل که در انتخابات پیروز شده‌، در تاریخ کشور بی‌سابقه و تأثیرگذار است. این مقاله سعی دارد که وضعیت حزب ایران نوین را در محیط سیاسی و اجتماعی حکومت ایران در بین سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵ مورد بررسی قرار دهد. چهار قدم نهادینه شدن سازمان‌ها که توسط ساموئل هانتینگتون پیشنهاد شده، برای بررسی ساختار و فعالیت‌های حزب دولت مورد استفاده قرار گرفته است. این بحث‌ها نشان می‌دهد که چگونه حزب ایران نوین توسط خود رژیم و با هدف نقد دولت پایه‌گذاری شده بود. با ورود این حزب به حوزهٔ سیاسی، بوروکراسی سنتی موجود، پلیس امنیتی و خانواده‌های گستردهٔ آن زمان همچنان حفظ می‌شد. با اعلام نقش «نگهبان» انقلاب شاه، این حزب توانست نخبگان مؤثر در مدرنیزه کردن ایران را به خود جذب کند. در‌‌‌ همان زمان، عدم موفقیت ایران نوین در جذب حمایت مردمی و تلقی عامه از آلت دست شاه بودن نخست‌وزیر، سبب شد که این حزب در جامعهٔ مدام در حال‌ تغییر ایران آینده‌ای نداشته باشد. طولانی شدن زمان صدرنشینی حزب ایران نوین، نشان از ضعف‌های سنتی موجود در سیستم انتخاباتی ایران دارد. همان‌طور که ساموئل هانتینگتون می‌گوید، ظرفیت تطبیق با شرایط و تغییر اهداف با توجه به اوضاع موجود می‌تواند برابر با نهادینه شدن یک سازمان باشد و طول دوران بر سر قدرت ماندن نیز شاخصی ساده اما مهم در این خصوص است. دههٔ ایران نوین درست معادل دورانی است که ایران از رکود اقتصادی بیرون آمد و به سمت رفاه اقتصادی حرکت کرد. همچنین زمانی است که ایران از وضعیت یک ماهوارهٔ خبرچین دوران جنگ سرد تبدیل به قدرت مطلق منطقه شد، حتی جریان ضد رژیمی که در اوایل دههٔ هفتاد میلادی در ایران شکل گرفت نتوانست بر انتخابات مجلس تأثیری بگذارد و در مقابل آن شکست خورد. با این وجود با افزایش درآمدهای نفتی بحران‌هایی نیز در پیش‌رو بود. با این حال، پشتکار و استقامت حزب در دههٔ اول، بخت بقای آن را در مواجهه با چالش‌های مختلف افزایش داد. حزبی که بتواند از زیر فشار سختی‌های اداره کردن یک کشور با موفقیت بیرون آید، نشان می‌دهد که ظرفیت تطبیقی مناسبی دارد. در اولین آزمون حیاتی این حزب، رفتار مصالحه‌جویانهٔ نخست‌وزیر با شاه و جدی نگرفتن مشکل دولتی بودن حزب، باعث شد عمل انتقال قدرت، که معمولاً با دشواری‌های بی‌شماری همراه است راحت پیش برود. با شکستن رویهٔ پیشین منصور، هویدا پُست دبیرکلی حزب را نپذیرفت و آن را به عهدهٔ یکی از اعضای کابینه‌اش، عطاالله خسروانی گذاشت. زمانی که در سال ۱۹۶۹ خسروانی سعی کرد نخست‌وزیر را دور بزند، هنگامی که تلاش کرد از نفوذش در حزب برای ملاقات‌های رده بالای وزارتخانه سوءاستفاده کند، هویدا او را از هر دو مقامش، هم در وزارتخانه و هم در حزب کنار گذاشت. انتخاب منوچهر کلالی به عنوان جانشین خسروانی توانست تا حد زیادی تنش موجود ناشی از برکناری خسروانی در حزب را از بین ببرد. بعد از این هویدا سعی کرد که حزب و فعالیت‌های آن را کاملاً تحت نظر بگیرد تا دیگر کسی نتواند حزب را تبدیل به ماشین شخصی خود کند. ستاد تبلیغاتی هویدا در سال‌های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ مشخصاً تظاهراتی بود که نشان دهد شخصیت سیاسی هویدا فارغ از همهٔ درگیری‌ها و گرفتاری‌های موجود در ایران است. سخنرانی‌های او درخواست‌هایی بود از رأی‌دهندگان که او را نه عضوی از حزب بلکه رهبری «فراحزبی» ببینند. با همهٔ این تفاسیر، تا زمانی که شاه سیاستی را دنبال می‌کرد که مطابق آن هر فردی که مستقل و فارغ از رژیم طرفدارانی پیدا کند، حذف می‌شد، هیچ حزب یا دولتی نمی‌توانست در جامعهٔ ایران آن قدر مهم و ضروری شود. علاوه بر این، ایران نوین باید ثابت می‌کرد که می‌تواند هدایت جامعه را به آسانی از نخبگان پایه‌گذار آن به نسل بعدی منتقل کند. بدون شک ایران نوین توانست در کوتاه مدت نشان دهد که می‌تواند از هر نوع ایدئولوژی به جز انقلاب سفید دوری کند و‌‌ همان ایدئولوژی انقلاب سفید را هم تا حدودی مطابق با شرایط روز پیش ببرد. ایدئولوژی و موضع آرام حزب امکان جذب ناسیونالیست‌ها و سوسیالیست‌ها را از بین می‌برد. اما عمل‌گرایی (پراگماتیسم) و فرصت‌گرایی حزب حاکم در شرایط کنونی مفید واقع می‌شود. تکنیسین‌ها و کارمندان دولت بیشتر در پی آزادی اقتصادی و رشد آن بودند تا ایده‌های خالص سیاسی. شاخص دوم هانتینگتون در مورد نهادینه شدن سازمان‌ها، دستیابی به ساختارهای پیچیده است. ایران نوین در طول حیات خود به دستاوردهایی هم رسید. رشد حزب و یکپارچگی آن و توسعهٔ فعالیت‌های آن در زمینه‌های مختلف جامعه با تمامی احزاب سیاسی‌ پیش از خود متفاوت بود. نفوذ آن بر بیشتر گروه‌های اجتماعی رسمی قابل انکار نبود. تقریباً هیچ گروهی نبود که تا به این اندازه با حزب دولتی به رقابت بپردازد. تنها در تهران، ۹۰ سازمان کارگری با بیش از صدهزار عضو در سال ۱۹۷۱ به حزب ایران نوین رأی دادند. در ابتدا، مسوولیت‌های حزب حاکم تنها به مشخص کردن خط مشی مجلس و رهبری اکثریت اعضای آن محدود می‌شد. ایران نوین به عنوان حزب حاکم نه تنها این مسوولیت‌ها را برعهده داشت، بلکه وظایفی فرا‌تر برای خود مقرر کرد، وظایفی از قبیل قانونگذاری، برگزاری انتخابات، ارائه و نظارت بر خدمات مردمی. کمیتهٔ جایگزین حزب مرکزی، کلیهٔ انتخابات وزارتخانه‌ها و فعالیت‌های آنان را تحت نظر می‌گرفت و در آخر یک گروه ۹ ‌نفره که در رأس آنان نخست‌وزیر قرار داشت، کلیهٔ فعالیت‌های این کمیته از جمله صورت‌حساب‌ها و شهود وزارتخانه را مورد بررسی دقیق قرار می‌داد. در حیطهٔ نظر، فرصت‌هایی که برای شور و مشورت با نمایندگان مجلس در کمیته‌های موازی با هم به وجود می‌آمدند، سبب ایجاد فضایی انتقادی از سیاست‌های دولت می‌شد و به تولید ایده‌های نوینی برای قانونگذاری کمک می‌کرد. اما در عمل، یک کمیتهٔ مرکزی که از ۱۵ عضو از جناح‌های مختلف مجلس تشکیل می‌شد، تنها انجمن جدی برای بحث و مناظره و نظارت بر قوانین محسوب بود. نفوذ اختیارات گستردهٔ حزب ایران نوین در انتخابات مجلس کاملاً مشهود بود. سیستم‌های پیشرفتهٔ حزب برای بررسی‌ نامزدهای مشتاق و غربالگری افراد کاملاً در تضاد با استقلال حزب از دربار و پلیس امنیت بود، به گونه‌ای که ردپای دربار، پلیس امنیت ملی و وزارت کشور در انتخاب کاندیداهای مجلس کاملاً هویدا بود. تا جایی که یکی از نامزدهای مجلس تنها برای اینکه به کرسی مجلس راه پیدا کند، به عضویت حزب درآمد تا بتواند از نفوذ آن برای راه یافتن به مجلس استفاده کند، اما ضمناً از آن پس می‌بایست سران رسمی حزب را هم راضی نگه می‌داشت. در بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها، دبیرکل حزب شخصاً تأثیر می‌گذاشت. با این وجود در بسیاری از موارد او فکر می‌کرد افزایش بوروکراسی در سیستم تصمیم‌گیری، به افزایش قدرت حزب کمک خواهد کرد. مبارزات انتخاباتی بیش از پیش بسته و مرکزگرا شدند و بازیگرانش تنها حزب و اعضای اصلی آن بودند. در ستاد انتخاباتی مجلس در سال ۱۹۷۱، دستورالعمل‌های هر گروه از مقر حزب در تهران ابلاغ می‌شد. اکثر کاندیدا‌ها تا زمانی که به نحوی وابسته به حزب بودند، دیگر حتی نیازی به پرداخت هزینه‌های هنگفت تبلیغاتی نداشتند. طبیعی است زمانی که حوزه‌های متمایل به چپ از رقابت حذف شوند، دیگر شور و نشاطی برای برگزاری انتخابات باقی نمی‌ماند. در این حالت تنها وظیفهٔ کاندیدا‌ها کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی است. میل مشهود طبقهٔ متوسط به حزب ایران نوین شهادتی است بر عدم استقلال از گروه‌های سیاسی و فعالیت‌های مربوط به آن‌ها که سومین شاخص از نهادینه ساختن سازمان‌ها است. در ظاهر حزب دولت از هرگونه دفاع از منافع اقتصادی و طبقاتی امتناع می‌ورزید. برخلاف دو حزبی که در سال ۱۹۵۷ تأسیس شدند و هردوی آن‌ها احزابی وابسته به زمین‌داران و سرمایه‌داران بودند، ایران نوین به شدت مدافع منافع کارگران و کشاورزان بود. به همین خاطر بود که این حزب توانسته بود ارتباطی بین طبقهٔ فرودست و قانونگذاران برقرار کند. هزینهٔ این رابطهٔ تازه احداث شده، تلاش برای گسترش بی‌سابقهٔ شیوهٔ زندگی غربی و مجبور ساختن اصناف از پیروی قوانین آن، موجب خفه کردن و تضعیف هرگونه جنبش مردمی و کارگری شد. در چهارمین شاخص از نهادینه‌‌سازی سازمان‌ها، انسجام سازمانی، عملکرد ایران نوین حتی بد‌تر بود. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، درگیری‌هایی که هر از گاه درون حزب و یا خارج از آن رخ می‌داد، نشان از این داشت که ایران نوین از شکاف‌های عمیقی رنج می‌برد. عده‌ای از رهبران طیف‌های مجلس کنار گذاشته شدند بدون اینکه حزب احساس لطمه‌ای کند. کار به جایی کشید که سران حزب با اغوای اعضای حزب و قرار دادن آن‌ها در پُست‌های مختلف دولتی در تهران و سایر شهرستان‌ها سعی بر کنترل تمامی اقدامات سیاسی افراد و اماکن دولتی داشتند. تعدیل تأثیر مقام‌های مهم در مجلس و رو کردن اسنادی علیه آن‌ها در مجلس، تا جایی پیش رفت که حدود ۸۰ چهرهٔ جدید در لیست سال ۱۹۶۷ ایران نوین ظاهر شدند و ۹۷ نمایندهٔ تازه ‌کار در سال ۱۹۷۱ از طرف حزب به مجلس رفتند. تا زمان انتصاب نماینده‌های جدید و حتی بسیار پس از آن، نماینده‌های قبلی هنوز نیمی از حقوق خود را دریافت می‌کردند. اعضایی که با حزب مصالحه نمی‌کردند، معمولاً از حزب بازنشسته می‌شدند تا نتوانند تأثیری بر رهبری حزب و آیندهٔ آن داشته باشند. برای تمامی قوانین سخت‌گیرانهٔ حزب، توجیهاتی از طرف رهبران آن ارائه می‌شد که مشخصاً نشان‌دهندهٔ عدم اعتقاد این افراد به دموکراسی و آزادی بود. اگرچه در همهٔ سطوح عناصر مختلف حزب برای طرح سوالات و تعیین خط مشی حزب دعوت می‌شدند، اما مشخص است که رویهٔ اظهارنظر آزاد از طرف رهبران حزب و نفس دموکراسی ارج نهاده نمی‌شد. به ندرت پیش می‌آمد که اعضا از ترجیحات دولتمردان و مشخصاً شخص شاه آگاه نباشند و آن‌ها را در تصمیم‌گیری حتی درون حزبی دخالت ندهند. تا جایی که رهبران حزب حتی تلاشی برای حفظ خط مشی تعیین‌شده درون حزب نیز نمی‌کردند. هرگاه مسیر حزب اعلام می‌شد، کوچکترین تخطی از آن موجب اعمال برخوردهای شدید می‌شد. اگر به این نکته با دقت بیشتری توجه کنیم، متوجه می‌شویم که بدون عضویت در حزب ایران نوین، به استخدام دولت درآمدن کاری بس دشوار بود. در نهایت کلید انسجام حزب ایران نوین بر این اعتقاد استوار بود که رهبران حزب با صدای (حداقل با تأیید شاه) صحبت می‌کنند. زمانی که هویدا پُست دبیرکلی حزب را در سال ۱۹۶۵ به خسروانی داد، حزب از زیر سلطهٔ مستقیم دولت بیرون آمد. خسروانی به عنوان وزیر کار حمایت گستردهٔ حزب را داشت و برای عزل و نصب هر فردی، چه در حزب و چه در کابینه، از اختیارات فراوانی برخوردار بود. پس از برکناری او، مقام دبیرکلی نزول کرد و قدرتش میان واحدهای گوناگون تقسیم شد. در این زمان هویدا کنترل مستقیم دولت بر فعالیت‌های حزب را با حفظ ریاست کمیتهٔ اجرایی ایران نوین در دست گرفت تا از این پُست برای اثبات قدرت خود در زمینه‌های اجرایی استفاده کند. طبیعی است کسانی هم بودند که برای جلب توجه نخست‌وزیر ــ که باواسطه یعنی شاه ــ دست و پا می‌زدند، به نحوی که تعدادی از اعضا با تمام وجود از دولت حمایت می‌کردند و هر انتقادی را نادیده می‌گرفتند. تردیدهایی که تا این زمان در مورد وجههٔ حزب و سیاست‌های قانونگذاری‌اش وجود داشت، به تدریج تبدیل به یقین شدند و تهدیدی جدی برای سیاست‌های حزب و نحوهٔ فعالیت‌هایش به حساب آمدند. دیگر اصلاً دور از ذهن نبود که حزب با دستور شاه یا در هر انتخابات آتی حذف شود. اما هویتی که حزب طی این سال‌ها حزب به دست آورد، آن قدر به دربار و شاه گره خورده بود که نمی‌شد این دو را از هم مجزا کرد. با وجود اینکه حزب همواره سعی می‌کرد مطابق نظر دربار قدم بردارد اما حمایت شاه از اکثریت حزب هیچ‌گاه به صورت آشکار نبود. اگرچه شاه به طور مداوم از اعتماد خود به نخست‌وزیرش سخن می‌گفت اما حاضر نبود ناکارآمدی‌های حزب را بپذیرد. ادعاهای ایران نوین مبنی بر اینکه آن‌ها موتور اصلی تغییرات و اصلاحات سیاسی و اجتماعی هستند تا جایی مورد قبول شاه بود که خودش را مسوول این دستاورد‌ها بدانند و او یا حتی نخست‌وزیرش زیر سوال نروند. شاه حتی هیچ‌گاه رسماً اعلام نکرد که حضور حزب در آن برهه لازم و ضروری است، چون هر آن ممکن بود تصمیم به کنار گذاشتن آن بگیرد: حزب نقابش بود؛ حزب خود شاه بود. منبع: تاریخ ایرانی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

محمدرضا شاه پهلوی و بهائیان

در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی، بهائیان روندی روبه رشد داشته‌اند. شاه هم آنان را بی خطر می‌دانست و از آنان حمایت می‌کرد. حتی برخی عناصر مهم بهائیان در دستگاه‌های دولتی، اجرایی، اقتصادی و غیره حضور فعال داشتند. مراکز مذهبی بهائیان، مانند حظیرة القدس به سرعت ساخته و بر رونق آن افزوده شده بود. البته روند رو به رشد بهائیان در این دوره با شعارهای مذهبی و ادعاهای وابستگی به مکتب تشیع محمدرضا چندان سازگار نبود. او با تکیه بر آنان، مقابل فرهنگ غالب مردم و اقتدار روحانیت ایستاد. همچنین از بهائیان به عنوان کارگزار استفاده کرد. شاه در اصل، با استفاده از فرهنگ غیرشیعی باور داشت که با این نوع سیاست می‌تواند در راستای استحاله فرهنگ مذهبی ـ ملی، حمایت بیگانگان را جلب کند و با استفاده از تضاد بین آنان و مردم، اهرم کنترل آنان را در دستان خویش داشته باشد؛ چرا که ایران نزد بهائیان از قداست ویژه‌ای برخوردار بود. دراین دوره بود که بهائیان هم با تأسیس تشکیلات گسترده‌ای با مرکزیت اسرائیل غاصب به تقویت جایگاه خویش پرداخته بودند. از طرفی رژیم پهلوی نیز حضور مذهب شیعه و روحانیت را برای خود مانع بزرگ می‌دانست؛ لذا برای تضعیف آن از همه ابزارهای مناسب سیاسی و فرهنگی موجود بهره ‌گرفت. یکی از این ابزارها، تقویت گروه‌ها و گرایش‌های انحرافی‌ای بود که حیات خود را در مرگ روحانیت و نابودی شیعه می‌دانستند و بهائیت، یکی از این گروه‌های انحرافی بود. از طرفی شاه نیازمند کمک‌های قدرت‌های خارجی بود، و آن‌ها هم از عناصر انحرافی حمایت می‌کردند. همچنین این گروه‌ها هم به حمایت قدرت‌های خارجی نیازمند بودند؛ به ویژه بهائیان که با سابقه سیاه دیرین و همکاری با کانون‌های استکباری روس وانگلیس و خوش‌خدمتی‌های زیادی که به آن‌ها کرده بودند، دارای زمینة مناسبی برای پیشبرد مقاصد سلطه جویان جهانی بودند. پیوند و همکاری رژیم پهلوی، به ویژه در نیمه دوم سلطنت اين رژيم یعنی دوران سرکوب خونین جنبش اسلامی ملت به رهبری امام خمینی رحمه الله علیه و سلطه مستشاران آمریکایی و کارتل‌های نفتی وتسلیحاتی و … قابل فهم است. بهائیان نه تنها مورد حمایت شاه قرار گرفتند، بلکه مورد حمایت رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل غاصب نیز بودند. بهائیان ایران نیز مانند سایر بهائیان جهان، جاسوسی برای اسرائیل را یک وظیفه افتخارآمیز برای خود می‌دانستند. آنان، علاوه بر تبریک پیروزی اسرائیل غاصب در جنگ شش روزه با اعراب، گستاخی را به جایی رساندند که مبالغ هنگفتی پول برای کمک به ارتش غاصب اسرائیل جمع‌آوری کردند. پول جمع‌آوری شده حدود ۱۲۰ میلیون تومان بود که در ظاهر برای بیت‌العدل در حیفا فرستاده می‌شد؛ ولی منظور اصلی، کمک به ارتش اشغالگر بود. مقدار قابل ملاحظه‌ای از این پول، به وسیله حبیب ثابت بهائی پرداخت شده بود.[۱] شاه، به بهائیان حسن ظن داشت و حتی مسؤولیت‌های عالی مملکت را به بهائیان واگذار کرد. آنان هم در تضعیف اقتصاد و فرهنگ اسلامی کشور کوشیدند؛ برای نمونه حتی اجناسی را که در ایران ارزان‌تر تولید می‌شد، از خارج وارد می‌کردند. شاه معتقد بود بهائیان ایران، بر ضد او توطئه نخواهند کرد. بنابراین وجودشان درمناصب دولتی برای او مفید تلقی می‌شد. بهائیان هم از این موقعیت برای ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد کشور سود می‌جستند و با استفاده از نفوذ سیاسی، در غصب اموال دیگران می‌کوشیدند. در واقع بهائیان چنین تصور داشتند که ایران همان ارض موعود است که باید نصیب بهائیان شود؛ لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این کشور منعی نداشتند. البته بهائیان واقعاً احساس ایرانیت را نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره بودند.[۲] در مجموع دستگاه اجرائی محمدرضا پهلوی تا حد زیادی در اختیار بهائیان قرار گرفت و با ارتباطاتی که با کشورهای خارجی؛ به ویژه اسرائیل غاصب و انگلستان داشتند، در حقیقت کارگزاران آنان در ایران بودند. شاه، آن‌قدر بهائیان را دوست می‌داشت که حتی راضی نمی‌شد آسیبی به اماکن آن‌ها وارد شود. در یکی از سفرهای محمد رضا به شیراز، پس از زیارت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ علیه السلام آیت الله سید نورالدین حسینی هاشمی در مقابل شاه دستور داد خانة سید علی محمد باب که حدود دویست متر از شاهچراغ فاصله داشت، تخریب شود. این دستور موجب شد که شاه ناراحت شود، و با اعتراض، مسافرت خود را به شیراز نیمه تمام گذاشته و به تهران بازگردد.[۳] این حرکت، حمایت و تأیید بهائیان توسط شاه بود. بهائیان هم با استفاده از حمایت شاه و ساختار دولت توانستند بر شمار خود بیفزایند و ثروت و قدرت بسیاری کسب کنند. به گفته فردوست، شاه در جریان رشد و نفوذ بهائیان قرار داشت. او می‌گوید: یکی از فرقه‌هایی که توسط ادارة کل سوم ساواک با دقت دنبال می‌شد، بهائیت بود. شعبة مربوطه، بولتن‌های نوبه‌ای (سه ماهه) تنظیم می‌کرد که یک نسخه از آن از طریق من به اطلاع محمدرضا می‌رسید. این بولتن، مفصل‌تر از بولتن فراماسونری بود؛ اما محمدرضا از تشکیلات بهائیان و به‌خصوص افراد بهائی در مقام مهم و حساس مملکتی اطلاع کامل داشت و نسبت به آن‌ها حسن خلق نشان می‌داد.[۴] پروین غفاری نیز تأیید می‌کند که شاه، روحیه مذهبی نداشت و بیشتر مقامات دولتی و سرمایه‌دارانی که با کاخ او در ارتباط بودند، بهائی بودند و شاه هم از هیچ گونه کمکی به آنان دریغ نداشت.[۵] برادر شاه هم در محفل بسیار خصوصی گفته که شاه شخص بی‌عرضه‌ای است و با حمایت انگلیس و آمریکا و نمایندگان آنان در ایران یعنی بهائیان و فراماسون‌ها روی کار است.[۶] ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱]. روح الله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، تهران، ۱۳۸۲ش، ص172 و 173 [۲]. خاطرات ارتشبد حسین فردوست : ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۸، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج۱، ص۳۷۴ و ۳۷۵ [۳]. سید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، سوم، تهران، ۱۳۸۴ش، ص۲۵۱ [۴]. حسین فردوست، پیشین، ج۱، ص۳۷۴ [۵]. پروین غفاری ، تا سیاهی در دام شاه، مرکز ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۷۶ش، ص۶۴٫ [۶]. همان، ص۸۴ ـ ۸۵ منبع: سايت بهاروم منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

شاه در ایران استاد، معلم، پدر و تقریبا همه چیز است!

نکته قابل تامل اینکه خبرنگار مذکور برای خوشایند روحیه تملق‌شنوی شاه، مستقیما او را خطاب نمی‌کند و در سوالات خود با ضمیر سوم شخص «شاهنشاه» سوالات خود را مطرح کرده است، متن این مصاحبه که ارزش تاریخی مهمی در شناسایی روحیه محمدرضا پهلوی و شیوه حکومتش دارد، از نظر می‌گذرانید: *** شاهنشاه در اقداماتِ خود روی کدامیک از صفاتِ ملتِ خود بیشتر حساب می‌کنند؟ محمدرضا پهلوی: همان‌طور که گفتم: هوش، این بنیادِ میهن‌پرستی، و شاید این شامهٔ فطری که به آن‌ها امکان می‌دهد احساس کنند که حالا اوضاع بهتر پیش می‌رود. و بعد، فکر می‌کنم ایرانی در عمقِ وجودِ خود، همچنین کمی عرفانی و صوفی‌منش است. این را می‌توان در مذهبش، شعرش، ادبیاتش و فلسفه‌اش تشخیص داد. آیا ایرانی نقایصی دارد که شاهنشاه را گاهی ناراحت بکنند؟ آیا شاهنشاه گهگاهی به خود می‌گویند: «آه اگر ایرانی‌ها کمی بیشتر... بودند»؟ بلی. اما تصور می‌کنم بهتر است از آن حرف نزنیم. من نمی‌توانم و نمی‌خواهم از ملتم ایراد بگیرم زیرا ملتِ من تازه از یک دورهٔ انحطاط که بیش از سیصد سال طول کشیده، بیرون آمده است. نباید تاریخ را فراموش کرد. من به خاطر می‌آورم که وقتی از پدرم خواهش می‌کردم که: ترا به خدا خاطراتِ خود را بنویسید به من پاسخ می‌داد: «نه، نمی‌خواهم این کار را بکنم. برای اینکه شاید چیزهایی را خواهم نوشت و گفت که زیاد برای ملتم مطلوب نخواهد بود.» آیا منشاءِ قبیله‌ای و تقسیمِ ایران به صد‌ها قبیله هنوز هم مسائلی به وجود می‌آورد؟ بله، در آغاز پارس‌ها و ماد‌ها بودند. در میانِ پارس‌ها طوایفِ کوچکی وجود داشت، میانِ ماد‌ها هم همین‌طور. بعد ماد‌ها و پارس‌ها یکی شدند و در نتیجه شاهنشاهیِ بزرگِ ایران به وجود آمد که در آن پارس‌ها سرورِ فلات بودند. به همین جهت است که امروز هم هنوز ایران را یک امپراتوری می‌نامند و حال آنکه این از لحاظِ بین‌المللی موردی برای معنای دقیقِ کلمه نیست، اما فکرِ آن باقی مانده است زیرا ایران یک مجموعه است، اما نه از نژاد‌ها بلکه از مردمانی که آداب و رسومِ متفاوت دارند، و در غالبِ موارد به لهجه‌های متفاوت حرف می‌زنند، این‌ها وارثانِ قبایلی هستند که سوگندِ وفاداری به پادشاه می‌خوردند اما نوعی استقلال برای خود حفظ می‌کردند. و از آنجا این خصوصیتِ خیلی مستقل و حتی نقّاد بودن در میانِ ایرانیان پدید آمده و استوار شده است. اما این موضوعِ تقسیمِ قبایل اگرچه مسائلی برای پدرم پدید آورده بود، حالا دیگر تمام شده است. برای اینکه ما دارای جاده، هواپیما و هلی‌کوپتر هستیم، و لذا دیگر مساله اصلا به آن شکل وجود ندارد. وانگهی مردم حالا دیگر متوجه شده‌اند که مثلا برای پرورشِ گاو و گوسفند، به جای اینکه آن‌ها را صد‌ها کیلومتر راه ببرند فقط برای اینکه زنده بمانند، باید مخصوصا آن‌ها را در یک اصطبل گذاشت و علوفه‌ به آن‌ها داد. زیرا ما محاسبه کرده‌ایم که تلاشی که یک حیوان می‌کند تا برود چیزی برای خوردن بیابد عملا برابرِ کالری‌ها و دیگر موادی است که در علوفه‌اش در آن محلِ بعدی وجود داشت، یعنی فقط موضوعِ زنده ماندنش مطرح بوده، فقط زنده ماندن. راهپیمایی، راهپیمایی و باز هم راهپیمایی برای یافتنِ کمی علف تا از گرسنگی نمیرد. آیا پایانِ زندگیِ چادرنشینی در عین حال پایانِ نوعی روحیهٔ ایرانی نیست؟ من نمی‌دانم واقعا در این مورد چه بگویم. این در ایران بوده که اسب را شناخته، تربیت کرده و رام کرده‌اند. و حالا با جیپ تقریبا از میان رفته است. یعنی ایرانی هم باید از میان می‌رفت. و حال آنکه این‌ها، تاسف خوردن بر اینکه اسب، این حیوانِ نجیب، دیگر‌‌ همان نقشِ گذشته را در جامعهٔ امروز ندارد بیشتر یک تاسفِ خاطراتی است. در گفت‌وگو از به‌هم‌پیوستگیِ قبایل، آیا راست است که ازدواجِ شاهنشاه با ثریا هم یک اقدامِ سیاسی بوده، یعنی دستی بوده که به سوی طایفه‌ای دراز شده بود که او نماینده‌اش بود؟ ابدا. وانگهی بختیاری‌ها در آن هنگام هیچ قدرتی نداشتند. کاملا خلعِ سلاح و متمدن شده و به شهر‌ها روی آورده بودند. چرا در ایرانی‌ها یک نوع حالتِ دلخوری نسبت به عرب‌ها وجود دارد؟ هر چه در این‌ جهت بتواند وجود داشته باشد، ریشهٔ تاریخی دارد. ما موردِ تهاجمِ اعراب قرار گرفتیم، اما همهٔ آنچه که از آن‌ها نگاه داشتیم همانا دینِ اسلام است که آن را پذیرفتیم ولی بی‌گمان به‌دلایلِ ملی، در آن تغییر دادیم و از این‌ جهت به خود می‌بالیم. به طور خیلی دقیق‌تر باید گفت ما یک مذهبِ اسلام را پذیرفته‌ایم که به ما امکان می‌داد که حتی در جنگ‌های میهنی از حسِ مذهبیِ مردم یاری بگیریم. به عبارت دیگر، این مهاجم است که در حالی که البته ما تحتِ نفوذِ او قرار داشتیم، تمدنِ ما و شیوهٔ زندگیِ ما را پذیرفت و تقلید کرد، و ما توانستیم سیاستِ ملیِ خود را ادامه بدهیم. از سوی دیگر یکی از دلایلِ احتمالیِ این رفتارِ ایرانیان نسبت به عرب‌ها بی‌گمان از آنجا سرچشمه می‌گیرد که بالاخره بیشترِ آن‌هایی که غرب به عنوان فیلسوفان یا شاعرانِ عرب می‌شناسند، مثلِ عمر خیام، در واقع ایرانی هستند. ایرانی‌ها، هرچند که بسیاری از آن‌ها به زبانِ عربی نوشته‌اند، در مدتِ درازی اربابانِ تفکر و تعقلِ جهانِ عرب بوده‌اند. سنتِ فرهنگیِ فرانسه در ایران در چه حالی است؟ حالا بیشترِ جوانان انگلیسی حرف می‌زنند.... فرا گرفتنِ زبانِ فرانسه، بدونِ شک در این سال‌های اخیر از سر گرفته شده و رونق پیدا کرده است، و این رونق به علت قراردادهای اقتصادی‌ای که با فرانسه امضا کرده‌ایم، بیشتر از این هم دامنه خواهد یافت. دوباره صد‌ها ایرانی در فرانسه، در سطحِ فکری و علمیِ بسیار بالایی، آموزش خواهند دید. البته پیش از جنگ زبانی جز فرانسه رواج نداشت. فرانسه زبانِ دیپلمات‌ها بود، زبانِ بین‌المللی بود، وسیلهٔ نقل و انتقال و انتشارِ فرهنگ بود. و حال آنکه امروزه بیشتر انگلیسی صحبت می‌شود. اما من فکر می‌کنم که در اینجا به هر حال، فرانسه دوباره رونق خواهد گرفت. حال که مطلب به اینجا رسید، من که خودم بیشتر فرهنگ و آموزشِ فرانسوی دارم، از دیدگاهِ احساساتی تا اندازه‌ای از ناپدید شدنِ زبانِ فرانسه از صحنهٔ بین‌المللی متاسفم، اما در عمل، موضوعِ اعداد و ارقام در میان است: باید دید چند نفر به زبانِ انگلیسی و چند نفر به زبانِ فرانسه صحبت می‌کنند. وانگهی همهٔ این جوانان که می‌روند فرانسه یاد می‌گیرند، امروز دیگر به دلیل سنتِ فرهنگی نیست بلکه به واسطهٔ برخی نیازهای اقتصادی است. زبان‌ها هم حالا دیگر از این صافیِ اقتصادی می‌گذرند. شاهنشاه از سفرِ رضاشاهِ به ترکیه صحبت می‌فرمودند. آیا ایشان هم مثلِ ترک‌ها به فکر غربی کردنِ خطِ فارسی افتاده بودند؟ در یک چند مدتی، این راه‌حلِ احتمالی حتی خیلی جدی موردِ مطالعه قرار گرفت، اما بعدا این کار را‌‌ رها کردیم، زیرا برپایهٔ این خط به اندازه‌ای افتخار و بزرگی در ادبیاتِ قدیمِ ما وجود دارد که با خودمان گفتیم: «چرا خودمان را فقیر کنیم و تنها چیزی را که داریم نابود کنیم؟» ما یک کشورِ خیلی پیشرفته و صنعتی نیستیم، حال اگر علاوه بر آن هم این جنبهٔ خصوصیتِ خود را از دست بدهیم دیگر هیچ چیز برای‌ِمان باقی نمی‌ماند، به ویژه که سنتِ فرهنگیِ ما، مخصوصا در شعر، اهمیتِ بسیار زیادی به خط می‌دهد. و این سنت، جاودانی و دائمی خواهد شد. برای اینکه فرهنگ برای من ارزشِ بسیار دارد، زیرا یکی از وسایلِ مبارزه با این جامعهٔ غول‌گونه و مادی‌ای است که از صنعتی شدنِ کشور متولد خواهد شد. لذا برای اینکه به دستگاه‌های خودکار و به موجوداتِ بدونِ روح تبدیل نشویم، باید به فرهنگ توجه کنیم، دست‌ِکم آن را در دسترسِ همه بگذاریم تا همه بتوانند از آن بهره بگیرند. از آن برخوردار شوند و هیچ‌کس نگوید: «ما شانسِ دسترسی به فرهنگ را نداشتیم.» و این امر در نزدِ ما عمیق‌تر از جاهای دیگر است. در واقع اگر من فکر نکنم که می‌توانم موفق به تعریفِ ویژگیِ فرهنگِ ایران، حتی با اقدام به نوشتنِ یک کتاب – چون واقعا زمینهٔ کارِ من نیست، بشوم، در هر صورت می‌توانم بگویم که فرهنگ، روحِ ایران در طولِ قرن‌ها بوده است: در طیِ سه هزار سال تاریخ. و بدیهی است که بایستی چیزِ خیلی بزرگی می‌بوده که توانسته است در برابرِ همهٔ این فراز و نشیب‌های روزگار پایداری کند. و در نهایتِ امر، همین فرهنگ گسترده و زنده، و فطریِ هر ایرانی بوده که بدونِ شک در هر بار تنها عاملِ بقای ما بوده است. از برکتِ این فرهنگ است که ملتِ ایران هنوز وجود دارد. فرهنگ همواره پیوندی بوده که ما را به خاکِمان و میهنِمان پیوسته داشته است. شاهنشاه از «انقلابِ خودمان» صحبت می‌فرمایند، آنچه به نامِ انقلابِ شاه و ملت یا «انقلابِ سفید» معروف است. برای یک غربی که میراثِ انقلابِ فرانسه یا انقلابِ روسیه را با خود دارد، این کلمه از زبانِ یک امپراتور کمی عجیب می‌نماید. ابدا. باید که بالاخره یک روز شما بفهمید که یک شاه در ایران، در تاریخِ این کشور، نمایندهٔ ملت است. وانگهی این من نیستم بلکه یک دانشگاهیِ غربی است که گفته است: «شاه در ایران استاد است، معلم است، پدر است و تقریبا همه چیز است.» در این صورت اگر شهریارِ کشور پدرِ خانواده یا متفکر یا استاد یا هر چیزِ دیگر که می‌خواهید فکر کنید باشد، و اگر ببیند که باید کشورش با یک انقلاب نجات داده شود، این کار را خواهد کرد. منبع: پارسینه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

سيا، ساواك و سفارت آمريكا

سيا از آغاز حضورش در ايران عصر‌ پهلوي ارتباط مستقيمي با سفارت امريكا در تهران پيدا كرد و در واقع بخشي از سفارت امريكا در تهران در اختيار سيا قرار داشت. در بسياري از امور ميان اعضاي رسمي سفارت و عوامل سيا هماهنگي لازم برقرار بود. با اين حال سيا در فعاليتهايش از استقلال عمل كافي برخوردار بود و چه بسا فعاليتهاي پرشماري از آن، از ديد و اطلاع اولياي سفارت مخفي مي‌ماند. به عبارت ديگر سيا در گزارش اقدامات و فعاليتهايش در امور مختلف به اولياي رسمي سفارت امريكا در تهران الزام و اجباري نداشت. با اين حال اين به مفهوم تقابل و يا تضاد سفارت و سيا نبود بلكه طرفين در امور بسياري در هماهنگي با يكديگر عمل مي‌كردند و گزارشات و اقدامات و فعاليتهاي آنان در عملكرد و خط مشي طرفين تأثيري انكار‌ناپذير و به سزا داشت. در همان حال ميان سفارت و نمايندگي سيا در تهران و وزارت خارجه امريكا و نيز سازمان مركزي سيا در امريكا هم ارتباط تنگاتنگ قابل توجهي وجود داشت و اساساً با مجموع تعامل اطلاعاتي و فعاليتهاي سياسي طرفين بود كه سياستها و تصميم‌سازيهاي ريز و درشت دولتمردان و سياستگذاران امريكا در مورد ايران به مورد اجرا گذاشته مي‌شد و در ارتباط و تعامل حكومت ايران با آن كشور تصميم لازم اخذ مي‌شد. در همان حالي كه سفارت عمدتاً از طريق مستقيم و آشكار، روابط امريكا با حكومت ايران را تنظيم مي‌كرد مجموعه گزارشات و اطلاعات سيا از شئون مختلف زندگي ايرانيان دولتمردان آن كشور را قادر مي‌ساخت رفتار سياسي فيمابين را براساس داده‌هاي اطلاعاتي مذكور طبقه‌بندي و تنظيم كرده به كار بندند. در رابطه با حكومت ايران هم علاوه بر اينكه رؤساي وقت سيا در ايران ارتباط و تماس مستقيم و منظمي با شاه داشتند. برخي ديدگاهها و خواسته‌هاي آنان هم از طريق مجاري رسمي سفارت امريكا درتهران به اطلاع مقامات ايراني مي‌رسيد. در همان حال روابط سيا و سفارت امريكا درتهران با ساواك هم از قاعده‌هاي مشابه پيروي مي‌كرد. ساواك كه ارتباط اطلاعاتي ـ امنيتي تنگاتنگي با سيا داشت در هماهنگي اطلاعاتي ميان سيا، سفارت و حكومت ايران نقش قابل اعتنايي ايفا مي‌كرد. اسناد بر جاي مانده نشان مي‌دهد كه سيا، سفارت آمريكا در تهران و حتي وزارت خارجه آن كشور در گزارشات و اطلاعات واصله از ساواك در زمينه حضورشان در ايران بهره‌فراواني مي‌بردند و برخي از مهمترين جنبه‌هاي زندگي ايرانيان وحتي شناخت ويژگي‌ها و مسائل پرشمار مربوط به مجموعه حاكميت، دولت، دربار و شخص شاه از كانال ساواك در اختيار سيا و مقامات سفارت و وزارت امور خارجه امريكا قرار داده مي‌شد. وزارت امور خارجه در امريكا با مسئولان سيا در ايران جلسات و مذاكرات منظمي داشت و در همان حال سمينارهاي متعددي با شركت كارشناسان، متخصصان و نمايندگان فيمابين تشكيل مي‌شد كه درباره اوضاع سياسي، استراتژيكي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مباحث و مسائل گوناگوني مطرح و مذاكره مي‌‌كرد و از جمع‌بندي اين گونه‌جلسات و مذاكرات بود كه درنهايت استراتژي و دكترين امريكا در رابطه با ايران شكل مي‌گرفت و به مورد اجرا گذاشته مي‌شد. با اين توضيح كه مباحث مطروحه در اينگونه سمينارها و جلسات اساساً برپايه اطلاعات و گزارشاتي بود كه از سوي مأموران و نمايندگي سيا و سفارت امريكا در تهران تهيه و ارسال شده بود. در اين باره هماهنگي منظم و تعريف شده‌اي ميان طرفين وجود داشت. در مواردي وزارت امور خارجه و سازمان مركزي سيا در امريكا فهرستي از سرفصلهاي مهم اطلاعاتي ـ امنيتي مورد نياز را در اختيار ايستگاه سيا و نيز سفارت امريكا در تهران قرار مي‌دادند تا براساس راهنمائي ارائه شده داده‌هاي اطلاعاتي تهيه و در اختيار مركز قرار داده شود. براي نمونه سازمان مركزي سيا در امريكا در نامه‌اي كه در 27 ارديبهشت 1356 / 17 مه 1977 براي سفارت امريكا در تهران مي‌فرستد سرفصل‌هاي مورد نياز اطلاعاتي وزارت امور خارجه و سيا در مورد ايران را به شرح ذيل تعيين كرده و تقاضا مي‌كند اولياي آن سفارت به ياري مأموران سيا درتهران اطلاعات خواسته شده را با مطالعه در موارد اطلاع داده شده براي مركز ارسال دارند. سري سرپرست سازمان مركزي اطلاعات (CIA) كميته منابع انساني طبقه‌بندي: سري تاريخ: 17 مه 1977 27 ارديبهشت 1356 دفتر رئيس از: ادوراد، اس، ليتل به: ويليام اچ. سوليوان ـ سفير امريكا ـ تهران درموقع ارسال «بررسيFOCUS ايران» براي جك ميكلوس (كاردار) در ژانويه، سرپرست سازمان مركزي اطلاعات (CIA) اشاره كرد كه يك ليست اوليه با ارجحيت مسائل اطلاعات ملي براي سفارت تهيه خواهد شد. ضميمه، ليست مزبور است كه به وسيله كميته منابع انساني با نظر مأمور اطلاعات ملي براي خاور نزديك و جنوب آسيا تهيه شده است. چون ليست فشرده است ترتيبي براي ارجحيت منظور نشده است. راهنما جدا از بررسي FOCUS تهيه شده و در فرم اسكلت‌وار به نظر مي‌رسد. ما اميدواريم كه اين ليست براي شما به عنوان نموداري از مسائل هماهنگ شدة بين سازماني، مهم‌ترين احتياجات اطلاعاتي واشنگتن را در برداشته باشد. يك راهنماي مفصل‌تر براساس منظمي از طريق كانالهاي سازماني براي شما تهيه شده است. همچنان كه در برنامه FOCUS تجربه كسب مي‌كنيم، اميدواريم كه اين ارزيابيهاي گزارشي كار هيئتهاي خارج از كشور را سهل‌تر و ‌آسانتر سازد. نظرات شما در مورد اين موضوع ماية خوشوقتي من است. سري راهنما: ايران ليست زيرين سرفصلهاي مورد علاقه جامعه اطلاعاتي و امور خارجه مي‌باشد. الف‌ـ سياسي الف‌‌ـ داخلي 1ـ هدفها و سياستهاي دراز‌مدت شاه و مشاورين اصلي او، نظامي و غير نظامي. 2ـ تصميمات اساسي سياسي، ملي، امنيتي و اقتصادي به وسيله چه كساني و چگونه گرفته مي‌شود. 3ـ نقشي كه ساواك در دولت بازي مي‌كند. 4ـ نقش دولت ايران در موضوع حقوق بشر. 5ـ برنامه‌ريزي‌هاي آينده و فعل و انفعالات شخصي كه جانشين را تعيين مي‌كند. ب‌ـ خارجي 1ـ منابع تهديدات نظامي خارجي براي ايران. 2ـ موازنه قدرتها در منطقه به نحوي كه ايران را متأثر مي‌سازد. 3ـ روابط با اتحاد شوروي و كشورهاي خليج فارس، خصوصاً عربستان سعودي و عراق. 4ـ روابط با هند، پاكستان، افغانستان و تركيه ب ـ اقتصادي الف ـ برنامه‌هاي رشد اقتصادي، بويژه، استراتژي و سياستهاي فروش شركت ملي نفت ايران. ب ـ طرهايي كه براي توسعه اتمي ريخته شده. 3ـ قابليتهاي نظامي نيروهاي مسلح سلطنتي ايران. 1 از ميان سفيران امريكا در تهران حداقل سه تن پيش از انتصاب به اين مقام در سازمان سيا عضويت داشتند كه از آن ميان ريچارد هلمز مشهورترين آنهاست، ريچارد مك‌كارا هلمز كه در امريكا به ديگ شهرت داشت برادرش در سوئيس همكلاسي محمد‌رضا شاه پهلوي بود. از اواخر دهة 1930 م در سازمانهاي اطلاعاتي ـ جاسوسي امريكا جذب شد و از آغاز تأسيس سيا در 1947 به استخدام آن درآمد و به سرعت از مسئولان درجه اول سيا شد و در 1962 به معاونت عملياتي سيا ارتقاء مقام يافت و نهايتاً در 30 ژوئن 1966 به عنوان رئيس سيا منصوب گرديد. وي در ميان اعضاي بلندپايه سيا تحت عنوان «سلطان مطلق جاسوسان» لقب داشت. ريچارد هلمز در تمام دوراني كه در رياست سيا بود از حكومت ايران سخت پشتيباني مي‌كرد و شاه نيز متقابلاً با او احساس نزديكي فزاينده‌اي داشت. ريچارد هلمز طي سالهاي 1345 ـ 1351 ش/ 1966 ـ 1972 م. به مدت هفت سال رئيس سيا بود و طي اين سالها بارها به ايران مسافرت كرد. آگاهان به امور ريچارد هلمز را «يكي از دو مرد آگاه جهان» مي‌دانستند. نفر بعدي رئيس كا.گ.ب بود. ريچارد هلمز به دنبال رسوايي واترگيت از مقامش عزل شد(20 نوامبر 1972) و مدت كوتاهي بعد به عنوان سفير امريكا درتهران منصوب شد. 2 ورود ريچارد هلمز به تهران به عنوان سفير جديد امريكا اوج دوران قدرت محمد‌رضا شاه پهلوي محسوب مي‌شد. شاه به عنوان ژاندارم منطقه در دفاع و حمايت از اهداف و خواسته‌هاي غرب و امريكا در منطقه براي خود رسالتي قائل بود ودر همان حال فعاليتهاي مشترك سيا، ساواك، موساد و نيز اينتليجنت سرويس انگلستان در منطقه در يكي از حساس‌ ترين مقاطع خود قرار گرفته بود. يك سال پيش از ورود هلمز به تهران كانوي رئيس سابق سيا در تهران جاي خود را به نيكولاناتزيوس با نام مستعار ويليام برومل داده بود كه عضو كهنه‌كار سيا محسوب مي‌شد و از شاخص‌ترين اعضاي سيا در سراسر جهان به شمار مي‌رفت. او پيش از آن در ايستگاه‌هاي سيا در كره جنوبي، آرژانتين و هلند خدمات شاياني براي سيا انجام داده بود. با ورود ويليام برومل به ايران بودكه ايستگاه منطقه‌اي سيا از قبرس به تهران منتقل شد و از آن پس تهران به مركز فرماندهي دستگاه جاسوسي ـ اطلاعاتي امريكا در منطقه خاورميانه تا مشرق دور ارتقاء مقام يافت. وجود ريچارد هلمز در تهران در همين مقطع اهميت و حساسيت قابل توجه ايران را براي مراجع اطلاعاتي ـ جاسوسي و وزارت امور خارجه امريكا آشكار مي‌كند. 3 ريچارد هلمز تا ژوئن 1977 / 1355 ش. مقام سفارتش را درتهران حفظ كرد. 4 در دوران وي بود كه علاوه بر گسترش فعاليتهاي سيا در شئون مختلف سفارت امريكا در تهران نيز نقش بسيار برجسته‌اي در گسترش روابط ايران و امريكا بر عهده گرفت. پژوهشگران و آگاهان به امور براي سفارت امريكا در تهران در پيشبرد اهداف اطلاعاتي‌ـ جاسوسي آن كشور در ايران و منطقه خاورميانه نقش قابل توجهي قائل شده‌اند. حضور و فعاليت گستردة مأموران سيا در پوششهاي مختلف سياسي‌ـ ديپلماتيك در سفارت و نيز حضور چهره‌هاي برجسته سيا به عنوان سفير و كاردار و نظاير آن در ايران اين فرضيه را سخت قوت مي بخشد كه مسائل اطلاعاتي‌ـ امنيتي و جاسوسي در روابط ايران و امريكا جايگاه بي‌بديلي داشت. منصور رفيع‌زاده آخرين نماينده ساواك در امريكا تأكيد دارد كه سفارت امريكا در تهران در درجه اول به عنوان پايگاهي براي انجام فعاليتهاي جاسوسي ـ اطلاعاتي سيا در ايران انجام وظيفه مي‌كرده است.5 اين مهم البته از ديد ساواك و حكومت ايران پنهان نبود و چه بسا جهت پيشبرد اهداف فوق مساعدتهاي قابل اعتنايي هم در اختيار آن قرار مي‌گرفت. 6 علاوه بر سفارت امريكا در تهران حداقل سه نمايندگي سياسي ديگر آن كشور در شهرهاي مختلف ايران فعاليتهاي سياسي، اطلاعاتي ـ جاسوسي پرشماري در راستاي اهداف سيا به انجام مي‌رسانيدند و در هر يك از اين نمايندگيها مأموراني از سيا حضور داشتند و فعاليت اطلاعاتي ـ جاسوسي اين مراكز تحت هدايت سفارت امريكا در تهران قرار داشت. اين نمايندگيها در شهرهاي تبريز، اصفهان و شيراز واقع بود. طي سالهاي پاياني حكومت در شهرهاي ديگر هم فعاليتهاي سياسي ـ اطلاعاتي امريكاييان گسترش يافت. 7 سفارت امريكا درتهران داراي شش بخش مجزا بود كه عبارت بودند از: «1ـ بخش امور سياسي 2ـ بخش نظامي 3ـ بخش اقتصادي و بازرگاني 4ـ كميسيون مشترك ايران و امريكا 5ـ بخش كنسولي و 6ـ بخش امور اداري. 8 ديگر نمايندگيهاي مهم و مراكز سياسي و ديپلماتيك امريكا در تهران و ساير نقاط ايران عبارت بود از: 1ـ كنسولگري امريكا در تبريز 2ـ كنسولگري امريكا در اصفهان 3ـ كنسولگري امريكا در شيراز 4ـ كنسولگري امريكا در مشهد 5ـ انجمن كارمندان امريكايي 6ـ سازمان ارتباطات بين‌المللي 7ـ سازمان مبارزه با مواد مخدر 8ـ دفتر وابسته كشاورزي امريكا در تهران.» 9 در اين مراكز و نمايندگي‌ها كه افراد پرشماري در پوششهاي مختلف خدمت مي‌كردند سيا مأموران متعددي داشت كه در پوششهاي سياسي، اقتصادي، ديپلماتيك و ... وظايف محوله در امور اطلاعاتي ـ جاسوسي را به انجام مي‌رسانيدند. از منابع اطلاعاتي و كسب خبر سفارت امريكا در تهران و نيز سيا در بخشهاي مختلف كشور، عوامل و عناصر ايراني مرتبط با سفارت بود. در اسناد و مدارك بر جاي مانده از سفارت امريكا در تهران اسامي و مشخصات افراد پرشماري ذكر شده است كه با سفارت در تماس دائمي و منظمي بودند و اخبار و اطلاعات ارزشمندي را از حوزه فعاليت خود در اختيار آنان قرار مي‌دادند. برخي از مهم‌ترين فعالان سياسي مخالف، روشنفكران، اساتيد و مديران دانشگاهها، رجال و كارگزاران دولتي وحكومتي در زمره اين افراد بودند. سفارت امريكا در تهران و نيز سيا در موارد متعدد با كمترين مشكل اطلاعات ذي‌قيمت قابل توجهي از اين منابع و رابطين خود به دست مي‌آوردند. بسياري از كساني كه در امريكا تحصيلات عاليه خود را پشت سر گذارده بودند، روابط نزديكتري با سفارت و نمايندگان پيدا و پنهان سيا در تهران و ساير نقاط كشور داشتند اطلاعات ارائه شده از سوي رابطين و دوستان ايراني سفارت و سيا در تغذيه اطلاعاتي‌ـ جاسوسي سيا اهميتي انكار ناپذير داشت. 10 در يك مورد سفارت امريكا در تهران از مهدي هروي نام مي‌برد كه «مأموران گوناگون سفارت با او آشنايي» تامي داشتند. او كه تحصيلات دانشگاهي‌اش را در ا مريكا انجام داده بود «در اوايل سال 1975 به عنوان مشاور با نمايندگان امريكا در سومين كنگره حزب ايران نوين كار مي‌كرد.» و بعدها پس از تأسيس حزب رستاخيز اين مهم را در حزب جديد بر عهده گرفت و روابط اطلاعاتي‌اش را با سفارت كماكان حفظ نمود. 11 سفارت امريكا و سيا در ايران از اين دوستان ايراني وفادار بسيار داشتند. سفارت امريكا در تهران تا پايان دوران سلطنت محمد‌رضا شاه كماكان از حضور و وجود فعال اين رابطين و خبررسانان سود مي‌برد و حكومت ايران و نيز ساواك هم هيچ‌گاه مانعي بر سر راه اين ارتباطات كه چندان پنهان هم نبود ايجادنكردند. بدين ترتيب اولياي سفارت و نيز نمايندگان و مأموران سيا در ايران تا واپسين روزهاي عمر رژيم پهلوي از مزيت اين منابع اطلاعاتي ارزشمند كه عمدتاً حساس‌‌ترين و كليدي‌ترين پستهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي را در اختيار داشتند كماكان بهره بردند. ضمن سياسي و بويژه مخالفين ميانه‌رو حكومت هم ارتباطات بسياري با سفارت امريكا در تهران داشتند و اين تماسها تا آخرين روزهاي عمر رژيم پهلوي ادامه داشت. پانوشت‌ها: 1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد دوم، صص 210ـ 216. 2ـ سينتيا هلمز، خطارات همسر سفير، صص 3ـ 6. 3ـ همان، ص 217. 4ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، جلد 8، صص 94ـ 95. 5ـ اسكندر دلدم، پيشين، صص 24ـ 29. 6ـ يوسف ترابي، صص 91ـ 93. 7ـ همان، صص 95ـ 102. 8ـ همان، صص 102ـ 108. 9ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، جلد 17، صص 107ـ 108. 10ـ همان، صص 108ـ‌109. 11ـ همان، ص 109. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ريشه هاي نفرت مردم ايران از سلطنت پهلوی

ارتش، پایگاه قدرت داخلی پهلوی را تشکیل می‌داد و روشن بود که قدرت رضا شاه بر بنیانی ضعیف بنا نهاده شده است. در ژوئیه 1926، اندکی پس از رسیدن رضا شاه به تخت شاهنشاهی، مستشار امریکایی امور مالی ایران، آرتور ميليسپو، گزارشی مفصل از فساد در ارتش ایران تهیه و به گروهی منتخب از وزرا ارائه کرد. این گزارش ، تصویری نابسامان از وضعیت ارتش ارائه داده و فرا رسیدن اوضاع وخیمی را هشدار می‌دهد. همان طور که ميليسپو پیش‌بینی کرد، در تابستان 1926، نافرماني‌های گسترده‌ای در خراسان و آذربایجان رخ داد. علاوه بر این، شورشي هم در كردستان در جريان بود؛ و به دنبال آن نيز توطئه خطرناك در ارتش كشف شد و تلاش سرهنگ پولادين براي كشتن رضا شاه در آخرين لحظات عقيم ماند. اگر چه توطئه‌گران به شدت مجازات شدند؛ اما همه اينها تأكيدي بود بر سست بودن پايه‌هاي سلطنت پهلوي. تغییر مدام وزرا و «بحران‌ها» و ترميم پياپي کابینه‌ها، در سال‌های 1926 و 1927 از وضعيت ناپايدار سیاسی در آن زمان حکایت می‌کند. حتی در مجلس ششم، که مطابق با خواسته‌های پهلوی «انتخاب شد» و در جولای 1926 کار خود را آغاز کرد، نشانه‌هایی از استقلال رأی و تمرد از منويات ملوکانه دیده می‌شود. سياست‌هاي مرموز و پر از خدعة خيانت و جنايات، نظير ترور مدرس است. براي فائق آمدن بر شرايط نابسامان و بي‌ثبات سياسي، در فوريه 1927 دولتي روي كار آورده شد كه رياست اسمي آن با مستوفي‌الممالك بود؛ اما تمام قدرت اجرایی در دست وزرای «سه گانه‌ای» بود که تنها در مقابل شاه پاسخگو بودند. کنترل ارتش و دستگاه امنیتی نیز در دست شاه بود. تعیین این شورای «سه نفره»، نشان از آغاز تثبیت سلطنت پهلوی دارد. حتی با تغییر نخست‌وزیر، این شورای سه نفره که عبارت بودند از تیمورتاش، فیروز و داور، همچنان به کار خود ادامه می‌داد. در ژوئن 1929 فیروز از پست خود عزل و سپس دستگیر شد. اما دو نفر دیگر همچنان به کار خود ادامه دادند. اخراج ميليسپو در ژوئن 1927، به بدنامی گسترده رژیم پهلوی دامن زد. در مه 1927 تغییراتی در نظام قضایی کشور رخ داد. با انجام این تغییرات، ملاها از دخالت در امور قضایی منع شده و از وزارت دادگستری اخراج شدند. اندکی پس از اخراج ميليسپو، مخالفت روحانیون بيشتر شد. قرارداد ایران ـ روسیه در اکتبر 1927 و واگذاری امتیاز انحصاری شیلات به روسیه، مردم و روحانیون را هر چه بیشتر علیه حکومت تحریک کرد. با تصویب قانون اسناد زمین در فوریه 1928 این مخالفت‌ها ادامه یافت. این قانون، قدرت و معیشت روحانیون شیعه را تضعیف می‌کرد. علاوه بر سرکوبی روز افزون مردم، رژیم در سال 1928 اقدام به تأسیس «احزاب سیاسی» ساختگی کرد. این احزاب، نمونه‌های اولیه احزاب سیاسی دهه 1960 و 1970 بودند. خلاصه اینکه در ژوئیه 1928، یک نظام استبدادی ظالم استقرار یافته بود و رژیم پهلوی آماده نابود کردن مخالفین خود بود که روحانیون شیعه، مهمترین آنها بودند. بدگمانی و دشمنی متقابل روحانیون شیعه و رژیم پهلوی عمیق‌تر شد. بیشتر مردم معتقد بودند رضا شاه بهایی است. بدرفتاري با علما و قرار گرفتن بهائیان در پست‌های مهم دولتی، بیش از پیش بدگمانی روحانیت را تشدید کرد. در 24 مارس 1928، یا چند روز پیش یا پس از آن، در رویدادی که احتمالاً در تاریخ ایران بی‌سابقه است، رضاشاه دستور ضرب و شتم یک روحانی شیعه را در حرم مقدس قم، صادر کرد. در پی هفتمین دوره انتخابات مجلس در تابستان 1928، رژیم به سمت سرکوب بیشتر مخالفین روحانی خود پیش رفت. در این میان، می‌توان به سرکوب مدرس اشاره کرد که پس از شکست در انتخابات، دستگیر و تبعید شد. در دسامبر 1928، مجلس متمم قانون ثبت اسناد و املاك را تصویب کرد. همچنین در این مجلس تحت عنوان «قانون اصلاح لباس»، حمله اصلی به روحانیت تصویب گردید. این قانون، مردها را ملزم می‌ساخت به جای کلاه مخروطی شکل یا دستار، «کلاه پهلوی» به سر کرده و به جای پوشش سنتی ایرانی، لباس‌های مدل اروپایی به تن کنند. زنان نیز بایستی در انظار عمومی حجاب خود را بر می‌داشتند. این اقدامات مخالفت شدید روحانیون شیعه و افراد متدین را در پی داشت. دولت در پاسخ به این مخالفت‌ها، در تابستان 1929 روحانیون بسیاری را ترور کرد و موفق شد مخالفان روحانی را سرکوب کند. با مطالعه اين اسناد مي‌توان دريافت كه چرا مردم ايران در جريان انقلاب اسلامي 1979، تا بدان حد از رژيم پهلوي نفرت داشتند؛ و چرا آيت‌الله خميني كه در زمان رضاشاه طلبه‌اي جوان بود، از شخص رضا شاه چنان كينه عميقي به دل داشت. همچنین حوادث سال 1928 افغانستان نشان داد که ايران نيز بر لبه تيغ قرار دارد. حکومت افغانستان با انجام اقداماتی مشابه مخالفت مردم را برانگیخت و در نتيجه پادشاه این کشور مجبور به فرار شد. مقاومت در برابر اصلاحات، که شامل شورش‌های گسترده عشاير در سال 1929 می‌شود. یکی از مهمترین شورش‌ها، شورش قشقایی بود که به کمک نیروی نظامی و با سختی فراوان سرکوب شد. «آرام ساختن» مناطق عشايرنشيني، اقداماتی تند و خشن می‌طلبید. مانند جابجایی اقوام لر به منظور دور ساختن آنها از منطقه خود در سال‌های 1929 و 1930. با فرا رسیدن سال 1930، مخالفت آشکار عشاير در هم شکسته شد و تعداد زیادی از سران عشاير کشته یا اعدام شدند. علاوه بر دستگیري بسیاری از روحانیون و سران عشاير، رژیم پهلوی افرادی را نیز که بیم دشمنی آنها با رژیم می‌رفت، زندانی کرد. از جمله این افراد می‌توان به فیروز و صارم‌الدوله اشاره کرد. حتی ژنرال حبیب‌الله شیبانی، افسری که در سرکوب شورش‌های کردستان و فارس نقش عمده‌ای ایفا کرد؛ همچنین رئیس پلیس تهران نیز از زندان و توهین و رسوایی جان سالم به در نبردند. دیری نگذشت که حکومت ترور تلفات زیادی بر جای گذاشت و قربانیان بسیاری گرفت. در این سلطنت به ظاهر قانونی، رضا شاه بر مجلس قانونگذار و تمام قواي حکومتی، تسلط کامل داشت. در وزارت دربار، نوکری لایق و مطیع به نام تیمورتاش تحت فرمان او بود. از این تاریخ به بعد رضا شاه در حالي كه تمام مخالفت‌هاي آشكار را سركوب كرده بود، تا پنج سال ديگر بر تخت شاهنشاهی تکیه زد. همان طور که وزیر کشور امریکا اشاره کرده، در سال 1931 پادشاهی رضا شاه پهلوی بیش از هر زمان دیگری در امنيت بود. پس از این بود که وخامت اوضاع، رژیم پهلوی را در سراشیبی سقوط انداخت، اما حمله نظامی آگوست 1941 به رهبری انگلستان، این رژیم را از خطر سقوط نجات بخشید. منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

رهبري در نهضت مشروطيت

نهضت مشروطيت، به گواهي حوادث پيش و پس از آن، مهم‌ترين رخداد تاريخ معاصر ايران تا پيش از انقلاب اسلامي است. زيرا از يك سو عصاره مطالبات جامعه ايران بود و ريشه در عملكرد نظام سياسي قاجار و دولتهاي همساية شمالي و جنوبي كشور داشت؛ و از سوي ديگر، تأثيرات مهم و گسترده‌اي در عرصه‌هاي فرهنگ و سياست و اقتصاد جامعه در دهه‌هاي بعدي گذاشت. آگاهي از رخداد مشروطيت، كه همچنان اهميت شاياني دارد نيازمند درك و دريافت شفاف و عالمانه است. به نظر مي‌رسد با روشن شدن موضوع «رهبري» در نهضت مشروطيت، مي‌توان به شناخت درست‌تري از اين نهضت دست يافت. رهبري در منابع تاريخي در گفته‌ها و نوشته‌ها، عبارت «رهبران مشروطه» فراوان به كار برده مي‌شود، اما كمتر اين مقوله به درستي مورد بررسي قرار گرفته است، شاخصه‌هاي آن تبيين و مصاديق آن مشخص شده است و حتي گسترة اجتماعي و محدودة زماني رهبري آنها نيز تعيين نگرديده است. بيان كلي و مبهم مقولة رهبري و عدم توجه به آن، فهرستي طولاني از مدعيان رهبري مشروطه به دست مي‌دهد. براي نمونه، كتاب رهبران مشروطه نوشته آقاي ابراهيم صفايي در دو جلد، بيش از چهل نفر از شخصيتهاي مختلف را به عنوان رهبران مشروطه معرفي مي‌كند. نويسنده در مقدمة كتاب، انگيزة خود را از نگارش كتاب چنين مطرح مي‌كند كه «موفقيت و پيش‌رفت هر جنبش و قيامي به ميزان فداكاري و ايمان و ثبات عقيده و تدبير و تهور سران قيام بستگي دارد. به همين برهان اگر بخواهيم علل پيش‌رفت يا دلايل ركود و ناكامي نهضت مشروطه را بدانيم بايد نخست رهبران و مدعيان رهبري اين نهضت را بشناسيم و به طرز تفكر سياسي و اغراض و هدفهاي شخصي و اجتماعي آنان آگاهي به هم رسانيم و به ميزان فداكاري و خلوص و قدرت يا دورويي و غرض و زبوني هر يك پي ببريم، آن وقت اين معماي سياسي تاريخ ايران خود به خود براي ما و براي نسلهاي آينده كشور حل خواهد شد و خادم و خائن از يكديگر امتياز خواهند جست و مردان بي‌باك و فداكار از محافظه‌كاران و متظاهران خودخواه جدا خواهند شد و بتهاي ساختگي تاريخ در هم خواهند شكست و چهرة خدمتگزاران با تمام جهات و خصوصياتشان نمودار خواهد شد.» شناسايي دقيق رهبران يك نهضت، در آسيب‌شناسي آن و تصحيح و تكامل بينش تاريخي نسلهاي آينده نسبت به آن نهضت نقش مؤثر و تعيين‌كننده‌اي دارد. اما مؤلف كتاب يادشده و ديگر مورخان مشروطيت رهبر بودن افراد مورد بحث را مفروض و مسلم انگاشته هر كدام با توجه به دانش تاريخي و مباني نظري خود مي‌كوشند تا به گمان خويش به معرفي كامل‌تر و صحيح‌تر آنان بپردازند و از اين طريق به تصحيح بينش تاريخي خوانندگان آثار خود كمك كنند. اما پرسش اصلي اين مقاله متوجه اصل رهبري نهضت و ماهيت آن است. با مروري بر فهرست طولاني افرادي كه در منابع تاريخي از آنها به عنوان رهبران مشروطه ياد مي‌شود و همچنين بررسي شخصيت سياسي، جايگاه و اعتبار اجتماعي، و نقش و عملكرد آنها در فرايند تحولات نهضت مشروطيت، با پرسشهاي اساسي رو به رو مي‌شويم. اينكه تعريف رهبري چيست؟ رهبر بايد از چه شاخصه‌هايي برخوردار باشد؟ شخص بايد در فرايند حركت اجتماعي چه كاركردي داشته باشد و چه نقشي ايفا كند تا بتوان او را به عنوان رهبر شناخت؟ آيا هر مدير و دست‌اندركار نهضت را مي‌توان رهبر به شمار آورد؟ و سرانجام اينكه نهضت مشروطيت ايران چه ماهيتي داشت كه بتوان طيفي از شخصيتهاي داراي ماهيتهاي متفاوت و حتي متضاد را رهبر آن به حساب آورد؟ جامعه و رهبري نكته مهم كه بي‌‌توجهي به آن، مي‌تواند به شناخت مفهوم رهبري در نهضت مشروطيت آسيب برساند، مقايسة جوامع امروز غربي و نوع مديريت آنها با جامعه‌اي چون جامعه ايران سال 1285ش است. آن جوامع پس از پيمودن مراحل گوناگون تحولات اجتماعي و سياسي در مدت چند قرن، امروزه با حاكميت آميزه‌اي از ليبراليسم، اگزيستانسياليسم، اومانيسم و انديويدواليسم اداره مي‌شوند. در ساختار اجتماعي ناشي از اين مكاتب، فردگرايي بر بينش و كنش افراد غلبه دارد و هر فرد، مستقل از نيازهاي ديگر افراد، به منافع فردي خود مي‌انديشد و آنها را از نظام سياسي و حاكمان جامعه مي‌طلبد. در تعامل ميان اين مطالبات افراد جامعه و وظايف حاكمان، دولت رفاه شكل مي‌گيرد. البته ممكن است كه خواسته‌ها و مطالبات افراد بسياري همسو و همانند بشوند ولي اين همسويي و همانندي بر اساس اراده و تصميم مشترك آن افراد نيست. به بيان ديگر، به اصطلاح برخي از جامعه‌شناسان، در چنين جوامعي انسانها اتميزه مي‌شوند. بدين ترتيب، نوع رابطة چنين انسانهايي با ديگر افراد جامعه و همچنين با حاكمان، با روابط اجتماعي انسانها در ديگر جوامع، متفاوت است. در جوامع غربي مطالبات افراد معمولاً محدود، شخصي و مقطعي است و حاكمان هم براي مقطع زماني مشخصي، با انتخاب مردم مسئوليت ادارة امور را به عهده مي‌گيرند تا مطالبات آنها را برآورده سازند. بدين‌گونه، در آن جوامع مفهوم مديريت جاي‌گزين مفهوم رهبري مي‌شود. هر مديري كه بيشتر از عهدة اقناع و جلب‌نظر افراد برآيد و بهتر قادر به برآوردن مطالبات آنها بشود، مقبول مي‌شود و هرگاه شخص ديگري بهتر از عهده برآيد، جاي‌گزين مدير پيشين خواهد شد. بنابراين، در جوامعي كه در مرحله ثبات قرار دارند، پيوند مديران و جامعه، پيوندي موردي و مقطعي و بيشتر مربوط به امور زندگي روزمره است. حال آنكه در جوامع سنتي كه باورها و ارزشهاي حاكم بر بينش و كنش افراد آن با نظام ارزشي تمدن غرب متفاوت است و ساختار اجتماعي آنها همبستگي بيشتر افراد جامعه را مي‌طلبد، در نتيجه افراد در طرح مطالبات و تصميمات خود الزاماً به مطالبات ديگر افراد و اقشار جامعه هم توجه دارند. از اين رو، آگاهانه به تصميمات مشترك روي مي‌آورند كه نشانه همبستگي اجتماعي بيشتر است و هر اندازه اين مطالبات مشترك و همبستگي اجتماعي بيشتر باشد، خواسته‌ها بنيادين‌تر بوده كساني كه رهبري چنين مطالباتي را به عهده بگيرند ضمن برقراري پيوندي عميق‌تر با جامعة خود نماد آن جامعه نيز محسوب مي‌شوند. همة داده‌هاي موجود در منابع تاريخي با تأكيد، تأييد مي‌‌كنند كه جامعه ايران در سال 1285ش جامعه‌اي سنتي با ويژگيهاي خاص خود بود. افزون بر ويژگيهاي ساختاري جامعه شناختي، جوامع سنتي، يكي از ويژگيهاي آن جامعه، حاكميت فرهنگ مذهبي شيعي بر روابط فردي و اجتماعي آن است به گونه‌اي كه هويت آن را تشكيل مي‌دهد. اين هويت در عمده‌ترين مطالبات نهضت مشروطيت خودنمايي مي‌كرد. به نوشته كسروي در تاريخ مشروطة ايران، مهم‌ترين مطالبات علما و مهاجرين به حضرت عبدالعظيم از مظفرالدين شاه افزون بر «برداشتن ميسيونوز از سر گمرك و ماليه» و «برداشتن علاءالدوله از حكمراني تهران» و چند مورد جزيي ديگر، تأسيس «بنياد عدالت‌خانه در همه جاي ايران» و «روان‌گردانيدن قانون اسلام به همگي كشور» بوده است. چون ميان ساختار اجتماعي، پيشينة تاريخي، بافت فرهنگي و هويت يك جامعه و مطالبات آن پيوندي وثيق وجود دارد، چنين پيوندي ميان جامعه و رهبري تحركات و تحولات آن نيز وجود دارد. به بيان ديگر، بويژه در جوامع سنتي، رهبران حركتها و جنبشهاي اجتماعي، نماد و حامل هويت آن جوامع نيز هستند. بنابراين، قرار گرفتن در جايگاه رهبري جنبشهاي اجتماعي ريشه در قانونمنديهاي جامعه‌شناختي دقيقي دارد و نمي‌توان به طور سليقه‌اي كسي را بر اين جايگاه فرا نهاد و يا از آن فرو كشيد. شاخصه‌هاي رهبري از اين رو وقوع نهضت مشروطيت در جامعة ايران از اين قاعده عمودي مستثني نيست و ميان هويت آن جامعه و مطالبات سياسي و رهبري جنبش، سنخيت و همسويي وجود دارد. با اين حال، در منابع تاريخي تركيب آشفته‌اي از شخصيتهاي غير هم‌سنخ، زير عنوان رهبران مشروطه مطرح مي‌شوند. براي نمونه، علماي ديني و مراجع تقليدي چون آخوند خراساني، سيد عبدالله بهبهاني، سيد محمد طباطبايي، شيخ فضل‌الله نوري؛ و ديوانسالاران وابسته به هيئت حاكمه استبدادي چون ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله و سپهدار تنكابني؛ و منورالفكران غرب‌گراي سكولاري چون سيدحسن تقي‌زاده؛ و مجاهدان مقلدي چون ستارخان و باقرخان؛ و فئودالهاي عشايري چون سردار اسعد و صمصام‌السلطنة بختياري؛ و ارمني فراري از روسيه، يپرم خان و دهها شخصيت ديگر از اين دست در شمار رهبران مشروطيت قلمداد مي‌شوند. آيا واقعيت جامعه ايران در آستانة نهضت مشروطيت اين اندازه آشفته و مشوش بود يا اينكه تاريخ‌نگاري معاصر فاقد يك تحليل شفاف و علمي در اين باره است؟ در مباحث مربوط به رهبري بايد از خَلط چند موضوع پرهيز كرد. اول اينكه، اشخاص يا نهادهايي كه مستقيم يا غيرمستقيم در فراهم شدن زمينه‌هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي وقوع نهضت مشروطيت نقش داشتند، از دايرة رهبري نهضت بيرون هستند. براي نمونه، اگرچه شخصيتهايي فكري ـ علمي مانند سيد جمال‌الدين اسدآبادي و ميرزا ملكم خان؛ و يا رجال سياسي مانند اميركبير و سپهسالار؛ و يا مطبوعاتي مانند حبل‌المتين و تربيت، صرف‌نظر از ماهيت و انگيزة آنها، در رشد افكار عمومي و فراهم شدن بستر ذهني و عيني براي وقوع نهضت مشروطيت مؤثر بودند، اما بنا به تعريفي كه از رهبري خواهيم داد، نمي‌توان آنها را در شمار رهبران مشروطه به حساب آورد. همچنين، اصالت و حقانيت يك فرد يا گروه و انديشه و آيين آنها نمي‌تواند دليلي بر شناسايي آنها به عنوان رهبر نهضت باشد. بر بيان ديگر، رهبري حركتي اجتماعي، امري ذهني و اعتباري نيست تا نويسنده يا مورخي خود را مجاز بداند كه به علت اصالت و حقانيتي كه براي انديشه و عمل فرد يا گروهي قايل است، آنان را بر كرسي رهبري نهضت بنشاند. بلكه رهبري جنبشهاي اجتماعي ريشه در واقعيتهاي جامعه داشته از قانونمنديهاي جامعه‌شناختي خاص خود پيروي مي‌‌كند. بنابراين، تلاش قيم‌مآبانه برخي از مورخان براي معرفي و تحميل گروهي خاص به عنوان رهبران نهضت مشروطيت، اقدامي ذهني وغيرعلمي است كه با واقعيت جامعة ايران در مقطع مورد بحث نسبتي ندارد. بدين ترتيب مهم‌ترين شاخصه‌هاي افراد يا گروهها براي رهبري جامعه به صورت زير خلاصه مي‌شود: 1. اشتراك در نظام باورها و ارزشها: جامعه كسي را به عنوان رهبر مي‌پذيرد كه پيوند اعتقادي با وي برقرار سازد و او را نماينده و سخن‌گوي ارزشهاي خود بداند. بدون ترديد، هيچ جامعه‌اي، فرد يا گروهي را كه با آن در تعارض ايدئولوژيك باشد در جايگاه رهبري خود قرار نمي‌دهد زيرا هيچ توفيقي نصيبشان نخواهد شد. بنابراين، رهبري منبعث از هويت جامعه است. 2. درستكاري، صداقت، امانت: جامعه از ميان افراد هم‌عقيدة خود، پذيراي شخص يا گروهي به عنوان رهبر مي‌شود كه به درستكاري و صداقت و امانت آنها در يك دورة زماني مناسب اعتماد لازم را پيدا كرده باشد. 3. توانايي تعيين هدف: رهبري منبعث از هويت جامعه، بايد بتواند با شناخت درست جامعه، اهدافي را براي نهضت تعيين نمايد كه باعث استقبال جامعه و بسيج آن گردد. روشن است كه جامعه تنها در راه تحقق اهدافي بسيج خواهد شد كه آنها را با مباني ارزشي و هويت خود ناسازگار نبيند. 4. نفوذ حكم: در جامعه ممكن است افراد فراواني پيدا شوند كه داراي نبوغ و فضائل و انديشه‌ها و آرمانهاي والايي باشند اما به دليل نافذ نبودن حكمشان، امكان رهبري جامعه را پيدا نكنند. بدين ترتيب با وجود اين چهار عامل در شخص، مي‌توان او را رهبر جامعه دانست. پس، رهبري نهضت، لقبي افتخاري نيست كه هر كس بتواند آن را به فرد يا گروه مورد علاقة خود اعطا كند و افراد و گروههاي مخالف خود را از آن محروم سازد. نهضت و نظام مشروطيت فهم و تبيين رهبري مستلزم شناخت نهضت يا انقلاب است. در هيچ كدام از منابع تاريخي، مقاطع مختلف مشروطيت از همديگر تفكيك و بازشناسي نشده‌اند. هر جنبش اجتماعي اصولاً دو مرحلة كلي و كلان را پشت سر مي‌گذارد: يكي مرحلة مبارزه و پيروزي و ديگري مرحلة استقرار و تثبيت. هنگامي كه مطالبات جامعه از نظام سياسي خود بدون پاسخ بماند، تحقق آن مطالبات به هدف مهم جامعه تبديل شده مبارزه براي رسيدن به آن اهداف آغاز مي‌شود. به طور طبيعي كساني از ميان جامعه اين مبارزه را رهبري مي‌‌كنند. معمولاً مبارزه تا برداشتن موانع و دست يافتن به مطالبات ادامه مي‌يابد و لحظه از ميان رفتن آخرين مانع و به رسميت شناخته شدن مطالبات، به عنوان پيروزي مبارزات جنبش دانسته مي‌شود. پس از پيروزي، تلاش براي استقرار و نهادينه شدن مطالبات آغاز مي‌شود و فعاليتهاي دست‌اندركاران جنبش، ماهيتي متفاوت از فعاليتهاي دوران مبارزه پيدا مي‌كند. بنابراين، تحليل علمي اين دو مرحله نيز از يكديگر متفاوت است. معمولاً دوران مبارزه و انقلاب از دوران استقرار و تثبيت نظام كوتاه‌تر است. چه بسا دوران مبارزة يك جنبش اجتماعي چند صباحي به طول نينجامد، اما دوران استقرار آن و تثبيت و تبديل شدن نهضت به نظام و انقلاب به نهاد، چند دهه زمان ببرد. روشن است كه نوع مديريت دوران مبارزه با مديريت دوران استقرار نيز متفاوت است. از اين رو تفكيك مراحل مختلف يك تحول اجتماعي براي شناخت دقيق آن به عنوان ضرورتي علمي، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. و از موارد مهم آن مسئله رهبري است. بدون تقطيع و تفكيك ياد شده، نهضت مشروطيت نيز امكان تحليلي شفاف و علمي پيدا نمي‌كند و به همين نسبت تجربه‌اندوزي و عبرت‌آموزي از آن رخداد كاهش مي‌يابد. به راستي وقتي پژوهشگري بخواهد تاريخ نهضت يا انقلاب مشروطيت را پي‌گيري كند، بايد چه مقطع تاريخي را براي آغاز و انجام اين رخداد در نظر بگيرد؟ به بيان ديگر، اگر بپذيريم كه آنچه در سال 1285ش به عنوان مشروطه معروف شد، با همة قبض و بسطها و فراز و فرودهايش، سرانجام در بهمن 1357 جاي خود را به انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي با ماهيتي ديگر داد، و به همين علت، فاصله زماني 1357 ـ 1285ش را عصر مشروطيت بدانيم، آيا بايد همة اين مقطع تاريخي را با عنوان انقلاب مشروطيت بشناسيم؟ يا اينكه اين مقطع زماني را به عنوان دوره يا عصر مشروطيت تلقي كرده، انقلاب مشروطيت را بخشي از اين دوره بدانيم؟ آن گاه بايد ديد كه بر اساس منطق علمي كدام بخش را مي‌توان به عنوان مرحله انقلاب يا نهضت شناسايي و از ديگر بخشها تفكيك كرد؟ با مروري بر منابع تاريخي دورة مشروطيت، به نظر مي‌رسد دست‌كم چهار مقطع به عنوان انقلاب مشروطيت مورد مطالعه قرار گرفته‌اند: 1. مقطع 1285 ـ 1284ش كه در آن مبارزات عدالت‌خواهانه و ضداستبدادي مردم آغاز و سرانجام در 14 مرداد 1285 به صدور فرمان مشروطيت به وسيلة مظفرالدين شاه منجر گرديد. 2. مقطع 1287 ـ 1284ش كه با انحلال مجلس شوراي ملي اول به دست محمدعلي شاه در تير 1287 پايان يافت. 3. مقطع 1290 ـ 1284ش كه پايان بخش آن تعطيل شدن مجلس شوراي ملي دوم در پي اولتيماتوم دولت روسيه بود. 4. مقطع 1299 ـ 1284ش كه به كودتاي سوم اسفند 1299 به دست سيدضياءالدين طباطبايي و رضاخان انجاميد. در هيچ‌كدام از منابع تاريخي مربوط به مشروطيت، چنين تقطيع و تفكيكي صورت نگرفته است و به همين علت از همة رجال سياسي مهم دست‌اندركار ادارة امور از آغاز نهضت مشروطه تا كودتاي 1299، با عنوان رهبران مشروطه ياد مي‌شود. در چنين خلط و آشفتگي‌اي است كه از اشخاص گوناگوني از جمله همة رئيس‌الوزراهاي پس از پيروزي نهضت، از قبيل ناصرالملك، امين‌السلطان، سپهدار، صمصام‌السلطنه، فرمانفرما، عين‌الدوله، علاءالسلطنه و ... به عنوان رهبران مشروطه نام مي‌برند. رهبري نهضت شناسايي مرحلة نهضت و انقلاب، نيازمند ارائة تعريفي روشن از اين مرحله است. اگر نهضت يا انقلاب را مرحله‌اي بدانيم كه مبارزة عمومي جامعه براي دريافت مطالبات خود از نظام سياسي شروع مي‌شود و با از ميان بردن نظام سياسي يا ناگزير ساختن آن به تسليم و پذيرش مطالبات جامعه، به طور رسمي پايان مي‌پذيرد، اين ويژگيها تنها رويدادهاي مقطع 1285 ـ 1284ش را دربر مي‌گيرد و مقطع پس از آن، يعني تحولات 1357 ـ 1285ش، به عنوان تحولات ناشي از كش و قوس و فراز و نشيبهاي برخورد علايق و سلايق گروهها و اقشار مختلف جامعه در دورة پس از پيروزي رسمي نهضت تلقي مي‌شود. زيرا به تأييد همة داده‌هاي تاريخي در اين باره، صرف‌نظر از زمينة عمومي ناشي از حوادث سالها و دهه‌هاي پيشين، نهضت عدالت‌خانه موسوم به مشروطيت با حوادثي چون واكنش به عكس ميسيونوز در لباس روحانيت، حوادث ريز و درشت ديگري چون ماجراي ساختمان بانك استقراضي روس و واكنش مردم در برابر خودكامگيهاي حكام فارس (شعاع‌السلطنه) و اصفهان (ظل‌السلطان) و خراسان (آصف‌الدوله)، واكنش به تنبيه حاج محمدرضا مجتهد كرماني به دستور حاكم كرمان، اهانت حاكم قزوين به يكي از علماي آن شهر، بدرفتاريهاي عسكر گاريچي با مسافران جادة تهران ـ قم، و در اين ميان، تنبيه تجار قند به دستور علاءالدوله حاكم تهران و در پي آن مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم و طرح مطالبات جامعه مبني بر تأسيس عدالت‌‌خانه و اجراي احكام اسلام، و سرانجام، ادامة مبارزه براي تحصيل اين مطالبات و مهاجرت علما به قم، شروع و ادامه يافت و در نهايت با پذيرش مطالبات نهضت از سوي مظفرالدين شاه و دستور اجراي آنها از طريق برگزاري انتخابات، تشكيل مجلس شوراي ملي و تدوين قانون اساسي به نتيجه رسيد. به بيان ديگر، نهضت انجام گرفت و تمام شد. تحولات ياد شده با تعريف نهضت، سازگار است. تحولات پس از اين مرحله، رويدادهايي را در بر مي‌گيرد كه مبارزان، اكنون خود مسئوليت اجرا و نهادينه كردن مطالبات نهضت را به عهده گرفته‌اند. تحولات اين دوره (كه مجموعه رويدادهاي پس از پيروزي نهضت، دست كم تا كودتاي 1299 و در نهايت تا انقلاب اسلامي 1357ش، را در برمي‌گيرند، ) به طور رسمي نه مبارزه با استبداد، كه دست و پنجه نرم كردن با موانع ساختاري بود كه در برابر نهادينه شدن مطالبات نهضت سرسختي و سماجت مي‌كردند. فاصله گرفتن مديران اجرايي و تقنيني از رهبران اولية نهضت، تندرويها و كجرويها و پيامدهاي آن، شكاف در ميان رهبران و به دنبال آن شكاف در جامعه، مجموعة علل و عوامل انحلال مجلس اول و حوادث پس از آن، عزل محمدعلي شاه و تأسيس مجلس دوم، نداشتن برنامة مناسب براي ساماندهي امور، ضعف مديران و دخالت بيگانگان، و مجموعة رويدادهاي سالهاي بعد، همه و همه مربوط به مرحلة استقرار بوده، نسبتي با دوران مبارزه تا پيروزي ندارد و به همين علت، تحليل مستقل و مناسب خود را نيز مي‌طلبد. اكنون بايد ديد كه چه اشخاص و گروههايي را در هر كدام از اين دو مرحله مي‌توان به عنوان رهبر شناخت. روشن است كه در فرايند يك حركت و مبارزة كلان اجتماعي، افراد و اقشار مختلف و گوناگوني فعاليت مي‌كنند و اصولاً نهضت و مبارزة سياسي عمومي چيزي جز مجموعة فعاليتهاي مبارزاتي افراد و اقشار جامعه نيست. اما رهبري، هدايت عمومي اين فعاليتهاست و كسي قادر به ايفاي اين نقش است كه دست كم، شاخصه‌هاي رهبري را دارا باشد. بدين ترتيب، آيا ديوانسالاران و دولتمردان قاجاري كه اصولاً مبارزات مردم بر ضد مجموعة عملكردهاي آنها صورت گرفت و كوچك‌ترين نقشي در بسيج مردم براي مبارزه نداشتند، شاخصه‌هاي علمي لازم براي كسب عنوان رهبري نهضت را دارا هستند؟ با كدام معيارعلمي و بر پايه كدام واقعيت تاريخي مي‌توان شخصي چون مشيرالدوله و فرزندان او را در زمرة رهبران نهضت برشمرد. همچنين، چگونه مي‌توان فردي همانند ناصرالملك را كه در گرماگرم مبارزة مردم، به آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي نامه نوشته و او را از مبارزه منع مي‌كند، شايستة عنوان رهبري دانست؟ جالب‌تر از او، شخصي چون محمدولي خان تنكابني، مأمور سركوبي نخستين تجمع مردم و علما كه براي مبارزه با استبداد در مسجد جمعه گردهم آمده بودند، و همواره مأمور اجرايي دستگاه استبداد بود و حتي پس از انحلال مجلس اول به وسيلة محمدعلي شاه، يعني حتي دو سال پس از پيروزي نهضت، از سوي دربار مأمور سركوبي قيام مردم آذربايجان شد. مي‌توان در شمار رهبران نهضت مشروطيت به شمار آورد؟ همچنين، اشخاصي چون صمصام‌السلطنه و سردار اسعد بختياري، در سالهاي 1285 ـ 1284ش در كجاي كشور قرار داشتند و چه نسبتي با تحولات و حوادث تهران داشتند؟ به همين ترتيب، شخصي چون سيدحسن تقي‌زاده كه مدتي پس از پيروزي نهضت وارد تهران شد، و اگر هم در تهران حضور مي‌داشت، وجه مشتركي با ارزشها و باورهاي جامعه نداشت و به تعبير ملك‌زاده «معتقدين بسيار ناچيزي داشتند» و به علت مخالفت علما «مورد تنفر و بي‌اعتنايي عموم بودند و در كوچه و بازار، مردم از ملاقات و معاشرت و صحبت با آنها اجتناب مي‌كردند و همان‌طور كه از جذامي دوري مي‌جستند، از آنها پرهيز مي‌كردند.» كه منجر به صدور فرمان مشروطيت گرديد. آيا مردم آن روز ايران به فرمان او و امثال او براي مبارزه بسيج مي‌شدند؟ اما ادوارد براون در اين باره مي‌گويد: «نهضتي كه به تدريج تبديل به مشروطه‌خواهي شد، در آغاز، اعتراضي مردمي به زعامت روحانيت عليه ولخرجيهاي درباري بود كه جهت ارضاي بوالهوسيهاي خود آماده بود كشور را تسليم بيگانگان و كفار كند. بي‌حمايت روحانيت، مردم نه مي‌توانستند امتياز انحصار تنباكو را در هم بشكنند و نه مي‌توانستند شاه را به اعطاي مشروطيت وادارند.» ملك‌زاده هم دربارة پيوند ميان مردم و علما و تأثير علما بر جهت‌گيري فكري و عملي جامعه مي‌گويد: «در آن زمان حوزة علميه نجف، مركز روحانيت و مرجع تقليد بيش از صد ميليون مسلمان شيعه جهان بود و آن جامعه و علم كه از بزرگ‌ترين روحانيون آن زمان تشكيل يافته بود، بر روح و عقايد ايرانيان حكومت مطلقه داشت و هرگاه تمايلي از طرف آنها نسبت به اساسي مشهود مي‌شد، مردم از آن پيروي مي‌كردند.» ايشان همچنين بر نقش سيد عبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي در پيروزي مشروطيت و نفوذ آنها در ميان مردم تأكيد مي‌ورزد. به همين علت است كه ناظم‌الاسلام دربارة مطالبات متحصنان سفارت انگليس مي‌نويسد: «اجزاي انجمن مخفي تازه پيدا شدند و يكديگر را ملاقات كردند وليكن احدي جرئت نمي‌كند جز معاودت آقايان، ديگر عنواني نمايد.» و در همين باره، مدير حلاج نيز مي‌‌نويسد: «در بين گروه اجتماع‌كنندگان ظاهراً حرف و مطلبي غير از تقاضاي امنيت و اجراي احكام شرع و عدالت و اصلاح دربار ذكري نبود.» با توجه به آنچه گفته شد، به نظر مي‌رسد براي مقطع نهضت مشروطيت، شاخصه‌هاي رهبري را جز به علماي ديني، نمي‌توان به فرد يا گروه ديگري نسبت داد. رهبري نظام اما مقولة رهبري در دورة پس از پيروزي به گونه‌اي متحول شد. در اين دوره، دست كم، به دو علت رهبري علماي ديني به تدريج كم‌رنگ و سرانجام حذف شد. از جمله، نگرش و رويكرد علما به سياست و فعاليتهاي سياسي بود. اگرچه به يك تعبير مي‌توان گفت كه همة‌علماي شيعه، اسلام را آييني ذاتاً سياسي مي‌دانند، ولي رويكرد غالب آنان به مسئله سياست در آن مقطع تاريخي مبتني بر حاكميت دوگانة علما و سلاطين بود. اين رويكرد عمومي در بيان مرحوم سيدجعفر كشفي، از علماي بزرگ دورة قاجار، چنين آمده است: «مجتهدين و سلاطين هر دو يك منصب را مي‌دارند كه همان منصب امامت است كه به طريق نيابت از امام منتقل به ايشان گرديده است و مشتمل بر دو ركن است كه يكي علم به اوضاع رسولي است كه آن را دين گويند و ديگر اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم، كه آن را ملك و سلطنت گويند و همين دو ركن است كه آنها را سيف و قلم يا سيف و علم ناميده‌اند... و بايد در هر شخصي كه نايب اوست، هر دو ركن جمع باشد، ولكن چون علما و مجتهدين به جهت معارضه نمودن سلاطين با آنها و منجر شدن معارضه به فتنه و هرج و مرج، دست از سلطنت و ركن سيفي كشيده‌اند و سلاطين ايضاً به جهت ميل نمودن ايشان در اول‌الامر از سلطنت به سوي سفليه و به سلطنت دنيويه محضه كه همان نظام دادن امر عالم فقط است، دست از تحصيل نمودن علم دين و معرفت علم دين و معرفت اوضاع رسول كشيدند و اكتفا به علم و به نظام تنهايي نمودند، لاجرم امر نيابت در مابين علما و سلاطين منقسم گرديد و مجتهدين و علما حامل يك ركن، آنكه علم به دين و معرفت اوضاع رسولي است، شدند و سلاطين متكفل يك ركن ديگر، كه اقامه و ترويج آن اوضاع است، گرديدند.» اين رويكرد بر انديشه و عمل علماي ديني در مقطع نهضت مشروطيت غالب بود. از اين رو علما تنها به نظارت عاليه و كليّه بر عملكرد سلاطين بسنده مي‌كردند و بر همين مبنا، تنها براي جلوگيري از ظلم حكام و سلاطين از مبارزات عدالت‌‌خواهانه مردم حمايت و آنها را رهبري مي‌‌كردند. در چنين ديدگاهي علما پس از انجام مبارزات و تحصيل پيروزي، صدور فرمان مشروطيت، وظيفة رهبري كردن جنبش را پايان يافته تلقي كرده و به نظارت عالية كليه باز مي‌گشتند. از اين روست كه پس از پيروزي، علما كوشيدند بر عدم مغايرت مواد قانون اساسي با اسلام تأكيد كرده در بقية موارد به صدور اعلاميه‌ها و توصيه‌هاي شفاهي و رهنمودهاي كلي به مديران و مسئولان جديد بسنده كنند. اين رويكرد سياسي علما يك وجه قضيه بود. وجه ديگر آن، تغيير در رويكرد مديران سياسي پس از پيروزي نهضت مشروطيت بود. از آنجا كه سياست و قدرت، انحصارطلب‌اند و هر قدرت ديگري را به عنوان مزاحم تلقي مي‌كنند،‌ در دورة حاكميت دوگانه هم نه اينكه سلاطين از سلطه و نظارت علما شادمان بودند و همواره به تمام و كمال به آن پاي‌بند مي‌ماندند، اما با حفظ ظاهر مي‌كوشيدند تا ميان آنها و علما روابط مسالمت‌آميز برقرار گردد و به ستيزه نينجامد. زيرا آنها براي كسب مشروعيت و دوام دولت خود نيازمند تأييد و حمايت علما بودند. از همين روست كه براي نمونه، فتحعلي شاه قاجار در پاسخ به يكي از علما مي‌نويسد: «سلطنت ما به نيابت مجتهدين عهد [بوده] و ما را به سعادت خدمت ائمه هادين مهتدين، سعي و جهد است.» اما پس از پيروزي نهضت مشروطيت، اين معادله دگرگون شد و كساني در زمرة مديران جامعه قرار گرفتند كه متأثر از فرهنگ و تاريخ تحولات تمدن غرب،‌با همانند پنداري رابطة دين و دولت در اروپا و ايران، نه تنها در تلاشي در جهت حفظ رابطة مسالمت‌آميز ميان علما و حكام نمي‌كردند، بلكه يكي از مهم‌ترين اصول اساس‌نامه خود را حذف دين و علما از صحنة سياست قرار مي‌دادند. بنا به روايت ملك‌زاده، در اين رويكرد، مديران جديد، حتي با درباريان و كارگزاران استبداد نيز هم‌رأي و هم‌داستان بودند. چنين رويكردي در عمل، مبارزة مديران و دولتمردان پس از پيروزي را با رهبران دوران مبارزه و نهضت، اجتناب‌ناپذير مي‌ساخت. در چنين فضايي، ابتدا شيخ فضل‌الله از صحنه حذف و سرانجام اعدام گرديد. سيدمحمد طباطبايي منزوي و سيد عبدالله بهبهاني پس از تهديد و اخطار براي كناره‌گيري از صحنة سياست، ترور گرديد. به تذكارهاي علماي نجف هم توجهي نمي شد و بنا به گفته حضرات آيات خراساني و مازندراني، از انتشار احكام صادره از سوي آنها نيز جلوگيري مي‌شد. ادامه چنين وضعي را آيت‌الله مازندراني، يكي از سه عالم رهبر نهضت مشروطه در نجف، در نامه‌اي به يكي از مشروطه‌خواهان تبريز اين‌گونه توصيف مي‌كند: ... از انجمن سرّي مذكور ‍‍‍‍‍]تهران] به شعبه‌اي كه در نجف اشرف و غيره دارند رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر [خراساني و مازندراني] تا حالا كه استبداد در مقابل بود، نافع، و از اين به بعد مضر است؛ بايد در سلب اين نفوذ بكوشند. مجالس سرّيه، خبر داريم، در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي كه به صورت طلبه محسوب مي‌شوند، در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. اين گونه اشخاص، طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته چه كاغذپراكنيها به اطراف كردند و در جرايد درج كردند و ظاهراً اين شعبه در همه جا مشغول است... حالا كه مطلب بالا گرفت، مكاتيبي به غير اسباب عاديه به دست آمده كه بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داريم... واقعاً خسته و درمانده شده و بر جان خودمان هم خائفيم.» بنابر آنچه گفته شد، اطلاق عنوان رهبري به علماي ديني در مرحلة پس از پيروزي نهضت مشروطيت، با داده‌هاي تاريخي و ضوابط علمي هم‌خواني ندارد. مديريت اين مرحله به طور عمده در اختيار محمدعلي شاه و احمدشاه و تركيبي از منورالفكران غرب‌گرا و ديوان‌سالاران قاجار بود. نويسنده در اين مقاله قصد موافقت يا مخالفت با هيچ دسته و گروهي از علما يا رجال سياسي عصر مشروطيت را ندارد. بلكه ضرورت علمي تحليل عالمانه و آموزنده از تحولات آن دوره را در تقطيع و تفكيك مراحل مختلف آن مي‌داند و بر اين باور است كه بسياري از آشفتگيهاي نظري در تحليل رويدادها و ارزيابي عملكرد افراد و احزاب و اقشار جامعه ناشي از عدم تفكيك ياد شده است. براي نمونه، در چنين رويكردي امكان تبيين مفهوم رهبري و تعيين جايگاه آن در مراحل مختلف نهضت ميسر مي‌شود و در نتيجه، امكان آسيب‌شناسي نهضت و نقد و ارزيابي عملكرد دست‌اندركاران آن نيز فراهم مي‌گردد. منابع: 1. آدميت، فريدون، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، ج 1، تهران، پيام، 1355ش. 2. ـــــ ، فكر دمكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران،‌ تهران، پيام، 1355ش. 3. براون، ادوارد، انقلاب مشروطيت ايران،‌ ترجمه مهري قزويني، ويراستاري سيروس سعدونديان، تهران، كوير، 1376ش. 4. حبل‌المتين (روزنامه)، س هجدهم، شم‍ 15 (28 رمضان 1328). 5. دولت‌آبادي، يحيي، حيات يحيي، ج 3، تهران، عطار، 1362ش. 6. روزنامه مجلس، س سوم، شم‍ 140 (16 رجب 1328). 7. صفايي، ابراهيم، رهبران مشروطه،‌ج 1، تهران، جاويدان علمي، 1344ش. 8. طباطبايي‌فر، سيدمحسن، نظام‌ سلطاني از ديدگاه انديشة سياسي شيعه (دورة صفويه و قاجاريه)، تهران، نشر ني، 1384ش. 9. كسروي، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران، اميركبير، 1340ش. 10. كشفي، سيدجعفر، تحفة‌الملوك،‌ به كوشش عبدالوهاب فراتي. 11. مدير حلاج، ح.، تاريخ نهضت ايران،‌ تهران، نشر علي‌اكبر سليمي، 1312ش. 12. مرامنامه‌ها و نظامنامه‌‌هاي احزاب سياسي در دورة دوم مجلس شوراي ملي، به كوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي)، تهران، نشر تاريخ ايران، 1361ش. 13. ملك‌زاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران،‌ج 1 و 2، تهران، علمي، 1363ش. 14. ناظم‌الاسلام كرماني، محمد، تاريخ بيداري ايرانيان،‌ج 1، به اهتمام علي‌‌‌‌اكبر سعيدي سيرجاني، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346ش منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

خاندان فساد

فسادي که چنان در تار و پود ظالمان هميشه تاريخ در هم مي‌پيچد که براي آنها مسير گريزي باقي نمي‌ماند و در نهايت همراه با نکبت ناشي از آن به زباله‌دان سياه تاريخ فرو مي‌افتند، راستي که زندگي اين جباران فاسد، درس بزرگي است براي آنان که مي‌خواهند طريق آنها را در پيش گيرند. محمدرضا پهلوي، سلطان فساد ايران تاريخ ايران، به ويژه در دويست سال اخير مملو از حاکماني است که در عهد خويش آلوده به فسادهاي مهلک بوده‌اند. زنبارگي، شرابخواري و قمار از بارزترين اين فسادها هستند. اما در ميان تمام اين دربارها ، هيچ درباري در فساد اخلاقي و ابتلا به فسق و فجور نمي‌تواند با پهلوي دوم برابري کند. فساد ويژه محمدرضا پهلوي، چنان گسترده و مشهود بود، که پاي از مرزها بيرون گذاشت و شهرت جهاني يافت؛ در کنار او دستگاه عريض و طويل سلطنت و در راس آنها خاندان منحوس پهلوي نيز تا گردن غرق در لجن‌زار شهوات و نفسانيات بودند، رشد سرسام آور ابتذال اخلاقي در عهد پهلوي دوم، خود گواهي جدي بر اين امر است. محمدرضا و فساد جنسي اوريانا فالاچي، خبرنگار مشهور ايتاليايي، اعتقاد دارد: «اگر شاهي وجود داشته باشد که از او هميشه در رابطه با زنان صحبت شده، شخص محمدرضا پهلوي بوده‌است.»؛ اين گفته گزافي نيست؛ شاه تقريبا مقارن با بلوغ جنسي به زنبارگي مبتلا بود. حسين فردوست، يار غار محمدرضا که با او براي تحصيل در دوران رضاشاه به سوئيس فرستاده‌شد، در خاطراتش از ارتباط شاه با دختري مستخدم مي‌گويد که سرانجام به بارداري دختر و افتضاحي تمام عيار براي محمدرضا تبديل شد. بعدها با بازگشت به ايران، و پيش از رسيدن به قدرت اين وضع مدتها ادامه يافت، رضاخان براي مهار نفس طغيانگر پسرش که هر از چند گاهي آبروي نداشته پهلوي‌ها را با خطر روبرو مي‌کرد مجلس لهو و لعب را به داخل کاخ کشيد که ارتباط با فيروزه يکي از اين تمهيدات رضاخاني است. ديوسالار و جدايي شاه از فوزيه ازدواج با فوزيه، خواهر ملک فاروق، پادشاه مصر، هم نتوانست آبي بر آتش هواي نفس و اميال محمدرضا باشد لذا با خروج رضاخان از ايران در شهريور 1320، او که خود را حاکم مطلق العنان مي دانست پاي در مسير بي حد و حصر شهوات گذارد. در همين ايام است که رابطه او و زني به نام ديوسالار براي فوزيه معلوم شد و با دلالي ارنست پرون، جاسوس زبده انگليس در دربار پهلوي، فوزيه نيز به دام ارتباط با تقي امامي افتاد و سرانجام ازدواجي که با تمهيد اجانب شکل گرفته بود از هم پاشيد. حسين فردوست در مجموعه خاطراتش از دهها مورد ارتباط نام مي برد که شاهکارهاي خود او و يا اطرافيان محمدرضا بوده است. پري، تا سياهي .... در دام شاه پروين غفاري (مشهور به پري) يکي از اين زنان نگونبخت بود که با دلالي فردوست و در جريان کش و قوس جدايي فوزيه براي محمدرضا تدارک ديده شد و او که از سنين کم در مسير هرزگي‌هاي شاه قرار داشت بعدها با نوشتن خاطراتش از رفتارهاي بي‌شرمانه محمدرضا باخود سخن‌ها گفت. او زنبارگي را از مشخصات بارز محمدرضا دانسته و درخاطراتش مي‌نويسد: «در تهران آن روز شايع بود که براي شب‌هاي تنهايي او(محمدرضا) دختراني زيبا را شکار مي‌کردند و به دربار مي بردند.» عاقبت اين دختران نگونبخت نيز معلوم بود، شاه که براي هوسراني يک شب به آنها نياز داشت پس از آن آنها را در اختيار دوستان و اطرافيانش مي‌گذارد تا از مراحم ملوکانه بي‌نصيب نمانند! جنون جنسي شاه بعدها با جدايي شاه از ثريا اسفندياري(همسر دوم شاه) فساد جنسي او ابعاد تازه‌اي به خود گرفت. عياشي‌ها و خوشگذراني‌هاي او حد و حصري نداشت و هوسراني‌هاي او تا سرحد جنون پيش رفت. براي جلب نظر او گروهي از خوش‌خدمت‌هاي دربار از لندن، پاريس، بروکسل، مونيخ، آمستردام و... براي او زن مي‌آوردند و اصلا يکي از اصول پيشرفت در دستگاه او تقديم زن بود، ولو اين‌که آن شخص زن خود را به شاه تقديم کند! زنان وارداتي بيشتر از قماش ملکه‌هاي زيبايي، آرتيست‌هاي تئاتر و سينما بودند؛ محمدرضا در سفر هم دست بردار نبود و در مسافرتي به شهر ونيز از فرماندار آن شهر براي يک شب اقامت خود تقاضاي زن کرد که با واکنش تند و پرخاش‌‌گرانه فرماندار روبرو شد و زماني که ماجرا را براي جوليو آندرئوتي(نخست وزير وقت ايتاليا) نقل کردند وي تقاضاي شاه را عاري از نشانه‌هاي نجيب‌زادگي دانست! خواننده ترک و افتضاح بين‌المللي محمدرضا حتي از افتضاحي که در قبال پيشنهادات شرم‌آورش به وجود مي‌آمد باکي نداشت و اين موضوع پس از کودتاي 28 مرداد و آغاز ديکتاتوري تمام عيار او بر ايران مشهودتر از قبل بود؛ يکي از معروف‌ترين اين ماجراها رابطه او با «برنا اگلي» خواننده معروف ترکيه بود که با مقاومت اگلي روبرو شد، اما رحيمعلي خرم، کاباره‌دار فاسد و رسواي عهد پهلوي او را با کتک به کاخ برد و شاه او را مورد تعرض قرار داد؛ اگلي پس از بازگشت به ترکيه موضوع را علني کرد و يک افتضاح بين‌المللي به راه انداخت که فقط با پول هنگفت محمدرضا مي‌شد به آن موقتا خاتمه داد! علم و ايادي، دلالان هرزگي شاه شاه پس از ازدواج با فرح نيز دست بردار نبود. ايادي، يک بهايي متعصب که همه کاره ايران در عهد پهلوي دوم بود، و علم ، نخست وزير و بعدها وزير دربار، دلال بسياري از معشوقه‌هاي يک‌شبه و چند‌شبه محمدرضا بودند. تاج‌الملوک آيرملو، مادر محمدرضا، که خود عليرغم سن زياد از خير هوس‌هاي پليدش نمي‌گذشت! در خاطرات خود با کلامي که وقاحت و حماقت از آن مي‌بارد مي‌نويسد:«خدا لعنت کند اسداله علم را که بساط شيطنت را براي محمدرضا فراهم مي‌کرد و باعث تحليل رفتن قواي پسرم مي‌شد. به هر حال پسرم شاه بود و شاه اگر از شاه بودنش لذت نبرد و شاهي نکند، چه بکند!؟» شاه که اصولا در بند هيچ قيد اخلاقي نبود حتي از خير زن‌هاي شوهردار هم نمي‌گذشت، او يکبار بر فراز اصفهان و در داخل هليکوپتر به دختر يکي از وزراء دست‌درازي کرد . رفت و آمد زنان هرزه که تعداد آنها به صد تن مي‌رسيد، در دربار پهلوي چنان عادي مي‌نمود که گويي به بخشي از زندگي پهلوي دوم بدل شده‌بود. شاه ارتباط‌هاي نامشروع خود را به سر حد جنون رساند، در ليست کثافت‌کاري‌هاي او از دختران تلفني مادام کلود در پاريس، تا ماريا اشنايدر (ستاره فيلم‌هاي مبتذل) و حتي دختر صاحب سينما ايران در تهران که يک ارمني بود هم قرار مي‌گرفتند. او حتي از خير پرستار سوئيسي دخترش ليلا، هم نگذشت و افتضاح اين ارتباط به مطبوعات اروپايي کشيده‌شد. محمدرضا پهلوي تا آخرين روزهاي حياتش هم دست از فساد برنداشت، احمدعلي انصاري پسرخاله فرح که در روزهاي آخر عمر شاه همراه و هم‌نشين او بوده، مي‌نويسد: «شاه تا زماني که حالش به وخامت گراييد هنوز هم روحيه زن‌بازي خود را حفظ کرد.» شيطاني به نام اشرف پهلوي اطرافيان محمدرضا در فساد اخلاقي دست‌کمي از او نداشتند. اشرف به عنوان تأثيرگذارترين فرد خاندان پهلوي، خود سمبل فساد و هرزگي جنسي بود. او که به امر رضاخان و بر خلاف ميلش با علي قوام ازدواج کرده‌بود ، پس از فرار رضاخان زندگي بي بند و بار خود را آغاز کرد. فساد جنسي او به مراتب شنيع‌تر و گسترده‌تر از ساير اعضاي خاندان پهلوي است. او که در خاطراتش هم‌نشيني با مردان را نوعي آرامش براي خود مي‌داند! در مسير هوسراني خود به يک يا چند مرد قناعت نمي‌کرد. فردوست در خاطراتش مدعي است که او هر شب به دنبال مرد جديدي بوده و شواهد نشان مي‌دهد که اين گفته ابدا گزاف نيست. حريص بودن او نسبت به مردان شباهت تامي به اميال مهارناشدني برادر دوقلويش محمدرضا نسبت به زنان داشت. او در ابتداي نوجواني با عليشاه مهتر اسب‌هاي دربار رابطه پيدا کرد که توسط رضاخان کشف شد و مهتر به سزاي اعمالش رسيد! بعد از مدتي به مهرپور، پسر تيمورتاش(وزير دربار رضاشاه) متمايل شد اما ناگهان دريافت که از هوشنگ، برادر مهرپور، بيشتر خوشش مي‌آيد!! او در حالي مرتکب اين اعمال مي‌شد که شوهر رسمي داشت. اشرف مدعي بود که رابطه جنسي بي‌حد و حصر ميگرن او را بهبود مي‌بخشد! و بي‌پروا از روابط گسترده جنسي اش با سران کشورها سخن مي گفت و مدعي بود حتي با استالين ارتباط داشته است! پالانچيان، قرباني عدم تمکين!! اشرف بي‌شرمي را به حدي رسانده بود که به محض مشاهده فردي با قيافه يا هيکل مورد توجهش بلافاصله به او پيشنهاد برقراري ارتباط مي‌داد و اگر شخص امتناع مي‌کرد با عواقب وخيم در برابر اشرف ايستادن روبرو مي‌گرديد، لئون پالانچيان يکي از اين افراد بود که عليرغم پشتيباني بيحد و حصر اشرف از او در زمينه هاي اقتصادي حاضر به برقراري ارتباط نبود، اشرف که مقاومت اين ارمني را مي‌ديد دستور داد با دست‌کاري کردن هواپيماي شخصي‌اش وي را به قتل برسانند. راجي و ارتباط 24 ساعته پرويز راجي هم معشوق ديگر اشرف بود که ارتباطش با وي بارها افتضاح به بار آورد. اشرف دستور داده بود ساواک راجي را 24 ساعته تحت نظر داشته باشد و از زن‌هايي که با او رابطه دارند عکس بگيرد، جالب اين‌جاست که خود او هم با وجود اطلاع از اين کنترل‌ها دائما با او در تماس بود و در مکالماتش شنيع‌ترين الفاظ ر ا به کار مي‌برد. شهرام و محافل کليد پارتي اشرف قيد و بندي براي زندگي مشترک نداشت، او که تا سال 1357 سه بار ازدواج کرده بود صاحب سه فرزند از دو شوهر خود بود که هر کدام جرثومه فسادي در سطح کشور بودند. پسرش شهرام پهلوي‌نيا (فرزند علي قوام) يکي از فاسدترين و بي‌بندوبارترين افراد خانواده پهلوي بود و اين رذالتها را به خوبي از مادر به ارث برده‌بود، مجالس «کليد پارتي» او که در خلال آن شرکت کنندگان همسرانشان را با هم معاوضه مي‌کردند يکي از شرم‌آور‌ترين ابداعات فرزند خبيث اشرف محسوب مي‌شود. به او بگوييد نکند!!! بيگدلي ، افسر ارتش و محافظ اشرف در خصوص او مي‌گويد: «اشرف با اينکه زن احمد شفيق مصري بود ... هر کسي را که گيرش مي‌آمد مورد استفاده شهواني قرار مي‌داد؛ زن ناپاکي بود...» اين رفتارها در جامعه بازتاب بدي داشت اما شاه زناکار پهلوي نمي‌توانست از عهده خواهر هم‌زاد و همکارش برآيد و در برابر گزارش و اعتراض برخي مقامات تنها مي‌گفت: «به او بگوييد چنين نکند!!!» بيهوده نيست که حسين فردوست در خاطراتش او را شيطان مي‌نامد. به جرأت مي‌توان گفت تعداد مرداني که اشرف با آنان روابط عاشقانه و جنسي داشت قابل شمارش نيست. خاندان گل و بلبل !!!! گفتيم که فساد محمدرضا پهلوي در دربار به يک موضوع عادي مبدل شده بود؛ بديهي است که درباريان نيز با مشاهده او به اين امر روي آوردندکه خانواده‌اش نمونه بارز اين مسئله‌اند. به جز اشرف که به دليل وسعت آلودگي‌اش به طور مستقل به آن پرداختيم، بايد به مادر محمدرضا، يعني تاج‌الملوک آيرملو نيز اشاره کنيم. مادربزرگ هرزه! او که مادر شاه بود پس از مرگ رضاخان و با وجود کهولت سن و ضعف مزاج دست از ارتباطات هرزه‌اش برنمي‌داشت. او هم مانند دخترش اشرف، مرداني را براي ارتباط انتخاب مي‌کرد که از جمله آنها مي‌توان به رحيم‌علي خرم و ذبيح‌اله ملک‌پور اشاره کرد، تاج‌الملوک با اين مردان به شنا مي‌رفت و براي اينکه کمتر مزاحم داشته باشد خانه‌اي در شهر براي خودش تدارک ديده‌بود! علاوه بر اين رذايل، او همجنس‌باز بود؛ پروين غفاري در خاطرات خود مي‌نويسد: «در دربار معروف بود که مادر شاه با آن پيري به دو چيز بيش از همه علاقه‌دارد ، زن و قمار ! آري او همجنس‌باز بود و رابطه او با زني به نام احترام صاحبديواني که خاله زن امير اسداله علم و معروف به «اتي خانم» بود و زن زيبايي به شمار مي‌رفت، آنچنان آشکار بود که نيازي به پرده‌پوشي نداشت.» فرح و ماجراي فريدون جوادي فرح ديبا به عنوان همسر شاه و ملکه ايران دست کمي از افراد خاندان پهلوي نداشت. او که در جواني و در ايام اقامت در پاريس با جواني به نام فريدون جوادي آشنا شده بود پس از ازدواج با شاه نيز با وقاحت تمام به روابطش ادامه مي‌داد اصولا آشناييش با محمدرضا از طريق زاهدي و بر سر رابطه غير اخلاقي با شاه شکل گرفت، دوستاني را با خود به دربار آورد که هريک منشاء فساد عظيمي بودند. ليلي اميرارجمند يکي از اين رفقاست. او که رياست کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان! را بر عهده داشت، مجالس همجنس‌بازي را با حضور فرح برگزار مي‌کرد و در بيان شنيع‌ترين کلمات حتي به باغبان‌هاي قصر هم کوتاهي نداشت! برادران شاه و باقي ماجرا .... فاطمه پهلوي خواهر ناتني شاه نيز پس از مرگ شوهرش، ارتشبد خاتمي، به بي‌بند و باري جنسي کشيده شد و مردان زيادي به رغم آن‌که فاطمه تا دو برابر آنها سن داشت با وي در ارتباط بودند که يکي از آنها رضا قطبي بود که ارتباط او با فاطمه پهلوي برايش دردسر درست کرد. برادران شاه نيز از اين قافله عقب نبودند، محمودرضا در هتل هيلتون مکاني براي هرزگي‌هايش به وجود آورده بود و کارش آن‌قدر بالا گرفته بود که ساواک از کارهايش گزارش روزانه تهيه مي‌کرد؛ غلامرضا که از طرف مادر به قاجارها منسوب بود، هم دست کمي از برادران ديگر نداشت، پروين غفاري ، معشوقه شاه، يکي از صدها مورد زني بود که با وي در ارتباط بودند، او شديدا به مواد مخدر اعتياد داشت. برادر شاه و ماجراي قتل فلور حميدرضا برادر ديگر شاه بعد از شکست در ازدواج اولش رسما پاي در مسير خانوادگي گذارد. او در آن زمان با يکي از فواحش رسمي تهران به نام هما خامه‌اي آشنا شد و بعد از مدتي با او ازدواج کرد و از اين به بعد هما کارهاي غيراخلاقي او را سامان مي‌داد که گاهي به رسوايي نيز مي‌انجاميد، ماجراي قتل فلور، دختري که از حميدرضا باردار شده بود، يکي از اين رسوايي‌هاست. شهناز پهلوي، جهانباني و ازدواج اجباري! فرزندان شاه هم دستي بر آتش داشتند، شهناز فرزند شاه و فوزيه کاملا شاخص‌هاي پدر را داشت، ماجراي او و خسرو جهانباني به چنان افتضاحي کشيد که شاه به ناچار با ازدواج آنها موافقت کرد. علم در خاطراتش مي‌نويسد: « موضوع ازدواج والاحضرت(!)شاهدخت شهناز با خسرو جهانباني را به عرض شاه رساندم. شاه فرمودند: اجازه دادم، چاره‌اي نيست، مي‌گويند شهناز آبستن هم هست! .... » آلودگي دربار درباريان هم در مسير فساد اخلاقي در تبعيت از اربابشان سر از پاي نمي‌شناختند. در اين ميان علم و ايادي، گوي سبقت را از ديگران ربوده بودند. علم در کنار واردات زنان هرزه از اروپا خود نيز بي‌نصيب نبود، گفتيم که مادر شاه عامل اصلي فساد پسرش را علم مي‌دانست، البته آشکار بود که موضوع شاه ربطي به علم نداشت بلکه از خوي شيطاني محمدرضا ناشي مي‌شد. هويدا و تيم همجنس‌بازان دربار پهلوي برخي ديگر از دولتمردان شاه مانند هويدا، انحرافات اخلاقي نامتعارفي نظير همجنس بازي داشتند. افتضاح او در يکي از مسافرت‌هايش چنان بالا گرفت که ليلي امامي، همسر او، ديگر قادر به تحمل نبود و طلاق را ترجيح داد. اين موضوع در محافل سياسي هم تأثيرگذار بود، اردشير زاهدي در خاطرات خود از شيوع جدي عمل شنيع لواط در لژهاي فراماسونري، مانند لژ ابن سينا به رياست دکتر مالک، سخن‌ها گفته است. جالب است که اعضاي لژ همگي از سران رژيم پهلوي بودند، به جز ارنست پرون(جاسوس انگليس)، هويدا، فريدون همايون(سفير شاه در سازمان ملل)، مجيدي(رئيس سازمان برنامه و بودجه)، نصيري(رئيس ساواک)، محمد علي قطبي(دايي فرح)، قره‌باغي(رئيس ستاد ارتش)، حسنعلي منصور(نخست وزير)و پرويز خسرواني از جمله اعضاي اين لژ شهير محسوب مي‌شدند! خاندان معتاد! چارچوب فساد در خاندان پهلوي فقط به فساد جنسي منحصر نمي‌شود. آنها عموما به مواد مخدر معتاد بودند. پرويز راجي در خاطراتش مي‌نويسد: «شاه تقريبا سه بار در هفته بعدازظهرها به منزل يکي از دوستان صميمي خود (هوشنگ دولو) سر مي‌زد و در آنجا به کشيدن ترياک مشغول مي‌شد.» مادر شاه خود معتاد تمام عياري بود و مصرف روزانه‌اش را حتي در خاطراتش شرح داده‌است. در اين ميان اشرف که رئيس مافياي مواد مخدر ايران محسوب مي‌شد نيز به هروئين اعتياد داشت و کار قاچاق او که جنبه بين‌المللي به خود گرفته بود هميشه باعث بي‌آبرويي ايران در عرصه جهاني بود. در سال 1972 زماني که به سوئيس مسافرت کرده‌ بود مأموران گمرک چمدان حاوي مواد مخدر او را کشف کردند و جنجالي به راه افتاد. او صدها هکتار زمين را به کشت خشخاش اختصاص داده و نيروهاي ژاندارمري را به حفاظت از آنها گمارده بود. ژاندارم ها موظف بودند محموله‌هاي مواد مخدر را نيز به سود او مصادره کنند و در اختيارش بگذارند. اشرف در کاخ هاي اختصاصي‌اش سالني به نام «وافور» ايجاد کرده بود که با دوستانش در آن به شکلي خاص به مصرف مواد مخدر مي‌پرداخت. بقيه خانواده هم همين حال و روز را داشتند. شمس به هروئين معتاد بود و گاهي با اجازه اشرف قاچاق هم مي‌کرد! شهناز دختر شاه نيز به شدت به حشيش اعتياد داشت که نهايتا به مشاعرش به شدت آسيب رساند. برادران شاه نيز چنين بودند؛ حميدرضا که علاوه بر اعتياد در تجارت پرسود مواد نيز حاضر بود گاهي دستور مي‌داد نيروهاي ژاندارمري محموله‌هاي او را اسکورت کنند، او پس از ارتباط با هما خامه‌اي به هروئين معتاد شد و يکي از وارد کنندگان جدي اين ماده به همراه کوکائين به کشور بود. هر دم از اين باغ ... در کنار اين رذايل قمار هم از عادات جدي پهلوي‌ها بود؛ محمدرضا شديدا به قمار عادت داشت و در حقيقت يک قمارباز افراطي بود، به دليل همين علاقه دستور داد کازينوي قمار در ايران راه‌اندازي شود، اماکني که تنها فسادشان قمار نبود! آنها اين کار را به اسم جذب شيوخ شيخ نشين‌هاي خليج فارس، اما در حقيقت براي سرگرمي خودشان به راه انداخته بودند. جزيره کيش براي همين منظور در نظر گرفته‌شد و قرار بود به مونت کارلوي (شهري در جنوب فرانسه و داراي قمارخانه‌هاي متعدد) ايران تبديل شود، اين قمارخانه‌ها که در شهرهايي مانند کرج، بابلسر، رامسر، آبادان، چالوس و تهران ساخته‌شده بود، تماما زير نظر بنياد پهلوي اداره مي‌شد. اشرف که در هر نوع فسادي صحنه‌گردان اصلي بود، در قمار نيز افراط مي‌کرد و از آن براي چاپيدن محمدرضا استفاده مي‌نمود، او هميشه سهمي از برد درباريان را براي خود بر مي‌داشت و آنها که جابجايي پول در محافل قمارشان به ميليون‌ها مي‌رسيد، منابع پولي خوبي براي اشرف محسوب مي‌شدند. او به اين هم اکتفا نکرد و بليت‌هاي بخت آزمايي را به راه انداخت و از اين رهگذر به غارت ميليوني مردم فريب خورده پرداخت. مينو صميمي، دوست گرمابه و گلستان اشرف، در خاطراتش مي‌نويسد:« شاهزاده اشرف البته در عين حال سمت نمايندگي رژيم شاه در کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد را نيز به عهده داشت! گفتني است که او هربار براي شرکت در اين کميسيون عازم نيويورک مي‌شد، سر راه خود در جنوب فرانسه هم توقف مي‌کرد، تا ابتدا همراه معشوق تازه اي در کازينوها به قمارهاي چند ميليون فرانکي بپردازد و آنگاه آماده حضور در کميسيون حقوق بشر شود(!)» ديگر اعضاي خانواده و به تبع آنها درباريان هم در اين لجن‌زار غوطه مي‌خوردند، خانداني که بيش از پنجاه سال بر امور ايرانيان تسلط تام داشتند، اما نائره خروش مردم مسلمان ايران به حکومت فاسدشان خاتمه داد. منابع: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي/ حسين فردوست فساد در رژيم پهلوي دوم/عبدالکاظم مجتبي زاده/ مرکز اسناد انقلاب اسلامي تا سياهي ... در دام شاه/ پروين غفاري/ مرکز ترجمه و نشر کتاب پدر و پسر/ محمود طلوعي/ نشر علمي دخترم فرح/ فريده ديبا/ انتشارات به آفرين مفاسد خاندان پهلوي/ شهلا بختياري/ مرکز اسناد انقلاب اسلامي 25سال در کنار پادشاه/ اردشير زاهدي/ نشر عطايي پس از سقوط/ احمدعلي مسعود انصاري/ موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع: ويژه نامه خيانت هاي پهلوي نشریه صبح خراسان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

به نام مردم به کام شاه!

پهلوی دوم نیز از این‌گونه اقدامات ضد دموکراتیک بسیار انجام می‌داد که یکی از آنها فرمان تأسیس دو حزب موافق و مخالف ملیون و مردم، به عنوان اکثریت و اقلیت بود. حزب ملیون به دست منوچهر اقبال و در دوران نخست‌وزیری او تأسیس و رهبری ‌شد و حزب اقلیت مردم را نیز اسدالله علم تأسیس و رهبری ‌کرد. نه تنها ماهیت حزب اکثریت وابسته به نخست‌وزیر، بلکه حزب اقلیت منتقد نیز خیلی زود برای مردم روشن شد و مردم برای مسخره کردن آنها متل‌ها و لطیفه‌ها بر سر زبان می‌آوردند. در مقالۀ پیش‌رو با تاریخچۀ تأسیس و انقراض، و تحولات و اعتقادات حزب مردم آشنا خواهید شد. تشکیل احزاب سیاسی در ایران تاریخچۀ طولانی ندارد و مثل سایر ارکان دموکراسی، از غرب وارد شده است. احزاب سیاسی به‌رغم تضادهایی که با نظام سنتی ایران داشتند، توانستند در بعضی از مقاطع تاریخ معاصر، تاحدودی جایگاه واقعی خود را بیابند. شاید بتوان سه رویداد تاریخی مشروطه، خروج رضاشاه از ایران و وقوع انقلاب اسلامی را سه دورۀ مهم در تشکیل احزاب سیاسی قلمداد کرد. البته در بعضی سال‌های زودگذر دیگر، نظیر دورۀ نخست‌وزیری علی امینی ۱۳۴۰ ــ ۱۳۴۱ نیز زمینۀ مساعدی برای شکل‌گیری احزاب به‌وجود آمد. اما در این مقاطع دولت‌های وقت یا مانع تشکیل احزاب می‌شدند یا خود به تشکیل احزاب فرمایشی دست می‌زدند. بدیهی است که این‌گونه احزاب، که از بالا و با هدایت دولت تشکیل می‌شد، با احزابی که از پایین (جامعه) برمی‌خاستند تفاوت ماهوی داشتند. در این مقاله تلاش شده است که حزب مردم، که یکی از احزاب نوع اول محسوب می‌شود، معرفی گردد و چگونگی تشکیل، فعالیت‌ها و انحلال آن شرح داده شود. در آغاز تذکر این نکته لازم به نظر می‌رسد که این حزب را به دلیل مشابهت اسمی با احزابی نظیر «حزب مردم» دورۀ‌ چهاردهم مجلس شورای ملّی، که مؤسس آن، محمدصادق طباطبایی، نیز به ریاست مجلس انتخاب شد، و همچنین «حزب مردم ایران»، یکی از احزاب تشکیل‌دهندۀ جبهه ملّی، که مؤسس آن محمد نخشب بود، نباید اشتباه نمود. زمینه‌های تشکیل حزب مردم حزب مردم در روز ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۶ به دستور محمدرضاشاه تشکیل شد. این حزب در دوران حیات طولانی هیجده‌سالۀ خود (۱۳۳۶ ــ ۱۳۵۳) در جایگاه حزب اقلیت در مقابل احزاب اکثریت ملّیون (۱۳۳۶ ــ ۱۳۳۹) و ایران نوین (۱۳۴۳ ــ ۱۳۵۳) و با برخورداری از فراکسیون‌های پارلمانی در تمام ادوار دو مجلس سنا و شورای ملّی شرکتی فعال داشت. اندیشه‌های شکل‌گیری این حزب را می‌توان در سیر رشد احزاب در دهۀ ۱۳۲۰، که دوره‌ای مهم از فعالیت‌های احزاب سیاسی با مرام‌ها و مسلک‌های مختلف محسوب می‌شود، جستجو کرد. مبارزات و فعالیت‌های جبهه ملّی و حزب توده در آن سال‌ها چنان گسترده و تأثیرگذار بود که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز نتوانست دامنۀ نفوذ آنها را کاهش دهد و میراث فکری‌شان را نابود سازد. محمدرضاشاه، پیروز اصلی میدان این کودتا، و همچنین هیأت حاکمه وقت، که از انرژی بالقوۀ‌ نیروهای سیاسی و پیامدهای آزاد شدن آن در دهۀ ۱۳۲۰ ــ که به‌ویژه در به قدرت رساندن مصدق تعیین‌کنندۀ اصلی بود ــ آگاهی داشتند، بعد از پیروزی کودتا درصدد برآمدند ضمن کنترل شدید امنیتی این نیروها، احزابی موازی تأسیس کنند. تداوم فعالیت‌های طرفداران جبهه ملّی در قالب تشکلی جدید به نام نهضت مقاومت ملّی و به ویژه کشف شبکۀ گستردۀ افسران حزب توده در سال ۱۳۳۳، بیش‌ازپیش هیأت حاکمه را از عمق خطر تداوم مبارزات حزبی آگاه ساخت. ازاین‌رو کارگزاران نظام به فکر چاره‌جویی برآمدند و خود شاه: «در سفرهای خود به چند کشور خارجی در سال ۱۳۳۵، یعنی امریکا و [کشورهای] اروپایی و هند و ترکیه، شخصاً به مطالعه دربارۀ نهادهای پارلمانی این کشورها پرداخت.»[۱] این رویکرد هم‌زمان با تشکیل ساواک در اواخر همین سال می‌تواند دارای بار معنایی خاصی باشد؛ به تعبیر دیگر کارگزاران نظام از یک‌سو تدابیر امنیتی را علیه فعالیت‌های مستقل سیاسی و حزبی تشدید نمودند و از سوی دیگر با اتخاذ راهکاری سیاسی، یعنی تأسیس حزب وابستۀ دولتی، درصدد برآمدند فعالیت‌های حزبی را از لحاظ ماهیت تغییر دهند. در بدو تأسیس این احزاب (اقلیت و اکثریت) چنین تصور می‌شد که آنها می‌توانند محل تجمع اعضا و تبلیغ مرام و مبانی نظام حاکم باشند و در اوضاع بحرانی به کار آیند. محمدرضاشاه طی سخنانی در دیدار دکتر نصرت‌الله کاسمی،[۲] دبیرکل حزب اکثریت ملّیون ــ که مدت کوتاهی بعد از حزب اقلیت مردم تأسیس شد ــ با او از این هدف خود پرده برداشت و گفت: «سال‌ها فکر می‌کردم که به چه دلیل نظام مملکت در شهریور ۱۳۲۰ طی ۴۸ ساعت طوری متلاشی شد که سربازها با لباس کهنه و پای برهنه… در کوچه و بازار تقاضای کمک می‌کردند… بعد دریافتم که در داخل مملکت تشکیلات و سازمانی وجود نداشت که پایه و اساس محکمی متکی به افکار مردم داشته باشد که بتواند در روزهای سخت تشکیلات موجود را نگه دارد و نگذارد متلاشی شود. ازاین‌رو به فکر افتادم که باید در مملکت تشکیلات حزبی ایجاد شود تا منظورم عملی گردد. قبلاً حزبی تشکیل شده (حزب مردم) که حزب اقلیت است، حالا باید حزب اکثریت تشکیل شود و این کار به عهدۀ شماست.»[۳] چنین به نظر می‌رسد که در این رویکرد جدید، تلاش هیأت حاکمۀ وقت این بود که با تشکیل احزاب دولتی، علاوه بر سازمان‌دهی نیروهای وابسته در قالب تشکل‌های حزبی، به احراز وجهه دموکراتیک از منظر داخلی و خارجی و در نتیجه مشروعیت سیاسی نایل آید. ناگفته پیداست که دولت‌های بعد از کودتا و جایگاه خود شاه در این سال‌ها از فقدان مشروعیت رنج می‌برد؛ به‌ویژه آشکار شدن دست داشتن انگلستان و امریکا در کودتا و همچنین حضور نیروهای وابسته و بدنام، موقعیت رژیم را متزلزل کرده بود، به‌طوری‌که با سرکوب و تدابیر امنیتی شدید، آن سال‌ها سپری گردید. شاه در یکی از سخنرانی‌های خود دربارۀ تبیین تشکیل احزاب دوگانۀ فوق در اردیبهشت سال ۱۳۳۶ خطاب به سناتورها گفت: «مفهوم دموکراسی، آزادی مردم در اظهار عقیده و تشکیل احزاب است، حالا که احزاب را تشکیل داده‌ایم، دموکراسی داریم.»[۴] چنین به نظر می‌رسد که شاه در سفرهای دوره‌ای خود به اروپا و امریکا نسبت به سیستم دوحزبی کشورهای انگلستان و ایالات متحده امریکا تمایل پیدا کرده بود و ازاین‌رو درصدد برآمد دو حزب موافق و مخالف دولت تأسیس نماید؛ چنان‌که در جای دیگری وی ابراز نموده است: «در اجتماع ما که براساس رژیم پارلمانی و دموکراتیک اداره می‌شود [اساس کار بر محور] سیستم دوحزبی، حزب موافق دولت و حزب مخالف دولت [قرار دارد].»[۵] منظور از حزب موافق دولت همان حزب ملّیون بود که برای فعالیت در مقام اکثریت در دی‌ماه ۱۳۳۶ به ریاست منوچهر اقبال،[۶] نخست‌وزیر وقت (۱۳۳۶ــ ۱۳۳۹)، و به دبیرکلی نصرت‌الله کاسمی تشکیل شد. این حزب در طی سه سال فعالیت خود، اختیار دولت و اکثریت مجلس شورای ملّی را به عهده داشت و با به سر آمدن عمر دولت اقبال، عمر این حزب نیز پایان یافت و حزب ایران نوین (۱۳۴۳ ــ ۱۳۵۳) بعد از چهار سال به جای آن در جایگاه اکثریت فعالیت نمود. مراحل تشکیل و فعالیت‌های حزب مردم همان‌طورکه پیش از این ذکر شد. حزب مردم در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۶ به دستور شاه و به دبیرکلی امیر اسدالله علم[۷] تأسیس شد و از تیرماه همین سال کار عضوگیری را آغاز کرد. در یکی از نخستین گزارش‌های ساواک از رایزنی‌های چندمرحله‌ای دست‌اندرکاران حزب مردم برای تأسیس آن به شرح ذیل سخن به میان آمده است: «در مرحلۀ نخست: اسامی جمعی ”از افراد تحصیل‌کرده و خوشنام که دارای افکار روشن بوده و وطن‌پرستی و شاه‌دوستی خود را در مراحل مختلف به ثبوت رسانیده‌اند تهیه شد.“ در مرحلۀ دوم: دربارۀ هر یک از این افراد ”مطالعات کافی به عمل آمده“ با تیمسار سرلشکر تیمور بختیار [رئیس وقت ساواک] هم نسبت به سوابق هر یک مشورت گردید و چند مرتبه هم مراتب به عرض جناب آقای نخست‌وزیر [منوچهر اقبال] رسید که نسبت به اشخاص نظر خود را بدهند تا [همان‌ها] به عنوان مؤسس، حزب را تشکیل دهند. در مرحلۀ سوم: با بعضی از این اشخاص تماس گرفته شد تا میزان حسن استقبال آنها ارزیابی گردد که بعد از این بررسی‌ها، اشخاص زیر برای تشکیل حزب مناسب تشخیص داده شدند: آقایان دکتر هدایتی، سرداری، پورهمایون، صورتگر، فرهاد، کیهانی، راد، کاسمی، خانبابا بیانی، پیرنیا، عسکری، ستوده و ابوالضیاء. همچنین آقایان سردار فاخر حکمت، صارمی، عرب شیبانی و مهندس فروغی. در مرحلۀ چهارم: برای تهیۀ مرامنامه ۲۶ فقره مرامنامه‌های مختلف تحت مطالعه قرار گرفت و چند مرامنامۀ احزاب ممالک خارجی مطالعه شد و طرح مرامنامه هم تدوین گردید.»[۸] به این ترتیب حزب مردم بعد از تأسیس و تدوین مرامنامه به طور رسمی فعالیت خود را آغاز نمود. براساس عملکرد دبیرکل‌های این حزب طی هیجده سال فعالیت، می‌توان سیر فعالیت‌های آن را به سه مرحله به شرح ذیل تقسیم نمود: ۱ــ دورۀ تثبیت: این دوره به دبیرکلی اسدالله علم از اردیبهشت ۱۳۳۶ تا شهریور ۱۳۳۹ طول کشید؛ ۲ــ دورۀ تزلزل: این دوره به دبیرکلی پروفسور یحیی عدل از شهریور ۱۳۳۹ تا اردیبهشت ۱۳۵۰ را شامل می‌شود؛ ۳ــ دورۀ ضعف و انحلال: این دوره از اردیبهشت ۱۳۵۰ تا پایان سال ۱۳۵۳ را در بر گرفت که به ترتیب با دبیرکلی علینقی کنی (۲۸/۲/۱۳۵۰ ــ ۳/۵/۱۳۵۱)، پروفسور یحیی عدل در دورۀ دوم (۴/۵/۱۳۵۱ ــ ۵/۴/۱۳۵۲)، ناصر عامری (۶/۴/۱۳۵۲ ــ ۸/۱۰/۱۳۵۳) و محمد فضائلی (۲۲/۱۰/۱۳۵۳ ــ ۱۲/۱۳۵۳) تداوم یافت و در نهایت با اعلام رسمی تشکیل حزب واحد رستاخیز ملّت ایران در فروردین ۱۳۵۴، شاه این حزب را همراه سایر احزاب رسمی وقت منحل اعلام کرد. عملکرد حزب و دبیرکل‌های هر یک از سه مرحلۀ فوق‌ به شرح ذیل است: ۱ــ دوره تثبیت: دورۀ چهارسالۀ نخست (۱۳۳۶ ــ ۱۳۳۹) فعالیت حزب مردم، که با دبیرکلی اسدالله علم تشکیل و سازمان‌دهی یافت، درخشان‌ترین دورۀ فعالیت این حزب محسوب می‌شود. علم از ملاکان بزرگ جنوب خراسان بود. او در مدرسۀ عالی فلاحت کرج دیپلم گرفت و در بیرجند سرپرستی املاک پدرش را به عهده داشت که در کابینۀ قوام (۱۳۲۴ ــ ۱۳۲۶) به فرمانداری کل سیستان و بلوچستان منصوب شد. در سال ۱۳۲۸ به دستور محمدرضاشاه عهده‌دار وزارت کشاورزی کابینۀ ساعد گردید. از این دوره در اکثر کابینه‌های بعدی در جایگاه وزیر حضور داشت. او همچنین در سال ۱۳۳۱ سرپرست املاک و مستغلات پهلوی گردید و در دورۀ نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق (۱۳۳۰ ــ ۱۳۳۲) همانند بسیاری از درباریان، از دربار رانده شد و به سراغ املاک خود در بیرجند رفت. بعد از پیروزی کودتا، مجدداً به دستور شاه به سمت قبلی خود، یعنی سرپرستی املاک و مستغلات پهلوی، برگشت تا اینکه در کابینۀ حسین علا (۱۷/۱/۱۳۳۴ ــ ۱۵/۱/۱۳۳۶) با توصیۀ شاه وزیر کشور شد. از این زمان علم محرم‌ترین افراد نزدیک به شاه و متنفذترین فرد در کشور محسوب می‌شد، ازاین‌رو شاه او را برای تشکیل حزب اقلیت مردم مأمور کرد. علم از همان آغاز برای جذب اشخاص متنفذ به منظور عضویت در حزب و حتی ائتلاف با احزاب دیرینه‌ای چون حزب زحمتکشان مظفر بقایی تلاش‌های بسیاری نمود.[۹] او از یک‌سو با استفاده از نفوذ اجتماعی خود و وابستگی خاندانش به سلطنت و از سوی دیگر با تشکیل جلسات بزم‌گونه در منزلش توانست در جذب عده‌ای از شخصیت‌های سیاسی و علمی نظیر: پرویز ناتل خانلری، علینقی کنی، مهندس مهدی شیبانی، جهانگیر تفضلی و حتی رجالی با گرایش‌های چپ از جمله: محمد معتضد باهری و رسول پرویزی در تأسیس حزب بهره گیرد.[۱۰] در مراحل بعدی، علاوه بر نامبردگان، افراد عالی‌مقام دیگری نظیر: مصطفی صاحبدیوانی، دکتر احمد فرهاد، پرفسور یحیی عدل، جمشید اعلم، و… نیز به این جمع پیوستند. یکی از اقدامات نخستین علم و مؤسسان حزب مردم، تدوین اولین اساسنامه و مرامنامۀ حزب بود. اساسنامۀ حزب، که چندین بار در معرض اصلاح قرار گرفت، در زمینه‌های چگونگی عضویت[۱۱] افراد و معرفی سازمان‌های وابسته به حزب و ساختار تشکیلاتی و چارت سازمانی آن بود[۱۲] (ازآنجاکه اساسنامۀ حزب چندین بار در دوران طولانی فعالیت آن، اصلاح شد، آخرین متن اساسنامه، که در ماه‌های پایانی حیات حزب و در آستانۀ دبیرکلی محمد فضائلی (۲۲/۱۰/۱۳۵۳ ــ ۱۲/۱۳۵۳) تدوین گردید، در اینجا مدنظر قرار گرفته است). همچنین مرامنامۀ حزب درخصوص تشریح اصول عقاید سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حزب بود.[۱۳] در این مرامنامه، علم هدف حزب را از لحاظ رژیم سیاسی: حفظ استقلال و تمامیّت ارضی و جغرافیایی سیاسی کشور و همچنین حفظ کلیه آزادی‌هایی که قانون اساسی و منشور سازمان ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر به همۀ افراد داده و از لحاظ رژیم اقتصادی: اصلاحات در امور کشاورزی، صنعتی، بازرگانی و اداری و بالاخره اجتماعی و فرهنگی اعلام کرده است. یکی دیگر از اقدامات علم در دوران دبیرکلی، برگزاری اولین کنگرۀ حزب مردم بود که بر طبق اساسنامۀ حزب می‌بایست هر دو سال یکبار تشکیل می‌شد. این کنگره به مدت سه روز از ۲۶ الی ۲۹ دی‌ماه ۱۳۳۸ در تهران برپا گردید. نکات عمدۀ قطعنامۀ کنگره عبارت بود از: تأکید بر حکومت مشروطۀ سلطنتی، اجرای اصول قانون اساسی، تأکید بر بهبود زندگی عمومی مردم، اصلاحات ارضی، توسعۀ صنعتی کشور، رد مداخلۀ بیگانگان در امور داخلی کشور، و رسیدگی به وضعیت کارگران. البته برنامه‌های آیندۀ حزب، خط‌مشی و انتخاب اعضای شورای مرکزی نیز در این کنگره تصویب شد. علاوه بر موارد فوق، شاید عمده‌ترین تکاپوهای علم در این مرحله، تلاش برای جذب ناراضیان حکومتی به حزب بود. او با توجیه فعالیت نمودن در مقام حزب اقلیت و منتقد حزب حاکم اکثریت (حزب ملّیون) بودن به سراغ افراد مخالف از گرایش‌های مختلف رفت. در این زمینه موفقیت او در جذب تعدادی از اعضای سابق حزب توده در خور ذکر است. فردوست در خاطرات خود از این افراد به نام «توده‌ای‌های انگلیسی» یاد کرده و به طور مشخصی از باهری و رسول پرویزی نام برده است.[۱۴] ازاین‌رو اقدام نظام به آزادی جمعی از زندانیان سیاسی عضو حزب توده که در سال‌های قبل به اتهام ‌براندازی رژیم دستگیر شده بودند، و فراخوان‌های علم به منظور جذب آنان برای عضویت در حزب مردم در خور تأمل است. هیأت حاکمه با این اقدام از یک‌سو با اغماض از عملکرد گذشتۀ مخالفان خود، بر آنها منّت می‌گذاشت و از طرف دیگر با به عضویت در آوردن آنان در حزب مردم، ضمن استفاده از تجارب سازمان‌دهی و حزبی آن افراد، کنترل فعالیت آنها را به دست می‌گرفت و با دادن امتیازاتی، آنان را به افراد وفادار به رژیم مبدل می‌ساخت؛ لذا پر بیراه نبود که جمعی از همین اشخاص، برای اعلام وفاداری خود به نظام، تقاضا نمودند به عضویت حزب مردم درآیند. علم نیز، ضمن استقبال از این درخواست، در یکی از سخنرانی‌های خود در میتینگ حزبی در شیراز گفت: «جوان‌های روشنفکر و تحصیل‌کردۀ ما، اگر در گذشته ندانسته با پذیرفتن مرام حزب توده و عضویت در آن حزب مرتکب اشتباهاتی شده‌اند، اینک می‌توانند به جبران مافات، با پذیرش عضویت حزب مردم برای فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی، خود را آماده سازند.»[۱۵] به‌هرحال با ایجاد چنین جوی، عده‌ای از افراد دارای گرایشات چپی و اعضای سابق حزب توده به عضویت حزب مردم درآمدند.[۱۶] گزارش‌های ساواک نشان می‌دهد که حضور این افراد در حزب مردم به سرعت برنامه‌های آن را تحت‌الشعاع قرار داد و آنان «توانستند میزان قابل ملاحظه‌ای دیسیپلین حزبی برقرار سازند»[۱۷] و جایگاه حزب مردم را در رقابت با حزب ملّیون ارتقا بخشند. مدتی بعد همین افراد، جناح چپ حزب مردم را به رهبری محمد معتضد باهری تشکیل دادند[۱۸] این جناح طی سال‌های اولیۀ فعالیت حزب، به‌‌رغم اتهام واردشده از سوی جناح راست حزب مبنی بر سوابق خیانتکارانۀ آنها در سالیان قبل، توانستند با حمایت مستقیم علم، گام‌های چندی در جهت احقاق حقوق کارگران بردارند. در این سال‌ها کارگران و به‌ویژه تشکل‌های کارگری با عنایت به عضویت در حزب توده قبل از انحلال آن، آگاهی‌های سیاسی بیشتری در مقایسه با سایر طبقات داشتند. البته طی تحولات سیاسی سال‌های بعد، فعالیت‌های تشکل‌های کارگری دچار محدودیت و به‌ویژه بعد از کودتا با ممنوعیت مواجه شد، ولی بعضی از این تشکل‌ها در اندازه‌ای محدودتر تحت عنوان سازمان‌های پوشش نظیر «جمعیت طرفداران صلح» به فعالیت خود ادامه دادند. صنوف و اتحادیۀ کارگری زمینه و بستر بسیار مساعدی برای تداوم فعالیت در جهت احقاق حقوق کارگران و خواسته‌های صنفی داشتند. ازاین‌رو دست‌اندرکاران حزب مردم به این تشکل‌ها توجه می‌نمودند. این تشکل‌ها از مدت‌ها قبل به دنبال مفرّی برای فعالیت رسمی بودند تا در پوشش قانونی به فعالیت‌های خود نظم و سازمان بدهند. پرواضح است که در این رویکرد جدید آنان از اصرار بر گرایشات ایدئولوژی سوسیالیستی کاستند و در پی کسب منافع صنفی برآمدند تا از این طریق، هم بهانه‌ای به دولت و به‌ویژه جناح راست حزب مردم ندهند و هم در چهارچوب قانون به خواسته‌های صنفی خود نایل آیند. جذب کارگران و تشکلات صنفی و کارگری به حزب مردم به حدی افزایش یافت که به دنبال الحاق رسمی «شورای همکاری‌های سندیکای کارگری» ــ که از تشکل‌های بزرگ کارگری با شصت‌هزار عضو محسوب می‌شد ــ[۱۹] به حزب مردم، سخن از تغییر نام حزب مردم به «حزب کارگر» به میان آمد.[۲۰] ناگفته نماند که فعالیت‌های فراکسیون پارلمان حزب مردم در احقاق حقوق کارگران و به‌ویژه تصویب طرح قانون کار در مجلس عامل عمدۀ این رویکرد بود.[۲۱] بعضی از سندیکاهای کارگری عمده که به حزب مردم پیوستند به شرح ذیل هستند: سندیکای کارگران راه‌آهن، سندیکای کارگران کارخانۀ سیمان، شرکت واحد اتوبوسرانی، اتحادیه فروشندگان جراید، اتحادیه رانندگان، کارگران کوره‌پزخانه‌ها، صنف نانوایان و… . از میان این تشکل‌ها، سندیکای کارگران کارخانۀ سیمان از لحاظ کثرت عضو و توده‌ای بودن اکثر اعضای آن اهمیت خاصی داشت.[۲۲] با پیوستن این سندیکا به حزب مردم فقط روزانه صد نسخه روزنامۀ «اندیشۀ مردم» (ارگان حزب مردم) در این کارخانه توزیع می‌شد. در این میان بعضی از تشکل‌های کارگری نظیر «کارگران کارخانجات تهران» با دارا بودن هزار عضو، به‌‌رغم اعلام پیروی از حزب مردم در امور سیاسی، به خاطر بعضی مصالح از عضویت در این حزب خودداری کردند.[۲۳] به‌هرحال تشکل‌های کارگری یادشده در چهارچوب ضوابط حزب مردم به تجدید و احیای فعالیت‌های صنفی خود همّت گماردند. گسترش دامنۀ فعالیت‌های این گروه‌ها باعث شد که دست‌اندرکاران حزب مردم «سازمان کارگران حزب مردم» را تشکیل دهند و طرح و برنامه‌هایی برای حل مشکلات تشکلات کارگری نظیر: افزایش حقوق و مزایا، بیمه کارگران، کاهش ساعات کار، اخراج کارگران توسط کارفرمایان و… ارائه دهند. این فعالیت‌ها در جلساتی دنبال می‌شد که با مسئولیت محمد معتضد باهری و با شرکت دبیران سندیکاهای کارگری حزب در محل «خانه کارگر» برگزار می‌گردید.[۲۴] ده‌ها مسائل و مشکلات سندیکاها در این جلسات بررسی می‌شد. در یک مورد صنف نانوایان به ریاست ارباب جلیل خانلو و با عضویت بیش از هزار نفر از کارگران نانوایی‌ها، بعد از پیوستن به حزب مردم، از دست‌اندرکاران حزب درخصوص جلوگیری از تأسیس کارخانۀ نان‌پزی از طرف دولت در تهران، کمک خواست؛ زیرا اعضای این صنف معتقد بودند که با عملی شدن این طرح دولت، «نانواها به روز سیاه خواهند نشست». در مورد دیگری وقتی مسئولان حزب مردم به حمایت از اعتصاب چندروزۀ رانندگان تاکسی تهران در اوایل سال ۱۳۳۷ به منظور جلب عضویت آنها در حزب اقدام کردند به کارشکنی در امور دولت متهم شدند و به‌ناچار عقب‌نشینی نمودند. البته علاوه بر تشکل‌های کارگری، بعضی گروه‌های سیاسی نظیر: جمعیت آزادی به دبیرکلی حسن ارسنجانی، گروه راما، جمعیت برادران متفق، جمعیت گاودارها و… همچنین بعضی انجمن‌های محلی از جمله: شورای محلی کوی افسریه، انجمن محلی جوادیه و… نیز به حزب مردم پیوستند. در کردستان نیز عده‌ای از فعالان سیاسی کرد، با عضویت در این حزب و در پوشش جلسات حزبی نظریات و برنامه‌های قوم‌گرایی موردنظر خود را اشاعه دادند.[۲۵] دربارۀ رابطۀ روحانیان دولتی با حزب مردم نیز باید خاطرنشان کرد که روحانیان متنفذ تهران با این حزب میانۀ خوبی نداشتند،[۲۶] گویا گرایش‌های چپی حزب عامل این مسأله بود. بدین‌ترتیب اسدالله علم، پس از اقدام تاریخی خود در تأسیس و تثبیت سازمان‌های حزب مردم و کمیسیون‌های مربوط به آن،[۲۷] به دنبال شکست این حزب در انتخابات دورۀ بیستم مجلس شورای ملّی (۱۳۳۹)، به‌ویژه اتهام واردشده به آن درخصوص تبانی با حزب حاکم ملّیون که به لغو انتخابات منجر گردید، از دبیرکلی حزب استعفا کرد؛ زیرا او از نیل به آرزوی خود، یعنی کسب پست نخست‌وزیری، ناکام ماند. وی بعداً نیز در مواجهه با محدودیت‌های دورۀ نخست‌وزیری علی امینی (۱۳۴۰ ــ ۱۳۴۱) به ناچار خود را از امور کنار کشید تا در فرصتی دیگر برای اجرای مأموریتی بزرگ‌تر (اجرای اصول شش‌گانۀ انقلاب سفید شاه و ملت) این پست را تصاحب کند. البته به‌‌رغم کناره‌گیری او از حزب مردم، وی همچنان حامی مهم این حزب در مقاطع بعدی بود. اما کناره‌گیری او نتیجه‌ای ناخوشایند برای جناح چپ حزب داشت؛ زیرا این جناح حامی اصلی خود را از دست داد. جناح چپ در دورۀ دبیرکلی علم به‌تدریج بر تمام سازمان‌های حزب سیطره یافته بود. آنان به‌ویژه بعد از استعفای دو رهبر جناح راست، یعنی جمشید اعلم[۲۸] و علی‌اکبر بینا، از عضویت حزب مردم در آبان سال ۱۳۳۸، موفق شدند اکثر مناصب عمدۀ حزبی را تصاحب کنند، اما با استعفای علم، دو رهبر جناح چپ، یعنی محمد معتضد باهری[۲۹] و رسول پرویزی، نیز به‌ناچار از این حزب کناره‌گیری کردند. در کل دبیرکلی علم بر حزب مردم، دوره‌ای بالنده و شکوفا برای این حزب محسوب می‌شد؛ زیرا ساختار درونی حزب در این دوره تقویت و تثبیت گردید. همین ساختار با مختصر تغییراتی چهارده سال بعد نیز دوام آورد تا اینکه بعد از علم، حزب با بحران‌های متعددی مواجه شد، ولی تحکیم ساختاری آن، حزب را از این بحران‌ها، از جمله دورۀ نخست‌وزیری علی امینی نجات داد. امینی، که سیاست انحلال دو مجلس را برای اصلاح قانون انتخابات در پیش گرفت، نسبت به احزابی نظیر حزب مردم، نظر خوشایندی نداشت. ازاین‌رو به سرعت در این دوره شعبات حزب تعطیل گردید. یکی از گزارش‌های ساواک حاکی است که فقط ۲۸ نفر از اعضای وفادار حزب با عزمی راسخ، فعالیت‌های حزبی را تداوم بخشیدند[۳۰] و موفق شدند حزب را از این مرحلۀ بحرانی نجات دهند. این درحالی‌ است که در پایان دورۀ دبیرکلی علم بر حزب مردم فقط در تهران تعداد هفت‌هزار نفر آنکت حزبی را پر کرده و عضو رسمی حزب شده بودند و این تعداد در شهرستان‌ها به شصت‌هزار نفر می‌رسید.[۳۱] ۲ــ دورۀ تزلزل: این دوره، که از شهریور ۱۳۳۹ تا اردیبهشت ۱۳۵۰ با دبیرکلی پرفسور یحیی عدل[۳۲] طول کشید، دوره‌ای متزلزل در سیر فعالیت‌های حزب مردم محسوب می‌شود. عدل، به‌‌رغم اینکه از جریانات سیاسی به دور بود و قاطعیت لازم را برای دبیرکلی حزب نداشت، به دلیل نزدیکی و اعتماد شاه به او، از یک‌سو، و روحیۀ محافظه‌کای و در نتیجه پذیرش عمومی از طرف همۀ جناح‌های درونی حزب مردم، از سوی دیگر، به این سمت انتخاب شد. به تعبیر یکی از نویسندگان، «پروفسور عدل از تنها چیزی که سررشته نداشت، سیاست بود… . شاه پروفسور عدل را برای خالی نبودن عریضه به دبیرکلی حزب مردم انتخاب کرد تا ظاهراً حزب‌بازی در قالب حزب اقلیت و اکثریت حفظ شود.»[۳۳] عدل علاوه بر تصدی دبیرکلی حزب مردم در دهۀ ۱۳۴۰، سال‌های بعد در دورۀ دبیرکلی علینقی کنی (۱۳۵۰ ــ ۱۳۵۱) نیز عنوان تشریفاتی ریاست کل حزب را به عهده گرفت و بعد از عزل کنی نیز به مدت یک‌سال دیگر (۱۳۵۱ ــ ۱۳۵۲) مجدداً دبیرکل این حزب شد. از رویدادهای عمدۀ دوران یک دهه دبیرکلی عدل بر حزب مردم می‌توان به برگزاری دوبار کنگرۀ حزب به ترتیب در تاریخ‌های ۲۰/۱۲/۱۳۴۰ و ۴/۱۲/۱۳۴۴ اشاره کرد. در این دوره همچنین بعضی از سمینارها و کنفرانس‌های حزبی از جمله «سمینار بررسی امور روستایی» در ۱۲/۲/۱۳۴۶ برگزار گردید. علاوه بر موارد فوق، حضور و رقابت با حزب رقیب در تمام انتخابات مجلس و شوراها (انجمن‌های شهر و روستا) و شرکت در مراسم مختلف از دیگر فعالیت‌های حزب است. نکتۀ در خور تأمل در فعالیت‌های این دورۀ حزب، دنباله‌روی از سیاست‌های دولت بود. درواقع به همان میزان که حزب به ضعف قدرت و مدیریت دچار می‌شد، توانایی‌اش در موضع‌گیری علیه دولت و حزب حاکم اکثریت کاهش می‌یافت. شعار «حفظ اتحاد ملّی و یکپارچگی ملّت» دستاویزی بود که بارها سران حزب با توسل به آن، همسو با حزب اکثریت ایران نوین (۱۳۴۳ ــ ۱۳۵۳) عمل می‌کردند. در این دوران نیز بار دیگر رقابت‌های حزبی اقلیت و اکثریت بر این دو حزب سایه افکند. هستۀ اولیه حزب ایران نوین «کانون مترقی» حسنعلی منصور بود. منصور با تصدی پست نخست‌وزیری (۱۳۴۲ ــ ۱۳۴۳) به دستور شاه، به منظور تداوم نظام دو حزبی، با همکاری روشنفکران و تحصیل‌کردگان عضو کانون، حزب ایران نوین را در مقام حزب حاکم اکثریت تأسیس کرد. این حزب به عنوان دومین حزب اکثریت ــ بعد از حزب ملّیون ــ به مدت یک دهه با حزب مردم به رقابت برخاست. یکی از رویدادهای مهم مربوط به حزب مردم در این دوره، شکست جنجالی آن در انتخابات دورۀ بیست‌ودوم مجلس شورای ملّی و سنا در سال ۱۳۴۶ بود. این شکست و در پی آن ناکامی مجدد حزب در انتخابات انجمن‌های شهر در سال بعد به تشدید اختلافات درون‌حزبی و در نهایت استعفای دسته‌جمعی بعضی از اعضای کمیته‌های حزب در شهرستان‌ها منجر گردید. کاندیداهای شکست‌خورده، علت آن را ضعف عملکرد حزب و سازشکاری پشت پردۀ مسئولان آن با حزب اکثریت ایران نوین در تهران و بی‌توجهی به موقعیت حزب در شهرستان‌ها می‌دانستند. هرچند دست‌اندرکاران حزب در مرکز سعی کردند از خود رفع اتهام کنند، این اختلافات باعث شد که گروهی دیگر از همین ناراضیان «جناح پیشرو حزب مردم» را به رهبری سید محمود سجادی (عضو شورای عالی حزب) تشکیل دهند و ضمن صدور اعلامیه‌هایی، علیه عده‌ای از مقامات حزب مردم افشاگری نمایند.[۳۴] این گروه پیشنهاد کردند که دکتر محمد معتضد باهری به جای یحیی عدل دبیرکلی حزب را به عهده بگیرد. در همین خصوص شش نفر دیگر از اعضای مؤثر حزب به رهبری هلاکو رامبد[۳۵] (رهبر فراکسیون پارلمانی حزب در مجلس شورای ملّی) در طی جلسه‌ای محرمانه به نتیجه‌ای مشابه، یعنی ضعف مدیریت عدل، رسیدند و خاطرنشان کردند: «پروفسور عدل چون مرد سیاسی نیست قادر به رهبری حزب نمی‌باشد.»[۳۶] عدل نیز در پاسخ با صداقت اعلام کرد: «این حزب را به اجبار گردن من گذاشته‌اند.»[۳۷] به دنبال این بحران، شورای عالی حزب (بالاترین مرجع) پیشنهاداتی مبنی بر ترمیم وضعیت حزب ارائه نمود؛ از جمله به دبیرکل این حق را داد که پانزده نفر برای عضویت در کمیتۀ مرکزی حزب ــ که اعضای سابق آن در پی شکست‌های انتخاباتی استعفا کرده بودند ــ و همچنین دو معاون به جای یک قائم‌مقام انتخاب کند.[۳۸] البته پیشنهاد اخیر به علت تفکیک نکردن وظایف و اختیارات دو معاون به اختلافی دامنه‌دار میان معاونان عدل، یعنی رامبد و کاظم جفرودی (رهبر فراکسیون پارلمانی حزب در مجلس سنا) انجامید. در یکی از بولتن‌های ساواک که در تاریخ ۲/۱۰/۱۳۴۹ گزارش شده علل ناکامی‌های حزب را چنین برشمرده شده است: فقدان رهبری، دلسردی اعضای حزب به دلیل سیطرۀ تعدادی افراد خاص بر حزب، ایجاد محدودیت از طرف حزب اکثریت حاکم، ضعف مالی، مداخلۀ دولت در انتخابات، فقدان ایدئولوژی، گرایش پیدا نکردن روشنفکران به حزب، ضعف مدیریتی و سازمان‌دهی و بالاخره وضعیت خاص جامعۀ ایران از لحاظ بی‌اعتمادی به احزاب.[۳۹] بدین‌ترتیب وضعیت حزب روزبه‌روز بحرانی‌تر شد. در این وضعیت مقامات حزبی تصمیم گرفتند برخلاف چارت سازمانی حزب، دفتر جدیدی تحت عنوان «دفتر سیاسی» برای حل معضلات درون حزبی تأسیس نمایند. برای این دفتر آیین‌نامه‌ای نیز تدوین نمودند. هنگامی‌که در یکی از جلسات حزبی، عدل مؤاخذه شد که چطور این دفتر غیرقانونی تشکیل شده است، او پاسخ داد: «راجع به دفتر سیاسی نبایستی صحبت شود. چون شخص شاهنشاه آریامهر خواسته‌اند که دفتر سیاسی در حزب مردم به‌وجود آید.»[۴۰] همان‌طورکه پیش از این نیز خاطرنشان گردید، یکی از برنامه‌های مهم حزب در این سال‌ها، برگزاری یا شرکت در مراسم‌ ویژه بود. این مراسم‌ اغلب درخصوص بزرگداشت سالروز وقایع عمدۀ مرتبط با سلسلۀ پهلوی و مواردی از این قبیل برپا می‌شد. در بعضی موارد رقابت با حزب اکثریت حاکم برای برگزاری چنین مراسم‌هایی تحت‌الشعاع حوزۀ مراسم قرار می‌گرفت. در یکی از این مراسم‌ها مشاجرۀ سختی میان عطاءالله خسروانی (دبیرکل وقت حزب ایران نوین) با محسن موقر (سردبیر ارکان حزب مردم) برای تقدم در نصب طاق نصرت یکی از این دو حزب در میدان ششم بهمن به مناسبت بزرگداشت سالروز رفراندم ۶ بهمن ۱۳۴۱ درگرفت.[۴۱] به‌هرحال عمده مراسم‌های مذکور به شرح ذیل است: ۱۴ مرداد ۱۲۸۵، جشن سالروز مشروطیت، ۱۷ دی ۱۳۱۴، جشن سالروز اعطای آزادی به زنان و کشف حجاب توسط رضاشاه، ۱۵ بهمن ۱۳۲۸، سالروز ازدواج محمدرضاشاه با فرح دیبا، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مراسم جشن قیام ملی! علیه دولت دکتر محمد مصدق، ۴ آبان ۱۳۳۹، جشن تولد رضا پهلوی (ولیعهد)، ۴ آبان ۱۳۴۶، مراسم جشن تاجگذاری شهبانو و ولیعهد و… . البته به این لیست می‌توان موارد متعدد دیگری نظیر جشن‌های وسیع و همگانی دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی در سال ۱۳۵۰ و همچنین مراسم‌های استقبال از شاه در مراجعت از سفرها و… را نیز افزود. درواقع بخش عمدۀ بودجۀ حزب مردم برای این مراسم‌ها هزینه می‌شد. هرچند بخش زیادی از درآمدهای حزب با پرداخت‌های حق عضویت اعضا تأمین می‌گردید، کمک‌های ویژۀ افراد متمکن نظیر اسدالله علم نیز در تأمین بودجۀ حزب مؤثر بود. در یکی از گزارش‌های ساواک، بودجۀ حزب در سال ۱۳۴۵ بالغ بر ۰۰۰/۳۶۰/۱ ریال برآورد گردیده که برای پرداخت‌های جاری از قبیل: حقوق کارمندان حزب، نشریات و امور خدماتی، برگزاری مراسم‌های جشن و… هزینه شده است. در همین گزارش بودجۀ سال ۱۳۴۶ مبلغ ۰۰۰/۹۸۰/۳ ریال پیش‌بینی گردیده که این افزایش از یک‌سو برای برگزاری مراسم جشن تاجگذاری ۴ آبان آن سال و از سوی دیگر به دلیل افزایش شعبات حزب در سرتاسر کشور ذکر شده است.[۴۲] البته در سال‌های بعد این حزب نیز در سطح گسترده‌ای از کمک‌های شاهانه بهره‌مند شد. در یکی از اسناد آمده است: از طرف شاه: «اوامری به دولت شرف صدور یافت که به حزب مردم کمک [مالی] شود و دو فقره کمک‌هایی که به عمل آمده اکنون محل [مکان] وسیع و آبرومندی [برای فعالیت‌های حزب] ماهیانه ۰۰۰/۱۲۰ ریال اجاره گردیده است.»[۴۳] در سند دیگری که جنبۀ افشاگری علیه حزب دارد خاطرنشان گردیده است: «در حال حاضر [اسفند ۱۳۵۲] دولت فقط ماهیانه پانزده میلیون تومان [ریال] به حزب مردم پول می‌دهد و مقامات به عامری [دبیرکل وقت حزب] اطلاع داده‌اند که اول سال ۱۳۵۳ دولت فقط ماهیانه نُه میلیون ریال به حزب پرداخت خواهد کرد.»[۴۴] ۳ــ دورۀ ضعف و انحلال: عدل در تمام دوران دبیرکلی خود، بارها تقاضای استعفا کرده بود، اما شاه او را برای این پست مناسب تشخیص می‌داد و هر بار با استعفای او مخالفت می‌ورزید. ازاین‌رو پر بیراه نبود که از همان سال‌های نخست تصدی این مقام، تقاضای استعفا نماید.[۴۵] به‌هرحال شاه بعد از حدود یک دهه بالاخره در اواخر سال ۱۳۵۰ با استعفای عدل موافقت کرد و به این ترتیب دورۀ دوم حیات حزب به پایان رسید و دوره‌ای جنجالی با دبیرکلی علینقی کنی[۴۶] شروع شد. خود عدل کنی را در اردیبهشت ۱۳۵۰ برای دبیرکلی حزب به شورای‌عالی آن معرفی نمود که با تأیید او کنی به طور رسمی از ۲۸ اردیبهشت آن سال فعالیت خود را آغاز کرد. اما ازآنجاکه مقامات عالیه نظام حضور عدل را در حزب به مصلحت می‌دانستند، برخلاف اساسنامه، او را به سمت تشریفاتی ریاست کل حزب منصوب کردند تا از انحراف احتمالی حزب از چهارچوب برنامه‌های رسمی جلوگیری نماید. تمایز عمدۀ دورۀ سوم با دورۀ قبل در انتقادات بی‌پروای حزب اقلیت مردم علیه حزب اکثریت حاکم بود. کمیّت و شدت انتقادات در این دوره به حدی افزایش یافت که عملاً هیأت حاکمه بارها با توسل به ترفندهایی درصدد برآمد حزب را کنترل و حتی تضعیف نماید، به‌گونه‌ای‌که طی چهار سال فعالیت حزب در این دوره، دبیرکل‌های آن چهار بار عوض شدند. سابقۀ کنی نشان می‌دهد که او از مؤسسان و فعالان حزب مردم از همان دورۀ اول بود، ازاین‌رو او نیز از همراهان و یاران باسابقۀ علم محسوب می‌شد[۴۷] و از همین طریق به سرعت پلکان ترقی را طی نمود، و گویا تصدی دبیرکلی حزب از سوی او نیز با اعمال نفوذ علم میسّر شد. انتخاب کنی به عنوان دبیرکل با حاشیه‌هایی همراه بود؛ زیرا طبق اساسنامۀ حزب، انتخاب دبیرکل می‌بایست از سوی شورای عالی حزب (بالاترین مرجع حزب مردم) و از میان یکی از اعضای کمیتۀ مرکزی حزب انجام می‌پذیرفت، اما کنی، بعد از تصدی دبیرکلی، به عضویت شورا و کمیتۀ یادشده درآمد. همین انحراف غیرقانونی، از همان اوان دبیرکلی او، زمینۀ مخالفت عده‌ای از اعضای مؤثر حزب با کنی را فراهم آورد؛ از جمله دو معاون دبیرکل، یعنی هلاکو رامبد و کاظم جفرودی، در اعتراض به این امر از سمت خود استعفا کردند. با این احوال دورۀ کنی با تحول و جنب‌وجوش بسیاری در حزب مردم همراه بود. حضور وی به یک دهه رکود حزب در دورۀ عدل پایان داد. سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های وی در اوایل دبیرکلی‌اش، بسیاری از افراد فعال ولی منزوی حزب را به عرصۀ فعالیت‌های حزبی کشاند. این امر محبوبیت کنی را در حزب مردم به دنبال داشت. از یک‌سو بی‌پروایی او و توانایی‌اش در جلب افکار عمومی و از سوی دیگر شرایط اجتماعی جامعۀ وقت ایران، زمینه و بهانۀ لازم را ایجاد کرد تا به هر بهانه‌ای علیه دولت و حزب حاکم تبلیغ نماید و اوضاع اجتماعی را نشانۀ بی‌کفایتی دولتمردان قلمداد کند. شدت یافتن این انتقادات، ناخرسندی شاه از صراحت او را به دنبال داشت که همین امر سبب استعفای او بعد از چهارده ماه دبیرکلی حزب گردید.[۴۸] رفتن کنی همچون آمدنش با شایعات فراونی همراه شد. عده‌ای صراحت زبان او، یعنی سازش‌ناپذیری‌اش، و افرادی نیز مداخلات بیرونی را عامل استعفای او اعلام کردند.[۴۹] البته اسناد دیگری حاکی است که شاه از سخنان کنی دربارۀ فساد اداری، جو خفقان‌آمیز کشور، نارضایتی عمومی و رسالت دولت وقت برای تأمین منافع امریکا برآشفته بود.[۵۰] استعفای ناگهانی کنی بار دیگر بر ناکارآمدی احزاب دولتی و فرمایشی صحه گذاشت. علم که کنی را تحت حمایت خود در حزب قرار داده بود، در خاطراتش نقل کرده است که شاه گاهی نیز به انتقادات کنی توجه می‌کرد. وی در خاطرات روز ۱۵ خرداد ۱۳۵۱ خود خاطرنشان ساخته است: «در شرفیابی کوتاه، گزارش شکایت دکتر کنی، دبیرکل حزب مردم، را تقدیم کردم، که مدعی است هرکس مقامی دولتی دارد، به محض پیوستن به حزب [مردم] از سمتش برکنار می‌شود؛ از جمله مدیر یک دبیرستان دولتی را نام برد. شاه خیلی ناراحت شد و بلافاصله به نخست‌وزیر تلفن زد که کنی در شکایتش محق بوده است. سابقاً شاه این‌گونه مسائل را با بی‌اعتنایی رد می‌کرد.»[۵۱] اما هنگامی‌که دامنۀ این انتقادات شدت یافت، شاه تحمل خود را از دست داد؛ زیرا کنی پایش را از گلیم خود درازتر گذاشته و تخطی کرده بود.[۵۲] از نظر زمانی عزل کنی در ایامی روی داد که او از مدت‌ها پیش در حال سفرهای تبلیغی به شهرهای مختلف کشور به منظور ترغیب اعضای حزب به شرکت در انتخابات انجمن‌های شوراها بود. کنی در همۀ این سفرها با استقبال عمومی مواجه می‌شد. بسیاری از کمیته‌های حزبی شهرها، که در دوران طولانی رکود به سر می‌بردند، با آمدن کنی به تحرک تازه‌ای روی آوردند، و اعضا خود را برای شرکت در انتخابات و رقابت با حزب حاکم آماده کردند. درواقع او روزبه‌روز در میان اعضای رده‌پایین حزب محبوبیت می‌یافت. این شهرت برای دست‌اندرکاران محافظه‌کار حزب تحمل‌پذیر نبود. این گروه به سرعت دست به کار شدند و با تشکیل دو جناح به رهبری یحیی عدل و هلاکو رامبد با یاری گروهی از مقامات سیاسی خارج از حزب،[۵۳] علیه کنی موضع‌گیری کردند. آنان می‌خواستند مانع انحراف حزب از مأموریت محوله شوند و البته زمینۀ عزل کنی را نیز فراهم سازند. چنین به نظر می‌رسد که امر غیرمنتظره‌ای رخ داده بود. برای اولین بار حزب مردم در جایگاه واقعی حزب اقلیت فعالیت می‌کرد. کنی در یکی از سخنرانی‌های خود بعد از انتقاداتی از دولت: «حزب حاکم را به صورت یک محیط کثیفی» ذکر کرده بود که همین امر ناراحتی هویدا، نخست‌وزیر وقت، را به دنبال داشت. هویدا نیز، که قصد مقابله با او را داشت، گزارش این سخنرانی را به اطلاع شاه رساند، شاه نیز دستور برکناری کنی را صادر کرد.[۵۴] عزل کنی یکی از بحران‌های بزرگ حزب مردم را در طی پانزده سال فعالیت به دنبال داشت؛ زیرا به دنبال عزل او و اعمال نفوذ دست‌اندرکاران حزب به منظور معرفی اشخاص موردنظر خود برای نمایندگی انتخابات انجمن‌های شهر و در نتیجه سلب آزادی و ابتکار عمل کمیته‌های حزبی شهرستان‌ها، بسیاری از این کمیته‌ها، نظیر کمیته‌های حزب در اهواز، زاهدان، خرمشهر، فیروزآباد و…، به طور دسته‌جمعی از حزب استعفا کردند و بعضی نیز دسته‌جمعی به حزب ایران نوین پیوستند. به دنبال این تحولات شایعاتی مبنی بر دبیرکلی اشخاصی نظیر: داریوش همایون، هلاکو رامبد، مهدی سمیعی، محمد معتضد باهری، کاظم جفرودی، محمد مؤمنی، فضل‌الله صدر (دبیرکل وقت حزب ایرانیان)، در حزب مردم پخش شد، ولی در نهایت خود یحیی عدل از تاریخ ۳ مرداد ۱۳۵۱ مستقیماً ادارۀ امور حزب را بر عهده گرفت، با این حال در عمل قدرت واقعی را به کاظم جفرودی و گروه او در حزب سپرد. این دوره، که قریب یک ‌سال (تا ۶ تیر ۱۳۵۲) طول کشید، دوره‌ای آشفته برای حزب محسوب می‌شود؛ زیرا از نظر اعضا بازگشت مجدد عدل به مفهوم بازگشت رکود به حزب تلقی می‌شد و بار دیگر تعداد مراجعه‌کنندگان به حزب به حداقل تعداد نفرات خود رسید.[۵۵] در این دوره نه تنها حزب از تداوم فعالیت‌های عادی بازماند، بلکه تاحدودی تشکل و سازمان‌دهی خود را از دست داد. دورۀ یک‌سالۀ دبیرکلی مجدد عدل را می‌توان دورۀ فترت در سیر فعالیت‌های حزب مردم نامید. سلطۀ جناح محافظه‌کار بر حزب که در پی تأمین منافع شخصی خود بودند و تمایلی بر رنجاندن حزب حاکم اکثریت نداشتند، عامل این امر بود. این وضعیت فرصت مناسبی برای مقایسۀ دو مقطع فعالیت‌های حزبی در دورۀ کنی و عدل فراهم آورد و ناظران فعالیت‌های حزبی به عینه مشاهده کردند که مستقل نبودن حزب مردم، آن را از فعالیت در جایگاه اقلیت منتقد باز می‌دارد، به‌گونه‌ای‌که تداوم یک‌سالۀ دورۀ عدل نیز بار دیگر بلاتکلیفی اعضا را به دنبال آورد و حتی فلسفۀ موجودیت حزب را در نظام دموکراسی مورد نظر شاه زیر سؤال برد. برای خروج از این وضعیت بار دیگر خود شاه دست به کار شد و در طی ملاقات اعضای مؤثر حزب مردم با وی، درصدد چاره‌جویی برآمد و خطاب به حاضران گفت: «حزب اقلیت باید مراقب کارهای قوۀ مجریه باشد تا احیاناً اگر عیبی بود، بگوید.»[۵۶] این سخن آشکارا به مفهوم این بود که شاه به خروج حزب از رکود و تجدید فعالیت‌های حزبی تمایل دارد، ازاین‌رو بلافاصله بعد از این رهنمود، به پیشنهاد یحیی عدل، شورای عالی حزب مردم تشکیل شد و وی ناصر عامری[۵۷] را به دبیرکلی حزب برگزید. اما این انتخاب نیز با جنجال همراه شد؛ زیرا سوابق فعالیت‌های حزبی عامری نشان می‌داد که وی در زمان اشتغال به کار در شهر کرمان به عضویت این حزب پذیرفته شد و سپس با طی سلسله‌مراتب حزبی به سمت قائم‌مقامی حزب در سال ۱۳۴۸ نایل گردید، اما یک سال بعد، از حزب مردم استعفا کرد و به حزب ایران نوین پیوست. تا اینکه با عزل کنی و آغاز دورۀ فترت حزب مردم ــ دورۀ دوم دبیرکلی عدل ــ مجدداً به حزب مردم روی آورد[۵۸] و عدل او را برخلاف قواعد حزبی برای دبیرکلی حزب پیشنهاد نمود و شورای عالی حزب نیز او را تأیید کرد. ازآنجاکه عامری نیز چون کنی عضو شورای عالی حزب مردم نبود، نمی‌توانست به عنوان دبیرکل انتخاب شود. عدول از این قاعده، یکی از بحران‌های طولانی حزبی را در آخرین‌ سال‌های فعالیت حزب مردم به‌وجود آورد. در این زمان سه جناح در حزب فعالیت می‌کردند: یک جناح به رهبری هلاکو رامبد بود که نسبت به عمل غیرقانونی انتخاب عامری با اغماض رفتار کرد. گروه دوم جناح طرفدار کاظم جفرودی بود که از همان آغاز با شدت تمام علیه عامری موضع گرفت. عامری نیز با اقدامی شتاب‌زده و با تشکیل دادگاه حزبی، حکم اخراج گروه جفرودی را از حزب صادر کرد. این عمل جنجال بزرگ و دامنه‌داری برای حزب به دنبال داشت،[۵۹] به‌طوری‌که بسیاری از اعضای قدیمی در شهرستان‌ها از حزب کناره‌گیری کردند. واقعیت امر این بود که جفرودی از زمان رهبری فراکسیون حزب مردم در مجلس سنا، خود را مستحق دبیرکلی حزب می‌دانست. طرفداران او نیز، که اکثراً از اعضای قدیمی و متنفذ حزب محسوب می‌شدند، عمده مقامات حزبی را اشغال کرده بودند. زمانی که با انتخاب عامری، این عده موقعیت حزبی خود را در خطر دیدند، با سازمان‌دهی داخلی و تشکیل گروهی تحت عنوان «اصلاح‌طلبان حزب مردم» جلسات منظم حزبی در منازل گروه برپا، و علیه عامری و سایر دست‌اندرکاران مخالف حزبی خود افشاگری کردند. آنان انتخاب عامری را اقدامی تحمیلی از جانب دولت تلقی، و عامری را، با توجه به سوابقش، به جاسوسی برای سازمان‌های امنیتی امریکا[۶۰] و حزب حاکم ایران نوین متهم کردند و مدعی شدند کسی که سابقۀ عضویت در حزب رقیب را دارد، شایستگی دبیرکلی حزب مردم را نمی‌تواند داشته باشد و لذا به چاپ و نشر اعلامیه‌های متعدد در روزنامه‌های کشور علیه عامری دست زدند. عنوان و محتوای بعضی از این اعلامیه‌ها عبارت بود از: دبیرکل حزب مردم عضو حزب ایران نوین می‌باشد، اقلیت از اکثریت دستور می‌گیرد، حزب مردم شعبه‌ای از حزب ایران نوین می‌باشد، جامعه به سوی نظام تک‌حزبی و… . اعلامیه‌هایی با این مضامین نه تنها رسوایی بزرگی برای حزب اقلیت محسوب می‌شد، بلکه اصولاً ماهیت و رسالت نظام دو حزبی دولتی را زیر سؤال می‌برد. عامری در اوان انتخابش، محور برنامه‌های خود را تداوم اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد، رفاه عمومی و جلب مردم به مشارکت سیاسی اعلام کرد.[۶۱] او بعدها ناکامی‌اش از نیل به اهداف حزبی خود را، به دلیل دسته‌بندی‌ها و اختلافات درون‌حزبی ذکر کرد؛[۶۲] هرچند از این نکته غافل بود که خود وی با اخراج گروه جفرودی، بانی و عامل تشدید این اختلافات گردید. البته ناگفته نماند که عامری نیز همان راه کنی را پیمود. او نیز به انتقاد شدید از دولت برخاست و در اولین موضع‌گیری‌های خود به مسائلی نظیر شهریۀ مدارس، انقلاب اداری و وضعیت دادگستری اعتراض کرد. این موضع‌گیری بلافاصله افکار عمومی را متوجه او ساخت. ازاین‌رو وی نیز به سرنوشت کنی دچار شد و در ۸ بهمن ۱۳۵۳ از دبیرکلی حزب مردم عزل گردید اما با این تفاوت که سرنوشت تلخی برای او در انتظار بود. عامری مدت کوتاهی بعد طی تصادفی در گیلان کشته شد. افکار عمومی دولت را به قتل وی متهم نمود. یکی از نویسندگان امریکایی در این باره نوشته است: «عامری محدودیت‌های انتقاد واقعی را تجربه کرد و در چند مورد از سیاست‌هایی انتقاد نمود که کاملاً به شاه مربوط می‌شدند، پاسخ شاه را می‌شد پیش‌بینی کرد. عامری از حزب اخراج شد و مدت کوتاهی پس از آن در یک تصادف اتومبیل به قتل رسید. مردم فکر می‌کردند که حادثۀ قتل عامری تصادف نبوده است.»[۶۳] بعضی از نویسندگان داخلی نیز کشته شدن وی را «مرموز» تلقی کردند،[۶۴] به‌طوری‌که این واقعه وحشتی در میان اعضای حزب مردم به‌وجود آورد و هیچ‌یک از فعالان حزبی، که تا این زمان برای تصدی دبیرکلی حزب سر و کله می‌شکستند، در آن زمان حاضر نبودند این سمت را بپذیرند، زیرا آن را برای آیندۀ خود «نامطمئن» می‌دانستند.[۶۵] بالاخره بعد از رایزنی‌ها و گفت‌وگوهای متعدد، شورای عالی حزب موفق شد در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۵۳ محمد فضائلی[۶۶] را به دبیرکلی حزب منصوب نماید. فضائلی از اعضای با سابقۀ حزب مردم بود که طی سال‌ها سمت‌های مختلفی را در این حزب بر عهده‌ داشت؛ از جمله عضویت‌ هیأت حل اختلاف کارگر و کارفرما در این حزب بود. همچنین قبل از تصدی دبیرکلی حزب، رئیس شورای عالی آن در دورۀ عامری بود. ازاین‌رو فضائلی به اوضاع داخلی حزب کاملاً واقف بود و از سرنوشت دو دبیرکل سابق (کنی و عامری) نیز آگاهی داشت؛ لذا از همان آغاز، برنامۀ کاری خود را تفاهم با حزب حاکم اکثریت اعلام کرد و خاطرنشان نمود: «چون هویدا نخست‌وزیر دوازده سالۀ مملکت است و نسبت به انتقاد شدید حساسیت دارد چه بهتر که با وی از طرف حزب مردم ایجاد حسن تفاهم نماید… . چرا در روزنامه‌ها مطالب حاد عنوان گردد که هم به امر تحزّب لطمه بزند و هم موجب کدورت نخست‌وزیر شود که به‌هرحال برای حزب اقلیت نتیجۀ مطلوبی ندارد و دلیل آن هم رویۀ دولت با دبیرکل‌های سابق (کنی و عامری) است.»[۶۷] با این اعلام موضع، فضائلی از دولت خواست که مشروط به ابقا در مقام دبیرکلی حزب مردم، از انتقاد علیه دولت هویدا و حزب اکثریت خودداری خواهد کرد. اما اعضای حزب نسبت به این موضع‌گیری عکس‌العمل نشان دادند و این رویکرد را «تبانی فضائلی با دولت جهت انحلال حزب مردم» دانستند.[۶۸] گروه جفرودی (اصلاح‌طلبان حزب مردم)، که از مخالفان سرسخت عامری محسوب می‌شدند، در این دوره نیز با این ادعا که با توجه به سابقۀ فضائلی در دولت دکتر محمد مصدق ۱۳۳۰ ــ ۱۳۳۲)، نمی‌توان به صداقت وی نسبت به شاه اطمینان حاصل کرد،[۶۹] با وی به مخالفت برخاستند. یکی از وقایع عمدۀ دورۀ دبیرکلی فضائلی، برگزاری کنگرۀ چهارم حزب بود،[۷۰] که شاه با ردّ درخواست ملاقات هیأت رئیسۀ کنگره مهر تأییدی بر پایان عمر حزب مردم زد.[۷۱] بدین‌ترتیب این حزب بعد از قریب دو دهه فعالیت، همان‌طورکه از سوی شاه تأسیس شده و رسمیت یافته بود، به دست او نیز منحل اعلام گشت و همراه سایر احزاب دولتی وقت، یعنی حزب ایران نوین (۱۳۴۳ ــ ۱۳۵۳) و حزب ایرانیان ــ به دبیرکلی فضل‌الله صدر ــ به بهای تشکیل حزب واحد رستاخیز ملّت ایران منحل شد. نتیجه: حاصل سخن اینکه هرگونه تحلیل و ارزیابی حزب مردم باید با توجه به ماهیت وابستۀ آن به نظام باشد. سرنوشت دبیرکل‌هایی که راه انتقاد را در پیش گرفتند بر همگان فرمایشی بودن حزب اقلیت را نمایان ساخت. انحلال دو حزب اکثریت و اقلیت نشان داد که هیأت حاکمه حتی توان و زحمت کنترل احزاب دولتی و وابسته را نیز ندارند. بررسی سوابق اعضای سرشناس حزب نشان می‌دهد که بسیاری از این افراد حزب را برای کسب مناصب شغلی بالا می‌‌خواستند. عده‌ای از این افراد، که بعد از تحصیلات عالیه در خارج، وارد کشور می‌شدند، راه ارتقا و پیشرفت خود را از طریق احزاب دولتی جستجو می‌کردند. همین طور، عضویت افراد متمکّن و متنفذ شهرستان‌ها نیز برای کسب نمایندگی مجلس بود. همین افراد بودند که با پرداخت حق عضویت خود تداوم فعالیت دفاتر و کمیته‌های حزب در شهرستان‌ها را باعث می‌شدند.[۷۲] این نکته نیز در پایان گفتنی است که عنوان «اقلیت» برای حزب مردم از واقعیتی عینی، یعنی در اقلیت بودن در مقابل حزب اکثریت حاکم نشأت می‌گرفت؛ چنان‌که یک‌بار رقابت انتخاباتی دو حزب اقلیت و اکثریت در انتخابات دورۀ بیستم مجلس شورای ملّی چنان شدت گرفت که احتمال داده می‌شد حزب اقلیت (حزب مردم) در انتخابات پیروز شود، ازهمین‌رو حزب حاکم اکثریت (حزب ملّیون) به تقلب وسیع در آرا دست زد و به‌‌رغم اعلام پیروزی این حزب، شاه ناچار به لغو نتایج انتخابات گردید. یکی از نویسندگان از این رقابت با عبارت جان گرفتن «روحیۀ آزادی که از زمان سقوط رژیم مصدق در ۱۹۵۳٫م از بین رفته بود» سخن گفته است.[۷۳] خود شاه نیز تعمد داشت که این حزب را در اقلیت نگه دارد، چنان‌که طبق گزارش ساواک، یکبار وقتی بعضی از اعضای منفرد مجلس شورای ملّی از اسدالله علم تقاضای عضویت در فراکسیون پارلمانی حزب مردم را نمودند: «وی این موضوع را موکول به کسب اجازه از پیشگاه ملوکانه کرده و بالاخره پس از شرفیابی، به نمایندگان مذکور پاسخ داد: متأسفانه درحال‌حاضر اعلیحضرت همایون شاهنشاه، ورود هیچ‌یک از نمایندگان منفرد به حزب مردم را صلاح نمی‌دانند و معتقدند در این صورت اقلیت به صورت اکثریت درآمده و وضع دولت اقبال را متزلزل خواهد کرد.»[۷۴] این حزب موظف بود اقلیت باقی بماند و از این راه از دولت انتقاد کند و به تعبیر خود شاه «سر و صدا راه»[۷۵] اندازد، اما اگر این سر و صدا از مرز خط قرمز فراتر می‌رفت، عامل آن به سرعت در نطفه خفه می‌شد. شاه بعضاً در مقام پاسخ به این وضعیت به تناقض‌گویی دچار می‌گردید و مدعی می‌شد: «مخالفانی که نیّت سازندگی دارند تشویق می‌کنم… اما نکته جالب این است که در کشور ما امری برای مخالفت وجود ندارد.»[۷۶] به این ترتیب شاه درحالی‌که در اواسط دهۀ ۱۳۳۰ از لزوم حضور دو حزب در صحنۀ سیاسی کشور سخن می‌گفت،[۷۷] و حتی در کتاب «مأموریت برای وطنم» خود رژیم‌های تک‌حزبی را «فاشیستی» نامیده بود،[۷۸] به یک‌باره در سال ۱۳۵۳ تغییر عقیده داد و از اهمیت تأسیس حزب واحد رستاخیز ملّت ایران سخن به میان آورد؛ زیرا حزب اقلیت مردم نتوانسته بود نقش خود را بازی کند «و برای طبقۀ ناراضی مملکت در مقابل تحریکات و تبلیغات بیگانگان تبدیل به ملجأ و پناهگاهی» شده بود،[۷۹] درحالی‌که قرار بود هر دو حزب رسالت واحدی را بر عهده بگیرند و فقط نقش اقلیت و اکثریت را بازی می‌کردند. به تعبیر یکی از روزنامه‌های انگلیس، «در ایران دو حزب داریم، حزب بله قربان، حزب البته قربان.»[۸۰] پی‌نوشت‌ها [۱]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمۀ محمد رفیعی‌ مهرآبادی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۸، ج ۳، ص ۷۲ [۲]ــ نصرت‌الله کاسمی در سال ۱۲۸۸٫ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در علوم طبیعی گذراند، سپس وارد دانشکدۀ پزشکی شد و در ۱۳۱۴ دکتری گرفت. هم‌زمان در موضوعات ادبی و تاریخی و حتی فلسفه مطالعه نمود و حتی از محضر استادانی چون خندق‌آبادی و شیخ مهدی نوری بهره جست و از این طریق به انجمن‌های ادبی و از جمله فرهنگستان راه یافت. او از سال ۱۳۱۷ به تدریس در دانشکده دندانپزشکی روی آورد و سال‌های بعد سرپرستی و امور فنی دانشکده‌های پزشکی، داروسازی و دندانپزشکی را به عهده گرفت. در مجلس مؤسسان سوم از مازندران و در دورۀ شانزدهم از ساری به مجلس شورای ملّی راه یافت. از سال ۱۳۲۶ به دبیرکلی سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی منصوب شد. در دولت اقبال وزیر مشاور و دبیرکل حزب ملّیون گردید. اغلب میتینگ‌های حزبی را او با سخنرانی‌های پرشور اداره می‌کرد. بعد از انحلال حزب مذکور به کار سابق خود در سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی برگشت. [۳]ــ محمود تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، آسیا، ۱۳۷۵، ص ۲۹۵ [۴]ــ جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ۱، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۱، صص ۵۸۷ ــ ۵۸۶ [۵]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۵، ص ۲۱ [۶]ــ منوچهر اقبال، فرزند میرزا ابوتراب مقبل‌السلطنه خراسانی، در سال ۱۲۸۸٫ش در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در آن شهر گذراند، سپس وارد مدرسۀ دارالفنون در تهران شد و دیپلم گرفت. در ۱۳۰۶ به فرانسه رفت و بعد از پایان تحصیلات پزشکی در سال ۱۳۱۲ به کشور برگشت. مدتی بعد از اشتغال به پزشکی به یاری برادرش ــ علی اقبال ــ که نمایندۀ مجلس و از یاران احمد قوام بود، در ۱۳۲۱ به معاونت وزارت بهداری رسید. در کابینۀ ساعد نیز چندماهی به کفالت همین وزارتخانه نایل آمد. در کابینۀ ائتلافی قوام، وزیر پست و تلگراف شد. در کابینۀ هژیر، وزیر فرهنگ و مجدداً در کابینۀ ساعد به ترتیب وزیر بهداری، کشور و راه گردید. در دولت رزم‌آرا به استانداری آذربایجان و ریاست دانشگاه تبریز گمارده شد تا اینکه در دولت مصدق از مشاغل دولتی کنار گذاشته شد. در سال ۱۳۳۲ به سناتوری و سپس به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد. در ۱۳۳۴ علاوه بر ریاست دانشگاه تهران، به وزارت دربار منصوب گردید که از آن زمان درصدد کسب نخست‌وزیری برآمد. دوران چهارسالۀ نخست‌وزیری او طولانی‌ترین دولت بعد از شهریور ۱۳۲۰ محسوب می‌شد که شاه در واکنش به بحران سال ۱۳۳۹ (ابطال انتخابات مجلس) او را قربانی کرد. بعد از آن در انتخابات مجدد دورۀ بیستم مجلس از تهران به وکالت رسید، ولی در دولت امینی مورد تعقیب قرار گرفت که ناچار کشور را ترک کرد. پس از سقوط امینی، در پاریس به عنوان سفیر ایران در یونسکو انتخاب شد تا اینکه در آبان ۱۳۴۲ به سمت مدیرعامل و ریاست هیأت‌مدیرۀ شرکت ملّی نفت ایران منصوب گردید و تا زمان فوت در ۱۳۵۶ در همین سمت باقی ماند. [۷]ــ امیر اسدالله علم در سال ۱۲۹۰٫ش به دنیا آمد. پدر وی امیر محمد ابراهیم‌خان علم شوکت‌الملک، مالک صدها پارچه آبادی در منطقه قائنات و بیرجند بود. این خاندان در شرق ایران نفوذ فوق‌العاده‌ای داشتند و با تشکیل دولت مدرن پهلوی، در همراهی با رضاشاه، نفوذ خود را حفظ کردند. از‌این‌رو اسدالله علم نیز تحت این حمایت‌ها به سرعت پلکان ترقی را طی کرد و در دورۀ محمدرضاشاه، نزدیک‌ترین فرد به او محسوب می‌شد. علم در طرح و اجرای انقلاب سفید سهم بسزایی داشت. سمت‌های عمدۀ او عبارت بودند از: نخست‌وزیری وزارت کشور، استاندار، ریاست دانشگاه، نمایندۀ مجلس، دبیرکل حزب مردم، وزارت دربار. [۸]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۸، صص ۹۶ــ۹۵ [۹]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۷، ص ۴ [۱۰]ــ علی بهزادی، شبه‌خاطرات، تهران، زرین، ۱۳۷۵، صص ۱۴۷ و ۱۴۵ [۱۱]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۲، ص ۱۴؛ همچنین شماره بازیابی پرونده ۱۶۸، ص ۱۸۴ [۱۲]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۸، صص ۲۵۱ ــ ۲۳۷ [۱۳]ــ همان، صص ۲۳۰ ــ ۲۲۶ [۱۴]ــ خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی)، گردآورنده مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۹، ص ۲۵۷ [۱۵]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۴۰، ص ۳۶ [۱۶]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۶، ص ۱۴۱ [۱۷]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۳۶، ص ۳۸ [۱۸]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۴۳، ص ۴۸۲ [۱۹]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۱، ص ۱۰۲ [۲۰]ــ همان، ص ۱۵۹ [۲۱]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۶، ص ۱۶ [۲۲]ــ همان، ص ۸۸ [۲۳]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۳۵، ص ۳۴ [۲۴]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۶، ص ۱۲۶ [۲۵]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۰، ص ۱۹ [۲۶]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۶، ص ۲۸ [۲۷]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۳۵، ص ۲۴ [۲۸]ــ جمشید اعلم در ۱۲۸۴٫ش در شهروان ترکیه متولد شد. پدرش مکرم السلطان مقام ژنرال کنسول را به عهده داشت. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ علمیه تهران و قسمتی از دورۀ متوسطه را در دبیرستان دارالفنون سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و در شهر لیون در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ تخصص در رشتۀ گوش و حلق و بینی شد. پس از بازگشت به ایران به طبابت مشغول شد تا اینکه در سال ۱۳۲۶ با انجام دادن عمل جراحی موفقی همراه پرفسور لومتر بر روی محمدرضاشاه، به عنوان پزشک مخصوص برگزیده شد و از این زمان با دربار رابطۀ نزدیکی یافت. وی سناتور دوره‌های چهارم تا هفتم مجلس سنا شد. در انتخابات دورۀ نوزدهم مجلس (بهار ۱۳۳۵) از قزوین به نمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شد. در تصویب قانون کاپیتولاسیون سهم بسزایی داشت بالاخره با پیروزی انقلاب دستگیر و در مهر ۱۳۵۸ اعدام گردید. [۲۹]ــ محمد معتضد باهری، در خانواده‌ای شیرازی متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شیراز گذراند، سپس در رشتۀ حقوق قضائی تحصیلاتش را در دانشگاه تهران ادامه داد. وی برای اخذ دکترا عازم فرانسه شد و از دانشگاه پاریس دکترا دولتی حقوق گرفت. بعد از مراجعت به فعالیت‌های حقوقی و قضایی مشغول شد و سپس در دانشگاه تهران به تدریس روی آورد. در تمام این دوران فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی نیز انجام می‌داد و پس از مدتی به عضویت در حزب توده درآمد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد و تأسیس حزب مردم، که علم درصدد برآمد اعضای حزب توده‌ را به حزب خودش جذب کند، باهری از این درخواست استقبال کرد و از این طریق به سرعت پلکان ترقی را طی نمود. در آغاز رهبری جناح چپ حزب مردم را به عهده گرفت و بعدها در کابینۀ علم، معاون نخست‌وزیر شد. بعد از انحلال حزب مردم و تأسیس حزب واحد رستاخیز نیز به دبیرکل این حزب نایل آمد. [۳۰]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۴، ص ۴۰ [۳۱]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۲، ص ۱۰۰ [۳۲]ــ یحیی عدل در ۱۲۸۷ در تهران متولد شد، تحصیلات ابتدایی را در ایران و متوسطه را در فرانسه گذراند، سپس وارد دانشکدۀ پزشکی پاریس شد و دکترا گرفت. در ۱۳۱۷ دیپلم جراحی را اخذ کرد و به عضویت مجمع کالبدشناسی پاریس درآمد در ۱۳۱۸ به ایران برگشت و بعد از مدتی در دانشکده پزشکی به عنوان استاد جراحی عمومی و همچنین رئیس بیمارستان ابن‌سینا مشغول به کار شد. او از دوستان نزدیک علم بود که از همین طریق پلکان ترقی را طی کرد و در دوره‌های دوم تا هفتم مجلس سنا (به جز دوره چهارم) به عنوان نمایندۀ مردم تهران در مجلس سنا حضور یافت. وی از محارم نزدیک و همچنین پزشک مخصوص شاه محسوب می‌شد. [۳۳]ــ احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۷۱، ص ۵۵ [۳۴]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۶۲، صص ۱۶۵ ــ ۱۵۱ [۳۵]ــ هلاکو رامبد در ۱۲۹۸ در طوالش در خانوادۀ عمیدالسلطنه سردار اسعد طالش متولد شد. بعد از طی تحصیلات عالیه، ریاست شرکت آلیتالیا را به عهده گرفت. در دورۀ هیجدهم مجلس شورای ملّی به مجلس راه یافت. از ابتدای دولت منصور، به رهبری گروه و فراکسیون اقلیت حزب مردم در مجلس انتخاب شد. بعد از تأسیس حزب رستاخیز، نیز به عضویت این حزب درآمد. در سال ۱۳۵۶ در کابینۀ آموزگار به سمت سخنگویی دولت تعیین شد، سپس به مقام وزیر مشاوری در امور پارلمانی نایل گردید. با پیروزی انقلاب از کشور خارج و در سال ۱۳۶۶ به ریاست دفتر رضا پهلوی در امریکا برگزیده شد. [۳۶]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۶۲، صص ۸۲ ــ ۸۱ [۳۷]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۴، ص ۱۱ [۳۸]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۲، صص ۲۴۹ ــ ۲۴۷ [۳۹]ــ همان، صص ۲۷۸ ــ ۲۷۲ [۴۰]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۶، ص ۸۶ [۴۱]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۸، ص ۵۹ [۴۲]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۴۵، صص ۲۰۴ ــ ۲۰۳ [۴۳]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۸، ص ۲۴۰ [۴۴]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۳، صص ۳۱۲ ــ ۳۱۱ [۴۵]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۸، ص ۱۱ [۴۶]ــ کنی در سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. پس از گذراندن دورۀ مقدماتی و متوسطه در ایران، عازم اوپا گردید و تحصیلات خود را در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی در سوئیس و انگلستان به پایان رساند. سپس به کشور بازگشت و به کار قضاوت مشغول شد. در زمان نخست‌وزیری علم، مدتی معاون نخست‌وزیر بود و پس از آن سرپرست دانشگاه پهلوی شد. او بعدها همچنین به عضویت کابینۀ جعفر شریف‌امامی در سال ۱۳۵۷ درآمد و بالاخره مدیریت عامل بنیاد فرهنگی رضا پهلوی را نیز به عهده گرفت. [۴۷]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۴، ص ۴۳ [۴۸]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۶، ص ۴۰ [۴۹]ــ همان، صص ۴۸ ــ ۴۷ [۵۰]ــ همان، صص ۶۵ و ۵۸ [۵۱]ــ اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۳۵۲ [۵۲]ــ جلال عبده، چهل سال در صحنه، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۷، ص ۵۷۴ [۵۳]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۶۴، ص ۱۹۸ [۵۴]ــ همان‌جا. [۵۵]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۳، ص ۱۴۵ [۵۶]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۷، ص ۱۷۳ [۵۷]ــ سوابق ناصر عامری نشان می‌دهد که وی بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی از دانشگاه یوتا در امریکا، در سال ۱۳۳۳ به ایران بازگشت و در سازمان عمران کرمان ــ از سازمان‌های وابسته به اصل ۴ کمک‌های امریکا به ایران ــ مشغول کار شد. در این شغل سلسله‌مراتب اداری و مدیریتی را تا مدیرکلی امور اجتماعی و عمرانی دهات در وزارت کشور طی کرد و بعد از آن به معاونت بانک مرکزی ایران نایل آمد. سمت‌های دولتی دیگر وی در منابع عبارت‌اند از: ریاست صندوق اعتبارات کشاورزی، ریاست صندوق توسعه کشاورزی، مسئولیت پخش توسعه در وزارت کشور، رک: آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۵۰، صص ۲۳۵ و ۲۲۴، ۲۰۵، ۱۶۴؛ همچنین: اسناد لانه جاسوسی امریکا، احزاب سیاسی ایران، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، ۱۳۶۶، ص ۴۲ [۵۸]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۶۶، صص ۲۳۵ ــ ۲۳۴ [۵۹]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۵، صص ۱۱ ــ ۸ [۶۰]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۴، صص ۲۲۲ ــ ۲۲۱ [۶۱]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۴، صص ۸۱ ــ ۶۹ [۶۲]ــ همان، ص ۷۹ [۶۳]ــ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمۀ فرشته سرلک، تهران، نشر گفتار، ۱۳۷۱، صص ۴۸۶ ــ ۴۸۵ [۶۴]ــ جلال عبده، همان، ص ۵۷۴ [۶۵]ــ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۶۸، صص ۵۴۵ [۶۶]ــ سوابق محمد فضائلی نشان می‌دهد که وی در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در سمت فرمانداری شیراز در طرفداری از دکتر محمد مصدق، مجسمۀ محمدرضاشاه را پایین کشیده بود، اما بعدها به طرفداران سلطنت پیوست و در دهۀ ۱۳۴۰ دو بار از طرف حزب اکثریت ایران نوین به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شد. شایعه بود که وی همراه هلاکو رامبد از فراماسون‌ها هستند. به‌هرحال بعدها او به حزب مردم پیوست. رک: آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده ۱۶۴، صص ۲۳۵ ــ ۲۲۴؛ همچنین همان، پرونده شماره ۱۶۳، صص ۸ ــ ۷ [۶۷]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۶، صص ۲۲۲ ــ ۱۲۱ [۶۸]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۴، صص ۲۰۵ ــ ۲۰۴ [۶۹]ــ همان، صص ۲۵۱ ــ ۲۵۰ [۷۰]ــ همان، صص ۲۲۰ ــ ۲۱۹ [۷۱]ــ همان، صص ۲۰۳ ــ ۲۰۱ [۷۲]ــ همان، صص ۲۳۸ ــ ۲۳۷ [۷۳]ــ سپهر ذبیح، تاریخ جنبش کمونیستی در ایران، ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۴، ص ۳۶۲ [۷۴]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۳۹، ص ۳۹ [۷۵]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۶۷، ص ۵۱ [۷۶]ــ همان، ص ۵۰ [۷۷]ــ همان، ص ۵۱ [۷۸]ــ همان، ص ۵۰ [۷۹]ــ همان، شماره بازیابی پرونده ۱۵۵، ص ۶۸ [۸۰]ــ پیتر آوری، همان، ص 79 منبع: نشريه زمانه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ساواك و مرگ اسطوره

خبر مرگ مرحوم غلامرضا تختي پهلوان نامي ايران پس از سال‌ها مبارزه در ميدان ورزش و سياست پس از يك دوره سكوت رسانه‌ها درباره تختي، مجدداً نام او را تيتر اول روزنامه‌ها كرد، اما اين بار خبر از پيروزي‌هاي قهرمانانه او نبود. خبر از بازگشت سرافرازانه او از مسابقات جهاني نبود، خبر از رفتن بود. از همان ابتدا كه ظاهراً جسد غلامرضا تختي پيدا شد به فاصله چند دقيقه خبر آن در شهر پيچيد. همه مي‌گفتند: «مي‌گويند تختي در هتل آتلانتيك خودكشي كرده است.‌.‌.‌» اما هيچ‌كس اين خبر را باور نكرد. حتي بعضي از افراد اصل خبر مرگ او را نيز باور نكردند، چه رسد به خودكشي او! زمينه‌هاي ترديد به قرائت رسمي! چگونگي پخش وسيع و سريع خودكشي تختي جاي تأمل بسيار دارد. چه بسا رژيم با كمك عوامل خود در تسريع اين پيام تلخ، اما معنادار كمك كرده باشد. اين امر در انعكاس مطبوعاتي واقعه نيز به چشم مي‌خورد تا آنجا كه روزنامه كيهان در فاصله كمتر از دو ساعت از زمان انتشار خبر تا چاپ در روزنامه، در محل حاضر و گزارشي از چگونگي كشف جسد، ورود مأموران، دستنوشته‌هاي تختي كه در جيب و كمد و لباس و... بود، مي‌دهد. آيا اين سرعت عمل جاي تأمل و كنكاش ندارد؟ روزنامه‌ها و دستگاه تبليغاتي رژيم ستمشاهي از لحظه به اصطلاح كشف جسد، بي‌ملاحظه سعي در انعكاس عدم موفقيت تختي در ازدواج كه منجر به اختلاف و درگيري وسيع او با همسرش شد، كردند. براي اين منظور از همه امكانات بهره بردند و از طريق مصاحبه تلويزيوني با بلور، مربي تختي از او مطالبي را گرفتند كه همچون بسياري از مطالب منتشر شده بي‌ربط با قتل تختي بود. حبيب‌الله بلور در مصاحبه با تلويزيون ازدواج تختي مسلمان، مذهبي و فناتيك را با زني تحصيلكرده، مدرن و امروزي، عامل خودكشي تختي معرفي كرد. او علاوه بر مطالب بالا مدعي است تختي عقده حقارت از دوران كودكي و كارگري شركت نفت دارد و... (۱) بازتاب مرگ تختي در گزارش‌هاي ساواك رژيم شاه به‌رغم تلاشي كه به عمل آورد، نتوانست اعتماد عمومي را جلب كند و به‌ويژه آنكه مردم از تختي چهره‌اي متدين، متشرع و پايبند به احكام الهي سراغ داشتند. اداره سوم ساواك در گزارشي در تاريخ ۱۹/۱۰/۴۶ نوشت:«موضوع خودكشي غلامرضا تختي، قهرمان سابق كشتي به‌سرعت در همه جا پخش شد. بعد از آنكه جسدش را به پزشك قانوني منتقل كردند، گروه زيادي از عناصر جبهه ملي، بازاريان، ورزشكاران و مردم رهگذر در جلوي پزشكي قانوني اجتماع كرده بودند. در اين اجتماع... اظهارنظرهاي مختلفي مي‌شد كه همه آنها در اطراف موضوع «تختي خودكشي نكرده است، بلكه او را كشته‌اند»، دور مي‌زد». منبع مزبور در نظريه خود مي‌نويسد: «با توجه به شعارهاي اوليه و سمپاشي‌هايي كه از طرف عناصر منحرف درباره مرگ تختي به عمل آمد، اخبار مندرج در جرايد پيرامون اين امر از نظر افكار عمومي قابل قبول نيست و كم‌كم اين طرز فكر تقويت مي‌شود كه واقعاً نامبرده را كشته‌اند». (۲) در سند مزبور منبع ساواك راهكارهايي را براي كاهش شايعات و همچنين انحرافات افكار عمومي پيشنهاد مي‌كند. منبع فوق در گزارش خود مي‌نويسد: «براي جلوگيري از اينگونه تعبير و تفسيرهاي غلط[؟!] و ايجاد امكان براي بهره‌برداري از سوي عناصر مخرب به نظر مي‌رسد عين اسناد و مدارك و وصيتنامه، يادداشت‌ها و نامه‌هاي تختي به دادستان تهران كلاً به‌طور حتم در جرايد گراور شود و به‌علاوه از مراسم ترحيم او جلوگيري نشود تا با اين ترتيب هر گونه تبليغ مضره و غيرواقعي كه تا به حال در اين موضوع شده است، خنثي شود. نظريه منبع توسط اداره كل سوم نيز مورد تأييد واقع شد. در پي‌نوشت گزارش مزبور آمده است: «نظريه او با توجه به اينكه در گذشته نيز اينگونه عناصر از چنين وقايعي مزورانه استفاده كرده‌اند مورد تأييد است». (۳) در گوشه ديگر سند فوق اعلام شده است كه گزارش مزبور در بولتن روز ۱۹/۱۰/۴۶ درج شده است. (۴) همچنين در ذيل سند فوق‌الذكر اعلان شده است كه قرار شد معاون وزارت دادگستري از طرف دادستان تهران مصاحبه كند و پزشكي قانوني اعلاميه بدهد. (۵) جسد غلامرضا تختي ساعت ۱۱ صبح ۱۸/۱۰/۴۶ پس از معاينه پزشك قانوني با آمبولانس به اداره پزشكي قانوني منتقل شد. صدها نفر از كساني كه از مرگ تختي باخبر شده بودند در اطراف پزشكي قانوني اجتماع كردند. به‌طوري‌كه بعد از نيم‌ساعت عبور و مرور در خيابان‌هاي اطراف مختل شد و در ميان انبوه جمعيتي كه در اطراف پزشكي قانوني اجتماع كرده بودند، برادر بزرگ تختي ديده مي‌شد كه با صداي بلند مي‌گريست و بر سر و صورتش مي‌كوفت. به نوشته مطبوعات با اجتماع مردم تمام درهاي پزشكي قانوني بسته شد و پزشكان وارد سالن تشريح شدند تا از جسد غلامرضا تختي معاينه به عمل آورند. (۶) تصوير مطبوعات وابسته از وضعيت روحي تختي در روزهاي پاياني زندگي مطبوعات رژيم در وصف مسائل و مشكلات تختي چنان پيش رفتند كه با درج وصيتنامه تختي همه مسائل منتهي به واقعه مرگ تختي را مسائل خانوادگي او و اختلافاتش با همسرش نشان دادند. روزنامه اطلاعات در ۱۹ دي‌ماه ۴۶ وصيتنامه تختي را به شرح ذيل منتشر كرد:«حضور مبارك آقاي دادستان، اين ورقه وصيتنامه اينجانب است. خواهشي كه دارم اين است كه اولاً مهريه زنم هر چه هست بدهيد، بيش از آن راضي نيستم، ثانياً خانه نارمكم را يك سال است فروختم به آقاي ايرج رمضاني اوراق‌فروش نيز در خيابان چراغ برق است، اتومبيل هم مال ايشان است. در ضمن از هيچ‌كس شكايت و گله‌ و ناراحتي ندارم. خودم اين تصميم را گرفته‌ام و احدي در كار من دخالت ندارد.» يكي ديگر از مطبوعات درباره وصيتنامه تختي مي‌نويسد: «تختي در وصيتنامه خود برادرش را وصي خود معرفي كرده است». (۷) نشريه مزبور همچنين با اشاره به يادداشت‌هاي تختي در هتل مي‌نويسد: «براي رفع اختلاف با مادرزنم تماس گرفتم، ولي مشكل حل نشد». (۸)ديگر مطبوعات رژيم نيز به‌طور وسيع از مطالب سررسيد (تقويم) تختي مطالبي را با عنوان علاقه تختي به رفتن، اختلاف تختي با همسرش، علاقه شديد به بابك، ازدواج، يهودي سرگردان، خودكشي خيلي مشكل است و... درج كردند. (۹) روزنامه اطلاعات، با طرح مسائل فوق نتيجه‌گيري نهايي خود را به شرح ذيل به مخاطبان ارائه مي‌كند: «تقويم تختي كه در اتاق هتل پيدا شده حاوي مطالبي قابل ملاحظه است كه علت خودكشي وي را روشن مي‌كند. اول فروردين: لذت زندگي موقعي شيرين است كه خود را براي رفتن آماده كني، همه شادمان بودند، ولي من در خانه نبودم. دوم فروردين: همه شادي‌ها تمام خواهد شد. سوم فروردين: بايد فوراً براي رفتن آماده بود. جمعه ۱۸ فروردين: در ماه فروردين اختلاف داشتيم. ۲۵ فروردين: كدام ماه اختلاف نداشتيم. ۲۰ مرداد: هيچ مبارزه‌اي مرا خسته نكرد جز از موقعي كه به فكر ازدواج افتادم...» (۱۰) هدفي فراتر از القاي خودكشي روزنامه اطلاعات همچنين تلاش مي‌كند چهره‌اي غيرمذهبي و لائيك از تختي نشان دهد، لذا به نقل از مطالب تقويم تختي مي‌نويسد:«در نظر من رنگ و پوست و مذهب مطرح نيست. انسان بايد بود». اين جمله درحالي نقل شده كه تختي حقيقتاً معتقد به اسلام و ارزش‌هاي والاي آن بوده است. خود تختي در زماني كه اظهار اسلام و داشتن ظاهر مذهبي در جامعه ضد ارزش تلقي مي‌شد بي‌پروا خود را يك مسلمان معتقد معرفي مي‌كرد. او در مصاحبه با كيهان ورزشي مورخه ۲۲ دي‌ماه ۱۳۳۵ از اعتقادات مذهبي خود و خانواده‌اش مي‌گويد: «من هميشه قرآن كريم را در جيب خود دارم و از آن مهم‌تر هيچگاه خداوند را فراموش نمي‌كنم». اگر جمله فوق را يك شعار بدانيم عكس‌ها و ارتباطات نزديك تختي با مهندس حسيبي كه از افراد مسلمان و معتقد جبهه ملي بود و از طريق او تختي به آيت‌الله طالقاني نزديك شد و در درس‌هاي ايشان شركت كرد و... را نمي‌توان انكار كرد. اعتقادات مذهبي تختي و روابط او با آيت‌الله طالقاني و همچنين اظهارات روحانيون و ديگر اشخاص درباره اعتقادات تختي در فصل ديگري به صورت مستقل بحث خواهد شد، ولي به نظر مي‌رسد ساواك با طرح وسيع مسائلي چون دستنوشته‌هاي تختي در هتل و تقويم او و... توانست حتي برخي از دوستان او را دچار نوعي تصور غلط كند. حسين عرب از جمله كساني است كه مدعي است ۱۸ سال با تختي دوستي و مراوده داشته است، درباره چگونگي مرگ تختي مي‌گويد: «شايد براي خيلي‌ها كه از مشكلات تختي آنطور كه ما مطلع بوديم آگاه نيستند، درك موقعيت تختي دشوار است، ولي ما دوستان نزديك او با احاطه كاملي كه به اوضاع روحي و مالي او داشتيم كاملاً قابل درك است و به مصداق «چو آيد به مويي تواند كشيد/ چو برگشت زنجيرها بگسلد» تختي از همه سو در فشار قرار گرفت و شد آنچه كه نبايد مي‌شد». (۱۱) حسين عرب در گفت‌وگوي مزبور مي‌گويد: «در اين زمان تختي به هيچ‌وجه علاقه به ادامه زندگي كه به قول خودش غيرقابل تحمل شده بود، نداشت». (۱۲)عرب در گفت‌وگوي فوق مشكلات تختي را در موضوع مالي و روحي خلاصه كرد و البته اشاره‌اي به فشارهاي ناشي از ساواك نيز داشت. او مي‌گويد: «وقتي بلور مربي شد به او گفتم تختي را يك‌جور سرگرم كن، وضع روحي او به صورت خطرناكي درآمده است، ديگر نمي‌تواند وضع موجود را تحمل كند. بارها مي‌ديدم كه مردم از او تقاضاهايي دارند كه با توجه به بي‌حرمتي‌هاي دستگاه دولتي به او نمي‌تواند برايشان كاري انجام بدهد و از اين بابت رنج مي‌برد، هر كجا رفتيم مأموران ساواك بودند. از مسافرت او جلوگيري مي‌كردند، از نظر دستگاه ممنوع‌الخروج شده بود... ». (۱۳) عرب ادامه مي‌دهد: «در سال ۱۳۴۲ كه قرار بود به بهانه بيماري به آلمان بروم سعي كردم به عنوان همراه مريض تختي را ببرم، ولي به او گذرنامه ندادند و گفتند بايد به خانه‌اي در خيابان شريعتي كه يكي از مراكز ساواك بود برود، ولي تختي از رفتن به آن مركز خودداري كرد و در نتيجه از مسافرت با من هم صرفنظر كرد». (۱۴) مطالب آقاي عرب در بررسي اسناد ساواك درباره تختي تا حدودي به چشم مي‌خورد. احضاريه‌هاي پي‌در‌پي تختي كه در تاريخ‌هاي ۱۷/۹/۴۲، ۷/۱۰/۴۲ و ۹/۱۱/۴۲ به وي ابلاغ شده است دقيقاً فشارهاي ساواك به تختي را نشان مي‌دهد. (۱۵) خودكشي به جاي مقابله با مشكلات!؟ اما آنچه به دور از ذهن مي‌آيد توان تختي براي مقابله با مشكلات است. تختي كسي نبود كه به دليل فشارهاي ساواك خودكشي كند يا به دليل مشكلات اقتصادي و مالي خود را نابود كند. او زندگي را با فقر و محروميت آغاز كرد و براي امرار معاش گرماي طاقت‌فرساي مسجدسليمان را به جان خريد و اساساً روحيه ستيز او ناشي از رشد و نمو در شرايط سخت مالي و انساني بود. او كسي بود كه پس از بازگشت از ژاپن در خردادماه ۱۳۳۴ خطاب به هموطنانش نوشت:«آرزو مي‌كنم خواهران و برادرانم هرگز از سعي و كوشش دست نكشند. هميشه اميدوار باشند كه سرانجام پيروز خواهند شد. به نظر من اگر جوانان از هر مسئله كوچكي نااميد شوند راه ناصوابي رفته‌اند». (۱۶) چه چيزي براي تختي در سال ۱۳۳۴ و تختي ۱۳۴۶ تغيير يافته بود. او در سال ۱۳۳۴ بسيار جوان‌تر بود و هنوز وارد عرصه مبارزه جدي با رژيم نشده بود. چطور ممكن است پس از ۱۲ سال ايستادگي در برابر آن همه فراز و نشيب و اعتصاب و مقاومت و... يكباره خود را براي رهايي از مشكلات بكشد. روزنامه اطلاعات نيز در ۱۹/۱۰/۴۶ بخشي از نوشته‌هاي تختي در برگه‌هاي هتل را به شرح ذيل منتشر كرد: «تمام بدنم مي‌لرزد، خودم باور نمي‌كنم كه فردا زير خاك هستم، چند قدمي مرگ هستم، خيلي وحشتناك است. چاره چيست؟ بايد تصميم گرفت، خدايا زودتر راحتم كن، آب را حاضر كردم، دستم مي‌لرزد، مادرم مريض است، پسرم كجاست؟ ساعت ۲۰/۱۲ ـ ساعت ۲۰/۱ بامداد است، ديشب نتوانستم تصميم بگيرم تا ظهر امروز خوابيده بودم... ». (۱۷) تناقض در مستندات مطالب بسياري در روزنامه‌هاي كيهان، اطلاعات، اميد ايران، راديو تلويزيون رژيم ستمشاهي درباره دلايل مرگ جهان پهلوان تختي منتشر شد كه همه در يك چيز اشتراك داشتند و آن خودكشي تختي بود. بعضي از مطالب نشان از روحيه متزلزل و بي‌ثبات تختي در روزهاي آخر عمر او داشت، ولي در لابه‌لاي مطالب منتشر شده گاهي جملاتي دقيقاً متناقض از روحيه و وضع و حال شادروان تختي در روزهاي آخر حيات به چشم مي‌خورد. روزنامه اميد ايران، در تاريخ ۱۸/۱۰/۴۶ يعني روز خودكشي نوشت: «يكي از دوستان نزديك تختي كه خودكشي تختي را باور نمي‌كرد، درحالي كه گريه مي‌كرد، گفت: من دو شب قبل با او شام خوردم، روحيه‌اش خوب بود. او از من دعوت كرد كه چند شب ديگر به اتفاق چند تن از دوستان در منزل او شام بخوريم. اين شخص افزود كه در آن موقع در تختي هيچ‌گونه ناراحتي ديده نمي‌شد». (۱۸) هر چه بود تختي مرد و به قول يكي از نشريات «تختي مرد، اما كالبدش مرد». روح تختي از همان لحظه جدا شدن از جسم خاكي به ملكوت اعلي رفت و از همان زمان بارقه‌اي شد در شب ظلماني ستم. هنوز جنازه تختي از هتل آتلانتيك خارج نشده بود كه مردم يكي پس از ديگري گفتند: «تختي را كشتند». تلاش رژيم براي انحراف افكار عمومي نتيجه نداد. اظهارات حبيب‌الله بلور، مربي تختي كه در آن به مطالبي همچون «مشكلات ناشي از ازدواج او با يك زن تحصيلكرده و مترقي كه با خانواده فناتيك تختي سازگاري نداشت»، «عقده‌هاي دوران كودكي و نوجواني غلامرضا تختي» و «شكست او در ميادين ورزشي در سال‌هاي آخر و... » اشاره كرد و نيز طرح وجود دستخط تختي، هيچ سودي عايد رژيم نكرد و ذره‌اي از اعتقاد مردم به شهادت تختي نكاست. پي‌نوشت: (۱) روزنامه كيهان، ۲۰/۱۰/۱۳۴۶ (۲) ‌تختي در اسناد ساواك، سند ۲۷ (۳) همان (۴) پيشين (۵) پيشين (۶) تختي در اسناد ساواك، سند ۲۸ (۷) پيشين (۸) پيشين (۹) ر. ك به روزنامه اطلاعات ۱۹/۱۰/۴۶ (۱۰) روزنامه اطلاعات، ۱۹/۱۰/۴۶ (۱۱) حماسه جهان پهلوان، ص ۱۳۱ (۱۲) ‌همان، ص ۱۳۰ (۱۳) همان، ص ۱۲۶ (۱۴) همان، ص ۱۲۹ (۱۵) تختي در اسناد ساواك، سند ۱۵ (۱۶) كيهان، ۲۰/۱۰/۴۶، به نقل از كيهان خرداد ۱۳۳۴ (۱۷) جهان پهلوان، مقدمه، صص ۱۳ و ۱۴ (۱۸) روزنامه اميد ايران، ۱۸/۱۰/۴۶ منبع: سایت جوان آنلاین

...
81
...