انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

از خداحافظی امام با مردم فرانسه تا بازتاب خبر ورود امام در رسانه سایر کشورها

* حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه با ارسال پيامي خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشکر از آنها خداحافظي کردند. * امام خميني پس از اقامه نماز در کف هواپيما، روي دو پتو با آرامش خوابيدند. اين در حالي بود که همه علاقمندان، دوستداران و نزديکان ايشان، نگران انجام اين پرواز بودند. خطر انهدام هواپيما و يا ربودن آن در آسمان چيزي بود که همه را تا لحظه فرود آن در فوردگاه تهران، نگران ساخته بود. * با ورود حضرت امام به سالن فرودگاه، فرياد «الله اکبر» سالن فرودگاه را به لرزه در آورد. مستقبلين با خواندن سرود «خميني اي امام»، اشک‌هاي مشتاقان را بر گونه‌هايشان جاري کردند. * حضرت امام طي بياناتي در فرودگاه تهران گفتند: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشکر مي‌کنم. عواطف ملت ايران به دوش من بارگراني است که نمي‌توانم جبران کنم. ايشان ضمن اشاره به اينکه طرد شاه از کشور قدم اول پيروزي بود، همگان را به وحدت کلمه و ادامه مبارزه تا قطع کامل ريشه‌هاي فساد ترغيب کردند. ايشان سپس از آنجا عازم بهشت زهرا شدند. * حضرت امام در اولين سخنراني خود در ميان انبوه مستقبلين مشتاق در بهشت زهرا، گفتند: من وقتي چشمم به بعضي از اينها که اولاد خودشان را از دست داده‌اند مي‌افتد، سنگيني‌اي در دوشم پيدا مي‌شود که نمي‌توانم تاب بياورم. محمدرضا پهلوي فرار کرد و همه چيز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد و قبرستان‌هاي ما را آباد. ايشان اضافه کردند: من دولت تعيين مي‌کنم، من توي دهن دولت مي‌زنم ... من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي‌کنم. من به ارتش يک نصيحت مي‌کنم و يک تشکر ..... [ما] مي‌خواهيم ارتش مستقل باشد. آقاي ارتشبد شما نمي‌خواهيد؟ آقاي سرلشکر شما نمي‌خواهيد مستقل باشيد؟ و اما تشکر مي‌کنم از قشرهايي که متصل شدند به ملت. * با وجود سرماي زمستان، ديشب هزاران مشتاق زيارت حضرت امام، در مسير حرکت ايشان خوابيدند. * شهرهاي کشور در شادي ورود امام، غرق نور و گل و فرياد بود. * از هنگام هجرت حضرت امام از نجف اشرف به پاريس، تراکم سخنراني‌ها، مصاحبه‌ها و پيام‌هاي ايشان در اين مدت کوتاه يعني (118 روز اقامت در نوفل لوشاتو) ، قابل توجيه و تأمل است. به طور يکه ايشان در برخي از روزها به سؤالات چندين رسانه خبري و تبليغاتي پاسخ داده‌اند. مثلا در تاريخ نوزدهم دي سال جاري، ايشان در ده مصاحبه جداگانه شرکت کردند و کثرت مصاحبه‌ها، حکايت از علاقه خبرنگاران و اشتياق امام براي رساندن پيام خود به دنياست. آمار اين مجموعه عظيم از اين قرار است: سخنراني‌ها 59 عدد مصاحبه‌ها 108 عدد پيام‌ها 36 عدد نامه‌ها و تلگراف‌ها و فرمان‌ها 6 عدد جمع 209 عدد * در حالي که مراسم ورود حضرت امام به طور مستقيم از تلويزيون پخش مي‌شد، نظاميان با يورش به اين سازمان از ادامه پخش آن ممانعت کردند. * عده‌اي از مردم با قطع جريان پخش مستقيم ورود حضرت امام از تلويزيون به علت هجوم مأمورين نظامي، از عصبانيت تلويزيون‌هاي خود را به خيابان پرت کردند. * امام خميني در شب اول اقامت خود در مدرسه رفاه، طي سخناني با اعضاي کميته استقبال، بر لزوم حفظ وحدت تأکيد نمودند. * روحانيون متحصن در دانشگاه، با انتشار آخرين اعلاميه خود، به تحصن پايان دادند. * آيت‌الله شريعتمداري طي تلگرافي ورود حضرت امام خميني را تبريک گفت. * در پي درخواست مجدد بختيار براي ملاقات با حضرت امام خميني، ايشان گفتند: ملاقات با بختيار را در صورت استعفاي وي مي‌پذيرم. * شاپور بختيار در آستانه ورود امام خميني پيامي انتشار داد. وي در پيام خود مردم را نسبت به ادامه اعتراضات و تظاهرات، خصوصا در روز ورود حضرت امام، تهديد کرد. * دکتر علي آبادي ، عضو شوراي سلطنت، از عضويت اين شورا کناره‌گيري کرد. * دانشجويان ايراني در مقابل سفارت ايران در آمريکا تظاهرات کردند. * خبرگزاري فرانسه: سخنگوي کاخ سفيد اعلام کرد سخنان ضد آمريکايي آيت‌الله خميني، تغييري در موضع ايالات متحده در قبال ايران به وجود نياورده است. * آمريکا مقداري از دستگاه‌هاي الکترونيکي محرمانه خود را از ايران خارج کرد. نيروي هوايي سيستم‌هاي محرمانه جنگنده‌هاي اف چهارده را مخفي کرد. گفتني است که يکي از وظايف هايزر در ايران، انجام همين مأموريت بوده است. * بانک‌هاي سوئيس گفتند که پول‌هاي ايران را پس نمي‌دهند. * مطبوعات و يونايتد پرس: قراردادهاي خريد اسلحه ايران از انگليس لغو شد. مقامات لندن گفتند به علت لغو اين خريدها، انگليس معادل چهار ميليارد دلار بابت عدم فروش و بيکار شدن بيست هزار نفر، زيان خواهد ديد. * در ليبي به حمايت از انقلاب اسلامي مردم مسلمان ايران، يک راهپيمايي ترتيب يافت. * يک سخنگوي جنبش پوليساريو در الجزيره اعلام کرد که امام خميني قبل از عزيمت به ايران در فرانسه، هيأت نمايندگي پوليساريو را به حضور پذيرفته‌اند. * رايدو کويت: وزير انرژي آمريکا اعلام کرد در صورت ادامه عدم صدور نفت ايران، کشورش مجبور به جيره‌بندي نفت خواهد بود. اوضاع ايران باعث شديدترين بحران نفتي از زمان تحريم نفت توسط کشورهاي عربي از سال 1352 تاکنون شده است. منبع: سایت شفاف

قرار بود بدل امام از پله های هواپیما پایین بیاید

عظیم جوانروح سال 1324 در اردبیل متولد شد، او از سال 1352 به عنوان فیلمبردار در سازمان تلویزیون ملی مشغول بکار شد سریال های آتش بدون دود، کیف انگلیسی، قصه های مجید و مختار نامه از جمله تولیدات شاخص تلویزیونی است که مدیریت و فیلمبرداری اش را بر عهده داشته است. بوف کور (کیومرث درمبخش، 1354) نخستین فیلم سینمایی بود که او فیلمبرداری کرد. همچنین: مشارکت در فیلمبرداری: پل آزادی (مهدی مدنی ،1361)، مدیر فیلمبرداری شط و شرجی (رضا علامه زاده ،1360 ) در انتظار شیطان (حمید الدین صفایی،1366 ) پاتال و آرزوهای کوچک (مسعود کرامتی ،1368 ) مجنون (رسول ملاقلی پور ،1369) آواز تهران ( کامران قدکچیان ،1370) صبح روز بعد (کیومرث پور احمد ،137) ترانزیت (علی سجادی حسینی ، 1372 ) روز فرشته (بهروز افخمی 1372) قصه های کیش (ابوالفضل جلیلی ،1377) و ... (حدود 100 فیلم سینمایی و تلویزیونی ) جوانروح به مدت 2 سال (حدود سال های 1354 و 55) در دفتر سازمان رادیو تلویزیون در پاریس به فعالیت پرداخت. او در این دوره تعدادی مستند گزارشی و خبری ساخت که به موضوع مراحل ساخت نیروگاه اتمی ایران در فرانسه، زندگی مارک شاگال (مصاحبه اختصاصی با این نقاش فرانسوی) زندگی و آثار ویکتور وازارلی، برنامه تئاتر های پاریس و دیگر موضوعات سیاسی، اجتماعی و هنری ... اختصاص داشت. در جریان اعتصاب کارکنان سازمان رادیو تلویزیون، (پائیز 1357) جوانروح به عنوان یکی از نمایندگان این شورا برگزیده شده بود. او با دفتر آیت الله طالقانی و دفتر امام خمینی ارتباطی نزدیک و بی واسطه داشت. جوانروح مسئول هماهنگی و برنامه ریزی های تلویزیونی در مدرسه رفاه و علوی (محل اقامت امام در بهمن 1357 بود. او در دوره قطب زاده – نخستین سرپرست سازمان رادیو تلویزیون بعد از انقلاب – برای مدت کوتاهی مدیریت تولید شبکه دوم تلویزیون را بر عهده داشت. در ادامه گفتگو با عظیم جوانروح را بخوانید. ***شورای موسس اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون چگونه شکل گرفت و شما چگونه با این جمع همراه شدید ؟ کارکنان تلویزیون تصمیم گرفته بودند همچون دیگر سازمان ها و وزارتخانه ها، اعتصابی را سازماندهی کنند. به این منظور هر یک از گروهای تخصصی تلویزیون موظف شدند انتخاباتی داخلی برگزار کرده و نماینده ای را برای عضویت در شورای مرکزی اعتصاب معرفی کنند. از گروه فیلمبرداران مرا انتخاب کردند، چون پرشر و شور بودم و حرفهایم را رک می زدم! به همین روال، گروه های دیگر ( نظیر گریمورها، تهیه کنندگان، متصدیان رپرتاژ، ساختمان، ماکروویو) هر یک نماینده ای را انتخاب کردند. یک روز همگی مان که برگزیده شده بودیم در سالن اجتماعات تلویزیون جمع شدیم؛ حدود 100 تا 120 نفر بودیم. در بین این جمع هم انتخاباتی برگزار شد و مرا به عنوان رئیس انتخاب کردند. در شورا شرایط به گونه ای بود که رؤسا هرچند روز یکبار عوض می شدند! دلیل این تغییر پیاپی شرایط انقلابی و بحث ها و اختلاف نظرات بود. شورا به عنوان نخستین کار، تصمیم گرفت برای تلویزیون اساسنامه ای بنویسد و شرح وظایف و اختیارات آن را مشخص کند. به سبب اینکه این جمع قصد داشت قوانین و اهداف بنیادین تلویزیون را دوباره و با اهدافی دیگر تدوین کند و تلویزیون تازه ای تأسیس کند، شورای مؤسس نامیده شد. هر از چند گاه اعضای شورای موسس برای جمع کارکنان اعتصابی سخنرانی می کردند. در بین سخنرانان شور گرایشات مختلفی دیده می شد و این گرایشات چه بسا کاملا اتفاقی بود. مثلاً کسی که یک روز تصادفاً کتابی مارکسیستی به دستش رسیده بود فردا مضامین سخنرانی اش چیزی نبود جز خلاصه ای از همان کتاب. از هر سنخ تفکری در شورا دیده می شد. حدود 80 درصد از کارکنان تلویزیون به اعتصاب پیوسته بودند و تنها 20 درصد باقیمانده امور تلویزیون را می گرداندند . بین ما بعنوان اعتصابیون و آنها که اعتصاب نکرده بودن همان روابط قبلی برقرار بود و هیچ دشمنی ای در کار نبود. آنها هر روز به سر کارهایشان می رفتند و ما هم می رفتیم به دنبال اجتماعات و سخنرانی هایمان. شورای مؤسس در نخستین بیانیه اش خواسته هایی را مطرح کرد که من دو نمونه از آنها را بیاد می آورم؛ آزادی بیان و آزادی زندانیان سیاسی (آنزمان تعدادی از کارکنان تلویزیون از جمله عباس سماکار، طیفور بطحایی، رضا علامه زاده در زندان بودند) برای تدوین اساسنامه سازمان رادیو تلویزیون، تصمیم گرفتیم که اساسنامه های تمام تلویزیون های مطرح دنیا را بررسی کنیم. بزودی این اساسنامه بدست آمد و بازخوانی شد. در تدوین اساسنامه در سئوال اساسی مطرج بود: تلویزیون بودجه اش از کجا تأمین شود و به چه گروهی تعلق داشته باشد؟ مسئله اصلی این بود که اگر تأمین هزینه های تلویزیون با دولت باشد. طبعاً تلویزیون ناچار است به نفع دولت کار کند و بی طرفی اش نقض می شود . پس چه باید کرد؟ برای این منظور پس از بحث و تبادل نظر در اساسنامه قید شد که بودجه سازمان را مراکز و وزارتخانه های مختلف تأمین کنند. 3 درصد از سهمی که آنها پرداخت می کردند کنار گذاشته می شد. مجموع این 3 درصد ها 10 درصد از بودجه را تشکیل می داد که به انعکاس دیدگاه مخالفان اختصاص یافته بود. این یک تفکر ایدئالیستی بود. ***شما چگونه با دفتر آیت الله طالقانی و سپس دفتر امام مرتبط شدید؟ تعدد و تکثر آراء سیاسی مختلف که هر یک به گروهی وابسته بود، شورای مؤسس را به این فکر انداخت که افرادی از شورا را برگزیند تا هر یک با شمار از گروهای سیاسی مطرح آن زمان ارتباط برقرارکند و آراء آنها را در شورا منعکس نماید. بدلیل سابقه ملاقات و آشنایی با آقای طالقانی، مأمور شدم تا ارتباط بین شورا و گروهای مذهبی را برقرار کنم. ماجرای ملاقات و آشنایی من با آقای طالقانی هم کاملاً تصادفی بود. یک روز که به اتفاق همسرم با ماشین از حوالی پیچ شمیران می گذشتیم، رادیو روشن بود و صحبتی را پخش می کرد. آقای طالقانی گلایه می کرد چرا در حالی که اغلب بخش های مهم کشور در اعتصاب بسر می برند کارکنان رادیو تلویزیون اعتصاب نکرده اند. دست بر قضا ما نزدیک منزل آقای طالقانی بودیم (منزل ایشان در پیچ شمران بود). همان موقع توقف کردم و به خانه آقای طالقانی رفتم. خودم را به مسئولان دفتر ایشان معرفی کردم؛ گفتم کارمند سازمان تلویزیون ملی و جزء اعتصابیون این سازمان هستم. با چند نفر از اعضاء دفتر صحبت کردم تا اینکه در نهایت خود آقای طالقانی آمد. به ایشان گفتم بخش اعظم کارکنان رادیو تلویزیون در اعتصابند؛ فقط درصد کمی از آنها هستند که به اعتصاب ملحق نشده اند و در پخش برنامه رژیم همکاری می کنند. آقای طالقانی وقتی صحبتها و توضیحات مرا شنید، تشکر کرد و گفت: من از این موضوع بی خبر بودم، بعد از این شما اگر کاری داشتید می توانید به این دفتر مراجعه کنید اینجا امکاناتی در اختیار داریم که شاید به کار شما بیاید. همین که خواستم بیرون بیایم آقای طالقانی گفت: آقای جوانروح صبر کنید! با شما کار دارم. چند لحظه بعد دو سه نفر آمدند نشستند و جلسه رسمی تری تشکیل شد آنها گفتند ما برای تدارک و سازماندهی مراسم ورود حاج آقای خمینی در حال تشکیل کمیته استقبال هستم. این کمیته در مدرسه رفاه مستقر و نمایندگانی از کارکنان اعتصابی سازمان ها و مراکز دولتی مختلف در آن حضور دارند. ماجرای بدل امام خمینی (ره) ما پیشنهاد می کنیم شما به عنوان نماینده اعتصابیون سازمان رادیو تلویزیون به کمیته استقبال ملحق شوید. من پذیرفتم و صحبتهایی در این باره رد و بدل شد. وقتی صحبتها به پایان رسید دیدم کسی از جایش بر نمی خیزد و انگار می خواهند سئوالی بپرسند اما مرددند که بپرسند یا نه؟! گفتم قصد دارید مطلبی بگویید؟ گفتند بله؛ اما خجالت می کشیم مطرح کنیم. گفتم خواهش می کنم بفرمایید. گفتند قصد توهین به شما را نداریم، اما می خواهیم بپرسیم وفتی برای فیلمبرداری از شاه به دربار می رفتید آیا بیاد دارید که چطور از او محافظت می کردند؟ گفتم اجازه بدهید من این سوال را از دوستانم که کارت «اداره دوم» دارند بپرسم. آنزمان آنهایی که برای تهیه فیلم و گزارش به دربار می رفتند این کارت را اختیار داشتند. من به تلویزیون رفتم و این موضوع را با شورا در میان گذاشتم. سپس تعدادی از همکارانمان که کارت اداره دوم داشتند را دور هم جمع کردیم و از آنها خواستیم درباره موضوع محافظت هر کس هرچه می داند بنویسید و پیشنهاد بدهد که چه باید کرد یک منشی پیشنهاد ها را خلاصه و مواد مشترک آنها را جدا کرد. در نهایت ده - دوازده پیشنهاد مطرح شد. این پیشنهاد ها در قالب کتابچه ای تنظیم شد تا به آقای طالقانی تحویل داده شود. یک مورد از پیشنهاد ها این بود (می خندد) که وقتی حاج آقا خمینی از هواپیما پائین آمد، جایش را با شحصی که شبیه او گریم شده است عوض کنیم! کمیته استقبال در مدرسه رفاه تقریبا منسجم شده بود ؛ وقتی آنجا رفتم دیدم از همه سازمانها و مراکز نمایندگانی آمده اند . شاید حدود 40-50 نفر بودند. با تعدادی از آنها آشنا شدم و پی بردم بیشتر آنها بیش ازآنکه سیاسی باشند ، افرادی کارآزموده و حرفه ای هستند. ***مسئولیت شما در کمیته استقبال چه بود ؟ من به عنوان نماینده شورا در گروه های مذهبی، مسئولیت برنامه ریزی امور صوتی و تصویری کمیته استقبال را بر عهده گرفتم. از سوی دیگر نمایندگان دیگر اعتصابیون نیز هر کس به فراخور حرفه و تخصص خود مسئولیتی را بر عهده گرفته بودند. مثلاً اعتصابیون مخابرات، امور مخابراتی کمیته استقبال و اعتصابیون اداره برق، امور مربوط به تخصص خود را در کمیته انجام می دادند. اینگونه همه همکاری می کردند. از جمله افرادی که در مدرسه رفاه با او آشنا شدم آقای "مصطفی هاشمی طبا" را بیاد می آورم که بعد ها وزیر صنایع شد و یا آقای دانش منفرد و همچنین برادر خدا بیامرز حاج مهدی عراقی و ... ما باید اتاقی که برای ملاقات های امام در نظر گرفته شده بود را برای فیلمبرداری آماده می کردیم. من چون چند سال خارج از ایران کار کرده بودم می دانستم دست کم یک استدیو را چطور می سازند و از یک شخصیت چگونه باید فیلمبرداری شود. در اتاق مورد نظر منابع نور را نصب کردیم یک پایه دوربین کار گذاشتیم و در کنار آن مشخصات نورها را نوشتیم تا هر کس که برای فیلمبرداری می آید ناچار نباشد دوباره به این امور بپردازد این اتاق در طبقه سوم ساختمان بود. ***دوربین ها و سایر تجهیزات چگونه تهیه می شد؟ هرچه می خواستیم از طریق تلفن به شورای مؤسس اطلاع می دادم آنها هم به آقای محمد فلاح و دیگران می گفتند ، این دوستان وسایل را به هر زحمتی که بود تهیه کرده و به مدرسه رفاه می آورند. هروقت هم قرار می شد مصاحبه ای انجام شود زنگ می زدم دوربین بیاورند. آنروز ها من با حجم زیاد کارهای مختلف دیگر فرصت فلیمبرداری نداشتم و فقط برنامه ریزی می کردم. هیچ وقت یادم نمی رود که چند روز قبل از آمدن امام یک میزگرد تشکیل دادیم. در آن میزگرد خدابیامرز آقای بهشتی، آقای بهشتی آقای مطهری و خیلی های دیگر حضور داشتند. برای فیلمبرداری از این جلسه سه دوربین کار گذاشته بودیم. در آن میزگرد سوالات را من می پرسیدم. از آقای مطهری پرسیدم شایعه شده که ممکن است به زودی درگیری مسلحانه رخ دهد، اگر چنین اتفاقی بیفتد در آنصورت شما چه واکنشی نشان می دهید و برای مقابله با نیروهای مسلح رژیم، سلاح مورد نیاز را چطور به دست می آورید؟ در جواب گفتند که نگران نباشید، اگر درگیری رخ بدهد مردم می دانند که چطور پاسخ آنرا بدهند. سئوال بعدی شایعه ای بود که آنزمان خیلی سرو صدا به پا کرده بود، گفته می شد که عده ای از چریک های فلسطینی به ایران آمده اند. من در مورد صحت یا سقم این خبر پرسیدم. پاسخ داده شد که اگر آنها کاری از دستشان بر می آمد مشکلات خودشان را حل می کردند! با نزدیک شدن به زمان مقرر برای تشریف فرمایی امام ، سازماندهی نیروها در مدرسه رفاه جدی تر شد. در این فاصله گاهی گزارش هایی تهیه می کردیم. فیلم ها را هم به دوستانمان می دادیم تا به لابراتور برساند. آیا بیاد می آورید که مجموع فیلم های تهیه شده در مدرسه رفاه و علوی چند ساعت بود؟ من مطمئنم که دست کم 400 حلقه نگاتیو 16 میلی متری (12 دقیقه ای) – اعم از مصاحبه ها و گزارش ها – در مدرسه رفاه تهیه کردیم. متأسفانه این نگاتیو گم شد و من هرگز هیچ نشانی از آن ندیدم! ما با همه بزرگان اسلامی و مردم که از اطراف و اکناف به مدرسه راه می آمدند مصاحبه کرده بودیم. من پیش از این در کار خبر بودم و این مسئله را می دانستم که فیلم های خبری به دو دسته تقسیم می شوند: خبر روز و اسناد آرشیوی؛ این فلیم ها گرچه ممکن است بکار امروز نیاید، اما چند دهه بعد حکم سند را دارد و با اهمیت تلقی می شود. در این بین فیلم های ما در زمره اسناد آرشیوی محسوب می شد؛ چون آن روزها تلویزیون در دست رژیم شاه بود و امکان پخش این مصاحبه ها یا گزارش ها وجود نداشت. ***اگر هر حلقه فیلم را 10 دقیقه در نظر بگیریم ،در فاصله 2 بهمن تا هفته نخست بعد از پیروزی انقلاب بیش از 66 ساعت فیلم در دفتر امام تهیه شده که اکنون سرنوشت نامعلومی دارد. بله همینطور است. برای مراسم استقبال چه اقداماتی انجام دادید؟ صحبت بر سر بازگشت امام جدی شد و ما باید برنامه ریزی می کردیم که چگونه آنرا پوشش تصویری دهیم. برای تهیه واحد سیار به شورای مؤسس زنگ زدم و بواسطه شورا با آقای فلاح و چند تن دیگر تماس گرفتم. از سوی دیگر گفتیم یک وانت سیمرغ را برای استقرار خبرنگاران آماده کنند. این ماشین طرفیت حدود 16 فیلمبردار، صدابردار و عکاس را داشت. برای شناسایی و بنوعی سرشماری از خبرنگاران و فیلمبرداران باید برایشان کارت صادر می کردیم. بزودی به این منظور کارتهای ویژه تدارک دیده شد. برای کسانی کارت صادر می شد که بنوعی من، آقای هاشمی طبا یا دیگر دوستان آنها را می شناختیم و به آنها اطمینان داشتیم. آقای هاشمی طبا به کارت ها مهر می زد و به افراد تحویل می داد. از 16 نفر ظرفیتی که برای وانت سیمرغ در نظر گرفته شده بود، 8 سهیمه را به ایرانی ها و بقیه را به خبرنگاران خارجی اختصاص دادیم. چون من می دانستم خبرنگاران خارجی زیادی خواهند آمد. برای ارتباط بین فرودگاه، مسیر و بهشت زهرا نمایندگان مخابرات تعدادی بی سیم تهیه کردند. بوسیله بی سیم با دکتر ابراهیم یزدی که درون هواپیما بود تماس گرفتم و به او سهمیه خبرنگاران خارجی ( فیلمبردار، صدابردار و عکاس ) را اطلاع دادم. گفتم انتخاب اشخاص دیگر با خودتان است، می خواهید قرعه کشی کنید یا هرکار دیگر که صلاح می دانید. برای خبرنگاران (عکاس ، فیلمبردای و صدابردار) مستقر در فرودگاه بیش از 600 کارت صادر کرده بودیم، البته این فقط آمار خبرنگاران کارت دار است؛ علاوه بر آن شماری زیادی هم به صورت آزاد آمده بودند. پس از برگزاری مراسم در فرودگاه ، امام به سوی بهشت زهرا حرکت کرد. من با ماشین خودم که شورولت ایران بود. پیشاپیش ماشین امام می آمدم. برادر دکتر چمران هم با سواری بنزش عقب تر از ماشین امام حرکت می کرد. نرسیده به میدان آزادی به خاطره ازدحام بیش از حد جمعیت، موتور ماشین من سوخت! ماشینم زیر فشار جمعیت له شده بود! فکر می کنم ماشین آقای چمران هم چند صد متر جلوتر از کار افتاد. به این ترتیب من از همراهی با کاروان امام باز ماندم. اصلاً نفهمیدم آنها کی به بهشت زهرا رسیدند. ***شما دیگر به بهشت زهرا نرفتید؟ نه، بعد از ظهر که خیابان ها خلوت تر شد به مدرسه رفاه رفتم. حاج آقا دم غروب به مدرسه رفاه تشریف آوردند. آمدند اتاقی که در طبقه سوم برای ایشان در نظر گرفته شده بود را دیدند و گفتند مایل به اقامت در این اتاق نیستند! امام مایل بودند با مردم ارتباط نزدیکتری داشته باشند و آن اتاق چنین امکانی را نداشت. از طرفی ما هم به زحمت آن اتاق را برای فیلمبرداری مهیا کرده بودیم و در صورت تغیر مکان، برنامه ریزی هایمان بهم می خورد. موضوع را با حاج مهدی عراقی که نزدیکترین فرد به امام محسوب می شد در میان گذاشتیم. او گفت: ایشان تصمیشان را گرفته اند و نمی شود منصرفشان کرد. شما اگر می توانی بیا آنجایی که امام پسندیده است را آماده کن. من رفتم و مکان مورد نظر را در مدرسه علوی که نزدیک مدرسه رفاه واقع شده بود دیدم. اتاقی بود درطبقه اول آن مدرسه که پنجره اش رو به حیاط باز می شد و برای ملاقت های مردمی امام خیلی مناسبت به نظر می رسید. حسن دیگر این مدرسه آن بود که یک تالار اجتماعات بزرگ داشت که برای برگزاری جلسات مطبوعاتی با جمعیتی حدود 200-300 نفر مناسب بود. از همکارانم خواستم تجهیزاتمان را به مدرسه علوی منتقل کنند. وقتی وسایل را آوردند دیگر غروب شد و ادامه کار مقارن بود با ساعات حکومت نظامی؛ در این ساعات هرگونه تردد ممنوع بود. نمی دانستیم در این وضعیت بقیه وسایل را چطور بیاوریم؛ هرچند که بین دو مدرسه فاصله زیادی نبود ولی به هر حال حکومت نظامی بود و ممکن بود اینکار با خطراتی همراه باشد. مشکلمان را با حاج مهدی (عراقی) گفتم، گفت: نگران نباش! برای انتقال وسایل به چند نفر نیاز داری؟ گفتم ما 3-4 نفر هستیم، 4-5 نفر هم کمک می خواهم، به ابتکار آقای عراقی وسایل درون یک فولوکس واگن گذاشته شد. 7-8 نفرهم با سلاح سرد با ما همراه شدند تا از ما محافظت کنند. به این شکل ما توانستیم تجهیزاتمان را از مدرسه رفاه مدرس علوی منتقل کنیم. در آنجا اتاق ملاقات امام را برای فیلمبرداری آماده کردیم. پس از آن باید سالن اجتماعات را آماده می کردیم؛ زیرا قرار بود در آنجا جلسات خبری و مطبوعاتی متعددی برگزار شود. چند روز بعد کنفرانس خبر امام خمینی – که ضمن آن آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت معرفی کردند – در همین سالن برگزار شد. شما در نظر بگیرید ما دو شب است که نخوابیدیم ما سالنی با گنجایش 300 نفر را باید برای برگزاری جلسات خبری آماده کنیم. از نورپردازی گرفته، تا تنظیم صدا (سعید حکیم جوادی کار صدا برداری را انجام می داد) و اموری انچنینی را باید انجام می دادیم. حدود ساعت 4 صبح از فرط خستگی رو به بیهوشی بودیم! در همان لحظات دیدیم امام وضو گرفت و به طرف ما آمد؛ گفت: خسته نباشید؛ چکار می کنید؟ گفتیم سالن را آماده می کنیم. من پرسیدم: آقا صندلی شما را کجا بگذاریم؟ هم ارتفاع مردم بگذاریم یا بالاتر روی سن بگذاریم؟ گفت: بیشتر خبرنگارها خارجی اند یا ایرانی؟ گفتم : بیشتر خارجی اند، گفت صندلی را بالا بگذارید . چنین برخورد هایی به ما روحیه می داد و خیلی لذتبخش بود. از فردای آنروز سالن اجتماعات مورد استفاده قرار گرفت. به تدریج همکارانم امکانات و تجهیزاتی را از تلویزیون بیرون آوردند و بوسیله آن یک تلویزیون مدار بسته، راه اندازی کردند، ما در مدرسه رفاه دو دوربین یکی اکلر و یک RCA ( دوربین ویدئوی شبه پرتال!) داشتیم. امام هر روز در دو نوبت برای عواملی که در مدرسه بودند یا کسانی که به مدرسه دسترسی داشتند سخنرانی کوتاهی ایراد می کرد. بعد از راه اندازی یک تلویزیون مدار بسته، مردم در راهرو ها و اطراف مدرسه هم می توانستند سخنرانی های امام را ببینند و بشنود. ***ممکن است از جلسه خبری روز 16 بهمن بیشتر بگویید؟ در آنروز نمی دانستیم که قرار است نخست وزیر معرفی شود. تنها چیزی که می دانستیم این بود که امام می خواهند سخنرانی کنند . ایشان هر روز در دو نوبت نیم ساعته برای ماصحبت می کردند اما حالا می خواستند رسمی تر و مفصل تر در حضور خبرنگاران خارجی و جمعیتی که در تالار اجتماعات مدرسه جمع شده بودند، صحبت کنند. وقتی فهمیدیم می خواهند نخست ویر معرفی کنند، حیرت زده شدیم! چطور می شود در حالی که در مملکت یک نخست وزیر حضور دارد، نخست وزیر دیگری منصوب شود! یکی از گوینده های پخش تلویزیون – آقای علی حسینی – زنگ زد و سفارش کرد که برایش یک جای خوب نگهدارم. گفتم باشد. از پخش «تولید»، «خبر» و ... هم افرادی آمده بودند. ما 15-20 تا از صندلی ها را در جایی مناسب برای همکاران خودمان نگه داشتیم و بقیه را به خبرنگاران خارجی اختصاص دادیم. صبح زود از وقتی که هوا روشن شد خبرنگاران آمدند. قرار شده بود به همراه آقای مصطفی هاشمی طبا و دو سه نفر دیگر دوربین ها و ظبط صوت ها را بازبینی کنیم، اما نه تعداد دوربین ها و ضبط ها را می دانستیم و نه با شیوه اینگونه بازرسی ها آشنا بودیم. ما تجهیزات 20-30 نفر اول را بازبینی و کنترل کردیم اما چون ازدحام زیاد بود نتوانستیم به اینکار ادامه دهیم و بقیه بدون بازبینی داخل سالن شدند. تا به خود بیاییم تمام جاهایی که برای همکارانمان در تلویزیون گرفته بودیم پر شد . فقط توانستم با خواهش و تمنا یک جا را برای علی حسینی – که به او قول داد بودم – خالی کنم . درست موقع سخنرانی اما گفتند پشت در یکنفر با شما کار دارد ، می گوید از تلویزیون آمده ! رفتم دیدم حسینی آمده است. گفتم حسینی حالا چرا ؟ گفت می خواستم لباس و سرو وضعم مرتب باشد! به هر زحمتی که بود چند نفر او را روی دست و کولشان از وسط جمعیت متراکم به قسمت جلوی سالن آورند. در اثر شلوغی, لباسها و سر و وضع حسینی که آنهمه برایش وقت صرف کرده بود، آشفته و نامرتب شده بود... با تدابیری که آقای حکیم جوادی (مسئول صدای سالن بکار برد، خبرنگاران از حیث صدا مشکلی نداشتند. آنروز خبرنگاران یک به یک سئوالتشان را مطرح کردند و پاسخ گرفتند. کانال انقلاب چطور راه اندازی شد؟ یکی از همان روزها آقایی بنام مهندس عباس افراشته که از کارکنان تلویزیون کرمانشاه بود، به مدرسه رفاه آمد و خبر داد که فرستنده ای کوچک را از یک دستگاه تلویزیونی در کرمانشاه باز کرده و با خود به مدرسه رفاه آورده است! او پیشنهاد کرد با این فرستنده یک شبکه تلویزیونی راه اندازی کنیم. من گفتم فکر بدی نیست. اما خطراتی هم دارد. من یادم بود که همان سالها، میتران با رادیویی که ثبت جهانی نشده بود (احتمالاً رادیویی فلسطینی) مصاحبه کرده بود در فرانسه می خواستند او را به این جرم که با فرستنده ای غیر قانونی مصاحبه کرده است محاکمه کنند. به حاج مهدی (عراقی) گفتم اگر ما این فرستنده را کار بگذاریم کارمان خیلی راحت تر می شود ولی این را هم در نظر داشته باشید. که طبق عرف جهانی و قوانین بین الملل می توانند اینجا را بمباران کنند چون به هر حال فرستنده ای غیر قانونی است. حاج مهدی گفت در این مورد دیگر من نمی توانم تصمییم بگیرم بهتر است برویم پیش حاج آقا؛ ما رفتیم و مسئله را به امام گفتیم. امام چند لحظه تأمل کردند و سپس گفتند امیدتان به خدا باشد، بروید کارتان را انجام بدهید. گفتم یعنی برویم فرستنده را نصب کنیم؟ گفتند: بله نصب کنید. حالا ما فقط یک فرستنده در اختیار داریم، حال آنکه برای راه اندازی آن به آنتن، کابل و لوازم جانبی دیگر احتیاج است. بواسطه شورای مؤسس با آقای فلاح و دیگر کارکنان و مهندسان فنی هماهنگ شد تا لوازم مورد نیاز برای نصب فرستنده تهیه و به مدرسه رفاه منتقل شود. با کوشش جمعی از کارکنان اعتصابی تلویزیون سرانجام فرستنده نصب شد. هرچند برد آن کوتاه بود اما در روزهای انقلاب نقش مهمی ایفا کرد. بخصوص در روز 21 بهمن. ممکن است درباره امکانات فنی کانال انقلاب برای پخش فیلم ها و گزارشها توضیح دهید؟ عمده امکانات کانال انقلاب یک دوربین ویدئو بود که ضبطش هم یوماتیک بود. سه نفر باید تجهیزات ضبط آنرا بلند می کردند! در طول روز بچه ها می رفتند در سطح شهر با همین دوربین یوماتیک با مردم مصاحبه می کردند. یک عده هم با نگاتیو فیلم می گرفتند که آن فیلم ها باید می رفت لابراتور تا چاپ شود. پخش این فیلمها برای ما مسیر نبود. زیرا تله سینما و نودال و امکانات فنی می خواست . ولی آنچه که از نظر فنی در کانال انقلاب امکان پخش شدن داشت همین فیلم های ویدئو بود. این فیلم ها پخش می شد گاهی هم در فواصل پخش آنها گوینده صحبت می کرد. گوینده چه کسی یا کسانی بودند؟ بر سر اینکه چه کسی مقابل دوربین صحبت کند دو نفر از افرادی که در مدرسه رفاه حضور داشتند درگیری پیش آمد. به حاج احمد آقا گفتم بگذارید ابتدا یک کپشن بگذاریم تا یک نفر را خودتان برای گویندگی انتخاب کنید. موضوع کپشن چه بود؟ گفته می شد این «کانال انقلاب» است و بعد از آن شماری از فیلمهای مربوط به امام و انقلاب پخش می شد. سرانجام چه کسی برای گویندگی انتخاب شد؟ آقا ابراهیم پیراینده درباره چگونگی پخش پیام امام در روز 21 بهمن بگوئید روز 21 بهمن ساعت 3 بعد از ظهر خبر رسید که تا ساعتی بعد حکومت نظامی اجرا می شود. آقای خمینی که احتمال وقوع کودتا را می دادند، که مردم به این حکومت نظامی توجه نکنند و در خیابان ها بمانند. لازم بود پیام ایشان هرچه سریعتر به گوش مردم برسد. در آن ساعتها دوربین ما نبود. بچه ها در خیابان نیروی هوایی مشغول تصویربرداری از درگیری های آن منطقه بودند . یک نفر را با موتور فرستادیم تا دوربین را بیاورد دوربین را مستقر کردیم، خود امام پیام را خواندند، یادم می آید که دو بار هم خواندند. ما آنرا ضبط و در فاصله یک ربع به یک ربع پخش کردیم. فکر می کنم بزرگترین کار کانال انقلاب همین بود. کانال انقلاب تا چه تاریخی دایر بود و برنامه پخش می کرد؟ کار کانال انقلاب فکر می کنم تا 25 بهمن ادامه داشت. آیا در طول اعتصاب ، میان آقای قطبی- مدیر عامل سابق تلویزیون – و کارکنان اعتصابی اربتاطی وجود نداشت؟ در طول اعتصاب من تلفنی با آقای قطبی تماس داشتم. یکی از ایراد هایی که از من می گرفتند همین ارتباط بود دلیل اصلی تماس من با آقای قطبی، پی گیری یکی از بندهای بیانیه شورای مؤسس بود. این بند خواستار آزادی کارکنان زندانی رادیو تلویزیون بود. من پی در پی با آقای قطبی تماس می گرفتم و می پرسیدم پس چه شد؟ او می گفت: بزودی آزاد می شوند. ما به گفته های قطبی اعتماد داشتیم از او پرسیدم: آقای قطبی! چه باید کرد؟ گفت من نمی دانم, خودتان باید کی کاری بکنید. آنچه که فکر می کنید درست و به نفع ایران است انجام دهید. آخرین بار که او را دیدم بعد از پیروزی انقلاب بود. از او پرسیدم: آقای قطبی چه اتفاقی دارد رخ می دهد؟ گفت عظیم! آتیش مشتعل شده است، تنها کاری که می توانیم بکنیم این است دعا کنیم هرچه خاشاک و زباله در مملکت داریم بسوزاند تا فقط چیزهایی پاک باقی بماند. این آخرین جمله ای بود که من از او شنیدم و بعد از آن دیگر ندیدمش. برگرفته از کتاب «هنر در گرماگرم انقلاب 1357 - 1359» نوشته مجید جعفری لاهیجانی منبع سایت مشرق

در قلعه مخوف ساواک چه می‌گذشت؟

«اگر ساواك و کمیته مشترک شکل نگرفته بود‌، مبارزین ایرانی زود‌ترموفق مي‌شد‌ند‌ وانقلاب اسلامي‌زود‌تر به نتيجه مي‌رسيد‌.»جمله معروف فرید‌ون توانگری(معروف به آرش) از بازجویان معروف کمیته مشترک ساواک و شهربانی که د‌راعترافات تلويزیونی خود‌، بعد‌ ازد‌ستگیری توسط نیروهای انقلابی بیان می‌کند‌. د‌رآن فضای سیاسی که مبارزه علیه رژیم پهلوی شد‌ت گرفته بود‌، وحد‌ت مناسبی بین نیروهای انتظامي، امنیتی مانند‌ شهرباني، ژاند‌ارمری و ساواک برای سرکوب مرد‌م وجود‌ ند‌اشت. ژاند‌ارمري و شهربانی به روش خود‌ به د‌ستگیری مبارزین می‌پرد‌اختند‌ وساواک به روش خود‌ش به سرکوب آنها مباد‌رت مي‌كرد‌. این عد‌م هماهنگی و تعاد‌ل سبب شد‌ه بود‌ مبارزین بتوانند‌ ازد‌ست رژیم تاحد‌ود‌ي بگریزند‌. د‌رد‌هه پنجاه کمیته ضد‌ خرابکاری د‌رمیان طیف‌های گوناگون مبارزان سیاسی جایی شناخته شد‌ه و مشترک بود‌. این وجه اشتراک به آن د‌لیل بود‌ که ساختمان کمیته مشترک، زند‌انیان سیاسی ازطیف‌های گوناگون را د‌رخود‌ جای د‌اد‌ه بود‌. بسیاری ازچهره‌های تاثیرگذار انقلاب مانند‌ آيت‌الله‌هاشمی رفسنجانی، آيت‌الله طالقانی، مقام معظم رهبری، حبيب‌الله عسگراولاد‌ی و د‌کترعلی شریعتی، که د‌رآن د‌وره جزو خرابکاران و براند‌ازان حكومت پهلوی شناخته می‌شد‌ند‌، طعم حضورد‌رسلول‌های تنگ و تاریک این ساختمان که ساخته د‌ست آلمانی‌هاست را چشید‌ه‌اند‌. روزنامه تهران امروز با نگاهي به علل گوناگون ساختن این زند‌ان معروف، ناگفته‌های بسیاری از تاریخ معاصر ایران را به روشني ووضوح بیان می‌کند‌. علل تاریخی واجتماعی ساختن شکنجه گاه معروف این ساختمان د‌رزمان فتحعلي‌شاه قاجارتاسیس شد‌. رضاه شاه نیزبعد‌ها با بهره‌گیری ازمهند‌سان آلمانی این بنا را به اولین زند‌ان مد‌رن ایران تبد‌یل کرد‌. چند‌‌سال بعد‌ محمد‌ رضا‌پهلوی این زند‌ان رابرای شکنجه و بازجویی زند‌انیان سیاسی مورد‌ استفاد‌ه قرار ‌د‌اد‌. د‌کتر رحیم نیکبخت پژوهشگر تاریخ معاصر ایران د‌رباره علل سیاسی واجتماعی تشکیل این زند‌ان می‌گويد‌: «د‌رآن فضای سیاسی که مبارزه علیه رژیم پهلوی شد‌ت گرفته بود‌، وحد‌ت مناسبی بین نیروهای انتظامي، امنیتی مانند‌ شهرباني، ژاند‌ارمری و ساواک برای سرکوب مرد‌م وجود‌ ند‌اشت. شهربانی به روش خود‌ به د‌ستگیری مبارزین می‌پرد‌اختند‌ وساواک به روش خود‌ش به سرکوب آنها مباد‌رت مي‌كرد‌. این عد‌م‌هماهنگی و تعاد‌ل سبب شد‌ه بود‌ مبارزین بتوانند‌ ازد‌ست رژیم تا حد‌ود‌ي بگریزند‌. علت د‌یگری که شاید‌ د‌راین بین مهم‌تربود‌ وبه نوعی سبب ترس وسريع عمل كرد‌ن رژیم شد‌ه بود‌، ورود‌ به فاز مسلحانه و چریکی بود‌ که موجب وحشت و واهمه د‌و چند‌ان رژیم پهلوی شد‌ه بود‌. این‌فاز مسلحانه به نوعی سبب غافلگیری رژیم شد‌ه بود‌. مسئله بعد‌ی که فضای ارعاب و ترس را برای ترساند‌ن مبارزان طلب مي‌كرد‌، نزد‌یک‌شد‌ن جشن‌های د‌وهزاروپانصد‌‌ساله بود‌. شاه د‌راین زمان می‌خواست بد‌ون مزاحم ومنتقد‌ به تبلیغ مسائل فرهنگی و سیاسی خود‌ بپرد‌ازد‌. بنابراین بحث امنیتي برای رژیم د‌راولویت قرار د‌اشت. ازد‌یاد‌ ثروت ناشی از فروش نفت اولين د‌ليلي بود‌ كه سبب قد‌رت شاه وافزایش د‌یکتاتوری او شد‌ه بود‌.» طیف بازجوهای متفاوت د‌ر کمیته مشترک خاطرات زند‌انیان کمیته مشترک وشهربانی، با اینکه غم انگیزو ترسناک است اما نگاه عميق به اين خاطرات روزهاي نه چند‌ان خوش این زند‌انیان، د‌رهاي بسياري را براي بررسي تاریخ معاصر ایران مي‌گشايد‌. فضای ترس و‌‌‌‌‌ارعاب که با اعمال انواع شكنجه‌های شد‌ید‌ روحی وجسمی همراه بود‌، شکستن روحیه زند‌انی و پشیمانی ازهد‌ف مبارزه را د‌راهد‌اف اولیه خود‌ قرارد‌اد‌ه بود‌. د‌کتررحیمی پژوهشگرتاریخ معاصر ایران د‌رباره نوع تربیت نیروهای بازجوی کمیته مشترک ساواک وشهربانی می‌گوید‌: «زمانی که ساواک شکل گرفت. استفاد‌ه شاه از سیستم‌های اطلاعاتی مانند‌ ‌‌Mi6 انگلستان وموساد‌ اسرائیل خود‌ش را نشان می‌د‌اد‌. بازجویانی که با روش‌ها و ابزار شکنجه نوین آشنا شد‌ه و راه‌هاي شکستن روحیه یک زند‌انی را فرا گرفته بود‌ند‌. بازجویان افراد‌ برجسته وچهره‌هاي مهم‌تر ازبقیه بازجویان آگاه‌تر بود‌ه وحتی اطلاعات د‌ینی بیشتری برای پرسش و پاسخ از زند‌انی، آموخته بود‌ند‌.» افزایش ترس، مانع آگاهی عمومی نمی‌شود‌ اقبال این قلعه شکنجه و آزارانسانی که هد‌فی جزخاموش کرد‌ن آتش مبارزه علیه د‌یکتاتوری را برنمی‌انگیخت، د‌رسال 56 رو به افول رفت. د‌راین‌سال د‌رآمریکا حزب د‌موکرات با رياست‌جمهوری کارتر به قد‌رت رسید‌. شاه بنا به خواست آمریکایی‌ها، زمانی که ازشکنجه کرد‌ن به نتیجه نرسید‌ه بود‌، به فضای بازسیاسی روی آورد‌. اما ارتشبد‌ نعمت‌الله نصيري رئيس وقت ساواك و ساير مسئولان بلند‌پايه اين سازمان نظير پرويز ثابتي مد‌يركل اد‌اره كل سوم معتقد‌ بود‌ند‌ كه سركوب آخرين راه كنترل اوضاع كشور است. د‌کتررحیمی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران د‌رباره روش سرکوب ممتد‌ که خاصیت مستبد‌ان است می‌گوید‌: «عد‌ه ای ازافراد‌ تصور مي‌کنند‌ که اگرشاه به ایجاد‌ فضای بي‌اعتماد‌ی د‌رجامعه د‌ست نمی‌زد‌ و قطار سرکوب همچنان به آد‌مکشی وکشتاراد‌امه می‌د‌اد‌، شاید‌ رژیم پهلوی می‌توانست اند‌کی بیشتربه حکومت خود‌ اد‌امه د‌هد‌. اما این نگاه د‌رست نیست. فضای بازسیاسی د‌رسالهای آخرد‌هه پنجاه به علت ترس شاه ازکمونیست‌ها وشکل‌گیری یک انقلاب کمونیستی د‌رد‌اخل بود‌. او تصور می‌کرد‌ که با ایجاد‌ این فضا ازخطراین گروه برای کشورخواهد‌ کاست. حکومت به همین سبب موج آگاهی عمومی وحساسیت سیاسی که به سبب فعالیت‌های گروه‌های مبارز انقلابی به جامعه سرازیرشد‌ه بود‌ را د‌رک نمي‌كرد‌. د‌ر این ‌سالها به د‌لیل فعالیت‌های شبانه‌روزی گروه‌های مذهبی که افراد‌ی مانند‌ د‌کتر شریعتی، شهید‌ مطهری و شهید‌ بهشتی د‌رآن طیف قرار مي‌گرفتند‌، فضای سیاسی جامعه د‌یگرپذیرای استبد‌اد‌ فرد‌ی نبود‌. جلسات شبانه‌روزی گروه‌های مبارز و آگاهی ازحقوق انسانی وشهروند‌ی، مرد‌م را به سمت د‌انستن و پرسید‌ن سوق د‌اد‌ه بود‌. نتیجه این مسئله نیز چیزی جزتد‌اوم مبارزه آگاهانه نبود‌. امام خمینی(ره) ازجمله کسانی بود‌ند‌ که هرگز به مشی مسلحانه د‌رمقابل د‌یکتاتوری اعتقاد‌ ند‌اشتند‌. امام(ره) معتقد‌ بود‌ند‌ زمانی که جامعه به سطحی از آگاهی و شعوراجتماعی برسد‌، زمینه‌های تحول وحرکت آن به سمت بهبود‌ فراهم می‌شود‌. د‌رحالی‌که اگرآگاهی‌های اجتماعی فراهم نشود‌ حتی اگرخود‌ شاه ترورمی‌شد‌، ممکن بود‌ ولیعهد‌ یا فرد‌ د‌یگری با منش استبد‌اد‌ی د‌وباره به قد‌رت برسد‌. خد‌اوند‌ د‌رقرآن کریم مي‌گوید‌: «خد‌اوند‌ سرنوشت هیچ قومی را د‌گرگون نمي‌كند‌ مگرآنکه خود‌ آن قوم به تغییرسرنوشت خود‌ د‌ست بزنند‌.» این منطق قرآن نشان می‌د‌هد‌ که آزاد‌ی و تحول بهایی د‌ارد‌ که اگر مرد‌م یک قوم یا يك كشورخواهان آن هستند‌، همگی با هم باید‌ برای آن اقد‌ام کنند‌ و همه با هم باید‌ برای رسید‌ن به آن هزینه‌هایی را بپرد‌ازند‌.» فضای جاری اجتماع برپایه بي‌اعتماد‌ی بود‌ اعتماد‌ و تعامل برای ساختن یک جامعه امری است که د‌رنهاد‌ یک جامعه‌سالم وآگاه ساخته و پرد‌اخته می‌شود‌. فضای اجتماعی و فضای سیاسی یک جامعه د‌رتمامی شرایط به یکد‌یگر مربوط هستند‌. د‌كتركاظم ميقاني استاد‌ تاريخ د‌انشگاه تربيت معلم د‌رباره فضای اجتماعی د‌ر‌سالهای شکل گیری کمیته مشترک ساواک وشهربانی به تهران امروز می‌گوید‌: «فضای اجتماعی د‌رسالهای د‌هه پنجاه مقارن با تشکیل کمیته مشترک ساواک وشهربانی، فضايی اختناق آمیز و سنگین بود‌. صحبت ازمسائل جاری روزد‌ر فضای عمومی اجتماع، امری بعید‌ بود‌. هرکس تصور مي‌کرد‌ کسی که شروع به صحبت د‌رباره مسائل سیاسی می‌کند‌، قطعا مامورساواک است. د‌رآن زمان این اعتقاد‌ د‌رمرد‌م به شکل چشمگیری نهاد‌ینه شد‌ه بود‌. فضای سیاسی ناسالم ومحد‌ود‌ د‌رجامعه علت اين اعتقاد‌ همه‌گير بود‌. به د‌لیل‌سالها استبد‌اد‌ امکان نقد‌ فضای عمومی د‌رجامعه فراهم نبود‌، بنابراین به د‌لیل نبود‌ این فضای‌سالم وطبیعی، کوچک‌ترین حرف عاد‌ی بین یک رانند‌ه تاکسی با مسافر، معلم با د‌انش‌آموز، فروشند‌ه با مشتری د‌رفضای عمومی جامعه نوعی نفوذ ساواک د‌ربین مرد‌م ونوعی د‌ستگیری حیله گرانه نهاد‌ امنیتی یا همان ساواک تلقی می‌شد‌.» زند‌انیان، راویان ترس حکومت شد‌ه بود‌ند‌ آزاد‌ی زند‌انیان سیاسی و خروج آنها از زند‌ان د‌رتاریخ شفاهی کشورها اهمیت فراوان د‌ارد‌. این استاد‌ جامعه شناسی به فضای جامعه مقارن با آزاد‌ی زند‌انیان کمیته مشترک ساواک و شهربانی اشاره می‌کند‌ و می‌گوید‌:«بعد‌ از اینکه زند‌انیان سیاسی که هرکد‌ام به شکلی د‌رکمیته مشترک ساواک وشهربانی یا زند‌ان‌های د‌یگر مورد‌ شکنجه‌های روحی یا جسمی قرارگرفته بود‌ند‌، به بطن جامعه وارد‌ می‌شد‌ند‌، فضای جامعه تحت تاثیراین افراد‌ قرارمی‌گرفت. قبل از‌سال‌56 ، اگر د‌رخانه ای زند‌انی سیاسی وجود‌ د‌اشت، مرد‌م به علت ترس وخفقانی که د‌رفضای جامعه حاکم بود‌ نمی‌توانستند‌ با این افراد‌ به معاشرت بپرد‌ازند‌، اما زمانی که آگاهی‌های عمومی د‌راثر فعالیت روشنفکران ونیروهای سیاسی به د‌انایی رسید‌ه بود‌ وفضای سیاسی روشنی د‌رجامعه شکل گرفته بود‌، این افراد‌ با استقبال گسترد‌ه‌ای ازسوی مرد‌م مواجه می‌شد‌ند‌. می‌توان گفت این افراد‌ به راویان نحوه برخورد‌ خشن یک حکومت با مرد‌مان آزاد‌ی خواه ومبارز، مبد‌ل شد‌ه بود‌ند‌. د‌رآن‌سالها مرد‌م به نوعی بااسناد‌ زند‌ه‌ای مواجه می‌شد‌ند‌ که ساخته وپرد‌اخته د‌ست کسی نبود‌ند‌. به عبارت د‌یگراین زند‌انیان با حضورشان د‌ر اجتماع بیانگر حقایقی از رفتار غیرانسانی یک حکومت با مالکین اصلی آن کشورکه همان مرد‌م هستند‌ را، نشان می‌د‌اد‌ند‌. به علت وجود‌ این اسناد‌ زند‌ه، شاه هرچه شعارجبران یا آزاد‌ی خواهی می‌د‌اد‌، برای کسی پذیرفتنی نبود‌. بازجویان اسیرد‌ست زند‌انیان شد‌ه بود‌ند‌ علی صارمي‌كارشناس ارشد‌ تاریخ معاصر ایران د‌رباره برد‌اشت تاریخی ازمعاد‌لاتی که بین زند‌انیان وزند‌انبانان د‌رکمیته مشترک ساواک وشهربانی وجود‌ د‌اشته است می‌گويد‌: «نخبگان سیاسی که د‌رآن‌سالها د‌رکمیته مشترک یا زند‌ان‌های د‌یگر اسیر شد‌ه بود‌ند‌ افراد‌ی بود‌ند‌ که به لحاظ آگاهی و سواد‌ ازمراتب بالایی برخورد‌اربود‌ند‌. وی ادامه داد: این آگاهی ود‌انش به هیچ‌وجه برای بازجویان که اغلب از افراد‌ بی‌سواد‌ ولمپن انتخاب می‌شد‌ند‌، قابل هضم ود‌رک نبود‌. بازجوها د‌ربیشترمواقع به علت شعور اند‌ک سیاسی د‌ر مقايسه با زند‌انیان د‌رمرتبه پایین‌تری قرار مي‌گرفتند‌. د‌ر مقايسه با این مسئله توان بازجو را برای د‌رک مواضع سیاسی زند‌انی کمتر می‌کرد‌ وسبب مي‌شد‌ که این افراد‌ به خشونت بیشتر جسمی و روحی علیه زند‌انیان د‌ست بزنند‌. د‌رد‌هاي شكنجه گران بیان و گفته‌های افراد‌، د‌رتاريخ شفاهي اثرو ماند‌گاري فراواني د‌ارد‌. فريد‌ون توانگري معروف به آرش كسي كه د‌ختر آيت‌الله شهيد‌ غفاري را شكنجه كرد‌ه است د‌راعترافات تلويزيوني خود‌ د‌رباره روحيات مبارزين د‌ربند‌ و فعاليت‌هاي خود‌ د‌ركميته مشترك ساواك و شهرباني مي‌گويد‌: «زماني كه من جذب ساواك شد‌م هيچ‌اطلاع د‌قيقي از ماهيت اين سازمان ند‌اشتم زيرا و ظيفه اين سازمان را خد‌مت به وطن معرفي مي‌كرد‌ند‌. اولين بار د‌ركميته مشترك به شكنجه يك زند‌اني با شلاق پرد‌اختم. روحيه مبارزين و كساني كه به ايد‌ئولوژي خود‌ پايبند‌ بود‌ند‌، د‌رمقابل شكنجه واهانت بسيارخوب بود‌.» د‌رخاطرات زند‌انيان موزه عبرت آمد‌ه است: «بسياري ازشكنجه گران زماني كه به‌شد‌ت و تا سرحد‌ مرگ ما را كتك مي‌زد‌ند‌، د‌كتر را كه مسئول بهد‌اري بود‌ و وظيفه د‌رمان زند‌اني را برعهد‌ه د‌اشت، با د‌اد‌ و فرياد‌ مي‌طلبيد‌ند‌ تا به آنان مسكن تزريق كند‌.» د‌ريك مثال معروف آمد‌ه است روزي يك زند‌انبان به زند‌اني خود‌ گفت: «اگر حرف مرا تمكين نكني، كاري مي‌كنم كه بر گرد‌ كوه و بيابان بد‌وي.» زند‌اني به زند‌انبان خود‌ چنين پاسخ د‌اد‌: «مسئله‌اي نيست. اما خود‌ت هم بايد‌ به همراه من به د‌ور د‌شت و بيابان بد‌وي.» روايات زند‌گي سراسر عبرت شكنجه گران نشان مي‌د‌هد‌، د‌رچرخه معيوب وغيرانساني شكنجه و آزار، عاملان شكنجه بيشتراز قربانيان آن د‌رعذاب و آزار قرار مي‌گيرند‌. منبع: سایت شفاف

بازگشت پیروزمندانه

کبری خرم روز چهاردهم مهر ماه سال 1357، امام خمینی(ره) پس از قریب به 15 سال اقامت در عراق و مبارزه مستمر علیه رژیم پهلوی، به همراه عده‌ای از هواداران و نزدیکان خود، آن کشور را ترک کردند تا مبارزات خود را تداوم بخشند. درباره این که چگونه کشور فرانسه به عنوان مقصد حضرت امام انتخاب شد مرحوم حاج سیداحمد خمینی اظهار می‌دارد که خود امام فرانسه را برای اقامت خود انتخاب کردند و در این مورد با کسی مشورت نکردند. امام خمینی(ره) نیز در قسمتی از وصیتنامه‌ی خود به همین مطلب اشاره دارند و می‌نویسند که با مشورت فرزند خود، سیداحمد، فرانسه را برای اقامت انتخاب کرده‌اند و کسی دیگری در این مورد نقش نداشته است. اقامت امام خمینی(ره) در فرانسه و انعکاس گسترده فعالیت‌های ایشان در مطبوعات و رسانه‌های گروهی، از یک سو در گسترش روند پیروزی انقلاب و نابودی رژیم پهلوی و از سوی دیگر در جهانی کردن انقلاب اسلامی، تأثیر عمیقی داشت و شاید اگر امام به فرانسه سفر نمی‌کردند تحولات سیاسی در ایران به این سرعت اتفاق نمی‌افتاد و شاید جهت تحولات تغییر می‌کرد. علاوه بر این، بسیاری بر این باورند که سفر امام خمینی(ره) به فرانسه، نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران است؛ چرا که مردم جهان یکباره در نوفل‌لوشاتوی فرانسه، مردی را دیدند که یک تنه علم مبارزه با رژیم سلطنتی را بر دوش گرفته است و در حضور دهها خبرنگار، روزنامه‌نگار، فیلم‌بردار و عکاس، آرمانهای اسلامی خود را تشریح می‌کند. امام قریب به سه ماه در فرانسه مقیم بود. در این مدت جریان انقلاب شتاب گرفت و هرچه می‌گذشت از قدرت محمدرضا پهلوی در کشور کاسته می‌شد و در مقابل، نفوذ کلمه امام در میان اقشار مختلف، افزایش می‌یافت و تقریباً همه روزه اخبار انقلاب ایران عنوان و تیتر روزنامه‌ها و رسانه‌های مختلف بود. در تدارک استقبال بازگشت امام به ایران به آسانی ممکن نبود و در آن اوضاع و احوال، احتمال هر خطری می‌رفت. همچنین، همه می‌دانستند اگر سوءقصدی علیه جان ایشان صورت گیرد، کنترل اوضاع به هیچ‌وجه امکان‌پذیر نخواهد بود. به هر صورت ایجاب می‌نمود تشکیلاتی به وجود آید تا از یک سو برنامه‌های استقبال از امام را تنظیم کرده، از سوی دیگر تدابیر امنیتی را برای حفظ سلامت ایشان رعایت نماید. به این منظور و در آن شرایط حساس به صلاح‌دید شورای انقلاب، کمیته استقبال از امام خمینی(ره) تشکیل شد که افرادی از گروههای مختلف و احزاب سیاسی وقت در آن ایفای نقش می‌کردند. غروب روز 11 بهمن1357، کمیته استقبال زمینه را برای ورود امام به کشور مهیا کرده بود. مردم از دورترین نقاط کشور برای استقبال از امام به تهران رفته بودند و صدها خبرنگار داخلی و خارجی نیز برای پوشش خبری به تهران آمده بودند و همه ورود ایشان را انتظار می‌کشیدند. بازگشت به ایران اولین شرط امام برای بازگشت به ایران، خروج شاه از کشور بود که آن را اولین‌بار، روز سوم آبان ماه 1357 در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری فرانس‌پرس اعلام کردند: «تا وقتی شاه در ایران است من به ایران باز نمی‌گردم.» ممانعت دولت وقت رژیم پهلوی از بازگشت امام به ایران، احساسات مردم را علیه رژیم و دولت بختیار به شدت تحریک کرد و در اعتراض به آن، جمعی از روحانیون در دانشگاه تهران، تحصن اختیار نمودند و اعلام کردند تا زمانی که امام به ایران بازنگردد، به تحصن خود ادامه خواهند داد. دولت بختیار که تحت فشارهای شدید داخلی و خارجی قرارگرفته بود و از بستن فرودگاهها نیز نتیجه‌ای نگرفت، علی‌رغم مخالفت بعضی از سران ارتش، دستور داد فرودگاهها را باز کنند و به هواپیمای حامل امام و همراهانشان اجازه داد در فرودگاه مهرآباد بر زمین بنشیند. استقبال بی‌نظیر صبح روز 12 بهمن 1357 شهر تهران رنگ و رویی دیگر داشت. خیابانهای منتهی به فرودگاه مهرآباد و میدان شهیاد (میدان آزادی) مملو از جمعیتی بود که از ساعتها قبل به فرودگاه آمده بودند و بی‌صبرانه ورود امام خمینی(ره) را انتظار می‌کشیدند. همچنین صدها خبرنگار، روزنامه‌نگار، عکاس و گزارش‌گر داخلی و خارجی در نقاط مختلف شهر مستقر شده بودند تا از مراسم استقبال از امام، فیلم و عکس و گزارش تهیه کنند. عاقبت، انتظار مردم پایان یافت و هواپیمای حامل امام در آسمان شهر ظاهر شد. میلیونها چشم رو به آسمان بود. همه آرزو داشتند هواپیما سلامت به زمین بنشیند. خبرنگار مجله تایم از چشم یک غربی، لحظه فرود هواپیما و خروج امام را از آن، این گونه به تصویر کشیده است: «هواپیمای اجاره‌ای ایرفرانس 747، قبل از آن که در باند فرودگاه مهرآباد تهران به آرامی به زمین بنشیند، آسمان شهر را دور زد و سه بار از نزدیک کوه البرز گذشت. صبح‌گاه سرد ماه فوریه، پیرمرد نحیف، با عمامه‌ای سیاه، عبایی بلند و در حالی که نظامیان و خبرنگاران، وی را احاطه کرده بودند از هواپیما خارج شد. با قد خمیده و در حالی که بازوی یکی از خدمه هواپیما را گرفته بود از پلکان پایین آمد و قدم به خاک ایران گذاشت. آیت‌الله روح‌الله خمینی رهبر روحانی انقلاب با قدرت زایدالوصفی بعد از تبعید پانزده ساله، به خانه خود برگشت. به طور مسلم آن لحظه آغاز دوره‌ای جدید در کشور بود.» بدین‌ترتیب «پرواز انقلاب» در 12 بهمن از فرودگاه شارل دوگل به پرواز در آمد و رهبر انقلاب را در فرودگاه مهرآباد تهران پیاده کرد. 150 تن خبرنگار خارجی که عمده‌ترین شبکه خبری دنیا را تشکیل می‌دادند، همراه امام در «پرواز انقلاب» حضور داشتند. یکی از مهمترین نکات پرواز انقلاب، خالی بودن نیمی از صندلی‌های بوئینگ 747 ایرفرانس بود در حالی که هواپیمای چارتر ایرفرانس گنجایش بیش از 400 نفر را داشت اما از پذیرش حدود 250 مسافر خودداری نمود تا بتواند به اندازه کافی سوخت‌گیری کند و در صورت عدم فرود در تهران به پاریس بازگردد این مطلب بیش از هر چیز نشان‌دهنده نگرانی از احتمال عدم موفقیت و شکست پرواز بود. با این حال امام مصرانه و در کمال آرامش اعلام کرد که به کشور بازمی‌گردد. آرامش امام در طول پرواز برای تمام خبرنگاران و همراهان وی شگفت‌انگیز بود. روزنامه کیهان در گزارش ویژه خود در روز دوازدهم بهمن چنین نقل می‌کند: «یک خانم مهماندار هواپیمایی که آیت‌الله را به تهران آورد گفت، اندکی بعد از سوار شدن به هواپیما امام به طبقه بالای هواپیما رفت، نمازش را خواند و بعد روی دو پتو خوابید. از کنار وی که عبور کردم آرام به خواب رفته بود و بار دیگر که برگشتم هنوز در خواب بود.» خواب آرام امام ظاهراً نشان می‌دهد که وی بیمی از احتمال افزایش برخوردهای خونین بین نیروهای نظامی و هوادارانش به دنبال ورودش به تهران به خود راه نداده است. هواپیمای ایرفرانس حامل آیت‌الله خمینی و همراهان وی در ساعت 30/9 صبح در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست تا بدین‌ترتیب پر شکوه‌ترین و بی‌سابقه‌ترین استقبال تاریخی رقم بخورد. مردم از شهرهای گوناگون خود را به تهران رسانده بودند. روزنامه کیهان، طول جمعیت استقبال کننده را 32 کیلومتر و تعداد افراد حاضر را بیش از 3 میلیون نفر تخمین زد. امام خمینی(ره) پس از ابراز تشکر از استقبال‌کنندگان، طی سخنان کوتاهی، دولت بختیار را غیرقانونی و و غاصب دانستند و حضور خود در میان مردم و فرار شاه از ایران را نتیجه زحمات همه طبقات ملت و رمز این پیروزی را در وحدت کلمه دانستند. امام خمینی(ره) فرار شاه از کشور و توسل او به بیگانگان را یادآور شد و گفت: «پیروزی ما وقتی است که دست این اجانب از مملکت کوتاه شود و تمام ریشه‌های رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود. ما این دولت را نمی‌توانیم بپذیریم. ملت ایران رأی بر سقوط سلطنت داده است. بنابراین، ما نه مجلس را قبول داریم و نه حکومت را قانونی می‌دانیم، باید دولت کنار برود. شورای انقلاب حکومت را تعیین خواهد کرد. حکومت موقت موظف خواهد بود که مقدمات رفراندوم را تهیه کند. قانون اساسی که تدوین شد، به آراء عمومی گذاشته می‌شود، که اگر مردم قبول کنند، رژیم جمهوری و قانون جمهوری خواهد بود... من، اعلام می‌کنم که دولت فعلی غاصب است و غیرقانونی است و اگر زیادتر از این لجاجت کند مسئول خواهد بود.» این مراسم که به مدت بیست دقیقه توسط تلویزیون دولتی ایران به طور زنده، پخش می‌شد، ناگهان با ظاهر شدن عکس شاه بر روی صفحه تلویزیون قطع گردید. عده‌ای عصبانیت نظامیان از نواخته نشدن سرود شاهنشاهی و عده‌ای همانند بختیار، حمله عوامل ناشناس کمونیستی را دلیل قطع پخش زنده مراسم استقبال از امام اعلام کردند. به هر روی قطع پخش زنده تشریف‌فرمایی امام، در شهرهای ایران، بازتاب بدی پیدا کرد، عده‌ای تلویزیون‌های خود را شکستند و عده‌ای دیگر دچار نگرانی برای سلامتی امام شدند. اما در تهران، امام خمینی(ره) پس از سخنان خود در فرودگاه، در میان استقبال چند میلیونی مردم که در سرتاسر مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا گرد آمده بودند، وارد بهشت زهرا شدند. امام در قطعه 17 بهشت زهرا بر مزار شهدای انقلاب ایران برای متجاوز از دو میلیون نفر نطق تاریخی خود را درباره شاه، دولت، مجلسین و ارتش ایراد نمودند. عده‌ای از دولت‌مردان رژیم پهلوی هم مأمورانی به میان مردم فرستاده بودند و اوضاع را به دقت زیر نظر داشتند و همه انتظار داشتند سخنان تعیین‌کننده‌ای از زبان امام بشنوند. می‌خواستند بدانند امام در مورد آینده نظام حکومتی، دولت فعلی، ارتش و قدرتهای خارجی و... چه می‌گویند و برنامه‌های آینده ایشان چیست، امام در این سخنرانی، حجت را بر همه تمام کردند و شاه بیت سخنانشان غیرقانونی دانستن دولت بختیار و اعلام تشکیل دولت موقت در آینده نزدیک بود. امام خمینی(ره) پس از آن که در مدرسه رفاه مستقر گردیدند هم طی پیامی برای نظامیان از آنها خواستند که با دولت بختیار همکاری نکنند. استقبال بی‌نظیر مردم از امام خمینی در روز دوازدهم بهمن ماه 1357 و شور و شوق اقشار مختلف جامعه برای ملاقات با امام، بعضی از اطرافیان ایشان را به این فکر انداخت که اگر این جمعیت که به استقبال امام آمده است، بخواهد با امام ملاقات کند، مدرسه رفاه گنجایش پذیرش چنین جمعیتی را نخواهد داشت و می‌توانست مسأله‌ساز شود. از این جهت برای رفع این مشکل مکان دیگری مورد نیاز بود تا این قضیه حل شود که در نهایت مدرسه علوی مورد قبول امام واقع شد، پس از آن که مدرسه علوی آماده شد، امام همان شب اول ورود به ایران، در مدرسه رفاه استراحت نمودند و با مداد روز 13 بهمن به مدرسه علوی منتقل شدند. کنترل جمعیت ملاقات‌کننده‌ها بسیار مشکل بود و اندکی سهل‌انگاری موجب آسیب دیدن افراد مسن و احیاناً ضعیف می‌شد و به علاوه این که خبرنگاران زیادی، این جریانات را پوشش می‌دادند به این دلیل لازم بود برنامه‌های دقیقی برای نظم دادن به آن جمعیت مشتاق تدارک دیده می‌شد؛ اما با وجود همه تلاش‌ها به گفته هادی غفاری، ملاقات زنان با امام از همه پر دردسرتر بود: «جمعیت زیادی به مدرسه علوی رفت و آمد می‌کرد. برای این که بتوانیم آن جمیعت زیاد را کنترل کنیم، برنامه‌های فوری تدارک دیدیم، بسیاری از پیش‌بینی‌های کمیته استقبال از امام، در آن شلوغی جمعیت، عملاً نادرست از آب در آمده بود و تمهیداتشان کارایی نداشت. همان موقع گفتند که خانم‌ها می‌خواهند به دیدن حضرت امام بیایند. احساس ما این بود که ممکن است خانم‌ها وقتی امام را از پشت پنجره ببینند احساساتشان تشدید شود و به دلیل ازدحام، به آنان خفگی دست بدهد و یا احیاناً چادر از سرشان بیفتد و یا طوری شود که مطلوب حضرت امام نباشد؛ بنابراین خدمت امام گفتم که اجازه بدهید تا فقط آقایان تشریف بیاورند، ولی ایشان جواب دادند: ‌نه، مانعی ندارد، عرض کردم ممکن است خانم‌ها با دیدن شما احساساتی شوند و بعضی‌ها غش کنند وبه خصوص این که فیلمبرداران خارجی هم هستند و دنبال نقاط کوری می‌گردند، ولی امام خیلی محکم فرمودند: هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.» از حال و هوای آن روز شهر تهران و شور و هیجان مردم در هنگامی که امام را ملاقات می‌کردند و نیز از ابراز احساسات آنها گزارش‌های متعددی چاپ و منتشر شده است. با این وصف روز 12 بهمن و سرآغاز دهه فجر و پیروزی انقلاب، به عنوان یک روز فراموش‌نشدنی در تاریخ انقلاب ایران ثبت شد و در خاطر و یاد ملت ایران برای همیشه باقی ماند. منابع: ـ علی‌اکبری بایگی، علی‌اکبر، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران از مهاجرت امام خمینی به پاریس تا پیروزی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، صفحات متعدد ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، جلد دوم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم، 1371، صص 354 و 355 ـ یزدی، ابراهیم، آخرین تلاشها در آخرین روزها، تهران، انتشارات قلم، چاپ اول، 1363، صفحه 186 ـ خلیلی، اکبر، گام به گام با انقلاب، جلد اول، تهران، مؤسسه انتشارات سوره، چاپ دوم، 1375، ص 282 ـ قاسم‌پور، داود، دهه سرنوشت‌ساز (12 بهمن 57 تا 22 بهمن 57)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1385، صفحات متعدد

محمدرضا پهلوی در وصیت‌نامه خود چه نوشت

من یک سال پیش وصیت سیاسی خود را کرده‌ام. این موضوع را فقط کسانی می‌دانند که مطالب به آنها مربوط می‌شود. آنها می‌دانند چه کاری باید انجام دهند. آنها این وصیت‌نامه را در اختیار دارند. به گزارش فارس، محمد رضا پهلوی چنان به تخت شاهی خود تکیه داده بود که فکر می‌کرد تا ابد پادشاهی را از آن خود کرده است. او اتفاقات بیرون از کاخ را جدی نمی‌گرفت و یا شاید اطرافیان مانع از فهمیدن او می‌شدند. به همین دلیل او سرمست از شاهی یک روز دولت مردانش را جمع کرد تا برایشان وصیت کند. وصیتی که شاید جنبه تشریفاتی داشت چرا که اعمالی که او مرتکب می‌شد نشان نمی‌داد محمدرضا به مردن هم اعتقاد دارد. او آنقدر از اوضاع پرت بود که حتی درصدی هم احتمال نمی‌داد پهلوی منقرض شود و مردم انقلابی چنین به پا کنند. آنچه می‌خوانید گوشه ای است از یک سخنرانی که می‌گویند وصیت محمدرضا بوده است: *در روز پنجشنبه یکم آذرماه 1352 شاه جلسه‌ای را در کاخ نیاوران تشکیل داد که حاضران در جلسه فرح همسر شاه، نخست وزیر امیر‌عباس هویدا، روسای مجلسین، وزیر دربار شاهنشاهی، علم و اعضای برجسته دربار بودند. در این جلسه شاه سخنانی ایراد کرد که بنا به اشاره امیر اسدالله علم وزیر دربار وقت به منزله وصیتنامه سیاسی او بود. شاه در این جلسه تقریبا وظایف فرماندهان ارتش را در صورتی که خود او در حادثه‌ای از میان می‌رفت یا به علت طبیعی زندگی را وداع می‌گفت مشخص و تعیین کرده بود. علم می‌نویسد: شاهنشاه آن گاه چنین فرمود [که] من خلاصه می‌نویسم: «من این جلسه را مرکب از فرماندهان ارتش خودم و نخست‌وزیر و روسای مجلسین و اعضای برجسته دربار با حضور شهبانو تشکیل دادم که مطالب لازمی را یادآوری کنم. همه ما می‌دانیم که با وسایل تخریبی امروز و وسایل تروریستی امروز، گو اینکه مرگ و حیات در اختیار خداوند است، ولی زندگی و حیات من ممکن است هر لحظه در خطر باشد. به این جهت خواستم در حضور همه شما بگویم که اگر من از بین بروم، تا موقعی که ولیعهد به سن قانونی نرسیده، شهبانو و اعضای شورای نیابت سلطنت، وظایف سلطنت را انجام خواهند داد. فرماندهان ارتش مکلف هستند اوامر شهبانو یا بعد ولیعهد را که شاه می‌شود با همان قدرت و استحکامی که در زمان من انجام می‌دهند، انجام بدهند. فکر نکنند که چون یک زن یا یک بچه فرمان می‌دهد ممکن است سستی به خرج بدهند، آن وقت زندگی همه شما در خطر خواهد بود. شما موقعی می‌توانید زندگی کنید که در همه امور با اتحاد و استحکام قدم بردارید. ضمنا امروز می‌خواستم در این جلسه تکلیف همه را در صورت بروز چنین پیش‌آمدی قطعا بررسی بکنم. فایده اساسی این کار این است که وقتی دشمن خارجی یا داخلی بداند که ما همه چیز را قبلا پیش‌بینی کرده‌ایم و در صورت بروز هر واقعه، سیاست و اصول مملکت‌داری عوض نخواهد شد؛ ممکن است از تعقیب افکار پلید خود صرف‌نظر کند. ولی به هر حال ما باید تکلیف همه را در موقع چنین پیش‌آمدی روشن کنیم و قبلا پیش‌بینی‌های لازم را به عمل آورده باشیم. ابتدا وظایف نیروهای مسلح را تعیین می‌کنم. محتاج به توضیح نیست که اولین وظیفه قوای مسلح مملکت، آماده بودن برای دفاع از تمامیت کشور است. دوم بدون آن که اجازه دخالت [در] سیاست را ... [به] ارتش بدهیم و بدون اینکه خودش در سیاست دخالت بکند، باید حافظ کلمه به کلمه قانون اساسی باشد. البته آن قانون اساسی که امروز من آن را اعمال می‌کنم. ارتش در اختیار کامل پادشاه مملکت یا در اختیار کامل آن کسی است هک برابر قانون اساسی وظایف پادشاه را انجام می‌دهد. البته اگر ولیعهد به سن قانونی رسیده باشد، در اختیار و تحت فرمان او خواهد بود و اگر احیانا به سن قانونی نرسیده‌ باشد، بر طبق پیش‌بینی که در قانون اساسی شده، تا موقعی که به سن قانونی برسد، در اختیار مادر او یعنی مادر ولیعهد خواهد بود. البته ارتش و نیروهای مسلح باید همیشه سلسله مراتب را حفظ کنند. دستورات فرماندهی از طریق رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ می‌شود. البته اگر رئیس مملکت اطلاعات نظامی نداشته باشد، با شورای فرماندهان یا مشاوران نظامی خود مشورت خواهد کرد، ولی تصمیم را خودش می‌گیرد و هیچ مرجع و مقام دیگری تصمیم گیرنده نخواهد بود و امری که به این طریق به وسیله رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ شد، باید از طرف نیروها کورکورانه اطاعت شود. تکلیف دیگر نیروهای مسلح این است که اگر خدای نخواسته رئیس مملکت بخواهد کوچکترین تخلفی یا خودداری از اعمال اختیارات قانونی خودش بکند، قوای مسلح موظف هستند که به او یادآوری بکنند که وظایف قانونی و مصلحت کشور این است که او این اختیار را همین طور که الان از طرف خود من اجرا می‌شود به مرحله اجرا در آورد. نیروهای مسلح موظف خواهند بود، هیچ وقت زیر بار تغییر نظمی که آن نظم ما را به این درجه از پیشرفت و ترقی رسانده، نروند. البته بدون آن که اجازه مداخله در سیاست داشته باشند. ولی جایی که موجودیت کشور در میان است، شما باید حتما یک تنه و یک سره بایستید. مسلما هیچ یک از فرماندهان این قدر بی‌عقل نخواهد بود که با دیگری برای مقاصد شخصی خود و یا با سیاستمداران، بند و بست کنند. به خصوص که ما الان می‌بینیم که هیچ یک از فرماندهان زیر بار فرمانده دیگری نمی روند و فقط مطیع پادشاه هستند و فقط پادشاه را می‌شناسند و به خوبی می‌دانند که در این کشور برقراری دیکتاتوری نظامی امکان ندارد. مبادا در نیروهای مسلح مملکت کسی فکر کند که می‌تواند با بند و بست داخلی یا خارجی به کشور مسلط شود. این خیال باطل است. خانواده ارتش وقتی باقی می‌ماند که همه یکپارچه باشند. وظیفه دیگر نیروهای مسلح این است که بدانند کلمه تسلیم در برابر دشمن از قاموس ملی ما حذف شد است. اگر ایران مورد تجاوز قرار گرفت و خدای نکرده در خطر سقوط افتاد، شما باید آنچه را که از لحاظ نظامی و اقتصادی ممکن است برای دشمن مفید واقع شود، نابود کنید. بخصوص خطوط مواصلاتی و کارخانه‌هایی را که اگر به دست دشمن بیفتد مورد استفاده او قرار گیرد... در شهریور 20 اگر دشمن چنین احساسی می‌کرد، هرگز جرات حمله به ما نمی‌کرد. وقایع دوران سی و دو سال سلطنت به ما نشان می‌دهد که آن چه می‌گویم، به حکم تجربه است. در حادثه آذربایجان وقتی نخست‌وزیر وقت پیشنهاد می‌کرد که درجات افراد ارتش پیشه‌وری با درجه بالاتر در ارتش ما قبول شود، یا آنکه ما آنها را به این صورت بشناسیم، من احساس کردم که تسلیم در برابر چنین پیشنهادی به منزله موافقت با سقوط و امحاء استقلال مملکت است. به همین دلیل گفتم که اگر دستم را قطع کنند، چنین سندی را که به منزله قبول جدایی آذربایجان است، امضاء نمی‌کنم. بعدا هم تصمیم گرفتم قوا به آذربایجان بفرستم و خوب به خاطر دارم که بعضی فرماندهان می‌گفتند می‌دانید چه می‌کنید؟ اعزام قوا به منزله جنگ با ارتش خارجی است. ولی ما تسلیم نشدیم و دستور اعزام قوا را دادیم و خدا خواست و آن نتیجه حاصل شد و آذربایجان نجات یافت. پس وقتی ما می گوییم اگر قرار باشد تسلیم دشمن شویم، مرگ و نیستی را ترجیح می‌دهیم، به حکم چنین تجربیات تاریخی است (شمه‌ای) از 28 مرداد بیان فرمودند. در شهریور 20 هم خدا خواست و معجزه‌ای روی داد که این کشور نجات پیدا کرد ولی معجزه همیشه روی نمی‌دهد. در سیاست، هر ملتی که بخواهد زنده بماند، باید برای دفاع از خود همیشه آماده باشد. باز راجع به وقایع آذربایجان فرمودند: آن موقع برای ما دو موضوع وجود داشت یا حمله و مرگ شرافتمندانه، یا بی‌غیرتی و صبر و حمله از طرف دشمن و مرگ بی‌شرفانه، که همه شما اطلاع دارید. ما از دستوراتی که به قوه مجریه که مختص پادشاه است می‌دهیم، توانسته‌ایم کشورمان را به جایی برسانیم که دنیا را به حیرت و تعجب واداشته است و تازه اول کار است. قطعا تا 10 سال یا 25 سال دیگر مملکت از نظر پیشرفت و ترقی به کلی شکل دیگری خواهد داشت و به مراحل عالی تمدن خواهد رسید. پس مجددا مطالب را خلاصه می‌کنم: 1_ با خطرات موجود باید همه چیز را پیش‌بینی بکنیم. پیش‌بینی اداره کشور به همین ترتیب است که گفتیم و وظایف قوای مسلح را روشن کردیم. وظایف هر سه قوه معین است. باز هم تکرار می‌کنم، وظیفه قوای مسلح این است که سیستمی که ما را به این مرحله از ترقی رسانده، حفظ کنند تا اینکه کشور به حداکثر امکان شکوفایی و ترقی و تعالی برسد. 2_ موضوع دیگر تسلیم نشدن به خارجی است. به این ترتیب که مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگی غیر شرافتمندانه است. کشوری که تصمیم به دفاع از خودش ندارد، مستقل نخواهد ماند و از یک کشور غیرمستقل چیزی باقی نمی‌ماند. این قانون code شرافتی ارتش که تسلیم در قبال خارجی با مرگ مساوی است. 3_‌قوه مجریه و مقننه هم دنبال همین فکر را خواهند گرفت، چه در مورد سیاست داخلی و چه در مورد سیاست خارجی که سیاست ملی ماست که اساس بر پایه انقلاب ششم بهمن استوار است و این هم آهنگی در آینده، مملکت ما را محفوظ نگاه خواهد داشت. البته ما همانطور که گفتیم، نهایت احتیاط را می‌کنیم، به طوری که من و شهبانو و ولیعهد تقریبا به صورت زندانی در داخل کاخ‌ها هستیم. ولی خارجی و داخلی باید بداند که اگر اتفاقی بیفتد، در وضع مملکت و اداره کشور کوچکترین تغییری پیدا نخواهد شد و تصمیم و اراده شماها نمی‌تواند کمتر از اراده خود من باشد که می گویم مملکت بهتر است نابود شود، تا به دست خارجی بیفتد و آنها بدانند که با تغییر رهبر راه عوض نخواهد شد. البته امیدواریم به خواست خداوند متعال مراحل اولیه تمدن بزرگ را به چشم خودمان ببینیم و جشن بگیریم، ولی ما وقتی به دوران عظمت ایران خواهیم رسید که چه در دوره خود من و چه بعد از من دستوراتی که دادم اجرا شود و قطعا هم اجرا خواهد شد زیرا هر عقل سلیمی آن را قبول دارد و به نفع خود اوست. در خاتمه هم می‌گویم، این تجربه کسی است که کشور شما را از شهریور 20 به یکم آذر 1352 رسانده است و هنوز برای این کشور آرزوها دارد.» من هزارها هواپیما می‌خواهم در پاییز 1976، سه سال بعد / 1355 هـ. ش / محمد‌رضا پهلوی در مصاحبه‌ای با خبرنگار مجله آلمانی اشپیگل که تا حدودی به دلیل سرمایه‌گذاری‌های حجیم ایران در آلمان نظر مساعد نسبت به شاه دارد، به جای پاسخ دادن به پرسش‌های او، ناگهان خود پرسشی طرح می‌کند و می‌پرسد: «طول مرزهای آلمان با بلوک شرق چقدر است؟» خبرنگار پاسخ می‌دهد: « 1700 کیلومتر». شاه مجددا سوال می کند: «شما برای حفظ این منطقه هوایی چند هواپیما دارید؟» خبرنگار اشپیگل جواب می‌دهد: «تقریبا هزار فروند». شاه مجددا می‌پرسد: «شما فقط یک هزار فروند اف. 14 خریده‌اید خیلی بیشتر از هزار فروند هواپیما دارید.» شاه آنگاه ادامه می‌دهد: «شما برای یک منطقه هوایی 1700 کیلومتری بیشتر از هزار فروند هواپیما دارید، آیا می‌دانید من چقدر منطقه هوایی دارم. شاید هفت، هشت، ده هزار کیلومتر» خبرنگار می‌گوید: «ایران غیر از شوروی از دیگر همسایگان خود خیلی قویتر است.» شاه پاسخ می‌دهد: «به مرزهای شرقی من، حضور فعالمان در اقیانوس هند ... و به حمل بدون مانع نفت از خلیج فارس به دیگر نقاط جهان هم بیندیشید.» خبرنگار اشپیگل موضوع اساسی را مطرح می‌کند. موضوعی که سال‌ها در کنگره و مطبوعات آمریکا مطرح بود و در تهران سیا ناچار شده بود طرحی برای جانشینی شاه پس از هرگونه اتفاق پیش‌بینی نشده و خروج وی از صحنه تهیه و تدوین کند. خبرنگار اشپیگل می‌گوید: «سناتور آمریکایی چرچ اخیرا هشدار داد نباید ایران را تا این حد تجهیز کرد. او گفته است ما بدون شک داریم یک خانه مقوایی می‌سازیم که روزی بر سر ما و متحدین با خراب خواهد شد. در کنگره آمریکا در این باره بحث می‌شود که اگر حادثه ای برای شما پیش بیاید سرنوشت ماشین نظامی بزرگ شما چه خواهد شد؟» شاه مغرورانه و متکی نفس جواب می‌دهد: «خوب من می‌گویم احتمالا سناتور چرچ آگاه نیست که من یک سال پیش وصیت سیاسی خود را کرده‌ام. این موضوع را فقط کسانی می دانند که مطالب به آنها مربوط می‌شود. آنها می‌دانند چه کاری باید انجام دهند. آنها این وصیت‌نامه را در اختیار دارند.» خبرنگار میزان کمک‌های ایران از محل عایدات نفت را به کشورهای جهان می‌پرسد. شاه جواب می‌دهد هفت میلیارد دلار برای سرمایه‌گذاری یا اعطای اعتبار به کشورهای دیگر قبلا در نظر گرفته شده بود که البته دیگر نمی‌توان این کار را ادامه داد. خبرنگار اشپیگل می‌گوید: علیحضرت، احساس نمی‌فرمایید حکومت بر یک کشور دشوارتر از 25 یا 30 سال پیش است؟ شاه می‌گوید: اینجا هنوز، نه! خبرنگار می‌گوید: در غرب همیشه این سوال مطرح است که چگونه امکان دارد در اوضاع و احوال کنونی، یک فرد کشوری را رهبری کند؟ شاه در پاسخ به قدرت تصمیم خود، اینکه ملت او را پدر و رهبر و معلم خود می‌شناسند و اثرات انقلاب سفید متوسل می‌شود و از کریستن سن مورخ و ایران‌شناس باستانی و تاریخ ایران باستان و شاهنشاهان ساسانی صحبت می‌کند و حزب رستاخیز را که فقط یک وزارتخانه زائد و بی نفوذ است می‌ستاید و از آن تعریف‌ها می‌کند. هیچ کس نیست به شاه بگوید: اعلیحضرتا، ایران کجا و آلمان کجا، اگر آلمان چندین هزار هواپیمای اف _ 14 خریداری می‌کند لابد خلبانان آن، فرودگاه‌های آن، تجهیزات و تعمیر کاران و تکنسین‌های آن را هم دارد. شما از کجا می‌‌توانید چند هزار خلبان و هزاران تکنسین تربیت کنید؟ اعلیحضرت آریامهر، کشوری که اکثریت مردم آن در فقر و فاقه به سر می‌برند، کشوری که بیشتر احتیاجات غذایی خود را از خارج وارد می‌کند، کشوری که عجالتا 22000 تکنسین آمریکایی برای اداره امور هواپیماها و تعمیر گاه‌های خود استخدام کرده است. کشوری که حدود ده هزار انگلیسی را برای ارتش و دیگر سازمان‌های صنعتی استخدام کرده است، چگونه از هزاران هواپیما استفاده خواهد کرد آیا عراق به تنهایی ارزش این همه سرمایه‌گذاری تدافعی را دارد؟ آیا ایران قادر به مقاومت مسلحانه و رزمی در برابر شوروی می‌باشد؟ در همان پاییز سال 1976 / 1355 هـ. ش خبرنگار آسوشیتد‌پرس در تهران از شاه می‌پرسد گویا قرار است ایران طی پنج سال آینده 48 میلیارد دلار در آمریکا خرج کند که 7 تا 9 میلیارد دلار از این مبلغ به خرید اسلحه اختصاص دارد. شاه رقم خرید‌های غیرتسلیحاتی را 35 میلیارد دلار می‌گوید و با غرور اضافه می‌کند مابقی یعنی 13 میلیاردد لار خرج خرید تسلیحات خواهد شد. شاه می‌گوید که 35 میلیارد دلار خرج خریدهای برق، ماشین آلات سنگین و زمینه‌های هسته‌ای خواهد شد. خبرنگار می‌پرسد در حال حاضر 22 هزار آمریکایی غیرنظامی در ایران در خدمت شرکت‌های آمریکایی در ایران به سر می‌برند. سپس در مورد دستمزدهای کلان آنها صحبت می‌کند. آنگاه می‌پرسد در ازای هر آمریکایی غیرنظامی چه مبلغی به شرکت‌های آمریکایی می‌پردازید؟ «آیا راست است حقوق ماهانه 12 هزار دلار هم پرداخته می‌شود؟» شاه پرداخت حقوق‌های کلان‌تر به مهندسین نگاهداری هواپیما و حتی مکانیک‌ها را تایید می‌کند. شاه می‌گوید ممکن است شخصی در سال 150 هزار دلار دریافت کند. خبرنگار به اهمیت راه آبی تنگه هرمز اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد «90 درصد نفت ژاپن، 75 درصد نفت اروپا و 30 درصد نفت اروپا از تنگه بین‌المللی هرمز می‌گذرد.» شاه از اهمیت استراتژیک خلیج فارس، غرب آسیا، اقیانوس هند و پاکستان سخن می‌راند اما وضعیت داخلی، مسکن مردم، آلونک‌نشین‌ها، اجاره‌نشین‌ها و توده انبوه روستاییانی که از دهات به طرف شهرها روی می‌آورند و در آینده نخستین نیروهای عاصی را تشکیل خواهند داد و سربازان وظیفه که 17 ریال و دهشاهی حقوق می‌گیرند و اخیرا حقوق آنها تا 50 ریال افزایش یافته از نظر او دور می‌مانند. ادامه دارد... منبع: سایت رجانیوز

روزی که رئیس مجلس شاه هم مجبور شد ورود امام خمینی را تبریک بگوید

جلسه ای با بیش از ۹۰غایب موجه! در ابتدای این جلسه نیز دکتر جواد سعید، رئیس مجلس در جملاتی کوتاه در باره بازگشت امام خمینی به کشور گفت: "...بازگشت حضرت آیت الله العظمی خمینی مرجع عالیقدرتشیع رابه خاک وطن ازطرف خود و عموم نمایندگان خوش آمدگفته ازدرگاه قادر متعال مسئلت می نماییم که تشریف فرمایی ایشان برای ملت ومملکت توام با صلح وصفا باشد . ماعمیقامعتقد هستیم که باید ازطریق مذاکرات وبطورمسالمت آمیز مملکت ازاین بن بست خارج شودتاخدای ناکرده ازهرگونه درگیری وبرخورد که مآلا برای ملت ومملکت نتایج بسیاراسف آوری خواهدداشت جلوگیری شود . از خداوند بزرگ مسئلت داریم که ملت ومملکت مارادرکنف وحمایت خود ازهرگونه گزندی محفوظ ومصون بدارد " با اینکه معمولا در پایان هرجلسه مجلس، تاریخ جلسه بعدی اعلام می شد ، اما جواد سعید گفت: ـ"بااجازه خانمهاوآقایان این جلسه راختم میکنیم. تاریخ ودستور جلسه آینده بعدا به اطلاع خانمهاوآقایان خواهدرسید " اما جلسه بعدی این مجلس، هرگز تشکیل نشد. نکته جالب در آخرین جلسه مجلس شورای ملی طاغوت این است که بیش از 90 نفر از نمایندگان، غیبت موجه داشتند و با کسب اجازه قبلی یا اعلام بیماری، حضور نیافته بودند. از غایبان غیرموجه ،آماری به دست نیامد. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ترور تیمور بختیار به روایت اسناد/ پدر ساواک قربانی فرزندانش شد

وی با رسیدن به این مقام به کسب ثروت و قدرت پرداخت و در این مقام خشونت‌های زیادی به خرج داد که از این‌رو به جلاد تهران نیز شهرت یافت. با قدرت یافتن روزافزون وی شاه ایران از وی احساس خطر کرد و دستور عزل وی را از ریاست سازمان داد و... مطالب فوق برشی از کتاب «پدر ساواک» نوشته آقای جواد عربانی می‌باشد. اثر مذکور روایتی است از آغاز تا فرجام تیمور بختیار، که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به زیور طبع آراسته شده است. با تشکر از زحمات مولف بدین منظور با ایشان مصاحبه‌ای در ارتباط با کتاب «پدر ساواک» (نگاهی به زندگانی سیاسی ـ اجتماعی سرلشگر تیمور بختیار) صورت گرفت که تقدیم خوانندگان می‌شود. جناب آقای عربانی هدف شما از تالیف کتاب «پدر ساواک» چه بود؟ بنام خدا. تاکنون کتاب‌های متعددی در ارتباط با زندگانی سیاسی و اجتماعی تیمور بختیار به رشته تحریر درآمده اما تمامی این کتاب‌ها، کتاب‌های حجیمی هستند. به عنوان مثال کتابی که تحت عنوان «سپهبد تیمور بختیار به روایت اسناد ساواک» توسط موسسه بررسی اسناد تاریخی به چاپ رسیده است ۳ جلد می‌باشد. همچنین کتاب‌های گوناگونی از این دست چاپ شده است. با توجه به اینکه یکی از دغدغه‌های مرکز اسناد انقلاب اسلامی تالیف کتاب‌هایی در مورد تاریخ انقلاب اسلامی به زبان ساده برای نوجوانان و جوانان است بر آن شدیم که در حدود ۱۸۰ صفحه با رویکرد علمی وبا تکیه بر اسناد موجود به تالیف این کتاب بپردازیم. کتاب شامل چند فصل می‌باشد. لطفا کتاب را معرفی نمایید؟ کتاب شامل ۵ فصل می‌باشد. فصل اول از تولد تا فرمانداری نظامی را در بر می‌گیرد. فصل دوم به تاسیس ساواک توسط آمریکایی‌ها و منصوب نمودن تیمور بختیار به عنوان اولین رییس ساواک و اقدامات وی می‌پردازد. در فصل سوم با عنوان حرکت روی تیغ به تبعید بختیار به اروپا پرداخته‌ام. فصل چهارم به دستگیری بختیار در بیروت وهم چنین رفتن وی به عراق و اقدامات بختیار بر علیه رژیم پهلوی در عراق پرداخته می‌شود. در ‌‌نهایت در فصل پنجم کتاب به ترور وی پرداخته‌ام. همچنین کتاب دارای اسناد و تصاویری نیز می‌باشد. در ارتباط با پیشینه خانوادگی، زندگی خصوصی و تحصیلات تیمور بختیار توضیح دهید؟ تیمور بختیار در سال ۱۲۹۳ ش. در روستای دزک از توابع (شهرکرد) استان چهارمحال بختیاری در قلعهٔ دزک، که محل زندگی خاندان بختیاری می‌باشد، متولد شد. پدر وی فتحعلی‌خان معروف به سردار معظم بختیاری فرزند لطفعلی‌خان امیر مفخم، در ادوار هشتم، نهم و دهم مجلس شورای ملی نمایندهٔ ایل بختیاری در مجلس شورای ملی بود و مادرش نیز بی‌بی‌کوکب بختیار فرزند نصیرخان بختیار یکی از خوانین ایل بختیاری به شمار می‌آمد. تیمور بختیار تا حدود ۱۰ سالگی در قلعهٔ دزک به رسم خانوادگی زیر نظر دایه و یکی از ملاهای محلی به نام «مرحوم آخوند ملاعلی‌نقی بهروزی شریعتی» به تحصیل دروس اولیه مشغول بود و سپس تحصیلات کلاسیک خود را تا سیکل در اصفهان گذراند. اما به دلیل سوءظن رضاشاه به سران ایل بختیاری، به همراه شاپور بختیار برای ادامهٔ تحصیلات به لبنان رفت و آنجا در مدرسهٔ فرانسوی بیروت به تحصیل پرداخت. پس از پایان تحصیلات مقدماتی یک سال دورهٔ مهندسی دید و سپس برای تحصیل در مدرسهٔ نظامی (سن‌سیر) به فرانسه رفت. دو سال بعد این مدرسه را با درجهٔ ستوان دومی ترک کرد و به ایران بازگشت و در هنگ حملهٔ جمشیدآباد تهران مشغول به کار شد. سپس سرهنگ دوم بختیار برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه جنگ می‌رود و در ۱۳۲۹ با احراز شاگرد اولی و کسب نشان درجهٔ اول دانش به سمت رییس ستاد لشگر گارد شاهنشاهی تحت فرماندهی سرتیپ حسین منوچهری (بهرام آریانا) مشغول کار می‌شود. یکی از افرادی که باعث ترقی بختیار در دربار شاه گردید، ثریا بختیاری همسر شاه بود. نظر شما چیست؟ وقتی ثریا اسفندیاری بختیاری با شاه ازدواج کرد و ملکهٔ ایران شد، سران ایل بختیاری به دربار راه یافتند و به تنی چند از آنان مقاماتی در دربار داده شد و عنوان گردید که شاه قصد دارد جبران اعمال ناپسند رضاشاه نسبت به بختیاری‌ها و کشتن کسانی همچون سردار اسعد بختیاری، خانبابا اسعد بختیاری و امثالهم را بکند. از این زمان بود که پای سرهنگ دوم و سپس سرهنگ بختیار به دربار باز شد و مورد توجه شاه قرار گرفت. بختیار نسبت خانوادگی (پسرعموـ دخترعمویی) با ثریا همسر شاه داشت و آن زمان بختیاری‌ها به دلیل اینکه ملکه و همسر شاه از خانواده و ایل آنان بود کیا و بیایی پیدا کرده بودند. بدین سان انجام موفقیت‌آمیز مأموریت نظامی و خویشاوندی وی با ثریا اسفندیاری او را به فرماندهی یکی از تیپ‌های تهران رساند. نقش بختیار در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ چه بود؟ در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش. تیپ زرهی کرمانشاه به فرماندهی بختیار عازم تهران می‌شود. عده‌ای معتقدند این حرکت به دنبال تقاضای سرلشگر زاهدی برای کمک به کودتاگران صورت گرفت، برخی معتقدند بختیار افسر فرصت‌طلبی بود او به سمت تهران حرکت کرد و در صورت پیروزی هر گروهی، او به آن‌ها می‌پیوست. برای او پیروزی مصدق یا زاهدی مطرح نبود؛ به همین خاطر، آن قدر با تأنی طی طریق کرد که در آستانهٔ ورود به تهران، تکلیف یکسره شده و شاهین اقبال روی دوش زاهدی نشسته بود! بختیار پس از ورود به تهران، قوای تحت امر خود را در نقاط مختلف و حساس این شهر مستقر کرد و خود را به سرلشگر فضل‌الله زاهدی معرفی کرد. بنابراین پس از بازگشت شاه از ایتالیا تیمور بختیار به درجهٔ سرتیپی ارتقاء مقام یافت و پس از مدت کوتاهی به جای سرتیپ دادستان به سمت فرماندار نظامی تهران و حومه و راه‌آهن سراسری منصوب شد. بدین سان وظیفهٔ حفظ نظم و امنیت داخلی با تکیه بر ارتش و انگیزه‌های امنیتی بر عهدهٔ فرمانداری نظامی گذاشته شد و تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران شد و وظیفهٔ اجرای حکومت نظامی و سرکوب مخالفان را بر عهده گرفت. بختیار در مقام فرمانداری نظامی تهران، ظلم و جنایات زیادی مرتکب شد و اکثر افراد و گروه‌هایی را که به نوعی مخالف رژیم شناخته می‌شدند، سرکوب کرد و فعالیت آن‌ها را به طور موقت متوقف نمود. وی نقش مهمی در قلع و قمع گروه‌هایی چون فدائیان اسلام و حزب توده داشت. دربارهٔ چگونگی شکل‌گیری ساواک و انتخاب تیمور بختیار به عنوان اولین رییس ساواک توضیح دهید؟ از مهم‌ترین اقدامات رژیم در سال‌های پس از کودتا، تأسیس و راه‌اندازی «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» بود که بعد‌ها به «ساواک» (برگرفته از حروف نخستین کلمات این نهاد جدید) معروف شد. قانون تأسیس ساواک در اواخر سال ۱۳۳۵ در مجلس سنا و سپس مجلس شورای ملی به تصویب رسید و این سازمان رسماً از اوایل سال ۱۳۳۶، فعالیت خود را به ریاست سپهبد بختیار آغاز کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش. تلاش شاه در جهت تثبیت اوضاع داخلی با استراتژی نظامی دولت وقت ایالات متحده (آیزنهاور) در مورد کشورهای جهان سوم هماهنگی داشت. در اواسط دههٔ ۳۰ دولت آمریکا اقدام به آموزش و تجهیز نیروهای شبه‌نظامی، پلیس و اطلاعاتی کشورهای جهان سوم کرد. در ایران صرف‌نظر از حمایت مالی و تسلیحاتی ایالات متحده از ارتش ایران، آموزش و تربیت بخش‌های ضد اطلاعات درون ارتش نیز جزء برنامه‌ها شد. فرمانده یگان تازه تأسیس ضد اطلاعات در ارتش به عهدهٔ تیمسار بختیار بود و یک هیئت نظامی پنج نفره از جانب سیا برای تربیت این گروه به ایران آمدند. گسترش و تثبیت این یگان منجر به تأسیس «سازمان اطلاعات و امنیت کشور یا ساواک» گردید. گروه مشاوران آمریکایی تا زمان بازنشستگی بختیار در ایران فعالیت می‌کردند و تقریباً همهٔ کارکنان نسل اول ساواک در امور جاسوسی، بازجویی، تحلیل اطلاعاتی و تهیهٔ گزارش و تکنیک‌های سازمانی و عملیاتی آموزش دیدند. در مورد علت انتخاب بختیار به ریاست ساواک، اقوال مختلفی است. کسانی چون حسین فردوست معتقدند که تیمور به پیشنهاد آمریکاییان برای ریاست ساواک برگزیده شد ولی در اصل محمدرضا او را رییس ساواک کرد تا از فرماندهی واحدهای نظامی به دور باشد (چون از احتمال کودتای نظامی از جانب وی می‌هراسید) اما نظر دیگر آن است که نمایش وفاداری به شاه و انجام عملیات متهورانه در دوران کودتا عامل مهم در انتخاب وی به ریاست ساواک بود. جناب آقای عربانی فعالیت‌های بختیار در ساواک چه بود؟ تیمور بختیار از سال ۱۳۴۱- ۱۳۳۶ ش. در کابینه‌های منوچهر اقبال و جعفر شریف امامی، معاون نخست‌وزیر و رییس ساواک بود. وی کارمندان ساواک را، که از ابتدا با کمک آمریکا و اسرائیل تأسیس شده بود، از افراد دفتر فرمانداری نظامی تهران و ادارهٔ اطلاعات رکن ۲ ارتش انتخاب کرد تا بتواند بخش‌های پراکنده در شهربانی، وزارت کشور، ضد اطلاعات ارتش و فرمانداری نظامی را حول محور ساواک گرد آورد. با تأسیس ساواک، تیمور بختیار رفته‌رفته به مرد شمارهٔ دو ایران تبدیل شد. وی که مردی قوی، خشن و شخصیتی مناسب برای سیاست پلیسی بود ارتباط خود را با دربار عمیق نمود و رفته رفته سعی در به دست آوردن قدرت از دست رفتهٔ ایل بختیاری کرد. در واقع ذهن او بر دو هدف سیاسی متمرکز بود اول سعی باطنی برای از میان برداشتن هرگونه فعالیت سوسیالیستی در ایران، دوم برقراری پایه‌های قدرت برای رسیدن به تارک هرم قدرت سیاسی در کشور. ویژگی دیگر فعالیت بختیار با توجه به شخصیت و جایگاه وی در ساختار سیاسی حاکم، تلاش برای کسب منصب نخست‌وزیری بود؛ به طوری که بختیار از طریق ارتباطات گسترده با شخصیت‌های داخلی و خارجی سعی نمود موقعیت سیاسی خود را ارتقا بخشیده و زمینه‌های کسب مدارج بالا‌تر را فراهم نماید. مطبوعات در زمینهٔ پیدایش چنین تصوری در اذهان مردم نقش برجسته‌ای داشتند. علل عزل بختیار از ساواک چه بود؟ یکی از علل مهم عزل تیمور بختیار را می‌توان قدرت‌گیری بی‌حد و حصر وی به شمار آورد چون ایشان با توجه به موفقیت‌هایی که در زمان ریاستش بر ساواک بدست آورده بود همچون کشف شاخه نظامیان حزب توده و... به عنوان مرد قدرتمند شماره ۲ ایران می‌توانست برای محمدرضا پهلوی به حساب آید. از بختیار در کشورهای غربی به عنوان یک شخصیت نخبه اطلاعاتی و امنیتی یاد می‌شد و این برای شاه خطرناک بود. البته دلایل دیگری نیز نقل شده که در کتاب «پدر ساواک» بدان‌ها پرداخته شده است. پس از اینکه بختیار از ریاست ساواک عزل گردید وی به عراق می‌رود و در آنجا دست به فعالیت‌های ضد رژیم پهلوی می‌زند. نظر شما در این مورد چیست؟ اولین قدمی که بختیار جهت براندازی رژیم شاه انجام می‌داد، تلاش در جهت جذب و متمرکز کردن نخبگان ناراضی در خارج از هستهٔ مرکزی سازمان الیگارشی حاکمهٔ تهران بود. این تلاش مداوم و بی‌وقفهٔ وی بعضاً توأم با شکست و گاهی هم با موفقیت روبه‌رو می‌شده است. از دیگر اقداماتی که بختیار در جهت متمرکز کردن و جهت دادن ناراضیان انجام داد، تحریک و حمایت از اکراد ایران علیه حکومت تهران بود. هم چنین بختیار با توجه به هدفی که داشت، «براندازی از هر راه ممکن» سعی در ایجاد بلوا و آشوب و ازدیاد شکاف‌های قومی- محلی در میان اقوام ایرانی و حکومت مرکزی، برای رسیدن به امیال و اهداف خود کرد. وی سعی در زنده کردن روح قوم‌پرستی افراد و شخصیت‌های قومی داشت که سال‌ها وجود این روح در میان آنان، از بین رفته تلقی می‌شد از دیگر اقداماتی که بختیار در جهت براندازی رژیم شاه ایران تدارک دیده بود، اجرای عملیات نظامی در داخل ایران بوده است. هر چند که در ‌‌نهایت این اقدام بختیار مانند بسیاری از اقدامات دیگرش عقیم ماند و عملی نگردید، ولی بختیار در یاری گرفتن از این راه جهت از بین بردن شاه به شدت مصمم بود. وی درصدد برآمده بود که با استفاده از نظامیان و ارتشیان ناراضی در درون نظام که توسط اقوام ناراضی حمایت و کمک می‌شدند، و با پشتیبانی عراق، شاه را از بین برده و حکومت مطلوب خود را رسمیت دهد. در فصل پایانی کتاب، حضرتعالی به ترور تیمور بختیار پرداخته‌اید. در ارتباط با ترور بختیار توضیح دهید. با اقدامات و تبلیغاتی که بختیار در جهت براندازی حکومت شاه انجام داده بود، بهانهٔ خوبی به دست مقامات امنیتی رژیم داد تا نقشهٔ ترور او را طراحی نمایند. عزیمت بختیار به عراق و ایجاد پایگاه عملیات ضد رژیم در جوار مرز ایران در کشوری که مورد حمایت بلوک شرق قرار داشت و از روابط سیاسی بسیار شکننده با دولت ایران برخوردار بود، زنگ خطر جدی برای دولت ایران محسوب می‌شد. خصوصاً با گسترش حوزهٔ فعالیت و عملکرد بختیار و جذب نیروهای ناراضی چه آن‌هایی که در عراق با سایر کشور‌ها زندگی می‌کردند، چه ناراضیان داخل ایران و تهیهٔ تسلیحات نظامی و تربیت و آموزش افراد مختلف به منظور ایجاد خرابکاری و عملیات نظامی در ایران، اقدام به ترور شخصیت‌های سیاسی، ایراد سخنرانی و پخش اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها به نفع بختیار همگی موجب نگرانی رژیم ایران و دستگاه امنیتی آن بود. البته در مسالهٔ ترور بختیار اقوال مختلفی وجود دارد؛ برخی معتقدند عاملان قتل بختیار، سه دانشجوی ایرانی بودند که یک هواپیمای ایرانی را به مقصد بغداد می‌ربایند. گفته می‌شود این سه تن در واقع مأموران ساواک بودند که با هدایت ساواک مدتی در بغداد بودند و موفق شدند خود را از نزدیکان بختیار نشان دهند و سرانجام در یک فرصت مناسب اقدام به ترور وی نمایند. سرهنگ پژمان در خصوص قتل تیمور بختیار معتقد است عامل قتل، سازمان کا.گ.ب شوروی بود که به طور اشتباهی به جای کشتن شهریاری، رییس شبکهٔ مخفی حزب توده، تیمور را هدف قرار دادند و شهریاری جان سالم به در برد. اما اسناد موجود حاکی از آن است که ترور بختیار بر اساس طرح ساواک و توسط یکی از مأموران نفوذی ساواک صورت پذیرفت. الگن ماطاوسیان با نام مستعار «فرهنگ» یکی از افراد تیپ نیروهای مخصوص به جهت مهارت در تیراندازی برای این امر انتخاب شد. وی توسط ساواک به مجموعهٔ بختیار نفوذ داده شد و در فرصت مناسب ضربه را وارد نمود، پس از ترور وی دستگیر، شکنجه و نهایتاً توسط رژیم عراق اعدام شد. جناب آقای عربانی خیلی متشکرم که وقتتون رو به ما دادید. من هم از شما سپاسگزارم. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آمریکا ، انگلیس و امتیاز نفت شمال

در ماه مارس 1930، مکس ام. دیکسن ، نماینده آمریکایی «شرکت نفتِ باند و شئر» نیویورک همراه با شخصی به نام حسین مصطفی‌اف (حسن مصطفی بِیگ) با هدف کسب امتیاز نفت در پنج استان شمالی که در حوزه امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران نبود وارد تهران شد. تلاش‌های دیکسن نهایتاً نافرجام ماند، ولی مذاکراتی که با تیمورتاش، فروغی، و دیبا، حسابدار دربار، انجام داد تا حدودی نظام رشوه را در محافل عالی مملکت و نحوه تقسیم آن بین رضا شاه و زیردستانش، حداقل تا سال‌های 1930-1931، روشن می‌کند. آگوستین دبلیو. فرین، کنسول سابق آمریکا در ایران، می‌نویسد: «گفتگوهای آقای دیکسن با مقامات ایرانی درباره امتیاز نفت شمال حکایت تازه و غریبی است، که می‌توانید آن را در اسناد محرمانه وزارت بیابید.»(1) دیکسن پس از ورودش به تهران خیلی زود مذاکرات خود را با تیمورتاش، وزیر دربار رضا شاه، شروع کرد. خوشبختانه دیکسن وزیر مختار آمریکا، چارلز سی. هارت، را در جریان کامل مذاکراتش قرار داده و هارت نیز با وظیفه‌شناسی همه ماجرا را به وزارت امور خارجه گزارش کرده بود. هارت با اشاره به صحبت‌هایش با دیکسن درباره مذاکرات نفتی بین دیکسن و تیمورتاش می نویسد: آقای دیکسن گفت که امیدوار است طی چند هفته آینده بر سر امتیاز نفت با وزیر دربار به توافق برسد، و اینکه مسئله اصلی مبلغ پولی است که باید برای کسب این امتیاز بپردازد. در این ارتباط گفت که تیمورتاش فقط عامل شاه است. وقتی از او پرسیدم که آیا مقامات ایرانی هیچ ابایی از طرح مسئله پرداخت پول برای کسب امتیاز نداشتند، گفت که خیر، کاملاً بر عکس. [دیکسن] هیچ اشاره‌ای به مسئله پرداخت پول نکرده بود، و وقتی مقام مسئول طرف مذاکرات، آنگونه که خودش توصیف می‌کند، خواست تا «پیش ‌پرداختی» صورت بگیرد، او پاسخ داده بود که شرکت‌های آمریکایی عادت به دادن «پیش ‌پرداخت» ندارند. ولی آن مقام مسئول [تیمورتاش]، طبق معمول، حاضر جوابی کرده و گفته بود که در مطبوعات خوانده است که حتی یکی از وزرای آمریکا هم از یک شرکت نفتی آمریکایی «پیش‌ پرداخت» گرفته است. از آن به بعد دیگر هیچ ابایی برای صحبت بر سر این مسئله نداشتند؛ در واقع آن مقام ایرانی صادقانه گفته بود که در ایران هیچ کس نمی‌داند چه وقت مقامش را از دست می‌دهد و به همین خاطر احساس می‌کرد که باید در صورت لزوم برای تضمین یک دوران بازنشستگی بی‌دغدغه در اروپا تا جایی که می‌تواند کیسه‌اش را پر کند. آقای دیکسن افزود که به خاطر تجربه‌اش در ترکیه انتظار داشت که پیش از رسیدن به مسئله «پیش پرداخت‌ها» مجبور باشند کلی حاشیه بروند. هارت سپس به شرایط مطرح شده در مذاکرات می‌پردازد، و می‌نویسد که سهم ایران از نفت رابطه معکوسی با میزان رشوه پرداختی داشت: قرار بود امتیاز با این شرط داده شود که «شرکت باند و شئر» به مدت دو یا سه سال به اکتشاف نفت بپردازد و اگر تلاش‌هایش بی‌نتیجه ماند بتواند امتیاز را لغو کند. آقای دیکسن در ابتدا به سفارت گفت که می‌تواند با پرداخت 50 هزار دلار امتیاز فوق را با حق‌الامتیازی برابر 8 درصد کل نفت خام تولید شده به دست آورد، و یا اینکه 100 هزار دلار بپردازد و حق‌الامتیاز را به 5 درصد کل نفت خام تولید شده کاهش بدهد. از آنجا که وزیر دربار ترجیح می‌داد حق‌الامتیاز بر مبنای درصد ثابتی از نفت خام تولید شده تعیین شود- همانطور كه در قرارداد شرکت نفت ترکیه در عراق عمل می‌شد- مذاکرات با توجه به همین مسئله صورت ‌گرفت. او افزود که احتمالاً کار را با همان 50 هزار دلار تمام خواهد کرد، و تلاش مي‌كند امتیازی 90 ساله از ایران بگیرد؛ در حالیکه ایرانی‌ها مبنای مذاکرات را یک امتیاز 60 ساله قرار داده‌اند. آقای دیکسن گفت کافیست هزینه‌اش را بپردازد تا قرارداد بلافاصله امضاء ‌شود. ظاهراً که آقای دیکسن نظر خوبی درباره وجدان کاری مقامات ایرانی ندارد. اگر همه چیز وفق مراد پیش برود و نفتی پیدا شود، باید مبلغ 100 هزار لیره دیگر هم، ظاهراً به همان شیوه فوق‌الذکر، بپردازد. آقای دیکسن گفت که از منابع موثق شنیده است که شرکت نفت انگلیس و ایران برای کسب امتیاز نفت پنج استان شمالی که مشمول امتیاز دارسی نیستند مبلغ 3 میلیون تومان پیشنهاد کرده است، ولی مقامات ایرانی مسئول این کار «از گرفتن آن می‌ترسند.» گزارش هارت نقشی را که فروغی در این بین داشت، روشن می‌کند: آقای دیکسن امیدوار بود که فروغی، سفیر سابق ایران در ترکیه، که ظاهراً با اکراه در شُرف پذیرفتن پُست وزارت اقتصاد بود، از طرف دولت ایران امتیاز فوق را امضاء کند و مجلس نیز پیش از شروع تعطیلات تابستانی‌اش در 15 مه آن را به تصویب برساند. مذاکرات اعطای این امتیاز در ابتدا با فروغی و در آنکارا آغاز شده بود. دیکسن گفته بود که پیش از آنکه حاضر باشد مبلغ هنگفت 100 هزار لیره را بپردازد باید مسئله مهم حق ترانزیت نفت از نقاطی که مشمول امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران می‌شد روشن شود. البته او ظاهراً گمان نمی‌کند که این مسئله چندان مشکل‌ساز باشد؛ زیرا شرکت هریمن و دولت ایران مسلماً می‌توانستند موافقت شرکت نفت انگلیس و ایران را جلب کنند. ...او همچنین گفت که هم تیمورتاش و هم میرزا عبدالحسین خان دیبا، یکی دیگر از مقامات دربار، به او گفته‌اند که مرحوم ایمبری، نایب‌کنسول سابق آمریکا، به تحریک رئیس فعلی شرکت نفت انگلیس و ایران، که احتمالاً منظورشان آقای تی. لوینگتن جکس است، کشته شده و پیشنهاد کرده‌اند که آقای دیکسن تا زمانی که در تهران به سر می‌برد تحت محافظت پلیس باشد؛ که او این پیشنهاد را رد کرده بود. البته در زمان وقوع آن فاجعه اسفناک، داستانی که مقامات ایران گفته‌اند بین مردم بسیار شایع بود.(2) هارت در گفتگوی دیگری که با دیکسن داشت، اطلاعات بیشتری از مذاکرات و نحوه تقسیم رشوه بین رضا شاه، تیمورتاش، دیبا، و فروغی به دست آورد: [دیکسن] به سفارت اطلاع داد که در مذاکرات اخیرش بر سر امتیاز نفت شمال، وزیر دربار، تیمورتاش، پیشنهاد کرده است که حق‌الامتیازی برابر با 4 شیلینگ به ازای هر تن نفت خام به دولت ایران پرداخت شود که بر اساس قیمت جهانی نفت تا شش شیلینگ هم قابل افزایش است. آقای دیکسن حق‌الامتیازی برابر با 8 درصد ارزش نفت خام تولید شده بر مبنای قیمت تمام شده بر سر چاه را پیشنهاد کرده بود؛ به عبارت دیگر، قیمت جهانی نفت در پالایشگاه، منهای هزینه حمل. با توجه به پیشنهاد تیمورتاش، دیکسن هم اینک دارد مذاکرات را بر مبنای 4 شیلینگ به ازای هر تن نفت خام بدون مقیاس صعودی فوق‌الذکر پیش می‌برد. ... آقای دیکسن گفت که دیبا، یکی از مقامات دربار، به او گفته است که در تمام معاملات اين چنيني سهم شاه و تیمورتاش مساوی است و دیبا سهم خود را از تیمورتاش می‌گیرد. دیکسن تأیید می‌کند که فروغی در سال 1924 واقعاً 100 هزار دلار از شرکت نفت سینکلر دریافت کرده بود، هر چند فروغی ادعای فوق را شدیداً تکذیب می‌کند: آقای دیکسن گفت که فروغی، که اخیراً به وزارت اقتصاد منصوب شده است، قبلاً شریک او و حسن مصطفی‌اف بوده، و آنها نامه‌ای در تأیید این مشارکت برایش فرستاده بودند. بدین ترتیب، وزیر اقتصاد به همان اندازة آقای دیکسن و مصطفی‌اف از هر گونه سود احتمالی مذاکره برای «شرکت نفت باند و شئر» سهم می‌برد. لازم به ذکر نیست که دیکسن مطلب فوق را بی‌نهایت محرمانه توصیف کرد. البته او فکر نمی‌کند که فروغی کل سهمش را بخواهد ولی مسلماً هدیه را رد نمی‌کند. برغم همه این حرف‌ها دیکسن گفت که فروغی درستکارترین آدمی است که در ایران می‌شناسد. ... این ماجرا من را به یاد آلبانی می‌اندازد. پیش از شروع مأموریتم در آن کشور، وقتی در سال 1925 داشتم گزار‌ش‌هایی را که از تیرانا به وزارت امور خارجه ارسال شده بود مرور می‌کردم، اتفاقاً در یکی از گزارش‌ها دیدم که یک آلبانیایی درباره یکی دیگر از هموطنانش، که از شخصیت‌های سرشناس کشور بود، گفته است که او تنها وطن‌پرست و آدم درستکاری است که می‌شناسد. اظهار نظر فوق آن موقع برایم خیلی جالب بود، و بعدها وقتی که با این شخصیت بزرگ و قهرمان فضیلت در آلبانی آشنا شدم، بسی مایه سرگرمی‌ام شد. هنوز چندی از آشنایی ما نگذشته بود که دریافتم این شخص پاکدامن یک رذل به تمام معناست که هر هنرشناسی مسلماً جای او را در «کلکسیون اراذل» خالی خواهد یافت.(3) هارت خبر می‌دهد از آنجایی که روند مذاکرات خیلی کُند پیش می‌رفت، «قطعه کلکسیونی» یا همان فروغی، مصلحت دانسته بود که دیکسن دو یا سه ماهی از ایران برود تا مقامات فکر نکنند امتیاز نفت شمال چندان آش دهن‌سوزی است. بدین ترتیب، دیکسن به مقامات ایرانی اطلاع داد که قصد دارد پیش از تابستان از ایران برود و احتمالاً تا پاییز به ایران برنخواهد گشت. اما در ارتباط با احتمال اعطای امتیاز نفت شمال به شرکت نفت انگلیس و ایران، فروغی به دیکسن گفته بود که این کار «یک انقلاب واقعی به راه می‌اندازد.» پي نوشت : 1. فرین، یادداشت شماره (655/891.6363)، مورخ 28 مه 1930. 2. هارت، گزارش شماره 51 (653/891.6363)، مورخ 5 آوریل 1930. 3. هارت، گزارش شماره 61 (654/891.6363)، مورخ 17 آوریل 1930. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

امینی مهرۀ آمریکا نبود

بسیاری وی را مهره ایالات متحده در مناسبات ایران می‌دانند، شاه وی را آلترناتیوی برای ریاست‌جمهوری می‌دید و برخی دیگر از تحلیلگران وی را چهره‌ای دلسوز برای ایران بر می‌شمارند. برای بحث درباره امینی با حسین آبادیان، استاد تاریخ دانشگاه و نویسنده کتاب «ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند» به گفت‌وگو نشسته‌ایم. این مورخ و پژوهشگر در بخشی از این مصاحبه تاکید می‌کند: «شاه فکر نمی‌کرد اصلاحات امینی باعث دوام سلطنت او خواهد شد، بلکه او تا واپسین روزهای سلطنت خود فکر می‌کرد امینی می‌خواهد انتقام اضمحلال قاجاریه به دست رضاخان را بگیرد و کشور را جمهوری کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! شاه از امینی می‌ترسید، همان‌طور که از هر رجل ریشه‌دار و موجه دیگری هم می‌ترسید.» *** برای آغاز بحث بد نیست به روایتی از کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی اشاره کنم. نجاتی در این کتاب می‌نویسد زمانی که خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در مصاحبه‌ای در دهه شصت پیش‌بینی می‌کند که ایران به دلیل فساد جاری مستعد نخستین انقلاب سرخ در خاورمیانه است، جان اف‌کندی رییس‌جمهور وقت ایالات متحده به شدت نگران شده و برنامه اصلاحات را برای ایران پایه‌ریزی می‌کند و امینی را مامور اجرای این برنامه کرد، این روایت تا چه حد درست است؟ اولاً من کتاب مرحوم سرهنگ نجاتی را ندیده‌ام، اما به فرض اینکه نقل قول شما درست باشد، موضوع فساد سیاسی و اقتصادی در ایران همیشه مورد نظر مقامات آمریکایی بود و امری تازه به حساب نمی‌آمد. موضوع فساد هزار فامیل و ضرورت اصلاحات در کشور از دوره جنگ دوم جهانی مورد تأکید آمریکایی‌ها قرار داشت و همین موضوع باعث شد آن‌ها از دولت قوام در جنگ دوم جهانی حمایت کنند، در همین راستا از دولت حاجی‌علی رزم‌آرا هم حمایت کردند که البته هر دوی آن‌ها سرنوشتی تراژیک پیدا کردند. ثانیا دکتر علی امینی فردی دست نشانده و یا به تعبیر امروز «مهره» نبود، امینی رجلی اصلاح‌طلب با سابقه خانوادگی طولانی بود و برای انجام اصلاحات مورد نظر خود برنامه داشت و البته آمریکایی‌ها با او ارتباط داشتند و از اصلاحاتش حمایت می‌کردند. واقعیت دیگر این است که اصلاحاتی که قرار بود توسط امینی انجام شود همان‌هایی بود که مورد نظر تیم مشاوران کندی و از همه بالا‌تر والت ویتمن روستو بود. اما خطاست اگر امینی را مهره‌ای در دستان آمریکایی‌ها بدانیم. شما معتقدید که اصلاحات امینی و ایالات متحده در یک برهه خاص بر هم منطبق شدند. اصولا دولتمردان آمریکا از این برنامه چه اهدافی را دنبال می‌کردند؟ آمریکا معتقد بود ریشه تمام مفاسد ایران کسانی هستند که دهه‌ها سکان‌دار امور کشور هستند، ولی نتیجه حکومت آن‌ها چیزی جز گسترش فساد و تشدید نارضایتی‌های سیاسی و اقتصادی نبوده است. در نتیجه بر این باور بودند که باید گام‌هایی برای تغییر این زمامداران البته به شکلی مسالمت‌آمیز برداشت و برای این منظور راهی وجود ندارد جز اینکه طبقه‌ای متوسط و تحصیلکرده شکل گیرد تا به جای بزرگ مالکان و کلان ثروتمندان بسترهای لازم برای انجام اصلاحات را فراهم آورند. هدف غایی این بود تا ایران را در مقابل نفوذ کمونیسم بیمه نمایند، به عبارتی نفوذ کمونیسم برای آمریکایی‌ها نام رمزی بود برای تعمیق پایگاه خود در کشور؛ واقع امر این است که این برچسب تبلیغاتی اهداف سیاسی داشت وگرنه ایران به هیچ وجه مستعد نفوذ کمونیسم نبود. با تمام این اوصاف این نیز واقعیتی است که آمریکایی‌ها نسبت به مفاسد سیاسی و اقتصادی هزار فامیل حساس بودند. آن‌ها از دوره مشروطه و با آمدن مورگان شوستر نسبت به ضرورت اصلاحات مالی تأکید داشتند، در دوره بعد از کودتای سوم اسفند با آمدن دکتر آرتور میلسپو به عنوان مستشار مالیه ایران، همین موضوع سرلوحه کار قرار گرفت. در دوره جنگ دوم جهانی، دوره نخست‌وزیری رزم‌آرا و البته بعد از کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ آمریکایی‌ها روی این موضوع همچنان پافشاری می‌کردند، اصولاً هرگاه دمکرات‌ها قدرت را به دست می‌گرفتند، موضوع اصلاحات مالی و سیاسی در دستور کار آن‌ها قرار می‌گرفت. دوره نخست‌وزیری امینی بعد از روی کار آمدن تیم کندی آغاز شد، تیمی که همه جوان بودند و اهدافی بلندپروازانه در سر می‌پروراندند، بدیهی است آن‌ها امینی را چهره‌ای مناسب برای انجام اصلاحات مورد نظر خود ارزیابی کردند. با توجه به مطالعات شما درباره دولت‌های دوران پهلوی، اصولا شما امینی را یک اصلاح‌طلب دلسوز می‌دانید یا مامور معذوری که مکلف به اجرای این برنامه بود؟ من امینی را اصلاح‌طلبی می‌دانم که معتقد بود باید با اتکا به غرب تمهیداتی برای مقابله با نفوذ کمونیسم اندیشید و در این راستا به محدود کردن قدرت شاه، اجرای قانون اساسی مشروطه و ضرورت تفکیک قوا می‌اندیشید. من با دیدگاه امینی که راهی جز اتکا به غرب برای انجام اصلاحات به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیسم وجود ندارد، به هیچ وجه همسو نیستم، اما البته هرگز او را مأمور معذوری که مکلف به انجام برخی وظایف از سوی آمریکاست نمی‌دانم. امینی رجلی ریشه‌دار بود و به پیشرفت ایران می‌اندیشید، لیکن بدیهی است راه را به خطا می‌رفت. خطای امینی چه بود؟ امینی این اشتباه بسیار مهم را که گویا می‌توان با اتکا به قدرت‌های خارجی برای ایران کاری انجام داد، تا اواخر عمر تجربه کرد. این دیگر نکته‌ای محرمانه نیست که امینی حتی با سیا یعنی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا مرتبط بود، با این توهم که می‌توان از این راه برای اصلاح اوضاع کاری کرد. به نظر من اگر امثال امینی تلاش می‌کردند در چارچوب‌‌‌ همان قانون اساسی مشروطه حقوق مردم را احیاء نمایند و با اتکا به مردم اصلاحات خود را پیش برد، موفق‌تر می‌بود تا اینکه به بیگانه تکیه کند. اما این دیدگاه سیاسی امینی بود، در تاریخ هم محکوم کردن دیدگاه‌ها بی‌معنی است، اما نقد دیدگاه‌ها البته امری است مقرون به ثواب. به نظر می‌رسد اپوزیسیون از فرصت اصلاحات امینی استفاده نکردند. به طور نمونه امینی هنگام تصدی کابینه از جبهه ملی خواست تا برنامه‌های خود را ارائه بدهد. چرا جبهه ملی از این کار امتناع کرد؟ جبهه ملی به امینی اعتماد نداشت. زیرا امینی با اتکای به کندی و تا حدی سیا به نخست‌وزیری رسیده بود. اما باید اذعان کرد دلیل اصلی این بود که جبهه ملی دوم برنامه‌ای منطبق با شرایط سیاسی کشور در اختیار نداشت؛ توجه داشته باشید دکتر مصدق هم نسبت به بی‌برنامگی جبهه ملی دوم انتقاد داشت و گلایه‌هایش را از احمدآباد ارسال می‌کرد. اختلافات داخلی هم کم نبود، به طور مشخص شعبه دانشجویی جبهه ملی مواضعی داشت که با نظرات رهبری جبهه ملی همخوان نبود، یعنی آن‌ها مواضعی رادیکال داشتند. اما نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد این بود که امینی هیچ تلاشی برای برگزاری انتخابات مجلس که از اواخر نخست‌وزیری دکتر منوچهر اقبال به دلیل تقلب انتخاباتی تعطیل شده بود به عمل نیاورد. به واقع امینی رکن عظیم مشروطه را معطل نگه داشت، صرفا به این دلیل که می‌گفت اگر انتخابات در آن شرایط برگزار شود باز هم‌‌‌ همان زمین‌داران و عوامل آن‌ها وارد مجلس خواهند شد و برنامه‌های او را مختل خواهند کرد. این سخن کاملاً درست بود، اما به هر حال وجود مجلس بر عدم تشکیل آن ارجحیت داشت، مجلس رکن مهم مشروطه بود و هیچ کس حق نداشت به هر دلیلی آن را تعطیل نماید. یکی از دلایل مخالفت جبهه ملی با امینی همین موضوع بود، آن‌ها طرفدار برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس بودند. بسیاری بر این باورند مهم‌ترین مانع اقدامات اصلاحی، شخص شاه بود. چرا پهلوی دوم با این اقدامات اصلاحی که اتفاقا موجب بقای سلطنت مشروطه می‌شد مخالفت کرد؟ شاه فکر نمی‌کرد اصلاحات امینی باعث دوام سلطنت او خواهد شد، بلکه او تا واپسین روزهای سلطنت خود فکر می‌کرد امینی می‌خواهد انتقام اضمحلال قاجاریه به دست رضاخان را بگیرد و کشور را جمهوری کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! شاه از امینی می‌ترسید، همان‌طور که از هر رجل ریشه‌دار و موجه دیگری هم می‌ترسید، مثل قوام، رزم‌آرا و حتی سپهبد فضل‌الله زاهدی. مصدق که دیگر شهره آفاق است و شاه از او هراسی هیستریک داشت. شاه با اینکه بر کشور حکومت می‌کرد، اما به شدت به رجال اطراف خود حسادت می‌ورزید، او که شاهی بود در قامت یک خودکامه، می‌خواست هر اقدام مثبتی انجام می‌شود به نام او ثبت گردد و هر کار خطابی صورت گرفت به نام رجال اطراف او نوشته شود. مثلا او قهرمان نجات آذربایجان را خود می‌دانست و نه قوام که با سیاست، شوروی‌ها را بیرون کرد و یا رزم‌آرا که در مقام رییس ستاد ارتش با مشت آهنین با بقایای فرقه دمکرات آذربایجان برخورد نمود. مورد دیگر اصلاحات امینی است. شما به کتاب مأموریت برای وطنم و یا انقلاب سفید و حتی آخرین کتاب او پاسخ به تاریخ نگاه کنید، حتی نامی از دکتر حسن ارسنجانی که معمار اصلاحات ارضی است دیده نمی‌شود. او با خست و خواری همه چیز را به نام خود تمام کرده است، اما همین شاه وقتی می‌دید اقدامات برخی اطرافیانش مثل دکتر منوچهر اقبال به مذاق آمریکایی‌ها خوش نیامده و مثلا تقلب انتخاباتی صورت گرفته است، به سادگی نخست‌وزیرش که خود را با خفت تمام غلام خانه زاد می‌خواند، قربانی کرد و زمینه را برای حمله علیه او باز گذاشت. پس شاه که مردی بود به غایت ترسو و به همین دلیل ژست دیکتاتور‌ها را می‌گرفت، از امینی می‌ترسید، به او حسادت می‌ورزید و همیشه فکر می‌کرد آمریکایی‌ها با حمایت از او برنامه‌ای برای آینده سلطنتش دارند. مثل موارد دوره‌های نخست‌وزیری قوام و رزم‌آرا و مصدق، که همه یک سر و دست از او بالا‌تر بودند، امینی هم از شاه خیلی سیاستمدار‌تر بود، پس مثل موارد دیگر شاه سعی می‌کرد چوب لای چرخ اقدامات او بگذارد تا ناکام شود و هیچ کار مثبتی به نام نخست‌وزیر ثبت نشود. فارغ از شاه چه موانعی بر سر اصلاحات امینی وجود داشت؟ غیر از شاه زمین‌داران بزرگ و به تبع اکثریت رجال سیاسی کشور که قدرت خویش را وامدار بزرگ مالکان بودند با امینی مخالف بودند. مثلاً می‌توان از هولاگو رامبد نام برد که از خوانین شمال کشور بود و با اسدالله علم و حزب مردم او روابط بسیار حسنه داشت. به واقع متشکل‌ترین گروه که علیه امینی فعالیت می‌کرد‌‌‌ همان حزب مردم بود، در این حزب کسانی که از دوره مصدق مشهور به توده‌ای‌های انگلیسی شدند فعالیت می‌کردند، این‌ها عمدتاً تحصیلکرده بودند و اطراف علم گرد می‌آمدند. از بین اینان می‌توان به رسول پرویزی نویسنده کتاب مشهور شلوارهای وصله‌دار اشاره کرد، دکتر محمد معتضد باهری و هوشنگ نهاوندی و علینقی عالیخانی و کثیری از این دست افراد را هم می‌توان در زمره وفادار‌ترین نزدیکان علم به شمار آورد که با برنامه‌های امینی مخالف بودند. بریتانیا و گروه‌های متحد سیاست‌های منطقه‌ای آن کشور هم از جمله مخالفان پابرجای امینی بودند. مثلا می‌توان از برادران مسعودی نام برد که یکی از آن‌ها یعنی عباس مسعودی صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات بود. بعلاوه باید از برادران رشیدیان نام برد که از بدو تأسیس سلطنت پهلوی با محافل انگلیسی مراوده داشتند و در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقشی بسیار فعال بر عهده داشتند. اما مهم‌ترین مخالف امینی کسی نبود جز‌‌‌ همان امیر اسدالله علم دوست گرمابه و گلستان شاه که از دوره جوانی با هم محشور بودند و به واقع محرم اسرار هم به شمار می‌رفتند، تا جایی که شاه چیزی خصوصی نداشت که علم از آن بی‌اطلاع باشد. به همه این‌ها باید جنگ پنهان اطلاعاتی را افزود، واقعیت امر این است که هم سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس و هم آمریکا با وجود آرایش نیرو‌ها در آن زمان شانسی برای بقای امینی مشاهده نمی‌کردند. گراتیان یاتسویچ مسوول سیا در تهران بیشتر روی گروهی از جوانان تحصیلکرده حساب باز کرده بود که کانون مترقی را تشکیل دادند و همین‌ها بعداً به حزب ایران نوین تغییر نام دادند و تا زمان وقوع انقلاب قدرت را به دست داشتند. همه این‌ها در ناکام ماندن برنامه‌های امینی و سرانجام سقوط او ذی‌مدخل بودند. قبل از این جنگ پنهان اطلاعاتی باعث شده بود کودتای سرلشکر قره‌نی‌ لو برود، آن زمان امینی سفیر ایران در واشنگتن بود و در محافل سیاسی تهران شایع بود با توطئه ارتباط دارد به همین دلیل به دستور شخص شاه او را احضار کردند، اما ارتباط او با شبکه کودتای قره‌نی اثبات نشد. با این سابقه وقتی آمریکا از نخست‌وزیری او حمایت کرد، طبعاً شاه وحشت‌زده شد. به همه این‌ها باندی از افسران عالی‌رتبه ارتش را باید افزود که از اقدامات اصلاحی امینی به شدت ضرر کرده بودند. به یاد داشته باشید او ارتشبد عبدالله هدایت و سپهبد حسین آزموده را به اتهام فساد مالی بازداشت کرد و محاکمه نمود. اصلاً او برای مبارزه با فساد اقتصادی تعداد زیادی از معتمد‌ترین یاران شاه را بازداشت نمود، امینی قصد داشت این مبارزه را ادامه دهد و اگر موفق می‌شد، در ‌‌‌نهایت دربار پهلوی به مثابه سرمنشاء فساد زیر سوال می‌رفت. پس فرماندهان عالی‌رتبه ارتش هم به بقای امینی رضایت نمی‌دادند و هر روز نقشه‌ای می‌کشیدند تا او را سرنگون نمایند. آقای آبادیان اصولا تصور می‌کنید امینی از نظر شخصی از این ظرفیت برخوردار بود که رهبری حرکت اصلاحی از درون حاکمیت را بر عهده بگیرد؟ به نظر من به لحاظ شخصیتی امینی واجد صلاحیت‌های لازم بود، لیکن تشکیلاتی نداشت تا بتواند با اتکا بر آن برنامه‌هایش را پیش ببرد. گروه‌های مخالف او همه متشکل، سازمان یافته و البته مجرب بودند و به ویژه در عملیات مافیایی تبحر داشتند، امینی بدون وجود گروهی متشکل و همسو نمی‌توانست از پس این مخالفین برآید، که بر نیامد. اما نقطه اتکای او در مقابل حریف پشت‌گرمی به حمایت آمریکا بود، لیکن نکته این است که رییس پایگاه سیا در تهران یعنی سرهنگ گراتیان یاتسویچ به طور مشخص از امینی حمایتی نکرد، او دنبال راه حل خاص خود بود که سر از تشکیل حزب ایران نوین درآورد. هیچ یک از اقدامات اصلاحی امینی به مرحله اجرا در آمد که آثار آن بر روند کشور مشخص باشد؟ امینی عملاً با بحران‌های فراوانی مواجه بود، از همه بالا‌تر اینکه او حاضر نشد به بسیاری از تقاضاهای آمریکایی‌ها روی خوش نشان دهد. یکی از این‌ها لایحه مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکا بود که امینی آن را کاملاً مسکوت گذاشت. فکر می‌کنم شاید یکی از دلایل تعلل امینی در برگزاری انتخابات مجلس این باشد که او می‌خواست مانع از تصویب این لایحه بشود، می‌دانید علم هم زیر بار این تقاضای آمریکایی‌ها نرفت و می‌دانیم در اواخر دوره نخست‌وزیری او بود که انتخابات مجلس بیست و دوم برگزار شد، مجلسی که کانون مترقی در آن اکثریت پارلمانی را به دست آورد. به همین دلیل منصور نخست‌وزیر شد و لایحه یادشده در دوره نخست‌وزیری او که از برکشیدگان مستقیم سیا بود، تصویب گردید. امینی در سراسر دوره نخست‌وزیری خود با بحران مواجه بود، به همین دلیل موفقیتی اندک داشت، اما بعداً بخشی از دیدگاه‌های اصلاحی او به دست جانشینش یعنی اسدالله علم به اجرا درآمد که مهم‌ترین آن‌ها اصلاحات ارضی بود، اما اصلاحات ارضی منجر به تکه پاره شدن اراضی بزرگ شد. دهقانی که زمینی کوچک به او رسیده بود نمی‌توانست از آن بهره برداری لازم به عمل آورد، زیرا این زمین قابلیت‌های لازم برای کشت را نداشت. دیگر اینکه دهقان چیزی نداشت تا زمینش را کشت کند، پس به ناچار از سیستم بانکی وام می‌گرفت. اما عملاً نمی‌توانست وام خود را بازپرداخت کند، در نتیجه ناچار می‌شد زمین را بفروشد و بخشی از آن را بابت اصل و فرع وام بپردازد و خود راهی شهر شود تا به کارگری در کارگاه‌ها، کارخانه‌ها و رستوران‌ها بپردازد. رهاورد این موضوع حاشیه‌نشینی بود که مثلاً در قالب کارگری در کوره‌پزخانه‌ها متجلی شد و رهاورد دیگر آن آلونک‌نشینی، کپرنشینی و گودنشینی بود. به واقع اصلاحات مورد نظر امینی به ضد خود مبدل شد و دهقانان سابق که عمدتاً اقشار حاشیه‌ای جامعه را تشکیل می‌دادند، بعد‌ها نقشی مخرب در فرایند نوسازی جامعه ایفا کردند. چه عاملی باعث شد که امینی سقوط کند، فشار بیش از حد محمدرضا شاه یا ناامیدی آمریکا از اصلاحات امینی یا سرسختی خود نخست‌وزیر در برابر مطالبات فراقانونی شاه؟ شاه به آمریکا قول داد اصلاحات مورد نظر آن‌ها را انجام دهد به شرطی که آن‌ها اجازه دهند امینی را براندازد. آمریکا هم در‌‌‌ همان ماه‌های نخست‌وزیری امینی متوجه شده بود او تنهاست و به جز دکتر ارسنجانی و دکتر الموتی متحد نزدیکی ندارد و وی قادر نخواهد بود برنامه‌های خود را ادامه دهد. به نظر من سیا هم از امینی ناامید بود، به همین دلیل بر خلاف دیدگاه‌های چستر باولز و والت ویتمن روستو که نظریه‌پردازان تیم کندی بودند، سیا چندان به امینی و آینده او خوش‌بین نبود، به واقع‌بین وزارت امور خارجه و کاخ سفید از سویی و سیا از سوی دیگر اختلاف نظر بروز کرده بود. وزارت امور خارجه و کاخ سفید از امینی حمایت می‌کردند حال آنکه سیا روی تیم منصور شرط‌بندی نمود و آرام آرام کادرسازی می‌کرد تا سرنوشت قدرت سیاسی را در کشور برای همیشه به برنامه‌های ایالات متحده گره بزند، کاری که در دوره حکومت طولانی حزب ایران نوین نتیجه داد. به همه این‌ها باید فشارهای گروه‌های مافیایی مثل برادران رشیدیان و یا برادران مسعودی را افزود. البته امینی برای خود اصولی داشت که حاضر نبود از آن‌ها عدول کند، او معتقد بود شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، شاه هم به چیزی کمتر از قدرت خودکامه رضایت نمی‌داد؛ پس همه این عوامل در سقوط امینی مؤثر بودند. دو چهره اپوزیسیون در سرنوشت امینی خیلی تاثیرگذار بودند یکی ارسنجانی و دیگری بختیار با عدم وفای به عهد خود، وی با وجود تعهد به حفظ آرامش جبهه ملی در سخنرانی خود با بیان مطالب تند و احساسی اولین همایش مردمی جبهه ملی در تهران را به تنش کشید و باعث بسته‌تر شدن فضای کشور شد. نظر شما در مورد اقدامات این دو چهره چیست؟ من از داستان عدم وفای به عهد بختیار اطلاعی ندارم، اصلاً بختیار جزو تیم امینی نبود که او را متعهد به برنامه‌های امینی بدانیم. بختیار مسوول شاخه دانشجویی جبهه ملی بود و می‌دانیم این شاخه گرایش‌های به قول امروزی رادیکال داشت؛ خود او هم می‌گفت سوسیال دمکرات است. درباره ارسنجانی هم باید گفت برجسته‌ترین عضو تیم امینی به شمار می‌آمد. ارسنجانی شخصیتی بسیار مهم است که حق او در تاریخ‌نویسی‌های معاصر ادا نشده است، او با مردان قدرتمندی مثل قوام‌السلطنه کار کرده بود و از زیر و بم هزار توی سیاست ایران آگاهی داشت. ارسنجانی و الموتی برجسته‌ترین نزدیکان امینی بودند و نمی‌توان او را در زمره اپوزیسیون امینی به حساب آورد. بسیاری امینی را آخرین نخست‌وزیر قدبلند پهلوی دوم می‌دانند. این تحلیل را قبول دارید؟ اگر منظورتان از قدبلند بالا‌تر از شاه بودن است، به نظر من دو نخست‌وزیر بعدی او یعنی علم و منصور هم همین ویژگی را داشتند، با این تفاوت که شاه با علم دوست بود و به او اعتماد مطلق داشت و بالا‌تر اینکه علم هر کاری می‌کرد برای تحکیم پایه‌های دیکتاتوری شاه بود؛ اما منصور پشت‌گرم به حمایت سیا و دیپلمات‌های آمریکایی بود. به واقع از دوره هویداست که روند افول مردان قدرتمند آغاز شد و وفاداران شاه دو گروه بودند: گروهی که می‌گفتند بله قربان و گروهی که می‌گفتند البته قربان! این نکته‌ای است که خود رجال اطراف شاه هم به آن اشاره کرده‌اند. در دوره نخست‌وزیری هویدا بود که شاه در قامت یک خودکامه ظاهر شد و دیگر هیچ کس جلودارش نبود. طنز تاریخ این است که هرچه شاه بیشتر خودکامگی پیشه می‌کرد، پایه‌های حکومت خود را بیش از پیش متزلزل می‌نمود، این دیالکتیک قدرت خودکامه است. علی امینی را در بین نخست‌وزیران شاه در چه رده‌ای قرار می‌دهید، در کنار مصدق یا فروغی، قوام یا علم و هویدا؟ قیاس بین مصدق و شخصیت‌های دیگری که نام بردید، قیاسی است مع‌الفارق، مصدق برجسته‌ترین رجل سیاسی تاریخ معاصر ایران است و رفتار سیاسی او الگویی برای جنبش‌های سیاسی منطقه و حتی جهان بود. اما باید بگویم برای پاسخ به این پرسش باید تبار هرکدام از این شخصیت‌ها را شناخت. به لحاظ تاریخی بین امینی و فروغی اختلافی بنیادین وجود دارد که به دوره مشروطه و حتی قبل از آن باز می‌گردد. در این تردیدی نیست که فروغی مردی بود فرهیخته، او بود که برای نخستین بار قشر تحصیلکرده ایران را با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا کرد، امثال فروغی که هم به تاریخ فلسفه علاقه داشته و هم اهل سیاست باشند، نادرند؛ اما از این حقیقت گریزی نیست که طبق اسناد موجود، فروغی شخصیتی استوار و مستحکم نداشت و شاید به همین دلیل مثل بسیاری از دیگر فرهیختگان در خدمت خودکامه‌ای به نام رضاخان درآمد. اما امینی خدمتگزار کسی نبود، کما اینکه اجداد او هم چنین موقعیتی داشتند و از این بالا‌تر مادری شجاع و منحصر به فرد داشت. قوام هم رجلی سیاستمدار بود که از دوره مشروطه با خط و ربط فروغی و دوستانش میانه‌ای نداشت، او مردی بود طرفدار معیار‌ها و موازین مشروطه و البته بعد‌ها با رضاخان سردار سپه هم درآویخت، این سابقه مزید علت شده بود و باعث هراس شاه از او می‌شد. مصدق و قوام و امینی به نوعی با هم فامیل بودند، هرچند به لحاظ سیاسی تفاوت‌های فراوانی بین آن‌ها موجود بود، اما هیچ کدام خدمتگزار به حساب نمی‌آمدند و همیشه شأن رییس دولت را حفظ می‌کردند. واقعیت دیگر این است که تفاوت‌های آن‌ها با علم و پیش از او فروغی کاملاً روشن بود. فروغی و بعد‌ها علم کسانی بودند که به ترتیب پایه‌های تثبیت دیکتاتوری رضاشاه و محمدرضا شاه را استوار ساختند، حال آنکه مصدق و قوام و امینی به سلطنت شاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه می‌اندیشیدند. به نظر من امینی بیشتر به قوام نزدیک بود تا دیگر شخصیت‌هایی که از آن‌ها نام بردید. یعنی او هم مثل قوام تلاش داشت شاه را قانع نماید در چارچوب مشروطه و الزامات آن سلطنت کند، اما مثل مصدق تلاش نکرد شاه را مجبور به تمکین در برابر قانون نماید. امینی بر خلاف مصدق و مثل قوام تلاش داشت نوعی سیاست‌ موازنه مثبت برقرار نماید و به عنوان جلوگیری از نفوذ کمونیسم، به اردوگاه غرب اتکا نماید. وجه اشتراک دیگر این است که امینی درست مثل قوام روی آمریکا حساب ویژه‌ای می‌گشود و تلاش داشت این قدرت را به عنوان «نیروی سوم» وارد عرصه سیاسی ایران نماید تا به این وسیله موقعیت بریتانیا را تضعیف کند، اما مثل قوام ناکام ماند. دشمنان قوام و امینی هم مشترک بودند، برادران رشیدیان، برادران مسعودی، دربار، ستاد ارتش و ژنرال‌هایی که مورد اعتماد شاه بودند، همان‌طور که از قوام می‌ترسیدند و از مصدق وحشت داشتند، نسبت به آینده خود با وجود کسی مثل امینی نگران بودند. در این میان علم معتمد‌ترین چهره مورد نظر آن‌ها بود، همان‌طور که در دوره انتقال قدرت از قاجار به پهلوی قزاقان و فرمانده ایشان یعنی رضاخان پشت‌گرم به حمایت‌های فروغی و یاران او بودند. با تمام این اوصاف من اعتقاد ندارم که هیچ کدام از این شخصیت‌ها برای نفع شخصی و یا به دلیل سرسپردگی به سیاست این یا آن قدرت خارجی دست به اقدام سیاسی می‌زدند؛ حتی علم و فروغی که طبق اسناد متمایل به سیاست خارجی بریتانیا بودند و قوام و امینی که به حمایت‌های آمریکا امیدواری نشان می‌دادند، مهره‌ای در دست بیگانگان شناخته نمی‌شوند. به نظر من آن‌ها بر اساس دیدگاه‌های سیاسی خود عمل می‌کردند و ما در مقام مورخ باید این دیدگاه‌ها را به آزمون بگذاریم و نتیجه بگیریم که آیا نظرات آن‌ها منطبق با منافع ملی ایران بود یا خیر؟ البته علم و پیش از او فروغی منافع ایران را در ارتباط نزدیک با سیاست‌های منطقه‌ای بریتانیا ارزیابی می‌کردند و قوام و امینی سیاست نزدیک شدن بیشتر به آمریکا را سرلوحه کار قرار داده بودند؛ اما شکی نیست همه آن‌ها سیاستمداران برجسته‌ای بودند. بدیهی است به نظر من حساب مصدق از همه این‌ها جداست، او رجلی برجسته بود که ایران را متعهد به سیاست هیچ قدرت خارجی چه شرق و چه غرب نمی‌دانست و الگوی خود را سیاست موازنه منفی قرار داده بود که ریشه‌ای استوار در دیدگاه‌های سیدحسن مدرس مشهور به سیاست موازنه عدمی داشت و بعد‌ها با جنبش عدم تعهد جهانی شد. پس بهتر است اختلافات معمول و غیرمعمول سیاسی دوره‌های مورد بحث را به اختلاف نظر در دیدگاه‌ها مرتبط بدانیم تا این اندیشه که گویا رجال مشهور سیاسی کشور برای خدمتگزاری به این یا آن قدرت خارجی به میدان آمده بودند. با این توصیف حساب امیرعباس هویدا از همگی این شخصیت‌ها جدا بود، اساساً با آغاز دوره نخست‌وزیری هویدا چرخشی آشکار در تحولات سیاسی کشور صورت گرفت، از این به بعد این شخص شاه بود که آشکار و نهان سیاست‌های مورد نظر خود را پیش می‌برد و هویدا خواسته و ناخواسته ابزاری شده بود در دستان او که ضمن اینکه تحقیر می‌شد، ارکان حکومت خودکامه شاه را تثبیت می‌کرد. اما نه شاه و نه هویدا درک نکردند این فرایند چیزی جز سقوطی محتوم در پی نخواهد داشت. هیچ کدام از شخصیت‌های سابق‌الذکر، خود را رییس دفتر اعلیحضرت همایونی معرفی نکرده بودند، اما هویدا خود را این‌گونه خطاب می‌کرد و شاه هم نمی‌دانست با این وضعیت بر مسوولیت‌های خود در برابر تحولات جاری کشور می‌افزاید و خواسته یا ناخواسته بار گران کلیه ناکامی‌ها را خود به گردن می‌گیرد. همین موضوع بود که فرایند سقوط او را تثبیت کرد. حتی وقتی در اوج انقلاب به سال ۱۳۵۷ امینی تلاش کرد تا شاید آب رفته را به جوی برگرداند، به دستور شاه و ساواک فحش نامه‌هایی علیه او منتشر کردند و مثلاً در روزنامه رستاخیز منتشر ساختند که طبق آن‌ها گویا امینی می‌خواهد شاه را واژگون کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! حال آنکه امینی جزو معدود شخصیت‌هایی بود که هنوز به قانون اساسی مشروطه تکیه می‌کرد و می‌خواست شاه را از ورطه‌ای که در آن گرفتار آمده بود، نجات بخشد. منبع: ماهنامه نسیم بیداری منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

انگلیس و حافظه تاریخی ما

بهبودی، هدایت ‌الله آشنایی با رخدادهای تاریخی از مهم‌ترین ملزومات اجتماعی است. اگر این آشنایی پدید آید، منجر به پیدایش ذخیره‌ای درونی می‌شود که از آن به عنوان «حافظه تاریخی» یاد می‌کنند. برخورداری از حافظه تاریخی منافع سرشاری نصیب جامعه می‌کند که قوام فکری، اعتماد و اتکاء به نفس، و توان دیده بانی آینده از جمله آنهاست. هر چند آشنایی با رخدادهای تاریخی منزلتی پر امتیاز برای هر ملتی است، اما «یادآوری» رویدادهای تاریخی به همان اندازه نافع و سودمند است. اگر گفته شود آن آشنایی و این یادآوری لازم و ملزوم یکدیگرند، سخن بجایی رانده شده است. حافظه‌ها برای ماندگاری نیازمند یادآوری و تکرار هستند؛ به ویژه در انتقال از نسلی به نسل دیگر. وقتی برگ برگ حوادث تاریخ معاصر ایران را مرور می‌کنیم، با پدیده شومی روبرو می‌شویم که زخم‌های عمیقی بر استقلال، حیثیت و منافع ملی ایران وارد کرده است: استعمار. این پدیده مشؤوم سراسر این دوره تاریخی را آلوده خود نموده است. استعماری که گریبان ایران را در چنگ خود گرفته بود، خصلتی رقابتی و چند وجهی داشت. هر چند این ویژگی ایران را از غلتیدن به دره حاکمیت بی واسطه بیگانگان (چون هندوستان) دور نگاه داشت، اما کشمکش دو قطب رقیب (بریتانیا و روسیه) در جغرافیای ایران، درصد آسیب‌های یاد شده را دوچندان کرده است. می‌دانیم که میان این دو استعمارگر رقیب، به جهت دخالت‌های پرشمار و نقض حاکمیت ملی ایران، تفاوتی نیست، اما امتداد دخالت‌ها، عمق دست‌اندازی‌ها، و به ویژه کشیدن دشمنی‌ها تا زمان حال، انگلیس را در جایگاه متفاوتی نشانده است. همین ویژگی نیز موجب شده که در حافظه تاریخی مردم ایران پرونده منحصر به فردی برای انگلستان گشوده شود. این پرونده نیازمند یادآوری و بازخوانی متناوب است. موضوع استعمار انگلیس در ایران از جمله پدیده‌هایی است که برای مشاهده آن نیازی به اغراق و حتی بزرگ‌نمایی نیست. نقشی که این کشور سلطه‌جو در تحریک جریان‌های تجزیه‌طلب و ایجاد و تشدید اختلافات مذهبی از یک سو و تأسیس و تقویت فرقه‌های شبه مذهبی داشته، گرفتن امتیازها ریز و درشت اقتصادی، ایجاد قحطی، تاراج میراث فرهنگی و قاچاق پول‌های نقره و طلای ایران به هندوستان و بین‌النهرین، جدا کردن بخش‌هایی از خاک کشور به طور مستقیم چون بحرین و هرات و کمک به تجزیه مناطقی چون ناحیه قفقاز، طراحی و حمایت از دو کودتای 1299 و 1332 که موجب برپایی نظام‌های دیکتاتوری، سرکوب مردم و نقض مشروطیت گردید، اشغال و تجزیه ایران در دوره‌های متعدد با مشارکت قدرت‌های دیگر، تشکیل نیروی نظامی، تحریک ایلات و قبایل و سرکوب جنبش‌های آزادی‌بخش، جاسوسی و نفوذ در دولت‌ها، حمایت از احزاب و مطبوعات وابسته، سیاستگزاری در امور داخلی ایران از طریق خاندان‌ها و رجال وابسته و نیز استفاده از اهرم‌های اقتصادی همچون بانک شاهنشاهی، دخالت در سقوط و ظهور برخی دولت‌ها، کارنامه یک‌رنگ، اما سیاه استعمار انگلیس در ایران است. تنوع و تعدد دست‌اندازی‌های این کشور در دوره معاصر به اندازه‌ای است که انگلستان را در حافظه تاریخی مردم ایران تبدیل به اسطوره نیرنگ کرده، در ادبیات سیاسی ایران سمبل تجاوز و غارت، فریب و دروغ شده است. اکنون از زمانی که وزیر مختارها و سفرای انگلیس، سیاق سیاسی ایران را می‌نوشتند، دهه‌ها می‌گذرد. اینک نه از سواره‌نظام پلیس جنوب خبری هست، نه از سیطره کشتی‌های جنگی آن کشور در خلیج فارس، و نه از مشورت‌های دلسوزانه (!) پرسی لورن و آنتونی پارسونز؛ اما ساده‌انگارانه خواهد بود که بپذیریم با غیبت اینها شر سایه انگلیس از سر این کشور کم شده است. این شر، با انضمام قدرت‌های نوپدید و جابه‌جایی رب‌النوع‌ها از قاره‌ای به قاره‌ای دیگر ادامه دارد. اگر دیروز قیچی استعمار کشوری را برش می‌زد، تجزیه می‌کرد، و یا با سربازانش آن را درمی‌نوردید، امروز بی آنکه نفرت ملتی را از اشتغال کشورش برانگیزد، با امواج تصویری بر ذهن‌ها و دل‌ها می‌تازد. اگر دیروز سفارت انگلیس در تهران محل تحصن و اعتراض و پناه‌جویی شخصیت‌های ژله‌ای بود، امروز بنگاه بی‌بی‌سی و صدای امریکا پذیرای این شمار از فارسی‌زبانان است. اگر دیروز جامعه اتفاق ملل با اشاره انگلیس حقوق سیاسی ایران را تضییع می‌کرد، امروز سازمان ملل با همه شاخ و برگ‌هایش این کار را می‌کند. میراث تقسیم‌شده انگلیس، همچنان بر حافظه تاریخی ما سنگینی می‌کند. منبع: سایت خبرآنلاین

هيكل: ساواك شاخه‌اي از سيا بود

محمد حسنين هيكل روزنامه‌نگار برجسته مصري كتابي دربارة انقلاب ايران و ريشه‌هاي آن نوشته است . او با برشمردن علايق و خواسته‌هاي سياسي، اقتصادي و استراتژيك امريكا در ايران پس از كودتاي 28 مرداد 32، تشكيل ساواك را مؤثرترين اقدام امريكا و سيا ارزيابي مي‌كند كه جهت تقويت علايق و منافع آني و بلندمدت آن كشور در اين منطقه احساس نياز مي‌شد. او ساواك را «بيش و كم شاخه‌اي از سيا » به شمار آورده كه عمده فعاليتهايش در راستاي اهداف امريكا شكل گرفته و هدايت شد. برخي ديگر از پژوهشگران نيز تحليل كرده‌اند كه بخشي از اهداف امريكا و سيا در تأسيس ساواك، به طرح آن كشور براي ريشه‌كن سازي كمونيسم و گروههاي چپ در ايران معطوف بود تا از طريق اين تشكيلات جديد، بر مشكلات احتمالي كه گمان مي‌رفت از ناحيه اين گروهها بر منافع امريكا در ايران وارد شود، جلوگيري كند و موقعيت سياسي شاه را نيز در رأس هرم قدرت تضمين نمايد. علاوه بر گروههاي چپ، ساواك بايد مخالفان سياسي، مذهبي او را نيز سركوب كند. قرينه ديگري كه محققان را به نقش سيا در تشكيل و راهبري ساواك هدايت مي‌كند عملكرد بعدي آن است به طوري كه هم‌زمان با تغيير و تحولاتي كه در سياستهاي دولتهاي احزاب دموكرات و جمهوريخواه امريكا بروز مي‌كرد و به تبع آن سياست‌گذاري و نگرش اين كشور در مناطقي نظير ايران دچار دگرگونيهاي مشابهي مي‌شد، در نوع عملكرد ساواك هم كه اقدامات و فعاليتهاي آن تابعي از سياستها و خواسته‌هاي سيا بود، تغييراتي همسو رخ مي‌داد. چنانكه وقتي دموكراتها سياست ويژه‌اي پيش روي دولتمردان پهلوي قرار مي‌دادند، به تبع آن رفتار ساواك نسبت به مخالفان و ساير وظايفي كه بر عهده داشت در چارچوب همان طرحهاي اعلام شده شكل مي‌گرفت؛ هنگامي نيز كه جمهوري‌خواهان اعمال سياستهاي خشن‌تري را به شاه توصيه مي‌كردند، هم‌زمان با آن، سيا هم ساواك را به همان مسير سوق مي‌داد. احمد فاروقي و ژان لووريه كه فصلي از كتاب مشتركشان ـ ايران بر ضد شاه ـ را به ساواك اختصاص داده‌اند و از آن تحت عنوان چشم و گوش شاه نام مي‌برند، تصريح مي‌كنند كه اين سازمان پليسي ـ اطلاعاتي اساساً تابعي از دستگاه اطلاعاتي امريكا «سيا» بود و سيا بر آن بود تا از طريق اين سازمان جديد، اهداف اطلاعاتي، امنيتي و سياسي خود را در ايران و ساير كشورهاي منطقه تسهيل بخشد. جان. دي. استمپل كارمند بخش سياسي ـ اطلاعاتي سفارت امريكا در تهران هم ديدگاهي مشابه دربارة نقش سيا در تشكيل و تجهيز ساواك دارد. وي تأكيد مي‌‌كند كه «سازمان امنيت و اطلاعات كشور [ساواك] ... آميزه‌اي از اف. بي. آي [F.B.I] و سي. آي. ا [CIA] امريكا بود.» ويليام سوليوان آخرين سفير امريكا در تهران هم بر اين نكته تأكيد دارد كه تشكيل ساواك از ابتكارات سيا بود. وي معتقد است همين سازمان بود كه طرح تشكيلاتي و چگونگي تأسيس و فعاليت ساواك را در اختيار حاكمان ايران قرار داد. به اعتراف سوليوان: «در سال 1957 سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده مي‌شد به زودي به نام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت.» منبع:آرشيو موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

نقد كتاب «خاطرات دكتر بقايي»

كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» حاصل شش جلسه گفت و گوي مركز طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد آمريكا با دكتر بقايي طي آخرين سفر وي به خارج از كشور در بهار سال 1365 (از 10 آوريل تا 25 ژوئن 1986) است كه در سال 1382 توسط نشر علم به بازار كتاب عرضه گرديده است. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» را مورد نقد و بررسي قرار داده است كه با هم مي خوانيم : دكتر مظفر بقايي كرماني از جمله بازيگران معروف در دوره‌اي بسيار حساس از حيات سياسي ايران به شمار مي‌آيد كه به دليل برخورداري از پيچيدگي‌هاي رواني، فكري و عملي، نقش ويژه‌اي را در صحنه‌گرداني مسائل سياسي كشور برعهده داشته است. دكتر بقايي در خانواده‌اي اهل سياست به دنيا آمد. گفته شده است پدرش ميرزا شهاب در انجمني وابسته به لژ بيداري ايرانيان فعاليت داشت و سپس با رسيدن به رياست فرقه دموكرات كرمان، توانست راه خود را به مجلس چهارم باز كند. بقايي نيز پس از آن كه به مدت قريب ده سال اقامت در فرانسه براي تحصيل و آشنايي با افرادي از جمله عيسي سپهبدي كه بعدها نقش بسيار مهمي را در زندگي او ايفا مي‌كند، در سال 1317 به ميهن بازگشت. تبعيد رضا خان از ايران به فاصله كوتاهي از اين زمان، به ايجاد شرايط جديدي در كشور انجاميد كه زمينه نقش‌آفرينيهاي بعدي مظفر بقايي و دوستانش را به عنوان يكي از مرموزترين چهره‌ها و محافل سياسي طي دهه‌هاي 20 و 30 فراهم آورد. اگرچه تحولات سياسي اين سالها و بويژه مسائل مربوط به شكل گيري نهضت ملي و همچنين راه و روش شخصيتهاي تأثيرگذار در اين دوران، بارها و بارها مورد بحث و بررسي قرار گرفته است، اما انتشار خاطرات دكتر بقايي، فرصتي مجدد را فراهم آورده است كه نه كل وقايع و اتفاقات در آن برهه، بلكه با نگاهي دوباره بر زندگي سياسي وي و با بهره‌گيري از آنچه او خود بر زبان رانده، حتي‌المقدور گوشه‌هايي از آن مورد بازخواني قرار گيرد. اما قبل از آن، اشاره‌اي كوتاه به كتاب «زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي» به قلم آقاي حسين آباديان، مي‌تواند گوياي مسائل مهمي باشد. اين كتاب كه در سال 1377 انتشار يافت، حاوي انبوهي از اسناد شخصي دكتر بقايي بود و گام مؤثري در نشان دادن نقش و جايگاه وي در شاكلة سياستها و برنامه‌هاي بيگانگان براي استمرار تسلط بر ايران، محسوب مي‌شد. برمبناي آنچه در اين كتاب آمده است بايد گفت وابستگي دكتر بقايي به بيگانگان در حدي بود كه تمامي توان و استعداد وي را در خدمت اجراي برنامه‌هاي مورد نظر آنان در مي‌آورد. براي روشن شدن اين قضيه، اشاره به طرح استيضاح دولت ساعد كه بقايي در خاطرات خود با افتخار تمام از آن ياد مي كند، مي تواند روشنگر بسياري از مسائل باشد. آقاي عبدالله شهبازي در مقدمه‌اي كه بر كتاب زندگينامه سياسي دكتر بقايي نگاشته است، در اين مورد چنين خاطرنشان مي‌سازد: «اسناد به دست آمده ترديدي بر جاي نمي‌گذارد كه سپهبدي واسطه انتقال برخي پيامهاي مرموز به بقايي بود كه راه سياسي او را ترسيم مي‌كرد. نمونه‌هايي از اين اسناد در كتاب حاضر معرفي شده است كه شايد مهمترين و حيرت‌انگيزترين آنها متن پيش‌نويس نطق بقايي در استيضاح دولت ساعد باشد. اين سند، استيضاح تاريخي فوق را كه واجد اهميت فراوان در تحولات سياسي آن دوران است، به عنوان يك سناريوي از پيش طراحي شده به نمايش مي‌گذارد.» البته بايد گفت با توجه به رقابتها و همكاريهاي دولتهاي بيگانه در امور داخلي ايران، تزلزل شديد دولت مركزي، فعاليت شبكه‌ها و محافل سري و مرموز وابسته به بيگانه در داخل كشور و بسياري عوامل و شرايط ديگر، تبيين دقيق روابط دكتر بقايي با بيگانگان امري دشوار به نظر مي‌رسد اما آنچه از برآيند كلي زندگي سياسي وي مشخص است اين كه بقايي با تشخيص موقعيت آمريكا به عنوان يك نيروي در حال گسترش پس از جنگ جهاني دوم، خود را در خدمت آن قرار داده و از آنجا كه رژيم پهلوي نيز در اين مسير گام برمي‌داشت، نقشي جدي را در جهت حمايت از آن و شخص محمدرضا پهلوي برعهده مي‌گيرد. بررسي كتاب خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني مي‌تواند ما را در پي بردن به اين مسأله بر مبناي صحبتها و ادعاهاي خود ايشان، ياري رساند. براساس آنچه در خاطرات دكتر بقايي آمده، اين نكته كاملاً پيداست كه وي از ذهني تشكيلاتي و شخصيتي جسور و فعال در عرصه سياست برخوردار بوده است. دكتر بقايي نخستين گامهاي سياسي خود را پس از بازگشت از فرانسه به كشور، ابتدا با شركت در تأسيس «حزب اتحاد ملي» و سپس با پيوند خوردن به حزب دموكرات قوام‌السلطنه برمي‌دارد و پس از آن كه به عنوان مسئول تشكيلات اين حزب در كرمان آغاز به كار مي‌كند، با بهره‌گيري از رانت اين حزب دولتي، راه خود را به درون مجلس مي‌گشايد. البته ناگفته نماند كه بحثهاي زيادي در مورد عضويت وي در حزب توده نيز وجود دارد كه حتي اگر با توجه به اظهارات دكتر بقايي، از آنها نيز صرفنظر كنيم، چيزي از ويژگي تشكيلاتي بودن شخصيت وي كاسته نمي‌شود. دكتر بقايي در طول سالهاي بعد، شخصاً اقدام به ايجاد چندين تشكل مي‌كند از جمله «سازمان نظارت آزادي»، «حزب زحمتكشان» و «سازمان نگهبانان آزادي» و به اين ترتيب افرادي را به عنون هوادار حول خود جمع مي‌كند. همچنين با بدست‌گيري روزنامه «شاهد»، تريبون مناسبي نيز براي انتشار آراء و نظريات خود فراهم مي‌آورد. بنابراين به طور خلاصه بايد گفت دكتر بقايي ازجمله سياستمداراني نبود كه بدون در اختيار داشتن ابزارها و امكانات لازم وارد چنين عرصه پرمخاطره و پيچيده‌اي شود. دكتر بقايي در حفظ و بكارگيري اين ابزارها نيز از مهارت ويژه‌اي برخوردار بود. نخستين مهارت وي در حفظ اقتدار و كنترل خود بر ابزارهاي حزبي بود و بسادگي اجازه نمي‌داد اين ابزارها تحت نفوذ ديگران قرار گيرد. به عنوان نمونه، نحوه كنار زدن «سيدمحمد هاشمي» از انتخابات كرمان (ص82) در حالي كه نظر رياست حزب دموكرات بر كانديداتوري وي از آن حوزه انتخابيه بود، بخوبي نشان داد كه بقايي حتي زماني كه به عنوان مسئول يكي از شعبات حزب مشغول فعاليت است،‌ اجازه دخالت به رئيس حزب در منطقه تحت نفوذ خود را نمي‌دهد. ماجراي «هاله» (ص312) نيز حاكي از آن بود كه بقايي با شكل دادن به يك شبكه جاسوسي و نظارت دقيق درون حزبي،‌ تمامي حركات درون حوزه‌هاي حزبي را تحت نظر داشته و هر حركت خلاف خود را با طرح‌ريزي دقيق و حساب شده، در نطفه خفه مي‌كرد. و سرانجام قضيه بيرون راندن «خليل ملكي» از مقر حزب زحمتكشان (ص309) اين نكته را به اثبات رساند كه بقايي در مقابل حريفان قدر و كاركشته‌اي مثل خليل ملكي چنانچه با نيروي فكر و تدبير و نقشه‌چيني قادر به كسب پيروزي نشود،‌ از دست يازيدن به روشهاي خشونت‌آميز و ضرب و جرح رقيبان براي بيرون راندن آنها و تحكيم موقعيت خود در حزب، هيچ ابايي ندارد. اما گذشته از اقدامات درون حزبي، مهارت ديگر دكتر بقايي، بكارگيري تشكلهاي سياسي تحت اداره خود در امور سياسي جامعه به انحاي گوناگون بود. وي با به وجود آوردن چنين تشكلهايي، جايي را براي خود در صحنه سياسي كشور فراهم آورده بود كه ازجمله مهمترين آنها بايد به عضويت در «جبهه‌ملي» اشاره كرد. بديهي است برخورداري از اين گونه جايگاههاي سياسي، زمينه مناسبي را براي تحرك در اختيار وي قرار مي‌داد كه حائز اهميت بود. ولي جداي از اين نحوه بهره‌گيريها، تشكلهاي مزبور به مثابه نوعي دستگاه اطلاعاتي نيز مورد استفاده دكتر بقايي قرار مي‌گرفتند. وي در خاطراتش به دفعات به فعاليتهاي اطلاعاتي اعضاي اين تشكلها در قالب تيم‌هاي تعقيب و مراقبت اشاره دارد و البته اين همه، صرفاً‌ آن مقدار از اين گونه فعاليتهاست كه بقايي لازم به ذكر مي‌داند. بديهي است از همين مقدار مي‌توان دريافت كه به واسطه جاري و ساري بودن چنين روشهايي در چارچوب فعاليتهاي بقايي، چه حجمي از كارهاي شبه اطلاعاتي توسط هواداران وي صورت مي‌گرفته است. در همين جا اشاره به دو نكته لازم است. نخست دوستي و رفاقت بقايي با سرلشكر حسن پاكروان در طول دوران رياست وي بر ساواك است كه طبعاً اين روابط دوستانه بي‌دليل نبوده است. اما نكته دوم كه مي‌تواند روشنگر نكته اول باشد، عضويت منصور رفيع‌زاده در سازمان سيا و همچنين در ساواك و تصدي رياست دفتر ساواك در آمريكا براي سالهاي طولاني است. رفيع‌زاده از اعضاي قديمي و رده بالاي حزب زحمتكشان بود كه مورد اعتماد و اطمينان كامل بقايي قرار داشت و از ياران نزديك وي به شمار مي‌آمد. اين روابط به همان صورت تا دوران پس از انقلاب نيز ادامه مي‌يابد به طوري كه رفيع‌زاده ميزباني از دكتر بقايي را در سفر به آمريكا برعهده مي‌گيرد و در جلسات ضبط خاطرات وي نيز حضور دارد. رفيع‌زاده در خاطرات خويش اذعان دارد كه از سوي بفايي راهي آمريكا شده و در آنجا با «سيا» در ارتباط قرار مي‌گيرد. وي سپس توسط بفايي با ساواك نيز مرتبط شده و به عنوان مسئول دفتر ساواك در آمريكا، مشغول فعاليت مي‌شود و از آنجا كه از مريدان دكتر بقايي به شمار مي‌آمده و از حمايتهاي بيدريغ او بهره‌مند بوده است، از چنان پشتوانه‌اي برخوردار مي‌گردد كه حتي شخصي چون تيمسار نصيري رئيس ساواك نيز قادر به تكان دادن او از مسئوليت خود در دفتر ساواك در آمريكا نبوده است. به اين ترتيب مي‌توان گفت بررسي ارتباطات خارجي و مسئوليتهاي امنيتي رفيع‌زاده در رژيم پهلوي، مي‌تواند گوياي مسائل بسيار مهمي در مورد دكتر بقايي نيز باشد. (ر.ك. به خاطرات منصور رفيع‌زاده) كاركرد ديگر افراد و تشكلهاي در اختيار دكتر بقايي، فعاليت آنها در حكم بازوي عملياتي وي است. به عنوان نمونه هنگامي كه حزب توده تصميم مي‌گيرد تا در مراسم بزرگداشت شهداي 30 تير شركت كند،‌ وي با صدور يك دستورالعمل سازماني به نيروهاي خود فرمان مي‌دهد تا به هر طريق ممكن از حضور آنها در اين مراسم جلوگيري به عمل آورند ولو آن كه كار به خونريزي بكشد. همچنين در جريان تصرف خانه سدان و يا تلاش براي دستگيري قوام‌السلطنه بعد از ماجراي 30 تير، بخوبي كاركردهاي عملياتي هواداران تجمع يافته دكتر بقايي در قالب حزب و گروه سياسي، كاملاً مشهود است. البته انگيزه و هدف نيروهاي حزب توده از شركت در مراسم بزرگداشت شهداي 30 تير، موضوعي است كه نياز به بررسي جداگانه‌اي دارد اما اين كه بقايي هواداران خود را به مقابله با آنها حتي به قيمت خونريزي، فرا مي‌خواند و آنها نيز با شور و شوق در اين مسير گام برمي‌دارند، روشنگر اين واقعيت است كه قاعدتاً‌ اين نيروها به عنوان اهرم فشاري در دست وي قرار داشته‌اند و در چنان اوضاع و احوال پرالتهاب و متشنجي،‌ بقايي با در اختيار داشتن چنين نيروهايي، چه اقداماتي را در جهت تحكيم موقعيت شاه صورت داده است. در اين زمينه بويژه بايد به ماجراي ربودن و قتل سرتيپ افشارطوس رئيس شهرباني وقت اشاره كرد كه بقايي با بهره‌گيري از همين امكانات و با يك برنامه‌ريزي دقيق آن را به اجرا درآورد و در آن شرايط حساس، ضربه‌اي اساسي را بر دكتر مصدق وارد ساخت. ويژگي‌ ديگر بقايي كه از خلال خاطراتش هويداست، سلطنت‌طلب و شاه‌دوست بودن وي است و اين خصيصه را تا پايان عمر نيز حفظ مي‌كند. البته گفتني است كه در دوران نهضت ملي و تا مدتي پس از آن با توجه به جميع جهات،‌ فعاليت ضدسلطنتي به معناي اخص آن، نه در ميان رجال سياسي و مذهبي وجود داشت و نه در ميان عامه مردم. در آن هنگام، معدودي گروههاي سياسي برخي تمايلات ضدسلطنتي و جمهوري‌خواهي را از خود بروز مي‌دادند كه با توجه به زمينه‌هاي فكري،‌ سياسي‌ و اجتماعي موجود، اين گونه ديدگاهها از كارآيي چنداني در جامعه برخوردار نبود. حتي دكتر مصدق بعد از حوادث 30 تير 1331 و هنگامي كه شاه كاملاً‌ در موضع ضعف قرار داشت، در پشت قرآني تعهد خود را به حفظ نظام سلطنتي و پرهيز از جمهوري خواهي و پذيرش رياست جمهوري نوشته و امضا مي‌كند و آن را براي اطمينان خاطر نزد شاه ارسال مي‌دارد. در واقع آنچه مصدق در آن زمان و شرايط بر آن پاي مي‌فشرد اين بود كه شاه سلطنت كند و نه حكومت تا قواعد نظام مشروطه سلطنتي بر طبق قانون اساسي و متمم آن در كشور جاري و ساري باشد. اما نگاه دكتر بقايي به شاه و عملكردهاي وي در قبال تحكيم و استمرار سلطنت محمدرضا، از نوع ديگري بود. بقايي از همان ابتداي ورود به مجلس در دوره پانزدهم، طرف مشورت شاه قرار مي‌گيرد و اين رويه تا هنگام زوال حكومت پهلوي در سال 57 همچنان ادامه دارد. بويژه آن‌گونه كه از خاطرات بقايي برمي‌آيد شاه در شرايط بحراني، نقش ويژه‌اي را براي بقايي قائل بوده و سلسله ملاقاتهايي براي رايزني و مشورت در مورد چگونگي مواجهه با شرايط بين آنها صورت مي‌گرفته است. بقايي چندين بار بر اين موضوع تأكيد مي‌ورزد كه «هميشه اين جور اتفاقات هم كه مي‌افتاد، شاه فوري دلش براي من تنگ مي‌شد فوري احضار مي‌كرد، نه اين كه من تقاضاي ملاقات بكنم. هميشه در اينجور مواقع روز در ميان، دو روز در ميان ما احضار مي‌شديم.» (ص138) اين مسئله دقيقاً حاكي از آن است كه دكتر بقايي يكي از افراد كاملاً مورد وثوق و اعتماد شاه بوده و با توجه به جايگاهي كه براي خود در عرصه سياسي كشور و در جمع سياستمداران و مسئولان مملكتي فراهم آورده بود، مي‌توانست نقشي مهم در كنترل قضايا و حوادث به نفع دربار و شاه داشته باشد. سرانجام اين گونه نقش آفرينيهاي بقايي به حدي مي‌رسد كه شاه در گيرودار مقابله‌اي كه با دكتر مصدق آغاز كرده بود، تمامي نمايندگان طرفدار خود در مجلس را به پيروي از بقايي فرمان مي‌دهد و در واقع بقايي به رياست فراكسيون هوادار شاه منصوب مي‌گردد: «آقاي قائم مقامي مرا كشيد به كناري و گفت كه آقاي دكتر من مي‌خواستم به شما تبريك عرض كنم. گفتم چرا؟ گفت كه وقتي ما مي‌خواستيم مرخص بشويم از حضور اعليحضرت مرا كشيدند به كناري و فرمودند كه واقعاً دكتر بقايي اين حرفها را زده بود؟ گفتم كه بله. گفتند پس من به شما مأموريت مي‌دهم كه به او بگوييد كه هر كاري او در اين جريانات بكند شما پيروي بكنيد.» (ص321) به اين ترتيب زندگي سياسي دكتر بقايي را بايد در جهت تحكيم موقعيت شخص شاه در كشور دانست و تشكيلات سياسي، اطلاعاتي و عملياتي وي نيز در همين راه مورد استفاده قرار مي‌گرفت. در ماجراي ترور رزم‌آرا، ‌اگرچه حرف و حديث فراواني پيرامون نقش بقايي در اين اقدام از طريق تحريك فدائيان اسلام وجود دارد و البته وي در خاطراتش آن را تكذيب مي‌كند، اما دستكم اين اعتراف را از وي مي‌شنويم كه «اتفاقاً چون قبلاً ‌در ملاقاتهايي كه با شاه كرده بودم راجع به نقش رزم‌آرا و اين كه من مي‌بينم همچين خيالاتي دارد با هم صحبت كرده بوديم…» (ص138) و لذا حداقل آن است كه بقايي و تشكيلات او در كشف طرح كودتاي رزم‌آرا نقش مهمي داشته‌اند و آن را به اطلاع شاه رسانده‌اند. همچنين از آنچه بقايي در اين كتاب راجع به جزئيات طرح كودتاي رزم‌آرا بيان مي‌دارد،‌ مشخص است كه او و تشكيلاتش كار اطلاعاتي بسيار دقيقي را در اين زمينه انجام داده بودند. موضوع ديگري كه در خلال خاطرات دكتر بقايي جلب توجه مي‌كند، آن است كه وي اگرچه تلاشهايي را در جهت كوتاه كردن دست انگليس از ايران انجام مي‌دهد اما در مقابل، با حسابگريهاي خاص خود اين نكته را بخوبي دريافته است كه آمريكا بسرعت در حال گسترش دامنه نفوذ خود در سطح جهان و كنار زدن استعمار پير و فرتوت انگليس است. بنابراين بقايي را بايد جزو نيروهايي به شمار آورد كه همگام با شاه، در مسير نزديكي به آمريكا گام برمي‌دارد و اساساً به عنوان يك عامل مهم در انتقال سلطه از انگليس به آمريكا نقش‌آفريني مي‌كند. بقايي با برخورداري از حمايت نيروهاي شهرباني تحت رياست سرلشكر زاهدي به دفتر انتشارات و تبليغات شركت نفت ايران و انگليس حمله مي‌كند و سپس براي دستيابي به سري‌ترين اسناد اين شركت و كشف شبكه سياستمداران وابسته و تحت نفوذ انگليس، خانه «سدان» را به اشغال درمي‌آورد و تمامي اسناد مزبور را در اختيار خود مي‌گيرد. وي در ادامه، بخشي از اين اسناد را در اختيار دكتر مصدق قرار مي‌دهد كه در مذاكرات هيأت ايراني در شوراي امنيت بسيار به كار مي‌آيد و موجب مي‌شود تا انگليس از شكايت به اين شورا براي حفظ موقعيت خود در ايران، ناكام بماند و زمينه براي حضور پررنگتر آمريكا در كشور ما به صورت گسترده‌اي فراهم آيد. همچنين بخشهايي از اين اسناد به صورت گزينشي در اختيار اسماعيل رائين نيز به منظور افشاي شبكه فراماسونري و وابستگان انگليس در ايران، قرار مي‌گيرد كه انتشار آنها ضربه سنگيني به پايه‌هاي نفوذ انگليس وارد مي‌آورد. اما در همين زمينه نبايد فراموش كرد كه هيچگاه تمامي اسناد به دست آمده در خانه سدان منتشر نمي‌شود. دكتر بقايي در پاسخ به علت عدم انتشار بخشي از اسناد، مي‌گويد: «... ولي من كه وسيله انتشار ندارم. اينها هم به انگليسي است همه‌اش، اين را بايد كساني بيايند بخوانند و ترجمه كنند.» (ص403) با توجه به امكاناتي كه دكتر بقايي طي سالهاي قبل و حتي بعد از انقلاب در اختيار داشته، كاملاً معلوم است كه ارائه چنين دلايلي براي عدم چاپ بخشهايي از اسناد خانه سدان، صرفاً به منظور شانه خالي كردن از بيان اصل ماجراست و لاغير. با اين همه، دكتر بقايي تلاش دارد تا نه تنها در خاطراتش از خود يك چهره ملي را به نمايش بگذارد بلكه خويشتن را در جايگاه يك قهرمان ملي كه در مسير مبارزاتش بارها نيز در معرض كشته شدن واقع شده است، قرار دهد. در ماجراي تحصن وي به همراه آقاي زهري در مجلس كه در آستانه كودتاي 28 مرداد و به همراه سرلشكر زاهدي صورت گرفت، به نقل از ايشان شرح مفصلي را راجع به طرح ترور وي در مجلس توسط هواداران جبهه ملي مي‌خوانيم، حال آن كه بقايي خود از بسيج حدود 200 نفر از اعضاي حزب زحمتكشان براي حفاظت مجلس در مقابل حملات احتمالي سخن مي‌گويد: «من يك تلگراف شهري كردم به دكتر مصدق كه توي روزنامه هست كه چون يك همچين چيزي هست و ظاهراً‌ دولت از عهده جلوگيري برنمي‌آيد اعلام بكنيد كه من دويست نفر از افراد حزب زحمتشكان را بياورم براي حفاظت از مجلس آماده بكنم.» بديهي است هنگامي كه بقايي بالفعل از چنين توانايي و امكاناتي برخوردار است،‌ بهره‌گيري از آنها منوط به اجازه دكتر مصدق نبوده و طبعاً‌ چنانچه احساس خطر جدي در اين زمينه وجود داشت بي‌درنگ مي‌توانست از افراد خود بخواهد تا براي مقابله با هرگونه مسئله‌اي آماده باشند. بنابراين اظهارات بقايي از نحوه آماده شدن وي و زهري براي مواجهه با خيل جمعيتي كه قرار بود آنها را در مجلس به قتل برسانند يا در روز 29 مرداد به دار بكشند(!) چيزي بيش از يك داستان‌سرايي به نظر نمي‌رسد. موضوع ديگري كه دكتر بقايي قصد بهره‌برداري از آن را در مسير چهره‌سازي از خود دارد، ماجراي قيام 30 تير 1331 و صدور حكم انتصاب مجدد دكتر مصدق به نخست‌وزيري است. همان‌گونه كه در تاريخ ثبت است، در اين قيام ملي، آيت‌الله كاشاني برجسته‌ترين نقش را برعهده داشت و با صدور اعلاميه خود، دربار را به گونه‌اي در فشار گذارد كه براي شاه چاره‌اي جز تن دادن به درخواستهاي دكتر مصدق و نخست‌وزيري مجدد وي باقي نماند، اما در خاطرات دكتر بقايي هنگامي كه بحث از قيام 30 تير است، ‌آيت‌الله كاشاني كاملاً در محاق قرار مي‌گيرد و مصدق، نخست‌وزيري مجدد خود را مديون دكتر بقايي مي‌شود: «با آقاي زهري صحبت كرديم به اين نتيجه رسيديم كه بايد اسمي بياوريم كه اينها در برابر او نتوانند بگويند يكي من يكي او و توي جمع موجود همچين اسمي نبود. بالاخره فكر كرديم ديديم غير از اسم مصدق هيچ اسم ديگري وجود ندارد... من برداشتم نوشتم كه امضا كنندگان ذيل،‌ تقريباً به اين مضمون كه متعهد مي‌شويم كه هيچكس ديگري را براي نخست وزيري جز جناب آقاي دكتر مصدق [مناسب نمي‌دانيم]. آن هم در موقعي بود كه من صددرصد مخالف مصدق شده بودم...» (ص286) جالب اينجاست كه در طول تعريف ماجراي قيام 30 تير كلامي از نقش آيت‌الله كاشاني در استعفاي قوام و نخست‌وزيري مجدد مصدق به ميان نمي‌آيد و حتي اشاره‌اي به اطلاعيه‌ بسيار معروف ايشان نيز نمي‌گردد و اين در حالي است كه دكتر بقايي علي‌الظاهر خود را طرفدار كاشاني نشان مي‌دهد و او را به عنوان كانديداي طيف خود براي رياست مجلس معرفي مي‌كند. ضمناً‌ در مراحل بعدي بيان خاطرات نيز هر جا كه دكتر بقايي يادي از آيت‌الله كاشاني مي‌كند و تصويري از وي ارائه مي‌دهد، به هيچ وجه مثبت و سازنده نيست و ايشان را در حد يك فرد ساده و توصيه‌نويس معرفي مي‌كند و به اين ترتيب نقش آيت‌الله كاشاني را در جريانات نهضت ملي شدن نفت محو و نابود مي‌سازد. علي‌رغم نقش برجسته‌اي كه دكتر بقايي در شكل‌گيري و هدايت جريانات مخالف دكتر مصدق و سرانجام كودتاي ضدملي 28 مرداد 32 برعهده دارد، در عين حال از آنجا كه وي نسبت به تنفر ملت ايران از بانيان و مجريان اين كودتاي ننگين آگاه است، سعي دارد تا خود را به هر ترتيب از اتهام همراهي و همكاري با كودتاچيان مبرا سازد و البته اين تلاش مقرون به موفقيت نيست. دكتر بقايي در مورد ملاقات با عوامل رده‌بالاي كودتا در فاصله زماني كوتاهي قبل از انجام آن مي‌گويد: «... من رفتم ديدم نفر ديگرش هم آقاي سرلشكر اخوي است... گفتند كه بله تهيه مقدمات كودتايي شده و همه چيزش حاضر است و ما مي‌خواهيم كودتا كه انجام شد زمام امور را بدهيم به تو، يعني تو نخست‌وزير بشوي... » (ص351) سپس با ادعاي اين كه وي مخالف كودتا بوده و حتي در صورت وقوع به مبارزه با آن برخواهد خاست،‌ خاطرنشان مي‌سازد: «... راه علاجش را هم به شما مي‌گويم و آن اين است كه اول كار كه كودتا مي‌كنيد مرا توقيف كنيد. من وقتي زنداني باشم هيچ مسئوليتي ندارم، هيچ وظيفه‌اي هم ندارم، دخالتي ندارم. ولي من اگر بيرون باشم حتماً در مقابل كودتا مبارزه مي‌كنم.» (ص351) گذشته از آن كه در بطن اين اظهارات، شأن و جايگاه مظفر بقايي در ميان طيف كودتاچيان كاملاً مشخص است، اما طرح چنين ادعايي، اين سئوال را مطرح مي‌سازد كه اگر وي واقعاً مخالف كودتا بوده است، چرا پس از آگاهي از آن، دست به اقدامات پيشگيرانه نزده است؟ و جالبتر اين كه چند صفحه بعد (ص365) دكتر بقايي با بيان ملاقاتهاي مستمر و دوستانه هفتگي خود با زاهدي ـ عامل اصلي كودتاـ به هنگام تصدي پست نخست‌وزيري، تمامي رشته تمامي ادعاهاي ضدكودتا بودن خود را پنبه مي‌كند. محاكمات، تبعيدها و حبس‌هاي دكتر بقايي كه به فاصله چندي پس از كودتاي 28 مرداد آغاز مي‌شود اگرچه ظاهراً‌ به دليل اختلاف ميان وي و زاهدي بر سر نحوه تجديد رابطه با انگليس است اما در مجموع به نظر مي‌رسد هدف از آنها چيزي بيش از تطهير چهره و شخصيت دكتر بقايي به منظور حفظ وي براي نقش‌آفريني در مواقع بحراني و ضروري آينده، نبوده است. اساساً‌ هنگامي كه اظهارات دكتر بقايي را در مورد اين بخش از زندگي خود مورد تأمل قرار مي‌دهيم ملاحظه مي‌شود كه وي هيچگونه دليل قانع كننده‌اي را براي دستگيري يا تبعيد يا محاكمه خود بيان نمي‌دارد و صرفاً براي توجيه آنها به ذكر برخي دلايل كلي و مبهم مثل «دنباله قانون آقاي دكتر مصدق» يا «قانون امنيت اجتماعي» مي‌پردازد و حتي در بعضي موارد كه استناد به اين گونه مسائل نيز ممكن نبوده است اظهار مي‌دارد: «بعد يادم نيست كه روي چه جرياناتي، دنباله همين جريانات كه مرا توقيف كردند» (ص390) و سرانجام نيز به خاطر نوشتن چند سطر اعلاميه،‌ دادستان دادگاه ارتش، براي وي تقاضاي اعدام مي‌كند: «... بعد اين دفعه ادعانامه صادر كردند براي همان چند سطري كه من نوشته بودم به عنوان تزلزل صميميت در ارتش، منطبق با ماده نمي‌دانم شصت قانون كه مجازاتش هم اعدام است، كه يك سال در زندان بودم...»‌(ص391) همان‌گونه كه دكتر بقايي خود معترف است ماحصل قضايي صدور دادخواست اعدام براي وي، چيزي بيشتر از يكسال حبس نيست كه البته با رجوع به متن خاطرات مي‌توان مشاهده كرد كه ايشان دوران حبس خود را در چه شرايطي گذرانده است. از سوي ديگر در طول بروز اين‌گونه مسائل براي بقايي، هواداران وي در حزب زحمتكشان با اقدام به برپايي تظاهرات به نفع وي، به طور مستمر در حال انحراف افكار عمومي از سوابق ايشان در ماجراي كودتاي 28 مرداد بوده‌اند. همچنين چاپ كتابهايي مانند «محاكمات» كه مجموعه‌اي از اتهامات و دفاعيات ايشان است نيز در همين راستا قرار داشته است. شايد بر مبناي همين چهره‌سازيها است كه پس از آغاز حركت انقلابي مردم ايران در سال 56 و در شرايطي كه شاه خود را در منگنه و مخمصه احساس مي‌كند، همان‌گونه كه در شهريور و آذر 1331 و در اوج درگيري با دكتر مصدق، به وي پيشنهاد نخست‌وزيري داده بود، اين بار نيز وي را براي اين منظور در نظر مي‌گيرد. در واقع در شرايطي كه انقلاب به مراحل اوج خود رسيده است،‌ بقايي به عنوان يكي از مهمترين مشاوران شاه در تماس مستمر با دربار است و حتي جلسات مشتركي را با اردشير زاهدي و سپهبد ربيعي به منظور چاره انديشي براي نجات شاه از سقوط دارد (ص431) كه با توجه به شخصيت دو فرد اخير مي‌توان به ماهيت عنصر سوم اين جلسه نيز پي برد. جالب آن كه در چنين شرايطي وقتي سخن از نخست‌وزيري بقايي به ميان مي‌آيد وي آن را به طور مشروط مي‌پذيرد (ص431) و اين همه حاكي از نقش ويژه‌اي بوده است كه بقايي در ساختار رژيم پهلوي براي مواقع بحراني برعهده داشته است. با توجه به چنين مسائلي است كه سخن گفتن در مورد ادعاهاي بقايي مبني بر تشكر حضرت امام از وي!! و آماده بودن زمينه‌هايي براي نخست‌وزيري او در ابتداي انقلاب!! (ص446) ضرورتي ندارد. به طور كلي خاطرات دكتر بقايي بصراحت و روشني بيانگر اين واقعيت است كه وي كوچكترين گامي در جهت پيروزي نهضت اسلامي و انقلابي مردم ايران برنداشت و خود بصراحت اين مطلب را بيان مي‌دارد: «من در جريان راهپيماييها و اينها مطلقاً شركت نكردم.» ‌(ص436) و يا: «من تا آخر طرفدار بقاي سلطنت بودم» ‌(ص439) و همين مقدار براي تنوير ذهن آنان كه كمترين شك و شبهه‌اي پيرامون شخصيت سياسي و ماهيت فكري وي دارند، بايد كافي باشد. منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران

مصيبت استراتژيك آمريكا

(ماجراي) ايران بزرگترين شكست دولت كارتر بود. در مقايسه با موفقيت تلاشهاي صلح كمپ ديويد يا عادي كردن روابط با چين، و اتخاذ يك موضع قاطعانه‌تر در قبال اتحاد شوروي، كه همگي نقاط عطف مهم و سازنده‌اي بودند، سقوط شاه از نظر استراتژيك براي ايالات متحده آمريكا و از نظر سياسي، براي كارتر، يك مصيبت به شمار مي‌رفت. شايد از نظر تاريخي مصيبت مذكور اجتناب‌ناپذير بود، موج بنيادگرايي اسلامي بيش از حد قدرت داشت، و شايد نمي‌شد شاه را از جنون خود بزرگ پنداري، و در نهايت بي‌ارادگي‌اش نجات داد، اما عقيده من بر اين است كه ما مي‌توانستيم از جانب آمريكا كار بيشتري انجام بدهيم. جبر تاريخ تنها پس از واقعيت تحقق پيدا مي‌كند. بحران ايران تصميم‌گيران ايالات متحده را با دو سئوال عمده مواجه ساخت: 1. ماهيت منافع حياتي ما در ايران چه بود، و بنابراين چه چيزي در معرض خطر قرار داشت كه مي‌بايست به عنوان اولين اولويت خودمان از آن محافظت كنيم؟ 2. چگونه مي‌شد در يك كشور سنتي كه در آن قدرت مطلقه شخصي، رويارويي يك وضع فزاينده انقلابي قرار گرفته بود، ثبات سياسي را حفظ كرد؟ اين دو موضوع لب و لباب مباحثات دروني ما را تشكيل مي‌داد، هرچند كه اين مباحثات هميشه بطور رسمي بر روي اين موضوعات متمركز نبود، و عدم توافق دربارة راه‌حلهائي كه مي‌بايست بكار گرفته شود، اساساً از پاسخهاي ضمني و آشكار متفاوت به اين دو سئوال عمده ناشي مي‌گرديد. پاسخ من به اين سؤال اول اساساً يك پاسخ ژئوپولتيك (جغرافيايي سياسي) بود و بر اهميت ايران براي حفظ منافع آمريكا و مهمتر از آن حفظ منافع غرب در منطقه نفتي خليج‌فارس تمركز داشت. «جيمز شلزينگر» و «چارلز دونكن» نيز در اين نگراني من بيش از همه سهيم بودند. در خلال مباحثات خودمان، اغلب احساس مي‌كردم كه سايروس ونس وزير امور خارجه و يا وارن كريستوفر معاون وزير، يا «ديويد نيوسام» معاون ديگر او، در عين حاليكه مايل به رد نقطه نظر من نبودند، بيشتر خود را به افزايش دمكراتيزه كردن جو ايران مشغول مي‌داشتند و از دست زدن به هرگونه اقدام، چه از جانب آمريكا يا ايران، به اين بهانه كه ممكن است اثر منفي به بار آورد هراس داشتند. هنگامي كه بحران به مرحله حاد خود رسيد، ذهن اين مقامات وزارت خارجه به تخلية آمريكايي‌ها از ايران معطوف گرديد تا افزايش نگراني درباره موقعيت آمريكا در ايران. البته من هم با اين نگراني آنها سهيم بودم، اما با وجود اين با اولويت‌هاي آنان موافق نبودم. بدين ترتيب رئيس‌جمهور (كارتر) توسط اين مشاوران و شايد هم در اثر تضاد ميان عقل و احساسات خود، در جهت مخالف كشيده شد. اين عدم توافق به نوبه خود بحث بر روي سئوال دوم را تشديد كرد. من هم، همانند «كرين برنتن» مورخ محترم انقلابها، قوياً احساس مي‌كردم كه انقلابهاي موفق از جمله نوادر تاريخي هستند، اما پس از اينكه به وقوع به پيوندند اجتناب‌ناپذير خواهند شد، و نيز احساس مي‌كردم كه يك رهبري پا بر جا با به نمايش گذاردن اراده و عقل مي‌تواند از تركيب به‌موقع فشار و امتياز، اپوزيسيون (مخالفان) را خلع سلاح كند. در رابطه با نقش محوري شاه در سيستم قدرتي كه صرفاً شخصي بود، من معتقد بودم كه تضعيف عمدي پادشاهي كه از همه جانب تحت فشار آمريكا براي دادن امتياز بيشتر به مخالفان خود قرار گرفته بود، تنها به افزايش بي‌‌ثباتي و نهايتاً ايجاد هرج و مرج كامل منجر خواهد شد. من خود هيچ عقيده‌اي به طرز تفكر عجيب و قريب آمريكائيان جناح ليبرال، كه مي‌گويند راه‌حل يك موقعيت انقلابي ايجاد ائتلاف ميان طرفهاي ستيزه جوست، نداشتم، آن هم طرفيني كه برخلاف سياستمداران داخلي آمريكا، نه تنها روحيه سازش ندارند بلكه (به ويژه همانند قضيه ايران) شديداً از يكديگر متنفر مي‌باشند. مخالفان من گمان مي‌كردند كه راه مقابله با اوضاع ايران، كاهش اقتدار شاه، حركت سريع به جانب «حكومت متكي بر قانون اساسي»، و برقراري سازش ميان جناح‌هاي متخاصم از طريق يك دولت ائتلافي است. اما من هرگز نفهميدم كه تبديل شاه به يك پادشاه متكي به قانون اساسي از نوع سوئيس و انگلستان چگونه مي‌تواند توده‌هاي به پا خاسته را آرام كند. در رابطه با همين طرز تلقي و روش بود كه در اكتبر 1978 (مهرماه 57) هم وزارت خارجه و هم «ويليام سوليوان» سفير آمريكا در تهران، حتي با ارسال وسايل كنترل اغتشاشات جمعي براي دولت ايران مخالفت كردند، زيرا گمان مي‌كردند كه ارسال اين وسايل احتمالاً مانع پيشرفت پروسه برقراري سازش در ايران خواهد گرديد. به تدريج كه بحران آشكارتر مي‌شد برايم مشخص گرديد، كه دست‌اندركاران عمدة وزارت خارجه و به ويژه «هنري پرشت» رئيس كرسي ايران در اين وزارتخانه، تحت‌انگيزه تنفر عقيدتي از شاه، به سادگي خواهان خلع او از قدرت بودند. به نظر من، سياست برقراري سازش و اعطاي امتيازات به مخالفين، به شرطي مي‌توانست مؤثر واقع شود، كه اين سياست دو يا 3 سال قبل از آن، يعني قبل از اينكه بحران از نظر سياسي به يك مرحله حاد برسد، اتخاذ مي‌گرديد. (اما به هر حال مشخص نيست كه آمريكا چگونه مي‌توانست يك راه‌حل احتياطي و پيش‌گيري‌كننده را كه بتواند از ايجاد يك بحران آشكار جلوگيري نمايد، به ايران تحميل كند). اما هنگامي كه بحران تبديل به كشمكش اراده و قدرت شد، اختيار برقراري سازش و آشتي به دست كساني افتاد كه مصمم بودند يك انقلاب كامل و تمام عيار صورت بگيرد در طي بحران ايران، سياست ما كم و بيش از نظر لفظي، بيشتر منعكس‌كننده روش و خواستهاي من بود، هرچند كه موضع وزارت خارجه عموماً نامعلوم و مبهم باقي ماند. اما اين سياست توسط سفير آمريكا در تهران براي شاه، و شايد هم توسط وزارت خارجه براي سفير، به شكل فرمولهاي مبهم تعبير مي‌گرديد. شاه هرگز آشكارا به اتخاذ موضع محكم‌تر و قاطع‌تر تشويق نمي‌شد، و اطمينانها و قوت قلبهاي حمايت‌آميز آمريكا به او، با توصيه‌هاي همزمان مبني بر پيش رفتن به سوي دمكراسي واقعي همراه بود، و ائتلاف با اپوزيسيون هميشه بعنوان يك هدف دلخواه به وي توصيه مي‌گرديد. البته نبايد گفت كه ايران را وزارت خارجه از دست داد، زيرا اسناد موجود به درستي نشان مي‌دهد كه شاه از جانب كارتر و من به قدر كافي براي اتخاذ يك موضع محكم‌تر، البته، به شرطي كه او ميل و اراده يك چنين كاري را مي‌داشت، مورد تشويق قرار گرفته بود. اما او مي‌توانست براي اجراي آن چيزي كه بطور دائم و مؤثر انجامش نداده بود، يعني بكارگيري قدرت و سپس آغاز اصلاحات لازمه، بيشتر تحت ‌فشار گذاشته شود. نتيجه‌اي كه به بار آمد، تراژدي شخصي شاه و نيز مصيبت استراتژيك آمريكا و مصيبت سياسي رئيس جمهورش بود. مصيبت ايران، محور استراتژيك ديوار حفاظتي منطقه مهم ثروتمند نفتي خليج‌فارس را در مقابل تهاجم و تجاوز احتمالي شوروي در هم شكست. مرز شمال شرقي تركيه، مرزهاي شمالي ايران و پاكستان و منطقه بي‌طرف افغانستان سد محكمي را ايجاد مي‌كرد، كه به هنگام از دست رفتن ايران بعنوان سنگر آمريكا، در آن شكاف ايجاد شد. اگر شاه سقوط نكرده بود، شوروي احتمالاً به اين روشني و گستاخي به افغانستان وارد نمي‌شد، و اين منطقه بي‌طرف را به يك محل تهاجمي كه روسها را به هدف تاريخي خودشان يعني اقيانوس هند نزديكتر مي‌سازد، تبديل نمي‌كرد. شاه بي‌نهايت از طرحهاي شوروي براي افغانستان نگران بود و در طي ديدارش از واشنگتن در سال 1977، قسمت مهمي از وقت خود را در اطاق كابينه كاخ سفيد به تشريح منافع مشترك آمريكا و ايران براي حفظ بي‌طرفي افغانستان براي كارتر صرف كرد. يك ايران نيرومند تحت حمايت آمريكا، بروشني در موقعيتي قرار داشت كه مي‌توانست تهاجم شوروي به افغانستان را، هم گران تمام كند، و هم از نظر بين‌المللي خطرناك سازد. در طي سالهاي دهه 1960 و در آستانه كناره‌گيري بريتانيا از شرق، كانال سوئز، ايران تبديل به سرمايه استراتژيك آمريكا شد. عقب‌نشيني نيروهاي بريتانيا، در منطقه خليج‌فارس يك خلأ قدرت ايجاد كرد، و سياست آمريكا براي توسعه توان نظامي ايران در وهله اول، و سپس عربستان سعودي و بالا بردن موقعيت سياسي اين دو كشور به عنوان دو قطب امنيت منطقه‌اي تحت حمايت آمريكا، اين خلأ را پر كرد. علي‌رغم رقابت ميان ايران و عربستان سعودي بر سر خليج‌فارس سياست آمريكا بر اين بنيان و اساس استوار بود كه با توجه به هراس اين دو كشور از كمونيسم اتحاد شوروي، و آرزوي مشترك آنها براي محدود كردن تمايلات طرفدار شوروي در محافل پان عربي، كه بويژه در عراق آشكار گرديده بود، احتمال همكاري نزديك با اين دو كشور امكان‌پذير مي‌باشد. نقطه اوج سياست مذكور، در تصميم نيكسون رئيس جمهور آمريكا و هنري كيسينجر به منظور برآورده كردن آرزوي شاه براي توسعه سريع نظامي ايران از طريق ارسال سلاحهاي فراوان آمريكا، متبلور گرديد. با درك مركزيت استراتژيك ايران، ما (دولت كارتر ـ م) سياست نيكسون را با تصويب فروش هنگفت سلاحهاي آمريكا به ايران در خلال سال 1978 ادامه داديم، و در عين حال شاه را تشويق كرديم تا جاه‌طلبي‌هاي بيش از حد خود را براي مدرنيزه كردن كشورش، با در پيش گرفتن يك حركت سريعتر به جانب حكومت دمكراسي (متكي به قانون اساسي) توام كند. دولت، واقعاً عقيده داشت كه زمان آن فرا رسيده تا تمام حكومت‌ها به دلائل اخلاقي، موضع مسئولانه‌تري در قبال حقوق بشر در پيش گيرند. اما انگيزة واقع‌گرايانه مهمي نيز در رابطه با اين احساس وجود داشت. ما به اين نكته واقف بوديم كه اگر متحد اصلي منطقه‌اي ما، در نظر مردم آمريكا آشكارا بعنوان يك رژيم متجاوز به حقوق بشر انگاشته مي‌شد، علايق ما با ايران دچار صدمه مي‌گرديد. به عبارت وسيعتر، در صورتي كه مدرنيزه كردن اجتماعي اقتصادي ايران، با حدي از اتوكراسي (استبداد فردي) سنتي در قبال كثرت‌گرايي سياسي همراه نبود، ثبات دروني ايران از هم پاشيده مي‌شد. اما اگرچه ما شاه را به گرايش به جانب يك سيستم قانوني تشويق مي‌كرديم، با وجود اين برنامه مشخصي نيز در مورد چگونگي شتاب و وسعت يك چنين تحول سياسي‌اي در نظر نداشتيم، و معتقد هم نبوديم كه مي‌بايست يك چنين برنامه‌اي داشته باشيم. مشكل بتوان با توجه به گذشته گفت كه آيا شاه به هنگام صحبت با ما ظاهراً به تقاضاي دمكراتيزه كردن كشور گردن مي‌نهاد، و يا اينكه خود يك چنين تحولي را ضروري تشخيص مي‌داد يا نه. منبع:اسرار سقوط شاه، برژينسكي، ترجمه: حميد احمدي، انتشارات جامي، ص 9 تا 17 منبع بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران

گاردن پارتي هاي اشرف پهلوي

فساد در دوران پهلوي در تاروپود رژيم نفوذ كرده بود و منشاء تمام آن دربار بود. درباريان در شئون مختلف مفاسد اخلاقي و مالي نقش داشتند. لذا يكي از عوامل بروز نارضايتي‌هاي گسترده از رژيم شاه، فساد بي‌حد و حصر دربار بود. فساد اخلاقي، تكبر و تفرعن، فساد جنسي، فساد مالي و فساد ديني تمام اركان، سازمانها و وزارتخانه‌ها را در نورديده بود. در حقيقت، فسادي كه با ظهور رژيم پهلوي همزاد دربار بود، در پايان دوران حكومت پهلوي به صورت يك فرهنگ حاكم درآمد.1 اشرف پهلوي خواهر همزاد محمدرضا يكي از مشهورترين زنان فاسد دربار بود كه با انجام كارهاي خلاف قانون و اخلاق شهرتي جهاني داشت و عمده فعاليت‌هايش براي رسيدن به دو هدف خلاصه مي‌شد، او به هيچ چيز بيش از مرد و پول علاقه نداشت. اشرف براي كسب پول به هر اقدامي دست مي‌زد.2 قاچاق مواد مخدر در داخل و همكاري با باندهاي مافياي بين‌المللي، قماربازي در كازينوهاي داخل و خارج تنها گوشه‌اي از اقدامات اشرف بود. او در قمار تا بدانجا پيش رفته بود كه علناً سر برادرش (محمدرضا) كلاه مي‌گذاشت و در قماربازي‌هاي شبانه كاخ محمدرضا و با تباني با عوامل خودش مبالغ سنگين 20، 30 و 50 ميليوني از شاه مي‌برد و پس از پايان بازي، اشرف دسته چك محمدرضا را مي‌آورد و به دستش مي‌داد و او نيز چك مي‌كشيد و امضاء مي‌كرد.3 اشرف در تصرف عدواني زمين‌هاي زراعي مردم در اقصي نقاط حاصلخيز كشور به ويژه در شمال، زمين‌هاي ملي در تهران و شهرستانها نيز دست داشت و كسي جلو‌دار او نبود، شركت در معاملات و قراردادهاي نفتي و ساير مناقصه‌ها در داخل و خارج بين مؤسسات و اشخاص و اشخاص حقيقي و حقوقي خارجي و وزارتخانه‌ها با گرفتن حق‌حساب و پورسانت باعث امضاء قرار دارد مي‌شد، اگرچه اين نوع معاملات به ضرر ايران و وزارتخانه‌ها مي‌شد ولي احدي از مديران جرأت مخالفت با دستور اشرف را نداشتند. مقام فروشي و سوءاستفاده در بليت‌هاي بخت‌آزمايي از ديگر فعاليت‌هاي درآمد‌آور او بود. فردوست در اين زمينه مي‌نويسد: «اشرف رسماً پول مي‌گرفت و شغل مي‌داد، از وكالت تا وزارت و سفارت و هيچ ابايي نداشت. سپس دستور مي‌داد كه در زمان اشتغال هر كاري مي‌خواهي بكن و اين قدر به من بده! يكي از منابع مهم درآمد اشرف بليت‌هاي بخت‌آزمايي بود كه ماهيانه ميليونها تومان حق و حساب مي‌گرفت. در اين مسئله من مدرك داشتم و به محمدرضا هم گزارش كردم و البته طبق معمول اهميتي نمي‌داد.» او دهها تن از رجال عصر پهلوي و جوانان مورد علاقه‌اش را با هزار حيله و كلك به دام شهوت خود گرفتار كرد و اگر كسي جواب نه به او مي‌داد مرگ در انتظارش بود. موضوع قتل فجيع پالانچيان به دستور اشرف كه درخواست او را رد كرده بود نمونه‌اي از اقدامات جنون‌آميز او بود. حسين فردوست ـ رئيس دفتر ويژه اطلاعات شاه ـ با شناختي كه از اشرف داشت در مطلع سخنش او را شيطاني به نام اشرف پهلوي ناميده است. وي در آخرين فراز مطلبش راجع به اشرف مي‌نويسيد: «اشرف فرد دوم خانواده پهلوي، زني كه در هر زمينه در حد اعلاي افراط و گستاخي است و مي‌توانم او را به حق"فاسد‌ترين زن جهان" بنامم در تاريخ زنان فاسد جهان، معادل اشرف يا نيست و يا نادر است. معتاد، قاچاقچي مواد مخدر، عضو مافياي امريكا، بيمار جنسي، و زني كه به قول خودش اگر هر شب يك مرد تازه نبيند خوابش نمي‌برد.4 هدف از اين مقدمه ارائه دو سند از اسناد ساواك است كه حكايت از زدوبند و كارهاي غيرقانوني چهارتن از نوچه‌هاي اشرف پهلوي دارد. آنان با حمايت او اقدام به برپايي گاردن پارتي نموده و با سركسيه كردن رجال و مردم، پولهاي دريافتي را به جيب مي‌زدند. در اين سندها مي‌خوانيم: به: 327 تاريخ‌ گزارش: 22/6/49 از: 20 ه‍ 5 شماره گزارش: 29709/20 ه‍ 5 موضوع: گاردن پارتي پارك فرح پيرو: 29100/5/5/49 گردانندگان گاردن پارتي در پارك فرح چهارنفر از اشخاص مشروحه زير مي‌باشند كه داراي سوابق خوب و روشني نيستند و شايع نموده‌اند كه اين گاردن پارتي مربوط به والاحضرت اشرف پهلوي مي‌باشد و روز جمعه 2/6/49 كارت‌ها به نام اينكه والاحضرت شركت مي‌نمايند بين مقامات مملكتي توزيع مي‌نمايند ولي والاحضرت در جشن شركت ننموده و فقط نديمه معظم‌لها و تعدادي از رجال با بانوانشان شركت مي‌نمايند كه به علت حضور تعداد زيادي از افراد ناصالح و اوباش تعدادي از مدعوين محل را ترك مي‌نمايند. گردانندگان عبارتند از: اكبر قهاري ايزدي (برادر رئيس دفتر والاحضرت) محبي منصور اميري توضيح يكشنبه: قبلاً در مورد سوابق اكبر قهاري و چگونگي كسب اجازه برگزاري جشن ملي طي شماره معطوفي مراتب به استحضار رسيده است و تصور مي‌رود عدم حضور والاحضرت به علت اطلاع از سوابق نامبردگان باشد. توضيح چهارشنبه: برابر اطلاع ايزدي ، برادر رئيس دفتر والاحضرت از اشخاص بدنام و كلاهبردار مي‌باشد و توانسته است بوسيله برادرش اين اجازه را كسب نمايد پيشنهاد مي‌گردد به آقاي ايزدي رئيس دفتر والاحضرت تذكر داده شود كه براي كسب اينگونه امور حفظ حيثيت خاندان جليل سلطنت را بر نفع شخصي برادرش ترجيح دهد. اديب به: 327 تاريخ‌ گزارش: 5/5/49 از: 20 ه‍ 5 شماره گزارش: 29100/20 ه‍ 5 موضوع: اكبر قهاري اخيراً‌ اكبر قهاري موفق شده اجازه گاردن پارتي در پارك فرح را از دفتر والاحضرت اشرف كسب نمايد نامبرده شخص كلاهبرداري است كه چند سال قبل در تاج‌گذاري شاهنشاه آريامهر نيز اجازه گرفت يك گاردن پارتي بدهد و صدي 50% آن را به كانون افسران بازنشسته پرداخت نمايد ولي پس از پايان گاردن پارتي با پولها به آمريكا فرار كرد. نامبرده جوانيست خوش‌سيما زرنگ و اين اجازه را اخيراً توسط خانم خواجه‌نوري از والاحضرت اخذ نموده است مشاراليه پس از كسب مجوز شروع به گرفتن پيش قسط از متقاضيان غرفه‌ها در گاردن پارتي نموده و 1300000 ريال از پولهاي جمع‌آوري شده را دو روز قبل يك اتومبيل امپريال مشكي خريد نامبرده اين دفعه قرار گذارده مقداري از منافع گاردن پارتي را به لژيون خدمتگذاران بشر بدهد و بدين منظور توسط يكي از دوستانش شب چهارشنبه 31/4/49 از محمدعلي آموزگار وكيل مجلس محمد پرويزي يكي از بستگان رسول پرويزي كه از شيراز به تهران آمده ـ صفرعلي شمشكي و چند نفر ديگر را در كاباره شكوفه‌نو دعوت نموده است. نظريه شنبه: نامبرده شخص زرنگ و شارلاتان است و معلوم نيست چگونه اين اجازه را بدست آورده است. نظريه يكشنبه: جلسه ميهماني صحت دارد. اديب نظريه چهارشنبه: چون لژيون خدمتگذاران بشر اعتبار جهاني دارد بررسي سوابق شخص مورد بحث ضروري است در صورت صحت خبر صدور اين‌گونه اجازه‌ها از طرف خاندان جليل سلطنت به اينگونه افراد باعث نزول حيثيت و پرستيژ خواهد بود. پي‌نوشت‌ها: ________________________ 1ـ سقوط، مجموعه مقالات نخستين همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي، مقاله: فساد دربار، حجت‌الاسلام والمسلمين روح‌الله حسينيان، چاپ اول 1388، ص 287 2ـ خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 1، چاپ اول 1369، چاپ اطلاعات صص 236 3ـ همان، ص 236 4ـ همان، ص 238 منبع:آرشيو موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

ركن 2 ارتش ، رقيبي براي ساواك

اساس كار ركن دوم ستاد كل، كسب اطلاعات نظامي از خارج كشور است. اين اطلاعات، بايد روي سلاحهاي جديد، مداخلة تكنولوژي در تأثير سلاحها از حيث برد، دقت، نشانه‌گيري در خنثي كردن رزمجويان، روحيه، و به خصوص روشهاي جنگي جديد و تحولات سياسي اتحادها و سيستم مخابراتي دشمنهاي متعرض احتمالي، تمركز يابد. چون دشمن احتمالي همواره موجبات تعرضي خود را به طرف كمال مي‌برد، پس ركن دوم وظيفه دارد با ايجاد شبكه‌هاي تجسسي وسيع، كارآگاهانه و هوشيارانه در خارجه، علي‌الدوام، آگاهي خود را بالا ببرد و به تجسس خود ادامه دهد تا يقين حاصل كند در روز مبادا، عده‌اي خودي در اثر مواجهه با اوضاغ غير مترقب و يا در برخورد به انواع سلاحهاي پيش‌بيني نشده، دچار غافلگيري و عوارض شوم آن نشوند. بدين ترتيب حيطه عمل و وظايف ركن 2 ارتش در مقاطع مختلف دچار نوسان مي‌شد. هر از گاه بر اساس تصميمات مسئولين امر براي امور اطلاعاتي ـ امنيتي داخل كشور نيز از خدمات ركن دوم بهره گرفته مي‌شد. با تمام اين احوال، در همان حيطه فعاليتهاي اطلاعات خارجي و ضدجاسوسي نيز ركن 2 ارتش كارنامه قابل قبولي نداشت و بسياري از اطلاعات و گزارشات ارسالي مأموران آن از كشورهاي خارجي فاقد ارزش اطلاعاتي بود. در اين باره گفتگوي غلامرضا مصور رحماني با رئيس وقت ركن 2 ارتش ـ سرلشكر حسن پاكروان ـ در كتاب كهنه سرباز قابل توجه است: بر اثر گزارشهاي حاد سركنسول ايران در بصره و تكرار رسيدن اخبار وحشت‌آور از مسافرين تازه‌‌وارد از عراق، قرار شد هر چه زودتر به عراق بروم تا اوضاع را در محل مشاهده و تحقيق كنم و بلافاصله به تهران برگردم و نتيجه را به استحضار شخص دكتر محمد مصدق برسانم.در تمام پرونده‌هايي كه مورد مطالعه‌ام واقع شده بود اثري از گزارشهاي شبكه اطلاعاتي محرمانه دولت ايران در عراق به نظرم نرسيد. يك روز صبح اول وقت رفتم نزد پاكروان و خواهش كردم آن گزارشها را در اختيارم بگذارد كه در دفتر ركن دوم مطالعه كنم و پس دهم. گفت: پرونده‌ها را هر چه بود قبلاً در اختيارتان گذاشتم ديگر چيزي نيست كه به شما واگذار شود. گفتم: آن پرونده‌ها يا مربوط به اظهارات مسافرين بود و يا گزارش سركنسولگري. منظورم پرونده‌هاي اطلاعات محرمانه‌اي است كه از مأمورين مخصوص ركن دوم در محل و يا ساير مأمورين مخفي محلي به شما رسيده. گفت: همانطور كه گفتم چيز ديگري نيست تا به شما واگذار شود و پروندة اطلاعات محرمانه نداريم. با تحير تمام گفتم: پس مأمورين مخفي شما در عراق اطلاعات خودشان را به چه مقامي مي‌دهند و گزارشهاي آنها در كدام دفتر متمركز مي‌شود؟ گفت: ما در عراق اساساً عوامل استخباري نداريم كه به ما گزارشهايي بدهند. از اين جواب غرق در بهت شدم و گفتم مي‌فرمائيد سازمان نيروي دفاعي و سازمان سياسي كشور در كشور همسايه مطلقاً داراي عوامل استخباري نيستند؟ گفت: متأسفانه همينطور است. ديگر ادامه مذاكره معني نداشت. خداحافظي كردم و بيرون آمدم و از اينكه سازمان دفاعي كشور تا اين اندازه سطحي و عاري از حس مسئوليت است حالت تأسف فوق‌العاده‌اي در خود احساس كردم. من اطلاع داشتم كه ركن دوم مأمورين خفيه بسياري در خدمت داشت و تصورم بر اين بود كه همه يا لااقل اغلب آنها همان طور كه در ساير ارتشها معمول است، براي كسب اطلاع از كشورهاي خارجي و به خصوص دشمنان احتمالي، فعاليت مي‌كنند ولي آن روز متوجه شدم براي مأمورين استخباري ارتش ما «خودي» دشمن احتمالي را تشكيل مي‌داد! پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در ركن 2 ارتش هم تغييراتي روي داد و بار ديگر وظيفه اطلاعات و امنيت داخلي نيز برعهده آن نهاده شد تا با همكاري فرمانداري نظامي، مخالفان سياسي حكومت را تحت تعقيب قرار دهد. مدت كوتاهي پس از كودتا، حسن پاكروان از رياست ركن 2 ارتش كنار گذاشته شد و به جاي او سرهنگ مصطفي امجدي منصوب شد. با اين حال چنانكه انتظار مي‌رفت تحول قابل اعتنايي در ركن 2 و كيفيت فعاليت آن در عرصة داخلي و نيز خارجي رخ نداد. هنگامي كه ساواك تشكيل شد و تيمور بختيار از فرمانداري نظامي كناره‌ گرفت و به رياست ساواك منصوب شد، شاه درصدد برآمد به ركن 2 ارتش هم پر و بالي بدهد و آن را در برابر ساواك و تيمور بختيار مطرح سازد. به همين دليل سرلشكر حاجي‌علي كيا را كه از مخالفان و رقباي سرسخت بختيار بود به رياست ركن 2 ارتش منصوب كرد . او توانست ركن 2 ارتش را به عنوان رقيبي قابل اعتنا در برابر ساواك علم كند. در دوره رياست كيا، ركن 2 ارتش، هم در عرصه اطلاعات و امنيت داخلي و هم در عرصه ضدجاسوسي و اطلاعات خارجي گزارشات مستقلي تهيه و تنظيم كرده به شاه ارائه مي‌داد . اين روند تا پايان دوره سلطنت محمدرضا شاه كماكان (با نوساناتي چند) ادامه يافت. رقابت ركن 2 و ساواك در امور اطلاعاتي و ضدجاسوسي به حدي آشكارا و عيان مي‌نمود كه حتي مخالفان حكومت از آن آگاهي يافته بودند. محمدعلي عمويي به گوشه‌هايي از رقابتهاي اطلاعاتي ـ امنيتي ساواك و ركن دوم ارتش چنين اشاره مي‌كند: ... اينك در پايان سال 38 و اوايل سال 39 شاهد ندامت بازيهاي مبتذل و سبك مشتي عوام «طاعون زده» هستيم كه همه روزه در حياط زندان و با حمايت زندانيان، برگزار مي‌شود. بار ديگر فضاي حياط خفقان‌آور شده است و رفقاي ما به منظور پرهيز از رويارويي با آن تملق‌گوييها و رياكاريها، از راهرو، و حتي اتاق بيرون نمي‌رفتند و به ندرت از هواخوري حياط استفاده مي‌كردند. از عمر حضور «جاسوسان چترباز» چند ماهي نگذشته بود كه با احالة پرونده‌هايشان به دادرسي ارتش و پس از رسيدگي به محتويات آن پرونده‌ها، دستور آزادي آنها از زندان صادر شد و جرايمشان «كَاَن لَم يَكُنْ» تلقي شد. معلوم شد كه ماجرا، داستان رقابت بين دستگاههاي گوناگون اطلاعاتي كشور بوده است. ضداطلاعات ارتش براي فعال نشان دادن خود دست به چنان پرونده‌سازي رسوا مي‌زند تا در برابر ساواك خودي نشان دهد، اما ركن دوم گارد[،] بي‌اساس بودن آن پرونده‌ها را به دفتر مخصوص شاه گزارش مي‌كند... با اين كار، هم آنها را از بند رها مي‌كند. منبع:آرشيو موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

درخواست انور سادات از شاه

مرحله اول سفر ما شهر آسوان بود که در آنجا با استقبال گرم و مردانه سادات مواجه شدیم. سادات می‌خواست که ما مدتی طولانی‌تر در مصر بمانیم ولی من احساس می‌کردم که باید باز هم از ایران دورتر شوم. به گزارش جهان به نقل از فارس، محمدرضا پهلوی فرار خود را از کشور چنین شرح می‌دهد: «قرار بر این شد که شهبانو و من پس از اینکه آقای بختیار از مجلسین رأی اعتماد گرفت برای چند هفته استراحت و تمدد اعصاب ایران را ترک کنیم. آخرین روزهای اقامت در تهران سخت دشوار بود و شب‌ها با بی‌خوابی می‌گذشت... در فرودگاه مهرآباد باد سردی می‌وزید. بر اثر اعتصاب کارکنان فرودگاه، تعداد زیادی هواپیما در آنجا متوقف بود. در پای پلکان هواپیمای سلطنتی، مقامات مهم کشوری و لشکری از جمله شاپور بختیار، نخست وزیر، رئیس مجلس شورای ملی، چند تن از وزیران و فرماندهان نیروهای مسلح به بدرقه آمده بودند. به همه حاضران توصیه کردم که در رفتار خود جانب احتیاط را نگاه دارند. امام جمعه تهران که در مسافرت‌های قبلی در فرودگاه حضور داشت، و دعای سفر می‌خواند، این بار غایب بود. بعضی‌ها در مورد این غیبت تعبیرات خاص کردند. مرحله اول سفر ما شهر آسوان بود که در آنجا با استقبال گرم و مردانه پرزیدنت سادات مواجه شدیم... پرزیدنت سادات می‌خواست که ما مدتی طولانی‌تر در مصر بمانیم ولی من احساس می‌کردم که باید باز هم از ایران دورتر شوم. در آن موقع میل داشتم به آمریکا بروم که فرزندانم در آنجا اقامت داشتند ولی همه ما را از رفتن به ایالات متحده برحذر می‌داشتند. طبق قرار قبلی چند روزی در مراکش اقامت گزیدم و در آنجا سلطان حسن دوم برادرانه از ما پذیرایی کرد. هنگامی که قرار شد به باهاماس برویم سلطان حسن هواپیمای مراکشی را در اختیار ما گذاشت. مشکل‌ترین مراحل اقامت ما در این جزایر بود. زیرا هر روز خبر کشتارهای ایران به ما می‌رسید. هنگامی که قرار بر این شد که به مکزیک برویم بسیار خوشحال شدم. قرار بر این بود که پرزیدنت نیکسون به اتفاق همسرش به دیدار ما بیاید. در آخرین لحظه بیماری بانو نیکسون مانع مسافرت وی شد و آقای نیکسون به تنهایی نزد ما آمد. بیست و چهار ساعتی که با وی گذراندیم برای شهبانو و من بسیار مطبوع و دلپذیر بود... پرزیدنت نیکسون یکبار قبل از انتخاب به ریاست جمهوری و یکبار دیگر در سمت رئیس جمهوری به ایران سفر کرده بود و هیچ کس بهتر از او درنیافت که یک متحد قوی در این منطقه چه ارزشی برای جهان غرب دارد.» مطلبی که خواندید از زبان محمد رضا پهلوی بود. اما در ادامه آخرین روز را از زبان نزدیکترین دوست شاه اینگونه بخوانید: *بدین ترتیب، با قطعی شدن خروج محمدرضا از کشور آخرین امیدها از میان رفت و زمام رژیم او به دست شاپور بختیار سپرده شد. با نخست وزیری بختیار، اردشیر زاهدی نیز امید خود را به صدارت از دست داد و زودتر از محمدرضا از کشور خارج شد. * 23دی محمدرضا اعضاء «شورای سلطنت» را تعیین کرد. در این شورا شاپور بختیار (نخست وزیر)، جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی)، دکتر محمد سجادی (رئیس مجلس سنا)، سید جلال تهرانی (رئیس شورای سلطنت)، ارتشبد عباس قره‌باغی (رئیس ستاد ارتش) ، عبدالله انتظام، محمد علی وارسته، علیقلی اردلان و دکتر عبدالحسین علی آبادی عضویت داشتند. محمدرضا، خروج خود را به تأخیر انداخت تا بختیار از مجلس شورا رأی اعتماد بگیرد. *26 دی محمدرضا و فرح با هلیکوپتر به مهر آباد رفتند. هواپیمای او از قبل آماده شده بود و تعداد کمی در فرودگاه حضور داشتند: روسای مجلسین سنا و شورا، بدره‌ای، ربیعی و قره‌باغی. محمدرضا حدود 2 ساعت در فرودگاه منتظر ماند تا بختیار از مجلس رأی اعتماد بگیرد و حاضر شود. بالاخره بختیار نیز با هلیکوپتر به مهر آباد آمد و گفت که رأی اعتماد گرفته. محمدرضا و فرح خداحافظی کردند و وارد هواپیما شدند. بختیار و قره‌باغی نیز وارد هواپیما شدند. بختیار از محمدرضا پرسید که از این پس گزارشات روزانه مملکتی را کجا بفرستد و او جواب داد: «خودتان بررسی کنید کافی است. به گزارش احتیاجی نیست !» سپس قره باغی وضع خود را سئوال کرد و پرسید که تکلیف من با ارتش چیست و چه باید بکنم؟ من نمی‌دانم در غیاب شما چه سمتی در ارتش دارم؟ محمدرضا پاسخ داد: «ارتش و نیروهای انتظامی در اختیار شماست. هر طور منطق شما حکم می کند عمل کنید، ولو اشتباه باشد عدم رضایتی در من ایجاد نخواهد شد. به شما حق می دهم، چون وضع مشکل است و من هم غیر از منطق از شما انتظاری ندارم. بعلاوه، دوستی مانند فردوست هم دارید و می توانید با او مشورت کنید.» بختیار و قره باغی خداحافظی کردند و پیاده شدند و هواپیما پرواز کرد. من قلبا از رفتن محمدرضا خوشحال شدم، هم از لحاظ نجات او از خشم ملت و هم اینکه اگر عاقل بود می توانست زندگی خوشی در اروپا داشته باشد. اما آیا محمدرضا در تمام گفتارش، حتی در آن لحظه، صادق بود؟ باید بگویم تصور نمی کنم، زیرا او چنین می‌پنداشت که بعد از او کشور از هم خواهد پاشید و باز به او احساس احتیاج خواهد کرد و یا اینکه تعدادی افسر وفادار به او ممکن است دست به کودتایی به نفع او بزنند. لذا، نخست به مصر رفت تا به ایران نزدیک باشد، ولی به تدریج امیدهای او به باد رفت و او نیز از خاک ایران دورتر و دورتر شد. منبع: سایت جهان نیوز

جان استمپل : شاه مجري هوسهاي آمريكا بود !

همزمان با ورود قواي متفقين به ايران، از اوايل دهة 1320، آمريكايي‌ها نيز به ايران گسيل شدند. عبدالرضا هوشنگ مهدوي در اين باره مي‌گويد: «به محض اينكه سربازان آمريكايي در اواخر 1320 به منظور فرستادن محموله‌هاي جنگي به شوروي وارد خاك ايران شدند، توجه ايالات متحده به ايران جلب گرديد. حتي در شهريور 1321 وسايل اعمال نفوذ بر دولت ايران، در سفارت آمريكا در تهران مورد بررسي قرار گرفت.در يكي از گزارش‌هاي سفارت، از به مصلحت بودن گمارده شدن فوري آمريكاييان در مواضع استراتژيك دولت ايران و بخصوص لزوم اعزام يك هيأت نظامي به منظور نظارت و در صورت امكان، خنثي كردن هرگونه توطئه داخلي در ارتش ايران، سخن رفته بود. هيأت‌هاي امريكايي، مقاماتي را در وزارتخانه‌‌هاي دارايي، كشور و جنگ احراز كردند. به موجب موافقت‌ نامه‌اي كه در آبان 1322 با دولت آمريكا امضا شد، به رئيس هيئت مستشاران نظامي آمريكايي كه تحت فرماندهي وزارت جنگ ايالات متحده باقي مانده بود، اجازة دسترسي به كليه پرونده‌ها، مكاتبات و طرح‌هاي مربوط به اداره ارتش كه احتياج داشت، داده شده بود. همچنين از اختيار بازجويي، احضار و تحقيق از هر يك از كارمندان ارتش در اموري كه او را در اجراي وظايفش ياري مي‌داد برخوردار بود و حق پيشنهاد انتصاب، ترفيع، تنزل درجه، انتقال يا اخراج افسران ارتش را به شاه داشت.» 1 منصور رفيع‌زاده كه رياست ساواك در امريكا را به عهده داشت،‌در اين باره مي‌گويد: «البته سفارت امريكا درتهران به عنوان مركزي براي جاسوسي و تماس گسترده با شخصيت‌هاي سياسي و به اصطلاح ملي فعاليت مي‌كرد. اصل چهار ترومن،‌گروه صلح، گروه تسليح اخلاقي، مؤسسه فرانكلين، انجمن ايران و امريكا، كنسول‌گري‌هاي تبريز و شيراز و ... همه و همه كارشان جاسوسي و جمع‌آوري اطلاعات و جذب افراد مستعد و كارآمد براي منافع آمريكا و نهايتاً سلطة آمريكا در منطقه بود.»2 و جان . استمپل (استاد ارشد در دانشکده دیپلماسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه کنتاکی ایالات متحده) در خصوص تسلط آمريكا بر ايران، مي‌نويسد: «در سال 1977[1356] شاه،‌آن قدر به ايالات متحده نزديك شده بود كه به نظر مي‌آمد بيشتر براي مقاصد آمريكا فعاليت مي‌كند تا هدف‌هاي ايران. آنان كه پرداختن بيش از حد به ارتش را غير ضرور مي‌دانستند، مي‌پرسيدند كه چرا بايد چنين باشد؟ پاسخ مخالفين اين بود كه: شاه دست نشانده بنده‌وار مجري هوس‌هاي امپرياليسم آمريكاست. شاه در جاه‌طلبي‌هاي منطقه‌اي، ديگر توجهي به مصالح و منافع كشور خود نداشت.» 3 و اسدالله علم در اين باره مي‌نويسد: «شاه گفت: پنج‌شنبه گذشته سفير شوروي اجازه خواست كه هواپيماهايشان در راه بغداد و دمشق، از قلمرو هوايي ايران عبور كنند. وقتي اين تقاضا را رد كردم، خواست كه حداقل به ايرفلوت اجازه داده شود كه قطعات يدكي به بغداد حمل كند. چون ايرفلوت يك خط هوايي غير نظامي است، من با اين تقاضا موافقت كردم. حالا در اين فكرم كه آيا بايد به امريكايي‌ها اطلاع بدهم يا نه. پاسخ دادم كه اگر او امريكايي‌ها را دوست تلقي مي‌كند قطعاً بايد به آنها اطلاع داده شود، در غير اين صورت، اين موضوع حاكي از تغيير اساسي در سياست خارجي ماست. به من چراغ سبز داد كه سفير امريكا را مطلع سازم.» 4 آن چه باعث شد كه تا اين نقل قول‌ها به عنوان «مشت، نمونة خروار» در بالا آورده شود، سندي است كه در ذيل به مطالعه آن خواهيد نشست. در اين سند به نقش امريكا در تغيير دولت ايران اشاره شده است. در ضمن اين كه، خوانندگان محترم را به مطالعه اين سند، دعوت مي‌نماييم، تقاضا منديم تا به يك سند حاشيه‌اي نيز كه در پي آمده است، توجه داشته باشند: سند اصل گزارش: شماره : 607/300 تاريخ: 10/9/44 موضوع: وضع دولت در حال حاضر وضع دولت از نظرداخلي و بخصوص وضع آقاي هويدا نخست‌وزير از نظر افكار عمومي و مردم بسيار خوب مي‌باشد و عصباني كردن مردم كه در گذشته وجود داشت به كلي از بين رفته و هر روز كه مي‌گذرد دولت آقاي هويدا [و] وضع او ثابت‌تر مي‌شود. اخيراً پس از چند ماه در بعضي از محافل مجدداً شايع شده كه آقاي دكتر آموزگار رئيس دولت مي‌شود و دولت غيرحزبي تشكيل مي‌دهد. بين وزراء كابينه اختلاف وود دارد و دكتر آموزگار وزير دارايي و دكتر عاليخاني وزير اقتصاد و دكتر هدايتي وزير آموزش و پروش با آ‌قاي هويدا شروع به مخالفت نموده مشغول تدارك براي تشكيل دولت آينده هستند و به اعضاي حزب مردم و فراكسيون پارلماني آن نزديك شده و ارتباطات محرمانه‌اي دارند و اخيراً هم در اثر توصيه آقاي كيهان يغمائي نماينده مجلس شوراي ملي وزير آموزش و پرورش مير هاشمي مدير كل سابق بازرسي آن وزراتخانه را كه در زمان وزارت دكتر جهانشاهي به علت سوء استفاده و دزديهاي زياد منتظر خدمت شده بود به رياست شوراي عالي اداري گمارده است و در بقيه انتصابات نيز نظر نمايندگان حزب مردم را از هر جهت رعايت مي‌كند كه شايد بتوانند با جلب نظر آنها از كمكشان استفاده كنند. نظريه منبع: آنچه مسلم است با رفت و آمدهاي زياد گروههاي آمريكايي و ديپلماتهاي آمريكايي به ايران تصميمي در مورد دولت آينده ايران اتخاذ نشده و اگر قرار باشد دولت نيز تغيير كند در بهار آينده صورت خواهد گرفت كه مطالعات آمريكاييها تمام شده باشد. سند اول: تاريخ: 19/5/44 شماره: 8/300 موضوع: دكتر احمد روستائيان دكتر روستائيان مدير كل سابق سپاه دانش به يكي از دوستان خود گفته است ظرف 10 روزي كه در رامسر بودم اغلب رجال‌شناسي ايران براي گذراندن تعطيلات به رامسر آمده بودند. از يكي از آنها شنيدم كه درباره نخست‌وزير آينده مي‌گفت با آمدن يك پيك سياسي از كشورهاي متحد آمريكا مقامات امريكايي به شاهنشاه فشار آورده‌اند كه بايستي دكتر اميني نخست‌وزير پيشين، رياست دولت را عهده‌دار شود ولي شاهنشاه با انتخاب مجدد نامبرده مخالفت نموده و فرموده‌اند كه مقامات آمريكايي 3 نفر را معرفي كنند تا از بين آنها يك نفر انتخاب شود. همچنين گفته شده از طرف مقامات آمريكايي به دكتر اميني توصيه گرديده مشغول ايجاد يك جمعيت شود و نامبرده هم وسيله دوستان خود بدون اينكه نامي از وي برده شود فعاليت‌هايي را به منظور تشكيل جمعيتي شروع كرده است. نظريه: به مأمور مربوطه آموزش لازم داده شد نام رجال سياسي ايران كه مطالب فوق را اظهار داشته تعيين و سعي نمايند اطلاعات جامع‌تري از جمعيت جديد دكتر اميني كسب نموده و گزارش نمايد. -------------------------- پي‌نويس: 1ـ صحنه‌هايي از تاريخ معاصر ايران، ص 315. 2ـ خاطرات منصور رفيع‌زاده، ص 35. 3ـ درون انقلاب ايران، ص 115. 4ـ گفتگوهاي من با شاه، ج 2، ص 514. منبع:ماهنامه «گزارش تاريخ» سال هشتم، شماره 90، آبان 1384 منبع بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران

بازخوانی پرونده ساواک

«مارک گازیوروسکی» استاد علوم سیاسی دانشگاه لوئیزیانای آمریکا در کتابی با عنوان «سیاست خارجی آمریکا و شاه، ماهیت رژیم شاه را از جهات مختلف بررسی کرده و در بخش مستقلی به بررسی سیاست سرکوب در ایران عصر پهلوی و نقش مستقیم ساواک در این عملیات پرداخته است. با هم، این بخش را که عنوان «دستگاه سرکوب» متمایز شده است مطالعه مي‌کنیم: دستگاه سرکوب رشد سریع طبقه‌ي متوسط امروزی ایران، و تا حد کمتری طبقه‌ي کارگر صنعتی و طبقه‌ي پایین شهری آن، توانایی این گروهها برای درگیری در فعالیت جمعی سیاسی را افزود و بنابراین آنها را در مقابل دولت بسیار قدرتمندتر ساخت. از آنجا که قدرت گروه خودمختاری دولت را محدود مي‌کند، این دگرگونیهای ساختار اجتماعی در صورتی که عوامل دیگر دخالت نکرده بودند پایه‌های خودمختاری دولت را سست مي‌کرد. در این رابطه دو عامل دیگر دخالت کردند: یکی روابط دست نشاندگی ایران و آمریکا، دیگری درآمد فراوانی که از صادرات فزاینده‌ي نفت نصیب دولت مي‌شد. این عوامل ساختاری برونزاد با تضعیف مستقیم گروههای عمده‌ي مخالف و با تقویت ابزار سرکوب و نهادهای یارگیری دولت و مکانیزمهایی که از توانهای خودمختاری افزای دولت بودند، خودمختاری دولت را بسیار افزودند. دستگاه سرکوب کارآمدترین توانایی خودمختاری افزای دولت، و در نتیجه ستون عمده‌ي نگهدارنده‌ي رژیم شاه بود: دستگاه سرکوب چهار جزء سازنده‌ي اصلی داشت: ساواک، پلیس، ژاندارمری، و نیروهای مسلح. به علاوه، شاه یک سازمان کوچک رازدار به نام بازرسی شاهنشاهی داشت تا بر کارهای نیروهای امنیتی و دیگر ارگانهای دولتی نظارت کند. گاهی هم هیأت‌های ویژه‌ي چند جانبه‌اي برای انجام مأموریتهای ویژه تشکیل مي‌شدند. دستگاه سرکوب با قادر ساختن دولت به تضعیف سازمانهای سیاسی مخالف و با ایجاد جوّی از ترس که بسیاری از ایرانیان را از درگیری در فعالیت سیاسی باز مي‌داشت خودمختاری دولت را بالا برد. دستگاه سرکوب به ویژه برای بالا بردن خودمختاری دولت در برابر این گروهها خدمت مي‌کرد. ساواک به مراتب مهمترین و کارآمدترین جزء دستگاه سرکوب بود. با این که پرسنل آن در آغاز عمدتاً از نیروهای مسلح و پلیس برکشیده شده بودند، به زودی رویه‌های عضو گیری نیرومندی برقرار کرد که آن را قادر ساخت از مجموعه‌ي رو به ازدیاد تحصیل کردگان ایرانی پرتوان‌ترین اعضا را جذب کند. چون سطح آموزش و تواناییهای فنی آن افزایش یافتند، قدرت آن روز به روز بیشتر بر تواناییش در استفاده از فنون جدید اطلاعاتی از قبیل مراقبت الکترونیک، پرونده‌های زندگینگاشتی کامپیوتری، روشهای تحلیلی پیشرفته، و عملیات پیچیده‌ي تحریک و تبلیغ متکی شد. با این همه، ساواک با شکنجه و اعدام روزمره‌اي مخالفان شاه و آفریدن جو ترس و ارعاب در میان مخالفان تصویر بسیار ددمنشانه‌اي از خود ایجاد کرد. تعداد پرسنل تمام وقت ساواک از تقریباً 2400 ـ 2000 نفر در اولیل 1960 به 10000 ـ 7000 نفر در اواخر 1970‌ها افزایش یافت. به علاوه ساواک تعداد زیادی خبرچین و گردن کلفت پاره وقت داشت که در اواخر 1970 شاید به 30000 ـ 20000 مي‌رسیدند. ساواک در ابتدا در هشت اداره‌ي کل سازمان یافته بود: یک بخش اداری شامل سرپرست ساواک و همکاران نزدیک او؛ اداره کل عملیات خارجی، که فعالیت‌های مخفی و گردآوری اطلاعات ساواک در خارج از کشور را اداره مي‌کرد؛ اداره امنیت داخلی؛ اداره امنیت سازمانی که مسئول امنیت عملیات و کارکنان ساواک بود؛ اداره خدمات فنی؛ اداره تدارکات و پشتیبانی؛ اداره تحلیل و توزیع اطلاعات خارجی؛ و اداره ضد اطلاعات. پس از آن دو اداره کل دیگر هم اضافه شدند: اداره آموزش که در نیمه‌ي 1960 مسئولیت اصلی تربیت کارکنان ساواک را به عهده داشت؛ و اداره مرکز اسناد، که پرونده های زندگینگاشتی بسیاری از شهروندان ایرانی را نگهداری مي‌کرد. ساواک پنج شاخه‌ي عملیاتی نیز در تهران و یک شاخه‌ي عملیاتی در هر استان داشت. این شاخه‌ها بیشتر فعالیتهای گردآوری اطلاعات و سرکوب ساواک را در حوزه‌ي مأموریت خود انجام مي‌دادند. اداره امنیت داخلی ساواک (که اداره‌ي سوم هم نامیده مي‌شد) مهمترین جزءِ کل دستگاه سرکوب بود. تقریباً 10 درصد پرسنل منظم سازمان را در اختیار داشت و به پنج بخش تقسیم مي‌شد. نخستین بخش تحقیقات و عملیات در مورد چند گروه و سازمان کلیدی مخالف را بر عهده داشت: حزب توده، جبهه‌ي ملی و احزاب مربوط به آن، دانشجویان و ایرانیان خارج از کشور، اقلیتهای کرد و بلوچ، و روحانیت. بیشتر سرکوبی که در این دوره انجام شد کار این بخش بود. بخش دوم روی افکار عمومی و نهادهای همگانی کار مي‌کرد، شامل مطبوعات، عشایر، سازمانهای کارگری و دهقانی، احزاب سیاسی وابسته به دولت، مدارس و دانشگاهها، و دستگاههای دولتی. این بخش گرچه تا اندازه‌اي فعالیتهای عملیاتی داشت کارکرد اصلیش گردآوری اطلاعات درباره‌ي این نهادها و اعضای آنها بود. بخش سوم اسناد بخش امنیت داخلی را نگه داری مي‌کرد. بخش چهارم مسئول فعالیتهای ویژه‌اي چون سانسور، ترویج افکار، آموزش و عملیات ویژه، و مسائل حقوقی از قبیل بازجویی بود. اداره‌ي امنیت داخلی چهار زندان را نیز اداره مي‌کرد از جمله زندان معروف باغ مهران که گفته مي‌شود دارای اتاقهاي شکنجه و حیاط اعدام بود. (زندان اوین هم که به همین اندازه معروف بود به وسیله‌ي اداره‌ي ضد اطلاعات اداره مي‌شد.) اداره‌ي امنیت داخلی با سایر ادارات ساواک، با شاخه های عملیاتی ساواک و گاه با پلیس، ژاندارمری و واحدهایی از نیروهای مسلح همکاری نزدیک داشت. بخشهای اول و دوم آن برای گردآوری اطلاعات درباره گروهها و نهادهای مربوط به خود و عملیات علیه آنها روی همکاری با شاخه‌های عملیاتی ساواک و شبکه‌های گسترده‌ي خبرچینان محلی آنها تکیه‌ي شدید داشتند. این اداره همچنین برای اطلاعات درباره‌ي دانشجویان و ایرانیان دیگری که در خارج زندگی مي‌کردند و مراقبت در مورد سازمانهای سیاسی ایران که در خارج فعالیت مي‌کردند و کسب اطلاعات در مورد ایرانیان برای استفاده پس از بازگشت آنها، به اداره‌های عملیات و اطلاعات خارجی اتکای فراوان داشت. به همین نحو، مرکز اسناد به عنوان منبع اطلاعات درباره‌ي چهره‌های مخالف ارزش قابل توجهی داشت؛ و اداره ضد اطلاعات اطلاعاتی درباره‌ي تماس بین گروههای مخالف داخلی و سازمانهای خارجی تهیه مي‌کرد. اداره خدمات فنی دارای گروه مراقبتی بود که مکالمات تلفنی را کنترل مي‌کرد و انواع دیگر مراقبت را برای اداره‌ي امنیت داخلی انجام مي‌داد. همچنین انواع تجهیزات پیشرفته از جمله تجهیزات ارتباطی و مراقبتی برای این اداره تأمین مي‌کرد. اداره‌ي امنیت داخلی ساواک با پلیس، ژاندارمری و واحدهای نیروهای مسلح نیز مبادله‌ي اطلاعات و عملیات مشترک داشت. برجسته ترین مورد این گونه همکاری کمیته‌ي مشترک ضد خرابکاری پلیس ـ ساواک بود که در 1970 برای عملیات مشترک علیه گروههای چریکی ایران برپا شد. با این که ساواک ابزار عمده‌ي سرکوب بود، پلیس، ژاندارمری، نیروهای مسلح و بازرسی شاهنشاهی نیز هر یک نقشی مهم بازی مي‌کردند. پلیس که در نیمه‌ي 1970 حدود بیست و شش هزار نفر توان داشت منحصراً در مناطق شهری کار مي‌کرد و عمدتاً در جهت اِعمال روزمره‌ي قانون فعالیت داشت، اما اغلب برای توقیف مخالفان یا در هم شکستن راهپیماییها و گردهماییها و بیشتر در کنار ساواک یا واحدهای ارتشی فرا خوانده مي‌شد. ژاندارمری که در نیمه‌ي 1970 حدود هفتاد هزار نفر پرسنل داشت همتای پلیس در مناطق غیر شهری بود. علاوه بر وظایف اِعمال روزمره‌اي قانون از مرزهای ایران مراقبت مي‌کرد، شورشهای عشایر را سرکوب مي‌کرد، و علیه گروههای چریکی که در مناطق روستایی عمل مي‌کردند دست به عملیات مي‌زد. با این که کانون اصلی فعالیت نیروهای مسلح در نیمه‌ي 1950 از حفظ امنیت داخلی به بازداری و دفاع علیه تهاجم خارجی تبدیل شده بود، در 1960 و 1970 از واحدهای ارتش گاه برای در هم شکستن تظاهرات همگانی استفاده مي‌شد که برجسته‌ترین مورد آن در ژوئن 1963 [خرداد 42] و در 1978 [1357] بود. ارتش واحدهای ضد اطلاعات نیز تشکیل داده بود هر چند این واحدها عمدتاً به قصد استفاده در صورت تهاجم شوروی یا عراق تشکیل شده بودند. افزون بر این، نیروهای مسلح دارای یک واحد اطلاعاتی کارآمد بود؛ ژاندارمری نیز یک واحد کوچک اطلاعاتی داشت. با این که دستگاه اطلاعاتی ارتش عمدتاً با وظایف جنگی ارتش سر و کار داشت و نه ناآرامی داخلی، یکی از وظایف اصلی آن مراقبت در مورد ناآرامی و خرابکاری در ارتش بود. واحد اطلاعاتی ژاندارمری ناآرامیهای عشایر را مراقبت مي‌کرد و با ساواک علیه گروههای چریکی مناطق روستائی فعالیت داشت. بازرسی شاهنشاهی سازمان مستقلی بود که سایر سازمانهای امنیتی و به طور کلی ارگانهای دولتی را مراقبت مي‌کرد. این سازمان که ابتدا در 1958 تشکیل شد و در اواخر 1960 دوباره جان گرفت کادر محدودی داشت و سرپرست آن منحصراً به شاه گزارش مي‌داد. وظیفه‌ي اصلی آن جلوگیری از توطئه‌ي مقامات بالای سایر دستگاههای امنیتی علیه شاه بود که در اواخر 1950 و اویل 1960 مکرراً رخ داد. در میانه‌ي 1960 شاه تبديل بازرسي شاهنشاهي را به يك ارگان مراقبتي در مورد فساد و حسن انجام وظیفه‌ي مقامهای دولت آغاز کرد. بیشتر سرکوبی که نیروهای امنیتی اعمال مي‌کردند بسیار ساده و بسیار ددمنشانه بود. همه‌ي سازمانهای مخالف غیر قانونی و در نتیجه ناچار به فعالیت مخفی بودند؛ رهبرانشان مکرراً بازداشت مي‌شدند؛ و تلاشهای گهگاهی آنها برای برگزارش گردهماییها یا راهیماییهای همگانی اغلب به بازداشتهای دسته جمعی و خونریزی مي‌انجامید. نیروهای امنیتی در انتخابات نیز برای جلوگیری از دستیابی سازمانهای مخالف به کرسیهای در مجلس دخالت مي‌کردند. به ویژه با گروههای مخالف مسلح ـ چریکها و گردهمایی عشایر شورشی ـ ددمنشانه رفتار مي‌شد. سازمانهای توده‌اي از قبیل اتحادیه‌های کارگری و گروههای دانشجویی قویاً دستخوش رخنه‌ي ساواک و رهبرانشان به طور منظم زیر فشار بودند. روشنفکران، هنرمندان، و روحانیانی که از حکومت انتقاد مي‌کردند آزار مي‌دیدند و اغلب توقیف مي‌شدند. سانسور شدیداً اعمال مي‌شد: سانسورچیان در وزارت اطلاعات و در وزارت فرهنگ و هنر همه‌ي کتابها و مقاله‌ها را پیش از انتشار بازبینی مي‌کردند و روزنامه‌ها و بنگاههای انتشاراتی که مطالب نامناسب منتشر مي‌کردند اغلب دچار دردسر یا ناچار به تعطیل مي‌شدند. چون در اوایل 1970 گروههای چریکی فعالتر شدند، سرکوب شدیدتر شد. تخمینها در مورد تعداد زندانیان سیاسی ایران در نیمه‌ي 1970 از دست کم سه هزار به قول خود شاه تا یکصد هزار، چنان که بعضی گروههای مخالف ادعا کرده‌اند نوسان دارد. اگر چه تعداد واقعی احتمالاً به رقم شاه نزدیک بود همین هم برای کشوری که جمعیتی کمتر از چهل میلیون داشت بسیار زیاد است. بسیاری از این زندانیان طبق قوانین مبهمی نگهداری مي‌شدند که به دولت اجازه مي‌داد افراد را به جرایم اکیداً سیاسی از قبیل تعلق به سازمانی مخالف سلطنت یا هواداری از «مرام اشتراکی» توقیف کند. به علاوه، طبق این قوانین ساواک مجاز بود اقدام به توقیف افراد کند و در محاکمه‌ي پس از آن که به طور غیر علنی انجام مي‌شد به عنوان تنها بازپرس عمل کند. متهمین این دادرسیها پیش از محاکمه ممنوع الملاقات نگه داشته مي‌شدند، دسترسی به مشاوره‌ي قضایی نداشتند، حق احضار شاهد و مقابله با شاهدهای دادستانی را نداشتند. در یک بررسی از این گونه محاکمه‌ها، عفو بین المللی نتوانست حتا یک مورد بیابد که در آن متهم تبرئه شده باشد. در 1970 گزارشهای متعددی در مورد شکنجه منتشر شد. تعداد زیاد این گزارشها و شواهد غیر قابل انکاری که با بسیاری از آنها همراه بود دلالت بر کاربرد وسیع شکنجه مي‌کند. بین 1972 و 1976 دست کم سیصد ایرانی پس از محاکمه در دادگاههای نظامی که معمولاً رسیدگی به جرایم سیاسی را بر عهده داشتند اعدام شدند. بسیاری دیگر از ایرانیان در برخورد مسلحانه با نیروهای امنیتی کشته شدند، «حین اقدام به فرار هدف گلوله قرار گرفتند»، زیر شکنجه مردند، یا به سادگی ناپدید شدند. در 1970 حتا گزارشهایی آشکار شد که جوخه‌های ترور ساواک در پی ایرانیانی هستند که در تبعید در اروپا و آمریکا به سر مي‌برند. بیشتر این سرکوب متوجه گروههای چریکی بود اما چهره‌های معتدل مخالف از قبیل شاهپور بختیار، هدایت اله متین دفتری، عبدالکریم لاهیجی، مهدی بازرگان، و آیت اله سید محمود طالقانی نیز بازداشت، ضرب و شتم یا شکنجه مي‌شدند؛ روشنفکران و نویسندگان برجسته‌اي چون جلال آل احمد، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، خسرو گلسرخی، و رضا براهنی شکنجه یا کشته شدند. و حتا تیمور بختیار، نخستین رئیس ساواک، را نیروهای امنیتی به قتل رساندند. عفو بین المللی در 1975 اعلام کرد «هیچ کشوری در جهان سابقه‌اي بدتر از ایران در زمینه‌ي حقوق بشر ندارند.» با این که نیروهای امنیتی ایران در 1960 و 1970 به خاطر این اقدامهای ددمنشانه بدآوازه بودند، روشهای خیلی نرمتری هم به کار مي‌گرفتند که اغلب حتا کاراتر هم بود. از پرونده های زندگینگاشتی گسترده‌ي اداره‌ي مراکز اسناد به طور روزمره برای بررسی درخواستهای گذرنامه و استخدام در سازمان‌های دولتی و بسیاری از موسسات خصوصی استفاده مي‌شد. به این ترتیب از مسافرت اعضای نیروهای مخالف یا استخدام جدی آنان جلوگیری مي‌شد؛ و ترس محروم شدن از گذرنامه یا استخدام بسیاری از دیگر ناراضیان ایران را از وارد شدن در فعالیت سیاسی باز مي‌داشت. نیروهای امنیتی از فنون تبلیغاتی پیچیده‌اي نیز استفاده مي‌کردند. مثلاً شایع بود که کتاب رضا براهنی، آدمخواران تاجدار که گزارش گسترده‌اي از شقاوتهای ساواک مي‌دهد، در واقع به تشویق ساواک نوشته شد تا ترس را در میان مخالفان بگستراند. این مي‌تواند راست باشد یا نباشد؛ و چه بسا هم که ساواک این شایعه‌ها را برای سلب اعتبار از براهنی دامن زده باشد. هر یک از این دو حالت نشان مي‌دهد که ساواک در استفاده از تبلیغات سیاه کاملاً پیچیده عمل مي‌کرد. شایعات، اگر هم راست نباشند نشان مي‌دهند که ساواک شهرتی بسیار ترس آور برای خود تثبیت کرده بود. ساواک عملیات تحریکی پیچیده‌اي هم به قصد گسترش ترس و سردرگمی در میان مخالفان انجام مي‌داد. پرداخته‌ترین نوع این عملیات آفریدن گروههای مخالف «کنترل شده»، از جمله گروههای دانشجویی، گروههای بحث سیاسی، و حتا هسته‌های «ساختگی» حزب توده بود. ساواک از این سازمانها برای شناسایی و کنترل عناصر مخالف و تحریک اعای گروههای مخالف به اجرای اعمالی که به خاطر آن مي‌شد به طور قانونی آنها را بازداشت کرد استفاده مي‌کرد. بد نیست یکی از این عملیات را به عنوان نمونه‌اي از مهارت ساواک در اجرای عملیات سیاسی مخفی مفصل‌تر توصیف کنیم. تیمور بختیار در 1961 از سرپرستی ساواک برکنار و سرانجام در عراق مستقر شد و آنجا شروع به تأسیس یک شبکه‌ي فعالیت سیاسی برای برانداختن شاه کرد. بنا به یکی از گزارشها ساواک توانست بیش از صد مأمور در این شبکه رخنه دهد که بسیاری از آنها را بختیار در مناصب کلیدی گمارده بود. این ماموران وانمود مي‌کردند شبکه‌ي گسترده‌اي از هسته‌ها را تشکیل داده‌اند؛ و ساواک حتا یک آتش سوزی و ترور ساختگی در تهران ترتیب داد تا بختیار را قانع کند که شبکه‌اش وسیع و فعال است. در اوت 1970 درست هنگامی که بختیار تدارک راه انداختن شورشی علیه شاه را مي‌دید، ساواک سه مأمور دیگر را واداشت در پوشش دانشجو هواپیمایی را ربوده و به بغداد ببرند. بختیار با این «دانشجویان» تماس برقرار کرد و آنان را با خود به شکار برد که در آنجا وی را به قتل رساندند. آنگاه ساواک بسیاری از اعضای واقعی شبکه‌ي بختیار را دستگیر کرد که بنا به گزارشها شامل اعضای بالای حزب توده و اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بودند. منبع:مارک. ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه: فریدون فاطمی، نشر مرکز، 1371، ص 257 تا 267 منبع بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران

آن روزي كه ساختمان ساواك را تصرف كرديم...

«تابناک»، در سلسه نوشتارهایی سعی در بیان برخی رخدادها از زبان مبارزان راستینی دارد که در سال‌های گذشته، پایداری‌شان در راه حقیقت منجر به نابودی سلطنت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی شد. پاسدار شهيد محمد كاشي‌ها در يكي از دست نوشته هايش پيرامون حوادث انقلاب اسلامي و روزهاي آتش و خون در بهمن 1357 نوشته است: ساعت 7 صبح روز 17 شهريور از طرف ميدان خراسان به طرف ميدان ژاله آمديم. مردم در اطراف پمپ بنزين جمع شده و براي راهپيمايي آماده بودند. من چون پدر و مادرم همراهم بودند به خانه امدم. چون از قم برگشته بوديم، مي‌خواستم پدر و مادرم را به خانه برسانم. به محض رسيدنمان به خانه، خبر رسيد كه مزدوران شاه مردم را در ميدان ژاله (شهدا) از زمين و هوا به گلوله بسته‌اند. همراه چند تن از برادران به بيمارستان اميراعلم براي اهداي خون رفتيم. من از چند تن از برادران اعلاميه مي‌گرفتم و بين مردم تقسيم مي‌كردم. معمولا در كتابخانه‌هاي مساجد نوارهاي امام خميني را به طور مخفي بين افراد مسجد رد و بدل مي‌كرديم تا صحبت‌هاي امام عزيزمان را بشنويم. روزي در مقابل شعبه نفت با لباس نفتي ايستاده بودم. چون زمستان بود، برادرها آتش روشن كرده بودند. من هم كنار آتش رفتم. ناگهان يكي ار بچه‌ها فرياد زد: آتش. نگاه كردم متوجه شدم پاي چپم آتش گرفته است. با كمك چند نفر لباسم را خاموش كردم اما زير زانوي چپم همچنان مي‌سوخت. اين سوختگي باعث شد تا روزي كه امام خميني وارد ايران شدند نتوانم ايشان را ببينم. خيلي گريه كردم. از خودم مي‌پرسيدم آخر من چه گناهي كرده‌ام كه نتوانستم امام را ببينم؟ 19بهمن براي ديدن امام به مدرسه علوي رفتم. وقتي به نزديك مدرسه رسيدم در خيابان جاي چند گلوله ديده مي‌شد كه مردم مي‌گفتند، ديشب به اين مكان حمله كردند كه چند نفر شهيد شدند. به مدرسه رفتم امام حالش خوب نبود و ملاقات نداشتند. باز با دلي غمزده به طرف خانه به راه افتادم. در راه ديدم مردم جلوي بيمارستان امير اعلم اجتماع كرده‌اند. به طرف جمعيت رفتم و سؤال كردم. گفتند: به نيروي هوايي حمله شده و نيروي هوايي در محاصره است و بيمارستان احتياج به خون دارد. به طرف «پيچ شميران» آمدم. سر پيچ ديدم آمبولانس‌ها از طرف خيابان «تهران نو» به سمت «انقلاب» مجروح مي‌برند. گيج شده بودم كه چه كار بكنم. خلاصه راهي محل شدم. در محل مقداري پنبه، باند، دارو و ملحفه جمع كردم. در بين راه به پسردايي و برادرم برخوردم. ماجرا را پرسيدند. بعد هر سه نفر با فولكس به راه افتاديم. در 45 متري «سيد خندان» ترافيك سنگين بود. مجبور شديم ماشين را كناري پارك كرده و بعد پياده به راه خود ادامه بدهيم. در ميدان چند موتورسوار كه ژ-3 داشتند، به سمت «ميدان امام حسين(ع)» و «فرح آباد» در حركت بودند. پياده به طرف خيابان «سبلان» حركت كرديم. در انتهاي خيابان، مردم سنگربندي كرده و كوكتل مولوتوف آماده كرده بودند. يك نفر نيز اسلحه ژ-3 همراه داشت. با دودلي پيش رفتيم كه گاردي‌ها به طرف ما تيراندازي كردند. در سمت چپ خيابان در كوچه بن بستي پناه گرفتيم ولي سربازان يك پسر بچه را در جوي روبروي كوچه به رگبار بستند. بعد از آن شخصي آمد و پسر را از زير گلوله خارج كرد و به اين طرف آورد. فاصله ما با گاردي‌ها 100 قدم بود اما آنها مي‌ترسيدند كه نكند ما مسلح باشيم. به همين خاطر پشت يك ديوار سنگر گرفته بودند تا دو سه ساعت آنجا بودند. ما شعار مي‌داديم تا اينكه يك تانك به سمت ما سرازير شد. مانده بوديم چه كنيم! ناگهان صاحب خانه يكي از خانه‌هاي ته كوچه كه دري به طرف خيابان ديگر داشت همه را از آن در فراري داد. به خيابان سي متري آمديم. به محل كه رسيديم شب بود و جوان‌ها لاستيك جمع كرده بودند. ما هم كمك كرديم و لاستيك‌ها را آتش زديم. در همين حال فرمانده نيروهايي كه جلوي درب ساواك را حفاظت مي‌كردند آمد و گفت: من تسليم مي‌شوم ولي شما وارد ساواك نشويد چون مين‌گذاري شده است و كسي هم داخل ساواك نيست. ما چند نفر فرستاديم تا مطمئن شويم كه حرفشان صحت دارد. روز 21 بهمن بود كه سيل جمعيت به طرف ساواك سرازير شد مردم وارد سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) شدند و بعد از آن گروهي از برادران، آن سازمان جهنمي را اشغال كردند. منبع:سایت تابناک

آخرين تصميم ....

ارتشبد عباس قره باغی آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی ، در كتاب خاطراتش، آخرین لحظات سقوط ارتش رژيم شاه و ساواک را ترسیم کرده است. او نوشته است : جلسه شورای فرماندهان ارتش در ساعت ده و نیم روز 22 بهمن ماه 1357 با حضور 27 نفر فرماندهان، معاونین، رؤسا و مسئولین سازمان‌های نیروهای مسلح شاهنشاهی به شرح زیر تشکیل گردید: - ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران - ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ - ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات - سپهبد هوشنگ حاتم جانشین دفتر ویژه اطلاعات - سپهبد ناصر مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس ساواک - سیهبد عبدالعلی نجیمی نائینی مشاور رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران - سپهبد احمدعلی محققی فرمانده ژاندارمری کشور - سپهبد عبدالعلی بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی - سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی - دریاسالار کمال حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی - سپهبد عبدالمجید معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ - سپهبد جعفر صانعی معاون لجستیکی نیروی زمینی شاهنشاهی - دریاسالار اسدالله محسن‌زاده جانشین فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی - سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی نیروی زمینی شاهنشاهی - سپهبد محمد کاظمی، معاون طرح و برنامه نیروی زمینی شاهنشاهی - سرلشکر کبیر، دادستان ارتش. - سپهبد خلیل بخشی آذر، رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ - سپهبد علیمحمد خواجه‌نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ - سرلشکر پرویز امینی افشار، رئیس اداره دوم ستاد بزرگ - سپهبد امیر فرهنگ خلعتبری، معاون عملیاتی نیروی زمینی شاهنشاهی - سرلشکر محمد فرزام، رئیس اداره هفتم ستاد بزرگ - سپهبد جلال پژمان، رئیس اداره چهارم ستاد بزرگ - سرلشکر منوچهر خسروداد، فرمانده هوانیروز - سپهبد ناصر فیروزمند، معاون ستاد بزرگ ارتشتاران - سپهبد موسی رحیمی لاریجانی، رئیس اداره یکم ستاد بزرگ - سپهبد محمد رحیمی آبکناری، رئیس آجودانی ستاد بزرگ ارتشتاران - سپهبد رضا طباطبایی وکیلی، رئیس اداره بازرسی مالی ارتش بعد از اعلام رسمیت جلسه اظهار کردم: با توجه به تشدید وضعیت بحرانی کشور و نیروهای مسلح، امروز صبح پس از بررسی وضعیت کلی نیروها با سپهبد حاتم جانشین و سپهبد فیروزمند معاون ستاد، لازم دیدیم تیمساران را دعوت کنیم که در یک شورای ستادی، هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوطه، اشکالات و نظراتشان را بگویند تا ستاد و فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود. ضمناً‌ نخست‌وزیر منتظر من باشد که پس از خاتمه شورا به نخست‌وزیری بروم. ولی از آنجا که تیمساران به خوبی در جریان وضعیت عمومی و همچنین کم و بیش در جریان وقایع روزهای اخیر کشور و به خصوص پایتخت هستند، بنابراین فکر می‌کنم بهتر است من ابتدا به طور خیلی خلاصه کلیات حوادث 24 ساعت اخیر را مطابق گزارشات مرکز فرماندهی ستاد تشریح کنم و سپس فرماندهان نیروهای مسلح و رؤسای سازمان‌ها، هر یک آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند: پریشب هنرجویان و همافران نیروی هوایی در مرکز آموزش هوایی دوشان‌تپه با افراد گارد شاهنشاهی درگیری پیدا می‌نمایند. در نتیجه در حدود ساعت 30/8 صبح دیروز (21 بهمن ماه 57) مخالفین طرفدار همافران در نتیجه غفلت مسئولین مرکز آموزش هوایی دوشان تپه، وارد محوطه آن مرکز شده، درب اسلحه‌خانه را شکسته مقداری سلاح به دست می‌آورند! همافران نیز بنا به اظهار فرمانده نیروی هوایی برای دفاع در مقابل افراد گارد شاهنشاهی مسلح می‌شوند! عده‌ای از مخالفین طرفدار همافران از دیروز در اطراف مرکز آموزش دوشان‌تپه جمع شده‌اند. نخست‌وزیر به علت تظاهرات و اغتشاشات ابتدا ساعت ممنوعیت عبور و مرور را در شهر تهران به ساعت 4ونیم بعد از ظهر تغییر داد، سپس دیشب در جلسه شورای امنیت ملی به فرمانداری نظامی تهران دستور داد که مقررات قانون حکومت نظامی را به موقع اجرا بگذارد. همچنین در شورا به نیروی زمینی مأموریت داد که برای سرکوبی مسببین وقایع مرکز آموزش دوشان‌تپه، نیروی هوایی و فرمانداری نظامی را تقویت نماید. فرمانده نیروی زمینی تشریح خواهد کرد که به چه علت موفق به کمک به نیروی هوایی و فرمانداری نظامی نگردید. در مورد وضعیت شهربانی کشور چون سپهبد رحیمی را ، نخست‌وزیر احضار کرده و حضور ندارد، من به اطلاع تیمساران می‌رسانم که برابر گزارشات رسیده به مرکز فرماندهی ستاد، دیروز بعد از ظهر پرسنل شهربانی تعدادی از کلانتری‌ها را تخلیه نمودند که توسط مخالفین اشغال گردیده و عده‌ای از پاسبان‌ها به سربازخانه ونک و مرکز آموزش افسری ژاندارمری پناه برده‌اند. درباره اجرای مقررات حکومت نظامی از طرف فرمانداری نظامی تهران، به طوری که سپهبد رحیمی در شورای امنیت ملی اظهار نمود، چون تغییر ساعت ممنوعیت عبور و مرور در ساعت 14 ابلاغ شده، و تا دیشب نیز فرمانداری نظامی اجازه جلوگیری از اجتماعات و تظاهرات را نداشت، لذا در ساعت 4ونیم بعد از ظهر موفق به جلوگیری از رفت و آمد مردم نگردیده است. ضمناً ارتشبد طوفانیان با توجه به حضور وزیر جنگ در شورا، و نیز به علت هجوم مخالفین به تأسیسات ارتش خواستند که در دفترشان باشند، یادآوری می‌کنم که مسلسل‌سازی تسلیحات ارتش از نیمه شب دیشب هدف تیراندازی عده‌ای از مخالفین قرار گرفت. فرمانده نیروی زمینی و فرمانداری نظامی موفق نشدند که عده‌ای را برای کمک به نگهبانان آنجا و جلوگیری از تجاوز آشوبگران به مسلسل‌سازی اعزام نمایند. دیشب تا صبح ستاد هوانیروز موفق نگردید سرلشکر خسروداد را پیدا نماید! من به سرتیپ اتابکی در یگان هوانیروز دستور دادم که عده‌ای درجه‌دار به وسیله هلی‌کوپتر برای کمک به مسلسل‌سازی بفرستد، ولی موفق به اجرای مأموریت نگردید و در نتیجه برابر اطلاع تلفنی ارتشبد طوفانیان، مخالفین در حدود ساعت 8 صبح امروز وارد مسلسل‌سازی شدند. این بود وضعیت عمومی نیروهای مسلح و وقایع کلی مربوط به شهربانی و فرمانداری نظامی و اداره تسلیحات ارتش تا آنجا که به مرکز فرماندهی ستاد گزارش شده و حالا ابتدا سپهبد مقدم اطلاعات کشور را تشریح کنند و سپس فرماندهان و رؤسا به ترتیب آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند. سپهبد مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور اظهار داشت : «تیمساران اطلاع دارند که مدتی است آقای نخست‌وزیر سازمان اطلاعات و امنیت کشور را عملاً منحل کرده‌اند و لایحه انحلال سازمان امنیت هم چند روز پیش از تصویب مجلس گذشت. در حقیقت سازمان امنیتی وجود ندارد و تمام پرسنل این سازمان در سطح کشور بلاتکلیف و سرگردان هستند. در نتیجه در غالب شهرهای کشور و همچنین در تهران مردم در نقاط مختلف به ادارات سازمان امنیت حمله نموده، ضمن غارت وسائل، ساختمانها را آتش می‌زنند. من دستور داده بودم که مسئولین، ادارات را سریعاً تخلیه کرده و مدارک و سلاح‌های موجود را جمع‌آوری نمایند و به نزدیکترین سربازخانه یا ژاندارمری و یا شهربانی ببرند. متأسفانه در غالب نقاط فرماندهان قسمت‌ها حتی اجازه نمی‌دادند که پرسنل سازمان امنیت به سربازخانه‌های نیروی زمینی یا ژاندارمری وارد بشوند. من از تیمسار ریاست ستاد بزرگ تقاضا کردم که به فرماندهان سربازخانه‌ها و ژاندارمری دستور بدهند که پرسنل سازمان امنیت را بپذیرند، تا از مدارک و اسلحه و مهمات و وسایل آنها محافظت شود. خوشبختانه بعد از دستور مستقیم شخص تیمسار ریاست ستاد بزرگ، بالاخره موافقت کردند. علاوه بر این چون مخالفین به خانه‌های رؤسا و پرسنل ساواک نیز حمله می‌کنند، زندگی خود و خانواده‌هایشان در خطر می‌باشد. بدین ترتیب مدتی است که ساواک در وضعیت و موقعیتی نیست که بتواند اخبار و اطلاعاتی در اختیار سازمان‌ها بگذارد. من خودم هم که الساعه درخدمت تیمساران هستم بلاتکلیف می‌باشم و در اجرای دستور تیمسار ریاست ستاد در اینجا حاضر شده‌ام و اطلاعاتی بیش از تیمساران ندارم تا به اطلاع شورا برسانم.» سپهبد بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی اظهار نمود: «قسمتی از حوادث مربوط به نیروی زمینی را تیمسار ریاست ستاد گفتند. به طوری که دیشب در شورای امنیت ملی گفتم کلیه پرسنل موجود نیروی زمینی در تهران و همچنین لشکر گارد در اختیار فرمانداری نظامی تهران هستند، و نیروی زمینی شاهنشاهی افراد اضافی و احتیاط ندارد که برای کمک در اختیار سازمان‌ها و قسمت‌هایی که تلفن زده و تقاضا می‌نمایند، بگذارد. یگان گارد جاویدان هم مأموریت مخصوص دارد و باید از کاخ‌های سلطنتی حفاظت نماید، در این مورد هم به دستور ریاست ستاد به سرلشکر نشاط مراجعه شد، جواب داد که حق ندارد از یگان گارد جاویدان برای مأموریت فرمانداری نظامی استفاده کند. ضمناً یک گردان پیاده هم دیروز از لشکر قزوین خواسته بودم ولی چون ستون قادر به برقراری ارتباط با نیروی زمینی نبود، برابر اطلاع در حدود کاروانسراسنگی مخالفین جاده را بسته و جلوشان را گرفته‌اند که تا این ساعت به تهران نرسیده و اطلاع صحیحی از وضع آن نداریم. دیشب در اجرای دستورات ریاست ستاد بزرگ به هر ترتیب بود 30 دستگاه تانک از لشکر گارد برای کمک به مرکز آموزش دوشان‌تپه نیروی هوایی آماده کردیم ولی چون ارابه‌ها مهمات نداشتند مدتی طول کشید تا از زاغه‌ها مهمات برسد، که بالاخره در حدود ساعت 3 بعد از نصف شب به سرپرستی سرلشکر ریاحی فرمانده لشکر گارد حرکت کردند. متأسفانه طولی نکشید که در حدود تهران پارس مردم جلوی ستون اعزامی را گرفته ضمن تیراندازی، ارابه‌ها را آتش زدند که ابتدا خبر تیر خوردن و سپس شهادت سرلشکر ریاحی رسید. برابر گزارش گارد، از 30 دستگاه ارابه جنگی، فقط چند دستگاه به سربازخانه برگشته‌اند. ضمناً دیشب عده‌ای از پرسنل نیروی زمینی مأمور به فرمانداری نظامی و کلانتری‌ها با بی‌ترتیبی به سربازخانه‌های مربوطه مراجعت نموده‌اند که در نتیجه سبب ایجاد وحشت و بی‌نظمی شده‌اند و در بعضی از یگانها نیز هرج و مرج ایجاد گردیده است. نکته مهمی که باید به عرض برسانم این است: نیروی زمینی که اساساً وضعیت بسیار نامطلوبی داشت، در اثر وقایع ناگوار چند روز اخیر وضع آن به صورتی درآمده که باید بگویم قادر به هیچ‌گونه عملی نمی‌باشد.» سپهبد ربیعی در این مورد در دفاعیات خود چنین می‌گوید: «من از وضعیت نیروی زمینی اطلاعی نداشتم و از اصرار تيمسار بدره‌ای فهمیدم که نیرو کم دارد.» در این موقع من به یاد تلفن صبح سپهبد صانعی معاون لجستیکی فرمانده نیروی زمینی افتاده و خطاب به ایشان گفتم: تیمسار صانعی: شما صبح به ستاد بزرگ تلفن کرده مطلبی به من اظهار کردید، آن را بیان کنید تا فرمانده نیروی زمینی درباره آن نیز توضیح بدهند. سپهبد صانعی معاون لجستیکی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی از جای خود بلند شده اظهار داشت: «من امروز صبح به تیمسار ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران تلفن زده اظهار نمودم: با توجه به بررسی‌هایی که در طول دیشب با حضور فرمانده نیرو و معاونین در ستاد نیروی زمینی به عمل آوریم، برای اینکه تیمسار ریاست ستاد از وضعیت واقعی امکانات نیروی زمینی مطلع باشند، وظیفه خود دانستم که به اطلاع تیمسار برسانم که روی نیروی زمینی حساب نکنید»! سپهبد بدره‌ای اظهار کرد: «نظر ایشان صحیح است. من واقعاً وضع نیروی زمینی را تا این حد خراب نمی‌دانستم»[!]. معاونین نیروی زمینی نیز اظهارات سپهبد صانعی را تأیید نمودند. سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی، که وضع بسیار ناراحت و آشفته‌ای داشت و با لباس کار در شورای فرماندهان حاضر شده بود ابتدا با ناراحتی و تأسف جریان زد و خورد همافران و هنرجویان مرکز آموزش نیروی هوایی با افراد گارد را تشریح نمود. سپس توضیح داد که چگونه تظاهرکنندگان وارد محوطه مرکز آموزش هوایی شده و با کمک همافران و هنرجویان در اسلحه‌‌خانه‌ها را باز کرده و به سلاح‌ها دسترسی پیدا کردند و اظهار داشت: «هم اکنون مرکز آموزش دوشان‌تپه در محاصره مخالفین و محوطه مرکز آموزش در اشغال همافران و هنرجویان مسلح می‌باشد». و اضافه نمود: «من به ریاست ستاد بزرگ و همچنین دیشب در شورای امنیت ملی عرض کردم که نیروی هوایی در مقابل همافران و جمعیتی که در اطراف محوطه مرکز آموزش هوایی اجتماع کرده و پشت‌بام‌های اطراف مرکز را مسلحانه اشغال نموده‌اند به هیچ‌وجه قادر به انجام عملی نمی‌باشد و لازم است فرمانداری نظامی و یا نیروی زمینی به ما کمک کند، ولی تا این ساعت قواي کمکی به مرکز آموزش دوشان‌تپه نرسیده است.» و بعد راجع به نداشتن گاز در آشپزخانه‌ها و سوخت برای خودروها و سایر مشکلات و نیازمندی‌‌های لجستیکی صحبت نموده و اضافه کرد: «به علت تیراندازی، من در پست فرماندهی نیروی هوایی زندانی بودم و الآن هم با وضع بسیار بدی و به حالت خزیده توانستم خود را از ساختمان پشت فرماندهی به هلی‌کوپتر برسانم و در این جلسه شرکت کنم، چون دائماً از پشت‌بام‌های اطراف تیراندازی می‌کنند. حالا هم هر چه زودتر باید برگردم به پست فرماندهی و باید در آنجا باشم.» سپهبد محققی، فرمانده ژاندارمری کشور، ضمن تشریح وضعیت خصوص ژاندارمری کشور اظهار کرد: «دیشب از ژاندارمری کشور به من اطلاع دادند که تعدادی از پرسنل شهربانی پس از تخلیه کلانتری‌های مربوطه با وضع بسیار بدی در حالت فرار به سربازخانه ونک – مرکز آموزش افسری ژاندارمری – پناه برده‌اند. افسران نگهبان کسب تکلیف می‌کردند که چه بکنند، بالاخره دستور دادم تا در یک آسایشگاهی به آنها جا بدهند، ولی ورود پاسبانان شهربانی با بی‌ترتيبی به سربازخانه ونک سبب ایجاد وحشت و بی‌نظمی در سربازخانه گردیده و نتیجه بسیار نامطلوبی داشته است، به طوری که عده‌ای از سربازان ژاندارمری شبانه از دیوار سربازخانه به بيرون پریده و فرار نموده‌اند. همچنین دیشب از اداره وظیفه عمومی تلفنی اطلاع دادند که جمعیت زیادی در مقابل اداره جمع شده و شعار می‌دهند، و تعداد نگهبانان برای جلوگیری از تجاوز احتمالی آنها به اداره وظیفه عمومی به هیچ‌وجه کافی نیستند، و برای تقویت مأمورین نگهبانی از فرمانداری نظامی کمک خواسته‌اند، ولی سپهبد رحیمی جواب داده که فرمانداری نظامی نيروي احتیاط ندارد که به کمک آنها بفرستد، وقتی به تیمسار بدره‌ای مراجعه کردم، ایشان هم همین جواب را به من دادند.» سپس اضافه نمود: «ستاد ژاندارمری کشور، چند روز است که در محاصره مخالفین می‌باشد و ما مجبور هستیم که با لباس شخصی به ستاد رفت و آمد بکنیم. اطراف سربازخانه شاهپور را هم مخالفین محاصره کرده‌اند، به طوری که 48 ساعت است که مأمورین نتوانسته‌اند از آنجا غذا برای گروهان قرارگاه و سربازان نگهبان به ستاد ژاندارمری در میدان 24 اسفند بیاورند.» سپهبد خواجه نوری رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار داشت: «درباره شهربانی کشور برابر گزارش رسیده به مرکز فرماندهی، تعداد زیادی از کلانتری‌ها را مخالفین اشغال کرده‌اند و اسلحه و مهمات و بی‌سیم‌های شهربانی به دست مخالفین افتاده است.» و اضافه نمود: «چون از بعد از نصف شب دیشب تلفن‌های ستاد نیروی زمینی جواب نمی‌دادند، و گزارشات نوبه‌ای قسمت‌ها هم به موقع به مرکز فرماندهی ستاد نرسیده، من اطلاعاتی بیش از آنچه که تیمساران گفتند ندارم تا به عرض برسانم.» سرلشکر پرویز امینی افشار رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار نمود: «نکاتی که می‌توانم به اظهارات فرماندهان اضافه کنم، این است که برابر آخرین خبری که در موقع آمدن به شورا به اداره دوم رسید، مخالفین مرکز پلیس را در میدان سپه به آتش کشیدند. برابر گزارش ضداطلاعات، دیشب سربازان در بعضی از سربازخانه‌ها از جمله سربازخانه قصر از دیوار بيرون پریده و فرار می‌کردند. وضع داخلی یگان‌ها از لحاظ انضباط بسیار بد و وضعیت هرج و مرج در آنها حکمفرما است. در اطراف غالب سربازخانه‌ها اخلالگران اجتماع کرده و مشغول تظاهرات هستند، و در سربازخانه عشرت‌آباد با مأمورین استحفاظی درگیر شده‌اند.» در جریان مذاکرات شورای فرماندهان اطلاع دادند که نخست‌وزیر می‌خواهد با من ( قره باغي) صحبت کند. ولی مذاکره تلفنی از اطاق شورا با تلفن مستقیم نخست‌وزیر (خط شبکه مخصوص نخست‌وزیری) مقدور نبود، و می‌بایستی برای صحبت از جلسه خارج شده از دفترم با ایشان صحبت می‌کردم. چون قبل از تشکیل شورا با هم صحبت و قرار گذاشته بودیم که بعد از پایان جلسه به نخست‌وزیری بروم، به رئیس دفترم گفتم اطلاع بدهید که شورای فرماندهان هنوز تمام نشده، به محض پایان جلسه صحبت خواهم کرد. ولی آقای بختیار مجدداً پیغام داد که کار فوری دارد و حتماً می‌خواهد صحبت کند. بنابراین از ارتشبد شفقت وزیر جنگ خواهش کردم جلسه را اداره کند و برای صحبت با نخست‌وزیر به دفترم رفتم. آقای بختیار می‌خواست که به نخست‌وزیری بروم. گفتم سپهبد رحیمی را که می‌خواستید فرستادم. اظهار کرد: بلی، اینجاست. گفتم: «ایشان هم فرماندار نظامی است و هم رئیس شهربانی کشور، به طوری که اطلاع دارید کلیه یگان‌های موجود نیروی زمینی در تهران در اختیار فرمانداری نظامی است، هر دستوری دارید به ایشان بدهید تا اجرا کند. موضوع مهم، مشکلات نیروهای مسلح می‌باشد که با فرماندهان مشغول بررسی آنها هستیم، تا ببینیم چه می‌شود کرد؟ چیزی هم به خاتمه شورا نمانده و فکر نمی‌کنم زیاد طول بکشد. به محض اتمام جلسه به نخست‌وزیری خواهم آمد.» پس از مراجعت به اطاق شورا سپهبد حاتم جانشین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران چنین اظهار کرد: «به طوری که تیمساران ملاحظه می‌کنید با توجه به آخرین وضعیت خصوصی یگان‌ها که فرماندهان نیرو تشریح کردند به عللی که همه می‌دانیم، ارتش در موقعیت خاصی قرار گرفته است که نیروها بنا به اظهار فرماندهانشان قادر به انجام عملی نمی‌باشند. از طرف دیگر اعلیحضرت تشریف برده‌اند و بنا به اظهار نخست‌وزیر مراجعت نمی‌کنند. ماههاست که امور کشور تعطیل است. آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است. تمام ملت ایران هم عملاً در این مدت نشان داده‌اند که پشتیبان ایشان و خواستار جمهوری اسلامی هستند. آقای بختیار هم با توجه به اظهاراتش در مجلسین و حتی اظهارات دیروز در مجلس سنا، و همچنین مصاحبه‌‌هایش می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی طرفداری در بین مردم ندارد! آنچه که به نظر می‌رسد اختلاف در این است که اعلام جمهوری در کشور به وسیله کی و چگونه صورت بگیرد. در کشور ترکیه از این موارد پیش آمده که بین احزاب اختلاف شدید ایجاد شده که در نتیجه امور کشور به حال وقفه درآمده. ارتش خود را کنارکشیده و اعلام نموده است که در سیاست دخالت نمی‌کند و از ملت پشتیبانی می‌نماید. پیشنهاد من این است که در این مناقشه سیاسی هم ارتش خود را کنار کشیده و مداخله ننماید.» اظهارات و پیشنهاد سپهبد حاتم با توجه به اوضاع بحرانی آن روز کشور و نیروهای مسلح شاهنشاهی و توضیحات فرماندهان نیرو و رؤسا درباره حوادث و وقایع نیروها و امکانات آنها مورد استقبال و تأیید فرماندهان و رؤسای سازمان‌های نیروهای مسلح و ادارات که در جلسه حضور داشتند، قرار گرفت. در این موقع لازم دیدم اوامر اعلیحضرت را به تیمساران یادآوری کنم. اظهار کردم: به طوری که چند روز قبل که غالب تیمساران حضور داشتند بیان نمودم، اعلیحضرت علاوه بر دستور جلوگیری از خونریزی که همیشه بر آن تأکید می‌نمودند، در جلسه‌ای با حضور نخست‌وزیر و فرماندهان نیروهای سه‌گانه، پشتیبانی ارتش از دولت قانونی را امر فرموده‌اند و علاوه بر این دو نکته، در یکی از جلسات شرفیابی «حفظ تمامیت و وحدت ارتش شاهنشاهی» را نیز تأکید کرده و اضافه نمودند که در این مورد به وزیر جنگ هم اوامری فرموده‌اند. ارتشبد شفقت وزیر جنگ اظهارات مرا تأیید نمود. سپهبد حاتم اظهار کرد: «قطعاً منظور اعلیحضرت در مورد پشتیبانی ارتش از دولت تا موقعی بوده که نخست‌وزیر پشتیبان قانون اساسی باشد، نه خواهان جمهوری. حالا که آقای بختیار مانند مخالفین می‌خواهد جمهوری اعلام کند، بنابراین ارتش دیگر وظیفه ندارد از ایشان پشتیبانی کند». سپس اضافه نمود: «از طرف دیگر به طوری که فرماندهان اظهار می‌کنند در وضعیت فعلی ارتش عملاً قادر به پشتیبانی نمی‌باشند، و خیلی دیر شده است. ادامه وضعیت ارتش به این صورت هم نتیجه‌ای جز ادامه خونریزی بیهوده ندارد، به همین دلیل است که پیشنهاد کردم ارتش بی‌طرفی خود را اعلان نماید.» سپهبد حاتم در دفاعیات خود نیز چنین گفت: «گفتم باید ما به ملت بپیوندیم و اعلان همبستگی کنیم تا به این برادرکشی خاتمه داده شود، چون دیگر شاه به مملکت برنمی‌گردد و ما باید برای بقاء ارتش و نگهداری آن تلاش کنیم.» سپهبد ربیعی نیز در دفاعیات خود در این مورد چنین می‌گوید: «... از کسانی که خیلی آتشین صحبت کردند يكي سپهبد حاتم بود؛ یکی سپهبد خلعتبری و دیگری معاون پارلمانی وزارت جنگ...، موضع حاتم به عقیده من جانبداری از رفتن بختیار بود و می‌گفت باید برود... معاون پارلمانی وزارت جنگ هم... موضع حاتم را دنبال کرد و خیلی هم خوب صحبت کرد و خیلی داغ. کسی که اول جانشین طوفانیان بود. البته این را جهانبانی هم گفت، ما بارها گفتیم.» سپهبد فیروزمند معاون ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار نمود: «من هم به منظور جلوگیری از خونریزی بیهود با پیشنهاد سپهبد حاتم موافقم ولی با توجه به خواسته اکثریت پرسنل نیروهای مسلح عقیده دارم که لازم است با ملت ایران همبستگی اعلام شود.» سپهبد فیروزمند در دفاعیات خود نیز گفت: «در روزهای آخر بالاخص بعد از تاریخ رفتن شاه ما احساس می‌کردیم که دیگر زمینه برای ادامه سلطنت از بین رفته است.» سپهبد معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ، پس از تشریح وضع بحرانی کشور و احساسات مردم اظهار داشت: «اعلیحضرت از کشور خارج شده‌اند، آنچه روشن است این است که مراجعتی هم در بین نیست. ملت ایران مدت‌ها است یکپارچه نشان داده‌اند که طرفدار و خواستار آیت‌الله خمینی هستند و کسی طرفدار دولت آقای بختیار نمی‌باشد. مملکت دارد از بین می‌رود. آقای بختیار هم در این مدت عملاً نشان داده که در مقابل اراده ملت ایران قادر به عملی نیست. بنابراین من هم عقیده دارم که برای جلوگیری از خونریزی و خاتمه دادن به این وضعیت ناگوار اعلان همبستگی شود.» سپهبد خلعتبری معاون اطلاعاتی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی ضمن تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار کرد: «به طوری که گفته شد آقای بختیار هم در تمام این مدت تلاش کرده است که جمهوری اعلان کند. همه می‌دانیم که ایشان به هیچ‌وجه طرفداری بین مردم و پرسنل نیروهای مسلح ندارد. به همین جهت من هم عقیده دارم که با ملت اعلان همبستگی شود.» سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد فیروزمند اضافه نمود: «بیش از یک ماه است که بارها ما در نیروی زمینی گفتیم باید همبستگی اعلام کنیم ولی توجه نکردند.» ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار کرد: «باید ارتش را حفظ و از متلاشی شدن آن جلوگیری کنیم.» ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات پس از تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اضافه نمود: «به نظر من هم دیر شده است.» پس از صحبت و اظهار نظر چند نفر دیگر از تیمساران که عده‌ای از آنها طرفدار اعلان «بیطرفی» و تعدادی دیگر موافق اعلام «همبستگی» بودند، اظهار کردم: حالا که با توجه به اظهارات فرماندهان نیرو و وضعیت نیروهای مسلح و امکانات آنها پیشنهاد سپهبد حاتم مورد توجه تیمساران قرار گرفته و به منظور جلوگیری از خونریزی و حفظ تمامیت ارتش عده‌ای طرفدار اعلان بی‌طرفی و تعدادی دیگر خواهان اعلان همبستگی هستند، دو نکته را یادآوری می‌کنم: اولاً به طوری که تیمساران اطلاع دارید برابر قوانین و مقررات، ارتش حق دخالت در سیاست را ندارد. ثانیاً با توجه به اوامر اعلیحضرت در مورد حفظ وحدت و تمامیت ارتش بهتر است که وحدت نظر باشد. تیمساران هر نظری دارید بیان کنید تا بحث شود، بلکه شورا به اتفاق آراء تصمیم بگیرد. پس از اظهارنظر و بحث چند نفر از جمله سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیروز که طرفدار اعلان همبستگی بودند، سپهبد حاتم اظهار نمود: «تیمساران به قدر کافی اظهارنظر کردند، اگر تیمسار ریاست ستاد اجازه می‌دهید رأی گرفته شود.» رأی گرفته شد. «بی‌طرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمان‌‌های نظامی قرار گرفت. بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند: «اعلامیه ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون در آشوب‌های داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولت‌های قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت 30/10 روز 22 بهمن 1357 تشکیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام کند و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.» این نامه در بعد از ظهر روز 22 بهمن از رادیو قرائت شد و... منبع:قره باغي ، عباس ، اعترافات ژنرال ، خاطرات ارتشبد عباس قره باغی ، تهران ، نشر ني ، 1364 ص 349 تا 356 منبع: بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران(دوران)

اعتقادات مردم را ناديده گرفتيم ...

مینو صمیمی منشی امور بین الملل دفتر فرح پهلوی در کتاب خاطرات خود راجع به خطای رژیم شاه در نادیده گرفتن باور‌هاي اعتقادی مردم ایران چنین مي‌نويسد: به نظر من اگر بنا بود اصلاحات ریشه‌اي در کشور به اجرا درآید، ناگزیر مي‌بایست عامل «مذهب» مورد توجه قرار مي‌گرفت، و اعتقادات مذهبی مردم محروم ـ که اکثریت جامعه را تشکیل مي‌دادند ـ به عنوان یک نیروی پراهمیت اجتماعی در محاسبات گنجانده مي‌شد. یک بار ضمن سفری به مشهد، در دیدار از مرقد امام رضا در آن شهر ـ که یکی از زیارتگاههای مقدس شیعیان محسوب مي‌شود ـ علناً به نفوذ و اعتبار و گستردگی اعتقادات مذهبی در میان مردم پی بردم. و در عین حال نیز صدها بیمار اعم از مرد و زن و کودک را مشاهده کردم، که در صحن بارگاه ایستاده یا نشسته بودند و عاجزانه با ندبه و زاری از امام رضا مي‌خواستند تا شفایشان بدهد... آنها واقعاً از ته قلب اعتقاد داشتند که اگر بتوانند در میان ازدحام جمعیت، ضریح مقبره را لمس کنند حتماً بهبود خواهند یافت. مشاهدة این وضعیت به قدری مرا تکان داد که تا چند روز به فکر فرو رفته بودم و از خود مي‌پرسیدم: «ما متجددین ـ که در اقلیت هستیم ـ با تمام حسن نیتی که در خود سراغ داریم، آیا واقعاً مي‌توانیم در مقابل اکثریت عظیمی که باورهای خاص خود را دارند، راه به جایی ببریم و اهداف خود را در سطح جامعه به اجرا درآوریم؟»... هرچه بیشتر به این به این مسائل مي‌اندیشیدم، به ضعف خودمان در مقابل مردم بیشتر واقف مي‌شدم؛ و نمی‌توانستم بفهمم چگونه مي‌شود راهی یافت تا بر اساس آن بتوان بین اعتقادات مذهبی مردم جدید ارتباط برقرار کرد. بر اساس ضوابط مذهب تشیّع، هر فرد شیعه باید از یک مجتهد تقلید کند و مسائل خود را با او در میان بگذارد تا راهنمایی شود. یک مجتهد تقریباً برای تمام امور زندگی مورد مشورت مردم قرار مي‌گیرد، و مقلدینش دستورات او را همچون حکم خداوند گردن مي‌نهند. تعداد پیروان یک مجتهد موقعیت و پایگاه وی را در سلسله مراتب روحانیت مشخص مي‌کند. و با توجه به کثرت یا قلت مقلدین هر یک مي‌توان به خوبی از نفوذ و قدرت او در جامعة مذهبی کشور آگاه شد. به این ترتیب ناگفته پیداست که موضعگیری روحانیون در قبال حکومت تا چه حد مي‌تواند در امور کشور کارساز باشد و بر پیشرفت یا توقف اقدامات رژیم حاکم مؤثر واقع شود. رهبران مذهبی با رضا شاه میانة خوبی نداشتند، و ضمن مخالفت با تجدد گرایی او که عمدتاً بر اساس معیارهای غربی صورت مي‌گرفت، به ویژه از اقدامش در جلوگیری از حجاب زنان به شدت خشمگین بودند. بعد از رضاشاه، مخالفت روحانیون به زمان سلطنت پسر او کشیده شد، و آنها محمدرضا شاه را نیز متهم کردند که جز سوق دادن کامل ایران به سوی غرب هدف دیگری در سر ندارد. موقعی که شاه به قصد سرکوب روحانیون، اقدامات خود را ـ با استفاده از نیروی ساواک ـ علیه گسترش نفوذ آنان تشدید کرد، روحانیون نیز در مقابل با بهره گیری از نفوذ خود در میان مردم کوشیدند تا پیروانشان را از هر آنچه توسط شاه فراهم مي‌آمد برحذر دارند، و با «حرام» دانستن استفاده از تمام وسایل منتسب به دربار، فی الواقع مذهب را به عنوان یک قدرت سیاسی کارآمد علیه شاه وارد میدان کردند. به این ترتیب بزرگترین، گرفتاری افراد متجددی مثل ما ـ که با بینش غرب گرایانة خود قصد پیش بردن امور را داشتیم ـ فقر مادی با جهل و يا بیسوادی عامه نبود، بلکه مردم به دلیل اعتقادات مذهبی خود و پیروی از روحانیون مخالف شاه، به ما اعتماد نمی‌کردند و عموماً به حرف‌ها و دستوراتمان با دیدة سوءظن مي‌نگریستند. منبع:مینو صمیمی، پشت پرده دربار، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 149 و 150. منبع: بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران(دوران)

ابتذال موسيقي قبل از انقلاب از زبان يك موسيقيدان فرانسوي

«دانيلو» موسيقيدان فرانسوي گفت موسيقي ايران (در دوران رژيم شاه) تنزل فاحشي كرده و مسئول مستقيم اين سقوط و انحطاط هنري اداره هنرهاي زيبا و دستگاه راديو است. روز 29 فروردين 1340 مجله «فردوسي» در اين رابطه نوشت: «همين‌قدر كه در هيچ روزنامه‌‌و نشريه‌اي انعكاسي از اين سخن دانيلو نمي‌بينيم، كافي است كه چاپ شدن و نشدن سخن دانيلو علي‌السويه باشد. جرايد و مجلات ايران حق دارند كه عقيده دانيلو را به روي مبارك خود نياورند، زيرا خود آنان نيز از آتش‌بياران بازار ابتذال هنرهاي ملي ايران هستند كه موسيقي ملي نيز يكي از آن‌هاست. مجلاتي كه جز عكس و تفصيلات موجودات موسوم به «خواننده شهير» بيت‌الغزلي ندارند و با اين بازارگرمي، هنر موسيقي ما را مثل همه مظاهر ملي ديگر به ابتذال و منجلاب كشيده‌اند، لاجرم بايد سخن دانيلو را در خلأ بي‌خبري خفه كنند، اما دستگاه راديو ايران كه ناظر بي‌سر و صدا و غير رسمي اين ملامتگري است، آيا براي اصلاح و بهبود وضع موسيقي ما تدبيري انديشيده است؟ آري، موسيقي ملي ايران به راه زوال و انحطاط افتاده است و مسئول مستقيم اين تنزل و سقوط نيز دستگاه‌هاي تبليغاتي ما و طوطيان شكرشكن راديو و تلويزيون ايران هستند. صاحب‌نظران، ما بايد همچون مجسمه بودا صم‌بكم به گوشه‌اي بنشينند تا مطربان و رامشگران و عليا مخدراتي نظير شاپوري و مهين و شهين و الله و ياسمين به صوت انكرالاصوات آخرين آثار و مظاهر نيمه جان موسيقي ملي ما را از ميكروفن راديو به باد هوا بسپارند و با متبذل‌ترين و نازل‌ترين تصنيف‌هاي بازاري بر بنياد و ريشه مليت و تماميت هنري موسيقي ايران تيشه بزنند و آن وقت يك خارجي از آن طرف دنيا غيرتش بجنبد و از كنگره موسيقي تهران بانگ اعتراض خود را بر ضد اين افسارگسيختگي و سقوط و انحطاط هنري به گوش جهانيان برساند. آيا در ميان نيمچه صاحب‌نظران ما و افرادي نظير جواد بديع‌زاده كه به واسطه حضور در راديو طبعاً مسئوليت بيشتري متوجه اوست، كسي پيدا نمي‌شود كه به اين ابتذال اعتراض كند؟ طبعاً نه، زيرا فعلاً ميدان‌داري با ابتذال‌گران است و سر امثال بديع‌زاده را عجالتاً گرم كرده‌اند كه مباشر مسابقه هوش باشد و پاكت‌هاي مسابقه را بين شركت‌كنندگان به قيد قرعه تقسيم كند.» منبع:روزشمار 15 خرداد، احد گودرزياني، انتشارات سوره مهر، ج اول، ص 147. منبع بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران

هشداری که مثل بمب در تهران صدا کرد

گردهمایی عظیم فدائیان اسلام و سخنرانی شدیداللحن واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سید عبدالحسین واحدی نفر دوم فدائیان اسلام پس از نواب بود که آشنایی آنها با هم، به ماجراهای پس از ترور ناکام کسروی توسط نواب و در نجف می‌رسید. او در سال 1308 در شهر کرمانشاه و شهرستان سنقر متولد شد. علوم مقدماتی را نزد پدرش آموخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، ابتدا به قم و سپس به نجف عزیمت کرد. وقتی نواب تصمیم گرفت به ایران برگردد، شهید واحدی نیز همراه او شد و ادامه درس خود را در قم پیگیری کرد. او از جو منجمد و بی روح حوزه علمیه قم به شدت عذاب می کشید و نمی توانست سکوت و بی تفاوتی علما و طلاب را در برابر جریانات سیاسی روز کشور و جهان تحمل کند چون معتقد بود حوزه های علمیه، وارثان حقیقی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و موظف به قیام علیه ظلم و تفرعن هستند. برای همین بود که با شجاعتی حیرت انگیز به ایراد سخنرانی در میان طلاب می پرداخت و با صراحتی شگفت، جنایات رژیم را افشا می کرد و وظایف مردم را یادآور می شد و آنان را از تحمل ذلت و همراهی با ستم و ظلم رژیم برحذر می داشت. واحدی در جستجوی راهی عملی برای مبارزه علنی با رژیم سفاک پهلوی بود که این موقیعت را شاه برای او فراهم کرد. محمدرضا پهلوی که از سفر امریکا برگشت، تصمیم گرفت جنازه پدرش رضا شاه را که مظهر ضدیت با اسلام و دین بود، به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، علما و مراجع را وادار کند تا بر جنازه او نماز بخوانند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر سفاک و لامذهب خود بود. شهید واحدی فرصت را مغتنم شمرد و مبارزه علنی علیه رژیم را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که در این مراسم شرکت نکنند و آنقدر تلاش کرد که روحانیون در این مراسم شرکت نکردند و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نخواند. *** با اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار توسط شهید سید حسین امامی در 13 آبان 1328، مبارزات آیت الله کاشانی و جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس به اوج خود رسید و شهید واحدی احساس کرد که حضور او در تهران، ثمربخش تر خواهد بود، از این رو از قم به تهران آمد و در کنار شهید نواب صفوی و سایر فدائیان اسلام، به مبارزه پرداخت. اعتماد و اعتقاد نواب به واحدی چنان بود که در کارها و تصمیمات بزرگ، همیشه با او مشورت می کرد و حتی هنگام مصاحبه با خبرنگارهای خارجی و داخلی، از استعداد و اندیشه های واحدی بهره می برد و گاهی به دیگران می گفت که پاسخ سئوالاتشان را از او بگیرند. شهید عبدالحسین واحدی مردی خوش چهره و خوش سخن و نترس بود و در اغلب گردهمایی های فدائیان اسلام، این او بود که سخنرانی می کرد و هنگامی هم که نواب در زندان بود، تظاهرات به راه می انداخت و مردم را تهییج می کرد تا آزادی او را بخواهند. او در واقع مدیر برنامه های فدائیان اسلام محسوب می شد و گروه های مختلفی، از جمله گروه تحقیق و بررسی اخبار را راه اندازی کرده و گروهی به نام مأمورین انتظامات را تشکیل داده بود. این گروه لباس های یکرنگ و بازوبند سبزرنگی داشتند که روی آن شعار لا اله الا الله نوشته شده بود و کلاه های پوستی بر سر می گذاشتند. روز یازدهم اسفند ماه 1329، فدائیان اسلام گردهمایی سرنوشت ساز خود را اعلام و از مردم، ارتش، ژاندارمری و شهربانی برای شرکت در این گردهمایی دعوت کردند. شهید عبدالحسین واحدی، در جلوی مسجد شاه، بیش از دو ساعت سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های خاندان پهلوی را در ظرف سی سال حکومتشان برشمرد و دولت های انگلستان، شوروی و آمریکا را به خاطر مداخله در امور داخلی ایران محکوم کرد. او فریاد می زد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و هیچ بیگانه ای حق تصرف در آن را ندارد. و اعلام کرد که نمایندگان مجلس شورای ملی، مسند نمایندگی را غصب کرده اند و نماینده حقیقی مردم ایران نیستند، دولت رزم آرا غاصب و فرمایشی است و آگاهی به احکام اسلام ندارد و قادر نیست قوانین الهی را به اجرا درآورد و نیازهای حقیقی مردم را برآورده سازد. اما اوج سخنرانی واحدی در بخش پایانی بود که با شهامت تمام اعلام کرد که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام، او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد. این گردهمایی عظیم و سخنرانی شدیداللحن واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. حوادثی که تاریخ معاصر ایران را به کلی دگرگون کرد و فصل جدیدی را در روند مبارزاتی آن گشود. *** در سال 1334 و در زمان نخست وزیری حسین علاء، پیمانی منطقه ای در خاورمیانه، به نام پیمان بغداد منعقد شد که بعدها پیمان نظامی – اقتصادی «سنتو» نام گرفت. فدائیان اسلام و شخص شهید نواب به این نتیجه رسیدند که با امضای این پیمان، منافع امت اسلام و کشورهای اسلامی به مخاطره می افتد، از همین رو تصمیم گرفتند حسین علاء را که قرار بود از سوی ایران در این اجلاس شرکت کند، ترور کنند. در آبان همان سال، مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی که نماینده مجلس بود، درگذشت و دولت طی اعلامیه ای رسمی، در مسجد شاه، مجلس ختمی را برگزار کرد که حسن علاء هم قرار بود در این مجلس شرکت کند. شهید نواب به مظفر علی ذوالقدر مأموریت داد او را به قتل برساند. ذوالقدر در مسجد شاه، او را هدف گلوله قرار داد، اما نخست وزیر، از این واقعه جان به در بُرد و ذوالقدر نیز دستگیر شد. در پی این واقعه، عبدالحسین واحدی به منظور تکمیل مأموریت ذوالقدر به اهواز رفت، اما در آنجا شناسایی، دستگیر و به تهران اعزام شد. محمدمهدی عبدخدایی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در این باره می‌گوید: «متعاقب آن روزي که ما از مرحوم سيد عبدالحسين واحدي جدا شديم، او مي‏رود قم. در قم مراجعه مي‏کند به حبيب‏الله ترکمني که از فدائيان اسلام بوده، پولي از او به عنوان قرض يا هديه مي‏گيرد. با اسدالله خطيبي نامي سوار مي‏شوند مي‏روند اهواز. چون در اهواز جايي نداشتند، مي‏روند مسافرخانه و شب در آنجا مي‏مانند. شبانه، مسافرخانه‏چي به شهرباني اطلاع مي‏دهد. صبح مأمورين شهرباني مي‏ريزند سيد عبدالحسين واحدي و اسدالله خطيبي را دستگير مي‏کنند. مرحوم سيد عبدالحسين واحدي به بهانه قضاي حاجت مي‏رود دستشويي و اسلحه‏اش را مي‏اندازد توي دستشويي. اين اسلحه همان کلتي است که من از خانه مادر نواب صفوي آورده بودم. اينها دستگير شدند و به تهران فرستادندشان. سليماني به من گفت: سيد عبدالحسين واحدي سالم وارد تهران شده و او را پيش بختيار فرستادند. در حالي که آن شب توي روزنامه خوانده بود که سيد عبدالحسين واحدي، که در جاده کرج در حال فرار بود، با شليک مأمورين کشته مي‏شود.» ماجرای از این قرار بده که در تهران، شهید واحدی را به دفتر بختیار رییس شهربانی کشور می برند. در این دیدار و در خلال بحث، بختیار دشنام رکیکی به واحدی می دهد که در مقابل این توهین، واحدی به او می‌گوید «مادر من حضرت زهراست» و صندلی را به سمت بختیار پرتاب می‌کند. بختیار نیز با کلت کمری که متعلق به سپهبد آزموده بود واحدی را به شهادت می رساند اما رژیم این گونه وانمود کرد که او در هنگام انتقال از اهواز به تهران، قصد فرار داشته و به ایست مأموران توجه نکرده و به ضرب گلوله از پای درآمده است. شهید عبدالحسین واحدی آنقدر شجاع بود که می‌گفت: «ما مسلسل ها را می جویم و تفاله آن را بیرون می ریزیم. ما غلام حلقه به گوش کسانی هستیم که احکام اسلام را اجرا می کنند.» منبع: سایت مشرق نیوز

نجاری که انگلیس را به زانو در آورد

وقتی «استاد» در دو قدمي پشت سر نخست وزیر قرار گرفت، اولين گلوله را به مغز رزم آرا و تيرهاي دوم و سوم را نيز به ترتيب به كتف و شكم او شليك می‌کند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، با ترور عبدالحسین هژير وزیر وقت دربار توسط شهید سيد حسين امامي در 13 آبان 1328، نهضت ضداستعماري جان تازه اي گرفت و سرانجام پس از يك سلسله تحولات، انتخابات مجلس شانزدهم تجديد و هشت نفر كانديداي مردم ازجمله آيت الله كاشاني كه در تبعيد به سر مي برد در رديف اول تا هشتم قرار گرفتند و محمد مصدق رهبر جبهه ملي هم نماينده اول مجلس شوراي ملي شد. در بيستم خرداد 1329 آيت الله كاشاني در ميان استقبال پرشكوه مردم از تبعید در لبنان وارد تهران مي شود. در پی اعدام انقلابي هژير، رژیم حكومت نظامي اعلام و در همان شب 47 نفر ازجمله خليل طهماسبي را دستگير مي‌کند. خليل طهماسبي در سال 1302 در تهران به دنيا آمد و آشنایی او با نواب صفوی به سال 1327 در منزل آيت الله تكامل بر می‌گشت. او یک نجار بود که در میان دوستانش به «استاد» شهرت داشت و حتی نواب صفوی هم او را با همین نام صدا می‌کرد. استاد خليل پس از چهار روز از دستگیری آزاد می شود. در اين مقطع، دولت ساعد شكست خورده و كابينه حسنعلي منصور به مجلس معرفي و او نيز پس از سه ماه مجبور به استعفا مي گردد. عصر روز پنجم تيرماه 1329، سپهبد حاجیعلی رزم آرا از سوي شاه به نخست وزيري منصوب مي شود اما از همان ابتدا معلوم بود كه او به عنوان شخصي تمام عيار نظامي و سركوبگر به منظور رفع موانع در برابر قرارداد الحاقي (نفت) و تحميل آن به مجلس برگزيده شده است. پافشاري و اصرار مكرر او در طي يك سال و حمايت قاطع انگليس از او و مقاومت مثلث جبهه ملي، آيت الله كاشاني و فدائيان اسلام در برابر رزم‌آرا به جايي مي رسد كه انگليس طرح 50-50 را در چارچوب قرارداد الحاقي پيشنهاد مي كند. اين طرح وسوسه انگيز كه سهم ايران را نسبت به گذشته تا حدود چهار برابر افزايش مي داد، ممكن بود اسباب شادماني مردم و نمايندگان آنها را فراهم سازد و در نتيجه تن به سازش داده و 3 سال مبارزه بي امان مردم عليه استعمار كه در قالب طرح ملي شدن صنعت نفت متجلي شده بود، با شكست مواجه شود. رزم آرا كه مجلس را در مقابل خود مي بيند، با كسب اجازه از شاه انحلال مجلس را خواستار مي شود اما شاه با انحلال مجلس كه به منزله برداشتن مانع از سر راه رزم آرا بود مخالفت مي‌کند. تضاد شاه و رزم آرا و دربار بسيار حائز اهميت است. اين اختلاف تا حدودي به نفع نيروهاي ملي و مذهبي بود. خطر كودتا توسط رزم آرا و عواقب بعدي آن به شدت نيروهاي ملي و مذهبي را متاثر كرده و جبهه ملي سخت نگران اين موضوع شود. برای همین جبهه ملي مساله كودتا را به اطلاع مرحوم نواب صفوي كه در آن زمان در تهران مخفي بود مي رساند و طي دو جلسه ملاقاتي كه بين سران جبهه ملي و مرحوم نواب صورت مي گيرد، رزم آرا به عنوان خطر اصلي در برابر نهضت ملي شدن نفت مطرح شده و فدائیان اسلام نیز براي آخرين بار از وكلا و اعضاي جبهه ملي پیمان می‌گیرد كه در اولين فرصت، طبق قانون اساسي به اجراي قوانين و احكام اسلام بپردازند. بعد از اين دو جلسه، جلسه مشتركي بين آيت الله كاشاني و نواب صفوي برگزار و در اين جلسه بود كه آيت الله كاشاني می‌گوید چند نفر بايد از بين بروند كه رزم آرا از بقیه خطرناك تر و مقدم تر است. بدينسان فتواي سياسي و شرعي اعدام انقلابي رزم آرا صادر مي شود. دريکي ازاين جلسات سرنوشت ساز که درمنزل حاج ابوالقاسم رفيعي (يکي ازاعضاي فداييان اسلام) برگزارشد، آیت الله کاشاني تاکيد مي‌کند: «خار راه (ملي شدن صنعت نفت) رزم آرا است و اگر او ازصحنه خارج شود و از ميان برود، به طورقطع نفت ملي مي‌شود.» فدائيان اسلام در روز جمعه 11 اسفند 1329 ميتينگي در مسجد شاه برگزار و سيدعبدالحسين واحدي طي 2 ساعت سخنراني به تشريح شرايط سياسي و ديني آن مقطع مي پردازد. وي در سخنراني خود، با حمله به سياست هاي روس، آمريكا و انگليس در ايران به دولت اخطار مي‌دهد که اگر بيش از اين در برابر طرح ملي شدن نفت خلل ایجاد شود، از انتقام فرزندان اسلام مصون نخواهند ماند. اما دولت بدون اعتنا به همه مخالفت ها همچنان سياست گذشته خود را پيگيري مي کرد. محمد مهدی عبدخدایی درخصوص ماجرای میتینگ آن روز فدائیان اسلام در مسجد شاه می گوید: «من از تیترهای روزنامه «نبرد ملت» خوشم می‌آمد که خطاب به رزم آرا می‌نوشت: «تیمسار! بعد از این به باروت پناه می‌بریم.» یا عکسی منتشر کرده بود که ملت با پتک به سر رئیس دولت می‌زدند. تا اینکه یک روز در روزنامه خواندم که فدائیان اسلام در عصر جمعه 11 اسفند 1329 در مسجد شاه میتینگی دارند که عقاید و افکارشان را آنجا خواهند گفت. این برای من جالب بود. من صبح‌های جمعه به حمام می‌رفتم. بعد از ظهر جمعه، به دیدن خاله‌ام می‌رفتم و شب‌ها هم در کارخانه می‌خوابیدم. آن روز عصر جمعه به مسجد شاه رفتم. جمعیت زیادی در مسجد بود. نوعی «باباشملیسم» هم بود که کلانتری‌ها از آنها برای برهم زدن گردهمایی‌های مخالفین دولت استفاده می‌کردند. در آن میتینگ، چهره سید عبدالحسین واحدی برایم آشنا بود که آنجا سخنرانی کرد. قبل از او کرباسچیان مدیر روزنامه نبرد ملت صحبت کرد. واحدی در صحبت‌هایش که دو ساعت طول کشید، به دخالت بچه مسلمان‌ها در غائله آذربایجان و پس از آن داستان نفت اشاره کرد. در ابتدای صحبت‌هایش تا آمد بسم الله بگوید، یکی گفت «حق پدر مادر صلوات فرست را بیامرزد.» دوباره تا آمد خطبه بخواند، یکی دیگر گفت «لال نمیری صلوات فرست.» یک مرتبه واحدی از پشت تریبون گفت این صلواتها، از قماش همان قرآن‌هاست که به دستور عمر‌‌‌و‌عاص بر سر نیزه‌ها رفت. و از بچه‌های فدائیان اسلام خواست هر کس صلوات فرستاد بگیرند، بیندازند در حوض مسجد. ما دیدیم مردم هفت، هشت نفر از کلاه مخملی‌های باباشمل را گرفتند در حوض انداختند. اینها مثل موش آب کشیده از حوض بیرون آمدند و رفتند و فضا آرام شد. واحدی وسط صحبت‌هایش با هیجان گفت: «ما مسلسل را می‌جویم و تفاله‌اش را بیرون می‌ریزیم، چه کسی می‌گوید مشت و درفش با هم هماهنگی ندارد. درفش میان استخوان دست من فرو می‌رود و با همان درفش بر مغز رئیس دولت و شاه می‌کوبم.» این صحبت وحشتناک بود. یک مرتبه گفت: «رزم آرا! برو برو والا روانه‌ات می‌کنیم. مهلتت تمام شده است.» بعدها من فهمیدم پشت این میتینگ، جلساتی بین جبهه ملی و آیت الله کاشانی با فدائیان اسلام برگزار شده و تصمیم به حذف رزم‌ آرا گرفته شده بود.» فدائیان اسلام برای اجرای ماموریت، دنبال فرصتی می گشتند که این فرصت با برگزاری مجلس ترحیم آیت الله فیض از سوی دولت، فراهم می‌شود. روز پانزدهم اسفند، اطلاعيه اي مبني بر دعوت و شركت مردم در مجلس ياد شده در روزنامه اطلاعات منتشر و اعلام می‌گردد که اگر حادثه خاصي رخ ندهد، شركت نخست وزير در اين مجلس قطعي است. رهبر فدائيان اسلام به محض اطلاع از اين موضوع، خليل طهماسبي را كه از آمادگي روحي و رواني بسيار بالايي برخوردار بود احضار و شرايط ايجاد شده، براي وي تشريح مي گردد. طهماسبي، خود دراين باره می‌گوید: «موقعي که من مي‌خواستم بروم پي اين کار، با کاشاني ملاقات کرده وبه او قضيه راگفتم، آن هم گفت برو ولي اسم مرا نبر." به اين ترتيب، استاد خلیل براي ترور رزم آرا، اسلحه اي تهيه مي‌کند که ده فشنگ به همراه داشت و او سه فشنگ را جهت آزمايش و تمرين شليک مي‌کند. صبح روز چهارشنبه 16 اسفند 1329، استاد خليل پس از نماز صبح، با يك قبضه هفت تير كه از مرحوم نواب گرفته بود، مسلح شده و به سوي مسجد شاه روانه می‌شود. ساعت حدود 30/10 دقيقه بود كه اتومبيل حامل سپهبد رزم آرا مقابل مسجد شاه توقف كرد و نخست وزير از اتومبيل خارج و وارد صحن مسجد شد. استاد خليل در حياط مسجد و نزديكي هاي حوض در صف استقبال از رزم آرا منتظر می‌شود. رزم آرا از ميان دو صف به طرف شبستان مسجد حركت مي كرد. هنگامي كه از كنار خليل عبور مي كند خليل چپ دست، دست به اسلحه برد تا آن را از پهلوي راست خارج کند اما لوله اسلحه گير كرد. به هر ترتيب آن را خارج ساخته و به سرعت صف را شكافته و در دو قدمي پشت سر رزم آرا قرار مي گيرد. اولين گلوله را به مغز رزم آرا شليك و تيرهاي دوم و سوم را نيز به ترتيب به كتف و شكم او شليك كرد. در مسجد ولوله اي بپا شده بود و هركس تلاش مي كرد به طرفي برود و «استاد» هم به طرف بازار بزرگ حركت كرده و وارد بازار بزازها مي‌شود. ابتداي بازار ایستاده و با صداي بلند تكبير مي گويد و شعار مي دهد: «زنده باد اسلام» در اين هنگام پاسبان ها او را محاصره كرده و سرتيپ دانشپور لوله اسلحه خود را در مقابل سينه خليل قرار مي دهد و او را به كلانتري برده و در يكي از اتاق هاي كلانتري تحت مراقبت شديد قرار مي‌دهند. عبدخدایی که خود در روز ترور رزم‌آرا در مسجد شاه حضور داشته، می گوید: «رزم‌آرا هنگام ورود به مسجد، کلاه شاپوی توسی و پالتو سرمه‌ای تنش بود و یک دستش هم در جیبش بود. موقع رد شدن به همه نگاه می‌کرد، لحظه‌ای چشمانش بر چشمان من افتاد، خیلی چشمان تیزی داشت، نگاهش بعد از60 سال هنوز در ذهن من مانده است. وارد حیاط مسجد که شد من صدای سه گلوله شنیدم. پس از شنیدن صدای شلیک، عده‌ای کف زدند، گفتند «براوو، براوو، براوو.» عده‌ای هم الله اکبر گفتند. پاسبان‌ها ریختند مردم را متفرق کنند، مردم فرار کردند. من هم هنگام فرار کفش‌هایم جا ماند. رفتم در ناصر خسرو کفش چسبونک ارزان قیمت خریدم. در بازارچه مروی، قهوه‌خانه بزرگی بود، دیزی با نان را پنج قران و ده شاهی می‌داد. من با یکی از دست‌فروش‌ها شریک شدم برویم دیزی بخوریم به هوای اینکه از رادیوی قهوه‌خانه خبر را گوش کنیم. ساعت دو بعد از ظهر رادیو را باز کرد که در خبرها گفت «امروز تیمسار رزم آرا نخست وزیر بوسیله شخصی بنام عبدالله موحد رستگار با 3 گلوله از پای درآمد، تا نخست وزیر را به بیمارستان برسانند،جان به جان آفرین تسلیم کرد.» مردم در قهوه‌خانه کف زدند. آنجا بود که فهمیدیم رزم آرا کشته شده است. شب‌ها گاهی می‌رفتم خیابان ارامنه کنار یک مغازه بقالی که رادیو داشت، می‌نشستم.آن شب هم رفتم، ساعت 8 شب رادیو را روشن کرد که اخبار اعلام کرد اسم قاتل خلیل طهماسبیان (بجای طهماسبی) است. از قاتل پرسیدند چرا اسمت را عبدالله موحد رستگار گفتی، گفته بنده خدا هستم، یکتاپرستم، با رفتن در بستر شهادت رستگار شدم. همان جا رادیو اعلام کرد سهام شرکت بریتیش پترولیوم انگلیسی که سهام‌دار اصلی شرکت نفت ایران و انگلیس بود، 10 درصد در تمام بازارهای سهام تنزل کرد و همه خبرگزاری‌ها مخابره کردند قشریون مذهبی بخاطر ملی شدن صنعت نفت رزم آرا را کشتند. صبح پنجشنبه روزنامه نبرد ملت که تقریبا سخنگوی فدائیان اسلام بود، تیتر زد «رزم آرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار می‌شوند.» این تیتر را کرباسچیان، مدیر روزنامه زده بود. روزنامه دو قران بود، تا ساعت ده به 2 تومان رسید؛ 3 هم بار چاپ شد. شنبه صبح ابراهیم کریم آبادی، مدیر روزنامه اصناف عکسی چاپ کرد که در آن نواب صفوی دستش را روی سر سید حسین امامی و خلیل طهماسبی گذاشته بود و نوشت: «این دو مرد حق، تربیت شده این مرد حق‌اند.» و اعلامیه نواب صفوی را با این تیتر چاپ کرده بود که «اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی ایران، شاه و دولت» و زیرش نوشته بود: «حضرت استاد خلیل طهماسبی معروف به عبدالله موحد رستگار، طبق فرمان خدا، رزم آرا را از میان برداشت. چنانچه دربار در عرض یک هفته از این سرباز برومند اسلام، حضرت خلیل طهماسبی عذرخواهی نکرده و آزاد ننماید، دربار را کن فیکون خواهیم کرد.» استاد خلیل در اتاق سرهنگ بهرامي (رييس آگاهي) سرش را بر روي دسته مبل قرار داد و ابتدا از گفتن هر گونه اطلاعاتي خودداري می‌کرد چون هنوز مطمئن نبود که رزم‌آرا کشته شده باشد. وقتی که خلیل از مرگ نخست وزیر مطمئن شد، با صراحت اقرارمي کند که «آگاهانه تشخيص داده است که رزم آرا خائن است واو را به قصد خدمت به مملکت به قتل رسانده است.» سه روز پس از اعدام انقلابي رزم آرا، شهيد نواب صفوي طي اعلاميه اي كه با امضاي فدائيان اسلام در تاريخ 19 اسفند منتشر شد، اعلام مي دارد که «او (خلیل طهماسبی که در بازجویی‌های اولیه خود را عبدالله موحد رستگار معرفی کرده بود) به دستور خداي جهان و به حكم قانون مقدس اسلام، خار كثيفي را از شاهراه اسلام و مسلمين برداشت و بزرگ ترين شكست را به گردانندگان چرخ هاي سياست هاي شوم بيگانه وارد آورد» و در پايان مي افزايد: «اگر كوچك ترين جسارتي به ساحت مقدس برادر رشيد ما نموده و او را تا سه روز ديگر با كمال احترام و عذرخواهي آزاد ننمايید، به حساب يك يك شما رسيده و به انتقام جنايات سابق و حاضرتان به ياري خداي توانا، دودمانتان را به باد نيستي مي دهيم.» بازتاب اعدام انقلابي رزم آرا در محافل سياسي كشور، تاثير عميقي در تشديد مبارزات مردم و تقويت روحيه آنان بر جاي گذاشت. فرداي آن روز، تصميم كميسيون نفت مبني بر ملي شدن صنعت نفت، در مجلس شوراي ملي به تصويب رسيد و براي تاييد نهايي به مجلس سنا فرستاده شد و سرانجام پس از سيزده روز از اعدام انقلابي رزم آرا در تاريخ 29 اسفند 1329 مجلس سنا هم آن را به تصويب رساند و نفت ملی شد. استاد خلیل طهماسبی، 20 ماه در زندان دادگستری می‌ماند تا اينكه در سال 1331 پس از سقوط كابينه قوام، با تغيير شرايط زمان و به منظور عوام فريبي، مجلس شوراي ملي با تصويب ماده واحده‌اي او را به عنوان قهرمان ملي معرفي و عفو می‌کند. با تصويب اين لايحه بود که خليل طهماسبي در 24 آبان سال 1331 از زندان آزاد و جهت ادامه مبارزه به فدائيان اسلام مي پيوندد. * نمک به حرامی مصدق و جبهه ملی با ملی شدن نفت پس از اعدام انقلابی رزم‌آرا، جبهه ملی به رهبری مصدق برای مصادره کردن این افتخار دست به کار شده و سعی در تحریف تاریخ و نادیده گرفتن نقش فدائیان اسلام در ترور انقلابی رزم‌آرا می کند. آنها اینگونه القا می‌کردند که رزم‌آرا نه به دست فدائیان اسلام بلکه قربانی اختلاف با دربار و آمریکا شده است. آنها اینگونه القا می کردند که ترور رزم آرا ناشی از اتفاق‌نظر سیاست خارجی بین دولت آمریکا و انگلستان بود. ظاهر اجرایش به فدائیان اسلام واگذار شد، اما طراحی دقیق و عملی ترور توسط عوامل دربار انجام شد. کارگردانی ترور هم توسط اسدالله علم وزیر کار آن زمان صورت گرفت که خود و خانواده‌اش پل ارتباطی انگلستان در ایران بودند. آنها می‌گفتن که شلیک تیر توسط خلیل طهماسبی موجب قتل رزم آرا نشده است. البته او تیری انداخته بود ولی آن تیر به رزم‏آرا لطمه نزد و او ترور رزم آرا را که به دست‏ یک گروهبان ارتش انجام گرفته بود! به خودش نسبت داد. عبدخدایی می گوید: «این تحلیل در سال 1358 و از طرف جبهه ملی مطرح شد. جبهه ملی بخاطر اینکه دکتر مصدق را سمبل ملی شدن نفت قرار دهد و همه می‌دانستند که اگر رزم آرا کشته نمی‌شد، نفت ملی نمی‌شد، این پرونده دروغین را ساختند درحالیکه الان خود پرونده ترور رزم آرا در دادگستری هست و من خودم این پرونده را دیدم. این دروغ بزرگ را که باید بگوییم دروغ آوریل است، جبهه ملی ساخت درحالیکه شخصیت‌هایی مثل آیت الله طالقانی که به راستگویی معروف است، در 14 اسفند سال 57، یعنی 28 سال بعد از آن واقعه می‌گوید: «آنها (فدائیان اسلام) یک اقدام انقلابی کردند، وکلای مردم به مجلس رفتند (که منظورش قتل هژیر بود). اقدام دوم انقلابی کردند، نفت ملی شد.» حتی بعد از اینکه مجلس دوره هفدهم، عفو خلیل طهماسبی را تصویب کرد، بازپرس احضاریه‌ای برای نواب صفوی فرستاد مبنی بر اینکه درست است که مجلس قاتل را عفو کرده، اما تحریک‌کنندگان را عفو نکرده است. چون شما جزو محرکین قتل رزم آرا هستید، به عنوان محرک قتل به دادگستری احضار می‌شوید. حتی سال 34 (قبل از شهادت نواب صفوی) او را با دکتر مصدق رو‌در‌رو کردند که مصدق دست‌هایش را روی گوشش گذاشت و گفت من این مرد را نمی‌شناسم. حتی عفو خلیل طهماسبی را دوباره به مجلس هجدهم بردند و در این مجلس عفو را لغو کردند؛ فلذا آزموده (دادستان ارتش) محرکین قتل رزم آرا را مورد تعقیب قرار داد،از جمله دکتر مصدق و حسین مکی را. آنها آیت الله کاشانی و دکتر بقایی را هم در این رابطه دستگیر کردند. نواب صفوی همه اینها را در پرونده گفته و این پرونده موجود است. تمام این افسانه‌ها بعد از انقلاب بوجود آمد برای اینکه باستان‌گراها، مصدق را سمبل ملی شدن نفت قرار دهند. تا قبل از انقلاب هیچ کس شک نداشت که فدائیان اسلام رزم آرا را از بین بردند. حتی مرحوم مهدی عراقی در خاطراتش می‌گوید ما در جلسه‌ای با جبهه ملی که تصمیم گرفته شد رزم آرا ترور شود، به مرحوم خلیل طهماسبی «حضرت» گفتیم. ببینید قتل‌های سیاسی با قتل‌های شخصی فرق می‌‌کند. در دنیا هر گروهی که مسئولیت قتل‌های سیاسی را بر عهده می‌گیرد، پیامدهایش را هم قبول می‌کندو در آن روز، تنها گروهی که مسئولیت قتل رزم آرا را پذیرفت، فدائیان اسلام بود.» منبع: سایت مشرق نیوز

لیست دارایی های شخصی یک روحانی مبارز

پس از بازداشت رهبر فدائیان اسلام، بلافاصله دستور تفتيش از خانه و صورت برداري از مايملك و موجودي خانه اش از طرف فرماندار نظامي تهران صادر شده و به مرحله اجرا در آمد. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، پس از بازداشت شهيد سید مجتبی نواب صفوي رهبر جمعیت فدائیان اسلام، بلافاصله دستور تفتيش از خانه و صورت برداري از مايملك و موجودي خانه اش از طرف فرماندار نظامي تهران صادر شده و به مرحله اجرا در آمد. آن چه مي خوانيد صورت جلسه تنظيم شده است كه در پرونده ايشان به دست آمده. صورت‌جلسه بفرموده، اينجانب ستوان دوم شهنام نماينده دادستاني فرمانداري نظامي باتفاق مأمور ويژه اميريوسفي، اثاثيه منزل سيد مجتبي نواب صفوي را واقع در خيابان خراسان به شرح زير صورت‌برداري نموديم: *اطاق شماره1 زيلوي نخي 2 تخته، ساعت كوچك روميزي شكسته بدون عقربه، چراغ كلمن بدون شيشه، سيني روحي، قاب‌هاي چند از قرآن مجيد، شلوار گاباردين مردانه، رولباسي چلوار، كت و پيجامه مستعمل، آجيل خوري كوچك ورشوييي، جانماز كهنه ترمه، منبع كوچك آهن سفيدآب، از هر يك، يك عدد و چنگال روحي 3 عدد. *اطاق شماره2 پيراهن مستعمل چرك 3 عدد، زيرپيراهني مستعمل چرك 2 عدد، زيرشلواري مستعمل چرك، زيرشلوار مستعمل كوتاه، پيراهن كش كهنه، حوله مستعمل بزرگ و كوچك، كلاه گوشي مستعمل، برس شكسته لباس، عينك طلقي شكسته، چمدان تخته‌اي، كت مستعمل، كمربند چرمي مستعمل از هر يك، يك عدد. *اطاق شماره3 منبر چوبي كوچك شكسته، پرچم مستعمل كوچك ابوالفضل، پنجه علم، تشك كوچك كهنه مخصوص منبر، روپوش سياه كهنه روي منبر، زيلوي نخي، چادر رختخواب مستعمل، لحاف كوچك، لحاف بزرگ نو، يك تكه پتوي كازروني، بالشتك كوچك، ندربان 6 پله، رولباسي چلوار گلدار، چراغ نفتي دريايي، پتوي پشمي چهارخانه، پتوي پشمي سبز، لحاف مستعمل بچه، تخت چوبي، تشك تخت، بالش بچه، يك تكه پتو، يخدان مخمل قرمز، پيراهن صورتي زنانه، پيراهن مشكي مردانه، پيراهن سورمه اي گلدار زنانه، شنل قرمز رنگ بچه، بقچه محتوي لباس بچه شيرخوار، چادر صورتي زنانه، روبالش صورتي، سوزني بقچه، حوله كوچك، بقچه سوزن نخ، لنگ مستعمل، لگنچه مسي و كيسه حمام، روغن دان كوچك روحي، حوله بزرگ سفيد، جانماز كوچك، كمدكوچك بدون آيينه، قيچي خياطي، كمربند چرمي، جعبه توالت قرمز، آيينه كوچك، آفتابه مسي، دستمال بزرگ پاره، چوب رختي، برس لباس، ليوان آبخوري بلوري كوچك، چراغ گردسوز بدون لوله، كاسه مسي، سيني زيرسماور كوچك، قوري روحي، زيرسيگاري بلوري، چكش، درب قابلمه روحي، از هريك، يك عدد و تشك راه راه 2عدد، بالش 2 عدد، پرده سفيد چلوار 4 عدد، رولباسي سفيدچلوار 2عدد، حصير مستعمل كوچك5 عدد، بالش 2عدد، لحاف مستعمل كوچك 2عدد، تشك بچه 2عدد، پارچه قهوه اي رنگ 2.5 متر، مانتوي كوچك بچه 3عدد، كهنه بچه 8 تكه، قوطي حلبي كوك 5 عدد، كوزه آب 2عدد، تكه پارچه سفيدپاره 5 تكه، چراغ گردسوز دو فتيله 2 عدد و سبد حصيري 2 عدد. *اطاق شماره4 يخدان، قوطي حلب گلدار، قيچي كوچك اصلاح، مانتوي مستعمل بچه، پيراهن مشكي مستعمل زنانه، دامن سبز رنگ بچه، پيراهن بلند مستعمل، پيراهن كش مستعمل، حوله كوچك مستعمل، بلوز سبزرنگ نازك زنانه، كت مستعمل زنانه، پيراهن مشكي مستعمل، كت سبز رنگ بچگانه، بقچه محتواي چند تكه پارچه مستعمل، كمد كوچك، چنگال كوچك، كمربندي نايلون مشكي زنانه، آجيل خوري ورشو كوچك، شكر پاش بلوري، ظرف كرم خالي، پيت حلبي با يك كيلو برنج، زيلوي مستعمل، چمدان خالي حلبي، آيينه كوچك حلبي، لحاف مستعمل بچگانه، پتوي پشمي مستعمل، كيف زنانه نايلون مشكي، چمدان كهنه، چادر زنانه صورتي رنگ، دامن قرمز گلدار بچگانه، بلوز بافتني بچگانه سبز رنگ، بقچه قرمز با آستر، پيراهن كش سفيد مردانه، بقچه چلوار، چادر نماز كمري مستعمل از هر يك، يك عدد و حوله بزرگ 2 عدد، شلواركش كهنه 2 عدد، كتاب مختلف ديني 18 جلد، گيره برنجي استكان 6 عدد، حصير كهنه 4 تكه، شال سبز 2 عدد، پارچه سورمه اي رنگ 2 تكه و شنل كهنه بچه 2 عدد. *اطاق شماره5 جارختي كوچك دوقلابه، زيلو مستعمل، بقچه كهنه، چادر شب چهارخانه مستعمل، تشك بزرگ مستعمل، پرده قرمز مستعمل، يك تكه از پتوي سبز رنگ، بالش كوچك، تشكچه بچه با لحاف، پتوي كهنه پاره، لحاف كوچك پاره، لحاف بزرگ مستعمل، روميزي نايلون پاره، قندان ورشو بدون درب، آيينه كوچك، قوري چيني شكسته، بشقاب روحي، الكل دان از هر يك، يك عدد و حصير 2 تخته، پرده سفيد مستعمل 2 عدد. آشپزخانه: چراغ گردسوز بدون لوله، پارچ مسي، ساطور سبزي خوردكني، كلنگ سيني مسي گرد، كفگير مسي، بشقاب روحي، ملاقه، سيني مسي كوچك گرد، چنگال كوچك شكسته، چاقوي شكسته، قاشق كوچك ظرف برنجي زيرسماور از هر يك، يك عدد و سماور آبداده ورشو 3 عدد، قاشق بزرگ 3 عدد و كاسه روحي 4 عدد، سيني روحي كوچك 3 عدد، چراغ 3 فتيله خوراك پزي 2 عدد و قابلمه كوچك، قابلمه بزرگ بدون درب، منقل حلبي كوچك، بشقاب سبزي‌خوري سبز رنگ و گوشتكوب از هر يك، يك عدد. منبع: سایت مشرق نیوز

سرنوشتی که نواب برای سوزاننده قرآن رقم زد

نواب صفوی به کسروی گفت: شنبه صبح توي روزنامه‌ اطلاعات و كيهان مي‌نويسي كه من سيد احمد كسروي غلط كردم آن حرف‌ها را در آن مجله (شيعه‌گري) نوشتم و الا... به گزارش مشرق، 27 دیماه امسال پنجاه و هفتمین سالروز شهادت جمعی از فدائیان اسلام است. جمعیتی که اولین گروه در تاریخ مبارزات ملت مسلمان ایران علیه طاغوت با هدف تشکیل حکومت اسلامی بودند. به همین دلیل سایت مشرق سعی دارد تا در سلسله مطالبی که با همین موضوع از امروز منتشر می‌شود، به بررسی برخی مقاطع و زوایای مبارزاتی این گروه به رهبری سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) بپردازد. فدائیان اسلام اولین بار پس از ترور ناکام احمد کسروی از روزنامه نگاران و محققان منحرف آن سالها توسط شهید نواب صفوی بود که توسط برخی جوانان متدین و مبارز و انقلابی شکل گرفت و بعدها آنها توانستند تعدادی از سران حکومت پهلوی ازجمله عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار، حاجیعلی رزم آرا نخست و وزیر وقت و همین احمد کسروی را اعدام انقلابی کنند. در این بخش به ماجرای احمد کسروی و نحوه به قتل رساندن او در دو مرحله توسط فدائیان اسلام خواهیم پرداخت. اسدالله صفا از اعضای این گروه در گفتگویی به روایت ماجرای درگیری شهید نواب صفوی با احمد کسروی از زبان خود شهید می پردازد که منجر به مجروحیت او و دستگیری نواب صفوی شد؛ اقدامی که اولین جرقه را برای تشکیل گروه فدائیان اسلام زد. اسدالله صفا می‌گوید: احمد كسروي ابتدا، معمم بود و در‌س‌خوانده‌ی نجف. وقتي آمد در تهران و اوضاع تهران، قم و حوزه علميه را ديد، آرام آرام از لباس روحاني درآمد و سرو صورت خودش را تيغ انداخت و با كت و شلوار و كراوات رفت و آمد كرد. ابتدا كارهاي قضاوت و وكالت و حتي چند كار دولتي هم يادم هست كه در دستگاه پهلوي گرفت. اول خيابان فردوسي خياباني است كه در قديم به نام سوم اسفند معروف بود؛ نبش همين خيابان، ساختماني بود با چند اتاق، آنجا را گرفت و شروع به فعاليت كرد. اول مجله‌اي به نام «بهائيگري» چاپ كرد. وقتي اين مجله را چاپ كرد، عده‌اي از متدينين بازار خوششان آمد كه اقلاً يك نفر پيدا شد كه بهائي‌ها را بكوبد و به آنها حمله كند، چون آن موقع اگر كسي مي‌خواست از اين حرف‌ها بزند، برايش دردسر درست مي‌كردند. در اين مجله كسروي شروع كرد حمله به بهائي‌ها كه دينشان غلط است، خرافي هستند، يك دين جعلي است و ... خوب! بين يك عده بازاري و روحاني جا باز كرد. اين مجله خوب كه جا افتاد، بعد از مدتي مجله‌اي چاپ كرد به نام «صوفيگري». بعد اين مجله هم طرفداراني بين مردم پيدا كرد ‌زيرا مردم دوست داشتند اين صوفيگري‌‌ها و درويش‌بازي‌ها جمع شود. در اين مجله هم به عقايد و مناسك صوفي‌ها به شدت حمله مي‌كرد. اين دو مجله كه خوب در اذهان مردم جا افتاد، يك دفعه كسروي مجله‌اي چاپ كرد به نام «شيعه‌گري». اين سه مجله را كه مي‌گويم، الان هست و اسناد آن موجود است. اين مجله «شيعه‌گري» كسروي، به دست آقاي نواب مي‌افتد. آن موقعي كه ما در زندان بوديم، با شهيد نواب، غذاي زندان را نمي‌خورديم؛ بچه‌ها از بيرون وسايل غذا را مي‌آوردند و خودمان غذا درست مي كرديم. يك روز گوشه حياط نشسته بوديم و داشتيم به همراه شهيد نواب براي غذا برنج پاك مي‌كرديم. به مرحوم نواب گفتم: «آقا، مي‌خواهم چند چيز را از شما بپرسم، اجازه مي‌دهيد؟» گفت: «هرچه سؤال دلت مي‌خواهد بپرس.» اول چيزي كه سؤال كردم، همين بود كه شما اول كسي بوديد كه كسروي را زديد، دوست دارم اين ماجرا را برايم تعريف كنيد. مرحوم نواب گفت كه من آن مجله «شيعه‌گري» كسروي را خدمت آيت‌الله‌العظمي حاج آقا حسين قمي بزرگ كه در زمان خود از مراجع بزرگ نجف بودند، دادم و گفتم‌: «حاج آقا! اگر كسي به اين گفته‌ها اعتقاد و باور داشته باشد، حكم آن چيست؟» حاج‌آقا گفت: «يك هفته به من وقت بده.» حاج‌آقا مجله را برد و بعد از يك هفته داد به من و گفت: «هركس اعتقادش بر اين مطالب باشد و با آگاهي نوشته باشد، حكم قتلش بر هر فرد مسلماني واجب است.» من اين را كه از حاج آقا شنيدم، بلند شدم و يكسره آمدم منزل آيت‌الله كاشاني. آنجا خودم را به آقاي كاشاني رساندم و گفتم كه يك چنين جرياني است و من خود آماده‌ام. تكليفم اين است كه بروم و آن (كسروي) را بزنم. آقاي كاشاني به من گفت: «فرزندم، حالا صبر كن، دست نگه دار.» حالا مرحوم آيت‌الله كاشاني چه حسابي مي‌كرد، نمی دانم. نواب گفت كه بيرون آمدم و گفتم: «خدايا كمكم كن.» به چند نفر ديگر از علما هم سر زدم. سراغ يكي ازعلما كه در خيابان ظهيرالدوله (ظهيرالاسلام فعلي) نرسيده به ميدان بهارستان، مسجدي داشت، به نام آقاي طالقاني (نه مرحوم آيت‌الله سيد محمود طالقاني) رفتم. وقتي مسايل و قضايا را گفتم به ايشان، گفت: «چه كمكي از دست من بر مي‌آيد كه به شما بكنم؟» گفتم: «من هيچ چيز از شما نمي‌خواهم. فقط يك اسلحه براي من فراهم كن.» گفت: «من يك نفر را پيدا مي‌كنم كه اين اسلحه را به تو بدهد، اما به مادرت فاطمه زهرا(س) ما را ديدي، نديدي!» گفتم: «باشد.» اسلحه‌ را گرفتم و بستم كمرم و رفتم طرف دفتر مجله كسروي. از پله‌ها بالا رفتم. ديدم كسروي‌ آنجا نشسته است و براي تعدادي از جوانان دارد سخنراني مي‌كند. سلام كردم و نشستم. سخنراني‌اش كه تمام شد، كسروي گفت: «سيد، با من كار داري؟» گفتم: «بله» رفتيم در يك اتاقي و نشستيم. گفتم كه يك چنين مطالبي در مجله شما چاپ شده است. گفت: بله، همين‌طور هم هست؛ اين مفاتيح هرچه درش نوشته شده است، درست نيست و اينكه پيامبر و اهل بيت‌ (نعوذبالله) مال 1400 سال پيش هستند؛ حرف‌هايشان براي آن روز خوب بود نه الان كه عصر اتم و برق، پيشرفت و... است. با همديگر مقداري صحبت كرديم. آخر سر به من گفت: «ببين سيد! اگر وضعت از نظر اقتصادي و مالي خراب است، اگر هم بيكاري، من كار برايت درست مي‌كنم، چه مي‌خواهي؟» گفتم: «اينهايي كه گفتي هيچ كدامش به درد من نمي‌خورد.» گفت: «خب، پس يك چيز ديگه به تو بگويم؛ بيا نزديك.» من را برد سر يك كمد. در كشو را باز كرد و گفت: «به جدت، دفعه ديگر بيايي مزاحم من بشوي، با اين جوابت را مي‌دهم.» ديدم يك هفت‌تير در آن كشو است. ‌خنديدم. به من گفت: «چرا مي‌خندي؟» گفتم: «من هم اتفاقاً آمدم همين را به تو بگويم. امروز چهارشنبه است، فردا پنج‌شنبه است، جمعه هم هيچ، شنبه صبح توي روزنامه‌ اطلاعات و كيهان مي‌نويسي كه من سيد احمد كسروي غلط كردم آن حرف‌ها را در آن مجله (شيعه‌گري) نوشتم. اگر نوشتي و آن را پخش كردي كه هيچ؛ اگر نه، سروكارت با هماني است كه در آن كشو است... خداحافظ شما.» از پله‌ها آمدم پائين و رفتم. شنبه روزنامه‌ها را گرفتم، ديدم هيچي در آنها نيست. قبل از آن، منزلش را شناسايي كرده بودم. (نزديكي‌هاي ميدان حر فعلي كوچه خورشيد بود.) روز يكشنبه يا دوشنبه، تك و تنها رفتم كه در خانه‌اش را بزنم، ديدم در را باز كرده، دارد از خانه بيرون مي‌آيد. تا من را ديد، دستش را برد براي اسلحه؛ من هم اسلحه را از كمرم درآوردم و سه تير به طرفش شليك كردم كه افتاد. صداي تير كه بلند شد، مردم ريختند بيرون. (آن موقع‌ها كسي باور نمي‌كرد طلبه اسلحه به دست بگيرد. اگر يك فشنگ ازت مي‌گرفتند پوست سرت را مي‌كندند.) مردم مي‌گفتند بگيريدش. (فكر مي‌كردند كس ديگري زده است.) گفتم: «كي را بگيرند؟ من او را زدم.» مردم باور نمي‌كردند. كسروي را بردند. چند پاسبان هم من را به پاسگاهي در ميدان توپخانه بردند و من هم چند وقتي آنجا زنداني بودم. علماي نجف‌نامه زدند به تهران، تلگراف زدند. حتي خود آيت‌الله كاشاني اعلاميه پخش كردند در بين مردم و تهديد كردند كه اگر يك مو از سر اين سيد (نواب) كم شود، دست به اقدامات جدي و اساسي خواهيم زد. مردم و علما دستگاه را بيچاره كردند. آنقدر كه اعتراض و داد و فرياد زدند، دستگاه مجبور شد اعلام كند: «سند بياوريد تا نواب را موقتاً آزاد كنيم تا محاكمه‌شان شروع شود.» به جدم فاطمه زهرا(س) مردم دو تا گوني سند كولشان كرده بودند عوض يك سند! براي آزادي بنده و سرانجام مردم از زندان شهرباني ما را با سلام و صلوات گذاشتند روي كولشان و با شعارهاي الله اكبر، زنده‌باد اسلام، زنده باد قرآن، در كوچه، بازار و خيابان نقل و شيريني پخش كردند،‌ گاو و گوسفند سر بريدند. كسروي را هم بردند بيمارستان، چند وقت بيمارستان بود و نمرد. بعد دوباره برگشتم نجف، علماي نجف هم بسيار استقبال گرم و خوبي از ما كردند. بعد از این ماجرا، عده‌اي كه بعدها به جمعیت «فدائيان اسلام» مشهور شدند، دور و برما جمع شدند. ...... وقتی مواجهه نواب و کسروی در اردیبهشت 1324 نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد، موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد. عده زیادی به این فکر افتادند، ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسب‏تری برای اقدام داشتند. در این بین، احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش می‏افزود. او در مراسم جشن کتاب‌سوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: «چون دیدیم سرچشمه گمراهی‏ها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمده‏است. جشن کتاب‌سوزان در یکم دی‌ماه است و یک دسته سوزاندن مفاتیح‌الجنان و جامع‏الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچی‏گری راه انداخته‏اند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراه‏کنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد» (احمد کسروی دادگاه- ص13 شرکت سهامی چاپاک) در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه می‏کرد. یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وی، سیدحسین امامی، سیدعلی‌محمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنج‏بخش، صادقی، مداح، علی‌حسین لشکری، حسن لشکری (دو برادر ارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند. روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند که دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سید حسین امانی و سید‌ علی‌محمد امامی) به وی حمله کرده و با ضربات متعدد چاقو، او را از پای درآوردند امامي وقتي كه از دادگاه بيرون آمد در حالي كه كارد خون‌آلودي در دست داشت فرياد الله اكبر سر داد و گفت: «من كسروي را كشتم. همان كسي كه قرآن مي‌سوزاند.» این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونه‏ای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.» ضاربان کسروی بازداشت شدند و این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علما و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم ‏کردن تجمع مردمی، خواستار آزادی زندانیان شدند. آیت‌الله العظمی حسین قمی (از مراجع بزرگ شیعه) از نجف به نخست وزیر (احمد قوام) تلگراف زد و خواستار آزادی سریع ضاربین شد. ایشان حتی از قتل کسروی دفاع هم کرد و گفت: «عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته؛ زیرا هر کسی به پیغمبر(ص) و ائمه(ع) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است.» چند روز بعد، دادگاه تجدید ‌نظر نظامی، تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سید حسین امامی و سید علی‌محمد امامی را آزاد کرد. چهار سال بعد حسین امامی، عبدالحسین هژیر (وزیر وقت دربار) را در مسجد سپهسالار در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ به قتل رساند و خود نیز چهار روز بعد اعدام شد. منبع: سایت مشرق نیوز

هماورد جویی مدرس و استعفای رضاخان

موری (كاردار سفارت آمريكا در تهران) در مورد هماهنگی و اتفاق میان قوام‌السلطنه و روحانیت می‌نویسد: «در روزهای پایانی تابستان سال 1922، زمانی که منازعه میان رضاخان، وزیر جنگ و قوام‌السلطنه، رئیس‌الوزرا به اوج خود رسید، قوام برای در هم شکستن قدرت مخاطره‌آمیز وزیر جنگ، رو به روحانیون آورده و حمایت ایشان را خواستار شد.» 10 اکتبر 1924، موری به ملاقات سید حسن مدرس، «رهبر اقلّيت مجلس» می‌رود: «مدرس، که یکی از روحانیون سید و مجتهد شهر می‌باشد، به واسطه ژست زاهدمآبانه خود و در لباس پیامبر، بسیاری از مردم جاهل این کشور را به دنبال خود به راه انداخته است*. برخلاف ظاهر تنومند و چشمانی نافذ که در نگاه اول توجه همه را به خود جلب می‌کند، اگر کسی مدرس را در خیابان ببیند، به راحتی او را با یک گدا اشتباه می‌گیرد. با اینکه به طور عادی، وی در وطن خود می‌تواند صاحب گران‌قیمت‌ترین املاك باشد، اما اکنون در خانه‌ای محقر زندگی می‌کند که تمام وسایل آن بیش از هشتاد تومان ارزش ندارد. وی از لحاظ سیاسی کاملاً بر تجار بازار مسلط است و تلاش‌های بی‌وقفه رئیس‌الوزرا (رضا) برای پراکنده کردن همراهان او تاکنون بی‌فایده بوده است. او هرگز به سوء‌استفاده از جایگاه خود متهم نشده است ولی گفته می‌شود برای تبلیغات سیاسی مبالغ هنگفتی را دریافت کرده است. وی سرسخت‌ترین دشمن چیزی است که خود او آن را «حکومت کودتا» نامیده است و از زمانی که سردارسپه بر مسند ریاست وزرا تکیه زده است، رهبری جناح مخالف را بر عهده دارد. وی به عنوان یکی از برجسته‌ترین سخنوران مجلس شناخته می‌شود و بدون تردید ترسی از کسی ندارد حتی از شخص قلدری چون رئیس‌الوزرای فعلی (رضا). در تمام مدتی که سردارسپه برای رسیدن به قدرت تلاش می‌کرد، مدرس تنها کسی بود که در مواضع مختلف به چالش با او برخاست؛ و از این گذشته تنها کسی بود که جرأت می‌کرد او را تحقیر و استهزا کند.» موری همچنین به تشریح حوادث دو سال پيش، می‌پردازد. در 5 اکتبر 1922، مؤتمن‌التجار، نماینده تبریز، طی سخنرانی در مجلس، اعمال غیرقانونی رضاخان را تقبیح کرد. روزنامه ستاره ایران این سخنرانی را در 6 اکتبر منعکس کرد: «حقیقتاً خیلی ننگ‌آور و باعث تأسف است که پس از 17 سال مشروطیت و آن همه قربانی‌ها که در راه آزادی داده شده مجبور شویم که در عوض اصلاحات اساسی از نقض قانون اساسی و اجرا نشدن سایر قوانین شکایت کنیم. از زمان ورود به تهران متوجه شده‌ام که به اساس و ارکان قانونی این مملکت حمله می‌شود و این درحالی است که جلسات گرانبهای مجلس تمام صرف جزئیات شده است. ترتیبات حالیه بنده را حق می‌دهد که نسبت به اوضاع حاضره بدبین و ظنین باشم. شاه به خارجه سفر کرده است، مجلس شورای ملی بی‌تفاوت به امور نشسته است و با اینکه مردم تمام امید خود را به این مجلس بسته‌اند، ما بدون پروا و بی‌خیال دست روی دست گذاشته‌ایم. روزی به خود می‌آییم و متوجه می‌شویم که هیچ اثری از آزادی و قانون اساسی بر جای نمانده است... نمایشاتی می‌شود که خیلی اسباب وحشت و پریشانی و نگرانی است. عملیات نظامی می‌شود که به نظر بنده ممکن است در آتیه خیلی نزدیک برای مملکت و ملت خطراتی را متوجه سازد. بدون مجوز قانونی جراید را می‌بندند و مدیران آنها را توقیف و شکنجه می‌کنند. قانون اساسی اعمال را تقسیم و هر وزیری را در کار خود مسئول کرده است. این لاقیدی در مراعات اصول قوانین اساسی است که اتصالاً در مملکت باعث تولید قیام‌ها و نهضت‌ها می‌شود. چرا خیابانی علیه دولت مرکزی قیام کرد؟ چرا وی یکی از مشهورترین قیام‌های تبریز را رهبری کرد؟ وی به عنوان شهروندی تابع قانون در مقابل غدر و خیانت سران مملکتی در تهران (در زمان کابینه وثوق‌الدوله؛ کابینه‌ای که توافقنامه انگلیس ـ ایران را به امضا رسانید) به پا خواست و بر آن بود که دولت را وادار به پیروی از قانون کند. به نظر می‌رسد که این قیام‌ها سران مملکتی را از خواب گران بیرون نیاورد! وضعیت شرم‌آور کنونی سرآغاز قیام‌های متعددی خواهد شد که در آینده سراسر این مملکت را فرا خواهد گرفت. این مملکت در جزر و مد انقلاب‌های متعدد دفن خواهد شد. مردمی که آزادی خود را به بهای جان خود بدست آورده‌اند هرگز اجازه نخواهند داد که زیر بار استبداد بروند. بنابراین دولت می‌بایست حکومت نظامی را از مرکز و سایر نقاط کشور مرتفع گرداند. عواید دولتی باید از هر منبعی که باشد توسط مأمورین مالیه به خزانه دولت وارد و از آنجا مطابق تصویب مجلس به مصارف برسد. کنترل امور وزارت مالیه می‌بایست از تسلط وزارت جنگ خارج شود. تبریز همواره مهد آزادی بوده است. ولی اکنون به جولانگه مرتجعین تبدیل شده است. حکومت نظامی با شدت و حدّت فراوان بر این استان وضع شده است. اجتماع آزادی خواهان متفرق می‌شود و آزادی بر باد فنا رفته است. نسل آینده ما را تقبیح کرده و به ریش ما خواهند خندید. مملکت ما وضع غریبی به خود گرفته است که هیچ نمی‌توان آن را به یکی از اشکال حکومتی دنیا تشبیه کرد. تا زمانی که پایتخت مملکت در آشوب و بی‌نظمی غوطه‌ور است، در سایر نقاط نیز پیشرفتی حاصل نخواهد شد.» سپس مدرس به سخنرانی پرداخت. سخنرانی او نیز در روزنامه ستاره ایران مورخه 6 اکتبر 1922 منتشر شد: «نماینده محترم معایبی را که در دولت به چشم می‌خورد، برشمردند. ایشان همچنین اذعان داشتند که برخی این مجلس را خوار شمرده و آن را تحقیر می‌کنند. اما باید بگوییم که ایشان اشتباه بزرگی را مرتکب شده‌اند. هیچ یک از مجالس گذشته در چنین مدت کوتاهی، پیشرفت چندانی از خود نشان ندادند. به واسطه وجود این مجلس بود که قرارداد 1919 رد شد (وکلا: قرارداد لغو شد اما تحمیلاتش عملاً وجود دارد). به برکت وجود این مجلس پلیس جنوب ملغی گردید و مستشاران انگلیسی این کشور را ترک کردند. ما هیچ ترس و واهمه‌ای از رضاخان نداریم. چرا باید در خفا صحبت کنیم؟ ما باید صراحتاً حرف خود را بزنیم. ما قدرت داریم حکومت را برکنار و آن را تغییر دهیم و شاه و هر کس دیگری را عزل کنیم. همچنین اگر بخواهیم می‌توانیم رضاخان را استیضاح کرده و عزل کنیم. این کار بسیار آسانی است. وزیر جنگ را به مجلس احضار کنید، او را استیضاح و سپس از کار برکنار کنید و به او اجازه دهید به اقامتگاه خود در دماوند برود و مابقی عمر خود را به استراحت بپردازد! چرا نمایندگان مجلس چهارم اینقدر بی روح و کم دل و جرأت هستند؟ قدرت مجلس قدرت برتر این ممکلت است. شما نماینده 15 میلیون ایرانی هستید. هیچ دلیل برای پوشاندن حقایق وجود ندارد. بسیاری از شما آقایان زمانی که محمدعلی شاه به دست ما از سلطنت برکنار شد، نماینده مجلس بودید. زمانی را به یاد آورید که سالار‌الدوله با سی هزار نفر آمد و ما تنها با دویست نفر لات از آنها جلوگیری کردیم. هیچ کسی یارای ایستادگی در برابر مجلس را ندارد. وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد، اما منافعش بیش از مضارش است. اما کنار گذاشتن او نگراني ندارد. پس از مشورت با یکدیگر قضاوت کنید! اگر با هم متحد نشوید، کوچکترین قدرتی بر شما فایق می آید. او در برابر اتحاد ما چونان مگسی است. وزیر جنگ منافعش اساسی و مضارش فرعی است، باید مضارش رفع شود!» در پایان سخنرانی وی، رئیس مجلس اظهار داشت كه گفته‌های مدرس در مورد توانایی‌های مجلس برای تغییر شاه، برخلاف قانون اساسی است. سپس مدرس با صدایی بلند توضیح داد که: «هر شاهی را که مخالف ما باشد و بر خلاف قانون اساسی عمل کند، برکنار می‌کنیم.» موری در ادامه گزارش خود می‌نویسد: «در 5 اکتبر 1922، مدرس در خطابه‌ای به یاد ماندنی در مجلس به سردارسپه حمله کرد و قدرت‌طلبی غیرقانونی او را زیر سؤال برد و با این جملات سخنرانی خود را به پایان برد: «ما هیچ ترس و واهمه‌ای از رضاخان نداریم. چرا باید در خفا صحبت کنیم؟ ما باید صراحتاً حرف خود را بزنیم. ما قدرت داریم حکومت را برکنار و آن را تغییر دهیم و شاه و هر کس دیگری را عزل کنیم. همچنین اگر بخواهیم می‌توانیم رضاخان را استیضاح کرده و عزل کنیم. این کار بسیار آسانی است. رضاخان در برابر اتحاد ما چونان مگسی است.» دو روز بعد وزیر جنگ، همانند فردی شكست خورده به مجلس آمد و پس از بر شمردن خدمات بسیار خود در مملکت، استعفای خود را به عنوان وزیر جنگ و فرمانده کل قوا، تقدیم مجلس کرد. با اینکه استعفای او در 9 اکتبر پس گرفته شد، اما اين مانع از آن نشد که دوباره به مجلس برود و در 18 اکتبر، با فروتنی مجلس سخنراني كند؛ و این کاملاً با منش و رفتار دیکتاتور مآبانه پیشین وی متفاوت بود. او به همه اطمینان داد که پایبندی به قانون اساسی خواسته قلبی اوست و حکومت نظامی از سراسر استان‌های کشور مرتفع خواهد شد و با ورود مستشاران اقتصادی امریکا، ادارة مالیات غیر مستقیم و فوائد عامه تحت کنترل این گروه درخواهد آمد» در پاسخ به حملاتی که در مجلس به او شد، رضا شماری از افسران پیاده و سواره نظام خود را در ساعت 9 صبح شنبه به تاریخ 7 اکتبر 1922 در وزارت جنگ گرد هم آورد و سخنرانی ذیل را ایراد نمود: «من در این مدت آنچه در قوه داشتم برای خدمت به این مملکت سعی کردم و نظام را مرتب و منظم نموده و فتنه‌ها و اختلالاتی که در اغلب نقاط حکمفرما بود بوسیله قوه نظامی رفع و مملکت را منظم و امن کردم. ولی همواره دسایس اجنبی بر ضد انتظام و تنسیق قشون ایران در کار بود؛ اینک هم بعضی زمزمه‌ها در داخل بلند شده معلوم است کسانی که سعادت این مملکت را طالب نیستند و عده معدودی هم بیشتر نیستند که آلت تحریک اجانب واقع می‌شوند و چنانکه مسبوق هستید از مدتها قبل سیاست خارجی در این مملکت حکمفرما و برای اثبات همان سیاست دو اداره نظامی در این مملکت تشکیل دادند که یکی از آنها قزاقخانه و دیگری ژاندارمری بود. بر تمام اشخاصی که مطلع بودند تردیدی نبوده که هیچیک از این دو یک اداره حقیقی ایرانی شناخته نمی‌شد و هر یک برای پیشرفت مقاصد مخصوصی سابقاً تشکیل شده بود. من ادارات فوق‌الذکر را منحل نموده و به یک وزارت جنگ ایرانی تبدیل کردم. چون این اقدامات مخالف با منافع ضد ایرانی شناخته می‌شد، مشکلات عدیده‌ای بر سر نقشه‌های من به وجود آوردند. جز مغرضین احدی نمی‌تواند خدماتی که در این مدت کم صورت گرفته کتمان کند. پاره‌ای اعتراضات نسبت به شخص بنده شده است. اگر هیچ کس از خدمات من سابقه نداشته باشد زحمات فوق‌الطاقه‌ای که در راه مملکت کشیده‌ام بر خود من مجهول نیست. چون اعتراضاتی که می‌شود به شخص من می‌کنند برای اینکه همه بدانند که من هیچ وقت مملکت را فدای اغراض شخصی نکرده‌ام از امروز از کار کناره‌گیری می‌کنم. به حضور اعلی‌حضرت هم تلگراف مخصوصی عرض کردم چون فرماندهی کل قوا با شخص اعلی‌حضرت اقدس همایونی است به این مناسبت من هم بایستی استعفای خود را حضور اعلی‌حضرت عرض کنم.» کرنفلد در تلگرام 8 اکتبر 1922 می‌نویسد: «انتقاد مجلس به دخالت‌های غیرقانونی وزیر جنگ در امور قضایی، مالی و داخلی مملکت، وی را خشمگین کرد؛ لذا روز گذشته وزیر جنگ استعفای خود را تقدیم کرد. نیروهای نظامی در تهران در حمایت از او دست به تظاهرات زدند. اوضاع رو به تنش می‌رود.» روزنامه ستاره ایران در 8 اکتبر 1922 خبر از آماده باش تمام واحد‌های نظامی تهران می‌دهد و می‌افزاید این نیروها تنها منتظر صدور فرمان هستند. نهم اکتبر همین روزنامه گزارش می‌کند که ارتش به منظور حمایت از رضاخان آماده نمایش قدرت است: «دیروز از اول صبح تا حوالی غروب دسته‌جات نظامی در خیابان‌های شهر مانور رفته و سرودهای نظامی خواندند.» نهم اکتبر رضاخان استعفای خود را «پس گرفت». کرنفلد در مورد پس گرفتن استعفای رضاخان می‌نویسد که رضاخان «به پارلمان این اطمینان را داد که از صمیم قلب به مواد قانون اساسی پایبند باشد و شخصاً نیز به بنده قول داد تمام قوای خود را برای تسهیل کار مستشاران امریکایی بكار گيرد» برای مدت کوتاهی روزنامه‌ها زبان به انتقاد گشوده و جرأت کردند به وزیر جنگ حمله کنند. روزنامه ایران آزاد در 8 اکتبر 1922 می‌نویسد: «وزیر جنگ مدعی است که ایران در وضعیتی به سر می‌برد که دخالت ارتش در دیگر امور و اعمال مملکتی، ضروری است. مجلس از پذیرفتن چنین انگاشت غیرقانونی سر باز زد و از وزیر جنگ خواست که بودجه خود را به مجلس ارائه کند. مجلس اعلان کرد که قانون اساسی قوای مقننه و اجرایی را از یکدیگر تفکیک کرده است. رضاخان نیز مدعی شد که انتخاب وکلای مجلس چهارم غیر قانونی بوده لذا ایشان نماینده مردم نیستند.» روزنامه طوفان در 11 اکتبر می‌نویسد: «بسیار مضحک است که وزیر جنگ مملکت می‌گوید: «هر کس که از فرامین من سرپیچی کند، شدیداً مورد غضب من واقع خواهد شد!» هیچ چیز از این عجیب‌تر نیست که در کشوری که قانون اساسی محور حکومتی آن است، وزیر جنگ زبان روزنامه‌نگارانی که دهان به انتقاد او می گشایند ببرد و قلم ایشان را بشکند! اگر وزیر جنگ در همان زمان كه برای اولین بار از قانون تخلف کرد، مجلس نیز او را برای استیضاح به مجلس فرا‌مي‌خواند؛ اگر یکی از وکلای مجلس همان وقت كه وی سردبیر روزنامه ستاره ایران را شلاق زد و سردبیر دو روزنامه ایران آزاد و طوفان را تبعید کرد،‌ از او بازخواست مي‌كرد؛ و اگر همان زمان كه او دو زن را در ملأعام شلاق زد، حداقل تحقير و تمسخرش مي‌كردند، اكنون وزیر جنگ به اشتباهات خود پی ‌برده بود و بر سر كار مانده بود! کاسه صبر مجلس سرانجام لبریز شد؛ و سر و صدای مردم نیز به زودی بلند خواهد شد.» روزنامه شفق سرخ در 12 اکتبر گزارش می‌کند: «ما کاملاً متوجهیم که ملازمان و حامیان وزیر جنگ می‌کوشند مخالفت تجار و دیگر اقشار جامعه را علیه پارلمان برانگیخته و آنها را تشویق کنند با انتشار اعلامیه‌ای از وزیر جنگ بخواهند استعفای خود را پس بگیرد. همين شاهد دیگری بر این مدعاست که افکار عمومی مخالف روش و رفتار سردارسپه است. وزیر جنگ می‌بایست تاکنون به این نتیجه رسیده باشد که هیچ حمایتی قدرتمند‌تر از افکار عمومی و ملی وجود ندارد. برای بدست آوردن چنین حمایتی وی می‌بایست درستی و صداقت را سرلوحه کار خود قرار دهد. وی باید به مجلس به عنوان سازمانی ملی و مقدس احترام بگذارد. باید به او فهمانده شود کسی که به مجلس بی‌احترامی کند، مورد نفرت و خشم عموم واقع خواهد شد. آن عده از افسران کارناآزموده‌ای که در پاسخ به سخنان وزیر جنگ مبنی بر کناره‌گیری، سخنانی دور از ادب در حق مجلس ایراد کردند، مورد انزجار و نفرت عمومی هستند.» کرنفلد در گزارش بعدی خود، اوضاع را چنین تفسیر می‌کند: «در مراسله شماره 75 سفارت‌خانه به تاریخ 29 سپتامبر 1922، به اختلافات میان رضاخان و رئیس‌الوزرا اشاره کردم. اینجانب شک ندارم که در آن تاریخ وزیر جنگ با امید به اینکه بتواند کنترل دولت را به دست بگیرد، کودتایی را پی‌ریزی کرده بود. شکست او در به انجام رساندن نقشه خود، به شدت از اعتبار و آبروی وی کاست. مطبوعات از این رسوایی بهره جسته و تمام نقاط ضعف اجرایی او را آشکار و مفتضح ساختند. وزیر جنگ که اوضاع را برای پافشاری بر خواسته‌های خود نامساعد یافت، مجلس را با لحنی متواضعانه مورد خطاب قرار داده و قول داد اداره مالیات غیرمستقیم را از کنترل وزرات جنگ خارج و رسماً قول داد از مجلس حمایت کند. با اینکه تا کنون از هیچ یک از وعده‌های خود تخطی نکرده است، اما تمام توان خود را به کار گرفته است که در دوره بعدی مجلس، دوستان خود را به مجلس بفرستند. به نظر بنده، رضاخان با اینکه همچنان نیرومندترین دولتمرد ایران است، اما به نظر نمی‌رسد تهدیدی برای دولت مشروطه به حساب بیاید و آن را به خطر بیندازد. پر و بال این مرد قيچي شده است و پارلمان با درهم شکستن غرور او، جاه و جلال بسیار او را از بین برده است. مطمئناً همواره در ایران حوادث غیرمنتظره بسیاری رخ می‌دهد، لذا نمی‌توان به چنین پیشگویی‌های مثبتی دل خوش کرد.» حوادث ماه اکتبر سال 1922 مقدمه وقایعی بود که در آوریل 1924 رخ داد؛ يعني زماني که رضاخان پس از شكست در «جنبش جمهوری خواهانه»، یک بار دیگر با دخالت قشون، نجات پيدا كرد. ورود زودهنگام میلسپو و مستشاران امریکایی به ایران و تلگرام «استعفای» رضاخان، مصادف شد با بازگشت احمد شاه از اروپا: «بازگشت شاه به تهران در 17 دسامبر 1922، شادی و فرح چندانی را به دنبال نیاورد. هنگام ورود شاه به شهر، هيأتهاي ديپلماتيك نيز او را در ميان مستقبلين همراهي مي‌كردند. عده کثیری از مردم در خیابانهای منتهی به کاخ شاه تجمع کرده بودند و نظاره گر ورود او به شهر بودند، اما به سختی فریادی از سر خوشحالی برمی‌آمد. شاه نيز بايد اين موضوع را متوجه شده باشد؛ زيرا اين طور كه پيداست از وقتي كه به كشور بازگشته، كار خود را جدي‌تر گرفته است. از قرار معلوم وی فهميده که اگر مي‌خواهد، همچنان شاه بماند، می‌بایست توجیهی برای پادشاهی خود داشته باشد. وی تصمیم گرفته است فرماندهی ارتش را به دست بگیرد، چرا که بر اساس مواد قانون اساسی وی فرمانده کل قوا است. پیش‌بینی اینکه مشاركت فعال او در امور مملکتی و حکومتی چقدر به طول خواهد انجامید، بسیار دشوار است. در پی همین تغییر رفتار، احساسات عمومی نیز به نفع او تغییر کرده است؛ و چنانچه به اندازه کافی تشویق شود، اعتباری که در اثر سوء عملش در گذشته از وی سلب شده، باز خواهد گشت. این تغییرات می‌تواند امتيازي براي ايران باشد؛ چرا که شاه هنوز نزد اقشار وسيعي از مردم ايران از اهميت و نفوذ زيادي برخوردار است.» کرنفلد می‌افزاید: «شاه صميمانه‌تر و مشفقانه‌تر صحبت كرد و مشتاقانه ابراز اميدواري كرد كه سال آينده بيش از پيش شاهد حضور آمريكا در عرصة اقتصاد ايران باشيم. من [كرنفلد] دلايل زيادي دارم كه اين اظهارات شاه بدون مشورتهاي قبلي نمي‌تواند بيان شده باشد» منبع: از قاجار تا پهلوي ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 232

مبارزه مرجعيت شيعه با بهائيت

روحانيت و مرجعيت شيعه در طول تاريخ به مسائل و حوادث، اشخاص، فرقه‌ها، احزاب‌، و ملل و نحل مختلف با نگاهي ديني و موضعي از جايگاه مذهب نگريسته است. نگاه مرجعيت شيعه بعد از شهريور 1320 به بهائيت نيز يك نگاه دين‌مدارانه بود. علما از آن جهت مخالف بهائيان بودند كه آنها را يك گروه بدعت‌گذار و دين‌ساز مي‌دانستند كه مكتب آنها بر هيچ بنياد ديني و كتاب آسماني بنيان‌ نيافته بود. افزون بر آن، به دليل وابستگي آنها به بيگانگان و قدرتمند ‌شدن تدريجي آنها در ايران، بيم آن مي‌رفت كه بر مؤمنان سلطه يابند؛ لذا روحانيت در همه حال با بابيت و بهائيت مخالف بود، ولي به دليل فعاليت زياد بهائيت بعد از دهه‌ي 1320، مخالفت روحانيت نيز مضاعف گرديد. بهائي‌ها در سرتاسر كشور، ساختمان‌هايي را به نام «محفل» تأسيس كرده بودند و عده‌اي از مردم ساده‌لوح را دور خود جمع كرده و به اصطلاح آنها را بهائي كرده بودند. بهائيان گستاخي را به جايي رساندند كه در ابرقو يك خانواده‌ي هفت نفره‌ي مسلمان را قتل عام كردند و در بعضي از شهر‌ها به حمام زنانه‌ي مسلمانان حمله مي‌كردند. رفتار گستاخانه‌ي بهائيان، تبليغ و ترويج بهائيت بين مسلمانان، نفوذ و گسترش آنها بين سازمان‌هاي دولتي، موجي از حساسيت و مخالفت را بين مردم ايران برانگيخت و مردم با ارسال «طومار‌هاي مفصل و بسيار» از شهر‌هاي مختلف به آيت‌الله بروجردي پناه آوردند. به هر حال فشار‌هاي روزافزون مردمي باعث شد تا آيت‌الله بروجردي دست به اقدام شود. ابتدا روحانيون را براي خنثي‌سازي تبليغات بهائي‌ها به محل فعاليت‌هاي تبليغاتي آنها مي‌فرستادند و همزمان براي جلوگيري از اقدامات خشونت‌آميز بهائيان، طبق روش سياسي خود به دولت‌هاي وقت متوسل مي‌شدند. تذكر آيت‌الله بروجردي به رزم‌آرا اثر نكرد. پس از نخست‌وزيري مصدق، آيت‌الله به آقاي فلسفي مأموريت دادند تا با مصدق درباره‌ي فعاليت بهائيان صحبت كند. آقاي فلسفي نزد مصدق رفت و پيام آيت‌الله را ابلاغ كرد و گفت: «شما رئيس دولت اسلامي ايران هستيد و الان بهائي‌ها در شهرستان‌ها فعال هستند و مشكلاتي را براي مردم مسلمان ايجاد كرده‌اند، لذا مرتباً نامه‌هايي‌ از آنان به عنوان شكايت به آيت‌الله بروجردي مي‌رسد. ايشان لازم دانستند كه شما در اين باره اقدامي بفرماييد». دكتر مصدق «به گونه‌اي تمسخر‌آميز، قاه‌قاه و با صداي بلند خنديد و گفت: آقاي فلسفي از نظر من مسلمان و بهائي فرقي ندارند، همه از يك ملت و ايراني هستند». نظر آيت‌الله بروجردي همچنان مورد بي‌اعتنايي دولت‌ها قرار مي‌گرفت تا اينكه همچنان اخبار نگران‌كننده‌اي به آيت‌الله رسيد. وي بعد از رمضان سال 1333، نامه‌اي به آقاي فلسفي نوشت تا شاه را ملاقات و با وي مذاكره نمايد. آقاي فلسفي با شاه ملاقات كرد و نظر آيت‌الله بروجردي را به شاه اطلاع داد. شاه در پاسخ گفت: «برويد بگوييد». آقاي فلسفي موضوع را به وعاظ تهران نيز ابلاغ كرد كه در ماه رمضان همه‌ي مساجد عليه بهائيان دست به تبليغ بزنند. آقاي فلسفي و ساير وعاظ در اين سخنراني‌ها مردم را دعوت به آرامش كرده و مي‌گفتند: «اظهار اين مطالب براي هوشياري دولت است و از طريق قانوني و رسمي براي بستن مراكز بهائي‌ها و جلوگيري از فعاليت‌هاي آنان اقدام خواهد شد». همچنين، حضرت آيت‌الله بروجردي طي مصاحبه‌اي در قم اظهار داشتند كه «بايد در جريان مبارزه عليه فرقه‌ي ضاله‌ي بهائي نظم و‌ آرامش در سراسر كشور برقرار باشد». با همه‌ي اين سفارش‌ها، مردم كه از جسارت‌ها و خصومت‌هاي بهائي‌ها به تنگ آمده بودند، فرصت را مغتنم شمردند و بسياري از محافل بهائيان را در شهر‌ها تخريب كردند و در تهران نيز مركز بهائيان را به نام حظيرة‌القدس تصرف كردند. منبع: درآمدي بر انقلاب اسلامي، روح‌الله حسينيان، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1388، ص 238 تا 240. منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

داستان ترك اعتیاد حمیدرضا پهلوی

خبرنامه دانشجویان ایران: به تیمسار نصیری دستور می دهد كه حمیدرضا را بدون سر و صدا بگیرند در یك جای دور افتاده ای بستری كنند كه شاید هروئین را ترك كند. تیمسار نصیری هم دو نفر از كارمندان سازمان را مأمور این كار می كند و حمید رضا را یك شب كه از یك بار بیرون می آمده می گیرند و به یك خانه دور افتاده می برند... در تاریخ 9/4/49 ساعت 20 در باشگاه ایران، كریم راننده مادر والاحضرت محمودرضا و حمیدرضا به طور خصوصی اظهار می داشت، شب گذشته والاحضرت حمیدرضا جواب سلام دربان باشگاه را نداده و علتش دیر شدن تریاكش بوده و حال جواب دادن به كسی را نداشت. به او گفته شد مگر تریاك می كشد، گفت حمیدرضا قبلاً دچار هروئین شده بود و نزدیك بود از بین برود. یك شب دایه حمیدرضا جلوی شهبانو را می گیرد و می گوید مگر حمیدرضا برادر شاه نیست، اگر هست چرا جلوی این مریضی را نمی گیرید؟ دارد از بین می رود. شهبانو هم به عرض شاهنشاه می رساند و شاهنشاه هم دو سال پیش به تیمسار نصیری دستور می دهد كه حمیدرضا را بدون سر و صدا بگیرند در یك جای دور افتاده ای بستری كنند كه شاید هروئین را ترك كند. تیمسار نصیری هم دو نفر از كارمندان سازمان را مأمور این كار می كند و حمید رضا را یك شب كه از یك بار بیرون می آمده می گیرند و به یك خانه دور افتاده می برند و مشغول معالجه كردنش می شوند و تا دو ماه كسی از او خبری نداشت مادر حمیدرضا به تیمسار نصیری ناسزا می گوید، نصیری هم اجازه می دهد تلفنی با حمیدرضا صحبت بشود و موقعی كه مادر حمیدرضا می خواستند به شیراز بروند اجازه حمیدرضا را از شاهنشاه گرفته اند و با خود به شیراز می برند ولی دو نفر از مأمورین سازمان امنیت همه جا او را تعقیب می كنند، ولی زن سابق حمیدرضا به نام هما نیز به شیراز رفته یك روز حمیدرضا را از دست مأمورین خلاص می كند و با ماشین خودش به تهران می آید و حمیدرضا را به خانه خودش می برد و بعداً مأمورین سازمان او را در خانه همسر سابقش پیدا می كنند و وقتی می خواهند او را ببرند به تمام مأمورین ناسزا می گوید و این جریان را به عرض شاهنشاه می رسانند، این بار شاهنشاه می فرمایند حالا كه خودش این طور می خواهد، به حال خودش بگذارید. البته دیگر هروئین نمی كشد ولی تریاك و شیره هر روز می كشد. بعد هم هما را رها كرده و با خواهرزن سابقش عروسی كرد. منبع: سایت رجانیوز

جاسوسان انگليس و كودتاي 28 مرداد

سيدمصطفي تقوي در مقطع تاريخي ملي شدن صنعت نفت ايران، بيش از 150 سال از حضور و نفوذ دولت بريتانيا در ايران مي‌گذشت. در اين مدت، افزون بر مأموران شناخته شده آن دولت، صدها نفر مأموران مخفي دولت بريتانيا نيز در ايران فعال بودند و بيشترين نقش را در پيشبرد اهداف سياسي و اقتصادي آن دولت در ايران ايفا مي‌كردند. در جريان نهضت ملي ايران نيز با توجه به اينكه با ملي شدن صنعت نفت ايران منافع دولت بريتانيا در معرض خطر جدي قرار گرفته بود، فعاليت اين مأموران افزايش چشمگيري يافته بود. پس از قطع روابط سياسي ايران و انگليس در مهر ماه 1331، سفارت بريتانيا كه مهمترين پوشش و چتر حمايتي جاسوسان انگليس بود، عملاً كاركرد خود را از دست داد. در پي اين واقعه سفارتخانه هاي فرانسه و آمريكا فعاليت مأموران انگليس را تحت پوشش قرار مي‌دادند. ولي افزون بر سفارتخانه‌هاي يادشده، جاسوسان انگلسي به طرق گوناگون ديگري در ايران حضور يافته و براي ناكام ساختن نهضت ملي ايران مي‌كوشيدند. برخي از اين مأموران گاه گاهي مورد شناسايي قرار مي‌گرفتند و دولت وقت براي اخراج آنها اقدام مي‌كرد. در 19 اسفند 1331، دولت ايران در يادداشتي به دولت عراق نوشته است : « متواتراً اخباري كه از مرزهاي مشترك ايران و عراق رسيده حاكي است كه عده‌اي از عوامل و جاسوسان انگليس موجبات ناراحتي و اخلال در امنيت را فراهم مي‌آورند.... مخصوصاً بعد از بسته شدن سفارت انگليس در تهران قسمت مهم فعاليتهاي افراد مخرّب انگليس متأسفانه در كشور عراق متمركز گرديده است. اخيراً هم گزارش موثق ديگري رسيده كه يكي از جاسوسان باسابقه انگليسي به نام ”جكسن“ كه در سفارت سابق انگليس در تهران كار مي‌كرده است عمليات تحريك‌آميز خود را بر ضد ايران در بغداد شروع كرده است و تماس او با بعضي از عمال انگليسي در ايران در حوادث اخير ايران كاملاً روشن است.» در 25 اسفند 1331 دكتر فاطمي سخنگوي دولت در مصاحبه‌اي مطبوعاتي اظهار داشت كه ” طبق گزارشهايي كه به دولت رسيده است پسر ”جكسن“ در تهران ديده شده است.“ روزنامه مساژرو چاپ ايتاليا در 13 ارديبهشت 1332 نوشت : « هر چند دولت انگليس در ايران به علت قطع رابطه سياسي رسماً سازمان و نماينده‌اي ندارد اما عملاً به خوبي ديده مي‌شود كه سايه ”جكسون“ عضو سابق سفارت انگليس از بغداد به نواحي نفت‌خيز ايران افتاده است. زيرا در همين نقاط است كه طغيان عليه دولت ايران صورت مي‌گيرد.... جكسون كه سي سال تمام در ايران جاسوسي مي‌كرده است و كاملاً با اوضاع ايران آشناست و با پاره‌اي از اشخاص نيز رابطه دارد توانسته است عمليات سري خود را از پشت مرزهاي ايران به ياري ” نوول“ پسر خود كه اكنون به صورت مخفي در تهران به سر مي‌برد و دستش در اختلافات داخلي ايران كاملاً نمايان است اداره نمايد.» در 15 ارديبهشت 1332، به ”ويليام جمس تامپسون“ كشيش 65 ساله انگليسي مقيم اصفهان كه به اتفاق چند افسر انگليسي كميسيوني تشكيل داده بودند، اخطار شد كه كشور را ترك كند. در 8 خرداد 1332 به ” مارك پرودو“ كه در پوشش خبرنگار آژانس آسوشيتد پرس به جاسوسي مي‌پرداخت، اخطار شد كه كشور را ترك كند. چهار روز پس از آن از فعاليت يك شبكه جاسوسي كه شخصي به نام ” برژو “ در رأس آنها قرار داشت، خبر داده شد كه در همان روزها از كشور اخراج شدند. در 10 خرداد 1332، جاسوس ديگري به نام ” موريس ژوول“ دستگير شد و معلوم شد كه ايشان از سال 1315 به تهران آمده و زير پوشش فعاليتهاي تجاري به جاسوسي مي‌پرداخته و خود را كارشناس نوغان و ابريشم و همچنين نماينده جمعيت بين‌المللي پناهندگان در ايران معرفي كرده است. ايشان پس از ورود متفقين در سال 1320 به عنوان وابسته نظامي فرانسه فعاليت مي‌كرده است. در 28 خرداد 1332 به يك خانم فرانسوي به نام ” ماري گاليشه “ كه با گذرنامه سويسي به ايران آمده بود و در كاخ عبدالرضا برادر محمدرضاشاه به عنوان پرستار خدمت مي‌كرد، دستور داده شد كه كشور را ترك كند. از اوايل تير تا نيمه اول مرداد ماه 1332، ” دلسوزا“ كه در پوشش پزشكي در شيراز به فعاليت جاسوسي مشغول بود، و ” رابرت آليس “ كه نزديك به چهل سال در ايران به سر مي‌برد، ” جاك “ كه در پوشش معلم زبان انگليسي فعاليت مي‌كرد، ”ويليام مورگان ناسوت “ كه در سال 1310 به عنوان تاجر وارد ايران شد و در زمان جنگ جهاني دوم به عنوان يك سرهنگ از سوي متفقين، فرماندار نظامي همدان شد و پس از جنگ شركتي در همدان تشكيل داد و فرش و پوست صادر مي‌كرد، دكتر ” رودلف شارپ “ به عنوان پزشك و ” ريجنالد داگلاس داويدسن “، از جمله افرادي بودند كه به عنوان جاسوس شناخته شدند و به بيان ديگر افشا شدند به گونه‌اي كه به ناگزير دستور اخراج آنها داده شد. روشن است كه جاسوسهاي بسيار ديگري در ايران حضور داشتند و همچنان به فعاليت خود ادامه مي‌دادند. از هم گسيختن وحدت ملي، ايجاد تفرقه ميان رهبران نهضت ملي، جنگ رواني و ايجاد اغتشاش و ناامني و ديگر عوامل بسترساز براي سركوبي نهضت ملي و وقوع كودتاي 28 مرداد 1332، محصول فعاليتهاي جاسوسي افراد يادشده و صدها جاسوس ناشناخته ديگر دولت بريتانيا و دولت ايالات متحده آمريكا بود. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

...
80
...