انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

داریوش همایون به روایت مسعود بهنود

مسعود بهنود در يادداشت خود راجع به داریوش همایون نوشته است: شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند. بهنود درباره ورود همایون به عرصه فعالیت‌های مطبوعاتی می‌نویسد: یک آگهی استخدام روزنامه اطلاعات وی را که هر شغلی را حاضر بود، به شعبه تصحیح آن روزنامه کشاند، با دقتی که همیشه داشت و حوصله‌ای که در وجودش بود تصحیح را به بهترین شکل انجام داد اما زیاد نکشید که از طبقه چاپخانه به هیات تحریریه رفت و مترجم روزنامه شد. همزمان با سی سالگی رییس بخش خارجی روزنامه اطلاعات شده بود و در همین مقام گاه گاه مقالاتی هم می‌نوشت و در اندیشه دانشگاه و تحصیل علوم سیاسی بود و یک سفر به آمریکا و چهار ماه گشت در موسسات مطبوعاتی آن کشور دریچه‌ای گشود به روی دانسته‌هایش. و یک اعتماد به نفس. در جمعی که از همه کشورها بودند هیچ کدام به اندازه وی نمی‌دانستند و از دنیا خبر نداشتند. داریوش همایون برای جهیدن بر صحنه سیاست و اجتماع تنها یک بستر نیاز داشت که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که در غیاب وی تشکیل شده بود آن بستر شد. به عنوان دومین دبیر این سندیکا اعتصاب و اعتراضی را رهبری کرد و به پیروزی رساند که نام وی را برای شهر آشنا کرد. گرچه شغل خود را در روزنامه اطلاعات بر سر همین مبارزه گذاشت. بورس یک ساله مطالعاتی که نصیبش شد برای دانشگاه‌هاروارد جایی که هم هنری کیسینجر در آن جا مونتسکیو درس می‌داد و هم گالبرایت کلاس‌های تاریخ داشت و هم ساموئل‌ هانتیگتون را می‌شد شنید و دید ، به کلی تصویر و ذهنیت وی را دیگرگون کرد. افق‌های تازه‌ای گشود که در بازگشت دیگر به جای سابق برنگشت. دوره‌ای در موسسه انتشاراتی فرانکلین و ترجمه چند کتاب و ویراستاری چند اثر برجسته جهانی ذوق وی را راضی می‌کرد. گرچه گاه گاه مقالاتی می‌نوشت که هر کدام به جای خود نشانه تلاش جدی وی برای اثرگذاری بر پیرامونش بود اما دنبال استقلال می‌گشت. مقاله وی در اطلاعات سال ۱۳۴۱ پیرامون اصلاحات ارضی نشان دهنده مطالعه‌ای جدی و میدانی است، چنان که چند سال بعد وقتی در مقاله‌ای در مجله بامشاد این فکر را مطرح کرد که دعوای بحرین را می‌توان فیصله داد و در مقابل آقائی خلیج فارس را به دست آورد، دیگر بلندپایگان نمی‌توانستند او را نخوانند. بهنود که خود از نویسندگان روزنامه آیندگان بود، درباره تاسیس این روزنامه نوشته است: اولین بار که توانست با امیرعباس هویدا بنشیند زمینه تاسیس روزنامه‌ای که می‌خواست فراهم آمد. اما شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند، آنان جای خود را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. شرکت آیندگان به عنوان یک شرکت نشر پا گرفت و همایون فقط مقام مدیرعامل آن شرکت را داشت. روزنامه آیندگان در یازده سال عمر خود پنج تن را به عنوان سردبیر دید . اما در همه آن سال‌ها، بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام "آیندگان ادبی" بر آن نهاده شد زیر نظر مدیرعامل روزنامه همایون می‌گشت و سردبیری جدا داشت که اولین‌شان نادر ابراهیمی ‌بود و آخرین آن‌ها هوشنگ وزیری. همایون ذوق نوشتاری خود را در صفحات میانی روزنامه پیدا می‌کرد. آیندگان ادبی توانست همه روشنفکران زمان خود را جلب کند، از مشهورترین ادیبان و مترجم چپ تا متفکران لیبرال در آن نوشتند و ترجمه کردند تا روزی که دیگر حمایت هویدا کارساز نبود و ساواک تاب نیاورد و بعد از دستگیری دو تن از نویسندگان آن ضمیمه تعطیل شد.این نگرانی و بدبینی که در ساواک نسبت به داریوش همایون وجود داشت موجب شد تا آخرین روزها هم مجوز روزنامه به او داده نشد. از دیدگاه علاقه‌مندان به داریوش همایون ناگوارترین اتفاق‌ها وقتی بود که وی با تشکیل حزب رستاخیر در آن فعال شد. در نخستین روزی که شاه خود این حزب را اعلام داشت و در حالی که هیچ یک از مبلغان همیشگی سخنی برای گفتن نداشتند، داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد، فردای آن روز در شهر پیچید که آن حزب طرح همایون است. چندی بعد به قائم مقامی‌ حزب رستاخیر برگزیده شد و عملا آن را شکل داد. با روی کار آمدن جیمی ‌کارتر دموکرات در آمریکا، و آغاز دورانی که به آن "جیمی ‌کراسی" گفته اند دولت سیزده ساله امیرعباس هویدا به دستور شاه جای خود را به دولت جمشید آموزگار داد و کسی که در عمرش لباس رسمی ‌تشریفاتی نپوشیده بود با ژاکتی که قرض گرفته بود و چندان مناسب جمع نبود به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی در کاخ سعدآباد وارد کابینه تکنوکرات‌ها شد. مدتی در محافل سیاسی گفته می‌شد "اگر همایون نیم ساعت گوش پادشاه را به دست آورد صعودش حتمی‌است"، با ورود او به دولت گمان می‌رفت آن فرصت به دست آمده است. حتی در شایعات گفته شد که ازدواجش با هما زاهدی تنها دختر سپهبد فضل الله زاهدی راه صعودش را همواركرده است در حالی که خبرگان می‌دانستند داریوش همایون به اندیشه منسجمی‌ که داشت و به توانی که در تحلیل و پرداخت مسائل سیاسی داشت مدت‌ها بود خود را شناسانده بود. یکی از جوانانی که روزنامه نگاری را از داریوش همایون آموخته بود در همان زمان در مصاحبه‌ای با وی پرسید "چرا حرمت قلم را به وزارت فروختید، شما در جائی که نشسته بودید کم از وزارت نبود" پاسخ راست و درست این بود: گمان دارم دیگر نمی‌توان نشست که اوضاع خودش درست شود بلکه باید رفت و در روندش مداخله کرد. اما چنان که خود بعد‌ها در اولین کتاب تحلیلی‌اش نوشت دیر شده بود، وقتی نوبتش دادند که "دیگر تباهی به جائی رسیده بود که جز هزیمت و باج دهی چاره‌ای برای پادشاه باقی نگذاشته بود. اراده‌ای برای حفظ دستاوردها نبود." بهنود درباره چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات معتقد است: دولت جمشید آموزگار را طغیانی سرنگون کرد که برسر چاپ مقاله‌ای به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به وجود آمده بود. مخالفانش زود شایع کردند و نوشتند که نویسنده متن داریوش همایون بوده است که نبود. این تنها شایعه‌ای نبود که گریبانش می‌گرفت، پیش از آن نیز بارها هدف شایعات و افتراهائی شده بود. اما این دیگر می‌توانست به بهای جانش تمام شود. همایون هم قلم نگارش داشت و هم توان گزارش و می‌توانست سوء تفاهم‌ها را رفع کند . اما همان زمان دربار در حال هزیمت از وی فداکاری طلب کرد. از دربار از وی خواستند برای حفظ موقع و مقام پادشاه سکوت کند و همایون به اخلاقی که داشت سکوت خود را تا زمانی که نویسنده اصلی آن مقاله زنده بود کش داد و همین دو ساله زبان گشود و گفت . و چیزی نگذشت که ماموران حکومت نظامی ‌دستگیرش کردند و به جمع وزیران و دولتمردانی بردند که برای مهار شورش‌های عمومی ‌و تظاهرات رو به افزونی، به خواست نظامیان و تصویب پادشاه زندانی‌شان کرده بودند و در روز ۲۲ بهمن دست بسته تحویل انقلابیون شدند. همایون در یادداشت‌های زندان خود از همان اولین برگ به‌ این دوره "هزیمت و ترس" لقب داد و زمانی هم که یک سرهنگ از سازمان قضائی نیروهای مسلح به بازجوئی وی رفت، حاضر به پاسخگوئی نشد و گفت: "آن کس که باید بازجوئی کند شما نیستید. اصلا شما چرا در پست اصلی خود نیستید، در این اتاق چه می‌کنید با اوضاعی که در کشور هست." با پیروزی انقلاب و انتشار اعلامیه بی‌طرفی فرماندهان نظامی، در باشگاه جمشیدیه همایون اولین کس بود که به وزیران و مقامات بلندپایه زندانی می‌گفت "دیگر زندانیانی نیست باید رفت" اما آنان از صدای تیر و شعارهای تند بیرون در هراس بودند. چنین بود که مردی بلند اندام با ریش بلندش، با یک جلد کتاب مونتسکیو در دست، به باغ جمشید آباد رفت و از میان مردمی‌که ارتشبد نصیری را طلب می‌کردند گذر کرد، جلو در چند سوار وی را سوار کردند و به خانه بردند، جوانانی که از دور از وی آموخته بودند و دل به نثر و نوشته‌های وی بسته داشتند. منبع: سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

حجاب و بي‌حجابي

معناي لغوي «حجاب» يعني پوشش. اما اصطلاحاً به پوشاك خاصي گفته مي‌شود كه بخشهايي از بدن را بپوشاند تا مانع از ديدن آن شود. معناي دوم اگر چه به ويژه در مورد زنان محسوس است، ولي در مورد مردان نيز كاربرد دارد. اما نوع حجاب در اديان و فرهنگها با يكديگر فرق مي‌كند. در تاريخ آمده است كه در حكومتهاي قديم بيزانس روم و شاهنشاهي ايران، حجاب براي زنان به معناي پوشاندن بدن و موي سر مرسوم بوده است. در واقع،‌ اصطلاح «آفتاب مهتاب نديده» صفت زنان دربار شاهان ساساني بوده است كه حتي هنگامي كه از خانه بيرون مي‌آمدند، غريبه‌ها آنها را نمي‌ديدند. زنان عادي نيز سر خود را با نوعي روسري مليله‌دوزي شده مي‌پوشاندند. حتي مردان نيز سر خود را مي‌پوشاندند، چنان كه بي‌كلاهي مردان ايراني قديم، عيب بود. اصطلاحات «سر كسي بي‌كلاه ماندن» يا «سر كسي كلاه گذاشتن» از همين رسم گرفته شده است. واژه‌ي «پرده» يا «پردگ» به زبان فارسي ميانه (پهلوي) به معناي حجاب و پرده بوده است. اين واژه به زبان اردو، هندي و نيز انگليسي با تلفظ «پوردَه» وارد شده است،‌ و به رسم هندوها و مسلمانان در جدا كردن يا پنهان كردن زنان از غريبه‌ها گفته مي‌شود. در تمام دينهاي الهي مانند زرتشتي، ‌يهوديت، مسيحيت و اسلام، ‌حجاب هم براي مردان و هم براي زنان توصيه شده است. در برخي فرهنگهاي ديگر نيز نوعي حجاب براي پوشاندن بدن، به ويژه براي زنان رواج داشته و دارد. براي مثال، زنان هندو و سيك‌ داراي حجاب هستند. بي‌حجابي زنان و مردان را بيشتر در ميان برخي قبايل افريقايي و آسياي جنوب شرقي مشاهده مي‌كنيم. زمان ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان ظاهراً حجاب به معنايي كه در ديگر فرهنگها وجود داشت، مرسوم نبود. از اين رو، در آيه 30 از سوره نور آمده است كه در زبان عربي «جلباب» را پوشاكي دانسته‌اند شبيه پيراهن يا ردايي گشاد كه جلو آن دكمه‌اي ندارد. ايرانيان نيز كه از ابتدا قايل به حجاب بودند، با توجه به رسوم هر منطقه، حجاب خود را حفظ مي‌كردند. اما در طي تاريخ تغييراتي در اين نوع پوشش به وجود آمد كه از آن جمله مي‌توان به باب شدن «چادر و چاقچور»، «چادر نماز» و «چادر مشكي» و نيز «مانتو و روسري» اشاره كرد. اما همين حجاب گاه به عنوان ابزار مبارزه هم تبديل شده است. اين مسئله در زمان استعمار فرانسه در الجزاير مشاهده مي‌شد؛ چنان كه زنان مسلمان الجزايري براي مقابله با فرانسويها حجاب خود را حفظ مي‌كردند. در ايران نيز به ويژه پس از آنكه رضاشاه در 17 دي 1314 حجاب را غير قانوني اعلام كرد، داشتن حجاب به نوعي مبارزه با بي‌مذهبي و استبداد تبديل شد. از آن تاريخ به بعد حجاب زنان را كه در كوچه و خيابان حاضر مي‌شدند از هم مي‌دريدند. اين روند ادامه داشت تا اينكه سرانجام پس از تبعيد رضاشاه توسط انگليسيها در 6 شهريور 1320 و روي كار آمدن محمدرضا، زنان پس از شش سال توانستند آزادانه حجاب خود را حفظ كنند، اما مبارزه با حجاب صورت پنهان و فرهنگي به خود گرفت و باز هم زنان با حجاب حق نداشتند در اداره‌هاي دولتي مشغول به كار شوند و يا وارد دانشگاهها گردند. هر سال نيز با حضور زنان درباري و به ويژه اشرف پهلوي بر سر مزار رضاشاه، مراسم بزرگداشت «كشف حجاب» جشن گرفته مي‌شد. از اين رو، زنان مبارزي كه در تظاهرات شركت مي‌كردند يا چادر و روسري به سر مي‌كردند؛ حتي زناني كه هميشه باحجاب نبودند نيز در اين هنگام روسري بر سر مي‌كردند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در اسفند 1358، امام خميني طي پيامي از زنان خواستند تا حجاب را رعايت كنند. در پي اين فرمان، گروهي از زنان سلطنت‌طلب،‌ طرفداران برخي از گروههاي چپ‌گرا و برخي ديگر به عنوان اعتراض تظاهرات كردند. درگيريهايي نيز بين مخالفان و موافقان حجاب در گرفت. تا اينكه امام در فرمان ديگري مانع از آزار و برخورد خشونت‌آميز با زناني شدند كه كمتر حجاب را رعايت مي‌كردند. اما مبارزه با حجاب به عنوان مانعي در برابر هرزگي، مُدگرايي، تجمل‌پرستي و سلطه اقتصادي شركتهاي استثمارگر هنوز ادامه دارد. اين تهاجم به شكلي پنهان و به ويژه از طريق آثار فرهنگي مانند ستاره‌هاي سينما و آواز‌خوانان و مدلهاي لباس دنبال مي‌شود. با اين حال، به نظر مي‌رسد هنوز نيز در كشورهاي شرقي داشتن حجاب براي زنان شرقي و به ويژه مسلمان نوعي مبارزه با استعمار و امپرياليسم اقتصادي و تجمل‌پرستي و هرزگي است. منبع: دايرة المعارف انقلاب اسلامي، سوره مهر، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ج 2، ص 77 و 78. منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

بازنگری روابط ایران و امریكا پیش از انقلاب اسلامی

در این سال‌ها هیچ جای دنیا به اندازه ایران برای امریكایی‌ها دارای منافع سرشار وحیاتی سیاسی ـ اقتصادی نبود. آرامش و نفوذ امریكائی‌ها تا آنجا پیش رفت كه رژیم كاپیتولاسیون را در ایران به اجرا گذاردند. قانونی كه كمتر واحد سیاسی در جهان به آن تن می‌دهد. تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران بیانگر این مطلب است كه سلطه خارجی به عنوان یكی از عوامل بازدارنده توسعه سیاسی كشور محسوب می‌گردد. این امر طی دو قرن اخیر شتاب و گسترش بیشتری یافته است. مداخلات روسیه، انگلستان، فرانسه، ایالات متحده امریكا و اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان عرصه‌های سیاه اما واقعی تاریخ ایران می‌باشد. این مداخلات، ذهنیت بدبینانه‌ای را در افكار عمومی و فرهنگ سیاسی ایران بر جای گذاشته است. در این بین انقلاب اسلامی ایران نه تنها دست ابرقدرت‌ها را از ایران كوتاه نمود بلكه تأثیر بسزایی نیز در میان ملل دیگر در رابطه با سلطه‌ستیزی بر جای گذاشت. وقوع انقلاب اسلامی ایران به همان اندازه كه مبین مخالفت ملت ایران با سیاست‌های داخلی شاه بود، نشان از ناخرسندی از سیاست خارجی او هم داشت. محور حمله مخالفان شاه به سیاست خارجی را انتقاد از اتحاد عملی او با آمریكا تشكیل می‌داد و از همین رو به او لقب «شاه امریكایی» داده بودند. 1 امریكا در 37 سال سلطنت محمد‌رضا شاه علاوه بر صدور سرمایه، از شركت‌های تجاری و بانك‌ها، به عنوان پوشش و ابزار مهم توسعه روابط سیاسی و اقتصادی خود با ایران استفاده می‌كرد.2 در واقع با اعمال سیاست‌های امریكا در ایران، تمام زیر ساخت‌های تجاری، كشاورزی و صنعتی كشور نابود و ایران صرفاً به بازاری برای كالاهای غربی مبدل گشت. وابستگی نهادهای حكومتی كشور نیز تا آنجا بود كه بالاترین شخص مملكت در تمام امور تنها نظرات امریكایی‌ها را لحاظ می‌كرد. كودتای 28 مرداد به بسیاری از ایرانیان ثابت كرد كه شاه اگر آلت دست انگلیسی‌ها نباشد عروسك امریكایی‌هاست. 3 همچنانكه تحولات سیاسی ایران بعد از كودتای 28 مرداد نیز درجهتی تداوم یافت كه موجبات افزایش نفوذ فراگیر امریكا را در عرصه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی جامعه فراهم نمود. طی این 25 سال حكومت ایران عملاً دست نشانده امریكا و تحت كنترل این دولت بود و كاركردی غیر از برآورده ساختن خواست‌‌های ایالات متحده نداشت. طی این سال‌ها سیل مستشاران اقتصادی و نظامی امریكا جهت حفظ اركان نظام شاهنشاهی و متعاقباً اجرای سیاست‌ها و فرامین واشنگتن راهی ایران شدند. نتیجه این بود كه ایران به عامل اصلی اجرای سیاست‌‌های منطقه‌ای امریكا، بازار بزرگ كالاهای تجاری و نظامی امریكا و جولانگاه فرهنگ امریكایی تبدیل شد. در این سال‌ها هیچ جای دنیا به اندازه ایران برای امریكایی‌ها دارای منافع سرشار وحیاتی سیاسی ـ اقتصادی نبود. آرامش و نفوذ امریكائی‌ها تا آنجا پیش رفت كه رژیم كاپیتولاسیون را در ایران به اجرا گذاردند. قانونی كه كمتر واحد سیاسی در جهان به آن تن می‌دهد. افزایش تعداد امریكایی‌ها در ایران، گسترش همه جانبه‌ی روابط دیپلماتیك و محوریت امریكا در تمامی برنامه‌های رژیم به همراه ضرورتهای نظام دو قطبی و نقش ایران در ائتلاف باغرب، زمینه‌های تسلط بیش از پیش امریكا بر ایران را فراهم كرده بود. طبیعی بود كه در چنین شرایطی، «استبداد سیاسی» نیز درجامعه ایران حاكم باشد. به طوری كه بسیاری از تحلیلگران، دوران بعد از كودتا را با واژه‌هایی همانند «دولت دست‌نشانده» تبیین كرده‌اند. 4 روابط محمد‌رضا شاه با امریكا از نیمه دوم دهه 1960 به تدریج توسعه و تحكیم بیشتری یافت، اما اتحاد عملی شاه با امریكا نتیجه‌ رویدادهای سال 1351 ـ 1356 بود. رشد سرسا‌م‌آور درآمدهای نفتی و میل روز افزون شاه به خرید تسلیحات نظامی از امریكا، از دید بسیاری از ایرانیان نشانه‌ خوش خدمتی كامل شاه به امریكا و از دست رفتن استقلال كشور بود. در نهایت نیز همین احساس عمومی یكی از سرچشمه‌های ژرف بیگانگی و بیزاری مردم از رژیم شاه شد5 و جامعه غرب زده و رژیم دست نشانده شاه توسط نهضتی اسلامی كه از عمق وجود جامعه برخاسته بود، متلاشی گردید. در واقع بیگانگی و بیزاری ایرانیان از امریكا به این تصور مردم باز می‌گشت كه آن كشور با پشتیبانی نظامی، اقتصادی و سیاسی از رژیم شاه، احساس عزت و استقلال ایران را جریحه‌دار كرده است. 6 بنابراین شعارهای مرگ بر شاه و مرگ بر امریكا از یك نوع رابطه درونی خبر می‌داد. هنگامی كه مردم شعار مرگ بر امریكا را سر می‌دادند، در بطن ‌آن بر شعار مرگ بر شاه نیز صحه می‌گذاشتند و بالعكس. در واقع در دوران انقلاب و شرایط تاریخی بعد از آن، شعار مرگ بر امریكا پس از شعار الله اكبر دومین شعار عمومی مورد حمایت مردم ایران بوده و در مقاطع مختلف نیز مورد استفاده قرار گرفته است. 7 پیوستگی و رابطه درونی دو شعار «مرگ بر شاه» و «مرگ بر امریكا» را می‌توان در سخنان امام پس از ورود به ایران در بهشت زهرا نیز مشاهده نمود: « ما با آنها در این مخالف هستیم كه آنها به نسل ما خیانت كرد‌ه‌اند، تمام نفت ما را به امریكا داده‌اند ما نفت داریم و آنها برای ما پایگاه درست كردند. یعنی اسلحه‌هایی آورده‌اند اینجا كه ارتش ما نمی‌تواند آنها را استفاده كند. ما 50 سال است كه در اختناق به سر می‌بریم. نه مطبوعات داشتیم نه رادیو نه تلویزیون. این آقا خودش خودش را قبول ندارد ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد فقط امریكا از او پشتیبانی كرده است.» 8 مدعای این سخن امام را بوضوح می‌توان در جمله معروف شاه به كیم روزولت پس از كودتای 28 مرداد 32 مشاهده نمود: « من تاج و تخت خود را مدیون خدا، ‌ملتم و شما (امریكا) می‌دانم.» 9 بنابراین برای یافتن ریشه‌های روابط خصمانه جمهوری اسلامی ایران و امریكا از یك سو باید به تاریخ معاصر ایران و رابطه دست‌نشاندگی رژیم پهلوی با امریكایی‌ها اشاره نمود و از سوی دیگر باید به اندیشه‌ها و مبارزات امام خمینی رجوع كرد. كلام و مكتوبات امام در مقاطع مختلف مبارزاتی ایشان نشان می‌دهد كه حیات دوباره اسلام می‌تواند زمینه‌ نفوذ سلطه‌گران در ایران كاهش دهد. از دیدگاه امام خمینی، كشورهای غربی دارای همگونی‌های كاركردی مشابهی علیه ایران و جهان اسلام بوده‌اند؛ اما از آنجا كه نفوذ سیاسی امریكا فراگیرتر از سایر واحدهای استعمارگر بود، امام نیز لبه تیز حملات خود را از خرداد 1342به بعد متوجه امریكا نمود. بدین ترتیب امام خمینی با مورد نكوهش قرار دادن نقش مداخله گرایانه امریكا، مبارزه با شاه را امری تاكتیكی برای خلع ید قدرت و نفوذ امریكا و سایر واحدهای خارجی قرار داد. به همین دلیل، امریكا به عنوان «شیطان بزرگ» مورد استناد قرار گرفت. این واژه به معنای آن بود كه امریكا و غرب به منزله عنصر اغواگر برای جوامع اسلامی نقش آفرینی می‌كنند. شكست امریكا در ویتنام، ظهور برخی از دولتهای ضد امپریالیستی و تجربه كاپیتولاسیون در ایران برای نهضت امام خمینی بسیار تعیین كننده بود و منجر به تقویت بلاواسطه نهضت اسلامی در ایران گردید. در دهه 1340 هیچ واقعه‌ای به اندازه مبارزه مستقیم امام علیه كاپیتولاسیون و توسعه نقش اسرائیل با اهمیت تلقی نمی‌شود. امام در مورد ماهیت این كشورها و روابط آنها با ایران معتقد بودند كه «ماچون ملت ضعیفی هستیم و دلار نداریم، باید زیر چكمه امریكا برویم. امریكا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریكا بدتر، شوروی از هر دو بدتر،همه ازهم بدتر،همه از هم پلیدتر، لیكن امروز سر و كار ما با امریكاست.» 10 با توجه به نگرش امام نسبت به امریكا و همچنین به دلیل آنكه از قانون كاپیتولاسیون، امریكایی‌ها منتفع می‌گردیدند؛ امام نسبت به زمامداران امریكا كاملاً بدبین بود و ‌آنان را به عنوان «خصم قرآن» مورد خطاب قرار می‌داد. 11 امام خمینی كه به كارگیری خدعه، نیرنگ، دروغ و استفاده از هر وسیله ممكن برای دستیابی به اهدف را مشخصه حكومت‌های شیطانی می‌دانست و دیكتاتوری و ستمگری را مردود می‌پنداشت؛ 12 با شیطانی خواندن سیاست‌های ابرقدرت‌ها، رفتار آنها را در جهت استیلا و تهاجم به كشورهای ضعیف‌تر تفسیر می‌نمود. امام خمینی معتقد بود كه «این ابرقدرتهاكه ما اسمش را ابرقدرت می‌گذاریم، تمام قدرتشان را روی هم می‌گذارند و صرف آمال حیوانی و شیطانی می‌كنند، و تمام مقصد این جنایتكاران دستیابی به قدرت برای كوبیدن هر كس كه در مقابلشان است، می‌باشد و البته به آن هم درست نمی‌رسند. 13 امام خمینی با چنین اعتقادی برای تبیین نقش و جایگاه امریكا از واژه‌هایی استفاده می‌نمود كه از یك سو دارای وجهه دینی و اسلامی و از سوی دیگر دارای ابعاد ملی‌گرایانه، بسیج كننده و تحقیر كننده نیز بود. زیرا امام خمینی بادو پیش فرض هدفهای خود را مشخص می‌نمود. پیش فرض اول بر این امر واقع بود كه عناصر خارجی، ساخت سیاسی ایران را تحت كنترل خود در آورده و درصدد نهادینه كردن مؤلفه‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود در ایران می‌باشند؛ و پیش فرض دوم بر این موضوع قرار داشت كه به میزان گسترش سلطه غرب در ایران، نفوذ اسلام كاهش خواهد یافت. امام خمینی برای تثبیت مبانی احكام اسلامی وحفظ فرهنگ و هنجارهای اسلامی، بر ضرورت مبارزه با سلطه خارجی تأكید بسیار داشت. هدف امام حفظ استقلال و تحقق احكام اسلام بوده است. برای نیل به این امر، انجام مبارزات استقلال‌طلبانه، بیگانه ستیز و آزادی خواهانه به عنوان ابزار و روندی محسوب می‌گردید كه از یك سو زمینه را برای تحقق شرایط محیطی حفظ احكام دینی فراهم می‌نمود و از سوی دیگر، واكنشی جدی و فراگیر را علیه دولتهای فراهم می‌آورد كه از مشروعیت فراگیر داخلی برخوردار نبودند. در حالی كه امریكایی‌ها به عنوان حامیان اصلی رژیم شاه در شرایط اوج‌گیری انقلاب اسلامی، راه مقابله با آن را كاهش اقتدار شاه و حركت به جانب «حكومتی براساس قانون اساسی» می‌دانستند و به شاه توصیه می‌كردند كه به سمت دمكراسی و لیبرالیزه كردن كشور حركت كند، 14 امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب، اساس رژیم شاهنشاهی و حامیان آن را زیر سؤال برده بود و مواجهه با امریكا را در رأس همه مسائل سیاسی عنوان كرده بود. در سال‌های پس از پیروزی انقلاب و دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز امام خمینی همواره امریكا را با لقب «شیطان بزرگ» خطاب نمودند. چرا كه به عقیده امام «دولت امریكا به عنوان قدرتمندترین كشورهای جهان برای بیشتر بلعیدن ذخایر مادی كشورهای تحت سلطه از هیچ كوششی فروگذار نمی‌كند. امریكا دشمن شماره یك مردم محروم و مستضعف جهان است و برای سیطره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی خویش بر جهان زیر سلطه، از هیچ جنایتی خودداری نمی‌نماید. او مردم مظلوم جهان را با تبلیغات وسیعش كه به وسیله صهیونیسم بین‌المللی سازماندهی می‌گردد، استثمار می‌نماید. او با ایادی مرموز و خیانتكارش، چنان خون مردم بی‌پناه را می‌مكد كه گویی در جهان هیچ كس جز او و اقمارش حق حیات ندارند. ایران كه خواسته است از هر جهت با این شیطان بزرگ قطع رابطه كند، امروز گرفتار این جنگهای تحمیلی است. امریكا عراق را وادار نموده است تا ما را با حصر اقتصادی از پای درآورد. مع‌الاصف اكثر كشورهای آسیایی هم با ما سر ستیز داشته. ملت‌های مسلمان باید بدانند كه ایران كشوری است كه رسماً با امریكا می‌جنگد و شهدای ما، این جوانان و دلاوران ارتش و سپاه از ایران و اسلام عزیز در مقابل امریكا دفاع می‌كنند.» 15 بر این اساس بود كه امام فرمود «هر چه فریاد دارید بر سر امریكا بكشید، چرا كه امریكا هیچ غلطی نمی‌تواند بكند.» ایستادگی و مقاومت در برابر امریكا و سایر ابرقدرت‌ها برای امام تنها یك شعار نبود، بلكه ایشان در مقاطع مختلف تاریخی به اثبات عملی آن مبادرت ورزیدند. نمونه بارز آن را می‌توان در مصاحبه ایشان در دوران گروگان‌گیری با مجله تایمز لندن مشاهده نمود. وقتی كه خبرنگار در مورد امكان تردید در مواضع امام خمینی سؤال نمود، ایشان به گونه‌ای جدی اظهار داشت: «ما می‌خواهیم به همه دنیا نشان دهیم كه قدرتهای فائقه را می‌توان با نیروی ایمان شكست داد. ما در برابر امریكا با تمام قدرتش مقاومت می‌كنیم و از هیچ قدرتی نمی‌هراسیم ... ما امریكا را خوب می‌شناسیم و می‌دانیم كه می‌توانیم در برابرش مقاومت كرده از شرفمان دفاع كنیم. ما باید بر امریكا غلبه كنیم و او را در همه منطقه شكست دهیم. ما تسلیم بی‌عدالتی‌ها نخواهیم شد و با ستمكاران كنار نخواهیم آمد ... ما می‌توانیم به آسانی در برابر تجاوز امریكا بایستیم. امریكا ممكن است ما را شكست دهد؛ ولی نه انقلاب ما را، و به همین دلیل است كه من به پیروزی خودمان اطمینان دارم.» همچنین هنگامی كه كارتر قطع روابط دیپلماتیك با ایران را اعلام كرد، امام از این اقدام استقبال نمود و آن را برای مسلمین امری سودمند دانست. در واقع مقاومت ایشان در برابر امریكا و فشارهای دیپلماتیك آن كشور، روح مقاومت در برابر ابرقدرتها را فراهم آورد. دعوت جیمی كارتر از شاه مخلوع برای سفر به امریكا، واقعه طبس، كودتای نوژه، جنگ تجاوزكارانه عراق علیه ایران و حمایت‌های خاص امریكا از عراق در این جنگ، قطع رابطه، تحریم اقتصادی، حمله به هواپیمای مسافربری ایران، حمله به پایانه‌های نفتی ایران، حمایت از گروه‌های برانداز مخالف علیه جمهوری اسلامی ایران، تلاش برای به انزوا كشاندن ایران در عرصه‌های بین‌المللی و قرار دادن ایران در لیست محور شرارت، از جمله اقدامات قهر‌آمیز، خصمانه امریكا علیه ایران محسوب می‌شود. آمریكا حتی در دوره قطع ارتباط نیز همواره حجم بالایی از دل‌مشغولی را برای سیاست‌گذاران ایران ایجاد نموده است . روزی نیست كه اظهار نظری پیرامون ایران از جانب سران كاخ سفید و گردانندگان وزارت خارجه و سایر مراكز قدرت این كشور بیان نگردد. از این رو در دوران استقرار رژیم جمهوری اسلامی، در تمامی مساجد، سخنرانی‌های رسمی و سیاسی، علاوه بر تداوم شعار «مرگ بر امریكا»، جامعه سیاسی ایران همچنان امریكا را به عنوان «شیطان بزرگ» خطاب می‌نماید. این امر نشان از عمق ایدئولوژیكی منازعه میان تهران و واشنگتن دارد. -------------------------------------------------------------------------------- منابع: 1. روح‌الله رمضانی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، ترجمه : علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1383، ص 58. 2. علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، سمت ، 1383، ص 367. 3. ویلیام شوكراس‌، آخرین سفر شاه، ترجمه، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، 1369، ص 80. 4. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران، تهران، سمت، 1383، ص 283ـ‌294. 5. پیشین، روح‌الله رمضانی، ص 58. 6. همان، ص 76. 7. Richard Cottam, 'Inside Revolutionary Iran' The Middle East Journal, No 2, SpringT p.172,1989. 8. روزنامه اطلاعات، 12/11/57. 9. پیشین، ویلیام شوكراس، ص 342. 10. منوچهر محمدی، انقلاب اسلامی زمینه‌ها و پیامدها، قم، دفتر نشر و پخش معارف، جاپ اول، 1380، ص 116. 11. عاقلی، روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، نشر گفتار،1372، ج 2، ص 476. 12. وصیت نامه سیاسی ـ‌ الهی امام خمینی، تهران، ‌مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 28. 13. در جستجوی راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، فرهنگ و تعلیم و تربیت،‌تهران، امیركبیر، 1364، صص 62 ـ‌59. 14. برژینسكی، اسرار سقوط شاه و گروگانگیری، ترجمه، حمید احمدی، تهران، انتشارات جامی، 1362، صص 2ـ 33. 15. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1369، ج 13، ص 84. منبع: سایت تبیان مرکز زنجان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آیا امام خمینی، شاه را مستحق اعدام می دانست؟

شاید برای هرکس جالب باشد که نظر امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و مرجع تقلید بزرگ شیعه، در خصوص مجازات محمدرضا شاه پهلوی چه بود؟ آیا ایشان شاه را مانند برخی سران رژیم پهلوی که در ابتدای پیروزی انقلاب قصاص شدند، مستحق اعدام می دانست؟ آیت الله سید محمد موسوی بجنوردی از همراهان امام و در نجف و نوفل لوشاتو، با بیان خاطره ای که در گفت و گو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران نقل کرد، به این سوال پاسخ می دهند. " در ایام حضور امام در نوفل لوشاتو من شبها در پاریس می خوابیدم. یکبار در آنجا بودم که دیدم هفته نامه عربی السفیر(چاپ پاریس) مصاحبه ای با امام انجام داده که در آن، از ایشان سوال می شود اگر شما پیروز شدید، عقوبت شاه چیست؟ امام هم پاسخ داده بودند: حبس ابد؛ من خیلی تعجب کرده بودم که کسی که اینقدر جنایت کرده چطور باید به حبس ابد محکوم شود؟ روز بعد برای اقامه نماز مغرب و عشاء به نوفل لوشاتو رفتم و در اندرون خدمت امام رسیدم؛ در این مورد از ایشان سوال کردم و فرمودند "ما که به چشم ندیدیم شاه کسی را کشته باشد؛ اما ایشان آمر به قتل بود". زیرا کیفر آمر به قتل حبس ابد است. یادم است در همان لحظه، فردی که در اتاق نشسته بود پرسید آیا نمی شود به عنوان مفسد فی الارض او را اعدام کرد؟ اما امام، همانطور که در تحریرالوسیله گفته اند، افساد فی الارض را به تنهایی دلیل اعدام نمی دانند بلکه باید محاربه(حمل سلاح برای ترساندن مردم به قصد فساد در زمین) رخ دهد تا حکم اعدام صادر شود. به نظر من امام رأفت زیادی داشت؛ تا جایی که حتی حکم شاه را اعدام نمی دانستند. ایشان انسان محتاطی بود و اینطور نبود که در مسائل قضایی یه راحتی حکمی دهند. حتی من بعد از پیروزی انقلاب که عضو شورایعالی قضایی بودم، در مورد اعدام قاچاقچیان مواد مخدر که سوال کردم، گفتند اگر حمل اسلحه کنند و شرارت کنند حکم اعدام صادر شود". منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

اعتماد متقابل رضاخان و صهیونیستها

تردیدی نیست که یهودیان و به طور مشخص فرقه صهیونیسم در ایران عصر پهلوی دارای امتیازات و جایگاه ویژه ای بودند. آنان در این کشور به سهولت و با طیب خاطر مشغول انجام اقدامات و فعالیت هایی بودند که در راستای اسلام زدایی و ضربه زدن به آیین اسلام صورت می گرفت. بدیهی است در اینجا روی سخن متوجه یهودیانی که سالیان سال در کنار ایرانیان به صورت مسالمت آمیز زندگی کرده بودند نیست بلکه صحبت از صهیونیست ها و افرادی است که عقاید صهیونیستی داشته و در همین راستا در تمام دنیا فعالیت می کردند. اینکه این روند چگونه انجام گرفت تا حد زیادی مربوط به نقشی است که صهیونیست ها در روی کار آمدن رضا خان داشتند در این مقال به بررسی و بیان شرحی مختصر از نقش یهودیان در روی کار آوردن رضا خان و همکاری های مداوم بین آنان و دیکتاتور پهلوی پرداخته می شود. ‏ بر کسی پوشیده نیست که یکی از عوامل روی کار آمدن رضا خان اردشیر ریپورتر سر جاسوس انگلیسی در ایران بود. وی ارتباطی موثر و البته مخفی با خاندان روچلید داشت. همان گونه که می دانیم خاندان روچلید و شخص ادموند روچلید از بنیانگذاران اولیه صهیونیسم به شمار می روند. به گونه ای که از ادموند روچلید به عنوان "پیشوای سیاسی صهیونیسم" یاد می شود. ‏ حسین فردوست که خود از کارگزاران و رژیم پهلوی به شمار می رود در کتاب خود در این باره می نویسد: "... به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچلید ها جایگاه اساسی داشت و لذا می توانیم صعود سلطنت رضا خان را گامی از سوی صهیونیسم به منظور تأمین شرایط لازم برای تأسیس "تمدن یهود" در خاورمیانه ارزیابی کنیم این گام توسط اردشیر ریپورتر، سر جاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسید و رژیمی ضد اسلامی لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقه خاور میانه بیگانه و منزوی سازد. همزمان در خاورمیانه عربی نیز رژیم های پوشالی و خلق الساعه تأسیس گردیدند. " ‏ به هر حال با تلاش های انجام شده رضا خان از نردبان قدرت بالا رفت و بر تخت سلطنت ایران تکیه زد. بدیهی بود که او مجری اهداف و نقشه های کسانی باشد که در پشت پرده وی را همراهی و هدایت می کردند. از این رهگذر است که بسیاری از اقدامات ضد اسلامی رضا شاه معنای واضح تری یافته و ماهیت واقعی آن مشخص می گردد. در دوران حکومت وی میدان برای فعالیت صهیونیست ها چنان فراخ بود که آنان همواره از دوران حکومت وی به عنوان "عصر طلایی" یاد می کنند. ‏ جالب توجه اینکه رضا شاه با همراهی و همیاری برخی از افراد و شخصیت های سیاسی فراماسونی وابسته به جریان صهیونیسم با چنگ انداختن و دستاویز قرار دادن رفتار های برخی از پادشاهان ایران باستان نظیر کوروش سعی در القای این تصور در جامعه داشتند که یهودیان و ایرانیان همواره در طول تاریخ دوستان و یاران صمیمی بوده اند و این اعراب بودند که با دین اسلام آنان را به جان یکدیگر انداختند. یهودیان صهیونیست و رضا شاه اعتماد تام و تمام به یکدیگر داشتند و همواره مدافع و مجری نیات یکدیگر قرار می گرفتند. صهیونیست ها آن قدر از حکومت رضا شاه در ایران خرسند بودند که کانون های صهیونیستی همواره به مناسبت سوم اسفند یعنی روزی که رضا خان با انجام کودتایی قدرت را به دست گرفته بود جشن های مفصلی برگزار نموده به جشن و پایکوبی می پرداختند و رضا شاه نیز تا آن اندازه به صهیونیست ها اعتماد داشت که پزشک مخصوصش یک یهودی صهیونیست به نام "دکتر کورت اریش نومان" بود. ‏ به هر حال صهیونیست ها در دوران حکومت پهلوی ها بر ایران با فراغ بال و در نهایت حمایت دولت ایران توانستند به نقشه های خود که مهم ترین آنها فراهم آوردن زمینه های تشکیل دولت اسرائیل آن هم در قلب عالم اسلام بود، دست یابند. منبع: باشگاه اندیشه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آخرین نخست‌وزیر و کوتاه‌ترین عمر برای آخرین دولت

کبری خرم شاپور بختیار نامی آشنا برای آنانی است که ماههای آخر عمر رژیم پهلوی و آستانه پیروزی انقلاب اسلامی را درک کرده‌اند. آنان خوب به یاد دارند که در آن ماهها و روزها انقلاب با قدرت تمام به پیش می‌رفت و همه موانع را از سر راه کنار می‌زد. در آن شرایط که همه یکصدا به شاه و حکومتش «نه» می‌گفتند، شاپور بختیار به کمک شاه شتافت و با اشتیاق، پذیرای پست نخست‌وزیری شد؛ پست و مقامی که دیگر تقریباً هیچ خریداری نداشت. بختیار با این اقدام عجیب خویش نشان داد که سخت دل‌بسته قدرت است، اگرچه این قدرت فقط روی کاغذ و یا رو در روی اکثریت قریب به اتفاق مردم باشد. او بدون تردید خود نیز می‌دانست که مرد آن میدان نبود و کاری از او ساخته نیست، اما با این همه «دَم»‌را غنیمت شمرد و نام خود را در شمار نخست‌وزیران ایران ثبت کرد. عمر کابینة بختیار از 37 روز متجاوز نگردید و در مقایسه با دوران نخست‌وزیری‌ها در ایران پیش از پیروزی انقلاب و نخست‌وزیری حسین علاء[سیاستمدار ایرانی که دو دوره نخست‌وزیر بود و فاصلة نخست‌وزیری او در دورة اول از 21/12/1329 تا 6/2/1330، 46 روز طول کشید] می‌توان دولت بختیار را کوتاه‌ترین دوره یکی از دولت‌های ایران در دوران پهلوی به حساب آورد. ورودی با مداخله خارجی‌ها شاپور بختیار فرزند سالار فاتح بختیار در سال 1294 هـ.ش در چهار محال بختیاری متولد شد. پس از تحصیلات ابتدایی و قسمتی از متوسطه در اصفهان، به لبنان رفت و در مدرسة فرانسوی‌ها در بیروت دیپلم گرفت. بختیار 18 ساله بود که پدرش در زندان قصر، به اتفاق عده‌ای از سران عشایر فارس و بختیاری اعدام شد. بختیار برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته‌های حقوق بین‌الملل و علوم سیاسی به اخذ درجه دکتری نایل آمد. در زمان جنگ جهانی دوم به لژیون خارجی فرانسه پیوست و قریب یک سال و نیم با درجة افسری در ارتش فرانسه خدمت کرد. در سال 1326 هـ.ش به ایران بازگشت و به استخدام وزارتخانة جدیدالتأسیس کار در آمد و در این وزارتخانه تا درجه مدیرکلی ارتقاء یافت. در جریان ملی شدن صنعت نفت،‌ مدیرکل اداره کار خوزستان بود و به واسطه خدمات خود در این سمت، به تهران احضار و به مقام معاونت وزارت کار منصوب شد. شاپور بختیار، پس از سقوط حکومت مصدق، به فعالیت خود در جبهه ملی ادامه داد و در جریان این فعالیتها چند بار دستگیر و زندانی شد. در جریان انقلاب نام او با ارسال نامة سرگشاده‌ای به شاه بر سر زبانها افتاد و سرانجام بعد از سقوط دولت ازهاری، در شرایطی که انقلاب به روزهای اوج و پیروزی خود نزدیک شده و کمتر کسی مسئولیت نخست‌وزیری را به عهده می‌گرفت، پیشنهاد شاه را برای احراز این مقام پذیرفت. روز 8 دی 1357 (29 دسامبر 1978) محمدرضا پهلوی، شاپور بختیار را برای مذاکره دربارة تشکیل دولت، به کاخ نیاوران فراخواند. شاه قصد داشت نخست‌وزیری تعیین کند و مسئولیت اداره مملکت را به گردن او بیندازد و خود، هرچه زودتر از کشور خارج شود. محمدرضا شاه چگونگی دیدار با بختیار و انتصاب او را به نخست‌وزیری بدین‌شرح روایت کرده است: «پس از مذاکرات نافرجام من با سنجابی، سپهبد مقدم (رئیس ساواک) سئوال کرد اگر ممکن است با شاپور بختیار دیداری داشته باشم. بختیار، یکی از اعضای جبهه ملی بود که در زمان مصدق عضو دست دوم کابینه مصدق بود. من با پیشنهاد مقدم موافقت کردم. لذا، مقدم یک شب او را به نیاوران آورد. مذاکرات ما طولانی بود. بختیار با صراحت و قاطعیت وفاداری خود را به قانون اساسی و سلطنت ابراز نمود. وی اصرار داشت که قانون اساسی اجرا شود و یک شورای نیابت سلطنت پیش از سفر من به خارج به وجود آید و از مجلسین رأی اعتماد بگیرد [...] من با اکراه و تحت فشار خارجیها موافقت کردم که او را به نخست‌وزیری منصوب کنم. من همیشه او را «آنگلوفیل» و عامل شرکت نفت می‌دانستم. بختیار پایگاه سیاسی عمیق نداشت.» جالب و شگفت‌انگیز است که شاه به صراحت به مداخله خارجیها، در عزل و نصب نخست‌وزیر اعتراف می‌کند. آخرین شانس آمریکا بختیار در روز 9 دی 1357 فرمان نخست‌وزیری خود را دریافت کرد. بختیار با 12 تن وزیر، کابینه خود را تشکیل داد. این کابینه شامل احمد میرفندرسکی، وزیر امور خارجه؛ ارتشبد فریدون جم، وزیر جنگ؛ یحیی صادق وزیری،‌ وزیر دادگستری؛ منوچهر کاظمی، وزیر کشاورزی؛ محمدامین ریاحی، وزیر علوم و آموزش عالی؛ دکتر منوچهر رزم‌آراء، وزیر بهداری؛ سیروس آموزگار، وزیر مشاور و سرپرست وزارت اطلاعات؛ ابراهیم پیراسته، وزیر دارائی؛ علی صمیمی، وزیر پست و تلگراف و تلفن؛ عباسقلی بختیار، وزیر صنایع و معادن؛ جواد خادم، وزیر آبادانی و مسکن؛ منوچهر آریانا، وزیر کار و امور اجتماعی؛ مشیری،‌ معاون نخست‌وزیر روز 13 دی از مجلس سنا و سپس از مجلس شورای ملی رأی گرفت. بختیار روز 16 دی ماه بدون رعایت تشریفات معمول دربار، دولت خود را به شاه معرفی کرد. همزمان با تشکیل کابینه جدید تغییراتی در ارتش از سوی شاه انجام شد؛ در کادر فرماندهان لشکرها نیز تغییرات عمده‌ای صورت گرفت و فرمانداران نظامی تغییر کردند. کابینه بختیار عموماً کابینه‌ای بود، غیر وابسته به گروه‌ها و بیشترین جدال بر سر انتصاب عموزاده نخست‌وزیر در وزارت صنایع و معادن منصوب بود. در کابینه او هیچ سیاستمدار مخالفی وجود نداشت. از اوائل دی ماه 1357 (اواخر دسامبر 1978) براساس اخباری که در داخل و خارج منتشر می‌شد، کم و بیش معلوم بود که روی کار آمدن بختیار و خروج شاه از ایران قطعی شده است و مقامات رسمی دولت آمریکا نیز پنهان نمی‌کردند که بختیار آخرین تلاش برای مهار کردن بحران و کنترل اوضاع ایران است. منابع موثق گفتند که سفیر آمریکا در ایران، ویلیام سولیوان به واشنگتن گزارش داده است که «بختیار آخرین شانس راه‌حل قانونی بحران کنونی ایران می‌باشد.» انتصاب بختیار به نخست‌وزیری با واکنش فوری از سوی امام خمینی(ره) روبه‌رو شد. روز 17 دی ماه، امام طی سخنرانی در محوطه اقامتگاه ایشان در نوفل‌لوشاتو، خطاب به ایرانیانی که اجتماع کرده بودند، مواضع خود را درباره دولت بختیار با صراحت اعلام کردند و گفتند:‌ «الان، ما با این دولت مخالفیم، برای این که این دولت غیرقانونی است؛ چون شاه معرفی کرده است و غیر قانونی است و مجلس معرفی کرده و می‌کنند و هر دویشان غیرقانونی است. مجلس، مجلس ملت نیست. مجلس، مجلس شاه است یا مجلس آمریکاست، ما این دولت را دولت خائن می‌دانیم...». آیت‌الله سیدمحمود طالقانی نیز در مصاحبه‌ای در 17 دی ماه، نخست‌وزیری ‌بختیار را بی‌نتیجه و موجب عصیان بیشتر مردم دانست و اعلام کرد:‌ «... بختیار بی‌خود معطل است. ما نفهمیدیم فرق بین بختیار، ازهاری و شریف امامی چه بوده؟ آنها هم از طرف شاه نصب شدند. بختیار هم از طرف شاه نصب شد. به آنها هم همین مجلس رأی داده، بختیار ممکن است مقاومت کند، ولی به نظر ما نتیجه ندارد. خونریزیها بیشتر می‌شود. عصیان مردم فقط زیادتر خواهد شد...» در همین حال ‌مطبوعات که به عنوان اعتراض علیه دولت نظامی ازهاری اعتصاب کرده بودند، پس از 61 روز که اعتصاب آنها ادامه داشت، به انتشار روزنامه مبادرت نمودند. همچنین دستوری توسط امام خمینی(ره) مبنی بر نظارت در کار تولید نفت و بنزین و برای رفع نیازهای داخلی کشور صادر شد. گروهی عازم آبادان شدند و ضمن مذاکره با کارگران شرکت ملی نفت به توافق رسیدند و تولید نفت برای مصارف داخلی به 220 هزار بشکه رسید. از اتفاق‌های دیگر مطرح شدن مسایلی مانند انحلال ساواک، پایان بخشیدن به حکومت نظامی، آزادی زندانیان سیاسی و لغو قراردادهای خرید اسلحه از آمریکا و انگلیس بود. تهدید‌های بی‌پشتوانه در روز 23 دی ماه بختیار اعلام کرد که در غیاب شاه یک شورای سلطنت 9 نفری تشکیل خواهد داد. شورای سلطنت از «قره‌باغی» رئیس ستاد ارتش، «عبدالله انتظام» رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت و «جلال تهرانی» رئیس شورا و «علیقلی اردلان» وزیر دربار و چهار نماینده دیگر و نخست‌وزیر تشکیل یافت. این در حالی بود که در روز 22 دی 1357 امام خمینی(ره) بر اساس حق شرعی و اعتماد مردم ایران به ایشان، با صدور پیامی اعلام کردند شورایی به نام شورای انقلاب تعیین می‌کنند و یک دولت موقت به ملت ایران معرفی خواهند کرد. در ادامه امام خمینی(ره) اعلام کردند که دولت شاپور بختیار که منصوب شاه مخلوع و مجلس غیرقانونی است،‌ هرگز مورد قبول مردم نخواهد بود و همکاری با این دولت غاصب به هر شکل و به هر نحوی شرعاً حرام و قانوناً جرم است. امام خمینی(ره) در ادامه همین پیام، برنامه‌های دولت موقت را تشکیل مجلس از منتخبین مردم به منظور تصویب قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی، انتخابات براساس مصوبات مجلس و قانون اساسی جدید و انتقال قدرت به منتخبین جدید اعلام کردند. چهار روز پس از این پیام امام خمینی(ره) در روز 26 دی 1357، کابینه بختیار از مجلس رأی اعتماد گرفت و همان روز شاه به اتفاق همسرش از ایران خارج شد. دو روز پس از خروج شاه از کشور سیدجلال‌الدین تهرانی، رئیس شورای سلطنت، به توصیه اعضای شورا و شاپور بختیار، برای ملاقات و مذاکره با امام خمینی(ره) راهی فرانسه شد ولی امام خمینی(ره) ملاقات با وی را منوط به استعفا از شورای سلطنت و اعلام غیرقانونی بودن آن کردند. تهرانی نیز این شرط را پذیرفت. به دنبال استعفای وی عده زیادی از نمایندگان مجلس نیز استعفا دادند. به دعوت امام خمینی در روز 29 دی 1357 که مصادف با اربعین بود، یک راهپیمایی بزرگ در سراسر کشور برگزار شد که در تهران نزدیک به یک و نیم میلیون نفر شرکت کردند. بختیار که می‌دانست در این روز هر عکس‌العملی باعث سقوط دولتش می‌شود به نظامیان دستور داد فقط نظاره‌گر تظاهرات باشند. در این روز مردم با تظاهرات میلیونی ضمن مخالفت با دولت بختیار و غیرقانونی دانستن آن خواهان تشکیل جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) شدند. فردای آن روز امام خمینی(ره) طی پیامی اعلام نمودند که به زودی به کشور بازمی‌گردند. در این میان بختیار با بستن فرودگاه مهرآباد تهران بر روی پروازهای خارجی در صدد برآمد تا از مراجعت امام به ایران جلوگیری کند. ولی این کار بر ناآرامی کشور افزود. امام خمینی در روز 12 بهمن 1357 در میان استقبال عظیم مردم وارد تهران شدند و در اولین سخنرانی خود که در قطعه 17 بهشت زهرا (قطعه شهدای روز 17 شهریور 1357) ایراد کردند اعلام نمودند که به پشتوانه ملت توی دهان دولت بختیار می‌زنند و دولتی دیگر تعیین می‌کنند. بختیار نیز در مصاحبه‌ای اعلام کرد: «وزرای طرفدار امام خمینی را در یک دولت ملی خواهم پذیرفت و نقش آیت‌الله را درباره حل و فصل مسائل اجتماعی و مذهبی می‌پذیرم، ولی در ایران فقط یک دولت وجود دارد و به آیت‌الله خمینی اجازه تشکیل دولت موقت نمی‌دهم.» ولی این تهدیدها برای کسی که پشتوانه او میلیونها ایرانی بودند، راه به جایی نداشت و امام خمینی(ره) در 15 بهمن 1357 بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، با صدور فرمانی مهدی بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر تعیین و معرفی کردند. پس از این فرمان مردم با تظاهرات گسترده در شهرهای مختلف حمایت خود را از نخست‌وزیر منتخب امام خمینی(ره) اعلام کردند و دولت بختیار را غیرقانونی خواندند. بازرگان نیز در دانشگاه تهران برنامه‌های دولت خود را اعلام کرد. در همین حال بختیار در مصاحبه‌ای اعلام کرد: «اگر آقای بازرگان می‌خواهد وزرایی در کابینه من داشته باشد حرفی ندارم ولی من استعفا نمی‌دهم...» اما او که خود را «مرغ توفان» می‌خواند قدرت ایستادگی در برابرامواج انقلاب را نداشت. روز 22 بهمن 1357 رژیم پهلوی دوم فرو پاشید. آخرین نخست‌وزیر حکومت پهلوی مدتی مخفیانه در ایران بود و با گذرنامه جعلی و تغییر قیافه از کشور گریخت و به فرانسه رفت و با رسیدن به پاریس در مصاحبه‌ای، مخالفت خود را با جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد. منابع: ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست وپنج ساله ایران (ازکودتا تا انقلاب)، جلد دوم،تهران، موسسه فرهنگی رسا، چاپ سوم، 1371، صفحات متعدد ـ خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران؛ مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، ویراستار حبیب لاجوردی، تهران، نشر زیبا، 1380،صص 9 و 10. ـ دایره‌المعارف انقلاب اسلامی ویژه نوجوانان وجوانان،جلد اول، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1384،صص151 و 152 ـ دولتهای ایران از میرزا نصراله خان مشیرالدوله...، براساس دفتر ثبت کابینه‌های نخست‌وزیری،اداره کل آرشیو؛ اسناد و موزه، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، تابستان 1378، صص240 و 266 ـ سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران: www.iichs-org ـ سایتwww.pajoohe.com

محمدرضای پهلوی و نخست وزیرانش

دکتر محسن بهشتی سرشت(مدیر گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی) دولت های مختلف دوران سلطنت محمدرضا شاه را می توان به چهار دوره 10 ساله تقسیم کرد و به جهت تشابهات هر دوره، آن ها را در بازه های 10 ساله مورد بررسی و مقایسه قرار داد. دوره اول با روی کار آمدن شاه جوان شروع می شود و با کودتای 28 مرداد پایان می یابد. دوره دوم از پس از کودتاست تا قیام 15 خرداد 42 و دوره سوم مربوط به حوادث و تبعات پس از تبعید امام خمینی (ره) است تا پایان سال 50 و دست آخر دوره چهارم سلطنت پهلوی دوم که مربوط به دهه 50 است و با انقلاب اسلامی پایان می یابد. در دوره اول ، محمدرضا شاه فاقد تجربه و صلابت لازم است و به همین دلیل عمدتاً به مسئولان و کارگزاران باقیمانده از زمان پهلوی اول اتکا دارد و امور کشور در دستان رجالی چون قوام و فروغی است. ضمن اینکه بواسطه حضور متفقین در کشور و رفتن رضاشاه، جامعه سیاسی همچون فنر رهاشده ای بود که پرش های قابل توجه سیاسی داشت. در این مقطع است که سازمان ها و انجمن های مختلف سیاسی و جریانات فکری گوناگون تشکیل می شوند و به راحتی فعالیت می کنند. دهه 20 دوره فعالیت آزادانه مطبوعات و احزاب سیاسی است و از این رو می توان این دهه را آزادترین دوره تاریخ معاصر قلمداد کرد که بیش از 600 عنوان روزنامه و 70 حزب و سازمان سیاسی در سراسر کشور فعال بودند. دولت های این دوره نیز متاثر از فضای داخلی و شرایط جهانی، دولت های مستقل تری هستند و قادر به تحقق برنامه ها و اهداف خود هستند، بدون آن که با مزاحمت دربار روبرو باشند. اوج دولت های این دوره، دولت مرحوم دکتر مصدق است که اوج این دولت نیز ملی کردن صنعت نفت است. اما دولت ها در دوره دوم و بعد از کودتا، شرایط به کلی متفاوتی دارند، به نحوی که استقلال دولت ها به حداقل می رسد و هر تصمیمی با نظر شاه، اتخاذ می شود. به همین دلیل در این دوران با تغییر چهار نخست وزیر روبرو هستیم که هر یک به نوعی و به دلایلی، موقعیت خود را از دست دادند، اما در مجموع آن که، شاه در پی کسب اقتدار خود بود و بدین منظور از توان قدرت های غربی بخصوص آمریکا نیز استفاده می کرد تا جایگاه خود را تثبیت نماید که نتیجه یکی از این وابستگی ها، واقعه 16 آذر سال 32 بود. شاه در این مقطع تنها به فکر افزایش قدرت و نفوذ خود بود و تاسیس ساواک هم نتیجه این تفکر بود. با تاسیس ساواک، سازمان ها و احزاب سیاسی برآمده از دهه اول سلطنت پهلوی اول، به محاق و انزوا رفتند. در این میان با روی کار آمدن دموکرات ها در آمریکا و ایجاد فضای باز سیاسی به منظور مهار کمونیسم، در رقابت با بلوک شرق، روزنه هایی از اصلاحات جوانه زد که آن نیز خیلی زود در کنترل شاه قرار گرفت. بالاخره سیاست های این دوره باعث شکل گیری قیام سال 42 شد و تبعید امام. در این دوره جدید نخست وزیرانی می آیند که علاوه بر ارادت به شاه، سعی در نزدیکی به روحانیت هم داشتند که تقریبا هیچ یک قادر به برقراری این ارتباط نیستند. به دنبال امینی، علم و منصور آمدند که در این راه ناکام ماندند. ساواک و سایر نهادهای نظامی در این مقطع هم پای دولت ها تاثیرگذارند و قدرت شان در حال افزایش است. به همین دلیل انسداد سیاسی در کشور به وجود می آید و متعاقب آن، مبارزات مسلحانه. فکر مبارزه سیستماتیک و روشمند با قواعد چریکی، بعد از قتل منصور در میان مبارزان و فعالان سیاسی جدی می شود و برخی نیروهای پخته سیاسی هم آن را تایید می کردند. مرحوم بازرگان نیز در دادگاه سال 42 این وضعیت را پیش بینی کرده و آن جمله معروف را گفته بودند که ما آخرین گروهی هستیم که قانونمند با رژیم مبارزه کردیم و بعد از ما لوله تفنگ شما را نشانه می گیرد. ظهور گروه های مسلحانه مانند سازمان مجاهدین خلق نتیجه سیاست های این دهه و شکنجه های جهنمی ساواک است، تا سال 56 که مجدد دموکرات ها در آمریکا قدرت می یابند و انقلاب اوج می گیرد. در این یک سال باز تغییر دولت ها با سرعت انجام می شود تا انقلاب مهار شود بطوریکه در عرض یکسال، چهار دولت می آیند و می روند، بدون آنکه بتوانند تاثیری در روند انقلاب داشته باشند. دولت های هویدا، آموزگار، شریف امامی و دولت نظامی ازهاری و نهایتا بختیار در دوره ناتوانی رژیم در مهار انقلاب واقع شدند. از برآیند این چهار دهه این نتیجه به دست می آید که رفت و آمد دولت ها متناسب با ثبات سلطنت بود. در دوران بی ثباتی محمدرضا شاه، یعنی دوره های اول و آخر، تغییرات پی در پی است و در دوران قدرت، دولت هایی مثل هویدا با 13 سال سابقه، شکل می گیرند، که علیرغم ثبات دولت هایشان، اراده مستقلی نداشتند. اما در میان همه دولت های این چهار دهه، معدود نخست وزیرانی بودند که شخصیت متفاوتی داشتند و شان دولت را حفظ می کردند. بنا به مستندات تاریخی، نخست وزیران یاد شده در ذیل، از این موقعیت برخوردار بودند و دارای استقلال نسبی از دربار بودند: 1.قوام که در دوره های متفاوتی نخسب وزیر ایران بود، در آخرین دوره نخست وزیری اش در سال های 23 و 24 (غیراز نخست وزیری یک روزه اش در سال 31) منشا تصمیمات مهم و اثرگذاری بود که خروج نیروهای اتحادیه جماهیر شوروی از آذربایجان ایران، یکی از آن موارد است. او در زمان پهلوی اول نیز در مقاطعی صاحب این موقعیت بود و از این رو زمان پهلوی دوم در اوج پختگی و کارآزمودگی بود و چون در دوره نخست وزیری وی، محمدرضا، جوان بود و بی تجربه، اکثر تصمیمات با نظر خود قوام اتخاذ می شد. 2.مهم ترین و مستقل ترین نخست وزیر پهلوی دوم، مصدق بود. مصدق از جوانی وارد کارزار سیاست شده بود و او هم در زمان نخست وزیری با کوله باری از تجارب سیاسی در مسند نخست وزیری قرار گرفت. به اعتراف خود شاه در آخرین کتاب اش در "پاسخ به تاریخ"، تلخ ترین ایام از دوران سلطنت اش، همان مدت دو سال نخست وزیری مصدق بود. مصدق در تمامی تصمیمات مستقل بود و حاضر به بی اعتبار شدن دولت در برابر دربار نبود. شاید مصدق آخرین نخست وزیر کاملا مستقل و مقتدر دوره پهلوی دوم باشد، چراکه دولت های بعد از وی، همگی مجبور به حدی از فرمانبرداری بودند. اکثر نخست وزیران بعد از مصدق، قایل به "فرمان ملوکانه حضرت همایونی" بودند و از خود اختیاری نداشتند. 3.جا دارد از رزم آرا هم در میان نخست وزیران مستقل پهلوی دوم، یاد کنیم. او از ابعاد علمی و پژوهشگری هم برخودار بود و کتاب هایی در خصوص موضوعاتی چون اقوام، ایلات و عشایر داشت. رزم آرا در ارتش نیز جایگاه و نفوذ قابل توجهی داشت و به همین دلیل هم می توان شائبه کشته شدن وی با نظر شاه را هم تا حدی پذیرفت. حتی اگر با نظر مستقیم شاه این کار صورت نگرفته باشد، او از این اتفاق ناخشنود نبود، چون رزم آرا هم استقلال نسبی از شاه و دربار داشت و هم ذی نفوذ بود در ارتش. 4.علی امینی یکی دیگر از نخست وزیران دوره پهلوی دوم است که مرد دوران اصلاحات آن زمان به حساب می آید. بعد از خفقان کودتا، آمریکایی ها تصمیم گرفتند با ایجاد یک سری اصلاحات، فضا را تغییر دهند و برای این کار امینی را انتخاب کردند تا مجری برنامه های اصلاحی آنان باشد. البته شاه در این کار تعلل نکرد و خود این ماموریت را به عهده گرفت. ولی به هر ترتیب علی امینی نقش بسزایی در آن اصلاحات داشت. او از خاندان قاجار بود و نوه مظفرالدین شاه و به لحاظ خانوادگی نیز سابقه روشنی داشت. امین الدوله از اجداد او، یک دوره صدر اعظم ناصرالدین شاه بود و همان زمان منتقد استبداد ناصرالدین شاه بود و دارای تفکر آزادی خواهی بود. 5.در شرایط بحرانی بختیار روی کار آمد و او نیز خود را مستقل نشان می داد اما به نظر می رسد استقلال اش به منظور مهار انقلاب بود و مطلوب قدرت های غربی. علاوه بر این شاید او دارای انگیزه های شخصی هم بود. چون رضاشاه پدر او را کشته بود و او بدش نمی آمد که در زمان مقتضی ضربه ای به پهلوی ها بزند. به همین دلیل برخلاف نظر جبهه ملی، سمت نخست وزیری را در بحبوحه انقلاب پذیرفت. البته او در مدت کوتاه نخست وزیری اش، با اقداماتی چون آزاد کردن زندانیان سیاسی سعی کرد خواسته ها و مطالبات انقلابیون را برآورده کند، اما سیل انقلاب آغاز شده بود این اقدامات کارساز نبود. برخی هم پذیرش نخست وزیری بختیار را به حساب غرور وی می گذارند و می گویند او فکر می کرد با قبول نخست وزیری می تواند اختلافی در رهبری انقلاب بوجود آورد و خود را در حد رهبری انقلاب ارتقا دهد و به همین دلیل او نیز مانند امام خمینی صحبت از جمهوری می کرد و گمان می کرد با طرح بحث جمهوری می تواند در برابر جمهوری اسلامی امام ایستادگی کند. منبع: سایت عصر ایران

چهره‌ی پدر رضاشاه که ده‌ها سال ناشناخته بود + عکس

به عکس قاتل ناصرالدین‌شاه یعنی میرزا‌رضای کرمانی که در صحن شاه‌عبدالعظیم در شهرری، ناصرالدین‌شاه را به گلوله بست، نگاه کنید. این عکس را همه دیده‌اند. میرزارضا در حالی که زنجیر شده است، سر زنجیر را یک امنیه سیه‌چرده به دست دارد. به گزارش مشرق، این امنیه سیه‌چرده، پدر رضاشاه است که از بادکوبه به ایران مهاجرت کرد و مدتها جزو عساکر قزاق بود. اما بعدها به علت اعتیاد به مواد مخدر (که در آن زمان منع قانونی نداشت و استعمال آن آزاد بود) از سپاه قزاق اخراج شد و به خدمت کامران‌میرزا نایب‌السلطنه درآمد. (امنیه دولتی شد) در تمام دوران خدمت ۱۷ ساله رضاشاه و در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضاشاه هیچ تاریخ‌نگار و نویسنده‌ای حق نداشت به این مطلب اشاره کند و هیچ عکسی از پدر رضاشاه به چاپ نرسید و هر وقت این عکس معروف به مناسبت‌های تاریخی در نشریات چاپ می‌شد، فقط زیر آن می‌نوشتند: "میرزارضا کرمانی” قاتل ناصرالدین‌شاه! و اشاره‌ای به نام امنیه‌ای که زنجیر میرزارضا را در دست داشت نمی‌کردند. منبع: سایت مشرق

مصاحبه فالاچی است با امام خمینی(ره)

به گزارش فارس، اوریانا فالاچی روزنامه‌نگار ایتالیایی بود با گرایشات چپ که در سال 2006 بر اثر بیماری سرطان درگذشت. اگرچه فعالیت‌های فالاچی زیاد و کتاب‌های متعددی را هم به چاپ رسانده بود ولی آنچه بیشتر به معروفیت وی کمک کرد مصاحبه هایی بود که با شخصیت های مشهور جهان مانند امام خمینی(ره)، یاسر عرفات، ایندیرا گاندی، ذوالفقار علی بوتو، گلدامایر و... انجام داده است. آنچه می‌خوانید قسمت اول مصاحبه فالاچی است با امام خمینی(ره) در روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب. این گفت‌وگو همراه با یک مترجم انجام شده است. فالاچی: من در قیافه‌ی شما نگاه می‌کنم که یک قیاقه‌ی آرامی است، و طبیعی است و نرم است. اما دنیا یک قیافه‌ای از شما، قیافه‌ی سخت، خشن، ترسناکی درست کرده. آیا این قیافه‌ای که از شما ساخته‌اند. برای شما رنج آور نیست. شما را دیکتاتور جدید ایران می‌خوانند، این شما را ناراحت نمی‌کند؟ امام خمینی: از یک جهت البته ناراحتی دارد. و آن این که دشمن های ما چه قدر برخلاف انسانیت عمل می کنند. ما متأسفیم که یک طایفه ای این قدر برخلاف انسانیت، برخلاف انصاف رفتار کند. از این جهت البته ناراحتی دارد. ما به حسب تعالیم اسلام برای عیب هایی که در بشر هست، باید متأثر باشیم. و از جهتی به نظر ما اهمیتی خیلی ندارد. برای این که ما یک راه حقی می رویم. و البته در یک راه حقی که در مقابل ابرقدرت هاست، مقابل با منافع بزرگ یک کشورهایی است که می خواهند این ها را بخورند و ببرند. و من نمی توانم متوقع باشم که آن ها بنشینند و نگاه بکنند. ما نگذاریم کارهای شان را بکنند. البته این برای ما خیلی بی سابقه نیست. همچو نیست که ـ یا همچو بوده است که ـ یک کار بی سابقه ای بوده است برای ما. ما می دانستیم که یک همچو حرف هایی هست. همیشه هست که یک ضعیفی که در مقابل یک قدرت های بزرگی می خواهد جلوگیری بکند این تهمت ها برایش هست. کسانی که اجیر هستند از طرف شاه، کسانی که اجیر هستند از طرف قدرت های بزرگ، ما توقع نداشته باشیم که هیچ به ما زهر ، زهرچشمی وارد نکنند. خوب، ما هم در خارج می بینیم که در مملکت ما دارند آشوب می کنند. عیناً می بینیم که آشوب می کنند. فالاچی: من دیدم که الان این جا جلوی منزل شما و در تهران هم دیدم که «خمینی، خمینی » می کنند. این ها یک احساسی به انسان دست می دهد که از یک تعصبی می آید. آیا شما این را خطرناک نمی بینید برای پیشرفت آدم، رشد انسان؟ امام خمینی: این تعصب نیست. این آزادی دوستی است . این به اصطلاح شما دمکراسی دوستی است . این ها احساس کرده اند که روی مصالح آن ها عمل می کنیم . احساس کرده اند که ما نمی خواهیم ظلم بکنیم . به آن ها نمی خواهیم ظلم بکنیم . آن ها را نمی خواهیم به زور وادار بکنیم به یک کاری . این احساس که آن ها از اسلام دارند و این احساس هم دارند که ما همان تبع اسلام هستیم و مطابق احکام اسلام عمل می کنیم . این دو احساس در مردم هست . یکی این که اسلام را می دانند که رژیمی است که عدالت در آن هست . و ما را هم می دانند که ما تابع یک رژیمی هستیم که عدالت هست . و ما می خواهیم اجرا کنیم عدالت را. از این جهت است این احساسات . نه یک تعصب خشکی باشد بدون منطق ، بدون مبنا. و من اصلاً هیچ خطری در این ، احساس نخواهم کرد. فالاچی: شما خطر فاشیسم را در ایران امروز می بینید؟ امام خمینی: هیچ ، ابداً همچو خطری نیست . مادامی که این ملت به اسلام توجه دارد و تابع اسلام است و ما حکومت اسلامی می خواهیم درست کنیم ، هیچ خوفی نیست . هیچ دیکتاتوری نخواهد بود. و هیچ خطری برای این مطالب نیست . ما وقتی خطردار هستیم که کمونیسم بتواند به ما غلبه کند که آن وقت اول گرفتاری و دیکتاتوری می باشد. یا رژیمی نظیر رژیم شاه پیش بیاید. آن هم همان طور است . و اما آن رژیمی که ما می خواهیم ، آن رژیمی است که ملت ما دنبالش هستند، دیکتاتوری در آن معصیت بزرگ است . و فاشیستی از معاصی بزرگ است پیش ملت ما. و هیچ همچو خطری نیست پیش ما. فالاچی: در این فاشیسم جنبه ی مردمی و توده ای اش قوی است . در ایتالیا ـ که ما در آن جا زندگی کرده ایم ـ و در آلمان ، موسولینی و هیتلر به افکار این جوری تکیه داشتند. و این خطر همیشه هست که توده ی مردم به تدریج نوعی حکومت دیکتاتوری را به وجود بیاورند و آن رژیمی که به وجود می آید کاملاً متکی به افکار عمومی است . اما در اعمال خودش مثل همان مطلق العنان ها عمل می کند. امام خمینی: توده ی ما توده ی مسلمان است . تعلیمات اسلامی همان طوری که در روحانیت هست ، آن ها به مردم هم تعلیم کردند. و تمام این مسائل اسلامی که بر مبنای عدالت است و بر مبنای آزادی است و بر مبنای اختیار مردم است و بر مبنای آن چیزهای متعالی است ، در اسلام هست ، و مردم هم او را دارند، بله امکان این هست عقلاً که این مملکت از اسلام برگردد و بشود کمونیست . اگر چنین شد همه ی مردم از اسلام برگشتند و کمونیست شدند، این خطر ـ البته ـ آن وقت هست برای اسلام . و اما مادامی که ملت ما مسْلم است ، برای ملتی که اسلام ندارد یا فرض کنید که تابع کمونیسم است ، یا تابع اصول و مسالک دیگری هست ، البته این خطر در آن ها هست . و مملکت ما هیچ خطری به هیچ وجه ندارد. فالاچی: مطلب دیگری که در غرب خیلی در آن سر و صدا شده است مسئله اعدام ها که می گویند پانصد نفر تا حال در ایران اعدام شده اند، و این ها بدون وکیل مدافع و بدون تجدید نظر. باز هم شما با این ترتیب موافقید؟ امام خمینی: این ها از باب این که یا غرب این افراد را نشناخته است ، اولاً پانصد تا نیست و بسیار کم تر است . و علت این است که یا غربی ها نشناختند این اشخاص را یا می شناختند و مُعتمِّدند در این که خودشان را به نشناسی بزنند. این ها افرادی بودند که علناً بسیاری شان آمدند و مردم را کشتند در خیابان ها. یا امر به کشتن مردم در خیابان ها دادند. و این یک مسئله ی مبهمی نبوده است پیش ملت ما که این ها شاید صحیح بگویند. شاید دفاع از خودشان داشته باشند. یک کسی که وارد بشود در یک جمعیتی و با تانک بزند و جوان ها را زیر تانک ببرد، آن وقت یک نفر را در مقابل هزار نفر که این ها کشته اند بکشند مع ذلک به آن ها مهلت هم بدهند که صحبت های شان را بکنند. اجازه ی رفتن داده شده است . البته قلم دست دشمن است و برای ما هر چه بخواهد می نویسد. اما واقعیت این طور نیست . و آن هایی که در این جا کشته شده اند نه عددشان آن قدر است و نه طوری بوده است که برخلاف موازین باشد. این ها هر کدام شان اشخاصی را کشته اند و فسادها ایجاد کرده اند. خانمان ها سوزانده اند. اشخاص را اره کردند در حبس های شان پای آن ها را. اشخاص را روی تاوه گذاشته اند و متصل به برق کرده اند، در تاوه آن ها را بو داده اند. این اشخاص البته کشته شدند و این ها هم حق دفاع داشتند و در محکمه به این ها اجازه ی این که وکیل بگیرند ندادند. لکن ما چه بکنیم که قلم دست دشمن است و ما را می خواهد این طور صورت بدهد. فالاچی: راجع به شاه شما چه می گویید؟ آیا شما دستور داده اید که او را در خارج بکُشند؟ و آیا به نظر شما این کار ممکن است؟ امام خمینی: نه من دستور ندادم . من میل دارم که بیاید ایران و او را محاکمه کنیم . من اگر می توانستم او را حفظش می کردم و می آوردمش ایران و علناً او را محاکمه می کردیم برای این پنجاه و چند سال ظلمی که کرده . و آن خیانت هایی که او کرده است جبران می کردیم . و این سرمایه هایی که از ما به خارج برده است اگر او کشته بشود از دست ما می رود. لکن اگر حفظش کنیم و بیاوریم به این جا ممکن است این ثروت برگردد به ایران . فالاچی: شما مایلید که مثل آیشمن که گرفتند آوردند به اسرائیل ، او را هم مثلاً بگیرند و به همان ترتیب بیاورند ایران ؟ امام خمینی: من مایلم که او بیاید ایران . بیاورندش ایران و ما محاکمه کنیم . [ امام خطاب به مترجم: ] بگویید به او که مرحوم مدرس که با شاه سابق دشمن سرسخت بود یک وقتی که شاه به سفر رفته بود، وقتی آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من به شما دعا کردم . خیلی او خوشش آمده بود که چه طور یک دشمن دعا کرده بود. گفته بود، نکته این است که اگر تو مرده بودی اموالی که از ما غارت کرده بودی و به خارجی ها داده بودی همه از بین رفته بود. و من دعا کردم تو زنده باشی برگردی ، بلکه بتوانیم ما مال ها را برگردانیم . حالا ما هم همان طور هستیم و این پسر هم بیش تر از او اموال ما را برده است به خارج . فالاچی: اگر اموال را شاه پس بدهد، شما رهایش می کنید؟ امام خمینی: راجع به خیانت هایش ، اگر چنان چه پول ها را به ما پس بدهد، آن مقداری که پس بدهد البته دیگر حرفی با او نیست . اما یک خیانت هایی که به ملت ما کرده است ، آن ها را جبران نمی شود کرد و نمی شود ولش کرد. یک خیانت هایی به اسلام کرده است . آن هم ما نمی توانیم جبران کنیم . این جنایت هایی که کرد، مردم را به کشتن داد دسته جمعی 15 خرداد، خود او از قراری که به ما اطلاع داده اند عامل مستقیم قتل عام [ ملت ] ما بوده است . این ها یک چیزی نیست که بخشیدنی باشد، آن هایی که در 15 خرداد کشته، همه را زنده کند، دیگر حرفی نیست. فالاچی: یعنی تنها شاه یا همه ی خانواده اش؟ امام خمینی: هر کدام که خیانتکار باشند. مجرد این که کسی از خانواده ی شاه ابداً در بین ما چه بشود، ولیعهد شاه بیاید مثل یکی از مردم این جا زندگی بکند. کاری به ما نکرده است . هیچ کسی هم کاری به او ندارد. آن هایی که مثل اشرف که آن هم خواهر اوست . خواهر تنی هم هست آن ها دوقلو بودند، آن هم نظیر او جزو جنایتکارهاست . آن هم به اندازه ی جنایتی که کرد و جنایت هایی که کرده است . این چه کاری به افراد خانواده ی دیگرش دارد. آن که خیانتی نکرده بود کاری به او نداریم . فالاچی: پسرش کاری کرده؟ امام خمینی: این ها باید به محکمه برسد. می گویند، اما چه می دانیم. می گویند این ها که اعدام شده اند، همه شان مقصر سیاسی و ساواکی و این ها نبودند. آن ها هم اعدام شدند برای این که لواط کردند و زنا کردند. البته من توضیح دادم که این جور نیست . این ها تاجر و این چیزها بودند و بچه ها را می دزدیدند و این حرف ها، و اخبار دروغ به شما گفتند. بله اصل مسئله را باید گفت . و آن این است که اگر یک بدنی یک انگشتش فاسد بشود چه باید کرد برای اصلاح آن بدن . آیا باید این انگشت را گفت تو باش این جا، فاسد کن این بدن را؟ این انگشت یک مفسده است و باید برید این چیزهایی که می دانید که این ها به فساد می کشند. یک وقت مثل بعضی طوایف می گویند که خوب ، مردم آزادند. آن زن آزاد هست . زن این باشد، او هم تمتعی ببرد. خوب ، چه بهتر. یک وقت منظور این هست . نه ، ما این را نمی توانیم بپذیریم . یک وقت منظور این است که باید حفظ نظم جامعه ، حفظ صحت جامعه بشود. این سیاست هایی که ما در اسلام داریم و اجرا می شود برای این است که جامعه را ما می خواهیم پاکسازی کنیم . علف های هرزه ای که ضایع می کنند مزرعه ی ما را، باید این علف های هرزه را بچینیم و دور بریزیم . آن کسی که بخواهد یک جامعه را اصلاح بکند، آن کسانی که فساد در جامعه می کنند، آن کسانی که جامعه را به تباهی می کشند، آن کسانی که جوان های ما را به تباهی می کشند، دخترهای ما را به تباهی می کشند آن ها را نمی توانیم تحمل کنیم که نظر کنیم این ها هر کار می خواهند بکنند. و هر سیاستی که هست باید بشود. چه پیش شما خیلی مشکل باشد پذیرفتنش و چه نباشد. ـ یک چیزی است ، به اصطلاح جامعه را می خواهیم ـ اصلاً جامعه هم همان طوری که دزد را شما می گیرید و حبسش می کنید. خوب چرا آزادش قرار نمی دهید؟ همان طوری که قاتل را می گیرید نگهش می دارید، یا احیاناً قصاص می کنید. چرا رهایش نمی کنید که هر کاری دلش می خواهد بکند؟ چرا؟ این برای این است که این ها اسباب این می شود که یک جامعه را به فساد بکشد. اگر جلوگیری از چند تا از این فسادها بشود، جامعه اصلاح می شود. و ما منظورمان اصلاح جامعه است . اصلاح جامعه به همین چیزهاست که این سیاست ها باشد. [ خطاب به مترجم : ] و اما این هایی که واقع شد در این جا همان طوری که شما گفتید، به او بگویید که این ها امثال یک همچو مسائلی بودند. فالاچی: بعضی هم مثلاً لواط می کنند. بیمار هست ، فرض کنید یک همچو چیزی ، چرا باید اعدامش کنند؟ امام خمینی: این مایه ی فساد است . فساد را باید برداشت تا دیگران اصلاح بشوند. این دیگر مسائلی فرعی است . فالاچی: می گویند یک زن هجده ساله را که آبستن بوده این را به عنوان این که زنا کرده اعدام کردند. امام خمینی: دروغ است ، نمی شود، در اسلام نیست . این جزو همان هاست که به ما نسبت می دهند. فالاچی: این روزنامه ها بودند که درباره ی آن نوشتند. امام خمینی: بی اطلاعم . ما چه می دانیم حالا چه شده . وقتی به محکمه رفته است محکمه حکم کرده است . فالاچی: این چادر، آیا صحیح است که این زن ها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟ این زن ها در انقلاب شرکت کردند. کشته دادند. زندان رفتند. مبارزه کردند، این چادر هم یک رسم از قدیم مانده ای است . حالا دیگر دنیا هم عوض شده . حالا این صحیح است که مثلاً این ها خودشان را مخفی کنند؟ امام خمینی: اولاً این که این یک اختیاری است برای آن ها، خودشان اختیار کردند. شما چه حقی دارید که اختیار را از دست شان بگیرید؟ ما اعلام می کنیم به زن ها که هر کس چادر می خواهد یا هر کس پوشش اسلامی ، بیاید بیرون . از 35 میلیون جمعیت ما 33 میلیونش بیرون می آید. شما چه حقی دارید که جلو این ها را بگیرید؟ این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زن ها دارید؟ و ثانیاً این که ما یک پوششی خاص را نمی گوییم . برای حدود زن هایی که به سن و سال شما رسیده اند هیچ چیزی نیست . ما زن های جوانی که وقتی ایشان آرایش می کنند و می آیند، یک فوج را دنبال خودشان می کشند، این ها را داریم جلوشان را می گیریم . شما هم دل تان نسوزد. من دیگر بلند شوم . شما هم دل تان نسوزد. [امام خطاب به مترجم :] شما بگویید این ها را به ایشان . منبع: سایت رجانیوز

مارک مسلسل دکتر شریعتی چه بود

از سؤال مامور فهمیدم که آنها با دیدن تجمع ما در مقابل دکتر شریعتی تصور کرده‌اند او چریکی معروف است که احتمالا قبل از دستگیری چند نفر را کشته و یا چند محل مهم را منفجر کرده است. به گزارش فارس، خاطرات کسانی که سالها در زندان های مخوف طاغوت تحت شدید ترین شکنجه ها قرار داشتند بسیار خواندنی است. چرا که آنها از نزدیک با ظلم شاه و اطرافیانشان در ارتباط بودند و به خوبی می‌توانند تاریخ آن دوره را روایت کنند. آنچه می‌خوانید خاطره ای جالب است از یک زندانی سیاسی زمان پهلوی: *یکی از روزها که نوبت حمام رفتن ما شده بود دسته دسته پشت سر هم به طرف حمام در حرکت بودیم. وقتی به نزدیکی دوش‌های حمام رسیدیم متوجه شدم که همه زندانیان هنگام ورود به سالن حمام به داخل یکی از حمام‌ها با دقت نگاه می‌اندازند و چند لحظه‌ای تامل می‌کنند و دکتر علی شریعتی را دیدم که با متانت خاصی مشغول استحمام بود. من از دیدن ایشان به وجد آمده بودم چند لحظه‌ای مکث کردم تا او را بیشتر ببینم. چند نفر دیگر هم به متابعت از من ایستادند و محو تماشای ایشان شدند. ماموران زندان با دیدن تجمع چند نفری جلوی یک حمام حساس شدند و جلو آمدند. یکی از آنها از دکتر پرسید: تو چریکی؟ از این سؤال او فهمیدم که آنها با دیدن تجمع ما در مقابل دکتر شریعتی تصور کرده‌اند که او چریکی معروف است که احتمالا قبل از دستگیری چند نفر را کشته و یا چند محل مهم را منفجر کرده است. پاسخ داد: بله چریکم. - اسلحه هم از تو گرفته‌اند؟ - بله اسلحه هم داشتم. - وای وای تو حتما اعدام می‌شوی راستی اسلحه‌ات مسلسل بود؟ - آره مسلسل بود. - از کدام مسلسل‌ها بود؟ اسمش چی بود؟ - مسلسل بیک. یک باره با شنیدن این پاسخ ماموران جا خوردند مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کردند. دکتر گفت: مسلسل من قلم است قلم من هم مارکش بیک است و همین قلم با صدها مسلسل شما برابری می‌کند. منبع: سایت رجانیوز

خاطرات انقلاب در گفت وگو با فاطمه فکور یحیایی

آن‌چه در پی می‌آید مصاحبه‌ای با خانم فاطمه فکور یحیایی، (همسر حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی و مادر آقای حسن رحیم‌پور ازغدی) است. ایشان یکی از زنان مبارز مسلمان هستند که از سال‌های آغازین نهضت امام خمینی(ره) در عرصه مبارزه حاضر بوده و از تایپ و تکثیر اعلامیه‌های امام(ره) در پانزده خرداد ۴۲ تا آموزش مسلحانه و آمادگی چریکی و تشکیل بیمارستان‌های مخفی خانگی برای بیرون آوردن گلوله از بدن مبارزان و... حضور داشته است. ایشان که مادر شهید (حمید) است، جزء زنان پیشگام در نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی بود که در ۱۷ دی ۱۳۵۶خفقان شاهی را درهم شکستند. اینک به مناسبت دهه فجر و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، متن ویراسته این گفت‌وگو که برای نسل جدید و به ویژه دختران جوان، الهام‌بخش است، به همراه نامه مقام معظم رهبری در سال ۵۶ به ایشان در پی تقدیم زیورآلات خود به انقلاب منتشر می‌شود. - گرچه شما از مصاحبه اباء داشتید ولی خاطرات زنانی چون شما، خاطرات شخصی نیست بلکه سرمایه ملی و متعلق به انقلاب است. باید تجربه‌های الهام‌بخش در تاریخ ثبت شود تا فردا نقش زن مسلمان در انقلاب، انکار یا تحریف نشود. از این باب لطف کنید و براي آشنايي نسل جديد با سبك زندگي زنان مسلمان و مبارز انقلاب اسلامي، از آغاز زندگي سياسي خود بگوييد. - بسم‌الله الرحمن الرحیم. آن‌‌چه عرض می‌کنم به معنای به حساب آوردن خود نیست. بنده کاری نکرده‌ام و آن‌چه شده، سهم بسیار کوچکی از هزاران وظیفه بر زمین مانده است. فرزند من هم امانت خدا بود و در راه صاحبش رفت. همه ما مدیون اسلام و امام(ره) و شهداء هستیم و امیدوارم مسئولان هم به ولایت فقیه و ارزش‌های انقلاب وفادار بمانند. همه مدیون هستیم و باید دینمان را اداء کنیم. در پاسخ شما باید بگویم متولد ۱۳۲۲ مشهد هستم و آغاز فعاليت سياسي بنده هم پس از ازدواج (در هجده سالگي) بود. شروع زندگی مشترک ما در طبقه دوم منزل برادر همسرم بود و فرزند اول ما (حسن آقا) در سال ۴۲ همان جا به دنیا آمد. فضای منزل ما از ابتدا سیاسی و دینی بود. زیرا حاج‌آقای رحیم‌پور یک فعال سیاسی مذهبی شناخته شده و هنگام ازدواج در متن مبارزات نهضت امام خمینی(ره) در آغاز دهه چهل بودند، خودشان شب‌نامه می‌نوشتند و بيانيه‌هاي امام(ره) را حتی پس از تبعيد ایشان، گاه تا شبي پنجاه اعلامیه نسخه‌نويسي و خود توزيع مي‌كردند تا آن كه دستخط‌شان تقريباً لو رفت. سپس این مسئولیت به عهده من بود. فعالیت سیاسی ایشان به قبل از نهضت امام(ره) و حتی پیش از دولت مصدق باز می‌گشت و از دوران نوجوانی درگیر مبارزه و در نهضت ملی شدن نفت از عناصر اصلی مبارز مشهد بودند. با شهید نوّاب صفوی و آیت الله کاشانی و دکتر مصدق مکاتبه یا ملاقات داشته و در جنبش سی تیر و نیز پایین کشیدن تابلوی "نفت ایران و انگلیس" و بالا بردن تابلوی "نفت ملّی ایران" مشارکت داشتند. پس از کودتای ۲۸ مرداد هم با نهضت مقاومت ملّی در مشهد ادامه داده و پس از آغاز نهضت امام خمینی(ره) هم مقلّد و مروّج ایشان و در صف نهضت بودند. بسیاری از شخصیت‌های انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشتند و همه این‌ها زمینه‌ای برای آغاز فعالیت‌های سیاسی و دینی بنده شد. حاج‌آقا از نخستین اعلامیه‌های سیاسی امام(ره) تا سال‌هاي تبعید ایشان را می‌آوردند و من که دست‌خطم برای دستگاه ناشناخته بود تا دیری از شب می‌نوشتم و تعدادی را هم خودم توزیع می‌کردم. بعدها ایشان یک دستگاه تایپ که تازه آمده بود به روش پيچيده‌اي تهیه کردند و از آن پس اعلامیه‌های امام(ره) از تبعیدگاه و برخی شب‌نامه‌های سیاسی را كه نوشته خود ایشان بود، تایپ و تکثیر می‌کردم. اين فعاليت‌ها از آغاز نهضت امام(ره) تا سال‌هاي پس از تبعيد امام(ره) به تركيه و نجف ادامه داشت. مثلاً پس از حمله به فيضيه یا وقتی امام(ره) جشن نوروز را تحريم كردند اعلامیه‌های امام(ره) را تايپ و تكثير می‌كردم و ایشان در مجلس درس آيت‌الله ميلاني و... توزيع ‌كردند. پس از ۱۵ خرداد اعلاميه‌ها و سخنان امام(ره) را در منزل‌ تايپ و تكثير مي‌كردیم. دستگاه تايپ هم ماجراي جالبي داشت. حاج‌آقا آن را به دست يك دوست شهرستاني غير سياسي با شناسنامه جعلي به ظاهر براي تربت حيدريه خريدند و سپس آن را به مشهد آوردند و من در خانه با آن كار مي‌كردم. - شما در نخستين تظاهرات انقلاب اسلامي يعني ۱۷ دي ۵۶ در مشهد شركت داشتید. مقام معظم رهبري فرمودند آغاز انقلاب ۵۷، در واقع با اين تظاهرات بود كه حتی دو روز قبل از قيام ۱۹ دي قم صورت گرفت و عامل آن، زنان مسلمان مبارز بودند. در مورد آن تظاهرات بگوييد. درست است. نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی، نه ۱۹ دی قم بلکه دو روز قبلش، ۱۷ دی سال ۵۶ در راهپیمایی زنان مسلمان مشهد بود. ۱۷ دی، روز به اصطلاح کشف حجاب زنان توسط رضاخان بود که رژیم آن را روز آزادی زن! اعلام کرده بود. شعارها علیه دستگاه و كشف حجاب و با پارچه‌نوشته‌ای خواستار آزادی زندانیان سیاسی همراه با شعار الله‌اکبر بود. طیف مبارزین مذهبی، راهپیمایی را هدايت مي‌كردند. البته چند تن از مجاهدین خلق، به ویژه از طریق خانم معصومه متحدین(مادر محبوبه متحدین) هم بودند كه می‌کوشیدند به تظاهرات جهت خاص خود را بدهند که اجازه ندادیم. زیرا مديريت تظاهرات با خانم‌های مبارزی بود که با آیت‌الله خامنه‌ای آشنا یا مرتبط بودند و خط امام خمینی(ره) را تعقیب می‌کردند. تظاهرات را ۱۷ دی از يك حسینیه در مشهد آغاز کردیم و این نخستین تظاهرات علنی سیاسی انقلاب اسلامی بود که در سال ۱۳۵۶ با جلوداری خانم‌ها آغاز شد. البته در جلسات بزرگداشت مرحوم دكتر شريعتي در مشهد و شايد بزرگداشت مرحوم حاج‌آقا مصطفي خميني هم بازداشت‌ها و درگيرهاي مختصری بود ولي هيچ يك تبديل به تظاهرات نشد.حدود ۳۰۰ نفر خانم‌ها بودند که البته با ۵۰ نفر آغاز شد، گروهی از ما پوشیه و روبنده زده بودیم تا شناسایی نشویم؛ خانم مقدسی، خانم غفاریان، همشيره مقام معظم رهبري و خانم‌های دیگری و یکی دو نفر از بستگان ما و جمع دوستان سیاسی که غالبا از خانواده مبارزین بودند. به حدود چهارراه شهدا(نادری) که رسیدیم، ساواک و پلیس یورش آورده و گروهي از ما را بازداشت کردند. من علاوه بر چادر مشکی كه به سر می‌کردم، آن روز به عنوان طرح فرار، یک چادر رنگی هم با خود برداشته بودم تا در لحظه حمله حتمی پلیس، تغییر پوشش داده و شناسایی نشوم و همين اتفاق هم افتاد. یورش که آغاز شد به سرعت به داخل یک کوچه پیچیدم و چادر سیاهم را عوض کردم و به سرعت در کنار يك دست‌فروشی که کنار پیاده‌رو قندشکن و انبردست و... می‌فروخت، به عنوان خریدار نشستم. نیروهای امنیتی فریب خوردند و گمان كردند از اهالي آن محل هستم و از كنار من دويدند و عبور كردند. وقتی کمی خلوت شد، چادر سیاه را دوباره پوشیده و منطقه را از وسط نیروهای امنیتی ترک کردم اما عده‌ای از خانم‌ها بازداشت شدند. عرض کردم سازماندهی راهپیمایی با پیروان امام خمینی(ره) بود. - آیا زن مسلمان محجبه در دوران مبارزات مشهد درگیر فعالیت‌های تهاجمی علیه دستگاه پهلوی می‌شدند؟! شما در این باب، چه خاطره‌ای برای جوانان دارید؟ - بله. ما قبل از انقلاب دوره آموزش تیراندازی و پرتاب نارنجک ديده بوديم. آموزش نظري كار با اسلحه را در جلسات مخفي خانگي ظرف ده پانزده جلسه و سپس چند دفعه برنامه‌های عملیاتی در کوه‌های اطراف مشهد داشتیم که آموزش عملي و تمرین تيراندازي در كوهستان مي‌كرديم و چند نوبت هم عمليات پرتاب نارنجك در کوهستان صورت گرفت. سلاح‌ها را می‌شناختیم اما موقعیتی برای استفاده در صحنه مبارزه پیش نیامدو انقلاب پیروزشد. برنامه‌هایمان در سال‌های ۵۶ و ۵۷، تنها نظامی نبود بلکه تفسیر قرآن، نهج‌البلاغه، صرف و نحو عربی و سرکشي به فقرا و رسیدگی مناطق محروم هم از فعالیت‌های قبل ازانقلاب دوستان بود. محیط بسیار دینی، انقلابی و با حرارتی داشتیم. خاطره ديگر از فعاليت خانم‌ها، جلسه روضه سياسي بود كه در منزل ما پيش از انقلاب برگزار مي‌شد و ابتدا قرار بود مردانه و علني‌تر باشد اما دستگاه، حسّاس شد و لذا سالانه ده روز، روضه‌ی عصرانه برای خانم‌ها داشتیم. این روضه کاملا سیاسی بود و با مشاركت مستقیم ‌شاگردان آیت‌الله خامنه‌ای به راه افتاد. از قبيل شهید کامیاب، شهید موسوی قوچانی، عجم، مجد و... که می‌آمدند و در جمع گروه کثیری از خانم‌ها كه غالباً از خانواده‌ مبارزين ملّي و مذهبي بودند، مباحث دینی و سیاسی داشتند. پرچم روضه را هم علنا بر سر کوچه می‌زدیم تا کار مخفی تلقی نشود و پاسخ‌گوی دستگاه باشیم. براي طرح فريب و عادي‌سازي هماهنگ کرده بودیم که مثلا سر فلان ساعت آن‌ها از کوچه عبور کنند و هر بار یکی از خانم‌های عادی و غیر سیاسی را بفرستیم که گویی به طور اتفاقی، یک روضه‌خوان عابر را پیدا کرده و صدا زده است كه اگر پليس مداخله كرد بگوييم اين آقا را نمي‌شناسيم و يك روضه‌خوان عادي و اتفاقي است و اين خانم هم كه او را پيدا كرده يك خانم واقعاً غير سياسي بود! در حالی که همه چیز از قبل برنامه‌ریزی شده بود. حاج‌آقا هم گفته بودند اگر از طرف پلیس و کلانتری زنگ زدند خود را به سادگي بزن و بگو من چیزی نمی‌دانم و روضه اربابم اباعبدالله(ع) است. از قضا از طرف دستگاه زنگ زدند و پرسیدند شما چه جلسه ای دارید؟ و من با تجاهل گفتم: بله روضه امام حسین(ع) است، بگویید خانمتان حتما تشریف بیاورند. يك بار هم يكي از آنان كه همسر يك سرهنگ شهرباني بود آمد و پس از استماع مجلس را با سروصدا به هم زد و تهديد كرد. این جلسات تا آغاز انقلاب، ادامه داشت و دیگر علنا سیاسی شده بود. يكي از اتفاقات جالبي كه در یکی از اين جلسات سياسي مذهبي همزمان با آغاز انقلاب اتفاق افتاد، قضيه بازداشت پسر ارشدم حسن آ قا بود. روزی در آغاز سال ۵۷ که انقلاب هنوز خیلی گسترده نشده بود، ناگهان بچه‌های کوچکتر آمدند و با نگرانی گفتند که حسن را گرفتند و چند مأمور مسلح او را در خيابان به شدت مجروح كرده و بردند، آن روز هم‌زمان با همان جلسه خانگی بود. به بچه‌ها گفتم چیزی نگویید و كسي نفهمد. آن روزها حاج‌آقا را کمتر می‌دیدیم. ایشان تحت تعقیب و گاه در خانه‌های مخفی یا منزل بستگان به سر می‌بردند. در آغاز انقلاب، پليس به منزل ما ريخت و یک بار که احتمال یورش به منزل بود همگی چند شبانه‌روز منزل را ترک کردیم. نیروی ضربت شبی حمله کرده و خانه را به کلی به هم ریختند حتی قالی‌های منزل را دزدیده و خانه را آتش زده بودند که خوش‌بختانه وقتی رفته بودند، آتش خود به خود خاموش شده و پتوها و کتاب‌ها به حال نیم‌سوخته مانده بود. به هر صورت آن روز می‌ترسیدم تحت تعقیب بودن و اختفاء حاج‌آقا و این روضه سیاسی و بازداشت حسن آقا روی هم رفته دستگاه را کاملا حساس‌ کند، لذا به شهرباني نرفتم و فردایش كه دانستم در کدام بازداشتگاه است، خودم را رساندم و به جاي مخفي‌كاري و حسّاس كردن آن‌ها با سادگي و صراحت گفتم چرا بچه‌ام را گرفتید؟ ابتدا گمان کردم به خاطر نوشته‌هایش است. پرچم امام حسین(ع) در دست رئیس کلانتری بود، باز که کرد دیدم او تصوير امام(ره) را به پرچم نصب كرده بود. افسر کلانتری گفت پسر تو با پرچم حسين(ع) و تصویر خمینی در یک دسته چند نفره در کوچه‌ها راه افتاده و علیه شاه شعار می‌دادند که اکیپ پلیس گشت آمده و بر روی او اسلحه کشیده و پس از كمي تعقيب و گريز او را گرفته به شدت کتک زده و برده بودند. فرمانده پلیس با خشونت، به تصویر امام(ره) اشاره کرد و پرسید: این چیست که پسرت سر دست گرفته؟ گفتم: ایشان آيت‌الله خمینی(ره)، مرجع تقلید هستند و شما هم اگر مسلمان هستيد باید تقلید کنید. به قدری حسن را کتک زده بودند که صورتش سیاه و کبود شده و خون بالا آورده بود. ايشان ۱۴ يا ۱۵ ساله بود. گفتم: من چند فرزند دیگر هم دارم، بچه‌ام را آزاد کنید و گرنه همه فرزندانم را به این‌جا می‌آورم. گفت: به هر يک هم یک پرچم بده؟ گفتم: به یاری خدا دو پرچم می‌دهم. پس از مدتي بالاخره حسن را آزاد کردند. البته من گمان کرده بودم به خاطر طرز برخورد و گفته‌های من است اما ظاهرا همان موقع حاج‌آقا در منزل آیت‌الله مرعشی بودند و گویا مرحوم آقاي مرعشی به رئیس ساواک زنگ می‌زند و می‌گوید: اگر از من می‌شنوید فرزند فلانی را آزاد کنید و يك مسئله ساده را پيچيده نكنيد، ایشان سنّی ندارد. از کلانتری شهربانی که بیرون آمدیم با صدای بلند طوری که نگهبانان دژبان بشنوند گفتم: حسن، بدو برویم چهارراه شهدا که تظاهرات است. اتفاقاً وقتی رسیدیم که تظاهركنندگان، تصوير امام(ره) را بر سر در اوقاف و آستان قدس در چهارراه شهدا نصب و عکس شاه را پائین می‌کشیدند. همان شب هم فرهنگيان و وكلاي انقلابی در دادگستری مشهد، تحصن و اعتصاب کرده بودند و حسن آقا مقاله‌ای بسیار صریح و پرشور علیه دستگاه و در تجدید بیعت با امام(ره) خواند و اهانت‌هایی که به او شده و کتک‌هایی که به او زده بودند را گزارش کرد. مقاله را چنان احساساتی خواند که واقعا شهر شلوغ شد. حیف که آن مقاله را گم کردیم. - شاید بسیاری ندانند که زنان پیشگام نخستین تظاهرات‌های ضد رژیم بودند. لطفا نمونه‌های دیگری از این حضور ذکر کنید. به حادثه جالب ديگري که در همان ماه‌های آغاز انقلاب اتفاق افتاد اشاره کنم که دختران دانشجو و طلبه‌های مکتب اسلام‌شناسی هم در آن حضور داشتند. بنده با خانم مقدسی (مسئول مکتب اسلام‌شناسی و دختر آيت‌الله شيرازي امام جمعه مرحوم مشهد) و بعضی دوستان (خانم زاهدي و...) از درب مسجدالرضا(ع) چهارراه لشكر كه آقاي ری‌شهری سخنران آن بود، بیرون آمدیم. من ماشین را در کوچه پشتی پارک کرده بودم. وقتی سخنرانی تمام شد با چند نفر از خانم ها سوار ماشین شدیم تا قبل از آن که محل را ترک کنیم، گشتی بزنيم و اگر دختران بازداشت شدند، اقدامی صورت دهیم. اما همين که ‌خواستم بپیچم ناگهان یکی از فرماندهان پلیس با جیپ نظامی جلوی ماشین پيچيد. کنار کشیدم و سوئیچ را در دستم نگه داشتم تا نتواند بردارد. گفت: سوئیچ را بده. گفتم: روی ماشین است، خودت بردار. وقتی خم شد، قد او تا سقف ماشین می‌رسید. نگاهی كرد و گفت: نیست. گفتم باید باشد. اما کلید را در دستم دید و مچ دستم را چنان فشرد که سوئیچ ماشین به فاصله یکی دو متر پرت شد. سوئیچ را برداشت و ماشین را توقیف کرد. به دنبال او دویدم و گفتم: ماشین را از کجا بگیرم؟ گفت: از شهربانی! به حاج‌آقا زنگ زدم. گفتند: بگذار همان‌جا باشد، بیا خانه و به شهربانی نرو. در ماشین، اعلامیه‌های امام(ره) وکتاب تشیع سرخ دکتر شریعتی بود و دیگر صلاح نبود که خودم به شهربانی بروم. سر چهارراه ایستاده بودیم، آقایی که بعد فهمیدم از مبارزان و دوستان حاج‌آقاست مرا شناخت، ترمز زد و گفت: خانم رحیم‌پور سریع بیایید برویم. گفتم: من رحیم‌پور نیستم، اشتباه گرفتی. گفت: من دوست حاج‌آقا هستم. الان بازداشت می‌شوید. من با تردید نشستم و دستم به دستگیره بود که اگر او ساواکی بود و يا به سمت شهرباني رفت، بیرون بپرم. اما او بدون این که آدرس خانه را بگیرد مرا به خانه آورد. حاج‌آقا به خانه آمده بودند. آن شخص گفت: معجزه شد که من در آن لحظه آن‌جا بودم و ایشان را فراری دادم. حاج‌آقا گفتند: آقای بحرینی معجزه در این انقلاب، خیلی اتفاق می‌افتد. بعد فهمیدم ایشان هم از فعالان مسجد کرامت بودند. در آن درگیری حسن ما هم جداگانه حضور داشت و ضربه باتوم سنگینی به ساق و مچ پای ایشان خورده و ورم کرده بود که تا مدت‌ها می‌لنگید. ایشان و برادرش حسین ، ۱۴ و ۱۵ ساله بودند و در هر تظاهراتي از ابتدا تا انتهای انقلاب شرکت داشتند. بسیاری شب‌ها آن دو و دوستانشان در خیابان‌های بالای شهر شعارنویسی می‌کردند و اعلامیه‌های امام(ره) را که تکثیر می‌شد و به منزل ما می‌آمد، توزیع می‌کردند و يكي دو بار در اين رابطه هم نزديك بود بازداشت شوند. - آيا زنان در تظاهرات خطرناك و خشن‌تر سال ۵۷ هم حضور داشتند؟! - بله و گاه جلوتر از مردان بودند و شهداي زن هم در انقلاب، كم نبودند. خاطره‌اي دیگر بگويم: بنده در رانندگی، ماهر و فرز و شاید اولین راننده زن با حجاب کامل در مشهد بودم. با دستکش و مقنعه و عینک تيره رانندگی می‌کردم. آن وقت‌ها، پیش از انقلاب رسم نبود زن با حجاب، رانندگی کند. به حدی که گاهی مسخره می‌شدم. در اولین تظاهرات‌هاي كوچك که به سرعت از سوی دستگاه به خشونت و بازداشت منجر می‌شد، حاج‌آقا می‌گفتند برو پشت جمعیت و هريک از خانم‌ها را که می‌خواستند بازداشت کنند و ببرند سریع خود را برسان و با ماشین فراری بده. این کار را بارها انجام دادم. علت آن بود که زنان همواره در خطرناک‌ترین تظاهرات‌ها حضور داشتند و سینه به سینه تانک‌ها می‌ایستادند. در یکی از این درگیری‌های خیابانی كه گاز اشك‌آور و حتي خفه‌كننده شديد زده بودند ناگهان، یک تانک به سرعت و به طرز خطرناكي به سوي جمعيت آمد. من نمی‌دانستم که آن‌ها چه قدر دید دارند. با ماشين (تويوتاي سبز) جلوی تانک، با سرعت کم ویراژ می‌دادم تا نتواند به جمعیت برسد. ناگهان افسر فرمانده تانک جلو آمد و اهانتي كرد و گفت: باجی! برو کنار و گرنه خودت و ماشینت را له می‌کنم. به او گفتم : جان ما عزیزتر ازجوان‌ها نیست ولی می‌دانستم که چنین کاری نمی‌کند. البته زنانی هم بودند كه ناآگاه و يا ترسو و بي‌ايمان بودند و عكس‌العمل نشان مي‌دادند. مثلاً به ياد مي‌آورم كه روزي در راه‌آهن مشهد، تظاهرات و درگیری شد. دختر نوزادم در آغوشم بود و به قدري گاز اشک‌آور از هوا و زمین ‌زدند كه ترسیدم بچه خفه شود، سريع به در خانه‌ای رفتم و گفتم: اجازه دهید صورت بچه‌ام را بشویم. گفت:... خوردی آمدی راهپیمایی! گفتم: خودت خوردی که در خانه نشستی و می‌ترسی، زنانی که در خانه نشسته‌اند، نمی‌خواهد برای زنانی كه از خانه بيرون آمده‌اند دلسوزی کنند. - گفتید که آيت‌الله خامنه‌اي عملاً رهبري مبارزات مشهد را بر عهده داشتند، آيا جمع شما زنان فعّال هم با ايشان مرتبط بودید؟ - خیر، بنده مستقيماً ارتباط نداشتم. ولي حاج‌آقا با ايشان مرتبط بودند.عرض کردم منزل ما از سال‌هاي پيش از انقلاب و به ويژه دهه پنجاه محل رفت و آمد مبارزان ملي و مذهبي و روحاني و روشنفكر بود. مرحوم استاد محمدتقي شريعتي، دكتر علی شريعتي، آيت‌الله خامنه‌اي و روحانيون مبارز و حتي مجاهدين خلق قبل از انقلاب، يعني دهه پنجاه به منزل ما رفت و آمد داشتند. در آن دوران، مرزبندي واضحی نبود و همه ضدّ شاه بودند. از نهضت آزادي‌ها و شيخ علي تهراني تا اميرپرويز پويان و احمدزاده‌ها و پوران بازرگان و خانواده فاطمه اميني و... در جلسات سياسي كانون نشر حقایق اسلامي و محافل نيمه مخفي منزل ما و منزل ساير دوستان حاج‌آقا رفت و آمد داشتند. همه با هم مرتبط بودند. البته بحث و اختلاف نظر هم می‌شد ولی تا قبل از پیروزی، اختلافات خیلی جدی نبود. مثلا اتاق زیر شیروانی کارخانه موزائیک‌سازی حاج‌آقا قبل از انقلاب، گاه محل اختفاء چریک‌های مذهبی و احیانا چپ بود که تحت تعقیب بودند و خودمان هم نمی‌شناختیم. روزی یکی از آن‌ها به درب منزل آمده بود که مقداری پول گرفته و در کارخانه مخفی شد. ایشان درب منزل، بوی غذا شنیده و گفته بود عجب بوی کوکو می‌آید. چند روز غذا نخورده بود. آن‌ها در عملیات‌های کوچک مسلحانه شرکت می‌کردند. شهید سید علی اندرزگو هم البته با نام مستعار و به عنوان کسی که درکارمعامله خروس‌ لاری و جنگی است، با یکی از کارگران حاج‌آقا که سیاسی نبود و خروس جنگی تربیت می‌کرد مرتبط شده بود. بعدها شنیدم شهیداندرزگو به عنوان معامله خروس جنگی از افغانستان، سلاح می‌آورد و ظاهرا در کارخانه حاج‌آقا هم مخفی ‌کرده بود که البته من خبر نداشتیم. در آغاز انقلاب یعنی زمستان ۵۶، آیت‌الله خامنه‌ای در ایران‌شهر سیستان و بلوچستان، هنوز در تبعید بودند. حاج‌آقا با گروهی از مبارزان قدیمی و دوستانشان به دیدن ايشان و ساير تبعیدی‌ها می‌رفتند و مقداري پول و امكانات بردند تا برای مبارزات تحويل حضرت آقا بدهند ولي ايشان ظاهرا فرمودنده بودند احتياج ندارند. مردم سني و شيعه منطقه، گرد ایشان حلقه زده بودند. بنده همه زیورآلاتم را فرستاده بودم تا هر طور صلاح می‌دانند در مبارزه خرج کنند. آقا هم لطف فرمودند و در جواب این حرکت، نامه محبت‌آمیزی نوشتند که هنوز نامه را دارم. هم‌چنین پس از ۲۷ سال بر سر ما منت گذاشتند و در حاشیه همان نامه، یادداشت کوتاه تازه‌ای نوشتند. ایشان دو سه نوبت در دوران ریاست جمهوری و رهبری به منزل ما هم‌چون سایر خانواده‌های شهدا تشریف آوردند و ما را خوشحال و شرمنده کردند ولي جالب آن بود كه ايشان ظاهراً فرموده بودند در بلوچستان مردم اطراف من هستند و حتی به ديگران هم كمك مي‌كنيم، شما به سراغ ساير مبارزين برويد. حاج‌آقا هم با دوستان‌شان به دیدار تبعیدی‌های دیگر هم‌چون آقايان خلخالي، معادي‌خواه، راشد يزدي و نیز گروه شهيد منتظر قائم و شهيد صدوقي و... رفته بودند. - از شهيد هاشمي‌نژاد هم خاطره‌اي بگوييد. نخستین تظاهرات خونین مشهد، ظاهرا پس از سخنرانی‌های ایشان اتفاق افتاد. - بله ايشان شايد صريح‌ترين خطيب انقلاب در مشهد بودند و اولين درگيري خونين مشهد در انقلاب پس از سخنراني ايشان آغاز شد. چنان‌چه در سال ۴۲ هم سخنراني ايشان در ۱۵ خرداد در مسجد فیل پائین خیابان به خون كشيده شد. اولین شهید مشهد در انقلاب ۵۷، شهید مهدی‌زاده بود که همان روز پس از سخنرانی شهید هاشمی‌نژاد گلوله‌باران شد. موقع شهادت ایشان، بنده همان‌جا بودم. آن روز شهید هاشمی‌نژاد بر روی ایوان مدرسه نواب ایستادند و گفتند چون از سوی رژیم، ممنوع‌المنبر می‌باشم لذا ایستاده صحبت می‌کنم! ایشان سخنرانی تندی در تجليل از امام(ع) و عليه شخص شاه کردند و سپس از مدرسه نواب به سوی حرم مطهر حضرت رضا(ع) و سپس فلکه طبرسی به راه افتادیم. شعار مردم، "برابری، برادری، حکومت عدل علی"، "درود بر خمینی" و "مرگ بر شاه" بود. جمعيت پاها را محكم به زمين مي‌كوفت. در نزدیکی فلکه طبرسی، ناگهان رژیم شروع به تیراندازی شديد به سوي جمعيت کرد و شهید مهدی‌زاده درست در جلوی من و به فاصله ۲۰ يا ۳۰ متري تیر خورد و شهيد شد. من و چند خانم دیگر در فاصله ميان آن شهيد و نيروهاي رژيم بوديم و چون اولين بار بود كه چنين صحنه‌اي مي‌ديديم، به شدت تحت تاثیر قرار گرفتیم و به آن فرد نظامی گفتیم: دلت خنك شد؟ خدا ذلیلت کند که این طور به جوان مردم تیراندازی کردی. آن افسر نظامي گفت: جان شماها هم می‌خارد؟ بزنم؟ گفتیم: اگر می‌توانی بزن. البته این را گفتیم و فرار کردیم. پاساژی با درب کشویی بود كه با چند نفر از خانم‌ها داخل رفتیم و در را به سرعت پایین کشیدیم، کس دیگری هم نبود اما ناگهان به سوي درب پاساژ هم تیراندازی کردند و ما از در پشتی فرار کردیم. - خونين‌ترين روز انقلاب در مشهد، چه روزي بود؟ چه خاطره‌ای از آن روز دارید؟ - روز نهم و دهم دی ماه ۵۷، خونین‌ترین روز انقلاب در مشهد بود. نهم دی، بچه‌ها را توی ماشین گذاشتم و به سوی میدان تقی‌آباد(شریعتی) يعني محل درگیری در كنار بیمارستان امام رضا(ع) آمدیم. فروشگاه ارتش مورد حمله مردم قرار گرفته بود، البته مردم جنس‌ها را برای خود بر نمی‌داشتند بلکه به درون بیمارستان امام رضا(ع) كه محل تحصّن انقلابيون بود، می‌بردند و تحویل نیروهای انقلاب می‌دادند. با خود گفتم اگر کسی زیر دست و پا مانده بود سوار ماشین می‌کنم. اما ناگهان به طرز بي‌سابقه‌اي شلوغ شد و ارتش حمله کرد. در آن دو روز، مردم ده‌ها و بلکه شايد حدود دويست شهید و صدها زخمی دادند. شهر از دود آتش و صدای تیراندازی و رفت و آمد تانک‌ها مملوّ بود. چماق‌داران رژیم هم مسلح به سلاح سرد و گرم در خیابان‌ها پراکنده بودند ولی خشم و تراکم جمعیت مردم، اهل عقب‌نشینی نبود. در آن روز چند تن از عمال ساواک و شهربانی و یک افسر حکومت نظامی به دست مردم کشته شدند و جنازه دو تن از آنان از مجسمه شکسته شده شاه در میدان مجسمه(میدان شهداء)، به دار کشیده شده بود. تقريباً مي‌توان گفت به لحاظ تقويمي وضعيتي شبيه ۲۱ و ۲۲ بهمن، چهل روز جلوتر در نهم و دهم دي در مشهد اتفاق افتاد و در ساعاتي از روز، شهر تقريباً آزاد و در اختيار مردم بود. تحصن مردم در بیمارستان امام رضا(ع) با رهبری آیت‌الله خامنه‌ای چون قلب انقلاب در جریان بود. اما ناگهان ورق برگشت. دستگاه به بخش کودکان بیمارستان، حمله و تیراندازی کرد و درگيري دوسويه آغاز شد. مردم هم سلاح سرد داشتند و هجوم سنگيني به سينماها و محل مشروب‌فروشي‌ها (كه ماه‌ها قبل توسط مردم تخريب شده بود) و كلانتري‌ها و خانه برخي ساواكي‌ها و چند مستشار آمريكايي در مشهد صورت گرفته بود. حاج‌آقا رحيم‌پور هم از نزدیک در متن ماجرا و مسئول تهیه آمار نهایی و لحظه به لحظه از شهداء و بازداشتی‌ها بودند. حسن و حسین ما هم هر یک جداجدا در صحنه درگیری شرکت داشتند. حسن آقا دوچرخه‌ای داشت که در درگیری‌ با ارتش، زیر تانک رفت و له شد. خودش هم در تیراندازی‌های بیمارستان امام رضا(ع) حضور داشت که یکی دو نفر در کنار او تیر خوردند. اواخر شب او را یکی از دوستان مبارز قدیمی به نام آقای رضازاده به منزل آورد و گفت در اثر استنشاق شديد گاز اشک‌آور و خفه‌کننده در جوی آب، زیر دست و پای جمعیت، بي‌حال افتاده بود که پیدایش کردیم. روز ده دی که از صبح، صدای تیر و تانک می‌آمد، حمید، فرزند سومم که بعدها در سال ۶۵ در عمليات غواصّي كربلاي ۴ شهید و مفقود شد، آمد و گفت: مامان بروم راهپیمایی؟ گفتم: برو، چرا نروی؟ امّا وقتی رفت، نگران شدم. هر چه و به هر جا تلفن زدم، او را پیدا نکردم. ده سال بیشتر نداشت و نگران بودم. راه افتادم و تا میدان شهداء کوچه به کوچه در صحنه‌های درگیری رفتم. اوضاع خیلی وخیم بود. همه جا تیراندازی بود. تیرها از روی سر مردم می‌شد و از فاصله نزديك شليك مي‌شد. هر ساعت عده‌ای شهید یا مجروح می‌شدند. هنگام غروب کسی زنگ زد و گفت منزل او در کوچه بن‌بستی است و عده‌ای در آن گرفتار شدند و این بچه هم با آن‌ها بوده است. در آن کوچه یکی دو تن شهید و مجروح شدند و گروهي از دیوار منزلی بالا رفته و گريختند و اين بچه را هم ما سريع به داخل منزل خود آورديم. آدرس داد و گر چه حكومت نظامي هم بود، آخر شب و شايد نزديك صبح رفتيم و حميد را تحويل گرفتيم. - آيا اين فعاليت‌ها مانع خانه‌داري زنان مبارز نبود؟! چگونه میان خانه‌داری و فعالیت‌های سیاسی جمع می‌کردید؟ - هرگز مانع نبود. چنان‌چه مرد مي‌تواند به تأمين معاش خانه و مبارزه و وظايف اجتماعي توأما بپردازد زن نيز مي‌تواند به امور خانه‌داري و فعاليت‌هاي اسلامي اجتماعي بپردازد. من شش فرزند داشتم. بیشتر شب‌ها مثل کارمندها تندتند کارهای خانه را می‌کردم، غذاي فردا را درست می‌کردم، لباس بچه‌ها را می‌شستم تا صبح بتوانیم به تظاهرات برسیم. صبح ماشین را بر می‌داشتم و فرزندان کوچکم را سوار ماشین می‌کردم و همراه خود به محل درگيري می‌بردم. این کاری بود که همه مردم می‌کردند و زندگی‌ها، وقف اسلام و انقلاب و امام(ره) بود. پس از پیروزی انقلاب هم كه حاج‌آقا نماینده انقلاب در ژاندارمری خراسان شده بودند وضع همين بود. در آن دوران ترکیبی از شورای انقلاب و دولت موقت عملا کشور را اداره می‌کردند. حاج‌آقا، کشاورزی و كارخانه موازئيك داشت ولی همه را کنار گذاشته بودند و کل وقتشان صرف کنترل امنيت استان در ماه‌هاي نخست انقلاب به ویژه در برابر بقایای رژیم شاه می‌شد. ایشان با ماشین دولتی نمی‌رفت و بیشتر وقت‌ها با ماشین خودمان ايشان را مي‌رساندم. - پس از پیروزی انقلاب زنان مسلمان و جمع دوستان شما چه کردند؟ آیا به خانه برگشتند و کار تمام شد؟ - هرگز، چون انقلاب هرگز تمام نمی‌شود و همین الان هم ادامه دارد. پس از انقلاب فعاليت‌هاي انقلابي زنان مبارز انقلابی به شكل ديگري در عرصة خدمت به خلق و نظام جمهوري اسلامي ادامه يافت.پس از انقلاب، جمع ما به صورت یک تشکل رسمی فعال شد و انجمنی به نام "انجمن اسلامی بانوان مشهد، متعهد به جمهوری اسلامی" تشکیل دادیم که غالباً همان خانواده مبارزین مسلمان مشهد و برخی از زندانیان سیاسی سابق بودند. با صدور بیانیه‌های سیاسی در خط امام(ره) و پافشاری بر دفاع ارزش‌های انقلاب و گاه علیه گروهک‌های چپ و راست و منافقين و ليبرال‌ها و كمونيست‌ها و نيز متحجّرين ضدّ انقلاب موضع‌گیری می‌کردیم. کار دیگر انجمن ما همکاری با بنیاد مستضعفان و مرحوم حاجی غنیان از مبارزین قدیمی بود که شامل سرکشی از خانواده فقرا در مناطق محروم و رسیدگی به آن‌ها بود. البته این کار هم از قبل انقلاب در جریان بود ولی پس از انقلاب، منظم، رسمی و مورد حمایت ادامه یافت. نمونه‌ای دیگر از خدمات این خواهران، تاسیس یک درمانگاه در منطقه محروم کلات مشهد بود. خودمان می‌رفتیم از متمولین متدین، پول جمع می‌کردیم تا این که توانستیم بدون هیچ کمک حکومتی، در منطقه محروم مشهد، درمانگاهی بسازیم. خواهران مبارز در خدمت به محرومان، سر از پا نمی‌شناختند. چنان‌چه برای جهاد سازندگی و حتی درو کردن گندم روستائیان محروم به روستاها می‌رفتند. این هم یکی از فعالیت‌های ثابت دوستان ما پس از انقلاب بود و البته همه مردم در صحنه بودند. دوستان ما همه وسایل تجملی و زیورآلات و حتی لباس‌های اضافی ولی نو خود را از خانه آورده و به دختران فقیر که خودمان شناسایی و مقدمات ازدواج‌شان را فراهم می‌کردیم، هدیه کرده و جهیزیه‌هایی ساده ترتیب می‌دادند. یک فضای انقلابی و معنوی کامل از قبل تا پس از انقلاب ادامه داشت. آن فرهنگ باید احیا شود که مهریه دختران یک دوره تفسیر المیزان بود. مهریه دختر و یکی دو عروس خود من هم تامین مخارج ازدواج پنج دختر فقیر است. باید با فرهنگ اشرافی مبارزه کرد. مبارزه و جهاد، پیش از انقلاب و پس از انقلاب ندارد. پس از انقلاب، فعالیت‌های‌مان به مبارزه در راه خدمت و عدالت و سازندگی تبدیل شد. در کلات نادری شروع به ساخت درمانگاه کردیم. خیرین پول می‌دادند و پزشکان مسلمان هم به طور افتخاری می‌آمدند و ویزیت می‌کردند؛ افرادی هم‌چون آقای دکتر جاودانی، خانم دکتر پروین راجی‌نیا و... دکتر جاودانی در داروخانه می‌نشست تا احياناً ما داروها را عوضی ندهیم و ما می‌گفتیم نسخه‌ها را فارسی بنویسید که بتوانيم بخوانيم. دارو می‌دادیم، آمپول می‌زدیم، پانسمان می‌کردیم. اساسا روحیه انفاق و ایثار بر چنین جمع‌هایی حاکم بود، بدون هیچ تحمیل و تصنع، در کمال اختیار و اشتیاق بود. جمع دوستان ما هیچ یک نه فقیر و نه اشرافی نبودند. جزء مرفهین دردمند(و نه بی‌ درد) بودیم و همه درد مستضعف و خدمت به خلق داشتند. فرزندان من هم هیچ یک درد فقر نکشیدند ولی درد فقرا را داشتند. بزرگترهایشان گاهی غذای روزانه خود را پنهانی به خانه‌ای چند کوچه آن طرف‌تر که می‌شناختند، می‌بردند و خود ناهار ساده می‌خوردند. این فرهنگ انقلاب اسلامی بود. بعضی دوستان هم‌سن بچه‌ها هم گرچه از خانواده مرفه بودند ولی حتی برای هم‌دردی با محرومین گاه به کارگری رفته بودند. امروز هم نباید بگذاریم مسابقه اشرافیت و رفاه‌طلبی با توجیه مذهبی یا روشنفکری باب شود. البته جمع دوستان ما از پیش از انقلاب با پانسمان و رسيدگي اورژانسي آشنا بودند، همراه چند خانم دیگر خانم سررشته‌دار، خانم غفاريان، خدادادي، همسر برادر شوهرم كه ايشان هم از زندانيان سياسي و عضو گروه حزب ملل اسلامي بودند و سال ۴۳ زندانی شده بودند، مخفیانه در منزل، آموزش‌های امدادی و پرستاری دیده بودیم. دکتر جعفرزاده کمک‌های اولیه را قبل از انقلاب و در دوران مبارزه به ما آموزش داده بود تا اگر کسی در درگیری‌های خياباني زخمی شد چون نمی‌توانست به بیمارستان برود و بازداشت مي‌شد در منازل خودمان چطور جراحی کنیم و گلوله را از بدنش خارج کنیم، بخیه بزنیم و پانسمان کنیم. در واقع، نوعی درمانگاه مخفی خانگی برای مجروحین مبارزه بود. - آيا اختلافات سياسي هم در جمع زنان مبارز پيش مي‌آمد؟! - پيش از انقلاب، كمتر پيش مي‌آمد. حتي مادر پويان و احمدزاده‌های ماركسيست هم مذهبي بودند و با ما رفت و آمد داشتند چون خود بچه‌ها هم ابتدا مذهبی بودند. مثلا امیرپرویزپویان و حمید اشرف یک نوبت در منزل برادر حاج‌آقا (مرحوم عباس رحیم‌پور) مخفی بودند. چون از دوران نوجوانی که هنوز آن‌ها مذهبی بودند، با یکدیگر دوست بودند و متون نهج‌البلاغه و اعلامیه‌های امام(ره) را توزیع می‌کردند. همین امیرپرویز پویان که بعدها رهبر چریک‌های فدایی کمونیست شد، آن موقع در نیمه شعبان برای امام زمان(عج) مقاله می‌خواند. اخوی دیگر حاج‌آقا (مهندس محسن رحیم‌پور) عضو حزب ملل اسلامی بود. ایشان در سال ۴۳ دانشجوی پلی‌تکنیک (امیر کبیر تهران) بود. این گروه مسلح چریکی با شعار اتحاد جماهیر اسلامی قبل از ترور خانواده سلطنتی، در کوه‌های دارآباد تهران طی درگیری بازداشت شدند. گرچه غالبا در زندان، مذهبی ماندند ولی سال‌ها بعد چند نفرشان هم منحرف و مارکسیست شدند یا مثلا در پائیز سال ۵۷ که زندانیان سیاسی از زندان مشهد آزاد شدند، آنان از طیف‌های مختلف حتی مجاهدین خلق و... میهمان ما بودند تا به شهرهای‌شان برگردند ولی پس از پیروزی انقلاب، متاسفانه بعضی منحرف شدند و در برابر رهبری ایستادند و به دامان آمریکا رفتند. هر چه انقلاب جلوتر آمد، اختلاف نظرها آشكارتر شد و كم‌كم به دو دسته بزرگ خط امامي و غير خط امامي (منافق، كمونيست، ليبرال و...) تقسيم شديم. در همان درمانگاه خانمی از دوستان ما بود که یک پسرش بعدها در جبهه در جهاد سازندگی شهید شد ولی پسر دیگر و دخترش جزء منافقین بودند. ایشان عکس دخترش را که ظاهرااز مارکسیست‌شده‌های مجاهدین خلق و پیکاری‌های زمان شاه بود و در درگیری‌های خیابانی زمان شاه کشته شده بود، آورده و پیله کرده بود که درمانگاه را به اسم دخترش بگذاریم، ما هم قبول نکردیم و عکس دخترش را که نصب کرده بود برداشتیم و درمانگاه را به نام اولین زن پرستار اسلام در جنگ‌های پیامبر(ص)، "درمانگاه رفیده" نام‌گذاری کردیم. چند روز جلوتر از آن اتفاق هم با یکی دیگر از همین تیپ که دوست قديمي ما بود و خود را مفسّر قرآن می‌دانست و به سبک منافقین، تفسیرهای عجیب و غریبی از قرآن می‌کرد، درگیر شدم. گفتم: شما تفسیر به رای می‌کنی و بیراه می‌گویی، منافقین منحرفند و ما به هیچ وجه آن‌ها و افکارشان را قبول نداریم. بحثمان به درازا کشید و واقعا روی اعصابم فشار مي‌آمد. - پس از انقلاب و درگيري‌هاي سال ۶۰، زنان مبارز چه نقشي ايفاء مي‌كردند؟! - عمدتاً در مرحله بعد، مسئله جنگ تحميلي و حضور دوستان مبارز ما در ميان ساير امّت در پشت جبهه بود. البته بنده در آغاز سال ۶۰ (نوروز) سكته مغزي كردم و پس از این سکته، نیمی از بدنم فلج شد که تا امروز ادامه دارد. آن روزها حسین ما در جبهه بود و حسن هم به آموزش نظامی رفته بود تا عازم جبهه شود که با این سکته نتوانست آن موقع برود. البته ایشان درطول جنگ در هفت، هشت عملیات شرکت كرد و در چهار پنج عملیات مجروح شد. ترکش به صورت و گردن و دست و پاهایش خورد که هنوز در بدن دارد ویکی دو بار هم شیمیایی شد. برادرش حسین هم از سال ۵۹ در جبهه بود و همان‌جا بالغ شد و سال‌ها در جبهه‌های جنوب و غرب بود. پسر دیگرم وحید هم در گروه تخریب لشکر نصر بود. پسر دیگرم حمید، در سال ۶۵ در کربلای ۴، غواص خط‌شکن بود که شهید و مفقود شد. بقیه هم خردسال بودند. در همین دوران سکته و بیماری‌های شدید من در سال ۶۰ که ابتدا باعث شده بود تا مدت‌ها به طور کامل فلج شوم و حرکتی نداشته باشم، منافقین هم یکی دو بار به منزل ما حمله کردند و سه راهی و کوکتل مولوتف انداخته تا خانه را به آتش بکشند که یک بار کنار اتاقی که من بستری بودم منفجر شد. آن‌ها برنامه ترور حاج‌آقا را داشتند و یکی دو بار هم حسن آقا را که در دوره دبیرستان، مسئول انجمن اسلامی بود، تهديد كردند اما سال ۶۰، انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه بود و ایشان درس حوزه را در مشهد شروع كرد، تا پایان جنگ در مشهد بود. سپس متاهل شد و در سال ۶۷ به حوزه قم رفت و تا سال‌ها درس خارج فقه شرکت می‌کرد. از حدود سال ۷۴ که به تهران رفت تا امروز با همان روحیه مشغول کار فرهنگی در خدمت به انقلاب است. عضو هیچ گروه یا نهادی نشد و هیچ مسئولیت سیاسی، اجرایی یا دولتی را نپذیرفت و به قول خودش تا آخر عمر، فقط طلبه است. *************************************** نامه مقام معظم رهبری در سال ۱۳۵۶ از تبعیدگاه برای خانم فاطمه فکور یحیایی (در پاسخ به اقدام ایشان در تقدیم زیورآلات خود به مبارزین) خواهر گرامی! مفتخرم که درود و تبریک شایسته خود را به شما خانم مسلمان که با اقدام خردمندانه‌تان کوشش ارجمندی در جهت عمل به آموزش‌های اسلام و هر چه شبیه‌تر شدن به رهبران راستین دین انجام داده‌اید، تقدیم دارم. در روزگاری که ابتذال‌های زندگی و شادی‌های کوچک و غم‌های حقیر، بیشترین فضای درک و احساس و اندیشه و عمل زنان و مردان جامعه مستضعف ما را تصرف کرده و بر اثر بدآموزی‌ها و تحمیق‌های کسانی که در مسند مدیران و مدبران و راهنمایان جامعه قرار گرفته‌اند، اصول و مسائل اساسی زندگی، در بوته فراموشی افتاده و حرص و ولع به ظاهرآرائی و تجمل و اشرافی‌گری، جای هر انگیزه و خواست صادق را پر کرده است، اقدام به دور کردن زیورهای پوچ و بی ارزش مادی، به راستی اقدامی خردمندانه و نیز شجاعانه است. زیور راستین زن، همان چیزی است که چهره نمونه و درخشان زن صدر اسلام را می‌آراست و شخصیت‌های عظیمی چون دختر پیامبر و خواهر حسین(ع) را به‌سان گوهر درخشنده‌ای بر تارک انسانیت می‌نشانید. بار دیگر بر شما سلام می‌فرستم، به این امید که این گام را با گام‌های بلند بعدی در همان جهت و همان راه به کمال برسانید و خواهران مسلمان دیگر را نیز با خود در این راه هر چه بیشتر و پیشتر برید. سید علی خامنه‌ای ۱۰ اسفند ۵۶ یادداشت جدید مقام معظم رهبری در سال ۱۳۸۳ در حاشيه همان نامه بسمه تعالی خدا را شکر که آزمون‌های بعدی شما نیز که شرف جهاد و شهادت را به خانه شما آورد در ادامه همان صلاح و خردمندی بود. سید علی خامنه‌ای ۲۸/۱۰/۸۳ منبع: سایت الف

روز جاودان پیروزی، بیست‌و‌دوم بهمن

کبری خرم بیست ودوم بهمن 1357 روز پایان و آغاز دو حکومت در ایران است. پایان حکومت سلطنتی و آغاز حکومت انقلابی که با رأی مردم، جمهوری اسلامی نام گرفت. سرعت رویدادهای انقلاب در نیمه دوم سال 1357 ش به گونه‌ای بود که توان هر پیش‌بینی در مورد آینده وضعیت ایران را از صاحب‌نظران سیاسی گرفته بود. روند رویدادها در این مقطع تاریخی به سرعت در حال تغییر و تحول بود. تغییر سه نخست وزیر(جعفر شریف‌امامی، غلامرضا ازهاری و شاپور بختیار) از سوی شاه، کشتار بی‌رحمانه مردم در سراسر کشور و ... نشانه‌های روشنی از سردرگمی قدرت حاکمه را نشان می‌داد. از سوی دیگر تشکیل کمیته تنظیم اعتصابات، هیئت رسیدگی به امور نفت، شورای انقلاب اسلامی و تعیین نخست‌وزیر دولت موقت حکایت از عزم جدی مخالفان رژیم سلطنتی برای حذف حکومت پادشاهی داشت. دیگر آنکه فرار سران رژیم شاه، از جمله محمدرضا پهلوی وخانواده‌اش از کشور و ورود امام خمینی(ره) به ایران، شمارش معکوس را برای پایان نظام شاهنشاهی آغاز کرده بود. ورود امام خمینی(ره) به ایران در 12 بهمن 57، عملاً رژیم شاه را در مقابل عمل انجام‌شده‌ای قرار داد. به گونه‌ای که بختیار و سران ارتش به شدت در پی مهار جریان رو به گسترش انقلاب بودند تا راه‌حلی برای حفظ نظام شاهنشاهی بیابند. حتی بختیار درصدد اعلام جمهوری بود تا نسبت به انقلابیون پیش‌دستی کرده باشد؛ اتفاقی که هرگز رخ نداد. فرماندهان نیروهای مسلح شاهنشاهی روز به روز ناتوان‌تر می‌شدند چرا که در برابر انبوه مردمی قرار داشتند که درخیابانها بر ضد حکومت محمدرضا و حامیان خارجی او همچون آمریکا، انگلیس، اسرائیل و شوروی شعار می‌دادند. جمعه شب، بیستم بهمن 57، تلویزیون ایران تصاویری از ورود امام خمینی(ره) به کشور را پخش کرد. گروهی از نیروهای گارد شاهنشاهی با افراد نیروی هوایی که ضمن دیدن این برنامه، برای امام خمینی(ره) صلوات می‌فرستادند، درگیر شده، به زد وخورد پرداختند. خبر این درگیریها به زودی در شهر پیچید. مردم بدون در نظر گرفتن ساعات منع آمد و شد شبانه که از سوی فرمانداری نظامی وضع شده بود، به حمایت از نیروی هوایی برآمدند. گروهی از یگانهای زره‌پوش گارد شاهنشاهی برای سرکوب نیروی هوایی عازم محل درگیری شدند. این اقدام موجب همراهی مردم با نیروی هوایی شد و در نتیجه مردم به دست ارتش شاه مسلح شدند و در برابر گارد موضع گرفتند. فتح آخرین دژهای نظامی روز بیست‌ویکم بهمن این درگیریها چون شعله‌های آتش زبانه کشید و همه چیز را طعمه خود ساخت و به سرعت به دیگر پادگانها و مراکز نظامی تهران نیز سرایت کرد. در چنین وضعیتی، فرمانداری نظامی تهران به دستور نخست‌وزیر، زمان برقراری حکومت نظامی را از ساعت چهار بعدازظهر تا هفت صبح روز بعد تعیین کرد. در برابر این اقدام، به فرمان امام خمینی(ره) حکومت نظامی نادیده گرفته شد و مردم به خیابانها سرازیر شدند. رفته رفته بر میزان درگیریهای دو طرف افزوده شد و در تمام طول شب، نه تنها مردم خیابانها را ترک نکردند، بلکه از هجوم آنان به مراکز نظامی و دولتی نیز کاسته نشد. با طلوع خورشید روز یکشنبه 22 بهمن 57، مراکز نظامی و پادگانها و کلانتریهای زیادی به تصرف مردم درآمده بود. در این روز نیز بقایای رژیم شاهنشاهی یکی پس از دیگری فرو ریخت و آخرین دژهای نظامی رژیم به دست مردم فتح شد. ساعت 10:20 صبح روز 22 بهمن 57 شورای عالی ارتش، با حضور فرماندهان ارشد نظامی در جلسه اضطراری خود، تصمیم به اعلان بی‌طرفی ارتش گرفت و در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که «برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر، بی‌طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام و به یگانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند.» این اقدام خشم بختیار را برانگیخت، اما کار از کار گذشته بود. رئیس مجلس شورای ملی علام کرد که به دلیل استعفای اکثر نمایندگان از سمت خود، این مجلس عملاً منحل شده است. از نخستین ساعات بامداد، پادگانهای جمشیدیه، عشرت‌آباد، باغ شاه، لویزان، جی، سلطنت آباد، حشمتیه، عباس‌آباد، مهرآباد، ژاندارمری و... یکی پس از دیگری به دست مردم افتاد و درهای اسلحه‌خانه‌های پادگانها به روی مردم گشوده شد. زندانهای قصر و اوین، کلانتریها، وزارتخانه‌ها و سازمانهای دولتی نیز به تصرف مردم درآمد و در آخر نیز سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران به دست نیروهای انقلاب افتاد و نخستین پیام آن این چنین به گوش مردم ایران رسید: «اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب...» و بلافاصله پیام امام خمینی(ره) درباره وقایع این روز و اعلان بی‌طرفی ارتش و هشدار به مردم برای حفظ هوشیاری در برابر توطئه‌های احتمالی عوامل رژیم شاه، پخش شد. شمارش معکوس تصمیم درباره اعلام بی‌طرفی ارتش، امری غیرقابل اجتناب بود، از صبح روز 21 بهمن، فروپاشی ارتش که سران و فرماندهان آن به تدریج روحیه خود را باخته بودند، شدت گرفت. افسران جزء، درجه‌داران و افراد، طی شش ماه حکومت نظامی و زد و خورد با مردم و نیز تحت‌تأثیر تبلیغات و جنگ روانی،‌ خسته و فرسوده شده بودند و از ادامه برادرکشی بیزاری می‌جستند. حادثه پادگان لویزان و کشته و مجروح شدن چند تن از افسران گارد شاهنشاهی، ضربه شدیدی به روحیه و توان ارتش و نیروهای انتظامی وارد ساخت و سرانجام، فرار شاه، راه را برای تجزیه و پراکندگی نیروهای مسلح، هموار ساخت. شمارش معکوس برای متلاشی شدن ارتش از روز 12 بهمن، هنگام بازگشت امام خمینی(ره) به ایران، شتاب گرفت و در روز 22 بهمن دیگر هیچ نیرویی، تاب تحمل و مقاومت در برابر انقلاب را نداشت. بختیار هم می‌دانست به ارتشی که در شرف متلاشی شدن است نمی‌تواند تکیه کند اما صبح روز 22 بهمن، سپهبد عباس ققره‌باغی، رئیس ستاد ارتش را به نخست‌وزیری احضار می‌کند تا درباره علل اجرا نکردن دستورالعمل او مبنی بر بمباران انبارهای اسلحه در کارخانه مسلسل‌سازی و انبارهای اسلحه، با او مذاکره کند. در همین اوان، قره‌باغی، 27 تن از فرماندهان و رؤسای سازمانهای ارتش را برای تشکیل یک شورای ستادی به ستاد بزرگ دعوت می‌کند و در این جلسه اعلامیه بی‌طرفی ارتش صادر می‌شود. صدور اعلامیه بی‌طرفی ارتش، تنها راهی بود که در برابر سران ارتش وجود داشت، و صرفاً بهانه‌ای بود برای پاسخگویی به اتهامات آنها در برابر دادگاههای انقلاب. از صبح روز 22 بهمن 1357 ارتش شاهنشاهی، نفسهای آخر را می‌کشید و در انتظار تیر خلاص بود و صدور اعلامیه بی‌طرفی از سوی 27 تن که تا دیروز رجزخوانی می‌کردند و امروز به فکر فرار از مهلکه بودند، تأثیری در سرنوشت ارتش نداشت. عصر روز 22 بهمن 1357 دیکر سازمانی به نام «ارتش شاهنشاهی» وجود نداشت. از میان سران لشکری و کشوری رژیم شاه، آنها که توانستند مخفی شدند و بقیه نیز به دست نیروهای مردمی دستگیر شدند. باقی مانده زندانیان سیاسی نیز از زندانها آزاد شدند. برخی از سران رژیم شاه که در ماههای پایانی حکومت محمدرضا در یک اقدام نمایشی به زندان افتاده بودند، به محل دیگری برای نگهداری منتقل شدند. بختیار تا آخرین لحظه‌ای که مردم به کاخ نخست‌وزیری هجوم می‌آوردند، در آنجا بود، اما توانست با یک فروند هلیکوپتر از محل بگریزد. مشابه وقایع تهران، در سایر شهرهای بزرگ و کوچک کشور نیز رخ داد و روزنامه‌ها در این روز با تیتر درشت نوشتند: «رژیم متلاشی شد» و «پایان 2500 سال رژیم شاهنشاهی در ایران». بدین‌ترتیب انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) با تقدیم هزاران شهید و مجروح به پیروزی رسید و از روز 23 بهمن 57 دولت موقت انقلاب، که در 15 بهمن از سوی امام خمینی(ره) تعیین شده بود، رسماً فعالیت خود را آغاز کرد. موقع‌شناسی در مبارزه پیروزی انقلاب اسلامی بدون بررسی شخصیت امام خمینی(ره) ناممکن است. برجسته‌ترین خصیصه امام خمینی(ره)، صراحت بیان، بی‌پروایی، و شجاعت فوق‌العاده و کم‌نظیرش بود. تا بدان حد، که در میان روحانیون و سیاستگران در قرن اخیر ایران، هیچ‌کس به پای او نرسید. در دورانی که محمدرضا شاه، همه مخالفان، اعم از ملّیون، چپ‌گرایان، توده‌ایها، مالکان بزرگ و نخبگان سیاسی را سرکوب کرده ویا از صحنه خارج نموده بود، امام خمینی(ره)، یکه وتنها، علیه او قد علم کرد. وی در سخنرانی خرداد 1342 محمدرضا شاه را با چنان شدت و حدّتی به باد سرزنش و حمله گرفت که تا آن روز سابقه نداشت. در آن سخنرانی تاریخی امام خمینی شاه را «بدبخت!»، «بیچاره!»، «نوکر اسرائیل!» و «فرمانبر آمریکا!» خواند. زیرکی، هشیاری، موقع‌شناسی، از خصایص برجستة دیگر ایشان بود. در شناسایی جامعه ایران، تبحر خاصی داشت و زمان شروع مبارزه را به خوبی تشخیص داد. در دوران چهارده ساله تبعید، با ایراد سخنرانیها، ارسال پیامهای کتبی و شفاهی ، مردم ایران و جهان را از نقاط ضعف شاه و فساد و بیدادگری رژیم او، آگاه ساخت؛ همکاری دولت ایران با اسرائیل غاصب، وابستگی اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران به غرب و آمریکا، غارت بیت‌المال، خرید روزافزون جنگ‌افزار، نابودی کشاورزی، بالا رفتن قیمت‌ها، کمبود مسکن، تباهی فرهنگ، ثروتمندتر شدن اغنیا و فقیرتر شدن مستضعفان، نقض قوانین حقوق بشر، پایمال کردن قانون اساسی، سانسور مطبوعات، محو آزادیهای مردم، سرکوب مخالفان، اوجگیری فساد در همه شئون کشور و... از مواردی بود که در بیانات و پیامهای امام خمینی(ره) بدان استناد می‌شد و شاه را عامل همة نابسامانیها،‌ می‌دانست و لزوم اتحاد همه قشرهای جامعه را برای ادامه مبارزه تأکید می‌کرد. منابع: ـ دایره‌المعارف انقلاب اسلامی ویژه نوجوانان و جوانان، جلد اول، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1384،صص 191،192و193. ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران(از کودتا تا انقلاب)، جلد دوم، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم، 1371، صص478،477،476،475و 384 ـ www. Tabyan.net

راهبرد رسانه‌ای انقلاب اسلامی در سال‌های 1356 و 1357

حسین حاتمی درآمد در سالهای اخیر «رسانه‌ها» و شبکه‌های اطلاع‌رسانی یکی از ابزارهای اصلی و ضروری در کامیابی و پیروزی تمامی انقلاب‌های بزرگ و کوچک جهان به شمار می‌رود. چرا که بدیهی است انقلابیون برای رساندن «صدایِ» خود به دیگران به قصد فراگیر نمودن انقلاب که از عوامل اصلی پیروزی است، نیاز مبرم به رسانه‌های جمعی فراگیر و گسترده دارند. انقلاب اسلامی ایران نیز از این امر مستثنی نیست. تفاوت دسترسی انقلابیون ایران به شبکه‌های گسترده اطلاع رسانی در دوره اقامت امام خمینی در نجف با دوره اقامت ایشان در پاریس و نتایج حاصل از هر یک، شاهدی بر این مدعا است. در مدت تبعید رهبر انقلاب در نجف، نهضت اسلامی تحت کنترل شدید دولت عراق نتوانست از شبکه‌های اطلاع‌رسانی و رسانه‌های جمعی بزرگ و معتبر بهره ببرد. انقلابیون تنها از یک شبکه اطلاع رسانی محدود و غیر رسمی استفاده می‌کردند که صرفاً کارکردی داخلی داشت. اما عزیمت رهبر انقلاب به پاریس و قرار گرفتن در فضای آزاد رسانه‌ای آنجا، تغییرِ «راهبرد رسانه‌ای» انقلاب را در پی داشت. در این راهبرد جدید انقلابیون و در رأس همه شخص رهبر انقلاب با استفاده کامل از ظرفیت‌های بزرگ و گسترده رسانه‌ای مستقر پاریس توانستند مسیر تحولات سیاسی انقلاب را بسیار سریع‌تر و هموارتر به هدف مورد نظر ـ تغییر رژیم ـ سوق دهد. شبکه پیام‌رسانی و ارتباطی نهضت در دوره اقامت امام در نجف امام خمینی در دوره اقامت در نجف اگرچه به شدت از سوی دولت عراق محدود شده بود، اما با وجود این کاملاً بر اهمیت تبلیغات و اطلاع‌رسانی صحیح در جریان نهضت اسلامی واقف بود: «ما موظفیم برای تشکیل حکومت اسلامی جدیت کنیم، اولین فعالیت را در این راه تبلیغات تشکیل می‌دهد ... شما الان نه کشوری دارید نه لشگری؛ ولی تبلیغات برای شما امکان دارد و دشمن نتوانسته همه وسایل تبلیغاتی را از دست شما بگیرد، وظیفه ما این است که از حالا برای پایه‌ریزی یک دولت حقه اسلام کوشش کنیم ... تعلیمات بدهیم، همفکر بسازیم، یک موج تبلیغاتی و فکری به وجود بیاوریم، تا یک جریان اجتماعی پدید آید و کم‌کم توده‌های آگاه، وظیفه‌شناس و دیندار در نهضت اسلامی متشکل شده، قیام کنند و حکومت اسلامی تشکیل دهند»(امام خمینی، 1377: صص 115-120). بر همین اساس بود که انقلابیون از معدود ابزار‌های تبلیغاتی و رسانه‌ای نهایت استفاده را می بردند. در این رابطه باید بویژه از کارکرد رسانه‌ای مجالس مذهبی خصوصاً در سالهای 1356 و 1357 از قبیل ماههای محرم و صفر و رمضان ترحیم، هفتم، چهلم، سالگرد شهدای سرکوب رژیم، اعیاد مذهبی و مجالس روضه نام برد. این گونه مجالس معمولاً پس از گرد آمدن جمعیت قابل ملاحظه‌ای تبدیل به تظاهرات و شعاردهی علیه رژیم می‌شد. استفاده از مجالس مذهبی چند امتیاز برای انقلابیون به همراه داشت: اول اینکه حرمت این مجالس اغلب مانع از برخورد مؤثر رژیم با آنها یا جلوگیری از تشکیل آن می گردید و بنابراین فرصتی پیش می آمد تا یک تجمع مذهبی ـ رسانه‌ای در قالب اینگونه مراسم پدید آید. دوم اینکه ماهیت اساساً مذهبی این مجالس هر چه بیشتر رنگ مذهبی به جنبش می داد و روح مذهبی حرکت انقلابی را تقویت می‌کرد(حسینی، 1381: 304) و سوم و از همه مهمتر سخنرانی‌هایی که به عنوان بخش اصلی این برنامه‌ها انجام می‌شد، نقش یک رسانه عمومی مهیج و بخشی از شبکه اطلاع رسانی جنبش را ایفا می نمود. ابزار دیگر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی‌های رهبر انقلاب بود که نقش به سزایی در شناساندن و تشریح اهداف انقلاب داشت. برای نمونه یکی از شاگردان امام می‌نویسد «ما نوارهای درس حضرت امام را تهیه می‌کردیم و طلاب و روحانیون نوارها را گوش می دادند. رسیدن نوارهای درس ولایت فقیه به قم موجی در بین انقلابیون به وجود آورد و تحول اساسی در آنان ایجاد کرد. وقتی نوارها دست به دست می‌گشت، کم‌کم فکرها و اذهان به عمق قضیه پی بردند.»(طاهری خرم آبادی، 1377: 64) از این دوره به بعد «نوار کاست» در انتقال پیام و اندیشه امام خمینی به داخل کشور نقش مهمی ایفا نمود و بعدها با عزیمت ایشان به پاریس به کاربرد وسیع‌تری در پیش‌برد نهضت اسلامی دست یافت. در واقع از پایان سال 1348 است که نوار کاست یکباره کاربردی انقلابی یافت. با توجه به همین نقش حیاتی و مرکزی بود که روزنامه‌نگاران اروپایی نهضت امام خمینی را «انقلاب کاست» نامیدند (فراتی، 1384: 99). اما نکته ای که در این زمینه برای ما اهمیت دارد، این است که علی‌رغم همه این تلاش‌ها، این شبکه عمدتاً کارکردی داخلی داشت و به دلیل محروم بودن از رسانه‌ها و روزنامه‌های بزرگ جهان هرگز نمی توانست در خارج از مرزهای ایران نقش مؤثری ایفا کند. به همین خاطر بود که در تمام سال‌هایی که امام در عراق تبعید بود علی‌رغم تلاش‌های دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا، نهضت اسلامی نتوانست از خود چهره‌ای جهانی نشان دهد. درک این موضوع زمانی آسان‌تر خواهد شد که هجوم رسانه‌های بزرگ دنیا را برای دیدار و مصاحبه با امام در پاریس شاهد باشیم. هواپیمای حامل امام خمینی و همراهان بعد ظهر روز 14 مهر 1357 در فرودگاه پاریس به زمین نشست (نجاتی، 1373، ج2: 103) و بدینگونه دوره جدیدی در نهضت اسلامی رقم خورد. رهبر انقلاب بلافاصله پس از ورود به پاریس و با اشاره به برخی محدودیت‌های اولیه دولت فرانسه، قصد خود را برای استفاده از ظرفیت رسانه ای پاریس اعلام نمود «من هر جا بروم حرفم را می‌زنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند. ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند»(همراه امام در پاریس،1385: 5). اما پس از آنکه خبر مربوط به ایجاد محدودیت برای امام در فرانسه در مطبوعات داخل کشور منعکس گردید، تعدادی از شخصیتهای روحانی و سازمانها و انجمن‌ها با ارسال تلگرام‌‌هایی برای رئیس جمهور فرانسه، خواستار مهمان نوازی از رهبر انقلاب اسلامی شدند که مهمترین آنها تلگرام آیت‌الله مرعشی نجفی بود. کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر نیز طی بیانیه‌ای از مقامات فرانسوی تقاضا کرد که آزادی رفت و آمد و اظهار نظر را برای رهبر شیعیان جهان تضمین کند (روزنامه‌های کیهان و اطلاعات، 16/7/57). به این ترتیب به تدریج محدودیت‌های امام کاسته شد و امام در پاریس آزادی قلم و بیان قابل توجه ای یافت. به این ترتیب عزیمت امام به پاریس ایشان را در کانون تجمعِ بزرگترین و فراگیرترین روزنامه‌ها و رسانه‌های تصویری جهان قرار داد و از این تاریخ بود که این رسانه‌ها خواسته یا ناخواسته در خدمت امام و انقلاب اسلامی قرار گرفتند. و اینگونه بود که همه این خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و رسانه‌های تصویری بزرگ دنیا در عرض چند ماه، نقش شبکه بزرگ اطلاع رسانی انقلاب اسلامی را ایفا نمودند. رهبر انقلاب در پاریس بدون تردید یکی از مهمترین پیامدهای قابل پیش‌بینی هجرت تاریخی امام به پاریس، جهانی شدن انقلاب اسلامی بود. چرا که جریان آزاد اطلاعات در اروپا بر عکس کشورهای اسلامی و شرقی، به آسانی صدا و پیام انقلاب را به سراسر جهان مخابره می‌کرد. اروپا مرکز مهمترین خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها و مطبوعات جهان بود که در جستجوی تازه ترین اخبار جهان بودند و در رقابت با همدیگر به سر می‌برند و بنگاه‌های خبری دنیا را تغذیه می‌کردند. و این مسئله‌ای بود که دولت ایران به هیچ وجه بدان توجه نکرده بود و درست عکس این قضیه تصور می‌نمود که با رفتن رهبر انقلاب به پاریس ارتباط او با هوادارانش قطع خواهد شد. (سولیوان، 1361: 118 ـ 117؛ ونس، 1362: 26). بدین‌سان بر خلاف انتظارات و تصورات، در نوفل لوشاتو ده‌ها خبرنگار خارجی در اطراف خانه امام مستقر شدند و فرانسه به عنوان مدعی دمکراسی و آزادی نمی‌توانست در مقابل آنها مقاومت زیادی نشان دهد. در آغاز گاهی به آنها اجازه می‌داد که با رهبر انقلاب مصاحبه‌ای ترتیب دهند. به این صورت اقدامات امام در فرانسه و انعکاس گسترده فعالیت‌های ایشان در مطبوعات و رسانه‌های گروهی از یک سو در گسترش روند پیروزی انقلاب و نابودی رژیم پهلوی و از سوی دیگر در جهانی کردن انقلاب اسلامی، تأثیر عمیقی داشت و چه بسا اگر ایشان به فرانسه سفر نمی‌کردند، تحولات سیاسی در ایران به این سرعت اتفاق نمی‌افتاد و شاید مسیر تحولات نیز تغییر می‌کرد. البته به نظر می‌رسد موقعیت مساعد خبری و اطلاع رسانی پاریس حتی قبل از ترک عراق، در انتخاب این شهر برای هجرت توسط امام بی تأثیر نبوده و یا دست کم در تصمیم به اقامت دائم در پاریس تا پیروزی انقلاب اسلامی مؤثر بوده است. خود امام مدتی پس از اقامت در نوفل لوشاتو در نامه‌ای به یکی از یارانشان در قم به این مسئله اشاره دارد «اینجانب تا به دست آوردن محلی در کشورهای اسلامی در صورت عدم مزاحمت اینجا [پاریس] هستم. گرچه از جهاتی ناگوار است لکن برای رساندن صدای ملت به عالم مناسب است» (صحیفه نور، ج4: 229). امام همچنین مدتی پس از بازگشت به ایران در سخنرانی خود در اسفند 57 به صورت مستقیم به کارکرد خبری و رسانه‌ای پاریس در جهت جهانی کردن انقلاب اشاره کردند «خداوند تقدیر کرده بود که مسائل در آنجا [پاریس] به طور وسیع در همه جای دنیا پخش بشود و خبر نگارها از اطراف عالم هجوم کردند که گاهی روزی چندین مصاحبه می‌شد و خصوصاً از آمریکا که مصاحبه‌هایی با آنها شد و آنها از همانجا پخش کردند به سراسر آمریکا و به بعضی از بلاد دیگر و ما هم مسائل ایران را در آنجا روشن کردیم به طوری که بسیاری از ابهاماتی که به واسطه تبلیغات سوئی که از طرف اجانب شده بود در آنجا رفع شد»( همان، ج6: 227). اقامت امام در پاریس به اندازه‌ای در زندگی سیاسی ایشان و روند انقلاب اسلامی مهم بود که حتی برخی از یاران امام، بازگشت ایشان به ایران در آن مقطع را به اندازه اقامت در نوفل لوشاتو مؤثر نمی‌دانستند. مهندس مهدی بازرگان در این رابطه می‌نویسد: «فشار دولت شاه به دولت عراق برای اخراج آیت‌الله خمینی از نجف و رفتن ایشان به پاریس ... تصادف مبارکی بود که با تجدید خاطره «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» راه گشای مؤثری برای ملاقات‌ها و مذاکرات و اقدامات گردید، چه با ایرانی‌های مقیم و مسافرین از ایران و چه با دنیای خارج، حتی بهتر و راحت‌تر از آنکه اگر به ایران می‌آمدند توجهات و افکار از هرجا به روی ایشان و به سود پدیده‌ای که بعداً نامش انقلاب اسلامی ایران گزارده شد، جلب گردید»(بازرگان، 1363: 49). همچنین پیر سالینجر، روزنامه نگار فرانسوی بر این باور است که اقامت امام در فرانسه نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران است، چرا که با تحقق این سفر یک باره اخبار ایران عنوان بسیاری از رسانه‌های جهانی شد. «با رفتن وی به نوفل لوشاتو در حومه پاریس، آیت‌الله ناگاه آزادانه به رسانه‌ها دست یافت و آنچنان نمونه حیرت‌انگیزی شد که تقریباً یک شبه به صورت یک فرد متشخص بین‌المللی درآمد. او توانست با نظم بیشتر نوار تهیه نماید و توسط پیک‌هایی که هر روز از شهرهای مختلف حرکت می‌کردند، آنها را قاچاقی به ایران بفرستد. او توانست از خط مستقیم تلفن میان ایران و فرانسه نیز استفاده کند و خودش و دستیارانش بدون نگرانی از ضبط شدن مکالمات به هوادارن آیت‌الله در سراسر کشور تلفن بزنند و دستور برپایی تظاهرات را صادر نمایند.»(پیر سالینجر، 1362: 101). محمد حسنین هیکل روزنامه نگار مصری نیز می نویسد: «ورود آیت‌الله خمینی به نوفل لوشاتو، یکی از نقطه عطف‌های انقلاب بود. او اکنون در معرض توجه کامل مطبوعات و رادیو‌های جهان که به تمام سخنان و اقدامات او توجه زیادی می‌کردند، قرارگرفته بود. او نشان داد که از منافع و امتیازاتی که از ظاهر شدن عاید می‌شود، مطلع است و بیانیه‌ها و مصاحبه‌های خود را زمانبندی می‌کرد تا عنوان‌های خبری در آمریکا و هر جایی را که برای نفوذ مساعد بود، به خود اختصاص دهد. در جریان سه ماه اقامت در فرانسه، آیت‌الله خمینی بیش از یکصد مصاحبه انجام داد. یعنی تقریباً هر روز سه تا چهار مصاحبه. بخش بزرگی از اوقات او در جلو دوربین‌های تلویزیونی ظاهر می‌شد. یک نتیجه حضور آیت‌الله خمینی در پاریس این بود که سردبیران روزنامه‌های ایرانی را دچار حیرت و سرگردانی کرد. برای تهران مشکل بود که بتواند حادثه‌ای را که در همه جای جهان عنوان‌های اول خبری را به خود اختصاصی داده بود، نادیده بگیرد»(هیکل، 1362: 283). شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز علاوه بر مطبوعات، از سراسر جهان به انتشار پیام امام می‌پرداختند و تقریباً هر روز اخبار انقلاب ایران عنوان و تیتر روزنامه‌ها و رسانه‌های مختلف بود. آشکار است که اگر زمینه سفر به فرانسه فراهم نمی‌شد، این همه اقدامات مفید هم صورت نمی‌گرفت و این همه از آن روی بود که به تعبیر جالب و دقیق پارسونز سفیر وقت انگلستان در ایران، بزرگترین و پرشنونده ترین منبر جهان در اختیار امام قرار گرفته بود. «آیت‌الله خمینی در پاریس از تمام امکانات ارتباطی مدرن جهان برخوردار بود. خبرنگاران رسانه‌های خبری از چهار گوشه دنیا در آن حضور داشتند. پرشنونده ترین منبر خطابه جهان را در اختیار گرفت. منبری که هرگز در یک کشور اسلامی مانند سوریه و الجزایر در اختیار او قرار نمی‌گرفت»(پارسونز، 1363: 136). انقلاب ایران در این زمان موضوع بسیاری از گفتگوها و مذاکرات سیاسی سران کشورهای بزرگ غربی است. در حالی که هر روز بر آتش انقلاب و سرسختی و پا فشاری امام برای سقوط رژیم شاه افزوده می‌شود، دولت‌های اروپایی و آمریکا نیز به تدریج سرنوشت محتوم شاه و رژیم سلطنتی برای پایین کشیده شدن از تخت سلطنت را باور می‌کنند و دیگر امیدی به نجات تاج و تختش نمی‌بینند. (نجاتی، ج2، پیشین: 222). بدین گونه انقلاب اسلامی و رهبر آن امام خمینی که تا چند ماه پیش با توجه به محدودیت‌های شدید دولت عراق و عدم امکان دسترسی به رسانه‌های جمعی بزرگ دنیا محدود و محصور به داخل ایران و شهر نجف بود، به ناگاه با تصمیم امام برای عزیمت به پاریس تبدیل به مهمترین و حساس ترین مسئله روز دنیا گردید و به معنای تمام کلمه انقلاب و امام جهانی شدند. به همین دلیل بود که هنگام تصمیم رهبر انقلاب برای بازگشت به ایران صدها خبرنگار خارجی آمادگی خود را برای همراهی ایشان اعلام نمودند (یزدی، 1363: 186). فعالیت‌های رسانه‌ای رهبر انقلاب در پاریس: در نوفل لو شاتو، مؤثرترین ابزار رسانه‌ای رهبر انقلاب،‌ مصاحبه بود. روزنامه فیگارو اولین مصاحبه با امام را در آبان ماه 1357 و با لحن مساعدی انجام داد و راه را برای مطبوعات دیگر فرانسه و خبرگزاری‌های اروپا و آمریکا باز کرد. از آن به بعد در نوفل لو شاتو، مصاحبه به یکی از کارهای روزانه و دائمی امام تبدیل گشت. در مدت اقامت در فرانسه، رقم جالب توجه 117 مصاحبه خبر نگاران رسانه‌های گروهی و مطبوعات و رادیو تلوزیون سراسر دنیا و خبر گزاری‌های خارجی با امام خمینی ثبت شده است(بصیرت منش، پیشین: 112). صادق طباطبایی در خصوص چگونگی انجام مصاحبه‌ها می‌گوید: «مصاحبه‌های امام خیلی حساس شده و دقیقاً در جهت پیشبرد مقاصد انقلاب و روشنگر اهداف انقلاب و عمدتاً ایدئولوژیک بود. در آنجا شورایی تشکیل شده بود که عهده دار برنامه‌های مصاحبه ای امام بودند. چون فشار کار خیلی زیاد بود و سوال‌ها هم خیلی تکرار می گردید، بنابراین امام چنین شورایی را تشکیل دادند که پاسخ سؤال‌های خبرنگاران و روزنامه نگاران را بدهد و اگر احیاناً سؤال جدید مطرح می شد، پرسش‌های تازه را خدمت امام می بردند تا ایشان به آنها پاسخ دهند و اگر احیاناً خبرنگاری عکس می خواست تهیه کند یا سؤالی بود که می خواستند حتماً آن را با امام در میان می گذاشتند آن وقت بود که موقتاً اجازه داده می شد که این سوال‌ها حضوراً با خود امام در میان گذارده شود»(روزنامه آفتاب امروز، 17/11/1378: ص7). بدین‌سان امام تقریباً به صورت خستگی‌ناپذیری هر روز به مصاحبه با بزرگترین خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های جهان می‌پرداخت که مواضع اعلام شده ایشان ظرف چند ساعت به تمام نقاط دنیا مخابره می‌گردید. علاوه بر مصاحبه، انجام دیدارهای حضوری نیز از برنامه‌های مرتبط با امور رسانه ای امام بود. دیدار با مهندس بازرگان و کریم سنجابی، محمد صدوقی، حسینعلی منتظری، عبدالکریم موسوی اردبیلی داریوش فروهر، عزت الله سحابی و حسن نزیه در دوران اقامت ایشان در فرانسه برگزار شد. (بصیرت منش، پیشین: 115). در کنار انجام مصاحبه‌ها و دیدارهای حضوری، سخنرانی‌های امام نیز از جمله فعالیت‌های رسانه‌ای ایشان در فضای مساعد رسانه‌ای نوفل لو شاتو بود. بر خلاف سخنرانی‌های امام در نجف که در فضای بسته سیاسی عراق، بیشتر جنبه مذهبی و اخلاقی داشت، در پاریس تقریباً تمامی سخنرانی‌های امام، محتوایی اعتراضی و تند سیاسی داشت. امام خمینی در مدت اقامت در فرانسه 65 سخنرانی ایراد کردند که به نسبت کمی، بیش از دو برابر تعداد سخنرانی‌های ایشان از ابتدای نهضت در سال 1341 تا قبل از ورود به فرانسه بود. با در نظر داشتن مدت اقامت چهار ماهه امام در فرانسه (دقیقاً 118 روز) ایشان تقریباً یک روز در میان سخنرانی می کرد. اولین سخنرانی امام در این مدت، در 17 مهر 1357 و آخرین سخنرانی 8 بهمن 1357 بود. تعداد سخنرانی‌ها به تفکیک ماه از این قرار است: مهر(13 سخنرانی)، آبان(33 سخنرانی)، آذر(11 سخنرانی)، دی (5 سخنرانی) و بهمن (3 سخنرانی)(همان: صص 111- 112) پیام‌ها و اعلامیه‌های رهبر انقلاب نیز همانند گذشته غالباً به مناسبتهای سرنوشت ساز در مسیر انقلاب، اعیاد و ایام مذهبی، محرم، رمضان، برکناری و روی کار آمدن کابینه‌های مختلف و سرکوب و کشتار تظاهرات مردمی توسط رژیم و بیشتر با مضمون و محتوای افشای ماهیت فاسد، مستبد، سرکوبگر و ضد اسلامی رژیم شاه صادر می شد. انتشار هر یک از این پیام‌ها خود منشاء تحولات مثبت دیگری در روند نهضت اسلامی بود. تعداد پیام‌های مکتوب امام (اعلامیه) در مقطع حضور در فرانسه، نزدیک به 40 فقره است(همان: صص 109-106). یکی از راه‌های بررسی حجم فعالیت‌های رسانه‌ای امام در مدت اقامت در نوفل لوشاتو، شمارش کمّی تعداد پیام‌ها، بیانات و مصاحبه‌های ایشان با رسانه‌های خارجی است. جدول زیر در یک مقایسه عددی به صورت تقریبی، فشردگی و تراکم فعالیت‌های سیاسی رهبر انقلاب در این برهه چهار ماهه را نشان می دهد: مکان سخنرانی پیام مصاحبه نامه جمع ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- نجف (مرداد 56 تا 14 مهر 57) 6 28 2 75* 111 پاریس (14 مهر 57 تا 11 بهمن 57) 78** 38 117 28 261 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- * شامل نامه، وصیتنامه، اجازه‌نامه، و احکام **شامل سخنرانی، بیانات و گفتگو در حقیقت تصور چنین حجمی از فعالیت از سوی رهبر سالخورده انقلاب بدون در نظر گرفتن فضای مساعد به دست آمده برای ایشان ممکن نیست. مقایسه میان نجف و پاریس و دفعات استفاده از هر یک از این ابزارهای تبلیغی، مؤید درک درست امام از شرایط متفاوت این دو موقعیت و اقتضائات این دو برهه تاریخی است. فشردگی فعالیت سیاسی امام نیز از مقایسه سَرجمعِ آنها در مدت ده ماهه نجف و چهار ماهه پاریس، به خوبی نمایان است؛ ضمن اینکه در نوعیت آن هم تغییر چشمگیری رخ داده است (شجاعی زند، 1382: 81-80). از نتایج و پیامدهای دیگر هجرت تاریخی امام به پاریس و قرارگیری در فضای آزاد سیاسی ـ رسانه‌ای آنجا برقراری ارتباطات مؤثر بین‌المللی بود. به هر میزان که انقلاب در داخل ایران اوج می‌گرفت رهبری امام نیز در سطح گسترده‌تری در دنیا مطرح می‌گردید. رسانه‌های بین‌المللی نیز در این زمینه کمک شایانی بود که امام به بهترین نحو از آن برای رساندن پیام انقلاب بهره می‌جستند. تعدادی از این گفتگو‌ها و دیدار‌ها به قرار زیر است: گفتگو با آقاشاهی یکی از وزرای کابینه ضیاء الحق رئیس جمهور پاکستان، گفتگو با راسل کر نماینده پارلمان انگلیس، گفتگو با ریچارد کاتم استاد دانشگاه و کارشناس و پژوهشگر آمریکایی، گفتگو با کلود شایه نماینده مخصوص کاخ الیزه، گفتگو با سه تن از شخصیت‌های امریکایی رمزی کلارک دادستان اسبق، ریچارد فالک استاد دانشگاه ‌و دان لویی نماینده سازمان‌های مذهبی.(بصیرت منش، 1387: صص 118-115). نتیجه گیری: بدین‌ترتیب هرگز نمی‌توان و نباید تأثیر مستقیم هجرت تاریخی امام خمینی به پاریس و به ویژه جنبه رسانه‌ای آن را در روند پیروزی انقلاب اسلامی نادیده گرفت. چرا که محیط آزاد سیاسی ـ رسانه‌ای پاریس بر خلاف خواست و اراده دولتمردان غربی، بستر بسیار مساعدی برای فعالیت و آزادی عمل رهبر انقلاب فراهم نمود. اصرار و جدیت امام برای بیرون آمدن از حصار بسته عراق و نجف و آمادگی ایشان برای گام نهادن در یک مبارزه بی‌توقف و بی‌بازگشت در صورت ممانعت دولت‌ها از انجام فعالیت سیاسی، همه نشانگر تشخیص درست و درک ایشان از این موقعیت حیاتی و سرنوشت ساز بود و بدیهی است انتخاب پاریس و تبدیل روستای نوفل لو شاتو به پایگاه انتشار پیام انقلاب و صدور فرامین انقلابی نیز به همین منظور صورت گرفت. در طی دوره کوتاه اقامت امام در پاریس (از 15/7/57 تا 11/11/57) که از پر نشاط ترین ایام حیات سیاسی ایشان است و فشرده ترین تحرکات و مبادلات سیاسی در آن رخ داده است، سرنوشت انقلاب اسلامی رقم خورد و مبارزات طولانی ملت ایران به نتیجه رسید. پر واضح است که این «به نتیجه رسیدن»‌ تا اندازه زیادی منبعث از تغییر راهبرد رسانه‌ای انقلاب و فضای آزادی عملی بود که رهبر انقلاب بویژه در عرصه رسانه‌ای با تمام ظرفیت از آن به بهترین نحو بهره جست. با توجه به اینکه این محیط آزاد سیاسی هرگز در کشورهای اسلامی وجود نداشت، بنابراین پاریس ـ به عنوان مدعی آزادی و دموکراسی ـ می توانست مکان مناسب و مساعدی باشد. هرچند فرانسویان در مقاطعی سعی در محدود کردن فعالیت‌های امام خمینی داشتند و حتی دستگاه امنیتی فرانسه با همکاری ساواک در صدد ترور امام خمینی برآمد. کتابنامه: 1. احمدی، محمدرضا، خاطرات آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377 2. بازرگان، مهدی، انقلاب ایران در دو حرکت، بی نا، تهران، 1363 3. بصیرت منش، حمید، امام خمینی از هجرت به پاریس تا بازگشت به تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387 4. پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه پاشا شریفی، راه نو، 1363 5. حسینی، حسین، رهبری و انقلاب، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، 1381 6. خمینی، روح‌الله، ولایت فقیه، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ هفتم، 1377 7. روزنامه آفتاب امروز، 17 بهمن 1378 8. روزنامه کیهان و اطلاعات، 16/7/57 9. سالینجر، پیر،آمریکا در بند، ترجمه امیر رضا ستوده، تهران، کتابسرا، 1362 10. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه محمود اشراقی، انتشارات هفته، 1361 11. شجاعی زند، علیرضا، برهه انقلابی در ایران، انتشارات عروج، 1382 12. صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1387 13. فراتی، عبد الوهاب، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (امام خمینی در تبعید)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384 14. کوثر (مجموعه سخنرانی‌های حضرت امام خمینی (س))، مؤسسه تنظیم و نشر امام خمینی (ره)، 1387 15. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373 16. ونس، سایرورس، نقش آمریکا در ایران (توطئه در ایران)، ترجمه محمود طلوعی، انتشارات هفته، 1362 17. همراه امام در پاریس، جمعی از نویسندگان، عروج، 1385 18. هیکل، محمد حسنین، ایران روایتی که نا گفته ماند، ترجمه حمید احدی، نشر الهام، تهران، 1362 19. یزدی، ابراهیم، آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، انتشارات قلم، 1363

ناگفته های تلخ و شیرین بانوی چریکی که فرمانده سپاه شد

احزاب و شخصیت‌ها - زنی که با هشت فرزند توانسته است دوره های نبرد تن به تن و جنگ های نامنظم را در لبنان و سوریه طی کند حرفهای زیادی دارد. معصومه ستوده: فارغ از توانمندی چریکی که موجب شد تا مرضیه دباغ حکم فرماندهی سپاه همدان را کسب کند، وی فردی است که با وجود هشت فرزند در غیاب همسر خود توانسته است این میزان از فعالیت را در کارنامه خود به ثبت برساند. خواندن مصاحبه مرضیه دباغ به عنوان شخصیتی که با بسیاری از بزرگان نظام محشور بوده در نوع خود بسیار جذابیت دارد. مرضیه دباغ از معدود زنانی است که خاطرات خواندنی با امام خمینی (ره)،امام موسی صدر ،شهید چمران، شهید بهشتی، شهید سعیدی، شهید محمد منتظری، شهید مطهری و شهید مدنی و ... دارد. سرکار خانم مرضیه دباغ 26 دی ماه همزمان با سالگرد فرار شاه از ایران میهمان کافه خبر بود. او 34 سال پیش در 26 دی خبر فرار شاه را به امام خمینی داد و واکنش جالب امام را دید. در ادامه مشروح گفت و گوی مرضیه دباغ با خبرآنلاین می آید: قبول دارید که بسیاری از اقدامات شما پیش از انقلاب و پس از انقلاب بیشتر کارهای مردانه بوده است تا زنانه. من با این سخن شما موافق نیستم. زمانیکه من مسئولیت سپاه همدان را برعهده داشتم در عملیاتی در منطقه کردستان چند روستا را از اسلحه و مهمات تخلیه کردم. وقتی شهید بهشتی رضوان الله وارد جلسه شدند جمع را خطاب قرار دادند و گفتند: «من لازم است اول مساله‌مهمی را بگویم خانم دباغ یک شاهکار مردانه‌ای را انجام دادند.» من‌‌ همان زمان سخن ایشان را قطع کردم و گفتم اصلا اینگونه نیست وکارمن یک شاهکار زنانه بوده است. دوستان گفتند که چرا شما حساس هستید؟ من گفتم این حساسیت نیست. چرا شما هر کار مهمی که زنان انجام می‌دهند را می‌خواهید به نام مردان تمام کنید؟ چه اتفاقی موجب شد که شما وارد انقلاب شدید؟ لاحول و لاقوه الا بالله. من در سال 1318 درهمدان متولد شده و در سن 14سالگی ازداوج کردم به تهران آمدم. همسرم نیز اصالتا همدانی هستند برای پیدا کردن کارعازم تهران شده در ‌‌نهایت مقیم تهران می‌شوند. من در سال 1346 و در اوج مبارزات انقلابی و تبعید امام با استاد بزرگوارم شهید سعیدی رضوانه الله آشنا شدم. ایشان در مسجد موسی بی‌جعفر (ع)در محله قیاسی حضور داشتند و من به همراه تعدادی از خانم‌ها ازایشان خواستیم که برای ما کلاس بگذارد و در برابر در خواست ما ایشان می‌گفتند:"نمی‌شود زیرا خانم‌ها کار را ادامه نمی‌دهند ."اما در‌‌نهایت ایشان با تقاضای ما موافقت کردند. البته من قبلا نیز یک هیات سینه زنی در فامیل راه انداخته بودم که این هیات با وجود دل نگرانی بسیاری ازاعضای فامیل تا زمان ازدواج من به کار خود ادامه داد. همین مساله خمیر مایه فعالیت‌های انقلابی من در کنار فعالیت‌های مذهبی شد که امام حسین(ع) چه هدفی را دنبال می‌کرد. پدرم که استاد اخلاق بودند در حد درک بچگانه من توضیحاتی را می‌دادند اما در واقع شهید سعیدی به منبعی برای شناخت تبدیل شدند. گاهی جلسات در منزل ایشان برگزار می‌شد اما در اغلب موارد این جلسات سری بود و مکانی بعد از نماز مغرب و عشا مشخص می‌شد و افراد آنجا حضور پیدا می‌کردند. در این جلسات، افرادی همچون آیت الله مشکینی، ربانی شیرازی و ربانی املشی و سید محمد باقر موسوی همدانی ازشاگردان امام دعوت می‌شدند تا سخنرانی کنند. آیت الله سعیدی چه سالی شهید شدند؟ شهید سعیدی سال 49 در زندان زیر شکنجه به شهادت رسیدند و بنده اوائل سال 52 بازداشت شدم. یکبار چهار ماه بازداشت بودم و بعد آزاد شدم. ساواک آن زمان به شدت دنبال نیروهایی بودند که با آیت الله سعیدی کار می‌کردند. وقتی نتوانستند که کسی را پیدا کنند مرا را آزاد کردند و در ‌‌نهایت دوباره بازداشت شدم. در مجموعه شما از خانم‌ها چه کسانی حضور داشتند. خانم‌هایی که در مجموعه حضور داشتند اغلب نتوانستند به کار ادامه دهند. در انتهای کار دو الی سه نفر از خانم ها باقی مانده بودند به عنوان مثال خانم نکویی در انتها به دلیل برخی از مشکلات از کار صرفنظر کردند. وقتی خاطرات شما را مرور می‌کردم متوجه شدم که شما فعالیت‌هایی شناسایی همچون کلوپ کلیدی را در کنار فعالیت‌های مبارزاتی داشتید سال 52 که بازداشت شدید به چه خاطر بازداشت شدید؟ دستگیری من مربوط به مدارکی بود که ساواک از منزل آیت الله سعیدی پیدا کرده بود. در‌‌ همان زمان آقای سعیدی برای انتخاب افراد امتحان‌هایی را در نظر گرفته بود. سه چهار جزوه‌ای که من در مورد حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه(س) نوشته بودم، بدست ساواک افتاده بودند. فارغ از این متوجه شده بودند که ما به برخی از دانشجویان پناه دادیم البته یکی از دانشجویان یک هفته در منزل ما پنهان شده بود. این دانشجو با چادر آمد اما با این وجود ساواک خانه 40 متری ما در محله غیاثی را شناسایی کرد. یک روز بعد از نماز صبح، زنگ خانه ما زده شد به محض اینکه من در را باز کردم یکی از ساواکی‌ها پای خود را لای در گذاشت و در را باز کرد و متاسفانه ایشان را از خانه ما را بردند. این فرد یکی از مبارزین رده بالا بود که من هنوز بعد از این همه سال متوجه نشدها م که اسم واقعی وی چه بود؟ ایشان از دانشجویان علم وصنعت بودند که کتاب اقتصادنا را به فارسی ترجمه کرد و در ‌‌نهایت اعدام شد و همینطور بعضی دیگراز دانشجویان به عنوان مثال صادق سجادی به منزل ما رفت و آمد می کردند. داستان کلوپ کلیدی چه بود. چرا شهید سعیدی می‌خواست از جاهایی اطلاعات به دست بیاورد که ظاهرا چندان به رژیم ارتباطی نداشت. من بر اساس برنامه ریزی صورت گرفته، نزدیک به بیست روز با لباس فقرا و کولی‌ها در خیابان منتهی شده به کاخ سعد آباد گدایی می‌کردم. فرح وولیعهد بیشتر در آن کاخ زندگی می‌کردند بچه‌ها دنبال این بودند که ولیعهد را یا بکشند یا دستگیر کنند تا ضربه سنگینی را به رژیم وارد کنند. برای دستیابی به این هدف لازم بود تا اطلاعات جامعی در مورد رفت و آمد و.. داشته باشند. یکی از کارهای واگذار شده به من گدایی بود. من تشتکی پاره را در کنارجوی آب می‌انداختم و گدایی می‌کردم اتفاقابرخی از افراد این مساله را باور کرده بودند و یک قرون دو زار به من می‌دادند. در یکی از آن روز‌ها من فراموش کردم که نماز بخوانم. به هرحال درست نبود که من مکان را ترک کنم چون امکان داشت که ساواک به من شک کند. من همانجا کنار جوی آب وضو گرفته و نماز خواندم. آن روز خیلی عصبانی شدم که چرا فراموش کردم نماز بخوانم و از سوی دیگر چرا باید در شرایطی نماز بخوانم که بین رفت و آمد زیاد مردم باشد. هرچند رفت و آمد زیادی هم وجود نداشت زیرا به جز افراد خیلی نزدیک به هر کسی اجازه نمی‌دادند که آنجا رفت و آمد داشته باشد. وقتی به شهید سعیدی با حالت گریه و نارحتی توضیح دادم که چگونه آنجا نماز خواندم. شهید سعیدی به صراحت گفتند:" این نماز بسیار پذیرفته است و تو باید این فراموشی را از ناحیه خداوند بدانی زیرا خداوند می‌خواست حجتی برافرادی داشته باشد که نماز نمی‌خوانند تا نتوانند بهانه بیاورند. خداوند در پاسخ به این افراد می‌گوید چطوراین فرد فقیر که به نان شب خود محتاج است در چنین شرایطی نمازخوانده است و شما نماز نخوانده اید ." وظیفه شما فقط کسب اطلاع از رفت و آمدهای فرح و ولیعهد بود؟ نه هدف کسب اطلاعات دیگری هم بود. شایعاتی مانند کلوبی که شما اسم بردید شنیده شده بود برای اطمینان خاطر من ماموریت پیدا کردم تا به آنجا بروم. هریک از افراد کلید ویلا و خانه خود را آنجا می‌گذارند تا در صورت باخت همسر و دختر وی در اختیار فرد برنده قرار بگیرد. آن‌ها می‌خواستند ببینند که رده‌های بالا در این قضیه دخالتی دارند یا خیر. نتیجه‌ای هم داشت؟ نتیجه داشت اما به سر انجام نرسید. اما عملا امکان نداشت که اطلاعات بیشتری را به دست بیاوریم. پاییدن رفت و آمد فرح و ولیعهد با واکنشی هم همراه بود؟ قیافه من شکسته شده بود و افراد عملا بی‌تفاوت از کنار من رد می‌شدند. به قدری فشار شکنجه در کمیته مشترک بالا بود که خود ساواکی‌ها نیز من را پیرزن خطاب می‌کردند. من به دلیل شکنجه زیاد نمی‌توانستم صاف حرکت کنم و در بیشتر موارد دولا حرکت می‌کردم زمانی که من بازداشت شدم و قرار شد که به زندان قصر منتقل شوم رئیس زندان باور نکرد که من خودم هستم برای همین از دو تا از بازجویان خواست تا هویت من را تایید کنند. به هرحال وضعیت بسیار بد بود اما لطف خدا شامل حال ما شد. من لازم می‌دانم که سوالی در مورد شهید سعیدی بپرسم شهید سعیدی در محله غیاثی به این مساله مشهور شده بود که مشکلات مردم را حل می کند. شما چه خاطره‌ای از ایشان دارید؟ آیت الله سعیدی فردی بود که کمتر کسی نام وی را به زبان می‌راند و بیشتر وی را آقا خطاب می‌کردند. ایشان فرد بسیار عجیبی بودند اما متاسفانه آن طور که باید و شاید به سعیدی پرداخته نشد. به هر حال اطرافیان وی اطلاعات زیادی ازفعالیت‌های وی نداشتند زیرا ایشان مخفی کاری زیادی در جریان مبارزات سیاسی داشتند. تنها آقازاده ایشان که گفتگو می‌کردند و از پدر سخن می‌گفتندکه در اثر تصادف جان خود را از دست دادند. البته یکی از بچه‌های اطلاعات به من گفت که یک مقدار شکر در موتور ماشین ایشان ریخته بودند که همین باعث شد که ماشین کله کند. متاسفانه چندان به ایشان پرداخته نشد و حتی در سکوت یادنامه برای ایشان برگزارکردند. شهید سعیدی زندگی عجیبی داشت ایشان خانه‌ای کوچک با سه اتاق داشت که همه زندگی این مرد بزرگوار در این خانه سپری شد که الان دفتر آقای طباطبایی شده است. آقای سعیدی با وجود داشتن نه تا بچه همواره پذیرای مهمانان بود. ایشان کارهایی انجام می‌داد که در نوع خود بی‌نظیر بود. به خاطر دارم که در زیر پله‌ای سر کوچه ما جوانی از سوی ساواک مامور به خرید و فروش نوار شده بود؛ این جوان هروقت می‌دیدید که روحانی در حال عبور از کوچه است صدای نوار خود را بلند می‌کرد. شهید سعیدی خطاب به ما گفتند:"یعنی شما اینقدر بی توجه اید که اجازه می‌دهید که این فرد به راحتی نوار بفروشد." به محض اینکه شهید سعیدی این سخن را گفتند زنهای محل با هم قرار گذاشتند و به سمت مغازه این فرد رفتندو تمام نوار‌هایش را بیرون ریختند. روز بعد که از کلانتری آمدند تمام خانم‌ها بیرون آمدند و اعلام کردند که ما اجازه نمی‌دهیم که این جوان نوار فروشی داشته باشد. شهید سعیدی به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند که در منطقه کسی کارغیرشرعی انجام دهد. محبوبیت آقای سعیدی در منطقه چگونه بود؟ بسیاری از مغازه داران طرفدار آقای سعیدی بودند. به خاطر دارم که یک روز سر کلاس درس تلفن منزلشان زنگ زد. ایشان از زیر تشک دو کاغذ کوچک را در دهان خود گذاشتند و گفتند که همه چیزرا جمع کنید چون ساواکی ها آمدند.‌‌ همان زمان مقداری جزوه از سخنرانی حضرت امام (ره) بود فرمودند کی این جزوه ها را با خود می‌برد‌‌ همان زمان من در کیفم را بازکردم و جزوه ها را با خود بیرون آوردم. بعد از اینکه بیرون آمدم می‌خواستم زرنگی کنم که زود‌تر بروم دیدم که ساواکی‌ها همه در کوچه ایستادند. من‌‌ همان زمان حسن آقا یکی از فرزندان شهید سعیدی را صدا زدم که به حیاط آمدندو روی دیوار رفتند و جزوه ها را در سطل زباله پشت دیوار انداختند. زمانیکه ساواکی‌ها ما را گشتند هیچ چیز پیدا نکردند. یکی از دلایل گمنامی شهید سعیدی این بود که ایشان بسیار پنهان کاری می‌کرد. همچنانکه ایشان خانه‌ای امن در خاوران داشت؟ بله دقیقا. خانه امنی در خاوران و باغی در ورد آورد کرج متعلق به شخصی به نام آقای کمپانی بود که آقای سعیدی جلساتی را درآن برگزار می‌کرد ما بعد از انقلاب فهمیدیم که این باغ متعلق به فردی به نام کمپانی بود. آقای سعیدی در این مورد کاملا مظلوم واقع شد همچنانکه حاج آقا مصطفی نیز مظلوم بودند. سرنوشت آقای سعیدی با حاج آقا مصطفی شباهت زیادی دارد. حاج آقا مصطفی نیز مظلومیت زیادی دارد ایشان با وجود اینکه کسی بود که در دوران تبعید شبانه روز امام خمینی را حفظ کرد اما آن طور که شایسته بود به ایشان پرداخته نشد. شاید شما ندانید که ایشان 53 کتاب چاپ نشده به زبان عربی دارند. چاپ این کتاب‌ها نیازمند همت زیادی از کار‌شناسان هم سطح خودشان است. این فرد کسی است که در سن 50 سالگی توانسته 53 کتاب به زبان عربی بنویسد. بعد از رحلت حاج احمد آقا در یکی از سالگردهای ایشان به محضر خانم حضرت امام شرفیاب شدم و خانم را ناراحت و گریان دیدم وقتی از ایشان سوال کردم که چرا شما با اینهمه صبوری مضطرب هستید فرمودند امروز کوچه را نگاه کردم دیدم در کوچه پرچم های متفاوتی چاپ کردند اما از مصطفی هیچ خبری نبود از طریق دفتر به آقای انصاری خبر می دهند و عکس حاج آقا مصطفی را در کوچه نصب می کنند. شما از محمد منتظری هم خاطره دارید؟ محمد منتظری بسیار عجیب برای این انقلاب زحمت کشید و بسیار زود فراموش شد. خداوند از پدرش نگذرد که این ظلم را در حق این پسر مرتکب شد و وی را به عنوان یک دیوانه معرفی ‌کرد. آقا محمد در دوران چهار ساله‌ای که ما در سوریه و لبنان بودیم با ما کار می کرد .اگر شما ایشان را پیدا می‌کردید و می‌گفتید :" محمد من می‌خواهم به لیبی بروم." همانجا می‌گفت :"برویم قهو ه خانه و در فاصله خوردن یک چایی مدارک شما را می‌گرفت و زیر میز برای تو ویزا صادر می‌کرد و مهر روادید را ضمیمه مدارک تو می کرد. آقا محمد مهر اکثر کشور‌ها را داشت. ایشان می‌توانست حتی برای شما ویزای حجاز را صادر کند همچنانکه من به همین صورت مکه رفتم. این فوت و فن‌ها را محمد به ما یاد داده بود. اما با رفتن محمد همه چیز رفت! شما از مرحوم حاج آقا مصطفی، شهید سعیدی و محمد منتظری یاد کردید اولین مواجهه شما با امام موسی صدر چه زمانی بود؟ آیا خاطره خاصی از ایشان دارید؟ هر کدام از برادران که وارد سوریه و لبنان می‌شدند بهترین هدیه‌ای که می‌گرفتند ملاقات با امام موسی صدر بود. ایشان باید افراد را می‌دیدند تا اینکه بعدا کارت‌هایی را برای تردد بین سوریه و لبنان صادر می‌کردند. این کارت شما را از ویزا بی‌نیاز می‌کرد به محض اینکه مشخص می‌شد که شما کارتی از دفتر امام موسی صدر دارید به راحتی می توانستید بین سوریه و لبنان تردد کنید. این اسناد الان در بیت است من به خاطر دارم که اولین بار امام موسی صدر را زمانی ملاقات کردم که محمد منتظری هم همراه من بود. امام موسی صدر علاوه بر مسئولیت مجلس، دفتر خاصی داشتند که آن ملاقات‌ها آنجا انجام می‌شد. خاطره ای از امام موسی صدر دارید که گفته نشده باشد. از یک سو افرادی مانند جلال الدین فارسی ایشان را تکفیر می‌کنند و از سوی دیگر عده‌ای از افراد چنان ایشان را مقدس می‌کنند که شانیت ایشان را زیر سوال می‌برد. امام موسی صدر در لبنان از‌‌ همان قدر و منزلتی که امام در ایران داشت، برخوردار بود. گاهی این علاقه بسیار فرا‌تر از یک علاقه زمینی بود و بیشتر حالت تقدس پیدا می‌کرد. امام موسی صدر حالت عجیبی داشتند یک کارهای خاص خود را داشتند، اینگونه نبود که شما فقط بخواهید در مورد مسائل مذهبی به ایشان مراجعه کنید. من به خاطر دارم که زمانی که شهید چمران (رضوان الله) می‌خواستند ازدواج کنند، پس از اینکه امام موسی صدر خطبه عقد را خواندند هنگام خروج عبای خود را روی سر عروس خانم انداختند و عبا را بوسیدند و دعا کردند. این کار بسیار عجیب بود اما‌‌ همان زمان ایشان در برابر نگاه پرسش گر ما گفت: «من پدر تمام این افراد هستم.» زمانیکه خودم دست امام را از پشت عبا بوسیدم به یاد این کار امام موسی صدر افتادم و متوجه شدم که این کار مشکلی ایجاد نمی‌کند. سوالی که همواره مطرح بوده است این بوده که همسر شما تا چه میزان با فعالیت‌های شما همراهی داشتند. آیا امکان داشت که با شما مخالفت کنند و شما را از این کار منع کنند؟ همسرم فردی به شدت مذهبی است که هیچ دغدغه‌ای به جز خاندان عصمت و طهارت(ع) ندارد. ایشان هیچ مخالفتی با برنامه‌های من نداشتند. اولین عامل این بود و دومین عامل، شهید سعیدی (رضوان الله) بود. به خاطر دارم که یک روز که اوایل فعالیت من بود و همسرم تهران بودند من دیر به منزل رسیدم و همین موجب ناراحتی حاجی شد. همسرتان کجا مشغول به کار بودند؟ همسرم به خاطر کار ناچار بود که جدا از ما در اهواز و آبادان زندگی کند و ماهی چند شب به تهران می‌آمدند. ایشان در شرکت ملی ساختمان کار می‌کردند که لانه‌های هواپیما را می‌ساختند. پس در واقع وظایف شما در غیاب همسرتان دو برابر می‌شد. بله. آن شب همسرم در تهران بودند و من برای برنامه‌ای در نزدیکی مهرآباد بیرون رفته بودم و زمانی که به منزل برگشتم، ساعت 9شب بود.‌‌ همان وقت حاجی که خیلی نگران شده بود به من گفتند:" من راضی نیستم که شما دنبال این کار‌ها بروید." فردا صبح شهید سعیدی تماس گرفتند و گفتند:" شما امروز بعدازظهر برای توزیع اعلامیه به فلان منطقه بروید." من در پاسخ شهید سعیدی گفتم:" حاج آقا من را معذور کنید چون حاجی من را منع کردند و من اجازه ندارم." ایشان در پاسخ گفتند:" ایشان شکر خوردند! مگر تمام اختیارات دست ایشان است وقتی آمدند بگویید من منتظر ایشان هستم." وقتی همسرم به منزل آمد من گفتم:" آقای سعیدی می‌خواهد که شما را ببیند." ایشان گفتند:" من خجالت می‌کشم." آقای سعیدی به محض دیدن ایشان گفتند:" یک بنده خدایی می‌خواهد با شما شریک شود." همسرم گفت:"من سرمایه‌ای ندارم و در ضمن کارمند یک شرکت هستم." ایشان گفتند:" این فرد از شما سرمایه نمی‌خواهند فقط می‌خواهند شما در درآمدشان شریک شوید." همسرم در پاسخ به آقای سعیدی گفت:" حتما این افراد دیوانه هستند که از من سرمایه نمی‌خواهند اما می‌خواهند من را در سود شرکت خود سهیم کنند." آقای سعیدی به همسرم گفتند: «منظورم همین مرضیه خانم است. من وی را امتحان کردم و می‌دانم که از پس خیلی کار‌ها برمی آید اما این حرف شما ایشان را خانه نشین کرده است».‌‌ همان زمان حاجی گفتند:" من منظورم این نبوده و یک مقداری عصبانی شده بودم. " از آن زمان تاکنون این همه زندان و تبعید من را تحمل کردند و یک بار امکان نداشت که ایشان به من ایراد بگیرد. زمانی که شما زندان بودید چه کسی به امور بچه ها رسیدگی می کرد. تا زمانی که من بودم که خودم مسولیت نگهداری بچه‌ها را برعهده داشتم اما زمانی که نبودم راضیه و رضوانه دخترانم که آن زمان ازدواج کرده بودند مسئولیت نگهداری بچه‌ها را برعهده می‌گرفتند. در کنار دخترانم، پدر و مادرم هم کمک می‌کردند. یک هفته رضوانه، یک هفته راضیه و یک هفته پدر و مادرم سرپرستی بچه‌ها را متقبل می‌شدند. دخترتان رضوانه چطور بازداشت شد؟ رضوانه در حال حاضر 51 ساله است، آن زمان 14 سال داشت. رضوانه و راضیه هر دو مدرسه رفاه می رفتند که مدرسه‌ای سیاسی بود. آقای هاشمی و باهنر و بهشتی مسئولیت آن مدرسه را بر عهده داشتند. مدرسه رفتن آن‌ها همزمان با دوره‌ای بود که یک مقداری شاه با عراق مشکل پیدا کرده بود. آن زمان در عراق یک کانالی را در اختیار بیت حضرت امام گذاشته بودند آن‌ها یک سری سرودهایی را علیه شاه پخش می‌کردند البته هرکسی نمی‌توانست این کانال را دریافت کند. رضوانه آن زمان رادیو را به رختخواب برده و با چراغ قوه موقع پخش این سرود‌ها، متن آن را در دفتر خود نوشته بود. زمانیکه ساواک به منزل ما ریخت و من را دستگیر کردند این دفتر را پیدا کردند اما نمی‌دانستند که خط کدامیک از دخترانم است. یک روز منوچهری به منزل ما می‌رود و به فرزندانم می‌گوید :"هر کدام شما یک تقاضا سه تا چهار خط برای آزادی مادرتان خطاب به فرح بنویسید."وقتی که بچه‌ها نامه را نوشتند منوچهری نامه را به خط‌شناس می‌دهد و دو روز بعد رضوانه را بازداشت می‌کنند. رضوانه خانم ازدواج هم کرده بود؟ نه البته عقدش کرده بودیم .آن زمان برای اجاره عقدنامه می‌خواستند. وضعیت مانند الان نبود که به مجرد‌ها هم خانه اجاره بدهند. شغل دامادهایتان چیست. داماد بزرگم همسر راضیه، در شرکت شیر پاک کارمی کرد و تا زمان بازنشستگی آنجا مشغول بود و این اواخر مدیر پخش شده بود. شوهر رضوانه که به شدت تحت شکنجه قرارگرفت تریکو بافی بریموند را داشت حتی در انگلیس هم محصولاتش پخش می‌شد اما این اواخر همه چیزش را از دست داد. داماد سومم آقای کرباسچی همسر ریحانه در جهاد سازندگی کار می‌کرد و در تصادف ماشین کشته شد. داماد چهارمم همسر فاطمه، پسر امام جمعه همدان است و نامش سید احمد موسوی است. داماد پنجمم همسرحکیمه ده سال اسیر بود و سپاهی است و سردار ایمانی است. داماد ششمم، شوهر آمنه که خدا رحمتش کند مسئول شناسایی جبهه بود که در اسلام آباد در اثر بمب شیمیایی که زده بودند سرطان بینی و حنجره گرفت و فوت کرد و دختر هفتمم انسیه بعد از انقلاب ازدواج کرد. یک پسر هم به نام محمد دارم که در دانشگاه آزادتدریس می‌کند. با مرور این خاطرات مشخص شد که انقلاب برای خانم دباغ فایده‌ای نداشته است! مگر می‌بایست فایده‌ای داشته باشد؟! اگر هدف شناخته شده باشد نتیجه چندان برایمان مهم نیست. حضرت امام بار‌ها در سخنان خود تاکید داشتند که ما موظف به نتیجه نیستیم موظف به عمل هستیم. من به دلیل شکنجه‌هایی که متحمل شدم در حال حاضر نمی‌توانم در تهران زندگی کنم. زیرا چند بار قلبم را بالون زدند اما نتیجه‌ای نداشته است و نمی‌توانند به دلیل مشکلاتم من را بیهوش کنند. از سوی دیگر بسیاری از احشام داخلی بدن از جمله طحال و کبد و... را خارج کردند به همین دلیل من در روستایی به نام خور در هشتگرد زندگی می‌کنم. در حال حاضر من تن سالمی ندارم. سال پیش فرح پهلوی مصاحبه‌ای کرد و گفت که شاه به این دلیل تلاشی نکرد که باقی بماند زیرا نمی‌خواست که از دماغ هموطنانش خونی ریخته شود. بعد از سی سال این افراد تلاش می‌کنند که خود را تبرئه کنند. نسل جدید با آنچه رخ داده آشنایی ندارد و نسل قدیم گویی فراموش کردند. به نظر شما بهتر نیست که یک چشم اندازی از این دوران ارائه شود که چه به سر انقلابیون آمده است؟ بیشتر سعی کردند فراموش کنند. من واقعا باید ابراز تاسف کنم که در کشور کم کاری‌هایی صورت می‌گیرد. روز گذشته (25 دیماه) یک جلسه‌ای با حضور انقلابیونی که تحت شکنجه قرار گرفته بودند در موزه عبرت برگزار شد اما متاسفانه حتی یک خبرنگار هم در آن مراسم حضور نداشت. ثابتی ملعون، کتابی را به نگارش درآورده است که اصلا شکنجه در ایران وجود نداشته است به همین دلیل برادران به تکاپو افتادند تا برنامه‌ای برگزار کنند. در این مراسم یک سری شکنجه شده‌ها سخنرانی کردند اگر نامحرمی نبود شاید جای شکنجه‌ها را نشان می‌دادند. من به خاطر دارم که در اعتصاب غذایی که در سن موریس فرانسه گذاشته شده بود شهید محمد منتظری که خداوند با شهدای کربلا ایشان را محشور کند! بعد از شهادت حاج آقا مصطفی این اعتصاب غذا را راه اندخت. همانجا اتاقی در نظر گرفته شده بود من خبرنگارهای خانم را جمع کردم و تمام جای شکنجه‌ها، شلاق‌ها و سیگار خاموش کردن‌ها را نشان دادم تا بفهمند که زندان شاه چه طور جایی است و گفتم که من از زندان شاه فرار کردم. محمد منتظری هم جای شکنجه‌های خود را نشان داد. به نظر من حلقه گمشده و عامل این فراموشی این است که ما همواره عادت کردیم که فردی یک کاری را انجام بدهد و بعد ما دنبال وی برویم. شما حتما خاطرات آقای عزت شاهی را خواندید که چه شکنجه‌هایی را تحمل کرده است. تمام این کتاب‌ها به نگارش درآمده است اما این کتاب‌ها تا زمانی که به زیان‌های عربی و انگلیسی ترجمه نشود فایده‌ای ندارد و کسی این مطلب را در سراسر جهان نمی‌خواند. برخی از کاربران به محض اینکه مطلع شدند شما تشریف می‌آوردید سوالاتی را مطرح کردند. امیدوارم مانند حرفی نباشد که یکی از نتیجه ‌هایم زده بود. ایشون چی گفته بود؟ نوه پنج ساله یکی از دخترانم گفته بود که مگر زن اسلحه دست می‌گیره که مامان مرضیه دست گرفته بود؟ من که باورم نمی‌شود زن بتواند بجنگد. اولین سوال اینکه می‌خواستم بدانم که موضع امام در مورد حق طلاق و حجاب چه بود؟ سوال دوم شما را ابتدا پاسخ می‌دهم. امام حجاب را همانی می‌دانستند که من در فرانسه داشتم. امام نفرمودندکه این حجاب نیست حتی به یاددارم که خانمی خدمت امام رسیدند و ایشان جوراب طوسی رنگ به پا داشتند و از امام پرسیدند که این جوراب ایراد دارد و امام پاسخ دادند چون ضخیم هست ایرادی ندارد. اما روزی که من از بیمارستان بعد از عمل زانو به دلیل ترکشی که به پایم اصابت کرده بود مرخص شدم با‌‌ همان حجاب مانتو و عصای زیر بغل به بیت رفتم و گفتم بعد از دیدن حضرت امام به منزل می‌روم. وقتی خدمت امام رسیدم حضرت رو به من کردند و گفتند :"شما چادر ندارید بگویم احمد یکی برایتان بخرد! "من خطاب به امام گفتم:" نه! چادر دارم اما وضعیتم ایجاب نمی کند."امام فرمودند:" شما با این عصا دیگر نمی‌توانید به کوه و دشت بروید و بجنگید، بهتر است چادر سرتان کنید؛ چادر حجاب بهتری است". ایشان بر واجب بودن چادر به عنوان حجاب تاکید نکردند همچنانکه رهبر معظم انقلاب هم حجاب را تنها چادر نمی‌دانند. اما راجع به حق طلاق باید گفت که من از حضرت امام چیزی نشنیدم اما شهید سعیدی رضوانه الله به من توصیه کردند که حق طلاق را از داماد بخرید. من به خاطر دارم که آن زمان شهید سعیدی به نظر امام خمینی استناد می‌کرد که بهتر است حق طلاق را برای عروس بخرید. من یادم نیست اما فکر می‌کنم آن زمان ده تومان یا پانزده تومان از دامادهایم حق طلاق را می‌خریدیم که بعدها خدای ناخواسته به مشکلی برخورد نکنیم . یکی از کاربران پرسیده است که چرا شما در ماجرای اوشین و محکومیت برخی از مدیران صدا و سیما پادرمیانی کردید. کسی که این خبر را به امام داده بود یک مقدار بی‌توجهی کرده بود؛ در ‌‌نهایت عده‌ای از مدیران صدا و سیما بازداشت شدند. من به همین دلیل خدمت آقای حاج احمد آقا و سپس امام خمینی رسیدم و واقعیت را بیان کردم خوشبختانه تا حدودی نظرامام تلطیف شد. مهم‌ترین علت پادرمیانی من این بود که دیدم برخی از مدیران به این دلیل با وجود سابقه مبارزاتی بازداشت شده بودند و واقعیت مطلب خوب منتقل نشده بود. یکی از کاربران این سوال را پرسیده است که چرا در سال 88 پشت سر ولی فقیه حاضرنشدید؟ البته این کاربر در انتها از طرح این سوال عذر خواهی کرده است. هرکس وظیفه دارد که شبهاتی که برای وی مطرح می‌شود را بپرسد اما واقعیت این است که من باور نمی‌کنم که کسی من را به عدم حمایت از رهبر انقلاب متهم کند. من در پل یادگارامام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم. من همانجا به این خانم‌ها گفتم که شما لااقل لباس درستی بپوشید تا به این سید اینقدر ظلم نکنید در ‌‌نهایت راننده من را نجات داد. چه کسی گفته است که من پشت سر آقا نایستادم؟! درضمن ندیدن دال بر نبودن نیست. یکی از شما پرسیده است که فکر می‌کردید نتیجه زحمات شما وضعیت فعلی شود؟ آن چیزی که ما فکر می‌کردیم مهم نیست آن چیزی که حضرت امام روی آن تاکید داشتند حفظ اسلام بوده است خوشبختانه اسلام با فدا کردن جان عزیزان و جانباز شدن تعداد زیادی از افراد حفظ شد. معلوم نیست که آیا ما می‌توانیم جواب این جانبازان را در قیامت بدهیم یا خیر. امیدواریم که برنامه ریزان جامعه به هوش بیایند. کسانی که سر و گوششان می‌جنبد را خداوند هدایت کند. به هرحال اسلام در حال پیاده شدن در جامعه است و باید بستری را فراهم کرد که مشکلات موجود برطرف شود. یکی از کاربران این سوال را پرسیده که آینده کشور را چه می‌دانید و از نظر شما مهم‌ترین چالش این نظام درآینده چه خواهد بود؟ ما برای حفظ این نظام باید سرمایه گذاری مناسب انجام دهیم اما در عین حال باید تک تک افراد ارتقا پیدا کنند. متاسفانه در حال حاضر زنان به یک صورت گرفتار شدند و بسیاری از جوانان ما نیز در دام اعتیاد افتاده‌اند به نظر من باید سطح دشمن‌شناسی خودمان را بالا ببریم تا از عهده انهدام آن برآییم در این صورت آینده روشنی در انتظار ایران است. یکی دیگر از کاربران این سوال را پرسیده است که الگوی شما برای چریک شدن و فرماندهی سپاه چه بوده است؟ بخصوص اینکه در روز عاشورا نیز ما نشانی از شرکت نوامیس در جهاد ندیدیم. این‌‌ همان شبهه‌ای است که برخی از شبکه‌های ماهواره‌ای افراطی شیعی در حال ترویج آن هستند. من ابتدا لازم می‌دانم خدمت این کاربر شما که به صراحت گفته‌اند هیچ ردپایی از شرکت نوامیس در جنگ وجود نداشته است، بگویم که حضرت محمد (ص) امکان نداشت که در جنگی شرکت کنند و در آن جنگ یکی از همسران آن حضرت حضور نداشته باشند. این مساله را فراموش نکنید زنی که در کنار حضرت رسول می‌جنگید و جان حضرت را نجات داد، فردی بود که با مهارت شمشیر زنی را آموخته بود. عمه پیامبر زمانی که فردی یهودی به خانه حمله کرد با شمشیر زدن توانست از همسران پیامبر دفاع کند. این مواردی است که زنان از خاندان عصمت و طهارت در عرصه جهاد حضور پیدا می‌کردند. فردی که این سوال را مطرح کرده است فردی است که چندان اشرافی به تاریخ ندارد واگر هم آشنایی دارد می‌خواهد یک پوشش از تفکرات خود را به آن بیافزایند تا حقیقت مشخص نشود. از سوی دیگر من زمانی به فرماندهی سپاه منصوب شدم که هنوز انقلاب ما به ثبات نرسیده بود‌‌ همان زمان آقایان حاضر در همدان کسانی بودند که دوره نظامی را طی نکرده بودند در حالیکه من در سوریه و لبنان دوره‌های نظامی و جنگ چریکی و تن به تن را طی کرده بودم. به همین دلیل شهید مدنی رضوانه الله حکم مستقیم من را برای فرماندهی سپاه امضا کردند حال اگر این افراد روحانیت را قبول ندارند دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی‌ماند. *یکی از کاربران این سوال را پرسیده است که چرا با آن سابقه درخشان صحنه سیاست را ترک کردید؟ من با توجه به وضعیت جسمانی خودم لازم است تا از فعالیت زیاد خودداری کنم. حضرت امام (رضوان الله) می‌گفتند من وقتی وارد بیمارستان می‌شوم مقلد پزشکان می‌شوم. به هرحال ما نیز از ایشان تبعیت می‌کنیم و رنج این محرومیت را به جان می‌خریم اما با این وجود هرگز از عرصه سیاست کناره گیری نکردم. الان که در سالگرد فرار شاه از ایران این مصاحبه را انجام دادید چه خاطره‌ای از 34 سال قبل دارید که خبر فرار شاه از ایران را به امام دادید؟ من همین الان هم‌‌ همان حس را می‌توانم تجربه کنم به یاد دارم که با شور و شعف زیادی این خبر را به امام دادم اما‌‌ همان زمان امام بسیار سرد برخورد کرد و گفت خب! این مقطع زمانی سالگرد تاسیس شورای انقلاب است آیا شما در جریان ملاقات امام با شهید مطهری قرار گرفتید؟ زیاد نه. شهید مطهری آمدند اما من در جریان قرار نگرفتم. آن زمان تلاش می‌شد تا خیلی چیز‌ها سری باقی بماند و یک دیدار معمولی جلوه کند. آن زمان شهید مطهری و خلخالی و... تشریف آورده بودند و با امام دیدار کردند. در آن زمان روزی خانم به دیدن یکی از بستگان خود رفته بودند. امام من را صدا کردند و فرمودند:" خواهر طاهره به این آقایان بگویید که نهار پیش ما بیایند." من این خبر را به آقایان مطهری و... دادم. آن زمان من آبگوشت مرغی را که برای امام درست کرده بودم به پنج قسمت تقسیم کردم و خدمت امام بردم علت درست کردن آبگوشت مرغ به این خاطر بود که آنجا گوشت حلال به سختی پیدا می‌شد. زمانی که آبگوشت‌ها را گذاشتم امام گفتند:" ناهار خودتان را برداشتید." من گفتم :" من با اجازه شما به آن ساختمان می‌روم." امام گفتند:" نمی‌شود باید از همین غذا بخورید." امام دستور دادند که یک ظرف بیاورید و از هرآبگوشت یه مقدار برداشتند و آبگوشت را به شش قسمت تقسیم کردند. امام دقت نظر بسیاری در این مورد داشتند از سوی دیگر عنایت خاصی به شهید مطهری داشتند که ایشان را ناهار مهمان کردند. در آن ساختمان ما همیشه تعداد زیادی تخم مرغ را آب پز می‌کردیم که به هرفرد به همراه یک نصفه نان فرانسوی و گوجه داده می‌شد. در آن زمان ما آنقدر تخم مرغ آب پز کردیم و به مهمانان دادیم که خبرنگاران خارجی از ما سوال می‌کردند که تخم مرغ نماد چه سمبلی در مذهب شما است که ما در جواب می‌گفتیم که نماد هیچ چیز نیست و فقط به دلیل ارزانی اینقدر مورد استفاده قرار می‌گیرد. به نظر شما چرا علیرغم آنکه در راس یک تشکیلات سیاسی زنان قرار گرفتید و حضرت امام توجه خاصی به حضور زنان داشتند اما با این وجود تشکیلات سیاسی زنان رشد خوبی را تجربه نکرد. دلیل واقعی این ضعف چیست منظور من تشکیات سیاسی و مذهبی زنان است. به نظر من مردان ما هنوز درک نکرده اند که نگرش امام نسبت به زنان چه بود. متاسفانه خانم‌ها نیز بعد از رسیدن به یک رشد اجتماعی همه چیز را فراموش می‌کنند هرچند مر‌دان نیز میدان را برای حضور زنان باز نمی‌کنند تا زمانیکه جامعه ما از تعادلی برخوردار نشود این مشکلات همچنان وجود دارد به همین دلیل آمار طلاق رشد پیدا کرده است. باید بستری در جامعه فراهم شود تا مردان و زنان از پله پنجم به 25 برسند اما حضور زنان نباید مانع رسیدگی به بچه داری و شوهر داری آن‌ها شود زیرا مادر بودن بالا‌ترین رتبه است. در احادیث نیامده که هر کسی که هر روز روزه گرفت و نماز شب خواند بهشت زیر پایش است یا زنی که مطیع محض شوهرش بود بهشت زیر پایش است بلکه تاکید شده که بهشت زیر پای مادران است. اگر مادران در ایفای نقش خود کوتاهی کنند وضعیت اجتماعی به مراتب بد‌تر می‌شود همچنانکه در حال حاضر شاهد هستیم که چقدر از نوجوانان ما درگیر اعتیاد هستند و از سنین پایین سیگار کشیدن را شروع می‌کنند. این معضل، حاصل کوتاهی مادران در تربیت فرزندان است زیرا خانواده در گام نخست تربیت بچه را برعهده دارد و باید مادران در ایفای این نقش خود مسئولانه رفتار کنند و زنان ما برای تربیت فرزندان باید دانش و آگاهی خود را ارتقا بدهند. به نظر می‌رسد که قید و بندهای تفکر اسلام سیاسی به عنوان مانعی برای تشکیلات سیاسی زنان عمل کرده است در این مورد چه ارزیابی دارید؟ تحجر در تفکر مردان مانع رشد زنان شده است این تحجر در تارو پود تفکر بسیاری از مردان جامعه وجود دارد مردان در هر کسب و کاری که هستند از ادعاهایی خود را برخوردار می دانند و زنان را نادان تر از خود قلمداد می کنند. به همین دلیل امثال شما مشکلات عدیده ای را در این رابطه می بینید. شما در دوره‌ای به هجرت سیاسی دست زدید که این تفکر در بین جامعه چندان جا نیفتاده بود. شما اگر الگو نداشته باشید به خطا می‌روید. روایت و احادیث زیادی وجود دارد که نباید قران وحدیث را از هم جدا کنید. در آیات قرآنی بر هجرت سیاسی تاکید شده است این هجرت زن و مرد نمی‌شناسد. شما اگر آیات قرآنی را مورد توجه قرار بدهید می‌بینید که در گروهی که پیش نجاشی رفتند یک خانم حضور دارد. وقتی من در سوریه بودم هفده برادر حضور داشتند و من تنها زن گروه بودم. درست است که شما در همدان توی گوش کسی زدید.؟ در همدان یک فردی اصرار داشت که من اسلحه در اختیارش بگذارم البته من در حال حاضر از وضعیت ایشان خبری ندارم اما‌‌ همان زمان از مرگ نجاتش دادم زیرا آقای خلخالی برای ایشان حکم اعدام صادر کرده بود، در ‌‌نهایت من با آقای بهشتی صحبت کردم و ایشان گفتند که این آقا را بفرستید تهران و بدین ترتیب از مرگ نجات یافت. این فرد زمانیکه پیش شما صحبت می‌کرد آنچنان لنین و مارکس را برجسته می‌کرد که شما فکر می‌کردید این افراد قبل از پیامبر و ائمه به بهشت می‌روند. به نظر شما چه اراده‌ای وجود داشت که تمام این انقلابیون طراز اول در‌‌ همان یکی دو سال اول انقلاب به نوعی ترور شدند. این امتحان من و شماست. یکی از عرفا خواب خود را نقل می‌کند که مرده بود و زمانی که به بهشت رفته بود دیده بود که آقای بهشتی در حال سخنرانی است و همه شهدای انقلاب حضور داشتند آن عارف درخواست می‌کند که آقای مطهری را ببیند‌‌ همان زمان آقای بهشتی گفتند:" ما که اینجا هستیم هفته‌ای یک بار اجازه داریم آقای مطهری را ببینیم شما از راه نرسیده می‌خواهید ایشان را ببینید." امام بار‌ها تاکید کردند که کتاب‌های آقای مطهری تنظیم شده و تنظیم نشده گنج است. خاطره گفته نشده ای از دیدار خود با گورباچف دارید ؟ از دیدن شما به عنوان یک خانم تعجب نکرد؟ از همراهی با آیت الله جوادی املی چه خاطره ای دارید؟ زمانی که هواپیما در فرودگاه مسکو برزمین نشست من پشت سر آقای جوادی آملی و لاریجانی پا بر روی پلکان هواپیما گذاشتیم. گروه و هیئتی از وزیر امور خارجه ،مشاور مخصوص گورباچف و امام جماعت مسجد بزرگ مسکو و نیز تعدادی از دیپلمات های ایرانی به استقبال ما آمدند.وقتی ما از پله ها پایین می آمدیم متوجه شدم که تمامی آنها سرشان را بالا گرفته و به من نگاه می کنند. وقتی که پایین پله ها رسیدیم امام جماعت مسکو پیش آمد و ضمن خوشامد گویی،گفت :"در عرف دیپلماتیک مرسوم است که دسته گل را به رئیس هیئت و گروه اعزامی و میهمان تقدیم کنیم ولی اجازه بدهید که ما این دسته گل را به این خانم که حضورش با این پوشش برای ما تازگی دارد،بدهیم. سپس پیش آمد و سرش را کمی برای ادای احترام خم کرد و دسته گل را به دست اینجانب داد و من آن را تقدیم آقای جوادی آملی کردم و با بقیه مصافحه کرد و خوشامد گفت. حضرت امام در نظر داشت تا زنی در کنار مردان به شوروی بفرستد و اعلام کند که در جمهوری اسلامی ایران زنان نیز امور مهم و حکومتی حاضر و پیشتاز هستند. امام می خواست در کنار آن پیام مکتوب،پیامی شفاهی نیز به دنیا بدهد که ما در عمل بیش از هر مکتب دیگری به جایگاه واقعی زن ارج می نهیم و برایش ارزش قائلیم نه ارزش ابزاری بلکه معنایی . امام می خواست با گماردن یک زن در این هیئت به تمام تبلیغات غرب و شرق مبنی بر محدودیت زنان در جامعه اسلامی پایان دهد آنهم در آن زمان که رسانه های گروهی در غرب مرتب از محصور کردن زنان در جمهوری اسلامی قلم فرسایی می کردند. منبع: سایت خبر آنلاین

مکان سخنرانی امام خمینی(س) در مسجد اعظم قم ثبت ملی شد

معاون میراث فرهنگی قم گفت: مکان‌ - رخداد سخنرانی امام خمینی(س) در خرداد سال 42، در هشتمین اجلاس شورای سیاستگذاری ثبت آثار، در فهرست میراث ملی به ثبت رسید. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به نقل از معاونت میراث فرهنگی کشور، ˈعمار کاووسیˈ روز سه شنبه با بیان این مطلب افزود: امام خمینی (س) در این سخنرانی تاریخی، به شاه هشدار داد و این هشدار آغاز حرکت‌های انقلابی مردم ایران شد. کاووسی یادآور شد: مکان‌رخداد قیام 19 دی مردم در مدرسه خان(مدرسه آیت‌الله بروجردی) که طلاب در اعتراض به مقاله توهین آمیز به امام خمینی(س) تحصن کردند، نیز در فهرست میراث ملی ثبت شد. معاون میراث فرهنگی قم اظهار داشت: همچنین میدان شهدا(چهارراه بیمارستان سابق) قم که مکان‌رویداد کشتار مردم توسط عوامل رژیم طاغوت در 19 دی ماه سال 56 است، به ثبت ملی رسید. این مقام مسوول ادامه داد: مکان رخداد بیت امام که محل دستگیری ایشان توسط ماموران رژیم شاه و به زندان رفتن امان خمینی(س) پس از سخنرانی سال 42 بود، نیز در حافظه ملی ثبت شد. کاووسی اظهار داشت: مکان رخداد مدرسه فیضیه که در سال 54 مورد هجوم عوامل رژیم طاغوتی قرار گرفت و در پی آن طلاب از پشت‌بام به پایین پرت شده و به شهادت رسیدند نیز به عنوان مکان‌رخداد انقلابی در فهرست میراث ملی ثبت شد. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

ماجرای تهدید امام خمینی به اعدام در ترکیه

گفت: این منطقه را می‌بینی؟ چهل نفر از علمای ترکیه که علیه حکومت حرف زدند، در همین میدان اعدام شدند. حجت‌الاسلام قرائتی به ماجرای تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و تهدید ایشان به اعدام از سوی رئیس سازمان امنیت ترکیه اشاره کرد. به گزارش فارس، حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی از مفسران قرآن و از مبلغان موفق اسلامی، بیش از 30 سال است که به تدریس علوم و معارف قرآنی با زبانی شیرین و همه‌فهم می‌پردازد. برنامه تلویزیونی این مفسر قرآن با عنوان «درس‌هایی از قرآن» پنج‎شنبه هر هفته پس از خبر ساعت 19 از شبکه اول سیما پخش می‌شود که تکرار آن روزهای جمعه ساعت 14:30 از شبکه سیمای قرآن مشاهده است. با توجه به استقبال فراوان مخاطبان از برنامه «درس‌هایی از قرآن»،‌ متن کامل هر برنامه را که توسط پایگاه اینترنتی آن منتشر می‌شود؛ برای استفاده علاقه‌مندان قرار می‌دهیم. متن کامل سخنان حجت‌الاسلام قرائتی با موضوع «شیوه‌های تعلیم و تربیت» که در تاریخ 24 فروردین از شبکه اول سیما پخش ‌شد، در پی می‌آید: * عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان بحث ما راجع به تعلیم و تربیت است و شیوه‌های آموزش و تربیت. یکی از شیوه‌های آموزش و تربیت استفاده از تاریخ است. بارها در قرآن فرموده: «سیرُوا فِی الْأَرْض‏» (انعام/11) در زمین سیر کنید. این آیه‌ای است که غربی‌ها به آن عمل کردند، ما به آن کم عمل کردیم یا نکردیم. به اسم جهانگرد به اسم مستشار اقتصادی، مستشار نظامی، به نام‌های مختلف، دیپلمات، زیر و بم همه کشورها را حتی به اسم سم‌پاشی در زیر زمین خانه‌ها را فهمیدند چیست. به اسم سم‌پاشی مزارع، عدد درخت‌های ما را متوجه شدند. این «سیرُوا فِی الْأَرْض‏» است. منتها نه گردش برای لذت، برای تفریح همراه با رشد فکری. خوب، استفاده از تاریخ. امام که به ترکیه تبعید شد، رئیس امنیت ترکیه برای اینکه امام را بترساند، یک روز امام را سوار ماشین کرد و گفت: یک جایی برویم. او را برد و یک منطقه‌ای را نشان داد. گفت: این منطقه را می‌بینی؟ چهل نفر از علمای ترکیه که علیه حکومت حرف زدند، در همین میدان اعدام شدند. یعنی امام را برد، که بترساند. امام فرمود: عجب! ای کاش ما هم طوری اقدام می‌کردیم که اعدام می‌شدیم. دید بدتر شد. یعنی اگر لیموترش دست آدم عاقل بیفتد از همان لیموترش لیمونات درست می‌کند. رئیس امنیت ترکیه ایشان را برد که بترساند، ایشان بیشتر شجاع شد. گفت: معلوم می‌شود ما کوتاهی کردیم. علمای اهل سنت چهل نفرشان اینجا اعدام شدند؟! پس چرا علمای شیعه اعدام نشدند؟ گاهی بچه‌ها در خانه وحشت می‌کنند، ممکن است خدای ناکرده، خدای ناکرده، زبانم لال، یک بچه یک جا مثلاً نخواسته باشد به خانه بیاید، یا از خانه فرار کند، خانه گریز باشد. اگر پدرش دستش را بگیرد و یک گردش او را ببرد یا او را به پارک ببرد، نیازی به فرار نیست. در خانه‌ی چهل متری و آپارتمان 50 متر، 60 متر خوب بچه وحشتش می‌گیرد. یک خرده باید حالا که خانه تنگ است پدر و مادر با یک گردش این را جبران کنند. سکنجبین که می‌پزند، می‌چشند اگر دیدند ترش است شکرش را اضافه می‌کنند. اگر این بچه جایش تنگ است، یا درس‌هایش زیاد است پدر و مادر باید خوش اخلاق باشند. ایام امتحانی، ماه اردیبهشت و خرداد که بچه‌ها امتحان دارند، اینجا چون بچه‌ها درس زیاد می‌خوانند باید به غذای بچه‌ها، به اخلاق بچه‌ها، به محبت بچه‌ها بیشتر رسیدگی شود. چون باید جبران کنیم. اسلام به پیشنمازها گفته: اگر دیدید پشت سرتان آدم‌های ضعیفی هستند، مراعات آن افراد ضعیف را هم بکنید. خود قرآن می‌گوید: من وقتی می‌بینم افرادی ضعیف هستند کوتاه می‌آیم. «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فیکُمْ ضَعْفا» (انفال/66) یعنی حالا که شما ضعیف هستید من کوتاه می‌آیم. «سیرُوا فِی الْأَرْض‏» استفاده از تاریخ و تجربه. * پرسش و پاسخ، شیوه قرآن، پیامبر و اهل بیت(علیهم‌السلام) یکی از راه‌های تعلیم و تربیت که در اسلام هست شیوه‌ی سؤال و جواب است. بحث را به عنوان سؤال و جواب دربیاوریم. «أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِأَکْبَرِ الْکَبَائِر» (مستدرک/ج17/ص416) می‌خواهید به شما بگویم بزرگترین گناه چیست؟ می‌گویند: بگو. بعد آنوقت می‌گوید. این فرق می‌کند تا بگوییم که «الْحَاقَّةُ، مَا الْحَاقَّةُ، وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» (حاقه/1 تا3) بعد آیه را بگوید. «الْقارِعَةُ، مَا الْقارِعَةُ، وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ» (قارعه/1 تا3) بعد می‌گوید. «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أَدْرَئکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/1 و2) بعد می‌گوید: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیرْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ» (قدر/3) اینکه طرف را تشنه کنیم. «الم، ذَالِکَ الْکِتَب‏» (بقره/1و2) یعنی یک چیزی بگو که طرف تشنه شود و بعد حرفت را بزن. «هَلْ أَتاکَ حَدیثُ الْغاشِیَةِ» (غاشیه/1) می‌خواهی قصه‌اش را بگویم. بعد قصه‌اش را بگو. شما صاف به خانه بیایی به همسرت بگویی: فلانی سلامت را رساند. این یک نمره دارد. اما اگر به همسرت بگویی: می‌خواهی بگویم امروز چه کسی سلامت را رساند؟ می‌گوید: چه کسی بود؟ این را وادار کن که بپرسد چه کسی بود و بعد... سر کلاس مربیان و معلمین سؤال کنند. چرا خدا ما را در دنیا عذاب نمی‌کند؟ یا پاداش نمی‌دهد؟ چرا می‌گوید قیامت؟ بهتر نبود خدا هرکس خوب و بد بود، همین جا جواب می‌داد؟ چرا عذاب به قیامت می‌افتد؟ کیفر یا پاداش به قیامت می‌افتد؟ سؤال کن، بعد از بچه‌ها بخواه یک دقیقه فکر کنند. فکر می‌کنند بعد آنوقت بگو. این به دلشان می‌چسبد. سؤال و جواب! حرف را دفعتاً نزنید. * استفاده از مثال و تمثیل در بیان مطالب شیوه‌ی تمثیل؛ مثال خیلی مهم است. خیلی مسأله‌ی مهمی است. بعضی از بزرگان که سوادشان اصلاً از نظر علمی استاد من هستند، به من می‌گویند: ما تلویزیون که می‌نشینیم، می‌نشینیم ضرب المثل‌های تو را یاد بگیریم. گاهی یک ضرب المثل، مثلاً می‌خواهی بگویی: کلمات نماز را غلط بگویی معنایش عوض می‌شود. شما بگویی: «اللهم سل...» با سین، یا بگویی «اللهم صلّ». «س،ص،س،ص،س،ص»، «اللهم سَلّ...»، «اللهم صلِّ» اگر «سلِّ» بگویی یعنی خدایا او را بکش. «صلِّ» یعنی خدایا درود بفرست. آنوقت این را مثل می‌زنیم، آمپول در رگ بزنی شفا می‌دهد، در گوشت بزنی، درد می‌آید. شماره تلفن، 021 یک استان است، 031 یک استان دیگر است. دست را اینجا بگذاری احترام است، اینجا بگذاری مسخره است. اینجا بگذاری مسخره است. سوییچ ماشین دندانه‌اش اینطور باشد، باز می‌شود. دندانه‌هایش کم و زیاد شود باز نمی‌شود. یعنی با مثل قصه را... من این مثال را قبلاً در تلویزیون گفتم. می‌گویند: امام عسگری شهید می‌شود، امام زمان امام می‌شود. امام زمان(ع) وقتی امام شد 5 ساله بود. آیا می‌شود بچه‌ی 5 ساله امام شود؟ در تلویزیون مثل فلش کامپیوتر را زدم. و الآن دوباره تکرار می‌کنم. فلش کامپیوتر در جیبتان هست؟ یک فلش به ما بدهید. فوری! این چیزش را دربیاورید. با این فلش کامپیوتر مسأله‌ی امام زمان را مطرح می‌کنم. این فلش 1- فلز است. 2- یک سانت در یک سانت است. درونش هم پوک است، تو خالی است. یک فلزی یک سانت در یک سانت، وصل به کامپیوتر می‌کنیم. چند لحظه شده و نشده میلیون‌ها مطلب از آن فلز به آن فلز منتقل می‌شود. چطور بشر توانست علوم را از فلز به فلز منتقل کند. خدای بشر نمی‌تواند علم امام عسگری را به یک بچه‌ی 5 ساله منتقل کند؟ یک مثال است. آقا چهل سال گناه کردم چرا قرآن می‌گوید: «خالدین فیها» همیشه بسوزیم. یک مَثل، شما یک لحظه چاقو را به چشمت می‌زنی، تا ابد کور هستی! چاقو زدن یک ثانیه، کوری همیشه. یک مَثل همین است. در قرآن یک آیه داریم می‌گوید: هرچه خوبی است از خداست. هرچه بدی است از شما. «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه‏ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک‏» (نساء/79) سیئه از تو است، بدی از تو است. خوبی از خداست. چطور این آیه را تفسیر کنیم؟ با یک مَثل. کره‌ی زمین دور خودش و خورشید می‌گردد. همیشه یک جایش روشن است و یک جایش تاریک است. هرجایش روشن است از خورشید است. هرجایش تاریک است از خودش است. ما هم هرچه خوبی داریم از خداست، هرچه بدی داریم از خودمان است. یعنی این استفاده از تمثیل خیلی مسأله‌ی مهمی است. * نقش تکرار و تمرین در ماندگاری آموزه‌های دینی استفاده از تکرار؛ مثلاً در روایات داریم که حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی‏» (فقیه/ ج4/ ص420) خدایا به جانشینان ما رحم کن. دو مرتبه می‌گفت: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی‏» سه مرتبه فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی‏». خدا جانشینان... گفتند: یا رسول الله خلفای تو چه کسانی هستند که سه بار فرمودی؟ فرمود: علمای ربانی! علمای ربانی خلفای ما هستند. سه بار می‌گوید، این تکرار. یا مثلاً داریم «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَالٌ لَا یُزَکَّى‏» (کافی/ ج3/ ص504) دوبار می‌گوید، تکرار می‌کند. لعنت خدا، لعنت خدا بر مالی که زکاتش داده نشود. دو بار می‌گوید برای تأکید. یا مثلاً می‌بینیم سه بار در نامه نوشته: «عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْل‏» (فقیه/ ج1/ ص484) یا در سوره‌ی الرحمن، بالای سی بار می‌گوید: «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ». یک نعمت را می‌گوید، یک فاکتور می‌زند. اینطور نیست که سی قلم را با یک فاکتور بدهد. هر جنسی یک فاکتور دارد. هر یک نعمتی یک «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ» دارد. سه مرتبه حضرت فرمود: «إن الدین النصیحة إن الدین النصیحة إن الدین النصیحة» (روضة الواعظین/ ج2/ ص424) نصیحه یعنی خیرخواهی. روح دین این است که آدم دلش به حال دیگران بسوزد. موتوری دارد می‌رود، خانمش هم پشت سرش سوار کرده است. به لباس خانم باد می‌خورد، ممکن است به زیر پره‌های موتور برود. به او می‌گوییم: آقا مواظب باش یک وقت این خانم سرنگون نشود، خودت سرنگون نشوی. می‌گوید: به ما چه؟!می‌افتد چشمش باز می‌شود. چقدر بی‌خیال، بی غیرت! یک سنگ در جاده است این سنگ تیز است، ممکن است یک لاستیک را بترکاند. پیاده شویم سنگ را برداریم. ما که نیانداختیم! مگر من شهردار هستم. مگر من برای وزارت راه هستم؟ بی‌خیال! خیرخواه نیست. قرآن می‌گوید: حتی آنهایی که نمی‌توانند به جبهه بروند، پا ندارند بروند، چشم ندارند، دست ندارند به جبهه بروند، می‌گوید: «إِذا نَصَحُوا» (توبه/91) به شرطی که خیرخواهی کنند. جبهه نمی‌توانی بروی ولی خیرخواه جبهه باش. 1- استفاده از تاریخ، 2- سؤال و جواب 3- استفاده از مثال. یک کتاب تمثیلات است، جیبی است، صد تا ضرب المثل است. هر ضرب المثلی هم پاسخ به یک شبهه فکری است. این تمثیلات را حق تمبر محفوظ هم نیست. هرکس می‌خواهد چاپ کند، چاپ کند به شرطی که نفروشد. مثلاً چاپ کند وزارتی، سازمانی، چاپ کند، در اختیار همکارانش مجانی بگذارد. هرکس می‌خواهد سود نبرد مجاز است. این کتاب برای من است. ضرب المثل‌هایی که مشکل را حل کرده است. که دو سه موردش را الان گفتم. مثل مَثَل فلش کامپیوتر، مثل چاقو در چشم! یک معلم یا مربی از این ضرب المثل‌ها خوب می‌تواند استفاده کند. تکرار، ضرب المثل، سؤال و جواب، تاریخ. * تحریک قوّه‌ی تفکر و حسّ کنجکاوی حس کنجکاوی را تحریک کنیم. این هم از ابزار تعلیم و تربیت است. یعنی وادار کنیم بچه‌ها خودشان هم فکر کنند. چند روز پیش یک کلاسی داشتم، یک آیه‌ای را نوشتم. گفتم: روی این آیه فکر کنید. ترجمه کردم، گفتم: حالا آیه را فهمیدید؟ خودتان روی آیه فکر کنید. وادار کنیم که بچه‌ها خودشان فکر کنند و از قرآن چیزی دربیاورند. حس کنجکاوی! یک بار حضرت فرمود: «اتقوا ذنوباً لا تغفر» بترسید از گناهانی که خدا نمی‌بخشد. گفت: نظر شما کدام است؟ یکی گفت: دزدی، یک گفت: نمی‌دانم چه... هرکسی یک گناهی را گفت. گفت: نه اینها نیست. آخر گفتند: یا رسول الله خودت بگو. آن گناهی را که خدا نمی‌بخشد چیست؟ فرمود: خدا گناهان کوچک را نمی‌بخشد. به خانم می‌گوییم: فُکلت بیرون است، گناه است. تو بنده‌ی خدا هستی، به شکرانه‌ی اینکه خدا به تو نعمت داده، زیبا آفریده، این زیبایی را برای شوهرت بگذار. تو قیمتی هستی. دختر قیمتی می‌گوید: نمی‌گذارم کسی از من لذت ببرد. مگر اینکه خرجی مرا بدهد. خانه، ماشین، تلفن، همه امکانات را هرکس خرجی مرا داد به من هم نگاه کند. این می‌گوید: نه من آرایش می‌کنم، جوان‌ها مرا مفت ببینید. خودش را حراج می‌کند. خودت را حراج نکن تو ارزش داری. خانمی که خودش را آرایش کرده و نشان می‌دهد، چرا خودت را حراج می‌کنی، تو حیف هستی. هرکس همه‌ی زندگی تو را تأمین کرد، حق دارد به تو نگاه کند. نه هرکس مفت کنار خیابان با یک بستنی، با یک لبخند، با یک تلفن و اسم ام اس، تو گران هستی، چرا خودت را حراج کردی؟ این مویت پیدا نباشد. آقای قرائتی حالا این دو تا تار مو را گیر نده. خیلی‌ها گناهان بزرگتر کردند. می‌گوید: این چیزی نیست. اینکه می‌گویی: چیزی نیست دیگر خدا نمی‌بخشد. ببین اگر من یک سنگی، از این سنگ‌های کوچک که به نان سنگک چسبیده، اگر من یک سنگ کوچک بزنم در سر شما، بگویی: آخ! بگویم: چیزی نیست. بگویم: چیزی نیست، شما بیشتر عصبانی می‌شوی. اما اگر یک سنگ یک کیلویی از دست من افتاد خورد روی پای شما، پای شما خونی شد، بگویم: ببخشید، می‌بخشی. یک کیلو را می‌بخشی، یک مثقال را نمی‌بخشید. چون یک مثقال را می‌گویم: چیزی نیست. تفاوت گناهان کوچک و بزرگ در بخشش و آمرزش شما مبلغ سنگینی بدهکار باشید. بروید نزد بستانکار بگویید: آقا من یک مقدار به شما بدهکار هستم، فعلاً ندارم. انشاءالله بعداً می‌دهم. می‌گوید: خیلی خوب باشد. اما اگر یک مبلغ کمی بدهکار هستی، حالا چه خبر است، دو فلس از ما می‌خواهی. چیزی نیست! طرف از این بیشتر ناراحت می‌شود. شما بگو چیزی هست، ندارم بدهم. قابل اغماض است. اما بگویی: چیزی نیست آدم لجش می‌گیرد. یک شاگرد سر کلاس نیاید، عذرخواهی کند. آدم او را می‌بخشد. اما یک شاگرد سر کلاس بیاید هی به معلم چنین کند. معلم بگوید: گوش بده. آخر چیزی نیست! خود شما چه حالی می‌شوید که کار کوچک را آدم بگوید چیزی نیست؟ حالا دو تا مو که چیزی نیست. حالا اینها که... حالا یک شب که شب عروسی، بگذار اینها... حرف نماز را نزن. عروس آرایش کرده حالا وضو بگیرد، کلی لاک به دست‌هایش زده است. حالا یک شب که صد شب نمی‌شود. حالا نمازت را بعد بخوان. اینکه آدم بگوید: حالا شب عروسی است، حالا مهمانی است، حالا... گناهی که آدم انجام بدهد، بگوید: این چیزی نیست. خدا این را نمی‌بخشد. میکروب چیزی نیست، کوچولو است ولی یک آدم را از پا درمی‌آورد. پوست خیار چیزی نیست، ولی یک وزنه بردار حرفه‌ای را ممکن است ویلچری‌اش کند. خود ما هم همینطور هستیم. اگر من عمامه‌ام را یک دو سانت جلوتر بگذارم، مثلاً اینجا بگذارم، دادگاه ویژه روحانیت مرا می‌گیرد. از تلویزیون هم مرا بیرون می‌کنند. می‌گویم: این که چیزی نیست. می‌گویند: نه چیزی نیست. حرام هم نیست، اما این کاری که کردی دیگر جایت در تلویزیون نیست. خود خانمی که می‌گوید: این دو تا مو چیزی نیست، اگر ببیند من عمامه‌ام را روی دماغم گذاشتم، این دیگر تا آخر عمرش به حرف من گوش نمی‌دهد. چرا می‌گویی چیزی نیست؟ مال مردم چیزی است. خلاف خدا چیزی است. اینهایی که چیزی نیست آدم را از پا درمی‌آورد. اینهایی که چیزی نیست چون آدم گناهان بزرگ را می‌بیند یادش است چه غلطی کرده است، تا می‌گویند: گناهکار هی یاد گناه بزرگ می‌افتد، می‌گوید: خدایا مرا ببخش. اما گناه کوچولوها را اصلاً می‌گوید: چیزی نیست. توبه هم نمی‌کند و لذا این اثر خودش را دارد. تریاک مهم است، سیگار که چیزی نیست. ولی همین که چیزی نیست، چیزی نیست برایت تنگی سینه می‌آورد. یکی از روش‌های تربیت این است که سؤال کنیم. اول پیغمبر فرمود: چه گناهی است که خدا نمی‌بخشد؟ در مردم ولوله می‌اندازد. تو بگو، تو بگو، تو بگو، خوب که حرف‌هایشان را جمع‌بندی کرد، می‌گوید: نه، هیچ‌کدام از اینها نیست. آن گناهی که آدم بگوید: چیزی نیست. یک کسی یک نماز غلط خواند، به او گفتند: آقا این نماز تو غلط بود. گفت: برو. اینقدر خدا تارک الصلاة دارد که الآن فرشته‌ها سر همین نماز من دعوایشان است. او می‌گوید: به من بده ببرم، او می‌گوید: به من بده ببرم. (خنده حضار) خوب آن تارک‌الصلاة‌ها را ممکن است خدا ببخشد، ولی اینکه هم نماز غلط می‌خواند و می‌گوید: اینکه چیزی نیست. * ابهام و کلی گویی ابهام و کلی گویی؛ بعد توضیح بدهیم. ببین اگر من در دستم انگشتر باشد، ممکن است اصلاً شما یک ساعت هم به دست و انگشتر من نگاه کنید، یادتان برود. اما اگر اول کلی گفتم، گفتند: چه در دست من است؟ یک خرده فکر کردید و بعد گفتم: انگشتر، این می‌ماند. طلبه‌ها یک اصطلاحی دارند می‌گویند: مثل خلاصه‌ی اخبار و مشروح اخبار. تیتر روزنامه، بعد مشروح آن در صفحه‌های بعد. اول آدم یک چیز کلی بگوید، بعد مفصل بگوید. پیغمبر فرمود: از گل قشنگی که روی کود است بپرهیزید. «إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَن‏» (کافی/ ج5/ ص332) دوری کنید از گل‌های زیبایی که ریشه‌اش در پهن است. گفتند: یعنی چه؟ گفتند: یا رسول الله! «وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَن‏»؟ گل قشنگی که ریشه‌اش در پهن است که بپرهیزیم چیست؟ فرمود: دختر خوشگلی که در خانواده‌ی نا اهل است. خانواده، خانواده‌ی خوبی نیست. ولی دختر قشنگ است. می‌گوید: از این دخترها بترسید. پسر سوپر دولوکس است، آدم نگاهش می‌کند به! کاش این داماد ما می‌شد. کیلویی خوب است. اما معلول فکری است. فکرش انحراف دارد. خانه لوکس است، پایه‌هایش خراب است. ولی حضرت نفرمود: دختر زیبایی که در خانواده‌ی نا اهل است، بترسید، فرمود: از گل زیبایی که ریشه‌هایش در آلودگی‌ها بدست آمده است. بعد گفتند: یا رسول الله چیست؟ بعد آنوقت امام... یعنی آدم یک چیز کلی بگوید، بعد این را باز کند. این هم یک شیوه‌ای است. * بهره‌گیری از موقعیت‌های مکانی و زمانی در تعلیم و تربیت استفاده از صحنه‌های موجود؛ از همان صحنه‌های موجود استفاده کنید. عرض کنم به حضور شما که... صلواتی بفرستید (صلوات حضار) مثلاً حضرت می‌بیند که پاییز شده، برگ درخت‌ها می‌ریزد. خوب یک صحنه موجود است که باد می‌آید و برگ درخت‌ها می‌ریزد. فرمود: دو تا مؤمن که به هم دست بدهند، دو تا مؤمن یعنی مرد با مرد، زن با زن، نه یعنی زن و مرد. گاهی وقت‌ها ما گفتیم اگر کسی به کسی بگوید: من دوستت دارم، ثواب است. گفت: خوب پس این جوان‌ها به این عمل می‌کنند. هرکسی را دوست دارند، می‌گویند: دوست دارم.گفتم: نه آن یک معنای دیگر دارد. پاییز است برگ‌ها زرد است، باد می‌آید و برگ‌ها می‌ریزد. این یک صحنه موجود است. حضرت فرمود: دو تا مؤمن که به هم دست بدهند، مادامی که دستشان در دست همدیگر است، گناهانشان مثل برگ درخت‌ها می‌ریزد. یعنی از همین استفاده می‌کند. استفاده از صحنه‌ها موجود! کسی خدمت امام آمد گفت: آقا قیام کن علیه بنی عباس. شما طرفدار داری. شیعه‌ها مرید شما هستند. بلند شو یک کودتایی، انقلابی! حضرت فرمود: صحرا برویم. او را برداشت و در بیابان برد و یک گله میش بود، و با یک چوپان. گفت: برو این میش‌ها را بشمار. رفت و برگشت وگفت: زیاد نیستند هفت تا بود. حضرت فرمود: اگر هفت تا مرید جدی داشتم قیام می‌کردم. یعنی مریدان جدی من هفت تا هم نیستند. یعنی از همین استفاده کرد. این مهم است. یا صحنه‌سازی؛ امام صادق می‌خواست بگوید: هرکس به کسی ظلم کند به بدن کسی ضربه وارد کند باید دیه بدهد. امام صادق می‌خواست این را بگوید. صحنه سازی کرد. به یکی از اصحابش فرمود: شما به من اجازه می‌دهی دست شما را فشار بدهم. گفت: آقا خواهش می‌کنم. دست من در خدمت شما. امام صادق(ع) دست ایشان را گرفت و محکم فشار داد. وقتی فشار داد جای فشار روی دست ماند. حضرت فرمود: اگر کسی به همین مقدار دست کسی را فشار بدهد، که جای این فشار بماند باید جریمه بدهد. منتها این را صاف ننشست بگوید: هرگاه کسی به بدن کسی لطمه‌ای وارد کند باید جریمه بدهد. نه! اجازه گرفت. دستی را فشار داد، جای این فشار ماند و بعد از این استفاده کرد. عملی... گاهی وقت‌ها برای آموزش و برای محبت امامان ما خودشان را نازل می‌کردند. امیرالمؤمنین آمد خانه‌ی یک یتیمی، به یتیم گفت: عزیز! پسرم، عزیزم! هرچه به این حرف زد، این بچه یتیم همینطور نگاه کرد.هرچه امیرالمؤمنین خواست این را یک طوری بخنداند، شادش کند، دید نمی‌شود. با زانوها و دست‌هایش راه رفت. بَع بَع، مَع، صدای بزغاله کرد. این بچه خندید. یکی آمد گفت: بابا تو امیرالمؤمنین هستی، رئیس حکومت اسلامی هستی. صدای بز می‌کنی؟! فرمود: طوری نیست، من صدای بز می‌کنم یتیم بخندد. ببینید این ایجاد صحنه‌ها، اینکه آدم خودش را پایین ببرد. اینکه بخواهد دست یک کسی را فشار بدهد اجازه بگیرد. ما اصلاً راحت در خانه‌ی مردم پارک می‌کنیم، اجازه هم نمی‌گیریم. لحن گفتن فرق دارد. به ما گفتند اگر وارد مسجد شدی، آقا رکوع بود نگو: یا الله!مگر ما نوکر تو هستیم، همینطور دولا بایستیم، تو زودتر بیا. حاضر است سه هزار نفر، دو هزار نفر، صد نفر را همینطور دولا نگه دارد، چه خبر است، آقا برسد. خوب چه کنیم؟ می‌گوید: بگو «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» (بقره/153) یعنی مردم اگر صبر کنید، خدا با شماست. یعنی اینطور نیست که من به جماعت برسم، یک چیزی هم گیر شما می‌آید. یک جوانی خواست یک پیرمردی را ببوسد، روبوسی کند پیرمرد گفت: ببوس، یک چیز گیر من می‌آید. حالا اینطور نیست که تو به جماعت برسی، یک چیزی هم گیر ما می‌آید. «ِإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» نگو: یا الله، یا الله معنایش این است که بایست تا من برسم. ما نوکر تو نیستیم که بایستیم. اما وقتی گفتی «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» یعنی چه؟ یعنی تو نوکر من نیستی ولی وقتی صبر کردی، یک چیزی هم به تو می‌دهم. لحن‌ها فرق می‌کند. حرکات دست، خیلی چیزها را باید با هیجان گفت. با آهنگ‌های مختلف، ما الآن الله اکبرمان هر کدامش یک آهنگی دارد. اگر 22 بهمن بود می‌گوییم: الله اکبر! در راهپیمایی بود می‌گویید: الله اکبر! نماز بود می‌گوییم: الله اکبر! تعجب کردیم می‌گوییم: الله اکبر! مکبر بودیم می‌گوییم: سمع الله لمن حمده، الله اکبر! یعنی با آهنگ‌های مختلف کد تعیین می‌کنیم که این چه الله اکبری است. مثل بوق ماشین، بوق عروس با بوق فحش فرق می‌کند. راننده‌هایی که بوق می‌زنند، شش رقم بوق داریم. بوق سلام، بوق فحش، بوق عروسی. یک پیر زن و پیر مردی در یک ماشینی نشسته بودند. گفتند: خوب ما پنجاه سال پیش که عروسی کردیم بوق نزدیم، ماشین نبود، بوق نبود، بگذار ما در بیابان بوق بزنیم، قضایش را انجام بدهیم. به شوفر گفتم: آقا یک خرده بوق بزن که اینها از مشکل در بیایند. حرکت دست، یک بنده خدایی وقتی می‌خواست دستش را حرکت بدهد، ناشیانه حرکت می‌داد. همچین می‌کرد. می‌گفت که: یوسف هم در چاه رفت. پیغمبر بزرگوار هم معراج رفت. (خنده حضار) یعنی اصلاً ضد... هرچه می‌گفت دست و پایش ضد لبش بود. باید معلم حرکاتش، چشم و ابرویش، رنگ لباس خیلی مهم است. شما الآن لباس مرا ببینید. حالا هم ببینید. من بارها گفتم و باز هم خواهم گفت. سر کلاس باید رنگ معلم شاد باشد. چادر سیاه برای خیابان، چه گناهی کرده یک دختر می‌خواهد یک چیزی یاد بگیرد، هفت ساعت سیاه نگاه کند. تخته سیاه را هم سفید کردند، وایت بردش کردند، سبزش کردند، لباس مشکی برای خیابان خوب است. البته نه شادی که چشمک بزند. شاد آرام، شاد دلنواز، رنگ مشکی خوب نیست. رنگ قرمز هم خوب نیست. روایت داریم. حضرت دید یک قافله‌ای جاجیمی که روی شتر انداختند، پارچه‌ای که روی شتر انداختند، قرمز است. فرمود: این پارچه‌ی قرمز را انداختید روی شتر، سوار می‌شوید نگاهتان به این قرمز می‌افتد و برای چشمتان بد است. بردارید. چنان دویدند که شترها رم کردند. رنگ قرمز خوب نیست. رنگ باید رنگ شاد باشد. *بهره‌گیری از خنده و شادی در امر آموزش استفاده از خنده، در کلاس باید استفاده از خنده باشد. شرایط بدنی و طبی و بهداشتی را در نظر بگیرید. من شب‌های قدر مسجد دانشگاه تهران قرآن سر می‌گیرم. چون قبل از سخنرانی من دعای الغوث خواندند دو ساعت تقریباً نشستند، وقتی من روی منبر می‌روم، می‌گویم: آقا من تا منبر می‌روم همه شما بلند شوید بایستید. یک پنج دقیقه بایستید من دو تا حدیث بخوانم شما ایستاده گوش دهید. مگر لازم است آدم بنشیند حدیث گوش بدهد. شما ایستاده گوش بدهید. ضمناً وقتی می‌ایستید، یک کسی می‌خواهد بیرون برود، برود. یک کسی می‌خواهد جا به جا شود. یک کسی زانویش درد گرفته، اینقدر مردم به من دعا می‌کنند خدا پدرت را بیامرزد. بابا خوب زانویش درد گرفته، اجازه به او بدهید بلند شود. تنوع خیلی خوب است. در نماز یک حمد و قل هو الله گفتن بس است، حالا خم شو. خم شدی می‌گوید: بلند شو، سجده برو. یک نماز پنج دقیقه‌ای چند رقم تنوع دارد. تنوع مهم است. رنگ مهم است. بچه‌ می‌خواهد دستشویی برود، بگو برو. نخیر باشه زنگ استراحت برو. بابا اگر اجازه ندهید درس را نمی‌فهمد. اسلام گفته اگر ادرارت می‌آید، نماز جماعت را هم از خیرش بگذر. برو دستشویی نمازت را فرادی بخوان. جماعت خیلی ثواب دارد، خیلی ثواب دارد ولی اگر بناست ادرارت را نگه داری، از خیرش بگذر. می‌خواهد بخندد، خوب بگذار بخندد. نخند! این هم بدتر می‌کند. خوب وقتی خنده‌اش گرفته بگذار بخندد. جلوی فطرت را نگیرید. الآن خنده‌اش گرفته. ما یکجایی بودیم هروقت می‌خواستیم بخندیم این مربی ما می‌گفت: آقا شما یک ربع دیگر بخند. خوب یک ربع دیگر خنده‌ام نمی‌گیرد. (خنده حضار) اینکه دست خودم نیست. من یک دهم حرف‌هایم را هم نزدم. معلمی کار سختی است، معلمی کار خداست. «الرَّحْمَانُ،عَلَّمَ الْقُرْءَانَ» (الرحمن/1 و2) یعنی خدای رحمان، معلمی شغل خداست. شغل انبیا هم که پیغمبر فرمود. یک چیز دیگر هم عرض کنم. شغل جبرئیل هم هست. «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏» (نجم/5) یعنی معلمی شغل خداست. شغل جبرئیل است، شغل انبیاء است. کار سختی است. مایه‌های تعلیم و تربیت هم در قرآن است. ماشاءالله، بالاترین اساتید تعلیم و تربیت نسبت به قرآن باید بیایند شاگردی کنند، خیلی لطیفه در قرآن است. امیدوارم که خداوند دستتان را بگیرد و نسل آینده را خوب تربیت کنید. نسبت به نسل آینده خائن نباشید. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

گفتگوی خواندنی باآهنگساز"خمینی ای امام"

ما گروهمان را دو قسمت کردیم. یکسری از آنها سرود " خمینی ای امام " را در فرودگاه مهرآباد خواندند و یکسری نیز در بهشت زهرا(س) سرود "برخیزید ای شهیدان راه خدا" را خواندند. حمید شاهنگیان از جمله آهنگسازانی است که در سال‌های قبل و اوایل پیروزی انقلاب سهم مهمی در ساخ و توزیع سرودهای انقلابی داشته است. او می‌گوید که سرودهایی چون "خمینی ای امام" را پشت نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) ضبط و توزیع می‌کرده است. هر سال دهه فجر که می‌آید سرودهای انقلابی سال‌های دور ورد زبانمان می‌شود و با مرور آنها خاطرات روزهای دور را مرور می‌کنیم از روزهایی که این سرودها را با هزار عشق و علاقه در مدرسه‌هایمان اجرا می کردیم و چه رقابتی داشتیم برای اینکه تک‌خوان سرود هم باشیم. وقتی پای این سرودها در میان باشد، نمی‌شود از سیدحمید شاهنگیان یکی از اولین سازندگان سرودهای انقلابی یادی نکرد. او که فارغ‌التحصیل رشته مدیریت از دانشگاه شیکاگو است، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی کار ساخت سرودهای انقلابی را به تنهایی آغاز کرد. او در کارنامه هنری خود سرودهایی چون" خمینی ای امام"، " برخیزید ای شهیدان راه خدا"، "۱۷ شهریور" و ... را دارد. با او بازگشتی به گذشته داشته‌ایم و در مورد سرودهای انقلابی به گفتگو نشسته‌ایم. * چه موضوعی باعث که شما در آن برهه زمانی برای ساخت این سرودها اقدام کنید؟ - طبیعا شرایط تاریخی در هدایت افراد به سمت مسایل اجتماعی موثر است. در شرایط آن روزگار نیز همه مردم دست به دست هم دادند و همه ما یک هدفی داشتیم و آن هدف چیزی نبود جز پیروزی انقلاب اسلامی و پیاده شدن اسلام و سرنگونی طاغوت. در آن روزها همه دست به دست هم می‌دادند و هر کسی هر کاری از دست‌اش برمی‌آمد انجام می‌داد و من نیز در این سیل عظیم مردم، قطره‌ای از این دریای خروشان بودم که به حرکت درآمده بود و به نظر خودم کار خیلی ویژه‌ای در این زمینه نکرده‌ام. آن روزگار یکسری اتفاقات در مملکت می‌افتاد و من فکر می‌کردم این مسایل باید تثبیت و به اشکال مختلف در اذهان مردم تکرار شود تا از خاطره‌ها نرود. از جمله این حوادث، کشتار ۱۷ شهریور بود یا حوادث دیگری مثل حادثه ۱۳ آبان که اینها روزهای تاریخی انقلاب بود و ما باید ثبت آنها کاری صورت می‌دادیم. البته ما فکر نمی‌کردیم حرکت مردم به این زودی به پیروزی نهایی دست پیدا کند و این احتمال را می‌دادیم که برخی از این اتفاقات به مرور از یاد برود لذا سعی کردیم به واسطه شعر و موسیقی در تثبیت این حوادث قدمی برداریم. * و به همین دلیل سرود "۱۷ شهریور" را اجرا کردید؟ - اولین کاری که در این زمینه انجام شد، در مورد کشتار ۱۷ شهریور بود و سرودی بود که روی سخنش با شاه بود و با درود بر روان پاک شهدا و شهیدانی که در میدان شهدا کشته شده بودند، به شاه می‌گفت که جوانان را پر پر می‌کنی و روز ۱۷ شهریور روز ننگ توست و ۱۷ شهریور افتخار ماست و مبنای سرود این بود که نامی از شهدای ۱۷ شهریور در یادها بماند. * آیا همان روزها بازخورد کارهایتان را در جامعه می‌دیدید؟ - وقتی که در یک کویر یک خار بلندی هم ببینم به نظر یک درخت تنومند جلوه می‌کند. آن‌روزها چون هیچ کاری در این زمینه‌ها نبود، سرودهای ما به شکل اعجاب‌آوری منتشر می‌شد و دهن به دهن می‌گشت و نوار آن دست به دست می‌شد. در آن سال‌ها وقتی این سرودها ساخته می‌شد معمولا پشت نوار سخنرانی‌های حضرت امام خمینی (ره) که از خارج از کشور می‌آمد، اضافه می‌شد. حالا فرض کنید که مثلا امام یک ساعت صحبت فرموده بودند و نوار نیم ساعت دیگر جا داشت و سرودها را به اصطلاح در نوار مادر ضبط می کردند و از آن به بعد هر کسی که این نوارها را تکثیر می‌کرد، طبیعا این سرودها هم به انضمام آن تکثیر و به فاصله بسیار بسیار کوتاهی در سراسر کشور منتشر می‌شد. مردم هم یاد می گرفتند و آنها را در راهپیمایی‌ها می خواندند. یادم هست خیلی از آن سرودها به صورت دسته‌جمعی در تظاهرات‌ها خوانده می‌شد. * حتی در آن سال‌ها در شعارها هم از این سرودها استفاده می‌شد. - بله. اتفاقا خود من یادم هست که همین سرود ۱۷ شهریور را گروهی که آنها را نمی شناختم بر روی پل چوبی می‌خواندند. * بسیاری از سرودهای انقلابی را حمید سبزواری سروده است. چه زمانی شما با هم همکار شدید؟ فکر می‌کنم در ابتدای راه شما به تنهایی بسیاری از کارها را اجرا کردید. - کلیت ماجرا در مورد این سرودها این بود که هدف ما ثبت وقایع بود تا هم این آثار در تاریخ بمانند هم اینکه مردم بتوانند با خواندن این سرودها اتحاد و همنوایی بیشتری پیدا کنند. من در ابتدای راه به تنهایی این کارها را انجام می‌دادم و سپس دوستانی پیدا کردم که من را در این زمینه همراهی می‌کردند. * به هر حال پیدا کردن افراد معتمد آسان نبود. بله. به مرور دوستانی پیدا کردم که قابل اعتماد بودند و کم کم سرودها کیفیت بهتری پیدا کرد و بعد نیز شعرهای آقای حمید سبزواری وارد کارهای ما شد و کار با کیفیت بهتری جلو رفت. * موضوع و محتوای سرودها از قیام مردم می‌آمد؟ - اینکه در مورد چه موضوعی سرود ساخته شود، از سوی خود انقلاب و مردم تعیین می‌شد؛ مثلا کشتارهایی که اتفاق می‌افتاد و باید ثبت می‌شد یا مثلا شعارهای مردم که یکی از این شعارها، شعار زندانی سیاسی بود که در آن زمان مردم خواستار این بودند که دو زندانی بسیار شاخص که آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری بودند، آزاد شوند و مردم عکس های این دو بزرگوار را دستشان می‌گرفتند و ما برای آزادی زندانیان سیاسی سرود زندانی را ساختیم یا به خاطر همین شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی سرود آزادی را ساختیم. همگام با اتفاقاتی که رخ می داد ما سرودهای این حوادث را تدارک می‌دیدیم. بالاخره ما هم بخشی از اتفاقاتی بودیم که در مملکت می‌افتاد. اتفاقات روز جامعه و سرودهایی که ساخته می‌شد لازم و ملزوم یکدیگر بودند و همدیگر را تقویت می‌کردند. وقتی حوادثی اتفاق می افتاد ما سرودی می ساختیم و وقتی مردم را دعوت می کردیم "برخیزیم از برای آزادی، بستیزم از برای آزادی، تا گیریم خون بهای آزادی، بسپاریم سر به پای آزادی" این حرف‌ها زده می شد، مردم هم انگیزه بیشتری پیدا می‌کردند و حرکت خود را انجام می دادند و اینها به صورت عمل و عکس العمل یکدیگر بودند. در واقع شعارها و حرکت‌های مردمی و سرودها از هم تاثیر می‌پذیرفت.هم شعارها باعث می‌شد که این سرودها ساخته شوند و هم این سرودها باعث می شد که مردم هماهنگ‌تر شعار بدهند. * درباره دو سرودی که در کارهای شما شاخص‌تر هستند؛ "خمینی ای امام" و "برخیزید ای شهیدان راه خدا" که هنوز هم این دو سرود را در دهه فجر از رادیو و تلویزیون می‌شنویم، این دو سرود چگونه ساخته شدند؟ - محور حرکت انقلاب، حضرت امام (ره) بودند، نگاه ها به ایشان بود و هر حرکتی که ایشان انجام می دادند و هر اتفاقی که راجع به ایشان بود گیرایی و جذابیت خاص خودش را برای مردم داشت. آقای سبزواری دو شعر درباره حضرت امام (ره) سرود که من آن دو شعر را با هم ادغام کردم و از مجموع آن دو شعر ترکیبی بوجود آمد که از دل آن سرود "خمینی ای امام" بوجود آمد. طبیعا وقتی کار برای امام (ره) بود با استقبال بی نظیر مردم روبرو شد و همه جا دهن به دهن می‌گشت. آقای سبزواری انسان تیزهوشی بود و در مسایل سیاسی خیلی دقیق عمل می کرد. او حدس زد که امام (ره) اولین جایی که پس از ورود به ایران می روند، بهشت زهرا (س) است و با شهدا صحبت می‌کنند که این شعر برای این منظور ساخته شد که "برخیزید ای شهیدان راه خدا که امامتان آمده در کنار شما تا که سازد غرق بوسه مزارتان". این را آقای سبزواری سرود و ما نیز گروهی را برای این موضوع تدارک دیدیم و بچه ها تمرین کردند. البته ما گروهمان را دو قسمت کردیم. یکسری از آنها سرود " خمینی ای امام " را در فرودگاه مهرآباد خواندند و یکسری نیز در بهشت زهرا(س) سرود "برخیزید ای شهیدان راه خدا" را خواندند. ماندگاری این دو اثر هم مربوط به وابستگی این دو سرود به شهدا و امام راحل است و از برکت وجود حضرت امام و خون شهدا است که این دو سرود ماندگار شده است. * در فضای امنیتی سال ۵۷ چطور کار می‌کردید؟ آیا این مشکلاتی برای شما ایجاد نشد و اختلالی در ضبط این سرودها بوجود نمی‌آمد؟ - تا مدت‌ها به دلیل ترس از لو رفتن تنهایی کار می‌کردم و به کسی اعتماد نمی‌کردم تا اینکه یک اتفاق خوب افتاد و آن اتفاق این بود که از آنجا که خود من در توزیع نوارهای امام راحل که در پشت آن نیز همین سرودها ضبط می‌شد، شرکت می‌کردم، یک روز همین نوارها را به یک مغازه قنادی در محدوده چهار راه سرچشمه رساندم. بعد از ظهر که به همان جا بازگشتم دیدم که یک کسی از بازار آمده و می گوید که "بچه های فرانسه یک سرود خوانده اند مثل ماه" و من خیلی تعجب کردم و با خودم فکر کردم که عجب حسن تصادفی و بعد که شروع کرد به خواندن و توصیف سرود متوجه شدم که سرود خود من است. اتفاق خوب این بود که آنها فکر می‌کردند بچه های فرانسه این سرود را ساخته اند و تا مدت‌ها خیالمان از این بابت راحت بود و ساواک هم به خیال اینکه این سرودها از فرانسه آمده است و این مجموعه کارها به همراه سخنرانی های امام در فرانسه انجام می‌گیرد، خیلی دنبال این نبود که سازندگان سرودها را در ایران دستگیر کند. این مساله یک مقداری دست ما را باز و خیالمان را راحت کرد که کسی به سراغ مان نمی‌آید و این موضوع به ما فرصت داد که با دوستان دیگری هماهنگ بشویم و در فضای امن تری کارمان را انجام دهیم. آقایان حسین شمسایی، حسین صبحدل،عباس صالحی، محمدرضا شریفی‌نیا و حمید یگانه دوستانی بودند که بعدها در این کار با من همکاری کردند. * شریفی‌نیا در این میان چه کار می‌کرد؟ - شریفی‌نیا سابقه زیادی در حسینیه ارشاد داشت و فعالیت‌های فرهنگی زیادی انجام می‌داد. از طرفی صدای خوبی هم داشت و خوب دکلمه می کرد و آدم با شهامتی بود و متونی را که برای ما سخت بود او می‌خواند و خیلی خوب اجرا می‌کرد. *درباره دوستان دیگری که با شما همکاری می‌کردند، بفرمایید. - همه این افراد سابقه انقلابی داشتند. حسین شمسایی کسی بود که شعرهای سنگین آقای سبزواری را پشت میکروفن به خوبی اجرا می کرد. مثلا "طرب رمیده ز گلشن، چه گلستان است این / نشاط رفته ز مرغان، چه گلبانگ است این/ گلی نماند که گلچین از شاخسار نچید، چه آفت است چمن را، چه باغبان است این" را با صلابت می‌خواند. یا آقای حسین صبحدل که خدا اوا را رحمت کند، در حسینیه ارشاد آن اذان معروف و آن شعرهای انقلابی را به طور استوار و محکم می‌خواند. بالاخره هر کسی که در حسینیه ارشاد در کنار مرحوم دکتر شریعتی کار می کرد طبیعا باید از یک روحیه انقلابی بر خوردار می بود. اینها کسانی بودند که همدیگر را پیدا کردند و آقای صالحی هم توسط آقای صبحدل دعوت شد و با ما همکار شد. * در سرودهای انقلابی شما یک ویژگی جمع‌گرایی به عنون شاخصه اثر وجود دارد و از تک‌خوانی چندان اثری نیست. این یک انتخاب هدفمند بود؟ - واقعیت این بود که من و دیگر دوستان هیچ کداممان خواننده حرفه ای نبودیم. این یکی از دلایلی بود که ما تک‌خوان نداشتیم. دلیل دوم این بود که ما می خواستیم مردم به صورت جمعی یک حرفی را بزنند و اگر می خواستیم این کار را بکنیم باید خودمان نیز این سرودها را به صورت جمعی اجرا می‌کردیم و از طرف دیگر اگر تک خوانی می شد اینقدر گیرایی نداشت که یک جمعی این سرودها را اجرا می‌کردند. این جمع هم می تواند ۵ نفر تا ده هزار نفر باشد و ما هم هدفمان این بود که جمع این را بخواند و با هم همصدا بشوند تا صدایشان به جهان برسد. بالاخره باید صدا و فریاد انقلاب به گوش دنیا می‌رسید. به نظر خیلی معقول و طبیعی می‌آمد که به صورت جمعی کار کنیم و بر همین اساس همه سرودها به صورت کر و دسته جمعی اجرا شد. * ما بیشتر امروز این سرودها را با ساز و موسیقی می شنویم آیا کار موسیقی و سازبندی این آثار را نیز خودتان انجام دادید؟ - خیر. اوایل انقلاب بدون آهنگ و موسیقی این سرودها اجرا شد و بعد از انقلاب بود که بر روی این سرودها موسیقی گذاشته شد و نوازندگان حرفه‌ای این سرودها را با موسیقی اجرا کردند و بالاخره کار حرفه‌ای انجام شد. البته درباره بعضی از کارها که بعد از انقلاب با موسیقی ضبط شدند، چون هدفمان این بود که روح کارهای قبلی حفظ شود معمولا سعی می‌کردیم از خود بچه‌هایی که قبل از انقلاب این کارها را اجرا کردند، دوباره استفاده کنیم. مثلا کار "برخیزید ای شهیدان راه خدا" که این روزها هم پخش می‌شود، همان کاری است که بچه‌های اصلی گروه اجرا کرده‌اند. در واقع این آثاری که با موسیقی می شنوید با کیفیت استدیویی ضبط شده است و من این ملودی این کارها را ساختم یا با همان ملودی‌های من دوباره ساخته شدند. * و در پایان اینکه چرا سالیان سال است دیگر در عرصه موسیقی فعالیت متمرکز نمی کنید؟ - کار من مدیریت است و بیشتر کار مدیرتی انجام می دهم. تحصیلاتم مدیریت است و در حال حاضر در رشته تخصصی خودم مشغول هستم. در حوزه آهنگسازی یک روزی به حضور من نیاز بود که در آن زمان فعالیت می‌کردیم ولی امروز که هنرمندان متعهد هستند و جامعه نیز از کار آنها استفاده می‌کند، فکر می کنم که نیازی به حضور من نیست. البته من در این زمینه هم تحصیلات آکادمیک ندارم و بیشتر علاقه دارم که در کار مدیریت و رشته تحصلی خود فعالیت کنم. منبع: سایت خبری شفاف

ساواك عامل تقويت استبداد عصر پهلوي

دلايل داخلي تشكيل ساواك، از علل و دلايل خارجي شكل‌گيري آن قابل تفكيك نيست. مجموعه علل و عواملي كه بر شكل‌گيري سياست و رويكرد خارجي حكومت اثرگذار بود، با سلسله تحولات سياسي ـ اجتماعي داخلي پيوند نزديكي داشت. از آنجا كه رويكرد كلي سياست داخلي و خارجي ايران در راستاي اهداف و استراتژي منطقه‌اي و جهاني در حال شكل‌گيري غرب و به‌ ويژه امريكا بود، تشكيل نهادها و سازمانهايي نظير ساواك نيز نمي‌توانست جداي از اين مجموعه تحولات صورت گيرد. سركوب و منزوي ساختن گروههاي مختلف سياسي، اجتماعي و مذهبي كشور صرفاً خواسته محمدرضا شاه نبود، بلكه حاميان خارجي او و در رأس آنها امريكا نيز براي حفظ، تداوم و تحكيم موقعيتشان در ايران خواستار از ميان برداشتن اين گونه مخالفتها بودند. ضمن اينكه اگر امريكا و سيا در طرح تشكيل ساواك نقش كليدي بر عهده داشته باشند، مي‌شود گفت كه سركوب مخالفان رژيم نيز، توسط امريكا صورت گرفته است. بي‌مورد نبود كه برخي محققان تصريح ‌كرده‌اند ساواك به گونه‌اي عمل مي‌‌كرد كه گويا شاخه و زيرمجموعه‌اي از سيا است. منوچهر هاشمي آخرين مديركل اداره هشتم ساواك (ضدجاسوسي) كه پس از سقوط شاه كتابي دربارة كارنامه ساواك منتشر كرده، با برشمردن روند سركوب مخالفان سياسي رژيم پهلوي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 توسط فرمانداري نظامي، ضرورت ادامه سياست سركوب مخالفان در سالهاي آتي حيات رژيم پهلوي را به دست سازماني كارآمدتر، از دلايل مهم تشكيل ساواك برمي‌شمارد. منوچهر هاشمي خطرات متعددي كه مخالفان داخلي رژيم پهلوي را تهديد مي‌كرد، برشمرده و معتقد است كه اين خطرات نيازمند تأسيس سازماني پليسي ـ اطلاعاتي بود كه بر اين مخالفتها پايان دهد. وي تصريح مي‌كند كه امريكا مدتها قبل از تأسيس ساواك دست به سازماندهي و تجهيز مجدد واحدهاي اطلاعاتي ارتش زده بود و هنگامي كه نتايج دلخواه از آن حاصل نشد، تشكيل سازمان جديدي را مورد توجه قرار داد كه در هيئت ساواك ظهور و بروز يافت. به گفته او: هيچ‌كدام از سازمانهاي ياد شده، اعم از فرمانداري نظامي و واحدهاي ضداطلاعات در ارتش و شهرباني و ژاندارمري، واجد آن خصوصيات جامعي كه يك سازمان اطلاعات و امنيت بايد داشته باشد نبودند. فرمانداري نظامي بنا به ذات نظامي خود از جامعه فاصله داشت و خود را به عنوان يك قدرت فائقه براي مقابله با حركتهايي كه بر ضد نظام و رژيم برخاسته بودند يا احتمال به وجود آمدن آنها در آينده بود، شناسانده بود. در حاليكه يك سازمان اطلاعاتي بنا به طبيعت كار و اصل پنهانكاري، مي‌بايستي در يك چهارچوب جدا از هياهو، و حتي به صورت نامرئي عمل مي‌كرد، نه به صورت سازمان شناخته شده پرهياهو. وظيفه ضداطلاعات واحدهاي نظامي و انتظامي هم محدود به حوزة كار خود بود، لذا با در نظر گرفتن تمام جوانب امر، تصميم مقامات كشور، باز هم با صلاحديد كارشناسان غربي، و عمدتاً امريكا، بر آن شد كه در ايران هم مانند تقريباً همه كشورهاي پيشرفته دنيا، به منظور جمع‌آوري و تمركز اطلاعات مورد نياز كشور از لحاظ امنيت داخلي، و تأسيس واحد اطلاعات خارجي و ضدجاسوسي در آن، سازماني به وجود آيد و كليه فعاليتهاي ذكر شده در آن سازمان متمركز شود. با اين قصد و نيت بود كه سازمان اطلاعات و امنيت كشور در ماههاي پاياني سال 1325 تولد يافت و مجوز تأسيس آن از تصويب مجلس شوراي ملي گذشت. آنچه مسلم بود و برخلاف نظري كه برخي طرفداران رژيم پهلوي ابراز كرده‌اند تشكيل ساواك گامي در تحكيم و تقويت پايه‌هاي امنيت ملي و استقلال سياسي كشور نبود و اين سازمان مشابهت‌هاي بسياري با نظام پليسي ـ امنيتي شهرباني دوره رضاشاه داشت كه صرفاً در جهت تقويت پايه‌هاي نظام استبدادي او فعاليت مي‌كرد. آنچه هيچگاه مورد توجه قرار نگرفت احترام و حمايت از حقوق اساسي ملت و تقويت پايه‌هاي نظام حكومت مشروطه بود. بنابراين، به لحاظ داخلي ساواك سازماني بود كه اساساً براي رودررويي با مردم پا به عرصه وجود نهاد. هدف از تأسيس آن تقويت پايه‌هاي قدرت استبدادي حكومت، كه نشانه‌‌هاي آشكار وابستگي خارجي نيز در آن ديده مي‌شد، در برابر ميليونها مردمي بود كه از حقوق اساسي اجتماعي، سياسي و فردي خود محروم شده بودند. منصور رفيع‌زاده تصريح دارد كه دلايل داخلي تشكيل ساواك تابعي از طرحهاي بلندمدت سيا و امريكا در ايران بود. او معتقد است ساواك در داخل كشور جز سلب امنيت اجتماعي، سياسي و فردي كه كشور را به زنداني بزرگ تبديل كرده بود وظيفه ديگري نداشت و در حيطة خارجي هم جز تبعيت از طرحها و خواسته‌هاي امريكا و سيا وظيفه ديگري نمي‌شناخت. رفيع‌زاده كه نمايندگي ساواك را در امريكا به عهده داشت، به درستي تأكيد مي‌كند كه ساواك در عرصه داخلي كارنامه‌اي سياه از خود به نمايش گذاشت و با از ميان برداشتن مخالفان حكومت به مثابه شعبه‌اي از سيا در ايران و خاورميانه عمل مي‌كرد. هنگامي كه ساواك در اواخر سال 1335 تشكيل شد بيش از سه سال بود كه از كودتاي 28 مرداد 1332 مي‌گذشت. در اين فاصله تقريباً تمامي مخالفان سياسي حكومت سركوب شده بودند. طرفداران مصدق و گروههاي سياسي تشكيل دهنده جبهه ملي، ديگر جايي در عرصه سياسي نداشتند. نهضت مقاومت ملي هم كه از بقاياي اين گروهها تشكيل شده بود، ديگر رمقي نداشت. در همان حال حزب توده و گروههاي چپ به شدت سركوب شده، بسياري از اعضاي برجسته آن زنداني، اعدام و يا از كشور فرار كرده بودند. روحانيون و علماي مذهبي كه در رأس همه آنها آيت‌الله كاشاني جاي داشت، گوشه عزلت گزيده بود و فرمانداري نظامي كنترل شديدي بر اعمال و رفتار او داشت. فدائيان اسلام نيز كه در اعتراض به سياستهاي غيراصولي رژيم دست به تحركات جدي‌ زده و حتي بر آن بودند حسين علاء ـ عاقد قرارداد بغداد ـ را به قتل برسانند، از سوي فرمانداري نظامي تحت شديدترين فشارها قرار گرفتند و رهبران آن اعدام شدند. در همان حال، حكومت با كنسرسيوم نفت، پيمان بغداد، برگزاري انتخابات فرمايشي، مردم كشور را از نشاط سياسي ـ اجتماعي عاري ساخته، نظمي قبرستاني جايگزين آن ساخت. در همان حال با تقسيم غنايم نفت ايران و روند رو به گسترش نفوذ امريكا در اين كشور، دور جديدي از وابستگي سياسي، نظامي، اقتصادي و اطلاعاتي ايران به اردوگاه غرب، تحت رهبري امريكا، در حال تكوين بود. بدين ترتيب وقتي طرح تشكيل ساواك مورد توجه قرار گرفت، حاكمان داخلي و حاميان خارجي آنان بر آن بودند تا سياستهاي در پيش گرفته شده پس از كودتاي 28 مرداد 1332 را به گونه‌اي گسترده‌تر ادامه دهند. كارنامه ساواك طي سالهاي آتي آشكارا اين نظريه را اثبات مي‌كند: پس از 28 مرداد حكومت نظامي در كشور ما دائمي شد و از همان فرداي كودتا كشتار زير شكنجه، ترور در خيابان، ربودن مخالفين، حبس و تبعيد غيرقانوني و اعدام سياسي جزء لاينفك كشورداري گشت. و اين ترور متشكل و سازمان يافته با تشكيل ساواك (سازمان اطلاعات و امنيت كشور) وارد مرحله نويني گشت. در كشور ما دستگاه تروريستي و گانگستري عظيمي به وجود آمد كه در پيوند با سياهترين سازمانهاي جاسوسي و تروريستي امپرياليستي و صهيونيستي، از دست يازيدن به هيچ جنايت و هيچ عمل پليدي باك ندارد. اصول «اخلاقي» آن مافيايي است و مقياس جنايات آن به طور باورنكردني گسترده و وسيع. زندانهاي اين سازمان تروريستي ديگر بي‌نام و نشان است. دادگاههاي نظامي فرمايشي هم ديگر برايش ايجاد مزاحمت نمي‌كند. ربودن پنهاني هزاران نفر و نگاهداري آنان در شرايط دلخواه و به مدت دلخواه، تلاش براي سلب حيثيت و اعتبار و خدشه‌‌دار كردن شخصيت انساني زندانيان، كشتن زير شكنجه، و با گلوله از قفا، پنهان كردن اجساد قربانيان و دزديدن اموال مردم و در يك كلمه دست زدن به كثيف‌ترين اعمالي كه با حيثيت و شرف انساني و با حرمت جامعه بشري تناقض دارد ـ همه و همه اينها شيوه‌هايي است كه ساواك موجوديت خود را وابسته به وجود و اعمال آنها مي‌بيند وهر چه زمان مي‌گذرد بهيميت اين سازمان فرون‌تر مي‌شود و استغراق آن در باطلاق [باتلاق] جنايت و فساد عميق‌تر مي‌گردد. ما را قصد برشماري فهرست جنايات رژيم نيست. چنين كاري به چندين كتاب نيازمند است. ترديدي هم نيست كه اين كتابها به موقع خود نوشته خواهد شد. قصد ما تنها يادآوري اين واقعيت است كه در درون دستگاه دولتي ضدملي و ضددموكراتيك كنوني ـ كه در مجموع خويش «طبق قانون» به زبان مردم مي‌چرخد ـ دستگاه ترور سازمان يافته‌اي وجود دارد كه بر هيچ قانوني متكي نيست، جز خدمت به مرتجعترين و هارترين محافل دربار پهلوي و امپرياليسم. در حال حاضر دولت واقعي كه بقيه دستگاه دولتي را هم زير چكمه خود مي‌كوبد، همين دستگاه ترور و آدم‌كشي است. شخص شاه نيز درباره علل تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) اظهارنظر كرده است. او ضمن اينكه ساواك را سازماني نظير دستگاههاي اطلاعاتي كشورهايي چون امريكا، انگليس، فرانسه و غيره مي‌داند، مبارزه با كمونيسم و گروههاي مختلف چپ را دليل اصلي شكل‌گيري ساواك اعلام مي‌كند. شاه تصريح دارد كه ايران به خاطر داشتن مرزهاي طولاني با شوروي، همواره در معرض خطر بود و ساواك مأموريت يافت با سركوب حزب توده و ساير گروههاي چپ، خطر سلطه شوروي را در ايران از ميان بردارد: ساواك پس از ماجراي مصدق، به منظور مبارزه با عمليات براندازي كمونيستها در ايران تشكيل شد. من نمي‌خواستم نسبت به روية دول غربي در برابر كمونيستها، اظهارنظر و قضاوت كنم ولي فراموش نكنيم كه ايران داراي يك مرز مشترك طولاني با اتحاد جماهير شوروي است. گرچه ما موفق شديم با اين كشور روابط مودّت‌آميز حسن همجواري و همكاري اقتصادي برقرار كنيم، با اين وجود بايد بگويم كه پس از جنگ جهاني دوم، مناسبات ما خالي از اشكال و نشيب و فراز نبود. زيرا در سالهاي جنگ و تا 1325 قسمتي از خاك ايران در اشغال نيروهاي شوروي بود و سپس در آخرين ماههاي حكومت مصدق حزب توده چنان قدرت يافته بود كه اميد داشت ايران را تحت سلطة خود درآورد. پس ما ناچار شديم نه به خاطر دفاع از رژيم، بلكه به خاطر حفظ تماميت ملي، اين حزب را غيرقانوني و ممنوع اعلام كنيم. شاه در جايي ديگر، تشكيل ساواك را براي جلوگيري از اقدامات براندازانه‌اي مي‌داند كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در حال شكل‌گيري بود. وي تصريح مي‌كند كه براي تشكيل و تجهيز ساواك از سيا بهره گرفته شده بود: ايجاد ساواك، به منظور مبارزه با فعاليتهاي براندازي خارجي و داخلي عليه استقلال و تماميت ارضي ايران بود. مسئوليت بنيانگذاري ساواك در سال 1332 به سپهبد تيمور بختيار تفويض شد. وي در اين كار از «سيا» كمك خواست. تعداد زيادي از كارمندان ساواك براي طي دوره‌هاي آموزشي به امريكا رفتند و در ادارة مركزي «سيا» به كارآموزي پرداختند. همچنين دوره‌هاي كارآموزي و بازآموزي انفرادي و دسته‌جمعي، براي كارمندان سازمان اطلاعات و امنيت كشور در غالب سازمانهاي اطلاعاتي اروپاي غربي ترتيب يافت تا با روشهاي آنان آشنايي حاصل كنند. كريستين دلانوا در كتاب «ساواك» با برشمردن موارد بسياري از سلطه نظامهاي كمونيستي طرفدار شوروي در خاورميانه و قاره امريكا، تشكيل ساواك را در ايران توسط امريكا، اقدامي جهت جلوگيري از رخنه كمونيسم ارزيابي كرده است: ... استدلال امريكاييان چنين بود. البته، آنان از تار و مار شدن كمونيستها در ايران خشنود بودند. اما محدوديت سرويسهاي امنيتي ايران را كه منحصراً براي داخل كشور سازمان يافته بود به خوبي مي‌شناختند. از بعد از كودتاي 28 مرداد 32، مستشاران امريكايي در سرويسهاي امنيتي ايران كار مي‌كردند. آنها بودند كه تصميم گرفتند ادارات مختلف امنيتي را در يك سازمان واحد جمع‌ كنند كه وظيفه‌‌‌اش اساساً فعاليت ضدجاسوسي در جهت اتحاد جماهير شوروي باشد. امريكاييان ميان تهديد شوروي و خطر كمونيسم داخلي تفاوتي نمي‌ديدند. لذا، به جاي ايجاد دو سازمان مستقل، يكي براي مراقبت درون مرزي و ديگر براي مراقبت برون مرزي، هر دو وظيفه را درون سازمان واحدي متمركز كردند. مادة اول قانون تأسيس ساواك، گردآوري اطلاعات براي امنيت كشور بود و ماده دوم آن، تعقيب عمليات جاسوسي از هر سنخ. محسن مبصر از رؤساي شهرباني دوره پهلوي هم، ضمن اينكه تأسيس ساواك را در راستاي مبارزه با كمونيسم و حزب توده ارزيابي مي‌كند، تصريح دارد كه اين هدف هيچ‌گاه از سوي ساواك جدي گرفته نشد و اقدام مؤثري در مبارزه با حزب توده و گروههاي چپ صورت نگرفت. منوچهر هاشمي هم با ارائه تاريخچه‌اي از فعاليت كمونيستها و حزب توده در ايران دوره پهلوي و اقداماتي كه براي جلوگيري از گسترش مرام كمونيستي در ايران صورت گرفته بود، تشكيل ساواك را در راستاي تداوم اين مبارزه و از ميان برداشتن گروههاي چپ و حزب توده ارزيابي مي‌كند. مروري گذرا به كارنامه ساواك در طول حدود بيست و دو سال فعاليت آن، نشان مي‌دهد كه نمي‌توان مبارزه با حزب توده و كمونيسم را تنها علت تشكيل ساواك دانست. شايد به دلايل عديده‌اي، امريكا فكر مبارزه با كمونيسم را به حاكمان وقت ايران القا كرده باشد، اما آنچه شد آني نبود كه ادعا مي‌شد. البته ساواك در طول دوران فعاليت خود گروههاي چپ را نيز به شدت تحت تعقيب قرار مي‌داد، اما اين تنها مأموريت و يا حيطه عمل آن نبود، بلكه ساير گروههاي سياسي، مذهبي، فرهنگي و ... نيز هيچگاه از تيررس حملات اين سازمان در امان نماندند. روحانيون و علماي مبارز، گروههاي سياسي طرفدار مصدق (جبهه ملي ـ نهضت آزادي) و دهها گروه و تشكل ديگر، از سوي ساواك تحت تعقيب قرار گرفتند كه هيچ‌يك با گروه‌هاي چپ هم‌سويي نداشتند. بنابراين نمي‌توان پذيرفت كه تشكيل ساواك صرفاً براي مبارزه با كمونيسم و از ميان برداشتن گروههاي چپ و حزب توده در ايران بنيان نهاده شده باشد. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

ساواك، طرحي در راستاي توسعه شبكه سيا

مطرح است كه ساواك اساساً در پاسخ به هيچ نياز مغفول در كشور پديد نيامد. عملكرد آتي ساواك هم نشان داد كه هدف عمده آن تقويت بنياني نهادهاي مدني سياسي، اطلاعاتي ـ امنيتي كشور نبود. و اصولاً هم طرح تشكيل ساواك ابتكاري از سوي دولتمردان و هيئت حاكمه كشور نبود. حسين فردوست تشكيل ساواك را به سيا و امريكا نسبت مي‌دهد. وي معتقد است اين سازمان در راستاي توسعه شبكه‌هاي اطلاعاتي ـ امنيتي منطقه‌اي سيا تشكيل شد. محمد حسنين هيكل روزنامه‌نگار برجسته مصري هم كه كتابي دربارة انقلاب ايران و ريشه‌هاي آن نوشته، با برشمردن علايق و خواسته‌هاي سياسي، اقتصادي و استراتژيك امريكا در ايران پس از كودتاي 28 مرداد 32، تشكيل ساواك را مؤثرترين اقدام امريكا و سيا ارزيابي مي‌كند كه جهت تقويت علايق و منافع آني و بلندمدت آن كشور در اين منطقه احساس نياز مي‌شد. او ساواك را «بيش و كم شاخه‌اي از سيا به شمار» آورده كه عمده فعاليتهايش در راستاي اهداف امريكا شكل گرفته و هدايت شد. برخي ديگر از پژوهشگران نيز تحليل كرده‌اند كه بخشي از اهداف امريكا و سيا در تأسيس ساواك، به طرح آن كشور براي ريشه‌كن سازي كمونيسم و گروههاي چپ در ايران معطوف بود تا از طريق اين تشكيلات جديد، بر مشكلات احتمالي كه گمان مي‌رفت از ناحيه اين گروهها بر منافع امريكا در ايران وارد شود، جلوگيري كند و موقعيت سياسي شاه را نيز در رأس هرم قدرت تضمين نمايد. علاوه بر گروههاي چپ، ساواك بايد مخالفان سياسي، مذهبي او را نيز سركوب كند. قرينه ديگري كه محققان را به نقش سيا در تشكيل و راهبري ساواك هدايت مي‌كند عملكرد بعدي آن است به طوري كه هم‌زمان با تغيير و تحولاتي كه در سياستهاي دولتهاي احزاب دموكرات و جمهوريخواه امريكا بروز مي‌كرد و به تبع آن سياست‌گذاري و نگرش اين كشور در مناطقي نظير ايران دچار دگرگونيهاي مشابهي مي‌شد، در نوع عملكرد ساواك هم كه اقدامات و فعاليتهاي آن تابعي از سياستها و خواسته‌هاي سيا بود، تغييراتي همسو رخ مي‌داد. چنانكه وقتي دموكراتها سياست ويژه‌اي پيش روي دولتمردان پهلوي قرار مي‌دادند، به تبع آن رفتار ساواك نسبت به مخالفان و ساير وظايفي كه بر عهده داشت در چارچوب همان طرحهاي اعلام شده شكل مي‌گرفت؛ هنگامي نيز كه جمهوري‌خواهان اعمال سياستهاي خشن‌تري را به شاه توصيه مي‌كردند، هم‌زمان با آن، سيا هم ساواك را به همان مسير سوق مي‌داد. احمد فاروقي و ژان لووريه كه فصلي از كتاب مشتركشان ـ ايران بر ضد شاه ـ را به ساواك اختصاص داده‌اند و از آن تحت عنوان چشم و گوش شاه نام مي‌برند، تصريح مي‌كنند كه اين سازمان پليسي ـ اطلاعاتي اساساً تابعي از دستگاه اطلاعاتي امريكا «سيا» بود و سيا بر آن بود تا از طريق اين سازمان جديد، اهداف اطلاعاتي، امنيتي و سياسي خود را در ايران و ساير كشورهاي منطقه تسهيل بخشد. جان. دي. استمپل كارمند بخش سياسي ـ اطلاعاتي سفارت امريكا در تهران هم ديدگاهي مشابه دربارة نقش سيا در تشكيل و تجهيز ساواك دارد. وي تأكيد مي‌‌كند كه «سازمان امنيت و اطلاعات كشور [ساواك] ... آميزه‌اي از اف. بي. آي [F.B.I] و سي. آي. ا [CIA] امريكا بود.» ويليام سوليوان آخرين سفير امريكا در تهران هم بر اين نكته تأكيد دارد كه تشكيل ساواك از ابتكارات سيا بود. وي معتقد است همين سازمان بود كه طرح تشكيلاتي و چگونگي تأسيس و فعاليت ساواك را در اختيار حاكمان ايران قرار داد. به اعتراف سوليوان: «در سال 1957 سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده مي‌شد به زودي به نام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت.» منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

روایت بادامچیان از ماجرای«جشن سپاس»، توبه عسگراولادی و ناگفته هایی از کمیته مخفی انقلاب

احزاب و شخصیت‌ها - کمیته استقبال از امام چطور شکل گرفت و در زمان ورود امام خمینی(ره) چه کرد. خاطرات بادامچیان از اعضای کمیته استقبال بعد از سه دهه جالب، شنیدنی و پاسخی به این پرسش است. محمود عزیزی: خاصیت آدمیزاد است که با خاطراتش زنده است چه جوانی که به دوران کودکی اش خوش است و چه پیرمردی مثل اسدالله بادامچیان 71 ساله که با دوران جوانی و خاطرات انقلاب سال57 خوش است. وقتی از اولین دیدارش با امام بعد از 14 سال یاد می کند معلوم است که هنوز شعف و شوق آن روز در وجودش موج می زند. می گوید:«هیچ لذتی بیشتر از آن نبود. اصلا مزه آن لبخندی که امام به من زدند تا عمق جان من رفت.» 35 سالگی در شرایطی که ازدواج کرده بود به زندان رژیم شاه می رود. جوانی پر شر و شوری داشته است و در کارهای تشکلاتی و مبارزاتی به معنای کامل آدم دقیقی بوده است. امروز هم همان خصوصیات را با تجربه همراه کرده است. زمان گفت وگو خاطراتش را مفصل بیان می کند و معلوم است که خوشی آن لحظات را هنوز هم با خودش دارد. بخشی از این خاطرات را به بیان خودش نخستین بار در گفت وگو با خبرآنلاین بیان می کند. خاطراتی که نگاهی به جزئیات منش چهره های انقلابی دارد که سه دهه قبل دست به انقلابی بزرگ زدند. ***   قبل از ورود به موضوع خاطرات شما می خواهم از «جشن سپاس» بپرسم. جشنی که منتقدان موتلفه می گویند شما و افرادی مانند آقای عسگراولادی با اعلام توبه از زندان رژِیم پهلوی آزاد شدید. آقایان علما به ما تکلیف کردند که شما مقابل رژیم در زندان مقابله نکنید.   این پیشنهاد کدامیک از علماء بود؟  آقای طالقانی، مهدوی کنی، انواری، هاشمی، معادیخواه، ربانی شیرازی و... آقایان به ما گفتند مبارزه در بیرون از زندان، نیاز به مدیریت دارد. آن دوران سازمان منافقین و چریک های فدایی خلق با هم دعوا می کردند، مردم و روحانیت هم به اینها اعتماد نداشتندعلما گفتند:«از آنجا که روحانیت و مردم شما را قبول دارند، بنابراین شما از این به بعد موظف هستید حالت برخوردی که داخل زندان با رژیم داشتید، را کنار بگذارید و از زندان بیرون بروید. ولو اینکه رژیم را گول بزنید. بروید بیرون و مبارز را اداره کنید.»این موضوع خیلی به ما سنگین آمد. مخصوصا به شهید عراقی.او معتقد بود این اقدامات به مبارزه آسیب می زند و نباید انجامش داد،ولی علما نظرشان این بود که تکلیف شرعی ما این است. یک روز بعداظهر در اتاق چهار بند یک اوین بنده ،آقای عسگر اولادی ، شهید عراقی،کچوئی و لاجوردی دور هم نشستیم. آنجا بحث شد در این شرایط تکلیف شرعی ما چیست؟ آقای عراقی گفت:«ما اگر این کار را بکنیم،آبروی زندانیان مسلمان می رود. بعد هم مجاهدین خلق(منافقین) ورژیم از این امرسوء استفاده می کند.»   حرف منطقی بوده است؟  بله، آقای عراقی کاملا درست می گفت اما یکی از آقایان گفت:« این تکلیف شرعی است. تکلیف هم همیشه این طور نیست که برای آدم آبرو بیاورد.یک زمانی ممکن است شما آبرویت را بدهی تا به تکلیفت عمل کنی.» بحث شد که بالاخره اصل در این موقعیت چیست؟ اصل مبارزه است یا حیثت ما. با همه این بحث ها، شهید عراقی راضی نبود. به من که نوبت رسید. گفتم: برای ما انجام تکلیف شرعی مطرح است یا حفظ حیثیت خودمان؟ بعد خطاب به شهید عراقی گفتم: «حاج مهدی! می خواهی قهرمان باشی یا به وظیفه شرعی ات عمل کنی؟» گفتم: «بعد هم اگر حاج آقا روح الله به ما بگویید که وظیفه شما این است، شما چه کار می کنید؟»، گفت:«هر چی حاج آقا جون بگه ما قبول داریم.»    بالاخره راضی شد؟ سرش را انداخت پائین و حدود 10 دقیقه فکر کرد. بعد سرش را بلند کرد و گفت: «انشاء الله به تکلیف عمل می کنیم.» دراین گیر و دار، سیاست کارتر برای آزادی ها موجب شد شاه مجبور شود زندانیان سیاسی را آزادکند. رژیم احساس کرد نگه داشتن ما در زندان ضرر دارد و ما در حال شکل دادن به افکار زندانیان هستیم. در این گیر و دار، در 6 بهمن جشنی در زندان قصر می گیرند. آقای عسگر اولادی، عراقی، کروبی و مرحوم آقای انواری  و حاج حیدری را به زندان قصرمی برند. بعد آنها را پراکنده از هم می نشانند. آقای انواری و کروبی جلو، آقای عسگراولادی و آقای حاج حیدری در سمت چپ، سمت راست هم شهید عراقی و یک مامور بالای سرش نشسته است. در آنجا یک کمونیست، مدح شاه را می گوید. بعد در آخر می گوید: «شاهنشاه ما از شما سپاس می کنیم که ما را عفو کردید . ما از این پس می خواهیم به کشور خدمت کنیم.» در همین اثنا، در 3 تا 4 دقیقه رژیم از این صحنه ها فیلمبرداری می کند. در این وضعیت آقای انواری بلند می شود که اعتراض کند. بقیه هم هم دیگر را نگاه می کنند که بلند شوند و داد بزنند یا اینکه بنشینند. بعد همین صحنه ها را در تلویزیون نشان دادند.   یعنی در بازی رژیم قرار گرفتید؟ بله، تا از این طریق وقتی مبارزان مسلمان از زندان خارج می شوند، در بین مبارزین جایگاهی نداشته باشند؛ در زندان هم منافقین زندانیان مسلمان را تخریب کردند و گفتند اینها سپاس گویانند.   شما چرا به آن جشن نرفتید؟ آزاد نشده بودم. بعد از آن واقعه 7 ماه دیگر زندان کشیدم و نیمه دوم سال 56 آزاد شدم. بعد از آن ماجرا، دوستانی مثل آقای مطهری که انسان های پاک باخته ای بودند و از پشت پرده خبر نداشتند، از این اقدام خیلی ناراحت شدند؛ ما هم در زندان مانده بودیم چه بگوییم. ولی می دانستم این اقدام یک توطئه است. اما خبر نداشتیم. بنابراین این بازی رژیم بود نه سپاس گویی امثال عسگراولادی و عراقی. سه ماه بعد از این واقعه،  امام راحل در سال 56 توسط شهید مطهری به آقای عسگراولادی پیام می دهد:«ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است، همت کنید و برای همیشه او را خاک میهنتان به دور بیندازید.» بعد زمانی خروج امام از پاریس و بازگشتشان به ایران اسم آقای عسگر اولادی و عراقی را در لیست نگذاشته بودند ولی امام می فرمایند این آقایان باید باشند.خود آقای عراقی محافظ امام بود. حالا این کسانی که نادانسته گول مطالب منافقین را می خورند به آنها چه بگوییم؟   خوب به کمیته استقبال برسیم.بحث بازگشت امام به کشور چه زمانی مطرح شد؟ سال 57 رژیم می خواست یک امتیاز به امام بدهد ولی به شرط اینکه دیگر بh شاه مبارزه نکند و ایشان به قم برود و فعالیت های مرجعیت خود را ادامه بدهد. امام در این زمینه کاملا شاه را مایوس کرد. بعد از اخراج امام از عراق و اینکه کویت امام را نپذیرفت، حضرت امام به پاریس رفت. حتی بحث بود که حضرت امام(ره) به الجزایر برود.   این بحث ها در تهران بود؟ در بین اطرافیان امام در تهران و نجف مطرح بود.    چرا الجزایر؟  چون «اومدین» رئیس جمهور آن کشور مانع نمی شد ولی خیلی از کشور های عربی وابسته به آمریکا بودند. زمانی که بحث بازگشت امام مطرح شد. مهندس بازرگان در دیداری که محرمانه با شاه داشت و تیمسار مقدم رئیس ساواک او را برد، شاه به مهندس بازرگان پیشنهاد می کند او نخست وزیر شود، بعد هم به بازرگان می گوید:«قصدم این است که سلطنت کنم و حکومت با شما باشد.»  بازرگان می گوید:«نمی توانم قبول کنم. چون اگر این کار را بکنم، آبرویم می رود.» شاه به او می گوید:«رهبر تو مصدق نخست وزیر من بوده است، آبروش نرفته حالا تو آبرویت می رود!؟»  بازرگان گفت:«آن زمان دکتر مصدق و کاشانی مخالف نبودند، این بار امام و مراجع مخالف هستند. شاه می گویید: «خوب برو رضایت او[آیت الله خمینی] را بگیر.»بر این اساس بازرگان به پاریس سفر و با امام دیدار می کند.بازرگان در خاطراتش می نویسد:«به امام گفتم حالا که شاه حاضر شده سلطنت کند، شما در قم  امور مرجعیت را پیگیری کنید و ما هم دولت را اداره می کنیم.» امام فرمودند:«شاه که باید برود و می رود و نظام شاهنشاهی هم نمی ماند و شما هم از این حرف ها نزنید. من شما را نخست وزیر حکومت جدید می کنم. شما بروید و به دنبال اعضای کابینه خودت باش.» بازرگان درخواست دیدار مجدد با امام می کند ولی در نهایت علی رغم اصرار شهید چمران و دکتر یزدی، به دیدار امام نمی رود و می گویید: «به تهران می روم تا مشورت کنم.» البته بعد در آنجا می پذیرد. بعد از بازگشت بازرگان این بحث مطرح بود که امام اطمینان دارد که انقلاب به پیروزی می رسد و به همین دلیل باید مقدمات بازگشت ایشان را فراهم کرد.  من یادم است با مرحوم شهید اسلامی عصری از راهپیمایی 28 صفر بازمی گشتیم. من گفتم ما هیچ بهانه ای دیگر برای راهپیمایی ندارم. او با حالت خاصی گفت: خدا خودش جور می کند. حدود ساعت 5 صبح به من زنگ زد که خودم را به منزل شهید مطهری برسانم. ساعت 6 به منزل شهید مطهری رفتیم و مرحوم شفیق، شهید اسلامی، شهید حسن اجاره دار، حاج محسن لبانی، شهید درخشان هم بودند. آنجا شهید مطهری گفت:«امام می خواهد بیاید ما باید برنامه استقبال از امام را ترتیب دهیم. ما یک شورای انقلاب داشتیم که امور انقلاب را از آنجا پیگیری می کردیم و آن کمیته هنوز شناخته شده نیست.    این شورا از چه زمانی تشکیل شده بود؟  سال 56. این همان تشکیلاتی است که ژنرال هایزر در خاطراتش می گوید ما نفهمیدیم آنها چه کسانی هستند.   این کمیته همان شورای انقلابی است که ما می شناسیم؟ نه. البته بدنه اش همان اعضای بودند. شهید مطهری، بهشتی، محلاتی، مفتح، آیت الله مهدوی کنی، انواری، شهید ربانی املشی، آقای عسگر اولادی، شهید درخشان، بنده، آقای حاج سعید امانی، شهید عراقی، شهید کچوئی، شهید لاجوردی و شهید باهنر.   آقای هاشمی جزو آن شورا نبود؟  آن زمان زندان بودند. وقتی امام در اردیبهشت 56 توسط آیت الله شهید مطهری به دوستان پیغام دادند که :«ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است، جمع شوید و همت کنید و او را از خاک اسلامی تان بیرون بیندازید.» بنده در زندان اوین بودم. آقای عسگراولادی و دوستان جمع شدند و در اطاعت از نظر امام به برنامه ریزی پرداختند. بعد من در نیمه دوم 56 که آزاد شدم، من هم به این جمع پیوستم. یک روز به باغ مرحوم حاج باقر تحریریان که صاحب کارخانه خودکار بیک بود و شخصیت بسیار قابل احترامی بود رفتیم. آنجا بحث شد که باید تشکیلاتی به وجود بیاوریم. آنجا بنده بحث کردم که این هسته مرکزی باید از کسانی تشکیل شود که در تبعیت آنها از خط ولایت ذره ای تردید وجود نداشته باشد و با گروه های التقاطی هم رابطه ای نداشته باشند. مرحوم شهید عراقی گفت:«مبارزه نیرو می خواهد و نمی شود گفت که همه نیروها سلمان و ابوذر باشند.» من گفتم: «چون این کمیته مرکزی است، در این جمع همه باید به هم اطمینان داشته باشند. نمی شود به کسی که تردید داریم اطمینان کنیم. چون باید آخرین کارهای محرمانه را اینجا برنامه ریزی کنیم.» بعد گفتم: «حاج آقا مهدی کارهای انقلابی تعارف بر نمی دارد.»بعد آقای دکتر شیبانی گفت: «این حرفهای آقای بادامچیان برای انقلاب مضر است و همه مردم باید جمع شوند.» بعد هم گفت: اگر این جور باشد من روی همه شما حرف دارم از جمله خود تو بادامچیان. من گفتم: اگر جرات داری بگو!؟ خندید و گفت نه! در نهایت نظر من تصویب شد و این مجموعه ای که از روحانیت و موتلفه شکل گرفت آن شورای مرکزی مخفی آن سالها است.   مدیریت آن با شهید بهشتی بود یا آقای مطهری؟  رئیس کمیته استقبال از امام شهید مطهری بود.   مثل شورای انقلاب؟  آقای مطهری و بهشتی با هم بحثی در مورد ریاست نداشتند، هر دو مثل هم بودند. آقای بهشتی بیشتر چهره سیاسی داشت، آقای مطهری فرهنگی بود ولی هر دو نسبت به هم احترام ویژه داشتند.    کمیته استقبال از امام طیفی از همه گروه ها است. چطور شد که کمیته ای برای استقبال از امام شکل گرفت که از موتلفه و نهضت آزادی تا ملی گراها در آن عضو بودند؟ قرار ما در منزل شهید مطهری این شد که کار استقبال را به شورای مخفی انقلاب واگذار نکنیم. دو شورای تشکیل شد، یکی شورای انقلاب که مخلوطی از همه گروه ها بود. یک شورا هم کمیته استقبال از امام بود که چهار نفر از طرف ما انتخاب شدند. شهید مطهری، مفتح و محلاتی و بنده. بعد در آن جلسه ای که تشکیل شد که بحث شد در استقبال از امام باید از همه نیروها استفاده کنیم و نباید امام را محدود به روحانیت یا یک قشر خاص کنیم. بنابراین در آن زمان مجموعه ای دو گروه می شد یکی ملی گرا ها بودند که از آنها آقای شاه حسینی را انتخاب کردیم؛ چون او مذهبی بود و از دوستان آیت الله طالقانی بود. و یکی دو نفر هم از نهضت آزادی شامل آقای تهرانچی و صباغیان. در نهایت 7 نفر اعضای شورای مرکزی شدند.   آقای توسلی چه؟ جزو این کمیته نبود؟  اعضای نهضت آزادی گفتند ما دو نفر علی البدل می آوریم یکی مرحوم دکتر حسین عالی بود که با خود ما کار می کرد و یکی آقای توسلی بود.    دکتر سامی جزو کدام حقله بود؟  او جزو بدنه پائین تر بود. قرار بر این شد از همه گروه ها الا مجاهدین خلق(منافقین) و گروه های کمونیست استفاده شود، چون آنها اصلا مبانی اسلامی نداشتند، در عین اینکه طرد هم نشدند، اما استفاده تشکیلاتی از آنها نشد. حضرت امام تاکید کرده بودند که جایی در پائین شهر تهران برای من در نظر گرفته شود، برای این منظور، دوستان مدرسه رفاه را که در اختیار موتلفه بود، پیشنهاد دادند.      در آن دوران شهید بهشتی هم زمان با شهید مطهری در حال تلاش برای تشکیل یک گروه برای شکل دادن به کمیته استقبال بود. شما از آن گروه اطلاع داشتید؟ شهید مطهری و بهشتی از هم جدا نبودند. یک روز صبح آقای دکتر بهشتی فرمودند به منزلشان برویم. همراه شهید حسنی،اسلامی و محلاتی رفتیم. ایشان فرمودند نهضت آزادی ها در منزل آقای تهرانچی جلسه ای را برای استقبال از امام گذاشتند. شما بروید با آنها همراهی کنید تا استراتژی وحدت شکل بگیرد. شهید اسلامی گفت:«آقای بهشتی! اینها قابل اعتماد نیستند، ما نمی‌رویم!» شهید اجاره دار هم گفت: «آقای بهشتی! چرا اینها را به صحنه می آورید. در میان اینها عناصر نفوذی است.» آقای بهشتی فرمودند:« بله. ولی شما مراقبت کنید. چون نباید از الان دو دستگی باشد. شما کار را با تدبیر خودتان حل کنید.» به بنده و شهید محلاتی فرمودند: شما می روید؟ من گفتم: «شما بفرمائید می رویم.»   شما به خاطر رودربایستی با شهید بهشتی راضی شدید بروید؟ نه، ما با ایشان رودربایستی نداشتیم. ایشان نظرش این بود ما برویم چون اعتقاد داشت که می توانم فضا را اداره کنم. بعد که رفتیم دیدیم گوش تا گوش نشستند و با ابراهیم یزدی در پاریس در تماس هستند. به آنها گفتیم می خواهید چه کنید؟ گفتند ما کمیته خبر رسانی، پشتیبانی و ... را تشکیل دادیم. گفتند: شما بیاید با ما همراه بشوید. من و آقای محلاتی گفتیم ما که نمی توانیم با شما همراه باشیم خود ما یک تشکیلات مفصل داریم که از حمایت روحانیت هم برخودار است، ولی بحثی نیست که با هم هماهنگی کنیم اما ما تابع شما نمی شویم. آنها پذیرفتند. بعد که به جلسه خودمان در منزل حاج آقا محسن لبانی در خیابان ایران برگشتیم. آقایان علما مثل مرحوم انواری و آیت الله مهدوی کنی در جلسه بودند. وقتی شهید محلاتی گزارش کار داد آقایان برآشفته شدندکه این چه کاری است؟ آقای محلاتی گفت: این درخواست آقای بهشتی است. بنابراین حضور ما در آن جمع براساس استراتژی «همه با هم» بود که امام تبین کردند، و الا هیچ هماهنگی بین ما و آن حضرات نبود. بعد کارها شروع شد. ما چند بیانیه دادیم که اکثر آنها را بنده نوشتم که به نظر شهید مطهری و بهشتی توزیع می شد. حتی بیانیه دادیم که کسی طاق نصرت نزد، مردم گاو و گوسفند نکشند. بعد قرار شد یک کمیته حفاظتی شکل بدهیم که کمیته نمی توانست آن کار را بکند. یکی از این کارها، ساماندهی 65 هزار نیروی انقلابی برای حفاظت بود که کمیته مخفی انقلاب این افراد را ساماندهی کرد.   عدد 75 هزار نفر را هم شنیده ام. خیر! همان عدد 65 هزار نفر درست است.   این کمیته شامل همه طیف ها می شد؟ نه. سران تمام گروه های بچه ها انقلابی بودند و یک مورد نفوذی در این 65 هزار نفر نبود. یک ریال هم به آنها پول داده نشد. یک مورد از آنها هم نیامدند توقع چیزی کنند. بسیج این مجموعه با نظم کافی بدون حقوق و امتیاز و همراه با خطرپذیری که ممکن است دستگیر شوند، کاری بود که شورای مخفی انقلاب توانست ساماندهی اش کند نه کمیته استقبال از امام خمینی. ما این قبیل کارها را به آن آقایان عضو نهضت آزادی و ملی گرا نمی گفتیم. البته برخی کارهای دیگر مربوط مثل ارتباط با دستگاه ها و کارهای را هم مشترک انجام می دادیم.   در آن دوران با دولت بختیار هم مذاکره ای داشتید؟ نه، اگرهم موردی بود از طریق این دوستان لیبرالمان انجام می دادیم و مذاکره می کردیم.    چه کسی از طرف شما برای مذاکره می رفت؟  از ما کسی نمی رفت ولی وقتی صحبت می شد، امیرانتظام از طرف بختیار می آمد تا با کمیته استقبال مذاکره کند.   از طرف شما کسی نماینده نبود؟ بیشتر امیر انتظام می آمد. مثلا یک موردش در زمانی بود که دولت فرودگاه را بسته بود. او آمد و مذاکره کرد.   محور مذاکره چه بود؟  او در آن زمان با آیت الله طالقانی مذاکره کرد، من در جریان مذاکراتش نبودم فقط خبرش را از آقایان شنیدم. بعد در زمانی که بازرگان امیر انتظام را در دولتش به کار گرفت، به توسلی گفتم: مگر این امیرانتظام همان کسی نبود که از طرف بختیار می آمد؟  چطور این آدم معاون نخست وزیر شده است؟ او گفت: این آدم جالبی است. خود بختیار هم آدم مثبتی بود چون در انتقال آرام و قدرت خیلی خدمت کرد!   آن تحلیل عصبانی تان نمی کرد؟  نه! چرا عصبانی بشویم؟! راهکار پیدا می کردیم. آن روزها ما قصد برخورد نداشتیم. وقتی امام می خواست بیاید راه فرودگاه را بستند چون قرار بود امام روز جمعه بیاید. من ساعت 10 صبح به بهشت زهرا رفتم. شهید محلاتی من را دید و سریع آمد و گفت: آقا گفته است فردا باید راهپیمایی انجام شود. گفتم: مگر می شود؟ گفت: من چه می دانیم؟ آقا گفته باید اجرا شود. من از همان جا به مرکز ارتباطاتمان رفتیم و از طریق آقای شیخ عطار(سفیر کنونی ایران در آلمان) به دوستان در مدرسه رفاه خبر دادیم و مقدمات کار را فراهم کردیم. متن بیانیه و پلاکاردها هم آماده شد. همه این کار بدون خبردار شدن کمیته استقبال بود.   اصولا این کمیته را به حساب نمی آوردید؟!  هر چی شما بفرمائید! بعدازظهر که رسیدم به مقر کارها آماده بود. ساعت 4 بعداظهر هم جلسه کمیته استقبال تشکیل شد. من گفتم:« امام فرمودند که فردا باید راهپیمایی انجام شود و باید فعال بشویم.» آن حضرت لیبرال گفتند: امکان ندارد. این غلط است و ما قبول نداریم و فردا جمعیت نمی آید.گفتم: این را آقا فرمودند. صباغیان گفت: «ما کمیته استقبال از امام هستیم، کمیته راه اندازی تظاهرات که نیستیم.» گفتم: باشد! اگر ما تظاهرات را راه بندازیم، اشکالی ندارد؟ جوابی ندادند. گفتیم بسیار خوب. پس به شما بگویم از صبح ساعت ده همه کارهایش آماده است. من خواستم فقط مجوز شما را بگیرم. فردا راهپیمایی عظیمی شکل گرفت و مثل سال 42 رژیم وحشت کرد.   واکنش ها چی بود؟  از طرف کی؟    دولت موقت؟  بختیار خیلی آشفته شد.   گفتید که برخی امور را به اطلاع شورا نمی رساندید. اختلاف نظرهایتان در کمیته استقبال چطور حل می شد؟ آن زمان قرار شد امام در بدو ورود در بهشت زهرا صحبت کنند. بعد این طیف لیبرال به ما تحمیل کردند که جلوی دانشگاه هم امام پیاده شود و صحبتی بکند. ما می دانستیم که به لحاظ امنیتی این مساله مشقات زیادی دارد چون مسیر امام تا بهشت زهرا طولانی بود. هر چه به این دوستان لیبرال می گفتیم قبول نمی کردند. با آقای بهشتی و مطهری نشستیم بحث کردیم و آقایان گفتند: یک جایگاه هم برای امام می زنیم، اگر فضا فراهم بود امام در دانشگاه هم سخنرانی می کند. به آنها هم چیزی نگفتیم. در فرودگاه آقای شادنوش خیر مقدم گفت. البته فامیلی اصلیش «شاه نوش» بود، دوستان گفتند نام خانوادگی ایشان جالب نیست. گفتیم مشکلی نیست اسم ایشان را می گذاریم شادنوش! درباره فرزند شهید، آقای توسلی پسر ولی زادگان(از عناصر منافقین) را پیشنهاد کرد. آقای مطهری رد نکرد. من پیشنهاد کردم پسر حاج صادق امانی به عنوان اولین شهید صحبت کند. اولا فرزند شهید است و ضمنا صدای بسیار خوبی دارد. آقای مطهری گفت: بهترین انتخاب است. مقاله را در مدرسه رفاه دادیم خواند، همه پسندیدند. فردا که دوباره نشستیم آنها یک ساز جدید کوک کردند گفتند پیشنهادمان این است که یک مادر شهید هم صحبت کند. مادر رضائیان -مادر احمد و مهدی رضایی از سران منافقین – پیشنهادشان بود. شهید محلاتی مخالفت کرد. در این گیر دار آقای مفتح دیر به جلسه رسید. نظر ایشان را خواستیم، ایشان گفت: «به شرط اینکه از گروه های التقاطی نباشد، من مخالفتی ندارم.» تا این حرف زده شد آقای توسلی گفت: «ما سه به دو شدیم و موضوع تصویب شد». من دیدم این شیوه نمی شود. من گفتم:« ما با شما طی کردیم که این بحث ها نباشد و رای آقای مفتح هم این بود که از گروه های التقاطی نباشد.» در نهایت به جمع بندی نرسیدیم. روز 11 بهمن برای جلسه رفتیم. مرحوم مفتح به سمت من آمد و گفت: «آقای بادامچیان! حل شد کار خانم ها. امام از پاریس گفتند: مادر رضایی ها صحبت کند.» من با خودم گفتم: این خبر نمی تواند درست باشد. گفتم:کی گفته است؟ گفت: «آقایان گفتند.» گفتم: «آقایان محترم، اما امام گفتند؟» توسلی برگشت و گفت:«از پاریس گفتند.»  گفتم:«از پاریس گفتند یا امام فرمودند؟!» گفت: «از پاریس گفتند یعنی نظر امام است.» گفتم: «این طور نیست.» دیدم بحث فایده ای ندارد. رفتیم دنبال آقای مطهری. ایشان در جمع روحانیون بود. گفتم اینها بازی در آوردند. ایشان گفت: «قطعا امام نگفته است ولی شما صدایش را در نیاور. من خودم از پاریس این مساله را جویا می شوم. زمانی هم که من به جلسه آمدم شما این موضوع را دوباره مطرح کن.» من دوباره بالا رفتم و آقای مطهری به عنوان رئیس کمیته استقبال به جلسه آمدند. موضوع دوباره مطرح شد. شهید مطهری فرمودند من از امام می پرسم. اینها گفتند نیاز به پرسش نیست. در نهایت ایشان گفت: آقای بادامچیان شما فعلا متن هر دو نفر را بنویسد. همان شب قبل از دو ساعت دو نیم بامداد، آقای مطهری با نوفل لوشاتو تماس گرفتند و  از سید احمد آقا موضوع را جویا شدند و ایشان هم از امام پرسید. امام هم فرمودند:« من چنین چیزی نگفتم. خودم به تهران می آیم و می گویم.» بعد از این ماجرا آقای مطهری به بنده گفتند شما باید مسئولیت برنامه بهشت زهرا را بر عهده بگیرید. من به ایشان گفتم قرار است من چهره پنهانی باشم. فرمودند:« الان چاره ای نیست ما به فرد دیگری نمی توانیم اعتماد کنیم.» من رفتم و به آقای بهشتی گفتم من قرار بود چهره پنهانی باشم. ایشان فرمودند: «اینجا جایی نیست که بخواهیم مصلحت سنجی کنیم، آقای مطهری درست گفتند.»   امام از فرودگاه به بهشت زهرا همراه آقای رفیق دوست آمدند... بلیزر، امام را از فرودگاه آورد. وقتی وارد بهشت زهرا شد، جمعیت دور ماشین ریخت. ماشین روی دست مردم راه می رفت. در فشار مردم موتور ماشین سوخت. بعد وقتی خبردار شدیم. قرار شد بالگرد امام را ببرد. آنجا سیم های کابل قوی بود که اگر به یکی از پره های بالگرد میگرفت فاتحه اش خوانده شده بود. وقتی امام آمد به آقای صدوقی کلک زدیم. امام را سوار بالگرد کرده بودیم ولی به آقای صدوقی گفتیم به مردم بگو یید اجازه بدهند ماشین امام بیاید. ایشان هم با همان لهجه شیرین یزدی گفت: «مردم شما را به خدا راه بدهید.» اما کسی گوش نمی داد. بعد  ایشان رو به شهید مطهری کرد و گفت:«من که دیگه زورم نمی رسد آشیخ مرتضی شما بیا یک چیزی به این مردم بگو!»  در نهایت وقتی بالگرد نشست، از مردم خواستیم بنشیدنند. یک هو جماعت دیدند که امام در جایگاه است. وقتی امام آن بالا قرار گرفتند یک لحظه مادر رضائیان از پشت دوید که بیاید صحبت کند. برادر این آقای درویش که فیلم ساز است آن روز مامور حفاظت بود. به او گفته بودم کسی از تو رد نمی شود! وقتی مادر رضائیان می خواهد به جایگاه بیاید، او اجازه نمی دهد. در این گیر و دار آقای مرتضایی‌فر بلندگو را گرفت و خواست صحبت کند، من بلند گو را از او گرفتم و اعلام کردم قرار است خیر مقدم توسط توسط فرزند شهید و مادر و پدر شهید انجام شود. امام فرمودند یک نفر صحبت بکند. خوب معلوم بود که آن یک نفر فرزند شهید است. به قاسم امانی گفتم این جا مراقب می ایستی و به محض اینکه گفتم شروع می کنی. وقتی شروع کرد به امام گفتم: فرزند شهید امانی است.   بعد از پایان سخنرانی قرار بود از آقای صباغیان و تهرانچی از سه یا چهار راهی که تعیین کرده بودیم اعلام کنند که امام از کدام راه بروند. وقتی در فرودگاه امام سوار بلیزر شدند سید احمد آقا اجازه نمی دهد آنها با امام همراه شوند. بعد این دو نفر لج می کنند. من هر کار کردم موفق نشدم با آنها ارتباط برقرار کنم. مانده بودم چه کار کنم. بالگرد آمده بود، اما ما نمی دانستیم چه کنیم. به آقای ناطق نوری گفتیم: «اینها جواب نمی دهند، فکری بکن!». ایشان امام را برداشت و قرار شد امام را با بالگرد ببریم. بعد دالانی برای امام باز کردیم. خانم رضائیان آمد و بنا کرد با امام  به حرف زدن. 5 دقیقه ای امام را معطل کرد و این باعث شد امام دیر به بالگرد برسد. با اینکه سه ردیف زنجیر ایجاد کرده بودیم ولی فشار عشق مردم این زنجیره حفاظتی را به هم ریخت و در نهایت خلبان بالگرد از زمین بلند شد. من خیالم راحت شد که امام رفت. یک مرتبه متوجه شدم که بالگرد بدون امام بلند شده است. فوری دستور دادم حلقه حفاظتی شکل بگیرد و امام را دم جایگاه بیاورید. امام ضعف پیدا کره بودند و عبایشان رفته بود. عبای آقای مفتح را روی ایشان انداختیم تا گردو غبار ناشی از نشستن بالگرد روی ایشان ننشیند. آقای ناطق نوری و من دنبال این کارها بودم و امام آن وسط بودند. هر جور بود دو آمبولانس را جلو آوردیم و امام را یواشکی داخل آمبولانس ها کردیم. به راننده هم گفتیم به طور معمول راه بیفتند. آمبولانس ها آژیرکشان رفتند و مردم هم خیال کردند حال کسی به هم خورده است. به بالگرد هم گفتم این دو آمبولانس را دنبال کن و هر کجا در بیرون از بهشت زهرا فضا مناسب بود، بنشین آنجا ماموریتت را انجام بده. بعد از پایان مراسم پشت یک وانت با مرحوم شهید مفتح برگشتیم .حدود 5 عصر راه افتادیم و 10 و ربع شب به مدرسه رفاه رسیدم.   بعد از رفتن به مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟ صبح اول وقت 11 بهمن یک گروه از منافقین آمدند. احمد پور استاد و شهید اسلامی مسئول انتظامات آنجا بودند. آمدند گفتند که مجاهدین خلق(منافقین) ریختند و یک گروه مسلح در 4 طبقه مدرسه رفاه مستقر شدند. گفتیم چرا این کار را می کنید: گفتند ما می خواهیم حفاظت از امام را بر عهده بگیریم. به فرمانده شان گفتم اینجا چرا نشستی؟ گفت: ما تنها گروه مسلح اسلامی هستیم و محافظت از امام باید با ما باشد. گفتم: کی این وظیفه را به شما داده است؟ خود امام یا بقیه؟! جواب درستی نداد و گفت: ما اجازه نمی دهیم! بعد درب کیفش را بالا زد و اسلحه اش را به من نشان داد. بعد رفتیم با شهید اسلامی، کچوئی و نظران صحبت کردیم که چه کنیم.  صبح سحر 13 بهمن در مدرسه رفاه به آقای مطهری گفتم چه کنیم؟ قبلا که در برنامه ریزی هایمان یک مکان دیگر را هم احتیاطا برای اسکان امام مدنظر گرفته بودیم که مدرسه علوی بود. آقای مطهری گفت: «من صبح امام را می برم مدرسه علوی ولی شما به کسی چیزی نگوئید.» بنده خدا شهید عراقی که از پاریس با امام بود با آن خستگی راه، برای حفاظت بهتر با گروهی دیوار مدرسه دخترانه علوی را خراب کرد تا وضعیت حفاظتی بهتری پیدا کند. سحر، آقای مطهری و منتظری یک ماشین کرایه کردند و امام را بردند مدرسه علوی. آنجا هم که دست نیروهای خودمان بود. بعد نیروهای مجاهیدن خلق(منافقین) دست از پا درازتر از مدرسه رفاه رفتند. منتها بعد از این اتفاق، آقای عراقی خیلی عصبانی شد. بالاخره او خود را محافظ امام می دانست. وقتی خبردار شد عصبانی شد و به من گفت:«این چه کاری بود؟ خوب می خواستی به من بگویی.» حتی به آقای بهشتی نگفته بودیم.بعد شهید عراقی پیش شهید بهشتی رفت و گله آقای مطهری را به ایشان کرد. شب در مدرسه علوی آقای بهشتی به آقای مطهری گله کرد که خوب بود ما را هم در جریان کارتان می گذاشتید. شهید مطهری هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت:«آسید محمد حسین! اول موضعت را روشن کن.» مرحوم آقای بهشتی رنگ و رویش قرمز شدو سرش را انداخت پائین. بعد خطاب به آقای مطهری گفت: «ما که به شما ارادت داریم ولی حداقل به آقای عراقی می فرمودید!» آقای مطهری گفت:« نخیر! قرار نیست که هر کس هر چیزی را بفهمند.» در این گیر و دار آقای منتظری خطاب به همه گفت: «اصلا امام را من آوردم، به آشیخ مرتضی چه کار دارید؟!»     منبع: سایت خبر آنلاین

چه کسی باعث فروپاشی ارتش شاهنشاهی شد

برخي از مقامات رژيم پهلوي مدعي هستند كه قره‌باغي مرتكب خيانت نسبت به سلطنت گرديده و زمينه فروپاشي ارتش و در نتيجه سلطنت پهلوي را فراهم ساخته است. از اين رو در اين مقال كوتاه تلاش شده است نقش وي در تحكيم پايه‌هاي سلطنت پهلوي و سركوب انقلابيون روشن شود. به گزارش مشرق، با اعلام بي طرفي ارتش در 22 بهمن 1357 روند پيروزي انقلاب اسلامي سرعت يافت. اين مسأله بحث‌هاي زيادي را در محافل سياسي به دنبال داشت. برخي از مقامات رژيم پهلوي مدعي هستند كه قره‌باغي مرتكب خيانت نسبت به سلطنت گرديده و زمينه فروپاشي ارتش و در نتيجه سلطنت پهلوي را فراهم ساخته است. از اين رو در اين مقال كوتاه تلاش شده است ضمن بازسازي تاريخي دوران زندگي نظامي سياسي ارتشبد قره‌باغي، با توجه به اسناد منتشر نشده، نقش وي در تحكيم پايه‌هاي سلطنت پهلوي و سركوب انقلابيون روشن شود. در نهايت دلايل زمينه فروپاشي ارتش و در نتيجه اعلام بي طرفي ارتش مشخص گردد: *دوره كودكي عباس كريم قره‌باغي، فرزند كريم، در روز دهم آبان ماه 1297 ش (1) در كوچه قره‌باغي هاي تبريز متولد شد. وي پس از پايان تحصيلات ابتدايي براي گذراندن دوره متوسطه وارد دبيرستان رشديه تبريز شد اما درسال 1313 دبيرستان مزبور را رها كرده وارد دبيرستان نظام تبريز شد و سال 1315 فارغ التحصيل شد. (2) *از دانشكده افسري تا فرماندهي ژاندارمري قره‌باغي در مهر ماه 1315 وارد دانشكده افسري شد.(3) ورود او به دانشكده افسري مصادف با دوره وليعهد محمدرضا پهلوي بود. وي كه به اتفاق حسين فردوست، علي قوام و فتح‌الله مين باشيان در دسته وليعهد بود به سمت منشي مخصوص وليعهد انتخاب شد. (4) خدمت نظامي قره‌باغي از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومي در هنگ پياده پهلوي لشكر يكم آغاز شد. وي تا شهريور 1320 عهده‌دار فرماندهي گروهان مسلسل ضد هوايي در اين هنگ بود. (5) در سال 1321 به منظور تشكيل سازمان گارد سلطنتي به يگان مزبور منتقل شد. وي در حين خدمت در گارد سلطنتي دوره حقوق دانشگاه تهران را طي كرد و در خرداد ماه 1324 به اخذ درجه ليسانس نايل گرديد. در سال 1328 فرماندهي مأمورين انتظامات جهت تشكيل مجلس مؤسسان در كاخ دادگستري به قره‌باغي واگذار گرديد. (6) در سال 1329 كه حسين فردوست از سوي شاه مأموريت يافت گارد جاويدان را براي محافظت از كاخ‌هاي سلطنتي تشكيل دهد قره‌باغي به معاونت وي برگزيده شد. قره‌باغي تلاش زيادي براي تشكيل و سپس انتخاب افراد گارد جاويدان انجام داد. بدين ترتيب مدتي نيز فرماندهي گارد جاويدان به وي واگذار گرديد. (7) مدتي بعد قره‌باغي براي طي دوره عالي رسته پياده، عازم كشور فرانسه گرديد و همزمان در دانشگاه پاريس دوره دكتراي حقوق را در سال 1333 به پايان رسانيد. او پس از مراجعت به ايران در دايره عمليات ركن سوم ستاد ارتش به خدمت مشغول شد. (8) قره‌باغي در 1334 مجددا عازم فرانسه گرديد تا در دانشگاه جنگ فرانسه دوره عالي را طي كند. از اينرو در سال 1335 دوره نهم ستاد دانشگاه جنگ، در 1339 دوره عالي نيروهاي مشترك و در 1340 ديپلم عالي دانشگاه جنگ فرانسه را به پايان رسانيد. (9) وي در اول مهرماه 1340 به درجه سرتيپي ارتقاء يافت و در دوازدهم اسفند ماه 1341 به سمت فرماندهي دانشگاه نظامي منصوب شد. (10) وي همزمان اداره دانشكده‌هاي نظامي رسته‌هاي مختلف ارتش را هم به عهده داشت. (11) او با حفظ سمت در سال 1342 فرماندهي درجه‌داران دوره سپاه دانش، فرماندهي خط سير مسافرت پادشاه دانمارك به ايران و فرماندهي خط سير مسافرت رييس جمهور هند به ايران را به عهده داشت. (12) قره‌باغي در سال 1342 به رياست دادگاه تجديد نظر ويژه دادرسي ارتش منصور گرديد. دادگاه مزبور جهت تجديد نظر پرونده آيت‌الله طالقاني، مهندس بازرگان، دكتر سحابي و عده‌اي از افراد منصوب به نهضت آزادي تشكيل شده بود (13) و پس از 15 جلسه رسيدگي به پرونده‌ مزبور رأي دادگاه بدوي تأييد و محاكمه شوندگان به حبس هاي طولاني محكوم گرديدند. (14) قره‌باغي در مرداد 1343 به فرماندهي لشكر پياده گرگان و در شهريور ماه 1346 به فرماندهي لشكر يك گارد منصوب گردد و در مهر ماه 1347 به رياست ستاد نيروي زميني منصوب شد. (15) او در بيستم اسفند ماه همان سال به درجه سپهبدي ارتقاء يافت. (16) قره‌باغي از مهر ماه 1347 تا ارديبهشت 1351 رياست ستاد نيروي زميني و از ارديبهشت 1351 تا مرداد 1352 جانشيني فرمانده نيروي زميني را عهده‌دار گرديد؛ اما به دليل ايجاد اختلاف بين او و اويسي فرمانده نيروي زميني، با تلاش اويسي از سمت خود عزل و به فرماندهي سپاه غرب در كرمانشاه منصوب شد. مدتي بعد با تحريكات اويسي وي از سمت خود بر كنار و منتظر خدمت گرديد، اما با دخالت فردوست توانست از اين مهلكه رهايي يابد. (17) *فرماندهي ژاندارمري قره‌باغي در دوازدهم ارديبهشت ماه 1353 به سمت فرماندهي ژاندارمري كشور منصوب شد.(18) وي با توجه به ديدارهاي متعددي كه با شاه انجام مي‌داد بيش از پيش به وي نزديك مي‌شد. (19) در جريان برگزاري بازي هاي آسيايي 1353 تهران، وي نقش عمده‌اي در تأمين امنيت بازي ها ايفا كرد و با استخدام تعدادي از افراد آموزش ديده نيروي پايداري، آنان را به حفاظت از نقاط حساس واداشت. (20) فعاليت‌هاي وي در اين مدت موجب گرديد كه وي مورد تفقد شاه پس از خاتمه بازي ها قرار گيرد(21) و در اول شهريور ماه 1354 به درجه ارتشبدي ارتقاء يابد. (22) قره‌باغي در مدت تصدي فرماندهي ژاندارمري (از سيزدهم ارديبهشت 1353 تا چهاردهم شهريور 1357) تلاش زيادي براي استخدام و آموزش افراد براي تشكيل نيروي پايداري مقاومت انجام داد؛ بدين ترتيب عده زيادي از جمله اميرعباس هويدا نخست وزير، وزراء و ... به عضويت افتخاري اين نيرو در آمدند. (23) از جمله ديگر اقدامات وي در اين مدت تشكيل دوره‌هاي آموزشي مقدماتي و عالي رسته پياده ژاندارمري و فرماندهي و ستاد بود كه به فرمان شاه در مهر ماه 1354 آغاز گرديد. بدين ترتيب اقدامات مزبور موجب جلب نظر شاه گرديد تا وي را به نشان هاي درجه يك عدالت در بيست و يكم مهرماه 1355 و درجه اول همايون در چهارم آبان ماه 1355 مفتخر سازد. (24) **اقدامات قره‌باغي در جريان انقلاب: *تشكيل نيروي پايداري مقاومت با شدت گرفتن مبارزات مردم در سال 1356 عليه رژيم پهلوي، قره‌باغي در سمت فرماندهي ژاندارمري جهت سركوب و كنترل اغتشاشات دست به اقداماتي زد. نخست با تهيه و اجراي طرح تأمين شهرهايي كه در آن اعتراضات عليه رژيم بارزتر بود به سركوب مخالفين پرداخت و دستورالعمل هاي متعددي بدين منظور به يگان هاي مختلف ابلاغ كرد. (25) همچنين با فعال ساختن نيروي پايداري مقاومت، آنان را به ياري يگانهاي ژاندارمري اعزام داشت. (26) به دنبال دستورات مزبور فرماندهان نواحي مختلف ژاندارمري كشور براي عملي شدن آن دست به كار شده و با فراخواندن و آموزش نيروهاي پايداري عمليات و سركوب و دستگيري مخالفان شدت گرفت. (27) *پشتيباني يگان هاي ژاندارمري از شهرباني ها يكي از طرح‌هاي مقابله با انقلابيون اعزام يگان هاي ژاندارمري به منظور حمايت از شهرباني ها بود. نيروهاي شهرباني كه توان مقابله با نيروهاي مخالفين را نداشتند از ژاندارمري درخواست نيروي پشيباني كرده بودند؛ لذا طي فرماني شاه، از قره‌باغي خواست تا يگان هاي پشتيباني را در اختيار شهرباني ها قرار دهد. از اينرو از تاريخ 25/1/57 تا 23/2/57 نواحي ژاندارمري، 5 گروهان و 24 دسته ضربت و 7 نفربر زرهي به شهرباني هاي اصفهان، يزد، بافق، اردكان، تبريز، كاشان، خمين، قم، كرج، اهواز، بهبهان، شيراز، كازرون، فسا، داراب، جهرم، لار، فيروزآباد، شاه‌آباد غرب، كرمان، مشهد، بابل، بابلسر و خرم‌آباد اعزام شدند. (28) وي در 27/2/57 طي دستورالعملي به فرماندهي نواحي 15 گانه و هنگ مستقل بوشهر نحوه برخورد با دستگير شدگان به اتهام جرائم ضد امنيتي و خرابكاري را ابلاغ داشت. در اين دستورالعمل تخريب و ايجاد آتش سوزي اماكن، مؤسسات دولتي و منازل مقامات، فعاليت‌هاي كمونيستي، اقدامات تروريستي، شعارهاي ضد مقام سلطنت، ايجاد تزلزل در روحيه پرسنل نيروهاي مسلح، فعاليتهاي تجزيه طلبانه، فعاليت هاي روحانيون مخالف رژيم، از جمله موارد فعاليت هاي ضد امنيتي و خرابكاري محسوب مي‌شدند.(29) قره‌باغي با شدت بخشيدن به عمليات مقابله با مخالفان دستور داد كميسيوني براي بررسي لوازم و ابزار كنترل اغتشاشات تشكيل شود. اين كميسيون كه در 21/2/57 تشكيل گرديد مقرر كرد كه براي مقابله با مخالفان و كنترل اغتشاشات تعداد زيادي جليقه ضد گلوله، كلاه خود محافظ، نارنجك اشك آور، دستگاه‌هاي پخش گاز اشك آور، تفنگ شكاري، باتوم، سپر و محافظ گاز تهيه گردد. (30) همچنين در ادامه پشتيباني يگان هاي ژاندارمري از شهرباني ها به منظور پيشگيري از اغتشاش احتمالي در شهر نهاوند دسته سازماني ضربت همدان به اين شهر اعزام شد و دو دسته از پرسنل ژاندارمري هنگ شيراز را براي كنترل دانشجويان دانشگاه شيراز در اختيار شهرباني شيراز قرار داد. يگان هاي ديگري نيز در اختيار شهرباني هاي مشهد، خمين و تايباد كه اغلب مجهز به نفربرهاي زرهي بودند قرار گرفتند.(31) با فرارسيدن 15 خرداد سال 1357، رژيم شاه براي مقابله با اقدامات انقلابيون در سالگرد قيام 15 خرداد 1342 اقداماتي براي ممانعت از تظاهرات و ساير فعاليت‌هاي آنان بعمل آوردند. از اينرو قره‌باغي به منظور مقابله با هر گونه رويداد در حوزه استحفاظي ژاندارمري و پشتيباني شهرباني فرمان آماده باش به فرماندهان نواحي اعلام كرد. همچنين با ارسال يك بخشنامه سري تحت عنوان "دستورالعمل 15 خرداد 2357" به تمامي نيروهاي تحت امر فرماندهي ژاندارمري كشور دستور داد تا آن را به اجرا درآورند. در اين دستورالعمل ذكر شده بود عده‌اي از دانشجويان و طلاب قصد دارند به تدريج از شهرستان هاي مختلف به قم حركت كرده و ضمن تظاهرات در قم به سمت تهران آمده و در تهران و برخي از شهرستان ها دست به اغتشاشات بزنند؛ لذا به ژاندارمري مأموريت داده شد كه در حوزه استحفاظي خود پيش بيني‌هاي لازم انجام و در روز 15 خرداد از هر گونه تظاهرات جلوگيري و در صورت مشاهده در نطفه خفه كنند و پشتيباني‌هاي لازم از شهرباني به عمل آيد. همچنين براي جلوگيري از توسعه دامنه اغتشاش يگان ها را در حالت آماده باش در آورند تا در صورت لزوم در اختيار شهرباني‌ها قرار گيرد. از نفربرهاي زرهي در صورت نياز استفاده شود. علاوه بر اين از پرسنل نيروي پايداري براي نفوذ در اجتماعات مساجد و غيره حداكثر استفاده به عمل كرد و پرسنل ژاندارمري به تفنگ ژ-3 يا ام - يك، تيربار يوزي و اسلحه كمري مسلح شوند. لذا با ارسال يك حلقه فيلم آموزشي كنترل اغتشاشات از سوي قره‌باغي به كليه فرماندهان نواحي ژاندارمري از آنان خواسته شد تا قبل از 15 خرداد براي كليه پرسنل يگان هاي شركت كننده در مأموريت نمايش داده شود. وي طي دستورالعمل ديگري ابلاغ داشت در صورتي كه اخلالگران قصد خلع سلاح افراد يا حمله با نارنجك و ساير جنگ افزارها به طرف پرسنل به سوي آنان تيراندازي شود. البته تيراندازي به سوي هدف معين بايد انجام مي‌شد و تيراندازي هوايي به كلي ممنوع بود. همچنين به دستور قره‌باغي دوازده دستگاه نفربر از لشكر گارد در اختيار كنترل عملياتي ناحيه قرار داده شد تا به سرعت به اتفاق يك گروهان كنترل اغتشاشات به قم اعزام شود و در روزهاي سيزدهم و چهاردهم خرداد با ستون هاي موتوري به صورت منظم در خيابان هاي قم با چراغ هاي روشن مانور بدهند. (33) علي رغم اقدامات مزبور، انقلابيون دست از مبارزه برنداشتند؛ از اينرو ضمن مجهز كردن بيشتر افراد به تجهيزات ضد شورش يگان هاي ضربت و نفربرهاي زرهي در 18 محل ديگر در كنترل عملياتي شهرباني ها قرار گرفتند.(24) با فرارسيدن ماه مبارك رمضان و پيش بيني رژيم شاه از افزايش فعاليت هاي انقلابيون از فرصت مزبور، براي مقابله با آنان و كنترل اوضاع بنا به دستور ارتشبد قره‌باغي با برداشت از يگان هاي آموزشي با 6 دستگاه نفربرهاي زرهي در ده محل طبق تقاضاي شهرباني هاي مشهد، قم، خمين، كاشان، رفسنجان، بهبهان، كازرون، شيراز، استهبان و جهرم پشتيباني نمودند. (35) همچنين بنا به دستور وي در 16/5/57 براي مقابله و خنثي نمودن فعاليت‌هاي روحانيون درايام ماه مبارك رمضان به نواحي ژاندارمري دستور داد ضمن جمع‌آوري اطلاعات و جلوگيري از هر گونه غافلگيري نيروهاي كنترل اغتشاشات به شهرباني ها اعزام گردد. علي رغم حمايت همه جانبه يگانهاي ژاندارمري از شهرباني ها آنان قادر به كنترل شهرهاي مزبور نبودند از اينرو بنا به درخواست ارتشبد قره‌باغي نيروهاي پشتيباني از طريق نيروي زميني در اختيار شهرباني ها از جمله اصفهان، قم و اراك كه دايره اغتشاش در اين شهرها بيشتر بود گذاشته‌اند. (36) *عمليات طرح فرهاد يكي از طرح‌هاي عملياتي كه در زمان تصدي ارتشبد قره‌باغي در ژاندارمري كشور صورت گرفت طرح فرهاد يا سركوب دانشجويان در كوهستان هاي شمال تهران بود. اين طرح به منظور مقابله با گروهي از دانشجويان كه در روزهاي تعطيل به ارتفاعات شمال تهران مي‌رفتند و در اين مكان ها به خواندن سرودهاي انقلابي و تمرين ورزش‌هاي رزمي مي‌پرداختند بود؛ به فرمان شاه نيروهاي ژاندارمري مأمور شناسايي و سركوب آنان شدند. از اينرو از ارديبهشت ماه 1357 تا آذر 1357 عمليات طرح فرهاد بوسيله نيروهاي ژاندارمري، افراد ورزيده تيپ نيروهاي هوابرد و افراد منتخب و ورزيده يگان تكاور گارد تحت نظر ژاندارمري با دو فروند هليكوپتر شنوك جهت شناسايي و دستگيري دانشجويان انجام شد.(37) در 24/3/1357 شاه طي فرماني از ارتشبد قره‌باغي خواست تا جهت جستجو و شناسايي محل‌هايي احتمالي انبار اسلحه و مهمات در ارتفاعات اقدام نمايد. از اينرو از تاريخ 26/3/57 تا 3/4/57 مأمورين ژاندارمري با همكاري گارد شاهنشاهي و نيروي مخصوص و افراد سازمان اطلاعات و امنيت كشور در سه منطقه عمل نمودند علي رغم برخورد به گروه‌هاي مختلف جوانان عمليات مشكوكي از آنان مشاهده نكردند. تنها گروه‌هايي كه مبادرت به سرودخواني و فرستادن صلوات مي‌كردند و به محض مشاهده هليكوپتر پراكنده مي‌شوند.(38) پس از ارائه گزارش مزبور، شاه به قره‌باغي دستور مي‌دهد: "اين مراقبت ها بطور نامنظم انجام شود." از اينرو از اين پس عمليات مزبور بطور نامنظم در روزهاي غير تعطيل و گاهي هم تعطيل انجام مي‌گرفت.(39) در يكي از عمليات هاي گشت زني در جمعه 10/6/57 در مسير دركه از ارتفاعات پلنگ چال مأموران در بين راه به تعدادي اعلاميه كه يكي به عنوان كميته يزد و ديگري به عنوان امام خميني برخورد مي‌كنند كه آنها را ضبط مي‌كنند همچنين در پلنگ چال در مسير راه تعدادي شعارهاي ضد رژيم بر روي سنگ ها نوشته شده بود كه بوسيله مأمورين محو مي‌گردد. در هنگام مراجعت از ارتفاعات در محدوده هفت حوض هفت نفر به نام‌هاي جواد كرباسچي، حسين كرباسچي، سيدمحمد ميرتوبه، قمي منفرد، سيدمحمدرضا ميرشفيعيان، محسن جوكار و محمد حداد كه مشغول اداي شعار "درود بر خميني" با صداي بلند بودند برخورد مي‌كنند كه نامبردگان دستگير و تحويل پاسگاه مركزي اوين مي‌شوند. (40) *شوراي عالي نظامي با افزايش ناآرامي در شهرهاي مختلف كشور، تظاهرات مردم اغلب به شكل خونيني خاتمه مي‌يافت. در اصفهان كه اعتراضات گسترش يافته بود رژيم براي كنترل آن متوسل به حكومت نظامي شد. رژيم شاه كه در مهار جنبش انقلابي ناتوان بود به دنبال راه چاره‌اي براي فايق آمدن بر اين بحران مي‌گشت؛ لذا بنا به دستور شاه كارگزاران رژيم و فرماندهان عالي رتبه امنيتي و نظامي كشور جلساتي را در تاريخ 24/5 و 30/5/1357 تشكيل دادند. در اين جلسات كه ارتشبد قره‌باغي به عنوان فرمانده ژاندارمري حضور داشت تصميم گرفته شد تا يك كميته عمليات رواني و تبليغات به منظور تجريه و تحليل و تشريح اهداف مخالفان براي مردم تشكيل شود، تا آنان از طريق رسانه‌هاي گروهي عليه مخالفان اقدام نمايند. براي عملياتي كردن اين تصميم ارتشبد قره‌باغي موظف شد يكصد نفر از مأموران ژاندارمري را در اختيار كميته مزبور قرار دهد. (41) *قره باغي در كابينه شريف امامي در اوايل شهريور ماه 1357 كابينه شريف امامي با شعار آشتي ملي جانشين جمشيد آموزگار شد. در اين كابينه قره‌باغي به سمت وزارت كشور منصوب شد. با توجه به سياست جديد دولت مبني بر كنار گذاشتن عناصر فاسد از مسئوليت‌ها، رژيم قصد داشت هر چه سريعتر تمام استانداران را عزل و افراد جديدي به اين سمت‌ها منصوب كند از اينرو در اولين اقدام سيدحسن سراج حجازي را به عنوان استاندار خراسان و نايب‌التوليه آستان قدس رضوي و نيز سپهبد احمدعلي محققي را به عنوان فرمانده ژاندارمري به شاه معرفي كرد. (42) وي در تاريخ 8/6/57 در نخستين گفتگوي مطبوعاتي خود با رسانه‌هاي گروهي، خطوط اصلي برنامه كاري خود را در وزارت كشور ترسيم كرد. او ايجاد نظم را اولين مرحله از برنامه دولت جديد خواند. (43) با وجود اينكه مهمترين وظايف وزارت كشور كه سازمان هايي چون ژاندارمري و شهرباني را تحت امر خود داشت، برقراري امنيت و آسايش عمومي در سطح كشور بود، ليكن با اعلان حكومت نظامي از همان روزهاي نخست تشكيل دولت شريف امامي به عهده وزارت جنگ و فرمانداران نظامي محول گرديد. (44) يكي از وقايع مهم اين دوران واقعه 17 شهريور بود علي رغم اينكه دولت شريف امامي برگزاري هر گونه اجتماعي را ممنوع كرده بود در 16 شهريور بزرگترين صحنه اجتماع انقلابي مردم در ميدان شهياد (آزادي) به نمايش درآمد. شعارهايي كه در اين روز سرداده شد مستقيما شاه را هدف حملات خود قرار داد از اينرو به دستور شاه جلسه اضطراري شوراي امنيت ملي تشكيل شد تا راه كار اساسي براي مقابله با انقلابيون اتخاذ شود. اين جلسه كه به رياست شريف امامي و با حضور اعضاي كميسيون امنيت ملي از جمله ارتشبد قره‌باغي تشكيل شد از ساعت 5 بعدازظهر 16/6/57 تا پاسي از شب ادامه يافت در نتيجه مقرر گرديد از صبح 17 شهريور در تهران و 11 شهر ديگر حكومت نظامي اعلام شود. (45) بلافاصله پس از اتمام جلسه شوراي امنيت ملي در تهران و يازده شهر ديگر از جمله قم، تبريز، اصفهان، مشهد، شيراز، جهرم، كازرون، قزوين، كرج، اهواز و آبادان مقررات حكومت نظامي را اجرا گذاشتند و ارتشبد غلامعلي اويسي به فرمانداري نظامي تهران منصوب شد. صبح روز جمعه 17 شهريور هزاران تن از مردم تهران جهت يك راهپيمايي بزرگ به خيابان ها ريختند. به خاطر اينكه دير وقت شب روز گذشته حكومت نظامي اعلان شده بود اطلاعي از ماجرا نداشتند بيشترين تجمع در ميدان ژاله (شهداي فعلي‌) بود كه حدود بيست هزار تن در اين ميدان تجمع كرده بودند. از آنجايي كه نظاميان و كماندوها با وسايل مدرن ضد شورش نتوانستند جمعيت را متفرق كنند در نتيجه بنا به دستور مقامات بالا، راهپيمايان به رگبار گلوله بسته شده عده زيادي به شهادت رسيدند. آمار دقيق جان باختگان اين فاجعه به درستي مشخص نيست، اگر چه رژيم شاه آمار كشته شدگان را 87 نفر و مجروحان 205 تن زخمي اعلام داشت اما هواداران انقلاب گشته شدگان را بيش از شش هزار تن ذكر مي‌كنند. اين روز به جمعه سياه و ميدان مزبور به ميدان شهداء شهرت يافت. (46) ارتشبد قره‌باغي عامل كشتار 17 شهريور را ارتشبد اويسي فرماندار نظامي وقت مي‌داند؛ (47) با اين وجود پس از اين وجود پس از اين واقعه علي رغم اينكه برخي از مقامات خواهان لغو حكومت نظامي بودند اما قره‌باغي و برخي ديگر صراحتا مخالفت كردند و اظهار داشتند "و صورت جلسه امضا شد و شاه هم بنا به رأي اكثريت اعضاي شوراي امنيت ملي با ادامه حكومت نظامي موافقت كرد." (48) با تشديد اعتصابات و تظاهرات در شهرستان ها ارتشبد قره‌باغي در مقام وزارت كشور به استانداران دستور داد سريعا در شوراي تأمين استان را تشكيل دهند. (49) وي تأكيد كرد در شهرهايي كه حكومت نظامي اعلان نشده در صورت ايجاد تظاهرات با حركت دسته‌جات اصول و مقررات كنترل اغتشاشات مطابق آئين نامه به موقع اجرا گذاشته شود و براي جلوگيري از خرابكاري تظاهركنندگان از آب پاشي و گاز اشك آور استفاده شود. وي ضمن دستور به منع تيراندازي يادآوري كرد در حالت اضطراري "پاي خرابكاران" را مورد هدف قرار دهند. (49) گويا در اين زمان ارتشبد قره‌باغي قصد داشته است با مسلح كردن برخي از عشاير كه نسبت به شاه علاقه‌مند بودند به مقابله با انقلابيون بپردازد، اما اين امر به دليل مخالفت برخي از مقامات نظامي منتفي گرديد. (50) *قره‌باغي در دولت نظامي ازهاري پس از واقعه 13 آبان 57 و كشتار دانش‌آموزان و دانشجويان مقابل دانشگاه تهران كابينه شريف امامي سقوط كرد و ارتشبد ازهاري مأمور تشكيل كابينه شد. ازهاري كه اغلب اعضاي كابينه خود را از بين فرماندهان ارشد نظامي برگزيد قره‌باغي نيز به سمت وزير كشور و مدتي نيز سرپرست وزارت اقتصاد و دارايي معرفي كرد. (51) قره‌باغي نيز غالب استانداران را از ميان فرماندهان نظامي برگزيد. (52) با توجه به فرارسيدن ماه محرم، دولت ازهاري با اين مسئله روبرو بود كه آيا به دسته‌هاي مذهبي اجازه راهپيمايي داده شود يا خير؟ اين مسئله در جلسه شوراي امنيت ملي برگزار شد در اين جلسه قره‌باغي به دليل اينكه هدف دولت نظامي را مقابله با تظاهرات و برقراري آرامش مي‌دانست با اجازه براي راهپيمايي‌هاي تاسوعا و عاشورا مخالف بود.(53) ليكن علي رغم مخالفت عده‌اي ديگر مجوز راهپيمايي براي روزهاي مزبور صادر شد. *رياست ستاد بزرگ ارتشتاران پس از سقوط كابينه ازهاري، همزمان با روي كار آمدن كابينه بختيار ارتشبد قره‌باغي به سمت رياست ستاد بزرگ ارتشتاران از سوي شاه برگزيده شد، ارتشبد قره‌باغي در جلسه معارفه 16/10/57 كه در ستاد بزرگ ارتشتاران تشكيل شد، وي خط مشي‌هاي كلي خود در جهت توسعه و بهبود وظايف و مأموريت‌هاي محوله به ستاد بزرگ ارتشتاران، ادارات و سازمان‌هاي تابعه آن را تعيين كرد. همچنين پرسنل را به حفظ روحيه و انضباط در شرايط مختلف تأكيد كرد. (54) وي پس از بررسي و مشورت با فرماندهان نيروهاي مسلح شورايي به نام كميته بحران به منظور ايجاد هماهنگي بين نيروها تشكيل داد، كه كليه مسائل مربوط با ارتش، اغتشاشات، اعتصابات و معضلات اجتماعي و عمومي كشور در آن مطرح مي‌شد. در اين كميته كه فرماندهان ارشد نظامي حضور داشتند به رياست ارتشبد قره‌باغي در هفته سه جلسه تشكيل مي‌شد و در صورت نياز و مواقع اضطراي جلسات ويژه نيز تشكيل مي‌شد . (55) از ديگر اقدامات قره‌باغي پس از شروع به كار در ستاد، شركت فرماندهان نيروهاي سه گانه در شوراي امنيت ملي بود، زيرا در دولت هاي پيشين آنان در اين شورا حضور نداشتند. هدف از اين اقدام در جريان قرار گرفتن فرماندهان مزبور از مسائل كشور بود. (56) در اين شورا كه به رياست بختيار و هر روز تشكيل مي‌شد مسائل مهم اطلاعاتي، امنيتي و انتظامي مورد بحث قرار مي‌گرفت كه بخش قابل توجه‌اي از آن صرف طرح نقشه براي جلوگيري از ورود امام خميني شد. (57) قره‌باغي براي مقابله با انقلابيون در 26/10/57 طي فرماني به نيروي زميني دستور داد وضعيت آمادگي و رزم براي برقراري امنيت داخلي به موضع اجرا گذاشته شود و به لشكرهاي مستقر در مناطق حساس نيز دستور اجراي وضعيت بحراني ( قرمز 9 را صادر كرد. (58) وي همچنين دستور داد براي هماهنگي‌هاي لازم و هدايت عمليات يك پست فرماندهي متشكل از عوامل ژاندارمري، شهرباني و ساواك منطقه، مستقر و مشغول به كار شود. او افزود هر گونه اغتشاش و تظاهرات را سركوب نمايند و در صورت نياز از دانشجويان دوره‌هاي مختلف ستاد استفاده شود.(59) يكي از مسائل مهم دوران خدمت قره‌باغي در اين زمان جريان مأموريت ژنرال روبرت . ا . داچ هايزر و رابطه قره‌باغي با او بود. هايزر معاون فرماندهي نيروهاي آمريكايي مستقر در اروپا بود كه در اوايل ژانويه 1979 اواسط دي ماه 1357 به صورت مخفيانه به ايران آمد. وي مأموريت داشت ضمن مطمئن ساختن سران ارتش به حمايت آمريكا، با آماده كردن آنان به كودتاي به موقع، از هر گونه اقدام نظامي زودرس كه موجبات گسيختگي ارتش شود جلوگيري نمايد. اما گفته مي‌شود هدف اصلي مأموريت هايزر اين بود كه با بررسي اوضاع ايران، در صورت تشخيص نامساعد بودن اوضاع پايگاه‌هاي جاسوسي در مرز شوروي و دستگاه‌هاي حساس آن و ساير سلاح هاي پيشرفته را برچيند و سپس قراردادهاي خريد اسلحه آمريكا با ايران را با مذاكره با دولت بختيار فسخ نمايد. (60) هايزر پس از ورود به ايران با ارتشبد قره‌باغي و ساير سران نظامي ملاقات و گفتگو كرد. پس از ديدار اوليه به طور مرتب و روزانه با حضور قره باغي و سران ديگر نظامي در دفتر رياست ستاد ارتش جلساتي تشكيل مي‌داد. غالب مباحث در ارتباط با اوضاع و احوال كشور و چگونگي حل بحران و نحوه عملكرد ارتش بود. (61) در مدت اقامت هايزر در تهران قره‌باغي با وي روابط نزديكي برقرار كرد؛ به طوري كه هايزر و سوليوان سفير وقت آمريكا در تهران در عضويت قره‌باغي در شوراي سلطنت نقش مهمي را ايفا كردند. (62) علاوه بر اين هنگامي كه شاه قصد ترك كشور را داشت، هايزر تلاش كرد قره‌باغي را به عنوان يك رهبر نظامي به سايرين بقبولاند.(63) بدين سان هايزر هر روز در دفتر ستاد بزرگ ارتشتاران حضور مي‌يافت و طرح‌ها و نقشه‌هاي وي به بحث گذاشته مي‌شد و سپس به اجرا در آمد، تا اينكه دو روز پس از ورود امام خميني به ايران تهران را ترك كرد. *عضويت شوراي سلطنت قره‌باغي پس از بدست آوردن مسند رياست ستاد بزرگ ارتشتاران، در 23/10/57 به عضويت شوراي سلطنت برگزيده شد. او از تاريخ انتصاب به رياست ستاد تا روز خروج شاه از ايران 14 تا 26 دي ماه 57 تقريبا هر روز يا حتي بعضي از روزها دو بار براي ملاقات با شاه به كاخ نياوران مي‌رفت. قره‌باغي در هر فرصت تلاش مي‌كرد شاه را از تصميم خود به خروج از ايران منصرف سازد. (64) در هنگام خروج شاه از ايران بنا به اصرار قره‌باغي پيامي از سوي شاه به پرسنل نيروهاي مسلح صادر شد كه در آن ضمن بيان علت مسافرت، از پرسنل نيروهاي مسلح خواسته شده بود تا در مدت مسافرت وي ضمن رعايت انضباط از فرماندهان خود اطاعت كامل نمايند. اين فرمان در آخرين لحظات خروج شاه در 26 دي ماه 57 در فرودگاه مهرآباد به امضا شاه رسيد. (65) در هنگام بدرقه شاه و خروج در فرودگاه مهرآباد، قره‌باغي و شاهپور بختيار نخست وزير وارد هواپيما شدند. شاه در پاسخ قره‌باغي در مورد وضعيت ارتش در آينده گفت "ارتش و نيروهاي انتظامي در اختيار شماست. هر طور منطق شما حكم مي‌كند عمل كنيد، ولو اشتباه باشد، عدم رضايتي در من ايجاد نخواهد شد به شما حق مي‌دهم، چون وضع مشكل است." (66) *قره باغي و دولت بختيار قره باغي پس از خروج شاه در يك اقدام بي سابقه تا آن روز يك مقام نظامي بيانيه سياسي صادر نمي‌كرد، وي پس از هماهنگي با بختيار (67) طي مصاحبه‌اي، ضمن تكذيب شايعه كودتاي ارتش عليه دولت بختيار، برابر قوانين و آئين نامه‌هاي موجود ارتش هر گونه تمرد و عمل خودسرانه به شدت سركوب خواهد شد. و اعلام داشت كه ارتش از دولت قانوني حمايت خواهد كرد. (68) علاوه بر اين بنا به پيشنهاد بختيار در اعلام پشتيباني از دولت، قره‌باغي در 2/11/57 طي مصاحبه‌اي اعلام كرد ارتش با تمام قدرت از دولت قانوني حمايت مي‌كند و مجددا تأكيد كرد كه هيچ گونه برنامه‌اي در ارتش براي كودتا وجود ندارد. (69) اما وي به منظور شدت عمل بخشيدن به سركوب انقلابيون در 6/11/57 با ارسال دستورالعملي به كليه فرمانداري هاي نظامي دستور داد از هر گونه تظاهرات بدون كسب مجوز ممانعت كنند و به منظور اجراي صحيح قانون حكومت نظامي، كليه مفاد قانون مزبور را از طريق رسانه‌ها يا آگهي‌هاي چاپي به اطلاع مردم برسانند. (70) او در روز 6 بهمن 57 از فرمانداريهاي نظامي خواست تا با قاطعيت از هر گونه تجمعات و حركت دسته‌ها جلوگيري شود و هر گونه حمله انقلابيون به نقاط حساس شهر را به سرعت سركوب نمايند. (71) پس از ورود امام خميني به ايران و اعلام ايشان مبني بر تشكيل دولت جديد اين موضوع در جلسه كميته بحران مطرح شد. لذا قره‌باغي و ساير فرماندهان سرسختانه از دولت بختيار حمايت كردند. (72) *اعلام بي طرفي ارتش قره‌باغي پس از ورود امام خميني بارها حمايت خود از دولت بختيار را اعلام مي‌كرد طي بيانيه‌هاي مختلف خطاب به فرماندهان دستورات لازم براي سركوب انقلابيون را صادر مي‌كرد. (73) حتي در 21/11/57 در آخرين اطلاعيه‌اي در سمت رياست ستاد ارتش ابلاغ كرد عنوان داشت: "در تأسيسات دولتي، كلانتري ها، پاسگاه ها و تأسيسات نظامي بايد بطور قاطع در مقابل تك خرابكاران پدافند، حفاظت شده و متجاوزان شديدا سركوب گردند. ضمنا مقررات فرمانداري نظامي را بطور كامل در منطقه استحفاظي آن فرمانداري به موقع اجرا گذارند. (74) اما پس از اعلام همبستگي همافران نيروي هوايي با امام خميني و تسليم اغلب شهرها و عدم كارآيي حكومت نظامي، سران ارتش از ادامه مقاومت مأيوس شدند. از اينرو شوراي عالي نيروهاي مسلح در صبح روز 22 بهمن 58 در اتاق شوراي ستاد بزرگ ارتشتاران تشكيل شد. (75) در اين جلسه پس از ارائه گزارش فرماندهان از وضعيت نيروهاي خود و اظهار و نظر چند تن ديگر در نهايت مسئله بي طرفي ارتش به اتفاق آرا تصويب گرديد. در بيانيه‌اي كه براي نخستين بار كلمه "شاهنشاهي" از ارتش حذف شده بود، خاطرنشان گرديد كه از خواست ملت ايران با تمام قدرت پشتيباني مي‌كند. متن اعلاميه ساعت 2 بعدازظهر از راديو ايران پخش شد كه طي آن از كليه يگان هاي نظامي خواسته شده بود تا به پادگان‌هاي خود بازگردند . (77) قره‌باغي در خاطرات خود اعلام بي طرفي ارتش را يك نتيجه گيري منطقي و مناسب ترين راه حل براي اجراي دستورات شاه و حفظ تماميت وحدت ارتش و جلوگيري مي‌داند.(78) ليكن وي از سوي بختيار و شاه متهم به خيانت در فروپاشي ارتش گرديد.(79) هايزر نيز او را متهم به خيانت عليه همكارانش مي‌كند و مي‌نويسد كه وي به دادگاه هايي كه همكارانش را محاكمه و محكوم مي‌كرد كمك مي‌كرده است. (80) *دوران اختفا در ايران قره‌باغي در روز 23 بهمن 1357 هنگام اطلاع از تحت تعقيب قرار گرفتن وي از سوي كميته انقلاب اسلامي در منزل يكي از دوستان خود به نام مستعار اردشير مخفي گرديد. وي در مدت چهارده ماه اختفا در تهران به طور مرتب محل اقامت خود را عوض مي‌كرد. در اين مدت به جز همسر وي در پاريس تنها چند نفر از محل اسكان او اطلاع داشتند. (81) سرانجام قره‌باغي با همكاري چند تن از دوستانش توانست شناسنامه‌اي به نام "احمد كوپاهي،‌ صادره در سال 1320 و متولد تبريز" جعل كرده رواديد سفر به خارج از كشور دريافت كند. سپس با تغيير قيافه از طريق فرودگاه مهرآباد عازم پاريس شد. (82) قره‌باغي پس از خروج از ايران بعد از مدتي سكوت در 12 خرداد 1359 طي بيانيه‌اي اعلام كرد كه "در سقوط شاه و تغيير رژيم هيچگونه نقشي نداشته است" (83) با وجود اينكه اغلب مهره‌هاي رژيم پهلوي پس از خروج از ايران اقدام به فعاليت سياسي عليه جمهوري اسلامي مي‌كردند، قره‌باغي تا مدتها ساكت بود و خود را از جريانات سياسي دور نگه مي‌داشت. تا اينكه در 12/7/61 وي طي ملاقاتي با رضا پهلوي در مراكش اعلام كرد كه حاضر است "با هر گروه سياسي" با هر ايدئولوژي كه داشته باشند ملاقات و گفتگو نمايند تا بر سر تعيين يك پلاتفرم تازه سياسي به توافق برسند." (84) او در سال 1363 با نگارش مجموعه خاطرات خود در دوران انقلاب (مرداد - بهمن 57) به دفاع از عملكرد خويش در اين دوران پرداخت. كتاب مزبور تحت عنوان "اعترافات ژنرال" در ايران منتشر شد. از آن گذشته چند هفته قبل از فوت خود هنگامي كه در بيمارستاني در پاريس به علت ابتلا به بيماري سرطان بستري بود طي نوشته‌هايي كه براي بخش خاطرات و تاريخ يكي از روزنامه‌هاي فارسي زبان چاپ لندن فرستاد ماجراي اختفاي چهارده ماهه خود در تهران و چگونگي فرارش را از كشور براي اولين بار بازگو كرد. كتاب مزبور در سال 1380 به نام ماجراي فرار قره‌باغي در ايران منتشر شد. سرانجام قره‌باغي در مهرماه 1379 در بيمارستاني در پاريس درگذشت. (85) *محاكمه غيابي قره‌باغي در دادگاه انقلاب پس از خروج قره‌باغي در ايران و آغاز برخي از فعاليت‌ها عليه جمهوري اسلامي در دادگاه انقلاب اسلامي كيفر خواستي عليه وي تنظيم گرديده كه وي به صورت غيابي به اتهامات، وابستگي به دربار شاه و اقدام در جهت تثبيت پايه‌هاي رژيم، وابستگي و روابط با آمريكا، مقابله با اسلام، آمريت و مشاركت مؤثر در سركوب و كشتار وسيع مردم از ابتداي اوج گيري انقلاب اسلامي و همدستي با مخالفان جمهوري اسلامي محاكمه گرديد و در 14/9/61 شعبه دهم دادگاه انقلاب اسلامي ضمن مبرز دانستن مجرميت وي كليه اموال منقول و غير منقول وي و بستگان درجه اول مصادره اعلام شد. *نتيجه با توجه به نزديكي قره‌باغي به شاه از دوران دانشكده افسري، وي توانست به تدريج به درجات بالاي نظامي و مشاغل حساس دست پيدا كند و از اين طريق ثروت فراواني بدست آورد. در جريان رويدادهاي انقلاب اسلامي وي مجدانه به سركوب انقلابيون پرداخت كه اين اقدامات را از طريق فعال ساختن نيروي پايداري و اعزام يگان هاي پشتيباني ژاندارمري به شهرباني ها انجام مي‌داد. بدين ترتيب اقدامات وي در منصب فرماندهي ژاندارمري و اثبات وفاداري خويش به شاه منجر به ارتقاء او به مقام وزارت كشور در كابينه‌هاي شريف امامي و ازهاري شد. در نهايت قره‌باغي در واپسين روزهاي رژيم شاه با قرار گرفتن در سمت رياست ستاد بزرگ ارتشتاران سپس عضويت در شوراي سلطنت مزد وفاداري خود به شاه را دريافت كرد. وي در سمت رياست ستاد بزرگ ارتشتاران تلاش زيادي براي تثبيت پايه‌هاي سلطنت از خود به خرج داد اما زماني كه مقاومت را بي فايده ديد به ناچار براي نجات خويش با اعلام بي طرفي ارتش، در شوراي فرماندهان ارشد نظامي در 22 بهمن 57 موافقت كرد. علي رغم اينكه وي از سوي سلطنت طلبان و شاهپور بختيار متهم به خيانت و عامل فروپاشي دولت بختيار شد ليكن با بررسي اسناد موجود در آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي و اقدامات قره‌باغي براي سركوب انقلابيون تا آخرين لحظات عمر رژيم پهلوي خلاف اين فرضيه ثابت مي‌شود. *پي نوشت ها: 1. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5159. 2. عباس قره‌باغي : اعترافات ژنرال ، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغي ( مرداد - بهمن 58) تهران ، نشر ني ، 1364 ، ص 2-1 . 3. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 4. حسن فردوست . ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، ج 1 ، تهران ، انتشارات اطلاعات ، ج سوم ، 1370 ، ص 648 . 5. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 6. همان . 7. فردوست ، پيشين ، ص 136-135. 8. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 9. همان . 10. همان . 11. قره‌باغي ، پيشين ، ص 4 . 12. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 13. اسناد انقلاب اسلامي ، جلد دوم ، تهران ، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي ، 1374 ، ص 121. 14. غلامرضا نجاتي ، تاريخ بيست و پنج ساله ايران ، جلد اول ، تهران ، رسا ، 1373 ، ص 332 . 15. قره‌باغي ، پيشين ، ص 5 . 16. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 17. فردوست ، پيشين ، ص 491-490. 18. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، پيشين . 19. فردوست ، پيشين ، ص 491. 20. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5158. 21. همان ، كد 5160. 22. همان ، كد 5159. 23. همان ، كد 5158. 24. همان ، كد 5159. 25. همان ، كد 5158. 26. همان . 27. همان . 28. همان . 29. همان . 30. همان . 31. همان . 32. همان . 33. همان . 34. همان . 35. همان ، كد 5159. 36. همان كد 5158. 37. همان كد 5160. 38. همان كد 5159. 39. همان ، كد 5158. 40. همان ، كد 5196. 41. مركز اسناد انقلاب اسلامي ، ما گرفتار يك جنگ واقعي رواني شده‌ايم ، تهران ، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي ، 1376 ، ص ، 50-17 و دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، روزشمار انقلاب اسلامي ، جلد چهارم ، تهران حوزه هنري ، 1378 ، ص 305-300. 42. آيندگان ، 8/6/57 ، شماره 3205 ، ص 18 و 1. 43. همان ، ص 22. 44. قره‌باغي ، پيشين ، ص 26. 45. مركز اسناد انقلاب اسلامي ، تصميم شوم ، جمعه خونين ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، 1376 ، ص 91-15. 46. همان . 47. راديو بي بي سي ، تحرير تارخ شفاهي انقلاب اسلامي ، به كوشش ع . باقي ، تهران ، نشر تفكر ، 1373 ، ص 289-287. 48. فردوست ، پيشين ، ص 582-581. 49. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5196. 50. فردوست ، پيشين ، ص 587-586. 51. دفتر ادبيات انقلاب اسلامي ، روزشمار انقلاب اسلامي ، جلد هفتم ، تهران ، حوزه هنري ، 1379 ، ص 377 . 52. مهر ايران ، 22/8/57 ، ش 4631، ص 1. 53. قره‌باغي ، پيشين ، ص 70. 54. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5158. 55. قره باغي ، پيشين ، ص 127 . 56. همان ، ص 128. 57. فردوست ، پيشين ، ص 608-607. 58. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5196. 59. همان . 60. اطلاعات ، 17/10/57 ، ش 15754. 61. هايزر ، مأموريت مخفي هايزر در تهران : خاطرات ژنرال هايزر ، ترجمه محمدحسين عادلي ، تهران ، انتشارات رسا ، 1365 . ص 114. 62. همان . ص 136. 63. همان ، ص 168. 64. قره باغي ، پيشين ، ص 152. 65. همان ، ص 166-165. 66. فردوست ، پيشين ، ص 602-601. 67. هايزر ، پيشين ، ص 201. 68. اطلاعات ، 25/10/57 ، ش15760 . ص 2. 69. اطلاعات ، 2/11/57 ، ش 15766 ، ص 2. 70. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5158. 71. همان . 72. هايزر ، پيشين ، ص 423. 73. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5158. 74. همان . 75. فردوست ، پيشين ، ص 625. 76. قره‌باغي ، پيشين ، ص 356-349. 77. اطلاعات ، 23/11/57 ، ش 15783 ، ص 4. 78. قره‌باغي ، پيشين ، ص 364-363. 79. فردوست ، پيشين ، ص 678. 80. هايزر ، پيشين ، ص 455. 81. عباس قره‌باغي ، ماجراي فرار ارتشبد قره‌باغي ، تهران ، نشر آبي ، ج دوم ، 1380 ، ص 28-27. 82. همان ، ص 129-117. 83. ايران پست لندن ، 17 مرداد 1359. 84. آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي ، كد 5196. 85. ماجراي فرار ارتشبد قره‌باغي ، ص 2 . *منصور نصيري طيبي منبع: سایت مشرق

بختیار: دو دولت در یک کشور معنی ندارد/ حضرت امام: همین طور است، دولت شما باید برود

به مناسبت سی و چهارمین بهار انقلاب اسلامی ایران، پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در ویژه نامه ای به بررسی رویدادها و حوادث چند روز منتهی به پیروزی انقلاب - از 12 بهمن تا 22 بهمن ماه - در سه بخش مجزا (انقلاب به روایت همراهان، دیگران و اسناد ساواک) می پردازد. در همین ارتباط به مرور خاطرات صادق طباطبایی از حوادث روز 17 بهمن 1357 از زاویه دیگر می پردازیم. صادق طباطبایی: در روز 17 بهمن راهپیمایی با شکوهی در حمایت و پشتیانی از دولت مهندس بازرگان برگزار شد. بختیار مجبور به واکنش شد و اعلام کرد، دولت موقت را تا همین طور هست جدی نمی گیرد؛ چون دو دولت در یک کشور معنی ندارد که امام هم در پاسخ گفتند: همین طور است، دولت شما غیرقانونی است و باید برود. این جریانات در تاریخ انقلاب ثبت شده است. در روزهای بعد هم ما در مدرسه رفاه بودیم و حسب ضرورت با امام دیدار می کردیم. گزارشات لحظه به لحظه جمع آوری و دسته بندی شده و به اطلاع امام می رسید. در این روزها که مهندس بازرگان در تدارک کامل کردن اعضای دولت خود بود، جنب و جوش فراوانی در میان روحانیان نزدیک به شواری انقلاب و نیز گروه های سیاسی دیگر مشاهده می شد. (خاطرات سیاسی اجتماعی، صادق طباطبایی، نشرعروج، 1387 ،ج 3، ص 228) منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

بازخوانی تاریخ انقلاب از زبان وزیر بهداری دوران دفاع مقدس

هادی منافی، پزشک جراحی است که در دولت شهید رجایی، به وزارت رسید،وزارت بهداری. ماجرای اداره دوا و درمان آن روزها شاید خود کتابی قطور است اما این بار به بهانه انقلاب به سراغش رفتیم و او برایمان از روزهای حماسه بزرگ مردمی گفت که ایستادند، زخمی شدند،جان دادند و تاریخ ساز شدند.هادی منافی حدود 70 بهار را سپری کرده است اما هنوز دست از کار طبابت و جراحی نکشیده است و در بیمارستان مهر جایی که از جوانی در آن دست به تیغ جراحی برد؛ به درمان بیماران ادامه می‌دهد.او اندک زمانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در دولت رجایی وزیر بهداری شد.خودش می‌گوید روزی که مسئولیت وزارت بهداری را قبول کرد، عراق تهران را بمباران کرد و جنگ شروع شد. او از روزهای خشم و اعتراض مردم علیه حکومت پهلوی خاطره‌ها دارد که بیش از همه به کار طبابتش مربوط است.خاطره نجات مجروحان و زخمی‌های تظاهرات آن روزها و البته شاهد جوش و خروش آن روزهای تاریخی از میدان ژاله گرفته تا روز ورود امام هم بوده است. بعد هم که وزیر شد و مسئول تیم پزشکی حضرت امام(ره). فارس با او برای بازخوانی آن روزهای تاریخی به گفت‌و‌گو نشسته است: آقای دکتر می‌خواهیم از خاطراتتان از دوران انقلاب برایمان بگویید. فکر می‌کنید حرکت انقلاب سال 57 از کجا آغاز شد و شما از چه زمانی شروع به فعالیت کردید؟ من خیلی جوان بودم، شاید از دوران مدرسه و بعد دانشجویی وارد حرکتهای انقلابی شدم،حتی ماجرای کودتای سال 32 را به خاطر دارم.آن موقع خیلی‌ها طرفدار مصدق بودند، اما به هر حال آنچه می‌خواستیم و انتظار داشتیم از جنبش ملی شدن نفت به دست نیامد، به هر حال کودتایی شد، شاه و رفت و برگشت.بعد از آن جریان بود که فعالیتهای انقلابی زیرزمینی شکل گرفت. بعد آن ماجرای خرداد 42 اتفاق افتاد که خدا رحمت کند امام را آن سخنرانی تاریخی را انجام داد.من از 15خرداد 42 دیگر مستقیم در جریان فعالیتهای انقلابی بودم،حوادث سنگینی بود.آن وقتها در مقابل این همه فشار آدم فکر می‌کرد که نکند به امام(ره) آسیب بزنند ولی در نهایت به این نتیجه می‌رسیدیم که امام درست فکر می‌کند و درست تصمیم می‌گیرد. «یک دفعه امام قسم جلاله یاد کرد که من معنی ترس را نفهمیده‌ام» و بعد ما دیدیم که واقعاً هیچ ترسی در وجود امام نبود،چون فکر می‌کرد که همیشه خدا با اوست.می‌گفت وقتی خدا با من است، اگر او بخواهد می‌توانند به من آسیب بزنند و اگر خدا بخواهد کاری که من می‌کنم به انجام برسد، هیچ کس نمی‌تواند کاری بکند.شب دستگیری امام مأموران ساواک خانه امام را محاصره کرده بودند،خیلی از دوستانش اصرار می‌کردند که بگذار ما بمانیم اما امام گفت نمی‌خواهد من تنها نیستم و بعد عکسهای آن شب را که منتشر کردند دیدیم که در قیافه آن مأمور ساواک که امام را می‌برد ترس بود و امام خیلی راحت بدون هیچ ترسی شوار ماشین شد. بعدها که من در دولت شهید رجایی بودم گزارشی از ساواک دیدم که در آن دوره ساواک بعد از دستگیری امام واقعاً نمی‌دانست چه برخوردی باید بکند.بعضی‌هایشان می‌گفتند امام را بکشیم برخی دیگر هم می‌گفتند اگر بکشیم خودمان هم از بین می‌رویم.مردم می‌ریزند توی خیابان و «دخلمان» را می‌آورند و خلاصه تصمیم گرفتند که امام را به ترکیه و از آنجا به عراق تبعید کنند. شما شخصیت حضرت امام(ره)را چگونه شناختید؟ امام خیلی دل بزرگی داشت. بعد از انقلاب که من وزیر بهداری شدم، گاهی نزد ایشان می‌رفتیم و حرفهایمان را می‌زدیم.همه حرفهایمان هم سوال بود.امام همه را یادداشت می‌کرد و یکی یکی شروع می‌کرد به جواب دادن.اگر بعضی سؤالها را هم جواب نمی‌داد می‌گفت اینها را باید بررسی کنم بعداً جواب می‌دهم. امام با هیچ کس تعارف نداشت. هر چه می‌گفت واقعاً فکر خودش بود و هر فکر و راه اصلاحی که می‌دید بیان می‌کرد و ما فهمیدیم که اگر انقلابی می‌خواهد پیروز شود راهش این است که هر چقدر هم که به آدم فشار بیاورند نباید از اهدافمان فاصله بگیریم.مردم هم در آن دوران خوب معنی انقلاب را فهمیده بودند.همه با هم متحد بودند و اجازه نمی‌دادند حق کسی ضایع شود.یادم می‌آید توی صف نفت که می‌ایستادند، لای پیتهای نفت نخ می‌کشیدند که مبادا حق کسی ضایع شود. فعالیتهای انقلابی و اجتماعی شما از کی شروع شد؟ در واقع از سال 47 که من دانشجوی تخصصی جراحی بودم. من سال 52 تخصصم را گرفتم و قبل از آن و بین سالهای تحصیل به سربازی رفتم در سپاه بهداشت.مرا به بوشهر در روستایی پایین‌تر از دلوار به نام روستای محمد عامری فرستاده بودند.دوران آموزشی هم در پادگان عباسی بودم و آنجا بود که با مرحوم شهید لبافی نژاد آشنا شدم.روستایی که برای سربازی رفته بودم.حدود 25هراز نفر جمعیت داشت و من اولین پزشکی بودم که به آنجا رفته بودم.هنوز هم با مردم آنجا ارتباط دارم.اولین درمانگاه را در آنجا افتتاح کردیم البته در اتاقهای بدون پنجره که اول پر از مگس و تاریک بود و از برق هم خبری نبود.ما آنجا را بازسازی کردیم و یک موتور برق تهیه کردیم. اول چون لباس ژاندارمری تن من بود، مردم فکر می‌کردند که مأمور هستم. فکر می کردند آمده‌ام تا جلوی قاچاقشان را بگیرم، چون معیشت و زندگیشان را از راه قاچاق کالا می‌گذشت اما بعد که چند بار با مأموران درگیر شدم، فهمیدند که با آنها کاری ندارم.من چند بار با مأموران ژاندارمری آنجا درگیر شدم. خیلی به مردم زور می‌گفتند، یک بار مادری را کتک زده بودند که بچه‌اش افتاده بود و کار ما با مأمورها به کتک کاری کشید. بعد هم ماجرای جشنهای 2500 ساله شد.سال 50بود، به ما گفتند که باید جشن بگیرید و چراغانی کنید. گفتیم ما برق نداریم و برقکاری هم بلد نیستیم.هر کاری خودتان می‌خواهید انجام دهید.بعد برای محکم کاری به ما ابلاغ کردند و من بلافاصله رفتم بوشهر و تا پایان جشنها به روستا برنگشتم برای همین هم 2 هفته اضافه خدمت به من دادند. سربازیتان تمام شد و وارد کار طبابت شدید؟ راستش به خاطر فعالیتهایی که داشتم و به خاطر اینکه بین تحصیلم به خاطر سربازی فاصله افتاده بود به من اجازه طبابت نمی‌دادند تا اینکه خدا رحمت کند، پروفسور عدل دستور داد که من کار طبابت را شروع کنم و گر نه نمی‌گذاشتند.از سال 50 به بعد در همین بیمارستان مهر که امروز هستم.طبابت را شروع کردم در جاهای دیگر هم بودم، بیمارستان فیروز آبادی، درمانگاه تأمین اجتماعی، چون آن روزها پزشک در کشور کم بود و ما مجبور بودیم چند جا کار کنیم و البته خرجمان را هم در می‌آوردیم. فعالیتهای انقلابی شما چه بود؟ خوب ما به نوارهای امام(ره) دسترسی داشتیم.در همان بوشهر که بودم با چند نفر مردم آنجا که همفکر ما بودند. نوارهای امام را به دست می‌آوردیم،گوش می کردیم و تکثیر می‌کردیم.با چند نفر از معلم های آنجا و رئیس پست بوشهر جلسات همفکری داشتیم یک حاج رستم رستمی هم در روستا بود که خیلی فعال بود و بعداً در دوران دفاع مقدس به بچه‌هایش گفته بود که شما نباید مدرسه بروید، شیخ حسن مراکشی به صدام کمک می‌کند و شما می‌خواهید به مدرسه بروید. بچه هایش و خودش به جبهه رفتند و همگی شهید شدند. دکتر لبافی نژاد کی شهید شد؟ دکتر لبافی نژاد هم شخصیت محکم و قوی‌ای داشت.سال 54 اعدامش کردند.یکی از صبحتهایی که بین من و او رد و بدل می‌شد این بود که اگر یک روز ما را گرفتند ما چی می گوییم.چقدر مقاومت می‌کنیم.من گفتم راه خودم را پیدا کرده‌ام.من از هیچ کس و احدی از مجروحانی که درمانشان می‌کنم اسم و آدرس نمی‌پرسم.هر زخمی و مجروحی که می‌آمد، تیر خورده بود یا ترکش در بدنش بود.او را درمان می‌کردم. کارهایش را انجام می‌دادم.اگر پول می خواست بهش می‌دادم و می‌رفت.این طوری اگر مرا گرفتند.هر چقدر هم که بزنند حتی بکشند من چیزی نمی‌دانم که بگویم.ولی دکتر لبافی نژاد نشان داد که خیلی مقاومتر از من است.خوشبختانه یا متأسفانه من هیچ وقت گیر نیفتادم. اما دکتر لبافی نژاد را گرفتند.او خیلی آدم باهوش و توانمندی بود.سال 54 نزدیکی میدان شوش نبش خانی آباد زمانی که می‌خواست فرار کند به طرفش تیراندازی کردند و به رگبار بستندش، بعد هم اعدامش کردند اما مطمئن هستم که جنازه‌اش را به گلوله بستند. بعد هم معلوم نشد، جنازه‌اش را کجا بردند.می‌گفتند، جنازه‌اش را انداخته‌اند توی دریاچه نمک قم و پسرش یاسر که او هم الان پزشک است تا مدتها نمک نمی‌خورد.هر وقت نمک می‌دید یاد پدرش می‌افتاد.مرحوم لبافی نژاد قبول شده بود که برود آمریکا ادامه تحصیل بدهد اما نرفت.ترجیح داد در اینجا بماند تا اینکه شهید شد.البته او اوایل برخی مجروحان منافقین را مداوا می‌کرد، کار خاصی نمی‌کرد، طبابت می‌کرد چون هنوز ماهیت منافقین مشخص نشده بود.هر کس ضد شاه بود همه از او حمایت می‌کردند. بعدها بعد از انقلاب من فیلمی از بازجویی او دیدیم که می‌گفت فقط از اینکه با گروه منافقین همکاری کرده متأسف است اما ضد شاه است تا اینکه اعدامش کردند.تصور خود ما مسلمانها هم اوایل این بود که این گروه در راه اسلام جهاد می‌کنند.تا اینکه امام(ره) در سال 54 این گروه را تأیید نکردند.بعد از آن بود که من به آنها گفتم دیگر مریضهایشان را پیش من نیاورند.امام حتی درباره این گروه گفتند که اینها انگار قرآن و نهج البلاغه را از ما بهتر می‌فهمند چون هر جوری دلشان می‌خواهد تفسیر می‌کنند.کما اینکه الان در مورد مسائل شرعی می‌گویند بعد از طلاق لازم نیست زن عده نگه دارد.از این طرف یکی زنش را طلاق می‌دهد و از آن طرف آن یکی می‌گیرد.دیگر بویی از اسلام در آنها نیست. شما با کدام گروههای سیاسی همکاری داشتید؟ من عضو هیچ گروه سیاسی نبودم اما به روحانیت نزدیک بودم. روحانیون را دوست داشتم و با اکثر آنها ارتباط داشتم.با آقای علامه جعفری و با آیت الله محمدرضا کنی خیلی نزدیک بودم.آیت الله کنی سال 47 توی مسجد جلیلی نماز می‌خواند و ما با با یکسری از همفکران با او همکاری داشتیم که توفیقی بود.هر جا به خاطر اسلام گروهی علیه شاه فعالیت و مبارزه می‌کردند ما هم به عنوان پزشک کمک می‌کردیم تا اینکه امام آمد و همه گروهها و دسته را جمع و جور کرد. چطور شد که جذب فعالیتهای انقلابی شدید؟ چون اعتقاد داشتیم که به مردم ظلم شده است، در همان روستایی که رفته بودیم؛ دیدیم که عده زیادی از مردم آب ندارند، برق ندارند، راه ندارند.ما باید از آن روستای عامری 6کیلومتر را از میان سنگلاخ پیاده می‌آمدیم تا به نزدیکترین آبادی برسیم. از وضعیت مردم آنجا خاطره‌ای دارید؟ بله یک روز خانمی آمده بود که سقط کرده بود. گفتم باید او را به شهر ببریم. گفت نه یا همین جا خوبم کن یا بگذار بمیرم.من وسیله کافی نداشتم و الان هم تعجب می کنم که چطور این زن از مرگ نجات پیدا کرد.بعد از چند روز دیدم که شوهرش یک بسته آورده و شروع کرده به باز کردن.یک دفعه دیدم که یک خربزه را درآورد و به من داد.من گفتم اجازه بده پولش را حساب کنم.یکدفعه یک نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت شما که می‌دانید ما اینجا آب نداریم هیچ کشت و زرعی هم ندارم.من این خربزه را کاشتم و از آب خوراکی‌ام را پای آن ریختم تا خربزه شد، حالا شما چقدر می‌خواهی پول آن را به من بدهی. این یک خاطره جالب من از آن روزهاست، او هر چقدر هم که به من پول می‌داد الان یادم رفته بود و من آنجا بود که فهمیدم این مردمی که فکر می‌کردیم کم سواد هستند، خیلی بهتر از ما می‌فهمند و خیلی محکمتر از ما هستند. از روزهای انقلاب و مجروحان آن روزها بگویید. در ماجرای 17شهریور بودید؟ بله،‌حوادث مختلف گذشت تا رسیدم به 17 شهریور. آن روزها علامه نوری اولین کسی بود که در همین خیابان ژاله اولین نماز جماعت را در ماه رمضان در خیابان خواند و بعد اعلام کرد که روز جمعه 17 شهریور دوباره اینجا نماز می‌خوانند.من هم می خواستم بروم که گفتند تمام خیابانهای اطراف میدان ژاله محاصره است و به طرف مردم تیراندازی شده است.این بود که گفتم من می‌روم بیمارستان مجروحان سنگین را بیاورند آنجا. مریضها و مجروحان خیلی سنگین داشتیم. کسانی بودند که چند تیر خورده بودند و استخوانهایشان کاملاً خرد شده بود.آن موقع تیم پزشکی خیلی قوی‌ای داشتیم و امکانات بیمارستان هم خوب بود و خدا رحمت کند دکتر فرامرزی، یکی از بهترین استادان ارتوپدی کشور همکار ما بود، دکتر صدیقی و دکتر سهراب شیبانی هم جزو تیمی پزشکی ما بودند.ما 72 ساعت از اتاق عمل بیرون نیامدیم.من فقط می‌رفتم پشت بام نماز می‌خواندم و دوباره می‌آمدم اتاق عمل. چند تا زخمی داشتید؟ خیلی، شاید بیشتر از 100 زخمی خیلی سنگین که همه را از میدان ژاله به بیمارستان ما بالای میدان ولی عصر فعلی آورده بود.بیمارستان ما شده بود، درمانگاه مجروحان میدان ژاله. نمی‌ترسیدید؟ نه دیگر کار از دست رژیم در رفته بود.همه چیز به هم ریخته بود.بیمارستان هم بالاخره محل خدمت به همه مردم بود.برای همین کاری با ما نداشتند.بعد از انقلاب هم بیمارستان مهر محل تجمع انقلابیون بود و مشکلی نداشت بعد هم در زمان جنگ و دفاع مقدس یکی از مراکز مهم درمان مجروحان جنگ شد. از مجروحان روز 17شهریور کسی را به خاطر دارید؟ بله یک بچه 4 ساله را آوردند که در خانه کنار حوض نشسته بوده و یکدفعه تیر هوایی شلیک کرده بودند و تیر کمانه می‌کند و درست می‌خورد به فرق سر این بچه. سرش سوراخ شده بود. استخوان بچه هم که نازک است. نجات پیدا کرد؟ نه شکاف سرش خیلی عمیق بود اما خیلی‌ها نجات پیدا کردند. کسی بود که نجاتش برایتان عجیب باشد؟ بله، خانمی را آوردند که تمام لگنش خرد شده بود، تیر خورده بود یا مریضی را آورده بودند که تمام استخوانهای کتفش خرد شده بود.تیم پزشکی مجروحان که واقعاً افراد حاذقی بودند آنها را نجات دادند، تقریباً هیچ یک از مجروحان میدان ژاله که به ما ارجاع شد فوت نکرد و همه نجات پیدا کردند.بعد از جنگ هم که من وزیر بهداری بودم... حالا قبل از اینکه به دوران جنگ برسیم از ایام بهمن 57چه خاطره‌ای دارید؟ مردم همه جا بودند، همه جا شلوغ شده بود.تظاهرات بود.مردم جذب انقلاب شده بودند.یادم می‌آید روزی که امام(ره)تشریف آوردند من در بیمارستان سر عمل بودم که به من خبر دادند امام آمد.گفتند نماز مغرب را امشب با امام (ره) در مدرسه علوی می‌خوانیم، دکتر بهادری یکی از استادان بزرگ ارتوپدی کشور با من سر عمل بود. به من گفت تو برو من عمل را تمام می‌کنم.من رفتم و اولین نماز مغرب را روز 12 بهمن با امام خواندیم.باورمان نمی‌شد چون همه جا شلوغ بود و معلوم نبود چه اتقاقی قرار است بیفتد.مثل اینکه خواب می‌دیدیم. به روزهای دهه فجر رسیدیم؟ بلکه در آن روزها ما نیز با گروههای مختلف پزشکی در جاهای مختلف جلساتی داشتیم، دکتر سامی و دوستانشان مثل دکتر بهزادنیا که از آمریکا آمده بود و رئیس هلال احمر شد، هم جلسات خودشان را داشتند.در روزهای دهه فجر تک و توک زخمی‌هایی را به بیمارستان ما می‌آوردند تا اینکه به شب 22بهمن رسیدیم.دولت حکومت نظامی اعلام کرده بود اما امام حکومت نظامی را شکست، وقتی می خواستم از بیمارستان به خانه بروم؛ دیدم که همه جا مردم در خیابان هستند و حکومت نظامی را شکسته‌اند.خیلی‌ها از حکم امام ناراحت بودند، می‌ترسیدند مردم کشته شوند. از جمله آیت الله طالقانی؟ بله و افراد دیگری هم بودند ولی امام فرمودند، اگر تکلیف باشد، چه. این تکلیف است برای مردم که بریزند توی خیابان. چون این بیم بود که اگر مردم در خانه بمانند حکومت ممکن است تسلیحات را جا به جا کند و دیگر کار مشکل شود و بالاخره آن بیرون ریختن‌ها نتیجه داد.مردم به خیابانها آمدند و درگیری در پادگان پیروزی اتفاق افتاد.مردم پادگان را تصرف کردند و مسلح شدند.مردم عزمشان را جزم کرده بودند برای پیروزی.یکی از معجزات مهم بعد از انقلاب هم این بود که چطور کشوری که نیروی انتطامی، ژاندارمری و ارتش آن آسیب دیده دوباره روی پایش ایستاد. این خود مردم بودند که اداره کردند. و درس مهم آن روزها چه بود؟ مهمترین درس این بود که هیچوقت دشمن را دست کم نگیریم. از همان اول که انقلاب پیروز شد، دشمن هم بود، خیلی‌ها بودند که می‌خواستند بین مردم تفرقه بیندازند.حرفهای بیخودی و دروغ می‌گفتند، هنوز هم در ماهواره‌هایشان می‌گویند.هزار جور کلک زدند تا جلوی امام را بگیرند.بختیار را به عنوان مرغ طوفان آوردند اما هیچ کس او را قبول نکرد.بعد هم دعوای قومیتها را راه انداختند، اما باز هم به نتیجه نرسیدند. جریان طبس پیش آمد، کودتای نوژه را راه انداختند.آخرین تیر ترکششان هم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود که همه دنیا پشت سرش قرار گرفتند.آمریکا و شوروی دشمن هم بودند و با هم دعوا داشتند اما هر دویشان حتی اسرائیل پشت سر صدام قرار گرفتند.اما نتوانستند موفق شوند. منبع: سایت خبری الف

آن تحصن به مركز ثقل انقلاب تبديل شد

آنچه در پي مي‌آيد، پاره‌اي از خاطرات نماينده محترم ولي‌فقيه و امام جمعه اراك از وقايع روزهاي پرحادثه منتهي به انقلاب اسلامي است. آيت‌الله حاج شيخ‌قربانعلي دري نجف‌آبادي از چهره‌هاي آشناي نظام و انقلاب و دوستان و معاشران و مجاهدان پيشكسوتي چون شهيد محمد منتظري است و از فراز و فرودهاي نهضت اسلامي، ناگفته‌هايي شنيدني دارد. باشد كه اين روايت‌ها دستمايه تاريخ‌نگاران در تدوين ابعاد و زواياي انفجار نور باشد. از شواهد تاريخي برمي‌آيد كه ساواك به دليل عصبانيت از حضور گسترده مردم در راهپيمايي‌هاي تاسوعا و عاشورا در تهران و متعاقب آن، از مردم انقلابي اصفهان و نجف‌آباد انتقام گرفت. در اين‌باره چه خاطراتي داريد؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. بايد عرض كنم كه مردم رنجديده، مبارز و انقلابي كه هر ساله در مجالس عزاداري امام‌حسين(ع) شركت مي‌كردند، در محرم سال ۱۳۵۷ نيز مرد و زن و پير و جوان در تهران و سراسر كشور به پشت‌بام خانه‌هاي خود رفتند و با همه فشار، اختناق و خفقاني كه توسط رژيم اعمال شده بود فرياد «الله‌اكبر» سر دادند. همانطوركه اشاره كرديد عاملين حفظ رژيم كه نتوانستند به راهپيمايي عظيم تهران كه آنها را غافلگير كرده بود، خللي وارد سازند، اعمال جنايت‌بار خود را در حمله وحشيانه خود به مردم بي‌دفاع اصفهان و نجف‌آباد كه در راهپيمايي عاشورا شركت كرده بودند پياده كردند. در اصفهان از زمين و هوا به وسيله هلي‌كوپتر صدها نفر از مردم مسلمان را هدف رگبار مسلسل قرار دادند كه در نتيجه عده‌اي از مردم را كشته و زخمي كردند و عده زيادي نيز دستگير شدند. در واقع عمال ساواك هر كسي را كه در اين روز مشاهده مي‌كردند به گلوله ‌بستند و خانه و مغازه‌هاي مردم را تخريب و غارت كردند. البته اين اعمال خشونت‌بار در چندين شهر ديگر در همان روز عاشورا به وقوع پيوست، ولي سهم نجف‌آباد و اصفهان بيشتر بود. اين اقدامات در اصفهان و نجف‌آباد تا چه مدتي طول كشيد؟ يك هفته موج خشونت، وحشت، ترور، ارعاب، غارتگري، آتش زدن مغازه‌ها، منازل و اموال مردم به طول انجاميد و اين جنايات كه به عناوين شاه‌دوستي و توسط چماقداران و مأموران سفاك رژيم با حمايت تانك و مسلسل انجام شد، فضاي دلخراش و ناامني را براي مردم ايجاد كرد، به‌گونه‌اي كه به صغير و كبير و زن و مرد رحم نكردند. مسئول اين همه وحشت و جنايت فرماندار نظامي اصفهان، تيمسار ناجي بود كه به عنوان مسئول حكومت نظامي استان اصفهان با نيروهاي نظامي و اراذل و اوباش كه آنها را سازماندهي كرده بودند، اين جو و فضا را به وجود آوردند. از فعاليت‌هاي خود در آن دوره بفرماييد. درآن روزها كجا بوديد و چه مي‌كرديد؟ در اين سال‌ كه دامنه فعاليت و مبارزات مردمي عليه حكومت مستبد پهلوي بسيار گسترده شده بود، بنده نيز به نوبه خود در شهرهاي مختلف كشور با اجراي برنامه‌هاي سخنراني و شركت در كارهاي فرهنگي، تبليغي و هدايت مبارزات، تا حدودي در اين مبارزات سهمي داشتم. در برخي از شهرهاي اصفهان از جمله نجف‌آباد، خميني‌شهر و يزدان‌شهر در ايامي كه حكومت نظامي برقرار بود، هر روز در حدود هشت برنامه سخنراني داشتم. از كارهاي ديگري كه در اين زمان انجام دادم اين بود كه در پايين كشيدن مجسمه شاه چه در نجف‌آباد و چه در سده نقش داشتم، به‌خصوص هنگامي كه در روز عاشورا به اين شهر رفتم، مشاهده كردم كه هنوز مجسمه را پايين نكشيده‌اند. در سخنراني مردم را تحريك كردم و خط دادم. مردم نيز پس از سخنراني به سمت مجسمه حركت كردند و مظهر قدرت فرعوني را با دست قدرت و اراده به خاك ذلت افكندند. بعد از اين واقعه بنده تا يك هفته مخفي بودم و پس از يك هفته به قم آمدم و از قم به اهواز حركت كردم و دهه آخر صفر را در محل عباسيه اهواز به سخنراني و انجام وظيفه مشغول شدم كه خود داستان ديگري دارد. ظاهراً‌ در روزهاي استقبال از حضرت امام در تهران بوديد. از آن روزها چه خاطراتي داريد؟ روزهاي آخر ماه شريف صفر و شب بيست و هشتم بود كه خبردار شديم امام بنا دارند به ايران بازگردند، با اشتياق فراوان برنامه‌هاي روزهاي حساس آخر دهه شريف ماه صفر، ايام شهادت امام مجتبي(ع)، شهادت امام رضا(ع) و حضرت رسول اكرم(ص) را رها و به قصد ديار يار سفر كرده، پس از چهارده پانزده سال به سمت تهران حركت كردم. شرايط بسيار سخت و امكانات حمل و نقل بسيار محدود بود، بنزين و سوخت نبود و در بين راه ناامني و مزاحمت توسط چماقداران شاه‌دوست نيز خطر نگران‌كننده ديگري بود. با يكي از دوستان با ماشين پيكاني همراه با چند ظرف بنزين و يكي دو چوب‌دستي به اميد خدا حركت كرديم. دركجا اسكان پيدا كرديد؟ آيت‌الله غيوري مدرسه صدوق را كه در سه‌راه سيمان ري قرار داشت براي پذيرايي از مردم آماده كرده بودند. همچنين مسجد سر تخت حضرت عبدالعظيم و مهديه تهران به همين ترتيب آماده شده بودند. بنده و جمعي از دوستان و مردم نجف‌آباد به مدرسه صدوق ابن‌بابويه رفتيم و آماده استقبال از حضرت امام(ره) شديم كه اعلان كردند فرودگاه بسته شده است و مانع از پرواز ايشان به تهران شدند. طلاب و فضلاي علوم ديني قم نيز در چندين اتوبوس به صورت دسته‌جمعي خود را به تهران رساندند و در مدرسه علوي كه قرار بود امام به آنجا بيايد تجمع كردند. به هر حال چون فرودگاه بسته شد و آمدن امام خميني به تأخير افتاد، عده‌اي از مردم كه تصور نمي‌كردند بازگشت امام عملي شود و با توجه به اينكه در آن سرماي زمستان جا و محلي نداشتند به شهرهاي خود بازگشتند، ولي بسياري ديگر از جمله فضلاي حوزه علميه قم منتظر ورود امام شدند تا بزرگ‌ترين استقبال تاريخ اين سرزمين را خلق كنند. عقب افتادن بازگشت حضرت امام به تهران موجب تحصن علما و روحانيون در مسجد دانشگاه تهران شد. جنابعالي كه خود در آن تحصن حضور داشتيد، حال و هواي آن را چگونه ديديد؟ يكي از ابتكارات بسيار خوبي كه توسط علما و روحانيون پس از بستن فرودگاه و ممانعت از تشريف‌فرمايي امام صورت گرفت، تحصن آنها در دانشگاه تهران به نشانه اعتراض به اين مسئله بود. بنده نيز در اين زمان، پس از شنيدن اين خبر براي شركت در تحصن از مدرسه صدوق به طرف دانشگاه تهران حركت كردم. در اوايل صبح كه به اتفاق ۱۳، ۱۲ نفر ديگر از علماي نجف‌آباد و قم وارد مسجد دانشگاه تهران شديم، هسته‌هاي اوليه تحصن شكل گرفت. رفته‌رفته دانشگاه تهران در همان ساعات اوليه به كانون نور، حيات و حركت و انقلاب مبدل شد. علما، بزرگان و شخصيت‌هاي سياسي و مذهبي مردم گروه‌گروه به سمت دانشگاه در حركت بودند. آيات عظام رباني شيرازي، طالقاني، مطهري، بهشتي، هاشمي رفسنجاني، مؤمن، رباني املشي و بسياري ديگر حضور داشتند. يادم هست هنگامي كه در مسجد بودم آيت‌الله مؤمن به من گفت كه تعداد متحصنين را بشمارم. من نيز آنها را شمردم كه در ساعات اوليه روز حدود ۲۵۰ نفر بودند. البته پس از آن رفته‌رفته فضلا و علماي قم و شهرستان‌ها به‌طور دسته‌جمعي به جمع متحصنين پيوستند. در هنگام تحصن توسط علمايي همچون آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله منتظري، آيت‌الله رباني شيرازي، آيت‌الله مؤمن و شهيد مفتح و عده‌اي ديگر جلسات متعددي در اتاق‌هاي جنبي مسجد برگزار شد. در حقيقت در آن زمان مسجد دانشگاه تهران به صورت مركز و كانون ثقلي براي فعاليت و ارتباط فضلا و بزرگان درآمده بود. اتاق جنب مسجد دانشگاه نيز اتاق شور و فرمان بود. انعكاس خبر تحصن روحانيون مبارز در مسجد دانشگاه تهران به نشانه اعتراض به بستن فرودگاه مهرآباد براي جلوگيري از ورود امام‌خميني(ره) در تهران و ساير شهرهاي كشور، شور و هيجان خاصي را به وجود آورده بود. مردم تهران و كساني كه براي استقبال از امام به تهران آمده و ماندگار شده بودند، همين كه اين خبر را شنيدند به صورت دسته‌جمعي نوحه‌خوانان و درحالي كه دم گرفته و شعار مي‌دادند، خود را به دانشگاه تهران رساندند و در تحصن شركت كردند. وقايع اين رويداد، حدود يك هفته به طول انجاميد كه عجيب و به ياد ماندني بود. در اين واقعه، شعارها بسيار بديع و ابتكاري، فداكاري در اوج و دل‌ها با يكديگر مهربان بود و ترس معنا نداشت. در خلال تحصن، در آن محل و اطراف آن درگيري‌هاي پراكنده‌اي هم رخ داد. ماجرا چه بود؟ در روز هشتم بهمن در مقابل ميدان ۲۴ اسفند (ميدان انقلاب اسلامي كنوني) و همچنين در نزديكي خيابان دانشگاه، از طرف مأمورين ستاد ژاندارمري كه در آنجا بود به طرف مردمي كه در اين منطقه تجمع كرده بودند، تيراندازي شد كه در نتيجه آن بيش از ۴۰۰ نفر زخمي و ۳۷ نفر به شهادت رسيدند. در روز پس از اين حادثه از طرف اهالي دماوند براي سخنراني در مراسم ختم يكي از شهداي واقعه از بنده دعوت شد كه من نيز رفتم و پس از روضه‌خواني و سخنراني بلافاصله به تهران برگشتم. مقداري هم بپردازيم به كاركرد و تركيب ستاد استقبال از حضرت امام. بدنه اين ستاد بيشتر از چه افراد و جرياناتي تشكيل شد؟ پس از اينكه امام خميني قصد داشت به وطن بازگردد، همه ملت ايران به نوعي سعي در تدارك استقبال گسترده و عظيمي از ايشان بودند. در آن زمان دست‌اندركاران كميته استقبال به چهار گروه اصلي تقسيم شده بودند. يك گروه شامل اعضاي جامعه روحانيت و علمايي چون شهيد بهشتي، شهيد مطهري، شهيد مفتح، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي لاهوتي و عده ديگر مي‌شد. تعدادي ديگر از اساتيد قم، جامعه مدرسين قم و اعضاي هيئت مؤتلفه اسلامي نيز يك بخش ديگر را تشكيل مي‌دادند. اعضاي هيئت مؤتلفه در قسمت تداركات و پشتيباني اين كميته بسيار فعال و مؤثر بودند و حتي توسط آنها در مدرسه رفاه كانوني براي پذيرايي از مردم تشكيل شده بود و به‌طور كلي تا حدودي به صورت سازمان‌يافته فعاليت مي‌كردند. ظاهراً اعضاي جبهه ملي و نهضت آزادي هم بخش‌هايي از ستاد را در اختيار داشتند. اينطور نيست؟ نهضت آزادي نيز بخش ديگري از كميته استقبال را تشكيل مي‌داد. آنها در آن شرايط در عرصه ارتباطات بسيار مؤثر بودند و با ديگر گروه‌ها همكاري لازم را انجام مي‌دادند. البته اين نكته را عرض كنم كه نهضت آزادي در اوايل تا اين حد همراهي نمي‌كرد و در واقع بعدها ملزم شد. اين گروه در ابتدا اين‌گونه مي‌گفتند كه شاه باشد سلطنت كند نه حكومت. بعدها آنها با ديگر گروه‌هاي مردمي همراه شدند و حتي برخي از اعضاي آن مانند بني‌صدر، دكتر ابراهيم يزدي و قطب‌زاده در فرانسه همراه امام بودند. علاوه بر اين گروه‌ها جريانات مردمي ديگري به صورت‌هاي گوناگون در اين استقبال شركت كردند. البته وراي اين تشكل‌ها كه هر كدام قدرتي براي بسيج و همكاري مردم و سازمان‌دهي نيروها داشتند، تشكل ديگري نيز در كشور وجود داشت كه به روحانيون و علماي مساجد و مراكز ديني مربوط مي‌شد. در واقع مي‌توان گفت كه هر مسجد به عنوان يك پايگاه و كانون انقلابي محسوب مي‌شد. اگرچه روحانيت به صورت سازمان‌يافته شبكه‌اي نداشت، اما به صورت غيررسمي فعاليت‌هاي گسترده‌اي داشت و همه مردم هم به روحانيت اعتماد داشتند، لذا با توجه به اين شرايط از هر مسجدي ۵۰ الي ۱۰۰ نفر كمتر يا بيشتر براي شركت در كميته استقبال معرفي شدند. در نتيجه اين طيف به عنوان يك تشكل اصلي و زيربنايي از هر حزبي قوي‌تر و نيرومندتر در صحنه حضور داشت. در آن زمان مساجد به عنوان مسافرخانه در اختيار افراد استقبال‌كننده قرار مي‌گرفت، مدرسه صدوق و مسجد حضرت عبدالعظيم را نيز براي پذيرايي از آنها آماده كرده بودند. بسياري از مردم نجف‌آباد نيز آمده بودند و بنده كه از خوزستان مي‌آمدم در آن روز شهيد محمد منتظري را در مدرسه صدوق زيارت كردم. در اين استقبال بي‌نظير در حدود ۵۰ هزار نفر حضوري فعال داشتند. البته آنهايي كه خط‌دهي و برنامه‌ريزي اصلي اين استقبال را انجام مي‌دادند، شايد در حدود ۵۰ نفر بودند، ولي به هر صورت نيروهاي حزب‌اللهي و انقلابي مخلص در اين راه همكاري و همراهي بسياري را نشان دادند و همين افراد بودند كه بعدها بدنه اصلي كميته انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران و ارگان‌هاي ديگر انقلابي را تشكيل دادند. حال و هواي روز۱۲ بهمن را چگونه ديديد؟چه چيز در آن واقعه از ساير اتفاقات برايتان خاطره‌انگيز‌تر بود؟ هواپيماي حامل امام خميني(ره) در لحظه ورود به ايران در حدود ده دقيقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد، درحالي كه بسياري از مردم حضور امام در ايران را به‌سختي مي‌توانستند تصور كنند و فكر مي‌كردند كه راه آمده را بايد بازگردند، ولي هواپيما بار ديگر در آسمان فرودگاه مهرآباد ظاهر شد و پس از مدت كوتاهي به زمين نشست. مراسم استقبال رسمي از امام خميني(ره) در سالن جديد فرودگاه مهرآباد به عمل آمد. در اين برنامه كه بسيار منظم صورت گرفت از مسير فرودگاه تا بهشت‌زهرا تقسيم كار شده بود به‌طوري كه چند نفر مسئول نظم و كنترل فرودگاه، چند نفر ديگر مسئول منطقه بهشت‌زهرا و مسير بين راه و به همين ترتيب كارها را تقسيم كرده بودند. سرپرستي و نظارت بر مقر حضرت امام‌خميني(ره) در بهشت‌زهرا بر عهده ۹ نفر گذاشته شده بود و بنده نيز يكي از اين افراد بودم. اين افراد كه با نصب كارت‌هاي ويژه‌اي مشخص شده بودند، بايد در آن قسمت در خدمت امام مي‌بودند. در لحظه‌اي كه چشمم به چهره ملكوتي حضرت امام افتاد، خم شدم و سنگي را از زمين برداشتم و بر پيشانيم گذاشتم و سجده شكر به‌جا آوردم. شما بعد از استقرارحضرت امام در مدرسه رفاه، در كادر اداري آنجا مسئوليتي هم داشتيد؟ در آنجا چه وظيفه‌اي را بر عهده داشتيد و از ديدارهاي امام در آن روزها چه خاطره‌اي داريد؟ هنگامي كه امام خميني پس از ورود به ايران در مدرسه رفاه مستقر شدند، كارها در اين محل به نوعي تقسيم شده بود و بنده كار روابط عمومي را انجام مي‌دادم و كساني كه نشاني جايي را مي‌خواستند راهنمايي مي‌كردم. امام(ره) در اين تاريخ، شب‌ها در همين مدرسه ساعاتي را براي ملاقات اختصاص داده بودند كه يادم هست بنده يكي دو شب به زيارتشان رفتم و علما و بزرگان و بسياري از شخصيت‌هاي سياسي نيز در اين ايام به ملاقات امام(ره) آمدند. امام خميني چند روز بعد از بازگشت پيروزمندانه خويش به وطن، آقاي مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزير موقت منصوب كرد. به دنبال اين ماجرا و با توجه به رهنمودهاي حضرت امام(ره)، تظاهرات باشكوهي از طرف مردم به پشتيباني از بازرگان انجام گرفت. اين تظاهرات كه در حقيقت به نشانه اعتراض و مقابله با دولت بختيار صورت گرفت. در روز نوزدهم بهمن بود كه حادثه ديگري اتفاق افتاد. در حقيقت از توجهات الهي نسبت به انقلاب اسلامي ايران اين بود كه پرسنل نيروي هوايي به‌خصوص همافران در اوج انقلاب به ملت پيوستند و گروهي از آنها با لباس معمولي به مدرسه رفاه آمدند و با آرايش نظامي در مقابل امام خميني اداي احترام كردند. اين مسئله زماني صورت گرفت كه هنوز دولت بختيار بر سر كار بود و ارتش با قدرت حكمراني مي‌كرد و به خاطر همين اقدام روز نوزدهم بهمن‌ماه تحت عنوان روز نيروي هوايي جمهوري اسلامي نامگذاري شد. برحسب آنچه قبلاً از جنابعالي منتشر شده است، جنابعالي چند روزي قبل از پيروزي انقلاب مسافرتي تبليغي ـ مبارزاتي به بندرعباس داشتيد؟ در آن سفر چه ماجراهايي روي داد؟ چند روز قبل از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي و پس از مدت كوتاهي كه در روابط عمومي دفتر امام خميني مشغول كار بودم، تعدادي از اهالي بندرعباس از بنده تقاضا كردند به آنجا بروم. شرايط و اوضاع بندرعباس در آن ايام چندان مناسب نبود؛ لذا با توجه به شرايط پس از مشورت با چند تن از فضلاي قم از جمله حاج‌آقا پسنديده در اين زمينه به طرف اين شهر حركت كردم. آقاي پورسالاري كه از برادران اهل علم و شخصيتي انقلابي بود در اين سفر مرا همراهي كرد. هنگامي كه به بندرعباس رسيدم، هنوز چند روزي به پيروزي انقلاب مانده بود و اوضاع و شرايط اين منطقه با توجه به نزديكي به خليج‌فارس بسيار حساس بود و وضعيت نيروي هوايي، نيروي دريايي، ژاندارمري و شهرباني اين شهر نظم و انسجام لازم را نداشت و در اين شرايط روحاني شاخصي كه در آنجا مسئوليت هدايت نهضت و جريان انقلاب را عهده‌دار باشد، وجود نداشت. البته دوستان طلبه‌اي همچون آقاي انواري، آقاي متين، مظفري و آقاي زائري بودند، ولي روحاني معروفي آنجا نبود كه امور را سازماندهي و هدايت كند. به هر حال توفيقي حاصل شد كه بنده به عنوان خدمتگزار به آنجا بروم. پس از مستقر شدن در درجه اول مسجد فاطميه اين شهر را به عنوان پايگاه و كانون فعاليت خود انتخاب كردم كه البته پيش از اين نيز مركزي براي مبارزان و انقلابيون شهر محسوب مي‌شد كه با حضور بنده تا حدودي فعال‌تر شد و اغلب شب‌ها در اين محل براي مردم سخنراني مي‌كردم. يادم هست در آن ايام كه انتظامات شهر در اختيار نيروي دريايي بود در شب سوم حضورم سرهنگ بهرام بحري به همراه چند نفر ديگر به اين مسجد آمدند و ضمن تهديد با اسلحه خود به من گفت:«ما نمي‌گذاريم در اينجا آشوب كنيد و چماقداران را راه بيندازيد». در روز بيست و يكم بهمن درگيري همافران با نيروهاي گارد باعث نگراني بنده و مردم شهر شد. در آن لحظات همواره اين فكر در ذهنم بود كه اگر نيروي هوايي امكانات لازم را براي دفاع و مقاومت نداشته باشد چه مي‌شود؟ در آن شرايط خاص به عنوان نماينده حوزه علميه با فرماندهان نيروي دريايي و همچنين فرمانده نيروي هوايي منطقه كه تيمسار ساوجي نام داشت ارتباط برقرار كرد، و در مورد اوضاع امنيتي شهر با آنها گفت‌وگو كردم، به‌طوري كه با همكاري هم موقعيت آنجا را تحت نظر داشتيم. در هر صورت به لطف خداوند متعال در بيست و دوم بهمن‌ماه كه انقلاب به پيروزي رسيد براي اولين‌بار سخنراني آقاي هاشمي رفسنجاني از تلويزيون پخش شد و دنبال آن سرود «ايران، ايران» را كه خوانده شد از بندرعباس مشاهده كردم. پس از اين جريانات و حوادث تظاهرات باشكوهي در خيابان‌هاي شهر به راه افتاد و از نكات جالب در اين تظاهرات اين بود كه تمام نيروهاي نظامي و انتظامي و مردمي به هم پيوستند و راهپيمايي خود را انجام دادند. منبع: سایت جوان آنلاین

ساواک با چه هدفی در نیویورک، اصطبل ساخته بود؟!

در سال 1355 هجری شمسی، ملک بزرگی توسط یک ایرانی در شهر نیویورک خریداری شد تا در آن ساختمان‌سازی شود. در آن زمان گفته شد ایرانی مذکور ملک مورد نظر را برای احداث یک مرکز بزرگ لبنیاتی خریداری کرده است. بعد گفته شد این ملک قرار است به یک مزرعه تبدیل شود که در داخل آن یک اصطبل بزرگ ساخته شود. حتی گفته شد که این پروژه توسط تعدادی از ایرانیان مقیم نیویورک خریداری شده است. گزارش متفاوت بعدی حکایت از آن می‌کرد که در زمین مورد نظر قرار نیست که اصطبل ساخته شود بلکه بناست یک گاوداری بزرگ احداث شود که دست‌کم 200 گاو شیرده در آن نگاه‌داری شود حتی طول و عرض و مشخصات این گاوداری نیز اعلام شد. در مرحله بعد مشخص شد که نام ایرانی یادشده که ملک مذکور را خریداری کرده منصور رفیع‌زاده است که به‌عنوان «وابسته» در نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل متحد خدمت می‌کند. این گزارش‌های ضد و نقیض موجب شد که مردم به ویژه ایرانیان مقیم نیویورک به این پروژه ظنین شوند و آن را اسرار‌آمیز و مشکوک تلقی نمایند. تا اینکه دو روزنامه پر تیراژ آمریکایی در گزارشهای جداگانه‌ای اسراری را از این پروژه مرموز را که ظاهراً تلاش می‌شد ابعاد آن فاش نگردد، انتشار دادند روزنامه «هرالدتربیون» در شماره 23 نوامبر 1976/2 آذر 1355 گزارشی را در صفحه اول خود به چاپ رساند تحت عنوان «چرا ایرانیان اقدام به ساختن اصطبل بزرگ در نیویورک می‌کنند» این گزارش فاش کرد که سازنده زمین یادشده، نماینده ساواک در نیویورک است و پروژه وی نیز چیزی جز زندان مخفی نیست که قرار است کسانی که «منحرفین ایرانی» نامیده می‌شوند در آن زندانی شوند. بهتر است به جای توضیح بیشتر ترجمه گزارش هرالدتریبون را که به قلم «جک اندرسون» به رشته تحریر در آمده است باهم بخوانیم: صاحب زمین 420 در «بون ویل» نیویورک می‌گوید در نظر دارد بزرگترین مرکز لبنیاتی را احداث کند ولی بین مردم شایع شده که اقدامات اسرارآمیزی در این منطقه صورت می‌گیرد. این مزرعه توسط گروهی از ایرانیان ساخته می‌شود که بعضی از آنها حتی قادر به تکلم به زبان انگلیسی نمی‌باشند. شرکتی که مزرعه یا اصطبل را دارا می‌باشد به نام «شرکت منصور» است و سهامدار عمده آن هوشنگ تهرانی 37 ساله و داروساز بوده که اخیراً زمین‌های خود را در تهران فروخته تا بتواند سهامدار این مزرعه شود. اما کسی که مسئولیت جمع‌آوری سرمایه‌گذاران ایرانی را برعهده دارد. یعنی منصور رفیع‌زاده رئیس دفتر نمایندگی سازمان امنیت ایران در نیویورک است این همان شخصی است که کار اصلی‌اش مراقبت از ایرانیان مقیم نیویورک است. روزنامه «یوتیکا» نیز در گزارشی تحت‌عنوان «صاحب اصطبل بون ویل، نماینده ساواک ایران است» چنین می‌نویسد: منصور رفیع‌زاده پشت تلفن‌خانه‌اش در «فرانکلین لیک» گفت: شایع شده که بناست در این اصطبل، زندان و سلول بسازیم که محصلین منحرف ایرانی مقیم آمریکا را در آن زندانی کنیم. رفیع‌زاده به کلی منکر این شایعه شد که مأمور ساواک در آمریکا است و تصریح کرد که وابسته سفارت ایران در سازمان ملل است اما به دو سؤال حاضر نشد پاسخ دهد یکی آنکه به‌عنوان وابسته سفارت ایران در آمریکا به چه کار مشغول است و دوم آنکه نماینده ساواک ایران در نیویورک کیست؟ منبع: کتاب بدون شرح به روایت اسناد ساواک ، مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پایان حبس ۷۰ ساله اسناد اشغال ایران از سوی متفقین

به گزارش خبرگزاری مهر، این نمایشگاه به مناسبت هفتادمین سالگرد پایان اشغال کشورمان به دست متفقین (۳ شهریور ۱۳۲۰) در محل گنجینه اسناد ملی برپا شده است. اسحاق صلاحی، مشاور فرهنگی رئیس‌جمهور و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در مراسم گشایش این نمایشگاه با اشاره به شکست آلمان در جنگ جهانی اول گفت: متفقین برای پیروزی بر سوسیالیسم شوروی، آلمان را احیا کردند و هیتلر هم برای جبران حقارت‌های ناشی از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، آتش جنگی را شعله‌ور کرد که دامن متفقین را هم گرفت. وی تاکید کرد: آنچه در جنگ جهانی دوم شاهدش بودیم، بر اساس قانون جنگل و تنازع بقا اتفاق افتاد و در پی آن میلیون‌ها انسان بی‌گناه کشته و میلیون‌ها انسان بی‌گناه معلول شدند. رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی سپس به اعلام بی‌طرفی دولت ایران در جنگ جهانی دوم اشاره کرد و گفت: علیرغم این اقدام، متفقین حمله به ایران را در دستور کار خود قرار دادند و صبحگاه ۳ شهریور ۱۳۲۰ شوروی و انگلیس از شمال و جنوب ایران را آماج حملات ویرانگر خود قرار دادند. صلاحی افزود: در این حملات خانمان‌سوز هزاران نفر کشته شدند و موجب فقر و ویرانی و فساد اقتصادی و هرج و مرج سیاسی در ایران شد. انگلیس و آمریکا و شوروی از ایران به عنوان «پل پیروزی» استفاده کردند، اما هیچ سهمی از این پیروزی برای ایران قائل نشدند و حاضر نشدند ریالی از خسارت‌های تحمیل شده به این سرزمین را بپردازند. مشاور فرهنگی رئیس‌جمهور سپس به اقدامات دولت برای بازپس‌گیری غرامت ایران از جنگ جهانی دوم اشاره کرد و گفت: در پی تلاش‌های ریاست جمهوری، کتاب‌هایی در ۵ جلد حاوی اسناد این جنگ چاپ شد و ما هم در سازمان اسناد و کتابخانه ملی باید سهم خودمان را در این زمینه ایفا می‌کردیم. وی با اشاره به برپایی نمایشگاهی شامل اسناد خسارت‌های ایران در جنگ جهانی دوم در شهریور ماه سال ۱۳۸۹، برگزاری نمایشگاه «ایران در اشغال» را دومین گام مهم سازمان متبوعش در جهت تنویر افکار عمومی داخلی و خارجی در این زمینه برشمرد و آن را اقدامی مناسب در جهت بسترسازی برای انجام پژوهش‌های مناسب توسط محققین و فرهنگسازی برای احقاق حقوق پایمال شده ایرانیان در این جنگ عنوان کرد. رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی همچنین با یادآوری تلخی‌های اشغال ایران در شهریور ۲۰ از سوی متفقین گفت: ۷۰ سال پیش در چنین روزهایی پدران و اجداد ما زیر چکمه‌های دشمنان قسم‌خورده دیروز و امروز ما شوروی و انگلیس به رهبری آمریکا افتادند و وظیفه ماست که این گذشته را برای نسل امروز به تصویر بکشیم. نمایشگاه «ایران در اشغال» شامل صد‌ها سند و آلبوم‌های تصویری و صوتی از نارضایتی آمریکا، انگلیس و شوروی از حضور اتباع آلمانی در ایران، ارتباطات دولت ایران با آلمان، ورود آوارگان لهستانی، هرج و مرج در کشور، شورش علیه استعمارگران، تجاوز استعمارگران به نوامیس و حریم خانه و خانواده‌های ایران، رواج فساد در دستگاه‌های دولتی است و صلاحی ابراز امیدواری کرد این نمایشگاه فتح بابی برای انجام مطالعات عمیق توسط پژوهشگران و تلنگری به سازمان‌های دیگر برای جمع‌آوری اسناد بیشتر در این رابطه باشد. در این مراسم همچنین امیرمسعود شهرام‌نیا معاون اسناد ملی در سخنانی با اشاره به پیگیری دولت برای دریافت غرامت ناشی از اشغال ایران از سوی متفقین و خسارت‌های کشورمان در جنگ جهانی دوم، برگزاری نمایشگاه «ایران در اشغال» را از ماموریت‌های محوله به معاونت متبوعش در این راستا برشمرد. وی از برگزاری همایشی با همین موضوع (اشغال ایران در جنگ جهانی دوم) در ماه آینده در محل گنجینه اسناد ملی خبر داد. شهرام‌نیا با اشاره به گذشت ۷۰ سال از اشغال ایران از سوی متفقین در جهان جنگ جهانی دوم گفت: اگرچه این اشغال ۴، ۵ سال بیشتر استمرار پیدا نکرد، خاطرات تلخی برای ایرانیان به جای گذاشت و خسارتی به بار آورد که در طول تاریخ هیچ‌گاه جبران نشد. معاون اسناد ملی یادآور شد: این اسناد نشان می‌دهد کسانی که مدعی صلح و آرامش هستند، چگونه به یک کشور بی‌طرف حمله‌ور شدند و ما در این نمایشگاه هم فقط مشتی از خروار را به نمایش گذاشته‌ایم و ده‌ها سند دیگر مرتبط با این مسئله در آرشیو گنجینه اسناد موجود است و از آن‌ها نگهداری می‌شود. یادکردی از خاطرات تلخ اشغال ایران بر اساس این گزارش، با فرا رسیدن شهریور ماه سال ۱۳۹۰ ایران، هفتادمین سالگرد اشغال خود را به دست متفقین پشت سر می‌گذارد. هرچند سال‌ها از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذرد، اما خاطره‌های تلخ آن، هنوز از ذهن ایرانیان پاک نشده است. گرچه متفقین ایران را «پل پیروزی» نامیدند، اما هرگز سپاسگزار نقش حیاتی کشور ما در روند پیروزی خودشان نبودند و نتوانستند رنج‌های مردم این کشور را که سال‌ها، ضرب پوتین سربازانشان را بر خاک خود برتابیدند، جبران کنند. اسناد باقیمانده از آن برهه تلخ تاریخی، یادآور دخالت‌های متفقین در تمام عرصه‌ها و عمق فاجعه‌ای است که بر این ملت روا داشتند و نمایشگاه مذکور در همین راستا از سوی اداره کل اطلاع رسانی و ارتباطات سازمان اسناد و کتابخانه ملی و با هدف روشنگری افکار عمومی در زمینه آنچه در تاریخ جنگ شاهد آن بوده‌ایم، برپا شده است. این در حالی است که در شهریور ماه سال گذشته، گزینه‌ای از سندهای مرتبط با خسارت‌های جنگ، در نمایشگاه اسناد خسارت جنگ‌های جهانی دوم به نمایش درآمد و روز ۱۵ شهریور هم نمایشگاه «ایران در اشغال» برپا شد و در آن تلاش شده تا اسنادی با موضوع‌های مختلف در باب جنگ جهانی در اختیار علاقه مندان تاریخ این مرز و بوم قرار گیرد. در این نمایشگاه، نمونه سندهایی از پیامدهای ناگوار جنگ مانند ورود نیروهای اشغالگر به مناطق مختلف و بازخورد آن، غارت و تخریب اموال مردم، قحطی و گرسنگی، شیوه بیماری‌ها، قراردادهای تحمیلی، افزایش فعالیت احزاب وابسته، پدیدار شدن احساسات قومی در کردستان و آذربایجان به تحریک متفقین و مسلح کردن این قومیت‌ها علیه تمامت ارضی کشور، دستیابی مستشاران خارجی به پست‌های کلیدی وزارتخانه‌هایی چون دارایی و پیدایی تورم و تنگناهای مالی در کشور، برای نخستین بار به معرض دید عموم گذاشته شده است. برای آشنایی بیشتر با این اسناد، آشنایی هر چه بیشتر با چرایی و چگونگی آغاز این جنگ که بسیاری از کشور‌ها را مانند ایران درگیر خود ساخت، خواندن بخشی از آن‌ها خالی از فایده نیست که در زیر مختصری از آن ذکر خواهد شد. تحلیلگران، لغزش‌های موجود در عهدنامه ورسای (هفتم می‌۱۹۱۹ میلادی)، پیامدهای بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ و از همه مهم‌تر، رقابت سیاسی فاشیسم و دموکراسی‌های غربی و مارکسیسم را، کارساز برشمرده‌اند. هیتلر که در مقام آغازگر جنگ، شکست آلمان را، پیامد توطئه یهودیان و کمونیست‌ها می‌دانست، نه تنها خواستار تجدیدنظر در عهدنامه ورسای شد، بلکه با طرح شعار برتری کامل نژاد ژرمن و حق گسترش قلمرو آلمان تا سرزمین‌های اسلاو در اروپای مرکزی و شرقی، نفوذ خود را در دیگر نقاط جهان نیز دامن زد. علاوه بر آلمان نارضایتی موجود در ژاپن و همچنین تحریم اقتصادی ایتالیا در جامعه ملل، این سه کشور را به سوی گسترش ابزارهای جنگی و کشورگشایی کشاند و این ستیزه‌جویی‌ها، سرانجام بهانه‌های لازم را برای آغاز جنگ جهانی دوم فراهم ساخت. اما ایران ما در زمان اوج قدرت نازی‌ها در آلمان، به دستور رضا شاه، کابینه جوانی به نخست‌وزیری متین دفتری روی کار آورد که هدف گیری آن، نزدیک شدن به آلمان بود و ارمغانش، گسترش روابط تجاری و صنعتی دو کشور و آمدن مستشاران آلمانی به ایران. اعلام بی‌طرفی از دیدگاه رضا شاه، اعلام بی‌طرفی، بهترین موضع در برابر جنگ به شمار می‌رفت؛ اما به زودی با تهدیدهایی روبرو شد که اخراج مستشاران آلمانی را از کشور نشانه می‌رفت. آخرین تهدید، یادداشت مشترک انگلیس و روسیه در ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ بود که به منزله اتمام حجت به ایران شمرده می‌شد و با دریافت نشدن پاسخ از مقام‌های مسئول، اشغال ایران را در سوم شهریور ۱۳۲۰ به دنبال داشت. هنگامی که ایران به اشغال متفقین درآمد، موجی از هرج و مرج و آشفتگی سراسر کشور را فرا گرفت. بسیاری از فرماندهان ارتش و افسران ارشد گریختند و جز مقاومت‌های پراکنده، تلاشی برای جلوگیری از پیشروی اشغالگران به عمل نیامد. پس از اندکی با صلاحدید قوای اشغالگر و طی قراردادی مشهور به اتحاد سه‌گانه، نیروهای آمریکا نیز به جمع آنان پیوست و تمام امکانات دریایی، زمینی و هوایی کشور به نام پل پیروزی با زور و فشار متفقین به خدمت جنگ و حمل محموله‌های نظامی از ایران به شوروی درآمد. پیامدهای اشغال ایران اشغال ایران را به دست متفقین می‌توان آغاز دوره‌ای پرتنش در تاریخ کشور دانست و پیامدهای عمده و تلخ این اشغال، عبارت بود از: پایمال شدن تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی کشور و روی کار آمدن دولت‌های دست نشانده، دخالت بیگانگان در مسائل سیاسی، اقتصادی کشور، پیدایش احزاب سیاسی گوناگون و آشفته شدن فضای سیاسی کشور، پشتیبانی بیگانگان از روی کارآمدن جمهوری آذربایجان و کردستان، قحطی و گرانی نیازمندهای عمومی، تحمیل خسارت‌های مختلف جانی، مالی و حیثیتی به ملت، ورود مهاجران جنگ (لهستانی‌ها) به کشور که افزون بر افزایش مشکلات قحطی، زمینه شیوع برخی بیماری‌ها را هم فراهم آورد، در خدمت جنگ درآمدن تمام امکانات حمل و نقل زمینی، هوایی و دریایی ایران، بیگاری کشیدن از نیروهای کار ایران با پرداخت کمترین دستمزد، به یغما رفتن منابع نفتی کشور، اعمال شدن سیاست‌های استثمارگرانه پولی مهاجمان و تحمیل مخارج ارتش اشغالگر و هزینه‌های کمک‌رسانی به شوروی بر ملت ایران، کاهش درآمدهای گمرکی در اثر توقف واردات به کشور، غیرعملی بودن جمع‌آوری مالیات‌ها به علت هرج و مرج در سراسر کشور، فشارهای اقتصادی ناشی از تورم، انتشار اسکناس فاقد پشتوانه و شیوع انواع بیماری‌های واگیردار. پایان اشغال پس از خودکشی هیتلر، دولت جدید آلمان تقاضای ترک مخاصمه کرد و اندک اندک آتش جنگ به خاموشی گرائید. روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۴ که چرچیل پایان جنگ دوم جهانی را اعلام کرد، ۱۰۱ تیرهوایی در تهران شلیک شد و در سراسر کشور، تعطیل عمومی اعلام شد. در ۲۹ اردیبهشت دولت ایران ضمن ارسال یادداشت‌هایی برای سفارتخانه‌های آمریکا، انگلستان و شوروی، آز آن‌ها خواست تا نسبت به خارج کردن نیروهای خود از ایران اقدام کنند. با آنکه نیروهای متفق متعهد شده بودند که پس از پایان جنگ خاک کشور ما را ترک کنند. زمامداران کرملین، به رغم تعهدات خود، با هدف نهایی فشار آوردن بر دولت ایران برای به چنگ آوردن امتیاز نفت استان‌های شمالی، با بهره‌گیری از دو حزب دموکرات آذربایجان و کردستان و همچنین حزب توده برای فشار بر دولت، حاضر به بیرون کشیدن نیروهای خود از کشور ما نبودند اما سرانجام بر اثر فشارهای بین‌المللی و ایستادگی مردم غیور کشورمان نتوانستند به آرزوی خود دست یابند و به ناچار خاک میهنمان را ترک کردند. با خروج آخرین نیروهای متفقین به ظاهر خاک وطن از نیروهای بیگانه خالی شد، اما پیامدهای ناگوار زمان اشغال، سال‌ها بر تمامی امور سایه‌ای شوم انداخت و موضوع کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی شد که منابع اولیه آن‌ها اسنادی است که از آن زمان به یادگار مانده است. ویژگی پاره‌ای اسناد به نمایش درآمده اسناد به نمایش درآمده در نمایشگاه «ایران در اشغال» برای نخستین‌بار از آرشیو سازمان اسناد و کتابخانه ملی خارج و به معرض دید عموم گذاشته شده است. این اسناد حاوی ۱۳۰ برگه سند و ۲۳ عکس درباره جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به دست متفقین و پیامدهای آن است. از جمله مهم‌ترین سندهای به نمایش درآمده، بیانیه اعلام بی‌طرفی دولت ایران در جنگ جهانی دوم در تاریخ ۱۳۱۸/۶/۱۲ هجری شمسی است که به امضای نخست‌وزیر وقت رسیده است. خاطره‌هایی از جنگ جهانی دوم در کنار این نمایشگاه، نمایشگاه «خاطره‌هایی از جنگ جهانی دوم» هم برپا شده که با انعکاس خاطراتی مهم از اشغال ایران، تلخی‌های یورش متفقین به ایران را به یاد می‌آورد. این نمایشگاه نیز شامل ۱۳ خاطره از حضور ارتش بیگانه در ایران در هنگام جنگ جهانی دوم است که منابع تاریخ شفاهی موجود در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برداشت شده است. این خاطره‌ها به وسیله افرادی نقل شده است که خود در زمان وقوع جنگ جزو نظامیان ارتش ایران و یا از شاهدان عینی رخدادهای جنگ در ایران بوده‌اند. از مجموعه ۱۲ راوی این خاطرات، اینک ۱۰ تن از آن‌ها در میان ما نیستند و درگذشته‌اند؛ قدیمی‌ترین مصاحبه، مصاحبه دکتر امیر شاپور زندنیا، دکتر غلامحسین بیگدلی و دکتر محمود شروین است که در سال ۱۳۷۳ انجام شده و متاخرترین مصاحبه، مصاحبه با آقایان عبدالرحیم جعفری و دکتر عنایت‌الله رضا است که در سال ۱۳۸۶ انجام شده است. حجت الاسلام علی دوانی، مهندس رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، منوچهر آتشی، دکتر جواد امینی، دکتر سیف‌الله وحیدنیا، علی اکبر بهمنش، نصرت‌الله خازنی و دکتر امیر شاپور زندنیا هم از دیگر روایانی بوده‌اند که در قالب مصاحبه، خاطراتی از جنگ جهانی دوم را بازگو کرده‌اند. اهمیت این اطلاعات در این است که با مطالعه آن‌ها، خواننده خود را در شرایط تاریخی جنگ جهانی دوم در ایران حس می‌کند و شرایط اجتماعی آن روز برای او ملموس خواهد شد. در واقع همچنانکه شهادت شاهدان عینی در محاکم قضائی مورد توجه خاص قضات قرار می‌گیرد، در اینجا نیز شهادت شاهدان عینی وقایع جنگ جهانی دوم جهانی در ایران، به قضاوت پژوهشگران تاریخ کمک کرده و ‌آن‌ها را در دریافت درست واقعیت‌ها یاری کرده‌اند. بخشی از خاطره‌ها از جنگ جهانی دوم در ایران در اینجا خاطرات سه تن از روایوان مذکور خواهد آمد که برای مخاطبان وبه ویژه نسل جوان خالی از لطف نیست: «در زمان جنگ جهانی دوم وضع اجتماعی خیلی بد بود. مشکلات زندگی بسیاری وجود داشت. از نظر بهداشت اپیدمی زیاد شد. یک اپیدمی تیفوس آمد که کلی کشتار کرد. آنتی بیوتیک هنوز آن طور موجود نبود. بعد یک تب راجعه آمد. در اواسط تحصیل طب ما بوده پنی‌سیلین پیدا شد و پنی سیلین که پیدا شد، خیلی از بیماری‌های عفونی درمان شد. البته پنی‌سیلین آن موقع مثل حالا نبود. باید در یخ نگهدارند و سه ساعت به سه ساعت بگذارند در وزارت بهداری که موافقت کند که به مریض بدهند یا ندهند. آن زمان دولت‌ها گرفتار جنگ و مشکلات زمان جنگ بودند که مشکلات فوق‌العاده‌ای بود. مدیریت هم خوب نبود سیستم هم فاسد بود. درباره بود و بند و بست‌ها و آن چیزهای زمان خودش را که دیگر آدم می‌تواند حدس بزند. (دکتر جواد امینی ۱۳۷۷/۲/۲)». «در زمان جنگ جهانی دوم، ما دو کشتی جنگی در خوزستان داشتیم، کشتی پلنگ که از ایتالیا خریده بودند و در آبادان ما بچه‌ها به تماشا می‌رفتیم و خیلی لوکس بود و به قول معروف عروس کشتی‌ها بود. یکی هم کشتی ببر در خرمشهر، ما کشتی پلنگ را زیاد می‌دیدیم. توپهای خوبی داشت، منظره خوبی داشت و حدود ۱۰۰ نفر هم بحریه داشت. شب این افسر‌ها را برده بودند در باونده (منطقه شرکت نفت) مست کرده بودند و کشتی بی‌فرمانده بود. سوزن‌های توپ‌ها را درآورده و گریس کاری کرده بودند که توی گریس بماند. از طرف انگلیس‌ها شب موعود حمله شد، از این طرف یک توپ بنا شد که جواب دهد. توپ را طوری نشانه گرفته بودند که به انبار اسلحه زدند و ما شعله سوختن انبار اسلحه را می‌دیدیم. بعد معلوم شد که کشتی آتش گرفته و دو سه ساعت بعد غرق شد. (حجت‌الاسلام علی دوانی ۱۳۷۸/۸/۴)». «یک روز تاثرآور در دوران خدمت نظام وظیفه من این بود که ما که شب‌ها بیداری کشیدیم برای حفظ این سلاح‌ها دستور رسید که باید همه این‌ها را تحول قوای روس بدهیم. حتی من اعتراض کردم که آقا، آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها به اندازه کافی مهمات و سلاح به روسیه از طریق راه آهن ایران می‌فرستند، دیگر چه نیازی است که این مختصر سلاح‌هایی که داریم را هم بگیرند. ولی متاسفانه این مقاومت ما به نتیجه‌ای نرسید؛ جلوی چشم شاهد این بودم که با کمال تاثر نگاه می‌کردیم که تحویل ارتش شوروی می‌دهیم این‌ها را. مسئله دیگر این بود که وقتی جنگ شروع شد بنده از طرف لشگر دو به سرپرستی گروهان ۳۵ پیاده نظام مامور شدم که بروم پاتاق کرمانشاه تا در واقع جلوی زره پوشان ارتش انگلیس را که از آنجا عبور می‌کنند، سد کنیم و بگیریم. بنده جزء سپاه غرب بودم. در حدود ۴، ۵ روز مشغول زد و خورد با انگلیسی‌ها بودیم و متاسفانه شش نفر از افراد من به شهادت رسیدند. عجب هم این بود که خبر متارکه به ما دیر رسیده بود و ما همچنان مشغول جنگیدن بودیم. اگر به موقع می‌رسید شاید این عده تلفات نمی‌دادیم و آن‌ها کشته نمی‌شدند. (نصرت‌الله خازنی ۱۳۸۲/۴/۸)». منبع: خبرگزاری مهر منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

آخرین رئیس ساواک

ناصر مقدم، آخرین رئیس ساواک، فرزند یعقوب در سوم تیر 1300 در تهران متولد شد. نام خانوادگی او در آغاز مقدم چهار گریل اصل بود که پس از مدتی به مقدم راد و نهایتاً به مقدم تغییر یافت. تا سن ده سالگی تحت تکفل پدر زندگی ‌کرد و از آن پس دایی‌اش حسین مقدم عهده‌دار نگهداری او شد؛ تا سال 1334 نیز در منزل دایی‌‌اش زندگی می‌کرد و از آن پس به منزل شخصی‌ در زرگنده نقل مکان کرد. مقدم تحصیلات ابتدایی را از سال 1307 و به ترتیب در دبستانهای کمالیه و علامه سپری کرد و در سال 1313 وارد دبیرستان نظام شد و در سال 1319 فارغ‌التحصیل شده و دیپلم گرفت. ناصر مقدم طی سالهای 1319 ـ 1321 در دانشکده افسری تحصیل کرده و با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد. چند سال بعد از دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانس حقوق گرفت. ناصر مقدم در 12 شهریور 1329 با فرانک سلیمانی فرزند سلیمان ازدواج کرد و از او دارای سه فرزند شد. اولین فرزند او خسرو در سال 1332 و دو فرزند دیگر ـ ناصر و نامور ـ به ترتیب در سالهای 1334 و 1337 متولد شدند. او از فروردین 1321 تا اول شهریور 1343 مناصب و موقعیتهای مختلفی داشته است و در مراکز مختلفی مشغول به کار بوده: لشکر 2 مرکز، اداره بازرسی ارتش، اداره موتوری ارتش، دانشکده افسری، لشکر 10 خراسان، لشکر گارد شاهنشاهی، ستاد ارتش، لشکر 5 لرستان، وزارت دفاع، دادستانی ارتش، دانشگاه نظامی، اداره دادرسی ارتش، دانشگاه جنگ، دادرسی ارتش، کارگزینی ارتش، گارد شاهنشاهی و آجودانی نیروهای مسلح. هنگامی که ارتشبد حسین فردوست در سال 1338 دفتر ویژه اطلاعات را تأسیس کرد و در رأس آن قرار گرفت ناصر مقدم نیز، به این دفتر منتقل شد و در شامگاه روز 15 خرداد 1342، شاه که از عملکرد ساواک در برخورد با مخالفان ناراضی بود، به پیشنهاد فردوست سرتیپ مصطفی امجدی را از مدیرکلی اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی) برکنار کرد و ناصر مقدم را جایگزین او نمود. مقدم حدود ده سال در رأس اداره کل سوم ساواک باقی ماند. بخش اعظمی از فعالیتهای ساواک بر ضد مخالفان در دهه 1340 از ابتکارات و کارنامه ناصر مقدم است. از مهمترین تشکیلاتی که در دوران مدیرکلی ناصر مقدم بر اداره کل سوم ساواک و با مشارکت شهربانی و ژاندارمری تأسیس شد، کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. او طی دوران طولانی خدمات نظامی ـ امنیتی‌اش دهها نشان افتخار دریافت کرده و شخص نصیری رئیس وقت ساواک نیز بارها از خدمات و عملکرد موفق مقدم در ریاست اداره کل سوم ساواک تشکر و قدردانی کرده است. هنگامی که مقدم در 27 خرداد 1342 به مدیریت اداره کل سوم ساواک رسید، درجه سرهنگی داشت و از اول آبان 1345 به درجه سرتیپی ارتقاء یافت و از اول آبان 1349 هم به درجه سرلشکری رسید. ناصر مقدم در سوم آبان 1350 به سمت آجودانی شاه منصوب شد و در همان حال کماکان بر اداره کل سوم ساواک مدیریت می‌کرد. در 23 فروردین 1352 به قائم‌مقامی ساواک رسید، اما این سمت بیشتر از چند روز دوام نیافت و در 30 فروردین 1352 اعلام شد که به خدمات سرلشکر ناصر مقدم در ساواک پایان داده شده و او ضمن حفظ آجودانی شاه، به ریاست اداره کل دوم اطلاعات و ضداطلاعات ارتش منصوب شد. ناصر مقدم هنگامی که در 17 خرداد 1357 حکم ریاست ساواک را دریافت کرد، به رغم تمام اقدامات و سیاستهایی که به کار برد نتوانست تغییری در روند حوادثی که آشکارا و به سرعت سقوط نهایی رژیم پهلوی را نشانه رفته بود، ایجاد کند. ناصر مقدم در دوره ریاست هشت‌ماهه‌اش بر ساواک، ارتباط نزدیکی با شاه داشت و هرچه از نیمه سال 1357 می‌گذشت، تماسها، مذاکرات و گفت و گوهای او با شاه افزایش می‌یافت. مقدم تصور نمی‌کرد پس از پیروزی انقلاب آسیبی متوجه او شود و امیدوار بود دولت بازرگان شغلی نیز به او واگذار کند و از کشور خارج نشد. اما روند تحولات چنانکه او انتظار داشت پیش نرفت و پس از مدتی دستگیر و زندانی شد. او در درون زندان نیز کماکان امیدوار بود به زودی رهایی یافته و در نزد دولتمردان نظام اسلامی ارج و قربی بیابد و حتی وعده می‌داد پس از آزادی موجبات رهایی سایر زندانیان وابسته به حکومت پهلوی را فراهم خواهد کرد. سرانجام ناصر مقدم پس از محاکمه، به اعدام محکوم شد و در شامگاه روز 21 فروردین 1358 به همراه ده نفر دیگر از کارگزاران کشوری و لشکری رژیم پهلوی، که از جمله مهمترین آنها سرلشکر حسن پاکروان دومین رئیس ساواک بود، به جوخه اعدام سپرده شد. منبع: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

دهه فجر و راه رستگاری

میرزاباقر علیان‌نژاد سرانجام پس از کش و قوس‌های فراوان شاپور بختیار، که با تظاهرات میلیونی مردم رو‌به‌رو بود، مجبور به بازگشایی فرودگاه مهرآباد شد. امام خمینی نیز بلافاصله در 12 بهمن 1357 با پرواز ایرفرانس راهی تهران شدند. پیش از آن در اوایل بهمن در تهران «کمیته استقبال از امام» تشکیل شده بود. این کمیته بلافاصله بیش از پنجاه هزار نفر را سازماندهی کرد و مقدمات استقبال از امام خمینی را فراهم کرد. از صبح 12بهمن1357 میلیونها نفر از مردم تهران و سایر شهرستانها که برای استقبال از امام خمینی به تهران آمده بودند در طول مسیر بیش از سی کیلومتری فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا گردهم آمدند و بزرگترین استقبال تاریخ ایران را رقم زدند. شمار زیادی از کودکان در این استقبال حضور داشتند. آنان با در دست گرفتن تصاویر امام خمینی و شاخه‌های گل در مسیر حرکت امام خمینی حضور فعال داشتند. امام خمینی پس از سخنرانی در اجتماع پرشور مردم در بهشت زهرا در مدرسه رفاه و پس از آن مدرسه علوی اسکان یافتند و مردم وگروههای مختلف اجتماعی و صنفی دسته دسته به دیدار ایشان در مدرسه علوی می‌رفتند. رهبر انقلاب اسلامی در 16بهمن1357 در مراسمی با حضور صدها خبرنگار داخلی و خارجی در مدرسه علوی مهندس مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر موقت معرفی کردند. امام خمینی از مردم خواستند با برپایی تظاهرات آرام در سراسر کشور نظر خود را درباره این انتخاب اعلام کنند. مردم در سراسر کشور دست به راهپیمایی زدند و علاوه برآن با صدور بیانیه‌هایی حمایت خود را از بازرگان اعلام کردند. اوج این راهپیمایی روز 19 بهمن 1357 بود. صبح آن روز نیز همافران به دیدار امام خمینی رفتند. حکومت بختیار برای مقابله با انقلاب از بعدازظهر 21بهمن 1357 حکومت نظامی اعلام کرد که با فرمان امام خمینی مردم به مقابله با این ترفند پرداختند و سرانجام انقلاب اسلامی مردم ایران که نقطه آغازین آن قیام خونین 15خرداد1342 بود در 22بهمن1357 به ثمر نشست. از آن پس به روزهای دوازدهم تا بیست و دوم بهمن دهه فجر گفته شد؛ یعنی روزهایی که با ورود امام خمینی به ایران در دوازدهم بهمن 1357 آغاز می‌شود و با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن همان سال پایان می‌یابد. نام‌گذاری این روزها با الهام از آیه‌های اول و دوم سوره فجر صورت گرفت: وَ الفجر وَ لَیالٍ عَشرٍ ـ قسم به روشنی صبح و ده شب (که از پی آن می‌آید). هر سال با فرا رسیدن دهه فجر، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران جشن گرفته می‌شود. در بهمن 1357 زندگی سیاسی و اجتماعی مردم ایران در راه تازه‌ای قرار گرفت. راهی که تلاش می‌شود سیاست و اخلاق، جمهوریت و اسلامیت و مردم سالاری و دین‌داری، همگام یکدیگر باشند تا مقدمه‌ای گردد برای رستگاری مردم در دو دنیا.

پخش مستقیم مراسم استقبال از امام

به مناسبت ورود امام خمینی به میهن طی مذاکراتی که میان کارکنان اعتصابی و مسئولان تلویزیون صورت پذیرفت. قرار شد با همکاری این کارکنان در روز 12 بهمن ورود ایشان به طور مستقیم از تلویزیون سراسری پخش شود. صبح روز 12 بهمن آرم سازمان رادیو تلویزیون به شکل متفاوتی بر صفحة گیرنده‌ها ظاهر شد: به دست دو شیر آشنای آرم تلویزیون، دو شاخه گل لوتوس داده بودند! این نیز از ابتکارات اصغر بهمن‌زاده گرافیست تلویزیون بود. آن روز برخلاف همیشه به جای سرود شاهنشاهی، سرود ملی ایران (ای ایران ای مرز پرگهر) پخش شد، در حالی که روی صفحه تلویزیون نوشته شده بود: «گرامی باد بهار آزادی ایران». در ساعت 9 و 25 دقیقه بامداد، واحدهای بسیار موفق به مخابره مستقیم تصاویری از فرودگاه مهرآباد شدند. در فرودگاه گروه کثیری از مدعوان که از طرف کمیته استقبال از امام خمینی دعوت شده بودند، در جایگاه مخصوص خود به انتظار ایستاده بودند. در این بین شمار زیادی از علما و روحانیون مقیم تهران و شهرستانها و جمعی از زنها نیز حضور داشتند. در گوشه و کنار فرودگاه پارچه‌هایی که شعارهای انقلابی و خوشامدگویی به امام بر آنها درج شده بود دیده می‌شد. هواپیمای شرکت هواپیمایی «ایرفرانس» که روی باند فرودگاه قرار گرفته بود، ساعت 9 و 30 دقیقه بامداد خبرنگاران خارجی و همراهان امام خمینی را پیاده کرد. در محوطه فرودگاه تدابیر امنیتی شدیدی ترتیب داده شده بود. در جلوی صف استقبال‌کنندگان دکتر کریم سنجابی و عده‌ای از رهبران گروهها و احزاب ملی در انتظار ورود امام خمینی بودند گروهی از خبرنگاران، عکاسان و فیلبمرداران داخلی و خارجی برای تهیه عکس و خبر در محوطه فرودگاه گرد آمده بودند و لحظات انتظار را می‌گذراندند. گوینده تلویزیون بیش از ورود امام به مقاله‌ای که دی ماه سال گذشته علیه ایشان به چاپ رسیده بود اشاره‌ای کرد و اطلاعاتی در اختیار بینندگان تلویزیون قرار داد. از طرف کمیته استقبال از امام خمینی عده‌ای از جوانان با بازوبندهای ویژه، نظم و ترتیب فرودگاه را به عهده داشتند. در ساعت 9 و 40 دقیقه امام هواپیما را ترک کردند و خبرنگاران هیجانزده به جنب و جوش در آمدند. در کنار هواپیما و در میان خبرنگاران، گروههایی از مأموران انتظامی امام خمینی را در میان گرفتند و آنگاه امام سوار بر یک اتومبیل سواری بنز که به وسیله مأموران حفاظت می‌شد از پای پلکان هواپیما حرکت کردند و به سوی استقبال‌کنندگان رفتند. در ساعت 9 و 43 دقیقه در حالیکه اتومبیل حامل امام به سوی جایگاه استقبال‌کنندگان حرکت می‌کرد، ناگهان گوینده تلویزیون اعلام کرد: متأسفانه پخش مراسم برایمان مقدور نیست، ارتباط صدا بین فرودگاه و تلویزیون قطع شده و به همین سبب نمی‌توانیم مراسم را پخش کنیم. گوینده افزود: مراسم استقبال از امام خمینی ضبط و بعداً پخش می‌شود. سپس تصویر شاه بر صفحه تلویزیون ظاهر و آهنگ سلام شاهنشاهی پخش شد! این اقدام تلویزیون اعتراضات گسترده‌ای را به دنبال داشت؛ در واکنش به آن، همان روز بختیار طی مصاحبه‌ای با روزنامه کیهان گفت: «در مورد قطع پخش مستقیم تشریف‌فرمایی آیت‌الله خمینی از تلویزیون چنین دستوری از طرف من داده نشده است. برای آنکه مردم در جریان ورود آیت‌الله خمینی قرار گیرند من موافقت کردم که کلیه اعضای سازمان تلویزیون به سر کار خود برگردند، چه طور می‌شود که امروز دستور قطع برنامه را داده باشم.» همچنین بختیار در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه اطلاعات که علت قطع ناگهانی مراسم ورود امام را جویا شده بود، گفت: «... در نیمه پخش مراسم، ناگهان گروهی از کارکنان اعتصابی که وابستگی آنها به عوامل کمونیست بدیهی است، به پخش حمله کردند و دوربین و استودیو را اشغال نمودند؛ چون ما می‌خواستیم با عوامل موجود که در طول هفته‌های گذشته به طور شبانه‌روزی کار کرده بودند، مراسم استقبال را پخش کنیم نمی‌توانستیم پخش تلویزیون را بدست کسانی که معلوم نیست از کدام مکتب و کدام محل فرمان می‌گیرند بگذاریم. وقتی حمله بعضی از اعتصابی‌ها به پخش انجام گرفت، مأموران انتظامی وارد پخش شدند و حمله‌کنندگان را اخراج کردند...» مدیرعامل سازمان رادیو تلویزیون، امیرمسعود برزین، نیز همان روز در گفتگو با رادیو ایران علت پخش نشدن مراسم ورود رهبر انقلاب را نفوذ عوامل چپ‌گرای اعتصابی عنوان کرد. سخنگوی شورای مؤسس اتحادیه کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در پاسخ به این اظهارات گفت: «قبلاً با مسئولان سازمان و مقامات قرار گذاشته بودیم که مراسم به وسیله کارکنان اعتصابی ضبط و مستقیماً پخش شود، ضمناً چگونگی پخش مراسم نیز برابر قرارهای شفاهی می‌بایست تنها بوسیله کارکنان اعتصابی صورت گیرد اما وقتی کارکنان اعتصابی در استودیو به کار مشغول بودند، گروهی از کارکنان غیراعتصابی که عده‌ای از آنها نیز در سازمانهای دیگر به کار مشغولند داعیه همکاری نمودند همکاران اعتصابی ما به خاطر اینکه بهانه به دست مسئولان برای عدم پخش ندهند، این اعمال نظر را پذیرفتند اما پس از چند دقیقه که از پخش برنامه گذشت، نظامیان گارد به استودیوها هجوم آورده و به زور سرنیزه جلوی پخش مراسم را به بهانه اینکه تصویر شاه و سرود شاهنشاهی پخش نشده است گرفتند...» یک روز بعد شورای مؤسس اتحادیه کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون طی نامه‌ای که برای جراید ارسال نمود، جزئیات بیشتری از دلایل قطع پخش مستقیم مراسم ورود امام را اعلام کرد. در این نامه ذکر شده بود که زمینه این توطئه را گروهی از کارکنان «که در طول اعتصاب وفادارانه در سنگر ضد ملی ماندند» بوجود آوردند. آنها از نخستین روزی که مدیرعامل جدید، مسعود برزین شروع به کار کرد، کوشیدند با دسیسه‌چینی مانع تحقق خواسته‌های کارکنان اعتصابی گردند. برزین در آخرین دور گفتگو با کارکنان اعتصابی به آنها قول داده بود که روز 12 بهمن از ورود چند تن از کارکنان اعتصاب‌شکن که مورد تنفر کارکنان بودند جلوگیری کند. او همچنین گفت که: «کارکنان اعتصابی می‌توانند کار پخش مستقیم را به شکلی که سزاوار یک رخداد مردمی است پیش ببرند.» روز 12 بهمن کارکنان اعتصابی با دیدن چند تن از همان چهره‌های «منفور» در اولین برخورد مأیوس شدند اما به هر ترتیب به سبب اهمیت رویداد آنروز به کار ادامه دادند. کم‌کم پس از آغاز مراسم آشکار شد که مهندس قائم‌مقامی (یکی از کارکنان وفادار به رژیم) از پخش صدای گوینده فرودگاه جلوگیری می‌کند. همزمان با قطع صدا، گوینده داخل استودیو که خود از اعتصابیون بود ناچار شد «زیر برق سرنیزه» چند جمله‌ای را بخواند. خیلی زود با تلفنهای مقامات مسئول دستور قطع برنامه صادر شد. در پایان برنامه، با تهدید گوینده را وادار کردند «مطلبی مخدوش و سراپا دروغ» را که نظامیان نوشته بودند بخواند. در این نامه همچنین تصریح شده بود که دیر حاضر شدن کارکنان اعتصابی در محل کار که برخی اعلام نموده‌اند بی‌اساس است؛ آنها از ساعت 6 و 30 دقیقه تا 9 و 30 دقیقه صبح مورد ایذا و آزار مأموران، مدیران و کارکنان اعتصاب‌شکن بوده‌اند. کارکنان اعتصاب‌شکن در پناه نظامیان به آنها که «10 روز تمام با همه وجود برای فراهم ساختن زمینه یک کار بزرگ ملی همه رنجها را بجان خریده بودند» توهین می‌کردند. آن شب تلویزیون فیلمهایی را به نمایش گذاشت که از یک فیلمبردار ایتالیایی خریده بود، اما «به شهادت همه مردم، این تصاویر یک هزارم واقعه [هم] نبود». برگرفته از کتاب «هنر در گرماگرم انقلاب» نوشته مجید جعفری لاهیجانی

ای تاج سربشر شهید

از جمله عکسهای دوران انقلاب اسلامی که به سبب ظاهر، محتوا و پیام‌رسانی درخور توجه و اهمیت است، عکسی مربوط به جلوه‌‌ای از تظاهرات مردم تهران در خیابان آزادی در سالروز اربعین حسینی برابر با 29 دی 1357 است که درباره جزئیات این تصویر بی‌نام که آن را «ای‌تاج سربشر شهید» نامگذاری می‌کنیم، می‌توان به شرح زیر سخن گفت: در عکس مردی حدوداً شصت ساله دیده می‌شود که با ایستادن روی یک صندلی بلند، خود را بالاتر از مردم، در مسیر جمعیت راهپیمایان چند میلیونی تهران قرار داده است. او علاوه بر پیراهن مشکی و کت و شلوار روشن، پالتویی مشکی نیز بر تن کرده و بر جای جای آن تعدادی گل مصنوعی و تصاویر 60 تن از شهدای انقلاب را که از سوی عوامل رژیم پهلوی به شهادت رسیده‌اند، به نمایش گذاشته است. کلاهی پوستی نیز از گونه‌ کلاههای بازاریان سنتی و مذهبی تهران بر سر نهاده است و روی آن هم قطعه مقوایی به شکل تاج قرار داده که دور تا دور آن علاوه بر نصب چند قطعه عکس شهدا، عبارت «ای تاج سربشر شهید» را خوشنویسی کرده است. البته قیافه و چهره‌ای خاص نیز با حالتی استوار به خود گرفته است تا بینندگان را بیشتر تحت تأثیر قرار دهد. درباره علت و هدف او از این اقدام ویژه، می‌توان گفت که او قصد داشت تا در نبود تلویزیون و دیگر رسانه‌های دیداری جهت به تصویر کشیدن تقابل سخت و شدید رژیم با انقلابیون، خود را درمقام یک رسانه قرار دهد و با به نمایش گذاشتن صحنه‌های دردناک شهادت تعدادی از کودکان و مردان انقلابی، بخشی از چهره خشونت‌بار مأموران حکومتی را عرضه نماید. آنچنانکه تاکنون دانسته شده ، سه عکس توسط دو عکاس از این فرد برداشته شده است. اولین بار بهروز شهیدی عکاس گمنام ایرانی، این عکس را گرفت و در سال 1358 ش در کتاب «روزهای خون روزهای آتش» به چاپ رساند و بار دیگر، عکاس و خبرنگاری امریکایی به نام دیوید بارنت دو عکس (یکی از روبرو و دیگری از پشت سر) از او برداشت و در سال 2009 م در کتابش با عنوان «44 روز، ایران و تغییر شکل جهان» به نمایش گذاشت. همانطور که در عکس مشخص است، افراد بسیاری متوجه او و عکسهای آویخته به لباسش شدند و از این طریق در جریان ماوقع وضعیت تقابل مسلحانه حکومت قرار گرفتند. از اینرو به خوبی می‌توان به اهمیت کار فرد مورد نظر در عکس، قدرت عکاسی در انتشار اخبار و تبیین اوضاع و احوال زمانه، اگاهی بخشی به مشاهده‌گر امروز در باب چند و چون قضایا در اربعین 1357 و سرانجام اهمیت و اعتبار آن به عنوان سندی مصور و مستند در تحلیلها و پژوهشهای تاریخی، خاصه انقلاب‌پژوهی، پی برد. درباره راهپیمایی مورد نظر باید گفت که از چند روز قبل، گروههای مختلف سیاسی و مذهبی به خصوص روحانیت، مردم را به انجام آن در روز موعود فراخوانده بودند و مسیر حرکت گروهها را از میدان شهناز (امام حسین (ع) امروزه) تا میدان شهیاد (آزادی امروزه) معین نموده بودند. در آن روز از ساعت 6 صبح در حالی که هوا تاریک و ابری و سرد و گاهگاهی بارانی بود، راهپیمایی آغاز و تا ساعت 15 تداوم یافت. در ساعت 30/13 دقیقه قطعنامه پایانی در میدان آزادی قرائت شد در حالی که جمعیت در صفوف به هم فشرده تا چهاراه کالج امتداد داشت. علاوه بر گروههای سیاسی مختلف،‌گروههای تشکیل یافته ازمحلات، اصناف و مشاغل، ورزشکاران، هنرمندان، کارمندان وزارتخانه‌های امور خارجه، آب و برق،‌ دادگستری، کار، سازمان رادیو تلویزیون، هواپیمایی ملی و دانشجویان دانشکده‌های مختلف، بارزترین تشکلهای حاضر در راهپیمایی بودند. زنان نیز جمعیت کثیری را به خود اختصاص داده بودند که اکثراً چادر به سر و اندکی هم با روسری یا بی‌حجاب بودند. مسیحیان، ارامنه، کلیمیان و زرتشتی‌ها نیز حضور فعال داشتند. علاوه بر پلاکاردها و پارچه‌های گروههای مختلف و شعارنوشته‌های معمول، تصاویر شهدا و قهرمانان ملی و مذهبی همچون امام خمینی، ‌دکتر مصدق، دکتر شریعتی، تختی، شهید نجات‌اللهی و ... در میان جمعیت خودنمایی می‌کرد. جوانان انتظامات را بر عهده داشتند و بلندگوهای نصب شده در طول مسیر یا سیار نصب شده بر مینی‌بوس‌ها، پخش‌کننده صدای گروه اصلی مستقر در میدان آزادی بودند که رعایت نظم و حفظ اتحاد و عدم درگیری را توصیه می‌کردند. حلوا، خرما، بیسکوئیت، نان، میوه، ساندویچ و ... از جمله مواد غذایی و خوراکی بود که از جانب مردم توزیع می‌شد. تعدادی مینی‌بوس مخصوص هم وظیفه توزیع خوراکی میان تظاهرکنندگان را به عهده داشتند. صرفنظر از درگیری‌های مختصر میان گروههای مختلف در طول مسیر، حکومت هر 15 تا 30 دقیقه هلی‌ کوپتری را بر فراز مردم به پرواز درمی‌آورد تا از اوضاع مطلع باشد، البته مردم هم در واکنش شعار مرگ بر شاه سر می‌دادند. جعفر گلشن روغنی

...
79
...