انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

سرلشگری که هدیه شاه را رد کرد

در مرداد سال 1357 که قرنی در فقر و تنگدستی به سر می‌برد، تحبیب در بالاترین سطوح هم فایده‌ای نداشت؛ به خصوص آنکه محمدرضا پهلوی خود نیز وارد عمل شد و یار دیرین خود فردوست را به دیدار قرنی فرستاد. به گزارش فارس، شهید سپهبد «محمدولی‌خان قرنی» متولد به سال 1292 هجری شمسی است و در هفتمین سال پیروزی نهضت مشروطیت هنگامی که شهر تهران در کشمکش‌های خونین مشروطیت فرو رفته بود و گروه‌های متعدد سیاسی و حکومت در جدال خونین با یکدیگر بودند، در گوشه‌ای از شهر تهران به دنیا آمد و در سوم اردیبهشت 1358 توسط گروه فرقان به شهادت رسید. *** در ایام سالگرد شهادت این امیر ارتش، مطالبی از زندگی وی در خبرگزاری فارس منتشر می‌شود؛ در گزارش‌ منتشر شده قبل خواندیم که در پی آغاز فعالیت‌های جدید شهید قرنی با نهضت امام خمینی(ره)، وی به 3 سال زندان محکوم شد؛ قرنی در دوران محکومیت هیچ وقت علیه دوستانش اقرار نکرد، از سویی دیگر با توطئه افسران ارشد ارتش شاه مواجه ‌شد؛ در ادامه مدیریت ساواک تهران که در برابر مأموریت مراقبت دائمی از منزل قرنی دچار مشکل شده بود ترجیح داد که به نوعی بار این عملیات را از روی دوش خود بردارد. در مرداد سال 1357 که قرنی در فقر و تندستی به سر می‌برد، تحبیب در بالاترین سطوح هم فایده‌ای نداشت؛ به خصوص آنکه محمدرضا پهلوی خود نیز وارد عمل شد و یار دیرین خود فردوست را به دیدار قرنی فرستاد. رقم هنگفتی که بسیاری سیاسیون متزلزل با صرف پیغام توسط حقیرترین عناصر تغییر می‌کردند و به التماس برای نجات رژیم پهلوی و تصاحب پست‌های نخست‌وزیری وزارت و سفارت می‌اندیشیدند اما قرنی کریمانه آنها را رد کرد و بر تمایلات دینی و اسلامی‌اش تأکید کرد. در سند این موضوع آمده است: موضوع: سرلشکر اخراجی قرنی سرهنگ بازنشسته ارتش محمد سوادکوهی در محل بانک اظهار داشت که شوهر خواهرم سرلشکر قرنی می‌گوید که اعلی حضرت همایونی شاهنشاه آریامهر به وسیله تیمسار ارتشبد فردوست مبلغ سه میلیون تومان اعطاء نموده‌اند که قرض‌های خود را بدهد ولی سرلشکر قرنی قبول نکرده و اظهار نموده که مشغول نماز و عبادت است. به عرض تیمسار ریاست ساواک رسید تاریخ مرداد 1357 منبع: سایت رجانیوز

زمانی غیر زمانها

درباره‌ی تفسیرهای عرفانی از انقلاب اسلامی ایران زلیخا مرد از این غصه که یوسف گشته زندانی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی گویا قصه‌ی آدمی در «احسن‌القصص» از الف تا یا روایت شده و بعدها «سعدی» با شرح احوال «زلیخا»، روز و حال زمانه‌اش را باز می‌گوید. چگونه سعدی در آیه‌ها وضعیت انسان را به عینه می‌یابد و طوری به اشاره باز می‌گوید که تو گویی فرض گرفته مخاطبین می‌دانند چه را مراد کرده است. اصلا «تضمین» و اشاره به داستان و مثل در یک شعر، زمانی معنا دارد که قصه‌ای مشهور باشد و باطن آن بیش و کم بر مخاطبان آشکاره؛ و اگر نه که شاعر معما نمی‌بافد. سوره‌ی حضرت یوسف، با خواب آغاز می‌شود و در تعبیرش ادامه می‌یابد و آنگاه در آیات پایانی با نوعی فرجام‌شناسی قرآنی خاتمه می‌یابد که فیروزی آخر را در صفوف مؤمنین می‌داند. از فرعیات قصه یکی زلیخاست که سوز عشق به اصلِ زیبایی و ولایت را با کشش‌های کام‌جویانه‌ی جسمانی اشتباه می‌گیرد، و به جای پیروی از نبی‌الله، یوسف را تعقیب می‌کند و می‌شود آن‌چه شنیده‌اید. سعدی می‌داند که این همان قصه‌ی آدمی‌ست که مثلا کشش‌های الهی را با اهواء نفسانی اشتباه می‌گیرد و مثل بنی‌اسرائیل آواره می‌شود. اگر شیعه‌ای بیت سعدی را بخواند، احتمالا افسوس‌اش تازه می‌شود که چرا مسلمین نعمت ولایت را درنیافتند و آن را با سروری و عافیت‌های دنیایی و حکومت اشتباه گرفتند و از دیدار امام زمان فرو ماندند و اکنون نیز تا زمانی نامعلوم باید که در غصه‌ی فقدان آن حضرت بمانند و بلکه بمیرند. امروزه به سختی می‌توان سوره‌ی حضرت یوسف را چنین خواند؛ چه، نه سعدیِ نکته‌دانی هست و نه زمانه، مردمانی نکته‌شناس می‌پرورد. اصلا اگر روزگاری توضیح دهریِ ماجراها دشوارتر بود، امروزه خوانش باطنی اوضاع دشوار می‌نماید. آدمی همیشه از حق محجوب بوده اما روزگاری می‌توانست بود که خون‌چکانِ خامه‌ی جوانمردی مانند هجویری، کشف‌المحجوب باشد. این موضوع وقتی بغرنج می‌شود که گاهی نمی‌توان چیزها را به توصیفی ماتریالسیتی سپرد. وصف یک معجزه و یا حتی از منظر بعضی، انقلاب و جنگ ایران، با منطق تحلیل‌های معمولی مثل این می‌ماند که در وصف یک باغچه، قطعه‌ای از گزارش مسابقه‌ی فوتبال میان پرسپولیس و فنرباغچه‌ی ترکیه را بیاوریم! آن‌ها به رهبریِ کسی انقلاب و جنگ را از سر گذراندند که کتاب‌هایی چون «شرح دعای سحر» و «جنود عقل و جهل» را در جوانی نوشته بود و مثل جلال‌الدین آشتیانی، وی را در سلسله‌ی شاگردان ابن‌عربی آورده بودند. البته امام(ره) در نیمه‌ی دوم زندگی مشغول فقه و مبارزه شد و سلوک خود را به گونه‌ای پیش برد که گویا می‌دانست می‌خواهد آن کارهای بزرگ را تدارک کند. با این‌حال چپ‌های موسوم به پیرو خط امام که امروزه چپ‌های شرمگین نامیده می‌شوند، در توجیه شیفتگی اولیه‌ی خویش به شخصیت وی از نظریه‌ی فرهمندی «وبر» آویختند. آن‌ها که در ابتدا درکی حضوری از انقلاب داشتند، بعدها رسم آشنایی را به طاق نسیان سپردند و به قول مرحوم مددپور، در جای فهم حضوری، فهم حصولی را گذاردند و باز به قول وی حصول‌شان هم حصول بدی بود (مدد پور حصول بد و حصول خوب را جدا می‌کرد). می‌بینیم که نفس تاریخ سیاسی/نظری ایران، خود نشان از ناکامی توضیحاتی دارد که از نگرش‌های عرفانی اعتزال دارند. در این‌جا عرفان درمعنای موسع کلمه استفاده می‌شود و ادب و آداب خاصی را نشان نمی‌دهد. اما مطالعه‌ی عرفانی انقلاب نیز از ابتلائات خالی نیست. در مقدمه گفته شد که زمانی، زمانه گوش‌های نیوشایی بهر حرف‌های عرفانی داشت طوری که کنایه‌ی سعدی را درمی‌یافت. اما امروزه غیر از اعتزال و کناره‌گیری باید به تنوع و البته خطا‌های چندی اشاره کرد که گریبان‌گیراند. بسیار دیده می‌شود که افراد بعد از ارائه‌ی تحلیل‌های به اصطلاح علمی در باب یک ماجرای اجتماعی، نمی‌دانم چرا نابهنگام به آیه‌ و یا حدیثی استناد می‌کنند که موضوع را از سنت‌های الهی قلمداد ‌کنند. مسلم اینکه من با اعتقاد به سنت‌های الهی مخالفتی ندارم، بلکه آمیختن آن‌ها چونان زیورهایی حاشیه‌ای به تحلیل‌های علمی را نمی‌فهمم. نگرش‌ها، بنیادهای مختلفی دارند و این تفاوت‌ها از قبیل سوءتفاهم‌های خانوادگی نیست که با کدخدامنشی حل و فصل شود؛ خاصه نگاه آسمانی و زمینی که با هم غریب اندر غریبه‌اند. با این‌حال، ما از آسیب‌های التقاط برکنار نماندیم. اما همین‌قدر هست که افرادی در انقلاب، به ذوق حضوری نظر کرده‌اند. دکتر «رضا داوری اردکانی» در «انقلاب و وضع کنونی ما در عالم» ناآشنایان به عوالم باطنی را با انقلاب غریبه قلمداد کرد. شهید «آوینی» در «آغازی بر یک پایان» تذکر به مطالعه‌ی تاریخ باطنی می‌دهد و بشیر عالمی دیگر می‌گردد که احیانا ما بدان رهسپاریم. مرحوم «عباس معارف» در «مبانی فقهی اقتصاد اسلامی» نظمی را توصیف و پیشنهاد می‌کند که گویا مردمانی که حال عرفانی دارند برمی‌گزینند. او که در فقه، نگاهی فتوتی داشت و در دانشگاه، حقوق خوانده بود، در نوشتن قانون کار جمهوری اسلامی بسیار اثر گذاشت که هم اکنون در کنار آثارش قابل مطالعه است. «اکبر جباری» در «حکمت صامت» سعی کرد نشان دهد جملات عامیانه‌ی امام (ره) از کدام مبانی‌ در عرفان نظری برمی‌خواست. حجت‌الاسلام «حمیدپارسانیا» در «عرفان و سیاست» پرسید که عرفان و سیاست چه رابطه‌ای با هم دارند و اگر مردمانی عرفانی بیندیشند کدام سیاست و اجتماعی را بنیان می‌گذارند. در این میانه کتاب «زمانی غیر از زمان‌ها» نوشته‌ی «لیلی عشقی» به ترجمه‌ی «احمدنقیب‌زاده» کار متفاوتی‌ست. او انقلاب سال 57 را رویدادی ملکوتی می‌داند و برکنار از کلیشه‌پردازی، با کاربست یک نوع پدیدارشناسیِ عرفانی، به سراغ چند و چون ماجراجویی ایرانیان می‌رود. عشقی، در فرانسه زندگی می‌کند و با این کار ایذاء ضدانقلاب‌هایی را به جان خریده که اثرش را جانبدارانه فرض کرده‌اند. در زمانِ مطالعه فکر می‌کنید با کتابی با مایه‌های عرفانی و در عین حال، نوعی پدیدارشناسی ‌از آن دست که در فرانسه معمول است روبه‌رویید. نگاه شیخیه‌ای که نوعی توجه باطنی به احادیث دارد در لابه‌لای فصول، خاصه تا نیمه‌ی کتاب هویداست. وی در اولین قدم، شناخت رمز انقلاب را بی‌شناخت «امام یعنی تشیع» غیرممکن می‌داند. از اینکه به او بگویید چقدر تحت تأثیر «هانری کربن» است ناراحت نمی‌شود و حتی به امثال «لاکن» و «بدیو» اشاره می‌کند و در بخش دوم یعنی «تاریخ»، ردپای دیرینه‌شناسی «فوکو» را نشان می‌دهد. جا به جا از احادیث ائمه و اشعار سنایی و عطار و مولوی و حافظ بهره می‌برد. این اثر بی‌شبهه میان عرفای نظری، بیش از هر کس به «سید حیدر آملی» چشم دارد. هر چند این تنوع به نوعی گسیختگی در کتاب دامن می‌زند، اما این امکان را نیز فراهم می‌کند که انقلاب را همچون رویدادی انضمامی بداند که سرچشمه در زمان لطیف (زمان لطیف و آسمانی در برابر زمان زمینی که اصطلاحا «کثیف» به معنای جسمی و زوال‌پذیر، خوانده می‌شود) دارد. مثلث امام، پیامبر و قرآن، نزد لیلی عشقی، مثلث شریعت و طریقت و حقیت را تداعی می‌کند. دانش، همیشه نسبت به حقیقت نیمه‌کاره است و امام می‌تواند ما را بی‌آنکه به راه خطا (آن‌گونه دامی که منصور حلاج را گرفتار کرد) برویم رهنمونِ طریقت شود. وی اعتقاد دارد این رویداد، از راه حضور نایب امام زمان (عج) که غایب است نامتناهی می‌شود. او این انقلاب را تنها در ایران و با رهبری روحانیت ممکن می‌داند. زیرا ساختار تشیع با تکیه به مرجعیتی که بهره‌مند از عرفان است راه آینده را می‌تواند گشود. زمانی که در روزنامه‌ای شغل معرفی کتاب داشتم، گاهی دلم می‌خواست به مخاطبین فقط بگویم فلان کتاب خواندنی‌ست، پس به خاطر خدا یک بار آن را به دست گیرید و بخوانید. زمانی غیر زمان‌ها، کتابی در میان کتاب‌ها نیست. این اثر بهترین مطالعه‌ی عرفانی در انقلاب ایران محسوب نمی‌شود؛ ولی راه پر پیچ و خمی را آغاز کرده که که پیمودن‌ا‌ش چه بسیار راز‌های پوشیده را به روشن‌گاه می‌آورد. باشد که حجابی از این حجاب‌ها را برداریم. ان‌شاالله علیرضا سمیعی(دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه‌ی اسلامی) منبع: مجله سوره اندیشه - شماره 56 و 57

اهداف انقلاب اسلامی

هر انقلابی دارای هدف هایی است که همة فعالیت‌ها و فداکاری‌ها به خاطر رسیدن به آن ها صورت می‌گیرد. ماهیت انقلاب ایران، «اسلامی» بود. از این رو هدف‌های این انقلاب نیز به فرموده امام راحل و مقام معظم رهبری ، براندازی رژیم شاهنشاهی و جایگزینی نظام اسلامی، پیاده کردن قوانین اسلام، بر پایی عدالت، استقلال و آزادی، نفی سلطه بیگانگان و ایجاد جامعه نمونه بر پایة موازین اسلام است. در این نوشتار برخی از این اهداف توضیح داده می شوند. احیای اسلام الف ـ زنده کردن اسلام و اجرای قوانین آن در ایران بی تردید مهم ترین هدف رژیم سابق و اربابان آن در این کشور، اسلام زدایی و جایگزینی فرهنگ باستانی، شاهنشاهی و فرهنگ غربی به جای اسلام بود که علت آن را باید ناشی از بی اعتنایی زمامداران نظام شاهنشاهی به اعتقادات مذهبی مردم، شیفته شدن آنان به تمدن غرب و سر سپردگی کامل در مقابل سرانِ کشورهای غربی و دستورهای آنان دانست. تلاش برای غیر مذهبی کردن کشور از طریق غایله ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تجدید حیات کاپیتولاسیون، دستگیری حضرت امام ره و تبعیدِ ایشان، برگزاری جشن های مبتذل شاهنشاهی، قتل و کشتار و پایمال کردن حقوق ملت و در راستای محو اسلام از این کشور بود و به همین دلیل اولین و مهم‌ترین هدف انقلاب هم احیای مجدد اسلام و اجرای قوانین آن در ایران بود که مردم در شعارهای انقلابی خود آن را طلب می کردند و در دوازده فروردین 1358 ه. ش با 2/ 98 درصد به اجرای آن رأی دادند.(1) امام راحل ره در مورد اجرای قوانین بر پایه ی اسلام می فرماید: ... ملت، یک ملتِ اسلامی است و اسلام را می خواهد و احکام اسلام را می خواهد (2) شما انقلاب اسلامی کردید که اسلام را ترویج کنید که اسلام و احکام اسلام را پیاده کنید.(3) با قدرت ما باید به پیش برویم تا این که احکام اسلام را در مملکتمان بلکه در منطقه بلکه در دنیا پیاده کنیم.(4) دین اسلام مهم‌ترین و کامل‌ترین دین الهی است که برای سعادت و خوشبختی بشر، قوانین و مقرراتی در زمینه‌های مختلف فردی و اجتماعی انسان و منطبق بر نیازهای مادی و معنوی او وضع کرده است. انقلاب اسلامی ایران نیز هدیة غیبی و تحفة الهی است که از جانب خداوند به این مردم مظلوم عنایت شده و قادر است سعادت همة مسلمانان و مستضعفان جهان را در دنیا و آخرت تأمین کند. در همین زمینه امام خمینی ره در وصیت نامة سیاسی ـ الهی خود به طور مکرر حفظ اسلام و پیاده کردن احکام آن را سفارش می‌نمایند: آن چه در این حکومت اسلامی مطرح است اسلام و احکام مترقی آن است. بر ملت عظیم الشأن ایران است که در تحقق محتوای آن به جمیع ابعاد و حفظ و حراست آن بکوشند که حفظ اسلام و در رأس تمام واجبات است که انبیای عظام از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله و سلم در راه آن کوشش و فداکاری جان‌فرسا نموده‌اند ... و امروز بر ملت ایران خصوصاً و بر جمیع مسلمانان عموماً واجب است این امانت الهی را که در ایران به طور رسمی اعلام شده و در مدتی کوتاه نتایج عظیمی به بار آورده با تمام توان حفظ نموده و در راه ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمایند.(5) قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز که خون بهای شهیدان و ثمرة همة فداکاری های مردم مسلمان و شجاع ایران به رهبری امام راحل (قدس سره شریف) است در اصول مختلف بر اسلامی بودن نظام و پیاده کردن کلیة قوانین براساس موازین اسلامی تأکید می کند. اصل دوم قانون اساسی، جمهوری اسلامی ایران را نظام می داند که بر پایة ایمان به خدای یکتا، وحی الهی، معاد، عدل، امامت و کرامت و ارزش‌های والای انسانی شکل گرفته و وظایفی در شانزده بند برای رسیدن به این اهداف برای دولت در نظر گرفته است. پیاده کردن قوانین براساس موازین اسلام و تغییر‌ناپذیری اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ... از جمله مواردی است که در قانون اساسی به آن تأکید شده است: کلیه ی قوانین و مقررات مدنی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر این ها باید بر اساس موازن اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است.(6) محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیة قوانین و مقررات براساس موازین اسلامی و پایه‌های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و ... تغییر‌ناپذیر است.(7) بنابراین پیاده شدن احکام اسلام در کلیة امور و در همة زمان‌ها و مکان‌ها از اهدافی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران صریحاً به آن اشاره شده است؛ چون اسلام قادر است همة نیازهای مادی و معنوی انسان را برآورده کند. ب ـ تلاش در جهت برقراری حکومت جهانی اسلام اسلام آیین جهانی و تکمیل‌کنندة ادیان الهی قبل از خود است که در محدودة زمان، مکان و نژاد خاصی قرار نمی گیرد. رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز برای بشارت و انذار به تمام انسان‌ها است. خداوند آخرین پیامبر و آخرین و کامل ترین دین خویش را به سوی انسان ها فرستاد تا آن را بر همه دین‌های قبلی، غالب گرداند. امام خمینی به عنوان احیاگر اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم در قرن بیستم، در سخنرانی ها و در پیام‌های خود با صراحت و به طور مکّرر می‌فرمودند که ما موظفیم اسلام را به دنیا معرفی کنیم و این کار را با صدور انقلاب اسلامی مان انجام خواهیم داد: ما انقلاب مان را به تمام جهان صادر می‌کنیم، چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لااله الاالله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان علیه مستکبرین هست ما هستیم.(8) امام راحل در جای دیگری می فرمایند: مسؤولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست انقلابِ مردم ایران، نقطه ی شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم داری حضرت حجت «ارواحنا فداه» است ... باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در ادارة هر چه بهتر مردم بنماید ولی این بدان معنا نیست که آن ها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.(9) قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز با استناد به قرآن کریم، دولت را موظف کرده تا سیاست کلی خود را در راستای تحقق وحدت و یک پارچگی همه جانبه ملل اسلامی تنظیم کند: به حکم آیة کریمة «انّ هذه امّتکم امّۀ واحدۀ و آنا ربّکم فاعبدون» همه ی مسلمانان یک اُمّتند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر پایه ی ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش پیگیر به عمل آورد تا وحدت سیاست، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.(10) دولت جمهوری اسلامی ایران برای تحقق بخشیدن به اصل فوق که یکی از اهداف انقلاب اسلامی است دست به اقدامات ارزشمندی زده است که از آن جمله می‌توان به قانون حمایت از انقلاب اسلامی مردم فلسطین مصوب 19/ 2 / 1369 مجلس شورای اسلامی، اعلام آخرین جمعة ماه رمضان به نام روز قدس، برگزاری هفتة وحدت به مناسبت میلاد مسعود حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم، تشکیل «مجمع تقریب بین‌المذاهب اسلامی»، تأسیس دانشگاه بین المللی امام خمینی‌ (ره) و ... اشاره کرد. در راستای تحقق این اهداف بلند، جمهوری اسلامی ایران باید به عنوان جامعة نمونه معرفی گردد و اصول حیات بخش اسلام از طریق برنامه‌ریزی دقیق به اجرا درآید تا بدان وسیله امید به تحقق جامعة متحد و بزرگ اسلامی در دل‌ها زنده گردد و سپس سیاست عملی اتحاد و ائتلاف در پیش گرفته شود تا مسلمانان به تشکیل یک جامعه بزرگ اسلامی امیدوار شوند. احیای عدالت اجتماعی یکی از هدف‌های بعثت پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم احیای عدالت در میان مردم و مبارزه با ستمگران و احقاق حق مظلومان بوده است. طبیعی است که انقلاب اسلامی ایران نیز این هدف مقدس را دنبال کند قرآن کریم می‌فرماید: «لقد ارسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط».(11) ما رسولان خود را فرستادیم و با آنان کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم به قسط و عدل قیام کنند. تمام سختی‌ها و گرفتاری‌های حضرت علی علیه السلام در دوران خلافت ظاهری ایشان از جمله تحمل سه جنگ بزرگ که در نهایت به شهادت ایشان انجامید، برای بر پایی عدالت بود و همین مقاومت بی نظیر آن حضرت بود که توانست بذر عدالت را در جامعة اسلامی برای همیشه بکارد. آن حضرت، عدالت را یک تکلیف و وظیفة الهی می‌دانست و روا نمی‌داشت که یک مسلمان آگاه به تعلیمات اسلامی تماشاچی صحنه‌های بی عدالتی باشد و در هیچ زمان و مکانی عدالت نباید فدای مصلحت گردد.(12) از حیاتی‌ترین اهدافی که امام خمینی (ره) مد نظر داشتند ایجاد عدالت اجتماعی و اقتصادی و حمایت از محرومین و مستضعفین بود تا آن جا که یک موی کوخ نشینان را بر همة کاخ نشینان و عافیت طلبان ترجیح می‌دادند. امام امت پیروزی انقلاب اسلامی را مدیون این قشر از جامعه می دانستند و مسؤولان و حکومت را موظف می‌کردند که همواره پشتیبان محرومان باشند و می‌فرمودند: خدا نیاورد روزی که سیاست کشور پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه داران گردد و اغنیای و ثروتمندان از اعتبار بیشتری برخوردار شوند.(13) مقام معظم رهبری نیز عدالت اجتماعی در ایران و جهان را یکی از اهداف و آرزوهای دینی شمرده و لازمة تحقق بخشیدن این اصل مهم را همراه بودن دین با قدرت می‌داند و می‌فرماید: ... شما خیال می‌کنید عدالت اجتماعی را در جامعه، می شود با نصیحت، توصیه، التماس و یا خواهش به وجود آورد؟! عدالت اجتماعی، رفع تبیعض و کمک برای استقرار تساوی در قانون را مگر می شود بدون قدرت در سطح داخل جامعه ـ به یک صورت ـ و در سطح جهان ـ به صورت دیگر ـ به وجود آورد؟(14) قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز برای تحقق بخشیدن به عدالت اجتماعی، در اصول مختلف دولت را موظف نموده که همة امکانات خود را برای «رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همة افراد در تمام زمینه‌های مادی و معنوی»، «تأمین حقوق همه جانبه افراد زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون»(15) و ... به کار بندد. استقلال و آزادی از جمله هدف های اصلی انقلاب اسلامی، رسیدن به «استقلال و آزادی» است. «استقلال» حالتِ کشوری را گویند که زمامداران آن به هیچ وجه تابع زمامداران دیگر کشورها نباشند و «آزادی» عبارت است از حقی که به موجب آن افراد بتوانند استعدادها و توانایی های طبیعی و خدا دادی خود را به کار اندازند. و این دو اصل از ابتدای انقلاب در شعارهای مردم متجلی شد و پس از انقلاب نیز خون هایی به پای آن دو ریخته شد تا دچار خدشه نشوند. بنیان گذار جمهوری اسلامی (ره) بدبختی مسلمانان را عدم استقلال کشورهایشان و دخالت اجانب در امور مهم آن‌ها می دانستند و معتقد بودند که هر کس با اعمال و کردارش باعث شود که این اصل خدشه دار شود، خائن به اسلام و کشور خود است. در همه حال شعار ما قطع ایادی راست و چپ از کشور است زیرا رشد و استقلال و آزادی با وجود دخالت اجنبی از هر جنس و مسلک و مکتب در هر امری از امور کشور اعم از سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی خواب و خیالی بیش نیست و هر کس در هر مقامی و به هر صورتی اجازه دخالت اجانب را در وطن عزیز ما چه به صراحت و چه به وسیلة طرح‌هایی که لازمه‌اش ادامة تسلط اجنبی یا ایجاد تسلط تازه‌ای باشد بدهد خائن به اسلام و کشور است.(16) قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصول متعددی به جایگاه رفیع استقلال و آزادی اشاره دارد. ضمن این که در یک اصل جداگانه این دو موضوع را لازم و ملزوم یکدیگر می‌داند و اجازه نمی دهد فرد یا گروهی به نام آزادی به استقلال کشور لطمه وارد کند یا بر عکس هیچ مقامی به نام حفظ استقلال، آزادی‌های مشروع را سلب کند. در قانون اساسی آمده است: در جمهوری اسلامی ایران، آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت ارضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آن ها وظیفة دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی، به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشه‌ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادی های مشروع را هر چند با وضع قوانین و مقررات سلب کند.(17) تعلیم و تربیت و تزکیة انسان‌ها «تعلیم» به معنای آموزش و تبلیغ احکام الهی، نشر آن در جامعه و آشنا ساختن انسان‌ها و وظایف و مسؤولیت‌های شرعی است. و «تربیت» به معنای آن است که انسان‌ها از جهت فکری و اخلاقی پرورش یافته، استعدادهای آن‌ها شکوفا گردد تا به مقام والای «خلیفة خدا در زمین» که هدف آفرینش انسان است راه یابند. این دو امر سیاسی یعنی تعلیم و تزکیه جامعة انسانی از هدف‌های بلند بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و‌ سلم بوده که البته نظام جمهوری اسلامی نیز این هدف‌ها را دنبال می‌کند قرآن کریم می‌فرماید: «هو الّذی بعث فی الامّییّن رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمۀ و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»(18) اوست خدایی که در میان مردم امّی «که سواد خواندن و نوشتن نداشتند» پیامبری از خود آن ها فرستاد تا آیات خدا را بر آنها تلاوت کرده آنان را «از اخلاق زشت» پاک سازد و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد هر چند پیش از این در گمراهی آشکار بودند. امام خمینی(ره) تمام گرفتاری‌های کشور را در طول تاریخ ناشی از جهالت مردم می دانستند و می‌فرمودند. تمام گرفتاری‌هایی که ما در طول این مدت تاریخ داشتیم بهره‌برداری از جهالت مردم بوده جهالت مردم را آلت دست قرار دادند و بر خلاف مصالح خودشان تجهیز کردند اگر علم داشتند علم جهت دار داشتند ممکن نبود که منحرفین بتوانند آن‌ها را به یک جهتی که بر خلاف این مسیری است که مسیر خود ملت است تجهیز کنند.(19) یکی از اهداف نظام جمهوری اسلامی توجه به بعد معنوی جامعه است. کمال مطلوب انقلاب ما آن است که جامعه از زنگار جهل و بی خبری پاک گردد تا آگاهانه مسؤولیت خود را درک کند. از این رو در قانون اساسی، چنین آمده است: دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور در اصل دوم همه ی امکانات خود را برای امور ذیل به کار برد: 1. ایجاد محیط مساعد برای رشد فضائل اخلاقی براساس ایمان و تقوا و مبارزه با کلیة مظاهر فساد و تباهی؛ 2. بالا بردن سطح آگاهی‌های عمومی در همة زمینه‌ها با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانه گروهی و وسایل دیگر؛ 3. آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح و تسهیل و تعمیم آموزش عالی؛ 4. تقویت روح بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه های علمی، فنی، فرهنگی و اسلامی از طریق مراکز تحقق و تشویق محققان.(20) پی نوشت ها: 1ـ حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، هاشمی، جلد یک، ص 59. 2ـ بلاغ، ص 100. 3ـ همان، ص 102. 4ـ همان، ص 98. 5ـ وصیت نامه سیاسی، الهی امام خمینی ره، ص 10. 6ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل 4. 7ـ همان اصل 174. 8ـ صحیفه نور، جلد 11، ص 266. 9ـ همان، جلد 21، ص 108. 10ـ قانون اساسی، اصل 11. 11ـ سوره ی حدید(57)، آیۀ 25. 12ـ سیری در نهج البلاغه، شهید مطهری، ص 14 – 117. 13ـ پیام انقلاب، ش 225، ص 14. 14ـ جمهوری اسلامی، 20/9/1375. «شماره 5075». 15ـ قانون اساسی، اصل 3، بندهای 9 و 14. 16ـ آیین انقلاب اسلامی، ص 321. 17ـ قانون اساسی، اصل 9. 18ـ سورة جمعه (62)، آیه ی 2. 19ـ بلاغ، ص 195. 20ـ قانون اساسی، اصل 3 «بند 1، 2، 3، 4». کتاب،انقلاب اسلامی و انقلاب های جهانی،پژوهشکده تحقیقات اسلامی،صص95 تا 103 منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

فتنه سالارالدوله دوران مشروطه

یکی از دهشتناک‌ترين تراژدی‌های تاریخ ایران بعد از مشروطه جنگ و جدال‌های بي‌پایان سالار‌الدوله با دولت مرکزی در غرب کشور بود که به فجایع فراوانی منتهی شد. ابتدا ببینیم سالار‌الدوله کیست؟ ابوالفتح‌میرزا سالار‌الدوله (1338-1260ق) به طور قطع یکی از متحدین سیاست خارجی بریتانیا و یکی از کسانی بود که مورد حمایت شرکت نفت انگلیس و ایران واقع می‎شد، تا در موارد ضرور از او به نفع منافع امپراتوری بریتانیا بهره‌برداری نمایند. او فرزند سوم مظفرالدین‌‌‌شاه قاجار بود؛ به سال 1276 شمسی والی کرمانشاه شد؛ به مصادره اموال مردم پرداخت و باعث ایجاد نارضایتی گردید. به همین دلیل مظفرالدین ‌شاه او را از کار بر کنار ساخت. اندکی بعد بخشوده شد و دو سال بعد به سال 1278 حاکم زنجان گردید. به سال 1280 حاکم خوزستان و لرستان شد و شش سال بعد در بحبوحة مشروطه شورشی علیه برادر ارشد خود محمدعلی شاه قاجار به راه انداخت. میرزا‌علی‌اصغر‌خان اتابک که بعدها قربانی توطئه‎ای شد که انگلیسی‌ها از آن آگاه بودند، فتنه سالارالدوله را فروخوابانید و وی را به تهران آورد و محبوس ساخت. سالارالدوله خدماتی شایان به شرکت نفت انگلیس و ایران کرده بود. به همین دلیل وقتی دیگر که جانش در معرض تهدید واقع شد، کنسول بریتانیا در کرمانشاه او را پناه داد و اجازه گرفت خاک کشور را ترک گوید. به سال 1290 محمدعلی ‌شاه برای بازگشت به تخت سلطنت شورشی به راه انداخت. این شورش البته به جايی نرسید اما سالارالدوله به ظاهر در حمایت از برادر و در باطن برای رسانیدن خود بر اورنگ پادشاهی وارد همدان شد؛ خود را شاهنشاه كل ممالك كردستان و لرستان و عربستان خواند و با سپاهی به سوی تهران رهسپار گردید. در همین حیص و بیص او خود را شاه ایران اعلام کرد، اما سپاهش در حدود ساوه از نیروی دولت مرکزی به سختي شكست خورد. به دنبال این شکست او بار دیگر به خارج گریخت و در سویيس رحل اقامت افکند. سالارالدوله مردی قسی‌القلب بود و فقره زیر که به نقل از نشریه چهره‌نما چاپ مصر آورده می‎شود، تنها یکی از نمونه‌های بیدادگری اوست. بعد از سقوط مشروطه او به‌منظور رسانیدن خویش بر سریر سلطنت، حملاتی را علیه قشون دولت مرکزی ایران سازماندهی کرد. در این درگیری او با یارمحمدخان کرمانشاهی و اعظم‌الدوله درگیر شد. اما شکست سختی خورد. یارمحمدخان فتحنامه‎ای منتشر کرد و از آن سوی اعظم‌الدوله به خیال این‌که سالارالدوله گریخته است شروع به رتق و فتق امور شهر کرد، اما طولی نکشید که بار دیگر سالارالدوله وارد شهر شد. تا اعظم‌الدوله به خود آید، قوای مهاجم این شاهزاده شورشی وارد شهر شدند: «چشم کافر نبیند که این خونخوار وحشی چه کرد... زن‌ها و دخترها را یغما و بي‌سیرت و مردهای پیر را کشته و سخت دکان‌ها و مغازه‌ها را چپاول کردند؛ فریاد از ظلم این ظالم خونخوار دیوانه.» او رجال دیوانی شهر مثل اعظم‌الدوله و فخیم‌السلطنه و عیسی‌خان نامی را «هم خفه، هم قطعه قطعه [كرد]، هم به‎دار [آویخت] و هم آتش زد.» اعتلاءالدوله کارگزار خوزستان را همراه با برادرزنش میرزاجعفرخان به واسطه نشر فتح‌نامه «با فضیحتی بسیار آورده به‎دار کشیدند و او را تیرباران کردند. دو روز نعش او بود تا همشیره‌های بیچاره و اقوامش نیمه شب آمده با پول گزاف او را پارچه شده بردند کفن کردند. دیگر مالی و جانی باقی نماند، عجب آن‌که این شریر وحشی آروغ سلطنت هم می‎زند خوب است این را پادشاه خرابی‎ها و بیمارستان‌ها بکنند چه این شخص به جز خراب کردن و آدم کشتن هیچ هنری ندارد.» بر اثر فتنه سالار‌الدوله دو ایالت لرستان و خوزستان دچار افلاس شدند. در این دو ایالت رؤسا و سرکردگان ایلات، امان مردم را بریده بودند: «اگر در آذربایجان بوی آدمیتی نمی‌آید اقلاً پست و تلگرافی، داد و ستدی، معامله و خرید و فروشی هست اینجا ابداً اینها وجود ندارد. تمام غارت است و چپاول و آدمکشی.» فارس و بنادر همراه با کرمان و سیستان و بلوچستان عملاً تحت نفوذ انگلستان بودند. اصفهان و یزد تحت اقتدار سران ایل بختیاری بود و عملاً تابع فرامین دولت مرکزی به حساب نمی‌آمد و از آن سوی استرآباد و گرگان عملاً تحت کنترل روس‌ها بود. خراسان «به واسطه استعمال شیره و تریاک از همه جا امن‌تر است و باید ممنون آن افیون بود». خلاصه این‌که «ایران ما امروز خیلی تماشايی است. اما چون این نمایشات خورد خورد و اندک اندک عادت شده به نظرها غریب نمی‌آید و هیچ حس نمی‌کنیم که ما خودمان چطور خودمان را اسیر چنگال دیگران کردیم، یا چطور تیشه به ریشه خود زدیم و بنیاد این بنای محکم را ویران و سرنگون کردیم. امروز ما گذشته از آن‌که در تحت قیمومیت دو دولت قوی عالم درآمده‎ایم و هیچ مفری و گریزی نیست در داخله خودمان مبتلا به بلايی هستیم که به مراتب صدمات و لطماتش شدیدتر است!» بعد از کودتای سوم اسفند و به سلطنت رسیدن رضاخان، دولت انگلستان ماهی هزار و پانصد تومان به سالارالدوله مقرری می‎پرداخت. این مقرری تا سال 1312 به او پرداخت شد. وی چهارده سال آخر عمرش را در مصر به سر برد و در همان جا هم از دنیا رفت. سالارالدوله در ایام مشروطیت رقیب محمدعلی شاه به شمار می‎رفت. او با افراطی‌ترین جناح مشروطه‌خواهان در بدنام ساختن شاه همکاری داشت. به طور مثال روزنامة روح‌القدس مقالاتی از او چاپ می‎کرد که همه به نام مدیر آن یعنی سلطان‌العلمای خراسانی بود. حتی ظل‌السلطان هم در این مقطع تاریخی با این نشریات همکاری داشت. ظاهراً سالارالدوله برای درج این مقالات در روزنامة روح‌القدس، پنجاه تومان به سلطان‌العلمای خراسانی مدیر روزنامه پول می‎داد. او هم «به طمع این پول‌ها به کشتن رفت، نتیجه نبرد.» به هر حال فتنه سالارالدوله، ناصرالملک نایب‌السلطنه را وحشت‎زده کرد. بحران‌های کشور فوق طاقت مردی جبون چون او بود. روحیه ناصر‌الملك نایب‌السلطنه از این وضع به هم ریخته بود. از همان اواخر عمر مجلس دوم، او تلاش نمود بختیاری‌ها را قدرت بیشتری دهد تا بلکه به زور آنان بحران‌ها را از سر بگذراند. صمصام‌السلطنه نجفقلی‌خان بختیاری رئیس‌الوزرا شد و سردار محتشم بختیاری وزیر جنگ؛ به این امید که بحران‌ها را مهار سازند. ناصرالملک مي‌خواست هر طور شده سردار اسعد را به ایران بکشاند. در نامه‎ای به او نوشت اگر وارد ایران شود خودش برای استراحت از کشور خارج خواهد شد. منظور ظاهری‌اش این بود اگر صمصام را که مقامی پايین‌تر از او دارد رئیس‌الوزرا کرده، سردار اسعد را به نیابت سلطنت انتخاب می‎کند. او حس جاه‌طلبی خان بختیاری را تحریک کرد تا وی را به ایران بکشاند و مانع تحریکات او در خارج کشور علیه خود گردد. از آن سوی مقارن با اواخر عمر مجلس دوم. فارس هم كانون اغتشاش و بي‌نظمي بود. در این زمان نظام‌السلطنه مافی بر فارس فرمان می‎راند. سردار اسعد از رؤسای ایل بختیاری و سرکردة حملة بختیاری‌ها به تهران امیدوار بود نظام‌السلطنه با رقیب دیرینة او صولت‌الدوله قشقائی ضدیت نماید. نظام‌السلطنه با فرزندان قوام‌الملك شیرازی روابط حسنه برقرار ساخت. در بحبوحة آشوب‌ها و درگيري‌هاي محلي، اولاد قوام مقهور شدند و یکی از فرزندان او به قتل رسید. وقتی این وضع پیش آمد، سردار اسعد ملول از ایران خارج شد. همزمان با خروج سردار اسعد، محمدعلی‌میرزا حملات خود را به ایران آغاز کرد. در همان اوقات سالارالدوله هم در غرب كشور سر برافراشت. یکی از مهمترین درگیری‌های اردوی دولتی با سالارالدوله در اسدآباد همدان روی داد. خبر می‎رسید که «اردوی منصور» دولتی به «طرف اشرار روباه صفتان» حمله برده و در جنگی تمام‌عیار اردوی سالارالدوله را فراری داده‌اند. نیز خبر رسید که «مجاهدین یفرم‌خان و بختیاری در قوش تپه می‎باشند و گویا شوریجه و آن دهات را هم آتش زده‌اند.» یکی از شورشیان به نام عبدالباقی‌خان زنده دستگیر و بلافاصله تیرباران شد. حدود سیصد تن از مخالفین حکومت مرکزی و طرفداران سالارالدوله به قتل رسیدند. طبق یک خبر تلگرافی تعداد زیادی از اسرا را هم به قتل رسانیدند. قوای دولتی همراه با اردوی بختیاری نبرد عليه مجلل‌السلطان و سالارالدوله را ادامه دادند، در اطراف قریه شورجه وقتی می‎خواستند به قوای مجلل‌السلطان حمله برند، یپرم‌خان «با کمال بي‌احتیاطی در دامنه قلعه آن ده ایستاده بود، از پشت بام خانه‎ای به طرف او شلیک کرده گلوله دشمن به پیشانی او خورده و فوراً جان داد.» اما با کشته شدن یپرم جنگ خاتمه نیافت، بلکه تا غروب به طول انجامید. در این لشکرکشی يپرم‌ هشتصد تن نيرو داشت و پانصد تن از بختیاری‌ها هم او را همراهی می‌کردند. بعلاوه هشتاد تن قزاق نيز در این اردو بودند. قتل یپرم در نخستین روزهای ماه جمادی‌الثانی سال 1330، دوم یا سوم آن ماه روی داد. به مناسبت کشته شدن یپرم خان، یکی از سرمقاله‌های آفتاب به این موضوع اختصاص یافت. در این مقاله آمده بود: اینک به تمام مفسدین و اشرار خاطر‌نشان می‎کنیم که به واسطه فقدان این رادمرد تاریخی از قدرت و فعالیت دولت چیزی نکاهیده احساسات ملی ضعیف نشده و عزم جوانان غیور وطن سست نگردیده با همان شجاعت، شهامت، حب آزادی و خون‌های گرم مانند اجل در دنباله مقصود رهسپارند. آتش‌های مقدسی که در سینه‌های مدافعین وطن در اشتعال است، هرگز به این پیش آمدها خاموش نخواهد شد، بلکه می‎توان گفت که فتوحات پی در پی و ظفرمندی‎های متعاقب تا یک اندازه شعله التهاب آنان را سست و افسرده نموده بود و این حادثه ناگهانی و واقعة فجیعه عزم جدیدی در آنان احداث و خون عصبیت و غیرت را در عروق و اعصاب آنها به حرکت در آورده با یک یورش مردانه و حمله دلیرانه تا آخرین نقطه اشرار را تعاقب و قلع و قمع خواهند نمود. وضعیت به هم ریختة کشور باعث شد، تنها روزنامة پایتخت یعنی آفتاب، از ضرورت استقرار حکومت قدرتمند مرکزی سخن به ميان آورد. در دومین مقاله اساسی این روزنامه به تاریخ هفتم جمادی‌الثانی سال 1330، نوشته شد اقتدار دولت موکول به دو چیز است: «اول استکمال قوای نظامی، دوم توجه ملت و اقبال عمومی.» در مورد نخست گفته شد اشرار در نقاط مختلف کشور یا قلع و قمع شده‎اند و یا به زودی نابود خواهند گردید، پس قوة نظامی به طور اساسی به کار خود مشغول است. در این ایام وزیر جنگ غلامحسین‌خان سردار محتشم بود، روزنامة آفتاب نوشت در این دوره تنظیمات و تنسیقات کافی در امر قشون مبذول شده و مردم نباید از این حیث نگرانی داشته باشند. مردم هم مطلع شده‎اند که مایه آرامش آنان قوة نظامی است و لاغیر؛ به همین دلیل مردم در سرکوب شورش‌ها با دولت همکاری می‎نمایند و اخبار و اطلاعات هم گواهی است بر این موضوع. به دلیل «دولت پرستی اهالی عزیز وطن ما»، دولت می‎تواند «با کمال اقتدار» معایب و مفاسد را رفع سازد و در این زمینه موفقیت‌های بزرگی به دست آورد. مردم، «برعکس اشخاص کج بین که اقتدارات دولت را مضر به منافع شخصی خود تصور می‎نمایند، هر روزه دامن دامن دروغ و بهتان به سر این مردم بیچاره نثار کرده خلقی را دچار اضطراب و وحشت می‎سازند، خوشبختانه دیگر اهالی قدر و منزلت این کلمات بی‌اساس را دانسته به این‌گونه اشاعات اهمیت نداده حیثیت مقام دولت را منظور خواهند داشت.» ضرورت استقرار دولت مقتدر حقیقتی بود غیر‌قابل انکار؛ اما مسئله این بود که این دولت چگونه باید استقرار می‌یافت و منبع مشروعیت آن، ‌چه بود؟ اگر این دولت قرار بود مشروعيت خود را از دين بگيرد كه مشروطيت اين نهاد را، به ويژه قدرت مشروعيت‌بخشي آن را، به شدت تضعيف كرده بود؛ و اگر قرار بود مبناي آن قانون اساسي عرفي مشروطه باشد، هرج و مرج‌هاي پس از مشروطه و علل و اسباب ديگر مانع از جا افتادن چنين نهادي شده بود. به عبارت بهتر از درون مشروطه هیچ ساختار و نهادی که بتوان آن را تکیه‌گاه تشکیل دولت مقتدر قرار داد بیرون نیامده بود. مردم که نمی‌دانستند مشروطه چیست، طی مدت چند ساله بعد از استقرار صوری آن نظام سیاسی، چیزی جز هرج‌و‌مرج و کشتار و بي‌رحمی ندیده بودند؛ دیگر نه از نظم سابق خبری بود و نه نظم نوینی شکل گرفت. بیهوده نبود که در آن شرایط قواي نظامي مبرم‌ترين نیاز مردم و كشور دانسته می‌شد. به عبارت بهتر در فقدان نهادهای مؤثر و هدایت‌کننده، به نیروی نظامی متوسل می‌شدند و گمان می‌بردند به صرف استفادة این نیرو می‌توان امنیت را به کشور بازگردانید و بار دیگر امید را به قلب‌های مردم تزریق کرد. اما علت بحران كشور فقط شورش‌ها و گردنكشي‌هاي امثال سالارالدوله نبود. او اندکی بعد شکست خورد. اما بحران‌ها تداوم پیدا کرد، پس علت‌العلل بحران‌ها مقوله دیگری بود که به طور مبنايی مشروطه‌خواهان یا متعرض آن نشدند و یا اینکه دانش لازم را برای پرداختن به آن نداشتند. بحث این بود که جایگاه تاریخی ایران مقارن مشروطه چه بود و این کشور در سلسله مراتب مناسبات جهانی چه نقشی می‌توانست داشته باشد و از این بالاتر منافع ملّی کشور چیست و چگونه می‌توان آن را پاس داشت؟ اگر این منافع تعریف می‌شد، شاید جناح‌ها، احزاب و اشخاص دست از خصومت‌های شخصی با هم برمی‌داشتند و حول محوری مشخص به رقابت‌های سالم سیاسی دست می‌زدند، اما مسئله این بود که چنین چیزی در کشور وجود نداشت. در اوایل رجب سال 1330 سالارالدوله به کلی شکست خورد. از بروجرد به صورت تلگرافی وزارت داخله را مطلع کردند که او بعد از شکست به پشتکوه فرار کرده تا به والی آنجا پناهنده شود، همان فردی که بنا بود بعدها به تحریک انگلستان دولت لرستان مستقل را تشکیل دهد. اما والی پشتکوه او را نپذیرفت، در نتیجه سالارالدوله به بروجرد رفت و به نزد جعفرقلی خان برادر سردار مکرم شتافت. اینجا هم به او اعتنايی نشد. خبر می‎رسید وی در اطراف بروجرد سرگردان است، نیز خبرها نشان‌دهنده دستگیری قریب‌الوقوع او بود. البته چنین نشد و این مرد جبار به اعمال قساوت‌کارانه خود ادامه داد تا آن‌که انگلیسی‌ها برایش نقش جدیدی یافتند. پی نوشت: 1. . اصل: بي‌بصیرت. 2. . یعنی قطعه‌قطعه شده. 3. . میرزاحسین اعتلاءالدوله که به دست سالارالدوله کشته شد؛ به سال 1279 در تهران متولد شد، او خدمت خود را در وزارت خارجه آغاز نمود، به سال 1325 ریاست عدلیه کرمان را عهده‌دار شد؛ اما به زودی عزل گردید و به اصفهان آمد. در اصفهان روزنامه‎های نقش جهان و اصفهان را منتشر می‎ساخت. در محرم سال 1328 قمری کارگزار دولت در محمره شد، او شیخ خزعل را تشویق کرد تا مدرسه‎ای به نام خزعلیه تأسیس کند، در سال 1330 زمانی که پنجاه و یکساله بود، در کرمانشاه به شرحی که دیدیم کشته شد، جنازه او را به‎دار کشیدند و سپس تیرباران کردند. 4. . چهره نما (چاپ قاهره)، ش6، 15 جمادی‌الاولی 1330، «سالارالدوله.» 5. . عین‌السلطنه، ج5، صص4069-4068. 6. . Sir Reader Bullard to Halifax, Tehran, FO, No. 416/98, February 7/1947. 7. . کمره‌ای، همان، صص755-754. 8. . حیات یحیی، ج 3، ص314. 9. . آفتاب، ش40، چهارشنبه 4 جمادی الثانی 1330، 22 مه 1912، ص2، «شکست اردوی سالارالدوله.» 10. . همان، رقعه تلگرافخانه به وزارت جلیله داخله. 11. . همان، ش41، شنبه 7 جمادی‌الثانی 1330، 26 مه 1912، «بر علیه مفسدین.» 12. . اصل: منزله. 13. . همان، شنبه هفتم جمادی‌الثانی 1330، 26 مه 1912، «اقتدار دولت و مرکزیت قوی.» 14. . همان، ش55، چهارشنبه 10 رجب 1330، 28 ژوئن 1912، «سالارالدوله.» بحران مشروطيت در ايران ، دكتر حسين آباديان ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

شیخ ابراهیم زنجانی و نمایندگی مجلس سوم و غوغای جنگ جهانگیر

علی ابوالحسنی (مُنْذِر) زنجانی در دوره سوم مجلس (17 محرم 1333 ـ 6 محرم 1334 ق) مجدداً در 17 رجب 1333 از زنجان 1 وکیل شد و به عضویت شعبه چهارم از شعبات 6 گانه مجلس درآمد. 2 حدود یک سال بیشتر از عمر مجلس سوم نگذشته بود که جنگ جهانی اول پیش آمد و حوادثی که طی آن رخ داد به تعطیلی مجلس در کشورمان انجامید. * جنگ جهانی اول دوران جنگ جهانی اول بُرهه‏ای سخت حسّاس و پرماجرا در تاریخ ایران است. پیکارِ متفقین و متحدین، نه تنها اروپا، که کشور ما را نیز ـ به عنوان بخشی مهم از «فُرونت شرق» ـ در آتش خود کشید. انگلیسیها برای ستیز با امپراتوری عثمانی (که به حمایت از آلمان ویلهلم برخاسته بود) و نیز حفظ تأسیسات نفتی خویش در جنوب ایران و عراق، به قلمرو آن کشور لشکر کشیدند و قشون روسیه نیز (به رهبری ژنرال باراتوف) برای کمک به قشون بریتانیا، مناطق وسیعی از ایران (از قزوین تا قم و اصفهان و همدان و کرمانشاه) را مورد تجاوز قرارداد و کوشید خود را به نیروهای انگلیسی جنوب عراق برساند تا همپای آنان، قلب عثمانی را هدف گیرد. در این شرایطِ حاد، مبارزان ضدّ استعمار از گوشه و کنار ایران گردآمدند و با تشکیل یک دولت ملّی مهاجر به زعامت نظام‌السلطنه مافی و رهبری معنوی شهید مدرّس در غرب ایران، به یاری برادران مسلمان خود شتافتند و با ایستادگی در برابر قشون روسیه، حرکت ژنرال باراتوف به سوی جنوب عراق را کند، و زمینه شکست فاحش ارتش بریتانیا در کوت العماره (واقع در حوالی بصره) را فراهم ساختند. مع‌الأسف، پیروزی ترکان عثمانی بر ارتش انگلیس (که با کمک جدّی شیعیان ایران و عراق به دست آمد) دیر نپایید و با ضعف تدریجی جبهه آلمان (در اثر حمایت آمریکا از متفقین) و رخنه‏ای که حمله اعرابِ به اصطلاحْ ناسیونالیست و تحت هدایت لرد کیچنر و کلنل لورنس انگلیسی، در ارکان موجودیتِ عثمانی افکند، کتاب جنگ به سود متفقین ورق خورد و نهایتاً امپراتوری عثمانی چند پاره شد و هر بخش آن، چون لقمه‏ای، در کام یکی از استعمارگران فرورفت... در آن هنگامه سرنوشت ساز، به نوشته سید ابوالحسن علوی: ابراهیم زنجانی همراه امیرمؤید سوادکوهی که در صفحات مازندران ذی نفوذ بود «برای ضدّیت با قشون روس» به مازندران رفت. 3 زنجانی، از حدود اواسط محرم 1334 ق در مازندران بوده 4 و قبل از ربیع الثانی 1336 به تهران بازگشته است. 5 امیرمؤید از نمایندگان شاخص مجلس سوم بود که با شروع جنگ جهانی اول و توسعه دامنه تجاوز روس و انگلیس به خاک ایران، به زادگاه خویش (سوادکوه) رفت. او در پی مهاجرت جمعی از وکلای مجلس سوم (همچون مدرس و سلیمان میرزا) به قم، به مازندران رفت 6 و آنجا در اولین گام، برخی از نقاط حساس مرزی در مازندران (همچون شیرگاه، قشلاق ایل سوادکوه) را که روسها از سالها پیش بر آن چنگ انداخته بودند، با نیروهای خود اشغال کرد و با این کار خشم آنان را برانگیخت. روسها، همچنین، از عزم امیر مبنی بر حمله به ارتش تزاری در بابل نگران بودند و به دولت ایران فشار می‏آوردند که وی را به پایتخت احضار کند و همین امر سبب شد که نخست‌وزیر وقت، فرمانفرما، امیر را به تهران فراخواند، که البته وی از اجابت این فرمان تن زده و طی نامه‏ای به فرمانفرما، از بیداد و تجاوز روسها در خاک مازندران به شدت انتقاد کرد. 7 * یک سؤال: در کارنامه زنجانی موارد متعددی از ضدیت آشکار و حتی تند وی بر ضدّ روسیه و مطامع آن در ایران مشاهده می‏شود، اما از نمونه‏های مشابه این امر در ضدّیت با انگلیس خالی است. در جنگ جهانی اول نیز می‏بینیم که وی، عوض همراهی با بسیاری از رجال مشروطه و هم‏مسلکان دمکرات خود در هجرت به غرب ایران (که بیشتر، میدان ستیز با انگلیس بود)، مأموریت سفر به مازندران را برمی‏گزیند که منطقه نفوذ روسها محسوب می‏گردید و در آنجا تنها می‏شد با تجاوز دولت تزاری مبارزه کرد و حتی طبق اسناد موجود 8 فردی چون ارباب کیخسرو (دبیر پیوسته لژ بیداری ایران، که گفته می‏شود هفته‏ای یک بار راپرت دقیق اوضاع ایران را برای نایب‌السلطنه انگلیسی هند ارسال می‏داشت 9) نیز با او در این مأموریت همکاری داشت. امیر مؤيّد و فرزندان و بستگانش (سیف‌الله‏ خان باوند و...)، در تاریخ معاصر ایران، چهره‏ای خوشنام دارند و این خوشنامی به دلیل استقلال و وطن خواهی امیر و منسوبین نزدیک او است که در جای جای زندگی سیاسی او بروز دارد و شاخصترین جلوه‏های آن از قرار زیر است: معارضه با روسهای تزاری در جنگ جهانی اول و پیش از آن 10، کشمکش با وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 ایران و انگلیس (که به تبعید وی به کرمانشاه و توقیف اموال و املاکش منجر شد) 11، و بالاخره نپذیرفتنِ پیشنهاد انگلیسیها مبنی بر رهبری کودتای حوت 1299 و آسیبهای سختی که پس از آن تاریخ از همولایتی خویش و قهرمان نظامی کودتا (رضا خان سوادکوهی) دید و چشید و سخت‏ترین آنها قتل دو پسر برومندش به دست دیکتاتور پهلوی بود، که هاله‏ای از مظلومیت، گرد چهره امیر آفرید. وطن‌خواهی امیر در محلّ سکونتش (مازندران) نیز ـ که حوزه انحصاری نفوذ روسیه محسوب می‏شد ـ طبعاً بیشتر اقتضای ستیز با روسها را داشت تا انگلیسیها را. اما، در مورد زنجانی (با آن پیشینه ماسونی و روابط با عناصر مظنون به وابستگی به انگلیس) باید گفت که مسئله، جای تأمل دارد و اساساً در بابِ ورودِ آنگلوفیل‏های نشانداری چون حسینقلی خان نوّاب به عرصه جنگ با متفقین (در پوششِ سفیر ایران و... در برلن) و کلاًّ در باره حضورِ عناصر مشکوکی چون: * میرزا کریم خان رشتی: مرد هزار چهره عصر مشروطه و پهلوی، ندیم رضاخان و محمدرضا پهلوی، و از جمله رابطهای آن دو با سفارت انگلیس، * میرزا علی‏اکبر ساعت‏ساز: معرکه‏گردان سفارت انگلیس و پادوی وثوق الدوله، 12 * عبدالحمید خان یمین نظام سردار مقتدر: مشهور به خیانت و اخذ رشوه از انگلیسیها در جریان کمیسیون تحدید حدود سیستان و رود هیرمند (سال 1321ق) ، 13 * عدل‌الملک دادگر: از عوامل مهمّ کودتای انگلیسی 1299، که اعتبارنامه‏اش در مجلس چهارم به همت مدرس رد شد، * نظام‌السلطان: نواده «عیاش» میرزا آقا خان نوری (عامل سرنگونی و قتل مرحوم امیر کبیر) ، 14 * محمود خان پولادین: از دستیاران یپرم در ماجرای اعدام شیخ فضل‏الله‏ نوری، از کارگزاران اولیه رضاخان، و بالاخره از همکاران مسیو هایم (عضو اینتلیجنت سرویس بریتانیا و رئیس صهیونیستهای وقت ایران) برای کودتا علیه رضاخان که رضاخان او و هایم را اعدام کرد، 15 * حیدر عمو اوغلی (تروریست مشهور صدرمشروطه و رهبر بعدی حزب کمونیست ایران در زمان سردار سپه)، و گروهِ ترورِ وابسته به او (نظیر کریم دواتگر، حسین خان لَلِه، احسان‏الله‏ خان دوستدار و...)، که اقدام نافرجامشان به ترورِ رهبر دولت مهاجر ملّی (نظام السلطنه مافی) 16 جز گامی در راستای منافع متفقین نبود، در صف مهاجران و پیکارگرانِ راهِ‏استقلال و آزادی ایران در غوغای جنگ جهانی، سؤالات و ابهامات زیادی وجود دارد که باید در جای خود به بررسی آنها نشست 17 و ضمن آن، نقش ابراهیم زنجانی را نیز دقیقاً معلوم ساخت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. ر.ک، فهرست اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری...، ص 31؛ فهرست اسامی و مشخصات نمایندگان 24 دوره مجلس شورای ملی، دفتر انتخابات وزارت کشور، نشریه شماره 5، زمستان 68، ص 75 و 451؛ مختصر تاریخ مجلس ملی ایران، همان، ص 69 . برای اعتبارنامه زنجانی نیز ر.ک، اسناد روحانیت و مجلس، به کوشش منصورهتدین‏پور، 1/247ـ 248 . 2. ر.ک، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران، گردآوری و پژوهش: علی میر انصاری، 2/54 . 3. رجال عصر مشروطیت، ص 30 و نیز 15. 4. ر.ک، نامه‏های کیخسرو شاهرخ به امیر مؤید و ابراهیم زنجانی، مندرج در: اسناد امیر مؤید سوادکوهی، گردآوری محمد ترکمان، صص 118ـ121. 5. حسن مستوفی دومین کابینه خود در دوران جنگ جهانی اول را روز 3 ربیع الثانی 1336 ق برابر 26 دی ماه 1296 ش تشکیل داد (دولتهای ایران در عصر مشروطیت...، ح.م. زاوش، ص 132) و در پی این امر امیر مؤید، توسط ابراهیم زنجانی، تلگراف تبریک و تهنیتی به مستوفی زده و دوستی و یکرنگی خویش را نسبت به وی اعلام کرد. مستوفی نیز در 20 ربیع الثانی 1336 (بهمن 1296) صمیمانه به تلگراف امیر پاسخ گفت (اسناد امیر مؤید سوادکوهی، گردآوری و مقدمه محمد ترکمان، ص 139 و 186). 6. ر.ک، اسناد امیر مؤید سوادکوهی، ص 127. 7. همان: صص 127ـ131. نامه امیر به فرمانفرما در صفحات 130ـ131 مدرک یادشده آمده است. 8. ر.ک، مکتوب خصوصی کیخسرو شاهرخ به شیخ ابراهیم زنجانی، مورخ 26 محرم 1334، مندرج در: «دفتر مکاتبات دولتی» (میان امیر مؤید فیروزکوهی و بستگان و کارگزاران او با دربار و دولت ایران و سفارتخانه‏های روس و انگلیس...)، موجود در: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش 96 و 97ـ1ـ196 ب و نیز در کتاب اسناد امیر مؤید، گردآوری ترکمان. 9. یادبودهای سفارت استانبول، خان ملک ساسانی، صص 216ـ217. 10. برای ضدیت شدید روسها با امیر مؤید در جریان اولتیماتوم 1911 و جنگ جهانی اول و حتی تصمیم روسها به دستگیری او ر.ک، اسناد امیر مؤید سوادکوهی، صص 65 -66 و 76ـ77 و 114ـ116 و 128 به بعد. 11. آقای ترکمان در کتاب «اسناد امیر مؤید سوادکوهی» ص 266 و صفحات قبل و بعد اسناد و مدارک فراوانی را گردآورده‏اند که نشان می‏دهد میان وثوق‌الدوله در دوران کابینه قرارداد با امیر و فرزندان و بستگان و کارگزاران وی نقار و ضدیت شدیدی وجود داشته است که به مرور بالا گرفته و به مغضوبیت امیر و تبعید وی به کرمانشاه و توقیف اموال و املاک وی توسط حاکم مازندران (ظهیرالملک) انجامیده است. سیف‌الله‏ خان باوند، فرزند امیر، خود در مکتوبی که به کلنل حبیب‏الله‏ خان شیبانی (فرمانده کل قشون مازندران در آن روزگاران) می‏نویسد، قصد و نیت خویش از مقابله با دولت وثوق‌الدوله را، علاوه بر احقاق حق خود، الغای قرارداد 1919 و برکناری وثوق‌الدوله از حکومت می‏داند. ر.ک، اسناد امیر مؤید سوادکوهی، گردآوری محمد ترکمان، ص 352 و نیز ر.ک، ص 357. نامه احمد شریعت‌زاده (از فعالان سیاسی وقت) به امیر مؤید، مورخ 15 صفر 1337 ق، نشان می‏دهد که شهید مدرس، در جرگه حامیان امیر مؤید در زمان نخست وزیری وثوق‌الدوله قرار داشته و برای خنثی کردن سعایتها و شکایتهای مغرضانه بر ضدّ امیر در مرکز تلاش می‏کرده است (ر.ک، اسناد امیر مؤید سوادکوهی، صص 225ـ226). همچنین باید به اقدامات دوست مدرس، آیت‌الله‏ حاجی آقا شیرازی (عالم و وکیل مبرّز وقت) در حمایت از امیر اشاره کرد که در وانفسای سخت‏گیری وثوق‌الدوله بر امیر، از حدود جمادی الثانی 1338 ق برای استخلاص امیر و فرزندان وی و حل مشکلات آنان نزد اولیای امور به وساطت پرداخت (ر.ک، همان: ص 276 به بعد و 287 و 293ـ294 و 296ـ297 و 302ـ303، و 306 و 315 و 328ـ330 و 347ـ 348 و 350) و اقدامات وی بی‏نتیجه هم نبود (همان: ص 343). 12. ر.ک، گزارشهای پلیس مخفی، به کوشش ایرج افشار، راپرت تیر ماه 1335، صص 105ـ106؛ روزنامه خاطرات سید محمد کمره‏ای، 2/1510؛ تاریخ روابط خارجی ایران 1، دوره اول، مشروطه، علی‏اکبر ولایتی، ص 64. علی‏اکبر ساعت ساز همان است که نسیم شمال در باره او می‏گوید: سوریانِ کوچه‏گردِ کاسه‏لیس / گشته ساعت ساز بر آنها رئیس! 13. برای خیانت او در کمیسیون مزبور و نیز جنگ جهانی اول ر.ک، رجال عصر مشروطیت، ابوالحسن علوی، صص 59 ـ60؛ شرح حال رجال ایران...، بامداد، 2/260ـ261؛ یادداشتهای ملک‌المورخین، مقدمه و تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص 328؛ روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، 4/3064؛ خاطرات احتشام‌السلطنه، صص 556 ـ557 ؛ مقالات دهخدا، به کوشش دبیرسیاقی، ص 110. راقم سطور نیز در این باره، در کتاب آینه‏دار طلعت یار؛ زندگینامه و اشعار ادیب پیشاوری، ص 72 و 137ـ 138 بحث کرده است. 14. نظام‌السلطان امیرنوری یا خواجه نوری نظام‌الدوله بعدی، با آن تبار درخشان! کسی است که داستان عيّاشی و ولنگاری وی در جوانی، شهره تاریخ است. سعید نفیسی (منسوب نزدیک وی) می‏نویسد: نظام‌السلطان «از معروفترین جوانانِ خراج و عیاش و خوشگذران آن دوره» بود که «بیشتر شبها در... «باغ جمال‌آباد» متعلق به وزیر همایون «مجلس عیش و عشرت داشت» و پدر نفیسی برای اینکه وی «سرمشق بدی» نگیرد «اجازه نمی‏داد به این مجالس نزدیک» شود، ولی سعید نفیسی یک شب پنهانی شاهد یکی از این مجالس عیش می‏شود: «آن شب نظام‌السلطان دسته خانم اُرگی [صاحب «معروفترین دسته مطرب زنانه» تهران] را در باغ جمال‌آباد برای یاران و هم‏ساغران خود دعوت کرده بود و تا نزدیک صبح می‏کوبیدند و می‏رقصیدند و مشروب و خوراک گرم و سرد... سبیل بود»! خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی به روایت سعید نفیسی، به کوشش علی‏رضا اعتصام، صص 543 ـ544 . نیز ر.ک، رجال عصر مشروطیت، ابوالحسن علوی، ص 120. دلدادگی وی به افتخارالسلطنه، دختر فتّانه و عيّاش ناصرالدین شاه، حتی سبب شد که همسر خود با پنج فرزند را رها سازد (شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، باقر عاقلی، 1/636 ). چنانکه قبلاً دیدیم، در محکمه کذایی شیخ فضل‏الله‏ نوری نیز، نظام‌السلطان جزو مستنطقان بود (نهیب جنبش ادبی، صص 236ـ237؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک‏زاده، 6 / 1268ـ1271؛ خاطرات من...، اعظام‌الوزاره، 1/ 298ـ321؛ محاکمه شیخ فضل‌الله‏ نوری، دکتر عطاءالله‏ خواجوی، مندرج در: خاطرات وحید، ش 17، از 15 اسفند 1351 تا 15 فروردین 1352 ش، ص 62 ). 15. توضیح مطلب، نیازمند فرصت مستقلی است. 16. خاطرات من یا تاریخ صد ساله ایران، اعظام‌الوزاره، 1/441ـ442؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 2/72ـ74. 17. یکی از مطلعان به عملکرد پیچیده کانونهای استکباری جهان می‏نویسد: «با شروع جنگ جهانی اول، استعمار انگلیس به تجدید سازمان سرویس اطلاعاتی خود دست زد و «اداره ششم اطلاعات نظامی» (MI-6) شبکه‏های جاسوسی گسترده ماوراء بحار بریتانیا را تحت پوشش گرفت. ایران به دلیل اهمیت استراتژیک آن و نیز به دلیل نفوذ وسیعی که آلمان به سرعت در آن کسب می‏کرد، و عامل اصلی آن نفرت مردم از روسیه و انگلیس بود، طبعاً یکی از مهمترین عرصه‏های فعالیت اینتلیجنس سرویس انگلستان در مرحله جدید فعالیت آن به شمار می‏رفت. یکی از مهمترین ابعاد این فعالیت، نفوذ پنهان شبکه جاسوسی انگلیس در حرکتهای ملیون ایرانی و نهادهای دولتی و نظامی آلمان (و سایر سفارتخانه‏های خارجی) در ایران بود. به همین دلیل است که در دوران جنگ اول جهانی از سویی شاهد حضور افرادی چون حسینقلی خان نواب و سید حسن تقی‏زاده در برلین و «ملی» و آلمانوفیل شدن این چهرهای سرشناس بریتانیا هستیم...» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 2/72). منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

شیخ بهلول روحانی مبارز و سالخورده خراسانی

با شروع قیام حاج‏آقا نورالله خود را به قم رساندم وقتی که پهلوی اعلان منع امر به معروف و نهی از منکر نمود و خواست وضع را در ایران تغییر بدهد، حاج‏آقا نورالله مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی مشورت کنند تا اخطار برای پادشاه بدهند که دست از بی‏دینی بردارد و اگر قبول نکند با او جهاد کنند. وقتی حاج‏آقا نورالله اصفهانی به قم آمد، علما و طلبه‏ها از هر طرف به قم هجوم آوردند و قم یک مرکز بزرگی شد. رضا شاه پهلوی، تیمورتاش وزیر دربار خودش را برای ساکت کردن و قانع کردن علما به قم فرستاد. تیمورتاش از بدترین مأمورین پهلوی بوده است. او همان کسی است که می‌گفت به هفتاد دلیل ثابت می‌کنم که خدا نیست. و روزی به منزلش رفت و دید که زنش قرآن می‏خواند به او گفت: تو هنوز این کتاب کهنه عربی را می‌خوانی؟ قرآن را پاره کرد و الکل را ریخت و آن را آتش زد. این را هم بگویم که تیمورتاش به دست خود پهلوی کشته شد. و علتش هم این بود که تیمورتاش می‌خواست در ایران جمهوری بپا کند و خودش رئیس جمهور شود و پهلوی را بیرون کند. ولی پهلوی فهمید و او را دستگیر و زندانی نمود. در زندان برای پهلوی پیغام فرستاد که تو را به خدا مرا ببخش. پهلوی جواب داد: تو که به هفتاد دلیل ثابت می‌کردی خدا نیست، به کدام خدا تو را ببخشم؟ و بالاخره او را کشت. برگردیم به اصل مطلب. پهلوی تیمورتاش را برای اسکات علما به قم فرستاد. روزی که تیمورتاش به منزل آقا نورالله اصفهانی وارد شد، مجلس آقا نورالله پر از علما بود. و حاج ‏آقا نورالله اصفهانی در صدر مجلس تکیه داده بود و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری با بادبزن او را باد می‌زد. از اینجا موقعیت حاج‏ آقا نورالله اصفهانی خوب معلوم می‌شود که مثل حاج شیخ عبدالکریم مرجع تقلید بالای سر او را باد می‌زد، البته مهمان بودنشان هم مدخلیت داشت. تیمورتاش دیگر کسی را راه نداد که به مجلس داخل شود. از در مجلس ایستاد و رو به حاضرین کرد و گفت: آقایان من را اعلیحضرت پهلوی فرستاده برای اینکه می‌گوید: آقایان از من چه شکایتی دارند من که کاری برخلاف شرع به میل خود نمی‌کنم؛ من هرچه مجلس شورای ملی تصویب می‌کند، اجرا می‌کنم. چون که من قسم خورده‏ام که حامی و مجری قوانین مجلس شورای ملی باشم. حاج‏آقا نورالله همانطوری که تکیه داده بودند پای خود را بلند کردند و به او اشاره کردند و گفتند: برو به آن کافر بگو مجلس شورای ملی را به رخ ما نکشد، مجلس شورای ملی را برادر من درست کرده و من هر وقت بخواهم خرابش می‌کنم. تیمورتاش برگشت. در این موقع زمینه برای جهاد مهیا بود؛ زیرا حاج ‏آقا نورالله اصفهانی بیست هزار نفر بختیاری شهرکردی را آماده کرده بود که اگر مذاکراتشان با دولت به جایی نرسد، آنها به اصفهان حمله کنند و اول اصفهان را تصرف کنند و بعد به تهران بیایند. مثل اینکه در انقلاب مشروطیت هم همانطور شده بود. اول بختیاریها اصفهان را گرفته بودند و بعد حمله کردند به تهران و آنجا را گرفتند. همان نقشه می‌خواست تکرار بشود؛ اما خدا نخواست. البته خدا می‌خواست ملت را امتحان کند. اگر آن روز پهلوی از بین می‏رفت، ایمان مردم امتحان نمی‏شد چون در ایران چند قسم مردم بودند: یک قسم مردمی بودند که پنج سال در خانه خود مانده بودند برای آنکه ریش نتراشند و کلاه پهلوی سر نکنند. اشخاصی هم بودند که پهلوی می‌گفت ریش بتراشید و کلاه بگذارید. آنها سبیل هم تراشیدند و کروات هم آویزان کردند، یک قدم هم از پهلوی جلوتر رفتند. باید مردم امتحان شوند و همینطور زنهایی بودند که برای اینکه بی‏حجاب نشوند، پنج سال خانه‌نشین بودند؛ و زنهایی هم بودند که رفتند توی سفارتخانه‌های خارجه رقصیدند. باید اینها از هم جدا شوند. به هر صورت حکمت الهی تعلق نگرفته بود که پهلوی از بین برود. برای حاج‏آقا نورالله اصفهانی مرض مختصری پیدا شده و پهلوی از فرصت استفاده کرد و به طریق یک دکتر، حاج‏ آقا را مسموم و شهید کردند. 1 مصاحبه با آیت‏الله حاج شیخ محمدتقی نجفی بسم الله الرحمن الرحیم من به اتفاق مرحوم والدم آیت‏الله حاج میرزا عبدالحسین نجفی برادرزاده مرحوم آیت‏الله حاج‏آقا نورالله نجفی، بارها به منزل عموی بزرگ خاندانمان می‏رفتیم. مرحوم حاج‏آقا نورالله به‏خاطر علاقه و عشق شدیدی که به مرحوم آیت‏الله قانجفی داشتند، به خاندان و اولاد و نوه‏های ایشان احترام زیادی می‏گذاشتند و با آنکه مرحوم پدرم در سنین جوانی بودند بخاطر شخصیت خودشان و همچنین جانشینی آقانجفی در امامت مسجد شاه و موقوفات آن مرحوم، مورد احترام شدید حاج‏آقا نورالله واقع می‏شدند و ایشان با آن موقعیت و سن، تمام قد جلوی پدرم می‏ایستادند و به دقت به حرفها و یا مطالب ایشان گوش می‏دادند. در زمان قیام ایشان هم، پدرم با علاقه و حرارت زیاد در کنار عموی بزرگوارشان قرار داشته و در مهاجرت به قم از اول تا آخر حضور خود را اعلام داشتند و از مطالب و خاطراتی که از آن زمان دارم، این است که موقع عزاداری و تشییع حاج‏آقا نورالله را بخوبی به یاد می‏آورم با وجود آنکه جنازه مرحوم حاج‏آقا نورالله را بعد از شهادت به اصفهان نیاوردند و به نجف اشرف منتقل نمودند ولی اصفهانیها یک تابوت خالی در یک اماری گذاشته بودند و آن را تشییع می‏کردند به یاد دارم یک دسته سنگ‏زن در مراسم ایشان بودند که هر کدام دو تا سنگ به دو تا چوب داشتند و اینان این دو سنگ را به هم می‏زدند، بعد طرف راست به هم می‏زدند و بعد طرف چپ و بالای سر اینکار را تکرار می‏کردند و این اعمال خیلی به چشم می‏خورد. در کنار اینان و دستجات عزادار و قمه‏زن و زنجیرزن از اصفهان و دهات اطراف در مسجد شاه جمع شده بودند و زن و مرد در اطراف این تابوت خالی نوحه‏خوانی و زاری می‏نمودند. اینان هر چند ذرع یک‏بار تابوت خالی را زمین می‏گذاشتند و با حال زاری می‏گفتند: آقا رفتی و در غریبی کشته شدی و بعد دوباره گریه می‏کردند. بخوبی به یاد دارم که مردم این شعر را در رثای آیت‏الله می‏خواندند: ای آقای ما، سرور ما جای تو خالی است ای نایب پیغمبر ما جای تو خالی است آیت‏الله زمان رفت ز دست ای خدا بیرق اسلام شکست، ای خدا بیرق اسلام شکست. (2 و 3) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. مصاحبه با شیخ بهلول در تاریخ زمستان 1364 در تهران. 2. مصاحبه با آیت‏الله حاج شیخ محمدتقى نجفى بن آیت‏الله حاج میرزا عبدالحسین نجفى به تاریخ 1366 شمسى. 3. علما و مراجعى كه خاطراتشان در این فراز آورده شده، تا تاریخ چاپ این كتاب، تماماً دار فانى را رحلت كرده‌اند. رحمهْ‌الله علیهم اجمعین. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

شاه ایران از شرکت‌های غربی به دلیل چاپیدن ایران ناراحت بود!

نماهایی از ایران ۱۹۷۶ به روایت اسناد ویکی لیکس ویکی‌لیکس مجموعه جدیدی از اسناد دولت آمریکا را منتشر کرده ‌که بخشی از آن به دیپلماسی آمریکا در فاصله سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶ مربوط است. از این میان، مرور اسناد سری درباره ایران در نوع خود جالب است؛ از برنامه‌های هسته‌ای ایران و عراق گرفته تا نامه‌های سری بین شاه و رئیس جمهور وقت آمریکا فورد بر سر مسائلی چون نفت و سلاح و روابط پنهانی شاه و اسرائیل و نگاه او به شوروی. بخشی از مجموعه وسیع اسنادی که امروز توسط ویکی لیکس منتشر شده، به دوران وزارت کیسینجر در وزارت خارجه آمریکا مربوط است. از این بین، بخشی از اسناد مرتبط با ایران که مربوط به سال ۱۹۷۶ هستند و به نظر مهم‌تر می‌آیند، ‌‌خلاصه شده قابل ارائه هستند. چندین سند سری رد و بدل شده در‌ همکاری هسته‌ای بین ایران و آمریکا وجود دارد. هر چند برخی از این اسناد، متأسفانه بازیافت نشده، ولی در ژانویه ۱۹۷۶، وزارت خارجه آمریکا در ارتباط با سفارت این کشور در تهران به دنبال راهی است تا شاه با موضع آمریکا در مورد بازفرآوری اورانیوم در ایران همراه شود. ظاهرا در شرایطی که شاه اصرار به کسب این توانایی دارد، آمریکایی‌ها در اندیشه این هستند که در هر صورت ‌فردی به تهران بیاید تا شاه را متقاعد سازد که از خواسته خود دست بکشد. اما باید گفت، بازفرآوری فرایندی است که طی آن پلوتونیوم از سوخت مصرف شده در نیروگاه‌های هسته‌ای جداسازی می‌شود. استفاده از پلوتونیوم راهی برای ساخت بمب اتمی است که برای نمونه، کره شمالی از آن برای ساخت سلاح هسته‌ای استفاده کرده است. راه دیگر ساخت سلاح هسته‌ای، غنی‌سازی اورانیوم تا سطوح بالاست. در همین اسناد، مورد دیگری بیان شده ‌که بر پایه آن در شانزدهم نوامبر ۱۹۷۶، سفارت آمریکا در تهران خبر از درخواست لوبرانی، سفیر وقت غیر رسمی اسرائیل در تهران درباره اطلاعات در مورد توافق نامه هسته‌ای احتمالی بین فرانسه و عراق داده است. هر چند سفارت آمریکا در تهران در این باره اطلاعات چندانی ندارد، لوبرانی از امضای احتمالی قرارداد در سفر حسن البکر به فرانسه برای معالجه سخن گفته که بعدا این احتمال را رد کرده است. همچنین تأسیساتی که آن روز نام آن هنوز برای سفارت آمریکا ناآشنا بود بعد‌ها مورد حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت و از بین رفت. در سیزدهم اکتبر، لوبرانی از فروش مهمات اسرائیلی به ایران خبر داده است. از نگاه سفارت آمریکا، لوبرانی همه تلاش خود را برای تشدید روابط شاه و اسرائیل می‌کند. در همین راستا وی می‌خواسته به شاه بباوراند که اسرائیل سلاح‌های سنگینی می‌سازد که کیفیت آن از محصولات کروپ هم بهتر است. لوبرانی افزون بر این، از شروع همکاری‌ها در بخش بهداشت خبر داده و گفته است در دوره سه ساله فعالیت خود، روابط را به سرعت گسترش داده و صادرات به ایران از ۳۳ میلیون دلار در سال، به ۱۲۰ میلیون دلار رسیده و پیش بینی وی برای سال جاری ۱۸۰ میلیون دلار است. در همین سال، اسرائیل از ایران پنج میلیون تن معادل ۳۶ میلیون بشکه نفت خریداری خواهد کرد. علاوه بر این، در سوم اکتبر سفارت آمریکا به گفت‌وگویی با ارتشبد حسن طوفانیان اشاره می‌کند که در مورد سفر وی به اسرائیل و سفر محرمانه شیمون پرس به تهران است. ظاهرا طوفانیان انتظار نداشته است که سفارت آمریکا از سفر محرمانه پرس به تهران خبر داشته باشد. در سندی دیگر آمده است، در ژانویه همین سال نیز آلون وزیر خارجه اسرائیل به تهران آمده ‌و هیأت‌های بین دو طرف رد و بدل شده است دیگر مسأله مهم آن روز کشورهای منطقه، بهای نفت بوده است. کشورهای عضو اوپک در تلاش‌هایی هماهنگ، بهای نفت را چندین برابر افزایش داده‌اند و منابع مالی زیادی را به دست آورده بودند. در هفتم ژوئن سفارت آمریکا به واشنگتن خبر می‌دهد که شاه از تلاش شرکت‌های غربی برای چاپیدن ایران از طریق بالا اعلام کردن هزینه قرارداد‌ها ناراحت است. این در حالی است که در اواخر اکتبر در پیام‌هایی که بین روسای دو کشور رد و بدل شده است، رئیس جمهور آمریکا به طرف ایرانی یادآوری می‌کند که درآمد نفتی اعضای اوپک در فاصله کمتر از سه سال، پنج برابر شده است. فورد در نامه خود ضمن تشکر از عدم درخواست شاه برای افزایش قیمت نفت در اجلاس بالی به وی یادآوری می‌کند ‌ایران که شش میلیون بشکه در روز نفت تولید می‌کند، باید تولید خود را ادامه دهد تا پول کافی برای برنامه‌های توسعه و دفاعی خود داشته باشد. منظور از برنامه‌های دفاعی، حجم بالای سرمایه‌گذاری ایران برای خرید تسلیحات است. در ششم جولای از عدم توانایی ایران در هماهنگ شدن با تسلیحات جدید خریداری شده، ابراز نگرانی شده است، حال آن که علاوه بر هواپیماهای پیشرفته‌ای که به ایران تحویل شده است، ایران ابراز علاقه کرده است که F-۱۶، F-۱۸ و آواکس نیز خریداری کند. این در حالی است که در همین اسناد موارد متعددی نیز ار همکاری نظامی شاه با دیگر متحدین منطقه‌ای آمریکا و از جمله اردن و مصر نیز وجود دارد. در پاسخ به پیام اول فوریه وزیر خارجه آمریکا، شاه قصد آگاهی از مواضع رابین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی در سفر به واشنگتن و محتوای مذاکرات مربوط به ایران را دارد و به آمریکایی‌ها اصرار می‌کند که بن‌بست در خاورمیانه نمی‌تواند ادامه یابد. وی در جایی دیگر یادآوری می‌کند که به حافظ اسد رئیس جمهور سوریه در سفر اخیرش به ایران گفته است که در لبنان باید فضای سیاسی متوازن‌تری برقرار شود. اشاره وی احتمالا به تغییر بافت جمعیتی لبنان نسبت به سال ۱۹۴۳ است. آن روز‌ها، ایران در همسایگی یکی از ابرقدرت‌های آن روز قرار داشت. در بیستم می‌۱۹۷۶، سفارت اظهارنظر می‌کند که ستون سیاست خارجی دولت ایران، بدبینی شدید نسبت به نیات دولت شوروی نسبت به منطقه است. در سندی دیگر، شاه از عصبانیت شدید شوروی از خریدهای تسلیحاتی ایران از آمریکا خبر داده است و اینکه سرخ‌ها به کشتی‌های جنگی حساسیت بیشتری دارند، ظاهرا به این دلیل که آن را رقیبی برای خود در اقیانوس هند می‌دانسته‌اند. منبع: سایت تابناک

بازداشت و حصر رهبر نهضت اسلامی ایران

از 15 خرداد 1342 تا 15 فروردین 1343، امام خمینی به مدت 10 ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند. امام این مدت را در 5 نقطه گذراندند که عبارتند از: زندان باشگاه افسران، زندان قصر، زندان عشرت‌آباد، منزلی متعلق به ساواک در داوودیه تهران و منزل دیگری در قیطریه. امام خمینی در زندان باشگاه افسران تنها چند ساعت ماندند. سپس به پادگان قصر (بی‌سیم) انتقال یافتند. ایشان در این مکان، به مدت 19 روز در بازداشت بودند. طی این مدت حکومت شاه با دردسرهای فراوانی مواجه بود. این دردسرها اشکال گوناگونی داشت. در این مدت واکنش‌های گسترده‌ای از سوی شخصیت‌ها و مجامع روحانی نسبت به بازداشت امام و سایر زندانیان سیاسی 15 خرداد 1342 ظاهر شد. عموم علما و روحانیون شیعه ایران و عراق با صدور اعلامیه‌ها و تلگرام‌هایی، دستگیری امام و دیگر علما و روحانیون و نیز کشتار مردم عزادار دوازدهم محرم (15 خرداد) را محکوم کردند و کمتر از یک هفته پس از آن واقعه، دهها نفر از برجسته‌ترین مراجع و علمای سراسر کشور به عنوان اعتراض به دستگیری امام به تهران مهاجرت کرده و به بحث و تبادل نظر پرداختند. مهاجرت دسته‌جمعی علما از یک سو اسطوره وحشت و اختناق را در کشور شکست و از سوی دیگر حمایت قاطع آنان از امام، وضعیت را به موقعیتی رساند که تجاوز به حریم ایشان ممکن نشد. در طول مدت بازداشت امام خمینی، رژیم شاه نتوانست کمترین توفیقی در بازجویی از امام به دست آورد. زیرا ایشان به هیچ یک از سوالات بازجویان خود پاسخ نمی‌دادند. نگه داشتن امام در بازداشتگاه با توجه به نزدیک شدن تدریجی چهلمین روز شهادت قربانیان حادثه 15 خرداد و مراسمی که قرار بود در سراسر کشور برگزار شود، شدیداً رژیم پهلوی را نگران کرده بود. آزاد کردن امام نیز معنایی جز عقب‌نشینی و اعتراف به شکست رژیم در رویارویی با ایشان نداشت. در چنین شرایطی امام خمینی روز چهارم تیر به پادگان عشرت‌‌آباد منتقل شدند و در این مکان به مدت 40 روز ماندند. امام در این مدت علاوه بر عبادات روزانه و قرائت قرآن و دعا به مطالعه کتابهایی پیرامون انقلاب مشروطیت، استقلال هند، استقلال اندونزی و ... نیز ‌پرداختند. در همین مدت تنی چند از علما و روحانیون، از جمله برادر بزرگ امام توانستند که با ایشان ملاقات نمایند. در این دیدار بود که امام غیر مستقیم در جریان مهاجرت علمای شهرستانها به تهران قرار گرفتند و پس از اطلاع از تعطیلی بازار و دروس حوزه، ‌دستور بازگشایی بازار و شروع دروس را دادند. امام خمینی روز 11 مرداد به منزلی در منطقه داوودیه تهران که تحت نظر ساواک و مأموران شهربانی بود، منتقل شدند. در نخستین ساعات ورود امام به داوودیه چند نفر از برجسته‌ترین علمای مهاجر و نیز علمای تهران به دیدار ایشان شتافتند. مردم به محض اطلاع برای دیدار امام روانه محل اقامت ایشان شدند، به طوری که خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف، مملو از جمعیت مشتاق گردید و عبور و مرور خودروها به سختی صورت می‌گرفت. از نخستین ساعات صبح روز شنبه 12 مرداد، مغازه‌داران تهران و شهرستانها به مناسبت آزادی نسبی امام، بر سر در مغازه‌های خود پرچم نصب کرده و چراغانی نمودند و میان مردم شیرینی و شکلات توزیع کردند. هجوم سیل آسای مردم به سوی اقامتگاه امام موجب شد، ملاقات با ایشان در پایان روز دوم اقامت از سوی مأموران ساواک و شهربانی ممنوع شود. امام خمینی سه روز پس از اقامت در داوودیه به منزل دیگری در قیطریه منتقل شدند. در این منزل نیز ایشان 8 ماه اقامت داشتند. رژیم شاه سرانجام امام را پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از فرا رسیدن ماه محرم آزاد کرد. مأموران امنیتی ساواک به سرپرستی سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، شبانه امام را از قیطریه خارج کرده و به قم آوردند. مأموران امام را در ساعت 22 روز 15 فروردین ماه 1343 در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانه منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند. دیدارها تا ساعت 12 شب ادامه داشت و در روزها و شب‌های بعد سیل مشتاقان امام به دیدار ایشان رفتند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

هجرت ها و تبعیدهای امام خمینی(س)

محمد رجائی نژاد اگر هجرت را حرکت از مکانی به مکان دیگر با هدف و برنامه خاصی بدانیم، خواهیم دید اکثر پیامبران و رهبران الهی به آن عمل کرده‌اند. گاه خود‌خواسته و از روی اختیار و گاه از روی اجبار حکام و سلاطین جائر و ظالم زمان و گاهی هم از باب اضطرار دست به این کار زده‌اند. البته در پس همه­ آن‌ها دست و اراده­ الهی بوده است. با این دید، هجرت و دوری نوح نبی‌(ع) از دست مردم زمانه با ساخت و سوار شدن بر کشتی، هجرت حضرت ابراهیم‌(ع) از بابل به سوی شام و از آنجا به مکه، هجرت خاتم پیامبران از مکه به مدینه و... همه سر‌نوشت‌ ساز و تاریخ‌ساز بوده و سر منشأ تحولات رو به کمال آتیه شده‌اند. چنان که هجرت تعدادی از ائمه­ اطهار؛ نیز از همین سلک حرکت‌ها به حساب می‌آیند؛ همچون هجرت امام علی‌(ع) از مدینه به سوی کوفه، هجرت امام حسین‌(ع) از مدینه به عراق، هجرت امام رضا‌(ع) از مدینه به سوی خراسان و... همچنین است هجرت و تبعید علما و مراجع دینی و مذهبی در طول تاریخ 1400 ساله­ پس از ظهور اسلام، به ویژه عالمان شیعی که گاه موجب شده باقیات صالحات با ارزش و ماندگاری از خود برجای بگذارند. مثل هجرت آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری از اراک به قم و تأسیس حوزه­ علمیه قم و یا هجرت آیت‌الله بروجردی از بروجرد به قم و ظهور یک مرجعیت واحد در جهان تشیع در شهر قم و... امام خمینی نیز یکی از همین مراجع و عالمان دینی و از پیروان راستین رسولان و امامان معصوم است که پا جای پای آن بزرگان الهی گذاشته و سختی و تلخی هجرت و تبعید‌های متعدد را گاه به دلخواه و گاه به اجبار و گاه به اضطرار به جان خریده و از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشوری دیگر سفر و هجرت کرده تا بتواند خود و مردمان زمان خویش را به سر منزل مقصود رهنمون نماید که به امر و یاری خود با پیروزی انقلاب اسلامی این چنین نیز شد. هجرت های که هر کدام از آنها با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی، به نوعی نقش محوری در تحولات روحی و فکری وی داشته اند. امام خمینی در طول حیات پربرکت‌شان پنج هجرت مهم داشته اند که از قرار زیر است: 1ـ هجرت از زادگاه خود خمین به شهرستان اراک 2ـ هجرت از اراک به قم 3ـ تبعید از قم به کشور ترکیه 4ـ تبعید از ترکیه به کشور عراق (نجف) 5ـ هجرت از عراق به کشور فرانسه (پاریس، نوفل لوشاتو) در این میان سه هجرت اخیر از جهات مختلفی تأثیر بیشتری در شخصیت امام خمینی و در حرکت و قیام مردم علیه حکومت پهلوی داشته است. این هجرت­‌ها زمینه و بستری را برای امام مهیا ساخت تا از جهات مختلف علمی، سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی و عرفانی رشد یافته و با نظرات و دیدگاه­‌های مختلف فکری و عملی آشنا شوند و این ره توشه ای باشد برای حرکت­های بعدی و آمادگی برای ارشاد و راهنمایی و رهبری مردم در مبارزه با ظلم و فساد حاکم بر جامعه. قطعاً اگر ایشان فقط در خمین یا اراک یا قم اقامت دائم می‌نمودند و مثل دیگر هم عصران خود به درس و بحث پرداخته و به مرجعیت عامه بسنده می‌­کردند، شاید به تناسب وضعیت حاکم بر حوزه‌های علمیه آن زمان در هر دوره­‌ای به مراحل عالی رشد علمی هم می­‌رسیدند اما بعید بود بتوانند رهبری امتی را به عهده گرفته و آن‌ها را به سرمنزل مقصود برسانند. از جهت دیگر حضور حضرت امام در محیط­‌های مختلف داخلی و خارجی این امکان را فراهم آورد که علاوه بر کسب تجربیات فکری و علمی و آشنایی با فرهنگ‌‌ها و پیشرفت­‌های همه جانبه­ دنیا، با توجه به وضعیت حاکم بر آن محیط­ ها، بتوانند اندیشه­ و افکار و اقدامات خود را ارائه داده و با تربیت شاگردان و یاران به طور مستقیم و غیر مستقیم با مردم و مسلمانان جهان، به ویژه ایران ارتباط بر قرار نمایند. این هجرت­‌ها، امکان ارتباط و مبادله افکار با دیگر مسلمانان و عالمان و متفکران مسلمان و مبارزان و انقلابیون را مهیا ساخت. برای نمونه اگر نبود هجرت به فرانسه، امکان ارتباط با جهانیان کمتر پیش می‌آمد و زمینه­ فعالیت و حمایت­‌های بین‌المللی این همه فراهم نمی‌شد. الف ـ ترکیه (بورسا) حضرت امام در تاریخ 13 آبان ماه 1343 ش، از ایران به ترکیه تبعید شد. در اصل به هجرت ناخواسته تن داد. در شهر بورسای ترکیه به مدت یازده ماه تحت نظر مأموران ساواک رژیم شاه و مأموران امنیتی ترکیه زندگی کرد. چند ماه اول به تنهایی سپس با تبعید فرزندش حاج­آقا مصطفی، به همراه ایشان ضمن مطالعه و تألیف، به تحقیق و مطالعه‌­ی تاریخ و فرهنگ ترکیه و بازدید از آن پرداخت. تلگراف اولین خبری است که ایشان پس از ورود به آنکارا از سلامتی خود به خانواده شان ارسال کردند. در آن خطاب به فرزندش حاج آقا مصطفی می‌نویسند: نور چشمی ... باسلامت وارد آنکارای ترکیه شدم. به هیچ وجه نگران نباشید. حالم خوب و راحت هستم. در نامه‌های بعدی ضمن اعلام خبر سلامتی، تذکراتی هم می‌دهند از جمله در نامه‌­ی 23 آبان1343 با ابلاغ سلامتی اظهار داشتند: «راضی نیستم کسی برای آزادی من نزد دستگاه جبار وساطت کند...ارزش رو زدن ندارد.» (نهضت روحانیون ایران، ج 5 و 6، ص 132 و 133) سرهنگ افضلی رئیس امور اجتمائی ساواک که به عنوان مأمور همراه امام به ترکیه رفته و تا مدتی با آن حضرت بود. در گزارش خود آورده است: ساعت 8 صبح چهارشنبه 13 آبان به اتفاق شخص مورد نظر- امام خمینی- به طرف آنکارا پرواز کردیم، اولین صحبت ایشان خطاب به من در هواپیما این بود که «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم.» ظهر پنج شنبه 14 آبان با مراقبت کامل بوسیلة دو نفر مأمور ترک به محل جدید طبقة 8 واقع در خیابان آتاتورک منتقل گردیده که نسبت به محل قبلی دارای حفاظت بیشتری است. شخص مورد نظر نسبت به روز اول بهتر است. برنامة روزانه اش بیشتر استراحت و تلاوت قرآن و ادای نماز و صرف غذا است و گاهگاهی هم کلمات ترکی را یادداشت می نماید ولی نباید وی را تنها گذاشت. به علت کنجکاوی جراید ترکیه چند روز دیگر به شهر بورسا منتقل می گردد. (امام خمینی در آیینه ی اسناد ساواک، ج 5، ص 23). از نخستین آثار و نتایج تبعید امام به ترکیه، بین­‌المللی شدن قیام مردم ایران به رهبری ایشان بود. چراکه بعداز تبعید سیل تلگراف، نامه و طومارهای اعتراض آمیز به سفارت ترکیه و مقامات و سازمان‌های بی طرف جهانی مرتب ادامه داشت. سرانجام همین شکوه نامه‌های پیاپی و دامنه دار، کمسیون حقوق بشر را بر آن داشت که نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل بنویسد و از تبعید غیر قانونی حضرت امام و ادامه آن اظهار تأثر کند و از آن سازمان برای خاتمه دادن به تبعید او کمک بخواهد. ترجمه این نامه در روزنامه­ ایران آزاد شماره­ 31، سال سوم- اردیبهشت 1344 زیر عنوان «کمیسیون حقوق بشر سخن می‌گوید» آورده شده، چنین است: «...این تضییقات عبارت از تبعید آیت‌الله خمینی رهبر مذهب شیعه اسلامی که 95 درصد مردم ایران به آن معتقدند به ترکیه می باشد...این عمل نقض آشکار ماده 14 قانون اساسی ایران است... این عمل بدون انجام تشریفات قضایی و استناد به قانون انجام گرفت... تصمیمات مقتضی مطابق با مقررات سازمان ملل توسط دبیرخانه سازمان انجام گیرد.» (نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 1200 و 1201). فرصتی که این هجرت ناخواسته برای امام پیش آورد، نوشتن کتاب تحریرالوسیله بود. این کتاب در دو جلد در 11 ماه حضور امام در ترکیه تألیف شد. علاوه بر کارهای علمی در مدت اقامت در ترکیه، از استانبول و از مسجد ایاصوفیا دیدن نمود و از آن مسجد بسیار تجلیل می­کرد. ایشان در قونیه به مزار مولوی رفت و از بندر ازمیر که یکی از بنادر مهم ترکیه در کنار دریای مدیترانه است دیدن کرد. امام در بورسا به نماز جمعه [اهل سنت] هم می­رفت، البته با لباس معمولی و پالتو و کلاه. مسجدی که امام به آنجا می­‌رفت«یاشیل جامی»(مسجد سبز) نام داشت.(خاطرات آیت‌الله خلخالی، ج 1، ص 137) بالطبع این دیدارها و شناخت ترکیه از نزدیک و آشنایی با حکومت لائیک و ثمرات آن بر دین و فرهنگ مردم بر دیدگاه­ای امام تأثیر گذار بود. ایشان چند روز پس از ورود به ترکیه از مساجد و مراکز تاریخی آنکارا و قسمت‌های دیگر این شهر دیدن کردند. همچنین در اواخر تبعید، به هنگام بازدید از مناطق شهر ازمیر ترکیه با مقبره­ 40 تن از روحانیون مواجه می شوند و از چگونگی واقعه سؤال می‌کنند، همراه ترک، پاسخ می دهد اینها روحانیونی هستند که در مخالفت با سیاست های آتاتورک به دستور وی اعدام شده‌اند. امام در سخنرانی‌های بعدی خود به این موضوع نیز اشاره می‌کنند. (صحیفه امام، ج 3، ص 296) این نشانگر تأثیر عمیق این آشنایی و شناخت­هاست. افضلی، مأمور ساواک همراه امام در چندین گزارش از ترکیه به پوشش اجباری امام در آنجا اشاره کرده می‌گوید: از ساعت 5 بعدازظهر شخص مزبور با لباس نو، پالتو و بدون کلاه بنا به میل شخصی به اتفاق اینجانب و دو نفر مأمور ابتدا جهت بازدید مزار آتاتورک سپس گردش در اطراف و دیدن شهر رفتیم. روحیه­ وی خوب و با نوشتن الفاظ لاتین خود را سرگرم می‌نماید. (امام خمینی در آیینه‌ی اسناد ساواک، ج 5، ص 25). ب ـ عراق (نجف) پس از یازده ماه حضور اجباری امام در ترکیه، بنابر دلایلی رژیم شاه تصمیم می­‌گیرد محل تبعید امام را تغییر دهد. در این مورد نخست از حضرت امام سؤال می‌شود که می­‌خواهید به ایران بروید یا عراق؟ اما باز نمی­‌گذارند خود امام تصمیم بگیرد، به ایشان اعلام کردند که باید به عراق بروید. (مجله ی ندا، ش 22، پای صحبت‌ها و خاطرات یار آفتاب) باز هجرت ناخواسته تکرار می­‌شود. این بار به سوی عراق، شهر تاریخی و مرکز حوزه­ علمیه­ کهن جهان تشیع، با طلابی از سراسر جهان و با فرهنگ و وضعیت سیاسی و اجتماعی و علمی خاص خود. و با حضور مراجع تقلید معظم و بزرگی همچون؛حضرات آیات حکیم، خوئی و... حضرت امام نزدیک به 14 سال در عراق حضور داشتند. در این مدت اقدامات و فعالیت‌های زیادی توسط ایشان در زمینه‌های مختلف انجام گرفت که همه­ آنها در این نوشته قابل بررسی و توجه نیست، ولی بنابر تناسب موضوع به بعضی از آنها به طور خلاصه اشاره می­‌شود. حضرت امام از همان بدو ورود به نجف، با نخستین سخنرانی خود فعالیت­های سیاسی و روشنگرانه­ اش را خطاب به ملت ایران آغاز نمود. از طرفی با توجه به فضای باز سیاسی عراق نسبت به ترکیه و وجود حالت رقابتی بین رژیم عراق با رژیم شاه، و حضور حضرت امام در آنجا، مبارزین و انقلابیون ایران از نقاط مختلف به عراق عزیمت کردند. نجف کانونی برای مبارزات ضد رژیم گردید. یک سال پس از ورود حضرت امام به نجف اشرف و پرداخت غیر منظم شهریه به طلاب، از این تاریخ، شهریه ماهانه امام به صورت منظم درآمده و به طور مساوی و بدون تبعیض به همه­ طلاب اعم از ایرانی، عراقی، افغانی و غیره پرداخت می‌شود. (هفت هزار روز، ج اول، ص 275). حضور امام در عراق این امکان را به ایشان داد، که ارتباط وسیع‌تر و راحت‌تری با دانشجویان به خصوص دانشجویان خارج از کشور بر قرار نماید. برقراری ارتباط با مبارزان مسلمان دیگر کشورها، از جمله فلسطینیان و حمایت از آنها از دیگر اقدامات امام بود که موجب مطرح شدن ایشان گردید. در جنگ شش روزه­ اعراب و اسرائیل در سال 1347 ش، امام بلافاصله پیامی منتشر کرده و در آن کمک و معامله با اسرائیل را حرام و مخالف با اسلام دانستند. (صحیفه امام، ج 2، ص 199)در آن زمان این حمایت همه جانبه از طرف یک عالم و مرجع شیعی از مسلمانان اهل سنت بی­‌نظیر بود. حضرت امام در مصاحبه 19/7/1347 ش با تایم پیرامون مسائل مختلف مربوط به فلسطین هم فرمود: «واجب است که قسمتی از وجوه شرعی مانند زکات و سهم امام به مقدار کافی به این مجاهدان راه خدا اختصاص یابد...». (همان) این مصاحبه توسط سازمان الفتح به چهار زبان عربی، ترکی، انگلیسی و فرانسه ترجمه شد و در سطحی وسیع منتشر گردید. این نخستین فتوای یک عالم شیعی بود که پرداخت زکات و دیگر صدقات را به مسلمان غیر شیعه تجویز نموده است. (همان، ص 194). ج ـ فرانسه (پاریس) هدف اصلی رژیم شاه از تبعید حضرت امام، دور نگه‌داشتن ایشان از مردم و تحت الشعاع قرار دادن ایشان در حوزه نجف اشرف بود. امّا اوج‌گیری نهضت و رهبری بلامنازع امام موجب شد تا رژیم شاه مجدداّ به فکر محدود کردن امام باشد. به همین دلیل با عادی‌سازی روابط خود با رژیم بعث عراق، رسماً درخواست کرد که دولت عراق فعالیت‌های امام را محدود نماید. دولت عراق توسط نیروهای امنیتی خود منزل امام را محاصره و رفت و آمدها را محدود و کنترل کرد. در نهایت سیزده سال پس از ورود حضرت امام به عراق و اقامت در نجف اشرف، با فشار دولت بعثی عراق و محدود کردن فعالیت‌های سیاسی، ایشان تصمیم گرفت عراق را ترک نماید. حضرت امام به همراه فرزندشان حاج سید احمد آقا خمینی و چند تن از نزدیکان و یاران خویش صبح روزپنج شنبه 13/ مهر 1357 از بصره به بغداد رفتند- روز قبل قصد ورود به کویت داشتند، اما به دلیل ممانعت دولت کویت به رغم داشتن ویزا، مجبور شدند برگردند. از این رو حضرت امام از بازگشت به نجف خودداری و شب را در بصره گذراندند- تا به پاریس بروند. عراقی‌ها هم موافقت خود را اعلام کردند. ایشان قبل از عزیمت و ترک عراق، پیام مهمی خطاب به ملت ایران صادر کرده و اظهار داشتند: «‌حال که به ناچار باید جوار مولاامیرالمومنین(ع) را ترک نمایم و از ورود به کویت با داشتن اجازه ممانعت نمودند، به سوی فرانسه پرواز می‌کنم. پیش من مکان معینی مطرح نیست، عمل به تکلیف الهی مطرح است. (همان، ص 481). سفیر انگلیس در تهران، در ملاقات با وزیر کشور وقت ایران گفت: وقتی آیت‌الله [امام] خمینی می‌خواست از عراق به کویت عزیمت کند، ما از دولت دوست کویت خواستیم که او را راه ندهند و ملاحظه کردید که چنین هم شد. (هفت هزار روز، ج دوم، ص 950). تصمیم تاریخی خروج امام برای هر دو کشور ایران و عراق غیر مترقبه بود. مقصد بعدی امام هم برای آنها محرز نبود. به همین دلیل ساواک مرکز طی تلفنگرامی به ساواکهای خوزستان، کرمانشاهان، فارس و هرمزگان در نهم مهر 57 اعلام کرد: «خمینی روز گذشته تقاضای روادید خروج از کشور عراق نموده گرچه مقصد نهائی او روشن نشده، لیکن احتمال می‌رود به یکی از کشورهای کویت، سوریه یا ترکیه برود. یا شاید به طور ناگهانی به کشور وارد شود. از هم اکنون در مرزهای ورودی آمادگی لازم داشته باشند تا به محض ورود اعلام و یاد شده را به تهران اعزام دارند.» (امام در آیینه‌ی اسناد ساواک، ج 16، ص 93 و 94) بولتن حاوی مذاکرات جلسه شورای امنیت ملی در خصوص خروج امام از عراق نیز جالب است. این مذاکرات مؤید آن است که تصمیم امام در خروج از عراق برای سران و مقامات رژیم غیر منتظره بود؛ از این رو خواهان آن بودند که دولت عراق از این امر برای مدتی جلوگیری کند و در صورت خروج امام ترجیح می‌دادند ایشان در ترکیه اقامت گزیند. پس از مهاجرت تاریخی امام به سوی فرانسه، ساواک که از اقدامات ایشان مستأصل شده بود احتمال می‌داد ایشان با یک پرواز خارجی وارد ایران شود، لذا به ساواکی‌های آبادان، بوشهر، بندر عباس و زاهدان دستور داده شد در صورت ورود امام، ایشان را با یک هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام دارند. برای سر پوش گذاشتن بر این سردرگمی در نخستین اظهار نظر، دولت وقت، شریف امامی گفت: آیت‌الله [امام] خمینی با عزیمت به پاریس محدودتر خواهد شد. زیرا او به علت رفت و آمد زائران ایرانی به عراق می‌توانست با مردم تماس حاصل نماید. لیکن با عزیمت به فرانسه این امکان وجود نخواهد داشت. (هفت هزار روز، ج دوم، ص 953) گذشت روزها نشان داد که این تحلیل آقایان غلط از در آمده و نتیجه‌­ی برعکس داد. در بدو ورود به فرانسه، اولین مصاحبه امام خمینی با رادیو ـ تلویزیون اتریش درباره علل ترک عراق انجام گرفت. حضرت امام در این مصاحبه کوتاه به سئوالات خبرنگار، در خصوص علل ترک عراق و مهاجرت به فرانسه پاسخ دادند. ایشان همچنین نظر خود را درباره تحولات آینده ایران بیان فرمودند. (صحیفه امام، ج 4، ص 244). همچنین در اظهار نظر دیگری فرمودند که: «اگر فرانسه برای ایشان کمترین محدودیتی ایجاد کند، این کشور را نیز ترک خواهد کرد.» (هفت هزار روز، ج دوم، ص 952). با مطالعه­ دقیق دوران چهارماهه­ حضور امام در فرانسه به نتایج بسیار مهمی می­‌رسیم. نتایجی و تأثیراتی این هجرت به همراه داشت، سرنوشت قیام مردم ایران را رقم زد و زمینه­ پیروزی را مهیا ساخت. از جمله: 1- انقلاب و حرکت و قیام مردم ایران به رهبری امام خمینی در جهان مطرح شد و جهانیان با اندیشه و افکار و اهداف قیام و رهبرش آشنا گشتند. 2- مصاحبه­‌ها، گفتگوها و بیانات امام و یاران امام و انقلابیون حاضر در آنجا با اندیشمندان و روزنامه‌نگاران خارجی باعث گردید که آن‌ها نگاه مثبت و تازه‌­ای به نهضت و مردم ایران پیدا کنند. 3- ایجاد نگاه مثبت و جدید جهانی به اسلام و مسلمانان، به ویژه مذهب تشیع و نقش دین و مذهب در حرکت­‌های سیاسی و اجتماعی. 4- رسیدن سریع پیام‌ها، اعلامیه­‌ها و سخنرانی‌های امام به ایران. 5- محوریت پیدا کردن امام برای تمام گروه‌­ها و احزاب مذهبی و غیر مذهبی و ایجاد وحدت بین مخالفین رژیم شاه. 6- آشنایی بیشتر و آسان دانشجویان و روشنفکران داخلی و اروپایی و آمریکایی با امام. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

انگلیسی‌ها چگونه از آبادان رفتند

اواخر شهریور 1320 بود که من در خوزستان بودم. روزی طبق تصمیم هیئت مختلط نفت به من ابلاغ شد برای اینکه بتوانم هم در جلسات هیئت مختلط نفت شرکت کنم و هم معالجات شخصی خود را ادامه دهم، و هم در کار خلع ید وقفه‌ای ایجاد نشود متناوباً یک هفته در تهران ویک هفته در خوزستان باشم. شبی که با تلفن کاریر مستقیماً از خوزستان با آقای دکتر مصدق صحبت می‌کردم در ضمن گزارش اوضاع جاری اظهار نظر کردم که بالاخره باید کار یکسره شود، این استخوان لای زخم گذاشتن معنی ندارد، یا باید انگلیسی‌ها خدمت شرکت ملی نفت ایران را بپذیرند و یا اینکه خاک ایران را ترک کنند، برای این کار بهتر است کنترات نامه‌ای تهیه کنیم و جلو کارشناسان انگلیسی بگذاریم، اگر خواستند در ایران بمانند باید مواد کنترات‌نامه و خدمت در شرکت ملی نفت را بپذیرند وگرنه ظرف 15 روز خاک ایران را ترک نمایند. در آن موقع معمولاً هر چه می‌گفتم فوری مورد توجه قرار می‌گرفت، این موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتی مطالعه مصمم شد که در مدت ده روز به آنها اخطار کند، این تصمیم را به هیئت مختلط نیز فرستاد، در آنجا هم پس از گفت و گوی زیادی تصویب شد. روز یکشنبه 31 شهریور از خوزستان برای مدت یک هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقای دکتر مصدق بر اثر پاره‌ای مسائل از جمله انتخاب امیر علائی به وزارت خوب نبود و رابطه گرمی با هم نداشتیم، حتی هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ایشان ملاقاتی نکردم. روز بعد در مجلس حضور یافته و در جلسه هیئت مختلط نفت به اتفاق سرتیپ کمال که با من از آبادان آماده بود، شرکت کردم (دوشنبه اول مهر). هیئت مختلط ضمن قدردانی از زحمات و کوشش‌های من در خوزستان گفتند که دولت می‌خواهد باقیمانده انگلیسی‌ها را هم در مدت معینی از آبادان خارج کند، بنابراین شما باید بلادرنگ به طرف خوزستان حرکت کرده و در آنجا بمانید تا کار تمام شود. من گله‌هایی را که از آقای دکتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشکلات کار را به طرز دقیقی در میان گذاشتم، از تجهیزات و تسلیحات انگلیسی‌ها در حبانیه و شعیبیه و بصره و قبرس و دهانه خلیج فارس و در طول شط‌العرب و سایر نقاط سخن گفتم. مخصوصاٌ یادآور شدم که در جلو پالایشگاه آبادان سه فروند کشتی جنگی لنگر انداخته که بزرگتر از همه آنها کشتی موریشس است (این کشتی به ظرفیت هشت هزار تن دارای هشتصد سرباز و مجهز به 24 توپ 150 میلیمتری بود). دو کشتی «کروازور» (اژدر افکن) 2500 تنی هر یک مجهز به هشت دستگاه توپ 120 میلیمتری و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهای هوایی و خودکاری هستند که به خوبی می‌توانند از عهده یک رزم سنگینی برآیند، از اینها گذشته یکی دو کشتی جنگی دیگر در دهانه خلیج فارس و مصب شط‌العرب لنگر انداخته‌اند.در بصره دو کشتی نیروبر و مقداری قایقهای موتوری و تعداد زیادی تانک و زره‌پوش، همچنین کشتی هواپیما بر آماده نگهداشته‌اند، در خود خلیج نیز به طور تناوب کشتیهای جنگی وارد و خارج می‌شوند. در قبرس چهار هزار چتر‌باز پیاده شده‌‌اند، در ایستگاه هوایی حبانیه و شعیبیه تعداد زیادی هواپیمای جت و شکاری آماده‌ی نبرد هستند،‌این موضوع نیز مورد تأیید آتاشه‌های نظامی ما نیز قرار گرفته است. برتعداد افراد پیاده‌نظام قوای انگلیس در بصره و سایر نقاط افزوده شده است،‌از مقدار خوارباری که روزانه برای آنها فرستاده می‌شود پی‌می‌بریم که مرتباً بر تعداد قوای انگلیسی‌ها افزوده می‌شود!... اما در مقابل ما چه داریم؟... در برابر این همه تجهیزات، ما تنها دو کشتی دو هزار تنی بدون زره به نام ببر و پلنگ داریم که هیچکدام بیش از دو توپ ندارندو متأسفانه گلوله‌های این کشتی‌ها هم نمی‌تواند در زره کشتی موریشس اثر کند، از این گذشته توپهای این کشتی‌ها فاقد زره بوده و خدمه توپها را به آسانی هدف گلوله قرار خواهند گرفت. در آن جلسه از مجموع قوای نظامی در خوزستان نیز صحبت کردم و هدف انگلیسی‌هارا به طور دقیق و روشنی تشریح کردم که چگونه می‌خواهند جزیره‌‌ی آبادان را اشغال کنند. آنها به همین منظور تمام مناطق نفت‌خیز و قسمتهای مختلف خوزستان را تحویل داده بودند و تنها پالایشگاه آبادان رادر دست داشتند، هدفشان این بودکه پس از تجزیه جزیرة آبادان، نفت خام از کویت آورده و در تصفیه خانه آبادان تصفیه نمایند.1 اینجا این سؤال مطرح می‌شد که پس ما در برابر این مشکل چه می‌توانیم بکنیم؟ به همین جهت در آخر سخن افزودم تنها کاری که ما باید بکنیم، مقاومت است، مقاومت و فداکاری. ما باید به انگلیسی‌ها بفهمانیم که ارتش ایران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاری و مقاومت خواهند کرد تا پیروز شوند. و اگر خدای نخواسته یک سرباز انگلیسی بتواند در آبادان پیاده شود تنها هدیه ارتش و مردم به او خاکستر پالایشگاه آبادان است و بس. آنگاه توضیح دادم که من احتیاج به دو گردان مهندسی و سه گردان سرباز و چند هواپیما و چند توپ با کالیبرهای بزرگ دارم. حرفهای من که تمام شد اعضای هیئت مختلط از آقایان نجم‌الملک و سروری گرفته تا آقای صالح و دکتر معظمی و سایر اعضاء هر یک شرحی بیان داشتند. آنها گفتند که می‌دانیم اگر جنگی در بگیرد اولین هدف تو خواهی بود ولی با همه این حرفها نباید فراموش کرد که مملکت در موقعیت خطرناکی قرار گرفته روز فداکاری امروز است تو باید برای سعادت ملت ایران به استقبال مرگ بروی با توجه به اینکه شمابا ما دوست هستی و ما نباید تو را به خطردعوت کنیم معهذا چاره‌ای نیست امیدواریم خداوند تو و کشور را حفظ کند مخصوصاً دکتر معظمی با بیانی ناراحت و هنگام حرف زدن دستهایش مرتعش، گفت: آقای مکی! من از مادر شما خجالت می‌کشم که فرزندش را بطرف خطر دعوت می‌کنم ولی آقای مکی کشوری که می‌خواهد مستقل بشود باید قربانی بدهد و تو باید فدای مملکت بشوی! گفتم برای فداکاری آماده هستم و هم اکنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره با اصرار پیشنهاد کردند که با دکتر مصدق ملاقات کرده و رفع دلتنگی‌ها بشود اما برای من خیلی مشکل بود که با او ملاقات کنم. گفتم آقای نخست‌وزیر ـ وزیر جنگ ـ رئیس کل شهربانی ـ رئیس ستاد ـ رئیس ژاندرامری و رئیس رکن چهارم در هیئت مختلط شرکت کنند تا من مشکلات و موانع کار را بگویم و آنچه راکه لازم دارم با اختیارات کامل در دسترسم بگذارند، و مطالبی که می‌گویم در صورتجلسه‌ی رسمی هیئت مختلط نوشته شود تا اگر وقایع غیر مترقبه‌ای پیش بیاید مسئولیت هر کس معلوم شود. آقای صلاح رئیس هیئت مختلط نفت از اطاق بیرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقای نخست‌وزیردر میان گذاشتند.آقای نخست‌وزیر خواهش کردند که به منزل ایشان بروم و ضمناً گفتند همین الان دستور می‌دهم که وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش و رئیس شهربانی هم حضور یابند، من هنوز در هیئت بودم و ساعت از یک بعد‌از ظهر می‌گذشت از منزل نخست‌وزیر تلفن کردند که آقایان حاضر شده‌‌اند و به آقای مکی بگویید بیایند. آقای صالح از پای تلفن آمد و پیام نخست‌وزیر را به من داد. هنوز گفت‌و‌گوی ما به پایان نرسیده بود که دو مرتبه تلفن زنگ زد، این مرتبه دکترمعظمی را پای تلفن خواستند و گفتند وزیر جنگ و رئیس شهربانی حاضر هستند، بگویید آقای مکی هر چه زودتر بیایند. هیئت مختلط از من خواهش کردند که فوراً بروم به منزل نخست‌وزیر . به محض اینکه وارد منزل نخست‌وزیر شدم آقای سپهبد نقدی وزیر جنگ نیز به اتفاق سرلشکر مزینی رئیس کل شهربانی وارد اطاق شده و دور تخت ایشان نشستیم. من علت عدم حضور رئیس ستاد ارتش و رئیس رکن چهارم را جویا شدم. وزیر جنگ اظهار داشت، من وزیر جنگ هستم و هرتصمیمی که اتخاذ شود فوراً به آنها ابلاغ می‌کنم، دیگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشکلات کار را همانطور که در هیئت مختلط گفته بودم بیان کردم، از شهربانی خواستم که یک عده افسر عالی مقام و چند افسر مجرب دراختیارم گذاشته شود. همانجا رئیس شهربانی گفت ـ فردا سرتیپ آرتا و عده‌ای افسر و کارآگاه به طرف خوزستان حرکت خواهند کرد، در مورد دفاع از پالایشگاه آبادان، هر چه می‌گفتم مورد تأیید نخست‌وزیر قرار می‌گرفت. مثلاً می‌گفتم سربازها باید به حالت دفاعی و آماده‌باش درآیند. سپهبدنقدی فوراً از دکتر مصدق مطالبه دستورکتبی می‌کردند. همانجا پیش‌‌ نویس می‌شد و همانجا ماشین شده دکتر مصدق با یک شهامتی امضاء می‌کرد و به سپهبد نقدی تسلیم می‌شد، در مورد تخریب پالایشگاه به وسیله‌ی مین، تصمیماتی گرفته شد و قرار شد که شرافتمندانه این موضوع مکتوم بماند و همگی قول دادند. حقیقت این است که دکتر مصدق زیر بار مین‌گذاری نرفت و می‌گفت که ممکن است ایادی انگلیسی‌ها خرابکاری کنند و پالایشگاه را نابود سازند. هر چه در این باره اصرارکردم فایده نداشت بالاخره قرار شد که مانور مین‌گذاری و تظاهر به آن به عمل آید ولی همگی قول بدهند که محرمانه و مخفی بماند که مین‌گذاری نشده است باید اضافه نمود که سپهبد نقدی هم عقیده داشت که باید پالایشگاه مین‌گذاری شود. 2 راجع به هواپیمایی نیز تیمسار سپهبد نقدی گفت همین الآن به نیروی هوایی دستور خواهم داد و چند گردان اضافی قرار شد از اصفهان و خرم‌آباد و بعضی نقاط دیگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.مذاکرات تا ساعت دو و نیم الی سه بعد‌از ظهر ادامه یافت. سه ساعت از بعد‌از ظهر با اعصاب کوفته و خسته ـ و نسبت به وقایع آینده اندیشناک ـ منزل نخست‌وزیر را ترک کردیم. روز بعد که چهارشنبه بود به ستاد نیروی هوایی رفتم. به اطاق سرتیپ سپه‌پور که وارد شدم گفتند دستورات تیمسار وزیر جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپیمای بُمب‌افکن و شکاری مجهز در فرودگاه تهران آماده کرده‌ایم و سه فروند هواپیمای اکتشافی هم از کرمانشاه برای اکتشاف به اهواز انتقال داده شد و شرحی از احساسات خلبانهای نیروی هوایی را بیان کردند که در صورت بروز جنگ خلبان‌هایی که انتخاب شده‌اند، خود و هواپیماها را با بمب به کشتی‌های انگلیس خواهند زد، در این صورت خلبان و هواپیما هم نابود خواهد شد. اما در مقابل، هر خلبانی یک کشتی انگلیسی را نابود کرده است. بعد از ظهر پنج‌‌شنبه 4 مهر به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعد‌از ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم، وقتی وارد آباان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قوای امدادی وارد خاک خوزستان شده است. همان شب دستور دادم یک گردان نظامی پالایشگاه راتصرف کرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت کنترل شدید نظامی قرار گرفت. تانکها، ارابه‌ها و زره‌پوش‌ها، موضع‌گیری کردند، سربازان سربازخانه‌ها را تخلیه کرده و در نخلستان‌ها، خوابیدند، فرمانده جدید پادگان آبادان سرتیپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتری و فرمانده کل خوزستان سرلشکر میرجلالی بود. افسران و کارآگاهان شهربانی نیز به موقع رسیده بودند، سرتیپ آرتا معاون شهربانی کل خود را معرفی کرد، عملیاتی که لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بکنند کردند، چهار توپ در چهارگوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالایشگاه را بکوبند، سرتیپ احمد زنگنه نقشه‌ای طرح کرده بود که درصورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروهای انگلیس مأمورین مراقب شیرهای انبارها را بر روی شط‌العرب باز کرده کبریت روی دو میلیون و ششصد‌هزار تن مواد نفتی که در مخازن آبادان موجود بود بکشند تا این مواد محترقه کشتی‌های جنگی انگلیس را در میان آتش خود ذوب کنند، روز بعد در باشگاه ایران برای کارمندان و کارگران آبادان نطق مفصلی کردم و مردم را برای فداکاری ترغیب و تشویق نمودم، در این نطقها چه گفتم، نمی‌دانم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس صدای مرا شنیده بود دست از جان شسته برای پیکار حاضر بود و آبادان یکپارچه احساسات شده بود؛ این موقعیت برای انگلیسی‌ها خیلی قابل مطالعه بود و می‌دیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف کنند پالایشگاه طعمه حریق می‌شود و بعلاوه اگر به این کار مبادرت کنند جنگ سوم حتمی است. من همان وقت در مصاحبه‌های خود به خبرنگاران گفته بودم که صدای اولین گلوله در خلیج فارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و کسانی که اولین شلیک را در خلیج فارس بکنند مسئولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت. الحق نظامیها و مردم خوزستان در جانبازی و فداکاری در راه میهن درس عجیبی دادند و من همان‌طور که در مجلس گفته‌ام اگر جنگی در می‌گرفت، ننگ سوم شهریور 20 را از دامان تاریخ ایران می‌شستند. بهر حال روزها و شبها دقایق با نگرانی و تشویش می‌گذشت، روز نهم اطلاع پیدا کردم که انگلیسی‌ها همگی آماده حرکت هستند، اطفال و خانمها و بعضی از افراد انگلیسی با هواپیما و غیره خارج می‌شدند ولی یک دسته سیصد چهارصد‌نفری آنها که زبده بودند ماندند و اظهار داشتند که چون وسیله رفتن در مدت ضرب‌الاجل را نداریم، نمی‌توانیم برویم. همان روز برای نخستین بار دستور داده شد که از ورود کارشناسان انگلیسی به پالایشگاه جلوگیری شود و جلو اطاق هر یک از آنها یک نظامی با تجهیزات کامل پاس می‌داد. در آن موقع که آبادان برای دنیا یک مسئله حیاتی شده بود و مخبرین خارجی مثل مور و ملخ در آبادان وول می زدند، از من پرسیدند اگر فردا کارشناسان خارج نشوند چه خواهید کرد؟ گفتم جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بین‌المللی نمی‌توانند در ایران بمانند. باز از من سئوال کردند که اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهید کرد؟ گفتم اگر فردی از افراد ایران بخواهد بدون پاس وارد کشتی موریشس شود، فرمانده کشتی با او چه خواهد کرد؟ گفتند ممانعت خواهد کرد، گفتم: به چه مجوزی؟ یک مخبر آمریکایی گفت: کشتی موریشس به منزله قطعه‌ای از خاک انگلستان است که در آب‌های عراق در صد‌متری آبادان لنگر انداخته است، بنابراین ویزا لازم دارد؛گفتم اگر فرد ایرانی اصرار به ورود به کشتی کرد و خواست با زور وارد شود چه می‌کنند؟ گفت: اورا به آب خواهند انداخت، گفتم: وقتی که مقررات بین‌المللی اینطور اقتضا کند و نشود به یک قوطی کبریتی که روی آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً کارشناسان انگلیسی هم در جزیره آبادان نمی‌توانند بمانند و اگر اصرار کردند، پلیس به آنها اخطار خواهد کرد که بلادرنگ خاک ایران را ترک کنند. اگر اصرار در ماندن کردند با وسائلی که هم اکنون آماده کرده‌ایم ‌آنهارا به مرز عراق برده و در آنجا پیاده خواهیم کرد. گفتند این تصمیم شماست یا تصمیم دولت ایران؟ گفتم: فرق نمی‌کند تصمیم من و دولت ایران هر دو یکی است.مخبرین انگلیسی و جاسوسان شرکت سابق نفت این تصمیم را به کارشناسان ابلاغ نمودند. بعد‌ از ظهر به من خبر دادند که دویست و ده نفر بقیه انگلیسیها که تصمیم به ماندن داشتند به گمرک خبر داده‌اند که فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به اداره‌ی گمرک توصیه کردم که در موقع بازدید و وارسی چمدان‌های آنها زیاد سخت‌گیری نشود زیرا 210 نفر انگلیسی عصبانی می‌خواهند خاک ایران را ترک کنند اگر سخت‌گیری شود و خدای نکرده یک نفر انگلیسی به مأمورین ایران اهانت کند و یا زد و خورد شود بروز جنگ حتمی است. در این چهل و چند ساله خیلی از ایران برده‌اند، فرض می‌کنیم هر یک یک چمدان طلا هم می‌برند، این هم روی آنها ـ با اینکه حکومت نظامی بود ساعت عبور هم برای آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهای خود را به گمرک برسانند. شب برای کارگران و همچنین باشگاه ایران پیامی به کارمندان فرستادم که موقع خروج انگلیسیها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداری شود و اصولاً جلو اسکله‌ها کسی ظاهر شود. همچنین همان شب مذاکره شد که از چند نفر از رؤسای انگلیسی و مستر راس رئیس پالایشگاه در منزل آقای مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هیئت مدیره به پیشنهاد (دکتر فلاح) تقدیر‌نامه‌ای تهیه کرده بودند که به مستر راس تسلیم نمایند. صبح وقتی این تقدیر‌نامه را نزد من آوردند که امضا کنم گفتم اگر این تقدیرنامه روی میز شورای امنیت گذاشته شود سند محکومیت ایران خواهد بود زیرا دولت ایران در اخطاری که به کارشناسان انگلیسی نموده قید کرده که چون اخلال می‌کنند باید ایران را ترک گویند، اگر هیئت مدیره آنها را تقدیر کند به این تقدیرنامه درشورای امنیت اتخاذ سند خواهند کرد. از همانجا با دکتر مصدق تلفنی تماس گرفتم و ماجرای تقدیرنامه را گفتم، ایشان هم با من هم عقیده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس کادویی از طرف دولت اهدا شود. فرستادیم یک تخته قالیچه خیلی خوب خریداری کردند و به آقای راس کادو داده شد.3 صبح روز بعد برای ‌آنکه احساسات انگلیسیها تحریک نشود، خودم برای مراسم خداحافظی نرفتم، هیئت مدیره و عده‌ای از رؤسای عالیمقام ایرانی آنها را در اسکله مرغابی (که بعداً نام آن را اسکله خلع‌ید گذاشتند) رفتند و خودم با یک قایق موتوری صبح تا ظهر جلو اسکله‌ها در حرکت بودم تا مبادا کارگران دست به تظاهرات بزنند. انگلیسیها می‌خواستند کشتی آنها که قرار بود به بصره برود،‌ به اسکله‌های آبادان پهلو بگیرد، رئیس ستاد نیروی دریای با من مذاکره کرد و من گفتم بهتر است با قایق‌های موتوری خودمان مسافرین را به کشتی که در وسط آب ایستاده برسانیم. سرهنگ رسائی رئیس ستاد نیروی دریایی اظهار داست که اصولاً پهلو گرفتن کشتی جنگی به اسکله ایران طبق مقررات بین‌المللی ترتیبات و تشریفاتی دارد که انجام نشده، بعلاوه این کار خطرناک است، اگر موقع پهلو گرفتن کشتی جنگی نیرو پیاده کرد، چه می‌شود و تمام آرایش جنگی ما را به هم می‌زند. فوراً با دکتر مصدق تماس گرفتم. دکتر مصدق اظهار داشت که با سفیر انگلیس چنین توافق شده و اهمیتی ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن کشتی جنگی و تشریفات بین‌المللی آن را گوش‌زد نمودم و در آخر بیان خود گفتم: اگر وقایعی رخ دهد من مسئول نخواهم بود.دکتر مصدق اظهار داشت در این صورت اقدام خواهم نمود و شما را در جریان خواهم گذاشت. بیش از یکی دو ساعت از نصف شب گذشته بودکه زنگ تلفن صدا کرد و دکتر مصدق به من اطلاع داد که از سر شب تا حالا اقدام شد و سفیر انگلیس را از خواب بیدار و توافق قبلی کان‌لم یکن شد و قرار شد موتور بت‌های ایران کارمندان و متخصصین باقی‌مانده را به کشتی جنگی آنها برسانند. من هم همان ساعت به نیروی دریایی اطلاع دادم. موقع حرکت این عده وضع عجیبی داشتند خیلی عصبانی، متفکر و متأثر بودند و بالاخره با هر کیفیتی بود بدون هیچگونه تظاهری، با آرامش کامل حرکت کردند فقط ده نفر رؤسای آنها باقیماندند که روز یازدهم مهر از خرمشهر با اتومبیل به طرف بصره حرکت کردند. موقع حرکت این ده نفر خودم برای خداحافظی در مراسم آنان شرکت کردم و با آقای راس مراسم تودیع به عمل آمد. شب قبل سر میز شام راس خیلی اظهار تأسف و تأثر می‌کرد که من بیست و چند سالی است که در ایران زندگی می‌کنم و آنوقت نگاهی به چراغ پالایشگاه کرد و گفت ما این دستگاه را ساختیم و خیلی زحمت کشیدیم، آن را به شما می‌سپارم از آن خوب نگهداری کنید. من تسبیح ظریفی که در دست داشتم به راس هدیه کردم سعی کردم که با شوخی و خنده به میهمانی خاتمه دهم، بالاخره ساعت 1 روز یازدهم مهر بقیه کارشناسان انگلیسی خاک ایران را ترک گفتند. یک ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دکتر مصدق به امریکا بروم، با مردم خوزستان و کارگران و کارمندان خداحافظی نموده خاک خوزستان را ترک کردم و به مأموریتم در خوزستان خاتمه دادم و دیگر مداخله‌ای نداشتم. دو سه روز بعد گزارش کامل خلع ید را در مجلس دادم که شرح آن را در کتاب خلع آورده‌ام. پانوشت‌ها: 1. این خبر را از زبان شاه شنیده بودم که در ملاقاتی سفیر انگلیس صریحاً به وی اظهار داشته بود که ما جزیره آبادان را اشغال خواهیم کرد. شرح این ملاقات در جلد سوم کتاب سیاه مفصلاً بیان شده است. 2. شاه هم به سرتیپ احمد زنگنه فرمانده جدید آبادان که همان روز انتخاب و مأمور آبادان شده بود و نزد شاه رفته اظهار داشته بود که مبادا، مبادا پالایشگاه مین‌گذاری شود. 3. فوآد روحانی مشاور حقوقی شرکت نفت انگلیس و ایران در صفحه 344 کتاب «تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران» چنین نوشته است: «... و مکی یک تخته قالی ایران به او هدیه داد. در این موقع راس به وی گفت «آیا شما یک عوض منصفانه تلقی می‌‌کنید؟» و با طرزی دوستانه با مکی و بازرگان دست داد و رهسپار بصره گردید.» فواد روحانی فراموش کرده یا اطلاع نداشته که راس مطلب دیگری به من گفته بودو آن این بود: «من قالی خوب زیاد دارم ولی اگر تقدیرنامه داده بودید ارزش آن بیشتر از این قالیچه بود.» کتاب خاطرات سیاسی مکی، حسین مکی، انتشارات علمی منبع بانشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

سازمان کوک

مظفر شاهدی درباره وجه تسمیه واژه کوک اطلاعات متقنی در دست نیست. با این حال گفته شده است که این واژه ترکیبی از سه کلمه کجور و کلارستاق و نور است که هر سه از شهرهای استان مازندران هستند. گفته شده است که سازمان کوک از ابتکارات رکن 2 ارتش بود و هویتی مخفی و پنهانی داشت و هدف آن کنترل و برخورد اطلاعاتی با گسترش کمونیسم و حزب توده در شهرهای شمالی کشور بود. اما به تدریج حیطه فعالیت آن گسترش بیشتری یافت و مراقبت و کنترل طرفداران دکتر مصدق و جبهه ملی را نیز برعهده گرفت. سازمان کوک تشکیلاتی بود که اساساً از دربار و شخص شاه حمایت می‌کرد و اعضای آن به تدریج در سراسر کشور در دوایر دولتی، وزارتخانه‌ها و سایر بخشهای جامعه نفوذ و رخنه کردند و آگاهان به امور تصریح دارند که تقریباً در تمامی شهرهای بزرگ و استانهای کشور نیز نیروهای این سازمان مخفی که ماهیتی غیررسمی هم داشت، حضور داشتند و عمده فعالیت آنها در راستای تقویت موضع دربار و شاه در برابر مخالفان سیاسی او بود. هرگاه موضوع مهمی پیشامد می‌کرد اعضای کوک در بخشهای مختلف کشور جلساتی مخفی تشکیل می‌دادند و پیرامون چگونگی برخورد با آن به تبادل نظرات، گفتگو و رایزنی می‌پرداختند. سازمان کوک دارای ارتباطات اطلاعاتی ـ خبررسانی قدرتمندی بود که سراسر کشور را با مرکز و دربار مربوط می‌ساخت و طی سالهایی که ساواک تأسیس شد و فعالیتش را آغاز کرد، سازمان کوک همچنان فعالانه اقداماتش را تداوم بخشید و به نیروی اطلاعاتی ـ جاسوسی قابل اعتنایی تبدیل شد که فعالیتهای آن اساساً موازی با فعالیتهای اطلاعاتی ـ امنیتی ساواک انجام می‌گرفت و مراکز اطلاعاتی و پایگاههای خبررسانی آن مستقلانه اخبار و اطلاعات حوزه فعالیت خود را به مرکز گزارش می‌دادند. منوچهر هاشمی آخرین مدیرکل اداره هشتم ساواک (ضد جاسوسی) در خاطراتش به فعالیت سازمان اطلاعاتی کوک در بخشهای مختلف کشور چنین اشاره می‌کند: در ایامی که مسئولیت ساواک فارس را داشتم، روزی رئیس اداره پست استان از من سوال کرد، چرا در جلسات سازمان کوک شرکت نمی‌کنم. من اولین بار بود که کلمه کوک به گوشم می‌خورد. پرسیدم کوک چیست و جلسات آن کی و کجا تشکیل می‌شود؟ جواب داد، جلسات اعضای اصلی و بنیانگزاران کوک در منزل سرلشکر همت، شهردار شیراز تشکیل می‌شود، ولی از چگونگی تشکیل جلسات فرعی و اعضای دیگر اطلاعی ندارم. اما می‌دانم که گزارشها و صورت‌جلسات کمیته‌های فرعی، بعضاً در جلسات اصلی مطرح می‌شود. از نحوه اظهارات او استنباط کردم او خودش عضو سازمان کوک است و در جلسات مربوط به آن در منزل تیمسار همت شرکت می‌کند. روزی او را به خانه دعوت کردم و سعی کردم درباره سازمان کوک اطلاعات بیشتری کسب نمایم. او ضمن صحبت درباره مسائل مختلف، به اختلافات بین رئیس دانشگاه شیراز و تعدادی از استادان اشاره کرد و گفت اختلاف طرفین سبب ایجاد تشنج در محیط دانشگاه است. دانشجویان از این موقعیت استفاده می‌کنند و کلاسهای درس را به هم می‌ریزند و در فرصتهای مقتضی و با به دست آوردن بهانه، مبادرت به تظاهرات می‌کنند. او اضافه کرد اختلاف رئیس دانشگاه که پزشک است، مطب خصوصی دارد و چندین شغل و پست و مقامی دیگر را هم یدک می‌کشد با استادان، در جلسه کوک مطرح و درباره آن اتخاذ تصمیم شده و نتیجه در صورت جلسه درج و طی گزارشی به ستاد ارتش منعکس شده است. از اظهارات اداره پست و قرائن دیگر به دست آمده، از جمله نامه‌های رسیده از ساواک مرکز که در آنها به اختلاف رئیس دانشگاه و استادان اشاره و به بعضی مطالب تقریباً سری در این مورد انگشت گذارده می‌شد، یقین حاصل کردم که سازمان دیگری وجود دارد که اخبار استان را به مرکز گزارش می‌نماید. منوچهر هاشمی در استان خراسان هم از وجود و حضور فعالانه تشکیلات سازمان کوک اطلاع پیدا نمود: «هنگامی که با سمت ریاست ساواک استان خراسان به مشهد منتقل شدم، اطلاع پیدا کردم این سازمان در مشهد هم فعال بوده، و یکی از امرای بازنشسته ارتش آن را اداره می‌کرده است. فعالیت این سازمان پس از مدتی بسیار محدود شد. از سرنوشت بعدی آن بی اطلاع هستم.» چند تن از مقامات ساواک که جهت تهذیب نفس عازم حج شده‌اند! در تصویر منوچهر هاشمی و علی‌اکبر فرازیان دیده می‌شوند سازمان کوک به ویژه گزارشات مکرری درباره عملکرد ساواک در بخشهای مختلف کشور تهیه کرده برای مسئولان امر در تهران ارسال می‌کرد و افرادی که در آن عضویت می‌یافتند نوعی سوگند وفاداری یاد می‌کردند که از نظریات آن سرپیچی نکنند و در چارچوب طرحهای ارائه شده فعالیت نمایند و عضویت در آن نیز فقط با معرفی افراد سرشناس و معتمد صورت می‌گرفت و هرگاه تشخیص داده می‌شد که فردی در حوزه فعالیت سیاسی، اداری و اجتماعی‌اش از وفاداری لازم به شاه و سلطنت او برخوردار بوده و از شایستگیهای لازم برخوردار است، ترتیب عضویت او در کوک فراهم می‌شد: درباره سابقه سازمان کوک و اعضای آن، از رئیس اداره پست سوال کردم، او گفت، این سازمان سالهاست به ابتکار اداره دوم ستاد ارتش تشکیل شده است. در حال حاضر رئیس آن سپهبد کیا رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران می‌باشند. سازمان، انتخاب عضو، تشکیل جلسات و سایر برنامه‌های آن، عیناً از روی الگوی فراماسونری اقتباس شده است. بدین ترتیب که پذیرش عضو جدید با معرفی یکی دو نفر از اعضا و تصویب اکثریت در جلسه با ادای سوگند صورت می‌گیرد. برای توسعه فعالیت و جلب اعضای جدید هم به این صورت عمل می‌شود که افراد و اشخاص سرشناس و قابل اعتماد از طبقات مختلف با موقعیت اجتماعی ممتاز، نشان می‌شوند وبا تماس و معرفی اعضا به عضویت سازمان در می‌آیند. پس از تصویب عضویت و ادای سوگند از طرف عضو جدید برای وفاداری به اهداف سازمان، وظایف او توضیح داده می‌شود. وظیفه اعضا، شناسایی مخالفان رژیم در سطوح بالای اجتماعی و همچنین جمع‌آوری اطلاعات درباره روسای ادارات و سازمانهای دولتی و بخش خصوصی و سایر فعل و انفعالاتی است که در منطقه صورت می‌گیرد. درباره مسئوولین ادارات و موسسات، نسبت به سوء استفاده آنان از موقعیت و نیز فساد ادارات گزارشهای مستندی تهیه و در جلسات مطرح می‌شود که پس از بررسی و درج مسایل مطروح در صورت جلسات، مراتب به مرکز گزارش می‌شود. با به دست آوردن این اطلاعات به این نتیجه رسیدم اطلاعیه‌های مکرری که از ساواک می‌رسد و در آنها به نکات متعددی در حوزه عمل ساواک استان اشاره می‌شود، غالباً از اختلافات محلی اشخاص و مقامات با همدیگر سرچشمه می‌گیرد، از ناحیه سازمان کوک به تشکیلات مرکزی آن گزارش می‌شود و در مرکز هم از آن طریق به ساواک منعکس می‌شود. مراتب را به مرکز گزارش کردم و استعلام نمودم. اگر صلاح است در جلسات سازمان کوک که به وسیله اداره دوم ستاد ارتش به وجود آموده و مانند ساواک کار می‌کند، شرکت کنم. قبل از اینکه جواب دریافت کنم، سپهبد بختیار، سپهبد کیا، و سرلشکر علوی مقدم رئیس شهربانی، همزمان از شغل خود برکنار شدند. من هم به استان خراسان مامور شدم و مسئله کان لم یکن ماند. اولین رئیس کوک حاجی علی کیا در سال 1285ش در مازندران متولد و در دوران جوانی وارد خدمت ارتش شده بود و مدتها جهت تحصیل نظامی و سایر مأموریتهای محوله در کشورهای اروپایی اقامت داشت و طی همان دوران در دانشگاه جنگ سوئد دوره عالی ستاد را گذرانید و پس از بازگشت به کشور مورد توجه سپهبد رزم‌آرا قرار گرفته به ریاست بخش تجسس رکن دوم ستاد ارتش منصوب شد و به زودی از طرفداران جدی دربار و شخص شاه شد. در دوران نخست‌وزیری مصدق به خاطر حمایتش از شاه و دربار بازنشسته شد ولی پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاه او را به صف ارتش بازگردانید و طی سالهای 1334-1336ش از مهم‌ترین نفوذیهای شاه در ارتش محسوب می‌شد. او در سال 1336 به دنبال عزل سرلشکر قره‌نی به ریاست اداره دوم ستاد ارتش منصوب شد و مدتی بعد درجه سپهبدی گرفت. شاه بر آن بود با گماردن او به ریاست رکن 2 ارتش رقیب قدرتمندی در برابر تیموربختیار علم کند که به تازگی به ریاست ساواک منصوب شده بود. در آن روزگار سپهبد حاجی علی کیا بر سازمان کوک هم ریاست داشت. حاجی علی کیا تقریباً همزمان با تیمور بختیار و در سال 1339 ش بازنشسته شد و در دوره علی امینی دستگیر و زندانی شد. در دوران زندان هم ارتباط او با اعضای سازمان کوک قطع نشد. ساواک در این باره چنین گزارش داده است: سازمان کوک وابسته به تیمسار سپهبد کیا که اعضای آن در وزارتخانه ها و موسسات دولتی هنوز ارتباط خود را با یکدیگر حفظ کرده‌اند [ ، ] مرتباً از تیمسار کیا در زندان دستور می‌گیرند و اجرا می‌کنند و با شروع محاکمه نامبرده طبق دستوری که به آنها داده شده در همه جا شایع کرده‌اند که به زودی با حمایت دو سیاست روس و انگلیس حکومت نظامی که دست نشانده تیمسار کیا خواهد بود روی کار خواهد آمد و آقای دکتر امینی و چند نفر از وزراء کابینه ایشان از جمله آقایان الموتی و درخشش را محاکمه و اعدام خواهد نمود .... ( سند ساواک ـ 31/2/1341) حسین فردوست معتقد است که سازمان کوک در سال 1336 ش به ریاست حاجی علی کیا تشکیل شد و طی همان سالها بود که شبکه این سازمان در سراسر کشور گسترش یافت. پس از کیا سرلشکر همایونی به ریاست سازمان کوک منصوب شد. اما این جابه جایی به نفوذ حاجی علی کیا در سازمان کیا پایان نداد. با این حال سازمان کوک به تدریج انسجام سابقش را از دست داد و اعضای آن که از مدیریت و سازماندهی آن رضایت چندانی نداشتنند از قبول مسئولیتهای محوله سرباز زدند. ساواک در 15 خرداد 1344 در این باره چنین می‌دهد: در حال حاضر سازمان مخفی کوک با بی نظمی و بی توجهی شدید اعضا خود مواجه شده و اکثر کمیته‌ها تشکیل جلسه نمی‌دهند و شدیداً از طرز عمل به اولیاء سازمان انتقاد می‌کنند و چون طبق معمول در اکثر حوزه‌ها هنگام تشکیل جلسات آنها یک نفر نماینده از سازمان کوک معرفی و در جلسات کمیته‌ها شرکت می‌کند [،] اعضا کمیته‌ها به نماینده اعزامی از مرکز سازمان کوک فوق‌العاده بی اعتنایی می کنند و به آنها می گویند شما به عنوان کارمند سازمان کوک از دستگاه حقوق می گیرید و باید در مقابل دریافت حقوق انجام وظیفه کنید ولی اعضا کمیته ها که پولی دریافت نمی کنند وظیفه درمقابل سازمان ندارند، به ویژه آن که سرلشکر همایونی و سایراولیاء کوک توجهی به خواسته‌ها و نظرات اعضا کمیته‌ها ندارند [.] کمیته مربوط به سپهبد کیا به هیچوجه تشکیل نمی‌شود و رابطه ایشان با سازمان کوک به کلی قطع شده و گله و کدورت شدیدی با سرلشکر همایونی دارند. لیکن عده زیادی از اولیا و کارمندان سازمان کوک با تیمسار کیا رابطه و دوستی خود را حفظ کرده‌اند. فضل‌الله زاهدی (نخست‌وزیر) و عده‌ای از همكاران وی در كودتای 28 مرداد؛ 1. هدایت‌الله گیلانشاه 2. نادر باتمانقلیچ 3. فضل‌الله زاهدی 4. عباس فرزانگان 5. اردشیر زاهدی 6. رحیم هیراد 7. ابوالفتح آتابای 8. مصطفی مقدم 9. سلیمان بهبودی 10. علی‌اكبر شعری 11. جهانگیر بزرگمهر 12. نعمت‌الله نصیری 13. محمد خاتمی حسین فردوست که به خاطر ریاست بر دفتر ویژه اطلاعات و ارتباط نزدیکش با شخص شاه اطلاعات قابل توجهی درباره سازمان کوک داشت معتقد است که این سازمان در اواخر دوره ریاست حاجی علی کیا از رونق افتاد و علت آن نیز به فساد گرائیدن کیا بود. گزارشات سازمان کوک مستقل از سایر گزارشات دستگاههای اطلاعاتی ـ امنیتی و عمدتاً از طریق دفتر ویژه و شخص ویژه و شخص فردوست در دسترس شاه قرار می‌گرفت و او تا حد زیادی از کیفیت و حیطه عمل آن آگاهی داشت. با این حال فعالیت سازمان کوک در نظر فردوست از اهمیت قابل توجهی برخوردار نبود. وی درباره فراز و فرود سازمان کوک چنین اظهار نظر کرده است: به هرحال، سپهبد کیا، در یکی از جلسات ملاقات خصوصی به من گفت "سازمان کوک" را او تشکیل داده و هدف آن پی بردن به نارضایتیهای عمومی و فساد مقامات در سطح کشور است. ولی با شناخت تدریجی او متوجه شدم دو موضوعی که اصلاً به آن علاقه ندارد یکی رفع نارضایتی اجتماعی و دیگری فساد مقامات است. بعداً فهمیدم که کیا از فساد مقامات حداکثر استفاده را می‌برد و هر مقام نظامی ولو یک سپهبد و هر مقام غیرنظامی ولو یک وزیر یا استاندار را با یک گزارش به محمدرضا از کار برکنار می‌کند. حال فساد واقعی باشد یا ساختگی و از این راه در ارتش و خارج از ارتش برای خود نفوذی غیر قابل تصور ایجاد کرده و همه از او بیم دارند. پس از اینکه کیا بازنشسته شد. سازمان کوک به سرلشکر همایونی واگذار شد و چون او با محمدرضا ملاقاتی نداشت (در آن سطح لازم نبود) از من خواهش کرد که هفته‌ای یک بار گزارشات «سازمان کوک» را به دفتر تحویل دهد که از آن طریق به اطلاع محمدرضا برسد. من هم قبول کردم. یک سرهنگی به دفتر می‌آمد. او را می‌پذیرفتم و پاکت گزارشات را به من تحویل می‌داد و احتراماً چند دقیقه‌ای با او صحبت می‌کردم. یک بار از او سوال کردم در این گزارشات از کوک که شعبه دفتر خلاصه آنها را به تصویب من می‌رساند که به اطلاع محمدرضا برساند هیچگاه از یک مسئله سیاسی بحثی نیست. چطور این سازمان عریض و طویل در سطح کشور نتوانسته از یک فعالیت سیاسی انحرافی اطلاعی حاصل کند؟ گفت چرا، اطلاعات سیاسی هم هست ولی نمی‌دانم سرلشکر همایونی از چه طریقی نسبت به آنها عمل می‌نماید. گفتم همین مامورین معمولی که نارضایتیها را گزارش می‌دهند از فعالیتهای انحرافی نیز مطلع می‌گردند؟ گفت در بین آنها عناصری هستند که قادر به کسب چنین اطلاعاتی هستند، اگر اجازه فرمائید به سرلشکر همایونی بگویم یک نسخه از آن اطلاعات سیاسی را هم در پاکت جداگانه به شما تحویل دهم. گفتم خیر، لابد ایشان راهی دارند که به اطلاع محمدرضا می‌رسانند اما هرگاه آن راه مسدود شد، هیچ ایرادی ندارد که از طریق دفتر به اطلاع محمدرضا برسد. دفعه بعد از طرف سرلشکر همایونی بابت این راهنمایی تشکر کرد. ولی تا زمانی که کوک وجود داشت (شاید تا انقلاب هم وجود داشت) اطلاعات سیاسی به دفتر ارسال نشد. فضل‌الله زاهدی (نخست‌وزیر) و عده‌ای از فرماندهان نظامی در مراسم اولین سالگرد كودتا در میدان مخبرالدوله ـ تهران 1. تیمور بختیار 2. علیقلی گلپیرا 3. مهدیقلی علوی مقدم 4. فضل‌الله زاهدی 5. اردشیر زاهدی 6. عبدالله هدایت مسئله‌ای که گفته سرهنگ فوق را درباره اطلاعات سیاسی تایید می‌کرد این بود که بر اساس آمارهایی که در شعبه 2 دفتر تنظیم نموده بودند، پس از گذشت یک سال به من گزارش دادند که تعداد گزارشات تحویل شده از "سازمان کوک" در استانهای شمالی حدود ده برابر سایر استانها است. پس در سازمان کوک تعداد پرسنل مربوط به نارضایتیها در شمال ده برابر سایر استانها بوده و بالطبع عناصر فعال سازمان در جبهه سیاسی هم در شمال باید حدود ده برابر سایر استانها باشد. چون در دو سازمان بی سیم و ماهویتان علاقه انگلیسیان فقط به استانهای شمالی بوده است. در "سازمان کوک "هم سازمانهای قوی در استانهای شمالی استقرار یافته بود و در پوشش کشف نارضایتی با استفاده از عناصر متخصص در براندازی و جاسوسی می‌توانسته از فعالیت سیاسی شوروی در استانهای شمالی مطلع گردد...»1 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. منوچهر هاشمی، داوری؛ سخنی در کارنامه ساواک، چاپ اول، لندن، ارس، 1373، صص 265-268. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: جستارهایی از تاریخ معاصر ایران (پیوست ویراستار بر خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست)، ج 2، چاپ دوم، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1370، صص 486-493. و جهانگیر تفضلی، خاطرات جهانگیر تفضلی، به کوشش یعقوب توکلی، چاپ اول، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376، صص 79-80. و غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز: خاطرات سیاسی و نظامی، ج 1- 3، چاپ اول، تهران، 1366، ج 1: صص 245- 246، ج 3: ص 63. و مظفر شاهدی، ساواک: سازمان اطلاعات و امنیت کشور (1335-1357)، چاپ اول، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، صص 73- 79. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

آرامش در دادگاه

ایستاده ردیف جلو: جواد منصوری، محمدعلی جمالیان، ناصر نراقی محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی (دادگاه بدوی) روز یکشنبه 16 بهمن 1344، دادگاه بدوی با مقدمات و تشریفاتی، محاکمه 55 نفر از اعضای حزب ملل اسلامی را در سالن بزرگ باشگاه افسران پادگان جمشیدیه با حضور تعدادی از خانواده‌ها و خبرنگاران و نیز تعدادی از مأمورین مخفی ساواک و اطلاعات شهربانی، شروع کرد. ابتدا تصور دادگاه این بود که متهمین حرفی برای گفتن ندارند، لذا با حضور خبرنگاران موافقت شده بود. ولی پس از آنکه دفاعیات اعتقادی و سیاسی افراد ایراد شد، صحنه دادگاه عملاً به دفاع از اهداف و اقدامات حزب علیه رژیم و افشای ماهیت و برنامه‌های آن تبدیل شد. اعلام سکوت «کیوان مهشید» به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و دفاع مشروح اعتقادی و سیاسی محمدجواد حجتی‌کرمانی از مبارزه علیه رژیم شاه از موارد قابل توجه دادگاه بود. لذا بعداً از حضور خبرنگاران جلوگیری شد و اخبار دادگاه به طور خلاصه و در چند سطر در روزنامه‌ها درج گردید. اعتراض مستند و مستدل اعضا و بعضی از وکلای مدافع به عدم صلاحیت دادگاه و رأی دادگاه بر صلاحیت خود بدون ذکر هرگونه دلیل قانونی، واقعاً ماهیت آن‌ها را به خوبی روشن کرد. دادستان در کیفرخواست برای هشت نفر تقاضای حکم اعدام و برای بقیه افراد تقاضای ده سال زندان کرده بود. اتهامات عبارت بودند از: - توطئه به منظور سرنگونی رژیم. - عضویت در گروهی با مرام و رویه ضد سلطنت مشروطه. - اهانت به مقام سلطنت. - چاپ و توزیع نشریات مضره و خلاف امنیت کشور. دادگاه بدوی هشت تقاضای اعدام دادستان را تعدیل، و فقط اعدام بجنوردی را تأیید کرد، به دو نفر دیگر حبس ابد و به چهار نفر هم پانزده سال زندان داد. برای بقیه متهمین حکم حبس از سه تا هشت سال (متفاوت) صادر گردید. من متهم ردیف 12 و برادرم متهم ردیف 25 بودیم، که من به پنج و برادرم به سه سال زندان محکوم شدیم. پس از قرائت رأی دادگاه توسط منشی، همه اعضای حزب شعار سر دادند و فریاد زدند: «الله مولانا و لا مولی لکم، ان لکم عزی و لا عزی لنا» صحنه جالب و غیرمنتظره‌ای برای دادگاه، مأمورین و حاضرین بود. ای کاش! از این صحنه فیلم‌برداری می‌شد، تا آیندگان در اسناد تاریخ انقلاب اسلامی ببینند که چگونه عده‌ای در اوج خفقان و وحشت، علیه طاغوت مبارزه کردند. دادگاه به ریاست سرتیپ تاج‌الدینی و دادستانی «سرهنگ عاطفی» به مدت سه هفته تشکیل ‌شد. رئیس دادگاه بسیار متظاهر به اسلام بود، طوری که روزی نیم ساعت در دفتر کارش قرآن می‌خواند. او متولد کرمان و دارای لهجه کرمانی بود. روزی شخصی به وی گفت: این سمت و این احکام خلاف شرع است. او در جواب گفت: «آرای من هیچ تأثیری ندارد زیرا همه درخواست تجدیدنظر می‌کنند.» جالب است ایشان وقتی رئیس دادگاه تجدیدنظر شد، باز هم گفت: «چون محکومین درخواست فرجام‌خواهی می‌دهند، رأی دادگاه هیچ اثری ندارد، زیرا شاه و دربار رأی نهایی را می‌دهند»!؟ منبع: کتاب سال‌های بی‌قراری(خاطرات جواد منصوری)

حمله به مدرسه فيضيه

نویسنده : احمد نجمی حمله مأموران رژیم ستم‌شاهی به مدرسه فیضیه در سالروز شهادت امام صادق(ع) در سال 1342 هر چند تصویر تلخی بر خاطره انقلاب باقی گذاشت،‌اما سرمنشاء بسیاری از رخدادهای سیاسی شد. از این رو در سالگرد این واقعه به بررسی زمینه‌های بروز آن و خاطرات باقی مانده و تأثیر این واقعه بر نهضت امام خمینی(ره) می‌پردازیم. زمینه‌های حمله به مدرسه فیضیه در ماه‌های پایانی سال، 1341، محمد‌رضا شاه که سالگرد ناکامی طرح انجمن‌‌های ایالتی و ولایتی را به تلخی پشت سر می‌گذاشت، تصمیم گرفت اصول ششگانه‌ای را با حذف و اضافاتی در قالب «انقلاب سفید» به رفراندوم بگذارد. این اصول ششگانه در واقع همان انقلاب از بالایی بود که امریکا به کشورهای توسعه نیافته اعلام کرده بود. مخالفت با اصول ششگانه، برخی تبعات را برای روحانیت در پی داشت. چرا که «مسأله اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در کارخانه‌ها، سپاه دانش که به نوعی به زن‌ها بر می‌گشت و قانون ملی کردن جنگلها، جزو اصول لوایح ششگانه شاه بود. اینها مسائلی بود که به ظاهر یک مقداری وجهه عمومی شاه را در مقابل اقشاری از مردم بالا می‌برد. این اصول، ظاهری فریبنده وعوام پسندانه داشت و مخالفت با آنها اعتراض افراد ناآگاه را در پی داشت.» بر این اساس امام خمینی(ره)تدبیر خاصی در نظر گرفتند و در مشاوره با سایر مراجع و علما، علاوه بر تبیین علل مخالفت با این رفراندوم، جوانب امر را سنجیدند. در نهایت قرار بر این شد از رژیم بخواهند تا نماینده‌ای به قم بفرستد و انگیزه شاه را از طرح این لوایح بیان کند. یکی از مقامات دولتی به نام بهبودی بنا به درخواست علمای قم روانه این شهر شد و بی‌درنگ با مقامات روحانی و علمای قم از جمله امام خمینی(ره) به گفت و گو نشست. همچنین علمای قم آیت‌الله کمالوند را به نزد شاه فرستادند تا نظارت آنها را ابلاغ کند. این مذاکرات بی‌ننتیجه بود، چرا که شاه بر همان مواضع خود پافشاری می‌کرد . تا جایی که به ‌آیت‌الله کمالوند گفت: «اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجرا کنم. زیرا اگر اجرا نکنم از بین خواهم رفت. در پایان نیز از علمای ایران گلایه کرد که چرا مانند علمای اهل سنت او را اولوالامر خطاب نمی‌کنند، و برای او به دعاگویی نمی‌پردازند.» 2 به طور خلاصه می‌توان گفت که علت مخالفت امام با این طرح آن بودکه «این رفراندوم اجباری مقدمه‌ای برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است. علمای اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی برای اسلام و قرآن و مملکت احساس خطر کردند و به نظر می‌رسد که همان معانی را دشمنان اسلام می‌خواهند به دست جمعی مردم ساده‌دل و اغفال شده اجرا کنند.» 3 حجت‌الاسلام فاکر درباره روش مخالفت امام خمینی(ره) می‌گوید: «امام به جای آن که مواضع خود را روی اصول ششگانه متمرکز کند، به اصطلاح آنها را دور می‌زد و پشت این لوایح را می‌کوبید. ایشان می‌فرمود اجرای این لوایح اسارت است، وابستگی به امریکاست. می‌خواهند اقتصاد ما را ویران کنند. این موضع‌گیری‌ها به جای آن که زنان و کشاورزان را در مقابل امام قرار دهد با او همراه می‌کرد.» 4 با تمام مخالفتها، اعتصابات و تظاهراتی که در شهرهای مختلف ایران، بویژه مراکز مذهبی صورت گرفت، رفراندوم در ششم بهمن 1341 با حضور کم‌رنگ مردم برگزار گردید و علیرغم تحریم انتخابات، رسانه‌های گروهی مدعی شدند که اصول پیشنهادی شاه با پنج میلیون و ششصد هزار رأی در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأی مخالفت به تصویب ملت ایران رسید، اسناد زیادی دال بر تشریفاتی و غیر واقعی بودن این انتخابات وجود دارد. شاه در 23 اسفند ماه طی سخنانی در پایگاه وحدتی دزفول، از مراجع و روحانیون به زشتی یاد کرد و نسبت به یک سرکوب قریب‌الوقوع هشدار داد. 5 امام نیز به منظور آگاه‌تر شدن مردم نسبت به اهداف رژیم شاه، با صدور اعلامیه‌ای نوروز سال 1342 را عزای عمومی اعلام کرد: «اعظم‌الله تعالی اجورکم. چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می‌خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام کند و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می‌اندازد. لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (عج) جلوس می‌کنم و به مردم اعلام خطر می‌نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.» 6 سایر علما از جمله چهل و شش نفر از علمای تهران نیز با صدور اعلامیه‌ای عید نوروز را عزای عمومی اعلام کردند. 7 در برهه‌ای که نگاه همه به مرجعیت بود، امام خمینی صلابت خود را به عنوان یک رهبر سیاسی و شجاع به رخ همگان کشید. ایشان در پاسخ به نامه تسلیت آیت‌الله سید‌علی‌اصغر خویی، آن چنان به افشاگری سیاسی پرداخت که برگ جدیدی در مبارزات ورق خورد. متن این نامه به «شاه دوستی یعنی غارتگری» معروف شد. تصمیم نابخردانه رژیم حکومت، عصبانیت از حوزه علمیه به ویژه از امام خمینی(ره) را نتوانست کنترل کند و با حرکتی نابخردانه، طلاب را به خاک و خون کشید، ‌اما فریاد قیام را در همه جا منعکس کرد. کارگزاران رژیم در آستانه عید نوروز به این نتنیجه رسیدند که برای سرکوب عوامل و بنیان اصلی قیام یعنی مرجعیت، به اخلال در برنامه‌ها، هتک حرمت آنها و ضرب و شتم هواداران برآیند. از معدود خاطرات به جا مانده از عوامل رژیم نیز تمام تصمیم‌های فوق تأیید می‌شود. از جمله در یادمانده‌های سپهبد مبصر ـ معاون شهربانی کل کشور در آن زمان ـ آمده است‌: «روزهای پایانی سال 1341 به سازمانهای اطلاعاتی خبر رسید که طلبه‌‌های قم با صدور اعلامیه‌ای از مسلمانان خواسته‌اند تا روز دوم فروردین 1342 مطابق با شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه قم گرد هم آیند و در تظاهرات با اصلاحات مخالفت کنند. در برابر این تصمیم و برای جلوگیری از آن کمیسیونهایی تشکیل و مسأله را مورد بررسی قرار می‌دهند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه‌ای و می‌شود گفت کودکانه‌ای که اصلاً به صلاح مملکت نبود را به تصویب رساندند. طرح مذکور این بود که عده‌ای از سربازان گارد با لباس غیر‌نظامی به آنجا ریخته و با طلبه‌های تحریک شده درگیر شوند و با آنها کتک‌‌کاری کنند.» 8 مبصر طراح این پیشنهاد را نصیری ـ رئیس ساواک ـ معرفی و اضافه می‌کند اسدالله علم ـ نخست‌وزیر ـ آن را پسندید و شاه نیز آن را مورد تأیید قرار داد. روز واقعه در روز جمعه دوم فروردین 1342 مطابق با بیست و پنج شوال، سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) مجالس در قم بویژه بیوت مراجع و علما در حال برگزاری بود. در این بین سه مجلس در کانون توجه مردم و به تبع آن کارگزاران رژیم پهلوی بود. اول مجلس عزا از سوی آیت‌الله شریعتمداری در مدرسه حجتیه. دوم مجلس عزا در بیت امام خمینی و سوم که اهمیت زیادی داشت، مجلس عزا در مدرسه فیضیه از سوی آیت‌الله گلپایگانی بود. مأموران ویژه گارد پهلوی به طور هماهنگ و با لباس مبدل قصد داشتنند در هر سه مجلس اخلال ایجاد کرده و آنها را به خاک و خون بکشند. استاد علی دوانی اوضاع مدرسه حجتیه را بدین صورت توصیف می‌کند: «در مدرسه حجتیه علاوه بر چند روضه‌خوان، آیت‌الله مشکینی قرار سخنرانی داشت. در بین سخنرانی وی، ناگهان به شکل هماهنگ چند نفر صلوات می‌فرستند و این کار را هر چند دقیقه یک بار تکرار می‌کنند. وحشت مجلس را فراگرفت. در این زمان یکی از پهلوانان قم به نام «میری» که در مجلس حاضر بود به طرف منبر آمد و گفت: هر حرامزاده‌ای که بخواهد مجلس را به هم بزند با مشت من مواجه خواهد شد. اخلالگران با این تهدید جا خوردند و در اجرای مأموریت خود ناکام ماندند.» 9 با عنایت به مواضع صریح و قاطع امام نسبت به رفتار هیأت حاکمه و افشاگری‌های ایشان، مأموران امنیتی، اخلالگری در منزل امام را نیز به عنوان یکی از مأموریتهای اصلی انتخاب کردند تا از این طریق ایشان را به عقب نشینی وادارند. چگونگی این مأموریت و علت ناکامی اخلالگران در خاطرات برخی از شاهدان و حاضران آن مجلس آمده است. براساس این خاطرات باید گفت درک شرایط و انتقال وضعیت موجود توسط اطرافیان حضرت امام و متقابلاً تصمیمات ایشان تأثیر مهمی در کنترل اوضاع داشت. حضور افراد مشکوک در بین جمعیت، قبل از شروع رسمی مجلس به امام گزارش می‌شود. در بین سخنرانی حجت‌الاسلام حجتی‌کرمانی و بعداز ایشان صلواتهای نابجا به همراه برخی مسائل به گوش می‌رسد. واکنش حضرت امام جالب است، ایشان ابتدا پیام دادند: «هر کس غیر از گوینده اگر شعار دهد، کنار دستی‌اش دهان او را بگیرد.» 10 سپس از طریق شیخ صادق خلخالی به حضار هشدار دادند: «اگر اخلالگران بخواهند کاری کنند، من به طرف صحن حرکت می‌کنم و تکلیف خود را با این دستگاه روشن می‌کنم.» 11 بعدها امام دلیل اتخاذ این تصمیم را بیان کردند: «اینها دستور داشتند بیایند منزل من شلوغ کنند لذا یک تکلیف دیگری جلوی پایشان انداختم و گفتم این کار را می‌کنم. تا اینها بروند و بپرسند که ایشان می‌خواهد برود فیضیه و کسب تکلیف کنند، ما کارمان را کرده‌ایم.» 12 به این ترتیب اخلالگران نتوانستند در دو مجلس عزا که قبل از ظهر منعقد شده بود اخلالی ایجاد کنند. اما این، همه ماجرا نبود، آنها بنابر دستور مقامات،‌ به گروه مأموران مستقر در نزدیکی مدرسه فیضیه که در برخی اسناد کماندوهای با لباس نظامی را بیش از 16 کامیون ذکر کرده‌اند، ملحق شدند. چرا که عملیات بزرگ، در پیش بود. حمله به فیضیه براساس رسمی که از زمان مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ‌عبدالکریم حائری ـ مؤسسه حوزه علمیه قم ـ به جا مانده بود، آیت‌الله گلپایگانی بعد از ظهر روز شهادت امام جعفر صادق(ع)، مجلس عزایی در مدرسه فیضیه منعقد می‌کردند. به علت همزمانی این روز با تعطیلات نوروز و از سویی دیگر تحریم این عید از سوی مراجع تقلید، عده زیادی از مردم سایر شهرها به قم آمده بودند. مردمی که برای حضور در این مجلس به طرف مدرسه فیضیه در حال حرکت بودند ، شاهد حضور غیر عادی تعداد زیادی از نظامیان در بیرون مدرسه فیضیه می‌شوند. از سویی دیگر بسیاری از روحانیون و طلاب حاضر درمدرسه به برخی از افرادی که به شکل گروهی و با لباسی تقریباً متحد‌الشکل نزدیک منبر نشسته بودند مشکوک می‌شوند. «جو پر التهاب این مجلس را به استحضار آیت‌الله گلپایگانی رسانده و از ایشان درخواست کردند در این مجلس حاضر نشوند. ایشان گفتند: بنده صاحب این مجلس هستم و هر اتفاقی که بیفتد باید در رأس جلسه باشم و ایشان در مکانی مشخص می‌نشینند.» 13 سخنران اول مجلس حجت‌الاسلام آل‌طه به ایراد سخنرانی پرداخت.اگر چه در بالای سر سخنران، اعلامیه معروف امام خمینی که «ما امسال عید ندارم» از سوی شاگردان ایشان نصب شده بود، اما انتقاد صریح آل‌طه از طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی، جو جلسه را سنگین‌تر کرد. در بین سخنان وی بود که نقشه ایادی شاه کلید خورد. در خاطرات آل‌طه آمده است: «وقتی نوبت سخنرانی من رسید، به محض ایراد چند جمله، شخصی گفت صلوات و به دنبال آن جمعی صلوات فرستادند. این واقعه چند بار تکرار شد تا آنجاکه مجبور شدم اعلام کنم فرستادن صلوات به عهده من است...» 14 آل‌طه به سختی توانست جلسه را کنترل و سخنرانی خود را به پایان برساند. اما پس از او سخنرانی اصلی جلسه به عهده مرحوم حاج انصاری قمی بود. «حاج انصاری تا حدودی در بیاناتش صراحت لهجه داشت و در منبرهای قبلی‌اش هم‌گاهی با صراحت به دولت حمله می‌کرد. ایشان که به منبر رفتند در ابتدا داستان آن شتر را از مولوی نقل کردند که: آن یکی پرسید اشتر را که هی از کجا می‌آیی ای اقبال پی گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو بعد از خواندن این شعر گفت: دولت می‌‌گوید ما طرفدار دین هستیم.در حالیکه ما نمی‌دانیم دم خروس را باید قبول کنیم یا قسم حضرت عباس را؟ با گفتن این جمله عده‌ای صلوات فرستادند و نظم جلسه به هم خورد..» 15 ایادی شاه با شعار جاوید شاه نظم جلسه را به هم زدند و پس از چند درگیری ظاهری، شروع به ضرب و شتم طلاب نمودند.و خاطرات بسیاری در بیان جزئیات این هجوم بجا مانده است. بسیاری از این خاطرات متعلق به طلاب و روحانیونی است که در مدرسه فیضیه از نزدیک شاهد ماجرا بودندو برخی از آنها نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. با مرور گوشه‌ای از این خاطرات، جزئیات این فاجعه را به نظاره می‌نشینیم: «وقتی که شعارهای جاوید شاه شروع شد، طلاب واکنشی از خود نشان ندادند و هنوز درگیری فیزیکی شروع نشده بود. گروهی که برای ضرب و شتم آمده بودند وقتی که دیدند طلاب واکنشی از خود نشان نمی‌دهند، سنگ‌های درون باغچه فیضیه را به سوی طلاب پرتاب کردند . آنها در حین پرتاب سنگ‌ها شعار جاوید شاه و مرگ بر مرتجع سر می‌‌دادند. در این زمان ما به طبقه فوقانی رفته و با آ‌جر وسنگ‌های دیواره بالا، به آنها حمله کردیم. جالب این بود که بعد از مدت کوتاهی آن عده مغلوب شدند و مدرسه فیضیه را ترک کردند و ما احساس کردیم که پیروز شده‌ایم. اما ناگهان کماندوهای تعلیم دیده مسلح خارج از فیضیه وارد شدند.» 16 با ورود کماندوهای مسلح، اوضاع تغییر یافت و گروهی از کماندوها با استقرار در پشت بام فیضیه، این مدرسه را تحت کنترل خود گرفتند و گروهی دیگر به ویرانگری پرداخته و با سلاح‌های خود طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادند. کتاب‌ها را به هم ریخته، درب همه حجره‌ها را یک به یک شکستند و طلاب را با ضرب و شتم به حیاط مدرسه روانه کردند. «بعضی از کماندوها فحاشی می‌کردند و می‌گفتند کجاست امام زمان شما که به دادتان برسد. خیلی دشنام می‌دادند و به مقدسات ما جسارت می‌کردند. به مراجع تقلید توهین کرده و می‌گفتند علما کجا هستند؟ آنها شما را واداشتند این طور مظلوم واقع شوید و خودشان خوشگذرانی می‌کنند.» 17 به نظر می‌رسید نوع توهین‌ها و ضرب و شتم مهاجمین از قبل هماهنگ شده بود، چرا که در تمامی خاطرات به شکلی واحد از آن هتک حرمت‌ها یاد می‌شد. «عمامه‌های سیاه و سفید طلبه‌ها را با فندک آتش می‌زدند و مانند توپ آتش گرفته به سمت درختان فیضیه پرت می‌کر‌دند.» 18 این اعمال وحشیانه تا غروب ادامه داشت و آمار دقیقی از کشته‌‌ها و مجروحان در دست نبود. «شیخ اسماعیل حبیبی را از طبقه دوم به پایین پرت کردند که چشمان و بدنش به شدت ضرب دید. ‌آقای گلسانی را نیز پرت کردند که دست و پایش شکست. علاوه بر اینها بسیاری نیز مانند مرحوم قریشی در ضرب و شتم مأمورین مصدوم شدند... عده‌ای از طلاب با چوب و سنگ به مقابله پرداختند که ایادی رژیم این عده را بیشتر کتک می‌زدند. مثلاً آقای قائمی را وقتی به بیمارستان بردند، آنقدر زده بودند که بدنش سیاه شده بود..» 19 هر کس مشاهدات خود را بیان می‌کرد و از احوال مجروحان می‌پرسید. تا آنجا که خبر رسید شیخ یونس رودباری به شهادت رسیده است. در این بین نگرانی عمده بسیاری از طلاب، سلامتی آیت‌الله گلپایگانی بود. در ابتدای وقوع این حادثه، آیت‌الله گلپایگانی را به داخل یکی از حجرات می‌برند، اما با کمال تأسف ایشان و همراهان هم از این توهین‌ها مصون نماندند. بارها کماندوها به حجره استقرار ایشان حمله ‌کردند و توهین‌هایی صورت ‌گرفت. حجت‌الاسلام علی حجتی کرمانی در این باره می‌گوید: «با پایان یافتن ماجرا از حجره بیرون آمدیم. هوا هم تاریک شده بود. به طبقه اول که رسیدیم فهمیدیم که آیت‌الله گلپایگانی در یکی از حجرات هستند،‌لذا به آنجا رفتیم، عمامه آیت‌الله گلپایگانی افتاده و لباس‌هایش نیز خاکی شده بود و حتی داماد ایشان را هم کتک زیادی زده بودند. وقتی این منظره رقت‌انگیز را دیدم، بی‌اختیار گریه کردم و به دامان ایشان افتادم که ‌آقای صافی مرا بلند کرد و گفت آقا را ناراحت نکنید!» 20 پس از تاریکی هوا، اوضاع فروکش کرد و طلاب توانستند مصدومان را به خارج از مدرسه منتقل کنند. اما در مکانی دیگر از قم، دل بزرگ مردی که طلاب او را پدر خود می‌دانستند، غم بار بود. تعداد زیادی از یاران امام خمینی به منظور حفاظت، به منزل ایشان آمدند. مجروحان مدرسه فیضیه نیز با سر و وضعی تأسف‌بار به این منزل آمده و ماوقع را توضیح می‌دادند. «نزدیک غروب بود که زخمی‌ها را آوردند به خانه امام، حتی بیرون منزل پر از زخمی شد. امام هم متأثر بودند. فرمودند اینها را به بیمارستان بفرستید! گفتند بیمارستانها قبول نمی‌کنند، بعضی‌ها را هم که بستری کرده ‌بودیم، آمدند و بیرون ریختند...! امام فرمودند به دکتر واعظی بگویید برای اینها فکری بکنند آیت‌الله دکتر واعظی رئیس بیمارستان فاطمی قم و پزشک مخصوص امام بود. آیت‌الله دکتر واعظی گفت همه را بیاورید بیمارستان و هر چه تهدید کردند که نکن! آنها را بیرون کن و ... نپذیرفته بود. البته وی بر اثر همین کار از ریاست معزول شد.» 21 شایعه هجوم به منزل امام باعث گردید که تدابیری از سوی شاگردان ایشان اتخاذ شود. «در آن شبی که این شایعه بود، تعداد زیادی از مردم و طلاب در منزل امام اجتماع کرده بودند. بیرونی و اندرونی پر از جمعیت بود. امام معمولاً ساعت 11 شام می‌خوردند. ایشان آن وقت تنها بودند، چون محروم حاج آقا مصطفی و والده ایشان برای زیارت به کربلا رفته بودند. امام فرمودند چه خبر است؟ سر و صداها زیاد است. چرا مردم امشب به خانه‌هایشان نمی‌روند؟ عرض شد شایعه‌ای است که امشب نسبت به شما سوء قصد دارند. این مردم می‌گویند باید از روی جنازه‌های ما عبور کنند تا به آقا برسند! امام فرمودند از قول من بگویید بروند استراحت کنند. من احتیاج به حفاظت ندارم. من آمدم به کوچه و پیام آقا را به جمعیت ابلاغ کردم. آنها با صدای بلند گفتند: نمی‌رویم! آمدم خدمت آقا و عرض کردم خودتان که شنیدید. مردم حاضر نیستند برند. این جا دیگر خود امام از اندرونی آمدند بیرون و به جمعیتی که داخل اتاق‌ها و حیاط بودند گفتند: بفرمایید! بروید منزل استراحت کنید. بروید منزل. من محافظ نمی‌خواهم.» 22 امام که از بستن درب منزل خود در شب حادثه جلوگیری نمودند، با ایراد سخنانی در آن شب التهاب زده، ضمن افشای ماهیت شاه، به مردم حاضر اعتماد به نفس دادند و فرمودند: «... ناراحت و نگران نشوید. مضطرب نگردید، ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایع صبر و استقامت کردند، که آنچه ما امروز می‌بینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا، شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشته‌اند و در راه دین خدا دیدن چنین مصائبی را تحمل کرده‌اند. شما امروز چه می‌گویید؟ از چه می‌ترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر(ع) و امام حسین(ع) را دارند، در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت آمیز دستگاه حاکمه خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت،‌خود را مفتضح و رسوا ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم. ما از خدا می‌خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند...»23 شام غریبان شهادت امام صادق(ع) به واقع یکی از تلخ‌ترین شب‌های قم است. براساس دستور دولت، هیچ یک از بیمارستانها مجاز به پذیرش مجروحان نبودند. از این رو« حرکتی در قم به وقوع پیوست که جالب بود و آن این بود که خیلی از اهل قم مجروحین را می‌بردند به خانه‌هایشان و این برخورد عاطفی جالبی بود. در هر محلی، افرادی طلبه‌های مجروح فیضیه را آورده بودند در خانه‌‌شان پذیرایی می‌کردند و آن خانه‌ها فضای خاصی پیدا کرده بود.» 24 فردای روز غم‌بار فیضیه، خبر این هجوم در همه‌جای قم پیچید. مردم برای دیدن آثار بجامانده فجایع،‌به مدرسه فیضیه می‌آمدند. «بر روی دیوارهای فیضیه نوشته شده بود: ای دل بیا به کعبه مقصود روکنیم ـ از کشتگان حوزه قم جستجو کنیم ـ فکر ویران شدن خانه صیاد کنیم».25 «پس از این واقعه، سرکوب و وحشت قم را فراگرفت. مأموران رژیم در هر معبری که طلبه‌ای را می‌یافتند، به باد کتک می‌گرفتند. حتی منازل مراجع مورد محاصره نسبی قرار گرفت و افرادی که به منزل امام می‌رفتند تفتیش بدنی می‌شدند.»26 اما حوزه و مراجع نیز واکنش خود را نشان دادند. در گام اول به مدت بیست روز کلاس‌‌های حوزه را تعطیل کردند. مراجع نجف نیز در حمایت از علمای قم دست به اقدام مشابهی زدند. هر چند اسدالله علم پس از حادثه فیضیه طی مصاحبه‌ای اعلام کرد، روحانیونی که با اصلاحات ارضی مخالفند، با دهقانانی که به قصد زیارت حضرت معصومه به قم رفته بودند نزاع نمودند که منجر به قتل یک دهقان شد، لکن عمق فاجعه و علنی بودن آن، مانع از تبلیغاتی گردید که دستگاههای تبلیغاتی رژیم سعی در سانسور کردن حادثه داشتند. شاه تصور می‌کرد با دست زدن به چنین جنایتی، مراجع و روحانیت قم ترسیده و صحنه سیاست را ترک خواهند کرد و یا خواهد توانست دست کم گروه بزرگی از آنها را به انزوا کشانده و در میانشان دو دستگی بوجود آورد. همچنین برای ایجاد وحشت و اتمام حجت، رئیس شهربانی را نزد مراجع قم فرستاده و به آنها اخطار نمود که در صورت اظهار هرگونه مخالفتی کشته خواهد شد و منازلشان را ویران و به نوامیشان تجاوز خواهند کرد. ولی امام او را نپذیرفت و از این تهدیدات نهراسید. «پس از حادثه مدرسه فیضیه، عده‌ای از سوی شاه آمده بودند تا با امام ملاقات کنند. اینان به امام گفته بودند ما از طرف اعلیحضرت آمده‌ایم و برای شما پیغامی داریم. امام نیز گفته بود: به همین دلیل که از سوی اعلیحضرت آمده‌ای شما را نمی‌پذیرم.» 27 با نگاهی دقیق به حرکت سیاسی و اجتماعی امام در ‌آن برهه، می‌توان به میزان ذکات و شجاعت امام خمینی در تصمیم‌گیری‌های مختلف پی‌برد. در واقع طبیعی بود که حوزه علمیه دارای شوک شدیدی شود و تا مدت زیادی نتواند از حیرت آن واقعه به درآید؛ اما تصمیمات خمینی کبیر منشأ الهی داشت. در خاطرات مرحوم شهید عراقی آمده است: «دستور داده بودند تاکسی‌ها، طلبه‌ها و روحانیون را سوار نکنند. رئیس شهربانی راننده‌های تاکسی را جمع کرده و برایشان گفته بود: اگر اینها را سوار کنید با شما چه‌ها خواهم کرد! هنوز صحبتش تمام نشده بودکه به او می‌گویند آقای خمینی شما را خواسته است. از آنجا می‌آید خدمت امام، ایشان می‌گویند که چنین چیزی شنیده‌ام تو این دستور را داده‌ای؟ اگر اینجور باشد الان تلفن می‌کنم از تهران صد تا سواری بیاید افتخاراً طلبه‌ها را سوار کنند و این طرف و آن طرف ببرند. او آشفته می‌‌شود و می‌گویند: خلاف به عرضتان رسانده‌اند. آقا می‌گوید: خلاصه، اگر تا ظهر به من گزارش دهند که چنین چیزی وجود دارد، من این کار را می‌کنم. رئیس شهربانی بلند می‌شود و دوباره راننده‌های تاکسی را جمع می‌کند، حرفهای صبحش را پس می‌گیرد و می‌گوید: من تغییر عقیده‌ دادم، طلبه‌ها را سوار کنید!!!»28 بازتاب فاجعه فیضیه این حادثه که تداعی کننده واقعه مسجد گوهرشاد در اذهان عمومی بود، انعکاس گسترده‌ای یافت و تأثیر مهمی در شکل‌گیری نهضت اسلامی از خود بر جای گذاشت. پس از وقوع حادثه، رژیم تلاش کرد تا با ترمیم مدرسه فیضیه و جلوگیری از اعتصابات مختلف، از عمق فاجعه بکاهد و بر آن سرپوش نهد. اما طلاب با روحیه خاصی تمام وقایع رخ داده، حتی محل دقیق شهادت یا زخمی شدن افراد را برای مردم تشریح می‌کردند؛ مردمی که برای گذران تعطیلات به قم آمده بودند، شرح ماوقع را به شهرهای خود برده و در واقع موجی از مظلومیت فیضیه را به جای جای ایران منتقل می‌کردند. در کنار صدور اعلامیه جمعی از طلاب با عنوان «حکومت وحشت و ترور با روحانیت قم چه کرد» سیل تلگراف‌های تسلیت از نقاط مختلف کشور سرازیر شد. انتشار این پیام‌ها و پاسخ‌های آنها بهترین آزار تبلیغی برای تشریح فجایع آن روز بود. وعاظ و مداحان به سرعت صحنه‌های دلخراش مدرسه فیضیه را در قالب روضه‌ ای تدوین و ‌آن را بر منابر و مجالس می‌‌خواندند. واعظ شهیر مرحوم فلسفی نقل می‌کند: «عمق فاجعه فیضیه تا آنجا بود که وقتی در مجالس نام فیضیه برده می‌شد،‌صدای شیون و گریه مستمعین بلند می‌شد.» 29 شاه دوستی یعنی غارتگری در برهه‌ای که نگاه همه به مرجعیت بود،‌اما خمینی صلابت خود را به عنوان یک رهبر سیاسی و شجاع به رخ همگان کشید. ایشان در پاسخ به نامه تسلیت آیت‌الله سید‌ علی اصغر خویی،‌آن چنان به افشاگری سیاسی پرداخت که برگ جدیدی در مبارزات ورق خود. متن این نامه که به «شاه‌دوستی یعنی غارتگری» معروف شد. چنین است: «حمله کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و معیت و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت خاطره مغول را تجدید کرد... با شعار جاوید شاه به مرکز امام صادق(ع) و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند و در ظرف یکی دو ساعت، ‌تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان (عج) را با وضع فجیعی در محضر بیست هزار مسلمان غارت نمودند و درب‌های تمام حجرات و شیشه‌ها را شکستند، طلاب از ترس جان، خود را از پشت بام‌ها به زمین افکندند، دستها و سرها شکسته شد. عمامه طلاب و سادات زریه پیامبر را جمع نموده،‌ آتش زدند، بچه‌های شانزده هفده ساله را از پشت بام پرت کردند. کتاب ها و قرآن‌ها را چنان که گفته شد پاره پاره کردند. اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند... مأمورین تهدید می‌کنند سایر مدارس را به صورت فیضیه در می‌آوریم، اینان با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی توهین می‌‌کنند، شاه‌دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش.شاه‌دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام ... حضرت آقایان توجه دارند اصول اسلام در خطر است، قرآن و مذهب در خطر است. با این احتمال تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب.» 30 امام در فرجام اعلامیه خود ضمن استیضاح نمودن اسدالله علم و ترسیم اقدامات غیر قانونی رژیم از زمان رفراندوم شاه تا فاجعه مدرسه فیضیه، فرمودند: «من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مأمورین شما حاضر کرده‌ام، ولی برای قبول زورگویی‌ها و خضوع در برابر جباری‌های شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را بر ملا می‌کنم.» 31 اگر چه سایر علما و مراجع با ادبیات مختلفی این فاجعه را محکوم کرده بودند، اما اعلامیه امام از اهمیت خاصی برخوردار بود و نفسی مسیحایی در جان انقلابیون بهت زده دمید. آیت‌الله گرامی می‌گوید: امام با صدور این اعلامیه به جو پرالتهاب آن روز خاتمه داد. وقتی ما اعلامیه امام را بر در و دیوار قم دیدیم، مبهوت این همه شجاعت و عظمت روحی ایشان شدیم. انگار که جان می‌گرفتیم.» 32 خاطره حجت‌‌الاسلام علی حجتی کرمانی نیز در این باره جالب است: «وقتی فاجعه فیضیه واضع شد، در تمام اذهان این فکر به وجود آمد که دیگر نمی‌شود با دستگاه در افتاد، می‌زنند و می‌کشند. در چنین شرایطی بود که ناگهان اعلامیه تاریخی امام منتشر شد. وقتی این اعلامیه به دستمان رسید و آن را خواندم، هنوز تمام نکرده بودم که گریه‌‌ام گرفت و این، گریه شوق بود. احساس کردیم که که دیگر دوران ذلت روحانیت تمام شده است و دوران عزت و آقایی فرا رسیده است.» 33 نقش‌آفرینی امام خمینی به عنوان رهبری هوشمند، شجاع و مدبر باعث گردید که به عنوان یکی از مراجع در بین مردم و رهبری انقلابی میان خواص مطرح شوند. می‌توان نتیجه گرفت که فاجعه حمله به مدرسه فیضیه بر خلاف شاه که تصور می‌کرد باعث سرکوبی روحانیت و قیام مردم می‌شود، عامل تثبیت تفکر سیاسی امام درجامعه شد. حجت‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی معتقد است: «امام از حادثه حمله به فیضیه خیلی خوب استفاده کردند. آن چیزی که رژیم می‌خواست، درست برعکس شد. رژیم پیش خود فکر می‌کرد که مردم از روحانیت دست می‌کشند و کسی جرأت حرف زدن ندارد. همین جا بود که امام قدم پیش گذاشت و شاه را مورد حمله قرار دادند.» 34 در تقویم سیاسی سال، 1342 جریان دعوت علمای نجف از مراجع قم، حوادث پیرامون چهلم فاجعه مدرسه فیضیه، سربازگیری طلاب، تبعید امام و ... وجود دارد که باید در جای خود به تفصیل بدانها پرداخت. ... و اما بیش از چهل سال از فاجعه مدرسه فیضیه می‌گذرد و این مدرسه اینک با تمام افتخار در روز شهادت رئیس مذهب جعفری امام صادق(ع)، میزبان سربازان آن حضرت است. منابع تحقیق: 1. خاطرات ‌آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی. 2. زندگی‌نامه سیاسی امام خمینی، ص 3. 3. صحیفه نور،‌ج1، ص 137. 4. خاطرات حجت‌‌الاسلام فاکر. 5. صحیفه نور،‌ج1، ص 156. 6. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی(ره)، ج1، ص 58. 7. اسناد انقلاب اسلامی، ج2، ص 56. 8. تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد،‌ج1، ص 557. 9. نهضت روحانیون ایران/ علی دوانی. 10. خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم 11. خاطرات آیت‌الله گرامی. 12. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج2، ص 175. 13. گفت و گوی نگارنده با فرزند آیت‌الله گلپایگانی. 14. خاطرات 12 خرداد، دفتر پنجم، ص 26. 15. سایت مؤسسه تاریخ معاصر، گفت و گو با محمد‌جعفر هرندی. 16. همان 17. خاطرات آیت‌الله گرامی. 18. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 82. 19. همان. 20. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 187. 21. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 201. 22. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 2، ص 202. 23. بررسی تحلیلی از نهضت امام خمینی،ج1، ص 358. 24. خاطرات حجت‌الاسلام معادیخواه. 25. خاطرات ‌آیت‌الله صالحی مازندرانی. 26. تاریخ 15خرداد، ص 199. 27. خاطرات حجت‌الاسلام مؤیدی. 28. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 201. 29. خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، ص 254. 30. صحیفه نور،‌ج1، ص 177. 31. همان. 32. خاطرات آیت‌الله گرامی. 33. خاطرات حجت‌‌الاسلام حجتی کرمانی 34. تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص 198. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

روایت بادامچیان از ماجرای«جشن سپاس» - توبه عسگراولادی و ناگفته هایی از کمیته مخفی انقلاب

محمود عزیزی کمیته استقبال از امام چطور شکل گرفت و در زمان ورود امام خمینی(ره) چه کرد. خاطرات بادامچیان از اعضای کمیته استقبال بعد از سه دهه جالب، شنیدنی و پاسخی به این پرسش است. خاصیت آدمیزاد است که با خاطراتش زنده است چه جوانی که به دوران کودکی اش خوش است و چه پیرمردی مثل اسدالله بادامچیان 71 ساله که با دوران جوانی و خاطرات انقلاب سال57 خوش است. وقتی از اولین دیدارش با امام بعد از 14 سال یاد می کند معلوم است که هنوز شعف و شوق آن روز در وجودش موج می زند. می گوید:«هیچ لذتی بیشتر از آن نبود. اصلا مزه آن لبخندی که امام به من زدند تا عمق جان من رفت.» 35 سالگی در شرایطی که ازدواج کرده بود به زندان رژیم شاه می رود. جوانی پر شر و شوری داشته است و در کارهای تشکلاتی و مبارزاتی به معنای کامل آدم دقیقی بوده است. امروز هم همان خصوصیات را با تجربه همراه کرده است. زمان گفت وگو خاطراتش را مفصل بیان می کند و معلوم است که خوشی آن لحظات را هنوز هم با خودش دارد. بخشی از این خاطرات را به بیان خودش نخستین بار در گفت وگو با خبرآنلاین بیان می کند. خاطراتی که نگاهی به جزئیات منش چهره های انقلابی دارد که سه دهه قبل دست به انقلابی بزرگ زدند. قبل از ورود به موضوع خاطرات شما می خواهم از «جشن سپاس» بپرسم. جشنی که منتقدان موتلفه می گویند شما و افرادی مانند آقای عسگراولادی با اعلام توبه از زندان رژِیم پهلوی آزاد شدید. آقایان علما به ما تکلیف کردند که شما مقابل رژیم در زندان مقابله نکنید. این پیشنهاد کدامیک از علماء بود؟ آقای طالقانی، مهدوی کنی، انواری، هاشمی، معادیخواه، ربانی شیرازی و... آقایان به ما گفتند مبارزه در بیرون از زندان، نیاز به مدیریت دارد. آن دوران سازمان منافقین و چریک های فدایی خلق با هم دعوا می کردند، مردم و روحانیت هم به اینها اعتماد نداشتندعلما گفتند:«از آنجا که روحانیت و مردم شما را قبول دارند، بنابراین شما از این به بعد موظف هستید حالت برخوردی که داخل زندان با رژیم داشتید، را کنار بگذارید و از زندان بیرون بروید. ولو اینکه رژیم را گول بزنید. بروید بیرون و مبارز را اداره کنید.»این موضوع خیلی به ما سنگین آمد. مخصوصا به شهید عراقی.او معتقد بود این اقدامات به مبارزه آسیب می زند و نباید انجامش داد،ولی علما نظرشان این بود که تکلیف شرعی ما این است. یک روز بعداظهر در اتاق چهار بند یک اوین بنده ،آقای عسگر اولادی ، شهید عراقی،کچوئی و لاجوردی دور هم نشستیم. آنجا بحث شد در این شرایط تکلیف شرعی ما چیست؟ آقای عراقی گفت:«ما اگر این کار را بکنیم،آبروی زندانیان مسلمان می رود. بعد هم مجاهدین خلق(منافقین) ورژیم از این امرسوء استفاده می کند.» حرف منطقی بوده است؟ بله، آقای عراقی کاملا درست می گفت اما یکی از آقایان گفت:« این تکلیف شرعی است. تکلیف هم همیشه این طور نیست که برای آدم آبرو بیاورد.یک زمانی ممکن است شما آبرویت را بدهی تا به تکلیفت عمل کنی.» بحث شد که بالاخره اصل در این موقعیت چیست؟ اصل مبارزه است یا حیثت ما. با همه این بحث ها، شهید عراقی راضی نبود. به من که نوبت رسید. گفتم: برای ما انجام تکلیف شرعی مطرح است یا حفظ حیثیت خودمان؟ بعد خطاب به شهید عراقی گفتم: «حاج مهدی! می خواهی قهرمان باشی یا به وظیفه شرعی ات عمل کنی؟» گفتم: «بعد هم اگر حاج آقا روح الله به ما بگویید که وظیفه شما این است، شما چه کار می کنید؟»، گفت:«هر چی حاج آقا جون بگه ما قبول داریم.» بالاخره راضی شد؟ سرش را انداخت پائین و حدود 10 دقیقه فکر کرد. بعد سرش را بلند کرد و گفت: «انشاء الله به تکلیف عمل می کنیم.» دراین گیر و دار، سیاست کارتر برای آزادی ها موجب شد شاه مجبور شود زندانیان سیاسی را آزادکند. رژیم احساس کرد نگه داشتن ما در زندان ضرر دارد و ما در حال شکل دادن به افکار زندانیان هستیم. در این گیر و دار، در 6 بهمن جشنی در زندان قصر می گیرند. آقای عسگر اولادی، عراقی، کروبی و مرحوم آقای انواری و حاج حیدری را به زندان قصرمی برند. بعد آنها را پراکنده از هم می نشانند. آقای انواری و کروبی جلو، آقای عسگراولادی و آقای حاج حیدری در سمت چپ، سمت راست هم شهید عراقی و یک مامور بالای سرش نشسته است. در آنجا یک کمونیست، مدح شاه را می گوید. بعد در آخر می گوید: «شاهنشاه ما از شما سپاس می کنیم که ما را عفو کردید . ما از این پس می خواهیم به کشور خدمت کنیم.» در همین اثنا، در 3 تا 4 دقیقه رژیم از این صحنه ها فیلمبرداری می کند. در این وضعیت آقای انواری بلند می شود که اعتراض کند. بقیه هم هم دیگر را نگاه می کنند که بلند شوند و داد بزنند یا اینکه بنشینند. بعد همین صحنه ها را در تلویزیون نشان دادند. یعنی در بازی رژیم قرار گرفتید؟ بله، تا از این طریق وقتی مبارزان مسلمان از زندان خارج می شوند، در بین مبارزین جایگاهی نداشته باشند؛ در زندان هم منافقین زندانیان مسلمان را تخریب کردند و گفتند اینها سپاس گویانند. شما چرا به آن جشن نرفتید؟ آزاد نشده بودم. بعد از آن واقعه 7 ماه دیگر زندان کشیدم و نیمه دوم سال 56 آزاد شدم. بعد از آن ماجرا، دوستانی مثل آقای مطهری که انسان های پاک باخته ای بودند و از پشت پرده خبر نداشتند، از این اقدام خیلی ناراحت شدند؛ ما هم در زندان مانده بودیم چه بگوییم. ولی می دانستم این اقدام یک توطئه است. اما خبر نداشتیم. بنابراین این بازی رژیم بود نه سپاس گویی امثال عسگراولادی و عراقی. سه ماه بعد از این واقعه، امام راحل در سال 56 توسط شهید مطهری به آقای عسگراولادی پیام می دهد:«ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است، همت کنید و برای همیشه او را خاک میهنتان به دور بیندازید.» بعد زمانی خروج امام از پاریس و بازگشتشان به ایران اسم آقای عسگر اولادی و عراقی را در لیست نگذاشته بودند ولی امام می فرمایند این آقایان باید باشند.خود آقای عراقی محافظ امام بود. حالا این کسانی که نادانسته گول مطالب منافقین را می خورند به آنها چه بگوییم؟ خوب به کمیته استقبال برسیم.بحث بازگشت امام به کشور چه زمانی مطرح شد؟ سال 57 رژیم می خواست یک امتیاز به امام بدهد ولی به شرط اینکه دیگر بh شاه مبارزه نکند و ایشان به قم برود و فعالیت های مرجعیت خود را ادامه بدهد. امام در این زمینه کاملا شاه را مایوس کرد. بعد از اخراج امام از عراق و اینکه کویت امام را نپذیرفت، حضرت امام به پاریس رفت. حتی بحث بود که حضرت امام(ره) به الجزایر برود. این بحث ها در تهران بود؟ در بین اطرافیان امام در تهران و نجف مطرح بود. چرا الجزایر؟ چون «اومدین» رئیس جمهور آن کشور مانع نمی شد ولی خیلی از کشور های عربی وابسته به آمریکا بودند. زمانی که بحث بازگشت امام مطرح شد. مهندس بازرگان در دیداری که محرمانه با شاه داشت و تیمسار مقدم رئیس ساواک او را برد، شاه به مهندس بازرگان پیشنهاد می کند او نخست وزیر شود، بعد هم به بازرگان می گوید:«قصدم این است که سلطنت کنم و حکومت با شما باشد.» بازرگان می گوید:«نمی توانم قبول کنم. چون اگر این کار را بکنم، آبرویم می رود.» شاه به او می گوید:«رهبر تو مصدق نخست وزیر من بوده است، آبروش نرفته حالا تو آبرویت می رود!؟» بازرگان گفت:«آن زمان دکتر مصدق و کاشانی مخالف نبودند، این بار امام و مراجع مخالف هستند. شاه می گویید: «خوب برو رضایت او[آیت الله خمینی] را بگیر.»بر این اساس بازرگان به پاریس سفر و با امام دیدار می کند.بازرگان در خاطراتش می نویسد:«به امام گفتم حالا که شاه حاضر شده سلطنت کند، شما در قم امور مرجعیت را پیگیری کنید و ما هم دولت را اداره می کنیم.» امام فرمودند:«شاه که باید برود و می رود و نظام شاهنشاهی هم نمی ماند و شما هم از این حرف ها نزنید. من شما را نخست وزیر حکومت جدید می کنم. شما بروید و به دنبال اعضای کابینه خودت باش.» بازرگان درخواست دیدار مجدد با امام می کند ولی در نهایت علی رغم اصرار شهید چمران و دکتر یزدی، به دیدار امام نمی رود و می گویید: «به تهران می روم تا مشورت کنم.» البته بعد در آنجا می پذیرد. بعد از بازگشت بازرگان این بحث مطرح بود که امام اطمینان دارد که انقلاب به پیروزی می رسد و به همین دلیل باید مقدمات بازگشت ایشان را فراهم کرد. من یادم است با مرحوم شهید اسلامی عصری از راهپیمایی 28 صفر بازمی گشتیم. من گفتم ما هیچ بهانه ای دیگر برای راهپیمایی ندارم. او با حالت خاصی گفت: خدا خودش جور می کند. حدود ساعت 5 صبح به من زنگ زد که خودم را به منزل شهید مطهری برسانم. ساعت 6 به منزل شهید مطهری رفتیم و مرحوم شفیق، شهید اسلامی، شهید حسن اجاره دار، حاج محسن لبانی، شهید درخشان هم بودند. آنجا شهید مطهری گفت:«امام می خواهد بیاید ما باید برنامه استقبال از امام را ترتیب دهیم. ما یک شورای انقلاب داشتیم که امور انقلاب را از آنجا پیگیری می کردیم و آن کمیته هنوز شناخته شده نیست. این شورا از چه زمانی تشکیل شده بود؟ سال 56. این همان تشکیلاتی است که ژنرال هایزر در خاطراتش می گوید ما نفهمیدیم آنها چه کسانی هستند. این کمیته همان شورای انقلابی است که ما می شناسیم؟ نه. البته بدنه اش همان اعضای بودند. شهید مطهری، بهشتی، محلاتی، مفتح، آیت الله مهدوی کنی، انواری، شهید ربانی املشی، آقای عسگر اولادی، شهید درخشان، بنده، آقای حاج سعید امانی، شهید عراقی، شهید کچوئی، شهید لاجوردی و شهید باهنر. آقای هاشمی جزو آن شورا نبود؟ آن زمان زندان بودند. وقتی امام در اردیبهشت 56 توسط آیت الله شهید مطهری به دوستان پیغام دادند که :«ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است، جمع شوید و همت کنید و او را از خاک اسلامی تان بیرون بیندازید.» بنده در زندان اوین بودم. آقای عسگراولادی و دوستان جمع شدند و در اطاعت از نظر امام به برنامه ریزی پرداختند. بعد من در نیمه دوم 56 که آزاد شدم، من هم به این جمع پیوستم. یک روز به باغ مرحوم حاج باقر تحریریان که صاحب کارخانه خودکار بیک بود و شخصیت بسیار قابل احترامی بود رفتیم. آنجا بحث شد که باید تشکیلاتی به وجود بیاوریم. آنجا بنده بحث کردم که این هسته مرکزی باید از کسانی تشکیل شود که در تبعیت آنها از خط ولایت ذره ای تردید وجود نداشته باشد و با گروه های التقاطی هم رابطه ای نداشته باشند. مرحوم شهید عراقی گفت:«مبارزه نیرو می خواهد و نمی شود گفت که همه نیروها سلمان و ابوذر باشند.» من گفتم: «چون این کمیته مرکزی است، در این جمع همه باید به هم اطمینان داشته باشند. نمی شود به کسی که تردید داریم اطمینان کنیم. چون باید آخرین کارهای محرمانه را اینجا برنامه ریزی کنیم.» بعد گفتم: «حاج آقا مهدی کارهای انقلابی تعارف بر نمی دارد.»بعد آقای دکتر شیبانی گفت: «این حرفهای آقای بادامچیان برای انقلاب مضر است و همه مردم باید جمع شوند.» بعد هم گفت: اگر این جور باشد من روی همه شما حرف دارم از جمله خود تو بادامچیان. من گفتم: اگر جرات داری بگو!؟ خندید و گفت نه! در نهایت نظر من تصویب شد و این مجموعه ای که از روحانیت و موتلفه شکل گرفت آن شورای مرکزی مخفی آن سالها است. مدیریت آن با شهید بهشتی بود یا آقای مطهری؟ رئیس کمیته استقبال از امام شهید مطهری بود. مثل شورای انقلاب؟ آقای مطهری و بهشتی با هم بحثی در مورد ریاست نداشتند، هر دو مثل هم بودند. آقای بهشتی بیشتر چهره سیاسی داشت، آقای مطهری فرهنگی بود ولی هر دو نسبت به هم احترام ویژه داشتند. کمیته استقبال از امام طیفی از همه گروه ها است. چطور شد که کمیته ای برای استقبال از امام شکل گرفت که از موتلفه و نهضت آزادی تا ملی گراها در آن عضو بودند؟ قرار ما در منزل شهید مطهری این شد که کار استقبال را به شورای مخفی انقلاب واگذار نکنیم. دو شورای تشکیل شد، یکی شورای انقلاب که مخلوطی از همه گروه ها بود. یک شورا هم کمیته استقبال از امام بود که چهار نفر از طرف ما انتخاب شدند. شهید مطهری، مفتح و محلاتی و بنده. بعد در آن جلسه ای که تشکیل شد که بحث شد در استقبال از امام باید از همه نیروها استفاده کنیم و نباید امام را محدود به روحانیت یا یک قشر خاص کنیم. بنابراین در آن زمان مجموعه ای دو گروه می شد یکی ملی گرا ها بودند که از آنها آقای شاه حسینی را انتخاب کردیم؛ چون او مذهبی بود و از دوستان آیت الله طالقانی بود. و یکی دو نفر هم از نهضت آزادی شامل آقای تهرانچی و صباغیان. در نهایت 7 نفر اعضای شورای مرکزی شدند. آقای توسلی چه؟ جزو این کمیته نبود؟ اعضای نهضت آزادی گفتند ما دو نفر علی البدل می آوریم یکی مرحوم دکتر حسین عالی بود که با خود ما کار می کرد و یکی آقای توسلی بود. دکتر سامی جزو کدام حقله بود؟ او جزو بدنه پائین تر بود. قرار بر این شد از همه گروه ها الا مجاهدین خلق(منافقین) و گروه های کمونیست استفاده شود، چون آنها اصلا مبانی اسلامی نداشتند، در عین اینکه طرد هم نشدند، اما استفاده تشکیلاتی از آنها نشد. حضرت امام تاکید کرده بودند که جایی در پائین شهر تهران برای من در نظر گرفته شود، برای این منظور، دوستان مدرسه رفاه را که در اختیار موتلفه بود، پیشنهاد دادند. در آن دوران شهید بهشتی هم زمان با شهید مطهری در حال تلاش برای تشکیل یک گروه برای شکل دادن به کمیته استقبال بود. شما از آن گروه اطلاع داشتید؟ شهید مطهری و بهشتی از هم جدا نبودند. یک روز صبح آقای دکتر بهشتی فرمودند به منزلشان برویم. همراه شهید حسنی،اسلامی و محلاتی رفتیم. ایشان فرمودند نهضت آزادی ها در منزل آقای تهرانچی جلسه ای را برای استقبال از امام گذاشتند. شما بروید با آنها همراهی کنید تا استراتژی وحدت شکل بگیرد. شهید اسلامی گفت:«آقای بهشتی! اینها قابل اعتماد نیستند، ما نمی‌رویم!» شهید اجاره دار هم گفت: «آقای بهشتی! چرا اینها را به صحنه می آورید. در میان اینها عناصر نفوذی است.» آقای بهشتی فرمودند:« بله. ولی شما مراقبت کنید. چون نباید از الان دو دستگی باشد. شما کار را با تدبیر خودتان حل کنید.» به بنده و شهید محلاتی فرمودند: شما می روید؟ من گفتم: «شما بفرمائید می رویم.» شما به خاطر رودربایستی با شهید بهشتی راضی شدید بروید؟ نه، ما با ایشان رودربایستی نداشتیم. ایشان نظرش این بود ما برویم چون اعتقاد داشت که می توانم فضا را اداره کنم. بعد که رفتیم دیدیم گوش تا گوش نشستند و با ابراهیم یزدی در پاریس در تماس هستند. به آنها گفتیم می خواهید چه کنید؟ گفتند ما کمیته خبر رسانی، پشتیبانی و ... را تشکیل دادیم. گفتند: شما بیاید با ما همراه بشوید. من و آقای محلاتی گفتیم ما که نمی توانیم با شما همراه باشیم خود ما یک تشکیلات مفصل داریم که از حمایت روحانیت هم برخودار است، ولی بحثی نیست که با هم هماهنگی کنیم اما ما تابع شما نمی شویم. آنها پذیرفتند. بعد که به جلسه خودمان در منزل حاج آقا محسن لبانی در خیابان ایران برگشتیم. آقایان علما مثل مرحوم انواری و آیت الله مهدوی کنی در جلسه بودند. وقتی شهید محلاتی گزارش کار داد آقایان برآشفته شدندکه این چه کاری است؟ آقای محلاتی گفت: این درخواست آقای بهشتی است. بنابراین حضور ما در آن جمع براساس استراتژی «همه با هم» بود که امام تبین کردند، و الا هیچ هماهنگی بین ما و آن حضرات نبود. بعد کارها شروع شد. ما چند بیانیه دادیم که اکثر آنها را بنده نوشتم که به نظر شهید مطهری و بهشتی توزیع می شد. حتی بیانیه دادیم که کسی طاق نصرت نزد، مردم گاو و گوسفند نکشند. بعد قرار شد یک کمیته حفاظتی شکل بدهیم که کمیته نمی توانست آن کار را بکند. یکی از این کارها، ساماندهی 65 هزار نیروی انقلابی برای حفاظت بود که کمیته مخفی انقلاب این افراد را ساماندهی کرد. عدد 75 هزار نفر را هم شنیده ام. خیر! همان عدد 65 هزار نفر درست است. این کمیته شامل همه طیف ها می شد؟ نه. سران تمام گروه های بچه ها انقلابی بودند و یک مورد نفوذی در این 65 هزار نفر نبود. یک ریال هم به آنها پول داده نشد. یک مورد از آنها هم نیامدند توقع چیزی کنند. بسیج این مجموعه با نظم کافی بدون حقوق و امتیاز و همراه با خطرپذیری که ممکن است دستگیر شوند، کاری بود که شورای مخفی انقلاب توانست ساماندهی اش کند نه کمیته استقبال از امام خمینی. ما این قبیل کارها را به آن آقایان عضو نهضت آزادی و ملی گرا نمی گفتیم. البته برخی کارهای دیگر مربوط مثل ارتباط با دستگاه ها و کارهای را هم مشترک انجام می دادیم. در آن دوران با دولت بختیار هم مذاکره ای داشتید؟ نه، اگرهم موردی بود از طریق این دوستان لیبرالمان انجام می دادیم و مذاکره می کردیم. چه کسی از طرف شما برای مذاکره می رفت؟ از ما کسی نمی رفت ولی وقتی صحبت می شد، امیرانتظام از طرف بختیار می آمد تا با کمیته استقبال مذاکره کند. از طرف شما کسی نماینده نبود؟ بیشتر امیر انتظام می آمد. مثلا یک موردش در زمانی بود که دولت فرودگاه را بسته بود. او آمد و مذاکره کرد. محور مذاکره چه بود؟ او در آن زمان با آیت الله طالقانی مذاکره کرد، من در جریان مذاکراتش نبودم فقط خبرش را از آقایان شنیدم. بعد در زمانی که بازرگان امیر انتظام را در دولتش به کار گرفت، به توسلی گفتم: مگر این امیرانتظام همان کسی نبود که از طرف بختیار می آمد؟ چطور این آدم معاون نخست وزیر شده است؟ او گفت: این آدم جالبی است. خود بختیار هم آدم مثبتی بود چون در انتقال آرام و قدرت خیلی خدمت کرد! آن تحلیل عصبانی تان نمی کرد؟ نه! چرا عصبانی بشویم؟! راهکار پیدا می کردیم. آن روزها ما قصد برخورد نداشتیم. وقتی امام می خواست بیاید راه فرودگاه را بستند چون قرار بود امام روز جمعه بیاید. من ساعت 10 صبح به بهشت زهرا رفتم. شهید محلاتی من را دید و سریع آمد و گفت: آقا گفته است فردا باید راهپیمایی انجام شود. گفتم: مگر می شود؟ گفت: من چه می دانیم؟ آقا گفته باید اجرا شود. من از همان جا به مرکز ارتباطاتمان رفتیم و از طریق آقای شیخ عطار(سفیر کنونی ایران در آلمان) به دوستان در مدرسه رفاه خبر دادیم و مقدمات کار را فراهم کردیم. متن بیانیه و پلاکاردها هم آماده شد. همه این کار بدون خبردار شدن کمیته استقبال بود. اصولا این کمیته را به حساب نمی آوردید؟! هر چی شما بفرمائید! بعدازظهر که رسیدم به مقر کارها آماده بود. ساعت 4 بعداظهر هم جلسه کمیته استقبال تشکیل شد. من گفتم:« امام فرمودند که فردا باید راهپیمایی انجام شود و باید فعال بشویم.» آن حضرت لیبرال گفتند: امکان ندارد. این غلط است و ما قبول نداریم و فردا جمعیت نمی آید.گفتم: این را آقا فرمودند. صباغیان گفت: «ما کمیته استقبال از امام هستیم، کمیته راه اندازی تظاهرات که نیستیم.» گفتم: باشد! اگر ما تظاهرات را راه بندازیم، اشکالی ندارد؟ جوابی ندادند. گفتیم بسیار خوب. پس به شما بگویم از صبح ساعت ده همه کارهایش آماده است. من خواستم فقط مجوز شما را بگیرم. فردا راهپیمایی عظیمی شکل گرفت و مثل سال 42 رژیم وحشت کرد. واکنش ها چی بود؟ از طرف کی؟ دولت موقت؟ بختیار خیلی آشفته شد. گفتید که برخی امور را به اطلاع شورا نمی رساندید. اختلاف نظرهایتان در کمیته استقبال چطور حل می شد؟ آن زمان قرار شد امام در بدو ورود در بهشت زهرا صحبت کنند. بعد این طیف لیبرال به ما تحمیل کردند که جلوی دانشگاه هم امام پیاده شود و صحبتی بکند. ما می دانستیم که به لحاظ امنیتی این مساله مشقات زیادی دارد چون مسیر امام تا بهشت زهرا طولانی بود. هر چه به این دوستان لیبرال می گفتیم قبول نمی کردند. با آقای بهشتی و مطهری نشستیم بحث کردیم و آقایان گفتند: یک جایگاه هم برای امام می زنیم، اگر فضا فراهم بود امام در دانشگاه هم سخنرانی می کند. به آنها هم چیزی نگفتیم. در فرودگاه آقای شادنوش خیر مقدم گفت. البته فامیلی اصلیش «شاه نوش» بود، دوستان گفتند نام خانوادگی ایشان جالب نیست. گفتیم مشکلی نیست اسم ایشان را می گذاریم شادنوش! درباره فرزند شهید، آقای توسلی پسر ولی زادگان(از عناصر منافقین) را پیشنهاد کرد. آقای مطهری رد نکرد. من پیشنهاد کردم پسر حاج صادق امانی به عنوان اولین شهید صحبت کند. اولا فرزند شهید است و ضمنا صدای بسیار خوبی دارد. آقای مطهری گفت: بهترین انتخاب است. مقاله را در مدرسه رفاه دادیم خواند، همه پسندیدند. فردا که دوباره نشستیم آنها یک ساز جدید کوک کردند گفتند پیشنهادمان این است که یک مادر شهید هم صحبت کند. مادر رضائیان -مادر احمد و مهدی رضایی از سران منافقین – پیشنهادشان بود. شهید محلاتی مخالفت کرد. در این گیر دار آقای مفتح دیر به جلسه رسید. نظر ایشان را خواستیم، ایشان گفت: «به شرط اینکه از گروه های التقاطی نباشد، من مخالفتی ندارم.» تا این حرف زده شد آقای توسلی گفت: «ما سه به دو شدیم و موضوع تصویب شد». من دیدم این شیوه نمی شود. من گفتم:« ما با شما طی کردیم که این بحث ها نباشد و رای آقای مفتح هم این بود که از گروه های التقاطی نباشد.» در نهایت به جمع بندی نرسیدیم. روز 11 بهمن برای جلسه رفتیم. مرحوم مفتح به سمت من آمد و گفت: «آقای بادامچیان! حل شد کار خانم ها. امام از پاریس گفتند: مادر رضایی ها صحبت کند.» من با خودم گفتم: این خبر نمی تواند درست باشد. گفتم:کی گفته است؟ گفت: «آقایان گفتند.» گفتم: «آقایان محترم، اما امام گفتند؟» توسلی برگشت و گفت:«از پاریس گفتند.» گفتم:«از پاریس گفتند یا امام فرمودند؟!» گفت: «از پاریس گفتند یعنی نظر امام است.» گفتم: «این طور نیست.» دیدم بحث فایده ای ندارد. رفتیم دنبال آقای مطهری. ایشان در جمع روحانیون بود. گفتم اینها بازی در آوردند. ایشان گفت: «قطعا امام نگفته است ولی شما صدایش را در نیاور. من خودم از پاریس این مساله را جویا می شوم. زمانی هم که من به جلسه آمدم شما این موضوع را دوباره مطرح کن.» من دوباره بالا رفتم و آقای مطهری به عنوان رئیس کمیته استقبال به جلسه آمدند. موضوع دوباره مطرح شد. شهید مطهری فرمودند من از امام می پرسم. اینها گفتند نیاز به پرسش نیست. در نهایت ایشان گفت: آقای بادامچیان شما فعلا متن هر دو نفر را بنویسد. همان شب قبل از دو ساعت دو نیم بامداد، آقای مطهری با نوفل لوشاتو تماس گرفتند و از سید احمد آقا موضوع را جویا شدند و ایشان هم از امام پرسید. امام هم فرمودند:« من چنین چیزی نگفتم. خودم به تهران می آیم و می گویم.» بعد از این ماجرا آقای مطهری به بنده گفتند شما باید مسئولیت برنامه بهشت زهرا را بر عهده بگیرید. من به ایشان گفتم قرار است من چهره پنهانی باشم. فرمودند:« الان چاره ای نیست ما به فرد دیگری نمی توانیم اعتماد کنیم.» من رفتم و به آقای بهشتی گفتم من قرار بود چهره پنهانی باشم. ایشان فرمودند: «اینجا جایی نیست که بخواهیم مصلحت سنجی کنیم، آقای مطهری درست گفتند.» امام از فرودگاه به بهشت زهرا همراه آقای رفیق دوست آمدند... بلیزر، امام را از فرودگاه آورد. وقتی وارد بهشت زهرا شد، جمعیت دور ماشین ریخت. ماشین روی دست مردم راه می رفت. در فشار مردم موتور ماشین سوخت. بعد وقتی خبردار شدیم. قرار شد بالگرد امام را ببرد. آنجا سیم های کابل قوی بود که اگر به یکی از پره های بالگرد میگرفت فاتحه اش خوانده شده بود. وقتی امام آمد به آقای صدوقی کلک زدیم. امام را سوار بالگرد کرده بودیم ولی به آقای صدوقی گفتیم به مردم بگو یید اجازه بدهند ماشین امام بیاید. ایشان هم با همان لهجه شیرین یزدی گفت: «مردم شما را به خدا راه بدهید.» اما کسی گوش نمی داد. بعد ایشان رو به شهید مطهری کرد و گفت:«من که دیگه زورم نمی رسد آشیخ مرتضی شما بیا یک چیزی به این مردم بگو!» در نهایت وقتی بالگرد نشست، از مردم خواستیم بنشیدنند. یک هو جماعت دیدند که امام در جایگاه است. وقتی امام آن بالا قرار گرفتند یک لحظه مادر رضائیان از پشت دوید که بیاید صحبت کند. برادر این آقای درویش که فیلم ساز است آن روز مامور حفاظت بود. به او گفته بودم کسی از تو رد نمی شود! وقتی مادر رضائیان می خواهد به جایگاه بیاید، او اجازه نمی دهد. در این گیر و دار آقای مرتضایی‌فر بلندگو را گرفت و خواست صحبت کند، من بلند گو را از او گرفتم و اعلام کردم قرار است خیر مقدم توسط توسط فرزند شهید و مادر و پدر شهید انجام شود. امام فرمودند یک نفر صحبت بکند. خوب معلوم بود که آن یک نفر فرزند شهید است. به قاسم امانی گفتم این جا مراقب می ایستی و به محض اینکه گفتم شروع می کنی. وقتی شروع کرد به امام گفتم: فرزند شهید امانی است. بعد از پایان سخنرانی قرار بود از آقای صباغیان و تهرانچی از سه یا چهار راهی که تعیین کرده بودیم اعلام کنند که امام از کدام راه بروند. وقتی در فرودگاه امام سوار بلیزر شدند سید احمد آقا اجازه نمی دهد آنها با امام همراه شوند. بعد این دو نفر لج می کنند. من هر کار کردم موفق نشدم با آنها ارتباط برقرار کنم. مانده بودم چه کار کنم. بالگرد آمده بود، اما ما نمی دانستیم چه کنیم. به آقای ناطق نوری گفتیم: «اینها جواب نمی دهند، فکری بکن!». ایشان امام را برداشت و قرار شد امام را با بالگرد ببریم. بعد دالانی برای امام باز کردیم. خانم رضائیان آمد و بنا کرد با امام به حرف زدن. 5 دقیقه ای امام را معطل کرد و این باعث شد امام دیر به بالگرد برسد. با اینکه سه ردیف زنجیر ایجاد کرده بودیم ولی فشار عشق مردم این زنجیره حفاظتی را به هم ریخت و در نهایت خلبان بالگرد از زمین بلند شد. من خیالم راحت شد که امام رفت. یک مرتبه متوجه شدم که بالگرد بدون امام بلند شده است. فوری دستور دادم حلقه حفاظتی شکل بگیرد و امام را دم جایگاه بیاورید. امام ضعف پیدا کره بودند و عبایشان رفته بود. عبای آقای مفتح را روی ایشان انداختیم تا گردو غبار ناشی از نشستن بالگرد روی ایشان ننشیند. آقای ناطق نوری و من دنبال این کارها بودم و امام آن وسط بودند. هر جور بود دو آمبولانس را جلو آوردیم و امام را یواشکی داخل آمبولانس ها کردیم. به راننده هم گفتیم به طور معمول راه بیفتند. آمبولانس ها آژیرکشان رفتند و مردم هم خیال کردند حال کسی به هم خورده است. به بالگرد هم گفتم این دو آمبولانس را دنبال کن و هر کجا در بیرون از بهشت زهرا فضا مناسب بود، بنشین آنجا ماموریتت را انجام بده. بعد از پایان مراسم پشت یک وانت با مرحوم شهید مفتح برگشتیم .حدود 5 عصر راه افتادیم و 10 و ربع شب به مدرسه رفاه رسیدم. بعد از رفتن به مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟ صبح اول وقت 11 بهمن یک گروه از منافقین آمدند. احمد پور استاد و شهید اسلامی مسئول انتظامات آنجا بودند. آمدند گفتند که مجاهدین خلق(منافقین) ریختند و یک گروه مسلح در 4 طبقه مدرسه رفاه مستقر شدند. گفتیم چرا این کار را می کنید: گفتند ما می خواهیم حفاظت از امام را بر عهده بگیریم. به فرمانده شان گفتم اینجا چرا نشستی؟ گفت: ما تنها گروه مسلح اسلامی هستیم و محافظت از امام باید با ما باشد. گفتم: کی این وظیفه را به شما داده است؟ خود امام یا بقیه؟! جواب درستی نداد و گفت: ما اجازه نمی دهیم! بعد درب کیفش را بالا زد و اسلحه اش را به من نشان داد. بعد رفتیم با شهید اسلامی، کچوئی و نظران صحبت کردیم که چه کنیم. صبح سحر 13 بهمن در مدرسه رفاه به آقای مطهری گفتم چه کنیم؟ قبلا که در برنامه ریزی هایمان یک مکان دیگر را هم احتیاطا برای اسکان امام مدنظر گرفته بودیم که مدرسه علوی بود. آقای مطهری گفت: «من صبح امام را می برم مدرسه علوی ولی شما به کسی چیزی نگوئید.» بنده خدا شهید عراقی که از پاریس با امام بود با آن خستگی راه، برای حفاظت بهتر با گروهی دیوار مدرسه دخترانه علوی را خراب کرد تا وضعیت حفاظتی بهتری پیدا کند. سحر، آقای مطهری و منتظری یک ماشین کرایه کردند و امام را بردند مدرسه علوی. آنجا هم که دست نیروهای خودمان بود. بعد نیروهای مجاهیدن خلق(منافقین) دست از پا درازتر از مدرسه رفاه رفتند. منتها بعد از این اتفاق، آقای عراقی خیلی عصبانی شد. بالاخره او خود را محافظ امام می دانست. وقتی خبردار شد عصبانی شد و به من گفت:«این چه کاری بود؟ خوب می خواستی به من بگویی.» حتی به آقای بهشتی نگفته بودیم.بعد شهید عراقی پیش شهید بهشتی رفت و گله آقای مطهری را به ایشان کرد. شب در مدرسه علوی آقای بهشتی به آقای مطهری گله کرد که خوب بود ما را هم در جریان کارتان می گذاشتید. شهید مطهری هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت:«آسید محمد حسین! اول موضعت را روشن کن.» مرحوم آقای بهشتی رنگ و رویش قرمز شدو سرش را انداخت پائین. بعد خطاب به آقای مطهری گفت: «ما که به شما ارادت داریم ولی حداقل به آقای عراقی می فرمودید!» آقای مطهری گفت:« نخیر! قرار نیست که هر کس هر چیزی را بفهمند.» در این گیر و دار آقای منتظری خطاب به همه گفت: «اصلا امام را من آوردم، به آشیخ مرتضی چه کار دارید؟!»

آن تحصن به مرکز ثقل انقلاب تبدیل شد - گفت‌وشنود با آیت‌الله قربانعلی دری نجف آبادی

شاهد توحیدی ناگفته‌ها و خاطره‌هایی از روزهای اوج‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی در گفت‌وشنود با آیت‌الله قربانعلی دری نجف‌آبادی آنچه در پی می‌آید، پاره‌ای از خاطرات نماینده محترم ولی‌فقیه و امام جمعه اراک از وقایع روزهای پرحادثه منتهی به انقلاب اسلامی است. آیت‌الله حاج شیخ‌قربانعلی دری نجف‌آبادی از چهره‌های آشنای نظام و انقلاب و دوستان و معاشران و مجاهدان پیشکسوتی چون شهید محمد منتظری است و از فراز و فرودهای نهضت اسلامی، ناگفته‌هایی شنیدنی دارد. باشد که این روایت‌ها دستمایه تاریخ‌نگاران در تدوین ابعاد و زوایای انفجار نور باشد. از شواهد تاریخی برمی‌آید که ساواک به دلیل عصبانیت از حضور گسترده مردم در راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا در تهران و متعاقب آن، از مردم انقلابی اصفهان و نجف‌آباد انتقام گرفت. در این‌باره چه خاطراتی دارید؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. باید عرض کنم که مردم رنجدیده، مبارز و انقلابی که هر ساله در مجالس عزاداری امام‌حسین(ع) شرکت می‌کردند، در محرم سال ۱۳۵۷ نیز مرد و زن و پیر و جوان در تهران و سراسر کشور به پشت‌بام خانه‌های خود رفتند و با همه فشار، اختناق و خفقانی که توسط رژیم اعمال شده بود فریاد «الله‌اکبر» سر دادند. همانطورکه اشاره کردید عاملین حفظ رژیم که نتوانستند به راهپیمایی عظیم تهران که آنها را غافلگیر کرده بود، خللی وارد سازند، اعمال جنایت‌بار خود را در حمله وحشیانه خود به مردم بی‌دفاع اصفهان و نجف‌آباد که در راهپیمایی عاشورا شرکت کرده بودند پیاده کردند. در اصفهان از زمین و هوا به وسیله هلی‌کوپتر صدها نفر از مردم مسلمان را هدف رگبار مسلسل قرار دادند که در نتیجه عده‌ای از مردم را کشته و زخمی کردند و عده زیادی نیز دستگیر شدند. در واقع عمال ساواک هر کسی را که در این روز مشاهده می‌کردند به گلوله ‌بستند و خانه و مغازه‌های مردم را تخریب و غارت کردند. البته این اعمال خشونت‌بار در چندین شهر دیگر در همان روز عاشورا به وقوع پیوست، ولی سهم نجف‌آباد و اصفهان بیشتر بود. این اقدامات در اصفهان و نجف‌آباد تا چه مدتی طول کشید؟ یک هفته موج خشونت، وحشت، ترور، ارعاب، غارتگری، آتش زدن مغازه‌ها، منازل و اموال مردم به طول انجامید و این جنایات که به عناوین شاه‌دوستی و توسط چماقداران و مأموران سفاک رژیم با حمایت تانک و مسلسل انجام شد، فضای دلخراش و ناامنی را برای مردم ایجاد کرد، به‌گونه‌ای که به صغیر و کبیر و زن و مرد رحم نکردند. مسئول این همه وحشت و جنایت فرماندار نظامی اصفهان، تیمسار ناجی بود که به عنوان مسئول حکومت نظامی استان اصفهان با نیروهای نظامی و اراذل و اوباش که آنها را سازماندهی کرده بودند، این جو و فضا را به وجود آوردند. از فعالیت‌های خود در آن دوره بفرمایید. درآن روزها کجا بودید و چه می‌کردید؟ در این سال‌ که دامنه فعالیت و مبارزات مردمی علیه حکومت مستبد پهلوی بسیار گسترده شده بود، بنده نیز به نوبه خود در شهرهای مختلف کشور با اجرای برنامه‌های سخنرانی و شرکت در کارهای فرهنگی، تبلیغی و هدایت مبارزات، تا حدودی در این مبارزات سهمی داشتم. در برخی از شهرهای اصفهان از جمله نجف‌آباد، خمینی‌شهر و یزدان‌شهر در ایامی که حکومت نظامی برقرار بود، هر روز در حدود هشت برنامه سخنرانی داشتم. از کارهای دیگری که در این زمان انجام دادم این بود که در پایین کشیدن مجسمه شاه چه در نجف‌آباد و چه در سده نقش داشتم، به‌خصوص هنگامی که در روز عاشورا به این شهر رفتم، مشاهده کردم که هنوز مجسمه را پایین نکشیده‌اند. در سخنرانی مردم را تحریک کردم و خط دادم. مردم نیز پس از سخنرانی به سمت مجسمه حرکت کردند و مظهر قدرت فرعونی را با دست قدرت و اراده به خاک ذلت افکندند. بعد از این واقعه بنده تا یک هفته مخفی بودم و پس از یک هفته به قم آمدم و از قم به اهواز حرکت کردم و دهه آخر صفر را در محل عباسیه اهواز به سخنرانی و انجام وظیفه مشغول شدم که خود داستان دیگری دارد. ظاهراً‌ در روزهای استقبال از حضرت امام در تهران بودید. از آن روزها چه خاطراتی دارید؟ روزهای آخر ماه شریف صفر و شب بیست و هشتم بود که خبردار شدیم امام بنا دارند به ایران بازگردند، با اشتیاق فراوان برنامه‌های روزهای حساس آخر دهه شریف ماه صفر، ایام شهادت امام مجتبی(ع)، شهادت امام رضا(ع) و حضرت رسول اکرم(ص) را رها و به قصد دیار یار سفر کرده، پس از چهارده پانزده سال به سمت تهران حرکت کردم. شرایط بسیار سخت و امکانات حمل و نقل بسیار محدود بود، بنزین و سوخت نبود و در بین راه ناامنی و مزاحمت توسط چماقداران شاه‌دوست نیز خطر نگران‌کننده دیگری بود. با یکی از دوستان با ماشین پیکانی همراه با چند ظرف بنزین و یکی دو چوب‌دستی به امید خدا حرکت کردیم. درکجا اسکان پیدا کردید؟ آیت‌الله غیوری مدرسه صدوق را که در سه‌راه سیمان ری قرار داشت برای پذیرایی از مردم آماده کرده بودند. همچنین مسجد سر تخت حضرت عبدالعظیم و مهدیه تهران به همین ترتیب آماده شده بودند. بنده و جمعی از دوستان و مردم نجف‌آباد به مدرسه صدوق ابن‌بابویه رفتیم و آماده استقبال از حضرت امام(ره) شدیم که اعلان کردند فرودگاه بسته شده است و مانع از پرواز ایشان به تهران شدند. طلاب و فضلای علوم دینی قم نیز در چندین اتوبوس به صورت دسته‌جمعی خود را به تهران رساندند و در مدرسه علوی که قرار بود امام به آنجا بیاید تجمع کردند. به هر حال چون فرودگاه بسته شد و آمدن امام خمینی به تأخیر افتاد، عده‌ای از مردم که تصور نمی‌کردند بازگشت امام عملی شود و با توجه به اینکه در آن سرمای زمستان جا و محلی نداشتند به شهرهای خود بازگشتند، ولی بسیاری دیگر از جمله فضلای حوزه علمیه قم منتظر ورود امام شدند تا بزرگ‌ترین استقبال تاریخ این سرزمین را خلق کنند. عقب افتادن بازگشت حضرت امام به تهران موجب تحصن علما و روحانیون در مسجد دانشگاه تهران شد. جنابعالی که خود در آن تحصن حضور داشتید، حال و هوای آن را چگونه دیدید؟ یکی از ابتکارات بسیار خوبی که توسط علما و روحانیون پس از بستن فرودگاه و ممانعت از تشریف‌فرمایی امام صورت گرفت، تحصن آنها در دانشگاه تهران به نشانه اعتراض به این مسئله بود. بنده نیز در این زمان، پس از شنیدن این خبر برای شرکت در تحصن از مدرسه صدوق به طرف دانشگاه تهران حرکت کردم. در اوایل صبح که به اتفاق ۱۳، ۱۲ نفر دیگر از علمای نجف‌آباد و قم وارد مسجد دانشگاه تهران شدیم، هسته‌های اولیه تحصن شکل گرفت. رفته‌رفته دانشگاه تهران در همان ساعات اولیه به کانون نور، حیات و حرکت و انقلاب مبدل شد. علما، بزرگان و شخصیت‌های سیاسی و مذهبی مردم گروه‌گروه به سمت دانشگاه در حرکت بودند. آیات عظام ربانی شیرازی، طالقانی، مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی، مؤمن، ربانی املشی و بسیاری دیگر حضور داشتند. یادم هست هنگامی که در مسجد بودم آیت‌الله مؤمن به من گفت که تعداد متحصنین را بشمارم. من نیز آنها را شمردم که در ساعات اولیه روز حدود ۲۵۰ نفر بودند. البته پس از آن رفته‌رفته فضلا و علمای قم و شهرستان‌ها به‌طور دسته‌جمعی به جمع متحصنین پیوستند. در هنگام تحصن توسط علمایی همچون آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله ربانی شیرازی، آیت‌الله مؤمن و شهید مفتح و عده‌ای دیگر جلسات متعددی در اتاق‌های جنبی مسجد برگزار شد. در حقیقت در آن زمان مسجد دانشگاه تهران به صورت مرکز و کانون ثقلی برای فعالیت و ارتباط فضلا و بزرگان درآمده بود. اتاق جنب مسجد دانشگاه نیز اتاق شور و فرمان بود. انعکاس خبر تحصن روحانیون مبارز در مسجد دانشگاه تهران به نشانه اعتراض به بستن فرودگاه مهرآباد برای جلوگیری از ورود امام‌خمینی(ره) در تهران و سایر شهرهای کشور، شور و هیجان خاصی را به وجود آورده بود. مردم تهران و کسانی که برای استقبال از امام به تهران آمده و ماندگار شده بودند، همین که این خبر را شنیدند به صورت دسته‌جمعی نوحه‌خوانان و درحالی که دم گرفته و شعار می‌دادند، خود را به دانشگاه تهران رساندند و در تحصن شرکت کردند. وقایع این رویداد، حدود یک هفته به طول انجامید که عجیب و به یاد ماندنی بود. در این واقعه، شعارها بسیار بدیع و ابتکاری، فداکاری در اوج و دل‌ها با یکدیگر مهربان بود و ترس معنا نداشت. در خلال تحصن، در آن محل و اطراف آن درگیری‌های پراکنده‌ای هم رخ داد. ماجرا چه بود؟ در روز هشتم بهمن در مقابل میدان ۲۴ اسفند (میدان انقلاب اسلامی کنونی) و همچنین در نزدیکی خیابان دانشگاه، از طرف مأمورین ستاد ژاندارمری که در آنجا بود به طرف مردمی که در این منطقه تجمع کرده بودند، تیراندازی شد که در نتیجه آن بیش از ۴۰۰ نفر زخمی و ۳۷ نفر به شهادت رسیدند. در روز پس از این حادثه از طرف اهالی دماوند برای سخنرانی در مراسم ختم یکی از شهدای واقعه از بنده دعوت شد که من نیز رفتم و پس از روضه‌خوانی و سخنرانی بلافاصله به تهران برگشتم. مقداری هم بپردازیم به کارکرد و ترکیب ستاد استقبال از حضرت امام. بدنه این ستاد بیشتر از چه افراد و جریاناتی تشکیل شد؟ پس از اینکه امام خمینی قصد داشت به وطن بازگردد، همه ملت ایران به نوعی سعی در تدارک استقبال گسترده و عظیمی از ایشان بودند. در آن زمان دست‌اندرکاران کمیته استقبال به چهار گروه اصلی تقسیم شده بودند. یک گروه شامل اعضای جامعه روحانیت و علمایی چون شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید مفتح، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای لاهوتی و عده دیگر می‌شد. تعدادی دیگر از اساتید قم، جامعه مدرسین قم و اعضای هیئت مؤتلفه اسلامی نیز یک بخش دیگر را تشکیل می‌دادند. اعضای هیئت مؤتلفه در قسمت تدارکات و پشتیبانی این کمیته بسیار فعال و مؤثر بودند و حتی توسط آنها در مدرسه رفاه کانونی برای پذیرایی از مردم تشکیل شده بود و به‌طور کلی تا حدودی به صورت سازمان‌یافته فعالیت می‌کردند. ظاهراً اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی هم بخش‌هایی از ستاد را در اختیار داشتند. اینطور نیست؟ نهضت آزادی نیز بخش دیگری از کمیته استقبال را تشکیل می‌داد. آنها در آن شرایط در عرصه ارتباطات بسیار مؤثر بودند و با دیگر گروه‌ها همکاری لازم را انجام می‌دادند. البته این نکته را عرض کنم که نهضت آزادی در اوایل تا این حد همراهی نمی‌کرد و در واقع بعدها ملزم شد. این گروه در ابتدا این‌گونه می‌گفتند که شاه باشد سلطنت کند نه حکومت. بعدها آنها با دیگر گروه‌های مردمی همراه شدند و حتی برخی از اعضای آن مانند بنی‌صدر، دکتر ابراهیم یزدی و قطب‌زاده در فرانسه همراه امام بودند. علاوه بر این گروه‌ها جریانات مردمی دیگری به صورت‌های گوناگون در این استقبال شرکت کردند. البته ورای این تشکل‌ها که هر کدام قدرتی برای بسیج و همکاری مردم و سازمان‌دهی نیروها داشتند، تشکل دیگری نیز در کشور وجود داشت که به روحانیون و علمای مساجد و مراکز دینی مربوط می‌شد. در واقع می‌توان گفت که هر مسجد به عنوان یک پایگاه و کانون انقلابی محسوب می‌شد. اگرچه روحانیت به صورت سازمان‌یافته شبکه‌ای نداشت، اما به صورت غیررسمی فعالیت‌های گسترده‌ای داشت و همه مردم هم به روحانیت اعتماد داشتند، لذا با توجه به این شرایط از هر مسجدی ۵۰ الی ۱۰۰ نفر کمتر یا بیشتر برای شرکت در کمیته استقبال معرفی شدند. در نتیجه این طیف به عنوان یک تشکل اصلی و زیربنایی از هر حزبی قوی‌تر و نیرومندتر در صحنه حضور داشت. در آن زمان مساجد به عنوان مسافرخانه در اختیار افراد استقبال‌کننده قرار می‌گرفت، مدرسه صدوق و مسجد حضرت عبدالعظیم را نیز برای پذیرایی از آنها آماده کرده بودند. بسیاری از مردم نجف‌آباد نیز آمده بودند و بنده که از خوزستان می‌آمدم در آن روز شهید محمد منتظری را در مدرسه صدوق زیارت کردم. در این استقبال بی‌نظیر در حدود ۵۰ هزار نفر حضوری فعال داشتند. البته آنهایی که خط‌دهی و برنامه‌ریزی اصلی این استقبال را انجام می‌دادند، شاید در حدود ۵۰ نفر بودند، ولی به هر صورت نیروهای حزب‌اللهی و انقلابی مخلص در این راه همکاری و همراهی بسیاری را نشان دادند و همین افراد بودند که بعدها بدنه اصلی کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران و ارگان‌های دیگر انقلابی را تشکیل دادند. حال و هوای روز۱۲ بهمن را چگونه دیدید؟چه چیز در آن واقعه از سایر اتفاقات برایتان خاطره‌انگیز‌تر بود؟ هواپیمای حامل امام خمینی(ره) در لحظه ورود به ایران در حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد، درحالی که بسیاری از مردم حضور امام در ایران را به‌سختی می‌توانستند تصور کنند و فکر می‌کردند که راه آمده را باید بازگردند، ولی هواپیما بار دیگر در آسمان فرودگاه مهرآباد ظاهر شد و پس از مدت کوتاهی به زمین نشست. مراسم استقبال رسمی از امام خمینی(ره) در سالن جدید فرودگاه مهرآباد به عمل آمد. در این برنامه که بسیار منظم صورت گرفت از مسیر فرودگاه تا بهشت‌زهرا تقسیم کار شده بود به‌طوری که چند نفر مسئول نظم و کنترل فرودگاه، چند نفر دیگر مسئول منطقه بهشت‌زهرا و مسیر بین راه و به همین ترتیب کارها را تقسیم کرده بودند. سرپرستی و نظارت بر مقر حضرت امام‌خمینی(ره) در بهشت‌زهرا بر عهده ۹ نفر گذاشته شده بود و بنده نیز یکی از این افراد بودم. این افراد که با نصب کارت‌های ویژه‌ای مشخص شده بودند، باید در آن قسمت در خدمت امام می‌بودند. در لحظه‌ای که چشمم به چهره ملکوتی حضرت امام افتاد، خم شدم و سنگی را از زمین برداشتم و بر پیشانیم گذاشتم و سجده شکر به‌جا آوردم. شما بعد از استقرارحضرت امام در مدرسه رفاه، در کادر اداری آنجا مسئولیتی هم داشتید؟ در آنجا چه وظیفه‌ای را بر عهده داشتید و از دیدارهای امام در آن روزها چه خاطره‌ای دارید؟ هنگامی که امام خمینی پس از ورود به ایران در مدرسه رفاه مستقر شدند، کارها در این محل به نوعی تقسیم شده بود و بنده کار روابط عمومی را انجام می‌دادم و کسانی که نشانی جایی را می‌خواستند راهنمایی می‌کردم. امام(ره) در این تاریخ، شب‌ها در همین مدرسه ساعاتی را برای ملاقات اختصاص داده بودند که یادم هست بنده یکی دو شب به زیارتشان رفتم و علما و بزرگان و بسیاری از شخصیت‌های سیاسی نیز در این ایام به ملاقات امام(ره) آمدند. امام خمینی چند روز بعد از بازگشت پیروزمندانه خویش به وطن، آقای مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر موقت منصوب کرد. به دنبال این ماجرا و با توجه به رهنمودهای حضرت امام(ره)، تظاهرات باشکوهی از طرف مردم به پشتیبانی از بازرگان انجام گرفت. این تظاهرات که در حقیقت به نشانه اعتراض و مقابله با دولت بختیار صورت گرفت. در روز نوزدهم بهمن بود که حادثه دیگری اتفاق افتاد. در حقیقت از توجهات الهی نسبت به انقلاب اسلامی ایران این بود که پرسنل نیروی هوایی به‌خصوص همافران در اوج انقلاب به ملت پیوستند و گروهی از آنها با لباس معمولی به مدرسه رفاه آمدند و با آرایش نظامی در مقابل امام خمینی ادای احترام کردند. این مسئله زمانی صورت گرفت که هنوز دولت بختیار بر سر کار بود و ارتش با قدرت حکمرانی می‌کرد و به خاطر همین اقدام روز نوزدهم بهمن‌ماه تحت عنوان روز نیروی هوایی جمهوری اسلامی نامگذاری شد. برحسب آنچه قبلاً از جنابعالی منتشر شده است، جنابعالی چند روزی قبل از پیروزی انقلاب مسافرتی تبلیغی ـ مبارزاتی به بندرعباس داشتید؟ در آن سفر چه ماجراهایی روی داد؟ چند روز قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و پس از مدت کوتاهی که در روابط عمومی دفتر امام خمینی مشغول کار بودم، تعدادی از اهالی بندرعباس از بنده تقاضا کردند به آنجا بروم. شرایط و اوضاع بندرعباس در آن ایام چندان مناسب نبود؛ لذا با توجه به شرایط پس از مشورت با چند تن از فضلای قم از جمله حاج‌آقا پسندیده در این زمینه به طرف این شهر حرکت کردم. آقای پورسالاری که از برادران اهل علم و شخصیتی انقلابی بود در این سفر مرا همراهی کرد. هنگامی که به بندرعباس رسیدم، هنوز چند روزی به پیروزی انقلاب مانده بود و اوضاع و شرایط این منطقه با توجه به نزدیکی به خلیج‌فارس بسیار حساس بود و وضعیت نیروی هوایی، نیروی دریایی، ژاندارمری و شهربانی این شهر نظم و انسجام لازم را نداشت و در این شرایط روحانی شاخصی که در آنجا مسئولیت هدایت نهضت و جریان انقلاب را عهده‌دار باشد، وجود نداشت. البته دوستان طلبه‌ای همچون آقای انواری، آقای متین، مظفری و آقای زائری بودند، ولی روحانی معروفی آنجا نبود که امور را سازماندهی و هدایت کند. به هر حال توفیقی حاصل شد که بنده به عنوان خدمتگزار به آنجا بروم. پس از مستقر شدن در درجه اول مسجد فاطمیه این شهر را به عنوان پایگاه و کانون فعالیت خود انتخاب کردم که البته پیش از این نیز مرکزی برای مبارزان و انقلابیون شهر محسوب می‌شد که با حضور بنده تا حدودی فعال‌تر شد و اغلب شب‌ها در این محل برای مردم سخنرانی می‌کردم. یادم هست در آن ایام که انتظامات شهر در اختیار نیروی دریایی بود در شب سوم حضورم سرهنگ بهرام بحری به همراه چند نفر دیگر به این مسجد آمدند و ضمن تهدید با اسلحه خود به من گفت:«ما نمی‌گذاریم در اینجا آشوب کنید و چماقداران را راه بیندازید». در روز بیست و یکم بهمن درگیری همافران با نیروهای گارد باعث نگرانی بنده و مردم شهر شد. در آن لحظات همواره این فکر در ذهنم بود که اگر نیروی هوایی امکانات لازم را برای دفاع و مقاومت نداشته باشد چه می‌شود؟ در آن شرایط خاص به عنوان نماینده حوزه علمیه با فرماندهان نیروی دریایی و همچنین فرمانده نیروی هوایی منطقه که تیمسار ساوجی نام داشت ارتباط برقرار کرد، و در مورد اوضاع امنیتی شهر با آنها گفت‌وگو کردم، به‌طوری که با همکاری هم موقعیت آنجا را تحت نظر داشتیم. در هر صورت به لطف خداوند متعال در بیست و دوم بهمن‌ماه که انقلاب به پیروزی رسید برای اولین‌بار سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی از تلویزیون پخش شد و دنبال آن سرود «ایران، ایران» را که خوانده شد از بندرعباس مشاهده کردم. پس از این جریانات و حوادث تظاهرات باشکوهی در خیابان‌های شهر به راه افتاد و از نکات جالب در این تظاهرات این بود که تمام نیروهای نظامی و انتظامی و مردمی به هم پیوستند و راهپیمایی خود را انجام دادند. منبع: روزنامه جوان

از مبارزه با استعمار تا مبارزه با پهلوی

کبری خرم آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در سال 1264 شمسی، در خانواده‌ای روحانی در قم پا به عرصه وجود نهاد. پدرش، آیت‌الله سیدمصطفی، از علما و مراجع بزرگ عصر خویش بود که در سال 1280 شمسی، به نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا مشغول تدریس و تحقیق شد و در جنگ جهانی اول به صفوف مجاهدان پیوست و رهبری نیروهای عراقی علیه تجاوز انگلیس را بر عهده گرفت. سیدابوالقاسم به همراه پدر، عازم عراق شده و در حوزه علمیه نجف به ادامه تحصیل پرداخت و از اساتیدی همچون میرزا محمدتقی شیرازی، آخوند خراسانی و میرزا حسن خلیلی بهره‌های فراوانی برد و در 25 سالگی به درجة اجتهاد نائل آمد. مرتبة علمی و اجتهاد وی آن چنان مورد تأئید و تصدیق علمای نجف بود که آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی ، برخی از موارد استفتائات خویش را برای اظهارنظر به وی ارجاع می‌داد. البته جنبه مبارزاتی و سیاسی ایشان سبب شد که بُعد علمی‌اش پوشیده بماند و پنهان گردد. اما فعالیت‌های چشمگیری در زمینه‌های علمی انجام داد که از آن جمله می‌توان تشکیل مدرسه «نوین علوی» در نجف اشرف را متذکر شد که خود اداره امور آن را بر عهده داشت. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درس‌های دیگری نیز از قبیل ریاضیات و حتی فنون نظامی تدریس می‌شد. آیت‌الله کاشانی با اینکه از نظر علمی به مقام مرجعیت رسید، اما به دلیل ورود در مبارزه و جهاد ضد استعماری که در آن تاریخ بر غالب ممالک شرق پنجه افکنده بود، رساله‌ای خلق نکرد. او از سنین جوانی دارای افکار آزادیخواهانه بود و با ظلم و ستم و استعمار ابراز مخالفت می‌کرد و با استعمارگران به ویژه انگلیس وارد مبارزه شد. در جنگ بین‌الملل اول موقعی که قوای استعمارگر انگلیس به عراق حمله کرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند. نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیت‌الله کاشانی و خود لو قیام کردند و این جهاد، چهارده ماه به طول انجامید. طی سالهای اقامت در عراق، هرگز از مسایل و معضلات ممالک استعمارزده خصوصاً ایران غافل نشد و همواره سعی در آن داشت که در راستای پیشبرد اهداف و مقاصد اسلام و احقاق حق ملت مسلمان، گامهایی اساسی و بنیادین بردارد. همه دیدند که در قضیه کانال سوئز مصر، تا آن جا که مقدور بود، مساعدت نمود و در کشتار الجزایر برای اظهار همدردی مجلس فاتحه گرفته و از رژیم فرانسه اظهار انزجار نمود. در حوالی سالهای 1285 هـ.ش که جنبش مشروطه ایران شکل گرفت، هر چند در وطن خویش حضور نداشت و به طور مستقیم وارد نهضت نشد، ولی سمت مشاورت شخصیتی چون آیت‌الله آخوند خراسانی را بر عهده داشت که در این انقلاب، نقشی بس بزرگ را ایفا نمود و او را در تصمیم‌گیریها و تهیة اعلامیه‌هایی که برای راهنمایی مردم ایران می‌فرستاد، یاری می‌داد. هنگامی که قرارداد استعماری 1919 م امضا شد، آیت‌الله کاشانی با همکاری علمای بزرگ و عشایر عرب برضد این قرارداد قیام کرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز با همدرس و هم‌فکرش مرحوم آیت‌الله آقا سید محمدتقی خوانساری سلاح برداشته و به میدان جنگ رفتند. آیت‌الله کاشانی علاوه بر این که عضو «هیأت عالی انقلابیون» بود، یکی از چهار عضو «کمیته عالی جنگ حکومت انقلاب» هم بود. این جنگ بیش از شش ماه طول کشید و در مقابل ظلم و تعدی و استعمار، لباس رزم بر تن کرد. در سال 1920 م مردم عراق به رهبری آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی اقدام همه‌جانبه‌ای را علیه اشغال کشورشان آغاز کردند. آیت‌الله کاشانی نیز که تا سال 1920 م در عراق، یکی از کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه متجاوزان انگلیسی به شمار می‌رفت، در جریان انقلاب مردم عراق برای مبارزه با استعمار انگلستان در صدد به پا خاستن برای یک جنگ مسلحانه برآمد و به انتشار اعلامیه و جلب افکار عمومی پرداخت و عشایر را برای ورود به جبهه‌های نبرد مهیا نمود. سپس خود، سلاح رزم به دوش و دوشادوش علما و ملیون عراق به مبارزه پرداخت. اما دیری نپایید که انگلیسی‌ها با توسل به نیروهای هوایی و زمینی خود شکست سختی بر نیروهای انقلابی وارد آوردند و بر عراق مسلط شدند و «سرپرسی کاکس»، کمیسر عالی انگلیس در بغداد، تسلیم هفده نفر از سران انقلاب، از جمله آیت‌الله کاشانی را از شروط صلح با عراق تعیین کرد. آیت‌الله کاشانی در جریان مبارزات ضداستعماری عراق در جبهه‌های سیاسی و نظامی بسیاری شرکت جست. مبارزات مستمر و کوبنده با انگلیس، متجاوزان استعمارطلب را به این باور رسانده بود که وجود آیت‌الله کاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حکم اعدام او، غیاباً از مرکز فرماندهی دشمن صادر شد و او به ناچار به اتفاق «قاطع الفوادی»، یکی از رهبران ملی عراق، در لباس مبدل کردی، شبانه به سوی ایران حرکت کردند و پس از راهپیمایی‌های شبانه و عبور از مناطق صعب‌العبور، در 2 دی 1299 هـ.ش به مرزهای «پشتکوه لرستان» رسیدند. پس از چندی به قصد تهران به سوی کرمانشاه رفت و بعد از اقامت کوتاهی در همدان و قم در 30 بهمن 1299 هـ.ش، سه روز قبل از کودتای رضاخان به تهران رسید. در خیابان پامنار ساکن شد و مورد تجلیل و احترام مردم قرار گرفت. به دنبال روی کار آمدن رضاخان، توسط قدرتهای بیگانة حاکم بر سرنوشت ایران، آیت‌الله کاشانی با آن روحیه مبارزاتی، در برابر تهاجم علنی رضاخانی علیه ارزشهای اسلامی سکوت نکرد و همواره در صدد مبارزه با عملکرد وی بود. پس از پایان جنگ دوم جهانی، در فعالیت‌های اجتماعی و مبارزات سیاسی فعالانه حضور یافت و در مقابل سیاست‌بازی‌های نخست‌وزیر وقت حکومت پهلوی ایستاد و در نتیجه در سال 1324 ش دستگیر و تبعید شد. اما در دی ماه همان سال در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی انتخاب شد و علیه دولت‌های وقت به مبارزه پرداخت. در پی ترور نافرجام شاه، آیت‌الله کاشانی دستگیر و در قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد زندانی و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از تبعید او، مبارزات مردم همچنان ادامه یافت و شهید نواب صفوی رابطه مستقیم با آیت‌الله کاشانی برقرار نموده و اعلامیه‌های او را پخش می‌کرد. در انتخابات دوره شانزدهم مجلس، آیت‌الله کاشانی غیاباً از طرف مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و نخست‌وزیر وقت، طی تلگرافی از او عذرخواهی کرده و آیت‌الله کاشانی به ایران بازگشت. عمده فعالیت آیت‌الله کاشانی پس از آن، در رابطه با ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت مصدق بود که در ملی شدن صنعت نفت نقش ممتازی را ایفا کرده و رهبری مردم در قیام 30 تیر 1331 را بر عهده داشت. پس از آن بنای اختلاف با آیت‌الله کاشانی گذاشته شد و نصیحت‌های او فایده‌ای نکرد تا اینکه کودتای 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. پس از کودتای 28 مرداد که قرارداد کنسرسیوم نفت در دولت وقت منعقد شد، آیت‌الله کاشانی طی اعلامیه‌ای شدیداللحن آن را محکوم کرد و از درجه اعتبار ساقط دانست. در سال 1334، پس از دستگیری سران فداییان اسلام، بار دیگر آیت‌الله کاشانی دستگیر و در معرض محاکمه و اعدام قرار گرفت. اما بر اثر پافشاری مقامات روحانی و هشدار جدی آنان، آزاد گردید. سرانجام آیت‌الله کاشانی در 23 اسفند 1341 پس از عمری مجاهدت با استبداد داخلی و استعمار خارجی، دعوت حق را لبیک گفت. منابع: ـ روحانی مبارز، آیت‌الله کاشانی به روایت اسناد، جلد اول و دوم، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول 1379، صص 12، 13، 15، 16، 17، 58، 180و 619. ـ محمدی، علی، آیت‌الله کاشانی رایت استقلال، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی چاپ اول، 1373، ص 56. ـ زندگینامه آیت‌الله کاشانی در سایت www.irdc.ir

اسلام سیاسی و گفتمانهای رقیب

سیدمصطفی تقوی(کارشناس ارشد پژوهشی موسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران) بررسی جریانهای فکری- سیاسی از مشروطه تا انقلاب اسلامی با حکومت صفویان شیعه مذهب و رسمیت یافتن تشیع، نوعی همگرایی میان دولت و ملت به وجود آمد و همین نیز یکی از عوامل ثبات سیاسی و پیشرفت کشور در آن دوره شد. در حکومت صفوی، شاهان به این نتیجه رسیدند که بدون همکاری علمای دینی ـ به عنوان نمایندگان عقیدتی جامعه ـ امر کشورداری سامان و استحکام و دوام مناسب را نخواهد یافت. از سوی دیگر، علمای شیعه که کوله‌باری خونین و پر مشقت از گزند و تجارب یک دوره‌ی 650 ساله‌ی سرکوب‌شدن و تقیه‌کردن را بر دوش می‌کشیدند، پیدایش یک دولت شیعی و یک کشور مستقل شیعی را مغتنم شمرده و پشتیبانی و حراست از چنین دولت و کشوری را وظیفه و تکلیف دینی خود دانستند. بدین‌ترتیب، یک ضرورت اعتقادی ـ تاریخی علمای دین و شاهان را به تعامل با یکدیگر ملتزم ساخت. چنین الزام کلانی، به تغییرات کلامی در حوزه‌ی آراء سیاسی بخش مهمی از علمای دینی نیز انجامید. می‌دانیم که غیبت کبرای حضرت ولی‌عصر (عج) به ظهور مباحث کلامی متعدد و مهمی در میان علمای شیعه انجامید. از جمله‌ی این مباحث، بحث بر سر چگونگی انجام مسئولیت‌های امام معصوم به وسیله‌ی نایبان ایشان یعنی علمای دینی بود. با توجه به مجموعه شرایط، این گفتمان غالب گردید که اولا از مسئولیت‌های سه‌گانه‌ی امام معصوم، یعنی افتاء و قضا و اجراء، علمای دینی تنها می‌بایست متکفل امور افتاء و قضا باشند و مسئولیت اجراء فقط حق امام معصوم بوده و به استثنای امور حسبیه ـ که در گستره‌ی این نیز اختلاف آراء وجود داشت ـ علما حق تصدی امور اجرایی را ندارند. ثانیا هر حکومتی غیر از حکومت امام معصوم، غاصب و جائر بوده و هرگونه حمایت و یا همکاری با آن، به منزله‌ی حمایت و همکاری جور دانسته شد. چنین رویکردی ناشی از واقعیت حاکمیت اهل سنت و تلقی و رفتار آن‌ها نسبت به شیعیان بود. اما اکنون که دولت و کشوری شیعی تأسیس شده بود، همین واقع‌بینی اقتضا می‌کرد که بخش مهمی از علمای شیعه گفتمان و رویکرد تحریم را رها کرده و به گفتمان تعامل که در گستره‌ی این نیز میان آن‌ها اختلاف آراء وجود داشت روی بیاورند. این چنین شد که نوعی تعامل میان علمای شیعه و شاهان شیعه مذهب ضرورت یافت و آغاز گردید. تعامل یاد شده با همه‌ی قبض و بسط‌هایی که به خود می‌دید، به جز بحران کوتاه مدتی در دوره‌ی نادرشاه، در مجموع تا پایان دوره قاجار همچنان ادامه داشت، و اگر شاهان قاجار جسارت مقابله با سلطه‌طلبی دولتهای بیگانه و توانایی بسیج امکانات کشور برای پیشرفت و استمرار تمدنی ـ تاریخی آن را از خود نشان می‌دادند، تعامل یاد شده برای آن‌ها مناسب‌ترین فرصت و بزرگترین پشتوانه‌ی ملی را فراهم می‌ساخت. اما ناتوانی قاجاریان در این‌باره، باعث شد تا این تعامل به تدریج دستخوش دگرگونی بشود. به بیان دیگر، علمای شیعه نشان دادند که آنچه برای آن‌ها مهم و تکلیف بوده همانا حفظ هویت و استمرار تمدنی ـ تاریخی ایران بدان‌گونه که از صفویه آغاز گردید می‌باشد و تعامل با شاهان، برای آنان امری تبعی بوده که صرفا به منظور تحقق این هدف مهم انجام می‌گرفته است. بنابراین، هنگامی که احساس کردند موقعیت و رفتار شاهان قاجار با کیان ایران و استمرار تمدنی ـ تاریخی آن ناسازگار شده و به آن آسیب خواهد رساند، در آن تعامل تجدیدنظر کرده و به تدریج رویاروی آنان قرار گرفتند. این رویارویی تدریجی که خود را در قالب مواردی چون مخالفت با قرارداد رویتر و سپس قرارداد رژی نشان داد، در سیر تکاملی خود به نهضت مشروطیت انجامید. بدین‌گونه پس از سیصد و اندی سال از آغاز صفویه، علمای شیعه با توجه به تحولات جامعه و کارکرد شاهان قاجار، به مشروط و محدود کردن اختیارات آن‌ها رأی دادند و به اشکال مختلفی به تدوین منشور مشروطیت اختیار شاهان و تبیین مردم سالاری و مشارکت مردم در اداره امور پرداختند. به بیان دیگر، علمای دینی به تدریج به سوی ارائه پاسخی مدون و مستقل به نیازهای حیاتی ایران گرویدند. و البته در طراحی پاسخ خود، مقتضیات زمانه و تجارب جوامع اروپایی را نیز از نظر دور نداشتند. مشروطیت باعث طرح مسائل کلامی فراوانی در حوزه‌ی اندیشه سیاسی تشیع گردید که پیامدهای عملی بنیادینی را در پی داشتند. در آن مقطع، تراز تحولات جامعه ایران و همچنین، تراز تحولات اندیشه‌ی سیاسی تشیع به گونه‌ای نبود که به حذف سلطنت و سلطان از صحنه‌ی سیاست بینجامد. از این‌رو، در قانون اساسی مشروطه، همراه با نهاد مجلس شورای ملی برای مشارکت مردم در اداره‌ی امور ـ که به لحاظ شکلی از تجربه جوامع اروپایی بهره برده بود ـ نهاد سلطنت نیز همچنان وجود داشته و به رسمیت شناخته شده بود. بنابراین، به رغم ظهور مباحث نو در اندیشه‌ی سیاسی علما، آنان همچنان مصلحت دین و کشور را در ادامه‌ی تعامل خود با حاکمیت می‌دانستند. مبنای آن تعامل، قرارداد نانوشته‌ای بود میان علما و سلاطین، که بر پایه‌ی آن سلاطین مسئول حوزه‌ی اجرا و تأمین نظم و امنیت جامعه بودند و علما مسئول حوزه‌ی اندیشه و افتاء و قضا بوده و تنها در مواردی که حاکمیت مرتکب عملی برخلاف مذهب رسمی و یا مصالح کشور می‌شد خود را موظف می‌دانستند که در چارچوب امر به معروف و نهی از منکر ـ آن‌هم در چهارچوب ضوابط فقه شیعه ـ با آن برخورد کنند. در این تعامل، هم شاهان حق دین و علمای دینی برای امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفته بودند و هم علما حقوق شاهان را در حوزه‌ی اجراء پذیرفته بودند. در قاموس تعامل تاریخی یاد شده، نهضت مشروطیت نیز مرتبه‌ی برتر مواردی چون قراردادهای رویتر و رژی تلقی شد. به این معنا که علما تنها وظیفه‌ی خود را بسیج سیاسی جامعه و مدیریت مبارزه تا هنگام پیروزی نهضت و تن ‌ادن حاکمیت به خواسته‌های علما و ملت می‌دانستند و مدیریت دوره پس از پیروزی را خارج از وظیفه‌ی خود می‌دانستند. بر این پایه، هنگامی که نهضت مشروطه پیروز شد، یعنی شاه مشروط‌شدن خود و مشارکت ملت در حوزه‌ اجراء را به صورت مکتوب پذیرفت، علما عملا وظیفه‌ی خود را انجام یافته تلقی کرده و از ورود در حوزه‌ی اجراء و مدیریت دوره پس از پیروزی کنار کشیده و به نظارت عالیه و ارشاد حاکمان جدید بسنده کردند. اما مشروطه به علت تفاوت کمی و کیفی که با واقعه‌ای چون تحریم تنباکو داشت، پیامدهای عملی متفاوتی نیز به بار آورد. در نهضت تحریم، اقدام شاه در انعقاد یک قرارداد خلاف مصالح ملی، مورد مخالفت علما قرار گرفت و پس از مبارزه‌ی علما و لغو قرارداد از سوی شاه، هر کدام به ادامه‌ی وظایف سنتی خود مشغول شدند. این در حالی بود که مشروطیت منجر به تغییر ساختار سیاسی کشور شده بود و مرحله‌ی پس از پیروزی آن الزامات ویژه‌ی خود را می‌طلبید. به بیان دیگر، پس از پیروزی نهضت، حاکمیت، یعنی مدیریت حوزه اجراء که از صفویه تا این تاریخ در شخص شاه متمرکز بود، اکنون به دو شاخه‌ی شاه و مجلس تقسیم شده بود. انتخابات اولین مجلس به صورت صنفی برگزار گردید و اگر چه تعداد منورالفکران غرب‌گرا به اندازه‌ای نبود که در جامعه به عنوان یک صنف و گروه اجتماعی شناخته شوند تا بتوانند نمایندگان خود را برای مجلس برگزینند، با این حال چون افرادی باسواد و آشنا به امور جوامع اروپایی تلقی می‌شدند، برخی از اصناف دیگر، افرادی از آن‌ها را به عنوان نماینده‌ی صنف خود برگزیدند. بدین‌گونه تعدادی از منورالفکران غرب‌گرا و سکولار به مجلس راه یافتند و در شرایط آن روزگار امکان نقش‌آفرینی چشمگیری پیدا کردند. بدین ترتیب، در آرایش جدید ساختار سیاسی کشور نه تنها حاکمیت به دو شاخه تقسیم شده بود، بلکه در شاخه‌ای از آن، گروهی جای گرفتند که نسبت به سنت و مذهب نگرشی منفی داشته و پاسخ‌شان به نیازهای حیاتی کشور،‌ اقتباس شیوه‌ی‌جوامع اروپایی و غربی‌سازی کشور بود. از منظر اینان، مذهب افزون بر اینکه به عنوان یکی از عوامل عقب‌ماندگی شناخته می‌شد، ‌امری شخصی و درونی تلقی می‌گردید که نه او و نه نمایندگانش، یعنی علمای دینی، هیچ‌گونه حق و صلاحیتی برای حضور در عرصه‌ی سیاست را نداشتند. این دیدگاه اگرچه در ساختار پیش از مشروطه در مواردی به مدیریت اجرایی راه یافت و راهکارش برای اداره کشور را در قالب قرارداد معروف رویتر ارائه کرده بود، اما اکنون در صدد برآمده بود تا از حضور خود در نهاد قانون‌گذاری حاکمیت استفاده کرده و دیدگاه خود را در قالب قانون اساسی به عنوان ساختار حقوقی و مبنای نظری اداره کشور نهادینه کند. چنین اتفاقی در کشوری رخ می‌داد که بر پایه یک مذهب ذاتا سیاسی، یعنی شیعه به وجود آمده و شکل گرفته بود و ادامه موجودیت آن نیز رهین همین مذهب بوده و امر مشروطیت نیز بدون حضور این مذهب و نمایندگان آن میسر نمی‌شد و به طور طبیعی، بقای مشروطیت نیز در گرو حضور آن بود. بدین‌ترتیب، طرح مطالبه‌ای خارج از ساختار هویتی جامعه و اهداف نهضت، نه تنها منجر به ایجاد بحران در نهضت و ناکامی نهایی آن گردید، بلکه تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را نیز دچار اختلال ساخت. بدین‌معنا که اگرچه سلاطین قاجار نیز همانند دیگر انسان‌ها، مطلوبشان این بود که هیچ قدرتی، حتی دین و علمای دینی، مزاحم قدرتشان نباشد، اما به طور عملی چنین تعاملی را پذیرفته بودند. در حالیکه این تعامل برای غرب‌گرایان، سالبه به انتفاء موضوع بود. بنابراین، حضور غرب‌گرایان در ساختار حاکمیت پس از پیروزی مشروطیت، رهبران نهضت، یعنی علمای دینی را با وضعیت تازه‌ای روبه‌رو کرد. آنان درحالیکه درگیر تعامل با سلطانی بودند که با فشار یک نهضت عمومی او را محدود کرده بودند و او همچنان در صدد حفظ موقعیت پیشین خود بود، با شاخه‌ی جدید حاکمیت، یعنی مجلس که گروهی در صدد هدایت آن به سوی سکولاریسم و غرب‌گرایی بودند و تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را اصولا قبول نداشتند، نیز درگیر شدند. این وضع باعث شد تا علمای دینی در تشخیص و اولویت‌دهی به تهدید اصلی نهضت در وضعیت پس از پیروزی، دچار اختلاف‌نظر بشوند. برخی -سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی- بر آن بودند که خطر اصلی، همچنان استبداد سنتی و تلاش‌های محمدعلی شاه برای بازگرداندن وضع پیشین است و معدودی غرب‌گرا ناچیزتر و ناتوان‌تر از آنند که بتوانند سرنوشت نهضت را دگرگون سازند. در برابر، برخی دیگر -شهید شیخ فضل الله نوری- بر آن بودند که غرب‌گرایی و غرب‌گرایان تهدید اصلی نهضت هستند. زیرا تضاد تمدن غرب و غرب‌گرایان ایرانی با مذهب و هویت بومی ایران، تضادی مبنایی و بنیادین است و آنان نه تنها تعامل تاریخی میان علما و حاکمیت را برنمی‌تابند بلکه با اصل حضور دین در زندگی اجتماعی مخالفند. افزون بر این، تمدن غرب در پی گسترش مدرنیسم و سلطه خود بر دیگر کشورهای جهان و یکسان‌سازی ساختار جهان بر پایه‌ی مدرنیته غرب است و از این‌رو، غرب‌گرایان ایرانی، حتی اگر خود نخواهند و منکر هم باشند، به دلیل پیوند فکری ـ فرهنگی‌شان با غرب، ابزار طبیعی اعمال سلطه‌ی غرب خواهند شد و استعمار برای سلطه برکشور از وجود آن‌ها بهره خواهد برد. در حالی که مهار استبداد سنتی آسان‌تر از مهار تمدن غرب است و حتی اگر محمدعلی شاه موفق شود که وضع پیشین را بازگرداند، علما می‌توانند تجربه‌ی نهضت مشروطیت را تکرار کرده او را مهار کنند. این اختلاف تشخیص به علمای نجف نیز سرایت کرد و در حالی‌که آیات الله خراسانی و مازندرانی و تهرانی از موضع بهبهانی و طباطبایی پشتیبانی می‌کردند، آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی موضع شهید شیخ فضل الله نوری را تأیید می‌کرد. از آنجا که نهضت مشروطیت از نعمت رهبری واحد متمرکز مقتدری که سخن و موضعش فصل‌الخطاب باشد محروم بود، نمی‌توانست نهضت را از بحران‌های تشتت آراء و اختلاف تشخیص‌ها و سلیقه‌ها عبور داده از رکود یا انحراف آن جلوگیری کند. هنگام بروز اختلاف در تشخیص فوق، هیچکدام از رهبران نتوانستند دیگری را متقاعد سازند و هر کدام بر تشخیص و موضع خود اصرار ورزیدند. این در حالی بود که هم طرفداران شاه و هم غرب‌گرایان برای تحقق اهداف خود هر کدام به یک دسته از رهبران یاد شده نزدیک شده و خود را علاقه‌مند به نهضت نشان می‌دادند و نفع خود را در دمیدن بر تنور دیدگاههای مختلف رهبران می‌دیدند. چنین وضعی منجر به تعمیق شکاف میان علما و در پی آن، شکاف میان طبقات مختلف جامعه گردید. نتیجه‌ی این وضع، حذف هر دو گروه علما از رهبری نهضت -اعدام شیخ فضل الله نوری و ترور بهبهانی- و در واقع، حذف پشتوانه‌ی مردمی نهضت و افتادن سرنوشت کشور به دست دیوان‌سالاران قاجار و منورالفکران غربگرا بود. دستاورد مدیریت بدون پشتوانه‌ی اجتماعی این دو گروه، وخامت وضع اقتصادی و مداخله‌ی دولتهای خارجی به میزان بسیار بیشتر از دوره‌ی قبل از مشروطیت و ظهور استبدادی دیگر بود. و این، یعنی ویران شدن یا ویران کردن نهضت مشروطیت. این وضع به گونه‌ای کشور را بی‌رمق ساخته و حتی موجودیت آن را تهدید کرده بود که اگر انقلاب بلشویکی روسیه اتفاق نمی‌افتاد و قرارداد محرمانه‌ی 1915 روسیه و انگلیس به اجرا درمی‌آمد، بار دیگر ایران از صفحه‌ی جغرافیای سیاسی جهان و صحنه‌ی روزگار محو می‌گردید. اگرچه در نتیجه‌ی انقلاب 1917 روسیه، قرارداد 1915 انجام نگرفت،‌ اما وقوع آن انقلاب باعث دگرگونی آرایش سیاسی جهان و ظهور نظام‌ بین‌المللی جدیدی گردید. در این نظام جهان به دو بلوک شرق کمونیستی و غرب سرمایه‌داری تبدیل گردید و چون رهبران حکومت جدید شوروی برخلاف حکومت تزار روسیه از مداخله در امور ایران دست کشیدند، انگلیس به عنوان تنها دولت مداخله‌گر در امور ایران باقی ماند و همو بود که در وضعیت وخیم ناشی از مدیریت دیوان سالاران قاجار و منورالفکران غربگرا می‌بایست برای ایرانی که در آرایش سیاسی جدید جهان سهم بلوک غرب شده بود تصمیم بگیرد. از آنجا که غنای کلامی و معرفتی تشیع و پیوند عمیق آن با ملیت ایرانی و کارآمدی آن در استمرار تمدنی ـ تاریخی ایران باعث شده بود تا صد سال تلاش تئوریک و دیپلماتیک غرب و غرب‌گرایان برای تخریب هویت بومی و سیطره مدرنیسم غرب بر جامعه ایران عقیم بماند و حتی حضور نسبی آنان در مدیریت پس از مشروطه نتیجه مناسب را برای آن‌ها به بار نیاورد، بریتانیا در شرایط بعد از جنگ جهانی اول تصمیم گرفت تا با تصرف کامل حوزه‌ی حاکمیت و سیاست، با زور سرنیزه و به کارگیری همه‌ی‌ اهرم‌های تهدید و تطمیع در عرصه مدیریت و ادب و هنر و آموزش و مطبوعات و...، به غربی‌سازی ساختار عمومی جامعه بپردازد. نتیجه‌ی این تصمیم دولت بریتانیا، تأسیس سلسله‌ی پهلوی و حاکمیت مطلق غرب‌گرایان برای غربی‌سازی ایران بود. فلسفه‌ی وجودی حکومت پهلوی این بود که ایران به گونه‌ای ساخته شود که در آرایش سیاسی جدید جهان به طور ساختاری در بلوک غرب ادغام گردد، به گونه‌ای که زمینه‌ای برای غلتیدن آن در بلوک شرق و یا وقوع جنبش‌هایی از قبیل تحریم تنباکو و مشروطه در درون آن باقی نماند. و این به معنای غربی‌سازی تمام‌عیار ایران بود. انجام چنین طرحی نیازمند برنامه‌ریزان و مدیران متناسب با خود بود. به همین علت، در حکومت رضاشاه به تدریج به مدیریت مشترک دیوان‌سالاران قاجار با غربگرایان پایان داده شد و زمام امور یک سره به غربگرایان دوره مشروطه سپرده شد. بدین‌ترتیب، جریان غرب‌گرایی که اصولا رفع نیاز حیاتی ایران را در غربی شدن آن می‌دانست، مدیریت کشور را به عهده گرفت. از آنجا که تجربه صد سال گذشته نشان داده بود که تحمیل نسخه و ایدئولوژی آنان بر جامعه‌ای با ساختار تمدنی و فرهنگی ایران، به سادگی انجام نمی‌پذیرد، حکومت رضاشاه با چاشنی و لعابی از ایرانی‌گری، به مثابه شمشیری برای اجرای اجباری آن به کار گرفته شد. برنامه‌های رضاشاه و مبارزه‌ی بی‌امان و غیرعقلانی و غیرقابل توجیه و دهشتناک او با ساختار هویتی و نظام ارزشی جامعه ایرانی در این راستا معنا و ماهیت حقیقی خود را نشان می‌دهد. اندیشه‌ی غرب‌گرایی با هویت ایرانی ناسازگار بوده و عملا به گسست تاریخی ـ تمدنی ایران می‌انجامید. همه‌ی‌ آن ایرادهایی که بر ناسیونالیسم باستانگرا وارد بود بر این رویکرد نیز وارد است. افزون بر آن ایرادها، پرسش‌های دیگری در برابر نسخه‌ی غرب‌گرایی قرار می‌گیرند. پرسش‌هایی از قبیل اینکه: آیا هویت‌زدایی و تخلیه یک کشور از عناصر هویتی آن ممکن است؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، آیا مفید است؟ آیا همه عناصری که مولود تحولات تاریخی جوامع اروپایی بوده و سازنده مدرنیته آن دیارند، پاسخگوی نیازهای جوامع دیگر با ساختار و پیشینه و تجربه تاریخی دیگرند؟ آیا در وضعیت سلطه‌ی استعمار بر نظام بین‌المللی، جز تکیه بر واقعیات و امکانات موجود یک کشور و استفاده از استعدادهای موجود آن، راه دیگری برای جبران عقب‌ماندگی و دستیابی به پیشرفت و استمرار تمدنی ـ تاریخی و فراهم کردن امکان تعامل سازنده آن با نظام جهانی وجود دارد؟ رویکرد یاد شده که در سراسر دوره‌ی پهلوی بر سرنوشت کشور حاکم بود، پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این پرسش‌ها ارائه نکرد و با معجون ناهمگونی از باستان‌گرایی و غربگرایی، عملا در رؤیا و توهمی دست نایافتنی غوطه‌ور گشت و از رویارویی واقع‌بینانه با وضعیت موجود جامعه و ارائه راهبردی سازنده برای رفع نیازهای آن بازماند. روزگار، روزگار غلبه نظری مدرنیسم بود. غرب‌گرایان کشورهای غیر غربی نیز به تقلید از اندیشمندان و سیاستمداران اروپا، مدرنیته‌ی غرب را نسخه‌ی سعادت همه‌ی جوامع دانسته و بر تعطیلی عقل خود و اجرای بدون چون و چرای آن برای جامعه خود اصرار داشتند. در آن ایام هنوز خود اروپا به عنوان خاستگاه مدرنیسم، شاهد فریاد پست مدرنیسم نشده بود تا دست کم برخی از غرب‌گرایان ایرانی به خاطر پیروی از این گفتمان غربی هم که شده در مطلق‌انگاری مدرنیستی و غیرواقع بینانه بودن نسخه خود اندکی تأمل ورزند. به هر حال، این رویکرد در دوره‌ی پهلوی با تصرف حکومت، در حالی که همراهی و پشتیبانی نظام جهانی را با خود داشت، همه‌ی توان خود را به کار بست تا نسخه خود را برای پاسخ به نیازهای کشور به اجرا درآورد، اما پس از 57 سال نه تنها در هویت بخشی به جامعه ایران توفیقی نیافت، بلکه ملت ایران در نتیجه اجرای آن نسخه، عملا هویت و استقلال خود را در معرض تهدید دید. بدین‌ترتیب، وضعیت ایران دوره‌ی پهلوی آشکار ساخت که غرب‌گرایی حتی اگر با ناسیونالیسم سکولار همراه شده و حکومت را نیز در اختیار بگیرد و پشتیبانی جهانی را هم داشته باشد، از پاسخگویی به نیاز تمدنی ـ تاریخی ایران ناتوان است. در اینجا لازم به یادآوری است که در برهه‌ای از تاریخ ایران در دوره‌ی پهلوی، نهضتی عمومی به نام «نهضت ملی ایران» بر ضد انگلیس انجام گرفت. آن نهضت ریشه در حضور استعماری و سلطه‌جویانه انگلستان در ایران داشته و خشم و تنفر ملت ایران از نزدیک به 150 سال سلطه و مداخله‌ی بریتانیا در امور ایران را نمایندگی می‌کرد. چون موضوع آن منازعه و رویارویی ملی، بیرون آوردن نفت ایران از دست انگلیس بود، به تدریج در عرصه‌ی‌ مطبوعات و محاورات عمومی به نهضت ملی‌شدن نفت مشهور گردید. و چون دولتی که پس از پیروزی نهضت، مسئولیت اجرای قانون ملی‌شدن نفت را به عهده گرفت، رویکرد و صبغه‌ای ناسیونالیستی داشت، همین صبغه به نادرست به همه‌ی بدنه نهضت تسری داده شد و چنین وانمود گردید که آن نهضت ماهیتی ملی‌گرایانه به مفهوم مورد نظر ناسیونالیسم سکولار را داشته است. همین تلقی نادرست به عرصه‌ی تاریخ‌نگاری وارد شده و در طول چند دهه بنا به عللی به گفتمان مسلط آن نیز تبدیل گردید. اگرچه امروزه این گفتمان به چالش کشیده شده است اما همچنان بخش قابل توجهی از دانش‌آموخته‌های تاریخ و نخبگان فرهنگی ـ سیاسی و محافل آموزشی متأثر از گفتمان یاد شده هستند. مباحث مربوط به ماهیت و رهبری نهضت ملی ایران در آن دوره در حوصله‌ی این نوشته نیست و آنچه در اینجا مورد نظر است این است که سرنوشت آن نهضت روشن ساخت که ناسیونالیسم سکولار نه تنها ذاتا توانایی آن را ندارد که همچون گفتمان غرب‌گرایی به مثابه یک کلان پاسخ برای رفع نیازهای جامعه مطرح شود _ همان‌گونه که در حکومت پهلوی با همدستی مدرنیسم غربی و حمایت بین‌المللی از عهده چنین امری برنیامد_ بلکه حتی در قالب اپوزیسیون و در لباس انقلابی‌گری هم اگر انقلاب آماده و انجام یافته‌ای را به او بسپارند نیز چنین استعدادی را نخواهد داشت. بدین‌ترتیب، ناسیونالیسم سکولار در تاریخ معاصر ایران در چهره‌های مختلف باستانگرا، مدرن، درون حکومتی و برون حکومتی به محک آزمون زده شد و ناکارآمدی آن برای پاسخگویی به نیازهای هویتی-تمدنی کشور آشکار گردید. گفتمان دیگری که به عنوان یک پاسخ کلان به نیازهای بنیادین جامعه ایران مطرح گردید، مارکسیسم بود. مارکسیسم با مدعیات تئوریک خود، ادعایی جهانی داشته و رسالتی تاریخی برای خود قائل بود. این گفتمان از شهریور 1320 به بعد در حالیکه حمایت ابرقدرت شوروی را پشت سر خود داشت و به علت ضعف اقتدار سیاسی ایران، مانعی پیش‌روی خود نمی‌دید، به طور گسترده‌ای در صحنه سیاسی ـ فرهنگی کشور مطرح گردید. مارکسیسم مکتبی ماتریالیستی بوده که جهان‌شناسی خود را بر پایه‌ی‌ ماتریالیسم دیالکتیک قرار داده، تحولات جوامع انسانی را بر پایه‌ ماتریالیسم تاریخی تبیین کرده و با نگاه مادی و اقتصادی به انسان، سوسیالیسم و کمونیسم را پاسخ نهایی برای اداره‌ی کشور و پیشرفت آن می‌دانست. در عرصه‌ی سیاست جهانی و روابط بین‌المللی، برخلاف غرب‌گرایان و ناسیونالیست‌های غربگرا، الگوی تمدنی و توسعه خود را کشورهای سوسیالیستی جهان و در رأس آن‌ها اتحاد جماهیر شوروی دانسته و همسویی با آن‌ها و حتی تأمین خواسته‌ها و منافع آن‌ها در داخل کشور را وظیفه‌ی ایدئولوژیک خود می‌دانستند. ترسیم و تدوین کارنامه‌ی این اندیشه و پیروان آن در ایران و تصویر پیامد ویرانگر تحقق فرضی و احتمالی آن در کشور، بیرون از هدف این نوشته است. ولی تصور بفرمایید که در جامعه‌ای موحد و شیعه و با پیشینه‌ای تمدنی که به میزان زیادی، موجودیت کشور خود را مرهون تشیع می‌داند و نزدیک به 150 سال است که زخم مداخله روسیه و شوروی را بر پیکر خود لمس می‌کند و رنج تحقیر چنین وضعی را می‌کشد، گفتمانی که با اساس مذهب و ملیت، یعنی هویت عمومی جامعه، مخالف بوده و در حالیکه این ملت درگیر مبارزه برای کوتاه‌کردن دست استعمار انگلیس از نفت جنوب است، او به منظور کسب امتیاز نفت شمال برای شوروی در خیابان‌های تهران راهپیمایی می‌کند، چنین گفتمانی چه نسبتی با این جامعه و نیازهای تمدنی ـ تاریخی آن داشته و به کدام یک از آن‌ها می‌تواند پاسخ دهد؟ بدین‌ترتیب، به همین علل بود که گفتمان مارکسیسم به رغم ادعاهای بلند تئوریک برای توسعه‌ کشورها در سطح جهان و حمایت ابرقدرت شرق از او، در ایران به هیچ‌وجه مورد استقبال بدنه جامعه قرار نگرفت. و این نبود مگر آنکه ملت ایران ماهیت الحادی و رویکرد سیاسی این گفتمان را نه نسخه نجات و پیشرفت، که سم‌‌کشنده‌ی هویت و تمدن و استقلال و استمرار تاریخی کشور خویش تشخیص داد. از همان دهه‌های نخست دوره‌ی ‌قاجار که جامعه‌ی ایران با پرسش‌های مهم «چرا چنین شد و چه باید کرد؟» رویاروی شد و گفتمان‌ها و نسخه‌های یاد شده برای پاسخ به آن‌ها ارائه شد، پاسخ دیگری نیز مطرح شدکه ویژگی‌های خاص خود را داشت. محور این گفتمان، حفظ تمدن و هویت ایران اسلامی و روزآمدسازی و استمرار آن بود. این گفتمان بر آن بود که «ما» اگر بخواهیم به عنوان یک کشور و ملت زنده در دنیای کنونی به حیات خود ادامه دهیم، می‌بایست الزامات چنین خواسته‌ای را در نظر و عمل بپذیریم. نخستین و مهم‌ترین الزام نظری و عملی ادامه حیات و استمرار تاریخی ـ تمدنی ما، در گرو تعریف عالمانه و ترسیم دقیق مرزهای معرفتی و هویتی و ارزیابی واقع‌بینانه‌ی امکانات و استعدادهای سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و مجموعه فرصت‌ها و تهدیدهای «ما» است. اصولا بدون تثبیت موجودیت و هویت خویش، عملا هیچ‌گونه تعامل سازنده‌ای میان ما و جهان جدید امکان‌پذیر نمی‌باشد. بدون چنین تعینی، به حکم منطق تحولات تاریخی و جامعه‌شناختی، چیزی به نام استمرار تاریخی ـ تمدنی و حضور مستقل در دنیای جدید، توهمی بیش نخواهد بود و ما به ناگزیر می‌بایست آماده استحاله و شاهد سپرده‌شدن خود به موزه‌ی تاریخ باشیم. از این‌رو، این گفتمان بر آن است که اگرچه بنا به علل گوناگونی در یکی دو سده اخیر ما در عرصه‌ علم و صنعت و اقتصاد رشدی همانند کشورهای اروپایی نداشته‌ایم و اکنون آن‌ها با تکیه بر همین ابزارها موقعیت تمدنی ما را تهدید می‌کنند، اما تعهد تمدنی و شرافت ملی حکم می‌کند که ما در برابر تهدید به فنا، تن به تسلیم نداده به بقای خودمان حکم کنیم و در این راه بکوشیم. الزام مهم دیگر استمرار تاریخی ـ تمدنی،‌ تکیه بر داشته‌های خویش و ایمان به این واقعیت است که امکانات مادی و معنوی ایران، به ویژه مبانی معرفتی اسلام و تجارب تاریخی و پیشینه تمدنی کشور، قابلیت روزآمدسازی و پاسخگویی به نیازهای آن را داراست. تنها در چنین صورتی است که ایران امکان می‌یابد تا به عنوان یک واحد سیاسی مستقل به تعاملی شرافتمندانه با دنیای جدید بپردازد و از تجارب و دستاوردهای علمی و صنعتی آن بهره‌ی بهینه ببرد. بدین‌گونه بود که گفتمان «بازگشت به خویش» در برابر دیگر گفتمان‌هایی که در مباحث پیشین به آن‌ها اشاره داشتیم مطرح شد و بر آن بود که پاسخ به نیازهای حیاتی ایران، نه در نفی دوره 1200 ساله اسلامی آن و فرار به ناکجاآباد تاریخ باستان است، و نه در نفی کلیت عناصر تمدنی آن و غلطتیدن در دامان تجدد غربی است. این هر دو رویکرد، در عالم واقع، به گسست تاریخی ـ تمدنی ایران و استیصال و انحطاط آن در دنیای جدید می‌انجامند. ایران امروز، محصول و برآیند تمامی تاریخ آن از آغاز تاکنون بوده و همه‌ی تجارب تاریخی و عناصر فرهنگی آن در سه مقطع مهم ایران قبل از اسلام، ایران اسلامی و ایران شیعی از صفویه به بعد، سه لایه تمدنی کشور را تشکیل می‌دهند. جدا ساختن این سه مقطع و سه لایه اگر به صورت انتزاعی و ذهنی امکان‌پذیر باشد، در عالم واقع میسر نبوده و به وسیله‌ی آرزوی شخصی و یا صدور بیانیه‌های روشنفکرانه و یا بخشنامه‌های دولتی تحقق نخواهد یافت. همچنین، چه خوشایند عده‌ای باشد و چه نباشد، واقعیت این است که حضور و تأثیر مقاطع تاریخ اخیر هر جامعه در زندگی امروز آن، بیشتر از مقاطع پیشین است. به بیان دیگر در جامعه‌ی ایران امروز، امام علی (ع) و امام حسین (ع) بیشتر از طاهر ذوالیمینین و یعقوب لیث و خسروپرویز و کوروش حضور داشته و تأثیر گذارند. بدین‌ترتیب، گفتمان بازگشت به خویش بر آن بود که اقتباس و تقلید بی‌چون و چرا از تمدن غرب، برای ایران نه مفید و نه مقدور است. بلکه واقع‌بینی اقتضا می‌کند تا پاسخ به نیازهای حیاتی ایران و استمرار تاریخی ـ تمدنی آن را در تکیه بر کلیت تمدن و تاریخ آن، به ویژه با توجه به غنای معرفتی و میزان تأثیرگذاری و کارآمدی مقطع اخیر آن، جست‌وجو کرد. این گفتمان که در ابتدا سیدجمال‌الدین اسدآبادی با بهره‌گیری از آموزه‌های مکتب اسلام به طور اجمالی آن را مطرح کرد، نزدیک به صد سال پس از او در پست مدرنیسم نیز به گونه‌ای تأیید گردید. بدین‌معنا که پست مدرنیست‌ها نیز به همین نتیجه رسیدند که تحمیل مدرنیته غرب بر دیگر مناطق جهان، کارآیی مناسبی نداشته بلکه منشأ چالش‌ها و بحران‌هایی خواهد شد. به بیان دیگر،‌ نوسازی و پیشرفت هر کشور، نسخه‌ی ویژه خود را می‌طلبد که ترکیبی از پیشینه تمدنی، تجارب تاریخی، موقعیت اقلیمی،‌ هویت فرهنگی و بهره‌گیری مناسب از تجارب دیگران را نیز دربرمی‌گیرد. اما در آن روزگار مدرنیسم غرب گفتمان غالب جهان بود و تمدن استعماری غرب در پی آن بود تا به وسیله همفکران خود در هر کشوری، همان گفتمان را حاکم گرداند. از این‌رو، گفتمان بازگشت به خویش نه تنها در راستای منافع قدرتهای خارجی نبود تا از آن پشتیبانی کنند، بلکه چون چنین رویکردی را بر ضد منافع خود می‌دیدند، همه امکانات‌شان را به طور مستقیم و غیرمستقیم برای حذف آن به کار می‌بستند. شاهان مستأصل قاجار نیز نه درک درستی از چنین گفتمانی داشتند و نه الزامات عملی آنرا به سود سلطنت خویش می‌دیدند. تازه اگر قادر به درک آن شده و علاقمند به اجرای آن هم می‌بودند، در برابر فشار قدرت‌های خارجی توانایی چنین اقدامی را نداشتند. در چنین وضعیتی، برآیند عملکرد دولت‌های استعماری و شاهان قاجار، سیر حوادث ایران را به گونه‌ای به پیش می‌برد که بقاء‌ تمدنی ایران را تهدید می‌کرد. در این وضعیت، شاهان مستأصل قاجار توانایی انجام رسالت خود برای استمرار تمدنی کشور را از دست می‌دادند و نسخه غرب‌گرایان، خواسته یا ناخواسته، نیز به گسست تاریخی و استحاله تمدنی کشور می‌انجامید. در چنین شرایطی بود که اسلام شیعی به عنوان باور عمومی اکثریت قاطع جامعه، در برابر چنین تهدیدی از خود واکنش نشان داد. بدین‌ترتیب، علمای شیعه که از صفویه به بعد به منظور بقای تمدنی و استمرار تاریخی ایران با شاهان به تعامل می‌پرداختند، اکنون که شاهان قاجار را در اجرای مسئولیت خود ناتوان دیده و سرنوشت کشور را در معرض تهدید می‌دیدند، شیوه تعامل خود را دگرگون ساختند. از این پس، گفتمان بازگشت به خویش در قالبی گسترده‌تر، عمیق‌تر و اصیل‌تر از آنچه سیدجمال مطرح کرده بود، در هیئت اسلام سیاسی به وسیله مراجع دینی پی‌گیری می‌شد. این رویکرد علما در وقوع حوادثی چون نهضت تحریم و مشروطیت خود را نشان داد. اما همان‌گونه که قبلا اشاره شد، هنگامی که مشروطیت به حکومت پهلوی انجامید و فلسفه وجودی آن حکومت، غربی‌سازی کشور، و پیامد عملکرد آن استحاله هویت و گسست تاریخی و تمدنی کشور بود، چنین شرایطی علمای شیعه را با پرسشی اساسی روبه‌رو ساخت. پرسشی که از توجه به کارنامه و عملکرد حکومت‌های قاجار و پهلوی و تمدن غرب، و سرنوشتی که از نهضت‌های مشروطه و نفت نصیب ملت ایران گردید، و نیز از تعهد به دین و وطن و تهدیدی که متوجه این‌ها بود برخاسته می‌شد. و آن پرسش اینکه: در شرایطی که دولت ـ ملتی بر پایه مکتب و تمدنی شکل بگیرد و بقای آن کشور نیز در گرو این مکتب و تمدن باشد، اکنون که تمدن رقیب، با تصرف دولت، تعامل تاریخی علما با شاهان را از هم گسیخت و بنیان هویت و تمدن کشور را نشانه گرفته و تهدید می‌کند، آیا به لحاظ مسئولیت دینی و ملی ما می‌توانیم بی‌تفاوت مانده و شاهد چنین سرنوشتی باشیم؟ صورت روشن‌تر این پرسش برای یک عالم شیعه این بود که چرا و تا چه وقت می‌بایست ملت مسلمان ایران به منظور اصلاح امور جامعه و پیشرفت کشور با اعتماد به علما و به اعتبار اسلام به صحنه مبارزه آورده شوند و از جان و مال خود هزینه کنند و تحولات را رقم بزنند اما نتیجه‌ی مجاهدات آن‌ها به رجال سیاسی سکولار و غرب‌گرایی سپرده شود که مسیر تحولات را برخلاف آرمان‌ها و ارزش‌های جامعه جهت دهند؟ در این صورت، به عنوان عالم دینی، در برابر خداوند و ملتی که به ویژه از صفویه به بعد نشان داد همواره آماده است تا برای دفاع از موجودیت و تمدن خویش هزینه بپردازد، چه پاسخی می‌توان داد؟ به عبارت دیگر، همان‌گونه که تحولات جامعه از آغاز قاجار تا نهضت مشروطه باعث شده بود علما در تعامل تاریخی خود با سلاطین تجدید نظر کرده به مشروطیت قدرت آنان رأی بدهند، تجربه تحولات پس از مشروطه و دوره حکومت رضاشاه و نهضت ملی شدن نفت باعث شد تا علمای شیعه به یک تجدیدنظر اساسی در اندیشه سیاسی خود بپردازند و بنیان تعامل رایج میان دین و دولت را به چالش بکشند. در چنین بستر تاریخی بود که صلاحیت سلاطین برای حفظ کیان کشور از نظر علمای شیعه مورد تردید واقع شد و اندیشه سیاسی اسلام شیعی در سیر تکاملی خود به حذف حکومت شاهان و طرح حکومت دینی ولایت فقیه گرایید. بدین‌ترتیب، در پی تجارب تاریخی یاد شده، هنگامی که در سالهای آغاز دهه 1340 شمسی و پس از ارتحال مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، این بار آمریکا در صدد برداشتن آخرین گامهای استحاله تاریخی ـ تمدنی ایران به وسیله حکومت پهلوی برآمد، در چنین شرایطی، امام خمینی که در هنگام وقوع نهضت مشروطه، دوران کودکی را پشت‌سر می‌گذاشت و در سنین جوانی به عنوان یک طلبه دینی، سرنوشت غم‌بار مشروطه را از رهبران آن نهضت، یعنی اساتید خود، شنید، و به عنوان یک فاضل دینی، شاهد به هدر رفتن نهضت مشروطه و هجوم غرب و کارنامه‌ خونبار و دهشت‌انگیز غربگرایی و غربگرایان به وسیله رضاشاه و در عین حال، ناکارآمدی آن بود. و همچنین، به عنوان یک مجتهد دینی، شاهد سرنوشت شوم نهضت نفت و ناکارآمدی ملی‌گرایی سکولار نیز بود، این فرد اکنون در جایگاه یک مرجع تقلید دینی بر کرسی میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، آقا شیخ عبدالکریم حائری، آقا سیدابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله بروجردی تکیه زده بود. او در حالیکه تجارب تاریخی دوره‌ی آنان را در نظر داشت، و خود را در برابر سرنوشت ایران و تهدیدهایی که در آن برهه‌ی تاریخی، در قالب انقلاب به اصطلاح سفید متوجه هویت و تاریخ و تمدن آن بود، مسئول می‌دید، پس از بن‌بست رسیدن دیگر گفتمان‌ها و با توجه به ساختار نظام بین‌الملل، مناسب‌ترین و کارآمدترین پاسخ به مهم‌ترین و بنیادی‌ترین نیاز کشور، یعنی استقلال و استمرار تاریخی و احیای تمدنی آن را در بازسازی کشور بر پایه هویت ایرانی ـ اسلامی آن و بهره‌گیری از تجارب جدید بشر اعلام کرد. گفتمان او، نه همچون غرب‌گرایی و مارکسیسم به نفی هویت و ملیت پرداخت و نه همچون ناسیونالیسم سکولار و باستانگرا به تجزیه و تقطیع لایه‌های تمدنی وگسست تاریخی کشور و ملت روی آورد، بلکه بر کلیت هویت و تمدن وتاریخ کشور تأکید کرده و راهی را پیش پای ملت نهاد تا همه‌ی اقشار و اصناف و طبقات آن و هر کسی که به کشور و هویت خود علاقه‌مند است، بتواند برای پیمودن مسیر استقلال و پیشرفت و تمدن در آن گام بزند. این گفتمان که یک مطالبه‌ی ملی به تعویق افتاده بود، با یک استقبال و مشارکت بی‌نظیر مردمی در قالب انقلاب اسلامی و با شعار استقلال -نه شرقی، نه غربی- آزادی، جمهوری اسلامی مطرح گردید. اکثریت قاطع ملت ایران، پس از تجربه‌ی دیگر گفتمان‌ها و مشاهده‌ی ناکارآمدی آن‌ها، به پیروی از آن رهبری بیش از 15 سال (از سال 1341 تا 1356) بر این مطالبه‌ی ملی پای فشردند و در آخرین فراز آن، بیش از 13 ماه -از دی 1356 تا بهمن 1357- روزانه در خیابان‌ها حضور یافته و با فریاد این مطالبه ملی، از گلوله‌های حکومتی که گفتمان ترکیبی ملی‌گرایی سکولارـ غرب‌گرایی را نمایندگی می‌کرد، و از حمایت جهانی نیز بهره‌مند بود، استقبال کردند و آنقدر مقاومت ورزیدند تا پیروز شدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مطالبات خود را در میثاقی ملی به نام قانون اساسی جمهوری اسلامی تدوین کرده و به عنوان مبنای ساختار حقوقی کشور و نقشه‌ی راه پیشرفت برای احیای تمدنی و استمرار تاریخی آن به کار بستند و اکنون نیز درحال تجربه‌ی آن هستند. بدین‌ترتیب، بنابرآنچه آمد، می‌توان گفت که پس از نزدیک به 150 سال کشمکش میان تمدن غرب و ملت ایران،‌ و آزمودن همه‌ی گفتمان‌ها و کسب تجارب تاریخی لازم، انقلاب اسلامی پاسخ نهایی ملت مسلمان ایران به مطالبات تاریخی ـ تمدنی خود و فراگیرترین راه آن برای پیمودن مسیر پیشرفت کشور و کسب جایگاه درخور در صحنه سیاست جهان و نظام بین‌المللی است. منبع: مجله سوره - شماره 56 و 57

انقلاب اسلامی و تاریخ‌نگاری محلی

هدایت ‌الله بهبودی از ویژگی‌های بارز در رخدادهای منجر به پیروزی انقلاب اسلامی، گستردگی و همه‌گیر بودن خواست‌های ملی به پهنای جغرافیای ایران، اقوام و حتی «ملل متنوعه» [= اقلیت‌های مذهبی] بود. اگر سال 1356 با هیجانات و اعتراضات در شهرهای بزرگی چون تهران، قم و تبریز سپری شد، سال 1357 غیر از شهرهای بزرگ دیگر، شهرستان‌ها و حتی روستاها در گردونه انقلاب به حرکت افتادند. در زمستان این سال حوادثی که در بندر گز مازندران در شمال ایران رخ می‌داد، با وقایع میناب هرمزگان در جنوب کشور یکسان بود. همچنین ماهیت رویدادهایی که در زاهدان سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد، با آنچه که در سنندج کردستان روی داد، تفاوتی نداشت. این هم‌آوایی ملی، حادثه‌ای نبود که مشابهی در گذشته خود داشته باشد. رخدادی بی‌بدیل بود که بر محور هویت ملی ایرانیان چهره می‌بست. با این توضیح به ضرورت نگارش تاریخ‌های محلی انقلاب اسلامی می‌پردازیم. تدوین و انتشار تاریخ همه مناطق و نواحی ایران زمین در نسبت با پیشبرد انقلاب اسلامی و حوادث منجر به پیروزی انقلاب، اهمیت بسزایی دارد. اول اینکه شناسنامه و هویت هر شهر و ناحیه‌ای در ارتباط مستقیم با تاریخ و حوادث پشت سر آن شکل می‌گیرد؛ و آگاهی اهالی، به ویژه نسل پسین، از این حوادث، نه تنها مستحسن بلکه امری ضروری است. دوم آنکه افتخارات محلی دایره‌ای کوچک اما متحدالمرکز از دایره افتخارات ملی است و زنده نگه داشتن آن در موضوعاتی چون مشارکت در پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع از آرمان‌ها و سرزمین، در جنگ هشت ساله (1367-1359) کاری واجب به شمار می‌رود. سوم و مهمتر از همه آن که پرداختن به تاریخ محلی انقلاب اسلامی نمایانگر وحدت ملی ایرانیان و نشان‌دهنده تکامل و شکل‌گیری هویت ملی در هزارة اخیر است. مورد اخیر زمانی اهمیت خود را بیشتر نمایان می‌کند که بدانیم تنوع قومی در کشور ایران، همواره دست‌آویزی برای اِعمال سیاست‌های بیگانگان بوده و هست. انقلاب اسلامی نشان داد که عناصر هویت‌ساز و وحدت‌بخش سرزمین ایران، محدود به چند شهر بزرگ واقع در نواحی مرکزی نیست، بلکه اقوام و ملل ایرانی در استان‌های مرزی، آهنگی یک‌سو با دیگر آحاد مردم دارند. این هویت در هزاره اخیر همواره رو به تکامل بوده است. در دوره‌ای فقط سلطان و پادشاه نماد وحدت ملی شمرده می‌شد. در دوره‌ای دیگر مذهب، هر چند کم‌رنگ در کنار این نماد به ایران هویت تازه‌ای بخشید. بعدها دین و دولت آمیختگی و همسویی تازه‌ای یافتند؛ و در دوره اخیر زبان نیز سهمی روشن در هویت و وحدت ایرانیان یافت، اما تلاش برای تزریق نژاد و جایگزین کردن آن به جای مذهب، موفقیتی در پی نداشت. پیروزی نهضت اسلامی ایران نشان داد که عامل مذهب توان به کارگیری همه ظرفیت فرهنگی ایران را برای دگرگونی‌های بزرگ دارد؛ و نیز این حقیقت آشکار شد که عنصر مذهب، عامل اصلی هویت و وحدت ایرانیان است. این عامل از چنان ظرفیتی برخوردار است که ضمن حمایت از زبان، آداب و رسوم، آیین‌ها و گستراندن چتر فرهنگ‌پذیری خود روی اقوام و ملل گوناگون، در حال تکوین، و چه بسا تجدید تمدنی نو بر پایه‌های اصول دیرینه و مقتضیات زمان حال است. تاریخ‌نگاری محلی انقلاب اسلامی، نشان دادن سهم همه آحاد مردم ایران در آینده خود است. منبع: سایت خبرآنلاین

امنیه‌های رضاخانی

در دوره حكومت رضا خان پاسگاه‌هاي امنيه و نفرات آن‌ها از همان تاريخ تشكيل اداره امنيه به آزار و اذيت نسبت به مردم و اخاذي از آنان پرداختند. اعمال امنيه‌ها در طول سال‌هاي 1300 تا 1320 موجبات تنفّر و خشم و كين مردم را فراهم آورده و شايع شده بود كه امنيه‌ها از روستاييان پنچ چيز مي‌خواهند: خروس‌پلو، عرق دو آتشه، ترياك ماهان، دختر هجده‌ساله، وجوه كافي، به امنيه‌ها حقوق كافي داده نمي‌شد و آن مبلغي هم كه داده مي‌شد به دست آن‌ها نمي‌رسيد. مي‌گويند رضاشاه روزي در زمستان كه وارد اداره امنيه شد دست‌هاي خود را روي در جيب بلوز بلند نظامي خود گذاشت و گفت: «مي‌ترسم امنيه‌ها جيبم را بزنند» و نيز معروف است در همان روز مقداري برف از روي زمين برداشت و آن را به امنيه‌ها نشان داد و از افراد يك گروهان خواست آن را دست به دست تا رديف آخر نفرات برسانند. وقتي گلوله برف به آخر گروهان رسيد تقريباً آب شده بود. رضاشاه به امنيه‌ها گفت «من حقوق و جيره كافي براي شما اختصاص داده‌ام اما تا دست به دست بشود و نصيب شما بشود مقدار زيادي از آن آب مي‌شود و به جيب صاحب منصبان شما مي‌رود.» گفته‌هاي رضا شاه خطاب به امنيه‌ها حكايت از نظر نامساعد و مخالف وي نسبت به ژاندارمري‌ مي‌كرد زيرا نه تنها رضاخان و ساير قزاق‌ها در دوران قزاقخانه از ژاندارمري كه سازمان نظامي ملي ايران پس از مشروطه بود بدشان مي‌آمد و آن را دكان تازه‌اي جلوي دكان كار و كسب خود مي‌ديدند، بل حوادثي چون قيام كلنل پسيان در مشهد، شورش ژاندارمري‌ها در تبريز زير نظر لاهوتي و طرح كودتاي نافرجام پولادين، نظر او را نسبت به ژاندارم‌ها تيره‌تر و سياه‌تر از گذشته كرده و به آن‌ها به ديده تنفر و كين مي‌نگريست. البته در گفته‌هاي رضاشاه نوعي بي‌عدالتي وجود داشت زيرا ژاندارمري در دوران رياست سوئدي‌ها از با انضباط‌ترين صفوف نظامي ايران بود چنان‌كه شاعراني چون عارف و ايرج‌ميرزا در اشعار خود ابياتي در مدح و تحسين ژاندارم‌ها سروده بودند. نام امنيه در طول سال‌هاي 1300 تا 1320 طوري موهن و آميخته به اخاذي و پرونده‌سازي و آزار و تعدي گرديد كه در سال 1320 پس از آغاز سلطنت رضاشاه كه قرار شد امنيه مجدداً تأسيس و از وزارت جنگ جدا و به وزارت كشور ملحق شود و تحت عنوان اداره كل امنيه دولتي از لشكر‌هاي ارتش منتزع گردد به زودي نام امنيه‌ را هم از آن برداشتند و به جاي آن واژه ژاندارمري را گذاشتند تاخاطره سوء‌امنيه‌هاي رضاخاني از اذهان محو گردد. مزاحمت‌ و آزار و تعدي ژاندارم‌ها بي‌دليل نبود. امنيه‌ها از فقير‌ترين و محروم‌ترين و بي‌دست و پاترين كساني بودند كه هيچ شغل مناسبي نيافته بودند و به ناچار شغل امنيه را براي نمردن خود و خانواده‌اشان از گرسنگي برگزيده بودند. فرماندهان آن‌ها از آن‌ها هديه و پيشكش و سوغاتي مي‌خواستند و چون حقوق فرماندهان نيز ناچيز بود به ناچار مبالغي از مخارج خود را از راه اخاذي از مردم تأمين مي‌كردند. در آن دوران شبكه ارتباطي مهمي بين تهران و مراكز امنيه وجود نداشت و فقط استفاده از تلگراف و مكاتبه ميسر بود. گهگاه هيأت‌هاي بازرسي به ولايات سفر كرده تحقيقات و بازرسي‌هايي مي‌كردند و باز‌مي‌گشتند. پاسگاه‌هاي ژاندارمري‌ در نقاط بسيار دور دست واقع بوده و فاقد وسايل اوليه زندگي بودند و اغلب آب آشاميدني هم در دسترس نداشتند و بايد آب آشاميدني خود را از طريق كاميون‌هاي عبوري به دست آورند. سيستم استيلاي دولت مركزي بر مبناي زور و خشونت و عدم اعتماد نسبت به مردم استوار شده و پس از جنگ‌هاي عشايري و محلي و خون و خونريزي طرفين با عدم اعتماد به هم مي‌نگريستند و از هم واهمه داشتند. به طوري كه رجال آن زمان از جمله دكتر محمد سجادي در خاطرات خود نوشته‌اند در اوايل سلطنت رضاشاه، امنيه‌ها حتي شاه را هم نمي‌شناختند و زماني كه رضاشاه براي بازديد از يكي از پاسگاه‌ها رفت وكيل‌باشي امنيه چندان احترامي به شاه نگذاشت. اين بود كه دستور داده شد تصويري از شاه در هر پاسگاه ژاندارمري نصب گردد. امنيه‌ها غالباً بي‌سواد بودند و عده‌اي از آن‌ها از قره‌سوران‌هاي سابق و عده‌اي حتي در زمره راهزنان پيشين بودند كه تأمين گرفته و به خدمت امنيه درآمده بودند. سرتيپ محمدحسين ميرزا جهانباني رئيس ستاد امنيه در دوران تصدي امير‌لشكر امير‌احمدي كه پس از شهريور 1320 در اواخر سال 1322 براي مدت كوتاهي رئيس اداره شهرباني شد و پس از 28 مرداد به مقام كفالت وزارت كشور رسيد در يادداشت‌هايي كه در دوران خانه‌نشيني و بازنشستگي خود در مجله خواندني‌ها چاپ تهران مي‌نوشت شمه‌اي از آن چه را كه در امنيه دولتي ايران مي‌گذشت به رشته تحرير درآورد. از نظر جهانباني كه افسر تحصيل كرده و فهيمي بود فقر و تهيدستي و نداشتن وسايل زيست مناسب، مهمترين عامل گرايش امنيه‌ها و همچنين پاسبان‌ها به اخذ رشوه از مردم و گرايش به وظيفه‌ناشناسي و خلاف بود. جهانباني كه در ماه‌هاي آخر سال 1322 رئيس شهرباني كل كشور شد داستان پاسباني را نقل كرده است كه رشوه گرفته و يك زنداني را در حال انتقال به زندان گريزانده بود. جهانباني پاسبان را احضار كرد و با شلاق او را تنبيه نمود اما پاسبان اجازه خواست اونيفورم (كت) خود را از تن درآورد؛ زير بلوز رسمي پليس، پاسبان حتي زيرپيراهن هم به تن نداشت. او هزينه سنگين زندگي خود و همسر و دو فرزند و مادرش را براي رئيس شهرباني شرح داد و علت رشوه‌گيري و وظيفه‌ ناشناسي را تبيين كرد. جهانباني كه سوابق عديده‌اي در امنيه و نظميه داشت پس از مراجعه به دكتر ميليسپو كه بار ديگر به ايران آمده و رئيس كل دارايي شده بود و نااميدي از تحقق بودجه‌اي براي كمك به حقوق افسران و پاسبانان شهرباني استعفا داد. در سال‌هاي قبل و پس از شهريور 1320 داستان‌هاي واقعي از مردم آزاري و اخاذي امنيه‌ها بر سر زبان‌ها بود كه شمه‌اي از آن‌ها پس از شهريور 1320 در مطبوعات تهران منعكس مي‌شد در يكي از اين ماجراها آورده شده بود:‌ شبي چند امنيه وارد دهكده‌اي شدند طبق معمول سراغ كدخدا را گرفتند و به خانه او رفتند. كدخدا شام چرب و نرم (خروس پلو) و منقل و ترياك و وافور بر ايشان فراهم كرد. پس از اين‌كه شام خوردند و ترياك مبسوطي كشيدند قرار شد روي پشت‌بام براي مهمانان ناخوانده بستر گسترده شود. وقتي بستر گسترده شد امنيه‌ها براي اخاذي از كدخدا كمي انديشيده و سرانجام وكيل‌باشي پرسيد: كدخدا در آسمان چه مي‌بيني كدخدا؟ كدخدا گفت:‌ كهكشان. وكيل‌باشي امنيه از جا بلند شده سيلي محكمي به گوش كدخدا زد و گفت: مردك پدرسوخته آيا خجالت نمي‌كشي مأمور دولت را زير كهكشان يا كاه مي‌خواباني، برخيز كه ترا به پاسگاه ببرم و علت اين بي‌احترامي را از تو بپرسم. كدخدا كه دچار وحشت شديدي شده بود با پرداخت پنج تومان پول شرّ امنيه‌ها را كند. آن‌ها شب روي بام و زير كهكشان يا كاهكشان خوابيدند و بامداد پس از خوردن صبحانه مفصل و كشيدن مجدد ترياك ده را ترك كردند. در موردي ديگر امنيه‌ها وارد دهي شدند و هنگام صحبت با كدخدا يك نخ سيگار كه نشانه تاج پهلوي روي آن چاپ شده بود به كدخدا تعارف كردند. كدخدا ضمن تشكر فراوان سيگار را آتش زد. اما حواس او نبود كه دارد سيگار را از سويي كه تاج روي آن چاپ شده بود آتش مي‌زند. به محض اين‌كه آتش كبريت به آرم تاج رسيد امنيه‌ها او را به باد فحش و كتك گرفتند كه چرا ندانسته يا دانسته تاج اعليحضرت پهلوي را به آتش كشيده و به مقام منيع سلطنت اهانت كرده است. باز در افواه مي‌گفتند زماني امنيه‌ها به دهي رفتند كه سيم تلگراف از كنار ديوار خانه كدخدا مي‌گذشت. امنيه‌ها پس از تناول شام گوارايي متوجه سيم تلگراف شده به كدخدا گفتند: چرا روزي كه سيم تلگراف را از ده عبور مي‌دادند نگفتي تير آن را دورتر نصب كنند. كدخدا اظهار بي‌اطلاعي كرد. امنيه‌ها گفتند بر ما مسلم است كه تو جاسوس خارجي‌ها هستي و هر شب اين‌جا مي‌نشيني و مخابرات اعليحضرت با والي ايالت يا استاندار و فرمانده لشكر را گوش مي‌دهي. برخيز به پاسگاه برويم تا تو را هر چه زودتر با پرونده متشكله به شهر اعزام داريم و در آن‌جا به مجازات جاسوسي خود برسي. كدخداي بيچاره روي دست و پاي امنيه‌ها افتاد و از آن‌ها خواست گناهش را ببخشايند و در عوض او پول چاي مكفي و لايقي به آن‌ها خواهد داد. سوء استفاده امنيه‌ها از كدخدايان و روستاييان بيشتر به علت ناداني و بي‌سوادي و بي‌خبري مخاطبان امنيه‌ها بود كه مردمي فرو رفته در زندگي قرون وسطايي خود بودند و از روزگار آغاز سلطنت پهلوي كه با خشونت و سختگيري توأم بود بر جان خود هراسيده سعي مداوم آن‌ها خودداري از درگير شدن با مأمورين دولتي بود. علاوه بر مأمورين امنيه، در مناطق عشايري صاحب منصبان و درجه‌داران شعبه عشايري لشكر‌ها تا مدتي مديد از عشاير زهرچشم گرفته به انحاء مختلف رشوه‌ستاني مي‌كردند و شايد ريشه بسياري از شورش‌هاي عشايري همين يكه تازي امنيه‌ها و مأمورين ويژه سرپرستي عشاير بود كه در كتب مختلف به آن اشاره شده است. مأمورين نظام وظيفه نيز از ديگر ضابطان دولتي بودند كه وقتي براي سربازگيري به روستاها مي‌شتافتند، ورودشان با برانگيختن نگراني و حتي وحشت روستانشينان همزمان بود. به طور كلي رضاشاه با تأسيس اداره تشكيلات امنيه كه آن را جايگزين ژاندارمري كرد موقعيت پيشين و مردمي آن تشكيلات را خدشه‌دار ساخت و كار امنيه‌ها به جايي رسيد كه در سال 1320 حتي بردن نام آن‌ها تنفر و دلخوري شنوندگان را برمي‌انگيخت و چون ژاندارمري هم تا حدود زيادي واژه امنيه را به ذهن متبادر مي‌كرد پنج سال بعد در جريان مذاكرات دولت مركزي با شورشگران فرقه دموكرات در آذربايجان توافق شد كه نام ژاندارمري نيز به سازمان نگهباني كل كشور تبديل گردد. منبع: يكصد سال فراز و فرود نيروي انتظامي، خسرو معتضد، ج دوم، ص 304 ـ 299

اولین بار چه کسی گفت مرگ بر شاه؟ - مروری بر شکل گیری و گسترش یک شعار

مردم ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ با سردادن شعارهای گوناگون مواضع خود را در قبال آنچه در سرزمینشان می گذشت، اعلام می کردند اما در میان صدها شعاری که در آن روزها ابداع و بر زبان ها جاری شد یکی به سبب صراحتی که داشت از دیگر شعارها متمایز بود و آن شعاری نبود جز «مرگ بر شاه». سال ۵۶ سال مهمی درتاریخ مبارزات مردم بود. مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی و حاج سیدمصطفی خمینی در کنار بازداشت هرروزه مبارزان طیف های گوناگون، از مهمترین وقایع این سال بود که مشروعیت رژیم شاهنشاهی را به سرعت به پرتگاه می برد. امام خمینی در تبعید بود اما با این حال مردم که تشنه تغییر بودند، به هر سختی بود اعلامیه های امام را به دست می آوردند و به سرعت تکثیر می کردند. گسترش افکار انقلابی روز افزون بود و تکثیر اندیشه های بنیانگذار جمهوری اسلامی هم به کاغذ و اعلامیه متوقف نمی ماند و به ورود نوارهای سخنرانی های امام به کشور منجر شد. موضوعی که خشم شاه را برانگیخت و او را به تصمیمی مهم واداشت. تصمیمی که بسیاری آن را جرقه انقلاب و اشتباهی بزرگ قلمداد می کنند. ● اعتراضات تبریز در قم کلید خورد فریدون هویدا، نماینده ایران دوره پهلوی در سازمان ملل در کتاب «سقوط شاه» می نویسد: «موقعی که خبر ورود و پخش قاچاقی نوارهای خمینی به گوش شاه رسید، او را به شدت نسبت به سستی پلیس امنیتی خود خشمگین کرد، و برای آنکه ضمن عمل مقابله به مثل، دست به انتقامجویی هم زده باشد، بدون مشورت با کسی دستور داد مقاله ای سراپا بدگویی و ناسزا برای صدمه زدن و تخریب (امام) خمینی انتشار یابد و وزیر اطلاعات آن زمان را مأمور این کار کرد و نیز یکی از روزنامه های مهم تهران را وادار ساخت تا این مقاله را به چاپ برساند، ولی انتشار این مقاله همچون جرقه ای بود که با بشکه باروت تماس پیدا کرده باشد. بروز عکس العمل نسبت به مقاله مذکور دیری نپایید و روز بعد از چاپ آن در شهر قم شورشی به پا شد که طی آن مردم شهر با برپایی تظاهرات در اطراف مسجد، علیه انتشار مقاله توهین آمیز در مورد رهبر مذهبی خود اعتراض کردند و بر اثر تیراندازی قوای ارتش و پلیس به سوی آنها عده ای کشته شدند.» اولین اعتراضات به این مقاله فردای انتشار آن از سوی روحانیون و طلاب قم صورت گرفت. ● ...و ناگهان «مرگ بر شاه» قیام مردم قم که به کشته و مجروح شدن شماری از آنان انجامید، موجی بزرگ را علیه رژیم شاه در سراسر کشور به وجود آورد. از جمله شهرهایی که در اعتراض به کشتار مردم قم علیه رژیم بپاخاست تبریز بود. جایی که برای اولین بار شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد. سردار حسین علایی از فرماندهان جبهه و جنگ که در قیام ۲۹ بهمن سال ۵۶ تبریز حضور فعال داشت، درباره چگونگی شکل گیری این قیام می گوید: «برای برگزاری مراسمی در چهلم شهدای طلاب و مردم قم، آیت الله قاضی طباطبایی اطلاعیه ای صادر کرد و از مردم تبریز خواست در مراسم چهلم شهدای قم در مسجد میرزا یوسف آقا (قزللی) تبریز شرکت کنند. شعار مرگ بر شاه برای اولین بار در جریان همین مراسم توسط مردم تبریز سرداده شد.» به دنبال اطلاعیه آیت الله قاضی، اقشار مختلف مردم تبریز از اولین ساعات صبح در مقابل مسجد میرزایوسف آقا اجتماع کردند. دانشجویان، دانشگاه را به کلی تعطیل کردند و به طور انفرادی روانه مسجد شدند. تمام مغازه ها و بازار تعطیل بودند. هر چه به ساعت زمان آغاز ختم نزدیک تر می شد بر جمعیت متراکم عزاداران افزوده می شد. به طوری که طبق اسناد تاریخی شمار مردم به بیش از ۲۰ هزار نفر رسید. حسین علایی درباره این واقعه می گوید: «یکی از دانشجویان به نام محمد تجلی به اهانت رئیس کلانتری اعتراض کرد که با ضرب گلوله رئیس کلانتری به شهادت رسید، در این هنگام مردم جنازه شهید را بر دوش گرفته و شعارهای مرگ بر شاه، درود بر خمینی و یا حسین سر دادند. مردم در مسیر حرکت خود به مراکز فساد مانند شراب فروشی ها، بعضی بانک های متعلق به بهائیان و مراکز وابسته به رژیم شاه حمله کردند.» ذکر این نکته که شعار «مرگ بر شاه» برای اولین بار در قیام مردم تبریز شنیده شد تنها به خاطرات حسین علایی محدود نمی شود. فریدون هویدا هم در کتاب «سقوط شاه می نویسد: «هنوز مدتی از واقعه قم نگذشته بود که در ۱۸ فوریه ۱۹۷۸ ۲۹ [ بهمن۱۳۵۶ ] چندین هزار تن از مردم تبریز به عنوان بزرگداشت چهلم کشته شدگان حادثه قم دست به تظاهرات زدند و به دنبال آن نیز شورشی پدید آمد که بنا به گفته شاهدان عینی، در خلال آن برای اولین بار شعار «مرگ بر شاه» شنیده شد.» ● مرگ بر شاه؛ در تاسوعا نه، در عاشورا آری! آنچه در تبریز باعث شد مردم شعار مرگ بر شاه بدهند خشونت عریانی بود که عمال حکومتی علیه مردم بی دفاع روا داشتند اما شعار «مرگ بر شاه» شعار ساده ای نبود. شعاری استراتژیک بود که بعدها به عنوان نمادی از حرکت مردم علیه اساس سلطنت در سال ۱۳۵۷ مورد استفاده قرار می گرفت. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به اختلاف میان مبارزان درباره استفاده یا عدم استفاده از این شعار اشاره می کند. وی می نویسد: « وقتی من از [زندان] آمدم با دو جریان کاملاً روشن مواجه شدم. جریان های غیراسلامی که آماده پیروزی انقلاب نبودند. آنها فکر می کردند بهتر است رژیم حفظ شود و شاه به صورت عروسکی باشد و سلطنت کند و حکومت نکند و آزادی مطبوعات و احزاب و این جور مسائل شود و می گفتند آمادگی اداره کشور را ندارند. شورای سلطنتی و غیره را قبول داشتند، مذاکرات زیادی در این مقطع داشتیم با افرادی که الان نمی خواهم اسم ببرم. مکرر در منزل سران آن ها جلسه داشتیم. یک بار هم در حسینیه ارشاد و در منزل آقای مطهری جلسه داشتیم. آن ها از ما می خواستند که خدمت امام برویم و بگوییم روی سقوط شاه اصرار نکنند. در سفری که آیت الله منتظری به پاریس داشتند. آن ها اصرار می کردند این پیام را به امام بدهیم که سقوط شاه فعلاً ممکن نیست. حتی برای راهپیمایی ها که باید شعار تعیین می کردیم، همیشه این بحث را داشتیم که آنها می گفتند شعار«مرگ بر شاه» ندهیم.» همانطور که از سخنان هاشمی مشخص است اختلاف بر سر استفاده از شعار «مرگ بر شاه» در میان جریان های مختلف مبارزه اختلافی مبنایی درباره معنای غایی این شعار بوده است. هاشمی درباره این حساسیت می گوید: «از اوایل محرم که درگیری ها زیاد شد و مردم بر پشت بام ها رفتند و حوادث سرچشمه پیش آمد و امام آن بیانیه «خون بر شمشیر پیروز است» را دادند، موج جدیدی در مردم ایجاد شده بود و ساواک ما را تهدید جدی می کرد که ما شعار «مرگ بر شاه» را تحمل نمی کنیم و در این مورد مرگ هر تعداد آدم را قبول داریم.» در آستانه برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷، حامیان امام که حذف شعار «مرگ بر شاه» را بر ضد ایدئولوژی انقلابی خود می دیدند با وجود تهدیدات ساواک و مخالفت های جریان معتقد به اصلاح، به ترفند جالبی دست زدند. این ترفند به روایت هاشمی چنین بود: «یکی از بحران های ما همین دوران عاشورا و تاسوعا بود. از طرفی تهدید به کشتار بود و ما نگران مردم بودیم. از طرفی حذف شعار «مرگ بر شاه» درست برخلاف سیاست امام بود و هم تمایلی بود به سیاست کسانی که مخالف حذف شاه بودند. یک راه حل جالبی پیدا شد که کلاه خوبی سر رژیم رفت. ما پذیرفتیم روز تاسوعا شعار «مرگ بر شاه» نباشد. رژیم مطمئن شد که موفق شده که این شعار را حذف کند. البته ما پذیرفته بودیم که هم عاشورا و هم تاسوعا این شعار نباشد. اما تصمیم اصلی ما این نبود. روز تاسوعا شعار مرگ بر شاه یا گفته نشد یا خیلی کم گفته شد که هم رژیم مطمئن شد، هم رفقای آن تیپی ما، که خط دارد درست می شود. ولی روز عاشورا جبران شد. البته یک مقدار فشار از بیرون آمد چون اگر آن فشار نبود آن ها نمی گذاشتند ما کارمان را انجام دهیم. از پاریس تلفن شد و به شدت فشار آمد که چرا این شعار حذف شده؟ ما برنامه را به آن ها نگفتیم ولی تلفن ها به همه منعکس شد و عاشورا شعارها اوج گرفت و تا رژیم تصمیم بگیرد برنامه ما تمام شد.» شعار مرگ بر شاه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب یکی از مهمترین شعارهای تظاهرکنندگان بود. خشم مردم از جنایات رژیم پهلوی و مطالبه آن ها برای برچیدن بساط سلطنت از جمله مواردی بود که این شعار را در چشم ناظران داخلی و خارجی به شعاری مهم و استراتژیک تبدیل می کرد. حتی اهمیت این شعار آنچنان بود که هر گاه که این شعار در راهپیمایی ها کم رنگ می شد مردم با سر دادن شعاری دیگر یعنی «بگو مرگ بر شاه» به خاطر یکدیگر می آوردند که پایان نظام سلطنت هدف غایی است و راهی جز رفتن محمدرضا پهلوی وجود ندارد. این شعار در دوران انقلاب بارها و بارها شنیده شد. چه آن هنگام که پس از فرار شاه، مردم در خیابان ها به شادمانی می پرداختند و چه زمانی که در بهشت زهرا بر مزار شهدای انقلاب می رفتند. «مرگ بر شاه» از جایی به بعد تابلوی مکتبی بود که با رفتن شاه به هدف می رسید. نهضتی که در ۲۲ بهمن ۵۷ سرانجام به پیروزی رسید. نویسنده : سید نیما حسینی منابع: ۱ سقوط شاه، فریدون هویدا، ترجمه ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۰ ۲ گفت وگوی روزنامه رسالت با سردار حسین علایی، ۸۵.۱۱.۲۹ ۳ خاطراتی از انقلاب اسلامی، وب سایت شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی منبع: روزنامه مردم سالاری ( www.mardomsalari.com ) منع بازنشر: سایت آفتاب

رازدار هجرت امام به پاریس - ناگفته‌های سیدمحمود دعایی از رابطه حسن حبیبی و امام خمینی

بهروز شجاعی: «جامعه شناسی حقوقی»، «منطق حقوقی و انفورماتیک حقوقی»، «اسلام و بحران عصر ما»، «حقوق بین الملل عمومی» نام کتاب‌هایی است که موسسه اطلاعات از دکتر حسن حبیبی منتشر کرده است. آشنایی حجت الاسلام سید محمود دعایی با حبیبی اما به همین چند جلد کتاب خلاصه نمی‌شود بلکه به سال‌ها پیش و به نجف اشرف باز می‌گردد، زمانی که امام راحل در تبعید بود و حسن حبیبی در پاریس. بعد از دوران مبارزه و پیروزی انقلاب، دعایی و حبیبی هر دو در مجلس اول شورای اسلامی همکار شدند و دوستی آنها مستحکمتر شد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات در گفتگو با هفته نامه «آسمان» به بیان ناگفته‌هایی از رابطه حسن حبیبی با امام راحل و منش و روش او در زندگی شخصی و عرصه سیاسی پرداخت که مشروح آن در پی می آید: آقای دعایی از چه زمانی با مرحوم حسن حبیبی آشنا شدید؟ مرحوم آقای دکتر حبیبی اصالتاً تهرانی بود و از یک خانواده متدین و فوق العاده مذهبی جنوب شهر تهران و به بسیاری از روحانیون معروف سابق شهر تهران منتسب بودند، مرحوم آقای مجتهدی یکی از روحانیون بسیار معتبر تهران بود که با آقای دکتر حبیبی هم پسر عمه و هم پسردایی بود، و این یکی از لطائف روزگار است که هم پسر عمه و هم پسر دایی دکتر حبیبی بودند. ایشان به دلیل همین انتسابشان با روحانیون بلندپایه توفیقات بهره‌گیری از دانش دینی و حوزوی را در کنار دانش روز داشتند.در ادامه تحصیلات که آقای حبیبی به فرانسه رفت از پایه‌گذاران انجمن‌های اسلامی دانشجویی در خارج از کشور بود و طبیعتا با این پیشنیه آگاهی‌های علمی و حوزوی و ملی وقتی که نهضت امام شروع شد از هسته‌های اولیه‌ای بود که در خارج از کشور از طریق انجمن‌های اسلامی دانشجویی با نهضت امام و بعد از آن با حضرت امام در نجف ارتباط برقرار کردند و اولین آشنایی ذهنی من با ایشان از نجف بود.انجمن‌های اسلامی دانشجویی در خارج از کشور و عمدتا در اروپا تصمیم گرفتند با امام ارتباط برقرار کنند و مکاتباتی داشتند که رابط این مکاتبات بنده بودم، بعد از آن در دو مرحله پیک فرستادند، در یک مرحله آقای قطب زاده به نجف آمد و بار دوم هم برای تحکیم رابطه آقای صادق طباطبایی آمد. آقای طباطبایی به دلیل انتسابی که به امام داشتند تاثیرات خیلی شگرف و ریشه‌ای در ارتباط بین امام و اتحادیه انجمن‌های اسلامی و روحانیون نجف داشتند. در اولین سفری که ایشان از آلمان به نجف آمد برای اینکه میزان کار تحقیقی و علمی اسلامی و مذهبی دوستانشان در اتحادیه را ارائه بدهد یک اثر علمی نفیسی را با خود آورده بود که آقای دکتر حبیبی آن را ترجمه کرده بود و آن کتابی بود در رابطه با مبانی فلسفه غرب که به گمانم نوشته هگل بود و متن خیلی پیچده‌ای داشت. آقای طباطبایی دو نسخه از آن اثر را آورده بود یکی را خدمت حضرت امام تقدیم کردند و یکی هم خدمت شهید سید محمدباقر صدر. آنجا بود که ما این ذهنیت را پیدا کردیم که یکی از متفکرین و نظریه‌پردازانی که در جمع اتحادیه انجمن‌های اسلامی هستند آقای دکتر حسن حبیبی نامی هستند که دکترای حقوق دارند و اطلاعات علمی و مذهبی بالایی دارند. البته دیگرانی هم اسم می‌بردند مثل بنی‌صدر که مقالات و نوشته‌هایی از او را هم می‌آوردند. بنی‌صدر برخلاف دکتر حبیبی خیلی ادعا داشت، در اولین ملاقاتی که بنی صدر با امام داشت بنده رابط بودم، بنی‌صدر در جریان فوت پدرش به نجف آمده بود و جنازه پدرش را برای دفن آورده بود، می‌خواست خدمت امام برسد که بنده وقت گرفتم و رفتیم. قبلا نوشته‌هایش را می‌فرستاد و من خدمت حضرت امام می‌بردم که یا مقالاتی بود که در «مکتب مبارز» ارگان اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان چاپ می‌شد یا جزواتی بود که خودش مستقلا چاپ می‌کرد و برای امام می‌فرستاد. در آن جلسه از امام نظر خواست و گفت شما آثار من را خواندید، نظر شما چیست؟ امام با کنایه و شوخی به ایشان گفتند نوشته‌های شما مثل کفایه می‌ماند، انسان دوبار باید بخواند یکبار باید بخواند که ببیند شما چه می‌گوئید و یکبار دیگرهم باید بخواند که ببیند شما درست می‌گوئید یا نه! شما چرا اینقدر پیچیده می‌نویسی و روان نمی‌نویسی؟ در واقع تعریضی داشتند به شیوه نوشتن بنی صدر که بنی‌صدر هم گفت اگر ما در غرب ساده بنویسیم اهمیت نمی‌دهند و اگر مغلق می‌نویسم به این دلیل است تا نشان دهنده عمق علمی نوشته‌های من باشد. آقای نواب که آن هم از چهره‌های برجسته اتحادیه بود، خود آقای طباطبایی، از آمریکا شهید چمران و دکتر یزدی هم آثارشان را خدمت امام راحل می‌فرستادند. امام وقتی نوشته‌های آقای حبیبی را خواندند نظری ندادند؟ امام احترام خاصی برای ایشان قائل بودند منتهی کمتر اظهارنظر می‌کردند حتی در برابر نزدیکترین دوست و یا خویشاوندان خود سعی می‌کردند اگر نظر انتقادی یا اصلاحی هست را یادآوری کنند وغیر از آن اظهارنظر ویژه‌ای نمی‌کردند. به هر حال آشنایی ما با آقای حبیبی از اینجا شروع شد تا اینکه جریان هجرت امام پیش آمد ، خدا رحمت کند مرحوم حاج احمد آقا را، در فرودگاه بغداد به من گفت که ما تصمیم گرفتیم به پاریس برویم و یکی از تاکیداتش این بود که ما با شخصیتی به نام دکتر حبیبی صحبت کردیم که ایشان پای تلفن بنشیند و از پای تلفن تکان نخورد تا وقتی که ما در فرودگاه پاریس به زمین بنشینیم. پیدا بود که یک علقه و اطمینان و رابطه تعیین کننده‌ای با این بزرگوار داشتند که وقتی امام(ره) تصمیم به هجرت می‌گیرند اولین کسی را که به عنوان یک امین و شخصیتی که بشود از او کمک گرفت او بود. که امین این تصمیم و راز باشد و اگر هر اتفاقی بیفتد از همانجا مدیریت کند. این اعتماد صرفا با همین مکاتبات ایجاد شد؟ مرحوم امام و حاج احمد آقا از طریق اظهارات دوستانی که رفت و آمد داشتند این اطمینان را حاصل کرده بودند و بخصوص آقای طباطبایی در این زمینه گزارشات و توضیحات خوبی درباره فعالیت‌های آنها داده بود، البته خود آقای حبیبی هم ارتباط خوبی با امام از طریق مکاتباتی که داشت برقرار کرده بود و مشخص بود یک رابطه اساسی دارند. امام وارد پاریس شدند و جلسات تعیین کننده‌ای هم با دوستانی که آنجا بودند داشتند، یکی از آن افراد آقای دکتر حبیبی بود. البته دوستان اتحادیه انجمن‌های اسلامی هم مورد مشورت امام قرار می‌گرفتند که به تدریج افراد دیگر هم اضافه شدند و از ایران هم مراجعاتی شد مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای بهشتی و مرحوم آقای منتظری رفتند و علما و شخصیت‌های دیگری رفتند و غیر از متفکرین و شخصیت‌های برجسته روحانی و غیر روحانی، یاران امام به ایشان پیوستند از جمله مرحوم مهدی عراقی. این افراد آنجا یک سازمانی را تاسیس کردند به عنوان هسته‌های اولیه برنامه‌ریزی برای فعالیت‌های مبارزاتی حضرت امام و طراحی مسیر و راهی که در پیش است. یکی از اساسی‌ترین مسائلی که درباره نهضت اسلامی و حرکت مبارزاتی حضرت امام به آن اهتمام داشتند تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود و مسئولیت تدوین پیش نویس قانون را امام به آقای دکتر حبیبی محول کردند که این نشان دهنده عمق اعتماد امام به ایشان و ویژگی و شایستگی آقای دکتر حبیبی در همراهی و هم جهتی با نهضت حضرت امام بود. امین‌ترین فردی که شایستگی داشته باشد راز هجرت امام به پاریس در اختیار داشته باشد که آقای حبیبی است. بعد از آن آقای حبیبی می‌آیند و در شورای انقلاب عضو می‌شوند، باید توجه داشت که هر کسی را در این شورا نمی‌پذیرفتند اما یکی از افرادی که به عضویت این شورا در می‌آید آقای دکتر حبیبی است که نشان دهنده اهمیت نقش ایشان بود. انقلاب پیروز می‌شود، قانون اساسی تدوین و تصویب و تائید می‌شود و آقای حبیبی در انتخابات مجلس، رای دوم مردم تهران را می‌آورد و در جریان انتخابات ریاست جمهوری هم کاندیدا می‌شود. البته این کاندیدا شدنش هم به پیشنهاد کسانی بوده که مایل بودند شخصیت‌های بالایی که صلاحیت این امر را دارند انتخاب شوند من مطمئنم که خود آقای حبیبی به دلیل وارستگی و گریز از نام و مقام و موقعیتی که داشته خودش داوطلب نبوده بلکه بزرگانی به او پیشنهاد دادند و قطعا با امام مشورت کردند. در آن هیاهوی تبلیغاتی و جو حاکم بر مسائل سیاسی و اجتماعی آقای حبیبی رای نمی‌آورد و به قدری زیبا با رای نیاوردن خود برخورد می‌کند که مورد تحسین امام واقع شد. با او مصاحبه کردند که چرا رای نیاوردید؟ خیلی راحت آقای حبیبی گفتند مردم رای ندادند. خبرنگار پرسید نظرتان چیست؟ آقای حبیبی گفت من به نظر مردم احترام می‌گذارم. عده‌ای از دوستان آقای حبیبی معتقدند که ایشان ذاتا خیلی دنبال فعالیت سیاسی علنی و اجرایی نبودند و به دنبال کار فکری و پژوهشی بودند. بله اینطور بود. یعنی مبارزات ایشان هیچ بروز و ظهوری نداشته؟ آقای حبیبی یک انسان وارسته، معتقد، متدین و گریزان از مقام و نام بود یک مقلد جدی و یک مومن واقعی به آرمان امام راحل بود و اگر تشخیص می‌داد امام نظریه‌ای دارند آن نظریه را می‌پذیرفت و تا نهایت آن می‌رفت اما جنجال و هیاهو نمی‌کرد، داد نمی‌زد و خیلی آرام و راحت تکلیفش را انجام می‌داد و به نتیجه‌ای که حاصل می‌شد خوشبین بود. شما تلاش نکردید از ایشان در موسسه اطلاعات استفاده کنید؟ در پایان دوره اول مجلس شورای اسلامی ایشان کاندیدای دور دوم نشد به دلیل علاقه‌ای که به کار تحقیقاتی و مطالعاتی داشت تشخیص داد که وجودش خارج از مجلس مفیدتر است البته در همان دوره چهارساله مجلس هم تجربیات خوبی داشت و فعالیت‌های اجرایی هم داشت، در کابینه دولت موقت دو سمت داشت، ابتدا وزارت فرهنگ و بعد هم وزارت علوم را. من روزهای آخر مجلس اول به ایشان گفتم که از پس فردا که مجلس تعطیل می‌شود و مجلس دوم شروع می‌شود شما جایی ندارید که اگر کسی خواست به شما مراجعه کند بداند که کجا به شما مراجعه کند، مجلس که نیستید و هنوز هم که سمتی ندارید، اجازه بدهید در موسسه اطلاعات یک اتاقی برای شما در نظر گرفته شود و یک منشی هم در اختیار شما قرار داده شود که محل مطالعه و مراجعات مردم به شما آنجا باشد. البته اگر تمایلی هم داشتید ما آمادگی داریم که نشریه فرانسوی اطلاعات یا همان ژورنال دو تهران را مجددا با مدیرمسئولی شما منتشر کنیم. ایشان فکری کرد و از این پیشنهاد بدش نیامد البته پیشنهاد مجله را ابتدا خیلی جدی نگرفت چون نمی‌خواست وارد فعالیت‌های روزنامه‌نگاری و سیاسی شود اما اینکه دفتری برای مطالعه داشته باشد را پذیرفت و بنا بود که ایشان بیاید. دفتر تقریبا آماده شده بود و ایشان هم یکی دو جلسه به موسسه اطلاعات آمدند که آقای موسوی اردبیلی ایشان را برای وزارت دادگستری برد. شنیدم این هم پیشنهادی بود که مرحوم امام به قوه قضائیه داده بودند که اگر شما الان وزیری در اختیار ندارید و بناست وزیری را انتخاب کنید آقای دکتر حبیبی این شایستگی را دارند. آقای اردبیلی هم وقتی این پیشنهاد را شنید خیلی خوشحال شد چون آقای حبیبی را به عنوان کسی که هم دانش حقوقی و هم جامعه شناسی و بین المللی دارد و مسلط بر زبان بود و تالیفاتی داشت می‌شناخت و سرانجام آقای حبیبی به عنوان وزیردادگستری معرفی می‌شود. در جریان رأی اعتماد به ایشان، برخی نمایندگان مخالفت شدیدی با ایشان کردند! بله، وقتی بنا شد که مجلس رای اعتماد بدهد در مجلس عده‌ای سوابق جبهه ملی و نهضت آزادی ایشان را مطرح کردند. ایشان در دفاع از خودش به قدری زیبا با دعای شعبانیه شروع کرد و سخنانش آنقدر در نمایندگان تاثیر گذاشت و آن ماهیت معنوی و عرفانی و بی‌نیازی خودش از امور دنیوی را خیلی زیبا عرضه کرد و گفت من کسی نیستم که دنبال مقام و جاه باشم، تکلیفی هست و من به دنبال انجام وظیفه هستم و سرانجام بالاترین رای اعتماد را مجلس به ایشان داد. بعد از آن آقای هاشمی رفسنجانی در دولت سازندگی و بعد هم آقای خاتمی در دولت اصلاحات از ایشان استفاده کردند، آقای حبیبی کسی بود که پذیرش مسئولیت در برابر آقایان برای او ارزشی نداشت بلکه او بود که به دو کابینه‌ای که او را انتخاب کرده بودند ارزش می‌داد. ما این افتخار را داشتیم که برخی آثار تالیف و ترجمه ایشان را چاپ می‌کردیم و جالب است بدانید که پایه‌گذاری انتشارات اطلاعات با کتابی از دکتر حبیبی بود، یعنی اولین کتاب انتشارات اطلاعات به نام اسلام و بحران عصر ما نوشته روژه دوپاسکیه و با ترجمه و اضافات و اصلاحاتی از دکتر حسن حبیبی است. چه سالی بود؟ فکر می‌کنم سال 1360 شما به آقای حبیبی پیشنهاد دادید که کتابشان را چاپ کنید؟ بله، ما پیشنهاد دادیم که اثری را بدهید، ایشان هم اثری نوشته بودند و دادند و ما هم با چاپ آن کتاب انتشاراتمان را آغاز کردیم که این اثر خیلی هم بابرکت بود و تا امروز موسسه نزدیک به هزار عنوان کتاب را چاپ کرده است. جالب است در همان دوران بیماری شدید ایشان که در بیمارستان قلب بستری بودند و دوران خیلی سختی بر ایشان می‌گذشت آقای حبیبی علاقمند بود که اثری را تالیف کند و در همان شرایط آن اثر را تالیف و تدوین کرد و ما هم آن را چاپ کردیم. یکی از مراجعات شیرین ما به ایشان در همان زمان بود که آن اثر را چاپ شده به دست آقای حبیبی دادیم، خیلی با شادی و شعف آن کتاب را گرفت. بعد از آن وضعیت ایشان رو به بهود رفت و به بنیاد ایرانشناسی رفت و در آنجا هم آثار خیلی خوبی را تدوین کرد.یک اثر بسیار ماندگاری درباره ایران را در آن بنیاد تدوین کردند با مقدمه بسیار محققانه و ماندگاری که آقای دکتر بر آن کتاب نوشت که من خاطرم هست این مقدمه خیلی مورد توجه مقام معظم رهبری واقع شد، کتاب ایران در واقع کتاب نفیسی است که در مناسبت‌های مختلفی که ما بازدیدکنندگان یا مهمانان برجسته‌ای و بلندپایه‌ای از خارج از کشور داریم به آنها تقدیم می‌شود. آقای حبیبی دیگر هیچ وقت به اطلاعات نیامدند که در اینجا مستقر شوند؟ ما برای آقای حبیبی در این ساختمان جدید اتاقی را در نظر گرفتیم و به ایشان گفتیم می‌خواهیم این افتخار را داشته باشیم که اگر شما فراغت داشتید و یا اگر مصلحت دانستید برای در اختیار داشتن یک گوشه دنجی برای مطالعه به اینجا بیایید، همانطور که برای آقای خاتمی هم یک اتاق در نظر گرفتیم. ایشان این اواخر و قبل از آنکه آقای احمدی‌نژاد حکم اخیر را در سرپرستی بنیاد ایرانشناسی به ایشان بدهند تصمیم داشت که از آنجا بیرون بیاید، به من گفت اتاق را آماده کنید که من می‌خواهم به آنجا بیایم، ما هم داشتیم در برج اطلاعات در طبقه سوم یک اتاق آبرومند را برای ایشان آماده می‌کردیم که اگر تشریف می‌آوردند مایه افتخار ما بود منتهی دوستانشان در ایرانشناسی اصرار کردند و ایشان در آنجا ماندنی شد. به مناسبت‌های متعددی آقای دکتر حبیبی به موسسه اطلاعات تشریف آوردند که یا رونمایی از کتاب‌هایشان بود یا افتتاح بعضی از مراکز جدیدی که در موسسه اطلاعات تاسیس شده بود و هر وقت که دکتر حبیبی به اطلاعات می‌آمدند ما واقعا جشن می‌گرفتیم و خوشحال بودیم از حضورشان. برخورد آقای حبیبی در قبال منتقدانشان چگونه بود؟ ایشان سعه صدر فراوانی در نقدهایی که مطرح می‌شد داشتند و نمونه‌اش آن سازگاری و تحملی بود که نسبت به مرحوم کیومرث صابری در گل آقا داشتند. آقای حبیبی خیلی به مرحوم صابری علاقه داشت، صابری هم به زیبایی قدر ایشان را می‌دانست، هم به ایشان احترام می‌گذاشت و هم از وجود ایشان بهره می‌گرفت، با هم تفاهم کرده بودند که سوژه‌های نقد آقای دکتر حبیبی باشد و آقای حبیبی اصرار کرده بودند که بلندپایگان و مقامات را نقد کنید. در کنار همه این ویژگی‌های ، ویژگی بارز ایشان بی ‌اعتنایی به امور مادی بود، ایشان تا پایان عمرش منزل شخصی نداشت، از امکانات دولتی به هیچ وجه استفاده نمی‌کرد و حتی کارمند دولت نشد و با همان حقوق بازنشستگی که از گذشته برای ایشان برقرار شده بود گذران زندگی می‌کردند. من البته در مقطعی شنیدم از زمره معدود کسانی که علی‌رغم پذیرش مسئولیت‌های دولتی هیچ حقوقی نگرفتند و از امام شهریه می‌گرفتند آقای حبیبی بود و می‌دانم که ایشان از مادیات دنیا هیچ در اختیار نداشت. از نظر منش سیاسی آقای حبیبی را می‌توانیم میانه‌رو بدانیم؟ اصلاح‌طلب؟ یا اصولگرا؟ چون ایشان در تمامی دولت‌های جمهوری اسلامی ایران به هر حال حضور داشتند! ایشان فراتر از این مسائل بود یعنی عنصری بود که همه این جریانات سیاسی که نام بردید به ایشان احترام می‌گذاشتند و به وجود ایشان نیاز داشتند به طمأنینه و وقار ایشان نیاز داشتند. فقدان‌شان ضایعه بزرگی برای کشور بود که همه طیف‌ها را متاثر کرد و داغدار کرد. یکی از توصیه‌هایشان این بود که بعد از رحلتشان هم باری بر دوش کسی نباشند اگر بناست جایی دفن بشوند در کنار مقبره‌های معمولی در کنار مادرشان در بهشت زهرا دفن شوند، مجالس ترحیم متعددی برایشان گرفته نشود و به یک مجلس اکتفا شود شعر زیبایی برای سنگ قبر خودشان سروده بودند و سنگ قبری را با نظارت خودشان تدارک دیده بودند منتهی همسرشان به دلیل آگاهی که از علاقه ایشان به حضرت امام داشت، علاقمند بود که ایشان در کنار حضرت امام به خاک سپرده شوند که این پیشنهاد خدمت یادگار امام ارائه شد و ایشان هم با افتخار پذیرفت و مقدر این بود که این عبد صالح خدا و این انسان مورد اعتماد امام و این انسان شایسته و وارسته‌ای که در راه امام قدم بر می‌داشت در 12 بهمن 57 همراه امام به ایران بیاید و در 12 بهمن 91 به امام ملحق شود و در جوار ایشان آرام گیرد. منبع: سایت جماران

ماجرای سفرنامه رضاخان پهلوی و دردسر بی‌سوادی سردار سپه!

شرح این عملیات نظامی در کتابی به نام سفرنامة خوزستان به قلم سردار سپه آمده است. البته سردار سپه قلمی نداشت، بلکه سواد درستی هم نداشت که بتواند کتاب تألیف و تحریر کند…. روز سیزدهم عقرب (آبان) ۱۳۰۳، سردار سپه برای درهم شکستن خزعل وبرچیدن بساط استقلال و استبداد او عازم خوزستان گردید . در غیبت وی محمدعلی فروغی ذکاء الملک که وزارت مالیه را بر عهده داشت، به عنوان کفیل هیئت وزراء عهده دار رتق و فتق امور کشور شد. شرح این عملیات نظامی در کتابی به نام سفرنامة خوزستان به قلم سردار سپه آمده است. البته سردار سپه قلمی نداشت، بلکه سواد درستی هم نداشت که بتواند کتاب تألیف و تحریر کند، آن هم با انشایی چنین متین و ادیبانه و شیوه ای وزین . مسلماً چنان که سنت کشورهای دیکتاتوری است، دیگری به نام او نوشته ودر همان اوقات، همه جا شایع بود. همه می دانستند که نویسندة کتاب فرج الله خان دبیر اعظم بهرامی بوده. زیرا او هم منشی زبردست و نویسندة ادیبی بوده، و هم به مناسبت منصب و مقامش به تمامی اسناد و تلگرامها دسترسی داشته است. نویسنده کتاب سعی کرده که اقدامات استقلال طلبانة شیخ خزعل را ناشی از تحریکات و تمایلات انگلیسیها نشان دهد و این مطلب را اثبات کند که سردار سپه با وجود مخالفتها و کارشکنیهای دولت بریتانیا، دست به اقدام نظامی در خوزستان زده و با هوش و دوراندیشی و شجاعت و شهامت خود نه تنها بر شیخ خزعل پیروز شده، بلکه دسایس و نیرنگهای سیاسی دولت بریتانیای کبیر را نیز نقش برآب کرده است. همه می دانستند که نویسندة کتاب فرج الله خان دبیر اعظم بهرامی بوده. زیرا او هم منشی زبردست و نویسندة ادیبی بوده، و هم به مناسبت منصب و مقامش به تمامی اسناد و تلگرامها دسترسی داشته است نویسنده کتاب سفرنامة خوزستان (دبیر اعظم بهرامی) غافل از این نکته بوده که طبق معمول وزارت خارجه انگلستان، پس از گذشت هر چهل سال اسناد سیاسی خود را منتشر می نماید و تمام رازهای پنهانی تا آنجا که مانع سیاسی وجود نداشته باشد و به منافع آتیة انگلیسیها لطمه وارد نسازد منتشر و برملا می گردد و آن وقت است که دروغ گوئی و خیانت و ظاهر سازی معلوم می شود و در دسترس قضاوت عمومی قرار می¬گیرد، و نیز معلوم می-شود چه کسی غلام حلقه به گوش انگلیسیها بوده و بالعکس چه اشخاص یا شخصیتهائی در مقابل خواسته های انگلیسیها برای حفظ منافع و مصالح کشورش مقاومت و مبارزه کردند و چون مدرس ها جان شیرین خود را بر سر انجام وظیفة دینی و ملی گذارده و با کفنی خونین به خاک رفته اند. منبع: سایت نکته‌نیوز

دل‌نوشته حجت‌الاسلام منذر در رثای سربدار مشروطه+عکس منتشر نشده

در حالی نخستین سالگرد ارتحال «مُنذِر» نویسندگان را پشت سر می‌گذاریم که هنوز هم، نام این مورخ صاحب‌سبک و مدافع غیور مکتب تشیّع برای توده مردم ناشناخته است. به گزارش فارس، حجت‌الاسلام علی ابوالحسنی (مُنذِر) سوم اسفندماه سال گذشته در سن 56 سالگی بر اثر عارضه قلبی به دیار باقی شتافت. حجت‌الاسلام ابوالحسنی از ابتدای جوانی به نگارش و تألیف کتاب همت گماشت و با توجه به شرایط قبل از انقلاب، همچون یک دیده‌بان بیدار به رصد شرایط فرهنگی کشور پرداخت و آثار ارزشمندی را با نام مستعار «ع. منذر» روانه بازار نشر کرد. همچنین تألیف دوره 12 جلدی پیرامون ابعاد مختلف شخصیت آیت‌الله شهید شیخ فضل‌الله نوری را وجهه همت خویش قرار داده بود. او می‌گوید: «من از قم به طهران هجرت کردم تا یک سال یا چند سال بر روی مشروطه با محوریت شیخ کار کنم ولی الآن سی سال است که گذشته و من تازه به شکوفایی رسیده‌ام و می‌توان حقیقت ماجرا را بیان کنم!» حجت‌الاسلام منذر بعدها با نگارش «شیخ فضل‌الله نوری و مکتب تاریخ‌نگاری مشروطه» عنوان کتاب سال حوزه را از آن خود کرد. عکس منتشر نشده از حجت‌الاسلام منذر (نفر سمت راست) کنار مقبره شیخ فضل‌الله نوری به مناسبت نخستین سال ارتحال این مورخ صاحب‌سبک، دل‌نوشته وی در رثای سربدار مشروطه «شیخ فضل الله نوری» که ترجمه آزادی از اشعار عربی مرحوم ادیب پیشاوری است، برای نخستین بار در خبرگزاری فارس منتشر می‌شود: خَنقوُک لا خنقاً علیک وإنّما خَنقوک کَیما یخنُقوا التّهلیلا... تو را به دار آویخته خفه کردند، اما نه از جهت دشمنی با شخص تو. تو را تنها از این جهت کشتند که بانگ و نوای لا اله الّا الله را خاموش سازند! استخوان‌هایت بر آن شدند که همراه روح تو رهسپار بهشت گردند؛ اندکی نیز فراز آمدند اما دریافتند که پرواز کردن نمی‌توانند و سنت‌های الهی تغییرناپذیر است. روح تو پرگشود و بالا رفت اما استخوان‌هایت، چونان آیه‌ای که نازل شود، فرود آمدند! تو در راه خدا به شدت پایداری ورزیدی؛ درست همچون کسانی که به پروردگار موسی(ع) ایمان آورده و مرگ را پذیرا گشتند تا بر درختان آویخته شوند، اما یادشان جاوید ماند. آخرین برگ کارنامه شیخ نیز حاوی زیباترین آوایی است که آن مرغ حق، در طول عمر خویش سر داده است؛ آخرین آواز قوی اوست! شیخ با همه توش و توان، و اندیشه و ایمان خود، به دریای حوادث زد و با زیباترین سرودی که خواند - یا با واپسین تیر بلندی که، آرش‌وار، پرتاب کرد - به جاودانگی پیوست. روانش شاد، راهش پر رهرو، و همتش همواره الگو باد. منبع: سایت رجانیوز

برپا ایستاده برای مردم

امام خمینی درمقام رهبر انقلاب اسلامی و فردی که در رأس مبارزات ضدپهلوی جایگاهی ویژه و مشخص داشت، همواره مورد توجه عکاسان و خبرنگاران داخلی و خارجی بود. چه آن هنگام که با اوجگیری انقلاب، ایشان در نوفل‌لوشاتوی پاریس روزگار می‌گذراندند و انقلاب را هدایت می‌کردند و چه آن زمان که در 12 بهمن 1357 به ایران بازگشته و در مدرسه‌های علوی و رفاه مستقر گردیدند تا این که در 22 بهمن 1357 پیروزی انقلاب اسلامی به دست آمد. پس از آن هم با سقوط رژیم و نظام شاهنشاهی، ایشان در مقام بالاترین مقام از دید دوربین و لنز عکاسان بیرون نماند. از جمله عکاسانی که در عکاسی‌های خویش از انقلاب اسلامی ایران، امام را مورد توجه قرار داده و عکسهایی چند از ایشان گرفته است، عباس عطار معروف به عباس مگنوم است. او ابتدا امام را در نوفل‌لوشاتو رصد کرد و از ایشان عکس گرفت. سپس در تهران هنگام فرود از هواپیما، روی پله‌ها از ایشان عکسبرداری نمود و در ادامه نیز دو عکس منحصربه فرد از حضور امام در بهشت زهرا گرفت. او آنگاه که امام در روز پنجشنبه 10 اسفند 1357 به قم رفته و برای چندین ماه در آنجا ماندگار گشت، خود را به قم رساند و عکسی بی‌همتا از ایشان برداشت. در این عکس امام در مقابل درِ منزلی ایستاده بر صندلی، به احساسات فراوان مردمی که برای دیدار ایشان آمده‌اند، با بلند کردن دست خویش پاسخ می‌دهد. دقت و توجه ویژه به عکس مذکور اطلاعات بیشتری به ما می‌دهد از جمله این که بی‌تردید امام در مقابل درِ منزل خویش در قم قرار نگرفته است بلکه به احتمال زیاد جلویِ درِ منزل مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی، یا یکی از منازل موجود در محله یخچال قاضی ایستاده‌اند. زیرا روی در، تصویر شهید آیت‌الله سعیدی با استفاده از روش عکس‌برگردان توسط افشانة رنگ، نقش بسته است و عباراتی چند نیز، بالا و پایین آن نوشته شده است. حضور مردم بر بام خانة همجوار دیدنی است و چگونگی مراقبت و محافظت از امام از سوی فردی که در جیب کُتش، بی‌سیم جا داده، قابل توجه است. البته از ظاهر ساده و بی‌آلایش امام در حضور مردم نباید غفلت کرد آنچنان که ایشان با دمپایی‌های ابری رویِ صندلی ایستاده است و روبه سوی مردم دست راست را بالا برده است. جعفر گلشن روغنی

چرا تاریخ شفاهی

هدایت ‌الله بهبودی خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی گسترش یافت و تاریخ شفاهی به عنوان یکی از قالب‌های رایج تاریخ‌نگاری به کمک بیان رخدادها و حوادث تاریخ معاصر ایران آمد. همزمان با توسعه این شیوه، محاسن و معایب آن خودنمایی کرد، و نهادهای پژوهشی را به این نکته واقف نمود که در کنار حفظ محسنات تاریخ شفاهی در رفع معایب آن بکوشند. می‌دانیم که در بهره‌گیری از قالب تاریخ شفاهی با دو پدیده میرا روبرو هستیم: خاطره‌گو و خاطره. عمر این دو پدیده، کوتاه است؛ و در همین دوره کوتاه، خاطره، در معرض فرسایش و گسیختگی است. از این رو تاریخ شفاهی می‌تواند با اقدام به هنگام، رویدادهای یک دوره – هر چند کوتاه – تاریخی را ضبط و ثبت کند و آن را به عنوان یکی از قرائن و شواهد، در دسترس مورخان بگذارد. در اینجا روی سخن ما کالبدشکافی تاریخ شفاهی نیست. آنچه مورد اشاره قرار می‌گیرد علت رویکرد مراکز پژوهشی به تاریخ شفاهی یا استقبال صاحبان خاطره از این مقوله برای بیان مشاهدات خود است. این اتفاقی است که پس از انقلاب اسلامی رخ داده و سابقه مشابهی در گذشته ما ندارد. چه عاملی موجب شد تا میل به ثبت و نگهداشت رخدادهای منتهی به وقوع انقلاب شکفته شود و جنبه نسبتاً عمومی پیدا کند؟ به نظر می‌رسد این تمایل را باید در ماهیت انقلاب جست‌وجو کرد. اول اینکه نهضت اسلامی ایران جوهری استقلال خواهانه داشت که در سایه آن، آرزوی رها شدن از بند استبداد داخلی و استعمار خارجی تحقق یافت. این آرزوی ملی پس از جنگ‌های پر دامنه ایران و روس در نهاد جامعه ایرانی نطفه بسته بود و در دوران پهلوی آبستن حوادثی شد که با سقوط نظام شاهنشاهی، به زایش دوره تازه‌ای در تاریخ ایران انجامید. دوم اینکه حجم مشارکت عمومی برای رهیدن از نظام گذشته و پی افکندن نظمی تازه، پدیده‌ای بی سابقه بود. وسعت مشارکت مردم در نهضت اسلامی همه جغرافیای ایران را در بر گرفت؛ مضاف بر اینکه فداکاری‌ها و جان‌فشانی‌های مردم چه در گالیکش (شهری کوچک در استان گلستان)، و چه در تهران یکسان بود. سوم اینکه دفاع هشت ساله ایران در برابر یک تجاوز جهانی، تجربیاتی به دست داد که الگوی کاربردی برای حفظ تاریخ انقلاب اسلامی شد. خاطره‌گویی در دوران جنگ تبدیل به مشی عمومی میان جنگ‌کردگان شد و ره‌آورد آن «نهضت خاطره‌نویسی و خاطره‌گویی» در ایران بود. در این نهضت تمایلی نهفته بود که می‌گفت افتخار محافظت از تمامیت ارضی کشور و آرمان‌های انقلاب اسلامی، توسط مدافعان و شاهدان مستقیم حوادث باید ثبت و ضبط شود. توجه به ذات این عوامل نشان می‌دهد که گرایشی ملی برای نگهداشت واقعیت‌های دوره اخیر در ضمیر مردم ایران و سپس نقش‌آفرینان و مراکز پژوهشی به وجود آمد و اینان با تمسک به تاریخ شفاهی به بیان، تدوین و انتشار خاطرات پرداختند. توجه به ریشه و بطن مردمی بودن انقلاب، ما را به این حقیقت رهنمون می‌سازد که خواست ملی ایرانیان برای مراقبت از بزرگترین دست‌آورد سیاسی خود در چند قرن اخیر، جلوه‌هایی گوناگون داشته که یکی از آنها نشر یادمان‌های خویش است. منبع: سایت خبرآنلاین

«حاج شیخ»‌ یار دیرین امام(ره) و انقلاب

کبری خرم در وصیت‌نامه‌اش علاقه خود را نسبت به امام خمینی (ره) این‌گونه ابراز می‌کند: «از معظم‌له بخواهید برای آمرزش من دعای مخصوص نماید. من در این عالم به او عشق می‌ورزیدم و امر او را امر خدا و حضرت رسول (ص) می‌دانستم. امید است ایشان هم بعد از این عالم و در پیشگاه خداوند شفاعت کند تا ان‌شاءالله در آن دار بقاء در کنار ایشان باشم.» فضل‌الله مهدیزاده محلاتی در هجدهم تیر سال 1309 در محلات متولد شد. در سال 1324 به حوزه علمیه قم رفت و از محضر بزرگان همچون آیت‌الله‌العظمی بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید صدوقی کسب فیض کرد. از سال 1326 به دنبال آشنایی با فداییان اسلام و مرحوم آیت‌الله کاشانی مبارزه علیه رژیم پهلوی را آغاز نمود. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 به خاطر سخنرانی بسیار تند علیه کنسرسیوم نفت و کودتای شاه دستگیر و به مشهد تبعید شد. بعد از آغاز نهضت امام خمینی در سال 1341 فعالیت‌های شهید محلاتی شدیدتر شد. مقام معظم رهبری در این باره می‌فرمایند: «شهید محلاتی از قبل هم با امام آشنایی داشتند و از شاگردان امام بودند. ما در ماجراهای سال 41 و 42 که امام مرکز مبارزه بود و خانه امام کانون رفت و آمدها و الهام‌دهندة‌ مبارزات مردم بود، مرحوم محلاتی را دیدیم و با ایشان آشنا شدیم.» سالهای 1340 تا 1357 دوران پربرگ و بار مبارزاتی شهید محلاتی و سال‌های پرمخاطرة حیات سیاسی اوست. او از اولین مقلدان امام خمینی است و همین دلبستگی و اعتقاد تمام‌عیار به امام سبب می‌شود که در انجام وظایف خطیر و خطرناک این دورة نسبتاً طولانی لحظه‌ای درنگ و تردید به خود راه ندهد. در ماجرای رفراندوم بهمن سال 1341 دستگیر و در زندان قزل‌قلعه بازداشت می‌شود و نخستین برگ پروندة او در ساواک ـ افزون بر آنچه که پیش‌تر در شهربانی قم و دیگر جایها داشته ـ شکل می‌گیرد. در قیام 15 خرداد سال 1342 با آنکه مخفی بود همچنان به فعالیت‌های مستمر مبارزاتی پای‌بند و مصّر بود. در مبارزه با ماجرای کاپیتولاسیون هم همراه امام و پیشگام مبارزان است. گسترة‌ فعالیت‌های او از این پس موجب می‌شود که بارها دستگیر و تحت تعقیب، ممنوع‌المنبر و ممنوع‌الخروج شود. سلامت جسم و جانش در زندانهای شهربانی، کمیته مشترک، قزل‌قلعه و قصر در معرض صدمة جدی قرار می‌گیرد و آزار مأموران و شکنجه‌گران را مردانه تحمل می‌کند. مبارزات شیخ فضل‌الله مهدیزاده محلاتی تا پیروزی انقلاب ادامه یافت. در آستانة پیروزی از اعضای فعال کمیته استقبال امام بود. اولین بار در روز شکست رژیم پهلوی از حنجرة زخم خورده اوست که صدای انقلاب اسلامی از رادیو به گوش مردم رسید. بعد از پیروزی، در کمیتة مرکزی انقلاب اسلامی به عنوان نمایندة امام فعالیت داشت. مقام معظم رهبری درباره فرموده‌اند: «...یک خصوصیت در مرحوم آقای محلاتی وجود داشت که آن خصوصیت برای عناصر انقلابی خیلی مهم است و آن خصلت سازش‌ناپذیری و مبارزه‌گری و غیرت دینی و آمادگی برای فداکاری و تلاش است. من تا الان هیچ فردی را ندیدم که در مبارزات عمومی آن جور سازش‌ناپذیر و خستگی‌ناپذیر باشد. در کار جمعی زود آشنا و زود آشتی و سهل‌المعونه باشد، مبارزه را به هیچ‌وجه ترک نمی‌کرد. به دوستان که می‌رسید یک آدم سازش‌پذیر و رام و بدون لجاجتی مشاهده می‌شد، چه دوران پیش از انقلاب، چه دوران بعد از انقلاب چهرة ایشان اجمالاً چهرة یک مبارز خستگی‌ناپذیر، صمیمی و مخلصی است که وقتی او نباشد جای او را به آسانی نمی‌شود پر کرد...» و در جای دیگری می‌فرمایند: «... از خصوصیات دیگر شهید محلاتی، عشق و ارادت وافر به امام بود. به قدری به امام علاقه و اعتماد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان می‌کردند مثل یک امر تعبدی، برایش لازم‌الاجرا بود، اعتماد و ارادت ایشان به امام به نظر من یکی از عوامل خستگی‌ناپذیری ایشان بود.» شهید محلاتی در وصیت‌نامه‌اش علاقه خود را نسبت به امام این‌گونه ابراز می‌کند: «از معظم‌له بخواهید برای آمرزش من دعای مخصوص نماید. من در این عالم به او عشق می‌ورزیدم و امر او را امر خدا و حضرت رسول (ص) می‌دانستم. امید است ایشان هم بعد از این عالم و در پیشگاه خداوند شفاعت کند تا ان‌شاءالله در آن دار بقاء در کنار ایشان باشم.» امام نیز علاقة زیادی به ایشان داشتند و او را «حاج شیخ»‌ صدا می‌زدند. علاقة امام به ایشان به حدی بود که وقتی «شهید محلاتی» در زمان تصمیم‌گیری حضور نداشت، می‌فرمودند: «صبر کنید حاج شیخ هم بیاید.» در اول اسفند 1364، حجت‌الاسلام‌والمسلمین فضل‌الله محلاتی، نماینده امام خمینی در سپاه پاسداران،‌ به همراه بیش از چهل تن از روحانیون، نمایندگان مجلس و مسئولان فرهنگی کشورعازم جبهه‌های جنگ بودند که هواپیمای آنها مورد حمله دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفت و در نزدیکی اهواز سقوط کرد و تمام سرنشینان آن به شهادت رسیدند. بعد از شهادت شهید حجت‌الاسلام حاج شیخ فضل‌الله محلاتی حضرت امام خمینی در دیدار با خانوادة ایشان فرمودند: «اول باید به خودم تسلیت بگویم، بعد به شما!» منابع: ـ خاطرات ومبارزات شهید محلاتی، تهیه و تنظیم مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول 1376، صفحات متعدد ـ غفار، علی‌آقا، روحانی مبارز(زندگی‌نامه شهید فضل‌اله محلاتی)، تهران، سازمان نهضت سوادآموزی، چاپ دوم، 1384، صص 18 و 19 ـ معراج شهادت، دفتر نمایندگی حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چاپ اول 1365، ص 113 ـ www.tebyan.net ـ سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی www.ir-psri.com

هویدا چرا و چگونه برکنار شد؟/ از دربار شاه تا شاه کلید زندانی

محمود فاضلی در دور اول انتخاب هویدا، نمایندگان مجلس که ۱۷۷ نفر بودند، ۱۵۶ نفر رای موافق، یک رای مخالف و ۲۰ رای ممتنع به هویدا دادند. پس از مجلس شورا، مجلس سنا نیز به همین ترتیب به دولت وی رای اعتماد داد. هویدا که انتظار نمی‌‏رفت مدت زیادی نخست‏‌وزیر‏ باقی بماند و او را نخست‏‌وزیر‏ محلل می‌‏دانستند در طول چند ماه بظاهر خوب درخشید و اینطور نشان می‌‏داد که قصد دارد وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشد. هویدا که در خانواده برجسته اداری به دنیا آمده بود، برای انجام خدمات اداری تربیت شد و برای تحصیل در رشته علوم سیاسی به لبنان اعزام شد. او پس از بازگشت به کشور در اواخر دهه ۱۳۲۰، سال‏‌های موفقی را در هیات‌‏های دیپلماتیک، شرکت ملی نفت ایران و حزب ایران نوین سپری کرد و دوره نخست‏‌وزیری‌‏اش هم از بهمن ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۶ طولانی‏‌ترین دوره نخست‏‌وزیر‏ در تاریخ معاصر ایران به طول انجامید. هویدا در ده سال نخست‏‌وزیر‏ی خود به شدت بر حزب «ایران نوین» نظارت می‌‏کرد اما به حزب «مردم» اجازه داد تا در مجلس فعالیت کند. هویدا دو سال بی‏‌سروصدا مشغول انجام وظایف نخست‏‌وزیر‏ی خود بود و به عنوان یک نخست‏‌وزیر‏ تکنوکرات و فن کار شهرت یافته بود اما طولی نکشید که حزب ایران نوین مجدداً به کار گسترش نفوذ خود پرداخت و هویدا نیز به عنوان یکی از بلندپایگان این حزب و عضو دفتر سیاسی، یک مرد سیاسی شد و هرچه بیشتر هویدا خود را در حزب ایران نوین آغشته کرد منفور‌تر شد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین‌المللی، بانی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران بود و مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشن‌ها شد. از سال ۱۳۵۶ حکومت جدید آمریکا به ریاست کار‌تر عدم رضایت خود را از روند اوضاع در ایران آشکار ساخته و خواهان تغییر در خط مشی ایران به خصوص در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی بود. آزادی‏‌های سیاسی در ایران را هرچند می‌‏توان یکی از دلایل شدت یافتن روند نهضت مردمی دانست که سرانجام توانست شاه را سرنگون کند، اما در ورای این اقدامات ظاهری شاه، رژیم متزلزلی قرار داشت که تفکرات و ایده‌آل‏‌های آن اساساً برای اکثریت ملت بیگانه می‌‏نمود. در زیر ثبات نمادین موجود، جامعه رو به انفجاری ایستاده بود که آکنده از سردرگمی فردی، بیگانگی و نفرت از رژیم شاه بود. شاه در این شرایط نگران وجهه خود به عنوان فرمانروایی خیراندیش در اذهان جامعه بین‌‏المللی بود. حقوق بشر از بخش‏‌های آسیب‏‌پذیر رژیم بود. در سال ۱۹۷۲ هیاتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق مستمر بشر محکوم کرد و در ۱۹۷۵ نیز عفو بین‏‌الملل ایران را به داشتن بد‌ترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.(۲) جیمی کار‌تر در دورانی که کاندیدای ریاست جمهوری بود از ضرورت دفاع از حقوق بشر سخن گفته بود. ‌گاه حتی به لحنی سخت گزنده از حکومت غیر دموکراتیک شاه انتقاد کرده بود. اعلام سیاست حقوق بشر کار‌تر در بحبوبه بحران بین‏‌المللی و تنش ناشی از شکست ویتنام و رسوایی واترگیت در جامعه آمریکا، شاه را واداشت تا نسبت به تعدیل رویه مستبدانه حاکمیت خویش اقدام کند. چنین تحولی چندان هم شگفت‏‌آور نبود، چرا که کشوری وابسته همچون شاهنشاهی ایران نمی‌‏توانست از پیامدهای تحولات سیاسی یک کشور قدرتمند همچون آمریکا بر حذر بماند. کار‌تر در جریان مبارزات انتخاباتی خود، این دیدگاه کیسینجر را مورد چالش قرارداد و از بهبود وضعیت حقوق بشر در سراسر جهان حمایت کرد. آمریکا فروش مقادیر محدودی از تسلیحات به ایران را ادامه داد و در عین حال شاه را برای آزادسازی فضای سیاسی تحت فشار گذاشت. مدیریت کار‌تر یک رویه ناهماهنگ و محکوم به شکست را در مورد ایران در پیش گرفت. چنین روش برخوردی عمدتاً از شکاف عمیق بین کادر اجرایی دولت کار‌تر ناشی می‌‏شد. سوء تفاهم‌‏های موجود به پیوندهای سیاسی واشنگتن تهران آسیب رساند. این مسئله خود، بدبینی شاه را مبنی بر اینکه هدف واقعی واشنگتن از پروژه آزادسازی، تضعیف و یا شاید سرنگونی رژیم او است، تقویت کرد. برنامه آزادسازی رژیم برنامه دراز مدت بود. شاه به مردم ایران قول داد که از جهت سیاسی یک فضای سیاسی آزاد را برای آنان فراهم خواهد ساخت. رژیم پرمدعا که تنها یک سال پیشتر از این قادر به تحمل اختلاف آرا و عقاید نبود، ناگهان قول برگزاری انتخابات آزاد را داد و سانسور مطبوعات را کاهش داد. در حوزه قضایی و نحوه رفتار زندانیان سیاسی اصلاحات شکل گرفت و متعهد شد شکنجه‌‏ای صورت نگیرد و نیروهای امنیتی را به بردباری در برخورد با مخالفان فراخواند و صد‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد. با شروع حرکت‌‏های مردمی در سال ۱۳۵۶ حوزه‌‏های علمیه و دانشگاه‏‌ها دستخوش اعتراضات و مخالفت‏‌های جدی‏‌تر با رژیم شاهنشاهی شد. اعتراض‏‌ها و مخالفت‏‌ها به خیابان‏‌ها کشیده شد. شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه‌‏ای شد که حکومت را به عقب‌نشینی واداشت. فرح دیبا در آمریکا گفت: «توجه به حقوق افراد در ایران ریشه عمیق دارد». دو روز بعد نیز هویدا اظهار داشت: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد. دولت وظیفه ندارد که قلم‏‌ها را به یک سو هدایت کند و یا آن‌ها را از یک نوع جوهر و اندیشه و نظر پرکند.» این اظهارت کاری از پیش نبرد و دامنه اعتراضات و تظاهرات رژیم شاهنشاهی را به عقب‌‌نشینی واداشت. در نخستین هفته مرداد ۱۳۵۶ هویدا تعطیلات تابستانی خود را در یکی از جزایر یونان آغاز کرد. در ۱۳ مرداد به تهران بازگشت. روز بعد به دیدن شاه که در نوشهر مشغول استراحت بود، رفت. به محض آنکه شاه آغاز به سخن کرد، هویدا انگار ذهنش را خواند. کار را بر شاه آسان کرد و به شاه گفت اوضاع تازه به گمانش، خون و روحیه تازه‌‏ای می‌‏طلبد و با همین عبارات در واقع از مقام خود استعفا داد. شاه هم البته استعفای هویدا را پذیرفت. در غیبت امیراسدالله علم که برای درمان سرطان به آمریکا رفته بود، امیرعباس ‏هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی عزل و به وزارت دربار منصوب شد تا هم پیامی به مخالفان جدی حکومت باشد و هم حامیان قدرتمند هویدا راضی بمانند. ساعت ۶ بعد از ظهر ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ پس از ۴۵۷۲ روز، هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی استعفا داد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینه خود جمشید آموزگار که از حمایت جدی‏‌تر آمریکائیان برخوردار بود واگذاشت.(۳) استعفای هویدا با ناباوری عمومی روبرو شد. زیرا دوران صدارت وی به قدری طولانی شده بود که مردم ایران پیش‌‏بینی می‌‏کردند این شخص تا پایان عمر و سلطنت محمدرضا همچنان نخست‏‌وزیر‏ خواهد بود، زیرا شاه اختیار مجلس را از سئوال یا استیضاح کابینه سلب کرده بود و برخلاف اصول مشروطیت، بدون توجه به خواست و تمایل مجلس هر زمانی که هویدا برابر رسوم متعارف استعفا می‌‏داد، دوباره وی را مامور تشکیل کابینه می‌‏کرد. علت برکناری هویدا علاوه بر اشاعه شایعات گسترده درباره نارضایتی عمومی دولت و وخامت اوضاع اقتصادی که موجب بروز خصومت میان دولت و تجار، فروشندگان و صاحبان صنایع شده بود، ناشی از علائم بحران اقتصادی و حاصل ریخت و پاش‏‌های گذشته و برنامه‌ریزی غلط بود. به عنوان نمونه قطع مداوم نیروی برق از اوایل تابستان ۱۳۵۶ در تهران و نماد «تمدن بزرگ» به منزله زنگ خطری برای صنایع ایران به صدا درآمد.(۴) او به جای مواجه شدن با این مشکل مغازه‌داران و کسبه را وادار کرد که در آغاز شب مغازه‏‌های خود را بسته نگهدارند! وضعیت اقتصادی نابسامان شد. قیمت‏‌ها سیر صعودی داشت و کمبود کالا در سراسر کشور بیداد می‌‏کرد. گهگاه بی‏‌آبی هم مزید بر علت می‌‏شد. در اطراف و اکناف شهر، حلبی آبادهایی سبز می‌‏شد و وقتی دولت سعی کرد به زور از رشد این محله‏‌ها جلوگیری کند، مردم فقیر سرسختانه مقاومت نشان می‌‏دادند. کار اغلب به زد و خورد می‌‏کشید. علائم بحران در یک کلام فراوان بود، اما شاه به هیچ کدام اعتنایی نداشت. حاضر نبود آهنگ رشد اقتصادی را کاهش دهد. دولت در عوض مالیات‏‌ها را افزایش داد و از برخی کشورهای خارجی وام گرفت. در سال ۱۳۵۳ ایران دو میلیارد دلار مازاد بودجه داشت، اما طولی نکشید که این مازاد به کسری بودجه بدل شد. دولت ۳/۷ میلیارد دلار کم داشت.(۵) در این دوره مشکلات اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی گرفته تا دشواری‏‌های اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی، همه به حساب هویدا گذاشته می‌‏شد. در حقیقت برکناری هویدا و انتصاب آموزگار به جای وی یکی از کوشش‌‏های شاه برای گسترش فضای باز سیاسی از طریق وارد کردن اعضای جدید و جوان به کابینه و جلب رضایت روشنفکران ایرانی بود. اما هویدا با انتصاب آموزگار موافق نبود، می‌‏خواست علی امینی را جانشین آموزگار کند. وی به این نتیجه رسیده بود که ترکیبی از مشکلات اقتصادی و نوعی فلج سیاسی، مردم را به دولت آموزگار کم اعتماد کرده است. شاه به خیال خود شیوه و رفتار روسای آمریکا را می‌‏شناخت و مطمئن بود کار‌تر دست کمی از کندی ندارد و همانطور که او پس از مدتی سپری شدن دوران ریاست جمهوری خود مساله حکومت شاه و فساد و دیکتاتوری آن را فراموش کرد و به مسائل مهم‌تری پرداخت که برای آمریکایی‏‌ها در اولویت قرار داشت، این رئیس‌جمهور نیز پس از مدتی به اصلاحات روبنایی و سطحی او دل خوش کرده، شاه را به حال خود‌‌ رها خواهد کرد. از این رو پذیرفت تا آنجا که مقتضیات رژیم خودکامه‌اش اجازه می‌‏دهد درخواست‏‌های رئیس‌جمهوری جدید را قبول کرده و به مخالفان رژیم در باغ سبز نشان دهد. فریدون هویدا درباره استعفای برادرش می‌گوید: «امیرعباس راجع به کناره‌گیری خود از وزارت دربار می‌گفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) از این شغل نیز استعفا داده است.»(۶) در حالی که علم در فرانسه با سرطان دست و پنجه نرم می‌‏کرد، شاه در یک تماس تلفنی از علم خواست که از مقامش استعفا کند تا دشمن دیرینه‏‌اش هویدا را به وزارت دربار گمارد. از یادداشت‌‏های علم آشکارا بر می‌‏آید که از این کار شاه رنجیده بود. چرا هویدا که همه مردم نسبت به او ناراضی و بدبین بودند در پست وزیر دربار شاهنشاهی منصوب شد؟ وزیر دربار از روزی که رضاشاه این پست را ایجاد کرد یک مقام موثر و ذی‏‌نفوذ و هم سطح نخست‏‌وزیر‏ بود. شاه، هویدا را مخصوصاً وزیر دربار کرد تا به مردم بفهماند افراد مورد اعتماد او، چاکران محترمند و ناراضی بودن مردم و شایعات موجود و مقالات مطبوعات خارجی و بالا گرفتن فساد تاثیری در اراده همایونی ندارد. اندکی پس از استعفای هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی، موجی از تظاهرات ضد دولتی آغاز شد. به تدریج ترس از دولت و ساواک فرو می‌‏ریخت و هر روز شمار تازه‌‏ای از توده مردم به صف مبارزان وارد می‌‏شدند. همزمان کشتار پی‌‏درپی مردم در شهرهای مختلف، نه تنها مردم را هراسان نکرد که بر انسجام و اتحاد بیشتر آنان انجامید. اقدامات مختلف رژیم از جمله تعویض نخست‏‌وزیر‏ و روی کار آمدن دولت نظامی نیز کارساز نیفتاد و مردم را در خواسته‌شان که تغییر رژیم شاهنشاهی بود، مصمم‌تر کرد. هویدا و ۴۱ وزیر سابق و کلیه وزرای کابینه آموزگار به جز خود آموزگار به وسیله مامورین انتظامی دستگیر شدند. هویدا در تماس با غلامرضا ازهاری نخست‏‌وزیر‏ وقت گفت: «می‌‏بینید که از همه طرف علیه من اعلام جرم می‌‏شود و خواستار دستگیری و محاکمه من هستند، پس چرا معطلید و اقدام نمی‌‏کنید» و ازهاری نیز با خنده پاسخ داد: «شما به این حرف‏‌ها توجه نداشته باشد». هویدا تاکید می‌‏کند: «... من یادداشت و مطالب زیادی نوشته‏‌ام و به یکی از ناشران در فرانسه تحویل داده‏‌ام و سفارش کرده‌‏ام مادام که با من کاری ندارند این یادداشت‏‌ها مکتوم بماند و هر موقع دستگیر شدم بلافاصله تمام یادداشت را بدون کم و کاست منتشر نمایند، حالا خود دانید.» شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌گوید: «... ازهاری چون مشتاق بود حسن ‌نیت خود را به مخالفان نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان آقای هویدا را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. او به من گفت: فقط محاکمه‌ای منصفانه می‌تواند چگونگی اتهامات وارده به نخست‌وزیر سابقم و دیگر کسانی را که توقیف کرده بود، روشن سازد.»(۷) شاه که خود دستور بازداشت هویدا را صادر کرده بود همواره گناه بازداشت هویدا را به گردن دولت نظامی انداخته و مدعی بود بازداشت او به منظور حفاظت شخص او صورت گرفته در حالیکه صاحبنظران معتقدند که شاه او را سپر بلا قرار داده است. در میان بازداشت‏‌شدگان سیاستمداری که همیشه عصا، پیپ و گل ارکیده‌ای هم‏رنگ کراوات را مشخصه ظاهری‌اش ساخته بود، «شاه کلید» محسوب می‌‏شد. وی که تصور می‌‏کرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات می‌‏تواند جانش را نجات دهد، فرصت نکرد تاریخ ۲۵ ساله تاریخ معاصر ایران که می‌‏توانست به قلم او روایت شود، به رشته تحریر درآورد. پانوشت‏‌ها: ۱-حسنعلی منصور فرزند علی منصور طی سال‏‌‎های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا اینکه پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست‌وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‌‏شد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏‌اللَّه سید محمد‏هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. ۲- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. ۳- قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌‏های سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۳۹۹. ۴- چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ص ۱۳۴. ۵- معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. ص ۳۷۲. ۶- سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۸۵. ۷- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه حسین ابوترابیان، زریاب، ص ۳۴۹. منابع: - شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. - چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ۱۳۸۱ص ۱۳۴. - قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‏‌های سیاسی، ۱۳۸۶. - معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. - آن سوی دیوار کاخ سلطنتی، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۷. - هویدا، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۵. منبع: هفته‌نامه تاریخ شفاهی هویدا چرا و چگونه برکنار شد؟/ از دربار شاه تا شاه کلید زندانی محمود فاضلی: پس از ترور حسنعلی منصور نخست‏‌وزیر‏ ایران(۱) در اول بهمن ۱۳۴۳، به دست محمد بخارایی، از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی که از تصمیم منصور برای اعطای امتیازات جدید به شرکت‌‏های خارجی خشمگین بودند، کشته شد، هویدا کفیل نخست‏‌وزیر‏ شد و پس از مدت کوتاهی شاه بی‌‏درنگ نخست‏‌وزیر‏ی را به امیرعباس ‏هویدا از بستگان منصور و معاون دبیرکل حزب ایران نوین واگذار کرد. در دور اول انتخاب هویدا، نمایندگان مجلس که ۱۷۷ نفر بودند، ۱۵۶ نفر رای موافق، یک رای مخالف و ۲۰ رای ممتنع به هویدا دادند. پس از مجلس شورا، مجلس سنا نیز به همین ترتیب به دولت وی رای اعتماد داد. هویدا که انتظار نمی‌‏رفت مدت زیادی نخست‏‌وزیر‏ باقی بماند و او را نخست‏‌وزیر‏ محلل می‌‏دانستند در طول چند ماه بظاهر خوب درخشید و اینطور نشان می‌‏داد که قصد دارد وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشد. هویدا که در خانواده برجسته اداری به دنیا آمده بود، برای انجام خدمات اداری تربیت شد و برای تحصیل در رشته علوم سیاسی به لبنان اعزام شد. او پس از بازگشت به کشور در اواخر دهه ۱۳۲۰، سال‏‌های موفقی را در هیات‌‏های دیپلماتیک، شرکت ملی نفت ایران و حزب ایران نوین سپری کرد و دوره نخست‏‌وزیری‌‏اش هم از بهمن ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۶ طولانی‏‌ترین دوره نخست‏‌وزیر‏ در تاریخ معاصر ایران به طول انجامید. هویدا در ده سال نخست‏‌وزیر‏ی خود به شدت بر حزب «ایران نوین» نظارت می‌‏کرد اما به حزب «مردم» اجازه داد تا در مجلس فعالیت کند. هویدا دو سال بی‏‌سروصدا مشغول انجام وظایف نخست‏‌وزیر‏ی خود بود و به عنوان یک نخست‏‌وزیر‏ تکنوکرات و فن کار شهرت یافته بود اما طولی نکشید که حزب ایران نوین مجدداً به کار گسترش نفوذ خود پرداخت و هویدا نیز به عنوان یکی از بلندپایگان این حزب و عضو دفتر سیاسی، یک مرد سیاسی شد و هرچه بیشتر هویدا خود را در حزب ایران نوین آغشته کرد منفور‌تر شد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین‌المللی، بانی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران بود و مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشن‌ها شد. از سال ۱۳۵۶ حکومت جدید آمریکا به ریاست کار‌تر عدم رضایت خود را از روند اوضاع در ایران آشکار ساخته و خواهان تغییر در خط مشی ایران به خصوص در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی بود. آزادی‏‌های سیاسی در ایران را هرچند می‌‏توان یکی از دلایل شدت یافتن روند نهضت مردمی دانست که سرانجام توانست شاه را سرنگون کند، اما در ورای این اقدامات ظاهری شاه، رژیم متزلزلی قرار داشت که تفکرات و ایده‌آل‏‌های آن اساساً برای اکثریت ملت بیگانه می‌‏نمود. در زیر ثبات نمادین موجود، جامعه رو به انفجاری ایستاده بود که آکنده از سردرگمی فردی، بیگانگی و نفرت از رژیم شاه بود. شاه در این شرایط نگران وجهه خود به عنوان فرمانروایی خیراندیش در اذهان جامعه بین‌‏المللی بود. حقوق بشر از بخش‏‌های آسیب‏‌پذیر رژیم بود. در سال ۱۹۷۲ هیاتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق مستمر بشر محکوم کرد و در ۱۹۷۵ نیز عفو بین‏‌الملل ایران را به داشتن بد‌ترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.(۲) جیمی کار‌تر در دورانی که کاندیدای ریاست جمهوری بود از ضرورت دفاع از حقوق بشر سخن گفته بود. ‌گاه حتی به لحنی سخت گزنده از حکومت غیر دموکراتیک شاه انتقاد کرده بود. اعلام سیاست حقوق بشر کار‌تر در بحبوبه بحران بین‏‌المللی و تنش ناشی از شکست ویتنام و رسوایی واترگیت در جامعه آمریکا، شاه را واداشت تا نسبت به تعدیل رویه مستبدانه حاکمیت خویش اقدام کند. چنین تحولی چندان هم شگفت‏‌آور نبود، چرا که کشوری وابسته همچون شاهنشاهی ایران نمی‌‏توانست از پیامدهای تحولات سیاسی یک کشور قدرتمند همچون آمریکا بر حذر بماند. کار‌تر در جریان مبارزات انتخاباتی خود، این دیدگاه کیسینجر را مورد چالش قرارداد و از بهبود وضعیت حقوق بشر در سراسر جهان حمایت کرد. آمریکا فروش مقادیر محدودی از تسلیحات به ایران را ادامه داد و در عین حال شاه را برای آزادسازی فضای سیاسی تحت فشار گذاشت. مدیریت کار‌تر یک رویه ناهماهنگ و محکوم به شکست را در مورد ایران در پیش گرفت. چنین روش برخوردی عمدتاً از شکاف عمیق بین کادر اجرایی دولت کار‌تر ناشی می‌‏شد. سوء تفاهم‌‏های موجود به پیوندهای سیاسی واشنگتن– تهران آسیب رساند. این مسئله خود، بدبینی شاه را مبنی بر اینکه هدف واقعی واشنگتن از پروژه آزادسازی، تضعیف و یا شاید سرنگونی رژیم او است، تقویت کرد. برنامه آزادسازی رژیم برنامه دراز مدت بود. شاه به مردم ایران قول داد که از جهت سیاسی یک فضای سیاسی آزاد را برای آنان فراهم خواهد ساخت. رژیم پرمدعا که تنها یک سال پیشتر از این قادر به تحمل اختلاف آرا و عقاید نبود، ناگهان قول برگزاری انتخابات آزاد را داد و سانسور مطبوعات را کاهش داد. در حوزه قضایی و نحوه رفتار زندانیان سیاسی اصلاحات شکل گرفت و متعهد شد شکنجه‌‏ای صورت نگیرد و نیروهای امنیتی را به بردباری در برخورد با مخالفان فراخواند و صد‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد. با شروع حرکت‌‏های مردمی در سال ۱۳۵۶ حوزه‌‏های علمیه و دانشگاه‏‌ها دستخوش اعتراضات و مخالفت‏‌های جدی‏‌تر با رژیم شاهنشاهی شد. اعتراض‏‌ها و مخالفت‏‌ها به خیابان‏‌ها کشیده شد. شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه‌‏ای شد که حکومت را به عقب‌نشینی واداشت. فرح دیبا در آمریکا گفت: «توجه به حقوق افراد در ایران ریشه عمیق دارد». دو روز بعد نیز هویدا اظهار داشت: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد. دولت وظیفه ندارد که قلم‏‌ها را به یک سو هدایت کند و یا آن‌ها را از یک نوع جوهر و اندیشه و نظر پرکند.» این اظهارت کاری از پیش نبرد و دامنه اعتراضات و تظاهرات رژیم شاهنشاهی را به عقب‌‌نشینی واداشت. در نخستین هفته مرداد ۱۳۵۶ هویدا تعطیلات تابستانی خود را در یکی از جزایر یونان آغاز کرد. در ۱۳ مرداد به تهران بازگشت. روز بعد به دیدن شاه که در نوشهر مشغول استراحت بود، رفت. به محض آنکه شاه آغاز به سخن کرد، هویدا انگار ذهنش را خواند. کار را بر شاه آسان کرد و به شاه گفت اوضاع تازه به گمانش، خون و روحیه تازه‌‏ای می‌‏طلبد و با همین عبارات در واقع از مقام خود استعفا داد. شاه هم البته استعفای هویدا را پذیرفت. در غیبت امیراسدالله علم که برای درمان سرطان به آمریکا رفته بود، امیرعباس ‏هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی عزل و به وزارت دربار منصوب شد تا هم پیامی به مخالفان جدی حکومت باشد و هم حامیان قدرتمند هویدا راضی بمانند. ساعت ۶ بعد از ظهر ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ پس از ۴۵۷۲ روز، هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی استعفا داد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینه خود جمشید آموزگار که از حمایت جدی‏‌تر آمریکائیان برخوردار بود واگذاشت.(۳) استعفای هویدا با ناباوری عمومی روبرو شد. زیرا دوران صدارت وی به قدری طولانی شده بود که مردم ایران پیش‌‏بینی می‌‏کردند این شخص تا پایان عمر و سلطنت محمدرضا همچنان نخست‏‌وزیر‏ خواهد بود، زیرا شاه اختیار مجلس را از سئوال یا استیضاح کابینه سلب کرده بود و برخلاف اصول مشروطیت، بدون توجه به خواست و تمایل مجلس هر زمانی که هویدا برابر رسوم متعارف استعفا می‌‏داد، دوباره وی را مامور تشکیل کابینه می‌‏کرد. علت برکناری هویدا علاوه بر اشاعه شایعات گسترده درباره نارضایتی عمومی دولت و وخامت اوضاع اقتصادی که موجب بروز خصومت میان دولت و تجار، فروشندگان و صاحبان صنایع شده بود، ناشی از علائم بحران اقتصادی و حاصل ریخت و پاش‏‌های گذشته و برنامه‌ریزی غلط بود. به عنوان نمونه قطع مداوم نیروی برق از اوایل تابستان ۱۳۵۶ در تهران و نماد «تمدن بزرگ» به منزله زنگ خطری برای صنایع ایران به صدا درآمد.(۴) او به جای مواجه شدن با این مشکل مغازه‌داران و کسبه را وادار کرد که در آغاز شب مغازه‏‌های خود را بسته نگهدارند! وضعیت اقتصادی نابسامان شد. قیمت‏‌ها سیر صعودی داشت و کمبود کالا در سراسر کشور بیداد می‌‏کرد. گهگاه بی‏‌آبی هم مزید بر علت می‌‏شد. در اطراف و اکناف شهر، حلبی آبادهایی سبز می‌‏شد و وقتی دولت سعی کرد به زور از رشد این محله‏‌ها جلوگیری کند، مردم فقیر سرسختانه مقاومت نشان می‌‏دادند. کار اغلب به زد و خورد می‌‏کشید. علائم بحران در یک کلام فراوان بود، اما شاه به هیچ کدام اعتنایی نداشت. حاضر نبود آهنگ رشد اقتصادی را کاهش دهد. دولت در عوض مالیات‏‌ها را افزایش داد و از برخی کشورهای خارجی وام گرفت. در سال ۱۳۵۳ ایران دو میلیارد دلار مازاد بودجه داشت، اما طولی نکشید که این مازاد به کسری بودجه بدل شد. دولت ۳/۷ میلیارد دلار کم داشت.(۵) در این دوره مشکلات اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی گرفته تا دشواری‏‌های اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی، همه به حساب هویدا گذاشته می‌‏شد. در حقیقت برکناری هویدا و انتصاب آموزگار به جای وی یکی از کوشش‌‏های شاه برای گسترش فضای باز سیاسی از طریق وارد کردن اعضای جدید و جوان به کابینه و جلب رضایت روشنفکران ایرانی بود. اما هویدا با انتصاب آموزگار موافق نبود، می‌‏خواست علی امینی را جانشین آموزگار کند. وی به این نتیجه رسیده بود که ترکیبی از مشکلات اقتصادی و نوعی فلج سیاسی، مردم را به دولت آموزگار کم اعتماد کرده است. شاه به خیال خود شیوه و رفتار روسای آمریکا را می‌‏شناخت و مطمئن بود کار‌تر دست کمی از کندی ندارد و همانطور که او پس از مدتی سپری شدن دوران ریاست جمهوری خود مساله حکومت شاه و فساد و دیکتاتوری آن را فراموش کرد و به مسائل مهم‌تری پرداخت که برای آمریکایی‏‌ها در اولویت قرار داشت، این رئیس‌جمهور نیز پس از مدتی به اصلاحات روبنایی و سطحی او دل خوش کرده، شاه را به حال خود‌‌ رها خواهد کرد. از این رو پذیرفت تا آنجا که مقتضیات رژیم خودکامه‌اش اجازه می‌‏دهد درخواست‏‌های رئیس‌جمهوری جدید را قبول کرده و به مخالفان رژیم در باغ سبز نشان دهد. فریدون هویدا درباره استعفای برادرش می‌گوید: «امیرعباس راجع به کناره‌گیری خود از وزارت دربار می‌گفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) از این شغل نیز استعفا داده است.»(۶) در حالی که علم در فرانسه با سرطان دست و پنجه نرم می‌‏کرد، شاه در یک تماس تلفنی از علم خواست که از مقامش استعفا کند تا دشمن دیرینه‏‌اش هویدا را به وزارت دربار گمارد. از یادداشت‌‏های علم آشکارا بر می‌‏آید که از این کار شاه رنجیده بود. چرا هویدا که همه مردم نسبت به او ناراضی و بدبین بودند در پست وزیر دربار شاهنشاهی منصوب شد؟ وزیر دربار از روزی که رضاشاه این پست را ایجاد کرد یک مقام موثر و ذی‏‌نفوذ و هم سطح نخست‏‌وزیر‏ بود. شاه، هویدا را مخصوصاً وزیر دربار کرد تا به مردم بفهماند افراد مورد اعتماد او، چاکران محترمند و ناراضی بودن مردم و شایعات موجود و مقالات مطبوعات خارجی و بالا گرفتن فساد تاثیری در اراده همایونی ندارد. اندکی پس از استعفای هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی، موجی از تظاهرات ضد دولتی آغاز شد. به تدریج ترس از دولت و ساواک فرو می‌‏ریخت و هر روز شمار تازه‌‏ای از توده مردم به صف مبارزان وارد می‌‏شدند. همزمان کشتار پی‌‏درپی مردم در شهرهای مختلف، نه تنها مردم را هراسان نکرد که بر انسجام و اتحاد بیشتر آنان انجامید. اقدامات مختلف رژیم از جمله تعویض نخست‏‌وزیر‏ و روی کار آمدن دولت نظامی نیز کارساز نیفتاد و مردم را در خواسته‌شان که تغییر رژیم شاهنشاهی بود، مصمم‌تر کرد. هویدا و ۴۱ وزیر سابق و کلیه وزرای کابینه آموزگار به جز خود آموزگار به وسیله مامورین انتظامی دستگیر شدند. هویدا در تماس با غلامرضا ازهاری نخست‏‌وزیر‏ وقت گفت: «می‌‏بینید که از همه طرف علیه من اعلام جرم می‌‏شود و خواستار دستگیری و محاکمه من هستند، پس چرا معطلید و اقدام نمی‌‏کنید» و ازهاری نیز با خنده پاسخ داد: «شما به این حرف‏‌ها توجه نداشته باشد». هویدا تاکید می‌‏کند: « من یادداشت و مطالب زیادی نوشته‏‌ام و به یکی از ناشران در فرانسه تحویل داده‏‌ام و سفارش کرده‌‏ام مادام که با من کاری ندارند این یادداشت‏‌ها مکتوم بماند و هر موقع دستگیر شدم بلافاصله تمام یادداشت را بدون کم و کاست منتشر نمایند، حالا خود دانید.» شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌گوید: « ازهاری چون مشتاق بود حسن ‌نیت خود را به مخالفان نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان آقای هویدا را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. او به من گفت: فقط محاکمه‌ای منصفانه می‌تواند چگونگی اتهامات وارده به نخست‌وزیر سابقم و دیگر کسانی را که توقیف کرده بود، روشن سازد.»(۷) شاه که خود دستور بازداشت هویدا را صادر کرده بود همواره گناه بازداشت هویدا را به گردن دولت نظامی انداخته و مدعی بود بازداشت او به منظور حفاظت شخص او صورت گرفته در حالیکه صاحبنظران معتقدند که شاه او را سپر بلا قرار داده است. در میان بازداشت‏‌شدگان سیاستمداری که همیشه عصا، پیپ و گل ارکیده‌ای هم‏رنگ کراوات را مشخصه ظاهری‌اش ساخته بود، «شاه کلید» محسوب می‌‏شد. وی که تصور می‌‏کرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات می‌‏تواند جانش را نجات دهد، فرصت نکرد تاریخ ۲۵ ساله تاریخ معاصر ایران که می‌‏توانست به قلم او روایت شود، به رشته تحریر درآورد. پانوشت‏‌ها: ۱-حسنعلی منصور فرزند علی منصور طی سال‏‌‎های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا اینکه پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست‌وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‌‏شد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏‌اللَّه سید محمد‏هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. ۲- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. ۳- قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌‏های سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۳۹۹. ۴- چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ص ۱۳۴. ۵- معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. ص ۳۷۲. ۶- سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۸۵. ۷- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه حسین ابوترابیان، زریاب، ص ۳۴۹. منابع: - شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. - چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ۱۳۸۱ص ۱۳۴. - قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‏‌های سیاسی، ۱۳۸۶. - معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. - آن سوی دیوار کاخ سلطنتی، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۷. - هویدا، خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۵. منبع: هفته‌نامه تاریخ شفاهی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

شرکت نفت و گسترش نفوذ و روابط در جنوب ایران

علیرضا ابطحی در همان ایامی که مذاکرات و رایزنی‏ها پیرامون اسهام خوانین بختیاری در شرکت‏های فعال در اراضی بختیاری مطرح بود، بختیاری‏ها در تاریخ یازدهم ربیع‏الاول 1327/ سوم آوریل 1909 طی قراردادی، اختلافات فی‏مابین خاندان ایلخانی و حاجی‏ایلخانی را که از دیرباز وجود داشت و به دلیل جانبداری خاندان حاجی‏ایلخانی از محمدعلی‏شاه در دوران مشروطه و استبداد صغیر شدت یافته بود، تا حدی حل کردند و متعهد شدند از یکدیگر پشتیبانی کنند. دامنه عملکرد بختیاری‏ها پس از این توافق گسترش یافت. بدین‏ترتیب که پس از حل مشکلات موجود در بین خاندان که با وساطت حاج‏آقا نورالله ثقهًْ‌الاسلام اصفهانی ــ فرزند حاج شیخ محمدباقر مسجدشاهی و برادر آقانجفی اصفهانی ــ قوای بختیاری به فرماندهی ابراهیم‏خان ضرغام‏السلطنه به سوی اصفهان راه افتادند و در تاریخ نهم ذی‏الحجه 1326ق/ دوم ژانویه 1909 اصفهان را تصرف کردند و از آنجا عازم تهران شدند و در روز 24 جمادی‏الثانی سال 1327ق/ 13 ژوییه 1909 تهران را نیز فتح کردند. به موازات این گسترشِ دامنه فعالیت بختیاری‏ها، که آنها را از یک نیروی منطقه‏ای و محلی به یک نیروی مؤثر در حد ملی و کشوری ارتقا بخشید و از حاشیه مسائل سیاسی وارد صحنه و میدان اصلی حوادث کرد، شرکت نفت ایران طی قراردادی با شیخ خزعل ــ فرزند شیخ جابر و حاکم محمره ــ در 16 ژوییه 1909م/ 27 جمادی‏الثانی 1327ق، اراضی و نواحی مورد نیاز خود را در محدوده تحت حاکمیت شیخ به مساحت 650 جریب از نخلستان‏های آبادان واقع شده بین بَریم1 و بُوارده2 تا رودخانه بهمنشیر اجاره کرد. اراضی مورد بحث برای احداث خط لوله انتقال نفت، ایستگاه‏های تلفن و تلگراف و تلمبه‏خانه‏ها و منازل مسکونی در نظر گرفته شده بود. علاوه بر آن، موارد دیگر عبارت بودند از: الف. گماردن نگهبان برای حفظ خط لوله در محل‏هایی که خط لوله از خاک بیرون است. ب . جلوگیری از خرابکاری و آتش‏سوزی در خطوط انتقال نفت ج . اجاره اراضی مورد نیاز در اهواز و نصیری در ساحل شرقی کارون از سوی شرکت د . تأمین نگهبان از سوی شیخ به شرط پرداخت حقوق از سوی شرکت ه . تعقیب مجرمان و مجازات‏های آنها در محدوده قدرت شیخ و . اعطای حق ایجاد و ساخت ابنیه و ساختمان‏های مورد نیاز به شرکت در قلمرو اجاره‏شده ز . واگذاری اراضی و ابنیه ایجادشده به شیخ در پایان مهلت امتیاز از سوی شرکت ح . پرداخت 650 لیره در سال به عنوان حق‏الاجاره، در آغاز و به صورت هر ده سال یکجا از سوی کنسول انگلیس در محمره ط . تعیین حقوق نگهبانان به صورت ماهی پنجاه ریال که به صورت هر پانزده روز یک بار 25 قران (ریال) به آنها پرداخت می‏شد. ی . داوری درباره اختلاف شیخ و شرکت نفت بر عهده کنسول انگلیس در محمره بود و در صورت عدم حل موضوع و ادامه مشکلات، رأی نهایی را نماینده انگلیس مقیم خلیج‏فارس صادر می‏کرد.3 به دنبال عقد این قرارداد، دامنه فعالیت شرکت گسترش یافت و اقدامات شرکت بر اساس نیاز و مبتنی بر قرارداد با شیخ خزعل جنب و جوش زیادی در منطقه به وجود آورد. این جنب و جوش و گسترش فعالیت، افرادی را که ناظر بر تحرکات شرکت نفت بودند، واداشت تا نسبت به این تحرکات واکنش نشان دهند. در همان ایام، نامه‏ای از طرف هیئت مخفیه بصره، خطاب به مجلس شورای ملی ارسال شد. در این نامه نکاتی چند مورد تأکید قرار گرفته بود: 1. واگذاری اراضی با مساحت شش مایل طول و دو مایل عرض در عبادان (آبادان) به شرکت نفت جنوب. 2. ساخت یک قطعه عظیم در کنار آب رودخانه. 3. عدم بازرسی محموله‏های شرکت نفت به وسیله گمرک. 4. استقرار نگهبانان مسلح و تفنگچی در حوالی چشمه‏ها و چاه‏های نفت در مسجدسلیمان. 5 . تأکید بر لزوم اعزام مهندس و مفتش قابل اعتماد از مرکز. نامه هیئت مخفیه توسط مجلس شورای ملی برای وزارت امور خارجه ایران فرستاده شد. بر ما معلوم نیست که آیا ماهیت، هدف و نحوه عملکرد هیئت مخفیه بصره برای اولیای امور و نمایندگان مجلس مشخص و روشن بوده است یا نه. اما به نظر می‏رسد که حساسیت چندانی در این مورد نشان داده نشده است؛ زیرا مجلس شورای ملی هنگام احاله نامه هیئت مخفیه به وزارت امور خارجه بدون کمترین توضیحی از وزارت امور خارجه خواسته است درباره مندرجات نامه تحقیق کند: «وزارت جلیله امور خارجه، تلگرافی را که به امضای هیئت مخفیه بصره... مخابره نموده‏اند، ایضا ملاحظه فرموده... اقدامات لازمه را دستور فرمایید....»4 علاءالسلطنه ــ وزیر امور خارجه ایران ــ پس از دریافت نامه مجلس، طی تلگرافی به کارگزار وزارت امور خارجه در محمره درباره اقدام شرکت نفت در ساخت منازل و تأسیسات در ساحل رود کارون سؤال کرد و به کارگزار ایران تذکر داد که این اقدام خلاف نظامنامه و قواعد مملکتی است. کارگزار ایران در محمره نیز نامه وزیر امور خارجه را به رنکینگ ــ کنسول انگلیس در محمره ــ ارائه داد و از او پاسخ خواست. رنکینگ نیز موضوع را با وزیرمختار انگلیس در تهران در میان گذاشت. بارکلی طی نامه‏ای به علاءالسلطنه دلیل ایجاد و احداث ابنیه را در حوالی شوشتر در ساحل کارون، ساخت مخزن و انبارهای شرکت نفت ایران و انگلیس برای استخراج نفت دانست. او در این نامه، نظر وزیر امور خارجه ایران را به قرارداد دارسی جلب کرد و از او خواست اقدامات مقتضی را برای رفع موانع به عمل آورد تا شرکت نفت با خاطری آسوده مشغول انجام کار خود باشد: «... البته جناب اجل این نکته را به خوبی می‏دانند که اگر در پیشرفت کار کمپانی مانعی پیش آید، مسلما باعث تأخیر وصول منافع سهمی دولت علّیه خواهد شد.»5 بنابراین، وزیرمختار انگلیس بار دیگر اقدامات شرکت نفت را با استناد به قرارداد دارسی قانونی شمرد و تأخیر در وصول سهم دولت ایران را از عواید نفت متذکر شد. علاءالسلطنه در پاسخ به نامه بارکلی، به وی اطلاع داد که تلگراف ارسالی به کارگزار محمره به طور عام نوشته شده و راجع به موضوع خاصی نبوده است؛ زیرا به وزارت خارجه اطلاعاتی رسیده است که اتباع خارجی مشغول ایجاد بنا و ساخت منازل در سواحل کارون هستند. لذا از کارگزار محمره توضیحاتی خواسته شده است. او به بارکلی اطمینان داد که هیچ‏گونه مانع و اشکالی در راه اجرای مواد و فصول امتیازنامه دارسی به میان نخواهد آمد. ولی در عین حال، از بارکلی خواست برای جلوگیری از بروز مشکلات احتمالی در آینده از مسئولان شرکت نفت بخواهد تا از آن پس، تمام کارهای جدید خود را به کمیسر دولت ایران اطلاع دهند: «... دولت ایران به هیچ وجه معاملات و قراردادهایی را که کمپانی با اشخاص متفرقه بدون اطلاع دولت ایران مقرر می‏دارد، در صورتی که دخالت دولت ایران در آن امر لازم باشد، اعتراف نداشته و قبول ندارد... ».6 بدین‏ترتیب، علاءالسلطنه ضمن تأیید قرارداد دارسی و تعهدات دولت ایران در قبال آن، به‏طور ضمنی و با ظرافت از عقد قراردادهای جدید انتقاد کرد و بدون اشاره به شیخ خزعل، با عنوان کردن اشخاص متفرقه و قراردادهای شرکت با آنها، موضع دولت ایران را در عدم تأیید این قراردادها به اطلاع بارکلی رساند. پیام علاءالسلطنه برای وزیرمختار انگلیس به اندازه کافی گویا بود و نشان داد که دولت ایران از قراردادهای جدید شرکت با اُمرای محلی و حکام ایرانی همچون شیخ خزعل باخبر است. ولی آیا چه کاری به جز اعتراض و کنایه از دست دولت ایران برمی‏آمد؟ اما بارکلی حتی این اعتراض و کنایه را نیز تحمل نکرد و در پاسخی تند، موضع دولت ایران را توهین به حساب آورد:«خاطر مبارکتان را مستحضر می‏دارد که هرگونه دخالت دولت ایران که موجب تضییع حقوق صاحب امتیاز که به موجب فصل سيّم امتیاز خود [دارا شده است] دولت انگلیس و خود دوستدار، آن را یک گونه توهین نسبت به کمپانی نفت انگلیس و ایران تصور خواهد نمود...».7 این بار بارکلی به جای استناد کلی به ماده سوم قرارداد، مضمون آن را در نامه برای وزیر امور خارجه ایران تشریح کرد. با این تفاسیر، معلوم نیست اگر دولت ایران به اعتراضات تندتر و یا اقدامی عملی در جهت جلوگیری از اجرای مفاد قرارداد شرکت نفت و شیخ خزعل دست می‏زد، واکنش دولت انگلیس چه بود؟ در این اثنا پاسخ حسین اعتلاءالدوله ــ کارگزار ایران در خوزستان و اروندرود و مدیریت سیر سفائن در شط کارون ــ به وزارت امور خارجه رسید. وی برای علاءالسلطنه چنین نگاشته بود: ... اوقاتی که کمپانی نفط تازه می‏خواست در لندن شروع به حمل آلات و ادوات برای عربستان کند، با تلگراف رمز خدمت مرحوم مشیرالدوله [میرزا نصرالله‏خان] عرض راپورت و کسب تکلیف کرد. جواب فرمودند: قرارنامه و دستورالعمل خواهند فرستاد و البته باید مراقب باشی که کاری بر خلاف قرارداد نشود... پس از ورود اسباب و آلات... تلگرافا معروض شد بهتر است قبل از شروع به کار، قرارنامه و دستورالعمل را انفاذ بفرمایید.... اخیرا نیز معلوم شد انگلیسی‏ها و کمپانی مزبور با خوانین بخت‏یار بختیاری در آن بابت، قرار می‏دهند [= قرار می‏گذارند]... علاوه، البته قراردادی هم با جناب شیخ داده‏اند....8 در پایان نامه، اعتلاءالدوله درخواست کرده بود تا نسخه‏ای از هر سه قرارداد ذکر شده برای وی ارسال شود تا بتواند بر اساس آن بر اقدامات شرکت نظارت کند. علاءالسلطنه از ارسال چنین نامه‏ای خشمگین شد و طی نامه‏ای برای کارگزار ایران در محمره ضمن اعلام نارضایتی از عدم وصول اطلاعات دقیق چنین نوشت: ... با اینکه با تلگراف رمز استفسار از اقدامات کمپانی نمودم و می‏دانید که دادن این‏گونه اطلاعات از تکالیف حتمیه شماست، نه جواب تلگراف رمز را داده‏اید و نه در ضمن این راپورت‏ها متعرض شده‏اید. جای افسوس خواهد بود که از طریق غیرمستقیم بعضی اخبار [به ما برسد]... حالا هم که می‏خواهید چیزی نوشته باشید، مطالبی را متذکر می‏شوید که ابدا اهمیتی ندارد. اگر دادن اطلاعات صحیح را از قوه خود خارج می‏بینید، صراحتا بنویسید تا فکر دیگری شود.... علاءالسلطنه (معاضدالسلطان)9 علاءالسلطنه علاوه بر مکاتبات خود با مجلس، سفارت انگلیس و کارگزار ایران در محمره، طی چند نامه به وزارت فواید عامه، ضمن گوشزد کردن وظایف آن وزارتخانه، از وزارت خارجه در امور مورد بحث سلب مسئولیت کرد:«تصریحا خاطر اولیای آن وزارت جلیله را متذکر می‏شود که وزارت خارجه کلیه کارهای راجعه به معادن و طرق و شوارع و امتیازاتی که به خارجه داده شده است، راجع به آن وزارت جلیله داشته [ از خود] کف ید نموده، خود را مکلف به تکلیفی نمی‏داند...».10 نامه دیگری به همان تاریخ از علاءالسلطنه به وزارت فواید عامه در دست است که طی آن وزیر امور خارجه به تفصیل نسبت به مسائل موردنظر به بحث پرداخته بود: «چند ماه است از مواضع غیررسمی، راپورت‏های کتبی و تلگرافی به امضای هیئت مخفیه بصره یا انجمن غیبی در باب اقدامات کمپانی نفط در ناصری و تخت‏سلیمان و غیره می‏رسد....»11 رئوس اطلاعاتی که از سوی علاءالسلطنه به نقل از هیئت مخفیه یا انجمن ناصری مطرح شده بود، عبارت بودند از: 1. کمپانی قراردادی با سردار ارفع (شیخ خزعل) منعقد کرده است. 2. قلعه بزرگی مثل استحکامات نظامی بنا نموده است. 3. تفنگ و فشنگ وارد می‏کند. 4. خیال کشیدن راه‏آهن از ناصری به تخت‏سلیمان دارد. 5 . سپاهیان را با لباس عملگی وارد کرده‏اند. در ادامه، علاءالسلطنه افزوده بود: «... به همین دلیل تلگراف رمزی در تاریخ 18 ذی‏الحجه [1327] به سردار ارفع نوشته شد که قراردادی بدون اطلاع دولت با کمپانی ندهد و اگر هم داده باشند، سوادی از آن به وزارتخانه بفرستند....»12 بنابراین، علاءالسلطنه از وزارت فواید عامه خواست تا هر اطلاعی که از عملیات قبلی و اقدامات جدید شرکت نفت دارند، به طور مشروح برای وزارت امور خارجه بفرستند. در پایان، او نکته‏ای را گنجانید که نوعی اعتراض به عدم انجام وظیفه از طرف آن وزارتخانه و مأمور آن بود: «... اگر این موقع، کمیسر [موم و نفت] دولت آنجا بود، راپورت می‏داد و صحت و سقم این اخبار... معلوم می‏شد....» وزیر امور خارجه ایران به این مکاتبات اکتفا نکرد و گزارش مشروحی به هیئت مشاوره وزرا نوشت و طی آن به اخبار واصله از هیئت مخفیه بصره به مجلس شورای ملی اشاره کرد. بر مبنای گزارش علاءالسلطنه، آن اخبار غیررسمی بودند و وزارت فواید عامه نیز از آنها اطلاعی نداشت و وزارت خارجه نیز در برابر آن مکلف به اقدامی نبود: ... کمیسر دولت باید در محل حضور یابد و نظارت بر اقدامات آنها داشته، راپورت فرستاده و نقشه ابنیه و اراضی [را] که خواهند کشید، برداشته، بفرستد. اگر خلاف صرفه دولت امری مشاهده شود، وزارت فواید عامه به وزارت خارجه اطلاع دهد تا با سفارت انگلیس مذاکرات لازمه به عمل آید....13 وی در ادامه این گزارش به واگذاری اراضی به صورت رایگان و خرید عادله اراضی دایر از صاحبان آنها و اقدام نسبت به کسب رضایت صاحبان اراضی به جهت اجرای امتیاز به فصل سوم امتیازنامه دارسی استناد کرده و افزود: «طبق اطلاعات رسیده، سردار ارفع کثیری از اراضی جزیره عبادان را به کمپانی نفت واگذار نموده و وجه معتنابهی گرفته است....»14 قرارداد شیخ خزعل با شرکت نفت از مواردی بود که علاءالسلطنه در گزارش خود به آن اشاره کرد و افزود: «... در 18 ذیقعده به سردار ارفع تلگراف شد که در صورت امضای قرارداد مواد آن را برای دولت بفرستد. در غیر این صورت اطلاع دهد....» بی‏توجهی شیخ خزعل و عدم پاسخ او به دولت مرکزی به بهانه نبود امنیت در راه‏ها از نظر علاءالسلطنه تأییدی بود بر اینکه قول و قراری بین او و شرکت نفت در میان بوده است که دولت از آن بی‏خبر مانده است. به ویژه اینکه کلیه اراضی آن صفحات به جز آن زمین‏هایی که مالکیت خصوصی داشت، متعلق به دولت بود. از نظر او دولت ایران در رد یا قبول قرارداد احتمالی بین شیخ خزعل با شرکت نفت محظوراتی داشت و چنانچه قرارداد را باطل اعلام می‏کرد، مشکلاتی بروز می‏یافت: ... در صورت ابطال، سردار ارفع که پولی گرفته و نظر به استقلالی که برای خودش تصور می‏کند، راضی نخواهد شد که دولت قرارداد او را باطل نماید و برای دولت نیز فعلاً میسر نمی‏شود او را مجبور به قبول این امر کند.... نکته بسیار مهم در این اظهارنظر، اعتراف به ناتوانی دولت برای اعمال حاکمیت و قدرت خویش بر یکی از حکام و امرای محلی بود. پس کاری از دست دولت ایران برنمی‏آمد. از دیدگاه علاءالسلطنه پذیرش قرارداد امضا شده بین شیخ خزعل و شرکت نفت از طرف دولت ایران چند زیان برای دولت ایران در برداشت:«... اولاً، تصدیق استقلال او مثل سایر مشایخ مستقله شده است. ثانیا، اراضی دولت رفته، پولی [را] سردار ارفع مأخوذ داشته است و از آن مهم‏تر که اگر سردار ارفع در آینده از قرارداد نکول کند، [چه] بسا مشکلاتی تولید شود که برای دولت بی‏زحمت نباشد...».15 در نهایت علاءالسلطنه تصمیم‏گیری پیرامون این موضوع را به دولت واگذار کرد. متأسفانه، از مباحثات و تصمیم‏گیری دولت ایران در قبال این موضوع اطلاعی در دست نیست. اما می‏توان حدس زد که چون اتفاق خاصی در روابط بین شیخ خزعل و شرکت نفت بروز نکرد و روابط دو طرف روز به روز نزدیک‏تر و صمیمانه‏تر شد، دولت ایران نسبت به این موضوع واکنش دیگری نشان نداده و یا اینکه اگر واکنشی نیز نشان داده بود، بی‏تأثیر مانده بود. بدین‏ترتیب، همان روند و چرخه‏ای که در برخورد با مسئله قرارداد بین بختیاری‏ها و شرکت نفت به وجود آمد، درباره شیخ خزعل نیز تکرار شد. با این تفاوت که بختیاری‏ها در دوران استبداد که حداقل آرامش ظاهری بر امور حکمفرما بود، قرارداد را امضا کردند، ولی دوره و زمانی که قرارداد بین شیخ خزعل و شرکت نفت به امضا رسید، دوران تشنج و کشمکش و تضعیف روزافزون قدرت دولت مرکزی بود. بین قرارداد شرکت نفت و قرارداد شیخ خزعل با شرکت نفت تفاوت‏ها و تشابهات زیادی وجود دارد که می‏بایست بحث جداگانه‏ای را بدان اختصاص داد که از حوصله این مطلب خارج است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. Bariam 2. Buwardeh 3. سازمان اسناد ملی ایران. سند شماره 551522364-24 ، (متن قرارداد بین شیخ خزعل‏خان سردار ارفع و کمپانی نفت ایران، 15 ژوییه 1909). 4. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه. نمره 3، پوشه 5، کارتن 43/1327ق و 29 شوال 1327ق تلگراف هیئت مخفیه بصره به مجلس شورای ملی. 5. همان منبع. نمره 59، پوشه 5، کارتن 43/1327ق، 5 ذی‏القعده 1327ق/ 18 نوامبر 1909م نامه وزیرمختار انگلیس به وزیر امور خارجه ایران ــ محمدعلی‏خان علاءالسلطنه. 6. همان منبع. همانجا، 8 ذی‏القعده 1327ق/ 21 نوامبر 1909م (نامه وزیر امور خارجه ایران در پاسخ به نامه وزیرمختار انگلیس در تهران ـ بارکلی). 7. همان منبع. نمره 58، پوشه 5، کارتن 43/1327ق، 9 ذی‏القعده 1327ق/ 21 نوامبر 1909م نامه سر جورج بارکلی به وزیر امور خارجه ایران ــ محمدعلی‏خان علاءالسلطنه. 8. همان منبع. همانجا، 17 ذی‏القعده 1327ق/ 30 نوامبر 1909م (نامه حسین اعتلاءالدوله ــ کارگزار عربستان ــ به وزارت امور خارجه). 9. همان منبع. همانجا. 4 محرم 1327ق/ 14 ژانویه 1910م (نامه محمدعلی‏خان علاءالسلطنه ــ وزیر امور خارجه ایران ــ به اعتلاءالدوله ــ کارگزار ایران در عربستان). 10. همان منبع. همانجا، 23 ذی‏الحجه 1327/ 4 ژانویه 1910 نامه وزارت امور خارجه به وزارت فواید عامه. 11. همان منبع. همانجا، 23 ذی‏الحجه 1327/ 4 ژانویه 1910 نامه وزارت خارجه به وزارت فواید عامه. 12. همان منبع. همانجا، همان سند. 13. همان منبع. همانجا، 25 ذی‏الحجه 1327/ 6 ژانویه 1910 نامه وزیر امور خارجه به مجلس مشاوره وزرا. 14. همان منبع. همانجا، همان سند. 15. همان منبع. همانجا، همان سند. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سپهبد امیراحمدی : در شهریور 1320 همه امراي ارتش در حال فرار بودند!

مصطفی تقوی در طول تاریخ، و به ویژه پس از تأسیس سلسله صفویه، با توجه به تهدید استقلال و تمامیت ارضی کشور از سوی دولتهای همسایه، تقویت بنیه دفاعی کشور مهمترین رکن تصمیم‌گیریها و سیاستگزاریهای دولتهای ایران بوده است. پس از شکست ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه قاجار، نیاز به بازسازی قوای دفاعی هم از نظر سازماندهی و ساختار و هم از نظر تأمین تجهیزات و تسلیحات جدید و پیشرفته، بیش از پیش احساس گردید. چون برآورده شدن این نیاز و تشکیل ارتشی نیرومند با اهداف استعماری قدرتهای همسایه ایران تضادی بنیادین داشت، بنابراین، هیچ کدام از سلاطین قاجار و دولتهای آنها در برآورده ساختن این هدف توفیقی نیافتند. به همین علت، حتی در نهضت مشروطه هم به رغم تأکید علمای نجف بر تشکیل یک ارتش نیرومند که قادر به دفاع از کیان کشور باشد، باز هم این هدف درگیرو دار کارشکنی‌های قدرتهای همسایه برآورده نشد. پس از آنکه در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داد و بریتانیا هم به دلیل مشکلات گوناگون داخلی و خارجی ناشی از جنگ جهانی اول، ناگزیر گردید نیروهای نظامی خود را از ایران فرا بخواند، تشکیل نیرویی نظامی برای پر کردن این خلاء و حمایت از حکومت کودتا و تأمین امنیت موردنظر بریتانیا در دستور کار قرار گرفت. بدینگونه است که رضاشاه اجازه، و به بیان دیگر، مأموریت یافت که این نیروی نظامی را تشکیل و سازماندهی نماید و خود را به عنوان مبتکر بزرگ و اصلی تأسیس ارتش نوین ایران وانمود سازد. این ارتش در سرکوبی ملت ایران و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت و رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور می‌گفت: «قشون من عالی‌ترین قشونی است که امروز در دنیا می‌توان نشان داد». اما همين قشون عالي در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود... نگاهی به پاره‌ای از خاطرات سپهبد امیراحمدی، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر می‌رسد. ایشان در خاطرات خود می‌نویسد که در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بود : «اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمائید : یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفته‌اند و می‌خواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آورده‌اند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. البته با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته می‌شویم.... اما در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، ورق آخر آن این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار گذاشت... اگر مصلحت نمی‌دانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و...» ایشان در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهای شهریور 20 می‌نویسد به رضاشاه گفتم: « با ترتیبی که من دیده‌ام، این پادگانها متفرق خواهد شد و همین پنجاه هزار نفر نظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند». سپهبد امیراحمدی در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح می‌دهد: «در همه جا فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجه‌داران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست». ایشان همچنین می‌نویسد که در آن روزهای سرنوشت‌ساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسه‌ای تنظیم کردند مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده نمی‌توان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خود افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با آنها همکاری کنند». سرانجام در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر می‌کشد: «.... متوجه شدم که سربازخانه ها متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانه‌ها بیرون کرده‌اند..... رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امرا همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشه‌ای فرار کردند. رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار می‌پرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عده‌ای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار می‌دانستند. من گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی. اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت.... ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم می‌زد، و معلوم شد وسیله نقلیه‌اش را دیگران برده‌اند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند». گفته‌های سپهبد امیراحمدی به عنوان یکی از فرماندهان عالی ارتش آن روز و یک شاهد عینی وضع شاه و ارتش در واقعه شهریور 1320، بیانگر واقعیت و حقیقت تلخی است که ماهیت نظام سیاسی حکومت پهلوی و قوای نظامی آن را به چالش می‌کشاند. البته چون امیراحمدی خود بخشی از سیستم نظامی ـ سیاسی ناسالم و ناکارآمد رضاشاه بود، قادر به درک ماهیت آن نبود. اگرچه او خود در جای دیگری از همین خاطرات از قول سرهنگ شهاب می‌نویسد: « مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزله اسکورت شاه می‌باشد». اما گویا نمی‌تواند علل واقعی درماندگی شاه و ارتش در آن ایام را دریابد. پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت می‌رسد نمی‌توان انتظار داشت که همچون نادرشاه و شاه اسماعیل و دیگر سلاطین پیشین ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از مرگ در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد. در طول تاریخ، همواره کسانی می‌توانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشته‌اند. و این همان چیزی بود که نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بی بهره بود. راز واماندگی و زبونی و تلاشی رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی 6/4/1387 منبع بازنشر:سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

داریوش همایون به روایت مسعود بهنود

مسعود بهنود در يادداشت خود راجع به داریوش همایون نوشته است: شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند. بهنود درباره ورود همایون به عرصه فعالیت‌های مطبوعاتی می‌نویسد: یک آگهی استخدام روزنامه اطلاعات وی را که هر شغلی را حاضر بود، به شعبه تصحیح آن روزنامه کشاند، با دقتی که همیشه داشت و حوصله‌ای که در وجودش بود تصحیح را به بهترین شکل انجام داد اما زیاد نکشید که از طبقه چاپخانه به هیات تحریریه رفت و مترجم روزنامه شد. همزمان با سی سالگی رییس بخش خارجی روزنامه اطلاعات شده بود و در همین مقام گاه گاه مقالاتی هم می‌نوشت و در اندیشه دانشگاه و تحصیل علوم سیاسی بود و یک سفر به آمریکا و چهار ماه گشت در موسسات مطبوعاتی آن کشور دریچه‌ای گشود به روی دانسته‌هایش. و یک اعتماد به نفس. در جمعی که از همه کشورها بودند هیچ کدام به اندازه وی نمی‌دانستند و از دنیا خبر نداشتند. داریوش همایون برای جهیدن بر صحنه سیاست و اجتماع تنها یک بستر نیاز داشت که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که در غیاب وی تشکیل شده بود آن بستر شد. به عنوان دومین دبیر این سندیکا اعتصاب و اعتراضی را رهبری کرد و به پیروزی رساند که نام وی را برای شهر آشنا کرد. گرچه شغل خود را در روزنامه اطلاعات بر سر همین مبارزه گذاشت. بورس یک ساله مطالعاتی که نصیبش شد برای دانشگاه‌هاروارد جایی که هم هنری کیسینجر در آن جا مونتسکیو درس می‌داد و هم گالبرایت کلاس‌های تاریخ داشت و هم ساموئل‌ هانتیگتون را می‌شد شنید و دید ، به کلی تصویر و ذهنیت وی را دیگرگون کرد. افق‌های تازه‌ای گشود که در بازگشت دیگر به جای سابق برنگشت. دوره‌ای در موسسه انتشاراتی فرانکلین و ترجمه چند کتاب و ویراستاری چند اثر برجسته جهانی ذوق وی را راضی می‌کرد. گرچه گاه گاه مقالاتی می‌نوشت که هر کدام به جای خود نشانه تلاش جدی وی برای اثرگذاری بر پیرامونش بود اما دنبال استقلال می‌گشت. مقاله وی در اطلاعات سال ۱۳۴۱ پیرامون اصلاحات ارضی نشان دهنده مطالعه‌ای جدی و میدانی است، چنان که چند سال بعد وقتی در مقاله‌ای در مجله بامشاد این فکر را مطرح کرد که دعوای بحرین را می‌توان فیصله داد و در مقابل آقائی خلیج فارس را به دست آورد، دیگر بلندپایگان نمی‌توانستند او را نخوانند. بهنود که خود از نویسندگان روزنامه آیندگان بود، درباره تاسیس این روزنامه نوشته است: اولین بار که توانست با امیرعباس هویدا بنشیند زمینه تاسیس روزنامه‌ای که می‌خواست فراهم آمد. اما شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند، آنان جای خود را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. شرکت آیندگان به عنوان یک شرکت نشر پا گرفت و همایون فقط مقام مدیرعامل آن شرکت را داشت. روزنامه آیندگان در یازده سال عمر خود پنج تن را به عنوان سردبیر دید . اما در همه آن سال‌ها، بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام "آیندگان ادبی" بر آن نهاده شد زیر نظر مدیرعامل روزنامه همایون می‌گشت و سردبیری جدا داشت که اولین‌شان نادر ابراهیمی ‌بود و آخرین آن‌ها هوشنگ وزیری. همایون ذوق نوشتاری خود را در صفحات میانی روزنامه پیدا می‌کرد. آیندگان ادبی توانست همه روشنفکران زمان خود را جلب کند، از مشهورترین ادیبان و مترجم چپ تا متفکران لیبرال در آن نوشتند و ترجمه کردند تا روزی که دیگر حمایت هویدا کارساز نبود و ساواک تاب نیاورد و بعد از دستگیری دو تن از نویسندگان آن ضمیمه تعطیل شد.این نگرانی و بدبینی که در ساواک نسبت به داریوش همایون وجود داشت موجب شد تا آخرین روزها هم مجوز روزنامه به او داده نشد. از دیدگاه علاقه‌مندان به داریوش همایون ناگوارترین اتفاق‌ها وقتی بود که وی با تشکیل حزب رستاخیر در آن فعال شد. در نخستین روزی که شاه خود این حزب را اعلام داشت و در حالی که هیچ یک از مبلغان همیشگی سخنی برای گفتن نداشتند، داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد، فردای آن روز در شهر پیچید که آن حزب طرح همایون است. چندی بعد به قائم مقامی‌ حزب رستاخیر برگزیده شد و عملا آن را شکل داد. با روی کار آمدن جیمی ‌کارتر دموکرات در آمریکا، و آغاز دورانی که به آن "جیمی ‌کراسی" گفته اند دولت سیزده ساله امیرعباس هویدا به دستور شاه جای خود را به دولت جمشید آموزگار داد و کسی که در عمرش لباس رسمی ‌تشریفاتی نپوشیده بود با ژاکتی که قرض گرفته بود و چندان مناسب جمع نبود به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی در کاخ سعدآباد وارد کابینه تکنوکرات‌ها شد. مدتی در محافل سیاسی گفته می‌شد "اگر همایون نیم ساعت گوش پادشاه را به دست آورد صعودش حتمی‌است"، با ورود او به دولت گمان می‌رفت آن فرصت به دست آمده است. حتی در شایعات گفته شد که ازدواجش با هما زاهدی تنها دختر سپهبد فضل الله زاهدی راه صعودش را همواركرده است در حالی که خبرگان می‌دانستند داریوش همایون به اندیشه منسجمی‌ که داشت و به توانی که در تحلیل و پرداخت مسائل سیاسی داشت مدت‌ها بود خود را شناسانده بود. یکی از جوانانی که روزنامه نگاری را از داریوش همایون آموخته بود در همان زمان در مصاحبه‌ای با وی پرسید "چرا حرمت قلم را به وزارت فروختید، شما در جائی که نشسته بودید کم از وزارت نبود" پاسخ راست و درست این بود: گمان دارم دیگر نمی‌توان نشست که اوضاع خودش درست شود بلکه باید رفت و در روندش مداخله کرد. اما چنان که خود بعد‌ها در اولین کتاب تحلیلی‌اش نوشت دیر شده بود، وقتی نوبتش دادند که "دیگر تباهی به جائی رسیده بود که جز هزیمت و باج دهی چاره‌ای برای پادشاه باقی نگذاشته بود. اراده‌ای برای حفظ دستاوردها نبود." بهنود درباره چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات معتقد است: دولت جمشید آموزگار را طغیانی سرنگون کرد که برسر چاپ مقاله‌ای به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به وجود آمده بود. مخالفانش زود شایع کردند و نوشتند که نویسنده متن داریوش همایون بوده است که نبود. این تنها شایعه‌ای نبود که گریبانش می‌گرفت، پیش از آن نیز بارها هدف شایعات و افتراهائی شده بود. اما این دیگر می‌توانست به بهای جانش تمام شود. همایون هم قلم نگارش داشت و هم توان گزارش و می‌توانست سوء تفاهم‌ها را رفع کند . اما همان زمان دربار در حال هزیمت از وی فداکاری طلب کرد. از دربار از وی خواستند برای حفظ موقع و مقام پادشاه سکوت کند و همایون به اخلاقی که داشت سکوت خود را تا زمانی که نویسنده اصلی آن مقاله زنده بود کش داد و همین دو ساله زبان گشود و گفت . و چیزی نگذشت که ماموران حکومت نظامی ‌دستگیرش کردند و به جمع وزیران و دولتمردانی بردند که برای مهار شورش‌های عمومی ‌و تظاهرات رو به افزونی، به خواست نظامیان و تصویب پادشاه زندانی‌شان کرده بودند و در روز ۲۲ بهمن دست بسته تحویل انقلابیون شدند. همایون در یادداشت‌های زندان خود از همان اولین برگ به‌ این دوره "هزیمت و ترس" لقب داد و زمانی هم که یک سرهنگ از سازمان قضائی نیروهای مسلح به بازجوئی وی رفت، حاضر به پاسخگوئی نشد و گفت: "آن کس که باید بازجوئی کند شما نیستید. اصلا شما چرا در پست اصلی خود نیستید، در این اتاق چه می‌کنید با اوضاعی که در کشور هست." با پیروزی انقلاب و انتشار اعلامیه بی‌طرفی فرماندهان نظامی، در باشگاه جمشیدیه همایون اولین کس بود که به وزیران و مقامات بلندپایه زندانی می‌گفت "دیگر زندانیانی نیست باید رفت" اما آنان از صدای تیر و شعارهای تند بیرون در هراس بودند. چنین بود که مردی بلند اندام با ریش بلندش، با یک جلد کتاب مونتسکیو در دست، به باغ جمشید آباد رفت و از میان مردمی‌که ارتشبد نصیری را طلب می‌کردند گذر کرد، جلو در چند سوار وی را سوار کردند و به خانه بردند، جوانانی که از دور از وی آموخته بودند و دل به نثر و نوشته‌های وی بسته داشتند. منبع: سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

...
78
...