انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

نگاهی اجمالی به ادبیات انقلاب اسلامی

فاطمه مدرسی ادبیات، نمود اندیشه ها و احساسات و عواطف شاعر از رویدادها و حوادثی است كه در دنیای پیرامون وی رخ می دهد و خود آن را تجربه و احساس می كند و به مدد ذوق هنری در قالب الفاظ رنگین و كلمات آهنگین به تصویرمی كشد تا خوانندۀ شعرش را، در فضای فكری و عاطفی خود قراردهد. بی گمان هرگاه ارزشهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی درجامعه ای تغییر یابد و دگرگون گردد؛ در نوع نگرش و عواطف شاعر نیز تغییر و تحولی پدید می آید. این امر مسیر تخیل و زبان و عاطفۀ شاعروی را درعرصۀ شعر و ادب نیز درگرگون می سازد. زیرا، دید و بینش شاعر از رویدادها و جریان حاكم بر فضای جامعه در مضامین و درون مایه های شعری كه پیوندی ناگسستنی با روحیات و خلقیات شاعردارد، بسیار تاثیرگذاراست. تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی كه از اوان انقلاب اسلامی در ایران روی داد؛ نه تنها سیمای سیاسی و ساختارهای اجتماعی را به كلی دگرگون ساخت، بلكه در زمینه شعر، ادب و هنر نیز تغییراتی فراوان ایجاد نمود، به آیینی كه هم شكل و قالب و هم ویژگیهایی زبانی و محتوا و پیام اشعار را درگرگون ساخت. اندیشه ها و مضامین و تصویرهای تازه ای در ادبیات این دوره پدید آمد كه بیشتر ازتحولات سیاسی و اجتماعی الهام یافته بود. كمتر سروده ای را در دوران انقلاب اسلامی می توان یافت كه به طور مستقیم یا غیرمستقیم، رگه ها و نشانه هایی از رخ دادها و وقایع زمان و عواطف ناشی از آن را دربرنداشته باشد. بویژه اشعار گویندگانی كه خود در حوادث اجتماعی و حركتهای سیاسی حضوری فعال داشتند. این گویندگان از آن دسته سرایندگانی نبودند كه تنها از دریچۀ اندیشه و نظرخود به حوادث بیرونی و تغییرات اجتماعی بنگرند تا در تصویر آنها جهتی همسو با زمینه های غالب اندیشه ها و حال و هوای درونی خود اتخاذ نمایند، بلكه این عوامل بیرونی بود كه احساسات و ادراكات مناسب و هماهنگ با خود را درذهن و اندیشۀ آنها برمی انگیخت. افزون بر مسایل و حوادث دوران انقلاب، موضوع و مقولۀ جنگی با ابعاد و گستردگی فراوانش چشم انداز جدیدی درشعر و ادب بازنمود و تصویرهای تازه ای را درشعر پدید آورد كه از احساسات و عواطف دینی و وطن پرستی و رویارویی عواطف شاعر با عوامل پیرامون و تجربۀ مستقیم شاعران از مسایل و وقایع و جریانهای ایام جنگ مایه می گرفت. می توان اذعان داشت كه گویندگان ایران از 1357 به بعد دو دسته شدند: 1) برخی از گویندگان با سابقه از كارماندند و به دورۀ فترت بازنشستند و برخی همچنان چهرۀ فعال و كوشای خود را نشان دادند. از ایشان گروهی چون احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری، فرخی تمیمی، منصور اوجی، شفیعی كدكنی، سادات اشكوری، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی هر یك به شیوۀ خاص خود پای فشردند. برخی همچون مفتون امینی، منوچهرآتشی، رضا براهنی، محمدحقوقی، جواد مجابی، موسوی گرمارودی، علی باباچاهی، ضیاء موحد و محمد مختاری، هر یك به نوعی موفق یا ناموفق از نظر زبان و بیان وزن و آهنگ و ساخت و پرداخت به تجربه های تازه دست زدند(حقوقی، 1377،45). برخی از ایشان اگر چه از نزدیك با مبارزۀ عملی درگیرد نبودند، اما متناسب با روحیه و ذوق آنها شور و هیجان انقلاب و رخدادهای جنگ تحمیلی در اشعارشان بازتابیده است. برای نمونه تاثیرات اخوان ثالث از رویدادهای ایران را می توان در شعر سنتی "ای كهن بوم و بر" وی مشاهده نمود. 2) شاعران جوان و جوانتر كه باز از دو گروه بیرون نبودند. گروهی كه پیش از انقلاب و گروهی دیگر بیرون نبودند. گروهی كه پیش از انقلاب و گروهی دیگر كه پس از وقوع پیوستن انقلاب اسلامی شعر آغاز كردند. اینان نیز در دو مسیر جداگانه حركت نمودند. در یك مسیرشاعرانی قرارداشتند كه تنها به زندگی و بیان عواطف شخصی خود توجه داشتند."در سوی دیگر شاعرانی را می توان دید كه پروردۀ انقلاب بودند و شعرآنها از احساسات و عواطف دینی و وطن پرستی آنان مایه می گرفت كه از این گروه، می توان بهمن صالحی، یوسفعلی میرشكاك، قیصر امین پور، نصرالله مردانی، سلمان هراتی و حسن حسینی را نام برد"(حقوقی، 1377:45). شعر این شاعران در قالب و شكلهای مختلف رنگ و بوی حماسی داشت، برای نمونه شعری از حسن حسینی ذكر می شود: دلا دیدی آن عاشقان را؟ جهانی رهایی در آوازشان بود و دربند حتی قفس شرمگین از شكوفایی شوق پروازشان بود پیام آورانی كه در قتلگاه ترنم سرودن، علی رغم زنجیر اعجازشان بود به سرسبزی نخل ایثار به این آیه های تناور دل گرنه ای سنگ ایمان بیاور (نقل از اكبری، 1377:51) شعراین دوره بویژه، در سالهای آغازین، شعر شعارگونه، پرتپش و عریان بود كه تنها می خواست فریادهای شورانگیزمردم را گزارش كند، اما هر چه زمان می گذشت و هیجانهای جامعه فرونشست؛ شعر نیز آرام تر می شد، در خود بیشتر فرو می رفت و شكل هنری به خود می گرفت(حسن لی، 1383:64). به طور كلی شعر دوران انقلاب و روزگار جنگ تحمیلی از نظر نمود عرفانی و ارزشهای متعالی و عواطف انسان دوستانه، یكی از دوره های پر بارشعر پارسی است. باید اذعان داشت كه در حوزۀ ادبیات عرفانی در این دوره، واقع گرایی و آرمان گرایی با هم توام گشته است. به این معنی كه اقبال شاعردر این قلمرو ازبرون گرایی به درون گرایی است. او در بازشناسی نفس خود مرزهای آفاقی را در مورد می نوردد و در بحر بی كران و مواج نفسی غوطه ور می شود و آنگاه می سراید: موجیم و وصل ما از خود بریدن است ساحل بهانه ای، رفتن رسیدن است تا شعله درسریم، پروانه اخـــگریم شمعیم و اشك ما، در خون تپیدن است پرمی كشیم و بال، بر پردۀ خیـــال اعجاز ذوق ما، در پركشـــیدن است ما هیچ نیستیم، جزسایه ای زخویش آیـــین آینـــه، خود را ندیـــدن است گفتی، مرا بخوان، خوانـــدیم و خامشی پاسخ من تو را تنها، شنیدن است بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را خامیم و در ما از كال چیدن است (امین پور،1382:131) نگاه شاعران این دوره نسبت به زن، جای تامل و تعمق است. سرایندگان پیشین جز شماری اندك، به رغم نظریۀ والا و احترام آمیزی كه اسلام نسبت به زن داشته، به او به چشم خردی و خواری می نگریستند. این نكته ای است كه دلیل آن را باید در تاریخ مذكر ایران مورد كندكاو قرارداد."فرهنگ و ادب ایران، نه همیشه مذكر، لااقل دردوران های خاصی نیز، خنثی بوده است. چنان كه زنان در شاهنامه در مقایسه با مردان شاهنامه در درجه ی سوم اهمیت قراردارند. جز درد لیلی و مجنون، خسرو شیرین، هفت پیكر و ویس و رامین، تصویری از زن به معنی عمومی كلمه درجاهای دیگرنمی كنیم. این چهار اثر تنها آثاری هستند كه زن بویژه دنیای فردی او را به شكل رمانتیكی البته سخت احساساتی- بویژه در آثار نظامی- نشان داده اند. در مثنوی مولوی هم تصویری جامع از زنان نمی بینید. در این اثر زندگی زنان نشان داده نشده، بلكه آنها وسیله ای شده اند، تا حالات فلسفی و روانی مشترك بین مرد و زن یا مسایل متافیزیكی مربوط به عواطف انسان به طور كلی تجسم پیدا كند(براهنی، رضا، 1341: 187) برای نمونه به نظر تحقیرآمیز دو تن ازشاعران برجسته ایران نسبت به زن اشاره می شود: خاقانی می گوید: سنگ باران لعنت باد بر زن نیك، تا به بد چه رسد از یكی زن رسد هزار بلا پس ببین تا زده و صد چه رسد (خاقانی،1341:876) همه عیبند زنان و آن همه را نیك مردان به هنر برگیرند صید مرد است زن، اما زنان مرد را صید نگون سرگیرند (خاقانی،1341:878) فردوسی شاعرگرانمایه هم نظری مشابه نظرخاقانی، دارد: زن و اژدها هردو در خاك به جهان پاك از این هردو نا پاك به كرا از پـــس پرده دختـــر بود اگـــر تـــاج دارد بـــد اخـــتر بود (شاهنامه 1348، 488) نظری به مضامین و درون مایه های غزلیات پارسی از آغاز تا دوران معاصر، روشن می سازد كه زن در ادوار شعر پارسی بیشتر در مقام معشوق و خنیانگر و ساقی شاعر و ممدوحانش ظاهرشده و از توانمندی های مادی و معنوی او سخن به میان نیامده است. درشعر دوران معاصر، زن با همۀ قابلیتها و ظرفیتهای وجودی خود در قالب خواهر، مادر، همسر، یك انسان مبارز و اندیشمند در صحنه های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حضور می یابد. این زن همچنان كه در صحنۀ عشق و مهر اساطیری است، در میدان رزم نیزاسطوره ای است. از این رو سلمان هراتی از مادرانی سخن می گوید كه دریا می زایند و كودكان طوفانی می آفرینند. خدایا اسم این گلها چیست؟ اینجا مادران از كویر می آیند اما دریا می زایند كودكانی طوفانی می آفرینند دختران بهارمی بافند پسران برای توسعۀ صبح خورشید می افشانند (هراتی، 1368:49) غلامحسین عمرانی نیز از صبر و سكوت اهورایی زن چنین حكایت می كند: بانوی رود بانوی باغ بانوی بر جهای اساطیری وقتی از كرانۀ دریا برمی آیی خاموشی تو را بر ساحل شكیب آواز می دهم بانوی چشمه سار درخشان (عمرانی،1371:77) یكی ازمشخصات شعر جدید پارسی، توجه به مسایل سیاسی و دردهای اجتماعی است، "در ادبیات قدیم ما هم توجه به اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی دیده می شود، اما هرگز صراحت و شمول و گستردگی ادبیات جدید را ندارد."(شمیسا، 1374:169) توجه شاعران به ملت های مبارز و انقلابی و ابراز همدردی با آنها در شعر این دوران قابل تامل است. طاهرۀ صفارزاده گوید: برادران ما در سینا می میرند قبری برای آنان نیست باغستانهای دره نیل را اجاره داده اند در لهستان حق وتو به اشراف تعلق دارد درتایوان آدم را مثل سیب زمینی كنار هر خوراك می نشانند. (صفارزاده،1365:27) گفتنی است كه شرایط ویژۀ انقلاب و جنگ، واژه ها و تغییرات تازه ای را وارد شعركرد. از جمله عناصر طبیعی چون، لاله، گل، پرنده و نوركه همه مایه های لفظی جهت انگیزش عاطفی و تصویرسازی شاعرانه درعرفان هستند در دنیای احساسی شاعر، با آب و گل روحانی شست و شو داده می شوند و بعد معنوی می یابند. اضافه بر این واژه هایی ازجنس آتش و خون و شهادت در شعر شاعران این دوره كاربردی فراوان یافت می شود:" آثارسیمین بهبهانی از این امر مستثنا نیست. برای نمونه در مجموعۀ" خطی ز سرعت و از آتش" 32 بار واژۀ خون و 20 بار واژه آتش و ... به كاررفته است."(حسن لی 1382:43) این واژه ها و مفاهیم دوران جنگ در زبانی پر از احساس و عاری از تكلف محمد كاظم كاظمی، رنگ و بویی تازه می یابد. و آتش چنان سوخت بال و پرت را كه حتی ندیدیم خاكسرت را به دنبال دفترچۀ خاطراتت دلم گشت هر گوشۀ سنگرت را و پیدا نكردم در آن كنج غربت بجز آخرین صفحۀ دفترت را (كاظمی،1375:46) شعر شاعران پارسی گوی ایران بعد ازسال1357 بمانند دوران مشروطیت در دو مسیر جدا به راه افتاد: شعرسنت گرا و شعرنو گرا. شعرسنت گرا با مضامین و درون مایه های اجتماعی، دینی، مدح، نعت ائمه، شهادت و وطن پرستی در قالب قصیده، غزل، قطعه و مثنوی و رباعی مورد توجه شاعران مختلف قرارگرفت. نمونه ای از آن اشعار، غزل زیر است كه توسط سیمین بهبهانی سروده شده است و در آن احساسات و اندیشه های امروزی و توصیفات و تعبیرات بكر تجلی یافته است: دوباره می سازمت وطن! اگرچه با خشت و جان خویش ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش اگرصد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد كه بردرم قلب اهرمن ز نعرۀ آن چنان خویش كسی كه عظم رمیم را دوباره انشا كند به لطف چو كوه می بخشدم شكوه شكوه به عرصۀ امتحان خویش اگرچه پیرم، ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود جوانی آغازمی كنم كنار نوباوگان خویش حدیث حب الوطن زشوق بدان روشن ساز می كنم كه جان شود هر كلام دل، چو برگشایم دهان خویش (نقل از:حقوقی،1377:526) سرایندگانی چون قیصرامین پور، غلامرضا رحمدل، حسن حسینی، بهمن صادقی، میرشكاك، سلمان هراتی، برخی ازمضامین عاطفی، سیاسی و اجتماعی خود را در چهار قالب مسمط، چارپاره، شعرنیمایی، شعربی وزن(= سپید) سرودند. برای نمونه شعر"اتفاق" امین پور ذكرمی شود: اتفاق افتاد آن سان كه برگ آن اتفاق زرد می افتد افتاد آن سان كه مرگ آن اتفاق سرد می افتد اما اوسبز بود و گرم كه افتاد (امین پور، 1363:22) درخور تامل است كه در این دوران در نثر خاصه در داستان نویسی نیز دگرگونی و تحولات بسیاری پدید آمد. بیشتر آثار این دوره، متاثر از مسایل اجتماعی، سیاسی، به ویژه جنگ است. به طوری كه میدان گسترده ای پیش روی داستان نویس قرار می دهد كه می تواند از رهگذر آن در ثبت هنرمندانۀ وقایع، تصویرگر دلاوری ها، حماسه ها، پیكار، پیروزی ها، شكست های آن باشد. همان طور كه اشارات رفت درعرصۀ ادبیاتی داستانی، بیشتر متاثر از جنگ و رخ دادهای آن هستند، اما دربین نویسندگان این كتابها رمانهای باغ بلور نوشتۀ محسن مخملباف و زمین سوخته نوشتۀ احمد محمود از نمونه های شاخص رمانهای بینابینی و بری از هر جهت گیری ویژه ای و زمستان 62 و ثریا در اغما نوشتۀ اسماعیل فصیح و آداب زیارت نوشتۀ تقی مدرسی و بحث ملخ نوشتۀ جواد مجاب از نمونه های شاخص رمان منفی گراست.(مرادی،1377:261) سخن اخر آن كه می توان آثار ادبی مربوط به جنگ تحمیلی را این گونه تقسیم بندی كرد ادبیات مقاومت، ادبیات جبهه، ادبیات دوران اشارت و بازداشتگاه، ادبیات پشت جبهه. نوعی دیگر از ادبیات منثور، خاطره نگاری از جنگ است به نحوی كه رویدادهای مناطق جنگ و ایام اسارت در قالب خاطره بازتاب یافته است. كتابنامه 1. اكبری،منوچهر. نقد وتحلیل شعردفاع مقدس، ناشروزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،1377. 2. امین پور، قیصر.تنفس صبح، انتشارات حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، بهمن 1363. 3. براهنی، رضا. تاریخ مذكر، تهران، انتشارات مروارید، چاپ ششم1382. 4. حسن لی، كاووس. گونه های نوآوری درشعرمعاصرایران، نشرثالث، 1383. 5. حقوقی؛ محمد. ادبیات امروزی، ج2، تهران، قطره،1377. 6. خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی نجار. تصحیح ضیاءالدین سجادی، تهران، زوار، 1348. 7. دبیرساقی،محمد. كشف الابیات شاهنامه، تهران: انتشارات انجمن آثارملی1348. 8. شمیسا، سیروس. نگاهی به فروغ فرخزاد، مروارید، 1374. 9. صفارزاده، طاهر. سد وبازوان، نویدشیراز، 1365. 10. عمرانی، غلامحسین. دلتنگیهای غروب، تهران، 1371. 11. فصلنامۀ فرهنگی، هنری، سیاسی، اجتماعی حضور، پاییز1377، شمارۀ 25. 12. كاظمی، محمدكاظم. پیاده آمده بودم، حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1375. 13. كاكایی، عبدالجبار. سالهای تا كنون، تهران، محراب اندیشه، چاپ اول1372. 14. هراتی، سلمان. دری به خانۀ خورشید، حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1368. منبع : كتابنامه پایداری – مجموعه مقالات اولین كنگره ادبیات پایداری – كرمان - 1384 منبع بازنشر سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

لغو حكومت نظامی از سوی امام خمینی/ اعلان حكم بی طرفی ارتش

بازخوانی تاریخ لغو حكومت نظامی از سوی امام خمینی فضل‌الله فرخ از اعضای حزب موتلفه اسلامی و از مبارزین دوران انقلاب این واقعه را بدین گونه شرح می دهد:«قبل از اینكه حكومت نظامی اعلام شود در سالن غذاخوری پادگان نیروی هوایی واقع در خیابان پیروزی كه همافرها جمع بودند تصویر امام (ره) از تلویزیون نشان داده می‌شود كه همگی صلوات می فرستند یك عدّه از رؤسا اعتراض می‌كنند درگیری ایجاد می‌شود در این بین به نیروهای گارد شاهنشاهی اطلاع داده می شود و آنها نیز برای سركوب همافران می‌آیند همافران هم وقتی كه متوجه حضور نیروهای گارد شدند و احساس كردند جانشان در خطر هست، به اسلحه‌خانه می روند و اسلحه ها را برمی‌دارند. درگیری دوطرفه خیلی شدیدی آغاز می‌شود. شب به من كه خانه بودم تلفن كردند كه بین نیروهوایی و گارد شاهنشاهی درگیری شده و به مردم بگویید به كمك بیایند. مردم نیز به كمك آنها رفتند وضعیت به گونه ای شد كه اسلحه دست مردم هم افتاد. آن شب برای اولین بار بود كه مردم مسلح شدند. همافرها اسلحه را دست مردم دادند و حتی مردمی كه اسلحه گرفته بودند ، نمی‌دانستند چگونه استفاده كنند. همافران به آنها طریقه استفاده از اسلحه را آموزش دادند. این رویداد برای رژیم خیلی گران تمام شد. لذا فردای آن روز یعنی 21 بهمن یك مرتبه اخبار ساعت 2 رادیو اعلام كرد كه از ساعت 4بعدازظهر حكومت نظامی‌ است.همه ما در اقامتگاه امام بودیم. وحشت كردیم كه یك توطئه‌ای دركار هست.معمولاً شبها حكومت نظامی ‌برقرار بود كه آن هم از ساعت 9 الی 10 شب، ولی هیچ وقت حكومت نظامی‌ از ساعت 4 بعدازظهر اتفاق نیفتاده بود. امام چیزی نگفتند. ما همینطور نگران بودیم كه خیابان خلوت می‌شد. خیابان ایران كه از صبح تا شب حتی نصف شب مملو از جمعیت بود یك دفعه خلوت شد. مردم می دویدند تا قبل از ساعت 4 بعد ازظهر به خانه برسند. ما هم نگران از اینكه حالا كه خیابان خلوت شده به اینجا حمله می شود و جان امام در خطر خواهد افتاد. حتی بعضی‌ها به امام گفته بودند كه امشب را شما بروید جای دیگر چون اینجا یك توطئه‌ای در كار هست . حكومت نظامی‌برای این بود كه خیابان را خلوت كنند. و با توپ و تانك خیابان ایران، اقامتگاه امام را بكوبند و نه تنها امام كه تمام علمای بزرگ شهرستانها و استانها هم در خدمت امام بودند همه آمده بودند. ساعت 3 الی 30/3 بود كه خیلی خیابان خلوت شده بود یك مرتبه آمدند از اتاق امام گفتند: امام فرموده: حكومت نظامی‌لغو است مردم بیرون بیایند ما گفتیم چگونه به مردم بگوییم ما كه رادیویی تلویزیونی در اختیار نداریم . مردم هم الان بروند در شهر بگویند امام گفته كسی باور نمی‌كند. در صورتی كه آیت‌الله طالقانی به مردم گفته بود زود بروید خانه‌ها­یتان كه اینها قصد كشتار دارند و حتی به امام تلفن كرده بود كه شما فرمودید مردم بیرون بیایند؟ امام فرموده بود: بله آیت الله طالقانی در جواب گفته بودند: اینها قصه كشتار دارند حمام خون راه می‌اندازند، قتل عام می‌كنند. امام گفته بود: نه مردم باید بیرون بیایند. ایشان اصرار كرده بود كه آخرش امام فرموده بود: كه اگر دستور این باشد شما چه می‌فرمایید كه آقای طالقانی گریه‌اش گرفته بود وگفته بود: این سید با جای دیگر ارتباط دارد بگذارید كارش را بكند. یك عده‌ای رفته بودند اطراف آقای طالقانی را گرفته بود كه آقا از امام بخواهید كه این دستور را لغو كند تا مردم بیرون نروند كه كشته شوند. خلاصه ما مانده بودیم چه كار كنیم وچه طور به مردم خبر بدهیم. چند راه برای اطلاع به مردم وجود داشت یكی از طریق همان شبكه تلویزیونی كه نزدیك اقامتگاه امام بود و دوم از طریق تلفن. هر كسی با تلفن به اقوام و دوستانش خبر بدهد كه امام این را فرموده و از آنها هم بخواهند كه به دیگران بگویند این هم یك راه بود .راه سوم این بود كه مینی‌بوس‌هایی كه در آنجا بلندگو رویشان نصب بود و هر روز از آن استفاده می‌كردیم و آرم مدرسة رفاه را داشتند را داخل شهر برده و با بلندگو به همه اطلاع بدهیم كه امام گفته: حكومت نظامی لغو شده است. راه دیگر هم اینكه آن دستور امام را تایپ و تكثیر كنند و به ماشین‌ها بدهند كه روی شیشه‌هایشان بزنند.و این كار انجام شد. نیم ساعت نگذشت كه از بیرون صدای بوق زدن ماشین می‌آمد مثل این كه كاروان عروسی بوق می‌زند من سر خیابان اصلی رفتم و دیدم تمام ماشین‌ها یكی یك مقوا زدند روی شیشه‌هایشان كه به دستور امام حكومت نظامی‌لغو است و بوق می‌زنند. ساعت 4 كه شد باید هیچ كس داخل خیابان نمی بود ولی دوباره خیابان ایران و خیابانهای اطراف مملو از جمعیت شد و آن شب طوری شده بود كه من حتی در بعضی محله‌ها كه رفتم. داخل كوچه‌هاو پس‌كوچه‌ها زن و بچه و اینهایی كه نمی‌توانند بروند داخل خیابان از خانه آمدند داخل كوچه نشستند. چون امام گفته بود:همه بیرون بیایند تا این حدّ رعایت كردند یعنی در خانه ننشستند آمدند داخل كوچه ، پشت در خانه‌ها نشستند .آن شب با یك مقدار اسلحه‌ای كه از شب قبلش دست بعضی‌ها افتاده بود به كلانتری ها و پادگانها حمله می كردند. همه كلانتریها شب 22بهمن به تصرف مردم درآمد. حتی یادم هست كه جلوی اقامتگاه امام ایستاده بودیم یكی از رفقای شهیدم كنار من ایستاده بود می بیند كه جوانها با موتور می‌آیند، می‌روند و ژ3 دستشان هست و شعار سر می دهند .او باورش نمی‌شد به من گفت: فلانی یك توطئه‌ای در كار نباشد؟ گفتم :نه آقا تمام شد. گفت: یعنی این رژیم اینقدر پوشالی بود كه كارش به این سادگی تمام بشود. گفتم: آره باباش از این قوی‌تر بود همینطور تمام شد، خلاصه فردایش انقلاب به پیروزی رسید. پادگانها به تصرف مردم درآمد خیلی از سران ارتش فرار كردند و خیلی هم مخفی شدند.» تاریخ شفاهی اعلان حكم بی طرفی ارتش پس از رفتن محمد رضا پهلوی از ایران جلسات فراوانی توسط هایزر با سران ارتش برگزار شد تا دوباره آنها وضعیت را در دست بگیرند . اما به نقل از خود هایزر در خاطراتش آنها روحیه ی خود را از دست داده بودند و از آن مهم تر مطمئن بودند كه شاه دیگر به كشور باز نخواهد گشت . آنها كه عمری همه زندگی خود را زیر نظر او گذرانده بودند حالا و در خلا او چگونه می توانستند تصمیم بگیرند . متن زیر جلسه روز 22 بهمن سران ارتش را نشان می دهد كه در پی تصمیم گیری در مورد ارتش و انقلاب هستند . سپهبد معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ، پس از تشریح وضع بحرانی كشور و احساسات مردم اظهار داشت: «اعلیحضرت از كشور خارج شده‌اند، آنچه روشن است این است كه مراجعتی هم در بین نیست. ملت ایران مدت‌ها است یكپارچه نشان داده‌اند كه طرفدار و خواستار آیت‌الله خمینی هستند و كسی طرفدار دولت آقای بختیار نمی‌باشد. مملكت دارد از بین می‌رود. آقای بختیار هم در این مدت عملاً نشان داده كه در مقابل اراده ملت ایران قادر به عملی نیست. بنابراین من هم عقیده دارم كه برای جلوگیری از خونریزی و خاتمه دادن به این وضعیت ناگوار اعلان همبستگی شود.»سپهبد خلعتبری معاون اطلاعاتی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی ضمن تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار كرد:«به طوری كه گفته شد آقای بختیار هم در تمام این مدت تلاش كرده است كه جمهوری اعلان كند. همه می‌دانیم كه ایشان به هیچ‌وجه طرفداری بین مردم و پرسنل نیروهای مسلح ندارد. به همین جهت من هم عقیده دارم كه با ملت اعلان همبستگی شود.»سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد فیروزمند اضافه نمود: «بیش از یك ماه است كه بارها ما در نیروی زمینی گفتیم باید همبستگی اعلام كنیم ولی توجه نكردند.»ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار كرد:«باید ارتش را حفظ و از متلاشی شدن آن جلوگیری كنیم.» ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات پس از تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اضافه نمود:«به نظر من هم دیر شده است.»پس از صحبت و اظهار نظر چند نفر دیگر از تیمساران كه عده‌ای از آنها طرفدار اعلان «بیطرفی» و تعدادی دیگر موافق اعلام «همبستگی» بودند، اظهار كردم: حالا كه با توجه به اظهارات فرماندهان نیرو و وضعیت نیروهای مسلح و امكانات آنها پیشنهاد سپهبد حاتم مورد توجه تیمساران قرار گرفته و به منظور جلوگیری از خونریزی و حفظ تمامیت ارتش عده‌ای طرفدار اعلان بی‌طرفی و تعدادی دیگر خواهان اعلان همبستگی هستند، دو نكته را یادآوری می‌كنم: اولاً به طوری كه تیمساران اطلاع دارید برابر قوانین و مقررات، ارتش حق دخالت در سیاست را ندارد. ثانیاً با توجه به اوامر اعلیحضرت در مورد حفظ وحدت و تمامیت ارتش بهتر است كه وحدت نظر باشد. تیمساران هر نظری دارید بیان كنید تا بحث شود، بلكه شورا به اتفاق آراء تصمیم بگیرد.پس از اظهارنظر و بحث چند نفر از جمله سرلشكر خسروداد فرمانده هوانیروز كه طرفدار اعلان همبستگی بودند، سپهبد حاتم اظهار نمود: «تیمساران به قدر كافی اظهارنظر كردند، اگر تیمسار ریاست ستاد اجازه می‌دهید رأی گرفته شود.» رأی گرفته شد. «بی‌طرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمان‌‌های نظامی قرار گرفت.بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند:«اعلامیه ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت كشور عزیز ایران را داشته و تاكنون در آشوب‌های داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولت‌های قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر كشور، شورای عالی ارتش در ساعت 30/10 روز 22 بهمن 1357 تشكیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد كه برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام كند و به یگان‌های نظامی دستور داده شد كه به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.» این نامه در بعد از ظهر روز 22 بهمن از رادیو قرائت شد و... منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

رضاشاه ؛ قدرت یابی، تبعید ومرگ

رضاخان پهلوی در روستای آلاشت سوادکوه در مازندران ،در خانواده ای فقیر مانند هزاران خانواده دیگر ایرانی بدنیا آمد. او که در اوان تولد تا یک قدمی مرگ نیز پیش رفته بود ، بنا به تقدیر زنده ماند تا زندگی پرفرازونشیبی راطی کند. پس از مرگ پدر که یک نظامی قزاق بود، به همراه مادر و تحت حمایت دایی خود زندگانی سختی را گذراند که توام با فقر، تنهایی و بدبختی بود. این نوع زندگی رضاخان را به مردی خودساخته،با اعتماد به نفس بالا،بی اعتماد به همه و دارای سوءظن به همه تبدیل کرده بود.رضاخان در جوانی به مانند پدر خود به نظام پیوست و در سلک قزاقان قزاق خانه ای که افسران روسی برای ناصرالدین شاه تاسیس کرده بودند درآمد.او در درون قزاق خانه با انجام ماموریت های فراوان و گاها بسیار سخت و دشوار به درجاتی بالا و درنهایت به فرماندهی آتریاد قزاق رسید. رضا خان در 1299 از سوی انگلیسی ها برای انجام کودتای نظامی به همراه سید ضیاء الدین طباطبایی انتخاب و ماموریت یافت. علت انتخاب رضا خان برای فرماندهی کودتا ، قدرت خشونت آمیز، قلدری و کله شقی و منضبط بودنش ،کم سوادی او در نتیجه آشنا نبودنش با افکار و مرام های سیاسی جدید بود. امیران و افسران ارشد پس از دیدارهای کوتاه با او، نسبت به وی نظری مثبت یافتند و در این میان تمجیدها و تحسین های سرگرد بخش سیاسی ارتش انگلیس(اسمایس)و همچنین فعالیت های ژنرال آیرون ساید در این ابراز نظرهای مثبت تاثیر زیادی داشت. از آنجا که رضاخان اطلاعات سیاسی، اداری و اجتماعی نداشت، انگلیسی ها برای انجام دادن وظایف سیاسی و قلمی کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و یکی از ایرانیان مورد اعتماد خود را که در راه حفظ و اشاعه منافع آنها قلم فرسایی می کرد و تا حدودی در اجتماع نفوذ داشت ، نامزد کردند.ژنرال آیرون ساید انگلیسی رضاخان را شایسته فرماندهی نظامی بر قزاق ها و در دست گرفتن اختیارات مملکتی از طریق کودتا تشخیص داد. وی در یادداشتهایش در مورد رضاخان آورده است :« یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد. به عقیده شخصی من با تقویت رضاخان و اسقرار دیکتاتور نظامی ، نیروهای انگلیسی می توانند بدون دردسر ایران راترک کند.» سرانجام رضاخان با همکاری سید ضیاءالدین طباطبایی برای مدتی به نخست وزیری رسید. رضا خان پس از کودتا بتدریج و گام به گام مراحل تحكيم قدرت را طی کرد. او ابتدا به فرماندهی نیروهای قزاق و بعد از آن به مقام وزارت جنگ و آن گاه به مقام نخست وزیری نایل گردید و بالاخره در سال 1304 با وجود مخالفت های شخصیت های مذهبی و ملی گرایی نظیر مرحوم مدرس و دکتر محمد مصدق ،با تهیه مقدماتی که فراهم کرده بود احمدشاه را از سلطنت برکنار و خود به پادشاهی رسید. رضا شاه در دوران حکومت خود با دیکتاتوری ،استبداد و سبعیت تمام عمل می کرد. قتل و اعدام افرادی چون مرحوم مدرس، فیروز، تیمورتاش، سرداراسعد، فرخی یزدی، محسن جهانسوزو خیلی از افراد دیگر ، همچنین حوادثی نظیر حادثه خونین مسجد گوهرشاد – این حادثه تلخ و هولناک به دلیل مخالفت مردم مذهبی مشهد با کشف حجاب صورت گرفت- ،زندانیان فراوان سیاسی و تجاوزات مالی و گرفتن املاک مالکین نمونه هایی کافی جهت تصدیق این امر است. دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی چهاردهم ،حکومت رضاخان را اینگونه تعبیر می کند: «دیکتاتور...عقیده و ایمان رجال مملکت را از میان برد، املاک مردم را ضبط کرد، فساد اخلاق را ترویج داد، اصل82 قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد، برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می داد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد،کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد» رضاشاه در دوران قدرت اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده‌مند نبود اما نشان می‌دهد که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‏های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانک های سرمایه‌گذار، و فروشگاه های زنجیره‌ای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهب‌زدایی، برانداختن قبیله‌گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه‌داری دولتی زد. رضا شاه که خود را میراث دار کوروش بزرگ می دانست، اهمیت بسیاری به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می شود قائل می شد. به فرمان او تخت جمشید که سال ها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد. این حرکت با حضور باستان شناسان بزرگ جهان صورت گرفت. پس از تخت جمشید ده ها آثار باستانی دیگر ایران ترمیم و بازسازی شد و به ترتیب ثبت نمودن آن ها و حفاظت از آن ها نیز انجام شد . سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت. رضاشاه‌ نه ‌تنها با نیروهای‌ دینی‌ و روحانیون‌ مخالفت‌ خود را نشان‌داد، بلکه‌ با هرگونه‌ انجمن‌ و کانون‌ اسلامی‌ و تشکل‌ مذهبی‌ مخالفت‌کرده‌، نسبت‌ به‌ آن‌ها بی‌اعتماد بود. تا جایی‌ که‌ حتی‌ مدارس‌ و اجتماعات‌ آموزشی‌ دینی‌ را کانون‌ نفوذ بیگانگان‌ قلمداد می‌کرد. «دوران‌ 16‌ساله‌حکومت‌ پهلوی‌ اول‌ را می‌توان‌ به‌ درستی‌ دوره‌ ‌خصومت‌ شدید علیه‌ فرهنگ‌ و نهادهای‌ اسلامی‌ دانست‌.» رضاشاه‌ با سیاست‌های‌ خود سعی‌ در همگن‌سازی‌ توده‌ها داشت‌ و طبیعی‌ است‌ که‌با تشکیل‌ گروه‌ها و انجمن‌های‌ مردمی‌ مخالفت‌ می‌ورزید. او متوجه‌ این‌ نکته‌ نشد که‌ علی‌رغم‌سرکوب‌ و تبعید روحانیان‌، سازمان‌های‌ مذهبی‌ بی‌وقفه‌ و پنهانی‌ و دور از چشم‌ مأموران‌ حکومتی‌ در کار جذب‌ طلاب‌، فعالیتی‌ مستمر و همیشگی‌دارند. در جنگ جهانی دوم و پس از اتحاد انگلیس و شوروی ، ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی از سوی متفقین کاملا احساس می گردید. متفقین پس از بررسی ایران رامناسب ترین راه کمک رسانی به شوروی تشخیص دادند.این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با شوروی ، دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین ارسال مطمئن و بی خطر کالا و تسلیحات برای شوروی را ممکن می ساخت. ضمن آنکه انگلیس جدای از کمک به شوروی انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزه های نفتی ايران در برابر تهدیدات داخلی و خارجی(خرابکاری آلمان)بود. بنابراین به دلایل فوق در سحرگاه سوم شهریور 1320 نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور نموده و به خاک ایران هجوم آوردند.چند ساعت پس از آغاز تهاجم ، سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران نمودند که در آن دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بی توجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر گردیده بود. بنابراین نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی)با وجود اعلام بی طرفی دولت ایران در جنگ ، به ایران حمله کرده و به اشغال خود درآوردند و سالهای پر از قحطی ،رنج و محنت و فقر و بدبختی را برای ملت ایران رقم زدند. ارتش به ظاهر یکپارجه رضاشاه پس از مقاومت کوتاهی به سرعت فروپاشید.رضاشاه پس از این تهاجم در صبح روز سه شنبه 25شهریور 1320 به نفع فرزند خود محمد رضا و با هدف حفظ حکومت پهلوی استعفا کرد و ظهر همان روز عازم اصفهان شد.پس از استعفای رضاشاه ، در روز 26شهریور 1320 جلسه فوق العاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و محمد رضا پهلوی جهت اعلام جانشینی پدرش به مجلس رفت و سوگند یاد کرد که شاهی قانونی باشد و اصول قانون اساسی را رعایت کند و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد برطرف و جبران خواهد شد. در واقع رضا شاه توسط آنهایی(انگلیسی ها) که وي را به قدرت رسانده بودند از کار برکنار شد و پسرش محمد رضا توسط همانهایی که پدرش را به قدرت رسانده ، و سپس از قدرت برکنار کرده و به تبعید فرستادند ، به قدرت و سلطنت رسید. سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت.در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخانی و نفرت از او در کشور باقی بود.بنابراین جنازه را به مصر بردند و حدود 6 سال در مسجد رفاعی مصر در قبری به امانت گذاشتند و به تدریج که شرایط کشور فراهم شد ،مقدمات باز گرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد. شگفت اینکه در این زمان جنایات و سبعیات رضا دیکتاتور16 ساله ایران خیلی زود به فراموشی سپرده شده بود و در سال 1328 برای دیکتاتور لقب «کبیر»را در مجلس تصویب کردند و بعدا جسد او را به ایران آوردند و در شهر ری نزدیک حرم شاه عبدالعظیم دفن کردند.عجیب اینکه محمدرضاشاه از سرنوشت پدرش درس عبرت نگرفت و سرنوشت پدر برای پسر تکرار شد. با استفاده از : - سایت خبری تحلیلی نما - تاریخ ایران - نور پرتال - مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

«گری سیک»: انقلاب اسلامی یک تحقیر ابدی برای آمریکا بود

گری‌سیک(مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا) از کارمندان فعال کاخ سفید و شاغل در بخش امنیت ملی آمریکا در دوران کارتر و کسی است که پیش و پس از آن هم در سیاست خارجی امریکا فعالیت می‌کرده است. وی که دوران سخت از دست دادن ایران را برای امریکا در کاخ سفید بوده است، خاطرات خود را درباره موضع امریکا در ارتباط با انقلاب اسلامی و شکل‌گیری آن نوشته است. این اثر با عنوان «همه چیز فرو می‌ریزد» کتابی است که اکنون درصدد ارائه یک گزارش از آن هستیم. گری‌سیک در مقدمه با اشاره به این که انقلاب‌های واقعی نادرند، تحول رخ داده در ایران را از جمله تحولات بنیادین می‌شمرد و می‌نویسد: صرف‌نظر از تندروی‌های مقامات تهران و قضاوتی که تاریخ در مورد این واقعه اجتماعی منحصر به فرد خواهد داشت، قاطعانه می‌توان گفت که ایران برای همیشه و به طور برگشت‌ناپذیری متحول گردیده است. وی با اشاره به وضعی که ایران در آغاز تشکیل دولت کارتر داشت، به بحران پدید آمده پس از آن اشاره می‌کند و نقش خود را به عنوان یک عنصر فعال و در عین حال ناظر این تحولات تشریح کرده، می‌نویسد: این موقعیت خاص، به من امکان می‌داد تا با ابعاد مختلف سیاست‌گذاری درباره ایران، از جمله شخصیت‌های دخیل در این امر، سیاست‌های کاخ سفید در این زمینه و اختلاف نظرهای میان مسؤولان وزارت خارجه از نزدیک آشنا شوم. وی موضوع ایران و مقابله با آن را، همچنان موضوع جالب توجه برای امریکایی‌ها می‌داند و دلیلش را آن می‌داند که انقلاب ایران یادآور دورانی آمیخته با خشم و سرخوردگی برای ملت امریکاست. به زبان روشن‌تر باید گفت: انقلاب اسلامی ایران یک شکست بزرگ و تحقیر ابدی برای آمریکا بود. به همین دلیل آن ماجرا تبدیل به یک عقده روانی برای امریکا و امریکایی‌ها شد و تاکنون آنان را آزار می‌دهد. بخشی از سیاست‌های تند امریکا تا به امروز برای جبران آن شکست است. بدون شک کتاب گری‌سیک یکی از اصلی‌ترین منابع تاریخ انقلاب اسلامی در میان تمامی آثاری است که در خارج از کشور نوشته شده است. این اثر روایتی است دست اول از سهم دولت آمریکا به عنوان یک ابرقدرت، به عنوان قدرت حاکم بر ایران که دست کم از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 حرف اول را در ایران می‌زده است. با این حال این به معنای آن نیست که خطا در این کتاب راه ندارد. گری‌سیک تلاش کرده است تا با استفاده از خاطرات دیگر همقطاران خود و نیز خاطرات شاه‌ بخشی از مسائل را به صورت چند بعدی طرح کند و همین، امتیاز این اثر بر خاطراتی است که دیگران یک سویه نوشته‌اند. به علاوه گری‌سیک سعی می‌کند به صورتی عمیق‌تر ماجرای انقلاب ایران را درک کند و برای نمونه چندین بار به درستی تأکید می‌کند که انقلاب ایران در درجه اول انقلابی علیه تجدد غربی بود. مسلماًً می‌بایست این اثر در مجامع علمی ما نقد و بررسی شود. کاستی‌های آن گوشزد شود و برای شناخت آینده مواضع امریکا نسبت به ما، به آنچه در میان ایران و امریکا در دوران انقلاب، گذشته است، توجه بیشتری مبذول شود. آنچه در پی آمده تنها مربوط به نیمه نخست کتاب است که به دوران انقلاب مربوط می‌شود. نیمه دوم آن کتاب درباره گروگانگیری است که باید در فرصتی دیگر به ‌آن پرداخت. نوشته حاضر تنها گزارش آن بخش است و حالت نقد و ارزیابی ندارد. گزارش گری‌سیک در نخستین بخش‌های کتاب تلاش می‌کند داستان ایران را از حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت آغاز و مراحل نفوذ امریکا در ایران و اصول همکاری مشترک میان دو کشورا ارزیابی کند. وی در اینجا و جاهای دیگر کتاب به خوبی نشان می‌دهد که تا چه اندازه شاه درصدد به دست گرفتن تمامی ارکان قدرت در ایران بوده و امریکا به عنوان مهم‌ترین دولت بیرونی، بیشترین کمک خارجی را به این کشور کرده و بیشترین سلاح را در اختیار آن قرار داده است. وی در ادامه از «تمرین انقلاب» سخن به میان آورده است. این عنوان مربوط به رویداهای پانزده خرداد سال 42 است که مبارزان مسلمان و روحانیون در آن دوران تمرین انقلاب کردند. این تمرین بعدها در سال 57 به ثمر نشست. ضعف اطلاعاتی امریکا که گری سیک تلاش می‌کند در این کتاب به خوبی آن را ترسیم کند، در همان دوران وجود داشته و به صورت یک سنت ادامه یافته است. وی می‌نویسد: متأسفانه هیچ گزارشی در خصوص وقایع سال 1963 یا 1342 به واشنگتن مخابره نشد، وقایعی که در سالهای انقلاب چندین بار تکرار گردید. (ص 33) به نظر گری‌سیک یک امر کلید مخالفت‌های مردم با دولت پهلوی است و وی بارها و بارها از آن سخن می‌گوید: باید گفت، امریکایی‌ها یک چیز را فراموش کرده بودند و ‌آن مخالفت عمیق و ریشه‌ای مردم ایران با سلطه ارزشهای غربی بود... آنها نمی‌دانستند که دستگیری، زندانی شدن و تبعید چهارده ساله آیت‌الله، نتیجه مستقیم دخالت وی با غربی شدن جامعه ایران و به ویژه اعطای امتیازات ویژه به آمریکایی‌ها‌ (کاپیتولاسیون) است. (ص 34.) سرکوبی آن حوادث آرامش را به ایران بازگرداند و در اوائل دهه پنجاه نیکسون و کیسینجر سیاست جدید امریکا را در قبال ایران طراحی کردند. امریکا موافقت کرد تا پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را در اختیار ایران بگذارد و ایران را که جزیره امن و آرام منطقه می‌دید به هر نوع وسیله‌ای مجهز کند تا حافظ منطقه و پاسبان آن باشد. آنچه سران امریکا پذیرفتند این بود که هر نوع سلاحی که شاه می‌ خواست می‌باید در اختیارش قرار می‌گرفت و بدین ترتیب نه وزارت دفاع و نه وزارت خارجه امریکا جرأت هیچ نوع مخالفتی را با این سیاست و خواسته شاه نداشتند. ( ص 39) این یعنی حمایت در بست و بی‌قید و شرط امریکا از نظام شاه. نکته جالب توجه از نظر گری‌سیک این بود که سیاستمداران کهنه کار امریکا که تحولات دوران مصدق و بعد از آنرا به یاد داشتند، در آستانه روی کار آمدن کارتر درسال 1977 همگی از دستگاه‌های اداری در شورای امنیت ملی و وزارت خارجه آمریکا رفته بودند و جای آنان راکسانی در این مقامات گرفته بودند که شاه ایران را فردی صاحب فکر می‌دانستند که تنها عیبش این است که به نصیحت کسی حاضر نیست گوش بدهد. (ص 47) این زمان به رغم این بود که شاه نتوانسته بود کاندیدای خود را در امریکا بر اریکه قدرت ببیند اما چندان درامریکا و دستگاه‌های اداری آن نفوذ داشت که تقریباً هر چه می‌خواست در اختیارش بود. تصور امریکایی‌ها نیز بر آن بود که اساساً توسط بازرس کل وزارت خارجه امریکا تهیه شده بود آمده بود: «هیچ چالش جدی داخلی در برابر رهبری شاه وجود ندارد.» (ص 49) کارتر با شعار بسط حقوق بشر و کاهش فروش تسلیحات روی کار آمد اما در مورد ایران هیچ کدام از این دو مسأله طرح نشد. در واقع چنان که گری‌سیک شرح داده است تمام نگرانی‌های شاه از روی کار آمدن کارتر در این باره بی‌مورد بود و کارتر درست همان سیاست طرح شده توسط نیکسون و کیسینجر را اجرا کرد. این در حالی است که به نوشته گری‌سیک: در جریان دهه 1970 استفاده از شکنجه و ترور در ایران معمول شده بود و سازمان مخوف ساواک با داشتن اختیارات گسترده به شناسایی و ارعاب دشمنان سیاسی شاه می‌پراخت. (ص 50) گری‌سیک تأیید می‌کند که در ماه‌های اول حکومت کارتر اندکی از شدت برخوردهای شاه کاسته شد و سپس دوباره از سرگرفته شد. اما در این باره باید گفت دقیقاً مسأله عکس آن چیزی است که وی فکر می‌کند. زیرا رژیم شاه نگران محاکمان انقلابیون بود و برای آن که مسأله افشا نشود طی سالهای 1355 صدها نفر از مبارزان را در خیابانها ترور کرد تا لازم نباشد آنان را به دادگاه کشانده و در جریان محاکمه تبلیغاتی علیه آن صورت گیرد. این مسأله را با مراجعه به روزنامه‌های وقت می‌توان به دست ‌آورد. اهمیت ایران برای امریکا چندان بود که به نظر گری‌سیک دولت امریکا حاضر بود برای حفظ و تداوم این روابط برخی از سیاستهای خود در زمینه فروش تسلیحات و حقوق بشر را نادیده بگیرد. (ص 53) نخستین بحث در دوره کارتر مربوط به درخواست خرید هواپیماهای آواکس از دولت امریکا بود. گری‌سیک نشان می‌دهد که به رغم برخی از مخالفت‌ها در سطوح پایین، در نهایت دولت امریکا با این درخواست و درخواست‌های دیگر شاه در خرید سلاح موافقت کرد. هر چند اجرایی شدن این درخواست‌ها با انقلاب برخورد کرد. به نظر گری‌سیک تأیید فروش آواکس به ایران از طریق کارتر این پیام را برای شاه داشت که ایالات متحده بدون شک روابط امنیتی خود را با ایران استمرار خواهد بخشید، (ص 56). گرچه ممکن است قدری در این باره تأمل و تفکر کند. شاه در نوامبر سال 77 به امریکا سفر کرد و این بعد از گرفتن موافقت برای فروش سلاح‌های جدید درخواستی بود. مخالفت دانشجویان و تظاهرات آنان و استفاده از گاز اشک‌‌آور توسط نیروهای انتظامی امریکایی سبب شد تا شاه در سفره شام در میان موجی از سرفه و احساس خفگی سخنرانی رسمی خود را آغاز کند. (ص 60) شش هفته بعد از آن کارتر به ایران آمد و باز طی گفتگوهایی که صورت گرفت، حمایت امریکا از ایران به همان استحکام قبلی ادامه یافت. کارتر در سخنرانی خود در میهمانی شاه، ایران را «جزیره ثبات در گوشه‌ای پرآشوب از جهان» وصف کرد. به نظر گری‌سیک، هدف کارتر از این جملات، جلب اعتماد به نفس شاه بود. (ص 62) در این زمان تصور دولت مردان امریکا و کارتر آن بود که به رغم برخی از مخالفت‌ها ایران یعنی شاه و شاه هم یعنی ایران. همین تصور که ایران را جزیره با ثبات می‌دانستند سبب شد که با شروع مخالفت‌ها و اعتراضها در سال 56 دولت امریکا آمادگی لازم را برای برخورد با ‌آن نداشته باشد. (ص 63) تا این جا ده سال بود که امریکا ایران را عبارت از شاه می‌دانست و برای هیچ‌کس از میان مخالفان شاه، میانه رو و افراطی، ارزش آن را قائل نبود تا با وی گفتگو کند. شاه محور همه تحلیل‌ها بود و هیچ گزارشی از مخالفین در اختیار دولت امریکا قرار نمی‌گرفت و برای همین دولت امریکا از رویارویی و تحلیل آنچه در یک سال و نیم انقلاب گذشته عاجز ماند. در اینجا جای این پرسش هست: اگر ایران تا این اندازه برای ایالات متحده اهمیت داشت چرا این دولت براحتی اجازه داد حکومت در اختیار امام خمینی قرار گیرد؟ پاسخ این پرسش از نظر گری‌سیک بسیار ساده است: تمام قدرت در دستان شاهی قرار داشت که وابسته به ایالات متحده بود. با وجود این، امام خمینی توانسته بود این شاه را سرنگون کند. (ص 67) در واقع وقتی شما همه چیز را در اختیار یک نفر گذاشتید و او سقوط کرد باید بدانید که چیزی برای شما نمی‌ماند. گری‌سیک تازه از اینجا یعنی از ص 68 به بعد تحولات انقلابی در ایران را آغاز می‌کند. تعبیر «چهلم تا چهلم» تعبیری است که گری‌سیک از مصاحبه آیت‌ا لله مهدوی کنی گرفته است. گری‌سیک اشاره به گزارشی می‌‌کند که همزمان با برگزاری مراسم چهلم شهدای قم برای برژینسکی نوشته و در آن آورده است: به نظر می‌رسد ناآرامی‌های مذکور کار دشمنان واقعی رژیم شاه، یعنی فعالان دست راستی مسلمان باشد. این افراد برنامه‌ مدرنیزاسیون شاه را بسیار لیبرال و سنت‌ستیز می‌دانند ( ص 69). وی در این گزارش این نظر را که مخالف‌ها نشأت گرفته از سوی کمونیست‌ها باشد، یعنی چیزی که شاه و برخی دیگر می‌گفتند، نمی‌پذیرد. اکنون رژیم شاه برای سرکوب شورشها در ایران نیاز به گاز اشک‌آور و دیگر وسائل سرکوب داشت. گری‌سیک می‌نویسد: «در 28 مارس دولت کارتر با درخواست شاه برای خرید گاز اشک‌آور از ایالات متحده موافقت نمود». (ص 70) با وقوع کودتای کمونیستی در افغانستان واستفاده شاه از این مسأله برای تقویت روابط خود با امریکا و درخواست سلاح‌های بیشتر، دولت مردان امریکا باز هم از ماجرای عامل اصلی مخالفت‌ها در ایران منحرف شدند. در این زمان گری‌سیک می‌گوید که کارمندان سفارت‌های فرانسه و اسرائیل نگران اوضاع ایران بودند و گاه این نگرانی‌ها به دولت‌های متبوعشان منتقل و حتی به واشنگتن هم می‌رسید، اما کسی در مقابل آنها حساسیت نشان می‌داد. مهم این بودکه دولت امریکا طی دهه هفتاد میلادی مصمم شده بود تا از شاه ایران انتقاد نکند ( ص74). نتیجه آن شد که این دولت و عوامل آن در ایران هیچ در جستجوی دشواری‌های موجود در برابر شاه بر نیامدند و در نیافتند که چه خطری این رژیم را تهدید می‌کند. در اینجا گری‌سیک توضیح می‌دهد که شرایط شطرنج‌بازی که اساس سیاست است، غیر از وضعیت توفانی است که همه صفحه شطرنج را به هم می‌ریزد. سالیوان سفیر امریکا در ایران نخستین کسی بود که می‌بایست اوضاع ایران را گزارش کند. به نظر گری‌سیک وی اخبار را خوب گزارش می‌کرد اما هیچ تحلیل و تفسیری از آنها نداشت. این مسأله خاص او نبود. به نظر گری‌سیک: هیچ یک از دولت‌های غربی تا ماه‌های پایانی سال 1978 طرحی را برای تغییر سیاست‌های خود در قبال ایران و گرایش به سوی انقلابیون تهیه نکرده بودند (ص 79) امریکایی‌ها و اروپایی‌ها و دیگر کسانی که سر خوان نعمت شاه نشسته بودند و نازنازی بودن شاه را می‌شناختند جرأت انتقاد از او را نداشتند. همچنان که جرأت تماس گرفتن با مخالفان شاه را نداشتند زیرا نمی‌توانستند تصور ناراحتی شاه را بکنند. در واقع تصور بر این بود که چنین اقداماتی بسا سرنگونی شاه را تسریع کند. شاید هم کسی در دستگاه عریض و طویل امریکا نمی‌خواست نخستین کسی باشد که سخن از امکان سقوط شاه می‌گوید. (ص 81) در این زمان شاه که همچنان سخت‌ بر اریکه قدرت تکیه زده بود باز درخواست‌های عجیب و غریبی برای خرید سلاح داد. این نشأت گرفته از اعتمادی بودکه او به آینده خود داشت. بررسی این درخواست‌ها مدتها وقت امریکا را گرفت، در اینجا موافقت بکنند یا نه. پس از مدتها با بخش اعظم آنها موافقت شد. اوضاع ایران چندان برای آمریکا مهم نبود که سالیوان سفیر این کشور تمام تابستان سال 57 را برای گذراندن تعطیلات تابستان به امریکا رفت و گزارش‌ها فقط از طریق افراد عادی سفارت ارسال می‌گردد و روشن بود که نمی‌توانست اهمیت چندانی داشته باشد. در این دوره به نظر وی آرامشی که گهگاه دیده می‌شود فریبنده بود. وی می‌‌نویسد: مسالمت‌آمیز بودن راهپیمایی‌های مردم در ماه ژوئن فقط محصول میانجی‌گری‌‌های آیت‌الله شریعتمداری بود (ص 88) اما با شروع ماه رمضان شورش در اصفهان بالا گرفت و منجر به اعلام حکومت نظامی در این شهر شد. ماجرای سینما رکس آبادان هم بر وسعت اعتراضات افزود. تمامی این وقایع در حالی بودکه سالیوان در تعطیلات تابستانی به سر می‌برد. (ص 89) اکنون شاه تصمیم گرفته بود تا شریف امامی را به نخست‌وزیری منصوب کند. سالیوان که تازه برگشته بود با شاه دیدار کرد و از قول شاه نوشت که او بنای آن دارد تا دمکراسی راستین را در کشورش پیاده کند! آنچه مهم بود این که شاه تدریجاً عصبی، گوشه‌گیر و منزوی شده و در میان دو گرایش یکی نظامیان که طالب برخوردهای خشن هستند و عده‌ای که معتقدند گسترش دمکراسی می‌تواند اعتماد از دست رفته را بازگردانده گیر کرده است. پیشنهاد سالیوان آن بود تا کارتر با نوشتن یک نامه دلگرم کننده شاه را در این لحظات بحرانی کمک و حمایت روحی کند. کارتر این کار را انجام داد. آنچه از این پس برای امریکایی‌ها جالب توجه است هوش و حواس شاه و حالات روحی او و تغییرات جسمی است که در وی رخ می‌دهد. گری‌سیک می‌نویسد: اصولاً شاه ایران دوست داشت به عنوان یک شخصیت منحصر به فرد، باهوش، و دوراندیش شناخته شود. کسی که اندیشه‌های بلندش برای نیل به ایران قوی، ثروتمند و مدرن در فراسوی دید تمامی مشاوران و مردمش قرار دارد. (ص19) این از شاه بعید نبود، بعید آن بود که امریکایی‌ها هم سیاست خود را در رابطه با ایران براساس همین تصور شاه بنا کرده بودند و به نظر گری‌سیک: کماکان چنین تصویری از شاه در دستگاه سیاست خارجی امریکا خودنمایی می‌کرد. گری سیک می‌نویسد: در زمانی که شاه این امتیازات را به مخالفان می‌داد تصور من بر این بود که تلقی مخالفان از امتیازات این است که شاه چون ضعیف شده است دست به این اقدام زده و این سبب جری شدن بیشتر آنان خواهد شد که چنین هم شد. در واقع، دلیلش آن بود که پیش از این دمکراسی در ایران تجربه نشده بود و اعطای این امتیازات دمکرات مآبانه به معنای ضعیف شدن شاه بود. (ص 93) در این وضعیت بود که واقعه میدان ژاله اتفاق افتاد و باز هم دولت امریکا و شخص کارتر که سخت درگیر امضای پیمان کمپ‌دیوید میان مصر و اسرائیل و نیز مذاکرات مربوط به سالت 2 و روابط با چین بودند از مسأله ایران غافل ماندند. شاه که از اوضاع ایران سخت آسیب روحی دیده بود نیاز به حمایت داشت. انورسادات از کارتر خواست تا تلفنی با وی گفتگو کرده او را دلگرمی دهد. بهانه صوری قضیه آن بود که بهترین راه این است که دمکراسی در ایران بسط داده شود اما اصل ماجرا حمایت از شاه بود، شاهی که هیچ کس تصور نمی‌کرد او بتواند حتی اندکی از اختیاراتی که برای خود قائل است در اختیار دیگری قرار دهد. پس از گفتگوی تلفنی باز هم کاخ سفید بیانیه‌ای در دفاع از شاه صادر کرد. در این بیانیه ضمن اظهار تأسف از ریخته شدن خون افراد بیگناه، ابراز امیدواری شده بود که هر چه زودتر خشونت‌ها پایان یابد و اوضاع به حالت عادی برگردد (ص 95). شگفت آن است که بعدها شاه در خاطراتش صحبت تلفنی با کارتر را انکار کرد. گری‌سیک چنین دفاع می‌کند که ضربه میدان ژاله چندان بر روح و جسم شاه سنگین بوده است که وی در حین صحبت با کارتر حیرت‌زده بوده و بعداً به طور کلی اصل گفتگو را فراموش کرده است. (ص 97) پارسونز هم که تعطیلات تابستان رادر ایران نبود در اولین دیدارش با شا ه از تغییر و تحولاتی که در جسم و روح شاه رخ داده بود، شگفت زده شده بود اما این گزارش هم کسی را در امریکا یا انگلیس بیدار نکرد. در اینجا گری‌سیک از نخستین ارتباط‌هایی که امریکایی‌ها با گروه امام خمینی برقرار کردند سخن گفته است. واسطه یک استاد دانشگاه با نام ریچارد کاتم بود که کتابی هم درباره ناسیونالیسم در ایران دارد. وی با گری‌سیک تماس گرفته و با اشاره به دکتر یزدی و نقشی که وی به عنوان یکی از سازمان دهندگان به مخالفت‌ها علیه شاه دارد از او خواسته است بداند که آیا امکان تماس میان آنان و گفتگو وجود دارد یا نه. دستگاه بوروکراسی امریکا که همچنان شاه را استوار می‌دید با این پیشنهاد روی موافقت نشان نداد بلکه اظهار کرد: چنان چه یزدی سخنی دارد می‌تواند آن را از طریق نامه به اطلاع دولت آمریکا برساند (ص 100) . البته گری‌سیک می‌نویسد: در ماه‌های بعد، مستقیم و غیر‌مستقیم، تماس‌های بسیاری با یزدی برقرار شد. او در این دیدارها همواره تلاش می‌کرد مواضع امام خمینی را به گونه‌ای قابل قبول برای جامعه غرب تعریف و تبیین کند. گری‌سیک می‌افزاید: یزدی و چند تن دیگر از انقلابیون تحصیل کرده در غرب مثل صادق قطب‌زاده و ابوالحسن بنی‌صدر، به عنوان مفسران آرا و نظرات امام خمینی عمل می‌کردند. آن‌ها تلاش می‌‌کردند تا لبه‌های تیز و ناهموار آموزه‌های امام خمینی را از میان بردارند و آن رابه شکلی جذاب و قابل قبول به گوش دنیای غرب برساند (ص 100). خود گری‌سیک میانه رو بودن امام خمینی را از همان زمان باور نداشت. وی می‌گوید من با رد نظر کاتم که امام خمینی و افکار او تحت تأثیر افرادی مانند یزدی میانه رو می‌دانستند به برژینسکی نوشتم: رهبران سکولار و میانه‌رو به زودی در اثر بحران‌هایی که گریبانگیر جامعه ایران خواهد شد، موقعیت و جایگاه خود را از دست خواهند داد (ص 101) یعنی همین که اکنون شاه در برابر این همه مخالفت و اعتراض کاملاً وحشت زده شده بود. سالیوان که در دهم اکتبر دیداری طولانی با شاه داشت نوشت: شاه در ابتدای این دیدار،‌به شدت افسرده و عصبی به نظر می‌رسید، اماکمی پس از گفتگو با من، وضعیت بهتری پیدا کرد. (ص 102) برای شاه که عمری را به آمریکا تکیه کرده بود هیچ چیزی آرامش‌ بخش‌تر از این نبود که یا سولیوان با او دیدار کند یا کارتر تلفنی با او صحبت کند یا دولت امریکا بیانیه‌ای در حمایت او صادر نماید. در این دیدار شاه از دعوت از امام خمینی برای بازگشت به ایران سخن گفت، اما سولیوان با ‌آن مخالفت کرد و دعوت بدون قید و شرط را ناعاقلانه خواند. وی تأیید می‌کند که شاه به موازات احساس خطر از سوی نظامیان و ظهور نخستین مخالفت‌ها به افزایش حقوق و مزایای آنان پرداخت. در این زمان مثل هر زمان دیگر شاه چشم و گوشش در اختیار سالیوان بود که به دیدار او بیاید، یا کارتر با او تلفنی صحبت کند. یا یکی از سناتورهابا او تماس بگیرند. شاه می‌گوید: یک بار به من خبر دادند سناتور ادوار کندی از واشنگتن تلفن زده است و می‌خواهد با من صحبت کند؛ اما هنگامی که گوشی را برداشتم، صدای آهسته‌ای را شنیدم که می‌گفت: محمد از سلطنت‌ کناره‌گیری کن. محمد ‌از سلطنت کناره‌گیری کن ( ص 152) اکنون امام خمینی رهبر بلامنازع ایران بود و باید برای او چاره‌ای اندیشیده می‌شد. شاه از دولت عراق خواست تا او را از این کشور بیرون کند و دولت عراق که به تازگی با ایران پیمان دوستی امضا کرده بود حاضر به این شد. داستان رفتن تا مرز کویت و پس از آن بازگشت به بغداد و سپس رفتن به پاریس در نهایت به عزیمت امام خمینی به فرانسه و اقامت در نوفل‌لوشاتو منجر شد. همه تصورات بر این بودکه ارتباط او با انقلابیون قطع خواهد شد و چنین نیست که همانند عراق هر زائری بتواند به عراق برود و نوشته و نوار از او بیاورد. به نظر گری‌سیک: این استدلال یکی از اشتباهات بزرگ و در نهایت فاجعه‌آمیز دولت مردان ایران بود. (ص 104) شاه وحشت‌زده گرفتار سولیوانی شده بود که به رغم دیدارهای مکرر از داشتن پیشنهادهای روشن محروم بود. شاه دو گزینه را مطرح کرد: تشکیل دولت نظامی یا تشکیل دولت ائتلافی. هر دو تجربه بعدها با روی کارآمدن ازهاری و سپس بختیار عملی شد. در این زمان که شاه همه چیز را نا امید کننده می‌دید سولیوان و پارسونز بر این باور بودند که اوضاع به آن اندازه که شاه آن را تاریک و ناامید کننده می‌بیند نیست. گزینه‌ای که در امریکا مورد توجه بود این بود که شاه باید دولت قدرتمندی برای سرکوب تشکیل دهد تا بتواند اوضاع را پیش از آن که ارتش وارد عمل شود در اختیار بگیرد. این گزینه مورد قبول سولیوان نبود. گزینه‌ای که درامریکا طراحی شده بود حاوی این نکته بود که می‌بایست با قاطعیت از شاه دفاع کرد و او را همچنان به عنوان عنصر کلیدی در انتقال ایران به یک وضعیت باثبات حفظ نمود (ص 106) همچنین بحث تماس گرفتن با مخالفان هم طرح شده بودکه سالیوان با ‌آن هم مخالفت کرد. وی گفت: آیت‌ الله خمینی را باید کاملا در قرنطینه نگه داشت. سرنوشت ما این است که با شاه کار کنیم. (ص 107) به نظر گری‌سیک سالیوان معتقد بود که آمریکا در این مرحله نباید به حمایت‌های آشکار از شاه بپردازد چرا که تأثیر منفی روی مخالفان باقی خواهد گذاشت. در این زمان دو نظر متفاوت در میان دولتمردان امریکا بود. یک نظر که معتقد بود نباید دولت نظامی در ایران تشکیل داد و نظری مخالف یعنی لزوم تشکیل یک دولت نظامی که برژینسکی به دنبال آن بود و تلاش می‌کرد تا همراهانی برای خود در جهت تشکیل دولت نظامی در ایران فراهم آورد. به نظر گری‌سیک بسیاری از این مسائل در سطوح معمولی مطرح می‌شد و تا پایان ماه اکتبر سال 1978 با وجود این وضعیت ناآرام و متلاظم در ایران هنوز حتی یک نشست توسط سران عالی‌رتبه امریکا در خصوص تحولات ایران تشکیل نشده بود. (ص 108) در جریان اختلاف نظرهای داخلی در امریکا، سیک‌ بارها به این نکته توجه می دهد که زاهدی که سفیر شاه در ایران بود با برژینسکی همراهی داشت و مرتب مشغول مذاکره و گفتگو بود. زاهدی تصورش بر این بود که می‌تواند به نوعی نقش پدرش را در رویدادهای 28 مرداد و این بار هم با حمایت‌ امریکایی‌ها تکرار کند. این زمان رضا پهلوی هیجده ساله در امریکا آموزش خلبانی می‌دید و روز 31 اکتبر، کارتر او را در دفترش به حضور پذیرفت. معنای این اقدام حمایت دولت امریکا از دستگاه سلطنت بود. کارتر در این دیدار گفت. دوستی و اتحاد ما با ایران، یکی از مبانی مهم سیاست خاجی ماست. (ص 110) اواخر دولت شریف امامی بود و شاه باید تصمیم می‌گرفت که چه راه حلی برای آرام کردن اوضاع ایران دارد. در همان روز 31 اکتبر سالیوان هم با شاه دیدار کرد و او را «غمگین و ناراحت‌» وصف کرد. شاه از این که شریف‌امامی نتوانسته ابتکاری به خرج بدهد ناراحت بود. اما این که می‌بایست دولت نظامی روی کار آورد یا دولت ائتلافی، چیزی بود که شاه در آن باره مردد بود. به نظر گری‌سیک اقدام شاه برای جدا کردن جبهه ملی از روحانیون در این مرحله شدنی نبود. در واقع زمان برای انجام کار دیر شده بود. به همین دلیل به سرعت بحث از روی کار آوردن جبهه ملی کنار گذاشته شد. کریم سنجابی به پاریس رفت تا در این باره با امام خمینی صحبت کند، اما روشن بود که به نظر گری‌سیک: آیت‌الله خمینی با قاطعیت تمام خواسته‌های ملی‌گرایان سکولار را رد می‌کند. او فقط خواستار رفتن شاه بود و رهبران جبهه ملی که بر خلاف آیت‌الله خمینی از قدرت و جایگاه چندانی در میان توده‌ها برخوردار نبودند در برابر این موضع قاطع، سرتعظیم فرود آوردند. (ص 112) سردرگمی شاه را باید سالیوان چاره می‌کرد. در میان این که شاه بماند و با دولت نظامی کشور را اداره کند یا کشور را ترک کرده و ارتش کار را برعهده گیرد، سالیوان راه حل اول را ترجیح می‌داد. سالیوان از مقامات امریکا درخواست راهنمایی کرد و به قول گری‌سیک این نخستین بار بود که او خواستار راهنمایی از واشنگتن شده بود. حتی جلسه مقامات عالی‌رتبه امریکا هم کاری از پیش نبرد. مشکل عمده این بود که ایران به کلاف سردرگم تبدیل شده و هیچ راه‌حلی به ذهن آمریکایی‌ها هم نمی‌آمد. چون اصولاً اطلاعات اندک بود. از سوی دیگر یک معضل کارتر این بود که یکسره ندای حقوق بشر سر داده بود و گرچه به قول گری‌سیک «مسأله حقوق بشر نقش تعیین کننده‌ای در سیاست خارجی آمریکا نداشت» اما به هر حال این شعارها دشواری‌هایی را هم پدید ‌آورده بود. (ص 116) این مشکل یعنی فلج شدن دستگاه تصمیم‌گیری امریکا ویژه امریکا نبود بلکه «دولت انگلیس و فرانسه و اسرائیل هم در برابر انقلاب با فلج سیاسی روبرو شده بودند.» در جلسه‌ای که برگزار شد میان انتخاب یک راه حل نظامی‌گرایانه یا سیاسی با تشکیل دولت ائتلافی اختلاف پدید آمد. سالیوان و شماری راه دوم را ترجیح می‌دادند و برژینسکی نظر زاهدی را که «انجام اقدامات خشونت‌آمیز علیه انقلابیون بود» ترجیح می‌داد. به نوشته‌ی گری‌سیک هدف زاهدی آن بود که تاریخ را تکرار کند. یعنی همان نقشی را بر عهده گیرد که پدرش در کودتای 28 مرداد داشت. این راه حل را شاه هم نپذیرفت. او گفته بود: اکنون سال 1953 نیست و حتی وضعیت نسبت به دو هفته پیش نیز تغییر کرده است ( ص 123) آنچه باز هم مورد توافق بود حمایت قاطعانه از شاه برای تقویت اراده او بود.در تماسی که برژینسکی با شاه گرفت باز هم از وی حمایت کرد و به وی گفته شد که صرف امتیاز دادن به مخالفان مشکلات را کم نخواهد کرد. در این مرحله برژینسکی گفت که تشکیل دولت نظامی یا هر دولت دیگری که شاه بخواهد حمایت خواهد کرد.این در حالی بود که شاه به سالیوان اعتراض داشت که چرا شماور امنیت ملی امریکا تشکیل دولت نظامی را به او توصیه کرده است در حالی که این راه حل پاسخگو نیست. بنابراین جالب است که در این مرحله دولت امریکا حامی تشکیل دولت نظامی بود و شاه در این باره آن را موثر نمی‌دانست و بر این باور بود که زمان زمان 28 مرداد نیست ( ص 124) راه حل امریکا در نهایت پذیرفته شده و پس از دولت شریف امامی، دولت نظامی تشکیل شد. این در حالی بود که در همین روزها دانشجویان عصبانی به خیابانها ریخته و «به نمادهای فرهنگ غرب حمله کردند. در نتیجه بانک‌ها، مغازه‌های مشروب فروشی، سینماها، مؤسسات تجاری غربی‌ها و هتل‌های بسیاری آتش زده شدند.» (ص 126) شاه ضمن یک سخنرانی تشکیل دولت نظامی را اعلام کرد و در عین حال در همین سخنرانی بود که گفت: من پیام انقلابی شما ملت ایران را شنیدم. من مدافع سلطنت مشروطه هستم. سلطنت که هدیه‌ای الهی است، هدیه‌ای که از سوی مردم به شاه واگذار شده است.» گری‌سیک از این سخنان شاه خشنود نیست و می‌گوید وی لحنی پوزش خواهانه داشت و معنای سخن اخیر او این بود که مردم حق دارند این هدیه را پس بگیرند. در اینجا بود که شاه تعدادی از سران سابق دولت خود مانند هویدا و نصیری را به زندان انداخت. این امر سبب شد تا به تدریج شماری دیگر به خارج بگریزند. تا اینجا به رغم همه اعتراضات مردمی و دامنه‌ وسیع انقلاب،‌امریکا هنوز هم به حمایت از شاه فکر کرد. این رویه‌ای بود که تا این زمان عمل شده بود. ترنر رئیس سیا گفت که ما همیشه برای اجتناب از آزردگی شاه از تماس گرفتن با مخالفان شاه خودداری کرده‌ایم. همین امر سبب شده است تا ماجرا را از آن سو ننگریم. تنها چند روز پس از تشکیل دولت ازهاری که گفته می‌شد قاطعیت لازم را هم ندارد، سالیوان پیشنهاد جدیدی برای امریکایی‌ها داد که آماده شدن زمینه برای رفتن شاه بود. گرچه برای رسیدن به این نقطه هنوز فاصله زیادی مانده بود اما به هر روی روشن بود که اوضاع وارد مرحله تازه‌ای شده و به نظر وی نظامیان و روحانیون دو عنصر کلیدی هستند. سران نظامی کشور حاضر نیستند حمام خون راه بیندازند. توافق میان این دو هم ممکن نیست. و بسا با افتادن کار به دست افسران جوانتر اوضاع به شدت وخیم ‌شود. سالیوان از این طرح سخن گفته بود که هر دو کلید به شدت ضد کمونیست هستند. نسل میانی ایران هم به هر روی غربگراست و حتی اگر شاه برود و امام خمینی هم به ایران بیاید این احتمال قوی است که طیف میانه رو بتوانند از مجموعه این تحولات سربرآورند. طیفی که هم ضدکمونیست است و هم غربگرا و در نهایت با از دست دادن شاه، باز فرصتی برای تجدید قوا برای امریکا وجود خواهدداشت. تنها احتمالی که سالیوان داده بود این که دولت آینده ممکن است با اسرائیل رابطه‌ای نداشته باشد. (ص 136) امریکایی‌ها این فرض را هم مدنظر داشتند که در صورت بازگشت امام خمینی و رفتن شاه، ایرانیان تحصیل کرده،‌ به حکومت روحانیون تن نخواهند داد. (ص 157) برای سران امریکا مهم این بود که آیا این پیش بینی درست از آب درخواهد آمد یا نه. این راه حلی بودکه بالاخره امریکا پذیرفت و تلاش کرد تا از دولت بازرگان یک چنین دولتی بسازد. اما به نظر گری‌سیک ماجرا آن گونه که امریکایی‌ها می‌خواستند پیش نرفت چرا که برخلاف تصور آنها امام خمینی پس از بازگشت به ایران نقش انفعالی نداشت بلکه فعال عمل کرد و به علاوه تمایلات غربگرایانه افسران جوان در شور و اشتیاق اسلامی ـ انقلابی آنان محو شد. امام خمینی نه تنها فعال عمل کرد بلکه با سرسختی تمام به عملی کردن نظرات خود در خصوص تشکیل حکومت ولایت فقیه در ایران پرداخت. (ص 138) اکنون مشکل جدیدی پدید آمده بود و آن این است که حمایت ارتش به خصوص بدنه آن از شاه محل تردید بود. بسیاری از سربازان از پادگانها گریختند و سیاست امام خمینی هم بر جذب ارتش بود. امام خمینی به انقلابیون گفت: به سینه ارتش حمله نکنید. بلکه قلب او را هدف دهید. شما باید سعی کنید در قلب سربازان جای بگیرید. حتی اگر آن‌ها به روی شما آتش بگشایند... آنها برادران ما هستند. به رغم پیشنهاد سالیوان، دولت امریکا هنوز راه حل تشکیل حکومت نظامی را ترجیح می‌داد. گری‌سیک می‌نویسد: سیاست رسمی ایالات متحده حمایت همه جانبه از شاه بود. سیاست مذکور بر این فرض بود که شاه قادر است با قاطعیت و خشونت تمام به سرکوب مخالفان بپردازد. (ص 142) با این حال براساس توصیه سالیوان، برژینسکی نماینده ویژه‌ای را برای بررسی اوضاع به ایران فرستاد، برای این نماینده، مهم این بودکه شاه هیچ پیشنهاد مشخصی ندارد و اوضاع را کاملاً گنگ و گیج می‌بیند و کمترین اعتمادی به تحلیل‌ های خودش ندارد. شگفت آن که شاه به امریکا و انگلیس هم مشکوک است و فکر می‌کند آنان در حال تماس با مخالفانش هستند. در این وقت داغ‌ترین بحثی که در ارتباط با ایران در امریکا مطرح بود مسأله ضعف اطلاعاتی بود که گری‌سیک می‌گوید: او این بحث را در کاخ سفید آغاز کرده است. این بحث برای مدتها ادامه یافت و همه به دنبال عاملی می‌گشتند که سبب شده بود امریکا با فقر اطلاعات درباره ایران و به خصوص مخالفان روبرو شود(ص 146). در این زمان گری‌سیک موظف می‌شود تا تمامی گزارش‌های یک سال اخیر را مرور کند و یک ارزیابی از کیفیت آنها و این که دقیقاً چه چیزی گزاش شده است را ارائه دهد. شگفت آن است که سازمان سیا تنها دو مقاله تحلیلی در طول این یک سال ارائه کرده بود که در مقاله دوم که تنها مربوط به یک ماه قبل از حادثه هفدهم شهریور بود آمده بود: ایران در وضعیت انقلابی یا حتی قبل انقلابی هم نیست! وی گزارش دیگر سازمان سیا را که همه چیز را آرام نشان داده بود،‌در دروغ‌پردازی و معکوس نشان دادن واقعیات دارای مقام اول میان گزارش‌های مربوط به ایران می‌داند. در این مرحله باز هم سالیوان و پارسونز به دیدار شاه رفتند. شاه از شوروی گلایه کرد که منتظر فرصت است. وی تأکید کرد: من پیام‌های متعددی را از امریکایی‌ها دریافت کرده‌ام که همگی از من خواسته‌اند موضع قاطع و خشنی را علیه مخالفان اتخاذ کنم. سپس با اشاره به کسانی که امریکا می‌گویند او دل و جرأت ندارد به سالیوان گفت‌: به افراد بگو که من دل و جرأت دارم، اما در کنار آن قلب و عقل هم دارم. من نمی‌خواهم برای حفظ سلطه خود بر ایران جوانان ایران را قتل عام کنم. (ص 152) این کاری بود که شاه چندین دهه انجام داده بود و اکنون بهتر از هر کسی می‌دانست که انجام آن سودی به حال وی ندارد و بیش از گذشته او را بدنام می‌کند. در این وقت مقامات امریکایی به فکر استفاده از تحلیل‌گران دانشگاهی افتادند که نمونه‌هایی را خود گری‌سیک نقل می‌کند (ص 153، 157) در پی ملاقات‌های گذشته یک نکته برای امریکایی‌ها روشن شده بود و آن مشکل روانی شاه بود. کسی که قدرت تصمیم‌گیری ندارد و سردرگم است و سعی دارد تصمیم‌گیری در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده امریکایی‌ها قرار دهد. بنابراین امریکا باید برای وضعیت روانی شاه هم فکر می‌کرد. شاه که اندکی از این مباحث به گوشش خورده بود ناراحت شده پیغام داد که: من از این تعجب می‌کنم که عالی‌ترین مقامات امریکا برای بررسی چنین مسأله‌ای یعنی بررسی وضعیت روحی من تشکیل جلسه داده‌اند. (ص 159) شاه از این که کشورش که یک سال پیش مانند صخره بزرگی محکم و ثابت مانده بود و اکنون او دریک حلقه شوم گیر افتاده بود، (ص 156) درمانده و در واقع روانی شده بود. حقیقت آن است که گری‌سیک در تشریح این نکته که واقعاً امریکا طالب اعمال خشونت‌ بسیار علیه انقلابیون بوده است یا نه قدری متعارض صحبت می‌کند. وی در حالی که در صفحه 160 می‌گوید رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه امریکا با اعمال خشونت از طرف شاه مخالف بودند، در صحنه بعد می‌گوید: رئیس‌جمهور شخصاً بر بازگشت زاهدی ـ که طرفدار تز مشت آهین بود ـ به تهران تأکید کرده بود و از او خواسته بود شاه را به اقدامات خشن‌تر علیه مخالفان تشویق کند. دولت مردان امریکا برای پیدا کردن راه حل،‌از برخی از سیاستمداران کهنه کار امریکایی نظیر جرج بال استفاه کرده او را هم در رشته فعالیت‌های خود شریک کردند. گری‌سیک شرحی در این‌باره به دست داده است. معضلی که در این زمان پیش رو بود محرم بود. گری‌سیک اطلاعات درستی در این باره به دست داده و نشان می‌دهد که با توجه به اهمیت محرم، اگر شاه بتواند سر سلامت از این محرم به در برد، قافیه را برده است. در این همین وقت، باز این تئوری در امریکا مطرح است که انقلاب ایران کار چپی‌هاست یا اسلامی‌ها، وی می‌نویسد: مسئولان امریکایی هیچ گاه نتوانستند به نظر واحدی در خصوص این که چه کسی سازمان دهنده مخالفان است برسند. (ص 167) وی می‌افزاید: بسیاری از سیاستمداران و اشنگتن و دیگر کشورهای غربی با این نظر که سازمان دهندگان کمونیست‌ها هستند موافق بودند. شاه و ایرانیان تحصیل کرده نیز که روحانیون را افرادی نالایق و ناتوان تصور می‌کردند چنین دیدگاهی داشتند. اما هنری پرچ یکی از کارمندان عالی‌‌رتبه امنیت ملی امریکا به درستی بر این باور بودکه رهبری و سازمان‌دهی انقلاب در دست آ‌یت‌الله خمینی و به طور کلی روحانیون قرار داشت. آنها از رهگذر شبکه گسترده مساجد فعالیت‌های انقلابیون را سازمان می‌‌دادند. (ص 168) در اینجا گری‌سیک نکته شگفتی را مطرح می‌کند و آن این که انقلاب ایران همچون انقلاب‌های گذشته، با عقل متعارف سازگاری نداشت. وی اشکال را در این می‌بیند که مسئولان امریکایی می‌خواستند تحولات ایران را با توجه به واقعیات و پیش‌فرض‌های موجود تجزیه و تحلیل کند. (ص 168) همین مسأله بود که آنان راسر درگم می‌کرد. شکست دولت نظامی سبب شد تا امریکایی‌ها باز به سراغ تشکیل دولتی متشکل از ملیون و نیروهای میانه‌رو بروند. بحث بر سر توصیه برای تشکیل دولت ائتلافی یا ارائه یک لیست از افرادی که می‌توانند نامشان را در اختیار شاه بگذارندتا او خود از میان آنان کسانی را به عنوان یک شورای برنامه‌ریز برای تشکیل دولت برگزیند، ‌مطرح شد. اینها اهمیتی نداشت مهم آن بود که تصمیم برای تشکیل یک دولت ائتلافی از سوی کسانی که تصور می‌شد می‌توانند بخشی از نیروها رااز امام خمینی و روحانیون جدا کنند گرفته شده بود. سالیوان پا را از این هم فراتر گذاشته بود و معتقد بود نه ارتش توانسته است کاری در فرونشاندن شورشها انجام دهد و نه دولت ائتلافی راه به جایی خواهد برد. با این حال گویا به اصرار مقامات امریکایی پذیرفت که برای موفقیت یک دولت ائتلافی فعالیت کند. وی نوشت برنامه‌اش در روزهای آینده چنین خواهد بود: اول با شاه گفتگو می‌کنم و نظر وی را درباره مذاکره با مخالفان جویا می‌شوم (یعنی او را راضی به این کار می‌کنم) سپس با میانه‌روها دیدار و آنها را به مذاکره تشویق می‌کنم. در نهایت به قم می‌روم و با رهبران روحانی دیدار و گفتگو می‌کنم. آنگاه مستقیم با آیت‌الله خمینی تماس خواهم گرفت. (ص 172) سالیوان روز بعد از عاشورای تاریخی با شاه دیدار کرد و شاه گفت که این تظاهرات نشان داد که مردم از آیت‌الله خمینی خسته نشده‌اند و تنها او را رهبر خود می‌دانند. وی به سالیوان گفت که با بختیار و صدیقی برای تشکیل دولت صحبت کرده است. بحث تشکیل دولت ائتلافی، رها کردن کشور و واگذار کردن آن به شورای سلطنتی و سپردن آن به دست ارتش سه گزینه بود که شاه با سالیوان در میان گذاشت. این بار دولت امریکا دریافته بود که باید با مخالفان تماس بگیرد. کسی که انتظار می‌رفت راحت بتواند این کار را انجام دهد دکتر ابراهیم یزدی بود. هنری پرچ و یزدی در تلویزیون برنامه اجرا کردند و سپس با هم شام خوردند. یزدی در این برنامه از رفتن شاه دفاع کرد و تصور روشنی از ایران پس از شاه داد. او وعده دادکه در جمهوری اسلامی آزادی بیان و مطبوعات خواهد بودو افراد حتی حق انتقاد از اسلام را خواهند داشت. او در ضمن تشکیل دولت ائتلافی با ملیون را هم بی‌فایده دانست. در واقع یزدی در این برنامه و برنامه‌های دیگر هدفش آن بود تا تصویری آرام از جمهوری در حال تشکیل ارائه بدهد و این تأثیر زیادی روی مردم امریکا که از آینده ایران در هراس بودند گذاشت. گری سیک می‌گوید: این اظهارات امید‌بخش مورد توجه طیف وسیعی از جامعه امریکا قرار گرفت. وی می‌افزاید: گفتگوهای امریکایی‌ها با صادق قطب‌زاده و بنی‌صدر و دیگر ایرانیان تحصیل کرده در غرب در ظهور این نگرش جدید مؤثر بود. (ص 177). بدین ترتیب شرایط داخلی ایران و نیز این قبیل گفتگوها زمینه را برای تغییر در سیاست خارجی امریکا فراهم می‌کرد. در واقع لازم بود تا آنان از آینده خود مطمئن شوند. این اطمینان بر این پایه بود که پس از رفتن شاه میانه‌روها و نیروهای ترقی‌خواه ملی خواهند آمد و روحانیون هم در حکومت دخالت مستقیم نخواهند داشت. (ص 178) در این زمان همچنان کسانی در دولت آمریکا بودند که معتقد بودند لازم است تا با سفر به ایران از شاه حمایت بیشتری صورت گرفته و او را وادار کنند تا خشونت بیشتری در برخورد با مخالفان نشان دهد. روشن بود شاه مرد این میدان نبود. جورج بال در گزارشی که تهیه کرده بود روی این مسأله تأکید کرد و حتی این فرض را که شاه ایران پادشاه مشروطه باشد منتفی دانسته احتمال داد که دولتی که از مخالفان تشکیل شود به احتمال قوی ضد امریکایی خواهد بود. با این حال تأکید کرد که چاره‌ای جز این نیست که شاه بخشی از اختیارات خود را به مخالفان بدهد. وی همچنین از تشکیل شورای نخبگان برای پرکردن خلاء میان شاه و مردم سخن گفت. طرح وی چیزی بود که منجر به تشکیل دولت بختیار شد. در جلسه‌ای که این گزارش بال بحث و بررسی شد گزینه دولت نظامی همچنان طرفدار داشت. کارتر که در اثر اختلاف نظرها در دستگاه سیاست خارجی کلافه شده بود پرسشهایی را مطرح کرده برای سالیوان فرستاد تا از شاه بپرسد و جواب بگیرد. گری سیک این پرسشها را مطرح نمی‌کند اما می‌ا‌فزاید که کارتر یک لیست 21 نفره را به سالیوان داد که به شاه بدهد. شاه در این دیدار گفت که در حال تشکیل دولت اتحاد ملی است. این زمانی بود که شاه در گفتگوهایی که با دکتر صدیقی داشت موافقت اولیه او را به دست آورده بود و این را به اطلاع سالیوان هم رساند. (ص 185) شاه تا این زمان همه راهها را رفته بود و هر توصیه‌ای که سالیوان یا سفیر انگلیس پارسونز به وی کرده بود را عمل کرده بود. دولت شریف امامی، دولت ازهاری،‌ دولت بختیار راههایی بود که تجربه شده بود اما هر روز بر دامنه بحران که بالا گرفتن تظاهرات و اعتصابات بود افزوده می‌شد. گری‌سیک می‌گوید در این زمان ناراحتی وی از اوضاع ایران به اوج خود رسیده بود و در یادداشتی که برای برژینسکی نوشت به وی یادآور شد چنانچه ظرف یک هفته آینده دولت کارآمدی در ایران روی کار نیاید شاه و سلسله‌اش سقوط خواهند کرد. گری‌سیک می‌گوید به نظر من بهتر است شاه خود را پادشاه قانون اساسی مشروطه اعلام کند. سخن از موافقت احکام آینده با شرع اسلام به میان آورد و یکی از رهبران معروف از مخالفان را برای تشکیل دولت دعوت کند. دولت نظامی در این اوضاع کاری از پیش نمی‌برد. (ص 189) این زمانی است که بسیاری از مخالفان شاه در ایران سخن از اجرای قانون اساسی و مشروطه می‌گویند گرچه صدای آنان در برابر صدای امام که فقط و فقط رفتن شاه را می‌خواست چندان بلند نبود. در این مرحله امریکایی‌ها در حال ناامیدی کامل از سلطنت پهلوی بودند و کمترین چیزی که از نظر آنان ممکن بود اعطای امتیازات قابل توجه به مخالفان بود. در این باره دیدگاه‌های گری‌سیک و پرچ که یکی در کاخ سفید و دیگری در وزارت خارجه بود به هم نزدیک شده و هر دو در انتقاد از وضعیت حاکم بر سیاست خارجی امریکا در قبال ایران بود. امید شاه برای تشکیل دولت توسط صدیقی به جایی نرسید و شاه به بختیار متوسل شد. در این ایام چندین بار سالیوان با شاه دیدار داشت و روشن بود که جزئیات این تصمیم‌ها میان طرفین مورد مشاوره قرار گرفته و هر بار به امریکا ارسال شده نظراتی از واشنگتن برای سفیر فرستاده می‌شد. شاه از سالیوان پرسید که شما مرا به سیاست مشت آهنین تشویق می‌کنید؟ سالیوان گفت: شما شاه هستید و هر تصمیمی بگیرد امریکا از شما حمایت می‌کند اما مسؤولیت این کار را نباید بر عهده‌ ایالات متحده بگذارید. (ص 196). به تدریج در دولت امریکا استفاده از سیاست مشت آهنین کنار گذاشته شد و بحث گفتگو با مخالفان طرح شد. در تلگرافی که به سالیوان فرستاده شد چهار نکته آمده بود که می‌بایست به شاه یادآور می‌شدند: اول این که بلاتکلیفی نظامیان مشکل‌زا شده و باید حل شود. دوم این که تشکیل یک دولت میانه رو که بتواند نظم را برقرار کند بهتر از راه‌حل‌های دیگر است. سوم آن که اگر نتواند نظم را برقرار کند شاه باید دولت نظامی تشکیل دهد و خشونت‌ها را تمام کند! چهارم این که امریکا به هر حال از شاه حمایت می‌‌کند (ص 198 ـ 199). شاه موافقت خود را با تمام مطالب سالیوان اعلام کرد. شاه بر این باور بود که تشکیل دولت نظامی راه به جایی نمی‌برد و مشکلی را حل نمی‌کند و تنها بر خونریزی می‌افزاید. شاه به صراحت درباره سیاست مشت آهنین گفت: من شجاعت انجام دادن چنین کاری را ندارم و اگر قرار است چنین کاری بشود من قبل از هر چیز کشور را ترک می‌کنم تا انگشت اتهامی متوجه من نشود. (ص 199) از سوی دیگر وزارت خارجه امریکا امریکایی‌ های مقیم ایران را تشویق به ترک ایران می‌‌کرد و این زنگ خطری برای همه و حتی شاه و دربار بود. این زمانی بود که با گرفتن ویزا برای شماری از اعضای خاندان سلطنت آنان راهی امریکا شده بودند. کابینه بختیار تشکیل شد و قرار بود اگر او موفق شد اوضاع را به سامان کند، شاه برای مدتی ازکشور خارج شود. اما به زودی روشن شد که چه کابینه بختیار بتواند اوضاع را آرام کند چه نتواند شاه می‌بایست ایران را ترک کند. شاه به سالیون گفت پیش از ترک ایران بیانیه‌ای خواهد داد و خواهد گفت که برای استراحت ایران را ترک می‌کند و تاریخی هم برای بازگشت خود در آن نخواهد آورد. (ص 203) رفتن شاه از ایران هم به اصرار امریکا بود. گری‌سیک می‌نویسد: سالیوان معتقد بود شاه زمانی می‌تواند تصمیم بگیرد که از سوی ایالات متحده تحت فشار قرار گیرد. او پیشنهاد می‌کرد که بعد از تشکیل و تثبیت نسبی دولت بختیار‌، بر شاه فشار آورده شود تا ایران را ترک کند و یک شورای سلطنتی را مأمور انجام وظایف خود نماید. (ص 203). در واقع تمامی تصمیم‌گیرندگان در امریکا به این نتیجه رسیده بودند که دیگر امیدی به بقای سلطنت شاه وجود ندارد. همزمان امریکا در اندیشه ارتباط با نظامیان افتاد و پیشنهاد شد تا ژنرال هایزر به ایران رفته و با نظامیان تماس برقرار کند تا آنان مطمئن شوند که امریکا همچنان پشتیبان شاه و سلطنت و ارتش است. او می‌بایست نظامیان را امیدوار کرده و مانع از آن می‌شد تا افسران ارشد ایران را رها کرده به خارج بگریزند. زمان رفتن هایزر به ایران همان زمانی بود که کارتر هم در جزیره گوادلوپ با سران کشورهای انگلیس و فرانسه و آلمان جلسه داشت. این زمانی بود که همه راهها تجربه شده بود و دستگاه سیاست خارجی امریکا و احتمالاً کشورهای اروپایی به این نتیجه رسیده بودند که هیچ امیدی به ماندن شاه در ایران نیست. در این زمان سالیوان هم در تهران با برخی از مخالفان تماس گرفته و مصمم شده بود تا براساس همان پیش‌فرض‌هایی که قبلاً گفته شد یعنی امکان تشکیل دولتی میانه‌رو که مخالفت منافع امریکا هم نباشد کار بکند. طبعاً لازمه آن رفتن شاه بود. سالیوان اکنون به دنبال این طرح بود. مسأله مهم تماس گرفتن با شخص آیت‌الله خمینی بود که کسی را هم برای این کار معین کردند. حتی سالیوان نظر شاه را پرسید که او هم مخالفتی نشان نداد. با اینحال چون کارتر در امریکا نبود فرستادن یک فرستاده ویژه برای مذاکره با آیت‌‌الله خمینی به تعویق افتاد (ص 207) این در حالی بود که سالیوان گفتگوهای فراوانی با مخالفان کرده و حتی درباره تشکیل حکومت هم به نتایجی رسیده بود و اکنون می‌دید که امکان تماس گرفتن با آیت‌الله خمینی نیست قدری متعجب شد. اکنون شاه از مذاکراتش با سالیوان دریافته بود که دیگر امریکا از وی پشتیبانی نمی‌کند و دست از حمایت او برداشته است. این امر حقیقت داشت و امریکا هم چاره‌ای جز اتخاذ این سیاست نداشت. با این حال از کار سالیوان و گفتگوهای او با مخالفان در امریکا استقبال نشد و بافشار برژینسکی و صلاحدید کارتر رد شد. معنای آن این بودکه امریکا باز باید به امید موفقیت دولت بختیار تأمل می‌کرد. گری‌سیک در اینجا تحلیلی درباره طرح سالیوان ارائه می‌دهد. راضی کردن آیت‌الله خمینی، کمک به میانه‌روها برای تشکیل دولت، مطمئن شدن از این که بختیار بعد از آرام کردن اوضاع کنار برود تا دولت میانه‌رو تشکیل شود و نیز این که امریکا ارتش را با این تحولات هماهنگ کند،‌ارکان اصلی طرح سالیوان بود. گری سیک یک به یک این فرضیه‌‌ها را نقد می‌کند،‌گری‌سیک سالیوان را متهم می‌کند که هماهنگ با دولت امریکا عمل نمی‌کرد. و طرح او با سیاست‌های ایالات متحده سنخیتی نداشت (ص 211) راستی باید پرسید در این زمان طرح دولت امریکا چه بوده است؟ تنها به سالیوان گفته شد تا ازتلاش‌های بختیار برای تصویب کابینه‌اش در مجلس حمایت کند. به علاوه شاه شورای سلطنتی تشکیل داده و ایران را ترک کند. از نظر سالیوان این راه حل یک دیوانگی محض بود. او در اندیشه بعد از دولت بختیار و تشکیل دولتی از میانه‌روها بود. وی از تماس گرفتن با آیت‌الله‌های تهران سخن می‌گفت. از تماس گرفتن با آیت‌الله خمینی سخن می‌گفت که واشنگتن با او همراهی نکرده بود. شگفت آن که از نظر گری‌سیک دولت مردان امریکا در این لحظه تصورشان بر این بود که انقلاب ایران به سالیوان هم سرایت کرده است( ص 212) اوضاع به حدی وخیم شد که کارتر خواهان بازگشت سالیوان شد که وزیر خارجه با آن مخالفت کرد. اکنون بار دیگر سیاستمداران آمریکا از آنچه در حال وقوع بود جمع‌بندی کردند و به نظر گری‌سیک به نوعی اتفاق نظر رسیدند. آنان همگی معتقد بودند که آیت‌الله خمینی تهدید بزرگی نمی‌باشد. او نمی‌داند یک دولت را چگونه اداره کند و هیچ علاقه‌ای به مسائل مربوط به سیاست خارجی ندارد. جبهه ملی و میانه‌روها دولت مردان آینده ایران خواهند بود و ارتش نیز همچنان یکپارچگی خود را حفظ خواهد کرد . ( ص 213) این یعنی نزدیک شدن به نظر سالیوان که از نظر گری‌سیک نادرست بود. گری‌سیک به مشاور امنیت ملی گفت که این تصور که اگر شاه برود همه مشکلات حل می‌شود نادرست است و ایران بعد از رفتن شاه بسیار تاریک خواهد بود. درتهران هایزر از فرار روزانه پانصد تا یک هزار نفر از سربازان خبر می‌داد. آیت‌الله بهشتی هم در تماس با سفارت گفت: ما از دخالت مستقیم ارتش هراسی نداریم، زیرا تمامی سربازان و افسران جزء، حامی و پشتیبان ما هستند. ( ص 216) این به معنای آن بودکه دیگر ارتش هم برای امریکا قابل اعتماد نیست. مشکل آن بود که وقتی شاه می‌رفت ارتش بیش از گذشته از هم می‌پاشید و این نکته‌ای بود که هایزر روی آن تأکید داشت. وی ارتش را فاقد انسجام لازم در غیاب شاه می‌دانست. بعلاوه گازوئیل و بنزین لازم هم برای اقدام قاطع ارتش وجود نداشت. نخستین تماس مستقیم امریکایی‌ها با یکی از اطرافیان آیت‌الله تماس زیمرمن با یزدی بود. یزدی خبر تشکیل شورای انقلاب و این راکه دولت موقت در راه است به اطلاع زیمرمن رساند. شاه در 16 ژانویه ایران را به سوی مصر ترک کرد. انتخاب مصر شاید از آن روی بود تا جایی نزدیک به ایران باشد تادر صورت کودتای ارتش بتواند به راحتی برگردد. وی بعد از مصر هم به مراکش رفت و نظر گری‌سیک آن است که شاه در فکر جمع‌آوری نیرو برای بازگشت به ایران بود(ص 226) در این طرف ظاهر قضیه آن بود تا بختیار در فضایی آرام بتواند دولت خود را تشکیل داده و به مردم وانمود کند که به هیچ روی تحت فشار شاه نیست. نگرانی از وقوع کودتا برای انقلابیون وجود داشت و یزدی در دیدار دوم خود با زیمرمن در این‌باره صحبت کرد. یزدی به او گفت که انقلابیون موافق با انحلال ارتش نیستند. تماس سوم هم گرفته شد و امریکا ضمن تأکید بر اهمیت این تماس‌ها از خطر برآمدن حزب توده و چپ‌ها سخن گفته بود. یزدی گفت که انقلابیون مسلمان چندان قوی هستند که چپ‌ها فرصت ظهور نخواهند داشت. وی همچنین گفت که آیت‌الله خمینی دیگر موافق با این قانون اساسی نیست و قانون اساسی جدیدی می‌خواهد ( ص 221). در دیدار بعدی یزدی با زیمرمن حتی درباره برخی از سیاست‌های جاری دولت جدید هم سخن به میان آمد و این که مثلاً دولت آینده روی بخش کشاورزی سرمایه‌گذاری بیشتری خواهد کرد. یزدی تأکید کرد که ما صرفاً به داخله کشور توجه داریم وسعی در صدور انقلاب نخواهیم کرد (ص 222). حساب کردن روی ارتش ایران کار بی‌اساسی بود. گری‌سیک می‌گوید: سالیوان بر این باور بود که ارتش ایران ببر کاغذی است. پارسونز هم همین عقیده را داشت‌. (ص 223) با این حال هایزر این نظر رانداشت و یک مشکل همین اختلاف نظر بود که دست‌ اندرکاران سیاست خارجی امریکا را هم به دو بخش تقسیم کرده بود. اما به سرعت روشن شد که نظر هایزر غلط است. زمانی که بختیار تهدید کرد که اگر من شکست بخورم ارتش وارد کار می‌شود ژنرال قره‌باغی اعلام کرد که ارتش در سیاست مداخله نخواهد کرد. هایزر در دیدار قره‌باغی نتوانست وی را از این تصمیم منصرف کند. با این حال سالیوان و بختیار به دیدن قره‌باغی رفتند و نظر او را در ماندن در پستش جلب کردند. (ص 225). باز هم زیمرمن با یزدی دیدار کردند و یزدی اعلام کرد که هرگونه کودتا توسط ارتش در ایران چنین تعبیر خواهد شد که با حمایت امریکا صورت گرفته است. وی روی بازگشت آیت‌الله خمینی تأکید کرده راه حل‌های ارائه شده توسط بختیار را که همه سعی کنند از راه‌ های سیاسی به مقاصد خود برسند را ناکافی دانست و گفت تصور آیت‌الله خمینی در بازگشت به ایران از ‌آن روست که تصور می‌کند تنها او می‌تواند ایران را آرام کند. بروز شورش در نیروی هوایی ارتش تمامی امیدهای هایزر را بر باد داد. در آخرین نشست میان زیمرمن و یزدی،‌ یزدی پیام آیت‌الله خمینی را به طرف امریکایی داد که تمام کارهای بختیار به ضرر مردم ایران و ضرر دولت امریکا و آینده امریکا خواهد بود. در آنجا از اراده بختیار برای آمدن به پاریس و دیدار با آیت‌الله خمینی سخن گفته شد و تأکید شد که آیت‌الله اعلام کرده است تنها در صورتی بختیار را می‌پذیرد که استعفا دهد(ص 227) و البته بختیار اعلام کرد که استعفا نخواهم کرد. آیت‌الله خمینی در اول فوریه 1979 وارد ایران شد. آنچه قره‌باغی با هایزر توافق کرده بود این بود که اگر بختیار توانست با آیت‌الله خمینی توافق کند ارتش از این توافق پشتیبانی خواهد کرد و اگر توافق نشد ارتش با حمایت از بختیار تمامی اماکن دولتی را به تصرف درخواهد آورد اما بیش از این کاری نخواهد کرد (ص 230). تصور قره‌باغی این بوده است که این اقدام کودتا نیست! جدید‌ترین پیشنهاد امریکا این بود که بختیار بماند و رفراندمی برای انتخاب سلطنت یا جمهوری اسلامی برگزار شود. پیشنهاد دیگر این که بختیار استعفا دهد اما بماند و رفراندوم را برگزار کند. گری‌سیک می‌ نویسد: آیت‌الله برخلاف نظر تمامی مشاورانش با هر دو راه حل مذکور مخالفت کرد. استدلال او این بودکه بختیار چون منصوب از طرف شاه است غیرقانونی است. هایزر که طرفدار دخالت ارتش به نفع بختیار بود، در اوضاع جدید شکست خورده بود و سوم فوریه ایران را ترک کرد. این روشی بود که سالیوان با آن موافقت نداشت. با این حال هایزر هم معتقد بود که ارتش نمی‌تواند ایران را اداره کند. زیرا ژنرالهای ارتش حتی نمی‌دانند تأسیسات مهم دولتی در کجا قرار دارند (ص 233) کارتر در جلسه‌ای که با حضور هایزر با اعضای کابینه تشکیل شد از سالیوان گلایه کرد و گفت ما همواره با سالیوان برای اجرای دستورالعمل‌هایمان مشکل داشته‌ایم (ص 232) هایزر در این جلسه گفت که ارتش کماکان قابل اعتماد است. از مطالبی که هایزر در این ملاقات گفته است چنین به دست می‌آید که بسیاری از گزارشهای وی از اوضاع واقعی ایران پرت و پلا بوده و اظهار نظرهای او تناسبی با وضعیت ایران نداشته است (بنگرید: ص 234) از جمله گفت: من نقص‌ها و نارسایی‌هایی در رهبری آیت‌الله دیده‌ام و پیش‌بینی می‌کنم اگر اتفاق خاصی نیفتد در روزهای آینده محبوبیت وی به شدت کاهش خواهد یافت. ناامیدی برای ادامه کار دولت بختیار کارتر را بیش از پیش عصبانی کرد و باز تشکیل جلسه داد. در این زمان اوج رسیدن گزارشهای متعدد از ایران بود و گری سیک هر روز مشغول خواندن شمار زیادی گزارش می‌شد. اما در واقع فرصت از دست رفته بود. آخرین امید برای امریکایی‌ها درگیری داخل ارتش میان موافقان و مخالفان و به خصوص سرکوبی شماری از افراد نیروی هوایی توسط گارد شاهنشاهی بود. احتمال می‌رفت که این حادثه بتواند ارتش را به یک اقدام جدی فراخواند. اما این شروع یک درگیری بود که در نهایت به نفع انقلابیون تمام شد. این بزرگترین لطمه به امریکایی‌ها بود که همچنان به ارتش دل بسته بودند. گزارش‌هایی که از تهران می‌رسید بسیار نگران کننده بود. ژنرال گاست که پس از رفتن هایزر مسئولیت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اطاق خود گیر افتاده بود که حتی نمی‌توانست یک قدم بیرون بگذارد. (ص 238). در این وقت با این که سران ارتش در جلسه‌ای تصمیم به دفاع از دولت بختیار گرفتند اما اوج گرفتن درگیری‌ها اوضاع را از دست آنان خارج کرد و زمانی که دریافتند قادر به انجام هیچ نوع ابتکار عملی نیستند اعلان بی‌طرفی کردند. این دیگر هیچ فضیلتی برای آنان نبود بلکه پذیرش یک شکست بود. اکنون امریکایی‌ها فقط در اندیشه حفظ نیروهای امریکایی بودند که در ایران باقی مانده بودند. دیگر کسی برای دولت آینده ایران نمی‌توانست درست بیندیشد. آنان می‌بایست صبر می‌کردند تا ببینند اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. در واقع آنان دریافته بودند که امریکا قادر به کوچکترین تأثیر‌گذاری در روند تحولات موجود ایران نیست. برژینسکی همچنان می‌غرید و از انجام کودتا توسط ارتش سخن می‌گفت و از آن حمایت می‌کرد. این در حالی بودکه دیگر اعضای جلسه مخالف با این نظر بودند و برژینسکی هم مجبور به پذیرش این نظر شد که امکان اعتماد به ارتش ایران برای کودتا وجود ندارد. گری‌سیک می‌نویسد: در هر حال، یازدهم فوریه، آخرین روز حیات شاهنشاهی در ایران بود. در آن روز ارتش ایران پای خود را از ماجرا کنارکشید و دولت بختیار را بدون حامی رها کرد. بدین ترتیب، آیت‌الله خمینی یکه‌تاز عرصه و پیروزمند میدان گردید. کلنل تام شفر، آخرین وابسته نظامی ایران،‌ پس از این تحولات این گزارش کوتاه را برای واشنگتن فرستاد: ارتش تسلیم شد، آیت‌الله خمینی برنده شد و نظم موجود فرو ریخت. (ص 240) منبع: « همه‌چیز فرو می‌ریزد» ترجمه: علی‌ بختیاری‌زاده ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مصدق، جبهه ملی و رژیم صهیونیستی

رژیم شاه پیش از اشغال فلسطین در مهاجرت جهودها به آن سرزمین همکاری نزدیک و تنگاتنگی با «آژانس یهود» داشت. وقتی فلسطین اشغال شد، رژیم صهیونیستی اعلام موجودیت کرد، رژیم شاه پس از ترکیه دومین کشور اسلامی بودکه بی‌درنگ آن رژیم نامشروع را به رسمیت شناخت و با «اسرائیل» داد و ستد همه‌جانبه برقرار کرد. ملت ایران در برابر این خیانت رژیم شاه سخت به خشم آمدند، به ویژه آنگاه که دریافتند دولت ساعد مراغه‌ای با گرفتن رشوه کلانی از اشغال‌گران فلسطین آن رژیم غیر‌قانونی را به رسمیت شناخته و با آن رژیم قرارداد بازرگانی امضا کرده است! افکار عمومی خواستار قطع روابط سیاسی با رژیم صهیونیستی و بازپس گرفتن شناسایی آن رژیم جعلی و غیر‌قانونی بود، دکتر مصدق که دولت خود را مردمی می‌دانست طبیعی بود که در برابر انزجار شدید ملت ایران نسبت به رژیم صهیونیستی و خواست قلبی آنان مبنی بر بازپس‌گیری شناسایی آن رژیم و قطع هرگونه رابطه با اشغالگران نمی‌توانست بی‌تفاوت بماند، چون بی‌تردید به زیر سئوال می‌رفت و موقعیت خود را در جامعه از دست می‌داد، از این رو «جبهه ملی» و دولت مصدق ترفندی به کار گرفتند که جز عوام‌فریبی نمی‌توان نام دیگری بر آن نهاد! آنها نه شناسایی رژیم صهیونیستی را پس گرفتند و نه با آن رژیم به طور کلی قطع رابطه کردند، تنها کنسولگری ایران درفلسطین اشغالی را بستند! براساس اعلامیه رسمی دولت،‌بسته شدن کنسولگری ایران در بیت‌المقدس به سبب مشکلات مالی و به منظور صرفه‌جویی ارزی و اقتصادی وانمود شده بود و هم‌زمان پاره‌ای از سفارتخانه‌ها و نمایندگی‌های سیاسی ایران در برخی از کشورها مانند اندونزی،‌ حبشه و مجارستان نیز با دستاویز مشکلات مالی تعطیل شد. بدین‌گونه دولت دکتر مصدق توانست افکار ملت ایران را آرام کند و به اصطلاح ژست ضدصهیونیستی بگیرد، لیکن در پشت پرده طبق اسنادی که به دست آمده است داد و ستد بازرگانی میان ایران و رژیم صهیونیستی در دوران دولت مصدق ادامه داشت و نفت ایران ـ طبق قراردادـ در اختیار صهیونیست‌ها قرار می‌‌گرفت و کالاهای آنان نیز پیوسته وارد ایران می‌شد. جهودها نیز از خاک ایران به شکل ترانزیت به سوی فلسطین مهاجرت می‌کردند. این داد و ستدها و معاملات بازرگانی از دید برخی از دولت‌های عربی و روزنامه‌ها پوشیده و پنهان نمی‌ مانده و گاهی برخی از روزنامه‌های کشورهای عربی با زبان گله و انتقاد از داد و ستدهای دولت مصدق با صهیونیستها پرده بر می‌داشتند و بند و بست‌های پشت پرده را بر ملا می‌کردند. البته دیوار حاشا نیز همیشه بلند است و نه تنها دولت مصدق، بلکه همه دولت‌های دوران ستم‌شاهی و حتی شخص محمد‌رضا پهلوی در خلال سلطت خود ـ به رغم روابط همه‌جانبه با صهیونیست‌‌ها ـ هرگونه داد و ستد، معامله و قرارداد میان ایران و رژیم صهیونیستی را انکار می‌کردند و آن را شایعه نادرست و دور از واقعیت می‌نمایاندند! وزیر اقتصاد دولت مصدق در تاریخ 3/11/1331 طی نامه‌ای به وزیر امور خارجه اعلام کرد: ... اخیراً از طرف کشور اسرائیل اظهار تمایل شده که قرارداد بازرگانی منعقد شود ودر برابر خرید خشکبار، پنبه و دانه‌های روغنی و جو، برنج و حبوبات کشور مزبور. دیگر اقلام ضروری مورد نیاز ایران را به این کشور تحویل دهد. وزیر اقتصاد اظهار داشت: آقایان بازرگانان یا صاحب‌نظران در امور اقتصادی نیز می‌توانند راجع به این موضوع و شایسته بودن این گونه مبادلات اظهار نظر نمایند!! (سند شماره یک) این نامه وزیر اقتصاد دولت مصدق گویای این واقعیت است که به رغم بستن کنسولگری ایران در فلسطین اشغالی، مذاکره و گفتگو میان دولت ایران و رژیم صهیونیستی برقرار بوده و طرفین با دست باز با یکدیگر داد و ستد می‌کردند. از جمله سیاست‌های رژیم صهیونیستی در برابر دولت‌هایی که بنا داشتند با آن رژیم به شکل پنهانی سر و سری داشته باشند این بودکه معاملات پشت پرده خود با آن دولتها را یکباره افشا می‌کرد و با این شگرد در واقع دو نقشه را به اجرا در می‌آورد: 1ـ از زشتی داد و ستد دولت‌های اسلامی با رژیم صهیونیستی می‌کاست و آن را گام به گام عادی می‌ساخت. 2 ـ ‌میان دولت‌های طرف حساب خود با دیگر دولت‌های کشورهای اسلامی و عربی اختلاف پدید می‌آورد و بدین‌گونه از خطر اتحاد کشورهای اسلامی خود را مصون می‌ساخت. در پی قرارداد سری بازرگانی میان دولت مصدق و رژیم صهیونیستی یکی از روزنامه‌های آن رژیم از روی این معامله پرده برداشت و قرارداد پنهانی مصدقی‌ها با صهیونیست‌ها را برملا کرد. در پی اعلام این خبر از سوی یکی از روزنامه‌‌های رژیم صهیونیستی، موجی از نگرانی، آزردگی و آشفتگی در میان ملت‌های عرب و مسلمان پدید آمد. نخست یکی از روزنامه‌‌های فرانسه این معامله را منتشر کرد. (سند شماره دو) کاردار آن روز ایران در پاریس در گزارشی به وزارت خارجه اعلام داشت: روزنامه Agence Economique et finenciere چاپ پاریس به تاریخ 12 ژوئن 1953 خبری از تل‌آویو منتشر نموده مبنی بر اینکه بین اسرائیل و ایران یک قرارداد پرداخت به مبلغ پانصد‌هزار دلار برای مبادله جنس (منجمله نفت) منعقد گردیده است. خواهشمند است از صحت یا سقم این خبر این سفارت را مستحضر فرمایند... در این میان وزارت بازرگانی و گمرکات اردن طی بخشنامه‌ای اعلام کرد که بازرگانان و شرکت‌های صهیونیستی مقیم ایران کالاهای ساخت رژیم صهیونیستی را از راه ایتالیا، فرانسه و انگلستان به ایران صادر می‌کنند و با تغییر آرم به دیگر کشورها ارسال می‌کنند و تأکید کرد که در گمرک مراقبت شود که این گونه کالاها از ایران به اردن واردنشود! (سند شماره سه) وزیر مختار ایران در اردن در 24 فروردین 1331 در گزارشی به وزارت امور خارجه، به گزارش یک نشریه اسرائیل در مورد همکاری دولت ایران در انتقال یهودیان این کشور به اسرائیل اشاره کرد. (سند شماره چهار) در این گزارش می‌خوانیم: روزنامه «ژروزالم پست» چاپ اسرائیل در شماره 14 فروردین ماه جاری خود می‌نویسد که آخرین هواپیمای حامل مهاجرین یهود از ایران در روز سیزدهم فروردین به فرودگاه «لیدا» وارد شده و تا این تاریخ در حدود پنجاه هزارتن یهودی از ایران به اسراییل با هواپیما وارد شده‌‌اند و در حدود 80 هزار نفر دیگر یهودی در ایران باقی هستند و مقامات مربوطه آژانس یهود اطلاع داده‌اند که از این به بعد مهاجرین یهود از ایران به وسیله خشکی و از راه ترکیه به اسرائیل خواهند آمد. وزیر‌مختار ـ زین‌العابدین خاکسار مصدق و جریان وابسته به او از مواضع سرسختانه آیت‌الله کاشانی و دیگر چهره‌های مذهبی در قبال اشغال فلسطین توسط صهیونیست‌ها کاملاً آگاه بودند. آیت‌الله کاشانی در نطق دی‌ماه 1326 که در روزنامه دنیای اسلام به چاپ رسید از ملت‌های مسلمان خواسته بودکه در مقابل جنایات اسرائیل علیه ملت مسلمان فلسطین ساکت ننشینند. آیت‌الله کاشانی دراین نطق می‌گوید: برادران مسلمان در فلسطین گرفتار حوادث رقت‌آوری شده‌‌اند. خانه و لانه آنها در معرض مصادره از طرف یهود واقع شده، جان و مال و عرض و ناموس آنها زیر دست و پای یهود لجوج پایمال شده و می‌شود. مسلمانان دنیا بایستی با مسلمین فلسطین ابراز همدردی کنند و تا درجه امکان به کمک آنها بشتابند.آیا رواست ذلیل‌ ترین ملل عالم در مقابل مسلمین این فجایع را مرتکب شوند و مسلمین این فجایع را مرتکب شوند و مسلمین آرام بنشینند؟(4) همچنین آیت‌الله کاشانی در بیانیه دیگری در همین سال سازمان ملل را به خاطر تقسیم فلسطین میان یهودیان مورد حمله قرار می‌دهد و می‌نویسد: مسلمانان با غیرت و تعصب، چنانچه می‌دانید از روزی که سازمان ملل به ناحق حکم به تقسیم فلسطین داده و قسمتی از فلسطین را وطن یهودی‌های مهاجر آلمانی و امریکایی و سایر نقاط عالم قرار داده، روزی نیست که عده‌ای از برادران مسلمان شما را، یهودی‌ها، به خاک و خون نیفکنند و خانه و هستی آنها را ویران ننمایند و آنها را از جایگاه خود که وطن اصلی آنهاست نرانند... یهودی‌ها با در دست داشتن قدرت و ثروت و اسلحه دموکراسی، دمار از روزگار اعراب و مسلمانان فقیر و بینوای فلسطین که دارای هیچ‌گونه پشتیبان و قدرت و ثروت و اسلحه نمی‌باشند درآورده، دهات و قراء و قصبات و خانه‌های آنها را خراب و ویران، خود آنها را از دم تیغ می‌گذرانند. یهودی‌ها که در اقطار عالم بی‌خانمان و رانده و متواری بوده و به دسیسه و جنایات گوناگون روزگار خود را می‌گذرانند و هیچ‌کجا مسکن و مأوی نداشتند، تا کی خاک ذلت بر سر ما مسلمین ریخته... و در زیر چنگال غدر و خیانت خود آخرین رمق حیات مسلمانان را باز ستانند؟(5) دولت مصدق می‌دانست که آیت‌الله کاشانی در پی تشکیل یک کنگره بزرگ اسلامی از ملت‌های مسلمان در ایران برای مقابله با خطر صهیونیسم و ایجاد وحدت میان مسلمانان است. اما با این وجود نه تنها رابطه بادولت اسرائیل را قطع نکرد بلکه در پشت پرده به تقویت این رابطه پرداخته و با ادامه صادرات نفت و سایر کالاها به اسرائیل آنها را تقویت کرد، چون قطع ارتباط با رژیم صهیونیستی و دفاع از فلسطین هیچ‌گاه خوشایند دولت امریکا نبود و دولت مصدق نمی‌خواست برخلاف سیاست امریکا اقدامی صورت دهد. پانوشت‌ها: 1و 2 و 3 ـ اسناد مربوطه در بخش اسناد سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی موجود است. 4 ـ آیت‌الله کاشانی و سیاست،‌مهوش‌السادات علوی، مؤسسه انتشارات سوره، تهران، 1376، ص 123. 5 ـ‌ همان، ص 124 و 123. منبع: «15 خرداد» فصلنامه تخصصی در حوزه تاریخ پژوهی ایران معاصر، شماره 12، تابستان 1386 منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رضاشاه ؛ قدرت‌یابی، تبعید و مرگ

رضاخان پهلوی در روستای آلاشت سوادکوه در مازندران ،در خانواده ای فقیر مانند هزاران خانواده دیگر ایرانی بدنیا آمد. او که در اوان تولد تا یک قدمی مرگ نیز پیش رفته بود ، بنا به تقدیر زنده ماند تا زندگی پرفرازونشیبی راطی کند. پس از مرگ پدر که یک نظامی قزاق بود، به همراه مادر و تحت حمایت دایی خود زندگانی سختی را گذراند که توام با فقر، تنهایی و بدبختی بود. این نوع زندگی رضاخان را به مردی خودساخته،با اعتماد به نفس بالا،بی اعتماد به همه و دارای سوءظن به همه تبدیل کرده بود.رضاخان در جوانی به مانند پدر خود به نظام پیوست و در سلک قزاقان قزاق خانه ای که افسران روسی برای ناصرالدین شاه تاسیس کرده بودند درآمد.او در درون قزاق خانه با انجام ماموریت های فراوان و گاها بسیار سخت و دشوار به درجاتی بالا و درنهایت به فرماندهی آتریاد قزاق رسید. رضا خان در 1299 از سوی انگلیسی ها برای انجام کودتای نظامی به همراه سید ضیاء الدین طباطبایی انتخاب و ماموریت یافت. علت انتخاب رضا خان برای فرماندهی کودتا ، قدرت خشونت آمیز، قلدری و کله شقی و منضبط بودنش ،کم سوادی او در نتیجه آشنا نبودنش با افکار و مرام های سیاسی جدید بود. امیران و افسران ارشد پس از دیدارهای کوتاه با او، نسبت به وی نظری مثبت یافتند و در این میان تمجیدها و تحسین های سرگرد بخش سیاسی ارتش انگلیس(اسمایس)و همچنین فعالیت های ژنرال آیرون ساید در این ابراز نظرهای مثبت تاثیر زیادی داشت. از آنجا که رضاخان اطلاعات سیاسی، اداری و اجتماعی نداشت، انگلیسی ها برای انجام دادن وظایف سیاسی و قلمی کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و یکی از ایرانیان مورد اعتماد خود را که در راه حفظ و اشاعه منافع آنها قلم فرسایی می کرد و تا حدودی در اجتماع نفوذ داشت ، نامزد کردند.ژنرال آیرون ساید انگلیسی رضاخان را شایسته فرماندهی نظامی بر قزاق ها و در دست گرفتن اختیارات مملکتی از طریق کودتا تشخیص داد. وی در یادداشتهایش در مورد رضاخان آورده است :« یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد. به عقیده شخصی من با تقویت رضاخان و اسقرار دیکتاتور نظامی ، نیروهای انگلیسی می توانند بدون دردسر ایران راترک کند.» سرانجام رضاخان با همکاری سید ضیاءالدین طباطبایی برای مدتی به نخست وزیری رسید. رضا خان پس از کودتا بتدریج و گام به گام مراحل تحكيم قدرت را طی کرد. او ابتدا به فرماندهی نیروهای قزاق و بعد از آن به مقام وزارت جنگ و آن گاه به مقام نخست وزیری نایل گردید و بالاخره در سال 1304 با وجود مخالفت های شخصیت های مذهبی و ملی گرایی نظیر مرحوم مدرس و دکتر محمد مصدق ،با تهیه مقدماتی که فراهم کرده بود احمدشاه را از سلطنت برکنار و خود به پادشاهی رسید. رضاشاه در دوران حکومت خود با دیکتاتوری ،استبداد و سبعیت تمام عمل می کرد. قتل و اعدام افرادی چون مرحوم مدرس، فیروز، تیمورتاش، سرداراسعد، فرخی یزدی، محسن جهانسوزو خیلی از افراد دیگر ، همچنین حوادثی نظیر حادثه خونین مسجد گوهرشاد – این حادثه تلخ و هولناک به دلیل مخالفت مردم مذهبی مشهد با کشف حجاب صورت گرفت- ،زندانیان فراوان سیاسی و تجاوزات مالی و گرفتن املاک مالکین نمونه هایی کافی جهت تصدیق این امر است. دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی چهاردهم ،حکومت رضاخان را اینگونه تعبیر می کند: «دیکتاتور...عقیده و ایمان رجال مملکت را از میان برد، املاک مردم را ضبط کرد، فساد اخلاق را ترویج داد، اصل82 قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد، برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می داد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد،کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد» رضاشاه در دوران قدرت اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده‌مند نبود اما نشان می‌دهد که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‏های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانک های سرمایه‌گذار، و فروشگاه های زنجیره‌ای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهب‌زدایی، برانداختن قبیله‌گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه‌داری دولتی زد. رضاشاه که خود را میراث دار کوروش بزرگ می دانست، اهمیت بسیاری به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می شود قائل می شد. به فرمان او تخت جمشید که سال ها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد. این حرکت با حضور باستان شناسان بزرگ جهان صورت گرفت. پس از تخت جمشید ده ها آثار باستانی دیگر ایران ترمیم و بازسازی شد و به ترتیب ثبت نمودن آن ها و حفاظت از آن ها نیز انجام شد . سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت. رضاشاه‌ نه ‌تنها با نیروهای‌ دینی‌ و روحانیون‌ مخالفت‌ خود را نشان‌داد، بلکه‌ با هرگونه‌ انجمن‌ و کانون‌ اسلامی‌ و تشکل‌ مذهبی‌ مخالفت‌کرده‌، نسبت‌ به‌ آن‌ها بی‌اعتماد بود. تا جایی‌ که‌ حتی‌ مدارس‌ و اجتماعات‌ آموزشی‌ دینی‌ را کانون‌ نفوذ بیگانگان‌ قلمداد می‌کرد. «دوران‌ 16‌ساله‌حکومت‌ پهلوی‌ اول‌ را می‌توان‌ به‌ درستی‌ دوره‌ ‌خصومت‌ شدید علیه‌ فرهنگ‌ و نهادهای‌ اسلامی‌ دانست‌.» رضاشاه‌ با سیاست‌های‌ خود سعی‌ در همگن‌سازی‌ توده‌ها داشت‌ و طبیعی‌ است‌ که‌با تشکیل‌ گروه‌ها و انجمن‌های‌ مردمی‌ مخالفت‌ می‌ورزید. او متوجه‌ این‌ نکته‌ نشد که‌ علی‌رغم‌سرکوب‌ و تبعید روحانیان‌، سازمان‌های‌ مذهبی‌ بی‌وقفه‌ و پنهانی‌ و دور از چشم‌ مأموران‌ حکومتی‌ در کار جذب‌ طلاب‌، فعالیتی‌ مستمر و همیشگی‌دارند. در جنگ جهانی دوم و پس از اتحاد انگلیس و شوروی ، ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی از سوی متفقین کاملا احساس می گردید. متفقین پس از بررسی ایران رامناسب ترین راه کمک رسانی به شوروی تشخیص دادند.این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با شوروی ، دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین ارسال مطمئن و بی خطر کالا و تسلیحات برای شوروی را ممکن می ساخت. ضمن آنکه انگلیس جدای از کمک به شوروی انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزه های نفتی ايران در برابر تهدیدات داخلی و خارجی(خرابکاری آلمان)بود. بنابراین به دلایل فوق در سحرگاه سوم شهریور 1320 نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور نموده و به خاک ایران هجوم آوردند.چند ساعت پس از آغاز تهاجم ، سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران نمودند که در آن دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بی توجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر گردیده بود. بنابراین نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی)با وجود اعلام بی طرفی دولت ایران در جنگ ، به ایران حمله کرده و به اشغال خود درآوردند و سالهای پر از قحطی ،رنج و محنت و فقر و بدبختی را برای ملت ایران رقم زدند. ارتش به ظاهر یکپارجه رضاشاه پس از مقاومت کوتاهی به سرعت فروپاشید.رضاشاه پس از این تهاجم در صبح روز سه شنبه 25شهریور 1320 به نفع فرزند خود محمد رضا و با هدف حفظ حکومت پهلوی استعفا کرد و ظهر همان روز عازم اصفهان شد.پس از استعفای رضاشاه ، در روز 26شهریور 1320 جلسه فوق العاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و محمد رضا پهلوی جهت اعلام جانشینی پدرش به مجلس رفت و سوگند یاد کرد که شاهی قانونی باشد و اصول قانون اساسی را رعایت کند و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد برطرف و جبران خواهد شد. در واقع رضاشاه توسط آنهایی(انگلیسی ها) که وي را به قدرت رسانده بودند از کار برکنار شد و پسرش محمد رضا توسط همانهایی که پدرش را به قدرت رسانده ، و سپس از قدرت برکنار کرده و به تبعید فرستادند ، به قدرت و سلطنت رسید. سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت.در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخانی و نفرت از او در کشور باقی بود.بنابراین جنازه را به مصر بردند و حدود 6 سال در مسجد رفاعی مصر در قبری به امانت گذاشتند و به تدریج که شرایط کشور فراهم شد ،مقدمات باز گرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد. شگفت اینکه در این زمان جنایات و سبعیات رضا دیکتاتور16 ساله ایران خیلی زود به فراموشی سپرده شده بود و در سال 1328 برای دیکتاتور لقب «کبیر»را در مجلس تصویب کردند و بعدا جسد او را به ایران آوردند و در شهر ری نزدیک حرم شاه عبدالعظیم دفن کردند.عجیب اینکه محمدرضاشاه از سرنوشت پدرش درس عبرت نگرفت و سرنوشت پدر برای پسر تکرار شد. با استفاده از: - سایت خبری تحلیلی نما - تاریخ ایران - نور پرتال - مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

خاطره محمود عنایت از مقاله‌ای که شاه را عصبانی کرد

«سانسور مساله همیشگی ما بود و هر روز که مجله منتشر می‌شد، می‌خواست منتشر شود، خود شما حس می‌کنید، شب پیشش عزا می‌گرفتم که اگر فردا ایرادی به من بگیرند، بگویند این صفحه را باید... حتی یک کلمه را... [چه کنم؟] باور کنید یک بار نوشته‌ای از بزرگ علوی، یعنی در یک نوشتۀ دیگری یادی از بزرگ علوی شده بود و به خاطر همین بزرگ علوی گفتند این صفحه را باید عوض بکنید، ولی اینها نمی‌دانستند که یک صفحه نمی‌تواند عوض شود، باید هشت صفحه را عوض کنیم. آن وقت مجله‌ای بود که چاپ شده بود. یعنی باید دومرتبه مجلات را از دفتر توزیع جراید که در خیابان اگر اشتباه نکنم فردوسی بود کوچۀ نکیسا، از آنجا باید مجله را با هر وسیله‌ای که هست برگردانیم چاپخانه و بدهیم چاپخانه تجدید چاپ بکند. می‌بینید هم زحمتش هم رفتن و آمدن و هم تجدید چاپ و مخارجی که به آن تعلق می‌گرفت به هر حال ضرری بود که به ما می‌خورد و این ضررها، ضررهای کمی نبود.» این‌ها بخشی از خاطرات و درد دل‌های دکتر محمود عنایت، بنیانگذار مجلۀ جریان‌ساز «نگین» است که در شمارۀ اخیر مجله فرهنگی و هنری «بخارا» به چاپ رسیده است؛ خاطراتی که دکتر عنایت در جریان دیدارهایش با علی دهباشی سردبیر بخارا و پیمان ملاذ در اکتبر ۲۰۱۰ نقل کرده و حالا دهباشی در قالب یادنامه‌ای پس از درگذشت او منتشر کرده است. عنایت در این گفت‌وگو از کودکی‌اش می‌گوید و همکلاسی بودن با برادر دوقلویش حمید عنایت در مدرسه خاقانی و بعدتر، دبیرستان فیروز بهرام. به تشویق خانواده در بحبوحۀ قیام مردم ایران برای ملی شدن نفت به دانشگاه رفت و در رشتۀ دندان‌پزشکی مشغول به تحصیل شد، رشته‌ای که کمترین علاقه‌ای به آن نداشت و پس از آنکه وارد بازار کار شد و با محرومیت و فقر مردمان جنوب شهر تهران مواجه‌اش کرد، عطایش را به لقایش بخشید. آنجا بود که به نوشتن روی آورد و فعالیت مطبوعاتی‌اش آغاز شد. ما همه به هیات حاکمه سوءظن داریم! عنایت می‌گوید: «فعالیت مطبوعاتی من در تابستان ۱۳۳۰ از کوچۀ خدابنده‌لوها شروع شد. کوچۀ خدابنده‌لوها کوچۀ دراز و باریکی بود در خیابان ناصرخسرو، تقریباً مقابل وزارت دارایی. در انتهای این کوچه چاپخانه‌ای بود که روزنامۀ شاهد به مدیریت بقایی در آن چاپ می‌شد...» او روزنامۀ «شاهد» را آنچنان که بود، به صفت مخالف دولت‌های پیشین می‌شناخت و خاطراتی هم از مواجهۀ دولت رزم‌آرا با آن در ذهن داشت که مقام و منزلت این نشریه را پیش چشمش بالا می‌برد: «در همین محل بود که در زمان دولت رزم‌آرا مامورین شهربانی در یک شب زمستانی سال ۱۳۲۹ به چاپخانه یورش بردند و گارسه‌های حروفچینی را زیر و رو کردند و از چاپ روزنامه شاهد که مخالف رزم‌آرا بود جلوگیری کردند.» به گفتۀ عنایت «شاهد معجون عجیبی از مطالب خیلی جدی و طنزآمیز بود و گاه می‌شد که در لابلای مقالات خشک و رسمی به شعر یا شعار یا مطالبی برمی‌خوردی که اصلاً با سبک و سیاق یک روزنامۀ جدی و سیاسی تناسبی نداشت. مثلاً یکبار قبل از حکومت مصدق و در بحبوحۀ بگیر و ببند حکومت نظامی که مامورین به هرکس که سوءظن داشتند او را توقیف می‌کردند بالای روزنامه این عبارت چاپ شده بود: هرکس به هر کس سوءظن دارد باید او را توقیف کنند؟ پس ما همه به هیات حاکمه سوءظن داریم. اجازه بدهید آنها را توقیف کنیم!» «کندوکاو» جلال را من ادامه دادم او که خوانندۀ پر و پا قرص «شاهد» بقایی بود، در میانۀ تابستان ۳۰، وقتی چند روز متوالی ستونی را که جلال آل‌احمد می‌نوشت خالی از نویسنده دید، پیگیر سرنوشت جلال شد و همین پیگیری، سرنوشتش را تغییر داد: «شاهد ستونی داشت به نام «کندوکاو روزنامه‌ها» که در واقع بررسی جراید روز بود و شادروان آل‌احمد با امضای کندوکاوچی آن را می‌نوشت. ولی نوشته‌های او نوعی جوابگویی و تعریض به جراید مخالف جبهۀ ملی (و به عبارت دیگر مخالفین ملی شدن صنعت نفت) بود. طنز شلاقی و تند و تیزی هم در آن بکار می‌رفت که باعث بازارگرمی و رونق روزنامه می‌شد. اوایل تابستان همان سال ناگهان نوشتن این ستون متوقف شد. من از فرط علاقمندی با تلفن پا پی قضیه شدم. جواب شنیدم که نویسنده‌اش برای استراحت به دماوند رفته است و تا مدتی برنمی‌گردد. پرسیدم من اگر تا مراجعت ایشان مطالب این ستون را بنویسم چاپ می‌کنید؟ گفتند اگر قابل چاپ باشد چرا که نه؟» اینچنین بود که محمود جوان چند روزنامۀ مخالف نهضت ملی را خرید و با کندوکاو آن‌ها مقاله‌ای حاضر و به آدرس «شاهد» پُست کرد: «روز بعد که روزنامه چاپ شد دیدم مطلبم چاپ شده است. طبعاً خیلی خوشحال شدم و عرش را سیر کردم. دو روز بعد دومین مطلب را تهیه کردم و این بار خودم به محل روزنامه رفتم.» «بقایی» دیگری که من شناختم دیدار عنایت با عباس دیوشلی سردبیر روزنامه «شاهد» کارش را وارد مرحلۀ تازه و پایش را به دفتر روزنامه باز کرد تا برای خودش میز و کاری داشته باشد و ناگهان خود را در میانۀ مسائل سیاسی روز و کنار دست دکتر مظفر بقایی کرمانی ببیند. در همان دفتر شاهد بود که اولین بار با بقایی از پشت تلفن سخن گفت و بعدها که او را دید، متفاوتش یافت از آنچه در ذهن داشت: «مشغول نوشتن مطلب بودم که تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، صدایی با لهجۀ غلیظ کرمانی گفت شما کی هستید؟ خودم را معرفی کردم. پرسید عباس نیست؟ عباس مستخدم روزنامه بود. گفتم خیر. گفت: من دکتر بقایی هستم. اگر عباس آمد بگو «خبرها» حاضر است بیاید از من بگیرد.» او از لهجه‌ای که می‌شنید متعجب بود چراکه تا آن روز دیده بود که «دکتر بقایی چطور در اجتماعات عمومی با بیان خالص تهرانی و بدون اینکه کمترین اثری از زبان زادگاهش در آن محسوس باشد»، حرف می‌زند. این تعجب وقتی بقایی را دید دوچندان شد: «آخر شب بود و من و دیوشلی با یکی دو نفر در روزنامه مشغول کار بودیم که دکتر بقایی با کلاه شاپو و پالتوی شیکی باتفاق یک نفر از در وارد شدند. این رجلی که همه جا با وقار و آهستگی صحبت می‌کرد و آهسته حرف می‌زد، آن شب رفتاری مانند بچه‌ها داشت. به صدای بلند می‌خندید و تند و تند این طرف و آن طرف می‌رفت و عجیب اینکه در تمام این مدت دستش را هم از جیب پالتویش درنمی‌آورد.» انصاری گفت ما از شما انتظاری نداریم عنایت در بخش دیگری از خاطراتش، به ماجرای راه‌اندازی مجلۀ «نگین» اشاره می‌کند. او که فعالیت حرفه‌ای خود را در عرصه مطبوعات با «شاهد» آغاز کرده بود، در سال ۱۳۳۷ به هفته‌نامه فردوسی رفت و تا سال ۱۳۴۳ که مجوز «نگین» را گرفت، به فعالیت در این نشریه به عنوان سردبیر ادامه داد. او دربارۀ «نگین» می‌گوید: «در واقع اولین شمارۀ نگین در خردادماه ۱۳۴۴ منتشر شد. شماره اول که نویسنده‌های معدودی اولش داشتم. تازه‌کار هم شروع نکرده بودم. اما حتی حاج‌سیدجوادی هم هنوز، نمی‌دانم جایی مشغول بود یا همدیگر را نمی‌دیدیم. و شماره‌های اول یک افرادی مثل خدا رحمت کند آقای پرویز داریوش و دکتر یحیی برودستی که یک قاضی بود و ایشان هم متاسفانه چند سال بعد فوت کرد، بودند.» عنایت دربارۀ دکتر یحیی برودستی و بازتاب یکی از مقالاتش در ارتباط با فساد در دستگاه دولتی می‌گوید: «یک آدمی بود که چون حقوقدان بود و خیلی هم روشن فکر می‌کرد. یک مدتی با دکتر عمیدی... با دولت دکتر عمیدی مربوط بود. آن موقع بود که من مطلب آزادی‌خواهانه ازش خواندم و خوشم آمد... و در نگین چند شماره هم از ایشان مطلب چاپ کردیم. یک شماره‌اش هم راجع به فساد در دستگاه‌های دولتی آن زمان بود. خیلی شاه را عصبانی کرد...» همین مقاله بهانه‌ای شد تا وزیر وقت اطلاعات او را احضار کند: «یادم می‌آید که یک روز وزیر اطلاعات آن موقع که اگر اشتباه نکنم آقای... به نظرم آقای هوشنگ انصاری بود... همان بود که ژاپن می‌گفتند سرمایه‌دار هست و سرمایه‌گذار. بله، ایشان یک روز به من تلفن کرد که ایشان می‌خواهد شما را ببیند.» این دعوت که به نظر می‌آمد برای ادای پاره‌ای توضیحات از سوی عنایت و تشری از طرف شاه و وزیر اطلاعات باشد، وقتی به دیدار این دو انجامید در عمل صورت دیگری یافت: «وقتی من رفتم، من که از راه رسیدم با عجله گفت من با اینکه به شما تلفن کردم و از شما خواستم بیایید ولی الان احساس می‌کنم که، یعنی بعداً می‌گفت متوجه شدم که ما شما را نباید احضار می‌کردیم برای اینکه تا جایی که من تحقیق کردم شما از ما کمکی نمی‌گیرید و ما بیشتر از دوستان دیگری گله‌دار شده‌ایم و شکوه کردیم که از دستگاه حقوق می‌گیرند یا کمک می‌گیرند به اشکالی... ولی شما چون کمکی نمی‌گیرید ما نمی‌توانیم از شما توقع داشته باشیم...» فروش «نگین» سه برابر شد مجلۀ نگین که در شرایطی سخت و با سرمایۀ شخصی به راه افتاده بود، در زمانی کوتاه توانست به یکی از معتبرترین نشریات در حوزۀ فرهنگ و ادب تبدیل شود، چنانکه در کنار خود عنایت که با سرمقاله‌هایش تحت عنوان «راپرت» حضور دائمی داشت، بسیاری از چهره‌های شاخص جریان روشنفکری دهه ۴۰ و ۵۰ از جمله حمید عنایت، برادر دوقلوی محمود عنایت، علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، مسعود فرزاد، هوشنگ کاووسی، حسین‌علی هروی، مهدی پرهام، علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی، موسوی گرمارودی و همچنین بزرگانی مثل ابراهیم گلستان، جلال مقدم، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو و… که اکثراً از مخالفان شاه بودند، در سال‌هایی که مطبوعات کشور به شدت مورد سانسور قرار می‌گرفتند، در نگین قلم زدند و به حیاتشان در عرصۀ عمومی تداوم بخشیدند. عنایت دربارۀ تیراژ اولیۀ نگین روایت جالبی دارد. او ابتدا این مجله را در سه هزار نسخه به روی دکه فرستاد اما گویا این میزان تیراژ از مخاطبان آن روز چنین نشریاتی بسیار زیادتر بود: «به اصطلاح گفتیم که دخلش را جمع کنند و بیاورند. یک کسی بود که سابقاً در سازمان برنامه با من همکار بود. یک مستخدمی بود و آدم باوجدانی هم بود این. البته اینها را جمع کرد و آورد دیدم که پانصدتا مجله فروش رفته. و من متوجه شدم که بیخود سه هزار تا چاپ کردم. این است که از آن به بعد یادم می‌آید که حدوداً فکر می‌کنم مثلاً سعی می‌کردم... حدود ۱۵۰۰ بود فکر می‌کنم. این حدی بود که چاپخانه‌ها کمتر از این برایشان صرف نداشت. تیراژ سال آخر بیشتر شد. یعنی به تدریج که از انتشار نگین می‌گذشت، به خصوص دورانی رسید که یه قدری آزادتر می‌شد نوشت، تیراژ نگین هم بیشتر شد... و یادم می‌آید که به نظرم اگر اشتباه نکنم ۱۵۰۰ تا فروش می‌رفت، در این حدود...» روایت عنایت از ماجرای تعطیلی «نگین» مجلۀ نگین که در دوران شاه توانسته بود با گردهم آوردن گروهی از روشنفکران مخالف مخاطبان بسیاری را جذب خود کند، پس از انقلاب هم حدود یک سال و نیم منتشر شد، اما با بالاگرفتن درگیری‌های سیاسی و مرزبندی‌های تازه دوام نیاورد و در خرداد ۱۳۵۹ به محاق توقیف رفت. عنایت دربارۀ دلیل اصلی توقیف «نگین» که با درگیری‌های پس از تعطیلی دانشگاه و انقلاب فرهنگی همزمان شده بود، می‌گوید: «چیزی که باعث شد مجله منتشر نشود همان داستان شیخ صنعان بود که مرحوم سعیدی سیرجانی آن را می‌نوشت و خیلی نوشته‌های خوبی هم بود. خیلی هم با استقبال روبه‌رو می‌شد ولی یک اشتباه کرد مرحوم سیرجانی و آن اینکه در دو سه شماره قبل از انتشار یک مقدمۀ کوتاهی نوشت در مقاله‌اش که از خوانندگانی که متوجه نکات باریک این مقاله هستند و ما را مورد تشویق قرار دادند تشکر می‌کنیم... یک همچنین مضمونی...» همین مقالات بود که جنجالی علیه «نگین» برپا کرد و توهین‌آمیز تلقی شد: «به هر حال یک روزی که من در خانه‌ام بودم دیدم کسی از جایی تلفن می‌کند که آقا رادیو را شنیدی؟ گفتم نه. گفت الان رادیو مطالبی را که از سعیدی سیرجانی تو مجلۀ شما چاپ شده، شیخ صنعان، قرائت کرد و گفت اینها به این ترتیب دارند توهین می‌کنند. و همین باعث می‌شود که مجلۀ شما را توقیف کنند و همین اتفاق هم افتاد و یک روز جای دیگری بودم وقتی به خانه‌ام آمدم از بیرون کسی تلفن کرد و گفت شما دیشب تلویزیون را ندیدی؟ گفتم نه، گفت دیشب در تلویزیون مسئولی مجلۀ شما را نشان داد گفت این مجله دارد با این داستانی که منتشر می‌کند توهین می‌کند و ما هم از این رو احضارش کردیم و یک عده‌ای به ما اعتراض می‌کنند که چرا اینها را احضار می‌کنید؟ اینها را توقیف کنید فوراً، اصلاً احتیاج به احضار ندارد. و مجله به این منتشر نشد، از آن تاریخ مجله عملاً تعطیل شد. بله، این داستان نگین بود از تیر سال ۱۳۴۴ تا خرداد ۵۹.» منبع: سایت تاریخ ایرانی

فرق خاطره نویسی با تاریخ نویسی

رسول جعفریان متن سخنرانی در مراسم رونمایی از کتاب (سالهای بی‌قرار) عصر یکشنبه اول اردیبهشت 92 انتشار کتاب سالهای بی قرار که مشتمل بر خاطرات آقای جواد منصوری از سالهای پیش از انقلاب است و با تدوین خوب آقای محسن کاظمی و حواشی سودمند وی انتشار یافته، گامی دیگر در تقویت تاریخ شفاهی انقلاب است. تاریخ شفاهی در حال تبدیل شدن به شاخه ای از علم تاریخ است، شاخه ای نیرومند که آینده روشنی دارد و می‌تواند برای تاریخ، بازویی محکم و استوار باشد. این شعبه از علم که در حال تأسیس است، می تواند بدور از ایرادات و اشکالات که اَشکال دیگر تاریخ نگاری در عصر باستان و میانه داشته، به صورتی عالمانه تأسیس شده و رشد یابد. این نکته را از آن جهت عرض می کنم که شاخه های دیگر علم تاریخ، تحت تأثیر عوامل مختلف، در بسیاری از موارد، از اتقان علمی برخوردار نیستند، زیرا هسته اولیه آنها و نیز متد و سنتی که بر اساس و در بستر آن شکل گرفته، عالمانه نیست. خرافه و قصه گویی در آنها فراوان است و به دلیل کهنه شدن این بیماری، بسادگی نمی‌توان از زیر سایه و سلطه این سنت ها بیرون رفت. اما اگر علمی امروزه تأسیس می شود می تواند و باید از آن فضاها بدور باشد و با اساسی عالمانه، کارش را آغاز کند. لوازم این که علمی، عالمانه تأسیس شود چیست؟ ‌ چطور می شود از دست فضاسازی‌هایی که نوعا در علوم انسانی سایه بر پژوهشها و تحقیقات می اندازد دور شد؟ در درجه اول باید این علم آگاهانه و با برنامه ریزی تأسیس شود؛ یعنی از اول با علم به این که چه گام‌هایی را در تأسیس بر می‌داریم، اقدام کنیم. برخی از علم صرفا از روی ضرورت و بدون آگاهی پیشین پدید می‌آیند و به همین دلیل شرایط و سنت‌های موجود و عرف و آداب و عادت روی آن تأثیر می‌گذارد. در حالی که اگر علم با آگاهی تأسیس شود، دقیقا مثل یک کارخانه‌ای است که از اول با برنامه ایجاد می‌شود نه مانند یک کارگاه محلی که آرام آرام و از روی ضرورت اجزاءش در طول سالیان شکل گرفته است. نکته دوم این است که توجه داشته باشیم که این علم برای علم و دانایی باشد نه آن که صرفا در خدمت ما یا هر کس دیگر باشد. بنده در باره علوم فنی و پزشکی و این قبیل صحبت نمی‌کنم، بلکه در باره علوم انسانی، آن هم بخشی از آن سخن می‌گویم که جنبه‌های خاصی در آن از نظر جهت گرفتن در جهت اهداف و خدمت به افکار و ایدئولوژی‌های خاص هست. دانش خاطرات، اگر در ظرفی رشد یابد که هدفش خدمت کردن به اهداف خاصی باشد، از مسیر علمی خود جدا می شود، زیرا بیش از آن که به علم بودن و لوازم آن توجه کند، با رفتن در راهروهای فرعی برای دستیابی به اهداف خاص، مسیر اصلی را ترک می‌کند. برای مثال تبلیغاتی نوشتن در یک خاطرات، می‌تواند مسیر علمی بودن کار تاریخ شفاهی را غبارآلود کند، در حالی که اگر از همین آغاز تمرکز روی واقع گرایی باشد، و ادبیات واقع گرایانه روی خاطرات سایه افکند، کارهای بعدی هم در همین مسیر پیش خواهد رفت. در این زمینه، خاطرات برای سیاست یا خاطرات به قصد جا انداختن یک آدم یا جریان، یا خاطره نویسی برای تقویت یک موضع سیاسی با خاطره نویسی به عنوان یک علم و خاطرات برای دانستن و آگاهانیدن، متفاوت است. سخن در این است که خاطره نویسی ما طوری نباشد که تا در رأس قدرتیم معنا و مفهوم داشته باشد، اما اگر ما رفتیم، مشتی جوهر و کاغذ باشد. اگر برای پیشرفت دانش تاریخی ما باشد، چه بر سر قدرت باشیم یا نباشیم، ارزش ذاتی خود را خواهد داشت. تجربه نشان داده است که ما در ایران در علوم تازه تأسیس شانس بیشتری داریم، در حالی که در علومی که از قدیم داشته ایم و تحت سیطره خرافات و مناسبات فاسد فکری بوده، کمتر توانسته ایم پیشرفت داشته باشیم. دلیل آن هم روشن است، گسست ما از آن فضاهای فکری که هاله‌ای از جهل در اطراف یک علم کشیده، بسیار دشوار است. اگر ما علم تازه تأسیسی مانند تاریخ شفاهی را در مسیری بیندازیم که باز در اطراف آن هاله‌های ظلمانی سایه افکند، از همین آغاز، علم یاد شده را پای بت جهل قربانی خواهیم کرد. ویژگی‌های چنین علمی این است که بظاهر علم و دانایی است اما در باطن جهل و خرافه و تحریف و خارج شدن از مسیر. هرچند در همان حال باز آگاهی‌هایی در آن وجود دارد. برای علم شدن خاطرات یا تاریخ شفاهی، ویژگی‌های خاصی باید باشد که بتواند آن را از افتادن در ورطه نابودی نجات دهد و ارکان آن را عالمانه به پیش ببرد. مع الاسف ما این شرایط را نداریم، به دلیل آن که خاطرات امروزین ما، در مراکزی تدوین می شوند که اهداف ویژه دارند. آنها برای اثبات برخی از مسائلی که با واقع گرایی میانه‌ای ندارند، دست به این نگارش و انتشار می‌زنند. صاحبان این قبیل خاطرات، بسیاری از اوقات مجبور به کار گزینشی یا خودسانسوری هستند. در بیشتر وقت‌ها شفاف عمل نمی‌کنند، در بیشتر موارد انگیزه‌های خاصی را دخالت می‌دهند. متهم شدن این قبیل کتابها به حذف و اضافه‌های عجیب و غریب، یکی از مهم‌ترین مشکلاتی است که علم یاد شده با آن دست بگریبان است. بیشتر این مراکز با اهداف خاص برنامه خاطره نویسی را پیش می‌برند. خوب و بد بودن این افراد یا انتشار آثار بد و گزینشی در مقایسه با دشواری مورد بحث ما در باره ماهیت علم بودن تاریخ شفاهی چندان مهم نیست. مهم آن است که وقتی سیاست روز با علم تاریخ خلط شد، ترکیبی که پدید می‌آید در درجه نخست استخدام آن علم برای سیاست و به بیراهه بردن آن است. وقتی از علم بودن ساقط شد، رشد آن متوقف می شود و ما به رغم هزینه هایی که کرده‌ایم، نتیجه جدی نگرفته ایم. شفافیت مهم ترین نیاز ما در علم تاریخ است. شما ممکن است در سیاست مجبور به تقیه و پنهان کاری باشید، اما در تاریخ نباید چنین رفتاری داشته باشیم. اگر تاریخ، بخشی از دانایی بشری بوده و تعریف علم شامل آن می‌شود، باید خاصیت نوری علم را داشته باشد. علم ذاتا نور است، و نور هم شفاف و شفاف کننده است. هر مقدار که از شفافیت آ> کاسته شود، از نور و طبعا از علم کاسته شده است. درافتادن با دانایی، عین جهل است و این کاری است که ما در همه علوم باید پیگیر آن باشیم. در تاریخ بیشتر و بیشتر. در خاطرات نیز همچنین. وقتی مطالبی گفته نشود، گفته شده‌ها جایگاه واقعی خود را نخواهند داشت و روشنگر نخواهند بود. در باره کتاب سالهای بی قرار ما با سه پدیده در اینجا مواجهیم. نخست جناب آقای جواد منصوری است که شایستگی لازم را از حیث داشتن خاطرات ارزشمند دارند. در واقع سوژه انتخاب شده برای بازگو کردن خاطره نخستین قدم مهم است. اتفاق می‌افتد که سوژه‌هایی که گاه برای خاطره گویی انتخاب می‌شود شایستگی این که منبع خبری ما باشند، ندارند. این شایستگی یا عدم شایستگی در باره سابقه وی، در قدم اول مربوط به صداقت و استواری شخصیت اوست و دو دیگر ارتباط با توانایی او برای بیان و اموری است که شایستگی درج شدن در تاریخ را دارد. فراوانند افرادی که تنها بخشی از این ویژگی‌ها را دارند و برای مثال، قدرت بیان ندارند، یا آن که فاقد قدرت لازم برای تجزیه و تحلیل و ایجاد ارتباط میان مشاهدات خود هستند. دوم محتوای خاطرات که مربوط به یک مقطع مهم تاریخی در انقلاب ماست. اهمیت این دوره تاریخی برای نسل انقلابی ما از یک سو، موسسات تاریخنگاری ما از سوی دیگر و در نهایت حساسیتی که در ایجاد یک تحول انقلابی در کشور ما دارد، آشکار می‌شود. در این زمینه، خاطرات و متن‌های فراوانی منتشر شده و احتمالا باز هم منتشر خواهد شد. در میان ملتها هیچ چیز به اندازه یک انقلاب برای تاریخشان اهمیت ندارد. انقلابی که نه تنها یک سلسله حکومتی را عوض می‌کند بلکه در بیشتر ارکان زندگی آنان تغییراتی داده و مسیر آنان را در تاریخ متحول می‌سازد. سوم کاری است که آقای محسن کاظمی روی این خاطرات به طور خاص و در زمینه ثبت خاطراتی از این دست در طول سالیان انجام داده‌اند. تجربه ایشان اولا و تخصص ایشان ثانیا در باره این مقطع تاریخی یکی از بهترین شانس‌هایی است که نصیب آقای جواد منصوری از یک طرف و مخاطبان تاریخ شفاهی و علاقه مندان به این مقطع تاریخی از سوی دیگر، شده است. انسان گاهی خاطرات دیگری را می بیند که مراکز دیگر چاپ کرده و پاورقی هایی دارد که حتی ارزش نگاه کردن ندارد، زیرا هم بی نظم و ترتیب است و هم پر از اشتباهات و در واقع بی خاصیت. بنده فکر می‌کنم این سه ویژگی سبب شده است تا کاری ماندگار در حوزه تاریخ شفاهی از یک سو و تاریخ معاصر ایران از سوی دیگر پدید آید. با ملاحظه آنچه گذشت بدون تردید باید گفت در عالم تاریخ شفاهی، گام دیگری برداشته شده، گام بلندی که با ملاحظه جنبه علمی بودن این دانش و در جهت پیشرفت آن است. با این حال و در کل بنده معتقدم علم تاریخ شفاهی در ایران، علمی است نوجوان که نیاز به مراقبت و تربیت دارد. اکنون مطالب کوتاهی در باره این کتاب عرض می‌کنم. نخست نسبت به اصل خاطرات جناب منصوری: خاطرات موجود از زبان آقای منصوری به دلیل دست اول بودن عالی است. با این حال ما باید بین دو چیز فرق بگذاریم. نخست درک درست مفهوم خاطرات است.تعریف خاطرات چیست؟ در یک جمله کوتاه شرح آنچه فرد شاهد آن بوده و ارزش ثبت دارد. این تعبیر قدری کلی است و شامل هر آن چیزی می شود که از زاویه دید عمومی ـ نه مسائل شخصی مگر آن که ارتباط با همان جنبه عمومی پیدا کند ـ اهمیت دارد. دوم تحلیل و تفسیر تاریخ و در واقع نگارش یک اثر تاریخی است. این دو مسأله نباید با یکدیگر خلط شود. اکنون پرسش این است که آیا می‌توان به عنوان خاطره نویسی، تاریخ نوشت؟ ‌این کاری است که در بسیاری از موارد در این کتاب رخ داده و نتیجه بازگویی خاطرات پس از سی و اندی سال و درواقع، نتیجه تاریخ نگار بودن مؤلف است که نوشتن تاریخ را با خاطره نویسی درهم آمیخته است. برای مثال فصل نهم کتاب که عنوانش «بی قراری ‌ها» است و از اتفاق اسم این کتاب هم از همین فصل گرفته شده، تقریبا هیچ گونه خاطره‌ای در بر ندارد و صرفا تحلیل های ایشان از رویدادهای 56 و 57 است که آن هم قدری آشفته است. به نظرم ایشان این بخش را ایشان مستقل نوشته و در کتاب گذاشته گذاشته‌اند! البته باقی فصلها خاطرات است، هرچند در لابلای آنها نیز از این قبیل تعلیقات تحلیلی وجود دارد که اندکی از آن در لابلای خاطرات قابل گذشت است. در کل خاطراتی که توصیفی باشد و نویسنده تلاش کند که بیش از هر چیز در صدد وصف اوضاع و چگونگی آنهاست، برای بنده شیرین تر است. به نظرم می رسد بهتر است قضاوت بر عهده خواننده باشد. در این موارد، نویسنده می‌تواند بگوید آن روزگار من چنین فکر می کردم، اما این که مرتب در صد اثبات حقانیت و درستی افکارش باشد، ضمن آن که متهم می شود که نگاه بعد را به قبل سرایت داده، از ملاحت اثر خواهد کاست. به صورت جزئی هم فقط یک مورد را اشاره می کنم که حمایت‌های بیدریغ ایشان از مرحوم شریعتی بدون طرح انتقادهای جدی، و حتی کاستن از موقعیت منتقدان که برخی از آنان افراد دانشمندی هستند و متهم کردن منتقدین بی بیسوادی و غیره، یکی از معدود موارد افراطی است که حکایت از عشق جناب منصوری به دکتر دارد که البته بی سابقه نیست. (ص 178 به بعد). عبارت ایشان در صفحه 180 این است: «نه تنها رژیم بلکه مارکسیست‌ها، غربزده‌ها، التقاطی‌ها، بی‌سوادها، و کم‌سوادهای مذهبی به شدت با دکتر شریعتی به معارضه و مقابله برخاستند. در این بخش هم ایشان بیشتر تاریخ گفته است تا خاطرات. در این باره بیش از این نمی خواهم عرض کنم چون کتاب به قدری حاوی نکات تازه است که این موارد به هیچ روی از قدر و ارزش آن نمی‌کاهد. اما در باره کار آقای کاظمی روی این اثر: یکی از مهم‌ترین امتیازات این اثر از ناحیه کاری که آقای کاظمی روی آن انجام داده‌اند، پاورقی های مفصل است که دقیقا به خاطر همین تفصیل و برای این که شکل و شمایل کتاب بهم نخورد، در پایان هر فصل قرار داده‌اند. عمده آنها شرح حال افرادی است که در میانه خاطرات نامی از آنان به میان آمده و برخی یادداشت‌ها نیز در باره زندانها و یا بندرت شرحی از موارد دیگر است. 1 . در باره این پاورقی ها من چند ملاحظه کلی دارم، و این جدای از موارد ریز است. به واقع باید عرض کنم، مواد و نصوص اولیه این شرح حال ها بسیار مهم و برخی از اوقات منحصر به فرد است. به خصوص مواردی که با مصاحبه فراهم آمده و در واقع، دست اول به شما می‌آید. بنده واقفم که فراهم کردن این مواد مشکل و نیازمند چه مقدار پیگیری و صرف وقت زیاد است. ملاحظه بنده آن است که به دلیل تکرار نام این افراد در متن از یک طرف و نیز استفاده بهینه از آنها حتی برای کسانی که با این متن سروکار ندارند، بهتر بود تمامی شرح حالها به صورت الفبایی در انتهای کتاب می‌امد. برای مثال وقتی نام مهدی عراقی در جایی یا جاهایی از کتاب آمده به جای این که شرح حال وی در انتهای همان فصل بیاید، برای استفاده بهتر می توانست به بخش شرح حالها ذیل حرف «ع» ثبت شود تا اگر کسی علاقه مند بود تا در حین مطالعه کتاب، شرح حالی از او بداند، به آن بخش، ذیل حرف ع مراجعه کند. البته چون کتاب اعلام دارد، بسا گفته شود که این شخص برای این کار می‌تواند اعلام را بنگرد، این سخن درستی است، مشروط بر این که در ضمن شماره صفحاتی که برای نمونه نام مرحوم مهدی عراقی آمده، روی شماره صفحه‌ای که شرح حال او درج شده، ستاره‌ای گذاشته شود تا معلوم شود در آن صفحه، شرح وی آمده است. به هر روی از آنجایی که نام افرادی در متن مکرر آمده و جناب آقای کاظمی برای شرح حال آنان زحمت کشیده‌اند، بهتر است دسترسی به آنها آسانتر باشد. در شرایط فعلی دشوار و پراکنده و قت گیر و برای دنیای فعلی که دنیای سرعت است، مناسب نیست. 2 . در باره پاورقی ها یا به عبارتی شرح حالها، ارجاعاتی داده شده است تا موارد گفته شده، مستند شود. این یک کار علمی است اما از آنجایی که مشخص نیست کدام مطلب مربوط به کدام ارجاع است (جز مواردی که فقط یک ارجاع دارد که این اشکال وارد نیست) کار تا اندازه ای دشوار می‌شود. خواهش بنده آن است که اگر روزگاری ممکن شد، هر بخش آن مطالب از هر مأخذی گرفته شده، مانند دایرة المعارفها، به تفکیک بیان شود. نکات بسیار خوبی در این شرح حالها آمده اما منبع آنها بین چهار پنج منبع در تردید است و امکان مراجعه وجود ندارد مگر آن که همه آن منابع ملاحظه شود. عنوان «اطلاعات محقق» هم منبع نیست. به هر حال این اطلاعات یا از کتاب گرفته شده یا از مصاحبه. اگر راه دیگری هم هست امکان قید آن وجود دارد. در موارد فراوانی همین تعبیر «اطلاعات محقق» آمده است. مگر آن که فرض کنیم محقق خودش با آن فرد محشور بوده و اینها اطلاعات شخصی اوست که مثل هر خاطره نویسی آنها را ثبت کرده است. در حالی که با مراجعه به این موارد، این احتمال، بعید است. 3 . ما برای چاپهای بعدی تعداد بیشتری حاشیه های توضیحی از آقای کاظمی طلبکار هستیم، زیرا موارد فراوانی وجود دارد که ایشان با تتبع و جستجوی دقیق خودشان می‌توانند در باره آنها اطلاعاتی در اختیار ما بگذارند. به علاوه، آقای منصوری مطالبی گفته اند که نیاز به مدرک دارد. برای مثال مطالبی که در باره حمایت جلال گنجه ای در باره حمایت از اقدام آل سعود در سال 1366 یا کشته شدن حجاج در تونل منی در سال 69 کرده‌اند. این مطالب نیازمند ارجاع و مستندسازی است تا تاثیر گذار باشد. در کل اطلاعاتی که آقای کاظمی در باره اشخاص می‌دهد، با ارزش و در مواردی منحصر به فرد است. طبعا بی اشتباه نیست. در این قبیل موارد، چنین خطاهایی ممکن است وجود داشته باشد و برای پرهیز از آن باید یکسره در چاپهای بعد، متن دستکاری شود. مثلا در باره شریعتی آمده است:‌ «سپس به دفتر تحقیقات و برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش در تهران منتقل شد و در اسفند 1344 به استادیاری دانشگاه مشهد منصور شد. او در شهریور 1347 کتاب محمد خاتم انبیاء را منتشر کرد». (ص 201). یکی دو پیشنهاد: در زمینه تاریخ معاصر یک پیشنهاد جدی این است که کارهای موضوعی، مرکز ثقل تاریخ شفاهی قرار گیرد. ملاحظه همین کتاب و مرور بر آن نشان می دهد که دهها موضوع ریز و درشت وجود دارد که ما نیازمند اطلاعاتی گسترده از خاطرات افراد متنوع در باره موضوعات اساسی هستیم که در این مقطع از تاریخ اتفاق افتاده است. در باره تدوین قانون اساسی، در باره تحصن دانشگاه در سال 57، و در باره بسیاری از مسائل دیگر. توجه دارم که کارهای خوبی در این زمینه شده است، مهم آن است که این کار به خصوص در زمینه فکری و آدم های فرهنگی سابقه دار و حتی متفاوت، در مرکز ثقل تاریخ شفاهی قرار گیرد. اگر این کارها به صورت نشست های جمعی باشد، مانند آنه روزگاری تسط آقای معادیخواه و مجله یاد برگزار می شد، بسیار عالی بود. در برخی از موارد مانند پانزدهم خرداد که امسال پنجاهمین سال آن است این کار در زمینه خاطرات و اسناد صورت گرفته که خود آقای منصوری زحمت تدوینش را کشیده‌اند. اما این کار باید همچنان ادامه پیدا کند. مهم آن است که خاطرات به عنوان بخشی از تاریخ، نوری باشد که بر گذشته تابانده می شود و بر علم ما می افزاید، علمی که در نهایت می تواند ما را با تجربه های بیشماری که شامل کارهای درست و غلط ماست آشنا کند. یک معضل دیگر در این قبیل خاطره نویسی ها آن است که نوعی خاطره ـ تألیف با ترکیبی از کاری که خاطره گو و تدوینگر پدید می آید. این که این مسأله حسن است یا نه محل بحث نیست، تنها یک نکته دیگر را باید توجه داشت و آن این که در این بازنویسی ها و اصلاحها، حس خاطره گو هیچ انعکاسی ندارد. مقصود این است که لحن گفتن خاطره گو انچنان که در نوار و صدا و فیلم منعکس می شود، دیده نمی‌شود. این صرفا به خاطر این نیست که نوشته قادر به انتقال احساس نیست، بلکه بیشتر از آن به خاطر دستکاری های فراوانی است که در این قبیل خاطرات صورت می‌گیرد. همین روزها خاطرات شاعر معروف کشورمان سایه به صورت گفتگو انتشار یافت که تقریبا در بیشتر مواردی که لحن و حس آقای ابتهاج رنگ و روی خاصی داشته، توسط مدون به شنونده منتقل شده است. در پایان جز دست مریزاد خدمت جناب منصوری و آقای کاظمی ندارم که افزون بر متن و حواشی، صدها برگ سند و تصویر در پایان کتاب گذاشته‌اند و مراجعه کننده کنجکاو را برای دسترسی به متن های اصلی و سندها کمک کرده‌اند. منبع: سایت خبرآنلاین

از قصر تا زندان قصر

محمد رادمرد در مورد سقوط تیمورتاش دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. اگرچه وی به اتهام اختلاس و واگذاری انحصار تجارت تریاك به حبیب الله امین و به طور كلی مسائل مالی این چنینی روانه زندان شد، لیكن مشكل اصلی بدگمانی رضاشاه نسبت به وی بود. عده ای این بد گمانی را به جاسوسی او به روس ها نسبت می دهند و اینكه او تمام اطلاعات دربار ایران را به روس ها تقدیم می كرد. مهمترین این موارد مداركی درباره امتیاز نفت دارسی بود. در تاریخ معاصر ایران چهره های برجسته زیادی حضور داشته اند كه وجوهی از زندگی آنان ناشناخته باقی مانده است. قطعا از جمله این افراد عبدالحسین تیمورتاش است كه هنوز نیز در مورد چگونگی سقوط او دیدگاههای متناقصی وجود دارد. اما مقاله حاضر بیش از آنكه بخواهد درباره سقوط او سخن بگویید، در صدد است درباره نقش و جایگاه وی در عرصه سیاست داخلی و خارجی بحث كند. اگرچه در پایان این بحث درباره چگونگی سقوط او نیز به اختصار سخن گفته خواهد شد. تیمورتاش در زمان قاجارها عبدالحسین تیمورتاش كه پیش از دوره رضاشاه، عبدالحسین خان نردینی خوانده می شد و پس از روی كار آمدن رضاشاه و در پی قانون كه همه افراد را ملزم به داشتن نام خانوادگی می نمود، نام تیمورتاش را برای خود برگزید، در سال 1260 در خانواده ای متنفذ متولد شد. قطعا صعود او در عرصه سیاسی از ابتدا مدیون حضور و تولد در همین خانواده است. سفر او به روسیه جهت ادامه تحصیل در عرصه نظام بستر و شرایط لازم را جهت صعود او مهیاتر نمود. زیرا تسلط او به زبان روسی این فرصت را فراهم نمود تا بتواند وارد وزارت خارجه شود و حتی در ماموریتی جهت ابلاغ به قدرت رسیدن محمدعلی شاه به همراه هیاتی عازم اروپا گردد. دیدار او از اروپا و پیش از این شش سال زندگی او در روسیه قطعا در تجددخواهی او نقش فراوانی داشت. تجددی كه البته همانطور كه بعدها اشاره خواهیم نمود، برخی چون همایون كاتوزیان از آن تحت عنوان شبه مدرنیسم یاد می كنند. تیمورتاش به دلیل پتانسیل بالای خانوادگی خود از مجلس دوم تا نهم به طور یكسره حضور داشت. نطق های او در مجلس دوم او را نامور نمود. او در مجلس دوم از بجنورد، در مجلس سوم از قوچان و در مجالس چهارم تا نهم از نیشابور كاندیدا و نماینده مجلس بود. عبدالحسین تیمورتاش به ذات انسان قدرت طلبی بود. بعلاوه آنكه تمایل به روی كار آمدن یك حكومت مقتدر مركزی در ایران داشت. او كه دو بار به عنوان والی در گیلان و كرمان سمت داشت، در دوره والی گری خود در گیلان دستوراتی صادر كرد، كه كارنامه سیاهی را برای او به جای گذاشت. دستور كشتار چندین كشاورز كه در حال جمع آوری هیزم بودند، به اتهام واهی همكاری با نهضت جنگل، آن هم در حالت مستی، تا آن حد برای مردم گیلان سنگین بود كه در دوره بعد مجلس، در زمان بررسی اعتبارنامه تیمورتاش، نماینده مردم رشت خواهان رد اعتبارنامه او شد. اعدام دكتر حشمت یار همیشه همراه میرزا از دیگر دلایلی بود كه تیمورتاش را در نزد مردم رشت منفور نمود، بخصوص كه در آن زمان جنبش جنگل نه تنها در میان مردم گیلان، كه در میان ایرانیان جایگاهی ویژه داشت. جنبش جنگل روبروی استعمار خارجی و البته استبداد داخلی ایستاده بود و البته از نگاه آنان تیمورتاش نماینده استبداد داخلی در گیلان بود. تیمورتاش تا پیش از به سلطنت رسیدن رضا شاه، به غیر از والی گری و نمایندگی مجلس، سمت وزارت را نیز عهده دار شده بود. همین حضور در كابینه در زمانی كه به تدریج سردار سپه نیز وارد عرصه سیاسی ایران شده بود، باعث شد كه وی به همراه عده ای دیگر از تجدد خواهان غرب دیده به گرد او در آمده و خواهان ایجاد فضایی جدید در عرصه سیاسی ایران شوند. در ادامه این مطلب در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت. از جمله سمت های وزارتی وی، حضور به عنوان وزیر عدلیه در كابینه مشیرالدوله بود. در این زمان او با تصویب لایحه اختیارات وزیر عدلیه كه البته مخالفینی را نیز در صحن مجلس داشت، محاكم تهران و شهرستان ها را منحل نمود و عده زیادی از قضات را بركنار نمود. به دنبال این برنامه وی مشغول مطالعه پیرامون یك عدلیه مدرن اروپا پسند در ایران شد. هر چند كه با اتمام رئیس الوزرایی مشیرالدوله چهار ماه پس از آغاز آن، اصلاحات انجام شده توسط وی نا تمام ماند. اما در هر صورت این آغاز راهی بود كه بعدها علی اكبر داور آن را ادامه داد. بخصوص كه داور و تیمورتاش یار همیشه همراه هم بودند و البته هر دو به سرنوشت نسبتا مشابه ای دچار شدند. وزارت عدلیه تنها سمت وزارتی تیمورتاش نبود. او در كابینه رضاخان در سال 1302 یعنی دو سال پیش از تغییر سلطنت در ایران وزارت فوائد عامه و تجارت را نیز عهده دار بود. همانطور كه گفته شد همین حضور در كنار رضا شاه بود كه بسترها و زمینه های لازم برای صعود او در قدرت را ایجاد نمود و بعدها نیز به طور ناگهانی شرایط سقوط او را فراهم كرد. تمایل او به تجدد خواهی از یك سو و حس قدرطلبی وی از سوی دیگر باعث شد كه او در عرصه سیاسی به تدریج دیدگاههای خود را تغییر دهد و به سمتی حركت كند كه باد بدان سو می وزید. یعنی ایستادن در جمع تجددخواهانی كه البته در صدر آنان رضا خان قرار داشت. اگر نه تیمورتاش پیش از این در صف اعتدلایون مجالس پیشین جای داشت. در زمان حیات مدرس وی در كنار او جزء اصلاح طلبان مجلس بود. اما به تدریج راه این دو از یكدیگر جدا شد. در زمان تصمیم گیری در رابطه با لایحه تغییر سلطنت در ایران این اختلافات به اوج خود رسید. مدرس در كنار افرادی چون مصدق از جمله محدود كسانی بودند كه مخالف تبدیل رضاخان به رضا شاه بودند. مخالفتی كه در فضای آن روز ایران نتیجه ای جز حذف مخالفین در پی نداشت. اینگونه بود كه وی در كنار عده بسیار دیگری در مجلس پنجم (1304) مقدمات سقوط سلسله قاجار و تاسیس سلسه پهلوی را فراهم نمود و با دست خود تاج شاهی را بر سر رضا شاه گذاشت. فردی كه كمتر از هشت سال بعد، او را از عرش به فرش كشاند و به طور مفتضحانه ای كشت. تیمورتاش در زمان حكومت پهلوی تیمورتاش از ابتدای سلطنت پهلوی تا زمانی كه از قصر روانه زندان قصر شد، به عنوان وزیر دربار رضا شاه در كنار وی حضور داشت. در تمام این مدت وی شخص دوم مملكت بود. نفوذ او تا زمانی كه از قدرت ساقط شد، روز به روز در حال افزایش بود. به گونه ای كه اگرچه هرگز در حكومت پهلوی، نقش رئیس الوزرایی (نخست وزیری) را به عهده نگرفت. لیكن اراده او حتی به اراده رئیس الوزرا نیز مستولی بود. در تمام این مدت دست راست رضا شاه محسوب می شد. بطوری كه وقتی دیدگاه نمایندگان مجلس ششم را درباره تمایل نخست وزیری خود به شخص شاه رسانید، شاه پاسخ داد:« شما دست راست من هستید و همانطوری كه بارها گفتم امور قشونی را من اداره می كنم و امور داخلی و سیاست خارجی را شما ...» و بدین ترتیب اگرچه او را به ریاست وزرایی نرساند، اما انتخاب رئیس الوزرا و وزرا را به او سپرد]1[. بنابراین طبیعی بود كه حضور او در هیئت وزیران نیز به عنوان شخصی فراتر از رئیس الوزرا باشد و بتواند به وی و تمام وزرا امر و نهی كند و خواسته ها و اندیشه های خود را به آنان بقبولاند. این مسئله تنها به كابینه محدود نمی شد، فراتر از آن حتی مجلس نیز تا حد زیادی تحت اراده وی بود. در واقع «كم كم كار به جایی رسید كه در مجلس صدائی از حلقوم كسی بیرون نمی آمد، مگر به دستور دربار. استخوان دارهای زبان دار از هر طبقه كه بودند، هر یك به نحوی از ساحت قوه مقننه اجبارا دور شدند. مستوفی مرحوم شد، مشیرالدوله موتمن المك و مصدق السلطنه و امثال او در بیرون ماندند»]2[ اینگونه بود كه اعضای مجلس كاملا یك دست شدند. تیمورتاش برای این اعضای مجلس كه پیرو دربار بودند هر هفته به نام فراكسیون اكثریت جایی تهیه كرده بود كه ، وكلا در آنجا حاضر می شدند و در مورد لوایح بحث می كردند، بطوری كه بحث كردن در مجلس دیگر معنایی نداشت]3[. این باقی اعضا مجلس همان كسانی بودند كه به دستور دربار شاهنشاهی از تهران و ولایات انتخاب می شدند. این نكته بسیار جالبی است كه حتی برای همین جمع گلچین شده نیز جلساتی برگزار می شد كه دیدگاههای آنها همراه با دربار باشد و زحمت این كار بر دوش تیمورتاش بود. شاید رضا شاه و تیمورتاش هر دو به دنبال تحول در ایران می بودند، لیكن این مقصد در چارچوب خودخواهی های آنها بود]4[. حفظ بقا و قدرت به هر قیمتی. نشستن بر جایگاه قدرت به قیمت حذف دیگران. در سال های 1305 و 1306 یك سلسله قوانین از تصویب مجلس گذشت، مانند خالصجات دولتی كه به اجرا نیز گذاشته شد و از نتایج آن تاسیس بانك قلاحتی، تاسیس بانك مركزی، تاسیس كارخانه ذوب آهن، اجرای نقشه راه آهن، انحلال عدلیه و تدوین قوانین جدید، نسخ كاپیتولاسیون، تشكیل شورای معارف، اعزام محصل به خارج، تدوین تاریخ ایران، تغییر قیافه شهرها، مخصوصا تهران، جاده سازی و .... كه در همه آنها تیمورتاش نیز حضور داشت]5[. اما در مورد پیشرفتی كه تیمورتاش و دوستان او در كنار رضاشاه دنبال می نمودند، دو نكته را می بایست از یاد نبریم. اول اینكه این پیشرفت به قیمت حذف بسیاری از افراد تمام شد. این حذف در مورد كسانی چون مدرس تنها به حذف از قدرت محدود نشد. بلكه نهایتا به حذف فیزیكی آنها منجر شد. این یعنی حتی زنده بودن مخالف نیز قابل تحمل نیست و البته بیانگر یك نكته دیگر نیز هست و آن اینكه تجدد خواهانی چون رضاشاه – و همانطوری كه نشان خواهیم داد تیمورتاش هم جزئی از این گروه بود- تنها به جنبه های خاصی از تجدد ایمان داشتند. بخش بیشتر این تجدد در عرصه فنی و ورود تكنولوژی در ایران بود. البته نباید ناگفته بماند كه حوزه هایی همچون قضا و تعلیم و تربیت نیز دچار دگرگونی شد. اما قطعا حوزه سیاست در این دگرگونی سهمی نداشت. استبداد همچنان دیو ویرانگری بود كه بر عرصه سیاسی ایران حكم می راند. همچنان حكم رئیس حكومت حكمی بی بدیل بود. همچنان جان و مال و ناموس مردم در دستان شاه بود. كاتوزیان معتقد است افرادی چون داور، تقی زاده و تیمورتاش، رضاشاه را یاری نمودند تا ایران را به سوی آنچه وی شبه مدرنیسم می نامد، رهنمود نماید. كاتوزیان شبه مدرنیسم را تبلور «اندیشه و آزمانهای اجتماعی» می داند كه «با فرهنگ و جامعه» حاملان آن «بیگانه» است.]6 [ اگر رضا شاه بزرگترین مستبد بود، قطعا تیمورتاش كه فرامینش بعد از شاه حتی از رئیس الوزرا نیز بالاتر بود، جایگاه دوم را داشت. از این رو آن دست از اقدامات او توسط رضا شاه قابل تحمل بود كه جایگاه او را به مخاطره نمی انداخت. از جمله اقداماتی كه توسط تیمورتاش صورت گرفت و البته رضاشاه آن را برنتافت، تشكیل حزب ایران نوین در همان اوایل به سلطنت رسیدن رضاشاه بود. قدرت تیمورتاش به عرصه داخلی محدود نمی شد. او در عرصه خارجی نیز قدرت فوق العاده ای داشت. وزارت امور خارجه تا مدتها تحت نظر مستقیم او بود. با سفرای خارجی تماس مستقیم داشت. اغلب مذاكرات را خود عهده دار می شد و گاهی تا كار به مرحله امضای قرارداد و عهدنامه ها نمی رسید، وزارت امور خارجه از جریان اطلاع نمی یافت]7[ علاوه بر اینها در سایر مواقع تعین سفرا و وزرای مختار به وسیله شخص او صورت می گرفت. این امر بدون هیچ گونه دخالتی توسط وزارت امور خارجه انجام می شد. اعزام تقی زاده به لندن از جمله این موارد است. تیمورتاش به یك روایت هر سال دو ماه را در كشورهای دیگر به سر می برد. به طور كلی او در عرصه سیاست خارجی از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود. نامه سرگشاده او به سر روبرت كلایو، وزیر مختار انگلیس در ایران در انتقاد از سیاست های انگلیس و بازنگری در روابط ده ساله میان دو كشور، به خوبی بیانگر این مسئله است. علاوه بر نفوذ انگلیسی ها در ایران، وی در این نامه به برخی از سیاست های انگلیس در ایران انتقاد می كند]8[. شاید تنها پس از روی آمدن فروغی در وزارت امور خارجه بود كه تا حدودی دست تیمورتاش در آن وزارت خانه بسته شد. فروغی فرد با جرات و با نفوذی بود و سیاستمداری كهنه كار محسوب می شد و بنابراین طبیعی بود كه به این راحتی مقهور قدرت تیمورتاش نمی شد. اما به طور كلی ماموریت های زیادی بود كه تیمورتاش به نمایندگی از ایران در عرصه سیاست خارجی انجام می داد. سفر او برای عقد قرارداد تجاری با روس ها كه جنبه های نظامی نیز به خود گرفت و سفر به انگلیس برای تجدید نظر در قرارداد دارسی از جمله این موارد است. این مسئله بیانگر اعتمادی بود كه در ابتدا رضاشاه نسبت به تیمورتاش داشت. به ویژه آنكه كم سوادی رضا شاه باعث می شد تا به افرادی اعتماد نموده و آنها را در كنار خود نگه دارد. هرچند كه این اعتماد گاهی به طرز عجیبی به یك بی اعتمادی مفرط تبدیل می شد و سرنوشت سختی را برای این افراد برای خود به همراه داشت. سقوط تیمورتاش در مورد سقوط تیمورتاش دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. اگرچه وی به اتهام اختلاس و واگذاری انحصار تجارت تریاك به حبیب الله امین و به طور كلی مسائل مالی این چنینی روانه زندان شد، لیكن مشكل اصلی بدگمانی رضاشاه نسبت به وی بود. عده ای این بد گمانی را به جاسوسی او به روس ها نسبت می دهند و اینكه او تمام اطلاعات دربار ایران را به روس ها تقدیم می كرد. مهمترین این موارد مداركی درباره امتیاز نفت دارسی بود. البته حسین آبادیان طی تحقیقی مسئله فوق را به كلی تكذیب می كند و صراحتا می گوید، مسئله شوروری ارتباط مستقیمی به بركناری تیمورتاش ندارد]9[. ظاهرا در مدتی كه تیمورتاش در مسافرت اروپا بوده، عده یی در ایران سعی نمودند تا او را پیش شاه خراب كنند. افرادی چون نواب، رئیس بانك ملی، آیرم، رئیس شهربانی و .... حس خوبی نسبت به وی نداشتند. برخی معتقدند انگلیسی ها نیز در سقوط او نقش به سزایی داشتند. این مسئله دور از ذهن نیست. زیرا از یك سو او طرف مذاكره با انگلیس درباره مسئله نفت بود و ظاهرا انگلیسی ها از پافشاری های او درباره افزایش سهم ایران كلافه شده بودند و از سوی دیگر، همانطور كه از نامه او به سفیر انگلیس در ایران بر می آید با آنان بسیار مقتدرانه صحبت می نمود و هیچ ترسی از خطاب قرار دادن آنها و زیر سوال بردن آنها نداشت. جدای از این مسئله برخی قدرت یابی تیمورتاش در ساختار قدرت و رسیدن او به جایی كه تنها قدرت برتر از او فقط شخص رضا شاه بود را عامل سقوط وی می دانند. ظاهر چاپ مقاله ای تحت عنوان «شاه و مستشارانش» در روزنامه تایمز این مسئله را پر رنگ تر نمود. این مقاله ظاهری تجلیل آمیز داشت و بر آن بود كه پس از رضا شاه ایران از مردان وزین خالی نیست و نمونه بارز ان تیمورتاش. اما در واقع، قصدش ایجاد یك سوظن در ذهن رضاشاه بود. رضاشاه به هركسی ظنین می شد. او به طوری بیمارگونه ای از قدرت گیری هر كس می ترسید. دلیلی نداشت كه تیمورتاش از این قائده مستثنی باشد. بنابراین طبیعی بود كه حضور تیمورتاش باعث ترس او می شد. بخصوص كه در صورت مرگ رضا شاه پیش از تیمورتاش وجود یك وزیر دربار قدرتمند برای سلطنت جانشین رضاشاه خطرناك می شد. بدین ترتیب تیمورتاش نتیجه استبداد خود را كه به شكل فرمان های بی مهابا بود كه جان و مال بسیاری را گرفت، دید. آنچه بیدادگرانه خود با دیگران می نمود به خودش بازتاب یافت. پی نوشت ها: 1-باقر عاقلی، تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، بی جا، انتشارات جاویدان، 1377، ص 233 2- خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران بی نا، بی تا، ص 81 3-عبدالله متولی، تیمورتاش و بازی قدرت، تهران، انتشارات مدرسه، 1385، ص 46 4-خواجه نوری، همان، ص 105 5-باقر عاقلی، همان، ص 236 6- محمد علی همایون كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمد رضا نفیسی، تهران، انتشارات پاپیروس،1366، ص 143 7-عبدالله متولی، همان،ص 42 8- مركز اسناد ریاست جمهوری، اسناد و مكاتبات تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی،1383، ص123 9- حسین آبادیان، عبدالحسین تیمورتاش و روابط خارجی ایران بر اساس اسناد نو یافته، تاریخ ایران، شماره 61، تابستان 1388، ص 19 منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

روزشمارنگاری

بهبودی، هدایت ‌الله انتخاب قالب در تاریخ‌نگاری می‌تواند در چگونگی بهره‌مندی از آن مؤثر باشد. بیشترین کتاب‌های تاریخی در قالبی که شاید بتوان آن را «روایتی ترکیبی» خواند تولید می‌شوند. انتخاب قالب در تاریخ‌نگاری می‌تواند در چگونگی بهره‌مندی از آن مؤثر باشد. بیشترین کتاب‌های تاریخی در قالبی که شاید بتوان آن را «روایتی ترکیبی» خواند تولید می‌شوند. راوی یا مورخ، با ترکیب مدارک گوناگون (سند، خاطره، مشاهدات، مطبوعات و ...) به فراخور استعداد و توان خود، متنی به دست می‌دهد که معمولاً در تولیدات تاریخی پذیرفته‌تر از دیگر قوالب است. این نوع آثار نزد اهل تاریخ، غیر از مراجعات علمی، قابل خوانش نیز هست و می‌توان از ابتدا تا انتهای آن را مطالعه کرد. اما دیگر قالب‌های تاریخ‌نگاری از این ویژگی بهره‌مند نیستند، و یا بهره کمتری دارند. در اینجا روی سخن ما با «روزشمارنگاری» است. روزشمارنگاری، یکی دیگر از قالب‌های تاریخ‌نگاری است. هر چند سیر فرآوری در این قالب با آنچه که بالا گفته شد، متفاوت است، اما محصول به دست آمده، یک کتاب تاریخی است که اطلاعات خود را در پیکری به نام روزشمار ارائه می‌دهد. روزشمارها به اندازه کتاب‌های روایی خواندنی نیستند و برای چنین خواستی نیز تهیه نمی‌شوند، اما قالب‌شان، قابلیت رجوع به خود را افزایش می‌دهد. روزشمارنگاری اما از نظر دسته‌بندی اطلاعات، شاید نوعی دانش‌نامه‌نویسی نیز باشد، چرا که چگونگی بهره‌مندی از آن بی‌شباهت به دایره‌المعارف‌ها نیست. در آنجا یک مدخل مورد توجه پژوهشگر است و در اینجا حوادث یک روز. این ویژگی‌ها در کنار دیگر خصوصیات، موجب شده که در دهه اخیر تمایل به تولید تقویم‌نگاری‌ها افزایش یابد. روزشمارها، خود نیز، یک دست و یک شکل نیستند، بلکه بنا به اجمال و تفصیل نگارش روزها، و چگونگی مصالح به کار رفته در آن تقسیم‌بندی می‌شوند. مجموعه کتاب‌های «روزشمار تاریخ معاصر ایران» (از منشورات مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی) را می‌توان شکل معمول روزشمارنگاری دانست. مجموعه کتاب‌های «روزشمار انقلاب اسلامی» (از تولیدات دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری) را باید شکل تفصیلی، و مجموعه کتاب‌های «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک» (از انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی) را شکل اسنادی تقویم‌نگاری به شمار آورد. با اینکه می‌توان به شرح این انواع پرداخت، و نیز با دقت یا سلیقه‌ای متفاوت، دسته‌بندی‌های دیگری برای روزشمارنگاری ارائه داد، اما لازم است به یک ویژگی مشترک این قالب تاریخ‌نگاری اشاره کرد، و آن صعوبت در جمع‌آوری منابع و نگارش آن است. این خصوصیت موجب می‌گردد که نگارش روزشمار از توان یک پژوهشگر فراتر رفته، جنبه‌ای گروهی یابد، به ویژه در مرحله جمع‌آوری منابع، از عهده یک فرد خارج گردد. احصاء منابع، قرائت آنها، برگه‌نویسی، ترجمه، گویاسازی، تصویریابی و ... باید توسط سازمانی، هر چند کوچک، سر و سامان یابد و در نهایت در اختیار مؤلف و تدوین‌گری آگاه قرار گیرد. این موضوع باعث می‌شود که روزشمارنگاری، کاری هزینه‌بر، مدت‌دار، اما مانا گردد. به این دلیل استقبال فردی برای تولید این قالب از تاریخ‌نگاری بسیار کم است و معمولاً سازمان‌های پژوهشی، به عنوان کاری ملی، به آن رو نشان می‌دهند. بررسی منابع تولید شده با این پیکر نشان می‌دهد که هر قدر از عمر روزشمارنویسی می‌گذرد، معایب آن کمتر و محاسن آن بیشتر می‌شود، به طوری که روزشمارهای امروز از منابع دست اول تاریخ‌نگاری به شمار می‌روند. منبع: سایت خبرآنلاین

کودتا علیه دولت ملی به روایت تلفنچی مصدق

امید ایران‌مهر «تاریخ گذشته نیست، تاریخ بعدا درست میشه. آینده هم نیست. حال هم نیست. اصلا جزو زمان‌های صرفی نیست. یه زمان مستقله. تاریخ یه «بعد از گذشته»، قبل از حالاست. اما به هر حال یه «بعد از گذشته»ست. به همون دلیلی که گفتم: چون بعد‌ها درست میشه. پیرمرد هم بعد‌ها درست شد. با اون عکسش توی دادگاه.» این نوبت از کسان، ایثار ابومحبوب تاریخ ایرانی: تنها نشسته در اتاق کارش. پشت میز بزرگی که زیر چراغ‌های آویزان و سیم‌کشی‌های روکار، فضایی موقتی را ساخته‌اند. روی میز چند خط تلفن است و دفتر بزرگی که به نظر می‌آید دفتر کارش باشد. رادیو آهنگی کوچه‌ بازاری پخش می‌کند و او دو کاغذ کوچک آبی‌رنگ را در هوا می‌چرخاند و می‌چرخاند و دوباره روی میز می‌گذارد تا با زنگ اولین تلفن، کار روزانه‌اش را آغاز کند. پشت میزی نشسته که می‌گوید: «خیلی‌ها حسرتش را می‌کشند.» میزی پر از خطوط تلفنی که به ادارات سیاسی و نظامی مملکتی وصل است. از همه مهم‌تر اینکه او از نفر اول دولت ملی فرمان می‌گیرد و به دیگر مقامات انتقال می‌دهد. او زبان گویای نخست‌وزیر است. زبان گویای مصدق. اینجا اتاق کار خشنودیان است؛ تلفنچی مخصوص دکتر مصدق. اتاق کاری که به سرعت و با امکانات اولیه راه افتاده است تا در دل روزهای بحران‌زدۀ مرداد ۳۲، قلب تپندۀ دولت ملی باشد. دکتر غلامحسین صدیقی در جایی از خاطرات خود می‌گوید: «ساعت شش و نیم صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، خشنودیان تلفونچی خانه جناب آقای دکتر مصدق، با تلفن خبر داد که آقای نخست‌وزیر فرمودند، پیش از رفتن به وزارتخانه، به اینجا بیایید.» مکالمه‌ای که صدیقی به آن اشاره کرده، تنها بخشی از بیش از یک ساعت مونولوگ «این نوبت از کسان» است. تک‌گویی نفس‌گیری که آخرین ساعات حکومت دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر دولت ملی را به نمایش گذاشته است. این مونولوگ که دو سال قبل در فستیوال «مونولیو» به روی صحنه رفته و به عنوان یکی از سه مونولوگ برگزیدۀ سال انتخاب شده بود، حالا بار دیگر روی صحنه رفته است. جایی که خشنودیان پس از ۶۰ سال از دل تاریخ بیرون آمده تا راوی وقایع ۲۸ مرداد باشد. وقایعی که حالا قرار است از درون دولت ملی و بیخ گوش مصدق روایت شود. از لابه‌لای مکالمات تلفنی و پیغام و پسغام‌های پیرمرد. قصه از صبح ۲۸ مرداد آغاز می‌شود، جایی که مصدق رسته و خسته از کودتای ناکام ۲۵ مرداد، برای مملکت بی‌شاه چاره‌جویی می‌کند و به یک گزینه می‌رسد؛ شورای سلطنت. پیشنهادی که گویا از سوی دکتر علی شایگان مطرح شده و مورد تایید جمع کوچک نخست‌وزیر و حواریونش قرار گرفته است؛ مصدق، حسیبی، فاطمی، ریاحی، اشرفی، صدیقی و دو سه نفر دیگر. همین‌جاست که قصۀ خشنودیان آغاز می‌شود. او که تا امروز تنها نامی بوده در گوشه و کنار خاطرات مردان نخست‌وزیر، حالا بعد از ۶۰ سال روی صحنۀ تالار انتظامی مجموعه خانه هنرمندان جان گرفته است تا روایت کند. روایتی از روزهای بحران. خشنودیانی که راوی آن روزهاست اما لزوما‌‌‌ همان خشنودیان خانۀ آجرنمای خیابان کاخ نیست. او تلفنچی دفتر نخست‌وزیر است و بر اساس آنچه از تاریخ مانده تلفن‌ها را پاسخ می‌دهد و پیغام‌هایی که همگی نشانی در روایات و خاطرات و تاریخ شفاهی دوران کودتا دارند را به صاحبانشان می‌رساند اما او در سال ۳۲ لزوما به همین شکل و با همین لحن و سکنات و وجنات نبوده است. پس خشنودیان ۹۲ از کجا آمده است؟ حسین ذوقی کارگردان تئا‌تر «این نوبت از کسان» در این باره به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «ما خشنودیان را از میان روایت‌های صدیقی یافتیم. وزیر کشور وقت می‌گوید روز کودتا خشنودیان تلفنچی مصدق تماس گرفت و پیغام آقای نخست‌وزیر را رساند. در جاهای دیگری هم به اسم او و نقشش در انتقال خواسته‌های دکتر مصدق اشاره شده. اما مساله اصلی این است که خود خشنودیان چندان مهم نبود. جایی که او قرار گرفته بود برای ما اهمیت داشت. حضور او در شکل روایت اهمیت پیدا می‌کند. او تنها کسی است که در عین تنهایی می‌تواند همۀ افراد دخیل در ماجرا را به صحنه بیاورد، بدون اینکه حضور فیزیکی داشته باشند. در حقیقت با محور قرار گرفتن خشنودیان، همۀ چهره‌ها هستند و نیستند و این گردهم آوردن افراد تنها از عهدۀ تلفنچی دکتر مصدق برمی‌آمد.» گمونم امروز کودتاست دربارۀ خشنودیان واقعی اطلاعات زیادی وجود ندارد، تنها مشخص است که او با چه کسانی در آن روز تماس گرفته و چه اطلاعاتی را انتقال داده است. پس برای روایت این ماجرا‌ها و انتقال این اطلاعات، به یک خشنودیان دیگر نیاز است. شخصیتی که در «این نوبت از کسان» از نو بازآفرینی و پرداخته می‌شود. خشنودیان تازه، «مصدقی» است و جوان، و البته دم‌بخت. عینک کائوچویی به چشم دارد و لباس مرتبی پوشیده است، با مقامات به لحنی رسمی و شسته رفته سخن می‌گوید و با هم‌سنخان و پایین‌دستان خودش راحت و بی‌شیله پیله. او گرفتار بیماری ۳۰ ساله‌ای هم هست که اگر نبود شاید بسیاری از طنازی‌های میانۀ کار اساسا شکل نمی‌گرفت. در اوایل اجرا، ما اطلاعاتی دربارۀ او دریافت می‌کنیم که لزوما به استناد حقایق تاریخی نیست. خشنودیان «این نوبت از کسان» در برخی جا‌ها از شخصیت اصلی خود خارج می‌شود. انگار جاهایی از دل واقعه‌ای تاریخی که با المان‌های مستند درآمیخته، به زندگی امروز بازمی‌گردد و از زاویۀ ناظری بیرونی و دانای کل به وقایع می‌نگرد. از آن جمله جایی که از‌‌‌ همان اتاق زیرزمین خیابان کاخ با مش‌مهدی [خدمتکار خانۀ مصدق] تماس می‌گیرد و در حالی که بالای سرش بحث شکل‌گیری شورای سلطنت و برگزاری رفراندوم در جریان است، با لحنی امروزی می‌گوید: «گمونم امروز کودتاست... یه عده دارن ضد دکتر شعار میدن.» چنین ظرایفی است که نقش نویسنده و کارگردان را در خلق شخصیتی تازه به چشم می‌آورد و بر جذابیت‌های «این نوبت از کسان» برای مخاطب امروز می‌افزاید. ذوقی دربارۀ انگیزه‌های خلق چنین شخصیتی می‌گوید: «دغدغه همیشگی ما تئا‌تر مستند بوده و پرداختن به موضوعات این چنینی. اما حین کار نقبی هم به امروز می‌زنیم. می‌خواهیم بگوییم این مردم‌‌‌ همان مردمند. با‌‌‌ همان خصوصیات. در مونولوگ آخر جایی که روایت گفت‌وگوی خشنودیان با مصدق را داریم جملاتی هست به این مضمون که «هیشکی نمی‌دونه چی کار باید کرد. [مردم] دیگه نه اونقدر عصبانی‌اند، نه اونقدر امیدوار. الان معمولی‌ان. معمولی. غیرتاریخی.» این نقد مردم ماست. مردمی که حامی مصدق بودند و حالا سردرگمند. خشنودیان وقتی با آدم‌های تاریخی صحبت می‌کند لحنی فاخر دارد. جملاتی شمرده و منظم. اما وقتی با مش‌مهدی که از همین مردم است حرف می‌زند یا وقتی تنهاست یا حتی وقتی با برادرش صحبت می‌کند، این لحن می‌شکند. در این کار تا حدودی عمد داشتیم تا فاصله‌ای قائل شویم میان خشنودیان تاریخی و خشنودیان خودمان.» باید از اول شروع کنید، از اول اول آنچنان که در «این نوبت از کسان» روایت می‌شود، برادر خشنودیان، در دار و دستۀ خرابکارانی است که تحت رهبری شعبان جعفری و دیگر اراذل جنوب تهران، هدایت اغتشاشات روز کودتا را برعهده دارند. برادر بزرگتری که چندبار با او تماس می‌گیرد و دربارۀ سقوط دولت و لزوم خروج او از محل کارش هشدار می‌دهد. برادری که دکتر مصدق به خشنودیان توصیه می‌کند: «احترامش را نگه دارد.» اما آیا طراح و نویسندۀ «این نوبت از کسان» در این اشاره به برادری میان «تلفنچی مصدق» و «کودتاچی» انگیزه خاصی داشته‌اند؟ ذوقی می‌گوید: «در کار کسی هست که از بیرون با خشنودیان در تماس است و ما می‌دانیم در دسته مقابل است. ما همه چیز را پیش‌بینی نکرده‌ایم و بخش‌هایی را به تلقی و برداشت مخاطب سپرده‌ایم اما در این اشارۀ خاص نکته‌ای هست. اینکه بگوییم در یک جامعۀ واحد، در یک خانۀ مشترک، دو عقیدۀ کاملا متضاد رشد کرده‌اند. بگوییم در ماجرایی چون کودتای ۲۸ مرداد هم، همه از هم هستند. چه مصدقی‌ها و چه بدنۀ کودتاگران. مسالۀ دشمن خارجی نیست. اگر روزولت آمریکایی هم هست، بدون نیروی داخلی کاری از پیش نمی‌برد. این یعنی اگر گزینه‌ای وجود نداشت، خارجی کاری نمی‌توانست بکند. اگر زاهدی نبود، کودتایی هم نبود. با این حال ما در تاریخ داریم که مصدق می‌خواهد این فضا را آرام کند. می‌گویند توده‌ای‌ها به مصدق پیغام دادند که ما می‌توانیم نیرو‌هایمان را به خیابان بیاوریم اما او مخالفت کرد. مصدق از این صف‌آرایی‌ها روبروی هم پرهیز دارد. تجربه دردناک سی تیر را از سر گذرانده و علاقه‌ای به تکرار آن ندارد. جایی از کار، مصدق به خشنودیان می‌گوید احترام برادر بزرگترت را نگه دار. چون او هم از خود توست. از یک خانواده هستیم.» راوی «این نوبت از کسان» نقش ویژه‌ای در پیوند دادن مخاطب با داستان کودتا دارد. با کودتا و وقایع پس از آن. در جای جای این روایت به راهی که «پیرمرد» یا‌‌ همان مصدق طی کرد، اشاره می‌شود. راوی مرتب از خود می‌پرسد مقصر چه کسی بود؟ او از این سوال خسته است و خودش را با این جملات آرام می‌کند که «هیچ‌کس کمتر از بقیه خائن نبود. فقط بعضیا از بقیه احمق‌تر بودن. همین...» این تاریخ یه محاکمه به من بدهکاره این صدای خشنودیان است که در بخش پایانی، گفت‌وگویش با مصدق را روایت می‌کند. نه گفت‌وگویی واقعی که خیالاتی از جنس تاریخ. ‌‌‌همان تاریخی که پس از مصدق، او را ساخت. او در جایی از روایت می‌گوید: «نمی‌دونم واقعا تاریخ همین بود یا من هم تو ذهنم بعد‌ها خیال کردم که حرفای آخرمون اینا بود. گفتم حالا چی کار کنیم، پیرمرد گفت برای من هیچ راه دیگه‌ای نیست، باید این چند قدم آخر رو هم برم. برای شما‌ها هم پسرم هیچ راه دیگه‌ای نیست. باید از اول شروع کنید. گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی از اول اول. از اول اول...» خشنودیان یا‌‌‌ همان راوی، تاریخ را همچون شاهدی عینی که از این دوران به دوران مصدق سفر کرده باشد روایت می‌کند. شاهدی نشسته بر صندلی «دانای کل» با روایتی بدیع که پر است از نکات باریک‌تر از مو. نکاتی که برخی‌شان در اشارات او به دادگاه مصدق نهفته است. آنجا که مصدق را در هیات پیرمردی خسته همچون هر ایرانی دیگری تصویر می‌کند: «تو اون عکسا نه از خودش دفاع می‌کنه نه از نفت نه از ملت نه از هیچ کوفت دیگه‌ای. اونجا خوابش می‌آد. مثل بچهٔ آدم. مثل یه پیرمرد غیرتاریخی. مثل یه پیرمرد معمولی که می‌خواد سیگار بکشه. توی اون عکسا به تاریخ رکب زد. شد یه پیرمرد که درجه‌های یک نظامی و بالش براش فرق زیادی نمی‌کنن. نه اونقدر متنفره که روی درجهٔ نظامی سرشو نذاره، نه اون قدر حوصله داره که سرشو بگیره بالا و عکس با غرور بندازه.» راوی از پیرمردی می‌گوید که با عکس توی دادگاهش ساخته و در تاریخ ماندگار شد. عکسی که او را یله داده روی شانۀ یک نظامی نشان می‌دهد. در دادگاهی که او از تاریخ طلبکار بود: «... گفت اشتباه منظورم رو فهمیدی پسر. من هنوز نمی‌خوام بمیرم. من برای این تاریخ هیچ کاری هم نکرده باشم اونقدر کردم که یه محاکمه ازش طلب داشته باشم. این تاریخ یه محاکمه به من بدهکاره...» حسین ذوقی دربارۀ دلایل حضور راوی در «این نوبت از کسان» و نقش ویژۀ او برای پیوند میان روایت تاریخی مستند و قصۀ نوپرداختۀ ایثار ابومحبوب می‌گوید: «زمانی که در سال ۹۰ نسخۀ اولیۀ «این نوبت از کسان» را در فستیوال مونولیو اجرا کردیم، صدای بین صحنه‌ها نوشته نشده بود. اما پس از آن وقتی دوباره خواستیم کار را روی صحنه ببریم، به این فکر کردیم که ما می‌خواستیم مستند باشیم اما برخی جا‌ها غیرمستند رفتار کردیم و مثلا توالی زمانی برخی وقایع را جابجا کردیم و آن را مناسب زمان کار نوشتیم. تصمیم گرفتیم برای جبران این غیرمستند بودن این شکل از روایت را به کار اضافه کنیم. شاید با یادآوری عکس‌ها، با گفتن از دادگاه مصدق، با گفتن اینکه شاید ماجرا طوری که من می‌گویم نباشد و این‌ها را در خیالم ساخته باشم، بخشی از آن غیرمستند بودن را بیان می‌کنیم.» این نوبت از کسان روایتی‌ است نو از ماجرایی که هنوز کهنه نشده است چرا که «حالا پیرمرد دستش از تاریخ کوتاهه اما تاریخ دستش از پیرمرد هیچ‌وقت انگار کوتاه نمی‌شه.» این روایتی از نسل تازه است که نگاهی دیگر به آنچه گذشت دارد. نگاهی امیدوار و رو به جلو. نگاهی مبتنی بر توصیۀ مصدق به خشنودیان نمایش، آنجا که می‌‎گوید: «باید از اول شروع کنید. از اول اول...» منبع: سایت تاریخ ایرانی

گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با پاول گابل: ایران جادۀ بزرگ استالین بود

سامان صفرزائی تاریخ ایرانی: پاول گابل، تحلیلگر و ستون‌نویس آمریکایی است که حوزه نوشتاری‌اش روسیه و اوراسیا است. از وی تاکنون بیش از ۱۵۰ مقاله پیرامون مسائل روسیه در نشریات و رسانه‌های معتبر غربی منتشر شده است. او در زمانی که جیمز بیکر، وزیر خارجه ایالات متحده بود به عنوان مشاور ویژه در امور شوروی و بالکان در دولت جورج هربرت بوش خدمت کرده است. در حال حاضر وی در انستیتو سیاست جهانی به تدریس مشغول است. گابل در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از نگاه استالین به ایران می‌گوید، از برنامه‌های بلندپروازنۀ شوروی در دورۀ وی برای الحاق بخش‌هایی از خاک همسایه جنوبی به قلمرو سرزمین سرخ. *** بحث را با مقاله‌ای از شما آغاز می‌کنیم که در آن از تصمیم استالین برای ضمیمه کردن ایران و برخی دیگر از کشور‌ها به شوروی سخن می‌گویید. در این مقاله نوشته‌اید: «استالین به پیمان پنهانی "عدم تجاوز" (با آلمان) که به مسکو اجازه تصرف کشورهای حوزه بالکان و بخش‌هایی از لهستان را می‌داد به چشم "الگویی" برای الحاق بخش‌هایی از ایران، ترکیه و چین می‌نگریست.» اساسا منافع استراتژیک استالین برای آنکه بخش‌هایی از ایران را به اتحاد جماهیر شوروی ضمیمه کند چه بود؟ از‌‌ همان نخستین روزهایی که اتحاد جماهیر شوروی بنا شد، استالین حرکت به سوی ایران را برای شکست امپراتوری بریتانیا و گسترش کمونیسم بسیار حیاتی می‌دانست. بد نیست یادمان باشد که تا اواخر دهه ۱۹۳۰، استالین و دیگر رهبران اتحاد جماهیر شوروی همواره مساله ملی و استعمار را یک چیز می‌خواندند. در نخستین سال پس از پیروزی انقلاب بلشویکی، او به دنبال گسترش انقلاب روسیه به داخل ایران از طریق جنبش جنگل بود. آن تلاش‌ها با ظهور رضاشاه به شکست انجامید، اما در دهه ۱۹۴۰، استالین با یک فرصت دیگر مواجه شد؛ اشغال شمال ایران به عنوان بخشی از تلاش متفقین علیه هیتلر. او بعد از جنگ قصد نداشت آنجا را خالی کند و تلاش می‌کرد با تاسیس جمهوری آذربایجان غربی آن منطقه را تحت سلطه مسکو درآورد. اما فشار‌های غرب، از سوی بریتانیای کبیر و ایالات متحده، وی را مجبور به عقب‌نشینی کرد و آن رژیم فروپاشید. دیدگاه‌های ژئوپولتیکال استالین در خصوص اهمیت ایران برای مسکو در تفکر امروز روسیه نیز جای دارد، بسیاری از نویسندگان روسی حتی امروز فکر می‌کنند روابط با ایران می‌تواند برای گسترش نفوذ روسیه در خاورمیانه و جنوب آسیا مورد استفاده قرار گیرد. همان طور که مطلع هستید، هیتلر در طی جنگ جهانی دوم تقریبا روابط حسنه‌ای با حکومت رضاشاه داشت، فکر می‌کنید اگر هیتلر وارد جنگ با شوروی نمی‌شد، آیا باز هم اجازه اشغال ایران را به استالین می‌داد؟ هیتلر در موقعیتی قرار نداشت که جلوی استالین را بگیرد و نگذارد نیروهای شوروی به سمت جنوب گسیل شوند. این موضوع دست‌کم در ابتدا نه به عنوان اشغال بلکه حرکت متفقین علیه نازی‌ها تعبیر شد. شما در جایی اشاره کرده‌اید که در سال ۱۹۴۱ میرجعفر باقر‌اف، دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان، خطاب به استالین گفته که «لازم است تاکتیک و استراتژی‌ای که در مدل یکی کردن قلمروهای لهستان، اوکراین و بلاروس به کار برده شد، در ایران نیز اجرا شود.» شما بر این اساس ادعا کردید که این موضوع روشن می‌کند که طرح شوروی برای الحاق بخش‌هایی از ایران «عملا آماده» بوده است. سوال این است که آن استراتژی و تاکتیک‌هایی که مسکو مایل بوده در قبال ایران نیز بکار گیرد، چه بوده است؟ باقراف و برخی دیگر از کمونیست‌های آذربایجان حتی بیش از آنچه در مسکو برای استالین قابل پشتیبانی بود سیاست پیشروی در ایران را داشتند، حداقل حمایت آشکار وی. اما قطعا پیشنهادات آن‌ها بخشی از بحث‌هایی بود که در دهه ۱۹۴۰ در پایتخت اتحاد جماهیر شوروی رایج بوده است. آیا کمونیست‌های ایران در داخل و خارج از کشور پیامی برای استالین فرستادند که از ایده وی حمایت می‌کنند؟ تعجب نمی‌کنم اگر همچنین مواردی وجود داشته، چرا که احزاب کمونیست به طور کلی در پی داشتن منافع با مسکو بودند، اما مدرکی را مشاهده نکردم که در آن چنین ادعایی مطرح شده باشد. تردید دارم که ایرانی‌های کمونیست می‌خواستند کشور خودشان را کنترل کنند، در عوض مایل بودند جذب امپراطوری «قدرتمند» اتحاد جماهیر شوروی شوند. پس از جنگ جهانی دوم، استالین هنوز علاقه‌مند به منطقه آذربایجان ایران و کنترل آن توسط مسکو بود، امری که منجر به غائله آذربایجان در ایران شد. در کردستان نیز برای مدتی در دهه ۱۹۴۰ جمهوری خودمختار مهاباد برقرار شد. چه چیز باعث شد تا او این بار به جای تمرکز در مناطق شمالی، به سمت غرب ایران گرایش پیدا کند؟ گمان می‌کنم ریشه‌های این موضوع را باید در این دیدگاه استالین جستجو کرد که ایران را جاده‌ای به سوی چیزهای بزرگتر می‌دانست که به خود ایران محدود نمی‌شد. او علنا از کرد‌ها علیه چندین کشور منطقه استفاده کرد. از این رو تمرکز بر غرب ایران و یک «آذربایجان یکپارچه» استراتژی‌ای بود که وی دنبال می‌کرد. در این میان استراتژی ایالات متحده برای مقابله با رویکرد استالین در قبال ایران چه بود؟ ایالات متحده با اصرار بریتانیا با تلاش‌های استالین برای گسترش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی به سمت مرزهای جنوبی مقابله کرد. پرزیدنت هری ترومن کاملا روشن کرد که واشنگتن تلاش‌های شوروی برای تجزیه ایران یا حضور قوای نظامی شوروی در مناطق اشغال شده ایران را تحمل نخواهد کرد، چه به صورت مستقیم، چه با حضور یک دولت سرسپرده در آن مناطق. به عنوان پرسش آخر بفرمایید که تفاوت‌های اصلی میان استراتژی ولادیمیر لنین و ژوزف استالین در قبال ایران را چگونه تبیین می‌کنید؟ جالب است که بگویم سیاست‌های لنین در قبال ایران حتی پیشروانه‌تر از استالین بود، حداقل در مساله گسترش قلمرو اتحاد جماهیر شوروی. لنین در سال ۱۹۲۰، در پیش‌نویسی که در مورد مساله ملی و استعمار برای کنگره دوم حزب کمونیست آماده کرده بود، استدلالش این بود که انقلاب باید گسترش یابد، کشورهایی مانند اوکراین که مستقل هستند باید به جمهوری‌های شوروی تبدیل شوند. استالین در تلگرافی که از قضا فقط یک بار در دوره اتحاد جماهیر شوروی علنی شد، گفته بود که این اشتباه است که فکر کنیم کشوری که هرگز بخشی از امپراطوری روسیه نبوده، قبول خواهد کرد که به اتحاد جماهیر بپیوندد. استالین پس از ۱۹۴۵ این رویکرد را در قبال کشورهای اروپای غربی دنبال کرد، و به نظر من، به احتمال زیاد همین رویکرد را در قبال ایران و دیگر کشور‌ها داشت، گرچه خیلی‌ها به وی فشار می‌آوردند که در این راه قدم بردارد. دیکتاتور شوروی تنها دو بار این طرح را اجرا کرد، حداقل بخشی از آن را: از یک سو با اشغال استونی، لتونی، لیتوانی و کالینینگراد، و از دیگر سو با جذب بخش غربی اوکراین. اگر او این کار‌ها را نکرده بود و برخی از آگاه‌ترین ملت‌های آگاه در اروپا را ضمیمه مرزهای خود نکرده بود، احتمالا عمر اتحاد جماهیر شوروی بیش از این به درازا می‌کشید. منبع: سایت تاریخ ایرانی

خطاهاي ده‌گانه شاه

شاه در ماه‌هاي قبل از سقوط خود گفته بود كشورش در بيست و پنج سال آينده نيروي پنجم در جهان خواهد شد. و جمعيت ايران به 65 ميليون مي‌رسد، و سطح درآمد يك ايراني با درآمد يك اروپائي برابر خواهد شد. سپس شاه اظهار اميدواري كرد كه حكومتش تا 15 سال آينده ادامه يابد پس از آن حكومت را به وليعهد سپرده و كنا‌ره‌گيري خواهد كرد. يكسالي از اين سخنان نگذشت كه تخت طاووسي به لرزه درآمد و عمر سلطنت او نه با سنوات كه با ساعات شمرده مي‌شد. به طور خلاصه مي‌توان گفت: خطا‌هاي دهگانه بزرگي كه شاه مرتكب شد، پايه‌هاي حكومت و سلطنت او را لرزانيده و اورا به سقوط حتمي نزديك گردانيده است. اولين اشتباه او اين بود كه ميلياردها دلار را صرف خريد اسلحه گران و سنگين كرد،‌به دليل آنكه معتقد بود نيروهاي نظامي ايران براي دفاع از اراضي و ثروت داخلي ضروري است، در حالي كه تنها راه متوقف ساختن مسابقه بدست آوردن اسلحه جديد،‌خلع سلاح جهاني است، و چون شاه به خلع سلاح جهاني اميدي نداشت به ساختن بزرگترين ناوگان دريائي و تجهيزات هوائي و آماده‌سازي ارتش در منطقه خاورميانه پرداخت. لكن اين اسلحه‌هاي مدرن در متفرق ساختن تظاهرات‌هاي مردم ايران به كار نيامد و توپخانه‌هاي سنگين ارتش شاه نتوانست فرياد‌هاي خشمگين مردم بي‌سلاح را ساكت و خاموش سازد، در حالي كه اگر شاه نيمي از اين پول‌هاي فراوان را در راه رفاه عمومي مردم صرف مي‌كرد،‌چنين شكاف و پرتگاهي بين او و ايراني‌ عادي بوجود نمي‌آمد. شاه مي‌خواست با اين نيروي نظامي خيره كننده، مترسكي براي كشورهاي كوچك و همجوار خود باشد، ولي آنها از او نهراسيدند، و گفته‌اند گاهي اوقات به فكر ضميمه ساختن برخي از آنها به كشورش بود، ولي نتوانست. شاه با اين بودجه نظامي هنگفت مي‌توانست اگر كشورش در اشغال ارتش بيگانه قرار مي‌گرفت، آن را نجات بخشيده و آزاد سازد. در چنين وضعي هر ايراني آماده بود كه يك نيمه لقمه‌اي نان بخورد و نيمه باقي را به خريد اسلحه اختصاص دهد تا كشورش از اشغال اجنبي خارج گردد. لكن مردم قهرمان ايران قبول نكردند كه خود را محتاج به نيمه‌ناني كنند، تا نظامي پديد آيد كه مبتذلتر و جنايتكارتر از آن در تاريخ ديده نشده است. دومين خطاي شاه اين بودكه به فريب مردم و ملتش پرداخت،يعني وعده مي‌داد ولي عمل نمي‌كرد. هميشه سخن از آزادي و انتخابات آزاد مي‌گفت، ولي خبري از صحت آن نبود. پيوسته در كنار شاه‌مردان كوچكي بودند كه دست او را مي‌بوسيدند، و او از مردمان آزاد‌انديش و بزرگي كه سر در برابرش مي‌افراشتند و واقعيت را به او مي‌گفتند، دوري مي‌جست. روز يازدهم اگوست سال گذشته، شاه در يك كنفرانس مطبوعاتي در برابر روزنامه‌نگاران و خبرنگاران اعلان داشت: او كوشش مي‌كند تا دموكراسي حقيقي را در كشورش پياده كند،‌ و اضافه نمود، به مخالفين حكومت فرصت و آزادي عمل مي‌دهد، تادر يك فضاي باز، فعاليت كنند و انتخابات آزاد را به زودي عملي مي‌سازد. در آن روز،‌همه روزنامه‌هاي جهان از اين پيشنهاد‌ها استقبال كردند. ولي چيزي نگذشت كه شاه از حرفش بازگشت. نه آزادي و نه دموكراسي و نه آزادي مطبوعات و نه انتخابات آزاد ... قبل از آن هم، شاه چنين وعده و وعيد‌هائي مي‌داد و سپس زير آن مي‌زد! دموكراسي و آزادي مي‌داد، ولي پس از چندي نصف آن را مي‌گرفت. آزادي زندانيان سياسي را عنوان مي‌كرد و صد‌نفري را آزاد مي‌كرد ولي در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها هزاران هزار نفر را همچنان باقي مي‌گذارد. در روزهاي اخير كه شاه وعده داد كه فقط يك پادشاه اسمي باقي خواهد ماند و از باقي قدرتش چشم خواهد پوشيد، اغلب ملت ايران حرف او را باور نكرده و اصرار نمودند كه شاه بايد قبل از هر چيز از ايران خارج گردد. سومين خطاي شاه اين بودكه به اصلاحات بزرگ و ساختن بناهاي بزرگ و كارخانه‌هاي مختلف دست مي‌زد، ولي او ايراني را فراموش كرد. او تلاش كرد روي سر هر فرد ايراني كلاه اشرافي گذارد و شلوار خارجي به پايش كند ولي او را از آزادي كه اشراف و بيگانگان برخوردارند، محروم ساخت در ايران خاصه در خيابان‌هاي تهران، اتومبيل‌هاي آخرين سيستم موج مي‌زد، لكن نظام حكومتي ايران از سيستم حكومت‌هاي قرون وسطائي برخوردار بود. در وزارت كشور ايران دهها مغز الكترونيكي جديد مشغول به كار بود كه در كنار آن صدها تازيانه و چوبه‌دار ديده مي‌شد... هتل‌هاي بي‌نظيري كه در اروپا هم ساخته نشده، در ايران به چشم مي‌خورد،‌و در كنار ‌آن بازداشتگاه‌ها و سياه‌چال‌هائي بنا نهاده شد كه در عالم نظير آنها ديده نمي‌شود. اولين شرط حكومت‌هاي جديد، برخورداري مردم از حقوق انساني و همگاني است، در اين صورت اگر دهها راديو با دهها زبان خارجي در ايران برنامه پخش كنند. ولي فرد ايراني اين زبان‌ها را نداند فائده‌اش چيست؟ اگر فرد ايراني در كشورش دانشگاه‌هائي بزرگتر از دانشگاه‌هاي آكسفورد و هاروارد داشته باشد ولي نتواند از آزادي كلام برخوردار باشد چه فايده‌اي دارد، اگر در ايران بزرگترين قصرهاي مجلل و تاريخي ساخته شود، ولي فرد ايراني نتواند داخل آنها شود فائده‌اش چيست؟ بي‌ترديد در اين صورت فرد ايراني به سهولت داخل بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها خواهد شد! چهارمين خطاي شاه اين بود كه او متوجه ظهور و بروز نسل جوان و روشنفكر ملت ايران كه در دانشگاه‌هاي اروپا و آمريكا درست خوانده و بالاترين درجات علمي را كسب كرده و سال‌هاي سال در فضايي از آزادي و دموكراسي و عدالت زندگي كرده، نشده بود و هنگامي كه اين گروه‌هاي جوان تحصيل‌كرده، هزار، ‌هزار به كشور خود باز مي‌گشتند، احساس غربت مي‌‌كردند، ‌هيچ يك از آنها نديده بودكه در امريكا يكي از وزرا دست رئيس‌جمهور را ببوسد و كسي از آنها به ياد ندارد كه كسي در كشور سوئد در برابر پادشاه كشور، سجده نمايد. و بالاخره كسي نشنيده كه در هيچ كشوري گفته باشند فرمان شاه چون يك فرمان الهي است بايد آن را اطاعت كرد و از آن سرپيچي ننمودو گفتگوئي هم درباره آن نكرد. شاه ايران بايستي متوجه اين خلاء و شكاف عميق كه بين او و روشنفكران بوجود آمده است مي‌شد. او به هر كشوري از كشورهاي اروپا و امريكا كه ميرفت هزاران هزار دانشجو در مقابلش به تظاهرات پرداخته و سقوطش را خواستار مي‌شدند، و مأموران پليس اين كشور‌ها كوشش بسياري به خرج مي‌دادند تا جان شاه را از دست اين دانشجويان خشمگين و انتقامجو رها سازند. لكن اطرافيان شاه و چاپلوسان او را گمراه ساخته و به او مي‌گفتند كه اينها كمونيست‌ها هستند و اين دانشجويان با اين احساس و خشم توفنده به ميهن خود بازگشته و فساد دستگاه شاه و نفرت جهان را از اين رژيم ننگين بين ملت خود منتشر ساختند. پنجمين اشتباه شاه اين بودكه نفهميد تخت سلطنت زماني مستقرو ثابت مي‌ماندكه به قلب مردم و خلق كشور تكيه داشته باشد، چرا كه سرانجام مأموران امنيتي متلاشي مي‌شوند و قلعه‌ها فرو مي‌ريزد و اسلحه و قدرت از بين مي‌رود، ولي، دوستي مردم قلعه محكمي است كه حاكم مي‌تواند در آن از فتنه‌هاي زمان و روزگار خود را محافظت كند. ششمين خطاي شاه اين بودكه به ايمان اسلامي و فطرت پاك ملت ايران اعتماد نداشت. در فروش نفت به دشمن اسلام و مسلمانان، يعني اسرائيل پافشاري كرد، حتي در زماني كه كليه كشورهاي عربي و اسلامي از فروش نفت به اسرائيل و كمك كنندگانش خودداري ورزيدند، شاه ايران دست از حمايت اسرائيل برنداشت و در كنفرانس تحريم صدور نفت به اسرائيل كه از طرف كشورهاي عربي (در زمان ـ جنگ اكتبر 1973) تشكيل شده بود، شركت نكرد و اين واكنش‌هاي ضد‌بشري شاه، تأثيرات عميق و جانگاهي در اعماق قلب ملت مسلمان ايران باقي گذاشت. هفتمين خطاي شاه اين بود كه به پليس سري خود (ساواك) كه او را با گزارشهاي خود فريفته بودند، تكيه مي‌كرد. اين سازمان وانمود كرده بود كه مردم در آرامش بسر مي‌برند و مردم شاه را مي‌خواهند و خطا‌هاي شاه در بين مردم جزو محسنات او دانسته مي‌شود. اين سازمان هم چنين وانمود كرده بود كه هر صاحب رأي و انديشه‌اي، ‌دشمن، و هر مكاري، دوست و عزيز است، نتيجه اين شد كه يك حفره وشكاف عميق بين شاه و اكثريت قاطع ملت ايران بوجود آمد. هشتمين خطاي شاه اين بود كه تمام تصميماتش را پس از گذشت وقت آن حتي پس از گذشت پنج سال مي‌گرفت و گمان مي‌برد كه اين يك كار جديد و نو است كه او ‌آغاز كرده است. زندانيان سياسي را پس از سال‌هاي متمادي كه در زندان بودند، پس از كوشش‌هاي بسيار كه از طرف گروهها و انجمن‌ها و سازمان‌هاي داخلي و خارجي مي‌شد‌، آزاد مي‌كرد، ولي شاه تصورمي‌كرد كه مردم از او اين درخواست را نموده‌‌اند. شعبه سياسي اداره امنيت و جاسوسي را لغو كرد، در حالي كه ساليان سال و مدتها قبل مردم خواستار لغو آن بودند. نهمين خطاي شاه اين بود كه او گمان نمي‌برد كه دنيا تغيير كرده است، و ملت‌ها امروز روشنتر و با سوادتر از مردمان دوره‌هاي پيش هستند و چيزهائي بيشتر و بهتر از پيشينيان خود ديده و مي‌شنوند، كارها و اعمالي كه مختص پليس‌هاي سري است در دهه آخر سال‌هاي 1960 به بعد در همه كشورها منسوخ شده بود و در اوايل دهه 70 هيچ كشوري آن را نمي‌پذيرفت، شاه دستور الغاء آ‌ن را در اواخر دهه هفتاد صادر مي‌نمود. دهمين خطاي شاه اين بود كه او از انقلاب و واژگوني رژيم، در افغانستان درس عبرت نگرفت و از سقوط ديكتاتوري امير‌ محمد داوخان و كليه دستگاه‌هاي امنيتي و سري‌اش پند نپذيرفت و از آنچه در امپراطوري سياه حبشه به وقوع پيوست، درس نياموخت، بلكه به لجاجت و گستاخي، و جنايات خود عليه ملت ايران ادامه داد. مصطفي امين در پايان مقاله اضافه مي‌كند: ما معتقديم كه بايد در ايران،‌يك حكومت بي‌طرف روي كار آيد نه به چپ و نه به راست تكيه كند و نه به غرب و نه به شرق اتكاء داشته باشد، در راه مصالح مردم خويش به جلو رود،‌تا اين نهضت و انقلاب درخشان با وحدت و يگانگي مردم قدرتمند ايران در سايه دموكراسي و آزادي به پيروزي و موفقيت برسد. منبع: سایت «اخبار اليوم» چاپ مصر، نويسنده، مصطفي امين، روزنامه‌نگار مصري، خواندنيها، شماره 24، سال 39 (1357) منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

رزم‌آرایی که شاه از او می‌ترسید

دكتر حسین آبادیان سرلشکر حاجیعلی رزم آراء یکی از معدود چهره‌های نظامی صاحب نام دوره سلطنت رضاشاه تا دهه بیست شمسی است. ظاهراً او نخستین فرد نظامی است که نقشه‌های سازمان جغرافیائی ارتش را ترسیم کرد و نیز او از معدود افسرانی بود که هم یک فرمانده نظامی و هم یک سیاستمدار به شمار می‌آمد. نام رزم آراء با چند حادثه ریز و درشت در هم تنیده است، به واقع نام او با بحث سرکوب فرقه دمکرات آذربایجان بر سر زبان‌ها افتاد. اما پیش از همه باید گفت در دهه بیست دو تن از فرماندهان نظامی بیش از همه مشهور بودند: سرلشگر رزم‌آراء و سرلشگر حسن ارفع. برای فهم تحولات دهه بیست شمسی باید به اختلافات بین این دو توجه داشت، ارفع بیش از رزم‌آرا مورد حمایت دربار بود و او بنیادگذار احزاب به ظاهر فاشیست مثل حزب آریا به شمار می‌آمد. در طول دهه بیست شمسی فرماندهی ستاد ارتش بین این دو تن دست به دست می‌شد، گاهی این و گاهی آن یکی به این منصب دست می‌یافتند. رزم‌آرا افسری بود تحصیل کرده که به نوعی اصلاحات در ارتش و دستگاه سیاسی کشور باور داشت، توجه داشته باشیم خسرو روزبه افسر توپخانه در دوره ریاست رزم‌آرا بر ستاد ارتش بود که کتاب اطاعت کورکورانه را نوشت، به واقع می‌توان گفت این کتاب به نحوی علیه سرلشگر ارفع نگاشته شده است. به رزم‌آرا اتهام می‌زدند با تشکیلات حزب توده مرتبط است، حتی فرار زندانیان توده‌ای از زندان به سال ۱۳۲۹ را به پای او نوشتند، با توجه به اینکه روزبه به ظاهر از نزدیکان رزم‌آرا بود، این شایعه و این اتهام بیشتر به او می‌چسبید. فرار زندانیان توده‌ای زمانی صورت گرفت که رزم‌آرا به نخست وزیری دست یافته بود، به واقع این عملیات زمانی صورت گرفت که رزم آراء از حمایت امریکا و انگلیس برای پیشبرد برنامه‌هایش در نیمه دوم دوره نخست وزیری‌اش ناامید شده بود و گفته می‌شد او برای اینکه قدرتهای غربی را از امکان نزدیکی ایران به شوروی بترساند، در کنار یک رشته اقدامات دیگر به فرار زندانیان توده‌ای هم کمک کرد. با تمام این اوصاف نام رزم آرا زمانی بر سر زبان‌ها افتاد که قوام‌السلطنه نخست وزیر کشور بود و توانست برخی اختلافات را با شوروی به نحوی مسالمت آمیز حل و فصل نماید، به گونه‌ای که قوای اشغالگر شوروی بدون کوچک‌ترین درگیری با نیروهای نظامی ایران و بدون کشمکش مهمی با دولت مرکزی، حمایت خود را از فرقه دمکرات آذربایجان برداشتند و برای مشارکت در سهام نفت شمال ایران یکی از مهم‌ترین متحدان خود را‌‌ رها ساختند. آن زمان رزم آرا به عنوان رئیس ستاد ارتش فرماندهی عملیات حمله علیه بقایای فرقه را عهده دار بود. از‌‌ همان زمان حس حسادت شاه، هم علیه قوام تحریک شد و هم علیه رزم آرا، زیرا شاه دوست می‌داشت مردم شخص او را قهرمان به اصطلاح نجات آذربایجان بدانند. از این به بعد شاه از رقابت‌های نهان و آشکار افسرانی مثل ارفع برای به هم زدن موازنه قوا در ارتش به نفع خود بهره برداری می‌کرد و به نوعی رزم آراء را تضعیف می‌نمود. اهمیت قضیه زمانی آشکار می‌شود که بدانیم ارفع در رکن دو ارتش یعنی اداره ضداطلاعات ارتش همکاران زیادی داشت و این گروه با برخی از رهبران احزاب سیاسی مثل دکتر مظفر بقائی، روزنامه نگاران و نمایندگان مجلس و مسئول اطلاعاتی دربار یعنی حسین خطیبی ارتباطی سازمان یافته داشتند. اما دشمنی‌ها علیه رزم آرا وقتی شدت یافت که او با حمایت امریکا و انگلیس به نخست وزیری ایران در سال ۱۳۲۹ دست یافت. نخست وزیری او البته امری شگفت انگیز تلقی شد، زیرا رزم آرا مردی نظامی بود و تا آن زمان سابقه نداشت یک نظامی پست نخست وزیری را به دست گیرد؛ حتی در زمان رضاشاه هم با اینکه بسیاری از مناصب اداری و سیاسی به دست نظامیان اداره می‌شد، اما پست نخست وزیری هرگز به آن‌ها داده نشد. حمایتهای امریکا و انگلیس از نخست وزیری رزم آراء شاه را نگران کرده بود، او تصور می‌کرد قدرتهای بزرگ سرمایه داری برای آینده سلطنت او برنامه‌ای دارند که می‌خواهند به دست امثال رزم آرا اجرا نمایند. اما واقعیت این بود که رزم آرا برای مهارکردن موج خواسته‌های مردم برای ملی شدن نفت به منصب نخست وزیری رسیده بود، او می‌خواست طرح امریکائی‌ها را برای تقسیم سود خالص ناشی از درآمد نفت به صورت ۵۰-۵۰ اجرا کند، طرحی که تا قبل از این انگلیسی‌ها به شدت با آن مخالفت می‌کردند. دو شعار کلیدی جنبش ملی مردم ایران برای آمریکایی‌ها خطرناک جلوه می‌کرد، شخص ترومن هم بار‌ها اشاره کرده بود مفهوم این دو شعار کلیدی را درک نمی‌کند: ۱. طرح ملی شدن نفت و ۲. طرح سیاست موازنه منفی که از سوی دکتر محمد مصدق مطرح شده بود. ترومن می‌گفت اگر اصل ملی شدن نفت در ایران انجام شود، کلیه قراردادهای نفتی امریکا را با کشورهای نفت خیز از جمله ونزوئلا و عربستان سعودی با مخاطره مواجه خواهد کرد، ضمن اینکه ادامه تسلط بلامنازع شرکت نفت انگلیس و ایران که به شکلی وحشیانه دولت و ملت ایران را استثمار می‌کرد، غیرقابل تحمل شناخته می‌شد. دیگر اینکه ترومن بار‌ها گفته بود منظور رهبران جنبش ملی ایران از مفهوم سیاست موازنه منفی را درک نمی‌کند، زیرا به نظر او دولت‌های جهان از دو حال خارج نیستند: یا با امریکا و متحدان این کشور هستند و یا علیه این کشور و متحدانش که در اینصورت سیاست همسوئی با شوروی را در پیش گرفته‌اند. نخست وزیری رزم آرا در حقیقت گامی بلند به منظور برقرار کردن تعادل بین شعارهای جنبش ملی شدن صنعت نفت و تقاضاهای شرکت نفت انگلیس و ایران محسوب می‌شد که هیچ گونه تغییر قابل توجهی را در مفاد و مواد قرارداد دارسی نمی‌پذیرفت. در حقیقت انگلیس هم از سر ناچاری به نخست وزیری رزم آرا تن داده بود، انگلیسی‌ها وقتی توانستند وخامت اوضاع را درک کنند که متوجه شدند حتی دولت مورد اعتماد آن‌ها یعنی دولت رجبعلی منصور هم نتوانست مرهمی بر آلام شرکت نفت بگذارد، منصور‌‌ همان کسی است که اطلاعات محرمانه ارتش ایران را در اختیار انگلیسی‌ها قرار داد و به واقع باعث شد متفقین کشور را در شهریور ۱۳۲۰ اشغال نمایند. اما رزم آرا موقعی بسیار نامناسب به نخست وزیری منصوب شد، مردم شعار ملی شدن نفت می‌دادند و رهبران هم پشت سر مردم راه افتاده بودند، بنابراین امکان هیچ گونه عقب نشینی نبود. شعار تنصیف عواید نفتی به صورت پنجاه پنجاه هم گامی به عقب محسوب می‌شد، رهبران نهضت ملی به چیزی کمتر از ملی شدن نفت رضایت نمی‌دادند، اما واقعیت این است که معلوم نبود مقصود از ملی شدن نفت چیست؟ واقعیت دیگر این است که رزم آرا نتوانست برنامه‌های خود را پیش برد، نیز او قادر نبود اعتماد امریکا و انگلیس را کاملاً به سوی خود جلب کند. این است که دست به اقداماتی جالب توجه زد: نخست اینکه تلاش کرد اختلافات دولتهای ایران را با شوروی برطرف نماید، در همین زمان بود که زندانیان توده‌ای با کمک افسری جوان به نام ستوان رفعت محمدزاده گریختند و این فرار را به نام رزم آراء ثبت کردند. دیگر اینکه رزم آرا نتوانست وامی بیست میلیون دلاری از امریکا دریافت کند، پس برای اینکه طرف غربی را به منظور دریافت سریع‌تر وام بترساند، مناسبات خود را با اتحاد شوروی بهبود بخشید. رزم آرا مهم‌ترین گام را زمانی برداشت که در روز چهاردهم اسفند سال ۱۳۱۹ در مجلس شانزدهم حاضر شد و گفت چگونه می‌توان نفت را ملی کرد بدون اینکه کار‌شناس و پول لازم را برای اینکار فراهم نمود؟ او گفت بهتر است ابتدا به طرح تنصیف عواید نفتی تن داد تا مقداری پول پس انداز شود و با آن بتوان کار‌شناس تربیت کرد و هزینه‌های لازم را برای طرح ملی شدن نفت فراهم نمود. اینجا بود که سفیر کبیر انگلیس به شدت از او انتقاد کرد، امریکا هم از رفتار رزم آراء رنجیده خاطر شد، زیرا سیاست او در قبال شوروی غیرقابل قبول شناخته می‌شد. از سوئی رزم آرا مورد خصومت شاه بود، شاه می‌ترسید رزم آراء سلطنت او را مضمحل سازد. بعلاوه طیف افسران تحت فرماندهی ارفع و البته رکن دو ارتش و سیاستمدارانی مثل بقائی هم به دنبال تسویه حساب با او بودند، آن‌ها که به شدت به شاه وفادار بودند تصور می‌کردند رزم آرا نقشه هائی برای تغییر سلطنت در سر می‌پروراند. اما رهبران جبهه ملی هم با رزم آرا میانه بسیار بدی داشتند، آن‌ها او را سدی در برابر شعار ملی شدن نفت تلقی می‌کردند. امریکا از اینکه او روابط خارجی را با شوروی بهبود بخشیده بود، رنجیده خاطر بودند و انگلیسی‌ها از این نگران بودند که رزم آرا اصل ملی شدن نفت را با شرایط بحران اقتصادی و فقدان کار‌شناس نفتی و کمبود نقدینگی برای اجرای آن طرح، رد نکرده بلکه امکان تحقق آن را مورد پرسش قرار داده بود. فدائیان اسلام هم البته با رزم آرا مناسباتی خصمانه داشتند، از این حیث که او را عامل امریکا و انگلیس می‌دانستند. همه این عوامل دست به دست هم دادند و باعث شدند روز شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ او به ضرب گلوله از پای درآید، تصدی نخست وزیری توسط رزم آرا در شرایط بسیار نامناسب سیاسی و نیز التهاب ناشی از شعار ملی شدن صنعت نفت، عمر دولت او را مستعجل کرد، لیکن این دوره کوتاه برای محققین و مورخان سرشار از نکته‌هاست و البته پیداست که تاریخ واقعی این مقطع زمانی هنوز نانوشته باقی مانده است. منبع: سایت خبرآنلاین

نقش صهيونيسم در کودتای رضاخان

مصطفی محققی تردیدی نیست که یهودیان و به طور مشخص فرقه صهیونیسم در ایران عصر پهلوی دارای امتیازات و جایگاه ویژه ای بودند. آنان در این کشور به سهولت و با طیب خاطر مشغول انجام اقدامات و فعالیت هایی بودند که در راستای اسلام زدایی و ضربه زدن به آیین اسلام صورت می گرفت. بدیهی است در اینجا روی سخن متوجه یهودیانی که سالیان سال در کنار ایرانیان به صورت مسالمت آمیز زندگی کرده بودند نیست بلکه صحبت از صهیونیست ها و افرادی است که عقاید صهیونیستی داشته و در همین راستا در تمام دنیا فعالیت می کردند. اینکه این روند چگونه انجام گرفت تا حد زیادی مربوط به نقشی است که صهیونیست ها در روی کار آمدن رضا خان داشتند در این مقال به بررسی و بیان شرحی مختصر از نقش یهودیان در روی کار آوردن رضا خان و همکاری های مداوم بین آنان و دیکتاتور پهلوی پرداخته می شود. ‏ بر کسی پوشیده نیست که یکی از عوامل روی کار آمدن رضا خان اردشیر ریپورتر سر جاسوس انگلیسی در ایران بود. وی ارتباطی موثر و البته مخفی با خاندان روچلید داشت. همان گونه که می دانیم خاندان روچلید و شخص ادموند روچلید از بنیانگذاران اولیه صهیونیسم به شمار می روند. به گونه ای که از ادموند روچلید به عنوان "پیشوای سیاسی صهیونیسم" یاد می شود. ‏ حسین فردوست که خود از کارگزاران و رژیم پهلوی به شمار می رود در کتاب خود در این باره می نویسد: "... به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچلید ها جایگاه اساسی داشت و لذا می توانیم صعود سلطنت رضا خان را گامی از سوی صهیونیسم به منظور تأمین شرایط لازم برای تأسیس "تمدن یهود" در خاورمیانه ارزیابی کنیم این گام توسط اردشیر ریپورتر، سر جاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسید و رژیمی ضد اسلامی لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقه خاور میانه بیگانه و منزوی سازد. همزمان در خاورمیانه عربی نیز رژیم های پوشالی و خلق الساعه تأسیس گردید. " ‏ به هر حال با تلاش های انجام شده رضا خان از نردبان قدرت بالا رفت و بر تخت سلطنت ایران تکیه زد. بدیهی بود که وی به مجری اهداف و نقشه های کسانی باشد که در پشت پرده وی را همراهی و هدایت می کردند. از این رهگذر است که بسیاری از اقدامات ضد اسلامی رضا شاه معنای واضح تری یافته و ماهیت واقعی آن مشخص می گردد. در دوران حکومت وی میدان برای فعالیت صهیونیست ها چنان فراخ بود که آنان همواره از دوران حکومت وی به عنوان "عصر طلایی" یاد می کنند. ‏ جالب توجه اینکه رضا شاه با همراهی و همیاری برخی از افراد و شخصیت های سیاسی فراماسونی وابسته به جریان صهیونیسم با چنگ انداختن و دستاویز قرار دادن رفتار های برخی از پادشاهان ایران باستان نظیر کوروش سعی در القای این تصور در جامعه داشتند که یهودیان و ایرانیان همواره در طول تاریخ دوستان و یاران صمیمی بوده اند و این اعراب بودند که با دین اسلام آنان را به جان یکدیگر انداختند. به هر حال یهودیان صهیونیست و رضا شاه اعتماد تام و تمام به یکدیگر داشتند و همواره مدافع و مجری نیات یکدیگر قرار می گرفتند. صهیونیست ها آن قدر از حکومت رضا شاه در ایران خرسند بودند که کانون های صهیونیستی همواره به مناسبت سوم اسفند یعنی روزی که رضا خان با انجام کودتایی قدرت را به دست گرفته بود جشن های مفصلی برگزار نموده به جشن و پایکوبی می پرداختند و رضا شاه نیز تا آن اندازه به صهیونیست ها اعتماد داشت که پزشک مخصوصش یک یهودی صهیونیست به نام "دکتر کورت اریش نومان" بود. ‏ به هر حال صهیونیست ها در دوران حکومت پهلوی ها بر ایران با فراغ بال و در نهایت حمایت دولت ایران توانستند در اجرای برنامه ها و نقشه های خود که مهم ترین آنها فراهم آوردن زمینه های تشکیل دولت اسرائیل آن هم در قلب عالم اسلام بود، دست یابند. منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۹/۸/۱۲ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

انتخابات دمكراتيك!

آشنائي با انتخابات در عصر پهلوي دوم و شيوه برگزيده شدن نمايندگان و رؤساي مجلس، از جمله نكاتي است كه ما را با گوشه‌هائي از آزاديهاي ادعائي رژيم شاه و سهمي كه در اين آزادي براي مردم در نظر گرفته بود آشنا مي‌سازد. مقاله زير به بررسي نحوه انتخاب رئيس و نمايندگان در يكي از ادوار مجلس شوراي ملي و همچنين انتخاب اعضاي كابينه اشاره دارد: عبدالله رياضي كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 با بورسيه تحصيلي دانشگاه پنسيلوانياي آمريكا راهي آن كشور شد پس از طي يك دوره آموزشي به ايران بازگشت و رياست دانشكده فني دانشگاه تهران را بر عهده گرفت. ولي تحولاتي پس پرده رژيم پهلوي سرنوشت وي را دگرگون كرد و او را از دانشكده فني دانشگاه تهران به سرسراي مجلس شوراي ملي رساند. او را در صف مشاوران درجه اول محمد‌رضا پهلوي قرار داد. ماجرا چه بود؟ چه اتفاقاتي منجر به رشد ناگهاني عبدالله رياضي شد؟ علي بهزادي مدير مجله سپيد و سياه در اين باره معتقد است كه زماني كه جعفر شريف امامي نخست‌وزير بود،‌ بين او و سردار فاخر حكمت رئيس مجلس شوراي ملي اختلاف افتاد و بنا به گفتة برخي از گزارشگران مطبوعاتي، كارشان به مشاجره كشيد. سردار فاخر در حمايت از يكي از نمايندگان مجلس با شريف‌امامي به تندي صحبت كرد و نخست‌وزير را در مقابل چشم نمايندگان مجلس به باد ناسزا گرفت. 1 از آنجا كه جعفر شريف‌‌امامي استاد اعظم فراماسونري ايران بود، جريان فراماسونري براي حفظ حيثيت خود و مرعوب ساختن ديگر مقامات رژيم، تصميم به حذف سردار فاخر حكمت از صحنه‌ سياسي ايران گرفت. 2 چندي بعد، براساس سناريوي جديد آمريكا، قرار شد دولت ايران به سمت جوانگرايي حركت كند و پستهاي كليدي آن در اختيار جوانان تحصيلكرده در امريكا قرار گيرد. از آنجا كه اين تغييرات از صدر تا ذيل رژيم پهلوي رادر بر مي‌گرفت، يكي از دست‌پروردگان جوان آمريكا آماده مي‌شد تا به عنوان نخست‌وزير زمام امور را در دست بگيرد. اين شخص حسنعلي منصور بود. براساس اين برنامه، يك كميسيون مركب از عناصر مورد اعتماد از جمله اميراسدالله علم، ارتشبد فردوست و حسنعلي منصور مأمور انتخاب مهره‌هاي جديد شد. اين سه نفر هر روز در خانه اسدالله علم تشكيل جلسه مي‌دادند و اسامي افراد پيشنهادي و سوابق آنان را كه از سوي ساواك فرستاده شده بود، بررسي مي‌كردند و عده‌اي را براي نمايندگي مجلس شورا و تعدادي را براي مجلس سنا و گروهي را براي احراز مشاغل اداري رده بالا انتخاب مي‌كردند. ارتشبد حسين فردوست كه به دستور شاه و به عنوان رابط ساواك در اين جلسات حضور داشت، مشاهدات خود در اين مورد را به طور مفصل در خاطرات خود به رشته تحرير درآورده است. براساس نوشته فردوست اميراسدالله علم در اين جلسات، دست بالا را داشت و تصميمات نهايي توسط او اتخاذ مي‌شد. فردوست مي‌گويد: «در زمان نخست‌وزيري علم، محمد‌رضا دستور داد كه با علم و منصور يك كميسيون سه نفره براي انتخاب نمايندگان مجلس تشكيل دهم. كميسيون در منزل علم تشكيل مي‌شد. هر روز منصور با يك كيف پر از اسامي به ‌آنجا مي‌آمد. علم در رأس ميز مي‌نشست، من در سمت راست، و منصوردر سمت چپ او. منصور اسامي افراد مورد نظر را مي‌خواند وعلم هر كه را مي‌خواست تأييد مي‌كرد و هر كه را نمي‌خواست، دستور حذف مي‌داد. منصور هم با جمله «اطاعت مي‌شود» با احترام حذف مي‌كرد. سپس علم افراد مورد نظر خود را مي‌داد و همه بدون استثناء وارد ليست مي‌شدند و سپس من درباره صلاحيت سياسي و امنيتي آنان اظهار نظر مي‌كردم و ليست را با خود مي‌بردم و براي استخراج سوابق به ساواك مي‌دادم. پس از پايان كار و تصويب علم ترتيب انتخاب اين افراد داده شد. فقط افرادي كه در اين كميسيون تصويب شده بودند،‌ سر از صندق آراء در آوردند و لاغير....» 3 براساس طرح امريكا قرار بود پس از تشكيل مجلس، حسنعلي منصور در رأس گروهي از نمايندگان جوان دست به تحركاتي بزند و ضمن انتقاد از عملكرد دولتهاي گذشته، تشكيلاتي به نام كانون مترقي را ايجاد كند و خود به عنوان «ليدر پارلماني» اين گروه زمام امور را در دست گيرد. تمام مقدمات براي اجراي اين سناريو آماده بود، تنها انتخاب رئيس جديد مجلس شورا كه بايد جانشين سردار فاخر حكمت مي‌شد، باقي مانده بود و كميسيون سه نفره دنبال شخصي كه واجد مشخصات لازم باشد، مي‌گشت. كميسيون سه‌نفره براي پيدا كردن شخصيتي كه واجد اين خصوصيات باشد، دست به نوعي نظرخواهي محدود و محرمانه زد و حسنعلي منصور از برخي از اعضاي مؤسس و ارشد كانون مترقي و دوستان و محارم و نزديك خواست تا فرد مورد نظر خود را به صورت محرمانه به او معرفي نمايند. بر اين اساس منصور روحاني يكي از اعضاء‌كلوپ روتاري كه قرار بود دركابينه منصور عهده‌دار مقام وزارت شود، مهندس عبدالله رياضي رئيس دانشكده فني دانشگاه تهران را كه سالها استاد او بود، به اين كميسيون معرفي كرد و در شرح محسنات وي گفت كه رياضي توان اداره كردن يك كلاس را ندارد و شخصيتي بسيار مطيع و رام و سر به زير است. 4 علم، منصور و فردوست اين انتخاب را پسنديدند و نام او را براي تحقيق بيشتر و تهيه سوابقش در اختيار ساواك گذاشتند. فردوست گزارش لازم در اين مورد را تهيه كرد و در اختيار كميسيون سه‌نفره قرار داد. در اين گزارش در خلاصه بيوگرافي مهندس عبدالله رياضي چنين آمده بود: «... طي سالهاي بعد از شهريور 1320 كه هر صاحب ادعايي بارها اعتراض و اعتصاب كرده و هر صاحب عنواني داوطلب مشاغل عالي وكالت و وزارت شده بود، او [عبدالله رياضي] جز به تدريس و اداره امور دانشكده فني به هيچ كاري علاقه نشان نداد...» 5 نكته مهم ديگر سن و سال عبدالله رياضي بود. او در آن زمان 57 سال داشت. به اين ترتيب مهندس عبدالله رياضي براي احراز مقام رياست مجلس شوراي ملي مناسب تشخيص داده شد و پس از تصويب كميسيون سه‌نفره، نام او در بين اسامي كانديداهاي تهران قرار گرفت. نقطه ضعف مهم عبدالله رياضي، گمنام بودن بيش از حد بود؛ كه مهندس روحاني شخصاً داوطلب رفع اين نقيصه شد. علي بهزادي در اين مورد مي‌نويسد: «يك روز مهندس روحاني گروه روزنامه‌نويسان عضو «كانون مطبوعات» يعني دكتر رحمت‌‌الله مصطفوي (مدير مجله روشنفكر)، جانبانويي (مدير مجله فردوسي)، صفي‌پور (مدير مجله اميد ايران)، هوشنگ عسگري (مدير مجله خوشه)،‌ احمد هاشمي (مدير روزنامه اتحاد ملي)، طباطبائي (مدير نشريه دنيا) و من را به دفترش دعوت كرد و خيلي خودماني گفت: «بچه‌ها! من مي‌خواهم يك نفر را به شما معرفي كنم ... عده‌اي از شاگردانش او را براي وكالت مجلس كانديدا كرده‌‌اند... اسمش مهندس عبدالله رياضي است... تقاضا مي‌كنم به معرفي او بپردازيد... »6 مهندس منصور روحاني افزون بر اينگونه جلسات خصوصي، چندين ميهماني مفصل ناهار و شام و عصرانه نيز ترتيب داد و هر بار عده‌اي از طبقات مختلف مردم را دعوت كرد و مهندس رياضي را به عنوان كانديداي اساتيد و فارغ‌‌التحصيلان دانشكده فني و دانشگاه تهران معرفي نمود. از سوي ديگر زعماي امور انتخاباتي رژيم پهلوي ترتيبي دادند تا خيمه شب‌بازي ويژه‌اي نيز كه به نام كنگره ‌آزاد مردان و آزاد زنان درتهران تشكيل شده بود نام او را در ليست كانديداهاي نمايندگي مجلس قرار دهد. به اين ترتيب مهندس عبدالله رياضي ناگهان خود را در صف نمايندگان منتخب تهران ديد. در اين زمان چند تن از رجال با سابقه و مرتبط با فراماسونري كه از عاقبت كار و مشاجره سردار فاخر حكمت و شريف‌امامي آگاه شده بودند و نام سردار فاخر را در ميان كانديداهاي مجلس شوراي ملي نمي‌ديدند، به سوداي احراز مقام او افتادند و خود را داوطلب مقام رياست مجلس شورا كردند. از جمله اين افراد مي‌توان دكتر مصطفي مصباح‌زاده نام برد كه به اعتبار نزديكي‌اش با دربار و مالكيت بزرگترين كارتل مطبوعاتي ايران ـ مؤسسه كيهان ـ با هدف دستيابي به مقام رياست مجلس شوراي ملي، شروع به يارگيري و تبليغا ت كرد و خوشبينانه به انتظار روز رأي‌گيري ماند. 7 در روز رأي ‌گيري حادثه‌اي بر خلاف انتظار و پيش‌بيني مردم و مطبوعات رخ داد و يك نماينده كاملاً گمنام و تازه‌‌كار، مصطفي مصباح‌زاده مهره‌ي نامدار و نماينده ادوار پيشين مجلس را كه حداقل از سال 1316 در خدمت خاندان پهلوي و مجموعه رژيم بود، شكست داد و با اكثريت تقريباً مطلق به رياست مجلس شوراي ملي دست يافت. در اين رأي گيري تنها 23 نفر به دكتر مصباح‌زاده و ديگر داوطلبان رياست مجلس رأي داده و 187 نفر از نمايندگان مهندس عبدالله رياضي را انتخاب كرده بودند. 8 از اين پس عبدالله رياضي حاكم بلامنازع مجلس شوراي ملي شد و تا پانزده سال بعد كه طوفان انقلاب اسلامي، گردانندگان رژيم پهلوي را به گريختن واداشت، هر سال به عنوان رياست مجلس مطرح مي‌شد و با اكثريت آراء انتخاب مي‌گرديد. رياضي پس از رسيدن به مقام رياست مجلس، آنسوي چهره خود را نشان داد و با هيبت يك ديكتاتور، به اداره جلسات مجلس پرداخت. او در طول دوران رياستش آنچنان ديكتاتوري غليظي بر مجلس اعمال كرد كه در تمام دوران بعد از مشروطيت سابقه نداشت. 9 رياضي در طول سالهاي رياست و در كنار اعمال ديكتاتوري، رفتاري بلاهت‌آميز نيز داشت و با اينكه رئيس مهمترين نهاد قانونگذاري بود، هيچ‌كاري را بدون كسب تكليف از شريف‌امامي و اميرعباس هويدا انجام نمي‌داد. 10 براساس گزارشات منتشر شده ساواك،‌ جعفر شريف‌امامي رئيس مجلس سنا، رياضي را در سال 1346 براي فراماسونري ايران عضوگيري كرد. در يكي از اسناد ساواك آمده است: «در انتخابات سال گذشته مجلس شوراي ملي، عملاً همه فراماسونهاي وابسته به گروه اكثريت، مقامات هيئت رئيسه و هيئت رئيسه كميسيونها را حائز گرديدند و اكنون نيز گفته مي‌شود كه در انتخابات سال جاري نيز همه مقامات مذكور رادردرجه اول نمايندگان وابسته به فراماسونها، اشغال خواهند نمود. ضمناً اسامي نمايندگان فراماسونري به شرح زير معروض ودر رأس آنها عبدالله رياضي، رئيس مجلس شوراي ملي قرار گرفته كه مدت دو سال است كه به گروه فراماسونري شريف امامي، رئيس مجلس سنا پيوسته است...»11 عبدالله رياضي عضو روتاري كلوپ ايران بود12 و به اعتبار موقعيت و مقامش در تمام ضيافتهاي «روتاري» شركت مي‌جست و به عنوان شخصيتي رام و تربيت شده ‌‌امريكا به تمام خواسته‌هاي روتاري بين‌المللي در حوزه ايران روي خوش نشان مي‌داد. در دوران رياست او بود كه لايحه ننگين كاپيتولاسيون (مصونيت قضايي اتباع امريكايي در ايران) از تصويب گذشت. وي جلسات مجلس را به دلخواه خود و بدون رعايت آئين‌نامه‌هاي موجود اداره مي‌كرد و به هيچ چيز جز رضايت محمد‌رضا پهلوي نمي‌انديشيد. رياضي اين رويه را حتي در ايام اوج‌گيري انقلاب ادامه داد. وي براي آرام نشان دادن اوضاع از مطرح كردن نامه 7 نفر از نمايندگان مجلس شورا كه دولت جمشيدآموزگار را استيضاح كرده بودند، جلوگيري نمود. در حالي كه اين استيضاح نمايشي بود و در راستاي خيمه‌شب بازي «فضاي باز سياسي» محمد‌رضا پهلوي از سوي فراكسيون به اصطلاح مخالف مجلس شورا به سركردگي محسن پزشكپور و احمد بني‌احمد مطرح مي‌شد. 13 عبدالله رياضي به راستي از درك خواسته‌هاي مردم عاجز بود. او با اينكه به اعتبار مقامش ـ‌ رياست مجلس شورا ـ از ابعاد تحرك انقلابي مردم ايران اطلاع داشت و كليه بولتن‌هاي محرمانه و تحليل‌هاي روزانه ساواك از اوضاع مملكت را مطالعه مي‌كرد و از ميزان خشم مردم باخبر بود، حاضرنمي‌شد اين واقعيت را بپذيرد كه لحظه‌ي مرگ رژيم پهلوي فرا رسيده است. وي در اوج حركت انقلابي مردم ايران در سال 1357 و چند ماه قبل پيروزي انقلاب اسلامي، نمايندگاني را كه تحت تأثير اوضاع و احوال زمان رنگ عوض كرده و از تريبون مجلس به انتقادات آبكي عليه دولت مي‌پرداختند، تهديد به زندان و تبعيد كرد و حتي شخصاً در جلسات شوراي امنيت تهران حضور يافت و بدون توجه به مصونيت پارلماني وكلا، براي دو نفر از نمايندگان به اصطلاح اقليت و مخالف، تقاضاي تبعيد نمود. 14 رياضي در اواخر دوران رياستش در سال 1357 عده‌اي از نمايندگان مجلس را بسيج كرده بود تا به نمايندگان به اصطلاح مخالف و كساني كه در آن زمان از دولت انتقاد مي‌كردند، تعرض كنند. خبر اينگونه رفتار عبدالله رياضي، آن هم در ايام اوج‌گيري انقلاب اسلامي، خيلي سريع به مطبوعات رسيد15 و رژيم پهلوي كه در گرداب مرگ دست و پا مي‌زد، با هدف فريبكارانه ايجاد خوشبيني در مردم و در اجراي سناريوي آمريكايي «فضاي باز سياسي»، او را معزول كرد. عبدالله رياضي پس از اينكه از رياست مجلس شوراي ملي كنار گذاشته شد، به بهانه معالجه از ايران رفت و در سوئيس اقامت كرد. اما در روزهاي آخر حكومت شاپور بختيار به ايران بازگشت. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تاريخ 27/12/1357 دستگير و تحويل زندان قصر شد. براساس اطلاعيه دادستاني انقلاب اسلامي بازجويي از او بلافاصله آغاز گرديد و نامبرده به جرم «فعاليتهاي جنايتكارانه و تصويب قوانين غيرانساني و توطئه بر ضد مردم مسلمان ايران» محاكمه گرديد. دادگاه رياضي در روز بيست و يكم فروردين ماه 1358 به كار خود خاتمه داد و او را مفسد في‌الارض شناخت. وي و منصور روحاني معرف او به كميسيون سه‌نفره در يك روز و در يك دادگاه محاكمه و همزمان در 22/1/1358 اعدام شدند.16 پي‌نوشت‌ها: 1. بهزادي، علي. شبه‌ خاطرات، ص 270. 2. معصومي، ح . دزدان با چراغ، روزنامه كيهان، مورخ 28/7/1376. 3. فرودست،‌حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص 257 و جلد دوم ص 362. 4. معصومي، ح. دزدان با چراغ، روزنامه كيهان، مورخه 28/7/1376. 5. بهزادي، علي. شبه خاطرات، ص 272. 6. همان. 7. روزنامه كيهان،‌مورخه 20/7/1342. 8. روزنامه كيهان، مورخ 23/7/1342. 9. بهزادي، علي. شبه‌خاطرات، ص 274. 10. معصومي، ح. دزدان با چراغ، روزنامه كيهان، مورخه 28/7/13786. 11. سند ساواك، گزارش مورخه 12/7/1348، مندرج در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد دوم، صفحات 413 و 412. 12. رزم‌آرا، رضا. راهنماي كلوپهاي روتاري در ايران،‌سال انتشار 1353،‌ص 35. 13. روزنامه كيهان، مورخ 2/6/1357. 14. روزنامه كيهان، مورخ 15/6/1357. 15. روزنامه كيهان، مورخ 16/6/1357. 16. روزنامه كيهان، مورخ 23/1/1358. معماران تباهي، سيماي كارگزاران كلوپ‌هاي روتاري در ايران ، جلد پنجم، دفتر پژوهش‌هاي مؤسسه كيهان منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

اقتصاد سياسي ايران در دوره دوم مشروطه

برای ریشه‌یابی شرایط اقتصادی کشور و پی بردن به رقابت‌های محافل سرمایه‌سالار اروپا و بعدها امریکا برای تسلط بر منابع کشور، پرداختن به بحث اقتصاد سیاسی ایران در دوره دوم مشروطه، یعنی دوره‌ای که مصادف با رقابت‌های عظیم شرکت‌های سرمایه‌داری اروپا و امریکا برای صدور سرمایه به ایران بود، ضروری است. همچنین این بحث مجال لازم را برای تأمل در این مفهوم به دست می‌دهد که چرا بریتانیا از گروههایی از مشروطه‌طلب‌های ایرانی حمایت می‌کرد و نیز چه محافلی از سرمایه‌سالاران بیگانه با تحولات ایران مرتبط بودند و علت‌العلل این ارتباط چه بود؟ پیش از همه باید يادآور شد در دوره قاجار به دلیل هجوم سرمایه خارجی و پیوندهای ناگزیر تجار ایرانی با آن، شرایط برای رشد سرمایه‌داری ملی فراهم نبود. تجار ایرانی بعضاً در امر كشاورزی سرمایه‌گذاری كردند زیرا محصولاتی مثل پنبه، تریاك و امثالهم در بازارهای جهانی طرفداران زیادی داشت. بانك‌های خارجی و برخی تجار نوظهور ایران، ترجیح می‌دادند در تولید مواد خام كشاورزی مشاركت كنند؛ همان چیزی كه مورد نیاز كشورهای خارجی بود. به تدریج بانك‌های خارجی با استقراض دولت‌های ایران که از جنبش تنباکو آغاز شد، بر مقدرات مالی ایران مسلط شدند. این مسئله باعث شد تأثیرات اسف‌انگیزی برای انباشت ابتدايي سرمایه حاصل شود. در طول دورة مشروطه روند تسلط مالی انگليس بر ایران تشدید و به دلیل بحران‌های عدیده داخلی، روند انباشت سرمایه بیشتر در معرض تهدید قرار گرفت. امتیازات، عمده‌ترین راه رخنه سرمایه خارجی به ایران بود و این امر از طریق تحمیل نظام كاپیتولاسیون انجام می‌گرفت. از سويي تجار محلی مالیات‌های متعددی می‌پرداختند، این امر نه تنها مانع از تشكیل سرماية ملی می‌شد، بلكه روند صدور سرمایه را هم به ايران شدت می‌بخشید. موضوع ديگر عوارض زياد راهداري بود. مثلاً بین انزلی و اصفهان شش نوبت راهداری در رشت، قزوین، تهران، قم، كاشان و اصفهان وجود داشت که همه از مردم مالیات می‌ستاندند. مالیات‌های دیگری هم به عنوان قپانداری وصول می‌شد. اما كالای خارجی از هر نوع مالیات معاف بود و بی‌حد و اندازه وارد شهرها می‌شد. این مسئله باعث تحكیم تسلط سرمایه و كالاي خارجی بر بازار ایران شد. سرنوشت محصولاتی مثل پنبه، كتیرا، برنج، پیله ابریشم، تریاك، خشكبار و قالی به تدريج در انحصار شركت‌های خارجی قرار گرفت، سرمایه محلی نقش بسیار ناچیزی در صادرات داشت. میزان رشد اقتصادی ایران در دورة مشروطه تا اولتیماتوم و پس از آن روندی معكوس داشت و به افلاس و ورشكستگی منجر شد. این روند از سالها پیش آغاز گردیده بود. بحران مشروطيت در ايران ، دكتر حسين آباديان ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

قتل محمدتقی خان پسیان

نیلوفر کسری در سال 1309 هجری قمری در محله سرخاب تبریز طفلی پا به عرصه وجود نهاد که محمدتقی نامیده شد. پدرش یاور محمدباقر خان پسیان از ایلات کرد منطقه و مادرش فاطمه سلطان عزت‌الحاجیه از همان کودکی در تربیت فرزند کوشیدند. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در تبریز به پایان برد و در سال 1324ق جهت تکمیل تدریس به تهران آمد و وارد مدرسه نظام گشت. او در سال 1329ق با درجه نایب دومی وارد خدمت شد و مدارج ترقی را یکی بعد از دیگری پیمود. در سال 1331ق وارد مدرسه صاحب‌منصبان ژاندارمری شده در سال 1332ق در جنگی که با الوار در بروجرد داشت شجاعانه جنگید و مجروح شد. وی پس از پیروزی از سوی ستاد ژاندارمری به درجه یاوری رسید. در 20 رجب 1332ق به ریاست باطالیان همدان منصوب گشت. هنگام جنگ جهانی اول همراه ملّیو ن به مبارزه پرداخت و از خود شجاعت بسیار نشان داد به طوری که آوازه شجاعت او در جنگ با روسها حتی به خارج از ایران رسید. او پس از عقب نشینی ملیون به ناچار به آلمان رفت اما پس از اتمام جنگ به ایران بازگشت و اندکی بعد به سمت ریاست ژاندارمری خراسان رسید. در آن زمان قوام‌السلطنه حاکم خراسان بود و کلنل به محض ورود مشغول به اصلاح امور و برقراری امنیت شد و با سختگیری بر کارپردازان دستگاه والی، قوام‌السلطنه را از خود رنجاند. پس از کودتای سوم اسفند 1299خ و روی کار آمدن دولت سید ضیاءالدین طباطبایی، کلنل پسیان طبق دستور رئیس دولت اقدام به دستگیری قوام‌السلطنه کرد (13 فروردین 1300خ) و او را تحت الحفظ به تهران فرستاد اما پس از مدتی سید ضیاءالدین متواری شد و قوام‌السلطنه خود به نخست‌وزیری رسید و کشمکش میان کلنل و قوام شروع شد. قوام‌السلطنه، نجدالسلطنه را به حکومت خراسان گمارد اما کلنل که از حکومت قوام‌السلطنه بیمناک شده بود به فکر طغیان افتاد و مصمم گردید که خود زمام امور خراسان را در دست بگیرد. بدین نیت هنوز چند روزی از کفالت نجدالسلطنه نگذشته بود که بدون بهانه و بی مقدمه شخص نامبرده را توقیف کرده، اداره حکومتی را خود در دست گرفت و جمعی از ارباب نفوذ شهر که مخل امنیت می‌شمرد توقیف و تبعید نمود. در مرداد 1300خ دولت بار دیگر صمصام‌السلطنه بختیاری را به حکومت خراسان منصوب کرد و صمصام‌السلطنه نیز برای دلجویی یا فریب کلنل محمدتقی خان پسیان با آگاهی از محبوبیت و نفوذ او در خراسان او را طی حکمی به کفالت ایالت خراسان منصوب نمود و با او مدارا نمود. اما در اواخر مرداد 1300خ قوام‌السلطنه با کلنل علناً مخالفت کرد و بدو پیشنهاد نمود تحت شرایط زیر کشور ترک کند : 1. کلنل حقوق دو ساله خود را برداشته به اروپا مسافرت کند. 2. محاسبات را ظرف 15 روز بسته و امور ایالت را به تولیت آستانه واگذار نماید. 3. به کلیه افسران ژاندارم و اهالی محل دولت تأمین دهد. 4. از طرف دولت به قوای ایلیات توصیه خواهد شد که با کلنل مدارا کرده او را به سرحد برسانند. اما کلنل این پیشنهاد را نپذیرفت و قوام طی تلگرافهایی برای حاکمان و خوانین منطقه کلنل را یاغی و متمرد خواند و دستور شورش برعلیه او را صادر کرد. بدین ترتیب سردار معزز والی بجنورد، شجاع‌الملک رئیس ایل هزاره، شوکت‌السلطنه و سید حیدر رؤسای طوایف سریری و سالار خان بلوچ جهت جنگ با کلنل بسیج شدند. امیر شوکت‌الملک خواهان خاتمه قضیه با صلح و آشتی بود و در حالی که شرایط ملاقاتی را با کلنل در گناباد فراهم نمود، سردار معزز با کردهای قوچانی به شهر قوچان حمله کرده ژاندارمری را خلع سلاح نموده و قوچان را متصرف شدند. کلنل به محض شنیدن این خبر گناباد را ترک کرد و راهی قوچان شد و در جعفرآباد دو فرسنگی قوچان جنگ سختی بین قوای کلنل و کردهای قوچانی شروع شد و کلنل شخصاً در تپه‌های جعفرآباد با تفنگ و شصت تیر جنگید و به دلیل محاصره شدید و اتمام مهمات، ناجوانمردانه کشته شد . سر کلنل توسط کردهای قوچانی از بدن جدا گشت. پس از رسیدن خبر شکست ژاندارمری و مرگ کلنل، محمودخان نوذری بلافاصله دولت را از قتل کلنل آگاه ساخت و خود نیز اظهار اطاعت نمود. جنازه و سر کلنل در 15 میزان 1300 با تجلیل و احترامات نظامی فراوان به مشهد وارد شد و عده بسیاری از اهالی شهرو افراد ژاندارم در حالی که گریه می‌کردند آن را مشایعت نمودند. سران ژاندارمری و بعضی از هواخواهان کلنل نطقهای پر حرارتی ایراد کردند و در حالی که جمعیت بسیاری گرد آمده بود و احساسات شدیدی از خود بروز می‌داد سر و جنازه او را در مقبره نادرشاه دفن کردند و پس از شهادت او نیز هر ساله به مدت 5 سال عزاداریهای مفصلی در مشهد انجام شد تا اینکه پس از به قدرت رسیدن سلسله پهلوی، انجام مراسم عزاداری و سالگرد به مناسبت این فاجعه ممنوع گشت. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

از ۱۹۱۹ تا ۱۲۹۹

نیلوفر کسری در سال 1917 درست یک سال مانده به پایان جنگ اول جهانی، روسیه شاهد دو انقلاب پیاپی بود یکی انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک فوریه و دیگری انقلاب بلشویکی اکتبر. در جریان انقلاب اول رژیم تزاری سرنگون شد و نظام انقلابی کوشید از طریق دموکراسی ـ لیبرالیسم با جامعه سنتی فئودالی روسیه مبارزه کند. از این رو تغییری در سیاست خارجی دولت روسیه پدید نیامد ولی انقلاب دوم که در اکتبر 1917 انجام شد، سوسیالیست بلشویکها زمام امور را در دست گرفتند و کل نظام و ساختار روسیه تزاری را دگرگون کردند و با نام جدید شوروی سوسیالیتی خود را به جهانیان معرفی نمودند. این تحول عمیق تغییرات زیادی در سیاست خارجی روسیه شوروی با سایر دولتها خصوصاً ایران ایجاد نمود و دولت انقلابی روسیه با پیروی از ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، تمامی قراردادهای استعماری زمان تزارها را لغو نمود و استقلال و تمامیت ارضی ایران را با پایان عملیات نظامی خشونت آمیز و استعماری لغو ساخت.1 بدیهی است که این امر برای ایرانیان که سالیان سال مورد استعمار و استثمار این دولت غاصب قرار گرفته بودند امری خوشایند بود. ولیکن دولت ایران در این زمان دستخوش ناامنی و اغتشاش داخلی بود و حدود اختیارات و قدرت دولت مرکزی بسیار اندک. دولت انگلستان که با بروز انقلاب بلشویکی 1917 منافع خود را در ایران در خطر می‌دید برای جلوگیری از نفوذ تدریجی بلشویسم در ایران به فکر افتاد تا با ترفندی جای خالی روسیه را پر کند و نفوذ خود را بر تمامی ایران بگستراند. در این میان پاره‌ای از دولتمردان نیاز مبرم به اعادۀ نظم در مرکز و ولایات را احساس می‌کردند و همگی بر این نظر بودند که این مهم نیازمند ساماندهی دوبارۀ نظام مالی کشور و تشکیل یک نیروی نظامی یکپارچه و متحدالشکل است، اما این که چگونه و از کدام بودجه به چنین امری دست یابند هنوز مشخص نبود. در این میان میرزا حسن خان وثوق الدوله که گرایش سیاسی به انگلیس داشت و مانند تعدادی از رجال دیگر همعصر خویش تنها راه بقای کشور در آن زمان را در همکاری با انگلیس می‌دانست با کمک انگلیسها به صدارت رسید. وی توانست در اولین سال حکومتش با استفاده از همان نیروهای ژاندارمری و قزاق تا حدی نظم و امنیت حداقل در ایالات مرکزی ایران برقرار نماید. با وجود این هنوز نظم و امنیت در ولایات اطراف مرزهای ایران چون آذربایجان، شمال، شیراز و فارس و نواحی جنوب شرقی ایران برقرار نشده بود و حکم دولت مرکزی در آنجا چندان نفوذی نداشت. با پایان جنگ جهانی اول در اول نوامبر 1918 ایران که در دوران جنگ با وجود اعلام بیطرفی همچنان مورد یورش و هجوم قوای روسیه و عثمانی، انگلیس و حتی آلمان2 قرار گرفته بود و در دوران جنگ عرصه نبرد و حتی چپاول طرفین جنگ شده بود، طبیعی بود که می‌بایست پیگیر حقوق تضییع شده خود باشد. بنابراین هیئتی از سوی دولت ایران به ریاست علی قلی خان مشاورالملک انصاری و میرزا علی خان فروغی ذکاءالملک و عده‌ای دیگر روانه کنفرانس صلح پاریس نمود تا برای جلب کمکهای بین المللی جهت اعاده خسارتهای وارده بر ایران در زمان جنگ تلاش کنند.3 هیئت ایرانی در 25 آذر 1297از تهران عازم پاریس شدند اما انگلیس تمام تلاش خود را به کار بست تا آن هیئت را از شرکت در کنفرانس صلح محروم سازد. انگلیس حتی با اعمال فشار از مسافرت حسن پیرنیا از تهران به آمریکا و طرح دعاوی ایران در آنجا ممانعت به عمل آورد. بر اثر تلاش انگلیسیها، اعضای کنفرانس صلح پاریس به این بهانه که ایران در ابتدای جنگ اعلام بیطرفی نموده است و رسماً درگیر جنگ نشده است از شرکت ایران در کنفرانس جلوگیری کردند. این در حالی بود که در تهران وثوق‌الدوله مشغول مذاکرۀ پنهانی با سرپرسی کاکس وزیر مختار موقت انگلیس جهت عقد یک قرارداد جدید بود.4 در این مذاکرات محرمانه دو تن از اعضای کابینه وثوق‌الدوله نصرت الدوله فیروز و صارم الدوله نیز شرکت داشتند. بالأخره این قرارداد در 9 اوت 1919/ 17 اسد 1297 بین ایران و انگلیس بسته شد.5 به موجب این قرارداد مستشاران انگلیسی برای اداراه امور مالی ایران و مستشاران نظامی برای سازماندهی و ادارۀ یک نیروی یکپارچه و متحدالشکل دست به کار می‌شدند و البته در جهت اجرای قرارداد مبلغ 2 میلیون لیره به دولت ایران وام داده می‌شد. مدیر کل امور مالی یک نفر انگلیسی می گشت سازمان گمرک، راه آهن و سایر تأسیسات اقتصادی ایران تحت نظارت مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و در نهایت ایران تحت الحمایه انگلیس می‌گردید.6 طراح اصلی این قرارداد که از سالها پیش درصدد سلطۀ کامل انگلیس بر ایران بود، کرزن بود. او که قبل از حوادث روسیه رویای تسلط بر ایران را در سر داشت و با تقسیم ایران با یک دولت دیگر به شدت مخالفت می‌کرد پس از سقوط رژیم تزاری و کنار کشیدن روسیه از تمامی منافع استعماریش، به فکر انعقاد قراردادی افتاد. به خصوص آنکه پس از تأسیس جامعه ملل و امضای منشور آن، تجاوز مستقیم به کشورها و الحاق خاک آنها به خاک کشور فاتح رسماً ممنوع بود و در کشوری مثل ایران که بیش از هزار کیلومتر مرز مشترک با روسیه داشت، اقدام به چنین عملی به منزله اشغال دائم و تقسیم کشور و در حکم انتحار سیاسی بود.7 وثوق الدوله که از یک سو انگلیس را تنها پناهگاه ایران می‌دانست و از سوی دیگر از مخالفت ملت و رجال سیاسی با این قرارداد به خوبی آگاه بود در صدد برآمد تا با وادار کردن انگلیس به لغو قراردادهای پیشین چون قرارداد 1907 و 1915 و الغای کاپیتولاسیون و پلیس جنوب و سپردن فرماندهی لشکر قزاق به افسران ایرانی تا حدی محبوبیت کسب کند.8 ولیکن خبر انتشار قرارداد 1919 موجی از مخالفت را برانگیخت علی الخصوص که در ماده اول آن محترم شمردن استقلال و تمامیت ارضی ایران گنجانده شده بود یا به تعبیری « در قاموس سیاست اروپایی معنی جمله (ضمانت استقلال و تمامیت مملکت یک دولت از طرف یک یا چند دولت خارجی) این است که آن مملکت ضمانت شد بالمآل ضمیمه مملکت دولت ضامن گردد یا این که اگر در این ضمانت یک یا چند دولت دیگر هم مشترک باشند بین آنها تقسیم شود و قدم دوم این ضمانت نامه تعیین منطقه نفوذ است و بعد از آن الحاق».9 مرحوم سید حسن مدرس در مخالفت با قرارداد 1919 در مجلس شورای ملی این سخن تاریخی را ایراد کرد: «بنده خیال می‌کنم هر کس متن قرارداد را مطالعه کرده باشند چون من اهل سیاست نبودم مرور نمی‌کردم. اگر چه یکی از مخالفین بودم، لیکن هر چه می‌گفتند که این قرارداد کجایش بد است گفتم من سر درنمی‌آورم. من سیاسی نیستم، آخوندم. فقط چیزی که می‌فهمم بد است آن ماده اولش است که می‌گوید استقلال ایران را می‌شناسیم (خنده نمایندگان) این مثل این است که یکی به من بگوید من سیادت تو را می‌شناسم».10 در نهایت انتشار مفاد این قرارداد که کشور ایران را به مانند یتیمی بی کس تحت قیومیت انگلیس در می‌آورد، روح وطنخواهان روشن اندیش را به جوش می‌آورد و هوشیاری و بیداری آنان و اعتراض گسترده مردم، نقشۀ شوم آنها را بر هم ریخت. گفتنی است که سیاستمداران انگلیسی چندان از استحکام قرارداد مطمئن بودند که بلافاصله دو هیئت یکی نظامی به ریاست دیکسن و یکی مالی به ریاست ارمتیاژ اسمیت به ایران فرستادند و بی درنگ آغاز به کار کردند.11 دیکسن به منظور گفتگو در چگونگی اجرای امور نظامی قرارداد و ایجاد ارتش واحد، کمیسیونی با افسران ژاندارمری و قزاق تشکیل داد. از اعضای این کمیسیون کلنل فضل الله خان آق اولی، ماژور عزیزالله خان ضرغامی سالار لشکر و چند تن دیگر بودند. این امر چندان بر ایرانیان بزرگ اندیش گران آمد که کلنل فضل الله خان که مردی وطن پرست و آزاده بود چون در آغاز کار دریافت که کمک به اجرای این قرارداد خیانت به ایران و ایرانیان است و برای عدم شرکت در این کمیسیون نیز راهی نداشت برای اینکه دامانش به لوث این گناه عظیم آلوده نشود به نشان اعتراض خودکشی نمود. خودکشی این جوانمرد مردم را چنان منقلب نمود که آماده قیام شدند.12 مقارن ورود هیئتهای انگلیسی به ایران سید حسن مدرس و شیخ حسین لنکرانی بر علیه قرارداد سخنرانیهایی نمودند و مردم را به مخالفت با این قرارداد برانگیختند حاج اقا جمال اصفهانی از مجتهدین محافظه کار و بنام تهران نیز که به طور معمول در سیاست مداخله نمی‌کرد به مخالفت با این قرارداد پرداخت.13 احمدعلی سپهر یکی از شاهدان واقعه در خاطرات می‌نویسد: «میزبان محترم [شیخ حسن لنکرانی] اظهار داشت من مصمم هستم امشب ملاقاتی از دو مجتهد بزرگ بنمایم. از حاج امام جمعه خوئی استدعا کنم دستور دهند مسجد ترکها برای ایراد وعظ و خطابه در اختیار آزادیخواهان قرار گیرد و از آقا سید حسن مدرس تمنا کنم رابطه شخصی خود را هم با وثوق الدوله قطع و پیشوایی نهضت مخالفین قرارداد را بپذیرد ...».14 مخالفین قرارداد در این خصوص حتی حزبی بر علیه تشکیلات وثوق‌الدوله و افرادی که مانند آن با گرفتن رشوه به دفاع از قرارداد می‌پرداختند، تشکیل دادند. حسن اعظام الوزراه قدسی یکی دیگر از شاهدین وقت در این باره می‌گوید: «که با تلاشها و کوششهای علما و آقا سید موسی مجتهد حزبی به نام جامعه ملیون اسلامی تشکیل گردید و پس از تنظیم مرامنامه و نظام نامه کاغذهایی به نام جمعیت و حزب جامعه ملیون اسلامی طبع و مهری نیز حاضر شد و شروع به پخش اعلامیه و اطلاعیه و شبنامه کرد و از اشخاص برجسته معروف چون آقا میرزا رضا خان نائینی، حاج شیخ حسین یزدی، حاج شیخ زین العابدین شاه حسینی، مستشارالدوله، ادیب السلطنه، آقا سیف اله خان نواب و سید حسن مدرس و ... برای عضویت در حزب دعوت گردید». همچنین این جمعیت بیانیه‌ای بر علیه قرارداد انتشار داد و مقدمات مراجعت احمد شاه به ایران را فراهم کرد.15 شعرای آزادیخواه نیز چون میرزاده عشقی، فرخی یزدی، ایرج میرزا و عارف اشعار بسیار گزنده‌ای بر علیه وثوق الدوله و قرارداد سرودند.16 اما از آنجا که سرپرسی کاکس و وثوق‌الدوله عاقدان قرارداد به خوبی می‌دانستند که یکی از شرایط اصلی تنفیذ قرارداد تصویب آن در مجلس شورای ملی است پس لازمه قانونی کردن قرارداد را روی کار آوردن مجلسی می‌دانستند که اکثریت اعضای آن حامی قرارداد باشند و سند امضا شده را عینآً تصویب نمایند. لذا به محض این که احمد شاه از ایران خارج شد (شاه سه روز پس از امضای قرارداد راهی اروپا شد) وثوق‌الدوله دست به کار انجام انتخابات که قسمت تهران آن در کابینه‌های قبلی انجام شده بود گردید و با شدت عمل با مخالفان قرارداد، توقیف و تبعید آنان و توقیف جراید مخالف در یک محیط وحشت انتخابات را شروع کرد. محتشم السلطنه، مستشارالدوله، مختارالدوله، ممتازالملک و معین التجار بوشهری به کاشان تبعید شدند و میرزا حسین خان صبا مدیر روزنامه ستاره ایران را به قزوین فرستادند بدین ترتیب جلوی اجتماعات و تظاهرات گرفته شد. اندکی بعد شعرای مخالف نیز به جرگه توقیف شدگان پیوستند. احمد شاه نیز یکی از مخالفین قرارداد بود. او وقتی که در انگلستان از این قرارداد مطلع شد امضاء و تنفیذ آن را منوط به موافقت مجلس کرد و از این طریق خواست خود را از ننگ امضای این قرارداد خلاص کند. به طوری که وقتی ناصرالملک دومین نایب السلطنه احمد شاه که از طرفداران قرارداد بود، نزد احمد شاه رفت و از او خواست تا با این قرارداد که تنها راه بقای حفظ سلسلۀ قاجاریه است موافقت کند گفت: «آیا این شما نبودید که در سالهایی که نیابت سلطنت داشتید مرتباً به من یادآوری می‌کردید که در حکومت مشروطه پادشاه مقامی تشریفاتی دارد ونبایست در کارهایی که مربوط به مجلس است دخالت کند و در مورد آنچه بر سر پدرم آمد به من هشدار می‌دادید؟ ناصرالملک در حالی که اشک در چشمانش آمده بود گفت: آری همینطور است. ولی .. در این لحظه ناچار صریحاً گفتیم. احمد شاه گفت: من سلطنتی را که متضمن بندگی مملکت و مملکتم باشد نمی‌خواهم و کلم فروشی را به سلطنتی که در آن تابع انگلیسها باشم ترجیح می‌دهم».17 امان الله اردلان یکی دیگر از نزدیکان و همراهان احمد شاه در سفر به اروپا مقارن قرارداد 1919 در خاطرات خود می‌گوید: «شاه مدتی است به عنوان این که احتیاط از میکروب می‌کند، دست به قلم و کاغذ نمی‌زند. اشخاص هم نباید نزدیک شاه بشوند... ».18 در حالی که مبارزه با قرارداد به مثابه یک قیام ملی مذهبی هر روز گسترده تر می‌شد، نهضتهای میرزا کوچک خان در گیلان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان بر مخالفت با قرارداد و دولت وثوق‌الدوله پای می‌فشردند. خیابانی از انقلاب مجلس مردم تبریز شش کرسی از 9 کرسی انتخابات را از آن خود کرده بود اما وثوق‌الدوله که وجود این افراد از حزب دموکرات را بر علیه قرارداد و تصویب آن را در مجلس خطرناک می‌دانست، در صدد انحلال حزب دموکرات برآمد. بدین گونه مبارزۀ خیابانی با قرارداد 1919 و وثوق الدوله شدت یافت و در اوایل سال 1299 نه تنها تبریز بلکه کل آذربایجان به دست دمکراتها به رهبری خیابانی افتاد و خیابانی آذربایجان را آزادستان نامید.19 در همین اوان میرزا کوچک خان که از آزادیخواهان زمان مشروطیت بود و در استان گیلان و مازندران تسلط داشت، از سلطۀ روس و انگلیس بر ایران به تنگ آمده، به رشت رفته سازمانی به نام سازمان اتحاد اسلام به وجود آورد تا با به وجود آوردن حکومتی مستقل، دست بیگانگان را از ایران کوتاه کند. نواحی شمالی به دلیل همجواری با بلشویکها برای وثوق‌الدوله از اهمیت بیشتری برخوردار بود پس سعی کرد تا با وعده و وعید میرزا کوچک خان را بفریبد و با دولت خود همراه سازد. بدین منظور یک هیئت برای مذاکره نزد میرزا کوچک خان فرستاد و حتی در صدد ایجاد دو دستگی بین سران آنها برآمد و در این بین گروهی را به ریاست سپهسالار تنکابنی به جنگ جنگلیان فرستاد اما این نیرو در برخورد با سردارحشمت نابود شدند. درنهایت وثوق‌الدوله عده‌ای را از طرف خود به جنگل فرستاد و گفت که در صورت اطاعت امر، فرمانروایی سواحل گیلان و دریای خزر را به او واگذار خواهد کرد. اما میرزا نپذیرفت و پیغام داد من با دولتهای دست نشانده اجنبی کار نخواهم کرد.20 در چنین احوالی حکومت آذربایجان و قفقاز سقوط کرد و کشتیهای جنگی ارتش سرخ در تعقیب نیروهای فراری روسهای سفید که از جانب انگلیسها حمایت می‌شدند وارد گیلان شدند و در انزلی بر قوای انگلیسی چیره گشتند. قشون انگلیسی و قزاقان ایرانی تحت فرماندهی استاروسلسکی به منجیل عقب نشستند (شعبان 1338) بدین ترتیب شرایط جدیدی برای دولت وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 پیش آمد.21 مبارزات خارجی با قرارداد: انتشار این قرارداد در خارج از ایران واکنشهای شدیدی را در پی داشت و کشورهای فرانسه، امریکا، شوروی و محافل ایرانی خارج از کشور، هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس و سفارت ایران در فرانسه از مخالفین صد در صد آن بودند. فرانسه اولین کشوری بود که در مقابل قرارداد 1919 موضع گیری نمود. وقتی احمد شاه با وجود ضیافتهای مفصلی که به افتخارش در انگلستان داده شده بود، زیر بار تأیید قرارداد نرفت و با بدرقۀ سرد انگلستان که طبق اصول نزاکت بین المللی نبود رو به رو شد و به پاریس آمد دولت فرانسه از وی در بندر کاله و پاریس تجلیل فراوان به عمل آورد. هنگامی که نصرت الدوله فیروز وزیر امور خارجه دولت وثوق‌الدوله صمد خان ممتاز السلطنه سفیر ایران در پاریس را معزول نمود و سفارتخانه را به محل دیگری منتقل کرد و شخصاً به کار در سفارت مشغول شد پلیس فرانسه پرچم ایران را از محل جدید پایین آورد و مانند گذشته صمد خان را وزیر مختار ایران در فرانسه ‌شناخت. این اقدام در جهت حمایت از احمد شاه بر علیه نصرت الدوله که مأمور و امضای قراداد بود به عمل آمد. دولت فرانسه از موضعی که احمد شاه در قبال قرارداد 1919 اتخاذ نمود و انعقاد هر نوع قراردادی را منوط به تصویب و موافقت مجلس شورای ملی ساخته بود، بسیار خشنود بود. 22 در داخل نیز تماسهایی با دول بیگانه به ظاهر بی طرف گرفته می‌شد. احمدعلی سپهر در خاطرات خود می‌نویسد: شیخ حسن لنکرانی از نگارنده خواست تا توجه سفارتین آمریکا و فرانسه را به منظور مساعدت با ملت ایران در الغاء قرارداد جلب نمایم . یکی دیگر از حضار به نام کازرونی به عهده گرفت تا روسای تجار را آماده قیام کند. چند روز بعد من به دیدن کالدول وزیر مختار آمریکا رفتم. دو برادر که به وطن پرستی معروف بودند، الهیار صالح و علی پاشا صالح زحمت ترجمه را قبول کردند و از وزیر مختار آمریکا قول گرفتیم که مراتب نفرت ایرانیان را از مندرجات قرارداد به سمع اولیاء دولت در واشنگتن رسانده و استمداد نماید. پس از دو روز جواب مساعد وزیر خارجه آمریکا به امضاء لانسینک مشعر بر تشویق اهالی میهن پرست ایران رسید و برای انتشار به من داد. چون هیچ روزنامه‌ای جرئت درج آن را ننمود ناچار به وسیله دست، نسخه‌هایی بسیار از روی آن استنساخ کرده برای غالب رجال فرستادم بعد نزد وزیر مختار فرانسه بونین رفتم و پیشنهاد کردم عریضه جمعی از جوانان ایرانی را به مجمع اتفاق ملل در ژنو برساند. قبول نموده ولاکن گفت امضاء شما را در آنجا نمی شناسند خوب است به امضاء رجال معتبر و مشهور برسانید، چنان کردم. ابتدا از سعدالدوله و سپس مختارالدوله و حاج معین بوشهری و مستشارالدوله امضاء گرفتم و به فوریت تسلیم وزیر مختار فرانسه نمودم.23 ملک الشعرا بهار می‌نویسد کالدول سفیر خارجه آمریکا در ایران به او گفت: «قرارداد را به هم بزنید و دولت انگلیس را جواب بگویید، آن وقت به دولت آمریکا مراجعه کنید، قول می‌دهم هر قدر پول بخواهید به شما خواهد داد و مستشار هم می‌فرستند و مالیه و نظام و معاون شما را اداره خواهد کرد».24 البته بدیهی بود که همه این طرفداریها و اعتراضات دولتها در جهت کسب منافع بیشتر برای دولتهای تابع خود در ایران بود. به طوری که کلبی معاون وزیر خارجه آمریکا در تلگرافی سفیر آن کشور در ایران نوشت: «وزارت امور خارجه آمریکا نگران است که چنانچه پیمان به تصویب ایران برسد. کمپانیهای نفتی آمریکا برای به دست آوردن امتیازهای نفتی در ایران دچار مشکلات فراوان خواهند شد».25 دو هفته بعد پس از عقد قرارداد، کاکس کانونهای مبارزه را به شرح زیر گزارش می‌دهد: «مدرس، شیخ حسن لنکرانی و امام جمعه خونی، مخالفان سیاسی وثوق‌الدوله، افسران ایرانی و روسی لشکر قزاق و سفارتخانه‌های آمریکا و فرانسه و روسیه تزاری». سفارت روسیه که کماکان در تهران پا برجا بود با همکاری استاروسلسکی و سفارت فرانسه علیه قرارداد تلاش می‌کردند. مطبوعات آمریکا، بلژیک، سویس بلژیک، فرانسه مقالاتی بر ضد قرارداد منتشر می‌کردند. سفارت فرانسه اخباری حاکی از مخالفت شدید مردم ایران و مطبوعات با قرارداد منتشر می‌کرد. کار به جایی رسید که نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه دولت وثوق‌الدوله دست به دامان مقامات انگلیسی شد تا از انتشار اخبار مطبوعات آمریکا و فرانسه در ایران جلوگیری کند. دولت شوروی در پیامی خطاب به کارگران و دهقانان ایران اعلام داشت که قرارداد 1919 ایران را از زمرۀ کشورهای مستقل جهان محو کرده و ملت ایران را به نابودی کشانیده است و دولت شوروی این قرارداد را به رسمیت نمی‌شناسد.26 در تهران مبارزه با قرارداد گسترش می‌یابد یحیی دولت آبادی مقاله‌ای با نام مستعار در روزنامۀ نیمه رسمی منتشر کرد. و عده زیادی از وعاظ در منابر و مجالس روضه خوانی قرارداد را نکوهش می‌نمایند. اما درست زمانی که مستشاران مالی و نظامی انگلیسی سرگرم اجرای قرارداد 1919م بودند و ظاهراً لرد کرزن در انگلستان به آروزی دیرینه خود مبنی بر استیلای بلامنازع در ایران دست یافته بودند، در آوریل 1920 بلشویکها در باکو به قدرت رسیدند و همسایه دیوار به دیوار ایران گشتند. نیروهای گارد روس سفید که از جانب انگلیسها تقویت می‌شدند از برابر بلشویکها گریختند و به بندر انزلی که در اشغال سربازان انگلیسی بود پناهنده شدند. نیروهای انگلیسی و گارد سفید به مدت دو سال از این بندر به عنوان پایگاهی برای حمله به خاک شوروی و خرابکاری در این کشور استفاده کرده بودند. دولت ایران نه می‌خواست و نه می‌توانست مانع عملیات ضد شوروی این نیروها شود از این رو دولت شوروی برای پایان دادن به اقدامات خرابکارانه وارد عمل شد و در 18 ماه مه 1920 بندر انزلی را اشغال کرد و انگلیسها مقدار زیادی اسلحه، مهمات، مواد خوراکی، پوشاک و بنزین را بر جای گذاشتند و شتابان از رشت و انزلی عقب نشستند و پل منجیل را پشت سر خود منفجر کردند. این اقدام به اعتبار بریتانیا ضربه سهمگینی زد و وثوق‌الدوله و یارانش دریافتند که این قرارداد در ایران قابل اجرا نیست. وثوق‌الدوله بلافاصله با ارسال یادداشتی برای دولت شوروی خواهان برقراری روابط سیاسی و بازرگانی با آنها شد. در این بین میرزا کوچک خان در 4 ژوئن 1920 با بلشویکها متحد و دست به تشکیل «جمهوری سوسیالیستی گیلان دست زد».27 این اوضاع متشنج احمد شاه با اقدامات و نامه‌های سید حسن مدرس و حزب ملیون اسلامی به ایران بازگشت. در همان روز تظاهراتی از سوی حزب ملیون بر علیه وثوق‌الدوله ترتیب داده شد. احمد شاه که به ایران بازگشت از وثوق‌الدوله هزینه سفرش را مطالبه کرد و به دلیل ناتوانی دولت در پرداخت آن و در خواست مردم وثوق‌الدوله را از کار برکنار نمود. وثوق‌الدوله به ناچار از ایران خارج شد و غائله قرارداد 1919 با روی کار آمدن دولت مشیرالدوله فرو ‌نشست. مشیرالدوله اجرای قرارداد را تا تصویب مجلس به تعویق انداخت. انگلستان که به دلیل مخالفت شدید داخلی و عکس العمل کشورهای بیگانه چون آمریکا، فرانسه و روسیه در نهایت متوجه عدم اجرای این قرارداد شد، در اکتبر 1920 ژنرال آیرونساید را به ایران فرستاد تا با برکنار کردن افسران قزاق روسی شخصی مطمئن را به کار گمارد و میر پنج رضا خان را به فرماندهی لشکر برگزید و با او در مورد یک کودتای نظامی به گفت و گو نشست. وی از سید ضیاءالدین به عنوان قطب فکری و از رضا خان به عنوان قطب نظامی در کودتای سوم حوت 1299 استفاده نمود. سید ضیاءالدین پس از تشکیل دولت کودتای 1299 قرارداد 1919 را لغو نمود البته لغو پیمان 1919 به وسیله سید ضیاءالدین جنبه نمایشی داشت، زیرا کودتای 1299 هنگامی در ایران انجام گرفت که استقرار نظام مستشاری در ایران از برنامه وزارت امور خارجه حذف شده بود. سعی و کوشش انگلیسها این بود که نقش خود را در کودتا پنهان دارند. بنابراین رضا خان سردار سپه با انتشار بیانیه‌ای معروف با جمله « با حضور من مسبب کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟» خود را عامل کودتا معرفی نمود.28 عبدالله مستوفی در خاطرات خود در این باره می‌نویسد: «در یکی از همین روزها به دیدار سید حسن مدرس رفته بودم. سید مخصوصاً از این شرایط خیلی عصبی بود و می‌گفت انگلیسها حاضر بودند دو ملیون خرج کنند تا این وصله را از خود بکنند. این مرد به رایگان تمامی این گناهان را به گردن گرفت و آنها را در این مخمصه بین المللی فارغ کرد. که در آینده دولت ایران نتواند گله گذاری در این زمینه بنماید». 29 پی‌نوشت‌ها: 1. جواد شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه قاجار، تهران، گفتار، 1368، ج1، ص 98 ـ 102. 2. جاسوسان آلمانی در نواحی جنوب، جنوب شرقی و شرق ایران به فعالیت و مبارزه با انگلیس مشغول یودند و نیروی پلیس جنوب نیز به همین دلیل ایجاد شد. برای آگاهی بیشتر رک فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران، ترجمه منصوره اتحادیه و منصوره جعفری، تهران، نشر تاریخ ایران، 1364. 3. حسین مکی، زندگانی سیاسی احمد شاه، تهران، امیر کبیر، 1357، ص 86 ـ 87. 4. ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، ص 43. 5. باقر عاقلی، روز شمار تاریخ معاصر ایران، ج1، ص 93. 6. مجله یغما سال 1358 (28) مقاله مفاد قرارداد 1919م ، ص 84 الی 90. 7. جواد شیخ الاسلامی، اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد 1919م ـ پیشگفتار، ج1، ص12. 8. سیروس غنی، ایران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسها، ترجمه کامشاد، تهران، نیلوفر، 1377، ص 45. 9. محمود محمود، تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، ج1، ص 340. 10. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد سوم (چاپ قدیم)، ص 151. 11. روزنامه طوفان، سال 6، ش4، ص 3. 12. اقبال یغمایی، کارنامۀ رضا شاه کبیر، ص 29ـ 30. 13. مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، ش 137 ـ 138 مقاله مبارزه با قرارداد 1919 ایران و انگلیس نوشته دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه علیرضا طیب، ص 8. 14. مجله آینده سال 14 (1367) ص 587 ـ 599 مقاله قرارداد 1919 نوشته سهیل روحانی. 15. حسن اعظام الوزراه قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، تهران، حیدری، 242، ص 505. 16. ر.ک کلیات عشقی تألیف علی اکبر مشیر سلیمی، تهران، جاویدان، 1357، ص 309 ـ 311 و 334 ـ 336. و دیوان فرخی یزدی به قلم حسین مکیف، تهران، امیر کبیر، 1357، ص 194ـ 196. 17. ابونصر عضد قاجار، بازنگری در تاریخ قاجاریه و روزگار آنان، تهران، دنیای کتاب، 1376، ص 215. 18. امان الله اردلان، خاطرات حاج عزالممالک اردلان، زندگی در دوران شش پادشاه، بی جا، نامک، رک 1372، ص 155. 19. علی آذری، قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، تهران، صفی علیشاه، 1362. 20. حسین مکی، تاریخ بیست ساله، ج اول، ص 530. 21. زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ رضا شاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، بردین، 1372، ص 55. 22. جلال عبده، چهل سال در صحنۀ سیاسی و قضایی ایران، ویرایش و تنظیم مجید تفرشی، تهران، ص 113. 23. مجله آینده، سال 13 پیشین، ص 416. 24. ملک الشعرا بهار، تاریخ احزاب سیاسی، پیشین، ج1، ص 39. 25. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران (پیشین)، ص 77. 26. ماهنامه اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، نظری به کودتای سوم اسفند 1299، جواد شیخ الاسلامی، سال 5ـ ش 41ـ 42، ص 8. 27. گریگور یقیکیان، شوروی و جنبش جنگل، تهران، نوین، 1363، ص 43ـ 44. 28. جواد شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه، ج2، ص 271. 29. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من ... ، ج3، ص 491. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

شفیعی‌ کدکنی: شعری برای مصدق گفتم

محمدرضا شفیعی‌ کدکنی در بیان چگونگی آشنایی‌اش با شعر، از خریدن دیوان شعر فرخی یزدی به جای فرخی سیستانی می‌گوید. او همچنین می‌گوید که مدرسه نرفته و یک‌راست به دانشگاه رفته است. به گزارش خبرگزاری ایسنا، محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر، پژوهشگر و استاد پیشکسوت زبان و ادبیات فارسی، در شرح نخستین تجربه‌های شعری‌ و آشنایی‌اش با ادبیات می‌گوید:.. شعری که در ذهنم مانده باشد، یا سند مکتوب ازش داشته باشم، فکر نمی‌کنم در حدود زیر سن ۱۵ سالگی چیزی در حافظه‌ام یا در یادداشت داشته باشم؛ اما فکر می‌کنم در سنین شاید هفت - هشت سالگی اولین شعر را در هجو یک همبازی‌ام گفته بودم که خیلی هم زشت بود و در عین‌ حال زیبا. این را در دکان بقال سر کوچه‌مان‌، وقتی رفته بودیم با آن همبازیمان چیزی بخریم‌، خواندم؛ یعنی یک چیزی در هجوش همان جا‌ فی‌المجلس گفتم که آن بقال تهدیدم کرد و گفت به پدرت میگم. دیگر بیشتر از این چیزی یادم نیست. از شعرهایی که یادم هست در قضیهٔ ۲۸ مرداد یک مخمس در قضیهٔ گرفتاری دکتر مصدق گفته بودم...غزل‌های حافظ را تخمیس می‌کردم، از این جور چیز‌ها. فکر می‌کنم بیشتر هرچه هست، اگر مانده باشد، دوروبر ۲۸ مرداد و این‌ها... یادم است کمی بعد از سقوط دکتر مصدق بود، یعنی درست واقعهٔ ۲۸ مرداد نبود‌، ولی وقتی بود که آن‌ها در فرمانداری نظامی و این‌ها بودند، ما بچه بودیم و چیزی نمی‌فهمیدیم... او همچنین عنوان می‌کند: خیلی تحت تأثیر فرخی یزدی بودم یعنی‌، با حافظ که در حقیقت از بچگی خیلی مأنوس بودم. مادرم‌، خدا بیامرزدش‌، حافظ را حفظ داشت و مرا با حافظ مأنوس کرده بود. ولی از شعر معاصرین‌، اولین شاعر معاصری که در حقیقت تمام دیوانش را خواندم و خیلی خوشم آمد و می‌توانم بگویم تا حدی هم روی روحیه‌ام اثر گذاشت، فرخی یزدی بود و آن قضیه از این قرار است - می‌دانید من مدرسه نرفتم- مدرسه، دبستان، دبیرستان و این‌ها نرفته‌ام‌، من یک‌مرتبه رفتم دانشکدهٔ ادبیات و به اصطلاح... ولی دبستان و دبیرستان نرفتم و طبعا این آموزش دورهٔ متوسطه را بعد‌ها به فکرم افتاد که بروم و داوطلب امتحان بدهم و دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه. طبعا کتاب‌های درسی دبستانی و دبیرستانی هم در اختیار من نبود. درس من در مدرسهٔ طلبگی بود و بیشتر هم در مراحل اولیه در خانه‌مان پیش پدرم... و یادم است یک همبازی داشتم که به دبیرستان می‌رفت. کلاس اول دبیرستان بود. یک بار کتابش، گمان می‌کنم، خانهٔ ما جا ماند. کتاب اول فارسی و در این کتاب اول فارسی مقداری شعر بود. از قدما شعرهایی بود خیلی لطیف و این‌ها یک ترکیب‌بندی از فرخی سیستانی را یکی دو تکه‌اش در وصف بهار را نوشته بودند. یادم است که «ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید...» نمی‌دانم چی بود. در این شعر در آن عالم بچگی و این‌ها وزن این بود‌، ریتمش بود؟ شاید این شادی و پاکی در فضای طبیعت و... به هر حال فرخی خیلی جوان و دلپذیر است. شعرش مرا تحت تأثیر قرار داد. دیدم که زیرش نوشته: فرخی سیستانی. شفیعی کدکنی در بازگویی خاطراتش ادامه می‌دهد: به فکر افتادم بروم و این فرخی سیستانی را کشفش کنم و دیوانش را پیدا بکنم و بخرم. توی خانه‌مان مثلا شاهنامه داشتیم، مثنوی، سعدی، حافظ و این مشاهیر، اما دیوان فرخی نبود توی این کتاب‌های ما. من هم خیلی شیفته‌وار به این ترکیب‌بند وصف بهارش خیلی برخورد عاشقانه‌ای کردم. یک مختصر پولی به هر حال داشتم یا تهیه کردم، عیدی‌ای، یا به هر حال یادم نیست چی بود. به هر حال یک مختصر پولی جمع کردم و راه افتادم توی کتاب‌فروشی‌های مشهد. از این کتاب‌فروشی به آن کتاب‌فروشی که آقا شما کتاب فرخی سیستانی دارید؟ این یکی گفت نه و آن یکی گفت نه و همین‌جور رفتم رفتم رفتم تا خیابانی که کتاب‌فروشی باستان توش هست. به هر حال رفتم به کتاب‌فروشی باستان و گفتم که آقا کتاب فرخی سیستانی دارید؟ گمان می‌کنم سال ۳۱ بود،‌ ۳۱ ‌، ۳۲ شاگرد کتاب‌فروشی (که حالا می‌فهمم یک جوان مثلا به اصطلاح انقلابی و چپ و رادیکال بود) دید یک بچهٔ مثلا ده - دوازده ‌ساله‌ای آمده دیوان فرخی سیستانی را می‌خواهد. گفت: آقاجان فرخی سیستانی یک شاعری بوده همه‌اش در مدح پادشاه‌ها و آدم‌های قلدر و این‌ها شعر گرفته. تو شعر او را می‌خواهی چه کار کنی؟ گفتم که می‌خواهم بخوانم. گفت: دیوانش هم مدح سلاطین است، هم قیمتش گران است. من یک فرخی دیگری به تو می‌دهم که هم برای مردم شعر گفته و برای آزادی و برای مبارزه برای حقوق مردم و این‌ها گفته و هم قیمتش سه تومن است. یادم است سه تومن بود قیمتش. آن فرخی مثلا بیست تومن بود،‌ بیست ‌و پنج تومن بود،‌ گران بود. ما هم سه تومن از این پول که کلش حالا ده تومن بود‌، دوازده تومن بود،‌ دادیم و یک دیوان فرخی یزدی به جای سیستانی به ما داد و من همین‌طور که این پول را دادم و این کتاب را با شوق باز کردم، این مقدمهٔ حسین مکی، که خب آن زمان مکی هم‌، به هر حال اسمی داشت و به هر حال یک حرمتی شاید در ذهن بچگانهٔ ما داشت، این مقدمه را شروع کردم. همین‌طور توی راه به خواندن. خواندم و رفتم تا خانه که رسیدم همهٔ مقدمه را خوانده بودم و هم مقدار زیادی از شعرهاش را. شفیعی کدکنی می‌گوید: آن مقدمه خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. آن قضیهٔ با آمپول هوا کشتنش و بعد نمی‌دانم شعرهایی که علیه ضیغم‌الدولهٔ شیرازی گفته بود و آن شعرش برای آزادی که لبش را دوخته بودند و... یک حالت اسطوره‌ای در ذهن بچهٔ آن زمان ایجاد می‌کرد که خیلی برای من الان هم که خیلی گذشته، عزیز است. یک شاعر قدرتمند است. در نُرم خودش، در غزل سیاسی یک سرآغاز است. این کتاب را بردم و خواندم و خیلی خوشحال شدم از اینکه با این شاعر آشنا شده‌ام. یادم می‌آید آن مخمسی که برای قضیهٔ دکتر مصدق و این‌ها کمی بعد از آن ماجرا‌ها گفته بودم، تحت تأثیر لحن و اسلوب و شیوهٔ فرخی یزدی بود. فکر می‌کنم آن مخمس مال سال ۳۳ باید باشد یا اواخر ۳۲ و این‌ها... به هر حال قدیمی‌ترین تجربه‌های شعری من از آن شعر به اصطلاح هجوی که برای آن بچه گفته بودم در هفت - هشت سالگی. اگر صرف نظر بکنیم - که یادم است، ولی از بس زشت است، نمی‌خوانم، هم وزنش قشنگ است و هم قافیه‌اش درست است، الان فکر می‌کنم در آن زمان من چطور این شعر را گفته بودم... البته به غریزه. پی‌نوشت: این مطلب برگرفته‌ از گفت‌وگوی محمدرضا شفیعی کدکنی در بهار سال ۱۳۶۹ است که سال ۱۳۷۴ در «گاهنامهٔ ویژهٔ شعر» (فرانکفورت آلمان) و بعد در مقدمهٔ «گزینهٔ اشعار» (انتشارات مروارید) منتشر شده است. منبع: سایت تاریخ ایرانی

انهدام جنگل‌های ایران توسط متفقین

بخشی از اقدامات متفقین مانند قطع درختان و اتلاف جنگل‌های ایران حتی خارج از پیمان اتحاد بود. در این باره نیروهای شوروی متجاوزکارانه‌تر از متفق انگلیسی‌شان عمل می‌کردند. اشغالگران تنها به قصد ساخت تأسیساتی چون اسکله به قطع درختان دست نمی‌یازیدند، بلکه درختان را که سرمایة ملی یک کشور هستند، برای سوخت خود نیز مصرف می‌کردند. آنان برای تأمین نیازهایشان که بعضاً غیر ضروری بود، تقاضای قطع «بهترین و راست‌ترین درختان را که خودشان از جنگل انتخاب» می‌‌کردند، داشتند. دولت ایران برای جلوگیری از چنین رویه‌ای، نیروهای متفقین را ملزم به اخذ جواز و پروانة کشاورزی جهت قطع درختان کرد. گزارش‌ها اما حکایت از بی‌توجهی آن‌ها به این الزام دارد. به طور نمونه کامیون‌های شرکت یو.کی.سی.سی (انگلیس) به صورت قاچاق به حمل چوب جنگل‌های ایران اقدام می‌کردند. وزارت کشاورزی در نامه‌ای به شرکت مذکور، این سودجویی را چنین شرح می‌دهد: «... حمل چوب از جنگل باید با پروانة کشاورزی انجام شود تا اگر چوبی بدون اجازه قطع شده باشد، بتوان مانع از حمل آن گردید. برای رسیدگی به پروانه‌های حمل چوب نیز در سر راه‌ها ایستگاه‌هایی تعیین شده و مأمورینی از طرف این وزارت گمارده شده است، ولی بعضی از کامیون‌ها U.K.C.C در موقعی که مأمور این وزارت از آن‌ها مطالبة پروانه می‌کند، توقف نکرده و پروانة خود را ارائه نمی‌دهند و به طوری که در سه روز اخیر گزارش شده است، قریب 80 کامیون حامل چوب گذشته‌اند که بیساری از آن‌ها چوب بدون پروانه حمل می‌کرده‌اند. البته به جز قطع و حمل قاچاق درختان، بریتانیایی‌ها در مذاکراتشان به توافقاتی از جمله برای قطع پنج هزار متر مکعب درخت دست یافتند. همچنین مقدار معتنابهی از این سرمایة ملی برای صدور به عراق توسط انگلیسی‌ها قطع و نابود گردید. شوروی‌ها هم بدون توافقات صوری به قطع درختان ادامه می‌دادند. این اقدام به سرعت غیر قابل باوری ادامه داشت تا آنجا که احمدحسین عدل، وزیر کشاورزی، در نامه‌ای به نخست‌وزیر دربارة زیان آن در اقتصاد و آب و هوای ایران هشدار داد: «مستدعی است با توجه به زیانی که از حیث انهدام جنگل‌ها متوجه آب و هوا و اقتصادیات کشور می‌شود، امر و مقرر فرمایند وزارت امور خارجه جداً با مقامات مربوطه به دولت شوروی داخل مذاکره شده، ترتیبی اتخاذ گردد که تا جنگل‌های شمالی به کلی از بین نرفته، از ادامة عملیات خلاف رویة رانندگان شوروی اکیداً جلوگیری به عمل آید.» زمانی هم که دولت ایران قادر به جلوگیری از این بی‌قانونی‌ها نبود، مجبور به صدور تصویبنامه می‌شد تا بلکه از این طریق بتواند زیاده‌خواهی‌های اشغالگران را محدود و محصور سازد. با این همه قطع و سرقت درختان جنگل‌ها با بهانه‌‌های مختلف حتی با نام کمک به زلزله‌زدگان گرگان صورت می‌گرفت. در این باره گزارش وزارت کشاورزی در دی ماه 1324 تنها بخشی از این خسارت را آن هم فقط توسط نیروهای شوروی باز می‌نمایاند: «طبق گزارش‌های ادارات کشاورزی شهرستان‌های شمال و پاسگاه‌های بازرسی حمل چوب، ‌نیروی شوروی مقدار 155747 متر مکعب چوب قطع و حمل کرده است و در صورتی که مقدار 44677 متر مکعب که اجازة قطع و حمل آن به موجب تصویبنامه‌های هیئت وزیران صادر شده، جزو این مقدار محسوب گردد، مقدار 111070 متر مکعب باقی‌مانده به طور حتم بدون هیچ مجوز قانونی قطع و حمل شده است. ... رقم فوق، قسمت ناچیزی از خساراتی است که توسط نیروی شوروی به جنگل‌های ایران وارد شده است، زیرا در اثر عدم امکان نزدیک شدن مأمورین جنگل به محل قطع چوب از طرف نیروی شوروی و عبور بدون توقف کامیون‌های شوروی از جلوی پاسگاه‌های حمل چوب، تعیین و حتی تخمین مقدار مقطوعات و محمولات چوب برای مأمورین این وزارت غیر مقدور بوده است.» در این قسمت برخلاف راه‌ها، دولت ایران خود به تنهایی هزینه و تاوان اجحافات اشغالگران را پرداخت و دیگر هیچ امید و انتظاری را توقع نداشت. منبع:اسنادی از اشغال ایران در جنگ دوم جهانی، مرکز پژوهش و اسناد ریاست جمهوری، 1389، جلد 3، بخش مقدمه منبع بازنشر: سایت دوران

دو روایت درباره یک دیکتاتور

بر اساس دیدگاه سنتی نسبت به رضا شاه پهلوی و دوره تاریخی 1921 تا 1941، دوره فوق عصر پرافتخاری بود که در طول آن، به همت و جانفشانی یک سرباز دلاور و وطن‌پرست، به نام رضاخان پهلوی، یک ارتش ملی جدید شکل گرفت که ایران را متحد ساخت و آن را از تجزیه نجات داد. این ارتش ملی، عشایر و ایلات یاغی و فئودال‌های غارتگر را سرکوب و مطیع دولت کرد. پس از جلوس رضاخان بر تخت سلطنت در سال 1925، ایران الگوی غرب را در پیش گرفت و سلطه روحانیت مرتجع ضعیف‌تر شد. زنان با کشف حجاب از قید و بند رها شدند. کارخانه‌ها، جاده‌ها و خط آهن ساخته شد. دانشگاه تهران بنا شد. بر اساس همین دیدگاه، انگلیس و روس در اوت 1941 خیانتکارانه به ایران حمله کردند و رضا شاه پهلوی، فرمانروای لایق ایران را از تخت به زیر کشیدند و از کشور بیرون راندند، و بدین ترتیب تراژدی بزرگی برای ایران رقم زدند. بررسی اجمالی برخی از حقایق مهم این دوره تاریخی، در همان ابتدای امر روشن می‌کند که تعبیر فوق چندان قرین واقعیت نیست. حتی نویسندگانی نظیر سیروس غنی، که از طرفداران رضا شاه هستند نیز به نقش تعیین کننده انگلیس در به قدرت رسیدن رضا شاه اذعان دارند. «رهبر کبیر» ایران در سال 1921 با یک کودتای انگلیسی به قدرت رسید و سپس با یک کودتای انگلیسی دیگر به تختی جلوس کرد که روزی شاه عباس بر آن تکیه زده بود. شکی نیست که رضاخان مخلوق انگلیسی‌ها بود. علاوه بر این، در اوت 1941 که نیروهای متفقین به ایران حمله کردند، همین ارتشِ به اصطلاح ملی مقاومتی در مقابل متجاوزان از خود نشان نداد. فرماندهان ارتش و بسیاری از مقامات دولتی ترک خدمت کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. شرم‌آورتر از همه اینکه، بعدها معلوم شد، خودِ رضاشاه نیز قصد پناهندگی به سفارت انگلیس در تهران را داشته، انگلیسیها به او جواب رد دادند. در نتیجه، با ذلت استعفاء داد و برای نجات جانش با یک کشتی انگلیسی از ایران رفت، و بقیه عمر خود را تحت‌ حمایت انگلیس سپری کرد. دفاتر خاطراتی که از آن زمان باقی مانده و همچنین گزارش‌های سیاسی سفارت آمریکا نشان می‌دهد که مردم ایران از رفتن رضا شاه بسیار مسرور بودند. بر اساس مدارک موجود، در اواخر دوره حکومت رضا شاه، کمبود شدید مواد غذایی و شرایطی شبیه قحطی بر کشور حکمفرما بود. در کتاب سیروس غنی، و همچنین سایر مورخانی که به شرح وقایع این دوره تاریخی پرداخته‌اند، غالباً به نام و تصویر اشخاص سرشناسی برمی‌خوریم که به دستور رضا شاه به قتل رسیدند. همچنین می‌خوانیم که این اشخاص بداقبال، که غالباً از وزرای کابینه رضا شاه و یا از سیاستمداران نامدار کشور بودند، در زندان به قتل رسیدند؛ البته نه به دلیل نقض قانون و یا اثبات اتهام در محاکم قانونی؛ که به دلیل سوءظنّ رضا شاه به خیانت آنها. کسانی نظیر تیمورتاش، نصرت‌الدوله، مدرس، و سردار اسعد از جمله این شخصیت‌ها هستند. در جوامع متمدن و تابع قانون، و در کشوری که مثلاً یک سلطنت مشروطه حاکم است، اشخاص را صرفاً به دلیل ظنّ و گمان شاه و دستور او، در زندان به قتل نمی‌رسانند. چنین قتل‌های ددمنشانه‌ای فقط در حکومت‌های استبدادی بسیار درنده‌خو و بی‌قانون اتفاق می‌افتد (حتی در روسیه استالینی نیز حکم مرگ غالباً بعد از محاکمه‌ای نمایشی صادر می‌شد). ولی در ایران رضا شاهی، قربانیان، بدون محاکمه و به سادگی در زندان به قتل می‌رسیدند. در خاطرات امیر اسدالله علم می‌خوانیم که چگونه زائران و تظاهرکنندگان ایرانی را در ژوئیه 1935 در مرقد امام رضا در مشهد قتل عام کردند، و در جریان آن، به گفته علم، دویست نفر را با تیربار به خاک و خون ‌افکندند. هرچند بر اساس گزارش‌های سیاسی سفارت آمریکا معلوم می‌شود که شمار کشتگان با گلوله تیربار‌های رژیم بسیار بیشتر از 200 نفری است که علم ادعا کرده است. علاوه بر ددمنشی رضا شاه، گزارش‌هایی نیز از فساد مالی و اختلاس‌هایش در دست داریم. مثلاً، او به هنگام استعفایش در سال 1941، بیش از 760 میلیون ریال (50 میلیون دلار) در بانک ملی سپرده داشت. مبالغ هنگفتی نیز در بانک‌های خارجی ذخیره کرده بود. به کمک اسناد و مدارک وزارت امور خارجه و خزانه‌داری آمریکا، [اکنون] می‌‌دانیم که رضا شاه مبلغی بالغ بر 20 تا 30 میلیون پوند (100 تا 150 میلیون دلار) در لندن داشت، که این مبلغ باورنکردنی در سال 1941، به پسر و جانشین‌اش، محمدرضا پهلوی، رسید. همچنین به کمک اسناد و مدارک وزارت خزانه‌داری و بانک مرکزی آمریکا، امروز می‌دانیم که رضاشاه مبالغ هنگفتی نیز در بانک‌های سوییس و نیویورک داشت، که آنها را نیز فرزندانش به ارث بردند. بر اساس آمار دارایی‌های خارجی در ایالات متحده (ژوئن 1941)، می‌توانیم حدس بزنیم که کل دارایی‌های رضا شاه در آمریکا در حدود 5/18 میلیون دلار بوده است. اسناد و مدارکی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران افشا شد، نشان می‌دهد که رضا شاه مناطق وسیعی از ایران، شامل بیش از 6000 روستا و آبادی، را به تملک خود درآورده بود. نقشه‌ای که سفارت آمریکا در دهه 1950 تهیه کرده، نشان‌دهندة وسعت زمین‌های غصبی رضا شاه است. بنابراین، پیداست که تعابیری چون «عصر طلایی؛ مصلح؛ رهبر کبیر» از رضاشاه و این دوره تاریخی ایرادهایی دارد. حیرت‌آور اینکه تعابیر فوق چگونه توانسته برای این مدت طولانی بدون چالش باقی بماند. این تعابیر مسلماً افسانه و تبلیغات هوشمندانه‌ای بود که انگلیسی‌ها ساخته‌اند و تا به امروز نیز آن را تداوم بخشیده‌اند. منبع:رضاشاه و بریتانیا ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 15 تا 18 منبع بازنشر: سایت دوران

پاسخي به يك ياوه سرايي

نشريه اخبار رويترز در 28 نوامبر 1920 سخنراني لردكرزن وزير خارجه انگليس راجع به ايران را كه متعاقب انعقاد پيمان 1919 و در مجلس لردهاي آن كشور ايراد گرديد ، منتشر كرد. «جان لارنس كالدول» وزيرمختار آمريكا در پي انتشار اين سخنراني ،‌ چنين اظهارنظر كرد: مستحضر هستيد كه اخبار رويترز يك نشريه انگليسي است و تحت كنترل و سانسور دقيق سفارت انگليس در تهران چاپ و منتشر مي‌شود. شايد لازم باشد به بعضي از استدلال‌هاي مغالطه‌آميز لرد كرزن در مجلس اعيان اشاره كرده و زبان بازي بيش از اندازه او را آشكار سازيم. وزير امور خارجه انگلستان از اعتماد سي ساله «تمام وزرا و دولتمردان ايران» به او سخن به ميان آورده است. مقاماتي كه او را «دوست حقيقي و ثابت قدم ايران» مي‌دانند. در پاسخ بايد گفت مردم ايران، مؤدب‌ترين و نرم‌خو‌ترين مردم دنيا هستند و بسياري از ايشان هرگز نظر واقعي و صريح خود را در مورد سياست‌هاي جناب لرد اعلان نكرده‌اند. به همين دليل ايرانيان آگاه و بابصيرت در برخورد با وي و سياست‌هاي او در ايران همواره با شك و ترديد رفتار مي‌كرده‌اند. جناب لرد اظهار داشته‌اند: در قرارداد اخير انگلستان- ايران «به صورت قطعي و صريح استقلال ايران را به رسميت شناخته و آن را تضمين مي‌كنيم». ناظران ايراني مي‌دانند كه اين تضمين، تكرار بيهوده قول و قرارهايي است كه پيش از اين نيز بارها زير پا گذاشته شده (به خصوص در قرارداد 1907 انگليس- روسيه كه ايران به مناطق نفوذ تقسيم شد) و هيچ يك از اين وعده‌ها هرگز عملي نشده و حتي مورد توجه قرار نگرفته است. علاوه بر اين اهل نظر در ايران به اين نكته اشاره مي‌كنند كه وقتي رابطه و تعامل دو ملت بر اساس اصل تساوي آن دو باشد، نه ضروري است و نه معمول است كه يك طرف، استقلال طرف ديگر را تضمين كند. به ويژه زماني كه طرف تضمين كننده، استقلال طرف مقابل را [در گذشته] نقض كرده باشد. همچنين به وام دو ميليون پوندي اشاره شده كه بر اساس توافقنامه به ايران پرداخت شده است. «ضمانت بازپرداخت اين وام عوايد گمركي و ديگر درآمده‌هاي كشور مي‌باشد و به اصلاحاتي كه در تعرفه‌ها صورت گرفته نيز اشاره شده است.» تجديدنظر در تعرفه‌ها، كاملاً مخفيانه صورت گرفت و در واقع اين خود انگليسي‌ها بودند كه اين كار را به انجام رساندند. اعضاي ايراني كميسيون تنها آلت دست بودند و به دستور انگلستان، توسط وثوق‌الدوله انتخاب شدند. لرد كرزن خاطرنشان كرده كه قرارداد «با استقبال و رضايت عمومي مردم ايران مواجه شده است.» لرد كرزن فراموش كرده كه يادآوري كند كه اين توافقنامه با بيزاري و نفرت سراسري در ايران مواجه شد. دولت انگلستان با عنصري فاسد بر سر اين توافقنامه وارد مذاكره شد. وي به دست انگليسي‌ها به وزارت منصوب شد و با ورود نيرو‌هاي انگليسي به سه بخش از ايران و با زور سرنيزه بر سر كار باقي ماند؛ همچنين با اعلام حكومت نظامي تمام تجمعات و مخالفت‌هاي عمومي، بحث در مورد قرارداد، انتشار مقالات مخالفت‌‌آميز در مطبوعات و ... ممنوع و قدغن شد. شمار زيادي از بهترين دولتمردان و كارمندان قديمي تبعيد و روانه زندان شدند، چرا كه به خود جرأت دادند عليه اين قرارداد اظهارنظر كنند... وزير امور خارجه انگلستان با اشاره به سقوط وثوق‌الدوله، جانشين او يعني مشيرالدوله را «مخالف» قلمداد كرد. شايد بهتر بود كه از فرار مخفيانه وثوق‌الدوله نيز صحبت كند. وثوق به دليل ترس از خشم عمومي مجبور شد فوراً ايران را ترك كند. وي در دوران تصدي خود نيز به ندرت در انظار و اماكن عمومي ديده مي‌شد و با اينكه گروه كاملاً مسلحي از او حفاظت مي‌كردند، همواره از جان خود بيم داشت و خود را در معرض ترور مي‌ديد. اين در حالي بود كه جانشين او يعني مشيرالدوله بدون همراهي محافظين مسلح در خيابان‌ها رفت و آمد مي‌كرد و مورد احترام همه مردم قرار داشت. مشيرالدوله «توافقنامه را تا زمان كسب رضايت مجلس در حال تعليق نگاه داشت» و با اين كار تنها از مقرراتي كه در مورد انعقاد و اجراي توافقنامه‌ها در قانون اساسي ذكر شده بود، پيروي كرد. اما وثوق‌الدوله بسيار مشتاق بود پيش از تشكيل مجلس اين قرارداد را اجرايي كند؛ با اين كه افراد منتخب پارلمان با تقلب و به انتخاب رئيس‌الوزرا به مجلس راه يافته بودند. به هر حال، تاكنون بسياري از شروط معاهده اجرايي شده است؛ بخشي از وام پرداخت شده، بسياري از مستشاران مالي و نظامي انگليسي وارد ايران شده و كار خود را آغاز كرده‌اند. تعرفه‌هاي گمركي مورد بازبيني و تجديدنظر قرار گرفته‌اند و گام‌هاي ديگري نيز براي اجراي توافقنامه برداشته شده است؛ در واقع مي‌توان گفت توافقنامه كاملاً اجرايي شده است... براي اثبات اين واقعيت كه [تشكيل] مجلس چندان هم مورد تمايل [انگليسي‌ها] نبود؛ و براي اثبات ترس آنها از مخالفت [احتمالي مجلس با قرارداد] جناب لرد مشت خود را اين طور باز مي‌كند: «ما به قدري به نظر مجلس درباره قرارداد اهميت مي‌داديم كه قرارداد را تا كسب نظر مجلس، به حال تعليق درآوريم.» البته به نظر من، مخالفت مجلس نشان دهنده حماقت و ترس دولت ايران است.» شايد بتوان پيروي از قانون اساسي و افكار عمومي را «حماقت و ترس» ناميد. شايد در عالم واقع قانون اساسي اين است كه «هيچ چيز ميان دوستان نيست*»... اشارة وي [كرزن] به بركناري سرهنگ استاروسلسكي و ديگر افسران روسي و عملكرد نيرو‌هاي قزاق ايران عليه بلشويك‌ها، براي كسي كه از حقايق خبر داشته باشد، مضحك و خنده‌آور است. البته ممكن است كه اين افسر روسي در به راه انداختن «تبليغات ضد انگليسي» دخيل بوده و مظنون به اختلاس از اموال دولتي هم ‌باشد؛ اما گناه اصلي او همان اولي [تبليغات ضدانگليسي] است. بر كسي پوشيده نيست كه انگلستان يك سال تمام سعي مي‌كرد از شرّ استاروسلسكي خلاص شود؛ اما كلنل سياستمداري زيرك و ماهر بود و خود را به شاه و ديگر مقامات ارشد كشوري حتي وثوق‌الدوله بسيار نزديك كرده بود. همچنين «اين شاه نبود كه تصميم گرفت به خدمت او پايان دهد»، بلكه انگليسي‌ها از فرصت سوء‌استفاده كردند. فرصتي كه مدت زيادي به انتظار آن بودند تا بتوانند كنترل نيرو‌هاي قزاق را در دست بگيرند. «اعلي‌حضرت در اين باره هيچ تصميمي» نگرفت. در واقع كلنل به همراه نيرو‌ها قزاق خود مستقيماً به نيرو‌هاي بلشويك در شمال ايران حمله كرد و موفقيت بزرگ و در عين حال آساني كسب كرد و توانست بلشويك‌هاي مستقر در اين منطقه از ايران را كاملاً قلع و قمع كند. هنگام بازگشت به تهران همچون قهرماني فاتح مورد استقبال قرار گرفت و اعلي‌حضرت يك قبضه شمشير الماس نشان و درجه ژنرالي به او اعطا كرد. سپس از او خواست كه از مسير قزوين به رشت برود و اين منطقه را از لوث وجود بلشويك‌ها پاك كند. من به خوبي مطلعم كه وي پيش از ترك تهران محرمانه با شاه ديدار كرد و به شاه گفت كه اگر تهران را ترك كند، دسيسه‌هاي هميشگي عليه او و جايگاهش دوباره آغاز خواهد شد و به همين خاطر او مي‌ترسد كه حتي براي مدتي كوتاه تهران را ترك كند. از اعلي‌حضرت خواست كه او را مطمئن سازد كه در غياب او با قدرت تمام در مقابل اين توطئه‌چيني‌ها بايستد. اعلي‌حضرت به او امر فرمودند كه به راه خود ادامه دهد و او را از حمايت شاهانه و دوستي خود مطمئن ساختند و خاطر نشان كردند كه كلنل بر جايگاه خود باقي خواهد ماند. زماني كه كلنل به تهران بازگشت، نخست‌وزير فعلي (سپهدار اعظم) از او خواست كه فوراً پست خود را ترك كند و به او گوش زد كرد كه انگلستان خواهان استعفاي او است. كلنل عرض حال خود را نزد شاه برد و او نيز شانه‌هايش را بالا انداخت و گفت: «از دست من چه كاري بر‌مي‌آيد؟ من در دستان انگليسي‌ها فردي بدون اختيار و توانايي هستم. صادقانه به تو قول دادم، اما من چيزي جز يك عروسك خيمه شب بازي نيستم.» عجيب است كه هيچگونه تفحصي در مورد اتهامات استاروسلسكي نشده و گزارشي در اين مورد منتشر نشده است و به نظر نمي‌رسد كه چنين كاري هم صورت پذيرد. علاوه بر اين در زمان مشير‌الدوله هم براي بركناري او تلاش‌هايي شد كه رئيس‌الوزراي وقت با آن مخالفت كرد. بنابراين بديهي بود كه «ما» «نسبت به كناره‌گيري كلنل روسي و افسران او هيچ مخالفتي نداشته و كاملاً راضي بوديم.» در همين شرايط ناگوار، انگلستان ناگهان لازم مي‌بيند كه اعلام كند نيروهايش را از ايران خارج مي‌كند؛ آن هم در شرايطي كه تقريباً پس از پنج سال اشغال خاك ايران توسط ارتش انگلستان، همين يك بار است كه ايران به حضور چنين ارتشي براي امنيت و تماميت ارضي‌اش نياز دارد. خيلي‌ها معتقدند كه اين تهديد به خروج ارتش انگلستان، كه ايران را در معرض تعرض بلشويك‌ها قرار مي‌داد، بويژه اگر انگلستان كمك مالي خود را هم به نيروي قزاق ايران قطع مي‌كرد، فقط براي فشار بر ايران بود تا به اصطلاح «قرارداد» را بپذيرد. جناب لرد در پايان سخنان خود از دوجانبه بودن قرارداد سخن به ميان آورده و متذكر شده كه منافع انگلستان نيز مورد توجه قرار گرفته است. وي سخنان خود را با اظهاراتي فضل فروشانه و متكبرانه به پايان برده و اظهار داشته ايران «همواره» به «كمك و همياري» ما نيازمند است. اما بهتر بود كلام خود را اينگونه به پايان ببرد كه ايران نيازمند همياري و كمك كشور‌هايي است كه هيچگونه منافع و اهداف پنهاني ندارند و اضافه مي‌كرد كه ايران آزاد است از هر كشوري كه مي‌خواهد كمك بطلبد. منبع:دكتر محمدقلي مجد ، از قاجار به پهلوي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 137 تا 141 منبع: سایت دوران

ساواك در خدمت فساد اقتصادي خاندان سلطنتي

شاه در كتاب «پاسخ به تاريخ» مدعي شده كه ساواك مستقيماً زيرنظر نخست‌وزير اداره مي‌شد و او در كنترل و هدايت آن نقشي نداشته و مسئوليت اقدامات آن را نمي‌پذيرد و خود را از اقدامات غيرانساني ساواك در سالهاي سلطنتش بري مي‌دانست. اما تمام آگاهان به امور و مسئولان و رجال حكومت پهلوي ترديد ندارند كه ساواك مستقيماً زيرنظر شاه فعاليت مي‌كرد و اقدامات، تصميمات، كنشها و واكنشهاي اين سازمان به دستور او صورت مي‌گرفت. مدارك موجود نشان مي‌دهد كه شاه در مسائل امنيتي، اطلاعاتي و برخورد با مخالفان سياسي حكومت و از ميان برداشتن هرگونه حركت مخالف، براي ساواك نقش درجه اول قايل بود. رؤساي وقت ساواك ارتباط مستقيمي با شاه داشتند و تمام فعاليت، تصميم‌گيريها و اقدامات خود را با هماهنگي شاه انجام مي‌‌دادند. از همان آغاز، در استخدام و به كارگيري نيروهاي ساواك وسواس قابل‌‌توجهي به كار مي‌رفت. سياست آن بود كه مستخدمين از ميان وفادارترين داوطلبان و عناصر معتقد به حكومت و شخص شاه برگزيده شوند و در تمام دوران خدمت هم براي القاي شاه‌دوستي تلاش شود. كوشش مي‌شد مجموعه مديران و رؤساي ساواك وفاداري و اعتقاد تمام و كمالي به شخص شاه داشته باشند. شاه با رؤسا و مديران ارشد ساواك رابطه نزديكي داشت و در بسياري از محافل خصوصي و مهمانيهاي شاه، اين افراد از جمله مدعوين درجه اول محسوب مي‌شدند. رؤسا و مديران ارشد ساواك، دستورات را از شخص شاه دريافت مي‌كردند و او تقريباً تا واپسين روزهاي حكومت به ساواك و روشهاي آن در مواجهه با مسائل مبتلابه كشور اعتماد كامل داشت. ساواك براي شاه از اعداد و يا واژه‌هاي رمز و كدهاي مخصوص استفاده مي‌‌كرد. ساواك در برخورد با شاه و ديگر اعضاي خاندان سلطنت مجبور بود بسياري از نكات اخلاقي، رفتاري و نظاير آن را كه مي‌توانست موجبات خوشايند و يا بدبيني و حسادت و ديگر واكنشهاي پيش‌بيني نشده آنان را در پي داشته باشد، رعايت كند. در منابع موجود از نقش ساواك در حمايت و گسترش فساد اقتصادي و مالي ميان دواير و مجموعه‌ اركان حاكميت، به‌ويژه اعضاي خاندان سلطنت سخن به ميان آمده است. هر چند ساواك بر اقدامات، فعاليتها و رفتارهاي اعضاي درجه اول و مؤثر خاندان سلطنت اشراف داشت، اما نمي‌توانست در برابر اقدامات آنان واكنش نشان دهد. در اين ميان به دليل ارتباطات و زد و بندهاي نزديك رؤساي وقت ساواك (به‌ويژه بختيار و نصيري) با اعضاي درجه اول و مؤثر اين خاندان، عمدتاً ساواك به مشوقي براي گسترش فساد اقتصادي، مالي و اخلاقي تبديل شده بود. در گزارشات ساواك، فساد خاندان سلطنت و شخص شاه، به پديده‌اي معمول و پذيرفته شده تبديل شده بود. البته به دليل واهمه و رعبي كه از ساواك در بين مردم وجود داشت، اساساً هيچ‌ انتقاد و اعتراض علني و آشكاري از فساد حاكم بر خاندان سلطنت وجود نداشت و هرگونه انتقادي حتي بسيار محدود نيز به شدت توسط ساواك منكوب مي‌شد. در همين حال در برخي موارد، ساواك علناً و عملاً از فساد اقتصادي و نيز اجحاف و ستمكاري اعضاي خاندان سلطنت در برابر شهروندان حمايت كرده و هرگونه اعتراضي را در نطفه خفه مي‌كرد. در بين اعضاي خاندان سلطنت، اشرف پهلوي، خواهر توأمان (دوقلوي) شاه، بيشترين اشتهار را به فساد اخلاقي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي يدك مي‌كشيد و ساواك از فعاليتهاي او اطلاع داشت، اما هيچ‌گاه مانعي بر سر راه اين‌ فعاليتها ايجاد نكرد و يا نتوانست مشكلي به وجود بياورد. با اين احوال، تيمور بختيار و نعمت‌الله نصيري مهمترين و قسي‌القلب‌ترين رؤساي ساواك، نزديك‌ترين رابطه را با اشرف پهلوي داشتند و در بسياري از اقدامات غيرقانوني و فاسد او سهيم بودند. اسناد و مدارك ساواك از ارتباط نزديك تيمور بختيار با اشرف پهلوي حكايت دارد. وي به دليل سودي كه از اقدامات اشرف مي‌‌برد، بر مجموعه فعاليتهاي او صحه گذاشت. سند و يا مدركي دال بر مخالفت احتمالي سرلشكر حسن پاكروان ـ دومين رئيس ساواك‌ ـ با اقدامات غيرقانوني و فاسد اشرف پهلوي در اختيار نداريم. با اين احوال مي‌دانيم كه سپهبد نعمت‌الله نصيري رابطه صميمانه‌اي با اشرف پهلوي داشت و در تمام دوران رياستش بر ساواك (1343 ـ 1357)، با سرپوش گذاشتن و حمايت هميشگي از اقدامات او همواره از مراحم و پشتيبانيهاي اشرف برخوردار بود. از جمله اشتهارات اشرف، قاچاق مواد مخدر و اشياء و عتيقه‌جات در داخل و خارج كشور بود كه در مقاطعي در عرصه بين‌المللي نيز مشكلات و رسواييهايي براي حكومت به وجود مي‌آورد. ساواك از نقش اشرف پهلوي در قاچاق مواد مخدر آگاهي داشت و درباره چند و چون فعاليتهاي اشرف و برخي اعضاي خانواده سلطنت، گزارشات متعددي تهيه كرده، اسناد و مدارك دقيقي تهيه مي‌كرد، اما هيچ‌گاه تلاشي براي جلوگيري از اين اقدامات نه توسط ساواك و نه شاه و يا هيچ مرجع قضايي ديگر صورت نگرفت و گزارشات اين موارد عمدتاً بايگاني مي‌شد. البته با وجود اين، بيشترين اشتهار اشرف پهلوي به فساد اخلاقي و جنسي بود. اما چنان‌كه از شواهد و مدارك موجود برمي‌آيد، ساواك نيز در تسهيل اين‌ روابط نقش داشت. در اين ميان شخص نصيري از همان دوران جواني با او ارتباط داشت. ساواك گاه براي ترغيب افراد خاص براي ارتباط با اشرف مأ‌موران قابل‌اعتنايي به كار مي‌گرفت و براي برآورده كردن مقاصد اشرف نيروهايش را بسيج مي‌كرد. چه بسا كساني كه حاضر نمي‌شدند با اشرف همخوابگي كنند، توسط ساواك تحت تعقيب قرار گرفته و به انحاء گوناگون تحت فشار قرار مي‌گرفتند. گاه نيز كساني كه حاضر به قبول خواستهاي اشرف نمي‌شدند به دستور او و توسط ساواك جان خود را از دست داده و در حوادث ساختگي به قتل مي‌رسيدند. اشرف پس از پيروزي انقلاب اسلامي از عملكرد ساواك در دوره سلطنت برادرش دفاع كرده و تمام اخبار، گزارشات و اسنادي كه از اقدامات غيرانساني ساواك حكايت مي‌كرد، افسانه خواند. از ديگر چهره‌هاي مؤثر خاندان سلطنت كه ساواك از فعاليتهايش مراقبت مي‌كرد، فرح ديبا همسر شاه بود. فرح با برخي از اعضاي اين خانواده نظير اشرف پهلوي رقابت داشت و هر چند به اندازه اشرف، به فساد شهره نبود اما خود و اطرافيانش سوژه‌هايي مناسب براي اقدامات ساواك محسوب مي‌شدند. بسياري از اقدامات و فعاليتهاي خلاف او و دوستان و اطرافيانش توسط ساواك ناديده گرفته مي‌شد و يا اساساً گزارشات مأموران ساواك در اين باره، به بايگاني سپرده مي‌شد. ساواك مراقبت شديدي بر رفتار و موضعگيريهاي كاركنان و دست‌‌اندركاران طرحها و مؤسسات و مجموعه تشكيلات تحت مديريت و كنترل فرح داشت و هرگونه اعتراض و انتقاد از تشكيلات و مؤسسات تحت‌‌كنترل او با عكس‌العمل شديد ساواك روبرو مي‌شد. ديگر اعضاي خاندان سلطنت نظير برادران، خواهران، مادر و وابستگان درجه اول و دوم شاه و خانواده‌اش نيز به انحاء گوناگون از حمايتهاي ساواك برخوردار بودند و بسياري از اقدامات غيرقانوني آنان توسط ساواك ناديده گرفته مي‌شد و يا گزارشات تهيه شده در بايگانيها به دست فراموشي سپرده مي‌شد. شاه هيچ‌گاه اجازه نمي‌‌داد ساواك براي مجموعه خاندان سلطنت دردسر ايجاد كرده، اقدامي در جلوگيري از رفتار، فعاليتها و اقدامات خلاف قانون آنان انجام دهد. ساواك در دوران فعاليت خود از انتشار هرگونه خبر، گزارش و انتقادي در نشريات و روزنامه‌ها جلوگيري مي‌كرد و مطبوعات همواره مجبور بودند مطالبي در مدح و ثناي شاه و اعضاي درجه اول خاندان سلطنت درج كنند. ساواك ورود نشريه، كتاب و روزنامه‌هايي كه مطلبي در انتقاد از حكومت پهلوي و شخص شاه و خاندان سلطنت نوشته، ممنوع كرده و با متخلفان برخورد مي‌كرد. ساواك براي جلوگيري از حملات احتمالي انقلابيون، به ساختمانها و مؤسسات وابسته و نيز منازل و محل سكونت و كار و مراكز رفت و آمد خاندان سلطنت، تمهيدات امنيتي ـ حفاظتي و پليسي گسترده‌اي انديشيده بود و به دنبال گسترش حركت انقلابي مردم، اعضاي خاندان سلطنت به سرعت داراييهاي قابل‌توجهي از كشور خارج كرده و خود راه فرار از كشور را در پيش گرفتند و ساواك براي تسهيل اين روند تلاش بسيار كرد. پی نوشت: 1.محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، صص 391 ـ 392. 2.همان، صص 392 ـ 393. 3.ماروين زونيس، شكست شاهانه ، روانشناسي شخصيت شاه ، ترجمه عباس مخبر ، چاپ اول ، تهران ، طرح نو ، صص 8 ـ 9 و صص 253 ـ 256. 4.تقي نجاري‌راد، ساواك و نقش آن در تحولات داخلي رژيم پهلوي، صص 65 ـ 73. 5.اردشير زاهدي، اردشير زاهدي و اشاراتي به رازهاي ناگفته، صص 141 ـ 144؛ علي‌اصغر حاج سيدجوادي، نامه‌ها، نامه دوم، صص 24 ـ 205. 6.منصور رفيع‌زاده، خاطرات منصور رفيع‌زاده ، شاهد، صص 426 ـ 429. 7.يك گفتگوي استثنايي با يك درمانده استثنايي يا حكومت باج و شلاق ، صص 32 ـ 36. 8.جمشيد لاريجاني، دوقلوي ميرپنج، چاپ اول ، تهران ، نشر علم ، صص 337 ـ 338؛ و فخر روحاني، اهرمها ، سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي ، ج 1، صص 374 ـ 376. 9.فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، س 6، ش 24، زمستان 1381، صص 312 ـ 313. 10.الف. ميرفيض، خاطرات و ماجراهاي وكيل دربار، ص 271. 11.زنان دربار به روايت اسناد ساواك؛ اشرف پهلوي، صص 38 ـ 43 و صص 49 ـ 51؛ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 134. 12.جمشيد لاريجاني، دوقلوي مير پنج ، چاپ اول ، نشر علم ، صص 316 ـ 317؛ و مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، ج 1، صص 196 ـ 197. 13.عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران ، قم ، كانون نشر انديشه هاي اسلامي ، ج 2، صص 302 ـ 303؛ و فصلنامه 15 خرداد، س 5، ش 24، زمستان 1375، صص 152 ـ 166. 14.حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، ج 1، صص 232 ـ 235؛ و نيلوفر كسري، زنان ذي‌نفوذ در خاندان پهلوي، صص 179 ـ 181. 15.جمشيد لاريجاني، پيشين، صص 317 ـ 322. 16.اشرف پهلوي، من و برادرم، خاطرات اشرف پهلوي با مقدمه محمود طلوعي ، نشر علم ، صص 269 ـ 271. 17.حسين فردوست، پيشين، ج 1، صص 212 ـ 213. 18.نيلوفر كسري، پيشين، صص 242 ـ 246. 19.اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواك، صص 34 ـ 35 و ص 434. منبع:مظفر شاهدي ، ساواك ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: سایت دوران

فروغی، چراغدار فراماسونري!

محمد علی فروغی در سال 1254ش به دنیا آمد و پس از مرگ پدر به " ذکاءالملک" ملقب شد. به گفته مهدی بامداد، جد اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان سکنی گرفت و مسلمان شد. پدر فروغی، محمد حسین ذکاءالملک متخلص به فروغی، از معاریف فرهنگی زمان خود به شمار می رفت. او تحت تأثیر میرزا ملکم خان از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غربی و فراماسونی در ایران شد. میرزا محمد علی در چنین مکتبی تربیت شد و به نوبه خود به یکی از برجسته ترین متفکرین غربگرا و بزرگ فراماسون ایران بدل گردید. فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری با وقار بود و به دلیل همین ویژگی ها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام واندیشه او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی- از دبستان تا دانشگاه- سایه افکنده بود . سوابق و فعالیت ها محمد علی فروغی برای نخستین بار به همراه وثوق الدوله (میرزا حسن خان) و دبیرالملک (میرزا محمدحسین خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل های فارسی آن چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. فروغی در سن 32 سالگی ازبنیانگذاران لژ «بیداری ایران» بود و در این لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص «چراغدار» نائل آمد. فروغی از مدرسین مدیر مدرسه علوم سیاسی بود که توسط فراماسون های سر شناس میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان بنیاد نهاده شد. این مدرسه که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکم ایران را به خود جذب می کرد و دولتمردان و رجال سیاسی ایران آینده را پروش داد و بذر فرهنگ و روانشناسی فراماسونی را در نسل های متمادی تحصیلکردگان و دانشگاهيان غربگرای ایران افشاند.خان ملک ساسانی می نویسد: «خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت و گو از مستعمره های انگلیس بود،که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمد علی ذکاءالملک گفت: آقایان شما هیچوقت سرداری برای دوختن به خیاط داده اید؟ همه گفتند: آری.گفت خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته.گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به خانه آوردید آستین هایش تکان می خورد؟ همه گفتند: نه! گفت پس چه چیزی لازم بود که آستین ها را به حرکت در آورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی حرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد» فروغی و سلطنت پهلوی فروغی در به قدرت رسیدن رضا خان و تأسیس سلسه پهلوی نقش اساسی داشت. مورخ معاصر، حسین مکی می نویسد: «فروغی از بدو پیداش رضا خان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد"تمرکز حکومت و قدرت"و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می کرد، و در بسیاری بازی های سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردان های اصلی بود». فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسلۀ پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیس الوزرای رضا خان بود که"شنل آبی"سلطنت را در مراسم تاجگذاری بر دوش او استوار ساخت. سپس در سال های1312-1314که رضا خان مأموریت یافت تا مهلک ترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد، و برنامه هدم حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام زدایی را با خشونت و سبعیُت به اجرا در آورد، باز فروغی نخست وزیر بود. و فروغی آخرین رئیس الوزرای رضا خان بود که در لحظات ترس و دلهرۀ"دیکتاتور"به فریاد او رسید وبه خاطر خدمات بزرگش بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد، و بالاخره به عنوان نخستین نخست وزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد. برخی محققین بر اساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه بریتانیا(که از سال1972استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعیین محمدرضا پهلوی به عنوان شاه ایران رد می کنند و آن را نتیجۀ عمل مستقل و سریع فروغی می دانند. یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می کنند. این ادعا در واقع تأثیر پذیری از تلاش خود مقامات انگلیسی است،که کوشیده و می کوشند تا مداخلۀ خود در امور داخلی ایران گرده پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین المللی در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند...بنابراین عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن که انگلستان رسما نظر دهد، بدان معنا نیست که او مستقل از انگلیسی ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته اند... در این میانه آنچه جالب است نقش فروغی در این ماجرا است. فروغی نه به عنوان یک مهره وعامل، بلکه به عنوان یک سیاست پرداز بسیار مؤثر عمل کرد و اهمیت و پرستیژ او بدان حد بود که سرویس اطلاعاتی از آن برای اقناع مقامات مهمی چون سر آنتونی ایدن(وزیر خارجه) استفاده می کرد. به عبارت دیگر، نظریۀ فروغی نقش اصلی و تعیین کننده در تعیین سیاسنت خاور میانه ای انگلستان در ایران داشت. فروغی و فرهنگ معاصر ایران فروغی حلقۀ واسطۀ نسل کهن فراماسون های عهد قاجار(ملکم ها و مشیرالدوله ها) با فراماسون های نسل بعد بود. او در حلقه ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران(حسن پیرنیا،تقی زاده، محمود جم ، علی منصور، ابراهیم حکیم الملک و...) روح فراماسونری را، از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید. فروغی در سال هایی که به ظاهر خانه نشین شده بود، به جذب استعدادهای علمی و فرهنگی پرداخت و با کمک های بی دریغ مادی و سیاسی خود آن ها را مورد حمایت قرار داد و بدینسان بر مشاهیر فرهنگی زمان خود نفوذ معنوی چشمگیر یافت. بیهوده نیست که مجتبی مینوی در رثای سی سالگی در گذشت فروغی می گوید: «تمام دورۀ درس خواندن و نشو و نمای ما با تألیفات فروغی ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود». فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان، تمامی عناصرشووینیسم شاهنشاهی وباستان گرایی را،که بعدها توسط پیروان وشاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج راپادشاهی پاک زاد و ایران نژادو وارث تاج و تخت کیان و ناجی ایران و احیاءگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغی را یک خطابه تملق آمیز تصور کنیم! فروغی به تملق گویی از رضا خان نیاز نداشت. او می خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید با رضاخان چگونه سلوک کرد و به رضا خان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد!...او اینک شاه شاهان و وارث تاج و تخت کیان و جانشین کوروش و داریوش و نوشیروان است! انتخاب نام پهلوی نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی هایی مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان در نام نیز یگانه و بی همتا بماند...همه این اقدامات یک هدف داشت؛ ترویج اندیشه و روانشناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز،که در شاه نه انسانی مانند سایر انسان ها، بلکه ابر مرد و حتی"نیمه خدا" است.زیرا، تنها چنین شاهی است که می تواند به عنوان یک دیکتاتور مطلق العنان بر تودۀ عوام فرمان راند و سلطۀ سیاسی- فرهنگی نو استعمار را تأمین کند.فروغی شخصا چنین باوری داشت و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می دانست. منبع:فردوست ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ج 2 منبع بازنشر: سایت دوران

سیمای سیاسی مدرس

تاکنون در مورد زندگی شهيد مدرس فراوان سخن گفته شده، به طوری که شاید به نظر آید هیچ بعدی از ابعاد زندگی او نیست که مورد بحث و بررسی واقع نشده باشد. ما در این بحث مختصر نه امکان بررسی سلوک سیاسی مدرس را از ابتدا تا انتها داریم و نه می‌توانیم سایر ابعاد حیات او را منعکس کنیم. این تلاشی است مقدماتی برای یافتن الگوئی به منظور ارزیابی جایگاه این رجل برجسته سیاسی در تاریخ معاصر ایران. شاید در درجه نخست این پرسش پیش آید که چرا ما اینهمه بر اهمیت سلوک سیاسی مدرس تأکید می‌کنیم؟ در پاسخ باید بگوئیم علت این است که مدرس در سراسر حیات سیاسی خود، هرگز حریفان را به لطایف‌الحیل از میدان خارج نکرد و بالاتر آن ‌که او با وصف این‌که یک مجتهد شناخته شده و طراز اوّل بود، هرگز مسائل سیاسی را با ابزاری غیر از سیاست پاسخ نگفت. این نکته کمی نیست که فردی مثل مدرس، هرگز شخصیت سیاسی‌اش تحت‌الشعاع مسائل دیگر واقع نگردید، و هیچگاه دیده نشد حتی در قضاوت در مورد مخالفان خود از دایره عدالت گامی بیرون نهد. مدرس در زندگی خود نشان داد به چه میزان خلوص طینت و وسعت مشرب را سرلوحه کار سیاسی قرار داده و از دایره نگاه شخصی به مسائل کلان و ملّی؛ به مراتب فراتر رفته است. اگر سیاست را فن بهره‌برداری از امکانات موجود در جامعه برای صیانت از مصالح ملّی و منافع عمومی تلقی کنیم، مدرس به واقع یک سیاستمدار بود. این نکته‌ای است که در سراسر زندگی سیاسی او دیده مي‌شود؛ به عبارت بهتر مدرس، مردی که عمری در زهد و پرهیزکاری زیست و زندگی محقرانه‌اش زبانزد خاص و عام بود، همیشه منافع ملّی را بر هر امر دیگری ترجیح داد؛ این رویه درست نقطه مقابل زمانه‌اي بود که او در آن می‌زیست. شاید نخستین اظهار‌نظر سیاسی مدرس هنگامی روی داد که به عنوان یکی از پنج نماینده معرفی شده از سوی مراجع تقلید مقیم نجف برای نظارت بر مصوبات دوره دوّم مجلس شورای ملّی برگزیده شد. مدرس در مقامی قرار داشت که می‌توانست به آسانی بر بسیاری از لوایح و مصوبات مجلس اعمال‌نظر کند و یا به قول معروف آن‌ها را وتو نماید. اما وی هرگز به چنین کاری مبادرت نورزید. در همین مجلس دوّم حاجی آقا شیرازی نماینده شیراز، لایحه‌ای به مجلس تقدیم کرد که طبق آن متجاهرین به فسق و «معروفین به فساد عقیده» را از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم مي‌كرد. در باب این لایحه هر کس سخنی گفت. یکی برای این‌که اثبات کند مسلمان است، از ترس و قبل از این ‌که لایحه را نقد کند، شهادتین گفت. آن دیگری اثبات فساد عقیده را از نظر شرعی غیرممکن دانست و از تاریخ اسلام مثال آورد و این‌که اگر کسی خود منکر اتهامی عقیدتی شود که بر او بسته شده است، دیگر نمي‌‌‌توان ثبوت آن را به طور قطع مدلل ساخت. یکی دیگر این قبیل لوایح را باعث ظنین شدن مردم به همدیگر عنوان نمود. گفته شد این قبیل لوایح اخلاقیات مردم را فاسد مي‌كند و باعث مي‌شود مردم در زندگی خصوصی یکدیگر کنجکاوی کنند و این امر البته خود خلاف شرع است. یکی دیگر می‌گفت این لایحه باعث مي‌شود آبرو و حیثیت افراد لکه‌دار گردد، و اگر تصویب شود، هر کس به دلیل اختلاف شخصی می‌تواند فردی دیگر را بدون حجت متهم به فساد نماید و جائی هم نیست که متهم بتواند به آن شکایت برد. این مباحث برای آن صورت گرفت که حاجی آقا صريحاً گفت اگر حتی یک نفر در تحقیقات محلی شهادت به فساد کسی داد، و حتی اگر این شهادت کذب بوده باشد، به مصلحت نیست فردی که علیه او چنین مطلبی مطرح شده وارد مجلس شود. اما بحث وقتی بالا گرفت که حاجی آقا گفت منتقدین تصوّر کرده‌اند منظور او فساد عقیده از نظر شرعی است که در مورد قابل اثبات و یا غیر قابل اثبات بودن آن سخن می‌گویند، حال آن‌که منظور او «فساد سیاسی» است. طبعاً دایره بحث مصادیق فساد سیاسی می‌توانست فوق‌العاده زیاد باشد. هر کس می‌توانست به آسانی کسی را متهم به چیزی سازد بدون این‌که لازم باشد در برابر اتهامی که وارد کرده، جوابگو باشد. بالاتر این‌که به صرف یک ادعا مي‌شد کسی را از حقوق سیاسی‌اش محروم ساخت. در این لحظه بود که مدرس به پا خاست و مطالبی تاریخی ایراد کرد که با وجود کوتاه بودنش، فوق‌العاده مهم بود. مدرس گفت حتی کسی که «واقعاً» یعنی عملاً با دولت مخالفتی کرده است، نباید پرونده‌اش را به دست کسی داد که از قانون اطلاعی ندارد، زیرا اگر چنین کاری صورت گیرد احتمال این‌که «در بعضی موارد سوءرفتاری بشود» وجود دارد و البته وکلا از چنین چیزی رضایت نخواهند داشت. ادامه مطلب مختصر او که در جلسه روز پنجشنبه 25 شوال 1329 قمری در صحن بهارستان صورت گرفت به این شرح است: بنده عقیده‌ام این است که اگر آقایان صلاح بدانند، خوب است نحوی رفتار کنند که خودمان را تقلیل نکنیم، تکثیر بکنیم. اقلاً دسته دسته به شهادت از خودمان جدا نکنیم، به واسطه این‌که اگر دسته دسته از خودمان جدا بکنیم، کم مي‌شویم. مدرس ادامه داد: منتخب را که فرمودند؛ دایره‌اش را به این ضیقی نگیریم که اسباب گفتگو نشود، حالا خود دانید. این سخن مدرس در زمانی گفته شد که یک مطلب کوتاه او در باب ضرورت تصویب این لایحه می‌توانست تأثیر قاطعی در روند تصمیم‌گیری مجلس داشته باشد. مدرس در حالی به عنوان یک مجتهد با این لایحه مخالفت کرد که عده‌ای دیگر از نمایندگان از «واجب‌القتل» بودن کسانی سخن به میان آوردند که علیه مشروطه قیام کرده‌اند، و یا این‌که فردی مثل شاهزاده شیخ‌الرئیس قاجار به نحوی از تصویب این لایحه دفاع کرد. مشاهده می‌کنیم که انگيزة مدرس در تصمیم‌گیری سیاسی و اعلام موضع، مصلحت ملّی بود. او ضروت وحدت نیروها را مورد تأکید قرار داد و گفت نباید به این طریق بین آحاد ملّت فاصله ایجاد شود و به بهانه‌هائی از قبیل فساد عقیده سیاسی، بین توده‎ها شکاف به وجود آید، زیرا این مسئله باعث ضعف و فتور ملّت و سست شدن آنان می‌گردد. همان‌طور که قرآن کریم در سوره مبارکه انفال آیه 46 فرموده است: «ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم.» یعنی هرگز راه تنازع و اختلاف نپوئید که در اثر تفرقه ترسناک و ضعیف شده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد. مدرس به قدرت و عظمت ملّت توجه داشت و هیچ چیز دیگر در قبال آن برایش ارزشی نداشت؛ البته این قدرت را در پرتو وحدت نیروها میسر می‌دید. او مخالف تشتت نیروهای داخلی بود و می‌گفت در راستای منافع ملّی همه باید میزان را مصلحت کشور قرار دهند و اگر فریادی دارند بر سر دشمن خارجی بکشند که دشمن ایران است و همه نیروهای مشروطه‌خواه. مورد دوّم عبرت‌آموز در زندگی سیاسی مدرس، در مجلس ششم اتفاق افتاد. در این مجلس روزی که مستوفی‌الممالک کابینه خود را معرفی مي‌كرد، یکی از وزرای پیشنهادی‌اش حسن‌خان وثوق‌الدوله بود. وثوق که به قول سیدمحمد کمره‌اي پهلوان عرصه دیپلماسی به شمار می‌آمد، در این مجلس به شدت با حمله دکتر محمد مصدق مواجه شد. مصدق به وثوق بابت انعقاد قرارداد 1919 توپید و گفت معروف است وی بابت امضای این قرارداد رشوه گرفته است و به همین دلیل صلاحیت تصدی منصب وزارت ندارد. پیش از این در جریان جنبش علیه قرارداد 1919 هم مصدق و هم مدرس در یک صف قرار داشتند. اینان از موضعی كاملاً ملّی و دینی و در راستای مصالح ایران به مخالفت با قرارداد برخاستند. اما بودند کسانی که انگیزه‌های شخصی داشتند و یا بحران‌سازانی بودند که با حمله به وثوق و هر دولت مقتدر دیگر، سودای استقرار نظامی دیکتاتوری را در سر مي‌پروراندند. به واقع بعد از طی شدن بحران‌های فراگیر مثل سرایت جنگ اوّل جهانی به ایران، وقوع قحطی بزرگی که صدها هزار تن از جمعیت را با داس گرسنگی درو کرد، ترورهای کمیته مجازت، جنگ داخلی و راهزنی و امثال این‌ها، امثال مدرس به این نتیجه رسیدند که وثوق صلاحیت اداره کشور را در آن شرایط ظلمت‌خیز داراست. نکته جالب این است که همان حاجی آقای شیرازی در زمره افرادی بود که در اوایل سال 1297 شمسی از ریاست وزرائی وثوق حمایت کرد. واقع امر این است که وثوق هم در اقدامات خود موفق بود؛ جوخه ترور را به مکافات رسانید، راهزنان را سرکوب کرد و قحطی را مهار ساخت و خلاصه نظمی مقبول در جامعه برقرار نمود. اما یک سالی بعد از رسیدن به قدرت قرارداد 1919 را امضا کرد. مدرس باز هم از موضعی دینی و ملّی با این قرارداد به مخالفت برخاست. او با این‌که از روی کار آمدن وثوق حمایت کرده بود و با این‌که اقدامات وثوق را در زمینه برقراری آرامش در کشور می‌ستود، اما با قرارداد یادشده به دلیل این‌که باور داشت ایران را به زیر سلطه بریتانیا مي‌برد به مبارزه برخاست؛ مبارزه او هم با مخالفت‌هاي کوته بینانی که در اندیشه سقوط او به هر شکل ممکن بودند، تفاوت داشت. اما همین مدرسی که با قرارداد مخالفت کرده و علیه آن در بهارستان تظاهرات راه انداخته بود؛ همین مدرسی که وثوق را به دلیل انعقاد آن قرارداد به شدت مورد انتقاد قرار داد، در برابر سخنان مصدق مبنی بر شایعه رشوه‌ستانی وی از انگلیس موضع‌گيري کرد و به دفاع از وثوق برخاست. این نکته بسیار مهمی است، زیرا به طور قطع وجه اشتراک مصدق و مدرس به مراتب از دیگر رجال سیاسی بیش‌تر بود. با وصف این اشتراک در نظر و عمل، مدرس حقیقت را فدای مصلحت نکرد. او مصلحت ملّی و آینده کشور را از این دست اختلافات مهم‌تر ارزیابی نمود. مدرس این روحانی کرباس پوش که زندگی زاهدانه‌اش ضرب‌المثل بود، در حمایت از وثوق که در زمره رجال متمول ایران به شمار می‌آمد، سخنانی تاریخی ایراد کرد که نه بوی انتفاع شخصی داشت و نه مي‌خواست از قبل این حمایت خود، چیزی به دست آورد. او خطاب به مصدق گفت از وثوق به هنگام کاندیداتوری ریاست وزرائی حمایت کرده و از این حمایت خود هم پشیمان نیست؛ در عین حال گفت خودش در زمره نخستین افرادی بوده که علیه قرارداد 1919 به پا خاسته است. این‌که وثوق رشوه‌ای ستانده یا نه، موضوعی است که خود باید پاسخگو باشد. اما مسئله این است که کشور و ادارات آن به رجالی مثل وثوق نیاز دارد و اگر بنا باشد امثال او که مدیرانی شایسته‌اند از میدان به در روند و هر کدام بر اساس شایعه و یا اتهامی خانه‌نشین گردند، پس چه کسی باید زمام اداره کشور را به دست گیرد؟ ملاحظه می‌کنیم که باز هم مدرس اختلافات شخصی و سیاسی را در پرتو مصالح ملّی ناچیز می‌شمارد و بر این باور است که کلیه نیروهائی که می‌توانند منشأ خدمتی به کشور شوند، باید جذب گردند و نباید هرکدام را به بهانه‌ای از میدان خارج ساخت. مدرس گفت قرارداد 1919 هر چه بود به تاریخ پیوست و باید به جای چون و چرا کردن در باب آن و بحث این‌که انعقاد آن خدمت بود یا خیانت، به آینده ‌اندیشید؛ آینده‌ای که از وجود سیاستمدارانی مثل وثوق بی‌نیاز نیست. به عبارتی مدرس معتقد بود ایران باید به دست ایرانی ساخته شود. در این راستا با ضابطه مصالح ملّی و منافع عمومی کشور می‌توان با تأکید بر نقاط اشتراک، از کلیه نیروها استفاده کرد. مدرس می‌گفت وثوق هم در دفاع از اقدامات خود استدلالاتی دارد، پس نباید به مطلبی که دیگر موضوعیت ندارد بال و پر داد. مهم این است که مدرس، شخصیتی که از اتخاذ مواضع سیاسی خود نفع شخصی مطالبه نمي‌‌‌کرد، شاید به دلیل حمایت از وثوق وجاهت ملّی خود را بر باد می‌داد. اما او هرگز مصلحت ملّی را که ناشی از باورهای دینی‌اش بود، قربانی وجاهت شخصی نکرد و در این زمینه به راستی زبانزد خاص و عام بود. منبع:دكتر حسين آباديان ، بسترهاي تاسيس حكومت پهلوي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، زمستان 1389 ، صفحه 393 تا 397 منبع بازنشر: سایت دوران

مروری کوتاه بر نفوذ و قدرت فرح پهلوی در دربار شاه

ازدواج سوم محمدرضا شاه که مهمترین ازدواج او به شمار می‌رفت، با فرح دیبا، دختری معمولی از خانواده‌ای متوسط انجام شد. فرح دیبا بعدها یکی از زنان صاحب نفوذ دربار پهلوی گشت و توانست نقش موثری در ساختار قدرت سیاسی حکومت خصوصاً اواخر دوره پهلوی داشته باشد. وی در بسیاری از مسائل عصر پهلوی، نقش حساسی ایفا نمود. و توانست با ورود به سیاست و اعمال نفوذ بر محمدرضا پهلوی وسرانجام عزل و نصب رجال سیاسی ، قدرت مهمی را کسب کند. زندگی فرح دیبا همسر سوم محمدرضا شاه در ۲۲ مهر ماه ۱۳۱۷ در بیمارستان آمریکائیان تهران آغاز شد. پدرش سهراب دیبا از خانواده‌های بزرگ آذربایجان و مادرش فریده قطبی از خاندان‌های قدیمی گیلان بود.(۱) مروری کوتاه بر نفوذ و قدرت فرح پهلوی در دربار شاه پس از مرگ سهراب دیبا، فریده قطبی با برادرش محمدعلی قطبی و همسرش لوئیز بختیاری در یک خانه زندگی می‌کرد. محمدعلی قطبی تنها نان‌آور خانواده بود و زندگی این خانواده در سطحی متوسط قرار داشت.(۲) فرح در این خانواده در کنار تنها فرزند دائی خود رضا قطبی بزرگ شد. تحصیلات خود را در مدرسه ایتالیایی‌ها و سپس مدرسه ژاندارک ادامه داد و در کلیه فعالیت‌های فوق برنامه و فعالیت‌های ورزشی و هنری مدرسه شرکت کرد. در همین دوران با فرهنگ و تمدن غربی و زبان فرانسه آشنا شد. اساس فعالیت‌های فرح در دوران کودکی در امور ورزشی و هنری خلاصه می‌شد. فرح تا سن ۱۶ سالگی در مدرسه ژاندارک به تحصیل و پس از اخذ مدرک دیپلم به دنبال پسر دائی خود رضا قطبی به فرانسه رفت تا در رشته معماری مشغول به تحصیل گردد.(۳) در طول مدت تحصیل در فرانسه فرح با گروه های مختلفی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه آشنا شد و در این بین شاید به وساطت رضا قطبی گرایش نسبت به عقاید چپی یافت و در حوزه‌ها و محافل پاره‌ای از این انجمن‌ها و حزب توده شرکت نمود. اما افکار و عقاید فرح در حد گرایشات چپی و به عنوان اعضای رده پایین انجمن باقی ماند. همین گرایشات بود که بسیاری از دوستان و یاران فرح که دارای افکار چپی بودند به دنبال او وارد خدمت دربار شدند. کمبود مالی و فشار اقتصادی فرح دیبا را که کمکی برای ادامه تحصیل نداشت برانگیخت تا از طرق گوناگون کمک هزینه‌ای جهت ادامه تحصیل بیابد. بنابراین فرح در ابتدا سعی نمود تا از مراکز خیریه در فرانسه یا سفارت ایران در فرانسه کمک بگیرد. اما بازی سرنوشت او را در آخر به تهران کشاند و در کنار شاه قرار داد. به هر صورت قدرت فرح پهلوی روز به روز افزایش می‌یافت. وی توانست در عزل و نصب‌ها دخالت کند، نقش بانوی اول دربار را بازی کند، مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده بگیرد، به تشکیل شبکه اطرافیان خود مبادرت ورزد و افراد خود را به مسئولیت‌های مختلف بگمارد، در امور اقتصادی، سیاسی … دخالت کند، در بخش‌های فرهنگ، هنر و امور خیریه نقش اصلی را بازی کند، و ….. بنابراین فرح پس از نا امیدی از فرانسه در داخل کشور به فعالیت پرداخت. در آن زمان شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی همسر او، بودجه‌ای در اختیار داشتند که به دانشجویان خوبی که هزینه تحصیل خود را نداشتند کمک می‌کردند، فرح دیبا که از این امر اطلاع داشت برای گذراندن تعطیلات تابستان به تهران آمد و با معرفی عمویش اسفندیار دیبا که در آن هنگام کارمند دربار بود برای دریافت کمک هزینه تحصیل به اردشیر زاهدی مراجعه نمود. او در همان برخورد اول از خود تیزهوشی بروز داد و مورد توجه اردشیر زاهدی قرار گرفت و بلافاصله به شهناز دختر شاه معرفی شد. به دنبال گفتگوی خصوصی فرح دیبا و شهناز پهلوی، فرح به حصارک ویلای مخصوص او دعوت شد و در همان ملاقات برای ازدواج با شاه کاندید گشت.(۴) چند ماه بعد فرح دیبا در کاخ گلستان طی مراسم باشکوهی به عقد شاه درآمد و به کاخ سلطنتی قدم نهاد تا شانس خود را برای ارتقا به مقام ملکه پهلوی بیازماید. فرح پس از به دنیا آوردن فرزند پسر توسط فرح دیبا توانست به جایگاه حقیقی یک ملکه در خاندان پهلوی دست یابد. احترام او در خانواده بیشتر می‌شد و مورد توجه ملکه مادر قرار می‌گرفت. استعداد ذاتی فرح در استفاده از لحظات و فرصت‌ها باعث شد که از این مسئله برای ایجاد روابط مناسب‌تر در خانواده استفاده کند. از این پس شرکت در فعالیتهای خیریه از جمله فعالیت‌های ویژه فرح دیبا به شمار می‌رفت. و علاوه بر آن در کنار شاه به عنوان ملکه واقعی ایران به انجام سفرهای رسمی داخلی و خارجی می‌پرداخت و از همه مهمتر لقب شهبانو می‌یافت. پس از تولد فرزند پسر بنام رضا کوروش پهلوی، فرمان ولایتعهدی نیز از سوی شاه صادر شد و فرح دیبا از این به بعد به عنوان همسر شاه و مادر ولیعهد احترام ویژه‌ای یافت. بعدها این موقعیت با تولد فرحناز در ۲۱ اسفند ۱۳۴۱ و علیرضا در ۹ اردیبهشت ۱۳۴۵ بیش از پیش افزون گشت و به کسب مقام نیابت سلطنت انجامید. پس از آن فرح رسماً به عنوان ملکه صاحب نفوذ و عالیقدر در ایران تاج بر سر نهاد.(۵) فرح دیبا در سال ۱۳۴۴ بیش از پیش در انظار عمومی ظاهر شد. او به غیر از کارهای خیریه‌ای که ظاهراً انجام می‌داد کم کم به امور مربوط به زنان وارد شد، اموری که در انحصار اشرف پهلوی قرار داشت و به طور طبیعی در برخی موارد تعارضاتی بین آن دو پیش می‌آمد. در سال ۱۳۴۵ سفر رسمی‌اش به سیستان و بلوچستان نوعی چراغ سبز برای افزایش فعالیت های سیاسی فرح بود. در این سفر فرح درست مثل شاه رفتار کرد و همراه بودن بسیاری از وزراء مسئول و تشریفات نشان می‌داد که شاه میل دارد که بسیاری از کارها را به او بسپارد. در سال های بعد فرح بیشتر در انظار ظاهر گردید. به سفرهای استانی می‌پرداخت. به همراه شاه به خارج می‌رفت و به عنوان رئیس بسیاری از جلسات، کمیته‌ها و سمپوزیوم‌ها عمل می‌کرد.(۶) کمبود مالی و فشار اقتصادی فرح دیبا را که کمکی برای ادامه تحصیل نداشت برانگیخت تا از طرق گوناگون کمک هزینه‌ای جهت ادامه تحصیل بیابد. بنابراین فرح در ابتدا سعی نمود تا از مراکز خیریه در فرانسه یا سفارت ایران در فرانسه کمک بگیرد. اما بازی سرنوشت او را در آخر به تهران کشاند و در کنار شاه قرار داد با تغییری که در سال ۱۳۴۶ در قانون اساسی داده شد، موقعیت فرح بیش از پیش استحکام یافت. به موجب این اصلاحیه مقرر شد که اگر شاه قبل از رسیدن ولیعهد به سن قانونی برای احراز مقام سلطنت (بیست سال) فوت کند و یا به هر دلیل از سلطنت کناره‌گیری نماید «شهبانو مادر ولیعهد بلافاصله امور نیابت سلطنت را به عهده خواهد گرفت، مگر این که از طرف پادشاه شخص دیگری به عنوان نایب السلطنه تعیین شده باشد. نایب السلطنه شورایی مرکب از نخست وزیر و روسای مجلسین و رئیس دیوانعالی کشور و چهار نفر از اشخاص خبیر و بصیر کشور به انتخاب خود تشکیل و وظایف سلطنت را طبق قانون اساسی با مشاوره آن شورا انجام خواهد داد تا ولیعهد به سن بیست سال تمام برسد.»(۷) به هر صورت قدرت فرح پهلوی روز به روز افزایش می‌یافت. وی توانست در عزل و نصب‌ها دخالت کند، نقش بانوی اول دربار را بازی کند، مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده بگیرد، به تشکیل شبکه اطرافیان خود مبادرت ورزد و افراد خود را به مسئولیت‌های مختلف بگمارد، در امور اقتصادی، سیاسی … دخالت کند، در بخش‌های فرهنگ، هنر و امور خیریه نقش اصلی را بازی کند، و ….. فرح درباره نقش فرح در جریان انقلاب و آخرین ماه های حیات رژیم گذشته مطالب زیادی گفته و نوشته شده است، ولی واقعیت امر این است که فرح نیز مانند خود شاه در برابر موج توفنده انقلاب دست و پای خود را گم کرده و پریشان شده بود. هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر فرح می‌گوید: « بعد از استعفای آموزگار، شهبانو فرح به شدت با انتصاب شریف امامی به مقام نخست وزیری مخالفت کرد ولی شاه زیر بار نرفت و گفت به مصالحی این تصمیم را گرفته و نمی‌تواند آن را تغییر دهد. چنین به نظر می‌رسید که فرح می‌خواست خود هوشنگ نهاوندی را برای جانشینی آموزگار به شاه تحمیل کند و شاه با طبع شکاکی که داشت نمی‌خواست در آن شرایط حساس «آدم فرح» را به مقام نخست وزیری انتخاب کند.»(۸) در اواخر آذرماه سال ۱۳۵۷ که حکومت ازهاری به بن‌بست رسیده بود، فرح به شاه پیشنهاد کرد که به نفع ولیعهد از سلطنت استعفا دهد و او طبق قانون اساسی نیابت سلطنت را به عهده بگیرد. ولی شاه حاضر به قبول این پیشنهاد نشد و شاید هم حق با او بود. چون روند مخالفت‌ها با رژیم طوری بود که دیگر راه‌حلی که متضمن بقای رژیم سلطنتی باشد، جوابگو نبود. پی نوشت ها : ۱- نیلوفر کسری، زنان ذی نفوذ خاندان پهلوی، چ۲، تهران: نشر نامک، ۱۳۸۰، صص۲۰۳-۲۰۰٫ ۲- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، چ۱۲، تهران: اطلاعات، ۱۳۷۹، ص۲۱۰٫ ۳- نیلوفر کسری، پیشین، ص۲۰۴٫ ۴- نیلوفر کسری، پیشین، ص۲۰۷٫ ۵- همان، ص۲۱۳٫ ۶- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوط، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ۱۳۶۶، ص۱۲۰٫ ۷- محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فرودست، ج۲، چ۵، تهران: نشر علم، ۱۳۸۳، ص۶۶۲٫ ۸- همان، ص۶۶۹٫ منبع: سایت نکته‌نیوز

روز «ر+1» چه روزی بود

طرح روز «ر+1» در دی‌ماه 1357 تنها آخرین هفته‌های حیات رژیم پهلوی به صورت جدی تدوین شد و در مذاکرات روز 25 دی ماه 1357 که شورای فرماندهان نیروهای مسلح برگزار شد مطرح گردید. به گزارش رجانيوز به نقل از فارس، بعضی از تحلیل گران خارجی سال 1975، یعنی اواخر سال 1353 و 9 ماهه ی اول سال 1354، را نقطه ی آغاز افول قدرت شاه در ایران می دانند. وقایعی که در این سال رخ داد، به حسب ظاهر همه از نیرومندتر شدن موقعیت شاه و رژیم سلطنت در ایران حکایت می کرد. در این میان درباریان، به فکر راه انداختن جشن های تازه‌ای افتادند. این بار پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی را در آبان 1354، بهانه ای برای ریخت و پاش های تازه قرار دادند. اسدالله علم یکی از معاونین خود، دکتر باهری را که سوابق توده ای داشت برای سرپرستی برنامه‌های تبلیغاتی این جشن‌ها برگزید و ده‌ها کتاب در وصف خاندان پهلوی که هر یک با مقدمه‌ای با امضای علم آغاز می شد، انتشار یافت. این ثروت‌های زیادی که خرج خوش گذرانی طاغوتیان می‌شد نه به نفع زندگی روزمره ملت می‌خورد و نه حتی آینده کشور را مصون از جنگ و دستبرد بیگانه‌گان می‌کرد. خاندان پهلوی که سر مست بودند از این خرج ها و جشن‌ها وقتی به خود آمدند که دیگر کار از کار گذشته بود. سال 57 ایرانی بدون آبادانی مانده بود و دیگر هیچ. نه ذخایر طبیعی داشتیم و نه در صنعتی پیشرفت کرده بودیم. حتی در مسائل نظامی هم به گونه ای نبودیم که بشود با اتکاء به آن تهدیدها را رد کرد. بنابراین درباریان شاه و ژنرال‌هایش به دنبال طرح روز «ر+1» در آمدند. طرحی که در دی‌ماه 1357 تنها آخرین هفته‌های حیات رژیم پهلوی به صورت جدی تدوین شد و در مذاکرات روز 25 دی ماه 1357 که شورای فرماندهان نیروهای مسلح برگزار شد و متن گفت‌وگوهای به روی نوار ضبط شده آن موجود است مطرح گردید. صحبتها از این قرار است که: *پیشنهاد اجرای این طرح نه از نظامیان بلکه از دکتر شاپور بختیار نخست‌وزیر جدید بود که وقتی در نخستین روزهای زمامداری خود شنید که ارتش ایران فاقد ذخیره سوخت است، با حیرت به اعضای شورای امنیت ملی می‌گوید «من نمی‌توانم باور کنم. بیرون به من می‌گویند که ارتش یک سال ذخیره سوخت دارد. من نمی‌توانم باور کنم که چگونه یک ارتشی ذخیره سوخت ندارد». سپس در مورد تدارک اجرای این طرح دستور لازم را می‌دهد. علت اینکه در ارتش با مسئله سوخت آن چنان به سهو و غفلت رفتار شده بود این بود که شاه، ارتشبدی مانند ارتشبد غلامرضا ازهاری را به مقام حساس و مهم ریاست ستاد ارتش گمارده بود که منشی و میرزا بنویس بی‌شخصیت شاه بود و جز ابلاغ دستورهای او کاری انجام نمی‌داد اما بنا به نوشته ابراهیم صفایی که روزی به دفتر یکی از سپهبدان ارتش رفته و شاهد و ناظر بود، در تعویض مبلمان اتاق‌های کار تیمساران همتی وافر داشت و ظاهر‌سازی و تغییر دکوراسیون و تبدیل مبل‌های قابل استفاده و آبرومند قدیمی را به مبلمان لوکس جدید گرانبها مورد پیگیری قرار می‌داد. بختیار در روزهای اول ریاست وزرای خود خطاب به قره‌باغی و دیگر افسران عالی‌رتبه شورای امنیت ملی، که با سینه‌های پر از لنت نشان و واکسیل‌های آجودانی شاه در جلسه شرکت کرده بودند گفت: «من نمی‌توانم باور کنم که چگونه نیروهای مسلح شاهنشاهی نمی‌تواند ارتباطات و مخابرات مملکت را به دست بگیرد و اداره کند، مگر ممکن است در یک مملکتی نیروهای مسلح نتواند» ارتشبد قره‌باغی در جلسه مورخ 25 دی ماه 1357 یعنی یک روز قبل از فرار شاه از کشور در جلسه شورای فرماندهان، اشاره به نامه‌ای می‌کند که در دورانی که وزیر کشور کابینه شریف امامی بوده است، خطاب به ارتشبد ازهاری رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران نوشته است، او در آن نامه آورده بود: «به منظور تامین خدمات ضروری برای مردم کشور و برای اینکه اعتصابات مختلف سبب نشود که در تهران یا سایر شهرهای بزرگ مملکت، اختلال و بی‌نظمی به وجود آید؛ از پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر استدعا شد در موارد مربوط به تامین آب، برق، نان، نفت، بنزین، امور ترابری، پست و تلگراف و تلفن، رادیو و غیره نیازمندی‌ها از لحاظ نیروی انسانی_ فنی برای تامین حوایج ضروری ذکر شده با مشخص کردن نوع تخصص توسط وزارتخانه‌ها و سازمان‌های مربوط، تعیین و به ستاد بزرگ ارتشتاران اعلام گردد تا پس از بررسی با توجه به امکانات نیروهای مسلح شاهنشاهی با همکاری ستاد بزرگ ارتشتاران طرح لازم تهیه شود، که چنانچه موقعیت ایجاب نماید و نیازی باشد با کسب اجازه از پیشگاه مبارک همایونی، به موقع اجرا گذاشته و از فلج شدن یا وقفه در امور مختلف جلوگیری به عمل آید. ارتشبد قره‌باغی، وزیر کشور در حالی که تاریخ ارسال این نامه روز 6 آبان سال 1357 یعنی دو ماه و 19 روز قبل از 25 دی ماه بود هیچگونه اقدامی روی آن انجام نشده و طبق معمول با جمله بررسی شود، از دفتر ازهاری به یکی از ادارات ستاد ارسال و در آنجا در کمیسیون‌ها مدفون شده بود. ارتشبد طوفانیان در همین جلسه 25 دی 1357 در جواب می‌گوید که از دو سال پیش قرار بوده به تمام راننده‌های نظامی رانندگی روی اتوبوس‌های دو طبقه شرکت واحد اتوبوسرانی تهران آموخته شود، اما این طرح هم فقط روی کاغذ ثبت شده و در عمل کمترین اقدامی درباره آن انجام نشده بود. علت عجز ارتش از تامین سوخت چه بود. نخستین طرح‌های پیشگیری از اعتصابات و حوادث غیرمنتظره سیاسی در سال 1341 (بنا به اشاره ارتشبد جم) تدوین شد، اما هرگز کسی آن را جدی نگرفت و در هم کوفتن سریع و بدون زحمت قیام مذهبی 15 خرداد 1342 که با شلیک مستقیم وحشیانه و بی‌رحمانه به سوی تظاهر‌کنندگان در میدان ارک عملی شد، چنان به ذائقه سرکردگان رژیم خوش آمد که تداوم هرگونه اقدامی در این گونه موارد را غیرضروری انگاشتند. مخصوصا که قیام کنندگان 15 خرداد تجارب وسیعی در زمینه یک شورش ملی و مذهبی که ابعاد گسترده یک انقلاب را بیابد نداشتند و بنا به نوشته ارتشبد فردوست پس از فرا رسیدن ظهر، متفرق شدند و به خانه‌های خود رفتند. در سال 1343 و دقیق‌تر بگوییم در دی ماه آن سال اقدام ناگهانی دولت حسنعلی منصور در گران کردن بهای فرآورده‌های نفتی و بنزین به اعتصاب تاکسیرانان منتهی شد. دولت برای رساندن کارمندان بر سر کارهایشان تعدادی مینی‌بوس و سواری و اتوبوس نظامی (ارتش، نیروی هوایی، دریایی و صنایع نظامی) را به خیابان‌ها فرستاد. جشن‌های تاجگذاری در سال 1346، جشن‌های شاهنشاهی در سال 1350 و جشن‌های پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی در سال 1355، وقتی برای ارتشیان نمی‌گذاشت که به مسائل مهمتری چون تامین سوخت ارتش و جایگزینی افراد و عوامل غیرنظامی در دوران بروز یک انقلاب همگانی بیندیشند. زیرا بار سنگین برگزاری همه این جشن‌های مسخره و بی‌فایده بر دوش ارتش بود، مسئله تامین سوخت هواپیماها، وسایل ترابری نیروی زمینی و تانک‌ها و توپ‌های خود کشتی و نیز ناوگان جنگی در دریاهای جنوبی کشور پیوسته با طفره و غفلت گذشته بود. فقط نیروی دریایی بود که بنا به گفته فرمانده آن دریاسالار حبیب‌اللهی به ژنرال ‌هایزر سوخت یک سال خود را ذخیره کرده بود به چند دلیل: 1) ناوگان نظامی ایران چندان گشت‌زنی و تردد دریایی نداشتند و بیشتر در مانورها به حرکت در می‌آمدند و در اغلب مواقع در حالت پارک بودند. 2) دسترسی به اسکله‌های نفتی و روابط خوب فرمانده وقت ناوگان «دریابان عباس رمزی عطایی» که داماد مدیر عالیرتبه شرکت نفت در جنوب کشور بود و قراردادهای متبادله امکان تحویل سوخت به نیروی دریایی را میسر ساخته بود. 3) نیروی دریایی نسبت به نیروی زمینی و هوایی حجم و ساختار کوچکتر و می‌توان گفت بسیار کوچکتری داشت. مناطق آن عمدتا در جنوب کشور و ناحیه کوچکی در شمال کشور مستقر بود و برخلاف نیروی هوایی که در هشت پایگاه مستقر بود و نیروی زمینی که در سراسر کشور پراکنده بود، سازمان جمع و جورتری داشت و نیاز آن به سوخت کمتر و به مراتب کمتر بود. 4) دریادار سالار حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی و سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی عناصر جوان تحصیلکرده در انگلیس و آمریکا بودند و مانند ازهاری و ژنرال‌های سالخورده و حراف و پشت میزنشین ستاد که عمدتا از نیروی زمینی بودند فسیلی و منجمد نشده بودند. بنابراین حبیب‌اللهی میزان سوختی برای یک سال و ربیعی مقدار سوختی برای ده روز خود را ذخیره کرده بودند در حالی که ژنرال‌های ستاد و نیروی زمینی در احلام خوش خود غوطه‌ور بودند؛ آنها اساسا نه فکر پیش آمدن یک جنگ خارجی را می‌کردند و نه در اندیشه بروز یک انقلاب داخلی بودند. حتی اگر جنگی پیش آمد با بمباران تاسیسات نفتی در جنوب کشور احتمال میخکوب شدن تانک‌ها و زر‌پوش‌ها و توپخانه خود کششی بر روی زمین وجود داشت. بنابراین ضرورت تام در میان بود که ژنرال‌ها در آن سالهای طولانی و خوش‌ عاری از دغدغه، بین 1344 تا 1357، صدها مخزن و انبار زیرزمینی برای تحویل و حفظ و نگهداری سوخت ایجاد و احداث می کردند اما آنها فقط دغدغه عدم ترفیع و بازنشسته شدن زودرس خود را داشتند و هرگز جرات نمی‌کردند ابتکار عمل به خرج دهند، بدون دستور ابلاغ شاه به این نوع راهکارها بیندیشند و تصادفی نبود که دکتر شاپور بختیار مات و مبهوت مانده بود که این چه ارتشی است که فاقد سوخت روزانه وسایط نقلیه و تانک‌های خود می‌باشد و رانندگان کامیون‌ها، تانک‌ها، توپخانه و زره‌پوش‌ها باید در صف پمپ‌بنزین‌ها بایستند و شبها دور از چشم مردم در ساعات منع عبور و مرور، باک‌های وسایط نقلیه نظامی را پر از بنزین کنند؟ از فحوای گفته‌های گله‌آمیز و حتی تشر‌آمیز ارتشبد قره‌باغی در روز 25 دی 1357، که روی نوار ضبط شده چنین مستفاد می‌شود که بیشتر ژنرال‌ها آن نامه وزیر کشور وقت (قره‌باغی) را نادیده و اطلاعی از آن نداشتند. قره‌باغی از ابتدای جلسه از گفته‌های بختیار گله می‌کند که «دو ماه و 19 روز پیش بنده متوجه آن مسئله در آنجا [وزارت کشور] شدم و یک گزارشی نوشتم به تیمسار ریاست ستاد بزرگ، مراتب را به عرض رساندم که با همکاری ستاد بزرگ ارتشتاران طرح لازم تهیه شود. حالا نخست‌وزیر جدید که نمی‌دانم آن وقت اصلا کجا بودند و چه کاره بودند و شغلشان چه بوده از ما بازخواست می‌کند. وقتی بنده در این چند روز که خدمت آقایان هستم سوال کردم، معلوم می‌شود که تیمسار گفتند که جنابعالی این را ندیده بودید. حتی بعضی از آقایان هم ملاحظه نکرده‌اند. در هر صورت مقصود عرضم این بود که آن طرح که آن روز بنده به آقایان عرض کردم برای روز «ر+1» بنویسم [و تهیه نشد] امروز ناچار هستیم و دور هم جمع شده‌ایم [که تهیه کنیم]» قره‌باغی سپس اشاره می‌کند که این طرح باید تهیه شود و به وسیله فرماندار نظامی و با کمک تمام نیروها نقاط حساس مملکت در آن روز یا روزها یعنی روز «ر+1» یعنی روز پس از رفتن شاه یا روز اربعین عاشورا (که گویا قرار بوده حوادث مهمی رخ دهد) با توجه به نظرات دکتر بختیار نخست‌وزیر اجرا شود. ارتشبد طوفانیان در پاسخ برق را حساس‌ترین نیاز مملکت می نامد و می‌گوید وقتی برق نیست، مخابرات، نیرو، حرکت نیست و اعلام می‌کند که طرح برق آماده شده است. از نظر یکی از اعضای شورای فرماندهان در جلسه 25 دی 1357 که نامش مشخص نشده، سپهبد ایرج مقدم رئیس صنایع ارتش قادر بوده با عوامل خود برق کشور را که هر شب قطع می‌شده راه‌اندازی کند اما اداره سیستم اپراتور‌ها دشوار بوده است. از نظر طوفانیان طرح فنی و طرح تامین برای راه‌اندازی تاسیسات برق باید به طور همزمان اجرا می‌شد. سپهبد پژمان هم اشغال نیروگاه‌ها و گماردن عناصر فنی بر نیروگاه‌ها را کاری ناگهانی می‌دانست یعنی باید نظامیان به صورت ناگهانی نیروگاه‌ها را اشغال و با توقیف عواملی که برق را خاموش می‌کردند، افراد فنی نظامی را به راه‌اندازی تاسیسات می‌گماشتند. طوفانیان پرخاش کنان، تیمسار پژمان را از ادامه بحث باز می‌دارد و در حالی که پژمان معترض است به او توهین شده طوفانیان، ربیعی، حبیب‌اللهی و نماینده سازمان صنایع نظامی را افراد واردی برای به دست گرفتن تشکیلات نیروگاه‌ها می‌داند. حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی می‌گوید که 45 افسر، مهندس مکانیک و الکترونیک و برق و 223 درجه‌دار تکنسین در رشته‌های گاز و بخار و آب آماده‌اند، ولی 300 فرد دیگر کم دارند و برای اجرای طرح تامین، نیاز به کمک ارتش دارند. سپهبد خواجه نوری رئیس اداره سوم ستاد می‌گوید که یگانهای مورد نیاز نیروی زمینی برای اشغال نیروگاه‌ها، معین شده‌اند. به عنوان نمونه در منطقه استحفاظی لشکر 16 زرهی، 10 گروهان برای تامین موسساتی که در آن منطقه واقع شده مورد نیاز است. جلسه روز 25 دی ماه 1357 پس از پرداختن به مسائل مختلف و پراکنده‌ای چون گل دادن مردم به نظامیان، عده کثیر تظاهر‌کنندگان، فرار مشمولین نظام وظیفه از اتوبوس‌های ارتش، مجددا به جزئیات طرح روز «ر+1» معطوف می‌شود. طوفانیان برای راه‌اندازی مخابرات می‌پرسد آیا کلیه متخصصان شرکت A.B.I.I در اختیار خواهند بود. سپهبد حسن یزدی رئیس مخابرات ارتش جواب منفی می‌دهد و می‌گوید بیشتر متخصصان A.B.I.I ایران را ترک کرده‌اند. «اگر مخابرات قطع شود، قطع شده است». تیمسار یزدی می‌گوید «شرکت A.B.I.I باید بررسی کند که اگر بتواند 200 یا 300 نفر چه فیلیپینی، چه کره‌ای و چه آمریکایی‌ اینها را به وسیله سپهبد توکلی بیاورد با پرسنل محدود، شاید بتوانیم ارتباطات ارتش را برقرار کنیم. یزدی سپس توضیح می‌دهد «در هیچ جای دنیا» تیمسار ... فرانسه یک سوم خاک ایران را دارد، هیچوقت ارتش آن نتوانست ارتباطات [را برقرار کند]». ... یک ماه پیش از این مگر اعتصاب نکردند تیمسار؟ چکار توانست بکند؟ کشور ما هم نمی‌تواند بکند! تیمسار! قره‌باغی در این جلسه اشاره به گفته‌های دکتر شاپور بختیار در شب گذشته می‌کند. «جناب نخست‌وزیر چی گفتند؟ این جا مطرح بفرمایید، که جناب نخست‌وزیر بر محور نظریات تیمسار محققی گفتند که یک محلی تهیه بشود برای دستگیری چقدر؟ شخصی که نمی‌دانیم کیست، پاسخ می‌دهد صدهزار نفر. قره‌باغی می‌افزاید 200 هزار یا 100 هزار نفر» سپهبد بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی که سخت در کار خود درمانده است اشاره به بررسی‌ای می‌کند که نیروی زمینی آن را آغاز کرده است. قره‌باغی در پاسخ او می‌گوید: لکن اگر برگردیم بگوییم آقا ما این کار را نمی‌توانیم بکنیم، جناب نخست‌وزیر! آن وقت می‌گویند که اگر فردا یک ارتش 500 هزار نفری جنگ می‌کرد و 100 هزار نفر اسیر می‌گرفت، با آن چکار می‌کردید؟ پس باید یک فکری بکنیم، دیگر بفرمایید. در پاسخ قره‌باغی، سپهبد فیروزمند از معاونین ستاد می‌گوید در آن زمان که این بررسی شد، مقیاسی که بود، یک دهم این مقدار بود. با ساواک و سایر عوامل، ما بررسی کردیم. تمام نیروها امکاناتشان را گذاشتند روی میز گفتند: فلان سربازخانه، فلان آسایشگاه، فلان عمارت، در نقاط مختلف ایران با وسیله در اختیارات، چون یک زندانی انسان است، آشپزخانه می‌خواهد، دستشویی می‌خواهد، توالت می‌خواهد و چیز‌های دیگر و هر یک از آنها دو پتو هم لازم دارد. برای این کار طرح خیلی خوبی ساواک تهیه کرده است و اداره دوم ما دارد. فیروزمند توضیح می‌دهد که طرح برای دستگیری و نگهداری حداکثر 5000 تن بوده است. قره‌باغی می‌گوید در جنوب که هوا خوب است می‌توان عده بیشتری را نگهداری کرد، شخصی می‌افزاید که خودشان (منظور نخست‌وزیر) بوشهر را نام برده‌اند. نظر قره‌باغی این است که عده‌ای را باید دستگیر و به آنجا فرستاد اما تا حدود امکان برایشان وسایل اسایش فراهم کرد. فیروزمند می‌گوید ارتش تا 10 هزار نفر را می‌تواند زندانی کند. قره‌باغی می‌پرسد پس چگونه ارتش سیصد و خرده‌ای هزار نفر از پناهندگان [عراقی] را در جیرفت نگهداری می‌کرد. اماکن و جاهای آنها باقی مانده است. فیروزمند پاسخ می‌دهد همه را از بین برده‌اند. در قصر شیرین همه را ساواک کنده و از بین برده و ساختمان‌ها را هم خراب کرده‌اند. سپهبد بدره‌ای امکانات نیروی زمینی را حدود ابتدا 5000 تن و سپس تا 10 هزار تن برآورد می‌کند. قرار می‌شود موضوع به اداره یکم ستاد که امور زندانیان و اسرای جنگی را عهده‌دار بوده احاله شود. سپهبد جعفری جانشین رئیس شهربانی کشور شاهنشاهی که موقتا جانشین صمدیان پور شده بود که به عذر بیماری بازنشسته شده و از کشور فرار کرده است در اینجا بنا به درخواست ارتشبد طوفانیان وارد مذاکره می‌شود. جعفری می‌گوید: «در مورد همین طرحی که فرمودید باید تهیه شود، ما باید تمام نیرویمان را طبق آماری که داریم زیر امر این طرح قرار دهیم. بنده منتظر بودم که بیسیم مسؤول تهیه این طرح کیست و آمار و مقدورات، وسایل و ساز و برگ را ما صورت می‌دهیم. هر مأموریتی که در این طرح برای ما تعیین بشود نفرات ما انجام خواهند داد. مسلماً پلیس با این افراد موجودش، اگر شما تصور بفرمایید که بتواند با اغتشاشات به این وسعت روبرو شود بنده در شورای امنیت ملی هم عرض کردم که امکان ندارد، پلیس ما، پلیس اغتشاشات نیست، پلیس ما، پلیس قضایی است. بنده چندین بار عرض کردم که فقط یک گارد شهربانی داریم، در شهرستان‌هایی که فرمانداری نظامی نیست تقسیم کرده‌ایم و فقط 87 نفر در تهران مانده‌اند. معذلک، متأسفانه امروز صبح در تبریز که فرمانداری نظامی است و امنیت باید برقرار باشد سرگرد رئیس کلانتری ما را در حال گشت، همراه راننده و گاردش با مسلسل زدند. پریروز در بهبهان دو افسر ما را در حال گشت زدند در حالی که نامه ستاد بزرگ نوشته است مثل اینکه پلیس در قالب خود رفته است و در شهرها نیست، در مجلسین می‌گویند که پلیس ما آدم می‌کشد. در مجلس می‌گویند که پلیس در کاشمر این کار را کرده است، در اصفهان آن کار را کرده است، این‌ها دلیل این است که پلیس در شهرها هست و رو به رو می‌شود و این همه تلفات و کشته داده است که آمارش را تقدیم کردم ولی من به عرضتان می‌رسانم که در تهران اگر شما تصور بفرمایید پلیس ما می‌تواند از حرکت 400،500 یا 600 هزار نفر جلوگیری کند، این به هیچ‌وجه (امکان‌پذیر) نیست مگر در یک سازمان بزرگتر هر مأموریتی... قره‌باغی سخن او را قطع کرده، در پاسخ خواهان همکاری صمیمانه با فرمانداری نظامی می‌شود. سپهبد خواجه‌نوری رئیس اداره سوم اول نحوه مقابله با اغتشاشات و دوم اشغال و حفاظت تأسیسات حیاتی و راه‌اندازی آن را مد نظر داشت. او «مشخص شدن میزان شدت مقابله از طرف نیروهای مسلح را ضرورت قطعی می‌دانست و در مقابله باید به صورت کاملاً جدی و با قبول ریسک تلفات زیاد باشد». منبع: سایت رجانیوز

...
77
...