انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

مشروطه، نهضت ملی شدن نفت، 15 خرداد

نویسنده: هدایت الله بهبودی پیش از 15 خرداد 1342 دو نهضت مهم و تاریخی در ایران رخ نمود: مشروطه و ملی شدن صنعت نفت. هر دو جنبش در گام‌های نخست خود با پیروزی همراه بودند، اما دو کودتای 1299 و 1332 طعم شیرین آنها را با بازگشت دیکتاتوری تلخ کرد و هر دو زیر سایه اختناق پهلوی اول و دوم محو شدند. این دو نهضت به دلایلی چند مبنایی برای پیدایش حرکت‌های سیاسی پس از خود نشدند. از آن جمله است؛ 1- در سطح رهبری: جدا شدن رهبران از نهضت و ناتوانی یا عدم امکان بازگشت آنان به رهبری، جایگزین نشدن رهبران جدید، و از همه مهم‌تر تفرق و اختلاف بین آنان؛ 2- در سطح توده‌ها: مشارکت کم‌دوام، پایداری موقت و برخورداری محدود از دانش سیاسی – اجتماعی؛ 3- در سطح سیاسی: تغییرات محدود (رفرم) و نه دگرگونی کامل (انقلاب) از مشخصات دو نهضت مشروطه و ملی شدن صنعت نفت به شمار می‌روند. طُرفه اینکه محمدرضا پهلوی مانعی برای مصادره این دو جنبش به نفع سیاست‌های عوام فریبانه خود نمی‌دید. او در 14 مرداد 1329 از مشروطه‌ای که به گواه تاریخ به دست پدرش شکست خورده بود چنین یاد کرد: «جای بسی خوشوقتی است که کشور... در اثر فداکاری و از خودگذشتگی رجال خدمتگزار خود تنها راه نیل به سعادت و تعالی که همان مشروطیت و حکومت ملت است، مانند سایر ملل مترقی جهان اختیار و از ثمرات آن برخوردار باشد.» همو در 28 اسفند 1339 با جدا کردن حساب سران نهضت از ملی شدن صنعت نفت و تحقیر آنان، از این اقدام به عنوان یک «فکر مقدس» یاد کرد و آن را «کوتاه کردن دست خارجی» خواند و در واقع آن را ستود. شاه بارها از هر دو پدیده که یکی با محتوایی سیاسی و دیگری با ماهیت اقتصادی درصدد تحدید سلطه داخلی و خارجی بودند، با نیکی یاد می‌کرد! قیام 15 خرداد اما، در عین مشابهت‌هایی که با دو نهضت پیش گفته دارد، از چند تفاوت آشکار نیز برخوردار است. خون‌های به زمین ریخته و جان‌های پر کشیده این قیام قابل مقایسه با دو جنبش اجتماعی پیشین نیست. رهبری قیام در وجود یک مرجع تقلید متمرکز شد و با اینکه تبعید گردید، اما پیوندهای او با توده‌ها نه تنها گسیخته نشد، بلکه در گذر زمان تقویت گردید. اتهاماتی که شاه نثار قیام 15 خرداد می‌کرد – ارتجاع سیاه، دخالت دست بیگانه، همگامی فئودال‌ها و روحانیان و ... – نشان از نفرت او از این حادثه داشت. این قیام آبستن دگرگونی به مفهوم ردّ نظام موجود و جایگزینی حکومت جدید بود. رهبر قیام برای تبیین رابطه عِلّی و زدن پلی تاریخی میان مبدأ و مقصد نهضتی که بزرگترین دگرگونی تاریخ معاصر ایران را در برداشت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، 15 خرداد را روز عزای ملی اعلام کرد؛ آن هم با قید «همیشه»: «من روز 15 خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام می‌کنم و برای بزرگداشت شهدای خویش در این روز بزرگ در مدرسه فیضیه به سوگ می‌نشینم.» اگر یک بُعد این موضوع به بزرگداشت شهدای آن روز مربوط شود، بُعد دیگر، اشاره به روزهایی دارد که در آیین تشیع ماندگاری تاریخی پیدا کرده‌اند؛ روزهایی که در آنها غم و سیاست به هم گره خورده‌اند و از پس یک هزاره همچنان زنده و حاضرند. 15 خرداد یک روز اندوهگین سیاسی بود که هر چند در گام نخست خود شکست خورد، اما چنان ظرفیتی داشت که توانست مبنای تحولی به نام «انقلاب اسلامی» باشد. امام خمینی برای تأکید بر نقطه آغاز انقلاب، بارها از 15 خرداد نام برد و در بیان ماهیت این نهضت، ماه محرم و رخداد نیمه خرداد را در کنار هم یاد کرد: «ملت ما نه محرم را که شاهد قتل عام‌های وحشیانه جباران است، فراموش می‌کند و نه 15 خرداد را که سرآغاز نهضت اسلامی روحانیت است.» ماهیت دیگرگون قیام 15 خرداد نسبت به دو نهضت مشروطه و ملی شدن صنعت نفت، تنها عاملی است که توانست آن را منشأ پیدایش حرکت بعدی (انقلاب اسلامی) قرار دهد. منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی 15 خرداد 42

دادگاه متهمان 15 خرداد

در پی قیام مردم تهران در 15 خرداد که حدود یکصد تن شهید و دهها زخمی داشت، از سوی فرمانداری نظامی تهران، بیش از چهارصد نفر دستگیر شدند تا بدین‌طریق از سوی حکومت عوامل اصلی آن شناسایی، محاکمه و مجازات شدند. از میان دستگیرشدگان، هفده نفر را به عنوان متهمین اصلی مورد توجه قرار دادند و آنها را عوامل و عناصر اصلی حرکت مردمی در حمایت از امام خمینی تهران دانستند. به خوبی روشن است که این حرکت عظیم مردمی که اعضای جمعیت هیئت‌های مؤتلفه اسلامی سازمان‌دهندة ‌اصلی آن بودند، بسیار فراتر از آن است که فقط چند نفر دستگیر شده، عامل آن باشند. حرکتی که به شدت موجودیت و مشروعیت و مقبولیت رژیم را زیر سئوال بُرد و ضربه اساسی بر آن وارد آورد. از اینرو حکومت تلاش کرد تا با بازداشت و محاکمه چند نفر به خصوص طیّب حاج رضایی، چهره‌ای دیگر به ماهیت این قیام مردمی ببخشد و آن را به حرکتی آشوب‌طلبانه و خرابکارانه تقلیل دهد. بر این اساس در نیمة تیرماه طیب حاج رضایی به اتهام دریافت یک هزار ریال وجه نقد از حاج اسماعیل رضایی و توزیع آن نزد چند تن دیگر برای ایجاد دسته‌جات و گروههای معترض، متهم ردیف اول و حاج اسماعیل رضایی نیز به عنوان پرداخت‌کننده وجه برای ایجاد آشوب و بلوا متهم ردیف دوم شناسانده شدند. در ادامه هم تلاش شد تا با ذکر نام هفت نفر به عنوان سرکردگان راه‌اندازی تظاهرات، آنها را کسانی معرفی نمایند که در ازای دریافت وجه نقد از طیب، دست به ایجاد اغتشاش زده‌اند. البته اتهام آنها در ماجرای 15 خرداد، غارت، آتش زدن، هتک حیثیت بانوان، حمله به مأمورین انتظامی، آدمکشی، از بین بردن وسایل نقلیه عمومی و تخریب اماکن و وسایل مختلف اعلام گردید. بدین‌ترتیب در 13 مرداد 1342 نخستین جلسة محاکمة متهمین که روی همرفته 17 نفر بودند، در دادگاه ویژه نظامی (در پادگان عشرت‌آباد) آغاز گشت و بعد از سیزده جلسه دادرسی علنی در 26 مرداد ماه به پایان رسید و رأی متهمین مطابق مادة 70 قانون مجازات عمومی صادر گردید. براین اساس برای طیب حاج رضایی (53 ساله) به عنوان متهم ردیف اول که کارگردانِ همة قضایای 15 خرداد بوده است و با دریافت پول و توزیع آن میان دیگر متهمان، وسایل برپایی حوادث را فراهم آورده است، حکم اعدام صادر شد. جالب است که در طول دادگاهها، تلاش بسیار شد تا از او و دیگر متهمان چهره‌ای ضداجتماعی و ناسازگار، شرور و بدکار ترسیم شود و فعالیت وی را در 15 خرداد، صرفاً به منظور سودجویی و عرضِ اندام و شرارت قلمداد سازند. برای متهم ردیف دوم حاج اسماعیل رضایی (38 ساله) نیز حکم اعدام صادر شد زیرا او با پرداخت پول به دیگران این ماجرا را رقم زده بود. برای سه نفر دیگر به نامهای امیر کریم‌خانی معروف به استادولی (44 ساله)، فضل‌الله ایزدی سلحشور معروف به داشی‌گزنی (43 ساله) و غلامرضا قائنی معروف به رضا گچکار (39 ساله)، نیز حکم اعدام صادر شد. این سه نفر هر کدام سردستة گروهی از آشوب‌طلبان معرفی شدند که از خیابانهای مختلف به راه‌اندازی تظاهرات اهتمام ورزیده و آن را گسترش داده بودند. برای متهم ردیف 6 یعنی حسن صالحی‌نیا معروف به خالدآبادی (45 ساله) حکم حبس ابد با اعمال شاقه، برای 4 نفر متهمان ردیف‌های 7 تا 10 به نام‌های عبدالله صادق تهرانی معروف به عبدالله نقاش (48 ساله)، حسین شمشادی (32 ساله)، سیدعلی بوریاباف معروف به سیدعلی کاشی (40 ساله)، محمدباقر باقریان موحد معروف به محمد قمی (33 ساله)، حکم 15 سال حبس با اعمال شاقه و برای 5 نفر متهمان ردیف‌های 11 تا 16 به نام‌های محمود ذوقی‌تبار (42 ساله)، عباس و حسین شیرزاد (دو برادر 32 و 48 ساله)، اسماعیل خلج (40 ساله)،‌محمدرضا تقی‌زاده سراجه (32 ساله) و سیدمجتبی طالاری (35 ساله) حکم 5 سال حبس با اعمال شاقه و برای آخرین متهم یعنی حاج محمد مظلومی معروف به حاجی سردار (58 ساله)، حکم برائت صادر گردید. جالب آن است که دادستان به صورت کلی عمل متهمین را تشکیل دسته و جمعیت به منظور نهب و غارت و آتش‌سوزی و تحریک به جنگ و قتال که منجر به قتل چندین نفر و غارت و تخریب و آتش‌سوزی بسیاری شد که میلیونها تومان خسارت در پی داشته است». البته سرانجام بعد از تجدیدنظر در حکم، فقط برای طیب و حاج اسماعیل رضایی حکم اعدام صادر شد که در بامداد 11 آبان 1342، در پادگان حشمتیه به اجرا درآمد و هر دو نفر براثر اصابت 26 گلوله، اعدام و به شهادت رسیدند. چگونگی بازداشت و محاکمه و برگزاری دادگاههای متعدد برای متهمان، از جمله مسائلی بود که به شدت مورد توجه رسانه‌ها قرار داشت و از اینرو نشریات هر یک عکسها و گزارشها و اخبار متعددی در این باره منتشر می‌نمودند. روزنامة‌ مهر ایران به مدیریت محسن موقر از جمله نشریاتی است که به این موضوع توجه ویژه داشت و با تهیه عکس و گزارشهایی چند، آن را پوشش خبری می‌داد. این روزنامه عکس‌های متعددی از جریان دادگاه و شخص طیب به عنوان متهم ردیف اول، ‌منتشر ساخت که عکس مورد نظر نشانگر یکی از جلسات دادگاه رسیدگی به اتهامات آنها است. در عکس چهرة چند تن از متهمان در کنار وکلایشان مشخص است. حاج اسماعیل رضایی، فضل‌الله ایزدی سلحشور از جمله متهمانی هستند که در ردیف اول نشسته‌اند و وکلای آنها با کت و شلوار و کراوات از دیگران متمایز گشته‌اند. گفتنی است که این عکس مربوط به نهمین جلسة دادگاه در روز 23 مرداد است که ضمن آن کیفرخواست قرائت شد. جالب آن که این عکس در همین روزنامه در تاریخ 27 مرداد هنگام انتشار رأی دادگاه، مجدداً منتشر می‌شود و زیر آن قید می‌شود که «متهمین پس از شنیدن رأی محکمه به گریه افتادند»! جعفر گلشن روغنی

بادبانهای برافراشته کشتی انقلاب

سید محمدصادق فیض اشاره آیت الله خمینی در سحرگاه پانزدهم خرداد 1342 دستگیر و بلافاصله روانه تهران شد.مدتی را در زندان سپری کرد و دست آخر به خانه‌ای در شمال تهران منتقل شد تا در حصر خانگی بماند.این حصر اگرچه با تحدیداتی همراه بود؛ اما همواره برخی از نزدیکان و علما و فضلای علاقه‌مند امکان ملاقات با ایشان را می‌یافتند. علت دستگیری آیت الله خمینی ، مشارکتش در اعتراض به برگزاری رفراندوم موسوم به انقلاب سفید و حوادث پس از آن بویژه هجوم کماندوهای رژیم سلطنتی به مجلس عزای امام صادق(ع) در مدرسه فیضه قم بود.اما آزادی ایشان با کدام بهانه صورت می‌گرفت؟ برای پاسخ به این پرسش باید به صفحات تاریخ رجوع کرد.تاریخی که هنوز این مقطع را به درستی پوشش نداده است و مورخان همچنان در انتظار گذر زمان‌اند تا پس از حداقل نیم قرن از هر حادثه‌ای ، آن را به تاریخ پیوسته به شمار آورند و آن گاه اگر همه منابع و اسنادش مهیا بود، به بررسی و تجزیه و تحلیل آن مقطع بپردازند.لاجرم باید به صفحات روزنامه‌ها و مجلات و تحلیل‌های سیاسی مربوط به آن بازه زمانی رجوع کنیم تا شاید نکته‌ای دریابیم. اهمیت رفع حصر از آیت الله خمینی در نیمه فروردین سال 1343 تا چه پایه‌ای است؟ جشن آزادی ایشان که از سوی طلاب علوم دینی در بیستم فروردین 1343 ترتیب یافته، حاوی چه نکاتی بود که حکومت را به تکاپو انداخت تا گردانندگان جشن و صادرکنندگان قطعنامه را دستگیر و از چرایی برنامه و مفاد قطعنامه پرس‌وجو نمایند؟ تحریک حکومت با چاپ مقالاتی در روزنامه‌ها مبنی بر توافق دولت با روحانیون برای ادامه برنامه‌های به اصطلاح انقلابی شاه با کدام عقل و منطقی صورت گرفت که بلافاصله واکنش تند و شدید آیت‌الله خمینی را به دنبال آورد؟ پاسخ به این پرسشها را با بررسی کتابها و منابع هر چند محدود و مختصر موجود خواهیم یافت. در این بررسی به ناگزیر از مراجعه به روزنامه‌ها، اسناد شهربانی و گزارش‌های روزانه اطلاعات داخلی ساواک از وقایع جاری و برخی منابع از این دست هستیم تا مگر بیش از پیش به نکات مربوط به این حوادث پی ببریم. مقدمه آیت‌الله روح‌الله خمینی، از فضلا و عالمان دینی حوزه علمیه قم بود. او تا پیش از درگذشت آیت‌الله سیدحسین بروجردی، به استاد اخلاق حوزه مشهور بود که علاوه بر تدریس خارج فقه و اصول، فلسفه نیز می‌گفت و از این بابت نسبت به دیگر عالمان دینی این حوزه متمایز بود. چه حتی به گفته خودش، برخی از مخالفت‌ها با وی و البته نه با شخص ایشان، که با شیوه و سلوک وی، تدریس فلسفه در حوزه بود که بسیاری آن را برنمی‌تافتند و بنای مخالف و ناسازگاری با وی را می‌گذاشتند. آیت الله خمینی اما بی‌توجه به این مخالفت‌ها و با حفظ حرمت بزرگان حوزه که به امور سیاسی کمتر توجه می‌کردند، زعامت آیت‌الله بروجردی را برای حفظ موقعیت حوزه و وحدت میان عالمان دینی در شرایط ناگوار آن دوره، ضروری می‌دانست. آیت‌الله خمینی پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی، شرایط را برای طرح درخواست‌های حوزه از حکومت مناسب دید. بویژه آنکه شاه و دولت او نیز فرصت تازه‌ای یافته بودند تا با خروج مرجعیت دینی از ایران به عراق، زمینه را برای اجرای طرح‌های دیکته شده غرب در کشور فراهم آورند. تلاقی این دو دیدگاه حوادثی را در کشور رقم زد که ظرف سه سال از 1341 تا 1343 ایران را دستخوش بزرگ‌ترین رخداد سیاسی ـ مذهبی طی سال‌های روی کار آمدن دولت پهلوی‌ها کرده بود. حکومت چاره کار را در سرکوب ، تهدید و دستگیری و حبس و حصر انقلابیون بویژه آیت‌الله خمینی دیده بود؛ اما به همین هم بسنده نکرد و رهبر مبارزه را چندماهی پس از آزادی از حصر، روانه تبعید به خارج از کشور کرد. حدفاصل میان آن دستگیری در 15 خرداد 1342 تا تبعید در 13 آبان 1343، آزادی آیت‌الله خمینی از حصر در 15 فروردین 1343 تا برپایی جشن این آزادی در بیستم فروردین همان سال در مدرسه فیضیه ، مقدمه رخدادهای بزرگی است. زیرا بازگشت آیت‌الله خمینی به صحنه مبارزه و آغاز سخنرانی‌های انتقادی ایشان را در پی داشت و صدور اعلامیه‌هایی که یکبار دیگر مشروعیت حکومت را به چالش می‌کشید. آیت‌الله خمینی در شروع دوباره اقداماتش، نیم نگاهی هم به طرف مقابلش داشت. چه همان‌طور که به پاکروان ، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در دوره حبس خانگی‌اش گوشزد کرده بود، برای آنان بهتر آن است که خمینی در حبس باشد و گرنه همان راهی را می‌رود که پیش از دستگیری می‌رفته. حکومت با آزادی آیت‌الله خمینی، دست به تحریک مبارزان زد.آنان همان کاری را کردند که آیت‌الله خمینی پیش‌تر بدانها هشدار داده بود و اکنون نوبت عمل به آیت‌الله رسیده بود تا وفای به عهد کند و مبارزه با حکومت را از نو آغاز نماید. اسلام و دمکراسی در ایران در نخستین روز از سال 1343، محمدرضا پهلوى در پيام خود به مناسبت فرارسيدن سال جديد كه از راديو ايران پخش شد، ادعا کرد که:«در دو سال گذشته با تأييدات الهى و با اراده قاطع ملت ايران، اساس اجتماع كشور، به كلى دگرگون گرديد، هر نوع مظاهر عقب‌‏ماندگى و بی‌عدالتى و فئوداليسم و ارتجاع و استثمار از بيخ و بن كنده شد[!] و اجتماع نوينى برپايه مترقی‌ترين اصول دنياى امروز بنيان‏‌گذارى شد كه در آن براى هر فرد ايرانى چه زن و چه مرد، در هر مقام و موقعيت اجتماعى، امكان برخودارى از مواهب يك زندگى شرافتمندانه براساس تساوى حقوق كامل همه افراد و به تناسب استعداد و فعاليت ايشان و با تأمين يك حداقل عادلانه براى هر كس فراهم گرديده است.» منظور شاه ایران، همان انقلاب شاه و مردم یا انقلاب سفید بود که در ششم بهمن 1341 آن را در میان مخالفت‌های روحانیان و مراکز مذهبی، به اصطلاح به رفراندوم گذاشته بود. شاه با تأكيد بر اينكه دوران پيش‏روى ما، دوران اميد و اعتماد توأم با كار و خلاقيت در راه سازندگى ايران آباد و سعادتمند فرداست، خاطرنشان ساخت كه «امروز كشور ما با انقلاب اجتماعى بزرگ و متهورانه‏اى كه با اتكا به عالى‏ترين موازين اسلامى و دمكراسى و آزادى انجام داده، رشد و نبوغ معنوى خويش را به همه جهانيان ثابت كرده و در اين راه سرمشق و نمونه ديگران قرار گرفته است.»(1) هنوز روزی از این مدعاهای شاهانه نگذشته بود که رئيس ساواك براى شناسايى افرادى كه از آزادى آيت‏‌الله خمينى استقبال مى‏كنند، شیوه‌نامه‌ای صادر کرد. آیت‌الله خمینی از سال قبل در زندان و حصرخانگی به سر می‌برد و تاکنون هیچ پاسخی به خواسته‌های مراکز دینی و عالمان برجسته برای رهایی ایشان داده نشده بود. سرلشكر پاكروان، رئيس ساواك در دستورالعمل نحوه برخورد ساواك با خبر آزادى آيت‏الله خمينى در استان‌ها خطاب به تمام ساواك‌ها نوشته است: « حسب‏الامر نظر به اينكه ممكن است در مورد ترخيص آيت‏الله خمينى بعضى محافل بخواهند مراسمى به عمل بياورند، براى اينكه بيخودى تصور مى‏رود كه به اين موضوع زياد اهميت داده مى‏شود، صلاح در اين است كه دخالت نشود. اگر در طى اين مراسم حرفهاى خلاف رويه زده شود، هويت اشخاصى كه اين حرفها را زده‏اند مشخص شود تا مورد بازخواست و تعقيب قرار گيرند. اوامر فوق را دقيقا مورد نظر و اجرا قرار داده و جريان را به طور روزانه گزارش دهيد.»(2) رئیس ساواک دقیقا بیان نمی‌کند که آيت‏الله خمينى کی آزاد خواهد شد و اساسا اگر این موضوع اهمیتی ندارد ، پس چرا برای آن دستورالعمل صادر می کنند؟ در همین زمینه، در دوم فروردین‌‌ماه، بی‌خبر از آنچه که در حوزه حکومتی درحال وقوع است، مجلسى در مدرسه حجتيه از طرف آيت‏الله شريعتمدارى برپا می‌شود و شیخ على مشكينى، از مدرسين حوزه علميه قم، در سخنانى به ادامه توقيف غيرقانونى آيت‏الله العظمى خمينى و آيت‏الله قمى اعتراض می‌كند كه با صلوات و شعار حق‏طلبى و آزادگى و بانگ اتحاد و اتفاق حضار، گفته‏هايش تأييد می‌شود. اما مشكينى نیز برخلاف توصیه رئیس ساواک، توسط شهربانى دستگير و در سازمان امنيت زندانى می شود. بعدازظهر همان روز نیز در مدرسه فيضيه از طرف دانشجويان حوزه علمیه مجلسی ديگر برپا می‌شود.(3) اما در آن سوی مرزها، « اريك رولو»، فرستاده ويژه روزنامه فرانسوى لوموند به ايران در مقاله‌اى با عنوان «انقلاب شاهانه» در تشريح وقايع خونين خرداد 1342 مى‏نويسد:« دولت پس از وقايع خردادماه [1342] سعى كرد كه جنبه به اصطلاح ارتجاعى قيام را به رخ بكشد ولى جريان وقايع چنين بود كه پس از شروع تظاهرات و نخستين تيراندازي‌ها به مناسبت عزادارى ماه محرم و دستگيرى آيت‏الله خمينى، اخبار مربوطه مثل جرقه‏اى كه در باروت بيفتد، سراسر كشور را فراگرفت. در تهران، تبريز، مشهد، شيراز، كاشان و تعداد زيادى شهرهاى ديگر انبوه متراكم مردم براى ابراز مخالفت با دولت، شروع به تظاهرات كردند. طرفداران احزاب اپوزيسيون، تجار بازار، كارگران، دانشجويان، روشنفكران، خودبه‏خودى به اعتراض‏كنندگان پيوستند. شعارهاى تظاهركنندگان تنها و تنها مبدل به شعارهاى سياسى مى‏شود. در شعارها، فريادهاى ضدسلطنت به گوش مى‏رسد. انبوه مردم، تهديدآميز مى‏شود. مردم سعى مى‏كنند برخى از ادارات دولتى را تصرف كنند. در مقابل عدم فعاليت پليس كه به نحو عجيبى شبيه به روش مأموران انتظامى در زمان وقايع 1952 در قاهره بود، دستور داده شد كه گارد سلطنتى كه يك واحد ممتاز است، قيام مردم را به هر وسيله‏اى كه شده سركوب نمايد. در حالى كه تانكها و زره‏پوشها به صفوف تظاهركنندگان هجوم مى‏برند، خمپاره‏اندازها غوغاى كركننده‏اى به راه مى‏اندازند. انبوه مردم از يك‏جا پراكنده مى‏شوند و در جاى ديگر مجتمع مى‏گردند. نبردها سه روز متوالى ادامه مى‏يابد. قربانيان اين وقايع در سراسر كشور بسيار زيادند.» رولو سپس اظهارات يكى از دانشگاهيان را نقل مى‏كند كه مى‏گويد:« بزرگ‏ترين خصم رژيم موجود، بدبينى است. ملت ايران در طى تاريخ خود، انقلابات از بالا بسيار ديده كه همه بى‏نتيجه مانده است. طرح‌هاى متوالى اصلاحات ارضى كه از نيم‌قرن به اين طرف با سروصداى زياد اعلام شده، بى‏شمار است ولى فقر دهقانان همچنان رو به افزايش است. مبارزه عليه فساد و بى‏سوادى در برنامه كليه دولت‌ها بوده ولى نتيجه قابل ذكرى به بار نياورده است.خودخواهى طبقه حاكمه، اعمال فشار برخى دولت‌هاى خارجى كه براى حفظ منافع اقتصادى خويش نمى‏خواهند ايران در جاده تحول اساسى بيفتد، پيوسته از عملى شدن اصلاحاتى جلوگيرى مى‏كند كه براى ايران ضرورى است.» رولو سپس تأكيد مى‏كند: «مخالفان دولت هيچ‏گونه تريبون قانونى و يا روزنامه‏اى براى بيان عقايد خود ندارند. واقعيت آن است كه براى آرام كردن شكم‌هاى گرسنه و برطرف ساختن بدبيني‌هاى ديرينه مردم، تنها يك شوك روانى كافى نيست.»(4) منظور رولو از دولت‌های خارجی هر کشوری هم که باشد، شوک روانی برای برطرف ساختن بدبینی‌های دیرینه مردم نه با حبس و حصر رهبران دینی به دست می آید و نه با آزادی آنان. آزادی آیت‌الله دو هفته پس از آغاز سال جدید، عصر هنگام ، از حضرت آيت‏الله خمينى رفع حصر شد و ايشان تهران را به سمت قم ترك كردند.(5) «آيت‏الله حاج‌آقا روح‏الله خمينى از ده ماه پيش در تهران به حالت بازداشت قرار داشت و دولت به ايشان اجازه داد به قم بازگردند. دولت ادعا كرد آیت الله خمينى به خاطر موافقت با دور ماندن از سياست، آزاد شده است.»(6) این ادعا را دستگاه حکومت خیلی زودتر از آنکه آیت الله در فضای آزاد خارج از حصر تنفس کند، در فضای سیاسی جامعه دمید تا بار دیگر غبار اختلاف را پراکنده باشد و از نتیجه آن برای خویش سودی دست‌وپا کرده باشد. هرچند که این آغاز ماجرایی تازه در فضای سیاسی ملتهب ایران بود. ساعت 10 شب مأموران ساواك به سرپرستى سرهنگ مولوى، آيت‏الله خمينى را به قم آورده آزاد كردند.(7) «پس از نيم ساعت، اهالى از ورود ايشان مطلع [شدند]، بعضى از روحانيون طراز اول و جمعى از طلاب و اهالى به ديدار ايشان رفتند. اين ملاقات‌ها تا ساعت 24 ادامه داشت.»(8) صبح روز بعد، زمان آغاز ديدارهاى مردمى با آيت‏الله خمينى در قم بود. گزارش لحظه به لحظه ساواك و مأموران شهربانى از ديدارهاى آيت‏الله خمينى و تحركات عمومى در شهر قم حاکی از آن است که دستگاه حکومتی با آزادی آيت‏الله خمينى در پی بهره‌برداری سیاسی خاصی بوده است که وقایع روزهای آینده این نکته را به اثبات می‌رساند. در پى آزادى آيت‏الله خمينى و ورود ايشان به قم، از صبح همان روز، مردمى كه از آزادى ايشان مطلع شده بودند به ديدارشان شتافتند. سرهنگ مولوى در گزارشى براى رئيس ساواك مى‏نويسد: «از صبح روز جارى بازديد از ايشان در منزل شروع مى‏گردد و جمعيت تقريبى تا ساعت 15/7 در حدود چهار هزار نفر است كه فقط ايشان را ملاقات و مراجعت مى‏كنند. در خيابان‌ها و دكاكين و بازار، پرچم نصب [كرده‏اند] و آرامش برقرار است. آقايان فرماندار، فرمانده هنگ ژاندارمرى قم، رئيس شهربانى و رئيس ساواك قم و رئيس ساواك تهران در شهربانى مستقر [شده‏اند] و از نزديك همكارى مى‏نمايند. عده تقويتى ژاندارمرى و شهربانى آماده ولى عده تقويتى ارتش تاكنون تماس نگرفته‏اند و اطلاعى از وضع آنان در دست نيست.»(9) سرهنگ پرتو نيز که از بامداد این روز گزارش‌هایی مخابره کرده از وقایع عصر این روز می نویسد: آقاى خمينى به منزل آقاى بروجردى، دامادش، رفته است، استراحت نموده با بلندگو به مردم اطلاع داده شده كه از ساعت 30/15 براى ديدن آماده هستند. ضمنا شايع است كه چون فردا جمعيت زيادى از شهرستان‌ها به قم خواهند آمد، لذا آقاى خمينى به مدرسه فيضيه آمده و در آنجا اهالى به ديدن ايشان خواهند رفت و نيز شايع است كه آقاى خمينى پس از برگزارى [مراسم سالگرد] 15 خرداد، روز 20 خرداد [به] نجف اشرف خواهند رفت و در سر درب مدرسه فيضيه پارچه سفيدى نصب گرديده و روى آن نوشته شده "حوزه علميه قم آزادى حضرت آيت‏الله خمينى مرجع شيعيان جهان را تبريك مى‏گويند".(10) سرهنگ مولوى نيز در گزارشى به نخست‏وزير مى‏نويسد:«جناب آقاى نخست‏وزير، تا ساعت 45/16 جارى، آرامش كامل برقرار [بوده است و] عده‏اى از كاشان و خمين براى ملاقات [با آيت‏الله خمينى] به قم آمده[اند] و فعلاً جمعيت آنها با اهالى قم از دويست نفر تجاوز نمى‏كند. ضمنا نماينده واحد ارتش مستقر در على‏آباد در اين ساعت خود را به اين جانب معرفى نموده است.»(11) سرلشكر مبصر ، جانشين رئيس شهربانى كل كشور هم امروز در تلگراف رمزى براى شهرباني‌هاى تبريز، مشهد، شيراز، اصفهان، كرمانشاه، كرمان، كاشان، رضاييه، اهواز، خرم‏آباد، رشت، سارى و سنندج نوشت: آقاى خمينى به قم عزيمت نمودند كه در منزل خود سكونت نمايند. ممكن است اشخاصى بخواهند اين موضوع را دستاويز قرار داده تظاهراتى انجام دهند. از اين نوع تظاهرات بايستى به طريق معقول و ملايمت جلوگيرى گردد و اجازه تحريك مردم به كسى داده نشود.(12) اما اوج اقدامات حکومت را باید در بخشنامه نخست وزیر به استاندارانی دانست که در استان‌های محل ماموریت آنان بیش از سایر نقاط کشور، بیم تحرک انقلابیون طرفدار آيت‏الله خمينى می‌رفته است ؛ چه حسنعلی منصور در تلگراف‌هايى براى برخى استانداران، ضمن اعلام خبر مراجعت آيت‏الله خمينى به قم از آنها خواسته است «مراقبت كافى شود كه موضوع كاملاً عادى تلقى [گردد] و هرگونه ابراز احساسات احتمالى تحت مراقبت خاص قرار گرفته و هيچ‏گونه تصادم روى ندهد.»(13) با این همه، به مناسبت آزادى آيت‏الله خمينى و بازگشت ايشان به قم، بازاريان و كسبه شهر قم با نصب پرچم سبز بر سردر مغازه‏هاى خود و چراغانى، ابراز شادمانى مى‏كردند.(14) در اصفهان نيز «كسبه بازار، چراغ‌هاى برق خود را روشن و پرچم ايران را آويزان و عكس آیت‌الله خمينى را به ديوارها نصب كرده‌اند.»(15) در همین روز یعنی شانزدهم فروردین 1343، محمدرضا پهلوى که به تازگی از سفر به صفحات شمالی کشور بازگشته بود، براى زيارت بارگاه امام رضا عليه‏السلام با هواپيما راهى مشهد می‌شود. شاه در حرم مطهر با آيت‏الله خراسانى و آيت‏الله كفايى ديدار می‌كند . آيت‏الله كفايى در اين ديدار خواستار اجازه ادامه تحصيل طلاب علوم دينى چون گذشته می‌شود. شاه نيز در پاسخ مدعى می‌شود اين نهايت علاقه ماست كه اين طبقه به تحصيل علم مشغول باشند و باسواد شوند و به درد جامعه بخورند ولى با آنهايى كه درس نمى‏خوانند چه بايد كرد؟ شاه اگرچه در پاسخ خود اشاره‌ای مشخص به این افراد نمی‌کند؛ اما معلوم است که منظور او، همان طلابی هستند که سال گذشته در همین ایام به دست کماندوهایش در مدرسه فیضه قم مورد ضرب‌وشتم شدیدی قرار گرفتند و یا در نیمه خرداد سال گذشته، در برابر دستگیری مرجع تقلید و استاد بزرگ حوزه ، ایستادگی کردند و در مخالفت با حکومت شاه، شعار دادند. سپس شاه در ضمن صحبت‌هایش، درباره مراجعت حضرت آيت‏الله خمينى و آيت‏الله حاج‌آقا حسن قمى به محل‌هاى خودشان یعنی قم و مشهد نکاتی را بازگو کرد.(16) گویا شاه با این اقدام خود به مقامات بلندپایه روحانی حوزه علمیه مشهد این هشدار را می‌دهد که حکومت با زیاده‌خواهیهای علما تحت عنوان شرع مقدس و احکام دینی موافق نیست و آزادی این دو عالم برجسته صرفا برای ارفاق به مخالفانی است که هنوز هم برای خود قدرتی احساس می‌کنند. این نکته را حسنعلی منصور هم در مراسم بدرقه نخستین دسته از حجاج ايرانى عازم جده، در فرودگاه مهرآباد تهران بیان کرد. در این مراسم که عده‏اى از رجال و روزنامه‏نگاران حضور داشتند، حسنعلى منصور، طى سخنانى با استفاده از فرصت به دست آمده به تهديد مخالفانش پرداخت و گفت:« اگر كسانى به عناوين مختلف و در هر مقام و در هر لباس كوچك‏ترين وقفه در اجراى برنامه‏هاى مترقى به وجود آورند، با عكس‏العمل دولت روبه‏رو خواهند شد. منافع عمومى را نمى‏توان به هيچ‏وجه ناديده گرفت و اميد است با توجه خاص شاهنشاه و اوامر مؤكدى كه صادر فرموده‏اند، محيط آرام در اجراى هدف‌هاى عالى ادامه يابد.» منصور با ادعاى اينكه دولتش به توسعه اقتصادى، اجتماعى و تأمين رفاه حال مردم علاقه‏مند است افزود: دولت به همان اندازه به معنويات و اصول اخلاقى كه موجب بقا و دوام بيشتر جامعه است، توجه كامل دارد. وى افزود: تعاليم مذهبى و توجه به شعائر دين مبين اسلام و اصول تشيع براى استفاده ملت در راه حصول به يك زندگى سالم و مدارج اخلاقى بسيار مؤثر و ضرورى است. او، شاه را متكى به فضل خداوند بزرگ و حافظ دين معرفى كرد و دولت خود را كه در اجراى نيات شاهانه لحظه‏اى فروگذار نمى‏كند، وظيفه‏دار توجه به اين مسئله مهم و اساسى دانست. منصور سپس به وقايع دو سال اخير پرداخت و رفراندوم ششم بهمن 1341 را عامل سوق دادن زندگى كهنه و فرسوده اجتماع به دنياى نو و مترقى امروز دانست و تأكيد كرد كه اين حركت مردم، نه تنها اتحاد و اتفاق را تقويت كرده است بلكه راه توفيق به انجام هدف‌هاى عالى انقلاب به كلى هموار و ايران با سرعت زياد مسير ترقى و كاميابى را مى‏پيمايد. وى سپس به وقایع سال گذشته پرداخت و گفت: پيشامد ناگوارى در سال گذشته به وقوع پيوست كه دولت وظيفه خود را در حفظ امنيت انجام داد ولى امروز هيچ‏گونه آثارى موجود نيست كه نيازى به اتخاذ تدابير و روش‌هاى خاصى باشد. نخست‏وزير خاطرنشان ساخت: ما معتقديم كه ملت و دولت ايران يك ملت و دولت مسلمان و دين اسلام، يكى از مترقى‏ترين و برجسته‏ترين اديان جهان مى‏باشد و مقام روحانيت براى ما باارزش و مورد احترام است. منصور در سخنانش آشکارا خون‌های ریخته شده مردم در سال گذشته را نادیده انگاشت و مسرور از پیروزی برخصمی که هیچ سلاحی جز مشت گره کرده برای مقابله با نیروهای مسلح شاه نداشت، زبان به تهدید مخالفانش گشود و بویزه آیت‌الله خمینی را مدنظر قرار داد و در پايان گفت: اينجانب مأموريت دارم كه مراحم و عطوفت خاص شاهنشاه را به مقامات روحانى ابلاغ نمايم.(17) برخی روزنامه‌ها هم در استقبال از سخنان منصور، نوشتند: چقدر جاى خوشوقتى و مسرت است كه مى‏بينيم از نظر جامعه محترم روحانيت، اين اصول (شش‏گانه انقلاب) در تأييد و تأكيد از شرايع مقدس اسلامى محسوب گرديده و همواره از آن پشتيبانى گرديده است. به نوشته اين روزنامه ها، اصول انقلاب شاه و مردم اين است كه عدالت اجتماعى بايد حاكم بر جامعه باشد. اصل كار و فعاليت بايد ملاك زندگى و مشخص‌کننده ترقى و تعالى افراد باشد. سعادت افراد در پناه كوشش و راستى و درستى تأمين باشد. جامعه‏اى كه يك اقليت همه چيز داشته و اكثريت از همه چيز محروم باشند، دوام و بقا نخواهد داشت.(18) اکنون به وضوح مشخص می‌شود که چرا حکومت دست به آزادی آیت‌الله خمینی زده بود. آنها مطمئن از ترفندهای تبلیغاتی خود و اثربخشی آنها، امیدوار بودند با آزادی آيت‏الله خمينى، اندک مخالفت‌ها با حکومت به بهانه حصر ایشان نیز از میان خواهد رفت و همین دوره کوتاه مدت حبس و حصر، برای آيت‏الله خمينى 63 ساله کافی است تا به جای ورود به مسائل سیاسی، راه درس و بحث را پیش گیرد و از دخالت در امور حکومت پرهیز کند.آنان حتی برای خوشایند آیت‌الله دست به اقدامات رفورمی نیز زدند. شاید سفر سرزده و كوتاه مدت وزير كشور به قم در روز 17 فروردین و ملاقاتش با آيت‏الله خمينى برای تذکر همین مطلب بوده باشد. جواد صدر، وزير كشور، پس از بازديد از وضع فرماندارى قم و زيارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) و كمى استراحت، در ساعت 10 شب به تهران بازگشت.(19) ولی خبر دیدارش با آیت‌الله هرگز رسانه‌ای نشد. حکومت با این اقدام خود، به نوعی نمایش اسلام و دمکراسی در ایران را که شاه در نطق نوروزی خود گفته بود، به نمایش می‌گذاشت. ساواك از شهرهاى مختلف گزارش مى‏دهد كه به مناسبت آزادى آيت‏الله خمينى، بازاريان با نصب پرچم بر سردر مغازه‏ها و چراغانى به ابراز شادمانى مى‏پردازند. «در بازار سرچشمه و سه راه سيروس [تهران] قرار است امروز چراغانى بنمايند. همچنين عده‏اى از طلاب جهت گفتن تبريك در مورد آزادى خمينى به منزل مرحوم آيت‏الله بهبهانى كه فعلاً سيدجعفر بهبهانى در آنجا حضور دارد، خواهند رفت.» ساواك قزوين نيز اطلاع داد كه «عده‏اى از بازاريان به عنوان تظاهر به آزادى آقاى خمينى و عزيمت وى به قم، پرچم‌هاى ملى افراشته بودند و چون روز مزبور جنبه ملى و ميهنى و مذهبى نداشت، از طريق شهربانى به‌طور غيرمحسوس به صاحب دكاكين مزبور تذكر داده شد كه از هرگونه تظاهر خوددارى كنند.»(20) به گزارش شهربانى كاشان، در آن شهر نيز «از ساعت 7 صبح عده‏اى از روحانيون به علت مراجعت آيت‏الله خمينى، به عنوان برگزارى مراسم عيد نوروز، در منازل خود از عده‏اى از اهالى پذيرايى نموده‏اند.» در اين گزارش تأكيد شده است كه «تا حال تحريكات و تشنجى در بين نبوده و مراقبت‌هاى لازمه معمول مى‏باشد.»(21) در همین حال ، صبح روز هفدهم فروردین‌ماه، آيت‏الله حاج‌آقا حسن قمى(22) ، هم با هواپيما وارد مشهد شد و مورد استقبال قرار گرفت.(23) فراخوان جشن روزسه‏شنبه 18 فروردين 1343 اطلاعیه‌ای در خیابانهای قم و تهران پخش شد که از مردم براى شركت در جشن آزادى آيت‏الله خمينى دعوت می‌کرد. این دعوت‏نامه‏ها از طرف حوزه علميه قم براى شركت در مجلس جشنى به مناسبت آزادى آيت‏الله خمينى صادر شده بود.(24) متن اين اطلاعیه بدين شرح است: جاءالحق... يوسف زندانى دور از نظررسته ز زندان و شده جلوه‏گر به مناسبت آزادى و بازگشت مرجع عالى‏قدر عالم تشيع حضرت آيت‏الله العظمى خمينى مدظله‏العالى مجلس جشن باشكوهى در پايگاه علمى شيعه مدرسه فيضيه از ساعت 5/7 تا 10 بعدازظهر روز پنجشنبه 25 ذى‏قعده 20 فروردين منعقد است. بدين‏وسيله از قاطبه مسلمانان قم و ساير شهرستان‌ها دعوت مى‏شود كه براى بزرگداشت مقام شامخ روحانيت در اين جشن مذهبى شركت فرماييد. حوزه علميه قم(25) هنوز ساعتی از انتشار این اطلاعیه نگذشته بود که اعلامیه آيت‏الله خمينى در ابراز تأسف از محكوميت آيت‏الله طالقانى و مهندس بازرگان صادر شد. بر اساس احكام صادره از سوى دادگاه نظامى، آيت‏الله سيدمحمود طالقانى و مهندس مهدى بازرگان به ده سال حبس، دكتر يدالله سحابى، دكتر عباس شيبانى و احمدعلى بابايى به شش سال و مهندس ابوالفضل حكيمى و جعفرى به چهار سال حبس محكوم شدند.(26) آيت‏الله خمينى با اغتنام از فرصت به دست آمده، در پيام خود، از تسلط اسرائيل و عمال آنها بر شئون مملكت ابراز تأسف كرده بود.چیزی که حکومت شاه را خوش نمی‌آمد و برای همین هم آیت‌الله را برای مدتی به حبس برده بود. اما راهی که حکومت در پیش گرفته، واکنشی هم اینچنین می‌طلبد. در پيام آیت‌الله آمده بود: «من خوف داشتم كه اگر در موضوع بيدادگرى نسبت به حجت‏الاسلام آقاى طالقانى و جناب آقاى مهندس بازرگان و ساير دوستان كلمه‏اى بنويسم، موجب تشديد امر آنها شود و ده سال زندان به پانزده سال تبديل گردد. اينك كه حكم جائرانه دادگاه تجديدنظر صادر شد، ناچارم از اظهار تأسف از اوضاع ايران عموما و از اوضاع دادگاه خصوصا. به قدرى خلاف قوانين و مقررات در دادگاه‌ها جريان دارد كه موجب تأسف و تعجب است: محاكمات سرى، حبس‌هاى قبل از ثبوت جرم، بى‏اعتنايى به دفاع مظلومين. اينجانب و اشخاص باوجدان و با ديانت متأسفيم از مظلوميت اين اشخاص كه به جرم دفاع از اسلام و قانون اساسى محكوم به حبس‌هاى طويل‏المدت شده، و بايد با حال پيرى و نقاهت در زندان، براى اطفاى شهوات ديگران، به سر برند. رأى‏دهندگان بايد منتظر سرنوشت سختى باشند.» آيت‏الله خمينى در بخشى ديگر از پيام خود، اسرائيل را عامل تمام رخدادها و تصميم‏گيريها در ايران دانسته ابراز داشتند: «تأسف بالاتر، تسلط اسرائيل و عمال اسرائيل است بر بسيارى از شئون حساس مملكت و قبضه نمودن اقتصاديات آن، به كمك دولت و عمال دستگاه جبار. اسرائيل با دول اسلامى در حال جنگ است و دولت ايران با كمال دوستى با او رفتار مى‏كند و همه نحو وسايل تبليغ و ورود كالاهاى آن را فراهم مى‏سازد. من كرارا اعلام خطر كرده‏ام: خطر براى ديانت مقدسه، خطر براى استقلال مملكت، خطر براى اقتصاد كشور.» ايشان با اشاره به تلاش رژيم براى همسان جلوه دادن اسرائيل با ديگر كشورهاى مسيحى جهان نوشتند: «من از كلمه «الكفر ملة واحدة» كه از سازمان‌ها به دست و دهان‌ها افتاده متأسفم. اين كلام برخلاف نص كلام‏الله، و براى پشتيبانى از اسرائيل و عمال اسرائيل و مقدمه شناسايى اسرائيل است. براى پشتيبانى از عمال اسرائيل و فرقه ضاله منحرفه [بهاييت ]است. من متأسفم از اينكه در ممكلت اسلامى، برخلاف قانون اساسى اوراق ضاله مخالف با نص قرآن و ضروريات دين مقدس نشر مى‏شود و دولت‌ها از آن پشتيبانى مى‏كنند.كتاب انتقاد كه بر رد قرآن مجيد نوشته شده، و طرح قانون خانواده كه برخلاف احكام ضروريه اسلام و خلاف نص كلام‏الله مجيد [است] طرح و منتشر مى‏گردد، و كسى نيست از دولت‌ها استيضاح كند. من متأسفم از رفتار سازمانها با مجالس تبليغ احكام و عزادارى بر سيد مظلومان ـ عليه‏الصلوة والسلام ـ هر كسى به طور كلى از ظلم و ظالم بحث كرد، اكنون در زندان به سر مى‏برد يا مدت‌ها به سر برده است. تمام مجالس در تحت فشار، و صاحبان آنها در فشارهايى جانفرسا بوده و هستند. اشخاص متدين را، به جرم آنكه در عاشورا دسته راه انداخته‏اند و شعار ضداسرائيل با خود داشته‏اند، به حبس و زجر و شكنجه كشيدند و اكنون هم در حبس به سر مى‏برند، با آنكه با كمال آرامش حركت مى‏كردند.» آيت‏الله خمينى در خاتمه تأكيد كردند: «من به جميع دول اسلام و مسلمين جهان، در هر جا هستند، اعلام مى‏كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند و از دولتهايى كه با اسرائيل سازش مى‏كنند، متنفر و منزجرند. اين ملت ايران نيست كه با اسرائيل منفور در حال سازش است؛ ملت ايران از اين گناه برى است. اين دولت‌ها هستند كه به هيچ‏وجه مورد تأييد ملت نيستند. از خداوند تعالى عظمت اسلام و حفظ احكام اسلام را خواستار است.»(27) اتحاد مقدس؛ ترفند تازه اما روی دیگر سکه حکومت در روزنامه اطلاعات رخ نمود . این روزنامه در يادداشتى زير عنوان «اتحاد مقدس به خاطر هدف مقدس!» نوشت: «آثار اطمينان‏بخشى كه از حصول حسن‏تفاهم و نزديكى بيشتر ما بين دولت و طبقات مختلف مردم در آغاز سال جديد به چشم مى‏خورد، من حيث‏المجموع خوش‏بينى و اميدوارى محسوسى نسبت به روزهاى آينده در اذهان عامه برانگيخته [است]. ما مكرر نوشته‏ايم و حقيقتا عقيده داريم كه خوشبختانه مملكت ما، برخلاف اغلب ممالك كوچك و بزرگ و پيش‏رفته و پس‏افتاده، به اصطلاح با هيچ «پروبلمى» روبه‏رو نيست، يعنى مسئله‏اى و مشكل خاصى كه حل آن از عهده امكانات و مقدورات موجود خارج باشد، نداريم، نه در زمينه امور داخلى و نه در امور خارجى. تنها مسئله اساسى اجتماعى ما در سالهاى اخير اين بود كه مملكت، برنامه ملى نداشت و به عبارت ديگر مملكت عرصه آزمايش‌ها بود. امروز فلان آدم روى كار بود، هر كارى به سليقه خودش مى‏كرد و فردا كه او مى‏رفت ديگرى مى‏آمد با سليقه‏اى ديگر. آنچه را پيش از او ديگران رشته بودند، پنبه مى‏كرد و سليقه خود را به كار مى‏بست. اين بود كه امكانات مملكت هدر مى‏رفت و مردم هم در قبال وضع هردم‏بيل و شل‌كن و سفت‌كن تكليف خود [را] نمى‏دانستند.» نویسنده همه آنچه را که باید، به روی پرده آورد و نکات مورد نظر دولت شاه را در این یادداشت بر عیان ساخت. «از ششم بهمن به اين طرف، دوران اين بلاتكليفى و تنازع سليقه به آخر رسيد. شاه مملكت براساس تجارب و احاطه بر اوضاع مملكت، يك برنامه ملى در شش ماده طرح كرد و آن را به معرض رأى عامه گذارد. بعد از تصويب طرح شش ماده‏اى، اين طرح به عنوان منشور انقلاب شاه و ملت، برنامه يك انقلاب سفيد به منظور اصلاح امور اجتماعى، اقتصادى و سياسى و فرهنگى كشور اعلام گشت و محرز شد كه پس از آن اعم از اينكه زيد روى كار باشد يا عمرو، برنامه مملكت بايد دنبال شود نه برنامه‏‌هايى كه براساس سليقه فردى طرح و عنوان مى‏شود. و اما همان قسم كه برنامه عوض شد، الزاما مى‏بايستى كيفيت اجراى برنامه هم عوض شود. تا وقتى دولت‌ها به سليقه خودشان برنامه ارائه مى‏كردند، اجراى برنامه نيز به عهده خودشان بود. لكن اجراى يك برنامه عظيم ملى از قدرت دولت خارج است و توفيق در اجراى چنين برنامه‏اى، بدون هيچ گفتگو منوط است به آنكه نيروى ملى، يعنى قدرت ملت و دولت، يكجا پشت‏ سر آن باشد. برنامه شش ماده‏اى شاه، برنامه‏اى است كه مى‏بايد براساس آن يك اجتماع نوين در ايران ساخته شود، اجتماعى بر مبناى سنتهاى كهن و افكار نو!» نويسنده اين يادداشت سپس با اشاره به بيست ميليون جمعيت كشور مى‏نويسد:«بيست ميليون دست تحت يك رهبرى صحيح و دقيق و زيرنظر يك معمار بسيط و محيط، بايد فعالانه و صميمانه و دوش به دوش كوشش كنند تا براى فرزندان خود خانه‏اى نو و آباد باقى بگذارند و در برابر نياكان خود سرفراز باشند كه به حفظ ميراث بزرگ آنان، آنچه قوه داشته‏‌اند، كوشيده‏‌اند. اينجا ديگر صحبت دولت و ملت و بقال و عطار و روحانى و دانشجو و روزنامه‌‏نويس مطرح نيست. اينجا صحبت از «ايران» است. آن واحدى كه همه ما بدان فكر مى‏كنيم و هرچه مى‏گوييم به نام او و هرچه مى‏خواهيم به خاطر اوست. ايران منهاى عطار، يا ايران منهاى بقال البته يك حرف ياوه‏اى است و بنابراين وقتى قرار باشد ايرانى ساخته شود، وقتى بنا باشد افتخارات ايران به آن بازگردد، در اين جهاد و تلاش بزرگ ملى، هم بقال سهيم خواهد بود، هم عطار و هم روحانى و هم روزنامه‏‌نويس و افضل و تفضيل درين ميانه ابدا مطرح نيست. و چقدر جاى خوش‏وقتى است كه جامعه روحانيت نيز اكنون با همه مردم هم‏گام در اجراى برنامه‏هاى انقلاب شاه و مردم شده است. زيرا اين انقلاب براساس عالى‏ترين هدفهاى پيشوايان صدر اسلام بنا نهاده شده است و باز هم جاى خوش‏وقتى است كه دولت حاضر نيز به اين نكته كاملاً متوجه و در موضوع «اتحاد ملى به خاطر برنامه ملى» ساعى است و با حسن‏نيت شايان تحسين، تاكنون به مقدار قابل ملاحظه‏‌اى موفق به جلب تفاهم متقابل طبقات مختلف شده است.» نويسنده سپس سخنان حسنعلى منصور، نخست‏وزير، در مراسم بدرقه زائران خانه خدا را كه هم‏زمان با آزادى آيت‏الله خمينى و آيت‏الله قمى ايراد شد، موجد اميدوارى بيشتر براى مردم دانست و به نقل از وى نوشت: «براى بالا بردن سطح زندگى مادى و معنوى مردم و اجراى برنامه‏هاى وسيع توسعه اقتصادى و اجتماعى، نظم و امنيت در سراسر مملكت ضرورى و غيرقابل اجتناب است و دولت در عين حال كه به تمام نكات واقف و مجرى يك برنامه اساسى است، در نهايت دقت و مراقبت وظيفه خود را با كمال جديت انجام خواهد داد. اگر كسانى به عناوين مختلف و در هر مقام و در هر لباس كوچك‏ترين وقفه‏اى در اجراى برنامه‏هاى مترقى به وجود آورند، مسلما با عكس‏العمل طبيعى دولت روى وظايف مملكتى روبه‏‌رو خواهند شد. منافع عمومى را بدون ترديد نمى‏توان به هيچ‏وجه من‏الوجوه ناديده گرفت و اميد است با توجه خاص شاهنشاه و اوامر مؤكدى كه صادر فرموده‏اند، محيط آرام در اجراى هدف‌هاى عالى مملكتى ادامه يابد. ما كوشش خواهيم كرد كه توسعه اقتصادى و تأمين زندگى مادى با توجه به معنويات و اصول اخلاقى و دينى توأم باشد و اميدواريم كه تمام مردم از هر طبقه و مقام در اين امر كه با رفاه ملت توأم است، شريك و سهيم باشند.» نويسنده در پايان اظهار اميدوارى كرده است كه «با ايجاد اين اتحاد مقدس، همگى بتوانيم در راه اجراى برنامه اتحاد انقلاب سفيد ايران براى شخص پادشاه، كه يك مرجع عالى مبرى از حب و بغض مى‏باشند و رهبرى معظم‏له ضامن اصلى توفيق درين جهاد بزرگ است، سربازان مفيد و مؤثرى باشيم.»(28) مجله خواندنيها نيز در همین روز مطلبى را به چاپ رساند با اين عنوان: «اختلاف بين حكومت و روحانيت» و طی آن به تکرار نوشته‌های اطلاعات پرداخت. این نشریه نوشت: «خوشبختانه روحانيون نيز مانند ساير طبقات مردم، در راه حفظ مصالح كشور قدم پيش نهادند و دولت منصور به استقبال از خواست آنان عملاً نشان داد كه دولت، هم بخت جوان دارد و هم رأى پير مى‏خواهد داشته باشد. اين كارى بود كه مى‏بايست مدتها پيش شده باشد و نمى‏بايست از اصل پيش آمده باشد. حال كه پيش آمده و شده، آنچه نبايد بشود، رماننده را چاره لازم بود، نه زور. ... اين براى ما و جامعه ما ننگ بود كه بين طبقه حاكمه و فاضله آن كه هر دو لاف عقل زده دم از صلاح و تدبير مى‏زنند، آنسان شكرآب باشد كه كار به عناد و لجاج و ستيز بكشد. آن هم در امور اساسى و مملكتى. در صورتى كه همه مى‏دانيم و مى‏دانستيم كه محال است طرفين جز خير مردم و صلاح ملك و ملت، چيز ديگرى خواستار باشند.... اين اقدام با آنكه لازم بود كافى نيست. دولت و روحانيت هر دو از وجود و نفوذ يكديگر به نفع مردم مسلمان و كشور اسلامى ايران بايد استفاده‏ها بكنند و در راه اعتلاى نام اسلام و ايران قدم‌ها بردارند تا از قافله عقب نمانند. عيب جامعه روحانيت ما، كه در حقيقت، نقص آن مى‏باشد نه عيب، اين است كه با وجود نزديكى و تماس دائم با مردم مسلمان ايران، خود را از جهان و مردم آن بركنار داشته دورنگهداشته‏اند و در نتيجه نمى‏توانند اثرى را كه پيشرفت تمدن و تكنيك در زندگى مردم خاصه افكار جوانان آنها مى‏گذارد، دريابند تا خود و آنان را براى مقابله و مواجهه با آن آماده سازند.» نويسنده سپس مى‏افزاید: اگر گناه گمراه شدن جوانان و سركشي‌ها و تندروي‌هاى آنان گردن خودشان و ديگران باشد، گناه هدايت نكردن آنان و يا از عهده هدايت برنيامدن‏شان گردن روحانيان است كه نخواستند و نتوانستند به زبان و افكار مردم عصر و از مجراى احساسات جوانان با آنان سخن بگويند.... همين سئوالات بلاجواب است كه به صورت ميكروب و مايه بيمارى در روح و وجودش باقيمانده ريشه مى‏دواند و او را از پاى درمى‏آورد. من نمى‏دانم اين طبيبان روحانى در برابر اين مسئوليت وجدانى و خدايى چه دارند بگويند و رسالت خود را چگونه و با چه وسائلى مى‏خواهند به انجام برسانند؟ درست كه تمام مردم عوام و گروه زيادى از سالخوردگان خواص به روحانيان احترام مى‏گذارند و از آنان حرف‏شنوى دارند، ولى حكومت معنوى بر مشتى دهاتى و بازارى و عوام كالانعام يا خواص كر و كور و پاى بر لب گور كه هنر و افتخارى ندارد؟»(29) حال حکومت همه تیرهای در چنته‌اش را خرج کرده بود و دیگر چیزی در چله کمانش نداشت. هم مخالفانش را بهانه‌خو و ستیزه‌جو خوانده بود و هم به مردم القا کرده بود که از این پس هر اقدامی از جانب حکومت، با توافق علمای دینی صورت می‌گیرد و آنچه که در سال قبل به وقوع پیوست، ناشی از سوء تفاهم مراجع دینی نسبت به تلاش‌ها و اقدامات پیشروانه حکومت بوده و با این توافق دیگر حوادثی از آن دست تکرار نخواهد شد. هر چند که مقصر اصلی همه آن رخدادها هم «قشریون مذهبی » بوده‌اند. با این حال، شمار مسافرانی که برای دیدار با آیت الله خمینی روانه شهرستان قم می شوند، چندين برابر می‌شد. به گزارش اطلاعات داخلى ساواك، كثرت مسافرين به قدرى بوده كه بليت اتوبوس تا سيصد ريال به فروش رفته است و شركت واحد به ناچار چند دستگاه اتوبوس در خط قم به كار انداخته است ولى با وجود اين، گاراژهاى مسافربرى براى روز پنجشنبه، مقارن با زمان برپایی جشن آزادی آیت‌الله خمینی در مدرسه فیضه قم، بليت پيش‏فروش كرده‏اند و روزهاى چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه، شلوغ‏تر از روزهاى معمولى در قم خواهد بود. در اين گزارش از شايعه سفر چهارهزار نفر از آذربايجان و چند هزار نفر از گيلان و مازندران براى زيارت آيت‏الله خمينى كه روز جمعه خودشان را به قم خواهند رساند و نيز شايعه سخنرانى آيت‏الله در حرم مطهر در همان روز سخن گفته شده است.(30) فیضیه و جشن آزادی برنامه جشن آزادى آيت‏الله خمينى بعدازظهر پنجشنبه بیستم فروردين 1343 در مدرسه فيضيه قم تشكيل شد.در همین روز ، بخش 321 ساواك طی گزارشى خطاب به «مقامات ساواك به ترتيب سلسله مراتب» درباره «تظاهرات مذهبى» در روزهاى جارى نوشت: «در ساعت 30/10 روز جارى سركار سرهنگ پرنيان‏فر(31) از دفتر ويژه اطلاعات تلفنى با معاونت محترم اداره كل سوم تماس گرفتند و سئوال كردند نظر ساواك درباره تشكيل مجالس جشنى كه قرار است بعدازظهر امروز در مدرسه فيضيه قم و مدرسه عبدالله خان واقع در بازار تهران برگزار گردد و به طور كلى درباره تظاهراتى كه در چند روز اخير به مناسبت مراجعت آيت‏الله خمينى صورت مى‏گيرد چيست؟ على‏هذا مراتب در اداره كل سوم مورد بررسى قرار گرفت و به وسيله معاونت اداره كل به عرض تيمسار سرتيپ ماهوتيان(32) رسيد. تيمسار مقرر فرمودند اين قبيل تظاهرات از نظر اصولى مانعى ندارد. و در صورتى كه به نام تظاهرات مذهبى تحريكاتى صورت نگيرد و اين تظاهرات مورد بهره‏بردارى دسته‏هاى سياسى واقع نشود تا چند روز اشكالى نخواهد داشت.»(33) برنامه جشن آزادى آيت‏الله خمينى امروز بعدازظهر در مدرسه فيضيه قم تشكيل شد. به گزارش مأموران امنيتى ساواك؛ «ساعت 14 پنجشنبه طبق قرار قبلى بازاريان عضو جبهه ملى، نهضت آزادى، احزاب مختلف و عده‏اى از طرفداران روحانيون و هيئت‌هاى مذهبى به وسيله چند دستگاه اتوبوس كه قبلاً تهيه شده بود براى ديدار آقاى خمينى از تهران به قم حركت نمودند. كاروان مزبور در ساعت 15/16 وارد قم گرديد و قرار شد افراد در ساعت 20 كه برنامه جشن در مدرسه فيضيه شروع مى‏شود در آنجا حضور يابند.» اين گزارش در ادامه به توصيف موقعيت محل برگزارى جشن پرداخته مى‏نويسد: «صحن مدرسه فيضيه با فرش‌ها و پرده‏هاى مخملى تزيين يافته(34) و شعارهايى به شرح زير در روى پارچه‏هاى سفيد نوشته و به ديوارهاى مدرسه نصب گرديده بود(35) « دست عمال خارجى و اسرائيل از كشور ما كوتاه؛ جامعه روحانيت براى نيل به هدف خود عليه هرگونه ظلم و استبداد برعليه استعمارگران اسرائيل [به] نهضت [و] مبارزات خود ادامه مى‏دهد؛ خون پاك شهداى مدرسه فيضيه و 15 خرداد هنوز مى‏جوشد؛ مقدم بزرگ پرچمدار عالم تشيع آقاى خمينى را گرامى مى‏داريم.» در ادامه گزارش آمده است: «در ساعت 20 جشن شروع گرديد. قرار بود آقاى خمينى پس از نماز مغرب از منزل به حرم رفته و سپس در جشن شركت نمايد لذا قبل از ورود آقاى خمينى، آقاى جلال رضوى كه عضو هيئت توابين تهران مى‏باشد، اشعارى در وصف آزادى آقاى خمينى قرائت نمود.(36) در اين موقع جمعيت داخل مدرسه فيضيه عده نسبتا زيادى از طبقات مختلف مردم شهرستانهاى تهران، اصفهان، كاشان و اهالى قم و از دستجات مختلف جبهه ملى، نهضت آزادى و طرفداران دكتر بقايى بود و حتى خيلى از طلاب و مردم در روى پشت‏بامها قرار گرفته بودند. ضمنا يك سبد گل از طرف دانشجويان اسلامى دانشگاه تهران، يك سبد بزرگ از گل سفيد از طرف كسبه بازار حضرتى و يك سبد گل از طرف طرفداران دكتر بقايى آورده شده بود. در اين موقع عده‏اى كه به دنبال آقاى خمينى رفته بودند، ايشان را با سلام و صلوات وارد مدرسه فيضيه نمودند(37) سپس حاجى مرواريد واعظ بالاى منبر قرار گرفت و فورا سه نفر سه بلندگو در جلو وى قرار دادند. وى بالاى منبر ايستاد و شروع به سخنرانى كرده ابتدا اشاره به آزادى خمينى نموده و [بى]نهايت وى را مورد ستايش قرار داد. سپس درباره نحوه دستگيرى و مدت زندانى [بودن] آقاى خمينى مطالبى اظهار نمود. در پايان گفت جامعه روحانيت هدفش مشخص و معلوم است. به تغيير دولت كارى نداريم. با دولتى كه عليه قوانين اسلامى و قانون اساسى اقدام نمايد مبارزه خواهيم كرد. دولتى مورد پشتيبانى ملت و جامعه روحانيت است كه برنامه‏اش مغاير با قوانين اسلام و قانون اساسى نباشد. زمانى دولت وقت مى‏تواند حكومت نمايد كه به خواست جامعه روحانيت توجه و اقدام نمايد. خواست جامعه روحانيت ايران از دولت اين است كه بدون استثنا روابط سياسى ـ اقتصادى و هر رابطه‏اى را با اسرائيل قطع و در جرايد و راديو اعلام نمايد كه اسرائيل دشمن دين و قرآن است. و اما راجع به امرى كه آيت‏الله خمينى در روزنامه اطلاعات صادر نموده‏اند. روزنامه اطلاعات در سرمقاله عصر دوشنبه خود تحت عنوان اتحاد مقدس به جامعه روحانيت اهانتى مبنى بر اينكه جامعه روحانيت با انقلاب سفيد و برنامه‏هاى دولت موافق مى‏باشد، نموده [است]. مسعودى پست‏فطرت رذل، اين عنصر خودفروخته، اين آلت بى‏اراده و جيره‏خوار و... اگر رسما در روزنامه كثيفش اعتراف به غلط كردن و نفهمى خويش نكند، مواجه با عكس‏العمل شديد از طرف مردم و جامعه روحانيت خواهد شد. ناطق سپس با اشاره به عدم آزادي‌هاى فردى و اجتماعى مردم و محيط و مسائل در سال اخير نموده گفت: ما از جميع حقوق مسلم در اين مملكت محروم هستيم. دولت بايستى به روحانيت اجازه انتشار روزنامه بدهد. هرگونه مانعى از علما برطرف شود.(38) اين سخنرانى، در حدود سه ربع [ساعت] طول كشيد. ناطق در اين موقع به سخنان خود خاتمه داده و بقيه سخنرانى به واعظ ديگرى محول شد.» نويسنده گزارش مى‏افزايد: «توضيح اينكه چون توسط آقاى مرواريد هدف علما و برنامه آينده روحانيت اعلام نشد، تمام افراد جبهه ملى و ساير دستجات سخت ناراحت و منتظر سخنران بعدى بودند. در اين هنگام آقاى [على] حجتى [كرمانى] واعظ به طور ايستاده بالاى منبر قرار گرفته و ضمن سخنرانى كوتاهى از وضع گذشته و برنامه ملت و روحانيت اظهار داشت كه تازه اول كار است. تا حصول نتيجه قطعى، علما از مبارزه دست نمى‏كشند تا عزت و شرف قرآن و ملت محفوظ باشد. سپس قطع‏نامه مجلس(39) در ده ماده به تصويب حاضرين رسيد(40) كه در پايان جلسه تحت عنوان قطع‏نامه دانشجويان حوزه علميه قم بين حاضرين پخش گرديد.»(41) متن قطع‏نامه دانشجويان حوزه علميه قم بدين شرح است: «در اين موقع كه توده‏هاى وسيع مردم، صفوف خود را براى قبول رهبرى از مقام شامخ روحانيت، فشرده نموده‏اند، دانشجويان حوزه علميه قم از مراجع عالى‏قدر مخصوصا حضرت آيت‏الله العظمى خمينى خواستارند كه در تأمين مستدعيات زير كوشش فرمايند: 1ـ ايجاد نظم صحيح و برنامه‏هاى اساسى همه‏جانبه در داخله مراكز علمى بويژه حوزه علميه قم. 2ـ اجراى قوانين اسلامى به صورت كامل خود و احياى سنت‌هاى متروك شده دينى. 3ـ اجراى قانون اساسى به معناى واقعى خود بويژه اصل دوم متمم آن.(42) 4ـ القاى تصويب‏نامه و لوايح ضددينى و انحلال مجلسين غيرقانونى. 5ـ قطع ايادى استعمار و عمال صهيونيسم از مملكت. 6ـ جلوگيرى از ظلم و فساد، تعميم عدالت اجتماعى، تأمين آزادي‌هاى فردى و اجتماعى و نيازمندي‌هاى عمومى و ايجاد يك ايران آباد، آزاد و مستقل در زير پرچم پرافتخار مذهب جعفرى. 7ـ بهبود وضع اقتصادى و تشويق ملى و اصلاح وضع كارگران و تهيه كار براى فارغ‏التحصيلان. 8ـ جلوگيرى از توليد و استعمال مواد مخدره و الكلى و كنترل دستگاه‌هاى تبليغاتى از قبيل راديو تلويزيون و جرايد و جلوگيرى از اشاعه فحشا، و منكرات از قبيل برنامه‏هاى ضداخلاقى سينماها و تئاترها و غيره. 9ـ آزادى جميع زندانيان بى‏گناه بويژه حضرت حجت‏الاسلام آقاى طالقانى و اساتيد محترم دانشگاه و بازگشت تبعيدشدگان و آوارگان به بلاد خود. 10ـ رسيدگى به وضع معيشت بازماندگان شهداى پانزدهم خرداد. حوزه علميه قم»(43) مفاد قطعنامه دانشجویان حوزه علمیه قم حاوی نکاتی بود که حکومت برخی از آنها را پیش تر در کلام و پیامهای آیت‌الله خمینی دیده و شنیده بود و برخی دیگر نیز برایش تازگی داشت. دولت اکنون با خواسته‌هایی تازه روبه‌رو شده بود که تا پیش از این طرح آنها عواقب سنگینی داشت. با این حال نتیجه آزادی آیت‌الله خمینی خیلی زود خودنمایی می‌کرد. در ادامه گزارش ساواك آمده است: سپس واعظى به نام [ابوالقاسم] خزعلى بالاى منبر رفت و مدت سه ربع در [باره] شخصيت خمينى از اجداد او و مقام وى نهايت تمجيد نمود. (44) ضمنا تراكت‌هاى كوچكى نيز توسط طلاب از حجره‏ها بين مردم ريخته مى‏شد. متن تراكتهاى مزبور همان متن شعارهايى بود كه بر روى پارچه نوشته و به ديوار مدرسه فيضيه نصب نموده بودند. از طرف طرفداران بقايى نيز اعلاميه‏اى در مورد آزادى خمينى و حمله جزئى به مصدق و جبهه ملى بين مردم ريخته شد كه افراد جبهه ملى آنها را جمع و پاره نمودند. اعلاميه‏اى نيز كه از طرف كميته بازار جبهه ملى جهت تسليت به آقاى طالقانى چاپ شده بود بين جمعيت پخش گرديد. در پايان جلسه اعلام شد كه فردا نيز از ساعت 30/21 در همين محل مجلس جشن و سخنرانى برپاست. اين مجلس در حدود ساعت 22 خاتمه يافت و آیت‌الله خمينى برخلاف انتظار و شايعات (قرار بود صحبت نمايد)، صحبت نكرد.»(45) در گزارش مديركل اداره سوم ساواك به رياست ساواك تهران درباره جشن مدرسه فيضيه قم نيز آمده است كه: « در مدرسه فيضيه تعدادى از عناصر وابسته به فداييان اسلام با كلاه‌هاى مخصوص دراويش شركت داشته‏اند. همچنين اطلاع واصله حاكى است كه در همان تاريخ، قريب 250 نفر تحت عنوان دانشجو به قم رفته و در خيابان‌هاى شهر مذكور با در دست داشتن شعارهايى مبنى بر حمايت و تبعيت از آيت‏الله خمينى تظاهراتى نموده‏اند لكن اطلاعاتى به دست آمده كه عده‏اى از اين افراد دانشجو نبوده و از عناصر وابسته به فداييان اسلام بوده‏اند.» اداره كل سوم ساواك در پايان خواستار تحقيق دقيق در اين مورد و اعلام سريع نتيجه آن شده است.(46) در جشن آزادی آیت‌الله خمینی، همه خواسته‌های مورد نظر مبارزان طرح شده بود؛ اما این نکته در نگاه حکومت مغفول مانده بود که نیروی عظیم مردمی در پشت سر نهاد روحانیت شیعه که رهبری‌اش را یک مرجع تقلید برعهده دارد، فراتر از تهدید و تطمیع‌هایی است که با دستگیری و حبس و حصر و یا آزادی و آسفالت و چراغانی کوچه محل سکونت قابل رفع باشد. این ناتوانی دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی کشور در شناخت روحانیت را باید در خبر زیر جست که در برابر آن نافهمی‌های حکومتی، ملیون در پی ساختن کلاهی از این نمد برای سر خود بودند. گزارش اطلاعات داخلى ساواك به نقل از دكتر مسعود حجازى، عضو جبهه ملى حاكى است كه وى در اظهاراتى در مورد آزادى آيت‏الله خمينى گفته است: «علت آزادى خمينى را نمى‏دانم ولى آزاد شدن او از نظر موقعيت سياسى خيلى به نفع جبهه ملى مى‏باشد. آقاى خمينى هيچ نوع ارتباطى با جبهه ملى نداشت و ندارد ولى چون مردم كشور از نظر مذهبى تعصبى نسبت به ايشان دارند و علاقه‏مندى نشان مى‏دهند، لذا ما مى‏توانيم با نزديكى به او از اظهار علاقه مردم به نفع خود استفاده كنيم و مردم را بيشتر متشكل نماييم.» اين گزارش مى‏افزايد: «دكتر حجازى در مورد وضع جبهه و سكوت اخير اظهار نمود در گذشته ما برخورد عجيبى با دستگاه داشتيم بدين‏معنى كه دستگاه ما را تهديد مى‏كرد كه هر كس تظاهر نمايد، با نيروى دولت روبه‏رو خواهد شد و ما هم على‏رغم آن، نيرو به خيابانها مى‏آورديم در نتيجه لازم بود كه ما مسلحانه با قواى دولت روبه‏رو شويم ولى چنين برنامه‏اى نداشتيم و نمى‏توانستيم داشته باشيم زيرا مردم از تظاهرات مسلحانه استقبال نمى‏كردند و ما هم آن نيرو و قدرت را نداشتيم. اكنون هم مردم انتظار دارند تظاهرات سابق ادامه يابد ولى آن راه از نظر تاكتيك اشتباه بود و كسانى كه آن راه را رفتند، نتيجه‏اش را ديدند و اكنون در زندان مى‏باشند و مردم هم از آنها حمايت نكردند. بدين‏جهت ما سكوت كرديم تا فكرى بيشتر در اين موارد بنماييم.» حجازى مى‏افزايد: «در گذشته ما خيلى سعى كرديم رهبران جبهه ملى را معتقد به روش تشكيلاتى كنيم ولى نتوانستيم اما در اثر گذشت زمان توانستيم اين فكر را در آنان به وجود آوريم و موفق شديم فعلاً شخصيتهايى كه از نظر سياسى مورد تنقيد عموم مردم و حتى جهانيان هستند از حزب ايران جدا كنيم. ما تشكيلات آينده را از افراد صددرصد مطمئن انتخاب خواهيم كرد و سازمانها را خيلى كوچك به وجود مى‏آوريم كه اگر افراد ناصالح در بين آنان وجود داشته باشد، زودتر شناخته شوند و از افراد مطابق مسئوليت‌شان كار خواهيم خواست.»(47) اما نه جشن آزادی آیت الله خمینی پایان راه مبارزه بود نه «مراحم و عطوفت خاص شاهنشاه به مقامات روحانى»،چراکه انتشار مقالات همراهی علما با حکومت، نقطه عزیمت آیت‌الله خمینی در مبارزه با دستگاه حکومت شاه را رقم زد و بادی در بادبانهای برافراشته کشتی انقلاب وزید که حرکت آن را چندبرابر کرد. پاورقی‌ها: 1ـ روزنامه اطلاعات، ش 11347، 8/1/1343، ص 11. 2ـ ياران امام به روايت اسناد ساواك، نفس مطمئنه، ص 235. 3ـ حجتى كرمانى، على، بعثت، ارگان مخفى دانشجويان حوزه علميه قم، سروش، صص 2 و 71. 4ـ بولتن خبرگزارى پارس محرمانه، ش 4، 4/1/43، صص 14 ـ 10. 5ـ روزنامه كيهان، ش 6205، 16/1/43، ص 12. امام خمينى خود درباره آزادى‏اش مى‏گويد: «بعد از اينكه دستگاه ديد بيش از اين نمى‏تواند اين فضاحت را تحمل كند و از تمام ممالك اسلامى و غيراسلامى فشار آوردند و نفرتهاى ممالك اسلامى را نسبت به خود احساس نمود، وقتى اوضاع را چه از داخل و چه از خارج تاريك ديدند، اينها شبانه مرا به اينجا آوردند تا به اصطلاح مرا سالم به اينجا [قم] برسانند. آنها مى‏گفتند ما بايد شما را محفوظ نگاه داريم. آنها مى‏ترسيدند كه مردم به من آسيبى برسانند. آيا ملت اسلام قصد جان مرا دارند؟» (فصل‏نامه ياد، ش 26 و 27، تابستان 71، ص 50). 6 ـ حكومت آيت‏الله‏ها، ايران و انقلاب اسلامى، ص 32. 7 ـ زندگى و مبارزات شهيد قاضى طباطبايى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، رحيم نيكبخت، ص 199. درباره آزادى آيت‏الله خمينى گفته شده است كه «وزير كشور براى بار دوم و سرهنگ مولوى به حضور امام رسيده و اعلام داشتند كه شما آزاديد و مى‏توانيد به قم تشريف‏فرما شويد. قائد بزرگ جواب داد كه «اگر بناست شما به كارهاى سابق ادامه دهيد و با مردم رفتار سابق را داشته باشيد، بودن من در اينجا اصلح است.» مولوى جواب داد كه به درجه‏ام قسم كه ديگر آن حرف‌ها نيست. آن‏گاه كه آمادگى ايشان را براى حركت به قم به دست آوردند، به منظور جلوگيرى از ايجاد موج تازه در ميان مردم، اظهار داشتند كه اين وظيفه ماست كه جهت حفظ و حراست شما از هرگونه پيش‏آمد غيرمنتظره‏اى، ترتيب حركت شما را به قم بدهيم و شما را به سلامت به منزل برسانيم. و از آنجا كه مى‏خواستند قائد بزرگ را به اصطلاح به سلامت به منزل برسانند و از هرگونه پيشامد غيرمنتظره‏اى دور نگه دارند، ساعت حركت ايشان را شب قرار دادند تا در وقت خلوت به قم برسند.» (روحانى، سيدحميد، بررسى تحليلى از نهضت امام خمينى، چ 4، 1358، ص 644.) آيت‏الله سيدحسن طاهرى خرم‏آبادى نيز مى‏گويد: ظاهرا سرهنگ مولوى خودش مى‏آيد و امام را سوار بر ماشين مى‏كند و شبانه به طرف قم حركت مى‏كنند. مدتى در راه معطل مى‏كنند تا قدرى از اول شب بگذرد. ساعت 10 شب بود كه ايشان را آوردند. امام مى‏گفتند: «بيخود مدتى كنار جاده ايستادند و با ماشين ور رفتند، معلوم بود كه بهانه است.» اگر امام را سرشب مى‏آوردند، مردم بيشترى در خيابان‌ها حضور داشتند و ممكن بود سروصدا و هياهوى بيشترى كنند. دستگاه اصلاً مايل نبود كه مردم براى امام ابراز احساسات كنند. (خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، ص 290) 8 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 2. 9 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 2. 10 ـ ـ امام در آينه اسناد، سير مبارزات امام خمينى به روايت اسناد شهربانى، 1383، ج 1، ص 128. 11 ـ خمين در انقلاب با بررسى رخدادهاى انقلاب اسلامى، محمدجواد مرادى‏نيا، تهران، عروج، 1377، ص 533. 12 ـ امام خمينى در آيينه اسناد شهربانى، ص 140. 13 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 1. 14 ـ همان، ص 3. 15 ـ همان، ص 6. 16 ـ روزنامه خراسان، ش 4266، 17/1/43، ص 1. 17 ـ جواد منصورى معتقد است: منصور با ابراز اين جمله كه «مأموريت دارم مراحم و عطوفت خاص شاهنشاه را به مقامات روحانى ابلاغ نمايم»، ضمن مقصر دانستن علم و تبرئه شاه، مى‏خواست تغيير روش برخورد را اعلام كند. قيام 15 خرداد 42، ص 271. 18 ـ روزنامه پست تهران، ش 3151، 16/1/43، ص 1. 19 ـ روزنامه اطلاعات، ش 11355، 18/1/43، ص 16. آيت‏الله محمد گرامى در خاطراتش مى‏گويد: من در زمانى كه وزير كشور وقت، جواد صدرالاشراف، كه سابقه طلبگى نيز داشت، نزد حضرت امام آمد، آنجا بودم. با ورود او، طلبه‏ها بى‏اعتنا برخاستند و رفتند، ولى وقتى به حضرت امام نزديك شدند، ايشان برخاستند و نشستند. سپس بلافاصله بين حضرت امام و او صحبت شروع شد. آن شب جمعيت زيادى در منزل حضرت امام بود. ايشان سرشان پايين بود و تقريبا آهسته صحبت مى‏كردند. چون لزومى نداشت كه اطرافيان بشنوند. ولى بخشى از صحبتهاى حضرت امام مربوط به قضيه امتيازهاى ثابت پاسال و بخشى ديگر درباره يكى از وزراى كابينه بود، كه ايشان مى‏فرمودند او بهايى است و در نهايت قرار شد كه وزير كشور صحبت‌هاى ايشان را به مقامات بالا منتقل كند. ولى رژيم اين حرفها را باور نداشت و تنها قصدش اين بود كه به اين وسيله حضرت امام را سرگرم كند تا به راحتى كارهاى مورد نظر خود را انجام دهد. (خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، ص 358.) همچنين گفته شده است كه صدر پس از ملاقات با امام خمينى، براى نشان دادن كرنشى از طرف رژيم، دستور داد كوچه محل سكونت آيت‏الله خمينى را آسفالت كردند و لامپهاى پرنور به چراغهاى برقهاى آن كوچه و دم در منزل نصب شد. در عرض يك صبح تا ظهر سرتاسر كوچه كه حدود صد متر است، آسفالت شد. (افراسيابى، بهرام، ايران و تاريخ، بهرام افراسيابى، نشر علم، ص 448). نويسنده كتاب بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى نيز در اين باره مى‏نويسد:«در اولين روز ورود قائد بزرگ اسلام، بار ديگر وزير كشور به ملاقات ايشان شتافت و اظهار علاقه بى‏حد توده‏ها و احساسات فوق‏العاده آنان را نسبت به ايشان از نزديك ديد و بار ديگر مراتب اخلاص و ارادات هيئت دولت و شخص نخست‏وزير را به ايشان ابلاغ داشت و آن‏گاه كه از محضر ايشان بيرون آمد دستور داد كه كوچه [محل زندگى] امام خمينى را تا سر خيابان آسفالت كنند و لامپ‌هاى پرنور به چراغ برق‌هاى آن كوچه و دم در منزل ايشان بزنند. به دنبال دستور وزير كشور، از صبح تا ظهر طول نكشيد كه سراسر كوچه تا سر خيابان كه بيش از صد متر است، آسفالت شد. اين به اصطلاح آوانسى بود كه رژيم شاه به قائد بزرگ اسلام مى‏داد تا ايشان را از مبارزه و مخالفت باز دارد و تطميع نمايد!» (روحانى، سيدحميد، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، چ 4، 1358، ص 651.) درباره ديدار جواد صدر با آيت‏الله خمينى، شايعه‏اى در ميان مردم پخش شده بود كه گزارش اطلاعات داخلى ساواك آن را چنين نقل كرده است: آقاى خمينى «در ملاقاتى كه صورت گرفت به آقاى وزير كشور اظهار داشت من نه با اعلى‏حضرت همايونى و نه با دولت اسدالله علم و نه با دولت منصور كينه و عداوتى نداشته و مخالفتى هم ندارم فقط خواسته من لغو لايحه شش‌گانه است كه برخلاف اصول اسلام تشخيص داده‏ام تا آخرين نفس هم روى اين موضوع مقاومت خواهم كرد.» (قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 39.) 20 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى ، ص 24. 21 ـ همان، ص 25. 22- در گزارشهاى ساواك از هجوم مردم به قم براى ديدار با آيت‏الله خمينى اين نكته هم ذكر شده است كه به دليل ازدحام جمعيت از تهران به قم اين مسير چهارساعته طى شده است. همان، ص 27. 23 ـ روزنامه خراسان، ش 4267، 18/1/43، ص 2. 24 ـ مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، 1380، ص 134. 25 ـ اسناد انقلاب اسلامى، ج 4، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 116. 26 ـ دولتهاى ايران از اسفند 99 تا بهمن 57، بهنود، مسعود، ص 492. 27 ـ صحيفه امام، ج 1، 1378، صص 2 و 261. 28 ـ روزنامه اطلاعات، ش 11355، 18/1/43، ص 2. امام خمينى درباره نوشته روزنامه اطلاعات مى‏گويد: «من از حبس كه بنا بود بيايم، آمدند گفتند كه شما بياييد آن اتاق برويد. يك اتاق نسبتا بزرگى و مجللى بود. ما رفتيم آنجا. ديديم كه آن رئيس سازمان آن وقت، كه حالا كشتندش، حسن پاكروان، آنجاست و مولوى. ايشان شروع كرد صحبت كردن كه سياست يك امرى است كه دروغ گفتن است، خدعه كردن است. فريب دادن است. از اين چيزها، الفاظ جور كرد و آخرش هم گفت پدرسوختگى است و اين را شما بگذاريد براى ما. من به او گفتم كه اين خوب مال شماست. به اين معنا اگر سياست است، خوب شما، مال شماست. اين همين را برداشتند در روزنامه‏ها نوشتند كه ما تفاهم كرديم با فلانى در اينكه در سياست دخالت نكند و من هم وقتى آمدم بالاى منبر گفتم كه مطلب اين بود.» حكايتهاى تلخ و شيرين، ج 1، صص 51 ـ 50 ايشان در جاى ديگرى نيز مى‏گويند:« .. بعد از رسوايي‌ها وقتى ديدند ديگر نمى‏توانند هيچ جاى پايى بگذارند و تمام ملت‌ها، دولت‌هاى خارجى با آنها نظر خوشى ندارند و مخصوصا ديدند اكنون ايام حج و محرم [نزديك] است و معلوم نيست در مراسم حج چه خواهد شد و در ماه محرم چه خواهد شد. ما را آزاد كردند ولى بعدا به خيال سمپاشى افتادند. فكر كردند با مطبوعات مى‏توانند ما را در نظر مردم خوار كنند. خيال كردند مى‏توانند بين مردم و روحانيت جدايى ايجاد كنند. چند روز است [كه] آزاد شده‏ام. فرصت مطالعه روزنامه نداشتم. در زندان فراغت داشتم و مطالعه مى‏كردم تا اينكه روزنامه اطلاعات مورخ سه‏شنبه 18 فروردين 43 را به من دادند. من از آقايان گله دارم كه چرا زودتر به من ندادند. در اين روزنامه كثيف تحت عنوان اتحاد مقدس در سرمقاله نوشته بودند كه با روحانيت تفاهم شده...». (فصل‏نامه ياد، ش 27 و 26 بهار و تابستان 71، صص 51 و 50). آيت‏الله شيخ صادق خلخالى در خاطراتش از اين موضوع مى‏نويسد: فردا شب عين نوشته روزنامه اطلاعات را بردند خدمت امام. ايشان به محض اينكه مطلب را خواندند، گفتند: «چه كسى با شاه موافقت كرده؟ چه كسى با انقلاب شاه موافقت كرده؟ من فردا [20/1/43] عليه اين موضوع مفصلاً صحبت مى‏كنم.» وقتى امام متوجه شدند كه يك مسئله قلابى به نام ايشان در روزنامه اطلاعات درج شده اولاً آقاى صالحى كرمانى را خواستند و گفتند شما با مسعودى، مدير روزنامه اطلاعات رابطه داريد، برويد به او بگوييد اين چه غلطى است كه كردى؟ مسعودى هم پيغام داده بود كه سلام مرا به آقاى خمينى برسانيد و بگوييد كه من اين كار را نكرده‏ام، بلكه عين اين نوشته را مأمورين سازمان امنيت آورده‏اند و گفتند اين بايد درج بشود. امام هم فرمودند كه آقاى مسعودى آدم ثروتمندى است، مى‏تواند استعفا بدهد. چرا اجازه مى‏دهد كه ديگران به نامش چنين اعمالى را انجام بدهند؟» (خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، صص 190 ـ 189). برخى از روحانيان نيز در خاطرات خود آورده‏اند كه پس از درج اين مقاله در روزنامه اطلاعات، امام خمينى از آنان خواسته است تا در مكان‌هاى خاصى، ضمن سخنرانى، مطالب مندرج در روزنامه مزبور را تكذيب كرده براى مردم توضيح دهند كه هيچ تفاهمى ميان روحانيون و دستگاه شاه صورت نگرفته است. از جمله اين روحانيان شيخ على‏اصغر مرواريد و شيخ ابوالقاسم خزعلى را مى‏توان نام برد. (خاطرات 15 خرداد، دفتر هشتم، ص 240؛ خاطرات آيت‏الله خزعلى، 1382، ص 115). نويسنده كتاب تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى نيز در اين باره مى‏نويسد: «اين توطئه بلافاصله با انتشار اعلاميه‌هايى توسط مراجع و علما افشا گرديد. از جمله آيت‏الله نجفى مرعشى دو روز بعد از اطلاعيه مذكور، طى اعلاميه مفصلى، عبارات اطلاعيه ساواك را مورد تجزيه و تحليل قرار داد و به شدت به رژيم حمله كرد: اولاً نوع خطاب به آيات عظام خمينى، محلاتى و قمى را برخلاف اخلاق شمرد، ثانيا از لحاظ نداشتن امضا و عنوان از جانب مقام رسمى، آن را بدون ارزش دانست، ثالثا تفاهم مورد ادعاى اين اطلاعيه را شرم‏آور و مضحك خواند و آن را برخلاف اصل حق آزادى بشر و حديث «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» دانست و تأكيد نمود، عبارت «آقايان برخلاف مصالح و انتظامات كشور عملى انجام نخواهند داد» مسخره‏ترين جمله دولت است و گفت مثل اينكه آقايان علما افراد غيرمطلع و غيروارد و يا در رديف اشخاص سابقه‏دار و شرور بوده‏اند كه كلانترى محل از آنها التزام مى‏گيرد كه ديگر مزاحم زندگى ديگران نشوند، در صورتى كه روشن است هيچ فردى به اندازه جامعه روحانيت شيعه، رعايت مصالح اجتماعى و اخلاقى را نكرده است. هر افتضاحى كه تاكنون پيش آمده بر اثر عدم لياقت مسئولين بى‏ايمان و مشكوك و خائن بوده است. (تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى (از مرجعيت امام خمينى تا تبعيد)، فراتى، صص 148 و 147). حاج مهدى عراقى در اين باره مى‏گويد: «آقاى خمينى مى‏فرستد عقب مسعودى [مدير روزنامه اطلاعات] كه اين تفاهم چيست و كجاست؟ بگو اين تفاهم را! كى تفاهم كرده؟ من تفاهم كرده‏ام؟ يا آقايان ديگر تفاهم كردند؟ اين تفاهم بايستى روشن بشود! خلاصه او هم پيغام مى‏فرستد كه اين مربوط به ما نيست و مقاله هم آن نبوده و يك همچنين چيزى بوده مثلاً، اين درست! خود اين مقاله از طرف ساواك آمده. آقاى خمينى فشار مى‏آورد كه بايستى اين را خودت توى روزنامه بنويسى و تكذيب كنى. اگر نكنى، من تو را تكذيب مى‏كنم. خلاصه [مسعودى ]مى‏افتد روى عزّ و التماس كه ما تقصير نداريم و از طريق ساواك بود.» ناگفته‏ها، حاج مهدى عراقى، صص 200 ـ 199 29 ـ مجله خواندنيها، ش 58، 22/1/1343، صص 4 و 3. 30 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 34. 31 ـ قاسم پرنيان‏فر معاون رئيس اداره سوم ساواك . 32 ـ سرتيپ عبدالعلى ماهوتيان معاون ساواك در دهه 40 و ايجادكننده شبكه مخفى اطلاعاتى انگليس در ايران . 33 ـ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 66. 34 - 35 ـ گزارش نشريه بعثت از اين جشن حاكى است: «مدرسه فيضيه در شب و روز جمعه شاهد بزرگ‏ترين و پرشورترين مجالس و محافل جشن با حضور ده‌ها هزار نفر در تاريخ خود بود. با اينكه تمام در و ديوار مدرسه به طرز بسيار جالبى با فرش‌هاى عالى و چراغ‌هاى فراوان مزين شده بود، ولى شعارها و تراكت‌هاى مهيج و پرشورى كه به اطراف ديوارها و ميدان آستانه نصب شده بود و مخصوصا شعارهايى كه مرتبا از بلندگو پخش مى‏كردند؛ صورت جلسه جشن را مبدل به يك صحنه مبارزه آن هم همراه تأثر شديد از جنايات و فجايع دستگاه نموده بود... در اطراف صحن مدرسه، نوارهاى سبز رنگ با مضامين بسيار جذاب توجه حضار را به خود جلب مى‏كرد كه ذيلاً چند نمونه از آن از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرد: «الفتح لاهل القبله، فتح و پيروزى از آن راهروان حقيقت است.» «مبارزات روحانيت عليه ظلم و بى‏دينى گاهى به صورت جشن و شادمانى و زمانى به صورت سوگوارى و غيره جلوه‏گر است.» «مصوبات ضددينى و ضدقانونى هيئت حاكمه از نظر ملت ايران مردود است.» «كوتاه شدن دست بعضى اقليتهاى رسوا از مقدرات مملكت خواست ملت اسلام است.» «درود به روح پاك شهداى فضيلت در راه هدف اسلامى.» در اين جشن باشكوه از نقاط مختلف كشور مردم مسلمان براى اظهار پشتيبانى و هماهنگى با حوزه علميه قم شركت داشتند و از دانشگاه تهران، انجمن اسلامى دانشجويان با شور و احساسات فراوان در حالى كه پلاكاردهايى را حمل مى‏كردند، وارد مجلس شده طبق بزرگى از گل در پيشاپيش آنها بود كه به عنوان اهدا به اين جشن همراه داشتند. روى يكى از پلاكاردها چنين نوشته بود: «انجمن اسلامى دانشجويان مقدم مجاهد كبير و مرجع عالى‏قدر شيعيان حضرت آيت‏الله خمينى را گرامى داشته براى ايجاد جامعه‏اى به رهبرى مراجع بزرگ آيات الله خمينى، ميلانى و آقاى شريعتمدارى پيكار عقيدتى خود را ادامه خواهد داد.» بعثت، ارگان مخفى دانشجويان حوزه علميه قم، على حجتى كرمانى، انتشارات سروش، صص 85، 84 36 ـ على حجتى كرمانى از جشن فيضيه چنين مى‏گويد: «... شعارها را از پيش نوشته بوديم. من از پشت بلندگو شروع كردم به خواندن شعارها و حاضرين هم تكرار كردند. بعد آقاى مرواريد سخنرانى كردند و بعد از ايشان آقاى خزعلى سخنرانى معروف‌شان را به نام «الف، ب» ايراد كردند. سخنراني‌ها كه تمام شد، من رفتم و شروع كردم به قرائت قطع‏نامه. هر ماده‏اى را كه مى‏خواندم، مردم با صداى «صحيح است» تأييد مى‏كردند. هر ماده قطع‏نامه را دوبار تكرار مى‏كردم و هر بار مردم آن را تأييد مى‏كردند. در اين جلسه از آقايان علما، امام و مرحوم آيت‏الله نجفى حضور داشتند، و آقاى گلپايگانى و آقاى شريعتمدارى نيامده بودند. مجلس كه تمام شد، به خاطر اينكه جمعيت خيلى زياد بود و سالن بسيار شلوغ، امام را به كتابخانه بردند. مدتى ايشان را آنجا نگه داشتند و وقتى خلوت شد، از راه ديگرى ايشان را به منزلشان بردند...» خاطرات 15 خرداد، دفتر اول، صص 63، 62 37 ـ طاهرى خرم‏آبادى درباره ورود امام به مدرسه فيضيه مى‏گويد: «جشن خيلى مفصل و باشكوه بود، مخصوصا در آن لحظه كه امام وارد شدند. امام اول به حرم مشرف شدند ـ از همان درى كه صحن كوچك را به مدرسه فيضيه متصل مى‏كند و همان جايى كه امام روز عاشورا نشسته بودند و سخنرانى كردند ـ آن لحظه كه امام از پله‏ها پايين مى‏آمدند، براى ما لحظه لذت‏بخشى بود و هر قدر كه مردم براى امام اظهار علاقه و ابراز احساسات مى‏كردند، ما هم شوق و شعف بيشترى پيدا مى‏كرديم، از آن جهت كه امام مظهر اسلام و روحانيت بودند. امام را به كتابخانه مدرسه فيضيه آوردند؛ محل نشستن امام را جلو كتابخانه قرار داده بودند.» (خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، ص 291) 38 ـ شيخ على‏اصغر مرواريد نيز مى‏گويد: پس از درج مقاله تفاهم ميان رژيم و روحانيون در روزنامه اطلاعات، «امام شخصى را فرستادند دنبال من. وقتى خدمت‌شان رسيدم، گفتند كه بايد در مكانى سخنرانى كنم و براى مردم بگويم كه مطلب روزنامه اطلاعات دروغ است و هيچ تفاهمى ميان روحانيون و دستگاه صورت نگرفته است. به هر حال به مكانى كه امام دستور داده بودند رفتم و شروع كردم به سخنرانى. چون نمى‏توانستم مستقيم بروم سراصل مطلب، اول گفتم: «اگر كسى بخواهد سياست روزنامه اطلاعات را بشناسد بايد به سرمقاله‏هاى آن نگاه كند. وقتى شاه رفته بود، يك چيز مى‏نوشت و وقتى شاه برگشت، يك چيز ديگر.» تعدادى از تيترهاى روزنامه را هم همان‏جا ارائه دادم و بعد گفتم، آقاى خمينى شخصا به بنده ابلاغ كرده‏اند كه بگويم، مطلبى كه روزنامه اطلاعات درباره تفاهم ميان روحانيون و رژيم چاپ كرده، دروغ است. همين سخنرانى باعث شد كه فردا دوباره سرهنگ مولوى و دارودسته‏اش آمدند و من را گرفتند و از قم به تهران بردند. خاطرات 15 خرداد، دفتر هشتم، ص 240 شيخ ابوالقاسم خزعلى هم مى‏گويد: «ايشان [امام] مرا خواست و فرمود از جانب من جواب اين روزنامه را بده والا خودم در منبر همه چيز را خواهم گفت. من گفتم اين كه چيزى نيست، اگر جان خود را نثار اهداف شما كنيم، باز كارى نكرده‏ايم...» خاطرات آيت‏الله ابوالقاسم خزعلى، كرمى‏پور، 1382، ص 115 39 ـ على حجتى كرمانى درباره صدور قطع‏نامه مى‏گويد: «چند روز پيش از برگزارى جشن، در حجره آقاى حاج عليرضا برزگر، با حضور آقايان مصباح، هاشمى رفسنجانى، ربانى شيرازى، و منتظرى جلسه‏اى تشكيل داديم. مى‏خواستيم از موقعيت برگزارى جشن استفاده كنيم و قطع‏نامه‏اى بنويسيم و خواسته‏هايمان را در آن منعكس كنيم. يكى از خواسته‏هايمان برقرارى نظم در حوزه علميه بود. نشستيم و بحث كرديم و قطع‏نامه‏اى در ده ماده تنظيم شد. همگى روى اين قطع‏نامه حساسيت داشتيم و تصميم گرفته بوديم به هر شكلى شده قطع‏نامه را قرائت كنيم. قرار بود قطع‏نامه را ديگران بخوانند؛ اما كسى زير بار نرفت. دست آخر خودم قبول كردم كه قطع‏نامه را بخوانم.»(خاطرات 15 خرداد، دفتر اول، ص 62) 40 ـ حجتى كرمانى مى‏افزايد: «هنگامى كه شروع كردم به خواندن قطع‏نامه، آقاى خمينى كه در مجلس حضور داشتند، عكس‏العمل تندى نشان دادند و اظهار كردند اين قطع‏نامه را به من اطلاع نداده بودند و [نگران بودند كه] چى شده به توى ذهن ايشان چيزهايى كرده بودند كه مثلاً قطع‏نامه از [جانب ديگران] تنظيم شده. البته بعد از [پايان مراسم] به اطلاع ايشان رسيد كه تنظيم‏كنندگان قطع‏نامه ما بوديم: آقاى هاشمى بود، آقاى مصباح بود، آقاى منتظرى و ربانى شيرازى بود و كس ديگرى از آن خبر نداشته و خبر ديگرى كه از عكس‏العمل آقاى خمينى به من رسيد هنگامى بود كه برادرم محمدجواد در زندان به ملاقاتم آمد. او گفت: من ديروز رفتم ملاقات آقاى نجفى، آيت‏الله نجفى گفتند: وقتى برادر تو شروع كرد اين قطع‏نامه را خواندن، آقاى خمينى مى‏خواست بلند شود كه من نگهش داشتم نشوندمش!»(فصل‏نامه ياد، ش 26 و 27، بهار و تابستان 1371، صص 37 و 36) على حجتى كرمانى مى‏افزايد: «در مورد برنامه جشن مدرسه فيضيه، آنچه به نظر و اطلاع آقاى خمينى رسيده بود، تلاوت قرآن، شعار و سخنرانى آقايان خزعلى و مرواريد بود؛ اما در مورد قطع‏نامه، با ايشان صحبتى نشده بود. ما در جلسه‏اى كه بدون اطلاع آقاى خمينى، در مدرسه خان، در حجره آقاى برزگر... تشكيل شد، نشستيم و قطع‏نامه‏اى را تنظيم كرديم... آنچه باعث شده بود آن مجموعه را ما به اطلاع آقاى خمينى نرسانيم، بندهايى از آن بود كه مربوط مى‏شد به ايجاد نظم و حساب و كتاب در حوزه كه مثلاً ما روشنفكران حوزه، دلمان مى‏خواست حالا كه يك كارهايى داره انجام مى‏گيره، در حوزه هم يك برنامه‏اى، حسابى، كتابى، نظمى باشد. چند بند از قطع‏نامه راجع به اين مسائل بود كه آقاى خمينى آن روزها با آن خيلى موافق نبودند و مى‏گفتند حالا موقع اين حرفها نيست. و لذا تصميم گرفتيم كه قطع‏نامه بدون اطلاع ايشان باشد...»(فصل‏نامه ياد، ش 26 و 27، ص 36) 41 ـ مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1380، صص 8 ـ 136. 42 ـ اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطه كه به تاريخ 29 شعبان 1325 به تصويب رسيده بود، بدين قرار است: «مجلس مقدس شوراى ملى كه به توجه و تأييد حضرت امام عصر عجل‏الله فرجه و بذل مرحمت اعلى‏حضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلاميه كثرالله امثالهم و عامه ملت ايران تأسيس شده است بايد در هيچ عصرى از اعصار مواد قانونيه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خيرالانام صلى‏الله عليه و آله و سلم نداشته باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلاميه برعهده علماى اعلام ادام‏الله بركات وجودهم بوده و هست، مع‏هذا رسما مقرر است در هر عصرى از اعصار هيئتى كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاى متدينين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماى اعلام و حجج اسلام مرجع تقليد شيعه اسامى بيست نفر از علماء كه داراى صفات مذكوره باشند معرفى به مجلس شوراى ملى بنمايند، پنج نفر از آنها را يا بيشتر به مقتضاى عصر، اعضاى مجلس شوراى ملى بالاتفاق يا به حكم قرعه تعيين نموده به سمت عضويت بشناسند تا موادى كه در مجلسين عنوان مى‏شود به دقت مذاكره و نمو رسمى نموده هر يك از آن مواد معنونه كه مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمايند كه عنوان قانونيت پيدا نكند و رأى اين هيئت علما در اين باب مطاع و متبع خواهد بود و اين ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصر عجل‏الله فرجه تغييرپذير نخواهد بود.» 43 ـ خاطرات سيدعلى‏اكبر محتشمى، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1376، ص 311. 44 ـ به هنگام سخنرانى آقاى خزعلى، شيخ صادق خلخالى پيامى را از جانب امام خمينى به او مى‏رساند. على حجتى كرمانى مى‏گويد: «روزنامه اطلاعات نوشته بود آقايان با دستگاه ساخته‏اند. آقاى خمينى، آقاى خلخالى را فرستاده بود كه برويد به منبري‌هايى كه در مدرسه فيضيه منبر مى‏روند بگوييد اين مطلب را تكذيب كنند. آقاى خزعلى هم گفت؛ الان از طرف آقاى خمينى پيغام آورده‏اند كه روزنامه اطلاعات چنين مطلبى نوشته و ما اعلام مى‏كنيم ادعاى اين روزنامه دروغ است.» در همين زمينه گزارشگر ساواك مى‏نويسد: «بعدازظهر روز پنجشنبه 20/1/43 هنگامى كه عده نسبتا زيادى در منزل آقاى خمينى در قم حضور داشته‏اند روزنامه سه‏شنبه 18/1/43 اطلاعات را به دست ايشان مى‏دهند تا مندرجات سرمقاله آن را كه قسمتى از آن مربوط به روحانيون بوده بخواند. مشاراليه پس از قرائت آن با نهايت عصبانيت فرياد ميزند: كجا روحانيون موافقت كرده‏اند. اين چه مزخرفاتى است كه مسعودى مى‏نويسد، و چنان اين جملات را ادا مى‏كند كه مجلس تحت تأثير و سكوت قرار مى‏گيرد. در همين موقع به شخصى به نام خزعلى دستور مى‏دهد كه چنين موضوعى را در روى منبر تكذيب كند. از قرار نامبرده نيز در همان شب چنين عملى را انجام مى‏دهد.(قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى، ص 69) حجتى كرمانى مى‏افزايد: «بعد از اينكه آقاى خزعلى از منبر آمد پايين، آقاى هاشمى به من گفت بار ديگر اگر قطع‏نامه خوانده بشه خوبه، تو برو، هم روزنامه اطلاعات رو يك مقدار عنوان كن يك مقدار صحبت كن، بعدش هم قطع‏نامه را بخوان. ما هم باز رفتيم منبر. مسئله روزنامه اطلاعات را مطرح كرديم. حمله كرديم به مسئولين و به روزنامه اطلاعات كه اين روزنامه از اول مزدور بوده، وابسته به دربار بود، اين چيزى كه نوشته «آقايون تفاهم كردند»، كذب محضه. آن وقت قطع‏نامه را باز شروع كرديم خواندن.»(فصل‏نامه ياد، ش 26 و 27، ص 38) 45 ـ مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1380، صص 9 و 138. 46 ـ مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1380، ص 147. 47 ـ جبهه ملى به روايت اسناد ساواك، ج 1، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1376، صص 172 و 172. منابع: افراسيابى، بهرام، ايران و تاريخ، تهران، نشر علم، 1367. امام در آينه اسناد، سير مبارزات امام خمينى به روايت اسناد شهربانى، 1383، ج 1. باقرى، على، خاطرات 15 خرداد، جلد 1 ـ 9، تهران، حوزه هنرى، 1374 ـ 1379. بعثت، ارگان مخفى دانشجويان حوزه علميه قم، على حجتى كرمانى، انتشارات سروش. بهنود، مسعود، دولتهاى ايران از اسفند 99 تا بهمن 57. جبهه ملى به روايت اسناد ساواك، ج 1، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1376. حكايتهاى تلخ و شيرين 3 - 1 (( 314 خاطره و حكايت از زبان حضرت امام خمينى قدس سره ،موسسه فرهنگى قدر ولايت،تهران. حكومت آيت‏الله‏ها، ايران و انقلاب اسلامى،. خاطرات آيت‏الله ابوالقاسم خزعلى، كرمى‏پور، 1382. خاطرات سيدعلى‏اكبر محتشمى، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1376. روحانى، سيدحميد، بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، چ 4، 1358. زندگى و مبارزات شهيد قاضى طباطبايى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، رحيم نيكبخت، صحيفه امام، ج 1، 1378. قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، آزادى،مرکزبررسی‌اسنادتاریخی‌وزارت‌اطلاعات ، تهران ،1382. مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، 1380. مرادى‏نيا ، محمدجواد،خمين در انقلاب با بررسى رخدادهاى انقلاب اسلامى، ، تهران، عروج، 1377. مركز اسناد انقلاب اسلامى، اسناد انقلاب اسلامى، ج 1 ـ 5، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1374 ـ 1375. مركز اسناد انقلاب اسلامى، تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى از مرجعيت امام خمينى تا تبعيد، به كوشش عبدالوهاب فراتى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، 1384 ـ 1383. منصورى، جواد، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، جلد اول، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، 1378 ـ 1377. ناگفته ها: خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي (پاريس - پائيز )1357 – 1978،خدمات فرهنگي رسا، تهران،1370. نشریات: اطلاعات ، بولتن خبرگزارى پارس (محرمانه)، پست تهران، خراسان، خواندنيها ، كيهان، یاد ، یاران امام به روایت اسناد ساواک، نفس مطمئنه، آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، ‌به كوشش: مرکز بررسی اسناد تاریخی،جلد 10،تهران،1378.

روایتی از 15 خرداد 1342

مظفر شاهدی از واپسین سالهای دهه 1330ش که رژیم پهلوی آشکارا دچار بحرانهای عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شد به ویژه حامیان آمریکایی آن درصدد برآمدند با انجام برخی اقدامات به اصطلاح اصلاحی مشکلات سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی پیش روی رژیم را از میان بردارند و عمر رژیم را در برابر خطرات بالقوه و بالفعلی که آن را تهدید می‌کرد طولانی‌تر سازند. با این احوال و به رغم انجام برخی اقدامات اولیه و مقدماتی عمدتاً به خاطر مخالفتهای حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع علی‌الاطلاق شیعیان پیشبرد این طرحها تا هنگام درگذشت ایشان در آغاز دهه 1340ش به تعویق افتاد. با فقدان ایشان رژیم پهلوی و حامیان آمریکایی آن احساس کردند شرایط لازم برای پیاده کردن طرحهای اصلاحی موردنظر (که به زودی به انقلاب سفید موسوم گردید) به وجود آمده است. با آغاز نخست‌وزیری علی امینی در اردیبهشت 1340 اولین گامها برای پیاده کردن طرحهای اصلاحی مذکور برداشته شد اما به دلایل عدیده فقط پس از پایان دوران نخست‌وزیری امینی و آغاز زمامداری اسدالله علم در تیر ماه 1341 بود که رژیم پهلوی درصدد برآمد طرحهای اصلاحی دیکته شده آمریکاییها را تحت عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» در کشور پیاده کند. در واقع شاه و حامیان خارجی او بر این تصور بودند که در آن برهه، شرایط داخلی کشور برای این اقدامات به اصطلاح اصلاحی آماده است. اما این تصور سخت غلط می‌نمود و اقشار گسترده‌ای از مردم کشور که از سوی علما و روحانیون رهبری و هدایت می‌شدند، به زودی در برابر طرحهای اصلاحی حکومت ایستادگی کردند. در این میان به ویژه حضرت آیت‌الله امام خمینی در صدر مخالفان طرحهای در دست اقدام شاه، آمریکا و اسدالله علم نخست‌وزیر وقت قرار گرفت. بدین ترتیب حداقل از مهر ماه 1341 روندی شکل گرفت که نهایتاً در جریان قیام 15 خرداد 1342 به اوج خود رسید و به نقطه عطفی عظیم در مبارزات ملت ایران در برابر رژیم پهلوی و حامیان خارجی آن تبدیل شد. بحران از هنگامی بروز کرد که روزنامه کیهان در تاریخ 16 مهر ماه 1341 اطلاع داد: «طبق لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در دولت به تصویب رسیده و امروز منتشر شده به زنان حق رأی داده می‌شود»1 اما این پایان ماجرا نبود و جزئیات بیشتر و در عین حال تحریک‌کننده‌تر دیگری نیز در تصویب‌نامه جدید هیأت دولت منظور شده بود. اولاً قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته شده بود و ثانیاً در مراسم تحلیف و قسم خوردن به جای قرآن مجید «کتاب آسمانی» قید شده بود. ثالثاً قید ذکوریت از شرایط مذکور حذف شده و به جای آن واژه «با سواد» نوشته شده بود. در واقع تصویب‌نامه فوق یک نوع اصلاح و یا به عبارت دیگر تعرض در قانون انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی صدر مشروطیت بود.2 تصویب‌نامه‌ فوق که به هر حال تعرض آشکاری به قانون اساسی مشروطیت بود نگرانی شدیدی را در میان روحانیون به دنبال آورد و این آغاز تعارض جدی روحانیت با دولت اسدالله علم بود. علمای بزرگ قم نظیر آیت‌الله خمینی و آیت‌الله گلپایگانی مدت کوتاهی پس از انتشار خبر فوق تشکیل جلسه دادند و در مقام چاره‌جویی برآمدند. امام خمینی طی سخنانی هدف اصلی اصلاحات انقلاب سفید را «الغاء اسلام و الغاء قرآن» ارزیابی کرد3 و طی نامه‌ای خطاب به شاه نسبت به عواقب سوء این اقدامات دولت و حکومت هشدار داد.4 و در حالی که برخی از علمای دیگر نیز طی مراسلاتی به شاه مخالفت خود را با این اصلاحات اعلام کردند، وی این اقدامات اصلاحی را موضوعی معمولی دانست و مدعی شد که «در حفظ شعائر دینی کوشا» است.5 به دنبال آن علما و روحانیون 6 و به ویژه امام خمینی طی نامه‌ای شدیداللحن اسدالله علم را مورد خطاب قرار داده اقدامات اصلاحی دولت را در شرایط تعطیلی مجلسین شورای ملی و سنا برخلاف قانون اساسی مشروطیت ارزیابی نموده هشدار داد که علمای اسلام در برابر اقدامات ضد اسلامی او ساکت نخواهند نشست.7 در همان حال روحانیون تهران و برخی دیگر از گروههای اجتماعی، اصناف، جمعیتها، بازرگانان و غیره نیز طی مراسلاتی مخالفت خود را با اقدامات به اصطلاح اصلاحی حکومت اعلام کرده خواستار توقف آن شدند.8 و در حالی که حکومت و دولت جهت مواجهه احتمالی با اعتراضات گسترده مردمی تدابیر امنیتی شدیدی در تهران و قم و برخی شهرهای بزرگ دیگر به مورد اجرا گذاشته بود، امام خمینی طی نامه‌ای دیگر خطاب به شاه نسبت به عواقب سوء اقدامات ضد اسلامی دولت اسدالله علم سخت هشدار داد و تهدید کرد که هرگاه حکومت نخواهد از اجرای طرحهای خود دست بردارد «ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم.»9 ایشان طی نامه‌ای دیگر خطاب به اسدالله علم نخست‌وزیر بار دیگر اصلاحات موسوم به انقلاب سفید را مغایر با قوانین و مقررات اسلامی و دینی و نیز ناقض اصول قانون اساسی مشروطیت ارزیابی کرد و تهدید نمود که هرگاه حکومت بر اجرای این طرحها اصرار ورزد با مخالفت شدید روحانیت و علمای اسلام روبه رو خواهد شد.10 همزمان با گسترش اعتراضات،11 اسدالله علم تلاش ناموفقی انجام داد تا اقدامات اصلاحی دولت خود را در چارچوب قوانین اسلام و قانون اساسی توجیه کند.12 اما این طرح علم از سوی امام خمینی فاقد ارزش قانونی تلقی شد13 و به دنبال آن روند مخالفت عمومی گسترش روزافزونی یافت و در حالی که توجیهات علم از سوی علما و روحانیون نادیده گرفته شده بود،14 مجبور شد در 5 آذر 1341 اعلام کند لایحه مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی «قابل اجرا نخواهد بود»15 و تحت فشارهای فزاینده مردمی16 چند روز بعد اعلام کرد که مصوبه مذکور ملغی شده است.17 گو اینکه این عقب‌نشینی دولت موجبات رضایت خاطر علما و مردم را فراهم آورد18 و امام خمینی اظهار امیدواری کرد موضوع خاتمه یابد.19 اما این عقب‌نشینی دولت و حکومت دوامی طولانی نیافت و در شرایط پشتیبانی آمریکا از رژیم پهلوی علم اعلام کرد اصلاحات انقلاب سفید را به رفراندوم خواهد گذاشت. به دنبال آن امام خمینی طی بیاناتی مفصل و مبسوط که از استدلال و منطقی قوی نیز برخوردار بود به دلایل عدیده اسلامی و قانونی برگزاری رفراندوم را فاقد ارزش و اعتبار دانست و به شاه و علم هشدار داد که علمای اسلام در برابر این اقدام حکومت واکنش سخت نشان خواهند داد.20 اما حکومت با برقراری تدابیر شدید امنیتی و پلیسی در قم و تهران نسبت به هرگونه مخالفت با طرحهای اصلاحی موردنظر هشدار داد و تهدید کرد که با معترضین برخورد شدید صورت خواهد گرفت. به دنبال آن امام خمینی در 3 بهمن 1341 طی سخنانی به این اقدامات حکومت چنین اعتراض کرد: ... امروز که 26 شعبان [1341/11/3] است از اوائل روز عده‌ای رجاله مأمورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی‌پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری را کتک زدند و به زندان بردند. جمعی از مأمورین و رجاله به مدرسه فیضیه مجاور حرم مطهر ریخته و تیراندازی کردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را کتک زدند و به بازار و خیابان قم ریخته و بعضی دکانها را غارت کردند. هیچ کس پیدا نشد که به داد مردم متدین و روحانیت برسد. این است حال ما در این ساعت که ظهر است و عاقبت امر معلوم نیست چه خواهد شد. این است معنای طرفداری دولت از دیانت و امنیت این است معنای آزادی رأی و رأی‌دهندگان... روح‌الله الموسوی الخمینی.21 در تهران نیز تدابیری به مراتب شدیدتر از دیگر مناطق به معرض اجرا گذاشته شد. روزهای نخست بهمن ماه 1341 مأموران و نیروهای انتظامی و غیره در مناطق حساس شهر مستقر و اعمال و رفتار افراد مختلف را زیرنظر گرفتند تا فضای سیاسی و اجتماعی شهر را برای برگزاری رفراندوم در روز ششم بهمن همان سال آماده سازند. بیشترین دلیل این سختگیریها نیز جلوگیری از مخالفت و تعارض روحانیون برجسته شهر و برانگیختن اقشار مختلف بر ضد اقدامات دولت بود. این سختگیریها تا حدی بود که حضرت امام خمینی دراین باره اظهار داشتند: ... اراذل و اوباش را تحریک می‌کنند که به علماء و روحانیون اهانت کنند. آقایان طلاب و مبلغین را مانع می‌شوند که برای تبلیغ اسلام در نواحی ایران بروند و تبلیغ احکام کنند. با ما معامله بردگان قرون وسطی می‌کنند. به خدای متعال من این زندگی را نمی‌خواهم... کاش مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم. فقط جرم علمای اسلام و سایر مسلمین آنست که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت می‌نمایند و با استعمار مخالفت دارند. اینست حال ما تا آقای علم و ارسنجانی چه بگویند. روح‌الله الموسوی الخمینی22 با این احوال در 6 بهمن 1341 اصلاحات موسوم به انقلاب سفید به آراء عمومی گذاشته شد23 و به دنبال آن دولت آمریکا و سفارت بریتانیا در تهران رضایت خاطر خود را از برگزاری رفراندوم اعلام کردند.24 امام خمینی طی بیاناتی تند و شدیداللحن برگزاری رفراندوم را در حکم تجاوز به «احکام مقدسه اسلام» ارزیابی کرد و آن را «خلاف شرع و قانون اساسی» دانست و تهدید کرد که در برابر این اقدامات خلاف قاعده حکومت خواهد ایستاد25 و از مردم و علمای اسلام نیز تقاضا کرد در برابر این اقدامات حکومت مقاومت کنند و مانع از اجرای آن شوند.26 در همان حال اسدالله علم نخست‌وزیر ضمن تجدید ساختار دولت خود27 تهدید کرد ک مخالفتها و اعتراضات احتمالی را به شدت سرکوب خواهد کرد28 و در مواردی به مقابله با مخالفان پرداخت.29 اما امام خمینی طی بیاناتی (در 1/12/1341) ضمن هشدار به دولت و حکومت از اقشار مختلف مردم خواست در برابر خواسته‌ها و اقدامات زورگویانه حکومت بایستند و از این سرنیزه‌های زنگ‌زده نترسند و تصریح نمود که حکومت قادر نخواهد بود روحانیت را به سکوت وادارد.30 حضرت آیت‌الله امام خمینی از این هم فراتر رفت و در 23 اسفند 1341، در حالی که فقط 7 روز تا سال جدید باقی بود، طی پیامی خطاب به علمای روحانی از عید نوروز سال جدید به عنوان عزای عمومی تعبیر کرد و از آنان خواست تا در این باره از وی پیروی کرده و مردم را به مخالفت با دولت فراخوانند: «... خدمت ذی شرافت حضرات علماء اعلام حجج اسلام دامت برکاتهم... چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می‌خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می‌اندازد. لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه، جلوس می‌کنم و به مردم اعلام خطر می‌نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند...»31 در واکنش به موضع‌گیری اخیر روحانیون32 اسدالله علم نخست‌وزیر بر سختگیریهای خود بر ضد روحانیون و مراکز تجمع آنان نظیر حوزه علمیه قم و سایر مناطق افزود و نیروهای نظامی و غیره در مراکز حساس کشور مستقر شدند. تدابیر امنیتی بالاخص در شهر قم که کانون اعتراض و مرکز حضور رهبران روحانی بود بیشتر نمود داشت. تا اینکه بالأخره زمان موعود فرا رسید و با حلول سال جدید روحانیون و طلاب در شهر قم بر ضد اقدامات دولت علم دست به تظاهرات زدند. نیروهای انتظامی که از قبل در این شهر مستقر بودند روز دوم فروردین ماه 1342 تظاهرات و مجالس سوگواری را در این شهر بر هم زدند. حضرت آیت‌الله امام خمینی بلافاصله پس از حمله کماندوها به مدرسه فیضیه اعلامیه شدیداللحنی بر ضد دولت علم صادر کرد و مردم را به پایداری بیشتر در مقابل دولت فراخواند. در بخشی از بیانات ایشان آمده است: «... ناراحت و نگران نشوید مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید... دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز می‌شویم. ما از خدا خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند...».33 امام خمینی در پاسخ تسلیت علما و روحانیون تهران حمله نیروهای امنیتی رژیم به فیضیه را تجدید «خاطرات مغول» ارزیابی کرد.34 و طی نامه‌ای شدیداللحن اسدالله علم نخست‌وزیر را به شدت مورد سرزنش و انتقاد قرار داده کشور را فاقد «مرجع صلاحیت داری برای شکایت» دانست که حکومت جز ستمکاری و سرکوب مردم وظیفه دیگری بر عهده نمی‌شناسد و اقدام دولت در برگزاری رفراندم، حمله به فیضیه و بازار قم را فاجعه خواند.35 ایشان طی نامه‌ای خطاب به علمای یزد تصریح کرد تا عقب‌نشینی «دستگاه فاسد» حکومت از اقدامات خلاف انسانی‌اش از پای نخواهد نشست.36 در همان حال علم برای تحت فشار قرار دادن علما و روحانیون در صدد برآمد طلاب و روحانیون را به خدمت سربازی بفرستد. به دنبال آن امام خمینی طی بیاناتی خطاب به طلاب آنان را به صبر و پایداری دعوت کرد و از آنان خواست در دوران خدمت سربازی «هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خود را قوی» سازند.37 امام خمینی در 12 اردیبهشت 1342 به مناسبت چهلم شهدای مدرسه فیضیه چنین اظهار داشتند: ... چهل روز از مرگ و ضرب و جرح عزیزان ما گذشت، چهل روز است بازماندگان کشتگان فیضیه بر عزیزان خود سوگواری می‌کنند... کراراً تذکر داده‌ایم که این دولت سوء نیت داشته و با احکام اسلام مخالف است، نمونه‌های آن یکی پس از دیگری ظاهر می‌شود... از این به بعد باید در اعراض و نفوس مسلمین، یهود و نصاری و دشمنان اسلام و مسلمین دخالت کنند. منطق این دولت و بعضی اعضای آن محو احکام اسلام است، تا این دولت غاصب یاغی سرکار است، مسلمین روز خوش نخواهند دید... مناسب است ملت مسلمان در ایران و غیر ایران روز چهلم فاجعه بزرگ اسلام یادی از مصیبتهای وارده بر اسلام و حوزه‌های اسلامی بکنند و در صورتی که عمال دولت مانع نشوند مجالس سوگواری داشته باشند و بر مسببین این فجایع نفرین کنند. روح‌الله الموسوی الخمینی.38 ایشان طی نامه‌ای خطاب به اقشار مختلف مردم از آنان خواست علناً با دولت علم وارد مبارزه شوند و صدای اعتراض و مخالفت خود را به تمام جهان اسلام و غیره برسانند: «... دستگاه جبار برای احدی از افراد ملت آزادی قائل نیست... من به شما ای ملت مسلمان کراراً اعلام خطر کردم و می‌کنم روحانیت و اسلام در معرض خطر است. سکوت در مقابل دستگاه فاسد جبار برای ملت اسلام ننگ است. با منطق قوی اسلامی مفاسد را بیان کنید. قانون‌شکنیها را برملا کنید. اعتراض کنید. اعلامیه منتشر کنید. صدای خود را به ملل اسلامی برسانید و عالم را از اعمال غیرانسانی اینان آگاه کنید».39 ایشان در پیامی دیگر نیز اظهار داشتند: «... برای من جای شبهه نیست که سکوت در مقابل دستگاه جبار علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشیع نابودی با ننگ است».40 به دنبال پیام امام خمینی به مناسبت چهلم حادثه مدرسه فیضیه روحانیون دیگر مناطق کشور نیز با صدور اعلامیه‌هایی اقدام دولت علم را محکوم کردند.41 در همان حال دولت و حکومت که سخت از مخالفتهای علما و روحانیون نگران شده بود بر تدابیر امنیتی خود در تهران و قم و برخی شهرهای دیگر افزودند و در حالی که ماه محرم نزدیک می‌شد به وعاظ و روحانیون هشدار می‌داد در منابر و تکایا از اظهار مسائل سیاسی و ضد حکومتی احتراز کنند. امام خمینی در آستانه محرم 1283 ق / خرداد 1342 طی بیاناتی صریح به علما و روحانیون وعاظ و اهل منبر تذکر داد در طول محرم بیش از پیش در افشای جنایات، سرکوبگریها و اقدامات خلاف قاعده و قانون و ضد اسلامی حکومت جابر پهلوی بکوشند42 و در حالی که اعتراضات و مخالفتهای علما و مردم کشور با حکومت وارد مرحله حساس‌تری شده بود شاه در 6 خرداد 1342 طی سخنانی حملات شدیدی به روحانیت کرد و با عباراتی موهن آنان را به باد انتقاد گرفت. در واکنش به این سخنان شاه امام خمینی در 13 خرداد 1342 (عصر عاشورا) خطاب به او چنین گفت: آقا من به شما نصیحت می‌کنم. ای آقای شاه، ای جناب شاه، من به تو نصیحت می‌کنم. دست بردار از این کارها، آقا اغفال دارند می‌کنند تو را، من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی همه شکر بکنند... آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوان نجس هستند؟ در نظر ملت اینها حیوان نجس هستند که تو می‌گویی؟ اگر اینها حیوان نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را می‌بوسد، دست حیوان نجس را می‌بوسند...؟ آقا ما حیوان نجس هستیم...؟ خدا کند که مرادت این نباشد، خدا کند که مرادت از مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند، مرادت علما نباشند و الا تکلیف ما مشکل می‌شود و تکلیف تو مشکل می‌شود، نمی‌توانی زندگی کنی، ملت نمی‌گذارد زندگی کنی، نکن این کار را، نصیحت مرا بشنو... آقا نکن اینطور، بشنو از من، بشنو از روحانیون... اینها صلاح ملت را می‌خواهند اینها صلاح مملکت را می‌خواهند. ما مرتجع هستیم؟ احکام اسلام ارتجاع است؟ آن هم ارتجاع سیاه است؟ تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟ شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب را کردی آقا؟ چرا مردم را اغفال می‌کنید؟ چرا نشر اکاذیب می‌کنید. چرا اغفال می‌کنی ملت را؟ والله اسرائیل به درد تو نمی‌خورد، قرآن به درد تو می‌خورد.43 بدین ترتیب در شرایطی که راه هر گونه مذاکره و یا گفتگوی مسالمت‌آمیز بسته شده بود، اسدالله علم دستور داد مراسم مذهبی و سوگواری را در شهرهای قم و تهران مورد تهاجم قرار دهند. طی روزهای 13 و 14 خرداد 1342 تعداد زیادی از وعاظ و روحانیون را دستگیر کردند. علی دوانی تعداد روحانیون دستگیر شده را 53 نفر اعلام می‌کند. برخی از دستگیرشدگان عبارت بودند از: مرتضی مطهری، مکارم شیرازی، حسین غفاری، محمدتقی واحدی، مصطفی طباطبایی قمی، عباسعلی اسلامی، حسین خندق‌آبادی، عزالدین زنجانی، علی‌اصغر اعتمادزاده، عبدالکریم هاشمی‌نژاد، فرج‌الله واعظی، احمد حسینی همدانی، علی موحد ساوجی، محمدحسن بکایی، عیسی اهری، اثنی عشری، سید محمد صدری،44 شیخ حسین لنکرانی و محمدتقی فلسفی. به دنبال دستگیر شدن این افراد دامنه اعتراض و تظاهرات گسترش بیشتری یافت بالاخص در تهران، دانشجویان دانشگاه تهران به صف معارضان پیوسته و در مخالفت با دولت علم و رژیم پهلوی همصدا شدند. بدین ترتیب طی روز چهاردهم خرداد، که مصادف با 11 محرم 1383 ق بود، در شهر تهران تظاهرات قابل توجهی از اقشار مختلف برپا شد و شعارهایی به طرفداری از آیت الله خمینی و موضع وی در قبال دولت علم از سوی راهپیمایان سرداده شد. اسدالله علم نخست‌وزیر احساس کرد که جهت جلوگیری از گسترش تظاهرات تنها یک راه حل وجود دارد و آن هم دستگیری رهبر مخالفان است. بدین ترتیب به دستور نخست‌وزیر در شب 15 خرداد 1342 کماندوها و دیگر نیروهای انتظامی، مناطق مختلف شهر قم را محاصره کردند و در صبحگاه همان روز حضرت آیت‌الله خمینی را دستگیر و به تهران بردند و در پادگان قصر زندانی ساختند. خبر دستگیری امام خمینی در مدتی اندک در سراسر شهر قم پخش شد و به دنبال آن گروههای نسبتاً عظیمی از مردم به خیابانها ریخته به دستگیری ایشان اعتراض کردند. بدین ترتیب قیام معروف 15 خرداد 1342 در شهر قم شکل گرفت. در تهران نیز بلافاصله پس از پخش خبر دستگیری حضرت آیت‌الله امام خمینی اقشار مختلف مردم به خیابانها هجوم آورده شعارهایی له ایشان و بر ضد دولت سر داده‌اند و برخی از مراکز دولتی نیز مورد تهاجم تظاهرکنندگان قرار گرفت. بدین ترتیب تهران نیز در قیام ضد رژیم با شهر قم همگام شد. در چنین شرایطی بود که علم تنها راه برخورد با بحران پیش آمده را در سرکوب قهرآمیز آن جستجو کرد. بالأخص اینکه شورش فوق به حدی گسترده شده بود که احساس می‌شد هرگاه در اسرع وقت با آن مقابله نشود، می‌تواند خطر سقوط رژیم را هم به دنبال داشته باشد.45 در واقع از همان آغاز نیز لبه تیز حملات روحانیت به رهبری حضرت آیت‌الله خمینی بیش از هر کس دیگری متوجه اسدالله علم نخست‌وزیر بود و او را مسئول اصلی اقدامات رژیم پهلوی قلمداد می‌کردند. چنانکه حضرت آیت‌الله امام خمینی سالها پس از واقعه 15 خرداد در یادآوری خاطراتش از آن دوره اظهار داشتند: «در زمان محمدرضا آن اوایل نهضت (1342) دست و پا می‌کردند که یک تفاهمی بشود یک دفعه که آمدند پیش ما که می‌خواهیم که مثلاً ملاقاتی چیزی مطرح شود. من به ایشان گفتم که [تا] علم هستش ما وارد مذاکره نمی‌شویم. شما اول علم را کنار بگذارید و بعد وارد مذاکره بشویم، ببینیم چه می‌گوییم».46 هر چند درباره تعداد تلفات قیام 15 خرداد اطلاع دقیقی در دست نیست، با این احوال شواهد موجود از شهادت صدها تن خبر می‌دهد.47 با تمام شدت عملی که اسدالله علم در فرونشاندن قیام 15 خرداد از خود نشان داد، عقب‌نشینی موقت روحانیون از صحنه مبارزه به مفهوم پایان ماجرا نبود. قیام 15 خرداد حکم آتش زیر خاکستری را داشت که در یک روند تدریجی حدود پانزده سال بعد شعله‌ور شد و اساس حاکمیت سلسله پهلوی را به طور اخص و رژیم شاهنشاهی را به طور اعم از ریشه بر کند. حضرت آیت‌الله خمینی نیز که پس از دستگیری، در بامداد 15 خرداد تا اوایل زمامداری حسنعلی منصور در زندان به سر می‌برد، پس از آزادی از حبس بر خستگی‌ناپذیری خود در مبارزه با رژیم پهلوی تأکید کرد. از جمله طی بیاناتی در روز 21 فروردین 1343 در این باره اظهار داشتند: «... در روزنامه مورخ 12 مرداد 1342 که مرا از زندان قیطریه آوردند نوشتند که مفهومش این بود که روحانیت در سیاست مداخله نخواهد کرد... من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح در دست بگیرم. من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم، پایگاه استقلال اسلامی اینجاست، باید این مملکت را از این گرفتاری نجات داد...».48 پاورقی‌ها: 1. روزنامه کیهان، دوشنبه 16 مهر 1341. 2. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول: اسدالله علم و سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، ص 403 ـ 404. 3. امام خمینی، صحیفه نور، جلد اول، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1361، ص 10. 4. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد سوم، بی جا، بنیاد فرهنگی امام رضا، بی تا، ص 23 ـ 34. 5. همان، جلد سوم، ص 36. 6. همان، جلد سوم، ص 38 ـ 39. 7. همان، جلد سوم، ص 40. 8. همان، جلد سوم، ص 53 ـ 54. 9. همان، جلد سوم، ص 91 ـ 92. 10. امام خمینی، جلد اول، ص 15. 11. علی دوانی، جلد سوم، ص 125 ـ 142. 12. همان، جلد سوم، ص 110. 13. همان، جلد سوم، ص 112 ـ 113. 14. فصلنامه فرهنگی ـ اجتماعی گفتگو، ش9، پاییز 1374، ص 55. 15. علی دوانی، جلد سوم، ص 120. 16. همان، جلد سوم، ص 143 ـ 145. 17. رجبعلی طاهری، خاطرات رجبعلی طاهری، چاپ اول، تهران، حوزه هنری تبلیغات اسلامی، 1375، ص 32. 18. روزنامه اطلاعات، شنبه 10 آذر 1341. 19. امام خمینی، جلد اول، ص 18. 20. همان، جلد اول، ص 23 ـ 24. 21. همان، جلد اول، ص 26. 22. همان، جلد اول، ص 25. 23. برای کسب اطلاعات بیشتر از جزئیات برنامه‌ها و اهداف انقلاب سفید بنگرید به: محمد رضا پهلوی، انقلاب سفید، چاپ اول، تهران، کتابخانه سلطنتی، 1345. 24. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی: 1300 – 1357، چاپ اول، تهران، البرز، 1373، ص 304. 25. امام خمینی، جلد اول، ص 27 ـ 28. 26. همان، جلد اول، ص 29 ـ 32. 27. مظفر شاهدی، ص 428 ـ 429. 28. مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: 16ـ17ـ2ـ794ـ ع. 29. مظفر شاهدی، ص 431 ـ 433. 30. امام خمینی، پیشین، جلد اول، ص 36. 31. همان، جلد اول، ص 37. 32. علی دوانی، جلد سوم، ص 246 و ص 250 ـ 254. 33. امام خمینی، جلد اول، ص 38. 34. همان، جلد اول، ص 39. 35. همان، جلد اول، ص 40. 36. همان، جلد اول، ص 45. 37. بهرام افراسیابی، ایران و تاریخ، چاپ دوم، تهران، نشر علم، 1367، ص 382. 38. امام خمینی، پیشین، جلد اول، ص 46 ـ 48. 39. همان، جلد اول، ص 49. 40. همان، جلد اول، ص 50. 41. علی دوانی، جلد سوم، ص 257 ـ 260. 42. امام خمینی، جلد اول، ص 52 ـ 53. 43. همان، جلد اول، ص 55 ـ 56. 44. علی دوانی، جلد سوم، ص 40. 45. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد اول، چاپ اول، تهران، کتابسرا، 1371، ص 48 ـ 49 و همان، جلد سوم، ص 276. 46. امام خمینی، جلد دهم، ص 165. 47. مظفر شاهدی، ص 449 ـ 450. 48. امام خمینی، ص 65. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مسجد سید عزیزالله و نقش آن در قیام 15 خرداد 1342

نیلوفر کسری مسجد سید عزیزالله واقع در بازار چهارسوق جنب بازار بزرگ تهران از بناهای تاریخی عصر قاجاری است که توسط سید عزیزالله در زمان فتحعلی شاه قاجار بنا شد. معماری این مسجد از اعصار گذشته نشات گرفته و دارای کاشی‌کاریهای زیبا، چهار ایوان و گنبد دو پوششی است که با سردر مسجد، جلوخانه، هشتی، صحن و شبستان کامل می‏گردد. مکان سوق‌‏الجیشی این مسجد و نزدیکی آن به بازار بزرگ از همان ابتدا موجب اهمیت آن شد، چرا که در تهران قدیم رسم بر این بود که داروغه شهر که حافظ و نگهبان شهر بود در محلی به نام چهارسوق اقامت می‏کرد و به نظارت امور شهری می‏پرداخت. داروغگان از ساعت 8 بعدازظهر در میدان ارگ که نزدیک بازار چهارسوق قرار داشت به نواختن طبل می‏پرداختند و کسبه بازار با شنیدن صدای طبل می‏دانستند که یک ساعت بعد می‏بایست بازار را تخلیه کنند و سر ساعت 9 محل را تحویل داروغگان دهند. بازار چهارسوق علاوه بر موقعیت استراتژیک محافظت از بازار، از کاخ شاه و نواحی اطراف آن نیز محافظت می‏نمود. بدین ترتیب مسجد سید عزیزالله در قطب سیاسی و اقتصادی شهر تهران قرار داشت و همواره در فعالیت‏های سیاسی مربوط به بازار فعال بود. این فعالیت‏ها از زمان کودتای 28 مرداد 1332 و استقرار حکومت دیکتاتوری در ایران افزایش یافت، چرا که کودتای 28 مرداد 1332 علاوه بر آنکه به مثابه سرکوب نیروهای ملی به رهبری دکتر مصدق بود، سرکوب نیروهای مذهبی به رهبری آیت‏الله کاشانی هم بود. فضای بازی که پس از شهریور 1320 پدید آمده بود مردم مسلمان و مبارز را به دور یکدیگر جمع کرده بود و بار دیگر رهبران مذهبی هسته‌‏های مبارزاتی تشکیل داده بودند که مکان این هسته ‏ها در مساجد قرار داشت. کودتای 28 مرداد 1332 و ایجاد دستگاه مخوف ساواک به دستور امریکاییان بار دیگر فضای کشور را سنگین نمود وبه تدریج هسته‌‏ها و گروههای مبارزاتی را پراکنده ساخت، اما محرم و یاد حسین (ع) این گروهها را جمع می‏‏نمود و مساجد را به محل تجمع مبارزان و تبادل افکار و آراء هیئتهای مذهبی مبدل می‏ساخت. این هسته‌های مذهبی در ابتدا تنها جهت آشنایی جوانان با مسائل مذهبی تشکیل شده بود اما به تدریج با حضور علما به هسته‌‏های مبارزاتی بر ضد رژیم پهلوی مبدل شد. در این بین مساجد سید عزیزالله، شیخ علی، امین‌الدوله، شاه، ارک و آذربایجانی‏ها اهمیت ویژه ‏ای داشتند و مرکز ارتباط روحانیان و بازاریان بودند. نقطة عطف مبارزات این هیئتهای مذهبی با روی کار آمدن اسدالله علم و اجرای طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز شد و به مبارزه علنی علما، بازاریان، مردم با رژیم پهلوی مبدل گشت. به دنبال سخنرانی امام خمینی در خرداد 1342، در مسجد سید عزیزالله مراسم دعا و نیایش برگزار شد و در پی آن علمای وقت آیت‏الله خوانساری، بهبهانی و تنکابنی در این مسجد متحصن شدند. در پی این اقدام، مساجد دیگر نیز وارد عمل شدند و مبارزات مردمی در کشور افزایش یافت و سخنرانی‏هایی در مساجد فوق به تاسی از آیت‌الله خمینی توسط آیت‌الله خوانساری، حجت‌‏الاسلام فلسفی و حجت‌‏الاسلام تنکابنی برگزار شد. به طوری که عمال رژیم پهلوی در خرداد 1342 مسجد سید عزیزالله را تعطیل کردند، اما شدت مبارزات مردمی به حدی بود که اسدالله علم، نخست‌‏وزیر وقت ناچار به لغو تصویبنامه انجمن‏های ایالتی و ولایتی گشت. مسجد سید عزیزالله همچنان جایگاه خود را در مبارزه بر ضد رژیم پهلوی حفظ نمود و در سالهای 1346 الی 1350 همچنان محل موعظه حجت‌الاسلام فلسفی و از مراکز تجمع مبارزان و مجاهدان اسلامی بود. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

کالبد شکافی قیام پانزده خرداد

نرگس کلاکی نارضایتی قشرهای مختلف جامعه از نظام حاکم باعث قیام می‌شود و به دنبال این قیام تغییراتی نیز در سیاست‌ها، رهبری و مدیریت جامعه ایجاد می‌گردد، ولی ساختار‌های سیاسی و اجتماعی آن را دگرگون نمی‌سازد؛ زیرا هدف آن فقط نفس تغییر است؛ بدون آنکه طرحی برای چگونگی و نوع تغییرات در نظر داشته باشد. به عبارت دیگر، قیام اجتماعی، همۀ قشرهای مردم را در‌بر‌می‌گیرد، اما برنامه‌ای مشخص، برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی ندارد؛ ازاین‌رو، تفاوت اساسی قیام و انقلاب، در ایدئولوژی، معنا و جایگاه تاریخی آنهاست. هدف قیام اجتماعی، برخلنقلاب، تخریب و بازسازی سیاسی و اجتماعی جامعه نیست، بلکه به صورت غیر‌مستقیم بر نهادهای سیاسی و اجتماعی تأثیر می‌گذارد و به معنا اعتراض به وضعیت موجود است؛ بااین‌حال قیام پانزده خرداد 1342، تغییراتی را در ساختار سیاسی ــ اجتماعی ایران ایجاد کرد که این خود زمینه و بستر پیروزی انقلاب اسلامی 1357 را فراهم ساخت. در مقاله ذیل تلاش شده است به شرایط تاریخی که به قیام پانزده خرداد 1342 منجر شد اشاره، و سپس انگیزه‌ها و اهداف، ماهیت و نتایج و پیامدهای این قیام بررسی شود. شرایط تاریخی قیام پانزده خرداد پس از کودتای 28 مرداد 1332 و استقرار دوبارۀ دستگاه حاکمۀ محمدرضاشاه، رفته رفته حکومت استبدادی مستحکم شد. حمایت‌های امریکا از سیاست‌های محمدرضاشاه و فشار و اختناق حاکم بر جامعه، که ساواک آن را اعمال می‌کرد، سهمی اساسی در این حکومت داشت. در سال 1339، هم‌زمان با تحولاتی که در صحنۀ سیاست بین‌الملل رخ داد، محمدرضاشاه ناچار شد تغییراتی صوری در سیاست‌های خود ایجاد کند. او برای این کار دو حزب دولتی موافق و مخالف، یعنی «ملیون» و «مردم» را راه انداخت. با پیروزی جان اف. کندی، نامزد حزب دموکرات، در انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا، سیاست‌های داخلی و خارجی آن کشور، در آستانۀ دگرگونی قرار گرفت؛ زیرا کندی در پی آن بود که برای جلوگیری از قیام‌های مردمی در کشورهای جهان سوم، حکام این کشورها را به اجرای برنامه‌های اصلاحی خود تشویق کند. در ایران نیز همگام با کشورهای دیگر جهان سوم، این اصلاحات در «فضای باز سیاسی» که محمدرضاشاه به ظاهر آن را ایجاد کرده بود، در قالب «اصلاحات ارضی»، «لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی» و «انقلاب سفید» در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و اجتماعی اجرا شد. اوج این برنامه‌ها در «انقلاب سفید»، که «انقلاب شاه و ملت» نیز نام گرفت، تجلی یافت. این برنامۀ به‌اصطلاح انقلابی، درصدد تخریب بنیان‌های فرهنگی ــ اجتماعی ایران و مبارزه با فرهنگ مذهبی مردم ایران بود. این برنامه‌ها، که با وضعیت داخلی ایران سازگاری نداشت، موج ناآرامی و اعتراض مردم مسلمان ایران به رهبری نیروهای مذهبی را، که در رأس آنها امام خمینی(ره) قرار داشت، برانگیخت. این ناآرامی و اعتراض، سرانجام به قیام پانزده خرداد، در شهرهای بزرگ کشور، به‌ویژه تهران، قم، اصفهان، تبریز، و... منجر شد. اگرچه این قیام سرکوب نظامی شد، زمینه‌های فکری ـ فرهنگی انقلاب اسلامی 1357 را فراهم کرد. تاریخچه و چگونگی رویداد قیام پانزده خرداد به دنبال اعلام تصویب طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی، امام خمینی(ره) علمای طراز اول قم را به نشستی دعوت کرد. در این جلسه آیات عظامی همچون گلپایگانی شریعتمداری و شیخ مرتضی حائری یزدی حضور داشتند. آنها نسبت به این طرح موضع گرفتند و خواستار لغو آن شدند، اما دولت و شاه نسبت به این موضع‌گیری بی‌اعتنایی کردند. لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی از اصلاحات مورد نظر کندی، رئیس‌جمهور وقت امریکا، بود که در زمان نخست‌وزیری دکتر علی امینی در اردیبهشت‌ماه 1340 مطرح شد. نخست‌وزیر وقت، برای آسوده شدن از مخالفت‌های احتمالی علما و روحانیان قم از این طرح، سفری به آنجا کرد تا بتواند رضایت آنها را جلب کند. سرانجام این طرح در 20 دی‌ماه 1340 به تصویب مجلس رسید. محمدرضاشاه که زمزمه‌های مخالفت این طرح را شنید، برای خنثی کردن تبلیغات علیه لایحۀ یادشده، به قم سفر کرد، اما در آنجا از او هیچ استقبالی نشد و همین موضوع خشم دربار را دو چندان کرد. به همین جهت محمدرضاشاه تصمیم گرفت تغییراتی در دولت ایجاد کند و این‌گونه بود که اسدالله علم را به نخست‌وزیری منصوب کرد تا او کار را پی‌گیری کند. در 16 مهر 1341، اولین اقدام دولت علم در زمینۀ اجرای سیاست‌های جدید اعلام شد و آن تصویب لایحۀ یادشده در هیئت دولت بود. در لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی حق رأی به بانوان داده شد. همچنین در این لایحه قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف گردید و در مراسم سوگند انتخاب‌شوندگان، قرار گرفتن عبارت «کتاب آسمانی» به جای «قرآن» کافی دانسته شد. به دنبال برگزاری همه‌پرسی در اسفندماه 1341 و موفقیت ظاهری حکومت برای اجرای اصلاحات ارضی، قشرهای مختلف مردم، از جمله اصناف، بازاریان و... اعتراض خود را به این نمایش رژیم نشان دادند. آنها با ارسال نامه‌های سرگشاده به محمدرضاشاه، نسبت به این اقدام عکس‌العمل نشان دادند. ازآنجاکه امام خمینی(ره) از یک‌سو ابعاد و نتایج اصلاحات را در هاله‌ای از ابهام می‌دید و از سوی دیگر از متهم شدن به طرف‌داری از زمین‌داران می‌هراسید، مخالفتی با اصلاحات نکرد. پس از پایان ماجرای انجمن‌های ایالتی و ولایتی، دولت علم تبلیغات شدیدی علیه روحانیت آغاز کرد تا بتواند برنامۀ جدید خود را پیش ببرد. پس از فراهم ساختن زمینۀ مناسب، شاه در اجتماع کشاورزان اصول «شش‌گانه» یا به عبارتی انقلاب سفید را مطرح کرد و از مردم خواسته شد تا در همه‌پرسی به این موضوع رأی دهند. این بار امام خمینی(ره) طی اعلامیه‌ای همه‌پرسی را بر‌خلاف قانون دانست و آن را تحریم کرد. به دنبال این اقدام بازار تهران اعتصاب کرد و تظاهرات گسترده‌ای به راه انداخت، اما از آن سو ساواک نیز به سرکوبی و دستگیری معترضان دست زد. در روز 6 بهمن 1341 رفراندم برگزار شد. امام خمینی(ره) با سخنرانی تندی علیه دستگاه حاکم نسبت به این رفراندوم اعتراض کرد. با فرا رسیدن نوروز، با پیشنهاد امام خمینی(ره) و تأیید علما ایام نوروز عزای عمومی اعلام شد. روز 2 فروردین، مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)، مجلس سوگواری در مدرسۀ فیضیۀ قم برقرار شد. عده‌ای از مردم در این مجلس شرکت کردند. دولت علم که به دنبال بهانه‌ای برای سرکوب و تعطیلی حوزه بود، در این روز نیروهای خود را روانۀ قم کرد. مأموران دولتی، با هجوم به مجلس عزاداری، عدۀ بسیاری از طلاب و برخی از مردم را کشتند یا مجروح کردند. دستگاه حاکم علت این حادثه را هجوم بعضی از کشاورزانی دانست که با انگیزه‌های شخصی به این کار دست زده بودند. در پی این حادثه بسیاری از علما و روحانیان نسبت به آن عکس‌العمل نشان دادند و با اعلامیه‌های تندی این عمل را محکوم کردند. به دنبال این اقدام، اصناف بازار تهران اعتصاب کردند و به مدت سه روز مغازه‌های خود را بستند. این خبر موج تازه‌ای از اعتراض را در بین علمای عراق نیز به دنبال داشت که نتیجۀ آن ارسال نامه‌ها و پیام‌هایی به سران کشورهای اسلامی و عربی بود. امام خمینی(ره)، به مناسبت چهلمین روز شهدای مدرسۀ فیضیه، با صدور اعلامیه‌ای خواستار برگزاری مجالس یادبودی برای آنان شد. امام(ره) در این زمینه سخنرانی تندی علیه دستگاه حاکمه کرد. ایشان پیام مفصلی برای علمای نجف نوشت. دستگاه حاکم متوجه شد که برنامۀ اجراشده در مدرسۀ فیضیه آثار منفی برای رژیم داشته است؛ ازهمین‌رو تصمیم گرفت برنامۀ دیگری اجرا کند و عملیات دیگری در مقیاس وسیع‌تری انجام دهد. شاه در سخنرانی‌اش در 28 اردیبهشت سال 1342، تهدید کرد که اگر این‌گونه کارها متوقف نشود، به کشتار وسیعی دست خواهد زد و کسانی را که با این کار مخالفت کنند دستگیر و زندانی خواهند شد. ساواک، برای پیشگیری از این‌ گونه تجمع‌ها و اعتراض‌ها، عده‌ای از واعظان را جمع‌آوری کرد و با تهدید به آنان یادآوری کرد که در سخنرانی‌های خود از اشاره به مسئلۀ اسرائیل و همچنین سخن گفتن از شخص شاه پرهیز کنند. با آغاز ماه محرم 1342 مبارزات اوج گرفت و برخلاف آنچه محمدرضاشاه فکر می‌کرد مخالفت و مبارزۀ روحانیان و طرف‌داران آنها در ماه محرم جدی‏تر و گسترده‏تر شد و وعاظ، اهل منبر و... در پیروی از دیدگاه‌های رهبران روحانی، در مراسم سوگواری ماه محرم، عملکرد دولت علم، نخست‌وزیر وقت، را سخت به باد انتقاد و اعتراض گرفتند. در این میان شهرهای قم و تهران کانون اصلی کشمکش و تعارض روحانیان و طرف‌دارانشان با دولت و رژیم پهلوی بود. بیشترین تدابیر امنیتی و نظامی هم برای این دو شهر در نظر گرفته شده بود. با این وضعیت، فضای سیاسی ــ اجتماعی کشور آبستن حوادث ناگواری شده بود. هم‌زمان با افزایش مخالفت روحانیان، دولت نیز خصمانه با آنان مقابله کرد. شخص محمدرضاشاه و اسدالله علم، طی مصاحبه‏ها و سخنرانی‏هایشان، روحانیان را برهم‌زنندگان معرفی کردند و از آنها انتقاد نمودند. شاه در یکی از سخنرانی‏‌هایش در کرمان عبارات تندی علیه روحانیان به‌کاربرد و آنان را با دزدان و غارتگران مقایسه کرد. ساواک و شهربانی، با احضار وعاظ و تهدید آنها، از آنان خواستند که در سخنرانی‌های خود سه موضوع را مراعات کنند: 1. دربارۀ شخص اول مملکت مطلبی نگویند؛ 2. علیه اسرائیل سخن نگویند؛ 3. به مردم نگویند اسلام در خطر است، اما امام خمینی نسبت به تهدیدات دستگاه حاکم عکس‌العمل نشان داد. در وضعی که راه هرگونه مذاکره و گفت‌وگوی مسالمت‏آمیز بسته شده بود، اسدالله علم به نیروهای نظامی دستور داد به مراسم مذهبی و سوگواری در شهرهای قم و تهران هجوم برند. در روز 13 خرداد 1342، که مصادف با عاشورای حسینی بود، تظاهرات گسترده‌ای همراه مراسم عزاداری در تهران و قم آغاز شد و قرار بر این بود که امام(ره) علیه شاه و دستگاه حاکم سخنرانی تندی کند. روز 14 خرداد 1342، تعداد بسیاری از وعاظ و روحانیان را دستگیر کردند. به دنبال دستگیری این افراد، دامنۀ اعتراض و تظاهرات گسترش بیشتری یافت. در تهران دانشجویان دانشگاه تهران در مخالفت با دولت علم و رژیم پهلوی با روحانیان هم‌صدا شدند. در شهر تهران تظاهرات بزرگی برپا گردید و شعارهایی به طرف‌داری از امام خمینی(ره) و موضع وی در قبال دولت علم سر داده شد. اسدالله علم احساس کرد که برای جلوگیری از گسترش تظاهرات فقط یک راه‏حل وجود دارد و آن هم دستگیری رهبر مخالفان است. بدین‌ترتیب به دستور نخست‏وزیر، در شب 15 خرداد 1342 نیروهای انتظامی مناطق مختلف شهر قم را محاصره کردند و در صبحگاه همان روز امام خمینی(ره) را دستگیر نمودند و به تهران بردند و در پادگان قصر زندانی کردند. خبر دستگیری امام(ره) در قم و سپس در سایر شهرها منتشر شد. به دنبال خبر دستگیری ایشان مردم در بیشتر شهرها، به‌ویژه قم و تهران، به راهپیمایی دست زدند. دستور آتش و کشتار خونین تنها راهی بود که محمدرضاشاه در چنین وضعی پیش روی خود می‌دید. آتش گلولۀ نظامیان در میدان‌ها و خیابان‌های شهر تهران و قم و قتل‌عام کفن‌پوشانی که از ورامین به سمت تهران می‌آمدند آخرین تلاش‌های دستگاه حاکم بود. علما و روحانیان در ایران و عراق، با صدور تلگراف‌هایی نسبت به دستگیری امام(ره) و روحانیان دیگر و کشتار مردم بی‌دفاع، آن را محکوم کردند. سرانجام با فشارهایی که با هدف آزادی امام(ره) بر رژیم وارد شد ایشان در روز 15 فروردین 1343 آزاد گشت. خبر آزادی امام(ره) موج شادی را در میان مردم به‌وجود آورد. امام(ره)، بعد از آزادی، همچنان به انتقادات شدید خود از دستگاه حاکم و اعتراض به وضع موجود ادامه داد. دستگاه حاکم نیز تنها راه مقابله با بحران پیش‌آمده را در سرکوب آن جست؛ چون اعتراض‌های مردمی گسترش یافته بود. خاستگاه و سهم روحانیت در قیام پانزده خرداد 1342 قیام 15 خرداد 1342 از سهم و جایگاه روحانیت شیعه در جامعۀ ایران و پیروی مردم از آنها ناشی می‌شود؛ زیرا در یکصد سال اخیر تاریخ معاصر، روحانیت مبارز، به دلیل سیاست‌ها و برنامه‌های ضد اسلامی که در حکومت‌های گذشته وجود داشت توده‌‌های مردم مسلمان ایران را علیه آنها بسیج کرده‌اند. در این یکصد سال، درک شیعه از مسائل سیاسی به‌ تدریج دچار تحول شد و با سیاسی شدن افکار عمومی مردم، روحیۀ مبارزه با نظام‌های استبدادی در سرلوحۀ حرکت‌های آنها قرار گرفت. ابتدا قیام تنباکو علیه تسلط اقتصادی بیگانگان (انگلستان) به راه افتاد، سپس افکار عدالت‌جویانه و قانون‌خواهی در انقلاب مشروطیت و قانون اساسی مشروطه تبلور یافت. جنبش ملی شدن نفت نیز مبارزه‌ای ‌ضد انگلیسی بود که دامنۀ وسیع‌تری نسبت به قیام تنباکو داشت. بالاخره نهضت 15 خرداد 1342، زمانی روی داد که پایه‌های رژیم سلطنتی پهلوی متزلزل شده بود. شایان ذکر است که در تزلزل پایه‌های این رژیم روحانیت مبارز سهمی اساسی داشت. نهضت پانزده خرداد را نیز روحانیان، به‌ویژه امام خمینی(ره) رهبری کردند. امام خمینی(ره)، در جایگاه مرجع و رهبر، تهاجم فکری و فرهنگی دشمنان اسلام را در موارد گوناگون به‌ خوبی دریافته بود و ازاین‌رو درصدد زدودن آثار آن برآمد: آسیب‌هایی که از تبلیغات فرهنگی رژیم شاه ناشی می‌شد و جدایی دین از سیاست، زیر سؤال بردن اسلام، ایجاد خودباختگی فرهنگی و ناامیدی از فرهنگ اسلامی، محو معنویت جامعه، ایجاد سلطۀ فرهنگی و اشاعۀ برتری باورهای غربی، ایجاد و گسترش روشنفکری غرب‌زده، ایجاد شکاف و تفرقه بین حوزه و دانشگاه، و... را دربرمی‌گرفت. اهداف قیام پانزده خرداد همان‌گونه‌که گفته شد، منشأ و خاستگاه قیام پانزده خرداد اندیشه‌های روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی(ره) بود. در اندیشه‌های وی، تأسیس حکومت اسلامی و اجرای احکام اسلام جایگاه خاصی داشت. بر این اساس، اجرا شدن قوانین اسلام در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع از خواسته‌های اصلی نیروهای مذهبی بود، اما با توجه به تخطی رژیم شاه از حدود الهی و اجرانشدن احکام اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، دفاع از سنت‌ها و ارزش‌های اسلامی، مقابله با برنامه‌های استعماری امریکا و اسرائیل، مبارزه با حاکمیت و گسترش فرهنگ غربی، که منافی معیارهای فرهنگ اسلام ناب محمدی بود، از انگیزه‌های نسل جدید روحانیت، برای ورود به عرصۀ سیاسی کشور و وقوع قیام پانزده خرداد به‌شمار می‌رفت. امام خمینی(ره)، در مبارزۀ خود، درصدد پیشگیری از حرکت‌های ضد مذهبی رژیم شاه و کنترل آن برآمد، اما هنگامی که این رژیم تهاجم همه‌جانبۀ خود را علیه امام(ره) و پیروانش آغاز کرد، شیوۀ دیگری برای مبارزه برگزیده شد که همانا رویارویی با اصل نظام شاهنشاهی بود. انگیزۀ دیگر امام‌خمینی، مبارزه با اسرائیل و عوامل داخلی آنها و حفظ استقلال کشور بود و ازهمین‌رو ایشان بارها در سخنرانی‌های خود به دست داشتن اسرائیل در اختلاف‌های بین کشورهای اسلامی منطقۀ خاورمیانه اشاره کرده بود. بدین‌ترتیب نیروهای مذهبی که از امام خمینی(ره) پیروی می‌کردند انگیزه‌های اصلی دفاع از دین اسلام و ارزش‌ها و احکام آن را در قیام پانزده خرداد می‌دانستند و اهداف رهبری نهضت را، که طی دو سال مبارزه (1341ـ1342) بیان شده بود، پیگیری می‌کردند. اهداف اصلی امام خمینی(ره) حاکمیت قوانین اسلام و اجرای شریعت اسلامی و قطع زنجیرهای وابستگی کشور از کشورهای استعمارگر امریکا، اسرائیل و... بود. بدین‌ترتیب براندازی اصل نظام شاهنشاهی و تأسیس حکومت اسلامی به جای آن برای جامۀ عمل پوشاندن به اهداف نهضت ضروری بود. ازهمین‌رو بود که امام(ره) تلاش برای تحقق آنها را پیشۀ خود ساخت. ویژگی‌های قیام پانزده خرداد قیام پانزده خرداد دارای ماهیت اصیل دینی و مذهبی بود؛ زیرا این قیام برای دفاع از فرهنگ اسلامی و ارزش‌ها و هنجارهای مذهبی مردم ایران شکل گرفت. ویژگی اصلی این قیام، جنبۀ مذهبی آن بود که با حضور رهبران مذهبی و روحانیت معظم شیعه و توده‌های مختلف مردم ایران شکل گرفت؛ درواقع مرجعیت تقلید در این قیام به شکلی کاملاً روشن مذهب را عامل اصلی مبارزۀ مردم علیه رژیم معرفی کرد. ویژگی‌های دیگری که می‌توان به طور خلاصه از این قیام ذکر کرد عبارت‌اند از: 1. قرار گرفتن مرجعیت شیعه در سطح رهبری نیروهای مذهبی. هنگامی که امام خمینی(ره)، در مقام یک مرجع تقلید، رهبری این جنبش سیاسی ـ اجتماعی و فکری ـ فرهنگی را بر‌عهده گرفت، مراجع دیگر را نیز با خود همراه کرد. 2. فراگیری و پوشش دادن به حرکت‌های سیاسی موجود. حضور امام خمینی(ره) نیروهای مذهبی را گردهم آورد و از تفرقۀ آنها جلوگیری کرد. 3. جلوگیری از اجرای سیاست دموکراسی کنترل‌شدۀ کندی، رئیس‌‌جمهور امریکا، که در دیگر کشورهای وابستۀ جهان سوم در حال اجرا بود؛ زیرا حرکت امام خمینی(ره)، دستگاه حاکم را به اعمال خشونت ناگزیر کرد و بدین ترتیب، چهرۀ واقعی آنان برای جهانیان و مردم ایران روشن‌تر شد. 4. آشکار شدن قدرت و نیروی مذهب به وسیلۀ بسیج گستردۀ مردمی و مقاومت در مقابل برنامه‌های نامشروع محمدرضاشاه. تأثیر سیاسی و اجتماعی قیام پانزده خرداد نهضت اسلامی 15 خرداد در جامعۀ ایران آثار عمیقی بر جای گذاشت و در حقیقت سرنوشت سیاسی و اجتماعی آیندۀ ایران را ترسیم کرد. مهم‌ترین تأثیرات آن را می‌توان: 1. محو شدن جاذبۀ گروه‌های سیاسی؛ 2. تکامل مبارزات سیاسی و رشد تودۀ مردم در قیام 15 خرداد؛ 3. مطرح شدن مذهب اسلام به صورت مکتبی برای مبارزه و تأسیس حکومت؛ زیرا تا پیش از قیام پانزده خرداد این مذهب در میان بسیاری از دانشجویان، تحصیل‌کردگان و روشنفکران به صورت مکتبی مطرح نبود که اساس و راهنمای مبارزه به‌شمار آید، اما زمانی‌که با قیام پانزده خرداد عالی‌ترین مقام مذهبی اسلامی ــ مرجع تقلید ــ عالی‌ترین هدف، یعنی براندازی رژیم و تأسیس حکومت اسلامی، را وجهۀ همت خود قرار داد و در عمل با تحمل زندان و تبعید، قدم در میدان مبارزه نهاد، تبلیغات استعمارگران باطل شد و مذهب مانند آتشی که زیر خاکستر خرافات و اتهامات پنهان شده بود شعله‌ور گردید و توجه بسیاری از جوانان دانشگاهی و نویسندگان و روشنفکران را به خود جلب کرد؛ 4. بر ملا شدن چهرۀ منافقانۀ محمدرضاشاه: با قیام پانزده خرداد پردۀ ریاکاری از چهرۀ او و نظام حاکم برداشته شد و همین امر یکی از عوامل مهم آگاهی مردم و سقوط وی گردید؛ 5. افزایش رشد سیاسی در روحانیت و حوزه‌های علمیه و مردم: با قیام امام خمینی(ره)، روحانیان به‌سرعت و به مراتب بیش از گذشته وارد صحنۀ سیاسی ـ اجتماعی شدند و با مسائل مبارزاتی و اجتماعی آشنا گشتند؛ 6. تغییر ماهیت مبارزه از سیاسی به نبرد مسلحانه در میان بسیاری از گروه‌های مخالف محمدرضا شاه؛ البته این موضوع بدین مفهوم نیست که مبارزۀ مسلحانه در سال‌های قبل از قیام پانزده خرداد وجود نداشته، بلکه بدین معناست که عمومی شدن و تبدیل شدن جنگ مسلحانه به صورت یک جریان، محصول این قیام است؛ 7. هم‌نشینی استعمار در کنار استبداد داخلی و حملۀ توأمان مخالفان شاه علیه هر دو. در‌واقع در قیام پانزده خرداد به استبداد در کنار استعمار حمله شد؛ 8. قرار گرفتن مرجعیت شیعه در سطح رهبری سیاسی نیروهای مذهبی. منبع: ماهنامه زمانه - شماره 89، خرداد و تیر 1389 منبع بازنشر باشگاه اندیشه

فعالیتهای سید مصطفی خمینی در قیام 15 خرداد 1342

قیام پانزده خرداد 1342 سرآغاز جدّى یکى از بزرگترین رخدادها؛ یعنى انقلاب اسلامى در تاریخ ایران است. ریشه ها و علل آن، ارتباط نزدیکى با برنامه ها و سیاستهاى حکومت پهلوى داشت در واقع واکنشى عملى به آن سیاستها و برنامه ها بود. از طرف دیگر، بیانگر آمال و خواست مردم مسلمان ایران، به رهبرى امام خمینى(س) بود. تاریخ ایران در دورۀ پهلوى اول و دوم، شاهد استقرار حکومتى تک صدایى و استبدادى با تمام الزامات و ابزارهاى آن گرچه این استبداد، بنا به دلایل تاریخى در مقاطعى با سستى روبرو شد؛ اما با پیروزى کودتاى امریکایى ـ انگلیسى در 28 مرداد 1332، که مى توان آن را بنیانگذارى مجدد سلسله پهلوى نامید ـ حکومت پهلوى مجدداً به استقرار و تثبیت نظام سیاسى دیکتاتورى پرداخت و تلاش کرد یک نظام سیاسى و حزبى یک صدا پدید آورد. دیرى نگذشت که دموکراتها به رهبرى «جان اف کندى»، در انتخابات ریاست جمهورى امریکا پیروز شدند و بر اساس دکترین خود، اصلاحات را در قالب فضاى باز سیاسى، براى جلوگیرى از قیامهاى مردمى در کشورهاى جهان سوم ـ که احتمال سرنگونى حکومتهاى وابسته به بلوک غرب و مشخصاً امریکا را مى توانست در پى داشته باشد ـ به انجام رساندند. رژیم سیاسى ایران نیز یکى از این حکومتها بود که مى بایستى اصلاحاتى را با همان انگیزه و هدف انجام دهد. این اصلاحات با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» که به طور فراگیر تمام ابعاد زندگى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى جامعه ایران را در بر مى گرفت، فرصت ظهور و تجلى یافت. از ابتداى این سیاست، با توجه به نقش بیگانگان در طرح و اجراى آن و مخالفت عملى آن با عقاید و باورهاى ریشه اى، مذهبى و فرهنگى مردم ایران با واکنشهاى اعتراض آمیز و انتقادى مردم، بویژه روحانیون مواجه گردید. امام خمینى(س)، برجسته ترین رهبر حرکتهاى معترض و مخالف اصلاحات امریکایى در ایران بودند که از جریان تصویبنامه لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى وارد صحنه شده بودند. گرچه رژیم پهلوى نیز اصلاحات را تغییرناپذیر و بطور قطعى امکانپذیر اعلام کرد و به سرکوبى مخالفان پرداخت که روشن ترین آن، واقعه مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز در دوم فروردین 1342 بود؛ اما نتوانست نتیجه دلخواه را بگیرد و این حرکتها بتدریج نهادینه و به جریانى عمده تبدیل شد که تا پیروزى انقلاب اسلامى در سال 1357 تداوم یافت. واقعۀ 15 خرداد 1342 در واقع، ادامه تسلسل مخالفت روحانیون و مراجع با اصلاحات و روشهاى سرکوبگرانه رژیم پهلوى بود. بدین ترتیب که روحانیون فرا رسیدن ایام محرّم آن سال را فرصتى مناسب براى تبلیغات علیه برنامه ها و سیاستهاى محمدرضا پهلوى دانسته و با ترتیب جلسات، انجام مکاتبات و صدور اعلامیه هایى ارتباط بین خود و مردم را گسترش داده و خود را مهیّا مى ساختند؛ البته حکومت نیز در کنترل این فعالیتها سعى تمام و کاملى داشت. بدین منظور در ماه محرّم، خطاب به وعاظ و روحانیون اعلام و به آنها الزام کرد که در سخنرانیهاى ایام محرّم در محافل و مجالس از بیان سه مطلب خوددارى کنند: اول؛ علیه شخص اول مملکت سخن نگویند؛ دوم؛ علیه اسرائیل مطلبى گفته نشود؛ سوم؛ مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است.( رجبى، محمدحسن؛ زندگینامه سیاسى امام خمینى؛ ج 1، ص 263 ؛ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک؛ ج 2 (فیضیه)، ص 233ـ239، 247.) با تمام تلاشهاى ساواک و سایر اشخاص و سازمانها، روحانیون موفق به بسیج نیرو، بویژه سازماندهى وعّاظ و روحانیون براى ایام محرم گردیدند. در یکى از گزارشهاى ساواک در تاریخ 31/2/1342 که چند روز مانده بود تا ماه محرّم شروع شود؛ چنین آمده است: برابر اطلاع حاصله، عده زیادى از طلاب براى سخنرانى در ماه محرّم و صفر و فعالیت و تنقید علیه دولت از طرف مقامات روحانى به شهرستانهاى ایران فرستاده شده. عده اى از آنها حامل عکس آیت اللّه خمینى(س) است . علیهذا در صورت استقرار اراده عالى، چنانچه به ساواکهاى تابعه دستور داده شود، از رفتن منبر و سخنرانى افراد ناشناس تازه وارد به طور کلى جلوگیرى گردد، بى نهایت مؤثر خواهد بود.( قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک؛ ج 2، ص 261.) پس از شروع ایام عزادارى محرّم، وعّاظ و روحانیون به سخنرانى و وعظ پرداختند. امام خمینى(س) نیز در حین سخنرانیهاى پس از نماز، علیه هیأت حاکمه و رژیم پهلوى، صحبت مى کردند. در اماکن مذهبى و دانشگاهى نیز اعلامیه هاى امام خمینى(س) مبنى بر در خطر قرار گرفتن اسلام و لزوم دفاع از آن و تبلیغ علیه هیأت حاکمه پخش و یا بر دیوارها از جمله؛ در دانشگاه تهران نصب مى شد. در این میان همه تلاشهاى ارگانهاى انتظامى و امنیتى معطوف به ایام تاسوعاو عاشورا بود و بر اساس گزارش مورخه 31/2/1342 ساواک که نقل شد، طرحهاى انتظامى و امنیتى متعددى در شهرهاى مختلف از جمله؛ تهران و قم براى مقابله با تبلیغات روحانیون تدارک دیده بودند. به طور طبیعى در این روزها شایعات مختلفى بر له یا علیه روحانیون یا دولت نیز در بین عامه جارى بود. بالاخره ایام تاسوعا و عاشورا فرا رسید. گزارشهاى موجود حاکى است که در این دو روز اکثر وعاظ، روضه خوانها و سخنرانان مذهبى، بخشى از سخنان خود را به انتقاد و حمله به رژیم پهلوى و اعمال و عملکرد آن اختصاص دادند. در این روزها، جمعیتها، در دسته هاى چند صد نفرى تا چند هزار نفرى در شهرهاى مختلف، بویژه در قم و تهران در نقاط مختلف شهر به راه افتادند و ضمن عزادارى، شعارهایى علیه حکومت پهلوى و در طرفدارى از امام خمینى سر دادند. امام خمینى(س) در ساعت 30/6 بعد از ظهر عاشوراى سال 1383 ه . ق. (سیزدهم خرداد 1343 ه . ش.) در مدرسه فیضیه قم حاضر شدند و سخنرانى تاریخى خود را انجام دادند. در این روز؛ نیروهاى امنیتى و انتظامى رژیم پهلوى در حالت آماده باش کامل بودند و احتمال هرگونه خطر براى امام و سرکوب مردم انتظار مى رفت. این روز یکى از سخت ترین روزها براى حاج آقا مصطفى بود. بنا به گفته آیت اللّه محمدعلى گرامى، حاج آقا مصطفى به شدت نگران جان امام بود. امام بر خلاف روش منبریها ابتدا روضه خواندند و بعد صحبت کردند. ایشان پس از شرح رخداد دلخراش کربلا، حمله مأمورین حکومت پهلوى به مدرسه فیضیه در دوم فروردین سال 1342 را، به واقعه کربلا تشبیه نمودند که با شیون و گریه حاضران توأم گردید. بدین ترتیب تاسوعا و عاشوراى سال 1342 در شهرهاى مختلف ایران به صحنه انتقاد علنى از حکومت پهلوى و عملکرد آن تبدیل شد و روزهاى یازدهم و دوازدهم محرّم نیز، در ادامه روزهاى قبل به تظاهرات سیاسى مردم علیه رژیم پهلوى تبدیل گردید و شعارهایى به طرفدارى از امام خمینى و علیه شاه و حکومتش سر داده شد. در روز یازدهم محرّم، دانشجویان دانشگاه تهران نیز به جمع تظاهرکنندگان پیوستند. رژیم در واکنش به این رویدادها و به منظور تهدید و پایان دادن به تظاهرات، در صدد دستگیرى امام خمینى و بسیارى از وعاظ و روحانیون برآمد. بدین منظور سعى کردند که دستگیرى امام خمینى در ساعتى از شبانه روز باشد که دسته هاى عزادارى پراکنده شده و مردم نیز در خانه هاى خودشان باشند؛ بنابراین مأموران نیمه شب دوازدهم محرّم برابر با 15 خرداد به دور از مشاهده مردم، منزل امام خمینى را به محاصره در آورده و بدون سر و صدا از دیوار خانه ایشان بالا رفته و وارد منزل شدند؛ اما امام خمینى به دلیل کثرت رفت و آمدهاى مردم در ایام محرم و بویژه آن شب که مجلس روضه خوانى نیز داشتند، شبها را در منزل فرزندشان حاج آقا مصطفى که در نزدیکى منزل خودشان بود مى خوابیدند و موقع ورود مأموران به خانۀ امام و ضرب و شتم کارکنان خانه، به خیال اینکه امام خمینى را مخفى نموده اند، سر و صداى زیادى ایجاد شد و زمانى که امام براى انجام نماز شب بیدار شده بودند، با شنیدن سر و صداى مأموران، فوراً لباس پوشیده و خود را به مأموران رسانده و فرمودند: «روح اللّه خمینى منم! چرا اینها را مى زنید؟ این چه رفتار وحشیانه اى است؟ چرا مانند دزدان از دیوار به پایین مى پرید؟»( روحانى، حمید؛ نهضت امام خمینى؛ ج 1، ص 509ـ510.) بدین ترتیب ایشان را دستگیر و بلافاصله به تهران منتقل کردند. در تهران ابتدا به باشگاه افسران بردند و در سلولى انفرادى زندانى کردند و ساعاتى بعد به پادگان قصر (بى سیم) انتقال داده و با صدور قرار بازداشت موقت، زندانى کردند.( رجبى، محمدحسن؛ زندگینامه سیاسى امام خمینى؛ ج 1، ص 287ـ288.) امام خمینى شبهاى محرّم در منزل آقا مصطفى مى خوابیدند؛ بنابراین نخستین کسى که در جریان دستگیرى ایشان قرار گرفت، حاج آقا مصطفى بود. او ابتدا سعى کرد که از بردن امام ممانعت کند، اما تلاش او بیفایده بود؛ زیرا مأموران او را تهدید کردند که اگر پیش بیاید، به سویش شلیک خواهند کرد. امام خمینى نیز وى را از آمدن نهى کردند و منع پدر او را منصرف کرد. سید مصطفى با مشاهده این وضعیت با تمام نیرو فریاد زد: «مردم! خمینى را بردند...»( روحانى، حمید؛ نهضت امام خمینى؛ ج 1، ص 511 ؛ فردوسى پور، اسماعیل؛ همگام با خورشید، از ایران تا ایران؛ ص 100ـ102.) گرچه آقا مصطفى از ابتداى نهضت امام با ایشان و در کنار ایشان بود؛ ولى از این پس حضور وى در صحنه نهضت امام، وارد مرحله نوینى شد. از ساعات اولیه بامداد، مأموریت سنگین خود را در غیاب رهبر نهضت شروع کرد. محمود بروجردى که از نزدیک شاهد فعالیتهاى او بود، در ادامه خاطراتش از آن روز، مى گوید: گرچه آقا مصطفى از ابتداى نهضت امام با ایشان و در کنار ایشان بود؛ ولى پی از 15 خرداد 42 حضور وى در صحنه نهضت امام، وارد مرحله نوینى شد. مردم گروه گروه جمع شدند و پس از ساعتى حاج آقا مصطفى، پیشاپیش مردم قم به طرف صحن مطهر [حضرت معصومه(س)] حرکت کردند. ساعت نُه صبح، صحن مطهر مملو از جمعیت شد. شعارهاى مختلفى به گوش مى رسید. از قبیل «یا مرگ یا خمینى!»، «خمینى بت شکن آزاد باید گردد!»، «ما مرجعمان را مى خواهیم»... شهید حاج آقا مصطفى روبروى ایوان آیینه در صحن، روى یک منبر کوتاهى نشسته بود و مردم او را احاطه کرده بودند. تا اینکه، نیروهاى نظامى از هوا و زمین در خیابانهاى قم به مردم حمله کردند و رفت و آمدها به بیت آیت اللّه زنجانى براى تعیین تکلیف، مرتب ادامه داشت، تا اینکه یک نفر از مدرسین حوزه به نام حاج شیخ اسماعیل ملایرى از طرف مراجع آمد و پیام داد که مردم به خانه ها بروند. تا دستور بعدى، حاج آقا مصطفى در اینجا با سخنانى همراه با شدت ناراحتى و گریه از مردم سپاسگزارى کرد و چنین بیان کرد: «من از شما مردم خوب و غیرتمند قم که به مناسبت بازداشت پدر پیرم این همه ناراحت و نگران هستید و این احساسات را ابراز مى دارید، تشکر مى کنم. این ادامۀ حضور شما در صحنه سبب مى شود که پدرم، زودتر آزاد گردند و به خدمت شما بیایند». ( روحانى، حمید؛ نهضت امام خمینى؛ ج 1، ص 511 ؛ فردوسى پور، اسماعیل؛ همگام با خورشید، از ایران تا ایران؛ ص 100ـ102.) با دستگیرى امام خمینى(س) و در غیاب ایشان مسئولیت سنگینى بر دوش حاج آقا مصطفى ـ که فرزند ارشد بود و البته توان مدیریت و هدایت نهضت و ادارۀ بیت امام را داشت ـ نهاده شد و او نشان داد که مرد این میدان است و مصمم به پیمودن راه پدرش مى باشد. از صبح روز پانزدهم خرداد، مردم قم و سایر شهرها، دست به اعتراض دامنه دارى زدند. در تهران، دانشجویان دانشگاه تهران، کلاسها را تعطیل کردند و به تظاهرات مردم پیوستند. بارفروشان نیز از مرکز شهر به حرکت درآمده و به تظاهرکنندگان ملحق شدند. تظاهرکنندگان که لحظه به لحظه به تعدادشان افزوده مى شد، درصدد اشغال مراکز مهم دولتى و حکومتى از قبیل کاخ مرمر، اداره رادیو، اداره تسلیحات ارتش و غیره بودند. بازاریان نیز با تعطیلى بازار و تجمّع در مساجد و یا با پیوستن به تظاهرکنندگان، اعتراض صریح خود را اعلام کردند. به طورى که بازار تهران و خیابانهاى اطراف آن، به مرکز ثقل تظاهرات و در مجموع قیام 15 خرداد 1342 تبدیل شد و اعتصاب چهارده روزه اى در بازار تهران شکل گرفت. در روز 15 خرداد که مى توان گفت، کل ایران یکپارچه و یکصدا در واکنش به دستگیرى امام خمینى(س) اعتراض داشت، سید مصطفى نیز، در قم که اکنون کانون قیام و نهضت بود، در کنار سایر طرفداران امام خمینى، به تحقق اهداف قیام پانزدهم خرداد کمک کرد. یکى از عمده ترین محورهاى فعالیت ایشان در این روز، این بود که ضمن مشورت با افراد مختلف، سعى مى کرد که مراجع وقت قم در این مسأله ساکت نباشند و واکنش نشان دهند. او افکار عمومى را نیز علیه اقدام رژیم پهلوى بر مى انگیخت و در این راه موفق بود. حجت الاسلام محمدحسن تشیّع در این زمینه مى گوید: خطابه ها و سخنان محکم این عالم ربانى پس از بازداشت امام خمینى(س) به گونه اى بود که اغلب مى گفتند: این آتش ظلم برانداز حاج آقا روح اللّه است که از درون حاج آقا مصطفى(ره) زبانه مى کشد، تو گویى که این خود اوست، چنین داد سخن سر مى دهد، انگار این صداى امام(س) است که دیوارهاى ظلم را با طنین رسایش فرو مى ریزد و این نبود، جز اینکه ایشان با درک عمیق از چند و چون نهضت اسلامى امام، به خوبى مى دانست که چه باید بگوید و مردم را به کدامین جهت راهنما باشد.( مجموعه مقالات کنگره شهید آیت اللّه مصطفى خمینى؛ ص 73.) پس از واقعه 15 خرداد 1342 و بازداشت امام خمینى(س)، مسئولیتهاى گوناگونى پیش روى سید مصطفى خمینى قرار داشت؛ از یک سو مى بایست که براى آزادى امام خمینى(س) تلاش کند، از سوى دیگر، شبکه نهضت اسلامى را فعال نگهدارد و بالاخره، مدیریت بیت امام را بر عهده گیرد. او اعلامیه هایى را تهیه کرده، براى روحانیون مى فرستاد و دستورهاى امام را که از داخل زندان به ترفندهاى مختلف برایش مى رسید، اجرا مى کرد. ساواک در یکى از گزارشهاى خود چنین آورده است. در شهرستان قم، پسر آیت اللّه خمینى که مهم مى باشد، به جاى وى نشسته و دستورهاى او را به مورد اجرا مى گذارد و اعلامیه هایى را تهیه مى کند و براى روحانیون مى فرستد. در 29 تیر 1342 بسیارى از دستگیرشدگان قیام 15 خرداد 42 در تهران و شهرستانها، آزاد شدند؛ اما امام خمینى و برخى دیگر، همچنان در زندان باقى ماندند و حتى زمزمۀ تبعید امام خمینى به سنندج که یک شهر سنى نشین بود مطرح شد و کمیسیون امنیت اجتماعى قم آن را تصویب کرد؛ اما دادگاه و دادستان قم آن را رد کرد. در یازدهم مرداد 42، ساواک، طى نامه اى به اداره دادرسى ارتش، دستور آزادى امام خمینى را صادر کرد و دادستانى ارتش نیز، با تبدیل قرار بازداشت موقت ایشان به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایى تهران، دستور آزادى مشارالیه را صادر کرد و در دوازدهم مرداد، امام خمینى به وسیله مأموران ساواک به منزلى در داوودیه که در آن زمان در دوازده کیلومترى تهران واقع بود، به خانه اى متعلق به ساواک، انتقال یافت. چند روز بعد نیز (احتمالاً سه روز) به منزلى در منطقۀ قیطریه تهران که باغ رضا روغنى، از تجّار مشهور بازار که با رئیس ساواک (حسن پاکروان) رابطه خوبى داشت، منتقل گردید. (روحانى، حمید؛ نهضت امام خمینى؛ ج 1، ص 690ـ695.) از این تاریخ به بعد سید مصطفى در خدمت امام قرار گرفت و موفق شد با ایشان رابطه مستقیم و بلاواسطه اى داشته باشد. در مدت اقامت، تحت نظر آن دو، در قیطریه، سید مصطفى در برقرارى و تداوم رابطه امام خمینى با مردم و مبارزین، نقش اساسى و مؤثرى داشت و علیرغم کنترلهاى ساواک این ارتباط همچنان باقى ماند. در یکى از گزارشهاى ساواک در این مورد آمده است:طبق اطلاع واصله اخیراً پسر آیت اللّه خمینى باافراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد، چون مشارالیه مى تواند با پدرش ملاقات نماید. از این لحاظ رابط بین پدرش و افراد مخالف دولت است.( مرکز اسناد انقلاب اسلامى؛ آرشیو، پرونده آیت اللّه سید مصطفى خمینى؛ شماره بازیابى 391، ص 6؛ اسناد ضمیمه، سند شماره 8). بالاخره در پانزدهم فروردین 1343 ساواک دستور آزادى امام خمینى(س) را صادر کرد و در ساعت 22 شب همان روز، مأموران ساواک، ایشان را جلوى منزلشان در قم پیاده کردند. این بار نیز هدف ساواک این بود که در سکوت شب، مردم متوجه آزادى ایشان نباشند و تجمعى در استقبال از ایشان شکل نگیرد؛ اما این بار نیز در فاصله اندکى مردم مطلع شدند و همراه با شور و هیجان و شعار و صلوات از آزادى ایشان استقبال کردند. از این پس سید مصطفى سایه به سایه همراه امام بود و در تمام مراسم و جشنها شرکت مى کرد و مراقب ایشان بود. در کنار امام بودن و دیدن آنهمه تحولات و مسائل سیاسى، فرصتى بود که سید مصطفى نیز به بلوغ سیاسى برسد و بتواند در مواقع حساس و بحرانى، با تجربیات بیشترى تصمیم بگیرد و بحرانهاى احتمالى را مدیریت کند. منبع: پرتال پژوهشی و اطلاع‌رسانی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)

طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی (2)

تهیه کننده : محمود کریمی شرودانی نگاهی بر زندگی حاج اسماعیل رضایی حاج اسماعیل رضایی یکی دیگر از چهره‌هایی است که پس از قیام 15 خرداد 42 دستگیر، محاکمه و سپس اعدام گردید. او که به سال 1304 در تهران متولد شده بود از همان دوران جوانی‌اش به بارفروشی در میدان میوه و تره‌بار شوش مشغول شد. اسماعیل رضایی از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت اباعبدالله الحسین و حضرت امام مهدی علیه‌السلام بود و تا آخر عمر پای اعتقادات دینی و مذهبی خود ایستادگی کرد. او همواره در محافل و مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و با برخی از روحانیون ارتباط داشت و با راهنمایی آنها به ارائه خدمات به مردم فقیر و تهی‌دست اقدام می‌کرد. حسین شاه حسینی از آشنایان و همراهان شهید رضایی در مصاحبه‌ای درباره خدمات او گفت: «مرحوم حاج اسماعیل با کمک عده‌ای از یاران خودش در میدان تره‌بار آمدند در منطقه شترخوان زمینی تهیه کردند و 300 خانه دو اطاقه با آشپزخانه و توالت و حمام ساختند که هنوز هم هست. همزمان با این امر، زن هایی را که آلوده بودند از سطح شهر جمع کردند و به ارشاد و هدایت آنها پرداختند. بدین‌گونه که گروهی متشکل از چند نفر مرد تشکیل شده بود که یکیشان هم من بودم اینها می‌رفتند زنهایی را که به دلیل فقر یا نداشتن شوهر دچار بحران مالی شده و تدریجاً به فساد کشیده شده بودند، تک‌تک شناسایی می‌کردند و می‌آوردند به دست چند خانم متدین می‌سپردند تا آنها را نصیحت و ارشاد کنند و از آلودگی توبه دهند.» شاه‌حسینی در ادامه به نقش و حضور حاج اسماعیل رضایی چنین اشاره می‌کند: «او و یارانش جلسات سیّاری شب‌های جمعه با آقای سیدمهدی لاله‌زاری داشتند که من هم بودم، 60 ـ 50 نفر بودیم، هر شب جمعه، خانه یکی از افراد می‌رفتیم و دعای کمیل می‌خواندیم و گریه می‌کردیم. دعا که تمام می‌شد راهمان را می‌کشیدیم و می‌رفتیم، یا صبح جمعه سحرگاه به ابن‌بابویه می‌رفتیم. نخست در حمام ابن‌بابویه که خزینه داشت غسل جمعه می‌کردیم و از آنجا به حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام مشرّف می‌شدیم و زیارت می‌کردیم، بعد هم به خانه برمی‌گشتیم.» حاج اسماعیل رضایی با تعدادی از دوستانش در سال 1339 به حج و زیارت خانه خدا مشرّف شد او در ادامه فعالیت‌های خود همواره در سازماندهی هیئت‌های مذهبی و دسته‌های عزاداری در ماه محرم و صفر تلاش زیادی می‌کرد و در راستای مبارزه با نفوذ عناصر بیگانه در حاکمیت ایران نقش داشت به ویژه قضایای مربوط به فرقه بهاییت که در سالهای 1340 و قبل از آن در ایران جریان یافته بود. حاج اسماعیل به همراه دوستانش وارد مبارزه با این جریان گردید و پس از صدور فتوای علما در منع و تحریم خرید و فروش و مصرف پپسی کولا و غیره که کارخانه‌داران بهایی آنها را تولید می‌کردند. رضایی به حرکتهایی دسته‌جمعی علیه بهاییت را ساماندهی کرد. شاه حسینی در این باره می‌گوید: «یکی از خدمات حاجی که خیلی مهم بود و نشان از غیرت و حمیت دینی آن مرد دارد این است؛ اولین‌باری که در زمان شاه مردم تهران در مقابل کارخانه پپسی‌کولا (متعلق به بهاییان) برنامه گذاشتند و به مناسبت تولد امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه در نیمه شعبان از میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) تا آخر پپسی‌کولا را چراغانی کردند و تمام هزینه چراغانی و جشن را حاج اسماعیل رضایی داد.» رضایی هر آنچه داشت با سرمایه‌ای که با کمک یارانش به هم رسانده بودند در یک هماهنگی تصمیم جدّی می‌گیرند روبه‌روی شرکت پپسی‌کولا معروف به زمزم که محل تجمع و تبلیغ بهاییان بود مسجدی بنا کرده و آنجا را به محل تجمع و تبلیغ دین و آیین اسلام تبدیل سازند. سرانجام هم با کمک عده‌ای و با یاری و همراهی مردم مسجد صاحب‌الزمان (عج) را در خیابان آزادی روبه‌روی کارخانه پپسی‌کولا تأسیس می‌کند. شاه حسینی دربارة چگونگی ساخت این مسجد چنین توضیح می‌دهد: «او در بنای مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان‌ آزادی فعلی نقش اول داشت. در طول بنای آن مسجد، او حتی یک روز هم نمی‌گذاشت کار تعطیل شود... حاج اسماعیل دامن همت به کمر زد و با آن کسوت مشدی‌گری به راه افتاد و یک تظاهرات باشکوه مذهبی برضد بهاییان را سامان داد... بعد مسجد را افتتاح کردند و آقای خوانساری را بردند آنجا نماز بخواند... آن شب نیمه شعبان که برنامه چراغانی خیابان آزادی انجام شد، باور بفرمایید از سر میدان 24 اسفند [میدان انقلاب فعلی] تا جلوی ساختمان پپسی‌کولا دو طرف خیابان ملت ایستاده بود و از آن سر [ساختمان پپسی‌کولا] حجله گذاشته بودند و بعد مسجد را افتتاح کردند... در آن شب شاید بالغ بر سه خروار شکر شربت درست شده بود و سراسر خیابان تغار شکر گذاشته بودند و بچه‌ها به همه می‌دادند.» حاج اسماعیل رضایی از ارادتمندان و علاقه‌مندان به مراجع وقت به‌خصوص حضرت امام خمینی بود و به تعبیر محسن رفیق‌دوست «حاج اسماعیل رضایی‌ فرد مسلمان و مقیدی بود و تازه مقلد حضرت امام شده بود و از مریدهای شیخ جواد فومنی بود.» وی از زمانی که مقلد امام گردید در کارهای خیریه زیادی مشارکت کرد. حاج اسماعیل رضایی همانند طیب در ماجرای پانزده خرداد چندان درگیر نبود. محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود اشاره می‌کند که در تهران حضور نداشته، «او در تهران نبود که در تظاهرات شرکت کند، او روز سیزدهم خرداد به املاک خود در گرگان رفته بود و تا هفدهم خرداد 42 در همانجا ماند.» اما خود حاج اسماعیل رضایی در بازجویی خود توضیح می‌دهد که: «روز 15 خرداد من همان‌طور که قبلاً گفتم 30/8 آمده‌ام به بنگاه خیابان صفاری و با آقای حسین قاسمیه شریکم و حاج علی برقی و حاج علی رزمجو و حاج سیدجواد مدنی و آقای علی قاسمیه در بنگاه نشسته بودند و من رفتم به میدان برای اینکه قرضم را که 25 عدد خیار بود بپردازم. در آنجا وسط میدان آمدم که در میدان اسماعیل خلج به من گفت که آقای خمینی را گرفته‌اند. پول خیار را دادم برگشتم به بنگاه که دیدم در کرکره‌ای را پایین کشیده‌اند ولی قفل نکرده‌اند. و بعد دیدم که مردم می‌آیند و شلوغ شده است و تا ساعت 9 در بنگاه بودیم و بعد به میدان جردن [خیابان افریقای فعلی] رفتیم و دو روز در منزل بودم بعد سر کار برگشتم. در روز چهارم نیز مرا گرفتند.» پس از دستگیری تحت فشارهای شکنجه قرار می‌گیرد و به عنوان متهم شماره 2 حادثه 15 خرداد بازجویی می‌شود: «متهم ردیف 2 حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون به‌خصوص آیت‌الله خمینی است. وی مرتّباً مردم را تحریک می‌نمود که دین اسلام از مملکت رخت بربسته بپاخیزید و از آیت‌الله خمینی حمایت کنید و در روز 15 خرداد نیز مردم را به شورش و قیام دعوت می نمود.» ساواک تلاش داشت حاج اسماعیل را به اتهامات طیب حاج رضایی پیوند بدهد اما حاج اسماعیل در دادگاه در بازجویی‌اش به اختلافاتش با طیب حاج رضایی اشاره می‌کند که: «من با طیب حاج رضایی در دو سه مورد اختلاف داشتیم و میانه خوبی نداشتیم...» بنابراین دستگاه قضایی و امنیتی رژیم شاه پس از چند ماه موفق نشدند اتهام او را مشخص کنند و سعی می‌کردند با هر نیرنگی که شده پرونده او را سنگین کنند. بیژن حاج محمد رضایی فرزند طیب حاج رضایی در مصاحبه‌ای اظهار می‌دارد: «بعد از دادگاه اول یک شبی زنگ زدند به خانه ما و خانه حاج اسماعیل، آقای سرهنگ قانع که دادستان بود به مادرم گفت: شما بیایید اینجا صحبت دارم. مادرم به همراه مادر حاج اسماعیل رضایی و دایی بنده و یکی دیگر از بستگان حاج اسماعیل چهار نفری همان شب رفتند خانه سرهنگ قانع. آنجا مهمانی‌ای بود که آقای قانع می‌آید بیرون ـ خانه ایشان در اطراف پیچ‌شمیران بود، همه را به داخل یک اطاقی می‌برد و می‌گوید: اینها اعدام می‌شوند ولی اگر شما بتوانید برای هر کدام یکصد هزار تومان پول تهیه کنید و بدهید، من کاری می‌کنم که اعدام نشوند. مادر من می‌گوید که ما چنین پولی نداریم. روز بعد مادر حاج اسماعیل رضایی هر طوری که بوده، پول را جور می‌کند و می‌برد می‌دهد به قانع، فردا هم همین صدهزار تومان را ضمیمه پرونده کردند به عنوان اینکه اینها رشوه داده‌اند به دادستان.» گرچه پرونده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی هر دو پس از تحقیق دو سه ماه واقعیتش روشن می‌شود که این دو در حادثه 15 خرداد دخالتی نداشته‌اند و کاره‌ای نبوده‌اند و در نهایت به تحقیق به این نتیجه می‌رسد که طیب به سه سال و حاج اسماعیل را به دو سال و بقیه جرم کمتر و تبرئه می شوند اما رئیس ساواک وقت نصیری با صدور این حکم مخالفت می‌کند. حاج مهدی عراقی که در جریان این ماجرا بوده، در خاطرات خود به این موضوع اشاره می‌کند: «قبل از اینکه این حکم قرائت بشود نصیری تلفن می‌کند به دادگاه، نظر را می‌خواهد و می‌گویند نظرشان به این صورت [است] چهار نفر به حساب موافق که خود رئیس دادگاه بوده، یک نفر فقط با این نظر مخالف بوده، نصیری می‌گوید نه این حکم را صادر نکنید، برای اینکه اگر این جوری شود، جواب این خونها را کی می‌خواهد بدهد. 15 خرداد باید به حساب یکی گذاشته شود. می‌گوید نه، من نمی‌توانم این کار را بکنم. تلفن می‌زند به شاه، با شاه صحبت می‌کند و شاه هم تلفنی با دادگاه تماس می‌گیرد و نتیجتاً این می‌شود که حاج اسماعیل رضایی و طیب به اعدام و 5 الی 6 نفر هم تبرئه و بقیه هم 10 سال، 15 سال و 8 سال و از این صحبت‌ها تقسیم شدند.» ماجرای محاکمه و اعدام حاج اسماعیل چندان ارتباطی به ماجرای قیام 15 خرداد نداشته و می‌توان گفت اقدام حاج اسماعیل علیه بهاییت دراعدام او دخیل بوده است. شاه حسینی در مصاحبه‌اش می‌گوید: «من فکر می‌کنم علت اصلی دستگیری او همان مقابله با بهاییان در قضیه پپسی‌کولا و تأسیس مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان آزادی فعلی نقش اول را داشت... این امر منشأ کینه دستگاه به حاج اسماعیل رضایی شده بود... که از شخص وی انتقام گرفتند...» شهادت طیب پس از واقعه 15 خرداد ، طیب حاج رضایی به عنوان یكی از محركین اصلی تحت تعقیب قرار گرفت به طوری كه فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی ویژه ، به شاه اعلام كرد شخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این اقدامات است. از آن پس ، طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی دستگیر شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژیم منفور پهلوی زیر شكنجه‏ها مقاومت كردند. پایمردی آنان به حدی بود كه شهادت را بر عفو شاه خائن ترجیح دادند. شهید طیب كه از كوثر وجود خمینی بت شكن سیراب شده و زنده ی دست روح خدا بود ، دربرابر همه شكنجه‏ها و سختی‏های زندان مقاومت كرد و مردانه ایستاد. او حاضر نشد از راه جدیدی كه انتخاب كرده بود جدا شود و علیه نهضت اسلامی موضعی بگیرد. رژیم شاهنشاهی طیب حاج رضایی را در 16 خرداد 1342 به همراه 400 نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر کرد و سرکرده این افراد دستگیر شده را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی عنوان کردند. سر انجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و حاج اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از 13 جلسه محاکمه به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای 15 خرداد ماه همان سال( 1342) به استناد قسمت اول ماده 70 قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه 11 آبان 1342 اجرا شد شهید حاج اسماعیل رضایی در ذیل ورقه دادگاه چنین نوشت: اگر صد سال زندگی كنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت چرا تقاضای عفو كنم و از این سعادت درگذرم؟" اما ماجرای اعدام آنهاداستان مفصل و پیچیده ای دارد كه به نظر می آید هنوز زوایای تاریخی آن باز نشده است. اما آنچه فاش گردیده حاوی نكات قابل توجهی است از جمله اینكه: دستگاههای امنیتی رژیم شاه به قصد گرفتن اعتراف به دروغ آنها را تحت فشار شكنجه قرار می دهند تا اقرار كنند كه از «خمینی» پول گرفته اند تا حادثه پانزده خرداد را بوجود آورند. تا برمبنای این اعترافات دروغ، حضرت امام را متهم كنند و این اعترافات دروغ مبنای آزادی آنها باشد. اما این دو شهید برحسب غیرت مردانگی خود و آزادمنشی و آزاده بودنشان از جوخه دار استقبال كردند و زیر بار این حرف زور رژیم نرفتند. طیب حاج رضایی به بعضی از دوستان سابقش و نیز به مزدوران رژیم كه «خیر خواهانه»! او را نصیحت می كردند كه «یك كلمه بگو و جان خود را خلاص كن!» با كمال صراحت پاسخ گفت:« من در زندگی خلاف های زیادی كرده ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لكه دار سازم. من در 28 مرداد پول گرفتم و كودتا راه انداختم، نه در 15 خرداد» او تسلیم و ثابت قدم به سوی چوبه اعدام گام برداشت. حاج اسماعیل رضایی كه خدمات بسیار فراوانی برای قشر فقیر و مستضعف جنوب تهران انجام داده بود و با ثروت خود به شدت علیه بهائیت مبارزه می كرد و تمام فعالیت خود را تحت پوشش روحانیت به پیش می برد و هرگز با دستگاههای امنیتی رژیم شاه رفت و آمدی نداشت و رژیم به قصد اینكه این دو را عوامل سرسپرده خود كند و آنها تن ندادند و با نفوذ جریان بهائیت كه در تار و پود رژیم شاهنشاهی نفوذ داشتند مجبور به حذف فیزیكی شان شد و این دو به بهانه ماجرای پانزده خرداد اعدام گردیدند. طیب كه به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود می گوید: «روز قبل از اینكه می خواستند حكم اعدام را درباره طیب صادر بكنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانه ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواكی و از این چیزها بودند خانواده ی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می رسانند. یك بچه كوچك ، حاج اسماعیل داشت و یك بچه كوچك طیب. آقا این دو بچه را بلند می كند روی دو تا پایش می نشاند و یك دستی روی سر و روی این ها می كشد و دعاشان می كند. بعد می گوید كه من تا حالا از این ها چیزی نخواسته ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می فرستم عقبشان بیایند. می خواهم از آنها كه این ها را نكشند. خوب اینها خوشحال می شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می آیند بیرون. به فاصله یك ربع و بیست دقیقه ای ، آقا می گوید به پاكروان بگویید بیاید ، من كارش دارم. (پاكروان رئیس ساواك وقت بود.) پاكروان (كه علت احضار خود را میدانست) ،آن روز خودش را نشان نمی دهد هر چی آقا داد و بی داد می كند می گویند ما فرستادیم ، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام كردند. صبح اول وقت كه طیب تیرباران می شود ، برای ساعت 5/7 الی 8 هم پاكروان می آید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) می گوید پاشو برو. بیژن حاج رضایی در بخش پایانی به چگونگی شهادت پدرشان و مراسم تشییع و دفن وی و استقبال و همراهی مردم می‌گوید: «عمویم که رفته بود هنگ زرهی، وقتی می‌فهمد که آنها اعدام شده‌اند، تلفن زد به خانه که سریع بیایید اینجا که شاید جنازه را هم ندهند. جمعیت بسیار زیادی جلوی هنگ زرهی جمع شده بودند. سرانجام با تلاش مردم، جنازه را گرفتیم. پدرم وصیت کرده بود که در کنار مرحوم مادرش باغچه علیجان حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری دفن شود، جنازه را برده بودند به مسگرآباد از خیابان و میدان خراسان تا آنجا قیامتی بود. جمعیت زیادی برای تشییع جنازه آمده بودند. من هم خودم را با دوچرخه رساندم آنجا. وقتی رسیدیم به مسگرآباد جنازه پدرم و حاج اسماعیل روی سنگ‌ها بود و هنوز لباسشان تنشان بود... پدرم را غسل دادند. به خاطر اینکه از محل اصابت گلوله خون بیرون می زد شش هفت بار کفن را عوض کردند. دست آخر هم با سئوال از بعضی از آقایان، به این نتیجه رسیدند که نیاز به این کارها نیست. پدرم به خاطر اینکه هیکل درشتی داشت در تابوت جا نمی‌شد که لبه‌های تابوت را شکستند و او را روی آن خواباندند. سرانجام پیکر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظیم بردیم. جمعیت هم پیاده راه افتاده بودند. مأموران زیادی با لباس نظامی و لباس شخصی بین جمعیت بودند و مراقبت می‌کردند. همان‌هایی که ایشان را غسل می‌دادند قبرش را هم کندند و او را دفن کردند.» تأثیر اعدام طیب بر جامعه زمانی كه طیب و حاج اسماعیل رضایی اعدام می شوند، خبر آن بسیار پر و سر و صدا در روزنامه ها به چاپ می رسد رژیم با معرفی، محاكمه و اعدام طیب حاج رضایی و برادرش اسماعیل رضایی كه در بین مردم دارای نفوذ و محبوبیت بودند، قصد داشت تا قیام بزرگ مردمی و برخاسته از اعتقادات مذهبی مردم در 15 خرداد 42 را كه در راه دفاع و حمایت از یك مرجع دینی ابراز شده بود، یك جنجال وابسته به بیگانه و ایادی وابسته آنان در داخل تلقی كرده و عاملان آن را مشتی فرصت‏طلب و قلدر معرفی نماید رژیم به این وسیله می خواست از مخالفین خود زهر چشم بگیرد و با این کار، مردم را بترساند و سر جایشان بنشاند و خودی نشان دهد. اما همین مسأله درست بر ضد رژیم تمام شد. نتیجه‌اش شد الگوگیری و شجاعت‌یابی بیشتر. مراسم ختم‌ها برای طیب و حاج اسماعیل به راه افتاد؛ آن هم با شکوه و پی‌درپى. برای اولین بار در حوزه علمیه قم برای یک غیر روحانی یک پارچه تعطیل شد و در همه مساجد نماز میت خواندند و روضه گرفتند. «امیرالله حکیم» هم در عراق به خاطر شهادت طیب حاج‌رضایی 40 سال نماز و روزه استیجاری مقرر کردنددر گزارش های ساواك از تشكیل مراسم ختم و یادبود متعدد برای این دو شهید و تأثیر منفی اعدام آنها در اذهان عمومی، یادداشت هایی وجود دارد. پس از شهادت، به قدری محبوبیت آنها بالا رفت كه ساواك مجبور شد با پخش شبنامه هایی به مخدوش كردن چهره ی آنها بپردازد. اما این مسأله تأثیری بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. به روایت سید تقی درچه ای ،« در تمام كتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، كتابخانه فیضیه ، كتابخانه ی حضرت معصومه و كتابخانه های دیگری كه دایر بود و طلبه هایی كه در حجره بودند ، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیه السلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فكر نمی كنم برای هیچ آیت اللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.» شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود،در خواست كرده كه در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود و علت را نزدیكی شرافت این مكان با كربلا بیان می كند: «من زار عبدالعظیم بری كمن زار حسین بكربلا» او همچنین می خواهد كه برای او دعای كمیل زیاد بخوانند و نسبت به این دعا اظهار علاقه می نماید. و در آخر می گوید «رضیت بالله ربا...» (راضیم به اینكه الله خدای من است...) و این وصف شهیدان راه خدا است كه در قران آمده است: رضی الله عنهم و رضو عنه (آنها از پروردگارشان رضایت دارند و خدا نیز از آنها راضی است.) امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده ای (حر) همانگونه كه مادرت تو را حر نامید. باید گفت طیب نیز پاكیزه و طیب از این جهان رخت بر بست. همانگونه كه مادرش او را طیب نامید. وی‍‍ژگی های شخصیتی طیب اززبان اطرافیان او شیخ حسین انصاریان می گوید: او مردی پر جذبه و قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر و به عبارتی قلدر زمانه بود. کسی جرأت رویارویی با او را نداشت. این خصوصیات ، با نکات مثبتی که در اخلاق و رفتارش بود ، در آمیخته شده و از او یک جوانمرد ساخته بود ، مثلا ، هیچگاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمی کرد ، بلکه از آنها حمایت می کرد. او در میدان تره بار کار می کرد. کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان می آوردند و دچار مشکلی می شدند ، به او پناه می آوردند. اگر نمی توانستند حق خود را بگیرند ، فقط کافی بود که طیب خان شاگرد خود را بفرستد و پیغام دهد که حق این بنده خدا را بده ، با همان پیغام ، به سرعت حق به حق دار می رسید و مشکل برطرف می شد. عشق به دفاع از مظلوم در خون و پوست او بود. حضرت علی (ع) می فرمایند : « هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد ، در مقابل دری از رحمت خدا بر روی او باز است.» با توجه به این حدیث جای تعجب نیست که مشاهده می کنیم چگونه خداوند این گونه افراد را دستگیری کرده، به آنها توفیق توبه و عاقبت به خیری می دهد. در محلۀ لرزاده ،کسی می خواست جشن عروسی مفصل و پر سرو صدایی برپا کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود. حاج آقا برهان خیلی ناراحت شده بود. به در خانۀ او رفته و با زبان خوش از او خواسته بود که این کار را نکند و جشن عروسی را سالم برگزار کند. صاحب خانه نه تنها قبول نکرده ، بلکه به حاج آقا توهین هم کرده بود. آقای برهان دنبال طیب فرستاده بود که من در خانۀ فلانی رفته ام و خواسته ام که زنان خواننده را به این محلۀ متدین نشین نیاورد و جو سالم این جا را آلوده نکند ، اما او به حرف من گوش نداده است ، اگر ممکن است شما تذکری بدهید. پس از این پیغام ، طیب خان خودش می رود و با لگد به در می کوبد. صاحب خانه می آید. طیب می گوید : « شنیده ام پیرمردی روحانی در خانه ات آمده و حرفی زده ، اما تو سربالا جواب داده ای ، خجالت نمی کشی ؟ یا عروسی را تعطیل می کنی یا این که سرت را روی سینه ات می گذارم.» آن بیچاره به دست و پا افتاده ، بسیار عذر خواهی می کند. در اقدامی دیگر ، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود ، برخورد کرد و او را از منجلاب نجات داد. بعدها من شاهد بودم که او خانمی محجب ، با وفار ، اهل نماز و اطاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود دست و پا کرده است. خصوصیت بارز دیگری که از طیب باید یادآور شد ، عشق و محبتش به حضرت سید الشهدا(ع) بود. مجلس روضه خوانی و دستۀ سینه زنی او در ایام محرم ، از شلوغ ترین مجالس بود. همۀ این ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت. من که با بچه های او دوست بودم و به خانه شان رفت و آمد می کردم ، عکس پدر طیب را دیده بودم ؛ مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که عبا و قبا بر تن داشت. حاج مسیح ، برادر طیب ، نیز مرد نیکویی بود. او که کورۀ آجرپزی داشت ، علاوه بر باطن پاک ، برخلاف طیب خان ظاهر خوب صالحی هم داشت. او مومنی روشن ضمیر و دائم الوضو و دائم الذکر بود و نیز برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت و آمد داشت. او هر سه نوبت در نماز جماعت حاضر می شد و بدین دلیل با ما رابطۀ نزدیکی داشت. طبق برنامه ای هفتگی ، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) می رفتیم. کرایۀ رفت و برگشت و پول ناهار را همیشه او حساب می کرد و به ما اجازه نمی داد دست به جیب شویم. می گفت : « از من سنی گذشته و باید تا می توانم ثواب جمع کنم.» حاج مسیح واقعا مردی با کرامت ، مشکل گشا ، خوش اخلاق و اهل گریه و مناجات بود. منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد همان مجالس روضه و سینه زنی بود. خطیبی هم که در آن جا منبر می رفت ، خیلی شجاعانه و تند بر ضد دستگاه حرف میزد. می توان گفت جمعیت شایان توجهی از مردم جنوب شهر تهران ، تحت تأثیر آن مجلس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند. حکومت نیز برای زهر چشم گرفتن از مردم ، طیب خان ، آن چهرۀ سرشناس ، را دستگیر و زندانی کرد. حاج مسیح ، هفته ای یک بار برای دیدن برادرش به زندان می رفت و هر بار برای ما تعریف می کرد که او را خیلی اذیت کرده و شکنجه داده اند. حاج مسیح می گفت : « من خیلی به برادرم دلگرمی داده و او را به صبر و استقامت سفارش نموده ام و برای آرامش بیشترش کیفیت نماز شب را به او آموخته ام.» هفته های آخر ، طیب به حاج مسیح گفته بود که « به من پیشنهاد کرده اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند و اتوبوس ها را بسوزانند و شیشه های مغازه ها و تلفن را بشکنند ، اما برادر ، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر قیمتی کنند ، حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود...» او براستی به قول خود عمل نمود و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد. امیر حاج رضایی برادر طیب هم می گوید: تعریف از طیب این شائبه را ایجاد می کند که به دنبال بهره برداری از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهای منفی هم قطعاً مرا آزار می دهد. در واقع طیب یک دوره جوانی داشت که شرور و نوخاسته بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب می رفت میدان، برایش بار می آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری اش بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، در پایین شهر چراغانی کرد و محله را آذین بندی کرد و با شاه سلام و علیک داشت. وی در پاسخ به اینکه آدمی که تازه از تبعید برگشته، چطور یکدفعه به لایه های بالای جامعه می رسد؟ گفت : به لایه های بالا نرسیده. این حاصل یک اتفاق است که ولیعهد در بیمارستان مادر چهارراه مولوی به دنیا می آید. نمی دانم شاید می خواستند طبقه پایین جامعه را جذب کنند. طیب هم محله را چراغانی می کند و اتفاقی چند بار با شاه روبه رو می شود. این اتفاق که تکرار نمی شود؛ که طیب را بخواهند که به دربار برود یا جاهای دیگر. پس او به لایه های بالا نرسیده بود. گذشته از این مسائل، طیب حاج رضایی دیدگاه مذهبی داشت. اینجا یک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع این آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید 3 روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا یا می گویند جاهلان یا لوطی ها یا عیارها - هرکسی هر اسمی می خواهد رویش بگذارد - با معیارهای آنها، به طیب نمره بالا می دادند. مثلاً می گفتند بین اینها چه کسی از همه بهتر بوده؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بوده و خوب داد می زده. یکی می گفت حسین رمضان یخی. بعد یکی آمد یک مانیفست داد که چرا طیب از همه اینها بهتر و بالاتر است و در این جماعت، قهرمان المپیک است،آمد گفت؛ طیب تنها کسی است که لقب ندارد؛ طیب حاج رضایی از همه بیشتر حبس رفته... از همه بیشتر دعوا کرده... از همه بیشتر سفره انداخته... از همه بیشتر دست توی جیبش کرده... از همه بیشتر پول میز حساب کرده. حالا این وسط خاطراتی هم تعریف می کردند؛ کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که جاهل ها آنجا می نشستند و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرد. یک بار یک بنده خدایی می رود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش می گوید؛ «اگر در دکان من را می خواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمی روی...» به هرحال از جهت مالی و اسم و رسم و شهرت هم شرایطش خوب بود و یک پایگاه در جنوب شهر میان مردم پیدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام می آوردند. البته مخالفانی هم داشت تا اینکه رسید به 15 خرداد و بخش پایانی زندگی اش. حاج رضایی درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت : یک چیزی می گفتند که من صحت آن را هنوز نمی دانم. می گفتند یک بار که در چهارراه مولوی این مراسم بوده، مشاجره یی بین عموی من و سپهبد نصیری ایجاد می شود. بعضی ها می گویند یکی از عوامل کشتن طیب، همین نصیری بوده که من هنوز مطمئن نیستم. به هرحال بعد از ماجرای 15 خرداد دستگیر شد، 6 ماه هم حبس شد و دو دادگاه تشکیل دادند؛ بدوی و تجدیدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر یا بیشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموی من و اسماعیل رضایی که هر وقت در دادگاه صدایش می زنند «حاج اسماعیل حاج رضایی»، اعتراض می کرد که من حاج رضایی نیستم و واقعاً هم نسبتی با عموی من نداشت. خیلی ها امیدوار بودند شاه با توجه به شناختی که از طیب دارد، حداقل یک درجه به او تخفیف بدهد و حکم اعدام تبدیل به حبس ابد شود اما... وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببینید در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختید و روی علم ها عکس آیت الله خمینی را می گذاشتید. طیب هم گفت؛ «من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» این چیزهایی بود که من خودم در دادگاه شنیدم. امیر حاج رضایی درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبودیم اما آنها جسد را تحویل دادند. وقتی تحویل دادند و جسد را دیدم، چیزی حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بیرون. یعنی بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. آن بنده خدا اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را توی دهانش زده بودند اما عموی من با صورت خورده بود زمین و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند و گفتند؛ تیر خلاص... من خودم آن صحنه را دیدم تا جایی هم که یادم می آید، غسال مدام پنبه توی این سوراخ ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود. یک شمایل شهید گونه یی داشت. به هر حال من را بیرون آوردند و نفهمیدم چه کسی من را بیرون برد.نشسته بودم و می دیدم که دارند طبق وصیتش در شاه عبدالعظیم کنار مادرش، خاکش می کنند. خب این هم قسمت هایی از زندگی طیب که در حافظه من بود. شاید اگر پدرم بود، کامل درباره همه چیز اطلاعات داشتم و حرف می زدم. پدربزرگم چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموی من، تنی بودند و از یک مادر، اسم های شان هم «طیب» و «طاهر» بود. منابع تحقیق : www.15khordad42.com www.hamshahrionline.ir www.hawzah.net www.erfan.ir www.asriran.com اعتماد فارس سایت مركز اسناد انقلاب اسلامی فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 26، ص 201. خاطرات محسن رفیق‌دوست، ص 56. آزادمرد، شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 111. ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، ص 190. فصلنامه 15 خرداد، شماره 25، ص 266. محمود طلوعی "بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست" ، تهران، انتشارات علم، ج2، ص1029" "آزاد مرد، شهید طیب حاج رضایی"؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات؛ 1378 خاطرات پانزده خرداد"؛ علی باقری؛ تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374، چ1، ص28 جبهه ملی ایران از پیدایش تا كودتای 28 مرداد" ؛ كوروش زعیم ؛ تهران: ایران مهر، 1378، ص317. از سید ضیاء تا بختیار" ؛ مسعود بهنود، تهران: انتشارات جاویدان، 1370، ص385 " كودتا سازان" ؛ محمود تربتی سنجابی، تهران: موسسه فرهنگ كاوش، 1376، ص19 روزنامه كیهان، 31/5/1332 "لومپن ها در سیاست عصر پهلوی(1342ـ 1304) "؛ مجتبی زاده محمدی،، تهران: نشر مركز، 1385، قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران؛ جعفر مهدی نیا، تهران: انتشارات پاسارگاد، 1380، ج2، ص522ـ521. خاطرات رجبعلی طاهری ـ انتشارات سوره مهر حوزه هنری، ص 39. مجله یاد ـ سال اول ـ بهار و تابستان 1365، گفتگو با آقای رضایی، ص 40 و 41. barangroups.persianblog.ir ویکی‌پدیا منبع : سایت راسخون

طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی (1)

تهیه کننده : محمود کریمی شرودانی سال 1280 یا 1290 یکی به دنیا آمد، یکی مرد، یکی مسلمان شد، یکی کافر؛ یکی ظلم کرد و یکی مظلومانه نگاه کرد. اما سوای همة این رفت‌وآمدها، چشمان کودکی به جهان باز شد که تاریخ را برای یک انقلاب دیگر تکرار کرد؛ کودکی به نام «طیب». تهرانی بود و در محله صام پز خانه تهران دیده به جهان گشود. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته های خشک برای نانوایی ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و طاهر داشت او از همان ابتدا به لوطی گری و ورزش باستانی علاقه مند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال 1330 تا 1342 درمیدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت. زورخانه اصغرشاطر در انبار گندم نزدیك میدان شوش، زورخانه رضا كاشفی در بازارچه سعادت كمی جلوتر از باغ فردوس و زورخانه هایی واقع در پاچنار و اول نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفری كه در پارک شهر قرار داشت پذیرای طیب و هم دوره های او بودند. طیب در سالهای جوانی بارها به دلیل درگیری به زندان افتاد که در بسیاری موارد دوران محکومیت را کامل نگذراند.از سوابق محکومیتهای او می توان به موارد زیر اشاره کرد: دو سال حبس انفرادی به دلیل درگیری با پاسبانهای شهربانی در سال 1316 در سال 1319 به دلیل درگیری تحت تعقیب بود که با کفالت آزاد شد پنج سال حبس با اعمال شاقه در سال 1322 تبعید به بندرعباس در سال 1323 به اتهام قتل در خاطرات چنین نقل می شود که طیب در کنار چاقوکشی و گردن کلفتی، متدین نیز بود و ریشه هایی اعتقادی داشت. گفته می شود که در هنگام محرم از کوتاه کردن ریش خودداری می کرد و سیاه می پوشید و عزاداری می کرد. اما نمی‌شد یک سینه‌زن حسین(ع) را در بیراهه دید و گذشت. یکی واسطة خیر شد. طیب هم سر به راه، افتاد دنبال کار و کاسبى. فوت و فن کار در میدان میوه‌فروش‌ها را که یاد گرفت، آن‌قدر تلاش کرد که بعد از چند سال توی میدان، یک سر و گردن از همه بالاتر شده بود. توی میدان امین‌السلطان، اسم طیب که می‌آمد، کار هر کسی راه می‌افتاد. کت و شلوار می‌پوشید؛ به سر و وضعش می‌رسید؛ دم و دستگاهی به هم زده بود و در مملکتی که زندگی می‌کرد همه چیز بر وفق مرادش بود. او غیر از سه ماه محرم و صفر و رمضان، بقیه سال خودش را ریزه خور رئیس مملکتش می‌دانست. شاه‌دوستی طیب در نه ماه دیگر زبانزد بود. کودتای 28 مرداد، یک پای کار شد «طیب حاج‌رضایی». شاه‌دوستی‌اش پیوند خورد با کمک به آمریکا و انگلیس و در نتیجه دولت مصدق سقوط کرد. طیب هر کار از دستش برآمده بود برای دم و دستگاه شاه کرد. آنها هم قدرشناسی کردند و «واردات موز» را انحصاراً به طیب دادند. بگذریم که محرم و صفر که می‌آمد، طیب تمام دم و دستگاهش را می‌آورد کنار خیمه امام حسین(ع) می‌گذاشت و خودش دوباره غلام امام حسین (ع) می‌شد. او در تمامی زندگی‌اش ارادت خاصی به خاندان اهل بیت علیه‌السلام داشت و همان خاندان درپایان عمر یاری گر او بودند؛ به گونه‌ای که وی عاقبت‌به‌خیر گردید. به سخن دیگر، باید گفت که او آزادمردی، غیرتمندی و جوانمردی را از مکتب امام حسین (ع) آموخته بود که در برابر زورگویی‌ها و ستمگران از خود مقاومت نشان می‌داد. او به اعتقادات مذهبی خود پایبند بوده است. در این مورد حجت‌الاسلام ناصری می‌گوید: ((خود طیب یک عِرق مذهبی خاصی داشت. مثلاً در ماه رمضان ریش خود را نمی‌زد، مسجد می‌آمد و خیلی کارها را کنار می‌گذاشت. در ایام عاشورا، اینها دسته‌ای داشتند و خرج‌های زیادی در تاسوعا و عاشورا می‌دادند. یادم هست تاسوعا، عاشورای آن سال صحبتش بود که مثلاً دارودسته طیب یازده تُن برنج پختند و به مردم دادند. آن موقع‌ها در خرج دادن‌ها بر سر زبان‌ها بود.» محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود درباره خصوصیات طیب حاج رضایی اظهارنظر مشابهی دارد: ((اگرچه در زندگی خودش مسئله داشت، ولی اهل هر فرقه‌ای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله الحسین بود و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی و یا گردن‌ کلفتی یا هر کار دیگری می‌کرد حداقل در ماههای محرم و صفر و رمضان این کارها را کنار می‌گذاشت و به اصطلاح شسته و رفته می‌شد؛ به‌ویژه در ماه محرم تکیه می‌بست و روضه‌خوانی ترتیب می‌داد و دسته عزاداری به راه می‌انداخت. من فکر می‌کنم اصلاً نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولی امام حسین (ع) بود.» یاران امام خمینی ، تمام مردم بودند. مردم با تمام خصوصیات آنها، و طبقه بندی كه از جهات مختلف دارند. انسان های مؤمن و پاك باخته ای كه از ابتدا به اندیشه برقراری حكومت دینی بودند و یا روحانیونی كه سال های سال برای افشاء ماهیت ضد دینی رژیم شاهنشاهی تلاش كرده بودند و اقشار فرهنگی ، معلمان ، دانشجویان ، دانشگاهیان، پزشكان ، مهندسان و همه و همه ی افرادی كه مؤمنانه به اسلام عشق می ورزیدند. اما اینها همه ی ملت نبودند. نهضت خمینی توانست همه ی ملت را همگام كند، حتی كسانی را كه از پیشنیه خوبی برخوردار نبود و چه بسا برای برقراری رژیم شاهنشاهی نیز تلاش كرده بودند و خود از تقویت كنندگان پایه های رژیم شاهنشاهی به حساب می آمدند یا افرادی كه به دلیل جو عمومی فساد، چون بی حجابی و فسق و فجور، درآن گرفتار شده بودند، دریای ایمان خمینی آنان را غسل توبه داد و ناگهان متحول شدند و چه بسیار از آنان كه با توبه نصوح خویش، به اوج شرف و انسانیت دست یافتند. و این هنر كیمیاگری خمینی بود. از تاریكی تا نور طیب مانند جوانان دیگر این مرز و بوم ، در دوران شاهنشاهی می زیست ، و دوران شاهنشاهی یعنی تباهی و ظلمات و سیاهی و طبعا چشمان انسان ها در چنین شرایطی حقایق عالم را آنگونه كه هست نمی بیند، وی نیز چنین بود، دعوا و نزاع، اخلاق ناهمگون با تعالیم اسلامی، مشخصه اصلی جوانان و مردم آن زمان بود. و طیب نیز استثنایی بر كل نبود. او نیز بارها سابقه نزاع و درگیری دارد. و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. او از كسانی است كه در جریان 28 مرداد 1332 از فعالترین افراد برای اجرای كودتایی بود كه سازمان سیا طراحی كرده بود و به وسیله ی ارتش و افرادی چون شعبان بی مخ و قلدران شاه دوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا كنند. طیب درکودتای 28 مرداد طیب حاج رضایی، حسین رمضان یخی و شعبان جعفری از جمله اوباشانی بودند که با هدایت برخی گروهبانهای ارتش در بعد از ظهر روز 27 مرداد به خیابانها ریختند و فریادهای شاه پرستانه سر می دادند و مردم را نیز مجبور به هم صدایی با خود می نمودند تا زمینه را برای کودتای روز بعد فراهم سازند. طیب حاج رضایی با پولهای هنگفتی که دریافت کرده بود صدها نفر را در پامنار در نزدیکی خانه آیت الله کاشانی گرد آورده بود. طیب به همراه برادر خود طاهر، سرکردگی یکی از دسته های اوباشی را که برای قیام علیه مصدق و تظاهرات شاه دوستانه ترتیب داده شده بود، به عهده داشتند. این دسته از اوباش شناخته شده ای مانند علی رضایی(قدم)، ناصر حسن خانی(ناصر جیگركی)، اصغر استاد علی نقی (اصغر سكسی)، اصغر بنایی (اصغر شاطر)، رضا، صاحب قهوخانه و نانوایی و قمار خانه شهر نو، حاج علی نوری(مرد آهنین)، حبیب مختار منش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی(حاجی سردار) و در حدود سیصد نفر از افراد کوچکتر و کارگران میدان تره بار تشکیل می شد. روزنامه کیهان نیز سه روز بعد طیب حاج رضایی را در زمره سرکردگان لمپنهای 28 مرداد معرفی نموددسته های تحت فرماندهی طیب و رمضان یخی در مولوی به هم پیوستند و به سوی خیابان کاخ، محل زندگی مصدق روانه شدند. این گروه در مسیر خود، روزنامه باختر امروز، تئاتر سعدی، خانه جوانان دمکرات، روزنامه به سوی آینده و مراكز دیگر را غارت كرده و به آتش كشیدند. به دستور طیب گروهی از اوباش به درون خانه مصدق ریختند تا آنجارا تخریب کرده و مصدق و یارانش را بکشند که چون مصدق آنجا را ترک کرده بود موفق نشدند. اما اموال خانه و حتی اسناد سیاسی را نیز سرقت نمودند. جعفر مهدی نیا نقش شعبان جعفری را در برابر طیب ناچیز دانسته است و عنوان می کند که این طیب بود که مردم را با صرف پولی که در اختیارش قرار داده بودند به صحنه آورد و کار راتمام کرد. ده روز پس از کودتا، تیمسار زاهدی طیب و رمضان یخی و یدگران را به میهمانی باشکوهی در باغ شخصی خود دعوت نمود و به عنوان پاداش چند قطعه زمین در جنت آباد به آنها بخشید. تحول روحی طیب در اواخر سال 1341 و اوایل 42، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند كه گفته بود: «خدایا پاكم كن، خاكم كن» اما قبل از این تحول روحی، بارها به جرم چاقوكشی به زندان افتاده بود و یك بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش كرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی كه در 28 مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یك طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. اما ویژگی هایی داشت كه در نهایت موجب عاقبت به خیری او شد. مهم ترین ویژگی مرحوم طیب، عشق و علاقه ی وی به سالار و سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین بود. او از كسانی بود كه محبت امام حسین (علیه السلام) موجب نجاتش شد و روحش را طیب و طاهر گردانید. چرا شعبان جعفری در ذلت و غربت در آمریكا از دنیا می رود و طیب حاج رضایی، با افتخار شهادت رخت از این دنیا بر می بندد؟ اختلاف این دو در ادب و وفاداری به اهل بیت بود. اگر طیب ، تهمت دریافت پول از امام خمینی را می پذیرفت، نه تنها سر خود را از دست نمی داد، بلكه نزد شاه اعتبار هم كسب می كرد. اما او فقط به یك دلیل این دروغ را نگفت: «من حاضر نیستم به پسر حسین (علیه السلام) تهمت بزنم.» ویژگی خاص مرحوم طیب كه همه ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی گری او بود. زمانی كه او به شهادت رسید، خانواده های بسیاری كه تحت سرپرستی او بودند دچار مشكل شدند. شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشكر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او از لاتها و بزن بهادرهای پهلوی بود، اما در دل عشق حسین را داشت. دسته ی طیب بزرگترین دسته ی عزاداری در تهران بود. او علاوه بر عزاداری درماه محرم در هیأت خود از یك معلم برای آموزش احكام و زبان عربی استفاده می كرد. دسته ی سینه زنی طیب در شوش و خراسان حركت می كرد. ومرحوم طیب خود با گل مال كردن سر، و با پوشیدن لباس مشكی در میان مردم به راه می افتاد و اطعام می نمود. بیژن حاج رضایی، فرزند طیّب حاج رضایی، که در آن زمان شاهد بسیاری از رفتارهای خانوادگی پدرش بوده به بخشی از اعتقادات و میزان علاقه‌مندی پدرش به امام حسین (ع) چنین اشاره می‌کند: «پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً می‌گویم که عاشق او بود، حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.» طیب در این دوران اگرچه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می گذاشت. به عنوان مثال ساواك در سال 1336 كه آیت الله كاشانی در انزوا به سر می برد از رفت و آمد طیب با ایشان گزارشی می دهد: «طیب حاج رضایی چهار صندوق میوه به منزل آیت الله كاشانی برد». (گزارش ساواك در 7/1/1337) و یا «چندی است كه طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله كاشانی طرح دوستی ریخته ...» (گزارش ساواك در 8/6/1337) بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به كلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری كه برای جلب نظر شاه هر كاری می كردند تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار كربلا آموخته بود. اما در ضمن عرق ایرانی نیز داشت و به اشتباه ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می دید. اقداماتی كه طیب در جهت تقویت سلطنت می نمود بر مبنای همین تصور بوده است. دگرگونی طیب شهید عراقی خاطره ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. حاج مهدی عراقی در خاطرات خود، ناگفته‌ها، به برپایی مراسم ایام محرم سال 42 اشاره می‌کند که« قصد داشت دسته عزاداری را با محتوای سیاسی و اعتراض به اقدامات رژیم شاه به ویژه ماجرای مدرسه فیضیه در فروردین 42 سازماندهی کند اما نگران بود دار و دسته طیب و غیره مزاحمت‌هایی ایجاد کنند لذا این موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد و حضرت امام طی رهنمودهایی می‌فرمایند که ‌آنها به شما کاری نخواهند داشت». این خاطره نشان می دهد كه طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عكس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی كه از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود كه دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم كه ما منزل آقا (امام خمینی ره) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه ها گفتند كه این دسته ای كه روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممكن است این ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: " نه، اینها علاقه مند به اسلام هستند و این ها هم اگر یك روزی یك كارهایی كرده اند، آن عرق دینیش بوده ، روی به حساب توده ای ها و كمونیست ها و این ها آمده اند یك كارهایی كرده اند [اشاره ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در كودتای 28 مرداد است. در حكومت دكتر مصدق توده ای ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیك شدند و بیم آن می رفت كه حكومت كمونیستی در ایران تشكیل شود. این موضوع علما و مردم را به دكتر مصدق بدبین ساخته بود] این ها كسانی هستند كه نوكر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فكرشان این است كه محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بكنند ، چه بكنند و از این حرف ها، خاطر جمع باشید." مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می خواستند استفاده بكنند (جریان مدرسه ی فیضیه) شما خاطر جمع باشید كه اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم ، حالا هم همین طور. همان جا دست كرد یك صد تومانی به اصغر ـ پسرش ـ داد وگفت می روی عكس حاج آقا را می خری می بری تو تكیه به علامت ها می زنی. رجبعلی طاهری از مبارزان سیاسی دهه سی و چهل در خاطرات خود به نصب عکس حضرت امام خمینی در دسته‌های عزاداری منسوب به طیب خان چنین اشاره دارد: در آن دوره، یکی از دسته‌ها متعلق به آقای طیب بود که چون عکس امام را به همراه داشت مأمورین رژیم از ایشان پرسیدند: «شما که از ابتدا با ما بودید و خواسته بودیم که عکس امام همراه نداشته باشید؟ شما دیگر چرا؟» و او پاسخ داد: «ما تا الآن با شما بوده‌ایم و قصد داریم که از حالا با خدا باشیم. تا اینجا که دیدید برای شما سینه می‌زدیم، اما از این پس برای خدا و امام حسین (ع) سینه خواهم زد.» طیب در شب عاشورا خرداد سال 1342 شمسی با محرم 1383 قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به كاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و كشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته ی عزاداری خود را در خیابان حركت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینه ی خود می زد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم عكس های امام خمینی نصب شده بود. در زمانی كه بردن نام امام ، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است كه بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آماده ی فداكاری كرده بود. حداد عادل در این رابطه می گوید: «دسته ی طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تكیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تكیه در حركت بود و سینه زن ها پشت سرش آرام آرام حركت می كردند. آن شب بر خلاف سال های قبل، عكس های حضرت امام به سینه ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار كنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعا جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این كاری كه كرده ای كار درستی نیست. آن عكس ها را بردار. طیب گفت من عكس ها را بر نمی دارم. پرویزی گفت طیب خان بدجوری می شود. طیب با متانت و وقاری كه مخصوص خودش بود خیلی صریح گفت بشود. پرویزی به اتومبیل، كه علم داخل آن بود برگشت. علم مجددا پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت كرد و گفت عكس های امام را بردارد. همه ی اینها در حالی اتفاق افتاد كه سینه زن ها پشت سر علامت جلو می آمدند و جمع می شدند. طیب مقاومت می كرد. پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می گویم بد می شودها. طیب گفت می خواهم بد شود، عكس ها را بر نمی دارم. پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یك چرخش سریع از راهی كه آمده بود برگشت. دسته با علامتی كه عكس های حضرت امام به آن نصب بود حركت كرد. رژیم از طیب به علل دیگری هم كینه به دل داشت. یكی از این موارد مربوط به دو ماه و نیم قبل بود. طیب برای همكاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه ی فیضیه فراخوانده شده بود، اما قبول نكرد. به گفته ی یك فرد مطلع، دستگاه ،« ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت انجام این جنایت به دار و دسته ی شعبان بی مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود كه آن روز در مدرسه ی فیضیه ، نوچه های شعبان لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند. طیب علیرغم كارهای خلافی كه می كرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می گذاشت. او به خود اجازه نمی داد روحانیون و طلاب را مورد بی احترامی و آزار قرار دهد. مرحوم طیب در 15خرداد در روز 15 خرداد طیب با تعطیل كردن میدان بارفروش ها ، موجب شد كه تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد عراقی در خاطرات خود با اشاره به واقعه پانزده خرداد می‌گوید: «خلاصه‌اش وقتی که این جریان حادثه 15 خرداد پیش می‌آید، اینها [رژیم شاه] از طیب توقع داشتند که حداقل جلوی تظاهرات را در داخل میدان می‌توانسته بگیرد ولی خوب، طیب این کار را نمی‌کند.» اوهم چنین به روزهای پس از پانزده خرداد اشاره می‌کند و می‌گوید: «از روز شانزدهم بگیر و بگیر راه می‌افتد، تعدادزیادی از روحانیون وچند تا از بازاریهای سرشناس را گرفتند و توی میدان شروع کردند کسانی را که به حساب می‌شناختند، بگیرند. مرحوم طیب هم تلفن می‌کند به نصیری که آن وقت هم رئیس شهربانی بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامی، می‌گوید: «شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجره‌ام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من می‌آیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور می‌روند، طیب هم در دکان نشسته بوده؛او را می‌گیرند و چند تا تیر هوایی شلیك می‌کنند، طیب رامی برند.» چگونگی دستگیری طیب بیژن حاج رضایی دربارة چگونگی دستگیری و نحوه انتقال پدرش به زندان چنین می‌گوید: «در روز 18 خرداد، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی می‌آیند سراغ پدرم. به او می‌گویند که خواهش می‌کنیم یک ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول می‌گوید با ماشین خودم می‌آیم که آنها می‌گویند با ماشین شهربانی می‌رویم و زود برمی‌گردیم. دم شهربانی کل که می‌رسند به ایشان می‌گویند طیب خان رئیس شهربانی ـ تیمسار نصیری ـ خیلی بدخُلق است اجازه بدهید دستنبد به دستتان بزنیم. ایشان می‌گوید خُب بزنید. دقیقه‌ای بعد می‌گویند، طیب خان می‌شود بجای دستبند پاهاتان را با زنجیر ببندیم؟ می‌گوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را می‌بندند و هم پاهایش. را پدرم را که داخل می برند حسین آقا مهدی هم آنجا بوده، نصیری پشت میز نشسته بوده که آنها می‌روند داخل، یک ربعی به آنها محل نمی‌گذارد و بعد شروع می‌کند خطاب به حسین آقا مهدی فحشهای ناموسی می‌دهد. پدرم می‌بیند که اگر همین‌جوری چیزی نگوید الآن به او هم فحش می‌دهد. برمی‌گردد به نصیری می‌گوید که حق نداری فحش بدهی. نصیری می‌گوید: به تو هم فحش می‌دهم. پدرم عصبانی می‌شود و با وجودی که دستهایش و پاهایش بسته بوده می‌پرد روی میز نصیری و شروع می‌کند به زدن او، که مأمورین می‌ریزند و او را می‌گیرند. سپس از او می خواهند یك فرم را امضا كند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده كه یك پولی آقای خمینی به من داده كه بیایم چنین حادثه ای را خلق بكنم و من هم آمده ام مثلا یك 25 زار (ریال) داده ام و مردم این كارها را كرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی كند. نصیری تهدیدش می كند و او هم به نصیری فحش می دهد!». سید تقی درچه ای می گوید: «او را شكنجه كردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. اما اوگفته بود من عمر خودم را كرده ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به كسی كه جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او خیانت نمی كنم یكی از دوستان به نام آقای ملكی كه از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و می گفت زندانی ها را به صف كرده بودند و به مرحوم طیب دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب كه یك دست از عقب و یك دست هم از روی شانه می اید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بندند و مثل ساعت كوك می كنند و دو دست تحت فشار قرار می گیرد و استخوان سینه بیرون می زند. او می گفت عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته است. اسناد و خاطرات نشان می‌دهد که طیب حاج رضایی در روز قیام 15 خرداد نقشی نداشته و آنچه که بوده همان برپایی دسته عزاداری در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی مربوط به دو روز قبل از واقعه پانزده خرداد 42 بوده است. محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود در این باره می‌گوید: «در روز 15 خرداد طیب حاج رضایی در مغازه‌اش بود و حتی ما را نهی می‌کرد که در تظاهرات شرکت کنیم و از جای خودش هم تکان نخورد. اصلاً توقع نمی‌رفت که طیب در تظاهرات شرکت کند، چون با رژیم در ارتباط بود، ولی از آن‌جایی که ظالم به کسی رحم نمی‌کند وقتی قرار شد، رژیم پهلوی محملی برای جنایت خودش درست کند عده زیادی از جمله مرحوم طیب را گرفتند...» حجت‌الاسلام والمسلمین ناصری در بخشی از خاطراتش به این موضوع اشاره دارد: «وقتی طیب را دستگیر کردند، طیب در زندان با نصیری برخوردی کرد، نصیری یک چیزی به او گفته بود که راجع به امام بگوید. طیب گفته بود مرجعیت امام ناموس و دین من است که یک سیلی به او زده بود، بعد او هم محکم کوبیده بود توی گوش نصیری! به حدی که می‌گفتند نصیری نزدیک بود زمین بخورد یا خورده بود، باز دوباره معطل نکرده بود یکی دیگر زده بود توی گوش نصیری، آن وقت عوامل نصیری ریخته بودند سرش و او را زده بودند...» شهید حاج مهدی عراقی در بخشی از خاطراتش این موضوع را چنین تحلیل می‌کند: «وقتی که او را می‌گیرند و می‌برند ، دو سه روز اول گذشته، بعد می‌برند او را پهلوی نصیری ـ او و حسین آقا مهدی را ـ هر دوتایشان را می‌برند پهلوی نصیری یک مینوتی آنجا نوشته شده بود که به او می‌گویند که این مینوت را اینجا بخوان و برو، که تقریباً مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی داده به من که من بیایم اگرچنین اتفاقی افتادو ایشان را گرفتند، من بیایم و چنین حادثه‌ای را خلق بکنم و من هم آمده‌ام. وقتی می‌گذارند و می‌گویند این حرف را بزن قبول نمی‌کند، نصیری تهدیدش می‌کند و این هم فحشش می‌دهد نصیری را، حسین آقا مهدی هم قبول نمی‌کند آن تعلیمی که دستش بوده می‌زند تو گوش حسین آقا مهدی که مدتها بود از این گوش چرک می‌آمده، این شد که از همانجا طیب را پایین می‌آورند ، خلاصه‌اش زیر شکنجه خیلی شلاقش زده بودند؛ او قِلِفْتی پوست پشتش کنده شده بود.» محسن رفیق‌دوست در خاطراتش از فردی به نام حاج علی نوری صحبت می‌کند و می‌گوید: «یکی از افرادی که در آن زمان همراه طیب دستگیر شد و مثل طیب در ماجرای پانزده خرداد نقشی نداشت آقای حاج علی نوری بود که هم زمان با طیب زندانی شده بود و حتی مأموران ساواک در زندان مقداری از پوست تنش را کنده و در کیسه‌ای به یادگار نگه داشته بودند.» نوری می‌گفت: «به ما فشار می‌آورند تا اقرار کنیم که از امام خمینی پول گرفته‌ایم. طیب در برابر این درخواست مأموران فقط یک جمله می گفت و آن این که «من با امام حسین که درنمی‌افتم» هرچه به او می‌گفتند: امام خمینی چه ربطی به امام حسین (ع) دارد؟ باز هم همان جمله را تکرار می‌کرد.» آقای رضایی از مبارزان ورامینی، که در 15 خرداد ورامین نقش داشته و پس از واقعه دستگیر شده و مدتی در زندان قصر و شهربانی با طیب حاج رضایی هم‌بند بوده است، جریان شکنجه شدن طیب را چنین روایت می‌کند: «شروع به بازجویی میدانی‌ها کردند و از جمله آنان طیب نیز با ما در یک بند بود. همان شب که می‌خواستند او را بازجویی کنند، کیهان می‌خواندیم، در سر مقاله کیهان نوشته بود: «طیب، با گرفتن پول و دادن آن به مردم آنان را به راه انداخته است.» آن شب طیب را از میدانی‌ها جدا کرده و به بازجویی بردند. دوباره در کیهان نوشتند که طیب اقرار کرده است. از همین صحنه‌سازی‌ها معلوم بود که قصد نابودی او را دارند. حدود ساعت 12 شب بود و ما در حال خواب و بیداری، متوجه صدایی شدیم. یک تقی نامی بود در زندان که آدم مذهبی نبود. از او پرسیدیم چه خبر است؟ گفت برویم ببینیم چه خبر است، بیرون آمدیم اندکی گوش کردیم. دانستیم که این صدای طیب است. بعداً متوجه شدیم که او را به سنگ بسته‌اند تا از او اقرار بگیرند، صبح آن روز یکی پاسبان‌ها برایمان خبر آورد که دیشب طیب را شکنجه می‌کردند... خلاصه، دوباره طیب را به بازجویی و شکنجه بردند تا چیزی از او بدست آورند، او در آخرین دفاعش گفته بود: «ممکن است من در زندگیم، همه کارها را انجام داده باشم ولی به مرجع خودم چیزی نبسته‌ام و نمی‌توانم به فرزند پیغمبر چیزی ببندم...» گویا تا چند ماه فرصت ملاقات به او داده نشده بود و همواره تحت فشار بوده تا اینکه اعترافات دروغین را اقرار کند اما او با پایبندی‌ای که به مرام و مسلک خود داشته است از موضع خود کوتاه نیامده است. هرچه زمان می‌گذشت بدرفتاری عناصر رژیم برای او و خانواده‌اش شدیدتر و نفرت طیب و خانواده نسبت به رژیم بدتر می‌شد. بیژن حاج رضایی در مصاحبه‌ای شرایط خانواده و ملاقات‌هایی را که با پدرش داشته چنین شرح می‌دهد: «مادرم که باردار بود همان روز به خاطر فشارهای روحی، حالش بد شد که به بیمارستان عیوض‌زاده بردیم و همان روز خواهر کوچکترم به دنیا آمد، مادرم در بیمارستان بود، ما هم که سن‌مان اجازه نمی‌داد پی‌گیر قضیه باشیم، تنها عمو مسیح بود که دنبال کار پدرم بود؛ البته ایشان ارتباط زیادی با روحانیون داشت. چند ماهی که از دستگیری پدرم گذشت، توانستیم وقت ملاقات بگیریم. آن موقع ایشان در هنگ یک زرهی زندان بود، ساعت 6 صبح رفتیم آنجا که با خانه ما هم خیلی فاصله داشت. میدان خراسان کجا، خیابان معلم فعلی کجا؟ جمعی که رفته بودیم شامل من، مادرم و دو عمویم مسیح و طاهر، همسر دیگر پدرم و خواهرم بود. آن موقع کل منطقه بیابان بود. یک ساعت و نیم انتظار کشیدیم که ما را به داخل راه دادند، شاید حدود 2 کیلومتر پیاده رفتیم، آن هم با این زنها و خواهر کوچکم که بغل مادرم بود. به زندان که رسیدیم یک ساختمان آجری بود که زیرزمین آن حالت یک حوضخانه داشت، چند نیمکت چوبی در اطراف بود که ما روی آن نشستیم. دقایقی بعد درِ کوچکی که جلویمان بود، باز شد و یک نفر آمد داخل. برادر کوچکم که خیلی مورد علاقه پدرم بود بخاطر شیرین‌زبانی‌اش همیشه مورد محبت او بود. با دیدن آن شخص هراسان خود را به مادرم رساند. پدرم که شاید حدود صد و سی چهل کیلو وزن داشت با حدود 2 متر قد، شده بود یک آدم شکسته دو متری، هشتاد کیلویی، لاغر و نحیف... ایشان که حالت تعجب ما را دید، خیلی سریع گفت: «شما هیچ ناراحت نباشید من مورد اذیت و آزار قرار نگرفته‌ام، کمی با عمویم صحبت کرد و به مادرم دلداری داد که زیاد بی‌تابی نکند. حدود بیست دقیقه‌ای اولین ملاقات ما طول کشید، موقع ملاقات هم هشت نفر مأمور داخل اتاق مراقب بودند...» او در بخش دیگری از خاطراتش می‌گوید: «مسئله‌ای که برای ما خیلی اهمیت داشت، این بود که لباسهای بابام را مادرم می‌شست اطو می‌کرد و خیلی تروتمیز می‌بردیم زندان می‌دادیم و لباسهای کثیف او را می‌گرفتیم که ببریم و مادرم بشوید. هرگاه لباسهای ایشان را می‌گرفتیم، خونی بود، وقتی از ایشان می‌پرسیدیم که چرا لباسهایش اینگونه خونی شده، با بی‌اهمیتی نگاهی می‌انداخت و دلایل مختلفی را برای اینکه ما متوجه نشویم سر هم می‌کرد. ولی در جلسات دادگاه یادم است که مرحوم حاج اسماعیل رضایی به پدرم می‌گفت: «طیب خان، بگو در زندان چه بلایی سرمان آوردند... پدرم فقط لب‌گزه می‌کرد. و چشمک می‌زد که حالا ساکت باش تا بعد.» بیژن در مصاحبه‌اش خاطرات تلخی را از آن روزگار نقل می‌کند؛ از بدرفتاری مأموران وقت گرفته تا رنج رفت و آمد با مشقت‌های فراوان برای ملاقات با پدر. او در بخشی از خاطراتش در پاسخ به این سئوال که آیا حضرت امام و پدرتان دیداری هم داشته‌اند می‌گوید: «بعد که رفتیم برای ملاقات پدرم، او گفت، فشار زیادی به من آوردند که باید بروم در حضور آقای خمینی و بگویم که به من پول داده است برای ایجاد بلوا، حالا من کاری را که گفتی کردم، ولی ببین من را به چه روزی انداختی و چنین و چنان. به پدرم قول داده بودند که حتی اگر به امام بتوپد، سریع عفو می‌گیرد. او هم قبول می‌کند که برود. هنگام غروب طیب را می‌برند پهلوی حضرت امام که در داخل اتاق نشسته بود، پدرم تعریف می‌کرد که از در که وارد شدم، به محض اینکه چشمم افتاد به این مرد خدا و به این مرد نورانی، سریع به امام گفتم: «سید، تو را به جدّت قَسَمت می‌دهم آیا تا الآن من تو را دیده‌ام؟ تو به من پول دادی؟» ایشان به من نگاه انداخت و گفت: «نه من تو را دیده‌ام و نه از من پول گرفته‌ای، ولی الحق که تو یک آدم آزاده‌ای هستی» یک روز که ما رفته بودیم ملاقات پدرم، همسر دیگر پدرم به ایشان گفت: «خب شما حالا می‌گفتی که پول گرفتی و خلاص می‌شد.» پدرم با یک غیظی نگاه کرد و گفت: «من تنها امید زندگی‌ام خدمت کردن برای خانواده امام حسین است،‌ چطور بیایم اولاد امام حسین را این‌جور بیندازم زیر دست این دژخیمها، مگر زندگی چه ارزشی دارد که من به خاطر دو روز آن بیایم و دروغ بگویم. کسی را ندیدم، کسی که به من پول نداده، من که پولی نگرفته‌ام اقرار بکنم...؟» او آخرین ملاقات‌های خود و خانواده با پدرش را چنین روایت می‌کند: «بعد از دادگاه تجدیدنظر، روز پنجشنبه بود که ما توانستیم اجازه ملاقات بگیریم در همان پادگان عشرت‌آباد. ایشان را دیدیم که با هم رفتیم داخل یک اطاق که ایشان گفت کار ما دیگر تمام است الآن دارند ما را از اینجا می‌برند به هنگ یک زرهی ـ در خیابان عباس‌‌ آباد ـ شما دیگر کاری از دستتان برنمی‌آید. پدرم روی من و خواهرم را بوسید. مادرم از حال رفت، پدرم رو کرد به من و گفت: «تو پسر بزرگ من هستی، باید از مادرت مواظبت کنی و نباید بگذاری در زندگی‌ به خانواده سخت بگذرد.» بعد، از جیبش یک مقداری شکلات درآورد و ریخت کف دستم... بیست دقیقه‌ای مادرم نشسته بود و گریه می‌کرد. ناگهان آنهایی که ‌آنجا بودند آمدند در میان ناباوری‌ها، به پدرم گفتند آقا بفرمایید برویم. یکی دو روز از این دیدار گذشت، تلفن زنگ زد که برویم او را ببینیم، مجدداً چند نفری شدیم و رفتیم به محل هنگ زرهی، بعد از ساعت‌ها انتظار و پیاده‌روی داخل همان حوضخانه قبلی رفتیم. البته این بار داخل آن اتاق نشدیم. ساعت 11 صبح بود که ایشان را آوردند پشت پنجره‌ای که کمی بالا بود و ما پایین بودیم. از همان جا صحبت کردیم، او گفت: «می‌خواستم برای آخرین بار شما را ببینم.» باز مادرم شروع کرد به گریه کردن، پدرم قلم و کاغذ خواست، البته یک سری شفاهی چیزهایی را گفت. مثلاً خواهر بزرگترم تازه عقد کرده بود، که گفت برای او حتماً جهیزیه آبرومند تهیه کنیم. به مادرم گفت دیگر دنبال کار من نباش. خودکار را به دست گرفت و حدود شش سطری روی یک کاغذ سفید نازک وصیت خود را نوشت و همه امور مربوط به خودش را به مادرم واگذار کرد، دستش را دراز کرد که کاغذ را بدهد. مادرم با دیدن این صحنه،‌ از حال رفت و روی زمین افتاد ، من دستم را دراز کردم و برگه را گرفتم، ایشان گفت بابا، این برگه را بگیر و مواظب باش که گم نشود و خراب هم نشود، در فرصت مناسب حتماً این را به مادرت بده که بخواند لازمش می‌شود...» چرا برگشت؟ طیب دوست داشت که همیشه زیر سایه ارباب زندگی کند. هرچند خودش ارباب و بزرگ خیلی‌ها بود اما دوست داشت که خودش هم اربابی داشته باشد. این بود که بعد از محرم و صفر و رمضان که می‌شد از بی‌آقایی سر به خانة «شاه» می‌گذاشت؛ اما «شهید عراقی» این را خوب فهمید. آن امامی که طیب دوستش داشت «شاه» نبود؛ خمینی بود. رفتند سراغ طیب گفتند که شاه نمی‌خواهد این محرم تاسوعا و عاشورا حسینی جلوه کند. گفتند شاه بنای مخالفت گذاشته. طیب، بدون ارباب می‌مرد. دسته عزاداری او بزرگ‌ترین و باشکوه‌ترین دسته عزای تهران بود. همة عزت و آبروی طیب با وجود تمام کارهای ناشایسته‌اش همین محرم بود. خونش به جوش آمد. همراه مهدی عراقی شد تا مقابل مخالفت شاه در محرم بایستد. طیب وقتی فهمید «خمینی» راهش «حسینی» است و خون اباعبدالله در رگ‌هایش است، در همان جلسه محبت شاه را سه‌طلاقه کرد و محبت خمینی را دربست قبول کرد. 100 تومان هم داد به پسرش که «برو عکس آقا را بخر و ببر توی تکیه بر تمام علم‌ها بزن» عاشورا رسید. دسته‌های مختلف عزاداری به راه افتادند. کم‌کم شعارها در حمایت از خمینی اوج گرفت. شعبان بی‌مخ و دارودسته‌اش رفتند سراغ عزادارها. خبر به طیب رسید. یارانش که حالا همه محب خمینی شده بودند را فرستاد بیرون میدان. آنها بودند و فراری‌های دارودسته شعبان بی‌مخ. نوبت حرکت بزرگ‌ترین دسته عزاداری بود؛ دسته‌ای که بر تمام علم‌هایش عکس امام خمینی بود و شعار عزادارانش «خمینی بت‌شکن ملت طرف‌دار تو، خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو». خبر به اسدالله علم (نخست وزیر) رسید. دست‌پاچه شده بودند. طیب دست‌پروردة خودشان بود و حالا مقابلشان ایستاده بود؛ آن هم پشت سر خمینى. علم، رسول پرویزى؛ معاونش را فرستاد سراغ طیب، اما نه با تطمیع و نه تهدید، طیب ارباب جدیدش را نمی‌فروخت. شنیده‌اید که می‌گویند خون حسین(ع) جوش و خروش دارد؟ جوش و خروش یعنی این. تو اگر طالب حسین بن‌علی(ع) باشی در تمام زندگی‌ات به هر طرف هم که بروى، به هر گناهی هم که آلوده باشى، اگر پرچم اباعبدالله را بشناسى، بالاخره بازمی‌گردی و زیر پرچم زندگی خواهی کرد. روزی این خون در رگ‌هایت می‌جوشد و تمام آلودگی‌های درون تو را به بیرون می‌ریزد و تو را پاک می‌کند. روزی تو را علیه گناهانت وادار می‌کند و از گنداب و مرداب گناه رهایت می‌کند؛ مثل حُر؛ مثل طیب. فقط باید طالب باشى. طیب و بهائیان طیب با بهائیان هم دشمن شده بود. بهائیانی که دوست اسرائیل بودند و دشمن خونی خمینى. یک روز صاحب کارخانه پپسی کولا که از سران بهائیت بود و شاه‌پرست، پیش طیب می‌رود و می‌گوید: ما حاضریم دکه‌های فروش پپسی را در اختیار شما قرار دهیم و بخشی از سود آن را در عزاداری‌های شما خرج کنیم. طیب که انگار آتش به جانش افتاده باشد (مال نجس اسرائیلی‌ها در خانه ارباب!) گفته بود: اگر ذره‌ای از پول شما در عزاداری امام حسین(ع) بیاید، باید آن را آتش زد. و این یعنی بروید به درک. یعنی طیب زندگی‌اش را بدهد، اربابش را از دست نمی‌دهد. در میدان تره‌بار طیب تعداد زیادی گوسفند نگهداری می‌شدند برای محرم سال بعد که صرف غذای عزاداران می‌شدند. رئیس شهربانی جدید تهران گرایش بهائی داشت. این را بهانه کرد و با چند ماشین رفتند سراغ میدان میوه و تره‌بار طیب. کم‌کم صحبت‌هایشان تبدیل به فریاد شد. میدانی‌ها جمع شدند و در مقابل بی‌حرمتی آنها طاقت نیاوردند و در عرض چند دقیقه ماشین‌ها را چپ کردند و آتش زدند. طیب میدان را تعطیل کرد و همه به صورت تظاهرات راه افتادند. در مسیر میدان‌های میوه و تره‌بار یکی‌یکی تعطیل می‌شد و حال پانزده تا بیست هزار نفر پشت سر طیب راه افتاده بودند. کم‌کم پرچم‌ها بلند شد؛ پرچم سبز و سیاه. مقصد دفتر نخست‌وزیری بود. هنوز حرف طیب برای دولت مهم بود و دولت به او امید داشت؛ هرچند که طیب بریده بود. وقتی رسیدند مقابل دفتر اسدالله علم، حدود صد هزار نفر شده بودند. طیب و چند تن از بزرگان را پیش علم بردند. وقت ناهار بود. طیب به تعارف علم جواب رد داد که همه مردم بیرون همراه من‌اند و گرسنه. ساعتی نگذشته بود که کامیون‌های ارتش آمدند و به همه غذا دادند. نتیجه مذاکرات آن روز این شد که رئیس شهربانی و کلانتری عوض شدند. و این، آتش بغض بهائیان و ساواک را نسبت به طیبی که ظرف یکی دو ساعت صدهزار نفر جمعیت را به طرفداری خود برمی‌انگیزد، شعله‌ور کرد. کاش آن‌قدر که از عشق شیرین و فرهاد گفته‌اند و از عشق زلیخا به یوسف نوشته‌اند، از عشق «طیب» به «حسین فاطمه» هم می‌گفتند! عشق زلیخا کجا و عشق طیب کجا؟ به خاطر اربابش از بیراهه برمی گردد. گناهانش را کنار می‌گذارد. غلام حلقه به گوش عاشق(ع) حسین می‌شود. تمام ابهت و عزت و شرفش را به پای حسین فاطمه(ع) می‌ریزد. مقابل هر کس که کوچک‌ترین اعتراضی به معشوقش کند، طغیان می‌کند و کاش طیب می‌شدیم و از گناهان پاک پاک کاش مثل طیب حُر، یا حسین جان! سینه چاک سر به راهش می‌نهادیم و غلامش می‌شدیم یعنی ای فرزند زهرا(س) من کنارت ذره خاک حالا همه دنبال بهانه می‌گردند تا طیب را بر زمین بکوبند. بهائیان به دست و پا افتاده‌اند. دولت هم که دیگر او را مُهره سوخته می‌داند، پانزده خرداد، این بهانه را مهیا کرد. رژیم شاه امام را دستگیر کرد. بازارها و میدان‌ها تعطیل شدند و تظاهرات بزرگی به راه افتاد. طیب آن روز به خاطر بیماری همسرش در خانه بود. از طرف دفتر علم با او تماس گرفتند تا جلوی تظاهرات را بگیرد. طیب دلش پیش خمینی بود. قبول نکرد و جلوگیری از حرکت مذهبی مردم را کار ناممکنی دانست. مردم به خاک و خون کشیده شدند. رژیم هم دنبال این بود که برخوردی قاطعانه با عوامل این قیام داشته باشد و طیب یکی از نشان‌داران بود. روز هیجده خرداد او را دستگیر کردند. چند روز از دستگیری او نگذشته بود که قیمت میوه و سبزی به شدت پایین آمد؛ یعنی ای مردم، طیب که نباشد، زندگی ارزان‌تر هم می‌شود و طیب گرانی می‌آورد. طیب را با اَبَرمرد دیگری به نام «حاج اسماعیل رضایی» گرفتند که زندگی‌اش پر از زیبایی بود. او حتی یک لحظه هم زیر بار شاه نرفت. طیب و حاج اسماعیل، هر دو میدانی بودند و حاج اسماعیل پرونده‌ای بسیار قطور از مبارزه و همراهی با حوزه در ساواک داشت. نصیرى، رئیس ساواک آنها را شکنجه می‌کرد که بگویند برای تظاهرات پانزده خرداد از خمینی پول گرفته‌اند و به میدانی‌ها داده‌اند تا تظاهرات کنند. طیب زیر بار این تهمت نرفت. خمینی پسر پیغمبر(ص) بود و طیب هر گناهی هم انجام دهد خودش را شرمنده رسول‌الله(ص) نمی‌کرد. شکنجه‌هایش سنگین بود، اما طیب دروغگو نبود. ترسو هم نبود و در مقابل بازجوها ایستادگی می‌کرد. حتی می‌گفت که برای شاه دوستی‌اش مدرک هم دارد. اما بازجوها می‌دانستند که او می‌خواهد زیرکی به خرج دهد و تقیه کند. روزها و شب‌های زندان برای طیب پر از شکنجه و درد بود. حالا زندانیان بی‌صفت هم به تحریک ساواکی‌ها علیه او شعار می‌دادند که «مرگ بر طیب خون‌آشام» و مدام او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. اما طیب یاد گرفته بود ترسو نباشد و مثل اربابش شجاعانه حرف حق بگوید. اما بیرون از زندان غوغایی بود. طرفداران طیب هر کاری که می‌توانست موجب آزادی او شود، انجام دادند. «آیت‌الله بهبهانی» نیز همراهی‌شان کرد، اما رژیم می‌خواست با کشتن طیب زهر چشمی از مردم بگیرد تا دیگر «حسینی صفت و خمینی یار» نباشند. حکم اعدام طیب صادر شد به جرم دروغین «گرفتن پول از آقای اسماعیل رضایی» که او هم از «جمال عبدالناصر مصری» گرفته تا علیه شاه و به نفع خمینی در کشور مصرف کند؛ دادگاهی سیزده جلسه برای چهارده نفر محکوم پانزده خرداد که در آن حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل صادر شد. طیب باید آخرین دفاع را می‌کرد. محکم ایستاد و گفت: من در عمرم خیلی گناه کرده‌ام و از خیلی چیزها گذشته‌ام. اما انقلاب آیت‌الله خمینی یک قیام دینی است. اینجا دیگر نمی‌توانم گذشت کنم. چون از دینم نمی‌توانم بگذرم. منابع تحقیق : www.15khordad42.com www.hamshahrionline.ir www.hawzah.net www.erfan.ir www.asriran.com اعتماد فارس سایت مركز اسناد انقلاب اسلامی فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 26، ص 201. خاطرات محسن رفیق‌دوست، ص 56. آزادمرد، شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 111. ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، ص 190. فصلنامه 15 خرداد، شماره 25، ص 266. محمود طلوعی "بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست" ، تهران، انتشارات علم، ج2، ص1029" "آزاد مرد، شهید طیب حاج رضایی"؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات؛ 1378 خاطرات پانزده خرداد"؛ علی باقری؛ تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374، چ1، ص28 جبهه ملی ایران از پیدایش تا كودتای 28 مرداد" ؛ كوروش زعیم ؛ تهران: ایران مهر، 1378، ص317. از سید ضیاء تا بختیار" ؛ مسعود بهنود، تهران: انتشارات جاویدان، 1370، ص385 " كودتا سازان" ؛ محمود تربتی سنجابی، تهران: موسسه فرهنگ كاوش، 1376، ص19 روزنامه كیهان، 31/5/1332 "لومپن ها در سیاست عصر پهلوی(1342ـ 1304) "؛ مجتبی زاده محمدی،، تهران: نشر مركز، 1385، قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران؛ جعفر مهدی نیا، تهران: انتشارات پاسارگاد، 1380، ج2، ص522ـ521. خاطرات رجبعلی طاهری ـ انتشارات سوره مهر حوزه هنری، ص 39. مجله یاد ـ سال اول ـ بهار و تابستان 1365، گفتگو با آقای رضایی، ص 40 و 41. barangroups.persianblog.ir ویکی‌پدیا منبع : سایت راسخون

ریشه ها و میوه های قیام 15 خرداد 1342

پدیدآورنده : غلامرضا گلی زواره زمینه‌ها حماسه جاوید 15 خرداد 1342 در بردارنده ارزش‌های شکوهمندی چون رشادت، مقاومت، بالندگی، شهادت، قیام، سربلندی و ستیز با کفر، الحاد و نفاق می باشد و به پشتوانه این فرهنگ مولّد و پویاست که امّت مسلمان ایران موفق گردید به رهبری امام خمینی تومار تباهی و استبداد را در هم پیچد و پس از شبی تیره و دهشتناک، صبح صادق را نوید دهد. امّا به راستی قیام مزبور در چه بستری قرار گرفت که چنین برکات و آثاری را بر جای نهاد در پاسخ به این سؤال باید گفت: شب پرستان کور دل و خفاشان گریزان از نور و معنویت می خواستند با انواع حیله ها، سیل تهمت ها و مخدوش ساختن سنت های اصیل مذهبی مردم را از اسلام ناب محمدی و فرهنگ عترت نبی اکرم(ص) جدا سازند. دشمنان کینه توز و حیله گر با ملاحظه خیزش های پر خروش امّت مسلمان به رهبری علما همچون قیام تنباکو(واقعه رژی)، مبارزات شیخ فضل اللّه نوری در دفاع از موازین شرعی، مبارزات شهید آیت اللّه سید حسن مدرس، قیام حاج آقا حسین قمی، مقاومت مردم به رهبری آیت اللّه کاشانی در برابر توطئه های استعماری به این واقعیت رسیدند که تا مردم ایران به دیانت و صیانت از مقدّسات پای بند باشند و جویبارهای باطراوت ایمان از قلّه توحید و یکتاپرستی جاری باشد، این حماسه ها به رهبری عالمان فرزانه باشدت تمام تر استمرار خواهد داشت. رضاخان برای مقابله با این شعله مقدّس هرگونه جلسه مذهبی و حتی سوگواری ها را ممنوع اعلام کرد و پوشیدن عبا و عمامه و هرگونه لباسی را که نمادی از دیانت در آن قابل مشاهده باشد جُرم قانونی تلقی نمود و کیفر افرادی را که از این قانون تخلّف می ورزند، زندان قرار داد. او تحت عنوان ترقی خواهی و مخالفت با کهنه پرستی و ارتجاع کوشید بین مردم و معنویت فاصله ایجاد کند و با استمرار این شیوه شوم آنان را از محتوایی اسلامی که رشد دهنده و تحول آفرین است، تهی سازد. این جرثومه فساد و عامل استعمار برای تداوم سلطه پلید خود، دو محور اصلی یعنی «شعائر و سنت های دینی» و «حوزه و روحانیت» را مورد یورشی وحشیانه قرار داد. از سوی دیگر برای مقابله با بافت اسلامی جامعه و جلوگیری از پویایی تفکر شیعی در میان اقشار مردم در دو جهت نقشه های خطرناک خود را پی گرفت. قسمت اول نخست مراکز فرهنگی جدیدی تأسیس کرد تا این کانون ها را رویاروی حوزه های علمیه و مراکز و محافل دینی قرار دهد و در مرحله بعد زمینه های به میدان آمدن روشنفکران غرب زده و خودباخته را پدید آورد تا بتواند به هدف ابتر خود برسد. اهم این برنامه ها عبارتند از: انحلال عدلیه و افتتاح دادگستری جدید، جایگزینی قضات جدید به جای روحانیان، برگزاری کنگره هایی در جهت احیای باستان گرایی، تأسیس مدارس دخترانه و مختلط و تقویت مدارس خصوصی و بیگانه، بوجود آوردن مؤسسه وعظ و خطابه، دگرگونی درساختار اوقاف، تخریب مدارس علمی و مساجد به بهانه نوسازی، سخت گیری در مورد مسافرت به اماکن مقدّسه در عتبات عراق، حذف اوقات شرعی، لغو استفاده از تقویم قمری، حمایت از دگراندیشان مذهبی و جریان ها و فرقه های انحرافی، به راه انداختن کارناوال های شادی و ایجاد محدودیت برای جلسات مذهبی، نماز جماعت و مانند آن و رواج منکرات. اصلاحات قضایی رضاخان در راستای تزجدایی دین از دولت به اجرا درآمد و طی آن قوانین عرفی با جلب رضایت کشورهای اروپایی جایگزین مقررات شرعی گشت سیاست ناسیونالیستی و باستان گرایی رژیم پهلوی در توجه به آثار باستانی قبل از اسلام همچون تخت جمشید، پاسارگاد، تخت رستم، معبد آناهیتا و تقلید از سبک های معماری این ایام، حمایت از اقلیت زرتشتی، اهتمام در برپایی موزه ایران باستان و شرکت در همایش های هنر و باستان شناسی ایران جستجو کرد. هدف اصلی را تأسیس فرهنگستان زدودن واژه های عربی و جایگزین کردن فارسی سره بود که به دلیل افراط در آن مخالفینی پیدا کرد. سفر رضاخان به ترکیه نقطه عطف مهمی در اجرای برنامه های ضد مذهبی بود و پس از آن موضوع استعمال کلاه بین المللی و کشف حجاب با شدت بیشتری طراحی و تعقیب شد.(1) طی جلسات مجلس پنجم، نام های عربی و ترکی سال به نام های باستانی ایران تبدیل شد. در سه شنبه 11 فروردین 1304 مطابق ششم رمضان 1343 با گذرانیدن قانونی دولت را مکلف کرد که از نوروز همین سال به جای ماههای رایج از تقویم ایرانی استفاده کند و تأکید گردید در تمامی اسناد رسمی و نوشته ها تاریخ شمسی قید و از ذکر تاریخ قمری خودداری شود.(2) در سال دوم نخست وزیری فروغی به دستور رضا شاه یک سری اقدامات فرهنگی و آموزشی صورت گرفت که اهمّ آن تصویب قانون اجازه تأسیس دانش سراهای عالی و مقدماتی به منظور تربیت دبیر و آموزگار بود.(3) این اقدامات اگرچه با هدف مبارزه با خرافات و کهنه گرایی و ایجاد یک ملت نوین؟! صورت می گرفت ولی نظام جدید با شتاب شدید به مردم تحمیل می گردید تا از ارزش های اصیل فاصله گیرند یک قرن قبل سید جمال الدین اسدآبادی نوشت: هر مسلمانی باید بداند که انگلستان قصد دارد دین اسلام را براندازد و مسلمانان را در هر جای کره زمین نابود سازد. اگرچه این کار شدنی نیست.(4) این تجربه سیاسی، آگاهانه در میان علما و امّت مسلمان هیچ گاه به دست فراموشی سپرده نشد، بلکه همواره آن را نسل به نسل به یکدیگر انتقال دادند، از این جهت موضع گیری آگاهانه خویش را در برابر استبداد رضاخان و نقشه های ابرقدرت ها به خوبی بروز دادند. با این وجود در دوران حکومت منحوس پهلوی، مسلمانان ایران در میان اشک و خون روزگار گذرانیدند، مقدسات اسلام همواره هتک گردید، حرمت اسلام فراموش شد، علمای اسلامی زندانی، تبعید و یا شهید گردیدند. وعاظ و طلّاب به زندان ها و شکنجه گاهها فرستاده شدند، مجالس سوگواری برای خامس آل عبا ممنوع گشت، چادر از سر زن مسلمان برداشتند و با شدت هرچه تمام تر و اختناقی وحشتناک ستیز علیه جلوه ها و نمادهای مذهبی پی گرفته شد زیرا استکبار و کارگزاران استعمار به درستی متوجه شده بودند یکی از مهم ترین پایگاههای اجتماعی که مایه قوام و اتحاد ملت می شود، مذهب است و ایمان و تمایلات دینی منشأ تحولات مهمی بوده و با اقتداری معنوی سدّ استواری در برابر زر و زور و تزویر می باشد. تبانی استبداد با استکبار کودتای 28 مرداد 1332 ش در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور و با نقشه کیم روزولت با حمایت آمریکا در ایران روی داد که به کمک آن محمدرضا پهلوی موفق گردید تا حدودی موقعیت خود را تثبیت نماید و به طور موقت قدرت سیاسی مجدداً به شاه برگشت. کرومیت روزولت مشهور به کیم عضو سیا و کارشناس امور خاورمیانه ایالات متحده آمریکا در گفتگویی اظهار داشته بود که کودتای ایران نخستین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که توسط سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا (سیا = CIA) تنظیم شده بود.(5) در پی این نیرنگ ننگین و کم رنگ دولت هایی که پس از کودتا روی کار آمدند، برای از بین بردن هویت فرهنگی و خدشه دار نمودن استقلال ایران و سرکوب نمودن حرکت های مذهبی به اقدامات و عملیات ذیل روی آوردند: 1ـ انتخابات فرمایشی مجلس، در سایه حکومت نظامی که بر اساس آن حامیان آمریکا و انگلیس روی کار آمدند. 2ـ تصویب قراردادهایی با کنسرسیوم و واگذاری نفت جنوب به انحصارهای، آمریکایی، انگلیسی، هلندی و فرانسوی که بیشترین سهم آن به بریتانیای کبیر تعلّق داشت. بدین ترتیب قانون ملی شدن صنعت نفت اگرچه به طور رسمی لغو نگردید اما در عمل پایمال شد. 3ـ شاه که دریافته بود مردم مسلمان ایران او را فردی وابسته به بیگانگان می دانند و برای حکومتش اعتباری قائل نمی باشند پس از این توطئه ضمن تکیه افزون تر بر اجانب، خصوص، آمریکا، برای تداوم سلطه طلبی خود، به سیاست سرکوب مخالفان روی آورد و در اولین گام درسال 1335 ش سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را بوجود آورد. اعضای این تشکیلات مخوف در آمریکا و اسرائیل آموزش می دیدند و این سازمان مهم ترین ابزار برای شناسایی، دستگیری و به شهادت رسانیدن مخالفان مسلمان به شمار می رفت. 4ـ دریافت وام های اسارت آور از کشورهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا. 5 ـ گشودن دروازه های کشور بر روی انبوهی از کالاهای مصرفی و کاذب خارجی و ایجاد زمینه برای نابودی تولیدات داخلی و تبلیغ در راستای تغییر دادن فرهنگ مصرفی مردم. 6ـ شرکت در پیمان استعماری و تجاوزکارانه بغداد(سنتو) در سال 1334 ش. 7ـ تصویب قانون جلب و حمایت سرمایه های خارجی در سال 1334 ش. 8 ـ امضای قرارداد دو جانبه نظامی با آمریکا در سال 1337ش. 9ـ پیش گرفتن سیاست حمایت از ابرقدرت های جهان به رهبری امپریالیسم آمریکا و توطئه علیه نهضت های آزادی بخش و جنبش های اسلامی. 10ـ سرکوب نمودن حرکت های خودجوش دانشجویی، کارگری و سایر خیزش های مردمی. 11ـ ایجاد محدودیت شدید در آزادی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. با وجود اختناقی هراسناک مردم مسلمان ایران در سال های پس از کودتا، در مقابل غارت منابع حیاتی کشور، حاکمیت بیگانگان و تهدید هویت اسلامی و مخدوش گشتن باورهای شیعی حتی برای لحظه ای از مبارزه و مقاومت دست برنداشتند. طرح سفارشی اصلاحات ارضی اختناق و سرکوب های خونین پس از کودتا، فساد هیأت حاکمه، رشد مبارزات مردمی به رهبری علما، فقر و محرومیت های اقتصادی ـ اجتماعی، دولت آمریکا را به موقعیت انفجاری جامعه آمریکا آگاه ساخت به همین دلیل پس از انتخاب کندی، از حزب دموکرات، به ریاست جمهوری، آمریکا برای حفظ حاکمیتش در ایران و تبدیل این کشور به بازار فروش محصولات و جذب هرچه افزون تر کالا و سرمایه و بدست آوردن نقش ابرقدرتی مسلط در منطقه «طرح اصلاحات ارضی» و سایر موارد انقلاب سفید را جهت بیرون راندن رقیبان و مقابله با موج انقلابی در ایران، تجویز نمود. در راستای عملی ساختن این برنامه، شریف امامی از نخست وزیری بر کنار و دکتر علی امینی با حمایت سفیر آمریکا(جولیوس هملس) توسط رئیس جمهور آمریکا به عنوان نخست وزیر به محمد رضا شاه در 15 اردیبهشت 1340 تحمیل گردید. امینی کابینه خود را معرفی کرد و مجلس سنا و شورای ملی را که جناح انگلیسی و مالکان در آن دارای قدرت بودند، منحل نمود و قانون اصلاحات ارضی را در سه شنبه 19 دی ماه 1340 به تصویب رسانید. محمد رضا پهلوی که توسط دکتر امینی از صحنه های سیاسی موقتاً کنار نهاده شده بود برای حفظ قدرت خود در فروردین 1341 به آمریکا رفت و در کاخ سفید واشنگتن در حضور ارباب خویش متعهد گردید رأساً اقدام به پیاده نمودن برنامه های جدید آمریکا نماید و بدین گونه در تیرماه 1341 پس از بازگشت از آمریکا تحت عنوان اختلاف بر سر بودجه نظامی، امینی را بر کنار نمود و مهره مورد اعتماد خود یعنی امیراسداللّه علم را به جای وی نشانید.(6) در واقع نخستین مرحله از طرح اصلاحات آمریکایی، همین اصلاحات ارضی بود که با تبلیغات فراوان به اجرا درآمد، در این طرح کارگزاران استبداد و مجلس فرمایشی هیچ اعتنایی به نظر علما نکردند. فقها و مراجع تقلید تقسیم اراضی را طی اعلامیه هایی خلاف شرع تلقی کردند، آیت اللّه احمد خوانساری علیه این نقشه اقدام کردو پیشاپیش جمعیت به عنوان اعتراض در بازار تهران راه افتاد ولی شرایط آشفته و اختناق سیاسی سبب شد ایشان و دیگر علما نتوانند به تلاش های خود برای خنثی نمودن این طرح اصلاحات ارضی ادامه دهند. البته هدف دشمنان این بود که اگر مراجع عظام با چنین اصلاحاتی مخالفت کردند آنان را ضد کشاورزان، و حامی زمین داران و افراد فئودال معرفی کنند و با تبلیغاتی کاذب حیثیت اجتماعی آنان را زیر سؤال ببرند. منظور آمریکایی ها و دولت وقت از اصلاحات ارضی آن بود که اگر همه کشاورزان صاحب زمین شوند، با دولت سازش می کنند و از میزان مخالفان کاسته می شود اگرچه اصلاحات ارضی با هدف حق استفاده و بهره برداری از زمین به نفع دهقانان کوچک و کارگران زراعی در چندین مرحله صورت گرفت امّا به دلیل عدم حمایت از کشاورزان، تقسیم نادرست زمین و توجه به بخش صنعت مونتاژ به خارج وابسته، این اقدام نه تنها موجب بهبود وضع روستائیان نشد بلکه به ضعف و انهدام کشاورزی در ایران انجامید.(7) شهرها از کشاورزها انباشته شد و علاوه بر دگرگون ساختن الگوی مالکیت باعث تغییر مهم در جمعیت کشور شد زیرا در اوایل دهه 1340، 30% مردم ایران در شهرها زندگی می کردند در حالی که در سال 1354 ش این رقم به 45% رسید و از اواسط دهه 1350، ایران گندم و دیگر فرآورده های زراعی را وارد می نمود.(8) امام خمینی که حیله دشمن را به درستی دریافته بود و از طرفی هنوز ابعاد و نتایج این نقشه روشن نبود به انتظار توطئه های دیگر نشست، چون با بصیرت ژرفی که داشت می دانست چنین رشته ای سر دراز دارد.(9) ناگفته نماند رژیم، تقسیم اراضی را زمانی آغاز کرد که آیت اللّه بروجردی رحلت نموده بود و اگرچه جای این زعیم عالیقدر خالی گشت ولی علما و مراجع ساکت نشدند و با اعلامیه هایی مخالفت خود را اعلام کردند، آیت اللّه خویی از نجف اعلامیه شدیداللحنی صادر کرد و در ایران برخی علما به دلیل اعتراض به این طرح دستگیر و روانه زندان شدند، آیت اللّه سید عزالدین زنجایی از جمله آنان بود.(10) غوغای یک غائله با وجود فشارهای سیاسی، به دلیل وجود مانع بزرگی که همان نفوذ و اقتدار روحانیت بود رژیم پهلوی عملاً نتوانست در طرح اسلام زدایی به مقاصد خود دست یابد، در همین ایام شاه می خواست مقام مرجعیت را در سر حد امکان، حامی خود نشان دهد یا حداقل مرکزیت روحانیت را به خارج از ایران انتقال دهد تا از اعتراضات و خیزش های عمومی به رهبری زعمای دینی، مصون گردد در واقع با این طرفند درصدد بود مذهب و باورهای دینی و گرایش های اعتقادی را از عرصه های سیاسی و اجتماعی جدا کند و برای این رژیم منفور و اربابانش این عقیده قابل تحمّل نبود که مذهب به عبادت و اعمال فردی منحصر نمی گردد و کسی که برای اصلاح اجتماع نکوشد و با ستم و تجاوز سازش کند و در برابر خلاف ها و منکرات سکوت کند از دیانت بوئی نبرده است. در واقع تشکیلات عنکبوتی پهلوی از مسلمانی که با مسایل اجتماعی، حکومتی و سیاسی کاری ندارد، هراسی نداشت و بیمش از آن بود که مردمانی معتقد با هدایت و رهبری روحانیت و مراجع با چشمان تیزبین خود همچون ناظرانی دقیق، خلاف ها و ناراستی ها را تشخیص دهند و ریشه های فساد و تباهی را که استبداد داخلی و استکبار در گسترش آن می کوشید هدف مبارزات خویش سازند و تومار ظلم و تیرگی را درهم پیچند. از این جهت با ارتحال آیت اللّه بروجردی، شاه تلگراف تسلیتی به آیت اللّه حکیم که در عراق به سر می برد مخابره نمود و خواست ادعا کند مرجع جدید اوست و کانون روحانیت را از قم به نجف انتقال دهد، که در این راه توفیقی بدست نیاورد.(11) با رحلت آیت اللّه بروجردی و آیت اللّه کاشانی که سابقه طولانی در مبارزه با فساد و جور داشتند، شاه و اسداللّه علم(نخست وزیر وقت) که فرصت مناسبی را برای اجرای مقاصد پلید خود بدست آورده بودند قانون انجمن های ایالتی و ولایتی را در 14 مهر 1341 تصویب کردند. در لایحه مزبور مظاهر مذهبی از متن آن کنار گذاشته می شد و مقدمات قانونی جهت تغییرات مورد نظر فراهم می گردید. در 16 مهر 1341 دولت اعلام کرد این لایحه در هیأت دولت به تصویب رسید و متن آن در جراید عصر تهران با تیترهای درشت چاپ گردید.(12) درمتن تصویب نامه قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و نیز برای تصدی بسیاری از سمت های مهم کشوری همچون قضاوت صراحتاً حذف گردیده بود و نیز در مراسم سوگند به جای قرآن مجید به کتاب آسمانی قید شده بود. در یکی از بندهای این لایحه، به زنان هم حق رأی داده بودند و تساوی کامل حقوق زنان و مردان ذکر شده بود. البته در ایران آن زمان، زنان از ابتدایی ترین حقوق انسانی همچون مردان محروم بودند و شاه که در خدمت استکبار بود، اعطای حق رأی به زنان را به ظاهر توجه به حقوق آنان و اجرای دموکراسی مطرح کرد ولی در باطن هدفی جز فریب، اغفال و به فساد کشانیدن این قشر از جامعه نداشت و با فرستادن چند زن به انجمن های ایالتی و ولایتی مشکلات بانوان حل نمی گردید بلکه آنان گرفتاری های ریشه داری داشتند. مخالفت با تصویب نامه از سوی جامعه روحانیت و مراجع عظام و علمای بزرگ اعتراض به آزادی زنان نبود بلکه آنان در ورای این پوشش فریبنده باتلاق فساد مرداب رذالت را مشاهده می کردند و اصولاً رژیم برای توسعه منکرات و مخدوش کردن ارزش های اخلاقی و انسانی چنین حرکتی را پیش گرفت. به همین جهت امام خمینی در همان تاریخ اعلام داشت ما با ترقی زنها مخالف نمی باشیم ما با فحشاء مخالفیم، با کارهای غلط مخالفیم، مگر مردها در این کشور آزادند که زن ها از چنین حقی برخوردار باشند. آری رعایت حقوق زنان حرف حقی بود ولی رژیم هدف باطلی را پی گیری می کرد.(13) همان گونه که امام پیش بینی کرده بود رژیم در این مصوبه، دومین نمایش ضد دیانت را به اجرا نهاد و این قانون آزمایشی از جانب دولت اسد اللّه علم برای مقابله با روحانیون بود و رژیم تصوّر می کرد رهبری مذهبی در وضع کنونی تمرکز و قدرت اقدامی هماهنگ و یکپارچه را ندارد و کار روحانیت در ایران پایان یافته است و با تدوین قوانینی، همیشه خود را از گرفتاری هایی که مذهب و مجامع دینی و علما و مراجع در شکل های مختلف برای آنان ایجاد می کردند، خلاص شده اند، همچنین به زعم باطل آنان افراد تحصیل کرده و دانشگاهی از مذهب و تدیّن فاصله گرفته اند و می توان ایران را از حیطه یک کشور اسلامی خارج نمود.(14) اهداف توطئه هدف از تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی را می توان در موارد ذیل خلاصه نمود: 1ـ زورآزمایی با هواخواهان مذهب و مدافعان دیانت تا آن ها را برای همیشه کنار گذارند و دیگر مجبور نباشند از مراجع دینی کسب تکلیف نمایند و در انجام کارهای خلاف و ضد استقلال و هویت فرهنگی کشور آزاد باشند. 2ـ واداشتن جامعه روحانیت به واکنش جهت شناخت روحیه و افکار آنان و ارزیابی میزان هوشیاری سیاسی علماء و پیش بینی مخالفت های لازم از سوی نیروهای مذهبی . 3ـ آماده نمودن زمینه جهت تجاوز به اساس باورهای دینی ملهم از قرآن و سنت و الغای مذهب و برچیدن بساط گرایش های دینی در کشور که سالیان متمادی شاه آرزوی این نقشه خائنانه را در ذهن بیمار خویش پرورش می داد. 4ـ با حذف مذهب رسمی و سوگند به قرآن، به گروههای صاحب نفوذ غیر معتقد به قرآن و اسلام که عملاً در مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور صاحب نفوذ بودند، فرصت دهد موجودیت خویش را اعلام دارند و پست های حساس را عهده دار گردند. 5 ـ با مطرح نمودن آزادی زنان و تساوی حقوق این قشر با مردان، دلیل عقب افتادگی و محرومیت های همه جانبه آنان را در گذشته به دوش اسلام و قانون اساسی بگذارد و خود را مدافع حقوق بانوان اعلام کند. 6ـ موانع ارتباط با غرب و استحاله و زوال فرهنگ بومی از میان برداشته شود. 7ـ مقدمه چینی برای حمایت از رژیم اشغالگر قدس و پیوستن به مدافعان غاصبان صهیونیستی. 8 ـ نیرنگ دستبرد به قانون اساسی و تغییر و تبدیل برخی مواد قانونی که مانع اغراض دربار و هیأت حاکمه می باشد. 9ـ شاه با تصویب نامه مذکور پایگاه فرمانروایی خود را در میان خانواده ها بکار می گرفت و انتظارات آمریکا را با دیده تمکین پاسخ می گفت. 10ـ ایجاد محکی در توان و کیفیت بالقوه و باالفعل برای اقدامات آینده. 11ـ ایجاد شکاف بین اقشار گوناگون جامعه، بدین گونه که علما و افراد متشرع را مخالف ترقی خواهی و توسعه جلوه می داد و در دستگاههای دولتی تعارض میان جناح نو اندیش به سردمداری شاه با مخالفین که به زعامت روحانیت از سنت های اصیل حمایت می کردند تبلیغ می شود.(15) خروش مقدّس با اعلام این تصویب نامه خائنانه، فرصت بسیار مناسبی برای امام خمینی پیش آمد تا رسالت تاریخی و وظیفه اسلامی خویش را آغاز کند و از این مصوبه شوم به عنوان انگیزه ای برای بیداری و به حرکت درآوردن امّت مسلمان و سامان دهی توان آنان برای مقابله با استبداد و ستم بهره برداری نماید. از این روی امام بی درنگ علمای طراز اول قم را به نشست و گفتگو پیرامون این توطئه دعوت کرد و ساعتی بعد اولین جلسه علمای قم در منزل مرحوم آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائری تشکیل شد البته میزبان جلسه آیت اللّه مرتضی حائری فرزند ایشان بود. در این جلسه امام خمینی محورهای ذیل را مطرح کرد: 1ـ ترسیم دورنمای سیاه و وحشت بار آینده. 2ـ نقشه های خانمان سوز و ویران کننده رژیم شاه و مأموریت او در پاسداری از منافع استکبار جهانی که با نابودی اسلام و ملّت مسلمان همراه می باشد. 3ـ توطئه ها و دسیسه های خطرناکی که پشت پرده علیه اسلام و مبانی قرآن در دست اجرا بود و این تصویب نامه نمونه بارز و بازگو کننده آن است. 4ـ امام مسؤولیت خطیر علما و زعمای روحانی را در این عصر تاریک در قبال نقشه های خطرناک عوامل و ایادی استکبار بر ضد اسلام و استقلال کشورهای اسلامی یادآوری نمود و هشدار داد اگر در برابر این نقشه ها مسامحه کنیم محکوم به فنا شده، اسلام و مناطق اسلامی در معرض زوال قرار می گیرد و در برابر قرآن و رسول اکرم(ص) مسؤول خواهیم بود. به دنبال بیانات بیدار کننده امام خمینی و سخنان دیگر مراجع حاضر در جلسه و تبادل نظر در خصوص مفاد تصویب نامه، تصمیم های ذیل اتخاذ گردید: الف: طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام با محتوای این لایحه اعلام و لغو فوری آن درخواست شود، که این برنامه به اجرا درآمد و علمای قم در 17 مهر 1341 درتلگراف هایی که به شاه مخابره کردند مخالفت خود را با مصوبه مذکور اعلام نمودند. ب: طی نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان ها در مورد مفاد این تصویب نامه اعلام خطر گردد و از آنها برای مقابله و مبارزه دعوت به عمل آید. ج: با تشکیل جلسات هفتگی وحدت و اتفاق نظر علمای قم در راستای مبارزه با تصویب نامه حفظ شود، لحن تلگرافهای علما به شاه ملایم و خیرخواهانه بود، در عین حال در مقابل جریان های ضد اسلامی که توسط محمد رضا شاه و آمریکا سازماندهی می گردید می ایستند.(16) امام خمینی در تلگراف 28 مهر 1341 (20 جمادی الاول 1382) به نخست وزیر وقت چنین هشدار داد: «دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع مقدّس و مباین صریح قانون اساسی است...تبدیل قسم به قرآن مجید را به کتاب آسمانی... خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد...انتظار می رود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی، اصلاح این امر را به اسرع وقت نمائید و مراقبت کنید که نظایر آن تکرار نشود... در خاتمه یادآور می شود که علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالفه با شرع مطاع، ساکت نخواهد ماند و به حول و قوه خداوند تعالی امور مخالفه با اسلام رسمیت نخواهد پیدا کرد».(17) امام ضمن مجلس درس در مسجد اعظم در 14 آبان 1341 تأکید نمود: «تمام ملت ایران و عشایر و حتی سایر ملّت های کشورهای مسلمان پشتیبان ما هستند. ما باز هم امیدواریم دولت به اشتباه خود پی ببرد و جواب مساعد بدهد و تصوّر نکند با فوت مرحوم آیت اللّه بروجردی می شود، به دین لطمه زد»(18) همچنین ایشان از مردم خواست تا رفع این غائله پایداری کنند: «شما بیش از پیش در کار خودتان مستقیم باشید و پایداری نمائید، ماهم ثابت هستیم، خطری که متوجه دین شده است قابل اغماض نیست و لذا به تمام معنا بایستی مسلمان ها جدیت نمایند تا این غائله رفع شود.»(19) واکنش علما و پیروان آنان برای رژیم استبدادی غیر قابل انتظار بود، تلگراف امام به شاه و تأکید بر این نکته که نخست وزیر وقت می خواهد دین اسلام را از رسمیت بیندازد، مخالف صریح قرآن عمل و به دستورات الهی گردن ننهاده و قانون اساسی را زیر پا گذاشته است، نیز دولت را در موجی از هراس فرو برد و با گسترش اعتراض ها و انتقادهای شدیداللحن، هیأت حاکمه به فکر چاره اندیشی افتاد، به دنبال آن هشدارهای مراجع دینی با راه پیمایی و بستن بازار و ایراد سخنرانی در مساجد تداوم یافت و عدّه ای از مردم به عنوان اعتراض در منازل علماء تحصن کردند. بدین ترتیب مخالفت ها گسترده تر شد و این موضوع به مساجد و محافل عمومی کشیده شد، در دانشگاهها نیز امواج اعتراض آمیز شکل گرفت، سیل نامه و تلگراف از جانب طبقات مردم بر حمایت از خواسته های مراجع و اعتراض به لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی به سوی دربار و نخست وزیر رسید و خطبای مذهبی در مجامع عمومی این موضوع را مورد بحث و تفسیر قرار می دادند. در این میان دولت با سانسور و اختناق شدید نشریات را تحت کنترل داشت، کوچک ترین خبری از آن چه در محافل مذهبی و عمومی می گذشت در مطبوعات منعکس نمی گردید و دولت علم می کوشید این امواج شدید را ناچیز جلوه دهد و با مسامحه و تعلل مبارزین را خسته و منصرف سازد و موضوع را به بوته فراموشی بسپارد. ناتوانی در اجرای یک نقشه سرانجام رژیم مستبد متوجه شد تهدید و ارعاب علماء و روحانیان را از مقاومت و مخالفت باز نمی دارد امّا متوجه این واقعیت گردید که کانون اصلی این مخالفت کجاست، دولت علم دانست امام خمینی آتش خشم مقدّس جامعه اسلامی را برافروخته و نظرات او در میان مردم و طلاب نفوذ فراوانی دارد امّا صلاح را بر این ندید که با واکنشی مسلحانه این خروش را خاموش کند و از راه منافقانه ای تصمیم گرفت صفوف روحانیت را از هم جدا کند و به تصوّر باطل خود، معترض اصلی را از بقیه جدا کند و دیگران را با تعریف و تمجید راضی نماید بدین جهت اسداللّه علم پس از حدود 45 روز که پاسخی به تلگراف ها نمی داد ناگهان تلگرافی را خطاب به سه نفر از مراجع یعنی گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری مخابره کرد و در آن به سه نکته اشاره کرد: 1ـ نظر دولت در مورد شرط اسلامی بودن انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان همان نظریه علمای اعلام است. 2ـ سوگند هم با قرآن مجید است. 3ـ درمورد شرکت بانوان هم دولت نظر آقایان علما را به مجلسین تسلیم و منتظر تصمیم مجلس خواهد بود.(20) با وصول این تلگراف، علمای قم به اتفاق امام خمینی تشکیل جلسه دادند و پیشنهاد این که موضوع را پایان یافته تلقی نمایند رد شد و نقشه دولت عَلَم را یک فریب تلقی کردند چرا که لایحه مزبور را هیأت وزیران به تصویب رسانیده و در جراید رسمی اعلام گردیده است و با این وصف نمی تواند بر مبنای یک تلگراف خصوصی لغو گردد. از سوی دیگر حلّ نهایی و لغو آن به مجلس سنا و ملی موکول شده بود که آینده ای نامعلوم داشت. امام دسیسه های دولت مرکزی را افشا کرد و علما را از نیرنگ رژیم برحذر داشت و سرانجام همه را وادار به استمرار مبارزه کرد. علمای قم طی تلگرافی خطاب به نخست وزیر عدم کفایت تلگراف او را برای تأمین نظر روحانیان صریحاً اعلام داشتند و لغو رسمی تصویب نامه را خواستار شدند. امام در نهم آذر 1341 طی سخنانی در جمع عدّه ای از اهالی تهران، در شهر قم، خاطرنشان ساخت دولت در مقام خدعه است و صرفاً می خواسته علما را قانع نماید که آن مجلس مهم دینی که بنا بود در مسجد سید عزیزاللّه تهران تشکیل شود تعطیل نماید و افزود: «دولت با ما حیله می کند، دولت باید بداند که علمای اسلام اهل اطلاع هستند و انسان بصیر و با دیانت نمی تواند قرآن و دیانت را در خطر ببیند و ساکت باشد...در مقام حفظ قرآن و کشور خود هستیم و در این راه از هیچ اقدامی لازم مضایقه نخواهیم کرد...نمی نشینیم که به دست دستگاه پوسیده چند نفری، حیثیت روحانیت و اسلام از بین برود... اجانب و دشمنان دین و مملکت که مصالح خود را در محو قرآن و دیانت می بینند تا به حال تصوّر می کردند که در انجام مقاصد پلید خود آزادند و قدرتی در مقابل آنان وجود ندارد ولی این نهضت که به وجود آمد، فهمیدند علمای اسلام و مسلمین زنده و بیدارند و با کمال توانایی جلو تجاوزات آنها را خواهند گرفت.»(21) سرانجام دولت احساس کرد ظاهراً این موج مخالفت رو به افزایش است و احتمال دارد میزان خواسته ها به تدریج بالا رود و امکان این که روند مذکور به انقلابی تبدیل شود که بساط نظام سیاسی را مورد تهدید قرار دهد، وجود دارد، لذا در 7 آذر 1341 هیأت دولت تشکیل جلسه داد و تصویب کرد تصویب نامه مورخ 14 مهر 1341 قابل اجرا نخواهد بود و در همان شب لغو تصویب نامه را طی تلگرافی به سه تن از علمای قم مخابره کرد و موضوع را اعلام داشت و این بار نیز با تلگراف نزدن به امام خمینی کینه خود را ابراز نمود. بدین گونه بعد از 57 روز مقاومت و مخالفت شدید امام و سایر مراجع عظام و امّت مسلمان ایران، این غائله پایان پذیرفت و جامعه دینی به رهبری علما در دفاع از مقدسات پیروز گردید و تصویب نامه مذکور کاملاً لغو شد.(22) امام خمینی در 11 آذر 1341، از احساسات پاک و عواطف عموم مسلمانان در جهت مبارزه با این غائله تشکر نمود.(23) و طی سخنانی در مسجد اعظم قم در همین روز متذکر گشت: خاتمه مطلب را تقدیر می کنیم که بحمداللّه بدون یک جنگ و نزاع و بدون ریختن یک قطره خون، چنین مطلبی که به حمد اللّه با قیام بزرگ ملّتی توأم بود که تمام عشایر حرکت کنند، یک سیلی کسی نخورد.»(24)ادامه دارد پی نوشت ها: 25. علما و رژیم رضا شاه، حمید بصیرت منش، ص 107 ـ 106. 26. تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، دکتر علیرضا امینی، ص 27. 27. رضا شاه و قشون متحدالشکل، باقر عاقلی، (تهران، نامک، 1377) ص 54. 28. العروة الوثقی، سید جمال الدین اسدآبادی، ص 357. 29. تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر سید جلال الدین مدنی، ج 1، ص 286. 30. تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران، حاتم قادری، ص 11 ـ 10، قیام خونین پانزده خرداد به روایت اسناد، دهنوی، ص 12 ـ 11 و نیز مأخذ قبل، ص 354 ـ 353. 31. جغرافیای عمومی و ناحیه ای، دکتر ناهید فلاحیان و دیگران، ص 118. 32. ابوالهول ایرانی و معمای انقلاب، عباس میلانی، ص 189؛تحولات سیاسی...، ص 254. 33. صبح صادق، مجله مبلغان، شماره 42، ربیع الثانی 1422 هـ.ق. 34. مصاحبه با آیت اللّه سید عزالدین زنجانی، جام جم، دوازده خرداد 1382، شماره 877، ص 13. 35. نقش روحانیت مبارز در جنبش تاریخی 15 خرداد 1342، ص 26. 36. روزنامه کیهان و اطلاعات، 16 مهر 1341. 37. تاریخ سیاسی معاصر ایران، سید جلال الدین مدنی، ج 1، ص 623؛ بیست و پنج سال حاکمیت آمریکا بر ایران، جواد منصوری، ص 80. 38. تحوّلات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، ص 260. 39. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 143 ـ 142. 40. تحولات سیاسی و اجتماعی...، ص 262؛ 25 سال حاکمیت آمریکا در ایران، ص 81. 41. صحیفه امام، ج 1، ص 81 ـ 80. 42. همان، ص 87. 43. همان، ص 93. 44. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ج 1، ص 174. 45. صحیفه امام، ج 1، ص 106 ـ 103. 46. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، ج 3، ص 143 ـ 37، زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمد رجبی، ص 178 ؛ تحولات سیاسی و اجتماعی...، ص 265 ـ 264. 47. صحیفه امام، ص 112. 48. همان، ص 116. منبع: مجله پاسدار اسلام - خرداد 1386، شماره 306، صفحه 26 منبع بازنشر: پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه

یادمانده‌های سپهبد مبصر از قیام پانزده خرداد

صفا کاظمینی طرح اعزام سربازان گارد با پوشاک غیرنظامی را تیمسار نصیری پیشنهاد کرد و آقای علم آن را پسندید و به تصویب اعلیحضرت رسيد و دستور اجرای آن از سوی ایشان صادر شد .با وجود گذشت حدود نيم قرن از قیام 15 خرداد 1342 و به‌رغم نگارش مقالات و تألیف کتاب‌های فراوان دربارة این خیزش مردمی، همچنان ابعاد گوناگون این رخداد که نقطه عطف و سرآغاز جنبش نوین اسلامی به‌شمار می‌آید، به گونه‌ای شایسته درک نشده است. حال آن که بررسی واقعه 15 خرداد در بررسی خاستگاه تاریخی انقلاب اسلامی از اهمیت شایانی برخوردار است. برای شناخت سیاست کلی حاکم بر آن زمان، توجه به این مسئله جدی است که پهلوی دوم سال‌ها در صدد اجرای برخی برنامه‌ها در ایران به منظور هماهنگی بیشتر با غرب و بویژه آمریکا بود. در ابتدای دهه چهل، محمدرضا پهلوی به طور شتابزده‌ای لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» را که در 92 ماده و 17 تبصره از سوی هیئت دولت وقت به ریاست اسدالله علم تهیه شده بود، تأیید کرد؛ لایحه‌ای که برخی مواد آن با مفاد قانون اساسی و موازین شرعی مخالف بود، ‌که از آن جمله می‌توان به حذف «قسم به قرآن» و جایگزینی «قسم به کتاب آسمانی» و یا حذف قید «اسلام» برای انتخاب شوندگان اشاره ‌کرد. موضوعی که با مخالفت گسترده علما به‌ویژه در حوزه علمیه قم مواجه گردید. توجه به این نکته بسیار ضروری است که چالش امام خمینی با لایحه مورد اشاره متمایز از نحوة برخورد دیگر علما بود. به عنوان مثال، ‌در لایحه مذکور برای نخستین مرتبه آزادی بانوان برای شرکت در انتخابات مجلس پیش‌بینی شده بود. در همین رابطه، در حالی که علما بر عدم مشروعیت شرکت زنان در انتخابات با صراحت اصرار می‌ورزیدند، امام به گونه‌ای سخن می‌گفت که تصمیمات حاکمیت پهلوی را از آن حیث که رژیمی فاسد، مستبد و وابسته بود، به رسمیت نمی‌شناخت و از این‌رو اظهار می‌داشت: «مگر مردها آزادند که زنها می‌خواهند آزاد باشند؟... در چه چیز آزادند؟» نوع برخورد ایشان با مواد انقلاب موسوم به «سفید» هم با دیگران تفاوت داشت. رهبر نهضت به ماهیت و اهداف استعماری این برنامه که ایران را به آمریکا وابسته می‌کرد، ‌توجه داشت و از انجام مانور و یا صدور فتوا علیه تک‌تک مواد آن پرهیز می‌کرد. به هر روی، ‌از مجموعه مواضع امام خمینی طی سال‌های 40 تا 42 این استنباط حاصل می‌شود که ایشان عمدتاً انگیزة رژیم در طرح برنامه‌های این‌چنینی را مورد هدف قرار می‌داد. اوج هوشیاری سیاسی ایشان در واقعة کاپیتولاسیون خودنمایی می‌کند که منجر به ایراد سخنرانی کوبنده و حماسی در 13 خرداد 42 در مدرسه فیضیه می‌گردد که سرانجام به دستگیری و قیام مردم به نشانة اعتراض به این اقدام رژیم منجر می‌شود. نوشتار حاضر برخلاف تحلیل‌های موسوم که از دید دست‌اندرکاران واقعه به تمهیدات و زمینه‌های قیام می‌پردازند، ‌از نگاه عامل سرکوب این خیزش دینی و ملی، ‌شمایی از وقایع 15 خرداد را به خوانندگان گرامی ارائه خواهد داد. در سپتامبر 1996م، بخش‌هایی از خاطرات سپهبد محسن مبصر از سوی انتشارات «کتاب ایران» در خارج از کشور منتشر شد.(1) گزید‌ای از یادمانده‌های مبصر که تاکنون از سوی پژوهشگران تاریخ سیاسی معاصر میهنمان مورد توجه واقع نشده است، به رویداد قیام خونین 15 خرداد 42 اختصاص دارد. مبصر در آن برهه از سوی سرلشگر نعمت‌الله نصیری که رئیس شهربانی وقت بود، عهده‌دار سرکوب قیام می‌گردد و به عبارت دیگر مسئولیت حفظ نظم و پیشگیری از شورش در شهر قم به وی محول می‌شود. همانطور که گفته شد، نصیری در آن مقطع زمانی ریاست شهربانی را عهده‌دار بود و مبصر نیز معاون انتظامی وی بود. جالب آن که این دو پس از سرکوب قیام 15 خرداد، ارتقاء مقام یافتند. از این قرار که نعمت‌الله نصیری به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و محسن مبصر در سال 1343 به ریاست شهربانی منصوب شد. مبصر به مدت شش سال یعنی تا سال 1349 در این پست باقی ماند. در تشریح موقعیت اجتماعی زمان باید گفت که با آغاز نخست‌وزیری اسدالله علم، ‌زمزمه‌های اعتراض و مخالفت مردمی به ویژه در بخش‌هایی از جامعه و لایه‌های مذهبی آن شدت یافت. این عصیان همگانی از همان روزهای نخست فروردین 42 شدت بیشتری یافت. مدرسه فیضیه قم کانون گرم و پرالتهاب مبارزه به شمار می‌آمد. رژیم پهلوی متأثر از تصمیم نابخردانه‌ای، تصمیم به اعزام نیروی نظامی سرکوبگر به قم گرفت. به نوشته مبصر: «شماری از سربازان گارد شاهنشاهی (گارد جاویدان) را با پوشاک غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا فرستادند و آن سربازان روز دوم فروردین [1342] به مدرسه فیضیه ریختند و با طلبه‌ها... کتک‌کاری کردند و می‌گویند دو یا سه نفر هم از طلبه‌ها کشته شدند.» برای همگان اندک تردیدی باقی نمانده بود که این نیروهای شبه‌نظامی و لباس شخصی‌ها همانا سربازان گارد شاهنشاهی بودند؛ سربازانی که فراموش کرده بودند «کفش یک شکل سربازی» به پا نکنند و «صف نایستند» و به یک باره شعار «جاوید شاه» سر ندهند. آنان با این اقدامات ناشیانه علائم و رد پای روشنی از خود به جای گذاردند، ردپایی که تا کاخ شاه امتداد یافت. به گفتة مبصر:‌«این طرح را تیمسار نصیری پیشنهاد کرده و آقای علم آن را پسندیده بود و معلوم نیست چگونه به تصویب اعلیحضرت رسانیده و دستور اجرای آن را از سوی ایشان صادر کرده بوده است.» اجرای چنین عملیات ناپخته و کودکانه‌ای تنها این پیام را دربرداشت که اینک شاه مستقیماً به چالش با روحانیان آمده و به هر قیمتی قصد سرکوب آنان را دارد. شاه، برگ برنده خود که همانا توسل به سرکوب و ارعاب و قتل بود را نشان داد. سپس نوبت پرچمدار نهضت اسلامی بود تا هوشمندانه پاسخ مناسب را بدهد؛ رهبری که مخالفان قسم‌خورده‌اش نیز به شجاعت و شهامت وی اذعان دارند. به نوشته مبصر:‌ [امام] خمینی در آن روزها مدرس فقه و شخص بسیار نترس و با جربزه و بی‌گذشت و مخالفِ سازش، شناخته می‌شد.» (2) 1342، سال تقارن خرداد با محرم بود و فرصت بسیار مناسبی به ویژه در دهة نخست آن برای روحانیان فراهم آمد تا به افشاگری علیه برنامه‌های حاکمیت پهلوی دوم بپردازند. معمولاً در چنین ایامی به ویژه دهة نخست محرم، آنان به منظور تبلیغ رهسپار اقصی نقاط دور کشور می‌شدند و براساس اطلاعاتی که به کارگزاران نظام پهلوی رسیده بود، عوامل رژیم به حال آماده‌باش بسر می‌بردند. براساس یادمانده‌های مبصر، «بامداد روز 13 خرداد 42 تیمسار نصیری، رئیس شهربانی کل کشور مرا که معاونت انتظامی شهربانی را به عهده داشتم به دفترش خواند و گفت: امروز قرار است یکی از روحانیان به نام [آیت‌الله] روح‌الله خمینی در قم به منبر برود، از دولت و اصلاحاتی که در دست اجرا هستند، ‌انتقاد و به آنها اعتراض کند؛ چون آگاهی داریم که او در سخنرانی خود قصد تحریک مردم را دارد، شما مأموریت دارید که هرچه زودتر خود را به قم برسانید و ترتیب کار را به‌گونه‌ای بدهید که مردم پس از شنیدن سخنان تحریک‌آمیز وی دست به اغتشاش نزنند.» به دستور تیمسار نصیری، یگانی از لشگر گارد که در پادگان علی‌آباد مستقر بود برای حسن انجام مأموریت، دراختیار مبصر قرار می‌گیرد. آنچه از مبصر خواسته شده بود نیز کاملاً روشن و شفاف بود؛ جلوگیری از قیام مردم پس از سخنرانی آیت‌الله العظمی خمینی. روز عاشورا فرا رسید. سیل جمعیت از منزل امام خمینی تا صحن و تا مدرسه فیضیه، خط سیر شکوهمندی را پدید آورده بود و همه چشم به راه امام بودند. در این هنگامه عاشورایی، مبصر به قم می‌رسد، به شهربانی می‌رود و تصمیم می‌گیرد اقداماتی را صورت دهد تا شاید مانع سخنرانی زعیم جنبش گردد. به اظهار مبصر: «با خود اندیشیدم که بلکه بتوانم [آیت‌الله] خمینی را از رفتن به منبر منصرف کنم. به آگاهی شهربانی قم دستور دادم که کوشش کند، ‌گفت‌وگوی تلفنی مستقیم مرا نخست با [آیت‌الله] خمینی و سپس با شخصی به نام آقا حسن طباطبایی قمی فراهم نماید. آقا حسن طباطبایی اهل قم و زمانی نماینده قم در مجلس شورای ملی بوده(3) و در قم و به ویژه در میان روحانیان نفوذ داشته است. او از دوستان سپهبد تیمور بختیار بود(4) و اغلب به دیدن او می‌رفت و با من هم که رئیس ستاد فرمانداری نظامی تهران بودم آشنایی و دوستی داشت... ابتدا با طباطبایی گفت‌وگوی تلفنی کوتاهی داشتم... گفت: تیمسار، شما اینجا چه می‌کنید، مگر از جانتان سیر شده‌اید؟ مطالب بسیار ناهنجار و توهین‌آمیز نسبت به دولت و اعلیحضرت بیان نمود(5)... بعد رئیس آگاهی با خوشحالی خبر داد که توانسته ارتباط تلفنی مرا با [آیت‌الله] خمینی برقرار کند... خود را معرفی کردم و گفتم که من یک سربازم و مأموریت دارم که امروز از هرگونه بی‌نظمی در قم جلوگیری کنم. این مأموریت را هم به هر قیمتی که شده انجام خواهم داد. چون می‌دانم و یقین دارم که شما راضی نخواهید بود که در عاشورا در قم خون ناحقی برزمین بریزد و بی‌گناهی کشته شود، می‌خواستم از شما خواهش کنم که از رفتن به مسجد خودداری فرمایید. [آیت‌الله خمینی] با لهجة ویژه خود چنین گفت: «‌این که نمی‌شود، همان‌طور که شما مأموریت جلوگیری از بی‌نظمی در قم را دارید، ‌من هم مأموریت دارم به مسجد بروم و منبر بگیرم و با مردم که منتظر هستند گفت‌وگو کنم و مطالب لازم را برای آنها شرح دهم و آنها را راهنمایی کنم. این تکلیف شرعی من است.» پاسخ قاطع و صریح امام خمینی نشانگر عزم و اراده ایشان در پیشبرد اهداف نهضت و عدم ابراز کوچکترین نرمشی در برابر شاه و عوامل او به شمار می‌آمد. حوالی ظهر آن روز ـ 10 محرم 13 خرداد 1342 ـ رهبر جنبش به مدرسه فیضیه می‌رود و بر بالای منبر قرار می‌گیرد. ذکر گزیده و فرازهایی از بیانات تاریخی ایشان با گذشت سالها از آن واقعه که در فضای سیاسی آن دوره لرزه بر اندام رژیم افکند، جالب توجه است: «آقای شاه، من به تو نصیحت می‌کنم. دست‌ بردار از این کارها. آقا اغفال دارند می‌کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی همه شکر بکنند... تو مگر بهایی هستی که من بگویم کافر است بیرونت کنند، نکن این طور... بیچاره نمی‌دانی آن روزی که یک صدایی در آید، یک نفر از اینها که با تو رفیق هستند رفاقت ندارند... سازمان امنیت می‌گوید از اسرائیل حرف نزنید، ‌از شاه هم حرف نزنید. این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است. به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟» به هر حال مبصر به هنگام سخنرانی امام خمینی فقط بیانات ایشان را یادداشت می‌کند تا در اولین فرصت به اطلاع مرکز برساند. مبصر بنا به اقرار خود به منظور کنترل آشفتگی عصبی‌اش و خودداری از حمله به مراسم، ‌مبادرت به خوردن تعدادی قرص «لیبریوم» می‌کند. به نوشته مبصر: «من آن‌قدر قرص مسکّن خورده بودم که در حال نزدیک به بیهوشی بودم.» مبصر، روز چهاردهم خرداد از بام تا شام را در بستر بیماری می‌گذارند و روز واقعه (15 خرداد) با صدای زنگ تلفن از خواب برمی‌خیزد. نصیری آن سوی خط او را به سرعت به دفتر کارش احضار می‌کند. نصیری به مبصر اطلاع می‌دهد که شب گذشته (امام) خمینی دستگیر شده، مردم قم و اطراف تا بامداد اجتماع کرده و به تظاهرات پرداخته‌اند و شهربانی را به محاصره خود درآوردند. بار دیگر و این مرتبه به دستور شخص شاه، مبصر رهسپار قم می‌شود. سرتیپ پرویز خسروانی(6)، سروان کاویانی(7)، و سرهنگ پرتو، همکاران عمده او در این مأموریت بودند. به گفتة‌ مبصر، حدود صد هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ قم نزدیک پمپ بنزین اجتماع کرده بودند. خیابان‌های اصلی شهر منتهی به حرمت حضرت معصومه (س) نیز مملو از جمعیت بود. در این شرایط رگبار گلوله به سوی مردم بی‌پناه شلیک می‌شود. مبصر در خاطراتش خود را مبرّا از صدور دستور آتش به جمعیت حاضر قلمداد می‌کند و آن را یک عمل شتابزده و واکنشی متأثر از اوضاع به هم ریخته آن روز می‌داند. البته در میان یادمانده‌هایش، اقدام سروان کاویانی را به خاطر این آتشبازی که منجر به خاک و خون کشیدن مردم شد، ‌ستایش می‌کند. به نوشته مبصر، این درگیری خونین‌ با برجای نهادن 27 کشته، حدود 40 دقیقه ادامه داشت(8) و پس از پراکنده شدن جمعیت، وی به کار سر و سامان دادن اوضاع مغشوش و از هم پاشیده شهر قم می‌پردازد: «1. پیش از هر کار دربارة جمع‌آوری اجساد و فرستادن زخمی‌ها به بیمارستان و زدودن آثار زد و خورد به فرماندار و شهردار قم آموزش‌های لازم داده شد. 2. دستور دادم درهای زیارتگاه را ببندند و کسی را جز چند خادم شناخته شده به داخل راه ندهند. 3. نقشه شهر قم را از شهردار خواستم تا ترتیب کار حفاظت اماکن و چهارراه‌های حساس شهر داده شود و...» براثر تکاپوی مبصر، اوضاع قم با به جای نهادن شهدا و مجروحان فراوان به حال عادی بازمی‌گردد. مبصر روز بعد به اتفاق نیروهای تحت امر، مانند یک ژنرال نظامی که به قلع و قمع شهروندان منطقة تحت اشغال خود پرداخته است، فاتحانه از شهر بازدید به عمل می‌آورد و شبانگاه به تهران بازمی‌گردد. در تهران براساس آنچه مبصر نقل می‌کند، تیمسار حسن پاکروان، رییس وقت سازمان اطلاعات و امنیت کشور، تحسین‌گر اقدامات او است. در ملاقات با اسدالله علم نخست‌وزیر وقت، علم با جمله «قربان وجودت کردم» به مبصر «خوش‌آمد» می‌گوید. مبصر 33 سال بعد هنگام تدوین خاطرات خود، از واقعه 15 خرداد 42 به مثابه رخداد زمینه‌ساز انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 یاد می‌کند و برابر سازش‌ناپذیری تاریخی رهبر جنبش سر تعظیم فرود می‌آورد. محسن مبصر به سال 1375 در 79 سالگی هنگامی که از مهمانی ارتشبد فریدون جم به خانه بازمی‌گشت براثر سکته قلبی در یکی از خیابان‌های لندن درگذشت. پی‌نوشت‌ها: 1ـ محسن مبصر. نقدی بر کتاب: «خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست» و گزیده‌هایی از یادمانده‌های نویسنده. (با مقدمه افشین مبصر). لندن، کتاب ایران، ‌1996م. 2ـ بخشی از خاطرات که در هفته‌نامه «نیمروز»، س 6، ش 247، لندن، ص 3 به چاپ رسیده است. 3ـ چنین شخصی بدین‌نام، نماینده مردم قم در مجلس شورای ملی نبوده است. منظور مبصر باید احمد طباطبایی قمی باشد و نه حسن طباطبایی قمی. احمد طباطبایی، فرزند سیدعلی صدیق، متولد 1282، دارای تحصیلات حوزوی، کارمند دولت و وکیل دادگستری بود. طباطبایی نماینده مردم قم در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی بود. 4ـ ادعای اینکه احمد طباطبایی در میان روحانیان عالیرتبه قم ذی‌نفوذ بود، صحیح نیست. به نظر می‌رسد طباطبایی دلالی حقیر در عرصه سیاست بیش نبوده است. و گرنه کسی که با عنصری چون تیمور بختیار بنیانگذار سازمان اطلاعات و امنیت کشور مراوده و دوستی داشته است، چطور می‌توانست در میان علمای شاخص حوزة علمیه قم دارای نفوذ باشد. 5ـ با توجه به ارتباط احمد طباطبایی با سپهبد بختیار و حضور بختیار در عراق، چنین به نظر می رسد که امثال وی قصد بهره‌برداری سوء از جریانات آن روز کشور را داشتند. وگرنه آنطور که مبصر نقل می‌کند طباطبایی از موضع قدرت پرخاشگرانه و بی‌محابا با وی برخورد نمی‌کرد. این موضع طباطبایی نشانگر اتکای او به عامل خارجی است؛ جالب آن که در آن ایام شایع شده بود که بختیار از بغداد به قم آمده است و در شورش مردم دخالت داشته است! 6ـ وی صرف‌نظر از مسئولیت نظامی، رئیس «باشگاه ورزشی تاج» بود که بعدها به درجه سپهبدی رسید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از کشور گریخت و مدت‌هاست در لندن اقامت دارد. 7ـ این شخص در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به سال 1357 به هلاکت رسید. منبع: ویژه‌نامة آسمانی (ویژه چهاردهمین سالگرد ارتحال امام (ره)) اهدایی فصلنامه حضور، خرداد 1382 ص 51- 55 منبع بازنشر: سایت پهلویها

خاطرات سپهبد محسن مبصر - حبیب لاجوردی

مجید یوسفی: محسن مبصر فرزند عبدالعلی‌خان مبصرالدوله در سال ۱۲۹۶ ه. ش متولد شد. پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده افسری شد و دوره دو ساله دانشکده را در سال ۱۳۱۶ طی کرد و درجه افسری گرفت. مبصر در درجات مختلف دوره‌های کوتاه مدتی در ایران و خارج از کشور در زمینه اطلاعاتی طی کرد. مدتی رییس ستاد فرمانداری نظامی بود. بعد وابسته نظامی ایران در کشورهای عربی شد. در سال ۱۳۳۹ با درجه سرتیپی به ریاست پلیس تهران منصوب شد و در سال ۱۳۴۱ درجه سرلشگری گرفت و معاون شهربانی کل کشور گردید و در اسفند ۱۳۴۵ درجه سپهبدی دریافت کرد. سپهبد مبصر تا شهریور ۱۳۴۹ در سمت ریاست شهربانی باقی ماند و پس از آن مدتی بیکار و در ‌‌نهایت به معاونت نخست‌وزیری و ریاست سازمان دفاع غیرنظامی منصوب شد. پس از مدتی سمت معاونت نخست‌وزیری او به معاونت وزارت کشور تبدیل گردید. روی هم رفته مردی خشن و تند بود ولی در عین حال روحی حساس و مهربان داشت. وی از علاقمندان به موسیقی بود. محسن مبصر در مدت خدمت خود از نفوذ حزب توده در ارتش و آماده‌سازی نظامی این حزب پرده برداشت و پیگیری‌های او در رکن دوم ستاد ارتش سرانجام به کشف بزرگترین شبکه جاسوسی شوروی در کشور‌ها و ارتش‌های جهان در سال ۱۳۳۳ در ایران انجامید و باعث فروپاشی آن شد. او تا اوایل سال‌های دهه ۵۰ در پست‌های کلیدی دولت هویدا نقش ایفا کرد و سال ۱۳۵۲ بازنشسته شد و از تمام امور دولتی کناره‌گیری نمود. مبصر در سال ۷۵ در سن ۷۹ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت. *** سپهبد محسن مبصر (رییس شهربانی کل کشور ۱۳۴۹ـ ۱۳۴۳) در بین بازیگران پهلوی دوم اگرچه نقش تعیین کننده‌ای در کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ داشت اما کمتر در خاطرات دیگر بازیگران عصر پهلوی دوم، نقش زنده و همه‌گیری یافته است. تنها در برخی از اقوال همچون خاطرات حسین فردوست و شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران اثر باقر عاقلی شرح و وصفی از او آمده است. شاید یک دلیل آن وجه نظامی و امنیتی کار او بود که از قضاوت دیگران فرار می‌کرد و بخش دیگر آن یقینا این باید باشد که کمتر کسی پیرامون زندگی و عملکرد او اطلاعات دقیقی داشت و شاید تا سال‌ها اساسا از سخن گفتن درباره چنین شخصیت‌هایی (سپهبد نعمت‌الله نصیری، سپهبد تیمور بختیار، سرلشگر حسن پاکروان) ممانعت می‌شد. اما خودش در تاریخ شفاهی لاجوردی به نقش‌های مهم خود اشاره کرد. اگرچه مصاحبه کننده این مجموعه آنچنان نتوانسته از درون‌مایه زندگی سیاسی و نظامی او اصالتی را بکاود و به بیرون جامعه بکشاند. نقش او در سال‌های بعد از غائله آذربایجان، افشای باند افسران نظامی حزب توده در ارتش، کودتای ۲۸ مرداد، صحنه‌آرایی دفاعیات و محاکمات دکتر محمد مصدق، سرکوب قیام ۱۳ و ۱۵ خرداد ۴۲ مردم قم و تهران، تجسس و تفحص در ماجرای ترور شاه در کاخ مرمر.... تقریبا انکارناپذیر است. با این همه کمتر در متون تاریخی از این مسائل آن هم از زاویه نظامی و امنیتی پرده برداشته شده است. شاید هیچ نقشی به اندازه نفوذ او در حزب توده در سال‌های دهه ۳۰ نباشد. جریانی که هم نیاز به ذکاوت و هوشیاری امنیتی داشت و هم دانش گسترده و وسیع جریان‌های اجتماعی ـ سیاسی روز را می‌طلبید. سپهبد مبصر اگرچه در ابتدای کار خود چندان مطلع و آگاه به امور روز نبود اما به تدریج در مواجهه با سران نظامی حزب توده و دیگر همدستان آنان به لایه‌های پیچیده و در هم تنیده آن آگاهی پیدا کرد: «من تا آن وقت باید اقرار کنم که اصلا توجه نکرده بودم که حقیقت کمونیسم چیست؟ اصلا این‌ها چه می‌گویند؟ ایدئولوژی کمونیسم را من نمی‌توانستم بفهمم یعنی نه من، بلکه هیچ کس نمی‌توانست. خوب یادم هست وقتی که من دفعه اول رفتم برای تحقیق از سروان بهرام دانش این حرف‌هایی که گفت من اصلا نفهمیدم که چه می‌گوید و دیدم عجب تغییری کرده، چون توی مشهد با من رفیق بود، با هم صحبت می‌کردیم شب و روز با هم بودیم و این‌ها. دیدم حالا این افسر، آن افسر نیست و تغییراتی کرده است. از او خواهش کردم که این چیزهایی که به من می‌گویید تو بیا و بیشتر شرح بده چون من نمی‌فهمم. چون البته همدیگر را خوب می‌شناختیم و خوب، هم‌دوره و رفیق هم بودیم. او چند تا کتاب مقدماتی کمونیسم اسم برد که برو این‌ها را بخوان تا بفهمی من چه می‌گویم و من آمدم پانزده روز مهلت گرفتم و افتادم رو این کتاب‌ها که یکی از آن‌ها مجموعۀ مجلۀ دنیا بود، خوب یادم هست که مرحوم دکتر ارانی منتشر می‌کرد و فکر می‌کنم ۱۵-۱۰ شماره بیشتر منتشر نشده بود که جمع شد. در یک کتابی درست کرده بودند و آن را که خواندم، یواش یواش فهمیدم که اوضاع و احوال از چه قراری است.» بدین ترتیب مبصر آرام آرام وارد جریانی از لایه زیرین جامعه سیاسی شد که در سال‌های آتی حتی به بخشی از دغدغه سران کشورهای مهم جهان مبدل شد: تهدیدات کمونیسم. جریانی که بخش عمده‌ای از کشور ما در سال‌های دهه ۳۰ تا ۶۰ به نزاع آن و جدال با گروه‌های مقابل آن گذشت. بعد‌ها نه تنها جز حلقه سران نظامی حزب توده بلکه بسیاری از روشنفکران و مردمان عادی از جمله کارگران، معلمان، نویسندگان و روزنامه‌نگاران به آن ملحق شدند و بخشی بزرگی از تاریخ معاصر ایران پر شد از ادبیات مارکسیستی و کمونیستی. یک روز غائله آذربایجان، یک روز کابینه قوام، یک روز اعتصاب کارگران صنعت نفت آبادان، یک روز مرگ استالین.... بالاخره کم و بیش جامعه آن روز ایران به تناوب درگیر مخاطرات و رخدادهای ملهم از کمونیسم میهنی و جاه‌طلبی‌های مارکسیسم جهانی بود. در این خاطرات مبصر اما فرایندی را شرح می‌دهد که نشان از دغدغه دستگاه پهلوی از جریان خیزش حزب توده در متن جامعه آن روز ایران داشت. خیزشی که باید سر به نیست می‌شد تا دوباره رویش و گسترشی صورت نگیرد. اگرچه این رویش و پرورش تا سال‌های بعد از انقلاب هم ادامه داشت و جذبه مارکسیسم ـ لنینیسم آنچنان شهوت سیاسی در بین آحاد مردم ایجاد می‌کرد که ممانعت از رشد آن در سال‌هایی از عصر پهلوی دوم در بین اقشار روشنفکران و حتی توده‌های مردم ناممکن بود. اما تدبیر و درایت دستگاه امنیتی پهلوی دوم به مثابه اهمیت این جریان سیاسی در آن سال‌ها بود. تدبیری که نه تنها با سرکوب به التیام این درد رضایت نمی‌داد بلکه بیشتر کوشش داشت آن را علاج قطعی نماید. این نسخه‌ای بود که دستگاه امنیتی به آن می‌اندیشید و نیاز جامعه آن روز می‌دید که برای درمان این نارضایتی به چاره‌اندیشی اساسی روی آورد. چاره‌اندیشی که بعد‌ها سرهنگ مبصر در جریان کودتای ۲۸ مرداد و محاکمه افسران حزب توده از آن به «مبارزات مثبت» استناد می‌کرد: «۲۸ نفر اعدام شدند، بقیه زندانی شدند و بعد از مدت خیلی کمی از زندان آزاد شدند. در زیر چتر مبارزات مثبت، در زندان کلاس‌هایی دایر شد. فرض بفرمایید درباره یک افسر پیاده را که خوب در هر صورت محکومیت داشت، کسی که محکومیت داشت دوباره بر نمی‌گردد به ارتش، اتوماتیک اخراج می‌شود. این افسر پیاده برود بیرون چکار بکند؟ افسر پیاده هم است هیچ بلد نیست. افسر مهندس می‌رود مهندس می‌شود ملاحظه فرمودید؟ حتی افسر توپخانه می‌تواند ولی یک افسر پیاده دیگر مشتری ندارد. من وقتی که تهران بودم افسرهایی بودند که حقوقشان سه برابر، چهار برابر حقوق من بود. در آن زندان تعلیم کلاس نقشه‌برداری دیده بودند. به این‌ها همه چیز یاد دادیم و رفتند بیرون و کار کردند و اکثریتشان هم دیگر برنگشتند، بعد از آن اکثریتشان برنگشتند دیگر، اطلاع کامل دارم.»(۴۵) بدین ترتیب سرهنگ مبصر نام آشنا که چند سالی همه جا نامی از او در بازجویی‌های تخصصی توده‌ای‌ها برده می‌شد آرام آرام وارد بازجویی‌ها شد و در کمین سران توده‌ای‌ها قرار گرفت که سدی در برابر آن‌ها ایجاد کند. بازجویی‌هایی که نیاز به کاوشگری در عمق وقایع سیاسی داشت و هر روز تازه واردینی را وارد میدان سیاست می‌کرد و عده‌ای را کنج زندان و تبعید. مبصر در برهه‌ای وارد کشف جریانات سیاسی شد که جامعه سیاسی ایران یکی از شدید‌ترین تجربیات سیاسی خود را توام با سرخوردگی و سرکوب سیاسی تجربه می‌کرد. «بازجویی از این‌ها با موفقیت خیلی کامل تمام شد و این‌ها در دادرسی ارتش به حبس‌های خیلی قلیل‌المدت محکوم شدند که بعد‌ها از زندان قصر فرار کردند و رفتند به تبریز و شوروی که وقایع پیشه‌وری اتفاق افتاد. من از آن وقت افسر منحصر به فرد، بدبختانه یا خوشبختانه نمی‌دانم چه بگویم، کمونیست‌شناس یا کمونیسم‌‌شناس رکن دوم شدم.»(۱۸) اگرچه خاطرات محسن مبصر کم و بیش روال زندگی اوست که در مراحل مختلف اداره ارتش و شهربانی چگونه رشد کرده و به درجات مختلف نائل آمده اما گاهی از اوقات به اطلاعاتی اشاره می‌کند که در نوع خود دارای اهمیت قابل ملاحظه تاریخی است. شاهد مثال آنکه در بین سران نظامی حزب توده همواره این اختلاف نظر وجود داشته که آیا گرایشات آنان الزاما باید روسی باشد یا باید تنها از تمهیدات داخلی کشور بهره گیرند. این اختلاف نظر در دوره‌های مختلف وجود داشته، از دوره جنبش آزادیخواهی میرزا کوچک جنگلی که خمیرمایه روسی داشت تا دبیرکلی رضا رادمنش و نورالدین کیانوری همواره وجود داشته است. مبصر نیز در این خاطرات اشاره کوچکی به مسلح شدن افسران توده‌ای دارد. با این گرایش که آیا می‌توانند با این تجهیزات کاملا ملی عمل کنند و از رفیق همسایه شمالی کمکی دریافت نکنند: «سروان خسرو روزبه و یک عده از بهترین می‌توانم بگویم و با سواد‌ترین افسران ارتش را جلب کرده بودند برای حزب توده که بعد کشف کردیم دیدیم دیگر ـ در حدود ششصد نفر عضو داشت. آنجا این‌ها می‌خواهند که مسلح بشوند و چون نمی‌خواستند به سلاح روسی مسلح بشوند می‌آیند می‌گویند که باید خودمان دست به ابتکار بزنیم. بعد آن وقت اسلحه می‌دزدیدند، نارنجک می‌دزدیدند فلان. در تمام این ارتش در قسمت‌های مختلف ارتش نفوذ داشتند و شغل‌های حساس داشتند. البته در آن مورد برای شما خیلی زیاد خواهم گفت، برای اینکه تنها عاملی که وارد به همه این چیز حزب توده بود و می‌شود گفت یک نفره با این‌ها مبارزه کرده من بودم.»(۳۱) صرفنظر از سرنوشت پیچیده و تودرتو حزب توده در حبس، محاکمات و بازجویی‌ها، راوی خاطرات به اطلاعات ذی‌قیمتی نیز اشاره می‌کند که تاکنون در هیچ سندی چنین شفاف نیامده است. یکی از این داده‌های تاریخی اشاره به بازداشت پرویز نیکخواه عضو ارشد کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور است که به جرم ترور محمدرضا شاه در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ ده سالی به حبس محکوم شد و بخشی از این محکومیت‌ها را در زندانی در برازجان سپری کرد و مدت‌ها تحت شکنجه بازجویان ساواک قرار گرفت و در خرداد ۱۳۴۹ طی یک مصاحبه مطبوعاتی و ابراز ندامت از رفتار گذشته خود آزاد شد و مدتی بعد به مدیریت مرکز خبر تلویزیون ملی ایران منصوب شد. شگفت آنکه در سال‌های بعد از انقلاب هم در‌‌ همان ماه‌های نخست به اعدام محکوم شد. محسن مبصر در خاطرات خود برملا می‌کند که اساسا سوءظن ساواک به او و همدستانش فاقد جایگاه قانونی بود و نامبرده در ماجرای ترور شاه در واقعه کاخ مرمر نقشی نداشته است. امری که بخشی از روایت‌های تاریخ معاصر را با چالش جدی مواجه می‌سازد: مثلا می‌توانید بگویید واقعه کاخ مرمر، سوء قصدی که نسبت به ایشان شد در آن مورد چه مسوولیت‌هایی به عهده شهربانی بود؟ ـ هیچ مسوولیتی نداشتم. در مورد کاخ مرمر هیچ مسوولیتی نداشتم. چون واحد نظامی بود و یک نفر نظامی چیز کرده بود، اداره دوم آمد تحقیقات کرد. مرا از لحاظ مشاور دعوت کردند چون عرض کردم که به خاطر تخصصم دعوت کردند. - همین، روی همین حساب می‌خواستم بدانم، آن کسانی را که گرفتند پرویز نیکخواه و دوستانش را. ـ همش الکی بود - همش الکی بود؟ ـ همش الکی بود. اصلا عامل این جرم آن‌ها نبودند. - عجب. - بله، آن‌ها کمونیست بودند اما عامل جرم نبودند. و ارتباطی هم به این کار نداشتند..... من رفتم مدارکشان را دیدم و فلان و این‌ها همه را گرفته بودند، با مدارک گرفته بودند و مدارکشان هم از لحاظ کمونیست بودن و این‌ها کافی بود. کمونیست هم بودند چون من می‌شناختم، همه کمونیست‌ها را می‌شناختم، ولی از لحاظ آن عملی که انجام دادند نه، به آن هیچ ارتباطی نتوانستند بدهند. حالا نمی‌دانم که چطوری به عرض اعلیحضرت رسانده بودند، چسبانده بودند، آن را نمی‌دانم.» (۱۴۴) رییس اسبق رکن دو ارتش و رییس شهربانی سال‌های دهه ۴۰ در بخش دیگری از خاطرات خود به شرح ماجرای ۲۵ مرداد ۳۲ می‌پردازد که سرتیپ ریاحی رییس ستاد کل ارتش دکتر محمد مصدق به رفتار و برخی از اقدامات او سوءظن پیدا کرده و او را محبوس می‌کند: «روز ۲۵ مرداد من اتفاقا مریض بودم مثل اینکه دیر رفتم اداره، مورد بازخواست سرتیپ ریاحی واقع شدم که شما در این موقع حساس کجا بودید؟ چرا سرکارتان نبودید؟ و من از شما راضی نیستم. شما چرا با این همه قدرتی که دارید در اطلاعات نمی‌بایستی پیش‌بینی کنید این اتفاقات خواهد افتاد. من هم یک گزارشاتی داده بودم. گزارشات داده بودم که اتفاقات مهمی این چند روز چون با آن‌هایی که ۲۸ مرداد فعالیت می‌کردند ارتباط داشتم. خلاصه من همین طور این دو سه روزه با هم کار کردم، روز ۲۸ مرداد صبح حزب توده ریاحی را وادار کرد مرا بازداشت کند که در۲۸ مرداد عمده نقطه مخالف را از بین ببرد. من صبحش در حدود ساعت ۱۱-۱۰ بازداشت شدم، ساعت پنج بعدازظهر که اوضاع برگشت به نفع ما، آمدند مردم ریختند و ما را از زندان مرخص کردند باز هم آمدم رکن دوم، رییس تجسس رکن دوم شدم. بعد از چندی، اسم آن اولی را یادم رفت که می‌گویم به شما، سرتیپ قره‌نی رییس رکن دوم ستاد ارتش شد.»(۳۳) با این همه آنچه که اهمیت این خاطرات را برای نسل امروز دارای اعتبار و اهمیت تاریخی آن را قابل ملاحظه می‌کند نقش یگانه و تعیین کننده مبصر در جریان سخنرانی امام خمینی(ره) در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ بود. مبصر، روز چهاردهم خرداد از بام تا شام را در بستر بیماری می‌گذارند و روز واقعه (۱۵ خرداد) با صدای زنگ تلفن از خواب برمی‌خیزد. نصیری آن سوی خط او را به سرعت به دفتر کارش احضار می‌کند. نصیری به مبصر اطلاع می‌دهد که شب گذشته (امام) خمینی دستگیر شده، مردم قم و اطراف تا بامداد اجتماع کرده و به تظاهرات پرداخته‌اند و شهربانی را به محاصره خود درآوردند. بار دیگر و این مرتبه به دستور شخص شاه، مبصر رهسپار قم می‌شود. سرتیپ پرویز خسروانی، سروان کاویانی و سرهنگ پرتو، همکاران عمده او در این ماموریت بودند. به گفته‌ مبصر، حدود صد هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ قم نزدیک پمپ بنزین اجتماع کرده بودند. خیابان‌های اصلی شهر منتهی به حرمت حضرت معصومه(س) نیز مملو از جمعیت بود. در این شرایط رگبار گلوله به سوی مردم بی‌پناه شلیک می‌شود. مبصر خود این لحظات آغازین را چنین تعریف می‌کند: «من استراحت داشتم منزل روز ۱۵ خرداد، تلفن کردند ساعت هشت بود رییس شهربانی (تیمسار نصیری) تلفن کرد «فلان کس کجایی تو؟» گفتم که والله من مریض شدم. گفت، «پاشو بیا اینجا تا من بگویم» خوب، من هم پا شدم و لباس پوشیدم و دفترش آمدم. آمدم دفترش دیدم وضعیت و اوضاع خیلی درهم و برهم است. گفتم چه شده؟ گفت «هیچی الان شهربانی قم را مردم محاصره کردند و الان بگویی نگویی خلع سلاح خواهند کرد.» گفتم چرا؟ این طوری نبود.؟ گفت: «آخر ما آیت‌الله خمینی را گرفتیم» گفتم کی گرفت؟ چه جوری گرفتید؟ گفت: «دیشب سرهنگ مولوی را مال ساواک تهران بود.... من کمی عصبانی شدم، یک کمی گله‌مند شدم. گفتم آقاجان شما هم اگر می‌خواستید این را می‌گرفتید من آن روز که به شما گفتم بگذار من بروم در مقابل جمعیت... شما گفتید نه..». مبصر نقش بارز و اساسی در سرکوب قیام مردم قم و سپس تهران داشت. نقشی که از لابه‌لای مکالمه تلفنی نعمت‌الله نصیری با شاه آشکار می‌شود: «اعلیحضرت با صدای بلند و نگران پرسیدند چه شده؟ شما چه کردید؟ شما چکاره‌اید؟ و فلان و این‌ها. گفتند که سرتیپ مبصر آمده اینجا، می‌خواهیم بفرستیم که یک بزرگتری آنجا باشد یک اقدامی بکند» و مبصر به عنوان نماینده بلندپایه‌ترین مقام نظامی تهران در قم وقتی که به این شهر رسید گویی همه آن قیل و قال‌هایی که در شهر بر پا شده بود با حضور او می‌خواست به پایان برسد: «اول خودم را معرفی کردم، آن وقت‌ها طرز صحبت کردن آیت‌الله خمینی خیلی خیلی با حالا فرق می‌کرد که اصلا گاهی آدم نمی‌فهمید. گفت، «چه می‌خواهید؟ چه می‌خواهید بگویید؟» گفتم من ماموریت دارم و چون می‌دانم که شما هم دلتان نمی‌خواهد کشت و کشتار شود بشود به آن جهت می‌خواستم چیز بکنم که تشریف نبرید. در حدود یک ۲۰ دقیقه‌ای با هم حرف زدیم، اول با هم خیلی شدید حرف زدیم، او یعنی حرف می‌زد و بعد قانع شد، گفت «من تصدیق می‌کنم ولی وقتش گذشته من نمی‌توانم نروم، من اگر نروم آنجا دیگر خمینی نیستم» این عبارتی بود که خوب تو گوشم آشناست. گفتم پس بنابراین خواهش می‌کنم از شما که تشریف می‌برید، البته آیت‌الله هیچ وقت کلمه بدی نخواهند گفت، حمله به این و آن نکنید، یک جوری بکنید که من فقط از آن می‌ترسم که ماموریتم را انجام بدهم و به دست من اینجا مردم بی‌گناه کشته بشوند و در هر صورت می‌دانید سرباز یعنی چه و من هم یک سربازم، پلیس نیستم، من سربازم. گفت فهمیدم که انجام نخواهد داد، چنانچه انجام نداد. این را روی دوش برداشتند بردند توی مسجد خیلی مجلل برداشتند بردند مسجد، من هم شاهد این بودم نمی‌توانستم دم بزنم، نمی‌توانستم کاری کنم، چون ماموریت نداشتم. این را بردند مسجد و رفت بالای منبر و شروع کرد عصبانی این کلمه که این جوانک را از ایران بیرون می‌کنم و.... منظورش به شاه بود.» (۸۸) سپهبد محسن مبصر قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را که به روایت او بیش از صد هزار تن از مردم تهران و قم در آن برپا خاسته بودند سرکوب کرد. و بعد‌ها از سوی شاه و سرلشگر حسن پاکروان رییس سازمان اطلاعات کشور مورد تقدیر قرار گرفت. این تقدیر یک سال بعد با ریاست شهربانی کل کشور به منصه ظهور رسید. او معتقد بود ریاست شهربانی به بهانه سرکوبی قیام ۱۵ خرداد نماد سلطنت و دستگاه پهلوی را لکه‌دار می‌کند همان طور که از دستگاه امنیتی تهران خواسته بود برای همیشه به سرنوشت آیت‌الله خمینی پایان بخشد: «مع‌هذا تلفن کردم و گزارش دادم به رییس شهربانی که آقا ایشان رفته آنجا این‌ها را می‌گوید و مرتب هم بیشتر می‌کند به من اجازه بدهید که بروم تو مسجد مراسم را برهم بزنیم... با این کار مسئله آقای خمینی از بین می‌رود. این قدر اهمیت ندهید. والا اگر به من اجازه می‌دادند الان هم مسئله شخصی من این است مسئله‌ای به نام آیت‌الله خمینی دیگر به وجود نمی‌آمد. ممکن بود یک نوع دیگری، این موضوع انقلاب... به نحو ملایم‌تری انجام می‌شد.» (۱۰۵) کتاب خاطرات سپهبد محسن مبصر از سری کتاب‌های طرح تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد است که توسط حبیب لاجوردی انجام و تنظیم و به همت نشر صفحه سفید در ایران منتشر و روانه بازار کتاب شده است. منبع: سایت تاریخ ایرانی

امام(ره) چگونه از حادثه پانزده خرداد مطلع شدند؟

امام خمینی در سحر چهارده خرداد 1342 در منزلش دستگیر و روانۀ تهران شد. صبح روز بعد مردم تهران، قم و خصوصاً ورامین در حمایت از مرجع تقلیدشان تظاهرات گسترده‌ای کردند. شعار آنها «یا مرگ یا خمینی» بود. مزدوران شاه عدۀ بسیاری از آنها را شهید کردند. حضرت امام تا دو ماه بعد که از زندان آزاد شد از کشته شدن مردم به خاطر او خبر نداشت. ماجرای این مردم مخلص که فقط برای حمایت از مرجع تقلید خود کشته شده بودند تأثیر عمیقی بر امام گذاشت. واقعۀ پانزده خرداد 1342 نزاع امام(ره) با محمد رضا پهلوی بر سر انجمن‌های ایالتی و ولایت بالا گرفته بود و امام در 29 اسفند 1341 اعلام کرده بود که به سبب مصبیت‌ها و لطمه‌هایی که در این سال به اسلام وارد شد ما نوروز عید نخواهیم گرفت. نتیجتاً دو روز بعد، در دوم فروردین 1342 مأموران ساواک به مدرسۀ فیضیه هجوم برده، طلاب را ضرب و جرح کردند و عده‌ای را هم کشتند. ماجرا از همین زمان جدی شد. امام خمینی دوشنبه سیزدهم خرداد 1342 در مدرسۀ فیضیه یک سخنرانی تاریخی کرد. آن روز عصر عاشورای 1383 هجری قمری بود که امام داشت به شاه اخطار می‌کرد: آقا! من به شما نصيحت مى‏كنم؛ اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصيحت مى‏كنم؛ دست بردار از اين كارها. آقا! اغفال دارند مى‏كنند تو را. من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى، همه شكر كنند. من يك قصه‏اى را براى شما نقل مى‏كنم كه پيرمردهايتان، چهل ساله‏هايتان يادشان است، سى ساله‏ها هم يادشان است. سه دسته، سه مملكت اجنبى به ما حمله كرد؛ شوروى، انگلستان و امريكا به مملكت ايران حمله كردند؛ مملكت ايران را قبضه كردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود. لكن خدا مى‏داند كه مردم شاد بودند براى اينكه [رضا خان] پهلوى رفت. من نمى‏خواهم تو اين طور باشى؛ نكن. من ميل ندارم تو اين طور بشوى، نكن! اين قدر با ملت بازى نكن! اين قدر با روحانيت مخالفت نكن. اگر ديكته مى‏دهند دستت و مى‏گويند بخوان، در اطرافش فكر كن؛ چرا بي‌خود، بدون فكر اين حرف‌ها را مى‏زنى؟ [صحیفه امام، ج 1، ص 245 ـ 13ر3ر1342] امام ابتدا شاه را نصیحت کرده بود و سپس به یکی از سخنان او که گویا در خطاب به روحانیت گفته بود اعتراض کرد: آيا روحانيت اسلام، آيا روحانيون اسلام، اينها حيوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اينها حيوان نجس هستند كه تو مى‏گويى؟ اگر اينها حيوان نجس هستند پس چرا اين ملت دست آنها را مى‏بوسد؟ دست حيوان نجس را مى‏بوسند؟ چرا تبرك به آبى كه او مى‏خورد، مى‏كنند؟ حيوان نجس را اين كار مى‏كنند؟! آقا ما حيوان نجس هستيم؟ [گريه شديد حضار] خدا كند كه مرادت اين نباشد؛ خدا كند كه مرادت از اينكه «مرتجعين سياه مثل حيوان نجس هستند و ملت بايد از آنها احتراز كند»، مرادت علما نباشند و الا تكليف ما مشكل مى‏شود و تكليف تو مشكل مى‏شود. نمى‏توانى زندگى كنى؛ ملت نمى‏گذارد زندگى كنى. نكن اين كار را؛ نصيحت مرا بشنو. آقا! 45 سالت است شما؛ 43 سال دارى، [محمد رضا متولد 4 آبان 1298 بود] بس كن، نشنو حرف اين و آن را؛ يك‌قدرى تفكر كن، يك‌قدرى تأمل كن! يك‌قدرى عواقب امور را ملاحظه بكن! يك‌قدرى عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نكن اين طور! بشنو از من؛ بشنو از روحانيين؛ بشنو از علماى مذهب؛ اينها صلاح ملت را مى‏خواهند؛ اينها صلاح مملكت را مى‏خواهند. ما مرتجع هستيم؟ احكام اسلام، ارتجاع است؟ آن هم «ارتجاع سياه» است؟ تو انقلاب سياه، انقلاب سفيد درست كردى؟! شما انقلاب سفيد به پا كرديد؟ كدام انقلاب سفيد را كردى آقا؟ چرا اين قدر مردم را اغفال مى‏كنيد؟ چرا نشر اكاذيب مى‏كنيد؟ چرا اغفال مى‏كنى ملت را؟ و الله، اسرائيل به درد تو نمى‏خورد، قرآن به درد تو مى‏خورد [صحیفه امام، ج 1، صص. 245 و 246 ـ 13ر3ر1342] امام خطر اصلی را یافته بود که شاه دارد به سبب حمایت از اسرائیل خود را در برابر دین و علما قرار می‌دهد. لذا اخطار سازمان امنیت شاه را قبول نمی‌کرد تا دربارۀ اسرائیل حرف نزند: امروز به من اطلاع دادند كه بعضى از اهل منبر را برده‏اند در سازمان امنيت و گفته‏اند شما سه چيز را كار نداشته باشيد، ديگر هر چه مى‏خواهيد بگوييد، يكى شاه را كار نداشته باشيد؛ يكى هم اسرائيل را كار نداشته باشيد؛ يكى هم نگوييد دين در خطر است. اين سه تا امر را كار نداشته باشيد، هر چه مى‏خواهيد بگوييد. خوب، اگر اين سه تا امر را ما كنار بگذاريم، ديگر چه بگوييم؟! ما هر چه گرفتارى داريم از اين سه تاست‏. [صحیفه امام، ج 1، ص 246 ـ 13ر3ر1342] این سخنان امام غوغایی در میان مردم به پا کرد و خبر به شهرهای اطراف رسید. دولت هم متوجه شد و سریعاً حکم جلب امام را صادر کرد. مأموران در نیمه‌های همان شب به منزل امام ریخته و آن حضرت را دستگیر کرده به تهران آوردند. حتی اجازه نداند اتومبیل لحظاتی توقف کند تا امام نماز صبحش را در راه اقامه کند. قیام خالصانۀ مردم فقط در حمایت از یک مرجع تقلید خبر دستگیری امام در چهارده خرداد در سراسر مملکت دهان به دهان پیچید و مردم در پانزده خرداد در حمایت از مرجع تقلیدشان تظاهرات کردند. خواستۀ مردم آزادی یک مرجع تقلید بود؛ نه استقلال مملکت، نه آزادی مردم، نه حکومت اسلامی، نه قطع رابطه با بیگانگان و نه هیچ چیز دیگر. آنها مخلصانه شعار «یا مرگ یا خمینی» داند و فقط آزادی مرجع تقلید خود را خواستند، زیرا او حق حیاتش بر سایر مردم مقدّم است. از تعداد شهدای پانزده خرداد اطلاع دقیقی در دست نیست ولی برخی آمارها تعداد آنها را پانزده هزار نفر ذکر کرده‌اند. این شهیدان را شاید بتوان خالص‌ترین شهدا نامید. زیرا مقصود آنها به هیچ چیز مادی و دنیایی آغشته نبود. امام برای شهدای پانزده خرداد آتش گرفت حضرت امام را در زندان قصر زندانی کردند. بعد از نزدیک به دو ماه در یازدهم مرداد 1342 امام را به منزلی در قیطریه آورده و در آنجا تحت نظر قرار می‌دهند. در همین روز است که امام از واقعۀ پانزده خرداد مطلع می‌شود. نهایتاً امام در هجده فروردین سال بعد از اسارت مأموران آزاد و روز بیستم فروردین 1343 در قم با خانوادۀ شهدای پانزده خرداد دیدار کردند. لکن از شدت تأثر سخنی نگفتند. امام روز 21 فروردین در یک سخنرانی به آنها ادای احترام می‌کند: ديروز خانواده‏هاى شهداى پانزده خرداد اينجا بودند. چيزى كه مرا رنج مى‏داد اين بود كه به من اين صحبت‌ها نشده بود تا از حبس آمدم بيرون. عصر همان روز ـ دفعه اول ـ جريان را مطّلع شدم. كشتارِ پانزده خرداد از اعمال يك قشون با ملت بيگانه بدتر بود. آنها بچه‏ها را نمى‏كشتند، زن‌ها را نمى‏كشتند. امروز جشن معنى ندارد. تا ملت عمر دارد، غمگين در مصيبت پانزده خرداد است. يكى از اولياى امور، ضمن سخنرانى، گفته بود: پانزده خرداد ننگ ملت ايران است؛ ولى من صحبت او را تكميل مى‏كنم: پانزده خرداد ننگ ملت بود؛ زيرا از پول همين ملت، اسلحه تهيه شده و با اين اسلحه مردم را كشتند! [صحیفه امام، ج 1، ص 272 ـ 21ر1ر1343] پنج روز بعد سخنرانی امام با گریۀ شدید حضار همراه است: [گريه شديد حضار] من تا كنون احساس عجز در صحبت‌ها نكرده‏ام و امروز خودم را عاجز مى‏دانم. عاجز مى‏دانم از اظهار تألمات روحيه‏اى كه دارم براى اوضاع اسلام عموماً، و اوضاع ايران خصوصاً، و قضايايى كه در اين يك سال منحوس پيش آمد؛ خصوصاً قضيه مدارس علمى، قضيه 15 خرداد. قضيه 15 خرداد را من مطلع نبودم تا اينكه حبس به حصر تبديل شد و اخبار خارج به من رسيد خدا مى‏داند كه مرا اوضاع 15 خرداد كوبيد [گريه شديد حضار]. من حالا كه آمدم به اينجا؛ آمده‏ام از قيطريه؛ مواجه هستم با يك منظره‏هايى؛ با بچه‏هاى كوچك بى‏پدر [گريه شديد حضار]، با مادرهاى جوان از دست داده، و مادرهاى جوان مرده، با زن‌هاى برادر مرده، با پاهاى قطع شده [گريه شديد حضار]، با افسردگي‌ها. اينها علامت تمدن آقايان است و ارتجاع ما. افسوس كه دست ما از عالم كوتاه است؛ افسوس كه صداى ما به عالم نمى‏رسد؛ افسوس كه گريه‏هاى اين مادرهاى بچه‌مرده نمى‏رسد به دنيا [گريه شديد حضار]. [صحیفه امام، ج 1، ص 285 ـ 26ر1ر1343] اعلام عزای عمومی برای شهدای پانزده خرداد تا ابد در اولین سالگرد شهدای پانزده خرداد امام خمینی به همراه سه مرجع تقلید دیگر یک بیانیه مشترک دادند و در آن پانزده خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام کردند تا منزلت آن شهدا فراموش نشود. متن این اعلامیه به لحن کلام حضرت امام می‌ماند: بسم الله الرحمن الرحيم‏. إنَّا لله و إنَّا الَيهِ راجِعون * و سَيَعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون [شعراء/ 228] يك سال از فاجعه خونين 12 محرم 83 (15 خرداد 1342) گذشت. يك سال از مرگ فجيع عزيزان ملت سپرى شد. يك سال از بى‏خانمان شدن و بى‏سرپرست شدن يتيمان بى‏پدر و زن‌هاى بى‏شوهر و مادران داغديده گذشت. واقعه 15 خرداد ننگ بزرگى براى هيئت حاكمه به بار آورد. اين واقعه فراموش شدنى نيست. تاريخ آن را ضبط كرد. آيا ملت مسلمان چه جرمى مرتكب شده بود؟ زن‌ها و اطفال صغير چه گناهى كرده بودند؟ چرا آنها را به مسلسل بستند؟ علماى اسلام و خطباى مذهبى چه جرمى داشتند؟ گناه آنها دفاع از حق بود؛ دفاع از قرآن كريم بود. به جرم نصايح مشفقانه و صلاح‏انديشى اهانت شدند، به حبس كشيده شدند، محصور گرديدند، مبتلا به مصايب شدند... ما از واقعه 12 محرّم (15 خرداد) خجلت میكشيم. واقعه شوم 15 خرداد و مدارس علمى، فيضيه و غير آن، پشت ما و هر مسْلم غيرتمند را می‏شكند؛ تا هيئت حاكمه چه عقيده داشته باشد! ملت اسلام اين مصيبت را فراموش نمیكند. ما روز 12 محرم را عزاى ملى اعلام می‏كنيم‏... ما اميد واثق داريم كه ملل اسلامى در آتيه نزديكى بر استعمار چيره شوند. و ما در موقع خود، به خواست خداى تعالى، از هيچ گونه فداكارى دريغ نمى‏كنيم‏. از خداوند تعالى صلاح حال ممالك اسلامى و ملل اسلام و دولت‌هاى اسلامى را خواستاريم. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ أفئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوى إلَينَا». و السلام على من اتبع الهدى‏. روح الله الموسوي الخمينى، محمد هادى الحسينى الميلاني، شهاب الدين النجفي المرعشى، حسن الطباطبايى القمي‏ [صحیفۀ امام، ج 1، صص. 335 تا 338 ـ 15ر3ر1343] بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت امام از اسفند 1357 به قم رفت و در همان مدرسۀ فیضیه ساکن شد. پانزده خرداد 1358 نخستین مرتبه‌ای بود که امام می‌توانست پس از شانزده سال آزادانه دربارۀ این شهدایی که برای او و در راه اسلام کشته شده بودند سخن بگوید: بسم الله الرحمن الرحيم. پانزده خرداد چرا به وجود آمد؟ و مبدأ وجود آن چه بود؟ و دنباله آن در سابق چه بود؟ و الآن چيست؟ و بعدها چه خواهد بود؟ 15 خرداد را كى به وجود آورد؟ و دنبالۀ آن را كى تعقيب كرد؟ و الآن كى همان دنباله را تعقيب مى‏كند؟ و پس از اين اميد به كيست؟ 15 خرداد براى چه مقصدى بود؟ و تا كنون براى چه مقصدى است؟ و بعدها براى چه مقصدى خواهد بود؟ 15 خرداد را بشناسيد؛ و مقصد 15 خرداد را بشناسيد؛ و كسانى كه 15 خرداد را به وجود آوردند بشناسيد؛ و كسانى كه 15 خرداد را دنبال كردند بشناسيد؛ و كسانى كه از اين به بعد اميد تعقيب آنها هست بشناسيد؛ و مخالفين 15 خرداد، و مقصد 15 خرداد را بشناسيد. 15 خرداد از همين مدرسه شروع شد. عصر عاشورا در همين مدرسه اجتماع عظيم بود؛ و بعد از اينكه صحبت‌هايى و افشاگري‌هايى شد، دنبالۀ آن منتهى به 15 خرداد شد. 15 خرداد براى اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدئيت اسلام و راهنمايى روحانيت و همين جمعيت‌ها كه الآن اينجا هستند. اينها بودند كه 15 خرداد را به وجود آوردند. همين سنخ جمعيت بودند كه 15 خرداد را به وجود آوردند. و همين سنخ جمعيت بودند كه كشته شدند. همين طبقه از افراد اسلامى بودند كه براى اسلام قيام كردند و هيچ نظرى جز اسلام نداشتند 15 خرداد را به وجود آوردند. همين جمعيتى كه مقصدى غير از اسلام ندارند در تعقيب 15 خرداد تا حالا دنبال كردند. از همين جمعيت كه مقصدى غير از اسلام ندارند اميد آن است كه تعقيب كنند و نهضت ما را به ثمر برسانند. بايد ديد اين جمعيت كى هستند. اينها كه 15 خرداد را به وجود آوردند و آنها كه در 15 خرداد، به طورى كه مشهور است، پانزده هزار فدايى دادند و آنهايى كه پس از 15 خرداد و 15 خردادها و پس از قتل عام 15 خرداد و قتل عام‌هاى ديگر، در ميدان‌ها آمدند چه قشرى از جمعيت بودند؟ آنهايى كه 15 خرداد را به وجود آوردند، آنهايى كه دنباله 15 خرداد را تا كنون رساندند، آنهايى كه براى شكستن سد رژيم فعاليت كردند، آنهايى كه به خيابان‌ها ريختند و فرياد «الله اكبر» كردند، همين قشر از جمعيت بودند. حق مال همين قشر از جمعيت است؛ ديگران هيچ حقى ندارند. الآن كى منحرف دارد مى‏كند مسير ملت ما را؟ چه گروه‌هايى هستند كه ملت ما را از اين مسير مى‏خواهند منحرف كنند؟ چه جمعيت‌هايى هستند كه نهضت اسلامى را مى‏خواهند از اسلاميتش منحرف كنند؟ اينها گروه‌هايى هستند كه عده‏اى از آنها نمى‏دانند قضايا را، جاهلند؛ و عده‏اى هستند عالماً عامداً با اسلام مخالفند. آنهايى كه جاهلند بايد هدايت كرد، بايد گفت به آنها كه اى آقايان! كه خيال مى‏كنيد به غير از اسلام در ايران مى‏تواند چيزى پيش ببرد، اى كسانى كه گمان مى‏كنيد [قدرتى‏] غير اسلام رژيم را ساقط كرده است، اى كسانى كه احتمال مى‏دهيد كه غير مسلمين و غير اسلام كس ديگر دخالت داشته است، شما مطالعه كنيد، بررسى كنيد اشخاصى كه در 15 خرداد جان دادند، سنگ‌هاى قبرهاى آنها را ببينيد كى بودند اينها. اگر يك سنگ قبر از اين قشرهاى ديگر غير اسلامى پيدا كرديد، آنها هم شركت داشته‏اند. اگر در قشرهاى اسلامى يك سنگ قبر از آن درجه‏هاى بالا پيدا كرديد، آنها هم شركت داشته‏اند. ولى پيدا نمى‏كنيد. هر چه هست اين قشر پايين است، اين قشر كشاورز است، اين قشر كارگر است، اين تاجر مسْلم است؛ اين كاسب مسلم‏ است؛ اين روحانى متعهد است. هر چه هست از اين قشر است. پس 15 خرداد را به تبع اسلام اينها بوجود آوردند و به تبع اسلام اينها حفظ كردند؛ و به تبع اسلام اينها نگهدارى مى‏كنند. كسانى كه گمان مى‏كنند غيرِ قدرت اسلام مى‏توانست يك همچو سدى را بشكند در خطا هستند. از 15 خرداد تا حالا كه آمديم، خون داديم يعنى شما خون داديد، من كه نشسته‏ام اينجا. من هم هيچ حقى ندارم. شما خون داديد. شماها به ميدان رفتيد؛ شماها مبارزه كرديد؛ ماها هيچ حقى نداريم. ما بايد براى شما خدمت كنيم. خودمان نبايد استفاده كنيم. نه استفاده عنوانى. خاك بر سر من كه بخواهم استفاده عنوانى از شما بكنم! خاك بر سر من كه بخواهم خون شما ريخته بشود و من استفاده‏اش را ببرم! [گريه و ابراز احساسات شديد جمعيت و شعار درود بر خمينى‏] [صحیفه امام، ج 8، صص. 53 تا 57 ـ 15ر3ر1358] امام اجل خود را پیشگویی کرد امام خمینی یک غزل زیبا دارد که آخرین بیت آن حاوی رازی نامکشوف است: سال‌ها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید/ انتظار فرج از نیمۀ خرداد کشم این غزل حضرت امام(ره) همچون سایر اشعار آن حضرت، بعد از رحلت او در دسترس مردم قرار گرفت. واضح است که امام در این بیت خبر داده است که در نیمۀ خرداد اجل او خواهد رسید. و همینطور هم شد. او می‌خواست با شهدای پانزده خرداد محشور شود. آقای معلم دامغانی یکی از دوستان عارف مسلک امام خمینی(ره) بود. نقل است که او به یکی از نزدیکان خود گفته بود: «چطور دعا می‌کنید که خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار؟ امام فقط ده سال و شش ماه بعد از پیروزی انقلاب زنده خواهد بود.» بعد از رحلت امام وقتی به اعتراض کردند که هنوز دو ماه از آن شش ماه باقی بود. آقای معلم جواب داد: بقیه‌اش را هم خودش خواست زود برود. غزل امام خمینی با عنوان «انتظار» از غم دوست در این میکده فریاد کشم/ دادرس نیست که در هجر رُخش داد کشم داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست/ که بَرش شکوه برآرم، داد ز بیداد کشم شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا/ با صفا منّت آن را که به من داد کشم عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری/ بار هجران و وصالت به دل شاد کشم در غمت ای گل وحشیِ من ای خسرو من/ جور مجنون ببرم، تیشۀ فرهاد کشم مُردم از زندگی بی‌تو، که با من هستی/ طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید/ انتظار فرج از نیمۀ خرداد کشم امیر اهوارکی منبع: سایت مشرق

امام خمینی و 15 خرداد

هر ساله وقتی که ایام نیمه خرداد ماه فرا می رسد، مردم ایران به یاد دو واقعه عظیم در تاریخ کشور می افتند. یکی رحلت ابر مرد دوران ایران حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در 14 خرداد ماه سال 1368 و دیگری شهادت تعداد زیادی از مردم شهرهای مختلف ایران به ویژه تظاهر کنندگان قم، پیشوا، باقرآباد، ورامین، تهران وتبریز در پانزدهم خرداد ماه سال1342، به دست دژخیمان رژیم پهلوی در اعتراض به دستگیری حضرت آیت الله العظمی خمینی در روز دوازدهم محرم. پدیده پانزدهم خرداد که در پی سخنرانی حضرت آیت الله خمینی در عصر عاشورای سال 1342 به وجود آمد، بیانگر آغاز نهضت اسلامی مردم ایران پس از یک دوره اعمال اختناق شدید از سوی حکومت شاهنشاهی بود که باعث ایجاد نقطه عطف مهمی در مبارزات ضد استبدادی ملت ایران شد. گرچه در نهایت سرکوب شدید حرکت گسترده و خودجوش مردم از سوی رژیم شاهنشاهی، این احساس را در شاه و حامی اصلی او یعنی دولت مردان وقت آمریکا به وجود آورد که برای همیشه حرکت های مردمی در ایران سرکوب شده و از بین رفته است، ولی خروش دوباره مردم از سال 1356 که بار دیگر در حمایت از امام خمینی آغاز شد و رژیم طاغوت را از ریشه برکند، نشان داد که نهضت امام خمینی پس از قیام 15 خرداد همچنان زنده و بالنده و رو به جلو حرکت کرده است. بی شک و بدون تردید امام خمینی شخصیت عظیم و بی نظیری است که تأثیر عمیقی بر جامعه ایران و بر جهان اسلام گذاشته است و توجه خیل عظیمی از مردم را به سوی خود جلب کرده است. ایشان در دوران حیات پر ثمرش توانست تحول عظیمی را در اذهان و افکار و بینش مردم ایران ایجاد نماید. امام موفق شد تا با دعوت از آحاد مردم برای "بازگشت به قرآن" و "پیاده کردن اسلام در متن زندگی خویش" آنان را به خیزش بزرگی فرا بخواند. پیروی مردم از امام خمینی موجب شد تا در فاصلة سال های 1341 تا 1357 بزرگترین چالش مردمی در برابر رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی به وجود آید.گسترش نهضت اسلامی در سال های 1356 و 1357 این امکان را برای امام خمینی به وجود آورد تا در نهایت با قدرت الهی و با حمایت گسترده مردم و "بدون استفاده از زور" و " با وجود مخالفت قدرت های بزرگ جهانی وقت" ازجمله آمریکا، انگلیس و شوروی، نهضت پر خروش اسلامی مردم را به وجود آورده و نظام شاهنشاهی را با فریادها و تکبیرهای بلند مردم سرنگون نماید و برای همیشه به حاکمیت پادشاهان و نظام سلطانی بر مردم ایران پایان دهد. مردم با حضور مستمر خود در صحنه های مختلف، توانستند تا نهضت و انقلاب اسلامی را تحت هدایت آن اسطوره اخلاص، پدید آورده و طعم شیرین متلاشی کردن رژیم شاهنشاهی وابسته به غرب را با همت و توان خود در ذائقه هایشان احساس کنند.آنها با تعالیم امامِ امتِ خویش، نه تنها می دانستند که رژیم ظالم ، وابسته و استبدادی پهلوی را نمی خواهند بلکه آرزویشان تشکیل "حکومت اسلامی" بود. حکومتی که امام خمینی مبانی آن را طی سال های متمادی در شهر نجف اشرف در تبعیدگاه عراق، برای علما و طلاب، تدریس کرده بودند. قبل از اوج گیری نهضت اسلامی مردم ایران، درس های امام در بارة لزوم کنار زدن دستگاه طاغوتی و روی کار آوردن حکومت الهی به صورت مخفیانه در ایران منتشر شده بود و مردم با نظریه "ولایت فقیه" که برنامة حکومت اسلامی از دیدگاه امام خمینی بود، آشنایی یافته بودند. اساس نظریه ولایت فقیه ای که امام مطرح کردند مقابله با دیکتاتوری و برابر بودن آحاد مردم از جمله ولی فقیه در برابر قانون الهی است. در نهایت در روزهای پایانی عمر نظام شاهنشاهی،حضرت امام اندیشه حکومتی خود را در قالب "جمهوری اسلامی" به آحاد و اقشار مختلف مردم ارائه و عرضه کردند. ملت ایران هم بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی به "جمهوری اسلامی"، " نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" رأی مثبت دادند و اولین حکومت برآمده از خواست و اراده ملی را در ایران، تحقق بخشیدند. بدین ترتیب ناکامی تاریخی مردم ایران برای رسیدن به "حاکمیت ملی" با اندیشه امام خمینی در قالب " جمهوری اسلامی ایران " تحقق یافت. امام خمینی، محبوب ترین شخصیت تاریخ در بین مردم ایران بوده و هستند. نه تنها مردم ایران بلکه بسیاری از مردم جهان، به ویژه مسلمانان، به او عشق می ورزیدند و او را موجب عظمت دینداری، اسلام و مسلمانان در عصر "دین افیون توده هاست" می دانستند. او به مردم و قدرت آنان اعتقاد، اطمینان و اعتماد داشت و راه حل هر مشکلی را از درون مردم جستجو می کرد. امام خمینی از جنگِ ویرانگری که صدام بر انقلابش تحمیل کرد، در شرایط تحریم تسلیحاتی بین المللی، با کمک مردم خود، سربلند بیرون آمد و با دعوت از مردم برای پر کردن جبهه ها، از درون مردم ایران، قدرت رزمی جدیدی را آفرید که توانست با بسیجیانش در کنار نیروهای مسلح رسمی کشور، خاک اشغال شده میهنش را آزاد و دشمن عنودش را وادار به تسلیم نماید. او " مکتب اسلام " را تنها راه نجات بخش مردم جهان می دانست و معتقد بود که بستر پیشرفت و ترقی را " اسلام ناب محمدی(ص) " برای ملت های جهان به ارمغان می آورد و ایمانِ عمیق به خداوند بزرگ، آنها را از سلطه قدرت های شیطانی نجات می دهد. دشمنان امام خمینی بزرگترین زورگویان عالم بودند. در دوران طاغوت، شاه، دشمن او بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم، رؤسای جمهور کشور شیطان بزرگ و سردمداران اسرائیل و صدام برای از بین بردن حکومتی که او با قدرت و با همتِ و با آراء مردم برپا کرد، از هیچ تلاشی فرو گذار نکردند. امام معتقد بود که ملت ها با دست خالی می توانند قدرت های ظالم جهان را با وحدتِ کلمه و با همت همگانی از بین ببرند.برپایی قیام های مردمی در کشورهای عربی که حدود یک سال و نیم است در خاورمیانه بساط دیکتاتوری ها را متزلزل کرده است از آرزوهای او بود که خوشبختانه هم اکنون محقق شده است. او معتقد بود که اگر مسلمانان جهان همه با هم باشند و هر کدام یک سطل آب بریزند اسرائیل را آب خواهد برد. او خود را و ایران را برای تحقق اندیشه های آزادی بخش اسلام می خواست و موفق شد تا آوازه اسلام را در جهان طنین افکن نماید. گرچه ظهور حرکت های افراطی القاعده و طالبان،ضربه بزرگی به چهره ضدظلم مسلمانان زد ولی اسلام او ضد ظلم و دیکتاتوری و حکومت فردی و نظام سلطانی بود.تمام گروه های سیاسی در " او" وحدت می یافتند و او همه را دعوت به " با هم بودن " می کرد و می گفت: "همه باهم" نه "همه با من". او می خواست به تکلیف الهی خویش عمل کند و از همه مردم می خواست که "اسلام را معیار حرکت ها و رفتارهای خود قرار دهند". امام توانست یک نهضت ریشه دار جهانی در عالم اسلام بوجود آورد. مردم لبنان با الهام از سخنان او توانستند اسرائیل را از خاک خود بیرون کنند و جنگ سی و سه روزه را با پیروزی به پایان ببرند. فلسطینی ها با تفکر و شیوه مبارزاتی او " انتفاضه " را به راه انداختند و مقاومت عظیمی را در برابر اسرائیل شکل دادند. در دوران حیات او، دین اسلام آن چنان عزتی یافت که در هر یک از کشورهای اسلامی که انتخاباتی برگزار شد، اسلام گرایان توانستند آراء مردم را بخود جلب نمایند. امروز هم، اندیشه، آراء و تفکر امام خمینی در حال حرکت و فتح افکار عمومی مسلمانان و مستضعفان جهان و از عوامل اصلی کنار زدن طاغوت ها و دیکتاتوری ها در جهان اسلام است. هم اکنون مردم دنیا بخوبی دریافته اند که اگر همت نکنند، همچنان سلاطین و جهانخواران، زندگی و منافع آنها را به غارت می برند و آنان را عقب مانده نگه می دارند. از دیدگاه اسلامی، عامل تغییر وضعیت موجود و شرایط نابسامان ، خود انسان ها هستند و در قرآن می فرماید: " اِنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوُمٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم". بنابراین همچنان حضرت امام خمینی، زنده است تا تاریخ زنده است. گرچه جسم او در میان مردم نیست ولی تفکر او چون بر پایه قرآن و اسلامِ جاودان است، همچنان پایدار خواهد بود. امروزه هم، مردم جهان و آزادی خواهان دنیا بیش از هر چیز به اندیشه او و به مکتب او و به شیوه های رفتاری او نیازمندند. منبع: سایت خبرآنلاین

15 خرداد و طیب حاج رضایی

در بامداد روز ۱۱ آبان ۱۳۴۲ طیب حاج‌‌‌رضایی و اسماعیل رضایی به اتهام فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد اعدام شدند. طیب حاج‌رضایی، در سال ۱۲۸۰ در محله صابون‌پزخانه تهران متولد شد. پدرش حسینعلی از اهالی سگمس‌آباد از توابع قزوین بود. طیب که از جوانی به ورزش‌های باستانی علاقه داشت، بعد از خدمت سربازی به زورخانه‌های جنوب تهران از جمله زورخانه اصغر شاطر در انبار گندم نزدیکی میدان شوش، زورخانه رضا کاشفی در بازارچه سعادت حوالی باغ فردوس و زورخانه‌هایی در محله‌های پاچنار و نظام‌آباد و البته زورخانه شعبان جعفری در پارک شهر رفت و آمد پیدا کرد و آرام آرام به چهره‌ای شناخته‌شده در میان باستانی‌کاران تبدیل شد. وی که همزمان در میدان میوه و تره‌بار تهران به خرید و فروش مشغول بود، در فاصله سال‌های ۳۰ تا ۴۲ همواره به عنوان یکی از پایه‌های اصلی این میدان شناخته می‌شد. طیب مثل بسیاری از هم‌سنخان خود اهل دعوا بود. به خاطر زور و بازویش بد نمی‌دید با مردم درگیر شود. او را به عنوان یکی از جاهلان یا‌‌‌ همان لوطی‌های جنوب تهران می‌شناختند. چهره‌ای که در کنار شعبان جعفری از جمله افرادی بود که وقتی نوچه‌هایش در کنارش قرار می‌گرفتند تصویری رعب‌آور برای هر عابر ناآشنایی داشت. صد‌ها درگیری و چاقوکشی از طیب در شهربانی وقت گزارش شده و برای چنین رویه‌ای بار‌ها محکوم و زندانی شد. از جمله آنکه در سال ۱۳۱۶ به دو سال حبس انفرادی و پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد و دی‌ماه ۱۳۲۳ نیز به سبب شرارت‌هایش بازداشت و به بندرعباس تبعید شد. در سندی که به تاریخ ۲۳/۱۰/۱۷ درباره وی وجود دارد شهربانی تهران طی نامه‌ای به شهربانی بندرعباس سبب بازداشت او را اتهام قتل دانسته است. به تهران که بازگشت حجره‌ای در بازار خرید و کمتر به دعواهای بی‌دلیل روی آورد، ولی باز در مواقع حساس از زور بازویش در راه ناصواب بهره برد. گفته می‌شود طیب بودجه خرید این حجره را هم از راه‌هایی به سبک خود جمع کرد، چرا که ابتدا در میدان میوه «درباغی» می‌گرفت. درباغی واژه‌ای مربوط به‌‌‌‌ همان سال‌هاست به این معنا که چند «گنده‌لات» با جمع کردن تعدادی «نوچه» در مقابل هر یک از دروازه‌های میدان ایستاده و هر بار میوه‌ای که وارد و یا خارج می‌شد، از آن باج می‌گرفتند. حسین شیروانی از آشنایان طیب که سال‌ها در بازارهای تهران قدیم کار کرده است، در تعریف «درباغی» گرفتن می‌گوید: «از زندان که آمد بیرون، حاج خان خداداد او را برد پیش خودش. ملک میدان مال حاج خان خداداد بود که آدم مومن و مردمداری بود. طیب حدود سال ۲۶ بود که به میدان امین‌السطان آمد. اوایل کارش این بود که درباغی می‌گرفت، یعنی وقتی به میدان می‌رفتید و مثلا ده لنگه پرتغال می‌خریدید، ده تومان از شما می‌گرفتند. بعد به شما اجازه می‌دادند بار از میدان خارج کنید. یادم هست برای هر لنگه بار یک ریال می‌گرفتند. چند تا کارگر هم به عنوان نوچه همیشه دم دست طیب‌خان بود، کسانی مثل رضا گچ‌کار، مش‌مهدی. آن روز‌ها آژان به اصطلاح پاسبان نبود، برای همین برای گرفتن عوارض هر کسی که می‌خواست این کار را بکند چند نفر بزن بهادر را کنار دست خودش نگه می‌داشت. مدتی که گذشت مردم اعتراض کردند و قضیه درباغی گرفتن جمع شد.» اگرچه حسین شیروانی تلاش می‌کند درباغی گرفتن که به نوعی باج گرفتن بود را توجیه کند، اما با تحلیل شرایط میادین قدیم تهران مشخص می‌شود این حرفه چیزی جز زورگویی و زورگیری نبوده است. طیب را از حامیان شاه و دربار می‌دانند. وی یکبار در دوران زمامداری مصدق در ۳۱/۱۲/۱۰ و به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) بازداشت شد. طیب و هم‌بندانش‌‌‌ همان زمان در اعتراض به این بازداشت در نامه‌ای به فرماندار نظامی تهران نوشتند: «اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه مجبوب توقیف و بازداشت نموده‌اند.» اینها گذشت تا موعد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رسید. آنچنان که گفته می‌شود نقش طیب در جریان کودتا از چهره‌ای چون شعبان جعفری بیشتر اگر نباشد، یقینا کمتر نیست. او در سال ۱۳۳۲ از کودتاچیان ۲۸ مرداد بود که بعد‌ها تاج‌بخش خوانده شدند. طیب به پاس خدماتش در وقایع ۲۸ مرداد از جانب وزارت جنگ وقت یک قطعه مدال درجه ۲ رستاخیز دریافت کرد. حتی با مرور برخی اسناد باقی مانده از آرشیو ساواک به این نکته می‌رسیم که طیب به دلیل خوش‌خدمتی به حکومت پهلوی در ۲۸ مرداد انحصار واردات موز و توزیع آن را بدست آورد. این موضوع را شعبان جعفری در کتاب خاطرات خود نقل کرده و مدعی شده وقتی انحصار واردات موز را از طیب گرفتند، وی به جرگه ناراضیان حکومت پهلوی پیوست. طیب همچنین به عضویت جمعیت قیام رستاخیز ۲۸ مرداد درآمد و کمی بعد به عنوان عضو هیات رییسه این جمعیت منصوب شد. از سال ۳۶ بود که آرام آرام رویه طیب تغییر کرد. برخی این تحول را ناشی از اعتقادات مذهبی وی می‌دانند. محسن رفیقدوست درباره روحیات مذهبی طیب می‌گوید: «اگر چه در زندگی خودش مساله داشت، ولی اهل هر فرقه‌ای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله‌الحسین بود و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی و یا گردن‌ کلفتی یا هر کار دیگری می‌کرد حداقل در ماه‌های محرم و صفر و رمضان این کار‌ها را کنار می‌گذاشت و به اصطلاح شسته و رفته می‌شد؛ به ویژه در ماه محرم تکیه می‌بست و روضه‌خوانی ترتیب می‌داد و دسته عزاداری به راه می‌انداخت. من فکر می‌کنم اصلا نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولی امام حسین(ع) بود. بنا به آنچه در خاطرات دیگران از او گفته می‌شود، ویژگی‌هایی چون خشونت و اعمال زور علیه شهروندان به وی منسوب است و از او به عنوان فردی دیندار هم یاد می‌کنند. مثلا گفته می‌شود که در ماه محرم از کوتاه کردن ریش خودداری می‌کرد و لباس سیاه عزا می‌پوشید و عزاداری می‌کرد. همچنین بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به امام حسین(ع) چنین می‌گوید: «پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً می‌گویم که عاشق او بود، حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.» ساواک در گزارشی مربوط به سال ۱۳۳۷ می‌نویسند: «طیب حاج‌رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته...» برخی نیز از علاقه وی به امام خمینی می‌گویند. اوج این تغییرات را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شاهدیم وقتی که انقلابیون نگران نقش‌آفرینی منفی حاج طیب در برابر اقداماتشان بودند اما ماجرا جور دیگری پیش رفت. حاج‌مهدی عراقی در این رابطه چنین نوشته است: «برای دیدن مرحوم طیب، ابتدا با برادرش، مسیح‌خان صحبت کردیم و گفتیم ما منزل آقا خمینی بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش (طیب‌خان) وسط آمد به اینکه بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیاندازیم ممکن است طیب‌خان اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند و آقا خمینی درآمد گفتش که نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عِرق دینی‌شان بوده، روی حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و اینها آمده‌اند یک کارهایی می‌کرده‌اند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطرجمع باشید، حالا در ضمن خواستیم که این حرف آقا را برویم به داداش بگوییم و هم اینکه به او توجه بدهیم. گفت باشد. همان جا که نشسته بود یک تلفن کرد به طیب، بعد از احوالپرسی و اینها گفتش که داداش یک چند تا هستند بعدازظهر می‌خواهند بیایند تو را ببینند، گفت باشد، من خانه هستم. ما فرستادیم میدان و یک مشت از این بَروبچه‌های کوتاه و بلند، بچه‌های خود میدان که زبان خود طیب را هم بلد بودند، بعدازظهر آمدند وقتی گفتم، گفتم که آره این شکلی است گفتش که اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (همان جریان مدرسه فیضیه بود) جریان به هم زدن قم هم در قبل از مدرسه فیضیه آمدند به سراغ ما و ما به آنها جواب ندادیم شما خاطرجمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رّد به آنها داده‌ایم حالا هم همین جوره،‌‌‌ همان جا دست کرد یک صد تومان داد به اصغر ـ پسرش ـ گفت می‌روی عکس حاج آقا خمینی را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها، نمی‌دانم چیزهای تکیه‌شان، عکس حاج آقا را همه جا آویزان می‌کنی.» بعد از ماجرای ۱۵ خرداد در تهران حکومت نظامی اعلام شد و ماموران طیب حاج‌رضایی، اسماعیل رضایی و حدود ۴۰۰ نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی بازداشت کرد. برخی اسناد ساواک نشان می‌دهد که طیب خود شخصا در تظاهرات ۱۵ خرداد شرکت نکرده بود، اما ساواک برای اینکه این اتهام که معترضان از خارجی‌ها پول گرفته‌اند را ثابت کند، اقدام به دستگیری طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی کرد. گفته می‌شود اکثر قریب به اتفاق بازداشت‌شدگان طی اعترافاتی طیب را مسبب اصلی ماجرا اعلام کردند. درباره بازجویی‌های طیب دو روایت وجود دارد، یکی اینکه وی هیچ چیز را برعهده نگرفته و حتی وقتی از وابستگی سیاسی‌اش پرسیدند، پاسخش این بود که «من طرفدار شاه هستم و به هیچ یک از جمعیت‌ها بستگی ندارم.» وقتی مراسم عزاداری او در دهه محرم مورد پرسش قرار می‌گیرد که چرا شیخ باقر نهاوندی در شب‌های تاسوعا و عاشورا در تکیه انبار گندم مطالبی علیه دولت اظهار نموده و مردم را تحریک کرده است، طیب پاسخ می‌دهد: «شیخ باقر نهاوندی شب تاسوعا در تکیه شرکت نکرد و شب قتل نیز در روی منبر علیه ورود "جینالولو بریجیدا" سخنرانی نموده و در مورد شعبان جعفری اظهار نموده که رفته است دست جینا را بوسیده و یک قالیچه به نامبرده هدیه داده و حالیه عزاداری می‌کند.» در کنار این روایت‌ها که حاکی از حاشای موضوع توسط وی و خانواده‌اش است، روایت دیگری نیز از محاکمه طیب وجود دارد. اینکه وی در تمام طول ۵ ماه زندان خود تحت فشار و شکنجه بوده تا اعتراف کند از امام و عوامل خارجی پول دریافت کرده تا کشور را به آشوب بکشد. موضوعی که او زیر بارش نمی‌رود. راویان حتی به نقل از حاج‌رضایی آورده‌اند که: «من در زندگی خلاف‌های زیادی کرده‌ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد.» بدین ترتیب طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد ماه ۴۲ به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند. بر اساس روایت انقلابیون، اسماعیل رضایی که از بازاریان خیّر و لوطی‌های جنوب تهران بود و به همراه طیب به هدایت آشوب‌ها متهم شده بود در ذیل ورقه حکم دادگاه‌شان نوشت: «اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟» سرانجام طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی در بامداد ۱۱ آبان ۱۳۴۲ به پای جوخه اعدام برده شدند و در میدان تیر حشمتیه تیرباران شدند. در گزارش‌های ساواک بعد از این اجرای این حکم آمده است: «تیرباران نمودن طیب برای عامه مردم و خصوصا اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنان وجهه‌ای داشته است کاملا غیرمنتظره و خلاف امیدواری آنان به عفو بوده است.» منابع: تاریخ ایرانی آزاد مرد، شهید طیب حاج‌رضایی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی تیرباران طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی طیب را آن گونه که هست بشناسیم، امیرتوحید فاضل زندگی و مرگ طیب حاج‌رضایی، امیرحسن چهل تن، بی.بی.‌سی منبع: پرتال پوهشی و اطلاع‌رسانی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)

روایت یک شاهد عینی از قیام 15 خرداد - ظلمهای ستمشاهی بعد از قیام

یکی از شاهدان عینی قیام 15 خرداد 1342 ورامین و پیشوا به مناسبت سالروز این حماسه تاریخی در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار مهر خاطره ای کوتاه از خاطرات فراموش نشدنی این روز در سال 42 را روایت کرد و راوی دیگری، از ظلمهای ستمشاهی بعد از شکل گیری این حماسه سخن گفت. برخی از کسانی که شاهد و ناظر قیام 15 خرداد سال 42 بودند در حال حاضر در قید حیاتند؛ زمانی که پای صحبتهایشان می نشینی، تمام مصیبتهایی که در زمان حکومت طاغوت متحمل شدند را با بیان شیرین خود بیان کرده و اشک در چشمانشان حلقه می زند. در سفری که برای تهیه گزارشهای ویژه یوم الله 15 خرداد به روستای محمدآباد عربها داشتیم، بر حسب اتفاق با دو تن از افرادی که شاهد قیام 15 خرداد بودند همصحبت شده و برای لحظاتی کوتاه مهمان خانه آنها و خاطراتشان بودیم. یکی از این افراد "حاج علی عرب" بود؛ وی در سال 1305 هجری شمسی در خانواده ای مذهبی در محمدآباد عربها دیده به جهان گشود. وی در قیام 15 خرداد 42 به همراه جمعیتی که از روستای محمدآباد عربها به سوی تهران حرکت می کردند، حضور داشته و در صحنه درگیری، مورد اصابت گلوله سربازان رژیم شاه قرار می گیرد و زخمی می‌شود. روایت شاهد عینی و مجروح قیام 15 خرداد از خروش مردم در سال 42 "حاج علی عرب" در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: وقتی خبر دستگیری آیت‌الله خمینی(ره) در روز 15 خرداد به مردم روستای محمدآباد عربها رسید، با جمعیتی که در مسجد این روستا بود راه میانبری انتخاب کردیم تا به مردم پیشوا ملحق شویم و وقتی به ورامین رسیدیم سوار کامیونی شدیم. وی افزود: شهید "سید مرتضی طباطبایی" و "جعفر عرب مقصودی" که از شهدای 15 خرداد روستای محمدآباد عربها هستند، در این قیام ما را همراهی می کردند؛ وقتی به سمت تهران در حرکت بودیم، سربازان رژیم ستمشاهی بین راه جلوی ما را گرفتند و در پل باقرآباد قرچک شروع به تیراندازی کردند؛ در این قیام من زخمی شدم و چند نفر نیز به شهادت رسیدند. شاهد عینی قیام 15 خرداد 42 گفت: در آن روز زخمی‌ها را تا بیمارستان فیروزآبادی شهرری بردند و پس از بستری شدن، با بازجویی هایی که به عمل آمد، شرایطی برایم وضع کردند و آزاد شدم؛ بعدها نیز به عنوان شاهد در محاکمه دژخیمان حضور یافتم. ظلمهای ستمشاهی بعد از قیام 15 خرداد "حاج اسدالله شیخی" پدر شهید "عباس شیخی" نیز از دیگر کسانی بود که به مناسبت قیام تاریخی 15 خرداد میهمان خانه اش شدیم؛ وی در جمع قیام کنندگان 15 خرداد 42 نبوده اما شاهد بوده که مردم روستای محمدآباد عربها و دیگر مناطق قیام کننده به خاطر حمایت از مرجع تقلید خود، امام خمینی(ره) و پیروی از علمای دینی، چه مصیبتهایی را متحمل شدند. شیخی گفت: به خاطر آن قیام تاریخی که بر علیه نظام ستمشاهی رخ داد، بلاهایی زیادی سر مردم آوردند. وی افزود: به طور مثال "حمامچی" محله ما که برای خریداری نفت سیاه عازم تهران شده و مسافر بود، با سربازان رژیم شاه مواجه شد؛ آنها از وی سئوال کردند که اهل کجاست و "حمامچی" می گوید: "روستای محمدآباد عربها". سربازان هم فکر کردند این آدم اهل سیاست است و نمی دانستند که یک فرد معمولی و به دنبال یک لقمه نان حلال است، به همین دلیل وی را دستگیر کرده و روانه زندان کردند؛ بعدها توسط خانمی که ساکن تهران و اهل روستای محمدآباد بود، به وسیله سند آزاد شد. این پدر شهید بیان کرد: مردم مظلوم، مصیبتهایی را در آن دوران تاریک متحمل شدند؛ وقتی به سر "حمامچی" این آمده، وای به حال آنان که اهل سیاست بودند. پرشکوه‌ترین صحنه تاریخ انقلاب اسلامی آری، مردم در 15 خرداد سال 42 با تأسی به مکتب حماسه ساز عاشورا و حمایت از امام خمینی(ره) پرشکوهترین صحنه تاریخ انقلاب اسلامی را آفریدند. در تاریخ انقلاب اسلامی ایران 15 خرداد 42 از درخشندگی خاصی برخوردار است و در واقع به عنوان نقطه شروع انقلاب اسلامی مورد تحلیل قرار می گیرد؛ در این روز، مردم ایران به پیروی از روحانیت و مرجعیت به صحنه آمده و با دفاع جانانه خویش برائت و بیزاری خود را از دستگاه طاغوت ابراز داشتند. قیام 15 خرداد سال 42 ورامین و پیشوا و چند شهر دیگر ایران بر ضد حکومت شاهنشاهی را می توان نقطه عطف تاریخ انقلاب اسلامی ایران دانست که باعث شد، روند پیروزی نهضت اسلامی با سرعت و شتاب بیشتری به پیش رود. قیام 15 خرداد از ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دارای پیامدها و نتایجی بوده است و می توان با قاطعیت بیان کرد که پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی سلطنت 2500 ساله شاهنشاهی، مرهون و مدیون قیام 15 خرداد است که مردم ورامین و پیشوا و حتی روستای کوچکی چون محمدآباد عربها در آن نقش محوری و مرکزی را ایفا کردند. منبع: خبرگزاری مهر

نگاهی به زندگی آیت‌الله سیدجلال‌الدین طاهری

یکی از روحانیون مبارز نهضت امام خمینی که نقش مهمی در پیش‌برد انقلاب اسلامی در شهر اصفهان داشت. او در سال 1305 ش در خانواده‌ای متوسط و در محله حسین‌آباد اصفهان متولد شد و پس از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه (در دبیرستان سعدی)، با توجه به علاقه زیادی که به علوم حوزوی داشت، وادر مدرسه علمیه صدر اصفهان گردید. سیدجلال‌الدین طاهری در مدرسه صدر، دروس مقدمات را شروع کرد و با توجه به اینکه قبل از آن در رشته ادبی تحصیل می‌نمود، توانست بدون وقفه و به زودی دروس مقدمات را طی کند و در سال 1325 ش برای تحصیل دروس سطح به شهر قم عزیمت کند. او در آنجا درس سطح را گذراند و در همین زمان اقدام به ازدواج کرده و در شهر قم ساکن شد. سپس آیت‌الله طاهری به تحصیل درس خارج در محضر استاتید معروفی همچون آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله محقق داماد و امام خمینی پرداخت. همچنین ایشان یک دوره کامل اصول را نزد آیت‌الله محقق داماد گذراند و خودش یکی از روحانیون و اساتید معروف در این زمینه گردید. در سال 1342 که امام خمینی نهضت انقلابی خود علیه رژیم پهلوی را شروع کرد. آیت‌الله طاهری به جمع حامیان ایشان پیوست و پس از مدتی (در سال 1344) تصمیم گرفت به اصفهان بازگردد و در ترویج نهضت اسلامی بکوشد. در سال 1346، آیت‌الله حسینعلی منتظری ، به وی پیشنهاد کرد که در اصفهان نمازجمعه برپا کند. اما در همان زمان، آیت‌الله طاهری جهت دیدار با امام خمینی، راهی شهر نجف می‌شود و در بازگشت، به خواندن نماز جمعه در اصفهان می‌پردازد. با شروع نماز جمعه در اصفهان توسط آیت‌الله طاهری، مردم این شهر استقبال بسیار خوبی کردند و کم‌کم به گونه‌ای شد که مورد حساسیت رژیم شاه قرار گرفت و سرانجام آن رژیم، نماز جمعه اصفهان را تعطیل کرد. با این حال آیت‌الله طاهری به خواندن نماز جمعه ادامه داد و پس از یکی دو هفته، او توسط نیروهای ساواک رژیم پهلوی دستگیر شد و متعهد گردید که دیگر نماز جمعه اصفهان را نخواند. از آن زمان به بعد نماز جمعه اصفهان تعطیل شد، تا اینکه با شهادت حاج آقا مصطفی در اول آبان1356 و برگزاری مراسم مختلف در سراسر ایران، آیت‌الله طاهری به خواندن نماز جمعه در اصفهان پرداخت. اما این‌بار هم پس از گذشت چند هفته،‌ مجدداً نیروهای ساواک به دستگیری او پرداختند و به سه سال تبعید در شهر مهاباد کردستان محکوم شد. با گذشت چند ماه از تبعید آیت‌الله طاهری به شهر مهاباد، در دادگاه تجدیدنظر، مدت زمان تبعیدی ایشان به پنج ماه تقلیل یافت و در همان مدت اندک نیز، او توانست پس از برقراری ارتباط با مردم آن منطقه، نهضت امام خمینی را در آنجا تبلیغ کند. به طوری که در اثر فعالیت‌های او و سایر تبعیدشدگان سیاسی به آن منطقه مانند آیت‌الله ربانی شیرازی (تبعیدی در سردشت)، آیت‌الله خلخالی (تبعیدی در بانه)، یک راهپیمایی بسیار عظیم علیه رژیم شاه در آنجا برگزار شد. پس از بازگشت آیت‌الله طاهری به اصفهان، مردم این شهر استقبال بسیار خوبی از ایشان کردند و با تجمع در یکی از مساجد اصفهان، به شنیدن سخنرانی او پرداختند. سپس ایشان دوباره خواندن نماز جمعه در اصفهان را شروع کرد و با عزیمت به شهرهای مختلف استان اصفهان، اقدام به برقراری ارتباط با مردم آن شهرها نمود. به طوری که مردم استقبال بسیار خوبی از او کردند و رژیم شاه با دیدن این اوضاع، پس از مدتی در تاریخ 19/5/1357، اقدام به دستگیری وی و انتقال به کمیته مشترک ضد خرابکاری تهران کرد. مردم اصفهان نیز در اعتراض به این اقدام رژیم شاه، به تظاهرات در سطح شهر پرداخته و سپس در منزل آیت‌الله سیدحسن خادمی ، تجمع کردند و رژیم پهلوی مجبور شد که در 20مرداد1357 اولین حکومت نظامی را در اصفهان اعلام کند. در کمیته مشترک ضد خرابکاری ، در مورد دو اقدام مهم آیت‌الله طاهری یعنی مطرح کردن حکومت اسلامی و ویژگی‌های آن در نماز جمعه اصفهان و نوشتن نامه‌ای به آیت‌الله صدوقی در مورد جنایات رژیم شاه در شهر یزد و اطراف آن که به طور گسترده‌ای در سطح کشور منتشر شده بود، از او بازجویی می‌شد و به دلیل آزار و اذیت‌هایی که به او وارد گردید، حدود یک ماه در بیمارستان بستری شد. سپس او را به زندان قصر تهران منتقل کردند که در آنجا با آیت‌الله سیدمحمود طالقانی در یک محل زندانی بود و همین امر به هم‌اندیشی بیشتر آنان با یکدیگر کمک می‌کرد. پس از چند ماه، در حالی که نهضت انقلابی مردم ایران علیه رژیم شاه مراحل پایانی خود را طی می‌کرد و محمدرضا پهلوی از کشور فرار کرده بود. دست‌اندرکاران رژیم نیز اقدام به آزادسازی تعداد زیادی از زندانیان سیاسی نمودند که از جمله این افراد، آیت‌الله طاهری بود و نیروهای ساواک با یک هواپیمای نظامی، او را به اصفهان انتقال دادند. آیت‌الله طاهری با آزاد شدن از زندان به همراه سایر افراد انقلابی، رهبری مردم اصفهان را جهت به پیروزی رساندن نهضت انقلابی مردم ایران برعهده گرفت و در ششم بهمن ماه 1357، جهت شرکت در جلسه‌ای که توسط تعدادی از دست‌اندرکاران مهم در مدرسه علوی تهران به منظور بررسی نحوه باز کردن فرودگاه مهرآباد و آمدن امام خمینی به ایران تشکیل می‌شد، به تهران رفت. در تهران او به همراه افراد مذکور در مسجد دانشگاه تهران علیه اقدامات شاپور بختیار و بستن فرودگاهها تحصن کرد و در روز بعد با ارسال پیامی از مردم اصفهان دعوت کرد که به طرف تهران حرکت کنند که آنان نیز پذیرفته و در مهدیه تهران اجتماع نمودند و در روز دوازدهم بهمن ماه، همراه آیت‌الله طاهری به استقبال امام خمینی شتافتند. در روز سیزدهم بهمن ماه 1357 (یک روز پس از ورود امام خمینی به ایران)، آیت‌الله طاهری جهت خواندن نماز جمعه به اصفهان بازگشت و در خطبه‌های نماز جمعه، با سخنان خود به هدایت و رهبری مردم آنجا پرداخت، تا اینکه در بست‌ودوم بهمن ماه، انقلاب اسلامی مردم ایران به پیروزی رسید. آیت‌الله طاهری پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف امام خمینی به عنوان امام جمعه اصفهان و نماینده ولی‌فقیه در این استان انتخاب شد و همزمان در مجلس خبرگان رهبری نیز حضور داشت. او در این مسئولیت‌ها بود تا اینکه ایشان در تیرماه 1381 از امامت جمعه اصفهان استعفا داد. در دوران جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه کشورمان نیز آیت‌الله طاهری همواره از ارزش‌های انقلاب اسلامی و رزمندگان اسلام حمایت کرده و یکی از فرزندان او (سیدعلی) در راه دفاع از کشور در جبهه‌های جنگ به شهادت رسید. آیت‌الله سیدجلال‌الدین طاهری اصفهانی سرانجام در 12 خرداد 1392 ، در سن 87 سالگی، به دنبال بیماری تنفسی و کهولت سن در اصفهان درگذشت. برگرفته از: کتاب دایره‌المعارف انقلاب اسلامی (جلد سوم) – دفتر ادبیات انقلاب اسلامی - دردست انتشار

تشریح انگیزه‌‏ها و اهداف قیام 15 خرداد در کلام امام خمینی

این سخنرانی در تاریخ سه شنبه 15 خرداد 1358 و در اولین سالگرد این واقعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برگزار شد. محل این سخنرانی قم است. بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم[1] انگیزه قیام 15 خرداد پانزده خرداد چرا به وجود آمد؟ و مبدأ وجود آن چه بود؟ و دنبالۀ آن در سابق چه بود؟ و الآن چیست؟ و بعدها چه خواهد بود؟ 15 خرداد را کی به وجود آورد؟ و دنبالۀ آن را کی تعقیب کرد؟ و الآن کی همان دنباله را تعقیب می‏کند؟ و پس از این امید به کیست؟ 15 خرداد برای چه مقصدی بود؟ و تا کنون برای چه مقصدی است؟ و بعدها برای چه مقصدی خواهد بود؟ 15 خرداد را بشناسید؛ و مقصد 15 خرداد را بشناسید؛ و کسانی که 15 خرداد را به وجود آوردند بشناسید؛ و کسانی که 15 خرداد را دنبال کردند بشناسید؛ و کسانی که از این به بعد امید تعقیب آنها هست بشناسید؛ و مخالفین 15 خرداد، و مقصد 15 خرداد را بشناسید. 15 خرداد از همین مدرسه شروع شد. عصر عاشورا در همین مدرسه اجتماع عظیم بود؛ و بعد از اینکه صحبت‌هایی و افشاگری‌هایی شد، دنبالۀ آن منتهی به 15 خرداد شد. 15 خرداد برای اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدأیت اسلام و راهنمایی روحانیت و همین جمعیت‌ها که الآن اینجا هستند. اینها بودند که 15 خرداد را به وجود آوردند. همین سنخ جمعیت بودند که 15 خرداد را به وجود آوردند. و همین سنخ جمعیت بودند که کشته شدند. همین طبقه از افراد اسلامی بودند که برای اسلام قیام کردند و هیچ نظری جز اسلام نداشتند 15 خرداد را به وجود آوردند. همین جمعیتی که مقصدی غیر از اسلام ندارند در تعقیب 15 خرداد تا حالا دنبال کردند. از همین جمعیت که مقصدی غیر از اسلام ندارند امید آن است که تعقیب کنند و نهضت ما را به ثمر برسانند. آفرینندگان حماسۀ 15 خرداد باید دید این جمعیت کی هستند. اینها که 15 خرداد را به وجود آوردند و آنها که در 15 خرداد، به طوری که مشهور است، پانزده هزار فدایی دادند و آنهایی که پس از 15 خرداد و 15 خردادها و پس از قتل‏عام 15 خرداد و قتل‏عامهای دیگر در میدانها آمدند چه قشری از جمعیت بودند؟ آنهایی که 15 خرداد را به وجود آوردند، آنهایی که دنبالۀ 15 خرداد را تا کنون رساندند، آنهایی که برای شکستن سد رژیم فعالیت کردند، آنهایی که به خیابانها ریختند و فریاد «اللّه‏‌اکبر» کردند، همین قشر از جمعیت بودند. حق مال همین قشر از جمعیت است؛ دیگران هیچ حقی ندارند. الآن کی منحرف دارد می‏‌کند مسیر ملت ما را؟ چه گروه‌هایی هستند که ملت ما را از این مسیر می‏‌خواهند منحرف کنند؟ چه جمعیت‌هایی هستند که نهضت اسلامی را می‏‌خواهند از اسلامیتش منحرف کنند؟ اینها گروه‌هایی هستند که عده‏‌ای از آنها نمی‏‌دانند قضایا را، جاهلند؛ و عده‏‌ای هستند عالماً عامداً با اسلام مخالفند. آنهایی که جاهلند باید هدایت کرد، باید گفت به آنها که ای آقایان! که خیال می‏‌کنید به غیر از اسلام در ایران می‏‌تواند چیزی پیش ببرد، ای کسانی که گمان می‏‌کنید[قدرتی]غیر اسلام رژیم را ساقط کرده است، ای کسانی که احتمال می‏‌دهید که غیر مسلمین و غیر اسلام کس دیگر دخالت داشته است، شما مطالعه کنید، بررسی کنید اشخاصی که در 15 خرداد جان دادند، سنگ‌های قبرهای آنها را ببینید کی بودند اینها. اگر یک سنگ قبر از این قشرهای دیگر غیر اسلامی پیدا کردید، آنها هم شرکت داشته‌‏اند. اگر در قشرهای اسلامی یک سنگ قبر از آن درجه‏‌های بالا پیدا کردید، آنها هم شرکت داشته‌‏اند. ولی پیدا نمی‏‌کنید. هر چه هست این قشر پایین است، این قشر کشاورز است، این قشر کارگر است، این تاجر مسْلم است؛ این کاسب مسلم است؛ این روحانی متعهد است. هر چه هست از این قشر است. پس 15 خرداد را به تبع اسلام اینها بوجود آوردند و به تبع اسلام اینها حفظ کردند؛ و به تبع اسلام اینها نگهداری می‏‌کنند. کسانی که گمان می‏‌کنند غیر قدرت اسلام می‏‌توانست یک همچو سدی را بشکند در خطا هستند. انقلابی‏‌نمایان فرصت‏‌طلب و اما آن قشری که به واسطۀ مخالفت با اسلام با ما مخالفت می‏‌کنند،آنها باید علاج به هدایت ـ اگر ممکن است علاج ـ کرد؛ والا با همان مشتی که رژیم را از بین بردید این وابسته‌‏ها را هم از بین خواهید برد. از 15 خرداد تا کنون آنچه شده است، آنچه تحقق پیدا کرده است، با فعالیت همین قشر و با جان‏‌نثاری همین جمعیت و با خون دادن همین طبقه بوده است. اینها حق دارند در همه چیزهایی که باید تحقق پیدا بکند رأی بدهند. آنهایی که در خارج بودند و حالا آمده‏اند و آنهایی که در خارجِ صف بوده‏‌اند و حالا وارد صف شده‏‌اند هیچ حقی در این نهضت ندارند. و نظر آنها هیچ اعتباری ندارد. نظر آن ملتی که نهضت را به وجود آورد و قدرت‌های بزرگ را شکست، و بعد از این هم دنبال همین قدرت خواهد بود، تمام حَظّ مال اینهاست. نظرهای اینها میزان است. نظرهای دیگران اگر موافق با نظر اینهاست، اگر دنبالۀ اسلام است، اگر با حفظ اسلام و احکام است، اهلاً و مرحبا؛ و اگر انحراف است آنها باید بروند آنجایی که قبلاً بوده‏اند. انحرافات را از کجا بشناسیم؟ از کجا بدانیم که [تفاوت] قشر نهضت به وجودآور، با قشرهای مخالف نهضت چیست؟ از کجا بفهمیم؟ از نوشته‏‌های آنها، از گفتار آنها، از اجتماعات آنها، از میتینگ‌های آنها. هر اجتماعی که بر اساس اسلام و قوانین اسلام است، بر مسیر این ملت است. و هر اجتماع و هر نطق و هر خطابه و هر قلم‌فرسایی که برخلاف مسیر اسلام است، هر چه باشد خلاف این نهضت است. مخالفین شما می‌‏خواهند خون را شما دادید، استفاده را آنها ببرند. مخالفین شما می‏‌خواهند زحمتها را شما کشیدید، میوه‏‌ها را آنها بچینند. مخالفین شما ملت ستمدیده هیچ رنجی نبردند، در زمان طاغوت هم هیچ رنجی نبردند؛ برای اینکه تبع بودند؛ موافق بودند یا ساکت بودند. حالا که شما سفره را پهن کردید، اینها به دور سفره نشسته‏‌اند برای استفاده. کاش می‏‌گفتند شما هم شریک، لکن می‏‌گویند ما، و شما نه. و روحانیت نه. ما و قشرهای دیگر نه. همه چیز را برای خودشان می‏‌خواهند. ما و اسلام نه! سخنی با غرب‏‌باوران بیگانه از 15 خرداد ای غربزده‌‏ها! ای اجنبی‏‌زده‏‌ها! ای انسان‌های میان تهی! ای انسان‌های بی‏‌محتوا! به خود آیید همه چیز خودتان را غربی نکنید. ملاحظه کنید چیزهایی که در غرب است، چیزهای خوبی که در غرب است، ملاحظه کنید جمعیت حقوق بشر که در غرب است، ببینید چه اشخاصی هستند و چه مقاصدی دارند. اینها حقوق بشر را می‏‌خواهند ملاحظه کنند، یا حقوق ابرقدرت‌ها را؟ اینها دنبال ابرقدرت‌ها هستند و حقوق ابرقدرت‌ها را می‏‌خواهند تأمین کنند. شما ای حقوقدان‌های ما! ای جمعیت حقوق بشر! دنبالۀ این حقوقدان‌ها نروید. شما مثل این قشر، این قشر زحمتکش، حقوق را اجرا کنید. اینها جمعیت حقوق بشر هستند. اینها برای حقوق بشر زحمت می‏‌کشند. اینها تأمین آسایش بشر را می‏‌کنند. و شما صحبت می‏‌کنید! اینها عمل می‏‌کنند. این کارگرها، این دهقان‌ها، اینها جمعیت حقوق بشر و حقوقدان هستند. اینها عمل می‏‌کنند، و شما می‌‏نویسید. هیچ یک از شما در راه رسیدن بشر به حقوق خودش فعالیت ندارد. آنکه فعالیت دارد همین جمعیتی هستند که امروز قیام کرده و 15 خرداد قیام کرد. اینها برای بشر دلسوزند؛ برای اینکه مسْلمند. اینها مسْلمند. اسلام برای بشر دلسوز است. شما که مسیرتان غیر اسلام است برای بشر هیچ کاری نمی‏‌کنید، می‌‏نویسید و می‌‏خواهید نهضت را منحرف کنید، می‏‌گویید تا نهضت را منحرف کنید. تواضع و تعظیم در برابر ملت از 15 خرداد تا حالا که آمدیم، خون دادیم یعنی شما خون دادید، من که نشسته‏‌ام اینجا. من هم هیچ حقی ندارم. شما خون دادید. شماها به میدان رفتید؛ شماها مبارزه کردید؛ ماها هیچ حقی نداریم. ما باید برای شما خدمت کنیم. خودمان نباید استفاده کنیم. نه استفادۀ عنوانی. خاک بر سر من که بخواهم استفاده عنوانی از شما بکنم! خاک بر سر من که بخواهم خون شما ریخته بشود و من استفاده‏‌اش را ببرم! [گریه و ابراز احساسات شدید جمعیت و شعار درود بر خمینی] طبقه‏‌های بالا، آنهایی که فعالیت هیچ نداشتند و مخالفت هم ندارند، حقی ندارند، و نباید حقی داشته باشند؛ لکن اگر از حالا خدمت بکنند، صاحب حق می‏‌شوند. و من مأیوسم که خدمت بکنند. آنهایی که نظر انحرافی دارند، آنهایی که نظر خیانت به اسلام و این ملت دارند، آنهایی که اسلام 1400 ساله را کافی نمی‏‌دانند، آنها باید حساب‌شان را از ملت جدا کنند. جدا هم هست. ما از این به بعد احتیاج به شما داریم. احتیاج به همین طبقه؛ و بی‏‌نیاز از آن طبقات. مخالفان اجرای اسلام امروز روزی است که اسلام باید تحقق پیدا کند. این حرفها که گفته می‏‌شود نظیر همان حرفها بود که گفته شد که «حالا زود است صبر کنید.» ما اگر اسلام را در این انقلاب، در این نهضت احکام اسلام را پیاده نکنیم، کی پیاده خواهیم کرد؟ چه وقت همچو نهضتی تحقق پیدا می‏‌کند؟ اگر این نهضت خدای نخواسته بخوابد و به خاموشی بگراید، کی می‏‌تواند دیگر اسم اسلام را بیاورد؟ اگر ما امروز قوانین اسلام را اجرا نکنیم، کی اجرا بکنیم؟ آقایانی که می‏‌گویید نمی‏‌شود، پس کی می‌‏شود؟ پس بگویید هیچ وقت اسلام نه! بگویید نهضت منهای اسلام. همان طوری که گفتید اسلام منهای روحانیت، حالا هم بگویید نهضت منهای اسلام. اگر با این نهضت اسلام را متحقق نکنید و احکام اسلام را مو به مو جاری نکنید، مأیوس باشید دیگر نخواهد شد. آنهایی که به اسلام عقیده دارند، آنهایی که دلشان برای قرآن می‏‌تپد، امروز باید فعالیت کنند. 15 خرداد برای همین بود. قبل از 15 خرداد برای اسلام بود قیام روحانیون؛ قیام 15 خرداد برای همین بود؛ بعد از آن هم دنبالۀ همین بود. اسلام بود لَیْسَ اِلاّ. ما غیر اسلام نمی‏‌خواهیم. و اسلام در همه وقت و خصوصاً حالا قابل اجراست. هشدار و اخطار آقایان! توجه کنید به گفته‏‌های خودتان، توجه کنید به نوشته‏‌های خودتان، توجه کنید که شما را اسلام از قید و بند آزاد کرد. توجه کنید که شما را اسلام از بلاد خارج به داخل کشاند. توجه کنید که اسلام شما را از زاویه‏‌ها بیرون کشید؛ از کنج خانه‏‌ها بیرون کشید. توجه کنید که اسلام قلم شما را آزاد کرد. توجه کنید که اسلام بیان شما را آزاد کرد. حالا بر ضد اسلام؟! مسلمین می‏‌توانند تحمل کنند که اسلام و خون مسلمین شما را آزاد کرد، و حالا بر ضد اسلام قیام می‏‌کنید؟ چیز می‏‌نویسید؟ این کفران نعمت است . خداوند این نعمت را به شما داد. شکرانۀ این نعمت این است که تبعیت کنید از اسلام. توبه کنید از حرفهایی که می‏‌زنید. توبه کنید از نوشته‌‏هایی که می‏‌نویسید. گرایش کنید به اسلام. گرایش کنید به طبقات پایینی که شما پایین می‏‌دانید و از شما بالاترند. اینها چهرۀ نورانی اسلام و مسلمینند. اینها چهره‏‌هایی هستند که رسول خدا آنها را می‏‌پذیرد. اینها چهره‏‌هایی هستند که محبوب خدا هستند. شما هم وارد اینها بشوید؛ چهرۀ خودتان را با اینها منطبق کنید؛ آراء خودتان را با اینها منطبق کنید. هی دم از غرب چقدر می‏‌زنید! چقدر میان تهی شدید! باید احکام اسلام را با احکام غرب بسنجیم! چه غلطی است! شکر نعمت این است که به اسلام وفادار باشید. من به شما اخطار می‏‌کنم که به اسلام وفادار باشید، من شما را نصیحت می‏‌کنم. من در همین مدرسه شاه را نصیحت کردم و نشنید، شما که چیزی نیستید. عصر عاشورا من گفتم کاری نکن که ملت تو را بیرون کند. نشنید و کاری کرد که ملت بیرونش کرد. [تأیید حضار و سپس شعار درود بر خمینی جمعیت] برادرهای من! از هر قشری که هستید، وقت نگذشته است؛ وقت توبه باقی است. بیایید با این ملت برادروار در این راه راهپیمایی کنید. یکی از شما توی این جمعیت نیست! یک دانه از شما توی این جمعیت نیست! بیایید با این مردم هم رأی باشید؛ هم صدا باشید. بیایید[به سوی]اسلام که همۀ شما را نجات داد. به شکرانۀ نعمت از اسلام وفاداری کنید. برای اسلام باشید. برادرهای من! آنچه می‏خواهید در اسلام است. آنچه می‏‌خواهید در این کنج مدرسه‌‏هاست. زندگی آنها را ببینید، و مقایسه کنید با آنهایی که برای بشر دلشان می‏تپد! یعنی با قلم، یعنی با بیان! ببینید اینها در چه حال هستند. ببینید زندگی روحانیت چه است. ببینید زندگی این طبقۀ کارگر چه است. ببینید زندگی این کشاورز چه است. زندگی این کاسب‌کار چه است. برای اینها فکر کنید. دلسوزی این نیست که قلم بردارید بر ضد اسلام چیز بنویسید؛ به اسم حقوق بشر و به اسم حقوقدان با اینها همراهی کنید. شماها تا حالا برای این ملت از جیب‌تان چیزی خرج کردید؟ به وجدان خودتان من ارجاع‌تان می‏کنم. آنهایی که دلشان برای این مستمندان و این بشر می‏سوزد؛ این زنهای اطراف شهر قم و زن‌های جنوب تهران و زن‌های جنوب همۀ شهرستان‌ها. جنوب به معنای اینکه شما می‏‌گویید اینها پایین هستند. اینها حقوق بشر را می‏‌دانند و عمل می‏‌کنند. اینها طلاهایشان که ذخیرۀ یک پنجاه سال، بیست سال، سی‏ سالشان بود آمدند برای مستمندان دادند. شما چه کردید؟ شماها چه کردید؟ بگویید. شما هم همراهی کنید با این مستمندان. شما با این طبقه همراه بشوید. نمی‏ گویم پول بدهید؛ می‏ گویم قلم‌تان موافق باشد؛ قدم‌تان موافق باشد؛ رأی‌تان موافق باشد؛ اسلام را حفظ کنید. اسلام برای شما خوب است. برای دنیایتان خوب است. اگر آخرت را هم قبول ندارید، برای دنیایتان خوب است. با روحانیین مخالفت نکنید؛ برای دنیایتان خوب است. اینها هستند، این قشر روحانی متعهد، این قشر روحانی که توی این حجره‌‏های کوچک دو تا سه تا زندگی می‏کنند که بیرونشان کردند، این جمعیت زاغه‌نشین‌های اطراف شهرها که هر هفت نفر، هشت نفر آنها در یک سوراخی زندگی می‏کنند، اینها حقوق بشر را بهتر از ما می‌‏دانند. اینها جمعیت دلسوزی برای بشرند. اینها جمعیت حقوق بشرند، نه من و شما. بیایید برای اینها فکری بکنید، برای اینها. دولت و ملت برای این طبقه فکر کنند. اینها حق دارند. حق اینها را ادا کنید. و همین‌ها حق بشر را دارند ادا می‌‏کنند. پند و اندرز به روشنفکرمآبها من به شما جمعیت‌ها، جمعیت‌هایی که هر چند روز دور هم می‏‌نشینید، نصیحت می‏‌کنم. من علاقه دارم که همه سعادتمند باشید. من نصیحت می‏‌کنم که مسیر خودتان را از اسلام جدا نکنید. مسیر خودتان را از روحانیت جدا نکنید. این قدرت الهی را. این قدرت روحانیت که یک قدرت الهی است، از دست ندهید. اگر این قدرت از دست برود، شما هیچ خواهید بود. این قدرت روحانی است که مردم را به کوچه‏‌ها می‏‌کشد. قدرت اسلام است که از حلقوم روحانیت بیرون می‌‏آید. اینها را نشکنید. خدایا، تو می‌‏دانی که من برای اینکه معمم هستم از روحانیت طرفداری نمی‏‌کنم. برای اینکه می‌‏دانم این قشرند، این قشرند که می‏‌توانند ملت را نجات بدهند؛ این قشرند که مردم آنها را می‏‌خواهند. این مساجد است که این بساط را درست کرد. این مساجد است که نهضت را درست کرد. در عهد رسول‏‌اللّه‏ هم، و بعد از آن هم تا مدت‌ها، مسجد مرکز اجتماع سیاسی بود؛ مرکز تجییش جیوش بود. «محراب» یعنی مکان حرب؛ مکان جنگ: هم جنگ با شیطان، و هم جنگ با طاغوت. از محراب‌ها باید جنگ پیدا بشود؛ چنان‌که پیشتر از محراب‌ها پیدا می‏‌شد از مسجدها پیدا می‏‌شد. ای ملت! مسجدهای خودتان را حفظ کنید. ای روشنفکران مسجدها را حفظ کنید، روشنفکر غربی نباشید. روشنفکر وارداتی نباشید! ای حقوقدان‌ها! مسجدها را حفظ کنید. بروید به مسجد؛ نمی‏‌روید! این مسجدها را حفظ کنید تا این نهضت به ثمر برسد؛ تا مملکت شما نجات پیدا کند. خداوند ان‏شاءاللّه‏ این مسجدها را برای ما حفظ کند. خداوند ان‏شاءاللّه‏ روحانیون را برای ما حفظ کند. خداوند ان‏شاءاللّه‏ مخالفین را هدایت کند. خداوند ان‏شاءاللّه‏ ملت ما را سعادتمند کند. والسلام علیکم و رحمة‏اللّه‏ و برکاته 1 ـ به علت همهمه جمعیت در مدرسه فیضیه امام خمینی دو مرتبه بسم‏‌اللّه‏ گفتند. منبع: صحیفه امام خمینی(ره) - جلد 8

عاشورای 1383 ؛ مدرسه فیضیه

پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی مدرسه فیضیه به یکی از مراکز مهم مبارزات علیه رژیم شاه تبدیل شد. فیضیه بارها مورد هجوم ماموران ساواک، پلیس، و ارتش شاه واقع شد و افرادی در آن به شهادت رسیده یا مضروب و مصدوم شدند. حادثه حمله ماموران رژیم شاه به مدرسه فیضیه در روز دوم فروردین 1342 که در سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) به وقوع پیوست، نمونه‌ای از تهاجم رژیم به مدرسه فیضیه است. این حادثه عکس‌العمل حکومت شاه در برابر مخالفت آیت‌الله خمینی با طرح‌ آمریکائی «انقلاب سفید» بود. آیت‌الله خمینی در دوم بهمن 1341، تلاش رژیم برای تصویب این طرح را «رفراندوم اجباری» خواندند و پس از اعلام تصویب این طرح در ششم بهمن، در بیانیه‌ای که در 22 اسفند آن سال صادر کردند، نوروز سال 1342 را عزای ملی اعلام کردند. متعاقب این اعلام، سایر مراجع و روحانیون نیز موضع مشابهی اتخاذ کردند. حادثه حمله ماموران رژیم شاه به مدرسه فیضیه در روز دوم فروردین 1342 که سبب شهادت و مجروح شدن عده‌ای از طلاب حوزه علمیه قم گردید، نقطه عطفی در سیاستهای اسلام ستیزانه رژیم به شمار می‌رود. پس از این حادثه آیت‌الله خمینی به دلیل گستردگی خساراتی که ماموران رژیم به مدرسه فیضیه و حجره‌ها و اثاثیه طلاب وارد آورده بودند، تا مدتی از بازسازی آنجا جلوگیری کردند و از مردم خواستند تا از فیضیه دیدن کنند و جنایات دستگاه حاکمه را از نزدیک مشاهده کنند. روز 15خرداد 1342 در تاریخ معاصر ایران نقطه عطف بی‌نظیری است. دو روز پیش از روز در صبح عاشورا (13خرداد 1342) امام خمینی ،که آن روزها آیت‌الله خمینی خوانده می‌شدند، در منزلش در جمع هزاران نفر صحبتهایی را که بعدازظهر قرار است در مدرسه فیضیه ایراد کند،‌ مورد اشاره قرار داد. در تشریح این مطلب افزود که «نظر علما بر این است که قانون، قانون قرآن و دستور، دستورات قرآن است. اگر برخلاف این باشد حکومت غیرقانونی و باید از بین برود. مملکت اسلام و شیعه جعفری باید قوانین آن هم روی اصول دین و دیانت باشد.» آیت‌الله خمینی با اشاره به نظرات مراجع و علما بزرگ درباره چگونگی حکومت، و لزوم توجه حاکمیت به قانون اسلام،‌ وظایف علما و روحانیون را مورد تأکید قرار داد و دولت را مورد خطاب قرار داد که «چرا علما که حرفهای خود را می‌زنند زندانشان می‌فرستند؟ چرا آنها را تحویل دستگاه قضایی نمی‌دهند؟ چرا برخلاف مرام پیغمبر رفتار می‌کنند؟ چرا سربازان امام زمان را کشتند؟» وقتی که سخنانش به اینجا رسید رو به جمعیت حاضر در مجلس اظهار کرد: «من با صدای رسا می‌گویم ای مردم برای حفظ دین برای حفظ ناموس برای حفظ قرآن قیام کنید. نگذارید آیت‌الله خمینی مانند امام حسین یک و تنها باشد. نگذارید دستگاه جبار بر شما مسلط شود و حقوق شما را پایمال نمایند. اگر عاشورا در کربلا نبودید الآن در قم هستید. امروز با آن روز فرقی ندارد. شاید امروز پراهمیت‌تر باشد. پشتیبانی خود را اعلام دارید و دوشادوش علما بروید تا در آخرت روسفید باشید.» ساعتی بعد عده‌ای از نزدیکان آیت‌الله خمینی از وی خواستند که برای حفظ جان، و عواقب احتمالی از رفتن به مدرسه فیضیه خودداری کرده، عصر امروز در آنجا سخنرانی نکند. لیکن آیت‌الله خمینی رفتن به مدرسه فیضیه و سخنرانی در محلی را که مورد حمله قوای نظامی حکومت قرار گرفته را وظیفه شرعی خود تلقی نمود و تصمیم قطعی به انجام آن دارد. در حدود ساعت 30/5 آیت‌الله خمینی از منزل خود در یخچال‌قاضی خارج و برای عزیمت به سمت مدرسه فیضیه حرکت کردند. مردم از ابتدای کوچه تا نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه (س) ایستاده بودند و هرچه به مدرسه نزدیک‌تر می‌شد ازدحام جمعیت نیز بیشتر می‌شد. در مسیر حرکت او سروده‌ای را هم جمعیت زمزمه می‌کردند: «زعیم رشید/ مرجع تقلید. آیت‌الله‌‌العظمی، روح‌الله، موسوی‌الخمینی/ اهلاّوسهلاّ. اندرعزای، طلاب فیضیه، مقتولین کین، از، جور مشرکین/ اهلاًوسهلاً» عصر امروز مدرسه فیضیه و خیابان‌های اطراف آن مملو از جمعیتی بود که منتظر ورود آیت‌الله خمینی بودند. استقبال به حدی بود که آیت‌الله خمینی مقداری از مسیر منزل تا مدرسه را با اتومبیل و بقیه را به ناچار با پای پیاده پیمودند. مخبرین ساواک جمعیت شنوندگان مراسم را «در حدود دویست هزار نفر» برآورد کرده و نوشتند: «در تاریخ قم چنین جمعیتی دیده نشده است» برق مدرسه در تمهیدی از پیش صورت گرفته، قطع شده بود. برگزارگنندگان مراسم موتور برقی آورده و دوازده بلندگو در مسجد اعظم، مدرسه فیضیه و صحن حرم حضرت معصومه (س) نصب کرده بودند. با تجربه‌ای که از ماجرای دوم فروردین به دست آمده بود، این بلندگوها مرتباً هشدار می‌دادند که «هرگاه اشخاص شعار بدهند یا صلوات بی‌موقع بفرستند آنها را با احترام خارج کنید». آیت‌الله خمینی پس از ورود به مجلس، به منبر رفته و سخنرانی بسیار تندی علیه شاه، دولت و اسرائیل ایراد نمودند. این سخنان تاریخی با ابراز احساسات شدید حضار مواجه شد: «[...] اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت علمای دین باشد؛ اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه را کوبید، مارا می‌کوبند؛ شما ملت را می‌کوبند. می‌خواهد اقتصاد را قبضه کند؛ می‌خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می‌خواهد در این مملکت دارای ثروتی نباشد. ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را می‌شکند. قرآن سد راه است، باید شکسته شود؛ روحانیت سد راه است، باید شکسته شود؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند. باید سرودست آنها شکسته شود. برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد. دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می‌کند. [...] آقا! من به شما نصیحت می‌کنم؛ ای آقای شاه! من به تو نصیحت می‌کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‌کنند تورا. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی همه شکر کنند. [...] امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده‌اند در سازمان امنیت و گفته‌اند شما سه چیز را کار نداشته باشید؛ دیگر هرچه می‌خواهید بگویی. یکی شاه را کار نداشته باشید؛ یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید؛ یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هرچه می‌خواهید بگویید. خوب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست تمام گرفتاری ما.» دو روز بعد این سخنرانی کوبنده، آیت‌الله خمینی بازداشت شدند و در پی آن قیام بهارخونین 1342 رخ داد؛ قیامی که سرانجام در 22 بهمن 1357 با رهبری الهی و هوشمندانه امام خمینی و همراهی آگاهانه و گسترده مردم ایران به پیروزی رسید و زمستان 1357، به بهار بیداری اندیشه‌های الهی پیوند خورد. میرزاباقر علیان‌نژاد

بررسی اشعار سروده شده درباره قيام 15 خرداد

شعر فارسی همواره در كشاكش تاريخ، آينه تمام‌نمای دغدغه‌های ملتی بود كه با فراز و فرود بسيار تنها می‌خواستند آرمان‌ها و وطنی را كه به آن عشق می‌ورزيدند، حفظ كنند؛ سروده‌هايی كه در رابطه با 15 خرداد به نظم درآمده‌اند، از نمونه‌های كامل شعر وطنی بود كه رنگ اسلامی به خود گرفته است. بسيار است صدای نغمه‌های شاعرانی كه يا از پشت ميله‌های زندان و يا در كنج عزلت خود، در راه تحقق اين اهداف ايرانيان و يا پس گرفتن آنچه از دست داده‌اند، زبان به سخن گشودند. گوش تاريخ از آوازهای شاعرانی كه به صله‌ها و عناوين دولتی و مملكتی پشت كردند و زبان مردمی شدند كه دل بسته خاك بودند و آرمان‌هايشان، پر است. تاريخ ادبيات ايران مشحون است از فرزندان اين مرز و بوم كه شعر را در خدمت آرمان قرار دادند و به قول آن شاعر حكيم خراسانی كلام را در پای خوكان نريختند. هر كس كه اندك آگاهی از سروده‌ها و تاريخچه زبان فارسی داشته باشد، بر اين گفته مهر تأييد می‌زند كه زمزمه‌ سروده‌هايی كه برخاسته از حب وطن باشد، از ديرباز در شعر پارسی به گوش می‌رسد. شعرهای وطنی و يا به اصطلاح «وطنيات» از آغازين ديوان‌ها ديده می‌شود. نمونه كامل و بارز آن را می‌توان شاهنامه سترگ فردوسی دانست كه يورش غزنويان كه همانا يورش نظامی و هجمه فرهنگی بود، شاعر دلخسته توس را برآن داشت تا چون نگاهبانی در خطه عظيم پارسی به حمايت از باورها و انديشه‌های ملت ايران برخيزد. اگرچه بسياری از منتقدان و صاحب‌نظران اين اثر عظيم را ذكر اساطير و باورهای كهن ملت ايران دانستند، اما بايد اذعان داشت كه دليل ذكر اين مقولات، دغدغه‌ای است كه شاعر توس در خود برای نگاهبانی ارزش‌ها احساس كرده است. بعد از فردوسی نيز شاعران بسياری به صيانت و پاسداشت از ارزش‌های ايرانی و اسلامی خود برخاستند و در جهت مخالفت با هر آنچه كه فكر براندازی و يا تحول در اصل اين اعتقادات را دارد، قد علم كردند. نمونه ديگر از اين اين قيام را می‌توان در شعر خواجه شيراز ديد. آن هنگام كه او دين و اعتقادات ملتی را دست‌مايه گروهی رياكار و فرصت‌طلب ديد كه دين را نه برای عقبی كه به منظور نيل به اهداف دنيايی خود می‌ديدند. نمونه بسياری از اين سروده‌ها را می‌توان در خطاب شاعر به زاهد نمايان ديد: «زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد» شايد بسياری از تركيبات و اصطلاحات متقابل در شعر شاعرانی چون عطار و سنايی كه به اصطلاح به آن واژه‌های «گنوسی» گفته و غزل را از عاشقانه به قلندريه سوق داده، همين احساس نياز به نقد روند حاكمان جامعه باشد. بعد از اين، «گلستان» را می‌توان نمونه‌ای كامل از اين حيث دانست كه شاعر با خلق مدينه‌ای فاضله در اثری گران‌سنگ به زبان شعر و برشمردن وظايف شاهان و حاكمان و ديگر اقشار جامعه، بر حاكم عصر تلنگری می‌زند و با زبان كنايت و اشاره به او اين فاصله موجود را يادآوری می‌كند. وجود آرمان‌شهر نه تنها در گلستان، كه در بسياری از آثار تأليف شده در پهنه ادب فارسی به چشم می‌خورد و به قول شاعری معاصر «شاعران آرمان‌شهر را آفريدند». شعر وطنی در دوران معاصر رنگ ديگری به خود گرفت و شاعران معاصر در ايام مشروطه به بعد به جای به كار گرفتن نماد و رمز در كلام، صراحتاً نيازها و خواسته‌های اين ملت را بازگو می‌كردند. بايد گفت، شعر وطنی و سياسی در اين دوره جان و رنگ تازه‌ای به خود گرفت كه مطالعات شاعران در ديگر حوزه‌ها و ورود افكار و انديشه‌های نوين بی‌تأثير در ايجاد چنين روندی نبود. در سال‌های حكومت پهلوی خيل عظيمی از شاعران و نويسندگان در گروه‌های مختلف به منظور رسيدن به هدفی مشترك دست در دست هم داده و زبان و انديشه خود را وقف براندازی حاكم جور قرار دادند. بايد گفت شعر سياسی و وطنی در اين دوره، دارای زبانی تند و بی‌پروا است كه آرمان‌ها و انديشه‌های مردم را سرلوحه خود قرار داده است. شاعر اين دوره، نه خلوت‌نشين و عزلت‌گزين سده‌های پيشين است و نه تاب سخن گفتن به زبان نرم دارد. شعر اين ايام شعری اعتراضی به اوضاع جامعه است. جامعه‌ای كه با آن پشتوانه فرهنگی، حالا پايمال خواسته‌های روس و چكمه‌های انگليس و آمريكا است. اگرچه شاهان پهلوی می‌كوشيدند تا تنها صدای آزادی آمريكايی را در جامعه به صدا درآورند، شاعرانی بودند كه با الهام گرفتن از آرمان‌های رهبری بزرگ در جبهه مقابل به اعتراض با اين افكار برخاستند. يكی از حوادث تأثيرگذار در اين ايام، قيام 15 خرداد بود كه بيانات امام خمينی(ره) در اين روزها، جريانی در زندگی مردم به وجود آورد كه به تبع آن سروده‌های شاعران نيز از آن بی‌تأثير نبوده‌اند. «محمدعلی صاعدی» از جمله اين شاعران بود كه با استفاده از آيات و روايات و با به كار بردن نمادهايی مانند «شهيد» كه پيش از اين در شعر فارسی كمتر به چشم می‌خورد، به روايت از روز 15 خرداد و قيام مردمی اين روز بزرگ می‌پردازد: «قسم به جان خمينی، زعيم شرع‌مدار به رهروان حقيقت، به حرمت احرار به خون پاك شهيدان راه آزادی به حق هر كه كند با ستمگران، پيكار به مادری كه، جگرگوشه‌اش بخون غلتيد به كودكی كه فكندش، مسلسل اشرار كه شاه خائن بيدادگر، اگر از كين، هزار مرتبه كشتار را كند تكرار ز دودمان وی و جمله جيره‌خوارانش به انتقام شهيدان برآوريم دمار» «غلامرضا قدسی» نيز از ديگر شاعران اين ايام بود كه واقعه 15 خرداد را به صورت درد دل با امام خوبی‌ها چنين می‌گويد: «ثنايت ای مهين فرزانه رهبر! سخن را می‌افزايد شوكت و فر ز ديده رفتی و در دل نشستی شدی تبعيد اگر مانند بوذر از اين گلشن نسيم‌آسا چه رفتی بپرس اين باغ را آمد چه برسر تو را هر ذره اين پاسخ بگويد كه داد از جور اين شاه ستمگر» و يا «محمد اعتمادزاده» در همين رابطه می‌گويد: «همان بود و همان است او خمينی رهبر حق بين، ستون خيمه است خمينی پاسدار وحدت اسلام پرچمدار استقلال و آزادی خمينی مظهر بيداری اسلام و نيروی توانمندش» گاه لحن برخی از اين سروده‌ها حماسی شده و شاعر با خطاب به همه ملت، می‌خواهد كه در برابر اين سيل بنيان‌كن ايستادگی كنند: «تو اگر برخيزی! من اگر برخيزم همه بر می‌خيزند تو اگر بنشينی! من اگر بنشينم، چه كسی برخيزد؟ چه كسی با دشمن بستيزد؟ چه كسی پنجه در پنجه هر دشمن درآويزد؟» شعر وطنی در اين ايام، رنگی اسلامی به خود گرفت كه اين روند به تأثير از سخنان و روشنگری‌های امامی بود كه مهربان‌تر از مردم به آن‌ها بود. امامی كه لحظه لحظه زندگی خود را وقف نجات ملتی كرد كه عاشقانه دوستش می‌داشتند. منع: سایت ایکنا

بسترها و دستاوردهاي قيام 15 خرداد 42

بسترها و دستاوردهاي قيام 15 خرداد 42 بي ترديد هيچ دگرگوني و انقلابي بي ريشه و علت پديد نمي ‏آيد و بسترها و عواملي در شكل‏ گيري آن مؤثر است. قيام 15 خرداد نيز جنبشي ماندگار و اثر گذار است و نقطه عطفي در كارنامه انقلاب اسلامي ايران به شمار مي ‏رود. اين قيام، سر آغاز تحوّلات و دگرگوني هاي شگفت آوري شد كه به حق مي ‏توان از آن به عنوان«يوم اللّه» نام برد. عوامل و ريشه ‏ها بازكاوي عوامل پيدايش نهضت پانزده خرداد ـ به عنوان مقدمه و طليعه انقلاب شكوهمند اسلامي ـ نيازمند بررسي علل و پيش زمينه هاي مختلفي است كه از نهضت تحريم تنباكو و انقلاب مشروطيت به وجود آمده و تا سال 41 و پس از آن در خود انقلاب اسلامي تداوم داشت و در واقع هم بايد بعد مادي و ظاهري اين علل را در نظر گرفت و هم بعد باطني و معنوي آن ها را؛ چنان كه شهيد مطهري مي ‏گويد: «اين نهضت، نهضتي است از تيپ نهضت پيامبران؛ يعني، برخاسته از خودآگاهي يا خدا آگاهي. اين خود آگاهي ريشه‏اش در اعماق فطرت بشر است و وجدان اسلامي بيدار شده جامعه ما، او را در جستجوي ارزش هاي اسلامي برانگيخته است و اين وجدان مشترك و روح جمعي جوشان جامعه است كه طبقات مختلف و احياناً متضادّ را در يك حركت هماهنگ به راه انداخته است... در نيم قرن اخير[به خصوص با تشكيل سلسله دين ستيز پهلوي] جريان هايي رخ داد كه بر ضد اهداف عاليه اسلامي و در جهت مخالف آرمان هاي مصلحان صد ساله اخير بود و طبعاً نمي‏ توانست براي هميشه از طرف جامعه ما بدون عكس العمل بماند: استبداد خشن و وحشي و سلب هر نوع آزادي، نفوذ استعمار نو...، دور نگه داشتن دين از سياست؛ بلكه بيرون كردن دين از ميدان سياست، كوشش براي بازگرداندن ايران به جاهليت قبل از اسلام و احياي شعارهاي مجوسي و ميراندن شعارهاي اصيل اسلامي و... .» در واقع مهم‏ترين عامل شكل دهنده نهضت 15 خرداد، احساس و باور عميق توده‏ هاي مردم درباره دين ستيزي، ارزش ستيزي و به حاشيه راندن دين از يك طرف، و حاكم كردن ارزش هاي مرده و منحط غربي و غير ديني از طرف ديگر بود؛ يعني، درخواست عمومي مردم براي اصلاح و دگرگوني در ناهنجاري ها و كژ تابي هاي فكري، اخلاقي و ديني‏اي كه داشت شكل مي ‏گرفت. ريچارد كاتم استاد دانشگاه و مأمور سفارت آمريكا در ايران، مي گويد: «نهضت خميني(ره) به طور ناگهاني و سحرآميز در ظرف چند ماه به وجود نيامد و سر بلند نكرد؛ ريشه‏هايش عميقاً در گذشته ايران قرار دارد و به گذشته‏اي دور باز مي‏ گردد. واقع‏ تر بگويم: اين جنبش، تداوم نهضتي براي دگرگوني بنيادين بود كه بيشتر از يك قرن قبل نضج گرفته بود.» از نظر باطني و دروني، علّت اصلي نهضت 15 خرداد بازيابي هويت اسلامي ايران و تلاش در جهت حاكميت ارزش هاي اخلاقي و ديني بود. با اين حال مي‏ توان عوامل تكويني و شكل دهنده آن را به شمارش در آورد. عوامل شكل دهنده قيام انقلاب اسلامي ايران، در دوره شكل ‏گيري خود(1340 ـ 1343) با يك سري زمينه ‏ها و مقدمات همراه بود و در اين دوره انرژي تحول و دگرگوني، طي يك سلسله جريانات و اقدامات به تدريج به سمت حوزه علميه قم كشيده شد و رنگ و محتواي مذهبي به خود گرفت و رهبري يك عالم ديني در حدّ مرجعيت؛ يعني امام خميني(ره) بر آن مسجّل شد. اين زمينه‏ ها و مقدمات عبارت است از: الف. رحلت آيت اللّه بروجردي و مطرح شدن نام امام خميني(ره)؛ ب. جريان لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي؛ ج. جريان همه پرسي ششم بهمن؛ د. حادثه خونين فيضيه(1341)؛ ه. دستگيري امام و قيام 15 خرداد 1342. ارائه دكترين كندي انتخابات رياست جمهوري سال 1960 آمريكا كه به روي كار آمدن دمكرات ها به رهبري كندي منجر شد، با تغييراتي در سياست خارجي آن كشور همراه گرديد. كندي بر خلاف پيشينيان معتقد به سياست انعطاف‏پذيرتر در رويارويي با بحران ها ـ به ويژه در كشورهاي جهان سوّم ـ بود. او معتقد به پيمان هاي اقتصادي به جاي نظامي، فعّال سازي قواي امنيتي و اطلاعاتي به جاي استفاده از ارتش و تقويت برنامه‏ هاي فرهنگي از قبيل سپاه صلح، دمكراسي هاي هدايت شده و... بود. روي كار آمدن دولت هاي غير نظامي دست نشانده از جمله ابزارهاي دولت كندي براي رسيدن به اين هدف بود. در بعد اقتصادي نيز ايجاد طبقه متوسط، به راه انداختن صنايع وابسته و مونتاژ و گسترش اقتصاد مصرفي از برنامه‏هاي اصلي بود. لازمه رونق اقتصاد سرمايه داري، داشتن بازار مصرف گسترده و قدرت خريد بيشتر مردم است و براي رسيدن به اهداف اقتصادي، مي‏بايست ساختار سياسي ـ اجتماعي مناسبي فراهم شود. در اين ميان در ايران كه شاه ـ پس از كودتاي 28 مرداد ـ خود را مديون آمريكا مي‏دانست، براي ادامه سلطنت، از سياست هاي جديد كندي راه گريزي نداشت. محصول اين سياست، روي كار آوردن دولت شريف امامي و طرح شعارهاي آزادي احزاب و فضاي باز سياسي و اصلاحات اداري بود؛ اما وي چندان مورد تأييد كندي نبود و هيئت حاكمه جديد آمريكا روي علي اميني حساب ويژه‏اي باز كرده بود. سفر فروردين 1341 شاه به آمريكا و اطمينان دادن وي به كندي در مورد اجراي برنامه‏هاي مورد نظر واشنگتن، باعث شد كندي با تغيير دولت در ايران به عنوان راه تضمين حكومت شاه موافقت نمايد. در نتيجه شاه در بازگشت، دولت اميني را بر كنار و در 28 تير 1341 اسدالله علم را جايگزين وي كرد. از اينرو دوران حكومت علم، سر آغاز يكپارچگي در ساختار حكومت شاه و شروعي بر ديكتاتوري مطلق وي در كشور بود. اولين اقدام دولت علم در جهت اجراي سياست هاي جديد، تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي در هيئت دولت بود. لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي در اين لايحه به لزوم حذف اسلام از شرايط نمايندگي مجلس و لزوم سوگند به«كتاب هاي آسماني» به جاي قرآن و... اشاره شده بود. البته بعد از آن بحث انقلاب سفيد و طرح رفراندم و... نيز مطرح گرديد. تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي(در 16 مهر 1341 توسط دولت علم) و بازتاب هاي آن، دليلي بود تا حضرت امام خميني(ره) نهضت عظيم خويش را بنيان گذارد و اين در حالي بود كه با رحلت مرجع عالي قدر شيعه آيت اللّه العظمي بروجردي(ره)، ثلمه‏اي عظيم به ملت و روحانيت وارد شده بود و رژيم نيز عرصه را براي جولان بلا منازع خود در دين ستيزي مهيّا يافت. به دنبال اين مسئله، امام خميني(ره) علماي طراز اوّل را دعوت به مشورت كرد و آنان طي تلگرافي مخالفت خود را با دولت ابلاغ كردند. امام در پي بي‏اعتنايي دولت، در اعلاميه‏اي تأكيد فرمود: «اينجانب حسب وظيفه شرعي به ملّت ايران و مسلمين جهان، اعلام خطر مي‏ كنم، قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهيونيست ها است... ملّت مسلمان تا رفع اين خطرها نشود، سكوت نمي ‏كنند و اگر سكوت كنند، در پيشگاه خداوند قاهر، مسئول و در اين عالم محكوم به زوال است.» سرانجام با پايمردي امام و حمايت مردم و روحانيون، دولت عقب نشيني مي‏كند و لايحه را پس مي ‏گيرد. اين مسئله حائز نكات قابل توجّهي است و نقطه عطفي در مسير حركت مردمي بود كه موجب تحكيم پايه ‏هاي انقلاب اسلامي گرديد. نكته جالب توجه اين كه امام(ره) مبناي اين برخوردها را حقّ نظارت مجتهدين بر مصوّبات مجلس مي‏ داند كه در اصل دوّم متمّم قانون اساسي ذكر گرديده و شيخ فضل اللّه نوري(ره) در تصويب آن نقش اصلي را داشت. هم چنين حركت امام در جوّ ملتهب ايران آن روز، باعث شد كه انرژي انقلابي ملّت ـ كه از سال 39 به فوران آمده بود و در بحران هويت و رهبري دست و پا مي‏زد ـ پشت سر امام و مذهب و روحانيت، كاناليزه شد. از اينرو از نيمه دوّم سال 41 و به دنبال قضيّه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، تمام اذهان دولت و ملّت متوجه قم و امام گرديد. مقام معظم رهبري آيت اللّه خامنه‏اي مدظله العالي در مورد شكل‏گيري نهضت 15 خرداد، به مسئله انجمن هاي ايالتي و ولايتي اشاره مي‏كند: «وقتي كه انجمن هاي ايالتي و ولايتي شروع شد، هنگامه عظيمي در سراسر كشور به وجود آمد... در لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي كه در هيئت دولت به تصويب رسيده بود، قسم به قرآن را به«كتاب آسماني كه اعتقاد دارد» تبديل كرده بودند. قيد اسلام را نيز از انتخاب كننده و انتخاب شونده، برداشته بودند و به زنان هم به اصطلاح حق رأي داده بودند. اين قضيه‏اي بود كه مخالفت آن با اسلام را همه مي‏فهميدند.» فاجعه قيام آفرين هنوز خشم عمومي نسبت به اين حركت رژيم فروكش نكرده بود كه ساواك قم، مجلس روضه خواني را كه از طرف آيت اللّه العظمي گلپايگاني(ره) منعقد شده بود، مورد حمله قرار داد. در اين هجوم كه روز دوّم فروردين 1342 صورت گرفت، مردم و طلاب مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به رگبار بسته شدند و مدرسه فيضيه به خون ملّت رنگين شد. حضرت امام(ره) پس از اطلاع از اين فاجعه، سخنراني تندي عليه شاه كرد و در اعلاميه‏اي، منشأ سركوبگري و ظلم؛ يعني شاه را نشانه رفت: «شاه دوستي؛ يعني غارتگري، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين، تجاوز به مراكز علم و دانش. شاه دوستي؛ يعني، ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام، محو آثار اسلاميت. شاه دوستي؛ يعني تجاوز به احكام اسلام و تبديل قرآن كريم. شاه دوستي؛ يعني كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت. حضرات آقايان توجّه دارند كه اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است... .» خون هاي ريخته شده در مدرسه فيضيه، و روشنگري هاي شورانگيز امام(ره) هم چنان ادامه داشت تا محرّم و عاشوراي 1383 ه. ق فرا رسيد. حكومت با وضعيت به وجود آمده، تصميم گرفت محدوديت هايي را براي عزاداري ايجاد كند. به همين دليل وعاظ از سخنراني عليه شاه و اسرائيل و آمريكا منع شدند. حماسه رهبري در عاشوراي 42 امام خميني با تبليغات و اقدامات خود، طي حدود دو ماه، حادثه فيضيه را تا نزديك محرم تداوم داد. شهر قم شاهد سخنراني تاريخي امام عليه شخص شاه، آمريكا و اسرائيل بود. اين سخنراني به منزله رويارويي مستقيم و آشكار با حكومت بود و نشان مي‏داد كه امام، روحانيت و مردم، به نقطه غير قابل بازگشتي با دستگاه رسيده‏اند. امام فرمودند: «اي آقاي شاه! اي جناب شاه! بدبخت، بيچاره! 45 سال از عمرت ميره، عبرت بگير. عبرت از پدرت بگير. اگر راست مي‏گويند كه تو با اسلام و روحانيت مخالفي، بد فكر مي‏كني. اگر ديكته مي‏ كنند، به دست تو مي ‏دهند، در اطراف آن فكر كن. چرا بي تأمّل حرف مي ‏زني؟ چه ارتباطي بين شاه و اسرائيل است كه سازمان امنيت مي‏ گويد: از شاه صحبت نكنيد، از اسرائيل هم صحبت نكنيد؟ آيا به نظر سازمان امنيت، شاه، اسرائيلي است؟ آيا به نظر سازمان امنيت، شاه يهودي است؟ آقاي شاه! اين ها مي ‏خواهند تو را يهودي معرفي كنند تا من بگويم كافري، از ايران بيرونت كنند و به تكليف تو برسند.» طي حدود 24 ساعت بعد از اين سخنراني، رژيم سريعا عكس العمل نشان داده و مأموران شاه، نيمه شب پانزدهم خرداد، امام را به تهران منتقل و به زندان قصر بردند. صبح 15 خرداد، مصادف با 12 محرم، خبر دستگيري امام در سراسر ايران منتشر شد و مردم به شدّت عكس العمل نشان دادند و در حدّ وسيعي اعتراض كردند. دسته‏ جات عزادار به تظاهرات پرداختند و مردم قم گروه گروه با اظهار خشم و نفرت از اين عمل دستگاه، به طرف حرم حضرت معصومه حركت كردند و جمعيت انبوهي در آن جا گرد آمدند. با توجه به دستگيري امام، مأمورين شاه كه از قبل آمادگي كامل داشتند، به جان مردم افتاده و جمعي را شهيد و برخي را مجروح نمودند. در واقع مي ‏توان قيام 15 خرداد را حركت خود جوش و مردمي ـ بدون برنامه ريزي قبلي ـ دانست كه با توجّه به بسترها و زمينه‏ هاي قبلي به وجود آمد و در حمايت از رهبر ديني و ياري آرمان هاي متعالي، به اوج خود رسيد و شهرها و مناطق مختلف ايران را در بر گرفت. سوگمندانه بايد گفت كه اجتماعات و تظاهرات مردمي زنان و مردان در اعتراض به بازداشت امام در قم، تهران و برخي ديگر از شهرها با هجوم نيروهاي مسلح و مأمورين خون آشام به خاك و خون كشيده شد. سيل خروشان كشاورزان غيور و كفن پوش ورامين، دهقانان كَنْ و مردم جماران به سوي تهران سرازير شد و انبوه جمعيت ـ اعم از بازاريان، بار فروشان، معلمان، دانشگاهيان و اقشار مختلف مردم، با غريو رعدآساي يا مرگ يا خميني و مرگ بر شاه، تهران را به لرزه در آورد. اين اعتراضات الهي و به حق، با واكنش شديد رژيم روبه رو شد و توسّط نيروهاي جهنّمي و خون آشام خود، تظاهر كنندگان را با وضع فجيعي قتل عام نمود. و... به اين ترتيب يوم اللّه 15 خرداد شكل گرفت. عوامل، بسترها و زمينه‏هاي شكل‏گيري قيام پانزده خرداد به طور خلاصه مي ‏توان عوامل، بسترها و زمينه ‏هاي شكل ‏گيري قيام پانزده خرداد را چنين شمارش كرد: 1- ارائه پي در پي طرحها و لوايح غير اسلامي و دين ستيزانه؛ 2- اسلام ستيزي رژيم و كم رنگ كردن آموزه‏ ها و دستورات ديني؛ 3- ايجاد فشار و اختناق و تحوّلات آمرانه؛ 4- ناديده گرفتن مرجعيت و قدرت رهبري ديني؛ 5- هتك احترام مرجعيت؛ به خصوص امام خميني(با دستگيري ايشان)؛ 6- ترويج تدريجي و آرام ارزشهاي غربي براي به حاشيه راندن دين؛ 7- برگزاري انتخابات فرمايشي و ايجاد مجالس مطيع(در واقع كم رنگ كردن قانون اساسي)؛ 8- قبضه مطلق قدرت و ناديده گرفتن نظرات روحانيون و مردم؛ 9- محك زدن قدرت مذهبي مردم و بررسي امكان حذف اين نيروي اثرگذار و تهديد علما؛ 10- غائله سازي عمدي و ايجاد اختلاف بين مردم؛ 11- تحريكات شديد عوامل رژيم عليه اسلام گرايان و اتهامات ناروا(چون ارتجاع سياه و پيوند با خارج و...) عليه آنان؛ 12- سركوبي شديد اعتراضات مردمي؛ از جمله حمله دَدمنشانه به فيضيه. دستاوردها و پيامدهاي قيام با اعتراضات و تظاهراتي كه صورت گرفته بود، امام خميني(ره) پس از ده ماه زنداني شدن، در 18 فروردين 43 به قم مراجعت كرد و مورد استقبال با شكوه مردم و روحانيون قرار گرفت. اين استقبال و توجّه مردم، به نوبه خود، پس از حادثه 15 خرداد، براي امام و انقلاب يك پيروزي محسوب مي‏ شد و نقطه عطفي بر اين حركت انقلابي مردمي به شمار مي ‏آمد كه پس از فراز و نشيب هايي سرانجام در سال 57 با سرنگوني رژيم شاهنشاهي به پيروزي رسيد. نهضت 15 خرداد در انديشه بنيان گذار نظام جمهوري اسلامي، داراي منزلتي ويژه بوده و مبدأ انقلاب اسلامي است. «15خرداد را بشناسيد و مقصد 15 خرداد را بشناسيد و كساني كه 15 خرداد را به وجود آوردند، بشناسيد.... 15 خرداد از همين مدرسه(فيضيه) شروع شد. عصر عاشورا در همين مدرسه اجتماع عظيم بود و 15 خرداد براي اسلام بود... و به اسم اسلام بود و به مبدأيت اسلام و راهنمايي روحانيت و همين جمعيت ها كه الآن اين جا هستند... .» با بررسي ابعاد مختلف اين قيام، مي ‏توان آثار و دستاوردهاي فراواني براي آن شمارش كرد، از جمله: 1- شكست دكترين كندي؛ 2- آشكار شدن ماهيت ضد اسلامي شاه؛ 3- تقويت روحيه ديني و دفاع مذهبي مردم؛ 4- افزايش رشد سياسي روحانيت و توده‏هاي مردم؛ 5- قرار گرفتن علما و مراجع در سطح رهبري و پيشتازان نهضت؛ 6- تعميق پيوند روحانيت با اقشار مختلف؛ بخصوص دانشجويان؛ 7- الگو قرار گرفتن مذهب براي مبارزه(اسلامي‏تر شدن انقلاب)؛ 8- افشاي چهره رياكارانه شاه؛ 9- تشكيل سازمانها و گروه‏هاي اسلامي؛ 10- شكل‏گيري جدّي انديشه براندازي رژيم؛ 11- رشد آگاهي و تفكّر انقلابي مردم؛ 12- برملا شدن ماهيّت ملّي گراها؛ 13- پايان يافتن مبارزه در چهار چوب نظام حاكم(به عنوان شيوه غالب مبارزه و به عنوان رفرم)؛ 14- مركز قرار گرفتن نيروهاي معارض مذهبي؛ 15- شروع دور جديد مبارزات روحانيت(ورود جدّي روحانيت به عرصه سياست)؛ 16- افشاي خطر صهيونيسم؛ 17- تضمين پيروزي نهضت(آشكار شدن طليعه‏هاي پيروزي)؛ 18- فروپاشي تز جدايي دين از سياست و... . با توجّه به همين آثار و پيامدهاي مؤثر و غير قابل انكار بود كه امام خميني(ره)، بر حفظ نام و ياد 15 خرداد و شناخت ارزش هاي آن تأكيد داشت. در اين جا بخشي از اين دستاوردها مورد بررسي قرار مي‏گيرد: 1- شكست دكترين كندي در حفظ رژيم پهلوي: همان طور كه پيش‏تر گذشت، خاستگاه طرح و ايده‏ هاي دين ستيزانه و غرب گرايانه شاه، دكترين كندي و برنامه كلّي دموكرات ها جهت استثمار بيشتر ملّت ها و فريب افكار عمومي بود. آمريكايي ها با اين كار مي ‏خواستند جلوي انقلاب هاي گسترده را بگيرند و طبقات مختلف مردم ـ از جمله كشاورزان و كارگران ـ را آرام سازند. انقلاب سفيد در همين راستا به مرحله اجرا در آمد؛ ولي اين نقشه استعماري در جريان قيام 15 خرداد شكست خورد؛ چرا كه رژيم شاه ـ كه خود را حامي كشاورزان، دهقانان و كارگران معرفي مي‏كرد ـ با به خاك و خون كشيدن اين گروه و توده مردم مسلمان، ماهيّت واقعي خويش را بر ملا ساخت. البته با اين اقدامات موضعي، نهضت به تأخير افتاد؛ ولي به هر حال نتوانست كار اساسي در حفظ رژيم شاه انجام دهد. در اين راستا امام(ره) فرمود: «گر چه ملّت غيور ايران با فداكاري عظيم خويش و تسليم قريب پانزده هزار شهيد به درگاه خداوند متعال، به ظاهر سركوب شد و دژخيمان رژيم جنايتكار پهلوي، ننگي ابدي بر ننگ هاي پنجاه ساله خود افزودند؛ لكن سر لوحه پيروزي اسلام و ملّت بود... اين شهادت دلاورانه ملّت مظلوم ايران، تخت و تاج پهلوي، جريان پهلوي صفتان را كه به اسم اسلام خواستند اسلام را از صحنه خارج نمايند و افكار غرب و نشخوار آمريكا را جانشين وي كنند، از تاريخ ايران بيرون راند. در حقيقت دستاورد نهضت 15 خرداد 42، پيروزي 22 بهمن 57 بود.» 2- تعميق ماهيت ديني و الهي قيام: بر خلاف برخي گروه‏ ها و سازمان هاي سياسي كه مبارزه آن ها با رژيم ستم شاهي، حول محورهايي غير از محور اسلام مي چرخيد، نهضت امام خميني(ره) نهضتي اسلامي و بر پايه آرمان هاي والاي اين مكتب الهي و حيات بخش بود. با بر پايي خروش 15 خرداد، انديشه جدايي دين از سياست، عدم نظريه‏پردازي دين براي حكومت و انقلاب، در حاشيه ماندن اسلام و... رنگ باخت و قدرت و حركت سازي اسلام آشكار شد. امام در اين زمينه مي‏ فرمايد: «پانزده خرداد، مبدأ عطفي بود در تاريخ؛ نه پيرو نهضت هاي ديگر، قيام هاي ديگر. اين شعار بايد محفوظ باشد كه اين قيام؛ قيام ملّي نيست. اين قيام، قيام قرآني است، اين قيام، قيام اسلامي است.» از طرف ديگر پيش از پانزده خرداد، مذهب در ميان بسياري از دانشجويان و تحصيل كردگان و روشنفكران به عنوان راهنماي مبارزه مورد توجّه نبود. تبليغات چند ده ساله استعمار به دست رضا شاه و فر زند او، و تبليغات كمونيست ها(كه دين را افيون توده‏ها مي ‏دانستند) از يك سو، و كوتاهي بعضي از روحانيون از سوي ديگر، در ذهن جوانان تصوير غلطي از اسلام به وجود آورده بود. آنان اسلام را مكتبي جامع كه بتواند همه نيازهاي فردي و اجتماعي انسان را برآورده سازد، نمي‏ دانستند و حداكثر تصوّر مي ‏كردند دين مجموعه‏اي از آداب و عبادت هاي فردي است كه ارتباطي با مسائل اجتماعي و حوادث جديد روزگار ندارد. اما با شروع نهضت و اوج گرفتن آن در 15 خرداد، تمامي اين تبليغات سوء از بين رفت. وحدت حوزه و دانشگاه و روحاني و دانشجو، در حقيقت با قيام پانزده خرداد پايه گذاري شد. امام خميني(ره) درباره زندانيان و شهداي قيام 15 خرداد مي‏گويد: «گناه آن ها دفاع از حق بود، دفاع از قرآن كريم بود، به جرم نصايح مشفقانه و صلاح انديشي اهانت شدند، به حبس كشيده شدند، محصور گرديدند و... .» 3- تثبيت رهبري اسلام و امام: مبارزات ضدّ استعماري و ديكتاتوري مردم پس از كودتاي 28 مرداد 32 تا حدود زيادي تحت تأثير شرايط حاكم و نيز در واكنش به عملكرد گروه‏هاي سياسي ملي گرا محدود گشت؛ ولي نفرت و كينه از هيئت حاكمه هم چنان رو به افزايش مي ‏رفت. بدين خاطر با شروع نهضت در مهر ماه 41 و ادامه آن تا خرداد 42 اين مبارزات جهت ويژگي ديني اسلامي آن، مورد استقبال و حمايت مردم واقع شد. در واقع مردم بيانات روشن و قابل فهم امام را در مورد خطراتي كه اسلام را تهديد مي‏كرد درك نمودند و ايمان و اعتقاد آنان به عنوان يك عامل نيرومند و جريان ساز عمل كرد. اتحاد مجموعه سه عنصري اسلام، امام و مردم به صورت قدرت جديدي در مقابله با رژيم و سلطه خارجي درآمد كه خاموش نشد و تا پيروزي انقلاب در بهمن 57 شعله ور ماند. امام راحل خود در اين زمينه مي‏ فرمايد: «در حقيقت دستاورد نهضت 15 خرداد 42 پيروزي بهمن 57 بود ... روز 15 خرداد در عين حال كه چون روز عاشورا، روز عزاي عمومي ملّت است، روز حماسه و تولّد جديد اسلام و مسلمانان است... عاشورا با نَه خود، يزيديان را در طول تاريخ نفي كرد و به گورستان فرستاد، 15 خرداد(نيز) پهلويان و پهلوي صفتان و ابرقدرت ها را مدفون كرد... .» و بدين ترتيب قدرت اسلام و رهبري امام، به طور جدي وارد صحنه مبارزه گرديد و توده‏ هاي مردم را همراه نمود. 4- افشاي چهره رياكارانه شاه: شاه پيوسته مي‏ كوشيد خود را بي‏گناه، حامي اسلام و روحانيون جلوه دهد و با ابزارهايي چون تعويض نخست وزير، دولت را مسئول نا آرامي ها نشان دهد. قيام خونبار 15 خرداد، شاه را ناگزير ساخت به اين رياكاري ها و نيرنگ بازي ها پايان دهد و با چهره‏اي عريان و دين ستيزانه به صحنه آيد. پس از كشتار مردم، همه دريافتند كه ريشه تمام فسادها و خرابي ها شاه است و بايد آماج تيرهاي اعتراض قرار گيرد. وقتي خبر حمله پليس و مأموران نظامي به مردم و روحانيون(در مدرسه فيضيه) به رهبر انقلاب رسيد، چند بار پياپي فرمود: «رژيم خود را رسوا كرد و ماهيت خود را بروز داد.» امام در تاريخ 15/3/1360 مي‏ گويد: «در 15 خرداد 42 ... گر چه ملّت غيور ايران با فداكاري عظيم خويش و تسليم قريب پانزده هزار شهيد به درگاه خداوند متعال، به ظاهر سركوب شد و دژخيمان رژيم جنايتكار پهلوي، ننگي ابدي بر ننگ هاي پنجاه ساله خود افزودند؛ لكن سرلوحه پيروزي اسلام و ملّت بود.» و«15 خرداد، روي دولت ها را سياه كرد، ما نمي‏ خواستيم اين قدر روسياهي به بار بيايد.» 5- محوريت گروه‏ هاي اسلامي: تا پيش از قيام 15 خرداد، نيروهاي مسلمان تشكيلاتي نداشتند و دست كم از تشكيلات موفّق و كار آمد بي بهره بودند. پس از اين قيام ضرورت تشكيلات و ايجاد سازمان هايي جهت هدايت مبارزان، مورد توجّه نيروهاي مذهبي قرار گرفت. هيئت هاي مؤتلفه ره آورد اين انديشه است كه از به هم پيوستن گروه‏هاي مختلفي چون دانشجويان، روحانيان و بازاريان با اطلاع حضرت امام و در ارتباط با ايشان شكل گرفت. علاوه بر اين، گروه‏هاي ديگري نيز به اسم دين به مبارزه پرداختند؛ مانند حزب ملل اسلامي، انجمن هاي اسلامي و... .» اين مسئله موجب محور قرار گرفتن نيروهاي مذهبي و محو و كم رنگ شدن گروه‏هاي ملّي و ايدئولوژيك(مثل توده‏اي ها) از صحنه سياست شد. با آغاز نهضت اسلامي به رهبري امام امت و همگاني شدن مبارزه بر ضدّ رژيم شاه و دربار، سازمان هاي سياسي و ماركسيستي مانند جبهه ملي و حزب توده ايران، به سبب وابستگي و ناتواني هاي فكري و فرهنگي نمي‏توانستند پا به پاي ملّت در نهضت اسلامي حركت كنند؛ از اين رو از مردم به پاخاسته عقب ماندند و در ميان هواداران و طرفداران خود نيز جايگاه و موقعيت خويش را از دست دادند. اين گروه‏ ها نه تنها در قيام تاريخي 15 خرداد شركت نكردند؛ بلكه حتي از همدردي با ملّت به خون تپيده ايران نيز سرباز زدند و ماهيت واقعي آن ها آشكار گرديد و در واقع تا حدودي از گردونه انقلاب خارج شدند. 6- ورود جدّي روحانيت به عرصه سياست: تاريخ معاصر ايران گواه اين واقعيت است كه هر گاه رهبران روحاني، مردمي و انقلابي، حركتي سياسي و اجتماعي را آغاز كردند، كامياب شده و در مبارزه بر ضد سلطه و استبداد موفقيّت هاي زيادي را به دست آورده‏اند. اعتماد و اعتقاد مردم به صلاحيت رهبري ديني و روحاني در طول چند قرن اخير، باعث دشمني هاي كينه توزانه تمامي قدرت هاي استعماري و استبدادي بوده است؛ به طوري كه حذف، انزوا و مبارزه با آنان يكي از سياست هاي ثابت آن ها در ايران به شمار مي ‏رفته است. مخالفت مراجع و اكثريت روحانيون با لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، مقابله با ديكتاتوري و رفراندوم غير قانوني و سرسپردگي شاه به آمريكا و اسرائيل، حمله شاه به مدرسه فيضيه، دستگيري امام خميني(ره) و تعداد ديگري از روحانيون و...، مجموعاً باعث ورود جدّي روحانيون به عرصه سياست از طرفي و جلب حمايت ها و تبعيت هاي مردمي از سوي ديگر بود. تبليغات منفي رژيم و نسبت دادن اتهامات ناروا نيز نتوانست مانع ورود روحانيون به اين عرصه شود و يا حمايت هاي مردمي را تضعيف كند. به تعبير امام خميني«پانزده خرداد يك نقطه عطفي است در تاريخ كشور ما كه از همان وقت شروع به فعاليت سياسي شد و روحانيون از همان وقت خودشان را مجهّز كردند.... در عين حالي كه پانزده خرداد يك مصيبتي بود براي ملت ما، كلّاً مبدأ جنبش بود. از همان وقت و جلوتر از آن وقت، روحانيون قيام كردند و به دست روحانيون نهضت شروع شد. از قم شروع شد و پانزده خرداد يك انعكاسي بود از همان قيام. روحانيت را گرفتند و قريب تمام ـ تقريباً ـ علماي تهران را گرفتند و حبس كردند و شايد مدتي هم علماي تهران، وعّاظ تهران در حبس بودند و بعد به تدريج رها شدند و از آنجا شروع شد به نهضت و مخالفت. در عين حالي كه نهضت 15 خرداد مصيبت بود براي ما؛ لكن اين موهبت را هم خداي تبارك و تعالي به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبّيك گفتند به صداي روحانيون و در همه جا، در همه مملكت اين نهضت شروع كرد و مبدأش از همان 15 خرداد بود.» 7- دشمن‏شناسي و خطرشناسي: پيش از آغاز نهضت امام و قيام 15 خرداد، لبه تيز حمله عناصر به ظاهر مبارز، به سوي دولت ها و مهره‏هاي دست دوم رژيم حاكم بود و فراتر از آن نمي ‏رفت. امام امت(ره) از آغاز نهضت اسلامي كوشيد، عامل بدبختي و دشمن اصلي ملت و كشور ايران را به مردم نشان داده و توده‏ هاي مسلمان و مستضعف را به رويارويي و مبارزه با او وادارد. اين رسالت تاريخي در زمان كوتاهي به انجام رسيد تا آنجا كه مردم در 15 خرداد 1342، با فرياد مرگ بر شاه روياروي وي ايستادند و اين روند را تا 22 بهمن 1357 و سقوط رژيم شاهنشاهي ادامه دادند علاوه بر اين، لبه تيز حملات و انتقادهاي امام و مردم متوجّه آمريكا و اسرائيل گرديد و خطر آن ها براي عموم آشكارتر شد. چنان كه امام(ره) در نطق تاريخي خويش در 13 خرداد 42 فرمود: اسرائيل نمي‏ خواهد در اين مملكت قرآن باشد. اسرائيل نمي ‏خواهد در اين مملكت علماي اسلام باشند. اسرائيل نمي ‏خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد... دولت ايران به تبعيت از اغراض و نقشه‏ هاي اسرائيل، به ما اهانت كرده و مي‏ كند.» امام در تاريخ 1/6/49 مي‏ گويد: «15 خرداد از خاطره ‏ها محو نخواهد شد و بايد در سالروز آن، هر چه بيشتر آن را زنده نگه داشت. 15 خرداد ـ كه مصادف با 12 محرم بود ـ سند زنده مخالفت شجاعانه ملت ايران در مقابل استبداد و عمّال اجانب، و در قبال استعمار چپ و راست بود و از شعله‏هاي فروزان نهضت سيد مظلومان در مقابل دستگاه استبداد بني ‏اميّه عليهم اللعنة بود...» نويسنده: رحيم كارگر منبع: مجله مبلغان - اردیبهشت و خرداد 1387 منبع بازنشر سایت تبیان استان اردبیل

نقش اوباش در زمینه سازی برای سرکوب قیام 15 خرداد

دکتر حسین آبادیان ...و اماآن مرتجع سیاه؛ اوهم دنیایش فروریخته ٬ برای اینکه دنیای او موقعی بودکه ازجهل و نادانی مردم استفاده می کرد. دنیای او دنیایی بود که درآن یک دهقان ساده ای بدون اینکه از حقوقش برخوردارباشد یااطلاع داشته باشد سرش راپایین بیندازد وزحمت بکشد و فایده را او ببرد ٬ یعنی غیرمستقیم یا مستقیم فایده را ببرد. دنیای او تمام شد ٬ برای اینکه آن سواریهای بی اراده ای که از اکثریت مردم به آن طریق می شد گرفت موقوف شد.آن مرکب سواری دیگروجود ندارد. دنیای او البته خراب شده است ٬ برای اینکه امروزفقط حرف واستدلال در جامعه ماقبول خواهد شد[ !] ٬ حرف صحیح و منطقی. این است که او هم دیوانه وار درصدد دروغ بافی و ایجاد محیط به اصطلاح خودش متشنج برای ماهی گرفتن از آب گل آلود است» (4) یکسر این سخنان تهدید بود و توهین و روی دیگر آن هجوم اوباش و اراذل به مردمی بود که اقدامات دولت علم را مغایر مصالح ملی کشور می دانستند. در سیزدهم خرداد آن سال امام خمینی نطق بسیار مهمی در پاسخ به اظهارات شاه بیان کردند . شاه که گمان می برد با به کار بردن واژه های تحقیرآمیز می تواند مسیر دشوار مورد نظر امریکا را پشت سر گذارد ٬ یکباره غافلگیر شد . در این روز امام فرمودند: « ... شما آقایان قم ملاحظه فرمودیدآن روزی که آن رفراندوم غلط انجام گرفت ٬آن رفراندوم مبتذل انجام گرفت ٬ آن رفراندومی که چندهزارنفربیشترهمراه نداشت ؛ آن رفراندومی که برخلاف ملت ایران انجام گرفت٬ درکوچه های این قم ٬ در مرکز روحانیت ٬ در جوارفاطمه معصومه راه انداختند اشخاص را ٬ چندنفر ازبچه ها و اراذل را راه انداختند ٬ در اتومبیلها نشاندند و در کوچه ها گرداندند گفتند مفتخوری تمام شد ٬ پلوخوری تمام شد. آقایان ملاحظه بفرمائید ٬این وضع مدرسه فیضیه را ملاحظه کنید ٬ این حجرات را ملاحظه کنید ٬ این اشخاصی که لباب عمرشان را در این حجرات می گذرانند ٬ آن اشخاصی که مواقع نشاطشان رادراین حجرات می گذرانند ، آن اشخاصی که بیش ازسی ٬ چهل الی صد تومان در ماه ندارند ٬ اینها مفتخورند؟ آن اشخاصی که هزار میلیونشان (یک قلم است)هزار میلیونشان در جاهای دیگر است ٬ اینها مفتخور نیستند؟! ما مفتخوریم ؟! مائی که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم مان وقتی که فوت می شوند ٬ آقازاده های او همان شب شام نداشتند (گریه شدید حضار) ما مفتخوریم ؟! مائی که مرحوم آقای بروجردی مان وقتی که از دنیا می روند ششصد هزار تومان قرض می گذارند ٬ ایشان مفتخورند؟! اماآنهاکه بانک های دنیا را پر کرده اند ٬ کاخ های عظیم را روی هم ساخته اندو باز ٬ رها نمی کنند این ملت را و باز دنبال این هستند که سایر منافع این ملت را به جیب خودشان و یا اسرائیل برسانند ٬ اینها مفتخور نیستند؟! باید دنیا قضاوت کند ٬ باید ملت قضاوت کند که مفتخوری چیست؟" (5) بعد از این سخنرانی بود که موج حملات علیه ایشان شدت گرفت٬ اوباش در خیابانهای تهران و سایر نقاط کشور به راه افتادند و مردم را مورد ضرب و جرح قرار دادند ٬ متعاقب این وضعیت در تهران و سایر شهرستانها حالت فوق العاده روی داد. مردم به خیابانها ریختند و علیه وضعیت موجود به اعتراض برخاستند. شب پانزدهم خرداد ماه بود که امام خمینی دستگیر و به تهران اعزام شد. حوادث بعدی این ماجرا در کتابهای مربوطه تشریح شده است (6)٬ لیکن تا جایی که به بحث ما مربوط است این تحرکات همه و همه از سوی شخص شاه صورت گرفت و در راستای اجرای برنامه هایی بود که از طرف کاخ سفید به عنوان دستورالعمل به وی ابلاغ شده بود. پی نوشت : 1 - همان ج 1 ص 26 پیام 3/11/1341 2 - همان. 3 - مجموعه تألیفات ٬ نطقها ٬ پیام ها... ٬ ج ٬4 ص 2223 4 - همان ٬ ص 2224 5 - صحیفه نور ٬ ج ٬1 صص 54 – 55 ، سخنرانی 13 خرداد 1342 6 - ر.ک : بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی ٬ ج ٬1 و : محمد دهنوی : قیام خونین پانزده خرداد 42 به روایت اسناد ٬ تهران ٬ مؤسسه خدمات فرهنگی رسا 1360 منبع: دو دهه واپسین ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 261 - 265 منبع: سایت دوران

نقد كتاب «نامه های دکتر قاسم غنی»

قاسم غني در سال 1272 خ. در سبزوار متولد شد. پدرش ميرزا عبدالغني از ملاكان بزرگ منطقه بود. قاسم غني تحصيلات ابتدايي و مقدماتي را در مكتب‌خانه طي كرد و در سن 12 سالگي بعد از فوت پدرش، توسط دايي خود به مدرسه دارالفنون فرستاده شد. اخذ ديپلم از اين مدرسه پنج سال به طول انجاميد. قاسم غني براي ادامه تحصيل رهسپار لبنان شد و در مدرسه سن‌ ژوزف بيروت علاوه بر آموختن زبان انگليسي و عربي مقدمات طب را نيز طي كرد و وارد كالج آمريكايي شد و در سال 1299 دوره دانشكده پزشكي را به پايان رساند. وي در سن 27 سالگي به ايران بازگشت و به امر طبابت پرداخت. سال 1302 براي گذراندن دوره تخصصي به فرانسه رفت و سال 1307 مجدداً به كشور مراجعت كرد. او در 1309 در سبزوار ميزبان رضاخان بود و علي‌رغم مخالفت مردم با كانديداتوري‌اش به دليل بهايي بودن مادرش، با حمايت پهلوي اول در سال 1312 به مجلس راه يافت و چهار دوره پياپي عنوان نماينده مشهد را حفظ نمود. غني در تهران به گونه‌اي اطمينان رضاخان را جلب كرد كه سمت معلمي وليعهد را از آن خود ساخت و همين نزديكي، او را قادر كرد تا در فراهم كردن مقدمات ازدواج محمدرضا مشاركت جويد. برهمين اساس دو سفر در سالهاي 1317و 1318 به مصر داشت. غني در آذر 1322 در ترميم كابينه علي سهيلي به جاي امان‌الله اردلان به وزارت بهداري تعيين گرديد. فروردين 1323 كه محمد ساعد نخست‌وزيري را عهده‌دار بود وي در وزارت بهداري ابقا شد. به دليل مخالفت مجلس با اين كابينه، غني مجدداً به عنوان وزير فرهنگ معرفي شد. مهرماه 1326 وي با سمت سفير كبير به مصر رفت و مأموريت يافت تا به هر طريق ممكن زمينه بازگشت فوزيه را كه از ايران فرار كرده بود فراهم آورد، اما در اين مأموريت شكست خورد و بهمن 1327 به عنوان سفير كبراي ايران در تركيه منصوب گرديد. بعد از يك سال، همزمان با اوج‌گيري نهضت ملي شدن صنعت نفت، غني به بهانه بيماري به آمريكا رفت و از بازگشت به محل مأموريت خود سر باز زد و البته مايل بود به عنوان سفير ايران در واشنگتن تعيين شود. بعد از پذيرفته نشدن خواسته غني از سوي محمدرضا پهلوي، وي از سمت‌هاي خود استعفا داد و در آمريكا ماند تا آن كه سال 1331 در همان كشور فوت كرد. از دكتر غني آثاري به صورت ترجمه و تأليف بر جاي مانده كه «يادداشتهاي دكتر قاسم غني» از مهمترين آثار وي به حساب مي‌آيد و تاكنون دوازده مجلد آن انتشار يافته است. نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران آقاي قاسم غني در حاشيه وصلتي كه آغاز مبهم و نامأنوس و پاياني تلخ داشت، نامش شهره عام و خاص شد. چرا كه او هم در شكل‌گيري پيوند سببي بين دو دربار ايران و مصر نقش داشت و هم در پايان بخشيدن به آن. در آن ايام، مدتها علت فرار فوزيه از دربار ايران و تلاش غني- به عنوان سفير و نماينده تام‌الاختيار- براي بازگردانيدن اولين همسر محمدرضا پهلوي بر سرزبانها بود. مأموريت اول غني يعني عضويت در هيئت انتقال دهنده فوزيه به ايران، اعتماد پهلوي اول به وي و مأموريت دوم يعني فراهم كردن زمينه‌هاي بازگشت ملكه فراري شده نيز ميزان اعتماد پهلوي دوم را به صاحب اثر مشخص مي‌كند. قاسم غني را هرچند بايد از گروه نيروهاي تربيت شده در دوران قاجار دانست، اما از جمله افرادي است كه توانست با ديكتاتوري رضاخاني كنار بيايد و در چهار دوره (دهم، يازدهم، دوازدهم و سيزدهم) نماينده منتخب وي در مجلس باشد. از اينرو غني را هم ميراث­بر توانمندي‌هاي مديران قبل از پهلوي‌ها و هم مؤيد مشي فرد محوري قلدرمابانه بعد از آن بايد دانست. همين نيز از وي فردي غيرقابل تعريف مي‌سازد كه گاه مبلغ ديكتاتوري سياه و زماني منتقد تبعات مخرّب آن بر مديريت كشور است. براي شناخت چنين فردي با خصوصيات نه چندان همگون، گردآوري و انتشار نامه‌هاي دكتر قاسم غني توسط فرزندش مي‌توانست اقدام بسيار مفيد و ارزنده‌اي باشد، به شرط آنكه نامه‌ها و مكتوبات به دوران خاصي محدود نمي‌شد. مكتوبات عرضه شده در اين اثر، همه مربوط به سالهاي پاياني دهه20 است و نمي‌تواند بي‌تأثير از مبارزات مردم ايران عليه سلطه انگليس و نهضت ملي شدن صنعت نفت باشد؛ زيرا اين دوران، يكي از مقاطع نمايش اقتدار و صلابت ملت عليه سلطه بيگانه و ديكتاتوري بود و لندن و دربار وابسته به آن در انفعال كامل به سر مي‌بردند. از اين رو بايد اذعان داشت نامه‌هاي گزينش شده مربوط به اين ايام نمي‌تواند تصوير صادق و جامعي از شخصيت فكري و سياسي آقاي غني ارائه نمايد، به ويژه اينكه وي سياست پيشه‌اي مبرز و زيرك بود و علي‌القاعده احتمالات متعددي را در هر زمان لحاظ مي‌كرده است. پژوهشگراني كه صرفاً از طريق اين مكتوبات با يك ديپلمات كارگشته دوران پهلوي‌ آشنا شوند، به طور قطع او را عنصري طرفدار نهضت ملي شدن صنعت نفت، منتقد جدي دستكم حواشي پهلوي‌ها و دربار، مخالف سرسخت سلطه بيگانه بر ايران (به استثناي آمريكا كه هنوز هويت سلطه‌گري به خود نگرفته بود)، صاحب انديشه و فكري مستقل و مبرا از آلودگي‌هاي آن ايام و... ارزيابي خواهند نمود، اما آيا در حقيقت امر آقاي غني داراي همان خصوصياتي بوده است كه در قالب اين نامه‌ها به خواننده انتقال مي‌يابد؟ بدون ترديد در اين گردآوري، خواسته يا ناخواسته در چارچوب اقدامي گزينشي، پنجره شناخت خواننده اثر محدود و زمينه تأثيرگذاري و جهت‌دهي خاص تا حدودي ايجاد مي‌شود. البته در ادامه اين بحث، به تفصيل به اين امر مي‌پردازيم و درصدد مقايسه بين واقعيت‌ها و آنچه در اين اثر عرضه مي‌شود برخواهيم آمد. اما قبل از قرار گرفتن در اين وادي لازم است تأملي بر نكته‌اي از اين مكتوبات كه مي‌توان از آن براي روشن ساختن زواياي تاريخ معاصر بهره گرفت، داشته باشيم و آن تفاوت بين مديران دوره قاجار و پهلوي است. هرچند دكتر قاسم غني به دلايلي روشن حاضر نيست در مقام ريشه‌يابي علل تنزل شديد سطح مديران كشور برآيد، اما در اين مكتوبات به واقعيتهايي معترف است كه چرايي حاكميت مطلق بيگانه بر كشور را مي­نماياند. آقاي غني همزمان با كودتاي رضاخان بعد از اخذ دكتراي خود از مدرسه آمريكايي بيروت به ايران مراجعت كرده است؛ لذا رشد فكري و تحصيلاتي‌اش را مديون دوران قاجار است و مقايسه­اي كه وي بين مديران تربيت شده در دو دوران قاجار و پهلوي به عمل مي­آورد، كاملاً از روي شناخت صورت مي‌گيرد: «مقصودم شخص حكمت نيست مقصودم نوع او و محيط زندگي مملكت امروزي ايران است كه از كران تا كران را لنگر دروغ و تصنع و حقه‌بازي و پدرسوختگي و سالوسي فرا گرفته است. مايه تاسف اين است و هر روز دسته‌ئي روي سن مي‌آيند كه آدم باز بشخص حكمت احترام مي‌گذارد كه لااقل اگر عربي و تفسير نمي‌داند ذوق و قريحه‌هاي ديگر دارد و فارسي خوب مي‌داند فارسي شيرين مي‌نويسد چهار تا ديوان شعر فارسي را خوانده و تتبع كرده است. من يكوقت برئيس التجار مهدوي در خراسان با نظر تحقير مي‌نگريستم كه ظالم است، متعدي است، شر است، مال مردم را مي‌برد، غاصب است، وفا ندارد صفا ندارد. خدا مي‌داند الان باو رحمت مي‌فرستم كه بعد از همه حرفها يكنفر ايراني متعدي كه حق چهار نفر ايراني ديگر را غصب مي‌كرد ولي رئيس‌التجار در عمرش جاسوسي خارجي نكرد، در عمرش آلت دست هيچ سفارتي نشد، كارد كه باستخوان مي‌رسيد مي‌استاد. نسبت به خارجي تحقير داشت تا چه رسد بآنكه نوكر نفت جنوب شود يا سياست همدستي و جاسوسي مسكو و لندن را اختيار كند. يك فقره هم در عمرش چنين چيزي نبود... مقصود فساد مملكت بود فساد اخلاق و تدني سطح فضائل انساني، حقيقتاً وحشت‌آور است آنهائيكه وارد اين مبحث‌اند در ايران راست است از نزديك مي‌بينند.»‌ (صص4-163) آقاي غني در نامه ديگري به عبدالحسين دهقان در 4 اسفند 1330 مي‌نويسد: «نظر به آن كه گريه بر هر درد بيدرمان دواست بمناسبت سوم اسفند نوحه سرائي كردم. خود انگليزها البته صورت حساب را خوب دارند. در اين دوازده سال احتلال ايران كار تدني اخلاقي را (ساير چيزها را وارد نمي‌شويم) بجائي رسانده‌اند كه وحشت‌آور است يعني بازار بي‌حيائي، جاسوسي، وقاحت، دزدي، احتكار، رشوه و ارتشاء، شغل و مقام فروشي، فساد از خانواده‌هاي اول مملكت تا عامه مردم و امثال اينها بدرجه‌ئي رسيد كه از حيز تصور خارج است.» (ص66) آقاي غني به شدت اكراه دارد كه دربارة دو سال پاياني حكومت رضاخان كه ديكتاتوري وي به اوج خود رسيده بود توضيحاتي بدهد و بگويد چه اتفاقي رخ نمود كه اوضاع ايران به لحاظ رونق يافتن جاسوسي، بي‌حيايي، دزدي و... وحشت‌آور شده بود. ولو اينكه بپذيريم چنين وضعيت فاجعه‌آميزي در اواخر دوران حكومت پهلوي اول رخ نموده باشد، آيا رضاخان در شكل‌گيري آن هيچ‌گونه نقشي نداشته است؟ مگر منطقاً مي‌توان پذيرفت كه جامعه‌اي به يكباره و بي‌هيچ دليلي در پايين‌ترين مراتب اخلاقي و سياسي قرار گيرد؟ آيا نوع روي كار آمدن رضاخان و دفع و جذب مديران از ابتداي كودتاي سوم اسفند 1299 هيچگونه تأثيري در شكل و وضعيت اسفبار مورد اشاره آقاي غني در سال 1318 (يعني دو سال قبل از روي كار آمدن محمدرضا پهلوي) نداشته است؟ چرا اصولاً سال 1318 مبناي اين چرخش اساسي گرفته شده است؟ آيا سال 1312 چنين وضعيتي بر كشور حاكم نبوده است؟ مگر در اين سال قرارداد دارسي به صورت بسيار خفت‌بارتري به تصويب نرسيد؟ بنابراين تلاش آقاي غني براي مبرا ساختن رضاخان در مصائبي كه بر كشورمان وارد شد چندان نتيجه‌بخش نخواهد بود زيرا بر خواننده روشن مي­شود كه صاحب اثر مي‌خواهد به اين طريق خود را از اتهام همكاري با ديكتاتوري كه چنين وضعيتي را موجب شد، مبرا سازد. اگر آقاي غني در مورد جاسوسي و حاكميت بيگانه بر كشور حساسيتي داشت نبايد خود را در خدمت رضاخان قرار مي‌داد؛ زيرا چنين فردي بر اساس مسلمات تاريخي و حتي به اعتراف فرزند ايشان يعني سيروس غني منتخب بيگانه بود: «... نقش وزير مختار انگلستان در اين كودتاست، اين شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتكار خويش به كارهايي كاملاً برخلاف توصيه‌هاي وزارت خارجه انگليس پرداخت تا آنجا كه سرانجام اعتماد وزير خارجه بريتانيا را به كل از دست داد. كودتاي سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتيجه مستقيم ادامه سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ايران پس از جنگ جهاني اول بود.» (ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص13) هرچند در اين فراز آقاي سيروس غني به منظور تطهير انگليس، به حاكميت رضاخان جنبه فردي مي‌دهد، اما اين موضوع نيز تغييري در دست نشانده بيگانه بودن پهلوي اول ايجاد نمي‌كند؛ كما اينكه دكتر مصدق نيز در اين زمينه مي‌نويسد: «همه مي‌دانند كه سلسله پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عده‌اي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او به شيراز رسيد هركس از ديگري سئوال مي‌كرد و مي‌پرسيد اين كي است، كجا بوده و حالا اينطور تلگراف مي‌كند. بديهي است شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نمي‌تواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضا شاه هر كدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه مي‌خواستند با يك عده وطن‌پرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز مي‌ماندند و چنانچه با اين عده بسختي و خشونت عمل مي‌كردند ديگر براي اين سلسله حيثيتي باقي نمي‌ماند تا بتوانند بكار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، صص4-343) آقاي قاسم غني بدون عنايت به عواقب اين امر كه وقتي بيگانه توانست فرد مورد نظر خود را در رأس امور مملكت به كار گمارد به طور طبيعي در تمامي سطوح اجرايي كشور قادر به گماشتن افراد وابسته خود خواهد بود (و همين مسئله نيز موضوعي است كه ايشان از آن مي‌نالد) يك صدايي ناشي از ديكتاتوري را به عنوان امتيازي از آن دوران آنچنان حائز اهميت برمي‌شمرد كه بتواند توجيه­گر تأثر ايشان از غيبت ديكتاتور در هر سالگرد شهريور 1320 باشد: «با همه افراط و تفريط امنيتي بوجود آمده بود و بد يا خوب هر چه بود يك صدا در مملكت بلند بود يك اراده حكومت داشت و از هيچ زباني يك جمله خلاف نظم عمومي خارج نمي‌شد تا چه رسد بداعيه سروري داشتن عبدالقدير آزاد و پسر امام جمعه خوئي و بيچاره سيد محمد علي شوشتري و شيخ علي دشتي و فريور و لنكراني و تيمسار محمدحسين ميرزا فيروز و سگ و گربه و خوك و گراز و كفتار و ساير عجائب كه ملاحظه مي‌فرمائيد، واقعاً ياد باد آن روزگاران ياد باد من از 1320 هجري شمسي هر سال روز سوم اسفند محزون و مغموم مي‌شوم» (ص58) ظاهراً براي افرادي مثل آقاي غني صرفاً يك صدايي اصالت دارد، حتي اگر كاملاً در خدمت بيگانه باشد. جالب اينكه ايشان خوب و بد عملكرد رضاخان را حائز اهميت نمي‌داند، يعني به نوعي اذعان به بد بودن آن دارد، اما درباره اينكه چرا انگليسي‌ها ترجيح مي‌دادند يكصدايي در كشور برقرار شود و آيا اين وضعيت مي‌توانست به نفع جامعه باشد يا خير، بهتر است نظر آقاي مصدق را در اين زمينه يادآور شويم: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال بمعرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است. چونكه با يك نفر همه چيز را مي‌توانند در ميان بگذارند و او را طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند بيكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هركس را بخواهند وارد مجلس كنند و هر كس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دارسي تمديد نمي‌شد، چنانچه آن مجلس نبود قرار داد 1933 بتصويب نمي‌رسيد.» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، ص261) آيا چنين دوراني كه ديكتاتور منشانه منافع بيگانه در ايران تأمين مي‌شود و هيچ‌كس جرأت كمترين ابراز وجودي ندارد و به زعم آقاي غني فقط يك صدا در كشور حاكم است «ياد باد» دارد؟ رضاخان تمام كساني را كه مخالف سلطه بيگانه بر كشور بودند از دم تيغ گذراند. حتي برخي افرادي كه سالها در خدمت انگليس بودند، اما به دنبال منفور شدن اين كشور در ميان ملت ايران سعي كرده بودند از انگ وابستگي به لندن فاصله بگيرند، همه به بدترين شكل توسط رضاخان تنبيه شدند: «با فعال شدن پرسي لورن وزير مختار انگليس در تهران يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته به بريتانيا خيانت كرده بودند بدست رضاخان زده شدند.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168) با اين اوصاف آقاي دكتر غني چگونه مي‌تواند از رضاخان به نيكي ياد كند، در حالي‌كه بعد از به قدرت رسيدن توسط انگليسي‌ها، افرادي را كه از وابستگي به لندن فاصله گرفته بودند به نوعي تنبيه كرد كه كسي جرئت نكند از خدمت به بيگانه طفره رود. براي نمونه نصرت‌الدوله كه در وابستگي وي به انگليس هيچ‌گونه ترديدي نيست، صرفاً به دليل مخالفت با نصب شدن پرچم انگليس برفراز اسكله خرمشهر آنچنان مورد غضب واقع مي‌شود كه علاوه بر از دست دادن جايگاه رفيع سياسي و حكومتي‌اش، صرفاً مجازات مرگ براي وي مي‌تواند يك صدايي مورد نظر انگليسي‌ها را تأمين كند: «فرمانفرما با سالار لشكر و محمدولي ميرزا، پسرانش به رايزني نشستند يعني كدام كار نصرت‌الدوله چنين رضاشاه را عصباني كرده بود. حدس و گمان‌ها شروع شد. فرمانفرما خود فقط يك روايت را مي‌پذيرفت و آن داستان بود كه سه هفته پيش در بازگشت از سفر به خوزستان نصرت‌الدوله خود براي پدر نقل كرده بود. در آن زمان، نصرت‌الدوله كه كم‌كم اقتدار خود را نزد رضا شاه چنان مي‌ديد كه برايش قطعي شده بود كه رضاشاه بدون او و تيمورتاش و داور نمي‌تواند سلطنت كند، به دستور شاه براي سركشي بنادر جنوب رفته بود... ماژور آندرود افسر انگليسي در آن زمان به عنوان رئيس بندر بصره، در حقيقت فرمانده شط‌العرب بود و در سواحل ايران، طرف خرمشهر نيز اداره، و اسكله و دستگاهي براي خود داشت كه بر بالاي همه آنها پرچم انگلستان نصب شده بود. نصرت‌الدوله... تا چشمش به اسكله ماژور افتاد، به رئيس گمرك خرمشهر كه در ركاب حاضر بود دستور داد به محض رسيدن به ساحل دستور بدهد كه اين بساط را جمع كنند... دقايقي بعد پرچم بريتانيا از بالاي اسكله پائين كشيده شد... فرمانفرما حالا خشمناك به بچه‌هايش مي‌گفت: اين مرتيكه نوكر انگليسي‌هاست. و آنها مي‌دانستند مقصود از مرتيكه كيست» (همان، ص1-220) جالب آنكه در چندين فراز آقاي غني در دهه 20 از اينكه رجال كشور در برابر بيگانه نوكرصفت شده‌اند منتقد است. آيا واقعاً ايشان علت رواج فرومايگي در ميان دست‌اندركاران و روي كار آمدن فرومايگان را نمي‌داند؟ آيا خدمات رضاخان به انگليس در گسترش فرهنگ وابستگي در كشور نقش محوري و تعيين كننده نداشت؟ چگونه ممكن است در رأس امور كشور فردي را داشته باشيم، كه در خدمت بيگانگان نباشد، اما همه رجال كشور در مسير وابستگي قرار گيرند؟ علاوه بر يادآوري اين نكته كه «ماهي ز سر گنده گردد ني ز دم» بايد اين مسئله را خاطرنشان ساخت كه صرفاً با وابستگي رأس كشور، در خدمت بيگانه درآمدن امري عادي خواهد شد وگرنه در صورت موضع داشتن حكومت در قبال سلطه اجنبي حتي اگر كسي در خدمت بيگانه باشد اين امر را مخفي خواهد داشت تا به عقوبت نرسد، نه آنچنان كه آقاي غني ترسيم مي‌كند: «اما رجال كشور متاخر خودمان حكايت بردگي و غلامي است يعني اين اشخاص كه عرض شد از آن قبيل است. انگليسيها هم نه براي آنها احترامي قائل‌اند نه براي مملكت ايران. در كتاب لغت اين فرومايه‌ها روسوفيل يعني آلت دست و جاسوس بودن امثال پيشه‌وري‌ها. انگلوفيل يعني غلام حلقه‌ بگوش انگلستان. ژرمانوفيل يعني تحت امر آلمان بودن، آمريكانوفيل خر سواري آمريكا بودن. نتيجه‌اش همينهاست كه ملاحظه مي‌فرمائيد.» (صص 5-194) از آقاي غني بايد پرسيد مگر رضاخان بعد از آنهمه خدماتش به انگليس‌ها، اجر و قربي نزد آنان داشت؟ نمي‌توان به فراموشي سپرد كه در شهريور 1320 لندن حتي اين زحمت را به خود نداد تا مستقيماً با پهلوي اول تماس گيرد و وي را قانع سازد كه بايد از سلطنت كناره‌گيري و كشور را ترك كند، بلكه به فروغي فراماسون مأموريت داد تا اين دستور را ابلاغ نمايد. آيا جز در شرايط وابستگي تمام عيار چنين چيزي متصور است كه بيگانه به پادشاه كشور، آن هم از طريق يك واسطه اعلام كند كه بايد قدرت را ترك گويي و او نيز بي‌هيچ مقاومتي تسليم اراده بيگانه شود؟ دكتر مصدق در اين زمينه ضمن مقايسه قاجار با پهلوي مي‌گويد: «آيا كسي تصور مي‌كرد وقتي به اعليحضرت فقيد بگويند از مملكت برويد با داشتن ارتشي در تحت امر راه جزيره «موريس» را كه تا آنوقت اسمي از آن نشنيده بودند در پيش بگيرند. اين اطاعت صرف و تمكين محض براي اين بود كه در قلب مردم جايي ذخيره نكرده بود و به همين جهت هم نفرمود من پادشاه ملتي هستم و تكليف مرا بايد ملت تعيين كند. من از خانه و وطن خود چرا دور شوم و كجا بروم. مرحوم احمد شاه كه با قرارداد (1919) مخالفت نمود با اينكه نظامي نبود و آرتشي تحت امر نداشت نتوانستند بدون تمهيد و مقدمه او را خلع كنند. مقدمات خلعش چند سال طول كشيد كه يكي از آن دخالت دولت در انتخابات دوره پنجم تقنينيه بود كه وكلائي به مجلس بروند و به ماده‌ي واحده‌اي كه برخلاف قانون اساسي تنظيم شده بود راي بدهند.» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار انتشارات علمي، سال 65، ص257) اين ميزان تسليم در برابر اراده بيگانه صرفاً اوج رابطة به تعبير آقاي غني، غلام گونه رضاخان را با كساني كه به قدرتش رسانده بودند ترسيم مي‌سازد. همان‌گونه كه مي‌دانيم در دوران قاجار، پادشاهان علي‌رغم همه مفاسدشان دست نشانده نبودند و بيگانه در كشور مبسوط‌اليد نبود، هرچند در برخي مقاطع امتيازات خفت‌باري را به شركتها و كمپاني‌هاي خارجي مي‌دادند، اما عملكرد پهلوي اول به گونه ديگري است. وي به كمك افرادي كه آقاي غني به پستي از آنان ياد مي‌كند، ضمن فريب مردم امكان استيلاي كامل بيگانه را فراهم مي‌سازد. براي نمونه همان‌گونه كه دكتر مصدق در خاطراتش به صورت مشروح بيان مي‌كند ابتدا رضاخان به كمك افرادي چون عباس مسعودي ژست مخالفت با قرارداد استعماري دارسي را مي‌گيرد و آن را در بخاري مي‌اندازد سپس اين پيروزي را جشن مي‌گيرند، در حالي‌كه در پس پرده قرارداد توسط عنصر وابسته به ماسونري چون تقي‌زاده مجدداً به صورت بسيار خفت‌آورتري تمديد مي‌شود: «دولت ايران امتياز معادن نفت جنوب را براي مدت شصت سال به يكي از اتباع انگليسي موسوم به دارسي داده بود و اكنون كه شصت سال از آن مي‌گذرد اين امتياز به آخر رسيده بود. متاسفانه در زمان اعليحضرت فقيد صحنه‌سازي‌هايي شد كه آن را مديد كنند و صحنه‌سازي از اين جهت بود، اگر اعليحضرت فقيد مي‌توانستند و قادر بودند قبل از مذاكره با صاحب امتياز و تهيه زمينه، آن را لغو كنند بدون شك قادر بودند كه از تجديد قرارداد و بالخصوص از تمديد آن جلوگيري فرمايند و اكنون بايد ديد آن صحنه‌سازي‌ها چه بود. اولين رل آن به دست آقاي عباس مسعودي مدير اطلاعات صورت گرفت كه طبق دستور شركت اعتراض نمود و از آن انتقاد كرد و طبق دستور از اين جهت كه اطلاعات هيچوقت از هيچ استعماري انتقاد نكرده و براي حفظ وضعيت خود هميشه با هر سياست استعماري در اين مملكت ساخته است. رل دوم را خود شركت نفت بازي كرد كه به دولت اعلام نمود و حق‌الامتياز سال 1310 كمتر از يك چهارم سال قبل خواهد بود... رل سوم را خود شاه بازي فرمودند كه امتيازنامه را انداخت در بخاري و سوخت. چنانچه اين كار نمي‌شد دولت انگليس براي يك كار عادي بجامعه ملل نمي‌رفت و شكايت نمي‌كرد. چهارمين رل بدست دكتر بنش وزير خارجه چك‌اسلواكي صورت گرفت كه بجامعه ملل پيشنهاد نمود دولت ايران و شركت نفت با هم وارد مذاكره شوند و كار را تمام كنند كه چون مقصود طرفين همين بود جامعه ملل آن را تصويب نمود. پنجمين رل را هم آقاي سيد حسن تقي‌زاده بازي كرد كه قبل از تقديم بمجلس قرارداد را منتشر ننمود و بمعرض افكار عموم قرار نداد... پس لازم بود كه قرارداد را خود شركت تهيه كند و كسي از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در يك جلسه تصويب نمايد (همان،صص 9-198) همچنين دكتر مصدق نظرات آقاي حسن پيرنيا را در مورد خدمت بي‌شائبه رضاخان به لندن اين‌گونه بيان مي‌دارد: «يكي از روزهاي دوره ديكتاتوري كه شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله بديدنم آمده بود و صحبت ما بكار نفت كشيد... نظريات خود را بدين طريق بيان نمود. (1) از نظر سياسي- تمديد مدت سبب شد كه باز تا شصت سال ديگر يعني از 1933 تا 1992 ايران نتواند قدمي در راه آزادي و استقلال خود بردارد. (2) از نظر اقتصادي- سال 1960 كه قرارداد منقضي ميشد تاسيسات نفت بدولت ايران تعلق مي‌گرفت و سپس تمام عوايد نفت متعلق بايران بودند نه 16% كه شركت نفت مي‌پرداخت و اكنون باز همين مبلغ را بصورت ديگر خواهد پرداخت... گفتم اينها همه صحيح پس چرا براي چنين قراردادي جشن گرفتند و چراغان كردند؟ گفتند از بي‌اطلاعي و اختناق مردم سؤاستفاده نمودند و آن عده‌اي هم كه مي‌دانستند در سايه امنيت و تسلط دولت بر اوضاع نتوانستند حرفي بزنند و اعتراض كنند و اين بزرگترين استفاده‌اي بود كه دولت انگليس از تشكيل دولت ديكتاتوري و امنيت سطحي مي‌كرد. از آن ببعد من هميشه در اين صدد بودم كه مضرات تمديد را گوشزد كنم. ولي اوضاع و احوال اجازه نمي‌داد و كسي قادر نبود حتي يك كلام در صلاح مملكت اظهار كند اين بود كه نه چيزي گفتم نه چيزي نوشتم و با اين حال بدون ذكر هيچ دليلي روز پنجم تيرماه 1319 دستگير شدم.» (همان صص3-292) بنابراين چگونه آقاي غني مي‌تواند از يك سو تك صدايي حاكم شده در دوران رضاخان را كه بيگانگان مسلط از آن بهره مبسوطي مي‌بردند مثبت جلوه‌گر سازد و از ديگر سو از اينكه كشور در برابر بيگانگان ذليل و بي‌مقدار شده بود ابراز ناراحتي كند؟ اگر به واقع نويسنده مكتوبات از تحقير ايراني در برابر بيگانه متأثر بوده مي‌بايست همچون دكتر مصدق از عوامل موثر در اين تحقير تبري جويد. جالب اينكه حتي افرادي چون ابوالحسن ابتهاج انزجار خود را از اين‌گونه خيانتهاي رضاخان اعلام مي‌دارند و از ديكتاتور مورد نظر انگليس تمجيد نكرده‌اند: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت كه قرارداد امتياز نفت را كه در سال 1901 بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند... سپس به دستور رضاشاه تقي‌زاده قرارداد جديدي با شركت نفت ايران و انگليس امضاء كرد، و به موجب آن همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس شوراي ملي هم رسيد، در صورتي كه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين، طبق قرارداد سابق، در انقضاي مدت امتيازنامه تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران درمي­آمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، چاپ پاكاپرينت لندن، سال 1991، ص234) البته منافع بيگانه در حاكم‌سازي ديكتاتوري سياه بر ايران محدود به غارت نفت نبود، بلكه تماميت ارضي كشور هم دستخوش منافع بيگانه بود و هر زمان انگليس اراده مي‌كرد بدون هيچ‌گونه مقاومتي بخشي از خاك ايران به ساير كشورهاي وابسته به لندن واگذار مي‌شد يا به طور كلي حاكميت خود را بر مناطقي چون بحرين اعمال ‌داشتند. مسعود بهنود در اين زمينه مي‌نويسد: «حادثه ديگري كه مي‌توانست آرامش خاطرشاه را فراهم آورد، پيمان سعدآباد بود. وزيران خارجه تركيه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پيماني امضا گذاشتند و اينها هم معناي استقرار رژيم را داشت براي رسيدن به اين پيمان، رضاشاه، به اختلافات ارضي با تركيه و عراق پايان داد. از نفت خانقين گذشت و هم از ارتفاعات آرارات. اين مجموعه به اضافه باجي كه در قرارداد نفت به انگليسي‌ها داده بود، در آستانه جنگ جهاني حكومت او را به عنوان حلقه‌اي از كمربند دور شوروي در چشم لندن عزيز مي‌داشت. گذراندن قانوني كه داشتن هر نوع افكار اشتراكي را در ايران ممنوع و غيرقانوني اعلام مي‌داشت، نكته ديگري بود كه براساس خواست انگليسي‌ها به تصويب رسيد.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، سال 75، چاپ چهارم، ص277) در ايام ديكتاتوري رضاخان حتي به انگليسي‌ها اجازه داده شده بود در تعيين مقامات كشور و افرادي كه بايد به مجلس شوراي ملي راه يابند دخالت مستقيم نمايند. براي نمونه، تلگرافچي مخصوص رضاخان در خاطرات خود معترف است كه سفارت انگليس در تهران فهرست كساني را كه بايد از صندوق‌ها بيرون مي‌آمدند تأييد مي‌كرد: «هرچه خواستم بفهمم كه علت اين تغيير چيست، بالاخره چيزي نفهميدم. فقط در بين گفتگو اين طور اظهار داشت كه گويا مقامات خارجي با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگليسها بود» (شش سال در دربار پهلوي، به كوشش عبدالرضا مهدوي، خاطرات محمد ارجمند، نشر پيكان، سال 85، ص77) دكتر مصدق نيز در مورد دخالت مستقيم بيگانه در تعيين نمايندگان مجلس در دوران حكومت پهلوي اول مي‌گويد: «كدام مجلس، همان مجلس كه در زمان تسلط شاه فقيد هيچ وكيلي به مجلس نرفت مگر با تصويب سفارت انگليس باز همان مجلس كه رئيس آن را يك اكثريت متكي به سياست بيگانه انتخاب نمود». (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، ص191) به همين دليل نيز سفير انگليس در تهران جرئت مي‌كند در برابر نخست وزير ايران برخورد بسيار تحقيرآميزي با نمايندگان مجلس دست‌نشانده بنمايد. اگر ديكتاتوري رضاخان اجازه مي‌داد مردم خود به انتخاب نمايندگان بپردازند آيا بيگانه مي‌توانست اين‌گونه ملت ايران را تحقير كند: «قوام‌السلطنه، ساعد و مرا دعوت كرد تا حرفهاي بولارد (سفير انگليس) را بشنويم. آن روز بولارد گله كرد كه چرا دولت ايران زودتر پول لازم را در اختيار ارتش انگليس قرار نمي‌دهد. ساعد گفت اينكار احتياج به قانون دارد و مجلس بايد آن را تصويب كند. بولارد و ساعد به فرانسه با هم حرف مي‌زدند. بولارد در جواب ساعد گفت شما اگر بخواهيد مي‌توانيد اين كار را انجام بدهيد، وكلاي مجلس مگر كي هستند؟ هرچه كه شما بخواهيد مجلس فوراً اطاعت مي‌كند. بولارد در ميان حرفهايش عبارت موهني درباره وكلاي مجلس بر زبان آورد...» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، چاپ پاكاپرينت لندن، سال 1991، ص150) چه عاملي موجب مي‌شود كه سفير انگليس در برابر مقامات عاليرتبه ايراني پايش را روي ميز بگذارد و به نمايندگان مجلس فحش دهد؟ آيا عاملي جز همان يك صدايي ايجاد شده توسط رضاخان كه آقاي غني مبلّغ آن است، در خفقاني كه بيگانه از طريق حاكم ساختن يك قلدر قداره بند ايجاد مي‌كند در همه شئون ملت ايران دخالت داشته و افرادي چون عباس مسعودي را به نمايندگي مجلس مي‌رساند؟ آقاي غني خود در مورد چنين افرادي اعترافات تكان دهنده‌اي دارد: «عباس مسعودي پسر يكنفر قصابي است طهراني كه هر روز كوچك ابدال كسي بوده او را به سردار معظم (تيمورتاش) كه شانزده رقم هرزه بود معرفي كردند. سوادي داشت همين قدر كه بخواند و بنويسد در واقع عامي محض.» (ص40) مگر خود رضاخان عامي محض نبود كه بر ملت ايران مسلط شد؟ اگر عباس مسعودي - بازوي رسانه‌اي رضاخان - سوادي در حد خواندن و نوشتن داشت پهلوي دوم از همين موهبت نيز محروم بود؛ بنابراين چگونه است كه قدرت گرفتن افرادي چون عباس مسعودي جاي اشكال دارد و در چندين فراز از مكتوبات آقاي غني نشانه‌اي از وضعيت فاجعه‌آميز جامعه گفته مي‌شود، اما بودن رضاخان در رأس امور، چون منتخب مستقيم بيگانه است جاي ابراز تأسف ندارد؟ مگر جز اين است كه رضاخان جماعتي از قزاق را به روي كار آورد كه به لحاظ اخلاقي، پست‌ترين و بي‌بندوبارترين افراد جامعه بودند؟ سپهبد حاجعلي رزم‌آرا در مورد ويژگي‌هاي قزاقها مي‌گويد: «زندگي كردن با افسران قزاق امر بسيار دشوار و پرمشقت بود چون من نه مشروبخور و نه مبتلا به ساير ابتلائات بودم. گذشته از حفظ خود از اعتياد با تمام جديت سعي در منصرف كردن رئيس خود داشتم.» (خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلي رزم‌آرا، به كوشش كامبيز رزم‌آرا، انتشارات شيرازه، سال 82، صص4-32) رزم‌آرا همچنين در مورد ديكته شدن همه چيز و مسلوب­الاراده شدن مسئولان در اين دوران مي‌گويد: «در زمان رضاشاه تشخيص براي مامورين لازم نبود... اگر سربازي را براي فرماندهي لشكر مي‌گماردند همان نتيجه از وجود و عمل او حاصل مي‌شد كه يك شخص تحصيل كرده مجربي گمارده مي‌شد كما آن كه روي همين اصل اشخاصي مثل جعفرقلي آقا، كريم آقا و غيره كه شخصيت و اهميتي در اين كشور نداشتند بدون كوچكترين سابقه تحصيلات و اطلاعي، به سرلشكري و زمامداري امور كشور رسيده، و در حقيقت مرجع امور و كليه اوامر و دستورات بودند» (همان، صص9-138) بنابراين اين رضاخان است كه شاگرد قصابها و شاگرد بزازها همچون ملك مدني؛ «پسره‌ئي است كه در ملاير شاگرد بزاز و بعد بزاز بود» (ص42) را به روي كار مي‌آورد. چگونه است كه آقاي غني از وجود چنين افراد پستي به لحاظ اخلاقي در مصلحت‌سنجي امور به فغان آمده، اما به علت اصلي اين موضوع هيچ‌گونه اشاره‌اي ندارد؟ جالب اينكه وقتي رزم‌آرا گزارشي در مورد يكي از سرلشكرهاي منصوب شده از سوي رضاخان مي‌دهد وي به صراحت به اين واقعيت معترف است: «يكمرتبه شاه عصباني شده گفت اين تقصير من است كه شماها را زيردست هر بقال و عطاري مي‌گذارم» (همان، ص59) تلگرافچي مخصوص رضاخان نتيجه گماشته شدن افرادي همطراز رضاخان بر سازمانها و ادارات را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «ادارات دولتي هر يك به نوبه خود مشغول انجام دادن اموري سطحي و بيهوده بودند و فرسنگ‌ها با حقيقت وظيفه‌شناسي فاصله داشتند و فقط در تلاش براي استفاده‌هاي نامشروع مادي اوقات اداري خود را مي‌گذراندند. اين براي من آينه‌اي از تشكيلات مصنوعي دولت مركزي بود، زيرا خوب مي‌ديدم كه دستورهاي صادره از مركز عموماًً حاكي از تملقات براي خشنودي موقتي ذات ملوكانه است. ما هم كه در ايالات و ولايات مجري دستورهاي حكومت مركزي بوديم، بنا بر سيره جاريه پشت پا به اداي وظيفه واقعي اداري خود مي‌زديم و كوركورانه دنبال پيشوايان اداري خود روان بوديم. در نتيجه اين وضعيت نمي‌توان ادعا كرد كه كوچكترين فايده عمومي و اساسي‌‌اي از تشكيلات وزارتخانه‌ها و ادارات دولتي عايد جامعه مي‌شد، بلكه تحميلات از هر جهت و به هر عنوان هميشه بر پيكر ناتوان ملت فقير و بيچاره ايران وارد مي‌شد.» (شش سال در دربار پهلوي، به كوشش عبدالرضا مهدوي، خاطرات محمد ارجمند، نشر پيكان، سال 85، ص204) به اعتراف همه كساني كه به رضاخان نزديك بوده‌اند ديكتاتوري وي نه تنها حاصلي براي اعتلاي ايران و ايراني نداشت، بلكه عمدتاً موجب رشد افرادي شد كه نه از فرهنگ بويي برده بودند و نه از مليت و نه... لذا با كمترين مبلغي ملت خود را به بيگانه مي‌فروختند. متأسفانه با وجود همه واقعيتهاي ملموس و به سهولت دست يافتني، صاحبان دانشي چون آقاي غني در دفاع از ديكتاتور روي كارآمده توسط بيگانه به دليل منافع شخصي آرزوهاي غريبي را مطرح مي‌سازند: «افسوس كه رضاشاه اهل تشكيلات نبود و مثل آن است كه خيال نمي‌كرد روزي خواهد مرد... نتوانست در مدت بيست سال مكتبي ايجاد كند و ساماني بوجود آورد والا بهتر از هركسي وارد اين تشخيص‌ها شده بود و اشخاص و افراد را شناخته بود. فرق او با آتاتورك اين است كه آتاتورك تشكيلات داد، به مال و ملك بي‌اعتنا بود. دسته‌ئي را پروراند، مكتبي ايجاد كرد و وقتي سر بر بالين مرگ گذاشت راحت مرد.»(صص200-199) در اين سخن آقاي غني مشكلات بسياري از روشنفكران سرگردان يكصدسال اخير را مي‌توان ديد. اين جماعت از يك سو به دليل آشنايي با مباني فكري و انديشه‌اي، هنجارها و ناهنجارها را به خوبي تشخيص مي‌دهند، اما به دليل زندگي مرفه و اشرافي خود، در دفاع از ارزشهايي كه به آن مقرند حاضر به پرداخت كمترين هزينه­اي نيستند، لذا به وادي‌اي بسيار زيانبارتر از وادي غيرعالمان سوق مي‌يابند. امثال آقاي غني در عرصه سخن و نظر، بهتر از هر كسي زشتي وابستگي را تبيين مي‌كنند و عالمانه در وصف ارزشهاي فرهنگي جامعه قلم مي‌رانند، اما اگر از خيل وابستگان كسي خريدار معلومات و توانمنديهاي مديريتي آنان شود به سهولت آگاهي خويش را زير پا مي‌گذارند و از آن نردباني براي رشد اقتصادي و ارتقاي مراتب و مناصب سياسي خود مي‌سازند. البته تفاوت دوران پهلوي اول و دوم در اين بود كه انگليسي‌ها در چارچوب سياست در هم شكستن شخصيت فرهنگي ملت ايران ابتدا ديكتاتوري كم‌نظيري را بر سرنوشت اين مرز و بوم حاكم ساختند و سپس روشنفكراني چون آقاي غني را در خدمت ديكتاتور فرمانبر خويش درآوردند، اما در دوران پهلوي دوم آمريكايي‌ها روشنفكران باسواد و واقف بر توانمنديهاي فرهنگي ايران را كنار زدند و مديران بي‌هويت و بي‌اطلاع و بيگانه با ايران و ايراني را روي كار آوردند و همين امر نيز سقوط پهلوي‌ها را تسريع كرد. برخلاف مديران به خدمت رضاخان درآمده كه عمدتاً تربيت شده دوران قاجار بودند، مديران عصر پهلوي دوم كمترين آشنايي‌اي با فرهنگ ملي نداشتند. آقاي عبدالمجيد مجيدي كه خود از اين قبيل مديران است مي‌گويد: «يك دفعه حكومت افتاد دست عده‌اي كه از ديد اكثريت، غرب زده بودند و ايجاد شكاف كرد و اين شكاف روز به روز بيشتر شد تا به آخر [اكثريت مردم باور داشتند] كه اين گروهي كه حكومت مي‌كنند يك عده آدمهايي هستند كه نه مذهب مي‌فهمند، نه مسائل مردم را مي‌فهمند، نه به فقر مردم توجهي دارند، نه به مشكلات مردم توجه دارند. اينها آدمهايي هستند كه آمده‌اند بر ما حكومت مي‌كنند غاصب هستند، يا نمي‌دانم، مأمور غربي‌ها هستند.» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه 6-1351، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، ص44) اكنون مي‌توان به مقايسه آقايان غني و مجيدي پرداخت. آقاي مجيدي كه خود اذعان دارد كه با زبان مردم يعني فارسي در جلسات خصوصي تكلم نمي‌كرده‌اند و در مذاكرات رسمي در محافل خود يا به فرانسه سخن ‌گفته‌اند يا به انگليسي. به همين دليل با ادبيات فارسي كاملاً بيگانه بودند. اما افرادي چون آقاي غني نه از جنبه اعتقادي بلكه از آن جهت كه بتوانند در جامعه تأثير‌گذار باشند علاوه بر متون عربي با قرآن و تفسير آن نيز حشر و نشري داشتند، شناخت ادبيات فاخر اين مرز و بوم همچون شعر لازمه ارتباطات ارزيابي مي‌شد و ... هرچند از لابلاي اين مكتوبات به سهولت مي‌توان دريافت كه آقاي غني پيوند اعتقادي چنداني با اسلام حتي با حافظ كه به وي ارادت فوق‌العاده‌اي مي‌ورزد ندارد، اما به عنوان يك مدير متوجه اين مهم است كه در چه جامعه‌اي مي‌خواهد مديريت كند: «باري كاش مجال بود كه پيش از اينها بحافظ سر مي‌سپرديم. زندگي مرا خواسته بودي، بهر نحوي هست ايام مي‌گذرانم... هفته‌ئي چند ساعت قرآن و تفسير مي‌خوانم و براي اين كار يكي از شيوخ دانشمند و مدرسين فاضل ‌الازهر را خواهش كرده‌ام هفته‌ئي چند ساعت بيايد. از اين راه با لغت عرب كه چندي متاركه شده بود، بار ديگر تجديد عهد مي‌كنم» (صص7-396) در مورد مباني اعتقادي آقاي غني بايد به چند نكته اشاره كرد تا آرزوي وي در زمينه ايجاد مكتبي توسط رضاخان كمي روشنتر شود. در مورد سوابق خانوادگي صاحب مكتوبات آقاي باستاني پاريزي مي‌نويسد: «مخالفان، بهايي بودن خاندان مادرش را بهانه قرار دادند و او را نيز متهم ساختند چندانكه ناچار شد به مشهد مهاجرت كند. گويا كانديدا شدن او براي وكالت مجلس و رقابت با ميرزاحسن وكيل موجب اين گرفتاريها شده بود. دكتر غني در 1309 كه رضاشاه از سبزوار مي‌گذشت، از شاه پذيرايي كرد. شاه او را دلگرميها داد...» (از مقدمه كتاب خاطرات دكتر قاسم غني، انتشارات كاوش، صفحه دوازده) آقاي باستاني پاريزي همچنين در فراز ديگري از مقدمه خود در اين زمينه مي‌افزايد: «توضيح اينكه پدر مادر دكتر غني، ملاعلي كوشك باغي، بعد از آنكه دخترش به ازدواج عبدالغني درآمد بهايي شد. بنابراين دليلي نيست كه اين تغيير عقيده در مادر دكتر مؤثر شده باشد.» (همان، ص23) البته تفحص در اين امر از دايره اين نقد خارج است، اما در مورد آنچه به قيودات اسلامي باز مي‌گردد بايد گفت جناب غني به شرب خمر اشاراتي دارد و حتي براي توجيه اين عمل بوضوح مغاير با دين،‌ برداشت ناروايي را از اشعار عرفاني حافظ، مستمسك خود قرار مي‌دهد: «چه قدر خوشوقت و مسرور شدم كه جام شرابي با دوستان به ياد من نوشيده‌ايد اگر تاثيري باشد در نفس و همت خمار است و حافظ سالها قبل باين لطيفه پي برده بوده است.» (ص297) البته عارف بزرگي چون حافظ، با علم به اين كه در آينده برداشتهايي سطحي و غيراصولي از اشعارش صورت خواهد كرفت، پاسخي درخور به اين گونه ظاهربيني ها داده است: فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد - شرمنده آنكه نظر بر مجاز كرد بلاشك اين برداشت انحرافي از اشعار جاودانه و روح‌بخش حافظ به رفتار و مشي عملي مدعي حافظ‌شناس باز مي‌گردد؛ زيرا در فرازهاي ديگر نيز از اعطاي چند بطري شراب فرانسوي به دوستي بيمار سخن به ميان مي‌آورد. آنچه بيش از همه اين بيگانگي با روح اسلام را در معرض قضاوت قرار مي‌دهد ابراز تأسف بدين جهت است كه رضاخان در طول بيست سال نتوانست مكتبي ايجاد كند. با توجه به عناد و ضديت كه اين به قدرت رسيده توسط انگليسي‌ها با اسلام، اگر مكتبي در ايام ديكتاتوري سياه ايجاد مي‌شد فقط مي‌بايست همان تقابل و دشمني در آن نهادينه مي‌گشت. رضاخاني كه به دليل حساسيت لندن به قدرت اسلام به بدترين اشكال و خشونتبارترين روش‌ها با مظاهر اعتقادي در جامعه مقابله مي‌كرد كدام مكتب را مي‌توانست در ايران بنيان گذارد: «حركت دسته‌هاي عزادار در ايام عاشورا را ممنوع گردانيد و اگر احياناً در بعضي خانه‌ها محرمانه مراسم عزاداري بعمل مي‌آمد صاحبان خانه تحت تعقيب قرار مي‌گرفتند و بزندان مي‌افتادند. بعداً بجاي عزاداري كاروان شادي (كارناوال) در ايام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور مي‌كردند كه در برپائي كارناوال پيشقدم شده هر صنفي دسته خود را شركت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوي حركت كارناوال (كاروان شادي) مصادف بود با شب عاشورا و در كاميون‌ها دستجات رقاصه با ساز و آواز به پاي كوبي و رقص در شهر بگردش درآمده بودند (حسين مكي، تاريخ بيست ساله، صص 20-18) هيچ صاحبنظر و تاريخ‌پژوهي نمي‌تواند اين واقعيت را ناديده گيرد كه چنين ضديتي با اعتقادات ديني جامعه ريشه بيروني داشته است. انگليسي‌ها كه در جريان نهضت مشروطه به قدرت فرهنگ ديني ملت ايران پي برده بودند بعد از به قدرت رساندن قزاقي كه صرفنظر از مفاسد بسيار، حتي توان خواندن و نوشتن نداشت درصدد تخريب بنيانهاي فرهنگي اين مرز و بوم برآمدند. اگر انگليسي‌ها نتوانستند همچون تركيه در ايران به رضا پالاني عنوان «پدر ملت ايران» دهند بدين خاطر نبود كه پهلوي اول به جمع‌آوري اموال مشغول شد و چو مصطفي كمال پاشا نتوانست تغيير خط دهد و ملت ايران را از متون فرهنگي خويش منقطع سازد، بلكه به منظور درك علت عدم توفيق دست نشانده انگليس در ايران براي انجام كارهاي بنيادي‌تر و توفيق آن در تركيه بايد به ريشه‌هاي ديگري در اين سرزمين نظر افكند، چرا كه لندن به دليل وحشت بيشتر از سابقه و توان تمدني ايران، هرآنچه در توان داشت به كار بست تا مكتب دلخواهش را جايگزين كند، اما در ايران و ايراني همواره قابليت‌هايي وجود داشته (البته بعضاً آقاي غني نيز به آنها معترف است) كه بيگانه را در نيل به اهدافش ناكام گذارده است. براي نمونه، در تركيه خط تغيير كرد، اما در ايران به دليل مقاومت همه اقشار نتوانستند به اين خيانت جامه عمل بپوشانند. در تركيه يك دست نشانده عنوان «پدر ملت ترك» گرفت اما در ايران روحانيون و روشنفكران پاكباخته مانع از آن شدند كه شأن ملت ايران بدين حد تنزل يابد كه يك قزاق دائم‌الخمر بي‌سواد عنوان پدر آنها را گيرد. هرچند بزرگاني چون مدرس، ميرزاده عشقي و ... جان خود را در اين راه گذاشتند. سروده عشقي كه گفت: پدر ملت ايران اگر اين بي‌پدر است - بر چنين ملت و گور پدرش بايد ريد براي هميشه تلاش انگليس را در ايران به منظور انتخاب پدري دست نشانده و ناباب براي يك ملت بزرگ ناكام گذاشت، در حالي‌كه لندن به دليل حساسيت بيشتر در مورد ايرانيان بسيار خشونت‌بار تر عمل كرده بود. قدرتهاي سلطه‌گر در دو قرن گذشته به ايران به عنوان كشوري نگريسته‌اند كه جملگي پارامترهاي تمدن‌سازي يعني قدرت، ثروت، علم، فكر، فرهنگ و هنر را دارد، به همين دليل نيز بعد از سلطه يافتن بر اين مرز و بوم با تمام توان در صدد تخريب بنيانهاي استقلال آن برآمدند. در حالي‌كه در تركيه مصطفي كمال پاشا را كه دستكم تحصيلات عالي در رشته حقوق داشت به روي كار آوردند، در ايران به منظور اعمال بالاترين تحقيرها قزاق پرمسئله‌اي را شناسايي كردند و به سلطنت رساندند. يك نويسنده متمايل به پهلوي‌ها در مورد اين قزاق منتخب مي‌نويسد: «(رضا قزاق) دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... به پيشنهاد پالكونيك اوشاكف فرمانده روس قزاق كرمانشاه و تصويب فرمانفرما، به عنوان افسر، فرمانده رسته پياده شد... اما قمه‌كشي، قمار هر شبه و بدمستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصت تير بياموزد. لقب تازه‌اي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصت تير»، در اين زمان به امر فرمانفرما، فطن‌الدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا مي‌كردند.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص14) نكته در خور توجه اينكه آقاي غني به برخي دستور العملهايي كه همزمان انگليسي‌ها به دو دست نشانده خود در ايران و تركيه ديكته كرده بودند، واكنشهاي متفاوت نشان مي‌دهد. وي با علم به محروم شدن ملت ايران از غناي منابع فرهنگي خود چون حافظ و غيره با تغيير خط در ايران مخالف بوده است: «مطلب ديگر آن راجع به سعيد نفيسي است كه پس از مراجعت او از افغانستان كاغذ مفصلي باو نوشتم كه آقاجان تغيير الفبا چه صيغه‌ئي است تو كه سواد داري تمام عمرت را با تحصيل شعر و ادب ايران گذرانده‌ئي هزارها كتب خطي بدست آورده‌اي ترك‌ها چه فايده بردند؟ بچه‌هاي ما چه خواهند كرد؟» (ص33) در فراز ديگري به صراحت آقاي غني مسئله نفيسي را ناشي از وابستگي برادرش به انگليس مي‌داند، با اين تعبير كه وي و مصطفي فاتح صيغه‌هاي اندرون يك خان‌اند: «كاغذش را بدقت بخوانيد. تمام سعيد در اين تو است. مي‌گويد اوضاع ايران بد است. الفبا را موقتاً تغيير دهيم تا مردم زود ياد بگيرند و راي بدهند و مملكت اصلاح شود... بر فرض آموختن الفباء لاتين آسان هم باشد تازه چه بودجه و چند نفر معلم داريد؟ خلاصه من از وصف آن عاجزم، مگر خودتان بخوانيد و حقيقتاً شفقت حاصل كنيد. اين بيچاره چوب برادر كثيفش مشرف نفيسي را مي‌خورد او وقتي با مصطفي فاتح مثل آنكه صيغه‌هاي اندرون يك خان...» (ص63) بنابراين به اصطلاح آتاتورك كه توانست اين خيانت يعني محروم ساختن آيندگان از متون غني فرهنگ اسلامي را عملي سازد و با برقرار ساختن مكتب لائيسم تا مدتها تركيه را پايگاه بيگانه سازد، چرا بايد مورد تمجيد آقاي غني قرار گيرد؟ البته اگر مديران اين كشور سطحي بالاتر از مديران رضاخان و محمدرضا پهلوي داشتند، اين مسئله به سطح سواد آتاتورك بازمي‌گشت. همان‌گونه كه اشاره شد، رضاخان حتي سواد خواندن نداشت، در حالي‌كه دست نشانده انگليس در تركيه حقوقدان بود و همين موجب شد تا مديران متفاوتي در ايران و تركيه تربيت شوند. ازجمله تناقضات ديگر در مواضع آقاي غني، تجليل همزمان وي از قاتل و مقتول است. براي نمونه، از يك سو داور را به عرش مي‌رساند و از ديگر سو قاتل او يعني رضاخان را مورد تمجيد قرار مي‌دهد: «خدا بيامرزد آن مرد بزرگ آسماني داور را. وقتي با هم صحبت مي‌كرديم، صحبت از يك مسئله تاريخي بميان آمد كه مورد بحث و نظر بود...»(ص203) اگر داور مردي آسماني بود علي‌القاعده كسي كه وي را وادار به خوردن ترياك كرد بايد فردي شيطاني باشد يا در جايي ديگر آقاي غني از مصدق تجليل مي‌كند، لذا نمي‌تواند از كسي كه او را به زندان انداخت و سپس راهي تبعيد كرد نيز به نيكي ياد كند، در حالي كه وي در نامه‌اي به مصدق مي‌نويسد: «قربانت شوم... بحضرت مستطاب‌عالي از روي قلب و صميميت دعا مي‌كنم و طول عمر و موفقيت مي‌طلبم حضرت‌عالي بهترين مثاليد بر اينكه نيت پاك منتج چه نتايج عظيمه مي­شود. آنچه تا بحال واقع شده بسيار مستحسن و پسنديده است.» (صص1-380) در حالي‌كه مصدق عملكرد رضاخان را كاملاً در جهت خدمت به بيگانه و خيانت مي‌شمرد چگونه مي‌توان هم عملكرد او را به سبب كوتاه كردن دست انگليس از سرنوشت كشور ستود و هم عملكرد رضاخان را كه به اذعان اين شخصيت مورد احترام آقاي غني خيانت به ملت بوده، مثبت ارزيابي كرد؟ براي نمونه، مصدق يكي از عملكردهاي عمراني رضاخان را در جهت تامين اهداف استراتژيك انگليس خيانت به ملت مي‌خواند: «در خصوص راه‌آهن- مدت سه سال يعني از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع باين راه در مجلس صحبتي مي‌شد و يا لايحه‌اي جزء دستور قرار مي‌گرفت من با آن مخالفت كرده‌ام. چونكه خط خرمشهر- بندرشاه خطي است كاملاً سوق‌الجيشي و در يكي از جلسات حتي خود را براي هر پيش‌آمدي حاضر كرده گفتم هركس به اين لايحه رأي بدهد خيانتي است كه بوطن خود نموده است كه اين بيان در وكلاي فرمايشي تاثير ننمود، شاه فقيد را هم عصباني كرد و مجلس لايحه دولت را تصويب نمود... در جلسه‌ي 2 اسفند 1305 مجلس شوراي ملي گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست: آنكه ترانزيت بين‌المللي دارد ما را به بهشت مي‌برد و راهي كه بمنظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را بجهنم و علت بدبختيهاي ما هم در جنگ بين‌الملل دوم همين راهي بود كه اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند ساختن راه‌آهن در اين خط هيچ دليل نداشت جز اينكه مي‌خواستند از آن استفاده سوق‌الجيشي كنند و دولت انگليس هم در هر سال مقدار زيادي آهن بايران بفروشد و از اين راه پولي كه دولت از معادن نفت مي‌برد وارد انگليس كند... چنانچه در ظرف اين مدت عوائد نفت بمصرف كار[خانه] قند رسيده بود رفع احتياج از يك قلم بزرگ واردات گرديده بود و از عوايد كارخانه‌هاي قند هم مي‌توانستند خط راه آهن بين‌المللي را احداث كنند كه باز عرض مي‌كنم هر چه كرده‌اند خيانت است و خيانت» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، صص52-349) در حالي‌كه مصدق رضاخان را دست نشانده بيگانه و همه خدماتش به آنها را خيانت به ملت مي‌داند چگونه آقاي غني مي‌تواند ارادتمند هر دو كه در دو قطب متضاد قرار دارند باشد؟ اين تناقض از آنجا حاصل مي‌شود كه صاحب مكتوبات در دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت اعلام موضع كرده است و از آنجا كه احتمال پيروزي كامل مصدق بر دربار وجود دارد، لذا سياست «يكي به نعل و يكي به ميخ» را دنبال مي‌كند. البته برخي انتقادات از حواشي دربار نيز براي خواننده اثر كاملاً‌ قابل درك است. آقاي غني به دليل ارادت ويژه‌اش به آمريكا در ابتداي دهه 20، مايل است به عنوان سفير در اين كشور تعيين شود، اما محمدرضا پهلوي به دلايلي اين خواسته را اجابت نمي‌كند و اين مسئله موجب مختصر كدورتي در روابط في‌مابين مي‌گردد. آقاي غني اين گلايه خود را به طرق مختلف، به ويژه در قالب انتقاد از مديران وقت ابراز مي‌دارد و زماني كه با بي‌توجهي مواجه مي‌شود ناگزير از استعفاست: «بهرحال بنده كه بسلامتي كنار رفتم و پريروز تلگرافي كردم بوزارت خارجه و بدفتر مخصوص شاهنشاهي كه مرا از هر خدمتي معاف بفرمايند هم در آمريكا و هم در تركيه... مرا مخير داشتند كه اگر بآنكارا نخواهم برگردم حقوق و فوق‌العاده و امتيازات سفير كبيري را بدهند براي جلب دوستي آمريكا و تماس با اهل علم و ارباب حل و عقد اينجا. بنده حساب دستم بود و محور كارها چيست مي‌دانستم. اتفاقاً همانروز مرقومه شما رسيد مثل اينكه پس از تلگراف‌ها خاطرم خوش‌تر شد كه چه كار خوبي كرده‌ام. شاه كه در آمريكا تشريف داشتند دو مجلس فرمودند كه من در آمريكا ماندني خواهم بود يكدفعه هم در شام ژنرال آيزن‌هاور به ژنرال فرمودند دكتر غني سفير من است در تركيه ولي ميخواهم او را در آمريكا بگذارم... همين گفتگوها جماعتي را بيدار كرد كه اينجا كارهائي دارند كه هم نان در آن خواهد داشت و هم كليك انگليسها در چگونگي آن ذي‌نفع است. انتظام را انتخاب كرده‌اند كه عمري را به دلقكي و مرد رندي گذرانده.»(ص266) در حالي‌كه آقاي غني علت ترك پست سفارت خود در تركيه و اقامت طولاني در آمريكا را معالجه اعلام كرده بود تا به اين ترتيب زمينه انتخابش به عنوان سفير در اين كشور فراهم آيد، محمدرضا پهلوي نيز بيماري وي را بهانه قرار داد تا از اين اقدام سرباز زند: «پريروز تلگرافي از اعليحضرت داشتم كه مفاد آن اين بود: «...خدمات صادقانه شما همواره موجب قدرداني و توجه مخصوص ما بوده و از طولاني شدن كسالت شما قلباً متأثريم چون ميدانيم كه در راه خدمت هميشه رنج و زحمت را بر خوشي و راحتي خودتان ترجيح داده‌ايد شما هيچوقت آلت معطله نبوده‌ايد. در صورتيكه نخواهيد به آنكارا مراجعت كنيد، بنظر ما بهتر است پيشنهاد وزارت امور خارجه را قبول نمائيد و در شناساندن ايران و جلب دوستي آنها خدماتي انجام دهيد و بر سوابق پسنديده خودتان بيفزائيد تا انشاءالله عوارض مزاجي بكلي مرتفع و در كارهاي مهم‌تر وجود شما مورد استفاده واقع گردد.» هنوز جوابي نداده‌ام فقط با تلگراف بوصول اشاره كردم و گفتم موضوع كسالت من بكلي برخلاف واقع است. حالم خوب است.»(ص275) اقامت طولاني آقاي غني در آمريكا به عنوان سفير ايران در تركيه صرفاً با توجيه بيماري صورت گرفته بود تا بدينوسيله زمينه انتصابش به سفارت ايران در واشنگتن فراهم آيد، اما زماني كه همين موضوع را محمدرضا پهلوي بهانه قرار مي‌دهد تا فرد ديگري را به اين سمت بگمارد آقاي غني اعلام مي‌دارد كه مسئله كسالت به كلي منتفي است. در حالي‌كه تا آن زمان بهانه وي براي ترك پست خود در آنكارا و تفريح و گردش در ايالات متحده، صرفاً بيماري بود. داستان اين اصرار و انكار به همين‌جا ختم نمي‌شود. آقاي غني در آمريكا مي‌ماند و ضمن سعايت و بدگويي در مورد سفراي تعيين شده در آمريكا از ساير مديران نيز با تحقير ياد مي‌كند تا فشار لازم را براي نيل به خواسته خود وارد آورد. بنابراين انتقادات آقاي غني از مديران تربيت شده در دوران رضاخان و محمدرضا پهلوي، به دليل حريت وي در بيان حقايق و انتقاد از مفاسد نيست بلكه به منظور نيل به منافع شخصي صورت مي‌گيرد. نكته قابل توجه در اين انتقادات حفظ خط قرمزهاست. در حالي‌كه عامل اصلي وابستگي در كشور، پهلوي‌ها بودند غني در انتقاداتش ضمن استثنا كردن پهلوي اول و دوم (حتي بعضاً تجليل از آنها) به ديگران به شدت مي‌تازد و به صورت بسيار اشاره‌وار برخي واقعيت‌ها را بازگو مي‌كند: «شما از اين مردم چه انتظاري داريد؟ دربار گردون مدارمان در چه حال و در چه كار است كه من از يك مشت رجاله كه تا تاريخ دنيا بوده كارشان همين نمايش پست‌ترين غرائز حيواني بوده است بنالم.»(ص154) همچنين انتقادات بسيار سرپوشيده و صرفاً تهديد‌آميزي از مادر و خواهر محمدرضا مطرح مي‌سازد تا نشان دهد مي‌تواند اطلاعات خود را در صورت تن ندادن شاه به خواسته‌اش به كار گيرد: «ملكه ننه فراموش شده؟ زندگي اشرف را نديده‌ايم؟... آيا هر چه مي‌گويند دروغ است؟... شخص خودم چيزها برأي­العين ديده‌ام كه خدا مي‌داند هيچوقت در جايي ثبت نخواهم كرد زيرا برخلاف عفت ملي است و از حد گفتن خارج است.» (ص27) آقاي غني حتي در زماني كه روابطش با دربار تيره مي‌شود صرفاً اشاره‌وار و به صورت پوشيده به شرايط خانواده پهلوي مي­پردازد. شايد خواننده تصور كند كه مشي وي اين‌گونه است كه وارد جزئيات اخلاقي افراد نمي‌شود، در حالي‌كه اينطور نيست. مرور خاطرات آقاي غني گواه بارزي بر اين مدعا است، بويژه اينكه وي بعد از عدم موفقيتش در بازگردانيدن فوزيه به تهران تلاش زيادي دارد تا از او چهره‌اي بسيار زشت ترسيم كند. جناب سفير ايران در مصر كه مأموريت ويژه‌اي براي بازگرداندن ملكه فراري از دربار ايران دارد به نقل از يكي از مقامات مصري به نام يوسف ذوالفقار پاشا مي‌نويسد: «كريم ثابت و دكتر رشارد را دو نفر جاكش معرفي مي‌كرد كه رسماً براي اين كار هستند... دكتر رشارد دكتر جواني است در قشون. زن او زن خوشگلي است. مورد توجه ملك است و فعلاً‌ نديمه و همدم فوزيه است. مادر اين زن دخترخاله يا چيز ديگر شيوه كار خانم مادرزن فخري پاشاه بوده، حاصل انتصاب وصلتي دوري با خانواده دارد... [از] عمر فتحي پاشاه مي‌گفت زنش در فاحشه‌خانه بوده. و دختر عموي وي بود، در فاحشه‌خانه عمرپاشا با او آشنا شده و او را زن خود كرد. پرسيدم آيا فوزيه در نظر دارد كسي را ازدواج كند يعني طلاق بگيرد و زن او شود. مي‌گفت: يكوقت شهرت يافت كه مي‌خواهد زن اسماعيل شيرين شود. پرسيدم او كيست؟ چنين شرح داد: كه حسن طوسن يكي از شاهزادگان مصر زني داشت كه تقريباً دختر فاحشه سبكي بود اين دختر رسما مترس و معشوقه شاه شد. حسن طوسن در حادثه اتومبيل در پاريس مرد. و اين زن هم دور شاه بود. شاه زود زود معشوقه عوض مي‌كند، گاهي به مترس‌هاي قديم رجوع مي‌كند. بهرحال اين زن هنوز در اطراف شاه هست. اين زن پسرعموئي دارد كه او بنام اسماعيل شيرين است. يعني بنام پدر اين دختر (پدر دختر اسمعيل شيرين بوده). اين پسر مورد توجه فوزيه واقع شده بطوريكه چندي در افواه شايع بود قسمت بد كار فوزيه اين است كه دائماً با برادر خود است و تقريباً معروف است كه شاه او را وسيله آشنايي با بعضي دختران قرار مي‌دهد. چيز ديگري هم گفته شد كه من شرم دارم در دفترم قيد كنم و من از خارج هم شنيدم، در آمريكا هم شنيدم در محيط وزارت خارجه شنيدم» (خاطرات دكتر قاسم غني، به كوشش محمدعلي صوتي، انتشارات كاوش، سال 1361، صص8-37) جالب اينكه اين نوع اتهام‌زني‌ها به فوزيه و سعي در تخريب شخصيت وي بعد از تلاش بسيار براي بازگردانيد‌نش به ايران صورت مي‌گيرد. اگر فوزيه اينچنين بود كه ادعا مي‌شود، چرا محمدرضا پهلوي براي برطرف كردن آبروريزي فراري شدن ملكه‌اش به هر دري مي‌زند و حتي رسماً اعلام مي‌كند حاضر است مادر و خواهرش اشرف را از ايران اخراج كند: «اعليحضرت هم فرمودند: دكتر غني بسمت سفارت بمصر خواهد آمد و او تنها كسي است كه شايد بتواند كاري بكند و در اين موضوع اقدامي كند كه مشكل حل شود. من باو خيلي اطمينان دارم و او تنها اميد من است. خيلي از شنيدن اين حرف متاثر شدم. مي‌گفت شاه مي‌فرمودند: شما بفوزيه بگوئيد كه اگر بخواهد كه من اشرف و مادرم را از ايران خارج كنم، اين دو كار را خواهم كرد. و من با پيغام بفوزيه رسانيدم. گفته بود: حالا ديگر اين كار دير است. حالا دير شده است. ديگر مي‌گفت، شاه فرمود كه بهرحال من فوزيه را طلاق نخواهم داد.» (همان، ص23) در حالي ‌كه حتي به تعبير آقاي غني «ننه ملكه» در خاطرات خود فوزيه را اُمل مي‌خواند، بدين سبب كه او از رقصيدن با دوستان محمدرضا امتناع مي‌كرد و اين بدان معني است كه به لحاظ اخلاقي فوزيه بسيار متفاوت بوده و با مفاسد دربار ايران همراهي نمي‌كرده است. مفاسد دربار ايران كه علاوه بر مسائل اخلاقي، دست به هر جنايتي نيز مي­آلود، موجب فراري شدن فوزيه و هراس وي از بازگشت به ايران شود. آقاي غني نيز در خاطرات خود به اين واقعيت اعتراف دارد: «ذوالفقار پاشا در طي نقل اين صحبت، از من قول خواست كه محرمانه بماند و احدي نداند و گفت: سري كه به شما بگويم، اين است كه من باز چون اصرار كردم، فوزيه گفت: بسيار خوب اگر بروم ديگر اميد اين را نداشته باشيد كه مرا زنده ببينيد. متعجب شدم كه يعني چه؟ گفت: بلي، من يقين دارم كه مرا مسموم خواهند كرد و از ميان خواهند برد و اسم ناخوشي به آن خواهند چسباند كه مثلا بحصبه يا محرقه مرد. از شنيدن اين موضوع، مبهوت شدم.»(همان، ص15) با علم به عمق فجايع در دربار پهلوي اين‌گونه به لجن كشيدن فوزيه بعد از نااميد شدن از بازگشت وي به ايران شرط اخلاق نيست، به ويژه اينكه در فراز ديگري واسطه محبت شدن فوزيه براي برادرش تكذيب مي‌شود: «خانم آقاي محسن قراگوزلو آمد. در طي اظهارات شرحي از اشاعات راجع بفوزيه و برادرش ملك فاروق اظهار داشت كه شيوع كامل دارد. از وقتي كه فوزيه بقاهره آمده تا بحال در در و بيرون ديده نشده است و نيز با برادر خود ديده نشده است.» (همان، ص41) متأسفانه آقاي غني علي‌رغم معلومات و اطلاعات فراوانش ازجمله روشنفكراني است كه صرفاً مي‌خواهد خود را خوب بفروشد. اين‌گونه روشنفكران به دليل عادتشان به زندگي اشرافي (همان‌گونه كه از لابلاي سطور مكتوبات به خوبي در مورد وي و ايرج افشار مي‌توان درك كرد) نمي‌توانند در خدمت ملت درآيند، زيرا در خدمت ملت بودن جز سختي و مرارت چيز ديگري ندارد. چنين روشنفكراني حتي به درستي از شيخ فضل‌الله نوري تجليل مي‌كنند، اما حاضر نيستند كمترين همراهي‌اي با مشي آنان داشته باشند. زندگي اشرافي براي اين قبيل افراد در همراهي با ديكتاتور به روي كار آورده شده توسط بيگانه تأمين خواهد شد و نه با مخالفت عملي با سياست‌هاي انگليس. شخصيتهايي چون مدرس كه با سياست بيگانه مخالفت مي‌ورزند علاوه بر سالها زندان و شكنجه عاقبت با زبان روزه به شهادت مي‌رسند اما افرادي چون آقاي غني ضمن تفريح و تفرج در آمريكا، اگر ديكتاتور بهاي لازم را براي خريدن آنها ندهد به طرح انتقاداتي حاشيه­اي از او مي‌پردازند، آن‌هم نه براي آگاهي مردم، بلكه به صورت خصوصي براي برخي سياستمداران، تا به طور غيرمستقيم به گوش ديكتاتور برسد و براي ساكت كردنشان، هزينه زندگي اشرافي در آمريكا پرداخت شود، كما اينكه محمدرضا پهلوي حاضر مي‌شود حقوق و مزاياي سفير را به آقاي غني بپردازد و وي صرفاً در آمريكا با صاحبان نفوذ، ارتباط غيررسمي برقرار كند. خواننده بخوبي مي‌تواند دريابد كه توانمندي علمي اين‌گونه افراد صرفاً در خدمت قدرتهايي قرار گرفته است كه مي‌توانسته‌اند هزينه گزاف زندگي اشرافي آنان را بپردازند. توهين‌هاي آقاي غني به ملت ايران در اين مكتوبات فراوان است كه عدم اعتقاد وي و امثال وي را به مردم مشخص مي‌سازد: «تف بگور پدر اين مملكت كه تقي‌زاده را خائن وطن ميشمارد»(ص265) (اين در حالي است كه دستكم به دليل تمديد قرارداد دارسي، همه دلسوزان اين مرز و بوم حتي دكتر مصدق او را خائن مي‌خوانند)، «تف و هزار تف بگور پدر اين مردم. حرف حق صحيحي را دارند باطل ميكنند، همين موضوع بانك بين‌المللي اگر با چهار نفر عاقل آشنا بسخن، مباحثه بعمل آيد و باصطلاح چانه بزنند ممكن است با شروط بهتري و با شناخته شدن ملي بودن نفت كار خاتمه بيابد»(ص118) (چون ملت ايران در جريان ملي شدن صنعت نفت تن به شرايط غيرعادلانه آمريكا نمي‌دهد مستحق هر توهيني است) و... آقاي غني با وجود اينكه از احساس حقارت ديگر مديران كشور در برابر بيگانه به زشتي ياد مي‌كند خود به نوعي در ارتباط با آمريكا دچار چنين وضعيتي است:‌ «غالب زمامداران ما بدون اينكه بزبان بياورند... حس حقارت و فرومايگي عجيبي آنها را فرا گرفته، از خود مايوس‌اند و خود را بسيار حقير ميشمارند. از مختصات اين طبقه كه گاهي هم از خوبان و پاكان بشمار ميآيند اين است كه بواسطه آن وحشت و اين حس يأس دست بهيچ كار اساسي نمي‌زنند». (ص207) قطعاً اين انتقادات را آقاي غني متوجه وابستگان به انگليس مي‌نمايد، اما زماني كه از آمريكا سخن مي‌گويد به گونه‌اي واله و شيداست كه گويي خود را كاملاً محو شده مي‌يابد: «يكنفر خارجي و يكنفر انگليسي حتي مثل آن است كه جهت اشتراكي نداشته باشند. همين طور است در مملكت فرانسه كه يك فرد، يا فرانسوي است يا خارجي. غيرفرانسوي راهي ندارد كه فرانسوي شود ولو تابعيت فرانسه را هم قبول كند، باز خارجي محسوب است... آمريكائي نگاهش بهر فردي از افراد بشر همان نگاهي است كه نسبت به آشنايان خود دارد و در عالم ضمير و اعماق ذهن مطلقاً و ابداً فرقي قائل نيست... خلاصه مطلقاً و ابداً تعصب ديده نمي‌شود، ابيض و اسود گفته نمي‌شود بايد خيلي چيزهاي آمريكا را بهمين نحو قياس كرد، مثلاً مساوات. آزادي امري است طبيعي داخل سرشت اينها. يكنفر آمريكائي ايالات و ولايات اصلاً فكر نميكند كه ممكن است غير از اين باشد. اين است كه هياهو هم در اطراف اين كلمات نيست. هياهو وقتي است كه گل انسان با چيزي عجين نشده باشد.» (صص202-201) خواننده در اين فراز آقاي غني را آنچنان مرعوب آمريكا مي‌بيند كه ظاهراً فراموش كرده آمريكايي‌ها همان اروپايي‌هاي مهاجرت كرده به سرزميني‌اند كه ساكنان آن سرزمين را با قساوت و بي‌رحمي تمام ‌كشتند و شعار «يك سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» را ترويج ‌كردند. نسل كشي كساني كه آمريكا به آنها تعلق داشت در حدي بود كه امروز بندرت در اين سرزمين پهناور مي‌توان صاحبان اصلي آمريكا را يافت. همچنين ظاهراً جنايات سابقه‌داران اروپايي، به ويژه انگليسي‌هايي كه به آمريكا مهاجرت كردند، در ارتباط با سياه‌پوستاني كه خود به عنوان برده به اين منطقه آوردند فراموش شده است و كوكلوس­كلانها كه حتي امروز از جنايات عليه سياه‌پوستان فروگذار نيستند و... از نظر آقاي غني محو شده‌اند. لذا ايشان در رخ آمريكاييان، سراسر حسن جمال!! مي‌بيند. در آخرين فراز از اين نقد بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه مكتوبات عرضه شده در اين اثر كمك شاياني به درك اين واقعيت خواهند كرد كه علم عالمان هيچ كمكي به جامعه بشري نخواهد كرد مگر آنكه جهت‌گيري درستي داشته باشند. افرادي چون فروغي، تقي‌زاده و ... با وجود معلومات فراوان، در خدمت بيگانگان قرار گرفتند و ضمن توجيه ديكتاتوري سياه رضاخاني بستر چپاول سرمايه ملي را براي بيگانگان فراهم آوردند. آقاي غني نيز با همه معلوماتش در مورد حافظ و ساير متون ارزشمند ادبيات ايران و جهان (هرچند به لحاظ درك و ارتباط فكري با حافظ محل ترديد وجود دارد) در شرايطي كه ملت ايران به روشنفكران فرهيخته‌اي كه با گذشتن از منافع خود، واقعيت‌ها را به آنان منعكس سازند، نياز دارد سر در آخور ديكتاتوري فرو برد و زندگي مرفه خود را آبادتر ساخت. چنين علم و معلوماتي صرفاً به كار معامله با اربابان قدرت مي‌آيد و بايد بحق اذعان داشت كه آقاي غني جزو افردي است كه خود را ارزان نمي‌فروخته و براي خود شأن و منزلتي قائل بوده است. البته بايد يادآور شد اين شأن و منزلت در برخي موضعگيري‌هاي ايشان، همچون مخالفت با بازديد محمدرضا پهلوي از رژه نيروهاي اشغالگر آمريكايي در تهران رخ مي‌نمايد، اما با اين وجود در اين رژه كه عنوان «رقص در عروسي مادر خود» (ص62) را به آن مي‌دهد شركت مي‌كند؛ زيرا حاضر نيست بهايي براي اعتقادات خود بپردازد. آقاي غني در مورد رضاخان نيز اطلاعات زيادي در اختيار داشته است، اما براي زيرسؤال نرفتن عملكرد خود از ارائه آن به تاريخ سر باز مي‌زند: «مي‌گفت من نميدانم آيا رضاشاه پول پوند داشته. معروف است در انگلستان پوند داشته، در سويس فرانك سويس، در آمريكا دلار. گفتم من مطلقاً و ابداً نميدانم آنچه معروف است و همه ميدانيم كه اضافه بر املاك، شصت و سه ميليون تومان در بانك داشت.» (ص149) آيا واقعاً آقاي غني از ثروت به غارت رفته از ملت توسط رضاخان مطلع نبوده است؟ رضاخان علاوه بر تصاحب دو و نيم ميليون هكتار از بهترين زمينهاي اين مرز و بوم، در بانكهاي داخلي و خارجي سپرده‌هاي كلاني داشت، اما آقاي غني براي اينكه مشخص نشود ديكتاتوري چه مصائبي بر ملت ايران وارد آورد ترجيح مي‌دهد در اين زمينه سكوت كند و مدعي شود كه پهلوي اول به ملت خدمت كرده است؛ زيرا اگر رضاخان جز اين بود آقاي غني در خدمت وي درنمي‌آمد!! اين‌گونه تناقضات موجب مي‌شوند كه خواننده نتواند بهره لازم را از مكتوبات اين اثر ببرد؛ زيرا علاوه بر عملكرد گزينشي گردآورندگان اثر، شرايط زماني نيز به صورت پاورقي روشن نشده است و همين موجب شده كه صاحب اثر، هم طرفدار مصدق و هم مؤيد رضاخان جلوه گر شود، در حالي‌كه آقاي غني نه تنها هيچ گامي در جهت مقابله با بيگانگان و دست نشاندگان آنها برنداشته، بلكه همواره در خدمت آنان بوده است. در پايان بايد گفت اطلاعات ارائه شده در لابلاي نامه هاي آقاي غني با هر نيتي كه صورت گرفته باشد، براي مورخان و پژوهشگران علاوه بر شناخت اين گونه صاحبان علم و معلومات و نيز راهيابي به واقعيتهاي تاريخي مفيد خواهدبود . منبع: سایت دوران

حزب رستاخیز، انجمن فرصت طلبان

مینو صمیمی منشي امور بین الملل دفتر فرح پهلوی در کتاب خاطرات خود ضمن تشریح اختناق سیاسی عصر پهلوی دوم، به حزب رستاخیز اشاره کرده مي‌نویسد: اوایل سال 1975 موقعی که شاه پی برد برنامه‌هاي سیاسی طراحی شده‌اش به مشکلات عدیده‌اي برخورده، با انحلال دو حزب موجود، حزب جدیدی تحت عنوان «رستاخیز» به وجود آورد؛ و با اعلام استقرار نظام تک حزبی در کشور، به همة ایرانیان اخطار کرد: هر کس به نظام شاهنشاهی و انقلاب سفید اعتقاد دارد باید عضو حزب رستاخیز شود، و نیز افرادی که تمایل به عضويت ندارند، خود را معرفی کنند تا با دریافت گذرنامه، از ایران خارج شوند. با این اقدام، شاه البته دیگر نمی‌توانست به داشتن یک نظام سیاسی پارلمانی تظاهر کند. ولی حقیقت این است که قبلاً هم چنین ادعایی از جانب شاه پذیرفته نبود. چرا که وقتی کنترل مجلس را ساواک به دست داشت و نمایندگانش نیز با رأی آزاد مردم انتخاب نمی‌شدند، ادعای وجود یک نظام سیاسی پارلمانی در کشور واقعاً بي‌محمل بود. گرچه پس از آن، در مجلسی که همه اعضایش الزاماً عضو رستاخیز بودند، بحثهای داغی راجع به مسائل مبتلا به مردم درگرفت، ولی هر آنچه ‌مي‌گفتند و مي‌شنیدند هرگز از چارچوب مورد نظر رژیم فراتر نمی‌رفت. یعنی نمایندگان اجازه داشتند راجع به: ترافیک، مسکن، مدارس، بهداشت، و قیمت اجناس، هرچه مي‌خواهند حرف بزنند. ولی به هیچ وجه نمی‌توانستند مسائل مهمی را چون: فساد شایع در طبقات بالای جامعه، کنترل بودجة عمومی، مسائل نظامی، و میزان فروش نفت، در مجلس مطرح کنند. از ظواهر امر چنین برمی‌آمد که هدف از تشکیل حزب رستاخیز چیزی جز ایجاد پیوند بین مردم و شاه نبوده است. زیرا رهبران حزب و اعضای کابینه در سخنان خود بالاتفاق مي‌‌کوشیدند شاه را به عنوان مظهر ملیت جلوه دهند، و با تحریک احساسات ملی ایرانیان، از آنها مي‌‌خواستند تا هر یک به سهم خود در راه پیشبرد اهداف ملی و آبادانی کشور قدمی بردارند... این مسأله در آن موقع که به خاطر گسترش موج نارضایتی مردم همة کارها به مرحلة رکورد نزدیک مي‌‌شد، البته از اهمیت خاصی برخوردار بود. ولی معلوم نیست چرا سران حکومت هیچکدام به پاسخ این سؤال توجه نداشتند که: آیا مردم حرفهایشان را مي‌‌پذیرند و نمایش سیاسی شاه را باور مي‌‌کنند؟ شیوة عضوگیری رستاخیز به این شکل بود که دفتر ثبت نام را در ادارات و سازمانهای گوناگون مي‌‌گرداندند تا همه اسم خود را در آن بنویسند. و اشخاصی هم که کار خصوصی داشتند موظف بودند با مراجعه به شعبات حزب رستاخیز در آن ثبت نام کنند. به این ترتیب گرچه فقط در عرض چند ماه عدة زیادی ظاهراً به عضویت رستاخیر درآمدند و این حزب وزنه سنگینی در عرصة سیاست شد، اما گفتنی است که رستاخیز علی رغم تعداد کثیر اعضایش از کمترین حمایت مردمی برخوردار نبود. و در حقیقت حالت انجمن «فرصت طلبان سیاسی» را داشت که در آن عده‌اي دور هم مي‌‌نشستند و کاری جز تدوین وظایف حزب و ستایش از اعمال شاه انجام نمی‌دادند. منبع:مینو صمیمی، پشت پرده دربار، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 203 تا 205. منبع بازنشر: سایت دوران

گزارش دبیر سفارت آمریکا از ایران عصر رضاخان

هارولد . جی . ماینور دبیر سفارت آمریکا در تهران در مرداد 1320 و درست دو هفته قبل از اشغال ایران توسط قوای متفقین ، گزارشی از وضع اقتصادی و اجتماعی ایران عصر رضاشاه منتشر کرد . این گزارش را با هم می خوانیم : شکی نیست که این توده‌های تیره‌بخت واقعاً ناراضی‌اند. ...بهره‌کشی و استثمار توده‌ها واقعاً از این بیشتر نمی‌شود، و این دقیقاً همان چیزی است که توجهم را جلب می‌کند و آن را با افرادی از اقشار مختلف مردم مورد بحث قرار داده‌ام. مثلاً، دکتر شفتر، مبلّغ معروف انگلیسی در اصفهان؛ یک روز که همراه او بودم با دیدن گروهی سرباز وظیفه که از خیابان‌ها عبور می‌کردند گفت که افسران ارتش از وقتی که این بچه‌ها وارد نظام می‌شوند تا وقتی خدمت‌شان تمام می‌شود خون‌شان را در شیشه می‌کنند و تا آنجا که بتوانند آنها را می‌دوشند؛ مثلاً برای اینکه به فلان اردوگاه بفرستند یا نفرستند؛، مرخصی بدهند؛ امتیاز خاصی بدهند؛ غذای بهتری بدهند؛ یا اینکه سرگروهبان تنبیه‌شان نکند [از آنها پول می‌گیرند]. یکی از مسئولان بانک [شاهنشاهی] ایران همین دیروز به من گفت که چند وقت پیش یکی از کارمندانش با سر تراشیده، که جزو مقررات ارتش است، از خدمت نظام برگشت. خیلی ناراحت و عصبانی بود و گفت که 270 ریال به یک افسر داده بود تا سرش را نتراشند ولی در آخر خدمت یک افسر دیگر گفته بود که باید 300 ریال دیگر هم بدهد و او هم نداده بود. حقوق این سربازان آنقدر کم است که آدم باورش نمی‌شود، فقط 50/7 ریال در ماه؛ که آن را هم معمولاً افسران از دستشان در می‌آورند و در آخر ماه هیچ پولی برایشان نمی‌ماند، یا اگر خودشان هم پولی داشته باشند و یا فامیلی پولی به آنها بدهد، در واقع بدهکار هم می‌شوند. وقتی آنها به خدمت می‌روند، هیچ کمکی به خانواده‌هایشان نمی‌شود. دستمزدها فقط کفاف بخور و نمیر مردم را می‌دهد، و یک کارگر معمولی روزانه 4 تا 10 ریال یا به طور متوسط 8 ریال بیشتر دستمزد ندارد. صرف نظر از نرخ برابری ریال با ارزهای خارجی، با یک ریال فقط می‌توان یک قرص نان سفید خرید؛ به عبارت دیگر یک کارگر باید 3 تا 7 ریال بابت غذای روزانه‌اش بپردازد. بنابراین، می‌بینید که این دستمزدها حتی کفاف تأمین غذای یک خانواده را هم نمی‌دهد؛ برای همین اکثر کارگران رژیم گرسنگی دارند که شامل چای، نان سیاه، پنیر و پیاز، گاهی اوقات مقداری سبزی و انگور و به ندرت برنج و گوشت ارزان‌قیمت است. حتی پولی برای خرید لباس کافی یا داشتن رؤیای تجملاتی چون تحصیل فرزندان نمی‌ماند. گاه همسر یا همسران یک کارگر به همراه بچه‌ها کار می‌کنند تا خانواده درآمد بیشتری داشته باشد و سطح زندگی قدری بالاتر برود. هزینه زندگی در ایران بقدری بالا رفته است که حالا یک تومان (10 ریال) همان قدرت خریدی را دارد که یک ریال در بیست سال پیش داشت. دستمزدها فقط 5 تا 7 برابر شده است، بنابراین درآمد واقعی خانوارها شدیداً کاهش یافته. ...نتیجة افزایش هزینه‌های زندگی و کاهش دستمزدها چیزی نبوده جز گسترش فساد مالی. فساد مالی در ایران کاملاً عادی است. اختلاس و رشوه‌خواری آنقدر گسترده و جا افتاده است که بسیاری از مقامات کشور هم برای تکمیل حقوق‌های غیرمکفی‌ و داشتن سطح زندگی مناسب به آن متکی هستند، و بدترین نوع اختلاس دزدیدن بخشی از حقوق سربازان و یا کسانی است که حقوق‌شان حتی کفاف نیازهای خودشان را هم نمی‌دهد. املاک را معمولاً به نفع شاه و با پرداخت کسری از ارزش ملک از دست مالکش بیرون می‌آورند. مردم از ترفندهای تجاوزکارانه شاه در تصاحب بخش عظیمی از سرزمین و ثروت کشور شدیداً منزجرند. می‌گویند که شاه باغ شهرداری را به [1 درصد] قیمتش خریده است. دولت ترفندهای بسیار ماهرانه‌ای برای تملک زمین‌های [شهری] به بهانه حق استفاده دولت از املاک خصوصی برای مصارف عمومی دارد. مثلاً، ممکن است ده فوت از زمین کسی را به منظور ساخت یا تعریض خیابان بخرد، که معمولاً هر قیمتی که دلش بخواهد برای آن می‌پردازد. بعد از آن می‌گوید که به دلیل ساخت خیابان قیمت کل ملک بالا رفته است و مالک را ملزم می‌سازد ظرف مدت معینی ما‌به‌التفاوت قیمت ملک را نقداً به دولت بپردازد. این روند، که قبلاً به طور غیرقانونی صورت می‌گرفت، با تصویب قانونی که توضیح آن در گزارش شماره 99 مورخ 12 ژوئیه 1941 سفارت آمده است، وجهه‌ای قانونی پیدا کرد. بیگاری، که تقریباً به برده‌داری می‌ماند، در برخی از املاک شاه رواج دارد و دستمزدها گاه تا 5/3 ریال در روز بیشتر نیست، که البته پلیس محل هم از سهم خودش نمی‌گذرد. بهره‌کشی و استثمار مردم واقعاً ننگ‌آور و مشمئز کننده شده است. شایعه سرمایه‌گذاری‌های خصوصی شاه در ایالات متحده و بریتانیا چیز تازه‌ای نیست. البته این شایعات هیچگاه تأیید نشده است، ولی با توجه به حرص و طمع زیاد شاه، آدم شکی در صحت‌شان نمی‌کند. ...سال گذشته ایران از اوضاع خراب بریتانیا استفاده کرد و شرکت نفت انگلیس و ایران را مجبور ساخت تا قراردادش را با دولت ایران تغییر بدهد. به موجب قرارداد جدید، دولت ایران بجای پرداخت‌هایی که بر اساس حق‌الامتیاز صورت می‌گرفت و سالیانه کمتر از 1 میلیون لیره می‌شد، هم اینک سالیانه 4 میلیون لیره دریافت می‌کند. یکی از مقامات سفارت بریتانیا به طور محرمانه به من گفت که «بریتانیا هیچوقت این باج‌خواهی را فراموش نمی‌کند.» اکثر ناظران در اینجا خیلی بدبینانه به اوضاع نگاه می‌کنند. شکی نیست که نارضایتیِ گسترده‌ای بین مردم وجود دارد که رو به رشد است. دلیل این نارضایتی می‌تواند بالا رفتن هزینه‌های زندگی، مالیات‌های سنگین، حرص و طمع شاه برای تصاحب بخش عظیمی از ثروت مملکت، ساختمان‌هایی که هر روز مثل قارچ سر درمی‌آورند و مشکلات ناشی از آنها، محدودیت‌هایی که به دلیل امتیازهای انحصاری ایجاد شده است، و یا سیاست‌های کوته‌بینانه تجاری و مالی دانست. برای اولین بار صدای ارتشی‌ها هم بلند شده است. ولی برغم همه اینها، وسیله و همّت لازم را برای تبدیل این نارضایتی به اقدامات اصلاحی و یا شورش در بین مردم نمی‌بینم. اینها نیز به اندازه خود آسیب دیده‌اند. هرچند از پیش‌بینی کردن خوشم نمی‌آید، ولی تعجب نخواهم کرد اگر روزهای سلطنت پهلوی به شماره افتاده باشد. به نظر می‌رسد که به دلیل جنگ، ایران حداقل موقتاً تحت سلطه یک قدرت خارجی قرار بگیرد. اگر این قدرت خارجی آلمان باشد، مسلماً رژیم کنونی را به میل و رضایت خود نخواهد یافت، و اگر مملکت به دست بریتانیایی‌ها بیفتد، که در شرایط فعلی چندان هم بعید نیست، شواهد و قرائن از آن حکایت می‌کند که شاه مقبولیتی نزد آنها ندارد. یک دیپلمات بریتانیایی همین اواخر به من گفت که از نظر او باید از شرّ شاه خلاص شد، نه فقط به دلیل سیاست‌های بی‌مایه‌ و باج‌خواهی‌اش از بریتانیا، بلکه به این دلیل که او در ذهن ایرانی‌ها با انگلیس تداعی می‌شود، و آنها شاه را مخلوق و مهره انگلیسی‌ها می‌دانند. ایرانی‌ها معمولاً وقتی به تیره‌بختی‌شان لعنت می‌فرستند، مسبب اصلی‌‌اش را شاه می‌دانند، ولی انگلیس را هم به همان اندازه مقصر می‌شناسد. شاه در همه چیز و از همه جهت زیاده‌روی کرده است. در آخر مایلم این نکته را اضافه کنم که ایران به معضلی مبتلاست که من اسمش را گذاشته‌ام «بیماری تظاهر». این عشقِ به ظواهر منجر به سطحی‌نگری در سیاست‌ها و مخدوش شدن ارزش‌ها شده و لطمه فراوانی به مملکت زده است. اقدامات دولت، که همیشه با بزک کردن ظاهر و فراموش کردن باطن همراه است، غالباً بر تأثیری که بر بینندگان می‌گذارد متکی است؛ و رفاه مردم و عملی‌بودن کار تنها چیزی است که به حساب نمی‌آید. به نظر من اگر این مملکت به عقل سلیم، و بالاتر از همه، ارزش‌های انسانی برنگردد، هیچ امیدی به نجات آن نیست...... منبع:رضاشاه و بریتانیا ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 469 تا 473 منبع بازنشر: سایت دوران

از زندان قزل قلعه تا ميدان تره بار

زندان قزل قلعه یا «قزل قلاع» (قلعه سرخ)، از جمله یادمان‌های دوران قاجار و پهلوي اول و دوم است . اين يادمان سال هاست که به «میدان میوه و تره بار» تبدیل شده است. زندان قزل قلعه خارج از «دروازه یوسف آباد» و در زمین های جلالیه در ده امیر آباد، قرار داشت. ده امیرآباد بعد‌ها با آباد شدن شهر تهران، به محله امیرآباد تبدیل شد و امروزه به کارگر شمالی تغییر نام داده است. در خیابان کارگر شمالی، یک فرعی وجود داشت که به زندان قزل قلعه منتهی می‌شد. اتوبانی هم از وسط زمین‌های این زندان می‌گذرد که یکی از شاهراه‌های مهم تهران به شمار می‌آید و به اتوبان پارک وی، گیشا، خیابان نواب، خیابان آزادی، انقلاب و اتوبان کردستان و... راه دارد. زندان قزل قلعه در واقع بین پارک لاله (پارک فرح) و کوی دانشگاه قرار داشت.کوی دانشگاه و چند مرکز تحقیقاتی روی تپه های امیرآباد ساخته شده بود و قزل قلعه در شیب شرقی آن تپه ها قرار داشت. زندان مزبور، بصورت یک مستطیلی بود که در دو ضلع طرفین آن بندهای انفرادی واقع شده بود. در ضلع شمالی آن سه بند با سه گنبد مُدوّر بود که حکم بند‌های عمومی را داشت و درشان به طرف حیاط باز بود. در ضلع جنوبی اطاقی کوچک در سمت چپ بود و توالت و دوش (در سمت راست) واقع شده بود. در وسط حیاط، حوضی بود با بید مجنونی که خاطره ها با خود داشت و زندانیان وقت غروب همنشین و همدمش بودند. می‌گفتند یادگار «وارطان» است. او کاشته است. زندان قزل قلعه از طرف دیوارها به بیرون راه نداشت و تنها امکان ورود به آن درب خروجی زندان بود. در هر دو ضلع بند عمومی سلول های انفرادی بود که یک ردیف آن پنجره همیشه بسته ای داشت. اما ردیف مقابل دریچه هائی به سمت بیرون ساختمان قلعه داشتند. فاصله بین پشت این سلول ها تا دیوار قلعه، زمینی خالی بود که سربازان و محافظین گاهی در آن جا رفت و آمد داشتند. زندانی بودن در سلولی که پنجره اش به سمت حیاط بود طرفدار زیادی داشت. چون می‌شد با زندانیان بند عمومی صحبت کرد و گاه اطلاعات رد و بدل نمود. معمولا یک سرباز روی پشت بام اتاق های عمومی پاس می‌داد. سربازان که بیشترشان سرباز وظیفه بودند، گاه پای صحبت زندانیان می‌نشستند و از سرودخوانی آنان لذت مي‌بردند. زندان قزل قلعه (ده امیرآباد تهران) در دوران قاجاریه به عنوان مكاني مورد استفاده مسافرین و کاروانهایی بود که از زنجان و گیلان و همدان و گلپایگان و... عازم پایتخت بودند. آنجا پیشتر مهمّات قشون نگهداری می‌شد. در زمان رضاشاه نیز به عنوان انبار مهمّات و وسایل اسقاطی مورد استفاده قرار ‌گرفت. در قزل قلعه بویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد جنایت بسياري رخ داد. آن کاروانسرا با دیوارهای بلند کاهگلی اش زندان شد و محلي كه به نگه داری اسب و قاطر مسافران کاروانسرا اختصاص داشت را سلول انفرادی کردند و در مرکز محوطه ساختمان‌های بزرگی ایجاد شد و بعنوان بندهای عمومی مورد استفاده قرار گرفت. از سالهای ۱۳۴۶-۴۷ به بعد، به جز موارد استثنایی در زندان قزل قلعه بازجویی صورت نمی‌گرفت. آنجا زندانیانی که محکومیتشان مشخص شده بود و قرار بود همچنان زیر نظر ساواک باشند نگهداری می‌شدند. تا سال ۱۳۵۰ قزل قلعه دائر بود ولی کم کم از کارایی افتاد. بخصوص که اوین را هم ساخته بودند. یکی دو سال بعد از انقلاب آنرا ويران کردند و به تلی از خاک تبدیل شد. زمین‌های قسمت شمالی را هم به میدان میوه و تره بار تبدیل کردند که دو سوله بزرگ اصلی دارد. در یکی سبزی و صیفی جات می‌فروشند و دیگری مخصوص میوه است. قسمتهای شمالی و جنوبی زمین های قزل قلعه به وسیله بزرگراه سرباز گمنام به دو نیمه تقسیم شده است. زندان قزل قلعه سقف بلندی داشت و نگهبانان بالای آن همه جا را تحت نظر داشتند. در داخل هم لامپهای بی فروغی جلوی هر سلول نصب شده بود، وقتی در بند باز و بسته می‌شد سر و صدا می‌کرد و هنگام داخل شدن و بیرون رفتن سرباز‌ها صداي همهمه و راه آنان در راهرو می‌پیچید. در قسمت ضلع جنوبی زندان قزل قلعه، قرینه آشپزخانه زندان، حمام قرار داشت. حمام یا بهتر بگویم (در مقطعی) شکنجه گاه زندان قزل قلعه در آهنی زنگ زده و قفلی برنجی داشت که همیشه بسته بود. رختکن دلگیرش از دو قسمت سکو و پايین سکو تشکیل می‌شد و زندانیان لباسهای خودشان را روی سکو قرار می‌دادند. سه محوطه کوچک با دو دیوار تیغه ای شیرآهک مالیده از هم جدا می‌شد و در هر کدام چند دوش و شیرآب رسوب زده وجود داشت. یکی از دوشها بزرگتر بود و پائین دوشها یک كاسه گذاشته بودند که آب در آن جمع می‌شد. شیشه های حمام به سمت بیرون آنقدر کثیف بود که اصلاً چیزی دیده نمی‌شد. سرگرد جانب، سروان آشتیانی نسب، سرگرد خلج هدایتی و سرهنگ سیف الدین عصار از جمله رؤسای زندان قزل قلعه بودند. سرگرد سیف الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاه به ساواک طی چند سال در بسیاری از دستگیری ها مشارکت داشت. نگهبانان قزل قلعه از استوار ایوب ساقی حرف شنوی داشتند. ساقی متولد شهر اهر بود و رگه ای از لوطی گری داشت. تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و پیشتر انباردار قزل قلعه بود و بعدها همه کاره قزل قلعه شد. عضدی (محمد حسن ناصری)، حسین زاده (رضا عطارزاده)، منوچهری، تهرانی ، کمالی (فرج الله سیفی کمانگر) از جمله بازجویانی بودند که به قزل قلعه سر می‌زدند. ساقی زندانیان مقاوم را دوست داشت و در مقابل، با زندانیان دون همت و سازشکار، خشن بود. او در عين حال مخالف سختگيري و شدت عمل نسبت به زندانيان بود . گاه برای تحقیر زندانیانی که زیر شکنجه اعتراف می‌کردند و دوستانشان را لو می‌دادند، با لهجه شیرین ترکی‌اش می‌گفت: «آخه تو که جونش رو نداشتی چرا چریک شدی؟» یا (چرا کمونیست شدی؟) وقتی قزل قلعه منحل شد و ساقی به اوین آمد وارد کادر اداری شد. اگرچه سال 1353 بازنشسته شد ولی تا زمان پيروزي انقلاب در دستگاه ساواک ماند. «ساقي» زندانباني با دو چهره متضاد روزنامه ايران در شماره 4929 (به تاريخ 10/8/90) در صفحه 23 راجع به زندان قزل قلعه و رئيس آن چنين مي‌نويسد : قزل قلعه پس از زندان قصر، قديمي ترين زندان در تهران است که در سال 1350 ويرانش کردند و چند سالي مي شود ميدان ميوه و تره بار شهر شده است. در اوايل سلطنت قاجاريه قزل قلعه که در حاشيه ده اميرآباد بنا شده بود، محل بيتوته و اقامت شبانه کاروانيان بود. معمولاً مسافران و تاجران با کالاها و اجناس مختلفي که بار شترها و چهارپايان ديگر کرده بودند، به صورت يک کاروان از خراسان به راه مي افتادند تا به پايتخت يا شهرهاي مختلف برسند. اين کاروان ها وقتي هنگام شب به نزديکي تهران مي رسيدند، ناگزير بودند شبي را در کاروانسراي قزل قلعه بگذرانند. چون غروب که مي شد، نگهبانان از ترس دزدان و چپاولگران دروازه هاي پايتخت را مي بستند و کاروانيان ناگزير بودند، وارد اين قلعه شوند و هنگام صبح با بازشدن دروازه ها وارد شهر شوند. دورتادور داخل قزل قلعه حجره هايي براي اقامت مسافران بياباني ساخته شده بود و طويله هايي را هم براي نگهداري چهارپايان در نظر گرفته بودند.از بيم هجوم راهزنان دور تا دور قلعه ديوارهاي بلند کاهگلي ساخته بودند و يک دروازه راه ورود به اين قلعه بود که شب ها بسته مي شد. پس از سال ها با متروک ماندن جاده کاروان روي بياباني، اين قلعه در زمان قاجاريه به انبار مهمات تبديل شد که تا زمان پهلوي اول به همين صورت باقي بود تا اينکه پس از کودتاي 28 مرداد سال 1332 بخاطر دستگيريهاي گروهي افراد سياسي مخالف رژيم، زندان قصر (نخستين زندان پايتخت) بيش از ظرفيت خود با انبوه فشرده اي از زندانيان روبرو شد. سپهبد تيمور بختيار ژنرال بي رحم رژيم و نخستين رئيس ساواک جديدالتاسيس، تصميم گرفت قزل قلعه را با تغييرات اندک تبديل به زندان کند. با اين دستور بختيار، زندانيان سياسي که محکوميت شان قطعي شده بود و مي بايست همچنان تحت نظر سازمان قرار بگيرند به اين قلعه انتقال يافتند و از طويله ها به عنوان سلول انفرادي زندانيان استفاده کردند. يکي از زندانبانان معروف قزل قلعه، بازجويي معروف به «ساقي» بود که بسياري از چهره هاي معروف تاريخ سياسي گذشته در اين زندان تحت نظر اين مرد بودند، مخصوصاً رجال سياسي و دولتمردان دستگير شده پس از کودتاي 28 مرداد سال 32 که در اين زندان به سر برده اند.به گفته اين زندانيان؛ «ساقي» مردي با شخصيت عجيب بود که در برخورد با زندانيان سياسي از خود دو چهره متضاد نشان مي داد. مي گويند در جريان بازجويي هاي توام با شکنجه اگر يک زنداني سياسي، از خود ضعف نشان مي داد ساقي کينه عجيبي نسبت به اين زنداني نشان مي داد و ضمن بدرفتاري با او سعي داشت از نظر غذايي و رفاهي اين زنداني را با محروميت هايي روبرو کند يا مدت ها از ملاقات با خانواده اش جلوگيري کند. اما وقتي يک زنداني در بازجويي هاي توام با آزار و شکنجه دوام مي آورد، برخوردي ملايم با او در پيش مي گرفت و امکانات رفاهي را در اختيارش مي گذاشت. ساقي سال ها بازجو و زندانبان بازداشتگاه هاي نظامي بود. منبع:قزل قلعه ، زندان سرخ پهلوي ، تاليف : يعقوب لطفي ، موزه عبرت ايران منبع بازنشر: سایت دوران

اسماعیل رائین و افشاء فراماسون‌ها

اسماعیل رائین نویسنده کتاب سه جلدی «فراموشخانه و فراماسونری» است . رائین شخصیتی کاملاً مشکوک داشت. موسسه‌ای که در سال 1336 با پوشش جمع‌آوری اخبار و تامین اخبار جرائد، با کمک بهرام بوشهری تأسیس کرد، نشان از فعالیت‌های پنهانی او داشت. او برای اینکه ارتباطات خود با عوامل خارجی را، توجیه کند با شماره‌های رمز 111 و 1498 به لیست حقوق بگیران ساواک پیوست. اسماعیل رائین که از حامیان رژیم اشغالگر قدس بود و با شاپور ریپورتر نیز ارتباط نزدیک داشت، زمانی دست به انتشار این کتاب زد که استاد اعظم لژهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی برای شرکت در مراسم تقدیس لژ بزرگ ایران، در تهران بودند. وجود اسنادی مانند بولتن داخلی سفارت امریکا در تهران، نشانگر پشتوانه قوی اسماعیل رائین در انتشار این کتاب بود. برخی این دست پنهان قدرتمند را، امیراسدالله علم معرفی کرده و علت آن را هم جلوگیری از بالا کشیدن ماسون‌های جاه‌طلب و سودجو با ایجاد رابطه با کانون‌های قدرت در آمریکا و انگلیس، در هرم دیوان سالاری رژیم پهلوی می‌دانند. پایه‌های این تحلیل به شرح زیر است: «1ـ با توسعه فراماسونری در میان رجال و دولتمردان، این شبکه به کانون خدعه و دسیسه و توطئه بدل شده و در میان بسیاری از ماسون‌های جاه‌طلب و سودجو و مقام‌پرست این باور پدید شده بود که این وابستگی آنان فراتر از هر قدرتی است. اسناد ساواک از اوجگیری باند بازی‌های پنهان و دسیسه‌گری در میان دولتمردان پهلوی در آن زمان خبر می‌دهد و هر کس می‌کوشید تا با ایجاد رابطه با کانون‌‌های قدرت در امریکا و انگلیس خود را در هرم دیوانسالاری بالا بکشند. لذا، این خطر وجود داشت که برخی اعضای فراماسونری در اقدامات خود حد و مرز نشناسند و عمق‌گیری این پدیده قدر قدرتی مثلث شاپورجی ـ شاه ـ علم را تضعیف کند. لذا ضرورت داشت که بر این باور ماسون‌ها ضربه‌ای سنگین فرو آید و اقتدار شاه و وزیر دربار مقتدر او به نمایش گذارده شود. 2ـ بر اساس تئوری‌ شاپورجی ـ علم، که توسط محفلی از روشنفکران و روزنامه‌نگاران دارای پیشینه فکری چپ نیز حمایت می‌شد، رژیم پهلوی در مرحله جدید آن (پس از انقلاب سفید) یک رژیم نو و تجدید سازمان یافته بود. این روشنفکران در تبلیغات خود، شاه را منجی ایران و سرکوبگر فئودالیسم و ارتجاع سیاه! معرفی می‌کردند، تاریخ سال‌های 1320ـ 1322 و حتی سال‌های 1332ـ 1342 را، و دولتمردان آن دوره را به سخره می‌گرفتند، دعاوی گزاف علیه ریشه کن ساختن استعمار انگلیس توسط شاه مطرح می‌ساختند و در واقع خود در قبال نسل کهن رجال و دولتمردان، داعیه‌های بلند پروازانه در سر می‌پرورانیدند. این روشنفکران و سیاست‌ پیشه‌گان نوپا تنها راه ارتقاء خود را در هرم دیوانسالاری کشور و رسیدن به مقامات عالی در تضعیف کاست حکومتگر فعلی می‌دیدند و انتظار داشتند که شاه اندیشمند و روشن‌بین راه را برای چنین جابجایی به تدریج فراهم سازد. براساس چنین دیدگاهی، انتشار کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران می‌توانست یک چهره روشنفکر پسند از رژیم محمدرضا پهلوی ارائه دهد، مفاسد گذشته و موجود را به گردن فراماسون‌ها اندازد و بدینسان زمینه را برای آغاز یک جابجایی نخبگان حاکم و تصفیه دیوان سالاری از نسل کهنه و دسیسه‌ساز و متحجر فراهم سازد. طبیعی بود که این بازسازی با امیال شخص اسدالله علم منطبق بود و به حذف کلیه رقبای سنتی او می انجامید و وی را در میان نسل نوین نخبگان و روشنفکران بی‌رقیب می‌ساخت. طبیعی بود که دولتمردان آمریکایی نیز از صعود این تیپ نوین نخبگان و دولتمردان، که عموماً یانکوفیل و پیرو شیوه زندگی آمریکایی بودند، استقبال می‌کردند. 3ـ همزمانی انتشار کتاب رائین با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، جالب توجه است. در این زمان در میان دولتمردان پهلوی تحرک شدیدی پدید شده و برخی از آنان داعیه صدارت در سر می‌پروراندند و این تصور وجود داشت که با تغییر دولت در آمریکا به طور قطع دولت هویدا نیز سقوط خواهد کرد و چهر‌ه‌ای متناسب با سردمداران جدید کاخ سفید در رأس کابینه قرار خواهد گرفت. انتشار کتاب رائین می‌توانست این تحرکات را تحت‌الشعاع قرار دهد و به این مدعیان صدارت، قدرت مطلقه و فائقه شاه را نشان دهد. 4ـ و بالاخره، باید افزود که اصولاً ترویج شهرت اقتدار مطلقه و قدر قدرتی انگلیس در ایران، خود یکی از شگردهای روانی استعمار بریتانیا در ایران بود. تحلیل این بود که با ترویج چنین روانشناسی و فرهنگ؛ سلطه استعمار غرب تسهیل خواهد شد و نسل جویای نام و نان به سادگی راه را از چاه خواهد یافت و در ضمیر او حک خواهد شد که مطمئن‌ترین مسیر ترقی، در پیوند با استعمار امپریالیستی است و تجربه تاریخ نشان داده که هر کس سر در آخور قدرتی دیگر فرو برده (از آلمان فاشیست‌ تا شوروی کمونیست) به جایی نرسیده است! این فرضیه به جد مطرح است که آیا یکی از انگیزه‌های انتشار کتاب رائین ترویج این باور ریشه‌دار نبوده است؟!» در اینکه اسناد این کتاب، فراتر از اسناد موجود در بایگانی‌های ساواک می‌باشد، هیچ شکی نیست و بخوبی روشن است که تدوین مجموعه سه جلدی کتاب رائین، توسط دست‌هایی پنهان، هدایت شده است که می‌تواند اسدالله علم هم در آن نقش داشته باشد. جلد اول و دوم این کتاب در دومین روز بهمن ماه 1347، با اجازه وزارت فرهنگ و هنر توزیع شد که این اقدام، قبل از هر کس، بنابر دستور ریاست ساواک، به جعفر شریف امامی، اطلاع داده شد. 22 روز بعد، هنگامی که جلد سوم توزیع گردید، از طرف امیرعباس هویدا به ساواک دستور داده شد تا از توزیع آن، جلوگیری گردد. تعداد کتب جمع‌آوری شده توسط ساواک به 700 جلد رسید و در یکی از اتاق‌های اداره کل سوم، جای داده شد و پس از آن تقاضا شد تا 10 جلد آن نگهداری و بقیه معدوم شود. نعمت‌الله نصیری در ذیل این درخواست نوشت: «1ـ یقیناً بیش از هفتصد جلد چاپ کرده است، بقیه کجاست 2ـ از نخست‌وزیر کسب تکلیف شود که این کتاب‌ها معدوم گردد یا آنکه تحویل مقامی شود.» از اینکه آیا امیرعباس هویدا، دستور به هدم این کتاب‌ها و یا توزیع پنهانی آن داد، اطلاعی در دست نیست اما اکنون که قریب 40 سال از انتشار آن می‌گذرد و این کتاب، خصوصاً جلد سوم آن، از جمله کتب نایاب نیست و به راحتی قابل دسترسی می‌باشد، این نتیجه حاصل می‌گردد که یا بنابر نظر نعمت‌الله نصیری، این کتاب به تعداد زیادی چاپ و توزیع شده و یا امیرعباس هویدا، دستور به معدوم کردن آن نداده است!؟ به هر حال، امیرعباس هویدا، هزینه سفر میهمانان فراماسونری به اصفهان و شیراز را قبول کرد و فراماسون‌‌ها هم به این کار او بالیدند و در مکاتبه با لژهای اصفهان و شیراز، تصریح کردند که این هزینه را آقای نخست‌‌وزیر می‌پردازد؛ شاید برای اینکه این نکته را در ذهن اعضای فراماسونری تقویت کنند که تمام مقدرات کشور به دست آنها اداره می‌شود. پس از این اقدام، نخست‌وزیر لایحه بودجه پیشنهادی سال آتی را به مجلس شورای ملی برد. در طول سه روزی که این لایحه مورد بحث بود، با اهمیت‌تر از آن، خبر انتشار کتاب رائین بود که در صحن و سرسرای مجلس، دهان به دهان می‌شد. تصویر حالات و رفتار کسانی که نامشان در این کتاب آمده بود، بخصوص امیرعباس هویدا، جالب توجه است: «... بدیهی است کسانی که نامشان در فهرست اسامی ذکر شده، اعم از وکلای مجلس یا وزراء، بسیار اندوهگین بودند و بعضی از آنان به کلی از حرف زدن اجتناب می‌کردند و گوشه‌ای می‌نشستند و بعضی نیز با آنکه سعی می‌کردند با ادامه وضع سابق خود را نسبت به مسئله بی‌تفاوت جلوه دهند، ولی کاملا واضح بود که تلاش آنها بی‌ثمر است و قافیه را باخته‌اند. از اعضای معرفی شده فراماسونری آقای نخست‌وزیر، سعی کرد حتی‌المقدور از جلسه خارج نشده و داخل مباحثات خصوصی در سرسرا نشود که مبادا مورد پرسش قرار گیرد. آقای دکتر [ناصر] یگانه، در سرسرا کمتر توقف می‌نمود و بسیار اندوهگین بود. از معاونین پارلمانی، دکتر مرشد و مهندس بدیع و بخصوص محمد کشاورزیان خیلی خود را گم کرده و باخته بودند و حالت خجلت‌زدگی به خود گرفته بودند. علی مرندی نماینده مجلس شورای ملی، این چند روزه دیده نشد. حسن مصطفوی سعی داشت بقبولاند که اشتباه شده و عضو سازمان مزبور نیست ... نمایندگان خوزستان که عضو لژ خوزستان بوده‌اند بخصوص مرتضوی، بسیار غمگین بودند و شرمندگی آنها در این بود که شهرت داشت، معرف و همه کاره لژ مزبور، ادیب محمدی، معاون سابق وزارت کشور بوده که سوابق خوبی نداشته. کشاورزیان سعی داشت به یکی دو نفر بقبولاند که دسته مزبور فرمانبردار کسی نیست و هدف سیاسی نداشته است. ولی شوخی بعضی از نمایندگان که فراماسونری را از مشتقات اینتلجنس سرویس و تحت سرپرستی عالیه ملکه انگلستان شمرده بودند، اعضای مزبور را بسیار ناراحت و عصبانی کرده بود و به عکس بعضی از وزرا که نامشان در کتاب فراماسونری نبوده، بسیار مسرور و راضی بودند، بخصوص آقای خسروانی.» آنچه در این گزارش تصویری، صرف‌نظر از علّت تحلیلی انتشار کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران ودست‌های پنهان حمایت کننده آن، از درجة اهمیت بیشتر و تعیین کننده‌تری برخوردار است، حالت شرمندگی کسانی است که به هر دلیل، نامشان را افشا کرده و بر فراماسون بودنشان مُهر علنی زده‌‌اند. چون بودند افراد زیادی که از فراماسونرهای قدیمی بودند ولی نامشان در این کتاب، آورده نشده مانند: حسین علاء و جالب‌تر اینکه نویسنده کتاب، خود نیز از اعضای فراماسونری بود!؟ و اسدالله علم هم. طبیعی است که علت اصلی شرمندگی و خجلت‌زدگی فراماسون‌ها، آن هم در نزد کسانی که خود درمسابقه سرسپردگی به بیگانگان، سبقت می‌گرفتند، نشان از منفوریت بالای این نحلة سیاسی دارد. تحلیل زیرین که از مجموعه نظرات برخی از نمایندگان مجلس شورای ملی، جمع بندی شده و توسط یکی از نمایندگان مجلس که با کد رمز 1838 با ساواک همکاری می‌کرده، به اداره کل سوم داده شده است، بخوبی نشانگر این منفوریت می‌باشد: «در اغلب مذاکرات درباره کتاب مزبور، کم و بیش اظهار عقیده می‌‌کنند که امکان نداشته است یک نفر روزنامه نویس مانند رائین و یا هر کس دیگر بتواند این همه مدرک و سند، جمع‌آوری کند. و بعضی می‌گویند که حتماً سازمان امنیت در این کار به او مساعدت کرده و چون اکثراً وجود این دسته را، مخالف مصالح مملکت و عامل استعمار می‌دانند، تلویحاً مایلند که این کار را به سازمان امنیت نسبت دهند و ضمناً قدردانی نمایند که نوعی خائنین را معرفی کرده است. و تعداد کمی پا را از این مرحله فراتر گذارده و معتقدند که حتی سازمان امنیت نیز به تنهایی قادر به جمع‌آوری این همه مدارک و اسناد نبوده و شاید دولتی مانند امریکا که مایل به ریشه‌کن کردن عوامل استعماری انگلستان و جانشین ساختن استعمار جدید است، در این راه مساعدت نموده و یا دولت دیگری که با انگلستان حساب‌هایی دارد، در طرد عوامل آن، ایران را یاری کرده و به هر صورت، وضع به صورتی در‌ آمده که اعضای این دسته که نام آنها در کتاب فراماسونری ذکر شده، به هیچ وجه نمی‌توانند خود را از این ننگ تبرئه کنند و مسائلی مانند برابری و برادری و میهن‌پرستی و شاهدوستی که در آئین فراماسونری عنوان شده به نظر کلیه نمایندگان، مطالبی فریبنده بوده و اکثر معتقدند: کسانی که این طریقه را پذیرفته‌اند، در آلت استعمار بودن این دستگاه، شکی نداشته‌‌اند، ولی یا بالفطره خائن بوده‌‌اند و برای حفظ موقعیت خود به این دسته متوسل شده‌اند و یا بی‌شخصیت و ضعیف بوده و برای آنکه تکیه گاهی برای ترقی و بهبود وضع خود به دست آورند، تسلیم این دسته و مرام آنها شده‌اند. به هر صورت، اغلب معتقدند که: با انتشار این کتاب ولو اینکه اقدام رسمی علیه آنان به عمل نیاید، خود به خود در برابر ملت ایران، محکوم و از مناصب و امتیازات خود، دور خواهند شد. فعلاً همگی مترصد هستند که نخست‌وزیر که دارای عالی‌ترین مقام رسمی دولتی است، چگونه وضع خود را با این اتهام توجیه خواهد کرد. آیا با اجازه متصدیان طریقه مزبور، انتصاب خود را منکر خواهد شد و یا‌ آن را به صورت همان الفاظ فریبنده قسم‌نامه و مرامنامه توجیه خواهد کرد و عذری خواهد آورد.» انتشار کتاب رائین که در شرایط خاصی صورت گرفت، موضوع روز محافل سیاسی بود. سفر محمدرضا پهلوی به امریکا و ملاقات با جانسون و پس از چندی، جایگزینی نیکسون، درگیری شدید اسرائیل با مصر و حملات شدید نظامی به آن کشور، طرح جدائی بحرین از ایران و تجمیع لژهای فراماسونری تحت عنوان لژ بزرگ ایران، از جمله مسائلی بود که توزیع این کتاب، تمامی آنها را تحت‌الشعاع قرار داد. در یکی از محافل سیاسی، زمانی که بحث کتاب رائین به میان کشیده شد، از بازداشت اسمائیل رائین حرف زده شد و ضمن تنقید از سازمان اطلاعات و امنیت کشور که مدعی شده بود از چاپ جلد سوم این کتاب بی‌خبر بوده، کلیت این اقدام به سیاست‌های خارجی نسبت داده شد: «سیاست‌های خارجی، هر روز به صورتی مردم را سرگرم می‌کنند و از این اقدامات نتیجه‌هایی می‌گیرند.» نماینده مجلسی که با شماره رمز 1838، همکار حقوق‌بگیر ساواک بود، حضور امیرعباس هویدا در مجلس شورای ملی، در هنگام طرح لایحه بودجه را، حضور فردی خودباخته مطرح کرد که برای حفظ ظاهر تلاش می‌کند و شوخی‌‌های زشت و سبک او را، ناشی از انتشار این کتاب معرفی نمود. این نماینده که ساواک را دستگاهی پرقدرت، طراح، برنامه‌ریز و با تدبیر می‌دانست، این بار هم ضمن جمع‌بندی اظهارات نمایندگان پیرامون کتاب رائین، اجرای این سناریو را متوجه آن کرد و نوشت: «بعضی معتقدند این کتاب با همکاری ساواک و برای معرفی عناصری که سال‌ها در جهات متعدد، رخنه نموده بودند و رفتار آنان به صلاح ملت نبوده، نوشته شده و عقیده‌مندند: اگر سازمان امنیت نمی‌‌‌خواست، هرگز رائین موفق نمی‌شد این کتاب را منتشر و مدارک و اسناد مفصل آنان را به دست آورد و اگر صلاح مقامات عالیه مملکت نبود، هرگز موفق نمی‌شد کتاب را که به گفته عده‌ای در ایتالیا چاپ شده، وارد مملکت نماید. برخی عقیده دارند: جمع‌آوری کتاب هم که به وسیله سازمان امنیت صورت گرفته، بدین لحاظ بوده است که بیشتر جلب توجه نماید و مردم به اهمیت قضیه بیشتر راغب و برای درک مطالب آن، تشنه‌تر شوند و اظهار نظر می‌شود که: بازداشت رائین برای ایراد به کار وی و اعتراض به چاپ کتاب نبوده، بلکه بدین‌وسیله او را پناه داده‌اند که از گزند عناصر فراماسون در امان باشد. روی هم رفته، اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان معتقدند که: این کار بسیار به جا و درست ـ به غیر از تعدادی که عضو فراماسون هستند ـ و لازم بوده که این عناصر به مردم معرفی شوند تا جامعه مواظب رفتار و کردار آنان باشد و حداقل خدمت یا فعالیت آنان را با دیده سوءظن و دقت نگاه کند و آنان نیز نتوانند به اتکای برادری غیر اسلامی، وجود جمعی بی‌هنر و نالایق، به صرف عضویت در فراماسون را به مردم تحمیل نمایند. در شوخی‌هایی که بعضی از نمایندگان با اعضای فراماسونری ـ اعم از نماینده یا برخی از معاونین وزارتخانه‌ها می‌نمایند، اعضای مزبور سعی دارند، مکتب فراماسونری را یک مسلک اخلاقی و برادری جلوه دهند، ولی وقتی به آنان جواب داده می‌شود: ما در مذهب اسلام و عادات ایرانیان اینگونه صفات را داریم و چه لزومی دارد، نسبت به مردمان قوی‌تر و استعمارگر خود را متعهد نمائیم و آن هم چرا به صورت مخفی؟ در جواب عاجز می‌مانند و بسیار ناراحت می‌شوند. مثلاً برخی از نمایندگان این ایراد را می‌گیرند که: چگونه ممکن است دو نفر در یک مسلک که منشأ آن از بیگانگان بوده، برابر، برادر و هم عقیده باشند و به قول خودشان، از حیث جان، مال، ناموس و عقیده اشتراک داشته باشند و در عین حال در دو حزب مختلف، سمت لیدری و جنگ عقیده داشته باشند، مانند: رامبد، لیدر فراکسیون پارلمانی حزب مردم و ارفع، لیدر فراکسیون پارلمانی حزب ایران نوین ... به عقیده بعضی از نمایندگان: آقای هویدا پس از انتشار کتاب فراماسونری، روحیه خود را باخته و اگر هم تلاشی می‌کند، ظاهری و برای حفظ ظاهر است و هنگام نطق جوابیه در مورد بودجه کل کشور، به عکس همیشه جواب‌های بی سر و ته و شوخی‌های زشت و سبک از نخست‌وزیر دیده شد که به هیچ وجه شایسته شأن نخست‌وزیر و تریبون مجلس نبود و اینکه گفت: «هر کسی نور چشمی دارد و من هم که نخست‌وزیر شده‌ام نور چشم مادرم هستم» بسیار سبک مایه و هرگز پاسخ یک نماینده تحصیل کرده، چنین جمله‌ای نبوده. به هر جال نمایندگان، اینگونه عدم اعتدال فکری نخست‌وزیر را نتیجه انتشار کتاب موصوف می‌دانند.» معلوم نیست چرا وقتی که نعمت‌الله نصیری، این اظهارات را دید، عصبانی شد و در ذیل آن نوشت: «1ـ جمع‌آوری کتاب و بازداشت رائین، بنا به تقاضای نخست‌وزیر و مهندس شریف‌امامی بوده است. 2ـ اینها این قدرت را ندارند که بتوانند گزندی به رائین برسانند. 3ـ سازمان امنیت چه نفعی می‌برد از اینکه تعدادی رجال ایران را مفتضح کند. 4ـ چرا توجه نمی کنند که وزارت فرهنگ و هنر اجازه و پروانه چاپ را داده و خود وزیر فرهنگ و هنر هم جزو آنهاست.» این عصبانیت رئیس ساواک و نوشتن این موارد چهارگانه، حداقل این نفع را برای تاریخ داراست تا نقش نخست‌وزیر را در هدایت ساواک در دستگیری‌ها، ثابت نماید و معلوم شود که، نعمت‌الله نصیری که همزمان با صدارت هویدا، بر این صندلی جای گرفت، در عمل و بطور واقعی، معاون نخست‌وزیر بوده است. اما تحلیل نمایندگان مجلس در خصوص شعار جمع‌آوری کتاب، برای توجه بیشتر، در ساواک دارای سابقه است و این ترفند برای کتاب «میراث خوار استعمار» نوشته مهدی بهار، نیز به کار گرفته شد و البته بخوبی هم جواب داد. درباره کتاب رائین هم، کار به جایی رسید که دوره سه جلدی آن، در بازار سیاه، به مبلغ دو هزار تومان ـ به نسبت آن زمان ـ خرید و فروش می‌شد. حال از کجا وارد بازار می‌شد، معلوم نیست! در فروردین ماه 1348، محمدرضا پهلوی برای شرکت در مراسم تشییع جنازة آیزنهاور، به امریکا رفت، پس از بازگشت او، اسماعیل رائین هم از بازداشت ساواک آزاد شد. او پس از آزادی در دفتر تحقیق خود، اظهاراتی کرد که تحلیل کسانی را که انتشار کتاب‌های فراماسونری او را در مثلث: اسدالله علم ـ شاه ـ شاپور ریپورتر، ارزیابی می‌کردند، تقویت می‌نمود. رائین در ابتدای حرف‌های خود، ابتدا به شریف‌امامی و هویدا حمله کرد و اظهار داشت: «من در بازجوئی که در سازمان امنیت از من کردند، گفتم: افراد پیر و نترس [ترسو] که تکلیفشان معلوم است ولی چرا افراد جوان مانند: دکتر مفیدی، استاد دانشگاه و مهندس ناصر بهبودی، اخیراً عضو شده‌‌اند.» او در این جلسه، ضمن بیان اینکه: «هویدا از آن می‌ترسد که من جلد چهارم را منتشر سازم که در آن صورتجلسه پلیس فدرال، درباره کار قاچاق او چاپ شده است»، از نقش شاه در تدوین و انتشار کتاب خود صحبت کرد و گفت: «اعلیحضرت جلد چهارم را ملاحظه و فرموده‌اند که مبادا این کتاب را چاپ کنم، زیرا با چاپ آن، آبروی رجال کاملاً خواهد ریخت، این کتاب با عکس‌های مربوطه، آماده چاپ بود، ولی چاپ نشد و تحویل آقای علم گردید.» اسدالله علم نیز در یادداشت‌های خود، در این باره می‌نویسد: «شاهنشاه فرموده بودند: به‌طور محرمانه از منتشر کننده کتاب فراماسون‌های ایران، اسماعیل رائین در منزل تحقیقاتی بکنم که چرا مجدداً هویدا نخست‌وزیر ـ که خود فراماسون است ـ دستور توقیف او را داده است. این کار سه ساعت طول کشید.» اگر یادداشت‌های اسدالله علم از اصالت برخوردار باشد. باید تحقیق شود که آیا اسماعیل رائین در این ایام، تهدید به توقیف شده است یا نه؟ اگر این اتفاق افتاده باشد، این تحلیل تقویت می‌شود که امیرعباس هویدا، فراتر از شاه، به نخست‌وزیری رسیده که درباره دستور توقیف او، شاه دستور تحقیق محرمانه می‌‌دهد!؟ به هر حال، انتشار کتاب فراماسون‌ها، باعث شد تا حتی در کابینه دولت نیز اختلافاتی بروز کند و دسته‌بندی وزرای وابسته به سازمان سیا در مقابل وابسته به فراماسونری، مطرح گردد. برای همین بود که وقتی در مردادماه 1348کابینه ترمیم شد، تعداد فراماسونر‌های شناخته شده کابینه، به 9 نفر به شرح زیر رسید: 1ـ امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر 2ـ ناصر یگانه، وزیر مشاور و معاون پارلمانی نخست‌وزیر 3ـ جواد منصور، وزیر اطلاعات 4ـ حسن زاهدی، وزیر کشور 5ـ منوچهر پرتو، وزیر دادگستری 6ـ مجید رهنما، وزیر علوم و تعلیمات عالی 7ـ فتح‌الله ستوده، وزیر پست و تلگراف و تلفن 8ـ مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر 9ـ ایرج وحیدی، وزیر کشاورزی سپهبد ناصر مقدم که در این موقع، مدیرکل امنیت داخلی ساواک بود، از ساواک تهران خواست تا پیرامون نحوه شرکت امیرعباس هویدا و جواد منصور، در جلسات لژ تهران تحقیق کند و پاسخ این بود که نامبردگان عضو لژ کوروش هستند ولی به علت درگیری اداری، در جلسات متشکله شرکت نمی‌کنند. به همراه حضور سرمایه‌گذاران امریکایی به ریاست راکفلر در ایران و جدایی بحرین با نظرسنجی سازمان ملل!!؟ ـ‌که همواره پیرو سیاست استعمارگران بود ـ تاب و تب گفت و گوهای محافل سیاسی درباره انتشار کتاب رائین هم فرو نشست و همه به فعالیت‌های خود، مشغول شدند! منبع:ابراهیم ذوالفقاری ، قصه هویدا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 239 تا 253 منبع بازنشر: سایت دوران

نگاهی به آراء نمایندگان سنا و مجلس شورا هنگام تصویب کاپیتولاسیون

پس از بازگشت شاه از سفر تیرماه 1343 به آمریکا لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا به تصویب رسید . نحوه تصویب این لایحه بسیار مفتضح بود . در زمان تعطیلات تابستانی مجلسین ایران در سوم مرداد 1343 ، مجلس سنا جلسه فوق العاده ای تشکیل داد تا به بررسی چند لایحه فوریتی بپردازد . این جلسه از صبح تا نیمه شب ادامه یافت . بعد از طرح لوایح مختلف ، مقارن نیمه شب لایحه کاپیتولاسیون مطرح شد و حسنعلی منصور تحت فشار آمریکا تقاضای فوریت برای تصویب لایحه نمود . سپس شریف امامی رئیس سنا نیز به کمک منصور آمد و لایحه را «بسیار مختصر و ساده» خواند و گفت «همین امشب تمامش می‌کنیم» پس از آن میرفندرسکی معاون وقت وزارت امور خارجه برای توجیه نمایندگان سنا گفت «اعطای این مصونیت ضرری برای دولت شاهنشاهی ندارد و فقط نوعی معافیت مالیاتی است که از حقوق آنان مالیات گرفته نشود یا برای مسکن و تغذیه معافیت داشته باشند ، که مهم نیست . به علاوه این معافیت چیزی نیست که تنها ما قائل شده باشیم . دولتهای دیگر هم چنین کرده‌اند . دولت ترکیه هم کرده ، دولت یونان هم کرده . این مستلزم همکاری است که ما با آمریکائیها داریم ... » لایحه کاپیتولاسیون در شرایطی در سنا تصویب شد که از شصت نماینده مجلس سنا، تنها 23 نفر شرکت ‌کردند و بقیه سرگرم تعطیلات تابستانی خود بودند . لایحه ساعت 12 شب، موقعی که نمایندگان خسته و خواب‌آلودند و از قبل هم از این لایحه خبر نداشتند و در فضای بسیار نامناسبی، به تصویب رسید. مجلس شورای ملی نیز به هنگام تصویب لایحه کاپیتولاسیون وضعی بهتر از سنا نداشت . مجلس روز سه شنبه 21 مهر 1343 بررسی کاپیتولاسیون را با عنوان « لایحه اجازه استفاده مستشاران نظامی آمریکا در ایران را از مصونیتها و معافیتهای کنوانسیون وین » آغاز نمود و حسنعلی منصور و میرفندرسکی دفاع از این لایحه را برعهده گرفتند . این جلسه ساعت 8 صبح آغاز شد و تا ساعت 5 بعد از ظهر به کار خود ادامه داد و حتی برای صرف ناهار نیز تعطیل نگردید زیرا مقامات دولتی فکر می‌کردند اگر جلسه حتی برای یک ساعت متوقف شود ممکن است عده ای از نمایندگان از مجلس خارج شوند و جلسه از رسمیت بیفتد زیرا در آن روز 52 نفر از 188 نماینده مجلس غایب بودند که غیبت اکثر غایبین نیز غیر موجه بود . عبدالله ریاضی رئیس وقت مجلس شورای ملی نیز پنج روز قبل از طرح لایحه در جلسه علنی ، به بهانه معالجه عازم آمریکا شده بود . از این رو ریاست جلسه را دکتر حسن خطیبی برعهده داشت . منصور در آغاز جلسه سخنانی در باره اقدامات هشت ماهه دولت خود ایراد نمود سپس لایحه مصونیت را تقدیم نمود که بحث های موافق و مخالف از ساعت 30/10 صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر ادامه یافت و البته بیشتر سخنرانان مخالف بودند . سپس منصور به اظهارات هریک پاسخ داد و سرانجام پس از چندین ساعت بحث و بررسی ، رای گیری مخفی انجام شد و در نهایت لایحه مزبور با 74 رای موافق و 61 رای مخالف تصویب گردید . بدین گونه لایحه ننگین کاپیتولاسیون یا «سند بردگی ملت ایران» در مجلس شورای ملی نیز با آراء ضعیف نمایندگان تصویب شد. منابع : - سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 2 ، ص 235 تا 237 - کاپیتولاسیون (نشست تخصصی) ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 14 منبع بازنشر: سایت دوران

وبا ، آنفولانزا و قحطی هدیه انگلیسی‌ها به مردم ایران در جنگ اول جهانی

تلفات قحطی و بیماری‌های همراه آن در استان جنوبی فارس به اندازه هولناکی گسترش یافته بود. محمدعلی جمال‌زاده تلفات وحشتناک شیراز را این‌طور روایت می‌کند: جنگ [اول] جهانی در آستانه اتمام بود [پاییز 1918] که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش «قحطی»، دیگری «آنفلوآنزای اسپانیایی» و آخری «وبا» بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بی‌رحم فرو می‌ریختند. هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هر چه را که می‌توانستند بجوند، بخورند - شیء یا حیوان. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی‌شد یافت. حتی موش‌ها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌کردند. در هر گوشه و کنار اجساد مردگان بی‌کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. گاهگاه اجساد را جمع کرده و با گاری‌ها رها کرده و به بیرون شهر می‌بردند تا در چاله‌هایی ریخته و رویشان خاک بریزند. بازارها و دکان‌‌‌ها خالی و تعطیل بودند و هیچ پزشک و پرستار و درمانی پیدا نمی‌شد.(1) گزارش جمال‌زاده را سایکس تأیید می‌کند. او اشاره می‌کند که تنها در یک ماه- اکتبر 1918- یک پنجم جمعیت شیراز از بین رفت. او چنین روایت می‌کند: «جنگ با قشقایی‌ها به سختی به پیروزی انجامید، زیرا برنده و بازنده هر دو به یک نسبت مغلوب حمله هولناک آنفولانزا در 1918 بودند که به نظر می‌رسید وخیم‌ترین شکل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم که بیماری قرار است یک پنجم جمعیت را قتل‌عام کند و با همان شدت نفرات قوای حاضر در شیراز و فیروزآباد راهم دربر بگیرد». او آمار مرگ و میر را شرح می‌‌دهد: «شیراز، 000/10 نفر از جمعیت 000/50 نفری خود را از دست داده است. ذکر این نکته شرم‌آور است که مقامات مسئول ایرانی حتی کفن را هم احتکار می‌کردند؛ و ما نیز آن قدر گرفتار مراقبت و پرستاری از افراد خودمان بودیم که نمی‌توانستیم کاری برای مردم شهر انجام دهیم؛ مردمی که صدها تن از آنها از فرط بیچارگی و نومیدی، افتان و خیزان خود را به مسجد رسانده‌اند تا در آنجا بمیرند. تلفات ما نیز تکان‌دهنده بود. بیش از ششصد تن از نفرات ما، اعم از انگلیسی و هندی، قربانی موج بیماری فراگیری شدند که در نوع خود هولناک‌ترین بود. فرمانفرما به تازگی از مرگ جان به در برده است. وقتی که پس از بهبودی به عیادتش رفتیم با فرانسه ویژه خودش گفت: (2)«Le – demi – mond de Chiraz est mort» (3)سایکس پس از ذکر آنچه در بالا گفته شد، درست در یک صفحه بعد با ذکر این نکته که نوع آنفولانزای شایع در میان نیروهای انگلیسی متفاوت از نوع شایع آن در میان مردم محلی بود، به تناقض‌گویی می‌افتد و می‌نویسد نرخ مرگ و میر انگلیسی‌ها رقم ناچیز دو درصد بوده است: «بیماری واگیر آنفولانزا در آغاز ماه اکتبر در میان نیروهای انگلیسی شایع شد، اما نوع آن ملایم بود و مرگ و میر نیروها تنها 2 درصد بود. این در حالی بود که در شیراز این میزان 18 درصد بود. در عین حال همه کسانی که دچار بیماری شده بودند، بسیار ضعیف شده و برای کار سخت تا زمان بهبودی کامل آمادگی نداشتند. میزان مرگ و میر در نواحی اطراف بسیار بالاتر بود. این امر خطر هر نوع مخالفت جدی را کاهش می‌داد».(4) بر حسب اتفاق، نقطه دیگری که در آن آنفولانزا همه‌گیر شده بود، قزوین بود که در اکتبر 1918 ستاد نیروهای نورپرفورس (5) بریتانیا بود. کاملاً آشکار است که ‌«توضیح» سایکس برای توجیه تلفات بسیار کمتر در میان نیروهای انگلیسی- مبنی بر اینکه نوع بیماری میان انگلیسی‌ها با آنچه که در میان ایرانیان شایع بوده تفاوت داشته است (و به عبارتی ویروس آنفلوآنزا دچار تبعیض بوده) - بی‌اساس است. دلیل واقعی بالاتر بودن تلفات ایرانیان آن بود که قربانیان در اثر قحطی ضعیف شده بودند، در حالی که نیروهای انگلیسی از تغذیه خوب برخوردار بودند؛ بنابراین ایرانیان در اثر قحطی به سهولت جان می‌باختند. این 000/10 قربانی «آنفلوآنزا» در واقع قربانی قحطی بودند. بنابراین اگر یک پنجم جمعیت فارس ظرف یک ماه از صحنه روزگار محو شدند، شگفت‌انگیز نیست، زیرا تقریباً نیمی از جمعیت ایران در سالهای 1917 تا 1919 دچار قحطی بودند. به علاوه، قضیه قحطی در فارس به طور خاص حائز اهمیت است، زیرا نمی‌توان ادعا کرد که این قحطی ناشی از حضور روس‌ها و ترک‌های عثمانی بوده است. در آن زمان جنوب غرب ایران از نوامبر 1914 در اشغال نظامی انگلیسی‌ها بود، فارس از اوایل 1916 اشغال شده و هیچ نیروی روس یا ترک در جنوب ایران حضور نداشت. همه آنها انگلیسی بودند. 1 - جمال‌زاده به نقل از حافظ فرمانفرماییان، فرمانفرما و قحطی 1336 هجری قمری در شیراز، تهران، 1961، صص 4 ـ 3. 2 - نصف شیراز مرده است. 3 - Sykes, History of Persia, p 515. - 4 Ibid, p 516. 5 - Norperforce. منبع:دکتر محمد قلی مجد ، قحطی بزرگ ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1387 ، ص 76 تا 79 منبع بازنشر: سایت دوران

بی آبرویی خاندان پهلوی در مطبوعات آمریکا

دودمان پهلوی بی آبروتر از آن هستند که مطبوعات جهان بتوانند رسواییهای آنان را نادیده بگیرند . در این گزارش بی هیچ توضیح اضافی توجه خوانندگان گرامی را به چند سند محرمانه ساواک راجع به خلافکاریهای اشرف پهلوی جلب می‌کنیم . در یکی از اسناد که تاریخ هشتم آذر 1352 را دارد چنین آمده است : از : سیمرغ به : 333 تاریخ : 8/9/52 در باره : مجله سگا شماره 7 دسامبر 1973 مجله ساگا که در نیویورک چاپ می‌شود و از مجلات نسبتا مشهور آمریکاست و در سرتاسر آمریکا توزیع میگردد مقاله‌ای تحت عنوان « ثروتمندترین و مشهورترین مردی که قاچاق مواد مخدره میکند» ‌در 7 صفحه درج کرده است . تاریخ توزیع و انتشار مجله 10/9/52 میباشد و مخصوص ماه دسامبر 1973 است . خلاصه مقاله عبارت است از : « 14 تن تریاک قاچاق در مرز افغانستان گرفته می‌شود ولی گزارشی به مقامات بین المللی نشده و کلیه مواد مخدره که از قاچاقچیان گرفته میشود به کاخ سعدآباد محل اقامت والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی برده میشود و بعد توسط معظم له به فروش میرسد . هر دیپلمات ایرانی به نرخ ارزانی خریداری میشود که مواد مخدره را حمل کند هرچند پرزیدنت نیکسون اخطار کرده که کمک آمریکا به کشورهایی که سران آن قاچاق مواد مخدره می‌کنند قطع خواهد شد با وجود اینکه اسم دربار سلطنت و والاحضرت در لیست سیا می‌باشد معهذا اقدامی صورت نگرفته است . مواد مخدره توسط دیپلماتهای ایران و فامیل سلطنت به دنیا حمل میشود در حالی که اگر یک مرد عادی در ایران دو کیلو تریاک داشته باشد تیرباران میگردد . والاحضرت اشرف و فامیل سلطنت نه اینکه در کار قاچاق هستند بلکه خودشان نیز معتاد میباشند به واسطه اینکه وزارت امور خارجه ما احتیاج به نفت ایران دارد لذا روی مساله مواد مخدره ایران سکوت کرده است. پدر و پدر بزرگ پادشاه ایران تریاکی بوده اند و در کار تجارت تریاک دست داشته و از این راه به قدرت رسیده اند والاحضرت اشرف خود می‌گفته ارشدیت به پادشاه ایران دارد رضاشاه اغلب به دوستان نزدیک خود می‌گفته که والاحضرت اشرف می بایست پسر باشد . مصدق قدرت را از پادشاه گرفت و بعد کودتای 28 مرداد توسط سیا صورت گرفت . تمام کمکهای آمریکا توسط ثروتمندان دزدیده شده و به بانکهای سوئیس رفته است . کمک آمریکا یک بیلیون و 3 میلیون دلار به ایران بوده که اکثر آن رفته است. داستانی مشروح در باره والاحضرت اشرف در ژنو و مواد مخدره درج شده داستانی در باره امیر هوشنگ دولو و حسن قریشی مشروحا درج گردیده داستانی در باره تحت تعقیب قرار دادن روزنامه لوموند توسط والاحضرت اشرف چاپ شده . در پرونده بایگانی شود 27/10/52 *** درسند بعدی که تاریخ 26/11/37 را دارد چنین می‌خوانیم : موضوع : مطبوعات خارجی محل : ایران منبع خبر : مامور ویژه تاریخ وصول خبر : 25/11/37 تاریخ گزارش : 26/11/37 در محافل مطلع مطبوعاتی تهران شایع است که شماره‌های اخیر مجله تایم که به ایران ارسال شده تماماً از طرف سازمان اطلاعات و امنیت کشور سانسور و دو صفحه وسط آن بریده شده است. گفته می‌شود مندرجات این دو صفحه که توسط یک مخبر آمریکایی تهیه شده بود مربوط به قاچاق مواد مخدر و باند قاچاقچیان هروئین و کوکائین در ایران بوده و والاحضرت اشرف پهلوی و اعلیحضرت همایون شاهنشاه و علیاحضرت ملکه مادر به ترتیب از گردانندگان باند فروشندگان مواد مذکور در خاورمیانه و ایران معرفی شده‌اند. در این مجله ذکر شده والاحضرت اشرف پهلوی به علت شناخته شدن در مسافرت‌هایی که برای حمل مواد مخدر می‌نماید از طرف پلیس کشورهای اروپایی تحت نظر می‌باشد کما اینکه والاحضرت اصولاً حق ورود به خاک فرانسه را ندارند زیرا در هر مسافرتی که معظم‌لها می‌نمایند با استفاده از مصونیت خاندان سلطنتی مبادرت به حمل مقادیر زیادی مواد افیونی و هروئین به خاورمیانه می‌نمایند و حتی والاحضرت فاطمة پهلوی که دارای شوهر آمریکایی هستند در آمریکا تحت مراقبت می‌باشند. *** و باز در سندی دیگر که تاریخ 7/6/38 را دارد چنین آمده است : موضوع : حمل و نقل قاچاق محل : ایران منبع خبر : مامور ویژه تاریخ وصول خبر : 6/6/38 تاریخ گزارش : 7/6/38 یکی از بازپرسان دادسرای تهران به طور خصوصی به یکی از دوستان خود اظهار داشته والاحضرت اشرف پهلوی بزرگترین باند قاچاقچیان تریاک و مواد مخدر در ایران را سرپرستی می‌کنند و آقای دکتر جهانشاه صالح وزیر سابق بهداری نیز با مشارالیها همکاری و معاونت دارند و به همین جهت دستگاههای قضایی و انتظامی قادر به تعقیب شدید قاچاقچیان و دستگیری مؤثرین آنها نمی‌باشند. مهدنیا بازپرس سابق گمرک از قول یکی از قاچاقچیان معروف تهران اظهار داشته در هر ماه مقدار زیادی تریاک مرغوب ترکیه و کردستان ایران برای تیمسار سرلشگر بختیار می‌رسد و ایشان نیز مقداری از آن را به دربار شاهنشاهی و بعضی از رجال تسلیم می‌نمایند. منبع:آرشیو اسناد موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت دوران

...
74
...