انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

وقایع تاریخی قیام قم از قلم آیت‏الله پسندیده

بسم الله الرحمن الرحیم برای ضبط تاریخ بسیار خلاصه و مختصر از حالات آیت‏الله مرحوم حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی طاب ثراه را به عرض می‏رسانم. معظم له برادر مرحوم آیت‏الله العظمی آقای حاج شیخ محمدتقی نجفی مشهور به آقانجفی بودند که آن مرحوم ارشد و اعرف مجتهدین اصفهانی بودند و در اصفهان در تاریخ 1307 قمری برابر 1267 شمسی ناصرالدین شاه قاجار قرارداد امتیاز تنباکو و توتون را با کمپانی رژی تالبوت و شرکا منعقد و فرمان به امضای شاه رسید. جریان امتیاز انحصاری به عرض اعلم مراجع وقت آیت‏الله اعظم مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی طاب ثراه در سامرای عراق رسید. و معظم‏له جمادی‏الاولی 1309 قمری مطابق آذر 1270 شمسی حکم تحریم به این نحو صادر فرمودند: بسم الله الرحمن الرحیم الیوم استعمال تنباکو و توتون بای‏نحو کان در حکم محاربه با امام زمان صلوات‏الله و سلام علیه است. حرره الاحقر محمدحسن الحسینی. صدور این فتوی و قیام علمای ایران و رجال و قاطبه ملت و حتی اندرون خود ناصرالدین شاه موجب شد که دولت به زور متوسل شود. و در اصفهان مسعود میرزا ظل‏سلطان مشهور در مقابل مرحوم آقای نجفی و مرحوم حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی به انواع فشارها متوسل و حتی از دولت تلگراف تهدید مرحوم آقا نجفی مخابره و با این اوضاع ایشان و مرحوم حاج آقا نورالله به مقاومت قاطعانه ادامه دادند. و با همکاری با علمای تهران و غیره قرارداد ملغی شد. تجار تنباکوی اصفهان دخانیات خود را به فقرا تقسیم کردند. و یکی از تجار 12 هزار کیسه تنباکوی خود را با چند پیت نفت آتش زد و درس عبرتی به شاه و کمپانی و ممالک داده شد. این قدرت قلم مرجع دینی بود. به قول ناپلئون امپراطور فرانسه قلم از شمشیر برنده‏تر است. و به این فتوا تمام قدرت داخلی و خارجی نتوانست مقاومت کند. این یکی از قیامها بود. و قیام رهبر انقلاب حضرت آیت‏الله العظمی خمینی در تاریخ کنونی مافوق نهضتها بوده و به ادامه دادن آن اطمینان و امیدواری برقرار است. 2ـ مقام عالی علمی و سیاسی حضرت آیت‏الله مرحوم حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی به درجه‏ای رفیع بود که مراجع عظام تقلید ایشان را به طراز اول انتخاب نمودند. و پیش از تشکیل مجلس دوم ایران در تاریخ آبان 1289 شمسی ایشان در مجلس شورای ملی ایران شرکت نکردند. ولی مرحوم آیت‏الله مدرّس شهید شرکت کرده و این تکلیف را به نحو احسن انجام دادند. 3ـ پس از عزل محمدعلی شاه از سلطنت در تیرماه 1288 به سفارت روسیه پناهنده شد. و بعد به روسیه رفت و مجددا به نفع سلطنت و تحت حمایت دولت روسیه در تاریخ 21 رجب 1327 مطابق 1290 شمسی به نام خلیل تاجر بغدادی به ایران مراجعت و ارشدالدوله سردار سپاه محمدعلی میرزا توانست تهران را تسخیر نماید. کابینه تشکیل دهد و برای اصفهان اقبال‏الدوله را به حکومت منصوب کردند و معدل‏الملک پیشکار حکومت شد. در این اوقات مرحوم حاج آقا نورالله نجفی در اصفهان با جمعی از سیاسیون و مشروطه‏خواهان انجمن سری داشتند و اطلاعیه‏ای صادر می‏کردند و مرکز تجمع آنها مساجد و مخصوصا مسجد شاه بود. فشار اقبال‏الدوله زیاد شد تا اینکه ضرغام‌السلطنه بختیاری برحسب دستور سردار اسعد حاج علی خان با جمعی سوار بختیاری به اصفهان آمدند و با کمک علما و مردم و ایل بختیاری اقبال‏السلطنه فرار کرد. و مرحوم حاج آقا نورالله نجفی با کمال درایت و فراست ایستادگی کرد و بالاخره محمدعلی شاه در نتیجه جنگ فرار کرد. و سالارالدوله هم که از غرب قیام کرده بود و تا همدان پیشروی کرد، او شکست خورد و قوای ملی ایران ایل بختیاری و سپهدار تنکابنی و ملیون زمام امور را به دست گرفتند و احمدشاه نیز به سلطنت برقرار شد. نوبت به کودتای سوم حوت سیدضیاءالدین طباطبایی رسید که در تاریخ سوم حوت 1299 تحت حمایت انگلیس تهران را اشغال و سیدضیاءالدین عبا و عمامه را به کلاه دولتی مشکی تبدیل و با فرمان احمدشاه قاجار نخست وزیر و مأمور تشکیل کابینه شد. پس از 90 روز کابینه سیدضیاء برای اختلافی که با رضاخان داشت، منحل گردید و به اصطلاح روز کابینه سیاه به هم ریخت و تبعید شد. تا 19 آبان 1302 سردار سپه ریس‏الوزراء شد و کلید همه امور و انتخابات به دست او و شرکت نفت و در واقع سفارت انگلیس بود. و این طلای سیاه نفت اوضاع و سلطنت و دولت به هم ریخت. سه نفر مورد توجه برای کودتا بودند: امیرمفخم و نصرت‏الدوله و سیدضیاء. از شرحش می‏گذریم. بعد که سیدضیاء را کنار گذاشته و رضاخان سردارسپه برای جمهوری و پر از مشکلات و مخالفتها برای سلطنت در نظر گرفته شد و مجلس پنجم مأموریت این امور را داشت، تمام انتخابات برخلاف قانون و با زور و دستور بود در تهران به طرز خاصی شد.و با اینکه مرحوم دکتر مصدق و مستوفی و میرزا سیداحمد بهبهانی و مرحوم مدرس به ترتیب و بعد از دیگران مشیرالدوله پیرنیا و مؤتمن‏الملک پیرنیا انتخاب شدند و سه جلسه از این دوره مؤتمن‏الملک پیرنیا رییس و مرحوم مدرس نایب رییس بودند؛ در دوره جلسات اخیر تفصیل زیادی است و بالاخره با ممانعت مرحوم مدرس و دکتر مصدق و دیگران برخلاف قانون و برخلاف میزان به نایب رییسی سیدمحمد تدین انقراض قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان تصویب و پس از این اقدامات و نصب سردار سپه در تاریخ 14 اردیبهشت 1305 شمسی رضاخان سردار سپه تاجگذاری کرد که جلسات آن خواندنی است و مخالفت مردم و بالخصوص علمای عظام چشم گیر بود. و چون از مأموریت رضاخان و اموری که برخلاف اسلام و ایران باید انجام گیرد برجسته‏ترین علما و رجال مطلع بودند. بنابراین مرحوم حاج آقا نورالله نجفی در تاریخ آبانماه 1306 شمسی به اتفاق مرحوم آقا کمال‏الدین شریعتمدار فرزند مرحوم آقانجفی عازم قم و قیام شدند. و به علمای بلاد اطلاع دادند و از شهرها جمعیتی از علما جمع شدند. و از خمین حجت‏الاسلام والمسلمین مرحوم حاج میرزا محمدمهدی طاب ثراه دایی بزرگ حقیر و اخوان به این جمع پیوست. علمای اصفهان زیاد بودند و مرحوم آیت‏الله سیدالعراقین و فشارکی و جمعی نیز به قم وارد شدند و در (اره‏دِه) مرکز خمین که فعلاً شهابه است. آقای میرزا محمدعلی مجتهد در بین راه قم آمدند و داعی بدیدنشان رفتم. جماعت قم زیاد اقدامات زیادتر بود و علما به استقبال وارد می‏شدند. و این امر موجب نگرانی رضاشاه که تازه به سلطنت رسیده بود و قصد داشت سرباز و نظام اجباری گرفتن به قدرت خود افزوده تجدید قرارداد و کشف حجاب و خلع لباس روحانیت و منع روضه و عزای محرم و انحصار تریاک و نیز کلاه پهلوی و به جای سلام برداشتن کلاه را شبه ممالک اروپایی سازد، گردید. و در فکر قطع مخالفت بود بنابراین تیمورتاش ظالم قهار بسیار فاسد و جم را به قم خدمت مرحوم حاج آقا نورالله نجفی فرستاد و قول و قرار مساعد و انجام تقاضا را داد. و نخست وزیر حاج مخبرالسلطنه هدایت را نیز به قم فرستاد و قول دادند که تقاضاهای ایشان را عملی نمایند. و معظم له موافقت خود را بااعلام مخالفت موکول به تصویب مجلس شورای ملی نمودند. و چون قضیه حل نشد و مرحوم حاج آقا نورالله مثل اوایل سال 1303 که سردار سپه رییس‏الوزراء بود و به قم نزد مراجع عظام نجف رفت و توبه کرد و مراجع باور کردند گول نخورد و کنار نرفت، بنابراین در تاریخ شب 4 دیماه 1306 ناگهان به دار آخرت رحلت کردند. و مشهور بود که در یک ظرف دوا ایشان را مسموم کردند ولی قضیه کاملاً روشن نشد. و خداوند قادر متعال سزای رضاشاه و محمدرضا شاه را به آنها داد. و باید این تاریخ برای ماها عبرت باشد. و پس از رحلت آن مرحوم حضرات آیت‏الله مرحوم حاج آقا جمال‏الدین نجفی اصفهانی از تهران به قم مشرف شده و با حالت اغماء و بیهوشی نعش برادر بزرگ خود را تشییع کردند و جنازه به عتبات عالیات حمل گردید. این برادر کوچک سالیان دراز در اصفهان و مسجد شیخ لطف‏الله با کمال لیاقت و درایت به امور مردم و امامت و تبلیغات دامنه‏دار و مورد علاقه و توجه عمومی ادامه دادند. و بعدا در طهران در حدود باغ پنبه به خدمات اسلامی اشتغال و مقبول‏العامه و بسیار متین و متواضع بودند. علت آمدنشان به تهران را نمی‏دانم یا فراموش کردم. با ایشان در اصفهان چند سال و در تهران در دو سال 1302 و 1303 شمسی چند ماه ملاقات و متفیض می‏شدیم. رحمهْ‌الله علینا و علیهم اجمعین والسلام. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

عملکرد ایالات متحده در ایران طی نیمه دوم سال 1331ش از نگاه روزنامه دنیای امروز

محمدحسن پورقنبر نفوذ ایالات متحده در ایران بعد از جنگ دوم جهانی، رو به فزونی نهاد و از آغاز دهه 1330ش که مقارن با دوره نخست­وزیری محمد مصدق بود، تبدیل به نوعی دخالت در امور داخلی ایران گردید، در این مقاله، سعی بر آن است تا با مبنا قرار دادنِ محتوای روزنامه دنیای امروز 1، فعالیتها و، به عبارتی بهتر، دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم ایالات­ متحده در ایران طی نیمه دوم سال 1331ش بررسی شود، یعنی تقریبا همان زمانی که جمهوریخواهان در امریکا روی کار آمدند و بر شدت دخالت خود در امور ایران افزودند. روزنامه دنیای امروز در اوایل مهر 1331ش، به نفوذ نظامی ایالات متحده در ایران پرداخته، و در مطلبی با عنوانِ «88 پایگاه نظامی در ایران»، [نقل از نماینده زنان دموکرات ایران (پوران امیدی)] می‌نویسد: شرایط بسیار نامطلوب و، به نوعی، فلاکت‌بارِ زندگی اطفال ایرانی، در نتیجه دخالت ایالات متحده در امور داخلی کشورمان، به وخامت بیشتری گرایید، زیرا استخدام گسترده مشاورین امریکایی در ساختار حکومتی ایران، بسیاری از بودجه مملکت را می­بلعد. 2 این روزنامه که بعد از واقعه سی تیر1331ش، به تدریج رویکردی انتقادی نسبت به دولت محمد مصدق در پیش گرفته و او را در نوک پیکان حملات خود قرار می­داد، با آوردن تیتر «دکتر مصدق چه می‌کند؟»، توجه خود را بر آشفتگی اجتماعی ـ اقتصادی ایران و شرایط اسفناک توده مردم معطوف نموده و آن را به سیاستِ نادرست نخست‌وزیر ایران، در قبال دول انگلیس و امریکا نسبت می­دهد: «روش کنونی دکتر مصدق و اَعمال دیوانه­وارش، بیشتر کشور را در دامن جهانخواران می‌اندازد. آتیه­ای که سرمایه­داران انگلیسی و امریکایی برای ملت تهیه دیده­اند جز نابودی چیز دیگری نیست دکتر مصدق آگاهانه خواستهای نامشروع آنها را اجرا می­کند و مانند عنکبوت در میان تاری که خود طنیده است غَلت می­زند». 3 رایزنیهای دول ایران و انگلیس با وساطت امریکا، راجع به مسئله نفت، محورِ مطالب روزنامه دنیای امروز در این برهه زمانی بود. روزنامه در یکی از شماره­های خود، دول مذکور را آماج حملات لفظی خود قرار داد و نوشت که: برای ملت ایران، واضح و مبرهن است، دوَل استعمارگر انگلستان و امریکا، از«سیاست محافظه‌کاری و روش اغماض و چشم­پوشی آقای دکتر مصدق» به منظور دستیابی به اهداف خود بهره کامل را خواهند برد. دست اندرکاران این روزنامه، مصدق و مشاورین نفتی‌اش را به دلیل آنکه در ارائه پیشنهاد جدید، بسیاری از حقوق ایران را دربرابر انگلیس (منجمله تقلیلِ میلیاردها طلب نفتی به 49 میلیون لیره) نادیده گرفته، و علی رغم این، حتی پیشنهاد موردنظر نیز از سوی انگلیس رد شد، مورد سرزنش قرار دادند. درخواست آنان از نخست‌وزیر، خروج از موضع ضعف و سیاست قاطعانه بود: «بر آقای نخست‌وزیر است که بلادرنگ روابط سیاسی خود را با دولت انگلیس قطع کند و سفیر ایران را از لندن احضار نمایند». 4 در شماره دیگری از روزنامه مورد بحث، ملاقاتی که سفیر ایالات متحده (هندرسن) با آیت‌الله کاشانی در اواسط آبان 1331ش انجام داد، مورد بازتاب قرار گرفت: «دیروز قریب دو ساعت هندرسن سفیر مداخله‌جوی امریکا با کاشانی ملاقات نمود»، دیداری که به درخواست سفیر، از افشای مذاکرات آن خودداری گردید. همین مسئله موجب خشم شدید گردانندگان روزنامه دنیای امروز شد. آنان دراین باره اظهار داشتند: «انتظار می­رود که مانند نخست­وزیر در اکثر موارد، سیاست استتار و پرده­پوشی را اتخاذ ننماید و در این قبیل ملاقاتها و همچنین در سایر موارد، شدیداً به دخالتهای گستاخانه نمایندگان امریکائی اعتراض کنند». دنیای امروز، در ادامه مطالب خود، مشی استعمارگرانه امریکا را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و معایب آن را برای کشورهایی مانند ایران بر می‌شمارد. 5 در اواسط آبان1331ش یعنی نُه ماه قبل از کودتای 28مرداد، خبری جنجالی مبنی بر تکاپوی برخی عناصر امریکایی در ایران، برای حمایت از وقوع کودتا در روزنامه دنیای امروز منتشر شد. روزنامه مذکور با آوردن عبارتِ «وارِن رئیس اصل4 اخراج شد - ارتباط وارن با کودتاچیان»، مطالبی را به رشته تحریر درآورد مبنی بر آنکه عده­ای از نزدیکان نخست­وزیر، از ارتباط مخفیانه وارن با سرلشکر زاهدی که قصد کودتا داشته، پرده برداشتند. گفته شد، رئیس اصل4، بودجه هنگفتی برای انجام کودتا تخصیص داده بود. در ادامه، به این نکته اشاره شده که طبق دستور نخست‌وزیر ایران، به این عنصر امریکایی گفته شده، به صورت کاملا محرمانه و بی سروصدا، خاک ایران را ترک نماید تا مناسبات ایران ـ ایالات متحده، همانند انگلیس به چالش نینجامد. 6 دولتِ جدید جمهوری­خواه امریکا، که بیش از دموکراتها درصدد مداخله در ایران، و ایفای نقشی مهم به سود کشورش در بحران نفتی ایران- انگلیس بود، نمایندگانش به‌طور پی­درپی با دولتمردان ایرانی به رایزنی می‌پرداختند. از این رو، هندرسن به مذاکراتی مجدد با کاشانی مبادرت ورزید. دنیای امروز نیز آن را منعکس نموده و با آوردن تیتر «در دومین ملاقات هندرسن با آیت‌الله کاشانی چه گذشت؟»، از درخواست هندرسن برای فاش ­نشدن متن مذاکرات، انتقاد کرده و اظهار نمود که سفیر ایالات متحده، مسائلی از قبیل کمک نظامی امریکا، توسعه اصل چهارم، چاره اندیشی راجع به مسئله نفت و همچنین جلوگیری از فعالیتهای ضد امریکایی در ایران را درنظر داشت. مسئولین روزنامه در نهایت، رویکرد رایکال در برابر ایالات متحده را بدین صورت ابراز داشتند: «ما عقیده داریم که نسبت به اظهارات تجاوزکارانه سفیر مداخله­گر آمریکا پاسخ دندان­شکن داده شود و برای یکبار دست رد به سینه آنها زده شود». 7 دیدگاه تندروانه دست­اندرکاران دنیای امروز در برابر ایالات متحده، باز هم منجر به انتقادات شدید آنان نسبت به مصدق گردید: «آقای دکتر مصدق، بیش ازاین اجازه ندهید که دولت امریکا تحت عنوان مسخره وساطت، در مسئله نفت ایران گستاخانه مداخله کند». حتی کار به جایی رسید که دنیای امروز اظهار نمود، کسانی­ که می‌خواهند «امپریالیسم هار و تازه نفس امریکا» را جایگزین «استعمار فرتوت انگلستان» کنند، خیانت بزرگ و نابخشودنی به ملت ایران مرتکب می­شوند. در ادامه آورده شده که ایالات­ متحده در زمان ملی­ کردن نفت و هنگامی ­که دولت دموکرات ترومن روی کار بود، به‌طور غیرمستقیم حامی انگلستان و بر ضد ایران بود. اکنون که جمهوریخواهان به رهبری آیزنهاور، قدرت را در اختیار گرفته‌اند، در ماهیت سیاست خارجی امریکا یعنی «توسعه‌طلبی، تجاوز و قبضه کردن دستگاههای سیاسی و اقتصادی کشورها و برده ساختن ملل جهان»، تغییری حاصل نشده، و آنان در تکاپو هستند به نام وساطت، در امور ایران مداخله نموده، و به بهانه حل مسئله نفت «منابع حیاتی ما را در اختیار مفتخواران انگلوامریکن قرار دهد». در پایان، باز هم از مصدق خواسته می­شود تا سیاست قاطعانه­ای راجع به این مسئله درپیش بگیرد، زیرا ایستادن در موضع ضعف، بسیار خطرناک است: «بایستی سیاست رضا و تسلیم را در برابر تجاوزات گستاخانه دولت امریکا در ایران ترک کنند، اتخاذ این سیاست، مستلزم عقب­نشینی و ملازم عقب­نشینی، سقوط وحشتناک است». 8دنیای امروز در مقایسه میان دو حزب برجسته ایالات متحده، بر این نکته تأکید دارد که جمهوریخواهان از دموکراتها، دارای انعطاف کمتری بوده و به نوعی، خطرناکترهستند: «جمهوریخواهان می­خواهند شرکتهای امریکائی را به وضع خشن­تری جانشین شرکت سابق انگلیسی کنند». به اعتقاد روزنامه دنیای امروز، برنامه آنان برای رسیدن به هدف موردنظر، بهره‌برداری از احساسات ضد انگلیسی جریان یافته در میان مردم است، تا از این طریق، نفت ایران را به سود آمریکا چپاول کنند، از این رو، دولت وقتِ ایران باید کاملا زیرکانه و آگاهانه عمل نماید. 9 مسئولین روزنامه در شماره دیگری، در مطلبی تحت عنوان «ژنرال نانجیب ایرانی در کمین است»، به مصدق راجع به کودتا هشدار داده، و تأکید کردند در صورتی که نخست­وزیر، در اسرع وقت برای رفع مشکلات اقتصادی مردم و بحران مالی کشور تدبیری جدی نیندیشد، احتمال وقوع کودتا را بیش از پیش افزایش می­دهد. دنیای امروز، تکاپوی فراوان ایالات متحده و انگلیس برای در اختیار گرفتن سرپلهای اقتصادی ایران و تصرف بازار کشور، به منظور فروش کالاهای خود را، مورد تأکید قرار دادند. روزنامه چپگرای مذکور، عنوان نمود که هدف این کشورهای امپریالیست ـ کاپیتالیست، ممانعت از رشد جنبشهای آزادیخواهانه و مترقی است. از این رو، دکترمصدق باید با یک رشته اصلاحات اساسی، حمایت ملت ایران را به‌سوی خود جلب نماید تا نقشه‌های خطرناک دشمنان، نقش بر آب شود وگرنه «منتظر باشد که ژنرال نانجیب انگلوامریکن ایرانی در کمین است و سرفرصت اقدام به کودتا خواهد نمود». 10 مسئله دیگری که راجع به ایالات­ متحده و سیاست خارجی دولت مصدق در قبالِ آن، به‌طور مکرر، مورد تأکید دنیای امروز قرار داشت، فعالیتهای رو به گسترشِ نظامیان امریکایی در ایران بود. استخدام بیست خلبان امریکایی در ایران به عنوان مستشار وزارت جنگ در اوایل آذر1331ش، بهانه دیگری بود برای گردانندگان روزنامه، تا اعتراض شدید خود را در این زمینه نشان داده و دولت وقت ایران را متهم به قصور نمایند: «ورود بی بندوبار جاسوسان جنگ‌افروز امریکایی روز به روز بیشتر می­شود و دولت با میدان­ دادن به آنها، کشور ما را به یک کشور مستعمره غیرمستقیم تبدیل کرده است. ما جدّاً از دولت طلب می­کنیم که جلو این جاسوسان را بگیرد و نگذارد انها وطن ما را صحنه تاخت و تاز خود قرار دهند». 11 در اواسط آذرماه1331ش، خبرهایی مبنی بر احتمالِ ورود وزیر خارجه ایالات متحده به ایران، در محافل سیاسی کشور مطرح گردید. روزنامه موردنظر با عبارت: حضور وزیر خارجه «با نفرت وانزجار شدید قاطبه ملت ایران مواجه خواهد شد»، واکنش نشان داد. حتی برخی مطبوعات بدین دلیل که با نگاهی مثبت به قضیه مذکور نگریستند از سوی دنیای امروز مورد اهانت و حمله لفظی قرار گرفتند. چنانکه روزنامه اطلاعات به‌عنوان «خدمت­گزار قدیمی استعمارگران» معرفی شد. مسئولین دنیای امروز، باز هم نفوذ امریکاییها بر بسیاری از ارکان نظامی و اقتصادی ایران را مورد هشدار قرار داده و تاثیرات اجتماعی ِ ناشی از این معضل را بدین ترتیب، مورد چالش قرار دادند: «ورود بی­بندوبار بنجل­های امریکائی، هزاران صنعتگر ایرانی را ورشکست کرده، مامورین سیاسی امریکا در تمام دستگاه­های حساس اداری و انتظامی ما رخنه کرده‌اند میلیون­ها تومان از دسترنج زحمتکشان خرج لهو و لعب مستشاران جاسوس­نمای امریکائیان می­شود». 12 یکی از شماره­های آذرماه دنیای امروز، حاوی عنوانی بدین مضمون در صفحه اول خود بود: «بنگاه جاسوسی اصل 4 برای توسعه شبکه جاسوسی فعالیت می­کند». بنگاه مذکور متهم بود که با دراختیار گرفتن بودجه بیشتری از دولت امریکا، درصدد توسعه شبکه جاسوسی خود در ایران می‌باشد. سپس عنوان گردید «عده­ای از امریکایی­ها و نوکران ایرانی آنها به مازندران رفته­اند و با بودجه­ای که دارند فعالیت می­کنند». نویسندگان دنیای امروز، خشم خود را نسبت به حمایت دولت مصدق از آنان ابراز نموده، و تأکید کرد در این برهه زمانی که امریکا در کنار دشمن ایران یعنی انگلیس قرار دارد، نباید چنین رفتار دوستانه­ای نسبت به افراد آن کشور در ایران اِعمال گردد. 13 در میانه آذر1331ش یکی از نمایندگان مجلس سنای امریکا به ایران آمد تا به مذاکره با مقامات ایرانی بپردازد. با عبارتِ «آقای سناتور اسپارکمن برای چه به ایران آمده­اید؟»، دنیای امروز، به ملاقات او با مقامات بلندپایه ایرانی من­جمله شاه و نخست­وزیر اشاره کرده و اهداف او برای آمدن به ایران را به شرح زِیر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد: ترغیب ایران برای حضور در حلقه دفاعی خاورمیانه در برابر شوروی، حل مسئله نفت به نفع شرکتهای نفتی انگلوامریکن، برقراری زمینه مساعد برای به کار انداختن سرمایه‌های امریکایی در ایران. در ادامه، نویسندگان دنیای امروز، دیدگاههای خود نسبت به ایالات متحده را بیان نموده و تصویری متفاوت از آن بیان می­دارند: «اما امریکا را دوست داریم، اما کدام امریکا؟... امریکایی که برای رها شدن از اسارت خود با بریتانیا جنگید ستایش می­کنیم ولی با امریکائی که در مسئله حیاتی نفت ما در مراجع بین­المللی، برعلیه ما رأی داد لعنت می­فرستیم». 14 همین شماره دنیای امروز، به دو موسسه امریکایی ظاهرا غیرسیاسی فعال در ایران یعنی «فورد» و «خاورنزدیک» حمله کرد و نوشت که آنها با نفوذ در ساختار اقتصادی ایران، دارای هدف سیاسی هستند، چرا که هدف ایالات متحده، گسترش نفوذ در همه بخشها، به‌منظور دخالت در امور ایران است: «کیست که نداند امریکا در لباس کمک، دستگاه­های حساس کشور ما را قبضه کرده در کلیه امور داخلی ما دخالت نمود». 15 در اواخر آذر1331ش، وزرای امور خارجه امریکا (آچسن) و انگلیس (ایدن)، در فرانسه با یکدیگر ملاقات نموده و در مورد مسائل متعددی من­جمله نفت ایران به مذاکره پرداختند. در این‌باره دنیای امروز نوشت: «میزان گستاخی و وقاحت نفتخواران انگلیس و آمریکا به جائی رسیده که در پاریس در سر میز ناهار سرنوشت نفت ما را تعیین می­کنند». دنیای امروز بازهم شدیداً از سیاست نرمش دکتر مصدق در برابر امریکا انتقاد نموده و خشم خود را از مواضع ضعیف او نشان داد. 16 این انتقادات، در دیماه1331ش به اوج خود رسید، و به نوعی، تبدیل به حملات لفظی و اتهامات متعدد گردید. مسئولین روزنامه اظهار داشتند که اقدامات سازمان جاسوسی امریکا، مورد حمایت دولت ایران است، اما ملت ایران از آن پشتیبانی نمی­کند، چرا که به ادعای آنها، مصدق و یارانش در دولت وقت، «کراراً ثابت کردند که در جهت مخالفِ منافع ملت ایران گام بر می­دارند». 17 این روزنامه حتی مدعی شد که نزدیکان نخست­وزیر، با دلالان نفتی امریکایی- انگلیسی، رابطه پنهانی داشته و علیه منافع ایران عمل می­کنند. این در حالی اتفاق می­افتد که مصدق، پذیرفتن پُست نخست­وزیری را به علت حلّ مسئله نفت عنوان نموده بود، ولی اکنون در برابر اقدامات اطرافیانش سکوت اختیار کرده است. 18 از این زمان، دکتر مصدق با هشدارها و حملات لفظی پیاپی دنیای امروز مبنی بر سلطه بیگانگان در امور داخلی ایران مواجه گردید: «امریکاییان کاملا مراکز حساس اداری و نظامی ما را اشغال کرده­اند و نخست‌وزیر، با چشم­پوشی از مداخلات بیگانگان، سقوط خود را نزدیکتر می‌سازد». 19 در شماره دیگر روزنامه، موضع­گیری منفی مصدق در مجلس14 نسبت به حضور میلسپو (مستشار مالی امریکایی) در ایران، به نخست­وزیر وقت یادآوری گردید: «دکتر مصدق که وجود میلسپو را از لحاظ مالی و سیاسی مُضر تشخیص می­داد، در هنگام نخست‌وزیری­اش گروه گروه جاسوسان و خرابکاران امریکائی و دولتهای دست نشانده آن، به نام مستشار به کشور ما سرازیر می­شوند و از بودجه ضعیف کشور ما متمتّع می­گردند». مسئولین دنیای­ امروز، با اشاره به اینکه ادارات اصل4، بنگاه خاورنزدیک و فورد، شعباتی­ از سرویسهای جاسوسی امریکا هستند، عنوان نمودند: «ما با استناد به گفته خودِ دکتر مصدق در دوره 14مجلس شورای ملی، سیاست کنونی دولت را سیاست ملی نمی­دانیم». 20 دنیای امروز با این رویکرد مخالفت‌آمیز نسبت به نخست­وزیر، با مشکلاتی جدی برای ادامه انتشار مواجه گردید، تا آنجا که طی هفتاد روزِ باقی مانده تا پایان سال1331ش، فقط چهار شماره از آن منتشر شد و سرانجام نیز در اغاز سال 1332ش توقیف گردید. تا آنکه یک­ماه بعد از سقوط دولت مصدق، و در اوایل مهر 1332ش، شروع به انتشار مجدد نمود. 21 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسین ابوترابیان، مطبوعات ایران از شهریور1320 تا 1326ش، تهران: اطلاعات، 1366، ص87. 2. روزنامه دنیای امروز، ش352، 6 مهر1331، صص1و2. 3. همانجا. 4. ش354، 13 مهر، صص1و2. 5. ش382، 18 آبان، ص 1. 6. همان، صص 1و2. 7. ش 384، 21 آبان، صص 1و2. 8. ش 387، 25 آبان، صص 1و2. 9. همانجا. 10. ش 395، 6 آذر، ص 1. 11. همان، صص1و2. 12. ش 398، 10 آذر، ص 1. 13. ش 400، 12 آذر، ص 1و2. 14. ش 402، 16 آذر، صص1و2. 15. همانجا. 16. ش 409، 26 آذر، ص1و2 17. ش 412، 1 دی، صص1و2. 18. همانجا. 19. ش 418، 9 دی، ص1. 20. ش 419، 10 دی، ص1. 21. ش 424، 6 مهر1332. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گفتمان سیاسی و ارتباط آن با فرهنگ، ادبیات و نهادهای فرهنگی عصر پهلوی

علیرضا ذاکر اصفهانی گرچه به لحاظ بررسیهای تاریخی، دوره رضاشاه از عصر قبل خود فاصله گرفته به صورت مجرد مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، با این حال، در جریان مطالعه حوزه‏های فرهنگ و سیاست، ارتباط تنگاتنگی بین این دو دوره مشاهده می‏کنیم. برخلاف آنچه که برخی آن را در انقطاع کامل با دوره قبل ترسیم می‏نمایند، مطالعه این دو حوزه حکایت از آن دارد که ریشه مسائل سیاسی ـ فرهنگی دوره مورد نظر را باید در عصر مشروطیت شناسایی کرد. به‌تعبیری، در ادامه و تکمیل دوره قبل و، از همه مهم‏تر، عملیاتی شدن آرمانهای مشروطه‏خواهان. به همین نسبت اساس گفتمان سیاسی این دوره با اندک تفاوتی دنباله دوره قبل آن می‏باشد. اگر گفتمان مشروطه در آزادیخواهی و ضدیت با استبداد، قانون‏خواهی، عدالت‏طلبی و تجددطلبی تبلور می‏یابد، مؤلفه تجدد، به عنوان شاه بیت این گفتمان، در دوره بعد با شدت و حدت بیشتر ادامه دارد و مهم‏تر آنکه به مرحله اجرا نیز در می‏آید. در دوره مورد نظر، مشروطه‏طلبان در به دست آوردن آزادی ناکام مانده، حال درصدد هستند که بقیه مطالبات خود را با ایجاد یک دولت متمرکز و در عین حال مستبد پیگیری نمایند. از سویی، دولت متمرکز جهت حاکمیت وحدت ملی، که آرمان اصلی این دوره است، درصدر قرار می‏گیرد. مسئله اساسی در این دوره، برای روشنفکران، آسیب‏شناسی جامعه ایرانی و ارائه راه‏حل جهت درمانهای اجتماعی است، در عین اینکه ارائه درمان عمدتا ارزشهای نوین را بر پایه مدرنیسم غرب تجویز می‏نماید، به گونه‏ای که بر نابسامانیهای مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فائق آید. روشنفکران برآنند که اصلاح ساختاری جامعه و نیل به هدف غایی (: وحدت ملی) خود بر پایه تعلیم و تربیت عمومی و توجه دقیق به آن و از سویی بر بنیاد نظم و امنیت عمومی تحقق می‏یابد. بنابراین، پایه‏گذاری یک دولت مرکزی مقتدر و، به تعبیر بهتر، دولتی مدرن جهت این مقصود ضرورت می‏یابد که آن را «استبداد منور» و یا «استبداد مترقی» نامیدند. تقی‏زاده در مجله کاوه بر آن بود که قبل از سامان دادن به نهادهای سیاسی و اداری لازم است تغییراتی اساسی و حیاتی از قبیل اشاعه تعلیمات عمومی و استقرار قانون صورت پذیرد و این امر صرفا می‏تواند از سوی همان دولت مقتدر یا به تعبیر کاوه «استبداد منور» به منصه ظهور برسد. این تعبیر در نزد کاظم‏زاده به «مرد آهنین» و در برخی متون به «دیکتاتوری مصلح» تبدیل شد. 1 محمود افشار در اولین شماره نشریه خود، آینده، در همین خصوص چنین نوشت: «... از طرف دیگر، یک حکومت مقتدر و مطلعی می‏تواند و باید به پاره‏ای از اصلاحات اجتماعی دست بزند. دولت خود را عامل ترقی و پیشاهنگ تمدن نماید» و. 2 نظام سیاسی و، در رأس آن، رضا پهلوی و دربار نیز در عرصه عمل به نوسازی حکومتی (: درباری یا رسمی) پرداختند. اصلاحات مدنظر رژیم از حیث جامعه‏شناختی، فاقد ساختی بنیادین و مردمی بود. عدم اقناع‏پذیری توده‏ای سبب شد که نظام سیاسی در توجیه مطلوب خود در بین مردم توفیق نیابد. توده‏ها با بسیاری از مقاصد آن ناآشنا و ناهمراه بودند. از این رو، حکومت درصدد برآمد با توسل به الیت (: نخبگان) قدرت و از رهگذر سیاست و فرهنگ این امر را از بالا تحقق بخشد، تلاشی که قبلاً در نسل اول متجددان در دوره قاجاریه به صورت ناموفق صورت پذیرفته بود. در این دوره نیز نظام سیاسی، با نگرشی از بالا به پایین به گونه‏ای متصلب، سعی در توسعه سیاسی مورد نظر خود داشت؛ ولی به دلایلی چند، نتوانست به مطلوب خود جامه عمل بپوشاند و ساختار جدیدی از قدرت را جایگزین ساخت فرو پاشیده قبل سازد. دلیل مهم این ناکامی را می‏توان در عدم ارتباط ایدئولوژیک و یا عاطفی بین ساخت قدرت و توده‏ها دانست. تئوریسینهای دستگاه حاکم، که همانا متجددان یاد شده می‏باشند، نتوانستند در نقش روشنفکران ارگانیک به تولید فرهنگ مناسب، با توجه به اوضاع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی ایران موفق گردند. طرح مطلوب این گروه با مطالبات توده‏ای در مغایرت بود. به همین دلیل، هیچ‏گاه همزبانی و همدلی با توده‏ها صورت نپذیرفت؛ خاصه آنکه یک خواسته دستگاه حکومتی، که بر آن بسیار پافشاری نیز می‏شد، یعنی از بین بردن دین نه تنها مطلوب مردم نبود بلکه با آرمانهای آنها که از قداست نیز برخوردار بود در تضاد قرار داشت. متجددان وقت، فارغ از نیازهای عمومی و بی‏توجه به اوضاع خاص جامعه، از آن روی که مطلوب خویش را در جای دیگر جست و جو می‏کردند راهکارهایی را برای دستگاه حاکم تئوریزه کردند که راه آن را از مسیر توده‏ها جدا ساخت؛ از این رو، برنامه‏های آنها هیچگاه نتوانست به بسیج ایشان بینجامد. در مجموع، به گفتمان فکری و سیاسی این دوره می‏توان «تجدد و ترقی» نام نهاد، که به عنوان سرلوحه طرح نوسازی ایران از اواسط حکومت قجرها از سوی نخبگان سیاسی و فکری در مدنظر بود. نوسازی ایران، همگام با آشنایی ایرانیان با اندیشه غرب، با گفتمان خاصی مطرح شد که در آن ایرانیان با مفاهیمی چون پارلمان، کنستیتوسیون (: قانون اساسی)، آزادی، انتخابات، حقوق اجتماعی و سیاسی و نفی استبداد و... آشنا شدند. این مرحله تا سالهای پیروزی انقلاب مشروطه امتداد یافت. در دوره بعد، که از واپسین روزهای انقلاب آغاز و سراسر دوره حکومت پهلوی اول را شامل شد، ریز گفتمانهای دیگری یافت می‏شود که همچنان در ذیل همان فراگفتمان قرار دارند و مؤلفه‏های آن در پیوند با همان گفتمان مطرح می‏گردد. ناسیونالیسم ایرانی یا ایران‏گرایی و در پرتو آن شاهدوستی، تجددگرایی (: تأکید بر مظاهر بیرونی تمدن غرب)، حذف اسلام اصیل و روحانیت از مناسبات سیاسی و اجتماعی از ارکان مهم این گفتمان است. اولین مؤلفه تجددطلبی عصر پهلوی، ناسیونالیسم است. به همین دلیل است که ناسیونالیسم این دوره را ناسیونالیسم تجددخواهانه و یا ترقیخواهانه یا تمدن‏ساز می‏نامند. ناسیونالیستهای این دوره در راستای گرایشهای تجددگرایانه، ملیت‏گرایی و یا ناسیونالیسم ایرانی را موتور محرک ایرانی می‏دانند که این موتور آن را در راستای تجدد و ترقی به حرکت در می‏آورد؛ به تعبیری با بهره‏گیری از این نیروی سازنده انگیزه روحی و معنوی دستیابی به ترقی در میان جامعه فراهم می‏شود. کاظم‏زاده ایرانشهر در همین زمینه می‏نویسد: «برای دادن یک تکان به این روح افسرده و برای بیدار کردن آن از این خواب جمود به هر وسیله که باشد باید به تولید حس ملیت کوشید. ایرانی باید بداند کی بوده و چه شده است. ایرانی باید ملیت خود را بزرگ‏ترین نعمتها بداند وحفظ آن را مقدس‏ترین وظیفه‏ها شمارد. ایرانی باید برای زنده کردن ملیت خود زندگی بکند و زندگی خود را فقط برای حفظ ملیت خود دوست بدارد.» 3 وحدت ملی ایران دنباله چنین مؤلفه‏ای است. از زاویه دید ناسیونالیستها چنین وحدتی از طریق حفظ و حراست از زبان فارسی متحقق می‏گردد. این وحدت خود در راستای بنیادهای هویت ملی ایرانی لازم می‏آید؛ یعنی در پیوند با ناسیونالیسم و از سوی دیگر مقوم گفتمان تجدد است. بدیهی است که چنین مفهومی (: وحدت ملی ایران) با تز وحدت اسلام، که از ناحیه عثمانیها تبلیغ شد، در تعارض بود. بر اساس دیدگاه ناسیونالیستهای ایرانی، وحدت دنیای اسلام نه تنها به ترقی ایران کمکی نمی‏کرد بلکه از آن روی که معتقد به انحطاط ایران در پی اختلاط با جهان عرب و اسلام بودند، آن را عامل زوال ایرانی نیز می‏دانستند. کاظم‏زاده ایرانشهر در همین زمینه می‏گوید: «از نظر من، پیش از وحدت بشر و حتی پیش از اتحاد اسلام، برای اتحاد ایران باید کوشید.» 4 با این وصف، هدف از این گفتمان، هویت بخشیدن به ایرانی بود. این گفتمان در دوره رضاشاه به عنوان ایدئولوژی غالب پذیرفته و قلمداد شد. این ایدئولوژی: می‏کوشید از سویی ما را به گذشته پرافتخار بپیوندد و از سوی دیگر، از گذشته نکبت‏بار جدا کند. گذشته پرافتخار یکدست در آن سوی تاریخ، در دوران پیش از اسلام، قرار داشت و در دوران اسلامی نیز آنچه ایرانی ناب دانسته می‏شد، از علم و فرهنگ و هنر و ادبیات و نمایندگان‏شان، مایه سرافرازی بود و از آن گذشته پرافتخار بود و هرچه ناخوشایند و بد شمرده می‏شد کمابیش از آثار وجود پتیاره عرب بود و تمامی فقر ونکبت و واپس‏ماندگی و نمودهای بد فرهنگی و اجتماعی یکسره برخاسته از چیرگی عرب واسلام شمرده می‏شد. 5 این ایدئولوژی از ناسیونالیسم دوره قبل نیرو می‏گرفت؛ ولی خود به تنهایی به عنوان آرمان متجددان وقت قلمداد می‏شد، آرمانی که از ریزگفتمان «حکومت قانون» در دوره قبل فاصله می‏گرفت. غنی‏نژاد در همین باره می‏گوید: بخش مهمی از روشنفکران تجددخواه به تشویق حکومت اقتدارگرایانه دوران رضاشاهی به توجیه روشهای دولت‏مدار وی پرداختند. آرمان تجددخواهان از آزادی و حکومت قانون به سوی نوعی میهن‏پرستی (: وحدت ملی) و ناسیونالیسم مقتدرانه چرخش نمود. 6 گرچه متجددان به توجیه روشهای شاه پرداختند، ولی این منظور قبل از تأسیس حکومت شاه نیز در مدنظر آنها بود. آنها در این دوره، قبل از هر چیز، عدم نظم و امنیت و تفرقه ایرانی را آفت می‏دانستند؛ لذا از بسیاری از خواسته‏های خود، از جمله آزادی، صرف‏نظر کردند و به وحدت ایران بر پایه ناسیونالیسم اهتمام ورزیدند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که نه تنها مطالعات چندین دهه به نتیجه نرسیده و در حصول به آنها ناکام مانده‏اند بلکه تفرقه و تشتت قومی بستر لازم برای رسیدن به این مطالبات را، که همانا ایرانی یکپارچه و متحد باشد، از آنها باز ستانده است. مؤلفه مهم ناسیونالیسم، که از آن زیر عنوان «ایران‏گرایی» یا «ایران‏ستایی» نام برده‏اند، در مرحله عمل در چارچوبهای مختلفی تجلی یافت. تأسیس انجمن آثار ملی در آذرماه 1304ه . ش، بزرگداشت فردوسی و شاهنامه با برگزاری «جشن هزاره فردوسی» در سال 1313ه . ش و در پی آن تأسیس فرهنگستان در سال 1314ه . ش که خود از نتایج التفات هدفمند به فردوسی در جریان تجلیل از او با پوشش احیای ارزشهای ملی ایران بود، تغییر تقویم در سال 1304ه . ش و تغییر نام کشور از «پرسیا» به «ایران» در 1313ه . ش از مهم‏ترین اقدامات عملی این طرز تفکر می‏باشد. در دوره مورد نظر، وجه فرهنگی سیاست آریایی‏گرایی به توسط برنامه‏ریزان فرهنگی بیشتر از وجوه دیگر در مدنظر بود. کاوشهای علمی تاریخی، حفاریها و کشف آثار تاریخی از شئون سیاست ناسیونالیستی بود که به نام کاوشهای باستانی یا باستان‏شناسی طرح و به مورد اجرا در آمد. در این زمینه بیش از همه آمریکاییها فعال بودند. سخنرانی آرتور پوپ 7 آمریکایی در سالهای ابتدایی این دهه با عنوان «هنر ایران در گذشته و آینده» به مثابه مانیفست رژیم سیاسی قلمداد شد. آنگاه طرح تشکیل انجمن آثار ملی را هرتسفلد 8 پیشنهاد کرد. این انجمن توسط محمدعلی فروغی در آذرماه سال 1304ه . ش در تهران بنیاد نهاده شد. انجمن با ریاست فروغی و مرکب از جمعی از دانشمندان و رجال معروف به عنوان حفظ آثار باستانی تشکیل شد؛ از جمله ارباب کیخسرو شاهرخ به سمت خزانه‏دار منصوب شد و هرتسفلد آلمانی و آندره گودار فرانسوی نیز به عنوان اعضای افتخاری انجمن منصوب شدند. فروغی در ساخت آرامگاه و تشکیل کنگره بین‏المللی فردوسی با عنوان «جشن هزاره فردوسی» در مهرماه سال 1313 در تهران و طوس نقش فعالانه‏ای داشت. او همچنین در ترتیب مسافرت خاورشناسان به طوس دخالت داشت. تأسیس و گسترش مراکز تعلیم و تربیت جدید و گنجاندن دروسی با درونمایه ایدئولوژی رسمی باستانگرایی در عداد همین تلاش قرار دارد. سمیح فارسون و مهرداد مشایخی در یک تحقیق مقایسه‏ای درباره پیامهای عقیدتی، سیاسی کتابهای مدارس دوره پهلوی دوم و جمهوری اسلامی به نتایج قابل توجهی رسیده‏اند. موضوع پیامها در دوره پهلوی، که در زیر می‏آید، موضوعات پیامهای کتب درسی دوره پهلوی اول نیز هست: سنت و اسطوره‏های ایران باستان، ایران قبل از اسلام، تمجید از شاه، تبلیغات مربوط به برنامه نوسازی در دوران شاه، وطن‏پرستی، ارزیابی نکات مثبت حکومت، پیامهای ملی‏گرایانه از این دست پیامهاست. 9 با توجه به اینکه نخستین آگاهی تئوریک ایرانی از آموزه‏های غرب در دهه‏های پایانی قرن 19م ـ 13ه صورت می‏پذیرد و این معرفت از وسعت برخوردار نیست. از طرفی چون این نحوه از شناخت عمیق و جامع نمی‏باشد، می‏توان نتیجه گرفت که عکس‏العمل ایرانیان بیشتر جنبه احساسی و صوری داشته و از سر انفعال و رعب در مقابل هیمنه تکنیکی دنیای غرب صورت پذیرفته است. این دسته از تلاشها عمدتا واکنشی در مقابل قدرت «دیگری» است. نجف دریابندری در مورد شناخت ایرانیان این دوره از فرهنگ غرب به نکته قابل تأملی اشاره می‏کند. او در مورد تقی ارانی می‏گوید بیشتر دربند آراء کلاسیک غرب قرون 18م و 19م است. حال آنکه این وصف حال همه متجددان قرن بیستم است. به همین نسبت، متجددان قرن 19م نیز حداقل به مدت یک سده دچار عقب‏ماندگی فرهنگی‏اند. ... این عقب‏ماندگی فرهنگی منحصر به ادبیات هم نیست. آدم برجسته‏ای مثل دکتر تقی ارانی، که مدیر همان مجله دنیا بود، کتاب پسیکولوژی‏اش را از روی متون و منابع قرن نوزدهمی نوشته. در حالی که در اوائل قرن بیستم روانشناسی در اروپا و آمریکا به کلی متحول شده بود. از یک طرف بعد از انتشار کارهای ویلیام جیمز دیگر بحث روان از روانشناسی حذف شده بود، از طرف دیگر فروید و یونگ موضوع ضمیر ناخودآگاه فردی و قومی را مطرح کرده بودند. از این تحولها هیچ اثری در کتاب ارانی نمی‏بینیم. همه اینها نشان می‏دهد که وقتی فضای فرهنگی یک جامعه بسته باشد، حتی آدمهای برگزیده و برجسته هم کم یا بیش در همان فضا زندگی می‏کنند و حتی این فضا را با خودشان به سرزمینهای دیگر هم می‏برند. 10 این مسئله در مورد کتاب کاظم‏زاده ‏ایرانشهر در باب همین موضوع یعنی کتابش با عنوان اصول اساسی روانشناسی نیز صادق است. موضوع فوق در حیطه‏های مختلف فعالیتهای فرهنگی متجددان وقت قابل پیگیری است. و اما تأثیرپذیرفتگان از غرب در حیطه عمل خود به چند گروه تقسیم می‏گردند. در پاسخ به عقب‏ماندگی ایران، برخی به فرهنگ اشاره دارند و توجه به آن را بر عرصه سیاست مقدم می‏دارند. در واقع، معتقدند هرگونه تحول سیاسی، بر بستر تغییرات فرهنگی تحقق می‏یابد؛ و برخی دیگر به بسترسازی سیاسی و تقدم آن بر حیطه فرهنگ پای می‏فشارند. البته نسل متجددان دهه ابتدای حکومت رضاشاه بسیار محافظه‏کار و غیرانقلابی بودند و بیشتر به نوسازی فرهنگی به جهت رفع عقب‏ماندگی ایران توجه داشتند. به همین دلیل، فعالیت آنها عمدتا به تلاش در حیطه ادبیات و تاریخ خلاصه می‏شود. دهخدا، جمالزاده، محمدعلی فروغی، محمود افشار و ملک‏الشعرای بهار از سرآمدان این گروه، با عنایت به تز مصلح دیکتاتور شرقی، در پی ساماندهی فرهنگ و، بیشتر، از رهگذر تعلیمات عمومی هستند. گرچه قبل‏تر از آنها از قبیل سپهسالار بیشتر به نوسازی سازمانی، اداری و نظامی، که می‏توان از آن به نوسازی سیاسی یاد کرد، توجه داشتند. تجددگرایان یاد شده اصلاح در ساختار ادبی جامعه ایرانی را شرط توسعه ایران می‏دانستند، موضوعی که بعدها به نوسازی فرهنگی و ادبی تعبیر شد. نوگرایان ادبی این دوره، که مدرن‏سازی عرصه ادبیات وجهه همت آنها بود، دنباله روان نسل اول خود از قبیل زین‏العابدین مراغه‏ای و طالبوف بودند. 11 با مروری برنقش متجددان معاصر ایران در عرصه مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و همچنین آراء آنان متوجه می‏شویم که ایشان در وهله اول بیشتر متوجه ادبیات می‏شوند. در واقع، مدرنیسم در وهله اول خود را در ادبیات نشان می‏دهد. دلیل این امر بسیار مهم است. اولین دلیلی که در این زمینه به نظر می‏رسد نقش شرق‏شناسان در پیگیری ادب و تمدن ایرانی است که بعدها این تلاش از سوی شاگردان وطنی آنها دنبال می‏شود. شاید دلیل دیگر آن باشد که مدرنیستها عمدتا از طبقه ادبا برخاسته بودند و آنان نیز، متناسب با فعالیتهای حرفه‏ای خود، مدرنیسم را در عرصه ادب وارد ساختند. دلیل دیگر می‏تواند توجه به ادب ایرانی در قالب گفتمان ملی‏گرایی به عنوان مؤلفه مهم تجدد ایران باشد. متجددان ناچار بودند زبان خود را با زبان توده‏ها نزدیک سازند. از طرفی این ملی‏گرایی با غربی‏مآبی برخی از روشنفکران وقت در تضاد بود. غربی‏مآبان در پی حذف سابقه ادبی و فرهنگی و تاریخی ایرانی بودند. برای مقابله جدی با این طیف توجه به ادب و تاریخ ایران ضرورت داشت. تحول ادبی بیشتر از هر چیز در ابتدا خود را در ساحت خط و زبان و پیرایش خط و زبان فارسی از لغات عرب نشان می‏دهد، ماجرایی که از اواسط قاجاریه آغاز شد و در دوره پهلوی اول به اوج خود رسید. آخوندزاده سردمدار فکر تغییر و اصلاح خط در جوامع اسلامی و از جمله ایران بود. او در بخشی از رساله الفبای جدید و مکتوبات پس از بحث مفصلی، علت خرابی ایران را در رسم‏الخط آن می‏داند و راه‏حل آن را چنین برمی‏شمارد: باید الفبای قدیم و الفبای جدید ایجاد نمود که در اندک مدت تحصیل سواد بر همه کس میسر شود و مثل دولت پروس برعهده جماعات فرض حتمی باید کرد که مکتبخانه‏ها داشته باشند و اطفال را از نه سالگی تا پانزده سالگی به غیر از خواندن و نوشتن به هیچ کار مشغول نسازند. 12 او در جواب اینکه الفبای جدید را چطور باید ایجاد کرد؟ می‏نویسد: باید حروفات صامته را کلاً منفصله نمود وحروفات مصوته را، یعنی اعراب را، کلاً داخل آنها کرد و نقاط را کلاً از حروف باید انداخت و قرائت و کتابت را از طرف چپ به طرف راست وضع باید ساخت، مانند الفباهای اهل یوروپا. 13 شاهزاده جلال‏الدین میرزا نیز از جمله پیشگامان امر پیرایش زبان فارسی است. او نیز از طرفداران فارسی سره و استفاده نکردن از واژگان مشترک عربی ـ فارسی است. نوشته‏هایش نشان‏دهنده آن است که این رویکرد در او، بیشتر، از نفرت دینی سرچشمه می‏گیرد. بنیاد تجدد ادبی، در چند دهه قبل، از سوی میرزا ملکم‏خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، زین‏العابدین مراغه‏ای گذاشته شده بود. این دسته از تجددگرایان در کشاکش تحولات فرهنگی و اجتماعی و در اثر تماس با افکار جدید، سبک جدیدی را خلق کردند و سعی نمودند به گونه‏ای دیگر به بیان احساسات و افکار خود بپردازند. در واقع، همان‏گونه که آمد، ادبیات آنان را در نقش‏آفرینی تحولات سیاسی و اجتماعی مدد می‏رساند، به این صورت که آنان سنت شعر و ادب پیشین ایران را نقد می‏کنند و در پی نظمی جدید نحله تجدد ادبی را می‏آفرینند. ملکم خان در متنی با عنوان «سیاحی گوید» شعر فارسی را لغو و بیهوده و مسخره می‏داند. 14 در آن نوشتار او از قول «جوان هرزه درا» معتقد است اصلاً آنچه شاعران می‏گویند قابل فهم و درک نیست و از سویی سنت شعری هزارساله ایران را زیر سؤال می‏برد. آخوندزاده، آنجا که از ادبیات فارسی بحث می‏کند، شعر فارسی گذشته ایران را نقد می‏کند. از شعرایی چون قاآنی خرده می‏گیرد و اشعار آنها را «آغشته به تملقات بی‏اندازه، اغراقات و مبالغات و الفاظ بی‏معنی و تشبیهات غیرطبیعی» می‏داند. 15 او ایده‏آل خود را رسومات و قواعد حاکم بر ادبیات اروپا می‏داند. مطلوب میرزا آقاخان کرمانی نیز ادب اروپایی است. او شعر اروپایی را باعث تنویر افکار و ضدیت با خرافات می‏داند. نهایت آمال تجددگرایان از بین بردن رذایل اخلاقی و اجتماعی وقت و بنیاد نهادن مناسبات جدید در عرصه اخلاق فردی و اجتماعی است. و چون از نظر آنان بخشی از این رذائل در ادبیات و، به ویژه، شعر سنتی نهفته است، پس شعر و شاعری نیز باید متحول گردد. لذا این گروه تعریف خاصی از شعر زمان خود می‏دهد و، به علاوه درصدد برمی‏آید هم به لحاظ ساختاری، هم در اوزان و قوافی و واژگان و هم به لحاظ مضمون و محتوی آن را تغییر دهد و سبک جدیدی پدید آورد. نقطه اوج این روند به سالهای پایانی جنگ جهانی اول تا ابتدای حکومت سردار سپه برمی‏گردد، دوره هفت ساله‏ای که به دوره بیداری شاعران نام گرفته است. شعرای وقت، با الهام از شعر مدرن فرانسه و اشعار انقلابی ترک که به شعر عامیانه معروف است، سبک جدید را پی می‏ریزند. علی‏اکبر دهخدا، سید اشرف‏الدین نسیم شمال، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی و، در پایان، نیما نسل دوم این گروه و با همین رویکردند. و اما در سایر عرصه‏ها چون نثر و تاریخنویسی نیز این تحول را شاهدیم که در بخشهای دیگر به آنها پرداخته‏ایم. در عرصه تحول ادبی استراتژیهای مختلفی ارائه می‏گردد. برخی به تغییرات و تحولات تدریجی اعتقاد دارند، برخی دیگر به نفی سابقه ادبی ایران اشاره دارند و البته گروهی دیگر همچنان به سنت چسبیده‏اند؛ ولی طرفداران تجدیدنظر در طرز و رویه ادبیات ایران تغییرات ادبی را سبب‏ساز توسعه و نوسازی ایران می‏دانند. تجدد ادبی، در این میان، از طرفداران بیشتری برخوردار بود. ولی کم و کیف این تجدد مورد مناقشه بود. برخی به تغییرات سریع نظر داشتند و جمعی دیگر مشی محتاطانه‏ای را در این راستا در پیش گرفته بودند. پیکار نو و کهنه در این دوره، واژه‏هایی رایج در این دوره بود که این دو گروه را در مقابل هم قرار داده بود. تقی رفعت سردبیر روزنامه تجدد و ملک‏الشعرای بهار این دو جریان را نمایندگی می‏کردند. طرفداران روشهای محتاطانه گرچه به تحول ادبی می‏اندیشیدند، با این حال نمی‏خواستند از سنن قدیمی ادبی تخلف نمایند. آنها برخلاف طرفداران تغییرات سریع و بنیادی، که به سبک و شکل و زبان شعر توجه داشتند، در پی به کارگیری محتوا و معانی نو در سنت شعری و نثری بودند. بهار، پیشتاز جریان محافظه‏کار، در پی تلفیق قالب قدیمی قصیده و بیان نو و تجددگرایانه و، از همه مهم‏تر همه‏فهم در خدمت به آرمانهای اجتماعی و سیاسی بود. او، در عین حال، بسان سایر متجددان دخل و تصرفاتی را در قالبهای گذشته صورت داد. مجله دانشکده ارگان انجمن ادبی دانشکده به سرپرستی ملک‏الشعرای بهار در تعقیب همین راهبرد در سال 1297ه . ش منتشر شد. مسئول تهیه مقالات، تصحیح و طبع آنها، سعید نفیسی بود. در اولین شماره آن که سعید نفیسی، رشید کرمانشاهی (: رشیدیاسمی بعدی)، عباس آشتیانی (عباس اقبال‏ آشتیانی بعدی) مقالاتی داشتند. ملک‏الشعرا خط‏مشی مجله را در همین راستا چنین بیان می‏کند: «مجله برای ترویج روح ادبی و تعیین خط‏مشی جدیدی در ادبیات ایران ایجاد می‏شود. این مجله را دانشکده اداره می‏کند؛ حالا چه ضرر دارد که شما دانشکده را هم بشناسید؟» 16 با این حال، مشی این مجله مورد انتقاد جریان تندرو بود. مرام انجمن «ترویج معانی جدید در لباس شعر و نثر قدیم و شناساندن موازین فصاحت و حدود انقلاب ادبی و لزوم احترام آثار فصحای متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپایی بود.» 17 بهار غزلی که یکی از اعضای انجمن دانشکده به استقبال سعدی سرود در روزنامه زبان آزاد انتشار داد، بهانه‏ای در دست طرف مقابل شد و تقی رفعت با درج مقاله‏ای به امضای مستعار «بیزبان» و زیر عنوان «مستحدثات ادبی» به شوخی مطالبی نوشت و در پایان آن اضافه کرد. «عزیز من، کلاه سرخ ویکتور هوگو را در سر قاموس دانشکده مجوی! طوفانی در ته دوات نوجوانان تهران برنخاسته است.» با آنکه دانشکده در مقابل این عکس‏العمل تسلیم شد، دیری نپایید که مقاله‏ای با عنوان «مکتب سعدی» در روزنامه زبان آزاد به مقام سعدی تاخت و بدین صورت آتش را برافروخت. او تعالیم شیخ سعدی را پدیدآورنده بدبختی ملی دانست. ادبای وقت در مقابل این ادعا مواضع سختی گرفتند. در مقابل، نشریه کاوه نیز به نقد جریان تجدد ادبی اقدام کرد. 18 پرونده این ماجرا تا مدتها بعد با جبهه‏گیری دو طرف ادامه داشت. متجددین افراطی مواضعی از سر سلب و نقد در پیش گرفته بودند و موضعی تهاجمی داشتند و، در نقطه مقابل، بهار و دوستانش با ارائه اشعاری درخور و تا حدودی در کنار شعرای سنتی به دفاع از موضع سنت اقدام نمودند. افراط در عرصه اصلاح زبان و فرهنگ ایرانی به منظور پالایش زبان فارسی از سوی متجددین افراطی به تغییراتی در زبان فارسی انجامید که اوج آن را در زبان پاک احمد کسروی مشاهده می‏کنیم. 19 کسروی در بخشهایی از پیشگفتار زبان پاک در این باره نوشت: راست گردانیدن زبان فارسی و پیراستن آن از آکها 20 یکی از خواسته‏های ما بوده که از سال 1312ه . ش که به پراکندن مهنامه پیمان برخاسته‏ایم به آن نیز کوشیده‏ایم؛ بدینسان که از یک سو گفتارها درباره آکهای آن زبان نوشته و آنها را باز نموده و راه چاره‏اش نیز نشان داده‏ایم و از یک سو با برگزیدن واژه‏های فارسی یا گزاردن واژه‏های نوینی و یا از راههای دیگری به آراستن زبان و درست گردانیدن آن کوشیده‏ایم، چنانکه امروز زبانی را که می‏داریم و «پاکزبان» می‏نامیم با زبانی که می‏بود جداییها پیدا کرده. و این است همه سخنانی را که تاکنون درباره زبان گفته‏ایم. 21 جمالزاده نیز در همین زمینه به جهل مردم و موانع ترقی ایران اشاره می‏کند و ضرورت نوسازی ادبی ایران را به عنوان عامل زمینه‏ساز پیشرفت کشور تعمیق می‏بخشد. تجددگرایان، تعلیم و تربیت عمومی و البته سکولار را در ذیل تحولات فرهنگی و معرفتی جامعه وقت تعریف می‏کنند که به عنوان اولین قدم در راستای نوسازی ایران قلمداد می‏گردد. تقی‏زاده رمز اصلاح کشور را در پذیرش ضعف عمومی و عقب‏ماندگی ما و از سوی دیگر مقابله با ناامیدی و شور و اشتیاق برای جبران آن می‏داند. او شناخت تاریخ ایران و معرفت پرفراز و نشیبهای آن در طول تاریخ را رمز بیداری ایرانی و پیشفرض عمل به سمت اصلاحات می‏داند. او خطر را نه از ناحیه انگلیس و روس بلکه از داخل‏می‏داند و آن آفت داخلی عدم تعلیم و تربیت عمومی است که خود به حفظ روح ایرانی منجر می‏شود. 22 وی حفظ وحدت ملی ایران و حفظ زبان ملی ایران یعنی فارسی از فساد را از جمله عوامل مستحدثه اصلاحات در ایران می‏داند. این موضوع در دهه دوم حکومت رضاشاه، که از هر حیث قدرتمندتر از دهه اول بود، مورد توجه جدی قرار گرفت، سالهایی که نظام سیاسی وی ثبات یافته و دستگاه سیاسی را برای اقدامات فرهنگی مبسوط الید ساخته بود. از این رو، نظام حاکم وقت در این راستا می‏توانست دست به نهادسازی زده مطلوب خویش را سازمان دهد. علاوه بر تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313 و سایر نهادهای فرهنگی ـ اجتماعی این دوره که خود جای بحث دارد، تشکیل فرهنگستان در ادامه برنامه‏ریزیهای تجددگرایان آن عصر و سر و سامان دادن به مسئله زبان در اولویت قرار می‏گیرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. استبداد منور، استبداد مترقی، دیکتاتوری مصلح و مرد آهنین ترجمه استبداد منورالفکرانه یا استبداد آگاه ولتر در نزد متجددان این دوره است. 2. محمود افشار بعد از فرار شاه و مرگ او و، در عین حال، در فضای نقد حکومت او در مقاله‏ای با عنوان «اختناق بیست ساله و افراط در آزادی» به دیکتاتوری شاه انتقاد می‏کند. وی انتقاد از سیاستهای شاه و استبداد او را وظیفه «جریده‏نگاری» خود می‏داند؛ و نیز، برای آنکه مواضع قبل خود را زیر پا نگذاشته باشد، پاره‏ای از اعمال رژیم از جمله کشف حجاب، وحدت لباس مردان، اصلاح ظاهری شهرها و... را تأیید می‏نماید. نک: آینده، س 3، ش 1 (25، مهرماه 1323، ص 3). سایر متجددانی که به نظریه‏سازی در باب استبداد منور پرداختند نیز با قدرت گرفتن شاه از نظر خود عدول کردند. 3. ایرانشهر، س 1، ش 2، 15 ژوئن 1923، صص 315 و 314. 4. ایرانشهر، س 3، ش 1 و 2، یکم دی 1293، ص 41. 5. داریوش آشوری. ما و مدرنیت. تهران، طه، 1377. ص 171. 6. موسی غنی‏نژاد. تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر. تهران، نشر مرکز، 1377. ص 14. 7. آرتور اپهام پوپ Arthur uphom pope در سال 1304ه . ش با سمت کارشناس و رایزن مؤسسه هنری شیکاگو وارد ایران شد. اقدامات او کمک بسیاری به استقرار پایه‏های فرهنگی سلطنت رضاشاه کرد. او تا اواخر دهه سی شمسی همچنان به عنوان شخصیتی فرهنگی در عرصه هنر و میراث فرهنگی ایران مطرح بود. انتشار کتاب بررسی هنر ایران در شش جلد، که به سال 1317ه . ش چاپ شد، کمک شایانی به ماندگاری این وجه از شخصیت او کرد. رفت و آمدهای متناوب او به ایران و تلاش وی در معرفی هنر ایرانی، پوپ را، بیش از پیش، به محمدرضا پهلوی نزدیک کرد تا جایی که نشان تاج و نشان همایون و نشان علمی درجه یک به او داده شد و دانشگاه تهران نیز دکترای افتخاری به او بخشید. از اقدامات مهم او می‏توان به برپایی سه کنگره جهانی هنر و باستان‏شناسی اشاره کرد. کوششهای او به ظاهر صرف شناسایی و شناساندن هنر و میراث فرهنگی ایران شد. به همین دلیل بین ایرانیان به عنوان چهره‏ای فرهنگی و خدوم شناخته شد و از وجهه خوبی برخوردار گردید؛ خاصه آنکه در سالهای پایانی عمر از محمدرضاشاه خواست جسدش در حاشیه زاینده‏رود اصفهان دفن گردد و شاه نیز در سال 1348ه . ش دستور داد او در آنجا به خاک سپرده شود. اخیرا محمدقلی مجد، پژوهشگر مقیم آمریکا، کتابی با عنوان غارت بزرگ آمریکایی آثار باستانی ایران در سالهای 1925 ـ 1941 منتشر کرده است. او در این رساله اثبات می‏کند که با ورود پوپ به ایران سرمایه‏گذاری آمریکا در میراث فرهنگی ایران آغاز می‏شود و پوپ با هزینه سرمایه‏ای اندک با همکاری محمدعلی فروغی و فرزندش مهندس محسن فروغی اشیائی به ارزش صدها میلیون دلار را سرقت و به آمریکا صادر می‏کند. او، بر اساس اطلاعاتی بر پایه اسناد علنی شده بایگانی وزارت امور خارجه آمریکا ثابت می‏کند که پوپ چگونه در بین سالهای 1310ه . ش تا 1314ه . ش اشیائی را از تخت‏جمشید به آمریکا می‏فرستاد. همچنین از سرقت عتیقه‏جات از امامزاده‏ها و مساجد ایران و فروش آنها به موزه‏های آمریکایی از سوی وی پرده برمی دارد. برگرفته از: فصلنامه مطالعات تاریخی، س 1، ش 3، تابستان 1383. 8. هرتسفلد Ernest Hertzfeld (1879ـ1947م) خاورشناس و ایران‏شناس آلمانی، متخصص باستانشناسی کشورهای خاورمیانه، اطلاعات زیادی درباره خطوط و زبانهای خاور نزدیک از قبیل سومری قدیم، میخی، آکدی، فارسی باستان، پهلوی، کوفی، عربی و فارسی به دست آورد. در بیست و چهارسالگی به خاور نزدیک سفر کرد و به کار باستانشناسی پرداخت. از آشور (بین‏النهرین) بازدید کرد و پاسارگاد و پرسپولیس (تخت‏جمشید) را از نزدیک دید. برای اولین بار با روش علمی به مطالعه تخت‏جمشید پرداخت و الواح عیلامی فراوانی در آن پیدا کرد. در 1931م نخستین حفاری علمی خود را در پرسپولیس و محوطه اطراف آن مانند نقش رستم، تخت رستم و استخر انجام داد. وی کتب و مقالات و رساله‏های مختلفی درباره تاریخ و زبان و ادیان ایران و کلده و عیلام و اسلام به جای گذاشت که بخشی از آنها از این قبیل‏اند: متن و ترجمه کتیبه پهلوی، زرتشت و دنیای عهد او، تاریخ ایران بر بنیاد شاهنشاهی، تاریخ باستان‏شناسی ایران. (برگرفته از هوشنگ اتحاد. پژوهشگران معاصر ایران. تهران، فرهنگ معاصر، 1378. ج 1، صص 115 و 116). 9. نک به: Sanith. K. Farsoun and Mehrdad Mashayekhi, Ibid, p. 187. 10. تقی آزاد ارمکی. اندیشه نوسازی در ایران. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379. ص 82. به نقل از: نجف دریابندری. یک گفت و گو، ناصر حریری با نجف دریابندری. تهران، نشر کارنامه، 1376. ص 42. 11. نک: تقی آزاد ارمکی، همان. 12. میرزا فتحعلی آخوندزاده. مقالات. گردآوری باقر مؤمنی. تهران، آوا، 1351. ص 189. 13. همان، ص 190. 14. یحیی آرین‏پور. از صبا تا نیما. تهران، نشر زوار، 1372. ج 1، صص 320 و 322. 15. فتحعلی آخوندزاده. مقالات فارسی. به کوشش حمید محمدزاده. ویراسته ح. صدیق. تهران، نگاه، 1355. صص 32-48. 16. دانشکده، 1297ه . ش، ص 12. 17. یحیی آرین‏پور. از صبا تا نیما. تهران، زوار، 1372. ج 2، ص 436 . 18. برای بررسی روند اقدامات ر.ک: یحیی آرین‏پور، همان، ص 437 به بعد. 19. در بخشهای دیگر آن را بررسی خواهیم کرد. 20. کسروی «آک» را به معنای عیب آورده است. 21. احمد کسروی. زبان پاک. تهران، کوشا مرکزی با هماد آزادگان، 1332. پیشگفتار. 22. کاوه، ورقه فوق‏العاده، 30 مارس 1922. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مروری بر پیشینه سیاسی اصفهان

علیرضا اسماعیلی تشکیل سلسله صفوی توسط اعقاب شیخ صفی‏الدین اردبیلی و مریدان آنها به سال 907هـ .ق که برخی از مورخان آن را دولت ملی نامیده‏اند، سرآغاز ایجاد حکومتی با صبغه مذهبی شیعی بر سراسر خطه ایران بود. صفویه نه‏تنها اولین حکومت مرکزی پس از ورود اعراب مسلمان به ایران را بنا نهادند بلکه مذهب تشیع را نیز به عنوان مذهب رسمی ایرانیان اعلام کردند. اصفهان شهری که پیش از این نیز سابقه دارالحکومه‏ای داشت، پس از تبریز و قزوین بنا به مقتضیات سیاسی و امنیتی به عنوان سومین پایتخت این سلسله برگزیده شد. شاهان صفوی که خود را پاسداران مذهب تشیع معرفی می‏کردند، برای ترویج و تبلیغ سراسری آموزه‏های شیعی، علمای جبل‏ عامل لبنان را به ایران دعوت کردند و تا زمان شاه‏عباس بسیاری از علما نسب و تباری لبنانی داشتند. اما اصفهان نسلی از علمای شیعه را در دامان خود پرورش داد که تباری ایرانی داشتند. از این دوران است که مجلسی‏ها ــ پدر و پسر ــ و نوه دختری علامه محمدباقر مجلسی به نام میرمحمدحسین خاتون‏آبادی از چنان جایگاه معنوی و مادی بالایی برخوردار شدند که توانستند به مقام «صدر» ــ مقامی رسمی که از طرف دولت بر مؤسسات و امور مذهبی نظارت داشت و شیخ‏الاسلام را که رئیس بزرگ گروههای مذهبی بود انتخاب می‏کرد ــ دست یابند. 1 با سقوط اصفهان به دست محمود افغان و انقراض صفویه، بسیاری از علمای مذهبی شهر اصفهان را ترک کرده و به عتبات عالیات مهاجرت کردند. در واقع دوره تسلط افاغنه بر ایران و به دنبال آن روی کار آمدن سلسله‏های افشاریه و زندیه توأم با افول قدرت و جایگاه سیاسی روحانیت شیعه در ایران بود. تأسیس سلسله قاجاریه قدرت معنوی و مادی علما را مجددا احیا کرد به طوری که در دوره فتحعلی شاه شهر اصفهان بار دیگر به مرکز عمده تجمع مجتهدان ایران تبدیل شد. در این زمان کثرت علمای ساکن در اصفهان به حدی بود که در سال 1250ه .ق که فتحعلیشاه به این شهر مسافرت کرد، بیش از چهارصد عالم به استقبال او آمدند.2 ملاعلی کنی نوری، حاج محمدابراهیم کلباسی و سید محمدباقر شفتی سه تن از علمای بانفوذی بودند که در دوره فتحعلی شاه در اصفهان سکونت داشتند. در میان علمای مذکور، سید محمدباقر شفتی از سایرین پرنفوذتر و از قدرت سیاسی، اقتصادی و قضایی بالایی برخوردار بود. وی چنان بر بنیه مالی اصفهان تسلط داشت که حکام منطقه از او وام می‏گرفتند. و او خود به کمک لوطیان که در واقع بازوی نظامی وی محسوب می‏شدند حدود شرعی را اجرا می‏کرد و قدرت سیاسیش تا بدانجا بود که شانه به شانه حکومت مرکزی می‏سایید. 3 در این دوره حوزه علمیه اصفهان نیز دارای منزلت و اعتبار ویژه‏ای بود و پس از حوزه نجف به عنوان دومین مرکز تجمع علمای شیعه محسوب می‏شد. پس از مرگ فتحعلی شاه و در اواخر عمر سید محمدباقر شفتی، با تغییر دیدگاه پادشاهان بعدی قاجار نسبت به علما و تلاش برای محدود کردن حیطه نفوذ و قدرت روزافزون علما و مرجعیت شیعه، این محدودیت دامن علمای اصفهان را نیز گرفت. مقارن همین ایام شیخ محمدتقی ایوانکی از ایوانک وارد اصفهان شد و به همراه فرزندش حاج شیخ محمدباقر در محله مسجد شاه اصفهان ساکن شد. این خانواده که به دلیل سکونت در محله مسجدشاه به خاندان مسجدشاهی معروف شده بودند 4 کم‏کم زعامت و رهبری علمای اصفهان را برعهده گرفتند و در این شهر از قدرت و نفوذ بالایی برخوردار شدند. به طوری که شیخ محمدتقی فرزند شیخ محمدباقر که معروف به آقانجفی بود، در روزگار حکمرانی ظل‏السلطان بر اصفهان از چنان نفوذی برخوردار بود که ظل‏السلطان او را همچون رقیبی می‏پنداشت. ضمن آنکه بعضی رویدادهای سیاسی مهم دوره قاجار و نقش مؤثر خاندان مسجدشاهی در این رویدادها، افزایش قدرت علما و به خصوص خاندان مذکور را به همراه داشت. در جریان جنبش تنباکو، شهر اصفهان نخستین محلی بود که تحریم تنباکو در آن صورت گرفت و این امر نتیجه فعالیت و اقدامات خانواده مسجدشاهی بود. حاج آقا نورالله اصفهانی فرزند حاج شیخ محمد باقر نجفی و نوه شیخ محمد تقی نجفی همراه با برادرانش حاج شیخ محمدعلی ثقهْ‌الاسلام و آقانجفی نقش مؤثری در این جنبش ایفا کرد و درواقع حاج‏آقا نورالله با جنبش تنباکو وارد عرصه مبارزات سیاسی شد. 5 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حامد الگار. دین و دولت در ایران، نقش علما در دوره قاجار. ترجمه ابوالقاسم سری. تهران، انتشارات توس، 1369. صص 58، 59، 68 . 2. همان، صص 106-112 . 3. همان، ص 112 . 4. مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری. تهران، زوار، 1371. ج 4، صص 393-394 . 5. موسی نجفی. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج‏آقا نورالله اصفهانی. تهران، [بی‏نا]، 1369. ص 35 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مدخلي بر تاريخ معاصر ايران؛ سخنراني حجت‏الاسلام رسول جعفريان

تنظيم: حبيب‏الله‏ اسماعيلي درباره مبدأ تاريخ معاصر مباحثي شنيده‏ايد. امروز کوشش بنده اين است که حرفي غيرمعمول و نامأنوس مطرح کنم. مقصود من از طرح اين سخنان ايجاد يک پيوند بين تاريخ صفويه و قاجاريه است. تا به حال عمده مطالب در زمينه مبدأ تاريخ معاصر ايران از قاجار فراتر نمي‏رفته. عده‏اي، مقدمات را مبدأ تاريخ معاصر گرفته‏اند و عده‏اي نتايج را. به نظر بنده ما غفلت بزرگي کرده‏ايم و آن ناديده گرفتن دوره صفويه است که به معناي حذف يک دوره مهم تاريخي به لحاظ مشارکت آن در هويت فرهنگي فعلي ماست. کلمه «معاصر» به معناي «هم دوره» براي ما مفهوم است، ولي به لحاظ تطبيق، نسبي است؛ يعني نسبت به صد سال قبل، نسبت به دويست سال قبل، نسبت به عصر اتم يا نسبت به عصر پهلوي. مهم اين است که معياري داشته باشيم و بدانيم اين معيار در کدام بخش حضور دارد و ارتباط آن با ما چه مقدار است. يک مشکل عمده اين است که اصطلاحات عصر جديد همه بر پايه فلسفه‏هاي جديد شکل گرفته است و ما هم درگير اينها هستيم و زبان ما اين اصطلاحات و مفاهيم را شامل مي‏شود. و ارتباط با اين مفاهيم با خواندن کتاب و ارتباطها و کارهاي روزانه تقويت مي‏شود. در نتيجه، خارج شدن از چارچوب اين مفاهيم براي ما دشوار به نظر مي‏رسد. مثلاً همين کلمه «معاصر» با کلمه «نو» و «مدرن» مخلوط شده و گاهي حتي مترادف فرض شده، و بر اين اساس وقتي مي‏گوييم «تاريخ معاصر» مقصود تاريخ «نو» و «جديد» است؛ يعني بلافاصله برمي‏گرديم به اصطلاح «کهنه» و «نو». با دقت کمي آشکار مي‏شود که مفاهيم «کهنه» و «نو» برگرفته از انديشه ترقي و تکامل است که مبتني بر فلسفه جديد اروپايي است. اين واژه‏ها مجموعا مختص فلسفه جديد است و در فلسفه‏هاي گذشته اين مفاهيم به چنين شکلي تعريف نمي‏شده است. مي‏بينيم که نفي دوره‏هاي گذشته عملاً با کلمه «معاصر» و «مدرن» به وضوح پيوند خورده. توجه داريد که تاريخ معاصر يعني تاريخي که متعلق به ماست و ما روي آن کار مي‏کنيم تا زندگيمان را بياموزيم و در واقع هويت فعلي خودمان را بشناسيم. پس ما براساس فلسفه‏هاي جديد، دوره‏اي را در تاريخ ايران به عنوان «تاريخ کهنه» تصور مي‏کنيم و دوره‏اي را به عنوان «تاريخ نو». گاهي آدمها خيال مي‏کنند که در اين «دوره نو» آدمها هم نو شده‏اند و خصيصه‏هاي انساني و تفکرات و انديشه‏ها، در ادامه صنعت و تکنيک، همه متحوّل و نو شده‏اند. اصطلاح «معاصر» که تا اندازه زيادي تحت تأثير واژه «مدرن» است در برابر «کهنه» قرار مي‏گيرد. با اين فرض، ما تاريخ معاصر را از يک دوره‏اي مي‏گيريم که زندگي ما نو شده بر آن مبنايي که عرض کردم ما در واقع پشت پا مي‏زنيم به دوره‏اي که عملاً تصور مي‏کنيم دوره گذشته است ـ چون عصرش منقضي و سپري شده و از بين رفته است. يک معناي معقول‏تري هم براي «معاصر» مي‏توان تصور کرد و آن اين است که ما تاريخي را «معاصر» بناميم که به نحوي متعلق به ماست و در آن مشارکت داريم. ما دوره ساساني را معاصر نمي‏دانيم زيرا آن تاريخ ارتباط عيني و عملي محسوس و قابل توجهي با زندگي ما ندارد. ولي احتمالاً از تاريخ اسلام به اين طرف حضورش در زندگي ما قاطع‏تر است و هر چه جلو بيايم مشارکت ما در آن بيشتر است و ما با آن احساس انس و الفت بيشتري مي‏کنيم؛ احساس مي‏کنيم خودمان را در آن تاريخ بازشناسي کرده و هويت ديني خودمان را ارزيابي مي‏کنيم. اگر معيار معاصر بودن اين باشد که ما دوره‏اي را معاصر تلقي کنيم که زندگي خودمان را در آن منعکس ببينيم، نظام سياسي، اجتماعي و فرهنگي‏مان را در آن منعکس ببينيم، به نظر مي‏آيد که معناي قابل قبول‏تري بتوان براي واژه معاصر فرض کرد. حال اين سوال پيش مي‏آيد که ما زندگي خودمان را در کدام بخش تاريخ بيشتر منعکس مي‏بينيم و تا چه مقدار خودمان را در آن شريک مي‏يابيم؟ اگر معاصر بودن را به معناي تناسب و مشارکت و درک هويت کنونيمان و معاصر بودن با وضعيت فعلي بپذيريم، آيا با دوره ساساني معاصريم يا دوره اسلامي تا سقوط عباسيها؟ با دوره ايلخانيها يا صفويه؟ در اين نگاه، ريشه‏هاي فرهنگي و نظام اجتماعي ما تا آنجايي که مربوط به خودمان است و مخلوق ذهن يک مسلمان ايراني است و تا آنجايي که تجربه‏هاي شخصي ماست مدنظر قرار مي‏گيرد. اين تا کجاي تاريخ است؟ اگر شما به شهرهاي جنوب شرقي کشور برويد مي‏بينيد اخلاق و سنن و رسوم با شما کمتر سنخيّت دارد و بيشتر با کشورهاي همسايه سازگار است تا ايران؛ اگر به شهري برويد که احساس کنيد تمام سنني که در شهر شما بوده اينجا هم هست احساس غربت نمي‏کنيد. منظور من همين است که ما نسبت به گذشته خودمان نبايد صفويه را کهنه فرض کنيم. مبدأ تاريخ معاصر ما ابتداي دوره صفويه است، يعني دوره‏اي که متأسفانه شناخت مفصلي هم از آن نداريم و قاعده اين است که از اين دوره يک شناخت وسيع، همه‏جانبه و عميق داشته باشيم. بحث را از زاويه ديگر دنبال مي‏کنيم: بنده عرضم اين است، با آن تعريفي که از «کهنه و «نو»، «مدرن» و «غيرمدرن» تصور مي‏شود اگر تاريخ معاصر را تاريخ تجددگرايي خودمان بدانيم عملاً يک کار ضدّ ملي مي‏کنيم. به عبارت ديگر، زماني را که هويت خودمان را از دست داديم و تسليم مطامع ديگران شديم و روزي را که حکومت شيفته محيط و تمدن ديگري شد، دقيقا ما آن را مبدأ تاريخ معاصر به حساب مي‏آوريم. اين نگاه کساني است که «معاصر بودن» را با تجدّد يکي مي‏دانند و مي‏خواهند از گذشته جدا شوند و هويت پيشين خود را از دست بدهند و تسليم شرايط جديد شوند. «دنيا عوض شده»، کجاي دنيا عوض شده؟ اروپا عوض شد، ما هم وارد تاريخ جهاني شديم و وارد يک تمدن جهاني شديم. ولي واقع ما پشت پا به سوابق فرهنگي خودمان مي‏زنيم که نبايد آنها را دور بريزيم و به عنوان «کهنه» بودن کنار بگذاريم. نبايد فريب کساني را بخوريم که تاريخ گذشته ما را خرافات مي‏دانند و از درباري صحبت مي‏کنند که اساس آن بر تنجيم بوده است و در آن هيچ تفکر، فلسفه، عرفان، تمدن و حتي مدرسه‏اي نبوده‏است؛ يعني همه را بگذاريم کنار. اين کار اساسا ضدّ ملي است. هويت امروز ما از دوره قاجار نيست. هويت و ريشه‏اي که مباني اين جامعه بر آن استوار است، عبارتست از يک سري مفاهيم و قوانين و تعابيري که در اصول ديني ريشه دارد، و يک سري تجربه عملي که قابل ايراد و رشد است. ما از آن دوره غافل مي‏شويم و تاريخ معاصري را نشان مي‏دهيم که هيچ ربطي به آن مباني و مفاهيم ندارد. الان فرزندان ما خيال مي‏کنند در گذشته مردم از گرسنگي مي‏مردند و هيچ شعور و تفکري نداشتند. و همه اين چيزها را با اصطلاحات برگرفته از تفکرات مدرن به خورد جماعت داده‏ايم. کساني که مبدأ تاريخ معاصر را مشخص کرده‏اند و آن را از قاجاريه به بعد مي‏دانند، بلافاصله شکستهاي ايران را در جنگهاي ايران و روس به رخ ما مي‏کشند و مي‏گويند از اينجا «تجدد» شروع مي‏شود. مبناي اين حرفها بي‏اعتمادي به فرهنگ ملي و اسلامي ماست. مرحوم حميد عنايت تعابيري دارند که مضمون آن اين است که ما قبل از جنگهاي ايران و روس به خودمان اعتماد سنتي داشتيم؛ در اين جنگها اين اعتماد را از دست داديم. راه‏حل اين بود که نظام ارتش را اصلاح کنيم و بعد هم آموزش را. در مرحله دوم و در دوره مشروطه به دستاوردهاي سياسي غرب اعتماد پيدا کرديم و نسبت به خودمان بي‏اعتماد شديم. در مرحله سوم يک نوع اعتماد به مليت پيدا کرديم. رژيم پهلوي روي اين نظريه سرمايه‏گذاري مي‏کرد و ظاهرا يک نوع مواجهه با غرب را به عنوان نوعي انديشه ناسيوناليستي مطرح کرد. در مرحله چهارم که انقلاب اسلامي بود يک نوع اعتماد به بنيادهاي ديني پيداکرديم، يعني از حرکتهاي ناسيوناليستي و باستان‏گرايي فاصله گرفتيم و آمديم سراغ همان هويت اصيل، يعني چيزهايي که روزهاي اول به آن بي‏اعتماد شده بوديم. اين چهار مرحله را من به اين تعبير عرض کردم: يک نوع اعتماد سنتي، بي‏اعتمادي، اعتماد به مباني ناسيوناليستي، و بعد هم متکي شدن به خودآگاهي مذهبي و بنيادهاي ديني؛ و انقلاب اسلامي نشان داد که آن هويت هنوز پابرجاست. کساني که فکر مي‏کنند اينها از بين رفته و تاريخ ما تغيير پيدا کرده اشتباه مي‏کنند. به عبارت ديگر، ما بايد تاريخ معاصر را از اول صفويه ببينيم. امروزه و پس از انقلاب اسلامي عملاً يک حکومت مذهبي احيا شد که البته، به اعتقاد ما، خيلي مذهبي‏تر از دولت صفوي است و در آن دو رکن مهم قدرت ديني و سياسي با هم ترکيب شده و مرجعيت مذهبي حيات جديدي پيدا کرده است. به عنوان نمونه، دقيقا همين نماز جمعه در دوره صفويه برگزار مي‏شد و در آن دوره مقالات زيادي درباره‏اش نوشته‏اند که پس از انقلاب دوباره احيا شد. و همينطور است بحث ولايت فقيه و قدرت ديني که يکي از اصول انقلاب است. با اين روندِ احيا معلوم شد که زيرسازهاي فرهنگي ما همان چيزهايي است که در آن دوره شکل گرفته است و ما اين وسط گرفتار يک غفلت و بي‏اعتمادي بوديم و گوش به حرفهايي داديم که مي‏گفتند تاريخ ما قبل از اين دوره تاريخ خرافات و تنجيم بوده است. اتفاقا تجدد پوسته‏اي ظاهري بود که از دوره قاجار به بعد تاريخ ما را مستور کرد و خيلي زود هم شکست. در اين دوره در پس حجاب تجدد هويت ما سالم ماند؛ و اين هويت، همان است که از صفويه به ارث برديم البته با تجربيات جديدتر و با اصلاحاتي که در آن صورت داديم. به عقيده من ملّي‏گراها و مذهبيون در اين موضع اشتراک نظر دارند. چون، در نهايت، هر دو معتقدند که بايد روي پاي خودمان بايستيم. طبق اين نگاه، اگر اصولي به تاريخ بنگريم شروع تاريخ معاصر ما از صفويه است. شاه اسماعيل و قزلباشها و ديگراني زحمت کشيدند و علي‏رغم اشکالاتي که داشتند باعث شدند ايران نوين شکل بگيرد. ما اصطلاح «ايران نوين» را آنجا بکار مي‏بريم. من به اشکالاتي که آنجا هم بوده توجه دارم و بر اين امر واقفم که بنياد حکومت صفوي هم روي نژادهايي مي‏گردد که خيلي ايراني نيست. اما اين هم پاسخ دارد، زيرا تعريف خاصي براي ايراني به عنوان نژاد نمي‏شود کرد. همه اقوام و گروههايي که در اين حوزه جغرافيايي مي‏زيسته‏اند در شکل دادن تاريخ ايران سهم دارند. يکي از استادان فرموده‏اند: «بنده تاريخ معاصر را از همان قاجار مي‏دانم که مقارن با تاريخ انقلاب کبير فرانسه است و هر دو مشترکند در ايجاد طبقه بورژوا.» اين تعاريف اصلاً ملي نيستند. نه اينکه ما از دنيا جداييم؛ من ايران را از صفحه عالم جدا نمي‏کنم، ولي انديشه اصولي را اين مي‏دانم که براساس هويت ديني‏مان بينديشيم. آن چيزي که مردم به آن رسيدند و مجددا احياء کردند پوسته ظاهري تجدد بود يا دين، که در اعماق وجودي اين سرزمين ريشه دارد؟ کساني که دوره را صفوي به عنوان يک دوره سياه و غيرقابل استفاده براي ما مطرح کردند، تقريبا حمل بر صحت در مورد عمل آنها اين است که بگوئيم اطلاعي نداشتند. يعني آنها نه فلسفه آن دوره را مي‏شناختند و نه علم آن دوره را و نه توجه داشتند به جنبه‏هاي تمدني آن دوره و اگر بنا باشد که به هر چيزي که نسبت به آن معرفت عميقي نداريم پشت پا بزنيم يقينا خيلي دوام نخواهيم آورد و ديگران هم به ما پشت پا خواهند زد. به عنوان نمونه، اگر ما نظام آموزشي دوره صفوي را در نظر بگيريم و ببينيم که چه فعاليتهايي براي ايجاد يک نظام آموزشي نسبتا قوي به عمل آوردند آن وقت متقاعد مي‏شويم که بايد ادامه‏دهنده آن راه باشيم. براي نمونه، چند مورد از آن فعاليتها را نام مي‏برم: ايجاد پشتوانه‏هاي مالي قوي به نام موقوفات براي آن نظام آموزشي، ساختن مدارسي که امروزه ساختن هر کدام از آنها به‏لحاظ مادي حتي از طاقت مراکز اقتصادي قوي خارج است يا حداقل دشوار، و يا مثلاً از بين بردن آثار سوء خانقاهها که نه تنها مدرسه بلکه تعليم و تفکر را مورد تهديد قرار مي‏داد. اين کارها کارهايي نيست که به راحتي بتوان از آنها چشم پوشيد. به قول آن ظريف، مشکل از آنجايي شروع شد که دارالفنون را روبروي مدرسه مروي ساختند و بنا نشد که همان مدرسه را احيا کنند. از همان ابتداي تجددانديشي يک نوع دشمن و رقيب براي نظام آموزشي درست کردند. پيدايش صفويه از چند جهت براي ما ارزش دارد؛ و اين ارزش به اعتبار هويت فعلي ما و به اعتبار معاصر بودن با ما، يعني انعکاس تصوير امروز ما در گذشته، اهميت ويژه‏اي دارد. همانطور که توجه داريد مهمترين نکته اين است که ايران جديد از دوران صفويه شکل گرفت. البته کلمه ايران در متون آغاز آن دوره به چشم نمي‏خورد، ولي روشن است که روي کار آمدن صفويان آغازي است براي شکل‏گيري مستقل منطقه‏اي که زماني مرکز تمدن شرق بوده است. از اواسط دوره صفوي کلمه ايران رايج مي‏شود. از زمان شاه سليمان به بعد در اسناد، از اين منطقه به عنوان ايران ياد مي‏شود. تا قبل از آن هر جايي اسم خودش را داشت؛ مانند آذربايجان، فارس و اصفهان کلمه جامع «ايران» از اين دوره مرسوم شد. البته اين کلمه در ادبيات مورد استفاده بوده اما کاربرد روزمره نداشت اما کم‏کم رسميت پيدا کرد. به لحاظ مذهبي ما شيعه هستيم و علاوه بر اين سنيهاي ما نيز تمايل ويژه به تشيع دارند. آنها نه تنها علاقه به اهل بيت دارند و در مراسم عاشورا شرکت مي‏کنند بلکه با برادران شيعه خود همدردي مي‏کنند و در دفاع از اين سرزمين با آنها بوده‏اند و هستند. سنيهاي ما تفکر عقلاني را ترجيح مي‏دهند و اينها به خاطر تاثيري است که از تشيع پذيرفته‏اند. محققي مي‏گفت من از فرات به اين طرف را شيعه مي‏دانم و منظورش همين نوع تفکر آنهاست که عقلاني است و گرايش به تشيّع دارد. ادلّه زيادي داريم که اجداد صفويان قرن هشتم مذهب تشيع يا مذهبي بين تشيع و تسنّن داشته‏اند. ولي دولت صفوي به صورتي نظام‏مند يک خطوط حايلي در اين محدوده جغرافيايي ايجاد کرد و آن را با آداب و رسوم خاصّي شکل داد، خوشبختانه از علماي عرب هم در اين زمينه استفاده کرد و براي شکل‏دهي يک فرهنگ منظم و منسجم تلاشي پيگير صورت گرفت. پس انصاف اين است که مبناي رسمي و عمومي شدن شيعه را در اين روران بدانيم. البته انحرافاتي هم داشته‏اند که بايد اصلاح شود ولي اصل و بنياد امروز ما از آن دوره است. به لحاظ فرهنگي هم همينطور است. تفکر فلسفي که امروز در ما قوتي دارد دقيقا ميراث دوره صفوي است. از آن دوره ما متون پرارزشي در عرفان و فلسفه داريم. نظير اين بنيادها از طريق شيعه‏هاي ايراني به هند و پاکستان و افغانستان هم راه يافته است. بنابراين هم از حيث سياسي و هم از حيث فرهنگي و مذهبي مبدأ و مبناي تاريخ معاصر ما دوره صفويه است. اگر اين دوره را کنار بگذاريم و به عصر تجدد بياييم کار خودمان را مشکل کرده و به اعتقاد بنده کاري ضد ملي کرده‏ايم. ما مي‏توانيم ذهن مردم را اصلاح کنيم و به حقيقت سوق دهيم تا اين باعث شود که اعتماد مردم به مسائل سنتي بيشتر شود و نه اينکه بگوييم اينها مانعي براي ترقّي هستند. ميزگرد : پرسش و پاسخ حجت‏الاسلام جعفريان: معاصر بودن معيار مي‏خواهد و آن اين است که ما کداميک از دوره‏هاي تاريخي را مبدأ مي‏دانيم و هويت خودمان را در آن مي‏بينيم. اين ارتباط با دوره ساساني کم است و با اوايل اسلامي هم کم است ولي در صفويه بخش اعظم سنتهاي اصيل امروز به وجود مي‏آيد. با استدلال بنده انقلاب اسلامي نشان داد که آن هويت اصيل‏تر است و هشتاد درصد هويت ما از آن دوره است و تجدد بيست درصد بر ما اثر گذاشته است که از حد ظواهر فراتر نيست. اگر بايد مبدأ را دوره‏اي بگيريم که هويت امروزين ما را معين مي‏کند صحيح اين است که دوره صفوي باشد. اگر کسي مبدأ تاريخ معاصر را تجددگرايي بگذارد کاري ضدّ ملي کرده يعني هويت اصيل خودش را زير پا گذاشته است. دکتر عبدالحسين نوايي: من ضد ملي نيستم، ضد اسلام هم نيستم. مسلمانم و مسلمان‏زاده ايراني هم هستم. مملکتم را هم در اشدّ مقدار دوست دارم و به تاريخ مملکت هم عشق مي‏ورزم. اما به نظر من درست نيست که ما اين‏جور ارزشيابي کنيم که مخالف راه سخن پيدا نکند. ايجاد چنين محافلي براي گفتن سخن است و گرنه تلقين يک نظر به آن صورت راه را بر انديشه‏ها و سخنها مي‏بندد. من از کساني هستم که به اين معتقدم. اولاً تاريخ معاصر تاج افتخاري نيست که ما بر سر يک دوره از تاريخ گذاشته باشيم؛ اين وجه امتياز است. ما اگر اين قسمت راجدا کرديم نه به تاريخ مملکتمان پشت کرديم و نه به تاريخ صفويه. من خودم هشت جلد کتاب در مورد تاريخ صفويه نوشتم. بنابراين من حتّي گوشه‏اي از وطنم را نمي‏توانم فراموش کنم. اما اين دليل نمي‏شود که من با شما همعقيده «باشم» يا «نباشم»؟ اينجا که ما خواستيم جدا کنيم به علل مختلف است: در اين دوره از زمان همه چيز دگرگون شد: لباس ما تغيير کرد. خيابانها، غذا، رفت و آمدها، نظام آموزشي و ... همه تغيير کردند. حالا اين تغييرات را مي‏پسنديم يا نه، اين سخني ديگر است. تاريخ صفويه تاريخ پرافتخاري است براي ما، چه در مسائل فرهنگي چه در مسائل سياسي. به هيچ وجه قصد ناديده گرفتن اين تاريخ نيست. ما از آن ملتهايي نيستيم که تاريخمان به صد يا صد و پنجاه سال برسد. ما دو سه هزار سال تاريخ داريم و در حقيقت با طرح اين موضوع، صفويه ديروز ماست. ولي در دوره قاجاريه بود که به هر علتي که بفرماييد (جنگ، رفت و آمد و غيره) در تمام شؤون زندگي ما تغيير پيدا شد. يعني به علت اين دگرگونيها مبدأ را قاجار مي‏گيريم. دارالفنون آمد و اين ريشه‏ها را عوض کرد. ما اينها را از دارالفنون و امثال آن گرفتيم. آنچه ما گرفتيم مي‏شود به اصطلاح ريز و درشت کرد. بسياري از مسائل، مثلاً طبّ جديد را آيا مي‏توانيم منکر شويم؟ هويت ما چيز ديگري است. ما به هويتمان افتخار مي‏کنيم و آن سابقه در تاريخ دارد و يکي از مراکز اين ريشه‏گذاري در فرهنگ ما صفويه است. بنابراين ما آن را گرامي مي‏داريم. اما قاجاريه به اين علت مبدأ است که در اين دوره همه چيز ما به کلي تغيير کرد. من فقط روي تازگي آن تأکيد دارم نه بهتر بودن. در هر حال مقداري از تفکرات فعلي‏مان و حرکتي که باعث شد سلسله چندين ساله را از بين ببريم در اين دوره شکل مي‏گيرد. اصول مشروطيت را که مقدمه تحولات بعدي بود در نظر بگيريم؛ اين چيزي بود که قاجاريه را از دوره قبل جدا کرد. در هيچ دوره‏اي نديديم که مدرسه‏اي بسازند که در آن بر ضد همان باني مدرسه مسائلي طرح شود. اين دگرگونيهاي مختصر، روز به روز و به تدريج و به صورت يک دگرگوني عظيم يعني دخيل کردن مردم درآمد و سرانجام به کنار گذاشتن دستگاه استبدادي قاجاريه منجر شد. اگر ما اعتقاد به اين مسائل داريم به اين علت است که اين فصل از تاريخ ايران داراي يک ويژگيهايي هست که در قرون گذشته نبوده و الاّ تاريخ ما يکپارچه است، تاريخ يک قوم است و هر قسمتي از آن مثل قسمت ديگرش عزيز و ارزنده است و ما هيچ کدام را نمي‏خواهيم از ديگري برتر بدانيم. دکتر سهراب يزداني: ما در علوم انساني يک رشته مفاهيم علمي داريم. اين مفاهيم باعث مي‏شود تا علوم انساني پر و بال بگيرند و قدرت بيشتري پيدا کنند. بسياري از اين مفاهيم را خودمان نساختيم و از کشورهاي غربي گرفتيم. به نظر من در تعريفي که آقاي جعفريان دادند يک مفهوم نهفته وجود دارد و آن اين است که دولت صفوي آغاز تشکيل دولت ملّي در اين کشور است. من با لفظ «دولت ملّي» موافق نيستم و به نظر من بهتر است بگوييم دولت فراگير ملّي و اين به صورت عيان نبود. به عقيده من، خود اين مفهوم برگرفته از غرب است و مفهومي است که ما از پيشرفتهاي علمي فرنگ اقتباس کرده‏ايم. در علوم انساني خودمان ما فاقد چنين عنواني بوده‏ايم. در اين ترديدي هم نيست که ما مفاهيم علمي غربي را اخذ مي‏کنيم منتها بر اساس شرايط خودمان مي‏توانيم آن را منعطف کنيم، به صورتي که از حالت اوليه خودش خارج نشود. گرفتن برخي مفاهيم مثل «تاريخ معاصر» و ملاکهاي آن همه برگرفته از غرب است و کتمان نمي‏توانيم بکنيم. البته اين مفاهيم را مي‏توانيم جرح و تعديل کنيم. اما در مورد معني «تاريخ معاصر»، به عقيده من نيز مبدأ تاريخ معاصر زماني است که کل جامعه ما دگرگونيهايي پيدا مي‏کند که به صورت جامعه امروزي درمي‏آيد. ما خودمان را به آن مقطع خاص وابسته مي‏دانيم و مي‏توانيم آن دوره را از بخشهاي گذشته خودش تفکيک کنيم. ما نمي‏توانيم مثل خربزه تاريخ را کارد بزنيم و بگوييم اين بخش معاصر. خير؛ همه اينها ريشه در گذشته دارد. برداشت بنده اين است که مواردي را که آقاي جعفريان مطرح کردند صرفا براساس هويت ملي و مسائل فرهنگي بود و به ساير مسائل پرداخته نشد. به دولت اشاره کردند اما به صورت جامع اشاره نشد. من مقطع تاريخ معاصر را مشروطيت مي‏دانم و به اعتقاد من اين بهترين انتخاب است، زيرا تمام تحولات در اين نقطه صورت مي‏گيرد و جامعه ايران وارد مرحله جديدي مي‏شود. اما ملاکهايي که قائل مي‏شويم (چه براي قاجاريه چه براي مشروطيت) خيلي متفاوت با صفويه است، مثل اين ملاکها: آيا نوع حکومت و ماهيت آن که استبدادي بود و پايه قدرت بر ايلات و عشاير استوار بود، همين دولت امروزي ماست؟ آيا دولت ما ماهيت حکومتي‏اش به مشروطه نزديکتر است يا به صفويه؟ نهادهاي حکومتي آن آيا نهادهاي دوره صفوي هستند؟ آيا بوروکراسي جديد، نيروي نظامي جديد، نهادهاي ديگر شباهتشان به مشروطه و قاجار بيشتر است يا صفويه؟ مورد دوم، بسيار عمده است؛ رابطه «حکومتگر» و «حکومت‏شونده» است. در بسياري از حکومتها اين رابطه در حال تغيير است و نهادها و مجموعه‏هايي به وجود مي‏آيد که حقوق فردي و اجتماعي را تأمين مي‏کند ولي در صفويه ما با اين روبرو نيستيم و حکومت مطلقه و استبدادي است. از همه مهمتر تغييراتي است که در تاريخ معاصر صورت مي‏گيرد و نهادهاي مدني را تقويت مي‏کند. در دوره صفويه اين نهادها بسيار ضعيف‏اند. ما نمي‏توانيم به آنها اشاره کنيم و به همين علت است که براي تثبيت رابطه «حکومتگر» و «حکومت‏شونده» ما اين همه به مجلس و قانون اساسي و مانند اينها اهميت مي‏دهيم. اينها در واقع نهادهاي مدني را تقويت مي‏کنند، موقعيت فرد را در جامعه تثبيت مي‏کنند. مورد سوم بافت طبقات اجتماعي است. در دوره صفويه بافت طبقات اجتماعي ما چه بود؟ ترکيب جمعيت چگونه بود؟ اکثريت جامعه کشاورز، شبان و ايلياتي بود. آيا بافت جديد جامعه ما برگرفته از ادامه دوره قاجار است يا دوره صفويه؟ و همين‏طور مسئله طبقه حاکم يعني «حکومتگر»، در دوره صفويه کدام طبقه حاکم بود؟ آيا غير از اين است که زمينداران بزرگ هستند که چون املاکشان حفظ مي‏شود طبقه «حکومتگر» را تشکيل مي‏دهند؟ آيا آن دوره از اين جهت شباهتي با حکومت امروزي ما دارد؟ مورد چهارم، نهادهاي اقتصادي است. در بحث امروز به هيچ وجه به مسائل اقتصادي جامعه توجه نشد. امروز نمي‏توانيم تاريخ را از مباحث اقتصادي جدا در نظر آوريم. من در اينجا فقط به سه مورد از نهادهاي اقتصادي اشاره مي‏کنم: يکي شيوه توليد اقتصادي است که در دوره صفويه چه بود؟ ما بايد ابتدا اين را بشکافيم و ببينيم به چه ترتيب بوده و اقتصاد بر چه پايه‏اي بوده است. مورد دوم که بسيار اهميت دارد اين است که وقتي مي‏گوييم دولت صفويه دولت فراگير ملي بود بايد بتوانيم اثبات کنيم که بازار فراگير ملّي در ايران به وجود آمده بود، يعني سيستم پولي رواج داشت، مقياسها و اوزان وجود داشت و يک بازار کلي و جامع را در ايران به وجود آورده بود؟ آيا در دوره صفويه ما اقتصاد پولي داشتيم؟ اين در چه حدّ بود؟ آيا مسلط بود؟ تا چه درجه در اقتصاد جهاني ادغام شده بوديم؟ مردم و روشنفکران اعم از مذهبي و غيرمذهبي چه در رابطه با حکومتگر و حکومت‏شونده و نوع سلطه، چه درباره موقعيت خودشان در برابر اقتدار سياسي چه نظري داشتند؟ آيا اگر مردم در دوره صفويه نظري داشتند مي‏توانستند آن را ابراز کنند؟ در دوره مشروطيت مي‏بينيم که مسائل مختلفي در مورد رابطه حکومتگر و حکومت‏شونده طرح بحث مي‏شود، حتي در مباحث فقه حکومتي. در آن دوره فقها آمدند درباره نوع حکومت بحث کردند. آخرين ملاک، دخالت توده مردم در ايجاد حکومت است. مردم عادي با انديشه و تفکر سياسي خودشان در ايجاد دولت صفويه نقشي نداشتند و پيرو بودند. ولي در واقعه رژي از خودشان اراده و انديشه داشتند. در دوره مشروطيت اراده سياسي داشتند و در نهايت اين تفکر سياسي و دخالت مردم در عرصه سياست است که موجب مي‏شود ملت ايران متولد شود اينها ملاکهايي است که من تصور مي‏کنم بتوانيم در مورد آن بحث کنيم و همين ملاکها مي‏تواند براي روشن کردن مبدأ تاريخ معاصر ضروري باشد. حجت‏الاسلام جعفريان: در تمام اين تعاريف دوره جديد مبنا قرار گرفته و پيداست که در ذهن دوستان اين تغيير مهمترين رکن است. من هم عمده صحبتم همين بود که ذهن همه مورخان متمرکز شده روي اين تغيير و تحولات و به آن مباني گذشته که در بخش غالب جامعه و در همه جا حضور دارد توجه اساسي نشده است؛ هم به لحاظ ارزشي و هم به لحاظ ديني. اين سنتها هدايت‏گر اصولي تاريخ ماست و به آنها بي‏توجهي شده است. من قبول دارم که اين تحولات متأثر از تاريخ غرب است. اما حکومتي که الان هست ديني است و اين حکومت در غرب سابقه ندارد و فرض بر اين است که مردم اين حکومت را قبول دارند. ما در غرب کساني را پيدا نمي‏کنيم که اين انديشه را قبول کنند ولي ما پذيرفتيم. معني اين پذيرش اين است که تمام ارکان سياسي، اعّم از مجلس و نهادهاي مردمي، همه اينها تسلط يک قوه ديني يعني ولايت فقيه را پذيرفته‏اند. ما در جنبش تنباکو هم مفهوم ملت را داريم امّا ملت در آنجا يک مفهوم قرآني دارد. اگر بر پايه اصول مذهبي در مفهوم همان ملتي که شما آن را مبنا و ملاک مي‏دانيد بازنگري انجام شود برمي‏گرديم به معناي ملتي که در نهضت تنباکو مورد قبول بود. آنجا هم ملت و هم دولت مطرح است، برخورد ملت با دولتي که صرفا سياسي است صورت مي‏گيرد. اما در مورد بحث استبداد: من دولت صفويه را دولت مستبد نمي‏دانم. دولت صفويه ترکيبي است از قدرت ديني و سياسي، يک حکومت شرع و يک حکومت عرف. در آن دوره بخش عمده زندگي مردم نظام قضايي است و آن هم دقيقا در دست روحانيت است. ما آن تعريفي که شما از استبداد مي‏کنيد قبول نداريم. ما معتقديم در صفويه بيشتر و در دوره قاجار کمرنگتر بخشي از قدرت در اختيار علما بود. حتي شاه عباس قدرتش تحت سيطره دين است. صفويه حکومتي است که ولو از ترس مردم دين را پذيرفته و تا اندازه‏اي هم به آن وفادار است. و اين با تعريف استبداد جور در نمي‏آيد. ما در رابطه با جمهوري اسلامي که مورد تأييد مردم است عملاً بازگشت پيدا کرديم به نظريه‏اي که شبيه به دوره صفويه است؛ البته عميقتر و دقيقتر. آن موقع نيمي از قدرت اين طرف بود و نيمي ديگر آن طرف، در انقلاب اسلامي رسيد به جايي که آن پوسته قدرت سلطنت شکسته شد؛ تمامي قدرت سياسي به دست دين افتاد و تمامي نهادهاي ديگر که به نحوي متأثر از اروپاست الان در کشور ما تحت سيطره ولايت فقيه است. دنياي اسلام دوباره بازگشت پيدا مي‏کند به همان دوره. امروزه در هر کشور اسلامي شاهد انتشار دهها عنوان کتاب در مورد ولايت فقيه هستيم. شما هر کتابي از متون سياسي دوره صفويه را باز کنيد مي‏بينيد دهها صفحه بحث درباره عدالت دارد. ممکن است اين تعاريف مطابق معيارهاي جديد نباشد اما روح آن ديني است. اشکال ما اين است که حکومت ما وقتي پديد آمد که اين انديشه‏ها مسلط بود و اين حکومت الزاما بايد براساس مفاهيم خودش دوباره مفاهيم حکومتي و سياسي را بيافريند. تغييراتي که شما در مورد اقتصاد و فرهنگ مي‏فرماييد من منکرش نيستم ولي بر آن هويتِ پايدار تکيه دارم. من معتقدم هر چيز اصيلي هويت دارد. و از طرفي بنيادهاي فکري ما ديني است. ما بايستي براساس بنيادهاي ديني مفاهيم سياسي جديدي بسازيم، به طوري که دين مسلط بر اين مفاهيم باشد. توصيه مي‏کنم وقتي به گذشته نگاه مي‏کنيم برگرديم به دوره مذهبي که اکنون داريم آن را احيا مي‏کنيم و شکل اصلاح شده‏اش را استخراج مي‏کنيم. بيائيد تکيه نکنيم به دوره‏اي که همه تغييرات آن مال روشنفکرها بود و براساس مفاهيمي بود که در واقع خارج از چارچوب اصول مذهبي بوده است. تغييراتي که شما «تغيير» مي‏دانيد، اعم از مثبت يا منفي، من دايره‏اش را آنقدر وسيع نمي‏دانم. البته به هويت و ارکان وسيعش يعني فرهنگ، مذهب و سياست خدشه وارد کرد. انقلاب اسلامي هم شاهدي است بر اينکه آن اصالتها احيا شد. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گزارشهایی درباره نقش مخرب شوروی در تجارت مازندران (اوایل دوران رضاشاه)

محمدحسن پورقنبر تجارت ایران ـ شوروی بعد از دو دهه آشفتگی سیاسی و اقتصادی در ایران و، همچنین در آن­سو، تحولات سیاسی در روسیه که منجر به روی­ کار آمدنِ نظام کمونیستی در آن کشور گردید، از اوایل دهه 1920م، تقریبا به‌طور رسمی از سر گرفته شد. با این حال، این مناسبات اقتصادی، همواره به سهولت و دوستانه نبود، بلکه در این میان، بازرگانان ایرانی به‌خصوص شمال کشور، با چالشهایی مواجه می­شدند. شوروی به‌عنوان کشوری که همه سرزمینهای آن سوی مرز شمالی ایران را در آن برهه زمانی مالک بود، به نوعی این توانایی را داشت که انحصار تجارت مازندران و گیلان را نیز در اختیار بگیرد، و در مواقع لازم، ازین حربه در راستای اهداف خود استفاده نماید. در اینجا سعی شده است تا به نمونه­هایی از این روند در پنج سال نخستین سلطنتِ پهلوی اول اشاره گردد. در اوایل سال 1307ش بود که تعدادی از تجار مازندران، شکایاتی مبنی بر ضبطِ بدون علّتِ اموال صادراتی آنان در شوروی، به اتاق تجارت تهران ارسال نموده و خواستار کمک شدند. داستان از این قرار بود که تعدادی تاجر مازندرانی برای شرکت در اولین بازار مکاره روسیه، 1060کیسه پنبه بدانجا حمل کردند، اما علی­رغم آنکه پنبه­ها در انبار بادکوبه، توسط کنسولگری ایران حفاظت می‌شد، مامورین دولت شوروی به آنجا ریخته و کیسه­ها را بدون علت، ضبط نمودند و مدتی بعد، فقط نیمی از آن بازگردانده شد. در همان برهه زمانی بود که برخی تاجران برنج نیز دچار دردسر شدند. رئیس هیئت تجار بارفروش (بابل) با ارسال نامه­ای به اتاق تجارت تهران، از انحصار تجارتِ برنج در شوروی به وسیله برخی تجار بانفوذِ شهر بادکوبه سخن گفته، و اظهار نمود که این تاجران از دولت شوروی خواستند تا از ورود برنج ایرانی ممانعت بعمل آوَرَد و دولت مزبور نیز ترتیب اثر داده است. این در حالی بود که طبق توافق قبلی میان طرفین، این تجار، برنج را برای حمل به شوروی، آماده نموده و با این شرایط، شدیدا متضرّر می‌شدند. 1 این گونه موارد، برای بازرگانانی که در زمینه مرکبات نیز فعالیت می­کردند، مصداق داشت. در یکی از این موارد، هنگامی ­که دولت شوروی به دلیل سیاسی، در صدور محصولات ایرانی به کشور خود، کارشکنی ­نمود، هیئت تجار اشرف (بهشهر) با ارسال تلگرافی به اتاق تجارت تهران، خواستار کمک، به‌منظور رفع ممانعت حمل مرکبات به شوروی شده، نگرانی شدید خود را به‌دلیل این موضوع، ابراز نمودند. 2 اندکی بعد از آن، تلگرافی شکایت­آمیز از سوی اتاق تجارت بارفروش، به نمایندگی از طرف بازرگانان مازندرانی ارسال گردید، مبنی بر اینکه «طبق قرارداد شوروی 95هزار پوط مرکبات باید به روسیه حمل شود و تمام مرکبات را تجار حاضر نمودند ولی فقط 13هزار پوط آن را حمل و بقیه را متعذّر عدم وصول اجازه است». ماجرا به همین جا ختم نشد، تجار مرکبات که به شدت نگران پوسیدگی محصولات خود بودند، به تحصّن در اتاق تجارت بارفروش مبادرت ورزیدند، ضمن آنکه، در همان زمان، تاجران مشهدسر (بابلسر) نیز با ارسال تلگرافی، تقاضای اقدام فوری کردند. 2 خشم وصف­ناپذیرِ تجار مازندرانی نسبت به این شرایط را می­توان، از اینگونه اعلامیه­های انتشاریافته بوسیله آنان دریافت: «عملیات خانمان­سوز دولت شمالی، آخرین هستی مازندرانی را به باد فنا داده، دیگر جان به لب و نفس به شماره رسیده...». 3 چالشهای ایجاد شده برای بازرگانان مازندرانی، از سوی شوروی، انواع دیگری نیز داشت. یکی از گزارشها، حاکی از این بود که روسها، برخلاف قرارداد منعقده با دولت ایران، عوارض هنگفتی را از تجار ایرانی اخذ می­نمایند. همچنین بنابر ادعا، همسایه شمالی سعی می­کند، از طُرُق مختلف، بازرگانان ایرانی را مجبور نماید تا اموال خود را به قیمتی که مقرون به صرفه نیست، به موسسات تجاری کشور مذکور واگذار کنند. 4 در گزارشی دیگر از سوی رئیس اتاق تجارت بارفروش به مسئولین حکومتی ایران، اعتراض تجار ایرانی مقیم باکو در مورد اوضاع اقتصادی آنان و عدم ایفای موسسات شوروی به تعهدات­شان را، اشاره نموده و می­­آورد: «...مراعات اصل مودّت را ننموده هر موقع اشکال جدیدی ایجاد می­نمایند. در نتیجه تجارت برنج، خشکبار، مرکبات... که اقلاً درجه اول صادرات مملکت را تشکیل می­دهد امروزه به صفر رسیده و یک اختناق اقتصادی در سراسر شمال تولید شده». 5 تاثیر مخرّبِ دیگرِ روسها در راستای اخلالِ اقتصاد تجاری ایران، که نارضایتی تجار شمالی را نیز به همراه داشت، برگرفته از نفوذ بانک روس و ایران در ساختار اقتصادی ایران بود. یکی از نقشهایی که بانک مذکور برعهده داشت، انحصار ارز شوروی در ایران بوده است. همین، موجب می­گشت تا ازاین ­طریق، نسبت به بازرگانان ایرانی، اجحافات مالی روا دارند: «هیئت تجار بارفروش شکایت دارند از اینکه مظنّه مِنات روسیه در تمام نقاط، دو ریال است و بانک روس ـ ایران که منحصراً معامله کننده منات است پنج قران آن را تسعیر و سبب خسارت تجار را فراهم نموده است». 6 مسئله دیگر اینکه از شیوع بی رویه امتعه روسی، در بازارهای داخلی به‌وجود می­آمد، 7 رکود نسبی در خرید کالاهای داخلی، موجب متضرر شدن تجار داخلی شده بود. چنانکه برخی بازرگانان مازندرانی، در اعلامیه­ای، خشم خود را نسبت به این موضوع ابراز نمودند: « با کمال بی­صبری تقاضا می­نماییم شعبات تجارتی دولت ساویت شوروی که در این چهار سال اخیر رمقی برای ما باقی نگذاردند برچیند و از ورود و خروج امتعه مامورین سرحدی جلوگیری نمایند والّا ناچار برای بقای حیات خود کفن گردن نموده در بنادر جلوگیری خواهیم کرد». 9 هنگامی­که در اسفند1306ش، تجارتخانه­های شوروی در نواحی شمال ایران، برای مدتی محدود، تعطیل گردید، این موضوع، کاملاً به نفع اقتصاد محلی این مناطق تمام شد: «فعلا امتعه روسی تنزل کرده و امتعه ایرانی مختص آن حدود ترقی نموده است. مرکبات امسال گران شده و قیمت آن به هزاری 12 تومان بالغ شده است. سال گذشته همین موقع در حدود هزاری سه تومان بود و خریدار نداشت. همین طور خشکبار و پنبه ترقی فوق­العاده کرده است مرکبات از هر قبیل، امسال فراوان است و مقدار زیادی به بادکوبه حمل می­شود». 10 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. ماهنامه عصر حدید و راهنمای تجارتی ایران وابسته به اتاق بازرگانی تهران، شماره 47، فروردین1307، ص16 . 2. پیشین، شماره 55، آذر1307، ص 21 . 3. پیشین، شماره56، دی1307، ص 15؛ نمونه‌های دیگر در این مورد، نک: مصطفی نوری، اسناد مازندران در دوره رضاشاه، تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1389ش، صص286-292 . 4. مصطفی نوری، ص294 . 5. ماهنامه عصر حدید و راهنمای تجارتی ایران، شماره 47، فروردین1307، صص15-16 . 6. نوری، ص313 . 7. ماهنامه عصر حدید و راهنمای تجارتی ایران، شماره 49، خرداد 1307، ص 18 . 8. رضاشاه در سفرنامه‌اش، از یک بازار محلی در مازندران سخن به میان آورده، می‌گوید: «بعضی در روی زمین اجناس محلی و امتعه خارجی خود را گسترده بودند» (هارون و هومن، سفرهای رضاشاه به خوزستان و مازندران، تهران: کمال اندیشه، 1386، ص361). 9. نوری، ص 295، همچنین نک، صص297، 314-317 . 10. ماهنامه عصر حدید و راهنمای تجارتی ایران، شماره46، اسفند1306، ص22. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

لایحه حاج محمدحسین کازرانی در خصوص خودکفایی ملی

تفکر ملی خودکفایی، اندیشه غالب و حاکم و غیرقابل تخلق در ماهیت حکومت حاج آقا نورالله بوده است و این مهم در باور و عملکرد تجار و کلیه اصناف نیز قابل تحقیق می‏باشد، به یک نقل تاریخی در مورد اندیشه یکی از تجار سرشناس در این رابطه نظر می‏نماییم: سؤال و جواب؛ عنوان مکتوبی است که رئیس تجار ملی اصفهان که از پیروان دو مجتهد و از اعضای فعال انجمن مقدس ملی اصفهان است در جواب سؤوالات مختلف ایراد کرده و نظر به طرز تفکر کسانی که در اصفهان در زمان مشروطیت به رهبری حاج آقا نورالله مدخلیت و نظارت کلی بر جریانات و روند اقتصادی شهر داشته‏اند، نظرات این شخص مؤید جو غالب‏ اقتصادی در جامعه بوده است. سؤال و جواب؛ لایحه‏ای است که جناب حاجی محمدحسین کازرانی وطن‏دوست در ترویج منسوج وطن به عنوان سؤال و جواب مرقوم داشته‏اند و به اداره (روزنامه) فرستاده‏اند: سؤال: چندی است در این شهر هنگامه عظیمی مشاهده می‏نماییم. اگر شما از کیفیت آن واقف هستید، مرا خبر دهید؟ جواب: چه هنگامه تازه دیده‏اید؟ سؤال: بعضی از علمای اعلام و رؤسای فخام و تجار ذوی‏الاحترام لباس کرباس پوشیده و مردم را به پوشیدن این لباس ترغیب می‏نمایند. مگر پارچه‏های لطیف و نظیف مثل فاستونی و ماهوت و دبیت و غیره چه عیب دارد که ترک نموده و مایل به کرباس شده‏اند؟ جواب: مگر نمی‏دانید اهالی ایران از خواب غفلت بیدار و از مستی جهالت هشیار شده‏اند. اینها علایم ترقی است. اینها نشانه شرافت و مقدمات صعود به مدارج عالیه است. علمای اعلام و رؤسای فخام ما ملبس به لباس کرباس شده‏اند برای شرافت آن که ما را آگاه نمایند و بفهمانند که کرباس خشن ما ترجیح دارد به ماهوت و فاستونی و پارچه‏های نرم لطیف خارجه. سؤال : کرباس چه شرافتی بر اقمشه خارجه دارد؟ جواب : لباس کرباس شرافت ملیت و قوام قومیت ما را حفظ می‏نماید و از ذلت احتیاج ما را می‏رهاند که محتاج به غیر نباشیم و ثروت مملکت ما محفوظ بماند. سؤال : کرباس چگونه شرافت ملیت ما را حفظ می‏نماید؟ جواب : شرافت هر قوم و سعادت هر مملکتی و استقلال هر مملکتی به رفع احتیاج از خارج است اگر به لباس کرباس خود قناعت کنیم از جهت لباس مستغنی هستیم و حاجت به اجانب نداریم؛ یعنی خود صاحب کرباس هستیم و دست تکدّی ما پیش غیر دراز نیست و عرض و ناموس بهای پارچه خوش رنگ بر باد نداده‏ایم و تسلط اجانب بر ما کم خواهد شد. سؤال : لباس کرباس چگونه ثروت ملکی را محفوظ می‏دارد؟ جواب : چندین سال است که رابطه اجانب به مملکت ما جاری است ولی بی‏علمی و جهالت ما را دانسته‏اند. هر روز یک نوع قماش خوش رنگ و اسباب قشنگ تازه برای فریب آورده ماحصل حیات ما را به بهای آن می‏ربودند. و هموطنان عزیز ما جاهلانه پول و ثروتی که با زحمات شاقه تحصیل نموده به رایگان تقدیم آنها می‏نمودند تا به حدی که اجناس مال‏التجاره ما که در واقع سرمایه ملکی ماست و باید به عوض آن پول طلا و نقره از خارج ، داخل مملکت نماید. با کمال ذلت از دست ما خارج نموده و در مقابل اسباب بازی برای کودکان نادان فراهم می‏نمودند. و به درجه‏ای این حیله و تزویر کارگر شده که دولت قوی‏شوکت ما را گرفتار فاقه نموده، مقروض و ذلیل و محتاج به خود کردند. و به هم دستی وزرای خائن خانه برانداز دست تعدی به عصمت خاک وطن ما دراز نموده، معادن ما را بردند؛ شهرهای ما را گرفتند؛ تجار محترم ما را دلال و کارگذار خود نمودند؛ رشته تجارت را بکلی از دست ما گرفتند. طرق و شوارع ما را تصرف نمودند و به طوری ما را خوار و خفیف نمودند که پول مملکت ما را به هر قیمت و مقدار که بخواهند نسبت به مسکوکات خود تسعیر می‏نمایند و ما ابدا اختیار نداریم؛ بلکه از فرط جهالت مطلب به این واضحی را درک نمی‏کنیم، (افسوس برنادانی و جهالت ما) اما وقتی که ما احتیاجات خود را از آنها سلب نماییم و لوازم معیشت خود را از داخله مملکت فراهم نماییم، چنانچه پدران ما معمول داشتند، پول از مملکت خارج نخواهد شد. و به عوض مال‏التجاره ما که خارج می‏شود پول و طلا و نقره داخل مملکت خواهد شد. و در واقع آن وقت ما صاحب اختیار مال خود خواهیم بود. و دولت و ملت ما در عداد ملل و دول مستقله به شمار می‏رود. و پس حال که فی‏الجمله به بیچارگی و فلاکت خود برخوردار شدیم و معایب کار را ملتفت شده‏ایم، بر ما واجب است که حتی‏الامکان از این سیل کوه‏کن که هستی مملکت و آبروی ملت ما را می‏برد، جلوگیری نماییم. و سدّی بهتر از رفع احتیاج مانع آن نخواهد شد. سؤال : لباس غیر کرباس هم که ممکن است از منسوجات داخله به خوبی و ظرافت مهیا شود و خصوصیت کرباس از چه جهت است؟ جواب : اولاً سایر منسوجات امروزه کفایت لباس تمام اهالی ایران را نمی‏دهد و به قدر کفایت دستگاه پارچه‏بافی دستی نداریم. ولی کرباس به هر مقدار لازم شود، می‏توان مهیا نمود حتی از فاضل مصرف خود به خارج هم می‏توانیم بفرستیم. ثانیا: از منسوجات دیگر بازار جهت ریسمان و رنگ گاهی محتاج به خارج خواهیم شد و بالمرّه مستغنی نخواهیم شد. مثلاً از یک رنگ نیل که صرف نظر نمودیم در سال اقلاً یک صد هزار تومان از خرج مملکت ما کاسته و بر دخلش افزوده خواهد شد. و این مبلغ پول ما به خارج به بهای نیل نخواهد رفت. و هم چنین سایر جزییات لوازم معیشت ما که امروز متذکر و ملتفت آنها می‏شویم هر یک را مراعات نمودیم و تبدیل به مال داخله نماییم، در سال کرورها تفاوت می‏نماید. نقل از روزنامه جهاد اکبر، 23 رجب 1325 قمری. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مجادله

آنتونی گورست ـ لوئیز جانمن برگردان علی معصومی ـ غلامرضا امامی مشاجره تاریخ‏نگارانه بر سر بحران سوئز فشرده و گسترده بود و با نخستین یادداشتها آغاز شد. «نکته‏های محرمانه رویداد سوئز» نوشته برامبرگرز در سال 1957 منتشر شد و به دنبال آن، دسترسی به مواد مرجع به شکل خاطرات و اسناد رسمی، آن را تکمیل کرد. پرسشهایی چون نقش رویداد سوئز در «سقوط» بریتانیا از مقام یک قدرت بزرگ و موضوعاتی چون که آیا این بحران می‏توانست به جای توسّل به زور با مذاکره حل شود، تبانی میان بریتانیا، فرانسه و اسرائیل و نقش نخست‏وزیر و هیأت دولت در این دو حیطه در میان مضمونها و موضوعهایی بود که تاریخ‏نگاران و مفسران پیش می‏کشیدند. یکی از بحث‏انگیزترین موضوعها این نظر بود که رویداد سوئز را محور «سقوط سریع بریتانیا از مقام قدرت» پس از جنگ جهانی دوم می‏دانست. البته باید مواظب باشیم که با مشتبه کردن علت و معلول، از رویداد سوئز به این نتیجه نرسیم که بحران را به جای آن که بازتاب سقوط انگلستان بدانیم، علت آن به حساب بیاوریم. سوئز نشانه‏ای بود که در آن، این حقیقت که اقتصاد بریتانیا نمی‏توانست بدون حمایت ایالات متحده، نقش یک قدرت بزرگ را حفظ کند، به روشنی بازتاب می‏یافت. البته که دولتهای بریتانیا پس از 1945 به خوبی از واقعیتهای تغییریافته قدرت بریتانیا در جهان پس از جنگ آگاه بودند. خط مستقیمی، نوشته کینز در 1945 را به «یادداشت خداحافظی» ایدن در دسامبر 1956 متصل می‏کرد که عبارت بود از آگاهی بر شکنندگی اقتصاد بریتانیا و دلالتهای آن برای نقش دنباله‏دار جهانی که به تصمیم دردناک سال 1968 درباره شرق سوئز انجامید. از بعضی لحاظ سود رویداد سوئز در سرپیچی سرسختانه وزیران و دیگران از پذیرفتن منطق وضعیت خودشان بود که با تلاش برای کسب پیروزی در جنگ علیه نیروهای کمونیسم، ناسیونالیسم و مداخلاتِ امریکا که شالوده مقام بریتانیا را به عنوان قدرت جهانی به لرزه درآورده بودند، ناچار به در پیش گرفتن موضعی کهنه‏پرستانه و روزبه‏روز مأیوسانه‏تر شدند. یکی از نمونه‏های کلیدی این کهنه‏پرستی، دوگانگی ظاهری میان آگاهی بر وضعیت اقتصادی بریتانیای پس از جنگ و پذیرش آن از یکسو و عدم‏تمایل به پذیرش این نکته است که این موضوع به صورت مانع عمده‏ای بر سر راه نقش جهانی بریتانیا قرار می‏گیرد. سلوین‏لوید در خاطرات خود درباره رویداد سوئز که در سال 1978 منتشر شد، چنین می‏نویسد: در مرحله بعد، استدلال می‏شد که یکی از نتیجه‏های رویداد سوئز وادارساختن ما به درک این موضوع بوده است که ما نمی‏توانستیم مستقلاً عمل کنیم. واقعیت آن است که ما همواره از این نکته آگاه بودیم. در واقع، این مطلب چیز تازه‏ای نبود که ازش بی‏خبر بوده باشیم؛ ما به خوبی از ضعف اقتصادی خود، محدودیتهای منابع، و از تأثیری که هزینه‏های جاری ماوراء دریاها بر توازن پرداختها می‏گذاشت، آگاه بودیم؛ ولی تا آن وقت مجبور بودیم این مطلب را پنهان کنیم. البته ما ناگزیر بودیم این آگاهی را پنهان نگاه داریم. (لوید، 1978، ص‏ص 37 ـ 36) با این توجیه، به پیش‏رفتن عملیات سوئز بدون آن‏که توجهی به پیامدهای عملیات محروم از حمایت رسمی آمریکا بشود، امری بسیار نامعمول بود.بحران سوئز در یک زمینه اقتصادی کاهشهای اساسی در هزینه‏های بخش عمومی بریتانیا صورت گرفت که هدف آن تصحیح وضعیت موازنه ضعیف پرداختها بود. پرسش اساسی از این نکته بر می‏خاست که چرا پیش از آن که این همه دیر شود، تأثیر اقتصادی بحران سوئز در نظر گرفته نشد یا بدان کم بها داده شد. موضوع در هیأت دولت یا کمیته مصر به بحث گذاشته نشد و نخست‏وزیر و وزیر امور خارجه ظاهرا ظاهرا آن قدر در بی‏خبری از تأثیرات ممکن این بحران بر روی وضعیت مالی وخیم بریتانیا ماندند تا هنگامه این تأثیر فرا رسید. السترهوم ادعا کرده است که سرزنش باید نه تنها متوجه مک‏میلن، بلکه متوجه مسئولان خزانه‏داری او بشود ولی حتی مطالعه سردستی پرونده‏های خزانه‏داری در اداره اسناد عمومی هم نشان می‏داد که تحریف شدیدی در شواهد شده است. در واقع سِر ادوارد بریجز و همکاران او در خزانه‏داری و بانک انگلستان از هنگام ملی شدن آبراه به وزیر خود درباره خسارتهای اقتصادی ناشی از اقدامهای بریتانیا بدون حمایت کامل امریکا هشدار می‏دادند. این موضوع، پرسش ناراحت‏کننده نقش ایالات متحد را به میان می‏کشید. در بسیاری از خاطره‏نگاریها و زندگی‏نامه‏ها از جمله آنچه ایدن و لوید نوشته‏اند، ادعا شده است که دولت آیزنهاور و دالس در ایالات متحد، هیأت دولت بریتانیا را در مورد میزان حمایتی که در صورت اِعمال زور از واشنگتن انتظار می‏رفت، گمراه کرده است. در این مورد هم مطالعه مواد آرشیوی هم در واشنگتن و هم در لندن همان‏گونه که دبلیو اسکات لوکاس (لوکاس، 1991) انجام داده است، نشان می‏دهد که در همان هنگام که بریتانیا می‏توانست درباره تاکتیک تأخیری امریکا که همواره بر آن چه که بریتانیا آن را گفت وگوهای بیهوده می‏خواند پافشاری داشت، گلایه کند، اندک تردیدی در این باره وجود نداشت که سیاست امریکا همواره مخالف کاربرد زور بود، مگر در صورت اضطرار نهایی. آیا هنگامی که ایدن در نیمه اکتبر 1956، سلوین لوید را از نیویورک فراخواند، این «اضطرار نهایی» فرا رسیده بود؟ این پرسش جای بحث دارد. مطمئنا به نظر ایالات متحد هنوز امکان برگزاری گفت وگوهای دیگر وجود داشت: با این حساب طنز قضیه در آن است که حل نهایی منازعه در آوریل 1957 به صورت گسترده‏بر «شش اصلی» استوار بود که لوید با آن همه اصرار در اوایل اکتبر 1956 در نیویورک درباره آن مذاکره می‏کرد. هیأت دولت بریتانیا ظاهرا قاطعانه چنین فرض کرده بود که در صورت مداخله آنها در مصر، ایالات متحد در هر شرایطی به دنبال متحد وفادار خود روانه خواهد شد. فراخواندن لوید به مناسبت برداشتن نخستین گامها از سوی بریتانیا برای تبانی با اسرائیل صورت گرفت. گرچه در اوت 1956 بحثهای جسته‏گریخته‏ای در کمیته مصر درباره امکان همکاری با اسرائیل در جریان بود، پیشنهاد حیرت‏آور گازیه و شال به این اندیشه جان تازه‏ای بخشید و به قطع مذاکرات بعدی با مصریان انجامید. علاوه بر اینها، در این نکته که تبانی، امکان توسل به زور را که از هنگام آغاز بحران، هدف دولت ایدن بود با طرح بهانه‏ای که پیش از آن وجود نداشت، فراهم آورد، جای بحث است. مسأله تبانی، ویژگی غالب بیشتر مطالبی بوده است که درباره سوئز نوشته شده است، تا آنجا که تکوین تصویر کاملی از رویداد سوئز را احتمالاً ناممکن کرده است. بسیاری از کسانی که دست‏اندرکار این قضیه بودند ادعا کرده‏اند که در مُراوداتی که در اکتبر 1956 صورت گرفت، امر غیرشرافتمندانه‏ای وجود نداشت و این مراودات فقط، فرایند «همکاری» میان سه کشور دارای منافع متقابل بوده است. لوید در یادداشتهای خود ادعا می‏کند که: «انجام گفت وگوهای محرمانه با دولتهای دیگر را نمی‏توان صرفا تبانی دانست. ما همیشه با ایالات متحد و فرانسه و دیگر کشورهایی که به دو کنفرانس لندن نماینده فرستادند، چنین گفت وگوهایی داشته‏ایم. گفت وگو با دولت اسرائیل هم مانند گفت وگو با دیگر دولتهاست و نباید آن را تبانی دانست.» این تمایز که وزیر امور خارجه به آن اشاره می‏کند، تمایزی ظریف است: لوید که گذشته از هر چیز از لحاظ حرفه وکیل دعاوی است می‏پذیرد که تعریف تبانی در فرهنگ واژگان اکسفرد به صورت «تفاهم پنهانی خدعه‏آمیز»، تعریفی درست است، ولی ادعا می‏کند که عملیات دولت بریتانیا فریب‏آمیز نبوده است و می‏توان آنها را با انگیزه توجیه کرد. (لوید، 1978، صص 248-247) این شیوه توجیه، پرسشهایی برمی‏انگیزد: اول آن که اگر تبانی تنها جزء و بخشی از بازی‏های معمول سیاسی همانند کنفرانسهای لندن بود، چرا این همه مدت برای پنهان نگه‏داشتن آن تلاش می‏شد؟ دوم آن که اگر «تبانی» در کار نبود چرا سخنگویان دولت و از آن میان، لوید و ایدن در مجلس عوام بارها آن را تکذیب می‏کردند و چرا در خاطرات خود، آن را زیرسبیلی رد می‏کنند؟ سوم آن که استدلال لوید در نهایت به سطح نوعی «توجیه معلول به وسیله علت» تنزل می‏کند و بنابراین باید هم بر پایه اصول اخلاقی و هم بر پایه عملی درباره آن داوری شود. در دورانی که از سیاستمداران انتظار راستی و پاکی در حد استانداردهای بالا می‏رفت، این واقعیت که نخست‏وزیر و وزیر امور خارجه توانستند به مجلس عوام و به تبع آن به همگان «دروغ» بگویند، تکان‏دهنده است. از لحاظ اخلاقی، «تبانی» هم فریب‏آمیز و هم غیرشرافتمندانه بود. اگر آن گونه که لوید ادعا می‏کند، باید «تبانی» را بر پایه ارزشهای عملی آن داوری کرد، ببینم نتایج عملی آن چه می‏گویند. عملیاتی که برای بین‏المللی کردن آبراه و کاهش قدرت ناصر و تحکیم ثبات در خاورمیانه و بازگرداندن قدرت و اعتبار بریتانیا طرح‏ریزی شده بود، دقیقا به عکس این هدفها رهنمون شد. تبانی به صورتی ناگزیر، توجه را به عملیات و انگیزه‏های افرادی که در مرکز دستگاه سیاستگزاری وایت‏هال جا دارند جلب می‏کند. در اینجا هم بسیاری از مشاجرات بر این نکته دور می‏زند که چه کسی در چه هنگام چه می‏دانسته است. این مشاجره تا حدودی بیهوده است: به قول پروفسور هنسی: «لازم نیست آدم عضو سازمان اطلاعاتی بریتانیا باشد تا دو را با دو جمع کند و بگوید چهار، همه اعضای دولت می‏دانستند.» (هنسی، 1994) در حالی که بار مسئولیت تبانی به روشنی بر دوش وزیران ارشد است، وزیران کهتر و بیشترِ خدمتگزاران کشوری بیرون از دایره کوچک مسئولان ارشد، کاملاً در جریان رویدادها نبودند و تنها شاید از راه استنتاج از رویداد آگاهی به دست آورده باشند. به گفته لوکاس در طیف وایت‏ هال به قدر کافی شواهدِ مُستند اساسی وجود دارد که این نظر را تأیید کند. به این خاطر، تأکید دوباره‏ای بر نقش عقابها به ویژه ایدن و مک‏میلن گذاشته می‏شود. همان‏گونه که نشان داده‏ایم، نخست‏وزیر و وزیر امور مالی او سرسخت‏ترین هوادار مداخله در مصر بودند. پس از مشخص شدن نتیجه بحران، مطالب بسیاری درباره داوری ایدن نوشته شده است. حتی زندگی‏نامه‏نویس «رسمی» او هم به نظر ایدن درباره ناصر و آبراه سوئز که مدام غیرمنطقی‏تر می‏شد اشاره کرده است. درباره این که این موضوع تا چه حد از وضع مزاجی خراب او ناشی می‏شد، تنها می‏توان به حدس متوسل شد، هر چند همکاران نزدیک او مانند ناتینگ و شاک‏بُرگ اشاره می‏کنند که خُلق او که شکننده بود با ترکیبی از بیماری و کار بیش از حد، متزلزل شده بود. در حالی که شاید این عامل بتواند به نحوی، دلمشغولی ایدن را به بازگشایی آبراه و خلع ناصر توضیح دهد، تردیدی نیست که سیاست ایدن، نشان‏دهنده اعتقاد اصیل به تهدیدی که ناصر متوجه منافع بریتانیا می‏کرد نبود. برعکس، تردیدی نیست که ایدن هرگز با حل بحران از راه گفت وگو موافق نبود و تصمیم داشت زود به کار ببرد و برای رسیدن به این هدف آماده بود با فرانسه و اسرائیل برای پایین‏ کشیدن ناصر از کرسی قدرت، تبانی کند. نقش مک میلن تا این حد روشن نبوده است: تا هنگام افشای پرونده‏های مربوط به سوئز در مرکز اسناد همگانی در سال 1987، امکان نداشت بتوان تصویر کاملی از نقش وزیر ترسیم کرد. در بررسی هرولدویلسن درباره مک‏میلن حقایق بسیاری روشن می‏شود: «نفر اول در ورود، نفر اول در خروج». در تمام دوران بحران، مک‏میلن با وجود آگاهی از شکنندگی وضعیت مالی بریتانیا، مشتاق‏ترین هوادار راه‏حل نظامی بود. بنابراین حیرت‏آور است که در هیچ مرحله، به هزینه‏ها یا پیامدهای مالی احتمالی عملیات توجه جدی نمی‏شد. و مک‏میلن مسئول این بی‏توجهی است حیرت‏آورتر که مک‏میلن بود که از کل این شکست به دور از سرزنش بیرون آمد و با رهبری حرکتی که ایدن را از مقام خود فرو کشید به جای او به مقام نخست‏وزیری رسید. هم لوکاس (1991) و هم کایل (1991) اشاره کرده‏اند که مک‏میلن برخلاف هُوم (1989)، از 16 نوامبر 1956 برای جانشینی ایدن فعالاّنه تلاش می‏کرده است. بحث و جدل تاریخی درباره ماهیت محوری سوئز در ارتباط با «سقوط» پس از جنگ دولت بریتانیا بی‏گمان ادامه خواهد یافت. آنچه می‏توان تاحدی با اطمینان گفت این است که موقعیت بریتانیای بعد از جنگ، پس از بحران سوئز، از قبل از آن ضعیف‏تر شد؛ چرا که این بحران «مانند روشنایی برق» ضعف موجود بریتانیا را، که این کشور از هنگام پایان جنگ جهانی دوم با آن دست به گریبان بود، بر همگان آشکار ساخت. معاصرانِ این بحران درباره آن به دو گره تقسیم شده‏اند: گروهی مانند آنتونی لُو آن را بی‏ارتباطی دانسته‏اند و گروهی دیگر چون «برایان لپینگ» آن را تحولی بنیادی خوانده‏اند. با انتشار اسناد رسمی، بررسی مسیر سیاست بریتانیا و نقش افراد در دوران بحران سوئز به روشنی امکان‏پذیر شد، اما درباره پیامدهای نهایی سوئز برای بریتانیا تنها هنگامی می‏تواند داوری کرد که اسناد رسمی سالهای 1960 برای مطالعه و بررسی در دسترس تاریخ‏نویسان قرار گیرد. این تأثیر از لحاظ سیاسی هرگونه که باشد، برای نخستین بار از هنگام جنگ، اسطوره قدرت و اعتبار بریتانیا را به شیوه‏ای جدی به چالش کشید و بی‏بنیاد ساخت و شکاف میان واقعیت و توهم موقعیتِ یک قدرت بزرگ، به صورتی عریان آشکار شد. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

پارسونز از جشن هنر شیراز می‌گوید

در شهریور 1346 و در ماه مبارک رمضان، شهر شیراز شاهد نمایش‌ها و صحنه‌های وقیحی بود که حکومت شاه از آن به عنوان «جشن هنر» یاد کرده و هزینه‌های سنگینی را صرف اجرای آن نمود. هدف از برگزاری این جشن که همه ساله برای اجرای مجدد آن سعی و کوشش به عمل آمد، استحاله فرهنگی اسلامی مردم و باز کردن راه نفوذ فرهنگ غرب به داخل کشور بود. کسانی که به عنوان هنرمند از آمریکا و کشورهای اروپایی برای شرکت در جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بودند، شامل رقاصه‌ها، فاحشه‌ها، موسیقی‌دانان، خوانندگان و بازیگران فیلم‌های غیراخلاقی سینماهای غربی بودند. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران قبل از انقلاب، درباره جشن هنر شیراز چنین می‌گوید: ... فستیوال بین‌المللی هنری شیراز (جشن هنر شیراز) که سالانه برگزار می‌شد از آغاز به علت نوآوری‌ها و نمایشاتی که با روحیات جامعة سنتی و اسلامی ایران تطبیق نمی‌کرد موجب تضادها و مباحثاتی شده بود. از جمله نمایشات مسخره‌ای که من از این جشن بیاد دارم صحنه‌ای از نمایش رقاصان برزیلی بود که در حین رقص سر مرغ‌های زنده را با دندان جدا می‌کردند، یا نمایشی از هیجان و از خود بیخود شدن مردم در حال عزاداری که بی‌شباهت به مراسم تعزیه نبود و نشان دادن آن در یک کشور مسلمان به هیچ‌وجه تناسبی نداشت. جشن هنر شیراز در سال 1977 از نظر کثرت صحنه‌های اهانت‌آمیز به ارزش‌های اخلاقی ایرانیان از جشن‌های پیشین فراتر رفته بود. به طور مثال یک شاهد عینی صحنه‌هایی از نمایشی را که موضوع آن آثار شوم اشغال بیگانه بود برای من تعریف کرد. گروه تئاتری که این نمایش را ترتیب داده بودند یک باب مغازه را در یکی از خیابانهای پر رفت و آمد شیراز اجاره کرده و ظاهراً می‌خواستند برنامه خود را به طور کاملاً طبیعی در کنار خیابان اجرا کنند. صحنة نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیاده‌رو مقابل آن بود. یکی از صحنه‌ها که در پیاده‌رو اجرا می‌شد تجاوز به عنف بود که به طور کامل (نه به طور نمایشی و وانمودسازی) به وسیله یک مرد (کاملاً عریان یا بدون شلوار ـ درست به خاطر ندارم) با یک زن که پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاک داده می‌شد در مقابل چشم همه صورت می‌گرفت. صحنه مسخره دیگر پایان نمایش هم این بود که یکی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیاده‌رو شلوار خود را کنده هفت‌تیری در پشت خود می‌گذاشت و به این ترتیب تظاهر به انتحار می‌کرد. واکنش مردم عادی شیراز که ضمن گردش در خیابان یا خرید از مغازه‌ها با چنین صحنه‌ مسخره و تنفرانگیزی روبرو می‌شدند معلوم است، ولی موضوع به شیراز محدود نشد و طوفان اعتراضی که علیه این نمایش برخاست به مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من به خاطر دارم که این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر «وینچستر» انگلیس اجرا می‌شد کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمی‌بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت. بازتاب سیاسی چنین واقعه‌ای در هر زمان بد بود، چه برسد به شرایط آن روز ایران که در کنار هیجانات سیاسی نشانه‌هایی از اوج گرفتن احساسات مذهبی مردم و گرایش به سنن مذهبی در سراسر کشور به چشم می‌خورد(1)... ... اثر سیاسی برنامه‌هایی نظیر جشن هنر شیراز خیلی شدید بود و بسیاری از برنامه‌های این جشن که بی‌جهت به هنرهای رادیکال و نو اختصاص یافته بود به هیچ‌وجه با مقتضیات جامعة ایرانی تطبیق نمی‌کرد. چرا می‌بایست این قدر پول صرف تبلیغ و ترویج هنرهای اروپایی و جمع‌آوری مجموعه‌های هنری اروپا گردد و چنان مراکز فرهنگی و هنری بزرگی، خارج از ظرفیت ادارة آن از طرف ایرانیان تأسیس شود...(2) ویلیام شوکراس روزنامه‌نگار و نویسنده انگلیسی نیز درباره تأثیر جشن هنر شیراز می‌نویسد: ... ملکه ریاست جشن هنر شیراز را نیز بر عهده داشت. در اواسط سالهای 70 جشن مزبور یکی از پرجنجال‌ترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار می‌رفت... جنجال‌های جشن هنر وقتی به اوج خود رسید که در سال 1977 یک گروه هنرپیشه دکانی را در یکی از خیابانهای اصلی شیراز در نزدیکی مسجد گرفت و در درون دکان و در پیاده‌روی جلو آن نمایشی اجرا کرد که شامل یک هتک ناموس تمام عیار و اعمال شهوت‌انگیز بین هنرپیشگان زن و مرد بود. چنین نمایشی در خیابان‌های هر شهرک انگلیسی یا آمریکایی جنحال برپا می‌کرد (و منجر به بازداشت هنرپیشگان می‌شد.) وقتی نمایش مزبور در شیراز اجرا شد، خشم و آزردگی فراوانی برانگیخت... بعدها در تبعید، فرح از جشن هنر دفاع کرد و اظهار داشت این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورد! او که از جزئیات نمایش‌‌ها بی‌اطلاع بوده و یکی دو نمایش توهین‌آمیز در آن یافته بوده می‌گوید: «در هر جشنواره‌ای مشکل می‌توان مانع از بیان آزاد هنرمندان شد و انتظار داشت مورد پسند گروههای مختلف اجتماعی قرار بگیرد...(3) پی‌نویس‌ها: 1ـ غرور و سقوط، خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران، صص 92ـ90. 2ـ غرور و سقوط، صص 52ـ51. 3ـ آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ص 115. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

از طهران تا تهران

اين اواخر ظاهراً به دستور فرهنگستان، چنين معمول شده است كه نام «طهران» پايتخت دولت شاهنشاهي را «تهران» با «تاء دو نقطه» بنويسند و چنين مي‌نمايد كه غرض كساني كه اين پيشنهاد را كرده و رأي خود را در اين مورد به كرسي قبولي نشانده‌اند، تا حدي تبعيت از حس «وطن‌پرستي جغرافيايي» و رهايي از شرّ يكي از غليظ‌ترين حروف الفباي مخصوص عربي، يعني «طاء مؤلف» بوده كه انصافاً تلفظ آن، اگر ايرانيان هم بخواهند آن را مانند قُرّاءِ حِجازي بر زبان بياورند بسيار مشكل است. در اينكه اصل نام اين شهر «تهران» با تاء «دو نقطه» بوده و اصلاً «طاء مؤلف» در زبان فارسي وجود نداشته است، شكي نيست و يك عده از جغرافيون قديم اسلامي نيز چنانكه عنقريب خواهيم گفت، نام آن را به همين وضع ضبط كرده‌اند. اعتماد‌السلطنه هم در جلد اول مرآت‌البلدان چون عجله داشته است كه زودتر معلومات خود را در باب طهران به چاپ برساند و ظاهراً اميدي به انجام اين كتاب خود نداشته (چنانكه مرآت‌البلدان نيز به جلد چهارم خاتمه پذيرفته) نام اين شهر را برخلاف سيرة همة مؤلفين معتبر از قرن پنجم به بعد با «تاء دو نقطه» آورده است. نوشتن طهران با «تاء دو نقطه» در اين اواخر تا آنجا كه به خاطر دارم بيشتر بعد از انتشار روزنامة «ايران نو» شيوع يافت، چه اين روزنامه كه جمعي از مؤسسين و نگارندگان آن از همان حس وطن‌پرستي افراطي و نظاير آن خالي نبودند همه روزه در سرلوحة خود طهران را «تهران» مي‌نوشت، كم كم جماعتي از مقلدين و تجددخواهان كه به خيال خود هر خَرقِ اِجماع و مخالفت با سُنَنِ قديمه را ممدوح و نوعي از تجدد و اصلاح مي‌پندارند، در اين شيوه از آن روزنامه پيروي كردند. نگارنده هنوز هم طرفدار نوشتن طهران با «طاء مؤلف» هستم، ولي يقين داشته باشيد كه تعصب و اصرارم در حفظ اين قاعده به اندازه تعصب و اصرار طرفداران «تهران» با «تاء دونقطه» نيست، چه مي‌دانم كه نوشتن نام اين شهر چه به اين املاء باشد چه به آن، نمي‌تواند نمايندة هيچ حس مخالف يا موافق يا نفع و ضرري باشد، و اين كيفيت در اصل مطلب، يعني در محل جغرافيايي طهران و سابقة تاريخي و شمارة جمعيت و ساير احوال آن به هيچ‌وجه اثري نخواهد داشت. فقط جاي اين سئوال باقيست كه علماي جغرافيا و انساب قديم ما با اينكه نام اين محل تا مدتي هم با «تاء دو نقطه» نوشته مي‌شده، چه علت داشته است كه آن را از حدود قرن پنجم به بعد با ‌«طاء مؤلف» نوشته و به چه دليل صورت آن را برگردانده‌اند؟ آيا محرك ايشان در اختيار اين روش برخلاف جمعي از نويسندگان خو‌ش‌باور عصر ما «عربي‌مآبي» و بي‌علاقگي به فارسي و آداب ايراني بوده، يا آنكه در اين راه مقصودي معقول‌تر داشته‌اند؟ مسامحه در ضبط املاي اعلام جغرافيايي و تاريخي به مراتب رواتر است تا در باب لغات معمولي يك زبان، آنجا كه در كلمات فارسي امثال طپيدن و غلطيدن و صد و شصت و غيرها، كه هيچ‌كدام از آنها نيز علم نيست، چنين عملي را روا دارند و صاد و طاء عربي را به جاي سين و تاء فارسي به كار برند، ديگر در مورد طهران كه از اعلام است امر سهل خواهد بود. كثرت دندانه و نقطه در الفباي عربي، مخصوصاً در ايامي كه هنوز اِعجام، يعني نقطه‌گذاري، تعميم نيافته بوده و كتاب و ناسخين هم يا به واسطة قلّت سواد يا به علت عجله‌اي كه در انجام كار داشته‌‌اند، زياد در كتابت و گذاشتن نقطه‌ها دقت به خرج نمي‌داده، براي خوانندگان ابتلاي عظيمي است و اگر خواننده غير اهل زبان باشد، ديگر اشكال كار او چندين برابر زيادتر مي‌شود. مقدار كثيري از تحريفات مضحكي كه حتي در نوشتة بزرگترين فضلاي اسلامي ديده مي‌شود، از همين كثرت دندانه در كلمات و كامل نبودن نقطه‌گذاري و سهل‌انگاري ناسخين در كتابت ناشي شده است. از اين نوع هزاران مثال مي‌توان جمع كرد و مي‌شود از آنها رساله‌اي شيرين گرد آورد، ما در اينجا فقط به ذكر سه، چهار فقره از اين تصحيفات به عنوان نمونه اكتفا مي‌كنيم: 1ـ يكي از مستشرقين در تصحيح جامع‌التواريخ رشيدي آنجا كه از رباط سَنْگبَست از منازل نزديك طوس و مشهد صحبت به ميان مي‌آيد، در متن كتاب نام اين رباط را «سنگپشت» تصحيح كرده، سپس گويا به علت آنكه خود نيز آن را نمي‌پسنديده، در حواشي كتاب در اين باب چنين نوشته: «اگر چه سنگيشب» بخوانيم، يشب همان سنگي است كه آن را يشيم (كذا؟) هم مي‌گويند و آن سنگ سبز يا سياهي است كه معروف چينيان و مغول بوده، يشيم شكل ديگر يشيل است». تمام اين تحقيقات، بي پايه و بيجاست، چه يشب و يشف و يشم (نه يشيم چنانكه مستشرق مزبور فرض كرده) همه در فارسي و عربي معمول بوده و هيچ‌گونه ارتباطي هم مابين آنها و لغت يشيل تركي نيست. به علاوه نام حقيقي آن رِباطِ سَنْگْبَست است نه سنگپشت يا سنگيشب. اگر آن مستشرق يك نظر به معجم‌البلدان ياقوت يا كتب ديگر جغرافيايي اسلامي مي‌انداخت، يا آنكه از جغرافياي حالية ايران اطلاع داشت و مي‌دانست كه سنگبست هنوز هم در همان محل به همين اسم باقيست، محتاج به نوشتن اين فرضيات بي‌اساس نمي‌شد. 2ـ مستشرق ديگري در تصحيح يكي از متون مربوط به تاريخ زنديه هر جا در نسخة خطي «طابَ ثَراه» ديده آن را «طناب براه» خوانده و چاپ كرده است. مثلاً: «... مرحمت و غفران پناه عمويم ميرمحمد اسحاق طناب براه، كه ملتزم ركاب نادرشاه بود». 3ـ شمس فخري اصفهاني مؤلف كتاب معيار جمالي در ترجمة لغت «آمار» دستخوش لغزش عجيبي شده، يعني اين كلمه را به معني «استسقاء» كه نام مرضي است گرفته و چنانكه شيوة ناخوش او بوده از خود نيز شعري به عنوان شاهد مثال براي آن ساخته است. آمار را اسدي در فرهنگ خود به لغت عربي «استقصاء» ترجمه نموده، لابد در نسخه‌اي از اين فرهنگ كه شمس فخري آن را در دست داشته، كاتب به جاي «استقصاء» «استسقاء» نوشته بوده و يا او خود به تحريف، كلمة اول را به شكل دوم خوانده و اين شعر را هم جهت شاهد آن درست كرده است: حسود جاه تو بي‌آب در تموز فتن مباد جز بيابان فتاده در آمار و به تقليد او فرهنگ‌نويسان بعد نيز اين معني غلط را براي آمار در كتب خود ضبط نموده و شعر شمس فخري را هم شاهد آورده‌اند، در صورتي كه «آمار» به مَدّ الف و «آمار» به فتح آن، چنانكه از استعمال قدما برمي‌آيد به همان معني استقصاء، يعني رسيدن به كنه هر چيزي است و مجازاً به معني رسيدن به حساب نيز آمده و مصدر آن آماردن است، سوزني گويد: تو از سر نغزي و لطيفي و ظريفي مي‌دان همه افعال من و هيچ ميامار علماي دقيق قديم مخصوصاً اصحاب كتب رجال و انساب كه در ضبط اعلام دقتي خاص به كار مي‌برده و كتبي براي جلوگيري از بروز تصحيف و تحريف و اصلاح اشتباهات به عنوان «المُشْتَبَه» و «المُشْتَرَك» و «المُؤتَلِف» و «المُخْتَلِف» و غيرها تأليف كرده بودند، جهت احتراز از ظهور اينگونه تصحيفات و تحريفات در كتابت و قرائت در ضبط اعلام غيرعربي گاهي تدابيري به كار مي‌بردند، به اين معني كه چون املاي اعلام خارجي مانند اعلام عربي در اين زبان مقيد به قيد كتابتي و ضبط علماي سابق نبوده، سعي مي‌كردند كه حتي‌المقدور آنها را به صورتي درآورند، كه حروف منقوط و دندانه‌دار در آنها كمتر پيدا شود، تا به اين شكل مجال تحريف در آنها كمتر باشد، مخصوصاً در ضبط حروفي كه براي آنها در عربي (صرف‌نظر از اندك اختلاف تلفظي) دو علامت هست، مانند «تاء» و «طاء» و «سين» و «صاد» هر جا كه قواعد عربي راه دهد و ثقلي از آن در اداي كلام حاصل نشود در نمودن اينگونه اعلام خارجي تقريباً همه وقت «طاء» را بر «تاء دو نقطه» و «صاد» را بر «سين دندانه‌دار» ترجيح مي‌دادند و در مورد اول اين قاعده مرعي‌تر بوده است. بنابر همين اصل و قاعده همان علماي رجال و انساب از قرن پنجم به بعد «تهران» را هم به شكل «طهران» نوشته‌اند، چنانكه استخر را هم اصطخر و اسپهان را، اصفهان و استنبول را اصطنبول مي‌نوشته، و غرض ايشان هم چنانكه اشاره كرديم همان احتراز از تحريف و جلوگيري از ظهور تلفظهاي غلط در اين كلمات بوده است. پيش از مرسوم شدن اين املاي جديد براي طهران، مؤلفين كتب جغرافيايي در قرن چهارم مانند اصطخري و ابن حوقل و مقدسي، نام اين محل را كه در آن تاريخ يكي از قراي ري محسوب مي‌شده، به شكل «تهران» ضبط كرده بوده‌اند، و همين شكل بر آن باعث شده است كه در نسخ خطي اين سه كتاب، اين كلمه به اشكال تهران و بهزان و نهران و نهنان درآمده و طابع هلندي اين كتاب با اينكه خود حدس زده كه بايد صحيح اين كلمه «تهران» باشد باز بر طبق ضبط نسخه‌هايي كه در دست داشته آن را بهزان چاپ كرده است و ياقوت در معجم‌البلدان هر دو صورت «بهزان» و «طهران» را يادداشت نموده، ولي چون در عهد او ديگر املاي طهران عموميت پيدا كرده بود، همه مطالب راجع به اين شهر را در ذيل همين وجه اخير مي‌آورد و در ذيل «بهزان» كه وجود خارجي نداشته و لابد ياقوت آن را به اين شكل تحريف شده در كتابي ديده بوده، فقط به نقل قولي كه خود نيز آن را ضعيف مي‌شمرده اكتفا مي‌‌كند. تمام اين مقدمات براي بيان اين نكته است كه اگر قدما املاي تهران را از اين صورت به شكل طهران درآورده‌اند، فقط براي اجتناب از تحريفاتي بوده كه به علل مذكور در فوق در املاي آن راه يافته بوده والا غرض و مرض ديگري در اين كار نداشته‌اند. با اين تدبير، يعني تبديل «تاء منقوط» تهران به «طاء مؤلف» عربي، لااقل از يك قسمت مهم از تصحيفاتي كه ممكن بوده در آن بروز كند جلوگيري شده، چه ديگر هيچ‌كس طهران را بهزان و نهران حتي نهزان، كه از چسبيده نبودن دو نقطه «تاء» به يكديگر ناشي است، نخواهد خواند. منشيان فارسي زبان بعدها در بعضي از كلمات اين زبان هم كه با صورتهاي متشابه بوده‌اند، يا حروف دندانه‌دار و منقوط در آنها زياد ديده مي‌شده، دست به دامان همين تدبير زده‌اند، و سبب وجود بعضي از حروف عربي مانند «طاء» و «صاد» در ميان پاره‌اي از لغات فارسي نيز همين است. با نوشتن «طپيدن» به اين صورت به جاي «تپيدن» هم از شرّ يك حرف نقطه‌دار خود را خلاص مي‌كرده و هم از مشتبه شدن آن به «تنيدن» كه مصدر ديگري است احتراز مي‌جسته‌اند. «صد» شماره را با صاد نوشته‌اند تا با «سد» عربي مشتبه نشود ولي در نوشتن «سده» كه از همين «صد» شماره گرفته شده چون ديگر مورد اقتباس و خلطي در ميان نبوده آن را همچنان با سين كتابت كرده‌اند. شست در فارسي به معني دام ماهيگيري و نيشتر و زه كمان و انگشت مهين و عدد شصت همه هست، آن را در مورد اخير با صاد نوشته‌اند تا دست كم در يك مورد از ملاحظة آن فوراً به معني آن پي ببرند و در تشخيص آن كه كدام يك از معاني آن منظور است، به تأمل و تفكر زياد محتاج نشوند. در ساير موارد هم همينگونه ملاحظات در پيش بوده است. از اين عجيب‌تر آنكه علماي لغت حتي در بعضي از لغات عربي هم كه املاي آنها به اصطلاح توقيفي است و تصرف در آنها جايز شمرده نشده، براي احتراز از بعضي تصحيفات مضر در املاي آنها به عمد دست برده‌اند، و اين كار بيشتر در املاي لغات طبي و دارويي شده، چه اگر پرستار يا داروفروشي كلمه‌اي را در نسخه‌اي به تصحيف بخواند و دوائي ديگر به جاي دوائي كه طبيب نوشته بدهد، براي مريض احتمال خطر جاني در پيش خواهد بود. نظر به همين ملاحظه در كتب ادويه هميشه «سَعْتَر» را كه نوعي از نعناع كوهي و فارسي آن آويشن است به شكل «صَعْتَر» مي‌نوشتند تا در صورت نداشتن نقطه با «شَعير» به معني جو اشتباه نشود. اگر اتخاذ همين تدبير در مورد همة حروف خارجي در برگرداندن آنها به عربي ميسر بود، قطعاً از بسياري از تصحيفات عجيبي كه پيش آمده جلوگيري مي‌شد، اما چون اين كار در باب كلية آن حروف امكان نداشته، علماي لغت فقط تا آنجا كه مقدور بوده به اين كار دست زده‌اند، مثلاً در نقل كلمة «هَپْتَل» كه نام قومي است از اقوام زردپوست، كه قبل از اسلام مكرر به مملك ايران و روم هجوم مي‌كرده و يونانيان و روميان ايشان را به همين اسم و به املاي هپتال(1) مي‌خواندند، مسلمين تاء منقوط اين كلمه را به طاء مؤلف مبدل ساخته و آن را «هَبْطَل» گفته‌اند اما نساخ به تدريج هَبْطَل را «هَيْطَل» كرده و آن را بر هَياطِلَه جمع بسته‌اند. استعمال غلط منجنيق به جاي ميخنيق(2) يوناني و «فيلفوس»(3) و »«ماليخوليا» به جاي «مالنخوليا»(4) و امثال آنها همه از همين قبيل است. پي‌نويس‌ها: 1- Heptal. 2- Mekanikos. 3- Philippos. 4- Melancholia. مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي 1382 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

از سپهبدی تا ریاست اداره اصلاح نژاد اسب!

حسین مکی در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: در دوره‌ی پانزدهم دو مرتبه سپهبد امیر‌احمدی به سمت وزیر جنگ در کابینه‌های عبدالحسین هژیر و ساعد مراغه‌ای به مجلس معرفی شده بود. هنگام طرح برنامه دولت هژیر نسبت به حکومت اختناق و دیکتاتوری، حایری‌زاده و من مطالب تندی گفته بودیم پس آنکه مخالف و موافق در چند جلسه صحبت کردند و دولت هژیر رأی اعتماد گرفت و جلسه خاتمه یافت در سرسرا با سپهبد امیر‌احمدی مواجه شدم و خواست که چند دقیقه با من به طور خصوصی مذاکره کند. در کناری روی مبل نشستیم. وی گفت: «شما خیال می‌کنید من با حکومت دیکتاتوری موافقم و از دوران گذشته دل خوشی دارم؟! من یکی از هم قسم‌های رضاشاه در ایجاد کودتای 1299 بودم و در ادواری که فرمانده لشکر غرب و لرستان بودم با فداکاری شب و روز خود را صرف امنیت آن خطه کردم. راه خوزستان را از طریق خرم آباد گشوده و امن و عشایر یاغی را سرکوب کردم و همواره مورد تشویق رضاشاه بودم، تا آنکه برای پاره‌ای درخواستهای اداری تقاضا کردم اجازه دهند یکی دو روز به تهران بیایم و شرفیاب شوم. شاه تلگرافی اجازه داد. به محض ورود به تهران و زدودن گرد راه عازم دربار و فوراً به حضور پذیرفته شدم. تقاضاهایی که درباره‌ی لرستان و ارتش داشتم بیان کردم. شاه باکمال مهربانی و عطوفت، هر چه می‌خواستم موافقت می‌کرد. پس از آن که تمام مسائل به نظر ایشان رسید. با اظهار رضایت کامل از خدمات من و وعده‌ی اعطای نشان مرا مرخص کرد. هنگامی که می‌خواستم از اطاق دفتر شاه خارج شوم چون رفتار شاه را نسبت به خودم فوق‌العاده محبت‌آمیز دیدم عرض کردم قربان اجازه می‌فرمائید یکی دو روزی در تهران بمانم و به کارهای خانوادگی رسیدگی کنم؟ در بادی امر شاه گفت نه، وجود شما در لرستان ضروری‌تر است بعداً ممکن است مرخصی به شما داده شود. سپس تأملی کرد و لحظه‌ای ساکت ماند و بعد گفت: مانعی ندارد، دو روزی در تهران بمانید سپس به لرستان بروید. روز بعد به ملاقات چند نفر از شخصیتها و امرای ارتش منجمله داور وزیر دارایی رفتم. روز دوم توقفم درتهران که از بازدید بعضی دوستان، نزدیک غروب به خانه مراجعت کردم که فردا صبح زود به صوب لرستان حرکت کنم اطلاع یافتم که از دربار چند بار تلفن کرده‌اند که در اولین فرصت شرفیاب شوم، امر فوری است. بلاتأمل راهی دربار شدم و سؤال کردم اعلیحضرت همایونی با من امری داشتند؟ گفتند آری هم اکنون منتظر شماست. به اعلیحضرت خبر دادند و به حضور رفتم. وقتی وارد دفتر شاه شدم قیافه‌ی شاه به قدری غضبناک و حالت چشمش طوری خشمگین بودکه تا آن ساعت چنان خشم و غضبی ندیده بودم. شاه از پشت میزش برخاست و هفت‌تیر خود را که روی میز گذارده بود برداشت و به طرف من آمد و بلاتأمل شروع کرد به فحاشی مادر ... زن فلان... و دسته‌ی هفت تیر را در دست گرفت و با لوله آن محکم به سینه من کوفت و می‌گفت همین جا تو را به درک می‌فرستم، حالا به فکر زمینه‌سازی برای خود افتاده‌ای! تو را همین حالا خواهم کشت. من همچنان به حالت احترام دست بالا ایستاده و شهادت خود را گفتم. ناگهان به فکرم رسید که علت بی‌ مهری را بپرسم،‌ عرض کردم حال که باید تصدّق شوم بدانم تقصیرم چیست و چه گناهی از فدوی سر زده است. شاه گفت تقصیرت چیست؟! به فکر زمینه‌سازی افتاده و این طرف آن طرف می‌روی! گفتم از این که تصدّق شوم هیچ حرفی ندارم و خود را فدایی اعلیحضرت همایونی و اعلیحضرت را ولی و پدر و همه چیز خود می‌دانم و هر طور اراده فرموده عمل بفرمائید ولی فدوی کوچکترین تقصیری ندارم و درباره‌ی بازدیدهایی که کرده بودم شرحی بیان کردم. شاه خشمش فرونشست و هفت‌تیر را روی میزش گذاشت و گفت فردا هم دیگر لازم نیست به محل مأموریت خود بروید‌، در تهران بمانید تا تکلیفت را روشن کنم و مرا مرخص کرد. در حالی که بر اثر ضربات لوله‌ی هفت‌تیر به شدت سینه‌ام درد می‌کرد به خانه آمدم. چند روزی مطلقاً از خانه خارج نشدم و همواره مترصد بودم که هم اکنون حکم زندانی شدنم صادر خواهد شد. تا یک هفته در نگرانی بسر بردم تا آن که حکمی از ستاد ارتش بدستم رسید که از این تاریخ به سرپرستی ریاست اصلاح‌نژاد اسب ارتش منصوب می‌شوید. قبلاً این پست بدست سروانی اداره می‌شد به من داده شد و تا شهریور 1320 در این سمت باقی بودم.» سپهبد امیراحمدی سپس خطاب به من ادامه داد: «پس بدانید که اگر حکومت دیکتاتوری برای تمام مردم بد است برای امثال من بدتر است زیرا در چنین حکومتی می‌توان با گزارش یک نفر مغرض خانواده‌ای را نابود کرد من هیچ‌گاه موافق با دیکتاتوری نیستم و بیشتر از شما از دیکتاتوری وحشت دارم.» برای مزید اطلاع خوانندگان باید یادآور شوم که وقتی در مجلس دوره‌ی پنجم مدرس و اقلیت نسبت به اعمال سردار سپه اعتراض کردند و وی به حالت قهر و اعتراض کنار گرفت، همین امیر‌احمدی که فرمانده لشکر غرب بود به مجلس تلگرافی مخابره و مجلس را تهدید کرد که اگر سردار سپه از کار کنار برود تهران را اشغال خواهم کرد! سپهبد امیر‌احمدی در 1269 در تهران متولد شد، در قزاقخانه مراحل ترقی نظامی را طی کرد، در کودتای 1299 متحد رضاخان بود و پس از کودتا به فرماندهی لشکر غرب منصوب شد. در شهریور 1304 رئیس ژاندارمری شد، در 1308 به سپهبدی رسید. به دنبال خشم رضاشاه از تمامی مناصب نظامیش برکنار شد. علت واقعی بی‌مهری رضاشاه این بودکه به وی خبر رسیده بودکه امیر‌احمدی در مأموریت‌های جنگی لرستان خزائن بی‌شماری به دست آورده بود و برخلاف امیرلشکر عبدالله خان امیرطهماسبی که تمام دارائی و زر و زیور و نقدینه‌ی اقبال‌السلطنه ماکوئی را در طبق اخلاص قرار داده تقدیم سردار سپه نموده بود، او از تقدیم پیشکشی آن همه جواهرات و اثاثیه‌ی گران‌قیمت به رضاشاه خودداری نموده و آنرا برای خویش اندوخته بود. امیر‌احمدی تا زمان سقوط رضاشاه در شهریور 1320 در ارتش صاحب ‌شغل نظامی نبود. به هیچ وجه او را در مسائل نظامی مداخله نمی‌دادند. در شهریور 1320 رضاشاه او را دعوت به همکاری کرد و از گذشته اظهار ندامت نمود. وی را فرماندار نظامی تهران نمودو در آنروزهای آشفته برقراری امنیت تهران را عهده‌دار گردید. در آذرماه همان سال در ترمیم کابینه‌ی ذکاءالملک فروغی عهده‌ار وزارت کشور شد. در آن ایام به علت اشغال ایران از طرف قوای بیگانه کشور از لحاظ خوارو بار در مضیقه‌ی شدید قرار داشت. تلاش امیر‌احمدی برای بهبود وضع نان شهر به جائی نرسید. با سقوط کابینه‌ی فروغی، امیر‌احمدی کنار رفت. در دی ماه 1321 در ترمیم کابینه‌ی قوام‌السلطنه وزیر جنگ گردید و در ماجرای 17 آذرماه همان سال که منجر به آتش زدن خانه‌ی قوام‌السلطنه و غارت کردن دکاکین و مغازه‌ها شد، به حکومت نظامی تهران و فرماندهی پادگان مرکز رسید و از ادامه‌ی اغتشاش و هرج و مرج جلوگیری نمود. پس از سقوط قوام‌السلطنه ریاست دولت به عهده‌ی سهیلی قرار گرفت. در تمام مدت نخست‌وزیری سهیلی وزیر جنگ بود. در کابینه‌های زودگذر ساعد و بیات، صدر،حکیمی سمتی نداشت، اما در ارتش بازرسی نواحی را داشت. در 1324 براثر پافشاری و استقامت شاه وارد کابینه‌ی قوام‌السلطنه شد و در چهار کابینه‌ی او عضویت داشت، ولی به علت ناسازگاری با خواسته‌های قوام‌السلطنه که تحریکات شاه عامل ناسازگاریش بود از کابینه اخراج شد و جای خود را به محمود جم داد. در 1326 در کابینه‌ی حکیم‌الملک وزیر کشور و در کابینه‌ی عبدالحسین هژیر وزیر جنگ و در کابینه‌ی ساعد همچنان وزیر جنگ بود.در 1328 که مجلس سنا تأسیس یافت، بازنشسته شد و مقام سناتور انتصابی گرفت و تا زمان مرگ قریب 16 سال این مقام تشریفاتی را عهده‌دار بود. در طول حیات خود هشت بار وزیر جنگ، دو مرتبه وزیر کشور، پنج نوبت فرماندار نظامی تهران، دو بار فرمانده کل ژاندارمری و سال‌ها فرمانده لشکر لرستان و آذربایجان بوده است. بعد از شهریور 1320 و وزیدن نسیم آزادی و حلول دموکراسی نسبی، مورد انتقاد مطبوعات قرار گرفت؛ مخصوصاً روزنامه‌های چپ‌گرا حملات سختی به او نمودند و از قساوت‌ها و آدم‌کشی‌هایش در لرستان داستان‌ها به رشته تحریر درآوردند و از ثروت و املاک و مستغلات او در تهران افسانه‌ها ساختند. امیر‌احمدی در مقام دفاع برآمد. چه در مجلس و چه در مطبوعات به پاسخ‌گوئی برآمد. امیر‌احمدی در 1344 در اثر ابتلاء به سرطان درگذشت. او یکی از متمولین درجه‌ی اول ایران بود و مستغلات زیادی درتهران داشت. در ورامین املاک مزروعی زیادی داشت. مردی بود کم سواد، متهور، جسور، بی‌رحم، قلدر، جدی،‌ وظیفه‌‌شناس و حریص به جمع‌آوری مال و مکنت. می‌گفتند تعداد مستغلات او درتهران از هزار افزون می‌باشد.غالب مستغلات اطراف چهارراه عزیزخان و حسن‌آبادکه منزلش در آن حوالی قرار داشت، متعلق به او بود. با مستأجرین خود به خشونت رفتار می‌کرد. شخصاً در مقام تعزیز و تنبیه آنها برمی آمد و برای ازدیاد مال‌ الاجاره متوسل به دستگاه‌های انتظامی می‌شد. دراواخر عمر یکی از نویسندگان را برای نوشتن خاطرات خود دعوت کرد. آن نویسنده مدعی است هزار صفحه از خاطرات وی تدوین نموده و یک نسخه از آن توسط امیر‌احمدی در زمان حیات به عباس مسعودی مدیر وقت روزنامه‌ی اطلاعات سپرده شده است. به موجب وصیت قرار بود این یادداشت‌ها بعد از مرگ امیر‌‌احمدی منتشر شود. پس از فوت امیر‌احمدی، انتشار یادداشت‌ها در روزنامه‌ی اطلاعات آغاز شد. در اولین قسمت یادداشت‌ها امیر‌احمدی صراحتاً مدعی شده بود که فقط او بوده که خوزستان را به ایران برگردانده است؛ حتی نادر شاه هم نتوانسته چنین کاری بکند. یادداشت‌های وی این ادعا را بیان می‌کرد که اعاده‌ی امنیت در ایران فقط مدیون خدمات اوست. پس از انتشار این قسمت از خاطرات، سر و صداهایی بلند شد. مخصوصاً خانواده‌ی پهلوی مو جب شدند از انتشار بقیه خاطرات خودداری شود. امیر‌احمدی در جوانی با دختر سردار عظیم (سرلشکر محمد توفیقی) ازدواج کرد. حاصل و ثمره‌ی این وصلت چهار پسر و چهار دختر بود که هیچ‌کدام از لحاظ علمی و سیاسی به جائی نرسید. خاطرات سیاسی حسین مکی، انتشارات علمی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، نشر علم، ج 1 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

24 ساعت از زندگي رضاخان

زندگاني خصوصي رضاشاه به قدري نظم داشت كه حتي آب خوردن و سيگار كشيدن وي از روي ساعت و دقيقه بود. مثلاً هر وقت به ساعت خود نگاه مي‌كرد، پيشخدمت مي‌فهميد كه در اين دقيقه گيلاس آبخوري يا فنجان مخصوص چاي را بايد بياورد. او چهار ساعت بعد از نصف‌ شب بيدار شده و لباس پوشيده آماده مي‌شد قبل از سلطنت به وسيله اسب يا درشكه و بعد از سلطنت (كه قدري پير و شكسته شده بود) سوار اتومبيل شده و هر روز به يكي از سربازخانه‌ها و مؤسسات ارتش سركشي مي‌كرد و آخرين مؤسسه‌اي را كه بازديد مي‌نمود دانشكده افسري بود. بعضي از اوقات سرزده وارد طويله‌هاي ارتش شده و با دستمال خود به پشت اسبها كشيده اگر خوب تيمار و شستشو نشده بودند مهترها را با دست خود شلاق مي‌زد. وقتي از بازبيني‌هاي نظامي فراغت حاصل مي‌كرد ساعت پنج و نيم بعد از نصف شب بود آن وقت سيني ناشتائي و يك منقل پر از آتش در جلو او حاضر و پس از صرف صبحانه همانطور با لباس ساعتي استراحت مي‌نمود. ساعت هفت صبح رئيس شهرباني را مي‌پذيرفت و در همين ساعت بود كه پايه‌‌هاي ديكتاتوري خود را قدري مستحكم‌تر مي‌نمود. گزارشهاي جنايتكارانه در همين ساعت به عرض مي‌رسيد و اوامر سهمگين كه احياناً متضمن نابود ساختن عائله‌ها و افراد بيگناه بود در همين ساعت صادر مي‌گرديد. من مي‌گويم كه منشاء آن اعمال خونين از همان گزارش‌ها سرچشمه مي‌گرفت ديگران مي‌گويند كه آن اعمال خود ناشي از (اوامري) بود كه در همين ساعت صادر مي‌گرديد. من مي‌گويم گناهكار شهرباني بود مردم مي‌گويند رضاشاه ـ ولي آينده نزديك كه تاريخ قضاوت عادلانه خود را آشكار خواهد ساخت گناهكار حقيقي به چنگ خواهد آمد. ساعت هشت، آن ساعت شوم و سبعيت را پشت سر گذاشته، شاه در پشت ميز خود قرار مي‌گرفت در اين ساعت رئيس ستادو سران لشگر بار مي‌يافتند. در اين ساعت يك سرباز خشك با زيردستان خود تماس يافته و هر روز يك دستور جديدي براي تكميل قدرت نظامي ايران صادر مي‌شد... ساعت نه يا هيئت‌وزرا و يا يكي دو نفر وزير در دفتر شاه حضور مي‌‌يافتند بيشتر از همه، وزير دارائي و راه و پيشه و هنر و كشاورزي احضار و كمتر روزي مي‌گذشت كه يكي از اين وزرا مورد عتاب و فحش‌كاري قرار نگيرند. چه فرقي مي‌كند... ‌آن روز اين وزراء كار نمي‌كردند و از شاه فحش مي‌خوردند ولي امروز نيز كار نمي‌كنند و از ملت «جرائد» فحش تحويل مي‌گيرند. ساعت ده رئيس د فتر مخصوص شرفياب و گزارشات و عريضه‌هاي واصله را به عرض مي‌رسانيد. رئيس‌دفتر مخصوص نيز مي‌دانست كه از «ياسا» و قواعد مخصوصي كه شاه براي جميع امور وضع كرده است نبايد تجاوز نمايد. او مي‌دانست كدام يك از عريضه‌هاي واصله را بايد تماماً به عرض رسانيده وكدام يك را به طور خلاصه گزارش داده و به مراجع مربوطه به امضاء‌خودش ارسال دارد. بعضي از اين مراسلات مايه خوش‌بختي يك خانواده شده و برخي از آنها دودمان يك عائله را به باد مي‌داد ‌ولي براي رئيس دفتر مخصوص تفاوتي نداشت او مثل يك ماشين بي‌روح وظيفه خود را با نهايت درستي و بي‌نظري انجام مي‌داد. ساعت 11 شاه به دفتر حسابداري املاك و اموال شخصي خود مي‌رفت... واي به حال اين دفتر اگر يك روز چكهائي به مبلغ كلان به عرض نرسانيده و در حساب مخصوص نمي‌گذاشت و واي به حال آن دفتر كه اگر يك روزي كمتر از روز قبل چك تحويل مي‌داد! هيچ دفتر حسابداري بدين نظم و ترتيب و سادگي و كم‌خرجي در ايران وجود نداشت! درآمد اين دفتر كمتر از نصف ماليات ايران نبوده ولي عده اعضاي آن تقريباً يك هزارم اعضا وزارت دارائي بود! سرساعت دوازده كه شاه به ساعت خود نگاه مي‌كرد، سفره ناهار او كه از هر فرد عادي‌ ساده‌تر بود حاضر و شاه بلادرنگ در سر ميز خود نشسته و تنها ناهار صرف كرده و پس از مختصر تفريح بعد از غذا و دو ساعت استراحت دوباره ساعت چهار بعد از ظهر در باغ قصر سلطنتي قدم زده و مشغول رتق و فتق امور كشور مي‌گرديد. ساعت شش بعد از ظهر سه دست تخته نرد با سرلشكر نقدي بازي مي‌كرد و به او متلك مي‌گفت ساعت هشت شام مي‌خورد و ساعت 9 مي‌خوابيد. در تمام دوره بيست ساله خداوندگاري رضاشاه زندگاني خصوصي وي بدون ذره‌اي تغيير و تبديل بدين منوال گذشت. گويا از يگانه چيزي كه اين مرد تاريخي لذت مي‌برد كار و ثروت بود و بس. «خواندني‌ها» شنبه 22 مهر 1323 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

اخراج آخرين بازمانده قاجار

اخراج تحقير‌آميز محمد‌حسن ميرزا وليعهد رژيم قاجار توسط رضاخان در آبان 1304 آخرين پرده از سقوط مرحله به مرحله دودماني است كه 5/1 قرن پيش از آن توسط آقامحمد‌خان قاجار در ايران پايه‌ريزي شده بود. محمد‌حسن ميرزا در هفتم شهريور 1288 در سن 9 سالگي و در شرايطي كه برادرش احمد‌شاه هنوز به سن قانوني براي سلطنت نرسيده و كشور توسط «نايب‌السلطنه» اداره مي‌شد، به وليعهدي انتخاب شده بود. اين انتصاب 40 روز پس از خلع محمد‌علي شاه و جايگزيني احمد شاه پسر 13 ساله‌اش به سلطنت صورت گرفت. محمد‌حسن ميرزا تا زمان اخراج از ايران به مدت 16 سال وليعهد بود. اخراج وي در سن 25 سالگي و در شرايطي به وقوع پيوست كه برادرش در سفري بدون بازگشت در اروپا به سر مي‌برد و وي قائم‌مقامي شاه جوان را در ايران بر عهده داشت. اين زماني بودكه نزديك به 4 سال ازكودتاي رضاخان و 2 سال از نخست‌وزيري وي مي‌گذشت و احمد شاه آخرين پادشاه سلسله قاجار از بيم رضاخان جرأت بازگشت به ايران را نداشت. قصر محمد‌حسن ميرزا از آذر 1302 كه احمد شاه تحت فشار رضاخان تهران را به قصد اروپا ترك كرد، همواره تحت نظر مأموران شهرباني بوده و همه روزه از ورود و خروج كساني كه به آنجا تردد مي‌كردند. گزارش‌هائي تهيه مي‌شد و از طريق محمد‌خان درگاهي رئيس شهرباني به اطلاع رضاخان مي‌رسيد. از روز هفتم آبان 1304 و در آستانه تشكيل نشست ويژه مجلس براي انقراض قاجاريه نيز بر تعداد پليس‌هاي مخفي و حتي نظاميان در اطراف قصر افزوده شده بود. روز نهم آبان پس از تصويب لايحه انقراض سلسله قاجار و به محض آنكه شليك چندين توپ،‌خلع اين سلسله 150 ساله را اعلام كرد رفت و آمد به داخل قصر محمد‌حسن ميرزا ممنوع شد. دو ساعت بعد عبدالله خان امير‌طهماسبي فرماندار نظامي تهران كه سابقاً رياست گارد سلطنتي احمد شاه را بر عهده داشت، به اتفاق سرتيپ مرتضي خان يزدان پناه فرمانده لشكر مركز و سرتيپ محمد‌خان درگاهي رئيس امنيه (شهرباني) مأمور تحويل گرفتن قصرهاي قاجار و ابلاغ دستور اخراج وليعهد، بالاترين مقام بازمانده قاجاري در ايران شدند. آنان وارد قصر محمد‌حسن ميرزا شده، درهاي عمارت،‌انبارهاي سلطنتي و ساير اماكن مهم قصر را مهر و موم و اثاثيه و اموال داخل آن را تماماً ضبط و توقيف كردند و به وليعهد اخطار كردند كه طبق دستور شاه (رضاخان) هر چه زودتر بايد از ايران خارج شود. وليعهد در پاسخ ابتدا خواستار ملاقات با رضاخان شد كه اين درخواست، رد شد. سپس گفت مذاكراتم دوستانه خواهد بود. امير طهماسبي در پاسخ گفت هيچگونه مذاكره دوستانه‌اي ميان ما و شما نبوده و نيست ولي اگر عرايضي داشته باشيد به اطلاع شاه خواهد رسيد. وليعهد سپس خشمگينانه گفت پولي براي رفتن به خارج ندارد و مدعي شد كه چهل هزار تومان از دولت طلب دارد كه اگر آن را دريافت كند، بار سفر خواهد بست. پيام محمد‌حسن ميرزا بلافاصله به اطلاع رضاخان رسيد و او درستي اين ادعا راتأييدكرد ولي گفت تنها 5 هزار تومان در اختيار وليعهد قرار گيرد! خبر اعطاي اين 5 هزارتومان كه در 20 كيسه 250 توماني در اختيار وليعهد قرار گرفت طوري در شهر منتشر شد كه گوئي رضاخان از كيسه خود مقدار زيادي پول به وليعهد بذل و بخشش كرده است. به وليعهد اخطار شد كه تا ساعات شب بايد قصر را تخليه كند و به سوي بغداد به حركت درآيد. يك اتومبيل حامل نظاميان رضاخان در جلو و يك اتومبيل نظامي در عقب، خودروهاي حامل وليعهد و همراهانش را كه توسط جاسوسان رضاخان همراهي مي‌شد اسكورت مي‌كردند. وليعهد مجبور به استفاده از لباسهاي غيررسمي و شخصي شده بود و از پوشيدن البسه تشريفاتي يا نظامي منع شده بود. اين كاروان از تهران به طرف كرج، قزوين، همدان، كرمانشاه، قصرشيرين و از آنجا در معيت مأموران عراقي به طرف بغداد به را ه افتاد. وي در بغداد از طرف فرستادگان ملك فيصل پادشاه آن كشور مورد تجليل قرار گرفت. او چندي بعد رهسپار فرانسه شد و به برادرش پيوست. پس از مرگ احمد شاه وي خودرا پادشاه قانوني ايران خواند (تير 1309) اما كمي بعد به انگلستان بازگشت و اغلب از يكي از روستاهاي اطراف لندن كه محل زندگيش بود خارج نشد و با عايدي مختصري كه به موجب وصيت برادرش به او مي‌رسيد با عسرت معيشت مي‌كرد. در اواخر عمر خود درصدد كسب اجازه براي مراجعت به ايران برآمد ولي توفيق نيافت و در 1321 ش. در لندن درگذشت. منابع: ـ داير‌ه‌المعارف فارسي، غلامحسين مصاحب، ج دوم (م تا ي) ـ تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، ج سوم منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

امان از دست انگليسي‌ها...

فرياد روزنامه‌هاي ايران از دست انگليسي‌ها بلند است. انگليسي‌ها از وقتي كه ديدند نفوذ روس در ايران دارد نقصان مي‌يابد و ممكن است ايران سر و صورتي گرفته و درصدد پرداختن خانه‌ي خود از بيگانه برآيد بر شدت عمليات خود افزوده و چنان مي‌نمايد كه حزم و احتياط معمولي خود را كنار گذاشته و درصدد باشند كه از گيرودار اين معركه‌ي جهانگير، كه هر چه باشد عمر كوتاهي خواهد داشت، استفاده نموده و تا حد مقدور نفوذ خود را درجنوب ايران جايگير نمايند، كه اگر فردا در موقع صلح بنا شد دستشان از مداخله‌‌هاي نامشروع در جنوب ايران كوتاه گردد، اقلاً ميخ خوبي در آن سرزمين كوبيده باشند. براي اين مقصود از همان اوايل جنگ در صفحه جنوب ايران شروع به يك رشته عملياتي نمودند كه كم كم دامنه‌ي آن به ايجاد پليس جنوب كشيد، كه در حقيقت ساخلو دادن دسته‌ي مهم قشون مسلح و منظم انگليسي است در ايالات جنوب ايران. انگليسي‌ها تا كنون مشغول انجام نقشه‌ي ديرينه‌ي خود هستند و آن نقشه عبارت است از تسلط بر خليج فارس و ايالات مجاور آن، تاريخ دو قرن اخير، ايالات جنوبي ايران نموداري است از پخت و پزهاي سياسي و نظامي انگليس در راه اجراي مقصود فوق. ايران كه به قول خود انگليسيها «جا‌ده‌ي ملل» است مخوفترين وآسانترين راه حمله به هند است. سيروس (1142 ـ 1106 قبل از هجرت) و اسكندر (950 قبل از هجرت) و نادر (1151 ه‍ ) در چندين قرن فاصله از همين راه بر هند تاخته بودند و ناپلئون نيز عبور از همين راه را براي شكست دادن عظمت انگليس در ديگ كله‌ي خود مي‌پخت. انگليسيها از همان وقتي كه با شاه عباس بزرگ همدست شده و پاي پرتغاليها را پس از بيشتر از يك قرن تسلط در جزيره‌ي هرمز (913 تا 1032 ه‍ )، در سال 1032 بريدند در خيال دست يافتن به خليج فارس و سرزمينهاي مجاور آن بودند و اين مسئله را نوشتجاتي كه از آن تاريخ در دست است تأييد مي‌نمايد، چنانكه يكي از وكلاي معتبر شركت هند شرقي در موقع عهدنامه با شاه‌عباس (1030ه‍ ) براي بيرون نمودن پرتغاليها از جزيره‌ي هرمز كه انگليسيها را در خليج فارس داراي بعضي حقوق مي‌نمود نوشته: «فتح هرمز براي انگليس مترتب فايده نمي‌شود مگر آنكه جزيره‌ي مذكور بكلي در تصرف انگليس آيد، مخصوصاً كه شاه‌عباس مانع است كه ما در هرمز و در ساير بنادر خليج فارس استحكامات برپا كنيم.» تا وقتي كه پادشاهان صفويه را اقتداري بود، انگليسيها را ميسر نگرديد كه در ايران قدي علم نمايند و دوره‌ي قتل و غارت افغان (1135 ـ1143) و جهانگيري نادر (1148 ـ 1160) تقريباً پاي آنها از ايران بريده بود، ولي در دوره‌ي سلطنت كريمخان زند (1162 ـ 1193) از نو پروپائي گرفتند، و فرمانهاي تجارتي به دست آوردند و دوباره بازارشان رواجي گرفت، ولي عمده‌ي پيشرفت سياست و نفوذ انگليس را بايد در ايران عموماً و در جنوب خصوصاً، از دوره‌ي پادشاهان قاجاريه دانست، كه جلوي سيل روسها را نتواستند بگيرندو لشكرهاي اولاد رومانوف به رهنمايي پطركبير مانند بهمنهاي خزاني و گردبادهاي بهاري از دامنه‌هاي اورال و دشتهاي روسيه به طرف جنوب سرازير شدند و كم‌كم تمام صفحات شمالي ايران را از منتهاي نقطه‌ي غربي ماوراء ارس تا بحر خزر و تركستان فراگرفتند و انگليسيها را بيش از پيش مضطرب و ملتفت خطري كه متوجه هند بود، نمودند. از همان وقت كه پطركبير در سال 1135 دربند را كه به قول مورخين دروازة ايران است در ساحل غربي بحرخزر تسخير نموده كم‌كم بر باكو و گيلان نيز دست يافته بود و در 1138 ضعف و ناتواني شاه طهماسب دوم صفوي را غنيمت شمرده و با عثماني عهدنامه‌اي براي قسمت نمودن ايران مي‌بست و جانشين وي كاترين در سال 1198، در اشرف تجارتخانه برپا مي‌نمود، و خيالات تصرف و تسخير مي‌پخت، انگليسيها هراسناك گشته و بر توسعه‌ي نفوذ خود در ايران به هر ترتيبي كه باشد كمر بستند، از اينرو كم‌كم چه با بهانه‌‌ها و دست‌آويزهاي گوناگون و چه به وسيلة قراردادها و عهدنامه‌ها بر اغلب جزاير مهم خليج فارس و سواحل جنوبي و غربي آن دست يافتند، و يا آنها را در زير حمايت خود كشيدند، چنانكه مثلاً در سال 1236 به اسم جلوگيري از دزدان دريائي، در جزيره‌ي قشم ساخلوئي اقامت دادند كه كم‌كم صاحب اختيار جزيرة مذكور گرديد. ولي عمده‌ي پيشرفت نفوذ انگليسيها را در ايران بايد از آن وقتي دانست كه ناپلئون را خيال هند به سر افتاد و در 25 صفر 1232 با فتحعلي‌شاه عهدنامة اتحاد و مودت معروف را بست و با فعاليت مخصوصي شروع به انجام مقصود نمود. انگليسيها سراسيمه شده و در آن واحد دو سفير يكي از هند و يكي از انگلستان با هزاران وعده‌هاي چرب و نرم به ايران گسيل داشتند و چندان نمودند تا در 12 ذي‌‌الحجه‌ي 1229 عهدنامه‌اي با ايران بستند كه فصل اول بخوبي ترقي ناگهاني فوق‌العاده‌ي سياست انگليس را در ايران مي‌رساند و فصل مذكور از اين قرار است: «اولياي دولت عليه‌‌ي ايران برخورد لازم داشتند كه از تاريخ اين عهدنامه‌ي فيروز هر عهد و شرطي كه هر يك از دولتهاي فرنگ، كه با دولت بهيه‌ي انگريز در حال نزاع و دشمني باشد بسته‌اند، باطل و ساقط دانند، لشكر سيار فرنگيان را از حدود متعلقه‌ي به خاك ايران راه عبور به سمت هندوستان و طرف بنادر هند ندهند و احدي از اين طوايف را كه قصد هندوستان و دشمني با دولت بهيه‌ي انگريز است نگذارند كه داخل مملكت ايران شود». انگليسيها پس از اين نمايش اخير نمايش تاريخي ديگري كه در ايران دادند در سال 1255 ه‍. در موقعي بود كه محمد شاه هرات را پس از 10 ماه، كه از 23 شعبان 1254 تا 17 جمادي‌الاخر 1255 باشد، محاصره نموده بود و نزديك بود شهر تسليم شود كه انگليسيها در جزيره‌ي خارك قشون وارد نمودند و محمد‌‌شاه را مجبور نمودند كه دست از محاصره بردارد. نيرنگهاي انگليسيها در اين موقع نمونه‌اي است از سياست و حيله‌گري آنها وانگهي انگليسيها در اين موقع رسماً نقض عهد نمودند،‌ چنانكه فصل نهم عهدنامه‌اي كه در 12 ذي‌‌الحجه 1229 ه‍ با ايران بسته بودند، دليل اين مدعي است و فصل مذكور از اين قرار است: «اگر جنگ و نزاعي فيمابين دولت عليه‌ي ايران و افغان اتفاق افتد اولياي انگريز را در آن ميان‌كاري نيست و هيچ طرفي را كمك و امداد نخواهند كرد، مگر آنكه به خواهش طرفين واسطه‌ي صلح گردد.» خلاصه آنكه در اين مورد انگليسيها موقعي براي آشنا شدن به اوضاع جنوب ايران به دست آوردند ولي آشنائي عمده‌ي آنها با مردم جنوب ايران چند سالي ديرتر در 1273 به عمل آمد كه قشون ناصرالدين شاه در تحت فرمان سلطان مرادميرزاي حسام‌السلطنه پس از محاصره‌ي هرات، در 25 صفر سال مزبور، شهر را به تصرف در آورد. در اين موقع باز انگليسيها به جنوب ايران قشون كشيدند و پس از تصرف جزيره‌ي خارك قريب پنج‌هزار قشون در بوشهر پياده كردند و شهر را در تحت اختيار خود قرار داده و در آن واحد به طرف شمال و مغرب رانده محمره را نيز گرفتند و بالاخره ايران را مجبور به عهدنامه‌ي ننگين 8 رجب 1273 ه‍. نمودند كه مطابق فصل ششم آن: «اعليحضرت پادشاه ايران قبول مي‌فرمايند كه از هر نوع ادعا به سلطنت شهر و خاك هرات و ممالك افغانستان صرف‌نظر نموده و هيچ‌وقت از رؤساي هرات و ممالك افغانستان هيچگونه علامت اطاعت از قبيل سكه و خطبه يا باج مطالبه ننمايند... و قول مي‌دهند كه هرات و تمام افغانستان را مستقل شناسند.» «برار»(1) نويسنده‌ي معروف فرانسوي در اين موضوع مي‌نويسد: «اين مسئله ديگر وحدت ايران را يكباره از ميان برد.» از اين تاريخ به پس انگليسيها گاه و بيگاه به وسايل و بهانه‌هاي بوقلموني مشغول گربه رقصاني در ايالات شمالي خليج ‌فارس گشته و مشغول چيدن بساط اقتدار و نفوذ معنوي و مادي خود گشتند. يك قسمت مهم سيستان و بلوچستان را از ايران مجزي نموده و در تحت حمايت و اداره‌ي خود آوردند، جزاير و سواحل جنوب و غربي خليج‌فارس، مانند عمان و بحرين و مسقط و غيره را كم‌كم در زير نفوذ و اقتدار يا حكومت و حمايت خود درآوردند، با شيوخ و رؤساي آن صفحات مثل شيخ محمره مستقيماً داخل مذاكرات و معاملات شده و بدينگونه در جنوب ايران مي‌خواهند ايجاد يك دسته مملكتهاي كوچك نيم‌مستقلي بنمايند كه براي دولت ايران نهايت اسباب زحمت و دردسر است هر چند به چند هم دسته‌هاي كشتيهاي جنگي آنها در خليج‌فارس، كه كم‌كم حكم يك درياچه‌ي انگليسي را پيدا نموده، وارد شده و با دبدبه و شكوه مخصوصي نمايش داده، چند نفر شيوخ ساده‌لوح را با لقب و نشان و حمايل فريفته و همي ميخ خود را در آن نقاط محكمتر و پايه‌ي اقتدار دولت ايران را سست‌تر مي‌نمايند. انگليسيها به عمليات در حوزه‌ي خليج‌فارس قانع نشده و كاروان طمع را كم‌كم به داخل خاك ايران نيز رانده و مخصوصاً در ايالات جنوبي سخت دست به كار گرديدند. پس از كسب آزادي رودخانه‌ي كارون (1306 ه‍. ) كشتيهاي شركت لينچ انگليسي آن را تقريباً منحصر به عمليات خود نمودند. چون راه بين بوشهر و شيراز معروف به راه قشقائي سخت بود و مناسب با توسعه‌ي تجارت هند و بريتانياي كبير نبود، شركت لينچ در حوالي 1318 ه‍ . مشغول ساختن راهي بين اهواز و اصفهان گرديد كه به ر اه بختياري يا راه لينچ مشهور است و به توسعه‌ي تجارت انگليس در ايران مركزي كمك بسيار نموده و مي‌نمايد. شركت تلگرافات هند و اروپا نيز در سال 1320 ه‍. خط تلگرافي در آن راه نصب نموده است. براي ترويج زبان انگليسي خيلي اقدامات نمودند و از آن جمله «هيأت كليسائي»(2) و هيئت «انجمن لندن» در طهران و اصفهان و جلفا (نزديك اصفهان) و شيراز و يزد و كرمان مدارس متعدده باز نمودند. در اين راه هيأتهاي شرقي و غربي كشيشان امريكايي در ايران(3) كمك بسيار به انگليسيها نمودند. و مخصوصاً در ايالت فارس هميشه اسباب‌چينيها نموده‌اند كه دست نشاندگان خود را به حكومت برسانند و حتي به قصد آنكه ايالت مزبور را تا به حد مقدور از حكومت مركزي مستقل نگاه دارند درصدد برآمدند كه حق‌الحكومه و مخارج حكومتي آن ايالت به عنوان مخصوص در بانك انگليس (شاهنشاهي ايران) گذاشته شود و در تحت امر و نظارت مستشار بلژيكي ماليه (مرنارد) باشد كه در حقيقت دست نشانده‌ي انگليسيها بود. انگليسيها معادن نفت بختياري را كه يكي از پرپشت‌ترين معادن نفت دنياست(4) در مقابل مبلغ ناقابلي (20000 ليره‌ي انگليسي نقد و 20000 سهام) به دست آوردند و در تأديه‌ي مبلغ قليلي هم كه ساليانه بايد از بابت صدي 19 منافع خالص به ايران بپردازند هزار گربه مي‌رقصانند، چنانكه به عنوان جبران خسارتي كه در اواسط ربيع‌الثاني 1333 ه‍. به مناسبت زد و خورد انگليسيها و عثمانيان به شركت نفت رسيده از دولت ايران ادعاي 614000 ليره‌ي انگليسي مي‌نمايند. انگليسيها همين كه جنگ شروع شد، در اوايل سال 1333 با وجود بيطرفي ايران چند نفر تبعه‌ي آلمان را دستگير نموده و در 26 رمضان 1333 هم در بوشهر قشون پياده نموده شهر را تصرف كردند و بيرق خود را به جاي بيرق شير و خورشيد برفراز دارالحكومه برافراشتند و به پاكتهاي پستي منگنه‌ي انگليسي زدند. انگليسيها در 11 محرم 1333 فاتحه‌ي استقلال ايران را خواندند و با تسار روس بقيه‌السيف ايران را نيز، كه عهدنامه‌ي 1325 ظاهراً خارج از دايره نفوذ آنان گذاشته بود، بين خود قسمت نمودند و در 4 شوال همان سال يادداشت معروف راجع به امور قشوني و مالي(5) را به دولت ايران فرستادند، كه سرچشمه‌ي بدبختيهاي امروزه‌ي ايران عموماً و ايالات جنوبي خصوصاً گرديده است. انگليسيها جواب شخص رئيس‌‌الوزراي وقت، وليخان سپهسالار اعظم را، با آنكه بهتر از همه كس مي‌دانند كه در غياب مجلس ملي و بي‌خبر از اعليحضرت شاه و حتي خود اعضاي هيئت وزراء بوده و با وجود تكذيبهاي رسمي دولت ايران در روزنامه‌هاي داخله و خارجه (6) سند قرار داده و مشغول تشكيل قشون در ايالات جنوب گرديده‌اند. مسئله‌ي تشكيل اين قشوني كه حالا به پليس جنوب مشهور گرديده است، يكي از بزرگترين خدشه‌هايي است كه انگليسيها به استقلال ايران وارد آورده‌اند. صاحب‌منصبي كه از طرف دولت انگليس مأمور اين كار است سرتيپ پرسي‌سايكس است كه در قشون هند سمت صاحب‌منصبي داشته و در ممالك شرق و مخصوصاً ايران سياحت و سير بسيار نموده است. مشاراليه مدتها نيز در ايران قنسول بوده و نظر به اطلاعات و معلومات زيادي كه درباره‌ي ايران دارد گمان نمي‌رود كه براي اجراي مقاصد انگليس، بهتر از او كسي را مي‌توانستند اختيار نمايند. مقصود انگليسيها از تشكيل چنين قشوني اين است كه سياست خدعه و نيرنگ خود را در آن صفحات با يك قوه‌ي منظمي توأم نمايند كه مثل قزاقخانه‌ي ايراني مشهور، افراد آن ايراني باشند، ولي با ليره‌ي انگليسي و صاحب‌منصبان انگليسي تربيت شوند و در جنوب ايران حكم همان قزاقخانه را در صفحات شمالي ايران پيدا نمايد، بلكه صد‌ درجه بدتر، چونكه قزاقخانه‌ هر چه بود و باشد در تحت نظر دولت ايران بود و پولش را دولت ايران مي‌‌داد، در صورتيكه پليس جنوب بكلي حكم دسته‌ي قشون اجنبي را دارد كه در خاك مملكت ديگري ساخلو داده شده باشد و مأمور سركوبي يك دسته مردمان بي‌گناه و بي‌پناهي باشد. رفتار انگليسيها در اين اواخر در جنوب رفتار قزاقهاي روس را در شمال در سال 1330 ه‍ به ياد مي‌آورد و مانند روسها، انگليسيها هم دهات و قصبات چند را تنها محض گرفتن زهره‌ي چشم اهالي فلك‌زده‌ي جنوب به توپ مي‌بندند، چنانكه در اواخر سال گذشته ده تونيريزك را و دهج يزد (نزديك قصبه‌ي انار) و فتح‌آباد كرمان (وسط راه كرمان و بندرعباس) و ده چا‌ه‌فارس (در شمال قصبه‌ي ني‌ريز) را به توپ بستند و شرح اين واقعات در ستونهاي روزنامه‌هاي ايران انسان را متحير مي‌نمايد. انگليسيها در ممالك بي‌طرف ايران اداره‌ي تفتيش مكاتيب برپا نموده‌اند، در سر‌حد سيستان استحكامات ساخته و مي‌سازند، از بندر‌عباس به كرمان تلگراف مي‌كشند، به زور ليره، گندم و حبوبات را، باوجود قحط و غلائي كه در سرتاسر ايران حكمرو است، انبار نموده و در اين راه اقتدا به سياست ديرينه‌ي خود در هند نموده و براي سير داشتن شكم سربازان خود هلاكت رعيب بيچاره را فراهم مي‌آورند، كه با عرق پيشاني خود آن گندم را آبياري نموده‌است. انگليسيها به قول يكي از روزنامه‌هاي ايران،‌با پنجه‌اي كه به اسم پليس جنوب مسلح است، رگ حيات فارس را گرفته و مي‌خواهند ايران را خفه نمايند. پي‌نوشت‌ها: 1-Revolution de la Perse. Victore Berard (p.188). 2-Church Mission. 3-Western and Eastern Persian Mission. كه قريب يك قرن است در ايران تأسيسات دارند (1251) و اكنون در اروميه و تبريز و كرمانشاه و طهران و رشت و قزوين مدارس چند دارند چنانكه در سال 1325 روي هم رفته 129 باب مدرسه در ايران داشته‌اند. 4 ـ رجوع شود به كتاب گنج شايگان (صفحات 70 و 71 و107 و 108 و 109). 5 ـ رجوع شود به شماره‌ي 20 كاوه. 6 ـ‌ رجوع شود به شماره‌ي 16 كاوه. مجموعه مقالات، عباس اقبال آشتياني، ج 1، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1382 منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

گل و گلدان در دست سربازان

گل و گلدان در دست سربازان بی‌تردید می‌توان گفت که نیروهای نظامی نقطه اتکای رژیم پهلوی در حفظ و بقای و تقابل با مردم انقلابی به حساب می‌آمد. از اینرو حکومت به وجود آن بسیار دلبسته بود و به شدت امید داشت تا بتواند در مقابل حرکت رو به رشد و فزونی و گسترش انقلاب،‌کاری درخور و شایسته انجام دهد و از سقوط نظام سلطنتی جلوگیری نماید. البته با توجه به امکانات تسلیحاتی ارتش و وجود نیروهای توانمند آموزش دیده و متعدد نظامی آن، این امیدواری چندان دور از انتظار هم نبود به گونه‌ای که می‌توان گفت به درستی ارتش مرکز ثقل حاکمیت پهلوی محسوب می‌گشت. آن‌طور که طی سالهای طولانی، در جهت استقرار، تثبیت و تداوم سلطنت پهلوی، اقدامات و فعالیتهای مهم و برجسته و مؤثری انجام داده بود. در سال 1357 ش نیز، این نیروی نظامی، به تقابل با مردم تظاهرکننده در روز 17 شهریور برخاست و از کشتار آنان اِبایی نکرد. در 13 آبان 1357 به دانشگاه تهران یورش برد و دانش‌آموزان و دانشجویان را نیز شهید و مجروح نمود. همچنین در تظاهراتها همواره حضور می‌یافت و از اقتدار خویش برای برهم زدن آنها به روشهای خشونت‌بار یا خوف‌آور بهره می‌گرفت. در واقع ارتش با همیاری نیروهای امنیتی و ساواک وظیفة اصلی تقابل با حرکتهای انقلابی مردم را بر عهده داشت. حال با توجه به پیروزی مردم بر رژیم پهلوی در 22 بهمن 1357 باید دانست که انقلابیون چگونه توانستند بر نقطة اتکای رژیم یعنی ارتش، فائق آیند و راه پیروزی انقلاب را هموار سازند. برای درک این موضوع می‌توان از کتابها و نشریات مختلفی که دربارة نقش رهبری امام و هوشیاری ایشان در برخورد با ارتشی‌‌ها، مطالب بسیار منتشر کرده‌اند، بهره گرفت یا از خاطرات فعالان انقلابی و شاهدان ماجرا استفاده کرد. یا این که با مرور روزنامه‌های آن ایام چگونگی آن را پیگیری و دریافت کرد. اما علاوه بر منابع یاد شده می‌توان از عکسهای بازمانده از آن روزها نیز، سود برد و اطلاعات ارزشمندی را کسب نمود. از جمله عکاسانی که به چند و چون تقابل غیرمسلحانة مردم با ارتش توجه کرده است، دیوید بارنت عکاس ـ روزنامه‌نگار امریکایی است که طی مدت‌ 44 روز اقامت در ایران در اوج روزهای انقلاب، عکسهای ارزشمندی گرفت و برای انقلاب‌پژوهان و مردم ایران به یادگار گذاشته است. او از تظاهرات مردم در روز 23 دی 1357 که باید آن را نقطة عطف تاریخ تقابل مردم انقلابی با ارتش پهلوی شمرد، پنج عکس گرفته است که در آنها عکس‌العمل رفتاری مردم به خوبی مشخص است. در آن روز مردم در خیابانهای مختلف تهران به تظاهرات پرداختند و جمعیت عظیمی از آنها نیز برای بازگشایی دانشگاه‌ها به دانشگاه تهران رهسپار شدند. در طول سیر همانند گذشته، با نیروی نظامی و ارتشی مواجه گشتند که گاهی نیز برای برهم زدن تظاهرات و پراکندگی مردم تلاش می‌نمودند، اما در بیشتر موارد به سبب این که مردم شعارهایی همچون «به گفتة خمینی ارتش برادر ماست» یا «به دستور خمینی سرباز برادر ماست» را سر می‌دادند، آنها با مردم همراه می‌شدند. مردمی که با نزدیک شدن به سربازان، با آنها روبوسی می‌کردند و گل‌های میخک سرخ یا سفید بر دهانة لولة اسلحة ژ 3 آنها می‌گذاشتند. حتی برخی از آنها را بر دوش خود سوار کرده و با شادی و سرور در میان جمعیت انقلابی به حرکت درمی‌آوردند. بدین‌ترتیب در دلِ و قلب نیروهای نظامی نفوذ کرده و بخش وسیعی از آنها را هواخواه و همراه انقلاب نمودند. دیوید بارنت در این روز تاریخی با گرفتن پنج عکس، جلوه‌ای ماندگار خلق کرده است که با دیدن آنها، حس و حالِ بی‌نظیر آن روز، دوباره زنده می‌شود.در عکسی خاص و ویژه، او از زره‌پوشی عکس گرفته است که شش سرباز بر آن نشسته یا ایستاده‌اند. سربازانی که بر سرِ لوله تفنگ‌شان گل میخک سرخ، زده شده است و با حالتهای مختلف نظاره‌گر مردم انقلابی هستند. تصویر سه سرباز از میان دیگر سربازان، جلوة اصلی عکس را رقم زده است با این توضیح که عکاس تعمداً، از چهرة‌ آنها عکس نگرفته است. نحوة قرار گرفتن این سه سرباز، خود گویای چگونگی واکنش آنها نسبت به تظاهرات مردم است و این که کاملاً همراه و هواخواه گشته‌اند. سرباز اول (از سمت راست روی درِ زره‌پوش نشسته و احتمالاً مشغول خوردن تنقلات است که گفته می‌شود مردم در آن روز نقل و شیرینی نیز پخش می‌کرده‌اند. سرباز نشستة دوم نیز با آرامشی خاص در حال سیگار کشیدن است که نشانگر آسوده‌خاطری اوست. سرباز سوم هم با دست راست اسلحه را از لوله گرفته و دست چپ را نیز در جیب شلوارش کرده است که این شکلِ‌ ایستادن، گویای همراهی مطلق او با تظاهرکنندگان است. جالب آنکه از سوی مردم عکسی از امام خمینی رویِ زره‌پوش، نصب شده است که می‌توان آن را نشانة پیوستن کاملِ‌ارتش به انقلاب دانست. جعفر گلشن روغنی

ساواک آیت‌الله‌ سعیدی را چگونه ‌شهید کرد؟

به گزارش جهان به نقل از فارس، «به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطره خونم نام مقدس خمینی را خواهید یافت» ( آیت‌ا... سعیدی خطاب به عوامل رژیم ) مجاهد شهید حضرت آیت‌ا... محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت ۱۳۰۸ چشم به جهان گشود. در کودکی مادرش را از دست داد و تحت نظر پدر مشغول تحصیل شد. پس از تحصیل در حوزه‌های مشهد و قم و استفاده از محضر بزرگانی چون آیت‌ا... بروجردی و حضرت امام خمینی (ره) به اجتهاد رسید. مدتی برای تبلیغ اسلام به کویت عزیمت کرد و با شروع نهضت امام خمینی (ره) در ۱۳۴۱ به همراه بسیاری از روحانیون و مردم به فداکاری و مجاهدت در راه اسلام پرداخت. آیت‌ا... سعیدی از تصمیم و عزم راسخ امام برای قیام لله و قدرت عجیب و عظیم ایمان و توکل امام نیروی تازه گرفت و راه سراسر رنج و مبارزه و خطر را با میل و اشتیاق انتخاب کرد و از هیچ کوشش و مجاهدتی دریغ نکرد و به فعالیت‌های مختلف پرداخت به گونه‌ای که چندین بار توسط عوامل ساواک دستگیر شد. در اردیبهشت ۱۳۴۹ پس از آنکه رژیم شاه از سرمایه‌گذاران آمریکایی دعوت کرد تا باصطلاح در ایران سرمایه‌گذاری کنند و در واقع در یک حرکت استعماری، اقتصاد ایران را کاملا در اختیار آمریکایی‌ها قرار دهند، علمای حوزه علمیه قم با انتشار اطلاعیه‌ای مردم را از این خطر بزرگ مطلع ساختند. در این میان آیت‌الله محمدرضا سعیدی علیه استعمارگران دست به فعالیت‌های شدیدی زد و با انتشار اعلامیه‌ای به زبان عربی خطاب به علمای کشورهای اسلامی، آنها را دعوت به قیام و مخالفت نمود. رژیم شاه که از حرکت پرخروش ایشان به وحشت افتاده بود، ایشان را دستگیر و در قزل قلعه زندانی کرد. این عالم مجاهد در روز چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ تحت شدیدترین شکنجه‌ها، به شهادت رسید. در اینجا گوشه ای از خاطرات و نکات برجسته زندگی آن شهید بزرگوار را از زبان فرزندشان خدمت شما خواننده گرامی تقدیم می شود. شهید آیت‌الله سعیدی، به قرآن و معارف قرآنی اهتمام خاصی داشتند و پیوسته با قرآن مأنوس بودند و به همین جهت یک قرآن با خط بسیار خوب همراهشان همیشه بود و بعد از آنکه ایشان برای آخرین بار دستگیر می‌شوند و پی می‌برند که می‌خواهند کار او را تمام کنند و او را به شهادت برسانند، وصیتنامه بسیار مختصری را پشت جلد قرآنشان می‌نویسند. وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم وصیتنامه من سید محمد رضا سعیدی خراسانی: پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من به شوهر اهل علم و تبلیغ همسر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نكنید. همگی حق مادر را رعایت كنید و جنازه مرا در قم دفن كنید و مرا دعا كنید ... هر كس كه مي‌خواهد زحمت فاتحه خواندن برایم بكشد، بگویید در عوض یك مسأله یاد بگیرد و عمل كند. هر كس به من بدهكار است، من كه صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بری الزمه است. از جمله نکات این وصیتنامه این است من راضی نیستم برای من خرج بکنید. اگر مجلسی می‌گیرید، مسائل شرعی را برای مردم بیان کنید. سپس به فرزندان خود می‌گویند از ایات ۱۵۲ تا ۱۵۷ از سورة دوم غفلت نورزند. به هر حال این وصیتنامه را امضا می کنند و ساواک هم متوجه نمی شود و قرآن را به خانواده ایشان می‌دهند. ما هم می دانستیم که ایشان را شهید کردند. علمای بزرگ مثل آیت‌الله شهید مطهری، شهید مفتح، مرحوم آیت الله طالقانی و دیگر علما و بزرگان در منزل ما جمع شده بودند و خیلی دوست داشتند که بدانند ایشان را شهید نموده‌اند. برای اثبات این امر به دنبال سندی می‌گشتند؛ تا اینکه مرحوم شهید آیت‌الله مطهری می‌فرمایند اگر وصیتنامه ای هست، بیاورید. ما هم گفتیم وصیتنامة مختصری ایشان روی جلد قرآن نوشته‌اند. ایشان با شهید مفتح وصیتنامه را مطالعه می‌فرمایند؛ تا اینکه به این نکته می رسند که از ایات ۱۵۲ تا ۱۵۷ غفلت نورزید.در قسمتی از این ایات آمده: « وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» بقره/۱۵۴. وقتی به اینجا می‌رسند، شروع به گریه کردن می‌کنند و مطمئن می‌شوند که او را شهید کرده‌اند و آن گاه سرشان را روی دوش همدیگر می گذارند با صدای بلند گریه می کنند. البته راه‌های دیگری هم برای پی بردن به شهادت آیت‌الله سعیدی وجود داشت؛ مثلاً سلول‌های مرحوم شهید آیت‌الله فاضلی و یکی از ملی گرایان، نزدیک سلول ایشان بود. آنها نقل کرده اند که ناگهان برقها را قطع کردند و فریادی از سلول پدر شما شنیده شد. سپس برق‌ها را روشن و درهای سلول‌ها را باز کردند. بعد ما رفتیم و دیدیم که جنازه شهید سعیدی روی زمین افتاده و عمامه ایشان داخل دهان است. به وسیله عمامه او را خفه کرده بودند. منبع: سایت جهان‌نیوز

گفتمان حوزوی روحانیون انقلابی؛ از سید جمال تا نواب صفوی

در تاریخ معاصر حوزه‌های علمیه شیعه، دو روحانی بوده‌اند که مطالبات انقلابی را به صورت سازمان‌یافته پیگیری کردند و هر یک به فراخور توان خویش، توانستند جریان‌ساز و تأثیرگذار باشند. سید جمال‌الدین اسدآبادی و سید مجتبی نواب صفوی دو درس‌خوانده حوزه علمیه نجف بودند که حرکت سیاسی گسترده‌ای برای ایجاد تغییرات سیاسی و فرهنگی در کشور ایران و حتی دیگر کشورهای مسلمان منطقه آغاز کردند. این دو با همه تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، از جهاتی بسیار همسان‌اند و آن، مطالباتی است که به عنوان یک روحانی شیعی از مرجع تقلید زمان خود داشته و البته ناکام مانده‌اند. اسدآبادی و نواب صفوی همچنین درصدد بودند که بر سیاستمداران و قدرت‌مندان عصر خود تأثیر بگذارند و راه بهبودی اوضاع را در اصلاح حاکمان می‌دیدند. هرچند یکی راه‌های دیپلماتیک و مذاکره و مراوده را برگزید و دیگری راه فشار مسلحانه را اختیار کرد و هر دو قربانی راه‌هایی شدند که برگزیده بودند. بررسی شباهت‌های سید جمال و نواب می‌تواند به آسیب‌شناسی حرکت‌های سیاسی حوزویان منجر شود و غفلت از آنها به نادیده گرفته شدن بخش مهمی از میراث فکری و سیاسی روحانیت می‌انجامد. سید جمال؛ گفتمان عصیانگری سید جمال‌الدین اسدآبادی سید جمال‌الدین اسدآبادی که همچون میرزای شیرازی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود، در زمانه‌ای که میرزا به مرجعیت اعلای شیعه رسید، چندان به عنوان چهره‌ای حوزوی شناخته نمی‌شد. او همچون میرزا مراتب عالی علمی را طی نکرده و چنین ترجیح داده بود که به عنوان یک چهره مسلمان (و نه لزوما شیعی) در کشورهای مختلف اسلامی برای مقابله با عقب‌ماندگی مسلمین تلاش کند. گفته می‌شود که او حتی برای رسیدن به چنین هدفی از شرکت در جلسات انجمن‌های فراماسونری ابا نداشته و برای شناخت دلایل پیشرفت مغرب‌زمین از هر وسیله ممکنی سود جسته بود. او حتی مدتی را نیز در اروپا زندگی کرد و فعالیت‌هایی در بلاد فرنگ داشت. این پیشینه از او یک فعال فرهنگی – سیاسی مسلمان ساخته بود و جایگاه او با میرزای شیرازی که مهم‌ترین مقام مذهبی شیعه شناخته می‌شد بسیار تفاوت داشت. از سوی دیگر، فعالیت‌های متعدد او در کشورهای مختلف که لازمه‌اش مخفی‌کاری و القای ابهام (حتی در ملیت او) بود، برخی از بزرگان شیعه در آن زمان را به وی بدبین کرده بود. دست‌کم می‌شود گفت که آنها او را به عنوان چهره‌ای مرموز و سیاسی می‌شناختند و حتی سعی در دوری گزیدن از وی داشتند. این نگاه نه چندان خوش‌بینانه هنوز هم در طیف‌هایی از روحانیون وجود دارد. آیت‌الله سید رضی شیرازی نواده میرزای شیرازی که خود سال‌هاست از علمای بزرگ تهران شمرده می‌شود، درباره روابط میرزای شیرازی با سید جمال‌الدین اسدآبادی معتقد است: «در تاریخ در جایی ثبت نشده که میرزا به نامه‌های سید جمال پاسخی داده باشد و نامه‌های او همگی از سوی مرحوم میرزا بی‌جواب مانده‌اند. مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی از قول میرزای نائینی نقل می‌کرد که سید جمال به سامرا آمد و چند روزی در مدرسه و در حجره من ماند و می‌خواست با میرزا ملاقات کند، اما موفق نشد. نکته مهم این است که احتمال دارد سید جمال هم اطلاعاتی به میرزا داده باشد، کما اینکه ایشان به عنوان مرجع، از کانال‌های مختلفی اطلاعات را دریافت می‌کرد و نامه‌های فراوانی به ایشان می‌رسید. نامه سید جمال هم یکی از آن‌ها بود، اما تصمیم نهایی را خود میرزا گرفت. از منبع موثقی شنیدم که سید جمال گفته بود: «میرزای شیرازی رهبر خوبی برای دنیای اسلام است، اما بهتر است سفری به اروپا برود و وضع آنجا را از نزدیک ببیند. قطعاً این اقدام در پیشبرد جامعه اسلامی تأثیر زیاد خواهد داشت.» من درباره سید جمال، جریانی مستند و برداشت خود را نقل می‌کنم. مرحوم شیخ بهاءالدین نوری، فرزند مرحوم شیخ عبدالنبی نوری که در ۱۰۳ سالگی فوت کرد، برایم نقل می‌کرد که شیخ عبدالنبی، از روحانیون محترم تهران، مدت پنج سال در سامرا در خدمت میرزا بود. او از سامرا به ترکیه و مکه و سپس استانبول می‌رود و سید جمال در آنجا به ملاقاتش می‌آید و می‌گوید: «به میرزا این پیغام را برسانید که ناصرالدین شاه را تکفیر کند تا بشود او را عزل کرد.» سید جمال در نامه‌هایش هم اصرار زیادی بر براندازی ناصرالدین شاه داشت. شیخ عبدالنبی می‌پرسد: «اگر میرزا، ناصرالدین شاه را عزل کند، قرار است چه کسی جانشین او شود؟» سید جمال جواب می‌دهد: «من!»، شیخ می‌پرسد: «و چه کسی شما را تأیید و از حکومت شما پشتیبانی می‌کند؟» سید جمال جواب می‌دهد: «سلطان عبدالمجید.» … به سامراء که آمدم خدمت مرحوم میرزا رفتم. میرزا خارج شهر بود. جریان ملاقات با سید را به ایشان گفتم. میرزا فرمود: شما چه جواب دادی؟ گفتم: مخالفت کردم با این پیشنهاد. مرحوم میرزا گفت: اگر موافقت کرده بودی رابطه من با تو قطع می‌شد. می‌دانی این پیشنهاد چه مفسده‌ای دارد؟ معنایش این است که تنها کشور مستقل شیعه استقلال خودش را از دست بدهد و تبعه دولت عثمانی گردد. این به مصلحت نیست. اگر ما ناصرالدین شاه را عزل نمی‌کنیم به خاطر این ظاهر است. » (۱) آیت‌الله رضی شیرازی همچنین درباره احتمال دیدار میرزا و سید جمال گفته است: «رابطه سیدجمال اسدآبادی با میرزای شیرازی هم به گونه‌ای نبوده است که سید بتواند در میرزا اثر بگذارد. شواهد بسیاری در دست است که از مرحوم میرزا اساسا تمایلی در رابطه با سید جمال الدین اسدآبادی دیده نشده است. در این جا دو قضیه را که خودم شنیده‌ام برای شما بازگو می‌کنم. یک: آقا سید علی گلپایگانی از آقا میرزا علی نائینی وایشان از پدرش مرحوم میرزای نائینی برای من نقل کرد که سید جمال‌الدین اسدآبادی در زمان مرحوم میرزا به سامراء آمد و در مدت اقامت در سامراء میهمان من بود. از میرزا وقت ملاقات خواست. میرزا به او وقت ملاقات نداد. مؤید این مطلب این که مرحوم سید جمال‌الدین دو نامه به میرزا می‌نویسد ولی میرزا پاسخی به آنها نمی‌دهد. مرحوم آیة‌الله مرعشی نجفی رحمه‌الله‌علیه برای من نقل کرد سیدجمال برای ملاقات با میرزا به سامراء می‌رود، میرزا به وی وقت ملاقات نمی دهد، سید شبانه از دیوار خانه میرزا بالا می‌رود و وارد اطاق میرزا می‌شود و با او ملاقات می‌کند! به هر حال مرحوم میرزا از داشتن رابطه با مرحوم سید جمال اجتناب داشته است.» (۲) سید جمال از سوی برخی محققین همچون عبدالهادی حائری احتمال داده‌اند که چون مجله العروة‌الوثقی که از سوی اسدآبادی منتشر می‌شد، در عراق در دسترس بوده و از سوی دیگر میرزای نائینی با میرزا معاشرت نسبتا نزدیکی داشته می‌توان گفت که او از اندیشه‌های اسدآبادی آگاه بوده است. (۳) با این حال وی گفته که نمی‌توان درباره دیدار نائینی و سید جمال نظر قاطعی داد. علاوه بر این، دکتر علی الوردی از برخی شاهدان عینی نقل کرده که سید جمال‌الدین در نجف مخفیانه با آیت‌الله سید محمد سعید حبوبی که پیش از این هم‌شاگرد وی بوده، در اتاق بالای درب قبله صحن امیرالمؤمنین دیدار کرده است. (۴) همچنین خاندان آخوند خراسانی که پس میرزای شیرازی به مرجعیت شیعه رسید، می‌گویند که هیچ‌گونه اسناد و شواهدی مبنی بر ارتباط میان آخوند و سید جمال وجود ندارد و آخوند بعد از سید جمال وارد نجف شده است. (۵) اما بعید نیست که آخوند هم با توجه شهرت نسبی سید جمال و رواج آثار مکتوبش در نجف، از خوانندگان و آگاهان به اندیشه‌های اسدآبادی بوده باشد. اما این تأثیرگذاری و شهرت نتوانست در میرزای شیرازی کارگر باشد و بر خلاف تصور بسیاری، میرزا در صدور فتوای تحریم تنباکو و دیگر فعالیت‌های سیاسی محدود خود از نامه‌های سید جمال تأثیر چندانی نگرفته است. به گفته مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی، میرزای شیرازی از طریق علمای تبعیدی (از جمله سید علی اکبر فال‌اسیری از شیراز و عالم دیگری به نام مشیرالدین از اصفهان که از شدت فشار، شبانه به سامرا گریخته بود) در جریان ماوقع قرار گرفته بود و بنا به قول مرحوم سید محسن امین، نامه شورانگیز و معروف سید جمال به میرزا، محرک رهبر شیعیان در صدور حکم تنباکو نبوده و اصولا بعد از صدور حکم به دست میرزا رسیده است. (۶) آنچه که آقابزرگ تهرانی از آن به عنوان «نامه شورانگیز و معروف سید جمال» یاد کرده است، لحن تقریباً مشابهی با مکتوبات هشدارآمیز نواب صفوی و فدائیان اسلام خطاب به آیت‌الله بروجردی دارد. (۷) در این نامه، سید جمال با لحن تندی مهم‌ترین مقام مذهبی شیعه را بازخواست کرده و نوشته است: «توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان می‌دهد دلیلی ندارد. هرگاه طبقه علماء در انجام وظیفه‌ای که بر عهده دارند سستی کنند یا در نهی از منکر کوتاهی نمایند توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمی‌گردد و از راه راست منحرف می‌شود. پس از این مقدمات متذکر می شوم که ملت ایران به همه مشکلات سخت که دامن‌گیرش گشته، مشکلاتی که سبب شده است کفار بر کشور اسلامی دست یافته و بیگانگان به حقوق مسلمانان دست بیاندازند و با این حال تو را ساکت می‌بینند، با مسؤولیت بزرگی که در عهده داری، اما به یاری آنها بر نمی‌خیزی، از خرد بیگانه شده و مشاعرش را از دست داده و در سر دوراهی شک ویقین، انکار و قبول مانده نمی‌داند چه کند و راهش از کدام سمت است؟… ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده از هم می‌پرسند چرا حضرت حجه الاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیش‌آمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه شانه خالی می‌کنند؟ چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هر طور که دلخواه‌شان هست با آنها بازی کنند و به هر چه می‌خواهند فرمان دهند. برخی مردم سست‌عقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال می‌کنند هر چه به آنها گفته‌اند دروغ بوده، و دین افسانه‌های به‌هم‌آمیخته و دام گسترده‌ای است که مردم دانا به وسیله آن مردم نادان را صید می‌کنند … حق را باید گفت. تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیده‌ای، هیچ‌کس جز در پناه تو نمی‌تواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو به کسی اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته، آن‌گاه افتخار و سر بلندی نصیب‌شان خواهد شد. ولی اگر به جای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست می‌شوند … چون از شما دور هستم مفصلاً شکایت نمی‌کنم، چون مجتهد و عالم بزرگ حاج سید علی اکبر [فال‌اسیری] عازم بصره بود به من گفت نامه‌ای به رئیس مذهب بنویسم و این مفاسد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را می‌نویسم و می‌دانم خدا به دست تو گشایش خواهد داد … ای دژ نفوذ ناپذیر دین! اینک که بنیاد شریعت متزلزل گشته به انتظار چه نشسته‌ای؟ آیا تو که مرد حق هستی به حیات دنیوی خرسند شده‌ای؟ و آیا به جای مرگ، خواری را برگزیده‌ای؟ (۸) مقبره سید جمال‌الدین اسدآبادی در دانشگاه کابل تکاپو و اصرار سید جمال در حالی بود که میرزا از طریق کانال‌های ارتباطی خود در بین روحانیون مستقر در ایران که بسیاری از آنها هم‌درسان یا شاگردان وی بودند، از اوضاع ایران کمابیش مطلع بود و نامه تندی هم با این مضامین به ناصرالدین شاه نوشته بود: «… نظر به تواصل اخبار به وقوع وقایعی چند که توانی از عرض مفاسد آنها خلاف رعایت حقوق دین و دولت است عرضه می‌دارد که اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملکت و مخالطه و تودد آنها با مسلمین و اجرای عمل بانک و تنباکو و تُتُن و راه‌آهن و غیرها از جهاتی چند منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملکت و موجب پریشانی عموم رعیت است.» (۹) اصرار شخصیت‌هایی مانند سید جمال بر این بود که مبارزه با حکومت قاجار حتی پس از لغو قرارداد توتون و تنباکو ادامه یابد(۱۰)، ولی میرزا که ظاهراً پتانسیل چنین کاری را در توان جامعه ایران و نیز روحانیون نمی‌دید و نیز همان‌گونه که گفته شد، این کار را به منزله نابودی استقلال تنها کشور شیعه جهان می‌دانست، پس از اعلام لغو قرارداد، نامه تشکرآمیزی خطاب به ناصرالدین شاه فرستاد و نوشت: «بشارت رفع اختصاص دخانیه بر حسب تلگرافات علمای اعلام دارالخلافه کثر الله تعالی امثالهم موجب کمال شکرگزاری و امیدواری و سبب مزید دعاگویی ذات همایون اعلی‌حضرت شاهنشاهی ایّد الله تعالی سلطانه گردید. حقیقت، باید اهل اسلام بر اهالی سایر ملل و دول به مرزبانی شاهنشاه اسلامیان اعز الله تعالی نصره مباهات نمایند… در نشر عدل و ترفیه حال رعیت و محافظت حدود ملت و بسط بساط امن و امان … اجراء فرمودند تا دلیلی بر فرط معدلت و مرحمت‌پروری شاهنشاه اسلامیان‌پناه خلد الله ملکه باشد و این معنی سبب مزید تشکر کافه علماء و عموم رعایا گردید.» (۱۱) بدین ترتیب میرزا در رویارویی با حکومت ایران و عثمانی، سعی کرد جدال را در نقطه موفقیت خاتمه دهد و اعتنایی به آرمان‌خواهان نکند. شاید برای وی نیز همچون دیگر مراجع دو قرن اخیر، حفظ و تقویت حوزه علمیه مهم‌تر از هر آرمانی تلقی می‌شد. اما سید جمال نیز ناامید از دربار کشورهای اسلامی و سایر شخصیت‌های مؤثر جهان اسلام، سعی کرد از طریق ارتباط‌گیری با طلاب جوان از جمله شاگردان میرزای شیرازی آنها را به خیزش علیه مقامات فاسد تشویق کند. گفته می‌شود که آیت‌الله سید محمد طباطبایی، از رهبران روحانی نهضت مشروطه در شهر تهران و یکی از شاگردان میرزا با اسدآبادی مکاتبه داشته است. (۱۲) با این حال به گفته حمید عنایت، تجددخواهی سُنّی بر خلاف جنبش پروتستان که سید [جمال] خود از ستایشگران آن بود، نتوانست تحولی عمیق در فکر دینی پدید آورد و آثار آن بیشتر در کردار و رفتار سیاسی اهل سنت جلوه کرد. علت این کوتاهی همان اشتغال بیش از اندازه رهبران تجددطلب همچون سید جمال به فعالیت سیاسی خاصه مبارزه با استعمار بود.(۱۳) نواب صفوی؛ عصیانگری در آزمون عملی نواب صفوی در حال گفتگو با آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) طلبه جوان پرشوری بود که در دهه پایانی عمرش (از ۲۱ تا ۳۱ سالگی‌اش) توانست جریان سیاسی قدرتمندی در ایران شکل دهد و حتی در کشورهای اسلامی نیز آوازه‌ای به هم بزند. او که از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ پس از فرار از دست انگلیسی‌ها به نجف رفته بود، مدتی مشغول تحصیل دوره مقدماتی حوزه شد. اما چون از دوره نوجوانی علاقه شدیدی به فعالیت سیاسی داشت و نمی‌توانست نسبت به اتفاقات سیاسی و فرهنگی کشورش بی‌اعتنا باشد، با وجود مخالفت برخی استادان و آشنایانش تصمیم گرفت برای مقابله با اندیشه‌های ضدشیعی کسروی به ایران برگردد. علمای نجف که به گسترش فضای غیردینی و فعالیت اشخاص و گروه‌های ضد دین حساسیت داشتند، در قبال فعالیت کسانی مانند کسروی در ایران نیز واکنش‌های تندی داشته و علمایی همچون حاج‌آقا حسین قمی وی را مرتد اعلام کردند. (۱۴) همین واکنش‌ها سبب شد تا نواب صفوی که به تازگی برای تحصیل به حوزه نجف رفته بود، با وجود مخالفت علمایی همچون علامه امینی (۱۵) به ایران بازگردد و طرح ترور کسروی را اجرا کند. فدائیان اسلام ادعا کرده‌اند که برای ترور کسروی از سید ابوالحسن اصفهانی نیز مجوز شفاهی دریافت کرده بودند. (۱۶) در مطبوعات آن زمان، خبر از تلگراف آیت‌الله حسین قمی به شاه داده شده که به ادامه بازداشت عوامل ترور کسروی اعتراض کرده است. (۱۷) این خبر می‌تواند قرینه‌ای بر صحت ادعای فدائیان باشد. همچنین بنا به گزارش علی دوانی، نواب صفوی پس از ترور کسروی به نجف بازگشت تا روحانیون آن حوزه را به واکنش علیه فعالیت‌های ضد دینی در ایران تحریک کند. (۱۸) با این حال گفته می‌شود که نواب صفوی فتوای اصلی ترور کسروی را مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی دریافت کرده است. (۱۹) همچنین نقل شده که نواب صفوی ترورهای فدائیان را مستند به فتوای خود کرده و گفته که در باب امر به معروف و نهی از منکر اجتهاد دارد. (۲۰) در میان ترورهای فدائیان، ترور رزم‌آرا مورد پذیرش بسیاری از گروه‌های سیاسی قرار گرفت و حتی آیت‌الله کاشانی صریحاً اعلام کرد که خلیل طهماسبی، تیمسار رزم‌آرا را به فتوای وی کشته است. (۲۱) آیت‌الله‌العظمی بروجردی و آیت‌الله کاشانی با قدرت گرفتن فدائیان و مطرح شدن نواب صفوی در بیست و چند سالگی به عنوان یک چهره تأثیرگذار ملی و نیز شتاب و شدت فعالیت‌های سیاسی این گروه که متشکل از چند طلبه و بازاری جوان بودند، حساسیت‌ کهنه‌کاران و پیشکسوتان حوزوی و سیاسی درباره فعالیت‌های این گروه افزایش یافت. در تهران آیت‌الله کاشانی و در قم آیت‌الله‌العظمی بروجردی نسبت به فعالیت‌های فدائیان نگران شدند. مرحوم آیت‌الله منتظری به عنوان یکی از نزدیک‌ترین شاگردان آیت‌الله‌العظمی بروجردی و امام خمینی، درباره نگرانی‌های مرحوم بروجردی و دیگر بزرگان حوزه نسبت به فعالیت فدائیان آورده است: «اصل هدف مرحوم نواب صفوی و کسانی که اطراف او بودند نظیر آسید هاشم و واحدی هدف حقی بود، منتها برای بیان هر حرف حقی انسان باید محیط و اطراف را نگاه کند که چگونه آن را مطرح کند، روش مطرح کردن حرف حق را باید در نظر گرفت ; آنچه در آن زمان به نظر می‎آمد این بود که اینان پیاده کردن هدفشان را خیلی با تندی شروع کردند، جوری که تقریبا همه حوزه به هم ریخت، یادم هست جوری شده بود که آقای واحدی می‎خواست از مدرسه فیضیه برود حمام، پانصد ششصد طلبه دنبالش راه می‎افتادند اصلا درس و بحث همه به هم خورده بود، حرفها و شعارها حق بود و نوع طلبه های جوان از روی احساسات به ایشان ایمان آورده بودند، مرحوم آیت الله بروجردی هم آدمی نبود که مسائل را نفهمد، بعضیها ممکن است اصلا مسائل را درک نکنند، ولی ایشان مسائل را درک می‎کردند، می‎دانستند اینها حق است اما روشی که این آقایان در حوزه داشتند برای بزرگان حوزه مورد پسند نبود، مثلا به آقای بروجردی اهانت می‎کردند، به علما اهانت می‎کردند، یک جوری که عقلای قوم را عصبانی کرده بود، می‎شد با این تندی هم برخورد نکرد، مثلا عده ای جمع بشوند بروند بعضی مسائل را از آقای بروجردی بخواهند; اینها مستقیما مسائل را با طلبه های جوان و با مردم در میان می‎گذاشتند به گونه ای که حوزه را قبضه کرده بودند، بچه طلبه ها نوعا چون احساساتی بودند دور اینها جمع بودند، من یادم هست که مرحوم مطهری خودش برای من نقل کرد و گفت : من بیش از یک ساعت رفتم با آقای نواب دنبال رودخانه راه رفتیم و صحبت کردیم، گفتم درست است که شما حرفهای حقی دارید اما بالاخره آقای بروجردی الان رئیس مذهب است، رئیس حوزه است، باید قداست ایشان را حفظ کرد و در پرتو ریاست ایشان کار کرد نه اینکه بیاییم همه اینها را با این تندیها بشکنیم و به آنان اهانت کنیم، با این شکل نتیجه ای نمی گیریم، این را آقای مطهری برای من نقل کرد، و صحبتهای مرحوم مطهری برای این بود که آقای نواب صفوی را از آن حالت تندی یک قدری بیرون بیاورد. حتی آیت الله خمینی من یادم هست که در خانه ایشان ما پنج شش نفر هم بیشتر نبودیم، تازه پیش ایشان “زکات ” شروع کرده بودیم، آقای مطهری هم بود، صحبت فدائیان اسلام شد، ایشان گفتند آخر این چه برنامه ای است که اینها دارند، چهارتا بچه حوزه را به هم ریخته اند،به همه اهانت می‎کنند،باید شهربانی دخالت کند، کنترل کند، آخه این تندیها یعنی چه ! حتی ایشان هم نظرشان در آن شرایطاین گونه بود; آن وقت کسانی مثل مرحوم ربانی شیرازی، آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری مبعوث شدند که به این غائله خاتمه بدهند و بالاخره به این جریان در حوزه علمیه قم خاتمه دادند، البته ما ته دلمان از حرکت فدائیان اسلام برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی و پیاده شدن دستورات اسلام خوشحال بودیم و حرفهای آنها را حرفهای حقی می‎دانستیم، منتها شیوه های آنها در حوزه شیوه های تندی بود … شرایط جوری شده بود که حوزه ه هم خورده بود، کارها به دست بچه ها افتاده بود، آقای بروجردی تحقیر می‎شد، یعنی قداست ایشان و علما شکسته می‎شد و حرف ایشان زمین می‎خورد، و در صورت شکسته شدن ایشان دیگر چیزی باقی نمی ماند، حکومت هم آن چهارنفر را می‎گرفت می‎برد اعدام می‎کرد، واقعا آن وقت این جور شده بود، ما در عین حالی که طرفدار نواب بودیم از بی نظمی و به هم ریختگی حوزه هم رنج می‎بردیم، دیگر هیچ کس حرف هیچ کس را گوش نمی داد، آقای نواب که راه می‎افتاد هزار تا هزار و پانصد بچه طلبه دنبالش در خیابان راه می‎افتادند، دیگر کسی به آقای بروجردی اعتنا نداشت به آقای خمینی و دیگران کسی اعتنا نداشت، ضمنا آیت الله بروجردی مایل نبود دولت در این مساله دخالت کند. به نظر می‎آمد اگر آقای نواب و دیگران می‎آمدند جلساتی تشکیل می‎دادند و عقلای قم را با خود همراه می‎کردند و با آقای بروجردی تفاهم می‎کردند شاید بهتر نتیجه گرفته می‎شد، بالاخره کار به جایی رسید که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء که طرفداران مرحوم نواب آمدند در مدرسه فیضیه شعار بدهند آقایان تعقیبشان کردند و آنها رفتند تهران … طلبه ها نگذاشتند شهربانی دخالت کند، امثال آقای ربانی شیرازی و آقای آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری بودند … ما در دلمان از اینکه به شاه و به دولت و به نخست وزیر حمله می‎کردند خوشمان می‎آمد، بچه طلبه ها عموما از همین شعارها که می‎دادند استقبال می‎کردند، اینها جلسات سخنرانی تشکیل می‎دادند درسها را به هم می‎زدند، اینها می‎خواستند انقلاب را از حوزه شروع کنند; اما اینکه از معاریف کسی حامی اینها باشد من یادم نیست . البته آن زمان کسانی بودند که می‎خواستند من و آقای مطهری و آیت الله خمینی را در نظر آیت الله بروجردی به عنوان طرفداران و حمایت کنندگان مرحوم نواب جلوه دهند و به اصطلاح در ذهن آیت الله بروجردی برای ما پرونده سازی کنند; یکی از اینها یک وقت گفت : در آن جلسه که برای این منظور تشکیل شده بود من به آنها گفتم فلانی را استثنا کنید برای اینکه آقای بروجردی به فلانی از باب اینکه مقرر درسهایش است علاقه مند است و این حرف را نسبت به او باور نمی کند، او را کنار بگذارید تا نسبت به آن دونفر دیگر قبول کند،و همین کار را هم کرده بودند مرا قلم زده بودند و به آقای بروجردی تفهیم کرده بودند که آن دونفر -آقای خمینی و آقای مطهری – حامی نواب هستند و طلبه ها را علیه شما تحریک می‎کنند، تا اینکه بالاخره فدائیان اسلام از قم رفتند تهران اطراف آیت الله کاشانی جمع شدند … در جریان مرحوم نواب صفوی و فدائیان اسلام هم در ذهن آیت الله بروجردی القا کرده بودند که آقای خمینی محرک و موید فدائیان اسلام است با اینکه این گونه نبود، و لذا ایشان دیگر به منزل آیت الله بروجردی کمتر رفت و آمد می‎کرد، البته درس می‎آمدند ولی به منزل ایشان رفت و آمد نمی کردند (۲۲) آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله‌العظمی محمدتقی خوانساری رابطه فدائیان با آیت‌الله بروجردی که از همان سال‌های ابتدایی مرجعیت آیت‌الله بروجردی تیره بود،(۲۳) در آبان سال ۱۳۲۹ به اوج وخامت رسید و پس از اخراج حامیان نواب صفوی از قم، آنها در صفحات پایانی کتابچه «رهنمای حقایق» که مرام‌نامه و به عبارت بهتر، قانون اساسی مورد نظر آنها برای اداره کشور بود، عباراتی آوردند که منتقدان نواب معتقدند مراد وی از این عبارات تند و گزنده، مهم‌ترین مرجع تقلید شیعه در آن روزگار یعنی آیت‌الله بروجردی بوده است: «تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا، علوم آل‌محمد و معارف الهی تحصیل نمودی … تو ای بی‌وفا بشر، ای‌کاش وفاداری را از … آموخته بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آنقدر که کوشیدی، به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی. به خدا آن گاهی که احساس کوچک‌ترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی می‌باشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد و محصول خون مقدس حضرت سیدالشهداء حسین‌بن فاطمه(ع) جگرگوشه پیغمبر را آتش زنند، تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی، باکت نیست و به روی خود نمی‌آوری … تو ای بی‌وفا، اگر در محراب و بر مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی، با دشمنان دنیاپرست اسلام بیشتر تماس می‌گرفتی و مهربان‌تر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دلسوخته و رنج‌کشیده اسلام و اولیاء خدا درشتی و مخالفت نمودی؛ به حدی که برای جنگیدن با آنها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام به‌خاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم بر علیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی. آخ، آخ ای بشر بی‌وفا! به خدا … باوفا، از تو بی‌وفا شریف‌تر است.»(۲۴) نواب صفوی همچنین در صفحه ۳۵ این کتاب، در فصلی ب عنوان «طریق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل برای شؤون مختلف حکومت و جامعه» ابتدا به روحانیت پرداخته و نوشته است: «مراجع تقلید بایستی کسانی که در لباس روحانیت و مرجعیت بوده و صلاحیت این مقام را ندارند و وجودشان ناپاک بوده و در باطن امر دوستان و معاونین دشمنان اسلام و اجنبی‌ها و خائنین هستند، در هر کجا که هستند آنان را به جامعه معرفی نموده و از لباس و هدف مقدس روحانیت بیرونشان آرند، تا اسلام و مسلمین از جنایات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانیت هم از مفاسد آنها منزه ماند…» (۲۵) مرحوم حجة‌الاسلام علی دوانی نیز که از نزدیکان آیت‌الله بروجردی و از دوستان نواب صفوی در نجف و قم بود، گزارش داده که آیت‌الله‌العظمی سید محمد رضا گلپایگانی نیز نسبت به فعالیت‌های نواب و فدائیان در راستای به هم زدن حوزه و بی‌اعتنایی به آیت‌الله بروجردی ابراز نگرانی کرده بود. (۲۶) البته نواب فقط با برخی علمای بزرگ قم مشکل نداشت، بلکه درباره برخی علمای فعال نجف همچون شیخ عبدالکریم زنجانی و دوست و همراهش آیت‌الله شیخ محمد حسین کاشف‌الغطاء نیز با لحن گزنده سخن می‌گفت. وی زنجانی را متهم به تعطیل عبادات و واجبات اسلامی کرده و علیه او اعلامیه‌ای صادر نمود. به اعتقاد نواب: «آری، شیخ عبدالکریم زنجانی برجسته است ولی در جاسوسی … یک خدمت بزرگی هم که اخیرا با همکاری و نام همکار محترم‌شان آقای کاشف‌الغطاء انجام داده‌اند فراهم نمودن مقدمات رکن بزرگ اسلامی حج خانه کعبه است که در حول آن منشوری در حلب نشر فرمودند مشعر بر اینکه احکام اسلامی در حول مصالح گردش می‌کند و با تغییر ظروف زمان، تغییر می‌یابد و امروز زیارت بیت‌المقدس در فلسطین بنا بر مصالح فعلی مهم‌تر و واجب‌تر از حج است و بر مسلمانان واجب است که به زیارت فلسطین بروند … اولا احکام اسلام احکام الهی بوده و در هیچ زمانی تغییرپذیر نیست … ثانیا مصالحی که آقایان فرموده‌اند مصالح ارباب‌های آقایان است که با تغییر مصالح اینان وظایف آنان نیز تغییر می‌یابد. (۲۷) برای نواب صفوی که بی‌محابا افکار سیاسی عصیانگرانه خویش را پیش می‌برد، فرقی نداشت که چه مصلحتی ورای سکوت یا موضع‌گیری‌اش وجود دارد. از همین رو چند روز پس از کودتای ۲۸ مرداد در بیانیه‌ای که در روزنامه کیهان ۳ شهریور ۱۳۳۲ منتشر شد صریحاً از سقوط مصدق به دلیل همراهی وی با شوروی و توده‌ای‌ها ابراز خشنودی می‌کند و با صراحت بیشتری به هیأت حاکمه هشدار می‌دهد که حق ندارند همچون دولت مصدق، نسبت به خواسته‌های فدائیان مبنی بر اجرای احکام اسلامی بی‌اعتنا باشند: «فرمان خدا بالاتر از هر فرمانى بوده، اطاعتش واجب‌تر از اطاعت هر کسى است و هر کس عملا با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانه متحصن بود و هر واسطه‌اى براى سازش با من مى‌فرستاد چون حاضر نبود که تسلیم حکم خدا شود مایوس مى‌شد. بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروى در ایران بود و تنها روح ایمان و علاقه خلل‌ناپذیر مردم این سرزمین و افسران و سربازان پاک‌زاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یارى خدا او و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهد داد و به خداى محمد صلى الله علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجاله‌بازی‌هاى بیگانه‌پرستان ادامه پیدا مى‌کرد عقده‌هاى درونى مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگ‌هاى بدن فرد فرد عمال کوچک و بزرگ شوروى رذل را به دست و دندان خشمناک‌شان بیرون کشیده بنیاد هستى یک یک آنها را بدون استثناء در شعله‌هاى سوزان غیرت خویش مى سوزاندند … اگر قانون اساسى صحیح است اصل دوم متمم قانون اساسى و سایر اصول آنهم صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزرا عملا باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهاى پوسیده گمراهانى تجاوز کرده لغو و باطل گردیده و به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولى مسکرات خانمان‌سوز و لختى و بى‌قیدى شرم آور زنان و موسیقى شهوت‌انگیز فضیلت‌کش و رقاص‌خانه‌هاى جنایت‌بار و قوانین قضایى پوسیده اروپایى از میان برود و تعالیم عالى و احکام حیات بخش اسلام جایگزین آنها گردد …در این خصوص کتاب رهنماى حقایق (برنامه فدائیان اسلام ) راهنمائی‌هاى لازم را با براهین کافى از سالهاى پیش نموده است . و الا تا وضع چنین است و کار بر این منوال ، قدرت دولت و ملت پراکنده و متلاشى و متصادم با هم بوده ، مملکت در سراشیب سقوط مادى و معنوى و اخلاقى مى باشد.» نواب صفوی در جریان سفر تابستان ۱۳۳۲ به مصر با ژنرال محمد نجیب و سرهنگ جمال عبدالناصر؛ رهبران نظامی مصر دیدار کرد بنا به نقل مرحوم دوانی، نواب و فدائیان در اواخر فعالیت خود دست از بدگویی درباره آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله کاشانی برداشته بودند و از آنها تمجید می‌کردند. (۲۸) همچنین نواب نیز همچون سید جمال تصمیم گرفت در ابعاد منطقه‌ای نیز اثرگذار باشد. سفر او به برخی کشورهای اسلامی در تابستان سال ۳۲ او را به عنوان یک چهره منطقه‌ای نیز مطرح کرد. اما طوفان ناشی از کودتا او را نیز به تدریج گرفتار کرد و دلخوری‌هایی که روحانیون بزرگ آن روزگار از وی داشتند، تا حدودی مانع از اعمال نفوذ جدی آنان برای دفاع از وی شد، در حالی که آیت‌الله کاشانی در سایه همین اعمال نفوذ‌ها از خطر اعدام رهایی یافت. بدین ترتیب سید جمال و نواب صفوی با همه تفاوت‌هایی که از نظر روش و طبقه مورد اثرگذاری داشتند، از نظر تحوه تعامل با خاستگاه مذهبی خود شباهت‌هایی فراوانی پیدا کردند و ناسازگاری آنان با مرجعیت شیعی زمان خود، آسیب‌های جدی به استراتژی‌ها و تاکتیک‌های آنها وارد کرد. آنها به دلیل تکیه بیش از اندازه بر روش سیاسی و به‌ویژه تمرکز بر روش فشار روی حاکمان، دچار ناکامی‌های جدی در میان اقشار مختلف جامعه شده و سرانجام نیز قربانی این‌گونه اشتباهات شدند. همان‌گونه که در ابتدا اشاره شد، یکی از مهم‌ترین ایرادهای وارد بر این‌گونه جریان‌ها، اشتغال مفرط آنها به فعالیت سیاسی و غفلت از تولید اندیشه و تحکیم مبانی گفتمانی بوده است. فضای بی‌اعتمادی میان این دو فعال مهم حوزوی با بزرگان حوزه مانع از آن شد آنها بتوانند از عقبه فکری و حوزوی برخوردار شوند. از همین رو طیف مورد خطاب خود را بیشتر به طبقات دیگر متمایل کرده بودند. شاید به همین دلیل باشد که چندان نمی‌توان از مبانی فقهی و درون‌حوزوی چنین فعالانی سخن گفت. منابع: ۱- گفتگوی خبرآنلاین با آیت‌الله سید رضی شیرازی، کد خبر: ۱۵۰۶۴۳٫ گفتگوی مجله حوزه با وی، شماره ۵۰ و ۵۱، تابستان ۷۱، از ص ۱۷ ۲- مجله حوزه، همان ۳- تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، عبدالهادی حائری، ص ۱۵۵ ۴- تاریخ عراق، علی الوردی، ترجمه هادی انصاری، ج۱، ص ۶۳۰ ۵- گفتگو با حجة‌الاسلام و المسلمین میرزا عبدالرضا کفایی خراسانی نوه آخوند خراسانی ۶- میرزای شیرازی، آقابزرگ تهرانی، ص ۲۵۱٫ سید محسن امین، اعیان‌الشیعه، ج ۱۶، ص ۳۷۶٫ تاریخ عراق، علی الوردی، درجمه هادی انصاری، ص ۶۳۲ ۷- فدائیان اسلام، راهنمای حقایق (قم: دارالفکر، بی‌تا)، صص ۶ – ۱۷۴ ۸- نامه‌ها و اسناد سیاسی – تاریخی از سید جمال‌الدین اسدآبادی، هادی خسروشاهی، ص ۷۵ – ۶۲ ۹- تاریخ دخانیه، حسن اصفهانی کربلایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: ۱۳۸۲، ص ۸۸ ۱۰- نامه‌ها و اسناد سیاسی – تاریخی از سید جمال الدین اسدآبادی، هادی خسروشاهی، کلبه شروق، تهران: ۱۳۷۹، صص ۸۵ و ۱۵۲ ۱۱- مکتوبات و بیانات سیاسی اجتماعی علمای شیعه در دوره قاجار، محمد حسن رجبی، ج۱، ص ۳۷۷ ۱۲- عبدالهادی حائری، همان، ص ۱۰۲ ۱۳- سیری در اندیشه سیاسی عرب، حمید عنایت، ص ۹۷ ۱۴- ناگفته‌ها، مهدی عراقی (تهران: رسا، ۱۳۷۰)، ص ۲۲ ۱۵- همان ۱۶- گفتگو با همسر نواب صفوی، مجله سروش، سال ۳، شماره ۱۳۰، سوم دی ۱۳۶۰، صص ۳۸ و ۴۵ ۱۷- مجله آیین اسلام، سال سوم، شماره ۳۱، شماره مسلسل ۱۳۴، ۲۶ مهر ۱۳۲۵، ص ۱۲ ۱۸- نهضت روحانیون ایران، علی دوانی (تهران: بنیاد فرهنگی امام رضا(ع)، ۱۳۵۷)، ج ۲، ص ۱۹۸ ۱۹- گفتگو با حسین شاه‌حسینی از معمرین تهران ۲۰- آیت‌الله مصباح یزدی این گفته نواب صفوی را نقل کرده است. بنگرید به: هفته‌نامه یا لثارات الحسین، شماره ۱۶۳، صفحه ۷ ۲۱- این مطلب را آقای کاشانی در جریان دستگیری و محاکمه‌اش در دوره پس از کودتای ۲۸ مرداد گفته است. بنگرید به: تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلال‌الدین مدنی، ص ۵۷۸٫ البته حاج مهدی عراقی در خاطراتش گفته که کاشانی هرگونه افتا درباره ترور رزم‌آرا را تکذیب کرده است. بنگرید به: ناگفته‌ها، مهدی عراقی، ص ۱۳۳ ۲۲- خاطرات آیت‌الله منتظری، صص ۱۴۲ – ۱۳۹ و ص ۱۶۹ ۲۳- ناگفته‌ها، حاج مهدی عراقی، ص ۳۶ ۲۴- رهنمای حقایق، صص ۵ – ۱۷۴ ۲۵- همان، ص ۳۵ ۲۶- زندگانی آیت‌الله بروجردی، علی دوانی، ص ۵ – ۳۷۴ ۲۷- اندیشه سیاسی شیخ عبدالکریم زنجانی، یوسف خان‌محمدی، ص ۲۹٫ به نقل از: سازمان اسناد ملی ایران، اسناد نخست‌وزیری، شماره سند ۱۴ – ۱۱۶۰۰۱، ص ۲ ۲۸- علی دوانی، همان، ص ۳۷۹ منبع: فصل‌نامه شهر قانون - زمستان ۱۳۹۱ - شماره 4 منبع بازنشر: سایت تورجان

نامه منتشر نشده از امام در دفاع از بیت شان در نجف

وبلاگ > جعفریان، رسول - انتشار یک نامه جعلی در نجف علیه یکی از فضلای مخالف امام، اعتراضی را در پی داشت که به ایشان منعکس شد و حضرتشان نامه‌ ای مفصل در پاسخ به اعتراض نوشتند. این نامه که برای اولین بار منتشر می شود در شناخت بیت امام در نجف و روحیات و منش ایشان در مقابل افراط برخی در توهین به مراجع جالب است. در سال 1349 ش اتفاق شگفتی در نجف افتاد. اختلافات میان انقلابیون و برخی از روحانیون سنتی در نجف مشکلاتی را پدید آورد و یکباره، سندی منتشر شد که دولت ایران مبلغی پول به حساب یکی از علمای نجف با نام آیت الله سید محمد روحانی ریخته و این پول به حساب بانک رافدین آن هم به ریال بوده است. این مسأله شر و شوری بپا کرد و واکنشهایی به همراه داشت، به خصوص که به مسائل دیگری هم کشیده شد که بخشی از آنها به اجمال در کتاب نهضت روحانیت ج 3، ص 921 -‌ 922 آمده است. حال بماند که چه کسانی در این ماجرا دست داشتند و چه اتفاقی افتاد. این را باید کسانی که خود درگیر مسائل آن وقت نجف بوده‌اند به تفصیل بگویند. یک نکته در این میان مهم بود و آن این که این سند جعلی انتشار یافت و هدف آن ریختن آبروی یکی از علمای نجف بود که البته مخالفت‌هایی هم با امام داشت و وابسته به بیوت دیگر بود، اختلافاتی که در قم و حتی سراسر ایران هم انعکاس داشت. علاوه بر ماجرای چک جعلی، نوشته دیگر یهم در نشریه جبهه ملی خارج از کشور در باره امکان ترور امام توسط عراق منتشر شده بود. این مطالب در ماهنامه 16 آذر و ایران آزاد منتشر شده بود و آمده بود که سید محمد روحانی هم در آن ماجرا دست دارد. در این میان، برادر آقای روحانی در ایران، یکی از مراجع مبارز و مجاهدی بود که تا به امروز نیز در قید حیات هستند. ایشان آیت الله سید محمد صادق روحانی بودند که اعلامیه‌های تند ایشان همان زمان علیه رژیم منتشر می شد و تبعید و دستگیری هایی هم توسط رژیم داشتند. بنابرین بین ایشان و امام مکاتباتی هم بود. اخیرا این مکاتبات با عنوان نامه های تاریخی منتشر شده که نه فقط شامل مکاتبات با امام، بلکه نامه های بسیاری از علما و مراجع وقت به ایشان است. در میان این نامه ها، نامه ای چهار صفحه ای از امام هست [نامه های تاریخی، 258 ـ 265] که بسیار با اهمیت بوده و دقیقا مربوط به همین ماجراست. از این نامه دانسته می شود که آقای سید محمد صادق روحانی همان ایام، نامه ای به امام نوشته و از ایشان به خاطر این برخورد از سوی اطرافیان وی که اشاره به روحانیون انقلابی وقت نجف است، اعتراض شده است. نامه ای هم برادر دیگر آقای روحانی با نام مهدی از پاریس به امام نوشته بوده و در واکنش به مسائل نجف تهدید به افشاگری کرده بوده است که در ضمن نامه امام به آن هم اشاره شده است. پاسخ چهار صفحه ای امام در باره این مسأله جالب و روشنگر برخی از نکات در باره بیت ایشان و نیز دیدگاه های حضرتشان است. این نامه تاکنون انتشار نیافته بوده و بنابرین در کتاب نهضت امام خمینی و منابع دیگر هم نیامده است. 001 در نامه آقای روحانی آمده بوده است که علی القاعده این کار توسط اطرافیان شما انجام شده و شما «نه تنها جاعلین را تنبیه نفرمودید بلکه آنها را کما فی السابق از اطرافیان و اصحاب محسوب می‌شوند». امام در پاسخ نوشته است: «سرکار دور تشریف دارید و اطلاع ندارید از این جهت آنچه شنیده‌اید یا نوشته شده است باور فرمودید. اینجانب اطرافی و اصحاب ندارم، حتی کاتب برای نوشته جات و اصحاب استفتا ندارم. خودم با قدرت کم و ضعف چشم و لرزش دست که اخیرا پیدا شده است متکفل امور هستم. دو نفر در منزل اینجانب دایما تقریبا هستند که به نوبت رابط بین اینجانب و بیرونی هستند که اگر کسی از طلاب احتیاجی داشت برسانند. جنابعالی یکی از آنها را می‌شناسید به نام آقای حاج شیخ عبدالعلی اصفهانی که از صلحا، و احدی در باره او احتمال این معانی را نمی دهد حتی آقای اخوی [شما]. دیگری شخصی افغانی که آن هم داخل در این نحو امور نه هست و نه می تواند باشد. بیرونی بسیار کوچکی که دارم فقط شبها قریب سه ربع ساعت و گاه نیم ساعت در آنجا شخصا هستم و اشخاص متفرقه که اکثرا در این ایام افغانی و پاکستانی هستند آنجا می آیند و بعضی از عربها و ایرانیها نیز می آیند که آنهایی را می شناسم ابدا در این امور کثیفه دخالت ندارند و از صلحا هستند و بعضی از آنها را هم نمی شناسم، هیچ یک سمت صحابت با اینجانب ندارند و بعضی که اکثرا می آیند ابدا در این امور دخالت ندارند و در هر صورت خلاف عرض شده است و من نمی دانم چه اشخاصی به این امور باطله دست زده اند تا تنبیه کنم یا ترک مراوده. حضرت آقای اخوی هم با آن که نزدیک هستند از منزل من هیچ اطلاع نزدیک ندارند و ممکن است به ایشان خلاف عرض شده باشد و ایشان هم باور فرمودند و گفته اند این ورقه با اطلاع فلانی درست شده است بدون آن که تحقیق صحیح بفرمایند و یا همان طور که مرا استفسار فرمودید بفرمایند، و الی الله المشتکی و ان ربک لبالمرصاد». امام در ادامه به تلگراف تندی که اخوی دیگر آقای روحانی از پاریس به امام فرستاده و تهدید کرده که در باره شما افشاگری می کنم، و آن را بر اساس تلگراف برادرش [سید محمد] نوشته می ‌افزایند: «اینجانب این تلگراف را به احدی نشان ندادم، حتی به مصطفی. ولی چون لاتین بود شخصی که آن را ترجمه کرده است مطلع است و سفارش کردم که اظهار نکنند بلکه شخصی که آن را ترجمه کرده بود اظهار کرد آن را منتشر کنم با کمال تاکید منع کردم. اینجانب با ا خوی مکاتبه ندارم لکن شما اگر مکاتبه دارید مرقوم بفرمایید [که] جنابعالی در این امر زحمت نکشید زحمت شما را شاه در قزوین و پاکروان در تهران پشت رادیو به تفصیل و شواهد و بعضی از سنخ خودمان علی المحکی در قم با نشر کتابچه و هتاکی فوق العاده کشیده‌اند و بعید است شما بیش از آنها مدارک پیدا کنید و دست نشر داشته باشید و اگر امر به منکر حرام نبود عرض نمی کردم شما تمام مدارک را تهیه فرمایید و با شهامت امضا فرمایید که در مجامع ایران و جاهای دیگر خیلی موثر شود. ایشان خوب است کسی را بترسانند که دلبستگی به این مسند را مقصد اعلایی خود محسوب می‌دارد. امام در ادامه بخش دیگری از نامه آیت الله سید محمد صادق روحانی را آورده اند که نوشته اند: «در قم کسان منتسب به شما نامه ادعایی را منتشر نموده‌اند». امام سپس چنین جواب داده‌اند: خوب است مرقوم دارید که اینها چه اشخاصی هستند. البته اشخاص بسیاری به مقاصد مختلفه به اینجانب خود را منسوب می کنند حتی اشخاص منحرف از قبیل حزبی ها لکن این امر باعث نمی شود که این طور امور مربوط به من باشد. در امریکا اشخاص منحرفی که معلوم نیست به دین تعلق داشته باشند نسبت به ساحت مقدس مرحوم آیت الله حکیم جسارت کرده و از من تمجید نموده‌اند و من به قدری ناراحت شدم که نمی توانم تحریر کنم. اما باید گفته شود که این کار من بوده است یا من مطلع بوده‌ام؟ والله من وراءهم محیط. سپس امام ادامه دادند: «من به جنابعالی علاقه دارم و مدتی که محصور بودید هر روز دعا کردم به شما و الان هم کارهای شما که اشتغال به تصنیف علوم شرعیه ودفاع از حق است مورد تقدیر است. چطور ممکن است یک نفر انسان اگرچه معتقد به معاد نباشد، از کسی که در مقصد با او همراه است و به هیچ وجه مخالفت از او ندیده است اهانت کند یا راضی به اهانت شود»؟ این بخش نامه اشاره به بخش دیگری از نامه آقای روحانی دارد که در آن اشاره شده است که برخی از اطرافیان امام، مانع از آن می شوند که نامی از ایشان [یعنی آیت الله سید محمد صادق روحانی که مبارز بود] در رادیو مخالفان دولت ایران در بغداد به میان آید. امام نوشته‌اند: [در نامه شما] مرقوم شده است چندی قبل از رادیو بغداد کسی آمده بود، می گفت:‌ما هر وقت بخواهیم از شما در رادیو چیزی بگوییم اطرافیان فلان منع می نمایند». امام در پاسخ می نویسند: «باید عرض کنم که آن شخص یا مفسد بوده و به دروغ گفته است یا در اشتباه بوده است. من اطرافی ندارم. یا پخش فرمایشات شما از رادیو بغداد چه ضرری به من دارد؟ خوب است که مرقوم داشته اید شما از آنها بیزارید، لکن باید عرض کن که اطرافی من به رادیو بغداد کاری ندارد و اگر کسی با شما کار داشته باشد، اطرافی من نیست اگر چه از من صحبت کند». امام با اشاره به درخواست آقای روحانی که اطرافیانتان را تصفیه کنید نوشته‌اند«از آنچه ذکر شد جواب آن که در اصحاب نجف و قم تجدید نظر نمایید معلوم می شود. من از قم اطلاعی ندارم سرکار اگر از اشخاصی که در منزل من هستند مرتکب این نحو اعمال هستند مرقوم دارید با اسم تا آنها را تصفیه کنم. اما فشارهایی که به شما می آورند نه ضرر دنیایی دارد و نه اخروی. انسان اگر به تکلیف عمل کند، هر چه شود به نفع اوست.... توقع دارم هر وقت مطلبی از اینجا شنیدید تا مراجعه به من نکنید باور نفرمایید. منبع: سایت خبرآنلاین

تشریح ضعف رژیم شاه در برابر قیام 15 خرداد از زبان ارتشبد حسین فردوست

درباره قیام 15 خرداد 1342، نکته‌ای که بدواً باید متذکر شوم، ناآشنایی و بی‌اطلاعی عجیب مسئولین اطلاعاتی و امنیتی کشور و شخص محمد‌رضا از حرکت‌های مردمی بود. در آن زمان، محمد‌رضا مسئله روحانیت را جدی نمی‌گرفت و خطر تیمور بختیار را برای سلطنت خود بیش از مردم می‌دانست.در آن زمان محمد‌رضا به دستور کندی طرح «انقلاب سفید» را عملی می‌ساخت و لذا یک قالب تبلیغاتی مشخص یافته بود و هر مخالفتی را با این قالب بسادگی تحلیل می‌کرد: هر کس، حتی همه مردم، اگر مخالف دیکتاتوری او بودند مخالف اصلاحات ارضی او تلقی می‌شدند و طبق این قالب، فئودال بودند! کار به جایی رسیده بود که حتی علم نخست‌وزیر اعتراضات دانشجویان تهران را کار فئودالها می‌دانست و یا به تحریکات تیمور بختیار نسبت می‌داد. این قالب در همه جا حاکم شده بود و محمد‌رضا درمصاحبه‌ها و سخنانش بجا و بیجا «اصلاحات ارضی» را تکیه کلام خود کرده بود. ساواک نیز طبعاً نمی‌توانست خارج از این قالب را ببیند. ضعف و بیسوادی ساواک، و بخصوص پرسنل اداره کل سوم و رئیس آن مصطفی امجدی، این قالب تحلیلی را به شکل بسیار سطحی منعکس می‌نمود و لذا ساواک نمی‌توانست اطلاعات و تحلیل جامعی از اوضاع کشور داشته باشد. گزارشات اداره کل سوم از فعالیت‌های روحانیت همیشه تکرار مکرر این مسئله بود که روحانیون با «اصلاحات ارضی» مخالفندو در فلان نقطه فلان اقدام را کرده‌اند محمد‌رضا نیز دستور شدت عمل می‌داد و در نتیجه سرهنگ مولوی ـ رئیس ساواک تهران ـ به مدرسه فیضیه قم حمله کرد وعده‌ای راکشت و تعدادی را زخمی نمود و تظاهرات خیابانی قم و سایر شهرها با دخالت نیروهای انتظامی متفرق می‌شد. درباره تظاهرات وسیع 15 خرداد، حتی تا شب قبل آن، اداره کل سوم و شهربانی هیچ اطلاعی نداشت و هیچ گزارشی به دفتر نفرستاد. طبعاً اگر حرکت فوق با آن وسعت، یک حرکت برنامه‌ریزی شده و سازمان یافته بود، باید اطلاعی به دفتر می‌رسید و برای مقابله تدارکاتی انجام می‌شد. ولی از آنجا که این حرکت، یک حرکت مردمی و طبعاً فاقد برنامه‌ریزی قبلی بود، ساواک بکلی غافلگیر شد و محمد‌رضا شدیداً به وحشت افتاد. صبح روز 15 خرداد 42، طبق معمول رأس ساعت 5/7 صبح به اداره مرکزی ساواک رسیدم. مدیر کل سوم (سرتیپ مصطفی امجدی) در اتاق انتظار من بود. بلافاصله گفت: «خبر مهم! در سطح تهران تظاهرات عظیمی است و مردم در دستجات کوچک و بزرگ از جنوب شهر به سمت شمال شهر حرکت می‌کنند.» حیرت زده شدم و تعدادتظاهر‌کنندگان را پرسیدم. گفت که حداقل در 7 دسته اصلی هستند که هر دسته بین 5 الی 7 هزار نفر تخمین زده می‌شود و بعلاوه دستجات کوچک حدود 500 نفری در سطح وسیع در گوشه و کنار شهر پراکنده‌اند. پرسیدم:‌ مگر به پاکروان (رئیس ساواک) گزارش نداده‌اید؟ پاسخ داد که چرا و او با محمد‌رضا تلفنی صحبت کرده و وی دستور داده که اویسی مسئولیت قلع و قمع جمعیت را به عهده بگیرد و مستقیماً با وی تماس داشته باشد. در آن زمان اویسی سرلشکر و فرمانده لشکر یک گارد بود. از امجدی پرسیدم: چگونه ساواک از جریان قبلاً اطلاعی نداشت. آنطور که شما تعریف می‌کنید تدارک آن حداقل یک ماه نیاز به سازماندهی مستمر پنهانی داشته. چگونه طی این مدت ساواک‌های مربوطه کوچکترین اطلاعی به شما ندادند؟ پاسخ داد: «خیر، حتی یک کلمه درباره تدارک تظاهرات امروز به من گزارش نشده.» گفتم: عجب ساواکی! پس بود و نبودش تفاوتی ندارد؟ گفت: «شما صحیح می‌فرمایید!» گفتم: بسیار خوب! در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته‌ایم وباید منتظر نتیجه باشیم. به هر حال منظماً جریان را به من و تلفنی به دفتر اطلاع دهید. امجدی با گفتن «اطاعت می‌شود» از اتاق خارج شد. گزارشات حرکت تظاهر‌‌کنندگان مرتب به من می‌رسید و مطلع شدم که محمد‌رضا نیز وحشتزده است و هر 10 دقیقه به اویسی تلفن می‌کند و اوضاع را می‌پرسد. برای مقابله با تظاهرات خیابانی یک آیین‌نامه آمریکایی وجود داشت، که تدریس نمی‌شد حتی به فارسی نیز ترجمه نشده بود. در سال 38 یا 39، من یک نسخه از آیین‌نامه را از دانشگاه جنگ گرفتم و یک مترجم از بین افسران مسلط ارتش احضار کردم ودستور ترجمه آن را دادم و پس از تصویب خودم و ستاد ارتش، که باید اجازه چاپ آیین‌نامه‌ها را بدهد، دستور چاپ آن را در حدود 1000 نسخه به چاپخانه ارتش دادم. آیین‌نامه مذکور به دانشکده افسری، دانشگاه جنگ و از طریق ستاد ارتش به سه نیرو و واحدهای مربوطه هر نیرو و نیز به شهربانی و ژاندارمری و ساواک ارسال شد و ستاد ارتش طی بخشنامه‌ای دستور داد که این آیین‌نامه جزء آموزش مراکز آموزش نظامی و ستادها و واحدهای ارتش و شهربانی و ژاندارمری باشد. سپس از طریق شعبه 4 دفتر کنترل کردم و معلوم شد که کتب توزیع گردیده و جزء مواد آموزشی قرار گرفته است. آیین‌نامه فوق، متن قابل توجهی است و تصور می‌کنم عنوان آن «کنترل اغتشاشات» است. این ‌آیین‌نامه را چندین بار با دقت مطالعه کرده و مواد آن را به خاطر داشتم، ولی هیچگاه آموزش آن توسط فرماندهان واحدهای نظامی و انتظامی جدی گرفته نشد. در طول تظاهرات 15 خرداد با تعجب ‌دیدم که عملکرد مردم دقیقاً منطبق با مواد آیین‌نامه‌ است و فعالیت اویسی درست عکس آن! یک اصل مهم آیین‌نامه فوق این است که واحدهای نظامی مأمور کنترل تظاهرات، باید مردم را متفرق کنند. در 15 خرداد برعکس بود: مردم از 7 دسته اصلی یا بیشتر به دستجات کوچکتر منشعب شدند و در مسیرهای جنبی به تظاهرات پرداختند، ولی خط شمالی اصلی تظاهرات خیابان سپه سابق بود. در مدت کوتاهی دستجات اصلی تظاهرکننده به بیش از 30 دسته منشعب شد و اویسی بیسواد برای مقابله با هر دسته عده‌ ای سرباز فرستاد و در نتیجه لشکر را به بیش از 30 واحد کوچک تقسیم کرد، که برخی از این واحدها از 10 نفر سرباز و یک گروهبان تجاوز نمی کرد! برای هر دسته تظاهر‌کننده، که بین 500 الی 1000 نفر را در بر می‌گرفت، کاملاً مقدور بود که این واحدها را به سادگی خلع سلاح کند ومسلح شود. البته این حادثه رخ نداد و تنها در موارد معدودی تظاهر‌کنندگان واحدهای کوچک نظامی را خلع سلاح کردند و تعداد کمی تلفات وارد آوردند. آیین‌نامه آمریکایی صراحت داشت که تظاهر‌کنندگان سعی در تقسیم واحدهای نظامی دارند و اگر چنین شود. مرگ واحدهای ضد‌اغتشاش است. فرمانده ضد اغتشاش باید دقیقاً متوجه این مسئله باشد و هیچگاه یک واحد نظامی‌اش نباید از یک گردان موتوریزه کمتر شود و تنها در موارد استثنایی واحد ضد اغتشاش می‌تواند تا یک گروهان تقویت شده تقلیل یابد. کمتر از این مفهومش خلع سلاح واحد نظامی است. آیین‌نامه صراحت داشت که هیچ لزومی ندارد که در مقابل هر دسته تظاهر‌کننده یک واحد نظامی قرار گیرد، بلکه می‌توان به تعداد گردان‌های موتوریزه وارد عمل شد. طبق این آیین‌نامه اگر لشکر یک گارد 9 گردان موتوریزه (برای مثال) داشت، باید یک سوم آن را در احتیاط و در اختیار فرمانده (اویسی) می‌ماند و 6 گردان بقیه در 6 نقطه به کار گرفته می‌شد. پس از متفرق کردن هر دسته تظاهر‌کننده، گردان آزاد شده باید به متفرق کردن دسته دیگر می‌‌پرداخت، زیرا دسته تظاهر‌کننده نمی‌تواند یک‌گردان را خلع سلاح کند و لذا همیشه موفقیت با واحدهای نظامی است. اویسی این اصول مسلم را لابد مطالعه نکرده بود و یا شاید از شدت اضطراب قدرت فرماندهی صحیح را از دست داده بود و من با حیرت عواقب خطرناکی را برای تظاهرات آن روز پیش‌بینی می‌کردم. بالاخره اویسی ساعت 12 ظهر به من تلفن کرد و گفت: «بیچاره شدم! حتی یک گروهان در اختیار ندارم و اگر یک دسته تظاهر‌کننده به من و ستادم حمله کنند همه را از بین خواهند برد!» گفتم: وقتی یک افسر در رده شما به آموزش و‌آیین‌نامه توجهی ندارد و دائماً به دنبال کارهای دیگر است،‌ نتیجه از این بهتر نمی‌شود. تنها راه این است که هر چه آشپز و نظافتکار و اسلحه‌دار و غیره در لشکرداری مسلح کنی. تلفنی به یک افسر مأموریت بده که آنها را مسلح کند و برای دفاع از خود و ستادت مورد استفاده قرار بده! این افراد حدود یک گروهان می‌شدند. اضافه کردم به سپهبد مالک (فرمانده ژاندارمری) هم تلفن می‌کنم تا اگر توانست یک گروهان ژاندارم برای شما بفرستد! اویسی پاسخ داد: «خدا پدرت را بیامرزد، ‌دست علی به همراهت!» این تکیه کلام معمولی او بود. اضافه کردم: واحدهای خود را از نقاطی که می‌توانی جمع کن و اقلاً دو گردان از واحدهای خود را در اختیار داشته باش. اویسی همه این کارها را انجام داد. ستاد او در پارک سنگلج قرار داشت و وی می‌توانست پس از 2 ساعت 4 گردان در اختیار داشته باشد. علت آزاد شدن این نیروها و اشتباه بزرگ مردم این بود که حدود ساعت 12 از تظاهرات خسته شدند و چون برنامه براندازی سازمان یافته نداشتند برای نهار به غذاخوری‌ها رفتند و چلوکبابی‌ها نیز مردم را به نهار مجانی دعوت می‌کردند. در نتیجه بین ساعت 12 تا 14 خیابان‌ها به کلی خلوت شد. در این مدت اویسی توانست حدود 2000 نفر نیرو جمع کند و آماده عکس‌العمل شدید شود. او منتظر ماند تا دستجات مردم جمع شوند. بعد از ظهر تظاهرات مجدداً آغاز شد. حدود ساعت 4 یا 5 بعد از ظهر، اویسی با یک گردان موتوریزه نوهد به دسته مقابل سبزه میدان و بازار حمله برد و هر چه تظاهر‌کننده و عابر بود را به مسلسل بست، که همه غیر‌مسلح بودند. بتدریج شب فرا رسید و مردم خود به خود متفرق شدند و با اعلام حکومت نظامی اجتماعات ممنوع شد. بدین ترتیب تظاهرات 15 خرداد در مقابل حیرت محمد‌رضا، من و سایرین به پایان رسید. تظاهرات 15 خرداد 42، کاملاً سازمان نیافته و از پیش تدارک نشده بود و به همین دلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارک می‌شد و دو موضوع در آن رعایت می‌گردید بدون هیچ تردید به سقوط محمد‌رضا می‌انجامید: اگر تظاهر‌کنندگان در حد یک گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها می‌پیوست و با حدود 5000 نفر جمعیت به سمت سعد‌آباد حرکت می‌کردند، بدون تردید زمانی که این جمعیت به حوالی قلهک می‌رسید. محمد‌رضا با هلیکوپتر به فرودگاه می‌رفت. با رفتن او گارد در مقابل مردم تسلیم می‌شد و با این اطلاع محمد‌رضا با هواپیما ایران را ترک می‌کرد. هم حوادث 25 مرداد 32 و هم حوادث سال 1357 نشان داد که پا به فرار محمد‌رضا بسیار خوب است لازمه این کار این بود که در این فاصله سایر مردم واحدهای لشکر یک گارد را سرگرم می‌کردند تا به طرف سعد‌آباد نروند. موضوع دوم، تعطیل تظاهرات بین ساعت 12 تا 14 بود. اگر تظاهرات سازمان یافته بود و بی‌وقفه تا عصر ادامه می‌یافت، اویسی نمی‌توانست گردانهای خود را مجتمع و مستقر سازد و سیر اوضاع به خلع سلاح‌ واحدهای نظامی می‌انجامید و سبب فرار محمد‌رضا و سقوط او می‌شد. باید اضافه کنم که تا ظهر 15 خرداد، هم محمد‌رضا و هم آمریکایی‌ها و هم انگلیسی‌ها تظاهرات را یک طرح براندازی وسیع و سازمان یافته می‌دانستند و بشدت دستپاچه بودند. در آن زمان یک مستشار آمریکایی در ساواک بود که در اداره کل سوم کار می‌کرد و باهوشترین و مسلط‌‌ترین فرد هیأت مستشاری آمریکا در ساواک بود به نظر من سرهنگ یاتسویچ(رئیس «سیا»ی سفارت) و سایر عناصری که دیده‌ام، از نظر هوش و تسلط بر امور اطلاعاتی در مقابل او ناچیز بودند. وی را بارها احضار کرده و خواهش می‌کردم که در مسائل مشکل عملیاتی ساواک مرا مطلع کند و او نیز با من نهایت همکاری را داشت. صبح 15 خرداد، که در ساواک بودم، افسر دفتر ویژه تلفنی اطلاع داد که مستشار فوق با یک رادیو به دفتر مراجعه کرده و تقاضا دارد که در دفتر بماند. پاسخ دادم که می‌تواند در اتاقی در دفتر باشد. یک مترجم نیز همراه او بود. وی تا ساعت 5 بعد‌از ظهر در دفتر ماند و با کسب اجازه از من اطلاعات واصله را از دفتر دریافت و به سفارت آمریکا ارسال می‌داشت. به گفته افسر دفتر، مستشار فوق از وضع آن روز بسیار نگران بود و سفارت وی را که باهوشترین مأمور آمریکایی در ایران بود، به دفتر فرستاده بود تا اوضاع را گزارش دهد. تصور سفارت این بود که تظاهرات یک طرح براندازی کامل است و لذا ساختمان‌های ساواک و اداره کل سوم را امن تشخیص نداده بود. ساعت 5 بعد‌از ظهر که به وی اطلاع داده شد که تظاهرات پایان یافته با خوشحالی دفتر را ترک کرد. مسئله فوق نشان می‌داد که سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس، که در ارتباط مستمر بودند، نیز مانند ساواک قبلاً از تدارک تظاهرات 15 خرداد اطلاع نداشتند و کاملاً غافلگیر شدند. به هر حال، قیام 15 خرداد از آنجا که یک طرح سازمان یافته براندازی نبود، پایان خوش و باورنکردنی برای محمد‌رضا داشت. او ساعت 8 شب من و اویسی را احضار کرد. با هم وارد شدیم. با خوشحالی و شادی عجیبی به اویسی دست داد و از موفقیت او تمجید کرد و از او تشکر نمود. محمد‌رضا نمی‌دانست که اویسی با ندانم‌کاری‌اش نزدیک بود تاج و تختش را به باد بدهد!‌ از ساواک بشدت ناراضی بود و تصور می‌کرد که عدم اطلاع ساواک توطئه هواداران بختیار در این سازمان است. از من پرسید: «مسئول بی‌اطلاع ماندن ساواک از این جریان کیست؟» پاسخ دادم: همیشه رئیس (پاکروان) مسئول است. گفت: «از او انتظار نیست، بعد از او چه کسی مسئول است؟» گفتم: مدیر کل اداره سوم، سرتیپ مصطفی امجدی. گفت: «او را عوض کنید!» ولی تنبیهی برای وی قائل نشد. فردای آن روز امجدی را برکنار و ناصر مقدم (افسردفتر) را به جای او گذاشتم. پاکروان از این امر به شدت گله کرد، ولی گفتم دستور است و دیگر چیزی نگفت. مقدم مأمور بود که بی‌اطلاعی اداره کل سوم را جبران کند و ظرف چند روز علت حادثه را گزارش نماید. او طبق قالبی که شرح دادم با سلیقه محمد‌رضا انطباق داشت، او اصولاً خارج از این قالب ساواک نمی‌توانست فکر کند، به تحقیق پرداخت. عکسی پیدا کرد که در بیروت، در ساحل دریا، از تیمور بختیار گرفته شده بود. عکس از پشت برداشته شده بود، ولی بختیار را می‌شد تشخیص داد. در کنار بختیار فردی به نام موسوی (احتمالاً) قرار داشت. مقدم مدعی شد که بختیار توسط فرد فوق 2 میلیون تومان به تهران ارسال داشته و با این پول تظاهرات 15 خرداد سازمان داده شده است. سرهنگ مولوی (سرتیپ شد) نیز مدعی شد که حدود 10 هزار چماق یک اندازه و محکم در قم تهیه شده و برای تظاهرات به تهران ارسال گردیده است! از فرد فوق،‌ که به ادعای مقدم عامل بختیار و مسئول حوادث بود، بازجویی بی‌نتیجه‌ای به عمل آمد. ادعاهایی نیز دال بر ارسال پول توسط جمال عبدالناصر عنوان شد. واضح بود که ادعاهای مقدم و مولوی فقط برای این است که ضعف خود را بپوشانند و بی‌اطلاعی ساواک را، طبق سلیقه محمد‌رضا، جبران کنند. معلوم نشد که اگر بختیار و یا ناصر پولی فرستاده‌اند، این پول به چه اشخاصی داده شده، سازماندهی و تدارک تظاهرات چگونه انجام گرفته، چماق‌ها توسط چه کسی ساخته شده و چگونه به تهران ارسال گردیده و نمونه آن کدام است و چرا اگر بین دهها هزار نفر توزیع شده، یک نفر دریافت چماق را بروز نداده است؟! به هر حال، نه پرونده فرد فوق تعقیب شده و نه گزارش مقدم مستند گردید. مسئله در حد تبلیغات و ادعا باقی ماند و در همین حد برای محمد‌رضا کفایت می‌کرد. واضح بود که تظاهرات 15 خرداد کاملاً سازمان نیافته است و لذا 8 تا 10 نفر به جرم گردانندگی دستجات تظاهر‌کننده در یک دادگاه نظامی به ریاست سرلشکر امین‌زاده (فوت‌شده) محاکمه شدند. پاکروان اعدام افراد را صلاح نمی‌دانست، ولی به حرف او توجه نشد و در نتیجه 2 نفر اعدام و بقیه به زندان محکوم گردیدند. در زمان تظاهرات 15 خرداد اسدالله علم ـ مهره مورد توافق آمریکا و انگلیس ـ نخست‌وزیر بود. ادامه نخست‌وزیری علم صلاح دانسته نشد و آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها حسنعلی منصور ـ پسر منصورالملک ـ را برای تصدی نخست وزیری با اختیارات ویژه پیشنهاد کردند. منصور نیز از مهره‌هایی بود که توسط انگلیسی‌ها به آمریکا معرفی شد و لذا حمایت هر دو قدرت را به حد کافی پشت سر داشت. من از طرح نخست‌وزیری منصور اطلاع نداشتم. حوالی بهمن 1342 بود و محمد‌رضا برای مسافرت یکماهه و بازی اسکی به سوئیس رفته بود. در این مسافرت‌ها معمولاً جلسات سالیانه او با رئیس کل MI-6 و شاپور جی برگزار می‌شد. روزی حسنعلی منصور برای دیدنم به ساواک آمد و پرسید که مگر «دفتر ویژه اطلاعات» با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: «از طرف من سوال کنید که فرمان نخست‌وزیری من کی صادر می‌شود؟» گفتم: من از این موضوع بی‌اطلاع هستم. گفت: «خود ایشان می‌‌دانند. شما کافی است تلگراف کنید.» تلگرافی شد. پاسخ چنین بود «پس از مراجعت به تهران!» تلفنی مطلب را به منصور گفت. گفت: «الآن می‌آیم.» به ساواک آمد. پرسید که محمد‌رضا چند روز دیگر باز می‌گرد؟ گفتم: حدود 20 روز دیگر. گفت: «خیلی دیر می‌شود. تلگراف کنید فرمان را از همانجا صادر کنند.» تلگراف شد. جواب رسید: «بگویید چه عجله‌ای دارد. به اضافه ممکن است زودتر به تهران مراجعت شود.» منصور دیگر چیزی نگفت ولی از این وضع ناراحت شد. به هر حال، پس از مراجعت محمد‌رضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزیر شد. منصور برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت که یکی از آنها «کاپیتولاسیون» بودکه با مقاومت جدی امام خمینی مواجه شد. مخالفت ایشان با نفوذ آمریکا و غرب و اقدامات محمد‌رضا در دوران دولت منصور شدت گرفت و بالاخره به تبعید ایشان به ترکیه منجر گردید. همانطور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدارت رسید، تبعید امام خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود. تصور من این است که شخص محمد‌رضا به این کار تمایلی نداشت و بهتراست بگویم از انجام آن واهمه داشت. شب قبل از تبعید امام، محمد‌‌رضا در کاخ میهمانی داشت و حدود 200 نفر مدعو شرکت داشتند. منصور، نخست‌وزیر، نیز حضور داشت. منصور حدود نیم‌ساعت با محمد‌رضا در وسط سالن قدم می‌زد و من متوجه آنها بودم. استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری می‌کند و محمد‌رضا موافق نیست. یکبار نیز شنیدم که محمد‌رضا به منصور گفت: «چه اصراری دارید؟» بالاخره محمد‌رضا مرا خواست و با بی‌میلی (چون با ژستهای او آشنا بودم) گفت: «ببینید نخست‌وزیر چه می‌خواهد؟» منصور مطرح کرد که باید هر چه سریعتر آیت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود. گفتم: باید به پاکروان گفته شود. گفت «تلفن کنید!» تلفن کردم. پاکروان گفت که آیا می‌توانم با شاه صحبت کنم؟ به محمد‌رضا گفتم. او به اتاق دیگری رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب مولوی، رئیس ساوک تهران، به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آوردو صبح روز بعد با هواپیما به ترکیه تبعید شدند. مولوی بعدها به ژاندارمری رفت و یک روز که با هلیکوپتر از آبعلی به تهران می‌آمد با کابل هوایی تصادف کرد و از بین رفت. منصور هم 2 ـ‌3 ماه بعد توسط پیروان امام ترور شد،‌که ماجرای آن مشهور است. به هرحال، پس از 15 خرداد 1342 مسئله مبارزات امام خمینی یک مسئله جدی برای محمد‌رضا شد. مقدم، برخلاف امجدی، تلاش می‌کرد که محمد‌رضا را از فعل و انفعالات روحانیت بی‌خبر نگذارد و علاوه بر گزارشات روزانه که از اداره کل سوم و شهربانی به دفتر می‌رسید و مواضع ضد رژیم برخی روحانیون اطلاع داده می‌شد، اداره کل سوم هر 3 ماه یکبار نیز بولتنی از روحانیون مخالف سراسر کشور به دفتر می‌فرستاد که در آن سخنان روحانیون مخالف علیه رژیم و عکس‌العمل ساواک درج می شد و تکراری از گزارشات روزانه بود. موارد مهم توسط دفتر به اطلاع محمد‌رضا می‌رسید. ساواک در بولتن خود تعداد روحانیون و طلاب سراسر کشور را حدود 350 هزار نفر تخمین می‌زد و مرتباً به وضع بد مالی طلاب و شهریه ناچیز آنها، که بین 300 تا 500 ریال در ماه بود، اشاره می‌کرد. محمد‌رضا تصور می‌کرد که با کمک مالی و ارتباط با بعضی روحانیون می‌تواند با نفوذ امام مقابله کند و لذا برای این کار ترتیباتی داده شد. مقدم، که بعد از 15 خرداد 42 تا فروردین 1350 مدیر کل سوم ساواک بود، گاهی به دیدن فردی به نام آیت‌الله روحانی در قم می‌رفت. او با خوشرویی مقدم را می‌پذیرفت. مسائل حوزه قم را به مقدم می‌گفت و پیشنهاداتی برای رفع کدورت میان روحانیون و محمد‌رضا ارائه می‌داد. مقدم معتقد بود که این ملاقات‌ها مؤثر‌تر از کلیه اقدامات ساواک قم است. از حدود سال 1350 نیز فردی به نام آیت‌الله میلانی با «دفتر ویژه اطلاعات» رابطه پیدا کرد. روزی افسر دفتر به من اطلاع داد که فردی با لباس روحانیت به دفتر مراجعه کرده و خود را آیت‌‌الله میلانی معرفی می‌کند و می‌گوید که مردم شکایات زیادی به من می‌دهند که جواب بدهم و می‌خواهم از این پس این شکایات را به وسیله‌ی فردی به دفتر بفرستم که رسیدگی شود و به من پاسخ داده شود. به افسر دفتر گفتم: طبق معمول به شکایات ایشان رسیدگی و جواب را منظماً به وی دهید و ضمناً تحقیق کنید که کدام آیت‌الله میلانی هستند. (چون آیت‌ الله میلانی معروف در مشهد مرجع تقلید بود). پاسخ داده شد که ایشان مقیم تهران هستند و با آیت‌‌الله میلانی مرجع تفاوت دارند. به هر حال شکایات را به دفتر ارسال می‌داشت و به ترتیب فوق عمل می‌شد. او کراراً از من ابراز تشکر کرد و یکبار نیز یک لوح برنجی برایم هدیه فرستاد. فریده دیبا (مادر فرح) نیز هفته‌ای یک روز با حجاب اسلامی به ملاقات آیت‌الله خوانساری در سلسبیل می‌رفت. ملاقات خصوصی نبود و سایر مدعوین به حضور می‌رسید و ارادت خود و فرح را به وی ابلاغ می‌کرد. شکایات واصله به ایشان را نیز هر هفته با تلفن قبلی فریده به من به دفتر می‌رسید و هر هفته حدود 30 ـ 40 شکایت بود. فریده جواب یکایک شکایت‌ها را می‌خواست.یک افسر را مسئول شکایات فوق کرده و او نامه جوابیه به عنوان فریده تهیه می‌کرد و به امضاء من می‌رساند. این کار تا 5 ـ 6 ماه قبل از انقلاب ادامه داشت و فریده از این بابت همیشه ممنون من بود. قبل از انقلاب نیز فرح به اتفاق پسردومش،‌ به کربلا و نجف رفت، که در آن زمان در تلویزیون نشان داده شد. او در این سفر تقاضای ملاقات با آیت‌الله خوئی را کرد که ایشان جوابی نداد. لذا فرح شخصاً با حجاب اسلامی به منزل آیت‌الله رفت. گفته می‌شد که برخورد مناسبی با فرح نداشته و بی‌اعتنایی کرده بود. محمد‌رضا شخصاً نیز تلاش‌‌هایی برای تحبیب برخی روحانیون سرشناس داشت و از جمله هرگاه برخی روحانیون مورد نظر بیمار می‌شدند، وی سریعاً 2 پزشک متخصص با هواپیما برای مراجعه ارسال می‌داشت،‌که همیشه سبب تشکر فرد فوق می‌گردید. ارتباط مهم محمد‌رضا با شریعتمداری بود، که با وی دیدارهای پنهانی داشت. از جمله حوالی سال‌های 45 ـ 47 گارد به من اطلاع داد که شریعتمداری به کاخ سعد‌آباد آمده و محمد‌رضا دستور داده که هیچ فردی او را نبیند. او با اتومبیل وارد باغ شده و جلوی پلکان پیاده شده و با محمد‌رضا درون کاخ ملاقات کرده است. تصور می‌کنم در همان سال دو ملاقات میان او و محمد‌رضا صورت گرفت که مسئله کاملاً سری تلقی می‌شد. از طریق افراد دیگر نیز بین دربار و نخست‌وزیری و ساواک تماس‌هایی با برخی افراد در حوزه‌های علمیه جریان داشت. مجموعه این ارتباطات سالیانه میلیون‌ها تومان هزینه بر می‌داشت. که توسط هویدا ـ در تمام طول نخست‌‌وزیری او ـ از بودجه سری نخست‌وزیری پرداخت می‌شد. معهذا، هیچگاه آرامش واقعی به نفع محمد‌رضا در حوزه‌ها وجود نداشت و علت خالفت امام بود. سرهنگ بدیعی،‌ رئیس ساواک قم که فرد مطلع و فهمیده‌ای بود، زمانی گفت: «اگر یک مقام در قم با من همراه باشد اداره شهر قم کار آسانی است.» گفتم: چه کسی؟ گفت: «آیت‌الله خمینی!» گفتم: چرا تماس نمی‌گیرید؟ گفت: «به امثال ماهها اصلاً راه نمی‌دهند، مگر اینکه مرید ایشان شوم و در مدتی طولانی مطمئن گردند که واقعاً آماده‌ام با اعتقاد در راه ایشان قدم بردارم. آنوقت آماده خواهند بود مرا به حضور بپذیرند. در چنین صورتی نیز من رئیس ساواک قم نخواهم بود!» منبع: فردوست ؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، صص 519 ـ 510 منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

پانزده خرداد در آیینه مطبوعات داخلی

میرزا باقر علیان‌نژاد تاریخ مطبوعات ایران در تناسب با تاریخ سیاسی و سپس تاریخ فرهنگی کشور، قابل ارزیابی است‌. چه بسا این تناسب در دوره پهلوی روشن‌تر از دیگر ادوار باشد; چرا که فراز و فرود امور سیاسی‌، چه در دوره رضاشاه و چه در زمان سلطنت پسرش‌، و متعاقب آن دگرگونیهای فرهنگی‌، به نحوی چشمگیر بود که نخستین امواج آن ابتدا به صفحات جراید می‌رسید و سپس دیگر صحنه‌های جامعه را در بر می‌گرفت‌. وابستگی سیاسی‌، رشد و فراگیر شدن اختناق و سانسور از یک طرف و رشد نایافتگی و کم تجربگی جامعه مطبوعات از سوی دیگر، بویژه در زمان پهلوی دوم‌، مطبوعات را تبدیل به فرمایشی‌ترین بخش فرهنگی کشور کرده بود. روزنامه‌ها آیینه دربار بودند و در آزادترین شکل خود، نمایشگر کشمکشهای سازمان یافته احزاب دولتی‌. در چنین فضایی‌، چرخ مطبوعات‌، توانی جز کشیدن ارابه نظام شاهنشاهی را نداشت و به همین جهت پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تحکیم پایه‌های دیکتاتوری محمدرضا پهلوی‌، آفتاب مطبوعات تا 25 سال بعد، در غروبی تحمیلی فروخفت و ادبیاتی که از روشنایی حقیقت به دور بود، زبان جراید کشور گردید. در چنین فضایی‌، تبلیغ از آنچه که به «اصلاحات‌» مشهور شد و بعدها «انقلاب شاه و ملت‌» لقب گرفت‌، آغاز گردید. سیاستهای امریکا برای ملحق کردن ایران به جهان سرمایه‌داری و تبدیل آن به یکی از بلوکهای دنیای غرب ـ چه از لحاظ سیاسی و چه از نظر اقتصادی ـ ایجاد بازار مصرف‌، حضور بنگاههای اقتصادی در ایران‌، تأمین امنیت برای صدور انرژی از خلیج فارس و بالاخره پشتیبانی از دولت اسرائیل‌، واقعیتهایی بودند که مطبوعات وقت به نام دگرگون کردن ایران‌، عبور از سنت و رسیدن به مدرنیسم (دروازه‌های تمدن‌) و بالاخره پیشرفت و آبادانی معرفی کردند و به همین نسبت‌، مخالفان را مخالف تمدن‌، مرتجع‌، عقب مانده و دشمن اصلاحات نامیدند. با نگاهی گذرا به مطبوعات ایران در اوایل دهه چهل‌، بویژه پس از درگذشت آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی بروجردی‌، در می‌یابیم که در رفتاری مشابه و هماهنگ به تبلیغ برنامه‌های محمدرضا پهلوی در نوسازی (!) کشور پرداختند و زمانی که صدای مخالفان و پیشگام آنان امام خمینی در نقد و سپس افشای پشت پرده این طرحها بلند شد، مواضع رسمی حکومت را که همانا تحقیر و سرکوب معنوی این گروه بود، منعکس کردند. نکته دیگر آنکه شخصیت سیاسی اصحاب مطبوعات در ماهیت موضع‌گیری جراید بسیار مؤثر بود. بیشتر آنان وابسته به سیاست رسمی و رشد یافته حمایت حکومت بودند. برای نمونه عباس مسعودی‌، مدیر روزنامه اطلاعات از سناتورهای انتصابی محمدرضا پهلوی در مجلس سنا بود. مصطفی مصباح‌زاده‌، مدیر روزنامه کیهان ـ که جایگزین عبدالرحمن فرامرزی از گردانندگان اداره سانسور وزارت فرهنگ شده بود ـ غیر از نمایندگی مجلس شورای ملی در دوره‌های 15، 16، 17 و 21، و سناتوری دوره هفتم مجلس سنا، از اعضای شبکه جاسوسی بدامن بود. و یا عبدالله والا مدیر وقت تهران مصور، روابط نزدیکی با دربار و ساواک داشت‌. علی بهزادی مدیر مجله سپید و سیاه که اخبار مربوط به خاندان سلطنتی را با تفصیل و توصیف بسیار نقل می‌کرد. عضو لژهای فراماسونری خیام‌، کوروش‌، نور، آسیا و رازی بود. او به نشان تاج اهدایی از طرف شاه می‌بالید و با امیرعباس هویدا دوستی تنگاتنگی داشت‌. علی‌اصغر امیرانی صاحب امتیاز مجله خواندنیها، برای ماندگاری خود و جریده‌اش از دادن هر امتیازی به حکومت ابا نداشت و خوردن نان به نرخ روز را عیب نمی‌پنداشت‌. تلون مطبوعاتی او موجب شد که نشانهای همایون‌، تاجگذاری و اصلاحات ارضی بگیرد و مخالف‌خوانیهای ظاهری او تأثیری در توجه مثبت حکومت به او نداشت‌. همکاری او با اسرائیل و ساواک از سیاه‌ترین نقاط پرونده سیاسی‌اش به شمار می‌رود. این مقاله گزارشی است از انعکاس واقعه 15 خرداد در آیینه مطبوعات‌; مطبوعاتی که پیش از آن از زیر تیغ دولت اسدالله علم گذشته و بیش از 50 جریده به تعطیلی کشانده شده بود. در 15 خرداد 1342 تیتر اصلی اکثر مطبوعات به حوادث این روز، خصوصاً بازداشت آیت‌الله خمینی اختصاص داشت‌. تیتر برخی نشریات در 15 خرداد 1342 چنین بود: □ آیت‌الله خمینی و آیت‌الله قمی دستگیر شدند. (اطلاعات‌، 15/3/1342). □ سرلشکر پاکروان (رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور): آقایان خمینی و قمی توقیف شدند. (پیغام امروز ـ 15/3/1342). □ اظهارات تیمسار سرلشکر پاکروان معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان امنیت کشور درباره حوادث دو روز اخیر کشور. (کیهان ـ 15/3/1342). □ اعلامیه شهربانی کل کشور; تعقیب متخلفین از قانون‌. (کوشش ـ 15/3/1342). □ به موجب اعلامیه شهربانی کل کشور به دنبال دادن شعارهای سیاسی به وسیله بعضی دستجات‌، تظاهرات در خیابانهای تهران ممنوع شد. (اطلاعات ـ 15/3/1342). □ عزاداری به تظاهرات سیاسی تبدیل شد، شهربانی کل کشور. (کیهان ـ 15/3/1342). □ نخست‌وزیر: مخالفان اصلاحات ارضی تنبیه می‌شوند. (بامشاد ـ 15/3/1342). محور اصلی مطالب مطبوعات در روز 15 خرداد 1342 مصاحبه پاکروان بود. این مصاحبه در اکثر روزنامه‌ها به صورت کامل به چاپ رسید. پاکروان‌، ساعتی پیش از شرکت در این مصاحبه‌، در نامه‌ای به ریاست اداره دادرسی ارتش‌، درخواست صدور قرار بازداشت آیت‌الله خمینی را امضأ کرده بود. روزنامه کیهان در گزارشی از کنفرانس مطبوعاتی پاکروان نوشت‌: «ساعت یک و نیم بعد از ظهر امروز تیمسار سرلشکر پاکروان معاون نخست‌وزیر و سرپرست سازمان اطلاعات و امنیت کشور طی یک کنفرانس مطبوعاتی که در کاخ نخست‌وزیری با حضور خبرنگاران خارجی و داخلی تشکیل شده بود، پیرامون جریانات روز و تظاهرات دو روز اخیر اطلاعاتی به خبرنگاران داد.» پاکروان در ابتدای این مصاحبه به خبرنگاران گفت‌: «مذهب رسمی ایران مذهب شیعه اثنی عشری است‌. مذهب ما مانند ملیت و سلطنت از تجلیات موجودیت ایرانی ماست‌. هیچ کدام از این تجلیات نمی‌توانند از هم دیگر تفکیک گردد و ما سربازان ارتش شاهنشاهی همان طور که برای شاه و کشور حاضریم جان خود را فدا کنیم برای دفاع از مذهبمان تا آخرین قطره خون خود ایستادگی خواهیم کرد...» پاکروان در ادامه سخنان خود گفت‌: «طبقه روحانیون برای اینکه محترم باشند باید به وظیفه معنوی خود عمل نموده و از هر طمعی و هر جاه‌طلبی و هر هوسرانی دوری کنند. احتیاج به گفتن نیست که چون روحانی بشر است‌، در طبقه روحانیون خوب و بد وجود دارد ولی خوشبختانه روحانیون ایران عموماً اشخاص با تقوی و با فضیلت هستند و بیشتر آنها مورد احترام و علاقه عامه قرار گرفته‌اند. اخیراً روش بعضی از روحانیون طوری بوده است که اشکالات قابل ملاحظه‌ای ایجاد کرده است و اولیأ امور برای حفظ مصالح عالیه کشور اقدام نمایند.» پاکروان سپس شرحی از روند اصلاحات ارضی و دیگر اقدامات رژیم شاه داد و مدعی شد: «عده بسیار محدودی از روحانیون با همدستی عناصر بسیار پلید خواسته‌اند از نفوذ معنوی خود یک تلاش مذبوحانه به کار برند و برخلاف اراده تمام ملت جلو اقدامات آزادی‌بخش اعلی‌حضرت همایون را گرفته و امیال پلید خود را ارضا کنند.» پاکروان با محکوم کردن مخالفان اصلاحات ارضی در ایران آنان را متهم به زد و بند با دشمنان خارجی ایران کرد و گفت‌: «آقای خمینی با مشاهده این وضع تصور می‌کرد که بتواند با بهره‌برداری از عوامل مرتجع و خائن از این راه بزرگ شود و در عالم تشیع به مقامی برسد، علمدار یک نقشه خائنانه شد. ابتدا به طور مذبوحانه سعی کرد جلو اصلاحات را بگیرد اما وقتی که دید تمام ملت در این راه از شاهنشاه پشتیبانی می‌نمایند فهمید تنها راه موفقیت این است که با دشمنان داخلی و خارجی ایران زد و بند نماید.» پاکروان در بخش دیگری از این مصاحبه گفت‌: «آقای خمینی و آقای قمی و عده زیادی دستگیر شده‌اند. این اشخاص با وجود مقام خیلی ارجمندی که در عالم روحانیت پیدا کرده‌اند خواسته‌اند بلوایی به راه اندازند و شاید در بعضی موارد موفق شده‌اند. این افراد بدون در نظر گرفتن مصالح عالیه کشور و بدون رعایت منافع طبقات محروم‌، با تمام عناصر مرتجع همدست شده‌اند و متوالیاً تحریک کردند و از هیچ کار و تهمت کوتاهی نکردند و کار به جایی رسید که با عوامل خارجی تماس گرفتند.» پاکروان در ادامه تأکید کرد که این بار سران وقایع اخیر تعقیب خواهند شد. پاکروان همچنین در پاسخ به سئوالی درباره دخالت جمال عبدالناصر در وقایع اخیر گفت‌: «ما کار را در خارج موردنظر قرار داده‌ایم و برای ما یقین حاصل شده که مقدار زیادی پول از خارج کشور در اختیار خمینی گذاشته شده و جمال عبدالناصر در جریانات اخیر نظر داشته است‌.» پاکروان در ادامه از محاکمه و مجازات متهمان وقایع اخیر خبر داد و اعلام کرد تاکنون سی نفر بازداشت شده‌اند و عده دیگری نیز بازداشت خواهند شد. پاکروان همچنین گفت به دنبال بازداشت خمینی در قم و تجریش نیز تحریکات و اغتشاشاتی ایجاد کرده‌اند. پاکروان در پاسخ به سئوال خبرنگاران درباره دستگیری رهبران جبهه ملی پاسخ داد هیچ کدام از آنها بازداشت نشده‌اند. وی همچنین اعلام کرد لزومی برای اعلام حکومت نظامی نمی‌بیند.» مصاحبه پاکروان خوراک تبلیغاتی مطبوعات در روزهای بعد بود و آنها قیام 15 خرداد را حرکتی ارتجاعی که با کمک مالی جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور وقت مصر، طراحی شده بود، معرفی کردند. حجم خبرهای مربوط به حادثه 15 خرداد، در مطبوعات روز بعد گسترده‌تر بود. روزنامه‌ها در این روز ضمن پرداختن به وقایع 15 خرداد، از اعلام حکومت نظامی در تهران و شیراز و... خبر دادند. برخی از عناوین مطبوعات در روز 16 خرداد 1342 بدین شرح بود: □ نزاع بزرگ در قم‌. (کیهان ـ 16/3/1342). □ در تظاهرات دیروز و امروز عده‌ای کشته شدند و مؤسسات و مغازه‌ها و سینماها مورد هجوم و آتش‌سوزی قرار گرفت‌. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ حمله پلیس به تظاهرکنندگان‌. (کیهان ـ 16/3/1342). □ پاسبانها سوختند. (کیهان ـ 16/3/1342). □ کتابخانه پارک‌شهر آتش گرفت‌. (کیهان ـ 16/3/1342). □ تظاهرات در قم‌، مشهد، شیراز؛ در قم عده‌ای کشته شدند و در شیراز حکومت نظامی اعلام شد. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ در تهران و شیراز حکومت نظامی اعلام شد. (پست تهران ـ 16/3/1342). □ اعلامیه شماره یک فرمانداری نظامی‌؛ نصیری‌. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ نخست‌وزیر: توطئه خطرناکی که به موقع کشف شد. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ نخست‌وزیر؛ دشمنان ایران توطئه و تشنج ایجاد می‌کنند. (کیهان ـ 16/3/1342). □ نطفه آشوب و غوغای دیروز در کجا بود؟ (بامشاد ـ 16/3/1342). □ انتقام ارتجاع‌. (پست تهران ـ 16/3/1342). □ انعکاس وقایع ایران در دنیا؛ خبرگزاریهای خارجی وقایع دو روزه اخیر ایران را به دنیا مخابره کردند. (اطلاعات ـ 16/3/1342). □ تاس؛ تظاهرات دیروز تهران را ارتجاعی اعلام کرد. (کیهان ـ 16/3/42). روزنامه پست تهران درباره وقایع روز گذشته نوشت‌: «دامنه تظاهرات صبح دیروز بالا گرفت و تظاهرکنندگان در خیابانهای بوذرجمهری‌، سیروس‌، مولوی‌، میدان ارک‌، جلو وزارت دارایی و دادگستری و چهارراه گلوبندک‌، جلو پارک شهر، ناصرخسرو و باب همایون پراکنده شدند و دست به تظاهرات زیادی زدند و با چوب‌دستیهایی که در دست داشتند به هر چه می‌رسیدند می‌زدند و می‌شکستند. تظاهرکنندگان که هنوز به طور آزاد در خیابانها حرکت می‌کردند در ابتدا به چند دکان در خیابانها و محلات مذکور که باز بوده حمله کردند و شیشه‌های آنها را خرد کردند و پس از حرکت این دستجات در خیابانها، دکانها و مؤسسات به حالت تعطیل درآمد و دکانها از ترس حمله‌کنندگان بسته شد.» این روزنامه در ادامه از تعطیلی مؤسسات دولتی و بانکها در اثر ازدحام مردم خبر داد و نوشت‌: «مقارن ظهر دیروز که تظاهرات خیابانی به حد اعلای خود رسیده بود و تظاهرکنندگان در اثر مواجه شدن با قوای انتظامی در خیابانهای تهران پراکنده شده بودند عبور و مرور در نقاط مرکزی و حدود بازار و اغلب خیابانهای تهران به کلی قطع شد و علت این امر این بود که متظاهرین کلیه وسایط نقلیه دولتی‌، شخصی و اتوبوسها را خرد می‌کردند و بدین علت رفت و آمد اتومبیلها و وسایط نقلیه در خیابانها به کلی قطع شد.» پست تهران در ادامه گزارش خود، از آتش‌سوزیهای گسترده در شهر تهران و همچنین به آتش کشیده شدن کتابخانه پارک‌شهر خبر داد. به نوشته این روزنامه‌، عده‌ای نیز به باشگاه ورزشی جعفری ]متعلق به شعبان جعفری‌[ حمله و شیشه‌های آن را خرد کردند و کتابخانه باشگاه را به آتش کشیدند. همچنین در خیابان شاهپور و خیابان خراسان نیز چند اتوبوس به آتش کشیده شد و شیشه‌های سینماهای سعدی و حافظ خرد شد. در برخی از نقاط شهر نیز چراغهای راهنمایی و کیوسکهای تلفن نیز تخریب شدند. پست تهران در پایان گزارش خود از تهران نوشت‌: «تظاهرات خیابانی در تهران تا بعد از ظهر دیروز به طور پراکنده در نقاط مختلف شهر تهران و در خیابانهای سیروس‌، شوش شرقی‌، میدان خراسان و شهناز ادامه داشت و بعد از ظهر دیروز با مستقر شدن نیروهای انتظامی در خیابانها، وضع شهر تقریباً به حالت عادی درآمد ولی تظاهرکنندگان به خیابانهای جنوبی شهر هجوم بردند و در خیابانهای شوش و سیروس و میدان شاه و بی‌سیم نجف‌آباد دست به تظاهرات عمیقی زدند و چون وسایل سازمان آب برای لوله‌کشی قسمت جنوب شهر در میدان شوش انبار شده بود، تظاهرکنندگان لوله‌های چدنی را برداشته و با این لوله‌ها به دکانها و اتومبیلها حمله کردند و چند باجه فروش بلیت اتوبوس به وسیله این لوله‌ها ویران شد...» دیگر روزنامه‌ها نیز گزارشهایی از وقایع روز گذشته منتشر کرده بودند که تقریباً همانند گزارش پست تهران بود. روزنامه کیهان نیز از مصاحبه کوتاه نخست‌وزیر خبر داد. اسدالله علم در این مصاحبه به خبرنگاران گفت‌: «لازم است این مطلب به اطلاع عموم برسد که حوادث اخیر مسلماً به منظور ارعاب مردم بود تا از آن نتیجه سیاسی گرفته شود و مطابق اطلاعاتی که ما در دست داریم اگر در نتیجه پیش‌بینی دولت حالا اتفاق نمی‌افتاد در دو هفته دیگر به صورت دامنه‌دارتری ظاهر می‌شد که مشکلات دولت و زیان ملت بیشتر می‌گردید. اکنون به هیچ صورتی اشکالی در بین نیست و به هم‌میهنان عزیز خود اطمینان می‌دهم اشخاصی که باعث ناراحتی مردم می‌شوند به شدیدترین وجهی تنبیه خواهند شد و جای هیچ‌گونه نگرانی نیست‌.» علم در ادامه این مصاحبه افزود: «امروز عده زیادی از طبقات مختلف مردم به من مراجعه کردند. و می‌خواستند از طرف دولت در برابر آشوبگران و خرابکاران شدت عمل بیشتری به خرج داده شود اما شدت عمل بیشتری ضرورت ندارد خاصه اینکه جریان به صورت عادی برگشته است و قوای انتظامی تسلط کامل بر اوضاع دارند.» اسدالله علم در پایان این مصاحبه گفت‌: «این نکته را نیز یادآور می‌شوم که در هر نقطه‌ای از کشور لازم باشد با شدت عمل از این گونه عملیات مخرب و مزاحم مردم شرافتمند و اصلاح‌طلب ایران جلوگیری خواهیم کرد ولی خوشبختانه در هیچ نقطه‌ای از کشور چنین احتیاجی برای شدت عمل پیدا نشده است و مردم در آرامش و سکوت به سر می‌برند و چون لازم بود که در شیراز چند نفر فوراً محاکمه نظامی شوند در آنجا حکومت نظامی اعلان شد تا مقررات حکومت نظامی به موقع اجرا درآید.» روزنامه پست تهران نیز از جلسه عصر روز گذشته هیئت دولت خبر داد و نوشت‌: «دولت به ریاست آقای نخست‌وزیر تشکیل شد. در این جلسه موضوع حوادث دو روز اخیر مورد بررسی قرار گرفت‌. در اطراف این جریانات بحث شد، در این جلسه هیئت دولت مقررات حکومت نظامی در تهران و حومه را تعقیب کردند و تیمسار سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور با حفظ سمت به فرمانداری نظامی تهران منصوب و مشغول به کار شد.» اما از سوی دیگر، رادیو ایران نیز ساعت 7 بعد از ظهر دیروز اعلام کرد که مقررات حکومت نظامی از ساعت 8 بعد از ظهر در تهران و حومه برقرار است‌. مطبوعات امروز به انعکاس گسترده متن اعلامیه شماره یک فرمانداری نظامی تهران و حومه پرداختند. در این اعلامیه آمده بود: «چون به موجب تصویب‌نامه هیئت دولت به منظور حفظ آرامش و امنیت عمومی و رفاه اهالی محترم پایتخت و حومه و جلوگیری از اعمال سوء و اخلالگری عناصر مفسده‌جو، مقررات حکومت نظامی در تهران و حومه برقرار می‌گردد و تصویب‌نامه دولت نیز از رادیو به استحضار عامه رسیده است‌، اینک لازم می‌دانم موارد زیر را جهت اطلاع اهالی محترم پایتخت اعلام و انتظار دارد که در حفظ نظم و آرامش با مأمورین انتظامی جهت همکاری کوشش فرمایند. 1ـ از این تاریخ تا صدور اعلامیه قانونی از ساعت 22 (10 شب‌) تا 5 صبح عبور و مرور در شهر و حومه مطلقاً ممنوع است و چنانچه به دستور توقف مأمورین انتظامی توجه ننمایند به سوی آنان تیراندازی خواهد شد. 2ـ اجتماعات به کلی قدغن است و افراد و اشخاص حق توقف و اجتماع در معابر را نداشته و با اولین اخطار مأمورین انتظامی باید فوراً متوقف شوند. 3ـ افرادی که شغل و کار آنها ایجاب می‌کند هنگام شب از خانه خارج شوند از قبیل اطبأ و داروسازان و غیره باید اجازه مخصوص از فرمانداری نظامی تحصیل نمایند...» به دنبال انتشار این اعلامیه‌، پست تهران از انتصابات جدید در فرمانداری نظامی تهران خبر داد و نوشت‌: «تیمسار سرلشکر اویسی فرمانده لشکر یک گارد به معاونت فرمانداری نظامی و سرکار سرهنگ ستاد صمدیان‌پور رئیس اداره اطلاعات شهربانی کل با حفظ سمت به ریاست ستاد فرمانداری و تیمسار سرتیپ محسن به‌آفرید به سمت دادستان فرمانداری نظامی منصوب شدند.» خبرنگار روزنامه کیهان نیز از شیراز خبر داد: «به دنبال تظاهرات امروز مردم شیراز از طرف لشکر 10 پیاده فارس در سراسر شیراز و حومه حکومت نظامی اعلام گردید. در جریان تظاهرات امروز چند نفر کشته و زخمی شدند. تظاهرکنندگان در خیابان زند، سینما حافظ و چند مشروب‌فروشی و یک جیپ شهربانی را آتش زدند.» فرمانداری نظامی شیراز و حومه که به فرماندهی تیمسار سرتیپ ابوالقاسم سهراب‌پور ـ فرمانده لشکر 10 پیاده فارس ـ تشکیل شده بود امروز اولین اعلامیه خود را منتشر کرد. متن این اعلامیه به نقل از روزنامه کیهان این چنین بود: «از آنجایی که چند نفر ماجراجو از چندی به این طرف با جمع نمودن عده‌ای ساده‌لوح به دور خود قصد اخلال در نظم عمومی را داشته‌اند به منظور جلوگیری از هرگونه بی‌نظمی و اخلال در امنیت عمومی از ساعت 8 بعد ازظهر امروز 16/3/1342 در شیراز و حومه مقررات فرمانداری نظامی به مورد اجرا گذاشته خواهد شد. طبق ماده 10 قانون فرمانداری نظامی‌، در مدت فرمانداری نظامی کلیه اجتماعات و انجمنها بایستی به کلی متوقف و متروک گردد. از کلیه اهالی شاهدوست و میهن‌پرست شیراز و حومه انتظار دارد در حفظ مقررات مربوط به فرمانداری نظامی با مأمورین انتظامی همکاری نمایند والا طبق مقررات شدیداً تعقیب خواهند شد. ضمناً تا اعلام ثانوی عبور و مرور در شیراز و حومه از ساعت 10 شب تا 5 صبح ممنوع خواهد بود.» امروز در حالی در دو شهر تهران و شیراز حکومت نظامی اعلام شد که پاکروان‌، رئیس ساواک‌، در مصاحبه دیروز خود مدعی بود که با توجه به تسلط قوای نظامی به اوضاع‌، حکومت نظامی منتفی است‌. روزنامه‌های امروز ایران به انعکاس وقایع اخیر در خبرگزاریهای خارجی نیز پرداختند. روزنامه کیهان به نقل از خبرگزاری رویتر نوشت‌: «پس از اعلام حکومت نظامی‌، کامیونهای سربازان مسلح به مسلسل و همچنین جیپهای حامل پلیس به خیابانهای تهران سرازیر شدند. دولت خبر دایر بر کشته شدن هزار نفر را تکذیب کرد. گفته می‌شود که توقیف آیت‌الله روح‌الله خمینی و بیست نفر از پیروانش موجب تظاهرات دیروز شده است‌. رفت و آمد بین ساعت ده شب تا 5 صبح ممنوع شده است‌. تعدادی تانک زره‌پوش‌، جیپهای ارتشی و نیروهای کلاه خودسر با تفنگهای سرنیزه‌دار و مسلسل‌، در میدانهای اصلی و نقاط تقاطع محلی تهران و اطراف بازار موضع گرفته‌اند.» روزنامه کیهان در شماره امروز خود به نقل از رادیو لندن نیز نوشت‌: «پیرو اغتشاشات امروز ضددولت‌، حکومت نظامی در تهران اعلام شده است‌. بیانیه دولت می‌گوید مقررات رفت و آمد از ساعت 22 است‌. اغتشاشات امروز متعاقب دستگیری یک رهبر مذهبی مسلمان [آیت‌الله خمینی] است که پس از تظاهرات دیروز علیه طرح اعلی‌حضرت شاهنشاه برای پیشرفت بانوان و اصلاحات ارضی صورت گرفت‌.» خبرگزاری یونایتدپرس نیز از کشته شدن 26 نفر و مجروح شدن شصت نفر خبر داد. این خبرگزاری به مصاحبه پاکروان و علم نیز اشاره کرده بود و به نقل از علم گفت که سی نفر و از جمله آیت‌الله روح‌الله خمینی یکی از رهبران برجسته شیعه دستگیر شده‌اند. خبرگزاری فرانسه نیز از تهران گزارش داد که در تظاهرات تهران جسد یک زن هم دیده می‌شود. کمونیستهای شوروی نیز چون دیگر تیغه قیچی‌، همان رویه غربیها را با حادثه 15 خرداد در پیش گرفتند. روزنامه پست تهران در شماره امروز خود به نقل از خبرنگار خبرگزاری رسمی شوروی‌، تاس‌، نوشت‌: «عناصر ارتجاعی که از اصلاحات ارضی و آزادی زنان به شدت ناراضی هستند، روز گذشته دست به تظاهرات زیادی در خیابانهای تهران زدند.» خبرنگار تاس در ادامه گزارش خود افزود: «هدف اصلی تظاهرکنندگان عبارت از مختل کردن برنامه‌های اصلاحاتی است که اکنون از طرف دولت ایران در دست اجرا و یا در دست تهیه است‌. در شهرهای قم و ری و مشهد نیز که از مراکز بزرگ مذهبی ایران هستند تظاهرات مشابهی به وقوع پیوسته است‌.» خبرنگار تاس در پایان گزارش خود افزود: «بدون شک تمهیدات مخالفان اصلاحات در ایران با شکست روبه‌رو خواهد شد و اصلاحات اساسی که مورد طرفداری اکثریت مردم ایران است طبق میل یک مشت غیرمسئول و آشوب‌گر دچار توقف نخواهد گردید.» روزنامه اطلاعات نیز در شماره امروز خود به انعکاس وقایع ایران در خارج از کشور پرداخت‌. خبرگزاری آسوشیتدپرس اعلام کرد که در تظاهرات 15 خرداد عده زیادی کشته شده و هزار نفر مجروح شدند. این خبرگزاری به نقل از سخن‌گوی سفارت امریکا در تهران از حمله تظاهرکنندگان به کانون ایران و امریکا در مقابل دانشگاه تهران خبر داد. در ادامه گزارش آسوشیتدپرس آمده بود که تظاهرات 15 خرداد شدیدترین تظاهرات ضددولتی از سال 1953م بوده است و اولین حکومت نظامی پس از ده سال در تهران اعلام شده است‌. خبرگزاری فرانسه نیز از حمله تظاهرکنندگان به وزارت کشور و اداره انتشارات و رادیو خبر داد و اعلام کرد: «این اغتشاشات به دنبال عزاداری ماه محرم و شهادت حضرت امام حسین‌(ع) روی داده و گفته می‌شود رهبری اغتشاشات را گروهی از روحانیون که با سیاست دولت مخالف هستند به عهده دارند. در کریدورهای نخست‌وزیری ایران گفته می‌شود تظاهرات شدیدی که اکنون در تهران جریان دارد بر اثر دستگیری چند نفر از رهبران مذهبی از جمله آیت‌الله خمینی و فلسفی یکی از وعاظ معروف است‌». این خبرگزاری از کشته شدن هشتادنفر خبر داد و اعلام داشت افراد مسلح ارتش با جیپهای مجهز به بلندگو و با اسکورت تانکها آغاز حکومت نظامی را اعلام داشتند. این خبرگزاری در پایان گزارش خود افزود: «در این تظاهرات تعداد کمی از دانشجویان شرکت داشتند و اعضای جبهه ملی و روشنفکران ترقی‌خواه خود را از جریان برکنار داشته بودند.» خبرنگار یونایتدپرس نیز از اوضاع تهران در 15 خرداد 1342 چنین گزارش داد: «تظاهرات در حوالی بازار با شدت بیشتری جریان داشت و تظاهرکنندگان به سوی مأمورین حمله می‌کردند و سربازان با خونسردی با سلاحهایشان آتش می‌نمودند. مردی را دیدم که درست در جلو من به زمین افتاد. ولی تظاهرکنندگان هنوز هم جلو می‌آمدند و سربازان هم به شلیک خود ادامه می‌دادند[...] بالاخره تیراندازی متوقف شد و دودها محو گردید[...] به اطرافم می‌نگریستم‌. قلب تهران مانند صبح بعد از وقوع یک گردباد عظیم به نظر می‌رسید. همه چیز تکه تکه و خرد شده بود. من در بیست سال گذشته هرگز صحنه‌ای بدتر از این واقعه ندیده بودم‌.» در پایان گزارش یونایتدپرس نیز آمده بود: «در جلو کاخ شاه هفت ردیف سرباز که با مسلسل مسلح هستند صف بسته‌اند. سربازان دیگر تمام راههای اصلی را که به کاخ شاه و عمارات دولتی ختم می‌شود محاصره کرده‌اند. تمام ادارات دولتی تعطیل شده است و شهر مانند یک قلعه محاصره شده می‌ماند.» روزنامه خراسان که جمعه‌ها نیز منتشر می‌شد در 17 خرداد 1342 مقاله‌ای تحت عنوان «ابراز انزجار» به چاپ رساند. مطبوعات در طول هفته اول بعد از قیام 15 خرداد یعنی از 18 خرداد 1342 تا 24 خرداد 1342 با محور قرار دادن اظهارات پاکروان و نخست‌وزیر و برخی دیگر از مقامات رژیم شاه‌، قیام 15 خرداد را آشوب و بلوا خواندند که حاصل تلاش آدمهای اجیر شده 25 ریالی است‌، که از خارج پول دریافت کرده‌اند. علاوه بر این اخبار و تصاویر مربوط به حوادث روز 15 خرداد نیز انعکاس گسترده‌ای در مطبوعات داشت‌. مهم‌ترین اخبار در طول این هفته عبارت بودند از: □ آیت‌الله حاج سیدعبدالحسین دستغیب در شیراز دستگیر و به تهران منتقل شد. (اطلاعات ـ 18/3/1342). □ خبرگزاریهای خارجی گزارش می‌دهند: محاکمه نظامی 15 نفر از روحانیون بزودی آغاز می‌شود. (کیهان ـ 18/3/1342). □ بازداشت‌شدگان محاکمه نظامی می‌شوند. (کیهان ـ 18/3/1342). □ طبق آمار رسمی دولت‌، تعداد مقتولین [در تهران و قم] 86 نفر و مجروحین 193 نفر اعلام شد، تا شش هفته دیگر مقررات حکومت نظامی برقرار خواهد بود. (کیهان ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: انقلاب عظیم ملت با هیچ تحریکی متوقف نخواهد شد. (اطلاعات ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: توطئه اخیر را با پول راه انداختند. (پست تهران ـ 18/3/1342). □ دستهای خارجی در حوادث چند روزه اخیر. (پیغام امروز ـ 18/3/1342). □ نخست‌وزیر: ما شدیداً عمل می‌کنیم‌. (کیهان ـ 18/3/1342). □ اسلام اجازه نمی‌دهد. (کیهان ـ 18/3/1342). □ بدون رتوش‌: حوادث تأسف‌آور، ع امیرانی‌. (خواندنیها ـ 18/3/1342). □ عزاداری عاشورا به تظاهرات سیاسی و نمایشهای خیابانی تبدیل شد. آیت‌الله خمینی و آیت‌الله قمی و فلسفی و عده‌ای از وعاظ بازداشت شدند. (آسیای جوان ـ 19/3/1342). □ اخبار و عکسهای بلوای تهران‌. (آسیای جوان ـ 19/3/1342). □ 418 نفر در تهران دستگیر شده‌اند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ آدم دانه‌ای 25 ریال‌. (پیغام امروز ـ 19/3/1342). □ بحران فرونشست‌. (کیهان ـ 19/3/1342). □ شاه‌: ارتجاع سیاه با همه مظاهر تمدن مخالف است‌. (بامشاد ـ 19/3/1342). □ شاه‌: تجلی روح مرتجعین سیاه را در روز 15 خرداد در تهران دیدم‌. (صدای مردم ـ 19/3/1342). □ شاه‌: ملت آماده قربانی دادن است‌. (پست تهران ـ 19/3/1342). □ شاه‌: نیت ارتجاع سیاه این است‌. (کوشش ـ 19/3/1342). □ نخست‌وزیر: بهلولهای تازه در سیاست می‌خواستند ظاهر شوند، ارتباط بعضی مراجع روحانی قم و مشهد با اشرار فارس برای ما مسلم گردید. (پست تهران ـ 19/3/1342). □ نخست‌وزیر: جاسوسها و پولهای به دست آمده در چند روز آینده با اسم و رسم و منبع کسب پول برای اطلاع عموم معرفی می‌شوند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ باقر مجلسی‌: دنیا دیگر اجازه این حرفها و تظاهرات غیر معقولانه را نمی‌دهد. (کوشش ـ 19/3/1342). □ فئودالهای ایران به خاطر منافع خود می‌خواهند سعادت ملت ایران را فدا کنند. (اطلاعات ـ 19/3/1342). □ روحانیون مورد احترام و توجه دولت هستند. (اطلاعات ـ 19/3/1342) □ آشوب و بلوا و خون‌ریزی در تهران و قم و چند نقطه دیگر. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ پس از ده سال سکوت و آرامش یک بار دیگر تهران شاهد حوادث خونینی شد. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ شاه‌: به یاری خداوند و پشتیبانی ملت ایران‌، انقلاب عظیم ملی را به ثمر می‌رسانیم و با ارتجاع سیاه و مخالفان سعادت ملت مقابله می‌شود. (بامشاد ـ 20/3/1342). □ شاه‌: هرگز اجازه نخواهیم داد ارتجاع سیاه راه انقلاب ملت ایران را سد کند. (پیغام امروز ـ 20/3/1342). □ دکترالموتی‌: این (ناامنیها) به زیان مملکت است‌. (صبح امروز ـ 20/3/1342). □ ارتجاع سیاه نقشه‌های شومی داشت‌. (اطلاعات ـ 20/3/1342). □ چه نامسلمانیها که به اسم مسلمانی شد. (خوشه ـ 20/3/1342). * * * □ تهران‌: پانزدهم خرداد 1342. (فردوسی ـ 21/3/1342). □ چهارشنبه خونین‌. (خواندنیها ـ 21/3/1342). □ آقاپوله گریخت‌. (اطلاعات ـ 21/3/1342). □ شاه‌: جای تأسف دارد که عده‌ای آلت دست خارجی شدند و به ایجاد بلوا دست زدند. (خراسان ـ 21/3/1342). □ شعبان جعفری‌: من تا آخرین نفس می‌گویم شاه‌، شاه‌، حسودان باشگاه را آتش زدند. (پست تهران ـ 21/3/1342). □ اعلامیه دولت‌: دولت به کمک خسارت دیدگان می‌شتابد. (پست تهران ـ 21/3/1342). * * * □ با این میکرب مبارزه کنید. (اطلاعات ـ 22/3/1342). □ بازار تهران هم امروز وضع عادی به خود گرفت‌. (اطلاعات ـ 22/3/1342). * * * □ استفاده از گرد آتش‌زا در تظاهرات 15 خرداد (اطلاعات ـ 23/3/1342). □ تظاهرکنندگان‌، پیراهنهای سیاه در برداشته و به چوب و کارد مسلح بودند. (روشنفکر ـ 23/3/1342). □ روسیاهی زغال‌. (بامشاد ـ 23/3/1342). □ ناگهان عزاداری به میتینگ مبدل شد. (امید ایران ـ 24/3/1342). □ هفته خونینی که بر تهران گذشت‌: رپورتاژ جامعی از حوادث تأثرانگیز چند روزه اخیر تهران‌. (سپید و سیاه ـ 24/3/1342). □ آمدند، کشتند، سوختند، رفتند،... (امید ایران ـ 24/3/1342). □ 35 هزار کلمه خبر از حوادث 15 خرداد به سراسر جهان مخابره شد. (سپید و سیاه ـ 24/3/1342). تبلیغات مطبوعات علیه قیام 15 خرداد تا پایان خردادماه نیز ادامه پیدا کرد. مقامات دولتی اظهارات خود را درباره دخالت مصر در امور داخلی ایران تکرار کردند. مطبوعات در مقالات خود عوامل قیام 15 خرداد را مرتجعان و آشوبگران مخالف دهقان و کارگر نام نهادند. برخی از عناوین مطبوعات در روزهای پایانی خرداد چنین بود: □ سازمان امنیت امروز از یک گوشه اسرار حوادث اخیر پرده برداشت‌. (اطلاعات ـ 25/3/1342). □ اسناد توطئه پانزدهم خرداد فاش شد. (اطلاعات ـ 25/3/1342). □ نکته‌ها و خبرهای پشت پرده‌; جای وساطت یک مقام روحانی مثل مرحوم آیت‌الله بروجردی بین دولت و مخالفین خالی است‌. (خوشه ـ 25/3/1342). □ همه با هم در تشییع تابوت ارتجاع (اراده آذربایجان ـ 25/3/1342). □ سرلشکر پاکروان‌، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت‌: دو تن از عمال ناصر به نام محمد القیسی و عبدالقادر رباط ظرف یک سال‌، بیش از پنج میلیون تومان در تهران خرج کردند. (کوشش ـ 26/3/1342). □ محمد القیسی‌: پنج میلیون تومان پول به حاج جواد نقره‌چی تحویل دادم‌. (صدای مردم ـ 26/3/1342). □ انزجار و تنفر شدید نسبت به مسببین حادثه 15 خرداد. (کوشش ـ 26/3/1342). □ شکست عبدالناصر در ایران مطبوعات قاهره را خشمگین کرده است‌. (اطلاعات ـ 27/3/1342). □ آشوب‌گران 15 خرداد دشمن دهقان و کارگر بودند. (اطلاعات ـ 27/3/1342). □ روحانیون واقعی از افکار مترقی در چهارچوب تعالیم اسلامی پشتیبانی می‌کنند. (اطلاعات بانوان ـ 27/3/1342). □ این اطلاعات را در هیچ روزنامه دیگر نخواهید خواند، یک آمار دقیق از ضایعات و خسارات‌. (اتحاد ملی ـ 28/3/1342). □ دیوار ارتجاع شکست خورده است‌. (فردوسی ـ 28/3/1342). □ اظهارنامه‌های خسارت دیدگان در واقعه 15 خرداد از امروز مورد رسیدگی قرار گرفت‌. (اطلاعات ـ 29/3/1342). □ نخست‌وزیر: حوادث 15 خرداد دو هفته تمام در شئون مملکت وقفه ایجاد کرد. (پیغام امروز ـ 30/3/1342). □ عبدالناصر در فدراسیون نیم بند. (اطلاعات ـ 30/3/1342). □ آرام‌، وزیر امور خارجه‌: اشاره به عمال ناصری در حوادث اخیر به هیچ وجه متوجه برادران مسلمان عرب کشورهای عربی نیست‌. (پیغام امروز ـ 30/3/1342). □ نامه‌ها، تلگرافات و میتینگهای مردم در پشتیبانی از اصلاحات ملی‌; زنان ایران از اطراف پرچم اصلاحات کنار نمی‌روند. (اطلاعات ـ 30/3/1342). □ اسدالله علم (نخست‌وزیر): ما نمی‌توانیم از قافله تمدن دور بمانیم و اکنون که با شما صحبت می‌کنم زنان کشورهای دیگر در گردش آسمانی هستند. (خراسان ـ 31/3/1342). جنگ تبلیغاتی مطبوعات در طول هفته‌های بعد نیز ادامه پیدا کرد. محور اصلی این تبلیغات نیز دخالت عوامل خارجی در حادثه 15 خرداد بود. مطبوعات حتی در سالگرد قیام 15 خرداد نیز بر مطالب سال گذشته خود استوار بودند و به آنها تأکید ورزیدند. □ یادی از یک حادثه شوم‌. (فردوسی ـ 12/3/1343). □ یادی از واقعه شوم پانزدهم خرداد: آشوب کور خرداد. (پست تهران ـ 14/3/1343). □ یادی از یک واقعه تأسف‌آور. (دنیاـ 16/3/1343). پی‌آمد بررسی اخبار، گزارشها، مقالات‌،... مندرج در مطبوعات از 15 خرداد 1342 تا سالگرد این قیام‌، چنین می‌رساند که‌: 1ـ مطبوعات همچنان قیام 15 خرداد را با عناوین‌: آشوب‌، بلوا، غوغا،... می‌نامیدند. 2ـ تظاهرکنندگان را با عناوین آشوب‌گر و عوامل ارتجاع سیاه و... می‌خواندند. 3ـ همچنان مدعی ارتباط برخی از روحانیان با عناصر خارجی برای ایجاد آشوب در کشور بودند. 4ـ بر کمک مالی جمال عبدالناصر به مخالفان جهت ایجاد آشوب در کشور تأکید می‌کردند. 5ـ تظاهرکنندگان 15 خرداد را اجیرشدگانی برای دریافت 25 ریال پول می‌دانستند. 6ـ عامل اصلی قیام را سوءاستفاده سیاسی برخی روحانیان از مراسم مذهبی برمی‌شمردند. 7ـ از قیام 15 خرداد در سالگرد آن تحت عناوین‌: حادثه شوم‌، واقعه تأسف‌آور، آشوب کور... یاد می‌کردند. منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم، شماره7، (ویژه نامه 15 خرداد) بهار 1384 منبع بازنشر: گذرستان

بازتاب‏های قيام 15 خرداد در استان‏ها و خارج از کشور

پس از بروز واقعه 15 خرداد 42، رژيم پهلوى دچار چالش عظيمى در بعد امنيتى شد. محمدرضا پهلوى که طى دو دهه قبل در تلاطم سياسى و امواج کودتا و شورش‏هاى مرزى بسر مى‏برد و با کمک اربابان خود و ارتش وابسته‏اش به ثبات نسبى سياسى رسيده بود، يکباره با موجى قوى و مستحکم روبرو شد که مى‏رفت تا پايه‏هاى حکومتش را به لرزه انداخته، به ورطه نيستى نزديک سازد. ليکن با کشتار وحشيانه و سرکوب مستبدانه به طور موقت اين قيام را ساکت نمود. اما به رغم کارهاى تبليغاتى و بهره‏گيرى از مطبوعات وابسته داخلى و برخى رسانه‏هاى جيره‏خوار خارجى، اخبار اين حادثه به سراسر کشور تسرى يافت و اکثر شهرها را دستخوش حرکت و مبارزه با رژيم نمود. مردم مسلمان و غيور که عشق به دين مبين اسلام و رهبران دينى را نسل به نسل آموخته و نهادينه کرده بودند با دستگيرى حضرت امام خمينى (ره) به خروش آمده، و اقدامات متعدد و مختلفى را در اين راستا به منصه ظهور رساندند. آنها طى اعلاميه‏ها و بيانيه‏هاى مختلف و متنوع خواهان آزادى هرچه سريعتر حضرت امام و ساير علما شدند. اين نامه‏ها و اطلاعيه‏ها چنان زياد و پرحجم بود که حتى ساواک از عدم ذکر آنها و پيگيرى امنيتى افراد ارسال‏کننده، عاجز ماند و تنها به مکاتبه بين ادارات خود و دربار شاهنشاهى بسنده کرد. يکى ديگر از اقدامات مشترک مردم در اکثر شهرهاى کشور، بستن مغازه‏ها و دکان‏هاى خود و برپايى تظاهرات و اعتراض به کشتار حادثه 15 خرداد و لغو مواد پيشنهادى 6 گانه اصول به اصطلاح انقلاب سفيد بود. مردم آگاه و انقلابى مى‏دانستند که در لوايح پيشنهادى امريکايى شاه، براى ملت هيچ سود و منفعتى درنظر گرفته نشده است؛ بلکه تنها وابستگى سياسى، فرهنگى و اقتصادى هرچه بيشتر کشور را در پى خواهد داشت. در بعد سياسى، شاه براى ايفاى نقش ژاندارم منطقه و تبديل شدن به سد محکمى در برابر نفوذ کمونيسم در حوزه استحفاظى پيش‏بينى شده، اعلام آمادگى مى‏نمود و به اين ترتيب وابستگى‏اش به امريکا بيش از پيش بيشتر مى‏شد. در بعد فرهنگى، حضور بانوان در صحنه‏هاى اقتصادى و تقليد بى‏چون‏وچراى دمکراسى غربى با تمامى عوارض فساد ظاهرى و باطنى آن از اهداف شاه و اربابانش بود و براى عوام‏فريبى، تساوى حقوق زنان و مردان را مطرح مى‏کردند و مى‏کوشيدند با جنگ روانى و بزرگ‏نمايى به وسيله رسانه‏هاى وابسته، عواطف و احساسات زنان جامعه را تحريک و با ايجاد جدايى و انفکاک آنان از اعتقادات و باورهاى مذهبى و ملى، راه را براى ورود هر چه بيشتر و بهتر فرهنگ غربى آماده نمايند. در خصوص برنامه اقتصادى هم با برهم زدن نظم موجود در سيستم کشاورزى سنتى و عدم حمايت در تجهيز و نوگرايى صحيح سيستم مکانيزه و مدرن، کشاورزى خودکفاىِ آن روزِ کشور را نابود و کشور را به واردات گندم و ساير محصولات، روزبه‏روز وابسته‏تر کردند. در واقع اين مهمترين دليل مخالفت حضرت امام با اين لوايح و در پى آن تبعيت و همراهى مردم با ايشان و تشکيل هسته مبارزه مردمى با رژيم پهلوى بود. ليکن رژيم پهلوى سعى داشت با وارونه نشان دادن اوضاع و ايجاد تظاهرات ساختگىِ موافق با اصول 6گانه و برپايى راهپيمايى‏هاى اندک و دست‏چين شده مرتبط و هماهنگ با نهادهاى امنيتى و تبليغاتى و تکرار مداوم و همه‏روزه اخبار اين گونه تحرکات به اصطلاح مردمى موافق با رژيم و شخص شاه، جو بوجود آمده را که مشروعيت سياسى رژيم را به سختى زير سؤال برده بود، تا اندازه‏اى ترميم و بهبود بخشد. در کتاب سند مربوط به دستور ساواک به اداره کل تبليغات و راديو جهت پوشش خبرى و ارسال عکس و فيلم و درج مقالات و اخبار در رسانه‏هاى ملى به طور گسترده آمده که نشانگر دولتى بودن و به ويژه وابسته بودن اين گونه اقدامات به ساواک مى‏باشد. رسانه‏هاى خارجى نيز ضمن بازگويى حادثه 15 خرداد و ذکر آمار غلط درخصوص کشته‏ها و زخمى‏هاى اندكِ اين واقعه! در کم‏رنگ نمودن اصل ماجرا و ارائه تحليل‏هاى طرفدارانه از حکومت پهلوى موفق بودند. آنان اين حادثه را سدى در برابر پيشرفت‏هاى صنعتى و فرهنگى ايران در دهه چهل برشمردند و عاملان و رهبران آن را جزو مخالفين پيشرفت و تجدد و مرتجع و عقب‏مانده خواندند. البته از کسانى که پيشرفت و تمدن را تنها تقليد از دمکراسى غربى و جذب فرهنگ مبتذل امريکايى شدن مى‏دانند، جز اين توقعى نمى‏رفت. به هر حال با اقدامات متعدد و وسيع تبليغاتى داخلى و خارجى از يک سو و پيگيرى‏هاى سخت و مداوم امنيتى از سوى ديگر، رژيم پهلوى توانست به طور موقت اين موج مخالفت مردمى و اسلامى را کنترل و به ظاهر فرو نشاند؛ ليکن اين آتش زيرخاکستر بود و خون شهداى اين واقعه که آگاهى‏بخش اوليه انقلاب اسلامى بود، پس از پانزده سال با رشد آگاهى مردم توسط حضرت امام، به جوش آمد تا رژيم ستم‏شاهى را با قيام گسترده مردمى که مقدمه‏اش در دل اين حادثه بزرگ نهفته بود، براى هميشه به ورطه نيستى و نابودى افکند. منبع: قيـام پـانـزده خرداد بـه روايـت اسناد ساواک منتشره از سوی مرکز بررسى اسناد تاريخى منبع بازنشر: گذرستان

امام و قیام پانزده خرداد

مقداد براتی بدون شک یکی از مهم‌ترین وقایع دوران معاصر ما، واقعۀ قیام پانزده خرداد سال 1342 می‌باشد، که این واقعه از طرفی چون دارای ویژگی‌های منحصر به فردی نسبت به قیامها و نهضتهای دیگر بود مورد توجه است و از طرفی چون می‌توان گفت این قیام نطفۀ انقلاب اسلامی 57 بود، اهمیت این قیام را نزد اذهان بیشتر می‌نمایاند و شاید بتوان گفت اولین تجربه رویاروی امام خمینی (ره) با رژیم پهلوی بود. ایران،جولانگاه استعمارگر دیگری به نام آمریکا شد[1] و از طرفی بعد از کودتا و سرکوبی گروههای اسلامی و ایجاد خفقان و جوّ رعب و وحشت، حوزه‌های علمیه کمتر به تحولات سیاسی توجه نشان می‌دادند. به طوری که در فاصلۀ سالهای 32 تا 41 علی رغم وقوع جریانات مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، تحرک گسترده‌ای از طرف حوزه‌ها و روحانیت به جز چند مورد خاص دیده نشد. مبارزات فدائیان اسلام توسط شهید نواب صفوی نمونه‌ای از آن بود که رژیم از ترس توسعۀ تفکر سیاسی و مبارزاتی در حوزه‌ها به شدّت آن را سرکوب کرد. دور شدن از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و تا حدودی تفکر جدایی از سیاست به تدریج امری عادی شد. و بعضی آن چنان افراطی بودند که اگر افرادی صحبت از سیاست و یا حرکت‌های سیاسی مسلمانان در گوشه و کنار جهان اسلام می‌نمودند. مدتها مورد توجه قرار نمی‌گرفتند ، بلکه به عنوان فرار از درس و حوزه مذمّت می‌شدند.[2] این جوّ اختناق با به وجود آمدن سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سال 1335 شدت بیشتری پیدا کرده بود. سازمانی که نه تنها مأموریت مقابله با حرکت‌های ضدآمریکایی در ایران را بر عهده داشت، بلکه مأمور مقابله با کلیۀ اقدامات و تحرکات سازمان های منطقه را که به نوعی جنبۀ ضدآمریکایی داشتند را به عهده داشت.[3] با پیروزی حزب دمکرات آمریکا و به ریاست جمهوری رسیدن کندی بود. این اوضاع با اتفاقی در خارج از مرزهای ایران مقداری عوض شد. شاه ایران با پرداخت مبلغ قابل توجهی، برای هزینۀ فعالیتهای تبلیغاتی نیکسون، نشان داد که با شناخت از کندی، تمایل دارد تا نیکسون از حزب جمهوری خواه – که از طرفداران سرسخت حکومت‌های خودکامه است – به ریاست جمهوری برسد.[4] شاه که حکومتش را مدیون آمریکا می‌دانست و برای ادامۀ سلطنتش نیاز به حمایت آنها داشت، برای خوش‌ نشان دادن خود در شهریور 1339 با منصوب کردن شریف امامی به نخست‌وزیری و طرح شعارهای آزادی احزاب، فضای بازسیاسی و اصلاحات اداری و اقتصادی با نظر انگلیس به استقبال حکومت آیندۀ آمریکا رفت. و دولت مورد نظر شاه و انگلیس با شعارهای دولت کندی بر سر کار آمد،[5]امّا کندی اعتمادی به شاه و شریف امامی نشان نداد. و با تأکید خواستار بر کناری او و انتخاب امینی شد.[6] علی امینی در اردیبهشت 1340 به قدرت رسید. دولت وی پس از انتصاب برنامه‌ها و اهداف خود را در سه محورِ اصلاحات ارضی، آزادیهای سیاسی و مبارزه با فساد اعلام کرد و برای اینکه محدودیتی برای تصمیم‌گیری نداشته باشد علاوه بر بازداشت تعدادی از مقامات نظامی و غیرنظامی، مجلس را که متشكّل از عوامل شاه و انگلیس بود منحل نمود. و مصوبات دولت را در غیاب مجلس در حکم قانون قرار داد.[7] با محدود شدن دستگیر‌ها و شکنجه و اذیت و آزار زندانیان سیاسی گروههای سیاسی فرصت را مناسب دانسته ، تحرکات خود را آغاز کردند.[8] واقعۀ مهم دیگری که در سال 1340 اتفاق افتاد، رحلت آیت الله بروجردی مقتدرترین مرجع تقلید دهۀ 20 و 30 و رحلت آیت الله کاشانی بود. تجلیل بسیار باشکوه در مراسم تشییع و برگزاری مجالس ختم در سراسر کشور توجه محافل سیاسی داخل و خارج و خصوصاً زمامداران را که فکر می‌کردند بعد از کودتای 28 مرداد، نفوذ و قدرت روحانیت کاهش یافته، به خود جلب کرد. به همین جهت شاه به منظور انتقال مرجعیت از ایران به نجف و حذف تدریجی نفوذ روحانیت در ایران به اقداماتی دست زد و در عین حال شاه احساس می‌کرد با وفات این دو شخصیت بزرگ، برای ادامه دادن به برنامه‌هایش مشکلی نخواهد بود.[9] به دنبال مذاکرات شاه و کندی و موافقت‌های انجام گرفته امینی از مقام صدارت استعفا کرد، و عَلَم بزرگ‌ترین بازیگر پهلوی در دهۀ 40 جای او را در تیرماه 1341 گرفت.[10] در 16 مهر 1341 اولین اقدام علم که باعث شد چرخ قیام به حرکت درآید. تصویب لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی در دولت بود که در غیاب مجلس حکم قانونی را داشت. این لایحه به طور شخصی سه موضوع داشت: 1- حذف اسلام از شرایط نمایندگی مجلس؛ 2- سوگند به کتابهای آسمانی در مواردی که طبق قانون باید به قرآن سوگند خورد؛ 3- تساوی کامل حقوق زن و مرد و شرکت زنان در انتخابات. طراحان این لایحه ، هدفی جز حذف تدریجی اسلام و نفوذ هر چه بیشتر یهودیان و بهائیان در پستهای حساس کشور و رواج فساد و بی‌بند و باری و در نهایت نفوذ سلطۀ اقتصاد، فرهنگ و سرمایه‌داری غرب نداشتند. رژیم که تصوّر مخالف نمی‌کرد، با مقاومت و مخالفت مراجع و روحانیت، خصوصاً حضرت امام خمینی (ره) روبه رو شد، و به شکل‌های گوناگون از جمله صدور اعلامیه و تلگراف به دولت شاه و سخنرانی اعتراض خود را به گوش شاه رساندند.[11] علی رغم مقاومت دو ماهۀ دولت و شاه، به خاطر پافشاری مراجع و گسترش حرکتهای مردمی و هراس رژیم از بیداری و آگاهی بیشتر مردم دربارۀ برنامه‌های آیندۀ رژیم، علم در دهم آذر 1341 اعلام کرد این قانون قابل اجرا نخواهد بود. این خبر، خوشحالی مردم را به دنبال داشت ولی امام خمینی فرمودند: تمام اینها خیمه شب‌بازی و دروغ است.[12] حدود یک ماه بعد شخص شاه در اجتماع بزرگ کشاورزان اعلام انقلاب سفید نمود. و با بیان اصولی که شبیه قانون‌های قبلی بود اعلام کرد که روز 6 بهمن را جهت قانونی کردن این اصول روز رفراندوم ملّی قرار می‌دهد. در این زمان باز هم علما و مراجع خصوصاً امام (ره) قاطعانه ایستادگی و مخالفت خود را اعلام نمودند. تا جایی که شاه مجبور شد در روز 4 بهمن به قم سفر نماید و در صحن حضرت معصومه(س) سخنرانی کند. ولی علماء به مردم و روحانیون دستور دادند تا از خانه‌ها و مدرسه‌ها بیرون نیایند و این کار خشم شاه را برانگیخت تا جایی که روحانیت را ارتجاع سیاه نامید، و دستور داد تا سرکوب را با شدت بیشتری ادامه دهند.[13] شاه رفراندوم را به میل خودش برگزار کرد و نتیجۀ آن را حمایت 99 درصدی اعلام کرده و این اصول را قانونی شمردند.[14] مخالفتها با اعلامیه و سخنرانی امام در اواخر اسفند 41 مبنی بر اعدام عزای عمومی در نوروز 42 شکل خاصی به خود گرفت. دوم فروردین 42 که روز شهادت امام صادق (ع) نیز بود. موقعیت خوبی برای مخالفان بود تا از اجتماع مردم که به خاطر عزاداری برپا شده بود استفاده نمایند و پیرامون وضعیت جاری کشور صحبت و راهنمایی نمایند. در ضمن رژیم هم برنامه‌هایی برای خود داشت طبق همان برنامه جلسه‌ای را که در مدرسۀ فیضیه برگزار شده بود را، بر هم ریختند و ضمن درگیری و سردادن شعارهایی به طرفداری از شاه و بر ضد مخالفین شاه، عده‌ای را مضروب ساختند و در برابر مقاومت عده‌ای از طلاب آنها را از طبقۀ فوقانی مدرسه به پائین پرتاب کردند. در همان روز همزمان با هجوم به مدرسه فیضیه قم قضیۀ مشابهی در مدرسۀ طا لبیه تبریز رخ داد.[15] فاجعۀ فیضه تأثیر عمیقی بر تودۀ مردم و روحانیت گذاشت. اما بعد از این واقعه پیام مفصلی برای علما نوشتند و در این اعلامیه شخص شاه را مورد هدف قرار داده، و با بیان اینکه شاه دوستی ضربه به پیکر اسلام و قرآن است، تقیه را حرام و اظهار حقایق را واجب دانستند. (ولو بلغ مابلغ) هرچه می‌خواهد بشود.[16] در چهلم شهدای فیضیه نیز پیام مهمی را که جامع مواضع قاطع و سازش ناپذیر سیاسی و انقلاابی بود خطاب به ملت صادر کردند. برای شاه که امکان بازگشت وجود نداشت. به جهت ترس از سرنگونی سلطنت توسط آمریکا، چاره‌ای جز خشونت و ایجاد رعب و وحشت نبود. تا جایی که شخص شاه سخنرانی تهدیدآمیز برای مردم در 28 اردیبهشت داشت.[17] با پیامی به علما و گویندگان و هیأتهای عزاداری در آستانه محرم و مشخص کردن محور بحثها و نوحه‌ها وضعیت بی‌سابقه‌ای را ایجاد نمود که زمینه ساز آمادگی برای قیام و فداکاری برای اسلام و استقلال کشور شد.[18] عصر روز عاشورا امام بیانات مهمی را ایراد فرمودند که؛ در تاریخ انقلاب شهرت دارد.سخنرانی امام که از سه محور عمده برخوردار بود (اول مقایسۀ شاه و یزید، دوم خطر اسرائیل، سوم دفاع از اسلام و روحانیت)[19] باعث تقویت روحیۀ مردم شد. این سخنرانی می‌توانست باعث قیام بزرگی بشود. به همین جهت سران رژیم در روز یازدهم محرم (14 خرداد) پس از یک جلسۀ طولانی و با پافشاری عَلَم تصمیم به دستگیری و محاکمۀ تعدادی از علماء و شخصیت‌های انقلابی و در رأس آنها امام خمینی گرفتند. ساعت چهار صبح روز 12 محرم 1383 (15 خرداد 42) نیروهای امنیتی با محاصرۀ منزل امام ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند.[20] این خبر پس از پخش شدن باعث هیجان مردم شد. مردم پس از اجتماع در منزل امام به اتفاق حاج آقا مصطفی به سمت حرم حضرت معصومه حرکت نمودند. پس از مدتی صحن مطهر و خیابان‌های اطراف مملو از جمعیت شهری و روستایی شد که شعار یا مرگ یا خمینی را تکرار می‌کردند.[21] حدود ساعت 10 صبح تعدادی نیروی مسلح برای تقویت نفرات شهربانی قم وارد شهر شدند. قبل از ورود آنها درگیری‌ها بیشتر با باتوم و گاز اشک‌آور بود. بلافاصله بعد از ورود نیروهای کمکی تیراندازی و رگبار مسلسلها شروع و تعدادی از مردم زخمی و بعضی در خیابان‌ها شهید شدند. کشتار و تیراندازی تا ساعت 5 بعدازظهر ادامه داشت.[22] در تهران نیز مشابه همین راهپیمایی و کشتار مردم تا حدود ساعت 5 بعدازظهر در مناطق مختلف ادامه داشت. حرکت مردم و کشاورزان پیشوای ورامین و کشتار آنها در بین راه نیز از وقایع فراموش نشدنی این روز است.[23] و این روز خونین مانند روزهای دیگر به پایان رسید. امّا تأثیرات این قیام به خاطر ویژگی‌های خاص و منحصر به فردش پایان پذیر نبود. و تا بلوغ این نطفه و به بازنشستن درخت انقلاب ادامه پیدا کرد. ________________________________________ [1] . منصوری، جواد، قیام 15 خرداد 1342، بی‌جا، اول، 1376، موسسه انتشارات سوره، ص 17-20. [2] . همان، 49 [3] .همان، 27. [4] .همان، 33 – 32. [5] .همان، 33-32. [6] .همان، 37. [7] .همان، 40. [8] .همان، 40. [9] .همان، 32 – 31. [10] .همان، 50. [11] . همان، 54-53. [12] .همان، 55. [13] .روحانی، سید حمید، 175. [14] .منصوری، جواد، 109 – 107. [15] .همان، 130- 129. [16] .همان، 131. [17] .همان، 132، و روحانی، حمید، 426. [18] .منصوری، جواد، 142. [19] .منصوری، جواد، 164. [20] .همان، 171. [21] .همان، 172. [22] .همان، 172. [23] .همان، 174. منبع: گذرستان

از قیام علیه فراموشخانه تا قیام پانزده خرداد

سیدحمید روحانی در نهضت‌هایی که طی یک صد سال گذشته تا پیروزی انقلاب اسلامی به‌وجود آمده محرک و انگیزۀ دینی عامل اصلی خیزش‌ها بوده است. در قیام پانزده خرداد نیز مردم با هدف دفاع از اسلام و مرجعیت به پا خاستند و فداکاری کردند؛ درواقع جز دفاع از اسلام هیچ انگیزۀ دیگری در آن قیام تأثیر گذار نبود و این سیر تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. امام(ره) با عبرت‌آموزی از تاریخ، مبارزه با استبداد و استعمار را هم‌زمان آغاز نمود و تا روز پیروزی، نهضت را در این دو جبهه رهبری کرد و سرانجام نیز توانست فروپاشی نظام 2500 سالۀ شاهنشاهی را با قطع دست اجانب از سرنوشت ملت همراه سازد و به سلطۀ بیگانگان در ایران برای همیشه پایان دهد. در نوشتار پیش‌رو تلاش شده است نگاهی به تفاوت‌های قیام پانزده خرداد با نهضت‌های سدۀ گذشته و میزان رشد سیاسی و بینش بالای مبارزان آن قیام خونین شود. امید است مقبول خوانندگان واقع شود. امام‌خمینی(ره) از روزى که نهضت را آغاز کرد، تا شبى که دیده از جهان فروبست، با انواع تهمت‌ها، پیرایه‌ها و ناسزاها روبه‌رو بود. رژیم شاه و ساواک، نه تنها به ایشان اتهامات سیاسى می‌زدند، بلکه گاهى با زشت‌ترین و وقیحانه‌ترین فحاشی‌ها و هتاکی‌ها، به آن مرد خدا بی‌حرمتى می‌کردند. با وجود این، امام(ره)، بدون کوچک‌ترین واهمه‌ای از این زشت‌گویی‌ها و فضاحت‌کاری‌ها، راه خود را دنبال کرد و به مصداق «واذا مروا باللغو مروا کراما» نه تنها از این ‌گونه زشت‌گویی‌ها و یاوه‌سرایی‌ها پروا نکرد، بلکه وقتى دریافت طلاب علوم اسلامى آن شب‌نامه‌هاى فضاحت‌بار را از در و دیوار خیابان‌هاى قم کندند و جمع کردند، اظهار کرد: «چرا این اعلامیه‌ها را جمع می‌کنید، بگذارید بر در و دیوار باشد تا ماهیت دستگاه جبار را براى مردم بهتر روشن کند» و طى یک سخنرانى اعلام کرد: «به من اگر فحش می‌‌دهند، شما چرا غصه می‌خورید؟ شما چرا نگران می‌‌شوید؟ چرا کاغذها را جمع می‌کنید؟ مگر من از حضرت امیر ــ علیه‌السلام ــ بالاتر هستم؟ معاویه چند سال در بالاى منبر به على فحش داد و آن حضرت صبر کرد». در همۀ حرکت‌هایی که طی دو سدۀ گذشته در ایران روی داد، علمای اسلام وظیفۀ رهبری را بر دوش داشته‌اند. از قیام ملاعلی‌کنی علیه فراموش‌خانه و فراماسونری تا قیام پانزده خرداد و انقلاب ایران، علمای اسلامی بودند که مردم را به خیزش واداشتند و آنها را به مبارزه علیه استعمار و استبداد تشویق کردند. در نهضت‌هایی که طی یک صد سال گذشته تا پیروزی انقلاب اسلامی به‌وجود آمد، انگیزۀ دینی عامل اصلی خیزش به‌شمار می‌رفت. مردم، وقتی که حکم تکفیر فراماسون‌ها را از مراجع گرفتند، به آنها هجوم بردند و مراکز فراماسونری را به آتش کشیدند. تاجری اصفهانی در نهضت تنباکو بر‌اساس انگیزۀ دینی انبار تنباکوی خودش را به آتش کشید و به نمایندۀ کمپانی انگلیس اعلام کرد با خدا معامله کرده است. ریشه و زمینۀ نهضت مشروطه، تحقق عدالت اسلامی بود. در نهضت ملی شدن صنعت نفت تا روزی که اسلام و روحانیت در آن حضور داشتند، مردم در صحنه ایستادند و حماسۀ 30 تیر را آفریدند، ولی از روزی که علما از صحنه کنار زده شدند و مردم انگیزۀ دینی خود را از دست دادند، کودتای ننگین 28 مرداد روی داد و مردم در برابر این رویداد بی‌تفاوت ماندند، اما در قیام پانزده خرداد، مردم با هدف دفاع از اسلام و مرجعیت به پا خاستند و فداکاری کردند؛ درواقع جز دفاع از اسلام هیچ انگیزۀ مادی در آن قیام تأثیر نداشت و این سیر تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. با نگاهی گذرا به نهضت‌ها و حرکت‌های سدۀ گذشته تا قیام پانزده خرداد این واقعیت آشکار می‌شود که مردم اهمیت اساسی در این نهضت‌ها داشته‌اند و رهبران اسلامی با کمک توده‌ها توانستند با دشمنان درونی و برونی مبارزه کنند. بنابراین قیام پانزده خرداد در این محورهای اصولی با نهضت‌های قبلی همسان است. در نهضت‌های گذشته موضوع براندازی نظام شاهنشاهی هیچ‌گاه مطرح نبود. چه بسا رهبران حرکت‌ها و نهضت‌ها گاهی وفاداری خویش را نسبت به شاه اعلام و از او ستایش می‌کردند؛ یعنی به‌رغم خیزش‌های دامنه‌دار مردم، شخص شاه از حمله و تعرض در امان بود. در نهضت ملی شدن صنعت نفت، آنگاه که به مصدق توصیه شد شاه را دستگیر، و از قدرت برکنار کند او گفت: «من در مراسم تحلیف، به کتاب‌الله سوگند یاد کردم که به شاه خیانت نکنم». امام(ره) دربارۀ این اشتباه مصدق گفت: «قدرت دست دکتر مصدق آمد، لیکن اشتباهات هم داشت ... یکی از این اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد این شاه را خفه نکرد که تمام کند قضیه را ... آن وقت این‌طور نبود که یک آدم قدرتمندی باشد ... آن وقت ضعیف بود ...». امام خمینی(ره) از آغاز نهضت در سال 1341 هدف براندازی را در سر داشت و در راه واژگونی رژیم شاه و برچیدن سلطنت دودمان پهلوی مبارزه را آغاز کرد و به آن جهت داد. موضع‌گیری صریح ایشان بر ضد شاه زمینۀ قیام ملت ایران علیه شاه را در روز 15 خرداد 1342 فراهم ساخت و بدین‌ترتیب بود که در تظاهرات مردم شعار «مرگ بر شاه» و «خمینی، خدا نگهدار تو، بمیرد دشمن جبار تو» و «پیروز باد ملت، بر شاه، ننگ و نفرت» داده شد و زمینۀ سرنگونی رژیم شاه را در سال 1357 به‌وجود آورد. نهضت‌هایی که در دو سدة گذشته در ایران پدید آمدند یا ضد استعماری بودند (مانند نهضت تنباکو) یا ضد استبدادی (مانند نهضت مشروطه) و ازآنجاکه این دو شیطان سلطه‌جو طی تاریخ مکمل هم بوده‌اند، خیزش و خروش توطئه‌ها بر ضد فقط یکی از آن دو نمی‌توانست کارایی لازم را داشته باشد و آن را از بین ببرد؛ زیرا دومی، اگر هم‌زمان مورد حمله قرار نمی‌گرفت، بی‌شک خود توطئه می‌کرد و آب رفته را به جوی بازمی‌گرداند. امام(ره) با عبرت‌آموزی از تاریخ، مبارزه با استبداد و استعمار را هم‌زمان آغاز کرد و تا روز پیروزی، نهضت را در این دو جبهه رهبری کرد و سرانجام نیز توانست فروپاشی نظام 2500 سالۀ شاهنشاهی را با قطع دست اجانب از سرنوشت ملت همراه سازد و به سلطۀ بیگانگان در ایران برای همیشه پایان دهد. از نقشه‌ها و نیرنگ‌های استکبار جهانی برای فریب و استثمار توده‌ها رواج این اندیشۀ شیطانی بود که «ملت‌ها برای رویارویی با دیکتاتورهای حاکم ناگزیر هستند به یکی از دولت‌های مقتدر تکیه کنند و با یاری و مدد آنها بتوانند حاکمان قلدرمآب را به اجرای قانون و تأمین حقوق مردم وادارند و هیچ ملتی بدون تکیه به یک قدرت خارجی نمی‌تواند با زورمداران حاکم کشور خویش به مخالفت برخیزد و به مبارزه ادامه دهد». این اندیشۀ استعماری در میان بعضی از سیاستمداران و گروه‌های سیاسی تا آنجا ریشه پیدا کرده بود که باور کرده بودند بدون تکیه به قدرت خارجی نمی‌توانند نفس بکشند و ناگزیرند برای مبارزه با حاکمان ستم‌پیشه از بیگانگان اجازه بگیرند و در چهارچوبی که آنها مشخص می‌کنند با زورمندان دربیفتند و اعلام مخالفت کنند، اما در نهضت امام(ره) و قیام پانزده خرداد، نه‌تنها تکیه به قدرت بیگانه جایگاهی نداشت، بلکه هم‌زمان با مبارزه علیه رژیم شاه، همۀ ابرقدرت‌هایی که در غارت ایران دست داشتند با نفرت و انزجار مردمی روبه‌رو شدند که با الهام از مکتب امام(ره) و شناخت به پا خاسته بودند. در برخی از نهضت‌ها و حرکت‌های مردمی سدۀ گذشته، ملت ایران از مداخلۀ روشنفکرمآبان زخم التیام‌ناپذیری بر پشت داشت. روشنفکرمآب‌ها در هر حرکت مردمی که وارد شدند آن را به نفع بیگانگان و زورمندان حاکم به پایان بردند و به ملت ایران از پشت خنجر زدند. در نهضت عدالت‌خواهی، روشنفکران و فراماسون‌ها با رهبران آن نهضت اسلامی به ظاهر همراهی کردند و با همدستی سفارت انگلیس، بسیاری را به‌طور وحشیانه‌ای به شهادت رساندند. آن روز که براساس نقشۀ استعمار انگلیس، رضاخان بازیگر صحنه شد و برای دستیابی به تاج و تخت به توطئه نشست، روشنفکرمآب‌ها با او همدست شدند و او را برای رسیدن به قدرت یاری دادند و دلاورمردانی مانند شهید مدرس را به جرم ایستادگی در برابر رضاخان، در خانۀ ملت سیلی زدند و با قلم خود او را آزار دادند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز روشنفکرمآب‌ها با کارشکنی توانستند آن نهضت مردمی را به شکست بکشانند و امریکا را به جای انگلیس نشانند و بیش از یک ربع قرن این سلطه را تداوم بخشند، اما در نهضت امام خمینی و قیام پانزده خرداد باند روشنفکری کوچک‌ترین تأثیری نداشت. امام(ره) با توجه به پیشینۀ سیاه احزاب و گروه‌های روشنفکری هیچ‌گاه به آنان رخصت نداد که در نهضت اسلامی ایران مداخله کنند. یکی از تفاوت‌های قیام پانزده خرداد با نهضت‌های سدۀ گذشته رشد سیاسی و بینش بالای مبارزان آن قیام خونین است. در برخی از نهضت‌های پیشین می‌بینیم که عوامل استعمار توانستند مردم را فریب دهند و با جوسازی و هوچی‌گری، رهبران راستین نهضت عدالت‌خواهی را یکی پس از دیگری به شهادت برسانند. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز انگلستان، که از آیت‌الله کاشانی دلی پر ز کین داشت، توانست او را با اتهامات ناروا در میان ملت ایران بی‌اعتبار سازد و به دست احزاب و رجال به‌اصطلاح ملی‌گرا خانه‌نشین کند، اما در پی آغاز نهضت اسلامی ایران در سال 1341، امام(ره) با عبرت‌پذیری از تاریخ، آگاهی‌بخشی به توده‌ها را استراتژی اصلی و در رأس برنامه‌های خود قرار داد. همین باعث شد سطح اندیشۀ ملت ایران با روشنگری‌های ایشان گام به گام بالا رود و بارور شود. ازاین‌رو ملت ایران هیچ‌گاه تحت‌تأثیر نقشه‌ها و نیرنگ‌های رژیم شاه و اربابان او قرار نگرفت و فریب نخورد. بدین‌ترتیب حربه‌های تهمت و افترای شاه نتوانست برای ملت ایران نسبت به امام(ره) ذهنیت پدید آورد و رژیم شاه را نزد مردم بیش از پیش رسوا کرد. در نهضت‌های سدۀ پیش، مبارزانی که در صحنه حضور داشتند علاوه بر روحانیان، کسبه، بازاری و دانشگاهی بودند و طبقۀ کارگر و کشاورز و قشرهای دیگر جامعه در خیزش و خروش مردم کمتر حضور داشتند، اما امام‌خمینی با نهضت اسلامی خود توانست همۀ قشرهای جامعه را یک‌دست به صحنه آورد و به قیام وادارد. در قیام پانزده خرداد بسیاری از مردم کشاورز و کارگر، زنان مسلمان و دیگر طبقات رشدیافته در کنار نیروهای سیاسی، دانشگاهی و روحانی به پاخاستند و شهدایی به میدان نبرد تقدیم کردند. منبع: ماهنامه زمانه 1389 شماره 89 ، خرداد و تیر ۱۳۸۹ منبع بازنشر: گذرستان

15خرداد سرآغاز پیروزی 22 بهمن

عصمت بورونی 15 خرداد 42، نقطه آغازین پیروزی بهمن 57 بود که خود از کودتای 28 مرداد سال 32 و روح زخم‌خورده ایران از دشنه استبداد سرچشمه می‎گرفت. بعد از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی که منجر به خلع ید دولت مردمی مصدق و استقرار نظام دیکتاتوری و وابستگی هرچه بیشتر سیاسی و اقتصادی ایران به غرب شد، روحی دوباره در کالبد استعمارستیزی و مبارزاتی ملت دمیده شد. آتشی که مدتی زیر خاکستر مانده بود، با ارائه لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی از سوی شاه، شعله‎هایش بتدریج برافروخته شد. شاه با برپایی همه‌پرسی فرمایشی در نظر داشت تا وجهه‎ای قانونی به اقدام فریبکارانه خود بدهد. اما با اصرار امام خمینی، مراجع و علما مخالفت با همه‌پرسی را صریحا اعلام کرده و شرکت در آن را تحریم کردند. امام خمینی بیانیه‌ای کوبنده در دوم بهمن سال 41 صادر کرد. شاه برای کاهش مخالفت‌ها در 4 بهمن عازم قم شد. امام خمینی از قبل با پیشنهاد استقبال مقامات روحانی از شاه بشدت مخالفت کرد و حتی خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد. به دنبال این تحریم، نه تنها روحانیون و مردم قم، بلکه تولیت آستانه حضرت معصومه که مهم‌ترین منصب حکومتی تلقی می‌شد هم به استقبال شاه نرفت و به همین جهت از سمت خود معزول شد. شاه هم در قم نطق زننده‎ای علیه روحانیت ایراد کرد. با برگزاری همه‌پرسی فرمایشی، در اسفندماه 1341 و موفقیت ظاهری حکومت برای اجرای اصلاحات ارضی، شاه به این باور رسیده بود که شر مخالفت‌ها را از سر خود باز کرده است، بی‎خبر از آن‌که سال 42، سال اوجگیری مخالفت‎های علما و همراهی مردم با آنهاست که آتش زیرخاکستر مانده را دوباره برافروخته می‎کند. سالی که در آغازش امام خمینی(ره) به مناسبت شهادت امام صادق(ع) اعلام کرد که «امسال روحانیت عید ندارد». دولت علم هم یک روز بعد (روز 2 فروردین سال 42) کماندوها را روانه قم کرد تا با حمله‌ای غافلگیرانه طلاب فیضیه را خاموش کنند. غافل از این‌که این اقدام، مبارزات سید روح‏الله خمینی را وارد مرحله جدیدی کرده و او را به رهبری انقلاب قرن می‎رساند. حمله ماموران به مدرسه فیضیه قم و ضرب و شتم طلاب، نقطه عطفی در رویکرد سیاسی مراجع، علما و مؤمنان محسوب می‌شود. امام به فراست دریافت که با این اقدام هیات حاکمه خود را رسوا کرده و زمینه‌های بهره‌برداری تبلیغاتی و سیاسی برای مبارزان را فراهم ساخته است. امام خمینی که پس از رحلت آیت‌الله سیدحسین طباطبایی بروجردی به عنوان یکی از مراجع بزرگ تشیع مطرح شده بود، روز چهلم شهدای فیضیه وابستگی شاه به عوامل اسرائیل را محکوم کرده و برای نخستین بار صهیونیسم‌ستیزی را وارد واژگان سیاسی کشور کرده و از تمام وعاظ و سخنرانان خواست خطر اسرائیل را به مردم گوشزد کنند؛ چرا که از منظر ایشان سکوت در آن شرایط به معنای تایید دستگاه جبار و کمک به دشمنان اسلام بود. سخنان امام در بین سیاسیون آن زمان مخاطبان زیادی داشت و جمعیت نهضت آزادی، ضمن اعلام حمایت از نهضت امام خمینی(ره) اقدام حکومت در سرکوب فیضیه را به ویرانگری‌های لشکر وحشی مغول تشبیه کرده و زیر پا گذاشتن قانون اساسی را محکوم کرد. بر اساس اسناد ساواک که پس از پیروزی انقلاب منتشر شد، با شروع ماه محرم، نگرانی حکومت پهلوی از سخنرانی‎های تحریک‌آمیز علما و روحانیون بویژه امام خمینی(ره) بیشتر شد. جلسات سری بین نماینده ساواک، شهربانی کل کشور، اطلاعات گارد شاهنشاهی و رکن دوم گارد شاهنشاهی برگزار و فهرست تمامی دسته‎های عزاداری، مساجد، حسینیه‎ها و وعاظ و سخنرانان تهیه شد. ساواک بسیاری از وعاظ را احضار و آنان را ملزم کرد که در محافل عزاداری علیه شاه سخن نگویند، علیه اسرائیل مطلبی نگویند و مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است! اما امام به علمای قم پیشنهاد کرد که در روز عاشورا از مظالم و جنایات رژیم پرده بردارند. امام خمینی(ره) در روز 13 خرداد مصادف با عاشورا در سخنانی بی‌محابا در مدرسه فیضیه، شاه را مورد حمله قرار داده و او را فردی «بدبخت و بیچاره» خطاب کرد که به اسباب دست‌زور گویان داخلی و خارجی تبدیل شده است. او به شاه توصیه کرد که به جای تکیه بر بیگانگان به ملت تکیه کرده و آنچه را که مردم می‌خواهند، اجرا کنند نه آن چیزی که آمریکا و اسرائیل از او می‎خواهند. امام، حمله دژخیمان شاه به فیضیه را به واقعه کربلا تشبیه کرد و آن فاجعه را به تحریک اسرائیل دانست و رژیم شاه را دست‌نشانده اسرائیل خواند. حسن ختام سخنان امام، کنایه‎ای دیگر به محمدرضا شاه بود که: «از سرنوشت پدرت عبرت بگیر که با رفتنش مردم چقدر شادمان شدند». 14 خرداد 42، روز دستگیری ده‌ها تن از وعاظ و مردمی بود که در عزاداری‎ها شرکت کرده بودند، این دستگیری‎ها با حمله به بیت امام در نیمه‌شب این روز به نقطه عطف خود رسید. نیروهای سازمان امنیت به قم رفته و امام را شبانه دستگیر و با خود به تهران آوردند. از دستگیری امام تا تظاهراتی همه‎گیر بلافاصله بعد از دستگیری امام تمام مراجع با انتقاد از اقدام رژیم خواستار آزادی ایشان شدند؛ اما اعتراضات به قم و تنها به جمع روحانیون خلاصه نشد. در تهران و دیگر شهرها مردم به خیابان‌ها ریخته و دانشگاه‌ها هم وارد میدان اعتراضات شدند. اعتراضات گسترده‌ای در قم، تهران، ورامین، مشهد و شیراز برگزار شد که با شعارهایی بر ضد شاه و در طرفداری از امام همراه بود. ماموران نظامی شاه برای سرکوب مردم معترض، با آتش گلوله به استقبال آنها رفتند. دو روز پس از فرو نشستن قیام، نخست‌وزیر(علم)، در مصاحبه‌ای با روزنامه هرالد تریبون در روز 17 خرداد 42 تهدید کرد که امام و برخی دیگر از علما، محاکمه نظامی خواهند شد و ممکن است حکم اعدام آنها صادر شود. شاه نیز دو روز بعد در سخنانی، بیانات امام و تظاهرات مردم را به تحریک و پول بیگانگان ـ جمال‌عبدالناصر ـ دانست. امام خمینى پس از 19 روز حبس در زندان قصر بـه زندانى در پادگان نظامى عشرت آباد منتقل شد. اما در حبس از پاسخ گفتن به سوالات بازجویان، با اعلام این‌که هیات حاکمه در ایران و قـوه قضاییه آن را غیر قانونى وفاقد صلاحیت مى داند، اجتناب ورزید. اعتراض علما از سراسر کشور به این اتهام جدید ادامه یافت و منجر به مهاجرت ده‌ها تن از آنها به پایتخت شد. این اعتراض‎ها آنقدر ادامه یافت که سرانجام امام پس از دو ماه بازداشت در 11 مردادماه در پادگان نظامی به منزلی در شمال شهر تهران منتقل شد. به دستور ساواک روزنامه‏ها این انتقال را در نتیجه تفاهم امام با مقامات انتظامی تفسیر کردند، اما امام پس از بازگشت به قم در اولین فرصت طی یک سخنرانی آن را بشدت تکذیب کرد. در شامگاه 18 فروردین سال 1343 بدون اطلاع قبلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مى شود. دستاوردهای قیام 15 خرداد قیام 15 خرداد که میوه انقلاب مشروطه و گامی پس از استبداد ستیزی ملی شدن صنعت نفت بود، در فرآیند هویت‌جویی ایرانی قابل ارزیابی است که به دنبال کاهش نقش و تاثیر قدرت‌های سلطه‎جو و جبران عقب‌افتادگی جامعه بود. این قیام نشان دهنده اراده مردم برای یافتن خودی متعین در برابر استعماگران غربی بود که طی سال‌ها مانع دستیابی به این خود شده بودند. 15 خرداد و سخنرانی‎های افشاگرانه امام زمینه بیداری ملت را فراهم اورد تا بیش از پیش به مداخله قدرت‌های خارجی در مقدرات ایران واقف شوند. بر همین اساس بود که شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» در بطن انقلاب زاده شد و استقلال و آزادی را به عنوان آرمان انقلاب اسلامی 57 شکل داد. قیام 15 خرداد وابستگی حکومت ایران به جهان غرب را عیان ساخت و هویت اسرائیل را که می‎رفت به عنوان متحد ایران، خواسته‎های آمریکا را در منطقه پیاده کند برای مردم افشا کرد. امام خمینی نخستین مرجعی بود که از خطر اسرائیل برای کلیه کشورهای اسلامی سخن گفت و در سخنرانی معروف خود در مدرسه فیضیه در واکنش به بیانیه ساواک اذعان کرد: «اگر ما نگوییم اسرائیل برای اسلام و مسلمین خطرناک است آیا خطرناک نیست؟ و اصولا چه ارتباطی و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت می‌گوید از شاه صحبت نکنید، از اسرائیل صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است؟» دستاورد دیگر قیام 15 خرداد، تحکیم پیوند علما و روحانیون با مردم نیز بود. پیوندی که آثار آن در اسلامی شدن جو دانشگاه‌ها و ایجاد انجمن‎های اسلامی شاهد بودیم و از سوی دیگر روح اسلامی نیز در مبارزات علنی با نظام پهلوی دمیده و نقش گروه‌های چپ کمرنگ شد. قیام 15 خرداد قیامی مردمی و بدون تاثیرپذیری از عوامل خارجی بود و هیچ منافع گروهی و حزبی در آن دنبال نمی‎شد و این توده مردم بودند که محور این قیام را تشکیل می‎دادند نه این‌که آنها ابزاری برای پیروزی یک جریان باشند و بعد به کنار نهاده شوند. این قیام وجهه‎ای دینی داشت که از روز عاشورا آغاز شد و با حضور روحانیون در کنار مردم ادامه یافت. از آنجا که محرم سال 42، نخستین سال بهره‌برداری سیاسی از مجالس مذهبی و سوگواری در نهضت امام خمینی تلقی می‌شد، همان ساز و کارهای مبارزاتی در سال‌های بعدی نهضت و بخصوص در سال‌های نزدیک به پیروزی انقلاب نیز مورد استفاده قرار گرفت؛ به گونه‌ای که در فرآیند نهضت امام، محرم از جلسات ویژه سوگواری به مجالس سیاسی و مبارزاتی تبدیل شد. نکته نهفته دیگر در قیام 15خرداد آن بود که مردم از نزدیک شاهد قساوت رژیم در برخورد با معترضین بودند و دریافتند که دیگر راه‌های مسالمت‌آمیز پاسخگو نیست و سرنگونی رژیم نیازمند ورود به مرحله مبارزات مسلحانه است که از آن پس آغاز شد. در یک کلام قیام 15خرداد را می‎توان در ستیز با ستم و قدرت‌های استکباری و گرایش به حق و احساس فداکاری در راه حق خلاصه کرد. 15 خرداد از منظر امام امام خمینی بارها و بارها در مقاطع مختلف از 15 خرداد به عنوان «یوم الله»، «روز حماسه» و... یاد کردند که در زیر به ذکر پاره‎ای از آنها می‌پردازیم: 1ـ روز 15 خرداد در عین حال که چون عاشورا روز عزاى عمومى ملت مظلوم است، روز حماسه و تولد جدید اسلام و مسلمانان است. (صحیفه امام، ج 14، ص 404) 2ـ رمز پیروزى اسلام بر کفر جهانى را در این قرن که پانزدهم خرداد 42 سرآغاز آن بود، در دوازدهم محرّم حسینى جستجو کند، که انقلاب اسلامى ایران، پرتویى از عاشورا و انقلاب عظیم الهى آن است. (صحیفه امام، ج 17، ص 482) 3ـ در حقیقت دستاورد نهضت 15 خرداد 42، پیروزى 22بهمن 57 بود. (صحیفه امام، ج 14، ص 403) 4ـ ملت شریف ما، بلکه ملت‌هاى مظلوم، از هر چه غفلت کنند، از این دو روز الهى [15 خرداد 42 و 22 بهمن 57] نباید غفلت کنند. (صحیفه امام، ج 14، ص 405ـ404) منبع: روزنامه جام جم ۱۳۸۹/۳/۱۶ منبع بازنشر: گذرستان

بازتاب داخلی و خارجی قیام 15 خرداد

مقاله حاضر مروری کوتاه بر واکنش شاه، دولت، احزاب و جمعیتهای سیاسی کشور و مطبوعات داخلی و خارجی سال 1342 راجع به قیام 15 خرداد است. الف ـ واکنش شاه و دولت شاه در روز 17 خرداد، دو روز پس از قیام خونین پانزده خرداد، در سخنانی گفت: «باید به شما بگویم که متأسفانه چه کسانی بساط 15 خرداد را به راه انداختند، کما اینکه در میان کسانی که زخمی شده‌ اند یا دستگیر شده‌اند خیلی از آنها می‌گفتند که ما چکار کنیم؟ 25 ریال پول داده‌اند و می‌گفتند در کوچه‌ها بدوید و بگوئید زنده باد فلانی (خمینی. م) حالا می‌دانیم این وجوه از کجا رسیده است و به شما ملت ایران به زودی جزئیات گفته خواهد شد. فقط این موضوع اولاً از لحاظ ایرانیت یک ایرانی که پول خارجی را بگیرد و بر ضد جامعه خودش اقدام کند، این را چه می‌شود گفت؟ و دوم یک نفر شیعه پول بگیرد از یک نفر مسلمان غیرشیعه (منظور جمال عبدالناصر است. م) این چیست؟ و این خونهایی که در روز 15 خرداد ریخته شد به گردن کیست؟ کی مسئول این خونهاست؟... و باید بگویم که کسانی که بساط پانزدهم خرداد را به راه انداخته و باعث ریخته شدن خون‌ها شده‌اند بزودی به سزای اعمال خودشان خواهند رسید...» (1) همچنین در کتاب خود (و یا منسوب به او) به نام انقلاب سفید راجع به قیام خونین 15 خرداد و رهبری امام نوشت: «... این غائله به تحریک عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت که مدعی روحانیت بود... در عوض مسلم بود که این شخص ارتباط مرموزی با عوامل بیگانه دارد، بطوریکه بعداً دیدیم که رادیوهای آوارگان بی‌وطن حزب سابق توده، یعنی حزبی که اصولاً با خداشناسی مخالف بوده از این شخص به کرات با عنوان آیت‌الله تجلیل کردند و مقام او را به اصطلاح معروف به عرش رسانیدند ولو اینکه احیاناً تحریکات این شخص از جای دیگری آب می‌خورد... بلوای پانزدهم خرداد 42 بهترین نمونه اتحاذ نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه و قوای مخرب سرخ بود که با پول دسته‌ای از ملاکین که مشمول قانون اصلاحات ارضی شده بودند انجام گرفت.» (2) بی‌پایه بودن این اظهارات واضحتر از آنست که نیاز به استدلال داشته باشد. اسدالله علم، نخست‌وزیر، نیز در مصاحبه‌ای با روزنامه نیویورک هرالد تریبون در روز 17 خرداد 42 گفت: «... 15 نفر از بزرگترین پیشوایان مذهبی که در آشوب ضددولتی این هفته در شهرهای مختلف دست داشته‌اند تسلیم محکمه نظامی خواهند شد و محکمه نظامی ممکن است معنی مجازات اعدام را داشته باشد.» وی اضافه کرد: «در نتیجه تیراندازی مأمورین در حدود 20 نفر کشته شده‌اند. بعضی از سران آشوبگران مخفی شده‌اند ولی ما رؤسای آنها را دستگیر کرده‌ایم.» (3) سرلشکر پاکروان، رئیس ساواک نیز در مصاحبه‌ای مطبوعاتی در عصر روز 15 خرداد اظهار داشت: «... اخیراًَ روش بعضی از روحانیون طوری بوده است که اشکالات قابل ملاحظه‌ای ایجاد کرده است و اولیای امور را وادار نموده است برای حفظ مصالح عالیه کشور اقدام نمایند... این اشخاص بدون در نظر گرفتن مصالح عالیه کشور با تمام عناصر مرتجع همدست شدند و متوالیاً تحریک کردند از هیچ‌کار کوتاهی نکردند، از هیچ تهمتی خودداری نکردند و کار بجایی رسید که با عوامل خارجی تماس گرفتند و اگر به بعضی حرفهای آنها توجه فرمایید خود خواهید فهمید که چه نقشه‌هایی داشته‌اند... یکی از خبرنگاران پرسید از چه کشور خارجی پول وارد شده؟ پاکروان پاسخ داد در این مورد بعداً اطلاع خواهیم داد!» وی در پایان این مصاحبه مطبوعاتی در کمال بیشرمی اعلام داشت: «یک موضوع روشن است و آن اینکه توده مردم موافق این جریان نبودند.» (4) اسناد صورت مذاکرات هیأت دولت علم در روزهای 15 و 18 و 29 خرداد ماه 42 که در سال 63 منتشر شد (5) حکایت از وحشت و سرگیجه اعضای هیأت دولت وقت و از جمله نخست‌وزیر از عمق و دامنه قیام دارد. آنها گرچه مردم و مسلک قیام را به گمان خود «ارتجاع» و «کمونیسم» می‌دانستند (ص 7) اما اعتراف داشتند که «حادثه بزرگی اتفاق افتاده» (ص 34) و اعلام حکومت نظامی «آخرین تیرترکش بوده است» (ص 34). در عظمت قیام همان بس که ‌آنرا قابل مقایسه با هیچ یک از قیامهای گذشته نمی‌دانستند: «بلوای امروز (15 خرداد) شبیه به هیچکدام [از قیامهای گذشته] نیست. این از ‍]قیام] سی‌ام تیر هم مهمتر است.» (ص 23)، و به همین علت بود که با وجودی که ساواک و نیروهای انتظامی اطلاع قبلی داشتند اما عملاً کاری نتوانستند برای پیشگیری آن انجام داده وغافلگیر شدند. (ص 27). عَلَم مذبوحانه می‌کوشد تا آنرا به عوامل خارجی و پول خارجی مثل عراق و مصر نسبت دهد (ص 22)، اما وزیر خارجه این احتمال را ـ‌ دست کم در مورد عراق ـ قبول ندارد، زیرا «دولت عراق اعلامیه‌های علما [ی عراق] را نگذاشت منتشر کند. دولت عراق گفته است ما با دولت ایران دوست هستیم.» (ص 6) بنابراین به ماهیت مردمی قیام و استقبال توده مردم و حتی کارمندان دستگاه‌های دولتی از آن تلویحاً معترف بودند، چنانکه «در روز بحران [15 خرداد] یک بعد‌از ظهر دختران [به نشانه پشتیبانی از قیام] با چادر سرکار آمدند.» (ص 44) لذا دولت می‌بایست با مردم اظهار همدردی نموده و «ژست تأثرآمیزی برای کشته‌شدگان گرفته شود» (ص 23). اما با این اقدامات نمی‌توانستند مسأله را تمام شده بدانند بلکه «باید تصمیم قاطع گرفت [زیرا] اگر سست بگیریم مملکت از میان می‌رود» (ص 26) و باید در جستجوی پایگاه اجتماعی مشخص در آینده می‌بودند تا در مقابل توده‌های مذهبی و ناراضی از رژیم محافظت نمایند: «با زور می‌توان مسأله را خاموش کرد، اما باید جامعه به نیروهایی متکی بشود. والا نمی‌توان همیشه با سرنیزه و زور [کشور را] اداره کرد بنده (وزیر اقتصاد) استدعایم اینست که نباید فکر کرد مسأله تمام شده است.» (ص 45) (سند شماره 3). روزنامه‌های کشور نیز که تحت اداره و سانسور شدید ساواک قرار داشتند اخبار و گزارشاتی مطابق میل و سیاست رژیم منتشر می‌کردند. از جمله روزنامه اطلاعات در روز 15 خرداد، تظاهر‌کنندگان روز 14 خرداد را دو گروه دویست‌نفری و یکهزار نفری «مهاجم» و «چماق‌بدست» معرفی کرد که بدون هدف و انگیزه و تنها از سر شرارت هر آنچه را که سر راه خود می‌دیدند نابود می‌کردند و ملاحظه هیچکس را نمی‌نمودند، از جمله آنکه به یک اتومبیل حامل دوشیزگان حمله کردند! و تنها در سطر آخر آمده بود که: «در نتیجه این حادثه و مداخله‌ی مأمورین انتظامی عده بیشماری به قتل رسیده‌اند.»(6) ب ـ نظر احزاب و جمعیت‌های سیاسی داخلی جبهه ملی دوم به عنوان مهمترین جمعیت سیاسی در طول چند سال «فضای بازسیاسی» امریکایی،‌از هرگونه موضع‌گیری تند علیه شاه و امریکا به شدت پرهیز داشت تا بدینوسیله حسن‌نیت خودرا به آنها نشان داده و زمینه را برای تشکیل دولت جبهه‌ای فراهم سازد. از همین رو بود که به گفته یکی از رهبران نهضت آزادی، رهبر جبهه ملی در طول آن سالها مرتباً با امریکا و شاه در تماس بود. (7) طبق اسناد لانه جاسوسی، یکی از جاسوسان سفارت آمریکا که در عصر روز 15 خرداد با دکتر مهدوی، یکی از افراد برجسته جبهه ملی، ملاقات نموده می‌نویسد: «دکتر مهدوی گفت جبهه ملی در تدارک فعالیتهای امروز بعد از ظهر (14 خرداد) دست نداشته است.» وی در ادامه می‌نویسد: «مهدوی از سوی ساواک احضار گردید و از او پرسیده شد آیا جبهه ملی در نظر دارد در تظاهرات علیه دولت در 15 خرداد شرکت کند یا خیر؟ مهدوی گفته بود خیر. بعضی از دانشجویان جناح چپ جبهه ملی در حوادثی که حدود ظهر آن روز در دانشگاه رخ داد و بالا بردن پلاکاردی که نوشته بود «مرگ بر مستبد خون‌آشام» و سوزاندن یک جیپ دولتی دست داشته‌اند. به محض اینکه رهبران جبهه ملی از جمله مهدوی در این باره آگاهی یافتند به ساواک تلفن کرده و گفتند که مانع این تظاهرات در دانشگاه بشوند و این کار بعداً انجام گرفت.» (8) سرلشکر پاکروان نیز در مصاحبه مطبوعاتی خود در 15 خرداد، در پاسخ یکی از خبرنگاران، شرکت اعضای جبهه ملی را در تظاهرات روزهای 13 تا 15 خرداد تکذیب کرد. (9) دکتر مصدق نیز که در این زمان در احمد‌آباد در تبعید زندگی می‌کردند و با رهبران جبهه ملی نیز در مکاتبه بود نسبت به این واقعه سکوت کرد. حزب توده نیز از موضع چپ و انقلابی ضمن تأیید اصلاحات ارضی و انقلاب از بالای شاه (انقلاب سفید) قیام خونین و مردمی 15 خرداد را کوشش «محافل ارتجاعی» در جهت مخالفت با اصلاحات ارضی و آزادی زنان دانست و آنرا محکوم نمود. ماهنامه مردم «ارگان تئوریک حزب توده» در تیرماه 42 نوشت: «در اینکه محافل ارتجاعی کوشیده‌اند در ایام عزاداری از احساسات مذهبی عده‌ای سوءاستفاده کرده، گروهی از افراد عقب‌افتاده و متعصب را به اعمال و رفتاری جاهلانه ضد‌ترقی و برخلاف انسانیت برانگیزند و حتی شعارهایی علیه اصلاحات ارضی و آزادی [زنان] در میان تظاهرات مردم پخش نمایند، شکی نیست.» در جای دیگری نیز آمده است: «اجرای اصلاحات ارضی ضد‌فئودالها و اتخاذ تصمیم دربارة دادن حق رأی به زنان از همان ابتدا با مخالفت شدید مالکین بزرگ و روحانیون مواجه شد که از ملاکین پشتیبانی می‌کردند. اکنون مرتجعین سعی کردند از مرحله تبلیغ وارد مرحله عمل شوند.» (10) حزب زحمتکشان ملت ایران در نامه سرگشاده‌ای خطاب به مراجع روحانی در تاریخ 15 تیر 42 حمایت کامل خود را از رهبری امام که «صلاحیت کامل مقام ریاست تامة شیعیان جهان را احراز کرده‌اند» اعلام داشت و نسبت به محاکمه امام هشدار داد. اما در ضمن خواستار آن شد که «کلیه تقاضاهای مختلفه بصورت شعار واحد یعنی اجرای کامل قانون اساسی و قوانینی که به تصویب مجلس شورای ملی رسیده است منحصر گردد»! بدیهی است که این خواست مخالف نظر امام بود. ج ـ واکنش رسانه‌های خارجی جالب آنست که رسانه‌های غربی و شرقی همصدا این قیام مردمی را محکوم کردند که تنها به آوردن چند نمونه اکتفا می‌کنیم: «مطبوعات ایالات متحده در خبرها و مقاله‌های خود قیام 15 خرداد را به باد ناسزا گرفتند و با موهن‌ترین لحنی از آن یاد ‌کردند. مجله تایم در سرمقاله شماره مورخه 14ژوئن 1963 (24 خرداد 1342) نوشت: «تهران در هفته گذشته سه روز تمام میدان نبرد بود: مردم شیون می‌کشیدند، مسلسلها می‌غریدند و دودی که از آشغالهای سوخته به هوا می‌رفت با ابرهایی از گاز اشک‌آور در آمیخته بود، طعنه روزگار را ببین که این نبردی بود بر ضد پیشرفت.» تایم در همین سرمقاله شاه را «آن پادشاه فوق‌‌العاده و اصلاح‌اندیش» لقب داده بود و از مبارزه طولانی او در راه تبدیل ملتی فئودال به کشوری مدرن سخن به میان آورده و نوشته بود که «مخالفان نیرومند» او متشکل‌اند از «دیوان‌سالاران فاسد» و «زمینداران بزرگ» و ملاهایی که «برنامه او را برای اعطای حق رأی به زنان» و اجاره‌دادن روستاهای موقوفه به دهقانان «کفر‌آمیز» می‌دانند. یونایتدپرس اینترنشنال نیز گزارش داد: «هزاران مسلمان متعصب به قلب تهران یورش بردند.» و در گزارش دیگری اعلام کرد که تظاهرات به تحریک شخصیت‌های دینی صورت گرفته است، کسانی که با اصلاحات شاه مخالفند «زیرا اصلاحات او به درآمد ایشان از زمینهایی که اکنون به روستائیان اعطا شد لطمه زده است.» (11) جالب اینجاست که رادیو و مطبوعات شوروی که بازگو کننده نظرات آن دولت هستند، از موضع چپ و انقلابی عیناً همان تعبیر و تفسیر رسانه‌های امریکایی و اروپایی را از قیام مردمی 15 خرداد ارائه دادند. رادیو مسکو در برنامه فارسی شب 16 خرداد خود، این قیام را چنین ارزیابی کرد: «عناصر ارتجاعی ایران که از اصلاحات این کشور مخصوصاً اصلاحات ارضی ناراضی هستند و افزایش حقوق اجتماعی و توسعه آزادی زنان ایران را باب میل خود نمی‌بینند، امروز در تهران و قم و مشهد تظاهراتی خیابانی برپا کردند... رهبران بلوا و محرکین اصلی آن برخی از رهبران مذهبی بودند. عناصر ارتجاعی، بازار را به آتش کشیدند، چند مغازه را مورد حمله قرار داده و غارت کردند، اتومبیل‌ها و اتوبوسها را درهم شکستند و به چند اداره دولتی نیزحمله‌ور شدند.» روزنامه «ایزوستیا» ارگان دولت شوروی، درتاریخ 17 خرداد 42، از قیام چنین یاد کرد: «در تهران و مشهد و قم به تحریک عده‌ای از روحانیون مرتجع مسلمان، آشوب و بلوایی برپا شد. آشوب‌طلبان برای مبارزه علیه اصلاحات ارضی دولت از ایام سوگواری استفاده نموده و عده‌ای از جوانان متعصب عقب‌افتاده به چند مغازه حمله کرده و چند اتومبیل را واژگون کردند.» مجله روسی «عصر جدید» نیز در همین روز نوشت: «خمینی و دستیارانش مؤمنین را بر علیه دولت برانگیخته، حقوق متساوی زنها را بهانه کرده و در اثر تبلیغات آنان اشخاصی که از تعصب کور شده‌اند به خیابانها ریختند و به ‌آشوب و بلوا دست زدند.» این بود خلاصه‌ای از اظهار نظرهای رسانه‌های خارجی پیرامون قیام 15 خرداد 42 . پی‌نوشت‌ها: 1 ـ محمد‌رضا پهلوی، سخنان شاهنشاه، ص 52، به نقل از بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص 500. 2 ـ محمد‌رضا پهلوی، انقلاب سفید، صص 45 ـ 46، به نقل از: بررسی و تحلیلی از ...، ص 507 و 508. 3 ـ روزنامه نیویورک هرالد تریبون، 8 و 9، ژوئن 1963، به نقل از تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم، ص 49. 4 ـ به نقل از: تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، ص 48. 5 ـ متن کامل مذاکرات هیأت دولت طاغوت در پانزده خرداد 1342، اسناد فاش نشده‌ای از قیام خونین پانزده خرداد، [تهران]: دفتر هیأت دولت و روابط عمومی نخست‌وزیری، [1363]. 6 ـ اطلاعات، 15 خرداد 1342، به نقل از بررسی و تحلیلی از ...، ص 491 و 492. 7 ـ مهندس بازرگان در این باره می‌نویسد: ‌«ما می‌دانستیم که اللهیار صالح با آمریکایی‌ها تماس‌هایی دارد. چون آن موقع ایشان به حضور اعلیحضرت می‌رفت [لذا] ما می‌توانسیم بعضی نقطه نظرات خود را به استحضار اعلیحضرت برسانیم...» رجوع کنید به: شریعتمداری در دادگاه تاریخ، ص 49، به نقل از: بولتن ویژه ساواک ـ درباره مصاحبه مهدی بازرگان ـ 29/6/57. 8 ـ دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، احزاب سیاسی در ایران، بخش اول؛ مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، جلد دوم، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، 1366، ص 362. 9 ـ روزنامه‌های عصر تهران، چهارشنبه 15 خرداد 42، به نقل از: بررسی و تحلیلی از ...، ص 498. 10 ـ به نقل از: ایران و تاریخ، ص 123. دکتر کاتوزیان بر این نظر است که «جامعه سوسیالیست‌ها (به رهبری خلیل ملکی) رسماً و با اخذ تصمیم صریحی در این قیام شرکت کرد.» وی دلیل گفته خود را «اسنادی» می‌داند که دادستان نظامی در جریان محاکمه خلیل ملکی ارائه داده بود، اما مطلب و یا مضمون سند را نقل نمی‌کند. اما جای تعجب است که چرا آل‌احمد، از یاران نزدیک ملکی در آثار خود بویژه در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران اشاره‌ای به این مطلب نمی‌کند. رجوع کنید به: خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، با مقدمه محمد‌علی کاتوزیان، تهران: رواق، 1360، ص 163. 11 ـ ناصر ایرانی، «تلبیس‌های مطبوعات امریکا»، ص 67. 12 ـ به نقل از بررسی و تحلیلی از...، جلد اول، ص 514 و 515. زندگینامه سیاسی امام خمینی (ره)، از آغاز تا هجرت به پاریس، محمد‌حسن رجبی، ج 1، صص 226 ـ 217. منبع: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

سیدی که خونش، مسیر تاریخ را عوض کرد

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «سید یونس حسینی رودباری» اولین شهید نهضتِ امام خمینی است که نه تنها در ایران، تعدا کمی او را می شناسند، بلکه متاسفانه حتی در زادگاهش، رودبار هم به درستی شناخته شده نیست. با مراجعه به تاریخ معاصر، نقطه آغاز نهضت ِ جهانی حضرت روح الله را باید، فروردین 1342، دانست. در روز جمعه دومین روز از فروردین 1342، به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) مجلس ذکری در محوطه ی مدرسه فیضیه قم برگزار گردید.این مجلس، به طور ناگهانی با حمله چند ده ها نفر که با چوب و دسته کلنگ مسلح بودند، مورد هجوم قرار گرفت و طلاب و روحانیون حاضر در جلسه، به شکلی بی رحمانه و بی سابقه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و تعدادی از آنان از بالکن های مدرسه به زیر افکنده شده و تمامی حجره های مدرسه فیضیه، زیر و رو شده و اموال شخصی طلاب نابود شد. هیچ کس تعداد دقیق شهدای این روز را نمی داند اما نام «سید یونس رودباری» به عنوان طلبه ای که بر اثر هجوم چماق دارانِ رژیم پهلوی، به شهادت رسید، توسط تمامی شاهدانِ آن جنایت، در تاریخ ثبت شد و با این حادثه و خون های به ناحق ریخته در آن، عمیق ترین چالش میان رژیم پهلوی و توده های مسلمان مردم ایران خلق شد. چالشی که کمتر از صد روز بعد، با برپایی بزرگ ترین تظاهراتِ ضد سلطنت تا آن زمان در 15 خرداد 1342 ، به اوج خود رسید و فصل جدیدی را در ادوار حیات امت اسلام گشود. اطلاعات زیادی درباره س «سید یونس رودباری» وجود ندارد. فقط این که متولد 1311 شمسی در خانواده کشاورزی به نام «میر محمدعلی حسینی» و هفت سال پیش از شهادتش، وارد «حوزه علمیه ی قم» شده و از شاگردان حضرت «امام خمینی» بوده است. و دیگر؛ دو قطعه عکس و مزاری که در زادگاهش، زیارتگاهی آباد است و یادی که در تاریخِ نهضتِ حضرت روح الله، جاودانه شد. در پنجاهمین سالگرد شهادت این سیدِ جلیل القدر، یاد او را پاس داشته و یکی از دو تصویر به جا مانده از وی و خاطراتی از نحوه ی شهادت او را منتشر می کنیم: اولین روزنامه ی اطلاعاتِ منتشره در ششم فروردین 1342 که خبر هجوم به مدرسه فیضیه را به اختصار و با تحریف و جعل های آشکار منتشر نمود. در صورت ذخیره نمودن تصویر، محتوای روزنامه قابل مطالعه است. [مشاهدات آیت الله العظمی سید علی خامنه ای از روز شهادت «سید یونس رودباری»] صبح روز دوم فروردین امام در خانه اش مجلس روضه داشت. از طرف آقای شریعتمداری هم در شبستان مدرسه حجتیه روضه ای برپا بود. روز قبل یک گردان نیرو از تهران به قم رسیده بود. طبق برنامه جلو پای آنها گاو کشته، به سرشان گل ریخته بودند. گردان، حدود یک کیلومتر در سطح شهر راهپیمایی کرده بود؛ نمایش قدرت داده بود. آنها در صحن حضرت معصومه (س) هم مراسم صبحگاه اجرا کرده، به سلامتی شاه هورا کشیده بودند. زیارت نامه هم خوانده بودند. گروهی از این نیروها برای بر هم زدن مجالس یادشده در محل حاضر شدند. در هر دو جا کسانی با ادبیات و منشی که حکایت از گردن کلفتی و تهور می کرد، جلو نیروها درآمدند. در خانه امام خمینی، آقای صادق خلخالی ، پشت بلندگو گفت که مأموران اگر جرأت جسارت به طلاب را کنند، بد می بینند. در شبستان مدرسه حجتیه، آقای میری، با آن قد بلندش تا توانست خط و نشان کشید . گفت که اگر اقدامی علیه طلب ه ها شود، چنین و چنان خواهیم کرد. "دیدند زمینه آماده نیست ... شاید هم واقعاً قصد این کار را نداشتند که آنجا شلوغ کاری بکنند." آقای خامنه ای خسته از تحرکات آن روز، در اتاقش تن به استراحت داد و خوابید. چهارونیم – پنج بعد از ظهر آماده رفتن به مدرسه فیض یه بود. آیت الله گلپایگانی مجلسی به پاس شهادت امام صادق (ع) در آنجا برپا کرده بود. سیدجعفر شبیری زنجانی از راه رسید. همراه شدند. برای این که زودتر برسند، از کوچه حرم آمدند. اواخر کوچه بود که دیدند تعدادی طلبه با ظاهری آشفته، در هم و به حال فرار، نزدیک می شوند. یکی عمامه به دست، یکی بی نعلین، دیگری عبا زیر بغل؛ گفتند که برگردید خطرناک است. " ما نفهمیدیم که چرا خطرناک است ... یکی دو تایشان [پرسیدند] کجا می روید؟ گفتم مدرسه فیضیه . [یکی از آنها ] گفت نروید... خطرناک است... دارند طلبه ها را می کشند ... گفتم برویم آقاجعفر ... بی خود می گویند. یکی از طلبه ها که آشنا بود ... گفت نمی گذارم بروید، امکان ندارد بگذارم بروید، قتل نفس است، قتل خود است ... ما را به زور گرفت. آن وقت بود که احساس کردیم خطر جدی است. " تصمیم گرفتند به طرف خانه امام خمینی بروند . خیابان اصلی خلوت بود . رفت و آمدی دیده نمی شد. تعدادی سر کوچه ارک ایستاده بودند و انگار اجازه ورود به خیابان نداشتند. شبیه قرق هایی بود که برای عبور شاه یا دیگر مقامات می کردند. "بنا کردیم با آقاجعفر... از عرض خیابان عبور کردن. وسط خیابان ... یک وقت ... نگاه کردم دیدم چهار پنج جوان قدبلند یقه باز... می آیند طرف ما ... یکی از آنها در حالی که خطاب به من می کرد گفت [جاوید شاه . می خواست که من تکرار کنم ...] تماشا می کردم و ملتفت نبودم. آقاجعفر مثل این که زودتر از من ملتفت قضیه شد و رفت ...دیدم با وضع خطرناکی دارد می آید... من راه افتادم طرف کوچه، اما نه با حالت دو؛ آرام . دیدم ... دوید دنبال من . فهمیدم که... می خواهد مرا وسط خیابان جلوی مردم بزند." آن روز قرار نبود طلبه ای از زیر دست مأموران اعزامی بی ضرب و شتم بگذرد. سربازانی که روز اول فروردین در صحن حضرت معصومه (س) برای شاه هورا کشیده بودند، مأموریت داشتند حق معترضان را کف دست شان بگذارند . ساعتی قبل این نیروها مجلس آیت الله گلپایگانی را در مدرسه فیضیه به هم زده با مشت و لگد به جان طلبه ها افتاده بودند، در اتاق ها را شکسته، تعدادی ا ز طلبه ها را از طبقه دوم به پایین انداخته بودند. سید یونس رودباری را شهید کرده ، دهها زخمی به جا گذاشته بودند. مزار شهید «سید یونس حسینی رودباری» در زادگاهش، روستای «آغوزبن» از توابع «رودبار» منبع: سایت مشرق

۱۵ خرداد الگویى زنده در تقابل با قدرتهاى استکبارى و اذناب آن‏ها

از آغاز سال 1342 بحران روابط بین دولت و جامعه مذهبى قم شدت یافت. روز دوم فروردین گروهى از مأمورین پلیس و ساواک به مدرسه فیضیه یورش بردند و جمعى از طلاب را مضروب و مجروح کردند، چند تن نیز کشته شدند. امام خمینى(ره) طى تلگرامى به‏عنوان علماى تهران در تشریح حمله به مدرسه فیضیه، شاه را به باد حمله گرفت. علما و روحانیون تهران و دیگر شهرستان‏هاى ایران طى بیانیه‏اى حمله به مدرسه فیضیه را محکوم کردند. با فرا رسیدن ماه محرم، بحران شتاب بیشترى گرفت. دولت نیز نگران وقوع حوادثى در روزهاى عزادارى بود. امام خمینى(ره) نیز به‏منظور مقابله با رژیم و برگزارى هرچه با شکوه‏تر مراسم عزادارى در بیانیه‏اى خطاب به وعاظ و گویندگان توصیه کرده بود از تهدید دستگاه نهراسند، وظیفه دینى خود را انجام دهند و مردم را از خطر اسرائیل واعمال آن آگاه سازند. روز 13 خرداد سال 1342 به‏مناسبت عاشوراى محرم 1383 امام خمینى(ره) در معیت چند تن از روحانیون در صدد برآمدند به مدرسه فیضیه بروند و براى مردم سخنرانى کنند. کوشش رژیم براى منحرف‏ساختن ایشان از سخنرانى روز عاشورا به نتیجه نرسید. در این سخنرانى براى نخستین‏بار محمدرضاشاه از سوى یک شخصیت روحانى مورد سؤال، انتقاد، سرزنش و حمله قرار گرفت. غول وحشت هراسى به نام شاه که طى سال‏هاى متمادى در اذهان جاى داده بود، در هم شکست. امام خمینى(ره) در حضور ده‏ها هزار تن مستمع، شاهنشاه را آقاى شاه! تو! بیچاره! بدبخت! خطاب کرده بود. شاه به شیوه معمول و با اتکا به پشتیبانى آمریکا در برابر این تهدید به سیاست خشونت و سرکوب متوسل شد و دستور بازداشت امام خمینى(ره) را صادر کرد. در عاشوراى سال 42 در تهران و دیگر شهرستان‏ها دسته‏هاى عزادار تراکت‏هاى سیاسى همراه داشتند و شعارهاى ضد رژیم سر مى‏دادند. روز 14 خرداد نیز تظاهراتى در تهران و قم علیه رژیم و به طرفدارى از امام خمینى(ره) انجام گرفت که منجر به برخوردهایى بین مردم و مأمورین انتظامى شد. نیمه‏شب 15 خرداد، مأمورین انتظامى در قم، امام خمینى(ره) را در منزلشان دستگیر و به تهران منتقل و در پادگان عشرت‏آباد بازداشت کردند. وجود سه عنصر اسلام، امام و مردم و دستاوردهاى بزرگ این قیام که در زمینه خاصى از تقابل مرجعیت دینى و استعمار شکل گرفت، این قیام را به الگویى همیشه زنده براى همیشه تاریخ تبدیل نموده و همین است رمز آن‏که امام ماندگارى و توجه همیشگى به این قیام تعیین‏کننده را با جمله «من براى همیشه این روز را عزاى عمومى اعلام مى‏کنم» پى‏ریزى نموده‏اند. ارکان اساسى قیام 15 خرداد مقام معظم رهبرى در یکى از خطبه‏هاى نماز جمعه خود با هدف ثبت در تاریخ و جلوگیرى از به ثمر نشستن تلاش دشمن در تحریف نهضت امام(ره)، بیان مبسوطى در تبیین ارکان قیام 15 خرداد ایفاد نموده‏اند که در این قسمت به بیان مختصرى از آن مى‏پردازیم. بر اساس این بیان معظم‏له، پیام 15 خرداد سه پایه اصلى براى تاریخ دارد: اسلام، امام، مردم. حالا مسأله 15 خرداد را مرور کنید و ببینید مسأله چه بوده است. متأسفانه در بعضى از رسانه‏هاى گروهى هم 15 خرداد را اینطور تفسیر مى‏کردند که چون امام راجع به کاپیتولاسیون و امتیازات دیوان داورى خارجى‏ها و آمریکایى‏ها صحبت کردند، از این جهت بود که امام را دستگیر کردند، در رابطه با 15 خرداد این کاملاً خلاف واقع است، چنین چیزى نیست. قضیه کاپیتولاسیون در سال 43 واقع شد یعنى امام از زندان هشت‏ماهه، ده‏ماهه‏شان به قم بازگشته بودند - حتى یکى دو ماه هم گذشته بود - که مسأله کاپیتولاسیون پیش آمد و امام هم سخنرانى کردند. و این‏بار بود که امام را دستگیر و به ترکیه تبعید کردند. ماجراى دستگیرى و بازداشت امام در 15 خرداد که آن قیامت کبرى را به‏وجود آورد، مربوط به مبارزات چندماهه روحانیت بود که نقطه اوج آن مبارزات روز عاشورا و سخنرانى امام در مدرسه فیضیه قم بود. این مبارزات چندماهه روحانیت یک شعار بیشتر نداشت و آن شعار دین بود و این‏که «مردم! دین در خطر است احکام اسلام در خطر است. فقه اسلامى در خطر است. دستگاه با دین مخالف است». شعار اصلى مبارزه فقط همین بود. اعلامیه‏هاى امام که آن‏وقت صادر فرموده‏اند الان هم هست، بردارند و نگاه کنند. مسأله، مسأله تخلف از احکام اسلامى بود که در یک تصویب‏نامه دولت آمده بود و بعد که مبارزات مردم و روحانیون ادامه پیدا کرد، دولت وقت مجبور شد که این تصویب‏نامه را پس بگیرد، پس از چند ماه هم مسأله رفراندوم قلابى شاه ملعون پیش آمد و آن اصول شش‏گانه‏اى که آن‏ها اعلام مى‏کردند، مطرح شد و شعار آن ضدیت با دین بود و آن‏ها مبارزه‏اى را با دین آغاز کرده بودند. لذا وقتى شما سخنرانى امام را که در 12 خرداد (روز عاشورا) در مدرسه فیضیه قم ایراد فرمودند نگاه مى‏کنید مى‏بینید که امام روى اسلام، روى ضدیت شاه با اسلام، روى تبعیت آن‏ها از دشمنان اسلام و روى تسلط اسرائیل، تکیه فرموده‏اند. شعار اصلى آن روز جز این‏که «دین و قرآن و شرایع اسلامى و شریعت اسلامى، در خطر است» چیز دیگرى نبود. بعدها مسائل دیگرى هم اضافه شد. البته در حاشیه این شعار اصلى، شعارهاى دیگرى هم وجود داشت که آن‏ها زمینه‏هاى این مبارزه را تشکیل مى‏دادند، ظلم‏هایى که به مردم مى‏کردند، وضع نابسامانى که مردم داشتند، کتک‏هایى که به دانشجویان یا بعضى از قشرها زده بودند، کتک‏هایى که به بعضى از علما زده بودند، زندان‏هایى که بعضى‏ها را برده بودند، همه این مسائل در حاشیه آن محور اصلى مبارزه - که بیان شد - به‏عنوان شعار مطرح مى‏شد. امام در ماجراى نطق عجیب و بنیان‏کن مدرسه فیضیه - که در روز عاشوراى سال 1342 ایراد فرمودند - به اساسى‏ترین مسأله تکیه کردند و آن این‏که «دستگاه سلطنت با اسلام مخالف است» و شاه را تهدید کردند که «چنانچه تو به همین ترتیب بخواهى عمل کنى، من اعلام خواهم کرد که این آدم دین ندارد. مردم هم تو را تحمل نخواهند کرد». بنابراین اصلا محور «دین» بود. لذا وقتى که این سخنرانى انجام گرفت دستگاه که از چند ماه قبل احساس مى‏کرد که مبارزه عمیقى در حال شکل‏گرفتن است و کانون اصلى این مبارزه را هم پیدا کرده بود و آن شخص امام در رأس روحانیت مبارز بود، به این فکر افتاد که بایستى امام را از صحنه مبارزه خارج کند. لذا شبانه به منزل امام ریختند و شب دوازدهم محرم که شب پانزده خرداد بود، امام را دستگیر کردند. به‏مجرد این‏که امام از قم خارج شدند، ایشان را به نقطه نامعلومى بردند که بعد معلوم شد ایشان را آورده‏اند تهران و در باشگاه افسران، امام را موقتاً بازداشت کرده‏اند. سپس امام را به یک زندان بردند و ایشان مدتى در سلول انفرادى بودند، بعد از چند ماه هم امام را به منزلى بردند. ایشان در آنجا محصور بودند. به‏محض این‏که امام از قم خارج شدند و خبر به مردم قم رسید، اجتماع اول در قم و بلافاصله در تهران و بعد در بعضى از شهرستان‏هاى دیگر انجام گرفت. شعار این اجتماعات عظیم مردم «شخص امام خمینى بود و بس». دستگاه‏ها در آن روز هم حاضر نبودند اعتراف کنند این اقیانوس عظیم انسان‏ها که به موج آمده و طوفانى شده است براى خاطر یک عالم دین و یک مرجع تقلید است. چون خود همین، اعتراف به قدرت روحانیت و قدرت شخص امام بود. لذا نه تنها اعتراف نمى‏کردند بلکه انگ‏هاى گوناگون به این حادثه عظیم مى‏زدند و نسبت‏هاى مختلف به آن مى‏دادند و تفسیرهاى دروغین درباره آن مى‏کردند. بعدها هم متأسفانه همان‏کارى را که آن‏روز ساواکى‏ها مى‏کردند و دستگاه جنگ روانى شاه و دولت شاه آن روز انجام مى‏داد، یک مشت روشنفکرهاى وابسته به اردوگاه‏هاى فکرى الحادى مارکسیسم، همان تفسیرهاى غلط را مطرح مى‏کردند و چنین مى‏گفتند که فئودال‏ها بودند آمدند و مبارزه کردند. جمعیت عظیمى که در تهران بود یا در قم، در شیراز، در مشهد و در تبریز بودند، این‏ها که در این شهرها حرکت کردند، کدام فئودال‏ها بودند؟ این‏ها متن مردم بودند، کشاورزان و روستائیان نیز در این حادثه عظیم شرکت کرده بودند. حتى روستائیان و کشاورزان ورامین که به تهران مى‏آمدند توسط مزدوران شاه به گلوله بسته شدند و چند صد نفر از آنان شهید شدند که هنوز آن خاطرات شکوهمند را مردم عزیز ورامین و پیشوا فراموش نکرده‏اند و فراموش هم نخواهند کرد. بنابراین آنچه که مردم شما را حرکت داد، ایمان بود. ایمان به چه چیز؟ ایمان به اسلام که مظهر ایمان به اسلام، ایمان به عالم روحانى بود... که در چشم و دل فضلا و طلاب و علما و درس‏خوان‏ها و خواص از سالیان دراز مقام بسیار ارجمندى داشت. بنده آن سالى که قم رفتم (در سال 1337) در همه قم یک روحانى وجود نداشت که در میان طلاب، جوانان، فضلاو درس‏خوان‏ها و نیروهاى فعال قم به قدر امام محبوبیت و عظمت داشته باشد. البته آن وقت مرحوم آیت‏اللّه بروجردى مرجع تقلید و رئیس حوزه علمیه بود اما آن شیفتگى که مردم و طلاب، فضلا و درس‏خوان‏ها و جوان‏هاى فعال به امام داشتند نسبت به هیچ‏کس در حوزه قم نداشتند. در حرکات اجتماعى، در انقلاب‏ها در مبارزات دسته‏جمعى و در دعوت‏هاى عمومى، رهبر یک چیز قراردادى نیست. هنگامى‏که آتش مبارزه مشتعل مى‏شود، رهبر به‏خودى‏خود در میدان مبارزه، در میدان عمل پیدا خواهد شد و خودش را به مردم خواهد شناساند. این‏طور نیست که یک‏دفعه فردى را به‏عنوان رهبر معرفى کنند و مردم هم آن‏را واقعاً بدون آشنایى و بدون اطلاع به‏عنوان رهبر بپذیرند. رهبر در طول سالیان دراز، رهبرى خودش را ثابت خواهد کرد. امام در حرکت، در مبارزه، در تلاش و در میدان‏هاى دشوار و سخت بود که رهبرى خودش را به مردم نشان داد. آن‏وقتى‏که همه بریدند، امام محکم و استوار ایستاد. در قضیه دوم فروردین و قضایاى مدرسه فیضیه قم که چند ماه پیش از 15 خرداد بود، در تهاجم به طلاب، غالب کسانى‏که ماجرا را از نزدیک دیده بودند و یا از دور خبر را شنیده بودند، نبضشان ساقط شده بود. یک‏چنین تهاجمى را هیچ‏کس احتمال نمى‏داد، وقتى دیدند دستگاه تا آنجا ایستاده است که حاضر است به مدرسه تهاجم کند و طلاب را بکشد، از بالاى بام به زمین بیاندازند، عده‏اى را کتک بزند، پیرمردها را زیر شلاق بگیرد و یا به زیر باطوم بیاندازد، خیلى‏ها بودند که واقعاً مردّد شدند و در اصل مبارزه تردید پیدا کردند. و در این‏که آیا وظیفه شرعى است که ادامه بدهند، تردید کردند. بعضى‏ها هم که برگشتند، آن دست نیرومند، آن صداى قوى، آن آهنگ قاطع که در تمام مراحل همواره به دیگران روحیه داد، دل داد، نیرو بخشید و در کالبد مبارزه خون دمید، شخص امام امت عزیز و بزرگوار و محبوب ما بود. لذا مردم وقتى که این قاطعیت و این استوارى و این مبارزه را مى‏دیدند، طبیعى بود که رهبر خودشان را مى‏شناختند و مى‏فهمیدند که چه کسى قادر است این مبارزه را هدایت کند و تا سر منزل مقصود برساند. در تمام این مدت مبارزه، آنتن‏هاى ذهن زن و مرد و کسانى که در حوادث وارد بودند، منتظر بود که فرستنده قوى معنوى امام امت آن مطالب، آن حقایق، آن تحلیل‏ها، آن ترغیب‏ها و آن امر به معروف‏ها را به آنان برساند و آن‏ها بگیرند. همه منتظر بودند که امام چه مى‏گوید؟ امام هم در هر فرصتى، آن حرفى را که باید بزنند، آن کارى را که باید انجام بدهند و آن موضعى را که باید اتخاذ بکنند، انجام مى‏دادند و مردم را لحظه‏به‏لحظه به‏صورت یک رهبر واقعى، حقیقى و بى‏نظیر هدایت مى‏کردند. لذا، دستگاه به این نتیجه رسید که باید امام را از صحنه مبارزه حذف کند و بیرون ببرد. در حقیقت آن دست نیرومندى را که این گردونه عظیم را مى‏گرداند، از میدان خارج کند و مردم را بى‏سرپرست بگذارد. دستگاه که نیمى از حقیقت را مى‏دید فکر مى‏کرد که مردم احیاناً کمى گریه خواهند کرد و ناراحتى مى‏کنند و قضایا تمام مى‏شود. دستگاه این‏را درست فهمیده بود که امام واقعاً آن دست مقتدرى است که همه‏چیز را حرکت مى‏دهد و دل‏ها را قرص مى‏کند، راه مى‏اندازد، اما نیمه دیگر حقیقت را که معمولاً دستگاه‏هاى جبار نمى‏توانند بفهمند، معمولاً چشم‏هاى کور و کر و مهرخورده فسّاق طاغوت نمى‏توانند درک کنند، نفهمیده بود و آن نقش مردم و حضور آنان و مقاومت‏هایشان و اهمیت حرکت مردم بود. دستگاه این‏را نمى‏توانست درک و احساس بکند. وقتى‏که امام را در نیمه‏شب 15 خرداد دستگیر کردند و به تهران آوردند، یک‏دفعه در تهران، در قم و بعضى از شهرهاى دیگر موج عظیمى به‏راه افتاد، این موج خون و پیام بود تا 15 سال بعد یعنى تا 1357 در گوش مردم بود. سرانجام به پیروزى انقلاب اسلامى انجامید. مردم آمدند توى خیابان‏ها. آن کسانى‏که آن روزها در صحنه بودند، یادشان است، طلاب، روحانیون و افرادى که آن روزها از دور یا از نزدیک تماشاچى بودند یا در متن جریان بودند، حتى مى‏دانند که کارگردان‏هاى آن جریانات چه کسانى بودند، آن حرفى هم که گفته بودند مبنى بر این‏که فئودال‏ها بودند، دروغ بود، همین مردم معمولى تهران و شهرستان‏ها، کسبه‏ها و بازارى‏هاى متدین، میدانى‏هاى متدین، کارگرها، شاگرد مغازه‏ها، صاحبان مغازه‏ها و عامه مردم بودند. در بعضى جاها همان‏طورکه گفتیم روستایى‏ها نیز بودند و در همه این مناطق نقش روحانیون و حضور روحانیت یک حضور فعال بود. چهره‏هایى مثل حاج صادق امانى، حاج مهدى عراقى و از این قبیل، جزء کارگردان‏هاى مبارزه بودند. خیلى خوب است که از چهره دو نفر از شهداى عزیز که کمتر از آنان یاد مى‏شود یاد کنم، مرحوم طیب و مرحوم رضایى، عزیزانى بودند که مبارزه کردند و در این مبارزه نقش داشتند و بعد هم شدیدترین انتقام‏ها را دستگاه از اینان گرفت و آن‏ها را به شهادت رساند. یک‏چنین حرکت خالص مردمى، بدون این‏که یک حزب سیاسى در آن دخالت داشته باشد شکل گرفته بود. هر حزب سیاسى، هر تشکیلاتى، چه چپى و چه راستى، چه دینى و چه متدین که ادعا کند در 15 خرداد کمترین نقشى داشته است، دروغ گفته است. 15 خرداد را متن مردم، انگیزه اسلامى، عشق به روحانیت، عشق و ایمان به امام خودشان به‏وجود آوردند. ستون فقرات حادثه 15 خرداد علاقه به اسلام و به امام است. پس آنچه که در 15 خرداد به‏وجود آمد، عبارت بود از پیوند مستحکم ملت و امام آن‏هم به برکت اسلام. موقعیت اجمالى مرجعیت در خاستگاه تاریخى 15 خرداد در فاصله ده سال یعنى از فوت حاج شیخ در 1315 تا فوت آیت‏الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى در 1325، تشکیلات حوزه علمیه قم بین مراجع مختلف تقسیم شده بود و در نبود رهبرى واحد، روحانیت در دوره اشغال ایران به دست متفقین، فرصت زیادى براى ورود به مسائل سیاسى نداشت. آنچه مسلّم و محقق است در آن تاریخ، مرجعیت شیعه به‏رغم همه فشارها، از دولت وقت کاملاً مستقل ماند و به‏هیچ‏وجه تحت تأثیر قدرت رضاشاه پهلوى قرار نگرفت و به سنت صالحان، خود را از این‏که در حاشیه حاکمیت وقت به توجیه قدرت سیاسى و نظامى بپردازد، محفوظ و مصون نگاه داشت. هنگامى‏که آیت‏الله حاج‏آقا حسین بروجردى، در سال 1324 براى معالجه از بروجرد به تهران آمد، بزرگان حوزه از ایشان خواستند که جهت قبول مرجعیت شیعه و مدیریت حوزه علمیه قم به آن شهر برود. با ورود آیت‏الله بروجردى به قم، آیت‏الله خوانسارى رسماً از باب احترام به ایشان، در درس ایشان حاضر شد و آیت‏الله حجت، پایگاه تدریس خود را در مسجد عشقعلى و در مدرسه فیضیه به ایشان واگذار کرد و آیت‏الله صدر هم که در صحن بزرگ حرم اقامه نماز جماعت مى‏کرد، جایگاه نماز خود را به ایشان داد و به این صورت، تقدم آیت‏الله بروجردى در قم محرز شد و چون به فاصله کوتاهى آیت‏الله سید ابوالحسن اصفهانى در 1325 و چند ماه بعد آیت‏الله حاج‏آقا حسین قمى هر دو رحلت کردند، مرجعیت تامه و على‏الاطلاق آقاى بروجردى در جهان تشیع تثبیت شد. سلوک سیاسى آیت‏الله بروجردى، مدارا با مقام سلطنت از یک‏سو و تقویت مذهب تشیع در سطح ایران و جهان از سوى دیگر بود. بنابراین، آیت‏الله بروجردى از پذیرفتن شاه ابایى نداشت اما در داخل ایران، با همراهى حاکمیت وقت و با استفاده از پشتیبانى عملى دولت، بساط تبلیغات بهائیت را در ایران برچید و به تخریب حظیره‏القدس ایشان دستور داد؛ همچنان‏که در مسأله تقریب بین مذاهب هم به اخذ فتواى شیخ محمود شلتوت دایر به صحت عمل به فقه امام جعفر صادق(ع) توفیق یافت. آیت‏الله بروجردى در مسأله ملى‏شدن صنعت نفت همگام با بقیه جناح‏ها با خلع ید از انگلیسى‏ها موافق بود و با اعتدال و استقلال رأى، نه علیه مصدق حرکتى کرد و نه علیه آیت‏الله کاشانى و نه علیه نواب صفوى. در عین حال، به هیچ‏کدام از این سه جناح هم زیاد نزدیک نشد؛ هر چند در موردى؛ به دکتر مصدق تذکراتى تند داده بود که دکتر مصدق براى دلجویى از ایشان، ملک اسماعیلى (معاون نخست‏وزیر) را همراه سرتیپ مدبر به قم فرستاد. شاید همین نوع سلوک آیت الله بروجردى و امکان ارزیابى میزان موفقیتها و یا ناکامى‏هاى آن از سوى شخصیتى جامع همچون حضرت روح الله و یا از منظرى دیگر اتمام حجتى که از مسیر روش آیت الله بروجردى حاصل مى‏شد، همه و همه دستمایه قوت هرچه بیشتر نهضت امام(ره) گردید که صد البته این مرحله نیز خود شیبى از حرکت کند به کند را در درون خود، همراه داشت که جریان 15 خرداد نقطه عطف مهمى در این شیب گذار محسوب مى‏گردد که روند حرکت مرجعیت را به‏خوبى تبیین مى‏نماید. نقش رژیم و مداخله‏جویى قدرتهاى استعمارى در 15 خرداد دولت ایالات متحده اعلام اصول شش‏ماده‏اى انقلاب سفید شاه را با رضایت کامل استقبال کرد و از اقدام محمدرضاشاه در زمینه رفع مخاطرات احتمالى علیه رژیم از سوى نیروهاى عوام‏فریب و ضد غربى پشتیبانى کرد. به‏هنگام اعلام انقلاب سفید، ظاهرأ همه‏چیز بر وفق مراد محمدرضاشاه بود، از واشینگتن کات بلانش گرفته بود به شوروى‏ها نزدیک شده بود و در سپتامبر 1962 به آن‏ها قول داده بود به غرب اجازه ایجاد پایگاه موشکى در ایران را نخواهد داد. شاه به همه حرکت‏هاى مخالف برچسب ارتجاع سپاه و توطئه فئودال‏ها و ناسیونالیسم منفى‏زده بود، بدین‏سان همه راه‏ها را براى یکه‏تازى خود هموار ساخته بود. اما پس از پخش خبر تصویب لایحه انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى در کابینه علم، مقاومت و مبارزه روحانیون با تلگرام چندتن از علماى قم به شاه در اعتراض به تصویب‏نامه مزبور در 17 مهر 1341 شروع و سپس تلگرام امام خمینى(ره) به نخست‏وزیر در 28 مهرماه اوج گرفت. متعاقب این تلگرام، امام خمینى(ره) در تاریخ 15 آبان 1341 طى تلگرامى به شاه، اسداللّه علم را به باد انتقاد و حمله گرفت. هم‏چنین روز 2 بهمن 1341 امام خمینى(ره) طى اعلامیه‏اى که در تهران و شهرستان‏ها پخش شد، رفراندوم را خلاف اصول و قانون و اجبارى دانست و آن‏را تحریم کرد. روز 4 بهمن، شاه به‏عنوان زیارت و در حقیقت براى قدرت‏نمایى وارد قم شد و پس از انجام مراسم زیارت، در فلکه آستانه نطق ایراد کرد و مخالفین مذهبى را مورد حمله قرار داد. از آغاز سال 1342 بحران روابط بین دولت و جامعه مذهبى قم شدت یافت. روز دوم فروردین گروهى از مأمورین پلیس و ساواک به مدرسه فیضیه یورش بردند و جمعى از طلاب را مضروب و مجروح کردند. چندتن نیز کشته شدند. امام خمینى(ره) طى تلگرامى به‏عنوان علماى تهران در تشریح حمله به مدرسه فیضیه، شاه را به باد حمله گرفت. علما و روحانیون تهران و دیگر شهرستان‏هاى ایران طى بیانیه‏اى، حمله به مدرسه فیضیه را محکوم کردند. با فرا رسیدن ماه محرم بحران شتاب بیشترى گرفت. دولت نیز نگران وقوع حوادثى در روزهاى عزادارى بود. امام خمینى(ره) نیز به‏منظور مقابله با رژیم و برگزارى هرچه با شکوه‏تر مراسم عزادارى در بیانیه‏اى خطاب به وعاظ و گویندگان توصیه کرده بود از تهدید دستگاه نهراسند، وظیفه دینى خود را انجام دهند و مردم را از خطر اسرائیل و اعمال آن آگاه سازند. روز 13 خرداد سال 1342 به‏مناسبت عاشوراى محرم 1383 امام خمینى(ره) در معیت چند تن از روحانیون در صدد برآمدند به مدرسه فیضیه بروند و براى مردم سخنرانى کنند. کوشش رژیم براى منحرف‏ساختن ایشان از سخنرانى روز عاشورا به نتیجه نرسید. در این سخنرانى براى نخستین‏بار، محمدرضاشاه از سوى یک شخصیت روحانى مورد سؤال، انتقاد، سرزنش و حمله قرار گرفت. غول وحشت‏هراسى به نام شاه که طى سال‏هاى متمادى در اذهان جاى داده بود، در هم شکست. امام خمینى(ره) در حضور ده‏ها هزار تن مستمع، شاهنشاه را آقاى شاه! تو! بیچاره! بدبخت! خطاب کرده بود. شاه به شیوه معمول و با اتکا به پشتیبانى آمریکا در برابر این تهدید به سیاست خشونت و سرکوب متوسل شد و دستور بازداشت امام خمینى(ره) را صادر کرد. در عاشوراى سال 42 در تهران و دیگر شهرستان‏ها دسته‏هاى عزادار تراکت‏هاى سیاسى همراه داشتند و شعارهاى ضد رژیم سر مى‏دادند. روز 14 خرداد نیز تظاهراتى در تهران و قم علیه رژیم و به طرفدارى از امام خمینى(ره) انجام گرفت که منجر به برخوردهایى بین مردم و مأمورین انتظامى شد. نیمه‏شب 15 خرداد مأمورین انتظامى در قم امام خمینى(ره) را در منزلشان دستگیر و به تهران منتقل و در پادگان عشرت‏آباد بازداشت کردند. همزمان با دستگیرى امام خمینى، آیت‏اللّه قمى در مشهد و آیت‏اللّه محلاتى در شیراز دستگیر و به زندان فرستاده شدند. انتشار خبر دستگیرى امام خمینى(ره) و دیگر مراجع با اعتراض وسیع طبقات مردم روبه‏رو شد. صبح روز 15 خرداد جمعیت کثیرى از اهالى قم در اطراف منزل امام گرد آمدند سپس به اتفاق فرزند ارشد ایشان آقا مصطفى به طرف صحن حضرت معصومه(س) حرکت کردند و چون به اخطار مأمورین انتظامى که از روز پیش خیابان‏ها و معابر اصلى را اشغال کرده بودند، توجه ننمودند، با آتش سلاح‏هاى سربازان روبه‏رو شدند و جمعى کشته و مجروح گردیدند. در تهران نیز تظاهرکنندگان با هجوم نظامیان روبه‏رو شدند. هم‏چنین از ورامین، شیراز، اصفهان، مشهد نیز مردم دست به تظاهرات زدند. شاه با اطلاع از وسعت تظاهرات به کاخ سعدآباد رفت و فرماندهى عملیات سرکوب را شخصأ به‏عهده گرفت. 15 خرداد جوششى بود از جانب مردم براى درهم کوبیدن رژیم سلطنت و گرچه با فوریت نتیجه قطعى نداد ولى آثار بسیار باقى گذاشت و به‏همین مناسبت عوامل رژیم حاکم به طرق مختلف سعى نمودند با استفاده از همه امکانات از جمله رسانه‏هاى گروهى، اتهاماتى متوجه آن سازند و مردمى‏بودن را از آن بگیرند، جهت خارجى به آن بدهند و افکار عمومى را فریب بدهند. با این عنوان که شخصى به نام عبدالقیس جوجو از لبنان وارد فرودگاه مهرآباد تهران شد و چون مورد سوءظن مأمورین گمرک قرار گرفته بود، تحت بازجویى و وارسى قرار گرفت و معادل یک میلیون تومان از او به‏دست آمد که پس از تحقیقات اعتراف کرد که مبلغ مزبور را از طرف جمال عبدالناصر براى افراد معینى در ایران آورده است. عبدالقیس جوجو افسانه‏اى بود که وجود خارجى نداشت. بدین‏نحو رژیم که با اتکا به پشتیبانى ابرقدرت‏ها توانسته بود قیام 15 خرداد را سرکوب نماید؛ پشتیبانى که در ازاى گوش‏فرمانى آن‏ها به‏دست آمده بود؛ بعد از سرکوب قیام نیز از همراهى آن‏ها برخوردار شد. به‏طورى‏که رادیو مسکو در خبر عصر روز 15 خرداد، قیام مردم را به تحریک عناصر ارتجاعى که از اصلاحات ارضى و افزایش حقوق اجتماعى و آزادى زنان ایران ناراضى هستند دانست. روزنامه ایزوسیتا ارگان دولت شوروى درباره قیام 15 خرداد نوشت: «در تهران، مشهد، قم و رى به تحریک عده‏اى از روحانیون مرتجع مسلمان، آشوب و بلوا برپا شد، آشوب‏طلبان براى مبارزه علیه اصلاحات ارضى دولت از ایام سوگوارى مرسوم استفاده نموده و عده‏اى از جوانان متعصب عقب‏افتاده، چند اتومبیل را واژگون کردند.» مطبوعات ایالت متحده نیز قیام 15 خرداد را مورد انتقاد قرار دادند، مجله تایم در سرمقاله مورخ ژوئن 1963، 24 خرداد ضمن تمجید از شاه اصلاح‏طلب و اشاره به تلاش شاه براى تبدیل ایران عقب‏مانده به کشورى مدرن نوشته بود: «مخالفان قدرتمند شاه عبارتند از دیوان‏سالاران فاسد، زمین‏داران بزرگ، ملاها که برنامه‏هاى او را براى اعطاى حق رأى به زنان و اجازه‏دادن روستاهاى موقوفه به کشاورزان کفرآمیز مى‏دانند». نیویورک‏تایمز روزنامه معتبر آمریکایى نیز در تاریخ 20 خرداد نوشت: «به‏نظر مى‏رسد شاه در تلاش خود براى اصلاحات و متحول‏ساختن ایران بر بحران دیگرى فائق آمده است. شورش خشن و توطئه‏ى سرنگونى رژیم سرکوب گردید... نیروهاى نظامى به شاه وفادار ماندند و شورش تهران، شیراز و دیگر شهرها را سرکوب کردند...». سیاست دولت آمریکا با ریاست جمهورى کندى در این وقت بر این اصل استوار بود که برنامه اصلاحات اجتماعى در ایران به‏وسیله محمدرضاشاه پیاده شود بى‏آن‏که در ساختار رژیم استبدادى شاه تغییرات اساسى انجام گیرد. به‏بیان‏دیگر براى پیشبرد برنامه رفورم لزومأ سیاست سرکوب اعمال گردد. کندى و مشاورانش بهترین شیوه مبارزه علیه کمونیسم را سیاست رفورم توأم با سرکوب مى‏پنداشتند تا اگر اولى شکست خورد، نیروهاى مسلح به کار گرفته شود. بدین‏منظور به توصیه ایالات متحده در کشورهاى لاتین و اغلب کشورهاى جهان سوم براى مبارزه با کمونیسم نیروى مخصوصى به نام ضد شورش، یگان‏هاى کماندو و کلاه سبز بودند. محمدرضاشاه با پشت گرمى به حمایت آمریکا براى اولین‏بار از این نیروى جدید براى سرکوب تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در بهمن 1340 و بهمن 1341 و هم‏چنین در تظاهرات و قیام 15 خرداد 1342 استفاده کرد. دولت شوروى نیز پس از کودتاى 28 مرداد 1332 براى بهبود روابط خود با ایران، کوشش‏هایى به‏عمل آورد که منجر به امضاى موافقت‏نامه‏اى درباره حل مسائل مرزى و مالى اتحاد جماهیر شوروى و ایران در آذر 1333 (دوم دسامبر 1954) گردید. در این توافق‏نامه، دعاوى مالى ایران مربوط به دوران اشغال ارتش شوروى در جریان جنگ جهانى پرداخته شد. در آوریل 1957 موافقت‏نامه دیگرى در زمینه مبادله کالا و ترانزیت و تهیه طرح‏هایى براى استفاده مشترک از رودخانه ارس و اترک در مناطق مرزى به امضا رسید. پس از انقلاب ژوئیه 1958 (1337) در عراق و نیز در نتیجه مذاکرات دوجانبه دفاعى ایران و ایالات متحده، روابط ایران و شوروى بار دیگر به تیرگى گرایید و دولت شوروى تبلیغات وسیعى را علیه ایران آغاز کرد. اتحاد شوروى طى بیانیه‏اى به تاریخ 31 اکتبر 1958 به امضاى پیمان نظامى دوجانبه ایران و آمریکا نیز اعتراض کرد و آن‏را مغایر با مصالح صلح و امنیت در خاورمیانه و مضر به روابط ایران و شوروى دانست. اما پس از کناره‏گیرى دکتر امینى، اسداللّه علم آمادگى دولت ایران را براى عادى‏کردن روابطش با دولت اتحادیه جماهیر شوروى اعلام نمود. شوروى‏ها از این پیشنهاد استقبال کردند و طى مذاکراتى که از 15 دسامبر 1962 (1341) شروع شد، دولت ایران به شوروى‏ها اطمینان داد که سرزمین ایران را در اختیار هیچ‏یک از دول خارجى براى ایجاد پایگاه موشکى نخواهد داد. در تاریخ 27 ژوئیه 1963 (تابستان 1342) نخستین قرارداد همکارى اقتصادى و فنى بین ایران و جماهیر شوروى به امضا رسید. متعاقب آن قراردادهاى دیگرى در زمینه ساختمان تأسیسات هیدرولیک، ذوب‏آهن ماشین‏سازى، لوله گاز سراسرى از جنوب ایرن تا آستارا امضا شد. مذاکره امضاى این‏گونه قراردادهاى همکارى اقتصادى و صنعتى تا سال 1975 ادامه یافت و طى این دوران مناسبات دو کشور دوستانه بود. در راستاى این سیاست دولت شوروى اقدامات اصلاحى و انقلاب سفید را تأیید مى‏کرد و مبارزین مذهبى و روحانیون را مرتجع مى‏نامید و در 15 خرداد 1342 نیز همین سیاست را تعقیب کرد و هواداران سیاست شوروى در داخل کشور هم همیشه خود را پیشگام و ترقى‏خواه مى‏نامیدند و در مقابل قیام 15 خرداد قرار مى‏گرفتند. دولت شوروى به‏هیچ‏وجه نهضت اسلامى را نمى‏پسندیدند و این حرکت را سدى در راه خود مى‏پنداشت و از همین‏رو همان شب 16 خرداد دولت شوروى نهضت اسلامى را مورد حمله قرار داد و مطبوعات آن هم به همین راه رفتند و حتى امام خمینى(ره) را در معرض اتهام قرار دادند. به‏طورى‏که ملاحظه شد، محمدرضاشاه با حمایت آمریکا توانست حکومت استبدادى خود را استحکام بخشد و در ازاى این حمایت، مجرى اصلاحات آمریکایى در ایران شد. اصلاحاتى که عقاید ضد مذهبى رژیم پهلوى را در بر داشت. با نشانه‏رفتن اصول اسلامى در قانون اساسى از سوى رژیم، علماى دین نیز به حمایت از آن پرداختند و متعاقب آن اقدام غیرقانونى رفراندوم انقلاب سفید را که نشانه‏اى از استبداد روزافزون رژیم بود را مورد انتقاد قرار دادند. با گسترش اعتراضات و همراهى مردم با روحانیون، رژیم درسایه حمایت ابرقدرت‏ها بویژه آمریکا و شوروى که نهضت اسلامى را به زیان خود مى‏دیدند و منافع خود را در استبداد رژیم پهلوى جستجو مى‏کردند، توانست قیام 15 خرداد را سرکوب نماید. زمینه‏ها، علتها و دستاوردهاى قیام‏ به‏وضوح علت اصلى نهضت 15 خرداد بازیابى هویت اسلامى ایران و تلاش در جهت حاکمیت ارزش‏هاى اخلاقى و دینى بود. با این حال مى‏توان عوامل تکوینى و شکل‏دهنده‏ى آن‏را در عداد زمینه‏ها، مقدمات و دستاوردهاى آن، این‏چنین به شمارش درآورد: مراحل نهضت و مقدمات آن: الف. رحلت آیت‏الله بروجردى و مطرح‏شدن نام امام خمینى(ره)؛ ب. جریان لایحه‏ى انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى؛ ج. جریان همه‏پرسى ششم بهمن؛ د. حادثه خونین فیضیه (1341) ؛ ه. دستگیرى امام(ره) و قیام 15 خرداد 1342. بسترها و زمینه‏هاى شکل‏گیرى قیام: 1. ارائه پى‏درپى طرح‏ها و لوایح غیراسلامى و دین‏ستیزانه؛ 2. اسلام‏ستیزى رژیم و کم‏رنگ‏کردن آموزه‏ها و دستورات دینى؛ 3. ایجاد فشار و اختناق و تحولات آمرانه؛ 4. نادیده‏گرفتن مرجعیت و قدرت رهبرى دینى؛ 5. هتک احترام مرجعیت؛ به‏خصوص امام خمینى (با دستگیرى ایشان)؛ 6. ترویج تدریجى و آرام ارزش‏هاى غربى براى به حاشیه‏راندن دین؛ 7. برگزارى انتخابات فرمایشى و ایجاد مجالس مطیع (در واقع کم‏رنگ‏کردن قانون اساسى)؛ 8. قبضه مطلق قدرت و نادیده‏گرفتن نظرات روحانیون و مردم؛ 9. محک‏زدن قدرت مذهبى مردم و بررسى امکان حذف این نیروى اثرگذار و تهدید علما؛ 10. غائله‏سازى عمدى و ایجاد اختلاف بین مردم؛ 11. تحریکات شدید عوامل رژیم علیه اسلام‏گرایان و اتهامات ناروا (چون ارتجاع سیاه و پیوند با خارج و...) علیه آنان؛ 12. سرکوبى شدید اعتراضات مردمى؛ از جمله حمله دَدمنشانه به فیضیه. 13. سرسپردگى رژیم شاه در برابر آمریک که بر اساس روى کار آمدن کندى و رویه استعمار غیر نظامى آن صورت مى‏پذیرفت به همراه مداخله آشکار قدرتهاى استکبارى. دستاوردها و پیامدهاى قیام‏ 1. شکست دکترین کندى؛ 2. آشکارشدن ماهیت ضد اسلامى شاه؛ 3. تقویت روحیه دینى و دفاع مذهبى مردم؛ 4. افزایش رشد سیاسى روحانیت و توده‏هاى مردم؛ 5. قرارگرفتن علما و مراجع در سطح رهبرى و پیشتازان نهضت؛ 6. تعمیق پیوند روحانیت با اقشار مختلف؛ به‏خصوص دانشجویان؛ 7. الگو قرارگرفتن مذهب براى مبارزه (اسلامى‏ترشدن انقلاب)؛ 8. افشاى چهره‏ى ریاکارانه شاه؛ 9. تشکیل سازمان‏ها و گروه‏هاى اسلامى؛ 10. شکل‏گیرى جدى اندیشه براندازى رژیم؛ 11. رشد آگاهى و تفکر انقلابى مردم؛ 12. برملاشدن ماهیت ملى‏گراها؛ 13. پایان‏یافتن مبارزه در چارچوب نظام حاکم (به‏عنوان شیوه‏ى غالب مبارزه و به‏عنوان رفرم)؛ 14. مرکز قرار گرفتن نیروهاى معارض مذهبى؛ 15. شروع دور جدید مبارزات روحانیت (ورود جدى روحانیت به عرصه‏ى سیاست)؛ 16. افشاى خطر صهیونیسم؛ 17. تضمین پیروزى نهضت (آشکارشدن طلیعه‏هاى پیروزى)؛ 18. فروپاشى تز جدایى دین از سیاست و.... منبع: خبرگزاری تسنیم

کتاب‌شناسی قیام 15 خرداد

حسین نصیری انقلاب اسلامی ایران یکی از موضوعات زنده پژوهشی در زمینه تاریخ معاصر است و به تبع ‌آن، قیام 15 خرداد 1342 که نقطه آغاز این حرکت است، در خور تحقیق و ارزیابی است. پژوهش زیر تلاشی است برای شناسایی منابعی که به قیام 15 خرداد پرداخته‌اند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی در 1375 کتاب‌شناسی پانزده خرداد، شامل معرفی شناسنامه‌ای 195 کتاب و همچنین عناوین 1116 مقاله درباره این قیام را منتشر کرد. کتاب‌شناسی زیر در تکمیل آن تهیه شده و تقریباً تمامی کتابهایی را که به صورت کلی به این قیام پرداخته و یا در فصل جداگانه درباره این قیام سخن گفته‌اند ـ و عموماً بعد از 1375 به چاپ رسیده‌اند ـ به صورت شناسنامه‌ای معرفی کرده است. در تهیه این فهرست ابتدا با مراجعه به آرشیو واحد تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، کلیه کتابهایی که به این موضوع پرداخته بودند مورد بررسی قرار گرفت. در غربال اولیه، منابعی که در کتاب مرکز اسناد معرفی شده بودند حذف گردید و در مرحله بعد کتابهایی که کمتر به این قیام اشاره کرده بودند، کنار گذاشته شد. در آخرین مرحله به کتابخانه‌ها مراجعه و به تکمیل فهرست نهایی اقدام شد. ـ بادامچیان، اسدالله، آشنایی با جمعیت مؤتلفه اسلامی، تهران، امامیه،‌بی‌تا. ـ آزادمرد، شهید طیب حاج‌رضایی، به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ص 1380. ـ آیینه آفتاب؛ (تبیین اندیشه امام خمینی در کلام و پیام حجت‌الاسلام حاج سید‌احمد خمینی)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374. ـ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374. ـ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 3، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374. ـ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 3، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374. ـ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 4، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374. ـ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 5، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374. ـ ایران در عصر پهلوی: جنگ قدرت در ایران، (خاطراتی از دوران نخست‌وزیری دکتر اقبال، شریف‌امامی، امینی و علم)، جلد 11، به کوشش مصطفی الموتی، لندن، پکا، 1371. ـ انتقام؛ (نشریه داخلی حوزه علمیه قم)، به کوشش مصباح‌یزدی، قم، شروق، 1379. ـ میثمی، لطف‌‌الله، از نهضت آزادی تا مجاهدین؛ (خاطرات لطف‌الله میثمی)، جلد 1، تهران، صمدیه. ـ انقلاب اسلامی به روایت خاطره؛ از دوران آیت‌الله‌العظمی بروجردی تا قیام 15 خرداد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382. ـ خلجی، عباس، اصلاحات آمریکایی 1342 ـ 1339 و قیام 15 خرداد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. ـ جاسبی، عبدالله از غبار تا باران؛ (خاطرات دکتر عبدالله جاسبی، سالهای 1342 ـ 1323)، جلد 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383. ـ انقلاب اسلامی و ریشه‌‌های آن، (مجموعه مقالات، واحد تبلیغات و انتشارات سمینار انقلاب اسلامی و ریشه‌ها)، قم معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، 1374. ـ شاکری، رمضانعلی، انقلاب اسلامی مردم مشهد از آغاز تا استقرار جمهوری اسلامی، مشهد، امام، 1359. ـ آبراهامیان، یراوند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدی، و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر‌نی، 1377. ـ استاد شهید مرتضی مطهری به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378. ـ اخوان منفرد، حمید‌رضا، ایدئولوژی انقلاب ایران، تهران، معاونت پژوهشی انتشارات پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، 1380. ـ الموتی، مصطفی، بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال 1357، جلد 3، لندن، 1375. ـ حجتی کرمانی، علی، بعثت؛ ارگان مخفی دانشجویان حوزه علمیه قم در سال‌های 1344 ـ 1342، تهران، سروش، 1376. ـ رجایی، غلامعلی، برداشتهایی از سیره امام خمینی؛ ویژگیهای فردی، جلد 2، تهران، عروج، 1377. ـ معروفی، فاطمه سادات، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران، راه امام، 1362. ـ علوی، سید‌محمد‌صادق، بررسی مشی چریکی در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379. ـ سید‌ناصری، حمید‌رضا و امیر‌رضا ستوده، پاره‌ای از خورشید؛ (گفته‌ها و ناگفته‌ها از زندگی استاد شهید مطهری)، تهران، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، 1378. ـ پایگاههای انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ فیضیه، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1380. ـ تاریخ سیاسی معاصر ایران، مرکز تحقیقات اسلامی نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران، تهران، معاونت آموزش عقیدتی سیاسی وزارت دفاع، 1376. ـ تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی؛ مصاحبه با چهار تن از نویسندگان، اسدالله بادامچیان، حاتم قادری، عمادالدین باقی و صادق زیباکلام، تهران، مزامیر، 1376. ـ منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، تهران، 2 جلد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377. ـ فراتی، عبدالوهاب، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی؛ از مرجعیت امام خمینی تا تبعید، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379. ـ بهبودی، هدایت‌الله‌، تبریز در انقلاب، تهران، عروج، 1383. ـ شیخ فرشی، فرهاد، تحلیلی بر نقش سیاسی عالمان شیعی در پیدایش انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379. ـ معادیخواه، عبدالمجید، جام شکسته؛ (خاطرات حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382. ـ کرمی‌پور، حمید، جامعه تعلیمات اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. ـ انصاری، حمید، حدیث بیداری؛ نگاهی به زندگی‌نامه علمی و سیاسی امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ‌1374. ـ حدیث انقلاب؛ جستارهایی درانقلاب اسلامی، جلد 1، تهران، انتشارات بین‌المللی الهدی، 1377. ـ خاطرات 15 خرداد، شیراز،‌جلد 2، به کوشش جلیل عرفان‌منش، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1375. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 1؛ به کوشش علی‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1374. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 2؛ تبریز، قسمت اول، به کوشش علی‌باقری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1374. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 4؛ بازار، به کوشش علی باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1375. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 5، به کوشش علی ‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 6، به کوشش علی ‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 7، به کوشش علی ‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1378. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 8، به کوشش علی ‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1378. ـ خاطرات 15 خرداد، جلد 9، به کوشش علی ‌باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1378. ـ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376. ـ نجاتی، غلامرضا، خاطرات مهندس مهدی بازرگان؛ شصت‌سال خدمت و مقاومت، جلد 2، تهران، رسا، 1377. ـ‌ خاطرات آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی، جلد 1، به کوشش محمد‌رضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377. ـ خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1379. ـ‌ خاطرات آیت‌الله احمد میانجی،‌تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. ـ خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376. ـ خاطرات آیت‌الله محمد‌یزدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. ـ خاطرات آیت‌آلله مسعودی خمینی، به کوشش جواد امامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. ـ مرادی‌نیا، محمد‌جواد، خمین در انقلاب، تهران‌، عروج، 1377. ـ یوسفی اشکوری، حسن، در تکاپوی آزادی، جلد 1، تهران، قلم، 1376. ـ نجمی، ناصر، دولتهای ایران از کودتای سوم اسفند 1299 تا آذر 1358؛ از سید‌ضیاء تا بازرگان، جلد 2، تهران، 1370. ـ بهنود، مسعود، دولتهای ایران از سوم اسفند 1299 تا بهمن 1357؛ از سید‌ضیاء تا بختیار، تهران، جاویدان، 1374. ـ محمدی، علی، دیدار با ابرار، جلد 54؛ آیت‌الله طالقانی (ابوذر امام)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373. ـ عباس‌زاده، سعید، دیدار با ابرار، جلد 77؛ آیت‌الله میلانی مرجع بیدار، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1374. ـ بخشنده، فرهاد و مجید محسنی، روزشمار انقلاب اسلامی ایران، تهران، محیا، 1374. ـ روزها و رویدادها، جلد 1، تهران، نشر ورامین، 1376. ـ برزین، سعید، زندگی‌نامه مهندس مهدی بازرگان، تهران، نشر مرکز، 1374. ـ آبادیان، حسین، زندگی‌نامه، سیاسی دکتر مظفربقایی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1377. ـ منصوری، جواد، سیرتکوینی انقلاب اسلامی، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1375. ـ میلانی، محسن و مجتبی عطار‌زاده، شکل‌گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، تهران، گام‌نو، 1381. ـ بیل، جیمز. ا، شیر و عقاب؛ روابط بدفرجام ایران و آمریکا، ترجمه جهانشاه فروزنده، برلیان، تهران، نشر فاخته، 1371. ـ هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، صحنه‌هایی از تاریخ معاصر ایران؛ (مجموعه مقالات)، تهران، علمی، 1377. ـ صحیفه امام، جلد 1، تهران،‌ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378. ـ معدل، منصور، طبقه،سیاست و ایدئولوژی در انقلاب ایران، تهران، باز، 1382. ـ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، جلد 2؛ فیضیه، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378. ـ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، جلد 3؛ زندان، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378. ـ کتابشناسی 15 خرداد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1375. ـ کاوشی درباره روحانیت، عماد‌الدین باقی، بی‌جا، بی‌تا. ـ متین، افشین و ارسطو‌ آذری، کنفدراسیون؛ تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 1357 ـ 1332، تهران، شیراز، 1378. ـ گزارشی از حماسه پانزده خرداد اصفهان، اصفهان، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی شیعه اصفهان، 1371. ـ جلالی، غلامرضا، مشهد در بامداد نهضت امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378. ـ روحبخش، رحیم، نقش بازار در قیام 15 خرداد 1342، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. ـ‌ قاسمی طهمورث، نهضت امام خمینی و مطبوعات رژیم شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381. ـ بازرگان، مهدی، یادداشتهای روزانه؛ خاطراتی از دوران زندان، جوانی و حج، تهران، قلم، 1376. ـ یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب پنجم؛ شهید حجت‌الاسلام سید‌عبدالکریم هاشمی‌نژاد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377. ـ یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم؛ زبان گویای اسلام؛ حجت‌الاسلام محمد‌تقی فلسفی، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378. ـ یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دهم؛ نفس مطمئنه، شهید آیت‌ الله سید‌عبدالحسین دستغیب، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378. ـ یادنامه، (زندگی‌نامه و روزشمار شهدای انقلاب اسلامی تهران بزرگ از 15 خرداد 1342 تا پایان سال 1357)، مرکز پژوهشهای فرهنگی اداره کل بنیاد شهید تهران بزرگ، تهران، اداره کل بنیاد شهید تهران بزرگ، 1373 منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره هفتم

قیام 15 خرداد و مواضع تمام دشمنان امام خمینی - از رئیس ساواک تا حزب توده

ماه محرّم 1342 که مصادف با خرداد بود فرا رسید. امام خمینی این فرصت را برای دعوت مردم به قیام علیه رژیم مستبد شاه غنیمت شمرد. روز عاشورا جمعیت صدهزار نفری در تهران با داشتن عکسهایی از امام به تظاهرات پرداختند و در مقابل کاخ مرمر (محل استقرار شاه) برای اوّلین بار در پایتخت شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر دادند. روزهای بعد نیز در دانشگاه و بازار و مقابل سفارت انگلیس تظاهرات گسترده‏ای در حمایت از قیام امام برپا بود. امام خمینی عصر عاشورای سال 1383 هجری قمری (13 خرداد 1342 شمسی) در مدرسۀ فیضیه نطق تاریخی خویش را که آغازی بر قیام 15 خرداد بود ایراد کرد. بخش عمده‏ای از سخنان امام در بیان نتایج زیانبار سلطنت دودمان پهلوی و افشای روابط پنهانی شاه و اسرائیل اختصاص داشت. در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل رژیم شاه به خانه ساده و بی‌آلایش حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به خاک و خون کشیده شدند و بدین ترتیب تاریخ ایران اسلامی در روز 15 خرداد ورق خورد و فصل جدیدی در رویارویی مستضعفان با مستکبران گشوده شد. پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید که ظرف 15 سال با مجاهدت و ایثار و جانبازی عده زیادی از حق طلبان و مجاهدان راه خدا به پیروزی رسید و تاروپود رژیمی که اقتدار خود را در وابستگی به ابرقدرت‌ها و نیروی نظامی می‌دانست مانند تار عنکبوت از هم گسست. قیام گسترده و بی نظیر مردم در پانزده خرداد، نظر تمامی محافل سیاسی و اجتماعی داخل و خارج از کشور را به خودجلب کرد و هر یک از آنها بنا بر دیدگاه ها و موقعیت خود، نظر و موضعی داشتند. محمد رضا شاه در 17 خرداد 1342 گفته بود: باید به شما بگویم که متأسفانه کسانی که بساط پانزدهم خرداد را به راه انداخته اند، کما این که در میان کسانی که زخمی یا دستگیر شد اند، خیلی از آنها گفتندکه: ما چکار کنیم، به ما بیست و پنج ریال پول داده بودند و می گفتند در کوچه ها بدوید و بگویید؛ زنده باد فلانی. ما حالا می دانیم این وجوه از کجا رسیده است. و به شما، ملت ایران، به زودی جزئیات گفته خواهد شد. فقط این که اولاً، از لحاظ ایرانیت یک ایرانی، که پول خارجی را بگیرد و بر ضد جامعه ی خودش اقدام کند، این را چه می شود گفت؟ و دوم، یک نفر شیعه پول بگیرد از یک نفر مسلمان غیر شیعه، این چیست؟ و این خون هایی که در پانزده خرداد، ریخته شد به گردن کیست؟ و کی مسئول این خون هاست؟ و باید بگویم که کسانی که بساط پانزدهم خرداد را به راه انداختند، و باعث ریخته شدن خون ها شده اند، به زودی به سزای اعمال خودشان خواهند رسید. شاه ناگهان یک وطن پرست مستقل می شود، که نباید از خارجی پول گرفت و بر ضد کشور خرج کرد. امّا وی نمی گوید که از سال 1332مرتباً رژیم درخواست های کمک مالی برای تقویت نیروهای سرکوب کننده، را کرده است. او متوجه می شود که این اتهام مورد قبول قرار نخواهد گرفت، از این رو ناگهان شیعه متعصبی می شود که نباید از مسلمان غیر شیعه کمک گرفت. او می داند که حرکت نهضت متوقف نشده و همچنان تهدیدی علیه موجودیت سلطنت و خاندان وی می باشد، لذا برای نشان دادن قاطعیت و عزم قطعی خود در ادامه ی سرکوب و کشتار؛ سخن از مجازات مسئولین جریان پانزده خرداد را سر می دهد، وچون این مطلب را نمی تواند به صراحت اعلام کند، لذا دستور می دهد که علم در مصاحبه با مطبوعات خارجی این موضوع را بگوید. سر لشکر حسن پاک روان رئیس ساواک: در بعد از ظهر پانزده خرداد، مصاحبه ای مطبوعاتی ترتیب داد و مطالبی را عنوان کرد. سخنان وی به لحاظ بررسی تحلیلی قیام و پیامدهای آن حائز اهمیت است. وی ضمن اعتراف به غافلگیر شدن و ضعف در مقابل مردم، عوامل خارجی را مؤثر دانسته و بدون ذکر نام کشوری می گوید: «کار به جایی رسید که با عوامل خارجی تماس گرفتند.» وی همچنین می گوید: «توده مردم، موافق با این جریان نیستند.» و از حضور احزاب سیاسی، نظیر جبهه ملی اظهار بی اطلاعی می کند. همچنین وی نمی گوید که شرکت کنندگان در جریان پانزده خرداد را چه کسانی تشکیل می‌دادند. موضع حزب توده: حزب توده در دوران فعالیت خود فاقد استقلال در تعیین خط مشی و موضعگیری بود و هر آنچه که شوروی اعلام می کرد بدون هیچ تغییری و به عنوان نظر و موضعگیری خود، پذیرفته و عمل کرده است. بیژن جزنی که خود از اعضای حزب توده بود، در کتاب «وقایع سی ساله اخیر ایران» می نویسد: دومین جریان مورد بحث ما حزب توده است. این سازمان مهاجر در این جریان (پانزده خرداد) نیز همچنان از واقعیت فاصله داشت، و مشی تبلیغاتی خود را با مشی دولت شوروی انتخاب می کرد در این دوره، حزب توده در داخل، شبکه ای از خود نداشت، و سخن پراکنی های «پیک ایران» وسیله شناخت مشی این حزب بود. حزب توده به امینی به شدت حمله می کرد، زیرا دولت شوروی و رادیو «صدای میلی» نیز چنین می کردند، و پس از اصلاح رابطه ایران و شوروی، پیک ایران نیز از شدت حملات خود بر رژیم کاست، و بالاخره بی آنکه به تضاد خلق با دیکتاتوری دربار بیاندیشد، به طور ضمنی اصلاحات را تأیید کرد و تظاهرات خونین پانزده خرداد را به عنوان یک حرکت ارتجاعی محکوم کرد! البته مدتی بعد، این اشتباه فاحش خود را پس گرفت. از سوی دیگر، این حزب برای دست زدن به فعالیت در داخل کشور به سرعت دست به اقدام زد، و درست هنگامی که آبها از آسیاب افتاده بود و هنگامی که دیکتاتوری باخشونت بی سابقه ای حمله کرده بود، در داخل، شبکه «تشکیلات تهران» را پایه گذاری کرد، که این شبکه طی قریب نه سال فعالیت خود، به کثیف ترین حربه سازمان امنیت بر ضد خلق تبدیل شد. البته این موضع حزب توده علاوه بر تبعیت از شوروی، دلیل دیگری نیز داشت؛ و آن دشمنی و عنادی بود که حزب توده با اسلام و روحانیت از ابتدای تشکیل حزب، به عنوان موضع جدی و پایدار خود پذیرفته بود، که حزب را وادار به این گونه مواضع غیر واقع بینانه و خصومت آمیز می کرد. جبهه ی ملی: با توجه به سوابق و ماهیت جبهه ی ملی و عملکرد آن در فاصله ی سالهای 1339-1342 طبیعی است که نمی‌توان انتظار هماهنگی و موافقت آنان را با نهضت اسلامی و قیام پانزده خرداد داشت. زیرا که عمده نیروهای تشکیل دهنده جبهه ملی دوم افرادی از گروه های پان ایرانیست ها, حزب ایران و حزب زحمتکشان بودند. ناگفته پیداست که این احزاب ماهیت مذهبی نداشتند و عناصر مذهبی آنان جدا شدند و سازمان جداگانه ای را تحت عنوان نهضت آزادی ایران تأسیس کردند. جبهه ملی دوم سعی داشت تا با استفاده از موقعیت به قدرت برسد. در واقع کمکی برای آمریکا در اجرای سیاست های جدید و پیاده کردن دموکراسی هدایت شده بودند. بنابراین آنها در راستای اهداف جبهه ملی و مصالح گروهی اقدام می کردند و تنها چیزی را که مد نظر نداشتند، مصالح واقعی مردم بود. به این خاطر به آسانی در می یابیم که آنها چندان تمایلی برای نزدیکی به روحانیت و اهداف و شعار های اسلامی نداشتند. جبهه ملی به اشاره آمریکا و برای رقابت با شاه به میدان سیاسی کشانیده شد! آنان معتقد بودند که هدف وسیله را توجیه میکند. به همین دلیل سعی داشتند از هر وسیله ای جهت رسیدن به قدرت استفاده کنند. بعد از پانزده خرداد جبهه ملی از صحنه سیاسی خارج شد و فقط در خارج از کشور گروهی کوچک به این نام فعالیت پراکنده و مختصری داشتند! مواضع دولت های بزرگ: دولت های بزرگ با توجه به قطب بندی شکل گرفته بعد از جنگ جهانی دوم، معمولاً در قبال تحولات مختلف، مواضع متضادی را اتخاذ می کردند. به عبارت دیگر در هر پدیده ی سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی دو بلوک قدرت، منافع خود را جستجو می کردند. به همین دلیل تضاد و درگیری بین دو قدرت بزرگ امری متداول و عادی تلقی می شد. اما در مورد نهضت اسلامی و قیام پانزده خرداد و ادامه جریان قیام-شاید اولین مورد استثنایی در سطح بین المللی و روابط قدرت های بزرگ – تقریباً وحدت نظر و موضع گیری یکسانی را انجام دادند. شرق و غرب می دانستندکه نهضت اسلامی بدون وابستگی به آنها، و در نهایت بر ضد هر دوی آنها خواهد بود، و هیچ یک نمی توانند بهره خاصی را در مورد ادامه نهضت برای خود قایل باشند. علت این امر ناشناختگی نهضت اسلامی برای دنیا و عدم وابستگی به هیچ کدام از بلوک های قدرت بود. در عرف نهضت های آزادی بخش و استقلال طلبانه چنین امری پذیرفته شده بود؛ که باید به یکی از دو بلوک قدرت متکی بود تا بتوان بر ضد منافع قدرت دیگری مبارزه کرد. موضع شوروی: ضدیت آمریکا و بلوک غرب با هرگونه حرکت استقلال طلبانه و آزادی خواهانه، شناخته شده و مسلم است. در پنجاه سال اخیر، آمریکا با ایفای نقش ژاندارم جهانی، متلاشی کردن سازمان ها و احزاب مخالف، اجرای کودتاها، حمایت از دولت های ضد مردمی؛ ثروت هنگفتی را به دست آورده است. آمریکا به خاطر برخوردهایی که به شکل پنهان و آشکار بر ضد ملت ها و در جهت استحکام قدرت استثمارگرانه ی خود ایفا کرده، در سطح جهان شهرت یافته است. اما شوروی نقش بسیار پیچیده و خطرناکی را برای جنبش ها و احزاب ایفا می کرد. در واقع ادعا ها و شعار های شوروی -همانند آمریکا- برای نابودی و عقب نگه داشتن ملت ها بود. عملکرد شوروی در طول هفتاد سال حاکمیت خود- که یکی از بدترین نظام ها و حکومت های تاریخ جهان بوده – می بایست در جای خود مورد تحقیق و بررسی کامل قرار گیرد. عملکرد شوروی نسبت به ایران، از ابتدا تا زمان فروپاشی، همواره بر ضد ملت و در نهایت به نفع سلطنت پهلوی بود. تنها اشاره ای به موضعگیری شوروی در قبال نهضت اسلامی در پانزده خرداد مبین این مسئله می باشد. رادیو مسکو در پانزده خرداد 1342 می گوید: عناصر ارتجاعی ایران که از اصلاحات این کشور- مخصوصاً اصلاحات ارضی– ناراضی هستند، و افزایش حقوق اجتماعی و توسعه آزادی زنان ایران را باب میل خود نمی بینند، امروز در تهران، قم و مشهد تظاهرات خیابانی برپا کردند. آشوب که به وسیله عده ای ایجاد شده به قصد ضدیت با اصلاحاتی بود که از طرف حکومت ایران در دست اجراست، و یا برنامه های آنها در دست تهیه است. رهبران بلوا و محرکین اصلی آن، برخی از رهبران مذهبی بودند، و عناصر ارتجاعی، بازار را به آتش کشیدند. چند مغازه را مورد حمله قرار داده و غارت کردند. اتومبیل ها و اتوبوس ها را در هم شکستند، و به چند اداره دولتی نیز حمله ور شدند. مواضع دولت های غربی: بلوک غرب و در رأس آن ها آمریکا، آشکارا ضدیت خود را با نهضت اسلامی و حرکت های مردم و روحانیت اظهار داشتند. آنها نگرانی خاصی در ابراز این ضدیت آشکار با انقلاب –به علت اشتراک موضع با شوروی در این مورد- احساس نمی کردند. البته ناگفته نماند که به سبب تعارض بین دولت های غربی در کسب منافع بیشتر، گاهی مواضع متفاوتی در مطبوعات و رسانه های غربی دیده می شد. اگرچه در مجموع، این حرکات بر ضد مردم بود، ولی در این مواضع متفاوت مطالبی افشا و حقایقی گفته می شد. روزنامه های آلمان و فرانسه بیش از سایر مطبوعات غربی موضع پانزده خرداد را مورد بررسی و بحث قرار داده و اخبار و تحلیل های بیشتری را ارائه کردند. به نظر می رسد که دولت های مذکور این تصور را داشتند که با تحولات جاری و اجرای سیاست های جدید آمریکا به منافع آنها آسیب وارد می شود و آمریکا تسلط بیشتری بر بازار نفت ایران پیدا خواهد کرد. موضع امام خمینی(ره): امام بعد از آزادی از زندان در اولین موضع گیری خود در اعتراض به شایعه آشتی روحانیت با نظام سیاسی و برنامه های دولت، ضمن هر گونه موافقت با اقدامات و عملکرد دولت و سازش با دست اندرکاران نظام پهلوی اعلام کردند که: * خمینی را اگر دار بزنندتفاهم نخواهد کرد.... من از آن آخوند ها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح دست بگیرم؛ من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه ی اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم. پایگاه استقلال اسلامی اینجاست. باید این مملکت را از این گرفتاری ها نجات داد. امام(ره) در پایان این سخنرانی، کشتار پانزده خرداد را محکوم کردند و آن را مایه ی ننگی بر دامن رژیم پهلوی و کشور دانستند. با این موضع گیری امام(ره)، تبلیغات دروغین رژیم نقش بر آب شد و ایشان همچنان بر مواضع قاطع خود در ادامه ی مبارزه و دفاع از اسلام و مملکت اسلامی، پافشاری نمودند و نشان دادندکه کشتار، تهدید و زندانی کردن هیچ تأثیری در روند مبارزه و تزلزل ناپذیری رهبری آن ننهاده است. * ما را کهنه پرست معرفی می کنند، ما را مرتجع معرفی می کنند... جراید خارج از ایران، آنهایی که با بودجه های گزاف، برای کوبیدن ما مهیا شده اند، در خارج ما را مخالف اصلاحات ... معرفی می کنند... علمای اعلام با این زدنها، کشتنها، قلدریها و دیکتاتوری ها، استبدادها مخالفند؛ این کهنه پرستی است؟ * خمینی می تواند تفاهم کند با ظلم؟ غلط می کند.خمینی...تو حبس هم که بود، مجد اسلام را حفظ می کرد، می تواند حفظ نکند؟... اگر خمینی هم با شما سازش کند ملت اسلام با شما سازش نمی کند... ما به همان سنگری که بودیم، هستیم. *اگر به قوانین اسلام، شما اعتقاد دارید، این قوانین اسلام؛ و اگر...به قانون اساسی شما اتکا دارید... به این متمم قانون اساسی، شما عمل کنیدکه علمای اسلام در صدر مشروطیت جان دادند برای گرفتن این و رفع اسارت ملت ها منبع: سایت مشرق

...
73
...