انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

کار تصویبنامه انجمنهای ایالتی‏ و ولایتی بکجا کشید؟... سخنی با ناشرین اکاذیب!

لابد تاکنون متن تلگراف آقای نخست وزیر درباره تصویبنامه انجمنهای ایالتی‏ و ولایتی به مراجع بزرگ‏ قم و پاسخی را که آقایان مراجع به ایشان داده‏اند مطالعه فرموده‏اید. خلاصه مضمون تلگراف آقای نخست وزیر این بود که«درباره شرطیت اسلام در انتخاب‏ شوندگان و انتخاب‏کنندگان نظر دولت با نظر علماء اعلام موافق است! و در مورد قسم خوردن به کتاب‏ آسمانی منظور از کتاب آسمانی قرآن مجید بوده و ابهام تصویبنامه از این نظر برطرف خواهد شد، و در موضوع شرط ذکوریت و عدم شرکت بانوان در انتخابات مزبور؛ این قسمت فعلا در تصویب‏نامه مسکوت گذارده شده و هنگامیکه مجلسین افتتاح شد نظر آقایان مراجع به مجلسین داده‏ خواهد شد و از مجلسین کسب تکلیف میشود». آقایان مراجع هم در پاسخ تلگراف مزبور تأکید کردند که: «تلگراف مزبور به هیچ وجه خواسته‏های مراجع و جمعیت مسلمانان را تأمین نمی‏کند زیرا: اولا- مسکوت‏گذاردن شرط«ذکوریت»کافی نیست و باید طبق قانون مصوب دوره‏ اول قانون‏گذاری،شرط مزبور صریحا در تصویبنامه گنجانیده شود. ثانیا- باید هرسه موضوع (اسلام- قرآن مجید- ذکوریت)در هیئت دولت مطرح و تصویب شود و جزء تصویبنامه مزبور گردد و تنها قول تلگرافی آقای نخست وزیر در برابر تصویب- نامه از نظر قانونی و حقوقی تأثیری ندارد و مجلسین هم حق ندارند برخلاف موازین شرعی و قانون‏ اساسی چیزی را تصویب کنند». این بود خلاصه تلگراف آقای نخست وزیر و پاسخ منطقی و صریح علمای دینی بایشان، باتوجه‏ به صراحت پاسخهای مزبور و چاپ و نشر متن آنها در تمام نقاط؛ ما لزومی نمی دیدیم که در این باره صحبت‏ کنیم. اما اخیرا برای آلوده‏کردن این مبارزه‏ مقدس زمزمه‏های خطرناکی از حلقوم‏های‏ ناپاکی بلند شده که ما را مجبور کرد برای بیداری عموم مسلمانان به درج مطلب زیر مبادرت ورزیم. ما معتقدیم که صلاح دولت و عموم مردم این کشور در این است که با قبول خواست‏های‏ علماء و مردم مسلمان هرچه زودتر باین بحث پایان داده شود و سروصداها خاموش گردد، این هم بطور قطع کوچکترین عیبی ندارد که دولت برای خواسته‏های مردم که مطابق«موازین شرعی و قانون‏ اساسی»است احترام قائل شده و در تصویب‏نامه مزبور تجدیدنظر کرده و اصلاح نمایند. مردم مسلمان این کشور حق دارند از این موضوع نگران باشند زیرا آنرا تهدیدی‏ نسبت به مذهب رسمی خود اسلام و قرآن مجید و احکام مذهبی می دانند در هرحال مبارزه‏ای را که‏ شروع کرده‏اند کاملا منطقی و مسالمت‏آمیز است و با اینکه بر اثر آن موج عظیمی از احساسات‏ پاک مذهبی سرتاسر کشور را فراگرفته است کوچکترین تشنجی ایجاد نشده و این خود نشانه پاکی‏ احساسات آنهاست. ولی...ولی زمزمه خطرناکی که از طرف افراد شناخته‏ای علیه این جنبش مقدس‏ شروع شده این است که عده‏ای می کوشند سه موضوع فوق را با موضوعات دیگری مخلوط ساخته و از آب‏ گل‏آلود ماهی بگیرند. ما صریحا اعلام می کنیم در این مبارزه چیزی جز مسأله انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و« قید اسلام- قرآن مجید- ذکوریت» مطرح نیست؛ موضوع بحث تمام روحانیین و مراجع‏ دینی همین است و درباره موضوعات دیگر فعلا سخنی درمیان نیست. اگر کسانی تصور می‏کنند با مخلوط ساختن این موضوع با موضوعات دیگر می توانند احساسات مردم مسلمان را خفه کنند سخت در اشتباهند. این دشمنان دین و مملکت کار وقاحت را بجائی رسانیده‏اند که به مزدوران و همکاران خود (مانند گردانندگان مجله خوشه)دستور داده‏اند بنویسند:فلان شخص در فلان تاریخ و فلان تاریخ‏ مبالغ هنگفتی از اروپا به ایران فرستاده تا بنام سهم امام به روحانیین ایران بدهند و به نفع«مالکین» اقداماتی کنند!!! نویسنده و گرداننده مجله‏ننگین خوشه اگر خیال می کند با این اخبارجعلی و سرتاپا مسخره خود می تواند به هوسهای جهنمی اربابان خود جامه عمل بپوشاند و احساسات پاک مذهبی‏ مردم این کشور را لکه‏دار کند بسیار در اشتباه است. آری نویسندگانی که بخاطر بی‏ارزشی شغل شریف معرفی زنان...را پیشه خود ساخته‏اند ممکن است چنین تصوری کنند ولی مردم بیدار و باایمان بر این صحنه‏سازیهای رسوا و ننگین می‏خندند. ما هیچ اطمینان نداریم که فرقه‏های ضاله برای تضعیف مسلمانان و کشتن عواطف دینی‏ آن‏ها که سنگر استقلال این مملکت است این نویسندگان را اجیر خود نساخته باشند که در این‏ موقع حساس دست به نشر این گونه اکاذیب بزنند . منبع: مجله درسهایی از مکتب اسلام - آذر 1341، سال چهارم - شماره 11 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

ظهور و افول لایحه‌‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌

بعد از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ در سال‌ 1340، رژیم‌ فرصت‌ را برای‌ اجرای‌اصلاحات‌ مهیا دید. در آن‌ زمان‌ مرجعیت‌ میان‌ چند عالم‌ تقسیم‌ شده‌ بود و مرجعیتی‌واحد در مقابل‌ شاه‌ وجود نداشت‌. شاه‌ هم‌ تلاش‌ كرد تا از شكل‌گیری‌ مرجعیت‌ واحددر ایران‌ جلوگیری‌ نماید و مرجعیت‌ را به‌ خارج‌ ایران‌ منتقل‌ كند؛ به‌ همین‌ دلیل‌ با ارسال‌پیامی‌ به‌ آیت‌الله حكیم‌، رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ را به‌ وی‌ تسلیت‌ گفت‌؛ بنابراین‌ تصور رژیم‌ بر آن‌ بود كه‌ پس‌ از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌، روحانیت‌ توان‌ مقابله‌ با اصلاحات‌ راندارند. «همچنین‌ ]تصور رژیم‌ بر این‌ بود كه‌ مفاد لایحه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌، مورد تأیید روشنفكران‌ قرارگرفته‌ و آن‌ را نشانه‌ای‌ از حركت‌ مترقیانه‌ی‌ رژیم‌ تلقی‌ می‌كنند و اگر مخالفتی‌ از جانب‌جریان‌های‌ مذهبی‌ ـ روحانیت‌ و مردم‌ ـ مشاهده‌ شود، می‌توان‌ با استفاده‌ از حمایت‌روشنفكران‌ و دانشگاهیان‌ آن‌ را خنثی‌ كرد». با توجه‌ به‌ این‌ شرایط‌، رژیم‌ در تاریخ‌ 16مهر 1341 در جراید با تیتر درشت‌ خبر تصویب‌ لایحه‌‌ را منتشر كرد. سال‌های‌ آغازین‌ دهه‌ی‌ چهل‌ شاهد تحولاتی‌ در عرصه‌ی‌ سیاست‌های‌ داخلی‌ وخارجی‌ ایران‌ هستیم‌ كه‌ چشم‌انداز سیاسی‌ كشور را به‌ سرعت‌ و به‌ گونه‌ای‌ شگفت‌انگیزتا سرنگونی‌ رژیم‌ پهلوی‌ تغییر داد. افت‌ و خیزهای‌ دو دهه‌ی‌ پیش‌ از انقلاب‌ در حیات‌سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ موجب‌ نمودهای‌ دوگانه‌ و متضادی‌ میان‌ درخواست‌های‌نیروهای‌ اجتماعی‌ و نظام‌ سیاسی‌ شد. بعد از سقوط‌ رضاشاه‌، محمدرضا پهلوی‌ گام‌جدیدی‌ در غرب‌گرایی‌ كشور برداشت‌. وی‌ نیز همانند پدر، موفقیت‌ در غرب‌گرایی‌ راموقوف‌ بر آماده‌ سازی‌ محیط‌ اجتماعی‌ و دگرگونی‌ ارزش‌های‌ حاكم‌ بر جامعه‌ی‌ دینی‌می‌دانست‌. این‌ طرح‌ها در اصل‌ برای‌ جلب‌ و حمایت‌ و خوشایند رهبران‌ آمریكا طراحی‌و تنظیم‌ شده‌ بود و به‌ نظر آنها می‌توانست‌ منشأ تحول‌ در جامعه‌ی‌ ایران‌ باشد. چنان‌كه‌تجربه‌ی‌ چند دهه‌ی‌ قبل‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ نوسازی‌ با سكولاریسم‌ همراه‌ می‌باشد، درنتیجه‌، تجربه‌ای‌ عینی‌ و موفق‌ از آمیختگی‌ دین‌ و نوسازی‌ و لحاظ‌ كردن‌ معیارها وآموزه‌های‌ دینی‌ در روند نوسازی‌ ـ آن‌ چنان‌ كه‌ در ادبیات‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ غرب‌مطرح‌ شده‌ است‌ ـ دیده‌ نشده‌ است‌؛ لذا غالب‌ رژیم‌های‌ سیاسی‌ به‌ سكولاریسم‌ روی‌آوردند. این‌ موضوع‌ پارادوكسی‌ را در حكومت‌ها پدید می‌آورد كه‌ به‌ جامعه‌ سرایت‌كرده‌ و منجر به‌ ظهور بحران‌ هویت‌ در سطوح‌ مختلف‌ اجتماعی‌ می‌گردد. در چنین‌شرایطی‌ سیاستگذاران‌ و متولیان‌ قدرت‌، تهاجم‌ گسترده‌ای‌ را به‌ حوزه‌ی‌ دین‌ آغازمی‌كنند و هنجارها، ارزش‌ها و هویت‌ جمعی‌ را (كه‌ از دین‌ الهام‌ می‌گیرند) هدف‌ قرارمی‌دهند. به‌ تعبیری‌ دیگر می‌توان‌ گفت‌ كه‌ این‌ اصلاحات‌ غرب‌ مدارانه‌ از دو جهت‌ به‌ پیدایش‌بحران‌ اجتماعی‌ می‌انجامد: نخست‌ این‌ كه‌ الگوهای‌ اقتصادی‌ تجویز شده‌ از خارج‌ ازمرزها، با شیوه‌های‌ سنتی‌ تولید و مصرف‌ و نیز با بافت‌ فرهنگی‌ جامعه‌ی‌ ایران‌همخوانی‌ نداشت‌. دوم‌: آنچه‌ رژیم‌ سیاسی‌ را در ابتدا نسبت‌ به‌ اجرای‌ اصلاحات‌ راغب‌ساخته‌ بود، جنبه‌ی‌ توسعه‌ی‌ سیاسی‌ و دموكراتیزه‌ كردن‌ كشور بود كه‌ سرانجام‌، روندنوسازی‌ را بدون‌ پرداختن‌ به‌ این‌ متغیر اساسی‌ آغاز نمود و نیروهای‌ اجتماعی‌ را، كه‌خواستار گسترش‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ بودند، به‌ تقابل‌ نظام‌ سیاسی‌ كشاند. هدف‌ آمریكا نیز از اجرای‌ اصلاحات‌ در كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ جلوگیری‌ از انتخابات‌چپ‌ گرایانه‌ و كمونیستی‌ و هدف‌ رژیم‌، تحكیم‌ پایه‌های‌ قدرت‌ و مشروعیت‌ خویش‌ بود؛لذا به‌ دلایلی‌ كه‌ قبلاً بیان‌ شد اصلاحات‌ رژیم‌ كه‌ خاستگاه‌ بیرونی‌ داشت‌ و مطابق‌ باارزش‌های‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ نبود، واكنش‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ را به‌ رهبری‌ علما برانگیخت‌؛ وروحانیت‌ در مقابل‌ تغییر و دگرگونی‌ ارزش‌های‌ اسلامی‌ به‌ مقابله‌ با رژیم‌ برخاستند وچالشی‌ بزرگ‌ میان‌ رژیم‌ و ملت‌ بروز كرد؛ بنابراین‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌: «مهمترین‌ عاملی‌ كه‌ بروز شرایط‌ انقلابی‌ را تشدید می‌كند و تحولات‌ سیاسی‌ ـاجتماعی‌ را اجتناب‌ناپذیر می‌نماید، تضاد میان‌ ارزش‌های‌ مسلط‌ بر سیستم‌سیاسی‌ و ارزش‌های‌ حاكم‌ بر گروه‌های‌ جامعه‌ است‌. ارزش‌های‌ مشترك‌ شامل‌مسائلی‌ است‌ از قبیل‌: عقاید مذهبی‌، اسطوره‌ای‌، اجتماعی‌، نظام‌های‌ اخلاقی‌،آداب‌ و سنن‌ ملی‌، موجودات‌ و تخیلات‌ فوق طبیعی‌ و ایده‌آل‌ها و بسیاری‌ ازاعتقادات‌ دیگر...» بعد از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ در سال‌ 1340، رژیم‌ فرصت‌ را برای‌ اجرای‌اصلاحات‌ مهیا دید. در آن‌ زمان‌ مرجعیت‌ میان‌ چند عالم‌ تقسیم‌ شده‌ بود و مرجعیتی‌واحد در مقابل‌ شاه‌ وجود نداشت‌. شاه‌ هم‌ تلاش‌ كرد تا از شكل‌گیری‌ مرجعیت‌ واحددر ایران‌ جلوگیری‌ نماید و مرجعیت‌ را به‌ خارج‌ ایران‌ منتقل‌ كند؛ به‌ همین‌ دلیل‌ با ارسال‌پیامی‌ به‌ آیت‌الله حكیم‌، رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ را به‌ وی‌ تسلیت‌ گفت‌؛ بنابراین‌ تصور رژیم‌ بر آن‌ بود كه‌ پس‌ از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌، روحانیت‌ توان‌ مقابله‌ با اصلاحات‌ راندارند. «همچنین‌ ]تصور رژیم‌ بر این‌ بود[ كه‌ مفاد لایحه‌، مورد تأیید روشنفكران‌ قرارگرفته‌ و آن‌ را نشانه‌ای‌ از حركت‌ مترقیانه‌ی‌ رژیم‌ تلقی‌ می‌كنند و اگر مخالفتی‌ از جانب‌جریان‌های‌ مذهبی‌ ـ روحانیت‌ و مردم‌ ـ مشاهده‌ شود، می‌توان‌ با استفاده‌ از حمایت‌روشنفكران‌ و دانشگاهیان‌ آن‌ را خنثی‌ كرد». با توجه‌ به‌ این‌ شرایط‌، رژیم‌ در تاریخ‌ 16مهر 1341 در جراید با تیتر درشت‌ خبر تصویب‌ لایحه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌رامنتشر كرد. این‌ لایحه‌ چند موضوع‌ محوری‌ داشت‌ كه‌ عبارت‌ بودند از: 1ـ قید اسلام‌ از شرایط‌ انتخاب‌كنندگان‌ و انتخاب‌ شوندگان‌ برداشته‌ و در مراسم‌سوگند به‌ امانت‌ و صداقت‌، به‌ جای‌ قرآن‌، «كتاب‌ آسمانی‌» آورده‌ شده‌ بود؛ 2ـ تساوی‌ كامل‌ حقوق زن‌ و مرد و شركت‌ زنان‌ در انتخابات‌. در ضمن‌، اهداف‌ اصلی‌ رژیم‌ را از تصویب‌ این‌ لایحه‌ می‌توان‌ در این‌ موارد خلاصه‌كرد: 1 ـ در یك‌ زورآزمایی‌ با روحانیت‌ و هواداران‌ مذهبی‌شان‌، برای‌ همیشه‌ آنان‌ را كنارگذارد و به‌ محافظه‌كاری‌ اجباری‌ خود در برابر مراجع‌ دینی‌ پایان‌ دهد، با توجه‌ به‌ این‌ كه‌زمان‌ مناسبی‌ فراهم‌ شده‌ بود؛ 2 ـ با حذف‌ مذهب‌ رسمی‌ و قید سوگند به‌ قرآن‌، به‌ گروه‌های‌ صاحب‌ نفوذ چون‌بهائیان‌ كه‌ عملاً سیاست‌ كشور را در دست‌ داشتند، فرصت‌ اعلام‌ موجودیت‌ دهد؛ 3 ـ با عنوان‌ كردن‌ آزادی‌ زنان‌، دلایل‌ عقب‌ماندگی‌ و محرومیت‌ گذشته‌ی‌ آنها را به‌اسلام‌ و قانون‌ اساسی‌ نسبت‌ دهد؛ 4 ـ آخرین‌ مانع‌ پیوستگی‌ كامل‌ به‌ غرب‌ را از میان‌ بردارد. با نگاهی‌ به‌ پیام‌ و سخنرانی‌های‌ امام‌ خمینی‌، دلایل‌ مخالفت‌ ایشان‌ با این‌ تصویبنامه‌روشن‌ می‌شود كه‌ در اینجا به‌ ذكر برخی‌ از این‌ دلایل‌ پرداخته‌ می‌شود. «در تعطیلی‌ طولانی‌ مجلسین‌ دیده‌ می‌شود كه‌ دولت‌ اقداماتی‌ را در نظر دارد كه‌مخالف‌ شرع‌ اقدس‌ و مباین‌ صریح‌ قانون‌ اساسی‌ است‌. الغای‌ شرط‌ «اسلام‌» در انتخاب‌كننده‌ و انتخاب‌ شونده‌، كه‌ در قانون‌ مذكور قید كرده‌ و تبدیل‌ قسم‌ به‌ قرآن‌ مجید را به‌«كتاب‌ آسمانی‌»، تخلف‌ از قانون‌ مذكور است‌ و خطرهای‌ بزرگی‌ برای‌ اسلام‌ و استقلال‌مملكت‌ دارد... این‌ كشور، قانون‌ اساسی‌اش‌ قانون‌ امام‌ جعفر صادق است‌ و باید تا موقع‌ظهور امام‌ زمان‌ این‌ قانون‌ باقی‌ بماند...» مع‌الاسف‌ با آن‌ كه‌ به‌ آقای‌ اسدالله علم‌ در این‌ بدعتی‌ كه‌ می‌خواهد در اسلام‌ بگذاردتنبه‌ دادم‌ و مفاسدش‌ را گوشزد كردم‌... آقای‌ اسدالله علم‌ گمان‌ كرده‌ با تبدیل‌ كردن‌ قسم‌به‌ قرآن‌ مجید، به‌ «كتاب‌ آسمانی‌» ممكن‌ است‌ قرآن‌ كریم‌ را از رسمیت‌ انداخت‌ و اوستاو انجیل‌ و بعض‌ كتب‌ ضاله‌ را به‌ جای‌ آن‌ قرار داد... تشبث‌ به‌ الزامات‌ بین‌المللی‌ برای‌سركوبی‌ قرآن‌ كریم‌ و اسلام‌ و قانون‌ اساسی‌ و ملت‌، جرم‌ بزرگ‌ و «ذنب‌ لا یغفر» است‌». «انتظار ملت‌ مسلمان‌ آن‌ است‌ كه‌ با امر اكید، آقای‌ علم‌ را ملزم‌ فرمایید از قانون‌ اسلام‌و قانون‌ اساسی‌ تبعیت‌ كند و از جسارتی‌ كه‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ قرآن‌ كریم‌ نمود استغفارنماید...» «خطری‌ متوجه‌ دین‌ شده‌ است‌ قابل‌ اغماض‌ نیست‌ و لذا به‌ تمام‌ معنی‌ بایدمسلمان‌ها جدیت‌ نمایند تا این‌ غائله‌ دفع‌ شود». «این‌ قانون‌ كه‌ می‌خواهند در مملكت‌ شیوع‌ بدهند... آقای‌ علم‌ بدانند كه‌ مردم‌ از پای‌نمی‌نشینند تا لایحه‌ لغو شود». «اگر این‌ دفعه‌ مردم‌ عصبانی‌ شوند، دیگر ما جلوی‌ آنها را نمی‌توانیم‌ بگیریم‌، حتی‌سر نیزه‌ هم‌ جلوی‌ آنها را نمی‌تواند بگیرد و اگر درست‌ نشود من‌ خودم‌ به‌ تنهایی‌ راه‌می‌افتم‌ و هرچه‌ پیش‌ آید بیاید...». «اینها می‌خواستند با تصویب‌ لایحه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ و الغای‌ شرط‌اسلام‌ از رأی‌دهنده‌ و انتخاب‌شونده‌، مقدرات‌ مسلمین‌ را به‌ دست‌ غیرمسلمانان‌ مانندیهودی‌های‌ بهایی‌ بسپارند... ما حاضر نیستیم‌ استان‌های‌ این‌ كشور تحت‌ تصرف‌ بهایی‌نماهای‌ یهود در آید...». امام‌ خمینی‌ كه‌ با درایت‌ و هوشیاری‌ متوجه‌ عواقب‌ این‌ اقدامات‌ رژیم‌ شدند برای‌مقابله‌ با اقدامات‌ رژیم‌ شیوه‌ی‌ مبارزاتی‌ حساب‌ شده‌ای‌ را به‌ مرحله‌ی‌ اجرا درآوردند: الف‌) امام‌ خمینی‌ تلاش‌ كرد تا میان‌ علمای‌ طراز اول‌ حوزه‌ یك‌ نوع‌ وحدتی‌ ایجادكنند و آنها را متحد و یك‌ نظر در مقابل‌ رژیم‌ قرار دهند. به‌ همین‌ جهت‌ به‌ پیشنهاد امام‌،جلسه‌ای‌ با حضور علمای‌ طراز اول‌ حوزه‌ در منزل‌ آیت‌الله حائری‌ تشكیل‌ شد و در آن‌جلسه‌ علمایی‌ چون‌ آیت‌الله گلپایگانی‌، آیت‌الله شریعتمداری‌، آیت‌الله محقق‌ دامادحضور داشتند. آنها پس‌ از تبادل‌ نظر، تصمیمات‌ زیر را اتخاذ كردند: ـ طی‌ تلگرافی‌ به‌ شاه‌، مخالفت‌ مراجع‌ و علما را با لایحه‌ اعلام‌ داشته‌ و لغو فوری‌ آن‌درخواست‌ شود؛ ـ علمای‌ تهران‌ و شهرستان‌ها را در جریان‌ قضایا قرار دهند؛ ـ هفته‌ای‌ یك‌ بار جلسه‌ای‌ برای‌ تبادل‌ نظر و مشورت‌ با هم‌ برگزار كنند. این‌جلسه‌ از دو بُعد حائز اهمیت‌ بود: اولاً از نفوذ شاه‌ جلوگیری‌ شد و یك‌ مرجعیت‌واحد را در مقابل‌ شاه‌ قرار داد. ثانیاً باعث‌ نزدیكی‌ نظرات‌ روحانیون‌ به‌ همدیگرگردید. در پی‌ این‌ تلاش‌ها بود كه‌ منابر و مجالس‌ مذهبی‌ به‌ كانونی‌ برای‌ مبارزه‌ با این‌اقدام‌ رژیم‌ تبدیل‌ شد. ب‌) امام‌ خمینی‌ در صدد بودند كه‌ مبارزه‌ علیه‌ رژیم‌ فراگیر شود و با كشاندن‌ مبارزه‌در میان‌ قشرها مختلف‌ و دعوت‌ آنها به‌ مبارزه‌، رژیم‌ را تحت‌ فشار قرار دهند. درراستای‌ تحقق‌ این‌ هدف‌، امام‌ ضمن‌ سخنرانی‌، با ارسال‌ نامه‌هایی‌ به‌ شهرستان‌ها، ازعلما و مردم‌ دعوت‌ كردند تا در مقابل‌ لایحه‌ موضع‌گیری‌ كنند. هدف‌ امام‌ آگاهی‌قشرهای‌ ملت‌ بود. مأمورین‌ ساواك‌ در گزارشات‌ خود، فعالیت‌ها و مبارزات‌ امام‌ خمینی‌ را علیه‌ لایحه‌،این‌ چنین‌ گزارش‌ كرده‌اند: «اخیراً مأمورین‌ ویژه‌ در مجالس‌ و محافل‌ روحانیون‌ شركت‌ نموده‌ ]اظهارداشته‌اند[: 1ـ اخیراً علمای‌ قم‌ از جمله‌ آیت‌الله خمینی‌ در مجالس‌ درس‌ خود،طلاب‌ و مردم‌ را تحریك‌ و تشویق‌ بر علیه‌ دولت‌ می‌نمایند و ضمن‌ تهیه‌ی‌تلگرافاتی‌ به‌ مركز، كه‌ نمونه‌ی‌ آن‌ به‌ ضمیمه‌ تقدیم‌ می‌گردد، باعث‌ اخلال‌ نظم‌در قم‌ را فراهم‌ ساخته‌ 2ـ ]نشریاتی‌[ از طرف‌ طبقه‌ی‌ روحانی‌ و علما به‌شهرستان‌ها نیز سرایت‌ كرده‌ در شهرستان‌های‌ قم‌، مشهد، تبریز، اصفهان‌ وعده‌ای‌ از طلاب‌ در مساجد بر علیه‌ اقدامات‌ دولت‌ مردم‌ را تحریك‌ و تشویق‌می‌نمایند» همچنین‌ مأمورین‌ ساواك‌ در توصیف‌ حمایت‌های‌ مردمی‌ از نهضت‌ روحانیون‌ این‌چنین‌ گزارش‌ می‌دهند: «صبح‌ روز 2/9/41 عده‌ای‌ از طبقات‌ مختلف‌ تهران‌، روحانیون‌، بازاریان‌،كارگران‌، اصناف‌ آذربایجانی‌ مقیم‌ تهران‌، دانشجویان‌ به‌ قم‌ رفته‌ در منزل‌ آیت‌اللهشریعتمداری‌، گلپایگانی‌، خمینی‌، شهاب‌ الدین‌ نجفی‌، شاهرودی‌، اجتماع‌ كرده‌و پشتیبانی‌ خود را از مبارزات‌ روحانیون‌ اعلام‌ داشتند و وفاداری‌ خود را به‌ادامه‌ی‌ مبارزات‌ اعلام‌ كردند». به‌ دنبال‌ فراگیر شدن‌ مبارزه‌، در میان‌ قشرهای‌ مختلف‌ و مقاومت‌ علما و مردم‌ دربرابر اقدام‌ غیر قانونی‌ و غیرشرعی‌ دولت‌، علم‌ مجبور به‌ عقب‌ نشینی‌ شد و لغو لایحه‌ رااعلام‌ كرد؛ اما امام‌ خمینی‌ این‌ اقدام‌ دولت‌ را كافی‌ ندانست‌ و از دولت‌ می‌خواهد لغولایحه‌ را رسماً در جراید كشور اعلام‌ نماید و گرنه‌ مبارزه‌ ادامه‌ خواهد داشت‌. سرانجام‌دولت‌ مجبور می‌شود كه‌ رسماً لغو تصویبنامه‌ را در جراید رسمی‌ كشور اعلام‌ نماید. دولت‌ علم‌ برای‌ كمرنگ‌ نشان‌ دادن‌ مبارزه‌ی‌ امام‌ خمینی‌ (در حالی‌ كه‌ مبارزات‌ امام‌خمینی‌ كوبنده‌تر و گسترده‌تر بود) در تلگرافی‌ كه‌ برای‌ علمای‌ قم‌ می‌فرستد (آقایان‌شریعتمداری‌ و گلپایگانی‌ و مرعشی‌ نجفی‌) تعمداً امام‌ فراموش‌ می‌شود و سعی‌ داردتا با این‌ عمل‌ از مطرح‌ شدن‌ امام‌ خمینی‌ به‌ عنوان‌ یك‌ چهره‌ی‌ مبارز جلوگیری‌ كند. درپایان‌ ماجرا، امام‌ خمینی‌ از قشرهای‌ مختلف‌ كه‌ در این‌ مبارزه‌ روحانیت‌ را همراهی‌كرده‌اند، تشكر كرد و بر بیداری‌ و هوشیاری‌ مردم‌ در مقابل‌ توطئه‌های‌ آینده‌ تأكید نمود: «لازم‌ است‌ متذكر شوم‌ كه‌ مسلمین‌ باید بیش‌ از پیش‌ بیدار و هوشیار بوده‌،مراقب‌ اوضاع‌ و مصالح‌ اسلام‌ باشند و صفوف‌ خود را فشرده‌تر كنند كه‌ اگرخدای‌ نخواسته‌ دست‌های‌ ناپاكی‌ به‌ سوی‌ مقدسات‌ آنها دراز شود قطع‌ كنند». در پایان‌ قضیه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌، امام‌ خمینی‌ كه‌ قبلاً در میان‌ خواص‌ وشاگردان‌ خویش‌ شناخته‌ شده‌بود به‌ عنوان‌ یك‌ مرجع‌ و رهبری‌ مبارز مطرح‌ شد؛شخصیتی‌ در اوج‌ اجتهاد، مدرّس‌ فلسفه‌ و دانا به‌ علم‌ كلام‌ و اخلاق و عرفان‌. مبارزی‌واقف‌ به‌ اصول‌ مبارزه‌ و كار دسته‌جمعی‌ كه‌ در گفته‌ها و نوشته‌هایش‌، هندسه‌ی‌ سیاسی‌ ـاجتماعی‌ اسلام‌ را با زبانی‌ بسیار همه‌ فهم‌ و در عین‌ حال‌ دقیق‌، ترسیم‌ كرد. ایشان‌حوادث‌ سیاسی‌ روز را به‌ دقت‌، دنبال‌ و توانایی‌ به‌ راه‌ انداختن‌ جریانات‌ پویا و جوشان‌ رادارا بود. وی‌ با ایجاد هماهنگی‌ و سازماندهی‌ میان‌ علما و مردم‌، حوزه‌ را در جلوی‌دولت‌ قرار داد؛ تا آن‌ جا كه‌ از زمان‌ مشروطیت‌ و انزوای‌ روحانیت‌ از صحنه‌ی‌ سیاست‌،نخستین‌ بار بود كه‌ روحانیت‌ به‌ این‌ شكل‌ به‌ رویارویی‌ مستقیم‌ و همه‌ جانبه‌ با دولت ‌برمی‌خاست‌. امام‌ در این‌ مبارزه‌ مبنای‌ برخوردها را حق‌ نظارت‌ روحانیون‌ بر مصوبات‌مجلس‌ دانست‌ كه‌ در اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسی‌ ذكر شده‌بود. حركت‌ امام‌ در اوضاع‌ملتهب‌ ایران‌ آن‌ زمان‌، موجب‌ گردید كه‌ انرژی‌ انقلاب‌ ملت‌ كه‌ از سال‌ 39 به‌ خروش‌آمده‌ بود و در بحران‌ هویت‌ رهبری‌ دست‌ و پا می‌زد، پشت‌ سر امام‌ و مذهب‌ و روحانیت‌گرد آمدند. از این‌ رو از نیمه‌ی‌ دوم‌ سال‌ 41 به‌ دنبال‌ قضیه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌،تمامی‌ اذهان‌ ملت‌ و دولت‌ متوجه‌ قم‌ و امام‌ گردید. البته‌ مبارزه‌ی‌ امام‌ خمینی‌ در برابراقدام‌ دولت‌ علم‌ ـ همان‌طور كه‌ از متن‌ پیام‌ها و تلگراف‌های‌ ایشان‌ مشخص‌ است‌ ـ متوجه‌عملكرد غیرقانونی‌ و غیرشرعی‌ دولت‌ بود و شخص‌ شاه‌ هدف‌ مبارزات‌ نبود؛ ولی‌ درمراحل‌ بعد با ورود شخص‌ شاه‌ به‌ عرصه‌ و اصرار رژیم‌ به‌ ادامه‌ی‌ سیاست‌های‌ضداسلامی‌، نوك‌ پیكان‌ مبارزات‌ امام‌ خمینی‌ متوجه‌ شخص‌ شاه‌ و سرنگونی‌ رژیم‌ شد. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

زمینه های طرح لایحه‌‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌

اکبر فلاحی سال‌های‌ آغازین‌ دهه‌ی‌ چهل‌ شاهد تحولاتی‌ در عرصه‌ی‌ سیاست‌های‌ داخلی‌ وخارجی‌ ایران‌ هستیم‌ که‌ چشم‌انداز سیاسی‌ کشور را به‌ سرعت‌ و به‌ گونه‌ای‌ شگفت‌انگیزتا سرنگونی‌ رژیم‌ پهلوی‌ تغییر داد. افت‌ و خیزهای‌ دو دهه‌ی‌ پیش‌ از انقلاب‌ در حیات‌سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ موجب‌ نمودهای‌ دوگانه‌ و متضادی‌ میان‌ درخواست‌های‌نیروهای‌ اجتماعی‌ و نظام‌ سیاسی‌ شد. بعد از سقوط‌ رضاشاه‌، محمدرضا پهلوی‌ گام‌جدیدی‌ در غرب‌گرایی‌ کشور برداشت‌. وی‌ نیز همانند پدر، موفقیت‌ در غرب‌گرایی‌ راموقوف‌ بر آماده‌ سازی‌ محیط‌ اجتماعی‌ و دگرگونی‌ ارزش‌های‌ حاکم‌ بر جامعه‌ی‌ دینی‌می‌دانست‌. این‌ طرح‌ها در اصل‌ برای‌ جلب‌ و حمایت‌ و خوشایند رهبران‌ آمریکا طراحی‌و تنظیم‌ شده‌ بود و به‌ نظر آنها می‌توانست‌ منشأ تحول‌ در جامعه‌ی‌ ایران‌ باشد. چنان‌که‌تجربه‌ی‌ چند دهه‌ی‌ قبل‌ نشان‌ می‌دهد که‌ نوسازی‌ با سکولاریسم‌ همراه‌ می‌باشد، درنتیجه‌، تجربه‌ای‌ عینی‌ و موفق‌ از آمیختگی‌ دین‌ و نوسازی‌ و لحاظ‌ کردن‌ معیارها وآموزه‌های‌ دینی‌ در روند نوسازی‌ ـ آن‌ چنان‌ که‌ در ادبیات‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ غرب‌مطرح‌ شده‌ است‌ ـ دیده‌ نشده‌ است‌؛ لذا غالب‌ رژیم‌های‌ سیاسی‌ به‌ سکولاریسم‌ روی‌آوردند. این‌ موضوع‌ پارادوکسی‌ را در حکومت‌ها پدید می‌آورد که‌ به‌ جامعه‌ سرایت‌کرده‌ و منجر به‌ ظهور بحران‌ هویت‌ در سطوح‌ مختلف‌ اجتماعی‌ می‌گردد. در چنین‌شرایطی‌ سیاستگذاران‌ و متولیان‌ قدرت‌، تهاجم‌ گسترده‌ای‌ را به‌ حوزه‌ی‌ دین‌ آغازمی‌کنند و هنجارها، ارزش‌ها و هویت‌ جمعی‌ را (که‌ از دین‌ الهام‌ می‌گیرند) هدف‌ قرارمی‌دهند. به‌ تعبیری‌ دیگر می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ اصلاحات‌ غرب‌ مدارانه‌ از دو جهت‌ به‌ پیدایش‌بحران‌ اجتماعی‌ می‌انجامد: نخست‌ این‌ که‌ الگوهای‌ اقتصادی‌ تجویز شده‌ از خارج‌ ازمرزها، با شیوه‌های‌ سنتی‌ تولید و مصرف‌ و نیز با بافت‌ فرهنگی‌ جامعه‌ی‌ ایران‌همخوانی‌ نداشت‌. دوم‌: آنچه‌ رژیم‌ سیاسی‌ را در ابتدا نسبت‌ به‌ اجرای‌ اصلاحات‌ راغب‌ساخته‌ بود، جنبه‌ی‌ توسعه‌ی‌ سیاسی‌ و دموکراتیزه‌ کردن‌ کشور بود که‌ سرانجام‌، روندنوسازی‌ را بدون‌ پرداختن‌ به‌ این‌ متغیر اساسی‌ آغاز نمود و نیروهای‌ اجتماعی‌ را، که‌خواستار گسترش‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ بودند، به‌ تقابل‌ نظام‌ سیاسی‌ کشاند. هدف‌ آمریکا نیز از اجرای‌ اصلاحات‌ در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ جلوگیری‌ از انتخابات‌چپ‌ گرایانه‌ و کمونیستی‌ و هدف‌ رژیم‌، تحکیم‌ پایه‌های‌ قدرت‌ و مشروعیت‌ خویش‌ بود؛لذا به‌ دلایلی‌ که‌ قبلاً بیان‌ شد اصلاحات‌ رژیم‌ که‌ خاستگاه‌ بیرونی‌ داشت‌ و مطابق‌ باارزش‌های‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ نبود، واکنش‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ را به‌ رهبری‌ علما برانگیخت‌؛ وروحانیت‌ در مقابل‌ تغییر و دگرگونی‌ ارزش‌های‌ اسلامی‌ به‌ مقابله‌ با رژیم‌ برخاستند و چالشی‌ بزرگ‌ میان‌ رژیم‌ و ملت‌ بروز کرد؛ بنابراین‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌: «مهمترین‌ عاملی‌ که‌ بروز شرایط‌ انقلابی‌ را تشدید می‌کند و تحولات‌ سیاسی‌ ـاجتماعی‌ را اجتناب‌ناپذیر می‌نماید، تضاد میان‌ ارزش‌های‌ مسلط‌ بر سیستم‌سیاسی‌ و ارزش‌های‌ حاکم‌ بر گروه‌های‌ جامعه‌ است‌. ارزش‌های‌ مشترک‌ شامل‌مسائلی‌ است‌ از قبیل‌: عقاید مذهبی‌، اسطوره‌ای‌، اجتماعی‌، نظام‌های‌ اخلاقی‌،آداب‌ و سنن‌ ملی‌، موجودات‌ و تخیلات‌ فوق طبیعی‌ و ایده‌آل‌ها و بسیاری‌ ازاعتقادات‌ دیگر...» بعد از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ در سال‌ 1340، رژیم‌ فرصت‌ را برای‌ اجرای‌اصلاحات‌ مهیا دید. در آن‌ زمان‌ مرجعیت‌ میان‌ چند عالم‌ تقسیم‌ شده‌ بود و مرجعیتی‌واحد در مقابل‌ شاه‌ وجود نداشت‌. شاه‌ هم‌ تلاش‌ کرد تا از شکل‌گیری‌ مرجعیت‌ واحد در ایران‌ جلوگیری‌ نماید و مرجعیت‌ را به‌ خارج‌ ایران‌ منتقل‌ کند؛ به‌ همین‌ دلیل‌ با ارسال‌پیامی‌ به‌ آیت‌الله حکیم‌، رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌ را به‌ وی‌ تسلیت‌ گفت‌؛ بنابراین‌ تصور رژیم‌ بر آن‌ بود که‌ پس‌ از رحلت‌ آیت‌الله بروجردی‌، روحانیت‌ توان‌ مقابله‌ با اصلاحات‌ راندارند. «همچنین‌ ]تصور رژیم‌ بر این‌ بود[ که‌ مفاد لایحه‌، مورد تأیید روشنفکران‌ قرارگرفته‌ و آن‌ را نشانه‌ای‌ از حرکت‌ مترقیانه‌ی‌ رژیم‌ تلقی‌ می‌کنند و اگر مخالفتی‌ از جانب‌جریان‌های‌ مذهبی‌ ـ روحانیت‌ و مردم‌ ـ مشاهده‌ شود، می‌توان‌ با استفاده‌ از حمایت‌روشنفکران‌ و دانشگاهیان‌ آن‌ را خنثی‌ کرد». با توجه‌ به‌ این‌ شرایط‌، رژیم‌ در تاریخ‌ 16مهر 1341 در جراید با تیتر درشت‌ خبر تصویب‌ لایحه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی ‌را منتشر کرد. این‌ لایحه‌ چند موضوع‌ محوری‌ داشت‌ که‌ عبارت‌ بودند از: 1ـ قید اسلام‌ از شرایط‌ انتخاب‌کنندگان‌ و انتخاب‌ شوندگان‌ برداشته‌ و در مراسم‌سوگند به‌ امانت‌ و صداقت‌، به‌ جای‌ قرآن‌، «کتاب‌ آسمانی‌» آورده‌ شده‌ بود؛ 2ـ تساوی‌ کامل‌ حقوق زن‌ و مرد و شرکت‌ زنان‌ در انتخابات‌. در ضمن‌، اهداف‌ اصلی‌ رژیم‌ را از تصویب‌ این‌ لایحه‌ می‌توان‌ در این‌ موارد خلاصه‌کرد: 1 ـ در یک‌ زورآزمایی‌ با روحانیت‌ و هواداران‌ مذهبی‌شان‌، برای‌ همیشه‌ آنان‌ را کنارگذارد و به‌ محافظه‌کاری‌ اجباری‌ خود در برابر مراجع‌ دینی‌ پایان‌ دهد، با توجه‌ به‌ این‌ که‌زمان‌ مناسبی‌ فراهم‌ شده‌ بود. 2 ـ با حذف‌ مذهب‌ رسمی‌ و قید سوگند به‌ قرآن‌، به‌ گروه‌های‌ صاحب‌ نفوذ چون‌بهائیان‌ که‌ عملاً سیاست‌ کشور را در دست‌ داشتند، فرصت‌ اعلام‌ موجودیت‌ دهد؛ 3 ـ با عنوان‌ کردن‌ آزادی‌ زنان‌، دلایل‌ عقب‌ماندگی‌ و محرومیت‌ گذشته‌ی‌ آنها را به‌اسلام‌ و قانون‌ اساسی‌ نسبت‌ دهد؛ 4 ـ آخرین‌ مانع‌ پیوستگی‌ کامل‌ به‌ غرب‌ را از میان‌ بردارد. با نگاهی‌ به‌ پیام‌ و سخنرانی‌های‌ امام‌ خمینی‌، دلایل‌ مخالفت‌ ایشان‌ با این‌ تصویبنامه‌روشن‌ می‌شود که‌ در اینجا به‌ ذکر برخی‌ از این‌ دلایل‌ پرداخته‌ می‌شود. «در تعطیلی‌ طولانی‌ مجلسین‌ دیده‌ می‌شود که‌ دولت‌ اقداماتی‌ را در نظر دارد که‌مخالف‌ شرع‌ اقدس‌ و مباین‌ صریح‌ قانون‌ اساسی‌ است‌. الغای‌ شرط‌ «اسلام‌» در انتخاب‌کننده‌ و انتخاب‌ شونده‌، که‌ در قانون‌ مذکور قید کرده‌ و تبدیل‌ قسم‌ به‌ قرآن‌ مجید را به‌ «کتاب‌ آسمانی‌»، تخلف‌ از قانون‌ مذکور است‌ و خطرهای‌ بزرگی‌ برای‌ اسلام‌ و استقلال‌مملکت‌ دارد... این‌ کشور، قانون‌ اساسی‌اش‌ قانون‌ امام‌ جعفر صادق است‌ و باید تا موقع‌ظهور امام‌ زمان‌ این‌ قانون‌ باقی‌ بماند...» مع‌الاسف‌ با آن‌ که‌ به‌ آقای‌ اسدالله علم‌ در این‌ بدعتی‌ که‌ می‌خواهد در اسلام‌ بگذاردتنبه‌ دادم‌ و مفاسدش‌ را گوشزد کردم‌... آقای‌ اسدالله علم‌ گمان‌ کرده‌ با تبدیل‌ کردن‌ قسم‌به‌ قرآن‌ مجید، به‌ «کتاب‌ آسمانی‌» ممکن‌ است‌ قرآن‌ کریم‌ را از رسمیت‌ انداخت‌ و اوستاو انجیل‌ و بعض‌ کتب‌ ضاله‌ را به‌ جای‌ آن‌ قرار داد... تشبث‌ به‌ الزامات‌ بین‌المللی‌ برای‌سرکوبی‌ قرآن‌ کریم‌ و اسلام‌ و قانون‌ اساسی‌ و ملت‌، جرم‌ بزرگ‌ و «ذنب‌ لا یغفر» است‌». «انتظار ملت‌ مسلمان‌ آن‌ است‌ که‌ با امر اکید، آقای‌ علم‌ را ملزم‌ فرمایید از قانون‌ اسلام‌و قانون‌ اساسی‌ تبعیت‌ کند و از جسارتی‌ که‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ قرآن‌ کریم‌ نمود استغفارنماید...» «خطری‌ متوجه‌ دین‌ شده‌ است‌ قابل‌ اغماض‌ نیست‌ و لذا به‌ تمام‌ معنی‌ بایدمسلمان‌ها جدیت‌ نمایند تا این‌ غائله‌ دفع‌ شود». «این‌ قانون‌ که‌ می‌خواهند در مملکت‌ شیوع‌ بدهند... آقای‌ علم‌ بدانند که‌ مردم‌ از پای‌نمی‌نشینند تا لایحه‌ لغو شود». «اگر این‌ دفعه‌ مردم‌ عصبانی‌ شوند، دیگر ما جلوی‌ آنها را نمی‌توانیم‌ بگیریم‌، حتی‌سر نیزه‌ هم‌ جلوی‌ آنها را نمی‌تواند بگیرد و اگر درست‌ نشود من‌ خودم‌ به‌ تنهایی‌ راه‌می‌افتم‌ و هرچه‌ پیش‌ آید بیاید...». «اینها می‌خواستند با تصویب‌ لایحه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ و الغای‌ شرط‌اسلام‌ از رأی‌دهنده‌ و انتخاب‌شونده‌، مقدرات‌ مسلمین‌ را به‌ دست‌ غیرمسلمانان‌ مانندیهودی‌های‌ بهایی‌ بسپارند... ما حاضر نیستیم‌ استان‌های‌ این‌ کشور تحت‌ تصرف‌ بهایی‌نماهای‌ یهود در آید...». امام‌ خمینی‌ که‌ با درایت‌ و هوشیاری‌ متوجه‌ عواقب‌ این‌ اقدامات‌ رژیم‌ شدند برای‌مقابله‌ با اقدامات‌ رژیم‌ شیوه‌ی‌ مبارزاتی‌ حساب‌ شده‌ای‌ را به‌ مرحله‌ی‌ اجرا درآوردند: الف‌) امام‌ خمینی‌ تلاش‌ کرد تا میان‌ علمای‌ طراز اول‌ حوزه‌ یک‌ نوع‌ وحدتی‌ ایجادکنند و آنها را متحد و یک‌ نظر در مقابل‌ رژیم‌ قرار دهند. به‌ همین‌ جهت‌ به‌ پیشنهاد امام‌،جلسه‌ای‌ با حضور علمای‌ طراز اول‌ حوزه‌ در منزل‌ آیت‌الله حائری‌ تشکیل‌ شد و در آن‌جلسه‌ علمایی‌ چون‌ آیت‌الله گلپایگانی‌، آیت‌الله شریعتمداری‌، آیت‌الله محقق‌ دامادحضور داشتند. آنها پس‌ از تبادل‌ نظر، تصمیمات‌ زیر را اتخاذ کردند: ـ طی‌ تلگرافی‌ به‌ شاه‌، مخالفت‌ مراجع‌ و علما را با لایحه‌ اعلام‌ داشته‌ و لغو فوری‌ آن‌درخواست‌ شود؛ ـ علمای‌ تهران‌ و شهرستان‌ها را در جریان‌ قضایا قرار دهند؛ ـ هفته‌ای‌ یک‌ بار جلسه‌ای‌ برای‌ تبادل‌ نظر و مشورت‌ با هم‌ برگزار کنند. این‌جلسه‌ از دو بُعد حائز اهمیت‌ بود: اولاً از نفوذ شاه‌ جلوگیری‌ شد و یک‌ مرجعیت‌واحد را در مقابل‌ شاه‌ قرار داد. ثانیاً باعث‌ نزدیکی‌ نظرات‌ روحانیون‌ به‌ همدیگرگردید. در پی‌ این‌ تلاش‌ها بود که‌ منابر و مجالس‌ مذهبی‌ به‌ کانونی‌ برای‌ مبارزه‌ با این‌اقدام‌ رژیم‌ تبدیل‌ شد. ب‌) امام‌ خمینی‌ در صدد بودند که‌ مبارزه‌ علیه‌ رژیم‌ فراگیر شود و با کشاندن‌ مبارزه‌در میان‌ قشرها مختلف‌ و دعوت‌ آنها به‌ مبارزه‌، رژیم‌ را تحت‌ فشار قرار دهند. درراستای‌ تحقق‌ این‌ هدف‌، امام‌ ضمن‌ سخنرانی‌، با ارسال‌ نامه‌هایی‌ به‌ شهرستان‌ها، ازعلما و مردم‌ دعوت‌ کردند تا در مقابل‌ لایحه‌ موضع‌گیری‌ کنند. هدف‌ امام‌ آگاهی‌قشرهای‌ ملت‌ بود. مأمورین‌ ساواک‌ در گزارشات‌ خود، فعالیت‌ها و مبارزات‌ امام‌ خمینی‌ را علیه‌ لایحه‌،این‌ چنین‌ گزارش‌ کرده‌اند: «اخیراً مأمورین‌ ویژه‌ در مجالس‌ و محافل‌ روحانیون‌ شرکت‌ نموده‌ ]اظهارداشته‌اند[: 1ـ اخیراً علمای‌ قم‌ از جمله‌ آیت‌الله خمینی‌ در مجالس‌ درس‌ خود،طلاب‌ و مردم‌ را تحریک‌ و تشویق‌ بر علیه‌ دولت‌ می‌نمایند و ضمن‌ تهیه‌ی‌تلگرافاتی‌ به‌ مرکز، که‌ نمونه‌ی‌ آن‌ به‌ ضمیمه‌ تقدیم‌ می‌گردد، باعث‌ اخلال‌ نظم‌در قم‌ را فراهم‌ ساخته‌ 2ـ ]نشریاتی‌[ از طرف‌ طبقه‌ی‌ روحانی‌ و علما به‌شهرستان‌ها نیز سرایت‌ کرده‌ در شهرستان‌های‌ قم‌، مشهد، تبریز، اصفهان‌ وعده‌ای‌ از طلاب‌ در مساجد بر علیه‌ اقدامات‌ دولت‌ مردم‌ را تحریک‌ و تشویق‌می‌نمایند» همچنین‌ مأمورین‌ ساواک‌ در توصیف‌ حمایت‌های‌ مردمی‌ از نهضت‌ روحانیون‌ این‌چنین‌ گزارش‌ می‌دهند: «صبح‌ روز 2/9/41 عده‌ای‌ از طبقات‌ مختلف‌ تهران‌، روحانیون‌، بازاریان‌،کارگران‌، اصناف‌ آذربایجانی‌ مقیم‌ تهران‌، دانشجویان‌ به‌ قم‌ رفته‌ در منزل‌ آیت‌اللهشریعتمداری‌، گلپایگانی‌، خمینی‌، شهاب‌ الدین‌ نجفی‌، شاهرودی‌، اجتماع‌ کرده‌و پشتیبانی‌ خود را از مبارزات‌ روحانیون‌ اعلام‌ داشتند و وفاداری‌ خود را به‌ادامه‌ی‌ مبارزات‌ اعلام‌ کردند». به‌ دنبال‌ فراگیر شدن‌ مبارزه‌، در میان‌ قشرهای‌ مختلف‌ و مقاومت‌ علما و مردم‌ دربرابر اقدام‌ غیر قانونی‌ و غیرشرعی‌ دولت‌، علم‌ مجبور به‌ عقب‌ نشینی‌ شد و لغو لایحه‌ رااعلام‌ کرد؛ اما امام‌ خمینی‌ این‌ اقدام‌ دولت‌ را کافی‌ ندانست‌ و از دولت‌ می‌خواهد لغولایحه‌ را رسماً در جراید کشور اعلام‌ نماید و گرنه‌ مبارزه‌ ادامه‌ خواهد داشت‌. سرانجام‌دولت‌ مجبور می‌شود که‌ رسماً لغو تصویبنامه‌ را در جراید رسمی‌ کشور اعلام‌ نماید. دولت‌ علم‌ برای‌ کمرنگ‌ نشان‌ دادن‌ مبارزه‌ی‌ امام‌ خمینی‌ (در حالی‌ که‌ مبارزات‌ امام‌خمینی‌ کوبنده‌تر و گسترده‌تر بود) در تلگرافی‌ که‌ برای‌ علمای‌ قم‌ می‌فرستد (آقایان‌شریعتمداری‌ و گلپایگانی‌ و مرعشی‌ نجفی‌) تعمداً امام‌ فراموش‌ می‌شود و سعی‌ داردتا با این‌ عمل‌ از مطرح‌ شدن‌ امام‌ خمینی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ چهره‌ی‌ مبارز جلوگیری‌ کند. درپایان‌ ماجرا، امام‌ خمینی‌ از قشرهای‌ مختلف‌ که‌ در این‌ مبارزه‌ روحانیت‌ را همراهی‌کرده‌اند، تشکر کرد و بر بیداری‌ و هوشیاری‌ مردم‌ در مقابل‌ توطئه‌های‌ آینده‌ تأکید نمود: «لازم‌ است‌ متذکر شوم‌ که‌ مسلمین‌ باید بیش‌ از پیش‌ بیدار و هوشیار بوده‌،مراقب‌ اوضاع‌ و مصالح‌ اسلام‌ باشند و صفوف‌ خود را فشرده‌تر کنند که‌ اگرخدای‌ نخواسته‌ دست‌های‌ ناپاکی‌ به‌ سوی‌ مقدسات‌ آنها دراز شود قطع‌ کنند». در پایان‌ قضیه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌، امام‌ خمینی‌ که‌ قبلاً در میان‌ خواص‌ وشاگردان‌ خویش‌ شناخته‌ شده‌بود به‌ عنوان‌ یک‌ مرجع‌ و رهبری‌ مبارز مطرح‌ شد؛ شخصیتی‌ در اوج‌ اجتهاد، مدرّس‌ فلسفه‌ و دانا به‌ علم‌ کلام‌ و اخلاق و عرفان‌. مبارزی‌واقف‌ به‌ اصول‌ مبارزه‌ و کار دسته‌جمعی‌ که‌ در گفته‌ها و نوشته‌هایش‌، هندسه‌ی‌ سیاسی‌ ـاجتماعی‌ اسلام‌ را با زبانی‌ بسیار همه‌ فهم‌ و در عین‌ حال‌ دقیق‌، ترسیم‌ کرد. ایشان‌حوادث‌ سیاسی‌ روز را به‌ دقت‌، دنبال‌ و توانایی‌ به‌ راه‌ انداختن‌ جریانات‌ پویا و جوشان‌ رادارا بود. وی‌ با ایجاد هماهنگی‌ و سازماندهی‌ میان‌ علما و مردم‌، حوزه‌ را در جلوی‌دولت‌ قرار داد؛ تا آن‌ جا که‌ از زمان‌ مشروطیت‌ و انزوای‌ روحانیت‌ از صحنه‌ی‌ سیاست‌،نخستین‌ بار بود که‌ روحانیت‌ به‌ این‌ شکل‌ به‌ رویارویی‌ مستقیم‌ و همه‌ جانبه‌ با دولت‌برمی‌خاست‌. امام‌ در این‌ مبارزه‌ مبنای‌ برخوردها را حق‌ نظارت‌ روحانیون‌ بر مصوبات‌مجلس‌ دانست‌ که‌ در اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسی‌ ذکر شده‌بود. حرکت‌ امام‌ در اوضاع‌ملتهب‌ ایران‌ آن‌ زمان‌، موجب‌ گردید که‌ انرژی‌ انقلاب‌ ملت‌ که‌ از سال‌ 39 به‌ خروش‌آمده‌ بود و در بحران‌ هویت‌ رهبری‌ دست‌ و پا می‌زد، پشت‌ سر امام‌ و مذهب‌ و روحانیت‌گرد آمدند. از این‌ رو از نیمه‌ی‌ دوم‌ سال‌ 41 به‌ دنبال‌ قضیه‌ی‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌،تمامی‌ اذهان‌ ملت‌ و دولت‌ متوجه‌ قم‌ و امام‌ گردید. البته‌ مبارزه‌ی‌ امام‌ خمینی‌ در برابراقدام‌ دولت‌ علم‌ ـ همان‌طور که‌ از متن‌ پیام‌ها و تلگراف‌های‌ ایشان‌ مشخص‌ است‌ ـ متوجه‌عملکرد غیرقانونی‌ و غیرشرعی‌ دولت‌ بود و شخص‌ شاه‌ هدف‌ مبارزات‌ نبود؛ ولی‌ درمراحل‌ بعد با ورود شخص‌ شاه‌ به‌ عرصه‌ و اصرار رژیم‌ به‌ ادامه‌ی‌ سیاست‌های‌ضداسلامی‌، نوک‌ پیکان‌ مبارزات‌ امام‌ خمینی‌ متوجه‌ شخص‌ شاه‌ و سرنگونی‌ رژیم‌ شد. منبع: سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

تلگراف بی‌پاسخ آیت‌الله خمینی (ره)

محسن کاظمی در میان نخست‌وزیران محمدرضاشاه هیچ‌کدام به اندازه اسدالله علم نسبت به قدرت و جایگاه روحانیت از خود بی‌توجهی نشان نمی‌دادند و شاید اعتماد بیش از حد او به دوستی دیرینه‌اش با شخص شاه در این مساله بی‌تاثیر نبود. شاه، پس از آنکه با سپردن تضمین های لازم نظر مثبت دولت امریکا را به انجام اصلاحات امینی توسط خود جلب کرد، اسدالله علم را به جای امینی به نخست‌وزیری برگزید و علم نیز در اولین‌گام برای انجام اصلاحات مدنظر امریکا، به سراغ لایحه‌ای رفت که از زمان تصویب آن توسط اولین مجلس مشروطه، همچنان بلااجرا و مسکوت مانده بود. این تصمیم علم در شرایطی صورت می‌گرفت که مجلس سنا و ملی تعطیل شده بودند و این خلأ چنان او را به وسوسه انداخت که وی درصدد برآمد علی رغم ممنوعیت قانونی، لایحه مذکور را با انجام چند تغییر اساسی، از جمله اعطای حق رای به زنان و حذف شرط هایی از قبیل مسلمان‌بودن نمایندگان و قسم‌خوردن به کتاب آسمانی اسلام توسط نماینده‌های غیر مسلمان، آن را برای اجرا به تصویب هیات دولت رساند. مسلما علم به این ذهنیت رسیده بود که اگر امریکا از شاه و شاه نیز از او حمایت کند، برای اقدام او به هر کاری کافی است. در واقع هیچ‌گاه حتی در تصور وی نمی‌گنجید که گروهی روحانی بتوانند با به راه‌انداختن تظاهرات و تلگراف و اعتراض‌نامه او را در یک عقب‌نشینی چند مرحله‌ای به سر خانه اول بازگردانند. جالب آنکه، اسدالله علم گرچه در نهایت شکست خود را پذیرفت و الغای قانون مذکور را اعلام کرد، اما سعی داشت با زیرکی، نام کسی را که در ‌واقع عامل اصلی شکست او بود، با ذکر نکردن در جوابیه‌هایش، مخفی بدارد. اما امام با زیرکی خاص خود، علم را از این بابت نیز ناامید کرد و با تحمیل یک شکست دیگر بر این نخست‌وزیر وقت، او را به درج اعلامیه الغای لایحه در جراید آن زمان مجبور ساخت و این‌چنین همه چیز بر همگان آشکار شد. «به زنان حق رای داده شد» این خبر تیتر درشت روزنامه‌های عصر تهران در شانزدهم مهرماه سال1341 بود. اما این همه خبر نبود... امیر اسدالله علم که از آخرین روزهای تیرماه 1341 به جای علی امینی، پست نخست‌وزیری را عهده‌دار شد، در چهاردهم مهرماه، لایحه مشتمل بر 97 ماده و 17 تبصره پیشنهادی از سوی وزارت کشور (به شماره 1254/م به تاریخ 2/5/41) در خصوص انجمن های ایالتی و ولایتی را در هیات دولت مطرح کرده و به تصویب رساند. از آنجا که مجلسین (شورای ملی و سنا) تعطیل بودند، این تصویب‌نامه حکم قانون را پیدا کرد و غیر از اعطای حق رای به زنان، دو نکته مهم دیگر نیز در آن به چشم می‌خورد: اول‌این‌که قید مسلمان بودن از شروط «انتخاب‌شوندگان» برداشته شده بود و دیگر آنکه منتخبان غیر مسلمان می‌توانستند در مراسم تحلیف به کتاب آسمانی آیین خودشان سوگند یاد کنند. البته تشکیل انجمن های ایالات و ولایات پیش از این در متمم قانون اساسی به شرح زیر پیش‌بینی شده بود: «اصل نودم: در تمام ممالک محروسه [حفاظت‌شده] انجمن های ایالتی و ولایتی به موجب نظام‌نامه مخصوص مرتب می‌شود و قوانین اساسیه آن انجمن ها از این قرار است: اصل نود و یکم: اعضای انجمن های ایالتی و ولایتی بلاواسطه از طرف اهالی انتخاب می‌شوند، مطابق نظامنامه انجمن های ایالتی و ولایتی. اصل نود و دوم: انجمن های ایالتی و ولایتی اختیار نظارت‌ تامه در اصلاحات راجع به منافع عامه دارند با رعایت حدود قوانین مقرره. اصل نود و سوم: صورت خرج و دخل ایالات و ولایات از هر قبیل به توسط انجمن های ایالتی و ولایتی طبع و نشر می‌شود.» انجمن های ایالتی و ولایتی انجمن هایی بودند که می‌بایست در هر استان و شهری تشکیل می‌شدند و نظارت بر برنامه‌های اداری، اجتماعی، امور عمومی و بهداشتی مناطق تحت نفوذ خود را بر عهده می‌گرفتند. طبق ماده هفتاد و دوم لایحه، انجمن های ایالتی و ولایتی علاوه بر وظایفی که طبق قوانین بر‌عهده داشتند، هر یک در کارهای عمومی و تامین احتیاجات محلی حوزه خود ــ جز امور نظامی و قضایی ــ حق اظهار نظر و نظارت داشتند. همچنین طبق ماده هفتاد و سوم این لایحه، به هنگام انجام طرح های عمرانی از طرف مقامات مرکز، لازم بود نظر انجمن نیز اخذ شود. ماده هفتاد و چهارم نیز تصریح داشت که انجمن های ایالتی و ولایتی اجازه دارند در خصوص مصرف کلیه اعتبارات مصوب از سوی مقامات مرکزی به منظور اجرای طرح های جدید فرهنگی، بهداشتی، ارتباطی و یا دفع آفات حیوانی و نباتی و توسعه امور کشاورزی هر شهرستان و یا استان، سوال و رسیدگی کنند. سایر مواد و تبصره‌های تصویب‌نامه، شرایط انتخاب‌کنندگان، طرز انتخاب انجمن نظارت و تعیین داوطلبان، طرز تشکیل انجمن های ولایتی، اختیارات و وظایف انجمن، مقررات عمومی و بودجه انجمن های ایالتی و ولایتی را توضیح می‌داد. قانون انجمن های ایالتی و ولایتی از آغاز مشروطه در اولین دوره مجلس شورای ملی در ربیع الثانی 1325.ق در صد و بیست و دو ماده به تصویب رسید. اما این قانون مسکوت ماند تا اینکه در مهرماه سال1341 در قالب لایحه‌ای نود و هفت ماده‌ای سر برآورد ــ منتها این بار به سیاست اسدالله علم تغییراتی در آن داده شده بود تا رضایت و خواسته امریکایی ها نیز تامین شود، تغییراتی که هر مسلمان آزاده ایرانی را به تامل و سپس به اعتراض واداشت. از آنجا که شاه مقهور سیاست های کندی ـ رئیس جمهور ایالات متحده امریکا ـ شده بود، در سال1341 پس از برکناری علی امینی ــ که با او دشمنی دیرینه داشت ــ اسدالله علم را به نخست وزیری منصوب کرد تا خیال خود و سیاستمداران امریکایی را راحت کرده باشد و به این طریق سیاست های مورد نظر آنها اجرا شود و در ‌ضمن ارکان سلطنت و حکومت شاهنشاهی آسیب نبیند. در راستای یکی از این سیاست های تحمیلی امریکا مبنی بر لزوم «مشارکت لایه‌های مختلف جامعه در تصمیم‌گیری ها و اجرای امور حکومت»، اسدالله علم اعلامیه مربوط به برگزاری انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی را به‌عنوان گامی برای شرکت‌دادن مردم و به ویژه زنان در سرنوشت خود از سوی دولت تبلیغ می‌کرد. اما روحانیت آگاه سریعا به نقشه و غرض اصلی شاه و علم پی برد و به مخالفت و اعتراض با آن برخاست. حذف شرط اسلام از شروط نمایندگی انجمن، خلاف نص صریح اصل دوم قانون اساسی بود. در ماده چهل و یکم نیز آمده بود: «... مراسم تحلیف اعضای انجمن به ترتیب ذیل انجام خواهد شد: در حالی که اعضای انجمن و عموم حضار به احترام برپاخاسته‌اند، یک جلد کتاب آسمانی را به جلسه می‌آورند و در مقابل جایگاه رئیس قرار می‌دهند. ابتدا رئیس و سپس یک یک اعضای انجمن در مقابل کتاب آسمانی قرار گرفته و پس از بوسیدن کتاب آسمانی در حالی که دست راست خود را بر روی آن قرارداده، سوگندنامه... را با صوت بلند قرائت و سپس ذیل آن را امضا خواهند نمود... .» این تغییرات در شرایطی صورت می‌گرفت که برابر ماده نهم نظامنامه انجمن ها، شرایط انتخاب‌شوندگان و انتخاب‌کنندگان مشابه شرایط انتخابات مجلس شورای ملی بود و برابر ماده‌ دوازدهم قانون انتخابات مجلس شورای ملی، انتخاب‌شوندگان (به استثنای اقلیت های مذهبی: مسیحی، زرتشتی و کلیمی) می‌بایست متدین به دین مبین اسلام می‌بودند. برابر اصل یازدهم قانون اساسی، نمایندگان مجلس شورای ملی (و به تبع آن نمایندگان انجمن های ایالتی و ولایتی طبق ماده نهم نظامنامه انجمن ها) می‌بایست به «قرآن مجید» سوگند یاد می‌کردند. حذف اسلام از شرایط نمایندگی و نیز قسم به کتب آسمانی غیر از قرآن، در واقع با هدف حذف تدریجی اسلام به‌عنوان دین رسمی کشور مطرح می‌شد و ضمنا قصد داشت زمینه را برای حضور و نفوذ اقلیت ها ــ خصوصا یهودیان و بهائیان ــ در پست های حساس کشور آماده کند. این لایحه،‌ نگرانی خاطر دینداران و احساس خطر آنان را از انجام اقدامات و حرکت های مشابه در آینده برانگیخت. البته این امر از سویی نیز سیاسیتر شدن ذهن دینداران و آغاز چاره‌اندیشی های آنان در دفاع از حریم دین و فرهنگ دینی را در پی داشت. این تغییر و تبدیل در قانون، در شرایط تعطیلی مجلسین به دست دولت علم که حق هیچ‌گونه دخل و تصرفی در قانون اساسی را نداشت، در حقیقت تجاوز به قانون اساسی و اساس مشروطه ــ که به بهای خون صدها مرد آزادیخواهِ وطن به‌دست آمده بود ــ قلمداد می‌شد. این اقدام، تجاوزی علنی به اساس مشروطه بود و از این رو مخالفت هایی که در قبال آن شکل گرفت، تنها به مجامع مذهبی و دینی محدود نشد بلکه طیف وسیعی از روشنفکران، فعالان‌، گروه ها، احزاب و سازمان های سیاسی را بر آن داشت تا علیه این لایحه به اعتراض برخیزند. روحانیون قم و در راس آنها مراجع تقلید در مدتی که لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در هیات دولت مطرح شده‌بود، مراقب نتایج آن بودند و از برخی قرائن احتمال می‌دادند که لایحه مذکور نسبت به پاره‌ای مسائل دینی و شرعی نقاط خلافی داشته‌باشد اما آنها باور نمی‌کردند که لایحه به این صورت از تصویب هیات‌ وزیران بگذرد و تااین‌حد با قانون و نص دین مغایرت داشته باشد! پس از انتشار خبر تصویب لایحه، در همان روز بعد از نماز مغرب و عشا (تقریبا سه ساعت پس از رسیدن جرائد به قم) نشستی با حضور حضرت امام‌خمینی (ره)، آیت الله گلپایگانی، آیت الله شریعتمداری و آیت الله مرتضی حائری (فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری) شکل گرفت و تبادل نظر و ارائه طریق برای برخورد با این معضل تا پاسی از شب طول کشید و سرانجام تصمیمات ذیل اتخاذ شد: 1. طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب‌نامه مزبور اعلام داشته لغو فوری آن درخواست شود 2. طی‌ نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان ها، جریان تصویب‌نامه و خطرهای آن برای اسلام و ملت ایران، بازگو شود و برای مقابله و مبارزه با این مساله، از آنان نیز دعوت به عمل آید 3. هفته‌ای یک بار و در صورت‌لزوم بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل نظر میان علمای قم برقرار شود و در کوشش ها و فعالیت هایی که به منظور مبارزه با تصویب‌نامه انجام می‌پذیرد، با وحدت و اتفاق کامل آنان همراه باشد. از روز هفدهم مهرماه، از طرف امام‌خمینی (ره) و علما تلگراف هایی خطاب به شاه مخابره شد که در آن مغایر بودن تصویب‌نامه با قوانین و شرع اسلام گوشزد گردیده و از شاه خواسته شد تا برای الغای آن تصمیم بگیرد. در متن تلگراف امام به شاه آمده بود: «... به طوری که در روزنامه‌ها منتشر است دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای‌دهندگان و منتخبین شرط نکرده و این موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.» وعاظ و مبلغان در آن روزها به مناسبت سوگواری رحلت دخت گرامی حضرت رسول (ص) - فاطمه زهرا (س) - در شهرها و بخش ها به مسجد و منبر رفته و در میان وعظ و خطابه به مردم نسبت به خطرات تصویب‌نامه انجمن های ایالتی و ولایتی هشدار می‌دادند. سرانجام پس از گذشت شش روز، شاه به تلگراف زعمای حوزه علمیه قم چنین پاسخ داد: «جناب مستطاب حجت‌الاسلام [...] دامت افاضاته تلگراف جنابعالی واصل شد. پاره‌ای قوانین که از طرف دولت صادر می‌شود چیز تازه‌ای نیست، و یادآور می‌شویم که ما بیش از هرکس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم. و این تلگراف برای دولت ارسال می‌شود ضمنا توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب می‌نمائیم. توفیقات جناب مستطاب را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام [!] خواهانیم.» بدین‌گونه شاه موضوع را به دولت احاله کرد. اما تلگراف او حاوی دو نکته بود: اول این که او علمای بزرگ و مراجع دینی را حجت‌الاسلام خطاب کرده بود؛ یعنی شاه می‌خواست تفهیم کند که وی آنها را به‌عنوان آیت الله به رسمیت نمی‌شناسد و دیگر آن که در پایان به آیات عظام طعنه زده بود که وظیفه شما هدایت عوام است نه دخالت در امور کشور. علمای قم با دریافت این پاسخ پس از مشورت و تبادل نظر با یکدیگر، بر آن شدند تا تلگرافی خطاب به رئیس دولت ــ اسدالله علم ــ مخابره کنند. در این تلگراف ها مسئولیت نخست‌وزیر در قبال این تصویب‌نامه و نیز خطرات احتمالی ناشی از آن برای اسلام و قانون، به وی گوشزد شده و اقدام فوری او برای الغای آن درخواست گردیده بود. در حرکتی که از سوی روحانیون علیه تصویب‌نامه دولت علم آغاز شده بود، حضرات آیات عظام؛ روح الله موسوی خمینی، سیدمحمدرضا گلپایگانی، سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی، سیداحمد زنجانی، سیدمحسن حکیم، محمدعلی اراکی، سیدابوالقاسم خویی، سیدکاظم شریعتمداری، سیداحمد خوانساری، سیدمحمد موسوی (داماد) و شیخ‌هاشم آملی پیام ها و تلگراف هایی به شاه و علم ارسال نمودند. در موازات این حرکت، موجی از خشم و ناراحتی و اعتراض در میان مردم پدیدار شد و آنان به ‌این ‌وسیله حمایتشان را از حرکت روحانیون اعلام کردند. مردم شهرهای مختلف با برپایی راهپیمایی ها و بستن بازار و ایراد سخنرانی در مساجد به مقابله با لایحه برخاستند. عده‌ای از مردم به‌ نشانه اعتراض در منازل علما تحصن کردند و حرکت هایی شروع شد که تا حد زیادی جو رعب و خفقان ایجاد شده توسط دولت را درهم شکست. اعلامیه‌هایی که در آن ایام به حمایت از حرکت روحانیت و علیه تصویب‌نامه منتشر می‌شد از سوی گروه های متعددی انجام می‌گرفت؛ به عنوان مثال می‌توان از جامعه اهل منبر تهران، اصناف تهران و قم، روحانیون شمیران و... نام برد. متن اعلامیه اصناف تهران به این شرح بود: «پیرو تلگراف عدیده حضرات آیات عظام و مراجع بزرگ ایران و نجف دامت برکاتهم درباره تصویب‌نامه اخیر که برخلاف شرع مقدس اسلام و قانون اساسی ایران قسم به قرآن کریم تبدیل به کتاب آسمانی گردیده و قرآن مجید را در ردیف تورات و انجیل و سایر کتب [...] قرار داده و همچنین شرط اسلام و مرد بودن را از انتخاب‌کننده و انتخاب‌شونده حذف کرده‌اند بدین وسیله اصناف تهران اعلام می‌دارند تا حصول نتیجه در هر مرحله پشتیبانی کامل خود را از رهبران دینی و مراجع تقلید ابراز نموده و در دفاع از حریم مقدس اسلام از هیچ‌گونه فداکاری دریغ نخواهند نمود ــ اصناف تهران» پس از اینکه شاه تلگراف های علما را به دولت احاله داد، حضرت امام خمینی (ره) تلگرافی به اسدالله علم مخابره کرد که در بخشی از آن آمده است: «در تعطیل طولانی مجلسین دیده می‌شود که دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است. مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد... انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید و مراقبت کنید که نظایر آن تکرار نشود و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرف به آستانه قم شوید تا هرگونه ابهامی حضورا رفع شود... .» حضرت آیت‌الله سیدمحسن حکیم نیز طی تلگرافی خطاب به آیت الله بهبهانی نسبت به لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی نظر خود را ابراز داشتند: «قبلا به وسیله نامه به حضرت‌عالی [آیت الله بهبهانی] تذکر دادم. تلگرافات و نامه‌های زیادی از علماءدامت برکاتهم و مسئولین ولایات ایران به این‌جانب رسیده و انزجار مومنین را از آن لایحه می‌رساند. لذا لازم دیدم بدین وسیله مجددا تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغ دهید که از تصویب این‌گونه قوانین کافره که برخلاف قوانین مقدسه اسلام و مذهب حقه جعفری است، جلوگیری نمایند و این مرکز اسلامی که مطمح انظار مومنین جهان است به رایگان از دست نداده و به طوفان بلاهای گوناگون نیندازند و از جریانات اخیره ممالک اسلامی عبرت و پند بگیرند!» آیت الله بهبهانی نیز طی تلگرافی به شاه ــ به پیوست فتاوی علمای اعلام ــ در خصوص احکام کشوری مغایر با احکام اسلام به وی تذکر داد. از جمله فتاوای پیوستی، فتوای حضرت آیت الله العظمی بروجردی بود که در آن زمان بیش از یک و نیم‌سال از فوت ایشان می‌گذشت: «بسم ‌الله ‌الرحمن‌ الرحیم، به عرض‌عالی می‌رساند اگرچه اولیاء امور متوجه به این معنی بوده و هستند لیکن نظر به اینکه همین قٍسم که مرقوم داشته‌اند ممکن است بعدا که بعضی زمزمه‌ها تاثیری داشته باشد مستدعی است تذکر دهید که در کشور اسلامی امری که مخالف احکام ضروریه اسلام است ممکن‌الاجرا نیست. دوام تاییدات جناب مستطاب عالی را از خداوند عزّ شأنه مسئلت می‌نماید.» در این دوره، دولت به شدت مطبوعات را کنترل و سانسور خبری می‌کرد و آنها را از انتشار اخبار مربوط به حرکت مردمی علیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی منع نموده بود تا بدین وسیله از وسعت و دامنه یافتن موضوع بکاهد. اما مجله دینی و علمی «مکتب اسلام» که به وسیله فضلا و نویسندگان حوزه علمیه اداره می‌شد و مخاطبان وسیعی در ایران و خارج از کشور داشت، سرمقاله شماره دهم خود را به ماجرای لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی اختصاص داد و از سوی مردم شدیدا مورد استقبال واقع شد. حضرت امام‌خمینی (ره) علاوه بر ارسال تلگراف به شاه و نخست‌وزیر، پاره‌ای مکاتبات خصوصی با علما و مقامات روحانی در مرکز و شهرستان های دور و نزدیک و نیز علمای خارج از کشور صورت داد و توجه آنها را به خطرات متوجه اسلام و استقلال ایران جلب نمود. همچنین ایشان سخنرانی هایی را در منزل و یا در کلاس درس ایراد فرمودند و مقاصد و اهداف پنهان هیات حاکمه را از تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی آشکار نمودند. سیل تلگراف ها، طومارها و پیام های مردم از اطراف و اکناف ایران در حمایت از روحانیون و به ویژه در حمایت از امام‌خمینی (ره) ادامه داشت. اسدالله علم در قبال این هیجان و شور و احساس اسلامی و ملی مردم، نه تنها سر تسلیم نمی‌آورد بلکه در یک سخنرانی رادیویی تهدید کرد که در طرح خود مصمم است و هرگونه تظاهرات و بلوا را به شدت سرکوب خواهد کرد. او گفت: «چرخ زمان به عقب برنمی‌گردد.» بااین همه، تهدید دولت سودی نبخشید و حتی بر شدت تظاهرات افزوده شد. اما علم بازهم به جای عذرخواهی، به قدرت‌نمایی پرداخت و بر اجرای طرح های خود اصرار می‌ورزید. او رویه‌ای توهین‌آمیز در پیش‌ گرفته بود و همین رفتار او مردم را هر چه بیشتر برمی‌انگیخت و به اعتراض وامی‌داشت. به مناسبت وفات حضرت زهرا (س)، اجتماع عظیمی در مسجد اعظم قم شکل گرفت و آیت الله مکارم شیرازی و آقای انصاری قمی در آن اجتماع در مخالفت با آزادی بی‌قیدوبند زنان و سایر موارد لایحه انجمن های ایالتی و ولایتيِ مغایر با احکام و اصول اسلام سخنرانی کردند. قائل‌شدن حق رای برای زنان، از ظریفترین نکاتی بود که در لایحه گنجانده شده بود. در واقع این مساله در شرایطی مطرح می‌شد که زنان ایرانی نیز همچون مردان این کشور به علت سیاست های استعماری و استبدادی دستگاه حاکمه از ضروریترین و ابتداییترین حقوق خود محروم بودند اما رژیم شاه با سوءاستفاده از این نقطه حساس و با عنوان فریبنده «آزادی زنان» در حقیقت به اساس مشروطه تجاوز می‌کرد تا گناه تیره‌بختی زنان را به گردن اسلام و قانون اساسی ایران بیندازد. ماهیت اعطای حق رای به زنان، به خوبی روشن بود. فضای پر فساد آن زمان و نگاه ابزاری به زن در جامعه، رواج بی‌بندوباری، مدگرایی و مصرف‌زدگی، همگی مبین این بود که رژیم با اعطای این حق درصدد است زمینه را برای نفوذ و سلطه اقتصاد و فرهنگ سرمایه‌داری غرب ــ که پس از جنگ جهانی دوم در کلیه کشورهای اسلامی به اجرا گذاشته شده بود ــ فراهم کند. لذا مخالفت امام و دیگر روحانیون با این بند از لایحه، نه مخالفت با آزادی و حقوق بانوان ایرانی، بلکه مخالفت و مبارزه با دام فسادانگیزی بود که شاه برای زنان ایرانی و به منظور کشانیدن آنان به منجلاب فساد و فحشا و تباهی گسترده بود؛ کمااینکه حضرت امام در سخنرانی‌ تاریخیش در بیست و ششم فروردین 1343.ش در حضور علما، روحانیون، بازاریان، دانشجویان و اقشار مختلف مردم صریحا اعلام کردند: «ما با ترقی زن ها مخالف نیستیم، ما با این فحشا مخالفیم، مگر مردها [در این مملکت] آزادند که زن ها می‌خواهند آزاد باشند؟ مگر آزادی زن و آزادی مرد با لفظ درست می‌شود؟...» علی رغم تمام مخالفت هایی که از سوی روحانیون ابراز شد و خشم و انزجاری که از سوی مردم در جریان بود، دولت همچنان مقاومت نموده و بر موضع خود اصرار می‌ورزید. لذا روحانیون و علما درصدد برآمدند موج جدیدی از تلگراف به شاه و نخست‌وزیر را از سرگیرند. امام‌خمینی (ره) و سایر مراجع هر کدام تلگراف هایی جداگانه خطاب به شاه و علم مخابره نمودند. از آنجا که حرکت روحانیون در مخالفت با لایحه، بنا به ‌دلایل شرعی صورت می‌گرفت و نیز ضعف بینش و آگاهی مردم در آن مقطع مانع از طرح موضوع براندازی حکومت و سقوط سلطنت می‌شد، لذا این مخالفان رژیم نمی‌توانستند نوک پیکان حملات خود را مستقیما به سوی شاه نشانه گیرند. در بخشی از تلگراف دوم امام‌خمینی (ره) به شاه (مورخ پانزدهم آبان 1341) چنین آمده است: «... انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید ایشان از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت قرآن کریم نموده استغفار نماید، والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت می‌نمایم.» با این وجود، حضرت امام در همان تاریخ تلگراف دیگری را خطاب به امیراسدالله علم صادر نموده و با او چنین قهرآمیز سخن ‌گفت: «... اینجانب مجددا به شما نصیحت می‌کنم که به اطاعت خدای متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون‌اساسی بترسید و عمدا و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید والا علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.» آیات عظام میلانی و حاج‌آقا حسن قمی نیز از مشهد تلگراف هایی به نخست‌وزیر ارسال کردند. علمای اعلام حوزه علمیه نجف اشرف با صدور اعلامیه‌ای به مخالفت با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی برخاستند. آیت الله مرعشی‌نجفی نیز علی رغم آنکه در بستر بیماری بودند، در روز پنج‌شنبه هیجدهم آبان عده‌ای از وعاظ و اهل منبر را به حضور طلبیده و به آنان چنین گفتند: «امروز آقای نخست‌وزیر تلفنی با من صحبت کردند و ضمن احوالپرسی گفتند روز شنبه از طرف دولت جوابی برای آقایان می‌رسد. حالا شما آقایان این خبر رئیس دولت را با قید احتیاط تلقی کنید؛ زیرا به صدق و کذب و نفی و اثبات آن نمی‌شود اطمینان کرد.» روز شنبه خبری نشد، اما روز یکشنبه اسدالله علم در مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران خارجی اظهار کرد: انتخابات مجلس شورای ملی در اسفندماه و متعاقب آن انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی شروع خواهد شد. این مصاحبه خشم بیشتر مردم را برانگیخت. نهضت آزادی طی اعلامیه‌ای در آبان 1341 تصویب‌نامه دولت را به استهزاء گرفت: «چندی است هیات حاکمه به‌عنوان یک گام تازه و بلند دیگر در جهت تامین آزادی و تعمیم دموکراسی به منظور تسریع در وظایف اسلامی وسیع خود (!) وعده انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی را داده و سروصدای حق رای خانم ها را به راه انداخته است. دولت با این عمل خود چه خواب تازه‌ای برای مردم دیده و چه قصدی دارد؟ امر مسلم این است که دل آقایان برای آزادی و حق انتخاب‌کردن کسی نسوخته است... خیلی مضحک است که بخواهند به خانم ها حق رای انتخاب نمایندگان انجمن های ایالتی و بعد مجلس شورا بدهند! مگر مردها در این مملکت چه حالا و چه دوره‌های بعد از کودتا [ی 28 مرداد 1332] که با آن رسوایی انتخاباتی به عمل می‌آمد حق رای دارند و داشتند که زن ها از آن محروم باشند؟...» این موضع نهضت آزادی در حالی بود که جبهه ملی دوم که در دوره امینی حیات مجدد گرفته بود خود را برای انتخابات آزاد و تشکیل مجلس شورای ملی و دولت «ملی ــ مصدقی» آماده می‌کرد و شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» را مطرح می‌نمود و به‌عبارتی به‌طور تلویحی با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی مخالفتی نداشت و فقط اصرار می‌کرد که طبق مفاد قانون‌اساسی شاه باید سلطنت کند نه حکومت. امیراسدالله علم که از تهدید و ارعاب و مصاحبه مطبوعاتی خود نتیجه نگرفته بود، در روز دوشنبه بیست و دوم آبان، به یک باره تلگرافی به سه تن از آیات عظام (گلپایگانی، مرعشی‌نجفی و شریعتمداری) مخابره کرده و علما را در القابی بالاتر از تلگراف شاه «آیت‌الله» خطاب نمود و در یک عقب‌نشینی آشکار بر سه مساله تاکید کرد: «1. نظر دولت در مورد شرط اسلامیت انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان همان نظر علمای اعلام است 2. سوگند هم با قرآن مجید است 3. در مورد شرکت بانوان در انتخابات هم دولت نظر آقایان علما را به مجلس می‌دهد و تصمیم مجلس را اجرا می‌نماید.» علم پیرو این تلگراف، در یک مصاحبه مطبوعاتی نیز مواضع جدید را توضیح داد. بی‌پاسخ‌ماندن تلگراف امام‌خمینی (ره) از سوی علم اولین اقدام رسمی رژیم شاه علیه ایشان بود؛ اما در واقع این عمل موجب شد حضرت امام در میان طلاب و مردم وجهه‌ بیشتری کسب کند. با این‌وجود، حضرات آیاتی که مدنظر علم بودند، در پاسخ به تلگراف او، اقدامات و موضع جدید وی را وافی به‌ خواسته‌های شرعی، جدی و عمومی علمای اعلام و قاطبه مسلمین ایران ندانستند. حضرت امام‌خمینی (ره) نیز در پاسخ به سوال برخی بازرگانان و اصناف شهرستان قم درخصوص این موضوع اعلامیه‌ای صادر کردند: «بسم ‌الله الرحمن الرحیم. به نظر اینجانب مصاحبه آقای نخست‌وزیر به هیچ وجه ارزش قانونی نداشت و نظر اینجانب را تامین ننمود، زیرا چیزی‌که در هیات دولت به صورت تصویب‌نامه درآمد، مصاحبه و درج در مطبوعات تاثیری در آن ندارد و آن تصویب‌نامه بر فرض قانونی بودنش به قوت خود باقی است... .» در همین پاسخ امام برای اولین‌بار به خطر صهیونیسم مبنی بر تملک و سیطره آنان بر اقتصاد ممالک اسلامی تذکر می‌دهد و از مسلمانان می‌خواهد تا رفع این خطرها سکوت نکنند. از این تاریخ، خواسته امام از تاکید بر لغو تصویب‌نامه فراتر رفت و ایشان همه اعمال دولت را مورد تعرض و انتقاد قرار ‌داد و خواسته‌ها و انتظاراتی را طرح نمود که دولت عملا از برآوردن آنها عاجز بود. این چنین نخستین حرکت ها در راستای نهضت انقلاب اسلامی شکل گرفت. بخشی از سخنان امام در این اعلامیه چنین است: «اینجانب، حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم قرآن‌کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست هاست، که در ایران به [صورت] حزب بهایی ظاهر شد[ه‌ا]ند و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تایید عمال خود قبضه می‌کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط می‌کنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولت ها ناظر آن هستند و از آن تایید می‌کنند. ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمی‌کند و اگر کسی سکوت کند، در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است... .» یکی از روحانیون قم در قبال عقب‌نشینی تاکتیکی علم، غائله انجمن های ایالتی و ولایتی را پایان یافته اعلام کرد. پس از این اظهارات، مردم شهرستان قم به شعف و وجد آمده، پس از چراغانی کردن کوچه‌ها و خیابان ها، به سوی منزل آن روحانی حرکت کردند. حضرت امام با شنیدن این خبر سخت برآشفت و خود را به آن اجتماع رسانید. ایشان با ایراد سخنانی نقشه‌ها و توطئه‌های دولت و رژیم را در جهت اغفال مجامع مذهبی و عموم ملت ایران تبیین نمود و به مردم درخصوص این نیرنگ ها هشدار داد. دوباره چراغ ها خاموش شد و مردم پرچم های شادی را پایین آورده، در منازل علمای اعلام اجتماع کردند. امام‌خمینی (ره) در منزل خودشان پس از دعا و اظهار قدردانی از احساسات دینی جمعیت فرمودند: «شما بیش از پیش در کار خودتان مستقیم باشید و پایداری نمایید. ما هم ثابت هستیم. خطری که متوجه دین شده است قابل اغماض نیست... .» هیات ها و دستجات مختلف مردم از اطراف و اکناف ایران به قم آمده و به منزل علما می‌رفتند و بر مجاهدت علیه احکام ضد اسلام پیمان می‌بستند. یکی از شاهدان در خاطرات خود می‌گوید: «... وقتی پیام علم مبنی بر مسکوت‌گذاشتن تصویب‌نامه پخش شد، عده‌ای از علما دستور دادند تا بازار را چراغانی کنند. آنها سعی داشتند با اجرای چنین برنامه‌هایی این‌طور جلوه‌ دهند که روحانیت پیروز شده است. درست به خاطر دارم که در همان زمان من و عده‌ای دیگر از دوستان به بازار رفتیم و به نقل از امام گفتیم هنوز کاری انجام نشده؛ صرف این‌که علم پیامی داده یا چیزی گفته دلیل بر پیروزی نیست، علم باید صراحتا از روحانیون عذرخواهی کند و رسما تصویب‌نامه را لغو نماید. به آنهایی که جشن پیروزی گرفته بودند می‌گفتیم که دست نگهدارند و عجله نکنند. همان زمان یکی از مراجع اعلامیه‌ای صادر کرده بود و در آن اعلامیه از دولت تشکر کرده بود؛ به این‌معنی‌که نشان می‌داد به همین مقدار قانع شده و این را نوعی پیروزی فرض کرده است. ما نزد ایشان رفتیم و اعتراض کردیم. البته ایشان خیلی ناراحت شدند ولی به هر ترتیب ما هم نظرمان را اعلام کردیم. در هر حال با برخوردی که امام‌خمینی (ره) کردند اوضاع روبراه شد...» دانشجویان دانشگاه تهران با تشکیل میتینگ بزرگی به قم شتافته، در صحن مطهر، مسجد اعظم و منازل علمای قم به تظاهرات دست زدند و پشتیبانی خود را از خواسته‌های علمای اسلام اعلام داشتند. رهبران ایلات و عشایر جنوب ایران نیز با ارسال طوماری آمادگیشان را برای فداکاری اعلام کردند. اسدالله علم در مرحله‌ای دیگر از تاکتیک خود در پنجم آذرماه، تلگراف جدیدی به مراجع مخابره کرد، مبنی بر اینکه «بدون تجدیدنظر تصویب‌نامه مورخ 14/7/41 [13] موضوع انجمن های ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود.» آیات عظام و علمای اعلام وقعی به این تلگراف نگذاشته و آن را نشانه طفره رفتن دولت تاویل ‌کردند و لذا مبارزه و اعتراض همچنان ادامه یافت. نخست‌وزیر بر اثر فشارهای وارده به ناچار برای بار سوم عقب‌نشینی کرد. در تاریخ هفتم آذرماه، یعنی روزی که فردای آن قرار بود اجتماع عظیمی علیه اقدامات دولت و لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در مسجد سیدعزیزالله تهران صورت گیرد، هیات دولت طی جلسه‌ای تصویب کرد که «تصویب‌نامه مورخه 14/7/41 [13] قابل اجرا نخواهد بود.» نخست‌وزیر بی‌درنگ خبر الغای مصوبه را به آیات عظام گلپایگانی، مرعشی‌نجفی و شریعتمداری تلگراف کرد. به تبع آن، بیشتر علما در جلسه‌ای که در قم تشکیل شد، بر این نظر قرار گرفتند که غائله باید پایان یابد. اما حضرت امام این اقدام را کافی ندانسته و خواستار انعکاس خبر لغو تصویب‌نامه از طرف دولت در جراید و انتشار مضمون تلگراف دولت به علمای قم شدند. سرانجام علم در روز شنبه دهم آذرماه طی مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران به این خواسته امام گردن گذاشت. متعاقب اعلام خبر الغای «تصویب‌نامه» از طرف دولت، در جراید، امام‌خمینی (ره) اعلامیه‌ای خطاب به مردم مسلمان صادر نمودند که در آن ضمن تشکر از احساسات و عواطف پاک مردم مسلمان چنین تذکر دادند: «... لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش‌از پیش بیدار و هوشیار بوده مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند که اگر خدای نخواسته دست های ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود قطع کنند... .» منابع و مآخذ: 1. صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی (ره)، ج1،1378 2. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج3 3. خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، به کوشش علی‌ باقری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،1376 4. جواد منصوری، قیام 15 خرداد، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،1376 5. سیدحمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام‌خمینی (ره)، دارالفکر،1358 6. قیام 15 خرداد به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1378 7. سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، ج1،1361 8. آرشیو دفتر ادبیات انقلاب اسلامی منبع: سایت بنیاد اندیشه اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

پیشینه حق رأی زنان در مجلس شورای ملی

رسول جعفریان تحول در امر مشارکت زنان در انتخابات مجلس شورای ملی از سالهای نخست مشروطه تا سال 1342 ش از زاویه دیدگاه های مذهبی و توجیهات دینی موضوعی است که در این مقاله به آن پرداخته شده است. پیشینه حق رأی زنان در مجلس (از 1290 - 1341ش)[1] قانون اساسی مشروطه ایران، صراحتی درباره عدم مشارکت زنان نداشت، اما با توجه به فضای فرهنگی حاکم بر جامعه و موقعیت زن در جامعه ایرانی، به صورت طبیعی مشارکت زنان و حق رأی آنان در جریان مشروطه و دهه‌های بعد مطرح نشد. بعدها این جمله در قانون اساسی که مجلس شورای ملی نماینده «قاطبه اهالی مملکت» ایران است، چنین تعبیر شد که زنان نیز می‌توانند حق رأی داشته باشند، گرچه همان طور که خواهیم دید، مخالفان بر این باور بودند که این تعبیر اشاره به آن است که نماینده هر شهری در واقع نماینده تمام ملت است. هرچه بود، حتی تا پنجاه سال بعد از مشروطه هم، غالب شخصیت‌های جامعه و حتی توده‌های مردم، به چنین امری باور نداشتند و تنها پیشگامانی از میان زنان و مردان، بیشتر به پیروی از غرب که به تدریج رأی زنان را مطرح کرده بود، در این باره سخن می‌گفتند.[2] یک بار در دوره دوم مجلس شورای ملی، محمد تقی وکیل الرعایا، نماینده همدان، بحث حق رأی زنان را مطرح کرد که شگفت می‌نمود، اما هیچ زمینه‌ای برای پذیرش نداشت و مرحوم سید حسن مدرس با آن مخالفت کرد. سخنان مدرس پس از وکیل الرعایا در جلسه روز هشتم شعبان 1329 ق (دور دوم، جلسه 280) چنین بود: «برهان این است که امروز ما هر چه تأمل می کنیم می بینیم خداوند قابلیت در اینها قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب را داشته باشند. مستضعفین و مستضعفات و آن ها از آن نمره‌اند که عقول آن ها استعداد نداردو گذشته از این که در حقیقت نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قیومتند الرجال قوامون علی النساء در تحت قیومیت رجال هستندو مذهب رسمی ما اسلام است آن ها در تحت قیومتند. ابداً حق انتخاب نخواهند داشت. دیگران باید حفظ حقوق زن ها را بکنند که خداوند هم در قرآن می فرماید در تحت قیومیت اند و حق انتخاب نخواهند داشت هم دینی هم دنیوی. این مسئله‌ای بود که اجمالاً عرض شد». گفتار مدرس منبطق با شرایط خاص فکری، دینی، فرهنگی و موقعیت خاص زن در آن محیط بود و اساسا نمی‌توان به هیچ صورتی بر وی خرده گرفت. گزارشی از دیدگاه‌هایی که جسته‌ گریخته از سوی برخی از زنان یا حامیان حقوق آنان در مطبوعات طی چند دهه پس از مشروطه درباره حق رأی زنان مطرح شد، در مقاله جلالی آمده است.[3] فراکسیون حزب توده ماده واحده‌ای در این باره تنظیم و مجلس چهاردهم مطرح کرد. در سال 1324 فاطمه سیاح، مقاله ای با عنوان «زن و انتخابات در ایران»‌ در مجله آینده منتشر کرد و کوشید تا به استدلالهایی که درباره عدم شایستگی زن برای مشارکت در انتخابات طرح شده، پاسخ دهد.[4] جدی‌ترین تحول در این زمینه در جریان رویدادهای سال 1331 ش طرح گردید، زمانی که دولت دکتر مصدق در صدد بود تا قانون جدیدی برای انتخابات تدوین کند. در اینجا بود که شماری از مخالفان و موافقان به میدان آمده و مطالبی در این باره ابراز کردند. طرح این بحث در مطبوعات و نامه‌ها و طومارها، سبب شد تا مسأله در مجلس و نطق‌های پیش از دستور مطرح شود. در این زمینه مفصل‌ترین مطلب را سید باقر جلالی موسوی به عنوان نطق قبل از دستور در روز 11 دی ماه 1331 مطرح کرد. این سخنان نشان می‌دهد که در جریان قانون انتخابات جدید که دکتر مصدق با استفاده از اختیاراتش مطرح کرد، کسانی به دنبال طرح بحث حق رأی زنان بوده و حتی تظاهراتی نیز در بهارستان برگزار کردند. در این باره مقالاتی هم در روزنامه‌ها انتشار یافت. در این سخنرانی اشاره به صدور برخی از فتاوا نیز شده است که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد. به هر حال، این نطق، گوشه‌ای از مسائل مطرح شده در این باره را در مجلس هفدهم نشان می‌دهد. «... مطابق قانون اختیاراتی که ازطرف مجلس شورای ملی بجناب آقای دکتر مصدق داده شده است چند روزپیش قانون جدید انتخابات تدوین و برای اظهارنظرعمومی منتشرشده است و مسأله جدیدی که در اثر انتشار آن بوجود آمده و از چند جهت واجد اهمیت است بحث درباره حقوق بانوان وحق انتخاب به آنان است، چون این بحث به مجلس شورای ملی نیز کشیده شده است و حتی استناد به اصل دوم وهشتم قانون اساسی ومتمم آن بعمل آمده است لازم می‌دانم توضیحاتی دراین باره بعرض برسانم: اوّلا آن طوری که من استنباط میکنم منظور قانونگذار از جمله «قاطبه اهالی» که در اصل دوم قانون اساسی مندرج است و می‌گوید مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که درامور معاشی وسیاسی کشورخود دخالت دارند، کلمه رابط فیما بین جملتین کاملا روشن است، زیرا در زمان تدوین این قانون بلکه تاکنون هیچگاه از زنان ایران درامور سیاسی کشورخود دخالت نداشته‌اند تا بتوانند در امور انتخاباتی مداخله نمایند، مضافاً به اینکه فرمان مشروطیت که مبنای مشروطیت ما و قانون اساسی است صراحتا بیان می نماید که منتخبین باید از طبقه مردان باشند. ثانیا اصل هشتم قانون اساسی نباید برای کسی سوء تفاهم ایجاد نماید، زیرا مقصود از این اصل تساوی حقوق اهالی مملکت در مقابل قوانین دولتی از قوانین حقوقی وجزایی می باشد که تاکنون معتبر و مجری است و ناظر به انتخابات نخواهد بود و بهترین دلیل بر صحّت این مدعی عمل وسیره، ادوار قانونگذاری بوده که از بدو تدوین قانون اساسی تاکنون جز مردان دخالت در امر انتخابات نداشتند و این تفسیر عملی که ازدوره واضعین قانون اساسی باقیمانده است کاشف ازمنظور قانون گذارمی باشد، وبعلاوه لااقل اگر در فهم اصل دوم قانون اساسی و اصل هشتم قانون متمم آن ابهام وتردیدی ایجاد شود، باید مقررات موضوعه اصل دوم متمم قانون اساسی رفع ابهام نماید، یعنی در چنین مواقعی که مسائل پیچیده و غامضی از نظر مذهب در مجلس مطرح می‌شود، نظر پنج نفر مجتهد طراز اول قاطع بوده وابهام وتردید را مرتفع سازد، ولی متأسفانه این چنین اصل اساسی، سالها است که متروک وتعطیل شده است. حال که این اصل برخلاف منطوق صریح اصل هفتم متمم قانون اساسی که می‌گوید مشروطیت کلا وجزءاً تعطیل بردارنیست، تعطیل شده است، از نظراصول حکومت کشور ایران در مسائل مذهبی باید منتظر فرامین مراجع تقلید صاحب نظر بود، چنانچه دراین زمینه فتاوی داده‌اند وبزودی در دسترس عمومی قرارخواهدگرفت. آقایان نمایندگان محترم! درچنین موقعیت خطیری چرا ما نباید بفکرچاره و درمان هزاران بدبختی وبیکاری وبیماری وفلاکت مردم این مملکت اسلامی باشیم و وارد یک مسئله پرجنجال که مسلما طرح آن بصلاح کشور نیست و ملت ازآن طرفی نمی‌بندد بشویم (صفایی رونوشت فتاوی آقایان را دادم خدمتتان خواهش میکنم بخوانید) بسیارخوب، امروز روزی نیست که در مقابل مسئله پر اهمیتی که با حیات جامعه ومملکت ما بستگی دارد به موضوع تشنّج آوری بپردازیم. این صحنه‌ای ‌که روزپنجشنبه در جلوی بهارستان نمودارگردیده، ناقوس خطر بود و مسلما اگر این هیاهو و جنجال ادامه یابد بعید نیست، دامنه آن توسعه پیداکند و می‌توانم به جرأت قسم بخورم که استعمارگران انگلستان فقط ازاین هیاهو و جنجال وتشنّج بهره مند می‌شوند (صفایی صحیح است). ورود زن در انتخابات، نه تنها باری از دوش جامعه ما برنمی دارد بلکه بر مشکلات ما با مخالفتی که اکثریت قریب باتفاق ملت ایران با آن دارند، خواهد افزود. بنده در عین حالی که به پیروی از دیانت اسلام که مبنای آن برفطرت بشری قراردارد، کمال احترام را به مقام بزرگ مادری دارم و درعین حالی که زنان را مربی ومعلم اخلاق فرزندان یعنی مراحل اولیه رشد و زندگی دختران وپسران می‌دانم، در عین حالی که عزّت و شوکت جامعه اسلام را در گرو آسایش زنان می‌دانم، باید بگویم که دین اسلام ضامن وحافظ حقوق بانوان به بهترین صورت ممکن می باشد و با این حال طرح مسأله شرکت بانوان را در انتخابات عامل تشنّج وآشوب می‌شناسم وآن را مضرّ به حال وحدت جامعه و بالنتیجه مخل به پیروزی می‌دانم... چرا به نام حقوق زن در مملکتی که هنوز مردم آن با هیولای استعمار سینه به سینه ایستاده و نبرد می‌کنند، هیجان و عصبانیت وعصیان تولید می‌نماییم؟ اگر به دنبال حقوق زن قدم بر می‌داریم و راهنمای ما جز صداقت و راستی چیز دیگر نیست، پس چرا به فکرهزاران زن دیگر که در منجلاب سقوط و بدنامی و در گرداب عفن عفت فروشی دست پا می‌زنند نیستیم (صفایی صحیح است). در همین تهران هزاران زن به صورت موهنی که هر ایرانی متعصّب ومسلمان را می لرزاند ارتزاق می‌کنند. مگراینها زنان اجتماع نیستند وحق زندگی آبرومندانه ندارند. مگر دام راه آنان جز فقر و فساد وبیچارگی ونظامات غلط اجتماعای چیز دیگری بوده است؛ و باید گفت بهتراست بیش ازهرکاری در صدد ازبین بردن این عوامل شویم، یعنی بیکاری وفقر و بی‌عدالتی برآئیم».[5] بر اساس گزارش روزنامه اطلاعات در روز پانزدهم دی ماه 1331 جلالی موسوی که نتوانسته بود در نطق پیشگفته روز قبل، متن نامه های حضرت آیت الله بروجردی، آیت الله صدر و آیت الله حجت را قرائت کند، متن آن ها را روزنامه در صفحه هفتم روز مذکور درج کرده است: نامه حضرت آیت الله سید صدرالدین صدر: خدمت حضرت مستطاب آیت الله آقای حاج میر سید محمد بهبهانی دامت برکاته. به عرض عالی می رساند همواره از خداوند متعال سلامتی و عزت وجود محترم و تأیید و توفیق را برای خدمتگزاری به اسلام و مسلمین خواستارم. تلواً تصدیع می‌دهد با آن که در طرح قانونی لایحه انتخابات که اخیراً از طرف جناب نخست وزیر در معرض افکار عمومی قرار داده شده، صریحاً اجازه مداخله در انتخابات به زنها داده نشده است و این امر از هر جهت مورد تحسین و تقدیر می‌باشد، ولی چون اخیراً زمزمه‌هایی از بعض اطراف شنیده می‌شود و مطالبی در بعضی جرائد نشر می‌گردد، مقتضی است حضرت عالی متذکر فرمایید که این صحبتها و مطالب موجب تزلزل و تردید جناب آقای نخست وزیر و مصادر امر نگردد، زیرا این امر یعنی مداخله زنها در انتخابات به جهاتی چند محرم و غیر مشروع می‌باشد و در کشور اسلامی به حول و قوه الهی اجرا نمی گردد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. به دنبال آن نامه کوتاه آیت الله بروجردی، و همین طور آیت الله حجت آمده و در انتها از قول آقای بهبهانی آمده است: به طوری که ملاحظه می‌شود شرح فوق را به حقیر مرقوم و صریحا عدم جواز شرکت زنان را در انتخابات اعم از وکیل نمودن و وکیل شدن حکم فرموده‌اند. حقیر هم بالصراحه به اطلاع اولیاء امور رسانیده.[6] بحث شرکت و عدم شرکت زنان آن زمان داغ بوده و نمونه‌ای از آن را می‌توان در روزنامه اطلاعات هفتم دی ماه 1331، و دهم دی ماه همان سال ملاحظه کرد. خلاصه مقاله حاج سراج انصاری در شماره اخیر یعنی روز دهم دی ماه 1331 درج شده و وی به عنوان مخالف در این باره سخن گفته است. همانجا آمده است: دو نامه طومار مانند نیز درباره مخالفت با شرکت زنان در انتخابات به اداره روزنامه رسیده که اولی را حجت الاسلام آقای شهرستانی و چهارصد نفر دیگر امضاء کرده و در آن نوشته‌اند: ما ملت مسلمان ایران با شرکت نسوان در امور انتخاباتی مخالف هستیم و تنفر خود را اعلام می‌نماییم». اتحادیه بازرگانان و پیشه‌وران تهران نیز در این باره اطلاعیه‌ای داده و تأکید کردند که «حاضرند ثابت کنند که عدم دخالت نسوان در انتخابات به نفع کشور است». ماجرای اصلاح قانون انتخابات دردولت مصدق منتفی شد و این بحث‌ها نیز به پایان رسید. (بحث از مشارکت زنان در سال 1331 پیامدهای دیگری هم داشت که باید در مقاله دیگری بپردازیم). مسأله حق رأی زنان در سال‌های 1339 - 1343 فضای سیاسی ایران در سال 1339 تحت فشار دولت امریکا به سمت وسویی بود که گویی قرار است تغییراتی در اوضاع سیاسی کشور داده شود. برگزاری یک انتخابات بی‌معنا و صوری در مرداد 1339 و اندکی بعد، دخالت شاه برای وادار کردن نمایندگان منتخب به استعفای دسته جمعی، زمینه انتخابات دیگری را دی ماه آن سال فراهم کرد که به دنبال آن مجلس بیستم در دوم اسفند 1339 افتتاح شد. دوره اول را اقبال و این دوره را شریف امامی برگزار کرد. آشفتگی در اوضاع سیاسی داخلی و بالاگرفتن اعتراضات معلمان به رهبری محمد درخشش که مشکل رفاهی و حقوق داشتند، سبب شد تا شریف امامی در 14 اردیبهشت 1340 استعفا دهد. طرح نخست وزیری علی امینی که گفته می‌شد امریکایی‌ها پیگیر آن بودند، منجر به فشار وی بر شاه برای انحلال مجلسین شد. این کار صورت گرفت و امینی نخست وزیر اصلاحات شد.[7] فضای مقالاتی که در اینجا ارائه شده است، مربوط به ماههای آبان تا اسفند سال 1339 است که فضای انتخاباتی در ایران برای دوره بیستم پدید آمده بود. در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی، بر اساس مصوبه دولت در 16 مهرماه 1341 به زنان حق رأی داده شد. این مسأله سد ورود زنان را به عرصه انتخابات می‌شکست و زمینه را برای اصلاح قانون انتخابات فراهم می‌کرد. مهم‌تر از آن، طرح بحث برداشتن شرط اسلام از میان انتخاب کنندگان و شوندگان بود که صدای معترضان دینی را درآورد و بدین ترتیب دو مسأله در کنار هم مطرح گردید. امام خمینی در سخنرانی خود با اشاره به بحثهایی در ارتباط با آزادی زنان مطرح می‌شد، در دوم ذی حجه 1383ق (25 اردیبهشت 1343) گفتند: «ما با ترقی زنها مخالف نیستیم. ما با این فحشا مخالفیم. با این کارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این مملکت آزادند که زن ها داشته باشند؟‌ مگر آزاد زن و آزاد مرد با لفظ درست می‌شود».[8] در آن روزها، اطلاعیه‌های متعددی در باره ورود زنان به عصره انتخابات صادر شد که برخی از آنها را می‌توان در کتاب اسناد انقلاب اسلامی یافت یا سرنخی از آنها به دست آورد. برای نمونه «متن نامه آیت الله العظمی گلپایگانی درباره انتخابات بانوان در مجلس».[9] و این نامه ایشان به شاه با این تعبیر که « ... تصویبنامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی ... مخصوصا در مورد شرط اسلام و مرد بودن انتخاب شونده و و انتخاب کننده باعث نگرانی و سوء انعکاس شده است».[10] چنین است در نامه آیت الله مرعشی خطاب به علم.[11] در نامه دیگری از آیت الله گلپایگانی اشارات بیشتری به این موضوع وجود دارد از جمله این که آیت الله بروجردی مخالف این رویه بوده و «پس از رحلت ایشان هم که مذاکره دخالت نسوان در انجمن شهر اصفهان به میان آمد، مورد اعتراض علمای اعلام اصفهان و اهالی محترم آنجا و حقیر واقع و اجرا نشد».[12] یکی از بحثهایی که از سال 1331 هم مطرح شده بود این بود که آیا شرکت دادن نسوان در انتخابات مخالف قانون اساسی هست یا نه. در این باره در یک متن مفصل که به عنوان اعلامیه مراجع تقلید، با امضای تمامی مراجع برجسته درباره قانون شکنی‌های رژیم شاه منتشر شد، مطالب جالب توجهی در این باره آمده است. تفسیر «قاطبه اهالی مملکت» نه به معنای مرد و زن، بلکه به این معناست که «وکیل تهران، وکیل همه ملت است و وکیل قم نیز وکیل همه ملت است نه وکیل حوزه انتخابیه خود». به علاوه اگر این برداشت هیئت وزراء درست باشد که عدم شرکت زنان مخالف قانون اساسی است باید گفت‌ «از صدر مشروطیت تاکنون تمام دوره های مجلس شورا برخلاف قانون اساسی تشکیل شده و قانونیت نداشته است». نتیجه آن که تمام مصوبات آن مجالس هم خلاف قانون است. البته اینها بحث های قانونی بود والا از نظر علما «ورود زنها در مجلس مستلزم محرمات کثیره است و مخالف شرع مطاع است». از نظر علما «اسلام مراعات بانوان را در تمام جهات بیش از هر کس نموده و احترام به حیثیت اجتماعی و اخلاقی آنها موجب شده است که از این نحو اختلاط مخالف با عفت و تقوای زن جلوگیری کند نه آن که خدای نخواسته آنان را مانند محجورین و محکومین قرار داده». با این حال، این اطلاعیه تأکید می کرد که «دولت، مذهب رسمی کشور را ملعبه خود قرار داده و در کنفرانسها اجازه می‌دهد که گفته شود قدمهایی برای تساوی حقوق زن و مرد برداشته شده، در صورتی که هر کس به تساوی حقوق زن در ارث و طلاق و مثل اینها که جزء احکام ضروری اسلام است معتقد باشد و لغو نماید، اسلام تکلیفش را تعیین کرده است». [13] آقای آیت الله مرعشی در بانیه دیگری تأکید کرد که «قضیه مداخله نسوان در امر انتخابات، مستلزم محرمات و مفاسد کثیره و برخلاف شرع مقدس اسلام است».[14] اکنون اندکی به عقب برگردیم. همان طور که اشاره کردیم بحث های مربوط به حق رأی زنان که در مجلس هفدهم مطرح شد، مسکوت ماند تا آن که بحث از اصلاحات در 1339 جدی‌تر شد. بر اساس آنچه انتشار یافته، مدتها پیش از تصویب انجمن های ایالتی و ولایتی، بحث حضور زنان در انجمن‌های شهری و مجلس مطرح شده بود. همین مباحث در مطبوعات بود که سبب شد تا شماری از فضلای وقت قم درباره این موضوع و مباحثی که در مطبوعات در سال 1339 انتشار یافته کتابی با عنوان «زن و انتخابات» در این باره بنویسند، امری که نشانگر بالا گرفتن ماجرا به لحاظ تبلیغاتی و اقبال عمومی دارد. این کتاب توسط چندتن از فضلای حوزه علمیه قم در سال 1339 نوشته شد. آن زمان، سلسله انتشاراتی با عنوان «از اسلام چه می‌دانیم» با هدایت آیت الله مکارم شیرازی به راه افتاد که این اثر، نخستین کتابی بود که تحت آن عنوان به چاپ رسید. چاپ کتاب باید در دی یا بهمن سال 1339 باشد، زیرا در منابع کتاب از کیهان با تاریخ 13/9 /1339 مطلب نقل شده[15] و چنان که خواهیم دید، از کتاب مزبور در مقاله‌ای که در اواخر اسفند سال 1339 در روزنامه تجدد ایران چاپ شده، یاد شده است.[16] نویسندگان آن عبارت بودند از: زین العابدین قربانی، محمد مجتهد شبستری، علی حجتی کرمانی، عباسعلی عمید زنجانی، حسین حقانی. آیت الله مکارم شیرازی هم مقدمه‌ای بر آن نوشت. هر پنج تن را که از فضلای وقت بودند می‌شناسیم. چهار نفر آنان در حال حاضر در عرصه فرهنگ و سیاست فعال هستند. آیت الله قربانی امام جمعه رشت، آقای محمد شبستری با داشتن گرایش روشنفکری از لباس روحانیت درآمده، مرحوم علی حجتی کرمانی از نویسندگان فعال چهل چهل تا هفتاد، آیت الله عمید زنجانی از حقوق دانان بنام و رئیس سابق دانشگاه تهران و حجت الاسلام و المسلمین حسین حقانی از علمای قم که مدتی ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه الزهراء را داشت. در مقدمه مؤلفان آمده است: «آنچه نویسندگان این کتاب را وادار کرد قلم را به دست گرفته و با همفکری کامل، فرآورده‌های مطالعات و افکار خود را به صورت این کتاب منتشر سازند، این بود که اخیرا دسته‌ای از خانمها با استفاده از پشتیبانی عده‌ای از رجال کشور و جمعی از صاحبان مطبوعات، دست به فعالیت‌هایی برای راه یافتن به مجلس شورا زده و به اصطلاح حقوق از دست رفته خود را طالب شده و خود را مدافع حقوق زنان ایران و نماینده آنان معرفی می‌کنند». «این تبلیغات کم کم مسأله حقوق زنان را به عنوان موضوع روز درآورده، به طوری که در محافل مختلف مورد گفتگو قرار گرفته است».‌ «نویسندگان این کتاب، بدون توجه به جنبه‌های سیاسی و تبلیغاتی، خالی از هرگونه تعصب و احساساتی، این موضوع را از نظرهای مختلف، علمی، اجتماعی، اخلاقی و اسلامی مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند». بخش‌های کتاب عبارتند از: بخش اول: چرا زن حق حکومت ندارد؟ بخش دوم: تمدن و آزادی زنان، بخش سوم:‌ شرکت زنان در انتخابات از نظر اسلام، بخش چهارم:‌ این هم دلایل بانوان راجع به شرکت در انتخابات، بخش پنجم:‌ نتایج شرکت زنان در انتخابات و به طور کلی آثار سوء آزادی فعلی زنان. در فصل سوم، به دلایلی که برخی از قائلان به جواز شرکت زنان در انتخابات، به عنوان دلایل دینی به آن استناد کرده‌‌اند، پرداخته شده و از جمله درباره بیعت زنان با پیامبر و این که این امر نه به معنای رأی دادن بلکه به معنای پذیرفتن احکام اسلامی از طرف آنهاست، سخن گفته شده است. فتوای مفصلی هم از دانشگاه الازهر درباره منتخب شدن به عنوان عضو پارلمان به نقل از مجله الاسلام (سال 4، ش 3، صص 314 ـ 323) نقل شده است. البته در آن فتوا اصل شرکت زن در انتخابات جایز دانسته شده، اما نماینده شدن او بر اساس روایت معروف و منسوب به حضرت رسول که امتهایی که ریاستشان را به زنان بسپارند هیچ گاه رستگار نمی‌شوند، نفی کرده است.[17] این احتمال که کتاب مزبور علیه مقالاتی باشد که محمد باقر کمره‌ای از آبان ماه بلکه آذرماه 1339 در روزنامه تجدد ایران نوشت، قدری به لحاظ تاریخی، بعید می‌نماید. در اینجا گزارشی مقالات کمره‌ای ارائه خواهیم داد. دفاع محمد باقر مجتهد کمره‌ای از حق رأی زنان (1331 - 1342) محمد باقر کمره‌ای (پژوهش) (درگذشته 12/3/1374 در تهران به سن 95 سالگی) از شاگردان حاج شیخ عبدالکریم در آغاز تأسیس حوزه علمیه قم بود که پس از چند سال به نجف رفت و اندکی پیش از سقوط رضاشاه به ایران بازگشت. کمره‌ای پس از شهریور بیست، در تهران، به نوشتن مقالات متعددی در نشریات اسلامی مشغول شده و آثاری که عمدتا ترجمه متون مذهبی و ارائه مقالاتی در شرح برخی از مفاهیم اسلامی در رنگ و لعاب جدید بود منتشر کرد. وی که افکار اسلامی اما اندکی چپ‌گرایانه داشت، در سال 1331 همراه جمعی به گنگره صلح وین رفت و پس از کودتای 28 مرداد به ترجمه متون شیعی روی آورد تا آن که بار دیگر در جریان تحولات سال 1339 فعال شده به نوشتن مقالاتی در مطبوعات به ویژه روزنامه تجدد ایران مشغول شد. وی که مقیم شهر ری بود، فردی نوگرا و چنان که در یکی از مقالات زیر آمده، از همان جوانی در حوزه علمیه به نوعی کج سلیقگی شهرت داشت. این تعبیری است که معمولا برای افراد متفاوت به کار می‌رود.[18] نگارش مقالاتی در دفاع از رأی زنان در سال 1339 افزون بر آن که اشارتی به باز شدن اندک فضای سیاسی ایران در آن سال دارد، نشانگر نوع نگاه به مسائل اصلاحی است که از دیرباز به آنها علاقه داشت. گرایش وی به اصلاحات تا بدانجا رسدی که جریان طرح لوایح ششگانه شاه با عنوان انقلاب سفید طر ح شد کتابچه‌ای با عنوان دفاع از حق ملت ایران انتشار داد. وی با استناد به منابع دینی از لوایح مذکور دفاع کرده و به این ترتیب رو در روی نهضت روحانیون ایستاد. با این حال، به دلیل آن که مدرکی دال بر وابستگی او به پهلوی وجود نداشت، و به علاوه زندگیش بسیار ساده و بی‌آلایش بود و باقی ماند، و بعدها نیز دیگر حمایتی از رژیم پهلوی ندارد، این مسأله از اذهان زدوده شده و به ویژه در حوالی انقلاب مرور نشد. گفتنی است که وی همشاگردی امام خمینی در درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم و به لحاظ علمی و درسی به ویژه اجتهاد موقعیت استواری داشت. افزون بر آن نوگرایی او به هیچ روی شباهتی با آنچه که درباره افرادی مانند شریعت سنگلجی یا خرقانی مطرح بود و آن شبهه تأثیر پذیری از اندیشه‌های سنی بود، مطرح نبود. توجه وی به متون حدیثی به ویژه ترجمه کتاب اصول کافی و آثار صدوق تعبد وی را به دانش‌های خاص شیعی نشان می‌دهد. با توجه به آنچه در مقدمات این بحث گذشت، دیدیم که حق رأی زنان در ایران شناخته شده نبود. این امر به ویژه به دلیل آن که به مسأله دین ارتباط می‌یافت، اهمیت داشت. در واقع، به عنوان یک فرع سیاسی مهم مانند اصل مشروطه، نیازمند آن بود تا در چهارچوب شرع و احکام اسلامی توجیه شود. از آنجایی که در فقه اصیل ما، باب سیاست چندان مفتوح نبود، تجربه خاصی در این باره به ویژه ارائه استدلالهای شناخته شده و استوار وجود نداشت. درباره مشروطه هم شاهد بودیم که موافقان به هر شاهدی که می‌یافتند تمسک کرده، اصل مشروطه را با بیعت و آیات شوری ثابت می‌کردند. آنچه در این دوره به کمک این متون سیاسی آمد، «تاریخ اسلام» بود. به این معنا که تلاش شد تا از دل سیره نبوی یا علوی و سیره دیگر امامان، ادله‌ای له یا علیه مشروطه و فروع آن و از جمله مجلس و انتخابات و سپس نقش زنان در انتخابات دست و پا شود. آنچه از استدلالهای کمره‌ای در این باره در مقالات آتی خواهید دید، به ضمیمه پاسخ‌هایی که در کتاب زن و انتخابات به این قبیل استدلالها داده شده، برگی از کاربرد سیاسی تاریخ اسلام برای اثبات برخی از فروع سیاسی به لحاظ شرعی است. اساس این قبیل استدلالها به دلیل نبود سابقه آن در فقه از یک طرف، سیاسی شدن صرف مسأله از طرف دیگر و نیز حلاجی نشدن آن ادله، به طور معمول سست بود. به عبارت دیگر موشکافی‌های جدی که در متون فقهی امثال مکاسب شیخ انصاری برای بسیاری از امور دیده می‌شد در اینجا وجود نداشت و اغلب نه از دید تخصصی بلکه برای عامه مردم به نگارش در می‌آمد. درباره شرکت زنان در انتخابات، مسأله در عصر مشروطه منتفی بود. به واقع، از نظر آنان، این مسأله به قدری واضح تلقی می‌شد که به رغم آن که در قانون اساسی صراحتی درباره عدم شرکت زنان در انتخابات نبود، اما همه آن را تلقی به قبول کرده و مسلم می‌دانستند. سید حسن مدرس و بعدها دکتر مصدق و آیت الله کاشانی همه از مخالفان بودند. در واقع باید گفت اکثریت مردم و شخصیت‌های ایرانی در آن دوره مخالف چنین امری بودند. به جز چند استثناء از آغاز دهه سی اندکی مسأله مطرح شد و به ویژه در مطبوعات ادامه یافت تا به سال 1339 رسید. در این شرایط بود که محمد باقر مجتهد کمره‌ای سلسله مقالاتی در روزنامه تجدد ایران نوشت که از میان مقالات نه گانه وی، سه مقاله به نوعی به نقش زنان در انتخابات یا به اصطلاح حق رأی زنان مربوط می‌شد. انتشار این مقالات و نگارش آن توسط یک روحانی که البته سابقه نوگرایی هم داشت، سبب اعتراض شماری از نویسندگان گردید که در ادامه، به انتشار مقالات اعتراضی علیه کمره‌ای در نشریه هفتگی تجدد ایران شد، چیزی که محتوای اصلی نوشته حاضر را تشکیل می‌دهد. همان طور که اشاره شد، از نه قسمت مقالات کمره‌ای تنها سه یا چهار مقاله به این موضوع ارتباط دارد. در برخی دیگر از آنها اشاراتی در این باره هست، اما در اینجا هفت قسمت آن مقالات درج شده است. به بخش دوم مقاله تا این لحظه دسترسی پیدا نکردم که البته ارتباطی هم با موضوع ما ندارد، چنان چه بخش نهم هم که هیچ ارتباطی با این موضوع نداشت، از این جا حذف شد. باقی مقالات درج شده است. همان طور که عرض شد این مقالات در روزنامه تجدد ایران چاپ شده و شماره‌های اندکی که در اختیار من بود، در مجموعه‌ شماره 119 بخش نشریات کتابخانه مجلس نگهداری می‌شود. از آنچه در کتابچه کتابچه دفاع از حق ملت ایران چاپ فروردین ماه 1342ش آورده معلوم می‌شود که وی در این باره از سال 1331 که دکتر مصدق قانون جدید انتخابات را نوشت، همین باور را داشته است. آن زمان بیانیه ای در این باره نوشته و خلاصه آن را در کتابچه دفاع از حق ملت ایران درج کرده است. آن بیانیه را در اختیار نداریم، اما خلاصه آن در سطور نخست کتابچه دفاع از حق ملت مسلمان ایران آمده است. در اینجا ابتدا آن چه را که کمره‌ای در کتابچه مزبور آورده نقل کرده، سپس مقالات او را در تجدد ایران خواهیم دید و آنگاه واکنشهای به آن را در قالب چندین ردیه مرور خواهیم کرد. اصلاح قانون انتخابات[19] این ماده به این عنوان کلی، سابقه بحث طولانی دارد. آقای دکتر مصدق هم قانونی به عنوان قانون اصلاح قانون انتخابات به مجلس معاصر حکومت خود پیشنهاد کرد و نکته جالب این قانون هشت ماده‌ای این بود که حق رأی اختصاص به مردان با سواد داشته باشد. پس از انتشار آن، من بیانیه‌ای در انتقاد از آن منتشر کردم که خلاصه‌اش این بود: مجلس شورای ملی باید اساس یک حکومت ملی باشد، حکومت ملی فشرده هرچه بیشتر آراء مردم کشور است که به وسیله نمایندگان خود در مجلس منعکس می‌شود. کشوری که نیمی از مردمش بانوان هستند، حق رأی ندارند (با این که اسلام در بیعت عقبه کبری که پرشورترین مواقف اسلام بوده و در بیعت غدیر زنان را شرکت داده و حق بیعت بسیار پرمعناتر از حق انتخاب است) اگر رأی منحصر به همان باسوادها باشد، در صورتی که صدی هشتاد و پنج مردم کشور بیسوادند، و عده سواددار هم بیشتر همان اعیان و اشرافند، حکومتی که در نتیجه آن بوجود آید، یک حکومت اشرافی است با زشت‌ترین وجهی و به حق باید این قانون را قانون فساد انتخابات نامید. خوشبختانه این قانون با همه نفوذی که پشت سر داشت به تصویب نرسید. در حکومت آقای دکتر امینی هم یک قانون اصلاح انتخابات شانزده ماده‌ای به مردم وعده دادند و نشان ندادند. بنابرین این عنوان کلی اصلاح قانون انتخابات که روی آن رأی گرفته شده است، چیز تازه‌ای نیست و اصلاح این قانون از جهات گوناگون در هر زمانی و نزد هر دسته ای از نظری بایست اصلاح شود و تغییر اوضاع کشور و دنیا آن را ایجاب کرده است. آری، امروز پس از اعلام حق شرکت بانوان در انتخابات، این ماده تطبیق خاصی به خود گرفته و مورد بحث شده، و برای صحت این موضوع شرح مختصری بیان می کنیم: انتخاب وکیل مجلس شوری در حقیقت خود، تصرّف و اجرای سلطه در احوال و اموال شخصی و مشترک است، زیرا در کشور برای هر فردی احوال و اموال مختص وجود دارد و هر فردی در احوال و اموال عمومی کشور هم شرکت دارد. مثلا مردی یا زنی، ملکی دارد و باید به امضای خودش مالیاتی بپردازد یا این که هر زن و مرد در معادن کشور، در راه آهن کشور و غیره و غیره شریکند و باید هر گونه تصرّف در اینها به اجازه آنان صورت گیرد. یک مجلس شوری وظیفه دارد نسبت به همه افراد در همه احوال و اموال مختص و مشترک طبق مقررات دینی و قانون اساسی، مصلحت بینی کند و به جای همه موکلان خود امضا بدهد و آن را بر وجه احسن انجام دهد، یعنی همان تصرّفی که هر کس در حال و مال خود انجام می‌دهد وکلای مجلس از نظری که باید مردم به هم کمک کنند انجام می‌دهد، زیرا به واسطه کثرت افراد و دوری مسافت‌ها خود مردم نمی‌توانند با هم همآواز باشند. بنابر این انتخاب وکیل در ماهیت خود بیشتر جنبه حقوقی دارد تا جنبه سیاسی و حقیقت آن اجرا و تدبیر و تسلط هر فردی است در حال و مال خود و هر فردی باید در آن صاحب نظر باشد و زنان هم این حق را به فطرت و وجدان و قوانین کلی اسلامی دارند. مانند قانون «الناس مسلطون علی اموالهم» که در بعضی تعبیرات «علی انفسهم» دارد و اسلام هم این حق فطری و وجدانی را در عموم بشریت تقویت کرده است و به زنان در احوال و اموال خود حق استقلال داده است. یک زن بالغه عاقله مختار نفس خود است. نمی‌شود بی‌اجازه‌اش او را به شوهر داد یا در مال او تصرف کرد و چون قوانین مجلس راجع به احوال و اموال افراد است باید هم مرد و هم زن از راه انتخاب وکیل بدان امضا دهند و قانونی که به امضای مردها فقط وضع شود مانند این است که زنی را به وکالت از طرف مردی برای او عقد کنند و اجازه خود زن لازم نباشد. اکنون برای صحّت و شرعیّت مداخله زنان در انتخابات به چند دلیل از کتاب و سنت اشاره می‌شود. دلیل از کتاب آسمانی 1 ـ (نساء: 32): وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْن‏. ترجمه: آرزو نکنید آنچه را که خداوند شماها را بهم برتری داده (مرد آرزوی مزایای خلقی و یا تشریعی زن را نکند و زن آرزوی مزایای امتیازات خلقی و تشریعی مرد را کند) بهره مردانست آنچه را به دست خود کسب کنند و بهره زنانست آنچه را به دست خود کسب کنند. یعنی رقابت باید در امور اکتسابی باشد. اکتساب بدست آوردن هر فایده مادی و معنویست و انتخاب وکیل و فعالیت سیاسی یکی از فواید مهمه انسان است و در اینجا به طور عموم مرد و زن را در اکتساب فواید مساوی دانسته. در تفسیر مجمع البیان طبرسی ـ رحمه الله ـ در شأن نزول آیه گوید: نماینده زنان حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: آیا پروردگار مردان و زنان یکی نیست و تو بر ما همه از زن و مرد فرستاده او نیستی؟ ما را چه رسیده که خداوند در قرآن نام مردان را می‌برد و نام ما را نمی‌برد. ما می‌ترسیم که خیری نداشته باشیم و نیازی به ما نباشد و این آیه نازل شد. خود این حدیث دلالت دارد که زنان نماینده انتخاب کردند و آن نماینده هم یک زنی بود و حضور پیغمبر (ص) فرستادند و مطالبه حقوق مساوی کردند و جواب مساعد برای آنان نازل شد. 2 ـ (شوری: 37): و آن کسانی که از گناهان بزرگ و هرزگی‌ها برکنارند و هنگام خشم گرفتن گذر کنند (شوری 38) و آنها که پروردگار خود پذیرایند و کار خود را به شوری گذارند در میان خود و آنچه بدانها روزی کنیم انفاق کنند. در این دو آیه کلیات اخلاقی و امور اجتماعی و عبادی مسلمانان را در شش ماده خلاصه کرده است و تشریع فرموده: 1 ـ کناره گیری از گناهان بزرگ و هرزگی خلاف عفت. 2 ـ گذشت و در خورد از بی‌ادبیها و موجبات خشم وغضب. 3 ـ پذیرش از پروردگار و طاعت حضرت دادار. 4 ـ محافظت بر نماز و ادای فریضه اسلامی. 5 ـ شور با یکدیگر در همه امور زندگانی. 6 ـ انفاق و اعانت از دست آورد و دارایی. فقهایی که برای جواز و بلکه وجوب مشروطه کتاب نوشته‌اند مانند مرحوم آیت الله حاج میرزا حسین نائینی ـ رحمه الله ـ به این آیه استدلال کردند و این دو آیه این شش حکم را به طور مطلق بیان کرده و تعبیر به صیغه مذکر برای تغلیب و رعایت عرف عرب جاهلی است (چون سوره در مکه نازل شده و در اوج نفوذ جاهلیت که زن را انسان نمی‌شمردند و نام زن بردن در نظر آنها بسیار زشت بوده و این هم خود یک نکته قابل توجه است برای فهم تعبیرات قرآن مجید) و مقصود اختصاص نیست، چنان چه شیوه قرآن مجید است در اکثر آیات متعرّضه برای بیان احکام. 3 ـ (ممتحنه: 12): ای پیغمبر هرگاه زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و زنان نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی نیاورند که اندر میان دست و پای خود افترائی بزنند و تو را در هیچ کار خوبی نافرمانی نکنند، با آنها بیعت کن. توجه به این نکته لازم است که متعلق حکم، زنان مؤمنه است و در ایمان همه چیز هست. پس این بیعت گرفتن از مؤمنه چه منظوری دارد؟‌ جز این نیست که منظور تعهد همکاری با پیغمبر (ص) است در اجرای احکام و این یک مقام سیاسی و اجتماعی مهمی است که بالاترین پایه رشد و تکامل ملی است و از شرکت در انتخابات پارلمانی بسیار بالاتر است و باید گفت «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». اگر گویند با تشریع صریح بیعت با زنان در این آیه مبارکه چرا در دوران خلافت ابی‌بکر و بعد از آن صرف نظر شد، در جواب گوییم: با انقلاب سقیفه وضع ارتجاع به دوران جاهلیت در محیط اسلام پدید آمد که عقب راندن زنان از اجتماعی یک گوشه آن است و سرّ قیام حضرت فاطمه در حمایت از امیر المؤمنین (ع) هم بیان همین موضوع است و ما شرح جامع احوال فاطمه (س) را در مقدمه جلد دوم شرح خصال شیخ بزرگوار صدوق نگاشته‌ایم و از خوانندگان تقاضا داریم بدانجا رجوع کنند و در این موضوع تأمل کامل بنمایند و علت این که علی ـ علیه السلام ـ در بیعت بعد از عثمان خود، زنان را شرکت نداد اکتفای بهمان بیعت غدیر آنها بوده و به علاوه این موضوع در محیط ارتجاعی آن روز قابل حل نبوده، چنان که بدعت‌های کوچکتر از آن را مانند نماز تراویح نتوانست از میان بردارد. 4 ـ (طلاق: 6): فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوف‏، اگر زنان مطلقه شما فرزندان شما را شیر دادند، مزد آنها را بدهید و با هم بخوشی مشورت کنید (در اینجا به زنان حق مشورت داده شده است). 5 ـ (بقره: 233): فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما، اگر خواستند کودک خود را از شیر ببرند با رضایت هر دو (یعنی پدر کودک و مادر شیرده او) و شور با یکدیگر بر آنها باکی نیست. در این آیه باید خوب تأمل کرد که چگونه خداوند حق کامل و متساوی برای زن درباره طفلش رعایت کرده و رضا و رأی او را در برابر پدر که ولی اوست منظور داشته است. دلیل از سنت ثابت معصوم (ع) 1 ـ شرکت بانوان در بیعت عقبه کبری موضوع این بیعت قرارداد قبول پناهندگی پیغمبر به عنوان رهبر نهضت اسلام و تشکیل نیروی مسلح برای حمایت اسلام در برابر قریش و عموم قبایل بت پرست جزیرة‌ العرب بود. متعهدان آن، نماینده‌های قبایل مدینه‌اند. این بیعت باید در شرایطی بسیار محرمانه انجام شود که نه قریش بفهمند و نه عبدالله بن ابی بن سلول رئیس مطلق یثرب و همگنان او که همراه کاروان مدینه به حج آمدند. از ملاحظه این امور اهمیت سیاسی و اجتماعی و موقعیت خطرناک آن آشکار است. این بیعت در محیط پرغوغای منی، نیمه شبی از شب‌های بیتوته حجاج در منی انجام شد و با این شرایط سنگین چند تن از بانوان مدینه به عنوان یک دسته از بانوان مبارز و سیاستمدار در آن شرکت داشتند و پیغمبر اسلام آنها را پذیرفت. ما نص این تاریخ را از سیره ابن هشام ترجمه می کنیم (ج 1، ص 265 طبع مصر): کعب می‌گوید ما به حج رفتیم و با رسول خدا (ص) برای شب وسط ایام تشریق (12 ذی حجه) وعده گذاشتیم. گوید: پس از فراغت از حج در همان شب که با رسول خدا (ص)‌وعده داشتیم، عبدالله بن عمرو بن حرام که او را ابوجابر می‌گفتند و یکی از سران و اشراف مدینه بود با خود هراه برداشتیم. با این که ما کار خود را از مشرکین و قوم خود نهان می‌داشتیم ولی تنها با او وارد صحبت شدیم و گفتیم ای اباجابر! تو یکی از سروران و اشراف ما هستی و ما نمی‌خواهیم با این مقام که داری فردا هیزم دوزخ باشی و او را به اسلام دعوت کردیم و از وعده ملاقات با رسول خدا (ص) مطلع نمودیم. گوید: او مسلمان شد و با ما در بیعت عقبه شرکت کرد و نقیب انتخاب شد. گوید: آن شب با همسفران خود در سربنه های خود خوابیدیم تا چون یک سوم شب گذشت برای وعده‌ای که با رسول خدا (ص)‌ داشتیم به مانند پرنده قطار به آرامی و نهانی یکی دوتا بیرون رفتیم تا همه در میانه گردنه منی جمع شدیم. هفتاد و سه مرد بودیم و دو بانو همراه بودند به نام نسیبه دختر کعب و اسماء دختر عمرو بن عدی. و در ص 273 می‌گوید: بیعت عقبه کبری با تعهد نبرد انجام شد و خدا در این وقت به رسولش برای قیام مسلحانه اجازه داده بود و شروطی جز شروط بیعت عقبه اولی به نام بیعت نسائیه داشت. زیرا در آن تاریخ خداوند به رسول خدا اجازه نبرد نداده بود و چون در این عقبه دوم این اجازه را داشت رسول خدا (ص) با آنان قرار داد جنگ با همه مخالفان را از احمر و اسود منعقد نمود و خود هم متعهد آن شد و از آنها هم تعهد گرفت و این شرط را از طرف خدا با آنها نمود و در برابرش برای آنها متعهد بهشت گردید. تا آن که گوید: ابن اسحاق گفته، اینها نام کسانی است که در عقبه حضور داشتند از قبائل اوس و خزرج و همه با رسول خدا (ص)‌ بیعت کردند و هفتاد و سه مرد بودند و دو زن (پایان نقل از سیره ابن هشام). 2 - شرکت بانوان در بیعت غدیر خم اخبار آن را مرحوم مجلسی (ره) در بحار و کتب دیگر خود نقل کرده است. 3 ـ شرکت دادن پیغمبر بانوان را در جبهه‌های جهاد مانند خیبر و غیره: در تاریخ ابن هشام (ج 2، ص 232) گوید: امیه بنت ابی الصلت از یک بانوی غفاریه نقل کرده است و نامش را هم برده که این بانو گوید: من با جمعی از بانوان بنی غفار نزد رسول خدا (آمدیم) و گفتم: یا رسول الله! ما می‌خواهیم به همراه شما در این سفری که در پیش دارید شرکت کنیم (پیغمبر (ص) قصد خیبر داشت) تا زخمدارها را درمان کنیم و هر کمکی از ما برآید به مسلمانان بکنیم. رسول خدا (ص) فرمود:‌ علی برکة الله. گوید: من به همراه آن حضرت رفتم و دختر نوجوانی بودم. تا آن که گوید: چون رسول خدا (ص) خیبر را گوشد سهمی هم از غنیمت آن به ما داد و این گلوبند که بگردنم می‌بینی برداشت و به دست خود به گردن من انداخت و من هرگز آن را از خود جدا نمی‌کنم. 3 ـ سیره ابن هشام ج 2، ص 203 ط مصر می‌گوید: عایشه گوید: چون پیغمبر (ص) به سفر جهاد می‌رفت میان زنان خود قرعه می‌کشید و به نام هر کدام اصابت می‌کرد او را با خود به سفر می‌برد و چون به جنگ بنی مصطلق رفت به شیوه خود قرعه کشید و به نام من اصابت کرد و مرا به همراه خود برد. و شاید سرّ این که امام مظلوم حضرت ابی عبدالله (ع) زنان حرم خود را به جبهه پرشور و پرخطر کربلا برد احیای این سنت جدش رسول خدا (ص)‌ بود. 4 ـ تجویز شرکت بانوان در جماعت و نماز جمعه که یک اجتماع سیاسی و عبادی مهم اسلامی است دلیل موقعیت اجتماعی بانوان است در نظر اسلام، زیرا جمعه و جماعت از نظر اسلام اهم امور اجتماعی و بلکه سیاسی به شمار می‌روند. دلیل عقلی در این مسأله الف: بیان کردم که انتخابات نحوه تصرّف در حال و مال مختص و مشترک است و نمی‌توان زنان را از آن مهجور دانست. ب: تعقل سراسر مردم جهان به این نتیجه رسیده که زن حق شرکت در انتخابات را دارند. ج: اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان جهان این اصل را پذیرفته‌اند. در این صورت چگونه می‌توان عقلای بشر را تخطئه کرد و همه مسلمانان جهان را خطاکار دانست؟ می گویند: باز شدن این راه برای بانوان سبب مداخله زنان فاسد در کارها می‌شود. می‌گوییم: چرا باید میان یک ملت مسلمان زنان فاسدی وجود داشته باشد و چرا شماها آنان را از راه درست ارشاد نکردید؟ ما می‌گوییم خود این سلب حق باعث بیچارگی زنان شده و بسا که آنها را به فساد کشانده. سلب شخصیت زن و او را بی‌ارزش کردن تا آنجا که بشریت خود را، مسلمانی خود را گم کند، باعث فساد شده و این راه حل خود بهترین وسیله دفع ریشه فساد است. چرا بانوان صالحه و با عفّت در این باره پیشقدم نباشند و میدان عمل را به دیگران واگذارند؟ در اجتماعی که بانوان پیوسته با مردان مخلوط هستند و صبح تا شب در انبوه بازار و بیمارستان و اتوبوس و مسجد و امامزاده و مشاهد مشرفه و.... با هم شانه به شانه ظاهر می‌شوند اگر در هر چهار سال یکبار در یک هیئت محفوظ و منظم یک ورقه رأی در صندوق انتخابات بریزند چه خلافی واقع می‌شود؟ ما می‌گوییم برای زنان با ایمان و با عفت همه گونه خودداری و مستوریت در این جریان قابل امکانست. ما می‌گوییم اگر بانوان به حق خود برسند و دارای شخصیت شوند به صورت عروسک در نمی‌آیند و به اوضاع ننگین بی‌عفتی کشیده نمی‌شوند. من در ضمن یک سلسله مقالاتی که به عنوان یک نامه سرگشاده راجع به انتخابات بحث کردم و در روزنامه وزین تجدد ایران به چاپ رسیده (از شماره 122 ـ 127، منتشره از 17 آذر 1339 به بعد) بحث مفصلی درباره جواز بلکه لزوم شرکت بانوان در انتخابات نموده‌ام و هر که بخواهد بهتر و بیشتر به این موضوع روشن شود بدانجا رجوع کند. مقالات کمره‌ای در روزنامه تجدد امروز و واکنش‌ها آنچه ملاحظه خواهیم کرد چندین مقاله از کمره‌ای با عنوان نامه سرگشاده است که چهار مقاله آن درباره حق رأی زنان است و همان طور که عرض شد، برای تکمیل فضای بحث، سه مقاله دیگر او هم از قبل و بعد از بحث مربوط به ما، آورده شده است. وی در این مقالات نیز شبیه آنچه را که از نظر شما در بحث انتخابی از کتابچه دفاع از حق ملت مسلمان ایران گذشت، مطرح کرده و گهگاه استدلالهای دیگری بر آنها افزوده یا مطالبی را کم کرده است. طبعا با آن نظم و انضباط نیست، اما از جهاتی تازگی دارد. بدون تردید کمره‌ای با فرهنگ تاریخ اسلام، مبانی فقهی و متون شیعی آشنایی داشت و در این باره نوآوریهایی عرضه کرد که بعدها مورد استناد دیگران هم قرار گرفت. در همین مقالات روزنامه‌ای گاه نکات تازه‌ای هم یافت می‌شود که محل تأمل است. از جمله این که آموزه‌های قرآنی و نبوی، در سمت و سوی مطرح کردن زن به عنوان یک عنصر فعال در جامعه بود در حالی که به قول وی، انقلاب ارتجاعی سقیفه، و بازگشت عقاید جاهلی سبب شد تا زن دوباره به محاق رفته و به جای آن که آموزه‌های دینی اصیل سربرآورد، عقاید منحط به نام اسلام طرح شود. وی می‌نویسد: چون طرفداران عهد جاهلیت بنیاد یک ارتجاع پیگیری را در محیط اسلامی نهاد و دوران بنی امیه آن را تا حد احیای نیمه کامل رسوم جاهلیت که متضمن سلب حقوق حقه بانوان بود توسعه دارد کم کم آن لیاقت مادری که اسلام به بار آورد از میان رفت و خرده خرده نهضت اسلامی دچار تزلزل گردید و آنچه مسلم است که مردان قرن اول اسلامی که در دامن مادرانی تربیت شدند که پیغمبر اسلام آنها را پرورش داده بود دیگر در تاریخ اسلام تجدید نشدند جز در موارد خصوصی که موج اجتماعی ندارد. وی به علاوه، تلاش کرد نشان دهد به لحاظ اجتماعی، حضور زن در عرصه انتخابات چنان نیست که سبب برباد رفتن عفت او شود، اشکالی که نوع منتقدین مطرح کرده و بیشتر از این زاویه که چون غرب در مجموع با عرضه کردن زن گرفتار فساد و تباهی شده، و همزمان زنان نیز در عرصه انتخابات حضور دارند، بنابرین، این دو لازم و ملزوم یکدیگر هستند. اگر به فتاوایی که از سوی مراجع در سال 1331 در این باره داده شد بنگریم، خواهیم دید که فشاری که برابر کمره‌ای وجود داشته بسیار سنگین بوده است، اما آنچه مهم است این که، در آستانه انقلاب اسلامی در سال 1357 این مبحث تقریبا به کنار گذاشته شد، و این دست کم در یک وجه آن، نشان از آن داشت که رهبری انقلاب، حتی اگر در سال 41 - 42 با این امر مخالفت کرده بود، معنای آن غیر اسلامی دانستن آن نبوده و صرفا به دلیل اجرای این برنامه‌ها توسط شاه با توجه به گرایش به فسادی که در آن دولت مشاهده می شده، بوده است. این مطلبی است که اخیرا درباره اصلاحات ارضی نیز گفته شده است. به هر حال در برابر نوشته‌های کمره‌ای چندین ردیه نوشته شده که به نظر می‌رسد مدیر روزنامه، منتخبی از آنها را که تشیخص می‌داده بهتر است، چاپ و منتشر کرده است. برخی از این مطالب پاسخ به استدلالهای کمره‌ای و برخی نیز اشاره به عوارض و پیامدهای حضور بیشتر زن در سیاست و اجتماع است. آنچه از نظر مدیر قابل توجه است آن که نامه‌های فحش گونه زیادی علیه کمره‌ای به عنوان نقد برای روزنامه فرستاده شده است. مدیر می‌نویسد: در جواب ایشان نوشته‌هایی رسیده که غالبا دشنام و ناسزاست که چرا آخوندی در لباس علم چنین و چنان می‌نویسد...! البته در جای دیگری می‌نویسد که: ما با اصل نظر آقای کمره‌ای موافق نبوده و نیستیم. این که این امر روی مصلحت بوده یا باور وی، روشن نیست. تندترین نقدها متعلق به شیخ محمد علی انصاری واعظ است که در جایی می‌نویسد: شما چرا استدلال سفیهانه محمد باقر کمره‌ای که شخص مغرض و سوابق ربط با بیگانه و بی‌اطلاعیش بر همه معلوم است به عنوان تساوی حقوق و ستودن شرکت آنان در انتخابات چاپ و درج می‌نمایید»؟ تردید وی در بیسوادی کمره‌ای بی‌وجه است، زیرا او چهر‌ه‌ای شناخته شده و از شاگردان بنام حاج شیخ عبدالکریم حائری بود، به طوری که ناقد دیگری به نام اسدالله روحانی زاده، می‌نویسد: تأثیر حقیر از این جهت است که اگر این شخص آقای شیخ محمد باقر کمره‌ای همان کمره‌ای باشد که در درس شیخ الاکبر آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رحمت الله علیه)‌ حاضر می‌شد حقیقتا جای تأسف و تأثر است که شرکت و آزادی زنان در انتخابات را فتوا داده از نظر مقام علمی و کتبی که تألیف نموده و حاضر است، شک و ظن دارم که این آن کمره‌ای باشد! تردید وی هم بی‌جهت بود، زیرا کمر‌ه‌ای همان شخص است که پس از چندین سال استفاده علمی از درس مرحوم حائری به نجف رفت و در آنجا نیز به تحصیل ادامه داده آثاری در کاظمین منتشر کرد. رابطه مدیر با کمره‌ای مناسب بوده و لذاست که کمره‌ای مطالب دیگری هم برای روزنامه می نوشته است. از نظر مدیر تجدد ایران، فردی محترم و مجتهد بوده و به همین دلیل یکی دوبار بخاطر چاپ نقدها، به ویژه اگر نقد تندی بوده، عذرخواهی کرده است. ناقدین برخی مفصل‌تر و برخی از کوتاه جواب داده‌اند، اما آنچه مسلم است، ادبیات نقادانه آنهاست که بعضا تند و تیز است. متهم کردن کمره‌ای به وابستگی به استعمار، همین طور متهم کردن به او به کج سلیقگی در کنار انتقادات دیگر و طعنه‌ها و کنایه‌ها که برخی از آنها در این قبیل نقدها طبیعی است، از مواردی است که در این واکنشها وجود دارد. اما آنچه مهم است، پاسخ‌هایی است که به استدلالهای وی در زمینه طرح مسأله بیعت زنان داده شده و تلاش شده است تا تفاوت مفهوم بیعت با رأی روشن شود. یک نامه سرگشاده (1) / محمدباقر مجتهد کمره‌ای روزنامه [هفته نامه] تجدد ایران، ش 119، 26 آبان 1339 به عموم علاقمندان مشروطیت ایران خصوص کسانی که مکرر سوگند وفاداری به آن یاد کرده‌اند. مشروطیت یک رژیمی است که میلیونها بشر و ملتهایی را که اداره می‌کند و می‌توان گفت یک رژیم زنده و قابل توجهی است. حکومت مشروطه از آن نظر در شمار رژیم‌هایی دمکراسی است که ملت با انتخاب آزاد نمایندگان خود را برای اداره امور خود به پارلمان می‌فرستند و به این وسیله خودش بر خودش حکومت می‌کند. نیروی دموکراسی و حکومت مشروطه با آزادی و عمومیت انتخابات مجلس شورای نسبت مستقیم دارد، و به همین نظر با درجات متعددی بوجود می‌آید که می توان حداقل آن را ده و اکثر آن را صد شمرد و حکومتهای این رژیم از ده درصد تا نود در صد ممکن است از دموکراسی بهره مند باشند. نسبت دموکراسی حکومت مشروطه با رژیم های مختلف دموکراسیهای دیگر که با نیروی تازه نفسی به جهان آمده و در پیشرفت هستند قابل سنجش عمیقی است و ما در مقام شرح آن نیستیم و به طور خلاصه نظر خوانندگان محترم را به مطالعه نوع دموکراسی در هند همسایه و اندونزی نوزاد مسلمان جلب می کنیم. راه اندیشه و نوع دموکراسی این دو منطقه ملاحظه زمامداران با وفا و ملت بزرگ آنهاست. احمد سوکارنو و مثلا نهرو دو مردی که در صف مقدم مبارزه با استعمار رنجها بردند تا ملت بزرگ و پهناور متنوعی را از مشیمه استعمار لخت و خون آلود بیرون کشیدند و به سوی سعادت و یک زندگانی مستقل کشاندند. این نکته قابل توجه است که با همه کوشش مخالفین درونی و برونی و خودی و بیگانه روز به روز هم آهنگی آنها با ملت و ملت با آنها بیشتر شد و هیچ وسیله‌ای نتوانست شکاف ویران کننده‌ای میان رهبران وفادار و ملت آنها به وجود آورد و این خود دلیل است که این ملت ها در سرنوشت خود کاملا فعالیت دارند. مشروطیت ایران بر سه پایه بنا شده (مجلس شورا، طراز اول، مجلس سنا). این سازمان سه پایه‌ای، تاکنون روی دو پا لنگان و دست به عصا پیش می رفت و حالا با این که مشروطیت کلاً و جزئاً تعطیل بردار نیست سر یک پا مانده، جریان امور به طور فورمالیته هم از امضای ملت ایران بر کنار است. البته در شرایط فعلی بوجود آمدن مجلس شورایی که بتوان متکی به انتخابات آزاد دانست بسیار مشکل است و مساعی چند ساله آقای دکتر اقبال و همه نقشه‌هایی که برای این کار کشیده شده بود نقش بر آب شد و نتوانست مجلسی که متکی به انتخابات آزاد و لو ظاهرا آزاد باشد بوجود آورد. حالا من خواستم بپرسم که آیا یک نقشه معتدلی برای اصل این موضوع یعنی ترتیب و تنظیم انتخابات سالم و بالنسبه آزاد وجود ندارد؟ (تجدد ایران: ‌مقاله فوق با کمی جرح و تعدیل چاپ شده از نویسنده محترم بدینوسیله کسب اجازه و معذرت می خواهیم). قسمت دوم 3 آذر [در اختیار نبود] یک نامه سرگشاده (3) پنج شنبه 10 آذر ماه 1339 در ضمن بحث چند کلمه انتقاد فکاهی کمتر می‌شود کسی چندی از محیط تهران بیرون رود و چون برگردد چیز تازه و نوظهوری به چشمش نخورد و برای زندگی روزانه خرج تازه‌ای نتراشیده باشند. من چون به تهران بازگشتم در مغازه‌های کفاشی، کفاشهای تازه نوک نیزه‌ای نظر مرا جلب رد و به اندازه‌گیری نوکی که در آورده‌اند در اندیشه شدم که یعنی چه. مدسازان لباسهای امروزه بیشتر روی این صل تکیه می زنند که لباس راحت و خوش نما و بادوام و حکم خرج لباسی است که قالب تن و اندام باشد و بهتر با پستی و بلندی و پیچ و خم اعضاء موافق باشد و آنها را نمایش دهد. در این صورت راحت و دوام بیشتری دارد و پارچه کمتری می‌برد، هم اقتصادیست و هم زیبا چون پیکر انسان را که زیباترین نقشه های هستی است و احسن التقویم است نمایش می دهد، پنجه های انسانی که تکیه گاه ثقل تن است پهن و از پنج انگشت آفریده شده که به سمت انگشت بزرگ انحرافی دارد و کما بیش این شکل طبیعی مورد نظر کفاشان بوده و اکنون این نوک نیز‌ه‌ای که در کفش بانوان تعبیه شده است چه منظوری دارد؟ تقلید است، تفنن است یا سیاست؟ شاید این اسلحه تازه را در اختیار بانوان گزارده‌اند که به کمک اسلحه باستانی کمان ابرو و تیر مژگان از حقوق خود دفاع کنند، ولی پیش از آن که اسلحه بردارند بهتر است با حقوق مهم‌تر خود آشنا شوند و آنها را به کلوخ زار و امور فرعی نکشانند. چند روز پیش بود که رادیوی همسایه گوش مرا دزدید و نیمه‌ای از مصاحبه رادیویی با یک خانمی را شنیدم که پس از شیرین زبانیها خود رشته سخن را به موضوع اختیار طلاق دست مردهاست و مرد می تواند چند زن بگیرد کشانید و از قانون مدنی در هر دو موضوع گله نازآلود عمیقی داشت. متوجه نبود که این دو ماده از آیین اسلام است و نص قرآن مجید و تا دین رسمی کشور دین اسلام است و مذهب جعفری به این قوانین صریح و هم مفید نمی‌توان انگشت در کرد و بهانه گرفت و تقصیر مفاسد خانوادگی را که همه آنها در خیابان گردی خانمها و روش آموزش زنانه فرهنگ و مجامع تباه کن سینما و شب نشینی و مهمانیها و... است بگردن قانون قرآن گذاشت و رادیوی ملت اسلامی را وسیله این تبلیغات مسیحی مآب کرد. به علاوه موضوع اختیار طلاق در برابر مهر و خرج و هرچه سنگینی است که به عهده شوهر است و بسا در می‌ماند و کاردش به استخوان می‌رسد و ناچار به اقدام طلاق می‌شود و خود را راحت می‌کند. طلاق همیشه یک انتخار خاندانیست و هیچ شوهری تا بیچاره نشود زن خود را طلاق نمی دهد یا اگر بنا باشد قانون مدنی از این نظر اصلاح شود باید در موضوع مهر و هزینه زوجه هم تجدید نظر کند و آنها را از عهده شوهر بردارد و در صورتی که اختیار طلاق به دست زن افتد یا به رضایت طرفین موکول شود تحمیل مهر و هزینه زندگی بر شوهر ستم آشکاری است. امروز در سراسر دنیا طرفداری از دموکراسی می‌شود و همه مردم مترقی با هر نیرو و قدرتی که دارند خود را در پناه دموکراسی می‌کشانند و آن را وسیله‌ای برای سعادت و پیشرفت جامعه خود می‌دانند اسلام بیش از همه شرایع و مسالک آزادی و سلطه اشخاص را بر حقوق حقه خود تأمین کرده و خصوص نسبت به زنان توجه شایانی نموده و آنها را در برابر مردان نسبت به حقوق خود آزاد و مستقل دانسته می‌فرماید (سورة نساء آیه 32) مردان از آنچه کسب کنند بهره‌ورند و زنان هم از آنچه کسب کنند بهره‌وردند و از این جهت فرقی میان آنها نیست. یک نامه سرگشاده (4) شماره 122 پنج شنبه 17 آذرماه 1337 دموکراسی حکومت بر خویشتن و با همدگر خوش زیستن، با میلیونها و میلیاردها بسازی و خود را نبازی و خود خیر همه جویی و در همه خیر خود. دموکراسی به هر یک از این تفسیرها یک نظم و ترکیب بشری است که به زبان ادبی از آن به سهل و ممتنع تعبیر می‌کنند. ترکیب الفاظ معمولی برای ادای مقاصد و سخنوری بسی دقیق است و تا سر حد سحر و اعجاز می‌کشد. چون سروکارش با فهم و طبع عمومی بشر است و با پذیرش و دلنشینی عموم آزمایش می‌شود. سخن که فن مادرزادی هر ملتی است در ترکیب ادبی سهل و ممتنع کار استادان بسیار نادری است که آنان را ستارگان تاریخ ادب و نوابغ فن می‌شمارند چون سعدی و شکسپیر و هوگو و... دموکراسی نظمی است در افراد معمولی بشر برای تحصیل مقاصد هرچه بیشتر انسانی و با پذیرش عموم و فواید هرچه بیشتر و عمومی‌تر آزمایش می‌شود. هر نظم و ترکیبی پذیرش بیشتر و فواید عمومی‌تر دارد دموکراسی‌تر است. از دوران بسیار کهن بشر به دنبال نظم و ترکیب انسانی بهتری در جستجو و تکاپو افتاده قوانین سولون، جمهوریت افلاطون، کد ناپلئون و در این عصر منشور سازمان ملل در کنار نظم های شرایط متعدد در تاریخ بشر نتیجه این تلاشها بوده است. بشر در کوشش پی‌گیر خود برای جستجوی یک نظم انسانی که بتواند همه افراد را در سرنوشت خود بکار اندازد و هر کس با خود دیگران را داشته باشد و در یک محیط میلیونی و میلیاردی تشریک مساعی و همکاری متبادل کند به این نتیجه رسید که آراء و نظریات همه را تا حد ممکن متمرکز نماید. در رژیم مشروطه این مقصود از راه انتخابات آزاد و تشکیل صحیح مجلس شورای ملی میسر است. ملتی که میلیونها فرد بالغ رشید دارد و در محیط پهناوری زندگی می‌کند به این وسیله می‌تواند همراز شود و در صلاح اندیشی خود مشورت نماید رأی اکثریت امضای صریح قانونی است که تصویب شده و اقلیت مخالف هم با پذیرش خود آن را امضاء کرده است و رش این است که صد عقل و فکر حقیقت را بهتر از ده عقل درک می‌کند و چون منظور درک مصلحت عمومی است بناچار اقلیت باید در پرتو عقل اکثریت اذعان کند که مصلحت همان است و اقلیت درک نکرده و به این ترتیب قانون به امضای همه افراد می‌رسد و حکومت خود بر خود که جوهر دموکراسی هست محقق می‌شود. زنان بالغه و رشیده که قانون آنها را در مال و حال خود مختار دانسته در چنین رژیمی باید وکیل پارلمانی داشته باشند، زیرا: 1. شریک تمام اموال و احوال مشترک کشورند و هیچ تصرفی بی امضای آنها مشروع نیست. 2. بسیاری از قوانین در موضوع اموال شخصی است، چون مالیات و عوارض و .... و اگر زنها پای این قوانین امضا نداشته باشند هر تصرفی در مال آنها غصب و نامشروع [است]. 3. بسیاری از قوانین راجع به احوال شخصیه است چون ثبت آمار و اسناد و غیره و اگر زنها آن را امضاء نکنند اجرای آن بر آنها زور است و ناحق و ستم. قرآن مجید هم این اصل بشری را تشریع کرد و با بیان بلیغ و جامعی در اصول سازمانی اسلام گنجانید و زنان را هم کنار نکرد. می‌فرماید (شوری: 36) هرچه به شما دادند برای بهره‌مندی شما در دنیا است و آنچه نزد خداست بهتر و پاینده‌تر است برای کسانی که ایمان دارند و به پروردگار خود توکل کنند (37) آنان که از گناه و هرزگی‌های بزرگ برکنارند و در گاه خشم به گذشت و نرمش گرایند (38) آنها که از پروردگارشان پذیرایند و نماز خوانند و کارشان به مشورت با هم باشد و از آنچه روزی شوند خرج عموم کنند. نظام مشورت عمومی در این سوره زمان پی ریزی سازمان اسلام بوده است و این موضوع بسیار مؤکد و بلیغ و عمومی مقرر شده. 1. تمام این سوره پرمعنا و اسرار آمیز شوری نامیده شده یعنی یک فصل اسلام مشورت عمومی است. 2. اجراء کارهای عمومی را منحصر به مشورت کرده چون امر مصدر مضافه به همه است و مصدری شوری بر آن حمل شده و معنی حصر می‌دهد. 3. مشورت عمومی و کارها را در شمار ایمان و تقوی و تکل و نماز از ارکان مسلمانی دانسته و وظیفه طبقه خاصی ندانسته و هر فرد مسلمانی را بدان امر کرده و به اصل بشری دموکراسی که محصول هزارها سال تلاش فکری و تعقل بشریت هم آهنگی نموده و از این راه فرقی میان مرد و زن نگذاشته، چنان چه در ایمان و تقوی و توکل و نماز فرقی ندارند، رأی انتخابی بدیهی‌ترین حقوق هر انسان مکلفی است، مرد باشد یا زن. در اینجا سؤال می شود چرا برخلاف اصل صریح دموکراسی و عموم رسای قرآن مجید زن از انتخاب وکیل مجلس برای اصلاح امور مالی و حالی مشترک و مخصوص خود محروم شده وااسفا از این ستم و ناحق و مخالفت با قرآن مجید. آنچه در این زمینه گفته‌اند و توان گفت بررسی می‌کنیم. 1 ـ ممنوعیت از نظر قانون اساسی یا قانون انتخابات: جواب: قانون اساسی و قانون مدنی تعرّض به مال و حال هر کسی را قدغن کرده مگر به حکم قانون که بناچار باید متضمن امضای خود او باشد و جعل قانون برای مال و حال زنها بدون امضای آنها با این مواد و مشابهات آن تناقض دارد. وقتی قانون به تناقض برخورد یا ملغی می‌شود یا باید تفسیر شود. 2 ـ مخالف عرف و عادت گذشته است: جواب: در جاهلیت دختران نوزاد را به حکم عرف و عادت خود مفتخرانه زنده به گور می‌کردند و اسلام قدغنکرد و زن را محترم شمرد و وارد اجتماع کرد. این محرومیت زنان از انتخاب هم شباهت به عمل جاهلیت دارد که بر اثر ارتجاع دستگاه سقیفه بنی ساعده به وجود آمده است. 3 ـ زنها در خانه‌اند و نمی‌توانند وکیل صالح را بشناسند: جواب: چگونه زنها با باید خدای نادیده و امام غائب (ع) را بشناسند و با وسیله کمتری می‌توانند یک شخص حاضر صالح را بشناسند. 4 ـ زنها مکلف به عفت و حجابند و شرکت در انتخابات با این وظیفه مخالف است: جواب: زنان مقدسی که هر روز سه بار به مسجد می‌روند و بیشتر اوقات در مجالس روضه شرکت می‌کنند چه عیب دارد که با همان وضع ظرف چند سال یکبار یک ورقه رأی زیر چادر بگیرند و از پشت پرده در صندوق بیندازند یا اساسا صندوق جداگانه داشته باشند. اکثر بانوان این کشور در شهر و ده با مردان مخلوط هستند و در مغازه‌ها و میان وسائل نقلیه بهم می‌سایند و... از انداختن یک ورقه رأی در صندوق چه نقصی به عفت آنها می‌رسد؟ وای از این سفسطه و هوچی گری! مثل این که می‌گویند بانوان باید خانه‌داری کنند و وقت این کار را ندارند. 5 ـ چون در انتخابات تقلب می‌شود نباید زنها رأی بدهند: جواب:‌این بسیار شبیه است به عذری که آن غارتگر کوفی دشت کربلا برای ربودن زیور دختر امام مظلوم آورد. آن مخدره دید این مدرک زیورش را می‌رباید و می‌گرید. فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: برای ستمی که به شما ذریه پیمبر می کنم. فرمود: پس چرا ستم می‌کنی؟ گفت: مبادا دیگری آن را برباید. اگر ظالمی ستم کرد و حق مردها را به تقلب برد باید جلوی او را گرفت نه آن که حق زنها را به حساب ظالم یسق کرد. در پایان به استقبال قصه کیهان نقل در شماره 130 روزنامه وزین تجدد ایران این قصه را نقل می کنم. گویند برخی خودشیرینها خواستند برای فتحعلی شاه کسب اجازه افطار روزه ماه رمضان کنند. به مرجع تقلید معاصر او مرحوم میرزای قمی ـ اعلی الله مقامه ـ نوشتند: شاه در حال روزه عصبانی می شود و بسا حکم به قتل و شکنجه متهمان بیگناه می دهد. مستدعی است برای رفع این مفسده اجازه دهید افطار کند. در جواب نوشت: خیر آقا جان شاه روزه را بگیرد و عصبانی هم نشود. آقای کیهان! مجلس شورا باشد و بانوان هم رأی بدهند و تقلب هم در انتخابات نشود. محرومیت بانوان از انتخاب وکیل پارلمانی جز حکم به سفاهت آنان و تسلیم شدن به استعمار وجهی ندارد. آیا چه وزنی دارند مردانی که در دامن زنانی سفیه پرورده شوند. آیا وقت آن فرا نرسیده که اولیا امور به خود آینده و و این لکه سفاهت نمای در انظار بین المللی را از جبین این کشور پرافتخار باستانی و اسلامی پاک کنند و این دسیسه ریشه‌دار استعمار را در هم شکنند. یادداشت تجدد ایران: شرح فوق از نظر آزادی نشر عقاید و آرای موافق و مخالف در مسأله شرکت نسوان در امور اجتماعی و اداری طبع شد. ما کرارا نوشته‌ایم که زنان ایرانی پای بند خانه‌داری و تدبیر منزل هستند و آنها که داعیه انتخاب کردن یا انتخاب شدن دارند اولا انگشت شمار و شناخته شده‌ هستند و ثانیا صلاحیت آن را ندارند که به نام زنان این در و آن در بدوند، ثالثا مسأله انتخابات از لحاظ مردها به معنا و مفهوم خود هنوز سالها باید مورد بحث و گفتگو باشد و نکته قابل توجه همانست که نوشته‌ایم: بگذارید زنان ایرانی به آنچه می‌گذرد آلوده نشوند به هر حال استدلالات آقای کمره‌ای جواب دارد و آنچه نوشته‌اند تمام و کمال نیست و بنابرین اگر اهل اصطلاح و استدلال نفیا و اثباتا در موضوع فوق مطالبی بنویسند چاپ می‌کنیم و خود نیز در این ابواب باز هم نکات لازم و مؤثر خواهیم نگاشت. یک نامه سرگشاده (5) تجدد ایران پنج شنبه 24 آذر ماه شماره 123 هر وقت سخن از شرکت بانوان در انتخابات به میان می‌آید با این جمله روبرو می‌شود که نباید زنان در امور اجتماعی دخالت کنند. به عقیده من انتخاب وکیل پارلمانی مانند وکیل محاکماتی یک امر حقوقی است نه یک امر اجتماعی. ولی ما موضوع دخالت بانوان در امور اجتماعی از نظر اسلام و از نظر تاریخ اسلام بررسی می‌کنیم. پیغمبر عظیم الشأن اسلام مبعوث شد و اوّل کسی که به او معتقد شد بانوی حرم او خدیجه کبری اول زن اسلام بود. تاریخ معتبر سیره ابن هشام در وصف خدیجه کبری در ج 1 ص 103 گوید خدیجه دختر خویلد آن حضرت را تصدیق کرد در هرچه از جانب خدا آورده بود و درک ار او وزیر او بود. اینجا خدیجه مقام وزارت در امر نبوت دارد. اول مظهر اجتماعی اسلام جماعت بود و حضرت خدیجه کبری سالها در غربت اسلام بدنبال پیغمبر در ملاء عام قریش در جماعت شرکت می‌کرد. سیره ابن هشام ج 1 ص 211: عمر قصد خانه خواهر و داماد خود کرد. در هنگامی که خباب بن ارت دفتر سوم سوره طه را به آنها می آموخت. چون احساس ورود عمر را کردند خباب آموزگار در گوشه‌ای نهان شده و فاطمه بنت خطاب دفتر را برداشت و زیر زانوی خود گذاشت، اما عمر هنگام ورود آواز خباب را شنیده بود. چون وارد شد گفت:‌ این همهمه که شنیدم چه بود؟ چیزی نشنیده‌ای؟ به خدا چرا، به من خبر رسیده که شما پیرو دین محمد شدید. داماد خود سعید بن زید را زیر کتک گرفت. فاطمه به دفاع از شوهر برخاست. عمر زد، سر او را شکست. چون کار به اینجا رسید خواهر و دامادش به او گفتند: آری ما هر دو مسلمانی گرفتیم و به خدا و رسولش ایمان آوردیم. هرچه از دستت بر آید بکن. عمر از این صراحت لهجه و منظره دلخراش خواهر برجا خشک شد و از کرده پشیمان و خود نیز راه اسلام گرفت. در ضمن این جریان خباب به او خبر داد که پیغمبر با جمعی اصحابش در خانه‌ای نزدیک کوه صفا انجمنی دارند. پیش از این گوید:‌ عمر گفته بودند که امروز پیغمبر در خانه‌ای پهلوی صفا انجمنی دارد مرکب از چهل تن زنان و مردانی که حمزه و ابوبکر و علی بن ابی طالب با آنها هستند. در بیعت عقبه کبری که نیمه شبی در وضع پر هراس و بسیار محرمانه‌ای سران مدینه در سایه کوه عقبه با پیغمبر بیعت کردند چند تن بانو هم شرکت در بیعت نمودند، یعنی متعهد شدند (سیره ابن هشام، در فصل بیعت عقبه کبری). در ج 2 سیره ابن هشام ص 232 گوید:‌ جمعی از بانوان مسلمان در غزوه خیبر با رسول خدا شرکت کردند و پیغمبر از غنیمت خیبر به آنها بهره دارد... زنی از بنی غفار گوید با جمعی از زنان بنی غفار خدمت رسول خدا آمدیم و گفتیم یا رسول الله! قصد داریم با شما در این سوی که می‌روی همراه باشیم (آن حضرت به خیبر می‌رفت) برای پرستاری زخمداران و کمک تا هرچه توانیم به مسلمانان. فرمود: علی برکتِ الله. گوید: با آن حضرت حرکت کردیم. من دخترکی بودم نورس. و رسول خدا مرا پشت سر خود بر شتر سوار کرد. ... پس از فتح مکه که حکومت قریش سقوط کرد و حکومت اسلام بر سراسر جزیره مسلط شد و همه سران عرب با پیغمبر اسلام بیعت کردند بیعت زنان مؤمنه رسما در قرآن مجید تشریع شد. در آیه 12 سوره ممتحنه. در غدیر خم هم مرد و زن در بیعت با امیرالمؤمنین شرکت کردند. در بحار و سائر کتب بدان تصریح شده. سیره ابن هشام ج 2 ص 203 گوید: رسول خدا قصد سفر می کرد میان زنهای خود قرعه می‌کشید و نام هر کدام اصابت می‌کرد او را همراه خود می‌برد و در غزوه بنی مصطلق قرعه به نام عایشه درآمد. این روش اسلام بوده با زنهای مسلمان. اگر اینها امور اجتماعی نیست پس امور اجتماعی چیست؟ ولی تردید ندارد که پس از وفات رسول خدا این وضع متوقف شد و علتش ماهیت ارتجاعی کودتای سقیفه بنی ساعده بود. شک نیست که پس از پیغمبر، انقلابی در اسلام پدید شد که آن را کودتای صحابی می‌نامیم. این کودتا که به رهبری مؤثر عمر انجام شد جنبه های ارتجاعی متعددی داشت که هدفش احیای رسوم جاهلیت و شعارهای ملیت عرب بود. متکلمین شیعه این ارتجاع را بیشتر از نظر خلافت اسلامی بررسی کرده‌اند. برخی دانشمندان اخیر مصر چون شیخ عبدالله علایلی آن را از نظر عصبیت قبایلی مورد بررسی قرار داده‌ و توجه به این انقلاب از نظر حقوق بانوان هم بسیار مورد اهمیت است و ملاحظه می‌شود که با آن تقدم بانوان در شؤون زندگی در دوران خود پیغمبر پس از استقرار خلافت خلفا دیگر نامی از آنها نیست. عرب در جاهلیت تمام حقوق بانوان را لگدمال کرده بود و برای آنها حق حیات هم معتقد نبود. با افتخار دختران نوزارد را زیر خاک می‌کرد و نگهداشتن دختر را ننگ و عار می‌شمرد. اسلام با وضع معجزآسایی بانوان را شریک اجتماع کرد و همدوش مردان تا مقام بیعت یپغمبر و امام که عالی ترین درجات بشری است بالا برد ولی انقلاب سقیفه چراغ حق و آزادی مشروع زنان را فرو کشید و این اصل عمری در محیط اسلام یک سنت ثابت شد و کمتر کسی هم بدان متوجه گردید و تقیه و نفوذ این شیوه عمری در محیط اسلام سبب دوری بانوان از حقوق شایسته آنها گردید و نسوان به عنوان یک ابزار زندگی به صورتهای مختلف بکار برده شدند نه به عنوان یک رکن مؤثر بشریت و در دوران اخیر هوسرانان مستعمره‌چی آنها را به شیوه دیگری وسیله استفاده لذات و شهوات خو نمودند و به راه دیگری که شایسته مقام آنها نیست بردند، آوازه خوانی، رقاصی، سینما و... بسیار مایه شگفت و تأسف است که کشورهای اسلامی سوریه و مصر و ... سد این ارتجاع عمری را شکستند و بحق بانوان اعتراف کردند ولی بانوان کشور پرافتخار ایران تا هنوز در پشت این سد جاهلیت بنیاد معطل و سرگردانند. در برابر ارتجاع سقیفه بنی ساعده فاطمه زهرا دختر پاک پیغمبر به دستور علی (ع) کوشید تا خود را فدا کرد و شاید یک علتش این بود که فشار ارتجاع این کودتای صحابی، بیشتر به بانوان وارد می‌شد و این نتیجه را می‌داد که باید دختر پاک و مقدسه زهرا در سفر پر خطر کربلا بار یک مبارزه پی گیر و پرغمی را به دوش کشد و موقعیت نسوان را با آن همه تجمل رنج و فداکاری بار دیگر نمایان کند. مقصود و هدف ما از این بحث این است که اسلام و قرآن نسبت به زنان از نظر معنوی حقوق و آزادی مراعات حقیقت را تا آنجا که شاید دنیای امروز هم بدان نرسیده نموده است و مقامات حقیقی و آبرومند حقوقی و آزادی را برای آنان محرز داشته و برخلاف اظهارات نادانان به حقایق اسلام یا دشمنان مغرض این آیین مقدس هیچ فشار و اختناق و تحقیری به بانوان روا ندانسته اگر حق آبرومندی آنها زیر پا رفته باید فکر کنند که چه سبب دارد. آیا سببش نالایقی خود آنها است و این درست نیست زیرا زنان اسلام و هم ایران در مواقع حساس تاریخ دور و نزدیک شهات لایقانه‌ای از خود نشان دادند یا این که سبب دسیسه‌های استعمار لعنتی است که آنها را از دیر زمانی به این روز انداخته و به عوض آشنا کردن آنها به حقوق آبرومند و معنویه خود ابزار مبتذل و رسوای سینما و کاباره و آوازه خوانی و رقاصیشان ساخته من این نمونه دلخراش را به دست می‌دهم. در همان تاریخی که نمایندگی هند همسایه در سازمان ملل به ریاست خواهر نهرو اداره می‌شد و این بانوی هندی با مردان قوی پنجه دنیا پنجه می‌انداخت در این کشور بحث بر سر این بود که آیا زن ایرانی حق دارد که وکیل برای اداره امور مملکتی خود معین کند یا نه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. در این زمینه پخش نمایشنامه سخن پراکنی انتخاباتی رادیو ایران در روز جمعه 18 آذر هم برای بانوان قابل توجه است. نامه سرگشاده (6) تجدد ایران شماره 124 ـ پنج شنبه 1 دی ماه 1339 زن یکی از دو رکن بشریت است: بررسی موضوع از نظر روانشناسی دوران جاهلیت زن را از همه مزایا و حقوق بشریت بر کنار کرد و بلکه حق حیات را هم از او گرفت. به این رپورتاج مختصر دقت کنید. 1 ـ دختران نوزاد را باید زنده بگور کرد و سرافراز بود یا نگهداشت و ننگین شد. 2 ـ دختران کوچه رو دنبال رمه‌های شتر و گاو و گوسفند سروپای برهنه زیر آفتاب رنج می‌بردند. 3 ـ دختران جوان در جنگهای قبایلی به اسیری می‌رفتند و سر بازارها به فروش می‌رسیدند و خریداریان استفاده‌جو آنها را به زور به اجرت می‌دادند. 4 ـ در زناشویی میان پدران و برادران مبادله می‌شدند (نکاح شغار). 5 ـ در خانه شوهر یک ابزار معمولی زندگی بودند و هنوز هم پاره‌ای عربها بادیه زنان خود را کفش‌پا می‌دانند که پس از استفاده باید درآورد در آستانه خانه انداخت. 6 ـ زن به اندک بهانه و به صیغه‌های متعدد از ایلاء و ظهار و غیر مطلقه می‌شد و به بهانه تجدید عده ممکن بود عمری معلق بماند. 7 ـ به عنوان زن پدر شوهر مرده در تسلط اجباری پسر شوهر قرار می‌گرفت. 8 ـ کسب او از آن خانواده و از ارث به کلی محروم بود. این سلب حقوق سیاسی و اقتصادی و محو شخصیت جنس لطیف در محیط عرب او را خود باخته کرده بود و از اوصاف و مزایای عالیه بشریت که عفت و خودداری در زن سر آمد آنهاست به کلی دور ساخته بود و سراسر عربستان را در یک منجلاب فساد و هرزگی کشانده بود. 1 ـ زنها آشکارا به فحشاء کشانده می‌شدند. 2 ـ رقص‌های مختلط و برهنه همه جا تا بدور خانه مقدس کعبه عادی بود. 3 ـ زنهای متشخص از خاندان‌های معروف حتی قریش پرچم‌های بزرگی بر سرخانه‌های خود نصب می‌کردند که در تاریخ عرب جاهلی آنها را ذوات الاعلام نامیده‌اند و هنده بانوی معروف ابوسفیان را هم از آنها شمرده‌اند. 4 ـ رجال متشخص عرب امثال ابوسفیان شبهای خوشگذرانی خود را در کنار زنها دیگران سپری می‌کردند و داستان ابوسفیان با سمیه مادر زیاد زن شبان طائف معروف است. قرآن در نهضت مقدس و معجز منش خود به خوبی این حقیقت را درک کرد و یک فصل اساسی برنامه اصلاحی او طرفداری از زن و دفاع از حقوق و حیثیات برباد رفته او بود. ما وقتی قرآن را ورق می‌زنیم آیاتی که در زنها بحث کرده است همه و همه جنبه دفاع از حقوق زن دارد و تفسیر آن نیازمند کتاب جداگانه ای است و به علاوه در آیات چندی قرآن زن را ستوده و خصوص به عنوان مادر او را ردیف پدر که خداوندگار زمینی خاندانست درآورد و قدری هم جلوتر، و در قرآن مجید (تحریم، 11 و 12) زن را مثل اعلای جامعه مؤمنان معرفی کرد. الف ـ در ماده زن فرعون که به نفع حق با یک دیکتاتور خدایی خواه چون فرعون در بن تخت و درون بستر او مبارزه و فداکاری کرد. ب ـ در ماده مریم بنت عمران که تا آنجا عفت ورزید که روح خدا در روی تابید و عیسی را آورد. پیغمبر اسلام هم در شعار معروف مثلث خود نسوان را محبوب خود اعلان کرد. سر این توجه عمیق قرآن و اسلام به جنس لطیف بر باد رفته زن این است که: 1 ـ زن یکی از دو رکن بشریت است: إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏[20] و این دو رکن بشریت تا هر دو در موقعیت خود بر سرپا نایستند بشریت نمی‌تواند سیر تکاملی خود را به نهایت رساند و مقاصد اجتماع انسانی را آشکار کند. 2 ـ بانوان مادران جامعه بشرند و شخصیت افراد وابسته وجدان شخصیت آنهاست در علم روانشناسی ثابت است که نهاد و اخلاق درونی مادران در دوران جنین از سراسر تن آنها و در دوران شیر خوردن از پستان آنان و در دوران کودکی از نوازش‌های دست و دامن و زبانشان با طبع کودکان عجین می‌شود و با شیر اندرون شد و با جان بدر رود. و هر ملکه و نهادی که دارند به فرزند منتقل می‌گردد و تخلّف از این ناموس طبیعی و تجربی بسیار کمیاب و در حکم معدوم است. مادر نماز دوست فرزند نماز دوست به بار می‌آورد و مادر خداجو فرزند خدا جو پرورش می‌دهد. تخلّف از طرف فرزند به واسطه غلبه عوامل محیط ممکن است، ولی از طرف دیگر به آسانی ممکن نیست. زن بد اخلاق فرزند بد اخلاق بار می‌آورد و مادر می‌خواره، فرزند می‌خواره. و مادر معتقد فرزند معتقد و مسلمان، مادر با شخصیت فرزند با شخصیت. وجدان شخصیت سه قسم است: شخصیت ایمانی و حقوقی و علمی. اسلام از هر سه جهت در تربیت مادران اسلامی عصر رسالت موفق شد و از این مادران با شخصیت بود که فرزندانی رشید به بار آمد و همین فرزندان رشید در دوران فتوحات اسلامی به میدان های مبارزه فُرْس و روم آمدند و همه جا پیش رفتند و در مدت کوتاهی خود را به دو سوی خاور دور و باختر وسطی و اقصا معموره افریقا رسانیدند. چون طرفداران عهد جاهلیت بنیاد یک ارتجاع پیگیری را در محیط اسلامی نهاد و دوران بنی امیه آن را تا حد احیای نیمه کامل رسوم جاهلیت که متضمن سلب حقوق حقه بانوان بود توسعه دارد کم کم آن لیاقت مادری که اسلام به بار آورد از میان رفت و خرده خرده نهضت اسلامی دچار تزلزل گردید و آنچه مسلم است که مردان قرن اول اسلامی که در دامن مادرانی تربیت شدند که پیغمبر اسلام آنها را پرورش داده بود دیگر در تاریخ اسلام تجدید نشدند جز در موارد خصوصی که موج اجتماعی ندارد. این مطالعه و درس تاریخ به ما می‌آموزد فرزندانی می‌توانند شخصیت حقوقی داشته باشند که مادران آنها این شخصیت حقوقی را در خود درک کنند. مادری که با حس محرومیت از ابتدائی ترین حقوق انسانی فردی در دورن و دامن خود می‌پرورد فرزندش به اشکال می تواند پی به حق خود ببرد و دنبال آن برود. پس از ده‌ها سال حکومت مشروطه و بیست دوره مجلس شورای ملی در این کشور هنوز دموکراسی و حکومت ملی در مراحل اولیه است و کسانی هم که در شهرستانها گرد انجمنهای نظات و جزو آنند کمتر به حقیقت آن متوجه‌اند و به وظایف و مسؤولیت های خود آشنا هستند. هنوز روح حساس و شعور انتخاباتی در مردم بسیار ناتوان است و کمتر کسی است متوجه انجام این وظیفه باشد و این حالت بر اثر حس محرومیتی است که از مادرها به فرزندان منتقل می‌شود در نتیجه مووضع اعلان حق شرکت بانوان در انتخابات یک اثر بین المللی و خارجی دارد و زمینه‌ایست که در آینده یک روح دموکراسی در محیط بوجود آیند و گرنه در حال حاضر بیشتر مردها هم از صندوق انتخابات روگردانند تا برسد به بانوان. آقای دکتر اقبال در مدت چند سال زمامداری مقدمات مفصلی برای انتخابات چید و در موقع شروع انتخابات هم زحمت شهرستانگردی را بر خود هموار کرد و پشت بلندگو فریادها زد و به وسیله رادیو هم به همه جا پخش شد و به گوش همه رسید، باز هم وقتی صندوق گذاشتند تا آنجا دور و ور صندوقها خلوت بود که نسبت به اعلامیه آراء متهم به تقلب در انتخابات گردید و بر اثر این همه هیاهو جز در چند شهرستان و آن هم در میان دستجات معدودی هیچ جوشش و جنبشی که بتوان موج عمومی مردم شناخت دیده نشد،گرچه ممکن است بعضی مقامات از این خمود و جمود تصور استفاده موقتی کنند. ولی برای آینده کشور بسی خطرناک است، زیرا امروز بشریت در یک دوران نهضت و تعقل اجتماعی وارد شده دیگر دورانی (که رستم یلی بود در سیستان ـ منش کردمش رستم داستان) دوره احساسات و دوره سلطه‌های فردی گذشته است. نیازمندی ملتها به اندازه‌ای در دایره زندگی وسیع و دامنه‌دار شده، و روابط ملت‌ها بهم پیوسته که یک فرد هرچه هم مقتدر و دلسوز باشد نمی‌تواند انجام بدهد و تدبیر کند. باید خود مردم کارهای اجتماعی خود را بفهمند و با اخلاص به آن کمک کنند و این امر بدون ایجاد یک حس حقوق اجتماعی و دموکراسی میسر نیست. امروز ما به وضعی گرفتاریم که اگر صدها درس و سند حق شرکت در انتخابات به همه افراد این کشور بدهیم باز هم تا سالها و سالها کُمِیت اجتماعی ما لنگ است، ولی این تنها راهی است که ممکن است ما را در آینده از پذیرش خود باختگی های دیگری و بدتری نجات دهد. بانوان و انتخابات: مؤلف محمدعلی انصاری (تجد ایران، ش 124، پنج شنبه 1 دی ماه 1339، ص1، 2) مقاله زیر در رد نظر آقای کمره‌ای به دفتر روزنامه رسیده که به نام آزادی آراء و عقاید به درج آن مبادرت می‌شود. چنان چه قبلا نیز توضیح داده‌ایم ما با اصل نظر آقای کمره‌ای موافق نبوده و نیستیم و چاپ سلسله مقالات ایشان از نظر طرح مطلب و بحث و فحص است و روی این نظر مقالات موافق و مخالف را چاپ و در دسترس علاقمندان می‌گذاریم. انتظار داریم صاحبان نظران، مطالب را حتی الامکان قلّ و دلّ با رعایت نزاکت تهیه و برای طبع ارسال دارند. جناب آقای مدیر محترم روزنامه تجدد ایران پس از سلام و عرض ارادت تصدیع می دهد. خواهشمند است به حسب وظیفه مطبوعاتی شرح ضمیمه را در جواب مقاله آقای محمد باقر کمره‌ای در آن جریده شریفه امر به درج فرمایند. مزید تشکر است. الاحقر م. انصاری. بسم الله الرحمن الرحیم چندی قبل در ستون کرسی آزاد روزنامه‌ای، تحت عنوان «بانوان و انتخابات» مقالاتی تنظیم و منتشر گردید که اینجانب به حسب وظیفه در این مورد مقاله داشتم. بحث مزبور در روزنامه مذکور خاتمه پذیرفت، ولی چند روز قبل در روزنامه «تجدد ایران» مقاله‌ای تحت عنوان «نامه سرگشاده» به قلم شخصی به نام محمد باقر کمره‌ای در موضوع تساوی حقوق زن و مرد در امر انتخابات مطالعه شد. مشار الیه قائل است که مداخله زنان در امر انتخابات اجرای عدالت اجتماعی است ولی معلوم نیست اجرای عدالت اجتماعی یعنی چه؟ اگر مقصود تساوی حقوق در اجرای عدالت اجتماعی و تنفیذ قانون درباره هر ضعیف و قوی و بهره‌برداری هر یک از زن و مرد به قدر صلاحیت او و رسیدن هر یک به حقوق فطری و طبیعی و مشروع خویشتن که خوشبختانه اسلام قوانین عادلانه حدود و حقوق همه را معلوم و معین فرموده و احتیاج به تصویب و تثبیت قانون مجددی نیست، و اگر خلاف مقررات الهی قانونی وضع شود به هیچ وجه قابل قبول نبوده، و بی‌ارزش است و بدون تردید این نغمه سوء مستعمره‌چی‌ها است که می‌خواهند هر زمانی به دسیسه‌ای گلوی حیات و حاکمیت ما را فشار دهند و بدین وسیله اعصاب ما را تخدیر نمایند. اینها از آثار سیاست کهنه همان‌هایی است که برای از بین بردن قدرت ملی و اقتصادی و غصب اراضی و ذخائر طبیعی، یک عده دشمنان دوست نما را در گوشه و کنار کشور گماشته و هرچندی یک بار به وسیله این آلت های بی اراده از هیچ گونه سوء قصد و تحریکی مضایقه نمی‌کنند. آقای مدیر روزنامه تجدد ایران! شما چرا استدلال سفیهانه محمد باقر کمره‌ای که شخص مغرض و سوابق ربط با بیگانه و بی‌اطلاعیش بر همه معلوم است به عنوان تساوی حقوق و ستودن شرکت آنان در انتخابات چاپ و درج می‌نمایید؟ چرا از افکار و عقاید دانشمندان بی‌غرض و نظری که زنان را از جهادت عدیده محکوم به اراده مردان می‌دانند اقامه صحبت و دلیل نمی‌کنید؟ فیلسوف برودون، زنها را از نظر عقل و وجدان و حس تشخیص ضعیف از مرد و همیشه او را در افراط و تفریط و از عدالت و میانه‌روی برکنار می‌داند و قائل است عدالت و طبیعت هر دو حکم می‌کند که زن باید در دایره حکم و اطاعت مرد باشد. تولستوی می‌گوید: محض صلاح و سعادت جامعه بر هر فرد لازم است مراقبت حال زن را نموده و در خانه‌ای که دایره آزادی و سعی است، او را محجوب بدارد تا از اختلال نظام ایمن گردد. فیلسوف شهیر ابن سینا در کتاب سیاست خود می‌گوید: بر مردان لازم است زنان را به تربیت اولاد و تدبیر خانه مشغول نموده و وسائل تستّر و حیاء او را مهیا نمایند که اگر زن بیکار و به تدبیر منزل مشغول نباشد قهرا میل به نمایش و اسراف در زینت و لهو نموده و بدین وسیله از وظیفه طبیعیه خود خارج شده و مخالفت با حقوق و کرامات مرد می‌کند. از همه بالاتر اسلام در تمام مراحل مشورت با زنان را قدغن کرده و مخصوصا برای نمونه نمی‌توان حتی یک مورد پیدا کرد که پیغمبر اسلام (ص) با زنی یا زنانی در امور لشکری و کشوری مشورتی کرده باشد. و در امر شهادت نیز اسلام شهادت دو نفر زن را برابر با یک نفر مرد می‌داند و تمام مراجع اسلام نیز به نص آیات و احادیث معتبر در این عقیده متفق‌اند. و مسلم آن است که تساوی جنسین در حقوق و مداخله کردن زنان در امور سیاسی و پرمسؤولیت باعث فساد و ضعف و انقراض جامعه است، و بر هر عاقلی واضح است که لطافت و سست عهدی و شفقت و رحم و رقّت زن با امور سیاسی و کارهای خشن هیچ گونه سازش ندارد و عواطف زن برای پرورش نوزاد ظریفی ساخته شده است و با میدان جنگ و قتل و خونریزی و امور مشکل فنی و صنعتی مناسبت ندارد و اگر به ندرت زنانی پیدا شوند که بر مشکلات فائق آیند این ندرت خارق العاده بسیار کم است (کما این که طرفداران عقیده آقای محمد باقر کمره‌ای و زنانی که داعیه وکالت و وزارت دارند تعدادشان از عدد انگشت دست و پای ایشان بیشتر نیست) در دنیای کنونی بسیاری کشورهای متمدن هنوز اجازه شغل قضاوت به زنان نمی‌دهند برای آن که شغل قضاوت دقت و استقامت خاصی لازم دارد که از هر جهت با ساختمان طبقه زن مغایر است و زنان قادر نیستند در مواقع حساس جلو عواطف خود را گرفته و با استقامت رأی قضاوت نمایند بلکه در برابر منظره حزینی حس رحم و شفقت آنان به شدت تحریک شده و مانع می‌شود که در حقیقت امر کاملا دقیق شوند و در کتب فقها و دانشمندان بزرگ حتی به نص آیات و احادیث معتبر بسیار این معنا تأیید شده است. به علاوه تمام مصلحین و سیاستمداران نامی دنیا و عموم کسانی که اثر نیک و عمیقی در اجتماع بشری از خود باقی گذاشتند همه مرد بوده‌اند و تمام کارهای اجتماعی و کشورگشایی‌ها و فتوحات و نود و پنج درصد اختراعات و اکتشافات همین اروپایی که زنان آن وارد اجتماعات هستند به دست مردان انجام شده است و اتفاق اکثر فتنه‌ها و فسادها و خونریزیها و اشتباهات مهم و تصمیمات مضر و خطرناک و انقراضها و... به شهادت تاریخ دست زنانی در آن دخیل و عامل مؤثر بوده است. در همین کشور ما آزادی مختصر آنها و دخالت دادن آنها در امور اداری یکی از عوامل مهم سقوط اخلاق است. نمونه و ثمرات هم آهنگی زنان با مردان که به صورت های زننده همه روزه جزء مشاهدات است و در جراید و ستون‌های حوادث بعضی مطبوعات ملاحظه می‌شود مدعی است. در چند سال قبل همین نغمه بود که دختران و نوامیس کشور را به همین عناوین در کمیته‌های حزبی و گردش‌ها و متینگ‌های دسته جمعی وسیله عیاشی یک عده بوالهوس قرار داده و گویا آقای کمر‌ای میل دارند مجددا آ نصحنه تجدید شود (زهی تصور باطل زهی خیال محال). به علاوه اگر به وضع زنانی که امروز به جای جوانان تحصیل کرده پشت میز ادارات را اشغال نموده‌اند آشنا شوید خواهید دانست که همین عده قلیل تا چه اندازه موجب رکود کارهای اداری شده و چقدر در وضع اجتماعی ما سوء اثر بخشیده است و از اینجا پی خواهید برد که اگر پست‌های حساس و شغل‌های مهمی به دست این جنس لطیف و شدی التآثر افتد چه اندازه ممکن است با یک چشمک و نگاه مملکتی را به خون و آتش بکشانند از طرفی تشویق زنان به امور اداری آنان را از اداره امور خانواده و پرورش فرزند که فلسفه زندگی و پایه و اساس اجتماع است باز می‌دارد و عملا دیده شده بانوانی که در امور اداری و سیاسی شرکت می کنند به فرض آن که وقت اضافی هم داشته باشند دیگر به پرورش فرزند علاقه نشان نمی‌دهند و این موضوع لطمه بزرگی به اساس اجتماع و خانواده‌های بزرگ وارد آورده و با وجود تجلیلی که در دنیا از مقام شامخ مادر می‌شود با کمال تأسف طبقات طرفداران عقیده آقای محمد باقر کمره‌ای از مقام مقدس مادری جداً اعراض دارند و کارهای اداری را بر امور خانه‌داری و تربیت فرزند ترجیح داده و به حرف‌های موهوم و عقاید بی اساس یک مشت مغرض و مفسد اخلال‌گر تصور می‌کنند خدمت به میهن عزیز می‌کنند. زیرا سطح فکرشان پایین و هنوز درست وظیفه مقدس طبیعی خود را درک نکرده و نفهمیده‌اند. و ناگفته نماند کسانی که مدعی هستند زن و مرد از لحاظ امور اجتماعی و حقوق و وظائف باید از هر حیث مساوی باشند باید تفوق و برتری زنان را بر مردان نیز قائل باشند؛ زیرا اگر زن می‌تواند تمام کارهای جنس مخالف خود را انجام بدهد چون مرد از عهده وظائف سنگین مادری بر نمی‌آید، لهذا زنان را باید نیرومندتر از مردان بدانند و حال آن که به دلایل علمی ثابت شده که زنان از لحاظ جسمی و روحی و جمیع جهات کوچکتر و ضعیف تر و عاجزتر و ناتوان تر از مردانند و مخالفت با قوانین طبیعی و هر داعیه‌ای بر خلاف موازین اسلامی سندان سرد کوبیدن است. یک نامه سرگشاده (7) شماره 125 پنج شنبه 8 دی ماه 1339 معمای تجدید انتخابات چند کلمه با آقای مدیر محترم روزنامه تجدد ایران راجع به مقاله جوابیه از حق انتخاب بانوان که در شماره 124 درج شده است عرض می‌شود آنچه به ناروا به اینجانب نسبت داده عاری از حقیقت و کذب محض و افتراء است و در موقع خود قابل تعقیب و اعلام جرم و باقی مطالب بیشتر از موضوع بحث خارج است و همه عاری از منطق استدلال و روش انتقاد و خوشمزه این است که این گونه جوابها در برابر منطق آهنین عقل و قرآن به اثبات مطلب بهتر کمک می‌کند، کفار قریش هم در برابر منطق قرآن گفتند: انما یعلمه بشر. در عرصه انتخابات نام حزبهایی است و نام منفردانی، البته انتخابات بر اساس حزب روش روشنی دارد، برای این که حزب حقیقی با ملت پیوسته است و مصالح کشور را سنجیده است و برنامه‌ای دارد و رأی دادن به هر کاندیدای حزبی رأی به همه افراد کاندیدای حزب است و رأی به برنامه منظم آن است. در نتیجه هم اگر شمار حائز اکثریت از یک حزبی به مجلس رفت هم فکری دارند و قدرت اجرای برنامه اصلاحی خود را دارند، ولی افراد پراکنده تا به فکر هم آشنا شوند و توافقی کنند و قدمی بردارند هیهات است. اما حزبهای ملت‌های زنده چون هند و اندونزی پایه استواری دارند و شنیده نشده، پس از اجرای انتخابات و تعیین اکثریت وکلای خود فوت شوند و فنش گردند. سرسام آور است که حزبی به این آشکاری مورد حمله اتهام تقلب در انتخابات قرار گیرد و عقب نشینی کند ومورد مسؤولیت قرار نگیرد و باز هم مثل این که هیچ نشده وارد معرکه جدیدی شود. اگر تقلّب بود کدام خیانت از این بدتر، و اگر نبود کدام مظلومیت از این بدتر. اینجاست که موضوع گیج کننده است و جمله تجدید انتخابات و تجدید فعالیت حزب ملیون یک معماری بهت آوری است. تقلّب در انتخابات، بازی با سرنوشت یک ملتی است و همان جنایتی که فکأنّما قَتَل النّاس جَمیعا، زیرا اثرهای بدی دارد که تا نسلها گرفتار آن می‌شوند. دارودسته سینگمان‌ری برای همین تقلب در انتخابات جلو چشم آمریکاییها چنان لرزشی در کره جنوبی بار آوردند که آنها را فرسنگها پرتاب کرد و به سرنوشت‌های معروفی دچار ساخت و هنوز هم دنبال دارد ولی در سرزمین عجائب و تناقضات است که مردم در برابر یک معمای مثلث قرار می‌گیرند، حزبی بود و نبود، انتخاباتی کرد و نکرد، هم بسیار خادم بود و هم بسیار خائن...! تناقض یکی از محالات اولیه است و در علوم ریاضی و هندسه، در شمار مبادی اولیه و رقم درشت علوم متعارفه است، ولی این تناقض محال و ناشدنی در ظلمت جهل و نادانی قابل تحقق و امکان است. موضوع داستانهای خرافی و افسانه‌های محال بافی همین جهل و نادانی بوده است که در آغاز تاریخ یا ما قبل التاریخ میان بیشتر ملتها وجود داشته و کتابهای افسانه و تاریخ از آن انباشته است. موضوع دیگری که در اینجا قابل توجه است این است که بر کناری وکلای انتخاب شده به چه صورتی درآمده است. وکیل منتخب پس از صدور اعتبار نامه انجمن نظار مربوط، فقط سروکارش با مجلس شورا متشکله است. تنها مجلس باید درباره او نظر بگیرد و او را نپذیرد یا رد کند و اگر هم استعفا داد باز هم مجلس است که باید استعفای او را بپذیرد یا رد کند. وضع انتخابات متوقف، از نظر قانون بغرنج تر است. یک مسأله ای در فقه است که عبارت از حلّ احرام باشد. چون شخصی با شرایطی مقرر برای حج یا عمره محرم شود در حال احرام می‌ماند تا طبق دستور مقرری از حال احرام خارج شود و در غیر این صورت به هیچ عنوان از وضع احرام منعقد بیرون نمی‌آید. قریب صد نفر نمایندگان دوره بیستم مجلس احرام زیارت کعبه آمال خود و ملت را که مجلس شوراست بستند و چگونه این پیوند را گسستند. در این موضوع هم معماهای متعددی وجود دارد که حل صحیح آن را باید به تیغ برنده حضرت عباس حواله کرد. ما نقش منفردین را در انتخابات و مجلس شورای در قسمت هشتم این نامه ان شاءالله بیان می‌کنیم. زبان اجانب (تجدد ایران، ش 125، پنج شنبه 8 دی ماه 1339، ص 1، 3) سید مرتضی برقعی در دو سه هفته اخیر دو یادداشت تحت عنوان «یک نامه سرگشاده» نوشته محمد باقر کمره‌ای در آن روزنامه طبع شده بود که وقتی مطالعه کردم غرق تعجب شدم که چرا شخصی، آن هم در جامه روحانیت چنین سخن پراکنی کرده و بر ضد اسلام سروصدایی راه بیاندازد. اگر این مقاله را یک نفر محصل، یعنی جوان امروزی می‌نوشت آن قدرها مهم نبود. لکن در این لباس بودن و این گونه جملات بر روی کاغذ آوردن از انصاف و حقیقت بدور است و آن را جز غرض و دشمنی با دستورات و قوانین اسلام چیز دیگری نمی‌توان دانست. نویسنده در تمام مقاله خود، هدفی را دنبال کرده که نه تنها بزرگان و پیروان اسلام اکثریت با آن مخالفند بلکه کلام چنین اشخاص را پوچ و بی اساس دانسته و در برابر این نوشته‌ها جز پوزخند و تمسخر جواب دیگری نمی‌دهند. این گونه اشخاص هر روز آهنگی ساز می‌کنند و نظریه خود را با چند جمله توخالی در معرض افکار عمومی یا به قول خود روشنفکران می‌گذارند تا به این واسطه شهرتی در بین مردم پیدا کنند. غافل از آن که به این نحو فکر در طلبش بیخبرانند. نمی‌دانم این بیماری از کی و کجا در مردم ایجاد شده که برای نیل به آمال و آرزوهای خود قوانین آسمانی را منکر می‌شوند و علیه آن به مبارزه قلمی می‌پردازند و نمی‌دانند که سخن باید آزمایش شود. آثار شوم فساد خارجی در زندگی ما مردم مسلمان رسوخ کرده اگر متوجه نشده و جلوی تهاجمات را نگیریم و ریشه مقاصد ناروای آنها را از بیخ و بن برنکنیم باعث خرابی‌ها و فساد بیشتر خواهد شد. ما هیچ مخالفت نداریم که از دستورات اکید اسلام مشورت کردن است و در قرآن هم چنین سوره‌ای هست و به آن اعتقاد داریم، اما اینها چه ربطی به شرکت زنان در امور اجتماعی دارد؟ اسلام همکاری و همفکری مردان را با جنس متضاد «زن» در موارد عدیده منع کرده اما این آقا در جای دیگر مقاله خود می‌پرسد، چرا زنها بر خلاف نص قرآن باید از انتخاب کردن و کیل و انتخاب شدن محروم باشند و از این ستمهای ناروا به قول خودش شکایت دارد. اوّلا در قرآنی که ما مسلمانها به آن اعتقاد داریم چنین آیه‌ای که تصریح بر این موضوع باشد وجود ندارد و هیچ کدام از مفسّرین، چه شیعه و چه سنی، اخباری از ائمه و معصومین ما در تفاسیر خود ذکر نکرده‌اند که صریحاً و یا به کنایه بیانی راجع به این امر داشته باشد. و در ثانی چون به تجربه برای فلاسفه اسلامی و غیر اسلامی ثابت شده است که زن صلاحیت شرکت در امور اجتماعی آن هم یک امر خطیری مثل انتخابات را ندارد در این صورت قانون اساسی اجازه شرکت و دخالت را به آنها نداده است. می‌گوید چه اشکالی دارد زنی با چادر و چارقد بیاید و رأی خود را در صندوق بیندازد. گویا جمعیت‌ها و انجمن‌های زنان را به چشم خود ندیده و نخواسته است چگونگی آنها را بیان کنند. آقای کمره‌ای باید بداند در صد اسلام بانوان خاندان رسالت همیشه و در همه از دخالت در اموری که به مردان مربوط بود کناره‌گیری می‌کردند مگر در دو مورد. جایی دیگر سراغ نداریم که برای احتجاج و خطابه در مجالسی شرکت کرده باشند. یکی آن که بعد از رحلت رسول اکرم، فاطمه ـ علیها السلام ـ برای احقاق حق و روشن کردن امر مشتبه شده بر مردم آن هم از فرط ضرورت شکایت خود را به مجمع عمومی برد. دیگر بعد از واقعه عاشورا که زینب ـ سلام الله علیها ـ برای روشن کردن خلافکاری و طغیان ظلم دستگاه اموی سخنانی در بنی راه گوشزد مردم کرد. آن وقت به بیعت کردن زنان در اوائل اسلام تصریح می‌کند و نمی‌داند که بیعت آنها جنبه سوگند و وفاداری به دین را داشته نه آن که زنها خود را در اجتماع مردان شرکت داده باشند، برای حل و فصل امور. باری نظریات این آقا هر کدام بحثی جداگانه می خواهد. اگر وقتی بود ان شاءالله در شماره‌های آینده خواهیم نگاشت. و در خاتمه هم به این نویسنده تذکر می‌دهم که از مرکب غفلت فرود آی و بدان، در همه حال خدای یگانه پشتیبان رسوم عقلایی اسلام است. بانوان و انتخابات (تجدد ایران، شماره 126) ص 1 ، 4 نگارش سید اسدالله روحانی زاده (مدیر روزنامه حبل المتین ایران) اذا فسد العالم فسد العالم به نام خداوند بخشنده بخشاینده. آقای مدیر! گاهی شخصی در این دوره وانفسا با صحنه‌سازیهایی روبرو می‌شود که حقیقتا هاج و واج می‌ماند... نگارنده از آنجا که علاقه مفرط به قرائت روزنامه تجدد ایران از نظر تنوّع مقالات که اکثرا وسیله نویسندگان مبرّز تهیه می‌شود، همه مطالب آن را می‌خوانم. چند هفته است که آقای محمد باقر کمره‌ای در مقالات تقدیمی به آن جریده شریفه تحت عنوان نامه سرگشاده مطالبی می‌نویسند که باعث تأثیر نگارنده و هر فرد مسلمان معتقد و با ایمان گردیده. تأثیر حقیر از این جهت است که اگر این شخص آقای شیخ محمد باقر کمره‌ای همان کمره‌ای باشد که در درس شیخ الاکبر آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رحمت الله علیه)‌ حاضر می‌شد حقیقتا جای تأسف و تأثر است که شرکت و آزادی زنان در انتخابات را فتوا داده از نظر مقام علمی و کتبی که تألیف نموده و حاضر است شک و ظن دارم که این آن کمره‌ای باشد. ولی به هر حال، هر که باشد، ناچار چون اقدام به عملی کرده که منهیات صریح دینی دارد و این بحث واجب کفایی نیست که تنها به جواب خداپسندانه دانشمند محترم آقای انصاری بتوان اکتفا نمود، بلکه فتوای! آقای کمره‌ای هر مسلمان متدین و مکلفی ناراحت و عصبانی کرده و توده مسلمانان چه مرد و چه زن، یعنی آن بانوانی‌ که او را موظف می‌نماید که علیه ایراد ایشان از حق مشروع خود و صاحب شرع مقدس اسلام که در اثر زحمات و زجرها و ستم‌های منافقین و معاندین که آنها نیز به تحریک دربار امپراتوری عظیم روم برای تخریب پایه دین اقدام می‌کردند و امروز هم اجازه ساختن یک مسجد در مقابل هزاران کلیسا به مسلمانان در آن مکان و دیار نداده‌اند! و به وسائطی که در دست دارند به اغفال و تطمیع عده‌ای از مسلمانان نماها به طور غیر محسوس و دقیقا مشغول و هر کس را از راه هوا و هوس و تمایلاتش وارد می‌سازند و راه کار را خوب می‌دانند. از مطلب دور نیفتیم. باری آقای کمره‌ای اگر همان شخص مورد نظر باشند، می‌دانند که ابلیس لعین بنا به اعتراف خود به دستیاری چه اشخاص، خلق الله را اغفال و بدام هوس می‌اندازد و آلت فعل آن کیانند، لیکن همان آلت های فعل در عبادالله مخلصون نمی‌توانند مؤثر واقع شوند و چون ضمن مقاله شماره 123 آن روزنامه نام ملکه دنیا و آخرت حضرت صدیقه طاهره (س) امّ الائمه در مورد محاکمه با ابوبکر برده شده که ناچار عرض می‌شود اولا در مسجد رسول الله (ص) پرده‌ای زدند و حضرت فاطمه (س) برای اثبات حق مالکیت در اسلام و غصب خلافت شوهر بزرگوارش و معرفی آنهایی که پیغمبر درباره آنها نفرین فرموده، ناچار مطالب خود را به سمع مسلمانان رسانید و حقانیت خود را ثابت فرمود (موضوع سخن پراکنی و خطابه و نطاقی و..... نبوده)‌ لیکن من در اینجا یک سؤال فعلا از ایشان دارم که رسول الله (ص) در مقابل چه سؤالی و جوابی فرمود: فاطمه پاره تن من است و برای چه اقدامی پس از آن که آن مرد نابینا از خانه علی بن ابی طالب (ع) خارج شد رسول الله (ص)‌دختر خود حضرت فاطمه را بوسید و فرمود: پدرت به قربانت و تو پاره تن منی. به علاوه، درباره آیاتی که در قرآن حدود و حقوق زنان را مشخص و تعیین فرموده چه می‌گویید؟ من از بیگانگان هرگز ننالم که بر ما هرچه کرد آن آشنا کرد شگفت نیست اگر عده‌ای جوان کم تجربه و بی‌اطلاع روی هوا و هوس و هوای نفس ایرادی کنند، شگفت آن است که آنهایی که از بیت المال مسلمین ارتزاق می‌کنند منحرف شوند. فعلا از نظر این که ستون‌های روزنامه زیاده از حد اشغال نشود تا همین جا خاتمه داده و ان شاءالله در شماره ‌های بعد حقایقی چند به نظر خوانندگان عزیز و محترم خواهیم رسانید. (تا سیه روی شود هر که در او غش باشد). چرا گرفتار افراط و تفریطیم سرمقاله دوم: (ش 126 پنج شنبه 15 دی ماه 1339) (به قلم مدیر روزنامه تجدد ایران) (ص 1، 4) ما چرا این طوریم؟ در موافق گویی و مجیز خوانی راه افراط می‌گیریم. در اختلاف نظر گرفتار تفریط و غرض...! در مدیحه سرایی ذلیل و بی مقدار و پست، در کوبیدن حریف اگر فرصت یافتیم کم رحم و بی‌گذشت. این دلیل ضعف است و نشانه انحطاط اخلاق و زبونی یک قوم...! موارد خیلی است. من باب مثل آقای کمره‌ای مردی است معمّر و درس خوانده به اصطلاح روشن فکر و تجدّد خواه، معتقد است که اگر زنان در انتخابات صاحب رأی و نظر باشند بد نیست، آن را مفید و لازم می‌داند. من با ایشان صحبت کرده‌ام. با این که معترف است که اساسا مسأله رأی و رأی دادن و رأی گرفتن مطرح نیست تا وارد این بحث بشویم که زنها رأی بدهند یا ندهند، مع هذا عقیده‌اش همانهاست که نوشته و من به عنوان آزادی فکر و بحث آن را چاپ کردم. در جواب ایشان نوشته‌هایی رسیده که غالبا دشنام و ناسزاست که چرا آخوندی در لباس علم چنین و چنان می‌نویسد...! این نوشته ها اکثرا جواب نیست، پایه و مایه‌اش ضعیف و دور از استقلال می‌نویسند، به شاخ و برگهایی می‌پرند که ضرورت ندارد. فرض کنیم آقای کمره‌ای چپ گو و چپ نویس است. از راست گو و راست نویس برهان و منطق و بالاخره مطلب می‌خواهیم نه نیش و تعرّض و نزاع لفظی...! نوشته‌هایی که در بحث فوق رسیده، آنچه قابل درج است، از لحاظ خوانندگان به تدریج می‌گذرد اما آن شخص که با تلفن به عنوان ناشناس دو بیت از فردوسی و یکی از سعدی در تکدیر و تخفیف زن به قول خودش یادآوری کرد و در شماره گذشته چاپ شد اولا باید توجه کرد که فردوسی و سعدی و سایر گویندگان و شعرا اگر در نظم و نثر چیزی گفته یا نوشته‌اند آن نظم و نثر در چه حال و احوال بوده، و ثانیا چرا از فردوسی مثلا این بیت را نخوانیم: زنان را بود بس همین یک هنر نشینند و زایند شیران نر به هر حال احترام و تأثیر عمیق وی در امر اجتماع، مسأله‌ای است محرز و مسلّم. اگر زن نبود بشر کجا بود؟ بی زن زندگی را لطف و ارزشی نیست. اما دخالت در امور اداری و سیاسی کشور و ملتی که چنین اداره می‌سازد و چنان سیاست پیش گرفته حرفی است مورد بحث و تأمل.... یک نامه سرگشاده (8)[21] روزنامه تجدد ایران ش 126 ، 15 دی 1339 نقش منفردین در انتخابات و مجلس راجع به جوابیه شرکت بانوان در انتخابات مندرجه در شماره 125 آقای عزیزم من با زبان خودمان که عقل و قرآن است موضوع را کاملا ثابت و مدلّل کردم. نیازی نبود که شما با زبان اجانب آن را تأیید کنید. من افتخار دارم که زندگانیم چون آینه صاف است و چون طلا پاک. به دست خود کار می‌کنم و به دندان خود می‌خورم تا حق را بگویم و به شما سفارش می‌کنم بیشتر درس بخوانید و عمیق‌تر مطالعه کنید و با چشم بازتری به اسلام و جهان نگرید. گرچه کاندیداهای منفرد در انتخابات و در مجلس نمی‌توانند برنامه ورزیده و سنجیده کاندیدای خوبی را داشته باشند و در مجلس هم قدرت به تصویب رساندن برنامه شخصی خود را در صورتی که تنظیم کرده باشند ندارند، ولی در کاندیدای منفرد دو خاصیت موجود است که از نظر پارلمانی مورد اهمیت است. 1 ـ دقت در انتقاد ـ یکی از اصول مؤثر پارلمانی در محیط آزادی وجود اقلیت است. خاصیت اقلیت در مجلس شورا این است که وقتی قانونی مورد بحث می‌شود و اکثریت از آن طرفداری می‌کند در جامه معشوقه اکثریت جلوه می‌نماید، علاقه و عشقی که بدان پدید می‌آید عیوب و نواقص آن را زیر پرده ‌می‌کند. این خاصیت طبیعی علاقه و عشق به هر موضوعی است. روی همین اصل مَثَلهایی به وجود آمده. در زبان عرب این شعر ضرب المثل است: و عین الرضا عن کل عیب کلیلة - و لکن عین السخط تبدی المساویا. یعنی نگاه از روی پسند و شیفتگی از درک هر عیبی ناتوانست ـ ولی نگاه از روی خشم بدیها را پدیدار می‌کند. در زبان پارسی هم این ضرب المثل معروف است: که جوان را نبر زن بگیرد، و پیر را نبر خر بخرد. چون شبق [شهوت] جوانی پرده‌ای است روی عیوب زن و نیاز شدید پیر به وسیله سواری پرده‌ای است روی عیوب مرکب سواری. بنابر همین اصل اقلیت مخالف که از علاقه و شوق موفقیت نسبت به قانون مورد بحث بر کنار است، بهتر می‌تواند عیوب آن را درک کند و آن را مورد انتقاد قرار دهد و بدین وسیله اشکالات آن برطرف گردد و این خاصیت در یک وکیل منفرد روشن‌تر است. 2 ـ بعضی افراد هستند که قدرت ابتکار فکری فوق العاده دارند و افکار آنها در قالب تفکر عمومی که میزان یک تفکر حزبی است نمی‌گنجد. حزب مظهر یک تفکر عادی محیط است، زیرا توافق افراد هزاری تا میلونی حزب در این زمینه میسر است. نوابغ که دارای فکر فوق العاده هستند در برابر فکر عمومی حزب محکومند. عموم نمی‌تواند در تفکر با آنها هم افق باشد. و آنها هم نمی‌توانند به آسانی فکر بلند خود را به افراد حزب بقبولانند. این گونه افراد در هر ملتی کم و بیش وجود دارند و همین افراد مصدر تحول و تبدل تاریخند. به همین جهت در تاریخ اجتماعی و صنعتی جهان که مطالعه می‌کنی، روشن است که این نوابغ لیدرهای عصر آینده دوران خود هستند و در عصر خود کمتر مورد توجه عمومی بوده‌اند. فکر عمومی عصر آینده از نقطه محدود آنها برخاسته و توسعه پیدا کرده. پذیرش منفرد در انتخابات و مجلس، جایی برای این افراد باز می‌کند و وسیله بروز افکار عالیه آنها می‌شود و کسانی که نمی‌توانند با سطح عمومی تفکر حزبی هم عنان باشند به صورت منفرد در پارلمانها آشکار می شوند و بسا در زمینه مساعد افکارش مورد پذیرش شوند. من هم برای انتخابات دوره کنونی مجلس شورای ملی اندیشه‌ای دارم و قصد انجام وظیفه در این رستاخیز ملی را در سر پرورانیده‌ام. من در این زمینه یک سلسله نطق های انتخاباتی دارم که در چهار قسمت منظم می‌شود و یک قسمت آن برنامه‌ای است که در چهارده ماده تنظیم کرده‌ام. با هر جمعیت و یا فرد وارد در انتخابات که برنامه داشته باشد حاضرم ائتلاف برنامه‌ای کنم. یعنی با تطبیق دو برنامه با آنها همکاری کنم. یاد آوری این نکته هم لازم است که موضوع انتخابات و برنامه های مربوط به آن باید در چهارچوبه قانون اساسی کشور محدود باشد قانون اساسی پایه کنونی جریان مشروطه و دموکراسی معمولی کشور ایران است. به عقیده من باید نطقهای انتخاباتی و تبلیغات انتخاباتی هم در چهارچوبه قانون اساسی محدود باشد. هدف من اشغال کرسی مجلس و استفاده‌های معمولی نیست بلکه طرح برنامه و اجرای هرچه صحیح تر انتخابات و پی گیری آرمان ملی خود است که ترقی وطن و کشور اسلامی عزیز ایران است به وضعی که یک واحده زنده و مؤثر در جامعه بشریت جلوه گر شود و به جای چشم و ابروی پیکره کلی انسانی که محبوب بزرگ من است بیشتر از من دلبریایی کند. پاسخ دیگر به نظریه آقای کمره‌ای تجدد ایران، شماره 126 ص 1 و 3 به عرض عالی می‌رساند در شماره 123 پنج شنبه 24 آذر ماه 1339 یک نامه سرگشاده از آقای محمد باقر کمره‌ای مجتهد به نظرم رسید. دلایلی برای تساوی حقوق زنان مرقوم فرموده بود که پیغمبر اکرم (ص) درباره نبوت خود از خدیجه همسر خودش اظهار عقیده خواسته. یعنی نبوت حضرت را تصدیق کند. اگر زن داخل به اجتماع نمی‌بود خدیجه را داخل به این موضوع نمی‌کرد. جواب: اوّلا ما زن را به کلی از اجتماع خارج نمی کنیم. نبوّت از اصول دینی است. زن و مرد در این باره مساوی است. چطور که در صوم و صلات و حج مساوی هستند واجب است به هر دو. 2 ـ در هرچه از جانب خدا آورده بود در کار او خدیجه وزیر او بود. خدیجه وزارت در امر نبوت دارد. جواب: این موضوع غیر عقلایی است. در امر نبوّت و قانونگذاری پیغمبر اکرم (ص) با علی بن ابی طالب علیه السلام هم مصلحت نمی کرد. می‌فرمود: فلان چیز را حرام کردم یا حلال کردم. هیچ کس حق دخالت نداشت (إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏) (سوره النجم آیه 4). 3 ـ در موقع مسافرت پیغمبر اکرم (ص) ، خدیجه در ملاء عام قریش در جماعت شرکت می‌کرد. جواب: مسافرت زن را کدام از علمای اسلام حرام فرمود. اگر از نامحرم محفوظ کند خود را، چه مانع دارد. زنها در زمان ما هم مسافرت می‌کنند. فقط جهاد زن حرام بود. یعنی زن سرباز نمی‌شود مثل مردان در جبهه جنگ کند. کدام تاریخ یا روایت دیده شده که از زنان پیغمبر یا از زنان اصحاب در سنگر ایستاده جنگ کرده‌اند؟ این از عظمت اسلام است که غیرت دارد و خلاصه زن محدود است و مثل مردان نیستند. 4 ـ عمر قصد خانه خواهر و داماد خود کرد که خباب بن ارت سوره طه را به آنها می‌آموخت. الی آخر. جواب: علمای اسلام کی گفته‌اند قرآن آموختن برای زنان حرام است. این که دلیل نمی‌شود باید زن تحصیل نوشتن و خواندن کند.. قال رسول الله (ص) طلب العلم فریضة علی کل مسلم ومسلمة. مراد از علم فریضه است نه این که مثل زمان ما زنان هر روز یک نامه به یک عاشق همکلاسی خود بنویسند. 5 ـ در سایه کوه عقبه زنان و مردان به پیغمبر اسلام بیعت کردند. چندین بانو شرکت در بیعت کردند. جواب: در جواب اوّل گفته شده که زنان در تکلیف شرعی با مردان شراکت دارند. امر نبوت هم از تکلیفات است. 6 ـ جمعی از بانوان مسلمانان در غزوه خیبر با رسول خدا (ص) شرکت کردند و پیغمبر به آنها هم از غنیمت خیبر بهره داد. جواب: در جواب سوم گفته شد برای پرستاری زخمداران زنان خدمت می‌کردند و مانعی ندارد نه برای جهاد مثل مردان. غنیمت هم داده می شد. زنان هم در آنجا زحمت کشیده‌اند، خدمت کرده‌اند. مزد لازم است. کدام از علمای اسلام گفته زن را اجیر بگیرید مزد ندهید یا اجرت مثل ندهید؟ 7 ـ بعد از فتح مکه از زنان پیغمبر بیعت گرفت. جواب: این هم ذکر شد. امر نبوت از تکلیفات است. زن هم در این باره مکلفه است. فرق ندارد. 8 ـ در غدیر خم مرد و زن با علی بیعت کردند. جواب: موضوع امامت است. امامت هم اهمیت دارد. 9 ـ پیغمبر اسلام قصد سفر می‌کرد. میان زن‌های خود قرعه می‌کشید. نام هر کدام اصابت می‌کرد او را همراه خود می‌برد. جواب: اینها تکرارات است. ما گفتیم که مسافرت زن با شوهر خود چه مانع دارد. 10 ـ عرب در جاهلیت تمام حقوق بانوان را لگدمال کرده بود برای آنها حق حیات هم معتقد نبود با افتخار دختران نوزاد را زیر خاک می‌کرد و نگهداشتن دختر را ننگ و عار می‌شمردند. جواب: بلی درست است. عرب حق زنان را ضایع کرده بودند. اسلام حقوق زن را محترم شمرده، کسوت، نفقه، ارث، دیه قتل الی آخر. خیر الامور اوسطها نه افراط و نه تفریط. نه مثل عرب در جاهلیت در زیر خاک کنند نه زمان ما که در مستراح رفتن هم از زن اجازه بگیرند. 11 ـ اسلام بانوان را شریک اجتماع کرد و همدوش مردان تا مقام بیعت کرد. جواب: در مقام بیعت درست است نه در همه چیز. 12 ـ فاطمه زهرا خود را فدا کرد برای دفع فشار ارتجاع از بانوان. جواب: فاطمه زهرا از علی بن ابی طالب دفاع می‌کرد. قضیه امامت اهمیت دارد. می‌خواست .... ارتجاع را به عالم بفهماند. چون اساس دوازده امام را فاطمه (س) می‌خواست مستقر کند و کرد. قضیه امامت خارج از ما نحن فیه است. بانوان و انتخابات (تجدد ایران شماره 127 ص 1، 3) (22 دی ماه 1339). شیخ محمدعلی انصاری واعظ به طوری که خوانندگان محترم اطلاع دارند و خاطر مبارکشان مستحضر است، چندی است در روزنامه تجدد ایران تحت عنوان نامه سرگشاده به قلم آقای محمد باقر کمره‌ای در تساوی حقوق زن و مرد و لزوم شرکت زنان در انتخابات مقالاتی تنظیم و منتشر می‌شود که برای اهل دین و غیرت و مردم با شعور موجب نهایت تعجب و کمال تأسف است. نامبرده مداخله زنان را در امر انتخابات اجرای عدالت اجتماعی می‌داند و به اصطلاح آزادی زنان و لزوم شرکت در کلیه امور اجتماعی را رسما فتوی داده است و تعجب در ایران است که مشار الیه اخیراً درد دین و حس وطن خواهی پیدا کرده و به عنوان دلسوزی و پاک کردن لکه رسوایی از چهره مسلمین مداخله بانوان را در امور مهم اجتماعی ضروری می‌داند و حال آن که در مقاله گذشته عرض شد که اسلام طی قوانین عادلانه جامعی حدود وحقوق همه را معلوم و درخور استعداد و شایستگی هر کس معین فرموده است و احتیاجی به تصویب و تثبیت قانون مجددی نیست و تا حدی که مصلحت بوده اسلام به بانوان آزادی داده است و در هیچ یک از مذاهب مختلفه عالم و مسلکها و مرامهای سیاسی به این اندازه برای زنان حق و ارزش و اهمیت قائل نشده‌اند. و نظریه آقای کمره‌ای حکایت از بی اطلاعی وی‌ می‌کند و علاوه بر عدم مصلحت عمومی با نظریه اسلام و قرآن نیز به کلی مغایر است. یعنی در اسلام تشویق زنان و دختران بیگناه به بی بند و باری و اعراض از وظیفه مقدس طبیعی و دینی و معرفی و تقلید از رقاصه‌ها و ستاره های هالیوود و هجوم به نمایش خانه‌ها و مراکز رقص و فساد و فحشا و قطع نسل و سیه روزی ابدا تجویز نشده است و حقا نباید عقیده و سلیقه شخصی را به نام اسلام جلوه داد و دور از انصاف است کسی در لباس اسلام و روحانیت باشد و خلاف انتظار، به اسلام و روحانیت خیانت کند. آری روحانی حقیقی باید حامی و مدافع از اسالم و قرآن و نگهبان ناموس دین و سنن سید المرسلین (ص)‌ و پشتیبان حیثیت و شرافت و استقلال و منافع مسلمانان و بالاخره شریف و خداپرست و بیدار و متقی و پارسا باشد. مسلمانان در حقیقت این افراد را روحانی می دانند و افکار این درسته را محترم می‌شمارند و برای این درست ارزش قائل‌اند و بس. امروز مسلمین بیدارند. محال است کسی بتواند اغراض شخصی و نقشه های سیاسی خود را در قالب دین و قرآن بر جامعه تحمیل نماید. آقای محترم! برای اثبات نظریه شما از نظر اسلام و قرآن دلیلی موجود نیست. شاید نظر شما به زنان افسار گسیخته اروپای کنونی،‌ پیروان حضرت مسیح و قانون مسیحیت در دنیای کنونی است که خوشبختانه مسیحیت را شریعتی باقی نمانده تا تکلیف و دستور و مقام و ارزشی درباره آنها منظور باشد و تمام مفاسد دنیای کنونی مسیحیت که بدبختانه اثرات شوم آن به سرتاسر جهان اسلام سرایت نموده است در اثر تحریف کتاب و شریعت حضرت عیسی است. مسلمانان مخصوصا زنان مسلمه باید بدانند راه و روشی را که زنان مسیحی اروپا در هر عصر و زمانی داشته و اکنون دارند متکی به وحی الهی و آیین آسمانی نبوده و نیست. بلکه یک سلسله مقررات و قوانینی است که از مغزهای یک عده از کشیشان دنیا پرست و جاه طلب آنها که یک آیین منقرض را وسیله رسیدن به اغراض شخصی قرار داده‌اند تراوش نموده. برخلاف زنان مسلمان که از صدر اسلام الی زماننا هذا تابع مقررات و قوانین محکم قرآن و شریعت غرّای احمدی (ص) بوده و تا آن زمان که سیاست بیگانگان در مسلمین نفوذ نداشت از دین و آیین خود سرپیچی ننموده بودند و تا وقتی عوامل اجباری نباشد هیچ فرد با ایمانی از حقیقت ووجدان خود منصرف نمی‌شود و با هر نغمه‌ای که مغایر با فطرت و دین باشد جدا مخالف است. منتهی وضع هرج و مرجی را که به نام آزادی به وجود آوردند بی‌بند و باری و فضولی را جزء واجبات قطعی شناخته و همه کس همه کاره است. رونامه نویس بی سواد فتوا در دین می‌دهد، وکیل دادگستری ادعای پیغمبری می‌کند، معلم موسیقی تفسیر قرآن می‌گوید و روحانی‌نما به نام دلسوزی تیشه به ریشه دین می‌زند. بحمدالله همه در جمیع علوم و فنون متبحر و برای دخالت در تمام شؤون اجتماعی آزادند! مثلا اگر روزنامه نویسی که یک سطر قرآن را درست نمی‌تواند بخواند یکی از احکام مسلم قرآن را انکار یا تحریف نموده و به کتاب آسمانی 650 میلیون مسلمان حمله و اهانت کند آزاد است و یا للعجب که اگر به حسب انجام وظیفه پیشوای مسلمانان بگوید می‌فروشی ممنوع است و به نص صریح قرآن بانوان باید محفوظ باشند یا قمارخانه‌ها باید برچیده شود، یا فرق ضاله حق تبلیغ و تظاهر ندارند، چون این انتقاد مخالف با ذوق و سلیقه مادی و شهوی است می گویند آخوند را به سیاست چه؟ دیگری می‌گوید کجای قرآن نوشته سومی گریبان چاک می‌زند که چرا ملت را به قهقرا می‌برید و هکذا.... به هر حال از مطلب دور نشویم. اگر افرادی بخواهند زنان، علاوه بر کارهای سنگین خانه‌داری و قطع نظر از کسالت‌های روحی و جسمی ماهیانه، هم آبستن شوند، هم بزایند، هم شیر دهند، هم فرزندان رشید سالمی تربیت کنند، هم در ادارات خدمت کنند، هم شوفری کنند، هم شوهردار باشند، هم خلبان باشند، هم کشتیبان شوند، هم وسیله سرگرمی و هم اسباب انس و عیاشی باشند، این رویه با هیچ منطقی جور در نمی‌آید و این چنین زننی را خدا هم نیافریده است. (در اینجا بخش نهم مقاله کمره‌ای با عنوان: یک نامه سرگشاده (9) در روزنامه تجدد ایران شماره 127 ص 1، 4 و تیتر فرعی: ائتلاف و همکاری در انتخابات زمینه نطق های انتخاباتی روزنامه تجدد ایران شماره 128 ص 1، 2 چاپ شده که چون مناسبتی با بحث ما نداشت حذف شد) از مقالات وارده حبل المتین و مقاله اذا فسد العالم فسد العالم تجدد ایران شماره 128، ص 1 ، 4 هفته پیش مقاله‌ای به عنوان اذا فسد ... به امضای مدیر حبل المتین ایران چاپ شده بود و در آن یکی از روحانیون عالی مقام را که به حمایت و طرفداری از آزادی و آزادی خواهی در عصر ما همانند بهبهانی و طباطبایی و خیابانی در صدر مشروطیت می‌باشد مورد انتقاد قرار داده است. من نمی‌خواهم وارد ماهیت دعوا بشوم ولیکن این عنوان مرا و شاید بسیاری از کسانی که به تاریخ مشروطیت ایران و سرانجام حزن انگیز آن وارد باشند متأثر ساخت و بنوشتن این چند کلمه و یادآوری یک قسمت از این تاریخ واداشت. همه می‌دانیم که شادروان سید حسن کاشانی مدیر حبل المتین ایران یکی از آزادیخواهان بنام و انجام دهنده خدمات بسیار به مشروطیت بود و لیکن همین مرد آزادیخواه دو سال پس از پیروزی مشروطیت، آری فقط پس از دو سال به دست وزارت عدلیه مشروطه ایران محکوم و زندانی گردید. با کمال تأسف همان طور که روزنامه حکمت چاپ مصر در همان روزگار نوشت علت حقیقی این محکومیت همانا انتقام استبداد طلبانی بود که در دستگاه دولت مشروطه باقی مانده و صاحب نفوذ بودند. این معنا کاملا صحیح بود. چون مشروطه خواهان به مجرد پیروزی ظاهری مغرور گردیده از تصفیه دستگاهی که به دست مستبدین ساخته شده خودداری کردند و همین دستگاه بود که مرحوم حسن حبل المتین را در سال سوم مشروطیت به جرم آزادی خواهی محکوم کرد و دلیل این مطلب امضاهائی است که زیر حکم محکومیت حبل المتین دیده می شود و من از یادآوری آن نامها خودداری می‌کنم. حال از خود می‌پرسید که جرم حبل المتین چه بود؟ جواب ساده آن است که در روزنامه حبل المتین مقاله‌ای به عنوان اذا فسد العالم فسد العالم چاپ شده بود و در آن به برخی از روحانیون که خود را آلت دست مرتجعین وقت قرار داده بودند نصیحت می‌کرد. خوب دقت کنید آن مقاله در چهل و هفت سال پیش نوشته شده بود. تا اینجا شما را با قسمتی از تاریخ حزن انگیز مشروطیت و سرنوشت آزادیخواهان آشنا کردم اما تأسف من از چیز دیگری است و آن این که دیده می‌شود پس از نیم قرن مشروطیت چگونه ما ترقی معکوس کرده‌ایم و یا ما را به کجا کشانیده‌اند که مقاله‌ای به نام همان حبل المتین و با همان عنوان اما این بار در برداشتن مطالبی درست به عکس آن مقاله منتشر می‌گردد. خواننده می‌تواند با مراجعه به تاریخ جراید ایران ذیل کلمه حبل المتین امضاها را ببیند. منزوی تجدید ایران: به نام آزادی انتشار افکار در شماره گذشته مبادرت به درج مقاله مزبور نمودیم. مقام علمی و احترام جناب آقای محمد باقر کمره‌ای مجتهد سرجای خود محفوظ و از هر حیث قابل توجه است. بانوان و انتخابات (تجدد ایران، ش 129، پنج شنبه 6 بهمن ماه). نگارش سید اسدالله روحانی زاده جناب آقای طباطبائی مدیر محترم جریده شریفه تجدد ایران! در شماره 128 آن نامه ملی شخصی به نام «منزوی» از جناب آقای شیخ محمد باقر کمره‌ای دفاع نموده‌اند، مبنی بر این که انتقاد نگارنده را به شخصی که به نام روحانیت، انتخاب بانوان و شرکت آنها را در انتخابات محق دانسته سزاوار ندانسته و روی اصل این که مرحوم مؤید الاسلام مدیر حبل المتین در زمان مشروطیت این جمله اذا فسد .... را به مخالفین مشروطیت عنوان نموده، آقای منزوی ایشان را مانند آیت الله بهبهانی و طباطبائی مفتیان و سران نهضت مشروطیت قلمداد نموده است که خیلی باعث حیرت و تعجب گردید. ناچار نگارنده به مصداق «الکلام یجرّ الکلام» باید آقای منزوی و سایر علاقمندان را از این اشتباه در آورده و بعد داخل بحث شوم. اولا آقای کمره‌ای، قبل از تنظیم مقاله کذایی، از نظر مقام علمی ایشان مانند سایر علمای اعلام و حجج اسلام ـ کثر الله امثالهم ـ مورد احترام اینجانب بود و حتی از تألیفات ایشان استفاده می‌نمودم (با این که در حوزه علمیه معروف به کج سلیقگی بودند) لیکن نظر ایشان را له آزادی زنان در امر انتخابات که نهی صریح دارد دیدم که باور کنید که اگر این عمل خدای نکرده از طرف هر یک از بنی اعمامم که از آیات و حجج اسلامند سرزده بود نیز به حکم وظیفه یا فریضه دینی مبارزه نموده و دستور مولی الموحدین علیه السلام را که فرمود: ‌«قولوا الحق و لو علی انفسهم» حق را بگویید اگر بر ضرر خودتان هم باشد، درباره ایشان هم اجرا می ‌کردم. ثانیا جای تعجب است که آقای منزوی مدافع آقای کمره‌ای توجه ندارند که هدف مقدس سران مشروطیت مانند مرحومین آیت الله بهبهانی و طباطبائی و سایر علمای اعلام که ایشان را نام نبرده‌اند و به علت مبارزه شرافتمندانه علیه دستگاه استبداد و زور و قلدری و حکومت‌های دیکتاتوری و خان خانی و ملوک الطوایفی و جلوگیری از سفک دماء و زجر زاجر بر مسلمانان و هزاران بی ناموسی و عملیات شرم آور و برقراری عدالت اجتماعی و تأسیس مجلس شورای ملی، آن مجلسی که نمایندگان حقیقی مردم در محیط آزاد به خانه ملت روند و حکومت مرکزی هم با آرای طبیعی نمایندگان ملت انتخاب شوند و به علاوه پنج نفر از علمای طراز اول برای غور و بررسی هر یک از مواد معنونه که پیشنهاد می‌شود حضور داشته و هر کدام که مخالف با قواعد دین مقدسه اسلام باشد طرح و رد نمایند و این هیئت علما، رأیشان مطاع خواهد بود. (اصل دوم از قانون اساسی). بلی هدف سران مشروطیت حفظ حقوق اسلام بود نه این که زنان مسلمان را در کورانهایی که می‌بینید بیندازند. آیا پیشوایان ما گفته‌اند:‌ النساء‌ قوامون علی الرجال! ای مسلمانان! اگر خوابید چرا بیدار نمی‌شوید و اگر بیدارید چرا هشیار نمی‌گردید. آخر کی هدف سران مشروطیت این بود که زنا در مجلس‌ها راه یابند. این چه تهمت و افترائی است که به مقام روحانیت و به علمای صدر مشروطیت روا می‌دارید؟ یک عده زنان بوالهوس می‌خواهند داخل معرکه شوند. روی چه مأخذ شرعی و یا قانون اساسی آقای کمره‌ای چنین نظریه دهد؟ در هر حال ملت ایران این اقدامات را ذنب لایغفر می‌داند. زن دوش به دوش مرد تجدد ایران، شماره 129، 6 بهمن 1339، ص 1، 2 کریم عجم پور از آبادان این مسأله سالهاست در کشورهای دیگر حل شده و اما در کشور ما...؟ چند هفته‌ای است که ستونهای روزنامه تجدد ایران صحنه جنگ و جدال آخوندها و مجتهدین شده و حضرات از داخل عبا و ردا به رخ هم کشیده و با هم به مبارزه برخاسته‌اند. یکی می‌گوید زن باید آزاد باشد و در انتخابات شرکت کند و حق داشته باشد در اموری که مربوط به زندگی اوست دخالت کند. و دیگری می‌گوید نباید این طور باشد و افسوس می‌خورد که شخصی در جامه روحانیت به چنین سخن پراکنی پرداخته است الی آخر. من‌ نمی‌دانم تا کی عده‌ای از مردان وطن ما باید خود را از تمدن امروز دور نگه دارند و افکار و ا عمال آنها همان باشد که در عهد عتیق بوده است. وقتی حضرت علی پیشوای بزرگ عالم بشریت می‌فرماید فرزندان خود را برای فردای خودشان تربیت کنید نه امروز، جای بسی تأسف و تعجب است که برخی افراد در دنیایی از بی خبری فرو رفته‌اند و نمی‌خواهند حقایق را آن طور که هست درک کنند دورانی که زنها وظیفه‌شان فقط این بود که «نشینند و زایند شیران نر» سپری شده و ما امروز در عالمی بسر می‌بریم که زنها در بسیاری از امور مردها را پشت سر گذاشته‌اند و در کلیه شوون اجتماعی وارد گشته و مثمر ثمر شده‌اند. بگذریم از یک عده قلیل زنانی که فکر و ذکرشان تقلید از اعمال زشت و کثیف ستارگان سینماست و خود را چون عروسکهای کوکی می‌آرایند. سایر زنها انسانهای پاک و شریف جامعه هستند که تعظیم‌شان شرط است و همین ها هستند که با بیداری و هوشیاری کامل چرخ زندگانی خانواده‌ها را می‌چرخانند و به کانون بشریت جلا و صفای خاص می‌بخشند. زن دیگر ضعیف نیست. همان زنهای آخوندها و آشیخ ها و الاحقرها هم امروز دیگر بیدار شده‌اند و برای طلب حق خود و خروج از دنیای جهل و تاریخی دست به مبارزه می‌زنند. هم اکنون صدها جمعیت خیریه و انجمن های عام المنفعه به دست زنها اداره می‌شود و در بین این طبقه دانشمندان با ارزش و چیره دستی یافت می‌شوند. آقایان نمی‌خواهند قبول کنند که از بین آخوندهای واقعی مردانی در همین سرزمین قد علم کرده‌اند که بردن نام هر یک از آنها مایه افتخار و سربلندی فراوان است. هر کس آخوند شد که نباید خود را از کلیه شوون و اجتماعات زنده و مترقیانه امروز بدور نگه دارد. این چه طرز فکری است؟‌ آیا اظهار عقیده کردن درباره آزادی زنان مختص طبقه است که لباس آخوندی به تن ندارند و ریش نمی‌گذارند و لباده نمی‌پوشند. شما وقتی زبان می‌گشایید و می‌گویید و قلم بر می‌دارید و می‌نویسید که زن باید در بند اسارت باشد زن نباید قدم در میان اجتماع بگذارد، زن نباید در تعیین سرنوشت خود دخالت کند از مادر و خواهران خود که در منزل و در اطرافتان هستند خجالت نمی‌کشید. خجالت نمی‌کشید اگر مادرتان یا خواهرتان یا یکی از زنان قوم وخویشتان کوره سوادی داشته باشد و مقاله شما را که چکیده مغز پوچ و افکار منحط شماست بخواند و بوضع ترحم آمیزی به شما بنگرد؟ راستی که شما قابل ترحم هستید. شما از مادر زائیده شده‌اید. از محبت‌های مادر و خواهر بهره‌مند گشته‌اید و در نتیجه کوشش و زحمات آنها بزرگ شده‌اید. قد کشیده‌اید و ماشاءالله برای خودتان مرد شده‌اید آن وقت امروز احترام برای این مادر و خواهر قائل نیستید. اگر واقعا نسبت به مادر و خواهر خود و زنان عفیف و شریف احترام قائل نیستید بروید با دست‌های خود زمین را گود بکنید و دراز به دراز در آن بخوابید و خودتان را زنده‌بگور کنید تا دیگر نباشید که قدر شناسی کنید. عدم شما به ز وجودتان است. من جوانی هستم ایرانی مسلمان معتقد به قرآن و ائمه اطهار، ایمان راسخ به وجود خدا و احترام کامل به مردان بزرگ اسلام دارم. آخوند هم نیستم، لباس روحانیت هم متأسفانه در تن ندارم. فکر می‌کنم ایمان و افکارم نسبت به وجود مقدس خدا از بسیاری از آخوندنماها بیشتر باشد و اینهایی را هم که نوشتم عقده‌هایی بود که نتوانستم در دل نگهدارم. مسأله برابری زن و مرد و زن دوش به دوش مرد سالهاست که در کشورهای دیگر حتی کشورهای کوچک و دهات و مزارع حل شده، اما افسوس و هزار افسوس که ما باید هنوز با معدود از کسانی که آخوند لباس روحانیت پوشیده‌اند سروکله بزنیم که زن دیگر حیوان نیست که بشود او را در قفس زندان کرد و عمر گرانبهای خود را به عوض بکار بردن در راه ترقی وپیشرفت صرف این قبیل مسائل نماییم. ببخشید اگر یک وقت خدای نخواسته تند باشم. ان شاءالله که مرا جزو ملاعین (جمع ملعون‌ها) حساب نخواهید کرد. هرچه باشد بزرگواری شما بیشتر است و ان شاءالله تعالی باز هم از من قبول خواهید کرد که زن دوش به دوش مرد چه در لباس روحانیت و چه در لباس غیر روحانیت. همین. بانوان و انتخابات: گاوپرستی و احترام آن محمد علی انصاری تجدد ایران، شماره 130، پنج شنبه 20 بهمن 1339 زنان را همین بس بود یک هنر نشینند و زایند شیران نر در شماره 129 تجدد ایران تحت عنوان زن دوش به دوش مرد مقاله‌ای درج شده بود که لازم دانستم اجمالا جوابی به آن بنویسم. به طوری که مضمون مقاله حاکی است نویسنده معتقد است برتری مردان بر زنان با زندگی امروز به هیچ وجه سازگار نیست و دوران: سپری شده، و زنان در بسیاری از امور حتی مردها را پشت سر گذاشته‌اند و آنها که در لباس روحانیت از الرجال قوامون علی النساء حمایت می‌نمایند، منطقشان منسوخ و این کهنه افکار که نام دیانت بر آن می‌نهند دیگر پیشرفت نخواهد داشت. آقای ...! من که از مذهب و مسلک تو به هیچ وجه اطلاع ندارم ولی آنچه از قرائن معلوم می‌شود مردک بو گرفته هستی.... نه تنها ما بلکه تمام بچه مسلمان‌های بی‌سواد و بازیگوش هم یاوه‌سرائی‌های ترا مسخره تلقی نموده و پاسخ آن را بر خود ننگ می‌دانند. ولی چه باید کرد که کلوخ انداز را پاداش سنگ است. متحیّرم که کدام یک از اشتباهات و افتراآت و دروغهای شاخدارتان جواب بگویم. مَثَل نوشته‌های شما مثل آن کسی است که می‌گفت: خسن و خسین هر سه دختران مغاویه‌اند. آقای مسلمان و معتقد به قرآن مگر آیه «الرجال قوامون علی النساء»‌ و همچنین «للرجال علیهن درجة» و آیه «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»‌ و آیه «اطیعوالله و اطیعوا الرسول» و آیات دیگر نظیر آن در قرآن کریم ساخته آخوندهاست؟ آیا هزاران نفر از فحول علمای گذشته و کنونی که هر یک ده‌ها و صدها کتاب علمی تألیف نموده و تفسیرها بر قرآن نوشته‌اند، در طول مدت چهارده قرن، همه این علما و حکما و فلاسفه اسلامی و زهاد و اتقیا، مغزشان پوچ و فکرشان منحط و درک حقایق ننموده و هیچ کدام حتی به قدر شما عقل و سواد نداشتند که تشخیص حقوق و وظیفه زن و مرد را بدهند؟ حق دارید از منطق دیانت و روحانیت برنجید و انتقاد کنید، زیرا با زندگی نکبت‌بار و ننگین امروزی یک مشت مردم چموش هوسباز و غافل از مبدأ و معاد منافات دارد. اگر شما تسلیم محیط آلوده و کثیف بودید و به وضع محسوس و مفاسد حاصله از هماهنگی زن و مرد در اجتماع فعلی علاقه نداشتید، اگر ابتدای امر آخوندی مادرت را طبق موازین شرعی به عقد پدرت درآورده بود، شما منطق دین را منطق منحط و کهنه قلمداد نمی‌کردید و آخوندها را مورد حمله و احکام خدا را منسوخ و کهنه تعبیر نمی‌کردید. آقای ... شیعه پیرو علی (ع) تعجب می‌کنم که شما می‌خواهید با فرمایشات تحریفی از قول علی (ع) خلاف‌کاریهایی را صحّه بگذارید و می‌گویید علی علیه السلام می‌فرماید فرزندان خود را برای فردای خودشان تربیت کنید. چگونه در کشوری که منسوب به علی علیه السلام است، عده‌ای معلوم الحال از قول علی (ع) جعل حدیث و مغلطه کاری و علیه هدف و مقاصد آن حضرت تفسیر به رأی می‌کنند؟ آقای محترم! شما چرا حدیث مشهور و خطبه محکم آن حضرت را که می‌فرماید: ایّاک و مشاورة النساء فان رأیهن علی عفن و عزمهن علی وهن؛ یعنی بپرهیز از مشورت با زنان، زیرا رأی زنان پست و عزم آنان سست است، و هزاران سخنان دیگر علی (ع) را در باب توجیه و پیروی قرآن نمی‌نویسید؟ مگر این همان وجود مقدس نیست که تا دم مرگ می‌فرمود:‌ الله الله فی القرآن. آیا فرموده است از احکام آن اعراض کنید یا زمانی که نماز و روزه بین مردم متروک شد (مثل امروز)‌ آن را به فرزندان خود تعلیم ننمایید یا روزگاری که مردم نادان به قهقهرا و بی بندوباری برگشتند دختران و بانوان خود را ولنگ و واز در معرض استفاده و لذت همگان قرار دهید؟ چرا به غلط این جمله را بکار می‌برید. در صورتی که این خبر به این کیفیت که به علی علیه السلام نسبت می‌دهند سند و مأخذ معین ندارد و تا به حال در هیچ یک از کتب معتبر دیده نشده است و نزد ارباب عقل و علم و منطق قابل قبول نیست. ولی حدیثی است که حضرت پیغمبر فرمود: لن یفلح قوم ولّوا علیهم امرأة. اگر پیغمبر اکرم را قبول دارید طی این حدیث و بیان محکم اعلام خط می‌کند و می‌فرماید: زمامداری و هر گونه ولایت و فرمانروایی زن بر خلاف مصالح عموم است. آقای نویسنده! شما قائل‌اید مسأله تساوی حقوق زن و مرد سالهاست در کشورهای دیگر حل شده اما در کشور ما....؟ آقای روشنفکر! اوّلا ما ایرانیان صرف نظر از خصوصیات ملی و نژادی در کلیه امور اجتماعی و دینی، خود را گل سرسبد می‌دانیم، پس معنا ندارد مقلد دیگران شویم. در صورتی که در هیچ کشوری زنان یا مردان به طور کلی حقوق مساوی ندارند و اگر در بعضی کشورها مختصرا داشته باشند تشریفاتی است که علت آن هم وجود مردان ضعیف النفسی مانند شما بودند که تحت تأثیر تمدن مصنوعی فریبنده درآمدند و تسلیم شهوات شدند و به تقلید کورکورانه راه را عوضی رفتند. به علاوه اگر کشور هندوستان سفیر زن به روسیه می فرستد، بنده عرض می‌کنم در کشور هندوستان گاو را هم پرستش می‌کنند و آن را بیش از یک رئیس جمهور احترام می‌گذارند و بول او را تبرّکاً به سر و روی خود می‌مالند و فرقه دیگر آلت رجولیت را مورد ستایش قرار می‌دهند، و بعضی «منی» پرست‌اند. آیا شما هم تسلیم این عقاید می‌شوید یا هستید؟ در کشور هندوستان خدایان سنگی و فلزی دارند آیا ما هم بایستی داشته باشیم؟ آخر آقای نویسنده، هر ملتی مرام و مقررات خاصی دارد. آیا هیچ یک از کشورهای غیر اسلامی به استناد قوانین اسلام فکری را بر خود تحمیل نموده است که ما بکنیم. نمی‌دانم تعصب مذهبی و غرور ملی ایرانیان کجا رفت که این قدر بی مسلک و فرومایه و بی‌مقدار و مقلد شده‌ایم. خلاصه باید گفت اگر دنیا پر از سفیر کبیر زن، وکیل زن، وزیر زن، قاضی زن بشود، ما ملت قرآن سفیر و وکیل و وزیر زن لازم نداریم. من نمی‌خواهم بگویم در طبقه زنان، افراد برجسته که بتوانند مسؤولیت های سنگین اجتماعی را به عهده بگیرند اصلا یافت نمی‌شود و در میان جنس لطیف افراد سرسختی که بتوانند با رجال دوش بدوش بروند ابداً محال نیست. البته یافت می‌شود لکن در نهایت قلت و ندرت، و هیچ عقلی اجازه نمی‌دهد که به خاطر افراد فرضی ـ که النادر کالمعدوم است ـ قوانین محکمه عمومی را غیر نافذ یا مقید ساخته و نظام اجتماعی بشر را بیش از این به گرداب هرج و مرج و خطر اندازند. علاوه بر اینها جنس سرسخت و غلیظ تا به حال در امر زمامداری و انتخابات چه رشادت و شهامتی به خرج داده که بعد از این جنس سست عهد و رقیق و لطیف...؟ آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد؟ از همه اینها گذشته، ما می‌گوییم به شهادت وضع طبیعی ساختمانشان، زنان صلاحیت دخالت در امور مهمه اجتماعی و عهده‌داری مسؤولیت های سنگین را نداشته و اصولا خلاق متعال و دست طبیعت آنان را برای عهده داری مشاغل معلوم و مخصوصی به وجود آورده و ارزش و افتخارات آنها را از راه دیگر تثبیت فرموده است. اینک برای اثبات مدعای خود خلاصه‌ای از اقوال علمای عصر را که متکی به دلایل حسی و وجدانی است (از کتاب چهار شب جمعه)[22] عرضه داشته و قضاوت را به عهده عقل و شرافت خودتان می‌گذارم. 1 . وزن دماغ زن و مرد متوسط الخلقه که سنجیده‌اند، دماغ مرد 113 گرم بیشتر از زن است. 2 . مقرّ قوّه عاقله زن و مرد که قسمت مقدم دماغ است، سنجیده شد. از زنان 54 سانتیمتر مکعب کوچکتر از مرد است. 3. تفاوت وزن دماغ زن و مرد. در سال اول تولد 50 گرم و سال دهم 110 گرم است. 4. استخوان بندی زن در ترکیبات شیمیایی استحکامش کمتر از استخوان مرد می‌باشد. 5. حجم عضلات زن به طور متوسط یک سوم کمتر از حجم عضلات مرد است. 6. حداکثر وزن جمجمه در زن 1300 و در مرد 1400 تعیین شده است. 7. وزن قلب زن به طور متوسط 230 گرم و در مرد 300 گرم تحدید شده است. به علاوه تفاوت های زیاد دیگری هم در نر و ماده سلسله حیوانات از حیث هیکل، قدرت، قیافه، عادت، صدا، طیران، رنگ آمیزی، وطبیعت موجود است که در اینجا از ذکر آن خودداری می‌شود. فیلسوف بروون در کتاب موسوم به ابتکار نظام می‌گوید: نسبت مجموع قوای مرد به مجموع قوای زن نسبت سه بر دو است و یک ثلث قوه مرد بیشتر است. بعد از آن که می‌گوید چون جامعه بشری از سه عنصر علم و عمل و عدالت تأسیس شده، پس قدر حقیقی برای مرد و زن مثل نسبت سه در سه بر دو در دو در دو یعنی مثل نسبت 27 باشد بر 8 . به این سبب توازن و تساوی میان قوای مرد و زن وجود ندارد. اکنون با این همه اختلافات شدیده‌ای که بین زن و مرد مشاهده می‌شود تساوی حقوق و آزادی زن یعنی چه و زنها چگونه باشند تا با مردها مساوی و آزاد باشند. مثلا هر دو با حجاب یا بی حجاب باشند یا هر دو ریش و سبیل درآورند یا هر دو حائض شوند یا هر دو آبستن شوند و آبستن نمایند یا هر دو بزایند یا وضع خلقت هر دو یکی گردد و یا مقصودتان از آزادی زنان آن است که مثل مردان هر کجا می‌خواهند بروند یا سودای شوهری که دارند اگر به تازه جوان رعنایی مایل شدند آن را هم به همسری یا همخوابی خود قبول کنند؟ یا فکرتان آن است که مثل دین سازان قرن بیستم اگر زنان از مردان خود حامله نشدند، در تخم گیری از هر جوانی که مورد پسندشان باشد آزاد باشند آیا نظرتان این است که زنان هم اختیار طلاق دادن مردان را داشته باشند؟ آخر مقصود از این آزادی چیست؟ آیا در هیچ کشوری هیچ ذی شعوری می‌تواند چنین قانونی بگذارد؟ آیا این ایده‌آل سفیهانه پررویی و زورگویی به دستگاه آفرینش و ناموس طبیعت نیست. من هنوز نمی‌دانم مقصود واقعی شماها از این طرفداری و منطق قلمبه چیست؟‌ اگر خدای نکرده به فرض محال چنین معنایی مراد باشد که به طور قطع کوس رسوایی خودتان را بر سر بازار انسانیت زده و آبروی عقلا و رجال اجتاعی و سیاسی عصر تلویزیون را بر باد داده‌اید. باز هم جای آن است که به صدای بلند فریاد بزنیم زنده باد اسلام یا پاینده باد همان کتاب آسمانی که 14 قرن قبل فرمود: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساء یعنی مردان به حکم فطرت و طبیعت نسبت قیمومیت به زنان دارند . آن بچه مزلفهایی که دم از تساوی حقوق زن و مرد می‌زنند و برای تأمین اغراض شخصی و شهوی خود جار و جنجال دارند هر وقت دست قدرتشان توانست مساوات و تعادلی بین این همه اختلافات طبیعی موجوده بین زن و مرد برقرار نماید آن وقت ا صل تساوی حقوق زن و مرد مطلوب آنها در این کشور قابل پشتیبانی و اجراء و مفهوم صحیح و عاقلانه داردو در آن موقع می‌توانند علیه افکار مستدل عموم عقلا و فلاسفه عالم علیه تمام شرایع و ادیان قلم بردارند، بنویسند طرز فکر روحانیت چکیده مغز پوچ و افکار منحط است. در ارتباط با نوشته «زنان دوش به دوش مردان» نامه‌هایی نیز برای روزنامه تجدد ایران رسیده بود. از جمله: از دزفول: آقای عجم پور بخوانند: حضرت آقای طباطبائی (مدیر تجدد) از مقام عالی استدعای درج این حقایق را دارم. آقای عجم پور که معلوم است فردی است مجرّد و عذب، خود را به وجه احسن به جامعه معرفی نمود. عجم پور در قرآن و احکام اسلام مداخله می‌نماید. آقای عجم‌پور شما کارتان تجارت است، پس حق ندارید نسبت به مجتهدین و حقوق و حدود قرآن و اسلام فضولی نمایید. من و شما نمی‌توانیم و اجازه نداریم وارد این بحث شویم. و هو حسبی و نعم الوکیل سید عبدالمطهر رکنی. شخصی نیز به نام عبدالحسین تقوی نامه‌ای برای خود عجم‌پور فرستاده و سخت به او حمله کرده بوده است. آقای عجم پور در این باره این نامه را به روزنامه نوشته است: جناب آقای طباطبائی مدیر محترم تجدد ایران پس از سلام. امروز نامه‌ای از طرف یک نفر به نام حاج شیخ عبدالحسین تقوی برایم رسید که در آن به خاطر مقاله‌ای که در شماره اخیر آن روزنامه نوشته‌ام ناسزا داده شده است. آقایان خیال کرده‌اند که من منظوم از آن مقاله مخالفت با روحانیون و اسلام بوده و به هر حال تهدید کرده‌اند که جواب مرا در شماره آینده روزنامه خواهند داد. من از شما تقاضا می‌کنم امروز مقرّر فرمایید نامه‌ای را که به عنوان آقای تقوی نوشته‌ام در روزنامه چاپ شود تا رفع هر گونه سوء تفاهم بشود و هر جوابی هم که داشته باشند امر به درج فرمایید. ولی من جوابی به آنها نمی‌دهم، چون خصومت خاصی با آقایان ندارم. جناب آقای حاج شیخ عبدالحسین تقوی پس از عرض سلام، رسید نامه شما را اعلام می‌دارم. برای من جای بسی تأسف است که مرد با تقوا و دانشمندی چون جنابعالی از روی تعصب به یک جوان همدین و هموطن خود این طور نسبت‌های ناروا بدهد و متأسف‌تر از این هستم که شما و آقایان بازاریان تهران که همگی متقی و متکی به دستورات و فرامین دین مبین اسلام هستند به عمق مقاله من توجه نفرموده و آن را توهینی به جامعه روحانیون حقیقی پشتیبانی نموده‌ام. فکر نمی‌کردم بیان موضوعی که بستگی با حقیقت زندگی دارد، شما را تا این حد ناراحت و عصبانی سازد. شما هر جوابی که به مقاله من بدهید و در روزنامه تجدد ایران چاپ شود، از طرف من بلا جواب خواهد ماند، چون من با طبقه‌ای که آن را مایه افتخار و سربلندی دنیای اسلام می‌دانم سر جنگ ندارم، و من خیلی کوچک تر از آنم که چنین هدف شومی داشته باشم و البته آنچه را که همان یکبار نوشتم عقیده و نظریه‌ام درباره زن و مرد بوده و مرتکب گناه غیر قابل بخشش هم نشده‌ام که این طور تکفیر فرموده‌اید. موفقیت شما را در اشاعه دستورات آسمانی پروردگار و پیشبرد مقاصد مقدس و درخشان مذهب بزرگ اسلام از خداوند خواهانم و برای شنیدن نصایح و اندرزهای صمیمانه و برادرانه شما حاضرم و بدانید قلب من همیشه همراه همان آخوندها و روحانیون حقیقی و واقعی است. زن و انتخابات تجدد ایران، شماره 132، پنج شنبه 11 اسفند 1339، ص 1، 2 سید هادی خسروشاهی تبریزی جناب آقای طباطبائی مدیر محترم روزنامه تجدد ایران اتفاقا نوع مقالات روزنامه شما قابل مطالعه و استفاده است، ولی متأسفانه گاهی مقالاتی دیده‌ می‌شود که به نظر من ارزش تجدد ایران، بیشتر از آن است که آنها را چاپ کند و شاید نشر آنها از جهاتی هم به پرستیژ تجدد ایران لطمه بزند. در شماره قبل مقاله‌ای تحت عنوان «زدن بدوش مرد!» از آقای کریم عجم‌پور (اگر اسم مستعار نباشد)‌ درج شده بود که از سرتاسر آن پیدا بود که غرض اصلاحی در کار نیست، بلکه می‌خواهد دق دلی درآورد. نویسنده آن مقاله مثل این که در علوم اسلامی تبحّر کافی داشته و اجازه اجتهاد هم گرفته است! زیرا طوری مقاله خود را نوشته است که گویی اشتباهی ندارد و فتوایی هم که می‌دهد بدون برو برگرد است، بالخصوص که خود مدعی است مسلمان و قرآن است. او نباید جزو ملاعین شمرده شود. ولی مقاله ایشان می رساند که اطلاعی از حقوق زن در اسلام ندارد و نظریه اسلام را درباره زن و مسائل اجتماعی، زن و انتخابات (اگر انتخاباتی واقعا در کار باشد!) زن و حکومت، زن و طلاق، و... را نمی‌داند و اگر از اسلام خبری داشتند، لااقل محرمانه وارد بحث می‌شدند و می‌دانستند که با فحش و مسخره کردن، نمی‌توان کاری از پیش برد و نمی‌توان موضوعی را ثابت کرد... ببخشید! من نمی‌خواهم به این آقای محترمی که خواسته با مقاله خود «آشیخ‌ها و آخوندها و الاحقرها» را تکفیر نموده و آنها را برای ابد خانه نشین کند، جواب بنویسم، زیرا ایشان مسأله‌ای را مطرح نکرده بود که ما در اطراف آن بحث کرده و به آن جوابی بگوییم، بلکه چند کلمه از قماش همان حرفهایی که در خیلی از موارد استعمال می‌شود، از قبیل این که دنیا پیشرفت کرده و ما هنوز عقب مانده‌ایم و... سرهم کرده و مقاله‌ای تحویل داده بودند، و همچو مقاله‌ای تصدیق بفرمایید که ارزش علمی و اجتماعی ندارد که روی آن بحث شود. منظور من از این نامه این بود که اگر قرار است چرندیاتی به نام آزادی عقاید چاپ و منتشر شود چرا عقاید کمونیستی را چاپ نمی‌کنیم؟ مگر آزادی عقیده برای همه نیست، و اگر قرار نیست که مسائل و مباحثی که به صلاح اجتماع نیست چاپ شود، چرا اجازه می‌دهید که محملاتی مانند مقاله‌ آقای عجم‌پور که در مقاله خود «عجم» بودن خود را ثابت کرده‌ است، چاپ بشود؟ در هر صورت، برای این که از نظریه اسلام درباره حقوق زن، و زن و مسائل اجتماعی و... مطلع شود، لازم است کتاب زن و انتخابات را که اخیرا به همکاری پنج نفر از رفقای فاضل و نویسنده و روشنفکر ما نوشته شده و منتشر گشته است، مطالعه کنند. من به نوبه خود ضمن تقدیر از عمل خداپسندانه آقایان [زین العابدین] قربانی، [محمد مجهتد] شبستری، [علی] حجتی کرمانی، عمید زنجانی، حسین حقانی که این کتاب را نوشته و حقایقی را روشن ساخته‌اند و خوشبختانه به زبان ساده هم نوشته شده است، از آقای «عجم» خواهش می‌کنم که این کتاب را به دست آورده، بدون تعصب مطالعه کند، و بعد منصفانه قضاوت نماید، و یک جلد از کتاب برای شما ارسال می‌شود که اگر صلاح بدانید فصولی از آن را در نامه گرامی تجدد ایران برای استفاده خوانندگان محترم خود درج نمایید . با تقدیم احترامات. مفهوم آزادی و تساوی حقوق چیست زنان ایران چه می‌گویند و چه می‌خواهند عزیزالله حامی تجدد ایران، شماره 131، ص 1، 4 درست به خاطرم نیست، ولی تصور می‌کنم چند سطر مطلبی که سال گذشته در یکی از نامه‌های هفتگی تهران راجع به زنان ایران نوشتم، عنوان آن چنین بود: زنان ایران چه می‌خواهند. دوستانی‌ که آن مقاله مختصر را خوانده بودند می‌گفتند، مطلب معقول و پخته‌ای به شمار می‌رود و معتقد بودند که می بایست این تجزیه و تحلیل را در تجدد ایران که داری وزن و ارزش بیشتری است شروع و دنبال کنم. اما من معتقد بودم که در اوضاع و احوال کنونی و نبودن امکانات لازم این قبیل گفتگوها صورت شعر و غزلی دارد که کمیت شاعر در قافیه‌اش لنگ می‌ماند. چنان چه از میان مطالب و مقالات مخالف و موافق شماره‌های اخیر تجدد ایران، همان طور که جناب آقای طباطبائی در یادداشتی بدان اشارت کرده بودند، استدلال و منطق، تحت الشعاع تعصبات و اغراض قرار گرفته و هو و جنجال بر دلیل و برهان غلبه یافته است. در حالی که اصل گفتگو، این همه بحث و قیل و قال را ایجاب نمی کند، ولی مشروط به این که کج سلیقگی بخرج ندهیم. در آن صورت است که ما می‌توانیم بدون سر و صدا و توسل به حربه تهمت و افترا موضوع را در چند سطر بیان کنیم. گفتگوی اصلی پیرامون آزادی و تساوی حقوق است و در این مورد لازم است قبل از هر چیز به مفهوم آزادی و تساوی توجه کرده ببینیم آزادی چیست و تساوی زنان و مردان در حقوق اجتماعی چه معنایی دارد. آزادی عبارت است از فراهم بودن امکان فعالیت و دخالت در امور اجتماعی برای همگان و برخورداری از مزایای زندگی و حقوق طبیعی، یعنی افراد یک جامعه در هر موقعیت و شرایطی که قرار دارند، می‌توانند با فراغ خاطر زیست کرده و از تحمیلات مادی و معنوی دیگران در امان باشند. تساوی در حقوق هم مفهوم مشابهی با آنچه که ذکر شد دارد و معنای آن این است که امتیازات نژادی و طبقاتی در استفاده از حقوق اجتماعی مدخلیت نداشته باشد، یعنی هرکس به اندازه کار و کوشش خود از مزایای زندگی انسانی برخوردار گردد. تساوی در حقوق، ارتباطی با تساوی در خصوصیات جسمانی ندارد و آن طور که ما تعبیر و تفسیر می‌کنیم نیست و ساده‌ترین تعبیر آن عبارت از مزد مساوی در برابر کار مساوی، یعنی هر کس توانست باری را به مقصد برساند همان اجرت را دریافت دارد که دیگری می‌گیرد و به بهانه امتیازات طبقاتی یا جنسی و نظایر آن که زاده قضاوت های یک طرفه است، مانع کار و کوشش دیگران نشویم و امکان رشد و فعالیت را از یکدیگر سلب نکنیم. تقسیم کار و انتخاب حرفه و شغل بر طبق ذوق و صلاحیت افراد صورت می‌گیرد و لازمه زندگی اجتماعی است و این موضوع ارتباطی با آزادی یا محدودیت افراد و خانواده‌ها ندارد. وانگهی دخالت در امور و شؤون اجتماعی حق همه افراد و طبقاتی است که در آن اجتماع زیست می‌کنند و عقل و منطق حکم می کند که عموم طبقات در اظهار نظر و سلیقه مربوط به خود و اجتماعشان ذی حق باشند و قید و بندی بر دست و پای افراد و عقول و افکار گذاشته نشود. در این صورت طبقه را به جرم زن بودن و اختلاف جنسی به حساب نیاوردن و به عنوان ناقص عقل بودن از اجتماع کنار گذاشتن کار درستی نیست و امر توالد و تناسل یا خانه داری و تربیت فرزند را مغایر اظهار عقیده و شرکت در فعالیت‌های دسته جمعی دانستن به مغالطه شبیه‌تر است تا به واقع بینی و منطقی فکر کردن. سلولهای مغزی انسان وسیله‌ای است برای درک و ضبط و سنجش و تشخیص مطالب و مسائل علمی و اجتماعی و آنچه را که ما به نام عقل می‌نامیم. تجربیاتی است که یک فرد در طول زندگی به نسبت برخورد با وقایع و حوادث و قرار گرفتن در جریانات می‌اندوزد و از آن برای رد یا پذیرش افکار و عقاید تازه استفاده می‌کند و عدم تجربه و کفایت زنان در امور اجتماعی زاده محرومیت و عدم مداخله به شمار می رود نه فقدان شایستگی و لیاقت ذاتی و این موضوع اختصاص به طبقه نسوان ندارد چنان چه مردان خام و بی تجربه هم در این زندگی تعدادشان کم نیست. طبقه بندی افراد از نقطه نظر موقعیت علمی و معنوی اختصاص به گروه زنان و مردان ندارد. دو استدلال طرفین در این مورد به مسخره و استهزاء شباهت دارد. مردها می‌گویند خاله خانباجی‌های شله‌پز هوس وکالت و وزارت دارند زنان می‌گویند: فلان حمال بی سواد حق شرکت در انتخابات را دارد اما فلان زن دکتری که استاد دانشگاه است ندارد. این مقایسه و سنجش درست نیست و می‌بایست در مقایسه تشابه و تناسب را از یاد نبرد و مردان فهمیده و تحصیل کرده را با زنان دانشمند و با تجربه سنجید و مردان عقب مانده و کم تجربه را با زنان هم‌طرازشان مقایسه کرد. به علاوه از نطقه نظر کمیت دخالت در امور اجتماعی و فعالیت‌های سیاسی عالم و جاهل آراء مساوی دارند و رای استاد دانشگاه کمیت بیشتری نمی‌تواند داشته باشد. در این مبحث بد نیست به عنوان پرسش از کسانی که با استناد به اخبار و احادیث یا نصوص کتب دینی می‌کوشند تا زنان را کم ارزش تر از مردان و خلاصه ناقص عقل معرفی کنند این مطلب را یادآور شوم که مساوی بودن زن و مرد در برابر قصاص و دیات و حدود اسلامی، استدلال آنها را نقض و بلوغ زنان در نه سالگی و مکلف شدن به انجام تکالیف شرعی، خلاف این گفته را به ثبوت می‌رساند. زیرا مجازات مساوی در برابر جرم مساوی قرار دارد و جرم مساوی در شرایط مساوی به وقوع می‌پیوندد. یعنی مجازات مجرم صغیر یا سفیه و مجنون با مجازات مجرم بالغ و رشید و عاقل برابر نیست و تساوی مجازات زن و مرد در مواردی نظیر زنان و سرقت دلالت بر تساوی عقل و درایت طرفین می‌نماید. در مورد بلوغ فقه شیعه زنان را در نه سالگی و مردان را در پانزده سالگی بالغ و مکلف می‌شناسد، یعنی زنان زودتر از مردن عاقل می‌شوند و رشد عقلانی آنان قادر به تشخیص بد و خوب و تمیز حق از باطل خواهد بود و آنچه را که پسرها در پانزده سالگی موفق به درک و موظف به اجرای آن می‌شوند دخترها در نه سالگی درک می‌کنند و با این ترتیب بایستی گفت: مردن ناقص عقل‌اند نه زنان، مگر این که بگوییم بر خلاف آنچه می‌بایست باشد به جای آوردن فرایض و اعمال دینی هم از جمله تکالیف شاق و تحمیلی است که خواه ناخواه افراد مجبور به اطاعت و تبعیت از آن هستند و مردان جامعه این تکلیف شاق و تحمیلی را تا آنجا که توانسته‌اند از دوش خود به دوش زنان انتقال داده و آن ها را شش سال زودتر از خود مجبور و مکلف ساخته‌اند. بیان قسمت اخیر همان طور که گفته شد جنبه پرسش و استفهام از متتبعین و افراد مطلع و آشنا به مسائل دینی را دارد نه جنبه انتقاد یا جواب گویی به مخالفین نهضت بانوان. از خوزستان: (تجدد ایران، 133، ص 3): جناب آقای عزیزالله! ما تابع قرآن کتاب مقدس آسمانی می‌باشیم نه تابع هوا و هوس. زن معزز و محترم می‌باشد. زن گوهری گران بها و بی نظیر است و باید در حفظ این گوهر شریف کوشید تا از شر دشمنان محفوظ بماند ان شاءالله. مقاله جنابعالی مندرجه در جریده وزین تجدد ایران موضوع آزادی زنان قرائت شد. اولا چرا اصرار دارید که این مقالات بی ارزش را در نامه وزین تجدد ایران که حامی قرآن عظیم است مندرج فرمایید؟ ثانیا خودتا صراحتا در آخرین سطور مقاله اقرار به عدم عقل خودتان فرمودید. ثالثا ما مسلمانان پیرو قرآن مجید می‌باشیم و کتاب خدا حجاب را برای زنان واجب شمرده است. رابعا ما مسلمانان اقرار و اعتراف داریم که زن عزیز و شریف است و زن محترم است و گوهری گرانبها و بی‌نظیر می‌باشد و باید در حفظ و حراست این موجود مبارک و عزیز سعی بلیغ نماییم. با تقدیم احترامات. رکنی خوزستانی 7/12/39[23] پاورقی‌ها: [1]. در شماره هشتم مجله پیام بهارستان مقاله‌ای حاوی ده سند تحت عنوان «جدال موافقان و مخالفان حق رأی زنان برای شرکت در انتخابات» (نوشته ساره عسکری، سیاوش شوهانی) صص 639 ـ 668 چاپ شده است. مطمئنا اسنادی دیگری هم هست و فکر می کنم هنوز جای نوشتن یک پایان نامه در این موضوع خالی است (اگر نشده باشد). نوشته‌ حاضر ضمن اشارتی به پیشینه حق رأی زنان، شماری از نوشته های دینی را که در سال 1339 در این باره منتشر شده است، ارائه و تحلیل خواهد کرد. [2]. سیری درباره دیدگاه‌های موجود در غرب درباره حق رأی زنان را در ویکیپدیا ذیل همین عنوان مشاهده فرمایید. [3]. بنگرید: زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی فاطمه سیاح، مقاله:‌ سیاح و حقوق زنان، (نادره جلالی، تهران، 1383) صص 93 - 124. [4]. همان، ص 111 - 116. [5]. مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره هفدهم، جلسه یازدهم دی ماه 1331. [6]. روزنامه اطلاعات، پانزدهم دی ماه 1331، ش 7993، ص7. [7]. گزارش این دوره و آنچه را که منجر به روی کار آمدن امینی شد بنگرید در: بر بال بحران، (ایرج امینی، تهران، 1388) ص 256 به بعد. [8]. به نمونه‌ای از تحلیلهایی که درباره مواضع موجود انقلابیون درباره طرح مسأله حق رأی زنان توسط رژیم پهلوی مطرح شده بنگرید در: اصلاحات آمریکایی و قیام پانزده خرداد، (عباس خلجی، تهران، 1381)، صص 119 ـ 122 [9]. اسناد انقلاب اسلامی، ج1، ص25. [10]. همان، ص26. [11]. همان، ص29، 47. [12]. همان، ص45. [13]. همان، ص 63 - 68. این اطلاعیه توسط آیات مرتضی لنگرودی، سید احمد زنجانی، علامه طباطبائی، گلپایگانی، شریعتمداری، امام خمینی، میرزا هاشم آملی و شیخ مرتضی حائری امضا شده بود. [14]. همان، ص71. [15]. زن و انتخابات، ص53. [16]. اخیرا خلاصه‌ای از این کتاب توسط آقای مهدی نصیری در مجله سمات (شماره 2، تابستان 1389) منتشر کرده و به اشتباه تصور شده است که کتاب در سال 1342 یا 1343 انتشار یافته است. جالب است که در این مقاله مطالب آن تحلیل و مسأله به دلیل طرح بحث وزارت زنان در دولت نهم، مورد استناد جدی قرار گرفته است. [17]. زن و انتخابات، ص 60 ـ 68 [18]. نویسنده این سطور شرح حال مفصلی از وی همراه با مرور بر دیدگاه‌ها و آثارش درکتاب جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران (1320ـ1357، صص 742ـ 765) نوشته و لذا آن مطالب را تکرار نمی‌کند. [19]. دفاع از حق ملت مسلمان ایران، صص 28-43 [20]. حجرات، 13. [21]. این بخش به بحث «بانوان و انتخابات»‌ مربوط نیست و صرفا برای آشنایی با دیدگاه های مرحوم کمره‌ای و این که ادامه آن سلسله مقالات است می‌آوریم. [22]. کتاب چهار شب جمعه از جلال دری، چاپ 1313 ش مناطرات مؤلف با یک مبلغ بهایی است. بخش مفصلی از این نوشته درباره دیدگاه های اسلام درباره زن است. [23]. عجم پور به طور کوتاه در شماره 133 (25 اسفند 1339، ص1، 2) یادداشتی نوشته است. منبع: سایت خبرآنلاین منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

بازنگری لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی

علیرضا استادیان مهرماه سال 1341، در تاریخ ایران نشانگر برگ دیگری از اقدامات ضد دینی رژیم است که نقش حوزه علمیه قم به ویژه مجاهدت امام روح الله در این میان پیامدها و نتایج مبارکی برای مردم به ارمغان آورد. محمدرضا پهلوی هنگام اجرای طرح اصلاحات ارضی و نخست وزیری امینی، در سفری به ایالات متحده، آنها را از اجرای برنامه‌های اصلاحی مورد نظرشان مطمئن ساخت و نظر موافق سران آمریکایی را برای برکناری امینی کسب و پس از بازگشت به کشور، اسدالله علم را جایگزین وی کرد. حذف سوگند به قرآن مجید از قانون اساسی از نخستین کارهای دولت علم، تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که شرایط خاصی را در این لایحه گنجاند که مهم‌ترین آن حذف سوگند به قرآن مجید و اعطای حق رأی به زنان بود که این اقدامات در تعارض آشکار با قانون اساسی قرار داشت و سبب رویارویی مردم به رهبری امام خمینی(ره) با دولت و حکومت شد. این لایحه که هنگام تعطیلی مجلس به صورت غیرقانونی در هیأت دولت به تصویب رسید، در شرایطی بروز کرد که حکومت پهلوی پس از رحلت ‌آیت‌الله بروجردی و آیت الله کاشانی تصور می‌کرد روحانیت از نظر مرجعیت سیاسی رو به ضعف نهاده است. این رویدادها سبب شد تا حکومت پهلوی شتاب بیشتری به اصلاحات مورد نظر آمریکا دهد و هم‌ زمان تلاش کرد تا مرجعیت را به خارج از ایران منتقل کند. لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در چهاردهم مهر 1341 از سوی کابینه امیر اسدالله علم تصویب و شانزدهم مهر از سوی جراید منتشر شد. دولت درصدد بود با طرح این لایحه در فضای اجتماعی جامعه، یک فضای تبلیغاتی وسیع به نفع خود راه بیندازد و برنامه های اصلاحی آمریکایی را همراه با تضعیف دین اجرایی کند. امام خمینی(ره) که تصویب لایحه یادشده را مقدمه‌ای بر برنامه‌های ضد‌قانونی و ضد‌اسلامی رژیم شاه می‌دانست، بلافاصله علمای طراز اول را دعوت کرد تا گرد هم آیند و درباره این لایحه به مشورت و تصمیم‌ گیری بپردازند که در آن جلسه مقرر شد‌ در تلگرافی به شاه، مخالفت مراجع و علما با لایحه اعلام شده و لغو فوری آن درخواست شود. امام خمینی(ره) در این ایام در روشن ساختن اهداف واقعى رژیم شاه و گوشزد کردن رسالت خطیر علما و حوزه‏هاى علمیه در این شرایط بسیار مؤثر و کارساز بود. تلگراف‌ها و نامه‏هاى سرگشاده اعتراض‏آمیز علما به شاه و اسداللّه‏ علم موجى از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. فریاد امام خمینی علیه تصویب لایحه لحن تلگراف‌هاى امام خمینى به شاه و نخست‏وزیر تند و هشداردهنده بود، در یکى از این تلگراف‌ها آمده بود: این‌جانب مجدداً به شما نصیحت مى‏کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون‏اساسى گردن نهید، و از عواقب وخیمۀ تخلف از قرآن و احکام علماى ملت و زعماى مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ و الا علماى اسلام درباره شما از اظهار عقیده خوددارى نخواهند کرد.‌ دامنه اعتراضات مردمی افزایش یافت و در تهران، قم، و برخی شهرهای دیگر بازارها تعطیل شد و مردم در مساجد به حمایت از حرکت علما گرد هم آمدند. یک‌ماه و نیم پس از آغاز ماجرا، دولت یک گام عقب نشست و در 22 آبان با ارسال پیام مکتوب به علما درصدد دلجویی از آنان و توجیه عملکرد خود برآمد. برخی از علمای حوزه علمیه موضع دولت را قانع کننده تشخیص دادند و خواستار پایان قیام شدند؛ اما امام خمینی(ره) سرسختانه مخالفت کردند و می‌گفتند که دولت باید به صورت رسمی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را لغو کند و خبر آن را منتشر کند. روشنگری امام؛ لایحه تصویب‌شده درصدد نفوذ عناصر بهایی و جاسوسان اسرائیلی در دولت است ایشان در بیانیه‌ای که در پاسخ به سؤال اصناف و بازاریان قم صادر کرد صریحاً هدف‌های رژیم را از این مصوبه نفوذ عناصر بهایی و جاسوسان اسرائیلی در تشکیلات دولت دانست و با صراحت اعلام کردند: «ملت مسلمان تا این خطرها رفع نشود سکوت نمی‌کند و اگر کسی سکوت کند در پیشگاه خداوند قادر مسؤول و در این عالم محکوم به زوال است». در همین بیانیه، امام خمینی به نمایندگان مجلسین سنا و شورا نسبت به تصویب لایحه پیشنهادی دولت هشدار دادند و نوشتند:‌«‌ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند و هر دست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می‌کنند». سرانجام حکومت تن به شکست داد و در 7 آذر 1341 هیأت دولت، مصوبه قبلی را لغو و خبر آن را به علما و مراجع تهران و قم اطلاع داد. شکست اصلاحات غیر دینی شاه لغو لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اگرچه منجر به حذف اصلاحات غیر دینی در جامعه ایرانی و به رخ کشاندن قدرت معنوی روحانیت شیعی در ساختار جامعه بود؛ اما روشن ترین دستاورد آن محک زدن گونه های رفتاری حاکمیت و عرق دینی نظام شاهنشاهی بود. نظام شاهنشاهی که قدرت تحلیل نفود باورهای اسلامی و ملی را در میان مردم نداشت و دستورهای استعماری غربی را سند پیشرفت و توسعه تلقی می کرد، به جبران سرخوردگی از شکست در اجرایی کردن لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، با برنامه‌هایی همچون انقلاب سفید به میدان آمد و فاصله خود را روز به روز با مردم و حوزه‌های علمیه تیره و تاریک‌تر کرد و با دست لرزان خود قدم در راهی نهاد که 15 خرداد و در نهایت پیروزی انقلاب و شکست نظام 2500 ساله شاهنشاهی را به همراه خود آورد. منابع: 1. صحیفه امام؛ ج 1، ص 90، 2. سخنرانی امام خمینی در مسجد اعظم قم ؛ 26 فروردین 1343؛ کوثر؛ مجموعه سخنرانی‌های امام، جلد اول، ص 132، 3 ـ نهضت امام خمینی؛ سید حمید روحانی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 1372، 4 ـ سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران (1343 -1341)، حسینیان، روح الله، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1387، 5 ـ حدیث بیداری؛ حمید انصاری؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 6 ـ اصلاحات آمریکایی و قیام 15 خرداد، خلجی، عباس؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 7 ـ انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، عمید زنجانی، عباس­علی؛ نشر کتاب سیاسی، 1369ش. منبع: خبرگزاری رسا منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

امام خمینی در رویارویی با ترفند انجمنهای ایالتی و ولایتی

پس از رحلت آیت الله بروجردی شاه قصد داشت پایگاه مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند و بدین وسیله مراجع و روحانیت ایران، تضعیف شده تا مانع و مزاحم برنامه های او نباشند.لذا پیام تسلیت آیت الله بروجردی را برای مراجع نجف فرستاد که روحانیون مبارز، آن را بی اعتنایی به مراجع قم و قدم اول در راه تضعیف روحانیت ایران تلقی کردند.امام نیز بر همین نظر بود و دو سال پس از رحلت آیت الله بروجردی در یکی از سخنرانیهای خود به این موضوع اشاره کرد. اینها از زمان مرحوم آقای بروجردی این نقشه را داشتند منتها با بودن ایشان می دیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی را انجام بدهند.بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی، از همان اول اینها شروع کردند.به اسم احترام از مرکزی، کوبیدن این مرکز را...نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند [بلکه] از باب اینکه قم را نمی خواستند.قم...نزدیک بود به اینها، مفاسد را زود ادراک می کرد و کارهای اینها زود در آن منتشر می شد.اینها قم را نمی خواستندمنتها نمی توانستند به صراحت لهجه بگویند قم نه، می گفتند نجف آره، مشهد آره. (2) درست در حالی که امینی برای پیشبرد برنامه های مورد نظرش در صدد نزدیکی با مراجع و روحانیت برآمد، شاه توسط علم، در جهت تضعیف و تفرقه روحانیت تلاش می کرد. امینی در چهلم رحلت آیت الله بروجردی به قم رفت (3) و با مراجع آن شهر دیدار و به طور خصوصی گفتگو کرد.ولی امام حاضر نشد با او ملاقات خصوصی کند; لذا یکی از طلاب جوان (آقای عقیقی بخشایشی) نیز در آن جلسه شرکت کرد و گفتگوهای امام و امینی را یادداشت نمود و در یکی از نشریات آن روز منتشر کرد.هدف امام از این کار ظاهرا آن بود تا مبادا امینی دست به اجرای برنامه های غیر اسلامی بزند و چنین وانمود کند با مراجع قم واز جمله ایشان به توافق رسیده است. مطابق آن نوشته، پس از تعارفات معمول، امام تکالیف و مسئولیت افراد و مسئولان جامعه را در برابر خداوند متعال و همنوعان خود یادآور شد و خطاب به وی بیان داشت: شما امروز که عهده دار ریاست دولت هستید و نخست وزیری کشور در اختیارتان است، مسئولیت سنگین و مهمتری دارید.باید طوری با مردم رفتار کنید و گامهای مفید و مؤثر به نفع اجتماع بردارید و آن چنان خدمت نشان دهید که در پیشگاه خداوند و وجدان مسؤل نباشید. مملکت ایران نخست وزیران فراوان به خود دیده است: امیر کبیرها، قائم مقام ها و نخست وزیران دیگر.آنان که به این ملک و لت خدمت کرده اند و مسئولیت اجتماعی خود را صحیح تر انجام داده اند، ملت آگاه و هشیار ایران همیشه از امیر کبیر (قهرمان مبارزه با استعمار) ذکر خیری دارد ولی در مقابل، نخست وزیرانی هم بوده اند که همیشه مورد لعن و نفرت بوده و هستند.شما در امور دین با مردم آنچنان رفتار کنید تا ذکر خیری از شما و خاطره خوبی از دوران نخست وزیری شما در میان مردم بماند.سپس امام تذکراتی در زمینه خدمات فرهنگی روحانیت و توسعه و گسترش مسائل معنوی در سازمانهای آموزشی، تقویت مبانی خانوادگی و حل گرفتاریهای عمومی و اقتصادی به نخست وزیر داد.وی در ادامه می نویسد: «نکته ای که آن روز پیش از هر چیز توجه هیات دولت را جلب کرد شهامت و شجاعت اخلاقی حضرت آیت الله در بیان صریح، پیرامون وابستگی رضا شاه و نیروی سلطه گر ایران به عوامل بیگانه و خارجی بود.آن روز در قسمتی از این گفتگو نخست وزیر گفت: «روزی که تمدن غربی وارد کشور ما شد در تمام مملکت به جز روحانیون، افراد با سواد کمتر وجود داشتند.این همان گروه نخبه روحانیون بودند که می توانستند فرهنگ و مراکز آموزشی را قبضه کنند و از نفوذ مفاسد و زباله های تمدن غربی جلوگیری به عمل آورند ولی کوتاهی ورزیدند» . امام در کمال شهامت در پاسخ اظهار داشت: درست است که پنجاه سال پیش اکثریت با سوادان کشور را روحانیت تشکیل می داد ولی خودتان بهتر می دانید که حکومت کشور در دست افرادی بود که دست نشانده و مزدور بیگانگان بودند و ما حکومت مستقل ملی نداشتیم.همین رضا شاه دست نشانده اجنبی بود.روحانیت چگونه می توانست با حکومتهای دست نشانده بیگانگان همکاری و همراهی کند؟ وقتی رضاخان خودش نماینده انگلیس ها و دست نشانده خارجیها بود، آیا شما می فرمایید که روحانیت با همکاری نمودن با این قبیل عوامل دست نشانده، صحه بر اعمال آنان می گذاشت و حکومتهای آنان را تایید یا تقویت می کرد؟ آن روز در مبارزه با این گونه دیکتاتوری های محلی و دخالت اجنبی ها، چاره ای جز انفصال از خدمات دولتی و گزینش گوشه نشینی و چاره ای جز تقویت پایگاههای ملی و مردمی نداشت.روحانیت می بایست پایه های نهضت های ملی را تقویت می کرد تا روزی بتواند با حکومت های غیر ملی و ضد ملی مبارزه و مقابله کند (4). از سوی دیگر در همان زمان در قم شایع شد که رژیم قصد دارد با سوء استفاده از فقدان آیت الله بروجردی، در این شهر مذهبی و پایگاه روحانیت، سینما، مشروب فروشی و عشرتکده دایر کند.طلاب جوان و مبارز حوزه، طوماری تهیه کرده و در آن نسبت به این نقشه شوم هشدار دادند.مراجع وقت قم به نگرانی طلاب اهمیتی ندادند و تنها امام بود که بلافاصله رئیس شهربانی قم را احضار کرد و طومار را به او نشان داد و قاطعانه به وی اخطار نمود و طلاب جوان را تشویق کرد که همچنان هوشیارانه مواظب دسیسه های رژیم باشند.یک بار نیز وقتی یکی از وعاظ قم خودسرانه به دیدار شاه رفت و به نام روحانیون شهر، تولد فرزندش را به وی تبریک گفت، امام او را احضار نمود و مؤاخذه کرد (5). ایشان از هرگونه حرکت واقدامی که سبب شهرت و در نتیجه مطرح شدن مرجعیت خویش شود پرهیز داشت; چنانکه حاضر نشد رساله خود را منتشر کند، اما همچنان مواظب حرکات و سخنان شاه و دولت بود تا در صورت بروز حرکتی خلاف اسلام، پاسخ مناسب را به آنان بدهد. نخستین مرحله از طرح اصلاحات امریکایی، اصلاحات ارضی بود که با تبلیغات فراوان تصویب شد و به اجرا در آمد تا در صورت مخالفت احتمالی مراجع، آنها را مخالف اصلاحات ارضی و رعایا و طرفدار فئودالها و زمینداران معرفی کنند و بدین وسیله حیثیت اجتماعی شان را خدشه دار ساخته و وادار به سکوت نمایند تا بدون هیچ گونه مانعی برنامه های دیگر را اجرا کنند. امام که حیله رژیم را دریافته بود و از طرفی هنوز ابعاد و نتایج عملی اصلاحات ارضی روشن نشده بود به انتظار برنامه های دیگر نشست، چون می دانست که این رشته سردراز دارد.وقتی که این توطئه با هوشیاری امام خنثی شد، علم (نخست وزیر وقت) نمایش دیگری به صحنه آورد و آن طرح «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی » در هیات دولت و تصویب آن در 16 مهر ماه 1341 بود. هدف از این لایحه، ارزیابی هوشیاری سیاسی روحانیت و پیش بینی مخالفتهای احتمالیشان بود; اما برای انحراف ذهن آنان و استفاده تبلیغاتی برای رژیم، به زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن نیز داده شده بود.به موجب این لایحه، واژه «اسلام » ، از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود.انتخاب شوندگان نیز به جای آنکه مراسم تحلیف را با «قرآن » به جا آورند، از این پس با «کتاب آسمانی » نیز می توانستند این کار را انجام دهند. امام که توطئه دشمن را احساس می کرد و آن را مقدمه برنامه های ضد اسلامی رژیم شاه می دانست بلافاصله علمای طراز اول قم را دعوت به مشورت و تصمیم گیری نمود.امام در این جلسه، اهداف دولت را از این کار برشمرد و در پایان تصمیمات زیر گرفته شد: 1.طی تلگرامی به شاه، مخالفت مراجع و علما را با لایحه، اعلام داشته و لغو فوری آن درخواست شود. 2.علمای تهران و شهرستانها را از طریق نامه و پیغام در جریان امر قرار داده، از ایشان برای آگاه نمودن مردم و مقابله با دولت دعوت شود. 3.هفته ای یک بار - و در صورت لزوم بیشتر - جلسه مشورت میان علمای حوزه برقرار شود تا تصمیمات و مبارزه، با وحدت نظر و عمل توام گردد.ضمنا امام پیشنهاد کرد تلگرام هایی که به رژیم مخابره می شود تکثیر شده و در اختیار مردم قرار گیرد. (6) ایشان در تلگرام خود به شاه نوشت: ...به طوری که در روزنامه ها منتشر است دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی [کلمه] «اسلام » را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است.صلاح مملکت درحفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند... (7) شاه در تلگرامی که شش روز بعد به امام و سه تن دیگر از مراجع قم (آیت الله گلپایگانی آیت الله شریعتمداری و آیت الله مرعشی نجفی) مخابره کرد این تغییرات را غیر مهم دانست و آن را محول به دولت کرد.ضمنا به طور تلویحی تغییرات را نتیجه «وضعیت زمانه » شمرد.پس از احاله تلگرام از طرف شاه به علم هر یک از مراجع قم تلگرام به علم مخابره کردند.امام در تلگرام خود، تصویب لایحه را «مخالف شرع مقدس » و «مباین صریح قانون اساسی » دانست و ضمن توصیه به رعایت قوانین اسلام و قانون اساسی، تاکید نمود که «علمای ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین در امور مخالف با شرع، ساکت نخواهند ماند». (8) به دنبال بی اعتنایی علم به تلگرام های مراجع و علمای قم و سایر شهرها، امام تلگرام اعتراض آمیزی به شاه فرستاد و در آن بی اعتنایی علم را به «قانون اساسی » و «قانون مجلس » و «نصیحت علما» خاطر نشان ساخت و یادآور شد که «آقای علم گمان کرده با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به کتاب آسمانی ممکن است قرآن کریم را از رسمیت انداخت! ...» و شاه را نسبت به «عناصری که با چاپلوسی و چاکری و خانه زادی می خواهند تمام کارهای خلاف دین وقانون را کرده » و به وی منتسب نمایند بر حذر داشت و در پایان درخواست نمود که «انتظار ملت مسلمان آنست که باامر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید (9). در این ایام وعاظ تهران و شهرستانها موضوع انجمن های ایالتی و ولایتی و نظر مراجع و علما را در باره آن در منابر بیان می کردند که موجب آگاهی گروه های بیشتری از اقشار مردم و همدردی آنها با مراجع می گردید.در تهران خطیب شهیر آقای فلسفی، به تبیین نظرات مراجع می پرداخت و از سکوت و مسامحه دولت به شدت انتقاد می نمود.امام طی دو نامه به ایشان (مورخ 7 و 9 آبان)، ضمن تشکر از وی و دیگر وعاظ، آنان را به ادامه مبارزه تا پیروزی دعوت نمود (10) پیش از 9 آبان، آیت الله سید احمد خوانساری اطلاعیه ای صادر کرد.متن اطلاعیه چنین بود: «به مناسبت تصادف روز پنجشنبه سوم جمادی الثانیه با رحلت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا علیهما السلام، مجلس ذکری از ساعت 9 الی 11 صبح در مسجد سید عزیز الله منعقد می باشد.امید است برای عرض اخلاص به مقام مقدس پیغمبر اکرم (ص) به استماع موضوع مهم مذهبی که لازم است به اطلاع رسد، عموم طبقات، خاصه آقایان علمای اعلام دامت برکاتهم شرکت فرمایند» . (11) سخنران آن مجلس آقای فلسفی و منظور از «موضوع مهم مذهبی » نیز نظرات جدید مراجع در باره موضوع لایحه مذکور بود. امام به محض اطلاع از برگزاری مجلس دعا، در نامه ای که به آقای فلسفی نوشت مجلس دعا را برای چنان امر سیاسی، موهن و انتخاب مسجد را نیز برای نمایش تظاهر سیاسی، بسیار نامناسب دانست و بر آن فرصت از دست رفته شدیدا ابراز تاسف کرده و به ایشان رهنمودهایی داد تا در مجلس موعود بیان کند.در این نامه، امام ضمن تحلیل ابعاد گوناگون تظاهرات عظیم مردمی، پیروزی مردم و روحانیت را در مقابل رژیم شاه مسلم دانست. متن این نامه تاریخی چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم. به عرض عالی می رساند انشاء الله مزاج محترم خالی از نقاهت است.ضمنا اعلامیه آقای خوانساری را ملاحظه کردم و خالی از تعجب نبود.اصل اقدام ایشان بسیار به موقع و لازم است، لکن کیفیت آن خیلی نارسا و سست است.برای این مطلب دینی که اساس روحانیت و دیانت و ملیت در خطر است مجلس روضه درست کردن و در ضمن آن، اساس، دیانت را قرار دادن بسیار موهن است نسبت به مقصد.و از آن بدتر آنکه مسجد سید عزیز الله را که چهار هزار جمعیت مقدس بازاری در آن مجتمع می شود [انتخاب می کنند] .والبته می دانید دولت از دیانت نمی ترسد تا از بازاری متدین و دعای اینها یا نفرین آنها وحشت کند.دولت از مردم فعال و جوان و احزاب و دانشگاه ملاحظه می کند. باید یک اجتماع دینی که آقای فلسفی سخنگوی دیانت اسلام صحبت می کند و آقای خوانساری از مراجع وقت می خواهد صحبت کند.در مسجد سید عزیز الله که حکم یا صندوقخانه را دارد - نباشد.من نمی دانم این چه افکاری است؟ باید این امر به توسط یک کرور اعلامیه به طهران و حومه تهران، حتی قزوین، قم و بلاد نزدیک و دور منتشر شود و گفته شود و نوشته شود که چون برای این اجتماع جایی در طهران نیست خارج تهران در بیابان می رویم.در این صورت از دو حال خارج نیست: یا آنکه با سرنیزه جلوگیری می کنند و آن خیلی بعید است.آن وقت تکلیف یک سره می شود و ما غالب می شویم و سقوط دولت حتمی است و یا [جلوگیری] نمی کنند [که در این صورت] تمام ناراضی ها به شما ملحق می شوند و غوغا می کنند و عظمت مطلب، آنها را از پا در می آورد و طرفین مطلب به نفع مسلمین است. حالا این فرصت از دست رفت، لکن فرصت دیگری باقی است و آن این است که جنابعالی در ضمن صحبت تکیه کنید به این نکته که ما نمی خواهیم اجتماع بزرگ درست کنیم و الا در صورت لزوم در خارج طهران اجتماع می کنیم و مطالب مهمتر را به گوش ملت می رسانیم و در قم اجتماع ایران را تهیه می کنند و در صحرای قم به مردم ایران مطالبی که باید گفته شود شخصا بعضی از علما خواهند گفت. سرکار می دانید در این حال که ما قرار گرفته ایم قضیه از آشتی و صلح گذشته و پای نابودی احکام اسلام و فتح در کار است هیهات منا الذله، نترسید، ملاحظه نکنید.آقای خوانساری را نمی گیرند شما را نمی گیرند.دنیا اقتضا ندارد.شما بهتر می دانید بنده از ناراحتی، دیگر نمی توانم عرض بکنم.و السلام علیکم و رحمه الله.روح الله الموسوی (12) سکوت و بی اعتنایی علم نسبت به تلگرامهای مراجع قم، نجف و سایر شهرهای ایران سبب شد تا امام از مراجع و علمای قم جهت تشکیل جلسه ای اضطراری دعوت نماید.در آن جلسه امام پیشنهاد نمود تا اعضای آن جلسه طی قطعنامه ای برکناری علم را از شاه تقاضا نمایند.این پیشنهاد مورد موافقت قرار نگرفت (13) و لذا امام تلگرام کوبنده تری برای علم صادر نمود.در آغاز تلگرام آمده بود: «معلوم می شود شما بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام که ناصح ملت و مشفق امتند توجه کنید و گمان کردید [که] ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد». امام همچنین تخلفات او را با لحن سرزنش آمیزی یادآور شد: «...اگر به خیال از رسمیت انداختن قرآن کریم (تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان افتاده اید و کهنه پرستی را می خواهید تجدید کنید بسیار در اشتباهید» .و نیز همانند گذشته از او خواست تا به به «اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی » گردن نهد و «از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون » بترسد و بدون دلیل کشور را به خطر نیاندازد، «و الا علمای اسلام در باره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد» (14) علم به جای عذرخواهی در یکی از سخنرانی های خود «هرگونه اخلال گری » را محکوم کرد و اقدامات اخیر علما و مراجع را تلویحا حرکتی ارتجاعی دانست و افزود: «چرخ زمان به عقب برنمی گردد و دولت از برنامه اصلاحی که در دست اجرا دارد عقب نشینی نمی کند». به دنبال بی پروایی علم، اصناف تهران، نهضت آزادی و گروه کثیری از مردم حمایت خود را از خواستهای علمای قم اظهار داشتند. وعاظ نیز در منابر و محافل به انتقاد از دولت پرداختند.دولت نیز کوشید تا اعتراض و مخالفت علما را با این لایحه، مخالفت با اصلاحات ارضی وانمود کند تا استفاده شایان تبلیغاتی ببرد، اما از این تلاشها نتیجه ای نگرفت. روز 20 آبان امام در دیدار با گروهی از اصناف قم، سکوت علم را محکوم و رژیم را به شدت تهدید نمود و فرمود: اگر آنها خیال می کنند با امروز فردا کردن می توانند موضوع را مسکوت بگذارند اشتباه است.ابدا اینطور نیست...صحبت خطر برای اسلام است...علمای اسلام نمی توانند ساکت بمانند...علمای عراق، علمای مصر، علمای یمن و علمای سایر نقاط اسلامی هم در این موضوع با ما هستند.اگر روزی بنا شود که با کمک شما [مردم] بخواهیم عملا به دولت، [مخالفتمان] را نشان بدهیم جمعیت اینقدر نخواهد بود.آن روز جمعیتی جمع شود که اینجا جا نگیرند و باید در بیرون قم اجتماع کنند. (15) سرانجام پس از شش هفته سکوت، علم در 22 آبان ماه 1341 تلگرامی به سه نفر از مراجع قم - به جز امام - مخابره کرد و در آن ظاهرا موافقت خود را با خواستهای آنان اعلام داشت.همزمان طی مصاحبه ای مطبوعاتی همین مطالب را نیز بیان کرد.وی تصور می کرد که با عدم ارسال تلگرام به امام، ایشان را کوچک کرده و از نظرها خواهد انداخت، اما همین بی اعتنایی سبب روی آوردن بیشتر مردم به ایشان گردید و آنها متوجه شدند که رژیم از چه کسی بیشتر هراس دارد. برخی از علما، پاسخ علم را نشانه عذرخواهی وی دانستند و مسئله را مختومه تلقی کردند، ولی امام با هوشیاری خاص خود متوجه حیله دشمن گردید و اظهارداشت لایحه ای که به تصویب هیات دولت رسیده با تلگراف خصوصی از رسمیت و قانونیت نمی افتد بلکه باید توسط رئیس دولت و به طور رسمی در جراید اعلام شود. در همان زمان اصناف تهران طی نامه ای نظر ایشان را راجع به مصاحبه علم جویا شدند و سؤال کردند که آیا پاسخ علم قانع کننده بوده یا خیر؟ امام در پاسخ به سؤال آنان طی اعلامیه ای نوشت: به نظر اینجانب مصاحبه آقای نخست وزیر به هیچوجه ارزش قانونی نداشت و نظر اینجانب را تامین ننمود...زیرا چیزی که در هیات وزیران تصویب شد; به امضای نخست وزیر لغو نمی شود و به قوت خود باقی است...زیرا تا در هیات وزیران تجدید نظر به عمل نیاید و اصلاح نشود به قوت خود باقی است... همچنین برای نخستین بار خطر سلطه صهیونیسم و عمال آنها (بهایی ها) را درسیاست و اقتصاد کشور یاد آور شدند. اینجانب حسب وظیفه شرعی به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می کنم.قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست هاست که در ایران به [صورت] حزب بهایی ظاهر شده اند و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تایید عمال خود قبضه می کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شوون ساقط می نمایند...ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود سکوت نمی کند و اگر کسی سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است. (16) مسائل و مشکلاتی که امام بدانها اشاره نمود بسیار وسیعتر و کلی تر از موضوع لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود و نشان می داد که ایشان مردم را برای یک مبارزه طولانی و بزرگ با رژیم دست نشانده و حامیان آن (امریکا، انگلیس و اسرائیل) آماده می کند. چند روز بعد (جمعه 2 آذر) گروهی از روحانیون، بازاریان، کارگران و دانشجویان به همراه جمعی از آذری های مقیم تهران به قم رفته و با مراجع قم دیدار نمودند و نظرات ایشان را جویا شدند.امام در این دیدار ضمن سخنانی بار دیگر سکوت دولت را محکوم نمود و مصوبات هیات دولت را در زمان تعطیلی مجلسین، باطل و همه مصوبات دولت و مجلس را - که مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی - به تصویب علمای طراز اول نرسیده غیر قانونی شمرد.ضمنا با اشاره به مخالفت میرزای شیرازی و سایر علمای ایران و عراق با قرارداد رژی، پیروزی مردم و روحانیت را قریب الوقوع دانست. (17) به منظور اعلام حمایت از اقدام مراجع قم و اعتراض به سماجت علم چهار نفر از علمای تهران (حضرت آیات: سید محمد بهبهانی، سید احمد خوانساری، شیخ محمد رضا تنکابنی و شیخ محمد تقی آملی) تصمیم گرفتند تا در 8 آذر ماه در مسجد سید عزیز الله اجتماع نموده و دست به دعا بردارند.چنین شایع بود که دولت قصد برهم زدن اجتماع و دستگیری علما را دارد.وقتی امام این شایعه را شنید تصمیم قاطع برای مبارزه قهر آمیز اتخاذ نمود که با رفع غائله به مرحله اجرا در نیامد. (18) هنگامی که علم از تصمیم علمای تهران آگاه شد، مقاومت را بی فایده دانست و شب قبل از اجتماع، هیات دولت به ریاست وی تشکیل جلسه داد و رسما لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد و همان شب موضوع را به اطلاع علمای مذکور رساند و در عوض، دستخط لغو مجلس دعا در مسجد سید عزیز الله را از آنان گرفت و به سرعت تکثیر نمود و ماموران شبانه بر درب مغازه های بازار و خیابانهای اطراف چسباندند.صبح روز پنجشنبه نیز دولت خبر لغو تصویب انجمن های ایالتی و ولایتی را طی تلگرامهای جداگانه به مراجع قم - به استثنای امام - اطلاع داد.برخی از علما بار دیگر مسئله را تمام شده دانسته ولی امام آن را کافی ندانسته و خواستار درج آن در روزنامه های کشور شدند.در روز 9 آذر ماه امام در جمع گروه زیادی از مردم تهران که به دیدارشان رفته بودند فرمود: هرچند که مضمون تلگراف که [دولت] برای علمای قم فرستاد قانع کننده می باشد ولی تا در جراید رسمی کشور لغو تصویبنامه به طور صریح اعلام نگردد ما نمی توانیم به این تلگراف ترتیب اثر دهیم و هیات حاکمه بداند که اگر خبر لغو تصویبنامه را در جراید اعلام نکند ما این تلگراف را «کان لم یکن » فرض کرده به مبارزه ادامه خواهیم داد. (19) روز 9 آذر آقای فلسفی طی سخنان شدید الحنی در مسجد اراک، به دولت تا روز بعد فرصت داد تا خبر لغو تصویب نامه را از طریق روزنامه ها و رادیو - تلویزیون اعلام نماید و در غیر آن صورت دولت را مسئول عواقب بعدی دانست.در پایان، تلگرام مراجع قم را نیز در همان باره از فراز منبر برای مردم خواند. (20) بالاخره روز شنبه 10 آذر علم در مصاحبه ای لغو تصویبنامه را توسط هیات دولت اعلام داشت و آن را غیر قابل اجرا دانست و اعلامیه لغو آنرا تهیه نمود و پیش از چاپ درمطبوعات نزد امام و سایر مراجع قم فرستاد.امام پس از ملاحظه آنرا تایید کرد و تلفنی برای مراجع دیگر هم خواند و پس از تایید همگی، در مطبوعات چاپ شد. (21) امام به مناسبت پایان غائله، اعلامیه تشکر آمیزی خطاب به مردم نوشت که در بخشی از آن آمده بود: قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار بوده مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده تر کنند که اگر خدای نخواسته دستهای ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود قطع کنند (22) روز بعد امام به مناسبت شروع درسهای حوزه که به مدت دو ماه (به عنوان اعتراض به لایحه مزبور) تعطیل بود، در جمع گروه زیادی از علما و طلاب حوزه های علوم دینی سخنان مهم و مبسوطی پیرامون وقایع اخیر و نتایج حاصله از آن ایراد کرد.در این سخنرانی راجع به شیوه حکومت حضرت علی (ع) و روش و موضع دیگر معصومین (ع) در مقابل حکومتهای ستمگر و غاصب زمان و به نقش انقلابی روحانیون در برابر استعمار اشاره نمود و سپس ضمن شرح قیام اسلامی علما و مردم در ماجرای اخیر، آمادگی مردم را جهت اجرای احکام اسلامی و تبعیت از فرامین مراجع ابراز داشته و فرمود: بیایند ببینند کاغذهایی که آمده و افرادی که آمدند با ما تماس گرفتند، چه نوشتند و چه گفتند؟ افرادی پیش ما آمدند و گفتند: «شما دستور بدهید، همان حیات روحی را تامین بدهید ببینید چه می شود» . ...از ری نوشتند پنج هزار نفر با کفن آماده ایم.از جاپلق نوشتند، صد هزار نفریم، مهیای دستور شماییم.از لرستان نوشتند طایفه هایی با کفن حاضریم.اگر کلمه ای صادر شده بود انفجار ظاهر می شد.این آتش را چه کسی خاموش کرد؟ چرا نمی خواهند درک کنند؟ چرا این پشتوانه را به هر نحوی می خواهند بشکنند؟ چرا با تمام قوا، این قوه بزرگ را که پشتیبان استقلال است می خواهند بشکنند؟ ...چرا از مرگ یک عالم، عالم متشنج می شود ولی از شکست دولت، مردم چراغانی می کنند؟ امام در ادامه سخنانش به وابستگی کشور در زمینه های علمی، فنی و اقتصادی به قدرت های استعمارگر اشاره کرده و مخالفت علما با دولت را نه به خاطر ضدیت با پیشرفت و اصلاحات واقعی، بلکه به دلیل وابستگی به بیگانگان و برنامه های فسادانگیز ضد اسلامی و ضد ملی دانست. ترقی مملکت به دانشگاه است که آن را به این صورت درآورده اید.صد سال است به یک معنی دانشگاه داریم اما هنوز یک لوزتین سلطان را می خواهند عمل کنند باید از خارج طبیب بیاید! سد کرج را باید خارجیها درست کنند! ...اگر مهندس و طبیب دارید... پس چرا از خارج استخدام می کنید؟ ...اگر ندارید وا اسفا به این مملکت.صد سال است فرهنگ و دانشگاه دارد ولی دکتر ندارد، مهندس ندارد...علما با چه امر اقتصادی مخالفند؟ شما سد خواستید بسازید جلوتان را گرفتند؟ کارخانه خواستید وارد کنید نگذاشتند؟ ...علما با استقلال مخالف نیستند.مذهب علماء، استقلال است...بیست و چند سال است از این کشف حجاب مفتضح گذشته است، حساب کنید چه کرده اید؟ ...ترقی مملکت به هفده دی نیست... مطلب مهم آنست که درست در زمانی که احزاب و جمعیت های سیاسی، حداکثر خواست های سیاسی شان اجرای قانون اساسی بود و رژیم نیز ظاهرا خود را ملتزم به قانون اساسی می دانست، امام نیز، رژیم را به رعایت واجرای قانون اساسی دعوت می کرد تا بدین وسیله تخطی آن را از موازینی که خود دعوی احترام و رعایتش را می کرد، برملا سازد.بنابر این نباید تصور کرد شعار و هدف امام، حفظ نظام مشروطه و اجرای قانون اساسی بود بلکه یک وجه از تاکید امام، به خاطر «اصل دوم » متمم قانون اساسی بود که نظارت پنج تن از مجتهدان آگاه بر مسائل روز را بر مصوبات مجلس لازم می شمرد.ایشان در این سخنرانی به همین مطلب اشاره نمود و منظور خود را به طور روشن بیان کرد تا افراد، احزاب و جمعیت های سیاسی ملی غیر اسلامی گمان نکنند که نقطه نظرات سیاسی امام، همان درخواست های قانونی آنهاست....ما از طریق «الزموهم بما الزموا علیه انفسهم » (23) با ایشان [ دولت] بحث می کنیم نه اینکه قانون اساسی از نظر ما تمام باشد.اگر علما از طریق قانون حرف می زنند برای اینست که اصل دوم متمم قانون اساسی، [تصویب] قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است و الا «ما لنا و القانون » ؟ (24) ماییم و قانون اسلام، علمای اسلامند و قرآن کریم، علمای اسلامند و احادیث نبوی، علمای اسلامند واحادیث ائمه اسلام (ع) .هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد ما با کمال تواضع به آن گردن می نهیم و هرچه مخالف دین و قرآن باشد و لو قانون اساسی باشد ما با آن مخالفیم...اینها دردهایی است، اینها نصیحت است، ولی چه سود؟ آنها که باید بشنوند نیستند و اگر کسی هم باشد آنچه را که قلب ما از آن درد دارد نخواهند رسانید. مطلب قابل توجه آنست که امام پیروزی سیاسی را ملاک «موفقیت » مبارزه نمی دانست بلکه مبارزه را «تکلیف الهی » می پنداشت که پیروزی و یا شکست ظاهری، کمترین تردیدی در «حقانیت » و تداوم آن به وجود نمی آورد.در این سخنرانی نیز اشاره به همین مطلب دارند. هرچه پیش بیاید [یا] به نفع شماست یا به ضرر شما.اگر به ضررتان تمام شد باید شکست روحی نخورید.شکست ظاهری مهم نیست، شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد! ...شکست مال کسانی است که معتمد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فراگرفته است...اگر به نفع تمام شد دست و پای خود را گم نکنید، محکم باشید، نه در آن طرف فزع داشته باشید و نه در این طرف زیاده روی داشته باشید. در پایان ضمن اعلام ختم غائله، به روحانیون توصیه کردند که «از این به بعد مشغول تحصیل باشیم که از همه عبادات بزرگتر است...باز اگر دیدیم شیطانی از خارج متوجه مملکت ما شد، ما همین هستیم و دولت همان و ملت همان » . (25) پس از الغای تصویبنامه توسط دولت، آقای فلسفی، خطیب مشهور که در این مدت سخنگوی مراجع ایران و عراق بود سخنرانی های مهمی در تهران و قم درباره وحدت کلمه مردم و علما، و پیروزی به دست آمده در حرکت سیاسی اخیر ایراد کرد. همچنین در روز 18 آذر به دعوت مراجع و مدرسان حوزه علمیه قم به آن شهر رفت تا از نقطه نظرات مراجع تقلید قم نسبت به واکنش های احتمالی دولت آگاه شود.سپس در سخنرانی مهمی که همان شب در مسجد اعظم قم و با حضور مراجع و مدرسان حوزه علمیه آن شهر ایراد کرد شدیدا نسبت به واکنش ها و اقدامات احتمالی دولت هشدار داد. (26) به دنبال شکست رژیم در جریان این غائله، دولت برای جبران شکست و نیز منفعل کردن روحانیت در صدد برآمد تا در سالگرد 17 دی همان سال توسط گروهی از زنان وابسته به رژیم، رژه خیابانی به راه اندازد.امام پس از اطلاع، به مقامات دولتی پیغام داد چنانچه دولت در روز 17 دی تظاهراتی بر پا کند، علمای ایران آن روز را به مناسبت فاجعه مسجد گوهرشاد عزای ملی و تعطیل عمومی اعلام نموده و از مردم سراسر کشور خواهند خواست تا در آن روز راه پیمایی کرده و نسبت به عاملین فاجعه خونین مسجد گوهرشاد ابراز تنفر و انزجار نمایند.این تهدید چنان مؤثر واقع شد که رژیم از تصمیم خود منصرف گردید (27) این حرکت گسترده اسلامی و مخالف رژیم، با رهبری و تدبیر امام، پیروزی بزرگی برای مردم و روحانیت، و شکستی برای رژیم محسوب می شد.لذا رژیم شاه در صدد جبران شکست برآمد.سیر رویدادهای بعدی، درگیری و برخورد امام و شاه را اجتناب ناپذیر نمود. پی نوشت ها: 1. مطالب این فصل برگرفته از این کتابهاست: علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 3 و 4; سید حمید روحانی، بررسی تحلیلی نهضت امام خمینی، [بی جا، بی نا]، ج 1، 1356.سخنرانی ها، نامه ها و تلگرام های امام به کتاب صحیفه نور و نیز کتاب کوثر ارجاع داده شده است.منابع استفاده شده دیگر در پانویس آمده است. 2. صحیفه نور، ج 1 (با تجدید نظر و اضافات)، ص 66. 3. «مصاحبه با حجه الاسلام و المسلمین سید حسین بدلا» ، حوزه، شماره 44- 43، ص 102. 4. عقیقی بخشایشی، یکصد سال روحانیت مترقی، ج 2، دفتر نشر نوید اسلام، 1358، ص 77- 79.امینی در همین دیدار به موضع ضد استبدادی و ضد استعماری امام پی برد.لذا چند ماه بعد (آذر 40) که نخست وزیر اسرائیل به ایران آمد و در دیدار محرمانه با امینی خواستار گسترش روابط گسترده تر ایران و اسرائیل شد، امینی از بیم واکنش سخت امام ترجیح داد که روابط دو کشور محرمانه نگاه داشته شود.ر.ک.به: ص 158. 5. سید حمید روحانی، پیشین، ص 103- 105. 6. احتمال دارد که امام از این پیشنهاد اهداف زیر را در نظر داشته است: الف.رژیم مانع از درج تلگرام های مراجع و علما در جراید رسمی و غیر رسمی کشور شده و در نتیجه مردم در جریان واقعی مخالفت آنان قرار نگیرند. ب.موضوع را از صورت مذاکره محرمانه سیاسی خارج ساخته تا راه را برای مشوه نمودن و بهره برداری سوء سیاسی توسط رژیم مسدود کند. ج.مردم در جریان برنامه های ضد اسلامی رژیم قرار گرفته تا در صورت مقاومت رژیم و بحرانی شدن اوضاع سیاسی، آگاهانه به دفاع از منویات اسلامی علما برخیزند. چنانکه پس از این خواهد آمد تمام پیش بینی های امام درست بود.از جمله آنکه نه تنها هیچیک از نشریات رسمی کشور تلگرام ها و نامه های مراجع و علما را به شاه و نخست وزیر درج نکردند بلکه روزنامه دینی ندای حق و مجله ماهانه مکتب اسلام نیز از آغاز تا پایان نهضت علما که به مدت دو ماه به طول انجامید توقیف شدند. 7. صحیفه نور، ج 1، ص 37. 8. صحیفه نور، ج 1.ص 38 و 39. 9. همان، ص 35 و 36.این تلگرام، که پس از دو تلگرام به شاه و علم مخابره شد، به عنوان اولین تلگراف در این کتاب آمده که اشتباه است. 10. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص 238- 240. 11. اسناد انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد اول، 1374، ص 32.در این کتاب تاریخ این اعلامیه 10 آبان نوشته شده که اشتباه است. 12. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص 239- 240 (سند شماره 12) . 13. پرونده امام، سند شماره 100- 6 14. همان، ص 43. 15. کوثر; مجموعه سخنرانی های حضرت امام خمینی (ص)، جلد اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371، ص 6. 16. صحیفه نور، ج 1، ص 40- 42. 17. پرونده امام، سند شماره 100- 19 و 100- 20 18. امام در یکی از سخنرانی های خود راجع به این موضوع فرمود: «تصمیم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس هم نگفتم.اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم » .صحیفه نور، ج 1، ص 45. 19. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 190 (این سخنرانی در صحیفه نور نیامده است) . 20. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص 245، 246. 21. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 43. 22. صحیفه نور، ج 1، ص 50. 23. آنان را به آنچه که خود گردن نهاده اند ملزم کنید. 24. ما را چه به این قانون (اساسی) ؟ 25. صحیفه نور، ج 1، ص 44- 49. 26. برای اطلاع بیشتر ر.ک.به: خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، ص 246 و 554- 560. 27. کوثر، جلد اول، ص 26 (پانویس) منبع: پایگاه حوزه/زندگینامه سیاسی امام خمینی (ره)، ج 1 محمد حسن رجبی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

انجمنهای ولایتی در اسناد مجلس

محمد چگینی تا قبل از مشروطیت، کشور به صورت استبدادی اداره می‌شد و حاکمان از سوی شاه، مأمور ولایات می‌شدند. به نمایندگان حکومت در هر ایالت، «والی» می‌گفتند. وظیفه اداره ولایات با «حاکم» بود که بنا به پیشنهاد والی و با تصویب دربار منصوب می‌گردید. انقلاب مشروطه که با وضع قوانین جدید همراه بود، تغییراتی در ساختار اداری و سیاسی کشور به وجود آورد. قانون اساسی مشروطیت ایران به سبب ترس از فوت مظفر‌الدین شاه بیمار، با عجله در سال 1285 شمسی با 57 اصل به تصویب رسید. این قانون با نقص‌هایی همراه بود و مجلس تازه تأسیس درصدد بود تا به مرور آن را اصلاح نماید. نظام جدید با مسئله انجمن‌ها روبرو شد و در چند سال آخر حکومت ناصرالدین شاه، تا خلع محمدعلی شاه، تعداد زیادی از تشکل‌ها و جمعیت‌های مخفی به وجود آمده در استقرار مشروطیت، نقش مهمی ایفاء کردند. انجمن‌های تهران، تبریز و برخی از شهرستان‌ها بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ قمری به ویژه پس از سوء قصد ذیقعده ۱۳۲۵ (فوریه ۱۹۰۸) به محمدعلی شاه، به اوج قدرت و اعتبار خود رسیده بودند. در سال 1285 شمسی، اصولی به عنوان متمم، به قانون اساسی اضافه گردید. مشروطه‌خواهان با اقتباس از کشورهایی نظیر فرانسه، به عدم تمرکز پی بردند و اصولی درباره تشکیل انجمن ایالتی و ولایتی و بلدی در قانون گنجاندند که بر اساس آن، کشور به ایالات، ولایات، بلوک و نواحی تقسیم می‌شد. به موجب قانون انجمن‌های ایالتی، باید در مرکز هر ایالت، انجمنی به‌نام «انجمن ایالتی» و در مرکز هر ولایت، «انجمن ولایتی» تشکیل می‌شد. در غیاب احزاب، انجمن‌ها با اقبال عمومی روبرو شدند؛ از این رو زمینه مناسبی برای ابراز عقاید سیاسی فراهم آوردند. به مرور بعد از مشروطه این نکته آشکار شد که وجود انجمن‌ها در برخی ایالات و ولایات موجبات دردسر دولت را فراهم آورده و با دخالت بی‌مورد یا افراطی‌گری، باعث اختلال در امور شده‌اند. بنابراین لازم بود تا مجلس از راه‌های قانونی، ضمن پایان دادن به برخی اقدامات خودسرانه‌شان، آن‌ها را در یک ایالت و ولایت متمرکز نمایند. مجلس در 29 صفر 1325ق، قانون مربوط به انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند و متمم قانون اساسی را در چهار فصل و 122ماده تصویب کرد. عناوین فصل‌ها بدین شرح بودند: فصل اول: در تشکیل انجمن‌های ایالتی؛ فصل دوم: انجمن‌های ایالتی؛ فصل سوم: بودجه و محاسبات ایالات و ولایات و فصل چهارم: انجمن‌های ولایتی. قانونی انجمن بود. این انجمن همچنین می‌توانست در مواردی که برای مصارف محل وجهی لازم باشد، آن را نسبت به مالیات‌های محل سرشکنی کند.[1] پرداختن به همه مواد قانون انجمن ایالتی و ولایتی، از حوصله این بحث خارج است و در اینجا تنها فصل چهارم متمم را از نظر می‌گذرانیم. که به انجمن ولایتی اختصاص دارد و مواد 115 - 122 را در بر می‌گیرد. فصل چهارم در تشکیل انجمن های ولایتی ماده 115: ولایت قسمتی از مملکت است که دارای یک شهر حاکم‌نشین و توابع باشد؛ اعم از اینکه حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتی باشد. ماده 116: در شهر حاکم‌نشین هر ولایتی، انجمنی موسوم به انجمن ولایتی منعقد می‌شود. ماده 117: اعضای انجمن‌های ولایتی مرکب خواهند بود از منتخبین شهر حاکم‌نشین و مبعوثینی که از بلوکات و توابع آن ولایت به انتخاب اهالی آنها ‌فرستاده می‌شوند. ماده 118: عده منتخبین شهر حاکم‌نشین که محل انعقاد انجمن ولایتی است، شش نفر خواهد بود. ماده 119: عده مبعوثینی که از بلوکات و توابع آن ولایت به انجمن ولایتی فرستاده می‌شوند، مطابق عده بلوکات و توابع آن ولایت خواهد بود. ماده 120: هر یک از بلوکات و توابع ولایتی، فقط یک نفر منتخب به انجمن ولایتی خواهد فرستاد که در بلاد موافق قواعد انتخابات شهرها و در بلوک ‌موافق ترتیب انتخاب بلوک معین می‌شود. ماده 121: هر یک از ایالات عمده که در قلمرو ولایتی هستند، می‌توانند یک نفر منتخب به انجمن ولایتی بفرستند. ماده 122: وظایف و ترتیبات انجمن‌های ولایتی در قلمرو هر ولایت که عبارت از شهر و توابع و بلوکات آن است، مطابق خواهد بود با وظایف و حقوقی‌که برای انجمن‌های ایالتی مقرر شده، ولی انجمن‌های ولایاتی که جزء ایالتی هستند، در مطالب لازمه به انجمن ایالتی که در کرسی آن ایالت تشکیل می‌شود، ‌رجوع خواهند نمود و ولایاتی که مستقل هستند و در تحت ایالت دیگر نیستند، مستقیماً به ادارات مرکزی دولت که در دارالخلافه است، طرف می‌شوند. ‌تبصره - انجمن ایالتی در مرکز ایالت و انجمن ولایتی در شهر حاکم‌نشین ولایت برقرار خواهد بود، لاغیر. این قانون در ربیع الثانی 1225، به امضای امین السلطان صدراعظم وقت رسید. ‌شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان در انجمن ایالتی و ولایتی یکسان بود و مواد 6 - 10 فصل اول نظامنامه به آن اختصاص داشت. ماده 6 ممنوعند: اولاً حکام و معاونین آنها در محل حکومت؛ ثانیاً عمال نظمیه شهری که در آن انتخابات به‌عمل می‌آید و ثالثاً مأمورین نظامی بری و بحری داخل در نظام. و آغاز استبداد صغیر، مستبدین، انجمن های بسیاری از نقاط را بسته یا به تعطیلی کشاندند و موفق به دستگیری و زندانی کردن فعالان جنبش شدند. ولات ثلاث هم از این قاعده مستثنی نبود. با فشار از سوی پایتخت و تحریک مستبدان و مخالفان مشروطه، عملاً انجمن ولایتی آنجا تعطیل شد. در 22 تیر 1288، اردوی متحد مجاهدان گیلان و بختیاری وارد تهران شدند و با شکست قوای شاه، بار دیگر نظام مشروطه را احیاء کردند. با روی کار آمدن مجدد مشروطه خواهان، انجمن‌های ولایتی فعالیت خود را از سر گرفت. با توجه به اسناد موجود، مدت زمان حیات آن نزدیک به پانزده ماه ذکر شده است و با توجه به انفصال آن در رمضان 1328ق/ شهریور 1289ش به نظر می‌رسد انجمن در اواخر جمادی‌الثانی سال 1327ق/ تیر 1288ش یعنی بلافاصله بعد از فتح تهران تشکیل شده باشد. انجمن فعالیت خود را با شش نفر آغاز کرد که نام همه آنها ذکر نشده و تنها شیخ ابوالقاسم ملایری، دبیرالممالک و شیخ محمد، در اسناد قابل شناسایی هستند. اعضای شش نفره انجمن بین سه ولایت تقسیم شده بود و بر اساس جمعیت و مرکزیت حاکم نشین دولت آباد، ملایر سه نفر، نهاوند دو نفر و تویسرکان یک نفر سهم داشتند که با رأی مستقیم مردم انتخاب می‌شدند. مردم نهاوند با این تقسیم بندی مخالف بودند و در نامه‌هایی به مجلس و علمای نجف، خواهان انجمنی مستقل از ملایر بودند، اما با مخالفت نهاد قانونگذاری روبرو شدند. در انتخابات داخلی بر اساس رأی گیری، شیخ ابوالقاسم ملایری به ریاست انجمن انتخاب گردید. جلسات انجمن در ملایر تشکیل می‌شد، ولی اطلاعات جزیی‌تری دربارۀ محل دقیق برگزاری آن، در اسناد نیامده است. بعد از مشروطه، در منطقه غرب کشور ناآرامی‌هایی رخ داد که بیشتر از سوی ایلات و عشایر بود. این اغتشاشات دشواری‌هایی برای انجمن‌های محلی، به ویژه در ولات ثلاث به وجود آورد. انجمن‌ها به عنوان یکی از ارکان نظام مشروطه، وظیفه داشتند با توجه به ضعف قدرت دولت در منطقه، برای مقابله با اشرار و برقراری امنیت، اقدام کنند. در حالی که اشرار، منطقه را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند، انجمن وارد عمل شد و بیست سوار امنیه و ده نفر پیاده در اختیار اهالی قرار داد تا در زمان حمله الوار به نهاوند و ملایر، با آنها مقابله کرده، امنیت را در طرق و شوارع برقرار سازند. علاوه بر مزاحمت‌های راهزنان، انجمن با بحران مالی هم روبرو بود و به دلیل خزانه خالی، وزارت مالیه امیدی هم به کمک فوری نداشتند، اما برای اداره امور خود مجبور بودند با قرض گرفتن از برخی افراد، هزینه خود را تأمین نمایند. با تعطیلی انجمن، این افراد هم به حق خود نرسیدند. انجمن ولایتی در ادامه کار خود با مشکلاتی روبرو شد و در واقع بین مردم بر سر بقا یا انحلال آن، دو دستگی به وجود آمد. شیخ ابوالقاسم، رئیس انجمن، در نامه‌ای به مجلس، ناظم‌العلما، نماینده این ولایت در مجلس اول را به عنوان عامل اصلی اختلاف در انجمن معرفی کرد. او که از مالکین بزرگ ملایر بود، سعی داشت از موقعیت خود بهره برده، در اداره امور اعمال نفوذ کند. وی از هرگونه اقدامی برای تخویف اعضا خودداری نمی‌کرد. ناظم‌العلما بر این عقیده بود که شیخ ابوالقاسم برخلاف قانون به انجمن راه یافته است، زیرا یکی از شرایط انتخاب شوندگان، داشتن ملک در ولایت بود که فرد مزبور فاقد هرگونه ملکی در ملایر بود. ناظم‌العلما همین امر را برای تحریکات بر ضد انجمن بهانه قرار داد. در مقابل، شیخ ابوالقاسم خود را نماینده آیت‌الله آخوند خراسانی و منتخب مردم ملایر می‌دانست که حضورش منع قانونی نداشت. این اظهارات رئیس انجمن با تأیید مردم همراه شد و از عملکرد ناظم‌العلما به مجلس شکایت کردند. ظاهراً او برای به تعطیلی کشاندن انجمن، از هر ابزاری استفاده می‌کرد و دبیرالممالک، دیگر عضو انجمن را، تهدید جانی نمود. وی چنان در کارش جدی بود و مردم از او حساب می‌بردند که به دنبال این اظهار نظر، فرد مزبور و یک نفر دیگر، از مقامشان استعفا دادند. با استعفای آنها و دو نفری که از قبل کناره گیری کرده بودند، تعداد اعضا به دو نفر کاهش یافت و بدیهی است که در این شرایط، انجمن اعتبار قانونی خود را از دست داد. هرگونه نامه که با مهر انجمن صادر می‌شد، فاقد ارزش بود و انعکاس دهنده نظریات آن نهاد قانونی محسوب نمی‌شد. به نظر می‌رسد ناظم‌العلما در درگیری با رئیس انجمن، تنها نبود و مؤید خاقان، رئیس عدلیه ملایر، که شهرت خوبی هم در بین مردم نداشت، وی را همراهی کرد. مؤید خاقان چند نفر مسلح در عدلیه آماده کرده بود تا در صورت نیاز، آنها را به محل تشکیل جلسه انجمن اعزام نموده، وادار به تبعیت از مطامع خود نماید. همکار دیگر ناظم‌العلما، حاج محسن مصدق‌الممالک، نماینده ولات ثلاث در مجلس بود. اهالی از این امر گلایه داشتند که او به سبب دوستی با ناظم، مانع انعکاس اعتراضشان در محافل تهران می‌شود. در هر صورت، با توجه به مشکلاتی که در اسناد زیر به آن اشاره خواهد شد، انجمن ولات ثلاث به عنوان یکی از ارکان مشروطیت، بر اثر کارشکنی برخی افراد یا سوء مدیریت اعضا، منحل شد. شرح اسناد و دیگر اهالی ملایر، از اجحافات ناظم‌العلما و مؤید خاقان شکایت کرده‌اند. آن دو با تهدید و اعزام چند تفنگچی، زمینه بستن انجمن را فراهم کردند. رئیس عدلیه بدون هیچ اتهامی، اعضای انجمن را به محکمه کشانده، برایشان پرونده تشکیل داده بود و عده‌ای از مردم را علیه آنها تحریک می‌کرد.[2] سند 8 و 9 : این دو سند دارای مهر انجمن ولایتی هستند و گزارشی از اقدام برخی از افراد برای اختلال در امور انجمن ارائه داده‌اند. مخالفان با تبلیغات سوء، استقلال انجمن را با چالش مواجه کردند. گاهی شایعه استعفاء اعضا و بعضی اوقات انتخاب غیرقانونی و مغایر اصول نظام نامه را در بین مردم پخش می‌کردند.[3] سند10: این سند نشان می‌دهد که ذکاء الملک فروغی، شیخ ابوالقاسم را مأمور احیاء انجمن کرده بود، اما او در این مأموریت موفق نشد، زیرا مخالفان، امور ولایت را در اختیار گرفته، سه نفر از اعضا استعفا داده بودند و سالار فاتح، یعنی بزرگ‌ترین حامی انجمن را از فرماندهی نظامیان برکنار کرده بودند.[4] سند 11: عده‌ای از اهالی ملایر در تلگرافی، انحلال انجمن را اعلام و هر گونه سند با مهر آن ‌را بی‌اعتبار دانستند و تقاضا کردند که هر چه زودتر طبق نظام‌نامه، انتخابات برگزار شود.[5] سند 12: فردی به‌نام حسین که خود را خادم انجمن معرفی کرده، ادعا می‌کند که مبلغی پول برای تأمین بودجه در اختیار اعضا قرار داده است و اکنون با انحلال انجمن، بدهی وی نیز پرداخت نشده است.[6] سند‌های 13،14و 15: این سه سند به مکاتبات مجلس با وزارت داخله، اختصاص دارد. از نظر دایره انتخابات وزارت داخله اختلاف و دو دستگی بین اهالی، علت اصلی انحلال انجمن ذکر شده است.[7] متن اسناد سند 1 نجف اشرف حضور مبارک حضرت مستطاب، حجه الاسلام و المسلمین آیت‌الله فی‌الارضین، آقای آیت‌الله آخوند ملا محمد کاظم الخراسانی- مدظله‌العالی- به عرض حضرت مستطاب آقای آیت‌الله می‌رساند که این یک مشت فقیر و ضعفاء اهل نهاوند، الی کنون، چندین عریضه به همین قسم، خدمت اولیاء دولت عرضه داشتیم و چندی از اجزاء مجلس محترم را شفیع قرار داده و مدت‌ها زحمت و دردسر فوق‌الطاقه در همدان به حضرت مستطاب حجه‌الاسلام آقای حاجی شیخ محمد باقر بهاری-مدظله‌العالی- داده و جناب مستطاب مشارالیه تلگرافاً و مکتوباً برای این ضعفا گفتگو نموده و زحمت‌ها کشیده‌اند؛ علاجی جهت ما بینوایان نفرموده‌اند؛ لهذا از دست ظلم ملتجی شده، به محضر مبارک که مرحمت فرموده‌ امر و مقرر بفرمائید که در نهاوند انجمن ترتیب داده و اهل بلدیه اختیار و موجب نظام نامه وکیل مقرر بفرمایند به جهت دادرسی ما مظلومان و رفع تعدیات و رسیدگی و نظارت در امور حکومت نهاوند [که] اعظم ولایات ثلاثه است، ولی یکی از این سه ولایت می‌شماریم حکومت هم از تهران حکومت ولایت ثلاثه می‌آید، ولی جدیداً ولایت ثلاثه شد؛ سابق بر این حکومت مستقله داشت. چون انجمن ولایتی در نهاوند دایر نیست، فایده مشروطه به ما مظلومان مترتب نشده. همان طایفه ظلم و جور به تعدیات خودشان باقی و حکومت هم به مثل سابق رفتار می‌نمایند؛ لهذا از آستان مبارک، مستدعی و تمنا می‌نماید که مرحمت فرموده، از اولیاء دولت تشکیل انجمن که نمایندگان ملت در آن مجلس بنشیند بخواهند که این مظلومان آسوده به دعاگویی مشغول باشند، به تغییر و تبدیل حکومت، رفع ظلم از این دعا گویان هر حکومتی بیاید، جلوگیری از دخل او نخواهد شد که علاج به تشکیل انجمن محترم ولایتی است که تشکیل شود. به قدر وظیفه خودمان که یکی از ولایات ثلاثه هستیم، و اعظم آن سه ولایت هستیم حق انجمن تشکیل نمودن جهت رسیدگی به امورات داریم. امید است که لطف فرموده، به عرایض دعاگویان رسیدگی فرمایند و البته بدون تشکیل انجمن ولایتی در نهاوند، رفع ظلم از ما فقر نخواهد شد و درمان بی‌علاج است و استدعا از آستان مبارک آنکه جناب مستطاب ظهیرالاسلام آقای حاجی سید ابوتراب- مدظله العالی- را که به منزله روح اهل نهاوند است، امر فرمائید که به نهاوند تشریف بیاورند که بی پناهیم. زیاده عرض ندارد. [با مهر 32 نفر از اهالی] به توسط ممتازالدوله 120 از نجف خلاصه عرض حال اهالی نهاوند بر اینکه از ظلم و تعدی به جان آمده، به واسطه نبودن انجمن ولایتی در نهاوند و بودن حکام سابق به نعمت مشروطه متنعم نشده، استدعای اجازه انجمن و انتخاب وکیل برای تهران و حاکم هم سابق چنانچه مستقیماً از مرکز می‌آمد، حال هم استدعای این فقره را دارند شرحی هم در پشت عریضه ایشان در یکی از اعضای هیئت علمیه نجف توصیه کرده‌اند. سند 2 [نشان مجلس شورای ملی] تاریخ 25 محرم الحرام 1328 از کمیسیون داخله به مجلس مقدس اهالی نهاوند اظهار شکایت نموده‌اند که به واسطه نداشتن انجمن ولایتی، از حکومت تعدیات می‌شود و خواهش کرده‌اند از طرف مجلس مقدس، اجازت شود که انجمن ولایتی در نهاوند تشکیل شود و وکیلی هم برای عضویت مجلس مقدس معین گردد، به تهران روانه نمایند. کمیسیون داخله بعد از مذاکرات لازمه، چنین تصویب می‌نماید که جواب به آنها داده شود که نهاوند جزو ولایات ثلث است و مطابق قانون انجمن‌ها باید انجمن ولایتی در محل حاکم نشین برگزار شود و چون حاکم نشین ولایات ثلث، دولت آباد است، انجمن ولایتی باید در آنجا تشکیل شود. وکیل تهران چون مطابق قانون انتخابات ملایر و نهاوند و تویسرکان یک حوزه و دولت‌آباد ملایر مرکز حوزه است، باید دو نفر منتخب درجه اولی از نهاوند معین و روانه دولت‌آباد شوند که منضم به سه نفر منتخب ملایر و یک نفر منتخب تویسرکان شده، دو نفر نماینده تهران را در درجه ثانیه معین و اعزام نمایند و به همین قسم هم شده، دو نفر نماینده آنها اینک در مجلس مقدس حاضرند و باید هر مطلبی دارند، به همان نمایندگان خودشان اظهار دارند. متین‌السلطنه و[ناخوانا] سند 3 حضور مبارک[8] رؤسای مجلس مقدس ملی خوب از عهده نظم طرق و شوارعمان بیرون آمده، مجدد همین عده را به ریاست جناب ناصر نظام[9] به چاکران مرحمت فرمود؛ اسب‌ها را داغ نمود و اسم سواره [و] پیاده را هم در اسامی کل ثبت[10] نموده. دو سال است شب [و] روز مشغول خدمت هستیم. چندین دفعه برای جلوگیری با الوار مصادف شد چند نفر و چندین اسب از چاکران کشته شده و به زن‌های بیوه شده و سواره ‌های اسب کشته شده [و] وعده می‌دادیم. همین دو روزه از طرف اولیای امور مواجب جیره علیق کافی و لباس اسلحه خواهد رسید؛ رفع خسارت و کسالت خواهد شد. گمان می‌کردیم دولت، دولت مشروطه است، اسم رشوه‌گیری و قدرندانی از میان رفته است. بعد معلوم شد مملکت مانند زمان شاه سلطان حسین شده است. محمد شریف خان که چند سال است با الوار هم دست شده، تمام ولایت نهاوند، بروجرد، ملایر و غیره و غیره را به غارت داده. با تمام فساد این صفحه آزاد است. آقای سالارفاتح به دو ملاحظه یکی از مشارالیه می‌ترسید یکی کبر پانصد تومان رشوه گرفته نصف امنیه نهاوند که بیست سوار [و] ده پیاده راجع به چاکران بوده به محمد شریف‌خان داده، بقیه هم مال ناصر نظام است. هرگاه حکایت دادرسی در میان نیست، چاکران عقب نداریم. امر، امر مبارک است.[ با مهر قال ابی عبدالله، تیمور، آقاخان، بیک میرزا] سند 4 حضور مبارک آقای ذکاءالملک، رئیس مجلس مقدس- شیدالله ارکانه چند عریضه از انجمن ولایتی ملایر، دایر بر شکایت از اشخاصی که باعث تعطیل انجمن شدند، عرض شده و یک عریضه هم شخصاً عرض کردم و جواب لطف نگردید خاطر[11] مبارک مسبوق می‌باشد که انجمن‌های ولایتی به منزله ناموس مجلس مقدس می‌باشد و حفظ مراتب انجمن از اوهم وظایف مجلس می‌باشد، به لحاظ اینکه هرگاه انجمن در بلدی نباشد، آن بلد موسوم به نظامی است. من جمله قریب دو ماه می‌باشد انجمن ولایتی ملایر به واسطه ضدیت جناب ناظم‌العلما و بعضی آکلین رشوه تعطیل نموده‌اند و جناب ایشان مانع پیشرفت مقاصد انجمن می‌باشد. بعضی اعضای انجمن به واسطه تهدید[12] و تخویف ایشان استعفا دادند. احقر و دو نفر دیگر از اعضا که باقی مانده و به واسطه تخویف او استعفا نداده‌ایم، به حقیر ایراد نموده که چون علاقه ندارید، باید در انجمن حاضر شوید. بدین حرف اکتفا نکرده، عدم علاقه را موضوع شکایت قرار داده، به عدلیه تظلم نموده که شیخ ابوالقاسم که علاقه ندارد، چرا باید به انجمن برود و عدلیه هم برخلاف قانون احضاریه فرستاده. احقر هم به جهت انتظام و دفع فساد حاضر شدم. در عدلیه همچنین معلوم شد که رئیس عدلیه با ایشان هم دست بوده و طرفین در عدلیه کمال توهین را نمودند و جلب، بلکه محکمه عدلیه خلاف قانون شود و رئیس حفظ حدود متحاکمین را نماید. حکومت هم جرأت مؤاخذه از ناظم العلما ندارد. چنانچه مجلس مقدس در مقام استحکام قدرت انجمن و دفع مخربین برمی‌آیند، فبها؛ والا مقرر بفرمائید به کلی انجمن منفصل گردد که از شرارت ناظم‌العلما راحت باشیم. این مطالب را به عنوان راپورت عرض کردم؛ به لحاظ اینکه کارها چنین معلوم می‌شود پیشرفت ندارد. چنا‌نچه انتشار پیدا نماید و اینکه علناً قرائت بفرمائید، جاسوس ناظم‌العلما به ایشان خواهد نوشت و اسباب از دید خصومت ایشان خواهد شد. آن وقت به واسطه اینکه دادرس نیست، آزادی نداریم. مکرر عرض شده است به لحاظ اینکه مضافاً در انتخاب اهالی از طرف حضرتین آیتین نماینده هستم، مراتب مرقومه را حضور مبارک حضرتین آیتین عرض‌کرده‌ام. چنین مقرر فرموده‌اند که موضوع شکایت را محرمانه، حضور مبارک اخطار دادم. پاکتی هم از انجمن عرض شده است، جوفاً ارسال شد. مواد مشکوکه را که سؤال شده، عماً قریب، جواب لطف کرده، تکلیف انجمن را هم معین فرمائید. ایام عزت مستدام باد. الاحقر الحاج ابوالقاسم ملایری با مهر المتوکل علی الله غنی ابوالقاسم سند 5 خلاصه عرض حال شیخ ابوالقاسم ملایری از ناظم‌العلما مفصلاً شکایت کرده که باعث تعطیل انجمن شده و اعضاء انجمن را تخویف نموده که استعفا داده‌اند. من هم که یکی از اعضا هستم؛ همه نوع اسباب تخویف و توهینم را فراهم نموده. چون از طرف حضرتین آیتین نماینده بودم، مراتب را عرض کردم. اشاره شده که محرمانه اطلاع بدهم؛ این است که اطلاع می‌دهم. در صورتی‌که جلوگیری از اشرار نشود و اسباب استقلال انجمن را که مایۀ پیشرفت[ناخوانا] فراهم ندارند، ناچار از انفصال انجمن خواهیم بود.[ المتوکل علی الله الغنی ابوالقاسم] سند 6 بسم الله الرحمن الرحیم به توسط حضرت حجه‌الاسلام، آقای آقا زین‌العابدین قمی- دامت برکاته مقام منیع مجلس شورای ملی- شیدالله ارکانه عرض عموم اهالی ملایر، خدمت دولت مقدسه- دامت برکاتهم- بلکه قریب دو ماه است که ناظم‌العلما و چند نفر اشرار و مستبدین، اسباب تعطیل انجمن ولایتی را به اشکال مختلفه و بهانه جویی فراهم آورده. من الجمله اوایل ماه مبارک رمضان، در خانه[13] یک نفر از وکلا، در حضور جمعی به قرآن قسم می‌خورد که جناب دبیرالممالک که از وکلا است و پسرش را بکشد. به سایر اعضای انجمن محترم می‌گوید چنانچه با خیالات من همراهی نکنید، اسباب قتل شما را فراهم می‌کنم. تهدید و تحذیرات سخت، دو نفر از وکلای انجمن را مستعفی نموده و پیغام داده برای سایر وکلا که یا استعفا بدهید یا اینکه شما را به قتل می‌رسانند. بعد از اینکه مأیوس می‌شود از استعفای اعضای انجمن، با مؤید خاقان که رئیس عدلیه است، همدست می‌شود که هرگاه با خیالات من همراهی نکردی، اسباب توهین و عزلت را فراهم می‌کنم. به عدلیه عارض می‌شود و وکلای محترم را در عدلیه می‌کنند. در حضور جمعی، نهایت توهین و تخفیف از وکلای محترم می‌نماید و چند نفر تفنگچی در بیرون عدلیه وا می‌دارد که اگر اعضای انجمن جوابی ندهند، آنها را بکشند به مخاط اینکه چند نفر اشرار با خود همدست نموده، حکومت جلیله هم از او ملاحظه می‌نماید. چند مرتبه حال استبداد و حرکات او را به مجلس مقدس عرض کردیم. حاجی مصدق الممالک به ملاحظه نسب و خصوصیتی که با او دارد، جلوگیری می‌کند و نمی‌گذارد عرایض ما مظلومان با نذورات مقدسه برسد. شما را قسم می‌دهم به حق خون ناحق ریختۀ حضرت سیدالشهدا و محسن سقط شده صدیقه طاهره - سلام الله علیها- اگر دفع این آدم را نفرمائید، نه مالک جان و نه عصمت هستید. ما را از دست این ظالم بی‌رحم آسوده فرمائید. فدای قانون دوستان وطن ابوطالب. الشهیر به ملا باشی. [با مهر 32 نفر] سند 7 مقام منیع مجلس مقدس شورای ملی- شیدالله ارکانه معروض می‌داریم جواب عریضه علما و تجار و کسبه که تشکی از تعدیات مؤید خاقان عرض نموده بودند. زیارت گردید اینکه صورت تعدیات و همه شکایات ایشان را خواسته بودید، در هفته سابقه عرض شد و اینک هم مجدداً تصدیع می‌دهیم و ملتزم می‌شویم که در عرض خودمان صادق و تعدیات بی‌قانونی‌های ایشان را مدلل نمائیم. اولاً: خواستن اعضای انجمن ولایتی را در عدلیه بدون قانون و مدعی شدن خودش ما اعضای انجمن و توهین نمودن از ایشان؛ ثانیاً: پولی که از مدعی گرفته و قالیچه از مدعی علیه؛ ثالثاً: ما به انواع دویست تومان و ده یک گرفته پنجاه تومان؛ رابعاً: شخصی از ماوله را حبس نموده، بدون حضور مدعی و ثبوت تقصیر او؛ خامساً: حبس نمودن خانکه نامی، ایضًا بدون حضور مدعی و تقصیر او؛ سادساً: کفیل خواستن از میرزا مصطفی خان که صاحب سی هزار تومان علاقه است و فرار دادن طرف و پول گرفتن از او؛ سابعاً: پس نگرفتن پول حاج محمد هادی را از سید مسیحی نام و ملاحظۀ دوستی او را نمودن و ثامناً: تزویج نمودن ضعیفه را بعد که او را مطلقه نموده، تمام لباس او را گرفته و مهریه او را هم نداده. علاوه بر اینها چون مسبوغ به حال او هستیم، فاسدالعقیده است و غیر مسلمان. استدعا می‌نمائیم و قسم می‌دهیم به حق ولی عصر و به وجدان پاک آن ذات مقدسه، یک نفر عدلیه مسلمان و صحیح العقیده از مرکز مقرر بفرمائید یا اینکه منشی‌السلطنه که سابقاً اینجا رئیس عدلیه بوده است و فعلاً در ملایر است به ایشان رجوع فرمایند. دیگر از سه دانگ از ملک از باب ملک شخصی بوده و همچنین در تصرف او بوده، گرفته و به دیگری داده. یکی دیگر اینکه حاکم شرع، حکم افلاس شخصی را داده و مؤید خاقان او را حبس نموده و استدعا می‌نمائیم ما ضعفا را از دست این آدم مستبده فاسدالعقیده مستخلص فرمائید. فدای قانون دوستان. ابوطالب الشهیر به ملا باشی. مجدداً عرض می‌شود رئیس عدلیه صلح امثال آقا سید عبدالعظیم عراقی و حکومت قانونی و مقتدر را به مثل سالار فاتح آدم و قانون دوست را از ملایر اولیا امور می‌خواهند از قبل مؤید خاقان از قدیم مستبد بوده و هست؛ این همه تظلم می‌شود به مسامحه می‌گذرد. دیگر عرض نداریم؛ اولیاء امور مختارند. افسوس هزار افسوس که سالار فاتح را از ملایر خواستند. دو سال دیگر ملایر و نهاوند و تویسرکان قانون جاری نخواهد کرد در فشار الوار می‌باشند. اسم حکومت مقتدر برای جلوگیری بسیار خوب بود، خصوصاً از طرف لرستانی آسوده بودیم [با مهر 9نفر] سند 8 جمعه 3 شوال 1328 مقام منیع مجلس مقدس شورای ملی- شید الله ارکانه- و وزراء عظام- اعانهم الله تعالی چند نفر از اهالی دولت آباد ملایر که توقع داشته و دارند اینکه انجمن ولایتی بر طبق ارادات و خواهش نفسانی آنها حرکت نماید و انجمن همراهی با آنها را مخالف با وظایف قانونی و مسلمانی دانسته و آمال آنها را به عمل نیاورده، در مقام مخالفت درآمده¬‌اند و مانع از پیشرفت وظایف انجمن شده‌¬اند و هر زمانی، به زبانی موجبات اختلال را فراهم نموده، گاهی نشر می‌نمایند. بین مردم که اعضای انجمن استعفا نموده‌¬اند و دفعه دیگر نشر می¬‌دهند که ما آنها را منفصل نموده¬ایم و یک زمان دیگر به ذهن عوام القا می‌¬نمایند. بعد از پانزده ماه که انتخاب این انجمن بر خلاف قانون بوده است و انفصال آنها را از اولیای امور استدعا نموده‌¬اند و معهذا به ماحظه اینکه مبادا در تقاضای حرکت آنها خلاف نظم قانونی واقع شود، چند جلسه مرسومی انجمن تاکنون متروک شده است. حال هرگاه بنا بر اجرای قوانین است، خوب است اولیای امور امر فرمایند در مجلس قانونی که مأمون از بروز فساد بوده باشد، رسیدگی[14] شود هرگاه خلاف قانون در ماده همه اعضا مدلل نمودند، به حکم قانون همه منفصل شوند و هرگاه در ماده بعضی اسباب خلاف قانونی نمودند، خصوصی او منفصل شود و اگر معلوم شد که این اظهارات جهت قانونی و راه صحیح داشته و از روی هوای نفسانی بوده، آنها را محدود نمایند که بیش از این موجب تعطیل رسومات انجمن و وظایف او و تضییع حقوق ملت و اهالی سه ولایت نشوند و هرگاه بنا بر ترویج قانون نیست یا خدای نکرده پیشرفت ندارد به جهت اولیاء امور استعفای اعضای فعلیه را قبول فرمایید تا اینکه بر اعضا[15] معلوم شود که در کناره نمودن و عقب کشیدن از این امر، خلاف وظیفه مسلمانی و نوع دوستی نیست و پیش وجدان خود و مردمان عاقل خدا پرست، عذری در دست داشته باشیم، مستحق ندامت[16] و ملامت نباشیم و برویم در خانه خود و کار به کار احدی نداشته باشیم و این چند نفر هم هر طور میل دارند، با ضعفا رفتار نمایند. این وظیفه مسلمانی اعضای انجمن است که ادا شد. ان‌شاءالله تعالی اولیای امور هم هر چه وظیفه نوع دوستی خود را دانسته، در اوایل ازمنه امکان مقرر فرمایند. زیاده تصدیع نیست. ان‌شاءالله جهت آسودگی[17] فراهم فرمایند. با مهر انجمن ولایتی ملایر سند 9 22 شهر شوال المکرم 1328 مقام منیع مجلس مقدس شورای ملی- شید الله تعالی ارکانه مصادعت می¬‌نماید چند مطلب محل حاجت است. ان‌شاء‌الله تعالی در اوایل ازمنه امکان توضیح آنها را به توسط ثقه‌الاسلام جناب آقای حاجی آقا زین العابدین قمی- دامه فیضه- مرحت فرمایند. یکی از آ‌نها اینکه هرگاه بعد از مدت قریب به پانزده ماه، کسی ایراد کند بر صحت اینجانب عضوی از اعضای انجمن ایالتی یا ولایتی آیا این ایراد را باید گوش داد یا خیر؟ بر فرض لزوم گوش دادن رسیدگی به این امر هم باید در عدلیه همان ایالات یا ولایت بشود یا محل دیگر از برای تحقیق این مطلب و احضار اعضای انجمن ایالتی و ولایتی و محاکمه در ماده آنها باید مقرر شود؟ قانوناً مسئله دیگر اینکه در نظام نامه مقرر شده است که از شرایط انتخاب شوندگان[18] برای انجمن ایالتی و ولایتی، دادن مالیات مستقیم است یا داشتن خانه در شهر؛ آیا مراد از خانه، توطن در شهر است ولو اینکه منزل و مسکن ملکی نباشد یا مراد آن است که خانه ملکی در شهر داشته باشد ولو اینکه متوطن در دهات باشد یا هر دو مراد است و باید متوطن در خانه ملکی در شهر باشد؟ مطلب دیگر اینکه این شرط در مادۀ سلسله و جلیلۀ علما هم همت نمایند. مسئله دیگر اینکه هرگاه نصف یا ثلث یا سدس از اعضای انجمن ایالتی یا ولایتی موجود باشد و دیگران فوت شده باشند یا استعفا داده باشند یا به جهتی از جهات قانونی از سمت عضویت بیرون رفته باشند، آیا آنچه باقی به سمت عضویت است، قانوناً اقامۀ وظائف انجمنی را می‌تواند بنماید یا خیر؟ مسئله دیگر اینکه هرگاه بعضی اهالی به زور، خلاف قانونی را به انجمن ولایتی اعلام نمودند، شفاهاً من دون ورقه تشکی آیا انجمن می‌تواند به حکومت اخطار نماید و جلوگیری از این امر را بخواهد[19] یا باید ورقۀ تشکی به انجمن نوشته شود، آن وقت از انجمن اخطار شود؟ مسئله دیگر اینکه عدلیه می‌تواند کسانی را مصدق و حکم یا شاهد بر صحت محاکمه و درستکاری قرار دهد که خود مدعی هستند و وکالت نامه رسمی در عدلیه داده‌اند به عمرو برای اثبات دعوای خودشان و ابطال کلمۀ زید که مدعی علیه آنهاست و حال اینکه زید مدعی علیه اظهار نماید به رئیس که من راضی به تصدیق به حکمیت این اشخاص نیستم، به جهت اینکه این اشخاص خودشان خصم و طرف مقابل هستند یا خیر و آیا رئیس می‌تواند جواب بدهد که اینها را من حاضر نموده‌ام برای اینکه در محاکمه شاهد باشم و من متهم نشوم یا خیر، نمی‌توانم و اعتذار به این جهت از قبیل عذر بدتر از گناه است، به جهت اینکه هر عاقل بیدار می‌داند که این اشخاص بر طبق نفع وکیل خودشان تصدیق خواهند نمود که عین نفع خودشان است، نه بر نفع خصم خود که عین ضرر خودشان است. زیاده تصدی نیست. [با مهر انجمن ولایتی ملایر] سند10 حضور مبارک آقای ذکاءالملک، رئیس مجلس مقدس- شیدالله ‌ارکانه تعلقه مبارکه مجلس مقدس به عنوان جواب احقر زیارت اینکه مرقوم فرمود که انجمن معطل را مرتب نماییم و چنانچه مانع داشته باشد اخطار شود، چون‌که آقای سالار فاتح نهاوند تشریف داشته، چند سوم منتظر ورود ایشان بودیم که انجمن به واسطه حکومت منعقد گردد، چنانچه مانعی باشد، ایشان رفع فرمایند. پس از ورود ایشان، معاندینی این‌چنین تخریب انجمن را به عزل سالار متصور نمود، اجتماع در مسجد نمود و تلگرافاً به توسط خائنین ملت، عزل سالار را نایل شدند. پس از حصول مقصود، ده نفر تفنگچی، منزل جناب آقا شیخ محمد وکیل انجمن فرستادند و صندوق مهر انجمن گرفته و به مهر انجمن مقاصد باطله ماضیه و آتیه را تصحیح می‌نمایند و فعلاً مهر انجمن به دست مخربین ادارات می‌باشد. این مسئله عصر ششم شهر حال اتفاق افتاد؛ با اینکه احقر و جناب شیخ محمد و دبیرالممالک باقی هستیم، شش نفر به میل خود معین نمود که بعدها تعرفه داده شود و انتخاب نمایند با این حرکات وحشیانه و تعلیقه‌جات همه هفته حضرت آیت‌الله آقای خراسانی- مد‌ظله‌العالی- احقر در تکلیف خود متبحر می‌باشم یک تعلیقه از تعلیقه‌جات حضرت آیت‌الله مدظله‌العالی- جهت استحضار خاطر[20] مبارک جوفاً ارسال نمود. پس از ملاحظه آخر عودت بفرمایید و تکلیف احقر و سایر وکلا را با این مخربین ادارات معین بفرمایید. چنانچه به توسط حکومت جدید رفع موانع نگردد، نوع ملایری سردار معجم و ورثه السلطان- علیهما اللعنه- می‌کردند مستدعی هستم عماً قریب تعیین تکلیف احقر را بفرمایید. ایام مستدام باد. احقر ابوالقاسم ملایری، رئیس انجمن معطل. [با مهرالمتوکل علی الله ابوالقاسم غنی] سند 11 [نشان شیر خورشید] اداره تلگرافی دولت علیه ایران از ملایر به تهران مجلس مقدس وزراء عظام دفتر محاسبات و دفتر قشون پلیس ایران و ایران نو ملت ملایر به کلمه واحده اخطار می‌نماییم که انجمن ولایتی ملایر به واسطه بعضی مواد قانونی از لیل شهر صیام منفصل شده است؛ لهذا رسماً به مبادی عالیه و مراکز مهمه اعلان می‌نماییم که اگر به مهر محترم انجمن به مرکز اظهار شود، به هیچ وجه سندیت نداشته و ندارد و به کلی از درجه اعتبار ثابت تا موقعی که به توجه اولیای امور ولایت موافق نظام نامه منعقد و تشکیل شود. عموم اهالی ملایر: آقا نجفی مجتهد، شیخ علی مجتهد، شریف العلما، ملامحمد مجتهد، صدرالعلما، میرفتاح، شیخ‌الاسلام، شمس العلما، حاجی آقا محسن، حاج سید محسن، حاج سید یحیی، حاج سید محمد، حاج سید زین العابدین، سیف الله، حسین علی خان، منوچهر میرزا، دیوان بیگی سند 12 حضور مبارک آقایان عظام که در انجمن ولایتی ملایر، سمت عضویت داشته، به عرض می‌رساند که همگی از حال این بنده حسین نام، خادم انجمن محترم ولایتی، مطلع هستید که از اوایل انعقاد انجمن تا زمانی‌که اسباب تعطیل انجمن فراهم شد، در تمام این ایام که قریب پانزده ماه شد، در خدمات و مقرره به هیچ وجه تقصیری، بلکه به فضل‌الله تعالی قصوری ملحوظ نشد. و در این مدت قریب بیست تومان در بعضی از آن آقایان که تمکن داشته، به این بنده مرحمت شده و مابقی مخارج خود را در این مدت به قرض گذرانیده، به امید مواعیدی که از وزارت جلیله مالیه در باب مخارج لازمه انجمن‌های ولایتی می‌رسید. و از زمان تعطیل انجمن تاکنون، بینوا مانده‌ام حیران و گرفتار مطالبه قرض خواهان و تاکنون چند مرتبه شرح حال خود را به مقام منیع مجلس مقدس- شیدالله ارکانه- عرضه داشته، بلکه مقرر فرمایند وجهی از آن باب در حق بنده مرحمت شود که از ذلت و خجالت قرض خواه آسوده شوم و تاکنون به هیچ وجه من الوجوه، جوابی مرحمت نشده و عرض بنده پذیرفته ثمره نشده و چون احتمال این بود که عرایض بنده را مقرون به صدق ندانسته باشند، و از این جهت مورد مرحمت و قابل جواب و ترتیب اثر ندانسته باشند، لهذا در مقام مزاحمت آن ذات با برکات برآمده که هرگاه عرایض بنده را مقرون به صدق دانسته‌اید، تصدیق این مضمون را محض رضای خدا مرقوم فرمایید بلکه ان‌شاءالله تعالی صدق عرض بنده ظاهر شود و از مقام منیع مجلس مقدس مقرر شود که اولیاء امور وجه مقرر فرمایند از باب خدمات صادقانه بنده که از خجلت قرض خواه بیرون آیم. زیاده عرض نیست. بسم اله الرحمن الرحیم شرحی که کربلایی حسین، خادم انجمن پانزده ماهه ملایر در صفحه مقابل نوشته‌اند، مقرون به صدق است و هرگاه اولیاء امور معدلت دستور مقرر فرمایند که درعوض خدمات و تحمل زحمات در آن اوقات، به ایشان وجهی مرحمت شود، در محل و موقع است.[ با مهر پنج نفر] سند 13 به تاریخ 23 شهر ذیقعده 1328 [آرم و نشان مجلس شورای ملی] انجمن محترم ولایتی ملایر مشروحه آن انجمن محترم مبنی بر بعضی سؤالات بود، به مجلس واصل و مراتب به وزارت جلیله داخله اخطار شد. جواب دادند این اظهارات به واسطه اختلافاتی است که بین اهالی ملایر و جناب آقا شیخ ابوالقاسم، رئیس انجمن، حادث شده و در این باب اقدامات لازمه به عمل آمده است و البته اکنون رفع غائله شده و اینکه اظهار داشته‌اند آیا رعایت ترتیب انتخاب باید در ماده سلسله علما را هم شود، بدیهی است در اجرای قانون فرقی بین طبقه علما و سایر طبقات نخواهد بود. اعضای انجمن ولایتی باید شرایط انتخاب در آنها موجود باشد که بتواند انتخاب شوند، والا مورد ایراد خواهند بود.[مجلس شورای ملی] سند 14 [آرم و نشان وزارت داخله] دایره انتخابات نمره3383/36572 مورخه19شهر ذی‌حجه/30 جدی 1328 ضمیمه مقام محترم ریاست مجلس شورای ملی در باب استدعای علما و اعیان ملایر از مجلس مقدس راجع به انفصال انجمن ولایتی آنجا، کراراً به آن مقام محترم زحمت داده است که به واسطه اختلافاتی که فی‌مابین بعضی از اهالی و انجمن ولایتی روی داده است، همه روزه از آنها بر ضد یکدیگر تلگرافات و مکتوبات می‌رسد. لازم است ایرادات قانونی که به انجمن ولایتی آنجا دارند، توضیح نمایند که از روی بصیرت و اطلاع اقدام شود، والا به میل چند نفر، نمی‌توان انجمن را منفصل کرد. از طرف وزیر داخله سند 15 مورخه 6 شهر محرم/ 17جدی 1329 ضمیمه [آرم و نشان وزارت داخله] مقام محترم ریاست مجلس شورای ملی مرقومه محترمه نمره (1876/11227) متمنی سواد عریضه آقا شیخ ابوالقاسم، رئیس انجمن ولایتی ملایر، شرف وصول ارزانی داشت. سابقاً به واسطه نوشته‌جات متضادی که از معزی الیه و اهالی ملایر رسیده بود، از حکومت آنجا مراتب استفساری جواب داده است که چهار نفر از اعضای انجمن ولایتی ملایر استعفا داده‌اند و فقط دو نفر باقی است و بعد از عاشورا اقدام به تکمیل و تصحیح اعضای انجمن می‌شود. مجدداً هم تأکید شد که بر طبق قانون انجمن‌ها، انجمن آنجا راپورت دهد. [از طرف وزارت داخله] منابع: پیام بهارستان (فصلنامه اسناد، مطبوعات و متون)، دوره دوم، سال چهارم، شماره 13، پاییز 1390، صص. 411-441. پاورقی: [1]. غلام‌حسین میرزا صالح، مذاکرات مجلس اول، تهران: مازیار، 1384، ص785. [2]. همان، پ1 و7. [3]. همان، پ4. [4]. همان. [5]. همان. [6]. همان، پ13. [7]. همان، پ 4. [8]. دراصل: بندگان [9]. دراصل: نضام [10]. در اصل: سبط [11]. در اصل: خواطر [12]. در اصل: تحدید [13]. در اصل: خوانه. [14]. در اصل: رسیده‌گی. [15]. در اصل: اعظا. [16]. در اصل: ندمت. [17]. در اصل: آسوده‌گی. [18]. در اصل: شونده‌گان. [19]. در اصل: بخاهد. [20]. در اصل: خواطر. منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

ماجرای بادیگاردهای ورزشکار و مومن مرحوم فلسفی

در میدان سپه برای وفات آیت‌الله‌ اصفهانی سخنرانی کردم، دولت فهمید حرف‌های من در تضعیف حزب توده موثر است، قبل از ماه رمضان چندبار از طرف رادیو آمدند و گفتند بیایید استودیوی رادیو مثل آقای راشد برای عموم سخنرانی کنید. گفتم: «سخنرانی من وقتی فایده دارد که شنونده‌ها را ببینم، در اتاق خلوت، یکه‌وتنها برای کسی که نمی‌بینم نمی‌توانم نافذ صحبت کنم. اگر می‌خواهید به گوش همه برسد میکروفُن رادیو را بیاورید مسجد.» گفتند در ایران دستگاه فرستنده‌ی سیار وجود ندارد. نمی‌توانیم سخنرانی را از مسجد پخش مستقیم کنیم. من گفتم حرفم همان است.‌ دست‌آخر حاصل این شد که مسؤول تاسیسات مسجد شاه (امام خمینی) و متخصصان فنی رادیو نشستند فکر‌کردند دیدند می‌توانند با استفاده از رشته‌سیم دو خط تلفن، سخنرانی را پخش مستقیم کنند. یک میکروفن در مسجد نصب کردند. بعد با دستگاه تقویت صدا، صدای تقویت‌شده را از طریق یک رشته‌سیم به مرکز تلفن واقع در خیابان اکباتان منتقل ‌کردند و از آن‌جا با استفاده از رشته‌سیمِ یک خطِ تلفنِ دیگر که به محل فرستنده‌ی رادیو در نزدیکی سیدخندان متصل می‌شد، صدا را در محل فرستنده، دریافت ‌کردند. پخش سخنرانی‌های من در آن مسجد، از روز اول ماه مبارک رمضانِ سال ۱۳۲۷ شمسی از رادیو آغاز شد. این اولین‌بار بود که سخنرانی مذهبی، به‌طور زنده از یک مسجد پخش می‌شد. با پخش مستقیم موافقت کردم چون‌ آن موقع، آگاهی مذهبی مردم با تحولات اجتماعی معاصر دنیا رشد نکرده بود و یک نوع خلاء دینی بود، حزب توده هم عملا مقابل اسلام و روحانیت صف‌آرایی کرده بود. سخنرانی‌هایم ‌تا آخر ماهِ مبارک رمضان ادامه یافت. با هر سخنرانی نامه‌هایی تند و تهدیدآمیز دریافت می‌کردم. روزهای اول وقتی پستچی به منزل‌مان می‌آمد ده بیست‌تا پاکت می‌داد که بعد شد چهل پنجاه‌تا. روی بعضی از پاکت‌ها با رنگ آبی و روی بعضی با رنگ قرمز نقش هفت‌تیر و چاقو و قمه کشیده بودند. روی بعضی هم با خط درشت نوشته شده بود: «این کاغذ بوی خون می‌دهد.» گاهی بعضی از این نامه‌ها را می‌خواندم ولی بعد دیدم اتلاف عمر است، لذا نخوانده آن‌ها را لوله می‌کردم و داخل سوراخ چاه فاضلاب می‌انداختم. یک روز بعد از سخنرانی که بلندگوی مسجد هم روشن بود، گفتم: «هر روز به من نامه می‌نویسند و عکس قمه و قداره می‌کشند. می‌نویسند این کاغذ بوی خون می‌دهد ولی من هرچه بو کردم بوی خونی استشمام نکردم! زحمت نکشید کاغذها را حرام نکنید و عمر خودتان را هدر ندهید! من آن‌ها را لوله می‌کنم و در سوراخ چاه آب باران می‌اندازم.» بعد از آن، نامه‌ها کم شدند اما به‌جایش تصمیم گرفتند مجلس سخنرانی را به‌هم بزنند. یک روز ساعت ‌ده‌ونیم صبح از مسجد شاه تلفن زدند که عده‌ی زیادی با قیافه‌های خاصی که اصلا از قماش نمازگرارانِ جماعت نیست، آمده‌اند و زیر گنبد را پرکرده‌اند. من به یکی از دوستان تلفن کردم، مردی باایمان و قوی بود و رفقای ورزشکاری هم داشت، گفتم: «امروز مسجد در خطر است. آمده‌اند مجلس را به‌هم بزنند.» گفت: «همین الان اقدام می‌کنیم.» بعد معلوم شد پنجاه شصت‌نفر از ورزشکارانِ باایمان را برداشته و به مسجد برده. آن‌ها هم که دیده‌اند با بازوانِ قویِ یک عده ورزش‌کار مواجه هستند، از مجلس بیرون رفته‌اند. ‌با این وجود باز احساس خطر می‌کردیم، به‌ویژه که میکروفن رادیو هم روی منبر بود و اگر سروصدای غیرعادی بلند می‌شد، همه‌جای ایران پخش می‌شد. یکی از آن آقایان ورزشکار قبل از شروع صحبتِ من جلوی منبر ایستاد و گفت: «این ورزشکارها که دور تا دور تکیه به دیوار داده‌اند، مامور حفاظت‌اند. هیچ‌کس نباید وسط منبر ولو ‌به‌قصد صلوات صدایی بلند کند. اگر صلوات لازم باشد، آقای فلسفی می‌گوید.» با این کیفیت، آن روز سخنرانی را ادامه دادیم. خیلی از آقایان واعظ می‌گفتند در شهرستان‌ها ائمه‌ی جماعت به‌محض این‌که ظهر می‌شد، نماز ظهر و عصر را برق‌آسا می‌خواندند و از ساعت یک بعدازظهر رادیو را روی منبر می‌گذاشتند تا سخنرانی من برای مستمعین پخش شود. آن موقع رادیو خیلی کم بود و بعضی مساجد در شهرستان‌ها آن‌قدر وسعت نداشت که مردم زیادی را در خود جای بدهند، لذا آقایانِ واعظ می‌گفتند بازارهای بزرگ را فرش کنند و بلندگو کار بگذارند و این‌طور صدای رادیو را به جمعیت انبوه می‌رساندند. اولین عکس‌العمل خشکه‌مقدس‌ها در مقابل سخنرانی من، سرِ بلندگو بود. می‌گفتند بلندگو مشکل شرعی دارد. در مجلس عروسی پسر یکی از محترمین که در اتاق بزرگی، جمعیت و مرحوم پدرم نشسته بودند، یکی‌شان با صدای بلند گفت: «آقای فلسفی خیلی حرف‌های خوب می‌زنید اما متاسفم که این مزمار[۱] را که آلت موسیقی است به مسجد آوردید. چرا با مزمار حرف می‌زنید؟» تازه سال اول بود که بلندگو به مسجد آمده بود و آقایانِ علما هم نمی‌توانستند در آن مجلس چیزی بگویند. پیش‌خدمتِ عروسی را صدا زدم گفتم: «این بشقاب گز را ببرید خدمت آن آقا قدری میل کند.» آن آقای مقدس گفت: «نه آقا من دندانم عاریه است، گز لای دندانم می‌رود.» گفتم: «چرا دندان عاریه گذاشتید؟» گفت: «برای این‌که دندان ندارم.» گفتم: «چرا عینک زدید؟» گفت: «نمی‌توانم دور را ببینم.» بعد تند شدم : «شما دندان نداشتی، رفتی دندان عاریه گذاشتی. نمی‌توانستی دور را ببینی، عینک زدی. این کار شما حلال است اما من که صدایم به آخر مجلس نمی‌رسد و میکروفن آورده‌ام که صدایم به آن‌جا برسد، کار حرام کرده‌ام؟ از خودت فتوا می‌دهی؟» اولین‌بار که می‌خواستم با میکروفن در مسجد سیدعزیز‌اللهِ بازار تهران سخنرانی کنم، عالمانِ درجه‌اول حضور داشتند و هول داشتیم بابت بلندگو. مرحوم حاج میرزا عباسعلی اسلامی که نبش سبزه‌میدان عطاری داشت، قبلِ این‌که مردم بیایند، رفت بلندگو را نصب کرد ولی پارچه‌های سیاهِ شبستان مسجد و حیاط را روی جعبه‌ی بلندگو ‌کشید که پنهان باشد و کسی نبیند. دستگاهش را هم در یک حفاظِ طاقچه‌مانند گذاشته بود که معلوم نشود. با چنین وضعی آن‌جا منبر رفتم. با میکروفن شروع به صحبت کردم. مردم دیدند همان‌جا که نشسته‌اند صدا را خوب می‌شنوند. قدری به همدیگر نگاه کردند. کم‌کم داشت حرف درست می‌شد. پنج‌دقیقه که صحبت کردم، دیدم حاج‌ میرزا عباسعلی بلندگو را قطع کرد. مردم دیگر صدای مرا درست نمی‌شنیدند. بعد همان‌ها که احتمال مخالفت‌شان داده می‌شد، یک‌مرتبه فریاد زدند آقا صدا نمی‌آید. حاج میرزاعباسعلی با تدبیر بازاریِ خود با این کارش قضیه را مثبت کرد و تا آخر منبر دیگر کسی اعتراض نکرد. * این متن برشی است از «خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی» که آن را مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده و برای مجله‌ی همشهری داستان بازتنظیم و ویرایش شده است. منبع: سایت پارسینه

از نوسازی رضاشاهی تا تولد دولتی اقتدارگرا

حسین نادریان؛ کارشناس مسائل تاریخ با کودتای اسفند 1299ه.ش.، دوره‌ی جدیدی از تاریخ ایران آغاز شد. دوره‌ای که نوسازی و اصلاح به شیوه‌ی غربی پارادایم حاکم بر آن بود. دوره‌ای تأثیرگذار در تاریخ ایران که در آن تغییرات قابل ملاحظه‌ای در حوزه‌های نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ایران به وجود آمد. این اقدام‌ها و تغییرهای ناشی از آن، گاه مایه‌ی خرسندی و تشویق برخی صاحب‌نظران قرار گرفته و گاه زمینه‌ساز مخالفت‌ها و انتقادهای شدید برخی دیگر از آنان شده است. کمتر پادشاهی در دوران معاصر ایران چنین خصلت دوگانه‌ای را همراه خود دارد که طی آن کارنامه‌ی دوران سلطنتش این چنین مورد ارزیابی‌های دقیق و البته متضاد قرار گیرد.[1] از جمله مواردی که حجم بیشتری از پژوهش‌ها در این باره به آن پرداخته‌اند، نوع‏ رویکرد نخبگانبه مقوله پیشرفت و ارزیابی موفقیت آنان در گذار ایران به نوسازی، استقلال سیاسی و تشکیل دولت و ملت بوده است. توجه به نوع حکومت پهلوی و شکل نوسازی آن، روی سکه‏ای است که روی‏ دیگر آن، سکوتی کامل به ابعاد دیگر این نوسازی است. در حالی که در سیر صعودی رضاخانی به رضاشاهی، مؤلفه‌هایی دخیل هستند که ماهیت برنامه‌ی نوسازی رضاشاه را تعین می‌کنند. این نوشتار با تمرکز بر فرآیند به قدرت رسیدن رضاشاه، الویت‌ها و خط مشی پهلوی اول در نوسازی را مورد پردازش و تحلیل قرار می‌دهد. فرآیند نوسازی و تمرکز سیاسی تمرکز سیاسی فرآیندی است که در آن یک قدرت مرکزی جایگزین قدرت‌های متعدد، پراکنده و محلی می‌شود. نتیجه‌ی این فرآیند، کاهش خودمختاری واحدهای فرعی ونفوذ اقتدار مرکزی در سطوح ملی، منطقه‌ای و محلی است. ابزارهای ایجاد تمرکز متعددند: «فرهنگ و نهادسازی، وضع قوانین و مقررات، یکپارچه سازی اقتصاد، آموزش‌های نوین، رسانه‌های جمعی، ایدئولوژی و سرانجام سرکوب و زور. از ابزار سرکوب و زور معمولاً به عنوان آخرین وسیله برای درهم شکستن مقاومت نیروهای تمرکز گریز استفاده می‌شود. با این وجود هنگام ایجاد تمرکز در کمترین زمان ممکن، ضعف و فقدان دیگر ابزارها و شورش‌های گسترده، کاربرد زور افزایش می‌یابد. استفاده از ابزار سرکوب می‌تواند به ایجاد تمرکز کمک کند اما استفاده‌ی مکرر یا اتکای صرف از کارایی آن می‌کاهد.[2] این فرآیند در نهایت ممکن است محصولی در قالب یک نظام مطلقه داشته باشد، نظامی که گاه محرک نوسازی خوانده شده است اما این را می‌توان یک روی سکه دانست. روی دیگر سکه، زایش زمینه‌های بحرانی است که با نادیده گرفته شدن، به عمق می‌روند تا چندی بعد در سطوح بالاتری خود را نشان دهند چرا که نوسازی دولت‌های مطلقه تا آنجا انجام می‌پذیرد که «ساخت قدرت شامل توازن بین طبقات قدیم و جدید، استقلال نسبی دولت از آن‌ها و نبود ایفای نقش مستقل سیاسی توسط نیروهای اجتماعی دست‌خوش تحول اساسی نشود. از این رو علی‌رغم نوسازی در سطوح اقتصادی، اداری و فرهنگی، ساخت سیاسی در این دولت‌ها به نسبت متصلب و ایستا باقی (می)ماند. حفظ این ساخت برای تداوم دولت مطلقه امری اجتناب ناپذیر بود. هر چند که نوسازی در دیگر سطوح، دیر یا زود ساخت سیاسی را نیز با بحران روبه‌رو ساخت.»[3] ظهور، صعود و افول رضاشاه می‌تواند موردی مناسب برای پردازش این مبانی نظری باشد که در ادامه به تفصیل، بدان پرداخته خواهد شد. زمینه‌ی ظهور پهلوی اول ظهور رضاشاه را باید در بطن بافت و زمینه‌های تاریخی و سیاسی ایران و عوامل بین‌المللی جست‌وجو کرد. بررسی این عوامل می‌تواند نشان دهنده‌ی مختصات ویژه‌ی حکومت رضاشاه شود. در بررسی این عوامل سرخوردگی از مشروطه، ضعف حکومت مرکزی و بحران‌های ناشی از جنگ جهانی اول نقش داشتند.[4] از دیگر عوامل مؤثر در این باره، وقوع شورش‌های قومی و محلی در کشور است نظیر نهضت جنگل در شمال، قیام «شیخ محمد خیابانی» در آذربایجان و ناامن شدن کردستان توسط «سیمتقو» و تلاش «شیخ خزعل» برای استقلال خوزستان و درگیری بین قشقایی‌ها و ایل خمسه و پلیس جنوب در اصفهان که آشفتگی و ناامنی اجتماعی گسترده‌ای را سبب شد و ایجاد دولت مرکزی نیرومندی را ضروری ساخت. به گونه‌ای که شخصیت‌های فرهنگی-سیاسی آن زمان به قدرت رسیدن رضاشاه را عاملی برای پایان به بحران‌های امنیتی کشور می‌دانستند. برای نمونه «مصدق» در این باره، این گونه اظهار نظر کرده است: «.... وضع در این مملکت طوری بود که اگر کسی می‌خواست مسافرت کند، امنیت نداشت. اگر کسی مالک زمینی بود، امنیت نداشت. اگر اموال و املاکی داشت مجبور بود چند تفنگچی برای حفظ اموالش استخدام کند..... من برای حفظ خانه‌ام، خانواده‌ام و مردم کشورم طبعاً دلم می‌خواهد رضاخان نخست‌وزیر این مملکت باشد چون آرزوی ثبات و امنیت دارم و حقیقتاً در چند سال گذشته به برکت وجود این مرد، ما این امنیت و ثبات را داشته‌ایم و توانسته‌ایم در کارهای عام المنفعه و خدمت به منافع جامعه پیشرفت کنیم.»[5] در واقع بنا بر متون و منابع موجود، امنیت مهم‌ترین دغدغه‌ی حمایت داخلی از رضاخان در این مرحله بوده است. برآیند تعین بحران داخلی ایران در ماهیت حکومت رضاخان و برنامه‌های وی، بعدها چالش استبداد رضاشاهی را ایجاد کرد که گریبان جامعه را تنگ کرد. افزون بر این موارد، قدرت‌گیری رضاشاه در ایران صرف‌نظر از مهیا بودن زمینه‌ی داخلی، محصول توافق بین‌المللی نیز بود. «انگلیس به این باور رسید که اداره و ادامه ی حکومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست. زیرا جهانی شدنِ سرمایه‌داری می‌طلبید که نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شکل مدرن پیدا کند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یک قدرت نظامی می‌توانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش کمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر توده‌ها زمینه‌ی مناسبی برای پذیرش کمونیسم فراهم کرده بود.»[6] در مجموع فضای سیاسی ایران آن زمان، آشفته بود. از یک سو ساخت سنتی قدرت برآمده از نیروی ایلات و عشایر دچار فروپاشی گردیده بود و شاه به عنوان سمبل قدرت ساخت سنتی در ضعیف‌ترین موقعیت خود قرار داشت و از سویی نیز نیروی ژاندارمری امکانات بالقوه را برای در دست گرفتن قدرت نداشت و نیروی قزاق تنها نیروی نظامی بود که به علت حمایت انگلیس از آن، امکان اقدام داشت. در چنین شرایطی بود که بر اساس برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ی انگلیس‌ها، نیروهای قزاق ایران به فرماندهی رضاخان و رهبری سیاسی سید ضیاءالدین طباطبایی وارد تهران شدند. از کودتا تا اصلاحات چندی بعد از ورود به تهران، سید ضیاء طباطبایی، در بیانیه‌ای انجام اصلاحات متوقف در سلسله‌ی قاجاری را منوط به داشتن ارتش قوی کرد .[7] در واقع ضعف خرده سیستم‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موجب شد تا خرده نظام نظامی مورد تأکید قرار گیرد. رضاخان نیز که پس از کودتا لقب «سردار سپه» را اخذ کرده بود، در بیانیه‌ای که توسط سیدضیاء تنظیم و به نام «رئیس دیویزیون قزاق، اعلیحضرت شهریاری و فرمانده‌ی کل قوا-رضا» منتشر شد، بر ایجاد «حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین سعادت مملکت به شمار آورد و نیرو و راحتی قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند و در آن بیت‌المال مسلمین حیف و میل نشود و امنیت در سراسر کشور برپا شود و سیاسیون خارجی در آن دخالت نداشته باشند.» تأکید کرد. [8] رضاخان از این پس بر خرده سیستم نظامی تمرکز کرد؛ ایجاد تشکیلات نظامی واحد و متحدالشکل با ادغام بریگاد مرکزی و قزاق شروع شده و پس از تصدی مقام وزارت جنگ توسط رضاخان تحت نظارت وزارت جنگ درآمد. ادغام ژاندامری، تأسیس دانشکده‌ی افسری، جذب امکانات مالی، افزایش تعداد کادر خرید سلاح‌های جدید و آموزش‌های جدید به قدرت برتر در جامعه‌ی ایران تبدیل شد و تقسیم تشکیلاتی آن نیز دچار تحول گردید. وی با اتکا به نیروهای نظامی در عرصه‌های گوناگون، به سرعت قدرت خود را استحکام بخشید و ارتش حرفه‌ای رو به گسترش را به زیر فرمان خود درآورد. قدرت او چنان شد که «در عموم کارهای لشکری و کشوری و مالی مداخله می‌کرد... عواید اداره‌ی مالیات مستقیم و درآمد اداره‌ی کل خالصه جات مملکتی و مالیات ارزاق تهران را هم که ریاست آن با امیرلشکر خدایارخان بود، از مردم اخذ و بدون آنکه به خزانه‌داری کل وارد شود، مستقیماً بابت بودجه‌ی وزارت جنگ دریافت می‌نمود.»[9] از این پس رضاخان تا سال 1304 با اتکا به ارتش جدیدی که سازماندهی کرده بود و با حمایت ضمنی و سکوت برخی از نیروهای سیاسی- اجتماعی به توسعه‌ی اختیارات خود پرداخت تا در مجلس پنجم مشروطه، انحلال سلطه‌ی قاجاریه را به تصویب رسانید. در مجموع در فرآیند به قدرت رسیدن رضاخان، خرده سیستم نظامی به گونه‌ای نامتوازن از دیگر خرده سیستم‌های نظام اجتماعی برجسته‌تر شد. اقتداگرایی رضاشاهی در ایران، نوسازی در برخی زمینه‌ها در قرن نوزدهم آغاز شد اما ضعف دولت قاجار و نیز طبقه‌ی متوسط موجب ناکامی و توقف آن شد. در واقع با توجه به ضعف بورژوازی، پیشبرد فرآیند نوسازی در ایران مستلزم وجود دولتی مدرن، متمرکز و مقتدر بود. با شکل‌گیری دولت مطلقه پهلوی توسعه و نوسازی در ایران شتاب گرفت. اما به دلیل تسلط دولت بر منابع قدرت و ناتوانی و پراکندگی جامعه‌ی مدنی، نوسازی تنها، پروار ساختن ناقص نظام اجتماعی را به دنبال داشت. در فرآیند نوسازی به سبک رضاشاهی، حوزه‌ی سیاست تا آنجا که به ساخت دولت مربوط می‌شد تحولاتی را پذیرفت، اما این تغییرات برای تقویت کارایی، ظرفیت و اقتدارحکومت بود و به گسترش تسلط و نفوذ آن بر جامعه‌ی مدنی منجر شد. از این رو اگرچه دولت مطلقه در عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی دستاوردهایی برای توسعه و نوسازی داشت اما در حوزه‌ی سیاست و نظام سیاسی مانع توسعه بود. [10] در واقع دوران سلطنت وی همچون وزارتش مختصاتی داشت؛ نظامی‌گری که نهادها، فرایند و کنش‌گران را شامل می‌شود و سپس بستن راه حضور نخبگانی که برخی‌شان از کنش‌گران نوسازی وی بودند و یا در کمترین حالت حامی‌اش و مذهب ستیز. نظامی‌گری در حکومت رضاشاه با به قدرت رسیدن رضاشاه، قدرت در دست کسی متمرکز شد که خاستگاه و تکیه گاهش ارتش بود. تمرکز قدرت، وحدت و امنیت ملی، انجام اصلاحات و ایجاد نظام دیوانی مدرن در عصر رضاشاه همگی نیازمند استقرار ارتش جدید بودند. با توجه به ریشه‌ی نظامی کودتای 1299، کوشش‌های جدید در زمینه‌ی نوسازی ارتش قابل انتظار بود. همان‌گونه که پیش‌تر آمد، ناامنی‌های موجود در ایران امنیت را به گمشده‌ی نخبگان ایرانی تبدیل ساخت به گونه‌ای که به حامیان رضاخان تبدیل شدند. رضاخان نیز پس از کودتا به ایجاد و تقویت ارتش ملی به عنوان ستون محکم قدرت خود پرداخت تا اولویت خرده سیستم نظامی ماهیت نظامی حکومت وی را آشکار سازد. بر این اساس، رضاشاه موانع دست‌یابی ایجاد سلطنت را با توسعه‌ی اقتدارهای خود هموار ساخت و از همان ابتدا برای تشکیل یک دولت مرکزی مقتدر، بر ضرورت اصلاحات مالی، اداری و نظامی، تأسیس مدارس، پیشرفت تجارت از راه احداث جاده‌ها و راه آهن و نیز الغای کاپیتولاسیون تأکید کرد. ماهیت نظامی حکومت رضاشاه، ماهیت برنامه‌ی نوسازانه‌ی وی را نیز مشخص کرد. چنانچه بار دیگر نخستین پایگاه جهت آغاز اصلاحات وی، ایجاد یک ارتش ملی واحد و مدرن بود.[11] بدین ترتیب اقدام‌هایی آغاز شد که فارغ از آثار مثبت و منفی و یا چگونگی اجرای آن، خرده نظام‌های جامعه‌ی ایران را دچار دگرگونی ساخت. بالا بردن درآمدهای دولتی از راه مالیات منظم، بانک‌داری و فعالیت‌های گمرکی، بهبود بخشیدن به نظام ارتباطی به‌وسیله‌ی جاده سازی و احداث نخستین خط راه آهن سراسری ایران، ایجاد خطوط تلگراف و شبکه‌ی تلفن، اجباری کردن خدمت نظام وظیفه‌ی عمومی و سربازگیری، ایجاد نظام قضایی و آموزشی مدرن، مشارکت دادن زنان در آموزش و پرورش و فعالیت‌های اجتماعی، توسعه‌ی شبکه‌های بهداشتی، درمانی و نوسازی شهرها با کشیدن خیابان‌های پهن در شهرهای بزرگ، طرح‌هایی بودند که ارتش رضاشاه در آن به نحوی نقش فعال داشت. آن‌گونه که «جان فورن» رژیم رضاشاهی را «استبداد نظامی» و «تجددخواهی نظامی به رهبری دولت» می‌نامد.[12] شاید همین مشارکت و پشتیبانی ارتش سبب شد که هر چه از آغاز نوسازی رضاشاه می‌گذشت، ویژگی آمرانه و خشن آن پررنگ‌تر می‌شد. بودجه‌ی دفاعی از سال 1305 تا 1320، 5 برابر افزایش یافت. بودجه‌ی ارتش از حدود 110میلیون ریال در سال1307 به275 میلیون ریال در سال 1315 و592 میلیون ریال در سال 1320 رسید و شمار ارتشیان هم ازحدود 40 هزار نفر به حدود 150 هزار نفر افزایش یافت.[13] علاوه بر این وی از راه جذب بودجه و اعتبارات بیشتر در طی سال‌های 1300-1320 علاوه بر افزایش تسلیحات و امکانات نظامی ارتش بر تعداد نفرات آن افزود به گونه‌ای که نیروهای مسلح از 5 لشکر با 40 هزار نفر به 18 لشکر با 127 هزار نفر رسید.[14] همچنین تشکیلات ارتش نیز پس از گسترش در سال 1313 شامل 4 قسمت مجزای وزارت جنگ، ارکان حزب کل قشون، تفتیش نظامی کل قشون و تفتیش مالی و مباشرت کل قشون گردید. علاوه بر توسعه‌ی نیروی انتظامی جهت سرکوب شورش در شهرها، ارتش به منظور مقابله با قیام‌های ایلات و عشایر و نیروهای گریز از مرکز، نیروی زرهی (تانک و زره پوش) و نیروی هوایی را نیز به خدمت گرفت. نیروی هوایی به عنوان یکی از واحدهای نیروی زمینی با خرید 100فروند هواپیمای جنگی و تأسیس مدرسه‌ی هواپیمایی به تدریج شکل گرفت و در سال 1311 مستقل شد و تا سال 1314 در برخی شهرها نیز گسترش یافت.[15] توسعه‌ی ارتش به عنوان واحد مجزا از جامعه امکان نداشت بنابراین ضروری بود آموزش‌های نظامی، ایده‌ها و روش‌های جدیدی از روش‌های متعددی در جامعه تسری یابد. به همین جهت طرح نظام وظیفه‌ی اجباری در مجلس پنجم تصویب شد. بنیان‌گذاری دولت و ارتش ملی، تغییر در رابطه‌ی فرد و دولت را ضروری می‌ساخت. نظام وظیفه‌ی همگانی موجب می‌شد دولت به جای رهبران ایالات، مالکین و مقامات محلی، اتباع خود را بر اساس ضوابط قانونی و صرف‌نظر ازتعلقات مذهبی، قومی و زبانی و وابستگی‌های طبقاتی به خدمت نظام فراخواند. «.... این ضابطه‌ای انتزاعی و غیرشخصی بود که به همگان هویتی نوین می‌بخشید. اتباعی که به این ترتیب به خدمت نظام در می‌آمدند در فضایی جدید، منضبط و جمعی از آموزش، لباس، خوراک و زبان یکسان بهره‌مند شدند. بدین ترتیب ارتش به مدرسه‌ای برای آحاد ملت، تبلیغ وفاداری به دولت و ترویج شیوه‌ی جدیدی از زندگی و آموزش‌های ناسیونالیستی تبدیل می‌شد.»[16] تغییر شیوه‌ی سربازگیری سنتی به «نظام وظیفه»، وسیع‌ترین بستر ممکن برای ترویج ملی‌گرایی را به وجود آورد. اقتدار دولت تا درون خانواده‌های روستایی، ایلی و شهری نفوذ کرد. تمامی ایرانیان صرف‌نظر از قومیت، زبان و مذهب موظف بودند مدتی را زیر پرچم ملی کشور خدمت کنند. با برقراری نظام وظیفه‌ی عمومی، ترکیب قوای ارتش نیز متوازن و از غلبه‌ی یک گروه قومی بر آن جلوگیری شد. اجرای قانون نظام وظیفه گام مهم دیگری در راه یکپارچه سازی و تمرکزگرایی دولت مطلقه پهلوی بود. برقراری پیوند معنوی میان شاه و نخبگان نظامی از دیگر برنامه­هایی بود که با جدیت دنبال می­شد. «رضاشاه در همه‌ی مراسم عمومی لباس نظامی به تن می‌کرد. سطح زندگی افسران ارتش را بالاتر از سایر حقوق بگیران قرار داد. اراضی دولتی را با قیمت ارزان به آن‌ها فروخت، برایشان باشگاهی تماشایی در تهران ساخت و فارغ التحصیلان دانشگاه افسری را به فرانسه فرستاد. او هم‌ردیفان وفادار خود در لشکر قدیم قزاق را به فرماندهی لشکرهای ارتش نوین ارتقا داد و بالاخره پسرانش به ویژه ولیعهد را بیش از هر چیز، افسرانی فعال در نیروهای مسلح بار آورد.»[17] رضاشاه به طور منظم و حساب شده سران نظامی را به رژیم خود متصل می‌کرد. وی با هر نوع نشانی از خیانت به شدت برخورد می‌نمود و یک سیستم فرماندهی سلسله مراتبی ایجاد کرد که از دفتر نظامی او در دربار به رؤسای ستاد و سپس فرماندهان نواحی می‌رسید. فرماندهان عالی رتبه‌ی ارتش همچون دیکتاتورهای کوچک به نیابت از رضاشاه در گوشه و کنار کشور حکمرانی و هرگونه فعالیت و گروه مخالف را سرکوب می‌کردند. رضاشاه اصرار داشت که تمام مسائل مهم لشکری باید به اطلاع شخص او برسد و در نتیجه فرماندهان خویش را به مشتی افراد وابسته به عنایت خود تبدیل کرد. سوء ظن عجیب و وحشتناک شاه به افسران رده بالا که حامیان او در روند صعود به دولت بودند آن چنان عمیق شد که تا سال 1315 چهره‌های نظامی معروفی نظیر سرلشکر «حبیب الله خان شیبانی»، سرلشکر «محمدحسین آیرم» و سرلشکر «امان الله جهانبانی» از کار برکنار شده و حتی به زندان بیفتند.[18] گویی سنت وزیر کشی در دوره‌ی پهلوی به سنت افسرکشی تبدیل شده بود. اما نهادی که با چنین سیاست‌ها و البته سرمایه‌گذاری هنگفتی توسط رضاشاه ایجاد شده بود در جریان حمله‌ی متفقین در شهریور 1320 نتوانست حتی بخش کوچکی از این هزینه‌ها را جبران نماید و حتی پیش از دستور ترک مقاومت، دچار فروپاشی شده بود. «ارتش در میدان نبرد از بالا تا پایین فرو پاشید و سربازان پس از گریختن فرماندهانش پراکنده شدند. روحیه‌ی باختگی که از لشکرهای خط مقدم آغاز شده بود، به سرعت به سراسر ارتش و سپاهیانی که در عملیات شرکت نداشتند گسترش یافت. در هشتم شهریور آشوب کاملی بر محافل نظامی ایران حکمفرما بود. بخش اعظم سربازانی که فرار کرده بودند، تفنگ و مهمات و تجهیزات خود را همراه برده و برای آنکه بتوانند غنایمی تهیه کنند آن‌ها را به عشایر فروختند. وقتی ثبات رفته رفته آغاز شد دیگر چیز چندانی برای ارتش نمانده بود. ستاد کل می‌گفت از 50 هزار افراد لشکرهای یکم و دوم تهران تنها حدود 12 هزار نفر باقی مانند. در واقع ستاد کل اعتقاد داشت که در حال حاضر سپاه قابل اتکایی در اختیار ندارد.[19] این گونه، حکومتی که با کودتایی نظامی و با خاصیتی میلیتاریستی ایجاد شده بود، نتوانست دوام بیاورد چون آن‌گونه که در ابتدا آورده شد، در فرآیند تمرکز قدرت، استفاده از ابزار سرکوب می‌تواند به ایجاد تمرکز کمک کند اما استفاده‌ی مکرر یا اتکای صرف از کارایی آن می‌کاهد. سخن آخر دوران اقتدار رضاشاه از اسفند 1299 با روندی تدریجی آغاز شد تا در سال 1304 با عنوان «رضا»، شاهِ ایران تثبیت شد. از همان ابتدا در تنوع میان خرده نظام‌های مختلف، خرده نظام نظامی به صورتی نامتعادل رشد کرد و مورد تأکید قرار گرفت. اگر ارتش در دوره‌ی قبل از سلطنت وی مستقل از خرده نظام سیاسی بود اما در سیری صعودی به ساختار غالب در خرده نظام سیاسی بدل شد و در تشدید فرآیند نوسازی به کار گرفته شد و ابزار سرکوب و تمرکز قدرت رضاشاه گردید. بنابراین نوسازی رضاشاهی هر چند موجب رشد تحولات پس از خود شد اما به دلیل سرشت، ماهیت و شیوه‌ی آن نتوانست کارآمدی مطلوبی برای جامعه‌ی آن زمان باشد. نوسازی وی بیشتر پایه‌ی قدرت وی را که نیروهای نظامی بود تقویت و گسترش داد. به صورتی که محصول نوسازی رضاشاهی اقتدار و استبدادی شد که بر پایه‌ی ماهیت نظامی حکومت و سیاست‌هایش رخنمون شد و تنگنایی بر جامعه ایران پس از مشروطه گردید.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. جان فورن، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی، ترجمه‌ی احمد تدیّن، تهران:رسا، 1382، ص 329 [2]. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357-1299)، تهران: کویر،1384، ص171 [3]. وحید سینایی، پیشین، ص30 [4]. محمدرضا خلیلی خو، توسعه و نوسازی ایران در دوره‌ی رضاشاه، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی، صص101-104 [5]. استفانی کرونین، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر، 1382، تهران: جامی، ص36 [6] . علی بیگدلی، اندیشه‌های میلیتاریستی در دوره‌ی پهلوی اول، زمانه، دی 85، ش 52، ص 32 [7]. حسین مکی، تاریخ 20 ساله، ج اول:کودتای 1299، چاپ سوم، تهران: نشر ناشر، 1361، ص245-246 [8] . یحیی دولت آبادی، تاریخ معاصر یا حیات یحیی، تهران: فردوسی، صص230-238 [9]. حسین مکی، تاریخ 20 ساله، ج2: مقدمات تغییر سلطنت، چاپ پنجم، تهران: نشر ناشر، ص141 [10]. وحید سینایی، پیشین، ص66 [11]. محمدرضا خلیلی خو، ص130 [12]. جان فورن، پیشین، ص 331 [13]. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران،تهران:گام نو،1381، ص71 [14]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب:از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند و دیگران تهران: مرکز، ص124 [15]. محمدرضا خلیلی خو، پیشین، ص 136-137 [16]. وحید سینایی، پیشین، ص242 [17]. یرواند آبراهامیان، پپشین، ص124 [18]. استفانی کرونین، پیشین، ص78 [19]. استفان کرونین، پیشین، ص80 منبع: سایت برهان

شیخ فضل‌الله و اتهام همراهی با سلطنت

ملیحه خوشبین؛ پژوهشگر تاریخ معاصر «شیخ فضل‌الله نوری» از علمای برجسته‌ای است که هرگاه سخن از دفاع یا به چالش کشیدن انقلاب مشروطه به میان می‌آید، نام او نیز در ذهن متبادر می‌شود. وی از جمله شخصیت‌هایی است که تاریخ نگاران و پژوهشگران نهضت مشروطه در دفاع یا رد آرای او بسیار نوشته‌اند. در اوج نهضت مشروطه‌خواهی، نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه‌ی شیخ فضل‌الله مطرح گردید و به عنوان نظریه‌ای جنجال برانگیز مورد انتقاد و طرد عده‌ای از مشروطه‌خواهان که بیشتر جناح روشنفکر و تندروی انقلابیون را تشکیل می‌دادند، قرار گرفت. مخالفان شیخ هر کدام از ظن خود رویارویی وی با مشروطه‌ی غربی را تفسیر کرده و به ارائه‌ی نظریه پرداخته‌اند. با تأمل در تفسیرها و ادعاهای گوناگون، می‌توان دریافت که بسیاری از آن‌ها، تهمت، افترا و داوری‌های نسنجیده‌ای هستند که از سوی مخالفان وی ابراز شده‌اند. برخی نیز تنها در حد حدس و گمان‌های اثبات نشده هستند و از ارزش استناد تهی. از جمله‌ی آن‌ها، تهمت حسادت مجتهد بزرگ شیعه به همقطاران خود و رقابت بر سر ریاست، دنیاطلبی، ارتجاع و استبدادگرایی را می‌توان برشمرد. از این میان استبدادطلبی و هواخواهی شیخ از سلطنت قاجار و محمدعلی شاه، بیش از سایر نظریه‌ها، مورد استناد مخالفان وی قرار گرفته است. می‌توان گفت بسیاری از مشروطه‌خواهان که از نفوذ و اعتبار بالای شیخ در بین مردم و نیز تأثیر مخالفت‌های او با مشروطه‌طلبان در دوری مردم از مشروطه‌ی غربی آگاه بودند، سعی در تخریب چهره‌ی شیخ و از بین بردن نفوذ و محبوبیت وی در میان مردم داشتند. به این ترتیب، با آگاهی از نفرت بالای مردم از نظام استبدادی قاجار، برای منفور کردن شیخ نزد آنان، وی را طرفدار استبداد معرفی کردند و علت مخالفت وی با مشروطه را به طرفداری از سلطنت قاجار و نظام استبدادی و کسب قدرت و نفوذ در دربار نسبت دادند. از سوی دیگر محمدعلی شاه که سر ناسازگاری با انقلاب مشروطه داشت، سعی در همسو نشان دادن اهداف دربار و نظریه‌های شیخ داشت. در واقع محمدعلی شاه با پنهان شدن در پشت نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه در صدد کسب مشروعیت مذهبی برای سلطنت رو به زوال خود بود. همچنین با قوت دادن به جناح شیخ به عنوان جناح مخالف مشروطه سعی در تقابل با مشروطه‌خواهان و تضعیف آن‌ها داشت. تلاش‌های محمدعلی شاه برای هماهنگ جلوه دادن دربار با شیخ فضل‌الله اگر چه در نهایت به ابقای وی در سلطنت کمکی نکرد، اما به نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه و اعتبار شیخ لطمه‌ی سنگینی وارد آورد. چرا که بسیاری هنوز هم بر این باورند که علت مخالفت شیخ با مشروطه به همراهی با محمدعلی شاه و استبدادطلبی وی مربوط می‌شود. از عدالت‌خانه تا مشروطه هنگامی که مردم برای دفع استبداد و بیدادگری بیگانگان جنبشی بزرگ به راه انداختند، شیخ فضل‌الله جزو نخستین عالمانی بود که به همراه آقایان بهبهانی و طباطبایی در کسوت رهبری نهضت در کنار مردم انقلابی قرار گرفت. شیخ فضل‌الله با مهاجرت به قم و دعوت از دیگر علما برای پیوستن به انقلابیون، رونق زیادی به نهضت عدالت‌خواهی بخشید، چرا که همراهی شیخ با نهضت (به رغم تلاش‌های عین‌الدوله و نصرالسلطنه در جلوگیری از وی) به علت نفوذ و اعتبار بالای وی در میان مردم و مقام والای علمی و مذهبی‌اش، سبب اعتبار بخشی به نهضت و روی آوردن افراد بیشتر به این جنبش بود. این امر حتی مورد تأیید مخالفان شیخ نیز می‌باشد. چنانچه «ناظم الاسلام کرمانی» که به لحاظ عقیده از مخالفان شیخ به شمار می‌آید، در مورد تأثیر و نفوذ شیخ بر نهضت می‌نویسد: «علی الظاهر حرکت حاج شیخ فضل‌الله خیلی امر آقایان را قوت داد.»[1] در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که چگونه می‌توان به شیخ نسبت استبدادطلبی و ارتجاع داد، در حالی که وی از پیشگامان روحانی نهضت مشروطه به شمار می‌آید؟ عقیم ماندن تلاش‌های عین‌الدوله و نصرالسلطنه برای منصرف کردن شیخ از مهاجرت به قم و پیوستن وی به انقلابیون، خود خط بطلانی بر ادعای استبدادطلبی شیخ است. چرا که اگر وی طرفدار سلطنت استبدادی قاجار و نیز خواهان کسب قدرت و نفوذ در دربار بود، به همراهی با دربار و عین‌الدوله می‌پرداخت و از مهاجرت به قم چشم می‌پوشید. اما شیخ با بی‌اعتنایی به اصرارها و وعده‌های دربار، خود را به مهاجرین رساند و هم‌صدا با آنان خواهان عدالت‌خواهی و رفع ظلم و استبداد گردید. وی در طول تحصن در قم تا زمان صدور دست‌خط و فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه و بازگشت مهاجرین از قم، با انقلابیون و خواسته‌های آنان همسویی کامل داشت. اما پس از تحصن مردم به وسیله‌ی راهنمایی برخی وابستگان بیگانه در سفارت بریتانیا و تبدیل نام مجلس شورای اسلامی به شورای ملی و عدالت‌خانه به مشروطه، مطرح شدن نگارش قانون اساسی و اقتباس از قوانین اساسی کشورهای اروپایی و توجه نکردن به نکات و احکام شریعت در تطبیق قانون اساسی و پادویی عناصر شناخته شده، به تدریج از صف رهبران نهضت جدا گردید و بنای مخالفت با مشروطه‌ی وارداتی را گذاشت.[2] شیخ در تقابل با مشروطه‌ی مورد نظر متجددین، عبارت مشروطه‌ی مشروعه را به کار برد و خواستار تطبیق مشروطه با قوانین اسلامی شد. این حرکت شیخ فضل‌الله سبب نگرانی مشروطه‌خواهان تندرو و تردید برخی از مردم در دفاع از مشروطه گردید. مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطه، تهمت‌ها و نسبت‌های ناروایی را برضد او برانگیخت. تهمت استبدادگرایی، ارتجاع و ضداصلاحات بودن شایع‌ترین برداشت از حرکت شیخ بود. در پاسخ به این ادعا باید گفت که چگونه ممکن است حرکت پیشتازانه‌ی شیخ در تحصن برضد استبداد، استعمار و استقبال از اصلاحات و عدالت‌خواهی را نادیده گرفت و وی را ضداصلاحات، مرتجع و طرفدار استبداد دانست؟ و اینکه در تحلیل علت مخالفت وی با مشروطه طی مراحل بعدی، آیا نباید به علل دیگری غیر از استبدادطلبی و کسب قدرت توجه کرد؟ چگونه ممکن است فردی اصلاح‌طلب و معترض به یک‌باره پس از گذشت اندک زمانی تغییر موضع داده و به طرفدار سرسخت استبداد و سلطنت موجود آن هم تا پای سپردن جان مبدل گردد؟ برخی در توجیه ادعای استبدادگرایی و قدرت‌طلبی شیخ فضل‌الله پس از حرکت اصلاحی وی، موضوع رشوه و وعده‌ی قدرت و ثروت از طرف دربار به شیخ را مطرح می‌کنند. به این ترتیب که دربار پس از مشاهده‌ی پیوستن شیخ به انقلابیون، از بیم گرویدن بیشتر مردم به این جنبش، سعی در انصراف شیخ از حمایت جنبش با تطمیع و وعده‌ی قدرت و ثروت داشت. اما هیچ کدام از آن‌ها مدرک قابل استناد و معتبری در اثبات این ادعا ارائه نکرده‌اند. در پاسخ به ادعای این افراد باید آن‌ها را به این موضوع مهم توجه داد که شیخ فضل‌الله مجتهد بزرگ شیعه و مرجع قابل اعتماد مردمی در دریافت وجوهات مذهبی، صاحب شاگردان و مریدان بسیار بود. گذشته از این‌ها شیخ «احتیاجی به گرفتن مال از دیگران، به سبب آنکه در مازندران علاقه‌ی ملکی و درآمد منظم داشت، نداشت.»[3] به این ترتیب بی‌نیاز از دربار، دارای نفوذ، قدرت و استطاعت مالی بود. بنابراین نیازی به رشوه‌خواری و نزدیکی به دستگاه قاجار را نداشت. در پی درک علت مخالفت شیخ با مشروطه بایستی نگاهی فراتر از تحلیل‌های سطحی و برخاسته از حب و بغض شخصی و ایدئولوژیک داشت. بررسی دقیق نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه‌ی شیخ و تأمل در سخنان و استدلال‌های وی در رد مشروطه،بهترین راه در شناخت شخصیت و آرمان‌های وی و همچنین درک علت مخالفت او با مشروطه‌ی وارداتی است. نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه، نظریه‌ای است که به نام شیخ فضل‌الله در تاریخ ماندگار شده است. وی این نظریه را در مقابل مشروطه‌ی غربی و تندروی‌های برخی مشروطه‌خواهان عنوان کرد و چنان بدان پای‌بند بود که سرانجام زندگی خود را در راه دفاع از آن از دست داد. شیخ فضل‌الله که در آغاز از همراهان مشروطه‌خواهان و آرمان‌های آنان بود، با ملاحظه‌ی برخی اقدام‌های آنان که از نظر شیخ در حکم بی‌اعتنایی به اسلام و تقابل با آن بود، از نهضت کناره گرفت. نخستین اختلاف شیخ با مشروطه‌خواهان از آنجا آغاز شد که به جای عدالت‌خانه دم از مشروطه به سبک غربی زدند و عبارت مجلس شورای ملی را به جای مجلس شورای اسلامی برگزیدند. اوج اختلاف شیخ با مشروطه‌خواهان نیز در جریان تدوین قانون اساسی بود. روشنفکران غرب‌گرا بر آن بودند تا قانون اساسی برخی کشورهای غربی را بدون تغییر، ترجمه و به عنوان قانون اساسی کشور به تصویب برسانند. این موضوع مورد مخالفت شدید برخی علما و در رأس آنان شیخ فضل‌الله قرار گرفت. وی اظهار داشت: «چه افتاده است که اکنون باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه‌ی شورای ما از انگلیس بیاید؟»[4] اما با وجود تلاش‌های شیخ، روشنفکران و غرب‌گرایان موفق شدند، قانون اساسی مورد نظر خود را به تصویب برسانند. قانونی که مغایرت‌هایی آشکار با قوانین اسلامی در آن مشاهده می‌شد. در برابر موج غرب‌گرایی و تجدد، تنها کاری که پس از مبارزه‌ی فراوان (که البته بسیار مهم بود) از دست شیخ برآمد، تصویب نظارت دو تن از علمای برجسته‌ی هر عصر بر قانون اساسی و مصوبات مجلس بود. البته شیخ به این حد راضی نبود و همواره مخالف قوانین مغایر با اسلام در قانون اساسی، وجود متجددین غرب‌گرا در مجلس و محتوای غربی و ضداسلامی روزنامه‌های نوخواه بود. مخالفت با اعتبار اکثریت شیخ قانون‌گذاری بر اساس رأی اکثریت بدون ملاحظه‌ی موافقت و مخالفت با شرع و دو اصل مساوات و حریّت را به مثابه ارکان مشروطیت در نظر مشروطه‌خواهان مطرح نموده و همین سه امر را در سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های خود مورد انتقاد و اعتراض قرار داده است.[5] شیخ اعتبار رأی اکثریت را نمی‌پذیرد و معتقد است: «اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است.»[6] شیخ فضل‌الله این امر را که مجلس بتواند صرفاً به استناد رأی اکثریت حتی بر خلاف قوانین و احکام شرعی، قانون وضع نماید، مردود می‌داند[7] و موافقت خود را با مجلسی اعلام می‌نماید که بتواند با رعایت احکام اسلام، قانون وضع کند و در یکی از بیانات خویش، موضع و مقصود خود را چنین اعلام می‌دارد: «ایّها الناس من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم، صریحاً می‌گویم که من آن مجلس شورای ملی را می‌خواهم که عموم مسلمانان آن را می‌خواهند. به این معنا که البته عموم مسلمانان مجلسی می‌خواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شریعت محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و بر خلاف مذهب مقدس جعفری، قانونی نگذارد. من همچنین مجلسی می‌خواهم.»[8] مخالفت با اصل حریت و آزادی این اصل اگرچه با تفسیری اصولی و منطقی هیچ منافاتی با قوانین اسلامی ندارد و خود شریعت نیز انسان‌ها را به آزادی و نفی بندگی غیر خدا فرا می‌خواند، اما با تفسیری دیگر همین اصل می‌تواند مایه‌ی آزار و مانع ارتقای اخلاق انسانی باشد. آزادی لگام گیسخته که هیچ حرمتی برای مسلمانان و علما در کلام و عمل قائل نشود، همان دست آزادی‌ای بود که مورد مخالفت شیخ فضل‌الله قرار گرفت. شیخ این نوع آزادی را که در مطبوعات و نشریات جریان یافته بود، وسیله‌ی تعرض به حریم دین می‌دانست. نوری، آزادی بیان، قلم و مطبوعات را مغایر با قانون الهی می‌داند و تنها فایده‌ی آن را این می‌داند که «فرق ملاحده و زنادقه» بتوانند بر نشر سخنان کفریه‌ی خود بپردازند.شیخ معتقد است: «مراد به حریت، حریت در حقوق مشروعه و آزادی در بیان مصالح عامه است. تا اهالی این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و ستم نباشند و بتوانند حقوقی که از جانب خداوند برای آن‌ها مقرر است، مطالبه و اخذ نمایند، نه حریت ارباب ادیان باطله و آزادی در اشاعه‌ی منکرات شرعیه که هر کس آنچه بخواهد بگوید و به موقع به اجرا بگذارد.»[9] مخالفت با اصل مساوات شیخ فضل‌الله این اصل اساسی مشروطه را نفی کرده و مغایر با احکام شریعت می‌داند. در اصل 8 متمم قانون اساسی که به تصویب رسید، آمده است: «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود.» شیخ فضل‌الله این امر را که همگی افراد کشور اعم از مسلمان و غیرمسلمان، زن و مرد و ... در برابر قانون برابر باشند را از دیدگاه اسلام مردود می‌داند و آشکارا اعلام می‌کند که در اسلام چنین مساواتی وجود ندارد. وی در بیانیه‌های خود به روشنی اعلام کرد: «مساوات مسلمان و غیرمسلمان در حقوق اساسی برخلاف قرآن است و اگر این ماده بدون اصلاح و قید استثنا پذیرفته شود، بدین معناست که مسلمان و غیرمسلمان، زن و مرد، در قضاوت، شهادت، دیات و قصاص مساوی باشند و این برخلاف نصّ قرآن است.»[10] وی عقیده دارد: «به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هر کس مساوی داشته، ما هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مخالف با هر صنفی فرموده ما هم به اختلاف به آن‌ها رفتار کنیم تا آنکه در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم.»[11] ضدیت با استبداد مطالعه و بررسی دقیق افکار و اندیشه‌های شیخ نشان می‌دهد، او به هیچ عنوان طرفدار استبداد و سلطنت مطلقه نبوده، بلکه خواهان اصلاح امور و محدود شدن قدرت مطلقه شاه بوده است.نه تنها در ساختار فکری شیخ فضل‌الله کوششی برای حفظ قدرت مطلقه‌ی استبداد قاجار به کار نرفته است، بلکه قدرت مطلقه‌ی شاه و تعدی درباریان به مردم، به صراحت مورد اعتراض و تهاجم قرار گرفته و تصدیق شده است که «خرابی در مملکت ایران از بی قانونی و ناحسابی دولت است و باید از دولت، تحصیل مجلس شورای ملی کرد که تکالیف دوایر دولتی را تعیین و تصرفشان را محدود نماید.»[12] شیخ فضل‌الله در اعتقاد خود به مشروطیت، نه در مفهوم دموکراتیک آن به شیوه‌ی غربی، بلکه در یک چارچوب منطبق با مبانی دینی و قوانین شرعی و محدود و معطوف به مفهوم عام از عدالت‌خواهی با هدف محدود کردن قدرت مطلقه‌ی سلطنت، آن قدرپای‌بندی و صداقت داشت که حتی پس از واقعه‌ی به توپ بستن مجلس شورای ملی، در ملاقاتی با شاه به دفاع از اصل مشروطه و اساس مجلس برخاست. بنا به گزارش ناظم الاسلام کرمانی در حالی که در جلسه‌ی ملاقات شیخ فضل‌الله با محمدعلی شاه، سلطان العلما (یکی از روحانیون درباری) سخت به دفاع از سلطنت مطلقه برخاسته بود و به شاه اظهار کرد: «این لفظ مشروطه را که منافی با دین است در زبان مبارک نیاورید ... حاج شیخ فضل‌الله گفت مشروطه خوب لفظی است، مشروطه باید باشد ولی مشروطه‌ی مشروعه و مجلس محدود و نه هرج و مرج.»[13] این موضوع که شیخ فضل‌الله در برابر مشروطه‌ی غربی و اندیشه‌های وارداتی نو از نظام موجود در ایران دفاع می‌کند، نه به دلیل علاقه‌ی وی به استبداد و سلطنت قاجار، بلکه به این دلیل بود که نظام سلطنتی موجود ایران را که شاه آن به اسلام‌خواهی و شریعت پناهی حداقل تظاهر می‌کرد، نسبت به نظام مشروطه‌ای که آشکارا با موازین اسلامی و دینی در تضاد و تقابل قرار داشت، ترجیح می‌داد. شهادت شیخ فضل‌الله: بطلان اتهام دنیاخواهی و سلطنت‌طلبی یکی از بهترین ادله‌ی بطلان جاه‌طلبی و استبدادگرایی شیخ فضل‌الله، استقبال زیبای وی از کشته شدن در راه عقیده و آرمان است. اگر شیخ طالب دنیا، ریاست و نزدیک شدن به دربار و کسب قدرت و ثروت بود، به طور مسلم تا آنجا به مخالفت با مشروطه ادامه می‌داد که منافع خود را در آن می‌دید. اما همان‌طور که تاریخ گواهی می‌دهد، شیخ تا لحظات آخر عمر و تهدید به مرگ همچنان بر عقیده‌ی خود پا برجا بود و از آن دست نکشید. پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، عده‌ای از مشروطه خواهان تندرو اقدام به مجازات و اعدام مخالفان مشروطه نمودند. شیخ فضل‌الله نیز در رأس هدف مشروطه‌خواهان قرار گرفت. در این هنگام عده‌ای از اطرافیان و طرفداران شیخ به وی پیشنهاد کردند که برای حفظ جانش به سفارت روسیه پناهنده شود. سفیر روسیه نیز از وی دعوت کرد که اگر به سفارت نمی‌آید، اجازه دهد پرچم روس را بر روی بامش به اهتزاز در آورند تا مصونیت پیدا کند. اما شیخ راضی به این امر نشد و در جواب آن ها بیان داشت: برای یک عالم اسلامی ننگ است که به کفر پناه ببرد. [14] همچنین در جای دیگر می‌گوید: «من از کشته شدن خود بی‌اطلاع نیستم و نمی‌ترسم و پناهنده به هیچ کس غیر از خدا نمی‌توانم بشوم. باید بیرق ما را روی سفارت اجنبی بزنند. چطور ممکن است صاحب شریعت به من که یکی از مبلغین احکام آن هستم، اجازه فرماید پناهنده به خارج از شریعت شوم. من راضی هستم که صد مرتبه زنده شوم و مسلمین و ایرانیان مرا مثله کرده و بسوزانند، ولی پناهنده به اجنبی نشوم.»[15] این سخنان شیخ علاوه بر آنکه بیانگر اسلام‌خواهی و وطن دوستی وی است، نشان از دست شستن وی از دنیا و واگذاری آن به دنیاخواهان و جاه‌طلبان دارد. سخن پایانی با مطالعه و بررسی دقیق اندیشه‌ها، افکار و سخنان شیخ فضل‌الله نوری می‌توان درک درستی از علل مخالفت وی با مشروطه‌ی غربی به دست آورد. اتهام‌های دنیاطلبی، حسادت، استبداد‌گرایی و ارتجاع به شیخ، فاقد پایه‌ی درست و منطقی و همچنین مدارک مستدل و قابل اعتماد می‌باشند. آنچه که بیشتر منابع تاریخی دوران مشروطه به آن اشاره کرده و با دقت در سخنان و بیانیه‌های خود شیخ می‌توان به آن دست یافت و حتی برخی نویسندگان مخالف شیخ، همچون کسروی بیان داشته‌اند، این است که درد شیخ درد دین بوده است. هیچ نسبت دیگری به وی به اندازه‌ی اسلام‌خواهی و شریعت پناهی‌اش قابل استناد و معتبر نیست. از دیدگاه شیخ فضل‌الله چون اسلام برای تمامی عصرها و زمان‌هاست و پایانی برای موازین و قوانین آن نمی‌توان قائل بود، بنابراین نیازی به تدوین قانون جدید نیست. قانون اساسی مشروطه که بدون توجه به دیدگاه‌های شریعت و حتی در تعارض با مذهب دست به تدوین و تصویب قانون می‌زند، از دیدگاه شیخ فاقد اعتبار است. اما در پاسخ به اینکه چرا با وجود آگاهی از مقام علمی والای شیخ (که تنها حوزه‌ای بود که از حمله‌ی مخالفان وی محفوظ ماند،) و نیز اعتراف دوست و دشمن به تقوا و زهد شیخ شهید، اتهام استبدادطلبی و قدرت‌طلبی وی در اذهان برخی رخنه کرده است، می‌توان نتیجه گرفت که استدلال‌های شیخ در ناسازگاری مشروطه‌ی غربی با موازین اسلامی و گوش‌زد کردن خطر نفوذ غرب در کشور با نقاب مشروطه، برای مشروطه‌خواهان تندرو گران آمد. چنانکه با معرفی شیخ به عنوان طرفدار استبداد و سلطنت مطلقه که مورد نفرت مردم بود، تمام تلاش خود را برای بی‌اعتبار کردن وی نزد مردم به کار گرفتند. گذشته از این، مصلحت‌اندیشی و فرصت‌طلبی محمدعلی شاه و عناصر استبدادی دربار برای نزدیکی به شیخ و همسو نشان دادن اهداف شیخ و دربار، به قوت گرفتن این اتهام کمک شایانی کرد و اگر چه شاه موفق نشد با توسل به این دسیسه، سلطنت پوسیده‌ی خود را نجات بخشد، اما سبب آسیب جدّی به اجرای نظریه‌ی مشروطه‌ی مشروعه و اعتبار شیخ گردید.(*) پی‌نوشت‌ها: [1]. محمد ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: نوین و آگاه، 1363، ج3، ص 428 [2]. مهدی انصاری، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت (رویارویی دو اندیشه)، تهران: امیر کبیر،چاپ اول، 1369، ص11 [3]. مرتضی علویان، مروری بر زندگی، فعالیت‌ها و اندیشه‌های آیت الله شیخ فضل الله نوری، رواق اندیشه، شماره‌ی 7، ص 83 [4]. محمد ترکمان، رسایل، اعلامیه‌ها و مکتوبات شیخ فضل الله نوری، خدمات فرهنگی تهران، ج1، ص 150 [5]. حسن حجابی، مروری بر علل مخالفت شیخ فضل الله نوری با حکومت مشروطه، مقالات، سال پنجم، شماره‌ی دوم، ص 235 [6]. شریف لک‌زایی، جدال بین علمای دوره‌ی مشروطه بر سر آزادی بیان و قلم، پگاه حوزه، 31 تیر 1385، شماره‌ی 187 [7]. محمد ترکمان، همان، ص 104 [8]. محمد ترکان، همان، صص 245و 246 [9]. مرتضی علویان، همان،ص 92 [10]. سید عباس رضوی، مهم‌ترین چالش‌های فقهی عالمان عصر مشروطه در عرصه‌ی قانون‌گذاری، حوزه، مهر و آبان 1385، شماره‌ی 136، ص 12 [11]. محمد ترکمان، همان، ص 59 [12]. محمد ترکمان، همان، ص261 [13]. لطف الله آجودانی، شیخ فضل الله نوری از پندار تا واقعیت، پایگاه خبری_تحلیلی مازندران، مرداد 1390 [14]. علی دوانی، شیخ فضل الله نوری و مشروطه،کتاب پنجم، آموزه، ص 311 [15]. احسان فتاحی اردکانی، مردان یپرم و شیخ (مروری بر زندگی و شهادت شیخ فضل الله نوری)، ماهنامه‌ی اندیشه و تاریخ سیاسی معاصر ایران، سال سوم، شماره‌ی 23، مرداد 1383، ص 42 منبع: سایت برهان

بررسی قیام سی تیر؛ مردم چگونه به خیابان کشیده شدند؟

مرتضی ویسی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر قیام 30 تیر یکی از روزهای به‌یادماندنی و افتخارآفرین تاریخ سیاسی ایران است. روزی که خرد جمعی و اراده‌ی ملی بر استبداد و خودرأیی پیروز شد و مشارکت خودجوش و خودانگیخته‌ی مردم در سرنوشت خود، توطئه‌های داخلی و خارجی ضد منافع ملی را خنثی کرد. مردم ایران با فداکاری، شهامت و صداقت ثابت کردند که مردمی آگاه و ظلم‌ستیز هستند. در واقع، در این روز بود که مردم ایران نشان دادند کارنامه‌ی مشروطه در ایران بسته نشده است و هنوز سرنوشت مردم ایران به دست خود مردم تعیین می‌گردد و قدرت‌های بزرگ هم در جهت دادن به سرنوشت جامعه‌ی ایران ناتوان هستند. ریشه‌های شکل‌گیری قیام سی تیر را باید در سال‌های قبل‌تر از این اتفاق تاریخی جست‌وجو کرد. شروع این جریان به اقدامات شاه برای ایجاد یک تمامیت‌خواهی گسترده به پشتوانه‌ی قدرت‌های بزرگ مانند انگلیس و آمریکا باید باز می‌گردد. شاه، که پس از سال‌های 1320 و جانشینی رضاشاه قدرت خود را سست یافته بود و عملاً خود را در تحولات جاری کشور بی‌تأثیر و غایب می‌دید، به دنبال بهانه‌ای بود تا جایگاه خود را در عرصه‌ی سیاسی کشور مستحکم کند. ترور شاه در سال 1327 بهانه‌ی لازم را به او داد تا با ابزار سرکوب، نیروهای مردمی را کنار نهد و رو به سمت یک دیکتاتوری تمامیت‌خواه حرکت کند.(1) مهم‌ترین واقعه‌ای که برنامه‌ی شاه را با خلل ایجاد کرد، جریان ملی شدن صنعت نفت بود که در مجلس شانزدهم به تصویب رسیده بود و همین موضوع مقدمه‌ی شکل‌گیری دوران 27ماهه‌ی دولت مصدق بود که یکی از پرتلاطم‌ترین دوران تاریخی ایران محسوب می‌شود. در واقع، با جریان ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق و آیت‌الله کاشانی، احساسات ملی و مذهبی ایران بیش از پیش تحریک شد و مردم با رهبری بزرگانی هم چون آیت‌الله کاشانی به آگاهی سیاسی رسیدند. در این وضعیت بود که مفهوم وطن و ضدیت با بیگانه دوباره احیا شد و زمینه برای بسیج توده‌ها فراهم گشت. زمینه‌ی آغازین قیام سی تیر در ماه‌ها کشمکش بین شاه و مصدق بر سر وزارت جنگ بود. نهایتاً مصدق در 25 تیرماه 1331، بدون توجه به نمایندگان و با نوشتن نامه‌ی استعفای خود، مستقیماً به مردم متوسل شد و از سمت خود کناره‌گیری کرد. همین مسئله مقدمه‌ای شد برای دخالت بیگانگان در امور کشور که با انتخاب قوام در سیاست ایران تجلی پیدا کرد و در نهایت نارضایتی مردم را در پی داشت؛ اما این موضوع بدون پشتوانه‌ی یک رهبری آگاه مورد قبول مردم، هیچ تأثیری در شکل‌گیری یک جریان ملی و مذهبی نداشت. مهم‌ترین عاملی که در نهایت به ایجاد یک قیام مردمی و به چالش کشیدن حاکمیت و قدرت‌های بزرگ منجر شد، رهبری بی‌چون و چرای آیت‌الله کاشانی در روزهای منتهی به سی تیر بود. نگاه ضدامپریالیستی کاشانی آیت‌الله کاشانی، در طی دوره‌ی طولانی زندگی سیاسی خود، نشان داد که هیچ‌گاه در مقابل ظلم، استبداد و استعمار کوتاه نمی‌آید و همیشه تمام توان خود را برای کوتاه کردن دست آنان از مسائل داخلی ایران به کار برده است. ایشان در عراق به مبارزه با امپریالیسم انگلستان پرداخت و در حالی که در جریان مبارزات ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی خود و مخالفت با شاه توسط قوام تبعید شده بود، با شروع جریان ملی شدن صنعت نفت به صحنه‌ی سیاسی بازگشت. به تدریج، سطح نفوذ او به حدی رسید که یکی از مهم‌ترین رهبران این جریان شد و با تکیه بر تفکر ضدامپریالیستی خود نهضت را به پیش برد.(2) اندیشه‌ی بیگانه‌ستیزی و مبارزه با امپریالیسم همیشه در ذهن آیت‌الله کاشانی وجود داشت و تنها محدود به این دوره‌ی زمانی خاص نبود. او در یکی از مصاحبه‌هایش بعد از ملی شدن صنعت نفت بیان می‌دارد که انگلیسی‌ها از یک‌صد و پنجاه سال قبل در امور داخلی ایران مداخله‌ی ناروا داشته‌اند و به ویژه طی سال‌هایی که در ایران نفت کشف شد، دخالت آن‌ها بیشتر شد و ثمره‌ی دخالت آن‌ها در ایران به جز فقر و فلاکت، فساد اخلاقی، نفاق و مسلط نمودن اشخاص فاسد بر کشور چیز دیگری به جا نگذاشته است.(3) او معتقد بود که مسلمان جهان باید بلوک سیاسی مستقلی تشکیل دهند و به هیچ یک از دو ابرقدرت آن روز، وابستگی سیاسی نداشته باشند(4) کاشانی در سال 1330 اعلام داشت که به فکر تشکیل یک کنگره‌ی اسلامی و شرقی است تا به این وسیله مسلمانان را با هم متحد سازد و آن را به عنوان نیروی سومی در برابر دو بلوک شرق و غرب مطرح کند.(5) با این تفکر بود که آیت‌الله کاشانی در روزهای پایانی تیرماه، زمانی که جامعه‌ی ایران را در حالتی نابسامان و وابسته به کشورهای استعمارگر همچون انگلیسی دید، به رهبری یک قیام پرداخت. نقش کاشانی در قیام سی تیر تظاهرات مردم از 28 تیرماه آغاز شد و هر روز با شدت بیشتری گسترش یافت. قوام بلافاصله بیانیه‌ی شدیداللحنی منتشر کرد که به بیانیه‌ی «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد» مشهور شد. فرازهای از اعلامیه‌ی مذبور بدین شرح بود: «ایران دچار درد عمیق شده و با داروهای مخدر درمان‌پذیر نیست... من می‌خواهم اهالی کشور غنی و ثروتمند باشند... من وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه‌ی من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند... این گونه آشوبگران با شدیدترین عکس‌العمل از طرف من روبه‌رو خواهند شد... به عموم اخطار می‌کنم که دوره‌ی عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی فرا رسیده. کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد.» این بیانیه، نخست‌وزیر شدن قوام و پخش اعلامیه‌ی شدیداللحن او با واکنش فوری مردم در تهران و سراسر کشور روبه‌رو گردید.(6) درست در همین زمان، آیت‌الله کاشانی رهبری خود را آغاز کرد و مسیر مطالبات و اغراضات مردم را به دست گرفت. ایشان یک روز پس از اطلاعیه‌ی قوام در 28 تیرماه اعلامیه‌ای خطاب به افسران، سربازان و مأمورین شهربانی صادر کردند که در قسمتی از آن آمده است: «سربازان عزیز شما گرامی‌ترین فرزندان وطن و عزیزترین افراد کشورید و این عزت شما در گروی خدمات صادقانه‌ی شما به مملکت و ملت و دین است و هر قدر استقلال بیشتر و محکم‌تر باشد، قدر و ارزش شما بیشتر خواهد بود، بگذارید خدا و ملت از شما خشنود باشند؛ زیرا امروز جنگ و جدال بین دو صف حق و باطل است.اعمال احمد قوام، که تنها برای جاه‌طلبی و برگشت انگلیسی‌ها و استعمار است، نباید به دست شما انجام و شما را در مقابل خون‌ها و حق‌کشی‌ها مسئول کند.» قبل از این ماجرا آیت‌الله کاشانی نیز برای روشن کردن مواضع خود و مردم مصاحبه‌ی مطبوعاتی در 26 تیر ترتیب داد که تمام خبرنگاران داخلی و خارجی در آن دعوت شده بودند. این مصاحبه یکی از مصاحبه‌های مطبوعاتی نادر در تاریخ آن زمان بود؛ به طوری که یکی از خبرنگاران خارجی گفته بود: «من تا کنون مصاحبه‌ی مطبوعاتی به این شلوغی ندیده‌ام.»(7) ایشان در این مصاحبه گفته بودند: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجدیده‌ی آن، پس از سال‌ها رنج و تعب، شانه از زیر دیکتاتوری کشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر، کمر همت محکم بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آن‌ها در به دست آوردن قدرت و سیطره‌ی گذشته محال است و ملت مسلمان ایران هیچ‌گاه به بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش‌شده، استقلال آن‌ها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را که در اثر مبارزه‌ی مقدس خود به دست آورده است، مبدل به سرشکستگی شود...»(8) اعتراض طبقات مردم نسبت به کناره‌گیری مصدق گسترش یافت و ناآرامی تهران را فرا گرفت. دسته‌جات نظامی با تانک و زره‌پوش به خیابان‌ها آمدند و در نقاط مهم پایتخت مانند دانشگاه، بازار و میدان بهارستان مستقر شدند. قوام‌السلطنه در برابر تظاهراتی که از نخستین روز زمامداری‌اش شروع شده بود و گسترش می‌یافت به فعالیت پرداخت. وی به منظور ساکت کردن کاشانی، که نقش چشمگیری در انگیختن احساسات مردم و نیروهای انتظامی داشت، تماس‌هایی با وی برقرار کرد که به نتیجه نرسید.(9) روز 29 تیر 1331 نیز نامه‌ای به حسین علا داد که اگر در ظرف 24 ساعت دولت قوام برکنار نشود، به دربار حمله خواهیم کرد. متن نامه‌ی آیت‌الله کاشانی به «حسین علا»، وزیر دربار، عبارت بود از: «جناب آقای علا دام ظله عرض می‌شود، بعد از شما، ارسنجانی از جانب قوام‌السلطنه آمد و گفت به شرط سکوت، قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من می‌گذارد. همان طور که حضوری عرض کردم به عرض اعلی‌حضرت برسانید، اگر در بازگشت دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرمایید، دهانه‌ی تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد. در انتظار اقدامات مجدانه شما. والسلام. سید ابوالقاسم کاشانی.»(10) صبح روز 30 تیر شهر تهران یک‌پارچه تعطیل بود. مردم دسته‌دسته در حالی که شعار طرفداری از مصدق را سر می‌دادند به طرف خیابان‌های مرکز شهر و میدان بهارستان در حرکت بودند. در تظاهرات و مقاومت سی تیر، هم طبقات از کارگر، پیشه‌ور، کارمند، دانشجو، بازاری پیر و جوان، زن و مرد در کنار هم بودند.(11) شاه کاملاً تسلط بر اوضاع را از دست داده بود. حضور ارتش در خیابان‌ها صحنه‌ی تظاهرات را به میدان جنگ تبدیل کرد. تمامی محاسباتی که قوام به عنوان یک سیاست‌مدار کارکشته انجام داد نافرجام ماند. او تصور می‌کرد از طریق سازش با لندن و واشنگتن می‌تواند مردم را مرعوب سازد، ولی مردم با دست خالی در مقابل مأمورین انتظامی ایستادند و کشته شدند. به شهادت رسیدن تظاهرکنندگان مردم را خشمگین‌تر می‌کرد و لحظه به لحظه اوضاع وخیم‌تر می‌شد. مردم اجساد شهدا را به دوش می‌گرفتند و علیه قوام شعار می‌دادند. تنها راه‌حل این بود که شاه قوام را وادار به استعفا کند. همان روز در ساعت 4 بعدازظهر قوام استعفایش را تقدیم کرد.(12) نقش آیت‌الله کاشانی در بسیج مردم و در قیام سی تیر محوری‌ترین جنبه‌ی آن حرکت اجتماعی بود. حسن گرامی، درباره‌ی تأثیر آیت‌الله کاشانی در تهییج مردم برای ورود به اعتراض، این گونه عنوان می‌کند: «آیت‌الله کاشانی با زحمات فراوان مردم را به خیابان‌ها کشید. ایشان مجبور شد برای این کار عده‌ای زیادی را به شهرستان‌ها بفرستد. خود بنده، همراه با مرحوم دکتر نخشب، مأمور قزوین شدیم (خیابان قزوین)، من و دکتر نخشب مجبور شدیم در خیابان قزوین فریاد بزنیم «مرده باد قوام، زنده باد مصدق» تا عده‌ای آدم‌های کنجکاو جمع شدند.»(13) تحولات بعد از سی تیر قیام سی تیر مقدمه‌ی بسیاری از تحولات معاصر بود. بدون شک، اگر حرکت مردمی در روز سی تیر نبود و مشروعیت دولت مصدق به این حد نمایش داده نمی‌شد، حکومت و قدرت‌های بزرگ به راحتی حاضر به عقب‌نشینی از مواضع خود نبودند. حضور مردم در خیابان‌ها و به رخ کشیدن این حد از مقبولیت، جهان را قانع کرد که نفت ملی حق مشروع و ملی مردم ایران است. به همین دلیل می‌توان نقش آیت‌الله کاشانی را در ملی شدن صنعت نفت در اینجا ردیابی کرد. اما در ادامه وقایعی پیش آمد که در خاطره‌ی جمعی مردم ایران به خوبی یاد نمی‌شود. مقدمه‌ی این مسائل تلخ را می‌توان در شکاف میان مصدق و آیت‌الله کاشانی جست. درباره‌ی اختلافات مصدق و آیت‌الله کاشانی سخن بسیار گفته شده است، اما در مجموع این گفته را می‌توان در یک موضوع جمع کرد و آن هم گسست گفتمانی از دو سو و دو نگاه متفاوت به سیاست و حکمرانی. شاید اگر مصدق به توان آیت‌الله کاشانی در نفوذ بین مردم پی می‌برد به این راحتی نگاه‌ها و نسبت به درخواست‌های آیت‌الله کاشانی بی‌تفاوت نمی‌ماند و از توان آیت‌الله کاشانی برای مهار کودتای 28 مرداد استفاده می‌کرد. اما به هر حال قیام سی تیر دستاوردهای زیادی را در تاریخ ایران به جا گذاشت. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای مهم این روز احیای مفهوم روحانیت در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی ایران بود. در سال‌های پس از مشروطه و بعد از روی کار آمدن رضاشاه، روحانیون در فضای سیاسی کشور ما در شرف به حاشیه رانده شدن بودند؛ اما حضور درخشان آیت‌الله کاشانی در قیام سی تیر ثابت کرد روحانیت در سیاست و جامعه‌ی ایران نقشی غیر قابل انکار دارد و نمی‌توان بدون توجه به قدرت و نفوذ روحانیون تحولات مردمی را پیش برد. به همین جهت می‌توان یکی از پل‌های ارتباطی پذیرش رهبری امام خمینی در انقلاب ایران از سوی مردم را در اقدامات و حضور آیت‌الله کاشانی در قیام سی تیر جست.(*) منابع 1. فخرالدین عظیمی، بحران دمکراسی در ایران، نشر البرز، تهران، 1372، ص 392 تا 398. 2. گازیوروسکی، مصدق و کودتا، انتشارات قصیده‌سرا، تهران، 1384، ص 76. 3. محمد دهنوی، مجموعه‌ای از مکتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت‌الله کاشانی، چاپ پخش، تهران، 1361، ص 71 و 72. 4. همان، ص 71 و 72. 5. همان، ص 61. 6. غلامرضا نجاتی، مصدق سال‌های مبارزه و مقاومت، رسا، 1378، ص 437. 7. محمد ترکمان، تهران در آتش، نشر امیری، تهران، ص 230. 8. کیهان، 26 تیر 1331. 9. نجاتی، همان، ص 438. 10. مرتضی رسولی‌پور، قیام سی تیر 1331، فصلنامه‌ی تاریخ معاصر ایران، ش 34، تابستان 1384. 11. نجاتی، همان، ص 438. 12. استفانی کینزر، همه مردن شاه، نشر اختران، تهران، 1381، ص 204. 13. کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور، سال اول، شماره‌ی دوم، تیر و مرداد 1378. منبع: سایت برهان

نگاهی به 30 تیر

به گزارش جماران، دکتر فضل‌الله صلواتی در روزنامه شرق نوشت:آیت‌الله کاشانی در اوایل تیر 31 که قرار بود آقای دکتر مصدق از دیوان لاهه به کشور بازگردند، اعلامیه‌ای صادر کردند و مردم را به استقبال از ایشان دعوت کردند. پس از برگزاری نماز عیدفطر در آن سال از حضور مردم در نماز و در استقبال از جناب نخست‌وزیر تشکر به عمل آوردند، عید و انقلاب و دولت و مبارزه با استعمار انگلیس و ملی‌شدن صنعت نفت را با هم توام کرده و به این وسیله همه اقشار را به میدان فراخواندند. در خطبه‌های نماز عید فطر هم که در روز سوم تیر انجام شد از تلاش‌های دکتر مصدق سپاسگزاری کرده و از مردم و شنوندگان خواستند که برای سلامتی آقای دکترمصدق و موفقیت ملت ایران دعا کنند. تلاش‌های آیت‌الله کاشانی در حمایت از دکتر مصدق و نهضت ملی‌ و ملی‌شدن صنعت نفت قابل تحسین بود. در آن زمان به معنای واقعی دین و سیاست هماهنگ با هم حرکت می‌کردند و همین امر باعث پیروزی ملت ایران بر انگلیس و آمریکا شده بود و حقوق ملت از دست ستمکاران و ابرقدرت‌‌ها گرفته ‌می‌شد. دیوان لاهه پس از تشکیل جلساتی در روز 21 تیر 31 عدم‌صلاحیت خود را نسبت به شکایت انگلستان اعلام کرد که برای مردم ایران پیروزی درخشانی بود. همه مردم به شادمانی پرداختند. بر محبوبیت دکتر مصدق افزوده شد. آیت‌الله کاشانی به دلیل موفقیت ایران در این دادگاه اعلام جشن و شکرگزاری کرد. دکتر مصدق در تیرماه 31 از شاه درخواست کرد که وزیر جنگ را مثل دیگر وزیران، خودش انتخاب کند. تا اتفاقاتی همانند 23تیر پیش نیاید. شاه زیر بار نمی‌رفت و برخلاف قانون می‌خواست وزیر جنگ را خود انتخاب کند. بنابراین مصدق در روز 25 تیر سال 31 از نخست‌وزیری استعفا داد. شاه هم بلافاصله آن را پذیرفت. زیرا شاه و درباریان و انگلستان منتظر چنین فرصتی بودند که دکتر مصدق خودش استعفا دهد و از نخست‌وزیری کناره‌گیری کند، تا دیگر بهانه به دست مردم و روحانیون مخصوصا آیت‌الله کاشانی نیفتد که دوباره تظاهرات و اعتصاب‌ها پیش آید و مجبور شوند تانک و توپ‌ها را به خیابان‌ها بکشانند. این موقعیت مناسبی بود که پیش‌آمد کرده بود. شاه به اشاره سیاستمداران انگلیس یکی از مهره‌های شناخته‌شده و آزمایش داده و کارکشته را کاندیدای نخست‌وزیری کرد و اطمینان داشت که احمد قوام‌السلطنه می‌تواند غایله مصدق را تمام کند. روز 29تیر همه احزاب، حتی حزب توده که تا آن زمان علیه مصدق بودند، اعلامیه‌هایی صادر کردند و روی 1- سقوط قوام 2- تامین آزادی‌های دموکراتیک 3- اخراج کارشناسان آمریکایی و انگلیسی تکیه داشتند و همه برای تعطیلی و راهپیمایی روز 30تیر دعوت به عمل می‌آوردند. کارگران کارخانه‌های تهران و اصفهان جلسات و اعلامیه‌هایی در تایید «جمعیت مبارزه با استعمار» منتشر کردند. من خودم در اصفهان به همراه عموی خود که کارگر کارخانه زاینده‌رود اصفهان بود در برخی از این نشست‌ها شرکت کردم. در تهران نیز در همه خیابان‌ها مخصوصا سپه، ناصرخسرو و اطراف بازار مملو از جمعیت شد و مردم شعار می‌دادند که نشریات و جراید آن روز، مخصوصا «باختر امروز»، «اطلاعات» و «کیهان» به‌طور مفصل گزارش کرده‌اند. زخمی‌ها و شهدای 30تیر را در تهران تا 800نفر نوشته‌اند. قوام‌السلطنه ساعت هفت‌بعدازظهر روز 30تیر مجبور به استعفا و از تهران بیرون برده شد. دکتر مصدق مجددا مقام نخست‌وزیری را عهده‌دار شد. روز 31تیر با آنکه افرادی شهید یا زخمی شده بودند مردم به شادی و پایکوبی پرداختند. پلیس‌ها و نظامی‌ها مخفی بودند و به مقرها و پادگان‌هایشان برگشتند. و این نتیجه اتحاد و هماهنگی مردم بود که استعمار و وابستگان و مزدورانش را منکوب کردند. ولی انگلیسی‌ها دست‌بردار نبودند. بین ملیون و مذهبی‌ها اختلاف انداختند. کودتای 28مرداد32 را بر ملت ایران تحمیل کردند، مصدق را به زندان انداختند، آیت‌الله کاشانی را منزوی کردند و حتی اجازه ندادند که نام مصدق با آن همه خدمات و فداکاری‌ها بر کوچه یا خیابانی و یا موسسه‌ای گذاشته شود. برای بزرگداشت شهدای 30تیر در همه‌جای ایران مجالسی برگزار شد و در تهران روز دوم‌مرداد در مسجد ارگ از سوی بازاریان و هیات‌های مذهبی و در روزهای دیگر و در جاهای دیگر مراسمی برگزار می‌شد که آیت‌الله کاشانی در برخی از آنها شرکت می‌کرد و پیوسته مردم را به آرامش و سازندگی و همکاری با دولت دکتر مصدق فرامی‌خواند. تا 28مرداد سال 32 سرنوشت‌ها و تحولاتی دیگر پیش آمد که احتیاج به بررسی دیگری دارد. امید که ملت ایران همواره موفق و پیروز باشند و بتوانند جامعه خود را از هرگونه بلیه‌ای دور نگاه دارند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران

اشرف پهلوی از نقش خود در کودتای 28 مرداد می‌گوید

اشرف پهلوی در گفت و گویی با آقای حسین مهری نقش خود را در کودتای 28 مرداد 1332 فاش کرد. با هم این گفت و گو را می‌خوانیم: * ممکن است جریان روی کار آمدن مصدق را پس از قتل رزم‌آراء بفرمایید؟ آیا در آن موقع تهران تشریف داشتید؟ - بله من تهران بودم. ولی مدتی طول کشید تا مصدق روی کار آمد مصدق در مجلس بود و اقلیت در دست او بود و خیلی شلوغ بازی در می‌آورد. هر کس که می‌آمد و هر دولتی که می‌آمد مصدق او را می‌انداخت . مقصودش این بود که بالاخره خودش بیاید روی کار و بالاخره با فشار، این دفعه امریکایی‌ها گفتند که خوب حالا خودش را بیاوریم و ببینیم چه غلطی می‌تواند بکند. * یعنی آمریکایی‌ها این پیشنهاد را به اعلیحضرت کردند؟ - بله بعد هم مصدق آمد و اولین مطلبی هم که با اعلیحضرت شرطی کرد این بود که گفت باید از روس‌ها و انگلیسی‌ها تقریبا اجازه بخواهید که من بیایم یعنی آنها تصویب کنند که من بیایم. اینطور شد که مصدق‌السلطنه آمد و بساط شروع شد . او با سید ابوالقاسم کاشانی آمد و البته بعد کاشانی را از بین برد و او هم با مصدق خیلی بد شد. مصدق خودش تک رو بود و هر دقیقه هم قدرتش بیشتر می‌شد. بعد هم بخصوص با ملی کردن نفت که دیگر کارش خیلی بالا گرفت. آن وقت هم فکر می‌کردند که این مرد خدا ست، رادمرد ایران است ولی او یک مرد فناتیک ماکیاولیک ژنیال بود و اصلا سازنده نبود. او هم همینطوری روی عوام فریبی رفت و واقعا می‌توانم بگویم که هیچکاری هم در زمانی که او آمد نشد و مملکت 20 سال به عقب رفت. برای اینکه در زمانی که رزم‌آرا را کشتند قرارداد 50 و 50 نفت را با انگلیسی‌ها در جیب داشت ولی از وقتی که مصدق آمد نفت که نفروختیم هیچ، پایه‌‌های اقتصاد هم به کلی از بین رفت و مملکت ورشکست شد. فقط کار مملکت با کوچه و بازار جلو می‌رفت و هر روز همینطور بود تا منجر شد به این که مصدق خواست اعلیحضرت را بلند کند. بالاخره با اقداماتی که شد اعلیحضرت برایش دستور فرستاد که شما باید استعفا بدهید و آن دستور را همین نصیری پیش مصدق برد و او قبول نکرد و وقتی که قبول نکرد اعلیحضرت مجبور شد ایران را ترک بکند . بعد هم آن اتفاقات افتاد . حالا می‌گویند که دست «سیا» بود. در صورتی که اصلا به دست سیا نبود برای این که خود سیا بنابر اظهار خودشان و اشخاصی که در آن موقع بودند فقط 60 هزار دلار در ایران خرج کردند و با 60 هزار دلار نمی‌‌شود آن هیجان و آن انقلاب را آنطور به پا کرد. خود مردم بودند که واقعا شروع کردند به سر و صدا و ریختند منزل مصدق و می‌خواستند او را بکشند که او هم در رفت و بعد از دستگیری دست خط نخست وزیری تیمسار زاهدی در جیبش بود . این همان دستخطی بود که صادر شده بود و همان چیزی بود که من برای آن مسافرت کردم. می‌دانید که در زمان مصدق من یکدفعه آمدم به تهران بدون ویزا و سایر تشریفات. * آیا یکی از کارهایی که مصدق از همان روزهای اول کرد این بود که از اعلیحضرت خواست که والاحضرت را از تهران خارج کنند؟ - بله، از آن به بعد با من خیلی بدرفتاری کرد، حتی بطوری‌که دیگر برای من پول نمی‌فرستاد. * بعد از چند روز از نخست وزیری مصدق ، والاحضرت مجبور شدید که بروید؟ - والاحضرت: همان فردای روزی که او آمد. * یعنی همان روز که او نخست وزیر شد؟ - والاحضرت: فدای آن روز. * کجا تشریف بردید؟ - با بچه‌هایم رفتم پاریس. دخترم شش ماهه بود. یک پسرم شش ساله بود و یکی دیگر هم در دوره تحصیلات ابتدایی بود. من این چهار سال را با خیلی مصیبت سر کردم و صدمه شدیدی خوردم، برای اینکه مصادف شده بود با بی‌پولی من. خیلی بی‌پول بودم و حتی در یادم هست که برای فرستادن بچه‌ام شهریار که ما فکر می‌کردیم سل استخوانی دارد و می‌خواستیم او را ببریم در سوئیس بستری کنیم هم پول نداشتم. گو اینکه خوشبختانه یک دوست و یک آدم و یک بشر فوق‌العاده پیدا شد به اسم جهانگیر جهانگیری و او برای من وسائلی فراهم کرد که پسرم بستری شد و یکسال تمام پول مداوای بچه مرا می‌داد. * این آقای جهانگیری در اروپا زندگی می‌کرد؟! - بله آن موقع در اروپا و در زوریخ زندگی می‌کرد و چون نرس بچه‌ من هم اهل زوریخ بود و مریض‌خانه‌های آنجا را بهتر می‌شناخت، من هم تصمیم گرفتم که برویم در زوریخ . در آن موقع دکترهای زوریخ هم بهتر از همه جا بودند. این بود که رفتیم آنجا و بچه را بستری کردیم . خوشبختانه سل استخوانی نداشت . دو تا از مهره‌های ستون فقراتش روی هم افتاده بود و می‌بایستی که تا یکسال بستری شود تا بتواند بعدا تکان بخورد. در این مدت یکسال این آقای جهانگیری پول تمام چیزها را داد. * آقای جهانگیری را قبلا نمی‌شناختید؟ - در آنجا شناختم و قبلا نمی شناختم. پدرش همان جهانگیری بود که رییس بانک ملی بود. خودش در ایران نبود ولی پدرش در ایران بود. خیلی به من سخت گذشت به طوری که خودم هم مبتلی به مرض سل شدم و مجبور شدم که مدت یکسال در آنجا اقامت کنم تا خودم را معالجه کنم . در همین شرایط بود که وقایع مهمی پیش آمد. من قبل از رفتن به سوئیس با سپهبد زاهدی نزدیک بودم و خیلی دوستش داشتم . این زمانی بود که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها با من تماس گرفتند تا مرا به عنوان یک فرستاده نزد اعلیحضرت بفرستند. * این تماس‌ها در ایران بود یا در خارج؟ - در خارج با من تماس گرفتند. * در کجا اولین دفعه تماس گرفتند؟ - اولین دفعه که تماس گرفتند در پاریس بودم . در تماس اول آمدند و به من گفتند چون هیچکس نزدیکتر از شما به اعلیحضرت نیست و ما به هیچکس اطمینان نداریم، می‌خواهیم پیغامی را به ایشان برسانیم ما نتوانستیم که به هیچکس اطمینان کنیم جز به شما . این است که از شما خواهش می‌کنیم بروید به ایران ولی البته رفتن شما ممکن است مواجه با خطرات زیادی بشود حتی ممکن است مصدق شما را در موقع پیاده شدن از هواپیما بگیرد و حبس کند . ولی خوب این تنها راه است که اگر می‌خواهید برای مملکت و برادرتان قبول کنید. * اسم این شخص در خاطر والاحضرت هست؟ - نه اسم این شخص به خاطرم نیست. * امریکایی بود یا انگلیسی؟ - یک انگلیسی بود و یک امریکایی، یکی از طرف آیزنهاور بود و یکی از طرف چرچیل. اسمشان را به من نگفتند. هر دفعه هم که ملاقات می‌کردیم به جای دیگری می‌رفتیم، در جاهای دور دست. * رابط والاحضرت با آنها که بود و چطور تماس می‌گرفتند؟ - رابط من یک ایرانی بود. دفعه اول آنها چکی را به من نشان دادند و گفتند این چک سفید امضاء شده است و شما هر قدر که پول بخواهید می‌توانید روی آن بنویسید و این در ازای خدمتی است که می‌کنید. این مطلب به من خیلی برخورد و چک را تکه تکه کردم و پرت کردم روی سرشان و رفتم، مذاکره را قطع کردم. بعد از چند روز دو مرتبه فرستادند عقب من ‌توسط همان شخصی که واسطه قرار داده بودند و خواهش کردند مرا ببینند. دفعه دوم که آنها را دیدم به من گفتند ما باز هم از شما خواهش می‌کنیم که به ایران برگردید و پیغام ما را به تهران ببرید. پیغام آنها در یک کاغذ سربسته‌ای بود که به من دادند. من این مطلب را هیچوقت نگفته بودم . این اولین دفعه‌ای است که بازگو می‌کنم. آنها از من پرسیدند که شما فکر می‌کنید چه کسی ممکن است نخست وزیر خوبی باشد، از بین ارتشی‌ها ، از من پرسیدند که سپهبد یزدان‌پناه خوب است؟ ولی من آن موقع چون با زاهدی خیلی دوست بودم و زاهدی را واقعا مجرب‌تر از یزدان‌پناه می‌دانستم گفتم نه، اگر عقیده مرا می‌خواهید زاهدی بهتر از هر کسی است. آنها هم همانطور در نامه پیشنهاد کردند. پیشنهاد آنها به اعلیحضرت این بود که سپهبد زاهدی بیاید و نخست وزیر شود. این دفعه اولی است که من دارم این مطالب را بازگو می‌کنم. هیچ وقت و در هیچ جایی نگفته‌ام که محتوای آن پیغام چه بود. فراموش نمی‌کنم موقعی که می‌خواستم سوار هواپیما بشوم نمی‌دانم چطور این اعضای سرویس که نمی‌دانم سیا بودند یا سفارت انگلیس مرا بردند توی طیاره بدون ویزا، تا اینکه مطمئن شدند که من حرکت خواهم کرد. * از پاریس پرواز می‌کردید؟ - بله از پاریس و من تنها کاری که کردم این بود که تلگراف کردم به یکی از دوستانم به نام خجسته هدایت که او بیاید فرودگاه و منتظر من بشود. نه جلوی در خروجی فرودگاه، بلکه جلوی یک در کوچکی که آنجا هست و منتظر من باشد . وقتی که طیاره به زمین نشست من مواجه شدم با هیجان زیاد و تپش قلب . همینکه از طیاره آمدم بیرون بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنم از صف مسافرها به سرعت رفتم بیرون و دیدم که تاکسی ایستاده و خجسته را هم از دور دیدم و شناختم،‌ رفتم آنجا و سوار تاکسی شدم و رهسپار منزلم در سعدآباد شدم. * بدون اینکه گذرنامه والاحضرت را کسی ببیند وارد ایران شدید؟ - بدون هیچ چیز و تقریبا از فرودگاه فرار کردم و رفتم به طرف تاکسی و هیچکس ملتفت نشد. به این طریق از روی باند فرودگاه یکسره رفتم به خارج از فرودگاه، نه اینکه بروم در داخل محل بازبینی گذرنامه‌ها. من رفتم به منزل شاهپور غلامرضا . اینکه چرا آنجا رفتم برای این بود که خانمش هما اعلم دوست خیلی نزدیک من بود و ما با هم خیلی نزدیک بودیم . من خواستم بروم پیش هما و فکر می‌کردم که آنجا از همه جا مطمئن‌تر است. البته بعداز 25 دقیقه یا نیم ساعت تاخیرخبر آمدن من به مصدق رسید و همان شبانه رییس حکومت نظامیش را که اسمش یادم نیست فرستاد پهلوی من که شما باید با همین طیاره که آمدید برگردید. به رییس حکومت نظامی گفتم که به مصدق بگویید نه شما و نه هفت جد شما نمی‌تواند مرا بیرون کند و اگر میل دارید می توانید دست مرا بگیرید و محبوس کنید و کار دیگری نمی‌توانید بکنید . من از اینجا رفتنی نیستم تا وضع مالی من حل بشود و برای من بتوانید پول بفرستید. چون پول برای من نمی‌فرستادند و نمی‌گذاشت که بفرستند و قدغن کرده بود که پول برای من بفرستند. فردای آن روز وزیر دربار آمد پیش من که ابوالقاسم امینی بود و گفت اعلیحضرت فرمودند که بهتر است شما برگردید. ولی در آن موقع نمی‌توانستم به هیچکس بگویم که من حامل پیام هستم. عاقبت به وسیله هما که به کاخ می‌رفت و شرفیاب هم می‌شد گفتم که به عرض برسان که من حامل پیغامی از طرف اشخاصی هستم و باید حتما آن را به شما برسانم . معهذا من برادرم را ندیدم و ایشان حاضر نشد که مرا ببیند تا اینکه ثریا با من قرار ملاقات گذاشت . درمحلی او را دیدم و کاغذ را به وسیله ‌او تحویل برادرم دادم . به محض اینکه کاغذ را تحویل دادم فردای آن روز برگشتم. بیست روز بعد آن اتفاقات رخ داد و مصدق افتاد. * بعد که برگشتید پاریس ، باز هم تماس‌هایی با شما بود؟ - نه دیگر. * بعضی جاها نوشته‌اند که والاحضرت در خارج با آلن دالس ملاقات داشتند؟ - نه ابدا. من با اشخاصی که قبلا ملاقات داشتم بعدها آنها را اصلا ندیدم و اسمشان را هم نمی‌دانم. * کرمیت روزولت و اینها نبودند؟ - نه ، بعضی‌ها هم می‌گویند که با «چرونسلی» ملاقات کرده‌ام. چنین چیزی نبوده، اصلا اسم‌های آنها را هم نمی‌دانم و خود آنها را هم ندیده‌ام. * والاحضرت چه وقت تصمیماتی را گرفتند؟ - من بعد نمی‌دانم که دیگر چه شد چون نبودم. * بعدا هم با اعلیحضرت راجع به این جریان صحبت نکردید؟ - من نه، ولی بعدا که دیگر همه چیز را می‌دانستم.. * تصمیم گرفته بودند که مصدق را برکنار کنند؟ - بله دیگر و فرمودند که ایشان دستخط خودشان را توسط نصیری فرستادند برای مصدق و او قبول نکرد که استعفاء بدهد، از یک طرف استعفانامه‌ او را خواسته بودند و از طرف دیگر فرمان نخست وزیری زاهدی را داده بودند. در این صورت دو نفر نخست وزیر بود، یعنی هم مصدق بود و هم زاهدی و این در آن موقع بود که زاهدی قایم می‌شد و هر شب در یک جایی بود. اردشیر را خیلی اذیت کردند، او را گرفتند و زدند . برای مدت سه روز، دو نفر نخست وزیر بودند یکی مصدق‌السلطنه که خودش را نخست وزیر می‌دانست و یکی هم نخست وزیر قانونی سپهبد زاهدی . به این مناسبت بود که فورا سپهبد زاهدی آمد و نخست وزیر شد. * اعلیحضرت وقتی که ایران را ترک کردند اول به کجا رفتند؟ - اول به بغداد رفتند و خیانت‌ها از همان‌جا شروع شد. برای اینکه در آنجا ظفر علم سفیر کبیر بود که اصلا جلوی اعلیحضرت نیامد و یکی هم در رم بود که سفیر آن وقت نظام‌السلطان خواجه نوری بود که یکی از دوستان خیلی نزدیک خودمان بود که اقلا مدت ده سال رییس دفتر مادر من بود و او هم پیش اعلیحضرت نیامد . حتی یک ماشین شخصی خود اعلیحضرت را هم برایشان نفرستادند . در آنجا بود که باز هم یک نفر ایرانی پیدا شد که اسمش حسین صادق است که رفت و اتومبیلش را در اختیار اعلیحضرت گذاشت و گفت که من در اختیار شما هستم که هر کاری داشته باشید انجام دهم ولی خوشبختانه طولی نکشید . یعنی دو روز بیشتر طول نکشید که روز سوم سپهبد زاهدی تلگراف زد که کارها خاتمه یافته است. * والاحضرت آن موقع در پاریس بودند؟ - نه ، من آن موقع در جنوب فرانسه بودم و پول اینکه سوار طیاره بشوم و بروم نداشتم. مجبور شدم که از یکی از دوستانم کمک بخواهم که مرا با ماشین ببرد . من یک روزه یعنی در هشت یا نه ساعت از جنوب فرانسه خودم را رساندم به رم. * پول بلیت هواپیما را نداشتید؟ - وضع پولی من اینطور بود و مصدق‌السلطنه اینطور سه سال مرا گذشته بود. * بعد که در رم اعلیحضرت را ملاقات کردید چه پیش آمد؟ - اعلیحضرت را ملاقات کردم ولی به شما بگویم که بعد از آنکه اعلیحضرت هم برگشتند من به خاطر وضع مزاجیم و سلامتی خودم نتوانستم به ایران برگردم . مجبور بودم بروم به اروزن و مدت شش ماه در کوهستان باشم. * اعلیحضرت را در رم چطور دیدید؟ - می‌دانید که هیچوقت تا آخر هم هیچ چیز از ظاهر ایشان پیدا نمی‌شد و ناراحتی خیلی زیادی دیده نمی‌شد . ولی بدیهی است که هر بشری ناراحت می‌شود که تاج و تختش و مملکتش اینطور از بین برود. ولی ایشان هیچوقت اینها را نشان نمی‌دادند و هر چه بود توی خودشان بود. * در آنجا هیچ چیز یا مطلبی نفرمودند؟ - نه دیگر، یعنی همان وضعیتی را که پیش آمده بود شرح دادند ولی مطالب بیشتری نگفتند و فقط گفتند: آنقدر مصدق عرصه را تنگ کرده و هر دقیقه چیز بیشتری می‌خواست تا به آنجا رسید که ریاست قوا را هم می‌خواست. بدیهی است که آنجا دیگر اعلیحضرت استفامت کردند و ریاست قوا را ندادند. * در آن وقتی که از تهران گزارش رسید که مصدق را انداخته‌اند، شما با اعلیحضرت بودید؟ - بله بودم که تلگراف آمد. خوب خوشحال شدند. * موضوع را تلگرافی به ایشان خبر دادند؟ - نخست وزیر تلگراف کرد که ما منتظر اعلیحضرت هستیم که تشریف بیاورند که اعلیحضرت هم فورا تشریف بردند و من البته آن موقع نبودم و نمی‌دانم که چیست، البته مواجه شدند با یک پیشواز شایان توجه و تمام مردم شهر در کوچه‌ها شادمانی می‌کردند. * بعد از چه مدت تشریف بردید به تهران؟ - بعد از شش ماه. * هنوز زاهدی نخست وزیر بود؟ - بله زاهدی دو سه سال نخست وزیر بود خیلی هم خوب بود. * زاهدی چطور آدمی بود؟ - زاهدی آدم خوبی بود و من شخصا خیلی دوستش داشتم. دوست نزدیک بود و من با او خیلی نزدیک بودم و خیلی دوستش داشتم. ولی او نتوانست بماند و نماند و بعد از زاهدی علا نخست وزیر شد. * علت اینکه نتوانست بماند چه بود آیا با اعلیحضرت اختلاف داشتند؟ - مثل اینکه اختلاف داشت. من نمی‌دانم بر سر چه بوده از آن اختلافات همینطوری داشتند راجع به اشخاصی که دور و برش بودند و ناراحتی داشتند. روی هم رفته از او راضی نبودند ولی در هر صورت او هم سعی‌اش را می‌کرد که واقعا زحمت بکشد ولی شاید تا آن حد نبود که خاطر اعلیحضرت راضی باشد. * علا موقتی نخست وزیر شد؟ - علاء که همه‌اش نخست وزیر می‌شد. یک بار می‌افتاد و دو مرتبه نخست وزیر می‌شد تا بالاخره وزیر دربار شد که در آن موقع فوت کرد. * علاء چطور آدمی بود؟ - علاء خیلی باهوش بود. خیلی فرنگی‌مآب و خیلی تحصیل‌کرده ولی به عقیده من یک آدم منفی بود. * کار مثبتی انجام نداد؟ - نه فکر نمی‌کنم که در دوره نخست وزیریش کار مثبتی کرده باشد. تنها کار مثبتی که کرد پافشاری بود که در زمان گرفتن آذربایجان کرد که قضیه ایران را توانست به سازمان ملل ببرد و همچنین به شورای امنیت . این کار را علاء کرد. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

خاطرات دوران زندان

قاسم تبریزی یکی از چهره‌های مبارز، خستگی‌ناپذیر و شکست‌ناپذیر در دوران مبارزات ضد استبدادی و ضد‌استعماری «شهید محمدعلی رجایی» بود که در میان مبارزان دهه‌های (1330-1350) شهرت خاصی داشته تا آنجا که استقامت، پایداری، متانت، مناعت طبع، سعه صدر و صداقت وی برای دیگران «الگو» و «سرمشق» بود. خصوصاً در جایگاه یک معلم، در عرصه اندیشه و عمل درخشید. پیرامون شخصیت وی افزون بر 10 عنوان کتاب منتشر شده، اگرچه ناگفته‌ها و نانوشته‌ها بسیار و ضرورت تدوین و تحقیق و تحلیل ابعاد شخصیت و زندگی ایشان بیش از آن انتظار برود و دیگر ضرورت حضور و پرداخت «داستان‌نویسان» در نوشتن و خلق رمان‌های کوتاه و بلند نیز دور از انتظار نمی‌باشد واین بر عهده ادیبان متعهد و مسئول و نسل انقلاب و نسل‌های آینده است. آنچه در این مقاله کوتاه اشاره می‌شود: 1- سیری در اسناد 2- خاطرات زندان، شکنجه، آزادی کتاب «شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک» پرونده کلاسه ایشان در دوران مبارزه است که ساواک از طرق مختلف به بخشی از فعالیتش آگاهی و دست‌یافته اولین سند مربوط به ششم آذر 1340 می‌باشد. ساواک وی را دبیر «منتظر» خدمت دبیرستان‌های خوانسار دانسته که به قزوین منتقل می‌شود و دو برگ سابقه نامبرده تنظیم و به انضمام سه قطعه عکس وی به پیوست ارسال می‌گردد.1 آخرین سند از اداره زندان‌ها به دادستان ارتش مربوط به تاریخ بیست و دوم خرداد 1357، موضوع: زندانی ضد‌امنیتی محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد2 در این سند به امضای سرلشکر زند کریمی رئیس اداره زندان‌ها آمده است: این شخص از زندانیان ناراحت و ماجراجوست که به اتفاق عده‌ای دیگر با انگیزه فراهم کردن زمینه تحریک و اختلال دائم برای به دست گرفتن زمام امور زندان و برپا نمودن خوراک تبلیغاتی علیه مصالح کشور مبادرت به اقامه نماز جماعت در داخل بند نموده‌اند و به لحاظ این‌که امام جماعت از لحاظ شرعی باید شرایط معتبر و مهمی داشته باشد و زندانیان مزبور که مشتی خرابکار و خائن و هیچ‌یک از شرایط امام جماعت را دارا نمی‌باشد3 و در ضمن در داخل بند محل مساعدی برای نماز جماعت وجود ندارد این‌گونه اعمال نه تنها تبعیت از مذهب نبوده، بلکه تظاهر به دینداری برای وصول به اهداف معروض می‌باشد. لذا مامورین به آنان متذکر شدند که باید به صورت انفرادی مبادرت به گزاردن نماز بنمایند که با بی‌اعتنایی و بی‌توجهی زندانیان روبه‌رو و لذا به منظور جلوگیری از اشاعه این عمل در زندان و هرگونه اتفاق سویی زندانیان مزبور به بازداشتگاه موقت منتقل گردیده‌اند ضمناً آیین‌نامه زندانیان مزبور به بازداشتگاه4 موقت منتقل گردیده‌اند5. پیرامون ساواک، زندان، شکنجه و مدیریت آن که عمدتاً زیر‌نظر پرویز ثابتی «رئیس اداره اول» و «مدیرکل اداره سوم» بوده نیاز به تحلیل و بررسی مفصل دارد که خوشبختانه در این عرصه منابع و مآخذ مستند از ساواک، خاطرات رجال پهلوی، خاطرات مبارزان وجود دارد. دستگیری سال 1353 در سال 1353 دستگیر شدم. شکنجه من نسبتاً طولانی بود و یک دوره 14 ماهه داشت، وجه آن این بود که من پا به سن گذاشته بودم و قبلاً هم مرا دستگیر کرده بودند، لذا انتظار داشتند که از من اطلاعات زیادی به دست آورند، به خصوص این که به دنبال ردپای «پوران بازرگان»(6) که فراری بود می‌گشتند و می‌خواستند از طریق من او را شناسایی و دستگیر کنند. آن سالی را که من در کمیته(7) می‌گذراندم، واقعاً جهنمی را پیش رو می‌دیدم. آیه شریفه «ثم لایموت فیها و لایحیی» که در وصف جهنم آمده است، در مورد کمیته صادق بود، افرادی که در آن جا زندانی بودند، به یک معنا مرده بودند و نه زنده برای این که زندانی را تا دم مرگ کتک می‌زدند، بعد مقداری دست نگه می‌داشتند و در بهداری به وضع او رسیدگی می‌کردند تا حالش بهبود بیابد. بعد دو مرتبه همان برنامه اجرا می‌شد. در کمیته هرکس را با توجه به موقعیت و شرایطی که داشت، شکنجه روحی یا جسمی می‌کردند، فرضاً مرا که دارای زن و فرزند بودم تهدید می‌کردند که خانواده‌ات را دستگیر و اذیت می‌کنیم. برخی دیگر را با تهدیدهای دیگر که چون گفتنی نیست و چندش‌آور است، از نقل آن خودداری می‌کنم. (8) شکنجه‌های جیره‌ای از جمله شکنجه‌هایی که به من می‌دادند، شکنجه‌هایی بود که خود ساواک به آن «جیره‌ای» اطلاق می‌کردند. جیره من، بیست روزه بود. یعنی هر بار بیست روز تمام مرا می‌زدند و می‌گفتند: حرف بزن! یا هر روز چندین ساعت سرم را به حالت رکوع به پنجه‌هایم می‌بستند و می‌گفتند: درجا بزن! مرا به صلیب می‌کشیدند و آویزان می‌کردند و می‌گفتند اعتراف کن! تا این که یک روز، که رئیس کمیته را ترور کرده بودند، مأموران آمدند و مرا بردند و گفتند: می‌خواهیم سه چهار نفر را بکشیم و تو هم جزء آن‌ها هستی. آن روز شکنجه بسیار شدیدی به من دادند که خوشبختانه به یاری خدا جان سالم به در بردم. اواخر دوره چهارده ماهه زندان مصادف با اوایل انقلاب بود و من همچنان در کمیته به سر می‌بردم. گاهی اوقات مرا به سلول انفرادی می‌انداختند و گاه یک نفر را با من همراه می‌کردند و در چنین مواقعی سعی داشتند که توسط آن فرد، از من حرف بکشند تا بعد علیه من استفاده کنند. من چون در بیرون زندان، خبر از نقشه‌های کمیته داشتم، مواظب صحبت‌هایم در سلول بودم. البته فردی که پهلوی من انداختند در بدو ورود، آهسته به من گفت: مواظب حرف‌هایت باش! چون من قول همکاری داده‌ام که حرف‌های تو را به آن‌ها منتقل کنم، بنابراین فقط حرف‌هایی را بزن که از لورفتن آن نمی‌ترسی. (9) پی نوشت: 1- راه رجا بسته نیست، خاطرات شهید محمد علی رجایی، تدوین سازمان تبلیغات اسلامی قزوین 1377. ص 43 2- همان / ص 421-422 3- ساواک برای امام جماعت دارای معیارهای شاهنشاهی بود!! 4- منظور کمیته مشترک ضد‌خرابکاری است. 5- شهید رجایی به روایت اسناد ساواک ص 422-421. 6- پوران بازرگان همسر محمد حنیف نژاد- معلم مدرسه رفاه 7- کمیته مشترک ضد خرابکاری- رجوع شود به کتاب «شکنجه» قاسم حسن‌پور/ موزه عبرت 8- راه رجا بسته نیست/ سازمان تبلیغات اسلامی/ 1377/ ص21 9- همان/ ص 22-21 منبع: روزنامه ایران - 1392/05/02

رضاخان مضحکه بین المللی

در طول دورة حکومت رضا شاه، اشاره نشریات خارجی به سطح پایین اجتماعی او چندین بار موجب قطع روابط دیپلماتیک با کشورهای متبوع آنها ‌شد. در سال‌های 1936 و 1937، نشریه‌های تایم و نیویورک میرور به این مطلب اشاره کردند که رضاخان در گذشته مهتر بوده و سپس چندی به نگهبانی در جلوی دَرِ سفارتخانه‌های خارجی در تهران اشتغال داشته است. نیویورک میرور نوشته بود که رضا شاه قبلاً در اصطبل سفارت انگلستان در تهران مشغول به کار بوده است . پس از انتشار این مطالب، وزیر خارجه ایران از وزیر مختار آمریکا در تهران خواست تا نشریات خطاکار را مجازات و از تکرار این قبیل ندانم‌کاری‌ها در آینده جلوگیری کند. وقتی وزیرمختار آمریکا به باقر کاظمی، وزیر خارجه ایران، توضیح داد که نشریات آمریکایی تحت حمایت قانون اساسی این کشور قرار دارند، کاظمی در عین ناباوریِ مقام آمریکایی، وقیحانه پیشنهاد کرد که آمریکایی‌ها برای رضایت خاطر ملوکانه اعلیحضرت پهلوی قانون اساسی‌شان را تغییر بدهند. بسیار پیش می‌آمد که سفیران و وزرای مختار ایران صرفاً به دلیل آنکه پاسخ به موقع یا مؤثری به آنچه اصطلاحاً توهین‌ نشریات خارجی به شاهنشاه ایران تلقی می‌شد نداده بودند، بدون مقدمه از کار بر کنار می‌شدند. همین آقای کاظمی که پیشنهاد تغییر قانون اساسی را به وزیرمختار آمریکا داد، وقتی سفیر ایران در ترکیه بود به دلیل انتشار مقاله‌ای که به اصل و نسب معمولی رضا شاه اشاره کرده بود، در سال 1940 بدون مقدمه از مقامش عزل شد. از اسناد و مدارک آن دوره چنین برمی‌آید که ایران به مضحکه‌ای بین‌المللی مبدل شده بود. خبر فراخواندن باقر کاظمی را سی. ون انگرت، کاردار موقت آمریکا، در گزارش مورخ 22 سپتامبر 1940 خود آورده است. گزارش انگرت شامل خبر زیر می‌شود: «آقای باقر کاظمی، سفیر ایران در ترکیه، را از این کشور فراخوانده و هنوز به پست دیگری نگماشته‌اند. کاظمی در اکتبر 1939 به سمت فوق منصوب شده بود، بنابراین هنوز یک سال نیست که از انتصاب او در آنکارا می‌گذرد. تا بحال نتوانسته‌ام یقیناً به دلایل فراخواندن او پی ببرم، و نام جانشین او نیز هنوز اعلام نشده است.» دلایل برکناری کاظمی را جی. و. ای. مک‌موری، سفیر آمریکا در ترکیه، در گزارش مورخ 5 نوامبر 1940 خود ذکر کرده است: «سفیر ایران در اینجا چندی پیش به کشورش فراخوانده شد، که تازه به دلایل آن پی برده‌ام. ظاهراً، چند وقت پیش، نویسنده‌ای در روزنامه فرانسوی زبان ژورنال دُریان (Journal d'Orient) جرأت کرده و چیزهایی درباره زندگی شاهنشاه ایران نوشته بود؛ از جمله، این که شاه از سطوح پایین جامعه برآمده است. ظاهراً این بی‌احتیاطی ژورنال دُریان حتی از دید سفارت ایران نیز به دور مانده بود. با وجود این، به موقعش که بریده این مقاله به تهران و رؤیت مقامات رسید، سفیر تلگرامی دریافت کرد که در آن به سبب عدم هوشیاری‌ سرزنش شده و به طور تحکم‌آمیزی دستور یافته بود که قاطعانه به دولت ترکیه اعتراض کند و از آن دولت بخواهد تا برای جبران این خطاکاری اقدامات مقتضی اتخاذ نماید. اتفاقاً وقتی سفیر ایران بعد از انجام مأموریتش از دفتر وزیر امور خارجه ترکیه بیرون می‌آمده یکی از همکاران من که با وزیر کاری داشته وارد دفتر می‌شود. او می‌گوید که آقای سراج‌‌اغلو با حالتی نیمه مبهوت گفته است که ترکیه به خاطر آزادی نسبی مطبوعات به خود می‌بالد، ولی حالا از طرف شاه یک مملکتِ دوست مصرانه از من می‌خواهند که مدیر یک نشریه را به خاطر چاپ چیزی مجازات کنم که، اگر درباره آتاتورک می‌نوشتند، از نظر مردم ترکیه در واقع نوعی تعریف و تمجید از توانمندی و قدرت شخصیت او به حساب می‌آمد.» واکنش وزارت امور خارجه آمریکا به این واقعه نشان می‌دهد که ایران تا سال 1940 تا چه اندازه مضحکه سایر کشورها شده بود. موری، که اخیراً زندگینامه «رسمی» رضا شاه را ویراسته بود، در یادداشتی به تاریخ 17 دسامبر 1940 که برای دستیار وزیر، معاون وزیر، و شخص وزیر امور خارجه آمریکا ارسال داشت، می‌نویسد: «یقیناً خواندن مطلبی که در گزارش پیوست از آنکارا درباره فراخواندن سفیر ایران از ترکیه ارسال شده است، برایتان خالی از لطف نخواهد بود. من این اتفاق را برای سفیر ترکیه (که اگر به یاد داشته باشید در زمان قطع روابط‌مان با ایران حافظ منافع ایران بود) تعریف کردم، و او از خنده روده‌بُر شد.» اما برای مردم ایران که بیست سال تحت سرکوب بیرحمانه [رضاخان] زندگی کردند، این مسئله به هیچوجه خنده‌دار نبود. منبع:رضاشاه و بریتانیا ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 41 تا 43 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران

ساواک زائیده کودتای 28 مرداد

طی 12 سال نخست سلطنت محمدرضا پهلوی، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و نیز پلیس سیاسی قابل اعتنایی در ایران وجود نداشت. با این حال در برخی مقاطع همین دوره 12 ساله، دستگاه شهربانی در مسائل سیاسی روز دخالت می‌‌کرد و به سود یا زیان برخی گروههای سیاسی، دربار و غیره وارد عمل می‌شد. اما این‌گونه اقدامات هیچگاه انسجام یافته نبود و در عین حال تداوم جدی هم نداشت. در همان حال رکن 2 ارتش و فرمانداری نظامی هم در امور اطلاعاتی ـ امنیتی و پلیسی دخالت می‌کردند. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و سرنگونی دولت مصدق، به تدریج فضای سیاسی اجتماعی کشور به سمت روشهای ناپسند دوران رضاشاه سیر کرد و هنگامی که در اواخر 1335ش. با تصویب قانون تأسیس و تشکیل ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی انسجام یافته‌ای در ایران شکل گرفت، بسیاری از روشهای نامطلوب و غیراصولی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در حال خودنمایی بود. این بار هم دستگاه اطلاعاتی، امنیتی کشور قدم در راهی نهاد که پیش از آن شهربانی رضاشاه آن را آزموده و قریب به دو دهه حقوق اساسی مردم را نقض کرده و حمایت‌گر روش استبدادی حکومت شده بود. طرح تشکیل ساواک هنگامی ضرورت یافت که محمدرضا با حمایت و پشتیبانی قدرتهای خارجی مسیری را که پیش از او پدرش بر آن نهج حکم رانده بود گام نهاد و به تبع آن هر چه روند مشروطیت‌زدایی و گرایش به استبداد نمود بیشتری می‌یافت، ساواک هم بر روشهای خشن خود می‌‌‌‌افزود. فرض این مبحث بر این پایه استوار خواهد بود که: 1. زمانی ضرورت وجودی تأسیس ساواک احساس شد که حاکمیت به سمت استبداد و خودکامگی رفت. 2. قدرتهای خارجی (امریکا و انگلستان) که به دنبال کودتای 28 مرداد 1332 دولت مصدق را سرنگون و نظامی دلخواه جایگزین آن کرده بودند، به تدریج تشکیل نهادی پلیسی ـ امنیتی و اطلاعاتی جدیدی را مورد توجه قرار دادند که بتواند منافع درازمدت آنان را در ایران تضمین کند. بنابراین این دو کشور و به ویژه امریکا پیشگام تشکیل، تکوین و هدایت ساواک شد تا از یک سو بتواند بر مخالفتهای داخلی پایان دهد و از سوی دیگر این کشور را در اهداف اطلاعاتی ـ جاسوسی منطقه‌ای یاری دهد. بدین ترتیب ساواک برخلاف نامش برای سلب امنیت داخلی و نیز نقض و تضعیف حاکمیت و استقلال ملی به نفع قدرتهای غربی ذی‌نفوذ در ایران گام نهاد. پیش از آنکه ساواک تشکیل شود فرمانداری نظامی که در رأس آن تیمور بختیار انجام وظیفه می‌کرد، بسیاری از موانع رسیدن به حکومت استبدادی را از میان برداشته و با تحکیم موقعیت و نفوذ سیاسی، اقتصادی امریکا و انگلیس در ایران، آماده بود مجموعه مسئولیتهایش را (البته) در مقیاس بسیار گسترده‌‌تری به مولود جدید (ساواک) واگذار کند. برخی قانون امنیت اجتماعی مصدق را که با استفاده از لایحه اختیارات شش ماهه‌ از مجلس شورای ملی، به تصویب رساند، مقدمه‌ای بر تشکیل ساواک در بیش از چهار سال بعد دانسته‌اند. این قانون که شامل 9 ماده و چند تبصره بود، در اول آبان 1331 توسط مصدق تهیه شد و سه ماه ضمانت اجرا داشت. تردیدی نیست که اقدام مصدق در اخذ اختیار قانونگذاری از مجلس دوره هفدهم از اشتباهات فاحش دوران نخست‌وزیری او محسوب می‌شود. همان مجلس هفدهم هم که این اجازه را به نخست‌وزیر اعطاء کرد البته گناه مضاعف‌‌تری مرتکب شد. در هر حال اطلاق نام قانون بر تمام این مقررات، لوایح و سایر دستورالعملهایی که از سوی مصدق و یا هر مرجع دیگری تهیه و تصویب شد دور از منطق است. قانون واژه‌ای است که فقط پس از تأیید و تصویب مجلس شورای ملی مفهوم می‌یافت. بدین ترتیب آنچه تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی مصدق معروف شده، اقدامی فراقانونی و باطل بود. اما در هر حال مقرراتی که تحت عنوان قانون امنیت اجتماعی تدوین شد، محدودیت‌هایی برای جامعه سیاسی ـ اجتماعی ایران آن روزگار ایجاد می‌‌کرد. این مقررات، مراجع دولتی و حکومتی را برای اعمال فشار بر مخالفان سیاسی و اعتصاب‌کنندگان گشاده دست ‌ساخت و دستاویزی علی‌‌‌الظاهر قانونی و رسمی برای محدود ساختن آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی بود. گمان می‌رود مصدق که خود را پاسدار نظام دموکراتیک حکومت می‌دانست، با وضع این مقررات، آشکارا در نقض قانون اساسی مشروطیت گام نهاده بود. حتی اگر سیر حوادث سیاسی، اجتماعی داخلی به هر دلیلی امکان ادامه نخست‌وزیری مصدق را با مشکلات عدیده روبرو می‌ساخت، او حق نداشت با اقداماتی از این دست، در راستای محدود ساختن حقوق اساسی جامعه ایرانی گام بردارد. متن این مقررات به اصطلاح قانونی و بسیاری از مفاد و اصول این لایحه، آشکارا ناقض صریح قانون اساسی و تهدید‌کننده حقوق سیاسی مردم کشور بود و در همان دوران هم مورد اعتراض بسیاری از افراد و گروههای سیاسی قرار گرفت. این قانون موجب شد تا سالها پس از تشکیل ساواک و آشکار شدن اعمال خلاف آن، مخالفان مصدق او را پیشگام تشکیل ساواک خطاب کنند و از این رهگذر انتقادات تندی متوجه او سازند و ساواک را مولود دوران نخست‌وزیری او بدانند. گفته شده که برخی از نزدیکترین یاران مصدق پس از تصویب و تهیه این مقررات، راه خود را از او جدا کرده به صف مخالفان پیوستند. این در حالی است که برخی از افراد، به رغم انتقاداتی که به این مقررات داشتند، از اینکه آن را مقدمه تأسیس ساواک بدانند اجتناب ورزیدند. البته هرگاه بتوان مقدمه و آغازی برای روند و دلایل تشکیل ساواک قایل شد، کودتای انگلیسی ـ امریکایی 28 مرداد 1332 می‌تواند نقطه عطف و عزیمت این جریان باشد. امروزه دیگر کسی در نقش مستقیم انگلیس و امریکا در کودتای 28 مرداد تردیدی روا نمی‌دارد. کرمیت روزولت عامل اصلی کودتا صراحتاً به نقش خود، امریکاییها و انگلیسیها در کودتای 28 مرداد 1332 اعتراف دارد. بدین ترتیب باید سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس را طراح و مجری اصلی کودتای 28 مرداد 1332 دانست که با همراهی عوامل ایرانی، دربار و وابستگان به محافل خارجی در ایران، دولت در حال احتضار مصدق را به سقوط کشانیدند و چنانکه دلخواهشان بود، مهره‌های سر به راهی جایگزین آن ساختند تا هر آنچه را که می‌خواهند در فضای سیاسی مطلوب و بدون مشکل کسب کنند. کودتای 28 مرداد 1332 اهداف کوتاه مدت و بلندمدتی برای امریکا و سپس انگلیس دنبال می‌کرد. آنی‌ترین هدف کودتا از میان برداشتن دولت مصدق بود که بر سر راه نفوذ آنان مشکل‌آفرینی کرده بود. با نیل به این مقصود، هدف مهم‌تر تسلط دوباره بر سر پلهای نفتی ایران، در انتظار آنان بود. در این میان امریکا بیش از انگلیس سود برد که تا آن هنگام به طور جدی از عایدات سرشار نفت ایران بهره‌مند نشده بود. ضمن اینکه با کودتای 28 مرداد 1332 انگلیس هم بخش عمده‌ای از منافع از کف داده را بار دیگر صاحب شد. عقد قرارداد کنسرسیوم نفت در دوره نخست‌وزیری سپهبد زاهدی، سرآغاز نیل به این هدف استراتژیک اقتصادی و سیاسی بود. اما هدف امریکا صرفاً کسب عایدات و منافع نفت نبود. این بار آنان به جدّ بر آن بودند تا به عنوان تنها قدرت برتر خارجی در ایران نفوذ کرده، جای پایی استراتژیک که هدف دائمی و بلندمدت آنان را دنبال کند، به دست آورند. بدین ترتیب هر چه از کودتای 28 مرداد 1332 می‌گذشت، نفوذ و قدرت امریکا در ایران پررنگ‌تر می‌شد تا جایی که طی یک دهة آتی، این کشور بر بسیاری از اهداف اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی موردنظر در ایران دست یافته بود و به سرعت در حال تثبیت موقعیت بلامنازع خود در ایران بود. به دلیل مرزهای طولانی ایران با شوروی سوسیالیستی که در آن روزگار رقیبی جدی برای امریکا محسوب می‌شد، سیاستگزاران این کشور به گسترانیدن هر چه بیشتر حوزه‌های نفوذ خود در ایران احساس نیاز تمام نشدنی داشتند. بدین ترتیب خیلی زود محمدرضا و نظام حکومتی آن برای امریکا اهمیت استراتژیک بی‌بدیلی یافت. با چنین اهدافی بود که امریکا پس از مدتی احساس کرد نیازمند دستگاهی اطلاعاتی ـ امنیتی است تا علاوه بر پایان دادن به مخالفتهای داخلی در کشور، یاریگر اهداف استراتژیک سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی در مرزهای ایران و نیز سایر نقاط جهان باشد. بنابراین امریکا از تأسیس ساواک به مراتب بیش از حاکمان ایران و نیز رقبا و دوستان خارجی خود سود می‌برد. امریکا، به ویژه پس از تشکیل ساواک، امید داشت تا از طریق این تشکیلات جدید، مخالفان ایرانی حضور این کشور را در ایران که تعداد آنان رقم پرشماری از جمعیت چند ده میلیونی را شامل می‌شد، سرکوب و به انزوا بکشاند. امریکا پس از کودتای 28 مرداد به سرعت تلاش کرد با وابستگی هر چه بیشتر حکومت پهلوی به خود، حضور سایر رقبای سیاسی ـ اقتصادی را در ایران تحت‌الشعاع قرار داده، احساس نیاز همیشگی به حضور امریکا را در ایران به شاه و حکومت او بقبولاند. روند رو به افزایش کمکهای مالی، تسلیحاتی و اقتصادی امریکا به دولتهای ایران (پس از کودتا) در راستای نیل به همین مقصود بود. بدین ترتیب امریکا به رژیم کودتا کمک کرد تا مخالفان خود را سرکوب کرده و آنان را تا مدتی منزوی سازد ، با حل مسئله نفت و کمکهای اقتصادی متعدد مشکلات اقتصادی رژیم را مرتفع سازد ، سیاست خارجی ایران را در راستای اهداف و خواسته‌های منطقه‌ای و جهانی خود سوق دهد ، با تضعیف و اعمال فشار بر گروههای مختلف سیاسی، دینی و اسلامی، زمینه‌های داخلی مخالف با حضور خود در ایران را کاهش دهد ، ساختار اقتصادی کشور را در مسیر وابستگی هر چه بیشتر تغییر جهت دهد ، با سرکوب و تضعیف شدید حزب توده و گروههای چپ، زمینه‌های داخلی نفوذ احتمالی شوروی را در ایران به حداقل برساند ، با اعمال نفوذ در انتصاب نخست‌وزیران مطیع و طرفدار سیاست امریکا در ایران، با انعطاف عمل بیشتری طرحهای خود را اجرا کند ، با وارد کردن ایران به پیمانهای منطقه‌ای (نظامی و اقتصادی) کمربند امنیتی قابل اعتنایی برای تحکیم نفوذ و سلطة خود در منطقه ایجاد کند و با اعمال سیاستهای فرهنگی ـ اجتماعی دلخواه، ایرانیان را به تبعیت از روش زندگی غربی و به ویژه امریکاییها سوق دهد. بدین ترتیب با تمهید این مقدمات و اهداف ریز و کلانی که امریکا در ایران داشت، تأسیس ساواک و به تبع آن تجهیز و راهبری آن توسط سیا و عوامل پیدا و پنهان امریکا در ایران، می‌توانست نقش قابل توجهی در موفقیت این اهداف بر عهده گیرد. ضمن اینکه پس از تشکیل ساواک، امریکا باز هم حیطه نفوذ و قدرت خود را در ایران گسترش داد. هارولد ایرنبرگر که کتابی هم دربارة ساواک نوشته، تأسیس ساواک را از پیامدهای کودتا برشمرده است. وی امریکا را از عوامل اصلی تشکیل ساواک معرفی می‌کند که امیدوار بود با قدرت و اعتباربخشی به آن، منابع ریز و درشتشان در ایران از تجاوز مصون بماند. او ساواک را «دوست شکنجه‌گر غرب» لقب داده و نقش سیا را در زمینه‌چینی برای تأسیس ساواک بی‌بدیل ارزیابی می‌کند. نویسنده: مظفر شاهدی ، ساواک ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 47 تا 52 منبع: مجله الکترونیکی دوران

اختناق اطلاعاتی انگلیس در روند تاریخ‌نگاری

«کریستوفر آندریو» استاد دانشگاه کمبریج و مدیر مدیر مجله « هیستوریکال ژورنال » در مقدمه کتاب « سرویس مخفی – شکل گیری جامعه اطلاعاتی بریتانیا » (تاریخ نشر : 1985) که نخستین پژوهش جدی در تاریخ سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس محسوب می شود و معهذا به اعتراف نویسنده تنها توانسته بر شبکه امپراطوری اطلاعاتی وابسته به اینتلیجنت سرویس نظری اجمالی و پراکنده بیفکند ، پنهانکاری شدید دولت بریتانیا را در زمینه اسناد اطلاعاتی چنین ملامت می کند: «وایت هال» هرآنچه را که در توان دارد برای کارشکنی در پژوهش های جدی تاریخ جامعه اطلاعاتی بریتانیا به کار می‌گیرد. دولتمردان انگلیسی به نحو نامعقولی بر این استدلال پای می‌فشارند که به خاطر مصالح امنیت ملی تمامی آرشیوهای سرویس‌های اطلاعاتی باید به طرز نامحدودی بسته بماند. آنان تنها به تاریخ رسمی معروف اطلاعات بریتانیا در جنگ دوم جهانی (اثر پروفسور هینزلی) اجازه نشر می‌دهند و تنها برخی گزارشهای اطلاعاتی دوران جنگ را که برای وزرای«وایت هال» و فرماندهان نظامی در صحنه ارسال شده ، در اختیار «مرکز اسناد ملی» خود قرار می‌دهند. ولی آنان از علنی ساختن مشابه چنین اسنادی پیرامون سالهای پیشتر امتناع می‌ورزند و دلیل ابلهانه آنان چنین است : نحوه گردآوری اطلاعات در دوران پیش از جنگ باید از دوران جنگ پنهان تر باشد. مسلماً برای استتار عملیات اطلاعاتی متاخر و جاری و برای استتار هویت برخی کارمندان اطلاعاتی (مانند عوامل نفوذی) در دوران حیاتشان دلایل بهتری وجود دارد. این ادعا که علنی ساختن اسناد عملیات اطلاعاتی بریتانیا در آلمان در زمان بحران بندر آغادیر مراکش در سال 1911 و یا در روسیه در دوران پیش از انقلاب بلشویکی 1917 می تواند امنیت ملی بریتانیا را در دهه 1980 مورد تهدید قرار دهد استدلالی چنان بی معنا است که تنها «وایت هال» قادر به دفاع از آن است. گمان من این است که قوه داوری آن وزیران و کارمندانی که چنین دیدگاههای خارق العاده ای دارند ، تحت تاثیر «تابو» های کهن و نابخردانه به انحرافی سخت کشیده شده است. ملکم ماگریج (کارمند پیشین اطلاعاتی) از سالهای خدمت در اینتلیجنت سرویس این درس را آموخته است : « تا زمانی که راههای غیر مستقیم وجود دارد ، هیچ کاری را نباید به سادگی و از راه مستقیم آن انجام داد....پنهانکاری همانقدر برای کار اطلاعاتی ضروری است که لباس رسمی برای آئین عشاء ربانی و یا تاریکی برای مراسم احضار روح. لذا باید پنهانکاری به هر بهایی محفوظ بماند ؛ چه دلیلی داشته باشد و یا نداشته باشد» استدلال به سود چنین پنهانکاری اغراق آمیز ، حتی در باره عملیات اطلاعاتی دوران پیش از جنگ اول جهانی بعید است که بتواند در یک محاجه جدی و آشکار دوام آورد. ولی آنان در چنین مناظره ای شرکت نمی‌جویند. این «تابو» چنان نیرومند مانده که حتی توجیهات رقیق در اثبات حقانیت آن نیز معمولا برای افکار عمومی مخفی تلقی می‌گردد... تاریخ نگاران آکادمیک که دشواریهای پژوهش اطلاعاتی ، آنان را دلسرد می‌سازد و تحت تاثیر احساس گرایی نادرست بسیاری از پر کشش ترین گزارشات جاسوسی را دفع می‌کنند ، معمولا به نادیده گرفتن و ناچیز شمردن ابعاد اطلاعاتی تاریخ تمایل دارند. در بسیاری از بیوگرافی‌های نخست وزیران ، وزیران امور خارجه و سایر وزیران بریتانیا ، حتی نام روسای سرویسهاس اطلاعاتی شان نیز ذکر نمی شود. چنین تغافلی غیر قابل درک و نادرست است. در بریتانیای قرن بیستم ، سرویس مخفی چه از نظر کمی و چه از نظر کیفی رشدی عظیم یافته و مورخ سیاست ملی و سیاست بین المللی مجاز نیست آن را نادیده بگیرد. هر تحلیل از سیاست دولت ، به ویژه در زمینه مسائل خارجی و دفاعی ، که بر ابعاد اطلاعاتی چشم بپوشد ، ناقص خواهد ماند و حتی ممکن است به استنتاجی واژگون دست یابد. آندریو در جای دیگری از کتابش تاکید می‌کند که از نظر دولت انگلیس اطلاعات مربوط به دوران ریاست «سر مانسفیلد کامینگ» بر mi6 (1909 – 1923) هنوز نیز برای امنیت ملی بریتانیا حیاتی تلقی می گردد و لذا پنهان است. «کریستوفر آندریو» سیاست اطلاعاتی دولتهای انگلیس را چنین بیان می‌دارد : ... سیاست اطلاعاتی همه دولتهای انگلیس پس از جنگ توسط دو اصل اساسی دوران بعد از جنگ تعیین می‌گردد که به طور جدی مورد سوال است. اول اینکه فعالیت اطلاعاتی نباید به بحث علنی کشیده شود. و دوم آنکه پارلمان همه اختیارات خود را در مسائل اطلاعاتی به قوه مجریه تفویض کرده است. اصل اول توسط استن چمبرلین در نطق نوامبر 1924 در مجلس عوام به عنوان وزیر امور خارجه به صورت زیر به عنوان یک فرمول کلاسیک بیان شد «این در ماهیت سرویس مخفی است که باید مخفی بماند و اگر شما زمانی به آشکار کردن آن بپردازید ، برای من نیز مانند نمایندگان محترم مخالف روشن است که دیگر سرویس مخفی ای نخواهد بود و شما باید بدون آن کار کنید. » این دکترین که در نیمه بعدی قرن بیستم حتی به انکار موجودیت اینتلیجنت سرویس منجر شد بر شالوده تعمد دقیق و طولانی کابینه ها ، تنها بخشی از آشفته کاریهای عام تری بود که در فاصله دو جنگ جهانی مدیریت دولتی اطلاعات را مشخص می ساخت. سرویس های اطلاعاتی بریتانیا معتقد بودند که به پنهانکاری اکید نیاز دارند. این استتار فقط دامنه عملیات جاری و اخیر آنها را در بر نمی‌گرفت ، بلکه شامل اسناد گذشته آنان ، بدون محدودیت زمانی نیز می‌شد. ولی دولتی که در نوامبر 1924 دکترین پنهانکاری اکید را تدوین کرد ، دو سال و نیم پیش از آن بزرگترین «گاف» اطلاعاتی دوران معاصر را مرتکب شد و با ارزش ترین منبع اطلاعاتی بریتانیا – تلگرام‌های خوانده شده شوروی - را لو داد. سفسطه ساده ای که در پس این استدلال مستتر است که گویا در برابر پنهانکاری اکید تنها افشاگری تام قرار دارد (تقریبا مثل این است که گفته شود قتل عام هسته ای تنها شق در مقابل صلح کامل است) ، برای مدتهای طولانی آماج محاجه جدی قرار نگرفته ، زیرا جامعه اطلاعاتی بریتانیا جایگاه یک «تابو» غیر قابل بحث را کسب کرده که از هر گونه بحث منطقی و یا پارلمانی معاف است. از سال 1924 دولتهای متوالی حد اعلای تلاش خود را به کار برده اند تا این «تابو» دست نخورده بماند. هارولد مک میلان پس از ماجرای فرار فیلبی در 1963 عبوسانه به نمایندگان مجلس عوام چنین گفت : «این برای منافع عام ملی ما خطرناک و بد است که در باره این مسائل بحث شود» این جمله در کتاب «لرد ویلسون ، حکومتگری در بریتانیا» که مدت کوتاهی بعد از کناره گیری او در 1976 به چاپ رسید به شکل تاییدآمیزی نقل شده. فصل «نخست وزیر و امنیت ملی» در این کتاب محتملا کوتاه ترین فصلی است که تاکنون توسط یک نخست وزیر بریتانیا نوشته شده است. این فصل به زحمت به یک صفحه می‌رسد و چنین پایان می یابد « نخست وزیر گاه در زمینه مسائل امنیتی مورد سوال قرار می‌گیرد. پاسخ های او را باید به طرز یکنواختی یکسان تلقی کرد. اطلاع مفید یا صحیح بیشتری وجود ندارد که پیش از پایان این فصل بتوان بدان افزود» ادوارد هیث نیز چنین دیدگاه سختگیرانه ای داشت. او به عنوان نخست وزیر درزمینه مسائل اطلاعاتی حتی از خود سرویس مخفی نیز سختگیر تر بود. حداقل در دو مورد روسای اطلاعاتی او کوشیدند تا وی را به نشر برخی از دستاوردهایشان ترغیب کنند. آقای هیث آن اصل استتار را یک «قانون نقض ناپذیر» دانست و هماره امتناع ورزید. این امر که نمایندگان مجلس محق نیستند که پرسشهای خود را در باره سرویسهای اطلاعاتی مطرح کنند نیز تقریبا یک «قانون نقض ناپذیر» تلقی می‌گردد. به استثنای موارد مربوط به پیامدهای رسوائیهای امنیتی تلاش نمایندگان مجلس برای طرح چنین پرسشهایی رد می شود. دولت کالاهان نیز پافشاری اسلاف خود را بر حق انحصاری قوه مجریه در مدیریت جامعه اطلاعاتی به شدت حفظ کرد. کالاهان اعلام داشت « پارلمان پذیرفته است که درمسائل اطلاعاتی مسئولیت باید بیشتر به عهده نخست وزیر باشد تا پارلمان و به نخست وزیران در زمینه انجام صحیح این مسئولیت اعتماد دارد » « کریستوفر آندریو » توضیح می‌دهد که به استثنای دوران های صدارت چرچیل و خانم تاچر که هر دو پیوند تنگاتنگی با سرویس های انگلیس داشتند ، حتی نظارت دولت نیز بر تشکیلات اطلاعاتی بریتانیا ناچیز بوده است. زمانی که رمزی مک دونالد در سال 1924 به عنوان اولین نخست وزیر از حزب کارگر به قدرت رسید ، خواستار بازدید از بایگانی «اداره ویژه» شهربانی شد و سرویندام چیلدز رئیس این سرویس با درخواست او موافقت نکرد. جرج براون اولین وزیر خارجه ای بود که در سال 1966 از ساختمان مرکزی اینتلیجنت سرویس بازدید کرد و هارولدویلسون نخست وزیر انگلیس از حزب کارگر در سالهای 1964 – 1970 و 1974 – 1976 ، در مصاحبه ای با چپمن پینچر روزنامه نگار معروف انگلیسی گفت که در دوران صدارتش نمی دانست که در درون سرویسها چه می گذرد و وی روسای mi5 و mi6 را آنقدر کم می‌دید که گاه نامشان را اشتباه می کرد ! آندریو سپس به تشریح وضع دولت خانم تاچر در رابطه با سرویس های مخفی انگلیس می‌پردازد و می‌گوید : در«وایت هال» این باور وجود دارد که خانم تاچر دارای علاقه شخصی زیادی به فعالیت جامعه اطلاعاتی است. او به تاسیس «کمیته دولتی هدایت امور اطلاعاتی – mis» دست زد ، که بر جامعه اطلاعاتی نظارت می‌کند و تقدم بودجه اطلاعاتی را تثبیت کرد. خانم تاچر همچنین سرآنتونی داف را مستقیما به عنوان رئیس«کمیته مشترک اطلاعاتی» منصوب کرد. او ماموریت داشت که نقش قاطع تر و مستقل تری در ارزیابی اطلاعاتی ایفا کند. تنها در همین دوران یعنی در دهه 1980 بود که به ویژه تحت تاثیر رسوایی‌های اطلاعاتی در آمریکا و پیوند سیا با اینتلیجنت سرویس برخی «تابو» های سنتی در زمینه استتار مسائل اطلاعاتی در هم شکست و علاقه عمومی به شناخت تاریخ سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی انگلیس افزایش یافت. به گفته آندریو تنها در این زمان بود که برای نخستین بار دولت انگلیس بر این افسانه کهن و غریب نقطه پایان نهاد که گویا سازمانی به نام اینتلیجنت سرویس در دوران صلح وجود ندارد و مجبور شد که به موجودیت آن رسما اعتراف کند و مدتی بعد اجباراً و برای اولین بار اعتراف کرد که «اداره مرکزی ارتباطات دولتی» ارگانی است که کارکرد اطلاعاتی دارد ! از عناصر مهم در ظهور این پدیده سنت شکنانه در سیاست انگلیس افشاگریهایی بود که در باره نقش عوامل نفوذی شوروی در جامعه اطلاعاتی بریتانیا صورت گرفت و افکار عمومی را به شدت برانگیخت. در پرتو چنین فضای نوینی است که برای نخستین بار در تاریخ بریتانیا به تدریج زوایایی از تاریخ پیچیده و پنهان سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی و فنی انگلیس آشکار می‌شود و خود سرویسها مجبور می‌شوند برای استتار گذشته خود به تدوین و نشر تاریخ های رسمی دست بزنند. معهذا این گلاسنوست انگلیسی تنها در آغاز راه است و هنوز تا افشاء اسناد مداخلات اطلاعاتی بریتانیا در سایر کشورها و به ویژه در ایران فرسنگها فاصله دارد. برای مثال در پژوهش«کریستوفر آندریو» خلا آشکار و چشمگیری در مسائل مربوط به نقش اینتلیجنت سرویس در رابطه با ایران دهه های نخستین قرن بیستم میلادی احساس می شود و این در حالی است که وی هرچند مختصر ، به هند و افغانستان پرداخته است. این فرض کاملا منطقی است که پژوهشگرانی چون آندریو توسط دستگاه دولتی انگلیس و یا محافل معینی در زمینه «خطر بنیادگرایی اسلامی» توجیه شوند و داوطلبانه و یا شاید با اکراه به سانسور اثر خود تن دهند و بدین سان فصل ایرانی تاریخ اینتلیجنت سرویس همچنان نانوشته و پنهان باقی بماند. «کریستوفرآندریو» تصریح می‌کند که طی سالهای پس از جنگ دوم جهانی تلاش همه کابینه های انگلیس در جهت حفظ «تابو» ها و محرمات کهن در زمینه استتار نقش سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی انگلیس بوده و در این راه از هیچ سانسوری فروگذار نکرده است. او می‌نویسد : دولت انگلیس به تاریخ فرمایشی و رسمی سه جلدی پروفسور هینزلی در باره نقشی که اطلاعات بریتانیا در استراتژی و عملیات متفقین در جنگ دوم جهانی ایفا نمود اجازه نشر می دهد ولی تاریخ رسمی پروفسور میچل هاوارد در باره نقش «فریب» را در همان استراتژی و عملیات توقیف می کند. مکاتبات کشف شده زمان جنگ آلمان مربوط به اوایل سالهای 1940 آزاد می شود و در اختیار «مرکز اسناد ملی» قرار می‌گیرد ، ولی مکاتبات کشف شده شوروی ها مربوط به اوایل سالهای 1920 به علت نامعلومی مستور می‌ماند ؛ علیرغم اینکه برخی نسخ آن در سایر بایگانیها آشکار شده است. زمانی که علت این امر توسط کمیته منتخب مجلس عوام پرسیده می شود سرروبرت آرمسترانگ وزیر مربوطه پس از تاخیری طولانی پاسخ می‌دهد که اسناد اطلاعاتی مربوط به دوران صلح سری تر از اسناد دوران جنگ است و این مساله محدودیت زمانی ندارد ؛ سیاستی غریب که به دشواری به مساله امنیت ملی بریتانیا مربوط است و آشکارا ناشی از آن «تابو» های سنتی است که پذیرش رسمی فعالیت اطلاعاتی توسط دولت انگلیس را در دوران صلح منع می‌کند... توضیحات فوق روشن می‌سازد که اتکاء بر اسناد علنی شده قدرتهای بزرگ برای بازشناسی تاریخ معاصر ایران به تنهایی کافی نیست و از این دست معابد نمی‌توان توقع «اعجاز» داشت ! در واقع حرکتی که از دهه 1980 در افکار عمومی و برخی محافل تحقیقی انگلیس به منظور بازشناسی تاریخ بریتانیا آغاز شده ، بیش از ما با خلا اسناد مواجه است. تاریخ سیاست خارجی دولتهای استعماری چیزی نیست جز داستان مداخلات آشکار و پنهان آنان در تاریخ معاصر ملتهای جهان سوم ، و روشن است که پرده های تاریک و مستور این داستان باید توسط خود این ملتها آشکار شود و قدرتهای بیگانه نه تنها علاقه ای به این کنکاش نداشته و نخواهند داشت ، بلکه اگر در این زمینه دغدغه ای نشان دهند برای کور کردن سرنخ رهیافت ها و روشنگریها خواهد بود و لاغیر. منبع:ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، جلد دوم ، بخش مقدمه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران

پای صحبت همسر رضاخان

* خانم عصمت‌الملوک دولتشاهی، با تشکر از شما که در این گفت‌و‌گو شرکت کرده‌اید، لطفاً در مورد سوابق خانوادگی خودتان مطالبی که به یاد دارید بیان کنید. - من در سال 1284 شمسی به دنیا آمدم. پدربزرگم ملقب به مشکوه‌الدوله از طایفه قاجار بود؛ به همین دلیل هم در دوره قاجاریه سمتهای دریاری داشت. پدرم غلامعلی میرزامجلل‌الدوله در زمان سلطنت رضاشاه رئیس تشریفات دربار بود؛ به همین دلیل الفت خاصی میان او و رضاشاه برقرار بود.مادرم، گوهر ملک نام داشت، مجموعاً دو خواهر (اشرف‌السلطنه و عزت) و دو برادر داشتم. رضاشاه دو برادرم احمد میرزا و عباس میرزا را برای تحصیل به خارج فرستاد. یکی در دانشگاه وست مینستر انگلستان و دیگری در سن سیر فرانسه تحصیل کردند. وقتی که به ایران برگشتند سرمایه‌ای از ارث پدری داشتند. اما متأسفانه هیچکدام عاقبت بخیر نشدند و در نتیجه اعتیاد به تریاک و الکل درگذشتند. یک روز که برای دیدن احمدمیرزا رفته بودم، با آه و ناله گفت: «ببین چه ریختی شدم.» عباس میرزا هم، که تریاک را در عرق حل می‌کرد و می‌خورد، کبدش عیب پیدا کرد و مدتی در بیمارستان شهربانی بستری شد. هر دو جوان، با آن که تحصیلکرده بودند، دست دستی خودشان را به کشتن دادند. * با رضاخان چگونه آشنا شدید و چطور شد او شما را به همسری انتخاب کرد؟ - موقعی که 13 یا 14 ساله بودم خواستگاران زیادی داشتم که یکی از آنها سردار سپه بود. من حتی یک عکس هم از سردار سپه ندیده بودم و نمی‌دانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه، ولی چون پدرم خیلی از رضاخان تعریف می‌کرد و می‌گفت او مرد بااستعداد و خوبی است، من هم نتوانستم حرفی بزنم و توصیه او را گوش کردم. از آن موقع به بعد، سردار سپه هر شب به منزل ما می‌آمد، هدایایی هم با خودش می‌آورد . مثلاً یک شب کیسه ای پر از لیره آورد. خواهرم عزت خانم هم خیلی مراقب بود، غذا می‌پخت و با مشروب پذیرایی می‌کرد. این پذیرایی‌ها موجب شده بود که بعدها رضاشاه به هر مناسبت از او تعریف می‌کرد. * عکس العمل تاج‌الملوک (همسر دیگر رضاخان) نسبت به این ازدواج چگونه بود؟ - اتفاقاً شب عروسی، او دم در حیاط ایستاده بود و چون از این موضوع خیلی ناراحت بود، مرتب فحش می‌داد و جیغ می‌کشید؛ او نمی‌خواست هوو داشته باشد. چند نفر را هم با خود آورده بود تا به نحوی مجلس عروسی را به هم بزنند، اما سردار سپه متوجه شد و به چند سرباز دستور داد او را از مجلس خارج کنند و به خانه‌اش ببرند. * درباره همسران رضاخان سردار سپه و چگونگی روابطش با آنها توضیح بیشتری بدهید. - رضاشاه 4 همسر اختیار کرد. همسر اول او دختردایی اش بود که مدت زیادی با هم زندگی نکردند؛ چون موقع زایمان از دنیا رفت. از این زن یک دختر به نام همدم باقی بود. همسر دوم رضاشاه، همین تاج الملوک، زنی حسود، بداخلاق و زشت بود که چشم دیدن هیچ کس را نداشت. تاج الملوک بعضی وقتها افرادی را می‌فرستاد با من دعوا کند. حتی بچه‌های خود را برای دعوا کردن می‌فرستاد. وقتی که در نزدیک کاخ مرمر زندگی می‌کردم، یک روز محمدرضا آمد و گفت: «از اینجا بلند شوید؛ اینجا خانه ماست.» گاهی به یک زن مشهدی متوسل می‌شد که برایش جادو جنبل کند و به دعانویسی و رمال مراجعه می‌کرد. با این همه، تاج‌الملوک هیچ وقت به هدف خود نرسید و نتوانست نظر شاه را از من برگرداند. همسر سوم رضاشاه توران امیرسلیمانی بود که مدتی پیش فوت کرد. او مدت زیادی با شاه زندگی نکرد و شاه او را طلاق داد. غلامرضا مدت کمی پس از طلاق مادرش متولد شد و مادرش با زحمت زیاد او را بزرگ کرد. مادر غلامرضا اهل بذل و بخشش بود؛ ولی پسرش خیلی خسیس بود. رضاشاه هم از او خوشش نمی‌آمد و می گفت بچه تنبلی است. غلامرضا هم بعدها با هما اعلم، دختر امیر اعلم ازدواج کرد که به متارکه انجامید. پس از آن با منیژه جهانبانی ازدواج کرد و در حال حاضر با همسر و فرزندانش در پاریس زندگی می‌کند. * روابط رضاشاه با خانواده شما بعد از ازدواج چگونه بود؟ - او با پدرم رابطه خوبی داشت و احترام فوق العاده‌ای به او می‌گذاشت. بعضی اوقات که با هم ورق‌بازی می‌کردند و پدرم بازنده می‌شد، رضاشاه پول‌هایی که از او برده بود به او پس می‌داد در حالی که با هیچ کس دیگر این کار را نمی‌کرد. * در مورد واقعه‌ای که در قم در حرم مطهر حضرت معصومه (س) اتفاق افتاد و دخالت مرحوم شیخ محمدتقی بافقی در این موضوع چه خاطره‌ای دارید؟ - بله، شب عید نوروز سال 1306 برای زیارت به قم رفته بودیم. دخترهای شاه (شمس و اشرف) هم با عده ای دیگر، که اسمهایشان یادم نیست با ما بودند. بعد از زیارت، قرار بود در قسمت بالای غرفه‌های رواق که بین حرم و ایوان قرار دارد چادرهای سیاه خود را با چادر سفید که همراه برده بودیم عوض کنیم. همه این کار را با سرعت انجام دادند؛ ولی من دقت و سرعت لازم را در این کار به کار نبردم؛ در نتیجه، مدتی بدون چادر یعنی بی حجاب شدم. مشاهده این وضعیت از سوی آقایی که مشغول موعظه بود به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. بعد هم یکی از علما که در حرم مطهر حضور داشت در تأیید گفته‌های آن آقا مطالبی را عنوان کرد که نزدیک بود بلوایی برپا شود. شاید همین شیخ محمدتقی باقی که شما می‌گویید باشد. به هر حال، با کمک افراد شهربانی فوراً از حرم خارج شدیم و به منزل تولیت رفتیم. مأموران شهربانی گزارش تند و تیزی از این واقعه به تهران مخابره کردند. رضاشاه به محض اینکه باخبر شد، همراه با عده ای از صاحب‌منصبان قشون و نیروی نظامی فوراً به قم حرکت کرد، آنچه بعداً شنیدیم این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد شیخ را به پشت روی زمین دراز کنند و بعد هم با عصایی که در دست داشت پیاپی ضرباتی به او زد. در نتیجه این پیشامد، شهر به هم خورد و چند روزی در قم حکومت نظامی برقرار شد. مدتی بعد مرحوم حاج شیخ‌عبدالکریم حائری در ملاقاتی با شاه وساطت کرد و آن شیخ و عده دیگری که حبس بودند از زندان آزاد شدند. * همان طور که اطلاع دارید، کشف حجاب زمانی اجرا شد که شما همسر شاه بودید، چه خاطراتی از این موضوع دارید؟ - در آن زمان، کلیه طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانم‌ها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد می‌کردند. مسأله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاع و احوالی یک دفعه، با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد. به همین دلیل هم با عکس‌العمل شدید مردم روبه‌رو شد. یادم می‌آید ما حتی موقعی که در اتومبیل نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت می کشیدیم . این موضوع، مربوط به طبقه خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند. آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت می‌کشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه‌پوست سرمان می گذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند می‌پوشیدیم. سعی می‌کردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر می‌رفتیم. یادم می آید در آن روزها معمولاً به باغ حسام‌السلطنه در اکبرآباد می‌رفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بی حجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم. * در مورد فرزندان خود اگر مطلبی گفتنی است بفرمایید. - پس از ازدواج با سردار سپه فوری بچه دار شدم. اولین فرزندم عبدالرضا بود. عبدالرضا حال در امریکا با همسر و فرزندانش زندگی می‌کند. الان 12 سال است که هیچ تماسی با من نگرفته و حتی یک نامه هم نفرستاده است. فرزند بعدی من احمدرضا بود. او در سن 54 سالگی به علت سرطان خون درگذشت. محمودرضا فرزند سوم من بود که بعدها با مریم اقبال ازدواج کرد ولی چند روز بعد از ازدواج از هم جدا شدند. الان هم در امریکا زندگی می‌کند.فاطمه فرزند بعدی من است. در جوانی خواستگارهای زیادی داشت. برادرش محمودرضا با یک آمریکایی به نام هیلر دوست بود و همین دوستی به ازدواج هیلر با فاطمه انجامید ـ حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر بود. متأسفانه هیلر دیوانه و عصبی بود و فاطمه را خیلی اذیت کرد و دخترش را هم که آرزو نام داشت کشت. پسران فاطمه در حال حاضر تابعیت کشور آمریکا را دارند. رفتار هیلر با فاطمه باعث شد با دخالت دربار از هم طلاق بگیرند. فاطمه پس از طلاق با خاتمی ازدواج کرد. روابط آن دو با هم خوب بود و از هم دو پسر پیدا کردند. فرزندان فاطمه ازدواج کرده‌اند. گاهی با تلفن احوالم را می‌پرسند و گاهی کمک مالی جزئی هم می‌کنند، مدتی بعد تیمسار خاتم هم در اثر سقوط هواپیما کشته شد. * آیا علت واقعی مرگ تیمسار خاتمی را می‌دانید؟ - او مرد باعرضه و بالیاقتی بود و چون فرمانده نیروی هوایی بود شاه از او می ترسید و دستور داد تا به نحوی کشته شود. گفته می‌شد که خاتمی با کمک آمریکاییها سیستمی را در هواپیمایی ایجاد کرده و با آنها وارد معامله در طرحهای چندین میلیون دلاری شده بود. این بود که شاه از او وحشت کرد. یک بار که برای ورزش کایت‌سواری رفته بود کاری کردند که سقوط کند. پس از سقوط به من تلفن کردند و گفتند در بیمارستان فوت کرده است، بیچاره فاطمه همینطور به دنبال جنازه سرگردان بود. آن از هیلر نکبت بیکاره و این هم از عاقبت خاتم، فاطمه بعد از کشته شدن خاتمی دیگر ازدواج نکرد و سرانجام در اثر ابتلا به سرطان روده و بی نتیجه ماندن معالجات در سال 1366 درگذشت. آخرین فرزندم حمیدرضا بود. او اضولاً علاقه ای به تحصیل نداشت. به هر مدرسه‌ای که او را می‌فرستادند درس نمی‌خواند، اما به هر ترتیب که بود کلاس ششم ابتدایی را تمام کرد. بعد برای او یک معلم سرخانه به نام آقای جلیلی گرفتند، او هم به زور تا کلاس هشتم حمیدرضا را بالا آورد و چون طاقت نیاورد رفت. بعد از وقایع شهریور 1320 بیکاره بود تا اینکه در سالهای 40 و 41 توانست دیپلم متوسطه بگیرد؛ آن هم نه در امتحانات عمومی بلکه برای او حوزه خاصی ترتیب دادند تا به عنوان دیپلمه شناخته شود. محمودرضا و احمدرضا هم در تحصیل زیاد موفق نبودند. به همین جهت بعد از شهریور سال 1320 به کارهای اقتصادی پرداختند. حمیدرضا ابتدا با مینو دولتشاهی ازدواج کرد؛ اما از ابتدا هیچ توافق اخلاقی با هم نداشتند تا اینکه کارشان به طلاق کشید. مینو قبلاً دو بار ازدواج کرده و خیلی اهل معاشرت بود. حمیدرضا پس از آنکه مینو را طلاق داد با هما خامنه ازدواج کرد. * مثل این که حمیدرضا و همسرش هما خامنه مدتی با تیمسار نصیری اختلاف و درگیری داشتند. علت این اختلاف چه بود؟ - این سؤال برای خیلی‌ها مطرح بود. یک بار که به طور خصوصی از هما پرسیده بودند چرا نصیری برای شما پرونده‌سازی می‌کند. در جواب گفته بود؛ زمانی که تیمسار نصیری رئیس شهربانی بود، دوستی به نام نیلوفر داشتم که خیلی زیبا بود و تیمسار نصیری به او نظر داشت. شبی نیلوفر بادوستش به منزل ما در صاحبقرانیه آمده بود. شب هم پیش ما ماندند و صبح روز بعد، پس از خوردن صبحانه، ساعت 10 خواستند بروند ـ آن زمان هنوز تاکسی سرویس خیلی معمول نبود و آنها پس از خارج شدن از منزل سوار تاکسی معمولی شدند. پس از حرکت و دور شدن از کاخ صاحبقرانیه، اتومبیل شهربانی تاکسی را متوقف کرد و مأموران آن 2 خانم را به اداره کل شهربانی پیش تیمسار نصیری بردند ـ مأموران به دستور نصیری از مدتی پیش نیلوفر را تحت نظر داشتند، اما در آن موقع توجه نکرده بودند که آنها از خانه حمیدرضا خارج شده‌اند. در اداره کل شهربانی وقتی که نصیری با نیلوفر مواجه شد به او گفت من رئیش شهربانی هستم و تو نمی‌توانی از چنگ من فرار کنی. ظاهراً در آنجا بین نصیری و نیلوفر درگیری لفظی صورت گرفت و نصیری که از برخورد نیلوفر عصبانی شده بود بلافاصله دستور بازداشت نیلوفر و دوستش را در طبقه همکف ساختمان شهربانی صادر کرد. تقریباً 4 ساعت بعد نیلوفر موفق شد از طریق همراهی و کمک یک سروان در بازداشتگاه با تلفن مرا در جریان بگذارد. فوراً لباس پوشیدم و همین که خواستم از منزل بیرون برودم، حمیدرضا پرسید چه شده؟ گفتم: نیلوفر را دستگیر کرده‌اند، فوراً با اتومبیل خودم را به شهربانی رساندم و چون اتومبیل نمره دربار داشت نگهبان‌ها مانع نشدند و من داخل شدم. حتی از مسئول اطلاعات که پرسیدم آن 2 خانم کجا هستند، نتوانست در مقابل من چیزی بگوید و جای آنها را نشانم داد. نیلوفر و دوستش روی نیمکتی نشسته بودند، درست زمانی که از نیلوفر می‌پرسیدم چی شده و چرا شما را اینجا آورده‌اند، یک دفعه پشت سرم صدایی شنیدم. برگشتم دیدم حمیدرضا محکم با لگد به در کوبید به طوری که در از جای خود جدا شد و او در حالی که دستهایش را به کمر زده بود وارد شد. پشت سرش هم تیمسار خلعتبری، معاون شهربانی با چهره‌ای درهم و نگران ایستاده بود. فهمیدم حمیدرضا پس از خارج شدن من از منزل، بدون آنکه متوجه شوم، با اتومبیل دیگری دنبال من آمده تیمسار خلعتبری آمد جلو و در برابر حمیدرضا احترام نظامی بجا آورد و گفت: قربان این 2 خانم بدون اطلاع ما تازه به اینجا آمده‌اند و خیلی زود بیرون می‌آیند. حمیدرضا در حالی که همچنان دست به کمر بود به خلعتبری گفت: برو به رئیست بگو بیاید. نصیری که در طبقه بالا بود وقتی از جریان اطلاع یافت چون توجه داشت اگر حمیدرضا در این موقعیت و در حضور کادر شهربانی با او مواجه شود، احترامی برایش باقی نخواهد ماند. لذا از خلعتبری خواست تا حمیدرضا را نزد او به طبقه بالا بیاورد. خلعتبری پس از پایین آمدن از طبقه بالا به حمیدرضا گفت: تیمسار خواهش کردند. شما به اتاق ایشان تشریف بیاورید. حمیدرضا این بار با صدای بلند گفت: بگو بیاید پایین. نصیری که حرفها را گوش می‌داد برای اینکه وضع بدتر نشود تصمیم گرفت خودش به سمت پایین حرکت کند. نصیری به طرف پایین حرکت کرد و همین که به پاگرد پله ها رسید، به حالت احترام نظامی پایین آمد. همه به حال سکوت ایستاده بودند و تماشا می‌کردند که اگر برادر شاه با تیمسار نصیری روبه‌رو شود چه اتفاقی خواهد افتاد. همین که نصیری به پله سوم رسید، حمیدرضا هم پایش را روی همان پله گذاشت، بلافاصله به دوش نصیری چنگ انداخت و درجه و مدالهایش را کشید. لباس نصیری پاره شد و قسمتی از بدنش آشکار شد. همین که نصیری دوباره به حالت نظامی احترام کرد، حمیدرضا سیلی محکمی به صورت او زد. نصیری باز دستش را بالا آورد تا احترام نظامی کند و حمیدرضا سیلی دیگری به طرف دیگر صورتش زد. تیمسار خلعتبری که از سالها پیش مرا می‌شناخت و در حکم پدرم بود (زمانی که در خیابان صفی‌علیشاه زندگی می‌کردم با دخترش همکلاس بودم) به من گفت: هما تو یک کاری بکن. این بود که من جلو رفتم و مانع کتک خوردن بیشتر نصیری شدم. خلعتبری هم برای این که جلوی آبروریزی بیشتر رئیش شهربانی را بگیرد، نصیری را به داخل نزدیکترین اتاق برد، اما حمیدرضا دست بردار نبود و توقع داشت نصیری از نیلوفر و دوستش معذرت‌خواهی کند. پس از این جریان، نصیری کینه حمیدرضا را به دل گرفت. او را زیر نظر داشت و هر نقطه ضعف او را به شاه گزارش می‌داد.سایر اعضای خانواده پهلوی هم کمابیش با نصیری رابطه خوبی نداشتند هر طرف که برای گردش و تفریح می‌رفتند، می‌دانستند که نصیری و ساواک آنان را زیر نظر دارند و کلیه اعمال و رفتارشان را به دربار و شاه گزارش خواهند داد. حتی می دانید که گاهی دربار اخطارهایی به بعضی اعضای خاندان سلطنت می‌داد چون شئونات دربار پهلوی را رعایت نمی‌کردند. همه این اخطارها براساس گزارشهای نصیری و ساواک بود. از این بابت علاوه بر حمیدرضا، دیگران هم از دست نصیری کلافه بودند. عبدالرضا، محمودرضا، اشرف و حمیدرضا چشم دیدن نصیری را نداشتند و حتی می‌دانم که قصد کشتن او را داشتند و شاه از این موضوع اطلاع داشت. موضوعی که موجب این کدورت و دشمنی شده بود آن بود که اینها در ملاء عام کارهایی می‌کردند که واقعاً خلاف شئونات بود؛ مثلاً به سد کرج می‌رفتند، پتو می انداختند، عرق خوری می‌کردند و کارهای زشت دیگری که مردم عادی انتظار آن را از اعضای خاندان شاهی نداشتند؛ نصیری و عواملش هم این گونه کارها را به دربار و شاه گزارش می‌دادند. حمیدرضا از هما خامنه دو فرزند پیدا کرد که هر دو فوت کردند. حمیدرضا بعد از جدا شدن از هما خامنه با حوری خامنه (خواهر هما) عروسی کرد که از او هم یک پسر دارد؛ مثل اینکه این پسر حالا در آمریکاست. در مورد حمیدرضا باید گفت که از اوان جوانی متأسفانه به طرف موادمخدر کشیده شد. قبل از انقلاب به جرم اعتیاد دستگیر شد و مدت هشت ماه در زندان بود تا ترک کند اما موفق نشد و پس از آزادی از زندان به هروئین رو آورد. بعد از انقلاب با برادر همسرش به نام هرمز وحید به قاچاق موادمخدر ادامه داد که هر دو بازداشت شدند. به نظر من مرگ حمیدرضا مشکوک بود و حوری خامنه در این کار نقش داشت. شبی که به دعوت حوری به منزلش رفته بود وقتی که برگشت از این رو به آن رو شده بود و چون روز عاشورا بود و همه تعطیل بودند دکتر پیدا نشد و او درگذشت. این واقعه در سال 1371 اتفاق افتاد و او را در بهشت‌زهرا به خاک سپردند. به طور کلی هیچکدام از فرزندانم در ازدواجهای خودشان موفق نبودند و این برای من بسیار رنج‌آور بود. دلیل اصلی این امر هم دربار و شرایطی بود که بر زندگانی آنها حاکم شد. * در موقع تبعید رضاشاه،گویا شما از میان همسرانش، او را در این تبعید همراهی کردید. به طور کلی درباره چگونگی مسافرت خودتان به موریس مطالبی را بیان بفرمایید. - در این سفر افراد زیادی همراه ما نبودند. غیر از من و بچه‌های رضاشاه و خواهرم، چند خدمتکار و آشپز هم بودند، علی ایزدی پیشکار رضاشاه هم بود.در ابتدا برای ما معلوم نبود که مقصد کشتی آنجا خواهد بود تا اینکه سر از بمبئی درآوردیم. در ساحل بمبئی هنوز از کشتی پیاده نشده بودیم که ناگهان دیدیم از دور یک ماشین به طرف ما نزدیک می‌شود. وقتی به ما رسیدند چند مأمور انگلیسی با مسلسل و اسلحه داخل آن بودند. پسران رضاشاه خواستند از کشتی پیاده شوند و احتیاجات خود را خریداری کنند؛ اما مأموران به هیچ یک از اعضای خاندان پهلوی اجازه پیاده شدن ندادند. قرار شد هر کس چیزی می‌خواهد پولش را به مأموران بدهد و آنان خریداری کنند. همینطور هم شد، مأموران پولها را گرفتند و چیزهایی خریدند؛ مقداری از پولها را هم به جیب زدند. رضاشاه خیلی عصبانی بود. جزیره قشنگی بود. خواهرم از یک شخص محلی خواهش کرد آدرس جایی که رسیده بودیم را بنویسد. او هم با خواهرم به ایران آمد و آن را به محمدرضاشاه نشان داد و معلوم شد رضاشاه و همراهان را به موریس برده‌اند. * خاطرات شما از موریس حتماً شنیدنی است. چند ماه در موریس بودید و رفتار رضاشاه در آنجا چگونه بود؟ - رضاشاه در موریس سعی داشت رادیو ایران را بگیرد؛ ولی صدا خیلی ضعیف بود. شاه بسیار ناراحت و عصبی بود و بیشتر وقت خود را صرف حرف زدن با خود می‌کرد. هر وقت اسمی از دولتمردان روزگار خود را می‌شنید باصدای بلند فریاد می‌کشید و گریه می‌کرد و حتی با دست به سر خود می کوبید. روزهای اول اقامت در موریس، شاه چنین حالاتی داشت، رفته رفته از خود و رفتار پسرش محمدرضا مأیوس شده بود. گاهی که در محوطه باغ قدم می‌زد، نسبت به اوضاع ایران اظهار نگرانی می‌کرد و می‌گفت می‌ترسم اوضاع کشور آشفته بشود و پسرم بی مبالاتی کند و دوباره در کشور آخوندبازی راه بیفتد. او میانه خوبی با آخوندها نداشت. از پسرش هم ناراحت بود و زیر لب گله می‌کرد و به او فحش می‌داد و می‌گفت پسرم مرا فراموش کرده چون دیر برای او پول می‌فرستاد؛ ولی هر چقدر که پول می‌خواست برای او فرستاده می‌شد و ایزدی هم برای بچه‌ها خرج می‌کرد. موقع قدم زدن در باغ، من هم پشت سرش راه می افتادم. مارمولک های بزرگ هم مرتباً روی سر او من می‌افتادند، آنجا هوا خیلی گرم و محیط آلوده بود و رضاشاه بیمار روزبه‌روز ضعیفتر و ناتوان تر می‌شد. شبها یک هفت تیر هم زیر سرش می‌گذاشت. وقتی داخل اتاق می‌شدم نگران می‌شد و می‌پرسید کیه کیه؟ مرا که می‌دید خیالش راحت می‌شد. در طول مدتی که در موریس بودم، هر روز که می‌گذشت رضاشاه بیشتر بهانه می‌گرفت. یک روز ظهر در سالن نشسته و منتظر بودیم غذا بیاورند. یک دقیقه گذشت ولی خبری از غذا نشد. ناگهان همه دیدیم به شدت به صورت و سر خود می کوبد. از بس که ناراحت بود و تحمل یک دقیقه صبر نداشت. من هم جرأت نداشتم بگویم سرت درد می‌گیرد؛ اینقدر بی تابی نکن. یک شب هم به خاطر نوه اش، شهناز گریه می‌کرد، چون شنیده بود بیمار است. پدر ایزدی مرده بود و رضاشاه اجازه بازگشت به او نمی‌داد. هر روز او را صدا می‌کرد و می گفت کاغذ و قلم بیاور. ایزدی هم همیشه آماده بود. رضاشاه مطلبی می‌گفت و او می‌نوشت. بعد می گفت: نشد، کاغذ را پاره کن و دوباره بنویس! یکی، دو بار که بچه‌ها رفتند تا از جریان نامه‌ها اطلاع حاصل کنند، آنها را از اتاق بیرون کرد. من هم در این مواقع کمتر دخالت می‌کردم. علی ایزدی در موریس منشی و همه کاره رضاشاه بود.من حدود هشت ماه در موریس بودم و قبل از عزیمت رضاشاه و خانواده‌اش به ژوهانسبورگ به ایران برگشتم، هنگام خداحافظی با رضاشاه دیدم دیگر چیزی جز پوست و استخوانی از او باقی نمانده است. * پس از بازگشت به ایران، رفتار خاندان پهلوی با شما چگونه بود؟ - به طور کلی معاشرت زیادی با آنان نداشتم. گاهی محمدرضاشاه احوالم را می‌پرسید. اشرف و شمس در زمان کودکی‌شان تحت‌تأثیر کینه مادرشان با من دعوا و مرافعه می‌کردند. شمس پس از ازدواج با فریدون جم، از همان ابتدا روابط خوبی با او نداشت و او را نمی‌خواست، اشرف را کمتر می‌دیدم؛ از بس که بداخلاق بود و خیلی شیطنت داشت. کارش دوبه‌هم‌زنی بوده و هست. او بلایی بود که همه از کارها او خبر دارند. دیگران همیشه به من می‌گفتند تو خیلی خوب دوام آورده‌ای که توانستی با اینها زندگی کنی. شاهپور علیرضا را هم دیده بودم. او به من محبت داشت. شنیده بودم کشته شدن او به دستور شاه بوده است. *چه شد که پس از انقلاب به خارج از کشور نرفتید؟ لطفاً درباره وضعیت خودتان پس از انقلاب توضیح دهید. - جایی را نداشتم که بروم. قبل از انقلاب در خیابان هفتم سعدآباد خانه‌ای داشتم و آنجا زندگی می‌کردم. بعد از انقلاب خانه و ماشینها را مصادره کردند. پس از آن به خانه حمیدرضا در خیابان زعفرانیه روبه‌روی سفارت کویت رفتم و مدتی در آنجا زندگی کردم تا این که آنجا هم مصادره شد. بعد از آن بنیاد، این خانه را که می‌بینید در خیابان پسیان در اختیارم قرار داده و قرار است تا زمانی که زنده ام اینجا باشم. در حال حاضر با هیچکدام از اقوام خودم ارتباط ندارم، با آنها معاشرت نمی‌کنم و همه را ترک کرده‌ام. مرده شور فامیل را ببرد که هیچکدام محبت ندارند. الان حتی فرزندانم دیگر با من تماس نمی گیرند، نمی‌دانم چرا، آیا ملاحظه می‌کنند یا می ترسند؟ نمی‌دانم. فقط گاهی اوقات بچه‌های فاطمه تماس می‌گیرند و کمکهای جزیی می‌فرستند. هیچکدام از فرزندانم از خودشان سؤال نمی‌کنند که آیا از اول همین اندازه بودند. یا اینکه کم‌کم بزرگ شده‌اند. در حال حاضر دلخوشی من محبتی است که همسایه‌های این ساختمان نسبت به من دارند. گفت‌وگو از : مرتضی رسولی منبع:مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگرفته از روزنامه جام جم 25 مهر 1381 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران

نقش استعمار انگلیس در جدایی بحرین از ایران

سابقه تاریخی مالکیّت ایران بر بحرین بحرین در دوران سلسله هخامنشی به تصرف ایران در آمد . در زمان اشکانیان عرب ها در حجاز و بادیه و مکه و یمن سکونت داشتند. آن دسته که در حجاز و بادیه بودند به سبب قحطی به بحرین که در حاکمیت ایران بود رفتند . این در حالی است که مؤلف اعلاق النفسیه در شرح خلیج فارس ، بحرین را سرزمینی عربی می شمارد و چنین می نویسد : « در قسمت غربی آن ( خلیج فارس ) بلاد عرب یعنی بحرین ، عُمان و مسقط و سُقُطره قرار گرفته ... ». در دوره ساسانیان رقابت بین حاکمان عرب ساحل جنوبی خلیج فارس و فرمانروایان ساسانی بر سر مجمع الجزایر بحرین شدت گرفت ، زیرا این مجمع الجزایر در ارتباط دریایی بین خاورمیانه و هند و مصر نقش مهمی داشت . اردشیر پس از آن که شاه موصل را کشت ، به عمان و بحرین و یمامه رفت تا سَنَطرُق (پادشاه بحرین ) به جنگ او آمد و در جنگی با اردشیر کشته شد و اردشیر بحرین را ویران کرد . وی شهر فوران اردشیر را در بحرین ساخت . با به قدرت رسیدن شاپور دوم بسیاری از عرب های ساکن نواحی بحرین و کاظمه به طمع تصرف ایران حمله کردند . شاپور شخصاً با نیروی دریایی در خلیج فارس با مهاجمین جنگ و آنان را مغلوب کرد . با به قدرت رسیدن انوشیروان ، وی کشور را به جهار بخش تقسیم کرد و هر قسمت آن را به یکی از افراد مورد اعتماد خود سپرد . یک بخش خراسان و سیستان و کرمان بود ، بخش دوم اصفهان و قم و ناحیه جبل و آذربایجان و ارمنستان بود ، بخش سوم فارس و اهواز تا بحرین و بخش چهارم عراق تا مرز کشور روم. در این دوره حاکمیّت ایران بر مناطق جنوبی خلیج فارس و به ویژه بحرین توسط مرزبانان اعمال می شد که از طرف شاهان ساسانی منصوب می شدند . تسلط ایران بر بحرین تا پایان حکومت ساسانیان ادامه داشت و از مراکز مهم بازرگانی خلیج فارس محسوب می شد. با ورود اسلام به ایران ، عمربن خطاب ، عثمان بن ابی العاص را به فرمانداری بحرین انتخاب کرد . پس از آن که مردم کوفه به اطاعت از عبدالله بن‌زبیر در آمدند ، وی کارگزارانی به یمن و عمان و بحرین فرستاد و به جز شام و مصر که در اختیار مروان بود بقيه تسلیم زبیر شدند . در دوران دیالمه و آل بویه بحرین تحت حاکمیت این دو سلسله بود و پس از دیلمیان ، سلجوقیان بر بحرین دست یافتند . در دوره حکومت اکتای قاآن و با ورود مغولها به ایران جزایر قیس و بحرین و قطیف فتح شده و از مناطق تحت نفوذ آنان شمرده می شد. مؤلف کتاب جغرافیایی نزهه القلوب و از معاصرین مغول می نویسد : « در این بحر جزایر بسیار است و آنچه مشهور و از حساب ملک ایران شمارند و مردم نشین ؛ هرموز و قیس و بحرین و خارک و...است .» به دلیل اهمیت اقتصادی این ناحیه دائماً بین حکام محلی آل اینجو و آل مظفر درگیری و اختلاف وجود داشت. در عهد حکومت سلغور شاه ، جزایر خلیج فارس و از جمله بحرین به تصرف پسرش تورانشاه درآمد و بدین ترتیب از تابعیت امرای آق قویونلو خارج شد. از این زمان این مناطق در دست فرزندان سلغور شاه اداره می شد تا اینکه پرتقالی ها بر جزایر و سواحل خلیج فارس تسلط پیدا کردند. همزمان با ظهور صفویه در ایران ، پرتغالی ها که به دنبال ثروت بودند ، با ورود به خلیج فارس و جزایر آن و تصرف هرمز به عنوان یکی از مهمترین مراکز اقتصادی جنوب کشور ، با حاکمان محلی جنوب به مبارزه برخاستند . در هنگام حمله آلبو کرک پرتقالی حکومت هرمز در دست مردی به نام خواجه عطا بود که از غلامان بنگالی توران شاه حاکم هرمز بود که با عنوان نایب السلطنه و همه کاره هرمز سالی دو هزار اشرفی و هدایای دیگر به دربار شاه اسماعیل صفوی می فرستاد هرچند آن ها توانستند بنادر و جزایر امیر هرمز را فتح کنند ، امّا بر بحرین مسلط نشدند و تنها توانستند در برخی نواحی مهم مانند بحرین و قطیف و صحار دست به تاسیس تجارتخانه بزنند. ظاهراَ در سال 947 هجری بحرین به تصرف نیروهای عثمانی در آمده بود زیرا در این سال سفیری از ایران برای ملاقات با نایب السلطنه پرتقال در گوآ فرستاده شده بود تا از او برای باز پس گیری بصره و بحرین از دست عمال عثمانی استمداد نماید. از وقایع مهم سال 1010 هجری برابر با 1602 میلادی قیام مردم بحرین در برابر پرتقالی ها بود . این حرکت اساس فرمانروایی پرتقالی ها را در خلیج فارس متزلزل ساخت . حکمران جدید بحرین رئیس رکن الدین مسعود ، که ناتوانی و زورگویی های پرتقالی ها را در خلیج فارس و سواحل آن می دید به فکر افتاد تا بحرین را از سلطه ی پرتقالی ها برهاند و به همین منظور با یاری مردم و درخواست کمک از یکی از متنفذان فارس به نام خواجه معین الدین فالی به این اقدام دست زد. خواجه معین الدین نیز از الله وردی خان حکمران فارس درخواست کمک نمود . والی فارس به عنوان کمک به رکن الدین ولی در باطن به قصد تصرف بحرین سربازان خود را در اختیار خواجه معین الدین گذاشت. خواجه معین الدین به همراه سربازان و افراد محلی فال و اسیر و مرودشت به بحرین حمله کرده و آن را متصرف شده و حتی رکن الدین مسعود را کشتند. در سال 1011 هجری برابر با 1603 میلادی نمایندگانی از سوی دربار اسپانیا که در فکر تصرف بحرین و مداخله در جنوب ایران بودند صورت گرفت . اما سرسختی شاه عباس و قاطعیت او تلاش نماینده ی اسپانیا را ناکام گذاشت . در سال 1027 هجری نیز مجدداَ دولت پرتقال خواستار بندر گمبرون و بحرین شد تا متقابلاَ کشتی های پرتقالی راه تجارت دریایی دولت عثمانی را در دریای سرخ ببندد . اما باز شاه عباس صریحاَ جواب داده که گمبرون در خاک ایران و متعلق به کشور ایران است و بحرین را هم که خراجگذار پادشاه ایران بود گرفته و به هیچ وجه پس نخواهد داد. در اواخر قرن 16. میلادی و در زمان شاه صفی آخرین تلاشهای پرتغالی ها برای گرفتن امتیاز از ایران صورت گرفت . آنها از دولت ایران بندر کنگ در شمال شرقی بندر لنگه را جهت دایر کردن قلعه و دارالتجاره و همچنین نیمی از عایدات صید مروارید در بحرین را در مقابل دست کشیدن از تمامی دعاوی پیشین خود نسبت به جزایر و سواحل خلیج فارس خواستار شدند. این امر همزمان با رقابت شدید هلندی ها و انگلیسی ها در خلیج فارس همراه شد. شاید بتوان گفت از همین زمان انگلیسی ها تلاش کردند تا با موجًه جلوه دادن فعالیت های خود در خلیج فارس و ایران نفوذ کسب کنند . اگر چه ابتدا حاکمان صفوی نظر مساعدی به انگلیسی ها نداشتند اما از دوره ی شاه عباس و به کمک رابرت شرلی نمایندگان کمپانی انگلیسی هند شرقی به ایران آمده و برای نخستین بار توانستند سه فرمان از شاه عباس مبنی بر کمک و مساعدت حاکمان جنوب کشور به کشتیهای تجاری انگلیسی در بنادر جنوبی بگیرند. در جنگهای شاه عباس و پرتقالی ها کمپانی هند شرقی به کمک قوای شاه عباس آمده چرا که پرتقالی ها رقیب جدی تجارت بازرگانان انگلیسی محسوب می شدند . به همین منظور بعد از بیرون راندن پرتقالی ها ، انگلیسی ها اجازه یافتند تا در بندر گمبرون تجارتخانه ای برپا نموده و فعالیتهای بازرگانی خود را توسعه دهند .دراواخر حکومت صفویه خلیج فارس صحنه تاخت و تاز دزدهای دریایی عمان و مسقط شد . در 1720.م/ 1099 اعراب مسقط با استفاده از بروز جنگ های داخلی در ایران تعدادی از جزایر ساحلی ایران و از آن جمله قشم را تصرف کردند ، دولت انگلیس سعی داشت با ایجاد خصومت بین قدرت های منطقه ، از وحدت آنان جلوگیری کند و به تثبیت مواضع خود بپردازد . امّا سرانجام قبیله ای از اعراب ایران به نام « هوله » حکمرانی بحرین را به دست آوردند. در سال 1735 نادرشاه از نماینده شرکت هند شرقی انگلیس خواست تا چند فروند کشتی در اختیار او قرار دهد تا تسلط ایران بر خلیج فارس را تثبیت کند و در سال1737.م دستور خرید ناوهای کوچکی از هلندی ها و انگلیسی ها را داد و عده ای ملاح را به استخدام در آورد و فرماندهی این ناوگان را به یکی از سرداران خود به نام لطیف خان سپرد و ناوگان دریایی او توانست بحرین را به تصرف خود در آورد و این مجمع الجزایر را از وجود اعراب مسقط و عمان پاک کند . لطیف خان پس از تصرف بحرین حکومت آن را به ناصر خان آل مذکور سپرد . اگر چه نادر به وسیله ی این ناوگان توانست بر شورشیان عمان و مسقط پیروز شود با این وجود عملیات جنگی وی که همزمان با جنگ های ایران و عثمانی بود ، بدون حصول نتیجه باقی ماند. اقتدار انگلیسی ها در خلیج فارس و بحرین با روی کار آمدن کریم خان و تقویت نیروی دریایی ایران به منظور توسعه ی تجارت ، که در اثر دزدی های دریایی و عدم امنیت به خطر افتاده بود ، به موجب فرمانی در سال 1763 م. امتیازاتی در خلیج فارس به انگلیس داده شد . نماینده بازرگانی انگلیس در خلیج فارس نماینده ای به نام توماس دارن فرد(1) را در رأس هیأتی به شیراز فرستاد و این امر موجب تحکیم موقعیت و بسط نفوذ استعماری آنان گردید و به دنبال این فرمان ، بوشهر مرکز تجارتی انگلیس شد . این در حالی است که هیات نمایندگی انگلیس قبل از دیدار با کریم خان با عقد قراردادی دوازده ماده ای با شیخ سعدون حاکم بوشهر ، در صدد بر آمدند تا تجارت بندر را در دست خود بگیرند . فعالیت تجاری کمپانی انگلیسی در 1763 در بوشهر آغاز شد و این شهر بزودی به صورت مرکزی برای فعالیت های سیاسی انگلیس در آمد . دولت انگلیس به دنبال تصرف ناکام خارک در مبارزه با میر مهنّا در 18 ژوئیه 1768 میلادی مورد خشم کریم خان قرار گرفت و به دنبال این امر ضمن توقیف یکی از کشتی های انگلیسی و زندانی کردن کارکنان آن ، دستور اخراج کلیه ی اتباع انگلیسی هم صادر شد و تجارتخانه انگلیسی ها در بوشهر نیز به فرمان کریم خان بسته شد کمپانی هند شرقی انگلیس نیز به ناچار مقر خود را از بندر گمبرون به بصره انتقال داد شاید بتوان گفت علاوه بر تعلل و عقب نشینی نیروهای انگلیسی در برابر میر مهنا و محاصره جزیره خارک ، تلاشها ی دولت فرانسه در بصره برای مذاکره با ایران و تعهد آنها در مقابل کسب امتیاز کمتر از انگلیسی ها در قبال انحصار تجارت ابریشم و پشم و از سوی دیگر برای جلو گیری از خروج پول طلا از سوی انگلیسی ها ، موجب شد تا کریم خان ضمن صدور فرمانی مبنی بر ممنوع بودن هر گونه تجارت با خارجی ها بوسیله ی پول طلا ، لزوم همکاری با انگلیس را نیز تعلیق نماید. پس از مرگ کریم خان ، جعفر خان به موجب فرمانی در سال 1202 /1788م به نماینده انگلیسی مقیم بصره برای تجارت در سراسر ایران امتیازاتی داد که به مراتب از امتیازات اعطایی کریم خان بیشتر بود. جعفر خان به تمامی سرداران و ماموران جمع آوری حقوق گمرکی چنین حکم کرد که با عمال انگلیسی که برای تجارت به مملکت ما وارد و مشغول تجارت می شوند نهایت همکاری و همراهی را نموده و به هیچ وجه از ایشان مطالبه مالیات و حق راهداری ننمایند و همچنین ورود هر نوع و هر مقدار از کالاهای انگلیسی و فروش آن در هر نقطه ایران آزاد است . استقرار آل خلیفه(2) در بحرین که ابتدا به دنبال امکانات بیشتر و وضع بهتر به طرف سواحل خلیج فارس حرکت کردند و در آنجا ساکن شدند و سپس خود را تحت حمایت ایران قرار دادند ، شروع فصل تازه ای در بحرین بود . در سال 1783 به دنبال مرگ کریم خان و اختلاف بر سر جانشینی او در ایران ، قبیله عتوب ( عتبی ) ساکن شبه جزیره ی عربستان ، بحرین را تصرف کردند و حکمرانی مجمع الجزایر را به یکی از شیوخ خود سپردند. با روی کار آمدن آقا محمد خان قاجار ، به هرج و مرج پس از مرگ کریم خان پایان داده شد . در این زمان بحرین به تصرف ایران در آمد و شیخ نصر خان از رؤسای عشایر طرفدار ایران به حکومت بحرین منصوب شد . آقا محمد خان در سال 1797 م به شیخ نصر خان دستور داد تا به مسقط حمله کند و حاکم آن ناحیه را دستگیر کند ، امّا مرگ آقا محمد خان مانع از اجرای این تصمیم شد . در سال 1798 . م انگلیسی ها علیه فرانسه قراردادی را با سید سلطان منعقد کردند(3) . از این زمان به بعد امام مسقط با آل خلیفه دشمنی ورزیده و در صدد بر آمد که آل خلیفه را از بحرین بیرون کند . سیاست دولت ایران در این زمان جلوگیری از تسلط هر قدرتی در بحرین بود . انگلیس تلاش داشت با افزایش اختلاف منطقه ای به توسعه طلبی خود بپردازد و از این رو امام مسقط را تشویق به لشکر کشی به قشم و هرمز کرد . در 1801 م نماینده انگلیس سر جان مالکوم علاقه ی زیادی به تملک یک جزیره در خلیج فارس را نشان داد و تلاش داشت تا فتحعلیشاه را به واگذاری این جزیره به انگلستان تشویق کند ، هر چند تلاش او موفقیتی به دنبال نداشت ، امّا وی مسأله تصرف جزیره خارک را مد نظر قرار داد و تصور می کرد که خارک از موقعیت بهتری برخوردار است . در سال 1801 م . بحرین مورد حمله ی امام مسقط قرار گرفت و اشغال شد ، امّا در سال 1802 م بار دیگر شیخ بحرین به این سرزمین مسلط شد و نماینده ی امام مسقط را اخراج کرد . از این پس بحرین چندین بار مورد حمله ی امام مسقط قرار گرفت ، امّا چون شیخ بحرین خود را تابع دولت ایران می دانست ، دولت ایران کمک ارزنده ای برای تصرف بحرین به امام مسقط نمی کرد. قدرت روز افزون وهابی های(4) وابسته به انگلیس در بحرین و سواحل خلیج فارس که موجب عدم رضایت دولت ایران و دشمنی امام مسقط بود ، سبب حوادث بسیاری در خلیج فارس شد ، به طوری که در سال 1817 م امام مسقط نماینده ای به نام شیخ علی را به دربار ایران فرستاد و تلاش کرد این مطلب را در ذهن درباریان ایران القاء کند که انگلستان خیال تصرف بحرین را دارد و از دربار ایران تقاضای کمک کرد تا به فعالیّت وهابی ها که غیر مستقیم مورد حمایت انگلیس بودند پایان دهد . در این زمان چون هنوز انگلستان نظر قطعی نسبت به بحرین اتخاذ نکرده بود ، اظهارات امام مسقط زیاد مورد توجّه قرار نگرفت ، امّا از آنجا که نفوذ وهابی ها برای فتحعلیشاه نگران کننده بود ، فرمانی برای سید سعید ( امام مسقط ) صادر نمود و در آن اظهار علاقه نمود که اهالی بحرین را از تجاوز دشمن دین ( وهابی ها ) رها کند و محمد علی قاجار را نیز به فرماندهی قوایی که قرار بود والی فارس در اختیار امام مسقط قرار دهد انتخاب کرد ، امّا این وضعیت در اداره بحرین تغییری ایجاد نکرد. از سال 1818 م. مصری ها در الاحساء ( بحرین ) به مبارزه با وهابی ها ی وابسته به انگلیس پرداخته و چون معلوم شد که شیخ بحرین به دزدان دریایی - قاسمی ها(5)- کمک می کند ، به همین سبب در مکاتبات مربوط به تهیّه مقدمات سرکوبی دزدادن دریایی و اعزام قوا و تهیه ی پایگاه در خلیج فارس نام بحرین نیز به میان آمد و تعیین و تکلیف این جزیره از حیث منابع انگلیس مورد توجه قرار گرفت . این مطلب بهانه ی بسیار خوبی برای دخالت در خلیج فارس به دست انگلیس داد به ویژه آنکه ، فعالیّت آن ها خطوط ارتباطی و تجارتی انگلیس در شرق را به خطر می انداخت . سیاست انگلیس از این زمان در مورد بحرین در حال شکل گرفتن بود ، به طوری که بعضی از مقامات انگلیسی هند از سال 1818 م. به بعد رسماً طرفدار فکر واگذاری بحرین به امام مسقط بودند . امام مسقط در این زمان برای سیادت بر بحرین نقش دو جانبه ای در مقابل ایران و انگلیس بازی نمود. در سال 1819. م کاپیتان پروس ، فرمانده ناوگان انگلیسی در خلیج فارس ، قراردادی با والی فارس حسنعلی میرزا فرمانفرما امضا کرد و در طی این قرارداد حفظ امنیت خلیج فارس و بحرین به انگلیس واگذار شد . دولت انگلیس در این زمان تصمیم گرفت به منظور سرکوبی دزدان دریایی به خلیج فارس لشکر کشی نماید و عملیات جنگی به وسیله ی ژنرال کیو(6) شامل تمام مناطقی که دزدان دریایی در آن فعالیّت داشتند آغاز شد . برخی از پژوهشگران اقدامات انگلیس در این زمینه را مورد تحسین قرار داده اند . بعد از سرکوبی دزدان دریایی قراردادی به نام قرارداد عمومی صلح بین فرمانده انگلیسی و رؤسای دزدان دریایی در 8 ژانویه 1820/ 1198 ش. منعقد گردید که بعدها غالباً رؤسای اعراب ساحلی و از جمله شیخ بحرین در 15 مارس 1820 به قرار داد مذکور ملحق شدند . در تاریخ بحرین این اوّلین باری بود که انگلیس با این کشور بر سر مسأله دزدان دریایی وارد ارتباط شد این امر مقدمه ای بر تحت الحمایگی بحرین به انگلیس بود . موافقتنامه دو جانبه انگلیس با بحرین حاوی سه ماده است که در واقع مفاد قرارداد صلح عمومی را تصریح و تأیید می کند . به موجب ماده یک شیوخ بحرین متعهد شده اند که اجازه ندهند در بحرین و جزایر وابسته به آن کالایی که به وسیله ی دزدان دریایی و یا غارت به دست آورده شده به فروش رسد . در ماده دو تحویل زندانیان هندی به انگلستان مطرح شده . در ماده سه مفاد قرارداد عمومی صلح تأیید شده بود . در همین سال ایران شروع به تدارک برای اعزام نیرو به بحرین نمود و برای عبور از خلیج فارس از مقامات انگلیس و امام مسقط درخواست کرد چند فروند کشتی در اختیارش قرار دهد ، امّا انگلستان با اتخاذ روش دوگانه ای یک بار برای جلب رضایت شیخ حاکم ، در سال 1820م ادعای مالکیت ایران بر بحرین را رد می کند و دو سال بعد با عقد موافقت نامه ای با فرماندار فارس ، نماینده انگلستان در بوشهر حق مالکیت ایران بر بحرین مورد تآیید قرار می گیرد. از سال های 1830 به بعد ، انگلیس با تکیه بر نیروی دریایی خود ، در صدد بود تا به عنوان مبارزه با برده داری ، سیادت دریایی خود را در جهان گسترش دهد . این اقدام انگلیس بیشتر جنبه ی سیاسی داشت . در حدود سال های 1840 م. به دلیل تلاش های نماینده انگلیسی مقیم در بوشهر و ناوهای انگلیسی در خلیج فارس فعالیت دزدان دریایی به شدّت تنزل یافت . در 20 دسامبر 1841 انگلیس با کشور های اروپایی چون فرانسه ، روسیه ، اتریش و پروس قراردادی را منعقد کرد و در آن از دولت ایران درخواست کرد تا ورود و خروج بردگان را از خلیج فارس و دریای عمان ممنوع کند ، امّا از آنجا که محمد شاه این موضوع را وسیله ای برای اعمال نفوذ انگلیس در ایران می دید ، مخالفت علمای دینی را بهانه قرار داده و از پذیرفتن این در خواست امتناع کرد . بعدها در سال 1843/1222 انگلیسی ها شیخ نشین ها و رهبران قبایل را که در سال 1820/1198 « قرارداد اساسی » را امضاء کرده بودند وادار کردند تا سند دیگری را به نام « موافقت نامه در جهت قطع عملیات نظامی در دریا » را امضاء کنند که منظور از آن متوقف کردن جنبش های ضد انگلیسی در خلیج فارس بود . به دنبال آن انگلیسی ها جزایر سقوطری ، کوریا موریا و مسیرا را تصرف کردند . در سال 1847 م. شیخ بحرین به منظور جلوگیری از تجارت برده معاهده ای با انگلیسی ها بست و اندکی بعد مأمورین انگلیسی به دولت خود پیشنهاد کردند تا بحرین را تحت الحمایه انگلیس قرار دهد ، امّا این پیشنهاد رد شد . مخالفت انگلستان با ادعای ایران بر سر بحرین تا زمان حکومت ناصرالدین شاه ادامه داشت و دولت انگلیس تمامی فعالیت های دولت ایران در خلیج فارس را مخالف مصالح انگلیس در بحرین می دانست و نیروی دریایی ایران را سبب آشوب در این ناحیه تلقی می کرد . در سال 1851 دولت انگلیس که قبلاَ نیز از قبول تقاضای ایران در مورد فروش چند کشتی کوچک جنگی برای محافظت از سواحل جنوبی ایران خودداری کرده بود ، این بار نیز صراحتاَ به مخالفت با تاسیس نیروی دریایی ایران در خلیج فارس پرداخت و ناصرالدین شاه قاجار که تصمیم به خرید چند کشتی جدید از آلمان و استخدام ملوانان آلمانی داشت ، به دلیل فشارهای شدید مقامات انگلیسی ، ناچار شد تا با لغو سفارش خرید و خاتمه ی خدمت ملوانان آلمانی ، مجوز صدور بازرسی کشتی های ایرانی را از سوی ناوگان انگلیسی صادر کند و شرط این کار را حضور و نظارت یک مأمور ایرانی در عرشه ی ناو انگلیسی قرار دهد . این مسأله نفوذ انگلیس در خلیج فارس را افزایش داد به طوری که انگلیسی ها به صورت دائم ناوگانی در بحرین مستقر کردند . تلاش های امیر کبیر برای اعمال حاکمیّت ایران بر بحرین با مرگ وی ناتمام ماند. تحت الحمایگی رسمی بحرین به دنبال ادعاهای سیاسی ایران و عثمانی بر بحرین صورت تحقق به خود گرفت . در 31 مه 1861 قراردادی بین شیخ محمد بن خلیفه ( شیخ بحرین ) و فیلیکس جونز نماینده سیاسی انگلستان بسته شد که به موجب آن مجمع الجزایر بحرین رسماً تحت الحمایه انگلیس شد . به موجب این قرار داد شیخ بحرین اولاً صحت و اعتبار تمامی معاهدات سابق را پذیرفت و ثانیاً وعده داد به شرط حمایت انگلیس در مسائل خارجی بحرین ، از جنگ و دزدی در دریا و تجارت برده خودداری کند و در مرافعات سیاسی خود با هر قدرتی حکمیّت انگلیس را بپذیرد و به انگلیسی ها اجازه فعالیت تجاری آزاد در بحرین را بدهد . به دنبال همین قراداد بود که به محض این که عثمانی در 1871 به فکر تصرف بحرین افتاد ، از حمایت انگلیس برخوردار شد . دولت انگلیس در برابر اعتراض ایران به مفاد این قراداد حضور دزدان دریایی و برقراری امنیت در خلیج فارس را بهانه کرد و بر تسلط خود بر منطقه ادامه داد و پنج کنسولگری در مسقط ، کویت ، بحرین ، بوشهر و بندر عباس ایجاد کرد که در برابر ایران از خواسته ها و مطامع انگلیس حمایت کند . در سال 1880 م. شیخ عیسی حاکم بحرین ضمن عقد معاهده ای با انگلیس متعهد شد که بدون نظر انگلیس هیچ قراردادی با دولتی دیگر منعقد نکند و تنها به دولت انگلیس اجازه دایر کردن کنسولگری و مخزن ذغال سنگ دهد . در همین سال ها بود که تجارت اسلحه برای قبایل سرکش ایران و عشایر افغانستان ، جایگزین مسأله برده شد و این موضوع سبب شد تا منافع مشترک ایران و انگلیس به خطر افتد . بخشی از این سلاح ها بین عشایر داخلی عمان توزیع می شد و قسمت اعظم آن به بحرین و قطر و کویت فرستاده می شد و بخشی هم وارد خاک ایران و عثمانی می شد . لذا در سال 1900 . م نماینده سیاسی انگلیس به منظور مبارزه با قاچاق اسلحه در بوشهر مقیم شد و بدون هیچ اعتراضی به فعالیت خود ادامه داد . در سال 1906 . م انگلیس ضمن عقد پیمانی با حاکم بحرین ، این کشور را به قیمومیت خود در آورد . ایران پس از عضویت در جامعه ملل در سال 1927 . م / 1306 .ش ادعای مالکیت خود بر بحرین را مجدداً مطرح کرد . برخی از پژوهشگران « انعقاد قرارداد جده » بین انگلیس و امیر حجاز را دلیل این ادعای ایران دانسته اند(7) ، چرا که طبق این قرارداد ابن سعود پذیرفت که بحرین تحت الحمایه انگلیس باشد و اقدام ایران در واقع اعتراضی به این موضوع بود . در حقیقت ایران قرارداد مذکور را مغایر با حق حاکمیت خود بر بحرین و تمامیّت ارضی خود ، می دانست . در اعتراض به این قرارداد و در همین سال دولت ایران یادداشت شدید الحنی را توسط وزیر امور خارجه برای رابرت کلایو ( وزیر مختار انگلیس ) در تهران ارسال کرد و بر حاکمیّت مطلق ایران بر بحرین تأکید کرد و ضمن آن رونوشتی از این اعتراض برای جامعه ی ملل فرستاده شد . امّا وزیر امور خارجه انگلیس یکسال بعد در طی یادداشتی به جامعه ملل اعتراض ایران را بی اساس دانست و عنوان کرد بحرین کشور مستقلی است که مشترکات جغرافیایی و نژادی با ایران ندارد . در زمان حکومت رضا شاه زمانی که در سال های 1930 و 1934 . م شیخ بحرین ، اعطای امتیاز استخراج نفت را به شرکت های انگلیسی و امریکایی واگذار کرد ، ایران مجدداَ به این اقدام اعتراض شدیدی کرد که البته این اعتراض نیز بیشتر در حد یک اعتراض دیپلماتیک بود و از آن فراتر نرفت . گزارشهای محرمانه و همچنین شکایات چندی از اتباع ایرانی ساکن در بحرین از ورود غیر قانونی انگلیس به جزایر جنوبی ایران گرفته تا دخالت در امور بحرین و جمع آوری شیوخ منطقه و مذاکره با آنها در جهت ایجاد امارتهای مستقل و قدغن نمودن تدریس زبان فارسی در مدارس بحرین ، در سالهای 1308 تا 1312 شمسی موجود می باشد که موید این نکته است که تلاشی جدی جهت حفظ این بخش از کشور صورت نگرفت . در زمان حکومت محمد رضا شاه ، نخست وزیر احمد قوام در سال 1947 . م /1326 . ش از سوی مجلس برای پی گیری مجدد مسأله حاکمیّت ایران بر بحرین تحت فشار قرار گرفت . مجلس ایران از نخست وزیر و روزنامه ها می خواست تا در باره ی حق حاکمّیت ایران بر بحرین اقدام عاجلتری نمایند . یکسال بعد وزیر امور خارجه ایران ، اظهار کرد که ایران تمام قراردادهای بحرین با دولت های دیگر را رد می کند ، چرا که حق حاکمیّت ایران در این قراردادها نادیده گرفته شده است . به دنبال این مطلب ایران به سازمان ملل شکایت کرد و جایزه ی کلانی برای کسی در نظر گرفتند که بتواند حاکمیّت ایران بر بحرین را ثابت کند . در سال 1967 . م / 1346 . ش که انگلیس در نظر داشت به دولت های خلیج فارس استقلال بدهد ، مسأله بحرین ، مجدداَ در صدر مسائل سیاسی قرار گرفت . اگر چه ادعای ایران نسبت به مالکیت بحرین تا سال 1971 . م / 1349 . ش همچنان ادامه داشت اما در این سال ایران پذیرفت تا در باره ی سرنوشت بحرین همه پرسی به عمل آید و به بهانه همه پرسی این قسمت از خاک ایران از کشور مادر جدا شد. شاید به زعم برخی از اندیشمندان ، محمد رضا پهلوی به خوبی از بهای گزاف دعاوی و جنگ های طولانی مدت بر سر بحرین واقف بود . در این مدت بین ایران و سفیر انگلیس بر سر بحرین ملاقات هایی نیز صورت گرفت . . عَلَم در بخشی از خاطرات خود به موضوع رفراندم بحرین و برخورد اوتانت ، دبیر کل سازمان ملل با این موضوع اشاره می کند . تلاشهای ایران کمافی السابق در همین حد ملاقاتها و مذاکرات بی نتیجه باقی ماند و در نتیجه پس از اجرای همه پرسی بحرین مستقل اعلام شد و محمد رضا شاه قبول این مسأله را نشانی از سیاست صلح جویانه و مسالمت آمیز خود تلقی نمود .اگرچه از اینکه آیندگان به خاطر مسأله بحرین او را خائن بخوانند همواره بیم داشت !!! نتیجه یکی از مسائل تنش زا بین ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی اختلاف بر سر حاکمیّت بحرین بود . آنچه از لابلای منابع تاریخی استنباط می شود ، حاکمیّت ایران بر بحرین در اغلب موارد با اعمال زور و امور نظامی همراه بود . به نظر می‌رسد دور بودن بحرین از تسلّط حکومت مرکزی ایران علی رغم این که همواره مالیات و خراج خود را به حکام جنوب ایران پرداخت می کردند و از همه مهم‌تر ترکیب نژادی این منطقه از مواردی است که ادعای ایران در این خصوص را با دشواری همراه می کرد . ورود استعمار انگلیس به مناطق جنوبی ایران و خلیج فارس به دوره صفویه و رقابت این کشور با همتایان استعمارگر اروپایی چون پرتقال ، اسپانیا ، هلند ، فرانسه بر می‌گردد . اما دخالت استعمار انگلیس در بحرین به بهانه از بین بردن دزدان دریایی و مبارزه با تجارت برده شروع شد و با قاچاق اسلحه به عشایر ایران و افغانستان و نیروهای واقع در عمان و همچنین حفاظت از منافع انگلیس در خلیج فارس و هندوستان ادامه یافت . پس از عقد معاهده سیاسی حاکم عرب بحرین با انگلیس ، فصل تازه ای در روابط انگلیس و بحرین آغاز شد که تحت الحمایگی بحرین را در پی داشت . با کشف ذخائر نفتی در بحرین و کسب منافع حاصل از آن ، حضور و نفوذ انگلیس در بحرین شدت بیشتری به خود گرفت و با دخالتهای گاه و بیگاه خود زمینه های جدایی این بخش از کشور را فراهم نمود . ایران نیز به دلیل ضعف نظامی ، اقتصادی و فقدان دیپلماسی سیاسی قدرتمند ، نتوانست حاکمیّت خود بر بحرین را حفظ کند . در نهایت نماینده ایران چاره ای جز این ندید تا با ژستی دیپلماتیک و وطن دوستی در جلسه شورای امنیت با اظهار این نکته که دولت متبوعش آرزومند سعادت مردم بحرین است و همچنین بایستی حقوق انسانی و اساسی مردم ایرانی الاصل بحرین محترم شمرده شود ، استقلال بحرین را به رسمیت بشناسد . بدین ترتیب اعضای شورای امنیت سازمان ملل نیز در مورخ 11مه 1970 میلادی / دوشنبه 21/2/1349 شمسی باتفاق آرا قطعنامه ای را که منجر به استقلال بحرین می گردید ، تصویب نمودند و بحرین برای همیشه از ایران جدا شد . منابع و مآخذ - آبراهامیان، یروآند ، ایران بین دو انقلاب ، ترجمه احمد گل محمدی ، محمد ابراهیم فتاحی ، نشر نی ، 1383 - آقایی ، سید داود ، ایران و سازمان های بین المللی ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1381 - آوری ، پیتر ، تاریخ معاصر ایران ( از تأسیس سلسله پهلوی تا کودتای 28 مرداد ) ، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی ، 2ج ، انتشارات عطایی ، 1369 - اقتداری ، احمد ، آثار و شهرهای باستانی سواحل و جزایر خلیج فارس و دریای عمان ، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ، 1348 - ابن بلخی ، فارسنامه ابن بلخی ، توضیح و تحشیه منصور رستگار فسایی ، بنیاد فارس شناسی ، 1374 - ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفسیه، ترجمه حسین قره چانلو، تهران، انتشارات امیر کبیر ، 1380 - الهی ، همایون ، خلیج فارس و مسائل آن ، نشر قومس ، 1370 - شهاب الدین عبد الله ، جغرافیای حافظ ابرو ، تصحیح صادق سجادی ، مرکز نشر میراث مکتوب ، 1378 - دینوری ، ابو حنیفه احمد بن داود ، اخبارالطوال ، ترجمه محمود وهدوی دامغانی ، نشر نی ، تهران 1368 - رایت ، دنیس ، انگلیسی ها در میان ایرانیان ، ترجمه اسکندر دلدم ، انتشارات نهال ، 1364 - شبانکاره ای، محمد بن علی بن محمد، مجمع الانساب، تصحیح میر هاشم محدث، انتشارات امیرکبیر، 1363 - طاهری ، ابوالقاسم ، تاریخ روابط سیاسی و بازرگانی ایران و انگلیس ، 2ج ، انتشارات انجمن آثار ملی - علم ، امیراسدالله ، یادداشت های علم ، انتشارات مازیار ، 1382 - مارکام ، کلمنت ، تاریخ ایران در دوره قاجار ، ترجمه میرزا رحیم فرزانه ، به کوشش ایرج افشار ، انتشارات فرهنگ ایران ، 1364 - محمود ، محمود ، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی ، انتشارات اقبال ، 1378 - مستوفی قزوینی ، حمد الله ، نزهه القلوب ، به سعی و اهتمام گای لسترنج ، دنیای کتاب ، 1362 - مکی ، حسین ، تاریخ بیست ساله ایران ، نشر ناشر ، تهران 1362 - نوایی ، عبدالحسین ، تاریخ روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه ، تهران ، انتشارات سمت ، 1377 - نورائی ، منوچهر و سعید شفائی ، امنیت خلیج فارس ، گذشته ، حال و آینده ، دانشگاه آزاد اسشلامی واحد اسلامشهر ، 1385 - نوگت ، جفری ، و تئودور توماس ، بحرین و خلیج فارس ، ترجمه همایون الهی ، نشر قومس ، 1369 - ویلسن ، آرنولد ، خلیج فارس ، ترجمه محمد سعیدی ، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1366 - همایون‌کاتوزیان، محمد ‌علی، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا‌نفیسی‌وکامبیز عزیزی، نشر مرکز، 1383 - هوشنگ مهدوی ، عبدالرضا ، تاریخ روابط خارجی ایران، انتشارات امیرکبیر ، 1356 ______________________ 1 - Thomas Dorn ford 2 - این خاندان از نسل عرب های سنی بودند که از عربستان و از طریق کویت و قطر قبل از اینکه ادعای تسلط بر بحرین را داشته باشند به آنجا مهاجرت کردند . ( جفری نوگت ، 1369 ، ص 7 ) 3 - پیتر آوری این قرارداد را بین انگلیس و سید سلطان ، حاکم بحرین ذکر کرده است . ( آوری ، 1369 ، ج2 ، ص 156 ) 4- این فرقه در اواسط قرن هجدهم در عربستان ظهور کرد و بعدها به نام مؤسس آن ( محمدبن عبدالوهاب از اهالی عینیه نجد ) شناخته شد . آنها مورد حمایت دولت انگلیس بودند. 5- قاسمی ها ( جاسمی ها ) قبیله ای بودند که در اواخر قرن هجدهم در مسندام ، رأس الخیمه و سواحل امارات متحده عربی کنونی مستقر شده و با کمک نیروهای باقی مانده ی پرتقالی در منطقه فعال بودند . این قبیله به دزدی و غارت دریایی از خلیج فارس تا سواحل هند دست زده و از این راه شهرتی به دست آورده بودند .... دزدان دریایی که اغلب آن ها از قبیله قاسمی ها بودند در طی سال ها ی 1819-1797 ، حدود 84 کشتی متعلق به ایرانی ها ، عمانی ها ، هندی ها و انگلیسی ها را در خلیج فارس و دریای عمان غارت کردند . ( نورائی ، 1385 ، ص 42 – ویلسون ، 1366 ، ص 233) 6 -keiv 7- این قرارداد بین عبدالعزیزبن مسعود ( پادشاه حجاز ) و انگلیس در 20 مه 1927 بسته شد . درماده ی دوّم این قرارداد چنین آمده بود : « اعلیحضرت پادشاه حجاز و نجد و توابع آن ملتزم به تأمین روابط دوستانه و صلح آمیز با خاک کویت و بحرین می باشد » . ( آقایی ، 1381 ، ص 68 ) نویسنده: دکتر قربانعلی کناررودی منبع:فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 33 ویژه نامه بحرین منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران

حرف هایی که به شاه زدم

اشاره : محمد رضا پهلوی از 26 دی 1357 که از ایران رفت تا 5 مرداد 1359 که درگذشت مدت 18 ماه در چند کشور جهان آواره بود . او به ترتیب به مصر، مراکش، باهاماس، مکزیک، آمریکا، پاناما و دوباره به مصر رفت و در آنجا درگذشت . نوشته زیر بخشی از خاطرات احمدعلی مسعود انصاری از همراهان شاه است که در کتاب خاطرات وی تحت عنوان «پس از سقوط» منعکس شده است . ....شاه مخصوصاً در باهاماس و مصر و مکزیک هر وقت فرصت پیش می‌آمد درباره گذشته حرف می‌زد. ولی حقیقت این است که شوک وارده به او به گونه‌ای بود که هرگز از این حالت افسردگی بیرون نیامد و در همین حالت بود تا از دنیا رفت. تا آن موقع هم هنوز به خودش نیامده بود و گیج به نظر می‌رسید. در باهاماس، در گفتگوهای دو نفری که داشتیم برای من از پیشرفت‌های دوران پهلوی حرف می‌زد. می‌گفت: ما برایتان مدرسه و دانشگاه و راه و کارخانه ساختیم. از مکزیک به بعد هم اتفاق افتاد که چند بار درباره مسایل و اعتقادات مذهبی صحبت کردیم و من احساس می‌کردم که بیشتر از گذشته مایل است که درباره این زمینه‌ها صحبت بکنیم. گویی در این اواخر بیشتر گرایش مذهبی پیدا کرده بود. چند بار و هر بار حدود یک ساعت منحصراً درباره مذهب و اعتقاد صحبت کردیم. یک بار در مکزیک که پسرش رضا نعوذبالله درباره خدا شوخی کرد، شاه برافروخته شد و به تندی به رضا گفت: با هر کسی شوخی می‌کنی با خدا شوخی نکن ببین چه می‌شود؟ که مقصودش سقوط شاهنشاهی خودشان بود . خود من بارها از زبان ایشان شنیدم که می‌گفتند تمام انقلاب و سقوط سلطنت و اتفاقات بعد از آن تقدیر الهی است. جالب این که در ایران و در زمان قدرت، حداقل در مجالس خلوت و خصوصی، ابائی نداشت که با مذهب هم شوخی کند، همچنان که بارها درباره خدا شوخی می‌کرد . حالا به پسرش پرخاش می‌کرد که درباره خدا شوخی نکند . علاوه بر مسایل مذهبی که بیشتر در گفتگوهای دو به دو مطرح می‌شد، مسایل دیگری هم بود که ضمن صحبت‌ها درباره آن حرف می‌زدیم، مخصوصاً مسئله ترک ایران همیشه و به نوعی در گفتگوها مطرح می‌شد . در اوایل و در باهاماس و مکزیک معمولاً هر وقت شاه را مورد سئوال قرار می‌دادم، می‌گفت «تقدیر بوده است». و سکوت می‌‌‌کرد. اما در این اواخر در مصر یک بار که باز مسئله مطرح شد، باعصبانیت به من گفت: چند هزار بار برایت شرح بدهم برای این که پادشاهی ادامه پیدا کند از زدن خودداری کردم! در مکزیک یک بار صحبت سادات پیش آمد و صحبت گذشته‌ها، شاه می‌گفت اگر خاندان پهلوی نبود شما نبودید و این همه کار برای ایران در دوران پهلوی انجام شد. این همه مدرسه، ‌دانشگاه، راه و چه و چه ... دکتر نصر و نهاوندی هم نشسته بودند. شاه یکباره از من پرسید: به نظر تو مردم ایران درباره سادات چه می‌‌گویند؟ من جواب دادم: «در ایران منفورترین آدم بعد از شما سادات است» که دیدم همه می‌خندند و شاه سرخ شد. اما چون شاه می‌دانست من قصد بدی ندارم و فقط از سر بی‌توجهی چنین گفته‌ام با وجود عصبانیت حرفی نزد. در همین زمینه‌ها یکبار دیگر هم در قصر قبه که یک ماهی را درکنار او گذراندم گفتگوی جالب دیگری داشتم. آن روز شاه به من گفت: احمد، خدا را شکر که کسی به من فحش نمی‌دهد! من گفتم: اختیار دارید پس به بنده فحش می‌دهند؟ ایشان گفت به تو دستور می‌‌‌دهم بگویی درباره من چه می‌گویند؟ گفتم: می‌گویند شما قصاب بودید و ایشان گفت: اینطور نیست، خدا شاهد است که آن‌ها را که سعی کردند مرا بکشند بخشیدم ولی کسی که خون دیگری را ریخته حق نداشتم ببخشم. گفتم: می‌گویند: شما دزد بوده‌اید. شاه جواب داد: کدام دزدی، یک کمیسیونهایی بود که معلوم و معین بود (توضیح بدهم که ایشان ظاهراً گرفتن کمیسیون را در معاملات با خارج خلاف نمی‌دانستند) گفتم می‌گویند شما خانم‌باز بوده‌اید، ایشان گفتند: مگر شما خودتان صیغه نمی‌‌کنید! و گفت دیگر چی؟ گفتم: حرفهای دیگری هم می‌زنند، مثلاً در ایران مطالبی چاپ شده و حتی کتابی منتشر شده که به شما نسبت هم‌جنس‌بازی داده‌اند ایشان سخت ناراحت شد و رنگش مثل همیشه سرخ شد و گفت، این اراجیف دیگر چیست که می‌‌گویند؟! برگرفته از کتاب : پس از سقوط ؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385 منبع : مجله الکترونیکی دوران

شبکه بدامن در کودتای 28 مرداد

از آغاز جنگ سرد توسط اینتلیجنس سرویس و سیا شبکه‌ای در ایران راه‌اندازی شده بود که با نام رمز بدامن BEDAMN معرفی می‌شد. وظیفه این شبکه ایجاد جنگ روانی و ترسانیدن مردم از کمونیسم بود. روزنامه‌نگاران فراوانی با این شبکه که بودجه سالیانه آن یک میلیون دلار بود و مستقیماً توسط سیا هزینه می‌شد همکاری می‌کردند که مشهورترین‌شان برادران مسعودی و عباس شاهنده مدیر فرمان بودند. از سوی سفارت آمریکا شاپور ریپورتر با این روزنامه نگاران در تماس بود. اما به نظر می‌رسد که مهمترین عوامل در این زمینه برادران بزرگمهر بودند. نام مستعار و عملیاتی اینان، برادران بوسکو بود که کیم روزولت هم در کتابش به نام کودتا در کودتا با همین نام از آنان یاد می‌کند. خواهر برادران بزرگمهر همسر دکتر عیسی سپهبدی استاد زبان فرانسه دانشکده حقوق دانشگاه تهران و قائم مقام حزب زحمتکشان بود. سپهبدی از رابطین سفارت امریکا با محافل بیرون بود. شبکه مزبور در اکثر جریانهای سیاسی و اجتماعی و نیز افسران ارتش نفوذ داشت. لازم به یادآوری است که بخش فرهنگی سفارت فرانسه که افرادی مثل علی زهری مدیر روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان و همین سپهبدی مدتی در آن کار می‌کردند با این توطئه‌ها مرتبط بودند. محور فعالیتهای آنان بزرگ‌نمائی خطر کمونیسم بود. مقالات و کاریکاتورهای فراوانی به این مسئله اختصاص داشت و جنگ روانی غریبی در بین مردم به راه انداخته بودند که گویا ایران در معرض بلعیده شدن توسط غول کمونیسم است. کتاب هم منتشر می‌کردند که مهمترین آنها خطرات ابوالقاسم لاهوتی است که کاملاً جعلی است. مدتی قبل رادیو بی بی سی هم افشا نمود که ترجمه کتاب دکتر ژیواگو اثر بوریس پاسترناک به زبان فارسی در همان زمان کار ام.آی.شش بوده است که گویا در چارچوب عملیات بدامن صورت گرفته است، دکتر ژیواگو رمانی است علیه شوروی. ‌این شبکه در تخریب روحیه مردم بسیار موثر بود و زمینه‌های روانی کودتا را مهیا کرد. مارک گازیوروسکی در پژوهش خود پیرامون کودتای 28 مرداد 1332،‌که بر اسناد دست اول و مصاحبه با کارمندان پیشین «سیا» مبتنی است، «شبکه بدامن» را مهم‌ترین شبکه «سیا» در ایران می‌داند: «...امریکا از اواخر دهه 1940 فعالیت های محرمانه پنجگانه‌ای را بدین شرح شروع کرده بود:… پنجم، اجرای یک سلسله عملیات با نام رمز بدامن که از 1948 ]سال ورود شاپور ریپورتر به ایران[ برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده آغاز شده بود. بدامن، یک برنامه تبلیغاتی و سیاسی بود، که از طریق شبکه‌ای به سرپرستی دو تن ایرانی با نام‌های رمز «نرن» و «سیلی» اداره می‌شد و ظاهراً بودجه سالانه‌ای معادل یک میلیون دلار داشت...» البته شبکه مجری برنامه «بدامن» یک شبکه صرفاً آمریکائی نبود. پروژة «بدامن» یکی از نخستین پروژه‌هائی بود که در چارچوب همکاری اینتلیجنس سرویس و سازمان نوبنیاد «سیا»، بر مبنای امکانات غنی بومی MI-6و بودجة کلان «سیا» آغاز شد و مسئولیت ادارة آن به عهدة شاپور ریپورتر قرار گرفت که در همکاری با اسدالله علم اجرای پروژه را شروع کرد. دو «ایرانی» که در اسناد «سیا» با نام‌های رمز «نرن» و «سیلی» خوانده شده‌اند، در واقع این دو نفر بودند و همین شبکه بود که در سال‌های پس از کودتا به عنوان مقتدرترین سازمان پنهانی در حیات سیاسی ایران اعمال نفوذ نمود. بررسی فعالیت‌های شبکه شاپور ریپورترـ اسدالله علم در این دوران نشان می‌دهد که «عملیات بدامن» بر دو محور متمرکز بود: عملیات نفوذی ـ سیاسی و عملیات تبلیغی ـ فرهنگی. در زمینة‎ عملیات نفوذی «شبکه بدامن» شواهد گسترده‌ای در دسترس است که عمق نفوذ آن را به درون حزب توده نشان می‌دهد و باید افزود که گسترة نفوذ این شبکه تنها به حزب توده منحصر نبود و سایر احزاب و جریان‌های سیاسی ـ بویژه «جبهه ملی»، «حزب زحمتکشان»، «نیروی سوم»، «حزب ایران»، پان ایرانیست‎ها و غیره ـ را نیز در بر می‌گرفت. بر پایه همین نفوذ همه جانبه و عمیق بود که «شبکه بدامن» می‌توانست به خوبی حوادث سیاسی روز را به سمت اهداف خود هدایت کند و یا به حادثه سازی‌های تحریک‌آمیز و هدفمند (پرووکاسیون) دست بزند. به دو نمونه از عملیات «شبکه بدامن» اشاره می‌کنیم: آشوب 23 تیر 1330: در اوائل سال 1330 در مسئله شیوه برخورد به اختلافات ایران و شرکت نفت انگلیس میان رهبران بریتانیا و ایالات متحده امریکا اختلاف جدی بروز کرد. برخی مقامات دولت بریتانیا، تحت تاثیر سرویلیام فریزر رئیس شرکت نفت انگلیس، از طرح مداخله نظامی علیه مردم ایران حمایت می‌کردند و دولت «دمکرات» پرزیدنت ترومن تحت‌تأثیر افرادی چون جرج مک گی از ناسیونالیسم مصدق حمایت می‌نمود و آن را سپری استوار در مقابل «کمونیسم» و «متعصبین مذهبی» می‌انگاشت. دولت «دمکرات» آمریکا براساس این دیدگاه با طرح مداخله نظامی بریتانیا مخالفت می‌کرد و با دفاع از مصدق سازش دو طرف نزاع را توصیه می‌کرد و صراحتاً به انگلیس اعلام داشت که «حق ایرانیان را در ملی کردن به رسمیت می‌شناسد.» در این چارچوب، اورل هریمن نماینده مخصوص پرزیدنت ترومن، در 23 تیر ماه 1330 در رأس یک هیئت وارد تهران شد تا میانه مصدق را با دولت انگلیس آشتی دهد. مصدق نیز رسماً با میانجیگری دولت امریکا موافقت کرده بود. در این میان، «شبکه بدامن»، براساس منافع گردانندگان آن در امریکا و انگلیس، قصد داشت که مسافرت هریمن را با شکست مواجه کند و دولتمردان امریکایی را از توسعه «خطر کمونیسم» در ایران بترساند. در چنین شرایطی بود که سازمان جوانان حزب توده، که به شدت تحت نفوذ «شبکه بدامن» قرار داشت، تظاهرات وسیعی را علیه ورود هریمن ترتیب داد. از سوی دیگر، دستجات «حزب زحمتکشان» دکتر مظفر بقائی و «حزب ایران» و «پان‌ایرانیست‌ها» به عنوان نیروهای ضد کمونیست بسیج شدند و این تظاهرات به زد و خوردی خونین کشیده شد. کودتای 25- 28 مرداد 1332: تظاهرات «توده‌ای‌ها» در کنار اعضای حزب ایران و پان‌ایرانیستها و نیروی سوم که مجسمه‌های شاه را به زیر می‌کشیدند و شعار «جمهوری دمکراتیک» سر می‌دادند، موجب هراس شدید مصدق و تمکین وی در برابر خواست هندرسن ، سفیر دولت جدید آمریکا شد. هندرسن در ملاقات عصر 27 مرداد با مصدق به شدت او را از خطر سقوط سلطنت و قدرت‌گیری حزب توده ترساند و به دستور نخست وزیر فرمانداری نظامی ممنوعیت تظاهرات را وضع نمود و از شب کودتا به مقابله با حضور مردم در خیابانها پرداخت. ماهیت این حوادث سالها پنهان بود. به هر روی، امروزه با انتشار برخی اسناد روشن شده که عملیات فوق توسط سرویس‌های جاسوسی امریکا و انگلیس سازمان یافته بود و در آن «شبکه بدامن» و شبکه رشیدیان‎ها نقش اساسی داشتند. به روایت ریچارد کاتم که در این زمان برای «سیا» کار می‌کرد، «برادران رشیدیان فرصت را غنیمت جستند و مردمی را که در قبضه اختیار ما ( آمریکایی‌ها) بودند به خیابان‌ها فرستادند تا چنان عمل کنند که گوئی توده‎ای هستند. آنها نقشی بیش از تحریک و فتنه‌انگیزی داشتند. آنها نیروهای ضربتی بودند که چنان عمل می‌کردند که گویی توده‌ایی‌هائی هستند که پیکره‌ها و مساجد را سنگباران می‌کنند.» دومین محور پروژه مشترک «بداَمن» عملیات تبلیغی ـ فرهنگی بود که گروه وسیعی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران و روشنفکران و ده‌ها نشریه و روزنامه را در خدمت داشت. علیرغم عَلَم کم سواد، شاپورجی یک تحصیل کرده کمبریج و کارشناس «جنگ روانی» بود. از مهم‌ترین اعضای شبکه مطبوعاتی و روشنفکری «بدامن» باید به نصرت‌الله معینیان، دکتر مظفر بقائی کرمانی، علی جواهر‌کلام، عباس شاهنده، جعفر شاهید، مصطفی مصباح‌زاده، عباس مسعودی، هادی هدایتی، علی اصغر امیرانی، مهدی میراشرافی، عبدالرحمن فرامرزی، رسول پرویزی و برادران بزرگمهر اشاره کرد. این افراد از طریق روزنامه‌ها و مجلات تحت نفوذ خود عملیات روانی کودتا را پیش می‌بردند. بزرگنمائی خطر حزب توده و ایجاد وحشت (پانیک) از سلطه کمونیسم در جامعه، خط اصلی «شبکه بدامن» را تشکیل می‌داد و این در حالی است که محققینی چون جیمز بیل می‌نویسند: «حزب کمونیست توده ایران نسبتاً کوچک بود. این حزب نه از حمایت طبقه متوسط ناسیونالیست برخوردار بود و نه از پشتیبانی توده واقعی مردم ایران.» امروزه پژوهشگران امریکائی و انگلیسی معترف می‌شوند که بزرگنمائی خطر کمونیسم در واقع یک ترفند سیاسی به منظور منفعل ساختن مردم و نیروهای مذهبی و جلب محافل حاکمه و افکار عمومی آمریکا به سوی کودتا بوده است. بخشی از کارکرد تبلیغی شبکه شاپور ریپورتر به «جعلیات» اختصاص داشت که بر محور بزرگنمائی خطر کمونیسم استوار بود و بیشتر به منظور تحریک روحانیون ساده‌اندیش و غیر سیاسی و توده مردم علیه وضع موجود و جلب همدردی آنان با شاه به عنوان تضمین کنندة کشور در مقابل سلطه کمونیسم به کار می‌رفت. از مهم‌ترین این «جعلیات» باید به کتاب نگهبانان سحر و افسون اشاره کرد که ظاهراً توسط شاپور ریپورتر نوشته شد و با نام حزب توده انتشار یافت و حساسیت شدیدی را در جامعه برانگیخت. همانگونه که ذکر شد یکی از ماهرانه‌ترین و معروفترین جعلیات شاپور ریپورتر، خاطرات مجعول ابوالقاسم لاهوتی است. کتاب فوق توسط شاپورجی تقریر و توسط علی جواهر‌کلام تحریر شد و دو صفحه اول آن به خط عباس شاهنده نوشته شد و توسط چاپخانه فرمانداری نظامی تهران به چاپ رسید. در بین اعضای شبکه بِداَمن برادران بزرگمهر ناشناخته مانده‌اند و کمتر درباره نقش آنان سخن گفته شده است. اسفندیار بزرگمهر و برادرش جمشید حداقل از سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی برای سیا کار می‌کردند و ظاهراً هویت آنان برای مأمورین مخفی بریتانیا هم ناشناخته بود، اما برادر بزرگ آنان دکتر منوچهر بزرگمهر که بعداً در مورد فلسفه‌های تحققی انگلیس در دانشگاه تهران تدریس می‌کرد رئیس ادارة حقوقی شرکت نفت انگلیس و ایران بود، و بعد از کودتا نیز رئیس اداره حقوقی کنسرسیوم نفت گردید. ظاهراًً سرنوشت این برادران با نفت و سیاست گره خورده بود چرا که دیگر برادر آنان به نام بهمن در دورة هویدا مدتی رئیس روابط عمومی شرکت نفت ایران بود. از بین این برادران جمشید و اسفندیار در کودتای بیست و هشتم مرداد بسیار فعال بودند کیم روزولت این دو برادر را به ترتیب حقوق‌دان و روزنامه‌نگار معرفی می‌کرد، جمشید بزرگمهر حقوق دان و اسفندیار روزنامه‌نگار بود، اهمیت اسفندیار و خدمات او درسقوط مصدق به اندازه‌ای بود که روز بیست و نهم مرداد سال 1332 معاون نخست وزیر و رئیس اداره کل انتشارات و تبلیغات دولت کودتا شد، شغلی که با پیشینة او هم به عنوان روزنامه نگار و هم به عنوان عضو فعال شبکة بِداَمن قرابت داشت. در کنار این برادران از دو برادر دیگر نیز باید نام برد که در حوادث 28 مرداد مرتبط با شبکه بِداَمن نقش مهمی داشتند. برادران رشیدیان در کودتای 28 مرداد سهم زیادی داشتند. قدرت عمده برادران رشیدیان در این بود که آنها در بین اوباش جنوب شهر تهران نفوذی غیر‌قابل انکار داشتند. برادران رشیدیان تنها افرادی نبودند که در این گروه‎های سیاه نفوذ داشتند، اما بدون تردید دامنه نفوذ هیچ گروهی به اندازه برادران رشیدیان نبود. علت امر آن بود که برخی افراد سرشناس محلات تهران و نیز رؤسای اصناف و مأموران انتظامی از رشیدیانها حرف شنوی داشتند. تعداد زیادی از باجگیران و لاتهای محلات با این شبکه در ارتباطی تنگاتنگ بودند، بر اینها باید تعدادی از پاسبانان را افزود که از راه زورگیری و گرفتن حق و حساب به نوائی می‌رسیدند و در مواقع ضروری نیز نیروی خود را در کنار باندهای سیاه برای بحرانی نشان دادن اوضاع سیاسی ایران به کار می‌گرفتند و در خدمت گروههای سیاسی قرار می‌گرفتند که به دنبال تصفیه حساب با رقبای خود بودند. همین شبکه بود که در کودتای 28 مرداد اوباش و اراذل را به حرکت در آورد. منابع : ـ ظهور و سقوط پهلوی (جستارهایی از تاریخ معاصر ایران) ـ جلد دوم ـ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ 1382. ـ ریپورترها و تحولات تاریخ معاصر ایران ـ حسین آبادیان ـ مقاله در فصلنامه مطالعات تاریخی ـ سال اول، شماره دوم ـ بهار 1383. ـ رجال کودتا ـ فاطمه معزّی ـ مقاله در فصلنامه تاریخ معاصر ایران ـ شماره 26 ـ تابستان 1382. منبع: نشست تخصصی ، بررسی نقش مطبوعات در بسترسازی کودتای 28 مرداد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران

شمردن دندانهای همسر ارسطو!

جلال فرهمند من هر چه فکر می‌کنم برتراند راسل چه نسبتی با اردشیر زاهدی می‌توانست داشته باشد متحیر می‌مانم. شاید در سال 1966یعنی 4 سال قبل از مرگ، راسل از مشهورترین و معروف‌ترین فیلسوفان تاریخ قرن بیستم باشد. وی از آغاز قرن که به جمع صلح‌طلبان و مخالفان جنگ جهانی اول در انگلیس پیوست علاوه بر اشتهار به نبوغ ادبی و ریاضی به سیاستمداری صلح‌طلب معروف شد. البته سیاستمداری که هیچگاه سمت سیاسی نداشت ولی فعالیتهایش در مخالفت با هیتلر و استالین و جنگهای امریکا در ویتنام او را از هر سیاستمدار معروفی، معروف‌تر کرد. جایزه ادبی نوبل هم شاید دلیلی دیگر بود که در پیش خاص وعام نامش بیشتر آورده شود. تأسیس بنیاد صلح برتراند راسل هم موید این نظر است. حال چنین فردی چه نسبتی با زاهدی داشت که نامه‌ای نسبتاً گرم و صمیمی به وی می‌نویسد ؟ شاید از همان بازارگرمیهای زاهدی است که با اخلاق و روحیه خاصش در جذب افراد مختلف می‌توانست جلوه کند. شاید این هم از آن نوع خطاهای بشری است که خود راسل از آن با تعبیر «خطای ابلهانه» یاد می‌کند آنجا که می‌نویسد: برای پرهیز از انواع عقاید احمقانه ای که نوع بشر مستعد آن است، نیازی به نبوغ فوق بشری نیست. چند قاعده ساده شما را اگر نه از همه خطاها، دست کم از خطاهای ابلهانه باز می‌دارد. اگر موضوع چیزی است که با مشاهده روشن می‌شود، مشاهده را شخصاً انجام دهید. ارسطو می‌توانست از این باور اشتباه که خانمها دندانهای کمتری از آقایان دارند با یک روش ساده پرهیز کند: از خانمش بخواهد که دهانش را باز کند تا دندانهایش را بشمارد. او این کار را نکرد چون فکر می‌کرد می‌داند. تصور کردن این که چیزی را می‌دانید در حالی که در حقیقت آن را نمی‌دانید، خطای مهلکی است که همه ما مستعد آن هستیم. من باور دارم که خارپشتها سوسکهای سیاه را می‌خورند، چون به من این طور گفته‌اند؛ اما اگر قرار باشد کتابی درباره عادات خارپشتها بنویسم، تا زمانی که نبینم یک خارپشت از این غذای اشتها کورکن لذت می‌برد، مرتکب چنین اظهار نظری نمی‌شوم. در هرحال، ارسطو کمتر از من محتاط بود. نویسندگان باستان و قرون وسطا اطلاعات جامعی درباره تک‌شاخها و سمندرها داشتند. با وجود آن که هیچکدامشان حتی یک مورد از آنها را هم ندیده بودند، یک نفر هم احساس نکرد لازم است از ادعاهای جزمی درباره آنها دست بردارد. و صرفاً عدم اجرای همین قاعده بود که راسل نابغه ما با معاشرتی کوتاه که با آقای بوتو نخست‌وزیر پاکستان داشت، شیفته دوست ندیده وی یعنی زاهدی می‌شود و از اینکه بوتو اردشیر را فردی روشنفکر که بینشی اصیل و مترقیانه برای ایران داشت ذکر می‌کند خرسند می‌شود. در اینجا بد نیست ذکر شود که راسل خود از مبارزانی بود که بر ضد امپریالیسم جهانی ــ که در رأس آن امریکا و انگلیس قرار داشتند ــ مبارزه می‌کرد و در این راه از هر گونه کمک فکری و حمایت از کوشندگان این راه دریغ نداشت. چنانکه در جنگ جهانی اول بر ضد کشورش که عامل اصلی جنگ می‌دانست به سخنرانی می‌پرداخت و تاوان آن هم که زندان و اخراج از تدریس در دانشگاه بود پرداخت. اردشیر زاهدی و شکار ببر هندی اردشیر زاهدی در دیداری با ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور امریکا برتراند راسل با این حال وی چگونه بدون تحقیق و بررسی به دفاع از رژیمی که در سطح جهانی، یکی از حامیان اصلی سیاستهای امریکا و به اصطلاح آن روز «بزرگ امپریالیسم جهان» است می‌پردازد جای تعجب دارد. باید به این نکته اشاره کرد که ایران آن روز با توجه به تبلیغات رسانه‌ای و ایجاد فضای مناسب پس از اصلاحات ارضی وجهه خوبی در سطح جهانی برای خود ایجاد کرده بود و ممکن است بسیاری از روشنفکران خارجی ایران ندیده آن روز، فقط با دیدن برخی گزارشها به این نتیجه رسیده باشند. به قول خود راسل اگر مثل ارسطو به دانسته‌هایش اکتفا نمی‌کرد و به شمارش دندانهای همسرش می‌پرداخت و فقط به داده‌های بوتو و گزارشهای مطبوعاتی دلخوش نمی‌کرد خیلی بهتر بود. سفری از لندن به تهران با هواپیما شاید چند ساعتی زمان نمی‌برد. واین سفر شاید چشمان وی را بیشتر باز می‌کرد. البته زاهدی هم وقت را غنیمت شمرد و ضمن تعریف و تمجید از اعلیحضرت همایونی، راسل را به نهاری ایرانی دعوت کرد. هرچند نمی‌دانم وی این دعوت را پذیرفت یا خیر ولی اردشیر در چرب کردن سبیل بسیاری از سیاستمداران خارجی با قیمه و قورمه ایرانی تخصصی فراوان داشت. این نامه و جوابیه اردشیر زاهدی را با هم مرور می‌کنیم. در پایان لازم است از دوست عزیزم جناب آقای عواد‌زاده که زحمت ترجمه این اسناد را بر عهده داشتند تشکر کنم. بنیاد صلح برتراندراسل 17اوت 1966 محرمانه جناب آقای اردشیر زاهدی سفارت ایران- لندن جناب زاهدی عزیز، به دقت گامهای مثبتی را که دولت شما در جهت بهبود روابط با اروپای باختری و توسعه مبتنی بر اتکا به نفس بوده ملاحظه کردم. توسعه اقتصادی انجام پذیر نیست مگر از طریق قطع وابستگی به کمکهای امریکا و بالطبع دور شدن از چنین وابستگی سیاستی عاقلانه است. آقای بوتو که مدت مدیدی است با او در ارتباطم و افکارش مورد احترام من است، از شما بسیار خوب صحبت کرده است. ایشان شما را فردی روشنفکر می‌داند که بینشی اصیل و مترقیانه برای کشورتان دارید. بسیار خوشحال می‌شوم تا در فرصتی شما را در ولز ملاقات کنم. مسیر توسعه جدید در سیاست خارجی ایران بی‌شک مرهون تلاشهای جوانان پویایی چون شماست که به نیازهای کشورشان آگاهند و اراده خلل‌ناپذیری دارند. اعتماد آقای بوتو به شما به منزله اعتماد فراوان من به شماست. صداقت و حمایت راسخ شما از مواضع اصلی در سیاست مستقل ایران تحسین برانگیزاست. تحولات اخیر در سیاست خارجی کشورتان همراه با اصلاحات ارضی و شور و نشاط در شرایط اقتصادی موجب پایداری و پیشرفت فراوان شده که مورد استقبال قرار گرفته است. من از طرحهای شما برای بهبودی روابط با چین و اتحاد جماهیر شوروی و نیز از تمایل دولتتان برای اصلاحات ارضی و ایجاد پویایی جدیدی که جنابعالی در امور از طریق نمایندگی ایران در بریتانیا انجام داده‌اید، تحت تاثیر قرار گرفتم. برای گفت وگو درباره بسیاری موضوعات مهم دیگر منتظر دیدار شما هستم. ارادتمند برتراند راسل 26 اوت 1966 از نامه‌ پر محبت مورخ 17اوت شما که همین امروز به دستم رسید متشکرم. در واقع خرسندم از اینکه جنابعالی تحولات و رخدادهای چند سال اخیر کشورم را که تحت رهبری پادشاه محبوب، اعلیحضرت همایونی شاهنشاه ایران رقم خورده دنبال می‌کنید. همانگونه که مطلعید از زمانی که اعلیحضرت در جوانی پادشاه ایران شدند، پیوسته هدف جدی ایشان ارتقای شرایط زندگی مردم کشور بوده است. انقلاب سفیدی که اعلیحضرت در ایران بنا نهادند، به نسلهای آینده این فرصت را می‌دهد تا قضاوت درخوری نسبت به چنین حکمران بزرگی که در واقع رهبری الهام گرفته و برجسته همچون کورش کبیر، داشته باشند. دوست مشترکمان، آقای بوتو به من گفت که شما را ملاقات کرده و بسیار از شما برای من تعریف کرده است. من از ملاقات شما بسیار خوشحال خواهم شد. البته امروز برای مدت کوتاهی لندن را ترک می‌کنم. شاید در راه بازگشت یا وقتی که برای نوبت بعد لندن آمدید، مایه خوشحالی من خواهد شد اگر بتوانید به سفارت تشریف بیاورید و در کنار هم نهاری ایرانی میل بفرمایید. فرصت را غنیمت شمرده مراتب تشکر خودم را بابت ملاحظات بسیار رئوفانه شما ابراز دارم. من به عنوان یک فرد ایرانی همواره می‌کوشم، تا رهنمودها و تلاشهای اعلیحضرت را به نحو احسن دنبال کنم. همراه با نامه یک جلد کتاب نوشته اعلیحضرت همایونی، با عنوان مأموریت برای وطنم همچنین جزواتی درباره ایران حضورتان ارسال می‌کنم. امیدوارم مورد علاقه شما قرار گیرد. اردشیر زاهدی سفیر منبع: مجله الکترونیکی بهارستان

اول شهریور 1332، کاخ‌ سعدآباد

جلال فرهمند روز 22مرداد شاه در کاخ سفید سعدآباد محرمانه فرمان عزل دکتر مصدق و نصب زاهدی را امضا کرد. و همان روز در حالی که از پله‌های سنگی سعدآباد پایین می‌آمد و به سوی فرودگاه مهرآباد برای عزیمت به کلاردشت می‌رفت، سخت در اندیشه بود که پس از امروز آیا فردایی هست ؟ 19روز پیش از آن که خواهر تبعیدی شاه یعنی اشرف به تهران آمده بود و پیامی به برادرش داد که فی‌الواقع پیام کلید خوردن سرنگونی نخست‌وزیر در آن نهفته بود شاه دلگرمی خاصی یافته بود. شاه در کلاردشت بود که در بامداد 24 مرداد جلسه مهمی در باغ مصطفی‌ مقدم و با حضور افرادی چون سرلشکر باتمانقیلچ، سرتیپ گیلانشاه، سرهنگ فرزانگان، سرتیپ تقی‌زاده، ابوالحسن ‌حائری‌زاده، عبدالرحمن‌ ‌فرامرزی و یارافشار تشکیل شد. در واقع هسته اولیه کودتای تهران شکل گرفت. شب همان روز با دستگیری مهندس زیرک‌زاده و مهندس‌حق‌شناس کار شروع شد. بامداد 25 مرداد سرهنگ نصیری که فرمانده گارد شاهنشاهی بود با حکم عزل به منزل مصدق در خیابان کاخ رجوع کرد. مصدق ضمن دادن رسید به نصیری وی را دستگیر کرد و بدین ترتیب مرحله اول کودتا شکست خورد. سرگرد خلبان خاتم خلبان مخصوص شاه که همراه شاه در کلاردشت به سر می‌برد در خاطراتش به یاد می‌آورد که در بامداد 25 مرداد در حالی که هنوز خواب بود از وی درخواست می‌شود هواپیما را برای پرواز آماده کند. مقصد هم رامسر است. با تاخیری چند ساعته نهایتاً ساعت 15/18این پرواز انجام می‌شود. ملکه ثریا و آتابای و خاتم تنها همراهان شاه در این سفر بودند. شاه که خود را باخته بود از سرگرد تقاضا می‌کند که هواپیمای دو موتوره دور پروازش را آماده کند. پس از پرواز هنگامی که ملکه از شاه مقصد را می‌پرسد شاه می‌گوید: بغداد. پس از چند ساعت پرواز، هواپیما به بغداد می‌رسد و شاه به صورت ناشناس وارد فرودگاه می‌شود. به طوری که حتی ماموران گمرک هم تا وقتی گذرنامه شاه را نمی‌بینند پی به اصل ماجرا نمی‌برند. با اطلاع مقامات بالای عراقی خبر آمدن شاه در عراق پیچید. آن شب شاه و ملکه مهمان ملک ‌فیصل در کاخ‌ ابیض بغداد بودند. فردای آن روز در حالی که شاه با ماشین سلطنتی، عازم عتبات بود در رادیوی اتومبیل به رادیو ایران گوش می‌داد. نطق تند فاطمی برضد شاه چندان تاثیر نداشت که نامه مفتضحانه امینی وزیر دربار. این نامه چنان شاه را ناراحت کرد که رادیو را خاموش کرد. این اخبار برای شاه به مثابه پایان سلطنت و سرنگونی بود. 27مرداد شاه با هواپیمای BOC به سوی رم رفت. و در اینجا هم از خبرنگاران جراید و مصاحبه پرهیز می‌کرد. دو روز بعد که شاه در هتل اکسلسیور رم بود یکی از خبرنگاران ایتالیایی خبر کودتای تهران را به شاه می‌رساند. و تا ظهر همان روز 28 مرداد خبر تکمیلی به شاه می‌رسد و پیروزی عوامل سلطنت‌طلب کامل می‌شود. از عصر 28 مرداد روحیه شاه بهتر شده و در جمع خبرنگاران دیده می‌شود. در 29 مرداد تقریباً اکثر اعضای جبهه ملی و حزب توده دستگیر شده‌اند. و عصر همان روز با تسلیم و دستگیری مصدق و اکثر همراهان وی به نظر می‌رسد که ایام سعادت شاه شروع شده است. در همین روز زاهدی طی تلگرافی به شاه از وی درخواست می‌کند که به کشور بازگردد. در 30 مرداد شاه با هواپیمایی که کرایه کرده و مملو از خبرنگاران است به سوی تهران باز می‌گردد. ولی یک روز مجدد مهمان شاه عراق است. ساعت 30/11صبح 31مرداد شاه وارد تهران می‌شود و مورد استقبال کودتاچیان تهران و در نقش یا فاتح کبیر پای به مهرآباد می‌گذارد! وی در این روز اولین نشست طولانی و سه ساعته‌اش را در تهران با تاجبخش خود یعنی زاهدی برگزار می‌کند. زاهدی به درجه سپهبدی ارتقا می‌یابد و مفتخر به گرفتن نشان تاج می‌گردد. بسیاری از افسران کودتاچی ارتقا درجه می‌یابند و شاه به مدت سه سال تمام درگیر نبرد قدرتی با زاهدی و عواملش می‌گردد. در اول شهریور شاه پیام تشکرآمیزی خطاب به ملت ایران (و در واقع به کودتاچیان چماقدار 28مرداد) صادر می‌کند که در بخشهایی از آن آمده است: ... احساسات بی‌ریا و صمیمانه شما از صدها فرسنگ راه چنان در من اثر بخشید که تمام خستگیهای روحی و نگرانیهایی را که آن هم ناشی از علاقه قلبی من به میهن مقدس و ملت عزیز بود مرتفع کرد و مجال یک ساعت تأخیر در عزیمت به ایران عزیز و دیدار هم‌میهنان را نداد... چطور از شما تشکر کنم که به رایگان و بدون کوچک‌ترین اعتنا به جان خود برای حفظ شعائر ملی و شاه خودتان آن چنان فداکاری کردید و شهید دادید. من هم چنانکه می‌دانید در چندین مورد حاضر بودم جان خود را برای شما بی‌دریغ بدهم و باز هر موقع که لازم شد از این عمل خوداری نخواهم کرد... اما در مورد تجاوز به مقدسات ملی و قانون اساسی ما که حفظ آن را فراموش کرده‌اند، و همچنین به انحلال ارتش که ضامن بقای ما می‌باشد و تضییع بیت‌المال و ریختن خون مردم بی‌گناه آن‌هم در راه ریا و غرض، باید نص قانون اجراء گردد... من هم کوشا خواهم بود پیرو اقدامات قبلی خود که عمداً آن را عقیم گذاشته‌اند یک زندگی دموکراسی که خوشبختانه در تعالیم عالیه اسلام آن را به شایستگی دستور فرموده‌اند برای قاطبه فراهم ساخته و مفهموم عدالت اجتماعی را عملی کنم... همان روز شاه در دیداری که با خبرنگاران خارجی مقیم تهران و خبرنگارانی که با خود از ایتالیا به همراه آورده بود در کاخ سعدآباد مصاحبه‌ای سرپایی انجام داد و اولین روز حضورش را در تهران پس از کودتا، با روحیه‌ای بالا اعلام می‌کند. تصاویری که در این شماره بهارستان انتخاب کرده‌ایم مربوط به اولین مصاحبه شاه در همین روز و با حضور خبرنگاران خارجی است یعنی اولین مصاحبه شاه در پس کودتای 28مرداد در اول شهریور 1332. منابع عاقلی، باقر. روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی. تهران، گفتار، 1369. مجموعه تالیفات، نطقها، پیامها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا‌شاه پهلوی. تهران، بی‌نا، بی‌تا. منبع: مجله الکترونیکی بهارستان

واقعۀ حمله به غذاخوری گارد در لویزان

فرهاد قلیزاده واقعۀ حمله به غذاخوری گارد در لویزان از آن جهت مهم تلقی می‌شود که بنا به اظهاراتی که در این خصوص آمده، این اتفاق تأثیر بسزایی در تضعیف روحیه شاه ــ محمدرضا پهلوی ــ داشته است. لازم به توضیح است که این اتفاق به دنبال جریان واقعۀ 17 شهریور (جمعۀ سیاه) و حدود سه ماه پس از آن، در ساعت 13:20 دقیقه بعداز ظهر روز 20 آذر 1357، زمانی که مردم تهران از تظاهرات روز عاشورای حسینی به منزلهای خود برمی‌گشتند به وقوع می‌پیوندد. در روز 17 شهریور که بسیاری از مردم توسط نیروهای گارد به خاک و خون کشیده شدند، تیمسار بدره‌ای نقش مهمی در این واقعه بعهده داشت و به عنوان فرمانده لشگر گارد دستور کشتار مردم را صادر کرده بود. تیمسار ارتشبد حسین فردوست (۱۲۹۶-۱۳۶۶) همدرس و رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات محمدرضا شاه پهلوی در این باره می‌گوید: روز پنجشنبه 16شهریور گزارشات وسیعی از تظاهرات و اعلام اجتماع مردم در میدان ژاله در صبح جمعه رسیده بود. روز جمعه 17شهریور 57، طبق معمول در ویلای اسلامی‌نیا (دریاچه کرج) بودم. از «دفتر ویژه اطلاعات» تلفن کردند و اعلام داشتند که طبق اطلاع واصله از ساواک و شهربانی واحدی از لشکر یک گارد در میدان ژاله برخورد شدیدی با مردم داشته و تلفات سنگینی به جمعیت وارد آمده است. خبر ناراحت‌کننده بود. به اسلامی‌نیا گفتم: این مسائل کار را مشکل می‌کند. این هم دولت «آشتی ملی» آقای شریف امامی! چگونه با این عمل می‌توان روحانیون و بازار را توجیه کرد و آنها را از زیر نفوذ آیت‌الله خمینی بیرون کشید؟! پس از یکی دو ساعت به دفتر تلفن کردم و گفتم که برای فردا صبح ساعت 9 شورای هماهنگی رده یک را دعوت کنید و به اعضاء گفته شود که مطلب مهمی است و حتماً بیایند و ضمناً اویسی را نیز دعوت کنید! صبح شنبه 18 شهریور، رأس ساعت 9 صبح، جلسه شورایعالی هماهنگی تشکیل شد. در این جلسه عمداً اویسی را، که عضو شورا نبود و به دستور محمدرضا فرماندار نظامی تهران شده بود، دعوت کردم. 1 ... اویسی در آن زمان فرمانده نیروی زمینی بود و حکومت نظامی تهران را رأساً اداره می‌کرد و حکومت نظامی در 11 شهر دیگر نیز با واحدهای نیروی زمینی و تابع او بودند و بنابر این مسئولیت اصلی حکومت نظامی با وی بود. ... اویسی از برخورد دیروز (17 شهریور) ابراز ندامت کرد و گفت که دستور حمله جمعه را بدره‌ای داده که مسئول نیست و او که مسئول است دستور داده بود که به مردم حمله نشود. اویسی با صراحت مسئولیت قتل عام 17 شهریور را نپذیرفت. معلوم شد که روز 16 شهریور اویسی و بدره‌ای، فرمانده گارد اختلاف نظر شدید داشته‌اند و اویسی مخالف و بدره‌ای موافق حضور واحدها در میدان ژاله بوده‌اند. لذا، بدره‌ای رأساً به محمدرضا می‌گوید که اعزام نیرو به میدان ژاله ضروری است و با تصویب محمدرضا واحدی از گارد لشکر یک را به میدان ژاله اعزام می‌دارد و آن واقعه اسفناک پیش می‌آید. طبق گزارشات ساواک و شهربانی در جلسه، واقعه چنین بوده که چند هزار نفر از مردم به طور آرام تظاهرات می‌کردند و مانند سایر تظاهرات در جلو جمعیت زنان و بچه‌ها بوده و مردها پشت سر آنها حرکت می‌کردند. آنها در مواجهه با واحد نظامی به دستور فرمانده مربوطه وقعی نگذارده و به جلو حرکت می‌کنند و در این موقع فرمانده دستور تیراندازی می‌دهد که تلفات سنگینی به جمعیت وارد می‌آید. از بام‌های اطراف نیز به روی جمعیت تیراندازی می‌شود که مشخص نکردند افراد نظامی بوده‌اند یا مأمورین ساواک و شهربانی. 2 عصر روز شنبه 18 شهریور، سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک گارد، به دفتر مراجعه و تقاضای ملاقات با من را کرد (او حدود 15 سال افسر دفتر بود و برای ترفیع به درجه سرتیپی و سپس سرلشکری به گارد انتقال یافت). شاید ماجرای جلسه صبح و نظرات من و اویسی را شنیده و به همین دلیل آمده بود. او را در اتاق کنفرانس دفتر پذیرفتم. با لباس افسری و مسلح بود. از من پرسید که از وضع دیروز (میدان ژاله) راضی هستید؟! گفتم: اول بگویید به دستور چه کسی این کار را انجام داده‌اید؟ گفت: «به دستور بدره‌ای؟» گفتم: مگر اویسی فرماندار نظامی نیست و مگر شما در اختیار ایشان نیستید؟ گفت: «آری!» گفتم: پس چرا به دستور بدره‌ای عمل کرده‌اید؟ من اگر جای اویسی بودم شما را به عنوان یک افسر متمرد تحت تعقیب قرار می‌دادم. وضع امین افشار عوض شد. او انتظار تشویق از من داشت و اکنون با توبیخ مواجه می‌شد. گفت: «فرمانده واقعی من بدره‌ای است!» گفتم: در ارتش محلی برای احساسات وجود ندارد. شما بدره‌ای را دوست می‌دارید که این احساسات است. اما شما تحت امر موقت اویسی هستید و این یک واقعیت است. به علاوه چرا راه جمعیت را سد کردید و بعد چرا به روی آنها تیراندازی کردید؟ آنها که مسلح نبودند و حداکثر چند کیلومتر در خیابان‌ها تظاهرات می‌کردند و بعد متفرق می‌شدند. آیا حالا وجدان شما راحت است که دستور تیراندازی به روی تعدادی زن و بچه بی‌سلاح را داده‌اید؟! گفت: «خیر فکر نمی‌کردم چنین شود.» گفتم: حالا که شده! ناراحت‌تر شد و اجازه مرخصی خواست و رفت. 3 ویراستار کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی در توضیح این مطلب می‌گوید: تصمیم محمدرضا پهلوی در اعلام حکومت نظامی و کشتار 17 شهریور تهران، با هدایت و حمایت کارتر و برژینسکی اتخاذ شد. 2 روز پیش از اعلام حکومت نظامی (17 شهریور 1357) اردشیر زاهدی با پیام کارتر به شاه به تهران آمد و محمدرضا پهلوی پس از دریافت پیام جلسه‌ای با شرکت سولیوان (سفیر آمریکا) زاهدی و ارتشبد اویسی و شریف امامی تشکیل داد. در این جلسه که با پیام‌های تلفنی برژینسکی تقویت می‌شد، تصمیم مقابله خشن و اعلام حکومت نظامی اتخاذ شد. سولیوان در خاطرات خود به این تصمیم اشاره کرده است. او می‌نویسد: «به فاصله کوتاهی پس از وصول این پیام ... تلفن برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری بود که ضمن ابلاغ سیاست جدید به من گفت که شخصاً با شاه صحبت کرده و پشتیبانی کامل پرزیدنت کارتر را از هر اقدامی که وی برای حل مشکلات کنونی ضرور تشخیص دهد اعلام داشته است. واقعه دیگر ورود اردشیر زاهدی ... به تهران و دعوت وی از من برای ملاقات در منزلش بود ... او به عنوان یک خبر مهم و تازه به من گفت که برژینسکی اداره امور مربوط به ایران را به دست خود گرفته است. او با بیانی که از تلاش و مشارکت خود او در این جریان حکایت می‌کرد گفت برژینسکی او را به کاخ سفید فرا خوانده و گفته است که پرزیدنت کارتر نگران اوضاع ایران است و در این شرایط باید شاه رویه محکمتر و قاطع‌تری در پیش گیرد.» (سولیوان، ص121ـ122). 4 در خصوص واقعه حمله به سالن غذاخوری گارد در لویزان حسین فردوست می‌گوید: سرتیپ خاتمی، فرمانده ضد اطلاعات گارد، به دفتر آمد و گفت که جریان بدی در غذاخوری گارد اتفاق افتاده. ظهر امروز موقعی که 6 هلیکوپتر مأمور به گارد به زمین نشسته و سر و صدای زیادی به پا کرده بودند، 2 نفر درجه‌دار وارد غذاخوری شده و با مسلسل افسران را تهدید می‌کنند که با دست بالا بایستند و چند تیر شلیک می‌کنند. افسران دستور را اجرا می‌کنند. آنها سپس مستقیماً به اتاق بدره‌ای می‌روند که در اتاق نبوده و سپس از همان راه مراجعت می‌کنند و از غذاخوری خارج می‌شوند. در موقع خروج یکی از آن دو مورد اصابت گلوله واقع می‌شود و فوت می‌کند و دیگری موفق به فرار می‌شود و تاکنون پیدا نشده. در این زمان بدره‌ای نزد محمدرضا بوده و از جریان مطلع می‌شود و از محمدرضا می‌خواهد که برای تحقیق پیرامون موضوع به لویزان برود. محمدرضا می‌گوید که لازم نیست، شما همینجا باشید و به معاون خود دستور دهید که تحقیق کند و نتیجه را به اطلاع برساند. بدون تردید حادثه گارد در تنزیل روحیه محمدرضا سهم زیاد داشت. به دلیل همین تنزل روحیه، محمدرضا قدرت تصمیم‌گیری‌اش را واقعاً از دست داده بود. 5 در این باره روایت امیراصلان افشار، آخرین رئیس تشریفات دربار سلطنتی نیز در کتاب خود ـ سروها در باد ـ مؤید اظهارات فردوست است. او نیز پس از شرح واقعه بمانند آن چیزی که در بالا ذکر شد در ادامه می‌گوید: ... هدف مهاجمان تیمسار سپهبد بدره‌ای بوده، ولی او در اتاقش نبوده است. اعلیحضرت عده‌ای را مأمور تحقیق دربارۀ این واقعه می‌کنند. این واقعه تأثیر بدی بر روحیه شاه برجا گذاشت. صبح که اعلیحضرت را دیدم واقعاً متأثر شدم، باز هم گونه‌هایشان گودتر و رنگ چهره‌اش زردتر شده و چشمها فروغ خود را از دست داده بود. در دفتر کار مضطرب و پریشان بودند. قدم می‌زدند و مطالبی زیر لب می‌گفتند. به سختی جاخوردم و کاری هم از دستم بر نمی‌آمد. به ناچار دست به دامان دکتر علیقلی اردلان پیرمرد وزیر دربار شدم که بیاید و شاه را دلداری دهد. او هم آمد و خواست با خنده و شوخی اعلیحضرت را سرحال بیاورد؛ اما نتوانست. اعلیحضرت آنقدر گرفته و عصبی بودند که من چند تا از شرفیابی‌هایی را که ضروری نبود، لغو کردم. 6 خبر این رخداد نیز به همراه تصویر محل واقعه ـ سالن غذاخوری افسران گارد در لویزان ـ و وصیت‌نامه‌ شهید اسماعیل سلامت‌بخش در روزنامه کیهان روز سه‌شنبه 5 تیر 1358 چنین آمده است: [تیتر خبر]: اسرار حمله به پادگان لویزان فاش شد. یک درجه‌دار و یک سرباز، افسران پادگان را که در سلف سرویس مشغول صرف ناهار بودند به رگبار گلوله بستند. در روز عاشورای حسینی یک درجه‌دار بنام اسماعیل سلامت‌بخش و سرباز وظیفه امیدی عابد که قبلاً طرح حمله به پادگان لویزان را ریخته بودند و منتظر فرصت مناسبی جهت این اقدام قهرمانانه خود بودند در ساعت ‌12 ظهر طرح از پیش ساخته خود را به مورد اجرا گذاشتند. آنها با سلاحهای خود که از قبل آماده کرده و فشنگ‌‌گذاری نموده بودند از درب غربی سالن ناهارخوری پادگان لویزان وارد شدند و به همه برپا دادند. در این موقع کلیه افراد نظامی که از امرای ارتش و درجه‌داران پادگان لویزان بودند یکباره به حالت خبردار ایستادند در همین لحظه اسماعیل سلامت‌بخش و امیدی عابد با یک عمل شجاعانه افراد حاضر در سلف سرویس را به رگبار گلوله بستند و خود با یک عمل ماهرانه خواستند از پادگان فرار نمایند ولی مأمورین دیگر پادگان با صدای شلیک گلوله به آن محل شتافتند و این دو مجاهد را هدف گلوله‌های خود قرار دادند. بدین ترتیب عده زیادی از افسران و درجه‌داران حاضر در ناهارخوری کشته و یا زخمی شدند. با این اقدام شجاعانه یکبار دیگر سربازان و درجه‌داران وفاداری خود را به نهضت مبارزه ملت ایران در راه ریشه‌کن کردن رژیم شاه مخلوع نشان دادند. در روزهای دهم (عاشورا) و یازدهم این ماه پس از آن تظاهرات عظیم خبری به مردم رسید. خبری تکان‌‌دهنده، چون رعد و در عین حال که با ناباوری مردم همراه بود، اهمیت فوق‌العاده داشت و آن خبر حمله چند مبارز مسلمان و از جان گذشته به افسران مجتمع در سالن ناهارخوری درجه‌داران بود. این خبر امیدی در دل همه مردم ایجاد کرد به طوری که دریافتند در داخل ارتش هم افراد آگاه و جانباز در راه اهداف اسلامی وجود دارد. اینک گزارش آن روز را از نظرتان می‌گذرانیم. این گزارش حاصل تحقیقاتی است پیرامون همین حماسه دلیرانه در روز عاشورا. در هفته گذشته طی تماسهائی که با دو تن از مبارزان گروه هفت نفری و بعضی از پرسنل پادگان لویزان برقرار کردیم اسرار تازه‌ای پیرامون این حماسه همراه با اسناد و مدارک بدست آوردیم. مجاهدان شهید گروهبان سلامت‌بخش و سرباز وظیفه امیدی عابد، طراحان و عاملین این حماسه بوده‌اند. شهید گروهبان سلامت‌بخش پس از گذراندن دوره آموزشگاه گروهبانی به گردان توپخانه منتقل می‌شود وی در طول مراحل انقلاب با داشتنن آگاهی سیاسی و احتماعی اقدام به تبلیغ مخفیانه مذهبی در داخل پادگان می‌نماید. به طوری که با شش تن دیگر که دو نفر آنها سرباز وظیفه درجه‌دار بوده‌اند ارتباط برقرار می‌کند، و گروه تشکیل می‌دهد و به دنبال آن فعالیت گروهی آغاز می‌شود. از جمله اقدامات این گروه متشکل، نماز عیدی بود که آنها در داخل پادگان برگزار کردند. این برنامه همزمان با برگزاری عظیم نماز عید فطر در قیطریه تهران بود که بدنبال آن گروهبان سلامت‌بخش توسط (ضد اطلاعات) شناسائی و مورد بازجوئی قرار می‌گیرد. روز 21 آذر سال گذشته قرار بود که شاه در مراسم آن روز شرکت کند و گروه تصمیم به شلیک توپ به طرف جایگاه را داشته ولی شاه در مراسم شرکت نکرده و در نتیجه اجرای طرح آنها معوق می‌ماند. با فرا رسیدن ماه محرم و جنایت خونبار رژیم در روزهای دوم و سوم این ماه مبارزان در پی اجرای طرح دیگری بر می‌آیند. شاه در شب عاشورا در داخل پادگان بوده است. لکن گروه مزبور از این مسئله بی‌اطلاع و مشغول طراحی نقشه و حمله به افسرانی که در سالن نهارخوری مجتمع شده بودند می‌شوند. روز عاشورا از صبح گروهبان سلامت‌بخش با خواندن نمازهای مکرر و اظهار نیاز به درگاه خداوند وصیت‌نامه خود را تکمیل کرد و سرباز امیدی نیز وصیت‌نامه خود را نوشت. زمینه‌سازی برای دسترسی به اسلحه‌خانه و قسمت آتشبار توسط افراد گروه انجام گرفت و این دو با اسلحه و مهمات همراه خود حمله را آغاز کردند. نحوه حمله بنا به اظهارات یکی از افسران پادگان که خود مسئول جمع‌آوری اطلاعات در این حادثه می‌باشد چنین است: «روز تاسوعا و عاشورا ارتش در آماده‌باش کامل بود. واحدی از گارد جاویدان پاسداری کاخ شاه را بعهده داشت و عده‌ای دیگر از آرامگاه مراقبت می‌کردند. در محوطه پادگان لویزان در حدود 27 تا 30 هلیکوپتر مستقر شده بود. زمان حمله فرا می‌رسد. سرباز امیدی از ناحیه شمال و از پله‌های شرقی و گروهبان سلامت‌بخش نیز از سمت جنوب ساختمان مرکزی ستاد گارد جاویدان به افسران مجتمع در سالن نهارخوری حمله می‌نمایند. از جانب سلامت‌بخش در این برنامه اشتباهی رخ می‌دهد وی به جای اینکه داخل نهارخوری افسران شود به سالن نهارخوری درجه‌دارها وارد می‌شود، و فقط دو تا سه درجه‌دار آنجا تیر می‌خورند و بعد وقتی متوجه اشتباهش می‌شود، ساختمان ستاد را دور می‌زند و از طرف ساختمان فرماندهی به جلوی ستاد می‌آید. در ضمن سرباز امیدی پس از شعارهای خدا، قرآن، خمینی، و الله اکبر نیز از سمت شمال به ناهارخوری افسران رفته و تیراندازی کرده بود که به دنبال آن افسران در حالی که مسلح می‌شوند سالن را ترک می‌کنند، در این هنگام با سلامت‌بخش مواجه می‌شوند. گروهبان سلامت‌بخش با دو دست تیراندازی می‌کرد. یک دست نوغان (اسلحه مخصوص) و یک دست تفنگ. در این هنگام که اوضاع به شدت متشنج بود یک هلیکوپتر جهت تیراندازی به طرف پادگان در آسمان پرواز می‌کرد. لشکر حشمتیه نیز برای سرکوبی به پادگان لویزان اعزام شده بود و هنگام تیراندازی شاه در منطقه لویزان در منزل تیمسار بدره‌ای بود. در این درگیری‌ها تعداد کشته و زخمی که تاکنون تائید شده به ترتیب 14 و 38 [نفر] می‌باشد که جمعاً 52 کشته و زخمی می‌باشد. عده‌ای از اعضای گروه مبارز شناسائی و دستگیر می‌شوند که پس از بازجوئی‌های مداوم و محاکمه صحرائی به زندان می‌افتند و خوشبختانه در جریان پیروزی انقلاب اسلامی توسط مردم از زندان آزاد می‌گردند. اما سلامت‌بخش و سرباز امیدی در طی درگیری‌شان با طاغوتیان شربت شهادت می‌نوشند. گرامی باد یادشان، پایدار باد راهشان. آنچه که از شناسائی شهیدان توانستیم بدست آوریم قید می‌کنیم: سرباز وظیفه: ناصرالدین امیدی عابد ـ فرزند امیدعلی ـ متولد 1338 از قصبه بابانظر همدان. گروهبان 3 دوره 35 توپخانه: اسماعیل سلامت‌بخش ـ فرزند مصیب ـ متولد 1335 خوی ـ دانش‌آموز ششم طبیعی ـ متأهل دارای یک فرزند 18 ماهه. وصیت‌نامه مجاهد شهید ناصرالدین امیدی عابد بابانظری: به حضور محترم پدر گرامی آقای امیدعلی امیدی عابد برسد ملاحظه فرمایند. پدرجان من جان خودم را در راه اسلام و قرآن دادم. بیشتر از این نتوانستم خودم را کنترل کنم، ما چند نفر قصدمان کشتن چند نفر از افسر[ان] گارد است، ما پیروز می‌شویم ولی ممکن است کشته شویم. ولی خواهش می‌کنم ناراحت نباشید چون باید خیلی خوشحال باشید پسرتان در این راه کشته شده، البته این نامه را وقت نداشتم بنویسم. اصل مطلب را به هادی گفته‌ام بازجوئی می‌کنید. باری پدرجان اول [از] خودتان [حلالیت می‌طلبم] و بعد [از] مادرم و خویشان یک‌بیک حلالی بنده را [بطلبید.] من در روز عاشورا بعدازظهر ساعت یک جنگ می‌کنم. دگر عرضی ندارم فقط از ما راضی باشید و ما را حلال کنید. ناصرالدین امیدی عابد بابانظری ساعت 1ـ 20/9/1357. نامه دیگری از مجاهد شهید اسماعیل سلامت‌بخش: بسم الله الرّحمن الرّحیم/ سلام بر پدر و مادرم و خواهرم و برادرم و همسرم و بچه عزیزم، همگی را به خدای قادر و توانا می‌سپارم. انشاءالله هرچه زودتربیاری خداوند متعال من به درجه شهادت واقعی می‌رسم و روحم به روح 72 تن اصحاب امام حسین می‌پیوندد. از نظر روزی هیچ کدامتان نگران نباشید چون خداوند فرموده که من روزی را به بنده‌ام از جائی می‌رسانم که خودش نداند.سکینه‌جان مواظب بچه‌ام باش و آن چیزی را که ازت خواسته بودم باید بچه‌ام به آن مقام برسد انشاءالله. ... سکینه‌جان من از اینکه گریه جلوی چشمم را گرفته نمی‌توانم نامه بنویسم چون طاقت نوشتن را ندارم.ولی این یک وظیفه بزرگ هر انسانی است برای حفظ دین و آئین و فرآن باید قیام کند، جان بدهد تا دینش را از دست اجانب نجات دهد.دیگرعرض قابلی ندارم اسماعیل سلامت‌بخش19/9/57. 7 گروهبان شهید اسماعیل سلامت‌بخش8 منابع: 1. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، تهران: اطلاعات، پائیز 1370، ص580. 2. همان، ص581. 3. همان، ص582. 4. همان، ص583. 5. همان، ص 593. 6. افشار امیراصلان، سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به تقریر امیراصلان افشار؛ تهیه و تنظیم محمود ستایش، تهران: نشر البرز، 1378، ص85. 7. روزنامه کیهان، شماره 10742، سه‌شنبه 5 تیرماه 1358؛ (از مجموعه نشریات مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران). 8. http://zakerimi.parsiblog.com/Posts/269/ منبع: مجله الکترونیکی بهارستان

نگاهی به پدیده «نوسازی» در عصر پهلوی

محبوبه صدیقی مقدمه نوسازی در ایران به دنبال تحولاتی شکل گفت که از اوایل قرن 19 میلادی جامعه ایران را تحت‌تأثیر قرار داد. این عوامل، که به طور عمده ریشه خارجی داشتند، تحولاتی ذهنی و به دنبال آن تحولات عینی را موجب شدند که نیاز به اصلاح و تغییر در وضع موجود را طلب می‌کرد. همچنین توجه به مفهوم تحول «نوسازی» در این تحقیق از اهمیت خاصی برخوردار است. در این پژوهش به عنوان یک مورد مطالعاتی خاص به بررسی ابعاد و روند تحولات در دوره پهلوی دوم پرداخته شده است. سئوالات اصلی در این پژوهش را به شکل زیر می‌توان مطرح نمود: الگوی تحولات نوسازی در دوران پهلوی دوم، در زمینه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی چه ویژگیهایی داشت؟ آسیب‌پذیری و پیامدهای ارائه الگوهای غربی در جامعه ایران چه بود؟ اجمالاً می‌توان از تلاش برای نوعی تحول در دوران پهلوی دوم سخن گفت که در آن با استفاده از مهندسی اجتماعی «دولت مدار» تلاش می‌شد تا جامعه سنتی ایران به جامعه‌ای مدرن (با الگوی غربی آن) تبدیل شود. در واقع نوعی غربی شدن را در آن به عنوان هدف نوسازی تعقیب می‌کرد. در این ارتباط گسترش مناسبات سرمایه‌داری در کشور، رشد طبقه متوسط نوین، گسترش شهرنشینی، رشد ارزشهای غربی، و حذف موانع و ارزشهای سنتی،‌ در اولویت قرار داشت. روش تحقیق در این پژوهش، مبتنی بر کار کتابخانه‌ای و عمدتاً بر یک مطالعه تاریخی ـ تحلیلی استوار است. مطالب این پژوهش در سه بخش ابعاد و روند تحولات در حوزة اقتصادی، حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و نیز نتایج و پیامدهای این سه بخش تدوین شده است. بررسی ابعاد و روند تحولات در دوره پهلوی دوم مدرنیست‌های ایران بر لزوم گذار از جامعه سنتی و رسیدن به یک جامعه مدرن (با الگوی کشورهای غربی) اعتقاد داشتند و بر رشد اقتصادی و گسترش اقتصاد سرمایه‌داری در کشور و همچنین تحول فرهنگی و حذف ارزشهای جامعه سنتی و گسترش ارزش‌های غربی در کشور و ایجاد طبقات جدید اجتماعی و گسترش طبقه متوسط نوین پای می‌فشردند(1) اما بر تحول سیاسی و نظام دموکراتیک اعتقادی نداشتند و مانند روشنفکران دوره رضاخان از حضور یک دولت مقتدر و حتی مستبد به عنوان مهم‌ترین عامل برای پیشبرد این گذر و ایجاد تحولات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تأکید داشتند. زمینه‌های سیاسی موجود در ایران از جمله نفوذ آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و گسترش این نفوذ از کودتای 28 مرداد 1332 به بعد در ایران و اهمیت سوق‌الجیشی ایران به عنوان خط مقدم در برابر کمونیسم، از جمله مهم‌ترین عواملی بودند که دولتمردان آمریکا را تشوق کرد تا به منظور ایجاد تحولات اساسی اقتصادی و فرهنگی در ایران از برنامه‌های مذکور حمایت کنند که بتوانند یک حکومت دست‌نشانده نیرومند را تحت رهبری محمدرضا شاه در تحت قدرت خود نگاه دارند. بر این اساس بعد از جنگ سرد، آمریکا تلاش کرد تا ایران از یک کشور ضعیف سنتی، که به دنبال موقعیت بی‌طرفی در امور جهانی بود، تبدیل به یک نیروی ضدکمونیست شود و به عنوان متحد آمریکا در منطقه نقش مهمی را در جهت منافع منطقه‌ای آمریکا بازی کند و از ثبات سیاسی لازم برای ایفای این نقش برخوردار گردد. به همین دلیل به وسیله مستشاران و عوامل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود در کشور و با ارائه کمک‌های مالی گسترده روند مدرنیزاسیون در ایران آغاز شد که در زیر به بررسی مشروح پیامدهای آن در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و دلایل عدم توجه آن به حوزه سیاسی پرداخته می‌شود.(2) ابعاد، روند و نتایج مدرنیزاسیون در حوزه اقتصادی مدرنیزاسیون در حوزه اقتصادی در دوره پهلوی دوم، عمدتاً طی پنج برنامه عمرانی و مخصوصاً برنامه‌های دوم تا پنجم در سالهای (56ـ1335) انجام گرفت. برای انجام این منظور در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، سازمان برنامه برای پیگیری توسعه اقتصادی کشور تأسیس شد. اولین اقدام در سالهای 1326 و با دعوت دولت ایران از یک شرکت مهندسی آمریکایی (مدیسون ـ نودسن) آغاز شد. این شرکت بعد از مطالعه اوضاع ایران، برنامه‌ای را جهت توسعه پیشنهاد کرد که در آن عمدتاً بر گسترش تکنولوژی کشاورزی تأکید شده بود و بعد از بررسی این طرح در کمیسیونی متشکل از نیروهای خارجی و برخی نیروهای داخلی در نهایت برنامه‌های عمرانی هفت ساله اول (35ـ1328) طراحی شد که ضمن تعدیل طرح مذکور، توجه بیشتری در خصوص بخش صنعت به عمل آمد.(3) آمریکاییها در تدوین و اجرای این برنامه نقش مهمی را ایفا کردند. ماکس تورنبرگ یکی از مدیران نفتی و مشاورین صاحب‌نام، که در ایران نیز نقش مشارکت را به عهده داشت، از بانفوذترین افراد در این طرح بود. در سال 1327 تورنبرگ موفق شد یک کنسرسیوم نفتی آمریکایی به نام شرکت مشاورین ماورای بحار درباره طرح مزبور استفاده کند. این شرکت موظف شد نیازهای ایران را بررسی و در مدیریت اجرایی برنامه کمک کند. این برنامه از حمایتهای مالی آمریکا (بر اساس اصل ترومن) برخوردار بود. آمریکا در قالب این اصل تلاش کرد تا با کمکهای اقتصادی به برخی کشورهای جهان سوم و ایجاد تحولات و اصلاحات در این کشورها از آنها در مقابل موج کمونیسم حمایت کند. این کمکها از همان آغاز متوجه کشاورزی و مسائل ارضی کشورهای در حال گذار بود. در این برنامه دولت یا شرکت مشاورین، هیچ‌کدام پیش بینی اصلاحاتی را در ساختار اجتماعی نکرده بودند و بنای آنها بر این بود که بهبود وضع کشاورزی به صورت تدریجی و صرفاً از طریق آموزش فنی و بهبود سیستم‌های حمل و نقل انجام گیرد و در نهایت برنامه عمرانی اول به صورتی که در مجلس و دولت در سال 1328 به تصویب رسید اهداف معتدلی را دنبال می‌کرد. لازم به ذکر است که دولتمردان آمریکا به وسیله سفیر آمریکا و رئیس پایگاه سیا به طور مداوم بر شاه طی این سالها فشار می‌آوردند تا اصلاحاتی را به اجرا بگذارد.(4) اما در نهایت این اهداف محدود برنامه اول نیز در سالهای بعد تحقق نیافت و آن به دلیل تحریم نفتی ایران و قطع صادرات نفت و کمبود درآمدهای ارزی ناشی از ملی شدن صنعت نفت (32ـ1329) بود. حتی در همان ابتدا، یعنی در خرداد 1329 (ژوئن 1950) شرکت مشاورین آمریکایی طی بیانیه‌ای به شکست برنامه خود اعتراف کرد و علت این شکست را عدم وجود اراده سیاسی برای اصلاحات و وجود نیروهای قدیمی فاسد در دستگاه دولت دانست. پس از پایان کشمکش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 32، که به نفوذ گسترده آمریکا در ایران انجامید، توجه به اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بیشتر شد و در آغاز، سیاست دولت آیزنهاور نسبت به ایران، تحت تأثیر پارامتر استراتژی دفاعی وی مبنی بر کاهش عدم ثبات سیاسی و از میان برداشتن خطر حزب توده بود. این هدفها به مقدار فراوانی با سرنگونی مصدق و تحکیم قدرت زاهدی فراهم شدند. از این رو، سیاستگذاران آمریکا در اواخر 1333 در این باره اقدام به ایجاد رهیافتی نوین کردند که بر پایه آن به منظور مبارزه با کمونیسم ایران از یک کشور سنتی به کشورهای مدرن و قوی و هم‌پیمان با غرب تبدیل می‌شد و جهت‌گیری برنامه‌های سیاسی و اقتصادی آن می‌بایست همگون و مرتبط با اقتصاد و سیاست غرب می‌بود، بر این اساس بعد از کودتا (1333) ابوالحسن ابتهاج (اقتصاددانی که در آمریکا تحصیل کرده بود) به سمت سرپرست سازمان برنامه و بودجه کشور منصوب شد و با کمک وی به تدریج اعضای انجمن تحصیل کردگان آمریکا در این سازمان جذب شدند و این گروه به کمک مستشاران آمریکایی مدیریت برنامه مدرنیزاسیون ایران را به عهده گرفتند. به کمک آنها و با پشتوانه کمکهای گسترده مالی آمریکا و بانک جهانی و درآمد نفت، برنامه دوم عمرانی پنج ساله کشور (40ـ35) طراحی شد. به تدریج در اواخر دهه سی با کمک گروهی از مشاوران غربی و زیر نظر دانشگاه هاروارد یک بخش اقتصادی برای سازمان برنامه تأسیس شد.(5) هدف برنامه دوم، گسترش زیربنای اقتصاد ایران به ویژه سیستمهای ترابری و ارتباطات و نیز ایجاد صنایعی برای جانشین سازی واردات بود. صنایع جانشین واردات تا اندازه‌ای از فراهم آوردن سرمایه‌های بزرگ از سوی دولت و از منابع خارجی صورت می‌گرفت.(6) وامها و کمکهای بلاعوض آمریکا در این سالها حدود 80% هزینه‌های سازمان برنامه بود. همچنین وامهای بانک صادرات ـ واردات آمریکا به ایران کمبود بقیه هزینه‌ها را جبران کرد. دولت آمریکا همچنین سرمایه‌دارهای خصوصی آمریکایی و بانک جهانی را تشویق کرد تا اقدام به سرمایه‌گذاری در ایران کنند و هر کدام نقشی را در تأمین مالی طرح‌های عمرانی ایران ایفا کنند.(7) این اقدامات نشانگر آن بود که رشد اقتصادی ایران،‌ عمدتاً با برنامه کمک آمریکا توان یافت. هر چند درآمد نفتی ایران پس از موافقتنامه نفتی اکتبر 1954 (1333) به سرعت بالا رفت، سیاستگذاران آمریکا بر این باور بودند که ایران به مدت چند سال دیگر به کمک اقتصادی برای اجرای امور مربوط به بهبود وضع اقتصادی خود نیاز دارد تا به ثبات سیاسی درازمدت دست یابد. بر همین اساس به جای برنامه کمک اضطراری اقتصادی، که پس از کودتا به اجرا درآمده بود، در ماه نوامبر 1954 (1333) برنامه پایدارتری تحت عنوان وامها و اعطای کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران به اجرا گذاشته شد. به علاوه آمریکاییان با کمکهای فنی، آموزش نیروی انسانی، ایجاد تأسیسات مورد نیاز، و اجرای طرح‌های مهم برنامه همچون: ساختن شاهراهها، بنادر، فرودگاهها، راه‌آهن، شبکه مخابرات و راه‌اندازی طرح‌های مهم کشاورزی و آبیاری قدمهای مؤثری در اجرای این برنامه برداشتند. در نتیجه این برنامه که با هدف گسترش زیربنای اقتصاد ایران طراحی شده بود، طرحهای زیربنایی مهمی آغاز شد که روند این زمینه را برای برنامه‌های بعدی فراهم آورد. سومین برنامه عمرانی در سالهای 45ـ1341 هنگامی آغاز شد که تحولات مهمی در صحنه سیاست خارجی و به تبع آن در سیاست اقتصادی کشور به وجود آمده بود. روی کار آمدن دولت کندی در 1338 در آمریکا و تأکید وی بر تسریع اصلاحات در کشورهای جهان سوم، فشارهای بیشتری بر شاه مبنی بر تعمیق اصلاحات موردنظر آمریکا در ایران وارد آورد. در اثر برنامه سوم سرمایه‌ گذاری بخش عمومی (دولتی) رشدی فراوان یافت. این رشد در سرمایه‌گذاری، عمدتاً و مستقیماً متوجه زیربنای اقتصادی و صنایع سنگین، از جمله صنایع فولاد و دیگر فلزات و پتروشیمی و ابزار و ماشین‌آلات بود.(8) در مجموع در برنامه چهارم، اصلاحات ارضی نیز با فشار دموکرات‌ها در آمریکا به مرحله اجرا درآمد و ساختار اقتصادی ـ اجتماعی کشور را دگرگون کرد. برنامه اصلاحات ارضی مقدمه یک برنامه اصلاحات جامعتر تحت عنوان ‌«انقلاب سفید» بود که شاه مطرح کرد. از آنجا که اکثریت جمعیت در کشورهایی همچون ایران در روستاها می‌زیستند و به کار کشاورزی اشتغال داشتند مسئله زمین و اصلاحات ارضی همواره در کانون توجه تئوریسین‌های توسعه قرار داشت. دولتمردان آمریکایی بی‌توجهی به این امر را موجب گسترش نفوذ کمونیست‌ها در میان دهقانان و بی‌ثباتی سیاسی دولتهای هم‌پیمان خود می‌دانستند. بنابراین اصل چهار ترومن از همان آغاز متوجه اصلاح ساختار کشاورزی و مسائل ارضی کشورهای در حال گذار بود. شاه و بسیاری از تصمیم‌گیران سیاسی کشور عمدتاً به دلیل اینکه خود از مالکان بزرگ بودند مایل به اجرای چنین طرحی نبودند. اما در نهایت شاه با فشار آمریکا در سال 1339 از اقدام امینی برای طرح مسئله اصلاحات ارضی حمایت کرد. بر این اساس لایحه‌ای به منظور تقسیم زمینهای بزرگ آماده و به مجلس تقدیم شد که با تعدیلات بسیاری (در 1340) از تصویب مجلس گذشت. علی امینی با حمایت آمریکاییان و با پذیرش شرایط صندوق بین‌المللی پول طرح را به اجرا گذارد.(9) اصلاحات ارضی طی سه مرحله اجرا شد. در مرحله اول، که از 19 دی 40 تا دی 1343 به طول انجامید، حدود 20 درصد خانواده‌های روستایی را دربر گرفت. در این مرحله هر مالک می‌توانست شش دانگ یک ده را داشته باشد و اگر در چند ده املاک داشت باید مجموع آنها بیشتر از شش دانگ نباشد. سپس دولت از طریق وزارت کشاورزی ملک را از مالک می‌خرید و آن را به طور اقساط به زارع می‌‌داد. مالکین نیز پول خود را در اقساط ده ساله دریافت می‌کردند. قیمت‌گذاری املاک از سوی هیأتی متشکل از نماینده بانک کشاورزی، نماینده سازمان اصلاحات ارضی، و نماینده رئیس کشاورزی منطقه تعیین می‌شد. معمولاً‌ده برابر عایدات هر سال یک ملک، قیمت آن ملک محسوب می‌شد. در صورتی که مالک آماده فروش املاک خود نبود دادستان از طرف مالک اسناد مربوط به زمینهای تقسیم شده را امضاء می‌کرد. بعداً دادستان این اختیار را به مأمورین اصلاحات ارضی داد که از طرف مالک امضاء‌ کنند. بعدها این قانون با اضافه شدن تبصره‌هایی به نفع مالکان تعدیل شد. در این مرحله کشاورزان عضو شرکت‌های تعاونی روستایی شدند و شرکت تعاونی می‌بایست نقش ارباب را در تأمین نیازهای دهقانان (پول، کود، بذر و...) ایفا می‌کرد.(10) مرحله دوم اصلاحات ارضی در سال 5ـ1343 هنگامی آغاز شد که قانون قبلی با تبصره‌های بسیاری تعدیل شد در این مرحله شاه به اصطلاح از مالکین خرده پا حمایت نمود و اعلام کرد که این گروه از زمین‌داران بزرگ کاراتر می‌باشند لذا وی نمی‌خواهد آنها زمینهای خود را از دست بدهند این مرحله بیشتر به نوعی تنظیم سیستم شباهت داشت در این مرحله تمام آبادیهای باقیمانده از مرحله اول تقسیم شدند و به مالکانی که یک یا کمتر از یک پارچه آبادی داشتند پنج حق انتخاب از جمله اجاره نقدی زمین از کشاورزان داده شد. در نتیجه اکثریت نقل و انتقالات زمین در این مرحله به اجاره‌داری ختم شد.(11) در مرحله سوم، که در سالهای 48ـ1345 انجام شد، تمامی کشاورزان می‌بایست از طریق خرید اقساطی صاحب زمین شوند. در حقیقت این مرحله به منظور پایان بخشیدن به نظام اجاره‌داری، که از مرحله دوم باقی مانده بود، به اجرا درآمد. طبق قوانین در این مرحله مالکان را مخیر شدند که یکی از دو راه فروش زمین به رعایا و تقسیم آن میان خود و اجاره دادن بر اساس بهره مالکانه انتخاب کنند. این مرحله از اصلاحات ارضی عملاً با خط و مشی‌ها و سیاست‌های نوسازی دولت در کشاورزی توأم شد؛ به طوری که سه بخش مجزا در این مرحله قابل تفکیک است که عبارت بودند از: ایجاد شرکتهای سهامی ـ زراعی، فروش زمینها و اجاره‌داری، و تشویق و سرمایه‌گذاری در شرکتهای کشت و صنعت. این کار بدان معنی بود که آنها فقط می‌توانستند آن اندازه از زمین تحت کشت خود را، که معادل سهم محصول قبلی آنها از آن زمین بود، بخرند. لذا اکثر کشاورزان آن اندازه زمین نداشتند که بتوانند از طریق آن امرار معاش کنند و مجبور بودند به کارهای دیگر بپردازند که این امر باعث افزایش مهاجرت روستائیان به شهرها شد.(12) برنامه اصلاحات ارضی، که به صورت گام به گام به اجرا درآمد، سرانجام به بیش از نیمی از کشاورزان زمین داد و تقریباً همه زمین‌داران بزرگ را از میان برد اما اصلاحات ارضی کار اندکی برای زدودن فقر انجام داد و حداقل 75 درصد کشاورزان صاحب زمین، به دلیل کمی میزان زمین خود و عدم توانایی در گذران زندگی مجبور به رها کردن زمین شدند و عموماً هزینه‌هایی که دولت برای کمک به پیشبرد امر اصلاحات ارضی اختصاص داده بود در محل خود هزینه نشد و در راه اجرای طرح‌های بزرگ آبیاری به کار رفت. به علاوه این اصلاحات می‌بایست با برنامه‌های جنبی مانند تشکیل شرکت‌های تعاونی قدرتمند، ایجاد صنایع کشاورزی در روستاها و تأمین نیاز کشاورزان تکمیل می‌شد. اما فقدان این برنامه‌ها موجب شد که در نهایت تولید فرآورده‌های کشاورزی در سالهای بعد با رکود چشمگیر مواجه شود و کشاورزان به عنوان کارگران ساده در بخش خدمات یا صنعت در شهرها به کار مشغول گردند. اما در عین حال اصلاحات ارضی ساختار روستاها را به هم ریخت و مالکان قدیمی را به سمت سرمایه‌گذاری در بخش‌های دیگر (خدمات و صنعت) سوق داد. به دنبال تحولات مذکور که در نیمه اول دهه چهل رخ داد و زمینه لازم را برای صنعتی کردن سریع کشور فراهم آورد، برنامه چهارم عمرانی در سالهای 50ـ1345 طراحی و به اجرا درآمد.(13) برنامه عمرانی چهارم با اهدافی تدوین شد که به طور رسمی عبارت بود از: تسریع رشد اقتصادی، تکثیر درآمد ملی از راه افزایش قدرت تولید با اتکای بیشتر به توسعه صنعتی، بالا بردن بازده سرمایه و استفاده از روشهای پیشرفته در کلیه فعالیتها، توزیع عادلانه‌تر درآمد، کاهش نیازمندیها به خارج بر اساس افزایش قدرت تولید، رفع احتیاجات اساسی و تسریع رشد بخش کشاورزی به منظور تأمین حداکثر مواد غذایی... و حداکثر مواد غذایی موردنیاز صنایع،... و تنوع بخشیدن به کالاهای صادراتی کشور... . مهم‌ ترین فصلهای برنامه چهارم از نظر اعتبارات پرداختی، فصل صنایع و معادن فصلهای ارتباطات و مخابرات و کشاورزی و آبیاری و سوخت بوده است. نگاهی به اهداف و همچنین اعتبارات مصوب پرداختی در برنامه چهارم نشان می‌دهد که رشد اقتصادی به وسیله توسعه صنعتی و رشد کشاورزی در جهت هدفهای محوری اعلام شده برنامه چهارم بوده است. در این برنامه ضمن گسترش سرمایه‌گذاری دولتی، بخش خصوصی نیز تشویق شد که در صنایع متوسط و سبک سرمایه‌گذاری کند. میزان وام بانکهای تخصصی توسعه، به بخش خصوصی به مقدار فراوانی افزایش یافت و توجه دولت و هزینه‌های آن در زمینه خدمات اجتماعی نیز گسترش پیدا کرد.(14) به نظر برخی محققین، در مقطع بعد از جنگ دوم جهانی به دلیل رشد وسایل حمل و نقل بویژه ناوگان دریایی و رشد وسایل مخابراتی و امکان برقراری ارتباط سریع با نقاط دور جهان و رشد تولید صنعتی در جهان، تحولی بنیادی در صنعتی شدن جهان سوم به وجود آمد؛ به این معنی که این کشورها در شرایطی قرار گرفتند که می‌توانستند با سرعت به خرید ماشین‌آلات و نصب آن در داخل کشور و خرید قطعات و مواد اولیه و استخدام کارشناسان خارجی در مدت کوتاهی اقدام کنند و امکان صنعتی شدن را فراهم آورند. این شیوه صنعتی شدن در انطباق با شرایط نو استعماری و استقلال سیاسی کشورها بود و بهترین راه برای گسترش بازارهای فروش شرکتهای فراملیتی به شمار می‌آمد که با کمترین مقاومت کشورهای مصرف کننده مواجه بود. بر این اساس در ایران نیز با افزایش درآمد نفت و استفاده از کمکهای خارجی، زمینه استفاده از این شیوه در صنعتی شدن در برنامه چهارم فراهم آمد. رشد زیربنای اقتصادی، رشد شبکه بانکی، گسترش حمل و نقل، اصلاحات ارضی و از میان برداشتن سلطه مالکین بزرگ بر روستاها، گسترش نظام اداری، انتظامی و نظامی، رشد سرمایه‌داری با تکیه بر اعتبارات دولتی، و رشد صنعت با کمک درآمد نفت و واردات از جمله این اجزاء بودند.(15) برنامه پنجم عمرانی (56ـ1352) در آغاز برای پیگیری همان استراتژی کلی توسعه در برنامه‌های گذشته به اجرا درآمد. اما افزایش قیمت نفت طی این سالها حادثه مهمی بود که پیامدهای سرنوشت‌سازی را در تحولات اقتصادی ایران موجب شد. سازمان اوپک در سال 1352 موفق شد برای اولین بار قیمت نفت خام را تعیین کند و قیمت را با 70% افزایش به پنج دلار در هر بشکه ترقی دهد و چندی بعد در کنفرانس تهران در اقدامی دیگر این قیمت را به 65/11 درصد دلار در هر بشکه برساند پس از آن کشورهای صادر کننده نفت مجدداً طی چند مرحله قیمت نفت خام را افزایش دادند که این امر سطح درآمدهای این کشورها را به شدت افزایش داد. با افزایش درآمد نفت در سالهای 52ـ1353 که منجر به چهار برابر شدن درآمدهای ارزی در ایران شد، شاه به رئیس سازمان برنامه دستور داد که برنامه پنجم را به مقدار فراوانی مورد تجدیدنظر قرار دهد و در نتیجه در تیرماه 1353 مقرر شد که برنامه‌ریزی بدون محدودیت ارزی و با تأکید خاص بر تأمین نیازهای داخلی از خارج انجام شود. هدفهای برنامه پنجم به گونه‌ای تدوین شده بود که گویا دوره جهش و پختگی را ایران در برنامه چهارم به پایان رسانیده بود و در این برنامه می‌خواست «جامعه مصرف انبوه» را تحقق بخشد. بر این اساس در این برنامه هدفهایی همچون ارتقای کیفیت زندگی همه اقشار اجتماعی کشور، حفظ رشد سریع و مداوم و متوازن اقتصادی همراه با حداقل افزایش قیمتها، گسترش عدالت اجتماعی، ایجاد مزیت نسبی در تولید و صدور کالاهای صنعتی، حداکثر استفاده از منابع ارزی برای جبران کمبودهای داخلی و... مورد تأکید قرار گرفته بود. هزینه‌های عمرانی در سه سال نخست برنامه پنجم، از کل هزینه‌های برنامه چهارم در همه زمینه‌ها بسیار فراتر رفت. برای رویارویی با ترس مقامهای سازمان برنامه، مبنی بر اینکه افزایش شدید در سرمایه‌گذاری، از پیشرفت زیربنای اقتصادی جلوگیری خواهد کرد و در نتیجه تورم را افزایش می‌دهد، شاه موافقت کرد که بر سرمایه‌گذاری در صنایع سنگین و خدمات اجتماعی نیز افزایش یافت. گرچه سرمایه‌گذاری دولتی در کشاورزی نیز در برنامه پنجم فزونی یافت، سهم آن نسبت به کل سرمایه‌گذاری کاملاً پایین ماند.(16) هزینه برنامه، به طور عمده از طریق نفت تأمین می‌شد و درآمد تولیدی و بویژه صنعتی سهم اندکی در تأمین هزینه برنامه داشت که این به معنای برون‌زایی برنامه و اتکای بیشتر به درآمد نفت بود.(17) در برنامه عمرانی پنجم با توجه به افزایش درآمد نفت و در نتیجه افزایش شدید اعتبارات، بخش ارتباط و مخابرات مهمترین هزینه‌ها و بخش صنعت و معدن عمده‌ترین هزینه‌های تولیدی را به خود اختصاص دادند. نتایج و پیامدهای مدرنیزاسیون اقتصادی این برنامه‌ها پیامدهای مختلفی را در پی داشت که در زیر به آن پرداخته می‌شود. در اثر این برنامه، بخش کشاورزی رو به زوال رفت، صنایع سبک در کشور تشویق گردید، و بخش خدمات تقویت شد. مسائل دیگری همچون افزایش واردات محصولات کشاورزی، جذب روستائیان به صنایع در شهرها، بازده ناچیز زمینهای کوچک تقسیم شده بین دهقانان، گسترش ارتباط روستائیان با شهر و گسترش فرهنگ مصرفی عوامل مهم دیگر بودند که افول این بخش را تشدید کردند. همچنین در بخش صنعت در این دوران قدمهای مؤثری برداشته شد. عواید سرشار حاصل از درآمد‌های نفتی، بخش صنعت را با رشدی شتابان به حرکت درآورد و صنایعی همچون: نفت، گاز، پتروشیمی، و مجتمعهای وسیع و گسترده صنعتی را در سراسر ایجاد کرد. صنعت خودروسازی و تولید انواع ماشین آلات، فولادسازی و نورد و سایر صنایع شیمیایی و... رشد چشمگیری داشت و نیروی کار بسیاری جذب این بخش بویژه صنایع نفت باعث شد تا این بخش سهم بیشتری در تولید ناخالص ملی ایفا کند هر چند این سهم در مقایسه با خدمات، مهمترین سهم نبود.(18) استراتژی اصلی دولت در این بخش جایگزین کردن واردات بود که بر تأسیس صنایع مصرفی و ایجاد صنایع سرمایه‌بر، که اشتغال کمتری را ایجاد می‌کرد، تأکید داشت. اجرای این استراتژی موجب شد که صنایع سرمایه‌بر و عمدتاً مونتاژ به سرعت در کشور رشد کند که این امر موجب افزایش شدید واردات کالاهای واسطه‌ای و وابستگی شدید کشور به این نوع کالاها شد. در واقع به جای اینکه این صنایع به تولید کالاهای سرمایه‌ای بپردازند و حلقه‌های لازم را در زنجیر صنعتی ایران به وجود آوردند و رشته‌‌های وابستگی به خارج را ضعیف یا قطع کنند خود به وابستگی کشیده شدند و به صورت صنایع مصرفی درآمدند. به علاوه صدور صنایع مصرفی به دلیل وجود سدهای تعرفه‌ای و رشد واردات اجناس خارجی به کشور نیز به تدریج با مشکلات جدی مواجه شدند. یکی از دلایل مهم گرایش به صنایع سبک، وابستگی اقتصاد کشور به قیمت نفت و کشش بازار جهانی بود که این امر سرمایه‌گذاران را به سوی فعالیتهای صنعتی زودبازده و صنایع سبک هدایت می‌کرد. حتی شرکتهای چند ملیتی و سرمایه‌‌گذاران خارجی نیز به سمت تولید کالاهای مصرفی با عمق و سرعت انتقال تکنولوژی پایین گرایش داشتند.(19) به این ترتیب هر چند در این دوران سرمایه‌گذاری در بخش صنعت از رشد بالایی برخوردار بود اما به دلیل آنکه صنایع ایران به سوی وابستگی کشیده می‌شد، نه تنها بین صنایع سنتی و صنایع جدید، و بین صنایع و کشاورزی و بین صنایع و معادن ایران پیوندی به وجود نیامد و ارتباط متقابل بخشهای صنایع سنگین و مصرفی نیز مورد توجه قرار نگرفت بلکه عدم رشد صادرات غیرنفتی به خوبی نشان دهنده ضعف کشور می‌باشد. از سوی دیگر در این مقطع به دلیل کاهش تولید محصولات کشاورزی و تحول در الگوی مصرف، شاهد افزایش واردات می‌باشیم، به این ترتیب در این دوره از یک سو به تدریج نیازهایی در اثر توسعه در ایران به وجود آمد که حتماً می‌بایستی از خارج برطرف می‌شد و از سوی دیگر اقتصاد کشور برای تولید و صادرات مناسب در قبال این واردات نتوانست از توان لازم برخوردار شود. واردات کاملاً متکی به درآمد نفتی بود که با کاهش یا افزایش آن درآمد، شاهد کاهش یا افزایش واردات بودیم که این امر پیامدهای مهمی را در ساختار اقتصادی کشور و گسترش بخش خدمات برجای گذارد. در این دوره همچنین افزایش بیکاری یکی از شاخصهای اقتصاد است. با وجود سرمایه‌گذاریهای هنگفت زیربنایی، رشد نیروهای مسلح، ایجاد صنایع جدید، و رشد ساختمان‌سازی، در این دوران بیکاری گسترش یافت؛ زیرا به دلیل وارداتی بودن و سرمایه‌بر بودن این فعالیتها، عمده آثار اشتغال‌زایی به خارج منتقل شد و در نتیجه با وجود هزینه‌های بسیار، بیکاری گسترده شد.(20) سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در بخش خدمات و برون‌زایی الگوی توسعه از جمله عوامل این عدم اشتغال محسوب می‌شد. اکثریت این بیکاران را مهاجران روستایی به شهرها تشکیل می‌دادند و این بیکاری در کنار بیکاری پنهان یکی از ویژگیهای این دوره بود. تورم و گرانی نیز مخصوصاً از اوایل دهة پنجاه یکی از ویژگیهای دیگر این دوره است. از مهم‌ترین دلایل گرانی مزبور در این سالها می‌توان به رشد شتابان هزینه‌های غیرتولیدی بودجه سالانه یاد کرد که رشد آن نسبت به درآمدهای مالیاتی تناسبی نداشت. در حالی که در این سالها هزینه‌ها به شدت افزایش می‌یافت.(21) به این ترتیب در مجموع مهم‌ترین پیامد مدرنیزاسیون را در حوزه اقتصاد می‌توان افزایش میزان نرخ رشد تولید ملی در این دوره ذکر کرد و در کنار آن بر کاهش تولید و اشتغال در بخش کشاورزی، گسترش صنایع سبک، و افزایش سهم بخش خدمات در تولید ناخالص ملی اشاره کرد که این امر در کنار افزایش واردات با اتکای شدید به درآمدهای نفتی به کاهش اشتغال و کاهش صادرات غیرنفتی، تورم و مشکلات دیگر اقتصادی منجر شد. در فاصله سالهای 56ـ1353 میزان سرمایه‌گذاری خارجی در ایران روز به روز در حال افزایش بوده است و بیشترین سرمایه‌گذاری مربوط به آمریکاییان می‌باشد. رشد اقتصادی عمدتاً در این دوره ناشی از رشد صنعت می‌باشد اما ویژگیهای این سرمایه‌گذاریها و نحوه تأمین مالی آن از طریق بخش‌ها و برون‌زایی اقتصاد، یعنی درآمدهای نفتی و وام خارجی، می‌باشد. این امر ادغام اقتصاد ایران را در بازار جهانی تشدید و ایران را به کارگزار چندملیتی تبدیل کرد.(22) مدرنیزاسیون در حوزه‌های فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی مدرنیزاسیون فرهنگی نیز یکی از اولویتهای رژیم بود. بدین منظور آنان معتقد بودند که می‌بایست این ارزشهای نوین از طریق گسترش فرهنگ غربی و گسترش ارتباطات فرهنگی و آموزشی (همچون اعزام دانشجو و استاد به خارج از کشور و افزایش مدارس و نهادهای آموزشی جدید و تأسیس نشریات و رسانه‌های گروهی) تشویق گردد و در کنار آنها فرهنگ سنتی و مذهبی این جوامع حذف یا مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد. بر این اساس در این سالها بخش مهمی از بودجه‌های عمرانی برای گسترش سوادآموزی و گسترش مدارس جدید و تأسیس دانشگاهها (به عنوان مهم‌ترین مراکز تحول در ارزشهای جامعه سنتی) صرف گردید و چهره فرهنگی کشور را دگرگون کرد. رشد مطبوعات و کتابهای منتشر شده و افزایش میزان مصرف سرانه کاغذ نیز از شاخصهای دیگری است که نشان‌‌دهنده زمینه‌سازی برای مدرنیزاسیون فرهنگی در جامعه است (هر چند به دلیل فشارهای وارده بر مطبوعات طی برخی سالها، تعداد مطبوعات کاهش یافت و آمار کتابهای نشر یافته در سالهای مختلف در نوسان است که این نوسانها متأثر از جو سیاسی جامعه و عدم آمادگی رژیم برای اجرای مدرنیزاسیون سیاسی در جامعه می‌باشد). بودجه این حرکتهای فرهنگی ابتدا به طور عمده توسط آمریکاییان تأمین شد؛ به طوری که بخشی از کمکهای فنی آمریکا به گسترش سوادآموزی و امور فرهنگی اختصاص داشت. با کمک مشاوران آمریکایی، اقداماتی به منظور آموزش معلمان، ساخت و تجهیز مدارس ایجاد کانونهای آموزشی، همکاریهای دوجانبه بین دانشگاههای ایران و دانشگاههای آمریکا به عمل آمد. قرارداد مبادله فرهنگی بین دو کشور امضا شد و در سال 1949 بر اساس برنامه فولبرایت، 1368 تن از ایرانیان قادر به تحصیل در آمریکا و 293 آمریکایی در ایران تحصیل کردند. ترجمه حدود 90 کتاب در دهه 1950 و تقویت برنامه فارسی آمریکا، گسترش کانون انجمن ایران و آمریکا و راه‌اندازی چندین کتابخانه مهم همگانی در ایران حمایت مالی از روزنامه‌های ایران و راه‌‌اندازی مجله به زبان فارسی و دوره آموزش زبان انگلیسی(23) از جمله دیگر این اقدامات در راستای ترویج فرهنگ غربی و مدرنیزاسیون فرهنگی ایران بود. بین سالهای 1962 تا 1976 حدود دو هزار داوطلب تحت عنوان سپاه صلح از آمریکاییان در ایران به فعالیت مختلف اجتماعی و فرهنگی از جمله آموزش زبان انگلیسی مشغول بودند.(24) شاه در دهه چهل با اعلام اصول انقلاب سفید خود سعی کرد تا تحول فرهنگی را تسریع کند و با اعلام تأسیس سپاه دانش و بعدها اعلام اصلی تحت عنوان «فراهم کردن آموزش همگانی و رایگان» قدمهایی در این راه برداشت. وی بعدها و با افزایش یافتن استقلال و قدرت دولت، در کنار این اقدامات فرهنگی، ایجاد تحول در ارزشهای جامعه را به شدت افزایش داد و سعی کرد با ترویج ارزشهایی همچون ترویج روابط جنسی آزادتر تحت عنوان آزادی زنان، ترویج پوشاک سبک غربی و ارجحیت دادن به موسیقی و هنر غربی یا غرب‌گرایانه، تغییر در الگوی مصرفی و رفع نیازهای جدید طبقه متوسطه نوین و ترویج مظاهری، که از دید جامعه سنتی «فساد» نامیده می‌شد، به گسترش ارزشهای غربی در جامعه و تضعیف ارزشهای سنتی جامعه بپردازد.(25) نتایج و پیامدهای مدرنیزاسیون در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی این روند با اتخاذ سیاست اسلام‌زدایی، همچون حذف قید اسلام در قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، تغییر تقویم اسلامی و جایگزین کردن تقویم باستانی پارسی، تأکید بر میراث پیش از اسلام مانند جشنهای تخت جمشید تشدید شد(26) و با اعمال محدودیتهایی برای علما و مذهبیون ادامه یافت. همچنین به کارگیری نیروهای بهایی، یهودی و افراد لائیک در مصادر قدرت حساسیت علما را نسبت به استحاله فرهنگی جامعه تشدید کرد. این اقدامات به تدریج پدیده شکاف فزاینده فرهنگی را میان ارزشها و عادتهای اجتماعی بخش نوین و بخش سنتی جامعه به وجود آورد و باعث بیگانگی و تضاد بین دو نیروی اجتماعی در جامعه شد. بین طبقات نوین الگوی مصرفی خاصی رایج بود که عمدتاً مرتبط با خارج بود و با الگوی طبقات سنتی متفاوت بود. این گروههای جدید با سفرهای متعدد به خارج، تکلم به چند زبان غربی، تحصیل در دانشگاههای اروپا و آمریکا، استفاده از سرگرمیها و شیوه زندگی متفاوت، استفاده از رفتارهای غیرمتعارف در جامعه سنتی ایران (مانند استفاده از روابط آزادانه زن و مرد،‌ روابط جنسی آزادتر، پوشاک غربی، مصرف نوشابه الکلی، استفاده از موسیقی و هنر غربی، بی‌اعتنایی به ارزشهای مذهبی) قشر جداگانه‌ای را در کشور تشکیل داده بودند و حکومت نیز آنان را تقویت می‌کرد؛ به طوری که اقشار سنتی، حکومت را عامل شکل‌گیری این گروه و عامل ترویج رفتارهای آنان می‌دانستند.(27) اعزام دانشجویان به خارج و مبادلات گسترده فرهنگی با کشورهای غربی مخصوصاً آمریکا جایگاه مهمی در این روند داشت سالانه روند مبادله دانشجو و هنرمند و پیوند رسانه‌های دو کشور در حال افزایش بود و بر اساس مبادلات فرهنگی، هزاران آمریکایی روانه ایران شدند که این امر در این تحول فرهنگی جایگاه مهمی را داشت.(28) روند حمله به مذهب با تأسیس حزب رستاخیز تشدید شد. تئوریسین‌های حزب، ضمن حمله به علما، به عنوان مرتجعان قرون وسطایی، تلاش کردند که قرائت دولتی را از اسلام تشویق و ایدئولوژی باستان‌گرایی را جایگزین فرهنگ مذهبی کنند. آنان تاریخ شاهنشاهی را جایگزین تقویم اسلامی کردند و زنان را به نپوشیدن چادر در دانشکده‌‌ها تشویق می‌‌کردند و بازرسان ویژه‌ای برای بررسی موقوفه‌های مذهبی می‌فرستادند و اعلام کردند که تنها اداره اوقاف مجاز به انتشار کتابهای مذهبی است و دانشکده الهیات دانشگاه تهران را تشویق کردند تا سپاه تازه‌ای تحت عنوان سپاه دین را، که شاه اعلام کرده بود، گسترش دهد و برای آموزش اسلام موردنظر خود به دهقانان کوشش کند. اقدامات قانونی و قضایی دیگری این روند را تسریع می‌‌کرد. مثلاً مجلس در سال 1346 تا حدودی تحت‌تأثیر پیشنهاد سازمان زنان به ریاست اشرف پهلوی، که تازه تأسیس شده بود، قانون «حمایت از خانواده» را به تصویب رساند که در آن بدون توجه به شریعت، سن ازدواج دختران را از 15 به 18 و پسران را از 18 به 20 افزایش داد. همچنین زنان به حق درخواست طلاق دست یافتند و مردان از ازدواج دوم بدون اجازه همسر اول منع شدند. حزب رستاخیز تلاش می‌کرد تا با تسلط بر اوقاف و تقویت آخوندهای درباری، انحصاری کردن چاپ کتابهای مذهبی و فرستادن سپاه دین به روستاها برای بدبین کردن دهقانان به مراجع روحانی و سست کردن ارزشهای مذهب سنتی آنان، این استحاله فرهنگی را تشدید کند. حکومت کوشید که کنترل خود را بر روحانیون افزایش دهد و با ممانعت از فعالیت بسیاری از مدرسه‌های اسلامی، مساجد، و مراکز فرهنگی اسلامی اقدامات آنان را محدود کند. در مجموع یکی از اولویتهای مهم حکومت، پیشبرد آداب و سنن غربی و برخی از آداب و سنتهای ایرانی و نادیده انگاشتن نقش اسلام در ایران بود. این اقدامات هدف موردنظر را پوشش می‌داد و الگوی آن عمدتاً متأثر از الگوی مکتب مدرنیزاسیون بود که مدرن‌ شدن جوامع جهان سوم را، که عمدتاً در جهت نفی کامل ارزشهای سنتی و جایگزینی ارزشهای غربی به جای آنها به عنوان مقدمه هرگونه حرکت مدرنیزاسیون در این جوامع بود، ترویج می‌کرد.(29) بعد از کودتای 28 مرداد، 1332 و با سرکوبی نیروهای سیاسی (ملی، مذهبی و چپ‌گرا) دولت با حمایتهای مالی آمریکا به تدریج به سوی گسترش ارتش و سازمانهای امنیتی به عنوان مهم‌ترین پایگاههای قدرت خود حرکت کرد و با افزایش درآمد نفت، استقلال عمل خود را از گروههای اجتماعی افزایش داد و شاه را قادر ساخت که کنترل خود را بر حکومت تحکیم بخشد. نهادها و رویه‌های دموکراتیک در ظاهر و به صورت قانونی همچون انتخابات، مجلس، قوه قضاییه هنوز پابرجا بود ولی عدم وجود یک جبهه مخالف سبب شد که شاه بتواند نهادها و رویه‌های قانونی مذکور را که از راه آنها جامعه می‌توانست حکومت را محدود سازد، براندازد. سیاستگذاری حکومت به گونه‌ای روزافزون به سمت متمرکز و شخصی شدن پیش رفت و راههای قانونی تأثیرگذاری گروههای اجتماعی بر حکومت به تدریج از بین رفت. شاه در این سالها به جای نوسازی نظام سیاسی عمدتاً قدرتش را بر سه پایه اصلی یعنی: نیروهای مسلح و امنیتی، شبکه حمایتی دربار، و دیوان‌سالاری گسترده دولتی مستقر کرد و به این وسیله فاصله و استقلال خود را از گروههای اجتماعی افزایش داد. به این منظور افزایش تعداد نیروهای مسلح و نیروهای امنیتی همچون ساواک، سازمان بازرسی شاهنشاهی و رکن دو ارتش به عنوان مهم‌ترین پشتوانه حفظ نظام سیاسی در اولویت قرار گرفت. شاه در این راه از کمکهای آمریکا نیز به شدت برخوردار بود و به وسیله این نیروها به آزار گروههای سیاسی و سرکوب درخواستهای گروههای اجتماعی پرداخت. در این دوران تصمیمات عموماً به وسیله شخص شاه و با مشورت گروه محدودی از مشاوران قابل اعتماد، که نمی‌توان آنها را نماینده منافع گروههای اجتماعی معینی دانست، اخذ می‌شد که علم، اقبال، شریف امامی، هویدا، آموزگار، فردوست، نصیری، اویسی و طوفانیان از جمله آنان بودند. به علت نقش بی‌چون و چرای شاه در تصمیم‌گیری، سازمانهای حکومتی اختیارات مستقلی نداشتند یا از اندک اختیاری برخوردار بودند. نخست‌وزیر صرفاً از سوی شاه برگزیده می‌شد و کابینه‌های سایه‌ای که مشاوران نزدیک شاه را شامل می‌شدند و تابع محض اراده او بودند به تدریج شکل گرفتند. این اقدامات سبب کنترل گسترده شخص شاه بر مقامهای حکومتی شد و بیش از پیش توان استقلال عمل فردی آنان را تحت‌الشعاع قرار داد. همچنین اختیارات استانها کاهش یافت و تمرکزگرایی افزایش پیدا کرد. دو مجلس قانونگذاری (سنا و شورا) به آلت دست حکومت تبدیل شدند. از آنجا که نیمی از سناتورها انتصابی بودند، این مجلس به عنوان ابزاری در دست شاه به شمار می‌رفت و هیچ‌گاه مشروعیت لازم را پیدا نکرد. مجلس شورا نیز، که قبل از کودتا از اهمیت خاصی برخوردار بود، بعد از کودتا زیر سلطه نیروهای امنیتی قرار گرفت و به جز شمار اندکی از کاندیداهای محبوب مردم به مجلس راه نیافتند و در سالهای بعد حتی این تعداد اندک با فشار شدید حکومت مواجه شدند و از راه مجلس بازماندند و مجلس (مخصوصاً بعد از مجلس بیست و یکم) چیزی جز یک مهره لاستیکی برای تأیید تصمیمت شاه نبود.(30) احزاب سیاسی بعد از کودتا ممنوع شدند اما شاه در سال 1336 تصمیم به ایجاد دو حزب رسمی ملیون و مردم را گرفت تا به ظاهر یک سیستم سیاسی رقابت‌آمیز را پدید آورد و نیروهای اجتماعی طبقه متوسط نوین را در آنها سازمان دهد. رهبری این احزاب با دو تن از مشاوران وی یعنی منوچهر اقبال و اسدالله علم بود و به دلیل اینکه نیروهای امنیتی مانع تأسیس احزاب سیاسی دیگر بودند این دو حزب به صورت تنها مکانیسم‌های قانونی برای مشارکت در امور سیاسی درآمدند اما به دلیل فقدان مشروعیت مردمی، این دو حزب نتوانستند بیش از چند هزار عضو را به خود جلب کنند. تقلبهای انتخاباتی مجلس بیستم نقطه عطفی در بی‌اعتبار کردن این احزاب گردید و باعث تغییر در آنها شد.(31) روی کار آمدن دموکراتها و کندی در 1339 در آمریکا و برنامه‌های اصلاحی کندی، فشارهای بیشتری را بر رژیم شاه برای ایجاد فضای باز سیاسی و انجام اصلاحات در کشور وارد آورد که موجب تحرک نیروهای اجتماعی مخالف ملی ـ مذهبی و حزب توده گردید اما این آزادیهای سیاسی نسبی با سرکوب قیام مردم، که در 15 خرداد سال 1342 انجام شد، دوباره محدود شد و دوره جدیدی از تمرکز و استبداد را، که برخی محققین از آن به استبداد نفتی تعبیر می‌کنند، فراهم آورد.(32) در سال 1342 حزب ایران‌نوین جایگزین حزب ملیون شد. این حزب از سوی گروه کوچکی از تکنوکرات‌های جوان به رهبری حسنعلی منصور تأسیس شد. این حزب خود را طرفدار اصلاحات انقلاب سفید معرفی می‌کرد و حزبی حکومتی بود که از سوی ساواک و دفتر نخست‌وزیری کمک مالی دریافت می‌کرد.(33) این حزب تا سال 1353 به صورت یک شبکه پیشرفته برای دربرگیری نهادها درآمد و تقریباً 90 درصد اتحادیه‌های کارگری و تعاونیهای روستایی را کنترل می‌کرد و با بسیاری از صنفهای بازاری و سازمانهای بهداشتی، سوادآموزی و توسعه، که در اثر انقلاب سفید به وجود آمده بودند، پیوند و ارتباط داشت. این حزب 67 روزنامه و مجله منتشر می‌کرد و شبکه‌ای از کانونهای جوانان را در سراسر کشور به گردش درمی‌‌آورد و حتی اقدام به تأسیس یک دانشکده برای آموزش مدیران سیاسی کرد اما علیرغم این اقدامات از هیچ‌گونه مشروعیت همگانی برخوردار نبود و نهادی مردمی به شمار نمی‌رفت. در سال 1353 شاه از شکست حزب ایران‌نوین و خفتگی تقریبی حزب مردم، برای جلب پشتیبانی از سیاست خود، دچار سرخوردگی شده بود و حتی نمی‌خواست انتقاد محدودی را، که خواه ناخواه در سیستم دو حزبی پدید می‌آید، تحمل کند. ناگهان هر دو حزب را از میان برداشت و به جای آن سیستم تک حزبی و حزب رستاخیز را به دبیرکلی امیرعباس هویدا (یک تکنوکرات بهایی مسلک) پدید آورد. به این امید که این حزب به صورت نیروی محرکه‌ای برای بسیج کنترل شده توده‌ها درآید. اما با وجود تهدیدات شاه مبنی بر اینکه هر کس عضو حزب نشود باید از ایران بیرون برود، این حزب نتوانست از مشروعیت همگانی اندکی برخوردار شود. هدف حزب رستاخیز در اصل هدایت درخواست مشارکت سیاسی نیروهای جدید اجتماعی بود. مشارکت شعار حزب بود. در واقع هدف، پاسخگویی هدایت شده به درخواست نیروهای تحصیل کرده جدید و طبقه متوسط نوینی که خواستار شرکت در تصمیم‌گیری بودند. تئوریسین‌های حزب را عمدتاً کارشناسان جوان علوم سیاسی تشکیل می‌‌داد که تحصیل‌‌کرده دانشگاههای آمریکا بودند. اینان متأثر از آثار ساموئل هانتینگتون استاد علوم سیاسی بودند و اعتقاد داشتند که تنها راه نیل به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه ایجاد حزب دولتی منضبط است. به نظر آنان چنین حزبی به حلقه پیوند دهنده سازمان‌مند میان دولت و جامعه تبدیل خواهد شد و دولت را به بسیج مردم توانا خواهد ساخت و بنابراین خطرهای ناشی از عناصر اجتماعی مخرب را از میان خواهد برد. البته گروه نامبرده، این نظریه هانتینگتون را نادیده می‌گرفتند که در عصر مدرن جایی برای پادشاهی وجود ندارد و همچنین از این هشدار وی غافل بودند که حزب تنها ابزاری حکومتی برای نظارت بر توده‌ها نیست بلکه باید حلقه رابطی باشد که فشارهای جامعه را به دولت و دستورات دولت را به جامعه انتقال دهد. بر این اساس، حزب اهداف اساسی بسیار روشنی داشت و آن تبدیل دیکتاتوری نظامی از مد افتاده به یک دولت فراگیر تک حزبی بود. این حزب توانست با تشکیلات خود بر طبقه متوسط حقوق‌بگیر، طبقه کارگر شهری و توده‌های روستایی و تا اندازه‌ محدودی هم بر طبقه متوسط مرفه بویژه بازار تسلط و نفوذ دولت را فراهم آورد. این حزب در نهایت در سال 1356 و به دنبال تشدید مبارزات سیاسی مردم منحل گردید. در همین حال اعمال خشونت و سرکوبی مهم‌ترین ابزاری بود که علیه دیگر مخالفان سیاسی اعمال می‌شد و رهبران سیاسی گروههای ملی و چپ به شدت سرکوب شدند و رهبران مذهبی نیز در تبعید و زندان به انزوا رفتند. فضای باز سیاسی ناشی از فشارهای کارتر، که با روی کار آمدن دموکراتها در 1356 در آمریکا به وجود آمد، زمینه را برای فعالیت برخی گروههای سیاسی در کشور فراهم آورد و در نهایت موجب انفجار گروههای سیاسی در انقلاب 1357 ایران گردید. در مجموع سطح پایین نهادمندی سیاسی و ماهیت شدیداً شخصی قدرت سیاسی و انحصار سیاسی، یعنی فضای بسته سیاسی و گسترش روابط غیررسمی در صحنه سیاسی کشور، از جمله ویژگیهای اصلی حوزه سیاسی در این دوره بود که با شبکه خاصه بخشی و گسترش فساد در این حوزه تکمیل می‌شد که همگی از استثنا شدن حوزه سیاسی از روند مدرنیزاسیون توسط دست‌اندرکاران توسعه در این مقطع خبر می‌‌دهد که این اقدام آسیب‌پذیری رژیم و فرایند گذار سیاسی را تسریع کرد.(34) نتیجه تحولات در دوران پهلوی، عمدتاً در حوزه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، سیاسی حادث شد و به تغییرات بنیادی در ساختار اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور (همچون رشد تولید ناخالص ملی، گسترش صنعت و خدمات، تحول در مناسبات کشاورزی، گسترش شهرها، افزایش مهاجرت روستاییان، رشد طبقات متوسط نوین و تغییر در قشربندی اجتماعی و گسترش وسایل ارتباط جمعی) منجر شد. همچنین برای تحول فرهنگی در جامعه با هدف حذف یا استحاله فرهنگ سنتی مذهبی و جایگزینی فرهنگ غربی یا به جای آن تلاشهایی به عمل آورد. مسائل دیگری همچون افزایش واردات محصولات کشاورزی، جذب روستاییان به صنایع در شهرها، بازده ناچیز زمینهای کوچک تقسیم شده بین دهقانان، گسترش ارتباط روستاییان با شهر و گسترش فرهنگ مصرفی عوامل مهم دیگر بودند که افول این بخش را تشدید کردند در بخش صنعت در این دوران قدمهای موثری برداشته شد. عواید سرشار حاصل از درآمدهای نفتی، بخش صنعت را با رشدی شتابان به حرکت درآورد و صنایعی همچون: نفت، گاز، پتروشیمی و مجتمعهای وسیع و گسترده صنعتی را در سراسر ایجاد کرد. صنعت خودروسازی و تولید انواع ماشین‌آلات، فولادسازی و نورد و سایر صنایع شیمیایی و.. رشد چشمگیری داشت و نیروی کار بسیاری جذب این بخش بویژه صنایع نفت باعث شد تا این بخش سهم بیشتری در تولید ناخالص ملی ایفا کند هر چند این سهم در مقایسه با خدمات، مهم‌ترین سهم نبود. این روند با اتخاذ سیاست اسلام‌زدایی، همچون حذف قید اسلام در قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، تغییر تقویم اسلامی و جایگزین کردن تقویم باستانی پارسی، تأکید بر میراث پیش از اسلام مانند جشنهای تخت‌جمشید تشدید شد و با اعمال محدودیتهای برای علما و مذهبیون ادامه یافت. همچنین به کارگیری نیروهای بهایی، یهودی و افراد لائیک در مصادر قدرت حساسیت علما را نسبت به استحاله فرهنگی جامعه تشدید کرد. این اقدامات به تدریج پدیده شکاف فزاینده فرهنگی را میان ارزشها و عادتهای اجتماعی بخش نوین و بخش سنتی جامعه به وجود آورد و باعث بیگانگی و تضاد بین دو نیروی اجتماعی در جامعه شد. در یک ارزیابی کلی، یکی از ویژگیهای مهم الگوی نوسازی در این دوره را برون‌زایی آن باید ذکر کرد. به این معنی که جهت‌گیری‌های اصلی آن، تأمین منافع و نیازهای کشور‌های دیگر از جمله کشور مرکز می‌باشد. در این ارتباط باید گفت که اولاً برنامه تحولات در ایران در دوره پهلوی دوم با فشار عوامل خارجی و مخصوصاً آمریکا مطرح شد و با کمک مالی، فنی و فکری آنها و عمدتاً در حوزه اقتصادی و فرهنگی به اجرا درآمد. پی‌نویس‌ها: 1ـ مبارزه با مذهب و جایگزینی ارزشهای غربی و برخی ارزشهای باستانی، ادغام نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگ بومی در نظام اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهانی تشویق می‌گردید. 2ـ گازیوروسکی، دیپلماسی آمریکا و شاه، ص 220. 3ـ نیکی آر. کدی، ریشه‌های انقلاب ایران، ص 327. 4ـ گازیوروسکی، منبع پیشین، ص 220. 5ـ گازیوروسکی، منبع پیشین، ص 293. 6- Hossein Razavi and Vakili-The Political Environment of Economic Planning in Iran 1677-83. 7- U.S. Aid Mission to Iran, Summary Highlights of A.L.D. Economic Assistanc Activitis in Iran n.p. 1966. 8- Gebrge B. Baldwin, Planning and Development in Iran Baltimor, John Hopkins Press, 1967, 40-120. 9ـ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و فتاحی، تهران، نشر نی، 1377، ص 520. 10ـ عباس سالور، رئیس پیشین سازمان اصلاحات ارضی، فصلنامه تاریخ معاصر، زمستان 74، شماره 4، ص 6. 11ـ نیکی آر. کدی، منبع پیشین، ص 280 و 285. 12ـ همان، ص 285. 13ـ گازیوروسکی، منبع پیشین، ص 283. 14- Razavi, Op. Cit. 25-35. 15ـ رازقی، الگوی توسعه برون زا، ص 109. 16- Jahangir Amuzegar, Iran: An Economic Profile Washington: middle East Institute, 1977, 166-75& Razavi, Op. Cit. P. 68-77. 17ـ رازقی، الگوی توسعه برون‌زا، ص 112. 18ـ رازقی، اقتصاد ایران، ص 206 و عظیمی، مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، ص 273. 19ـ سعید حجاریان، ناموزونی فرآیند توسعه سیاسی در کشورهای پیرامونی، راهبرد 2، زمستان 72، ص 65. 20ـ رازقی، اقتصاد ایران، ص 107. 21ـ همان، ص 139. 22ـ رازقی، الگوی توسعه ایران، ص 145. 23- Ali Pasha Saleh, Cultural Ties Between Iran and the U.S Tehran: n. p., 1976, 130-35. 24ـ همان. 25- Fereydoun Hoveyda, The Fall of the Shah, New York: Wyngham 1979, 31-32, 95-97, 142. 26ـ نیکی آر. کدی، منبع پیشین، ص 310 و روحانی نهضت امام خمینی، ج 2. 27- Pasha Saleh, OP. Cit. P. 135. 28- Fereydoun Hoveyda, The Fall of the Shah, New York: Whngham 1979, 31-32, 95-97, 142. 29ـ گازیوروسکی، منبع پیشین، ص 404. 30ـ دانشجویان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی، جلد 7، ص 103ـ 27. 31- Leonard Binder, Iran: Political Development in a Changhing Society, Berkely and Los Angeles: Univ. of California press, 1962, 221-26. 32ـ کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ص 279. 33ـ گازیوروسکی، منبع پیشین، ص 331. 34ـ نصرالله نوروزی، ساختار قدرت مشخص و فروپاشی حکومت پهلوی، ص 170ـ169. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مطبوعات در عصر رضاخان

کودتای سوم اسفند 1299 که به حمایت و دستیاری بیگانگان شکل گرفت نقطه آغاز دوره‌‌ای بود که تا شهریور 1320 ادامه یافت؛ این دوره را می‌توان عصر رضاخان دانست. اصلی‌ترین خصیصه این عصر، نوعی استبداد و دیکتاتوری است که نه در ادوار سابق تاریخ ایران و نه پس از آن نمی‌توان به شدت و گستردگی آن دوره‌ای را سراغ کرد. زیرا دیکتاتور تنها به تسلط بر دستگاه سیاسی و نظامی بسنده نکرد، بلکه کوشید تا فکر، فرهنگ و سنتهای جامعه را تحت سلطه و کنترل درآورد و آن را بگونه‌ای مطابق میل خود شکل دهد. این حرکت از لباس و کلاه آغاز و تا رفع حجاب و منع مجالس وعظ و خطابه و عزاداری پیش رفت. در این دوره گرچه دولت ایران مشروطه به شمار می‌آمد، اما از مشروطیت چیزی جز صورت و ظا هر باقی نمانده بود و مجلس آن دوره را باید مضحکترین نمایشات سیاسی به شمار آورد. طبیعی است که در چنین فضایی مطبوعات نیز از معنی و محتوی خالی و جز تبلیغ و نشر افکار مورد حمایت دولت استبدادی نقشی بر عهده نداشته باشند. در این دوره آن دسته از مطبوعات نیز که به خود جرأت انتقاد از عملکرد هیأت حاکمه می‌دادند مشمول سانسور و توقیف می‌گردیدند. مسلم است که این سانسور و توقیف همانند سایر مظاهر دیکتاتوری رضاخانی یک دفعه بوجود نیامد. بلکه سیری تدریجی را طی نمود. این سیر از دوران وزارت جنگ دیکتاتور آغاز و همراه با رشد قدرت او، شدیدتر گردید. در اینجا به طور مختصر به جو حاکم بر مطبوعات در دوره وزارت جنگی، ریاست الوزرایی و سلطنت رضاخان می‌پردازیم: الف ـ دوره وزارت جنگ رضاخان از فردای کودتای سوم اسفند 1299، کلیه مطبوعات پایتخت توقیف شدند و بجز روزنامه‌ ایران هیچ یک از آنها اجازه انتشار نیافتند. پس از خروج سید‌ضیاءالدین طباطبایی از صحنه و قدرت‌یابی گام به گام سردار سپه، نخستین برخورد وی با مطبوعات در قضیه تعیین مسبب کودتا پیش آمد.بحثها و مقالات جراید در این خصوص بشدت رضاخان را عصبانی کرده و او را ودار نمود که در سوم اسفند 1300 و در سالگرد کودتا اعلامیه‌ای منتشرو خود را مسبب اصلی کودتا بخواند.در قسمتی از این اعلامیه که راجع به روزنامه‌نگاران است وی آنها را «دست‌اندرکار واژگون جلوه‌دادن مسئله کودتا می‌داند و به آنان توصیه می‌کند که بیشتر بیندیشد.» 1 اگر چه التیماتوم سردار سپه جراید را در این موضوع وادار به سکوت کرد ولی «من‌من‌» های او در این ابلاغیه آنها را به انتقادهای دیگری واداشت و همین کار سبب شد که سردار سپه بوسیله حکومت نظامی در 17 اسفند اخطاریه شدید‌اللحنی بر ضد روزنامه‌نگارانی که عملیات تجاوزکارانه او را انتقاد می‌کردند منتشر نموده آنها را به زندان و اذیت تهدید نماید. پس از نشر این ابلاغیه، حکومت نظامی شروع به سختگیری کرد و بر خلاف قانون تعدادی از مدیران جراید را مورد ضرب و شتم قرار داد. این ابلاغیه و فشارهای دیگر که بر مطبوعات وارد می‌شد کار را بدانجا کشانید که فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان، و مدیر روزنامه حیات جاوید و چند نفر دیگر از مدیران جراید‌، تصمیم گرفتد که دیگر خاموش ننشسته و از هرگونه تهدید و توقیفی نهراسند و به دولت و سردار سپه سخت اعتراض و حمله کرده و از آزادی زبان و قلم دفاع نمایند. 2 بنابراین تصمیم، در 18 اسفند 1300 فرخی در روزنامه خود مقاله شدید‌اللحنی نوشت و بی‌قانونی سردار سپه را متذکر شد. عصر همان روز حکومت نظامی برای جلب فرخی دو سه نفر قزاق را مأمور می‌نماید که او را دستگیر نمایند. ولی فرخی و چند نفر از دوستانش که موضوع را دریافته بودند بلافاصله در سفارت دولت شوروی متحصن شدند. دو روز بعد از این واقعه، روزنامة حیات جاوید ملی در مقاله شدید‌اللحنی نسبت به سردار سپه انتقاد نمود و پس از آن مدیر این روزنامه نیز همراه عده‌ای دیگر در زاویه حضرت عبدالعظیم تحصن اختیار کردند که بعداً متحصنین حرم عبدالعظیم نیز به تحصن‌کنندگان سفارت روس پیوستند. به این ترتیب عده زیادی از مدیران جراید، آزادیخواهان و مخالفین سردار سپه در سفارت روس جمع شده و بر علیه وی شروع به فعالیت کردند . آنها خواستار لغو حکومت نظامی، عزل سردار سپه و اجرای قانون اساسی شدند. 3 این تحصن گرچه به نتایج مورد نظر دست نیافت اما رضاخان را نسبت به قدرت مطبوعات هشیار کرد. او کوشید با استفاده از حربه تطمیع، تعدادی از مدیران جراید را به سوی خود جلب نموده و از آنها در راه هدفش که قبضه کردن قدرت بود استفاده نماید. با توجه به همین نکته از این پس مطبوعات به دو دسته تقسیم می‌شدند: مطبوعات طرفدار سردار سپه همچون کوشش، تجدد، ناهید، گلشن و مطبوعات مخالف سردار سپه چون تازه بهار، شهاب، سیاست، نسیم صباء و آسیای وسطی. این صف‌بندی مطبوعات همچون ادوار قبلی مشروطیت در واقع انعکاسی از جناح‌بندی سیاسی آن دوره می‌باشد. مظهر اصلی آن جبهه‌گیری نمایندگان مجلس بود که با قدرت‌گیری تدریجی سردار سپه به دو دسته اصلی موافق و مخالف وی تقسیم می‌گردیدند. در این میان رهبری اصلی جریان مخالف با سردار سپه در دست مرحوم سید‌حسن مدرس متمرکز بود. با افزایش فشار بر مطبوعات و آزادیخواهان که با توقیف و سرکوب جراید مخالف همراه بود، عده‌ای از آزادیخواهان تصمیم به تحصن در مجلس شورای ملی گرفتند. این عده به رهبری موسوی‌زاده یزدی مدیر روزنامه پیکار، سید‌مهدی نبوی تفرشی مدیر روزنامه تنبیه درخشان به مجلس آمده و پس از نطقی اجرای قانون اساسی و عزل سردار سپه را خواستار شدند. 4 این دومین تحصن مدیران جرایدو ‌آزادیخواهان در طول 2 ماه اسفند 1300 و فروردین 1301 شمسی بود. از جمله وقایعی که در این دوره حساسیت رضاخان نسبت به مطبوعات را نشان می‌داد واکنش وی به مندرجات روزنامه حقیقت درباره اختلاس‌های سردار اعتماد، رئیس قورخانه و انتقاد و اعتراض به سوءاستفاده افسران از موقعیت خود بود. با توجه به این اعتراض و انتقاد، رضاخان از رئیس‌الوزراء خواستار توقیف روزنامه مزبور شد. او به مشیرالدوله (رئیس‌الوزراء) پیغام داد که یا روزنامه حقیقت را توقیف کنید یا می‌سپارم که دیگر به دربار راهتان ندهند. مرحوم مشیرالدوله هم که بجز کناره‌گیری راهی را در مقابل خود نمی‌دید، استعفا داد.5 رئیس‌الوزرای بعدی (قوام‌السلطنه) در واکنش به این بی‌نظمی‌ها در کار مطبوعات، ضمن نطقی که در مجلس شورای ملی برای معرفی برنامه کابینه خود ایراد کرد از نمایندگان خواست برای جلوگیری از هرج و مرج مطبوعات، هر چه زودتر قانون هیأت منصفه را به تصویب رسانند که وسایل محاکمه مطبوعات مطابق قانون فراهم گردد. وی سپس طی بیانیه‌ای خطاب به مدیران جراید از آنها خواست که رویه سابق را ترک نمایند و تهدید نمود که در غیر این صورت تا تشکیل محکمه صالحه روزنامه‌های خاطی را تعطیل می‌نماید. 6 هدف قوام‌السلطنه از این اقدامات پیشگیری و مقابله با مطبوعات طرفدار رضاخان بود که در دوره قبلی نخست‌وزیری‌اش موجبات سرنگونی وی را فراهم آورده بودند. با افزایش مداخله رضاخان و امرای منصوب در ایالات در امور کشوری و مالی، از جمله واریز نمودن عواید ناشی از مالیات و خالصه‌جات به حساب وزارت جنگ بدون دخالت مالیه،‌اعتراض مطبوعات بار دیگر نسبت به او شروع شد؛ که این اعتراضات به کتک خوردن مدیران جراید و تعطیل شدن روزنامه‌های آنان منجر گردید. رضاخان دندان «فلسفی» مدیر حیات جاوید را با مشت شکست و او را همراه با سردبیر روزنامه مزبور در دژبانی زندان کرد؛ پای حسین صبا‌، مدیر ستاره ایران را در میدان مشق به جرم انتقاد از وزیر جنگ به سه‌پایه بست و هاشم خان محیط، مدیر روزنامه وطن را در محل اداره روزنامه توسط عده‌ای قزاق به شدت مضروب کرد و سپس در قزاقخانه حبس نمود. 7 این اقدامات و سایر قلدری‌های رضاخان برخی از نمایندگان مجلس را به وحشت انداخت و زمینه را برای انتقاد از اعمال وزیر جنگ در مجلس فراهم آورد. نطق معتمد‌التجار، نماینده آذربایجان در 13 مهر 1301 شمسی واکنشی به این مسائل بود. او در این نطق ضمن اشاره به خلافکاریهای سردار سپه در مورد مطبوعات چنین می‌گوید: «بدون مجوز قانون جراید را می‌بندند و مدیران ‌آنها را توقیف، حبس، تبعید و زجر می‌کند و می‌زنند. چرا؟»8 این سخنان نطق تاریخی مرحوم مدرس راجع به قدرت مجلس مبنی بر عزل پادشاه و رئیس‌الوزراء و وزیر جنگ را در پی داشت. که هر دو این نطق‌ها بار دیگر به مطبوعات مخالف جرأت داد تا حمله خود را به رضاخان از سر گیرند. این وقایع منجر به استعفاء سردار سپه از وزارت جنگ گردید. سردار سپه بعد از استعفاء دست به یک سلسله اقداماتی زد تا مردم و مجلس را مرعوب کرده و وجود خود را در رأس وزارت جنگ عامل ثبات و امنیت جلوه دهد. از جمله این اقدامات ایجاد نا امنی مصنوعی در تهران و مانور نظامی در مقابل مجلس بودکه با توجه به این اقدامات محمد‌حسن میرزا ولیعهد و قوام‌السلطنه از رضاخان خواستند که در مجلس حاضر شود و متعهد گردد که بعد از این بر طبق قانون اساسی رفتار نماید. به این ترتیب برای نخستین بار سردار سپه در تاریخ 24 مهر ماه 1301 در مجلس حاضر و ضمن نطقی به خواسته‌های نمایندگان مبنی بر عدم مداخله وزارت جنگ در دوایر مالیاتی و خالصجات تن در داد. 9 این شکست رضاخان که وی آن را از تحریکات قوام می‌دانست منجر به تحولاتی در سیاست‌های وی گردید. از آن جمله، کنار آمدن با فراکسیون سوسیالیست‌ مجلس به رهبری سلیمان‌میرزا اسکندری بود. این تاکتیک در ایجاد رخنه در صفوف مخالفین و نهایتاً سلطنت وی تأثیر بسزایی داشت. نخستین تأثیر این اتحاد هماهنگی و همدستی جراید سوسیالیست‌ها و طرفداران سردار سپه در حمله به حکوم قوام و سقوط دولت وی بود. 10 چنانچه پیش از این ذکر شد، قوام در ابتدای دوره صدارتش در پی آن بود که قانون هیئت منصفه مطبوعات را در مجلس طرح و تصویب نماید. با شدت گرفتن حملات روزنامه‌های طرفدار سوسیالیست‌ها و سردار سپه،‌قوام بار دیگر بر طرح این قانون در مجلس پافشاری نمود؛ اما برغم تلاش دولت در این زمینه، مجلس در این باره جدیتی بخرج نمی‌داد. تا اینکه در اواخر مهر 1301 زمزمه‌هایی از طرف جمعی از وعاظ و علمای روحانی در تهران بر علیه جراید و هتاکی آنها به عمل آمد که عاقبت به بستن دکاکین و اجتماع عده‌ای از روحانیون در مسجد جامع منجر گردید. با توجه به این امر بالاخره در روز شنبه 10 آ‌ذر 1301 قانون هیئت منصفین مطبوعات در مجلس شورای ملی در چهار ماده به تصویب رسید. 11 یکی دیگر از نتایج تحصن علماء در مسجد جامع تعیین ممیز مطبوعات در وزارت معارف بود که در کلیه مطبوعات، مراقب و ناظر مسائل مربوط به مذهب باشد. هر چند که در دوره رضاشاه هیچ یک از این قوانین رعایت نشد، قانون هیئت منصفین عوض گردید و مندرجات مطبوعات بر علیه مذهب، نه تنها متوقف نگردید بلکه تشویق شد. در هر صورت رضاخان به استفاده از مطبوعات برای تحریک بر علیه قوام ادامه داد و کوشش کرد که اذهان عمومی را بر علیه کابینه قوام تحریک نموده و مقدمات نخست‌وزیری خویش را فراهم آورد. وی هم‌چنین از طریق مطبوعات وابسته به خود شروع به انتقاد از قاجاریه کرد و سعی نمود به تدریج افکار عمومی را بر علیه احمد شاه تحریک نماید. از آن جمله می‌توان به مقاله روزنامه قیام در سوم بهمن 1301 ه‍.ش اشاره کرد که تحت عنوان «وضعیت پوشالی» به شدت به شاه حمله و انتقاد کرده بودکه چرا وی کابینه را برکنار نمی‌کند. 12 با توجه به این زمینه چینی‌ها، کابینه قوام در بهمن 1301 ه‍.ش سقوط کرد. با سقوط قوام‌السلطنه، ریاست وزراء نصیب مستوفی‌الممالک گردید و پس از او نیز مشیرالدوله عهده‌دار این سمت گردید؛ که هر دوی این کابینه‌ها با زمینه‌چینی و اقدامات سردار سپه مواجه و ساقط گردید. بدین گونه رضاخان یک قدم دیگر در راه کسب قدرت پیمودو در آبان 1302 ه‍.ش فرمان نخست‌وزیری خود را از احمد‌شاه دریافت کرد. ب : دوره نخست‌وزیری از نخستین اقدامات سردار سپه در زمان تصدی ریاست وزراء، گذراندن تصویب‌نامه‌ای در هیأت وزیران بود که به موجب آن هر تظلمی که در مطبوعات و جراید چاپ می‌شد، بی‌جواب می‌ماند و بدان رسیدگی نمی‌شد. این تصویب‌نامه بر خلاف اصل بیستم متمم قانون اساسی بود و از نخستین اقدامات رسمی برای محدود کردن مطبوعات در دوره رضاخان به حساب می‌آمد. صدور این تصویب‌نامه در جراید مزدورو طرفدار رضاخان با حسن‌نظر تلقی گردید ولی در روزنامه‌های مخالف به شدت از آن انتقاد شد. رضاخان در زمان نخست‌وزیری هم‌چنان از مطبوعات وابسته برای وصول به اهداف خویش استفاده نمود. از جمله برای خارج ساختن نظمیه از دست سوئدی‌ها، تعدادی از جراید وابسته را وادار به حملات شدید به نظمیه کرد و آنها نیز از هیأت دولت خواستند که هر چه زودتر توجهی به اوضاع نظمیه کرده و شخص لایقی را در رأس این اداره قرار دهد. بدین ترتیب سردار سپه توانست بدون هیچ اشکالی با این زمینه‌سازی‌ها «وستداهل» سوئدی را از ریاست نظمیه برداشته و محمد‌خان درگاهی را به ریاست آن منصوب نماید. 14 تسلط رضاخان بر این اداره دارای اهمیت زیادی است و پاره‌ای معتقدند که اگر نظمیه در اختیار رضاخان قرار نمی‌گرفت رسیدن وی به مقام سلطنت ناممکن بود. از پیامدهای سلطه رضاخان بر نظمیه، عدم رعایت قانون در مورد مخالفین و موافقین سردار سپه بود. مخالفین دچار تهدید، شکنجه و حبس شدند و موافقین درارتکاب هرگونه اعمال خلاف مقررات آزاد ماندند. نخستین پیامد این واقعه تبعید فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان و عده‌ای دیگر از روزنامه‌نگاران به علت اعتراض به حکومت سردار سپه بود. رضاخان پس از دستیابی به مقام صدارت با توجه به تجربیات قبلی خویش دریافته بود که هرگونه اقدام برای تغییر اوضاع باید از طریق مجلس و با تصویب آن صورت گیرد. بنابراین تمام سعی و تلاش خود را بکار برد تا اکثریت مجلس را بدست آورد. او با استفاده از نظمیه و فرماندهان نظامی در ایالات در این طریق هم موفق شد و در مجلس پنجم تقریباً اکثریت نماینده‌ها را طرفداران سردار سپه تشکیل دادند که عمدتاً به وسیله امرای لشکرها انتخاب شده بودند. مجلس پنجم در بهمن 1302 افتتاح شد، و از اولین پرده‌هایی که قرار بود توسط این مجلس بازی شود غوغای جمهوری بود. سردار سپه طبق عادت از طریق جراید وابسته به خویش مبارزه تبلیغاتی گسترده‌ای را بر علیه احمد‌شاه آغاز کرد و از طریق تحصن و تلگرافهای جعلی از ایالات به مجلس این‌گونه وانمود می‌کرد که مردم خواهان برکناری قاجاریه و تأسیس جمهوری هستند. از داخل مجلس نیز وکلای طرفدار رضاخان با رهبری تدین و سلیمان‌میرزا اسکندری در پی آن بودند که تا عید نوروز 1303 ه‍.ش کلک قاجاریه را کنده و جمهوری اعلام نمایند. با طرح پیش‌رس قضیه جمهوری، ماهیت افکار رضاخان به خوبی بر اهل بصیرت روشن شد. در مقابل آن، مرحوم مدرس از طریق بسج اقلیت در داخل مجلس و مردم و روحانیون در خارج از مجلس، شروع به مقابله با جریان جمهوری‌طلبی نمود و توانست در این دوره از مبارزه، پشت سردار سپه را به خاک رساند. 15 در این میان، بار دیگر جراید نیز به دو دسته تقسیم شدند، یک گروه آنها که از ترس زور طرفدار سردار سپه و جمهوری قلابی او بودند و دسته دیگر آنها که به جان خود رحم نکرده و با اقلیت مجلس و مرحوم مدرس در مبارزه بر علیه جمهوری متفق بودند. یکی از جراید مخالف جمهوری و سردار سپه روزنامه فکاهی قرن بیستم به مدیریت میرزاده عشقی بود و عشقی با آنکه آزادی خواه و شخصاً طرفدار رژیم جمهوری بود،‌با این وجود با جمهوری مصنوعی و اجباری رضاخان مخالف بود. به گونه‌ای که در شماره اول روزنامه خود، چند کاریکاتور و همچنین اشعار و مقالاتی تند بر علیه جمهوری و جمهوریخواهان منتشرنمود که بلافاصله از طرف شهربانی شماره‌های این روزنامه جمع و سانسور گردید و خود میرزاده عشقی هم چند روز بعد از انتشار روزنامه بدستور رضاخان ترور گردید. ترور میرزاده عشقی، در حکم هشداری بود به همه مخالفان و خصوصاً مطبوعات، که از آن پس حداقل کیفر مخالفت با رضاخان مرگ است. پس از واقعه قتل عشقی، مرحوم مدرس به روزنامه‌نویسانی که خود را طرفدار وی می‌شمردند پیشنهاد نمودکه در مجلس شورای ملی تحصن اختیار نمایند و برای کسب امنیت و مصونیت قانونی مداخله مجلس را تقاضا کنند. در نتیجه عده‌ای از روزنامه‌نگاران که دل به وعده‌های سردارسپه نداده بودند در مجلس تحصن کردند و بقیه روزنامه‌های آن زمان از ریاکاری‌هایی که برای کسب وجاهت ملی بکار می‌بردند چشم پوشیده و علناً به هواخواهی سردار سپه پرداختند. در حقیقت در این زمان روشن گشت که کدام یک از مطبوعات طرفدار رژیم دیکتاتوری و کدامیک آزادی خواهند. این تحصن مدتی نزدیک به سه ماه طول کشید تا اینکه با ورود تیمورتاش به کابینه، وی با زعمای اقلیت مجلس در خصوص پایان تحصن وارد مذاکره شد و در پایان کار نیز سردار سپه خود شخصاً به مجلس آمده و با مدیران جراید به گفتگو نشست. رحیم‌زاده صفوی نیز به نمایندگی از جانب مدیران جراید خواسته‌های آنان را که اکثراً در ارتباط با امنیت جانی و حقوقی و مصونیت قانونی بود به تفصیل بیان نمود. هر چند تحصن پایان یافت ولی سه روز بعد از آن رحیم‌زاده صفوی دستگیر گردید و چون فراکسیون اقلیت تهدید به استیضاح دولت نمود، با مداخله تیمورتاش آزاد شد. 16 یکی از رویدادهایی که پس از واقعه جمهوری‌‌خواهی اتفاق افتاد قتل ماژور ایمبری، کنسول آمریکا در تهران بود. گرچه هنوز ریشه‌های این حادثه در پرده ابهام است؛ اما آنچه که مشخص است استفاده رضاخان از این حادثه برای مبارزه و دفع مخالفین خود می‌باشد پس از قتل ایمبری در تهران‌، به ریاست سرتیپ مرتضی یزدان‌پناه حکومت نظامی اعلام شد و بلافاصله دستگیری مخالفین که از طرفداران مرحوم مدرس و اقلیت مجلس بودند آغاز شد؛ به طوری که زندان نظمیه مملو از آزادیخواهان و طرفداران مدرس گردید. جراید طرفدار رضاخان نیز با استفاده از این واقعه، اقلیت مجلس و مخالفین خود را هدف قرار داده و سعی داشتند گناه این قضیه را به گردن آنها بیندازند و این در شرایطی بود که جراید اقلیت همه در توقیف و مدیران آن در تحصن بودند. در مجلس نیز طرفداران سردار سپه با جار و جنجال مانع استفاده اقلیت از تریبون مجلس جهت دفاع از خویش می‌شدند. حسین مکی در تاریخ بیست ساله در این باره چنین می‌گوید: «تنها چیزی که همواره سردارسپه از آن می‌ترسید یکی انتقاد در جراید بود و دیگر انتقاد در مجلس، جراید اقلیت را یکباره توقیف و از قلم آنها راحت شده بود. در مجلس هم که می‌خواستند انتقاد یا حمله شدیدی به او بنمایند طرفدارانش با جار و جنجال نمی‌گذاشتند اقلیت حرفهای خود را بزند.» 17 با توجه به این وضعیت مرحوم مدرس اقدام به استیضاح دولت رضاخان نمود. هر چند که این استیضاح با توجه به اختلالاتی که در مجلس پیش‌آمد انجام نگرفت ولی بار دیگر جراید طرفدار رضاخان را به حمله شدید به مرحوم مدرس واداشت. از آن جمله، روزنامه ستاره ایران در تاریخ 8 مرداد 1303 با عنوان «استیضاح، افتضاح» ضمن حملات شدید به مدرس و اقلیت و رضاخان را ستود. در واقع هرگاه که اقلیت مجلس می‌خواست که از حقوق قانونی خود استفاده نماید، جراید طرفدار دولت آنها را به باد ناسزاگویی می‌گرفتند. 18 در هر صورت پس از واقعه قتل عشقی و جریانات حکومت نظامی (پس از قتل ایمبری) پرونده جراید اقلیت و اصولاً پرونده آزادی کلام تا پایان دوه سلطنت رضاخان بسته شد و از این پس کمتر کسی جرأت انتقاد را به خود راه داد. ج ـ دوره سلطنت با توجه به اقدامات رضاخان در دوره تصدی وزارت جنگ و نخست‌وزیری، پس از دستیابی به سلطنت دیگر اثری از مطبوعات مخالف باقی نماند. اما حساسیت وی نسبت به مندرجات و مطالب روزنامه‌ها افزون،‌و با تحکیم بیشتر پایه‌های قدرتش، افزونتر شد. در این دوره، نظارت بر امور مطبوعاتی به شهربانی واگذار گردید. رضاخان برای اعمال کنترل بیشتر بر مطبوعات شروع به کاستن از تعداد آنها در تهران و شهرستانها نمود. همزمان با کاهش تعداد روزنامه‌ها و مجلات، بر حیطه موضوعات مورد سانسور نیز افزوده شد. در ابتدا، سانسور مطبوعات به عهده مدیران و سردبیران بود و آنها با سپردن تعهدنامه، خود این کار را بر عهده داشتند. 19 اما پس از مدتی شهربانی خود رأساً کار سانسور را بر عهده گرفت و کلیه مدیران جراید مجبور شدند برای درج هرگونه مطلبی، ابتدا اجازه بازرس مطبوعات را کسب نمایند. 20 سانسور که در آغاز منحصر به مقالات و اخبار بود، به تدریج به آگهی‌ها و اعلانات و سپس به کلمات نیز تسری یافت. 21 در این دوره بسیاری از جراید به دلیل چاپ شعر و یا حدیثی، که احیاناً از آن معنای مخالفی برداشته می‌شد،‌ تعطیل شدند. 22 بهمین دلیل کمتر روزنامه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که در این دوره حداقل یکبار توقیف نشده باشد. سایه توقیف و تعطیل نه تنها روزنامه‌های غیر رسمی، بلکه روزنامه‌های نیمه‌رسمی و کثیرالانتشاری چون ایران، شفق سرخ و اطلاعات را نیز در بر می‌گرفت. 23 کناره گرفتن رهنما از روزنامه‌نگاری و توقیف و زندانی شدن علی دشتی،‌که هر دو طرفدار رضاخان و از زمینه‌سازان سلطنت او بودند، بخوبی نمایانگر فشار و اختناق حاکم بر مطبوعات در عصر سلطنت رضاشاهی است. در اینجا این سؤال مطرح می‌شودکه در شرایطی که تقریباً همه مطبوعات مخالف از میان رفته و جز عده‌ای روزنامه‌های طرفدار رژیم که عمدتاً در جریانات قبل از سلطنت وابستگی و حمایت خود را اثبات نموده بودند روزنامه‌ای باقی نمانده بود‌، دلیل این همه سوءظن رضاخان نسبت به مطبوعات چه بود؟ پاسخ این سؤال را باید در طبیعت پر سوءظن و پیشینة رضاخان جستجو کرد. او که خود دست نشانده بیگانگان بود، درهر کلام و سخن و حرکت رجال هم عصر خویش گمان توطئه و یا طعنه و خطایی بر علیه خود می‌برد و بهمین دلیل به سرعت واکنش نشان می‌داد. البته این حساسیت تنها نسبت به مندرجات مطبوعات داخلی نبود، بلکه وی از طریق نمایندگان سیاسی ایران در کشورهای مختلف مضامین روزنامه‌‌های خارجی در مورد ایران و سلطنت پهلوی را همواره تحت کنترل داشته و در صورت مشاهده سخنی برخلاف میل و منافع خویش، از پیگیری مسئله چه در قالب تکذیب و یا تقاضای توقیف و محاکمه مدیر روزنامه و یا حتی قطع روابط کوتاهی روا نمی‌داشت. چنانچه به دلیل مندرجات مجله فکاهی «اکسلسیور» فرانسه، رابطه ایران را با آن کشور قطع نمود. 24 رضاخان که در پی کسب قدرت مطلقه در ایران بود، پس از سرکوب مخالفین و از میان برداشتن رجال قدرتمند و با نفوذ کشور، روحانیت و نفوذ مذهب در میان مردم را اصلی‌ترین مانع در راه وصول به اهداف خویش دید. به همین دلیل در کنار اقدامات عملی چون برکنار داشتن روحانیون از اداره امور مردم از طریق ایجاد و توسعه سازمان‌هایی چون عدلیه، ثبت اسناد و محاضر دولتی طلاق و ازدواج، کاستن از تعداد معممین یا استفاده از وحدت لباس و سرانجام ایجاد منع و محدودیت در برگزاری مراسم مذهبی، کوشید با بهره‌گیری از روشنفکران غربزده، و از طریق ترویج و نشر مظاهر پوسته‌ای تمدن غرب در قالب ادبیات، مطالب درسی، و یا از طریق ترویج لباس و مد غربی، بتدریج سنتهای فکری و رفتاری جامعة ایران را که براساس مذهب شکل گرفته بود متحول سازد، زیرا انتظار داشت با رنگ باختن و سست شدن اعتقادات مذهبی جامعه، از نفوذ و قدرت حاملان و مروجین مذهب نیز در جامعه کاسته شود. این هدف نهائی سیاست فرهنگی رژیم پهلوی چه در دوره رضاشاه و چه در دوره محمد‌رضا شاه بود. به همین دلیل یکی از اصلی‌ترین محورهای تبلیغاتی مطبوعات این دوره همگامی با سیاستهای دولت درمبارزه با فرهنگ و سنتهای اسلامی بود. 25 در راستای این سیاست، مطبوعات می‌کوشیدند با تأکید بر فرهنگ و تمدن ایران باستان، میراث‌های فرهنگی تمدن ایران بعد از اسلام را به تدریج کم‌رنگ نمایند. گرایش به بزرگ‌نمایی تاریخ ایران پیش از اسلام اگر چه ریشه در افکار روشنفکران ابتدای مشروطه داشت، اما رضاخان با تقویت این گرایش از آن به عنوان محمل ایدئولوژیک و مبنای مشروعیت رژیم بهره می‌برد. در هر صورت رژیم رضاخان، برغم هیبت و صلابت ظاهری و با وجود هزینه‌های هنگفت که صرف ایجاد ارتش و نیروی پلیس نموده بود، به دلیل عدم پشتیبانی مردمی در برخورد با نخستین بحران خارجی در شهریور 1320 فرو ریخت. با فروپاشی رژیم، زنجیرهای سانسور و فشار از دست و پای مطبوعات باز شد و پس از بیست سال بار دیگر مطبوعات ایران توانستند در محیط نسبتاً آزادتری انتشار یابند. این آزادی تا تحکیم قدرت محمد‌رضا و شروع سانسور، بطور نسبی تداوم یافت. پی‌نوشتها: 1. حسین مکی، تاریخ بیست ساله، ج2 (تهران: امیرکبیر، 1359)، صص 34 ـ 40. 2. همان، ص 43. 3. همان، ص 44. 4. همان،‌ص 55. 5. ملک‌الشعراء بهار. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. انقراض قاجاریه، ج 1 (تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1375)، ص 209. 6. حسین مکی، پیشین، ص 84 ـ 85. 7. ملک‌‌الشعراء بهار، پیشین، ص 225. 8. حسین مکی، پیشین، ص 143. 9. ملک‌الشعراء بهار، پیشین،‌ص 241. 10. همان، ص 246. 11. همان، ص 259. 12. حسین مکی، پیشین، ص 224. 13. همان،‌ص 443. 14. همان، ص 446. 15. همان، ص 448 ـ 519. 16. همان، ص 72. 17. همان، ص 125. 18. همان، ص 128. 19. ن . ک. سند شماره 17. 20. ن . ک . سند شماره 1 /8. 21. عبدالرحیم ذاکر حسین، مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، چاپ دوم، (تهران: دانشگاه تهران، 1371)، ص 119. 22. ن. ک. سند شماره 9. 23. ن. ک. سند شماره 6. 24. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی( 1375 ـ 1300)، چاپ اول، (تهران: نشر البرز، 1373)، ص 46. 25. ن . ک . سندهای شماره 21، 22 و 23. منبع: گنجینه اسناد، فصلنامه تحقیقات تاریخی، شماره‌های 29 و 30، بهار و تابستان 1377 منبع بازنشر: منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

پزشک احمدی؛ افزار یا عامل قتل زندانیان سیاسی؟ - گناهم اجرای دستور مافوق بود

ناهید فرهادنیا احمد احمدی فرزند محمدعلی مشهور به پزشک احمدی در سال ۱۲۶۶ در یکی از محلات تبریز به دنیا آمد. در سنین نوجوانی به کار فروش دارو سرگرم شد. حدود سال ۱۳۰۷ در ۴۱ سالگی به تهران آمد و در بیمارستان احمدی تهران که بعد‌ها به بیمارستان سپه موسوم گردید، به کار پرستاری پرداخت. او با مشاهده اعمال پزشکان سعی می‌کرد امور پزشکی را بیاموزد. سر و کار با بیماران متعدد اهمیت واقعی بیماری و درد را در نظرش کم اهمیت جلوه می‌داد. او زمانی اقدام به دایر کردن داروخانه کوچکی در مشهد نمود. همین که می‌گفتند از تهران آمده و در یکی از بیمارستان‌های مهم مرکزی کار می‌کرد، برای معروفیتش کافی بود تا مردم به او مراجعه نمایند هر چند که سواد اندکی داشت. در سال ۱۳۱۰ در دوران ریاست آیرم بر شهربانی وارد یکی از مهم‌ترین ادارات مرکز شد. به ظاهر گفته می‌شد که طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مامورین عالی‌رتبه از کارهای او خبر داشتند. احمدی در زمان ریاست رکن‌الدین مختار، نام‌آور‌تر گردید. مشهور است که وی اغلب شب و نصف شب در سر خدمت حاضر می‌شد و با آمپول‌های مخصوص خود «انژکسیون»[۱] آمپول داغ، آمپول هوا و... بیماران را راحت می‌کرد. وی مردی به ظاهر مقدس بود. یکی از همسایگانش در خیابان ناصرخسرو قسم می‌خورد روزی به خانه ما آمد و گفت مگر شما مسلمان نیستید؟ پرسیدم چرا؟ در این موقع اشاره‌ای به آن اطاق که ویالون و قرآن در آن بود، نمود و گفت در قیامت جواب خدا را چه می‌دهید؟ همیشه تسبیح در دست داشت و پیوسته وردی را زیر لب زمزمه می‌کرد.[۲] او را زمانی شفاءالدوله[۳] نیز می‌خواندند. تکیه کلام این مرد کوتاه قد، عبارات به مرگِ عزیزت، به مرگِ عزیزم و قسم به قرآن مجید و به ‌ایزد منان بود. اهل دعا و عبادت بود. بسیار زبان‌باز، پرحرف و مأکول بود و هیچ واقعه‌ای سبب ترک صبحانه و ناهار و شامش نمی‌شد. وی می‌گفت: «حرف حق بسیار ارزنده و قابل احترام است، اما نباید حرف حق را به صرف حق بودن بر زبان راند باید همیشه گوش به فرمان و مطیع بود و از بیان حقایق ابا داشت.»[۴] به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی، زندانیانی که دیگر ضرورتی به زنده ماندن آن‌ها احساس نمی‌شد، با بهره‌گیری از تخصص پزشک احمدی در تزریق آمپول هوا در بیمارستان شهربانی یا محل دیگر کشته می‌شدند. در زمان سلطنت رضاشاه، دستگاه اطلاعاتی به معنای خاص آن یعنی جمع‌آوری خبر از کشور هدف، در ایران وجود نداشت. رضاشاه همه چیز را از نظمیه که بعد‌ها به شهربانی تغییر نام یافت، می‌خواست ولی شهربانی برای کسب اطلاعات، سازمان نیافته بود لذا بیشتر اطلاعات از طریق سفارتخانه‌های ایران در کشورهای مورد نظر و کانال وزارت امور خارجه به شاه می‌رسید.[۵] شاید به توصیه انگلیسی‌ها شاه از شهربانی خواست تا به فعالیت‌های سیاسی که به ضرر حکومت بود رسیدگی کند. شهربانی رضاشاه نیز با حدّت و شدّت به این کار مبادرت ورزید.[۶] در زمان ریاست رکن‌الدین مختار بر شهربانی جوّ خفقان و خوف‌انگیز به اوج رسید و فعال‌ترین ادارات شهربانی کل در این دوره، اداره پلیس سیاسی و اداره زندان بودند. اداره پلیس سیاسی وظایف پلیس امنیتی را انجام می‌داد و اداره زندان، مقصرین عادی و سیاسی را نگهداری می‌کرد.[۷] زندان دوران رضاشاه دروازه گورستان بود. فقط ساعات و روزهای انتظار فرق می‌کرد،[۸] این جوّ مخوف ادامه داشت تا در سوم شهریور ۱۳۲۰ شمسی با حمله نیروهای انگلیس و شوروی به ایران و اشغال آن و از آنجا که دو کشور با ادامه سلطنت رضاشاه به خصوص در اثر سیاست نزدیکی به آلمان، موافق نبودند، با گفت‌وگوهای انجام شده میان تهران- مسکو- لندن موجبات استعفای اجباری رضاشاه و به قدرت رسیدن پهلوی پسر فراهم شد. پس از این تغییر و به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی و برقراری آزادی نسبیِ مطبوعات و آزادی‌های سیاسی، تعدادی از کسانی که خود یا بستگان آنان (خانواده تیمورتاش، سردار اسعد وزیر جنگ رضاشاه...) از رژیم گذشته صدمه دیده بودند، به دادسرای دیوان کیفر شکایت نمودند و با مطرح شدن توقیف‌های غیرقانونی و شکنجه و قتل اشخاصی چون مدرس، سردار اسعد، فرخی یزدی، تیمورتاش... که به دستور شاه وقت توسط مامورین شهربانی (نظمیه سابق) در زندان یا تبعیدگاه‌ها صورت گرفته بود، در محافل سیاسی و روزنامه‌ها و لزوم بررسی و کیفر مجرمین که واکنش مجلس را نیز به همراه داشت و شیخ‌الاسلام ملایری نماینده گروس علیه مختار (رئیس شهربانی رضاشاه ۱۳۲۰‌-‌۱۳۱۴) اعلام جرم کرده و از دولت خواست پیش از آنکه مختار با کمک دوستان صاحب نفوذش در کرمانشاه از طریق قصر شیرین به عراق برود، دستگیرش کنند، جریان شکایات وارد مرحله تازه‌ای گردید.[۹] دولت فروغی در اثر فشار افکار عمومی، به دستگیری افراد بنامی مانند رکن‌الدین مختار، مصطفی راسخ رئیس زندان و پزشک احمدی و چند نفر دیگر اقدام نمود[۱۰] و از مهرماه سال ۱۳۲۰ مقدمات محاکمه عمال نظمیه آغاز شد و مختار که قصد خروج از ایران را داشت، تعقیب و به تهران منتقل گردید.[۱۱] احمدی هم چون می‌دانست که ایران تیمورتاش و خانواده دیگر قربانیان که با مشارکت او به قتل رسیده بودند درصدد شکایت و بازداشت وی بر خواهند آمد، ابتدا از خانه‌اش به خانه این و آن پناه می‌برد و بالاخره با مقداری پول و یک گذرنامه جعلی راهی عتبات شد، اما ایران تیمورتاش که برای انتقام خون پدر قسم یاد کرده بود، در جستجوی احمدی، کربلا، نجف و کاظمین را پشت سر گذاشت تا سرانجام پزشک مجاز شهربانی را در فندق‌المناف بغداد در حالی که مویش را رنگ کرده و ریش گذاشته بود، یافت. ایران به کمک آشنایی که از متنفّذین شیعی عراق بود، به شرطه خانه رفت و احمدی را یک فرد خطرناک معرفی نمود.[۱۲] احمد احمدی فرزند محمدعلی که توسط مامورین عراق دستگیر شده، به درخواست دولت ایران تحویل مامورین ایرانی گردید.[۱۳] «حدود ۴ ساعت بعدازظهر پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۲۱ به تهران وارد شده و بلافاصله پس از ورود به دیوان کیفر تسلیم و در‌‌ همان موقع تحقیقات و بازپرسی از مشارالیه برای تکمیل پرونده آغاز گردید.»[۱۴] محاکمه رئیس شهربانی رضاشاه و سایر متهمین شهربانی (مختار و حدود ۱۴ نفر از افسران و مامورین شهربانی) در مرداد ۱۳۲۱ در شعبه یکم دیوان کیفر پشت کاخ گلستان عمارت وزارت امور خارجه سابق به ریاست علی‌اکبر موسوی‌زاده در دادستانی جلال عبده آغاز گردید که تا شهریور ادامه یافت و نتیجه نشان داد قسمتی از قتل‌های رخ داده در زمان سرلشکر آیرم و قسمت عمده آن در زمان رکن‌الدین مختار صورت گرفته است و در مورد تعدادی از قتل‌های رخ‌ داده، پزشک احمدی عامل اصلی جنایت بوده است. از آنجا که رسیدگی به جرایمی که مجازات آن اعدام بود در حدود وظایف دیوان عالی جنایی بود، پرونده احمدی پس از تکمیل در دیوان کیفر در بهمن ماه ۱۳۲۲ در دادگاه دیوان عالی جنایی مورد بررسی قرار گرفت.[۱۵] پزشک مجاز زندان قصر به موجب قرار صادره در پرونده مربوط به قتل سردار اسعد بازداشت گردید. وی علاوه بر آن متهم بود به آزار و اذیت و قتل محمد فرخی یزدی به دستور و امر مختار و نیرومند[۱۶] و علاوه بر این اتهامات، متهم به قتل تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه نیز بود. شاه پس از بدگمان شدن به تیمورتاش وی را از وزارت دربار عزل و دستور زندانی شدنش را صادر نمود و عبدالحسین تیمورتاش در زندان شماره ۴ قصر زندانی شد.[۱۷] پزشک احمدی، تیمورتاش را بر اساس دستور رئیس کل شهربانی (آیرم) با تزریق استریکنین[۱۸] مسموم می‌کند ولی چون هنوز مختصر حیاتی داشته به گواهی دکتر محمد خروش و اظهارات معین طبیب و ابوالقاسم حائری برای اینکه کارش زود‌تر تمام شود، بالش را بر دهانش گذاشته و او را خفه می‌کند.[۱۹] تیمورتاش در مهرماه ۱۳۱۲ برابر سپتامبر ۱۹۳۳م به قتل رسید و طبق گفته دخترش ایران، این بالش خون‌آلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند.[۲۰] این موارد نمونه‌ای از اتهامات پزشک احمدی بود. وی افراد گمنامی را نیز به قتل رساند که اولاً به دلیل گمنامی و ثانیاً برای اینکه کسی نبود که علیه او اعلام جرم کند، بیشتر جنایاتش برای همیشه مخفی باقی ‌ماند. در دادگاه عالی جنایی، پرونده‌های قتل فرخی، ارانی، سردار اسعد و خان‌بابا اسعد در پشت کاخ گلستان عمارت سابق وزارت امور خارجه مورد رسیدگی قرار گرفت و همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، موارد اتهام پزشک احمدی توسط دادستان با حضور وکلای مدعیان خصوصی ارسلان خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد، عباس نراقی وکیل ورثه فرخی و احمد کسروی وکیل مدافع احمدی مطرح گردیده[۲۱] که بیان می‌گردد. در دادگاه عالی جنایی متهمین مختار، راسخ، نیرومند و احمدی، کنار هم در ردیف اول قرار گرفتند. احمدی با پالتوی قهوه‌ای رنگ و ریش گندمگونش از بدو ورود به دادگاه زیر لب چیز‌هایی می‌گفت. قبل از بیان موارد اتهام رئیس محکمه از متهمین سوالاتی می‌پرسد، به دلیل ارتباط با موضوع این تحقیق تنها به یک مورد اشاره می‌شود نام؟ احمد، نام خانوادگی؟ احمدی، سابق چه شغلی داشتید؟ پزشک مجاز بودم، سن؟ حدود ۶۱ سال، ساکن؟ تهران (حال ساکن زندان)، عیال و اولاد داری؟ یک عیال و پنج طفل صغیر دارم،[۲۲] سابقه محکومیت؟ سابقه بدی ندارم، سواد دارید؟ سواد جزئی دارم، مسلمان و تابع ایران هستید؟ بلی مسلمان خدا‌شناسی هستم و تابع ایران می‌باشم.[۲۳] بعد از پایان تحقیقات، ارسلان خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد در دیوان عالی کشور علیه احمدی بیاناتی ایراد می‌کند که به اختصار به گوشه‌ای از آن‌ها اشاره می‌گردد: در زندان شهربانی اسم احمدی و لفظ موت با هم مترادف بودند. اینکه احمدی می‌گوید به مریض‌ها او هرگز آمپول نمی‌زد صحیح است زیرا او هرگز آن آمپول کذایی را برای شفاء و معالجه یک مریض به کار نبرده است که درد مریض را تخفیف بدهد بلکه او همیشه آمپول خود را به محبوسین سیاسی و بی‌گناه و از قضا سالم و تندرست می‌زد از قبیل مرحوم سردار اسعد و فرخی و غیره.[۲۴] «احمدی از تمام لوازم و اسباب طبی یک کیف کوچکی داشت و یک انژکسیون بزرگ و از لوازم زهد و تقوا تسبیحی همیشه به دست و کتابچه کوچکی هم در بغل که کتاب دعایش بود و وقتی آمپول نمی‌زد، تسبیح می‌چرخاند و خود را یک زاهد مصنوعی جلوه می‌داد و بعد از آمپول زدن هم از کتاب دعا می‌خواند و ثواب آن را نثار روح شهدای خود می‌کرد. احمدی برای هر قتلی انعامی می‌گرفت. خرده پا‌ها و اشخاص غیرمعروف کمتر و معروفین بیشتر.»[۲۵] اینکه گفته برای زیارت حسین(ع) به کربلا رفتم، دروغ است. او در کربلا در تجسس مقبره همکاران و هم‌مسلکان خود یعنی شمربن ذی‌الجوشن و یزید بن معاویه بوده تا با روح آن‌ها صحبت کند که کاری که شما در صحرای کربلا کردید من با آزادیخواهان ایران در زندان قصر کردم. اگر اوضاع شهریور پیش نمی‌آمد، احمدی بقیه رجال و آزادی‌خواهان را از زحمت حیات خلاص می‌کرد.[۲۶] تمام مسایلی که در پرونده جمع‌آوری شده، منشأش در زندان بود و از جزئیات این اعمال، زندانی‌ها خبر داشتند. پاسبان‌ها و مامورین محبس می‌دانستند آلت جنایت‌اند. شهربانی امنیت‌کُش است نه امنیت‌بخش. لذا با آن دستگاه صمیمی نبودند و در مقام پول و انعام همه چیز را می‌گفتند. آقای دادستان می‌فرمایند این شخص (احمدی) شریف‌ترین شغل را آلت جنایت قرار داده و به جای کمک به مردم، موجب هلاکت آنان می‌شده. احمدی هم تا حدی که توانست زحمت کشیده و اوقاتی که همه خواب بودند یعنی نصف شب به بعد مشغول کار می‌شد. اطباء سعی می‌کنند از بروز سکته جلوگیری کنند وی طریقه ایجاد سکته قلبی را کشف کرد. این محاکمه عادی نیست. قتل معمولی واقع نشده. افراد حکومت که خود حافظ جان و حقوق مردم بوده‌اند، مرتکب قتل شده‌اند. افکار عمومی از این محاکمه استقبال می‌کند زیرا نظم آینده جامعه را در مجازات مسوولین و کسانی می‌دانند که آن نظم را از بین بردند. مسوولین جنایات بیست ساله، آن‌هایی هستند که ما را تا لب پرتگاه آوردند، یعنی تا وقتی که تمام قدرت را به یک نفر تسلیم نمودیم و خود نشستیم و تماشا کردیم او چه می‌کند. در آن دستگاه هر کس کار کرد، از روی اجبار نبود لذا چنین اشخاصی اعم از وزیر و مستشار و قاضی و مدیرکل و احمدی تماماً مسوولند زیرا عالماً و قاصداً خود را به آن دستگاه فروخته بودند. احمدی به قیمت کمتر و آن‌ها به عوض بیشتر. چون احمدی برای ریاکاری اغلب قرآن می‌خواند، من حکم خداوند را که در این آیه شریفه است تذکر می‌دهم تا او بداند خداوند، رحم و دلسوزی درباره مجرمین را نمی‌فرمود:[۲۷]«قُل سیرُوا فِی الارضِ فَانظِروِا کَیفَ کانَ عاقِبه المُجرِمینَ وَ لاتَخزَن عَلَیهِم وَ لاتَکُن فی صَبقٍ مِمّا یَمکُرُون.»[۲۸] بعد از پایان بیانات خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد، پزشک احمدی آخرین دفاعش را اظهار می‌دارد: پدرم مرد مقدس و باتقوایی بود. مادرم علویه و از اولاد امام زین‌العابدین(ع) بود. آیا وجدان و انصاف اجازه می‌دهد که این اتهام را به من ببندید؟ همه این‌ها دروغ گفته‌اند. احمدی قرآنی از جیب درآورده و دست روی آن گذاشته و گفت شما را به این قرآن من در عمرم کیف نخریده‌ام، نه اینجا و نه مشهد. کیف نداشته‌ام. آقای خلعتبری می‌گوید همه را من آمپول زده‌ام. دروغ می‌گویند. من غرضی با این‌ها نداشته‌ام. دست من مرتعش است چه طور می‌توانستم آمپول بزنم. در این دنیا اول وکیل من خدا است، دوم وکیلم علی بن ابیطالب، سوم هیات قضات دادگاه، چهارم آقای کسروی است. رئیس خطاب به احمدی بیان می‌دارد که بقیه مدافعات شما را آقای کسروی ادامه خواهند داد. آقای کسروی اظهار می‌دارد که اگر احمدی آدم کشته است باید بالای دار برود و مرا از او دفاعی نیست لیکن باید دید آیا قضیه مسلم است؟ آیا گناه احمدی ثابت می‌باشد؟ مقدمه‌ای عرض می‌کنم: احساسات و تمایلات هر زمان رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد. روزی در این کشور مردی نیرومند برخاسته، در آن روز همگی ستایشگر می‌شوند همگی چاپلوسی می‌کنند. کسی که ستایشگر یا چاپلوس نیست باید عقب بماند و صدمه و آزار یابد. روزی آن مرد نیرومند از کشور بیرون می‌رود. در این هنگام همگی نکوهشگر می‌گردند. شما که می‌خواهید هر روزی رنگ دیگری پیش آورید، ما را چرا افزار کار خود می‌گردانید. این مقدمه بود مقصودم این است آیا با این پیشینه و بازگشت احساسات می‌توان به این پرونده اطمینان کرد؟ گواهان کیستند؟ آیا نه‌‌ همان کارکنان شهربانی‌اند؟ این گواهان کسانی‌اند که به گفته خودشان در زیردست احمدی و راسخ و نیرومند و مختاری اجرای جنایت کرده‌اند. می‌پرسیم چرا دیروز آن کار‌ها را کرده‌اید؟ خواهند گفت مجبور بودیم. می‌گوییم از کجا که امروز مجبور نباشید؟ کسی که دیروز مجبور شده جنایت کرده، امروز هم مجبور شده گواهی دروغ تواند داد. آیا احمدی را می‌توان قاتل سردار اسعد فرخی... محسوب کرد؟ آیا ماده ۱۷۰ (حکم اعدام) را شامل او می‌توان دانست. منشأ تردید این است که قاتل کسی است که قصد قتل کند و مقصود از آن قتل در اندیشه خود داشته باشد. احمدی نه قصد قتل کرده و نه مقصودی او را بوده است. احمدی افزار قتل بوده نه عامل آن. احمدی گله‌مند بود که از او دفاع نکردم. من خیلی مختصر دفاع کردم ولی حقایق را گفتم. با این پرونده احمدی را نمی‌توان متهم دانست. (تطبیق با ماده ۱۷۰) و محکوم کرد. مقدرات او در دست شما پنج قاضی است که حکم تبرئه او را صادر کنید.[۲۹] علی ابوالحسنی در خصوص وکالت کسروی می‌نویسد: «دلایل کسروی در لوث کردن جنایات پزشک احمدی همگی سست و بی‌بنیاد بود.»[۳۰] دادگاه بعد از بررسی‌های لازم به جهت ارتکاب احمدی به قتل عمدی، جرم وی را محرز و بنا به ماده ۱۷۰ قانون مجازات عمومی وی محکوم به اعدام گردید و در مورد سایر مجرمین (مختار...) به دلیل معاونت در قتل به حبس‌های طولانی اکتفا گردید.[۳۱] پایان کار احمدی غلامحسین بقیعی در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «یکی از مسایل مهم روز که پیوسته در مطبوعات منعکس می‌شد، محاکمه پزشک احمدی بود. یک روز روزنامه‌فروش‌ها داد می‌زدند: فوق‌العاده! به دار زدن پزشک احمدی!.... فردا در میدان توپخانه!... فوق‌العاده!.... اذان صبح خود را به آنجا رساندم غوغای غریبی برپا بود. یک تیر چوبی بسیار بلند با قرقره و طناب مخصوص در ضلع غربی میدان به چشم می‌خورد. نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت: استغفار و توبه کند و از مامورین تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند. پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد:‌ ای مردم من قاتل نیستم!... یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کرده‌ام... و حالا چون از همه ضعیف‌ترم، همه چیز به گردن من افتاده... قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضا شاهه. پاسبان‌ها بیش از این مهلت ندادند. حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند.»[۳۲] قبل از خاتمه دادن به زندگی احمدی از وی خواسته شد که اگر چنانچه تقاضایی دارد اظهار نماید. محکوم قلم و کاغذ خواست و چنین نوشت: «این حکم غیرقابل قبول شما ۱۳۲۳.۷.۲۲ ساعت ۵:۳۰ صبح که قبلاً اظهار می‌دارید، اولاً لازم بود قبلاً نتیجه حکم دیوان عالی کشور را به بنده اعلام دارید، تاکنون تا این ساعت نشده. نسبت به مفاد حکم صادره جداً معترضم و تقاضای رسیدگی دارم. ضمناً از آقایانی که اسامی آن‌ها در این ورقه نوشتم، حاضر فرمایید امانتی نزد بنده است در حضور آقای دادستان تقدیم دارم. ۱. نماینده سفیر جمهوری دولت آمریکا، ۲. سفیر بریتانیا، ۳. نماینده سفیر دولت شوروی، ۴. آقای شیخ علی مدرس مقیم خیابان خانی‌آباد... و بعد از حضور آقایان یک ساعت اجازه نطق مرحمت فرمایید و اطفالم را حاضر کنید ببینم و خرده ریز و اسبابی در شهربانی کربلا دارم آن‌ها را بخواهید به اطفالم بدهید.» وقتی احمدی قلم بر زمین گذاشت نماینده دادستان گفت: انجام تقاضای شما برای ملاقات این اشخاص مقدور نیست. امانت خود را به ما بدهید. درخواست اجازه نطق وی نیز در اثر عدم تطبیق با مقررات و قانون و ذیق وقت ممکن نبود. محکوم گفت: «جنازه مرا در قم خاک کنید. سپس اضافه کرد من هیچ دارایی ندارم. بیست سال است در یک اتاق کرایه‌نشین هستم. مردم به من کمک می‌کنند. مخارج بچه‌های مرا تا اتمام تحصیل باید دولت بپردازد.»[۳۳] شیخ حیدر علی نیاورانی گفت: پرداخت خواهد شد. نماینده دادستان پرسید چه کسی پرداخت می‌کند: قاضی پاسخ داد اعانه برای این کار جمع‌آوری شده است. بعد حکم دیوان کشور مبنی بر اعدام در مورد وی اجرا شد. در ساعت ۶:۲۰ صبح روز ۱۳۲۳.۷.۲۲، بعد از یک ساعت جسدش به گورستان منتقل گردید.[۳۴] آنچه باید در اینجا بدان اشاره نمود، این است که ماجرای اعدام پزشک احمدی و تاریخ دقیق آن به جز در روزنامه اطلاعات در هیچ کتابی دیده نشده است. تمامی کتبی که مورد مطالعه نگارنده قرار گرفته، یا به ذکر نام احمدی اکتفا کرده و یا اگر توضیح هم داشته‌اند با استناد به چند منبع مشخص بوده که تمامی آن منابع استناد در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است. به هر حال احمدی اگرچه به قول آقای خلعتبری (وکیل ورثه سردار اسعد) مسوول بود، مافوقان او (مختار، راسخ، نیرومند و...) هم مسوول بودند. شاید دیواری کوتاه‌تر از او پیدا نکردند یا به قول خودش «ضعیف‌تر» از او نبود، و «زورشان به بزرگ بزرگ‌ها نمی‌رسید»[۳۵] تا لااقل با صادر نمودن یک حکم اعدام اندکی از اندوه و کینه آنانی را که یکی از اعضای خانواده‌شان توسط آن دستگاه مخوف، بی‌گناه مجازات یا به قتل رسیده بودند، بکاهند. اگرچه عدالت در مورد احمدی اجرا شد اما در مورد مختار، راسخ و نیرومند که حتماً از نفوذ بیشتری برخوردار بودند اینگونه نشد. متن بازخوانی اسناد درخواست کمک به خانواده پزشک احمدی از طرف بانو فاطمه احمدی دارای چهار نفر اطفال صغیر و پریشان و هیچ محلی برای امرار معاش ندارد مستدعی بذل عطیه ملوکانه است که امرار معاش نماید. اداره کلانتری وزارت دربار شاهنشاهی ۲۳.۸.۲۱ پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ایران ارواحنافداه عاجزانه به خاک پای همایونی معروض می‌دارد کمینه[۳۶] با داشتن چهار اولاد صغیر و کبیر از بدو دستگیر شدن مرحوم احمدی الی روز ۱۳۲۳.۷.۲۲ در مدت سه سال و کسری، آنچه مایحتاج زندگانی بوده تدریجاً به فروش رسانده مخارج اعاشه و تحصیلات و غیره اطفال معصوم و خود مرحوم احمدی در زندان نموده برای امیدواری آتی. امروز که فاقد از هر چیز بدون سرپرست در ‌‌نهایت بیچارگی در مضیقه با داشتن مخارج حتمی و ضروری مخصوصاً در فرا رسیدن زمستان بی‌اطلاعی اطفال عقل نارس یک‌تنه چه می‌تواند بنمایم در این موقع پناهندۀ جز آستان مبارک آن شهریار تاجدار غمخور عموم ملت ایران کسی را نداریم، عاجزانه استدعا می‌نمایم بنام سلامتی وجود مقدس و علیاحضرت ملکه ایران و علیاحضرتین تقاضای استمداد نموده اوامر ملوکانه صادر فرمایید در کمک خرج تحصیلی و مساعدت‌هایی که نظر ملوکانه از راه بنده‌نوازی قرار می‌گیرد عطف توجهی مبذول فرمایید عین صواب است. کمینه فاطمه احمدی نشانی خیابان ناصر خسرو کوچه خدا بنده‌لو منزل اولاد صغار مرحوم احمدی [نشان تاج و شیر و خورشید] شماره ۶۷۵، شماره خصوصی ۱۳۶۳۵، به تاریخ ۱۳۲۳.۱۰.۱۱ اداره کل شهربانی از نخست‌وزیری عین عریضه بانو فاطمه همسر مرحوم پزشک احمدی را که به پیشگاه مبارک ملوکانه تقدیم نموده به ضمیمه رونوشت گزارش شماره بـ آن اداره به این وزارت فرستاده و استعلام نموده‌اند. چه نوع مساعدتی ممکن است برای امرار معاش بازماندگان پزشک مزبور نمود. قدغن فرمایند در این باب دقیقاً بررسی نموده از هر گونه اقدامی که در این مورد می‌توان به عمل آورد. وزارت کشور را آگاه سازند. وزارت کشور رئیس اداره کارگزینی ۱۳۲۳.۱۰.۹ [نشان تاج و شیر و خورشید] نخست‌وزیر، مورخه ۲۳.۹.۲۵ نمره ۴۹۷۲۳.۵۳۴۴.بـ جناب آقای نخست‌وزیر مرجوعه شماره نمره عریضه بانو فاطمه احمدی به پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تقدیم و معروض می‌دارد. بر طبق گزارشی کلانتری مربوطه مشارالیها عیال مرحوم دکتر احمدی پزشک سابق شهربانی که اعدام شده است و دارای چهار فرزند صغیر به شرح زیر می‌باشد. مریم احمدی متولد ۱۳۰۴، فخرالملوک احمدی متولد ۱۳۱۱، مهرالملوک احمدی ۱۳۱۳، محمد احمدی ۱۳۱۶، کلیه دارایی آن‌ها عبارت از مقداری اثاثیه جزیی بوده است که از فروش آن و کمک اهالی محل امرار معاش می‌کنند. مشارالیها هیچ‌گونه درآمدی ندارد و به سختی زندگی می‌نمایند. رئیس شهربانی کل کشور سرپاس سیف پی‌نوشت‌ها: [۱]. در برخی منابع این اصطلاح به کار رفته است. انژکسیون یک لغت فرانسوی در پزشکی است تزریق آمپول دوایی، آمپول زدن و وارد کردن دارویی مایع در رگ به وسیلهٔ سرنگ. علی‌اکبر دهخدا، لغتنامه، (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۲)، ج۳، ص ۲۵۴۷. [۲]. ع امیرانی، «گرفتار پنجه عدالت»، روزنامه اطلاعات، سال هفدهم، شماره ۴۹۴۸، (۲ مرداد ۱۳۲۱)، ص ۳. البته لازم به ذکر است برخی منابع به این مقاله استناد کرده‌اند. کتاب شکنجه‌گران می‌گویند. ص ۳۳۶. و کتاب محاکمه جهانگیر موسوی‌زاده ج اول انتهای صفحه در قسمت اسناد و تصاویر. [۳]. رسا «حاج آقا نورالله، روحانی بزرگ اسلام را چگونه کشتند»، مجله خواندنیها، سال ششم، شماره ۱۷، (۲۴ آذر ۱۳۲۴)، صفحه ۱۵‌‌-‌۱۰ این ماجرا در کتاب حسن مکی، تاریخ ۲۰ ساله ایران، جلد ۴، تهران، علمی، ۱۳۷۴ صفحه ۴۱۵‌-‌۴۰۳ آمده است [۴]. خسرو معتضد، پلیس سیاسی عصر بیست ساله، تهران، جانزاده، ۱۳۶۹، ص ۲۷۳‌-‌۲۷۱. [۵]. قاسم حسن‌پور، شکنجه‌گران می‌گویند، تهران، موزه عبرت ایران، ۱۳۸۶، ص ۲۲. [۶]. حسین فردوست، ظهور و سقط پهلوی: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج۱، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰، ص ۸۰ [۷]. مرتضی سیفی قمی تفرشی، پلیس خفیه ایران، تهران، ققنوس، ۱۳۶۷، ص ۲۱۰. [۸]. گذشته چراغ راه آینده است: تاریخ ایران در فاصله دو کودتا ۱۳۳۲‌-‌۱۲۹۹، پژوهش جامی، تهران، ققنوس، ۱۳۷۷، ص۱۴۹. [۹]. جهانگیر موسوی‌زاده، محاکمه، ج ۲، تهران، موسوی‌زاده، ۱۳۷۷، ص ۱۱۴۱‌-‌۱۱۴۰. [۱۰]. گذشته چراغ راه آینده، ص۱۳۴. [۱۱]. جهانگیر موسوی‌زاده، تبریز زیر چکمه‌های ارتش سرخ، ج۲، تهران، موسوی‌زاده، ۱۳۸۱، ص ۱۴۷۳. [۱۲]. مسعود بهنود، همان، ص ۳۳۶‌‌-‌‌۳۳۴. [۱۳]. سیفی قمی تفرشی، همان، ص ۲۹۳. [۱۴]. «ورود احمدی به تهران»، روزنامه اطلاعات، سال شانزدهم، شماره ۴۸۴۳، ۲۰ فروردین ۱۳۲۱، ص۱. [۱۵]. جلال عبده، خاطرات چهل سال در صحنه قضایی، سیاسی، دیپلماسی ایران و جهان، ویرایش مجید تفرشی، ج ۱، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸، ص ۱۷۴‌-‌۱۵۶. [۱۶]. روزنامه اطلاعات، سال هجدهم، ش ۵۲۷۹، ۴ بهمن ۱۳۲۲، ص۴. [۱۷]. محمود پورشانچی، قزاق: عصر رضاشاه پهلوی بر اساس اسناد وزارت امور خارجه فرانسه، (تهران، فیروز، ۱۳۸۴)، ص۵۷۱. [۱۸]. کلمه فرانسوی از یونانی استروخنس به معنی جوز القی، اذاراقی ماده سمی که از پوست دانه اذاراقی گرفته می‌شود. علی‌اکبر دهخدا، همان، ج۲، ص۱۸۱۸. [۱۹]. جلال عبده، همان، ص ۱۷۲. [۲۰]. محمود پورشانچی، همان، ص ۵۷۳. [۲۱]. روزنامه اطلاعات، سال هجدهم، ش ۵۲۷۹، ۴ بهمن ۱۳۲۲، ص۱. [۲۲]. بر طبق محتویات سندی که پیوست این مندرجات آمده وی ۴ فرزند داشته است، سازمان اسناد ملی ایران، شماره سند ۲۹۳۰۰۳۱۲۱، محل در آرشیو، ۱۰۹ ع ۳ ب آا. [۲۳]. محمد گلبن و یوسف شریفی، محاکمه محاکمه‌گران، تهران، نقره، ۱۳۶۳، ص ۲۹‌-‌۲۸. [۲۴]. کیوان پهلوان، رضاشاه و دیدگاه ما، تهران، خاورزمین، ۱۳۸۴، ص ۴۱۳‌-‌۴۰۷. [۲۵]. ارسلان خلعتبری، «شرکت احمدی با عزراییل»، روزنامه ستاره شماره، ۱۷۳۱، ۱۳ بهمن ۱۳۲۲، ص۱. [۲۶]. کیوان پهلوان، همان، ص ۴۱۳‌-‌۴۰۷. [۲۷]. محمود حکیمی، داستان‌های از عصر رضا شاه، تهران، قلم، بی‌تا، ص ۴۲۴‌-‌۳۸۴. [۲۸]. آیه ۷۰‌-‌۶۸ سوره نمل. ‌ای رسول ما به این کافران بگو در روی زمین سیر کنید تا بنگرید عاقبت کار بدکاران به کجا کشید و چگونه همه هلاک شدند. ‌ای رسول تو بر کفر و بدبختی این کافران، اندوهناک مشو و از مکر آنان نیز دلتنگ مباش که ما قادر به انتقام آن‌هاییم. [۲۹]. حمیدرضا دالوند، همان، ص ۱۸۸‌-‌۱۷۸. [۳۰]. علی ابوالحسن، شیخ فضل‌الله نوری و مکتب تاریخ‌نگاری مشروطه، تهران، موسسه تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۵، ص۲۴۰. [۳۱]. محمد گلبن و یوسف شریفی، همان، ص ۴۰۶‌ـ‌۴۰۵. [۳۲]. غلامحسین بقیعی، انگیزه: خاطراتی از دوران فعالیت حزب توده، تهران، خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۳، ص ۲۵۲-۲۵۱ [۳۳]. این تقاضا نیز تأمین نمی‌شود. همسر احمدی بعد از اعدامش تقاضا کمک می‌نماید، سازمان اسناد ملی ایران،‌‌ همان سند. [۳۴]. اعدام پزشک احمدی، «نامه پزشک احمدی»، سال نوزدهم، ش ۵۵۸۹، ۲۲ مهر ۱۳۲۳، ص ۱ [۳۵]. گذشته چراغ راه آینده است، ص۱۵۰. [۳۶]. کمینه. کمترین علی‌اکبر دهخدا،‌‌ همان ج۱۱، ص۱۶۴۰۱. منبع: مجله پیام بهارستان، شماره ۱۸ منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

زنان بهایی زمینه ساز کشف حجاب در ایران

نویسنده:زهرا حاجی پور کشف حجاب از زنان مسلمان و انهدام وجدان مشترک اسلامی، واقعیت تردید ناپذیر تاریخی است که از دیرباز مورد توجه جدی استعمار جهانی بوده است. از سال های دور کوشش های فراوانی شده است تا زمینه های روانی، فرهنگی و اجتماعی گریز از ارزش های اسلامی ایجاد شود. پیدایش مسلک بابیگری در ایران نیز همین مقصود را تعقیب می کند. این نوشتار شخصیت زنان بهایی را که زمینه ساز و مجری توطئه کشف حجاب در ایران بودند، مورد بررسی قرار می دهد. آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب از حجاب است که این قوم خرابند خراب این خرابی ز حجاب است که ناید به حساب (1) این ادبیات خوش رقصی و چرب زبانی شاعران نوگرا و متجددی بود که کام ناصرالدین شاه را شیرین می کردند. این ادبیات منظوم در قالب تجددخواهی، زمانی به محافل روشنفکری و مطبوعات نفوذ کرد که شاه از سفر روسیه بازگشت. او در این سفر ضمن دیدار از نقاط تماشایی مسکو به تئاتر کارولین رفت. لباس بالرین های این تئاتر توجه ناصرالدین شاه را جلب کرد. او در بازگشت به ایران، دستور داد زنان حرم، این مدل لباس جدید را که برای وی بسیار تازگی داشت بپوشند. زنان شاه نیز با عمل به این دستور، دامن های خود را کوتاه کردند . این دامن های کوتاه اولین جرقه های کشف حاب در دربار ناصر الدین شاه بود. البته به دلیل مقاومت خانواده ها این پدیده به غیر از دربار و محافل نزدیک شاه رشد چندانی نیافت؛ زیرا این تغییرات بیش تر در نوع دوخت و مدل های ظاهری بود و ربطی به تزلزل بنای اصیل حجاب نداشت. استفاده از حجاب توسط زنان تقریباً به همان صورت تاریخی خود ادامه پیدا کرد. تا زمان کشف حجاب و شروع تغییرات پر دامنه مدرنیسم رضاشاهی، نمونه ای یافت نمی شود که زنان ایرانی و حتی بانوان درباری، سر برهنه و بی حجاب در ملأ عام ظاهر شوند مگر یک زن! زنی به نام فاطمه زرین تاج که او تا قبل از گرایش به سید علی محمد باب، به عالمه و فاضله و شاعره بودن می ستودند. فاطمه در خانواده ای روحانی به دنیا آمد. پدرش از مجتهدان معروف قزوین و برادر ملا محمد تقی برغانی مجتهد مشهور و قدرتمند آن موقع ایران بود. زمانی که سخنان محمد باب به مذاق زرین تاج خوش آمد، خود برخلاف حکم شریعت اسلامی، مطلقه و فرزندانش را رها کرد؛ او شاگرد سید باب شد و تبلیغ وسیع مرام بهائیت را آغاز نمود. شاگردان باب نیز پروانه وار گرد او می گشتند و به خاطر حسن و جمالش او را بدرالدجی و شمس الضحی می خواندند. سید باب در مکاتبات خود زرین تاج را قره العین خواند و همین وصف برای وی ماندگار شد. (2) او نخستین زنی است که در تاریخ معاصر ایران، بر اساس دستورالعمل یک مکتب استعماری پوشش را از روی و تن برگرفت و در اجتماع مسؤولان ظاهر شد. و با این اقدام گستاخانه و متهورانه، نخستین سنگ بنای بی حجابی را در جامعه اسلامی ایران به جا گذاشت و برای شروع هدف های استعماری و بر افروختن جهنم توطئه جرقه نخست را زد. قره العین با ارائه رفتاری کاملاً متضاد با دستور دین اسلام و نیز شرایط روحی و اجتماعی آن دوران و با نمایش گذاشتن سیمای برهنه ی خویش، کوشید اولین کسی باشد که رسوم گذشته را از بین می برد و زمینه های اجتماعی گسترش بی دینی و اباحی گری را فراهم می کند. او از نخستین کسانی بود که منسوخ شدن شریعت را پذیرفت. قره العین با سیمایی آراسته بر منبر می نشست و با صراحت تمام می گفت: « آن چه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغی و منسوخ است و چون باب قائم حق دارد که در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام بعد از ظهور قائم، منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است زمان فترت است و کلیه تکالیف از گردن مردمان ساقط. تا امروز تبعیت از احکام دین اسلام بر شما واجب بود، ولی از هنگام ظهور باب دیگر بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از دستورات دین اسلام پیروی نماید. با لذت کامل زندگی کنید و از هر قیدی آزاد باشید.» (3) تشکیلات بهائیان و جریان های فکری و سیاسی مخالف اسلام، از او به عنوان یک نابغه و زنی دارای هوش سرشار و ذوقی قوی یاد می کنند. و هدفشان اثبات این ادعاست که اگر قره العین از اسلام دوری جست و مروج بابیت شد، ناشی از دانش و استعداد و نبوغ او بوده است. خانم کارلا سرنا کهبه شدت طرفدار بابیگری است، این خیزش را یک حرکت اصلاح گرایانه می داند. او سید علی محمد باب را همان لوتری می خواند که قصد داشته در ایران اصلاحات بنیادین دینی به وجود آورد. کارلاسرنا قره العین را این گونه می ستاید : «اولین گردهمایی بابی ها در دشت بدشت با رهبری قره العین تشکیل شد. از بالای منبری که از تخته درست شده بود و روی آن قالی انداخته بودند، قره العین برای جمعیت حاضر، سخنرانی می کرد. صورت او به خلاف آداب و آیین رایج کشور کاملا باز بود و چون راهبه های قدیمی، نور و روحانیتی خاص در چهره اش تجلی داشت. بسیاری از سخنان او از چنان فصاحت و زیبایی خاصی برخوردار بود که در دل پیر و جوان اثر می کرد و انبوهی از مردم را هوادار آیین جدید می ساخت.» (4) اما تاریخ گواهی می دهد که جذب قره العین به باب نه از جهت فکری، بلکه به علت شهوت پرستی او بود. او نمی توانست به یک شوهر روحانی اکتفا کند، از طرف دیگر خاندان وی، مظهر زهد و قناعت و عصمت و عفت بودندو در چنین خاندانی برای او وسایل عیش و عشرت و آزادی وجود نداشت. به همین سبب تصمیم گرفت که یکباره خود را از قید و بند دین و مذهب آزاد سازد و با حزبی که به هیچ نظم و قاعده ای مقید نیست همراه شود. بابیان تنها حزبی بودند که دارای مرام اشتراک جنسی بودند. از همین رو قره العین با آنها پیوند خورد و اولین نغمه های شوم بی حجابی زنان را سر داد و خود را به عنوان اولین زن بی حجاب تاریخ معاصر مطرح کرد. او در خلال تبلیغ مرام بهائیت، بدون هیچ واهمه ای عقاید سخیف بابیان را درباره ی اشتراک جنسی وصف می کرد و به حضار بشارت می داد که نه تنها از این پس زنان می توانند آزاد و رها در اجتماع حضور یابند، بلکه یک زن می تواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد. (5) نبود امکانات ارتباطی در آن عصر، ناگزیر روحانیت را از گرفتن یک موضع قاطع و همه جانبه دور کرد. اما شبکه دیپلماسی استعمار که از امکانات ارتباطی خوبی برخوردار بود و هدف روشنی را دنبال می کرد، تبلیغات را برای گسترش بابیت جهت می داد. ناآگاهی عمومی مردم نیز در این ماجرا ناخواسته در خدمت این تبلیغات قرار می گرفت. نمونه ی بارز این ناآگاهی عمومی در جمله ای که به قره العین نسبت داده اند به خوبی آشکار می شود: او در یکی از سخنرانی هایش گفته بود: «من مظهر فاطمه زهرا (س) هستم، بنابراین به هر چیزی که نظر کنم پاک می شود.» (6) عده ای از مردم او را واقعاً مطهر می دانستند؛ به همین سبب وی را طاهره قره العین می نامیدند. قره العین در اول ذیقعده 1268 هجری قمری به دست عزیزخان، سردار سپاه ناصر الدین شاه در باغ ایلخانی اعدام شد. (7) پس از مرگ او، اندیشه بی حجابی زنان که یکی از برنامه های استعماری برای فرهنگ زدایی ار ملل مسلمان بود، نه تنها از بین نرفت بلکه با مدد انجمن های فراماسونری و شیفتگان غرب و منورالفکران تقویت شد. در همین دوران، در کشورهای اسلامی نیز حرکت های گسترده ای آغاز گردید. در مصر اسماعیل پاشا، در الجزایر نیروهای اشغالگر فرانسه، در ترکیه مصطفی کمال پاشا (آتاترک) و در افغانستان امان الله خان به تغییرات وسیعی در عرصه ی فرهنگ دست زدند. در ایران هم رضاخان به اجرای سیاست های استعماری متعهد شد. او در مدت کوتاهی پس از تاجگذاری به گسترش کانون ها و انجمن های بانوان، همت گمارد. رضاخان به خوبی می دانست که این انجمن ها و کانون ها، محل مناسبی برای تبلیغ بی حجابی هستند. در سال 1314 کانونی به نام کانون بانوان در تهران تأسیس شد . در اسناد به جای مانده با صراحت کامل اعلام شده که این کانون به ریاست شمس پهلوی و تحت نظارت وزارت معارف در تاریخ 1314/2/22 برای تحقق رفع حجاب تأسیس شده است. (8) ریاست بعدی این کانون به صدیقه دولت آبادی، یکی از بهائیان دلباخته ی غرب داده شد. او خواهر یحیی دولت آبادی، مشروطه خواه بابی ازلی معروف و نویسنده کتاب حیات یحیی، بود. دولت آبادی تحصیلاتش را در سوربن به پایان رساند و سال 1306 به ایران بازگشت. او از جمله زنانی بود که چند سال قبل از کشف رسمی حجاب، بی حجاب از خانه خارج می شد و در محافل مردان شرکت می کرد. وی آن چنان بر بی حجابی اصرار داشت که حتی در وصیت نامه اش نوشت: «زنانی که با حجاب بر مزارم بیایند، نخواهم بخشید.» (9) صدیقه دولت آبادی ها، زندخت ها، فاطمه سیاح ها، ایرج میرزاها تقی زاده ها همه و همه ادامه دهندگان مسیری بودند که قره العین آغازگر آن بود و رضاشاه کامل کننده ی آن! پی نوشت ها: 1. رسول جعفریان، داستان حجاب در ایران پیش از انقلاب، ص 162. 2. سینا واحد، قره العین درآمدی بر تاریخ بی حجابی در ایران، ص 13. 3. همان، ص 17 و 12. 4. همان، ص 21. 5. مرکز بررسی اسناد تاریخی، تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 78. 6. سینا واحد، همان، ص 31. 7. همان، ص 38. 8. تغییر لباس و کشف جاب به روایت اسناد، سند شماره ی 189. 9. رسول جعفریان، همان، ص 29. منبع: مجله‌ی پویا منبع بازنشر: سایت نورپرتال

...
70
...