انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

کودتای ۷۵ هزار دلاری

روزنامه کیهان در تاریخ ۲۱ و ۲۶ فروردین ۱۳۵۸ متن مصاحبه کرمیت روزولت طراح کودتای ۲۸ مرداد با ‏روزنامه «لوس‌آنجلس تایمز» چاپ آمریکا را به چاپ رساند. وی در این مصاحبه برای اولین بار پرده از ‏جزئیاتی راجع به این کودتا برداشته است. با هم این گزارش را می‌خوانیم: ‏ در سال ۱۹۵۳ آیزنهاور، رئیس‌جمهوری آمریکا طرح رهبری و هزینه کودتایی که منجر به سقوط دولت ‏دکتر مصدق گردید فراهم کرد. اینک عامل و اجراکننده طرح کودتای «سیا» که عملیات مربوطه را به طور ‏سری در ایران انجام داده است، از این راز پرده برمی‌دارد: ‏ کرمیت روزولت، رئیس اسبق «سیا» در خاورمیانه، طی یک مصاحبه اختصاصی با خبرنگار روزنامه ‏لوس‌آنجلس تایمز، برای نخستین بار، نقش «سیا» را در کودتایی که به منظور بازگرداندن قدرت به ‏محمدرضا پهلوی (شاه مخلوع) انجام گرفته است شرح می‌دهد. کرمیت روزولت می‌گوید: کودتای ایران ‏نخستین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که به وسیله «سیا» در ماه‌های آخر حکومت ترومن ‏تنظیم شده بود. ‏با اجرای این طرح موفقیت‌آمیز در ایران، که «سیا» آن را طرح «آجاکس» نامگذاری کرده بود، جان فاستر ‏دالس، وزیر خارجه دولت آیزنهاور، به حدی خشنود گردید که در نظر داشت نظیر کودتای ایران را در ‏کنگو، گواتمالا، اندونزی انجام دهد و در مصر نیز حکومت عبدالناصر را ساقط کند. ‏ روزولت مدعی است که در برابر این پیشنهادات ایستادگی کرده و به همین علت از خدمت در سازمان ‏‏ «سیا» کناره‌گیری کرده است. تابستان سال ۱۹۵۳ مدت سه هفته در ایران اقامت داشته و کودتای علیه دولت ‏دکتر مصدق را، به طور پنهانی رهبری کرده است. روزولت اقرار می‌کند که مبلغ یک میلیون دلار ‏آمریکایی، برای هزینه ایجاد بلوا و اغتشاش‌های خیابانی که ۳۰۰ کشته به جای گذاشت و دولت ملی ‏مصدق را ساقط کرد، در اختیار داشته ولی فقط ۷۵۰۰۰ دلار آن را خرج کرده است. ‏ روزولت می‌گوید: پرزیدنت آیزنهاور، از چگونگی عملیات مربوط به کودتا از آغاز تا پایان آن آگاه بود و ‏دستور اجرای کودتا، به وسیله دالس، وزیر امور خارجه، به برادرش آلن دالس، رئیس سابق «سیا» و ‏همچنین والتر بیدل اسمیت، معاون وزارت امور خارجه صادر شد. ‏«من دستورات صریحی از این سه شخصیت برای اجرای این مأموریت دریافت کردم و انتخاب من برای ‏انجام این کار بدین دلیل بود که مدتی مهم‌ترین مقام را، از طرف «سیا» در خاورمیانه به عهده داشتم.» ‏ روزولت، نوه تئودور روزولت رئیس‌جمهوری اسبق آمریکا می‌گوید: «سه تن از همکاران رئیس‌جمهوری ‏آمریکا، در زمینه ضرورت انجام این مأموریت مرا متقاعد ساختند. این سه شخصیت، فاستر دالس، آلن ‏دالس و ژنرال بیدل اسمیت بودند.» ‏سال‌هاست یاران مصدق «سیا» را متهم به انجام کودتا، در ایران می‌کنند. برخی از این افراد، مانند مهدی ‏بازرگان نخست‌وزیر هم‌اکنون در حکومت جدید ایران عضویت دارند، ولی دولت آمریکا هیچ‌گاه اتهام آن‌ها ‏را تأیید نکرد. ‏ روزولت داستان چگونگی کودتا و سقوط حکومت دکتر مصدق را به طور مشروح توضیح می‌دهد و ‏می‌گوید: «سیا» پس از تبادل‌نظر با انگلیسی‌ها، تصمیم به سرنگون کردن دولت مصدق گرفت. ما، اوضاع ‏ایران را از سال ۱۹۵۲ مورد بررسی قرار داده بودیم و انگلیسی‌ها از مدتی پیش از آن تاریخ، در زمینه ‏پیشنهاد کودتا در ایران با ما وارد گفتگو شده بودند... یعنی در سال ۱۹۵۲، موقعی که سفیرکبیر انگلستان از ‏ایران اخراج شد، در آن موقع در حدود دو سال بود که مصدق حکومت می‌کرد. وی طی این مدت موقع ‏خود را در پارلمان مستحکم کرده بود و به تدریج قدرت و نفوذ شاه را تضعیف می‌کرد. مصدق با ملی ‏کردن یک میلیارد دلار، دارایی شرکت نفت ایران و انگلیس، خشم و غضب قدرت‌های غرب را برانگیخته ‏بود. دولت‌های انگلیس و آمریکا توافق کردند که مانع صدور نفت ایران شوند. بررسی درباره تهیه و ‏اجرای طرح کودتا، زمانی آغاز شد که نمایندگان شرکت نفت ایران - انگلیس با توافق دولت انگلستان با ‏ما، تماس گرفتند. آن‌ها در لندن در زمینه بحث درباره طرح کودتا، با من وارد گفتگو شدند. من به آن‌ها گفتم ‏آقایان من نمی‌توانم در این مورد با شما مذاکره کنم... من اجازه ندارم، ولی آن‌ها طرح خود را به طور ‏مشروح، که موجب اتلاف وقتم شد، برای من توضیح دادند. طرح جالبی بود... با جزئیات و خصوصیات ‏نظامی و غیرنظامی و جدول‌بندی و برنامه اجرا... درست مانند یک طرح نظامی و عملیات زیرزمینی، ولی ‏به نظر من طرح قابل اجرا نبود. ‏ روزولت به سخنان خود ادامه می‌دهد: «من به واشنگتن برگشتم و در مورد تماس با انگلیسی‌ها با آلن ‏دالس و معاون او، مشورت و گفتگو کردیم. ماه دسامبر ۱۹۵۲ فرارسید. آیزنهاور، در انتخابات ‏ریاست‌جمهوری پیروز شد، ولی تا ژانویه ۱۹۵۳ دموکرات‌ها به حکومت لرزان خود ادامه می‌دادند.» ‏ در این دوران دالس، رئیس «سیا» و کرومیت روزولت، طرح کودتای آمریکا را برای سقوط دکتر مصدق ‏تنظیم و تکمیل می‌کنند. روزولت در این مورد می‌گوید: «دالس اصرار داشت هاری ترومن و دین آچسن، ‏وزیر خارجه او که نسبت به دکتر مصدق «سمپاتی» دارد، از موضوع طرح آگاه نشوند. آچسن کاملاً ‏مجذوب دکتر مصدق بود به همین دلیل من هم مایل نبودم موضوع طرح کودتا را با او در میان بگذارم. من ‏و آلن دالس می‌دانستیم که جان فاستر دالس، در حکومت آیزنهاور، جانشین آچسن خواهد بود و ‏نمی‌خواستیم دولتی را که روزهای آخر حکومت خود را طی می‌کند، درگیر موضوعی کنیم که کمتر از ‏جمهوری‌خواهان نسبت به آن موضوع علاقه‌مند بود. آلن دالس می‌گفت بهتر است تا برادرم کارش را ‏تحویل نگرفته، موضوع را مطرح نکنیم و به همین نحو عمل کردیم.» ‏ ‏«قبل از اینکه آیزنهاور، به طور رسمی عهده‌دار مسئولیت شود، نامه مشروحی از مصدق دریافت کرده بود. ‏نخست‌وزیر ایران از رئیس‌جمهوری جدید آمریکا خواستار بود از او حمایت کند و به تحریم خرید نفت ‏ایران پایان داده شود.» روزولت فاش می‌کند که چون جان فاستر دالس در جریان طرح کودتا قرار داشت، ‏در نتیجه پاسخ آیزنهاور به مصدق با لحن ملایمی «منفی» بود. در ژانویه ۱۹۵۳، پس از اینکه آیزنهاور در ‏کاخ سفید مستقر شد، فاستر دالس، بیمناک از اینکه مصدق زیر نفوذ شوروی‌ها قرار گیرد، به روزولت ‏دستور داد طرح کودتا را تکمیل و آماده اجرا کند. این تصمیم به عنوان پایان سیاست ترومن تلقی گردید. ‏ گزارشی که به وسیله منابع اطلاعاتی تهیه شده بود و در ژانویه ۱۹۵۳ به وسیله دولت ترومن انتشار یافته ‏بود و شش ماه قبل از طبقه‌بندی محرمانه، خارج شده بود، حکایت می‌کرد که اقدام دکتر مصدق در ملی ‏کردن صنعت نفت، «تقریباً با حمایت کامل مردم» ایران روبرو شده است. همچنین مصدق یک ‏ضدکمونیست سرسخت شناخته شده بود و در پایان این طور نتیجه‌گیری به عمل آمده بود که حزب ‏کمونیست توده، مخالف مصدق است و اقدام برای سقوط دولت او را، بر خود فرض می‌داند. ‏ روزولت درباره ارزیابی اوضاع سیاسی ایران در زمان حکومت ترومن به مخبر روزنامه لوس‌آنجلس تایمز ‏می‌گوید: «من در این مورد چیزی نمی‌دانم. آنچه من از آن دوران به خاطر دارم، این است که ما در «سیا» ‏می‌خواستیم بدانیم لویی هندرسون، سفیر ایالات متحده در ایران، چه نظریه‌ای دارد... او (هندرسون) عقیده ‏داشت که ادامه زمامداری مصدق، خطر جدی به بار خواهد آورد و ایران را زیر سلطه شوروی‌ها خواهد ‏کشاند» با این حال روزولت اظهار عقیده می‌کند که دکتر مصدق اصولاً طرفدار کمونیست‌ها نبود و طرفدار ‏کمونیست‌ها هم نمی‌گردید... انگلیسی‌ها درباره ایران اشتباه کردند. من معتقدم که انگلیسی‌ها در مذاکرات با ‏مصدق بسیار گیج بودند... آن‌ها هیچ نوع پیشنهاد قابل قبولی ارائه نکردند و این، به نظر من احمقانه بود. من ‏فکر می‌کنم این امکان وجود داشت که پیشنهاد قابل پذیرشی ارائه کرد و اگر با ایران کنار می‌آمدند، ‏عملیات پر سر و صدای کودتا انجام نمی‌گرفت. اگر آن‌ها به موافقت می‌رسیدند، ما نرخ نفت را بالا ‏می‌بردیم و به آن‌ها یک پورسانتاژ، به عنوان حق مالکیت می‌دادیم، این عاقلانه‌ترین کاری بود که آن‌ها ‏می‌توانستند انجام دهند. روزولت، نظر دولت ترومن را دایر بر اینکه دکتر مصدق مورد حمایت مردم وطنش بود، تأکید می‌کند ولی ‏در عین حال عقیده دارد که این حمایت را به سرعت از دست داده زیرا قدرت‌های غربی، خرید نفت را ‏تحریم کردند. ‏روزولت درباره کودتا علیه دولت دکتر مصدق می‌گوید: «این اقدام مهم، با سرعت و به موقع، با سازمان ‏دادن نیروهای مخالف مصدق و در محیطی بسیار تهدیدآمیز انجام گرفت... اجرای کودتا برای «سیا» ‏ضرورت داشت زیرا «عوامل دیگری» قصد کودتا داشتند. ایرانیان طرفدار شاه، چندان زیاد و سازمان‌یافته ‏نبودند. انگلیسی‌ها نیز از انجام کودتا، غافل نبودند، هر چند مصدق آن‌ها را از ایران اخراج کرده بود.» ‏ روزولت برای سازمان دادن به کودتا در آخرین روزهای زمستان ۱۹۵۳ مخفیانه وارد ایران می‌شود. سپس ‏در ژوئیه‌‌ همان سال، بار دیگر به ایران می‌آید. در این سفر، با یک اتومبیل آمریکایی، همراه یکی از ‏دوستانش از بغداد عازم ایران می‌شود و با یک گذرنامه جعلی از مرز عبور می‌کند: «در آن روز‌ها که وارد ‏ایران شدم، وضع ارتباطات بین مرز‌ها و مرکز، بسیار بد بود، حتی اگر اسم واقعی مرا می‌دانستند، مشکلی ‏فراهم نمی‌گردید. مأمور گارد مرزی، مرد بسیار کودنی بود و خوب نمی‌توانست انگلیسی بخواند و صحت ‏و سقم گذرنامه مرا تشخیص دهد...» ‏«پس از ورود به ایران، به منزلی در نواحی کوهستانی تهران، که دور از عبور و مرور مردم بود رفتم و به ‏تنظیم کار‌هایم پرداختم. ما یک میلیون دلار داشتیم و کمتر از ۷۵۰۰۰ دلار آن را برای به راه انداختن ‏دمونستراسیون خرج کردیم. بقیه پول را در یک محل مطمئن در سفارت گذاشتیم و چندی بعد آن را به ‏شاه دادیم.» ‏روزولت اعتراف می‌کند که ۷۵۰۰۰ دلار به یک شبکه که شامل سه نفر آمریکایی و پنج نفر ایرانی بود برای ‏تجهیز دمونستراسیون پرداخت شد. عوامل ایرانی در این شبکه، با صد‌ها تن مردم محلی ارتباط داشتند. آن‌ها ‏یک گروه را سازمان داده بودند و از طریق آن گروه پول‌ها را بین مردم تقسیم می‌کردند. ‏ روزولت می‌گوید: «من با نام جعلی «لاکریج» وارد ایران شدم و تنها سه نفر از هویت واقعی من اطلاع ‏داشتند، یکی از این سه تن، شاه بود. من به دیدن او رفتم و به او گفتم مصدق را عزل کند و سرلشکر ‏فضل‌الله زاهدی را به نخست‌وزیری بگمارد. شاه این پیشنهاد را با مسرت استقبال کرد. فقط می‌خواست ‏اطمینان حاصل کند که از او پشتیبانی خواهد شد. با توجه به احترام و پذیرایی که ترومن و آچسن در ‏ایالات متحده از دکتر مصدق به عمل آورده بودند، اکنون می‌خواست مطمئن شود که دیگر از مصدق ‏حمایت نخواهد شد.» ‏ ‏«طی ملاقات کوتاهی که با او داشتم، متقاعد شد که ما ترتیبات لازم را برای انجام کارمان داده‌ایم (ایالات ‏متحده آمریکا و انگلستان با کودتا موافقت کرده‌اند) و این توافق با اظهارات وینستون چرچیل و آیزنهاور، ‏تأکید شده است. نشانه توافق چرچیل تغییر لحن او در سخنرانی رادیو بی‌بی‌سی و همچنین نطق آیزنهاور ‏که در غرب آمریکا بود که از شاه حمایت کرد.» ‏ روزولت اظهار داشت که اقدام آمریکا در انجام کودتای ایران کاملاً محرمانه بود و جز چند تن از افسران ‏ارتش ایران که با آن‌ها مذاکره کردیم، هیچ‌کس از جریان کار اطلاع نداشت. ما توافق کرده بودیم که ‏‏ «هندرسون» سفیر ایالات متحده در مخفی‌گاه خود واقع در ناحیه کوهستانی تهران، با افسران طرفدار شاه و ‏همینطور با کسی که با استفاده از بودجه «سیا» گروهی را برای تظاهرات جمع‌آوری کرده بود تماس برقرار ‏کرد. دو هفته پس از ورود روزولت به ایران، همانطور که قبلاً پیشنهاد کرده بودم، شاه مصدق را عزل کرد ‏و زاهدی را به نخست‌وزیری برگزید. ولی مصدق حاضر به کناره‌گیری نشد و علیه شاه و طرفداران او به ‏مقابله پرداخت. روزولت که احتمال این واقعه را پیش‌بینی کرده بود می‌گوید: «عده‌ای از افسران طرفدار ‏شاه در محلی که «سیا» تعیین کرده بود - مجاور سفارت آمریکا در تهران - مخفی شدند و شاه نیز از ‏کشور خارج شد. ‏ ‏«... من به شاه گفتم: اگر برخی از کار‌ها موفقیت‌آمیز نبود، شما با هواپیمای خودتان به بغداد پرواز کنید. ‏ولی چون سفیر ایران در بغداد، از طرفداران مصدق بود، شاه، ناگزیر به طرف رم پرواز کرد. روزولت می‌گوید: به دنبال تظاهرات خیابانی و پس از اینکه نظامیان قدرت را به دست گرفتند، من و زاهدی به شاه تلگراف کردیم به ایران برگردد. شاه به ‏تهران برگشت. مصدق نخست مخفی شد و روز بعد، ‏خود را معرفی کرد. سپس بازداشت و محاکمه شد و سه سال در زندان ماند. ‏ هنگامی که شاه به ایران بازگشت و بار دیگر قدرت را به دست گرفت، معامله نفت با کشورهای غربی به ‏سهولت انجام گرفت. به موجب آن قرارداد شرکت‌های آمریکایی ۴۵ درصد محصول نفت ایران را به خود ‏اختصاص دادند به کنسرسیوم انگلیسی نیز اجازه داده شد به ایران مراجعت کند و سهم قابل توجهی از ‏نفت ایران را به دست آورد. اجرای عملیات مربوط به کودتا، از آغاز تا پایان، فقط سه هفته طول کشید، ‏سپس من از ایران خارج شدم. ‏آنچه روی داد، به وسیله گروه کوچکی از افسران ارتش بود که در مقامات بالا بودند و مصدق آن‌ها را به ‏کار گمارده بود و همه کار‌ها ظرف سه روز به نتیجه رسید. ‏ روزولت پس از مراجعت به آمریکا مورد تقدیر رئیس‌جمهوری قرار می‌گیرد و به دریافت نشان «امنیت ‏ملی» نائل می‌شود. وی در این مورد می‌گوید: «برای اهمیت این نشان کافی است بگویم که پیش از من ‏فقط یک تن، یعنی ادگار موور، رئیس مقتدر «اف‌بی‌‌آی» به دریافت چنین نشانی نائل شده بود.» ‏ جان فاستر دالس که از موفقیت در این عمل بسیار خوشحال شده بود عقیده داشت که در آینده این نوع ‏اقدامات وسیله‌ای برای مواجه شدن با مسائل دشوار خارجی خواهد بود. من نیز خاطرنشان ساختم که ما ‏پیش از انجام کار، اوضاع را به دقت مطالعه کردیم و خوشحال شدیم که ارتش، به استثنای چند مورد ‏معدود از افسران که مصدق آن‌ها را به کار گمارده بود، همگی طرفدار شاه بودند... ‏هنگامی که از ایران مراجعت کردم و برای تسلیم گزارش خود به کاخ سفید رفتم، احساس کردم وزیر ‏خارجه مایل است عملیات دیگری نظیر آنچه انجام شده بود، در برخی از کشورهای خارجی صورت ‏گیرد. من به فاستر دالس گفتم: آقای محترم، به خاطر داشته باش که این اقدام به دنبال یک سلسله ‏بررسی‌های دقیق انجام گرفت و شما نمی‌توانید در نقاط دیگری از جهان، این برنامه را پیاده کنید... من ‏سعی کردم وزیر خارجه را متقاعد سازم که عملیات ایران نمی‌تواند به عنوان یک نمونه و مدل، در نقاط ‏دیگر تکرار شود، ولی فاستر دالس نمی‌خواست این نظریه را قبول کند و سعی داشت مرا درگیر «گواتمالا» ‏کند. ‏دالس برای به کرسی نشاندن حرف خود این طور استدلال می‌کرد: «شما با استفاده از همکاری و حمایت ‏پنهانی گروهی که انتخاب می‌کنید می‌توانید در هر کشوری که بخواهید عمل کنید.» من در پاسخ نظریه او ‏که به عقیده خودم «چرند» و بی‌معنی بود گفتم: «شما با موفقیت در یک عمل، تصور می‌کنید می‌توانید این ‏برنامه را در هر محلی که دلخواه‌تان باشد، اجرا کنید؟ شما تجزیه و تحلیل دقیق این موضوع که چرا ‏نخستین اقدام ما (در ایران) موفقیت‌آمیز بود را به خاطر ندارید. ‏ روزولت، به اختلاف‌نظر خود با فاستر دالس در مورد مصر اشاره می‌کند و می‌گوید: «من یقین داشتم که ‏ناصر برای تهیه اسلحه با اتحاد جماهیر شوروی وارد معامله خواهد شد ولی دالس مخالف این نظر بود و ‏می‌گفت «وقتی که از کنفرانس ژنو برمی‌گشتیم در آنجا روس‌ها به من اطمینان دادند که چنین معامله‌ای ‏صورت نخواهد گرفت.» ‏ هنگامی که وزیر خارجه آمریکا از خبر امضای قرارداد خرید اسلحه، بین مصر و شوروی آگاه شد، از من ‏خواست به مصر بروم و نظیر مأموریت ایران را در مصر انجام دهم و حکومت ناصر را ساقط کنم. من به ‏او گفتم انجام این کار امکان ندارد... و چون شخص دیگری را در اختیار نداشت که بتواند مأموریت مرا ‏انجام دهد، از این فکر منصرف شد. ‏ چهار سال بعد از کودتای ایران فاستر دالس بار دیگر پیشنهاد کرد در چند کشور موردنظر ایالات متحده ‏آمریکا مداخله شود، ولی من نپذیرفتم و سرانجام سماجت دالس، در سال ۱۹۵۸ از خدمت در «سیا» ‏کناره‌گیری کردم. ‏کرمیت روزولت پس از کناره‌گیری از «سیا» با عنوان معاون کمپانی «گلف» در آن شرکت مشغول کار ‏می‌شود. وی درباره شغل و عنوان جدید خود می‌گوید: «من عهده‌دار امور روابط دولتی آن شرکت با دولت ‏ایالات متحده و همچنین با دیگر کشورهای خارجی بودم و در این سمت با شاه ایران ملاقات‌ها و مذاکراتی ‏داشتم ولی این تماس‌ها کوتاه و محدود بود. ‏ گلف از شرکت‌هایی است که پس از بازگشت شاه و اعاده قدرت به او، به وسیله کودتای «سیا» در استفاده ‏از محصول نفت ایران ذینفع شده است. ‏روزولت منکر این موضوع است که تسهیلات و منافعی که کمپانی گلف از نفت ایران کسب کرده، مقارن ‏دورانی است که او در «سیا» اشتغال داشته است. همچنین روزولت از بحث درباره تسهیلات و کمک‌هایی ‏که در دوران معاونت در آن شرکت به نفع گلف انجام داده است طفره می‌رود ولی اعتراف می‌کند که در ‏زمینه ایجاد ارتباط میان شرکت گلف و شاه سابق ایران، کمک‌هایی کرده است. ‏ در ماه ژوئن ۱۹۷۵ کمیسیون سنای آمریکا در امور مربوط به فعالیت شرکت‌های خارجی مدارکی به دست ‏آورد که نشان می‌داد که روزولت از حقوق‌بگیران شرکت نورتروپ است (شرکت مذکور که دفتر مرکزی ‏آن در لوس‌آنجلس قرار دارد، و در داد و ستد و معاملات هواپیما، به مقداری وسیع با کشورهای خاورمیانه ‏معروف است) کمیسیون سنا به ریاست سناتور فرانک چرچ مدعی است که روزولت سالانه ۷۵۰۰۰ دلار به ‏خاطر بازاریابی و کمک به فروش‌های شرکت نورتروپ به ایران، عربستان سعودی و چند کشور دیگر، ‏دریافت کرده است. روزولت هنوز یکی از مشاوران و بازاریاب‌های شرکت مزبور است. ‏ طبق مدارک به دست آمده، روزولت با عنوان مشاور به استخدام شرکت «نورتروپ» درآمده است، زیرا با ‏مقامات عالی‌رتبه کشورهای خاورمیانه، همچنین با شاه (مخلوع) ایران مربوط بوده است و این ارتباط در ‏دورانی که روزولت در «سیا» خدمت می‌کرد، توسعه یافته است. در یکی از اسناد اداری «نورتروپ» ‏روزولت بدین نحو معرفی شده است: «او مدیر و شخصیت عالی‌مقامی است که با رؤسا و شخصیت‌های ‏مهم و برجسته بسیاری از کشورهای خاورمیانه هم بستگی دارد و در این سند، شاه (مخلوع) به عنوان یکی ‏از این رهبران معرفی گردیده است. ‏ در سال ۱۹۶۸ در دادگستری آمریکا از روزولت به عنوان یکی از نمایندگان خارجی دولت ایران و ‏همچنین دولت اردن و لبنان نامبرده است و پرونده دادگستری او تأیید می‌کند که او در تنظیم برنامه‌های ‏سفرهای شاه سابق به ایالات متحده و ایجاد شهرت برای او، همچنین ایجاد تسهیلات لازم در زمینه ‏مسافرت روزنامه‌نگاران و بازرگانان آمریکایی به ایران اقدام کرده و مشاور سفیر ایران در آمریکا بوده است. ‏طی سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ شرکت روزولت، به نام «دان‌اند روزولت» سالانه مبلغ ۱۱۶۰۰۰ دلار، به اضافه ‏هزینه‌هایی که طی انجام کارهای خود، برای ایران مصرف کرده از دولت ایران دریافت داشته است. ‏ روزولت در حال حاضر مشاور شرکت‌های آمریکایی که در صدد سرمایه‌گذاری در نقاط مختلف جهان ‏هستند می‌باشد، هر چند تأیید می‌کند که با خلع شاه نفوذ او در ایران بسیار تنزل کرده است. ‏ روزولت می‌گوید تصمیم گرفته است پس از ۲۵ سال به سکوت خود، درباره کودتای ایران پایان دهد و ‏پس از مشاوره‌ای که سه سال پیش با شاه (مخلوع) ایران در تهران به عمل آورده است، مطالبی در این ‏زمینه بنویسد. وی مدعی است که شاه (مخلوع) را متقاعد ساخته که درباره مطالب نادرستی که درباره ‏کودتا انتشار یافته است باید در مقام پاسخگویی برآید. ‏ ‏«من به شاه گفتم: اطلاع دارید که مطالب زشت بی‌شماری درباره شما نوشته و منتشر شده است. هیچ‌یک ‏از این‌ها درست نیست و هیچ‌کس نیز در صدد پاسخگویی برنیامده است. نظرتان درباره اینکه من حقیقت را ‏بنویسم چیست؟ شاه کمی فکر کرد و گفت: «آری فکر خوبی است از طرف دیگر «سیا» نیز در معرض ‏حملات بی‌شماری قرار گرفته است و من فکر می‌کنم اقدامات خوب گذشته «سیا» باید منتشر و اعلام ‏شود... بروید و بنویسید.» ‏ روزولت پس از جلب موافقت شاه و همچنین مشورت با «سیا» کار نوشتن کتاب مورد نظر را که قرار ‏است در اواخر تابستان امسال (1358)منتشر شود، شروع کرد. ‏ روزولت سقوط رژیم شاه را با شگفتی تلقی می‌کند و می‌گوید: ‏«من از آنچه در ایران گذشت، یعنی از آغاز اکتبر به بعد، اطلاع درستی ندارم. در آن دوران اردشیر زاهدی ‏در آمریکا بود و در صدد عزیمت به ایران بود تا اوضاع را سر و سامان دهد، ولی دیگر دیر شده بود» ‏روزولت می‌گوید: «از یک سال و نیم قبل به این طرف، معتقد شده بود که قدرت و توانایی شاه پایان یافته ‏است و با اطلاعاتی که به وسیله چند تن از ایرانیان "که در جریان اوضاع قرار داشتند" کسب کرده بود، ‏متوجه شده بود که شاه دچار یک بیماری است، احتمالاً وجود یک لخته خود در مغزش.» ‏ «شاه با اعمال توصیه‌های نادرست در زمینه مصرف همه پول‌ها برای خرید وسایل نظامی و همچنین ‏تحت تأثیر تشویق‌های برخی از آمریکایی‌ها، مانند ریچارد نیکسون - دایر بر اینکه به صورت حامی و سنگر ‏نیرومند غرب در خاورمیانه در خواهد آمد و پرچمدار استواری در برابر اتحاد جماهیر شوروی و دیگر ‏دشمنان خواهد بود - مرتکب اشتباه شد... ‏من عقیده دارم که این افکار و نظریات، نا‌به جا و ناصواب بودند. ولی شاه به طور یقین به این اندیشه‌ها ‏اعتقاد داشت، همچنان که نیکسون به آن‌ها معتقد بود و تصور می‌کنم کیسینجر نیز همینطور فکر می‌کرد . ولی ‏با گذشت زمان کار مؤثری صورت نگرفت و برای جبران غفلت‌ها، دیگر دیر شده بود.» ‏ روزولت معتقد است که استراتژی نیکسون - کیسینجر درباره خلیج فارس، شاه را درباره قدرت و قابلیت ‏خودش به اشتباه انداخت. اشتباه دیگر شاه این بود که باید در بهبود وضع اقتصادی مردم کشورش کوشش ‏می‌کرد و به این موضوع توجه مي‌كرد كه تمایلات سیاسی آن‌ها به تدریج و به ‏آرامی رشد می‌کند، ولی این کار را به موقع انجام نداد... ‏ منبع: روزنامه کیهان در تاریخ ۲۱ و ۲۶ فروردین ۱۳۵۸ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مصاف نابرابر؛ امریكا و كودتای 28 مرداد

حسینعلی یارخی جوشقانی علاقه امریكاییان به نفت خاورمیانه از سال های بعد از جنگ جهانی اول آغاز گردید. اما انگلیسی ها كه ایران را شكارگاه اختصاصی خود می دانستند، هر بار كه امریكایی ها برای رخنه در ایران و به دست آوردن امتیاز نفت آستین بالا می زدند، به انحاء مختلف كارشكنی می كردند. در سال 1300 كه امتیاز نفت شمال ایران به شركت استاندارد اویل داده شد، دخالت انگلیسی ها شركت مزبور را از عمل منصرف كرد. در سال 1302 همین امتیاز به شركت نفت سینكلر داده شد كه این بار به علت قتل ایمبری كنسولیار امریكا در تهران منتفی شد. شركت سینكلر در سال 1315 مجدداً هیأتی را به تهران فرستاد تا درباره امتیاز نفت شمال مذاكره كند. كه در نهایت با مخالف انگلستان یك بار دیگر مسأله امتیاز نفت شمال مسكوت ماند.[1] در این دوره ایالات متحده به دلیل پیروی از دكترین مونرو تمایل زیادی برای حضور در ایران از خود نشان نمی داد.در اسفند ماه 1322 نمایندگان شركت های سینكلر و سوكونی- واكیوم امریكایی و رویال داچ شل هلندی- انگلیسی به ایران آمدند و امتیاز نفت در بلوچستان را خواستار شدند. وقتی كه شوروی ها از این موضوع باخبر شدند آن ها نیز كافتارادزه را به تهران فرستادند كه امتیاز نفت شمال را تقاضا كند. اما قانون پیشنهادی دكتر مصدق دایر به منع اعطای امتیاز نفت به بیگانگان كه در 11 آذر 1323 به تصویب مجلس شورای ملی رسید، همه این مانورها را خنثی كرد و نگذاشت شركت های چند ملیتی به تاراج ثروت ملی ایران بپردازند.[2] مبارزه برای ملی كردن نفت ایران در اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 با ضرب آهنگی شتابان تمام ایران را در خود فروبرد و همانند نهضت مشروطیت در تاریخ ایران یك بار دیگر مردم را در مقابل شاه و قدرت های خارجی قرار داد. قانون ملی شدن نفت به گونه ای بود كه نه تنها به اخراج كاركنان انگلیسی شركت نفت منجر شد، بلكه در برشی عمیق تر از این حادثه، در قالب یك حركت ضد استعماری بندهای وابستگی به بریتانیا را از هم گسست و به شكل حركتی اصلاحی و پردامنه، گستره خویش را تا جایی فراتر از مرزهای ایران كشاند.[3] آغاز ماجرای مداخله امریكاییان در قضیه ملی شدن صنعت نفت از پاییز 1329 بود. در دی ماه 1329 ماكس تورنبرگ رئیس مؤسسه مشاوران ماوراء بحار امریكا كه تا آن زمان به عنوان مشاور سازمان برنامه در ایران خدمت می كرد و رزم آرا در نتیجه اعتراض دولت انگلیس به خدمتش خاتمه داده بود، هنگام ترك ایران ضمن مصاحبه ای عقایدش را در این زمینه ابراز داشت. تورنبرگ گفت: شركت نفت ایران و انگلیس حقوق قانونی ایران را نمی پردازد و بنابراین مسؤول قسمت عمده نارضایتی هایی است كه در حال حاضر درباره نفت و عدم ثبات اقتصادی كشور ایجاد شده است. جورج مك گی معاون وزارت خارجه امریكا در امور خاورمیانه نیز كه روابط نزدیكی با مقامات نفتی ایران داشت در سفری كه در اسفند 1329 به تهران داشت نظیر همین مطالب را تكرار كرد.[4] هسته اصلی استراتژی سیاست خارجی امریكا در قبال ایران در سال های پس از پایان جنگ این بود كه از ایران یك كشور باثبات و نیرومند در منطقه خاورمیانه به وجود آورد.[5] این استراتژی در دل دكترین ترومن جای می گرفت. بدین ترتیب كه باید به هر قیمتی از نفوذ كمونیسم و افكار و اندیشه های ماركسیستی با حمایت از دولت های مستقل ملی جلوگیری كرد. بنابراین ایالات متحده نمی توانست حاكمیت ملی ایران را زیر سؤال ببرد و در مقابل نهضت ملی موضعی خصمانه بگیرد.[6] اما سیاست امریكا در قبال نهضت ملی شدن صنعت نفت را می توان به سه مرحله تقسیم كرد: مرحله اول: از مهر 1329 تا فروردین 1330 كه سیاست امریكا پشتیبانی از جنبش ملی شدن صنعت نفت بود. مرحله دوم: از فروردین 1330 تا دی 1331 كه سیاست امریكا میانجیگری بین ایران و انگلیس برای خاتمه دادن به بحران بود. مرحله سوم: از دی 1331 تا مرداد 1332 كه سیاست امریكا مخالفت و دشمنی با نهضت ملی شدن و توطئه جهت سركوب آن بود.[7] در مرحله نخست كه از اواسط 1329 تا فروردین 1330 به طول انجامید، ماكس تورنبرگ و جورج مك مگی مرتباً ایرانیان را به ایستادگی در برابر شركت نفت و احقاق حقوق خود تشویق می كردند. انعقاد قرارداد پنجاه - پنجاه بین شركت نفت امریكایی آرامكو و دولت عربستان سعودی در 30 دسامبر 1950م/ 9 دی 1329ش ضربه سهمناكی برای شركت نفت ایران و انگلیس بود كه حاضر نمی شد حق السهم ایران را از 30 درصد بیشتر بپردازد.[8] از سوی دیگر ناسیونالیسم و ملی گرایی ایران در این دوره با اصول سیاست خارجی امریكا در زمان پرزیدنت ترومن مبنی بر روی كار آمدن دولت های ناسیونالیست در كشورهای جهان سوم برای مقابله با كمونیزم همان طور كه گفته شد همساز و هماهنگ بود. از طرف دیگر در این دوره ایالات متحده سعی داشت از طریق حمایت از نهضت ملی شدن نفت در ایران به تضعیف انگلستان در خاورمیانه بپردازد.[9] مرحله دوم به صورت میانجیگری دوستانه آغاز گردید. نگرانی عمده امریكا در قضیه بحران شدن ملی شدن نفت، امكان مداخله نظامی انگلیس در ایران بود و امریكا مخالفت صریح خود را با چنین اقدامی به نفع انگلیسی ها ابلاغ كرد. حكومت كارگری انگلیس در بحبوبه بحران ملی شدن نفت سقوط كرد و چرچیل كه پس از پیروزی در انتخابات اكتبر سال 1951 مجدداً به نخست وزیری انگلستان رسیده بود در مذاكرات خود با رهبران امریكا گفت كه به نظر او با شلیك چند تیر می توان مسأله ایران را حل كرد. این طرز تفكر آچسون را متوحش كرد و چرچیل از پافشاری در مورد مداخله نظامی برای حل مسأله نفت دست برداشت.[10] دكتر گریدی در اولین روز زمامداری مصدق به دیدار او رفت و اولین گزارش خود را از اولین دیدار با مصدق در همان روز 2 مه 1951م/12 اردیبهشت 1330ش، به واشنگتن فرستاد: دكتر مصدق را امروز صبح ملاقات كردم، او صمیمانه و مشتاقانه خواستار حسن تفاهم و كمك امریكا بود. او از دخالت نكردن امریكا در مسأله نفت سپاسگزار بود و اظهار امیدواری كرد و اطمینان داد كه امریكا در مورد ایران بی طرفی خود را حفظ كند ... من موضع امریكا را در قبال ملی كردن اظهار داشتم و تأیید كردم كه مذاكره با انگلستان لازم است. مصدق گفت آن گونه كه مجلس اقدام كرده موضوعی برای مذاكره با انگلستان باقی نمی ماند. من گفتم این كار اقدامی یك جانبه است و در صورت امتناع شما از مذاكره این امر تأثیر بسیار بدی بر دولت و افكار عمومی امریكا خواهد داشت.[11] در این مرحله سیاست امریكا بر این بود كه توافقی بین ایران و انگلیس منعقد شود كه هم تا حدودی منافع ایران تأمین شود و هم لطمه شدیدی به منافع كارتل های نفتی در خاورمیانه وارد نشود.[12] ایالات متحده در این مرحله از نهضت ملی كردن نفت برای اینكه موقعیت و اعتبار خود را در ایران از دست ندهد و همزمان از گرایش دولت ایران به سوی اتحاد جماهیر شوروی جلوگیری كند و ضمناً انگلیسی ها را از این بن بست نجات دهد، نقش میانجی را بازی می كند. به عبارت دیگر واقعیت نظام و روابط بین الملل، امریكا را به اتخاذ و اجرای سیاست دوگانه و به عبارتی فرصت طلبانه ترغیب می كند.[13] سیاست انگلیس نیز در این دوره تلاش برای خارج كردن امریكا از حالت بی طرفی دوستانه و كشاندن آن كشور به اردوی مخالفان مصدق قرارداشت.[14] در هر حال ایالات متحده امریكا در سال های ریاست جمهوی ترومن سعی می كرد در مرحله اول نهضت ملی كردن نفت، با اتخاذ سیاست همبستگی و در مرحله دوم با پیگیری سیاست میانجیگری با كسب اعتبار در میان مردم بتواند از امتیازات نفتی استفاده ببرد ولی آشتی ناپذیری و سرسختی دكتر مصدق و مخالفت وی با هرگونه طرح جایگزینی قانون ملی كردن نفت از یكسو[15] و لجاجت و سرسختی و كوته بینی و سودجویی انگلیسی ها[16] از سوی دیگر سیاست میانجیگری امریكا را با ناكامی مواجه ساخت. در مرحله سوم سیاست امریكا در قبال نهضت ملی شدن نفت دشمنی و مخالفت بود.[17] پیروزی جمهوری خواهان در انتخابات ریاست جمهوری پاییز 1331 سرآغاز سومین مرحله درگیری امریكا در قضیه نفت ایران و مشاركت در براندازی دولت ملی بود. اگرچه رئیس جمهور جدید نظر مساعدی نسبت به جنبش ملی ایران نداشت، اما هنوز دكتر مصدق را تنها امید غرب در ایران می نامید و در مورد امكان گسترش نفوذ شوروی در ایران كه موجب از دست رفتن منابع نفت خاورمیانه می شد ابراز نگرانی می كرد. لذا حكومت جمهوری خواهان در آغاز به دنبال كردن سیاست آشتی جویانه دموكرات ها ادامه داد و هندرسون سفیر امریكا به مصدق پیشنهاد كرد كه یك كنسرسیوم بین المللی برای خرید نفت از شركت ملی نفت ایران تشكیل شود. مصدق با این طرح به شدت مخالف كرد و آن را غارت به نوعی دیگر نامید.[18] در بی ثبات ترین وضعیت سیاسی جامعه ایران و در بحرانی ترین شرایط اقتصادی، دكتر مصدق در نامه ای مورخ 11 ژانویه 1953م/21 دی 1331ش به آیزنهاور توجه وی را به وضع نابسامان اقتصادی ایران جلب می نماید و آرزومند است با مساعدت و همراهی دولت امریكا موانعی كه در راه فروش نفت ایجاد شده برطرف شود. 19] این نامه كه پیامی شبیه یك اعلام خطر واقعی بود فرستاده شد و ضمن آن در لفافه تهدید شده بود كه اگر امریكا به ایران كمك نكند ایران سیاستش را تغییر خواهد داد. مصدق در این پیام نوشته بود: در اثر اقدامات شركت سابق نفت و دولت انگلستان، ملت ایران در برابر مشكلات اقتصادی و سیاسی بزرگی قرار گرفته است كه ادامه این وضع از نظر بین المللی ممكن است عواقب خطیری را در برداشته باشد. از این پیام نتیجه معكوس حاصل شد یعنی به جای آنكه آیزنهاور از خطر كمونیسم در ایران بهراسد و به مصدق یاری دهد. تصمیم گرفت برای رفع خطر با انگلیسی ها در براندازی حكومت مصدق همكاری كند.[20] بنابراین ایدن وزیر خارجه انگلستان موفق شد نظر دولت ایالات متحده را نسبت به دولت ایران و شخص دكتر مصدق به عنوان سیاستمداری كه ادامه زمامداری وی به زیان غرب و منافع شركت های نفتی است، تغییر دهد. به طوری كه انگلستان و امریكا با عنایت به بی نتیجه بودن راه های مذاكره و مصالحه با مصدق، تصمیم گرفتند با استفاده از قهر و نیروهای نظامی به حكومت دكتر مصدق خاتمه دهند.[21] پی‌نوشتها: 1- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی 1357-1300، تهران: پیكان، 1380، ص204. 2- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران: مولف، 1368، ص102. 3- حمیدرضا ملك محمدی، ژاندارم و ژنرال، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص114. 4- علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران1357-1320، تهران: قومس، 1376، صص208-207. 5- همان، ص176. 6- همان، ص228. 7- حمید معبادی، چالش های ایران و آمریكا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص33. 8- مهدوی، سیاست خارجی، پیشین، ص208. 9- معبادی، پیشین، صص34-33 . 10- باری روبین، جنگ قدرت ها در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: آشتیانی، 1363، صص67-66 . 11- ایرج ذوقی، گزارشی از رفتار سیاسی آمریكا در قبال ملی شدن صنعت نفت ایران، تهران: مركز اسناد و تاریخ دیپلماسی، 1380، ص65 . 12- مهدوی، سیاست خارجی، پیشین، ص209. 13- ازغندی، پیشین، ص231. 14- مهدوی، سیاست خارجی، پیشین، ص210. 15- ازغندی، پیشین، ص234. 16- روبین، پیشین، ص64 . 17- معبادی، پیشین، ص34. 18- مهدوی، سیاست خارجی، پیشین، ص212. 19- ازغندی، پیشین، ص234. 20- مهدوی، پیشین، صص213-212. 21- ازغندی، پیشین، ص235. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کودتای ۲۸ مرداد، ره‌آورد اعتماد مصدق به آمریکایی‌ها

علیرضا کریمی «مصدق هنگامی شدت این مشکلات را دریافت که «لوی هندرسون»، سفیر آمریکا، در ۲۵ مرداد از مصدق درباره ادعای سرلشکر زاهدی [دایر بر نخست‌وزیری‌اش] پرسش کرد و به‌طور ضمنی می‌خواست به مصدق بگوید که مقامات آمریکایی چنین ادعایی را مورد بررسی قرار داده‌اند. در جریان این دیدار بود که سفیر آمریکا، بر اساس گزارشات، تهدید کرد که چنانچه دولت نتواند جلوی تحریکات توده‌ای‌ها را علیه آمریکایی‌های مقیم ایران بگیرد، دولت آمریکا همه کارکنان خود را از ایران فراخواهد خواند. سفیر آمریکا پس از ملاقات با مصدق، هنگام گفتگو با خبرنگاران، از به‌کار بردن عنوان نخست‌وزیر برای دکتر مصدق، خودداری کرد.» (سپهر ذبیح: ۱۷۶) این ماجرایی است که ۳ روز قبل از کودتای ننگین ۲۸ مرداد اتفاق می‌افتد. «محمد رفیعی مهرآبادی» در همان منبع و ذیل همان بخشی که گذشت، تصریح می‌کند که هندرسون از مصدق خواسته بود از قدرت کناره‌گیری کند و گفته بود که واشنگتن، دیگر حکومت او را به‌رسمیت نمی‌شناسد. مصدق هم در مقابل آمریکا را به قطع روابط سیاسی تهدید کرده بود. سوال این است که چگونه کار دولت مصدق به اینجا رسید؟ مصدق نه توده‌ای بود و نه آن‌قدرها که غربی‌ها تبلیغ کرده‌اند، رابطه خوبی با شوروی و حزب توده داشت. چرا آمریکایی‌ها به‌ناگاه تصمیم گرفتند که او باید برود در حالی که از حمایت مردمی هم اگرچه نه به اندازه ۳۰ تیر، اما در حدی قابل قبول برخوردار بود. تاکنون در خصوص کودتای ۲۸ مرداد و دوران ملی شدن صنعت نفت ایران سخن بسیار گفته شده است تا جایی که بعضی جزئیات، جلوی نگاه کلان‌نگر را گرفته است. دقیقا چه شد که کار مصدق به اینجا رسید؟ * اعتماد مصدق به آمریکا به تهدیدات هندرسون انجامید نفت ایران در شرایطی ملی شد که نظام بین‌المللی کاملا دوقطبی شده بود و ایالات متحده به‌عنوان نماینده نظام سرمایه‌داری در برابر اتحاد شوروی به‌عنوان نماینده بلوک کمونیسم صف‌آرایی کرده بود. در عرصه منطقه‌ای نیز، با گذشت چند سال از جنگ دوم جهانی، بریتانیا در حال از دست دادن جایگاه خود در عرصه خاورمیانه و خلیج فارس بود. ایالات متحده نفت عربستان سعودی را تقریبا تصاحب کرده بود و بدش نمی‌آمد که دست بریتانیا از منابع نفت ایران کوتاه شود، اما مشروط به آنکه خود جایگزین بریتانیا در کنترل منابع نفتی ایران شود و محمد مصدق کسی نبود که نفت را از بریتانیا گرفته و تقدیم ایالات متحده کند. بزرگ‌ترین اشتباه مصدق اگر در عرصه داخلی فاصله گرفتن از حماسه‌سازان ۳۰ تیر بود، در عرصه بین‌المللی ناتوانی از شناخت نیات اصلی ایالات متحده بود. نخست‌وزیر وقت ایران با تصور اینکه آمریکایی‌ها چون در ایران سابقه منفی ندارند، می‌توان به آنها اعتماد کرد، عملا شرایط را برای ورود ایالات متحده به ایران آماده و خود مقدمات سقوط دولت خود را فراهم کرد. مصدق می‌خواست با کمک آمریکایی‌ها تحریم‌های بین‌المللی سخت آن دوران را دور بزند و آنها را لغو کند. «نخست‌وزیر از تلاش‌های خستگی‌ناپذیر خود برای ترغیب رئیس‌جمهور جدید آمریکا [ژنرال آیزنهاور] برای کمک به ایران برای برطرف‌کردن تحریم نفتی ایران توسط انگلستان، دست برنداشت. مصدق پیام‌هایی برای آیزنهاور پس از پیروزی‌اش در انتخابات ریاست‌جمهوری و پس از رفتن به کاخ سفید فرستاد. مصدق در پیام ۲۸ مه ۱۹۵۳ [۷ خرداد ۱۳۳۲، کمتر از ۳ ماه قبل از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد] خود به آیزنهاور نوشت: ملت ایران امیدوار است که با کمک و مساعدت حکومت آمریکا موانع به‌وجود آمده در کار فروش نفت ایران برطرف گردیده و چنانچه حکومت آمریکا قادر نیست چنین موانعی را مرتفع سازد، می‌تواند کمک‌های اقتصادی را در اختیار ایران قرار دهد تا این کشور بتواند سایر منابع طبیعی خود را مورد بهره‌برداری قرار دهد. ایران، سوای نفت، منابع طبیعی دیگری نیز دارد که بهره‌برداری از آنها به حل مشکلات آن کمک می‌نماید، لکن تحقق این منظور بدون کمک اقتصادی خارجی مقدور نیست. در خاتمه، توجه مساعد و مثبت آن جناب را به وضعیت خطرناک کنونی ایران جلب نموده و اطمینان دارم که جنابعالی نسبت به کلیه نکات این پیام توجه لازم مبذول خواهید داشت.» (سپهر ذبیح: ۱۵۴) این نامه کاملا بیان‌گر آن است که مصدق می‌خواست با اعتماد به واشنگتن، مشکلات ناشی از ملی شدن صنعت نفت را حل کند در حالی که ایالات متحده با روی خوش نشان دادن بدوی به دولت ملی ایران، تنها به‌دنبال جایگزین شدن در صنایع نفت ایران بود. آنان قادر بودند بریتانیا را ساکت کنند اما تنها در صورتی که منافعشان برآورده شود و مصدق این منافع را برآورده نمی‌کرد. * آمریکا و کودتاهای ضد کمونیستی در دوران جنگ سرد، «کمونیسم» بهانه خوبی برای کودتا علیه دولت‌های مستقل بود. چنان چهره غریبی از کمونیسم در افکار عمومی ساخته شده بود، که دنیای غرب ترجیح می‌داد حکومت‌های مردمی با کودتا سرنگون شوند تا اینکه به دام مسکو بیفتند. ده‌ها مورد کودتا از این نوع در آمریکایی لاتین ثبت شده است که ۲۲ مورد از آنها در اکوادور انجام شده است. آنچه پس از این کودتا مطرح شد این بود که سیا به‌خاطر کمونیست نشدن ایران علیه این کشور کودتا کرده است. بسیاری از نیروهای داخلی هم که با این کودتا همراه شدند، تحت همین تبلیغات با کودتا همراه شدند که نمونه بارز آنها مرحوم «طیب حاج‌رضایی» بود. با این حال چنین چیزی واقعیت ندارد. اگر مصدق می‌خواست به دامان شوروی پناه ببرد، طبعا از حمایت روس‌ها هم در برابر کودتا برخوردار می‌شد و با توجه به هم‌مرز بودن ایران و شوروی، روس‌ها می‌توانستند جلوی این کودتا را بگیرند. علاوه بر آن، روشن است که مصدق دستورات لازم برای حفاظت از آمریکایی‌ها در ایران را صادر کرده بود. مصدق حتی در ساعات آخر شب ۲۷ مرداد نیز به سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش دستور داد که به حفظ نظم و امنیت در اطراف سفارت آمریکا بپردازد. (سپهر ذبیح: ۱۷۷) از سوی دیگر، مصدق شناخت خوبی از جامعه ایران داشت و می‌دانست که جامعه‌ای با اکثریت مسلمان و باورمند به انگاره‌های دینی، کمونیست‌شدنی نیست. حزب توده در ایران تنها بین برخی طبقات خاص برای مدتی کوتاه موفق به کادرسازی شد و هرگز نتوانست به‌نفوذ ملی دست پیدا کند. * بلایی که آمریکایی‌ها بر سر حکومت مصدق آوردند اقدامات سیا در ایران در تابستان ۱۹۵۳ (۱۳۳۲ شمسی) تحت عنوان عملیات «تی‌پی آژاکس» شناخته می‌شد. گزارش رسمی سیا در خصوص این عملیات در سال ۱۹۵۴ توسط «دکتر دونالد ویلبر» به رشته تحریر درآمد و پس از آنکه در سال ۲۰۰۰ به‌دست روزنامه نیویورک‌تایمز افتاد و افشا شد، برای تحقیقات بیشتر در اختیار محققین قرار گرفت. از آنجا که این گزارش برای استفاده داخلی سیا نوشته شده بود، دلیلی ندارد که فکر کنیم از دقت کافی برخوردار نبوده است. این گزارش روشن می‌کند که ایالات متحده از طریق ارتباطات خود شاه را تحت تاثیر قرار داده تا دو فرمان را امضا کند، فرمان عزل مصدق و فرمان نصب زاهدی به نخست‌وزیری. (Wilber: pp. ۳۶-۳۸) همچنین با خواندن این گزارش مشخص می‌شود که سیا تمام اقدامات حول و حوش سرنگونی مصدق را مدیریت کرده است. سیا، تحت کد عملیاتی TPBEDAMN با بودجه سالانه ۵۰۰ هزار تا یک میلیون دلار، از اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی اقدام به استخدام تعدادی سازمان‌دهنده برای حمله به تظاهرات حزب توده در ایران کرده بود. پیش از کودتای ۲۸ مرداد، بودجه‌ای در اختیار سیا قرار گرفت تا علیه مصدق، دشمنی و بی اعتمادی داخلی ایجاد کرده و آن را توسعه دهد.... بر اساس این طرح قرار بود حتی برای ایجاد اختلاف در جبهه ملی هم هزینه شود و حتی برای خرید برخی از اعضای مجلس وقت نیز بودجه پیش‌بینی شده بود. ارتش به حمایت از شاه تشویق می‌شد و سیا گروه‌هایی را ایجاد کرد که خود را به‌جای اعضای حزب توده جا بزنند و در تهران وحشت ایجاد کنند. برخی از اعضای حزب توده هم حتی با کودتا همراه شدند و به نیروهای جعلی مزبور پیوستند. در روز ۱۹ اوت ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد ۳۲)، این سیا بود که تظاهرات ضد مصدق و به‌نفع شاه را سازمان‌دهی کرد و اطمینان حاصل کرد که رادیو تهران به تصرف درآمده است. بعدازظهر همان روز، دولت مصدق سرنگون شد. (Gasiorowski: pp. ۲۳۶-۲۵۶) در ماه مارس ۲۰۰۰، «مادلین آلبرایت»، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده به صراحت اعلام کرد که «در سال ۱۹۵۳، ایالات متحده نقشی مهم در بیرون راندن نخست‌وزیر مردمی ایران، محمد مصدق داشت.» (Sanger: ۲۰۰۰.) همچنین باراک اوباما هم در سخنرانی مشهور خود در قاهره، اظهار داشت که در میانه جنگ سرد، ایالات متحده در سرنگونی دولت دموکراتیک ایران نقش داشت. سپهر ذبیح نقش آمریکا را در سرنگونی مصدق چنین خلاصه کرده است: «۱ - پاسخ آیزنهاور (رئیس‌جمهور وقت آمریکا) به پیام ۲۸ مه ۱۹۵۳ (۷ خرداد ۱۳۳۲) دکتر مصدق پس از یک ماه تاخیر داده شد و آیزنهاور با درخواست مصدق برای پرداخت کمک‌های اقتصادی به ایران مخالفت کرد. ۲- در دهم اوت ۱۹۵۳ (۱۸ مرداد ۱۳۳۲)، «آلن دالس»، رئیس سیا و لوی هندرسن (سفیر آمریکا در ایران) و خواهر دوقلوی شاه (اشرف پهلوی) همگی آنها در یک نقطه دورافتاده سوییس با یکدیگر دیدار کردند. اشرف پهلوی چند هفته پیش از این دیدار بر اثر پافشاری دکتر مصدق ناگزیر به ترک تهران شده بود. ۳- در همین زمان «سرتیپ شوارتسکف» وارد تهران شد تا با دوستان قدیمی خود تجدید دیدار نماید. وی در سال‌های ۱۹۴۲- ۱۹۴۸ ماموریت تجدید سازمان ژاندارمری ایران را به عهده داشت. دوستی او با شاه و امرای ارتش نظیر سرلشکر زاهدی و سرلشکر حسن ارفع و نیز دیدار کوتاه وی با شاه در رامسر عواملی بودند تا او را دست‌اندرکار رویدادهای ایران در روزهای ۲۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدانند. ۴- ارتشی‌های طرفدار شاه با به کار گرفتن روش استراتژیک و لجستیکی ارتش آمریکا توانستند واحدهای نظامی طرفدار مصدق را در غروب ۲۸ مرداد از پای درآوردند. ۵- شرکت مخالفان مصدق در کودتا، نظامی یا غیرنظامی، به دستور سیا صورت گرفت. سیا دستور داده بود که مبادرت به تجمع گروه‌هایی از مردم بنمایند که به خاطر حفظ آزادی خود آماده پذیرش خطر هستند. ۶- مسئول عملیات سیا در این حوادث «کرمیت روزولت» بود. اقدامات سازمان سیا نظیر پول دادن به طرفداران شاه برای حرکت به سوی خانه مصدق بر اساس دستور کرمیت روزولت صورت گرفت.» (سپهر ذبیح: ۱۸۲) منابع: ۱- سپهر ذبیح، ایران در دوره دکتر مصدق، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات عطائی، تهران: ۱۳۸۱ ۲- Wilber, Donald N. ۱۹۵۴, Overthrow of Premier Mosaddeq of Iran: November ۱۹۵۲-August ۱۹۵۳ Central Intelligence Agency, March. Available on line via the following link: http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB۲۸/, (Accessed ۱۶ January, ۲۰۱۰.) ۳- Gasiorowski, Mark J. ۲۰۰۴, “The ۱۹۵۳ Coup d’État Against Mosaddeq,” in Mohammad Mosaddeq and the ۱۹۵۳ Coup in Iran, edited by Mark J. Gasiorowski and Malcom Byrne, New York: Syracuse University Press ۴- Sanger, David E. ۲۰۰۰, “U.S. Ending a Few of the Sanctions Imposed on Iran,” The New York Times منبع: جهان‌نیوز

استعمار پیر و جدایی بحرین از ایران

اعظم حمیدپور اهمیت استراتژیك بحرین برای ایران از نظر استراتژیك و سوق الجیشی بحرین در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیكی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می كرد. تصور اینكه ایران در دو سوی یكی از مهمترین آبراه های جهان دارای ساحل باشد می تواند تا حدی نشان دهد كه بحرین از حیث سیاسی و نظامی چه اهمیتی در تفوق بر كشورهای عربی منطقه وحتی تاثیرگذاری بر معادلات بین المللی برای ایران داشته است. اگر بحرین در حاكمیت ایران باقی می ماند، با توجه به افزایش گستره آب های سرزمینی، رگ حیاتی نفت دنیا تا حد زیادی در تسلط ایران قرار می گرفت. وجود منابع غنی نفت و گاز در پهنه آب های سرزمینی بحرین نیز اهمیت قابل توجهی به این سرزمین بخشیده است. همچنین موقعیت مناسب برخی از جزایر برای پهلوگیری و تعمیر كشتی های بزرگ اقیانوس پیمای 500 هزار تنی در بنادر آنها و مرواریدهای مشهور آن نیز از امتیازات دیگر آن محسوب می گردد. (1) حاكمیت ایران بر بحرین در گذر تاریخ دوران اشكانیان و ساسانیان : در اواخر دوره اشكانیان، اعراب به مدت بسیار كوتاهی بر این جزیره حكومت می كردند تا در نهایت اردشیر بابكان آنها را شكست داد. حمله اعراب به بحرین مجددا با مرگ هرمز دوم در سال ۳۰۹ میلادی آغاز شد. در سال ۳۲۶ میلادی شاپور دوم با حمله‌ای رعدآسا، بحرین را به تصرف درآورد و در آن كشت و كشتار زیادی كرد. سپس وی به عمران و آبادی جزیره همت گماشت و شهرهایی در آن بنا نمود. تا زمان سقوط دولت ساسانی به دست اعراب ( 651م.)‌ آرامش كاملی در این منطقه برقرار بود. از ورود اسلام تا صفویان: در زمان ورود اسلام به این ناحیه، اغلب مردم بحرین مانند سایر ایرانیان، زرتشتی و اقلیتی نیز یهودی و مسیحی بودند. اگرچه از این زمان، تا زمان شاهنشاهی سلاطین ایرانی آل بویه، حكومت بحرین در دست خلفای بنی‌امیه و عباسیان و مدتی نیز قرامطه (تحت فرمان فاطمیون مصر)بود، اما ایران همیشه در این منطقه داراری نفوذ معنوی و فرهنگی بود و تجارت و صنعت آن نیز همواره در دست ایرانیان بود.(2) در دوران آل بویه جنگ و خونریزی بین خوارج عرب و امرای ایرانی در این جزایر حكمفرما بود. بحرین در این دوران گاه در دست امرای ایرانی بود و گاه به دست متجاوزین عرب می‌افتاد. در دوران سلجوقیان و پس از آن نیز این جزایر همچنان در دست ایرانیان بود. پس از حمله مغول، حكام جزیره هرمز كه ایرانی بودند همچنان بحرین را در اختیار داشتند. در دوره اتابكان فارس و همچنین آل مظفر و تیموریان، بحرین بخشی جدا نشدنی از سرزمین ایران محسوب می‌شد. حضور استعمار پیر انگلیس در خلیج فارس و ایجاد زمینه های جدایی بحرین: در اوایل قرن شانزده میلادی با هجوم استعمار پرتغال به منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس (‌ 1506میلادی)،‌ بسیاری از نقاط استراتژیك منطقه، از جمله جزیره هرمز و مجمع‌الجزایر بحرین نیز در 1522میلادی به تصرف و اشغال استعمارگران در آمد. پس از گذشت حدود یك قرن شاه‌عباس در سال 1602 با لشكركشی به بحرین آنجا را از تصرف اشغالگران خارجی آزاد كرد. پس از آن ‌مجمع الجزایر بحرین مدت 180 سال در اختیار و تحت نظر كامل حكومت ایران بود. در دوران قاجار اگرچه ایران مالك رسمی این سرزمین محسوب می شد اما با حكومت آل خلیفه بر بحرین، به تدریج زمینه سلطه انگلیس بر این منطقه مهیا شد. در سال 1783 " شیخ احمد بن خلیفه ‌ از خاندان "‌خلیفه "‌ كه از منطقه نجد در مركز عربستان به كویت مهاجرت كرده بود، به این سرزمین حمله كرده و پس از شكست سربازان ایرانی بر آن استیلا یافت . از آن پس،‌ حكومت بحرین با حمایت همه جانبه سیاسی - استعماری انگلستان در اختیار اعضای خاندان "‌ خلیفه "‌ ‌ قرار گرفت.(3) در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مركزی استفاده كرد و به موجب قراردادهایی كه در سال های 1820، 1861، 1880 و 1892 با بحرین منعقد كرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد كه از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان شیخ بحرین را مستقل می شناخته است.(4) دوران پهلوی اول ؛ اعتراض ایران به جامعه ملل: در دوران رضا شاه نیز ایران همچنان مدعی حاكمیت بحرین بود. در ۱۹۲۷دولت انگلستان قراردادی با عربستان سعودی درباره بحرین امضا كرد. دولت ایران بلافاصله نسبت به آن معاهده به طور رسمی اعتراض كرد و از آن به‌عنوان «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» به جامعه ملل شكایت كرد. این دادخواهی ایران، توسط مخبرالسلطنه به عنوان نخست‌وزیر، در صفحه ۶۰۵ «روزنامه جامعه ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید، اما به علت ضعف جامعه ملل و سپس شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در اوت 1941 این اعتراض ایران راه به جایی نبرد.(5) دوران پهلوی دوم ؛ مصادره بحرین به نفع اعراب : از اوت 1941 تا اوایل 1956 هیچ اقدام اساسی از طرف حكومت ایران به منظور اعاده حاكمیت كشور بر بحرین به عمل نیامد و تنها مطبوعات كشور هر از چندگاهی به مسئولین مملكتی موضوع تعیین تكلیف بحرین و احقاق حقوق ایران را یادآوری می كردند تا آنكه در سال 1956 حوادثی در بحرین اتفاق افتاد كه منجر به اعلام وضع غیر عادی و دستگیری تعداد زیادی از ایرانیان مقیم این كشور گردید. حكومت ایران در برابر این تحولات بلافاصله واكنش نشان داد و وزیر خارجه وقت ایران در آوریل 1976 طی یك مصاحبه مطبوعاتی حاكمیت ایران بر بحرین را از ابعاد مختلف حقوقی و تاریخی مورد تایید قرار داد. هیات دولت نیز در نوامبر 1957 لایحه تقسیمات جدید كشوری را كه به موجب آن بحرین استان چهاردهم ایران محسوب می شد را در حضور شاه به تصویب رساند.(6) اتحاد جماهیر شوروی اعلان حاكمیت ایران بر بحرین را مورد تایید رسمی قرار داد اما انگلستان این موضع ایران را رد كرده و بر استقلال بحرین تحت حمایت خود تاكید كرد. موضع انگلستان در كشورهای عرب با استقبال روبرو شد، به نحوی كه بلافاصله اتحادیه عرب بر علیه ایران موضع گیری كرد. حكومت ایران نیز پس از آن به تدریج آنچنان در موضع تدافعی قرار گرفت كه حداقل مسئله بحرین را برای مدت 10 سال مسكوت باقی گذاشت. در سال های 1965-1964 فعالیت های انقلابی اعراب در خلیج فارس شدت گرفت. در نوامبر ۱۹۶۷، نیروهای انگلیسی به دنبال جنگ‌های داخلی یمن از بندر استراتژیك عدن (نزدیك باب المندب و ابتدای جنوبی دریای سرخ)‌ خارج شدند و به‌دنبال آن، ‌جمهوری دموكراتیك خلق یمن ‌ (یمن‌جنوبی)‌ به‌عنوان یك كشور سوسیالیستی افراطی شكل گرفت. این كشور به‌زودی حامی جنبش‌های انقلابی و چپ‌گرای منطقه شد و در این راستا با ایران و نیز كشورهای میانه‌رو ( و غرب گرای ) عرب به‌عنوان كشورهای مرتجع شروع به مقابله و مخالفت كرد. انگلستان پس از خروج از عدن (‌یمن جنوبی)‌، ‌نیروهایش را به بحرین منتقل كرد و بدین ترتیب پس از عدن، ‌مجمع الجزایر بحرین به‌عنوان پایگاه مهم انگلستان در شرق سوئز و خلیج‌فارس مطرح شد. مدتی بعد در ژانویه ۱۹۶۸، ‌پس از اینكه انگلستان اعلام كرد كه نیروهایش را تا پایان سال ۱۹۷۱ از شرق سوئز خارج خواهد كرد، دولت ایران از این تصمیم استقبال كرد و اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است.(7) سپس ،‌ با طراحی و هدایت انگلستان قرار شد فدراسیونی متشكل از نه شیخ نشین جنوب خلیج فارس در قالب یك كشور واحد پس از خروج نیروهای انگلیسی از منطقه تشكیل شود. شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از مسأله خروج آتی نیروهای انگلیسی ‌و ادعای مالكیت ایران بر بحرین آن را یك مشكل امنیتی برای آینده مجمع الجزایر دانست و راه حل این مشكل را در پیوستن بحرین به فدراسیون یاد شده دانست، اما این مسئله با وجود ادعای حاكمیت ایران بر بحرین حل نشدنی به نظر می رسید. طرح مجدد مساله بحرین و تشكیل فدراسیون عربی، فرصت مناسبی برای ایران فراهم آورد تا به منظور استقرار نیروهای خود در سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب كوچك با انگلستان وارد معامله شود. استراتژی شاه مبنی بر عدم پذیرش یك فدراسیون عربی به مثابه امتیازی برای مذاكره و چانه زنی در مورد بحرین و سایر جزایر مورد ادعای ایران در خلیج فارس محسوب می شد. سرانجام تلاش ایران به جلب دوستی با كشورهای عربی خلیج فارس كه با سفر شاه به عربستان و كویت انجام گرفت از یك سو و وسوسه های انگلستان در مورد معامله ای بهتر با ایران در رابطه با جزایر سه گانه از سوی دیگر، و فشارهای سیاسی ایالات متحده به ایران برای حل و فصل هر چه سریعتر اختلافات، باعث شدند كه محمدرضا شاه به طور غیر منتظره از ادعای دیرین ایران نسبت به بحرین صرفنظر نماید.(8) مذاكرات جدایی بحرین به‌طور آشكار و پنهان میان ایران، ‌انگلستان، ‌عربستان سعودی و آمریكا انجام ‌شد. جدا از سیاست‌های استعماری انگلستان، حمایت عربستان سعودی (‌به‌عنوان كشور عرب با نفوذ منطقه)‌از خواسته‌ها و آمال شیخ بحرین و نیز مرز آب‌های سرزمینی و فلات قاره دو ایران و عربستان، موضوع مهمی بود كه به تضاد منافع دو كشور انجامید به‌طوری كه شاه برنامه دیدار رسمی خود از عربستان سعودی را در اوایل سال ۱۹۶۸ به تعویق انداخت. بالاخره با مذاكرات طرفین نخستین قدم قابل توجه در حل اختلافات دیرین دو كشور بر سر مرز فلات قاره و مالكیت جزایر فارسی و عربی در تاریخ ۲۴ اكتبر ۱۹۶۸ با امضای یك موافقت‌نامه برداشته شد و باعث شد ایران در مورد مسئله بحرین كوتاه آمده و عقب نشینی سیاسی كند. در آن شرایط، حكومت ایران حفظ بحرین با توسل به شیوه‌های نظامی را در توان خود نمی‌دید. دولت شاه از عكس العمل انگلستان به‌عنوان یك قدرت بزرگ استعماری واهمه داشت، ضمن اینكه این كار تمام كشورهای عربی را (‌اعم از تندرو و محافظه كار )‌ علیه ایران متحد و هم پیمان می‌ساخت. این در حالی بود كه ایران در آن دوران درگیری‌های ارضی و مرزی و سیاسی گسترده‌ای با عراق داشت. از طرف دیگر شاه می ترسید كه اقدام نظامی ایران سازمان ملل متحد را علیه ایران وارد عرصه كند. بنابراین شاه با توجه با سازش‌های پنهانی انجام شده و شرایط زمانی، راه حل سیاسی را برگزید. شاه در ‌اوایل ۱۹۷۰ در مصاحبه‌ای خواستار حل مسئله بحرین از طریق كسب نظر مردم آن به وسیله سازمان ملل متحد شد. بالاخره پیشنهاد رسمی شاه از طریق گفت‌وگوهای بعدی ایران با انگلستان و دبیركل سازمان ملل در اوایل سال ۱۹۷۰ به نتیجه نهایی رسید و ایران در تاریخ ۹ مارس ۱۹۷۰ ‌رسما خواستار همكاری دبیركل سازمان ملل برای استعلام نظر واقعی مردم بحرین از طریق انتصاب یك نماینده ویژه شد.(9) ارجاع موضوع انتزاع بحرین به سازمان ملل و نقش انگلستان در استقلال بحرین انگلستان در تاریخ ۲۰ مارس موافقت رسمی خود را با انجام پیشنهاد دولت ایران به اوتانت، دبیركل سازمان ملل اعلام كرد. وی نیز در همان روز پس از مشورت با نمایندگان ایران و انگلستان اعلام كرد كه "ویتوریو وینتسپیر گیچیاردی" معاون دبیركل و مدیركل دفتر اروپای سازمان ملل در ژنو را به ‌عنوان نماینده ویژه خود در كسب آرای‌مردم بحرین منصوب كرده است ضمنا وی از ایران و انگلستان برای انجام مسئولیت خود در ابراز نظر و تصمیم‌گیری نهایی در مورد حل مسئله بحرین، اختیار تام گرفت. نماینده ویژه دبیركل در امور بحرین، در رأس یك هیئت ۵ نفری عازم آن جزیره شد و از ۲۹ مارس تا ۱۸ آوریل ۱۹۷۰ به‌نظر خواهی گزینشی و گفت‌وگو با گروه‌های منتخب سیاسی - اجتماعی بحرین پرداخت. سازمان ملل سه گزینه را برای این نظرسنجی مطرح كرد: 1- باقی ماندن تحت حاكمیت ایران؛ 2- باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلستان؛3 -استقلال بحرین. برخلاف ادعای برخی منابع خارجی مبنی بر مراجعه به آرای‌ عمومی از طریق ‌رفراندوم یا انتخابات عمومی، ‌این امر صحت ندارد، بلكه به همان روش محدود گزینشی بسنده شد. به این معنا كه نه یكایك مردم بلكه فقط روسای قبیله ها و شیخ های بحرینی مورد سوال قرار گرفتند. پس از آن‌ گیچیاردی داده‌ها و نتایج كسب شده را در گزارشی به دبیركل تسلیم كرد تا براساس آن تصمیم نهایی درباره سرنوشت بحرین اتخاذ شود. در گزارش گیچاردی آمده بود كه "هیئت اعزامی دریافتند كه مردم بحرین پیشنهاد و درخواست ایران و انگلستان برای نظرخواهی و مساعی جمیله سازمان ملل را در این راه مورد ستایش و تقدیر قرار دادند، هیچ‌گونه تلخكامی و خصومتی از سوی مردم بحرین نسبت به ایرانی‌ها مشاهده نشد و اظهار امیدواری شده كه مالكیت ‌ ایران بر بحرین یكباره و برای همیشه كنار رود. مردم بحرین خواهان یك كشور مستقل و با حاكمیت كامل سیاسی هستند و اكثریت تام مردم احساس می‌كنند كه بحرین یك كشور عربی است. رئیس هیئت اعزامی، ‌گزارش خود را با این نتیجه‌گیری به پایان رسانده بود كه كسب نظر و مشورت‌های وی در بحرین او را متقاعد كرده است كه اكثریت مردم بحرین خواهان شناسایی هویتشان در یك كشور كاملا مستقل و دارای حق حاكمیت و آزاد برای ایجاد روابط با سایر كشورها هستند‌". در طی سفر گیچاردی دو باشگاه فرهنگی ایرانی فعال در بحرین با نام های «نادر» و «فردوسی» تعطیل و شمار زیادی از مردم آن جزیره كه هوادار ایران باقی مانده بودند كشته یا زندانی شدند و جو خفقان و ترس بر منطقه حاكم شد. بر این اساس به دلیل اینكه گیچاردی تنها با تنی چند از گردانندگان حكومتی به شیوه ای از پیش تعیین شده دیدار كرده و نظراتشان را به عنوان « نتیجه همه پرسی» اعلام كرده بود مشخص است كه از لحاظ حقوق بین الملل و حقوق سیاسی مسئله استقلال بحرین به علت مراجعه نكردن به رای یكایك مردم و برگزار نكردن « همه پرسی كامل» از مشروعیت و وجاهت قانونی برخوردار نبوده است. گزارش یاد شده از سوی دبیر كل به شورای امنیت ارجاع شد و شورای امنیت نیز با استناد به نتیجه‌گیری نهایی گزارش تدوین شده مفاد آن را راجع به استقلال بحرین و جدایی از خاك ایران در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۷۰ مورد تأیید و تصویب قرار داد. ایران نیز در ماه می همان سال برای شناسایی رسمی قطعنامه شورای امنیت در مورد استقلال بحرین اقدامات قانونی را انجام داد. هیئت دولت قطعنامه‌ شورای امنیت سازمان ملل را برای بررسی و تصویب درقالب لایحه به مجلس شورای ملی تقدیم كرد. این لایحه در چهاردهم می 1970 با ۱۸۷ رأی مثبت و ۴ رای منفی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. تنها نمایندگان وابسته به حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشكپور به این لایحه رای منفی دادند. مجلس سنا نیز در 18 می آن را به اتفاق آرا تصویب كرد. اعلامیه استقلال بحرین در تاریخ ۱۴ اوت ۱۹۷۱ منتشر شد. دولت ایران تنها یك ساعت پس از استقلال بحرین آن را به رسمیت شناخت. یك روز بعد (‌۱۵ اوت )‌، ‌بحرین و انگلستان یك قرار داد دوستی ( با هدف مشورت در مواقع ضروری) با یكدیگر امضا كردند. بدین ترتیب، مسئله بحرین پس از یك قرن و نیم منازعه و كشمكش به سرانجام رسید.‌(10) در واقع ایران در ازای دریافت امتیاز بازپس گیری جزایر سوق الجیشی تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسی از حق حاكمیت خود بر بحرین صرفنظر كرد. پی‌نوشتها: 1-http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=607352&type=9&year=1389&month=11&day=24 2. عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس، (تهران:چاپخانه مجلس، ۱۳۲۸)، صص 112-101. 3-http://www.khabaronline.ir/news-4368.aspx 4-wikkiepedia.com 5-parsapress.ir/component/content/article/50 6.حسین كی استوان، سیاست موازنه منفی(بی جا:انتشارات مصدق، 1335)، ص85 7. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاسیت خارجی ایران در دوران پهلوی،(تهران: نشر البرز، 1357) 8. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1357-1320 (تهران:نشر قومس،1376) صص391-391. 9-http://www.khabaronline.ir/news-4368/aspx 10- http://parsapress.ir/component/content/article/50 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

افسانه! حمایت دولت آمریکا از انقلاب مشروطیت ایران

مظفر شاهدی سالها پس از ورود اولین میسیون مذهبی آمریکا به ایران ( 1832م)، نخستین قرارداد رابطه ایران و آمریکا با عنوان عهدنامه دوستی و کشتیرانی با نظر مساعد میرزا تقی‌خان امیرکبیر صدراعظم وقت ناصرالدین شاه،در مهر 1230/ ذیحجه 1267/ اکتبر 1851، میان نمایندگان دو کشور، در شهر استانبول، به امضا رسید. هدف امیرکبیر از انعقاد این قرارداد تقویت و تثبیت موقعیت ایران در خلیج فارس بود، که در آن برهه، کشور استعماری انگلستان بر دامنه تجاوزات خود در آن آبراهه مهم و استراتژیک می‌افزود. مدتی پس از آن حکومت ایران خواستار حمایت دریایی آمریکا از ایران، در خلیج فارس، شد. اما دولت آمریکا که نمی‌خواست یا قادر نبود خود را درگیر منازعه با انگلستان کند، از این تقاضای حکومت ایران سرباز زد. در 13 دسامبر 1857/ 23 آذر 1236/ 15 ربیع‌الثانی 1273، مقررات قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون درباره اتباع آمریکایی در ایران اعمال گردید. در ژانویه 1883م/1300ق اولین وزیر مختار آمریکا در ایران، ویلیام بنجامین، عازم تهران شد و سفارت آمریکا در ایران، رسماً، افتتاح گردید. بنجامین اولین وزیر مختار آمریکا در تهران، به رغم تمام تظاهری که به علایق حقوق بشری و غیرسودجویانه آمریکا در ایران و دیگر نقاط جهان می‌کرد، وقتی فهمید حکومت ایران سخت گرفتار سیاستهای تجاوزکارانه دو کشور انگلستان و روسیه تزاری می‌باشد، طی نامه‌ای خطاب به وزارت خارجه دولت متبوع خود: «به گردانندگان کشورش التماس می‌کرد که کالاهای تجاری خود را به سوی ایران گسیل دارند. او نوشت که تجارت با ایران بازارهای وسیع آسیای مرکزی را به روی آمریکائیان باز می کند. بنجامین تاکید کرد: پاداش این تجارت ارزش آن را دارد که با رقبای نیرومندی که هم اکنون شتابزده در صدد به دست آوردن آن هستند مبارزه کنیم». بنجامین با اشاره به مبارزه و رقابت تنگاتنگ انگلستان و روسیه تزاری برای تسلط بر ایران به دولت آمریکا پیشنهاد کرد: «تا زمانی که مقاومت انگیس روسیه را از تسلط بر تمام ایران باز می‌دارد، آمریکا باید از فرصتهای فزاینده تجاری با این کشور استفاده کند. هر ملتی جاه‌طلب است و کشورها به طور یکسان حق دارند که خاک خود را گسترش دهند.» هربرت باون که در آستانه قرن بیستم سفیر آمریکا در تهران بود، آشکارا از ضرورت اتحاد میان آن کشور با دولت انگلستان برای بسط نفوذ در ایران و جلوگیری از گسترش نفوذ و سلطه اقتصادی و سیاسی روسیه تزاری در ایران سخن به میان آورده و: «به واشنگتن اطلاع داد که می‌تواند به کمک آلمان و انگلیس ترتیبی اتخاذ نماید که درهای جنوب ایران را برای تجارت باز نگه دارد. او نوشت: با وجود مخالفت سیاست روسیه ما می‌توانیم از منافع قانونی [!] خود در ایران حفاظت کنیم. درست همان‌گونه که در چین عمل کردیم و شکی ندارم اگر در ایران هم منافع ارزشمندی داشته باشیم موقعیت ما در چین نیرومندتر خواهد شد. حال که ما مالک فیلیپین هستیم سیاست ما نباید در هیچ قسمتی از شرق تضعیف شود». این اشارات سفیر آمریکا در تهران، آشکارا ماهیت امپریالیتسی و استعماری حضور و نفوذ آن کشور در ایران را نمایان می‌سازد. تئودور روزولت که در سال 1901م به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شده بود، دیدگاههای هربرت باون، سفیر آن کشور در تهران، را مورد تایید قرار داد و در راستای، ضرورت توسعه حضور و نفوذ امپریالیستی و استعمارگرانه آمریکا در ایران و سایر کشورهای آسیایی از چاره ناپذیری آمریکا برای «گرفتن سهمی فزاینده در بقیه دنیا» سخن به میان آورده و از محدود نشدن سرنوشت آمریکا «به نیمکره غربی» داد سخن داده و تاکید کرد: «حالا دیگر اگر هم بخواهیم نمی‌توانیم نقش کوچکی در دنیا ایفا کنیم.» چنین بود که وقتی انقلاب مشروطیت ایران طلیعه عصر جدیدی در حیات سیاسی ملت ایران شد، همچنان که در مطلب پیش‌رو خواهیم دید، دولت آمریکا به رغم تظاهری که می‌شد، هیچگاه در صدد برنیامد از حقوق و منافع ملت ایران دفاع نماید و چه بسا در جلوگیری از تقویت نظام مشروطه حکومت در ایران از هیچ کوششی فروگذار نکرد. انقلاب عدالت‌طلبانه، استبدادستیز و ضداستعماری مشروطیت ایران، که علما و گروهی از روشنفکران هدایت آن را برعهده داشتند، در سال 1324ق/1285ش/1906م به پیروزی رسید. با این حال، سفارت و نمایندگان سیاسی و نیز سیاستگذاران آمریکا، برخلاف آنچه بدان تظاهر می‌شد، هیچگاه درصدد برنیامدند، به ‌دور از خواستهای استعماری و سلطه‌جویانه خود، از انقلاب مشروطیت و خواستهای عدالت‌طلبانه و ستم‌ستیزانه ملت ایران حمایت کنند. همه قراین و مدارک نشان می‌دهد که آن کشور در موارد متعدد هم‌سو و همگام با کشورهای انگلستان و روسیه تزاری، ولو با نادیده گرفتن و مخالفت با انقلاب مشروطیت، صرفاً در راستای یافتن راهکارهایی برای تقویت و تحکیم موقعیت سلطه‌جویانه خود در ایران بود. آمریکاییها، که شاهد بحرانهای پایان‌ناپذیر سیاسی در ایران بودند، آشکارا، علاقه نداشتند، با اعلام حمایت از مشروطه‌خواهان، موقعیت خود را در میان مخالفان مشروطیت (که هر آن بیم قدرتیابی مجدد آنان وجود داشت) به خطر اندازند. در همین راستا هم بود که بنا به نوشته یکی از مورخان: «واشنگتن مجدانه از پذیرفتن هر نوع پیشنهادی حتی به صورت حمایت اخلاقی از مشروطه‌طلبان خودداری کرد». پیرسون سفیر وقت آمریکا در تهران، به رغم پیروزی انقلاب مشروطیت گستاخانه عقیده داشت: «حکومت مشروطه نمی‌تواند در کشوری فقیر، بی‌سواد و از نظر سیاسی رشدنیافته برقرار گردد». جان جکسون، که مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب مشروطیت ایران، در جایگاه سفیر آمریکا در تهران جایگزین پیرسون شده بود، نگاه خصمانه‌ای نسبت به انقلاب مشروطیت ایران داشت و همواره هم این دیدگاه دشمنانه خود را به وزارت امور خارجه دولت متبوع خود منعکس می‌کرد. در آن برهه که مشروطیت نوپای ایران دائماً از سوی محمدعلی‌ شاه و طرفداران او و نیز دو کشور انگلستان و روسیه تزاری مورد تهدید بود، وزارت امور خارجه آمریکا، که علاقه نداشت، حمایت از مشروطه‌خواهان موقعیت سلطه جویانه آن کشور را در ایران تهدید کند، به سفیر آن کشور در تهران (رندانه ) دستور داد: «سیاست آمریکا در ایران هنوز ادامه سیاست عدم مداخله است، حتی اگر به بی‌علاقگی نسبت به گسترش مبانی دموکراسی در ایران تعبیر گردد. این حکومت (یعنی نظام مشروطه ایران) را تا زمانی که قدرت واقعی به دست نیاورده و با اقتدار به اداره امور کشور نپرداخته و توان اجرای امور بین‌المللی را حاصل نکرده نمی‌توان به رسمیت شناخت و شما نباید با راهنمایی و یا هیچ روش دیگری مداخله کنید». پیرو همین سیاست رندانه و استعماری هم بود که جان جکسون به اتباع آمریکا در ایران، که اکثریت آنان را میسیونهای مذهبی تشکیل می‌دادند، هشدار داد که مبادا با حمایت غیرمحتاطانه از مشروطیت و مشروطه‌خواهان، موقعیت خود را در ایران به خطر اندازند. بر همین اساس هم بود، که در جریان بمباران مجلس شورای ملی و آغاز دوره موسوم به استبداد صغیر که با اعمال فشار شدید حکومت بر مشروطه‌خواهان ایران همراه بود، سفارت و نیز اولیای وزارت امور خارجه آمریکا احساس و ابراز مسرت پیروزمندانه‌ای کردند و از آن که با عدم حمایت از مشروطه‌خواهان توانسته‌اند موقعیت جاه‌طلبانه و سلطه‌جویانه خود را در نزد حکومت کودتایی محمدعلی ‌شاه تحکیم بخشند، سخت شادمان شدند. آبراهام یسلسون نویسنده کتاب روابط سیاسی ایران و آمریکا با بررسی اسناد و نامه‌های متبادله میان سفارت وقت آمریکا در تهران با وزارت امور خارجه آن کشور، در این باره چنین اظهار داشته است : بعد از آن که [محمدعلی] شاه در ژوئن 1908 [ تیر 1287/ جمادی‌الاول 1326] شدیدترین ضربه ضد انقلابی خود را وارد کرد (و مجلس را بمباران نمود) و موفق به کشتن بسیاری از رهبران انقلابی شد، جکسون [سفیر وقت آمریکا در تهران] یک بار دیگر موقعیت مناسبی یافت تا روسای خود را خشنود کند. زیرا وقتی مشروطه‌طلبان برای میانجی‌گری به وی متوسل شدند تا از کشتار مخالفین شاه که در آن فرصت موقت و مناسب دست به قتل‌عام بی‌دلیل آنها زده بود جلوگیری نماید، جکسون جواب داد که او دستور اکید دارد به هیچ‌وجه در مسائل داخلی ایران دخالت نکند. این موضعگیری دشمنانه جکسون نسبت به انقلاب مشروطیت ایران، مورد حمایت قاطع وزارت امور خارجه آمریکا بود. تا جایی که یکی از مقامات آن وزارت در این باره به گونه‌ای توهین‌آمیز تصریح کرده بود: «این مثال [عدم حمایت از مشروطه‌خواهان در جریان به توپ بستن مجلس و کشتار آنان توسط حکومت محمدعلی‌ شاه] خوبی بر کار جکسون است. او از وقتی که به تهران رفته است اثبات کرده که استعداد خوبی برای مقابله با توطئه‌ها در سرزمین دسایس دارد». در جریان محاصره تبریز و نبرد مشروطه‌خواهان تحت رهبری ستارخان با نیروهای وفادار به محمدعلی‌ شاه هم، کنسولگری آمریکا در تبریز، در راستای پیشبرد مقاصد توسعه طلبانه آن کشور در ایران، حاضر نشد با مشروطه‌خواهان، که به شدت تحت فشار مخالفان بودند، همراهی نشان دهد. نظیر آنچه سفارت آمریکا در تهران عمل می‌کرد، کنسولگری آن کشور در شهر تبریز هم از پناه دادن به مشروطه‌خواهانی که در معرض خطر قتل بودند، خودداری می‌کرد. این موضوع، چنین، در تذکر وزارت امور خارجه آمریکا، به کنسولگری آن کشور در تبریز منعکس شده است: «البته لازم به تذکر است که وزارت خارجه آمریکا حاضر نیست هیچ نوع حق اعطای پناهندگی را برای کنسولگری به رسمیت بشناسد. کنسولگری نباید در جنبش‌های انقلابی به نفع یک طرف و بر علیه طرف دیگر مداخله نماید، به‌خصوص اگر به علت چنین اقدامی امنیت کنسولگری بی‌جهت دچار مخاطره گردد». حتی وقتی «داتی» کنسول وقت آمریکا با تصریح بر این موضوع که طرفداران محمدعلی ‌شاه و مخالفان مشروطیت در شهر تبریز «دزدی، غارت، جنایت و هتک ناموس به راه انداخته‌اند» خواستار پناه دادن به قربانیان این تبه‌کاریها شد، از وزارت خارجه آن کشور پاسخ شنید: «شما نباید به هیچ وجه به کسی پناهندگی بدهید». اقدامات و مواضع دشمنانه و سلطه‌جویانه آمریکا از این هم فراتر رفت و در حالی که مشروطه‌خواهان، به رغم ددمنشیهای استبدادگرایان و هرج و مرج‌طلبان، با تلفات بسیار به دفاع از مواضع خود ادامه می‌دادند، و در این میان، دولت متجاوز روسیه ‌تزاری برای حمایت از محمدعلی ‌شاه و طرفداران استبداد، خود را آماده تجاوز نظامی به شهر تبریز می‌کرد، دولت آمریکا هم از طریق سفیر خود در روسیه، از این برنامه تجاوزکارانه ارتش متجاوز روسیه و جنایات و تبه‌کاریهای غیرانسانی فراوانی که در شهر تبریز و نواحی اطراف آن مرتکب شد و در تجاوز به جان و مال و ناموس مردم در آن شهر، از هیچ کوششی فروگذار نکرد و حمایت کرد. بنابر نوشته محققانی که به اسناد محرمانه وزارت امور خارجه آمریکا دسترسی داشته اند: وزارت امور خارجه آمریکا مشغول مذاکرات فشرده‌ای با سفیر خود جان ریدل در پطرزبورگ بود تا تصمیم بگیرد آیا اعزام یک لشکر روسی به تبریز آن شهر را نجات خواهد داد یا خیر. ناکس (وزیر امورخارجه آمریکا) در تلگرامی که به سفارت در روسیه فرستاد اظهار داشت در صورتی که اتباع آمریکا در تبریز دچار مخاطره گردند برای نجات آنان به اقدام بشردوستانه روسیه متکی خواهیم بود. ریدل به وزارت خارجه کشور متبوعش اطمینان داد که قشون روسیه به طرف تبریز حرکت کرده و از خارجیان مقیم شهر حمایت خواهند نمود. اندکی بعد قشون روسیه وارد شهر شد و نظم را برقرار کرد. از جمله حوادث و رخدادهای آن برهه شهر تبریز، که حتی تا سالهای اخیر، به غلط، تلاش می‌شود از آن به عنوان یک مصداق روشن و واضح از اقدامات بشردوستانه دولت آمریکا در ایران بهره‌برداری سیاسی بشود، حادثه قتل هاوارد باسکرویل معلم آمریکایی شاغل به تدریس در مدرسه میسیون مذهبی آمریکاییها در تبریز به دست مخالفان مشروطیت است، که در کنار مشروطه‌خواهان با طرفداران محمدعلی ‌شاه جنگید. هرچند باسکرویل داوطلبانه و راساً در این مهم مشارکت کرد، اما سفارت، کنسولگری و نیز وزارت امور خارجه آمریکا، به هیچ‌وجه، موافقتی با این موضع باسکرویل نداشتند و به انحاء گوناگون کوشیدند مانع از حضور او در صف مشروطه‌خواهان شوند. چنان‌که داتی کنسول آمریکا در تبریز همراهی باسکرویل با مشروطه‌خواهان تبریز (تحت رهبری ستارخان) را به سخره گرفته و آن را یک شوخی دانسته و به او نوشت: «من جداً از شما خواهش می‌کنم که به هیچ‌وجه خود را در این شورش درگیر نکنید». وقتی باسکرویل تسلیم خواسته کنسول نشد، او کوشید گذرنامه آمریکایی باسکرویل را باطل کرده و او را به فردی بدون وطن و بی هویت تبدیل کند. در همان حال، وزارت امور خارجه آمریکا به هیئت مرکزی میسیونهای آمریکایی در نیویورک هشدار داد تا در اولین فرصت باسکرویل را از ایران فرا بخوانند و اضافه کرد: «باسکرویل در ردیف انقلابیون ایران قرار گرفته و با این عمل خود منافع آمریکا و میسیون کلیسا را به مخاطره انداخته است». هیئت میسیونری آمریکا در ایران که به دستور وزارت امور خارجه آمریکا از اقدامات باسکرویل سلب مسئولیت کرده بود، طی گزارشی متذکر شد: «میسیونرهای ما خودشان را از درگیری در چنین مسائلی کاملاً دور نگه داشته‌اند و ما متاسفیم که آموزگاری اینطور گمراه شده است». حتی پس از آن که باسکرویل در حمایت از مشروطیت ایران به قتل رسید، باز هم سفارت و کنسولگری آمریکا در ایران حاضر نشدند اقدام او را تایید کنند و موضوع عدم حمایت آمریکا از مشروطه‌خواهان، در همان برهه هم از نگاه اقشار وسیعی از مردم ایران نادیده نماند. چنان که مورخان اشاره کرده‌اند، در جریان تشیع جنازه باسکرویل: «سخنرانان ملی‌گرا [طرفداران مشروطیت] بین عقاید باسکرویل و خارجیهای دیگر (نظیر مقامات و نمایندگان سیاسی و دیپلماتیک آمریکا و نیز میسیونهای مذهبی آمریکایی) تفاوت قائل شدند و اظهار داشتند که آنها دشمن مملکت و مخصوصاً جنبش ملی‌گرایان ایران هستند و کشور را نابود می کنند و مخصوصاً میسیونرها و کنسول‌ها را مقصر قلمداد کردند». مضافاً آنکه: «قربانی شدن باسکرویل در میان ایرانیان برای پرستیژ آمریکا اثر منفی داشت. زیرا دولت آمریکا به طور رسمی فعالیتهای او را رد کرد». بدین ترتیب، در تمام دوران نخست مشروطیت ایران، که با اعطای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه در 14 جمادی‌الثانی 1324/ 14 مرداد 1285/ 5 اوت 1906، آغاز شد و در 23 جمادی‌الاول 1326/ 23 ژوئن 1908/ 2 تیر 1287، با بمباران مجلس شورای ملی و کودتای محمد‌علی‌ شاه به پایان راه خود رسید، و نیز در برهه موسوم به استبداد صغیر، که با حمله مشروطه‌خواهان و تصرف تهران، در 27 جمادی‌الثانی 1327/ 16 ژوئیه 1909/ 25 تیر 1288 و عزل محمدعلی ‌شاه از سلطنت همراه بود، دولت آمریکا، هیچگاه از خواستها و تلاشهای عدالت‌طلبانه، استبدادستیزانه، استقلال‌طلبانه و ضداستعماری ملت ایران حمایت نکرد، و چه بسا از هیچ کوششی در حمایت از دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران فروگذار نبود. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گابریل گارسیا مارکز : بیماری محمدرضا پهلوی سیاسی بود

پیر سالینجر، خبرنگار آمریکایی که زمانی سخنگوی مطبوعاتی جان کندی بود، در یک برنامهٔ تلویزیونی گفته است دیوید راکفلر و هنری کسینجر باعث گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران شده‌اند. مسئولیت به گردن آن‌هاست، چون آن‌ها بودند که به محمدرضا پهلوی اجازه دادند برای عمل جراحی پا به آمریکا بگذارند؛ عملی که به نحوی می‌شد در مکزیک هم انجامش داد. این گفته‌ها بیماری وحشتناک شاه را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت. مرموز بودن آن بیماری مسئله‌ای است که کشف رمزش چندان آسان نیست. گویی بیشتر یک بیماری سیاسی بوده است تا واقعا بیماری‌ای جسمانی. در واقع سپتامبر ۱۹۷۹، پزشکان مکزیکی که شاه زیر نظرشان در حال معالجه بود حاضر و آماده بودند تا جراحی‌اش کنند. او نیز پذیرفته بود. شاه در پناهگاه بهاری خود در شهر کوئرناواکا (قصری عظیم که شش میلیون دلار می‌ارزید و به خوبی بین مشتی بلبل و درختان گل کاغذی پنهان شده بود) در اواخر ماه اوت شروع می‌کند به تب کردن. تب‌هایی بسیار عجیب و مداوم چون تب مالاریا. پس از معاینات بسیار دقیق، پزشکان مکزیکی به این نتیجه می‌رسند که تب، تب خاص مالاریاست؛ مرضی که در ایران بسیار شایع است و خود شاه هم عقیده داشت در سربازی آن را گرفته و اکنون بار دیگر عود کرده است. بلافاصله دکتر ژرژ فلاندرین را خبر کردند، پزشکی که برای اولین بار در بیمارستان سان لویی پاریس در سال ۱۹۷۳ بیماری شاه را تشخیص داده بود. در ضمن خود شاه از دیوید راکفلر، دوست بانکدارش تقاضا کرد یک پزشک متخصص آمریکایی نزدش بفرستد. همان طور که روزنامه‌نگاری به نام مارک بلوم در مجله علم و دانش نوشته است، راکفلر دکتر بنژامین کین را روانهٔ کوئرناکاوا می‌کند . این پزشک رئیس بخش امراض مناطق حاره در بیمارستان نیویورک بوده و در ضمن در دانشکده انگل‌شناسی کورنل هم تدریس می‌کرد. از‌‌ همان دیدار اولیه دکتر کین به این نتیجه رسید که پزشکان مکزیکی مالاریا را با مرض دیگری اشتباه گرفته‌اند. در آزمایش خون اثری از بلورهای رنگی دیده می‌شد. می‌بایستی هرچه زود‌تر کیسهٔ صفرا را برمی‌داشتند تا زردآب به روده‌ها سرایت نکند. ولی دکتر خاطرنشان کرده بود آن عمل را فقط می‌شود در بیمارستان نیویورک انجام داد. به همین دلیل هم بود که راکفلر و کسینجر تقاضا کردند برای ورود شاه به آمریکا ویزا صادر شود. خود شاه ظاهرا برنامه‌های دیگری در سر داشت. بنابر تقاضای خود او قرار شد دکتر فلاندرین میانجیگری کند و او را در مکزیکوسیتی عمل کنند. هم خود شاه و هم آن پزشک به پزشکان مکزیکی اعتماد کامل داشتند و بیمارستان هم بسیار مجهز بود. از جانبی هم دکتر ایون داستین، معاون وزیر خارجه در مسائل طبی قبل از صدور ویزای شاه، با پزشکان دیگری هم مشورت کرده بود. راکفلر با مطلع شدن از این قضیه به واشنگتن به دیدن سایروس ونس وزیر خارجه که دوست صمیمی‌اش بود رفت. کسی که قبلا مدیر سازمان‌های راکفلر بود. بدون دخالت دیگران موفق شد برای شاه ویزا بگیرد. شاه در ۲۲ اکتبر سال ۱۹۷۹ به محض ورود به آمریکا یک‌راست به بیمارستان نیویورک و اتاق عمل رفت. دو هفته بعد از آن گروهی از دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و پنجاه و دو نفر از کارمندان را گروگان گرفتند. دلیل آن هم این بود که دولت آمریکا به شاه اجازه داده بود وارد آمریکا بشود. گروگان‌‌ها خیلی بیشتر از آنچه از عمر شاه باقی مانده بود، گروگان ماندند. تمام این مسائل باعث شده بود آن روزنامه‌نگار، پیر سالینجر، در تلویزیون چیزی را بگوید که گفته بود. ولی معمای سیاسی بیماری شاه چند بخش مرموز دیگر هم همراه داشت و شخصیت اول آن هم بسیار عیان بود: دکتر کین که از طرف راکفلر به ملاقات شاه رفته بود. شاید راز قسمت پاناما از همه غامض‌تر باشد. شاه در پانزدهم دسامبر ۱۹۷۹ پا به پاناما گذاشت چون کار‌تر، رییس جمهور آمریکا، از ژنرال عمر توریخوس تقاضا کرده بود برای چند هفته شاه را در آنجا نگه دارند تا بلکه بدان نحو بتوانند برای آزادی گروگان‌ها تلاش کنند. شاه به همراه فرح دیبا و آجودان خود سرهنگ جهانبانی و خانم دکتر پرنیو، پزشک خصوصی‌اش و با مستخدم شخصی ایرانی‌اش، پا به پاناما گذاشت. روبرتو آرمائو، مامور مورد اعتماد راکفلر، نیز او را همراهی می‌کرد. باید تصمیمات مهم را او می‌گرفت و در ضمن به امور مالی نیز رسیدگی می‌کرد. شاه علاوه بر دو سگ افغانی، هفت صندوق بسیار بزرگ محتوی مدارکی سری همراه داشت. در‌‌ همان اولین معاینه و آزمایشات دکترهای پانامایی واضح شد که باید هرچه زود‌تر عمل جراحی را انجام بدهند و کیسهٔ صفرا را بردارند؛ عملی که در نیویورک صورت نگرفته بود چون حال بیمار برای عمل جراحی مساعد نبود. به هر حال پس از دو ماه معالجه و تقویت شدید، دوازده کیلو به وزن او اضافه شده بود. سلامتی او تثبیت شده بود و دکترهای پاناما برای عمل جراحی فرصت را بسیار مناسب می‌دانستند. دکتر فلاندرین که او هم از فرانسه مراجعت کرده بود با این امر موافق بود. بعد‌ها دکتر کارلوس گارسیا آگیلرا، یکی از پزشکان شاه به من گفت چنان عملی چندان مشکل نیست و به آسانی می‌توان در هر بیمارستانی در پاناما انجامش داد. با تمام این احوال بسیار محتاطانه قدم برمی‌داشتند. مثلا می‌خواستند دستگاهی را که ساخت آی. بی.‌ام بود و از روی طرح پزشکان بیمارستان هوستون درست شده بود، به پاناما بیاورند؛ دستگاهی که عناصر خون را از هم جدا می‌کرد تا انتقال خون آسان‌تر شود. وقتی دکتر کین از این اقدامات مطلع شد، به وزارت خارجه و قسمت پزشکی کانال پاناما رجوع کرد تا تقاضا کند آن دستگاه را به پاناما نفرستند. پس از آن هم تقاضا کرد دکتر مایکل دِ بیکی، رییس بخش امراض قلبی در بیمارستان هوستون، که یکی از مهم‌ترین جراح‌های جهان به شمار می‌رفت در آن عمل شرکت کند. این مسئله در روز هفتم ماه مارس ۱۹۸۰ پیش آمده بود. به هر حال خود دکتر دِ بیکی در مصاحبه‌ای با یکی از خبرنگاران کشور خود گفته بود دکتر کین از‌‌ همان روز چهارم ماه مارس با او تماس گرفته بود تا شاه را عمل کند. یعنی سه روز قبل از مشورت با پزشکان اهل پاناما. روز جمعه چهاردهم مارس، شاه به بیمارستان پایتیا در شهر پاناما پا گذاشت تا آمادهٔ عمل جراحی بشود. گروه پزشکان محلی آماده بودند.‌‌ همان روز بعد از ظهر هم با یک پرواز خصوصی گروه پزشکان آمریکایی نیز وارد شدند. طبعا با دکتر دِ بیکی و دستیارهای او. با این حال آن دو گروه به جای آنکه در فکر عمل جراحی باشند جر و بحثی آغاز نمودند که به هیچ وجه به مسائل پزشکی ربطی نداشت. به نظر پزشکان پانامایی چنان می‌رسید که پزشکان آمریکایی قصد دارند به هر نحوی شده از عمل جراحی جلوگیری کنند تا شاه را مجبور کنند به آمریکا بازگردد. در واقع هم موفق شدند تا از عمل جراحی جلوگیری کنند. در بازگشت به ویلای جزیره ‌یکنتادورا (ویلایی خاص مناطق حاره روی تپه‌ای مشرف به اقیانوس آرام) ظاهرا شاه دیگر اختیار سرنوشت خود را در دست نداشت. همسر او در اتاق خوابی در طبقهٔ همکف خوابید و خودش در اتاق خواب طبقهٔ بالا، همراه هفت صندوق بزرگ. او در آخرین روزهای عمر فقط یک کتاب خوانده بود: «سقوط تخت طاووس» اثر ویلیام فروبس که در واقع زندگینامهٔ شاه بود. تنها کسانی که به دیدن او می‌آمدند همان پزشکان خصوصی بودند. به همه دستور داده بودند وی را پادشاهی به حساب بیاورند که همچنان سلطنت می‌کند. یکی از آن‌ها به خود من گفت: «ما از اوامر او صرفا به خاطر دلسوزی اطاعت می‌کردیم.» در روز ۲۳ مارس، شاه برخلاف میل کار‌تر، و ظاهرا با موافقت راکفلر، با هواپیمایی خصوصی به مصر فرار کرد. کسانی که مسئول امور مادی شاه بودند، کرایه ویلا را نپرداختند،‌‌ همان طور که حق‌الزحمهٔ پزشکان را ندادند و طبعا اجرت نگهبانانی را که محافظت از جان او را برعهده داشتند. هشت روز پس از آن، عاقبت دکتر مایکل دِ بیکی، در مصر آن عمل جراحی را انجام داد و کیسهٔ صفرای شاه را از میان برداشت. ترجمه : بهمن فرزانه ، چهارم فوریه۱۹۸۱ یادداشت‌های پنج ساله گابریل گارسیا مارکز منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نگاهي به دوره كوتاه مدت فضای باز سیاسی بعد از سقوط رضا شاه

شادی معرفتی دوره 16 ساله دیکتاتوری رضا شاهی، سال‌های سراسر سکوت و اختناق ایران بود. سال‌های دوختن لب‌ها و خفه‌کردن صداها. سال‌هایی پرالتهاب که آتش اعتراض آن زیر خاکستر آرامش ظاهر امپراتوری پنهان شده بود. در این سال‌ها حرف اول و آخر را شاه می‌زد، صدای دیگری وجود نداشت و اگر صدای نحیفی هم به گوش می‌رسید، در نطفه خفه می‌شد. کابینه‌ها و وزرا، غلام حلقه به گوش اعلیحضرت بودند و مجلس مکانی بود که تنها نقش مهر لاستیکی را برای اجرای منویات امپراتور ایفا می‌کرد. شهریور 1320 و اشغال کشور توسط متفقین، شکست این کاخ شیشه‌ای بود. این دوران، نقطه عطفی در تاریخ این سرزمین محسوب می‌شود؛ چرا که اگرچه ایران کنام پلنگان و شیران شده بود و مردم حضور بیگانگان را با گوشت و پوست حس می‌کردند، اما این اشغال نویدبخش آزادی بود، آزادی از سلطه مردی که حتی خودش نیز شکست‌ناپذیری‌اش را باور کرده بود. در این مقاله، برآنیم تا نگاهی به اوضاع سیاسی پس از سقوط رضا شاه طی دهه 20 خورشیدی بیندازیم. پهلوی دوم با گذر از یک دهه فضای باز سیاسی (سالهای 1332ـ1320ش) در دوره استقرار حاکمیت خود کما بیش دچار ضعفها و خللهای متعددی در تحکیم قدرت خود شد. تورم و تشدید فاصله طبقاتی، فساد دستگاه در بلعیدن ثروتهای مملکت در برابر چشم توده های محروم، پیدایش شکاف‌های فرهنگی و تشدید تعارضات آشکار در درون فرهنگ ملی، جریحه دار شدن احساسات ملی و مذهبی، متاثر بودن از قدرتهای خارجی و در نتیجه بی اهمیت شدن استقلال سیاسی، در کنار استبداد شخصی شاه که با گرایش به نظامیگری و انجام هزینه های سرسام آور همراه شده بود، فضای فعالیتهای سیاسی و فرهنگی را تنگ کرده بود. با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور 1320 و فرو ریختن پایه‌های استبداد، نارضایتی‌های سرکوب شده 16 ساله بیرون ریخت، ایران مثل پرنده‌ای بود که از زندانی 16 ساله رها شده بود و آرزوی پرواز داشت. پس از اشغال کشور، افسران ارتش از پایتخت گریختند و سربازان به روستاهای خود فرار کردند، روسای ایلات و عشایر هم که در طول دوره رضا شاه تحت نظارت به سر می‌بردند و بسیاری از آنها به بهبود اوضاع امیدی نداشتند، از حوزه نظارت پلیس در تهران گریختند و به سوی ‌دار و دسته‌های طایفه‌ای خود روانه شدند. زندانیان سیاسی آزاد شدند، سیاستمداران کهنه‌کار هم که در بازنشستگی‌های اجباری زخم‌هایشان را درمان می‌کردند، با شتاب به صحنه عمومی بازگشتند. اجتماعات مذهبی و سایر گردهمایی‌ها حال می‌توانست علنی برگزار شود، رهبران مذهبی از کتابخانه‌های حوزه‌ها خارج شدند و وعظ و خطابه را از سر گرفتند. روزنامه و کتاب می‌توانست فارغ از سانسور سیاسی منتشر شود و مردم می‌توانستند آزادانه در خانه‌های خود سخن بگویند، بدون ترس از این‌که منسوبین یا خدمتکاران آنها را لو دهند، زنان می‌توانستند چادر بر سر کرده و براحتی در خیابان‌ها آمد و شد کنند. مالکان و کشاورزانی که زمین‌هایشان را شاه و بستگان او تصاحب کرده بودند به دادگاه‌ها شکایت برده و بعضاً املاک خود را باز پس گرفتند. روشنفکران نیز که بیشترشان جوان‌تر از آن بودند که مشکلات و گرفتاری‌های سال‌های 1286 تا 1304 را به یاد آورند، به قصد ساختن کشوری جدید و با انتشار روزنامه، جزوه و تشکیل احزاب سیاسی با شور و شوق تمام وارد صحنه سیاست شدند. حتی نمایندگان چاپلوس و بروکرات‌های متملق نیز جسارت به خرج دادند، عدم وابستگی خود را اعلام و ارباب سابق خود را متهم کردند. بدین‌ترتیب، دوران سکوت جای خود را به فریاد نمایندگان پرشور، روزنامه‌نگاران سرزنده و بانشاط، رهبران صریح‌اللهجه حزبی و تظاهرکنندگان ناراضی داد. در 16 سال گذشته قدرت کاملا در دست‌های یک مرد متمرکز شده بود. اما در 13 سال بعد، یعنی از سقوط سلطنت نظامی رضا شاه در شهریور 1320 تا آغاز سلطنت نظامی محمدرضا شاه در مرداد ماه 1332، قدرت در بین 5 قطب دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانه‌های خارجی و مردم دست به دست می‌شد. کابینه‌های دوره نخست سلطنت محمدرضا، نماد بی‌ثباتی دائمی بودند. در دوره سلطنت 16 ساله رضا شاه، تنها 7 نخست‌وزیر و 10 کابینه وارد صحنه سیاست شده بودند، اما طی 13 سال بعدی، 12 نخست‌وزیر و 31 کابینه روی کار آمدند و عمر متوسط بر سر کار بودن نخست‌وزیرها 8 ماه و کابینه‌ها کمتر از 5 ماه بود. فضای سیاسی دهه 1320 شمسی، اگرچه از مداخلات آشکار و نهان قدرت‌های بیگانه و عناصر قدرتمند و وابسته داخلی و بی‌ثباتی دائمی کابینه‌ها به دور نیست، ولی به هر تقدیر خروج رضاشاه از صحنه سیاسی کشور، آزادی مجلس در تصمیم‌گیری‌ها، تشکیل احزاب سیاسی متعدد، انتشار مطبوعات آزاد غیردولتی و آزادی زندانیان سیاسی را به همراه داشت. انتخابات سیزدهم، آخرین انتخاباتی بود که در دوره رضا شاه برگزار شد و مجلس سیزدهم که بعد از خروج رضا شاه تشکیل شد، جهت اعاده حیثیت از دست رفته خود به انتقاد از شیوه شاه مخلوع پرداخت که خود انتخاب شده‌اش بود. اما شیوه برگزاری انتخاب مجلس چهاردهم، ترکیب نمایندگان و اقدامات آن محصول فضای باز سیاسی بعد از شهریور 1320 محسوب می‌شود. انتخابات مجلس چهاردهم طولانی‌ترین، رقابتی‌ترین و بااهمیت‌ترین انتخابات در ایران دوران پهلوی بوده که ترکیبی متفاوت از دیگر دوره‌های قانونگذاری داشته است. حضور نمایندگان توده‌ای، ملی‌گرا و طرفدار دربار ، وجود 7 فراکسیون شامل دموکرات، میهن، آزادی، مستقل، توده، اتحاد ملی و منفردین، عدم تصویب اعتبارنامه‌های سید جعفر پیشه‌وری، مخالفت شدید با تصویب اعتبارنامه سید ضیاءالدین طباطبائی عامل سیاسی کودتای 1299 که نهایتا از تصویب نمایندگان گذشت، مخالفت با اختیارات میلسپو، اعلام جرم علیه علی سهیلی نخست‌وزیر و تدین وزیر کشور وقت به جرم دخالت و تقلب در انتخابات و تصویب قانون تحریم امتیاز نفت شمال (مخالفت با واگذاری امتیازات نفتی جدید به بیگانگان)، چانه‌زنی‌های سیاسی، ائتلاف‌های زودگذر و جابه‌جایی 7 نخست‌وزیر، نه کابینه و 110 وزیر از جمله کارکردهای این مجلس 2 ساله محسوب می‌شود. در ماه‌های نخست فروپاشی دیکتاتوری ده‌ها حزب، گروه، انجمن و باشگاه سیاسی در سراسر کشور تشکیل شدند. طیف سیاسی این احزاب بسیار گسترده بود. در یک سوی این طیف، احزاب وابسته به دربار، اشراف، ملاکین و محافظه‌کاران قرار داشتند. این احزاب نوعا متمایل به انگلستان بودند و به اتحاد شوروی و برنامه‌های سوسیالیستی به دیده تردید می‌نگریستند. در میانه طیف سیاسی، احزاب و جریانات میانه‌رو، ملی و مستقل از قدرت‌های خارجی قرار داشتند. احزاب، روشنفکران، همراهان، ملت، سوسیالیست و دموکرات، نمونه احزاب میانه‌رو بودند. به لحاظ پایگاه اجتماعی و خاستگاه طبقاتی، بسیاری از رهبران فکری جریانات میانه‌رو از طبقه بالای متوسط و اکثرا در فرانسه، سوئیس و انگلستان درس خوانده بودند. شماری نیز در رشته‌های حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد تحصیل کرده بودند. در نقطه مقابل جریانات راست، چپ‌ها قرار می‌گرفتند. احزاب چپ به چندین گروه تقسیم می‌شدند، اما بدون تردید سمبل جریانات چپ، حزب توده بود؛ تنها حزبی که در تاریخ سیاسی معاصر ایران به معنای دقیق کلمه یک حزب بود. رضا شاه سال 1310 با تصویب قانون منع فعالیت‌های اشتراکی، بسیاری از مخالفان خود را به بهانه تبلیغ مرام اشتراکی دستگیر و روانه زندان‌ها کرد. از جمله مهم‌ترین زندانیان سیاسی دوران رضا شاه گروه موسوم به 53 نفر بود که سال 1316 به اتهام قیام علیه سلطنت و ترویج مرام کمونیستی بازداشت و پس از محاکمات سریع و غیرعلنی به زندان‌های میان‌مدت و طویل‌المدت محکوم شدند. دکتر تقی ارانی، رئیس این گروه محسوب می‌شد که قبل از شهریور 1320 در زندان فوت کرد. باقیمانده اعضای گروه، بعد از اشغال کشور و اعلام عفو عمومی آزاد شدند. این گروه در مهر ماه 1320 هسته اصلی حزب توده را تشکیل دادند. خروج رضاشاه از ایران، آغاز فصل جدیدی در تاریخ مطبوعات کشور بود. ظرف 3 ماه از زمان سقوط رضا شاه، قریب به 300 مجوز برای روزنامه و مجله صادر شد. هنوز یک سال از سقوط رضا شاه نگذشته بود که در تهران به تنهایی 40 روزنامه و هفته‌نامه منتشر می‌شد. طی ماه‌های پس از سقوط رضا شاه، صدها نشریه و روزنامه از میان طیف‌های مختلف، از چپ رادیکال تا راست افراطی، از مطبوعات واقع‌بین و حقیقت‌گو تا نشریات غیرواقع‌بین و سودجو به منصه ظهور رسید. این مطبوعات در بیان مطالب و شتاب در گفتن و هرچه بدتر گفتن از شرایط پیشین از آزادی کامل برخوردار بودند. به‌طور مثال روزنامه اطلاعات روزانه مورخه 30 ‌/‌6‌/‌ 1320 چنین نوشته است: ... می‌گویم امروز آزاد شدیم. دستبند را از دست، پابند را از پا و دهانبند را از دهان ما برداشتند. آنچه که فکر می‌کنم می‌توانم بنویسم و بگویم. از امروز نمایندگان ملت می‌توانند از منافع ما دفاع کنند. از امروز هر ایرانی می‌تواند با اطمینان خاطر خانه‌اش را آباد کند و از امروز بازرگان ایرانی می‌تواند براحتی به کاسبیش بپردازد و از امروز استاد ایرانی می‌تواند بی‌دغدغه به شاگردهایش درس بدهد. از امروز آزادیخواهی گناه نیست.... مطبوعات همچنین در انتشار اطلاعات و اخبار داخلی آزاد بودند و در مقابل برای انتشار اخبار و مسائل جنگ و مطالب خارجی محدودیت داشتند. پس از 2 دهه دوختن زبان‌ها و شکسته شدن قلم‌ها، هرکس هر مطلبی که می‌خواست می‌گفت و یا در نشریات منتشر می‌ساخت؛ مباحث انتقادی، بحث‌های جنجالی، افشاگری و بحث‌های داغ و بی‌پرده سیاسی و اجتماعی و توجه به ستیزه‌ها و کشمکش‌های طبقاتی، رقابت‌های قومی و وضعیت قبایل، سکه رایج مطبوعات روز بود. سفارتخانه‌های خارجی به‌طور مستقیم و غیرمستقیم در مطبوعات مداخله می‌کردند و به این نشریات کمک‌های مادی و معنوی می‌رساندند. بنابراین دامنه درگیری بین قدرت‌های رقیب یعنی شوروی، انگلیس و آمریکا و کشانده شدن این رقابت‌ها به صحنه مطبوعات کشور و ایجاد درگیری‌های مطبوعاتی گسترش یافت. در طول دوران رضا شاه، هر صدای مخالفی در نطفه خفه می‌شد. مخالفان یا در زندان بودند یا در تبعید یا به‌طور اتفاقی! کشته شده بودند. پس از سقوط رضا شاه، بسیاری از این زندانیان آزاد شدند . در مقابل آزادی زندانیان سیاسی، تعدادی از شکنجه‌گران و دژخیمان زندان‌های رضا شاه به محاکمه کشیده شدند. برخی افراد که بویژه در معرض مصائب و ستم‌های بسیار قرار گرفته یا بستگانشان در زندان به قتل رسیده بودند، عاملان جرم را در محاکم قضایی تعقیب کردند. چند نفر از قاتلان شناخته شده رژیم مانند پزشک احمدی که آمپول‌کشنده هوا را به زندانیان سیاسی تزریق می‌کرد در دادگاه‌های علنی محاکمه و به اعدام محکوم شد. برخی دیگر مانند رکن‌الدین مختاری رئیس کل شهربانی، زندانی شده و چند صباحی بعد آزاد شدند در این مورد، دخالت محمدرضا شاه که حتی به هزینه شخصی خودش برای وی مستمری نیز تعیین کرد‌ مؤثر بود. در واقع عمال استبدادی رضا شاه تا حد زیادی از مجازات در امان ماندند. فضای نسبتا باز سیاسی پس از سقوط رضا شاه مانند اغلب دوره‌های آزادی در سیاست ایران، تنها زاییده شرایط موجود بود و به یک ساختار تبدیل نشد و دریغ که دولت مستعجل بود و تنها قریب به 12 سال بعد با کودتای 28 مرداد 1332، به یک دیکتاتوری دیگر در تاریخ معاصر ایران منجر شد. منابع: آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1388 جامی، گذشته چراغ راه آینده است، تهران: نشر ققنوس، 1387 کاتوزیان، محمدعلی همایون، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز، 1388 فوران، جان، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: رسا، 1387 مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1320-1357، تهران: انتشارات روزنه، 1388. منبع: روزنامه جام جم 7/7/1390 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

فاجعه وحشیانه و حکومت نظامی

تاریخ دقیق اولین نمایش عمومی فیلم در دنیا به درستی روشن نیست. اما بر اساس منابع موجود، برادران لومیر در 28 دسامبر 1895 در زیر زمین گراند کافه پاریس از مردم دعوت کردند تا تصاویری را از نزدیک ببینند که با دستگاه «سینما توگراف» ضبط و پخش می‌کردند. به مرور پاساژ‌ها و سالنهای اپرا نیز مورد استفاده سازندگان فیلمها قرار گرفت. بعدها در 1905 م هم‌زمان با فعال شدن سینماگران روسی، مدیر یک سالن اپرا در شهر پترزبورگ مغازه‌ای را به این امر اختصاص داد و به این ترتیب رسماً اولین سالن سینما تأسیس گردید. رفته رفته تعداد سالنهای نمایش فیلم در قالبهای جدید افزایش یافت. بدون شک آن روزها کسی تصور نمی‌کرد روزگاری فرا خواهد رسید که در یکی از شهرهای جنوبی ایران، سالن سینما به محلی برای خلق جنایتی بزرگ تبدیل شود؛ جنایتی که طی آن صدها نفر مظلومانه در آتش سوختند و قربانی شدند. ماجرای این حادثه هولناک از آنجا آغاز شد که در 1357 ش و در روزهایی که مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی به مقطعی حساس رسیده بود و حاکمیت توان مهار امواج سیل آسای انقلاب را نداشت به فکر طراحی و اجرای راهکارهایی برای رهایی از خطر فروپاشی و سقوط افتاد اما غافل از اینکه نظام سلطنتی پهلوی به دلیل فقدان مشروعیت، دست به هر اقدامی که می‌زد نه تنها از سوی مردم مورد پذیرش واقع نمی‌گردید که عمدتاً نتیجه عکس داشت. در چنین شرایطی فاصله دولت و ملت موجب می‌گشت تا مخالفت با حکومت اشکال مختلفی بیابد که یکی از آنها مخالفت با مظاهر فرهنگی و اقتصادی رژیم بود. بر همین اساس برخی افراد در نیمه‌های شب و گاهی با اطلاع قبلی در زمانی که کسی در محلی حضور نداشت به آتش زدن برخی سینماها و بانکها مبادرت می‌ورزیدند. این گونه اقدامات هیچ‌گاه مورد تأیید امام خمینی و نیروهای مسلمان نبود اما همین حوادث موجب گردید تا اولین جرقه‌های جنایت سینما رکس آبادان در ذهن عناصر توطئه‌گر رژیم و ساواک زده شود. بر این اساس روز 28 مرداد 1357 مصادف با نیمه ماه مبارک رمضان 1398 در حالی که عقربه‌های ساعت از 22 گذشته بود و تماشاچیان حاضر در سالن «سینما رکس آبادان» ‌که مشغول دیدن فیلم گوزنها ساخته مسعود کیمیایی بودند، در کمال شگفتی ظرف چند ثانیه خود را گرفتار شعله‌های مهیب آتش دیدند. کانون آتش دو نقطه در شرق سینما بود که به سرعت گسترش یافت و سراسر سالن را فرا گرفت. شدت و سرعت آتش‌سوزی این احتمال را بر سر زبانها انداخت که از ساعاتی قبل سینما آلوده به مواد آتش‌زا شده بود. مردم وحشت زده برای رهایی از آتش و نجات جان خود به سمت درهای خروجی سینما هجوم آوردند اما هر چه تلاش کردند دری باز نشد. گویی همه درهای خروج نه قفل که با قفل و زنجیر محکم بسته شده بود. عده‌ای هنگام بروز وحشت و فرار زیردست و پامانده جان دادند. با افزایش زمان حضور در سالن و ازدیاد گاز مونواکسید کربن، برخی دچار خفگی شدند. کودکان خردسال که بیش از سایرین وحشت زده بودند در همان دقایق اولیه جان باختند. صدای فریاد و طلب کمک، ذکر نام ائمه (ع)، بزرگان دینی و نزدیکان لحظه‌ای قطع نمی‌شد. چند نفری از حاضران موفق شدند از پنجره‌های سالن واقع در طبقه فوقانی پاساژ مجاور سینما خود را خارج کنند. با شعله‌ور شدن مواد قابل اشتعال داخل سینما، بر دامنه آتش افزوده می‌شد. لحظاتی بعد با فرو ریختن بخش زیادی از سقف، ابعاد فاجعه چند برابر گردید. هنگام حادثه جمعیتی حدود چهارصد نفر داخل سالن حضور داشتند که از این تعداد 377 نفر شهید، ده نفر مجروح و تنی چند موفق به نجات جان خود شدند. تعداد کم مجروحین و نجات یافتگان نشان می‌دهد که این جنایت به گونه‌ای طراحی شده بود که کسی جان سالم به در نبرد. بوی گوشت، خون و استخوان سوخته به همراه بوی چوب، پارچه و پلاستیک مشتعل شده تا ساعتها پس از حادثه فضای منطقه را دربر گرفت. بسیاری از اجساد به علت شدت سوختگی قابل شناسایی نبودند. این فاجعه به واسطه ابعاد مختلف آن در زمره یکی از سیاه‌ترین فجایع تاریخ به شمار می‌آید که در آن افراد به صورت گروهی قتل‌عام شدند. از نکات سئوال برانگیز در بررسی این واقعه واکنش نیروهای انتظامی و امدادی برای مهار آتش و نجات جان حادثه دیدگان بود. شهربانی که در نزدیکی سینما بود مأموران خود را با تأخیر بیش از نیم ساعت به محل اعزام کرد. این عده به محض رسیدن با محاصره محل از نزدیک شدن مردم به قصد نجات مصدومان، جلوگیری کردند. مأموران با این ادعا که قصد دستگیری عوامل حادثه را دارند نه تنها از نزدیک شدن مردم ممانعت می‌کردند که نجات یافتگان و کسانی را که موفق به خروج از پنجره‌های سینما می‌شدند هم به رغم جراحات وارده دستگیر کرده زیر مشت و لگد می‌گرفتند. گروههای امداد و نجات و آتش‌نشانی هم با تأخیر طولانی و بدون تجهیزات کافی به محل رسیدند ضمن آنکه همه شیرهای آتش‌نشانی در نزدیکی سینما یا زیر خاک مدفون شده یا خراب و غیرقابل استفاده بود. از نکات تأمل‌برانگیز عملکرد گروههای امداد و نجات آنکه، می‌توانستند با شکستن قفل درها، امکان فرار مصدومان را فراهم آورند که چنین نکردند. حتی با وارد آوردن چند ضربه محکم به دیوار سینما و ایجاد یک شکاف می‌شد به مصدومان یاری رساند که نه تنها مأموران خود چنین نکردند که مانع انجام این کار توسط مردم هم شدند. از سوی دیگر پالایشگاه نفت آبادان که از امکانات پیشرفته و مناسبی در مهار آتش برخوردار بود، به رغم درخواستهای متعدد، عوامل خود را با یک‌ ساعت و نیم تأخیر به محل اعزام کرد. این در حالی بود که از پایگاههای دریایی ارتش و اداره بنادر و کشتیرانی خرمشهر هم برای اطفای حریق کمک خواسته شد اما همگی با تأخیر بسیار خود را به محل رساندند. بدین ترتیب شعله‌های آتش ساعت یک بامداد پس از گذشت 3 ساعت خاموش شد. فردای حادثه رژیم شاه تلاش کرد مسئولیت این جنایت هولناک را به گردن گروههای مبارز و مسلمان بیندازد و از طریق رسانه‌های عمومی اعلام کرد که این حادثه کار خراب‌کاران (صفتی که ساواک به گروههای مبارز می‌داد) است. برخی رسانه‌های وابسته هم این فاجعه را به گروههای موسوم به مارکسیستهای اسلامی (مجاهدین خلق) نسبت دادند. در حالی که این ادعا حتی به همان گروهها و جریاناتی که سینماها را به آتش می‌کشیدند نیز منتسب نمی‌شد. زیرا: 1ـ در انجام هر کاری باید منافعی وجود داشته باشد اما این حادثه هیچ نفعی برای مسببین آن نداشت و حتی موجب خشم مردم علیه عوامل حادثه می‌شد. 2ـ سالنهای آتش زده شده همگی در نیمه شب و در زمان تعطیلی سینما که کسی درون آنها نبود آتش زده می‌شد. 3ـ معمولاً سینماهایی آتش زده می‌شد که فیلمهای آنها مضامین غیر اخلاقی داشت و از این طریق به نوعی با سیاستهای فرهنگی رژیم مخالفت می‌شد در حالی که فیلم «گوزنها» یکی از آثار مسعود کیمیایی کارگردان مشهور ایرانی بود که نگاهی انتقادی به شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه آن روز ایران داشت. این فیلم که بخشهایی از آن سانسور شده و مردم نیز از آن مطلع بودند با برداشتهای سیاسی توأم بود و در مجموع در زمره آثار مبتذل و غیر اخلاقی سینمای موسوم به فیلم فارسی قرار نمی‌گرفت. از سوی دیگر مبارزین هیچ‌گاه دست به اقدامی نمی‌زدند که موجب کشتار موردی و ‌جمعی مردم گردد. بر این اساس هیچ‌یک از جریانات مخالف رژیم نه تنها فاجعه مذکور را تأیید نکردند که امام بلافاصله پس از حادثه طی پیامی از شهر نجف به محکومیت این جنایت پرداختند و پرده از نقش رژیم در ایجاد آن برداشتند و اعلام کردند: «گمان نمی‌کنم هیچ مسلمانی بلکه انسانی دست به چنین فاجعه وحشیانه‌ای بزند، جز آنان که به نظایر آن عادت نموده‌اند و خوی درندگی و وحشی‌گری آنان را از انسانیت بیرون برده باشد...» همچنین برخی دیگر از علما و مراجع تقلید نیز اطلاعیه‌‌هایی در محکومیت این جنایت صادر کردند. اطلاعیه‌هایی نیز با امضای علما و فضلای حوزه علمیه قم و روحانیون تهران و حتی برخی گروههای مبارز مسلمان و مسلح در محکومیت حادثه توزیع گردید. مردم نیز به سرعت از عدم ارتباط جنایت با گروههای مخالف اطمینان یافته انگشت اتهام را به سوی رژیم نشانه رفتند. از آن پس شهر آبادان با فعالیت گسترده نیروهای مذهبی به کانون مخالفت با رژیم مبدل گردید تا آنجا که روز 30 مرداد 57 صدها تن از مردم با راه‌پیمایی در سطح شهر ضمن عزاداری برای قربانیان، شعارهایی علیه حکومت پهلوی سر دادند و با هدف حمله و تخریب ساختمان حزب رستاخیز (حزب حاکم و دست ساخته حکومت) مقابل آن تجمع کردند که به درگیری با نیروهای امنیتی و انتظامی انجامید. اما این پایان خشم مردم نبود؛ هر روز در ادارات و مراکز مختلف شهر تجمعاتی تشکیل و شعارهای مختلفی علیه رژیم سر داده می‌شد. هیئت حاکمه برای مهار بحران در آبادان در این شهر حکومت نظامی اعلام کرد اما باز هم توفیقی نیافت. در چنین شرایطی سرتیپ رضا رزمی رئیس وقت شهربانی آبادان برای حفظ جان خود از شهر گریخت. وی پیش از آن با درجه سرهنگی هنگام ریاست شهربانی قم به سرکوب قیام مردم در 19 دی ماه 1356 در این شهر اقدام کرده بود. او پس از آن حادثه با دریافت ترفیع به آبادان اعزام گشته بود. نامبرده که از نقش خود در سرکوب مردم اطلاع داشت مدتی پس از حادثه سینما رکس آبادان از ایران فرار کرد تا از قهر انقلابی مردم بگریزد. اما موج اعتراضات ناشی از این جنایت هولناک سراسر کشور را فراگرفت به گونه‌ای که مردم مشهد در اعتراضی چند هزار نفری مراتب خشم و نفرت خود را ابراز داشتند. در بسیاری از شهرها هر روز مراسم سوگواری و بزرگداشت شهدا به صورت خود‌جوش برگزار می‌شد و روحانیون در منابر و مجالس به محکومیت حادثه می‌پرداختند. رژیم که موج فزاینده مخالفت مردم را مشاهده می‌کرد هیئتی را مأمور بررسی علل بروز واقعه ساخت. تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی نیز طرح استیضاح جمشید آموزگار، نخست‌وزیر را مطرح کردند تا به نوعی خود را مدافع حقوق مردم نشان دهند اما آموزگار پیش از رسیدن زمان استیضاح، برای کاهش اعتراضات از سمت خود کناره‌ گرفت. انقلاب اسلامی و مبارزات مردم ایران در مقایسه با سایر انقلابات و خیزشهای اجتماعی از کمترین خشونت برخوردار بود و دستگاه حاکمه تلاش می‌کرد با ایجاد اختلاف و دامن زدن به آنها ضمن گسترش تفرقه در صفوف مبارزین، جریان نهضت را به انحراف برده افکار عمومی را علیه جریان انقلابی تحریک کند. همچنین این اقدام می‌توانست موجی از ترس و ارعاب عمومی را در میان مردم ایجاد کرده اسباب یأس و ناامیدی آنها را در پی‌گیری خواسته‌هایشان فراهم آورد. شاه که از زمان کودتای 28 مرداد 1332 همواره می‌کوشید به نوعی بازگشت خود را به قدرت یادآوری کرده به مردم تفهیم کند که مخالفین افراد خطرناکی هستند، یک روز قبل از این حادثه طی سخنانی خطاب به مردم مدعی شد: «ما به شما نوید تمدن بزرگ را با جزییاتش می‌دهیم و دیگران به شما وعده وحشت بزرگ را می‌دهند.» همین اظهارات نشان می‌دهد آتش‌سوزی سینما رکس آبادان باید مصداقی برای آن وحشت بزرگ‌ باشد؛ اظهاراتی که طی چند روز پس از حادثه بارها از رسانه‌ها پخش شد. با وجود آنکه شواهد و قراین حاکی از عاملیت رژیم شاه در اجرای این جنایت است لیکن باید اذعان کرد که احتمالاً طراحی حادثه از سوی عوامل سازمان سیا و موساد بوده است که نقش مشاورت در بخشهای امنیتی ایران را داشتند. زیرا نمونه‌هایی از این‌گونه حوادث فتنه‌انگیز را در پاره‌ای از کشورها و از جمله میان گروههای فلسطینی می‌توان مشاهده کرد که همگی به نفع قدرتهای سلطه‌طلب بوده است. چند روز پس از حادثه، رژیم پهلوی مدعی دستگیری فردی به نام هاشم عبدالرضا آشور به عنوان عامل جنایت، حین فرار از کشور شد. همچنین اطلاعیه‌هایی مبنی بر تحت تعقیب قرار دادن سایر عوامل این تبهکاری صادر شد. اما تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی هیچ‌گاه برای مسببین حادثه دادگاهی تشکیل نگردید. پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، در شهریور 1358 دادگاه رسیدگی به اتهامات عوامل جنایت سینما رکس آبادان تشکیل شد. در کیفر خواست متهم ردیف اول، حسین تکبعلی‌زاده آمده بود: «برابر ادله، شواهد، مدارک و اسناد به دست آمده، آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، تصادفی و غیر عمدی نبود. بلکه رژیم گذشته و عوامل سرسپرده آن رژیم و مقامات محلی وقت با تمهیدات قبلی و توطئه حساب شده قصد لوث ساختن حرکت انقلابی مردم مسلمان را داشتند و نیز با آتش زدن سینما رکس می‌خواستند از این مسئله علیه مردم مسلمان و روحانیت مبارز بهره‌برداری تبلیغاتی کنند.» در این دادگاه به اتهامات 34 تن از متهمین رسیدگی شد. از این عده هفت نفر پیش از پیروزی انقلاب از کشور فرار کرده بودند که به طور غیابی محاکمه شدند و حکم اعدام علیه آنها صادر گردید. متهمان بعدی افرادی مانند سرتیپ علی‌اصغر ودیعی، رئیس وقت ساواک خوزستان، سرتیپ رضا رزمی، رئیس شهربانی آبادان و سرهنگ محمد‌علی امینی معاون شهربانی آبادان بودند. که دادگاه سرانجام پس از هجده جلسه در 12 شهریور 1358 با اعلام پایان دادرسی برای شش تن دیگر از متهمان حکم اعدام صادر کرد و سایرین به زندان محکوم شدند. منبع: جلد دوم «دایره‌المعارف انقلاب اسلامی» که در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری تدوین شده است.

گذری بر زندگی سیاسی و اجتماعی شیخ احمد کافی

حسن شمس­آبادی[۱] ایام کودکی و طلبگی شیخ احمد کافی در سال ۱۳۱۵ش مطابق با اوّل ربیع الاول۱۳۵۵ق در شهر مشهد به دنیا آمد، جدش آیت الله میرزا احمد کافی از جمله فضلاء یزد بود که در اواخر عمر به مشهد آمد و در این شهر سکونت کرد. کافی مقدمات دروس حوزه را نزد جدّش و همچنین در مدارس دینی نواب، میرزاجعفر و حسینقلی خان فرا گرفت و همزمان علوم جدید را در مدرسه غیر دولتی«ایمانی» که توسط حاج سید حسن مومن زاده اداره می­شد، دنبال کرد.[۲] در سال ۱۳۳۱ به همراه جدّش در حالی که ۱۸ سال داشت به نجف رفت و در مدرسه مرحوم سیّد اقامت کرد. بعد از گذشت ۵ سال، به تقاضای والدین در حالی که دروس سطح را به پایان برده بود مجددا به مشهد بازگشت. آیت الله سید اسدالله مدنی(شهید محراب)، آیت الله خویی، شیخ حسین راستی و موسوی تبریزی از اساتید او در نجف اشرف بودند. ارتباط وی با آیت الله سید محمد هادی میلانی و آیت الله سید حسن طباطبایی قمی در مشهد و سخنرانی در بیوت آنها که از جمله پایگاههای انقلابی بود، حال و هوای سیاسی به سخنرانی­های او بخشید و به تدریج به شهرت او منجر شد. آغاز مبارزات سیاسی اولین گزارش ساواک در اسفندماه ۱۳۴۱ به منبر سیاسی و سخنان انتقادی او در منزل آیت الله قمی اختصاص دارد. بعد از تصویب لایحه اصلاحات ارضی و اعتراض گسترده روحانیون به آن، شیخ احمد کافی و نوغانی از دیگر وعاظ مشهد در منزل آیت الله میلانی درباره اصلاحات ارضی و همچنین لوایح ششگانه سخنرانی کردند.[۳] بعد از حادثه مدرسه فیضیه قم در فروردین ۱۳۴۲، حوزه علمیه مشهد یکپارچه علیه رژیم حالت اعتراضی به خود گرفت و ضرب و شتم تعدادی از طلاب را بشّدت محکوم کرد، این در حالی بود که در همین روز در مشهد شیخ غلامرضا طبسی و شیخ احمد کافی در منزل آیت الله قمی سخنرانی کردند، آنها در سخنان خود از اقدامات رژیم ابراز تأسف و آن را محکوم کردند. بدنبال این سخنرانی، کمیسیون امنیت استان بعد از تشکیل جلسه در باغ ملک­آباد، تصمیم به بازداشت آن دو گرفت و دستور دستگیری آنها را به شهربانی ابلاغ کرد؛ ضمن این که سید جلال‌الدین تهرانی، استاندار وقت خراسان هم طی تماس تلفنی با آیات عظام میلانی و قمی به آنها درباره حفظ نظم و آرامش شهر تذکر داد.[۴] بعد از قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ که حضرت امام و برخی از روحانیون از دیگر شهرها بازداشت شدند، شیخ احمد کافی که در این زمان به تهران سفر کرده بود در بخشی از سخنرانی خود در مسجد قندی واقع در خانی‌آباد با اشاره به دستگیری امام و دیگر علما بیان کرد که؛ بزرگترین شاگرد مکتب اسلام را گرفته و تحت شکنجه قرار داده‌اند. ایشان در پایان حضرت امام را نایب امام زمان(عج) و مظلوم معرفی و برای سلامتی و خلاصی او دعا کرد.[۵] اما در همین زمان رژیم جهت مشروع جلوه دادن اقداماتش در دو سالی که بدون وجود مجلس انجام داده بود، درصدد برآمد تا انتخابات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی را برگزار کند. با وجود تبلیغات روانی شدیدی که درباره تفاوت این دوره از انتخابات با دوره­های قبلی از سوی رژیم صورت گرفته بود، علمای سراسر کشور در اعتراض به بازداشت امام و دیگر جنایات شاه، انتخابات این دوره را تحریم و غیرقانونی اعلام کردند؛ در این راستا شیخ احمد کافی در مجلس روضه‌خوانی که در تکیه رانندگان در خیابان تهران (امام رضا فعلی) برگزار شد، در سخنانی با اشاره به موضوع انتخابات دوره بیست‌ و یکم مجلس شورای ملی، اقدام افراد حاضر شده بر سر صندوقها را که به‌خاطر مبلغی پول، سرنوشت خود را به دیگران محوّل کرده بودند را مورد سرزنش قرار می­دهد و اقدام آنها را فاقد اجر مادی و معنوی می­داند.[۶] سال ۱۳۴۳ فرا رسید و فراز دیگری از زندگی سیاسی – اجتماعی شیخ احمد کافی رقم خورد. او که در اواخر سال ۴۲ به تهران آمده بود برای همیشه در این شهر اقامت کرد. سخنرانی­های موثر او در تهران باعث شد تا بیش از پیش به عنوان «واعظ مشهور» شناخته شود. با تبعید امام در سال ۱۳۴۳ به ترکیه، وی به همراه شیخ جعفر شجونی و شیخ محمد مقدسیان در نامه­ای به آیت الله میلانی، نظر ایشان را درباره انتقاد از برنامه­ها و اقدامات دولت در منابر جویا می­گردند؛ اگرچه در این زمان به واسطه خفقان شدید حاکم بر جامعه، آنها پاسخ مثبتی از سوی ایشان دریافت نمی­کنند، اما شیخ احمد کافی در بیشتر سخنرانی­های خود از حضرت امام نام می­برد و برای سلامتی و بازگشت او به کشور دعا می­کند.[۷] سخنرانی او در چهارم اسفند ۱۳۴۳ باعث بازداشت و بازجویی و در نهایت دو ماه حبس تادیبی او شد. کافی در سال ۱۳۴۴ مجددا محکوم و به عنوان یک روحانی و منبری ناراحت و مخالف جدی رژیم برای مدتی زندانی شد. ایشان در روز ۲۱ خرداد ۱۳۴۶ در منزل حضرت امام در قم منبر رفت و با انتقاد از وضعیت جامعه و اقدامات رژیم پهلوی، از امام تجلیل کرد.[۸] کافی بعد از چهار سال حضور در تهران که بر اثر منابر پرجاذبه­اش مشهور شده بود، مهدیه تهران را در نوزدهم بهمن سال ۱۳۴۷ در خیابان ولیعصر تاسیس کرد. او همچنین موسس مهدیه­های دیگر در شهرستانها از جمله رشت، سیرجان، کرمان و…بود که البته مهمترین آنها همان مهدیه تهران بود. با تاسیس این پایگاه مذهبی و اجتماعی، دعای کمیل و ندبه او که هر هفته در منازل برخی از دوستداران اهل بیت برگزار می­شد، در این مکان تمرکز یافت. کافی علاوه بر سخنرانی در مهدیه که بیشتر پیرامون امام زمان و مباحث اخلاقی و احکام دینی بود، با تشکیل کلاس­های آموزش سخنوری و تعلیم فن خطابت و دوره فن تبلیغ و ارشاد کوشید تا نسل منبری جوانی پرورش دهد. شیخ احمد کافی در تیرماه ۱۳۴۹ و بعد از شهادت آیت الله سعیدی در زندان به مشهد سفر کرد و زمینه را برای حمایت از این شهید فراهم کرد. او به کمک عده­ای از روحانیون مبارز این شهر توانست آیت الله میلانی و میرزا جواد تهرانی را متقاعد سازد که دروس حوزه خود را در اعتراض به جنایات رژیم تعطیل کنند. در این زمان موجی از بازداشت­ها در مشهد آغاز شد، هرچند او مخفیانه از مشهد گریخت اما در تهران دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفت.[۹] سفرهای تبلیغی به شهرستانها از جمله فعالیت­های حجت الاسلام احمد کافی سفر به شهرهای مختلف بود که اغلب از سوی هیات­های مذهبی دعوت می­شد. ایشان در دهه ۴۰ و ۵۰ از جمله وعاظی بود که با وجود این که از سوی ساواک اعمال و رفتارش تحت مراقبت و کنترل می­شد، هر کجا او را برای سخنرانی دعوت می­کردند آن را قبول می­کرد و هزاران نفر پای منبرش می­نشستند. از جمله شهرهای که از او دعوت شد سبزوار بود. نامبرده بدنبال دعوتی که از سوی صنف عطارهای این شهرستان از او شده بود در تاریخ ۲۳ اردیبهشت۱۳۵۳ به این شهرستان وارد شد. بنابر برنامه­ای که برای ایشان در نظر گرفته شده بود قرار بود به مدت ده شب و به مدت نیم ساعت در تکیه عطارها سخنرانی کند. حضور ایشان در سبزوار، شهربانی این شهر را به وحشت و مجبور ساخت در مکاتبه با شهربانی استان خراسان، نظر مافوق خود را در خصوص حضور نامبرده در سبزوار و کیفیت برخورد با او جویا شود.[۱۰] گزارش­ها حکایت از آن دارد که سخنرانی شیخ احمد کافی مورد استقبال اهالی سبزوار قرار گرفته است. در گزارش­های شهربانی سبزوار تعداد حضّار در جلسات سخنرانی نامبرده حدود ۱۵هزار نفر ذکر شده است.[۱۱] البته در این زمینه تبلیغات صورت گرفته از سوی صنف عطارها را نبایست نادیده گرفت. این تبلیغات تنها منوط به محدوه شهرستان سبزوار نبود چرا که از شب چهارم سخنرانی کافی در تکیه عطارها، چهل نفر از روحانیون و طلاب علوم دینی نیشابور هر شب جهت استماع سخنان نامبرده به سبزوار وارد و پس از پایان سخنرانی و صرف شام در منزل حجت الاسلام سید فخرالدین افقهی از روحانیون انقلابی شهرستان به شهر خویش باز می­گشتند.[۱۲] کافی در مدت اقامت خود در سبزوار چندین مرتبه جهت ایراد سخنرانی به اسفراین از توابع شهرستان سبزوار هم سفر کرد.[۱۳] با پایان یافتن مدت اقامت ایشان در سبزوار، وی بنابر دعوتی که از ایشان شده بود به نیشابور رفت. استقبال مردم منطقه از سخنان نامبرده از سفر تعدادی از روحانیون و طلاب سبزواری به نیشابور جهت شرکت در مجالس سخنرانی ایشان معلوم می­شود.[۱۴] محمدرضا کفاش از افرادی که خود شاهد حوادث انقلاب سبزوار بوده است در خصوص محتوای سخنان کافی در سبزوار چنین می­گوید:« مرحوم کافی جدای از مباحث اخلاقی که مطرح می­کرد، روضه‌های نابی هم ایراد می­کرد که حداقل ده سخنرانی ایشان در سبزوار انجام شده است. روش ایشان این بود که ابتدا یک بحث حدیثی را شروع می‌کردند، بیشتر نصایح و توصیه‌های حلال و حرام و مسائل اخلاقی و نهایتاً وصل به روضه می‌شد.»[۱۵] انتقاد شدید از مسائل اجتماعی جامعه، بهائیت و صهیونیسم حجت الاسلام کافی از جمله افرادی بود که در مقابل ترویج فساد از سوی رژیم به شدت اعتراض می­کرد. او نسبت به احکام اسلامی و فقهی حساسیت بالایی داشت. وی از وضعیت بی­حجابی در جامعه، خوردن مشروبات الکلی، نمایش فیلم­های غیر اخلاقی در سینماها، رواج فحشاء در جامعه و مراکز فساد چون کاباره­ها و میخانه­ها به شدت انتقاد می­کرد. در یکی از اسناد موجودِ اداره پلیس تهران، درباره سخنرانی کافی در مسجد امامزاده زید درباره ضرورت ادای واجبات و انتقاد از رواج بی بند و باری چنین آمده است: « ساعت ۱۹ روز ۱۸/۶/۱۳۴۵ مجلس سوگواری در مسجد امامزاده زید با شرکت ۱۵۰ نفر تشکیل گردید. شیخ کافی به منبر رفت و ضمن سخنان خود بیان کرد در زمان قدیم پدران بچه­های خود را به مدرسه می­فرستادند قرآن و نماز یاد می­گرفتند ولی امروز شاگردان مدارس بی­سوادند و محصل ۱۲ ساله نماز خواندن را نمی­داند و در تلویزیون زنان می رقصند و دین ما را از ما گرفته­اند و قصد دارند ما را از قرآن جدا کنند…»[۱۶] کافی همچنین نسبت به وضعیت حجاب بسیار حساس بود او در یکی از سخنرانی­های خود در مسجد انصارِ تهران در سال ۱۳۴۵ چنین بیان می­کند:« ..زن وقتی بی­حجاب بیرون بیاید مردها توجهشان به آنها معطوف می­شود و منحرف به گناه می­شوند…این مملکت اسلامی می­باشد ولی زنان و دختران با پیراهن بالای زانو بیرون می­آیند، اگر این آزادی می­باشد پس مرگ بر این آزادی. آقایان من برای این ملت از لحاظ دین خطر بزرگی را پیش بینی می­کنم، با این وضع نگه داشن دختران و زنان بسیار مشکل شده است شما نگذارید فرزندانتان بی­حجاب از منزل خارج شوند.»[۱۷] البته نباید فراموش کرد که شیخ احمد کافی جدای از مسائل دینی و اجتماعی جامعه، در برخی از سخنرانی­های خود به مسائل سیاسی روز هم می­پرداخت. با شدت گرفتن فعالیت بهائیان در کشور که البته با حمایت رژیم در اکثر مناصب دولتی و حساس هم رسوخ کردند، او در منابر خویش موضع شدیدی علیه این فرقه گرفت. در یکی از گزارش­های اداره پلیس تهران در خصوص سخنان او علیه بهائیت این چنین آمده است:« شیخ احمد کافی خراسانی در مسجد حضرت علی علیه الاسلام به منبر رفت، پس از بحث پیرامون مسائل مذهبی اضافه نمود آقایان بهاییان با اخلاق و رفتار خودشان مسلمانان را اغفال می­کنند و عده­ای دیگر تبلیغ می­کنند…»[۱۸] او در یکی دیگر از سخنرانی­های خود که در مسجد فروتن تهران در سال ۱۳۴۷ برگزار شد درباره خطر این فرقه و همچنین اسرائیل چنین می­گوید:« .. شما مسلمانان نباید با یهودیان معامله کنید، برای این که از شما استفاده می­کنند و از پول شما اسلحه می­خرند و بر جان شما مسلط می­شوند، همه در روزنامه­ها می­خوانید اسرائیل با اردن هاشمی جنگ می­کند مثلا این کارخانه جنرال استیل مال یهودست کارخانه ارج مال بهائی می­باشد. از آنها اجناس خردیداری نکنید…»[۱۹] کافی حتی استفاده از فراورده­های شرکت ثابت پاسال از جمله استفاده از گاز را به علت وابسته بودن آن به بهائیان حرام اعلام می­کند.[۲۰] همان طور که ذکر شد او از مسائل جهانی هم غافل نبود. در نیمه خرداد سال ۱۳۴۶ مطابق با ۲۲ صفر ۱۳۷۸ق رژیم غاصب اسرائیل حمله شدیدی را علیه کشورهای عربی آغاز و طی شش روز قلمرو وسیعی از خاک کشورهای درگیر جنگ را تصرف کرد. این مساله بازتاب وسیعی در کشورهای اسلامی پیدا کرد. شیخ احمد کافی هم چون دیگر روحانیون در این برهه بخشی از سخنان خود را به این موضوع معطوف داشت. نامبرده در منبر خود در سرای خالقی بازار تهران در تاریخ ۱۷/۳/۱۳۴۶ در خصوص لزوم دفاع ایران از کشورهای مسلمان درگیر جنگ با اسرائیل چنین بیان کرد:« …اگر دولت ایران پشتیبانی فوری خود را از برادران عرب ما اعلام نکند، ما مسلمانان ایران سرشکسته خواهیم بود. من از روی این منبر با صدای بلند به دولت و مسئولین اعلام می­نمایم که هر چه زودتر به کمک برادران مسلمان ما بشتابید و شّر مردم یهود را از سر آنان کوتاه کنند، ملت یهود سه روز است که روزه می­گیرند تا در مقابل اسلام و قرآن پیروز شوند، آنها برای نابودی قرآن می­جنگند. به همین مناسبت مجلس دعا و نیایشی برای پیروزی برادران مسلمان از ساعت ۱۵ الی ۱۷ امروز در مسجد ارگ برقرار است…»[۲۱] نگاهی گذرا به سخنرانی­های شیخ احمد کافی نشان از آن دارد که وی در اغلب سخنرانی­های خود در این سال به مساله قوم یهود، جنگ اسرائیل با اعراب و ظلم و ستم­های آنها بر ملت مظلوم فلسطین پرداخته و در پایان برای پیروزی مسلمانان دعا و اسرائیل را لعن کرده است.[۲۲] انتقادات شدید او از رژیم در منابر باعث شد که به مدت دو سال به ایلام تبعید شود اگر چه در اثر تلاش­های آیت الله سید احمد خوانساری و فلسفی در آذرماه ۱۳۵۵ بعد از یک سال تبعید مجددا به تهران بازگشت و سخنرانی و منابر خود را دنبال کرد. کافی در تیرماه ۱۳۵۷ به همراه عموی خود شیخ زین العابدین کافی به حج عمره مشرف و در بازگشت به سوریه سفر کرد. در همین سفر بود که با امام موسی صدر در شهر صور لبنان دیدار کرد. با پایان یافتن سفر به مکه و سوریه، در بازگشت به تهران که مصادف با نیمه شعبان بود برخلاف سال­های قبل که جشن­های مفصلی از سوی وی در مهدیه تهران برگزار می­شد به دستور حضرت امام[۲۳] از برپایی این جشن ها خودداری و مجبور شد در اثر فشار ­و تهدید ساواک در ۲۹ تیرماه به همراه خانواده به مشهد مسافرت کند، سفری که به منزله پایان عمر او بود. حجت الاسلام در روز جمعه ۳۰ تیر۱۳۵۷ در اثر تصادف بین راه قوچان و مشهد به همراه پسر ده ساله‌اش کشته شدند.[۲۴] تصادف او از سوی مردم ساختگی و از جانب ساواک تعبیر و در فضای انقلابی سال ۱۳۵۷ بوی سیاسی به خود گرفت و بازتاب وسیعی در مشهد و در کشور یافت. بازتاب وفات شیخ احمد کافی در مشهد مردم مشهد با آمدن به خیابانها و اعلام ساختگی بودن تصادف، کشته شدن او و فرزندش را توطئه جدید رژیم جهت حذف مخالفان خود دانستند. دلیل آنها این بود که چون ایشان برخلاف سال­های قبل که جشن نیمه شعبان را با شکوه هر چه بیشتر برگزار می‌کرد ولی امسال به پیروی از فرمان امام، از برگزاری اعیاد شعبانیه خودداری و قصد ترک تهران و آمدن به مشهد را داشته است لذا باعث خشم رژیم و در نتیجه وقوع این حادثه ناگوار شده است.[۲۵] تشییع جنازه شیخ احمد کافی در زادگاهش موجی از تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم را بدنبال داشت، در این تظاهرات حدود ده هزار جمعیت از اقشار مختلف مردم حضور داشتند. آنها ضمن حرکت به‌سوی حرم مطهر امام رضا(ع)، شعارهایی چون «زنده و جاوید باد یاد شهیدان، نصرمن الله و فتح قریب، زنده و جاوید باد خمینی، خمینی بت‌شکن، برس به فریاد ما و مرگ بر شاه» سر دادند.[۲۶] رژیم که از این وضعیت احساس خطر کرده بود به مأموران خود دستور داد تا راهپیمایان را متفرّق سازند. با دخالت مأموران اوضاع متشنّج شد و طی درگیری که به‌وجود آمد عده‌ای مقتول و مجروح شدند. شهربانی استان خراسان در گزارش مبسوطی، تعداد کشته شدگان را یک نفر پلیس و یک دختر ۱۴ ساله مجهول الهویه و تعداد مجروحین را ۲۹ نفر اعلام کرد.[۲۷] در گزارش ساواک از کشته شدن یک پاسبان و زخمی شدن پنج مأمور هم صحبت شده است.[۲۸] روزنامه خراسان در گزارش مبسوطی که از تشییع جنازه کافی در مشهد ارائه کرده، بیان می کند که در اثر درگیری یک پاسبان کشته و هفت نفر مجروح شدند.[۲۹] بر اساس وصیت خود کافی، مبنی بر دفن ایشان در مهدیه تهران، جنازه پس از طواف در حرم رضوی و خواندن نماز توسط آیت الله شیرازی بر جنازه، به تهران منتقل گردید. رژیم که از متشنج شدن اوضاع در تهران هراس داشت دستور داد تا جنازه شیخ احمد کافی شبانه به مشهد بازگردانده شده و در خواجه ربیع دفن گردد. عبدالعظیم ولیان، استاندار خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس هم طی نامه‌ محرمانه­ای به سرتیپ ایمانی، ریاست شهربانی استان خراسان از او خواست تا جهت برقراری نظم و آرامش و ممانعت از تظاهرات مردم در روزهای سوم، هفتم و چهلم وفات کافی، اقدامات امنیتی ویژه‌ای را در مشهد اجرا نماید.[۳۰] در هر حال ضرب و شتم مردم در روز تشییع جنازه کافی، جوّ مشهد را بار دیگر ملتهب ساخت، به‌طوری که انقلابیون شبانه اعلامیه‌هایی علیه رژیم و شخص شاه در سطح شهر توزیع کردند. بازاریان مشهد هم جهت ابراز همدردی مغازه‌های خود را بستند. این امر در بین بازاریانی که دکانهای آنها در خیابانهای خسروی نو، خسروی، نادری و اطراف منزل سید عبدالله شیرازی واقع گردیده بود، محسوس‌تر بود. عده‌ای از مردم که از حادثه مذکور خشمگین شده بودند با هجوم به یک باب مغازه مشروب فروشی در خیابان دانشگاه آن را به آتش کشیدند. آنها همچنین با استفاده از مواد آتش زا، سینما آریای مشهد را به آتش کشیدند به طوری که در این حادثه سینما به کلی سوخت.[۳۱] و این گونه حیات و ممات حجت الاسلام شیخ احمد کافی برای نهضت حضرت امام مثمرثمر واقع شد…… پی‌نوشت‌ها: [۱]. کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی [۲]. مهدی کافی، واعظ ماندگار حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کافی، تهران، نشر سبحان، چاپ اول، ۱۳۸۹، ص۲۴٫ [۳]. حسن شمس آبادی، نقش علمای مشهد در انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۹، ص۱۶۱ [۴]. واعظ شهیر حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک؛ تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۸۳، ص ۳٫ [۵]. همان، ص ۲۵، ۴۲ـ۴۳٫ [۶]. همان، ص ۱۳٫ [۷]. روزنامه اعتماد ملی، «موسس مهدیه؛ به مناسبت سالگرد شیخ احمد کافی»، مورخ ۲۳/۴/۱۳۸۸٫ [۸]. واعظ ماندگار؛ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کافی، پیشین، صص۴۵۲ و۴۵۳ [۹]. همان، صص۴۵۳ و۴۵۴٫ [۱۰]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی۱۳۰۶، سند شماره۱۸٫ [۱۱].همان، اسناد شماره ۲۰،۲۸،۳۰٫ [۱۲]. همان، اسناد شماره ۲۶و۲۹٫ [۱۳]. همان، سند شماره۲۷و۲۸٫ [۱۴]. همان، سند شماره ۳۱٫ [۱۵] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه محمدرضا کفاش، ج اول، نوار اول، مورخ ۳/۷/۱۳۸۹٫ [۱۶]. نشریه فرهنگ آشتی، « شیخ احمد کافی، سلمان فارسی زمان خویش بود»، مورخ ۲۱/۴/۱۳۸۹ [۱۷]. واعظ ماندگار؛ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کافی، پیشین، ص۳۰۶ [۱۸]. نشریه فرهنگ آشتی،« شیخ احمد کافی، سلمان فارسی زمان خویش بود»، مورخ ۲۱/۴/۱۳۸۹ [۱۹]. واعظ ماندگار؛ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کافی، پیشین، ص۲۸۲ [۲۰]. همان، ص۳۰۷٫ [۲۱].همان، ص۲۸۱٫ [۲۲]. همان ص ۲۸۷، ۳۰۲،۳۱۵ و… [۲۳]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۱۲۹، سند شماره ۲۶۰٫ ر.ک. به: صحیفه امام؛ ج ۳، چ ۳، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ۱۳۷۹، ص۴۲۶ ـ ۴۲۷٫ [۲۴]. روزنامه خراسان؛ ش ۸۴۵۳، ص ۱٫ [۲۵]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۱۳۰۵، اسناد شماره ۱۶ و ۷۶٫ [۲۶]. همان آرشیو ، شماره بازیابی۱۳۰۴، سند شماره ۲۸؛ آرشیو مرکز اسناد آستان قدس رضوی، سند شماره ۱/۶۲۰۰۳٫ [۲۷]. همان آرشیو، شماره بازیابی ۱۳۰۴، سند شماره ۶۸٫ [۲۸]. ساواک و روحانیت؛ بولتن های نوبه‌ای ساواک از ۲۵/۱۱/۴۹ تا ۳۰/۶/۵۷، ج ۱،[ بی جا]، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، [بی تا]، ص ۲۶۱٫ [۲۹]. روزنامه خراسان، ش ۸۴۵۴، ص ۱٫ [۳۰]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۱۳۰۵، سند شماره ۱۰٫ [۳۱]. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ ج ۹، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸، ص ۲۱۸٫ منبع: سایت پیشینه

مجتهدی که رشوه خان را نپذیرفت و در سرمای زمستان از شهر کوچ کرد

آیت الله حاج شیخ ذبیح الله قوچانی از علما و مجتهدین نامدار معاصر قوچان است. وی پس از 20 سال اقامت در نجف به درجه اجتهاد رسید و در سال 1371 ه.ق به قوچان مراجعت کرد و در این شهرستان به ترویج و نشر احکام اسلامی و تدریس علوم دینی پرداخت. او بعدها به مشهد عزیمت کرد و مجاور دائمی حرم حضرت امام رضا(ع) شد. شیخ ذبیح الله در مدت تحصیل بیست و چهار ساله خود از محضر عالمان بزرگى همچون میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى استفاده کرد. وى اوّلین کسى بود که در مشهد تقریرات آخوند خراسانى را تدریس مى کرد. بیان ساده و روان، مهم ترین ویژگى درس او بود. هر مشکل علمى را با بیانى آسان، قابل فهم مى کرد و همین باعث شد تعداد زیادى به کلاس درسش بپیوندند. این عالم ربانی در سحرگاه ۲۴ اسفند سال ۱۳۷۲ شمسی برابر با سوم شوال بر اثر سکته قلبی درگذشت و در صحن آزادی(نزدیک ایوان طلا) حرم رضوی به خاک سپرده شد. ماجرای مهاجرت او از قوچان به مشهد، روایت جالبی دارد که نشان از رفتار و عمل این مجتهد شیعه است. روایت این مهاجرت و مجاور شدن در مشهد را در ادامه می خوانید. «همسر شجاع الدوله حاکم قوچان که از خانواده سرداران بجنوردى و داراى املاک موروثى در مشهد و چناران و ... بود بى آنکه درباره اموال خود وصیتى کند، درگذشت. شجاع الدوله که خود و ایل و تبار خود را از قبیله همسرش برتر مى دانست، به فکر افتاد که از راه جعل سند مانع ارث بردن ورثه همسرش شود. لذا اطرافیانش سندى جعل کردند که بنا بر مفاد آن همسرش تمامى اموال خود را به شجاع الدوله بخشیده است. تاریخ آن را نیز قبل از مرگ همسر شجاع الدوله قرار دادند و براى اینکه کسى شکى در آن نکند، تصمیم گرفتند به امضاى علماى قوچان برسانند. در شب سرد زمستانى و برفى، صندوق دار شجاع الدوله همراه فراش باشى با فانوس بسیار بزرگى به منزل شیخ ذبیح الله رفتند و به او گفتند: خان مایل است امشب شما را ببیند. هر چه شیخ نپذیرفت، اصرار آنها بیشتر شد تا جایى که گفتند: اگر شما نیایید، خان ما را زیر شلاق از پاى درخواهد آورد.به این ترتیب شیخ ذبیح الله همراه آنان به کاخ خان رفت. عباى شیخ را چون خیس شده بود در اوّلین اتاق از دوشش برداشتند و به گرمخانه بردند و عباى دیگرى به ایشان دادند. خان که مى خواست دل شیخ را به دست آورد با دست خود به محاسن شیخ ذبیح الله عطر زد و گفت: «هفته اى نیست که علماى شهر دو سه بار به ملاقات من نیایند و از من توقعاتى نداشته باشند، ولى عجیب است در این چند ماهى که شما آمده اید، نه به دیدار من مى آیید و نه از من تقاضایى مى کنید، در صورتى که پدر شما با مرحوم امیر حسین خان شجاع الدوله، به طور کامل در ارتباط بود و مرحوم امیر ارادت کامل به ایشان داشتند. مدتى بود دیدار شما را طالب بودم، ولى موفق نمى شدم. حال که خانواده ما بى کدبانو شده است، شبها در تنهایى در فکر آن عوالم به سر مى برم و مایل هستم براى من قدرى از عالم روح صحبت کنید.» آیت الله قوچانى، درباره عالم برزخ براى خان صحبت کرد و به سؤالات عامیانه وى پاسخ گفت. در عین حال از خوردن تنقلات و شیرینى سفره خان طفره رفت. سرانجام خان مقصود اصلى خود را چنین بیان کرد: «زوجه من که از خانواده سهام الدوله شادلو بود، بدون وصیت فوت کرد و چون براى ایلخانى زعفرانلو، عار و ننگ بود که شادلوها از ما ارث زن جدا کنند، مصالحه نامه درست کردیم و تمام علما و وجوه شهر اعتراف او را تصدیق و کاغذ را مهر کرده اند و من چون مى دانستم جنابعالى بسیار احتیاط دارید، شما را براى آخر نگاه داشتم تا شما هم این کاغذ را مزین فرمایید تا علماى مشهد به واسطه مهر و امضاى شما به آن اعتبار قایل شوند و آقا شیخ محمدتقى بجنوردى که مرجع مقتدر مشهد مى باشد، پس از تصدیق شما ایرادى نخواهد گرفت. حال موقع اعمال عصبیت ایلى است و تقاضا دارم شما این کاغذ را به مهر و امضاى خود مزین دارید.» شجاع الدوله که مى پنداشت مى تواند با تطمیع و پیشنهاد رشوه این عالم فرزانه را قانع کند، گفت: «به قرارى که شنیده ام شما در مشهد منزل ندارید و این مرحومه در مشهد داراى عمارت و منزل و کاروان سرا مى باشد و من احتیاجى به آنها ندارم، آنها را به جنابعالى تقدیم مى کنم که محل سکنى و ممر معاشى از کاروان سرا براى شما باشد و آن مرحومه هم بهره اخروى ببرد.» شیخ ذبیح الله که در برابر چنین پیشنهاد شرم آورى قرار گرفته بود، با عصبانیت بلند شد و با لحنى که حکایت از ناراحتى او داشت، گفت: «به من تا فردا مهلت بدهید تا فکر کنم.» آثار خشم در چهره خان ظاهر شد، اما شیخ بدون توجه به آن منزل او را ترک کرد. پاسى از نیمه شب گذشته بود و شیخ ذبیح الله پس از نماز و عبادت تصمیم گرفت از قوچان به مشهد مهاجرت کند. به خانواده خود گفت: «شهرى که مردم همه چیز خود را حتى دین خود را فداى خشنودى ظالم مى کنند، محل زندگى نیست.» وى در اوّلین فرصت با همکارى فردى به نام حاج ذوالفقار که در همسایگى اش بود، یک گارى چهار اسبه سرپوش دار به چهارصد تومان کرایه کرد و در برف و بوران و سرما، همراه خانواده اش به مشهد مهاجرت و در کوچه شیخ محمدتقى بجنوردى منزلى تهیه کرد. و تا پایان عمر مجاور حرم امام هشتم(ع) در مشهد زندگی کرد.» منبع: سایت خبرآنلاین

شیخ فضل الله نوری، فدایی مشروطه مشروعه

رحمت مهدوی شیخ فضل‏اللّه‏ کجوری مازندرانی معروف به «نوری» در دوّم ذیحجّه 1259 ق. در قریة «لاشک» از توابع کجور مازندران دیده به جهان گشود. پدرش ملّا عباس نوری طبرسی از افاضل علمای دین(1) و پیشوایان مورد اطمینان و اعتماد و وثوق مردم نور و مازندران بوده است.­(2) جدّش میرزاتقی نوری نیز یکی از بزرگترین دانشمندان خطة مازندران و از شاگردان سیّدمحمّد مجاهد و ملّاعلی نوری است که دارای تألیفات فراوان می‌باشد.(3) وی تحصیلات اولیۀ خویش را در «بلده» مرکز منطقۀ نور که قبلاً از نظر علمی و دینی آباد بوده و در منطقه، مرکزیت داشته، شروع کرد. شیخ فضل­اللّه پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به تهران هجرت کرد و دورۀ سطح حوزه را در محضر استادان آن سامان گذراند.(4) در جوانی پس از تحصیل مقدّمات، به همراه دایی خود میرزاحسین نوری (محدّث نوری) رهسپار نجف اشرف شد و در درس آیات عظام میرزای شیرازی، میرزا حبیب­الله رشتی و شیخ­راضی آل­خضر شرکت نمود و در سال 1292ق، پس از هجرت میرزای شیرازی به سامرا، همراه نخستین کاروان شاگردان وی به سامرا رفت.(5) «شیخ فضل‏اللّه‏ نوری مجتهد، بعد از تکمیل تحصیلات خود..... و نیل به مقام اجتهاد در سال 1288 ق. به تهران بازگشت. قریب چهل سال در تهران ریاست و مرجعیّت داشت و ترافع دعاوی عموم، به محضرش ارجاع می‏شد و مجلس درسش ممتاز بود. قبل از نهضت مشروطه در برخوردهایی که میان مردم و دربار به وجود می‏آمد، همواره او رهبر پیشوای خلق بود. از جمله در مسأله رژی و غائله تنباکو او به حمایت از مردم قیام کرد.» (6) در این نهضت ملی، شیخ فضل‏اللّه‏ در کنار مجتهد بزرگ تهران، میرزا حسن آشتیانی، در محور مبارزات مردم تهران قرار داشتند. و بنا به نوشته شیخ حسن کربلایی، حکم تحریم تنباکو را شیخ فضل‏اللّه‏ به دلیل ارتباط نزدیکی که با میرزای شیرازی داشت از سامرا گرفت و به یکباره قرارداد رژی و عوامل آن را شکست داد.(7) شیخ فضل‏اللّه‏ نوری پس از طی مراحل مختلف علمی و رسیدن به مقام به اشاره میرزای شیرازی به تهران می‏آیند. «چرا که ضرورت موقعیّت و نفوذ بیگانگان و شیوع تفكّر فرنگی مآبی در ایران ایجاب می‏کرد که به تهران آید. میرزای شیرازی برای کسب اطلاع دقیق از وضعیت نابسامان کشور او را به ایران فرستاد.»(8) شیخ فضل­الله نوری علاوه بر مرجعیّت دینی که در تهران داشت، مجلس درس نیز برگزار می­کرد و به تربیّت طلّاب می‏پرداخته است. کسروی در «تاریخ مشروطه ایران» می‏نویسد: «در پایتخت، شیخ (فضل‏اللّه‏) بالاترین مقام روحانیّت را حایز نموده گفته می‏شود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینی از همه همگامانش برتری داشته و بسیار فهیم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در میان طبقه خود نظیر نداشته، هر روز در مساجد و مجالس درس و خانه‏اش، هزارها نفر اجتماع می‏کردند.»­(9) «از حوزۀ درس [وی] شخصیّت­های بزرگی بیرون آمدند که حاج­شیخ عبدالکریم حائری­یزدی (مؤسس حوزۀ علمیۀ قم)، حاج­آقا حسین قمی، سیّدمحمود مرعشی (پدر آیت­اللّه مرعشی­نجفی)، سیّداسماعیل مرعشی­شریف الاسلام، ملاّعلی مدّرس، میرزاابوالقاسم قمی، شیخ­حسن تهرانی و علّامه محمّد قزوینی از آن جمله­اند.(10) وی در حوزة درس به آن درجه از مقام علمی رسید که گفته اند: «از نظر دانش و فضل در رشته اصول؛ استاد درجه اول و در فقه محقّق بود که نظریاتش مورد استناد فقهای دیگر قرار می‌گرفت.»­(­11) همچنین درمورد وی گفته شده است: «در فنّ اصول در تهران اوّل است، و مشهور است که در نجف هم کمتر نظیر دارد.»(12) «در پایتخت، شیخ بالاترین مقام روحانیّت را حائز بود. گفته می‌شود از حیث معلومات و تبحّر در علوم دینی از همه همنوعانش برتری داشته و بسیار فهیم و باهوش بوده و در قدرت استدلال، در میان طبقة خود نظیر نداشت.» همچنین در مقام علمی وی گفته شده است: «در رشته حکمت و کلام کسی را یارای مجادله و یا بحث با ایشان نبود و در سایر رشته‌های ادبی و ضروری، جامع جمیع کمالات بود.»­(13) شیخ فضل­الله نوری علاوه بر تدریس و ارشاد و رسیدگی به امور مردم و قضاوت، در کار تألیف و رسایل فقهی و اصولی و فلسفی و سیاسی و نیز در تصحیح و تحشیه کتاب­های معروف و معتبر علمای گذشته اهتمامی فراوان داشت. از جمله مسائل مورد توجّه شیخ در مدت اقامت در تهران، مسئلۀ استبداد و استعمار بوده­است. مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری شیخ پس از بازگشت از عتبات، کم و بیش شروع شده­بود، اما در جریان نهضت تنباکو شدّت بیشتر پیدا کرد. شیخ فضل­الله در واقع به­عنوان نمایندۀ رهبر نهضت تنباکو در تهران عمل می­کرد و در پیروزی این نهضت، نقش مهمّی ایفا کرد. پس از قتل ناصرالدین شاه، وقتی فرزند وی مظفرالدین شاه به سلطنت رسید، اوضاع جامعه به­سمت نابسامانی­های بیشتری رفت. مردم، که یک­بار طعم پیروزی را در جریان نهضت تنباکو چشیده بودند، درصدد تغییر وضع موجود برآمدند و از طریق تشکیل انجمن­های مختلف به تشدید مبارزه پرداختند. رهبران دینی نیز در حرم حضرت عبدالعظیم علیه­السلام گرد آمدند و در آنجا خواست­های خود را که مهم­ترین آنها، اجرای «قوانین اسلامی» و ایجاد «عدالت­خانه» بود به اطّلاع شاه رساندند. شیخ­فضل­الله نوری در حمایت از نهضت عدالت­خانه به صف مبارزان پیوست. در ادامۀ مبارزه، علما تصمیم گرفتند تا از تهران خارج شوند. بر این اساس در روز دوشنبه 23 جمادی­الاول 1324 / 1282ش کاروان مهاجران، تهران را به­سوی قم ترک کرد که شیخ فضل­الله نیز با جمعی از اطرافیان خود به این کاروان پیوست. در طول این مدت در تهران، کم­کم زمزمه­های حکومت مشروطه، جای عدالت­خانه را گرفت. شیخ در ابتدای نهضت مشروطه­خواهی با آن همراهی می­کرد، امّا پس از مدّتی به­علّت مشاهدۀ نفوذ انگلستان در میان مشروطه­خواهان و مباینت­هایی که میان این جریان با شرع می­دید، با آن به مخالفت برخاست و اقداماتی در این زمینه انجام داد.(14) فضل‌الله نوری الگوهایی ارائه داد که به «مشروع» مشهور شد. او نوشتن هرگونه قانون و واداشتن شهروندان به پیروی از قانونی که در شرع آورده نشده‌است را نادرست می‌دانست و با برقراری مجلس انتخابی و نیز مسأله تقسیم قوا مخالفت می‌ورزید. او مشروطه را «فتنه» می‌خواند و قانون اساسی را «دستور ملعون» و «ضلالت‌نامه» می‌نامید. در مقابل یکی از مواد آن که «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی‌الحقوق خواهند بود» به طور مشخص مخالفت کرد و گفت: «محال است با اسلام حکم مساوات.» تقسیم قوا به سه قوه را «بدعت و ضلالت محض» خواند. از جمله نظریات شیخ فضل‌الله نوری، حضور هیئتی از مجتهدین واجد شرایط برای مراقبت بر مجلس شورا بود. این چند نفر هیئت مستقل از مجلس و موازی نهاد مجلس بود. (15) در جدال میان مشروطه­خواهان و مخالفان مشروطه، ابتدا مخالفان آن و طرفداران سلطنت به پیروزی رسیدند. امّا بعد از مدّتی این موافقان مشروطه بودند که به پیروزی رسیدند. پس از انحلال مجلس، ‌نیروهای طرفدار شاه، به­عنوان مبارزه با مشروطه خواهان، ‌دست به آزار و تعدّی مردم گشودند. از این­رو مقامی در تبریز به رهبری ستّارخان بر ضدِّرژیم محمّدعلی شاه آغاز شد که با حمایت وسیع و روزافزون مردم مواجه گردید. علی­رغم اعزام نیروهای فراوان به تبریز شاه نتوانست که این قیام را سرکوب کند، بلکه حمایت­های مرد تبریزی از آن و صدور فتاوای مراجع مشروطه­خواه نجف از قیام ستّارخان، سبب پایداری مردم تبریز و امکان وقوع قیام­هایی مشابه در شهرهای دیگر گردید. از این­رو با توافق روسیه و انگلستان، ‌چند تن از خوائنین منتفذ گیلان و بختیاری،‌ در کسوت مشروطه­خواهی، ‌در رأس جنبش ضدِّرژیم قرار گرفتند و با توافق پنهانی کنسول­های روسیه و انگلستان نیروهای شاه را شکست دادند و تهران را در ۲۶ جمادی الثّانی ۱۳۲۶ فتح کردند. شاه و گروهی از رجال از بیم دستگیری به سفارت روسیه پناه شدند. حاج شیخ فضل­الله نیز که از نظر مشروطه­خواهان متّهم به همکاری با شاه و مستبدان بود،‌ در معرض خطر دستگیری قرار داشت. وی در خواست سفارت های روسیه، هلند، و عثمانی را برای پناهنده شدن بدانجا بدون جواب گذاشت و حاضر نشد که پرچم روسیه را که از طرف سفارت برایش ارسال شده بود به نشانة ‌وابستگی به سفارت روسیه بر بام منزلش برافرازد تا از خطر جانی در امانا بماند، ‌و آن را پس فرستاد.(16) در همین هنگام، جمعی به­منزل شیخ رفته، او را دستگیر نمودند و به میدان توپخانه بردند. وی در محکمه­ای که دادستانش شیخ ابراهیم زنجانی بود به اعدام محکوم شد و یپرم خان ارمنی که ریاست نظمیه را به­عهده داشت حکم را به اجرا درآورد و شیخ به دار آویخته شد. (17) جنازه وی را پس از بی احترامی فراوان، ‌به اصرار منسوبان وی تحویل خانوده اش دادند. جنازه توسط یکی از شاگردان و بستگان شیخ و یکی از فرزندانش غسل و کفن شد و در منزلش موقتاً دفن گردید و پس از گذشت چند ماه و با فرونشستن تب و تاب سیاسی، آن را شبانه و به طور ناشناس به قم انتقال دادند و در صحن مطهر حضرت معصومه (ص) دفن کردند.(18) از شیخ فضل الله نوری آثاری چند به یادگار مانده که از آن جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1- رساله«المشق» که تقریرات درس میرزا می‌باشد. 2- صحیفه قائمیه 3- لوایح که مقالات و نامه‌ها و اعلامیه‌های وی می‌باشد. 4- رساله فقهی«عدم لزوم الترتیب فی قضاء الصلاه الخمسه» 5- رساله«حکم التجری فی حجیه القطع» 6- رساله«التجزّی فی الاجتهاد» 7- حاشیه بر رسائل شیخ انصاری 8- حاشیه بر مکاسب 9- حاشیه بر شواهد الربوبیه ملاصدرا 10- رساله«قاعدة ضمانِ ید» که میرزا حبیب الله رشتی در مورد آن می‌گوید: «اگر در دریاها غواصی کنید بهتر از این نمی‌یابی… و باید این مطالب را با جوهر بر دیدة چشم نوشت نه بر کاغذ»11- بیاض، که حاوی اوراد و یادداشتهای شخصی شیخ می‌باشد 12- رساله پرسش و پاسخ 13- رساله «تحریم مشروطیت» که علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه خود را با حرکت مشروطه در آن بیان نموده است 14- رساله تحریم سفر حاجیان به مکه از طریق جبل 15- رساله فقهی منظوم«الدْررالتنظیم» که آن را در بیست سالگی تألیف نموده است.(19) پی‌نوشتها: 1- امینی، عبدالحسین، شهیدان راه فضیلت، مترجم جلال‏الدین فارسی، انتشارات روزبه، تهران، 1355. 2- بزرگ­تهرانی، محمّدمحسن­شیخ­آقا، الذریعه الی­تصانیف الشیعه، بیروت، 1400ق. 3- انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، امیرکبیر، 1376، ص29. 4- علیخانى، على‌اکبر، همکاران، اندیشه­ی سیاسی متفكّران مسلمانان، ج: 10، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فنّ­آوری، تهران، 1390، چاپ اوّل. 5- مرتضی انصاری، زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، کنگره جهانی بزرگداشت دویستمین سال تولّد شیخ انصاری (ره )قم، 1375 6- دولت­آبادی، یحیی ، حیات یحیی، انتشارات عطار و فردوس، تهران، چاپ ششم، 1371، ج 1 7- ناظم­الاسلام کرمانی میرزا محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، انتشارات آگاه، تهران، 1357، ج 1 8- کاظمی، علی، خاطرات مستر همفر، انتشارات اخلاق، قم، 1384، چاپ دوّم. 9- ملک‌زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیّت ایران؛ ج 6، انتشارات علمی، تهران، 1363، چاپ دوم. 10- علیخانى، على‌اکبر، همکاران، اندیشه­ی سیاسی متفكّران مسلمانان، ج: 10، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فنّ­آوری، تهران، 1390، چاپ اوّل. 11- انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، امیرکبیر، 1376، ص29. 12- اعظام­قدسی، حسن، خاطرات من؛ ج1، چاپخانه حیدری، اردیبهشت 1342. 13- انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، امیرکبیر، 1376، ص29. 14- علیخانى، على‌اکبر، همکاران، اندیشه­ی سیاسی متفكّران مسلمانان، ج: 10، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فنّ­آوری، تهران، 1390، چاپ اوّل. 15- زرگری‌نژاد، غلامحسین، رسائل مشروطیت؛ ج: اوّل، تهران، ۱۳۷۴. 16- رجبی، محمّدحسن، علمای مجاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، پاییز 1382. 17- علیخانى، على‌اکبر، همکاران، اندیشه­ی سیاسی متفكّران مسلمانان، ج: 10، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم تحقیقات و فنّ­آوری، تهران، 1390، چاپ اوّل. 18- رجبی، محمّدحسن، علمای مجاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، پاییز 1382 19- ترکمان، محمّد، رسائل، اعلامیّه­ها، مکتوبات شیخ­فضل­الله نوری، خدمات فرهنگی رسا، تهران، ج1 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

نیروهای اجتماعی مؤثر در انقلاب مشروطیت ایران

مریم ابراهیمی مقدمه انقلاب مشروطه مهمترین تحول اجتماعی در ایران در آغاز قرن بیستم است و از مهمترین انقلابهای اجتماعی خاورمیانه محسوب می‌شود. و به گونه‌ای محور تحولات اجتماعی ایران، در اواخر عصر قاجاریه و بعضاً پهلوی و همچنین تأثیرگذار در جنبشهای ضد استعماری جهان به ویژه آسیا به خصوص در هندوستان و افغانستان (پاولویچ، 1330 ش ـ1951م:82ـ81) ذكر شده است. این انقلاب همانند انقلابهای روسیه، چین و مكزیك جزئی از نهضت جهانی انقلابات در اوایل قرن بیستم نیز به شمار می‌آید. با توجه به اهمیت این انقلاب و میزان تاثیرگذاری آن درتحولات بعدی جامعه ایران در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فكری ـ فرهنگی بررسی و شناخت نقش عوامل مؤثر در شكل گیری آن ضروری می باشد و در این میان پر واضح است كه نیروهای اجتماعی نقشی تعیین‌كننده در روند انقلاب مشروطه داشته‌اند. حال این پرسش مطرح است كه كدام نیروهای اجتماعی در روند شكل‌گیری و تدوام انقلاب مشروطه مؤثر بوده و هر یك چه میزان تاثیرگذار بوده است؟ این تحقیق در واقع پاسخی به این پرسش می باشد كه ابتدا به شرایط اجتماعی و تركیب اقشاری جامعه ایران با ذكر برخی ویژگیهای برجسته آن به صورت اختصار پرداخته شده و سپس نیروهای مؤثر به طور اخص در شكل گیری و تا حدودی تداوم انقلاب مورد بررسی قرار می‌گیرد و نهایتا حاصل تحقیق تحت عنوان سخن پایانی ارائه می‌شود. قشربندی اجتماعی انقلاب مشروطیت در ابتدا برای ارائه تصویر روشن‌تری از این دوره به عنصر جمعیت و مختصات اجتماعی آن می‌پردازیم. 1. جمعیت ایران در عصر مشروطیت بین نه تا ده و نیم میلیون برآورد شده است كه در اوایل قرن بیستم بیش از نصف جمعیت ایران را دهقانان، یك چهارم آن را ایلات و یك پنجم را شهرنشینان تشكیل می‌دادند كه بخش اعظمی از شهرنشینان نیز به كار كشاورزی اشتغال داشتند؛ به این ترتیب می توان گفت ایران یك كشور فلاحتی بود. ویژگیهای عمده جمعیت ایران در دوره مشروطیت عبارت است از : – غالب جمعیت كشور فاقد سواد و تحصیلات بوده اما از هوش و درایت بالایی برخوردار بوده است. – جمعیت شهری كم و عمده جمعیت كشور در روستاها زندگی می كنند. – مردم مذهبی و شیعه هستند و گرایشهای دینی در تحركات اجتماعی مؤثر بوده است . – در آغاز جنبش، مطالبات توده‌های اجتماعی مشخص و تعریف شده نبوده است. – روحانیت گروه اصلی و مرجع در بسیج گروههای اجتماعی بوده است. 2. ایلات و عشایر بیش از دو میلیون نفر از جمعیت ایران ایلات و عشایر بودند كه بر اساس مناسبات جامعه عشیره ای از رؤسای ایلات و عشایر اطاعت پذیری محض داشتند. این وضعیت موجب توانمندی خاص رؤسای ایلات گردیده و آنان را به یكی از بازیگران مهم تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه تبدیل نمود. 3. كارگزاران دولتی، اعضای وزارت خارجه و عناصر تحصیلكرده ای كه از نخبگان حكومتی و مؤثردر اداره كشور بودند، گروهی كه از دولت حقوق دریافت می‌كردند اما متاثر از تحولات غرب بودند و‌ خواهان تغییر در كشور و عمدتاً موضع مخالف حكومت داشتند. 4. روشنفكران و عناصر تحصیلكرده و متأثر از پیشرفتهای دنیای غرب كه به دو گروه وابسته و غیروابسته تقسیم می‌شوند. 5. سرمایه داران و تجار غیروابسته و وابسته (كمپرادور: دلال): این طبقه اجتماعی از دوران محمد شاه در ایران شكل گرفته بود. از قدرت اقتصادی رو به تزایدی برخوردارند. افراد متحصن در سفارت انگلیس توسط این گروه پشتیبانی مالی می شدند. و انجمنهای مخفی را مورد حمایت مالی قرار می دادند و حبل المتین را خریداری و برای علمای نجف می‌فرستادند. 6. از گروههای دیگر زنان هستند كه در طیف كاملاً گسترده و چشمگیری فعالیت می كنند. 7. از دیگر گروههای اجتماعی مؤثر در انقلاب مشروطیت علما هستند که در داخل و خارج از ایران به نحوی درگیر با جریانات و تحولات این دوره بوده اند. 8. دو دولت استعمارگر روسیه و انگلیس نیز توانسته بودند در بین اقشار یا گروههای صاحب نفوذ و مؤثر در انقلاب مشروطیت عوامل نفوذی را جذب و از آنها در راستای اهدافشان در شرایط مختلف استفاده نمایند. نیروهای مرجع در انقلاب مشروطیت در بررسیهایی كه در رابطه با نقش نیروهای اجتماعی مؤثر در انقلاب مشروطیت انجام شده اظهارنظرهای متفاوتی وجود دارد : برخی صاحب نظران غربی چون سایكس نقش روشنفكران را در انقلاب مشروطه برجسته می دانند. ماركسیستهای اصول گرای ایرانی و روسی در تفسیرهایشان انقلاب مشروطیت را انقلاب بورژوای معرفی نموده‌اند كه توسط طبقه بازرگانان كه طبقات زمیندار و قدرتهای خارجی را سد راه دموكراسی مورد نظر خویش می‌دیدند رهبری شدند. (فوران،1377: 329) برعكس این جماعت مورخان ایرانی مثل كسروی و ناظم الاسلام كرمانی در آثارشان بر نقش اندیشه‌ها به ویژه مفاهیم غربی در مشروطه خواهی و قانون اساسی و ناسیو نالیسم تأكید می‌كنند و تاریخنگارانی مثل كدی و لمبتون كه در مقوله تحلیل ماركسیستی قرار نمی گیرند معتقد به اتحاد طبقاتی در انقلاب مشروطه اند. دیدگاه آبراهامیان كه به بینش ماركسیستی نزدیكتر است از «دو طبقه متوسط» به عنوان نیروهای اجتماعی مؤثر در انقلاب مشروطه نام برده است كه یكی از این دو شامل بازاریان سنتی، بازرگانان، پیشه وران و روحانیون می‌شدند و اینها «طبقه متوسط متمكن» را تشكیل می دادند و دیگری را روشنفكران جدید تشكیل می دادند كه به اعتقاد وی طبقه اول بیش از طبقه دوم قدرت و نفوذ داشتند. (فوران،1377 :61) برخی نیز رهبری جنبش مشروطیت را در عهده علمای تهران و در رأس آن آیت الله سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی دانسته‌اند. نیروهای دخیل در انقلاب مشروطیت علما و روحانیت روحانیت از اواسط دوره صفوی نفوذ سیاسی فراوانی یافت. به طوری كه مقدس اردبیلی شاه عباس اول را بانی ملك عاریه می‌نامد و شاه عباس با تواضع خود را «كلب آستان علی» می‌خواند. در دوران فترت (سقوط صفوی تا ظهور قاجارها) تا حدودی از نفوذ آنها كاسته شد. بعد از آن با كوشش سلاطین قاجار كه از داشتن ریشه‌های عمیق ملی ـ مذهبی در این سرزمین بی بهره بودند، برای حكومت تازه تأسیس خویش به این بسط قدرت كمك كردند و موجب احترام و تكریم بسیار نسبت به علما شدند. اما به نظرمی رسد علما وروحانیت توانستند از میان نیروهای اجتماعی در دوره مشروطه با زمینه‌ها و تمهیداتی كه از قبل فراهم گردیده بود مشاركت و فعالیت برجسته‌تر و نقش تعیین‌ كننده‌ای داشته باشند و تعدادی از آنها در شمار رهبرا ن مشروطه به حساب آیند. اعتقادات مذهبی مردم ونفوذ روحانیت در بین اقشار مختلف جامعه؛ دو عامل مهمی بود كه آنها را قادر ساخت نقش رهبریت بسیج گر را در انقلاب ایفا كنند. آنها از داخل و خارج تاثیرگذار در انقلاب مشروطیت بودند و حداقل تا پایان استبداد صغیر نقش محوریشان در بسیج مردم و پیشبرد روند انقلاب غیر قابل انكار است. این واقعیت را موافقین و مخالفین روحانیت به طور صریح یا تلویحی اذعان نموده اند. آن دسته از روحانیون بزرگی كه در خارج از ایران بودند از همان آغاز انقلاب مشروطه از مشروطه خواهان به ویژه رهبران روحانی آن هواخواهی و حمایت می‌كردند. واقعیت آن است كه اكثر روحانیون از مجتهدان رده بالا تا درجات پایین تر و طلبه‌های جوان انگیزه‌ها و دلایل واحد و یكسانی در مراحل مختلف انقلاب نداشتند و دلایل ایدئولوژیكی و انگیزه‌های اجتماعی در جانبداری و یا مخالفت آنها از انقلاب در مراحل مختلف خاصه در مراحل اولیه آن دخیل بوده است. روشنفكران جریان روشنفكری در ایران عمدتاً متأثر از پیشرفتهای دنیای غرب بوده است و عوامل متعددی در شكل‌گیری و تداوم آن مؤثر بوده است. روشنفكران این عصر غالباً به میزانی كه به غرب روی كرده بودند از مذهب روی گردانده بودند و به قولی آنها تحت تأثیر مشروطه‌خواهی، ناسیو نالیسم و سكولاریسم؛ گذشته را رد می‌كردند و حال را زیر سؤال می‌بردند و در جستجوی نگرش نوینی نسبت به آینده بودند. (آبراهامیان، 1379 :103) در مصداق روشنفكر تعاریف مختلف است. ریچارد كاتم می نویسد روشنفكر در ایران به كسی گفته می شود كه تحصیلات عالی داشته باشد و تمامی طبقه‌ صاحبان مشاغل تخصصی را شامل می‌گردد. حضور جریان روشنفكری در شكل گیری و تداوم و حتی بهره‌گیری از ثمرات انقلاب كاملاً ملموس و غیر قابل انكار است به خصوص در نشر اندیشه و مفاهیم مشروطه خواهی و به ویژه در منطقه آذربایجان (تبریز)، كه در آنجا نقش روشنفكران چشمگیرتر از سایر مناطق حتی به قولی از تهران بوده است. و آن بدان جهت بوده كه منطقه آذربایجان به طرق مختلفی متأثر از اندیشه‌های انقلابی و قانون‌ خواهی كشور‌های همجوار یعنی روسیه و عثمانی بوده است. برخی را اعتقاد بر آن است كه در انقلاب مشروطه تبریزیان جلوتر از تهرانیها بودند و تبریزیها مفاهیمی مثل قانون و مشروطه را كه از آن سوی مرزها گرفته بودند به انقلابیون تهران القاء نموده‌اند. روشنفكران به لحاظ وابستگی سیاسی به دو گروه وابسته و غیر وابسته تقسیم می‌شوند. همچنین بخش روشنفكری در خدمت سلطنت طلبان مستبد را عده ای از مقامهای عالیرتبه دولتی تشكیل می دادند. آنها از لحاظ خانوادگی، فرهنگی و خدمت شغلی به دربار وابسته بودند. از اینها نیز عده ای در حزب محافظه‌كار و بعضی در مجلس و كابینه بودند. شاهزاده عبدالحسین میرزا تحصیلكرده اروپا و بزرگ خاندان اشرافی فرمانفرما و داماد مظفرالدین شاه یكی از افراد این دسته بود. او در دوران تصدی حكومت كرمان در سال 1285ـ1286 كمك ارزشمندی به مشروطیت كرده بود. (آبراهامیان ، 1379 : 32) عده ای دیگر از روشنفكران، كه هوادار و پشتیبان انقلاب مشروطه بودند. به طور كلی جریان روشنفكری، در روزنامه‌‌ها در نقش سردبیر و روزنامه ‌نگار، شاعر و مترجم، استاد، معلم و صاحبان مشاغل تخصصی (پزشكان و مهندسان) و بعضی از اعضای دیوانسالاری به انحاء مختلف به انقلاب كمك كردند. بخش اعظم متعلق به این گروهها صمیمانه از انقلاب جانبداری می‌نمودند و بیشتر اندیشه‌های راهبر و پیشرو و نیز تاْمین كادرهای مشروطیت از همین گروهها بود. روشنفكرانی چون صنیع‌الدوله و برادرانش در تدوین نظامنامه‌ی مجلس و ایفای نقش نمایندگی و درصدی كمتر در نخستین كابینه‌های مشروطیت، نقش ابزاری تعیین‌كننده داشتند. در خصوص وزن گروه روشنفكری اظهارات مختلفی است از نظر كسروی، ناظم‌الاسلام، ملك‌زاده و غربیانی مثل سایكس كه در برداشتهای آنها تأكید بر نقش اندیشه شده نقش روشنفكران برجسته‌تر نشان داده شده است. برخی هم چون فوران آنها را از طبقه خرده بورژوا می‌دانند كه نقش فعالی در رهبریت جنبش در كنار روحانیون داشته اند. (فوران، 1377 : 329) برخی چون ریچارد كاتم نقش این گروه را ناچیزتر از دو گروه دیگر یعنی روحانیون و بازرگانان می‌دانند، وی معتقد است سنت عدم مشاركت در سیاست مانع از آن شد تا در انقلاب نقش مهم‌تری ایفا كنند. (ریچارد كاتم، 1371 :40- 39) گفتنی است در اینكه نفس حركت روشنفكران و طرح شعار و خواست قانون، آزادی و مساوات بسیار مهم و مثبت در انقلاب مشروطیت بوده است، شكی نیست اما نمی توان این نكته را هم نادیده گرفت كه بسیاری از این روشنفكران خود از شناخت عمیقی نسبت به آنچه می‌خواستند برخوردار نبودند و یا در بسیاری از موارد منافع شخصی را بر منا فع ملی ترجیح می‌دادند. بازرگانان بازرگانان كه در این مقطع منافع شغلی‌شان در نتیجه سیاستهای اقتصادی دولت مورد تهدید واقع شده بود روحیه محافظه‌كارانه‌ خود را از دست داده بودند و اتحادیه صنفی قوی‌ای را به وجود آوردند كه موجب منزلت اجتماعی و اهمیت اقتصادی آنها گردید. آنها از ورشكستگی دولت ناراضی و از امنیت مالكیت طرفداری می‌كردند و بسیاری نیز با سیاست اعطای مزایای تعرفه‌ای برای سرمایه‌داران خارجی و بانكهای بیگانه مخالفت داشتند. از طرفی ارتباط قشر بازرگان با دول خارجی و آشنایی با تمدن جدید موجب افكار نوینی در بین آنها و انتقال آن به سایر بخشهای جامعه می شد. به این ترتیب مؤثر در شكل گیری و تداوم انقلاب مشروطیت بودند. قشر بازرگانان با توجه به همدلی به این طرف یا آن طرف مبارزه به دو دسته موافق و مخالف مشروطه قابل تفكیك می‌باشند: سرمایه ‌داران و یا تجار وابسته كه از دوران محمد شاه در ایران شكل می‌گیرد و از قدرت اقتصادی رو به تزایدی برخوردار بودند. این دسته از بازرگانان عمده و آنهایی كه به سرمایه‌داری خارجی وابسته بودند به نظر می‌رسد از همان اوایل به شدت به مخالفت با مشروطیت برخاستند. (فوران، 1377 : 273ـ 272) گروه دیگری از بازرگان نیز بودند كه نقش مهمی در روند انقلاب مشروطیت ایفا كردند و در جریان سه بار بست‌نشینی و نیز در مجلس اول حضورشان بیش از سایر طبقات و گروهها بود. متحصنین در باغ سفارت و انجمنهای مخفی مورد حمایت مالی این گروه قرار داشتند. علاوه بر این بازرگانانی كه در داخل بودند عده ای از بازرگانان تبریزی مقیم خارج خاصه استانبول بودند آنها نیز از پشتیبانان نهضت مشروطیت به شمار می‌رفتند. توسط عده ای از همین بازرگانان روزنامه حبل‌المتین خریداری می شد و برای علمای نجف فرستاده می شد. اما پایگاه اقتصادی بازرگانان به عنوان نخبگان ثروتمند، سرانجام باعث شد تا از انقلاب احساس خطر كنند و تغییر موضع دهند كه در این میان بازرگانان میان حال احتمالاً مدت طولانی تری از انقلاب حمایت كردند. هر چند بعضی از آنها به پیروی از روحانیت به انقلاب پیوسته بودند و عده‌ای نیز به خاطر بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی حاصل از انقلاب از آن كناره گرفتند و سرانجام بخش اعظم بازرگانان حمایت خود را از انقلاب پس گرفتند. (فوران، 1377 : 273-272) ماركسیستهای اصولگرای ایرانی و روسی هم انقلاب مشروطه را انقلاب بورژوایی دانسته كه رهبری آن را بازرگانان داشتند. پیشه‌ وران و اصناف پیشه وران و اصناف كه شامل: صنعتگران و وردستها و شاگردها و دكان داران خرده پا و طبقه كارگران شهری در حال پیدایش بودند پشتوانه توده ای انقلاب تلقی شده اند و آنها از بست نشینی بزرگ 1285 تهران تا مقاومت در برابر روسها در تبریز در1290 همه جا پیشگام انقلاب بوده‌اند. در مجلس اول 32 كرسی به 105 صنف و ده كرسی به بازرگانان اختصاص داشت. اما در مجلس دوم تعداد كرسیهای اصناف كاهش یافت و همین امر موجب شد كه از تندرویهای مجلس دوم كاسته شود. در سركوب مردم تبریز1290ش هجده نفر از سی نفر تبریزی اعدام شده، صنعتگر و مغازه دار بودند و اینها نهایتاً در نتیجه ائتلاف رؤسای ایلات و سایر عناصر نخبه كه در آخرین مراحل انقلاب به صحنه آمدند كنار نهاده شدند. (فوران، 1377 : 273-272) در خصوص كارگران هم می‌توان گفت با روند گرایش فزاینده به شهرنشینی در آغاز قرن بیستم در ایران، سیر مهاجرت دهقانان به صورت یك جریان دائم و شتاب‌گیرنده به تهران و سایر شهرهای بزرگ ادامه یافت. این مهاجرین تحت عنوان كارگر قلمداد می‌شدند كه اغلب آنها شغلهای موقت و غیر تخصصی داشتند. چنین افرادی به طور معمول از لحاظ بینش سیاسی نسبت به كارگران ماهر و آموزش ‌دیده‌ای كه در كارخانه‌ها كار می‌كنند و در مرز رسیدن به آگاهی سیاسی هستند در سطح پایین تری قرار دارند، اما نسبت به گذشته از افق دید بازتری برخوردار می‌باشند و نفوذ و تاثیر بیشتری هم دارند در عین حال فاقد هر گونه سمت‌گیری سیاسی‌اند و كسان دیگر آنها را رهبری می‌كنند. این دسته كارگران تنها به هنگام كمبود نان و بلوای ناشی از آن به فعالیت سیاسی خود انگیخته شده‌اند و چون این نوع بلواها در هر دو رژیم استبدادی و مشروطیت روی داده است می توان گفت كارگران غیرماهر در این بلواها، نسبت به استبداد یا مشروطه جهت‌گیری خاص سیاسی نداشته‌اند. جنبش كارگری در ایران با ظهور انقلاب مشروطیت پدید آمد و با افول آن از میان رفت. كارگران از نظر تعداد محدود بودند اما حمایت گسترده‌ای از انقلاب داشتند و به علت همین محدویت نتوانستند همانند پیشه‌وران، روحانیون و بازرگانان نقش قاطعی ایفا كنند. (فوران، 1377 : 274) آنها اگر چه از حامیان انقلاب بودند اما به دلیل تعداد اندك چندان تاثیری در آن نداشتند. پس برخلاف نظر ماركسیستها می‌بینیم كه به جای انقلاب بورژوایی با یك حركت مردمی، دموكراتیك، توده‌ای و شهری رو به رو هستیم كه طبقه‌های رو به زوال ما قبل سرمایه داری (پیشه‌وران) و روشنفكران و كارگران و تا حدودی دهقانان و... (طبقه خرده سرمایه‌دار) در شكل‌گیری آن شركت داشتند. (فوران ،1377: 272) زنان ایراد سخنرانیهای آتشین و جنگیدن در كنار داوطلبان مبارز از جمله فعالیتهای زنان به نفع مشروطیت بود. و گاه نیز در جنگها زنان شركت می‌جستند. در یكی از جنگهای آذربایجان وقتی درگیری پایان یافت در میان كشته ها بیست جسد متعلق به زنانی بود كه لباس مردان را پوشیده بودند . (فوران، 1377 :285) و البته پس از مشروطه به تدریج حضور زنان در عرصه‌های اجتماعی و همچنین در دفاع ازمنافع ایران در مقابل بیگانگان پررنگ تر شد. به طوری كه در پی اولتیماتوم روسیه 1290ش هزاران زن كفن به تن كردند و همراه مردان آمادگی خود را برای دفاع اعلام كردند. سیصد زن مسلح به مجلس رفتند و به نمایندگان توصیه كردند در برابر روسیه پایداری كنند. فوران می نویسد: «محروم كردنشان از حق رأی نیز آْنان را از مشاركت در آموزش سیاسی و سایر اشكال فعالیت مثل تأسیس مدرسه و روزنامه باز نداشت، زنان دهها انجمن خاص خود را برپا كردند». (فوران، 1377 :276) نمونه‌های زیادی از فعالیتهای زنان در تاریخ این دوره ثبت شده است. اجتماعات زنان به طور معمول در مسجد سپهسالار انجام می گرفت و گاهی سلاح نیز همراه داشتند. زنان ابتدا به خاطر مجلس، قانون اساسی و سپس جمع آوری وجوه بانك ملی و تحریم پارچه‌های خارجی در نهضت فعال شدند. در این مرحله تعداد قابل توجهی در پشتیبانی مردان و درخواست روحانیون به مبارزه پرداختند و به محض آنكه هدفهای اولیه انقلاب حاصل شد ائتلاف گروهها دستخوش تزلزل گردید. مباحث بحث انگیز پیرامون تحصیل زنان، قانون جدید انتخابات و خواستاری حق رأی برای زنان و مخالفت با جنبه‌هایی از جامعه سنتی مردسالاری از طریق نشریه‌ها و انجمنهای مختلف طرح و دنبال شد. غالب زنان فعال در این دوره ویژگی تقید دینی را در نوشته‌ها و اظهار نظرهای خود داشتند، ولی پیشرفت و آزادیهای زنان در ممالك خارجه را نمونه و الگو ذكر می كردند این نكته نشان خاستگاه طبقاتی این زنان نیز می‌باشد. در داخل این انجمنها گرایش واحدی وجود نداشت. اتحادیه غیبی نسوان مسائل اقتصادی سیاسی كشور را نقد می‌كرد و از حقوق زنان طبقه پایین عمدتاً دفاع می‌كرد و اینها از روحانیون محافظه كار حمایت می‌كردند. برخی به بحث در مورد فرهنگ مردسالاری، حجاب، چند همسری و حق طلاق می پرداختند. بررسی نامه‌ها، مقاله‌ها و گزارشهای روزنامه‌های دوره انقلاب مشروطیت نشان می‌دهد كه نهضت مبارزه برای حقوق زن عمدتاً ریشه در انقلاب مشروطیت دارد. ایلات و عشایر دهقانان ایلات و عشایر دهقانان گروه دیگری از جمعیت ایران را شامل بودند. در این دوره بیش از دو میلیون نفر ایلات و عشایرند یعنی حدود یك چهارم جمعیت ایران را تشكیل می دادند. در جامعه ایلاتی بر مبنای مناسبات عشیریی مردم اطاعت پذیری محض از رؤسایشان داشتند و از سویی داشتن نیروی مسلح ازضروریات زندگی ایلی بوده است و در اختیار داشتن این دو مؤلفه دو اهرم قدرت برای سران ایلات و عشایر فراهم نموده و این توانمندی موجبی بود كه در آن شرایط آنها از بازیگران مهم تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه گردند. برخی از اینها چادرنشین و شبانكاره بودند و برخی در روستاها اسكان یافته بودند كه میان آنها تفاوت زیادی وجود دارد. آنها در وفاداری نسبت به دولت در یك طیف متنوعی قرار می‌گیرند به طوری كه خصومت شدید تا وفاداری صادقانه در این طیف به چشم می‌خورد. (ریچارد كاتم، 1371 :53) محمدعلی شاه با كمك نیروی تعدادی از همین قبایل علیه مشروطه خواهان تبریز و همچنین بعد از سقوط به منظور باز پس گیری تاج و تخت خویش اقدام كرد. از سویی بختیاریهای ایالت اصفهان در سال 1288ش به جهت پشتیبانی از مشروطیت به یك قدرت ملی تبدیل شدند. در معدود مواردی رهبران بختیاریها انگیزه‌های آزادیخواهانه داشته‌اند اما در عین حال دوستی با بریتانیا وتصمیم به تضعیف نفوذ روسیه نیز در این میان مد نظر بوده است. خلاصه اینكه قبایل و ایلات ضمن اینكه انگیزه چندانی برای جنگیدن به نفع یكی از دو طرف نداشتند، اما در بی ثبات كردن اوضاع كشور در فاصله سالهای1284ـ1290ش نقش آفرینی داشته‌اند و این امر بر افزایش مشكلات داخلی تأثیر نهاد و اوضاع را برای مداخله قدرتهای بزرگ و ضد انقلاب آماده ساخت. (فوران، 1377 :280) در اوایل قرن بیستم كشور ایران یك كشور فلاحتی بود. در برآوردهای انجام شده بیش از نصف جمعیت را دهقانان تشكیل می دادند. كه با عشایر 80 درصد جمعیت ایران را تشكیل می دادند و این جمعیت بزرگ می‌توانستند بر هر روند اجتماعی تأثیرگذار باشند. برخی بر این عقیده‌اند كه دهقانان در انقلاب مشروطیت مداخله‌ای نداشتند اما وقایع ثبت شده حكایت ازحضور آنها دارد از جمله موارد ذكر شده روستاییان در سال 1284ش، خارجیان و مأموران مالیاتی را از چند روستا اخراج كردند، در چندین روستا دست به تشكیل انجمن زدند و مالیات جمع می‌كردند، در جاهایی از پرداخت بهره مالكانه امتناع می ورزیدند (اتحادیه، 1375 :52) و یا همراه با سایر اهالی از پرداخت مالیات خودداری می كردند. (اسناد وزارت امور خارجه انگلیس، 1377، گزارش باركلی در مورد اهالی سیستان، ش 313 : 246) و در پاره ای مناطق شمالی انبارهای اربابی را مصادره كردند. گاه نیز دهقانان اطراف شهر تبریز در برابر ایلات طرفدار شاه ، مقاومت می كردند زیرا این ایلات در محاصره تبریز در سال 1287ش روستاها را مورد تاخت و تاز قرار می دادند. و گیلان تنها ایالتی بود كه دهقانانش عملاً به جنبش پیوستند. پس این حركتها مشخص می كند این نظر كه دهقانان در انقلاب مشروطیت مداخله‌ای نداشتند صحیح نیست. این نظر شاید در خصوص دهقانان سراسر ایران در یك جنبش دهقانی سراسری مصداق داشته باشد اما باید تأكید داشت همانطوری كه نمونه‌هایی ذكر شد مواردی از رویدادهای محلی حاد وجود داشته است كه دهقانان به طور جدی درگیر آنها بوده اند پس این قشر در برخی مناطق به شكل فعالی وارد جریان مشروطیت شدند اما بنا بر دلایلی چند نتوانستند به طور عمومی حضور فعالی در این انقلاب داشته باشند. از جمله این دلایل سلطه مالكان بر روستاها، جدایی و پراكندگی روستاها، مشكلات سازماندهی آنان و مشخص نبودن منافع آنها در سطح ملی و... لذا نتوانستند اقدامهایی بیش از عملیات پراكنده جسته گریخته انجام بدهند. (فوران، 1377 :281) و شاید هم روستاییان و ساكنان دهات و قصبات كوچك و ایلات و عشایر از مشروطه چیزی ندانسته اما به دلایل جنگ و اغتشاشات ناشی از انقلاب به ورطه سیاسی كشیده شدند به طور كلی نقاطی كه در معرض جریانهای سیاسی قرار داشتند، آگاهی بیشتری برخوردار بودند. (اتحادیه،1375 :52) اردوی ضد مشروطیت طیف گسترده‌ای كه می توان گفت در اردوی ضد مشروطیت دخیل و مؤثر بود فقرات اصلی آن را خانواده و دودمان قاجار و درباریان، وزیران نهادهای كلیدی خاصه نیروهای مسلح تشكیل می‌دادند. خلاصه اینكه در رأس دولت، حكام ایالتها، شاهزادگان قاجاریه، همه مستمری‌ بگیران و حدود دو هزار درباری بودند كه وسیله معیشت همگی بر اثر قطع بودجه كلان دربار از سوی مجلس محدود می شد. بزرگترین متحدان دولت در برابر انقلاب مشروطیت طبقات زمیندار و در كل ‹‹اعیان›› كشور بودند. اشرافیت زمیندار كه بخش عمده روشنفكران را نیز فرزندان اینها تشكیل می‌دادند، در اوایل سده بیستم خود را متحد طبیعی خاندان سلطنتی قاجار می‌دانست و در مجلس اول با وجود این كه برای تهران و تبریز بیش از حد معمول نماینده در نظر گرفته بودند اما باز اكثریت با زمینداران یا وكلای مورد حمایت آنها بود. اشرافیت زمیندار كه در آن مقطع در آستانه تشكل و سازماندهی بود متوجه شد چه خطری از جانب مشروطیت موقعیتشان را تهدید می كند و چون توان مقاومت را در خود نمی‌دید و از سویی متوجه شد كه روحانیت و بازرگانان خواهان تغییر نظام هستند لذا قانون اساسی را پذیرفت و سعی كرد با حضور در مجلس شورای ملی از هر نوع اقدام افراطی كه خطری را متوجه مقام و موقعیت اشرافیت می كرد جلوگیری كند. (ریچارد كاتم، 1371 :49) به طوری كه پس از ممنوعیت تیولداری توسط مجلس اول كل طبقه زمیندار از مشروطیت دور شدند و افرادی از اینها از سوی دربار به مقامهای بلند دیوانی در وزارت منصوب شدند. در دوره قاجاریه مقامهای حكومتی كه اغلب ملاكان بودند ، بین 27 تا 40 درصد تعداد نمایندگان مجلس اول را تشكیل می دادند. از سال 1288 ش زمینداران حتی تا رهبری مشروطیت ارتقا پیدا كردند؛ سپهدار تنكابنی یكی از شاخص ترین آنهاست كه به عنوان وزیر جنگ و نخست وزیر نظام مشروطیت تعیین شد و تا حد زیادی از ظرفیت انقلابی مشروطیت كاست. در مجلس دوم نسبت تعداد نمایندگان، رؤسای قبایل و دیوان ‌سالاری زمیندار قاجار به كل نمایندگان تا 68 درصد افزایش داشت. (فوران، 1377: 282-281) روسیه و انگلیس احتمالاً مهمترین دلیل قطع حمایت فعال انگلیس از انقلاب پیمان مخفی 1907م بین روسیه و انگلیس و تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ بین این دو دولت و یك منطقه بی طرف بوده است. منافع مادی بریتانیا در ایران مناسبات بازرگانی، میدانهای پر ارزش نفت جنوب قویاً بر اثر این قرارداد كه نوعی ‹‹مصالحه ی تاریخی›› در آسیا بود تضمین شد و بریتانیا بدان وسیله خواست مستملكات خود در هندوستان را حفظ نموده درعوض دست روسیه را در شمال ایران، یعنی عمده ترین كانون انقلاب باز بگذارد. و در واقع با امضای این قرارداد مهر پایان بر حمایت جدی خود از انقلاب زده و مخالفت با نقشه‌های ضد مشروطه خواهی روسیه را كنار نهاد. گزارشهای متعدد مأموران انگلیس از آن پس حكایت از همكاری و مواضع مشترك آنها در قبال ایران وانقلاب مشروطیت است (ن ك. به اسناد وزارت خارجه انگلیس، 1377) دولت روسیه در سراسر دوران انقلاب مشروطیت به مخالفت علنی و عملی با آن پرداخت. نتیجه‌گیری شرایط اجتماعی ایران در دوره مشروطیت، كم سوادی و بیسوادی اقشار عمومی، فقدان احزاب سیاسی، و مذهبی بودن جامعه گروههای مرجع را مشخصآً به دو یا سه گروه مشخص محدود می‌كرد كه در بین آنان روحانیون با نفوذ و اقتداری كه داشتند نقش عمده‌ای در بسیج عمومی و مخالفت با رژیم حاكم ایفا می كردند. در میان روحانیت دو گرایش شیخیه و اصول گرایان نمود بیشتری داشتند و از هر دو گروه، در دو طیف موافقان و مخالفان مشروطه فعالیت داشتند، روحانیت یك كلیت واحد در موافقت یا مخالفت با مشروطه نبود و در مراحل مختلف انقلاب مشروطه به طیفهای مختلف موافق، مخالف و یا موافق مشروط تفكیك می شد. گروه دوم فعال در مشروطه روشنفكران بودند كه به دو بخش متمایز دسته بندی می شدند. مدافعان و مخالفان مشروطه، در خصوص وزن و سهم روشنفكران در مشروطه دیدگاههای متفاوت و متعارضی وجود دارد اما اكثر محققان بر نقش آنها به عنوان یكی از سه گروه مرجع در كنار روحانیان و بازرگانان تأكید و توافق دارند. بازرگانان غیر وابسته كه سیاستهای اقتصادی دولت را تهدیدی برای منافع خود تلقی می كردند از دیگر گروههای مؤثر در انقلاب مشروطه بودند. این گروه به تدریج و با روند انقلاب به صف مقابل انقلاب پیوسته و به مخالفت پرداختند. اغلب زنان گرچه به اقتضای شرایط اجتماعی این دوره فاقد آگاهی سیاسی و یا حساسیت سیاسی ویژه ای هستند اما به دلیل سهم آنان در بنیاد خانواده و ماهیت دینی و ضد استبدادی مبارزه نقش مؤثری در كشاندن مردان به انقلاب و تداوم حضور آنان ایفا می كنند. آنها گرچه حق رأی در مشروطه نیافتند اما منشأ حركتهای جدیدی در ابعاد سیاسی و اجتماعی و به ویژه فرهنگی در این دوره گردیدند به طوری كه می توان از اسناد این دوره استنباط نمود كه نهضت مبارزه برای حقوق زن عمدتاً ریشه در انقلاب مشروطیت دارد و ایلات و عشایر و نیز دهقانان از گروههای دیگر اجتماعی مؤثر بر انقلاب مشروطه بوده اند كه انگیزه‌های آنان تأثیرپذیر از دیگر گروههای اجتماعی و یا سمت گیری سران ایلات بود. دیگر بازیگران انقلاب مشروطیت دول روس و انگلیس بودند. انگلستان به رغم حمایت اولیه از انقلاب مشروطیت با انعقاد قرارداد 1907 و اجرای مصالحه تاریخی پشتیبانی خود را در تداوم انقلاب قطع نمود و به نوعی همگرایی با سیاست های روسیه در سراسر دوران انقلاب مخالفت علنی و عملی با مشروطیت بوده تن داد. این همگرایی براساس تضمین منافع این كشور در مناطق مد نظرش توسط رقیب دیرینه اش بود. منابع و مآخذ اتحادیه (نظام مافی)، منصوره، ( 1375) : مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، تهران، نشر تاریخ. آفاری، ژانت، ( 1379): انقلاب مشروطیت ایران 1906ـ 1911م/1285ـ1290ش، ترجمه رضا رضایی تهران، بیستون. آبراهامیان، یرواند، ( 1379 ): ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی ـ ابراهیم فتاحی، تهران نشر نی، چاپ پنجم. پاولویچ .م-و-تریا ـ س.ایرانسكی، (1951م-1330ش): ترجمه م، هوشیار، تهران، نقش جهان. حقیقت، عبدالرفیع، (1375): تاریخ جنبشهای مذهبی در ایران، تهران، كومش. جواهری، مریم (1380): نقش علما در انجمنها و احزاب، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی. رضازاده ملك، رحیم، ( 1377): انقلاب مشروطه ایران (به روایت اسناد وزارت خارجه ی انگلیس ـ كتابهای آبی)، تهران انتشارات مازیار، انتشارات معین. فوران، جان، ( 1377): مقاومت شكننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال های پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه احمد تدین، تهران، خدمات فرهنگی رسا. كاتم، ریچارد، (1371): ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین؛ با مقدمه ی حاتم قادری، تهران، كویر. مدنی، جلال الدین، (1361): تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، جلد 1و2. ناظم الاسلام كرمانی، محمد‌بن علی، (1381): تاریخ بیداری ایرانیان، تهران امیركبیر، چاپ ششم. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

افسانه! حمایت دولت آمریکا از انقلاب مشروطیت ایران

مظفر شاهدی سالها پس از ورود اولین میسیون مذهبی آمریکا به ایران ( 1832م)، نخستین قرارداد رابطه ایران و آمریکا با عنوان عهدنامه دوستی و کشتیرانی با نظر مساعد میرزا تقی‌خان امیرکبیر صدراعظم وقت ناصرالدین شاه،در مهر 1230/ ذیحجه 1267/ اکتبر 1851، میان نمایندگان دو کشور، در شهر استانبول، به امضا رسید. هدف امیرکبیر از انعقاد این قرارداد تقویت و تثبیت موقعیت ایران در خلیج فارس بود، که در آن برهه، کشور استعماری انگلستان بر دامنه تجاوزات خود در آن آبراهه مهم و استراتژیک می‌افزود. مدتی پس از آن حکومت ایران خواستار حمایت دریایی آمریکا از ایران، در خلیج فارس، شد. اما دولت آمریکا که نمی‌خواست یا قادر نبود خود را درگیر منازعه با انگلستان کند، از این تقاضای حکومت ایران سرباز زد. در 13 دسامبر 1857/ 23 آذر 1236/ 15 ربیع‌الثانی 1273، مقررات قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون درباره اتباع آمریکایی در ایران اعمال گردید. در ژانویه 1883م/1300ق اولین وزیر مختار آمریکا در ایران، ویلیام بنجامین، عازم تهران شد و سفارت آمریکا در ایران، رسماً، افتتاح گردید. بنجامین اولین وزیر مختار آمریکا در تهران، به رغم تمام تظاهری که به علایق حقوق بشری و غیرسودجویانه آمریکا در ایران و دیگر نقاط جهان می‌کرد، وقتی فهمید حکومت ایران سخت گرفتار سیاستهای تجاوزکارانه دو کشور انگلستان و روسیه تزاری می‌باشد، طی نامه‌ای خطاب به وزارت خارجه دولت متبوع خود: «به گردانندگان کشورش التماس می‌کرد که کالاهای تجاری خود را به سوی ایران گسیل دارند. او نوشت که تجارت با ایران بازارهای وسیع آسیای مرکزی را به روی آمریکائیان باز می کند. بنجامین تاکید کرد: پاداش این تجارت ارزش آن را دارد که با رقبای نیرومندی که هم اکنون شتابزده در صدد به دست آوردن آن هستند مبارزه کنیم». بنجامین با اشاره به مبارزه و رقابت تنگاتنگ انگلستان و روسیه تزاری برای تسلط بر ایران به دولت آمریکا پیشنهاد کرد: «تا زمانی که مقاومت انگیس روسیه را از تسلط بر تمام ایران باز می‌دارد، آمریکا باید از فرصتهای فزاینده تجاری با این کشور استفاده کند. هر ملتی جاه‌طلب است و کشورها به طور یکسان حق دارند که خاک خود را گسترش دهند.» هربرت باون که در آستانه قرن بیستم سفیر آمریکا در تهران بود، آشکارا از ضرورت اتحاد میان آن کشور با دولت انگلستان برای بسط نفوذ در ایران و جلوگیری از گسترش نفوذ و سلطه اقتصادی و سیاسی روسیه تزاری در ایران سخن به میان آورده و: «به واشنگتن اطلاع داد که می‌تواند به کمک آلمان و انگلیس ترتیبی اتخاذ نماید که درهای جنوب ایران را برای تجارت باز نگه دارد. او نوشت: با وجود مخالفت سیاست روسیه ما می‌توانیم از منافع قانونی [!] خود در ایران حفاظت کنیم. درست همان‌گونه که در چین عمل کردیم و شکی ندارم اگر در ایران هم منافع ارزشمندی داشته باشیم موقعیت ما در چین نیرومندتر خواهد شد. حال که ما مالک فیلیپین هستیم سیاست ما نباید در هیچ قسمتی از شرق تضعیف شود». این اشارات سفیر آمریکا در تهران، آشکارا ماهیت امپریالیتسی و استعماری حضور و نفوذ آن کشور در ایران را نمایان می‌سازد. تئودور روزولت که در سال 1901م به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شده بود، دیدگاههای هربرت باون، سفیر آن کشور در تهران، را مورد تایید قرار داد و در راستای، ضرورت توسعه حضور و نفوذ امپریالیستی و استعمارگرانه آمریکا در ایران و سایر کشورهای آسیایی از چاره ناپذیری آمریکا برای «گرفتن سهمی فزاینده در بقیه دنیا» سخن به میان آورده و از محدود نشدن سرنوشت آمریکا «به نیمکره غربی» داد سخن داده و تاکید کرد: «حالا دیگر اگر هم بخواهیم نمی‌توانیم نقش کوچکی در دنیا ایفا کنیم.» چنین بود که وقتی انقلاب مشروطیت ایران طلیعه عصر جدیدی در حیات سیاسی ملت ایران شد، همچنان که در مطلب پیش‌رو خواهیم دید، دولت آمریکا به رغم تظاهری که می‌شد، هیچگاه در صدد برنیامد از حقوق و منافع ملت ایران دفاع نماید و چه بسا در جلوگیری از تقویت نظام مشروطه حکومت در ایران از هیچ کوششی فروگذار نکرد. انقلاب عدالت‌طلبانه، استبدادستیز و ضداستعماری مشروطیت ایران، که علما و گروهی از روشنفکران هدایت آن را برعهده داشتند، در سال 1324ق/1285ش/1906م به پیروزی رسید. با این حال، سفارت و نمایندگان سیاسی و نیز سیاستگذاران آمریکا، برخلاف آنچه بدان تظاهر می‌شد، هیچگاه درصدد برنیامدند، به ‌دور از خواستهای استعماری و سلطه‌جویانه خود، از انقلاب مشروطیت و خواستهای عدالت‌طلبانه و ستم‌ستیزانه ملت ایران حمایت کنند. همه قراین و مدارک نشان می‌دهد که آن کشور در موارد متعدد هم‌سو و همگام با کشورهای انگلستان و روسیه تزاری، ولو با نادیده گرفتن و مخالفت با انقلاب مشروطیت، صرفاً در راستای یافتن راهکارهایی برای تقویت و تحکیم موقعیت سلطه‌جویانه خود در ایران بود. آمریکاییها، که شاهد بحرانهای پایان‌ناپذیر سیاسی در ایران بودند، آشکارا، علاقه نداشتند، با اعلام حمایت از مشروطه‌خواهان، موقعیت خود را در میان مخالفان مشروطیت (که هر آن بیم قدرتیابی مجدد آنان وجود داشت) به خطر اندازند. در همین راستا هم بود که بنا به نوشته یکی از مورخان: «واشنگتن مجدانه از پذیرفتن هر نوع پیشنهادی حتی به صورت حمایت اخلاقی از مشروطه‌طلبان خودداری کرد». پیرسون سفیر وقت آمریکا در تهران، به رغم پیروزی انقلاب مشروطیت گستاخانه عقیده داشت: «حکومت مشروطه نمی‌تواند در کشوری فقیر، بی‌سواد و از نظر سیاسی رشدنیافته برقرار گردد». جان جکسون، که مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب مشروطیت ایران، در جایگاه سفیر آمریکا در تهران جایگزین پیرسون شده بود، نگاه خصمانه‌ای نسبت به انقلاب مشروطیت ایران داشت و همواره هم این دیدگاه دشمنانه خود را به وزارت امور خارجه دولت متبوع خود منعکس می‌کرد. در آن برهه که مشروطیت نوپای ایران دائماً از سوی محمدعلی‌ شاه و طرفداران او و نیز دو کشور انگلستان و روسیه تزاری مورد تهدید بود، وزارت امور خارجه آمریکا، که علاقه نداشت، حمایت از مشروطه‌خواهان موقعیت سلطه جویانه آن کشور را در ایران تهدید کند، به سفیر آن کشور در تهران (رندانه ) دستور داد: «سیاست آمریکا در ایران هنوز ادامه سیاست عدم مداخله است، حتی اگر به بی‌علاقگی نسبت به گسترش مبانی دموکراسی در ایران تعبیر گردد. این حکومت (یعنی نظام مشروطه ایران) را تا زمانی که قدرت واقعی به دست نیاورده و با اقتدار به اداره امور کشور نپرداخته و توان اجرای امور بین‌المللی را حاصل نکرده نمی‌توان به رسمیت شناخت و شما نباید با راهنمایی و یا هیچ روش دیگری مداخله کنید». پیرو همین سیاست رندانه و استعماری هم بود که جان جکسون به اتباع آمریکا در ایران، که اکثریت آنان را میسیونهای مذهبی تشکیل می‌دادند، هشدار داد که مبادا با حمایت غیرمحتاطانه از مشروطیت و مشروطه‌خواهان، موقعیت خود را در ایران به خطر اندازند. بر همین اساس هم بود، که در جریان بمباران مجلس شورای ملی و آغاز دوره موسوم به استبداد صغیر که با اعمال فشار شدید حکومت بر مشروطه‌خواهان ایران همراه بود، سفارت و نیز اولیای وزارت امور خارجه آمریکا احساس و ابراز مسرت پیروزمندانه‌ای کردند و از آن که با عدم حمایت از مشروطه‌خواهان توانسته‌اند موقعیت جاه‌طلبانه و سلطه‌جویانه خود را در نزد حکومت کودتایی محمدعلی ‌شاه تحکیم بخشند، سخت شادمان شدند. آبراهام یسلسون نویسنده کتاب روابط سیاسی ایران و آمریکا با بررسی اسناد و نامه‌های متبادله میان سفارت وقت آمریکا در تهران با وزارت امور خارجه آن کشور، در این باره چنین اظهار داشته است : بعد از آن که [محمدعلی] شاه در ژوئن 1908 [ تیر 1287/ جمادی‌الاول 1326] شدیدترین ضربه ضد انقلابی خود را وارد کرد (و مجلس را بمباران نمود) و موفق به کشتن بسیاری از رهبران انقلابی شد، جکسون [سفیر وقت آمریکا در تهران] یک بار دیگر موقعیت مناسبی یافت تا روسای خود را خشنود کند. زیرا وقتی مشروطه‌طلبان برای میانجی‌گری به وی متوسل شدند تا از کشتار مخالفین شاه که در آن فرصت موقت و مناسب دست به قتل‌عام بی‌دلیل آنها زده بود جلوگیری نماید، جکسون جواب داد که او دستور اکید دارد به هیچ‌وجه در مسائل داخلی ایران دخالت نکند. این موضعگیری دشمنانه جکسون نسبت به انقلاب مشروطیت ایران، مورد حمایت قاطع وزارت امور خارجه آمریکا بود. تا جایی که یکی از مقامات آن وزارت در این باره به گونه‌ای توهین‌آمیز تصریح کرده بود: «این مثال [عدم حمایت از مشروطه‌خواهان در جریان به توپ بستن مجلس و کشتار آنان توسط حکومت محمدعلی‌ شاه] خوبی بر کار جکسون است. او از وقتی که به تهران رفته است اثبات کرده که استعداد خوبی برای مقابله با توطئه‌ها در سرزمین دسایس دارد». در جریان محاصره تبریز و نبرد مشروطه‌خواهان تحت رهبری ستارخان با نیروهای وفادار به محمدعلی‌ شاه هم، کنسولگری آمریکا در تبریز، در راستای پیشبرد مقاصد توسعه طلبانه آن کشور در ایران، حاضر نشد با مشروطه‌خواهان، که به شدت تحت فشار مخالفان بودند، همراهی نشان دهد. نظیر آنچه سفارت آمریکا در تهران عمل می‌کرد، کنسولگری آن کشور در شهر تبریز هم از پناه دادن به مشروطه‌خواهانی که در معرض خطر قتل بودند، خودداری می‌کرد. این موضوع، چنین، در تذکر وزارت امور خارجه آمریکا، به کنسولگری آن کشور در تبریز منعکس شده است: «البته لازم به تذکر است که وزارت خارجه آمریکا حاضر نیست هیچ نوع حق اعطای پناهندگی را برای کنسولگری به رسمیت بشناسد. کنسولگری نباید در جنبش‌های انقلابی به نفع یک طرف و بر علیه طرف دیگر مداخله نماید، به‌خصوص اگر به علت چنین اقدامی امنیت کنسولگری بی‌جهت دچار مخاطره گردد». حتی وقتی «داتی» کنسول وقت آمریکا با تصریح بر این موضوع که طرفداران محمدعلی ‌شاه و مخالفان مشروطیت در شهر تبریز «دزدی، غارت، جنایت و هتک ناموس به راه انداخته‌اند» خواستار پناه دادن به قربانیان این تبه‌کاریها شد، از وزارت خارجه آن کشور پاسخ شنید: «شما نباید به هیچ وجه به کسی پناهندگی بدهید». اقدامات و مواضع دشمنانه و سلطه‌جویانه آمریکا از این هم فراتر رفت و در حالی که مشروطه‌خواهان، به رغم ددمنشیهای استبدادگرایان و هرج و مرج‌طلبان، با تلفات بسیار به دفاع از مواضع خود ادامه می‌دادند، و در این میان، دولت متجاوز روسیه ‌تزاری برای حمایت از محمدعلی ‌شاه و طرفداران استبداد، خود را آماده تجاوز نظامی به شهر تبریز می‌کرد، دولت آمریکا هم از طریق سفیر خود در روسیه، از این برنامه تجاوزکارانه ارتش متجاوز روسیه و جنایات و تبه‌کاریهای غیرانسانی فراوانی که در شهر تبریز و نواحی اطراف آن مرتکب شد و در تجاوز به جان و مال و ناموس مردم در آن شهر، از هیچ کوششی فروگذار نکرد و حمایت کرد. بنابر نوشته محققانی که به اسناد محرمانه وزارت امور خارجه آمریکا دسترسی داشته اند: وزارت امور خارجه آمریکا مشغول مذاکرات فشرده‌ای با سفیر خود جان ریدل در پطرزبورگ بود تا تصمیم بگیرد آیا اعزام یک لشکر روسی به تبریز آن شهر را نجات خواهد داد یا خیر. ناکس (وزیر امورخارجه آمریکا) در تلگرامی که به سفارت در روسیه فرستاد اظهار داشت در صورتی که اتباع آمریکا در تبریز دچار مخاطره گردند برای نجات آنان به اقدام بشردوستانه روسیه متکی خواهیم بود. ریدل به وزارت خارجه کشور متبوعش اطمینان داد که قشون روسیه به طرف تبریز حرکت کرده و از خارجیان مقیم شهر حمایت خواهند نمود. اندکی بعد قشون روسیه وارد شهر شد و نظم را برقرار کرد. از جمله حوادث و رخدادهای آن برهه شهر تبریز، که حتی تا سالهای اخیر، به غلط، تلاش می‌شود از آن به عنوان یک مصداق روشن و واضح از اقدامات بشردوستانه دولت آمریکا در ایران بهره‌برداری سیاسی بشود، حادثه قتل هاوارد باسکرویل معلم آمریکایی شاغل به تدریس در مدرسه میسیون مذهبی آمریکاییها در تبریز به دست مخالفان مشروطیت است، که در کنار مشروطه‌خواهان با طرفداران محمدعلی ‌شاه جنگید. هرچند باسکرویل داوطلبانه و راساً در این مهم مشارکت کرد، اما سفارت، کنسولگری و نیز وزارت امور خارجه آمریکا، به هیچ‌وجه، موافقتی با این موضع باسکرویل نداشتند و به انحاء گوناگون کوشیدند مانع از حضور او در صف مشروطه‌خواهان شوند. چنان‌که داتی کنسول آمریکا در تبریز همراهی باسکرویل با مشروطه‌خواهان تبریز (تحت رهبری ستارخان) را به سخره گرفته و آن را یک شوخی دانسته و به او نوشت: «من جداً از شما خواهش می‌کنم که به هیچ‌وجه خود را در این شورش درگیر نکنید». وقتی باسکرویل تسلیم خواسته کنسول نشد، او کوشید گذرنامه آمریکایی باسکرویل را باطل کرده و او را به فردی بدون وطن و بی هویت تبدیل کند. در همان حال، وزارت امور خارجه آمریکا به هیئت مرکزی میسیونهای آمریکایی در نیویورک هشدار داد تا در اولین فرصت باسکرویل را از ایران فرا بخوانند و اضافه کرد: «باسکرویل در ردیف انقلابیون ایران قرار گرفته و با این عمل خود منافع آمریکا و میسیون کلیسا را به مخاطره انداخته است». هیئت میسیونری آمریکا در ایران که به دستور وزارت امور خارجه آمریکا از اقدامات باسکرویل سلب مسئولیت کرده بود، طی گزارشی متذکر شد: «میسیونرهای ما خودشان را از درگیری در چنین مسائلی کاملاً دور نگه داشته‌اند و ما متاسفیم که آموزگاری اینطور گمراه شده است». حتی پس از آن که باسکرویل در حمایت از مشروطیت ایران به قتل رسید، باز هم سفارت و کنسولگری آمریکا در ایران حاضر نشدند اقدام او را تایید کنند و موضوع عدم حمایت آمریکا از مشروطه‌خواهان، در همان برهه هم از نگاه اقشار وسیعی از مردم ایران نادیده نماند. چنان که مورخان اشاره کرده‌اند، در جریان تشیع جنازه باسکرویل: «سخنرانان ملی‌گرا [طرفداران مشروطیت] بین عقاید باسکرویل و خارجیهای دیگر (نظیر مقامات و نمایندگان سیاسی و دیپلماتیک آمریکا و نیز میسیونهای مذهبی آمریکایی) تفاوت قائل شدند و اظهار داشتند که آنها دشمن مملکت و مخصوصاً جنبش ملی‌گرایان ایران هستند و کشور را نابود می کنند و مخصوصاً میسیونرها و کنسول‌ها را مقصر قلمداد کردند». مضافاً آنکه: «قربانی شدن باسکرویل در میان ایرانیان برای پرستیژ آمریکا اثر منفی داشت. زیرا دولت آمریکا به طور رسمی فعالیتهای او را رد کرد». بدین ترتیب، در تمام دوران نخست مشروطیت ایران، که با اعطای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه در 14 جمادی‌الثانی 1324/ 14 مرداد 1285/ 5 اوت 1906، آغاز شد و در 23 جمادی‌الاول 1326/ 23 ژوئن 1908/ 2 تیر 1287، با بمباران مجلس شورای ملی و کودتای محمد‌علی‌ شاه به پایان راه خود رسید، و نیز در برهه موسوم به استبداد صغیر، که با حمله مشروطه‌خواهان و تصرف تهران، در 27 جمادی‌الثانی 1327/ 16 ژوئیه 1909/ 25 تیر 1288 و عزل محمدعلی ‌شاه از سلطنت همراه بود، دولت آمریکا، هیچگاه از خواستها و تلاشهای عدالت‌طلبانه، استبدادستیزانه، استقلال‌طلبانه و ضداستعماری ملت ایران حمایت نکرد، و چه بسا از هیچ کوششی در حمایت از دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران فروگذار نبود. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

كرميت روزولت و کودتای 28 مرداد

کرمیت روزولت از طراحان کودتای 28 مرداد تهران در 1916 در بوئنوس آیرس به دنیا آمد. او که نوه تئودور روزولت بیست و ششمین رئیس‌جمهور امریکا بود، تحصیلاتش را در دانشگاه‌ هاروارد با درجه دکترا به پایان رساند و سپس به عنوان دانشیار تاریخ به تدریس پرداخت. به گفته کرمیت، رساله پایان نامه تحصیلی او درباره «فنون تبلیغات در جنگ داخلی انگلیس» بود و به همین سبب او با راههای مقابله به بحرانهای داخلی کشورها آشنایی داشت. با جنگ جهانی دوم، که به دستور فرانکلین روزولت اولین سازمان اطلاعاتی امریکا تأسیس شد، کرمیت روزولت 25 ساله در اواخر سپتامبر 1941 از نخستین کسانی بود که در سازمان اطلاعاتی ویژه رئیس‌جمهور آغاز به کار کرد. چنانکه کرمیت روزولت در خاطرات خود می‌نویسد، نخستین کار او پژوهش دربارة ایران و به ویژه مطالعه در زندگی قشقایی‌ها بود؛ این تحقیق سرآغازی بود که سرگذشت کرمیت روزولت را به تاریخ معاصر ایران پیوند زد. با تأسیس اداره خدمات استراتژیک (O.S.S) 1 کرمیت روزولت در 1942به این سلف سیا جلب شد و با توجه به تحصیلات، علاقه شخصی و نیز سوابق فعالیتش در دفتر اطلاعات رئیس جمهور مسئولیت اداره خاورمیانه را به دست گرفت. در همین سمت روزولت در آوریل 1944 نخستین سفر خود را به ایران چهار ماه پس از کنفرانس تهران2 انجام داد. کیم در خاطراتش می‌نویسد که پس از این مسافرت، مرا به ایتالیا فرستادند ولی ایتالیا به اندازه خاورمیانه جالب نبود! کرمیت روزولت در تابستان 1946 یعنی در اوج حوادث آذربایجان نیز وارد تهران شد و پس از ملاقات با شاه بلافاصله عازم جنوب شد و با رؤسای ایل قشقایی ملاقات کرد. در بازگشت از این سفر بود که برای نخستین بار گزارشهای متعددی درباره ایل قشقایی به همراه تصاویر سران ایل قشقائی در مطبوعات امریکا درج گردید و توجه افکار عمومی غرب به این منطقه از ایران و مردم آن جلب شد. مدت کوتاهی پس از این سفر در پائیز 1325 «نهضت جنوب» آغاز شد و «برادران قشقائی» خواستار «خودمختاری فارس» شدند.3 این حادثه در تاریخ ایران به عنوان توئطه دولت قوام و سرویس‌های جاسوسی امریکا و انگلیس برای مقابله با اشغال آذربایجان و کردستان توسط ارتش سرخ شوروی به ثبت رسیده است.4 در ماه مه 1947 آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (CIA) 5 تأسیس شد و کرمیت روزولت به فعالیت خود در این سازمان جدید ادامه داد. به گفتة ویلیام کلبی در ژوئن 1948 سیا رسماً مجاز شد که به عملیات شبه نظامی و توطئه‌گرانه دست زند و در پی‌ آن معاونت عملیاتی سیا تأسیس شد. کرمیت روزولت از مسئولان اولیه این ارگان بود و ریاست اداره خاورمیانه آن را به عهده داشت. او از 1952 تحت مسئولیت مستقیم ریچارد هلمز قرار گرفت. در این سالها کرمیت روزولت در ایستگاه منطقه‌ای سیا در بیروت مستقر بود و به عنوان استاد تاریخ در دانشگاه امریکایی بیروت و ریاست انجمن امریکایی دوستداران خاور نزدیک از یک پوشش فرهنگی مناسب بهره می‌جست. از عملیات توطئه‌گرانه او در این سالها اطلاع زیادی در دست نیست، ولی طبیعی است که در هر اقدامی که توسط سیا در خاورمیانه صورت گرفته است باید دست پنهان کرمیت روزولت را به عنوان مسئول مستقیم اداره خاور نزدیک در سیا جستجو کرد. از مهمترین این حوادث که به کیم روزولت منسوب می‌گردد، ماجرای براندازی ملک فاروق و کودتای نجیب ـ ناصر در ژوئیه 1952 است. کرمیت روزلت در 16 تیر 1332 با گذرنامه جعلی به نام جیمز ف. لاکریج از مرز عراق وارد ایران شد تا توطئه امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 را رهبری کند. او در آن زمان 12 سال تجربه پژوهش و کار در مسائل ایران داشت و طی این سالها فعالیتهای اطلاعاتی امریکا را در خاورمیانه هدایت می‌کرد. کرمیت روزولت با نقش خود در عملیات 28 مرداد 32 محمد‌رضا پهلوی را برای همیشه مدیون خود ساخت. او نخستین دیدار خود را با شاه پس از کودتا ـ اول شهریور 1332 ـ چنین شرح می‌دهد: «راننده مستقیماً مرا کنار پله‌ها برد. آنجا مردی با لباس فراک از من استقبال کرد. تعظیم کوتاهی نمود و مرا به طبقه دوم راهنمای کرد. شاه در اتاق پذیرایی منتظر من بود... موقعی که به یکدیگر دست می‌دادیم مرد دیگری با لباس فراک با گیلاسهای کوچک ودکا و خاویار وارد شد... اولین کلمات شاه بسیار موقر و سنگین ادا شد: من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم، ارتشم و شما دارم. گیلاسش را برداشت و به سلامتی من دستش را بلند کرد و من هم همین کار را کردم. هر دو آن را نوشیدیم. سپس شاه خندید و گفت خیلی خوشحالم از اینکه شما را اینجامی‌بینم، خیلی بهتر از داخل ماشین و خیابان و باغ است...» 6 پس از کودتا پیوند کرمیت روزولت با ایران قطع نشد، بلکه ابعادی دیگر یافت. کیم در 1958 پس از 17 سال کار اطلاعاتی از سیا کناره گرفت و ترجیح داد به کسب و کار خصوصی بپردازد. او به استخدام کمپانی گلف یکی از 5 شرکت قدرتمند نفتی جهان، درآمد و به معاونت این کمپانی در امور روابط با دولت امریکا منصوب شد. کمپانی گلف با 7درصد سهم از اعضای کنسرسیوم بود که بر نفت ایران چنگ انداخت. با تثبیت رژیم شاه در ایران کرمیت روزولت ترجیح داد از سوابق دوستی‌اش با محمد‌رضا پهلوی سود برد و فعالیتهای خود را در ایران متمرکز سازد. او در 1964 از کمپانی گلف خارج شد و به تأسیس یک شرکت دلالی در واشنگتن دست زد که رژیم شاه مشتری اصلی آن بود. بدین سان کرمیت روزولت پاداش خود را از محمد‌رضا پهلوی دریافت کرد. او در سالهای 1964 تا 1979 دلال معتبر معاملات اسلحه امریکا با ایران بود. کرمیت روزولت در معامله یک میلیارد دلاری خرید هواپیماهای F-5 با کمپانی گرومن نیز نقش داشت. شاه هیچ‌گاه دین خود را به روزولت فراموش نکرد و پس از سقوط نیز در مصاحبه‌های خود از او به عنوان «دوست من آقای روزولت» یاد کرد! کرمیت روزولت، 28 خرداد 1379 درگذشت. 7 پانوشت‌ها: 1. Office of Strategic Services. 2. کنفرانس تهران در روزهای ششم تا نهم آذر سال 1322 با حضور چرچیل، روزولت و استالین رهبران انگلستان، امریکا و شوروی در محل سفارت شوروی در تهران برگزار شد. 3. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،‌ج 2، ص 220. 4. ظهور و سقوط، همان. 5. Central Intelegence Agency. 6. روزشمار روابط ایران و امریکا، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، ص 93. 7. گاه‌شمار سیاست خارجی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 2، ص 393. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نگاهی به سلب مصونیت پارلمانی در دوره رضا شاه

علیرضا ملایی‌ توانی در حالیکه اصل دوازدهم قانون اساسی مشروطه تصریح داشت که به هیچ عنوان و به هیچ دستاویزی، کسی بدون اطلاع و تصویب مجلس شورای ملی، حق ندارد متعرض اعضای آن بشود، و به رغم آیین‌نامه‌های داخلی مجلس شورای ملی، موضوع سلب مصونیت از نمایندگان مجلس در دورۀ رضا شاه، به یک سنت سیاسی تبدیل شده و بار‌ها به اجرا درآمده بود. *** امنیت از جمله لوازم هر شغلی است و هر چه مشاغل و مسوولیت‌ها مهم‌تر باشند، نیاز به امنیت افزایش خواهد یافت و موجب دلگرمی و توان مضاعف برای کار خواهد شد. سلب مصونیت از جنبۀ حقوقی نمایندگی مجلس از زمره مشاغلی است که به خاطر حساسیت خاص خود نیازمند امنیت فراوان است؛ زیرا یک نماینده، دارای حق اظهارنظر در تمام مسائل کشور و نظارت بر حسن انجام کلیه امور است. از همین رو، در اغلب کشور‌ها نمایندگان مجلس در طول دوران نمایندگی از یک نوع «مصونیت پارلمانی» برخوردار هستند. مصونیت پارلمانی، بخشی از مصونیت سیاسی است که به موجب آن بدون اطلاع و تصویب قوۀ مقننه هیچ کس حق تعرض به اعضای آن را ندارد و اگر نماینده‌ای در حین ارتکاب جرم دستگیر شود، اجرای حکم دربارۀ او باید با استحضار مجلس باشد.۱ مصونیت پارلمانی، مجموعه‌ای از تدابیر قانونی است که نمایندۀ مجلس را از تعقیب قضایی حفاظت می‌کند. اصل مصونیت، هرچند با اصل تساوی حقوق شهروندی منافات دارد اما به انگیزۀ دفاع از عملکردهای پارلمانی و ضرورت تداوم جلسات پارلمان پذیرفته شده است تا نمایندگان مجلس در برابر اعمال مستبدانۀ حکومت یا اقدامات قانونی مغرضانه از سوی قوۀ مجریه، محفوظ و مصون بمانند و از اعمال فشارهای خارجی و موانع حضور نماینده در مجلس پیشگیری شود. به همین خاطر در حقوق اساسی آن را از مصادیق نظم عمومی برشمرده‌اند.۲ البته مصونیت پارلمانی هرگز نماینده را از مجازات جرمی که مرتکب شده معاف نمی‌‏دارد، بلکه اثر مصونیت فقط به دورۀ نمایندگی محدود بوده و پس از انقضای مدت نمایندگی می‌توان او را به دلیل جرمی که قبلاً مرتکب شده، تحت تعقیب یا توقیف قرار داد. حتی در طول دورۀ نمایندگی نیز اگر مجلس از نمایندۀ مجرم، سلب مصونیت کند، وی قابل تعقیب یا توقیف خواهد بود. مصونیت راجع به اموری است که جنبۀ عام داشته و در ارتباط با جامعه باشد. بنابراین خطاهای انضباطی و تخلفات نمایندگان در ارتباط با مدیریت داخلی و نظامنامۀ مجلس، مشمول مصونیت نیست و نماینده نمی‌تواند به بهانۀ مصونیت، نظم مجلس و سازوکار قانون‌گذاری را مختل کند. باید تدابیری اتخاذ شود تا هیچ شخص حقیقی یا حقوقی نتواند بر نمایندۀ مجلس اعمال فشار کند و یا برای او مانعی ایجاد نماید؛ در دوران گذشته، نمایندگان مورد تعرض قرار می‌گرفتند یا تهدید می‌شدند و یا اتهاماتی واهی را متوجه آن‌ها می‌ساختند تا آنان مورد تعقیب یا توقیف قرارگرفته و از انجام وظایف نمایندگی بازمانند. به همین دلیل در آن دوران، کسی حاضر نبود نمایندگی در قوۀ مقننه را بپذیرد و این قانون به همین علت وضع شده است. بدیهی است که اگر آراء و اظهارات نماینده برای او تبعاتی داشته باشد، او ترجیح می‌دهد حرف نزند و نسبت به مسائل کشور بی‏تفاوت باشد؛ برای پیشگیری از این مسئله، «مصونیت پارلمانی» مطرح شد. ولی علت اصلی برقراری این قاعده، منافع شخصی نمایندگان نبوده است، بلکه منظور اصلی از آن، جلوگیری از فلج شدن مجالس مقننه و تأمین منافع عمومی جامعه و صیانت از آزادی و حفظ رژیم پارلمانی از تعدیات احتمالی قوای دیگر می‌باشد. مصونیت پارلمانی (بر فرض وجود) استثنایی بر اصل کلی تساوی افراد در برابر قوانین محسوب می‌گردد. این استثنا از این رو پذیرفته می‌شود که مصلحت موجود در مصونیت نمایندگان بر مصلحت تساوی افراد در برابر قانون ترجیح دارد؛ همانطور که در مورد مصونیت قضایی نیز چنین است. مصونیت در قانون اساسی مشروطه قانون اساسی مشروطه، مصونیت پارلمانی به مفهوم اخص را پذیرفته و بر آن صحه گذاشته است. در اصل دوازدهم این قانون آمده است: به هیچ عنوان و به هیچ دستاویز، کسی بدون اطلاع و تصویب مجلس شورای ملی، حق ندارد متعرض اعضای آن بشود. اگر احیاناً یکی از اعضا علناً مرتکب جنحه و جنایتی شود و در حین ارتکاب جنایت دستگیر گردد، باز باید اجرای سیاست دربارۀ او با استحضار مجلس باشد. بدین‌سان، مصونیت پارلمانی در گسترده‌ترین سطح در قانون اساسی مشروطیت مطرح شده و مورد تأکید قرار گرفته است زیرا نمایندگان را به طور مطلق از هرگونه تعرض مصون دانسته است. در مادۀ ۱۶۸ آیین‌نامۀ داخلی مجلس نیز آمده است، اگر نماینده‌ای در خارج از محوطۀ مجلس در حین ارتکاب جنایت دستگیر شود متهم باید فوراً به مجلس شورای ملی اعزام گردد. بر اساس مادۀ ۱۸۹ آیین‌نامۀ داخلی مجلس شورای ملی: ‌هیچ‌کس نمی‌تواند نماینده‌ای را به خاطر اظهار عقیده و ایراد نطق و یا ارایۀ رأی در مجلس شورای ملی یا در کمیسیون‌هایش تحت تعقیب قرار دهد.۳ بر اساس این ماده، مصونیت پارلمانی تنها در حوزۀ مسائل پارلمان است. لذا اگر نماینده‌ای مرتکب جرم شود می‌توان او را دستگیر، محاکمه و مجازات نمود. در اینگونه موارد، نیازی به اخذ اجازه از پارلمان نیست بلکه مقام قضائی موظف است پارلمان را در جریان محدودیتی که برای نماینده قائل شده است بگذارد و پارلمان نیز حق دارد از عضوی که توسط قوۀ مجریه دستگیر شده، سلب مصونیت و حتی راساً او را محاکمه کند.۴ سلب مصونیت از نمایندگان در دورۀ رضا شاه به رغم تصریح قانون اساسی مشروطه و آیین‌نامه‌های داخلی مجلس شورای ملی، در دورۀ رضا شاه، سلب مصونیت از نمایندگان مجلس به یک سنت سیاسی تبدیل شد و بار‌ها به اجرا درآمد. در نهمین دورۀ قانونگذاری، از نمایندگان مختلف، سلب مصونیت گردید: در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۱۲ از حاج سیدحبیب‌الله امین (امین‌التجار) نمایندۀ اصفهان، در جلسۀ ۵۳ یکشنبه ۱۹ آذر۱۳۱۲ از محمدتقی اسعدبختیار (امیرجنگ) نمایندۀ شهرستان دزفول، در جلسۀ ۱۹ آذر ۱۳۱۲ همچنین از امیرحسین‌خان ایلخانی (ایلخان ظفر بختیار) نمایندۀ نجف‌آباد نیز سلب مصونیت گردید. اما معروفترین نمونۀ سلب مصونیت به تیمورتاش وزیر دربار و نمایندۀ مجلس نهم از نیشابور مربوط می‌شود. انتخاب وی با تعقیب قضائی‌اش همراه شد، لذا به دستور رضا شاه هنگام رسیدگی به اعتبارنامه‌های نمایندگان، بی‌درنگ اعتبارنامۀ او را مردود شمردند. بدین سان، قبل از ورود او به مجلس، رییس شعبۀ سوم رسیدگی به اعتبارنامه‌ها چنین گزارش داد که چون تیمورتاش در نتیجۀ حکم صادره از دیوان جزای عمال دولت، محکوم به حبس مجرد و محروم از تمام حقوق اجتماعی است، صلاحیت نمایندگی مجلس را ندارد. نمایندگان نیز به آن رأی دادند. بدین سان، شخص دوم کشور که تا چندی پیش همۀ نهادهای سیاسی زیر نظر او قرار داشت، در برابر میز محاکمه می‌گفت: اسمم عبدالحسین؛ پدرم حاجی کریم دادخان؛ نام فامیلم تیمورتاش؛ ۵۰ سال دارم؛ شغلی ندارم؛ محل تولدم خراسان؛ محل اقامتم محبس.۵ یکی از اتهامات تیمورتاش دریافت رشوه از حاج میرزا حبیب‌الله امین‌التجار، نمایندۀ اصفهان بود که همزمان با محکومیت تیمورتاش وی نیز به پیشنهاد داور، سلب مصونیت و سپس بازداشت، محاکمه و به شش ماه حبس تأدیبی محکوم شد. سلب مصونیت از امین‌التجار به خودیِ خود فاقد اهمیت بود و تنها برای محکوم ساختن تیمورتاش آن را لازم دانسته بودند. علت حبس او این بود که می‌گفتند نوکر انگلیسی‌هاست و نقشه‌ای علیه سلطنت طراحی نموده و قصد دارد پس از مرگ زودهنگام شاه آن را به اجرا درآورد. علاوه بر این برای اسعار ۲۴ هزار لیره و خریدن سهام نفت‌خوریان از طرف دولت و معاملۀ ۵۰۰۰ لیره توسط برادرزنش محکوم شد.۶ روز شنبه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۱۱ تیمورتاش توقیف شد. دو ماه بعد، به سه سال حبس محکوم گردید. اما از نظر رضا شاه، این محاکمه هنوز کافی نبود و نمی‌توانست شخصیت تیمورتاش را آن چنان که وی در نظر داشت در هم بشکند؛ به همین خاطر، تیمورتاش را در انظار عمومی به جرم رشوه‌خواری محکوم ساختند. اما برای یافتن رشوه دهنده، قرعۀ این فال به نام حاجی امین‌التجار افتاد. موضوع اتهام این بود که وی یک بار ۹ هزار لیرۀ انگلیسی و بار دیگر ۲۰ هزار تومان به تیمورتاش رشوه داده و در مقابل آن، انحصار صدور تمام تریاک را به مدت سه سال به دست آورده است. مجلس نیز بدون هیچ مقاومتی لایحۀ سلب مصونیت را تصویب کرد. حاجی امین را نیز کنار تیمورتاش به زندان افکندند. به نوشتۀ تقی‌زاده، امین‌التجار خرید و فروش تریاک را منحصراً در اختیار داشت و مالیات خوبی به دولت می‌داد. چون می‌خواستند راهی برای محکومیت تیمورتاش بیابند، او را گرفتند؛ وی نیز هنگام بازجویی، گفت به تیمورتاش پول داده‌ام در حالی که خود او از دوستان نزدیک تیمورتاش بود.۷ بدین ترتیب، تیمورتاش را به عنوان رشوه‌خواری به پنج سال حبس مجرد و امین‌التجار را به عنوان رشوه دهنده به شش ماه حبس تأدیبی محکوم کردند. از دیگر نمونه‌های سلب مصونیت، اقدام علیه اسماعیل عراقی وکیل اراک بود که شگفتی همگان را برانگیخت. او بیش از ۶۵ سال سن و دارای سابقۀ نمایندگی در مجالس دوره‌های پنجم، ششم، هفتم، هشتم، دهم و یازدهم مجلس شورای ملی بود. ابتدا روحانی بود که بعداً از کسوت روحانیت بیرون آمد. او از مالکان معتبر بود و جرمش که هیچ‌گاه اثبات نشد، عبارت بود از توطئه علیه امنیت کشور که از سوی مجلس مورد تأیید قرار گرفت و به حیات سیاسی او پایان داده شد.۸ سران قشقایی قشقایی‌ها در آغاز با رضا شاه همراه شدند و به علت رقابت و نفرتشان از بختیاری‌ها به همراهی با رضا شاه ادامه دادند. از این رو در مسائلی چون جمهوری‌خواهی، پادشاهی رضا شاه و خلع قاجار از وی حمایت نمودند. اما به هر میزان که بر قدرت رضا شاه افزوده می‌شد، از وابستگی و نیاز او به قشقایی‌ها نیز کاسته می‌شد، اما وی همچنان در برابر ایشان با احتیاط عمل می‌کرد. به جای اسکان اجباری اسماعیل‌خان در تهران وی را به عنوان نمایندۀ جهرم وارد مجلس نمود تا از پایگاه ایلی‌اش دور گردد.۹ از ۱۳۰۶ که دولت تصمیم به خلع سلاح این ایل گرفت، اسماعیل‌خان در تهران و ناصرخان (ایلخان رسمی) در شیراز زیر نظر بودند. سایر سران ایل نیز در فیروزآباد مجبور به اقامت شدند. در چنین وضعیتی خان‌های خرده‌پای ایل، ادارۀ قبیله را در دست گرفتند. مجلس جدید در ۱۳۰۷ آغاز به کار کرد. اسماعیل‌خان و ناصرخان به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شدند. رضا شاه از اسماعیل‌خان خواست تا فرزندان دیگر خود را نیز به تهران آورد تا در امر خلع سلاح و جمع آوری مالیات‌های معوقه، راحت باشند اما مقدمات شورش فراهم آمد.۱۰ نمونۀ دیگر، سلب مصونیت از سردار عشایر قشقایی و فرزندش ناصر قشقایی است که هر دو نمایندۀ مجلس بودند که در پی شورش جنوب و با سرکوب عشایر و تخت‌قاپو کردن آن‌ها رخ داد. ماجرا از آنجا آغاز شد که در ۱۳۰۸ در مناطق جنوبی ایران که قلمرو ایل‌های مهم قشقایی و بختیاری بود، شورش گسترده‌ای رخ داد. این شورش با عزل میرزا ابراهیم خان قوام رییس ایلات خمسه و یکی از دست‌نشاندگان بریتانیا از مقامش مصادف شد. در پی اتحاد ایلات، شورش، گسترده‌تر شد. این ایلات به واسطۀ وجود شبکۀ گستردۀ قاچاق اسلحه مسلح شدند. انگلیسی‌ها نیز نارضایتی خود را از اعادۀ قدرت حکومت مرکزی و سیاست خلع سلاح عشایر پنهان نمی‌کردند و آن‌ها را به خودسری وا می‌داشتند.۱۱ طی ماه‌های اردیبهشت و خرداد، اوضاع فارس رو به وخامت نهاد. رضا شاه، رهبر قشقایی‌ها را در تهران گروگان نگه داشته بود لذا ایلات شورشی تحت رهبری علی‌خان سالارحشمت شرایطی را برای ترک مخاصمه مطرح کردند که دولت زیر بار نرفت و تنها راه باقی‌مانده، برخورد نظامی بود که طی آن شیراز به طور کامل به دست شورشیان افتاد. دولت تصمیم گرفت کانون‌های بحران و درگیری محلی را با تعویض و جا‌به‌جایی املاک عناصر ناراضی به مناطقی غیر از محل سکونتشان مهار کند. بر اساس این طرح می‌بایست نمایندگان متنفذ و قدرتمند از منطقه‌ای به منطقۀ دیگر ضمن تعویض زمین‌هایشان انتقال یابند، یعنی انتقال از جنوب به شمال و از شرق به غرب صورت پذیرد. اما تعلل سردار عشایر سبب شد تا از دو تن از نمایندگان مزبور، در هشتم اردیبهشت ۱۳۱۱ طی نطق وزیر کشور در مجلس پیرامون رخدادهای فارس که طی آن سردار عشایر و فرزندش ناصرخان عشایر را به مداخله در شورش‌ها و سرپیچی از تصمیمات دولت متهم می‌ساخت، سلب مصونیت شود.۱۲ در پایان جلسه، لایحه‌ای به تصویب مجلس رسید که به موجب آن، این دو، مورد تعقیب جزایی قرار گرفته و زندانی شدند و مدت‌ها در زندان روزگار گذراندند زندانی شدن آن‌ها بسیار طولانی شد؛ به گونه‌ای که سردار عشایر در زندان جان سپرد و ناصرخان تا شهریور۱۳۲۰ در زندان باقی ماند.۱۳ دادگر و جمعی دیگر از نمایندگان ترقی‌خواه در فروردین ماه سال ۱۳۱۴ عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دورۀ دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت‌انگیز این سال، دستگیری ناگهانی حسین دادگر (عدل‌الملک) نمایندۀ اول تهران و رییس مجلس شورای ملی در دوره‌های هفتم، هشتم و نهم و نیز از وزیران کابینه‌های پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیک و محرم اسرار رضا شاه بود که در صعود او به تخت سلطنت با جان و دل اقدام کرده بود. وی ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی‌درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در‌‌ همان روز (بیستم اردیبهشت ماه) زین‌العابدین رهنما، نمایندۀ سابق و مدیر روزنامۀ ایران، علی دشتی نمایندۀ سابق و مدیر روزنامۀ شفق سرخ، فرج‌الله بهرامی، دبیر اعظم، وزیر و حکمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نمایندۀ سابق و قاضی عدلیه، بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت‌شدگان کسانی بودند که برای به‌ روی‌ کار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضا شاه با همۀ توان و آبروی خود کوشیده بودند. هدایت می‌نویسد: به دلایلی که نمی‌دانیم رهنما، تجدد برادرش، بهرامی رییس اسبق دفتر مخصوص و دشتی بازداشت بودند. من با رهنما به واسطۀ آنکه مدتی معاون من بود، رابطۀ دوستانه داشتم لذا نزد شاه وساطت کردم و گفتم اگر تقصیرشان قابل عفو است، استدعای عفو دارند؛ او نیز بخشید. اما گفت: باید از تهران خارج شوند و در ولایت خودشان ساکن شوند. تجدد و رهنما که عراقی بودند به عراق و بهرامی و دشتی به بروجرد و بهبهان رفتند.۱۴ بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد که این گروه با پرونده‌سازی محمدحسین آیرم، رییس نظمیه وقت، به چاه بلا افتاده‌اند! دسیسه‌چینی‌ها و پرونده‌سازی‌های آیرم در آن سال‌ها در یادداشت‌ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. کار به جایی رسیده بود که حتی رییس‌الوزرا نیز از توطئه‌چینی سرلشگر آیرم می‌ترسید و احساس عدم امنیت می‌کرد اما خود او قربانی بعدی رضا شاه شد لیکن خود را به بیماری زد و در خانۀ خود بستری شد و سپس با فریب رضا شاه از او اجازه گرفت تا برای معالجه و درمان، راهی اروپا شود. او به آلمان رفت و از ترس رضا شاه دیگر هیچ وقت به ایران بازنگشت! به جای او سرهنگ رکن‌الدین مختار (سرپاس مختاری) رییس کل نظمیۀ مملکتی شد. سردار اسعد و علی‌اکبر اسدی پس از بازداشت و دستگیر شدن سردار اسعد که در ۱۳۱۲ در کابینۀ فروغی سمَت وزارت جنگ را بر عهده داشت، در ۲۶ آبان ۱۳۱۲ برای اسب‌دوانی شاه به همراه وی عازم بابل شد، اما هفتۀ بعد دستگیر شده و به زندان افتاد. دهم آذر از محمدتقی‌خان برادر سردار اسعد و نمایندۀ مجلس سلب مصونیت شد. قبل از آنکه کار به محاکمه بکشد، سردار اسعد در ۱۳ فروردین ۱۳۱۳ در زندان درگذشت. قوام‌الملک که از وی نزد شاه وساطت کرده بود نیز همراه محمدتقی‌خان سردار اسعد به زندان افتاد. به نوشتۀ هدایت، شاه مدعی بود که آن‌ها محرمانه ایل بختیاری را مسلح کرده و قصد داشته‌اند محمدحسن میرزای قاجار را به تخت بنشانند.۱۵ از دیگر قربانیان رضا شاه، محمدولی‌خان اسدی نایب‌التولیه آستان قدس رضوی بود که در رخداد گوهرشاد به اتهام پشتیبانی و تحریک متحصنین، دستگیر و زندانی شد. وی پدر داماد محمدعلی فروغی بود. محمدولی اسدی در دادگاه نظامی به مرگ، محکوم و بلافاصله تیرباران شد. پسر او علی‌اکبر اسدی (داماد فروغی) که نمایندۀ مجلس بود نیز با وجود وساطت فروغی، به جرم همراهی با پدر، سلب مصونیت گردید و روانۀ زندان شد. پی‌نوشت‌ها: ۱ـ شیخ‌الاسلامی، محسن، مصونیت پارلمانی در ایران، قبل و بعد از انقلاب اسلامی (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، چاپ اول)؛ ص ۲۲. ۲ـ هاشمی، محمد، حقوق اساسی جمهوری اسلامی (تهران: نشر دادگستری، ۱۳۷۷)؛ ص۱۶۶. ۳ـ وفادار، علی، حقوق اساسی و تحولات سیاسی ایران (تهران: نشر شروین، ۱۳۷۷، چاپ دوم)؛ ص۳۰۴. ۴ـ همانجا. ۵ـ مسعودی، عباس، اطلاعات در ربع قرن (تهران: روزنامۀ اطلاعات، ۱۳۴۵، چاپ اول)؛ ص۱۱۳. ۶ـ ایرج افشار (به کوشش)، خاطرات سردار اسعد بختیاری، (تهران: اساطیر، ۱۳۷۸، چاپ دوم)؛ ص۲۴۹. ۷ـ تقی‌زاده، سیدحسن، زندگی طوفانی؛ خاطرات سیدحسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار (تهران: علمی، ۱۳۷۲، چاپ دوم)؛ ص ۲۲۳. ۸ـ مسعودی، همان؛ ص ۱۰۷. ۹ـ نقیب‌زاده، احمد، دولت رضا شاه و نظام ایلی (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹، چاپ اول)؛ ص‌۱۶۴. ۱۰ـ همان؛ ص۱۶۵. ۱۱ـ زرگر، علی‌اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ رضا شاه، ترجمۀ کاوه بیات (تهران: انتشارات پروین و معین، ۱۳۷۲، چاپ اول)؛ صص ۲۳۷ـ ۲۳۶. ۱۲ـ مسعودی؛ ص ۹۵. ۱۳ـ ملایی‌توانی، علیرضا، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضا شاه (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، چاپ اول)؛ ص‌۲۴۰. ۱۴ـ هدایت، مهدیقلی (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات (توشه‌ای از شش پادشاه و گوشه‌ای از دورۀ زندگی من) (تهران: انتشارات زوار، ۱۳۷۵، چاپ اول)؛ ص‌۴۱۲. ۱۵ـ همان؛ ص‌۴۰۳. منبع: فصلنامه اسناد بهارستان، ضمیمه‌ سال اول، شماره سوم، پاییز ۱۳۹۰ (ویژه‌نامه دومین نشست تخصصی تاریخ مجلس)؛ صص ۳۷۹ ـ ۳۷۳. منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رفیق‌دوست: من به پیشنهاد شهيد مفتح راننده خودروی حامل امام شدم

محسن رفیق‌دوست و به قول اطرافیانش، حاج محسن از آن دسته از قدیمی‌های انقلاب است که نام و کار‌هایش همیشه با حواشی و حرف و حدیث‌هایی همراه بوده است؛ از کارهای انقلابی و نظامی‌اش تا تهیه اسلحه در پیش و پس از انقلاب و کارهای اقتصادی مختلفی که به او منسوب می‌شود. رفیق‌دوست به واسطه حضور در هیات‌های موتلفه، مبارزات قبل از انقلاب و رانندگی برای خودروی حامل امام(ره) از مهرآباد تا بهشت‌زهرا(س) در ۱۲ بهمن ۵۷ به عنوان یک شخصیت انقلابی، به واسطه حضور در بین موسسان و قدیمی‌های سپاه و حضور در جنگ، به عنوان یک شخصیت نظامی و به واسطه حضور در بنیاد مستضعفان، ماموریتش برای مصادره اموال در ابتدای انقلاب و کارهای اقتصادی بنیادش (بنیاد نور) به عنوان یک شخصیت اقتصادی شناخته می‌شود. خبرنگار ایسنا، با این شخصیت انقلابی، سیاسی، نظامی و اقتصادی گفت‌وگویی انجام داده که بخش‌هایی از آن را در ذیل می‌خوانید. * در مورد روزهای پایانی منتهی به انقلاب اسلامی توضیح دهید و اینکه چطور شد شما به عنوان راننده خودروی حامل امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا انتخاب شدید؟ - روز 26 دی ماه شاه از ایران رفت و روز ۲۷ دی امام (ره) گفتند که در اولین فرصت به ایران باز می‌گردند. ابتدا قرار بود ۵ بهمن بیایند که بختیار فرودگاه را بست و بعد در اثر فشار مردم فرودگاه باز شد. در همین روز‌ها کمیته استقبال تشکیل شده بود. من در این کمیته دو مسوولیت داشتم که یکی تدارکات استقبال و دیگری حفاظت از شخص امام بود. برای حفاظت از حضرت امام (ره) یک ماشین بلیزر تهیه کردیم و ۸ خودروی دیگر به اضافه ۱۰ موتور هزار سی‌سی نیز به مدیریت مرحوم محمد بروجردی تدارک دیده شد. من ماشین بلیزر را به مدرسه رفاه رساندم. کنار ماشین که ایستاده بودم، مرحوم مفتح از کنار من رد شد و پرسید چه کسی قرار است راننده این خودرو شود و من هم گفتم هر کس که شورای انقلاب بگوید. مرحوم مفتح گفت؛ من، تو را بهترین فرد برای این کار می‌دانم و الان با بقیه آقایان هم صحبت می‌کنم و بدین ترتیب من راننده خودروی حامل امام (ره) شدم. * شما در روند مبارزات پیش از انقلاب به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتید؟ - هیات‌های موتلفه را عملا خود امام (ره) تشکیل داده بودند و من از اول در آن بودم. در هیات‌های موتلفه یک شاخه نظامی تشکیل شد که یکی از اعضای آن شاخه نظامی، ‌ مرحوم شهید اندرزگو بود و من با ایشان در ارتباط بودم. تا سال ۵۳ با همکاری شهید اندرزگو، به سازمان‌های مسلحی مثل مجاهدین که آن موقع قبول داشتیم، کمک تسلیحاتی می‌کردیم، یعنی اسلحه تهیه می‌کردیم و در اختیار آنها قرار می‌دادیم. * این اسلحه‌ها را از کجا تهیه می‌کردید؟ - اغلب از لبنان و کردستان عراق تهیه می‌کردیم. بعد که فهمیدیم این گروه‌ها خدمت امام (ره) رفتند و امام (ره) آنها را رد کرده‌اند، خودمان نماینده‌ای خدمت امام (ره) فرستادیم و پرسیدیم آیا اجازه‌ می‌دهید ما به این سازمان‌های مسلحانه بپیوندیم؟ ایشان پاسخ دادند راه نجات ملت این‌ها نیست و ملت برای آزادی باید بیدار شود؛ بنابراین ارتباطمان را با این گروه‌ها قطع کردیم و با آنها کار نکردیم و اصولا امام (ره) هم به این نوع مبارزه مسلحانه که اشخاص را ترور کنیم معتقد نبود. * فکر تشکیل سپاه از کجا به ذهن رسید و اساسا هدف اصلی از تشکیل این سازمان چه بود؟ - قبل از پیروزی انقلاب، یکی از افراد مبارزی که از ایران فرار کرده بود، مرحوم شهید محمد منتظری بود. ایشان پیش از ورود امام (ره) به ایران به کمیته استقبال آمد. او انسان روشن‌بین و آینده‌نگری بود و می‌گفت که انقلاب همین روز‌ها پیروز می‌شود. البته یک ماه پیش از آن هم، شهید بهشتی بعد از بازگشت از پاریس گفت که برادران کمربند‌ها را محکم کنید و کفش‌ها را محکم بپوشید؛ چرا که امام (ره) ساعت رفتن شاه، ساعت ورود خود و ساعت پیروزی انقلاب را هم می‌داند. مرحوم منتظری می‌گفت ارتش در برخورد با ملت در حال ضعیف شدن است و البته اصولا در هر کشوری ارتش باید حافظ مرز‌ها باشد و در ایران یک انقلاب در حال رخ دادن است . این انقلاب به نیرویی برای حفاظت از خود نیاز دارد، پس بیایيد دور هم جمع شویم و مقدمات تشکیل «گارد انقلاب» را فراهم کنیم. او برای انجام این کار مرتب جلسه می‌گذاشت و عده‌ای را دعوت می‌کرد، تا اینکه امام آمد. آن روز‌ها این حرف بین همه گردانندگان انقلاب مطرح شده بود. من از ابتدای ورود امام تا اینکه همراه ایشان به قم رفتم و برگشتم، مدیر مقر اقامت امام بودم و آن‌جا را اداره می‌کردم. در حالی که مشغول انجام کار‌ها در مدرسه علوی بودم شهید بهشتی، ‌ شهید مطهری، شهید مفتح، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی به اتفاق آقای موسوی اردبیلی به من گفتند که الان دولت موقت حکم تشکیل سپاه پاسداران را گرفته و حکم را به آقای لاهوتی داده است. عده‌ای از طرف دولت موقت در پادگان عباس‌آباد جمع شده بودند. من به آن‌جا رفتم و دیدم آقای صباغیان، آقای تهرانچی و آقای دانش و عده دیگری حضور دارند. اکثر آنها دانشجویانی بودند که از انجمن اسلامی خارج از کشور آمده بودند و من هم آن‌جا نشستم و روی یک کاغذ نوشتم «بسم‌الله الرحمن الرحیم، سپاه پاسداران انقلاب تشکیل شد- محسن رفیق‌دوست». آنها تعجب کردند و من هم گفتم شورای انقلاب مرا فرستاده است که به این سپاه بیایم. در آن جلسه یک شورای فرماندهی ۷ نفره انتخاب شد و قرار شد که آقای دانش فرمانده سپاه شود و پست‌های دیگر هم تقسیم شود. خدمت آقای دکتر یزدی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود رفتیم و مساله را اطلاع دادیم و ایشان هم محل رکن چهارم ساواک را نوشتند و ما هم به آن‌جا رفتیم و سپاه در آن‌جا تشکیل شد. چند روزی از تشکیل سپاه گذشته بود که آقای محمد منتظری در گارد دانشگاه‌ها تشکیلاتی به اسم «پاسا» یعنی «پاسداران انقلاب» تشکیل داده بود؛ چرا که سپاه زیر نظر دولت موقت را قبول نداشت. او با مرحوم شهید بهشتی ارتباط داشت. ابوشریف که تازه از خارج آمده بود با عده‌ای در پادگان جمشیدیه رفته بود و با آقای موسوی اردبیلی در ارتباط بود و در آن‌جا گارد انقلاب را تعلیم می‌داد. تقریبا همزمان با این سه تشکیلات، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم اعلام موجودیت کرد که در آن یک شاخه نظامی نیز بود. من دیدم که این وضعیت مناسب نیست و حتی بعضا درون شهر با هم تداخل داشتیم، به طوری که مثلا ستاد خبری به ما خبر می‌داد که در فلان خیابان عده‌ای در یک خانه تعداد زیادی اسلحه جمع کرده و ما هم به آن‌جا می‌رفتیم که می‌دیدیم از طرف تشکیلات محمد منتظری زود‌تر آمده‌اند و دارند اسلحه‌ها را می‌برند. به خاطر همین مشکلات، یک روز محمد بروجردی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، محمد منتظری از گارد دانشگاه‌ها و ابوشریف از پادگان جمشیدیه را در محل اصلی سپاه جمع کردم و گفتم این سپاه آن سپاهی که امام می‌خواهد نیست و تشکیلات شما نیز غیرقانونی است، پس بیاید در هم ادغام شویم. بحث چند ساعته‌ای در گرفت و حتی من اسلحه‌ای که داشتم را درآوردم و گفتم اگر امشب توافق نکنیم، اول شما سه نفر را می‌کشم و بعد هم خودم را! در ‌‌نهایت توافق انجام شد و قرار شد از هر مجموعه سه نفر انتخاب شوند و این ۱۲ نفر جلساتی بگذارند و این مراکز را در هم ادغام کنیم و این کار هم انجام شد و دوم اردیبهشت ۵۸ که امروز به عنوان روز تشکیل سپاه شناخته می‌شود، عملا تشکیل دوم سپاه است. من خبر این ادغام را به شورای انقلاب خدمت آقای بهشتی و آقای هاشمی دادم و آقای هاشمی هم از طرف این شورا مامور شد که در جلسات ما حضور یابد و قرار شد یک شورای فرماندهی جدید انتخاب شود. بدین ترتیب قرار شد جواد منصوری، فرمانده، من مسوول تدارکات، ابوشریف مسوول عملیات و بشارتی مسوول اطلاعات باشیم و سمت‌های دیگر هم مشخص شد و احکام آنها را هم مرحوم بهشتی امضا کردند و در تاریخ دوم اردیبهشت ۵۸ ابلاغ شد. * پس آقای ابوشریف اولین فرمانده سپاه نبود؟ - خیر. ایشان بعد از چند نفر دیگر بودند؛ یعنی ابتدا آقای دانش بود، سپس منصوری و دوزدوزانی بودند و پس از آن آقای ابوشریف فرمانده شد و بعد هم مرتضی رضایی و محسن رضایی فرمانده سپاه شدند. * هدف اصلی تشکیل سپاه چه بود؛ یعنی در آن زمان دقیقا چه هدفی را دنبال می‌کردید؟ - وقتی سپاه تشکیل شد این پرسش مطرح بود که آیا این تشکیلات برای کوتاه مدت است یا دراز مدت و اینکه ماموریت آن چیست؟ این بحث‌ها با تشکیل خبرگان و نوشتن قانون اساسی همزمان بود. اکثر بزرگان مجلس خبرگان گفتند سپاه باید بماند؛ چرا که با جهاد سازندگی، کمیته انقلاب، بنیاد شهید و نهضت سوادآموزی فرق می‌کند؛ لذا متنی در قانون تدوین شد که کاملا پاسخ پرسش شما را می‌دهد. اصل صد و پنجاه قانون اساسی می‌گوید «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای حفاظت از انقلاب و دستاوردهای انقلاب باقی می‌ماند و حدود وظایف و خط و مرز وظایف آن را قانون معین می‌کند.» بدین ترتیب ماموریت و هدف اصلی سپاه حراست از انقلاب و دستاوردهای انقلاب است و دولت، مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان، قوه قضاییه و همه این‌ها از جمله دستاوردهای انقلاب است. حفاظت از انقلاب به عهده سپاه و حفاظت از مرزهای کشور به عهده ارتش است. ممکن است اولین پرسشی که مطرح شود این باشد که پس شما (سپاه) در جنگ چه می‌کردید؟ پاسخ این است که وقتی ما جنگ را تحلیل کردیم، دیدیم عملا جنگ علیه فقط تکه‌ای از خاک ما نیست و دشمن ما هم از سوی آمریکا و هم از سوی شوروی به شدت تجهیز شده بود. وقتی انقلاب پیروز شد، از‌‌ همان ابتدا، هم گروهک‌هایی که از قبل بودند، مخالف ما شدند و هم گروهک‌های جدیدی درست شد که طبق آمارهای مختلف، ‌ حداقل ۶۷ و حداکثر بیش از صد گروهک درست شد و نیرویی باید با آنها مقابله می‌کرد. وقتی از این کار نتیجه نگرفتند، آشوب‌های منطقه‌ای درست کردند که همه آنها نظیر پاوه، گنبد، آمل و سیستان را سپاه خنثی کرد. وقتی از این کار و حتی چند کودتا هم نتیجه نگرفتند، همه دنیا علیه ما وارد عمل شدند و از عراق حمایت کردند به طوری که صدام پس از سخنرانی معروف خود در آغاز جنگ، ‌گفت که شش روز دیگر در تهران خواهد بود. وقتی ما احساس کردیم که این جنگ علیه انقلاب است وارد عمل شدیم. جنگ تجربه خوبی بود و سپاهی که وارد جنگ شد، با سپاهی که از جنگ خارج شد، هیچ شباهتی نداشتند. * یعنی پخته‌تر شد؟ - بله. هم یک سازمان نظامی منظم براساس ارتش‌های کلاسیک دنیا با تیپ‌ها و لشکرهای مختلف شد و هم از نظر دانش نظامی در سطح بالایی است. مصاحبه از : حسین هرمزی منبع: ایسنا منبع بازنشر موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مقاله «رشیدی مطلق» کار چه کسی بود؟

برای اینکه معلوم شود موضوع اختلاف و درگیری هویدا و آموزگار در چه پایه‌ای قرار داشت لازم است به دو مسئله اشاره کنم. یکی ماجرای نامه معروفی که به امضای «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات منتشر شد و تظاهرات خونین قم را به پا کرد و در حقیقت اولین شعله انقلاب را روشن ساخت و دوم گفتگویی که شخصاً با آموزگار و درباره کارشکنی‌های هویدا در کار دولت او داشته‌ام. در مورد «رشیدی مطلق» اینکه در نزد اهل اطلاع روشن است که منشأ نگارش این نامه دفتر مطبوعاتی هویدا بود. این دفتر را فرهاد نیکخواه،‌ معاون سابق وزارت اطلاعات و دفتر و دستکش تصدی می‌کرد. به هنگامی که هویدا از نخست‌وزیری به دربار آمد نیکخواه را هم با خود به دربار آورد و ندانم‌کاری‌های همین دفتر بود که آن شعله را روشن ساخت . چگونگی ماجرا چنین است: خلعتبری وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت می‌کند مبنی بر اینکه آیت‌الله خمینی ضمن مسئله‌ای از مسایل رساله عملیه خود سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و این نظر تازه در چاپ جدیدی از توضیح‌المسائل ایشان چاپ و نشر شده است. خلعتبری این گزارش را در شرفیابی معمول خود به عرض می‌رساند و شاه که از دریافت چنین گزارشی سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار دستور می‌دهد که در رد و ذم آیت‌الله خمینی مطلبی نوشته و به روزنامه‌ها داده شود. پیش از این در زمان عَلََم رسم و سنت این بودکه این گونه اوامر را وزیر دربار به دولت ابلاغ می‌کرد و وزارت اطلاعات به حسب وظیفه ترتیب کار را می‌داد. اما این بار وزیر دربار، احیاناً به دلیل همان درگیری که با آموزگار داشت، خواست که از بالای سر دولت عمل کند و تصمیم گرفت که حداقل تهیه متن را دفتر مطبوعاتی خودش انجام دهد و آن نامه مرموز بدین ترتیب در خود دربار نوشته شد. اینکه نویسنده آن چه کسی بود و چرا آن لحن تند و توهین‌آمیز به کار گرفته شد خود داستان دیگری است. قطعی اینکه، آن نامه به دستور هویدا و به وسیله نیکخواه و بدون اطلاع دولت و وزارت اطلاعات تهیه شد و چون سابقه نداشت که دربار مستقیماً مطلبی را برای چاپ به روزنامه‌ها بدهد برای چاپ آن از طریق وزارت اطلاعات اقدام شد. این درست مقارن ایامی بود که کنگره «حزب رستاخیز» در سالن 12 هزار نفری استادیوم آریامهر تشکیل شده بود و آموزگار با انتخاب مجدد به دبیر کلی حزب و در اختیار گرفتن هر دو سمت دبیر کلی و نخست‌وزیری ، خود را پیروز صحنه می‌دانست . درست، مقارن احساس پیروزی آموزگار، هویدا، مشت خود را ، که همان نامه کذا باشد، به طرف او پرتاب کرد و این نامه دربسته را فرستاده دربار، به داریوش همایون، یعنی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار، در زمانی که در کمیسیون قانون اساسی کنگره شرکت داشت تسلیم کرد و او که از همه جا بی‌خبر بود و تصور می‌‌کرد دستور از بالاست و او باید مجری منویات باشد آن پاکت دربسته را که آرم دربار هم داشت، به خبرنگار اطلاعات که در کنگره حضور داشت سپرد، با تأکید بر این امر که باید در اولین فرصت به چاپ سپرده شود و آن نامه پس از یکی دو روز معطلی در اطلاعات در صفحات داخلی روزنامه به چاپ رسید و شد آنچه که نباید بشود. در آن زمان هویدا که می‌خواست دولت را با مشکل روبرو کند، شاید خودش هم نمی‌دانست که چه آشوبی برپا می‌شود. آشوبی که حتی سر خود او را به باد خواهد داد. منبع: کتاب پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری. منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385

دیکتاتوری پهلوی؛ مانع توسعه سیاسی‏

گلناز مقدم‌فر برخی پژوهشگران با اعتقاد به این‌که دوره پهلوی‌ها، دوره تکوین دولت مطلقه مدرن در ایران است، پیش‌آمد فضای باز سیاسی دوازده ساله اول حکومت محمدرضا شاه را استثنایی در تاریخ معاصر ایران می‌دانند؛ چرا که به‌نظر او ساخت دولت مطلقه همواره بر ساخت قدرت پراکنده تفوق یافته است. با فروپاشی نظام مطلقه رضاشاه کار تجدید و بازسازی دولت مطلقه از ‏‎1320‎‏ تا ‏‎1340‎‏ به‌طول انجامید. دربار سلطنتی در این مدت به‌تدریج رقبای سیاسی را از صحنه خارج کرد. دربار به‌منظور تقویت و تجدید ساخت قدرت مطلقه، نیازمند اخراج گروه‌های قدیمی از بلوک قدرت و ایجاد جایگاه اجتماعی جدید برای تحکیم قدرت بود‌. شاه موفق شد در سال ‏‎1340‎‏ نیروی سنتی را در هم شکند و زمینه پایگاه جدید قدرت را با تولید طبقات متوسط جدید به‌دست خود به وجود آورد. در نتیجه اقدامات دربار، نسل سیاستمداران اشرافی قدیم، به‌تدریج جای خود را به نسل جدیدی از روشنفکران و صاحبان حرف دادند که خود را وابسته به حکومت و دربار می‌دانستند و در گروهی به‌نام "کانون ترقی" گرد آمده بودند. دربار به‌عنوان مرکز اصلی قدرت سیاسی پدیدار شد. همه کاندیداهای دهه ‏‎40‎‏ و ‏‎50‎‏ از میان کانون ترقی یا کارگزاران اصلاحات ارضی انتخاب شدند. بدین‌سان عناصر اصلی ساخت دولت مطلقه، بار دیگر فراهم آمد. ابزارهای قدرت دولت مطلقه در این دوره عبارت بودند از: حزب دربار (حزب ایران نوین که دربار به‌منظور سلطه بر مجلس و حکومت و نیز سیاست‌ها و اصلاحات خود ایجاد کرده بود) ، ارتش (مهم‌ترین ابزار قدرت ساخت دولت مطلقه جدید، بی‌شک ارتش و پلیس سیاسی بود) ، درآمدهای نفتی (شرکت ملی نفت ایران به‌عنوان نهادی مجزا از دستگاه بورکراسی تحت کنترل دربار قرار داشت و رئیس آن به وسیله شاه تعیین می‌شد) و بورکراسی متمرکز (با گذار ساختار قدرت سیاسی در ایران از پاتریمونیالیسم به ساخت مطلقه تحولات متناسبی نیز در دستگاه دیوانی صورت گرفت. در این دستگاه مجلس از روند تصمیم‌گیری کنار می‌ماند و قوه مجریه زیرنظر شاه انجام وظیفه می‌کرد. خصوصا در دربار، سازمان بازرسی شاهنشاهی و کمیسیون شاهنشاهی دو سازمان اجرایی نیرومند و موثر این دوره بودند). در طی دوران ‏‎40‎‏ - ‏‎1320‎‏ دربار موفق شد در روند انباشت منابع قدرت، گروه‌های سیاسی ـ اجتماعی معارض را از سر راه بردارد و با اتکا بر ارتش، نهادهای سیاسی را منقاد کند و با تکیه بر منابع اقتصادی و مالی، ساخت قدرت مطلقه متمرکزی ایجاد نماید. اهداف توسعه اقتصادی در ایران زمینه افزایش تمرکز و کنترل منابع قدرت در دست حکومت را فراهم آورده و این نیز به نوبه خود مانع توسعه سیاسی به معنی افزایش رقابت و مشارکت در سیاست شد‌. نمی‌توان تردید کرد که پیدایش ساخت دولت اقتدارطلب در دوران مطلقه تاریخ سیاسی ایران، یکی از موانع عمده توسعه سیاسی ایران بوده است. انباشت قدرت در آن شرایط تاریخی برای توسعه اقتصادی ضرورت داشت، لیکن مانع توسعه سیاسی شد به این معنی که نهادها و رویه‌های سیاسی مستقر را حفظ نمود و ساخت قدرت عمودی را تقویت کرد. دیدگاه بشیریه به‌درستی نشان می‌دهد که اولا عصر پهلوی از آن‌چه پیش از مشروطه وجود داشت اساسا متفاوت است. اگر نظام ملوک‌الطوایفی یا شبه پاتریمونیالیستی بنیاد نظام اجتماعی قبل از مشروطه را توضیح می‌داد، با روی کار آمدن پهلوی دوران جدید متفاوت از گذشته شکل می‌گیرد و وضعیت جدید دیگر تداوم وضعیت گذشته نیست. نکته دیگر این است که تحولات رژیم پهلوی دوم، تداوم تحولات دوره پهلوی اول بوده و در کل عصر پهلوی، عصر تکوین دولت مطلقه مدرن در ایران است. با این حال این نظریه، نمی‌تواند توسعه‌نیافتگی سیاسی ایران را بیرون از حوزه سیاست توضیح دهد. ساخت قدرت که امری سیاسی است، عامل توسعه‌نیافتگی سیاسی در نظر گرفته شده است. در بهترین حالت او چنین وضعیتی را به امر اقتصادی ارجاع داده و خود ساخت قدرت مطلقه را ناشی از "تاخیر توسعه اقتصادی" می‌داند. ‏ دقت در این تبیین حاکی از این است که نظام اجتماعی به‌مثابه موجودی پویا با تکیه بر عوامل عمدتا سیستمی در نظر گرفته شده است و هرگونه کمبود در سیستم به خود آن ارجاع داده می‌شود. به‌نظر می‌رسد تنها تبیین دو سطحی از جامعه است که می‌تواند این دور باطل را برطرف کند. ادعا این است که ماندگاری، پایایی و پویایی نظام‌های اجتماعی در گرو حضور فعالانه عوامل فرهنگی و سیستمی صورت می‌گیرد و هرگونه تکامل متعادل در آن از طریق تعامل متوازن بین این عوامل ممکن خواهد بود. به همین دلیل، نظریه بشیریه هیچ‌گاه ماهیت جنبش‌های معاصر که در آن عمدتا عوامل غیرسیستمی کلیت نظام را به چالش می‌کشید و نیروهای فرهنگی پیشگام این حرکت‌ها و عامل بسیج جامعه بودند، نمی‌تواند به‌اندازه کافی توضیح داده و به شکلی منطقی توجیه نماید. منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۹/۰۲/۰۱

حکومت وحشت در سراسر کشور در دوره پهلوی اول

حکومت وحشت در دوره رضاخان که روحانیت و عشایر را هدف گرفته بود، در گام بعدی گریبان رجال سیاسی کشور را نیز گرفت. خبر دستگیری فیروز و عده‌ای دیگر طی تلگرام مورخ 22 ژوئن 1929 مخابره شد: «وزیر مالیه و برادرش، و همچنین استاندار فارس و تعداد دیگری از ژنرال‌های کشور احتمالاً همگی به اتهام خیانت به دستور شاه زندانی شدند.» ویلیامسن کاردار وقت آمریکا در گزارش مورخ 26 ژوئن 1929 این ماجرا را پی می‌گیرد: «احتراماً به اطلاع می‌رساند که مهمترین حادثه سیاسی دو هفته گذشته دستگیری فیروز میرزا (نصرت‌الدوله)، وزیر مالیه، و یکی از سه ضلع مثلث قدرتی بود که در دو سال اخیر عملاً بر ایران حکومت کرده‌اند. ضمناً شاهزاده صارم‌الدوله، استاندار فارس و ژنرال زاهدی، رئیس امنیه دستگیر شده‌اند. این سه نفر در روز دهم محرم (18 ژوئن) پس از برگزاری مراسم عزاداری عاشورا، دستگیر شدند. گفته می‌شود که شاه هیأت دولت را در کاخ خود جمع کرد و بدون هرگونه هشدار قبلی علناً دستور داد شاهزاده فیروز را دستگیر کنند. دو فرد دیگر در خانه‌های خود دستگیر و روانه زندان شدند. این دستگیری‌ها سر و صدای زیادی در تهران کرده است. شایعات زیادی بر سر زبانهاست، به خصوص این شایعه که حضرت اشرف تیمورتاش هم به سرنوشت رفیق شفیقش در مثلث قدرت دچار شده است. البته معلوم شده است که این شایعه صحت ندارد. هنوز رسماً هیچ دلیلی برای این اقدام شاه اعلام نشده است. اما گمان می‌رود که فیروز و ژنرال‌های مذکور به اتهام دست داشتن در معامله‌ای خائنانه در فارس دستگیر شده‌اند. طبق گزارش‌های تأیید نشده، برادر فیروز، ژنرال محمدحسین فیروز، و یک ژنرال دیگر در فارس به نام ابوالحسن‌خان نیز دستگیر شده‌اند. همچنین می‌گویند که امیر مجاهد، یکی از سران سالخورده بختیاری و عموی [سرداراسعد] وزیر جنگ، زندانی شده است. رئیس‌الوزرا موقتاً امور وزارت مالیه را رفع و رجوع می‌کند... محافل صاحب‌نظر معتقدند که حذف فیروز به نفع و موهبتی بزرگ برای ایران است. او با بسیاری از اصلاحات شاه مخالف بود و بزرگ‌ترین دشمن دکتر میلسپو به حساب می‌آمد.» موری در یادداشت 2 جولای 1929 خود می‌نویسد: وزیرمختار ایران از من برای صرف ناهار در روز شنبه 29 ژوئن 1929 دعوت کرد تا در این فرصت دربارة بحران کنونی در جنوب ایران صحبت کنیم، که ایل قشقایی علیه دولت مرکزی سر به شورش برداشته و شیراز، مرکز استان فارس، را محاصره کرده است. او اتفاقاً اظهار داشت که خبر دستگیری و زندانی شدن افراد ذیل نیز از طریق تلگرام به او اعلام شده است: شاهزاده فیروز، وزیر مالیه؛ شاهزاده محمدحسین [فیروز]، فرمانده سپاه جنوب (یکی از برادران فیروز)؛ شاهزاده صارم‌الدوله، استاندار فارس (قوم و خویش فیروز)؛ و ژنرال فضل‌الله [زاهدی]، از فرماندهان سپاه جنوب. سفارت ما در تهران نیز دستگیری افراد مذکور به اتهام خیانت را تأیید کرده است. به سبب آشنایی قبلی‌ام با خلق و خوی ایرانی‌ها، وزیرمختار ایران، با همان نگرش خاص ایرانی‌ها، تلویحاً به بنده فهماند که تمام افراد متهم مذکور شدیداً انگلوفیل هستند و نتیجه گرفت که بریتانیا در پس همه این وقایع است. برداشت او از کل این ماجرا به این شرح بود: انگلیسی‌ها با تلاش رضاخان برای سرنگونی خاندان قاجار مخالفتی نداشت و همچنین حمایت خود را از شیوخ و سران عشایر جنوب ایران قطع کرد، با این باور که رضاخان پس از رسیدن به سلطنت منافع بریتانیا را در نظر خواهد داشت و حتی امیدوار بود که در برخورد احتمالی انگلیس و روس جانب انگلیس را بگیرد. با این حال از زمانی که رضا شاه به سلطنت رسیده است ناسیونالیسم ایرانی با شعار استقلال از تمام قدرت‌های خارجی گسترش یافته و ایرانی‌ها نیز دیگر نمی‌خواهند به زورگویی‌های بریتانیا گردن بنهند، به ویژه که این عقیده روز به روز تقویت می‌شود که قدرت امپریالیسم بریتانیا رو به افول است. یکی از عوامل بسیار مهم در این اوضاع نفوذ و تأثیرگذاری عبدالحسین‌خان تیمورتاش، وزیر دربار و عملاً صدراعظم شاه، است. تیمورتاش... همواره بر این باور بوده است که روسیه، چه تزاری و چه شوروی، در موقعیتی است که اگر اراده کند می‌تواند ایران را بسازد یا نابود کند، و کنار آمدن با رهبران روسیه باید سیاست اصلی ایران باشد. در نتیجة همین سیاستِ تیمورتاش، ایران امتیاز شیلات دریای خزر را با شرایط دلخواه مسکو به آن کشور اعطا کرد؛ و در اول اکتبر 1927 نیز یک عهدنامة امنیتی و پیمان بی‌طرفی با روسیه به امضا رساند... این سیاست دوستی و تجدید روابط در قبال روسیه، که بابت آن هرگز چیز دندان‌گیری نصیب بریتانیا نشد انگلیسی‌ها را سخت رنجاند... با وجود این، آنطور که آقای مفتاح می‌گوید، در تمام این مدت تیمورتاش با زیرکی تمام تلاش می‌کرد که انگلیسی‌ها را نیز آرام نگه دارد، و در واقع با آنها بسیار صمیمی بود. برگ برندة او در این بازی، رفیق شفیقش شاهزاده فیروز، وزیر مالیه بود، که روابط پرسودش با انگلیسی‌ها مشهور است. مصیبتی که شاهزاده فیروز هم اکنون گرفتارش شده ظاهراً نشان می‌دهد که نقشه تیمورتاش بیش از آن چیزی که انتظارش را داشت پیش رفته است. خلاصه اینکه شکی ندارم که وزیرمختار ایران مطمئن است که بریتانیای کبیر عامل پشت پردة شورش‌های فعلی در جنوب ایران است و به گمان او بریتانیا با این اقدامات می‌خواهد به ایران بفهماند که بیش از حد به روسیه نزدیک شده است. جزئیات بیشتر دربارة دستگیری‌ها ویلیامسن در گزارشی مورخ 13 جولای 1929 جزئیات بیشتری در مورد دستگیری فیروز مخابره می‌کند: «عطف به تلگرام شماره 29 مورخ 22 ژوئن، 12 ظهر، دربارة دستگیری فیروز میرزا، احتراماً به اطلاع می‌رساند که این روزها دلیل اصلی انفصال ناگهانی وزیر مالیه موضوع اصلی صحبت‌ها در تهران است. سر رابرت کلایو، وزیرمختار بریتانیا، گفت که صریحاً علت را از حضرت اشرف تیمورتاش جویا شده است، ولی ظاهراً او با صداقت کامل پاسخ داده که علت را نمی‌داند، و اعلیحضرت فقط به او گفته است که سوءظن‌های شدیدی در مورد فیروز وجود دارد که در صورت تأیید آنها به موجب اسناد و مدارک، علنی خواهند شد. داستان‌های مختلفی که همگی از خیانت فیروز خبر می‌دهند در توضیح این دستگیری ناگهانی به گوش می‌رسد. برای آگاهی شما از نوع شایعاتی که در حال حاضر بر سر زبانهاست، توجه‌تان را به داستان زیر جلب می‌کنم. تقریباً تمام نیرو‌های ذخیره ارتش در اطراف شیراز متمرکز شده بودند و تنها نیروهای امنیه همچنان در تهران باقی بودند. ژنرال فضل‌الله‌خان زاهدی، رئیس امنیه و شاهزاده صارم‌الدوله،‌ والی شیراز [فارس]، به گمان اینکه فرصت مناسبی برای کودتا فراهم شده است با شاهزاده فیروز همدست شدند تا شخص شاه را بگیرند و حکومت را سرنگون سازد. چیزی نمانده بود که این نقشه به ثمر بنشیند که ژنرال شیبانی، یکی از افسران وفادار و صادق شاه، برای فرماندهی نیروهای شیراز به این منطقه اعزام شد. توطئه‌گران در شیراز به اشاره فیروز از این ماجرا با خبر شدند و ترتیبی دادند که گروهی از قشقایی‌ها به اتومبیل ژنرال کمین بزنند. ژنرال به زحمت از این مهلکه جان سالم به در برد و توانست به موقع جلوی این دسیسه را بگیرد. شاید این داستان‌ها اساساً صحت داشته باشند، ولی تا وقتی تأیید نشوند نمی‌توان آنها را باور کرد. روزنامه‌ها مطالب توهین‌آمیزی در مورد وزیر معزول و پسرش مظفر، که در واشنگتن به سر می‌برد، منتشر ساخته‌اند. بعضی‌ها معتقدند که دولت تلاش دارد با تحریک احساسات عمومی بر ضد فیروز آنها را برای خبر اعدام فیروز که قبلاً صورت گرفته است، آماده کنند. در مقابل برخی می‌گویند که او به خارج از کشور تبعید شده است. چه فیروز تیرباران شود و چه به دلیل نبود شواهد کافی آزاد گردد، بسیاری بر این باورند که زندگی سیاسی او به پایان رسیده است.» در 25 جولای 1929، ویلیامسن ادامه می‌دهد: «عطف به گزارش شماره 881 مورخ 13 جولای 1929، احتراماً به اطلاع می‌رساند که اطلاعات جدیدی دربارة علت دستگیری فیروز میرزا، و یا تصمیم شاه دربارة این زندانی به دست نیامده است. با این حال، یکی از سه مظنونی که در دهم محرم دستگیر شدند آزاد شده است. ژنرال زاهدی، رئیس امنیه، آزاد شده است و درجه و مقام سابقش را پس گرفته و مورد لطف و عنایت شاه قرار گرفته است. می‌گویند ژنرال خدایار‌خان، متصدی اجرای قانون نظام وظیفه اجباری و از دوستان نزدیک شاه، به همراه مستوفی‌الممالک، رئیس‌الوزرای پیشین، شفاعت ژنرال زاهدی را نزد شاه کرده‌اند. ظاهراً شاه از بی‌گناهی ژنرال مطمئن شده و به سرعت دستور آزادی او را صادر کرده است. البته این عمل باعث شد که برخی گمان کنند که ممکن است شاهزاده صارم‌الدوله و شاهزاده فیروز نیز در نهایت مورد عفو قرار بگیرند. به دلایل متعدد، موضوع عفو، حداقل در مورد فرد اخیر [فیروز] منتفی است. اولاً، هر دوی این زندانی‌ها متعلق به خاندان سلطنتی سابق هستند. یک غاصب وقتی که نجیب‌زادگان سابق فایده‌ای برایش ندارند اهمیتی برایشان قائل نیست. ثانیاً، بنابر گزارش‌ها، تحقیق و تفحصی که هم اینک در وزارت مالیه جریان دارد از چندین مورد اختلاس بسیار هنگفت پرده برداشته است. یکی از مواردی که تأیید شده مربوط به کمبود 000/25 خروار گندم (000/8 تن) در انبار غله دولت است. چندین مورد دیگر نیز در ارتباط با انحصار تریاک و تنباکو گزارش شده است؛ می‌گویند از زمانی که دکتر میلسپو از ایران رفته است، حتی یک دلار هم از آژانس‌های مالی ولایات دریافت نشده است. بسیاری معتقدند که اخراج مستشاران امریکایی به تحریک فیروز، اثرات اسفناکی بر وضعیت ایران داشته است. شایع شده است که شاه هم شخصاً از اخراج دکتر میلسپو پشیمان شده است. انتصاب دکتر اشنیویند* در ماه جولای به مدیرکلی وزارت مالیه تلاشی بود برای سر و سامان دادن به وضعیت آشفته وزارت مالیه. در ضمن او همچنان مستشار مالی دولت است... بنابراین دستگیری فیروز منجر به این شده است که یک متخصص مالی خارجی بر مسندی اجرایی گماشته شود. تجربة سپردن اداره امور مالی کشور به یک ایرانی برای دولت بسیار گران تمام شده است که حتی دو سال هم دوام نیاورد. در این مدت، یک سازمان مالی که بخوبی و روانی کارش را انجام می‌داد فاسد و نابود شد... جناب آقای م. فرزین، کفیل وزارت خارجه، کفالت وزارت مالیه را نیز عهده‌دار شده است. با روی کار آمدن چنین فرد مطیعی خیلی راحت می‌توان پیش‌بینی کرد که جزئی‌ترین امور وزارت مالیه نیز تحت نظر دکتر اشنیویند قرار می‌گیرد، و البته سیاست‌های کلی را حضرت اشرف تیمورتاش دیکته خواهند کرد.» در گزارش دیگری مورخ همان 25 جولای 1929، فرین می‌نویسد: «دولت اذعان دارد که امور وزارت مالیه «بسیار آشفته» است و چندین مورد اتهام کسری وجوه در حال بررسی است. شایعات تأیید نشده حکایت از آن دارد که 3 میلیون تومان از وجوه عمومی گم شده است... [و] مردم نسبت به وضعیت فعلی امور مالی بسیار بدبین هستند. مقابله با قشقایی‌ها بسیار پرهزینه بوده است. تاکنون هزینه‌های این جنگ از اندوخته خزانه‌ تأمین شده است؛ اما از این اندوخته فقط حدود 7 میلیون تومان باقی مانده است، و بودجه عادی جاری حکایت از چهار میلیون و هشتصد هزار تومان کسری بودجه دارد.» البته منظور از «اندوخته خزانه» درآمدهای نفتی کشور است که در بانک‌های لندن سپرده‌گذاری می‌شود. در 9 آگوست 1929 ویلیامسن می‌نویسد: «عطف به وضعیت زندانیانی که کم و بیش به دست داشتن در شورش‌ عشایر متهم هستند، احتراماً به اطلاع می‌رساند که هر چند خبر بیشتری دربارة شاهزاده فیروز به دست نیامده، معلوم شده است که شاهزاده محمدحسین فیروز، برادر وزیر سابق مالیه و از فرماندهان سابق نیروهای مستقر در منطقه نظامی شیراز، دستگیر شده و در حبس به سر می‌برند. شاهزاده صارم‌الدوله همچنان در زندان به سر می‌برد. حملات متعددی به «فرمانفرما و توله‌هایش» در روزنامه‌ها شده است. به نظر می‌رسد که شاه فرصت را مناسب یافته و تصمیم دارد این بخش از خاندان قاجار را، که کانون فتنه تلقی می‌شود، نابود کند. ظاهراً موقعیت حضرت اشرف تیمورتاش بار دیگر کاملاً تثبیت شده است. اعلیحضرت در ماه جولای دو سگ شکاری اصیل انگلیسی را (که در ایران بسیار نادر هستند) احتمالاً به نشانه آشتی به او هدیه داد. کاملاً مشخص است که امور وزارت مالیه هم، که هم اکنون آقای فرزین، کفیل حرف‌شنوی وزارت، آن را اداره می‌کند نیز تحت نظر او قرار گرفته است.» فرین در گزارش 20 آگوست 1929 خود تحت عنوان «شورش‌های جنوب» وضعیت فیروز و صارم‌الدوله را شرح می‌دهد: سیاست در ایران، همانند اسپانیا، معمولاً یک اپرای مضحک است، ولی «توطئه» اخیر عناصر طنزی در خود دارد که معمولاً در این نوع رویدادها دیده نمی‌شود. شورش قشقایی‌ها که وطن‌پرستان دو آتشة ایرانی آن را به انگلیسی‌ها نسبت می‌دهند، و حتی اگر از آسمان تگرگ، برف یا باران هم ببارد انگلیس را مقصر می‌دانند، ظاهراً تا حدود زیادی ریشه در سیاست‌های داخلی دارد، که یکی از مهمترین آنها گماشتن مأمورانی برای جمع‌آوری مالیات از قشقایی‌هاست، در حالی که دکتر آرتور سی. میلسپو با این اقدام مخالف بود و سنت دیرینه عشایر را که طبق آن خان‌ها مالیات را جمع‌آوری و ارسال می‌کردند کاملاً رضایت‌بخش می‌دانست. البته مخالفت با سربازگیری ارتش هم بود که ‌اهمیت‌ کمتری داشت. هواداران حکومت مدعی هستند که شاهزاده فیروز میرزا با اعزام مأموران مالیاتی به میان قشقایی‌ها عمداً آنها را شوراند تا تخت طاووس را ساقط کند، و یا به نفع یکی از اعضای خاندان قاجار، احتمالاً خودش یا پسر عمویش اکبر میرزا مسعود (صارم‌الدوله)، استاندار فارس که او نیز به خیانت متهم شده است، پادشاه فعلی را برکنار سازد. شورش قشقایی‌ها ابعاد مخاطره‌آمیزی به خود گرفت بدون اینکه شاهزاده مسعود به طور مؤثر یا حتی آشکاری با آن مقابله کند، تا اینکه دولت تصمیم گرفت ژنرال شیبانی را برای سرکوب این ناآرامی به منطقه بفرستد. برغم تدابیری که برای محرمانه نگاه داشتن مسیر حرکت شیبانی اتخاذ شده بود، در جاده اصفهان‌- شیراز به او کمین زدند، و دشمنان مسعود مدعی هستند که او حمله فوق را ترتیب داده و یا حداقل «خبر» خروج ژنرال از اصفهان را به گوش قشقایی‌ها رسانده بود. به هر حال، با اینکه 400 قشقایی به کمین او نشستند، شیبانی توانست خود را به شهر برساند و مسعود را دستگیر کند و با هواپیما به تهران بفرستد. در همین حین، فیروز که در مراسمی در تهران ظاهراً برای شهدای کربلا عزاداری می‌کرد بازداشت شد. ژنرال شیبانی با ملغمه زور و نرمش قشقایی‌ها را بر سر عقل آورد، ولی در همین زمان، یکی از طوایف بختیاری که در همسایگی قشقایی‌ها زندگی می‌کردند فرصت را غنیمت شمرده و برای جنگ با دولت تهیه دیدند. می‌گویند که بختیاری‌ها به قانون جدید ثبت املاک اعتراض داشتند، زیرا ادعا می‌شود که جعفرقلی‌‌خان اسعد (سردار اسعد)، وزیر جنگ، و سایر «سران» بزرگ ایل سعی دارند با سوءاستفاده از قانون جدید زمین‌های ایل را به نام خود ثبت ‌کنند. در همین حال، طبق شایعه دیگری که بر سر زبانها افتاد خودِ سردار اسعد با خان‌های شورشی همدست بود و شورش قشقایی‌ها و بختیاری‌ها هم بخشی از توطئه سرنگون کردن رضا شاه به حساب می‌آمد که فیروز حلقه آخر آن بود. واقعیت هر چه باشد، که احتمالاً هیچگاه مشخص نخواهد شد، رضا شاه به کمک شیبانی و تیمورتاش توطئه، قیام و شورش را در نطفه خفه کرد.» فرین می‌افزاید: «فیروز و مسعود همچنان در بازداشت به سر می‌برند و معلوم شده است که هر روز شدیداً مورد بازجویی‌های خشونت‌آمیز قرار می‌گیرند تا نه فقط چیزهایی را که در مورد شورش‌های جنوب می‌دانند، بلکه هر راز دیگری هم که دارند فاش کنند. فیروز حداقل به طور غیررسمی اتهامات رنگارنگی دارد، از اختلاس 000/8 تن گندم از انبار غله اداره ارزاق گرفته تا تلاش برای فروش کشور به انگلیس. هنوز علناً هیچ اتهامی علیه مسعود اعلام نشده است، و اگر جرمی داشته باشد، ظاهراً سیاسی است و نه مالی، ولی به هر حال او یکی از اعضای مثلثی بود که به همراه فیروز و حسن وثوق (وثوق‌الدوله) قرار داد «معروف» 1919 انگلیس و ایران را تهیه و به امضا رساند... دولت بریتانیا به امضاکنندگان قرارداد مبلغ 130 هزار پوند پرداخت، که پس از لغو قرارداد آن را از دولت ایران مطالبه ‌کرد و استدلالش این بود که مبلغ فوق در حکم پیش‌پرداخت دو میلیون لیره وامی بوده است که در قرارداد قید شده بود، ولی در ایران هیچ‌کس باور نمی‌کند که این پول چیزی بجز پاداش بلاعوض به وثوق و صارم و فیروز بوده است، و ظاهراً این سه نفر هم همین برداشت را داشته‌اند، زیرا هیچ‌کدام‌شان قرانی از این پول را به دولت نداده و توضیحی دربارة نحوه گرفتن آن ارایه نکرده‌اند. با این که فیروز یکی از سه دست راست شاه بود، و مسعود نیز چنان موقعیتی نزد شاه داشت که به استانداری فارس با تمام مواهبش منصوب شود، شاه هرگز از فکر این 130 هزار لیره بیرون نیامد، و یکی از اهدافش از اینکه آنها را در حال حاضر تحت فشار گذاشته این است پول را از حلقوم آنان بیرون بکشد. علاوه بر این، گرفتن و حفظ چنین پول هنگفتی از انگلیسی‌ها همواره آنان را در معرض این سوءظن قرار می‌داد که از عوامل انگلیس هستند، و احتمالاً اساس این عقیده نیز شد که شورش قشقایی‌ها و بختیاری‌ها به تحریک فیروز و همدستانش بوده، تا 130 هزار لیره‌ای که قبلاً پرداخت شده بود حفظ کنند و یا از درخت پربار انگلیس میوة بیشتری بچینند. ادامه بازداشت فیروز و صارم‌الدوله باعث شد که ویلیامسن در گزارشی مورخ 30 سپتامبر 1929 توضیح بیشتری در مورد دستگیرشدگان بدهد: عطف به گزارش شماره 881، مورخ 13 جولای 1929، احتراماً برخی جوانب اوضاع اخیر ایران را که به دنبال دستگیری شاهزاده فیروز و یا به دلیل آن روشن شده است به اطلاع وزارت خارجه می‌رساند. همانطور که پیش از این نیز مکرراً گزارش شده است، طمع و فساد فیروز وزارت مالیه را به تباهی کشیده است. او آنقدر باهوش بود که مستقیماً از خزانه کشور دزدی نکند و از طریق پرسنل وزارتخانه و با فشار بر آنها خواسته‌هایش را عملی سازد... البته اعلیحضرت با سنت دیرینه ایرانی‌ها در فروش سمت‌ها و مناصب پردرآمد و کم‌زحمت ناآشنا نیست؛ بر کسی پوشیده نیست که خود اعلیحضرت نیز ثروت بزرگی از این راه به دست آورده است. با وجود این، دلایل قانع‌کننده‌ای وجود دارد که باور کنیم شاه دقیقاً عواقب فعالیت‌های فیروز را درک نکرده بود... تیمورتاش... قول داده بود که تحت مدیریت هوشمندانه فیروز درآمد دولت بدون اینکه فشاری بر مردم وارد شود به پنجاه میلیون تومان خواهد رسید. ظاهراً این ادعای تیمورتاش و احتمالاً ترس خفی شاه از قدرت فیروز در استانها باعث شد که فیروز مدتی بر سر کار بماند. با این حال در ژوئن 1929، نوبت به انتقام از فیروز هم رسید که به نظر من ناگزیر بود. با اینکه هم اکنون بیش از سه ماه از دستگیری او می‌گذرد، هنوز کسی دقیقاً دلیل تصمیم ناگهانی شاه را نمی‌داند... به همین دلیل، بیانیه‌ای رسمی دربارة دلایل دستگیری وی منتشر نشده است؛ ولی شایعاتی حاکی از همدستی فیروز در فعالیت‌های خائنانه در فارس دهان به دهان چرخید و اکثر مردم آنها را باور دارند. دستگیری صارم‌الدوله در همان روز، که بدون شک با عشایر همدست بود، به این شایعات قوت بخشید. حتماً همکاری فیروز و این شخص را در عقد قرارداد منفور انگلیس و ایران به یاد می‌آورید. ولی چرا فیروز باید خود را درگیر فراز و نشیب‌های یک کودتا می‌کرد در حالی که می‌توانست تمام ایران را بچاپد؟ چرا باید افرادی ضعیف و بی‌اعتبار را همدستش کند؟ آیا منطقی‌تر نیست که فرض کنیم شاه، که به بی‌کفایتی و فساد وزیرش پی برده بود، از این فرصت برای رهایی از شر او استفاده کرد؟ در دفاع از این نظریه، مجازات سبکی که برای فیروز تعیین شده می‌تواند شاهدی بر این مدعی باشد... فیروز در کمال آسایش در خانه خود زندگی می‌کند و سختی حبسش به تدریج آسان می‌شود. شاید بپرسید: پس اگر فیروز متهم به تخلف از قانون، سوءاستفاده از مقام و غیره است، چرا تحت پیگرد قانونی قرار نمی‌گیرد و در دیوان عالی کشور که برای چنین پرونده‌هایی به وجود آمده، محاکمه نمی‌شود؟ اگر اشتباه نکنم پاسخ این است که شاه نقشه‌های دیگری برای فیروز دارد؛ البته حدس و گمان در اینباره سودی ندارد، ولی بنابر شواهد قطعاً این شاهزاده معزول بی‌جهت مورد عقاب قرار نگرفته است. با اینکه ممکن است از مجازات سنگین جان سالم به در ببرد، ولی بعید است که بار دیگر به زندگی سیاسی بازگردد. چهره‌های قدرتمندی برای آزادی او تلاش کرده‌اند. تیمورتاش بدون شک شفاعت این دوست و همکارش کرده است؛ دیپلمات‌های خارجی هم متذکر شده‌اند که عزل و رسوا ساختن یک وزیر چه تأثیر بدی بر افکار عمومی جهانیان دارد؛ فرمانفرما هنوز برای خودش قدرتی است. همچنین شایع شده است که بخش قابل‌توجهی از اموال غیرمشروع فیروز را بی‌ سر و صدا از او پس گرفته‌اند. در اکتبر 1929 رضا‌شاه از کردستان دیدن کرد: «شایع شده است که سفر رضا شاه به کردستان با حبس فیروز ارتباط دارد. می‌گویند که فرمانفرما، پدر فیروز، برای آزادی پسرش، قباله چند روستا در شمال کرمانشاه را به نام شاه کرده است؛ و شاه نیز قصد دارد پیش از آزاد کردن فیروز ارزش این املاک را ارزیابی کند، و اگر راضی بود، بلافاصله پس از بازگشت به تهران فیروز را آزاد کند. ادعا می‌شود که ارزش این رشوه سلطنتی برابر با یک میلیون تومان است.» شخص دیگری که صادقانه به رژیم پهلوی خدمت کرد و بی‌مقدمه طرد و زندانی شد کسی نبود جز ژنرال شیبانی که قبلاً به نقش مؤثرش در سرکوب شورش‌های کردستان و فارس اشاره کردیم. هارت در گزارش 27 نوامبر 1931 خود خبر می‌دهد که «ژنرال شیبانی، که قبلاً از افراد مورد علاقه شاه بود، و بابت عملیات‌ موفقیت‌آمیزش علیه قشقایی‌ها در سال 1929 مشهور است، به خاطر محبوبیت بیش از حدش در میان جناح خاصی در ارتش از کار برکنار شد.» در گزارش دیگری مورخ 12 دسامبر 1931، هارت جزئیات بیشتری ارائه می‌کند: «داغ‌ترین داستان که اتفاقاً کسی چیز زیادی دربارة آن نمی‌داند حکایت ژنرال شیبانی است. نیازی نمی‌بینم که در این گزارش شرح حال کاملی از این ژنرال ممتاز ایرانی ارائه کنم. به نظر کاپیتان دیوید، او لایق‌ترین ایرانی است که تاکنون دورة دانشکده جنگ فرانسه را دیده است. به نظر تقی‌زاده، وزیر توانای وزارت مالیه و میرزایانس، نماینده‌ای که به طرفداری از امریکا معروف است، ژنرال شیبانی، اگر نگوییم لایق‌ترین، وفادارترین و قابل اعتمادترین فرد گروه کوچک وطن‌پرستان ایرانی است، حداقل یکی از آنها به شمار می‌رود.» در زمان شورش قشقایی‌ها در ماه می 1929، شیبانی به فرماندهی نیروهای ارتش در فارس منصوب شد: «اوضاع بحرانی بود. حتی جای اشتباه هم برای دولت نمانده بود چه رسد به شکست. ولی حرکت اول ژنرال، اگر نگوییم شکست، یک اشتباه بزرگ بود. در یک کمین، حداقل 500 تن از افرادش را از دست داد. برخی از منتقدین این میزان را تا 900 تن ذکر کرده‌اند. کاپیتان دیوید، رقمی بینابین ذکر می‌کند. ژنرال احضار شد. او در دفاع از خود اعلام کرد که همان کاری را کرده که به نظرش بهترین کار ممکن بوده است. او به شواهدش استناد کرد. ظاهراً پاسخ او مورد قبول واقع شد. حرکت بعدی او، اگر چه شاید از لحاظ تکنیک‌های نظامی موفقیت‌‌آمیز نبود، اما شورش را فروخواباند. بدون استثناء همه افسران زیردستش از او حمایت کردند. شورش «ظاهراً فروکش کرد». اما همانطور که در گزارش شماره 947 مورخ 27 نوامبر 1931 خبر دادم، شاه حاضر نبود او را ببخشد. شیبانی بیش از حد محبوب شده بود. این گناه بزرگ دیگر قابل بخشش نبود. بنابراین او باید برکنار می‌شد. تحقیقات جدیدی از چند ماه پیش آغاز، و سپس یک دادگاه نظامی نیز تشکیل شد. اطلاع یافته‌ام که حکم دادگاه صادر ولی هنوز منتشر نشده است. ولی سه منبع موثق خبر داده‌اند که او باید دو سال را در حبس بگذراند. او باید خودش را آدم خوش اقبالی بداند، چرا که شاه در مورد او بر مجازات اعدام پافشاری نکرد.» هارت می‌افزاید: «یک داستان نظامی دیگر: سپهسالار احمد آقا [امیراحمدی]، که یکی از همقطاران قدیم شاه است، و محبوبیت زیادی در میان ارتشی‌ها دارد- به اتهام بی‌کفایتی- از فرماندهی لشکر خراسان برکنار شد. او همان کسی است که یکی دو سال پیش با اقدامات ستودنی‌اش لُرها را آرام کرد و امنیت عمومی را در جاده همدان ـ بروجرد ـ دزفول برقرار ساخت.» پی نوشت: 1. . تلگرام ویلیامسن، شماره 29، 1474/00/891 ، مورخ 22 ژوئن 1929. 2. . گزارش ویلیامسن، شماره 869، 1474/00. 891، مورخ 26 ژوئن 1929. 3. . یادداشت موری، شماره 891.00/1478، مورخ 2 جولای 1929. 4. . گزارش ویلیامسن، شماره 881، 891.002/196، مورخ 13 جولای 1929. • Schniewind. 5. . گزارش ویلیامسن، شماره 890، 891.002/199، مورخ 25 جولای 1929. 6. . گزارش فرین، شماره 89، 891.51/426، مورخ 25 جولای 1929. 7. . گزارش ویلیامسن، شماره 906، 891.00/1491، مورخ 9 آگوست 1929. 8. . گزارش فرین، شماره 97، 891.00/1492، مورخ 20 آگوست 1929. 9. . گزارش ویلیامسن، شماره 946، 891.002/203، مورخ 30 سپتامبر 1929. 10. . گزارش ویلیامسن، شماره 967، 891.00/1495، مورخ 31 اکتبر 1929. 11. . گزارش هارت، شماره 947، 891.00/1534، مورخ 27 نوامبر 1931. 12. . گزارش هارت، شماره 970، 891.00/1536، مورخ 12 دسامبر 1931. منبع: کتاب از قاجار به پهلوی ، نوشته دکتر محمدقلی مجد ،منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

فریبی به نام « انجمنهای ایالتی و ولایتی»

الف - ساجدی تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در ۱۴مهر ۱۳۴۱ درکابینه امیر اسدالله علم و سپس اعتراض امام خمینی که به لغو این مصوبه انجامید، از جمله فرازهای مهم مبارزات امام(ره) با حکومت پهلوی به شمار می‌رود. این لایحه بخشی از تغییراتی بود که شاه به توصیه هیأت حاکمه جدید امریکا و به نام «اصلاحات اجتماعی» قصد انجام آن را داشت.1 پس از تصویب لایحه موسوم به «اصلاحات ارضی» در هیأت دولت ـ دی 1340 ـ هیأت حاکمه امریکا و مطبوعات این کشور اقدامات شاه را که از آن به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» یاد می‌شد، ستودند.2 موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی نیز مرحله دیگری از این «اصلاحات» بود که شاه پس از سفر به امریکا در فروردین 1341 تصمیم آن را اتخاد کرد. وی پس از بازگشت از این سفر با جلب حمایت امریکا، امینی را برکنار کرد.3 و امیر اسدالله علم را در تیرهمان سال به نخست‌وزیری منصوب کرد. تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از جمله اولین اقدامات کابینه علم بود که با خط‌دهی دولت امریکا صورت گرفت.4 لایحه در شرایطی به تصویب رسید که حکومت پس از فوت‌آیت‌الله بروجردی ـ فروردین 1340ـ تصور می‌کرد نیروی روحانیت از نظر مرجعیت سیاسی رو به ضعف نهاده است. در اسفند 1340 نیز آیت‌الله کاشانی دار فانی را وداع گفت. از طرفی امام خمینی(ره) پس از فوت آیت‌الله بروجردی و علیرغم استقبال حوزه علمیه و مردم، کوچکترین قدمی برای مرجعیت خود برنداشت و حتی در مقابل پیشنهادات و اقدامات دوستان خویش در این مسیر سرسختانه مقاومت می‌کرد.5 این رویدادها سبب شد تا حکومت شتاب بیشتری به اصلاحات مورد نظر امریکا دهد و هم‌ زمان کوشید تا مرجعیت را به خارج از ایران منتقل کند. بدین ترتیب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در 14 مهر 1341 از تصویب کابینه امیر اسدالله علم گذشت و مطبوعات در 16 مهر آن را منتشر کردند. به موجب این مصوبه که در غیاب مجلس، حکم قانون داشت، به زنان حق رأی داده می‌شد و از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان ، قید سوگند به قرآن حذف می‌شد و افراد می‌توانستند با هر کتاب آسمانی مراسم تحلیف را به جای آورند. امام خمینی که در آن هنگام در قم اقامت داشتند، دریافتند که این مصوبه مقدمه‌ای برای یک توطئه است و رژیم می‌خواهد عکس‌العمل روحانیت را بسنجد. امام معتقد بود که اعطای حق رأی برای زنان عوامفریبی بیش نیست، زیرا مردان هم در واقع حق رأی نداشتند و نام هرکس که مورد نظر رژیم بود از صندوق‌ها بیرون می‌آمد. حکومت در پرتو این لایحه می‌خواست هر چه بیشتر حریم اسلام و روحانیت شکسته شود. امام در رابطه با مسئله آزادی زنان فرمودند: «ما با ترقی زنها مخالف نیستیم. ما با فحشا مخالفیم، با این کارهای غلط مخالفین. مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زنها داشته باشند؟ مگر آزادی زن و ‌آزادی مرد با لفظ درست می‌شود؟»6 حذف شرط «مسلمان بودن و سوگند به قرآن کریم» نیز که بند دیگری از مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود، با هدف مقابله با ارزشهای اسلامی در جامعه بود. بعضی صاحبنظران معتقدند در آن زمان حمایت شاه از اسرائیل شرط حمایت دولت کندی از حکومت پهلوی بود و نفوذ بهائیان در سه قوه، به ویژه در کانون قانونگذاری کشور، این شرط را تحقق می‌بخشید و برای فراهم ساختن زمینه این «نفوذ»، حذف قرآن و حذف «مسلمان بودن» ضرورت داشت.7 نقش حضرت امام در روشن ساختن اهداف واقعی شاه و گوشزد کردن رسالت خطیر علما و حوزه‌‌های علمیه در این شرایط کارساز بود. تلگرافها و نامه‌های سرگشادة اعتراض علما به شاه و اسدالله علم، موجی از حمایت اقشار مختلف مردم را در پی داشت. گفتنی است لحن تلگرافهای امام خمینی به شاه و نخست‌وزیر تند و هشدار دهنده بود. حکومت ابتدا به تهدید و تبلیغ علیه روحانیت اقدام کرد؛ اسدالله علم در یک نطق رادیویی گفت: «دولت از برنامه اصلاحی که در دست اجرا دارد عقب‌نشینی نمی‌کند»! با وجود این، دامنه قیام رو به فزونی نهاد. در تهران، قم، و برخی شهرهای دیگر بازارها تعطیل و مردم در مساجد به حمایت از حرکت علما گرد آمدند. یکماه و نیم پس از آغاز ماجرا، دولت یک گام عقب نشست و در 22 آبان با ارسال پیام مکتوب به علما درصدد دلجویی از آنان و توجیه عملکرد خود برآمد. امّا با شناختی که از انعطاف‌ناپذیری امام داشت، از ارسال پاسخ برای ایشان خودداری کرد. برخی از علمای حوزة علمیه موضع دولت را قانع کننده تشخیص داده و خواستار پایان قیام شدند، اما امام خمینی سرسختانه مخالفت کرد. امام می‌گفت که دولت باید رسماًَ لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کرده و خبر آن را منتشر کند. ایشان در بیانیه‌ای که در پاسخ به سؤال اصناف و بازاریان قم صادر کرد صریحاً هدفهای رژیم را از این مصوبه نفوذ عناصر بهایی و جاسوسان اسرائیلی در تشکیلات دولت دانست و با صراحت اعلام داشت: «ملت مسلمان تا این خطرها رفع نشود سکوت نمی‌کند و اگر کسی سکوت کند در پیشگاه خداوند قادر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است». در همین بیانیه، امام خمینی به نمایندگان مجلسین سنا و شورا نسبت به تصویب لایحة پیشنهادی دولت هشدار داد و نوشت: « ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند و هر دست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می‌کنند».8 سرانجام حکومت تن به شکست داد و در 7 آذر 1341 هیئت دولت، مصوبه قبلی را لغو و خبر آن را به علما و مراجع تهران و قم اطلاع داد. علم در نامه خود خطاب به علما و روحانیون معترض نوشت:9 «بعد العنوان، عطف به مرقومه جنابعالی و سایر آقایان روحانیون ومراجع محترم موضوع انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی در جلسه هیأت دولت مطرح و تصویب شد که تصویب نامه‌‌ی مورخه 14/7/1341 قابل اجرا نخواهد بود.» - نخست‌وزیر اسدالله علم امام خمینی در نشست با علمای قم مجدداً بر مواضع خویش پای فشرد و لغو مصوبه در پشت درهای بسته را کافی ندانست و اعلام کرد تا زمانی که لغو آن در رسانه‌ها پخش نشود، قیام ادامه خواهد داشت. در نتیجه روز 10 آذر 1341 خبر لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در روزنامه‌های دولتی منعکس شد، اما فردای آن روز امام در جلسه‌ای که در منزل یکی از علمای قم برگزار شد، سخنانی فرمودند که بر خلاف انتظار بود. در این جلسه در حالی که همه از عقب‌نشینی دولت خوشحال بودند امام فرمودند: «تمام اینها خیمه‌شب‌بازی است، دروغ‌ است. اینها برنامه‌های اساسی‌تری برای این مملکت دارند و این شکلی که عملی شده، فریب و نیرنگی برای شما علما است. باید در انتظار توطئه‌های بزرگتری باشید و من به شما اعلام خطر می‌کنم.»10 پی‌نویس: 1. اصلاحات مورد نظر از تأکیدات دولت کندی بود که در انتخابات پائیز 1339 ش. به پیروزی رسیده بود. کندی پس از ورود به کاخ سفید دکترین معروف خود «اصلاحات برای صلح» را انتشار داد. این استراتژی که تمامی تأکید خود را متوجه کشورهای ثروتمند و نفت‌خیز جهان سوم کرده بود، قبل از ایران در آرژانتین، مکزیک و برزیل نیز به اجرا درآمد. ایجاد تغییرات در نظامی سیاسی و اقتصادی کشورها به منظورتضمین دوام و بقای سیاسی دولتهای وابسته به کاخ سفید، خمیر مایه دکترین کندی بود. 2. سفر 20 بهمن 1340 «چستر پاولز» ـ مشاور کندی در امور آسیا و آفریقاـ به تهران برای اعلام حمایت امریکا از تصویب قانون اصلاحات ارضی صورت گرفت. 3. علی امینی در 16/2/1340 متعاقب استعفای جعفر شریف امامی به نخست‌‌وزیری رسید. 4. لیندون جانسون ـ معاون کندی‌ـ طی سفر شهریور 1341 خود به تهران و دیدارش باعلم، وی را در پیشبرد اقداماتش راهنمایی و حمایت کرد. 5. حدیث بیداری؛ حمید انصاری؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی؛ ص 37. 6. سخنرانی امام خمینی در مسجد اعظم قم ؛ 26 فروردین 1343؛ کوثر؛ مجموعه سخنرانی‌های امام، ج اول، ص 132. 7. حدیث بیداری؛ همان 8. «صحیفه نور»؛ جلد یک؛ ص 33. 9. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی؛ ج 1؛ ص 20. 10. نهضت امام خمینی؛ سید حمید روحانی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 1372؛ ص 175. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان

وجه تسمیه انجمن های ایالتی

این اصطلاح اشاره به تقسیمات کشوری داردکه پس از برقراری مشروطه وضع گردید ؛ بر اساس سوابق تاریخی تا قبل از انقلاب مشروطه کشور ایران به صورت متمرکز اداره می شد ، کلیه قدرت ها در دست شاه متمرکز بود ، همه احکام از وی ناشی می شد و مردم بخش های مختلف کشور هیچ گونه اختیاری نداشتند . اما بعد از مشروطه یکی از خواسته های مبارزان و مشروطه خواهان تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی بود تا بدین وسیله از قدرت حکومت مرکزی بکاهند . لذا اصرار داشتند برای انجمن های محلی قانونی وضع شود که در این راستا در متمم قانون اساسی اصولی در باره تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی و بلدی گنجانیده شد . بموجب قانون تشکیل ایالات و لایات در سال 1285 شمسی ، مملکت ایران به ایالات ، ولایات ، بلوکات و نواحی تقسیم می شد . ایالت، قسمتی از مملکت بود که دارای حکومت مرکزی می باشد و حاکم آن والی نامیده می شود . ولایت نیز قسمتی از مملکت است که دارای یک شهر حاکم نشین و توابع آن باشد . ولایت ممکن است تحت نظر ایالت مربوطه و یا تابع پایتخت باشد . به موجب قانون مزبور ممالک محروسه ایران به چهار ایالت ، آذربایجان ، فارس ، خراسان و سیستان ، کرمان و بلوچستان و همچنین دوازده ولایت ، گیلان ، مازندران ، کردستان ، لرستان ، خوزستان ، عراق عجم ، استر آباد ، زنجان ، کرمانشاهان ، همدان ، اصفهان ، یزد و دارالخلافه تهران تقسیم شد . به موجب قانون انجمن های ایالتی و ولایتی در مرکز هر ایالت انجمنی به نام انجمن ایالتی و در مرکز هر ولایت انجمنی به نام انجمن ولایتی به ترتیبی که قانون تعیین می کرد تشکیل می گردید و وظایفی بر عهده داشت . ( جهت مطالعه بیشتر ر.ک : مبانی مدیریت دولتی ، طاهره فیضی ، دانشگاه پیام نور ، 1376 ، ص 144 به بعد .) اما با این همه در اجرا ، تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی که به موجب اصل 91 و 92 متمم قانون اساسی مصوب 1285 پیش بینی شده بود هم چنان مسکوت ماند . طبق نظامنامه انجمن ها ، تدین به اسلام و عدم فساد عقیده و سوگند به قرآن مجید از جایگاه مهمی در انتخابات برخوردار بود . در سال 1341ش. لایحه ای به مجلس برده شد. این لایحه در ظاهر به منظور ایجاد زمینه لازم برای حضور هرچه بیشتر مردم، به خصوص زنان، در فعالیت های اجتماعی بود اما در حقیقت، اولین حركت آشكار محمدرضا شاه برای تهاجم به هویت مذهبی مردم و اقدام برای زدودن این هویت در ساختار اجتماعی جامعه ایران بود. در این لایحه، اصولی گنجانده شده بود كه عملاً هویت مذهبی جامعه ایران را به مبارزه می طلبید. این اصول عبارت بودند از: الف. الغای شرط مسلمان بودن برای انتخاب‌كنندگان و انتخاب شوندگان. ب. الغای سوگند به كلام‌الله مجید از سوی انتخاب شوندگان و تبدیل آن به سوگند به كتاب آسمانی. لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی به دلیل وجود این دو اصل اساسی، با مخالفت های علمای دینی روبه رو شد. در این مخالفت ها، چهره شاخصی به نام امام خمینی (ره) ظهور كرد كه از این تاریخ به بعد، سرنوشت جامعه ایرانی با سرنوشت او گره خورد. این لایحه كه بخش دیگر اصلاحات مورد نظر شاه و آمریكا بود و نمودهاى ضد دینى صریح و روشنى داشت، موجب مخالفت و اعتراض بیشترى شد و به نیروهاى سیاسى ـ اجتماعى مخالف، سر و سامان داد، بخصوص حضرت امام خمینى (ره) كه پس از رحلت آیت الله بروجردى (ره) ـ تقریبا شاخص شده بود ـ رهبرى این مبارزه را بر عهده گرفت.در مهر ماه 1341، رژیم شاه با تصور خلأ اقتدار مذهبى و به عنوان اولین گام خلاصى (همیشگى از گرفتاریهاى مذهب و مجامع مذهبى و روحانیون) تصویب نامه انجمنهاى ایالتى و ولایتى را با شرایط جدید اعلام كرد. در مصوبه جدید دولت علم از شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان، قید اسلام حذف، و به جاى سوگند به قرآن نیز سوگند به كتاب آسمانى قید شده بود و به زنان هم حق انتخاب شدن و انتخاب كردن داده شده بود.جلال الدین مدنى، هدف رژیم را از این تغییر و تبدیل قانون چنین مى‏داند: (1) اولا: زورآزمایى با روحانیت و هواخواهان مذهب و كنار گذاشتن همیشگى آنها از صحنه تا دیگر مجبور به محافظه كارى در برابر مراجع دینى نباشد. ثانیا: با حذف مذهب رسمى و سوگند به قرآن، به گروههاى صاحب نفوذ غیر مسلمان كه در عمل سیاست كشور را به دست داشتند، فرصت دهد كه به طور رسمى اعلام موجودیت كنند. ثالثا: با عنوان كردن آزادى زنان، دلیل عقب ماندگى و محرومیت گذشته آنها را به عهده اسلام و قانون اساسى بگذارد. رابعا: آخرین مانع پیوستگى كامل ایران به غرب را از میان بردارد.شاه در پاسخ تلگراف مخالفت علما هم موضوع را بى‏اهمیت دانسته و توجه آنها را به «وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالك اسلامى دنیا» (2) مثل تركیه) جلب نموده و صریحا به جبر زمانه و تاریخ یعنى همان فشار آمریكا و نظام بین المللى اشاره كرده بود.از این نظر، تغییرهاى جدید براى افراد مذهبى و متدین قابل تحمل نبود و مبارزه با آن یك وظیفه شرعى تلقى مى‏شد و براى گروهها و دستجات سیاسى و ملى هم مى‏توانست به عنوان تغییر قانون در شرایط تعطیلى مجلس با دخل و تصرف در قانون اساسى و تجاوز به اساس مشروطیت شناخته شود و توجیهى براى مبارزه باشد. تنها نكته بحث برانگیز این لایحه، موضوع مشاركت زنان بود كه از ابتدایى‏ترین حقوق انسانى محروم بودند (همانگونه كه مردان هم محروم بودند) .مخالفت با آن هم با توجیه آمریكایى بودن طرح و ماهیت فریبكارانه و مفسده انگیزه آن همراه شد و امام (ره) اعلام كردند: «ما با ترقى زنها مخالف نیستیم، ما با این فحشاء مخالفیم، با این كارهاى غلط مخالفیم، مگر مردها در این مملكت آزادى دارند كه زنها داشته باشند؟ ! آزاد مرد و آزاد زن با لفظ درست مى‏شود؟ . (3) بنابر این موضوع لایحه، مبارزه‏اى بود كه مى‏توانست تمامى نیروها را بسیج كند و به قیام همگانى وادارد و امام خمینى (ره) به عنوان یك مبارزه شرعى و مخالف با اقدامات ضد اسلامى رژیم، با ارسال تلگرافهایى به شاه و علم و ایجاد هماهنگى و وحدت نظر با علما و مراجع دیگر در كانون این مبارزه قرار گرفت و توجه همگان را به خود جلب كرد.امام با هدایت و رهبرى این مبارزه تا پیروزى و عقب نشینى دولت، بناى یك حركت اجتماعى علیه رژیم شاه را گذاشت كه در سال بعد در قیام 15 خرداد نمود یافت. پى‏‌نوشت‏ها: 1.مدنى، تاریخ سیاسى معاصر ایران، ج 1، ص .623 2.همان، ص .624 3.مراجعه شود به: صحیفه نور، ج 1، ص .80 منبع: لایحه انجمنها و آغاز نهضت امام خمینى (ره) ، مدخلى بر انقلاب اسلامى و ریشه‏‌هاى آن، ص 148، نویسنده: محمد شفیعى‏‌فر ) منبع: نشریه الکترونیکی پرسمان منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

مواد 122گانه قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی در دوره مشروطه

قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در اول خرداد 1286 خورشیدی برابر با ربیع الثانی ۱۳۲۵ قمری را جناب اتابک اعظم مهر فرمودند. [۱] این قانون دارای ۱۲۲ ماده می‌باشد. انجمن ایالتی در مرکز ایالت و انجمن ولایتی در شهر حاکم‌نشین ولایت برقرار خواهد بود. وظایف و ترتیبات انجمنهای ولایتی در قلمرو هر ولایت که عبارت از شهر و توابع و بلوکات آن است مطابق خواهد بود با وظایف و حقوقی که برای انجمنهای ایالتی مقرر شده ولی انجمنهای ولایاتی که جز ایالتی هستند در مطالب لازمه به انجمن ایالتی که در کرسی آن ایالت تشکیل می‌شودرجوع خواهند نمود و ولایاتی که مستقل هستند و در تحت ایالت دیگر نیستند مستقیماً به ادارات مرکزی دولت که در دارالخلافه‌است طرف می‌شوند. فصل اول - در تشکیل انجمن‌های ایالتی ماده ۱ - ایالت ایالت قسمتی از مملکت است که دارای حکومت مرکزی و ولایات حاکم‌نشین جزو است. ماده ۲ - انجمن ایالتی در مرکز هر ایالتی انجمنی موسوم به انجمن ایالتی به تفصیل ذیل تشکیل می‌شود. ماده ۳ - اعضا اعضای انجمن ایالتی مرکب می‌شود از منتخبین کرسی ایالت و توابع آن و مبعوثینی که از انجمنهای ولایتی فرستاده می‌شوند. ماده ۴ - شمار منتخبین عده منتخبین کرسیهای ایالت دوازده نفر خواهد بود و عده مبعوثینی که از ولایات جزو به کرسی ایالت فرستاده می‌شوند موافق عده ولایات‌حاکم‌نشین جزو خواهد بود به این معنی که هر یک از انجمنهای ولایتی فقط یک نفر از میان خودشان به اکثریت آراء به اطلاع حکومت انتخاب نموده بااعتبارنامه به امضای انجمن ولایتی به انجمن ایالتی می‌فرستند. ماده ۵ - نماینده ایلات ایلاتی که در قلمرو ایالتی سکونت دارند می‌توانند یک نفر منتخب به انجمن ایالتی به فرستند. شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان در شهرها ماده ۶ - شرایط انتخاب کنندگان انتخاب‌کنندگان اعضاء انجمنهای ایالتی در شهرها باید دارای شرایط ذیل باشند - اولاً تابعیت ایرانیه - ثانیاً اکمال بیست و یک سال اقلاً - ثالثاً داشتن‌ملک یا خانه در آن ایالت یا دادن مالیات مستقیم. ماده ۷ - شرایط انتخاب کردن اشخاص ذیل حق انتخاب ندارند - اولاً اشخاصی که به واسطه جنحه یا جنایتی مجازات قانونی دیده‌اند - ثانیاً اشخاصی که معروف به فساد عقیده‌و به ارتکاب قتل یا سرقت باشند - ثالثاً اشخاص ورشکسته به تقصیر - رابعاً طایفه نسوان - خامساً اشخاص خارج از رشد. ماده ۸ - شرط شرکت در انتخابات اشخاص ذیل از شرکت در انتخابات به شرط ممنوعند - اولاً حکام و معاونین آنها در محل حکومت - ثانیاً عمال نظمیه شهری که در آن انتخابات به‌عمل می‌آید - ثالثاً مأمورین نظامی بری و بحری داخل در نظام. ماده ۹ - شرایط انتخاب شدن شرایط انتخاب شدن همان شرایط انتخاب کردن است: - اولاً اشخاصی که به واسطه جنحه یا جنایتی مجازات قانونی دیده‌اند - ثانیاً اشخاصی که معروف به فساد عقیده‌و به ارتکاب قتل یا سرقت باشند - ثالثاً اشخاص ورشکسته به تقصیر - رابعاً طایفه نسوان - خامساً اشخاص خارج از رشد. به علاوه باید انتخاب شدگان سواد فارسی کامل داشته باشند و سنشان کمتر از سی سال نباشد و داخل خدمت دولتی نباشند. ماده ۱۰ - قبول انتخاب شدن اشخاصی که انتخاب می‌شوند باید قبل از وقت یا خودشان داوطلب انتخاب‌شدن باشند یا به تکلیف انتخاب کنندگان قبول انتخاب شدن رانموده باشند. ‌ترتیب انتخاب اعضاء در شهرها ماده ۱۱ - نظارت بر انتخابات در هر شهری که انتخابات به عمل می‌آید انجمنی برای نظارت در انتخابات تشکیل می‌یابد که مرکب از شش نفر از معاریف انتخاب‌کنندگان‌شهر و در تحت نظارت حاکم یا نایب‌الحکومه یا معاونشان خواهد بود. ماده ۱۲ پس از تشکیل اعضاء انجمن از میان خودشان یک نفر رییس و یک منشی انتخاب خواهند نمود. ماده ۱۳ نظم مجلس و حفظ قوانین انتخاب با رییس و نوشتن صورت مجلس با منشی خواهد بود. ماده ۱۴ انجمن نظار فقط مشغول امر انتخاب خواهد بود و به هیچ وجه داخل در گفتگوی دیگری نخواهد شد. ماده ۱۵ - اعلان انجمن نظار اعلانی مرتب نموده دو هفته قبل از روز انتخاب که جمعه خواهد بود در شهر اشاعه می‌دهد. ماده ۱۶ اعلان مذکور در ماده فوق مطالب ذیل را دارا خواهد بود: - اول محل و ایام و اوقاتی که انجمن نظار خواهد بود برای دادن تعرفه به اشخاصی که شرایط انتخاب کردن را دارا هستند - دوم مواد شش‌گانه این قانون راسوم محل و روز و مدتی را که انجمن نظار حاضر خواهد بود برای گرفتن اوراق انتخاب از دارندگان تعرفه انتخاب چهارم عده اعضایی که باید انتخاب‌شوند. ماده ۱۷ - محل اجتماع محل اجتماع انجمن نظار حتی‌المقدور قسمی انتخاب خواهد شد که در مرکز شهر واقع باشد تا مردم بتوانند به سهولت آزادی ورود کرده تعرفه‌بگیرند یا روز انتخاب رأی بدهند مثل مساجد یا مدارس. ماده ۱۸ - تعرفه تعرفه که با نمره و تاریخ به مهر اعضای انجمن نظار به انتخاب‌کنندگان داده می‌شود محتوی اسم خود و پدر و سن و شغل و منزل انتخاب‌کننده‌خواهد بود همچنین تعیین روز و محلی را می‌نماید که دارنده تعرفه باید حاضر شده رأی خود را بدهد. ماده ۱۹ - انجمن نظار انجمن نظار تمام تعرفه‌هایی را که می‌دهد به ترتیب نمره در کتابچه ثبت خواهد نمود و روز انتخاب که فقط یک روز خواهد بود و به وسیله‌اعلان و تعرفه معین گردیده انجمن نظار از صبح تا شام در محلی که معین شده حاضر می‌شود. ماده ۲۰ - روز انتخاب روز انتخاب انجمن اقلاً ده ساعت برای تحصیل آراء حاضر خواهد بود ساعت افتتاح و اختتام مجلس انتخاب قبل از وقت اعلان خواهد شد. ماده ۲۱ پس از انقضای وقتی که معین شده دیگر ورقه انتخاب از کسی قبول نخواهد شد. ماده ۲۲ - دادن رای دادن رأی باید مخفی باشد و از این جهت دارنده تعرفه باید قبل از دخول به مجلس انتخاب مطابق عده‌ای که اعلان شده‌است اسم یک یا چندنفر را که دارای شرایط انتخاب شدن باشند روی یک قطعه کاغذ سفید بی‌نشان نوشته تا کند و با خود داشته باشد. ماده ۲۳ پس از حضور اعضای انجمن و افتتاح مجلس انتخاب در ساعتی که اعلان شده قبل از شروع به گرفتن اوراق انتخاب رییس انجمن نظارجعبه‌ای که برای ضبط اوراق انتخاب است در حضور اعضای انجمن و حاضرین از انتخاب‌کنندگان باز نموده خالی بودن آن را می‌نماید. ماده ۲۴ دارندگان تعرفه برای ورود به مجلس انتخاب باید تعرفه ورقه انتخاب خود را در دست داشته باشند. ماده ۲۵ اشخاصی که تعرفه ندارند حق دخول و مزاحمت را ندارند. ماده ۲۶ هر یک از دارندگان تعرفه پس از ورود به مجلس انتخاب در کمال آرامی تعرفه و ورقه انتخاب خود را به رییس خواهند داد. ماده ۲۷ رییس نمره تعرفه را به صورت بلند می‌گوید تا یکی از اعضای انجمن نمره را در کتابچه به ثبت تعرفه پیدا نموده نشان کند پس از نشان آن نمره‌رییس تعرفه را به صاحبش رد نموده ورقه انتخاب او را بدون نگاه کردن در جعبه‌ای انتخاب می‌اندازد. ماده ۲۸ - ورقه انتخاب انتخاب‌کنندگان پس از دادن ورقه انتخاب و پس گرفتن تعرفه در صورت تنگی جای و اختلال نظم و ترتیب انتخاب و امر رییس از مجلس‌انتخاب خارج خواهند شد. ماده ۲۹ رییس از حضور عده‌ای از انتخاب‌کنندگان در مجلس انتخاب مضایقه نخواهد نمود مگر این که موجب تنگی مکان و معطلی و بی نظمی امرانتخاب بشود در این صورت اطاعت امر رییس لازم است. ماده ۳۰ دخول در مجلس انتخاب با داشتن حربه ممنوع است. ماده ۳۱ پس از انقضای وقت مجلس انتخاب یا نشان شدن تمام نمره‌ها در کتابچه ثبت تعرفه رییس ختم انتخاب را به صورت بلند اعلان می‌نماید وپس از آن دیگر از کسی ورقه انتخاب قبول نمی‌شود. ماده ۳۲ - صندوق آرا پس از اعلان ختم انتخاب رییس جعبه انتخاب را در حضور اعضای انجمن نظار و حاضرین از انتخاب‌کنندگان خالی نموده امر به استخراج‌اسامی می‌نماید. ماده ۳۳ کار اول تعیین عده اوراق انتخاب خواهد بود و نتیجه آن به توسط منشی انجمن در صورت مجلس روز انتخاب ثبت می‌شود. ماده ۳۴ پس از تعیین عده اوراق انتخاب یکی از اعضاء اسامی مرقومه روی اوراق را یک یکی به صورت بلند می‌خواند و به یک نفر دیگر از اعضاء می‌دهد. ماده ۳۵ منشی مجلس باید اسامی که خوانده می‌شود در بالای صفحه کاغذی سیاهه نموده هر چند دفعه که یک اسم مکرر می‌شود زیر آن برای شماره‌علامتی بگذارد. ماده ۳۶ در صورتی که روی اوراق انتخاب بیشتر یا کمتر از عده معینه در اعلان اسامی نوشته باشند نقضی در امر انتخاب حاصل نخواهد شد درصورت اول آن عده اسمی که زیاد نوشته شده از آخر ورقه خوانده نخواهد شد. ماده ۳۷ از اوراق آن چه سفید یا لایقرء باشد یا آن که صحیحاً معرفی انتخاب شده را نکند یا امضای انتخاب‌کننده را داشته باشد یا بیش از یک ورق‌باشد محسوب نخواهد بود ولی عیناً ضمیمه صورت مجلس می‌شود. ماده ۳۸ بلافاصله پس از استخراج و شماره آراء رییس نتیجه را به صورت بلند اعلان می‌نماید و اوراق انتخاب را پاره و باطل می‌نماید به استثنای‌آنهایی که در ماده فوق ذکر شد که ضمیمه صورت مجلس می‌شود. ماده ۳۹ انتخاب شدگان اشخاصی خواهند بود که اکثریت نسبی آراء به طرف ایشان باشد. ماده ۴۰ صورت مجلس انتخابات را منشی در دو نسخه تحریر نموده به امضای انجمن نظار می‌رساند یک نسخه به حاکم یا نایب‌الحکومه داده خواهدشد و نسخه دیگر با کتابچه ثبت تعرفه و اوراق مذکور در ماده ۳۸ در نزدیکی از اعضا که انجمن نظار معین کند امانت می‌ماند که پس از تشکیل به‌انجمن ایالتی یا ولایتی تسلیم نماید. ماده ۴۱ در صورت تساوی آراء منتخب به حکم قرعه معین می‌شود. ماده ۴۲ - شکایات در صورتی که تجدید انتخاب لازم شود جمعه آینده خواهد بود. ماده ۴۳ اگر از انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان کسی در حین انتخاب شکایت یا ایرادی در امر انتخاب داشته باشد مانع از انجام انتخاب نخواهد شدولی شرح آن شکایت باید در صورت مجلس درج شود. ماده ۴۴ شکایات و ایرادات راجعه به انتخابات باید در ظرف یک هفته بعد از ختم انتخابات به انجمن نظار اظهار شود تا انجمن رسیدگی نموده حکم‌خود را بدهد و نتیجه را ضمیمه صورت مجلس انتخاب نماید. ماده ۴۵ متشکیان از انتخابات اگر از حکم انجمن نظار راضی نباشند می‌توانند پس از افتتاح انجمن ایالتی یا ولایتی شکایات خودشان را در ظرف هفته‌اول تجدید نمایند و حکم انجمن ایالتی و ولایتی قطعی خواهد بود. ماده ۴۶ حق اعتراض و ایراد بر انتخابات را اشخاصی دارند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داشته باشند. ماده ۴۷ انجمن نظار یک هفته بعد از انجام انتخابات متفرق خواهد شد. ماده ۴۸ - شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان بلوک انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان بلوک باید دارای صفات ذیل باشند: - اولاً تابعیت ایرانیه - ثانیاً کمتر نبودن سن از بیست و پنج سال - ثالثاً داشتن‌زراعت و دادن مالیات - رابعاً معروف نبودن به قتل یا سرقت - خامساً داخل نبودن در خدمت نظامی. ماده ۴۹ - انتخاب شوندگان انتخاب شوندگان باید علاوه بر آن چه در ماده فوق ذکر شده کمتر از سی سال نداشته باشند و در امور محلی صاحب بصیرت و اطلاع باشند وداخل در خدمت دولتی نباشند. ماده ۵۰ - ترتیب انتخاب اعضا در بلوک از قریه یک نفر به انتخاب اهل قریه انتخاب می‌شود و تمام منتخبین قراء یک بلوک در مرکز بلوک جمع شده با یک نفر منتخب آنجا به اطلاع‌نایب‌الحکومه بلوک یک نفر را به اکثریت آراء از میان خود منتخب نموده به اعتبارنامه که امضای نایب‌الحکومه و انتخاب‌کنندگان را خواهد داشت به‌انجمن روانه می‌دارند و به منازل خود مراجعت می‌نمایند. ماده ۵۱ منتخبینی که از طرف اهالی قراء به مرز بلوک برای انتخاب نماینده فرستاده می‌شوند باید اعتبارنامه به امضای ریش‌سفیدان قریه خود داشته‌باشند. ماده ۵۲ منتخبین قراء مختارند اگر بخواهند برای نمایندگی در انجمن از اهل شهر کسی را انتخاب کنند. ماده ۵۳ - ترتیب انجمن ایالتی یک هفته بعد از انجام انتخاب در شهرها انجمن ایالتی منعقد گشته مشغول امور راجعه به خود می‌شود رأی انجمن در غیبت مبعوثین توابع‌مناط اعتبار و اجرا است. ماده ۵۴ انجمن ایالتی اعتراضات به انتخابات را موافق قوانین مقرره رسیدگی خواهد کرد و باید در ظرف یک ماه پس از رسیدن اعتراضات به انجمن‌آنها را قطع و فصل کنند چنانچه رجوع اعتراضات به محاکم عمومی لزوم یابد ابتدای آن یک ماه از روزی خواهد بود که این ارجاع مقرر می‌شود رسیدگی‌و محاکمه انجمن فقط در ایرادات مرقومه در ورقه اعتراضیه‌است. ماده ۵۵ اعضای انجمن ایالتی که انتخاب آنها مورد ایراد است تا زمانی که ایرادات به ثبوت نرسیده می‌توانند در اجلاسات حضور به هم رسانیده رای‌دهند. ماده ۵۶ هر یک از اعضای انجمن می‌توانند از عضویت استعفا نمایند و همچنین انجمن یا شورای ملی می‌توانند یکی از اعضاء انجمن را بعد از ثبوت‌تقصیر به حکم قانون از عضویت انجمن معاف دارند. ماده ۵۷ هر یک از اعضاء که شرط عضویت از وی سلب شود به حکومت انجمن از عضویت معاف می‌شود. ماده ۵۸ هر یک از اعضاء که در ده اجلاس متوالی بدون عذر موجه در انجمن حاضر نشود به حکم انجمن از عضویت خارج می‌شود. ماده ۵۹ هر عضوی که موافق مواد فوق از عضویت معاف شده باشد می‌تواند در این خصوص به مجلس شورای ملی شکایت کند تا به شکایت اورسیدگی شود. ماده ۶۰ هر عضوی که می‌خواهد از عضویت استعفا نماید باید استعفاء خود را کتباً و صریحاً به رییس انجمن عرضه دارد تا از طرف انجمن به توسط‌حکومت اقدامات لازمه در انتخابات عضو دیگری به جای او بشود. ماده ۶۱ - مدت دوره انتخابیه مدت دوره انتخابیه اعضای انجمن‌های ایالتی چهار سال خواهد بود و پس از انقضای دو سال اول نصف از اعضاء به حکم قرعه از عضویت‌خارج و عوض آنها انتخاب می‌شود از این به بعد در رأس هر دو سال آن نیمه‌ای از اعضاء که دوره چهار سال عضویت آنها به سر آمده به موجب انتخاب‌جدید تبدیل یا تجدید می‌شود. ماده ۶۲ در صورتی که عضوی قبل از انقضای دوره انتخابیه به سبب استعفا یا معاف شدن از انجمن خارج بشود عوض او باید در ظرف یک ماه از محل‌خود انتخاب شده در انجمن حاضر بشود و انجمن ایالتی باید مواظب اجرای این امر باشد. ماده ۶۳ انجمن ایالتی در تمام سال منعقد خواهد بود ولی در سه ماه تابستان در هر ماه ثلث اعضاء به حکم قرعه حق تعطیل دارند. ماده ۶۴ در موقع افتتاح انجمن اعضایی که حاضر هستند یک نفر رییس یک نفر نایب رییس و دو منشی از میان خود به اکثریت آراء برای یک سال‌انتخاب خواهند نمود و در این موقع باید اقلاً سه ربع از اعضاء حضور داشته باشند. ماده ۶۵ انجمن‌های ایالتی موافق نظامنامه داخلی امور داخلی خود را مرتب خواهند کرد. ماده ۶۶ انجمنهای ایالتی می‌توانند یک یا چند نفر از اعضاء انجمن را برای رسیدگی به اموری که راجع به آنها است مأمور نمایند. ماده ۶۷ رؤسای شعب مختلفه ادارات دولتی در ایالت باید اطلاعات کتبی و شفاهی که انجمن بخواهد و راجع به آن ایالت باشد بدهند. ماده ۶۸ انجمن ایالتی می‌تواند مستقیماً بدون واسطه حاکم مکاتبه با شعبات مختلفه ادارات دولتی در ایالت بنماید به استثنای اداراتی که در تحت‌ریاست خود حاکم واقعند که در این صورت طرف مکاتبات خود حاکم خواهد بود. ماده ۶۹ حاکم یا معاون او حق حضور و نطق در اجلاسات انجمن ایالتی دارد مگر در مواردی که به محاسبات حکومتی رسیدگی می‌شود. ماده ۷۰ - جلسات علنی اجلاسات انجمن علنی است ولی بر حسب خواهش پنج نفر از اعضاء یا حاکم یا رییس با رعایت اکثریت آراء می‌توان مجلس محرمانه بدون‌حضور تماشاچی تشکیل داد. ماده ۷۱ اشاعه صورت مجلس محرمانه موقوف برای کسی است که انجمن محرمانه را خواسته‌است. ماده ۷۲ نظم داخلی انجمن به عهده رییس است هر یک از اعضاء که بر خلاف نظم انجمن رفتار نماید به حکومت خود انجمن موافق نظامنامه داخلی‌مجازاتش مقرر می‌شود و اگر از غیر اعضاء حرکتی مخالف انتظامات مجلس ظهور کند رییس می‌تواند به توسط مأمورین نظمیه که در تحت اطاعت اوهستند مقصر را اخراج یا توقیف کند و عده مأمورین نظمیه برای انجمن ایالتی از شش الی دوازده نفر و برای انجمن ولایتی از دو الی شش نفر مقرراست. ماده ۷۳ در صورتی که در انجمن جنحه یا جنایتی واقع شد صورت واقعه را رییس امضاء می‌کند و به محکمه که در این باب باید حکم کند می‌رساند. ماده ۷۴ در صورتی که برای حفظ نظم داخلی انجمن حضور دسته از مأمورین نظامی یا نظمیه لازم باشد رییس می‌تواند به قدر کفایت آنها را از حاکم‌بخواهد. ماده ۷۵ در صورتی که بیش از نصف اعضاء حاضر باشند شروع به مذاکرات می‌شود. ماده ۷۶ - شرایط رای برای تحصیل رأی اقلاً حضور دو ثلث اعضاء لازم است. ماده ۷۷ در صورتی که عده اعضاء در اجلاسی از عده مقرره کمتر باشد مذاکرات و کسب رأی موکول به مجلس آینده می‌شود و در اجلاس ثانی بدون‌مراعات عدد مذاکرات می‌شود و اکثریت آراء حاضرین مناط اعتبار خواهد بود و در صورت مجلس انجمن اسامی غائبین باید نوشته شود. ماده ۷۸ در صورتی که ربع اعضاء حاضر خواهش کنند کسب رأی مخفی می‌شود. ماده ۷۹ در صورت تساوی آراء رأی رییس به منزله دو رأی محسوب است در انتخاب اشخاص حتماً رأی مخفی گرفته می‌شود و نتیجه رأی و عده‌رأی دهندگان باید در صورت مجلس ثبت گردد. ماده ۸۰ همه روزه صورت مجلس رسمی به طور خلاصه باید مرتب و محرر شود و در ظرف چهل و هشت ساعت بعد از اختتام هر اجلاسی آن‌صورت به روزنامه‌نویسان در صورت مطالبه داده شود. ماده ۸۱ روزنامه‌های محلی هر گاه عقاید خود را در خصوص مذاکرات انجمن خواسته باشند طبع نمایند باید قسمتی از صورت مجلس انجمن را که‌مربوط به آن است نیز درج نمایند و الا مورد مؤاخذه و موافق قانون انطباعات مجازات می‌شوند. ماده ۸۲ صورت مجالس باید به توسط یکی از منشیان نوشته شده در ابتدای اجلاس آینده به امضای رییس و منشی برسد و این صورت باید محتوی‌باشد بر مذاکرات و اسامی اعضایی که داخل در مباحثه شده‌اند و خلاصه اظهارات آنها. ماده ۸۳ کلیه اشخاصی که حق انتخاب دارند یا در ولایات مالیات‌بده باشند حق دارنده صورت مجالس علنی را بخوانند و از روی آنها صورت بردارند وبه توسط روزنامجات منتشر سازند. ماده ۸۴ کلیه مذاکرات و مباحثاتی که خارج از وظیفه انجمن است از درجه اعتبار ساقط است و به موقع اجرا گذارده نمی‌شود هر کس حق دارد به این‌قبیل اقدامات که خارج از وظیفه انجمن است ایراد و اعتراض کند. ماده ۸۵ اعلیحضرت همایونی به تصویب وزیر داخله نظر به دلائل موجه می‌تواند انجمنی را به موجب فرمان مرخص و در همان فرمان امر به تجدیدانتخاب فرمایند که در ظرف یک ماه امر انتخابات جدیده انجام یابد و باید انجمن بعد از تکمیل امر انتخابات به فاصله یک هفته تشکیل یابد و منعقدشود. ماده ۸۶ مردم مختارند که هر کدام از اعضاء سابق را که بخواهند و از آنها رضایت داشته باشند دوباره انتخاب نمایند. فصل دوم - انجمن‌های ایالتی ماده ۸۷ وظایف انجمنهای ایالتی منحصر است به نظارت در اجرای قوانین مقرره و رسیدگی و قرارداد در امور خاصه ایالت موافق شرح ذیل یا اخطار وصلاح‌اندیشی در صرفه و امنیت و آبادی ایالت. ماده ۸۸ ایجاد قانون از وظیفه انجمنهای ایالتی خارج است. ماده ۸۹ انجمنهای ایالتی می‌توانند در کلیه شکایاتی که از حاکم ایالات و ولایات می‌رسد رسیدگی کرده هر گاه رفتار حاکم بر خلاف قانون باشد نقض قوانین را به او اخطار نمایند و در صورت عدم ظهور نتیجه مراتب را به ادارات مرکزی دولت اظهار داشته احقاق حق متظلمین را بخواهند. ماده ۹۰ مادامی که ادارات عدلیه تشکیل نشده در صورتی که کسی از حکمی که درباره او از یکی از محکمه‌های عرفیه صادر شده باشد به انجمن‌شکایت و تظلم کند انجمن می‌تواند در همان محکمه امر به استیناف و تجدید رسیدگی کند و اگر این استیناف رفع شکایت محکوم‌علیه را نکند انجمن‌حق دارد رسیدگی در آن امر را به ادارات مرکزیه ارجاع کند. ماده ۹۱ - مالیات انجمن ایالتی حق نظر در وصول و ایصال مالیات به هر عنوان که موافق قانون مقرر شده باشد دارد تصفیه شکایات راجعه به مالیات و همچنین‌تحقیق در باب استدعای تخفیفات و تشخیص امر آفات بر عهده انجمن‌ها است و نتیجه تحقیقات به توسط حاکم ایالت باید به وزارت مالیه ابلاغ شودکه با تصویب وزارت مالیه به موقع اجرا گذارده شود. ماده ۹۲ انجمن ایالتی می‌تواند در مواردی که برای مصارف محلی از قبیل راه‌سازی و تأسیس مدارس و پل‌سازی و غیره وجهی لازم شود آن وجه را به‌نسبت تقسیم مالیات همان محل سرشکن اهالی نماید موافق حدی که در قانون مالیه مقرر است ماده ۹۳ انجمن ایالتی می‌تواند در موقع احتیاج برای احداث پاره تأسیسات عام‌المنفعه از قبیل راه و پل و مدرسه و غیرها مبلغی استقراض کند مشروط‌بر این که محل ادای آن استقراض از عایدات معمولی یا فوق‌العاده همان ایالت باشد و این استقراض بدون تصویب مجلس شورای ملی و امضای‌ملوکانه صورت‌پذیر نخواهد شد. ماده ۹۴ در صورتی که انجمن اخذ مالیاتی فوق‌العاده علاوه بر حدود مقرره لازم داند باید موافق قانون اساسی به تصویب مجلس شورای ملی برسد. ماده ۹۵ مالیات فوق‌العاده فقط به محلی تعلق می‌گیرد که فایده تأسیسات مذکوره در مواد فوق راجع به آن است چنانچه فایده تأسیسات راجع به تمام‌ایالت باشد مالیات هم سرشکن تمام ایالت می‌شود و اگر فائده آن به بلد یا بلوکی خاصه تعلق گیرد مالیات مزبور هم فقط از همان بلد یا بلوک گرفته‌خواهد شد. ‌تنبیه - وجوهی که به موجب مواد فوق بر سبیل فوق‌العاده سرشکن اهالی می‌شود باید به نسبت مالیاتی باشد که پس از ممیزی جدید مقرر خواهدشد. ماده ۹۶ قراردادهای انجمن در امور ذیل به اکثریت آراء واجب‌الاجرا است مگر آن که حاکم در مدت بیست روز پس از صدور حکم اخطار کند که‌قرارداد انجمن مخالف قانون یا خارج از وظیفه انجمن است و نسخ آن را بخواهد اگر انجمن متقاعد نشد حاکم باید ناسخ آن قرارداد را در ظرف دو ماه به‌تصویب مجلسین و صحه همایونی صادر نماید و الا قرارداد انجمن باید به موقع اجرا گذارده شود. ماده ۹۷ قراردادهای مذکوره در ماده فوق از قرار ذیل است: (‌اول) در خصوص خرید و فروش و معاوضه اموال منقوله و غیر منقوله ایالتی به استثناء ابنیه حکومتی و محکمه‌ها و مدارس و محبس‌ها وعمارات نظمیه و اشیاء منقوله متعلق به آنها (‌دوم) در ترتیب اداره و نگاهداری اموال منقوله و غیر منقوله (‌سوم) در اجاره و استجاره مستغلات و املاک برای صرفه یا رفع حاجت ایالت (‌چهارم) در خارج کردن عمارت یا ملکی از تصرف اداره و به تصرف اداره دیگر دادن به استثناء ابنیه حکومتی و محکمه‌ها و مدارس و محبس‌ها وعمارات نظمیه که باید با تصویب ادارات مرکزی باشد (‌پنجم) در رد و قبول عطایا نسبت به ایالت مشروط بر آن که اعتراضی بر آنها نشده باشد (‌ششم) در بیمه کردن عمارت و ابنیه ایالتی (‌هفتم) در اداره شوارع ایالتی و رسیدگی به نقشها و بازدید کارهایی که برای ساختن و تعمیر راه‌های ایالتی لازم است و در تعیین اداراتی که ساختن‌و مرمت این راه‌ها به آنها باید واگذار شود و در باب طرق شوسه و غیره که در تحت امتیاز خارجه یا داخله‌است وظیفه انجمن فقط نظارت است بر این‌که به شروط مقرره امتیازنامه عمل شده باشد و در صورتی که انجمن تخلفی از مواد امتیازنامه معلوم دارد باید ملاحظات خود را بدون مداخله به وزارت‌فواید عامه اطلاع دهد (‌هشتم) در اداره شوارع عمومی که منافع آنها به چندین ولایت می‌رسد و تعیین بلوکاتی که باید شرکت در ایجاد و نگاهداری آن راه‌ها بنمایند وتعیین وجه سالیانه پس از تحصیل آراء انجمنهایی که در این امر شرکت دارنده و تقسیم وجوهی که دولت یا ایالت از برای کلیه این قبیل راه‌ها می‌دهد وتعیین اداراتی که ساختن این شوارع به آنها واگذار می‌شود و تبدیل بیگاری‌ها به وجوه نقدیه (‌نهم) در ایجاد وسائل عبور و حمل و نقل از قبیل کشتی‌های کوچک و کرجی جهت عبور از رودخانه‌ها و غیرها تعیین حق‌العبور (‌دهم) در رسیدگی به نقشه و بازدید کلیه کارهایی که مخارج آنها از وجوه ایالت داده می‌شود و تعیین اداره‌ای که اجرای این کارها به عهده او محلول‌خواهد شد (‌یازدهم) در رسیدگی به اظهارات اهالی بلوکات و قراء و قصبات و شرکتها و اشخاص مختلفه برای کمک نقدی در انجام کارهایی که منافع ایالتی‌دارد (‌دوازدهم) در تعیین سهم نقدی ایالت در مخارجی که منافع آنها هم به ایالت هم به بلوکات می‌رسد (‌سیزدهم) در حفظ حقوق علایق و املاک ایالتی در محکمه‌ها (‌چهاردهم) در رسیدگی به محاسبات مریضخانه‌های ایالتی و همچنین قرارداد با مریضخانهای متفرقه در خصوص پذیرفتن مرضای فقرا (‌پانزدهم) در اداره دارالایتام (‌شانزدهم) در تعیین سهم بلوکات جهت مخارج مریضخانه‌ها و دارالایتام و تشخیص مأخذ این تقسیم (‌هفدهم) در تأسیس و اداره کردن دارالعجزه ایالتی (‌هیجدهم) در تأسیس و اداره صندوق وظیفه برای مأمورینی که حقوق آنها از وجوه ایالتی پرداخته می‌شده و به واسطه پیری و ناتوانی و قدمت‌خدمت معاف از خدمت شده‌اند و همچنین برای ورثه اشخاصی که در سر خدمت وفات کرده‌اند (‌نوزدهم) در معاونت نقدی برای تکمیل تحصیل شاگردان قابل بی‌بضاعت به موجب راپرت مفتشین انجمنهای علمی و ادارات مدارس و سلب این‌امتیاز در صورت عدم استحقاق یا ظهور تقصیر (‌بیستم) در تأسیس مجلس امتحان برای انتخاب شاگردانی که به آنها جهت تکمیل تحصیل معاونت می‌شود (‌بیست و یکم) در رسیدگی به اختلافاتی که مابین دو یا چند بلوک در خصوص تقسیم مخارج مشترکه حاصل شود (‌بیست و دوم) در رسیدگی به قراردادهای انجمن‌های بلدی در خصوص برقرار نمودن یا توقیف یا تغییر دادن مکانها و میدانهایی که جهت باراندازو فروش امتعه دائماً یا موقتاً برقرار می‌شود (‌بیست و سوم) در قریه را از بلوکی خارج کردن و جزو بلوک دیگر محسوب داشتن با موافقت انجمنهای ولایاتی (‌بیست و چهارم) در رسیدگی به صورت اسامی اشخاصی که در بلوک حق انتخاب کردن دارند. ماده ۹۸ چون انجمن‌های ایالتی بصیرت در امور و حوائج ایالات دارند لازم است اولیای دولت قبل از اقدام به تغییرات در ایالات رأی انجمن‌های‌مزبوره را بخواهند ولی مجبور به پیروی رأی آنها نیستند. ماده ۹۹ اولیای دولت باید در مسائل ذیل رأی انجمن را بخواهند: اول در صورتی که بخواهند حدود ایالت یا بلوکات و یا مقر حکومت را تغییر بدهنددوم در صورتی که بخواهند بعضی از مراتع را تبدیل به جنگل نمایند. ماده ۱۰۰ صلاح‌اندیشی در وجوهی که از خزانه دولتی برای مخارج عمومی ایالت به عنوان کمک داده می‌شود به عهده انجمن ایالتی است و باید ازقرارداد انجمن بی‌اندازه تجاوز نشود. ماده ۱۰۱ در خصوص اعانه‌هایی که از طرف ادارات دولتی برای مخارج مساجد و تأسیسات خیریه یا معاونت در ایجاد یا مرمت مدارس و دارالعجزه وهمچنین کمک به انجمن‌های زراعتی و فلاحتی می‌شود انجمن می‌تواند صلاح‌اندیشی خود را رعایت ترتیب اهمیت به ادارات دولتی اظهار نماید. ماده ۱۰۲ انجمن ایالتی می‌تواند به توسط رییس انجمن ایرادات خود را در اموری که راجع به منافع ایالت است و همچنین اعتراضاتی که در خصوص‌ترتیب و حوائج ادارات متعلقه به ایالت دارد به وزارتخانه‌ها اظهار کند. ماده ۱۰۳ در کلیه امور معاشی و اداره انجمن ایالتی می‌تواند رأی خود را اظهار کند لیکن در امور سیاسی حق مذاکره ندارد. تنبیه - امور سیاسی عبارت از مسائلی است که راجع به اصول اداره و قوانین اساسی مملکت و پلتیک دولت باشد. ماده ۱۰۴ ایرادات انجمن در خصوص منافع ایالتی به یکی از ملاحظات سه‌گانه ذیل راجع تواند شد. (‌اول) این که در اجرای آن امور منافع مخصوصه آن ایالت منظور نشده باشد (‌دوم) آن که از منافع مخصوصه آن ایالت صرف نظر کرده باشند (‌سوم) آن که به ملاحظه منافع دیگر چشم از منابع آن ایالت پوشیده باشند فصل سوم - بودجه محاسبات ایالت و ولایت ماده ۱۰۵ هر ایالت یا ولایت صاحب بودجه خواهد بود که جمع و خرج معمولی و فوق‌العاده آن از قرار تفصیل ذیل است. ماده ۱۰۶ - جمع بودجه ایالت یاولایت جمعهای معمولی بودجه ایالت یا ولایت از این قرار است (‌اول) وجهی که بعد از ممیزی و تعدیل مالیات بر طبق قانون مالیه و بر حسب حکم دولت و تصویب مجلس شورای ملی از مالیات هر ایالت وولایتی برای مخارج محلی آنجا واگذار می‌شود (‌دوم) منافع اموال ایالتی یا ولایتی (‌سوم) منافع حاصله از حق‌العبور طرق و معابری که به توسط ایالت و ولایت ساخته شده و حق اخذ آن را دارند (‌چهارم) سهمی که بلوکات از بابت نگاهداری طرق و شوارع به ایالت یا ولایت می‌دهند جمعهای فوق‌العاده ایالات و ولایات از قرار ذیل است (‌اول) مالیات فوق‌العاده که بر حسب اقتضای ضرورت و به حکم قانون موقتاً علاوه بر معمول دریافت می‌شود (‌دوم) وجه استقراض که در موقع لزوم بر حسب قانون استقراض آن تصویب می‌شود (‌سوم) عطیات و بخششهایی که به ایالات و ولایات می‌شود (‌چهارم) قیمت اموال ایالتی که به فروش رسیده باشد (‌پنجم) سایر فواید متفرقه که بر حسب اتفاق ممکن است پیدا شود. ماده ۱۰۷ - مخارج مخارج معمول بودجه ایالت یا ولایت از قرار ذیل است (‌اول) اجاره یا مرمت دارالحکومه و همچنین اثاثیه و مرمت آن (‌دوم) اجاره یا مرمت محل و اثاثیه که برای انجمن معارف لازم است (‌سوم) اجاره یا مرمت قراولخانه‌ها و محل قراسورانها (‌چهارم) اجاره یا مرمت محاکم عدلیه و اثاثیه آنها (‌پنجم) مخارج طبع و انتشار اعلانات و صورت‌های لازمه از اسامی اشخاصی که حق انتخاب در ایالت یا ولایت دارند (‌ششم) کلیه مخارجی که از طرف دولت به عهده ایالت یا ولایت محول است (‌هفتم) ادای اقساط قروض ایالتی. ماده ۱۰۸ - مخارج فوق العاده مخارج فوق‌العاده بودجه ایالت یا ولایت مخارجی است که به طور موقتی و اتفاقی ضرورت پیدا می‌کند. ماده ۱۰۹ وجوهی که در یک دوره معامله مالیاتی که عبارت از یک سال شمسی است به مصرف مقرره در بودجه نرسیده باشد در بودجه سال بعد به‌عنوان همان مصرف به خرج منظور می‌شود و هر گاه در یک دوره دخل بودجه از مخارج مقرره بیشتر باشد باقی بودجه آن سال در بودجه سال بعدابوابجمعی می‌شود انجمن مصارف آن را معین می‌نماید. ماده ۱۱۰ مأمور مالیه هر یک از ایالات یا ولایات باید مواظبت نماید که وجوه عایدی ایالت وصول شود و مسئولیت امر به عهده او محول است حکم‌ایصال این وجوه باید از طرف حاکم به مأمور مالیه ابلاغ شود ماده ۱۱۱ مأمور مالیه باید موافق میزان بودجه و بر طبق حواله حاکم وجوه مخارج را بپردازد ماده ۱۱۲ انجمن ایالتی یا ولایتی بودجه سالیانه را که حاکم ترتیب داده‌است رسیدگی نموده به اکثریت آراء اصلاح می‌نماید و این بودجه پس از آن که‌در انجمن تصویب شد باید به تصویب وزارت مالیه برسد ماده ۱۱۳ حاکم باید در ماه اول هر سال جزء کلیه مخارج سال گذشته را به انجمن ارائه دهد. ماده ۱۱۴ بودجه ایالت باید طبع و مجاناً منتشر شود فصل چهارم در تشکیل انجمن‌های ولایتی ماده ۱۱۵ ولایت قسمتی از مملکت است که دارای یک شهر حاکم‌نشین و توابع باشد اعم از این که حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتی باشد ماده ۱۱۶ در شهر حاکم‌نشین هر ولایتی انجمنی موسوم به انجمن ولایتی منعقد می‌شود ماده ۱۱۷ اعضای انجمنهای ولایتی مرکب خواهند بود از منتخبین شهر حاکم‌نشین و مبعوثینی که از بلوکات و توابع آن ولایت به انتخاب اهالی آنهافرستاده می‌شوند ماده ۱۱۸ عده منتخبین شهر حاکم‌نشین که محل انعقاد انجمن ولایتی است شش نفر خواهد بود ماده ۱۱۹ عده مبعوثینی که از بلوکات و توابع آن ولایت به انجمن ولایتی فرستاده می‌شوند مطابق عده بلوکات و توابع آن ولایت خواهد بود ماده ۱۲۰ هر یک از بلوکات و توابع ولایتی فقط یک نفر منتخب به انجمن ولایتی خواهد فرستاد که در بلاد موافق قواعد انتخابات شهرها و در بلوک موافق ترتیب انتخاب بلوک معین می‌شود ماده ۱۲۱ هر یک از ایالات عمده که در قلمرو ولایتی هستند می‌توانند یک نفر منتخب به انجمن ولایتی بفرستند ماده ۱۲۲ وظایف و ترتیبات انجمنهای ولایتی در قلمرو هر ولایت که عبارت از شهر و توابع و بلوکات آن است مطابق خواهد بود با وظایف و حقوقی‌که برای انجمنهای ایالتی مقرر شده ولی انجمنهای ولایاتی که جزء ایالتی هستند در مطالب لازمه به انجمن ایالتی که در کرسی آن ایالت تشکیل می‌شودرجوع خواهند نمود و ولایاتی که مستقل هستند و در تحت ایالت دیگر نیستند مستقیماً به ادارات مرکزی دولت که در دارالخلافه‌است طرف می‌شوند ‌تبصره - انجمن ایالتی در مرکز ایالت و انجمن ولایتی در شهر حاکم‌نشین ولایت برقرار خواهد بود لاغیر محل مهر مبارک جناب اشرف اتابک اعظم این نظامنامه انجمن ایالتی و ولایتی ملاحظه شد صحیح است معمول و مجری دارید شهر ربیع‌الثانیه ۱۳۲۵ پی‌نوشت: 1. مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری نخست - ۱۲ مهر ۱۲۸۵ تا ۲ تیر ۱۲۸۷ - ص. ۶۴-۸ منبع: سایت ویکی‌نبشته منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نقش امام خمینی در روشنگری افکار عمومی

لایحۀ انجمنهاى ایالتى و ولایتى کـه به موجب آن شـرط «مسلمان بـودن، سوگند بـه قرآن کریـم و مرد بودن انتخاب کنندگان و کاندیداها» تغییر مى‏یافت، در 14 مهر 1341 هـ. ش. بـه تصویب کابینـه اسداللّه‏ علم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پوششـى براى مخفى نگه داشتـن هدفهاى دیگر بـود. حذف و تغییر دو شرط نخسـت دقیقاً به منظور قانونى کردن حضور عناصر بهایى در مصادر امـور کشور انتخاب شـده بود. پشتیبانـى شاه از رژیم صهیونیستى در توسعه مناسبات ایران و اسرائیل شرط حمایتهاى امریکا از شاه بود. نفوذ پیروان مسلک استعمارى بهاییت در قـواى سه‏گانه ایـران این شرط را تحقـق مى‏بخشید. امام خمینى به همراه علماى بزرگ قم و تهران به محض انتشار خبر تصویب لایحۀ مزبور پس از تبادل نظر دست به اعتراضات همه‏جانبه زدند. نقش حضرت امام در روشن ساختن اهداف واقعى رژیم شاه و گوشزد کردن رسالت خطیر علما و حوزه‏هاى علمیه در این شرایط بسیار مؤثر و کارساز بود. تلگرافها و نامه‏هاى سرگشادۀ اعتراض‏آمیز علما به شاه و اسداللّه‏ علم موجى از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. لحن تلگرافهاى امام خمینى به شاه و نخست‏وزیر تند و هشداردهنده بود. در یکى از این تلگرافها آمده بود: اینجانب مجدداً به شما نصیحت مى‏کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون‏اساسى گردن نهید، و از عواقب وخیمۀ تخلف از قرآن و احکام علماى ملت و زعماى مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ والّا علماى اسلام دربارۀ شما از اظهار عقیده خوددارى نخواهند کرد. صحیفه امام؛ ج 1، ص 90. رژیم شاه ابتدا دست به تهدید و تبلیغات علیه روحانیت زد. اسداللّه‏ علم در نطق رادیویى خود گفت: «دولت از برنامه اصلاحى که در دست اجرا دارد عقب‏نشینى نمى‏کند»! با وجود این، دامنه قیام رو به فزونى نهاد. در تهران، قم و برخى شهرهاى دیگر بازارها تعطیل و مردم در مساجد به حمایت از حرکت علما گرد آمدند. یک ماه و نیم پس از آغاز سرانجام رژیم شاه تن به شکست داد و رسماً در 7 آذر 1341 هیأت دولت، مصوبه قبلى را لغو کرد و خبر آن را به علما و مراجع تهران و قم اطلاع داد. امام خمینى در نشست با علماى قم مجدداً بر مواضع خویش پاى فشرد و لغو مصوبه در پشت درهاى بسته را کافى ندانست و اعلام کرد تا زمانى که لغو آن در رسانه‏ها پخش نشود، قیام ادامه خواهد داشت. فرداى آن روز خبر لغو لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى در روزنامه‏هاى دولتى منعکس شد و مردم نخستین پیروزى بزرگ خویش را پس از نهضت ملى شدن صنعت نفت جشن گرفتند. بدین ترتیب ماجراى انجمنهاى ایالتى و ولایتى تجربه‏اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایران بود بویژه از آن جهت که طى آن ویژگیهاى شخصیتى را شناختند که از هر جهت براى رهبرى امت اسلام شایسته بود. انقلاب شاه و مردم :با وجود شکست شاه در ماجراى انجمنهای ایالتی و ولایتی، فشار امریکا براى انجام اصلاحاتِ مورد نظر ادامه یافت. شاه در دیماه 1341 هجرى شمسى اصول ششگانه اصلاحات خویش را برشمرد و خواستار رفراندوم شد. امام خمینى بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره‏جویى و قیامى دوباره فراخواند. با آنکه هدفهاى پشت پردۀ رژیم از اصلاحات و رفراندوم براى شخص امام آشکار، و رویارویى غیرقابل اجتناب بود، اما در این نشست تصمیم جمعى بر این شد که با شاه مذاکره و انگیزۀ او را جویا شوند. پیغامهاى طرفین به‏وسیله اعزام نمایندگانى براى مذاکره در چند مرحله ردّ و بدل شد. شاه در ملاقات با آیت‏اللّه‏ کمالوند تهدید کرده بود که اصلاحات به هر قیمتى ولو با خونریزى انجام خواهد شد. بر اثر اصرار و مقاومت امام خمینى قرار شد مراجع و علما مخالفت با رفراندوم را صریحاً اعلام و شرکت در آن را تحریم کنند. حضرت امام بیانیه‏اى کوبنده در دوم بهمن 1341 صادر کرد. (صحیفه امام؛ ج 1، ص 135ـ137.) متعاقب آن بازار تهران تعطیل شد و مأمورین پلیس به تجمع مردم حمله بردند. در آستانۀ رفراندوم تحمیلى، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت. شاه ناگزیر براى کاهش دامنۀ مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. امام خمینى از قبل با پیشنهاد استقبال مقامات روحانى از شاه بشدت مخالفت نمود، و حتى خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد. تأثیر این تحریم چنان بود که نه تنها روحانیون و مردم قم بلکه تولیت آستانۀ مقدسه حضرت معصومه در این شهر ـ که مهمترین منصب حکومتى تلقى مى‏شد ـ نیز به استقبال شاه نرفت و همین امر سبب عزل او گردید. شاه در سخنرانى خود در جمع تعدادى از کارگزاران رژیم و عواملى که به همراه او از تهران به قم آورده بودند، خشم خود را با رکیک‏ترین عبارات علیه روحانیت و مردم ابراز نمود. دو روز بعد رفراندوم غیرقانونى در شرایطى که بجز کارگزاران رژیم کسى دیگر در آن شرکت نداشت، برگزار شد. رسانه‏هاى رژیم با پخش مکرر تلگرافهاى تبریكِ مقامات امریکا و دول اروپایى سعى داشتند تا رسوایى عدم مشارکت مردم در رفراندوم را مخفى نگاه دارند. امام خمینى با سخنرانیها و بیانیه‏هاى خویش همچنان به افشاگرى دست مى‏زد. از آن جمله اعلامیه‏اى بسیار تند و در عین حال مستدلّ تنظیم نمود که به اعلامیه 9 امضایى معروف و منتشر گردید و در آن ضمن برشمارى اقدامات خلاف قانون اساسى شاه و دولت دست‏نشانده وى، سقوط کشاورزى و استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا به‏عنوان نتایج قطعى اصلاحات شاهانه پیش‏بینى شده بود. با پیشنهاد امام خمینى عید باستانى نوروز سال 1342 در اعتراض به اقدامات رژیم تحریم شد. در اعلامیه حضرت امام از انقلاب سفید شاه به انقلاب سیاه تعبیر و همسویى شاه با اهداف امریکا و اسرائیل افشا شده بود. در این بیانیه امام خمینى اعلام کرده بود: من چاره در این مى‏بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسى کنار برود؛ و دولتى که پایبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید.بارالها! من تکلیف فعلى خود را ادا کردم؛ الّلهُمَّ قَد بَلَّغتُ. و اگر ‏زنده ماندم تکلیف بعدى خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد. (صحیفه امام؛ ج 1، ص 154.) شاه تصمیم به سرکوبى قیام داشت. روز دوم فروردین 1342 که مصادف با شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) بود مأمورین مسلح رژیم با لباس مبدل اجتماع طلاب علوم دینى در مدرسه فیضیه را بر هم زدند و متعاقب آن نیروهاى پلیس با سلاح گرم، وحشیانه به مدرسه فیضیه یورش بردند و به کشتار و جرح طلاب پرداختند. همزمان مدرسه دینى طالبیه تبریز نیز مورد هجوم مأمورین دولتى قرار گرفت. در پى این حوادث، منزل امام خمینى در قم هر روز شاهد حضور گروههاى زیادى از نیروهاى انقلابى و مردم خشمگینى بود که براى ابراز همدردى و حمایت علما و دیدن آثار جنایت رژیم به قم مى‏آمدند. امام خمینى در اجتماع مردم، با شجاعت از شخص شاه به‏عنوان عامل اصلى جنایات و هم‏پیمان با اسرائیل یاد مى‏کرد و مردم را به قیام فرا مى‏خواند. او در سخنرانى خود در روز 12 فروردین 1342 شدیداً از سکوت علماى قم و نجف و دیگر بلاد اسلامى در مقابل جنایات تازۀ رژیم انتقاد کرد و فرمود: امروز سکوتْ همراهى با دستگاه جبار است. (همان؛ ص 213.) حضرت امام روز بعد (13 فروردین 42) اعلامیه معروف خود را تحت عنوان «شاه‏دوستى یعنى غارتگرى» منتشر ساخت. در این اعلامیه که یکى از تندترین بیانیه‏هاى سیاسى امام خمینى است، رژیم شاه به محاکمه کشیده شده و در پایان آن تأکید شده بود که در این شرایط تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب (ولو بلغ ما بلغ). در همین اعلامیه است که امام خمینى خطاب به شاه و عمّالش مى‏نویسد: من اکنون قلب خود را براى سرنیزه‏هاى مأمورین شما حاضر کردم، ولى براى قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهاى شما حاضر نخواهم کرد. (همان ص 179.) شاه بر انجام اصلاحات مورد نظر امریکا اصرار مى‏ورزید و امام خمینى بر آگاه کردن مردم و قیام آنان در برابر دخالتهاى امریکا و خیانتهاى شاه پافشارى داشت. امام خمینى در پیامى (به تاریخ 12/2/1342) به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه بر همراهى علما و ملت ایران در رویارویى سران ممالک اسلامى و دول عربى با اسرائیل غاصب تأکید ورزید و پیمانهاى شاه و اسرائیل را محکوم کردو بدین ترتیب از آغاز قیام خویش نشان داد که نهضت اسلامى در ایران از مصالح امت اسلامى جدا نیست و قیام او نهضتى اصلاح‏طلبانه در کل جهان اسلام است و محدود به مرزهاى جغرافیایى ایران نیست. حضرت امام در نامه‏اى خطاب به علما نوشت: خطر اسرائیل براى اسلام و ایران بسیار نزدیک است. پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامى یا بسته شده یا مى‏شود... با سکوت و کناره‏گیرى همه چیز را از دست خواهیم داد. اسلام به ما حق دارد، پیغمبر اسلام حق دارد. باید در این زمان که زحمات جانفرساى آن سرور در معرض زوال است، علماى اسلام و وابستگان به دیانت مقدسه، دِینْ خود را ادا نمایند. من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم. (همان ص 186ـ187.) منبع: پرتال امام خمینی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی در صدر مشروطه

روز ۲۲ اردیبهشت ۱۲۸۶، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی که مشتمل بر ۱۲۲ ماده بود، به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید. بر اساس این قانون ایالت قسمتی از مملکت بود که دارای حکومت مرکزی و ولایات حاکم‌نشین جزو باشد. با تصویب این قانون قرار شد در مرکز هر ایالتی انجمنی موسوم به انجمن ایالتی تشکیل شود که اعضای آن از میان منتخبین کرسی ایالت و توابع آن و مبعوثینی که از انجمن‌های ولایتی فرستاده می‌شوند، انتخاب شوند. طبق قانون مصوب مجلس شورای ملی تعداد منتخبین کرسی‌های ایالت 12 نفر و عده مبعوثینی که از ولایات جزو به کرسی ایالت فرستاده می‌شدند معادل عده ولایات‌ حاکم‌نشین جزو بود . به این معنی که هر یک از انجمن‌های ولایتی فقط یک نفر از میان خودشان به اکثریت آراء انتخاب نموده با ‌اعتبارنامه‌ای به امضای انجمن ولایتی به انجمن ایالتی می‌فرستادند. در این قانون همچنین شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان، شروط شرکت در انتخابات، قوانین نظارتی، شیوه رای‌گیری، مشخصات صندوق رای‌گیری، نحوه ارائه شکایت از تخلفات به تفصیل بیان شده بود. طبق قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی طول دوران نمایندگی این انجمن‌ها چهار سال بود اما «پس از انقضای دو سال اول نصف از اعضاء به حکم قرعه از عضویت‌ خارج و عوض آن‌ها انتخاب می‌شود، از این به بعد در رأس هر دو سال آن نیمه‌ای از اعضاء که دوره چهار سال عضویت آن‌ها به سر آمده به موجب انتخاب جدید تبدیل یا تجدید می‌شود.» شیوه تشکیل جلسات و بودجه مربوط به این نهاد از جمله دیگر مواردی بود که در قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی مدنظر قرار گرفته بود. این قانون پس از تصویب در مجلس شورای ملی جهت تایید نهایی برای صدراعظم وقت یعنی علی ‌اصغرخان اتابک اعظم (امین‌السلطان) ارسال شد. اتابک اعظم نیز حدود ده روز بعد در تاریخ ۱ خرداد ۱۲۸۶ این قانون را مهر کرد و ذیل آن نوشت: «این نظامنامه انجمن ایالتی و ولایتی ملاحظه شد صحیح است معمول و مجری دارید.» لایحه سال ۴۱ و انتقاد علما در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی همزمان با نخست‌وزیری اسدالله علم لایحه‌ای دیگر با عنوان "انجمن‌های ایالتی و ولایتی" در کابینه مطرح شد. این لایحه که شامل ۹۲ ماده و هفت تبصره بود در هیأت دولت به تصویب رسید و تصویب آن به بحث‌های دامنه‌داری منجر شد. به موجب این مصوبه که در غیاب مجلس، حکم قانون داشت، از شرایط انتخاب‌شوندگان و انتخاب‌کنندگان، قید سوگند به قرآن حذف می‌شد و افراد می‌توانستند با هر کتاب آسمانی مراسم تحلیف را به جای آورند. همین موارد کافی بود تا صدای اعتراض حوزه قم بلند شود. فردای آن روز علما و مراجع قم طی تلگرافی برای شاه به این مصوبه اعتراض کردند. روز ۱۷ مهرماه بود که امام خمینی، به حکومت شاه به دلیل تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعتراض کرد و آن را مقدمه‌ای برای علنی ساختن اسلام‌زدایی در کشور دانست. شاه در پاسخ به نامه اعتراضی علما و مراجع قم درباره لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی مدعی احترام به اسلام شد اما این ادعا کافی نبود چرا که با ارسال نامه رسمی اعتراض امام خمینی به امیر اسدالله علم نخست وزیر، در مخالفت با مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، مبارزه با این مصوبه تشدید شد و چند روز بعد ماجرا به خیابان‌ها کشید و مردم خشمگین تهران با اجتماع در مسجد سید عزیزالله خواستار لغو لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی شدند. در پی این اتفاقات شاه در فرمانی که بیستم آبان ماه همان سال منتشر شد، دولت، نخست‌وزیر و کابینه را موظف به تهیه و تصویب قوانینی درباره انجمن‌های ایالتی و ولایتی، اصلاحات ارضی و تحدید مالکیت زمین‌ها کرد. این موضوع مخالفت‌ها را گسترده‌تر کرد . به همین جهت اسدالله علم برای پرهیز از بحرانی‌تر شدن اوضاع، در تاریخ ۲۲ آبان در نامه‌ای به علمای قم به دلیل تصویب قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی از آنان دلجویی کرد اما علما تنها به لغو این مصوبه راضی می‌شدند. آنچنان که در روزهای بعد آیت‌الله اراکی و آیت‌الله فلسفی با نامه‌ها و سخنرانی‌هایشان به جمع معترضان پیوستند و بر لغو قانون مذکور تاکید کردند. این‌چنین بود که روز هفتم آذر سال ۱۳۴۱امیر اسدالله علم در تلگرامی به علمای قم، لغو مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را اعلام کرد. در پی تماس علم با علمای قم و اعلام لغو تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، بعضی مراجع منازل خود را چراغانی کرده، جشن گرفتند، ولی امام خمینی اعلام نظر تلگرافی علم را بی‌ارزش خواند و تأکید کرد مبارزه روحانیت با دولت ادامه خواهد یافت. امام خمینی فرمودند: « باز اگر دیدیم شیطانی از خارج متوجه مملکت ما شد، ما همین هستیم، دولت‌‌‌ همان و ملت همان.» منبع: سایت سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

انجمن‌های ایالتی و ولایتی ، تلاش شاه برای به حاشیه راندن دین

عباس ایزدی فرد قانون اساسی مشروطیت ایران به خاطر ترس از فوت مظفر‌الدین شاه بیمار با عجله در سال 1285 شمسی با 57 اصل به تصویب رسید. در سال 1285 شمسی، اصولی چند به عنوان متمم قانون اساسی اضافه گردید. اصل دوم متمم – که با اصرار شیخ فضل الله نوری اضافه شده بود[1]، و به وسیلۀ علامه نایینی هم مورد تایید و تاکید قرار گرفت[2]، می‌گفت که برای جلوگیری از تصویب قوانین مخالف اسلام، در هر عصری، مراجع تقلید شیعه، اسامی بیست نفر از مجتهدین و فقهای آگاه به مقتضیات زمان را به مجلس شورای ملی معرفی نمایند تا 5 نفر از آنان انتخاب شوند و با اشراف آنان قوانین مصوب، مخالفتی با اسلام نداشته باشد.[3] در اصل 93 – 90 متمم، آمده بود که «انجمن‌های ایالتی و ولایتی به موجب نظامنامه مخصوص مرتب می‌شود» تا «اصلاحات راجعه به منافع عامۀ ایالات و ولایات را انجام دهند».[4] مجلس شورای ملی اوّل، در نظامنامۀ مزبور تصویب کرد که انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان باید مسلمان باشند و جهت حفظ امانت و صداقت باید به قرآن مجید سوگند یاد نمایند؛ و زنان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم هستند. حکومت شاه که در نزاع بین «غول کاپیتالیسم و کمونیسم»[5] به آمریکا پناه برده بود با دکترین آیزنهاور در سال 1958 به متحد نظامی آمریکا تبدیل شده بود و کمک‌های اقتصادی و نظامی جهت تحکیم استقلال و ثبات سیاسی خود دریافت می‌کرد. با روی کار آمدن دموکرات‌ها در آمریکا، کندی که خواهان رفع بی‌عدالتی اجتماعی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بود[6] ، دکتر علی امینی را به نخست وزیری ایران تحمیل کرد تا اصلاحات مورد نظر آمریکا را انجام دهد. ناسازگاری امینی با شاه باعث شد تا محمد رضا شاه شخصاً عهده‌دار اصلاحات مورد نظر آمریکا شود. به همین خاطر در تیرماه 1341 دکتر امینی بر کنار و اسدالله علم – که خود را نوکر خانزاد محمد رضا می‌دانست – به نخست وزیری رسید.[7] تصویبنامۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی محمد رضا شاه برای شروع اصلاحات مورد نظر آمریکا، سعی کرد تا دین اسلام را به حاشیه براند و به زعم خود می‌خواست آن را با ورود زنان به اجتماع عملی نماید. دولت علم بر اساس نوشته مطبوعات در 16 مهر 1341 نظامنامۀ انجمن‌ها را تغییراتی داد که بر اساس آن 1- قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شد، 2- سوگند به هر کتاب آسمانی مجاز بود و 3- به طایفۀ نسوان حق رأی داده شده بود. مخالفت علما با انتشار خبر، علمای قم به دعوت امام خمینی در منزل آیت‌الله حائری تجمع کردند. امام خمینی و آیت‌الله گلپایگانی، شریعتمداری و مرتضی حائری تصمیم گرفتند که: 1- با ارسال تلگراف به شاه، مخالفت علمای اسلام را اعلام و درخواست لغو فوری تصویب نامه را بنمایند، 2- از علمای تهران و شهرستان‌ها جهت مبارزه دعوت به عمل آید و 3- هفته‌ای یک بار جلسۀ مشاوره جهت ادامه مبارزه برقرار شود.[8] علمای قم و به خصوص امام خمینی معتقد بودند که هدف دولت از حذف «قید اسلام» هموار ساختن ورود رسمی فرقه‌های ضاله همانند بهائیت به ارکان حکومت بود، بهائیان شناخته شده تا آن موقع نمی‌توانستند به مقامات حکومتی برسند. جواز سوگند به هر کتاب آسمانی در یک کشور مسلمان، بی‌احترامی به قرآن بود و حق رأی به زنان، واقعی نبود زیرا اولاً مگر مردها حق رأی واقعی داشتند که حالا ‌بخواهند به زنان نیز حق رأی بدهند؛ ثانیاً هدف از حق رأی زنان به انحراف کشاندن و الگو سازی انحرافی برای زنان بود.[9] عکس العمل رژیم و ادامۀ مقاومت شاه پس از یک هفته تاخیر، به تلگراف 17 مهرماه 1341علمای قم، با تلگراف جواب داد که حاوی چند نکتۀ توهین آمیز بود: 1- علمای قم را با عنوان حجه‌الاسلام خطاب کرده بود تا گوشزد نماید آنان را در مقام مرجعیت نمی‌شناسد؛ 2- طلب توفیق برای هدایت افکار عوام برای آنان کرده بود تا بگوید کار آنان دخالت در سیاست و مملکت (کار عقلاء) نیست؛ 3- آنان را به اوضاع کشورهای اسلامی و شرایط زمانه توجه داده بود تا انگ ارتجاع به آنان بزند؛ 4- تلگراف را جهت بررسی به دولت فرستاده بود تا مقام علما را در حد گفتگو با دولت بداند.[10] تصویب نامه موجی از اتحاد و مخالفت بین علما برانگیخت. آیت‌الله حکیم و خویی از نجف[11]، آیت‌الله سید محمد بهبهانی، سید احمد خوانساری، میرزا طالب آملی و میرزا طاهر تنکابنی از تهران نیز به مخالفت برخواستند.[12] آنان قانع شدند که «قضیۀ (انجمن‌ها) شأن دینی دارد و مسألۀ سیاسی صرف نیست.»[13] علیرغم مخالفت جمعی علما، اسدالله علم – نخست وزیر – در رادیو گفت که «چرخ زمان به عقب بر نمی‌گردد و دولت از برنامه اصلاحی عقب نشینی نمی‌نماید».[14] آقای فلسفی – واعظ شهیر تهران – نیز طی نطقی به تجزیه و تحلیل تصویب نامه و مصاحبۀ علم پرداخت و نتیجه گیری کرد که «چرخ زمان به عقب بر نمی‌گردد و مشروطه به استبداد بر نمی‌گردد».[15] پس از یک ماه و نیم از مخالفت علما و مردم، دولت عقب نشینی کرد و به سه نفر از علمای قم (آیت‌الله گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری) تلگرافی به این مضمون ارسال کرد که از نظر دولت: 1- شرط اسلامیت، همان نظر علمای اعلام است؛ 2- سوگند، با قرآن می‌باشد و 3- در مسألۀ حق رأی زنان، دولت نظر علما را به «مجلسین تسلیم می‌نماید» و منتظر تصمیم آنان می‌ماند. در حالی که علما مبارزه را خاتمه یافته می‌دانستند، امام خمینی اعلام کرد که؛ تصویب نامه در دولت تصویب شده است و با تلگراف لغو نمی‌گردد، و حق رأی زنان موکول به نظر «مجلسین است که معلوم نیست چه زمانی تشکیل شود و آیا مجلس موافقت نماید یا خیر».[16] دولت به امام خمینی تلگراف نمی‌فرستاد تا به خیال خود او را تحقیر نماید، اما امام خمینی محکمتر و استوارتر از دیگران بود. او با ذکاوت، حیلۀ دولت را دریافت و اعلام نمود، هیچ چیز پایان نیافته است و باید به مبارزه ادامه داد. امام خمینی با مشاهدۀ لجاجت دولت در عدم لغو مصوبه، با استناد به اصل دوم متمم قانون اساسی – که به علما حق می‌داد، قوانین مخالف اسلام را رد نمایند – طی تلگراف‌های بعدی اعتراض را از تصویب نامه فراتر برد و نسبت به انحلال مجلسین، تخلف از قانون اساسی و احکام اسلام هشدار داد و علمای تهران و شهرستان‌ها را به تحرک بیشتر وا داشت. سرانجام علمای تهران از مردم برای تشکیل مجلس دعا در روز 8 آذر 1341 دعوت کردند، بار دیگر دولت عقب نشینی کرد و در 7 آذر تشکیل جلسه داد و تصویب نمود که «تصویب نامۀ مورخ 14/ 7/ 1341 قابل اجرا نخواهد بود» و آن را به علمای تهران و قم تلگراف کرد. بار دیگر امام خمینی از علمای قم دعوت کرد تا به مبارزه ادامه دهند. استدلال امام خمینی آن بود که مصوبۀ قبلی در دولت تصویب شده بود و از مطبوعات اعلام شده بود، اما ما نمی‌توانیم به لغو مصوبه در پشت درهای بسته اکتفا کنیم. باید به طور رسمی و لغو مصوبه نیز باید از طریق مطبوعات اعلام شود. علیرغم اعلامیه برخی از علما مبنی بر خاتمۀ مبارزه، عده‌ای از دانشگاهیان، اصناف و بازاریان تهران به قم رفتند تا از نزدیک در جریان مواضع علما در خصوص نهضت قرار گیرند. آنان در منزل امام و با تعبیر «زعیم رشید ما»[17] تقاضای اعلام تکلیف کردند. امام خمینی خواهان ادامۀ مبارزه تا اعلان رسمی لغو مصوبه شدند. سرانجام دولت تسلیم خواستۀ امام خمینی شد و در تاریخ 10/ 9/ 41 رسماً از مطبوعات خبر لغو تصویبنامه اعلام شد. پیامدهای نهضت دو ماهه روحانیون 1- دولت و شاه که تصور می‌کردند با رحلت آیت‌الله بروجردی، دیگر زاحمی برای برنامه‌های ضد دینی خود ندارند، با جبهه‌گیری علما و به خصوص امام خمینی دریافتند که حریف قدرتمندی دارند، باید بین علمای قم اختلاف انداخت تا جبهۀ آنها تضعیف شود. 2- شاه از همان ابتدای نهضت مخالفت علما با تصویب نامه، صف امام خمینی را از دیگران جدا نمود و دریافت که مخالفی جدی برای او ایجاد شده است. 3- علما نیز دریافتند که برخی اقدامات به ظاهر دینی محمد رضا شاه در سال‌های گذشته، ظاهر سازی بوده است و با تثبیت حکومت، کم کم چهرۀ وابسته به استکبار و مغایر شئون دینی به نمایش می‌گذارد، به همین خاطر که افرادی از علما که تا آن زمان رابطۀ میانه‌ای با حکومت داشتند از آن فاصله گرفته و به خالفت پرداختند. 4- با ظاهراً جداسازی امام خمینی از دیگران توسط حکومت، با جواب ندادن به تلگراف‌ها و... مردم که از حکومت دلخوشی نداشتند بیشتر به امام خمینی متمایل شدند و با تعبیراتی نظیر «زعیم رشید ما»[18] او را برای رهبری و پیشوایی سیاسی امت اسلامی، مناسب‌تر یافتند. پی‌نوشت‌ها: [1] . ترکمان، محمد؛ رسائل مشروطیت، ج 2، تهران، بی‌نا، 1361، صص 194 – 197. [2] . حسین نائینی،محمد؛ تنبیه الامه و تنزیه الله یا حکومت از نظر اسلام، تهران، 1378، ص 38. [3] . اخگر، احمد؛ مجموعه شماره 2 قانون اساسی، قوانین جزایی، تهران، گنج دانش، 1351، ص 10. [4] . همان، ص 21. [5] . راسل، برتراند؛ جنگ هسته‌ای، ترجمه فریدون حاجتی، تهران، اکباتان، 1362، ص 15. [6]. مدنی، جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر، قم، جامعه مدرسین، 1361، ص 354. [7] . نجاتی، غلامرضا؛ تاریخ بیست و پنج ساله ایران (از کودتا انقلاب) ج 1، تهران، رسا 1373. [8] . روحانی، سید حمید؛ نهضت امام خمینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1361، ص 139. [9] . همان، ص 135. [10] . همان، ص 286. نهضت آزادی هم در همان ایام اطلاعیه‌ای صادر کرد و هدف رژیم از اعطای حق رأی به زنان مسلمان را به ابتذال کشاندن آنان قلمداد نمود. ر. ک به همان، ص 286. [11] . جلال الدین مدنی، پیشین، ص 377. [12] . سید حمید روحانی (انجام مصاحبه) زندگی و خاطرات فلسفی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 162. [13] . همان، صص 137 – 136. [14] . جلال الدین مدنی، پیشین، ص 380. [15] . همان، ص 380. [16] . سید حمید روحانی، پیشین، صص 174 – 173. [17] . مدنی، جلال الدین؛ پیشین، ص 380. [18] . همان. منبع: سایت پژوهشکده باقرالعلوم منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

بررسی اهداف پنهان شاه از مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی

محمد شفیعی‌فر لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و آغاز نهضت امام خمینی (ره) بخشی از اصلاحات مورد نظر شاه و آمریکا بود كه نمودهای ضد دینی صریح و روشنی داشت، موجب مخالفت و اعتراض بیشتری شد و به نیروهای سیاسی اجتماعی مخالف، سر و سامان داد، بخصوص حضرت امام خمینی (ره) که پس از رحلت آیت الله بروجردی (ره) تقریبا شاخص شده بود رهبری این مبارزه را بر عهده گرفت.در مهر ماه 1341، رژیم شاه با تصور خلأ اقتدار مذهبی تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی را با شرایط جدید اعلام کرد. در مصوبه جدید دولت علم ، از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان، قید اسلام حذف، و به جای سوگند به قرآن نیز سوگند به کتاب آسمانی قید شده بود و به زنان هم حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داده شده بود.جلال الدین مدنی، هدف رژیم را از این تغییر و تبدیل قانون چنین می داند: (1) اولا: زورآزمایی با روحانیت و هواخواهان مذهب و کنار گذاشتن همیشگی آنها از صحنه تا دیگر مجبور به محافظه کاری در برابر مراجع دینی نباشد. ثانیا: با حذف مذهب رسمی و سوگند به قرآن، به گروههای صاحب نفوذ غیر مسلمان که در عمل سیاست کشور را به دست داشتند، فرصت دهد که به طور رسمی اعلام موجودیت کنند. ثالثا: با عنوان کردن آزادی زنان، دلیل عقب ماندگی و محرومیت گذشته آنها را به عهده اسلام و قانون اساسی بگذارد. رابعا: آخرین مانع پیوستگی کامل ایران به غرب را از میان بردارد. شاه در پاسخ تلگراف مخالفت علما هم موضوع را بی اهمیت دانسته و توجه آنها را به «وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا» (2) مثل ترکیه) جلب نموده و صریحا به جبر زمانه و تاریخ یعنی همان فشار آمریکا و نظام بین المللی اشاره کرده بود. از این نظر، تغییرهای جدید برای افراد مذهبی و متدین قابل تحمل نبود و مبارزه با آن یک وظیفه شرعی تلقی می شد و برای گروهها و دستجات سیاسی و ملی هم می توانست به عنوان تغییر قانون در شرایط تعطیلی مجلس با دخل و تصرف در قانون اساسی و تجاوز به اساس مشروطیت شناخته شود و توجیهی برای مبارزه باشد. تنها نکته بحث برانگیز این لایحه، موضوع مشارکت زنان بود که از ابتدایی ترین حقوق انسانی محروم بودند (همانگونه که مردان هم محروم بودند) .مخالفت با آن هم با توجیه آمریکایی بودن طرح و ماهیت فریبکارانه و مفسده انگیزه آن همراه شد و امام (ره) اعلام کردند: «ما با ترقی زنها مخالف نیستیم، ما با این فحشاء مخالفیم، با این کارهای غلط مخالفیم، مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زنها داشته باشند؟ ! آزاد مرد و آزاد زن با لفظ درست می شود؟ (3) بنابر این موضوع لایحه، مبارزه ای بود که می توانست تمامی نیروها را بسیج کند و به قیام همگانی وادارد و امام خمینی (ره) به عنوان یک مبارزه شرعی و مخالف با اقدامات ضد اسلامی رژیم، با ارسال تلگرافهایی به شاه و علم و ایجاد هماهنگی و وحدت نظر با علما و مراجع دیگر در کانون این مبارزه قرار گرفت و توجه همگان را به خود جلب کرد.امام با هدایت و رهبری این مبارزه تا پیروزی و عقب نشینی دولت، بنای یک حرکت اجتماعی علیه رژیم شاه را گذاشت که در سال بعد در قیام 15 خرداد نمود یافت. پی نوشت ها: 1. مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص .623 2. همان، ص .624 3. مراجعه شود به: صحیفه نور، ج 1، ص .80 منبع: سایت پایگاه حوزه منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

آیت الله طاهری خرم آبادی : هدف دین‌زدایی بود

حجت الله اسدی در دوره صدارت علم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در غیاب مجلس به تصویب هیات دولت رسید . به موجب این لایحه واژه اسلام از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان حذف شده بود. انتخاب شوندگان نیز به جای این که مراسم تحلیف را با قرآن به جای آروند از این پس با کتاب آسمانی نیز می توانستند این کار را انجام بدهند وبه زنان نیز حق رای داده شد. آیت الله طاهری خرم آبادی که در سال‌ 1341 از سوی امام‌(ره‌) ماموریت یافته بود به‌ خرم‌ آباد برود و مسائل‌ مطرح‌ شده درباره جریان لایحه‌ انجمنهای ایالتی و ولایتی را با علما و مردم‌ آن‌ دیار در میان‌ بگذارد درباره چگونگی لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن از سوی دولت می گوید: " هیات دولت در دوران تعطیلی مجلس با شتابزدگی قانونی را تصویب کرد که به موجب آن اولا زنها در انتخاب شدن و انتخاب کردن آزاد بودند دوم اینکه برای انتخاب شوندگان شرط مسلمان بودن حذف شد در این مصوبه ذکر شده بود که هر نماینده به کتاب آسمانی خو قسم یاد کند . این سه مساله در مصوبه مذکور نشانه هایی از یک برنامه عمیق و خطرناک داشت. هدف این برنامه عبارت بود از حذف قیود و سنتهای اسلامی از کشور و در یک کلام دین زدایی و اسلام ستیزی... در تاریخ 16مهر 1341 لایحه انجمنهای ایالتی وولایتی به تصویب دولت رسید و عصر همان روز خبر آن با تیتر درشت در روزنامه ها منتشر شد به محض این که امام مطلع شد دامادشان حاج آقا اشراقی را به منزل حاج آقا مرتضی حائری فرستادند و پیام دادند که شما جلسه ای تشکیل دهید و علما را دعوت کنید . به دنبال پیام امام همان شب بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه ای در منزل حاج آقا حائری تشکیل و تصویب شد که مراجع یعنی آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری و خود امام تلگرافی به شاه مخابره کرده و مساله رابا خود وی مطرح کنند و تحت عنوان اینکه دولت چنین کاری کرده است شاه را مورد خطاب قرار دهند. تلگرافهای مراجع فردای آن شب به تهران مخابره شد و خبر آن هم در روزنامه ها منتشر شد. شاه در ابتدا به تلگراف سه تن از مراجع پاسخ داد ولی به تلگراف امام جوابی نداد . وی در پاسخ به علما در واقع مساله را به گردن دولت انداخته بود . بعد از این تلگراف قضیه همچنان از سوی علما و مراجع دنبال می‌شد و جلساتی هر شب به طور مداوم تشکیل می‌شد . از شهرستانها نیز سیل تلگرافها وطومارها به شاه و به دولت و به خود مراجع ارسال می‌شد. پس از ده پانزده روز شاه پاسخ امام را نیز داد. حوزه علمیه نجف نیز در این زمینه واکنش نشان داد و علمای آن حوزه تلگرافهایی به شاه و دولت مخابره نمودند... مرحله دوم تلگرافهایی بود که مراجع و علما به دولت مخابره کردند و لحن شدیدی هم داشت . لحن امام نسبت به دولت شدیدتر از سایر علما بود به این مضمون امام تلگرافی به علم داد که آقای علم این کار تو طبق ماده فلان بر خلاف قانون اساسی است و اگر در مورد قانون اساسی ابهام داری بیا قم تا برایت رفع ابهام بکنیم... واکنشها نسبت به لایحه مذکور پس از بی اعتنایی علم از حد تلگرافها و طومارها گذشت و به تشکیل جلسات کوچک و بزرگ کشیده شد . مردم گاهی پس از پایان جلسه تظاهرات خیابانی داشتند ولی به برخود فیزیکی رژیم با مردم نمی انجامید... پس از اینکه رژیم با توسل به انواع حیله نتوانست روحانیت را از مبارزه خود بازدارد ، علم پس از حدود 40 روز بی اعتنایی تلگرافی فریبنده برای سه نفر از علما یعنی آقایان: گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری ارسال کرد ولی تلگراف امام را بدون پاسخ گذاشت. وی در تلگراف خود به مراجع آورده بود که نظر دولت در مورد شرط اسلام بر انتخاب شوندگان و کنندگان همان نظر علمای اسلام است و همین طور سوگند امانت و صداقت همچنان به قرآن است و در مورد حق شرکت زنان این موضوع را به مجلس تسلیم کرده است و منتظر تصمیم آنها خواهد ماند. امام که عمق حادثه را می‌دید و متوجه فریب و نیرنگ علم شده بود از این موضوع ناراحت شدند و گفتند می‌خواهند مبارزه را به دست خودمان لوث کنند . ایشان در حضور جمع قلم برداشتند و نوشتند که ما بر سر مواضع خودمان هستیم و هنوز چیزی حل نشده است. به دستور امام نوشته ایشان را برای بازار بردند..این کش و قوسها دو ماه طول کشید و در این فاصله برخی اوقات امام در پایان جلسه درسشان صحبتی می کردند تا این که قرار شد یک جلسه عمومی در مسجد سید عزیزالله در تهران در هشتم آذر تشکیل شود و آقای فلسفی در آن سخنرانی کند. روز قبل امام در پایان درسشان فرمود: این جلسه جلسه دعا نیست بلکه جلسه نفرین است . شبی که قرار بود فردای آن مردم تهران در مسجد سید عزیزالله اجتماع کند هیات دولت پس از یک جلسه طولانی تا نیمه های شب مصوبه قبلی را لغو کرد و همان شب با نامه و تلگراف علمای قم و تهران را از موضوع مطلع کردند. اما امام اصرار داشتند که همان تلگراف در رسانه های گروهی کشور منتشر شود و اعتقاد داشتند که تا دولت لغو لایحه را در مطبوعات منتشر نکند نباید مساله را پایان یافته تلقی نمود . سرانجام با پایمردی و ایستادگی امام دولت مجبور شد خبر لغو مصوبه را با تیتر درشت در روزنامه های تهران منتشر کند. منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

انجمن های ایالتی و ولایتی و تهاجم شاه به ارزشهای دینی

فاطمه پهلوان پور محمدرضا شاه پهلوی هنگام اجرای طرح اصلاحات ارضی و هنگام نخست وزیری امینی، طی سفری به ایالات متحده، مقامات آن کشور را از اجرای برنامه‌های اصلاحی مورد نظرشان مطمئن ساخت و انجام آنها را خود بر عهده گرفت. بنابراین نظر موافق آنان را برای برکناری امینی کسب کرد و پس از بازگشت به کشور، "اسدالله عَلَم" را جایگزینش ساخت. مهم ترین اقدام عَلَم تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که هنگام تعطیلی مجلس به طور غیرقانونی در هیئت دولت به تصویب رسید. اجرا و مفاد لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی پس از کودتای 28 مرداد 1332ش. اسدالله علم به عنوان رابط شاه با مقامات عالی‌رتبه انگلیسی و آمریکایی، سهم اساسی در برکناری زاهدی از نخست وزیری داشت و او بود که مقامات آمریکایی را متوجه نقش بیشتر شاه کرد.[1] گویا در سال های 1340 ـ 1350 امپریالیسم آمریکا هیچ پایگاهی در دربار و سیاست ایران نداشت؛ زیرا در همین سال هاست که علم در نقش فرمانروای ایران ظاهر شد.[2] او در سال های 1329 ـ 1332 از نزدیکترین یاران شاه بود و در ماجرای 25- 28 مرداد 1332 نقش فعالی ایفا کرد.[3] یکی از کارهای اساسی دولت علم، تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. این انجمن‌ها متضمن مشارکت هر چه بیشتر مردم در امور اجتماعی و اصلاحاتیِ شهرها و استان های مملکت بود. قانون آن از سالیان پیش تصویب شده بود؛ ولی متأسفانه اجرای آن، فراموش شده بود. وقتی علم روی کار آمد، درصدد برآمد این طرح را عملی کند که موفق نشد.[4] این لایحه در واقع می‌خواست مقدمات و تمهیداتِ قانونی برای تغییرات آمریکایی را فراهم کند. در 16 مهر 1341 دولت اعلام می‌کند که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد و با توجه به اینکه مجلسی نیست، بنابراین، قانون تلقی می‌شود. این لایحه، مسائل مختلفی را در برداشت که مهم ترین آنها حذف شرط مسلمانی برای تصدی بسیاری از پست های مهم مملکتی مثل: قضاوت و ... بود. به علاوه تصریح شده بود در مواردی که طبق قانون، افراد باید سوگند یاد کنند، ضرورتی ندارد که مسلمانان، نام قرآن را ذکر کنند، فقط کافی است به کتاب های آسمانی سوگند یاد کنند. همچنین در یکی از بندهای این لایحه به تساوی کامل حقوق اجتماعی زنان و مردان از جمله شرکت در انتخابات تأکید شده بود.[5] علم در یادداشت های خود می‌نویسد: «سالیان درازی بود که زنان، خواستار برابری حقوقی و سیاسی با مردان بودند. بعد از مطرح کردن این لایحه، آنان حس می‌کردند، هنگام برداشتن گامی دیگر به سوی آزادی بعد از دوره رضاخان (مسئله کشف حجاب) هر چه بیشتر فرا رسیده است. سرانجام نیز با سخنرانی شاه در اسفند 1341 در کنفرانس اقتصادی - که در آن به لزوم مشارکت زنان در انتخابات صریحاً اشاره کرد - به این هدف دست یافتند. مدت ها بود جامعه ایرانی چنین تحولی را به خود ندیده بود. بازیگران اصلی صحنه همچنان شاه و ارسنجانی بودند.»[6] انگیزه و اهداف دولت از اجرای لایحه دولت طبق معمول، درصدد بود با این طرح، وعده‌ای به مردم بدهد، تبلیغاتی برای خود انجام دهد و برای مدتی، مردم را سرگرم کند تا بهتر بتواند به مقاصد شومش دست یابد. دیگر اینکه دولت با این کار می‌خواست برنامه بازیچه قراردادن ناموس دینی و ملی مردم را ـ که خواسته استعمار و ضامن دوام و توسعه استعمارگران بر ملت بود ـ چند قدم دیگر پیش ببرد.[7] این لایحه از نظر مخالفان مذهبی، نقطه آغاز هجوم شاه به ارزش های مذهبی محسوب می‌شد و به فرموده امام خمینی(ره) مقدمه از رسمیت انداختن اسلام بود؛ زیرا اگر در کشوری به جای یک مذهب خاص رسمی، مذاهب دیگر نیز رسمیت یابند، کشور به تدریج، به سوی غیرمذهبی شدن می‌رود.[8] بنابراین آمریکایی‌ها و دولتمردان داخلی قصد داشتند از لایحه یاد شده و زمینه‌های مترقّی آن برای تحکیم حاکمیت خود سوء استفاده کنند. اصلاحات و شعارهای مترقّی، بهانه‌ای برای تحکیم حاکمیت تلقی می‌شد. قیدهای این لایحه، گاهی در راه تأمین منافع غرب به ویژه آمریکا از یک سو و گامی دیگر برای تضعیف مبانی مذهب و روحانیت از سوی دیگر ارزیابی می‌شود. در آن زمان، قشر مذهبی سنتی، حساسیت خاصی در باره زنان داشتند؛ بنابراین اگر این مسئله با زبان و بیان روشنفکر پسندانه مطرح می‌شد حرکت فراگیر مردمی به وجود نمی‌آمد.[9] این امر سبب افزایش آشفتگی و اختلاف نظر مردم در باره حق انتخاب زنان شد. این خواست دولت بود تا مخالفان ملت از تشدید سوء ظن‌ها و اختلافات داخلی بهره برداری کامل تری کنند.[10] مخالفت‌های موجود با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعلام تصویب این لایحه به مثابه جرقه‌ای برای مشتعل کردن حرکت انقلابی مردم ایران بود؛ زیرا طی سال های بعد از کودتای 28 مرداد، مقدمات این قیام به تدریج شکل گرفته بود و تصویب این لایحه، کلید آغاز این حرکت را به گردش درآورد.[11] مبارزه آیت الله خمینی(ره) با شاه از همین نقطه آغاز شد. در پیِ اعلام تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در جراید عصر تهران، امام بی‌درنگ، علمای طراز اول قم را به نشست و گفتگو درباره آن دعوت کرد. ساعتی بعد، نخستین نشست علمای قم در منزل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری تشکیل شد. امام خمینی(ره)، آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری در این جلسه تصمیم گرفتند، طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب نامه مزبور، اعلام و لغو فوری آن را طلب کنند.[12] نخستین تلگراف امام خمینی(ره) به شاه به این صورت بود: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ پس از اهدای تحیت و دعا به طوری که در روزنامه‌ها منتشر است، دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اسلام و سایر طبقات مسلمین است... . امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی مسلمانان شود.»[13] شاه در پاسخ تلگرافات آیت الله خمینی(ره) و سایر علما نوشت که تلگرافات آنها را به دولت ارجاع کرده و در ضمن با اشاره و کنایه نوشت که خود بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبی کوشاست و توفیق علما را در هدایت عوام خواستار شد. آیت الله خمینی(ره) به این تلگرافِ شاه، پاسخ محکمی داد که سند مهمی در تاریخ مبارزاتی است که به انقلاب اسلامی ایران منجر شد.[14] امام خمینی(ره) ضمن تلگرافی به شاه ـ که ضمن آن به علم نیز به شدت حمله شد ـ نوشت: «اینکه شاه بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبی کوشا هستند و تلگراف این جانب را برای دولت ارسال داشتند، موجب تشکر می باشد؛ البته ملت مسلمان ایران از شما همین انتظار را دارند. مع الاسف با آنکه به آقای اسدالله علم در این بدعتی که می‌خواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم. ایشان نه به امر خداوند قاهر، گردن نهادند و نه به قانون اساسی اعتنا نمودند و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند و نه به نصیحت علمای اسلام توجه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان که تلگرافات و نامه‌های بسیار آنها از اقطار کشور نزد این جانب و علمای اعلام قم و تهران موجود است،‌ وقعی نهادند... آقای علم از نشر افکار عمومی در مطبوعات و انعکاس تلگرافات مسلمین و اظهار تظلم آنها به اعلیحضرت و علمای ملت جلوگیری کرده و می‌کند و مطبوعات کشور را مختنق کرده و به وسیله مأمورین در اطراف مملکت، ارعاب و تهدید می‌کند... این جانب به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام اعلیحضرت را متوجه می‌کنم به اینکه اطمینان نفرمایند به عناصر چاپلوس... انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلامی و اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید و الا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت، مطالب دیگری را تذکر دهم.»[15] آیت الله خمینی(ره) در ابتدا قصد نداشت با اساس سلطنت، مخالفت کند؛ بلکه اجرای صحیح قانون اساسی را می‌خواست که بر اساس قوانین اسلامی تدوین شده بود؛ چه بسا اگر در آن زمان به جای علم، شخصیتی دور اندیش در رأس دولت قرار داشت، یا مرتکب چنین اشتباهی در صدور تصویب نامه خلاف شرع نمی‌شد و یا اگر چنان اشتباهی را نیز مرتکب شده بود، بدون لجاجت در صدد رفع اشتباه برمی‌آمد؛ هر چند عامل اصلی، خود شاه بود که بی‌اعتنا به تذکرات روحانیان از علم حمایت می‌کرد. به همین سبب، امام بعد از بی‌نتیجه بودن تلگرافات مستقیم خود به شاه، این بار، ضمن تلگراف شدیداللحنی خطاب به علم با وی اتمام حجت کرد.[16] متن آن بدین قرار است: «معلوم می‌شود شما بنا ندارید که نصیحت علمای اسلام که ناصح ملت و مشفق امت اند، توجه کنید و گمان کردید، ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد. علمای اعلام قم و نجف و اشراف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویب نامه غیرقانونی شما بر خلاف شریعت اسلام و بر خلاف قانون اساسی است... این جانب مجدداً به شما نصیحت می‌کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیم تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون اساسی بترسید... .»[17] پی‌نوشت : [1] .فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1373ش، چاپ ششم، ج 2، ص 238. [2] . همان، ص239. [3] . همان، ص 238. [4] . نجفی، ناصر؛ دولت های ایران از کودتای سوم اسفند 1299 تا آذرماه 1358 (از سید ضیاء تا بازرگان)، ناشر: نویسنده، 1370ش، ج2، ص 1571. [5] . خلجی، عباس؛ اصلاحات آمریکایی و قیام 15 خرداد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381ش، چاپ اول، ص 102. [6] . علم، اسدالله؛ یادداشت های اسدالله علم، ویراستار: علی نقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار- معین، 1377ش، چاپ اول، ج1، ص 62 و 63. [7] . ایران و تاریخ، انتشارات زرین، 1364ش، چاپ اول، ص 306. [8] . بادامچیان، اسدالله و بنایی، هیئت‌های موتلفه اسلامی، تهران، انتشارات اوج، 1362ش، ص 68. [9] . عمید زنجانی، عباس علی؛ انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، تهران، نشر کتاب سیاسی، 1369ش، چاپ سوم، ص 119و 120. [10] . افراسیابی، بهرام؛ پیشین، ص 306. [11] . منصوری، جواد؛ سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، وزارت امور خارجه موسسه چاپ و انتشارات، 1375ش، چاپ دوم، ص 152. [12] . روحانی (زیارتی)، سید حمید؛ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران، انتشارات راه امام، 1360ش، چاپ یازدهم، ص 149. [13] . خمینی(ره)، امام؛ صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی(ره)، تهران، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1361ش، ج1، ص 37. [14] . طلوعی، محمد؛ بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا فردوست)، تهران، نشر علم، 1373ش، چاپ دوم، ج1، ص 455. [15] . خمینی(ره)، امام؛ پیشین، ص 35و 36. [16] . همان، ص457. [17] . همان، ص34 . منبع: سایت پژوهشکده باقر العلوم منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

نقش ارزشمند زنان در پیروزی انقلاب اسلامی به روایت امام خمینی

مصطفی آخوندی زنان, ایـن عنـاصـر فضیلت و ارزشهای الهی دارای بـرکات زیادی هستند و به عنـوان نیمـی از جامعه بشریت, همـواره بیشتریـن بار مشکلات را بـر دوش می کشند و نـوعا شـریک غم خانـواده مـی باشند. اسلام برخلاف جـوامع و تمدن جاهلـی که زنان را حقیر و ضعیف و دون شمرده و آنان را در خـدمت ابتذال و فساد گـرفته بـود, به زنان, شخصیتـی باکرامت و مقامی والا بخشید. ایـن مقام و منزلت, تـوإم با فـداکاری و ایثار, در پـرتـو انقلاب اسلامـی تجلـی یافت و عطر شکـوفایی ایـن مـوجـود بزرگـوار و بافضیلت, جهانیان را به شگفت آورد, تا آنجا که از سـوی خبرگزاریها و تحلیل گران, انقلاب اسلامی به «انقلاب چادرها» نام گرفت. زنان, ایـن عناصر عفاف و نجابت, نه تنها در پیروزی انقلاب اسلامی سهم بزرگـی ایفـا کـردنـد, بلکه در تثبیت نظام جمهوری اسلامـی و تداوم انقلاب اسلامـی حرف نخست را زدند و با حضـور در صحنه انقلاب اسلامی, تـوطئه های دشمنان را در عرصه های گوناگون فرهنگی, نظامی, اقتصادی, اجتماعی, سیاسـی و ... نقـش بـر آب سـاختنـد. در ایـن مقاله تلاش شـده است با بهره گیـری از سخنان گهربـار معمار انقلاب اسلامـی, حضـرت امـام خمینـی, نقـش و سهم بزرگ زنـان در پیـروزی انقلاب, به تصویر کشیده شـود و تلاش و منزلت ایـن بزرگواران عیان گردد. چهار عنوان «تحـول فکری و روحی زنان», «حضـور زنان در صحنه انقلاب اسلامـی», «انگیزه حضـور زنان در انقلاب اسلامـی» و «ویژگـی زنان انقلابـی» محـورهای اصلـی ایـن تصـویر مـی باشـد. 1ـ تحول فکری و روحی زنان هنر انقلاب اسلامی ایـن بود که زنان جامعه ما را متحول ساخت و در مسیر اسلام و ارزشهای الهی هدایت کرد و از بی هـویتـی و بـی بند و باری و ابتذال که سوغات غرب بـود, به سوی عزت خـواهی, عفاف, درک شخصیت و کمال جـویی و تحول فکری و روحی هدایت کرد و از دون مایگی به اوج انسانیت ارتقا بخشید. زنان مسلمان در انقلاب اسلامی شخصیت و هویت خویـش را یافتند و به مقام و منزلت والای خـویـش پـی بردند و بینـش سیاسـی, فرهنگـی و اجتماعی پیدا کردند. ایـن تحول فکری و روحی بزرگی که نصیب زنان شد, مـوهبت الهی بـود که امام خمینی بارها از آن به بزرگـی یاد کـرده و آن را افتخـار بزرگ ملت ایـران دانستند: «مـن در جامعه زنها یک جـور تحـول عجیبـی می بینـم که بیشتر از تحـولی است که در مردها پیدا شده[ است].»(1) «خانمهایی که در قبل وضعشان یک نحـو دیگـری بـود, و رژیـم آنها را به یک مسـایل دیگری مشغول کرده بـود, متحول شدند به کسانی که در مقابل رژیـم ایستادنـد.»(2) «نهضت اسلامـی به بـرکت اسلام چنان تحـولـی در نفـوس زن و مـرد به وجـود آورده که ره صـد سـاله را یک شبه طـی نمـوده است.»(3) «این یک تحـولی بـود که بشر نمی تـوانست ایـن تحول را درست کند. این تحول الهی بـود.»(4) «ایـن تحول که در ایـران پیـدا شـد, تحـول همه جـانبه بـود»;(5) یعنـی زنان در تمـام زمینه های روحـی, فکـری, اخلاقـی, فـرهنگـی, سیـاسـی, اجتمـاعی و انگیزه هـا و اهـداف, الهی شـده بـودنــد و مـی خـواستند در صبغه اسلام قرار گیرند و در مسیر حضرت زهرا(س) و زینب کبرا(س) قدم بردارند. زنان مسلمان از حالت بـی اعتنایی بیرون آمدند و نسبت به سرنـوشت خـود و خـانـواده خـویـش و اسلام احسـاس مسـوولیت کـردند: «همان زنهایـی که آن وقت که ـ هیچ ـ بـی تفاوت بـودنـد راجع به کشـور خـودشان, راجع به همه چیز, همیـن ها وارد شدند در میدان و دیـدیـم که خـوب هـم مـی تـواننـد انجـام وظیفه کننـد.»(6) تحول فرهنگی در تهاجـم فرهنگـی غرب, زنان را در مسلخ «فروش کالا» و «فساد و فحشا» قربانـی کرده و ایـن مرکز عطـوفت و فضیلت را به گرداب ابتذال کشانده بـودنـد. در طـول پنجاه سال سیاه حاکمیت خانـدان فاسـد پهلـوی, زنان مسلمان زیر فشار و یـورش فرهنگـی استعمار و استکبـار دست و پـا مـی زدنـد. رضـاخـان ایـن مهره استعمــاری و استبدادی, خشـن ترین شیوه را در اشاعه فرهنگ مبتذل غرب, در قالب کشف حجاب به کار برد. اسلام و انقلاب آمـد و زنان را از ایـن منجلاب فرهنگـی نجات داد و آنان را به اخلاق اسلامـی و حجـاب و عفاف و فضیلتها آراسته ساخت: «ایـن اسلام که در ایران زنده شد, آن خـدمتـی را که به بانـوان کرده است و خواهد کرد, ارزشش به اندازه ای است که نمی توانیـم ما توصیف کنیـم. اگر نبود این انقلاب و نبود ایـن تغییر و تحولی که در ایران واقع شـده بـود, بعد از چنـد سال دیگـر اثـری از اخلاق اسلامی در ایران نبود.»(7) «اینجانب به زنان پرافتخار ایران, مباهات می کنـم که تحولی آن چنان در آنان پیـدا شـد که نقـش شیطانـی بیـش از 50 سال کـوشـش نقاشان خارجـی و وابستگان بـی شـرافت آنان, از شعرای هرزه گرفته تا نویسندگان و دستگاههای تبلیغاتی مزدور را نقـش بر آب نمودند و اثبات کردند که زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهـی نشـده و با ایـن تـوطئه های شـوم غرب و غرب زدگان آسیب نخـواهد پذیرفت.»(8) «بجز مشتی زنان مرفه طاغوتـی و وابستگان ساواکـی و سرسپـردگان آنان دیگر قشرهای میلیـونـی زنان متعهد که اساس ملت مسلمان اند, در دام فـریب دلباختگان به غرب نیفتاده و بـا عمل خـود در طـول پنجاه سال سیاه, بـا روی سفیـد نزد خـدا و خلق شجـاعانه مقاومت نمودند.»(9) بنیانگذار انقلاب اسلامـی خطاب به روشنفکـران مـرتجع و دلباختگان بـی بنـد و بـاری و ولنگـاری غرب فـرمود: «آیا زنها در ایران دیگر کنار رفتند به کلـی, یا همـدوش مردها در کارهای سازنده داخل انـد؟ شما مـی خـواهید که زنهای اینجا هـم بـی بند و بار باشند, هر جـور مـی خـواهند باشنـد؟ ایـن برخلاف آن تحـولـی است که در خـود زنها پیـدا شـده است.»(10) میل به مبارزه رها سـاختـن زنـدگـی آرام و بـی درد سـر و روی آوردن به زنـدگـی پرمخاطره و مبارزه با طاغوت یکی از تحـولاتـی بـود که خداوند در وجود زنها به وجـود آورد. آن ترس و وحشتـی که از طاغوت داشتند, از میـان رفت و شجـاعت و شهامت جـای آن نشست. زنـان مسلمـان از چکمه پـوشان و سـرنیزه هـای گـارد شـاهنشـاهـی واهمه ای به دل راه نمی دادند و از زخمی و کشته شـدن نمـی هراسیدنـد. امام راحل ایـن گونه این تحول را بیان می کند: (خـداوند) قلبها را از آن وحشت بیرون آورد, از آن وحشتـی که از ایـن رژیمها همه داشتنـد, از آن وحشت بیـرون آورد و به جـای آن تصمیـم و شجاعت به ایشان داد, به طوری که زنها, بچه ها و مردها, همه به مبارزه برخاستند. کـی سابقه داشت که زن در مبارزه بیاید مقابل توپ و تانک بایستد؟ ایـن یک تحول روحی بود که خدای تبارک و تعالـی در ایـن ملت تحـول را ایجـاد فـرمود.»(11) تحول سیاسی بانوان به برکت انقلاب اسلامی و هدایتهای پیامبرگـونه امام خمینی چنان از بینـش سیاسی برخـوردار شدند که دشمنان اسلام و انقلاب از گمراه ساختـن آنان ناامید و درمانده شـدند. زنان با شناختـی که از ماهیت و تـرفنـدهای دشمنان اسلام پیدا کـردنـد گام در میـدان مبارزه و سیاست نهادند و خصـم دون را از صحنه بیـرون رانـدنـد. امام خمینی در دیدار زنان مناطق ساحلی جنـوب ایران با اشاره به این تحول بزرگ سیاسی می فرماید: «در اینکه مـی بینـم گـوینده شما بانـوان ساحلی, مسایلـی را که مطـرح مـی کنـد, مسایل روز است, مسـایل سیـاسـی روز است, مسـایل اجتماعی روز است, همان طـور که بانوان دیگر در مراکز و در سایر جاهای ایـران مسایلـی را که مطـرح مـی کننـد, مسایل روز و مسایل سیاسـی و اجتماعی است, که این تحـول به بـرکت ایـن نهضت اسلامـی پیدا شده, مـن امیدوارم که ایـن تحـول باقـی بماند.»(12) و در مـورد بـانـوان محله چهارمـردان قـم فـرمـودنـد: «بانـوان قـم و چهارمردان پیشرو نهضت اسلامی بـودند. رشد سیاسی خود را اثبات کردند.»(13) تحول اجتماعی زنان در انقلاب اسلامـی شیفته کمک رسـانـی به محـرومان و مستضعفان بـودند و به شـوق یاری رساندن به کشاورزان و قشر محروم جامعه و شرکت در جهادسازندگـی سر از پا نمـی شناختنـد. حضرت امام خمینـی فرمود: «در ایـن جهادسازندگـی که گاهی وقتها مـی بینـم خانمها رفتند و مشغول شـدنـد, خـوب, البته از خـانمها ســـاخته نیست که مثل یک رعیتی, مثل اشخاصی که ورزیده اند, در امـور کار کنند, لکـن همان رفتنشان در بین آن رعایا و بیـن کشاورزان, همان رفتـن و اشتغال پیدا کردن, به همان مقداری که می تـوانند, ایـن باعث مـی شـود که قـدرت آنها چنـد مقـابل بشـود. وقتـی آنها ببیننـد که از شهرها خانمهای محصل, خانمهای محترم آمـدند و در دهات مشغول کمک هستند به برادرهای خـودشان, قدرت آنها چند مقابل می شود و ایـن یک عمل بسیار ارزشمند است ولو عمل خـودش به حسب حجمـش کوچک باشد, لکـن حجم معنوی خیلی زیاد است.»(14) 2ـ حضـور زنـان در صحنه انقلاب اسلامـی حضور پرشـور در صحنه انقلاب اسلامی از افتخارات بزرگ زنان مسلمان ایـران اسلامـی است. آنـان در همـان روزهـای نخستیـن انقلاب وارد میدان مبارزه شدند و با جهاد خـود قدم به قدم, انقلاب اسلامـی را یاری کردند. زنان با عزمـی استـوار علیه طاغوت و استکبار جهانی به صحنه مبارزه آمـدند و دیـن خـود را نسبت به اسلام و انقلاب به خـوبـی ادا کـردنـد. امـام خمینـی خطـاب به بـانـوان فـرمــود: «شما خـواهران در ایـن نهضت سهم بسزایی داشته اید.»(15) «شما سهم بزرگـی در نهضت اسلامی ما دارید. شما در آتیه برای مملکت ما پشتـوانه هستید.»(16) آن حضرت به ایـن حضـور مـی بالد و افتخار می کند و می فرماید: «مـا بـایـد امـروز که روز زن است ... به زنان خـویـش افتخـار نماییـم. چه افتخاری بالاتر از اینکه زنان بزرگـوار ما در مقابل رژیـم ستمکار سابق و پـس از سرکـوبـی آن, در مقابل ابرقدرتها و وابستگان آنان, در صف اول, ایستـادگـی و مقاومتـی از خـود نشان دادنـد که در هیچ عصـری چنین مقاومتی و چنیـن شجاعتـی از مردان ثبت نشده است. »(17) پیشگام در انقلاب اسلامی زنان در انقلاب اسلامی, پیشگام و جلـودار نهضت بـودند و پیشاپیـش مردها در صفـوف تظاهرات خیابانی علیه نظام طاغوت حرکت می کردند. زنان مسلمان در تمامی نهضتها و حرکتهای اسلامـی پیـش قدم بـودند: «در مسإله تنباکـو پیش قدم بـودند. در مسإله مشروطیت پیـش قدم بـوده اند و بحمدالله زنها در ایـن جمهوری اسلامـی چنانچه در همه مسـایلـی که عمـومـی پیـش آمـده است, بـرای ایـران پیـش قــــدم بوده اند.»(18) «در مملکت ما ایـن طـور شـد که بانـوان همـدوش بلکه جلـوتر از مردها از خانه ها بیرون آمدند و در ایـن راه اسلامـی زحمت کشیدند و رنج دیدند, جـوان دادند, شوهر دادند, برادر دادند, معذلک رنج کشیدند, عمل کردند, پشتیبانی از اسلام کردند و مردها هـم به تبع زنها این کار را کردند. »(19) «زنهای محترم متعهد ایران پیشاپیـش مردان به میدان رفتند و سد عظیم شاهنشاهی را در هـم شکستند و ما و همه مرهون قیام و اقدام آنان هستیم.»(20) نقش هدایتگری و تشویق مردها زنها در انقلاب اسلامی نقـش هدایتگری داشتند و با حضور خـویـش در صف مقـدم تظاهرات, انگیزه قیام و حضـور در تظاهرات و مقابله با طـاغوت را در مـردهـا و جـوانها به وجـود آوردند. احساس برانگیز بـودند و الهام بخـش, مردان را تشـویق کردنـد و به جـوانها جرات و شجاعت بخشیدند: «ما نهضت خودمان را مدیون زنها مـی دانیـم. مـردها به تبع زنها در خیابانها مـی ریختنـد. تشـویق مـی کردند زنها مردان را. خـودشان در صفهای جلـو بـودند. »(21) «مردهای ایران از مخدرات ایران, از بانـوان ایران عبرت گرفتند و تعلیم گرفتند.»(22) «بانـوان عزیز ما اسباب ایـن شدند که مردها هـم جرإت و شجاعت پیـدا کننـد. مـا مـرهـون زحمـات شمـا خـانمها هستیـــم.»(23) به واسطه حضـور زنان در صحنه, غیرت مردانگی و احساسات در مردان بـرانگیخته می شـود و همیـن مـوجب مـی شـود سستـی و تـرس را کنار بگذارنـد و بـا شجـاعت قـدم در میـدان بگذارنـد. امام فـرمـود: «در مـردها یک حسـی است که اگـر ببیننـد زنها بیـرون آمـده از خـانه هـا بـرای یک مقصـدی, اگـر قـوه شـان یکـی بـاشـد, ده تــا می شود.»(24) «اگر چنانچه یک عده از زن وارد بشـونـد در, فرض کنید یک محلـی که محل جنگ است, علاوه بر اینکه خـودشان جنگ مـی کننـد, مردها را که یک احساسـی دارند نسبت به زنها, حساسیت دارند نسبت به زنها, مردها را, قـوه شان را دوچندان می کنند. ایـن طـور نیست که اینها اگر فرض کنید بروند دفاع کنند, فقط خـودشان دفاع کرده اند; خیر, دفاع کرده اند, خـودشان دفاع کرده اند و دیگران هـم به دفاع وارد کـرده انـد. مرد حساس است نسبت به زن. مرد اگـر صـد نفـر مرد را ببیند که می کشند, ممکـن است خیلـی چیز نشـود, اما اگر یک زن را ببینند که بی احترامی می کند حساسیت دارد و لـو اجنبـی باشند, آن زن, هیچ کار هـم به او نـداشته باشـد. ایـن یک حساسیتـی است که مردها دارنـد ... (این) اسباب ایـن مـی شـود که مردها هـم بیشتر وارد بشـونـد, مـردهـا هـم قـویتـر بشـوند.»(25) ایثار جان و فرزند بچه های خـردسـال در آغوش مادران, بـا اسلحه دژخیمان شاه پـرپـر می شدند, و جوانان و نوجوانان در پیش رویشان بر زمیـن می افتادند و خـون سرخ شهیدانشان سنگ فرشهای خیابان را رنگیـن مـی ساخت, اما آنان چون زینب کبرا(س) تـن به رضای خدا داده و پرصلابت و استوار در مقابل ستمگران مـی ایستادند و با ایثار جان و فرزند و صبر در مصیبتها, احسـاس رضـایت در انجـام وظایف خـویـش داشتند. امام راحل ایثارگـریهای ایـن قشـر از جامعه را ایـن چنیـن بیان می دارند: «شما در چه تاریخی چنیـن دیده اید؟ امروز زنهای شیردل طفل خـود را در آغوش کشیـده و به میـدان مسلسل و تـانک دژخیمـان رژیـــم مـی روند. در کدام تاریخ چنیـن مردانگـی و فـداکاری از زنان ثبت شده است؟»(26) «در تظاهرات خیابانی, زنان ما بچه های خردسال خـود را به سینه فشـرده, بـدون تـرس از تـانک و تـوپ و مسلسل به میـدان مبـارزه آمده اند.»(27) ایثار مال زنان در ایثار جان و فرزند در انقلاب پیشقـدم بـودنـد. در ایثار مال هـم بر مردان سبقت جسته بـودند. آنان آنچه ذخیره داشتنـد و با قناعت جمع کرده بودند, در طبق اخلاص گذاشته, تقدیـم مستضعفان و محرومان کردند. امام چه زیبا زنان مـومـن و عفیف را در ایثار مال معرفی می کند: «زنان ایران, هم مجاهدات انسانـی عظیـم کرده اند و هـم مجاهدات مالی. ایـن طبقه محترم زنها که در جنوب تهران و در شهر قم و در سایـر شهرها هستنـد, همیـن خانمهای محجبه, همینها که مظهر عفاف هستند, در نهضت پیشقدم بودند و در ایثار مال هـم پیشقدم. ایثار کردند جـواهرات و طلاهایی که دارند. برای مستضعفیـن دادند. عمده در ایـن امـور آن قصـد پاک است.»(28) «خـداوند شما مـومنات را حفظ کند که در نهضت اسلامـی خط کافـی داشتید, و الان هـم برای مستمندان کمک کردید و کمکهای شما بسیار باارزش است. کمکهای بانوان ارزشـش چند برابر کمکهای مردان است. خداوند شما را حفظ کند.»(29) «اینها طلاهـای خـود را که ذخیـره 50 سال, 20 سال, 30 سـالشـان بـود, آمـدند بـرای مستمندان دادنـد. شما چه کـردیـد؟ شماها چه کردید؟»(30) پشتوانه انقلاب و اسلام چنـانچه پیشگـامـان انقلاب یعنـی آنـان که سهم بزرگــی در انقلاب داشتنـد و بـا ایثار جان و فـرزنـد و مال, گـوش به فـرمان امام خمینی بـوده و در تمامی صحنه های انقلاب اسلامی حضـور داشته, ایـن حضـور را تداوم بخشند و سستـی و بـی اعتنایی به خـود راه ندهند, یقینـا انقلاب اسلامـی بیمه خـواهـد شـد. بنیانگذار انقلاب اسلامـی بارها ایـن مسإله را بیان داشته و از زنان به عنـوان پشتـوانه انقلاب و اسلام یاد کردند: «ملتـی که بانـوانـش در صف مقدم برای پیشبـرد مقـاصـد اسلامـی هست, آسیب نخـواهـد دید. »(31) «شما در آتیه برای مملکت ما پشتـوانه هستید.(32) مـن امیدوارم که باز شما در صف مقدم باشید و ایـن نهضت را به آخر برسانید که حکـومت اسلامی ان شإالله تإسیـس بشـود و تمام اقشار ملت, تمام مستضعفیـن به حقوق حقه خـودشان برسند. خداوند شماها را حفظ کند و بـرای اسلام و مسلمین نگهدارد.»(33) 3ـ انگیزه حضـور زنـان در انقلاب اسلامـی زنان و مـردان مسلمان در ایـران با انگیزه الهی انقلاب کـردنـد. آنان خـواستار حکـومت اسلامـی و احیای اسلام ناب محمدی(ص) و زنده شـدن نام قرآن و ائمه اطهار(ع) بـودند. از ایـن رو با نام فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا و امام حسیـن(ع) به خیابانها مـی ریختنـد و تظاهرات راه می انداختند. عشق به اسلام و قرآن کسـی زنان مسلمان را مجبـور نکـرده بـود کـودکانشان را در آغوش گرفته, در مقابل تـوپ و تانک و مسلسلهای رژیـم طاغوت بایستنـد. آنان به خاطـر مقام و قـدرت و ریاست, خـود و فرزنـدانشان را در معرض خطـر قرار ندادنـد, بلکه عشق به اسلام و قـرآن و پیشـوایان معصـوم بـود که آنان را به صحنه کشاند. عشق به فاطمه زهرا(س) و زینب کبـرا بـود که زنان مسلمان ما را انقلابـی کـرد. امام راحل انگیزه زنـان مسلمـان را عشق به اسلام و قـرآن بیـان داشته است: «ملت ما عاشق اسلام بـود که در همه اطـراف بـا دست تهی سینه های خودشان را سپر کردند, جـوانهای خودشان را بردند در میدان, زنها و مردها رفتند و مبارزه کـردند و پیروز شـدنـد.»(34) «خانمها بـرای اینکه یک چیزی مثلا دستشـان بیایـد یا فـرض کنیـد که صاحب منصب بشـوند, نمـی آیند بیرون, خـودشان و بچه هایشان را به کشتـن بـدهنـد. ایـن اسلام و قرآن است که خانمها را آورده است بیرون و همدوش مردها بل جلـوتر از مردها وارد در صحنه سیاست کرد.»(35) «ایـن قدرت ایمان است که شماها را به خیابانها کشید و بانـوان را به خیـابـانها, و ارزش عمل همین است.»(36) استقلال, آزادی, جمهوری اسلامی شعار زنـان مـا در انقلاب اسلامـی سه کلمه بــود: استقلال, آزادی, جمهوری اسلامی. آنان خواستار استقلال بـودند و مـی خـواستنـد زیـر سلطه هیچ کشـور و قدرتـی نباشند و می خـواستند آزاد باشند; یعنی در سایه اسلام زیست کنند; بنده خـدا باشند و عبـد و ذلیل دیگران نباشند. جمهوری اسلامی یعنی حکـومتـی بر اساس اسلام ناب محمدی(ص) می خواستند که ارکانـش را تـوحید و عدل الهی تشکیل داده باشد, و ولایت خـدا و پیـامبـر بـر آن حـاکـم گـردد. امـام امت فـرمـود: «زن و مرد زحمت کشید, به خیابانها ریخت, جـورها کشیـد, خـونها داد که اسلام را زنده نگه دارد, برای اسلام خـون داد, برای شهادت داوطلب شـد, ... آنکه به او رإی داد ملت مـا, جمهوری اسلامـــی بود, اسلام مورد نظر بود.»(37) «آنکه از سر تا سـر کشـور فریادش در خیابان و در کـوچه ها و در مـدارس و در همه جـا بلنـد بـود, ایـن بــود که استقلال, آزادی, جمهوری اسلامـی. ایـن سه کلمه سـر زبـان همه بود.»(38) الگـوپذیـری از حضـرت زهـرا(س) و زینب کبرا(س) زنان مسلمـان ایـران بـا اقتـدا و الگـوپذیـری از حضـرت فـاطمه زهـرا(س) و دخت بزرگـوارش زینب کبـرا(س) وارد نهضت شـدنـد و در مقابل طاغوت ایستادند و از اسلام و قرآن دفاع کردنـد. بنیانگذار انقلاب اسلامی فرمود: «فردا روز زن است ... روز زنـی است که دخترش «حضرت زینب(س») در مقابل حکومتهای جبار ایستاد و آن خطبه را خـواند ... زنی که در مقابل یک جباری ایستاد که اگر نفـس مردها مـی کشیدند, همه را مـی کشتنـد و نتـرسید و ایستاد و محکوم کرد حکـومت را, یزیـد را محکـوم کـرد ... زن یک همچـو مقامـی بایـد داشته بـاشـد.»(39) «زنهای عصـر ما بحمـدالله شبیه به همـانها (فـاطمه زهـرا(س) و زینب کبـرا(س» هستنـد. ایستـادنـد در مقابل جبار بـا مشت گـره کـرده, بچه هـا در آغوششـان و به نهضت کمک کـردند. »(40) «ما مکـرر دیـدیـم که زنان بزرگواری زینب گـونه(علیها سلام الله) فریاد مـی زنند که فرزنـدان خـود را از دست داده و در راه خـدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به ایـن امر و مـی دانند آنچه به دست آورده اند, بالاتر از جنات نعیـم است, چه برسد به متاع ناچیز دنیا.»(41) 4ـ ویژگی زنان انقلابی زنان مسلمان و انقلابـی که با جهاد در راه خدا, سلطنت 2500 ساله طاغوت را سـرنگون کـردند و تاریخ را دگـرگـون ساختنـد, از منظر حضـرت امـام خمینـی دارای ایـن خصـایل ارزنـده بـودند: شیردل و شجاع «ما همگـی مـرهـون شجـاعتهای شمـا زنـان شیـردل هستیـم.»(42) «مادران شجاع فـرزنـدان اسلام خـاطـره جـانبـازی و رشـادت زنان قهرمان را در طـول تاریخ زنده کـردنـد. در چه تاریخـی اینچنیـن زنـانـی را سـراغ داریـد, در چه کشـوری؟»(43) مظهر حجب و عفاف زنان انقلابی کسانـی بـودند که باحجابـی کـوبنده و عفتـی زیبنده وارد صحنه مبارزه شدند و همیـن برای دشمنان انقلاب اسلامی بیش از هر چیز شکننده و کوبنده بود: «همینها که مظهر عفاف هستنـد, در نهضت پیشقـدم بـودنـد.»(44) مظهر خلوص زنان مسلمـان در انقلاب اسلامـی پیـش از مـردان اخلاص داشتنـد. از ایـن رو ارزش اعمـال آنـان نیز بیشتـر بـود: «خـواهرهای ما که در عصر نهضت شـرکت داشتنـد, ارزش اعمال آنان بیشتـر بـود از ارزش اعمال مردها. آنها از پـرده های عفاف بیرون آمدند و با پرده عفاف با مردان همصـدا شـدند و پیروزی را تحصیل کردند و حالا هـم با قصـد خالص آنچه که در ایام عمر تهیه کردند, بـرای مستمندان دادنـد. این ارزش دارد, متمکنیـن اگر میلیـونها بـدهنـد, به قـدر ارزش ایـن نیست.»(45) از طبقات محروم و جنوب شهرها زنان انقلابـی از طبقـات محـروم و مستضعف و به اصطلاح جنـوب شهری بودند: «ایـن زنهایی اطراف شهر قـم و زنهای جنوب تهران و زنهای جنـوب همه شهرستانها (جنـوب به معنای اینکه شما (غرب زده ها) مـی گـویید اینها از طبقه پاییـن هستند) اینها حقـوق بشر را می دانند و عمل مـی کننـد ... شمـاهـا چه کـرده ایـد؟»(46) «همیـن زنهای محترم و مـردهای عزیز محتـرم بـودنـد که از طبقه محروم در آن رژیـم بودند, اینها بـودند که تـوانستند ایـن قدرت شیطانـی را بشکنند و ایـن سـد را خرد کنند و اینها هستند که از ایـن به بعد بـاز تکلیف دارند.»(47) تربیت شده اسلام «آنها که قیام کرده انـد, همیـن زنهای محجـوبه جنـوب شهر قـم و سایر بلاد اسلامی بـودند. آنها که به تربیت آریامهری تربیت شدند, ابـدا در ایـن امـور دخالت نداشتنـد. آنها تربیتهای فاسـد شـده بـودند از تربیتهای اسلامـی آنها را دور نگه داشتند. اینهایی که تـربیت اسلامـی داشته اند, خـون دادند, کشته دادنـد, به خیابانها ریختنـد, نهضت را پیـروز کـردند.»(48) پی نوشت : 1ـ صحیفه نور, ج11, ص162. 2ـ همان, ج8, ص184. 3ـ همان, ج12, ص72. 4ـ همان, ج7, ص129. 5ـ همان, ص262. 6ـ همان, ج9, ص156. 7ـ همان, ج18, ص262. 8ـ همان, ج14, ص201. 9ـ همان. 10ـ همان, ج19, ص273. 11ـ همان, ج7, ص129. 12ـ همان, ص262. 13ـ همان, ج6, ص85. 14ـ همان, ج9, ص109. 15ـ همان, ص285. 16ـ همان, ج22, ص219. 17ـ همان, ج16, ص125. 18ـ همان, ج19, ص278. 19ـ همان, ج11, ص162. 20ـ همان, ج12, ص73. 21ـ همان, ج6, ص185. 22ـ همان, ج5, ص177. 23ـ همان, ج6, ص2. 24ـ همان, ج11, ص162. 25ـ همان, ج19, ص278. 26ـ همان, ج2, ص111. 27ـ همان, ص143. 28ـ همان, ج6, ص194. 29ـ همان, ص283. 30ـ همان, ج7, ص57. 31ـ همان, ج13, ص31. 32ـ همان, ج22, ص219. 33ـ همان, ج6, ص80. 34ـ همان, ج12, ص98. 35ـ همان, ج17, ص241. 36ـ همان, ج7, ص147. 37ـ همان, ج6, ص269. 38ـ همان, ج10, ص148. 39ـ همان, ج6, ص186. 40ـ همان. 41ـ همان, ج21, ص172. 42ـ همان, ج5, ص153. 43ـ همان, ج3, ص102. 44ـ همان, ج6, ص194. 45ـ همان. 46ـ همان, ص283. 47ـ همان, ص263. 48ـ همان, ص186. منبع: پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان

...
69
...