انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه 10 برابر بودجة دولتي ايران بود!

متأسفانه منابع دولتي ايران از دورة رضاشاه بسيار كم است. حقيقت آن است كه اكثريت قابل توجه اسنادي كه در طول سال‌هاي 1921 تا 41 جرائم دولت ايران را نشان مي‌دهد در فاصلة سال‌هاي 1941 تا 1978 يعني 37 سال حكومت محمدرضا‌، پسر و جانشين رضاشاه نابود شد. اسناد كمي كه باقي ماند يا به گونه‌اي متفاوت تفسير و يا مخفي شد. به عنوان مثال مجموعة اسناد دورة رضاشاه كه از سازمان اسناد ملي ايران در سال 1998 استخراج شد مطالب مهم خيلي كمي را در بر داشت. مثلاً فقط چهار سند در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود داشت: دو سپردة 150000 دلاري در بانك وست مينستر در سال 1931 و دو سپرده در دو بانك اروپايي ديگر. در تحقيق ديگري به بررسي اين اسناد پرداخته شده است. اما به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجة آمريكا مي‌دانيم كه بدون احتساب حساب‌هاي نيويورك و سوئيس يا 50 ميليون دلار موجود در تهران در سال 1941، فقط موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه در لندن حداقل 100 تا 150 ميليون دلار بوده است. موجودي حساب‌هاي بانكي رضاشاه حداقل 200 ميليون دلار بوده است؛ يعني ده برابر بودجة دولت ايران در سال 1925! اما هنوز در كل آرشيو‌هاي موجود در ايران فقط چهار سند مهم در مورد حساب‌هاي بانكي خارجي رضاشاه وجود دارد و بقيه به دست پسر و جانشين او نابود شده است. به مدد اسناد موجود در وزارت امور خارجة آمريكا ما مي‌دانيم كه دو سوم درآمد نفت ايران در سال‌هاي 1927 تا 1941 به حساب‌هاي بانكي رضاشاه در اروپا و آمريكا واريز شده است. دليل ديگر براي كمبود و قابل اطمينان نبودن منابع ايران اين است كه در اين دوره ديكتاتوري نظامي بر ايران حاكم بود. مداركي وجود دارد كه نشان مي‌دهد رضاشاه چگونه به شكنجه سردبير و ناشر تنها نشرية ايران در زمينة باستان‌شناسي يعني ايران باستان پرداخته است. دليل اين كه اعليحضرت سردبير بيچاره را تنبيه كرده اين بوده كه او در نشريه‌اش اشارات كوچكي به خروج آثار باستاني ايران توسط موزه‌هاي آمريكايي كرده بود. پس اين سئوال منطقي است كه چگونه مي‌توان اطمينان به «اسناد» ثبت شده در فضايي داشت كه چنين ترسي بر آن حاكم بوده است؟ مخفي‌سازي در اين زمينه از گذشته‌‌هاي دور آغاز شده بود. منبع :تاراج بزرگ ، دكتر محمدقلي مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، مستان 1388 ص 50 تا 52 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

نقد كتاب « نخست‌وزير سه دقيق قبل درگذشت»

كتاب «نخست‌وزير سه دقيق قبل درگذشت...» عمدتاً گردآوري مطالب رسانه‌هاي داخلي و فارسي‌زبان خارجي در مورد هويدا است، كه برخي مصاحبه‌هاي اختصاصي آقاي محمود تربتي‌سنجابي نيز به آن اضافه شده است. اين اثر در نوروز 1383 در چاپ اول با شمارگان دو هزار و دويست نسخه توسط انتشارات عطايي وارد بازار نشر كشور شد. آقاي احمد سميعي يكي از نويسندگان دائمي مجله «نشر دانش» در مقدمه‌اي بر كتاب به تجليل از آقاي محمود تربتي‌سنجابي پرداخته و وي را يكي از روزنامه‌نگاران قديمي روزنامه اطلاعات معرفي كرده است. در بخشي از مقدمه آمده است: «كتاب حاضر كه مجموعه اطلاعاتي است در مورد اميرعباس هويدا نخست‌وزير رژيم پهلوي، با كوشش اين نويسندة پركار و با سابقه ممتد در امر خبرنگاري، تهيه و تنظيم شده كه در خلال مطالب آن بسياري از ناگفته‌ها از زبان كساني است كه در گذشته امكان بازگو كردن آن را نداشتند.» زندگي‌نامه اميرعباس هويدا در زمستان سال 1298 به دنيا آمد. پدرش حبيب‌الله به سبب ارادت زيادي كه به عباس افندي رهبر بهائيان داشت با اجازه شوقي افندي نام «عباس» را بر وي گذاشت. حبيب‌الله‌ خان يكي از نويسندگان روزنامه «رعد» به مدير مسئولي سيدضياءالدين طباطبايي بود و همچنين يكي از مدافعان قرارداد 1919. امير عباس هويدا سالهاي نخستين زندگي خود را در دمشق گذراند، وي تحصيلاتش را در بلژيك به پايان رساند و در شهريور 1321 به ايران بازگشت. در دي ماه 1321 به عنوان كارآموز در وزارت خارجه مشغول به كار شد. در سال 1323 اولين ماموريت ديپلماتيك خود را به همراه زين‌العابدين رهنما كه به وزير مختاري ايران انتخاب شده بود در پاريس آغاز كرد. هويدا سپس به دفتر كنسولي تازه بنياد ايران در اشتوتگارت منتقل شد. وي در سال 1329 به ايران بازگشت و دو سال مسئول دفتر عبدالله انتظام (وزير خارجه) بود. پس از كنار گذاشته شدن انتظام از وزارت خارجه، هويدا به ژنو رفت و به عنوان رابط كميسيون عالي پناهندگان سازمان ملل مشغول به كار شد. بعد از مدتي به اصرار حسنعلي منصور مجدداً به كادر ديپلماتيك پيوست و به سمت دبير اولي سفارت ايران در آنكارا انتخاب شد. انتظام زماني كه مديرعامل شركت ملي نفت ايران شد اميرعباس هويدا را با سمت مشاور مخصوص خود به شركت نفت منتقل ساخت. در سال 1339 هويدا به همراه منصور اقدام به تاسيس كانون مترقي نمود. در سال 1342 به عنوان وزير اقتصاد به عضويت كابينه منصور درآمد و در سال 1344 به دنبال اعدام منصور توسط فداييان اسلام جاي وي را گرفت. هويدا در سال 1354 بعد از نزديك به 10 سال دبيركلي حزب ايران‌نوين، دبيراول تنها حزب حاكم بر ايران يعني حزب رستاخيز شد، اما با آغاز خيزش انقلاب اسلامي وي توسط شاه از نخست‌وزيري عزل و به وزارت دربار گماشته شد. در 18 شهريور 1357 از وزارت دربار نيز عزل و تا 17 آبان كه دستگير وروانه زندان شد در منزلش تحت نظر بود. بعد از پيروزي انقلاب هويدا توسط مردم از بازداشتگاهش بيرون كشيده و تحويل دولت انقلاب شد. وي در طول مدت بازداشت و محاكمه از ارائه هرگونه اطلاعات مفيدي طفره رفت و سرانجام به دليل مشاركت مؤثر در جنايات و خيانتهاي رژيم پهلوي به اعدام محكوم شد. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي ، كتاب «نخست‌وزير سه دقيق قبل درگذشت...» را مورد تقد و بررسي قرار داده كه با هم مي‌خوانيم : كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» را به اين دليل كه عمده اطلاعاتش گردآوري مطالب انعكاس يافته در جرايد مختلف در مورد اميرعباس هويداست نمي‌توان يك اثر تحقيقي و تأليفي دانست، بلكه در يك ارزيابي كلي بايد گفت آقاي محمود تربتي‌سنجابي با افزودن چند مصاحبه اختصاصي‌ خود در اين مورد،‌ به مطالب گردآوري شده جهت مطلوب خويش را داده است. البته صاحب اثر همچون بسياري از كساني كه طي سالهاي اخير به انتشار كتاب در مورد نخست‌وزيري 13 ساله هويدا در دوران پهلوي دوم پرداخته‌اند در مقدمه كتاب مدعي است كه درصدد برآمده تا قضاوت و نگاه جامعه را در مورد نقش آفرينان آن دوران به واقعيت نزديك سازد؛ زيرا تصور موجود، بر حقيقت استوار نيست. آقاي تربتي اولين فردي نيست كه با اين ادعا كتابي را در مورد اميرعباس هويدا عرضه داشته است بلكه ساير همفكران ايشان نيز كه در اين وادي گام نهاده‌اند چنين وعده‌اي را به خوانندگان خود داده‌اند. براي نمونه آقاي عباس ميلاني در ابتداي كتاب «معماي هويدا» مي‌نويسد: «به تدريج به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها او، بلكه همه شخصيتهاي مهم سياسي روزگارمان را از زوايايي گاه مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط شناخته‌ايم... به اين نتيجه رسيدم كه بايد تاريخ‌مان را از نو بخوانيم و بسنجيم... به نظرم رسيد فرضيات و گمان‌ها و جزميات پيش را وا بايد گذاشت... بايد اين فرض را بپذيريم كه دانسته‌ها و شنيده‌هاي پيشين‌مان شايد به قصد گمراهي‌مان بوده و تنها با ذهني پالوده از رسوبات گذشته مي‌توان به گرته‌اي از حقيقت دست يافت.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص10) مقايسه چگونگي ورود به بحث شناخت بهتر! هويدا در اين كتاب با آنچه در كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» آمده است تا حدودي مي‌تواند جوانب رويكردي حسابگرانه به تاريخ معاصر را مشخص سازد: «قضاوت اكثر وقايع‌نگاران اين دوره از حوادث گذشته و نقش آفرينان تاريخ بر حقيقت استوار نيست. بلكه نيت آنان بيشتر انتقام گرفتن است تا تاريخ‌نگاري، حال آنكه سيماي راستين شخصيتهاي تاريخي و تاريخ‌سازان و نقش‌آفرينان آن دير زماني در پرده ابهام باقي نخواهد ماند و سرانجام تاريخ خود، درباره آنان به داوري خواهد نشست.» (ص3) دعوت به پالودن رسوبات ذهني جامعه نسبت به تاريخ‌سازان عصر پهلوي در شرايطي صورت مي‌گيرد كه دستكم نيمي از جمعيت كنوني كشور، آن دوران را درك كرده‌اند و يافته‌هايشان منتج از رخدادهايي است كه يا از نزديك مشاهده كرده يا مستقيماً متأثر از آن‌ها بوده‌اند، به همين دليل نيز براي رهايي كشور از نقش مخرب آنان در دوران خفقان و شكنجه، از هيچ‌گونه خطر پذيري دريغ نورزيدند. بنابراين شناختي كه اين قبيل نويسندگان درصدد تغيير آن برآمده‌اند، شناختي غيرمستقيم و ناشي از مطالعه كتب تاريخي جهت‌دار نيست. اصولاً براي دو نسل از جامعه كه در دوران پهلوي دوم زيسته‌اند مسائل آن دوران، تاريخ نبوده است و در اين واقعيت نيز نمي‌توان ترديد كرد كه خيزش عمومي عليه هيئت حاكمه آن دوران موجب شد كه حكومتي برخوردار از حمايت همه‌ جانبه آمريكا ساقط شود. اين خيزش كه تا رسيدن به نقطه پيروزي خود هر روز قربانيان بيشتري تقديم مي‌داشت قطعاً براساس شناختي چندين ساله بود؛ به عبارت ديگر ارزيابي مردم از افرادي چون هويدا يك شبه شكل نگرفت بلكه جامعه‌ سالها به آنان فرصت داده بود تا چهره خود را نشان دهند؛ لذا در اين واقعيت شكي نيست كه باور عمومي نسبت به آنان مبتني بر ارزيابي عملكرد چندين ساله آنان بود، اما بايد اذعان داشت كه نويسندگان كتابهايي چون «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» با استفاده از فرصت و خلأ‌ به وجود آمده بين دو مقطع زماني از تاريخ كشورمان، تلاش دارند كه يك باور عمومي را براي نسل سوم با علامت سؤال مواجه سازند. هرچند چنانكه اشاره شد، باور نسل اول و دوم كشور نسبت به مسائل و رخدادها و دست‌اندركاران امور در دوران حاكميت پهلوي‌ها اصولاً متأثر از تبليغات نبود، زيرا همه ابزارهاي تبليغاتي در حكومت استبدادي به طور مطلق در اختيار افرادي چون هويدا قرار داشت، با اين وجود ورود به بحثهاي علمي و منطقي در اين زمينه‌ها نه تنها خالي از لطف نيست، بلكه مي‌تواند ضمن روشن‌تر كردن مباحث تاريخي، نسل سوم را به صورتي كاملاً مستدل با واقعيتهاي كشور آشنا سازد، اما برخي قرائن اين خوشبيني را در خواننده كتاب با ترديد مواجه مي‌سازد. اولين مبحثي كه زمينه اين‌گونه ترديدها را بيشتر فراهم مي‌سازد، كتمان برخي واقعيتهاي مسلم تاريخي براي تطهير برخي چهره‌هاست. براي نمونه اگر بحث بهايي بودن يا نبودن اميرعباس هويدا مطرح است نبايد بسياري از واقعيتها از نظر خواننده پنهان نگاه داشته شود تا وابستگي وي به اين فرقه مورد ترديد قرار گيرد. آقاي تربتي‌سنجابي در اين كتاب كوشيده است تا باور عمومي را در اين زمينه بدون ارائه سندي قابل توجه ملكوك و مخدوش سازد. البته ايشان از اين واقعيت غافل نيست كه با توجه به مستندات غيرقابل كتمان، چنين تلاشي چندان نيز سهل نخواهد بود. بنابراين بحث در اين زمينه را اين‌گونه آغاز مي‌كند: «حقيقت اين است كه پدر اميرعباس (عين‌الملك) بهايي‌زاده و از نزديكان رهبران فرقه بهايي بوده است، ولي مادر هويدا، افسر الملوك برخلاف پدرش زني مسلمان و مؤمن بوده... از نوشتاري در سرمقاله اولين شماره مجله كاوش به صاحب امتيازي او ـ هويدا ـ استنباط مي‌شود هويدا مسلمان و معتقد به كتاب آسماني قرآن مجيد بوده است.»(ص5) به اين ادعاي تربتي- كه هيچ سندي براي اثبات آن ارائه نشده است- از دو زاويه متفاوت تاريخي و ديني مي‌توان نگريست. به لحاظ اعتقادي و ديني، نويسنده محترم قبل از طرح اين ادعا بايد به اين موضوع توجه مي‌داشت كه شرع مقدس ازدواج مسلمان با وابستگان به فرقه بهائيت را مجاز نمي‌شمارد. بنابراين يك زن مؤمنه و مقيد به باورهاي اسلامي اصولاً نمي‌تواند به عقد يك بهايي درآيد. در ثاني به فرض مسلمان اسمي بودن مادر هويدا اين موضوع به چه ميزان در هويت و جهت‌گيريهاي سياسي وي تعيين كننده خواهد بود؛ زيرا اميرعباس هويدا دستكم به همان ميزان تأثيرپذيري از مادرش، مي‌توانسته از پدر نيز تأثير بگيرد، به ويژه اين كه وي از نزديكان به رهبران بهايي بوده است. اما به لحاظ تاريخي، حتي آقاي تربتي در فرازي از كتاب به باور عمومي مردم در اين زمينه اشاره دارد: «دكتر احمد دانشور معاون جمعيت شيروخورشيد سرخ كه نديم ملكه مادر بود از قول او حكايت زير را درباره علت خشم شاه بر مسعودي براي نگارنده چنين نقل مي‌كرد: پس از حادثه 17 آذر 1321 كه مسعودي عليه قوام‌السلطنه قيام كرد او در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزديكي با دربار پيدا كرد و از آن زمان به بعد با همسرش ـ قدسيه اميرارجمند ـ به ميهماني‌هاي دربار دعوت مي‌شدند و پسرم اغلب نظر مسعودي را در مسائل اجتماعي جويا مي‌شد. پس از اين كه هويدا نخست‌وزير شد شبي شاه در كاخ من ـ شاهدخت ـ از مسعودي سئوال كرد كه مردم درباره هويدا چه مي‌گويند و مسعودي جواب داد من شناختي روي هويدا ندارم ولي در افواه شايع است هويدا بهايي است و جامعه روحانيت با انتصاب او مخالف. اين حرف بعد به گوش هويدا رسيد و از همان زمان عناد و دشمني مسعودي را به دل گرفت.»(ص91) قطعاً طرح چنين موضوعي از سوي صاحب يك رسانه همچون روزنامه اطلاعات نزد شاه صرفاً براي انعكاس يك شايعه نيست، بلكه به نوعي بيانگر حساسيت مردم درباره يك موضوع است. البته در اين زمينه، كتاب «معماي هويدا» پايبندي بيشتري به يك بحث مستدل تاريخي از خود نشان داده است: «چوبك او را خداناشناسي قطعي مي‌دانست. بسياري از دوستان و اقوام هويدا از او درباره چند و چون علائق مذهبي‌اش پرسيده بودند. به همه جوابي بيش و كم يكسان مي‌داد. مي‌گفت از مذاهب رسمي نفرت دارد.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص109) با اطلاع از نفرت هويدا از مذهب رسمي، زماني كه وي در انتقال مهاجران به فلسطين براي ايجاد رژيمي صهيونيستي تلاش چشمگيري از خود نشان مي‌دهد در واقع نه از روي علقه وي به يهوديت است بلكه به نوعي پيوندش را با صهيونيست‌ها به نمايش مي‌گذارد: «بحث امكان ايجاد يك دولت يهودي در بخشي از سرزمين فلسطين هم در آن زمان سخت رايج بود. هويدا از جمله اقليت كوچكي بود كه از ايجاد چنين دولتي طرفداري مي‌كرد. مي‌گفت اين تنها پادزهر سامي ستيزي تاريخي است.»(همان، ص 65) بنابراين وابستگي اميرعباس هويدا به صهيونيستها مقوله‌اي به مراتب بالاتر از بهايي بودن يا نبودن وي به حساب مي‌آيد؛ زيرا بهائيت يكي از زيرمجموعه‌هاي صهيونيسم است كه با هدف تضعيف جوامع اسلامي ايجاد شده است. كارنامه هويدا در ضديت با اديان الهي به ويژه اسلام و همراهي وي با صهيونيسم به عنوان يك انديشه نژادپرستانه كه با روح اديان الهي در تعارض آشكار است مي‌تواند پيوند و ارتباط ارگانيك وي را با بهائيت در ايران مشخص سازد: «حتي حلقه‌ي دوستان نزديك هويدا در مدرسه هم براي خود نامي گزيده بودند كه طنين رمانتيسم تاريخي در آن موج مي‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفكري مدرسه مي‌دانستند و نام «تمپلرها» را برگزيده بودند. انتخابشان سخت غريب بود چون تامپلرهاي سده‌ي دوازدهم، سلحشوراني پرآوازه بودند كه در جنگهاي صليبي، عليه مسلمين مي‌جنگيدند. به گمان برخي از محققان، همين تامپلرها را بايد هسته‌ي اوليه فراماسونري دانست.»(همان، ص 69) بنابراين از چنين گرايشهايي مي‌توان به ميزان ضديت اميرعباس هويدا با اسلام پي برد و دريافت طرح بحثهايي در مورد مسلمان بودن هويدا دستكم براساس مستندات كتابهايي كه براي تطهير وي به رشته تحرير درآمده، بسيار به دور از واقعيت است. اما اين كه با وجود چنين سوابق مشخصي، همچنان نويسندگاني در پي آنند تا باور جامعه را در مورد مسلمان نبودن هويدا تغيير دهند بحث مبسوطي را مي‌طلبد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت. تنها نكته‌اي كه در تكميل اين بحث نبايد از آن غافل شد اينكه ارتباط هويدا با صهيونيستها منحصر به دوران اقامت وي در بيروت و اروپا به ويژه در ايامي كه در ژنو نقش رابط كميسيون عالي پناهندگان سازمان ملل را به عهده داشت نبوده بلكه در دوران نخست‌وزيري نيز همچنان اين ارتباط ويژه حفظ مي‌شود، در حالي كه حتي شاه داراي چنين روابط وسيعي با صهيونيستها نبوده است: «از اوائل دهه‌ي پنجاه، رياست دفتر اسرائيل را لوبراني به عهده داشت و او روابط ويژه و نزديكي با هويدا پيدا كرده بود. نه تنها به بسياري از مهماني‌هاي شام هويدا دعوت داشت، بلكه مرتب با او در دفتر نخست‌وزير هم ديدار و گفتگو مي‌كرد. از يك جنبه، لوبراني تنها استثناي قاعده‌اي بود كه هويدا خود در دوران صدارتش برقرار كرده بود. هر وقت سفيري از يكي از كشورهاي خارجي به ديدار هويدا مي‌آمد، او تأكيد داشت يكي از منشيانش در جلسه حضور داشته باشند. تنها استثنا لوبراني بود.» (همان، ص 407) صاحب اثر فصل مشبعي را به فضائل و ناراستيهاي خانواده منصور اختصاص داده است در حالي كه هويدا و منصور در يك شرائط و براساس خصوصيات مشابه برگزيده شدند؛ به عبارت ديگر، اين دو دوست مختصات كامل مديراني را دارا بودند كه آمريكاييان براي پيشبرد امورشان به آنان نياز داشتند. آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد 32 به عنوان قدرت سياسي تازه نفس پيروز در ايران در رقابت با انگليس، براي تحكيم مواضعش شتابزده بود. اين شتابزدگي موجب مي‌شد حتي برخي سياستمداران ايراني متمايل به آمريكا در برابر سياستهاي اين كشور مقاومت كنند. براي نمونه دكتر علي اميني در برابر فشار آمريكاييها براي اعطاي حقوق ديپلماتيك به همه مستشاران و خانواده‌هايشان ايستادگي مي‌نمود و معتقد بود پاسخ مثبت گفتن به چنين خواسته غيرمنطقي مقاومت اجتماعي شديدي در پي خواهد داشت و به نفع واشنگتن نخواهد بود. از اين رو حكمرانان كاخ سفيد براي جبران دور بودن چندين ساله از تسلط بر بخشهاي مختلف كشور فتح شده توسط كودتا، به تربيت مديراني احساس نياز مي‌نمودند كه كاملاً تابع باشند. همين نياز زمينه اصلي شكل‌گيري «كانون مترقي» را توسط حسنعلي منصور و هويدا در سالهاي پاياني دهه 30 فراهم آورد. در كتاب «معماي هويدا» در اين زمينه چنين مي‌خوانيم: «البته از سال 1342 به بعد، بخش اعظم اوقات هويدا صرف كار سازماندهي تشكيلات كانون مترقي مي‌شد. منصور در مهرماه 1342، در ديدار با جوليس هولمز، سفير آمريكا در ايران، ادعا كرد كه به گمانش ظرف سه يا چهار ماه آينده وظيفه‌ي تشكيل دولت جديد به او محول خواهد شد. يكي دو هفته بعد، منصور دوباره به سفارت آمريكا مراجعه كرد و گزارشي از برنامه‌هاي آتي خود را در اختيار سفير گذاشت. در يادداشت سفير، در حاشيه شرح اين مذاكرات آمده كه اميرعباس هويدا كه از مقامات عالي‌رتبه شركت نفت است يار اصلي منصور در كار تشكيل كانون مترقي بوده است... هولمز يادداشت خود را با ذكر اين نكته به پايان مي‌رساند كه به گمان من بعيد به نظر مي‌آيد كه منصور بتواند از عهده‌ي رهبري سياسي ]اين كار[ برآيد چون به نظر من، او از درايت كافي برخوردار نيست.»(معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 191) اين‌ كه چرا عملكرد منصور هم از نظر آمريكاييها و هم از نظر شاه آنچنان مطلوب نبود بحث قابل تأملي است. به طور قطع منصور به لحاظ فردي از شخصيتي استوارتر از هويدا برخوردار بود، به همين دليل نيز محوريت را در كانون او برعهده داشت: «در سوم آبان 1342، شاه دوباره با سفير آمريكا درباره منصور و آينده‌اش گفتگو كرد. اين بار به هولمز گفت كه به توانايي‌هاي منصور به عنوان يك رهبر سياسي، اميد چنداني ندارد. با اين حال، به گمانش در شرايط كنوني، بهتر از او كسي در صحنه نيست»(همان، ص 195) اعدام انقلابي منصور به دليل اقداماتي چون به تصويب رسانيدن اعطاي مصونيت سياسي به همه مستشاران آمريكايي (بيش از پنجاه هزار نفر) و خانواده‌هاي آنها در ايران و تبعيد امام و ساير عملكردهاي تحقير كننده ملت ايران در اين ايام مي‌تواند يك روي سكه اين رويداد باشد. بدون شك اطلاعاتي كه به صورت حساب شده از سوي مظفر بقايي به نيروهاي عمل كننده در اين زمينه داده مي‌شد نيز روي ديگر اين سكه بايد تلقي شود. نفوذ بقايي به عنوان عنصر تعيين كننده و مرتبط با سيا و ساواك در ميان نيروهاي مسلمان و انقلابي كه به مبارزه مسلحانه معتقد بودند به طور قطع كاربردهايي در اين‌گونه زمينه‌ها داشت. واكنش‌ شديد خانواده منصور در برابر دربار بعد از اين اعدام انقلابي بي‌ارتباط با نارضايتي مطلق شاه و آمريكا از شخصيت فردي منصور نبود. هرچند بسياري از واقعيتها در اين زمينه مكتوم مانده، اما قرائن و دلايلي اين مسئله را در هاله‌اي از ابهام قرار داده‌اند. آقاي دكتر هوشنگ شاهقلي (وزير بهداري و فرهنگ علوم دولت هويدا) واكنش خانواده منصور را بعد از اطلاع از جريان ترور اين‌گونه بيان مي‌كند: «در همين موقع فريده همسر منصور كه پيراهن حريري به رنگ آبي فيروزه‌اي و پالتوي اسپرتي برتن داشت با حالتي مشوش و خشمگين به بيمارستان آمد. چشمش به نصيري و پاكروان كه افتاد شروع كرد به ناسزا گفتن: پدرسوخته‌ها بالاخره كار خودتان را كرديد. شوهر مرا كشتيد! صداي فريده هر لحظه بلندتر مي‌شد. با اشاره هويدا، پرستارها فريده را به يكي از اتاق‌هاي بخش بردند و آمپول مسكني به او تزريق و به حالت رخوت روانه خانه كردند.»(ص30) و در بيان ادامه ماجرا بعد از مرگ منصور مي‌افزايد: «نيم ساعت بعد هويدا مجدداً به بيمارستان آمد و به جواد منصور گفت كه شاه او ـ هويدا ـ را به جاي برادرش انتخاب كرده و اضافه كرد شما وزير مشاور من هستيد. با شنيدن اين خبر ليلا برآشفته شد و با عصبانيت بر سر هويدا داد كشيد و گفت: متأسفم كه از واقعيت چيزي نمي‌داني و با آن فاصله داري. بعد در حالي كه زير لب جملات ناسزا گونه‌اي نثار هويدا مي‌كرد، همراه فريده بيمارستان را ترك گفت.»(ص 32) موضعگيري تند وشديد منسوبان حسنعلي منصور نسبت به دربار و اينكه بعد از مدت كوتاهي برادر منصور توسط شخص شاه از كابينه هويدا كنار گذاشته شد بيانگر وجود تقابلهايي بين منصور و شاه بوده است. بايد توجه داشت كه محمدرضا پهلوي به چند موضوع در ارتباط با نخست‌وزيرانش بشدت حساس بود؛ اول آنكه به دليل فقر دانش و سواد، حاضر به تحمل نخست‌وزيري با شأن و منزلت علمي نبود (اين مطلب در مورد قوام و اميني كاملاً مشهود بود). همچنين از اينكه نخست‌وزير مستقيماً با آمريكا در ارتباط باشد بشدت خوف و هراس داشت و منصور مستقيماً با آمريكاييها نه تنها ارتباط داشت بلكه از آنجا كه آنان چندين ماه قبل از كنار گذاشته شدن علم وعده نخست‌وزيري به وي داده بودند در واقع خود را منتخب واشنگتن مي‌دانست تا دربار. از سوي ديگر شاه شخصيت و محبوبيت اجتماعي داشتن نخست‌وزيرانش را هرگز تحمل نمي‌كرد. براي نمونه با وجود اطلاع از پايبندي دكتر مصدق به سلطنت از آنجا كه محمدرضا نتوانست ارتقاي جايگاه مردمي وي را برتابد، انواع كارشكنيها را كرد تا وي نخست‌وزيري موفق جلوه‌گر نشود. همين امر بتدريج مصدق را در موضع تقابل با دربار قرار داد. گروه «كانون مترقي» گرچه فاقد همه ويژگيهايي بودند كه موجبات نگراني محمدرضا پهلوي را فراهم مي‌آورد، اما در ميان آنان تنها منصور براي خود هويتي مستقل از شاه قائل بود كه اين امر براي دربار درگير با نخست‌وزيران مختلف چندان خوشايند نبود. لذا از آنجا كه در اين ايام آمريكا محوريت سياستهاي خود را در ايران بر شخص محمدرضا بنا نهاده بود، عوامل ديگرش را در ايران در صورت تقابل با شاه قرباني اين استراتژي مي‌ساخت. چرايي برخورد منفي آقاي تربتي با منصور و خانواده‌اش شايد با اين توضيحات تا حدودي روشن شده باشد. اما هويدا داراي كليه خصوصياتي بود كه پهلوي دوم را از هر جهت مطمئن مي‌ساخت از جمله خفيف بودن شخصيت وي كه برخي آن را ناشي از گرايشهاي جنسي غيرمتعارِفش دانسته‌اند و برخي مورخان آن را بازتاب رسيدن يك فرد گمنام به قدرت برشمرده‌اند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مي‌نويسد: «حتي سرسخت‌ترين مدافعان هويدا هم بر اين قول متفق‌اند كه او در اين دوران دوم شيفته و معتاد عوالم و لذات جنبي قدرت شده بود. براي حفظ مقامش به هر خفتي‌ تن در مي‌داد.»(معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 275) البته نويسنده محترم اين كتاب خفت‌پذيري هويدا را مربوط به دوران دوم نخست‌وزيري وي مي‌داند، هرچند تفكيك دوران صدارت 13 ساله به دو مقطع نمي‌تواند مبناي اصولي داشته باشد، اما با اين وجود بايد ديد به چه دليل در دوران اول فرضي، اميرعباس هويدا فردي دمكرات و فرهيخته كه به دنبال برقراري دمكراسي در ايران است، ارزيابي مي‌شود. به طور قطع اين مسئله بي‌ارتباط با نقش‌آفريني آشكار آمريكا در روي كار آوردن تيم كانون مترقي نمي‌تواند باشد. مورخاني چون آقاي عباس ميلاني چندان تمايلي به اين واقعيت ندارند كه آمريكا به عنوان انتخاب‌گر ديكتاتوري جلوه‌گر شود؛ بنابراين در چينش پازلهاي تاريخي به گونه‌اي عمل مي‌كنند كه گويا واشنگتن كانون مترقي را براي برقراري دمكراسي در ايران به روي كار آورد، اما نخست‌وزير منتخب اين تيم عملاً در دور دوم صدارتش از اين تعهد خويش فاصله گرفت: «هويدا و كانون مترقي‌اش با اين وعده سركار آمدند كه براي ايران دمكراسي بيشتر به ارمغان خواهند آورد، اما او بعد از پذيرفتن دبير اولي حزبي كه سرشتي يكسره شبه‌توتاليتريستي داشت در واقع به خادم و عامل استبداد بدل شد» (همان، ص 371) اين ادعا در حالي در چند فراز اين كتاب تكرار شده كه اصولاً روي كار آمدن تيم كانون مترقي با نابودي همه نهادهاي دمكراتيك در كشور همراه شد و اين واقعيتي است كه آقاي ميلاني نيز كم و پيش به آن معترف است: «در همان سال (42) منصور با همكاري هويدا و گروهي كوچك از اعضاي اوليه «كانون مترقي» سياهه‌اي از كانديداهاي حزب را براي انتخابات آتي مجلس تدارك كردند. سپس كميته‌اي متشكل از علم و منصور و نماينده‌اي از ساواك تركيب مجلس آينده را به بحث گذاشتند... سرانجام سياهه‌ي نمايندگان مجلس آتي تهيه شد و براي تاييد نهايي به «شرف عرض» رسيد. پس از تاييد شاه، تمامي اين كانديداها در انتخابات آزاد بعدي به نمايندگي مجلس برگزيده شدند.»(همان، ص195) چگونه مي‌توان مدعي شد اين تيم با چنين مختصاتي كه براي اولين بار مجلسي كاملاً فرمايشي بعد از سقوط دولت مصدق شكل دادند از سوي آمريكاييها براي ايجاد «دمكراسي» در كشور برگزيده شده باشد. در اين زمينه بايد گفت بر همه تاريخ‌پژوهان مسلم است كه آمريكا با به راه انداختن كودتاي بيست و هشتم مرداد انتخاب خود را آشكارا بيان داشت. در اين واقعيت نمي‌توان ترديد داشت كه دولت مصدق نه تنها تعارضي با دولت آمريكا نداشت بلكه تمايل به واشنگتن در عملكرد نخست‌وزير يا در انتخاب برخي مشاوران كاملاً مشهود بود. بنابراين زماني كه آمريكا با اين كودتا در كنار انگليسيها قرار مي‌گيرد مشخص است كه كدام مشي را براي اداره ايران برگزيده است. اگر واشنگتن كمترين تمايلي حتي به برقراري دمكراسي ظاهري در ايران داشت مي‌توانست با دولت مصدقي كه بارها پايبندي خود را به سلطنت در عمل به اثبات رسانده بود همراهي كند. بنابراين زماني كه رفرمهاي جبهه ملي در چارچوب رژيم وابسته سلطنتي نيز نه تنها تحمل نمي‌شود بلكه با تشكيل ساواك توسط آمريكائيها هرگونه آزاديهاي ابتدايي نفي و به شدت سركوب مي‌گردد، آيا مي‌توان ادعا كرد كانون مترقي از سوي آمريكاييها براي برقراري دمكراسي در ايران برگزيده شده است؟ جواب اين پرسش آشكارتر از آن‌ است كه بتوان واشنگتن را در گزينش ديكتاتور تبرئه كرد. لذا زماني كه استراتژي آمريكا بر استقرار يك حكومت خودكامه سلطنتي بنا گذاشته شد، تنها بحثي كه باقي مي‌ماند انتخاب مديراني بود كه هم بتوانند خواسته‌هاي آمريكا را بسرعت تأمين كنند و هم از هويتي برخوردار باشند كه در برابر خودمحوري شاه اراده‌اي از خود بروز ندهند. چنانكه اشاره شد، جميع اين جهات در نيروهاي كانون مترقي وجود داشت. افرادي كاملاً بي‌هويت به لحاظ ملي و فرهنگ خودي در اين كانون گرد آمدند و براي اداره كشور آماده شدند. نگراني بابت آنكه كه براي اولين بار افرادي زمام امور را در دست مي‌گرفتند كه هيچ‌گونه سنخيتي با جامعه ايران نداشتند در همان زمان بسيار فراگير بود. براي نمونه مي‌توان به مقاله خواندنيها اشاره كرد: «خداوندا چه پيش آمده كه اكثر خواص ما را چنين پريشان فكر و نامطمئن و لاابالي كرده است كه از آن چه بايد بهراسند هيچ نمي‌ترسند و جز تقليد، آن هم تقليد ناتمام از بيگانه كاري نمي‌كنند. با اين گروه غافل كه در دريايي از فسق و فجور غوطه‌ورند، براي ساختن ايران نو هيچ اميدي نيست.»(سيدفخرالدين شادمان «سياستنامه ايران» خواندنيها، 26 تير 1344) در واقع طي يك دهه، بعد از كودتا و تجربه كردن دولتهاي مختلف كه عمر متوسط بسيار كوتاهي داشتند شاه و آمريكا به اين جمع‌بندي رسيدند كه به نسل‌ نويي از مديران نيازمندند. مديران گذشته عموماً از خانواده‌هاي اعيان و اشرف بودند. زبان و فرهنگ ايران را عموماً به خوبي مي‌شناختند. علي‌رغم غرب باوري بعضاً افراطي از آنجا كه براي خود اصالت و شخصيتي قائل بودند بندرت حاضر مي‌شدند شأن خود را در حد آلت فعل منويات كودكانه و جاهلانه شاه تنزل بخشند. آنان همچنين به دليل شناخت جامعه ايران كمتر زير بار زياده‌خواهي‌هاي قدرتمدارانه آمريكا مي‌رفتند و بر نتايج زيانبار تحقير سياسي و فرهنگي ملت تأكيد مي‌ورزيدند، حال آنكه نسل مديران مطلوب آمريكا و شاه نه به زبان مردم آشنا بودند نه با آنان حشر ونشري داشتند. به زبان بيگانه در بحث‌هاي رسمي و حتي در جلسات و محافل خصوصي سخن مي‌گفتند. بي‌هويتي در برابر فرهنگ غرب را تا بدان جا كشانده بودند كه همه عادات و سلائق و سنت‌هاي ايراني را حقير مي‌پنداشتند و در همه زمينه‌ها خود را همانند بيگانگان مي‌آراستند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه معترف است: «هويدا معمولاً چندين بار در طول روز با شاه تلفني صحبت مي‌كرد... شايد استفاده از زبان‌هاي خارجي بيشتر نتيجه اين واقعيت بود كه هر دو نفر به اين زبان‌ها راحت‌تر از فارسي سخن مي‌گفتند... انقلاب اسلامي را دست‌كم از سر مجاز، بايد نوعي طغيان زبان شناختي دانست: طغيان زبان و فرهنگ بومي عليه حكومت جهان وطنان بيگانه با زبان فارسي، مي‌توان حتي گامي پيش‌تر گذاشت و ادعا كرد كه هرگاه حكام ملكي زبان و فرهنگ آن ديار را نشناسند، آن‌گاه از انقلاب هم اجتنابي نيست.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 287) همچنين در فرازي از اين كتاب آمده است: «ديگر عادت هويدا شده بود كه بسياري از گفتگوهاي محرمانه و مهم‌اش را به زبان فرانسه يا انگليسي انجام دهد. گاه حتي هنگام گفتگوي عادي با همكارانش هم از زبان فرانسه استفاده مي‌كرد... گويي هر دو (شاه و هويدا) در موطن خود مهاجري پيش نبودند. مأمن واقعي هر دو اروپايي بود كه در عالم خيال پرورانده بودند. هويدا نخستين شخصيت به راستي جهان- وطني بود كه در ايران به قدرت رسيد.» (همان، ص 219) عبارت «جهان وطني» كه نويسنده كتاب «معماي هويدا» در مورد نخست‌وزير 13 ساله به كار مي‌گيرد در واقع پوشش مناسبي بود كه تشكيلات جهاني فراماسونري براي بي‌هويت ساختن وابستگان خود در كشورهاي تحت سلطه غرب، از آن استفاده مي‌كرد. هرچند هويدا فراماسون نيز بود، اما قطعاً اولين نخست‌وزير فراماسون‌ در تاريخ حكومتهاي وابسته به حساب نمي‌آمد. صرفاً از يك جهت هويدا را مي‌توان نخستين به حساب آورد و آن باورهاي جهان وطنانه وي در ارتباط با صهيونيسم است كه موجب شد براي اولين بار ايران به عنوان پايگاه اصلي تقويت‌كننده اين رژيم نژاد پرست درآيد: «در نيويورك هويدا در عين حال با نيكسون و ديويد راكفلر هم ملاقات كرد و به علاوه با رؤساي شركت‌هاي نفتي آمريكا كه عضو كنسرسيوم بودند مذاكراتي به عمل آورد. او تأكيد داشت كه در ايران بر آن است كه روزانه پنج ميليون بشكه نفت توليد كند. در عين حال يادآور شد كه چنين افزايش توليدي... در آينده دست اعراب را در رويارويي با غرب و محدودكردن صادرات نفتي خواهد بست. تذكار و پيش‌بيني هويدا درست از آب درآمد. وقتي در اكتبر 1973، كشورهاي عرب در نتيجه جنگ اعراب و اسرائيل، از فروش نفت به غرب امتناع كردند، ايران به اين تحريم نفتي نپيوست و كماكان نه تنها به غرب كه به اسرائيل هم نفت فروخت.» (همان، ص 311) افزايش شديد توليد نفت كه رقم حقيقي آن شش و نيم ميليون بشكه در روز برآورد مي‌شود، اقدامي بود كه به اعتقاد جميع كارشناسان نفتي خيانتي آشكار به منابع نفتي به حساب مي‌آمد، زيرا در آن شرائط اثرات تخريبي فراواني بر اين منابع داشت، اما احساسات جهان وطني! هويدا موجب شده بود كه روزانه صرفاً سيصد هزار بشكه نفت از لاوان براي رژيم نژادپرست اسرائيل بارگيري شود. البته از يك جهت هويدا را مي‌توان در زمره جهان وطناني به شمار آورد كه در هر نقطه‌اي از جهان اقامت داشته باشند پيوندشان با صهيونيستها به لحاظ اقتصادي، سياسي و ... در اولويت قرار دارد. در اين زمينه ظرافت كار هويدا به نوعي بود كه شاه هرگز احساس نمي‌كرد اراده ديگري در كنار اراده وي امور را به جهات دلخواه جهان وطنانه خويش سوق مي‌دهد. البته بايد اذعان داشت بدين منظور هويدا به هر خفتي تن درمي‌داد كه به نوعي نامه لرنس عربستان به لندن براي كسب تكليف در مورد ميزان و حد و مرز فداكاري در راه اهداف وطنش، و پاسخ لندن مبني بر مجاز بودن هر كاري در راه ايجاد امپراتوري انگليس را مي‌توان يادآور شد. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مي‌نويسد: «برخي از كساني كه ساخت قدرت را در ايران دوران شاه نيك مي‌شناختند معتقدند كه هويدا برخلاف تصور رايج، آلت فعل صرف شاه نبود، مي‌گويند او برعكس در بسياري از موارد هدف‌ها و سياستهاي خود را دنبال مي‌كرد و در عين حال چنان رفتار مي‌كرد كه گويي مجري صرف فرامين ملوكانه است. مي‌گويند ظرافت كار هويدا در اين بود كه حتي شاه را هم متقاعد كرده بود كه كارها همه در دستش است و هويدا چيزي جز آلت فعل او نيست.» (همان، ص 296) البته خدماتي كه هويدا به صهيونيستها و عوامل بهايي آنها در ايران ارائه مي‌داد از جمله مسائلي نبود كه در تعارض با خواسته‌هاي مقطعي شاه باشد بلكه صرفاً براساس يك نگاه كلان، سلطنت را روز به روز در ميان ملتي كه داراي عرق ملي و مذهبي قوي بود منفورتر مي‌ساخت. به طور قطع اين واقعيت براي افرادي چون هويدا كه با ابتدايي‌ترين سلائق حتي با غذاهاي مورد علاقه ملت ايران بيگانه بودند چندان ملموس نبود: «هويدا هم پذيرفته بود و از آنجا كه به غذاي فرانسوي دلبستگي خاصي داشت، ناچار آشپز ويژه‌ي نخست‌وزيري را براي گذاراندن يك دوره آشپزي غذاهاي گياهي رژيمي فرانسوي به پاريس گسيل كردند» (همان، ص 270) هويدا مي‌پنداشت همان طور كه فريبكاري و تملق در محمدرضا مؤثر واقع مي‌شود، مي‌توان با همان شيوه ملت را نيز از واقعيتها دور نگه داشت. براي نمونه او در نطقش در مجلس شوراي ملي چندماه بعد از انتخاب شدن به نخست‌وزيري گفت: «من مخالف سانسور مطبوعاتم... حاضرم جانم را بدهم تا ديگران آزادانه صحبت كنند، بايد بگذاريم هركس آزادانه حرفش را بزند.» (نشريه بامشاد، 21 اسفند 1345) اين حرف از نظر كساني كه هويدا را دستكم در دوران وزارت دارايي شناخته بودند، فريبي بيش نبود. پس از انتصاب هويدا (كه فردي گمنام و فاقد تجربه مديريتي بود) به عنوان وزير در كابينه منصور، بلافاصله كارمندان باتجربه و عاليرتبه وزارت دارايي با وي درگير شدند و جزواتي در انتقاد از او منتشر ساختند. واكنش‌ هويدا به اين انتقادات ماهيت وي را در زمينه چگونگي برخورد با منتقدان روشن ساخت. وي ضمن «خرابكار» خواندن اين كارمندان و تشكيل كميته ويژه براي بركناري آنان، پاي ساواك را نيز به اين مسئله كشيد و يك مسئله كارشناسي را كاملاً امنيتي ساخت. البته هويدا در دوران نخست‌وزيري بسيار زيركانه‌تر به تحديد آزاديها و ارتباطات جهان وطني‌اش پرداخت. از جمله دعوت از اقوام خويش براي مسافرت از اسرائيل به ايران و اشتغال پسرعموهايش چون جميل هويدا در نخست‌وزيري، اقداماتي بودند كه هرگز افشاء نشدند. همچنين طرح وي براي دولتي كردن همه مطبوعات حتي روزنامه‌هاي كيهان و اطلاعات كه توسط معتمدين دربار اداره مي‌شدند نمونه ديگري از اين دست تمهيدات به حساب مي‌آيد. هرچند هويدا موفق نشد مدل انتشار روزنامه آيندگان را به ساير روزنامه‌ها تعميم دهد، اما در واقع با منفعل كردن مسعودي در روزنامه اطلاعات و گماشتن اميرطاهري به سردبيري روزنامه كيهان ابزارهاي كنترلي لازم را به دست آورد. تنها پديده مطبوعاتي كشور كه انتقادات صريحش از هويدا را برخي به حساب سعه‌صدر جناب نخست‌وزير مي‌گذاردند، مجله «توفيق» بود كه در نيمي از دوران صدارت وي منتشر شد. هرچند در نهايت هويدا موفق شد نظر شاه را براي توقيف اين مجله كسب كند، اما آيا واقعاً شش سال تحمل اين نشريه كاريكاتور در دوران صدارت او ارتباطي با اعتقاد هويدا به آزادي داشت؟ آقاي تربتي به نقل از آقاي احمد عطايي ـ مؤسس انتشارات عطايي ـ خاطره‌اي را نقل مي‌كند كه طي آن براي هويدا مظلوم نمايي شده است:‌ «من معاون اتحاديه (ناشران) بودم، موضوع را با مقامات نخست‌وزيري... در ميان گذاشتم و تقاضاي ملاقات با هويدا را نموديم... بعد از حال و احوال و اطلاع از چگونگي مسئله و خواسته ما و دستور لغو تصويب نامه مربوط به افزايش نرخ پست، از جوف پوشه‌اي كه روي ميزش بود، يك شماره روزنامه توفيق بيرون كشيد و نشان ما داد. در صفحه اول كاريكاتوري از او و همسرش ليلا به چاپ رسيده بود. بعد گفت: من به اين زشتي‌ام؟ - همگي گفتيم: كي مي‌گه، خدا نكنه... بعد اضافه كرد... اما از شما يك سئوال دارم، در كجاي دنيا يك نشريه مثل توفيق به خود حق مي‌دهد هر هفته زندگي خصوصي نخست‌وزير و همسرش را زير ذره‌بين ببرد و با به كارگيري واژه‌هاي ناپسند برمن بتازد...» (صص 81-80) اما در واقع آزادي قائل شدن براي مجله توفيق كه طي آن بتواند هويدا را هجو كند، به نگراني شاه از احتمال قدرت‌گيري نخست‌وزير باز مي‌گشت. تجربه تلخ شاه از نخست‌وزيراني كه بتدريج قدرت گرفتند و در برابر وي كه از هيچ گونه دانشي بهره‌مند نبود مقاومت و ايستادگي كردند، موجب شده بود كه در مورد هويدا همه جوانب امر رعايت شود. در اوج خفقان و سركوب ابتدايي‌ترين آزاديها و جزئي‌ترين انتقادات، هجو هويدا در مجله توفيق مجاز بود. البته سوژه طنز شدن نخست‌وزير و كابينه‌اش منحصر به اين مجله نبود بلكه حتي در جلسات تفريحي خواص دربار، به سخره گرفتن هويدا توسط يك هنرمند! در حضور شخص وي يك سرگرمي رايج بود. بدين وسيله شاه مي‌كوشيد شخصيت و جايگاه نخست‌وزير را بسيار نازل سازد تا وي هرگز جرئت برقراري ارتباط مستقيم با آمريكا را نيابد. ضمن اين كه وزرا نيز براي او اعتبار چنداني قائل نشوند و محوريت كابينه با دربار باشد. البته زيركي هويدا در به كنترل درآوردن مطبوعات به صورت غير مستقيم، در مورد مجله توفيق مؤثر واقع نشد، لذا با ترفندهاي مختلف، عاقبت شاه به بسته شدن بساط مؤسسه توفيق كه خود به مدير مسئول آن نشان همايوني اعطاء كرده بود رضايت داد. آقاي تربتي همچنين در كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» به كمك نقل قولهايي تلاش كرده است تا اميرعباس هويدا را فردي به لحاظ اقتصادي سالم و منزه جلوه‌گر سازد، خطي كه آقاي عباس ميلاني نيز در پيمودن آن به اغراق رفته است. قبل از پرداختن به روايتهاي منعكس شده در اين كتاب، ذكر اين نكته ضروري است كه براي ارزيابي ميزان سلامت اقتصادي هويدا نمي‌توان از همان دريچه‌اي نگريست كه به خانواده پهلوي و به طور كلي به دربار مي‌نگريم. افرادي چون اشرف در واقع دايره اقدامات و فعاليتهايشان فردي است؛ بنابراين فساد اقتصادي آنان عمدتاً حول محور شخص خودشان متمركز است و حتي به كار جمعي با ساير اعضاي دربار نيز معتقد نيستند. بنابراين تخلفات اقتصادي آنها همچون پورسانت گرفتن، ‌قاچاق مواد مخدر يا اشياي عتيقه و... در واقع علاوه بر فردي بودن، فعاليتهاي پست و نازلي است، در حالي‌ كه هويدا با وصل بودن به حلقه‌هاي جهاني و به اصطلاح جهان وطني بودن؟! فساد اقتصادي‌اش براي ملت ايران بسيار زيانبارتر بود. براي نمونه اعطاي نفت به رژيم صهيونيستي و همچنين باز گذاشتن دست آنان براي چپاول ثروتهاي ملي، به طوري كه در دوران نخست‌وزيري وي بهائيها و صهيونيستهاي ايراني متصل به صهيونيسم جهاني عملاً اقتصاد ايران را در كنترل خويش داشتند، بخشي از مفاسد اقتصادي بود كه بعضاً با محوريت هويدا صورت مي‌گرفت. به عبارت ديگر هويدا به جاي سؤاستفاده‌هاي نازل شخصي به چپاولهاي كلان سازمان يافته به ويژه در ارتباط با صهيونيستها كمك مي‌كرد. آقاي تربتي به نقل از مجله «ره‌آورد» روايتي را از آقاي احمد مهدوي دامغاني تجديد چاپ كرده كه طي آن مسائل حاشيه‌اي يكي از سفرهاي هويدا به اسپانيا مطرح شده است. آقاي دامغاني كه ماجراهاي وي در دوران سردفتري‌اش در تهران، خود حديث مفصلي است خاطره‌اي را در مورد سلامت اقتصادي هويدا نقل مي‌كند كه دستكم ساختار آن چندان منطقي به نظر نمي‌رسد. آقاي دامغاني در نقل اين ماجرا كه مربوط به شرح جريان يكي از خريدهاي شخصي هويدا در سفر به اسپانيا است سعي كرده انضباط مالي وي را در بالاترين سطح قابل تصور ترسيم كند. روايت اين‌گونه است كه هويدا در جريان خريد از يك فروشگاه پس از اعلام مبلغ توسط صندوقدار متوجه مي‌شود مقدار پول لازم را همراه ندارد. در اين موقع فردي كه از جانب سفارت وي را همراهي مي‌كند اعلام مي‌دارد مبلغي توسط سفير به عنوان تنخواه در اختيارش قرار دارد. اما نخست‌وزير از برداشتن وجه مورد نياز از تنخواه استنكاف نموده و دستور مي‌دهد تا يكي از همراهانش كيف وي را از ماشيني كه در يكي از خيابانهاي اطراف پارك شده بياورد. در مدتي كه كيف شخصي نخست‌وزير به فروشگاه آورده مي‌شود اجناس در مقابل صندوقدار فروشگاه مي‌ماند و هويدا به وقت‌گذراني و گفت‌وگو مشغول مي‌شود. در نهايت بعد از حاضر شدن كيف، هويدا متني را به آقاي دامغاني انشاء مي‌كند تا به عنوان رسيد پول به كارمند سفارت بدهد و آن گاه حاضر مي‌شود از وجه تنخواه برداشت كند. اين در حالي است كه ارائه رسيد مي‌توانست در همان ابتدا روي يك كاغذ معمولي نيز انجام گيرد تا نخست‌وزير و همراهان زمان قابل توجهي را در مقابل صندوقدار فروشگاه، منتظر انتقال كيف ايشان براي صدور رسيد، عاطل و باطل نمانند. حال، داستاني كه بسيار به ذهن غريب مي‌آيد، از چه رو براي تطهير هويدا مطرح مي‌شود؟ از طرفي داستانپرداز حتي توجه ندارد كه با چنين حكاياتي قبل از آنكه هويدا را عنصري منضبط به لحاظ اقتصادي ترسيم كند وي را فاقد درايت معرفي مي‌كند. جالب اينكه همين نويسندگان از كنار اقدامات هويدا عليه مصالح ملي همچون واگذاري بحرين به بيگانگان به سهولت عبور مي‌كنند و حتي به نقل از زاهدي آن را «شگرد ديپلماسي ايران و نتيجه هوشياري شاه در ارتباط با ممالك عربي به ويژه ممالك همسايه» مي‌خوانند. روايت آقاي ناصر اميني تا حدودي نقش هويدا را در زمينه جداسازي بخشي از خاك ايران روشن مي‌سازد: «در اغلب جلسات اميرعباس هويدا نخست‌وزير نيز با هلي‌كوپتر به وزارت خارجه مي‌آمد و در آن شركت مي‌كرد و نحوه حل موضوع از جهت حقوقي و پارلماني بررسي مي‌شد. يكي از روزها دكتر جعفر نديم رئيس اداره سازمانهاي بين‌المللي وزارت خارجه كه مردي بسيار خوش‌مشرب و بذله‌گو بود به رئيس يكي از ادارات كه به هيئت اجتماع براي تشكيل جلسه به اتاق وزير مي‌رفتند گفت: مي‌داني با اين اجتماع پرشكوه به كجا مي‌رويم؟!! آن شخص در جواب گفت: البته به جلسه روزانه كميسيون مي‌رويم. جعفر نديم با خنده گفت: خير آقا به تشييع جنازه بحرين مي‌رويم.» (ص 96) جالب آنكه شاه و هويدا حتي با چشم‌پوشي از حق حاكميت ايران بر بحرين نتوانستند اعاده حاكميت ايران بر جزاير سه‌گانه را به درستي محقق سازند، زيرا پذيرفتند پليس شارجه همچنان در ابوموسي استقرار داشته باشد و كليه امور ساكنان جزيره از قبيل مايحتاج عمومي، آموزش، بهداشت و ... توسط دولت امارات تامين شود. در واقع اداره جزاير با امارات بود و ايران نيز مي‌توانست ارتش خود را در آنجا مستقر سازد. در حالي‌كه حتي امارات بدون هماهنگي و مستقلاً معلم مصري استخدام مي‌نمود و به ابوموسي براي آموزش ساكنان آن كه همگي تبعه اين كشور بودند گسيل مي‌داشت‌، نمي‌توانستيم صرفاً امكان استقرار ارتش ايران در جزاير را اعاده حاكميت ايران بر جزاير بناميم. به عبارت ديگر، رژيم پهلوي با وجود اعطاي بحرين به انگليسي‌ها نتوانست حق حاكميت ايران را بر جزاير سه‌گانه به درستي اعاده كند. از جمله موارد ديگري كه در كتابهاي منتشر شده اخير در مورد هويدا به وضوح مشهود است تطهير وي از جريان ايجاد سيستم تك حزبي است. به طور كلي ديكتاتوري پهلوي دوم زماني به اوج خود رسيد كه دو حزب شه‌ساخته كه رهبري يكي را هويدا (حزب ايران نوين) و ديگري را علم (حزب مردم) به عهده داشت منحل و حزب رستاخيز تشكيل شد. بعد از اعلام تشكيل حزب واحد همه مردم يا مي‌بايست به عضويت آن درآيند يا كشور را ترك كنند. تطهير كنندگان هويدا به استناد اينكه اعلام تاسيس حزب واحد توسط شاه صورت گرفت و هم او بود كه رسما در نطق خود مردم را مخير به پذيرش عضويت آن يا ترك كشور كرد، انديشه تاسيس آن را نيز مربوط به محمدرضا عنوان مي‌كنند. آقاي عباس ميلاني در اين رابطه مي‌نويسد: «برخي از صاحب نظران و نيز سفارت آمريكا در ايران بر اين قول بودند كه ايجاد حزب جديد در واقع بخشي از تلاش شاه براي محدود كردن قدرت روزافزون نخست‌وزير بود. با اين حال در همان كنفرانس مطبوعاتي كذايي، شاه هويدا را به دبير اولي حزب جديد گمارد (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 369) اين ادعا كه در چند جاي ديگر اين كتاب نيز آمده و همچنين توسط آقاي تربتي در نقل مدافعات هويدا در دادگاه منعكس شده از چند جهت قابل خدشه است. اول اينكه شاه به فاصله كوتاهي قبل از آن در كتاب «مأموريت براي وطنم» به صراحت نظام تك‌حزبي را تخطئه كرده بود. در ثاني براساس روايتهاي مختلف وي چندين بار ضمن پرخاش به پيشنهاد كنندگان تشكيل حزب واحد چنين امري را ناممكن اعلام داشته بود. ثالثاً شاه از طريق علم به عنوان دبيركل حزب مردم بهتر مي‌توانست هويدا را كنترل كند؛ زيرا همواره تز شاه به عنوان يك عنصر ضعيف به لحاظ دانش و شخصيت ايجاد اختلاف در اطرافيان خويش بود. رابعاً اين هويدا بود كه از انتقادات و فعاليتهاي حزب رقيب شه‌ساخته به شدت ناراحت مي‌گشت و به طرق مختلف مي‌كوشيد حتي اين رقابت فرمايشي را نيز از سر راه خود بردارد. البته هويدا به خوبي مي‌دانست كه تنها راه براي اين كار ايجاد نگراني در شاه است و مسئله شهسوار اين فرصت را براي دبيركل حزب اكثريت (ايران نوين) به صورت تمام و كمال فراهم ساخت تا بتواند بساط رقابت را از ميان بردارد. رئيس سازمان برنامه و بودجه شاه در سالهاي 6-51 در اين باره در مصاحبه با طرح تاريخ شفاهي هاروارد مي‌گويد: «در شرحي كه اعليحضرت دادند من حس كردم كه صحبت از حزب واحد مي‌خواهند بكنند چون قبلاً روي اين مسئله خيلي بحث شده بود و صحبت كرده بوديم و آشنا بوديم به اين فكر... - ض ص: كجا، آقا؟ كجا اين مسئله پيش آمده بود، مسئله تشكيل حزب واحد كجا مطرح شده بود كه شما راجع به آن بحث كرده بوديد؟ - ع م: قبلاً، خوب، در دفتر سياسي حزب ايران نوين كه من در آن عضويت داشتم اين مسئله مطرح مي‌شد. مرحوم هويدا هميشه وقتي به اشكالاتي برمي‌خورديم اين اشاره را مي‌كرد كه «مثل اين كه راه‌حلي جز حزب واحد نيست براي اينكه با اين ترتيب كه نمي‌شود.» به خصوص بعد از انتخاباتي كه در شهسوار شد... (هويدا) گفت (حزب مردم) هم به دنبال سياست اعليحضرت هست. همه در واقع دنبال يك چيز هستيم. اين دعواهاي ظاهري كه در صحنه انتخاباتي يك شهر يا يك حوزه مي‌شود اينها يك خورده بي‌معني است. بايست ما يك حزب داشته باشيم...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي- طرح تاريخ شفاهي هاروارد- انتشارات گام نو، چاپ سوم، ص 54) در واقع هويدا با مستمسك قرار دادن درگيريها در شهرستان شهسوار توانست شاه را مجاب كند و از طريق وي حزب رقيب را از ميدان خارج سازد. واقعيت آن است كه عملاً نيز حزب رستاخيز در كنترل حزب ايران نوين قرار گرفت و علاوه بر اينكه هويدا دبير كل آن شد افرادي چون مجيدي مسئوليتهاي كليدي آن را به عهده گرفتند. آقاي تربتي همچنين فصل ماقبل آخر كتاب را به روزشمار گونه‌اي در مورد ايام پرالتهاب انقلاب اسلامي اختصاص داده است كه مستقيماً با موضوع بحث كتاب يعني زندگينامه هويدا ارتباط ندارد، امّا از آنجا كه پايان‌بخش اين فصل سندي جعلي است اين اقدام بسيار قابل تأمل مي‌نمايد. انعكاس يك سند جعلي كه موضوع آن ملاقات آقايان قره‌باغي و فردوست با امام است به نوعي با جمله‌اي از آقاي ساليوان (آخرين سفير آمريكا در ايران) در يك كادر قرار گرفته تا پيام مشخصي را به خواننده منتقل سازد. اولاً برهيچ تاريخ‌پژوهي پوشيده نيست كه اصولاً امام چنين ملاقاتي با آقايان نامبرده نداشته‌اند. در ثاني با كمترين اطلاعات از تاريخ معاصر و شناخت اقشار مختلف جامعه مي‌توان فهميد كه عبارات به كار گرفته شده در سند مربوط به يك روحاني نيست و ريشه در فرهنگ متملقانه درباري دارد (ادعا شده كاتب سند حجت‌الاسلام اشراقي است) ضمن اينكه يك روحاني در امضاي يك متن براي خود القاب و عناوين ذكر نمي‌كند. ثالثاً شتابزدگي تدوين كننده كتاب براي بهره‌مندي از اين اقدام به منظور القاي يك پيام خاص با اضافه كردن جمله ساليوان در داخل كادر سند بروز كرده است. هرچند مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت امام رسماً از نويسنده كتاب به خاطر جعل اين سند در محاكم قضايي طرح شكايت كرده است تا اهداف چنين جعليات ناشيانه‌اي مشخص شود، اما اطلاع صرف از توسل اين قبيل نويسندگان به فريب، اين واقعيت را بر خواننده پنهان نمي‌گذارد كه ادعاي اوليه آقاي تربتي براي روشن كردن واقعيتها در مورد شخصيتهاي گذشته به چه معني بوده است. در آخرين فراز از اين نوشتار لازم است به اين نكته اشاره شود كه مسائل بيشماري در عملكرد هويدا وجود دارد كه پرداختن به آنها مي‌تواند بخشهايي از تاريخ كشورمان را روشن سازد، اما به دليل پرهيز از مطول شدن اين بحث صرفاً به يك موضوع مهم ديگر مي‌پردازيم و آن طرح ادعاي فرار نكردن هويدا از كشور قبل از پيروزي انقلاب به دليل بي‌گناه دانستن خود است. قبل از پرداختن به اين ادعا كه آيا اصولاً هويدا مي‌توانست فرار كند يا خير، بايد به اين نكته توجه كرد كه چرا در ماههاي پاياني حيات نظام شاهنشاهي در ايران هويدا به همراه جمعي از مسئولان وقت دستگير و روانه زندان شدند؟ قطعاً پاسخ اين سئوال روشن است: آرام كردن مردم. بنابراين دست‌اندركاران طرح دستگيري برخي عناصر تعيين كننده در رژيم پهلوي براي افزايش ميزان موفقيت خود در آرام كردن طغيان اقشار مختلف جامعه مي‌بايست هرچه بيشتر به چهره‌هاي منفور و متخلف نزديك مي‌شدند. خصوصاً اينكه در اين چارچوب حتي دولت واشنگتن براي اولين بار اجازه داده بود تعدادي از آمريكائيهاي مقيم ايران كه در مفاسد اقتصادي كلان نقش داشتند نيز دستگير شوند. با امعان نظر در اهداف طرح دستگيري برخي از عناصر متخلف، علي‌القاعده افراد خوشنام و خدوم! نمي‌توانستند مدنظر باشند. بلكه براي التيام بخشي آلام مردم دستكم مي‌بايست مفسدين دسته دوم دستگير مي‌شدند. (بعد از حلقه اول كه خاندان سلطنتي بود). البته در اين ترديدي نيست كه خانواده پهلوي عاملان اصلي ترويج فساد اقتصادي و وابستگي كشور به بيگانه بودند و دستگيري هويدا، نصيري، مجيدي و... به نوعي تلاش براي انحراف افكار عمومي از مجرمان رده‌هاي بالاتر بود، اما به هر ترتيب مي‌بايست افرادي دستگير مي‌شدند كه بعد از درباريان منفورترينها به حساب مي‌آمدند... روايتهاي مختلف از نظاميان و سياسيون آن دوران بيانگر آن است كه همه به اتفاق معتقد بودند دستگيري هويدا مي‌تواند در ترميم چهره رژيم پهلوي تأثيرگذار باشد. بنابراين هرگز هويدا نمي‌توانست نزد دست‌اندركاران آن دوران عنصر مثبتي قلمداد گردد. دستكم براساس مطالب منعكس شده در كتاب «توقيف هويدا» همگان در جلسات مشاوره با شاه به ضرورت دستگيري وي با تعبير از «نان شب واجب تر است» تأكيد مي‌كردند. بنابراين نمي‌توان تصور كرد چون نخست‌وزير 13 ساله شاه، خود را بي‌گناه نمي‌دانسته اقدام به فرار از كشور نكرده است. از سوي ديگر در ميان بازداشت شدگان اين تنها هويدا نبود كه نتوانست در جريان پيروزي انقلاب از زندان بگريزد. افرادي چون نصيري، خشن‌ترين رئيس ساواك، نيز در جريان فتح بازداشتگاهها و پادگانها توسط مردم به دست نيروهاي انقلاب افتادند و امكان فرار نيافتند، خصوصاً اين‌ كه چنين افرادي به لحاظ جسمي فاقد تحرك لازم براي كارهاي ماجراجويانه بودند، ضمن اينكه چهره آنها را همه مي‌شناختند و از خوف مصون بودن از انتقام مردم در آن شرائط ترجيح مي‌دادند با آنان مواجه نشوند. شايد گفته شود قبل از دستگيري، هويدا مي‌توانست به نوعي از كشور بگريزد، اما شواهد و قرائن نشان مي‌دهد كه در فاصله عزل از وزارت دربار تا زمان دستگيري، از وي به شدت مراقبت مي‌شده و امكان فرار در ان ايام نيز برايش فراهم نبوده است. كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل در گذشت» اين ادعا را كه هويدا پيشنهاد سفارت را از سوي شاه رد كرده است اصولاً منتفي مي‌داند و مي‌نويسد: «عجبا شاه براي شريف‌امامي‌ها، ازهاري‌ها، اويسي‌ها، گردن‌كلفت‌هاي اقتصادي، رؤساي لژهاي فراماسونري، غارتگران بيت‌المال و حتي سگهاي نگهبان كاخهاي سلطنتي مجوز خروج از مملكت صادر مي‌كند ولي به هويدا اذن خروج نمي‌دهد و بعد در كتاب «پاسخ به تاريخ» به دروغ مدعي مي‌شود كه خواستم هويدا را به سفارت بلژيك اعزام كنم كه قبول نكرد.»(ص42) همچنين اظهارات هويدا خطاب به پرويز ثابتي كه قبل از ترك تهران به ديدار وي آمده بود بيانگر اين واقعيت است كه انتظار داشت شاه به وي اجازه بدهد ايران را ترك كند: «شاه اجازه داد تو از ايران بروي چون مي‌دانست جلوي دهان تو را نمي‌توانند بگيرند. اما او از من و نصيري مطمئن است و به همين خاطر ما را براي روز مبادا نگاه داشته» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 392) همچنين در فراز ديگري آمده است: «از چند هفته پيش از اين گفتگو، هويدا عملاً در منزل محبوس بود. محافظانش دستور داشتند او را از فرودگاه مهرآباد دور نگه دارند.»(همان،ص 404) البته واقعيت آن است كه هويدا به حمايت قدرتهاي خارجي از خويش بشدت اميدوار بود و باور نداشت كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن بتوانند وي را مجازات كنند؛ بنابراين همواره كوشيد نظر قدرتهاي خارجي را تأمين كند. به همين دليل وي در دوران محاكمه كمترين نشاني از خود بروز نداد كه حاضر است با انقلاب ملت ايران همراهي كند و اطلاعات خود را در اختيار مردم قرار دهد. بعكس پيامهايي را براي خارج مي‌فرستاد تا براي رهايي وي اقدامات عاجل صورت دهند. حتي در مصاحبه با خبرنگار فرانسوي در زندان با استفاده از علائم فراماسونها پيامهايي منعكس ساخت، اما به دليل درهم ريختگي شبكه‌هاي عوامل بيگانه به سبب انقلاب و سرعت عمل دادگاه، شبكه‌هاي غربي نتوانستند براي كسي كه سالها در خدمت آنان بود كار چنداني صورت دهند. در پايان بحث، ذكر اين نكته ضروري است كه در يك ارزيابي كلي از كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل در گذشت» بايد گفت برخلاف كتاب «معماي هويدا» اين اثر را بايد يك اقدام تبليغاتي به منظور مخدوش نمودن اذهان و باور عمومي دانست كه متأسفانه نويسنده آن براي نيل به اين هدف از هيچ كاري حتي «جعل سند» فروگذار نكرده است. لذا بر خلاف آنچه آقاي احمد سميعي در مقدمه كتاب عنوان داشته‌اند، «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» مطالب محققانه و جديد قابل توجهي براي تاريخ‌پژوهان و محققان در بر ندارد و نمي‌تواند چندان براي اقشار اهل نظر و مطالعه مفيد واقع شود. منبع: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

یادداشتی درباره قحطی و آدم‌خواری در همدان در 5/1 قرن پیش

علی‌اکبر صفری میرزاجواد همدانی کاتب نسخه شماره ۱۶۷۴۷ کتابخانه مجلس در یادداشتی، گزارشی از قحطی و خشکسالی همدان و دیگر شهرهای ایران را در سال ۱۲۸۸ به یادگار نوشته است. این یادداشت سه صفحه‌ای با اشاره در دو برگ پایانی نسخه با خط شکسته کتابت گردیده است. مؤلف ابتدا در سال ۱۲۸۸ از قطحی آن سال یاد کرده و مطالبی درباره آدم‌خواری در همدان نوشته است. سال‌ها بعد در سال ۱۳۱۶ ق که نگاهش به این یادداشت افتاده، بار دیگر وقایع آن سال و سختی‌ها و گرانی موجود و ناامنی را گزارش کرده است. مجددا در سال ۱۳۳۶ق که در جریان جنگ جهانی اول باز قحطی در ایران آمده، مطالبی درباره آن سال افزوده است. از جهت مقایسه این سه مورد، متن زیر بسیار عالی و قابل تأمل است. جهت اطلاع پژوهشگران و مصححان ارجمند چند خطی از این نوشته تاریخی تقدیم می‌شود: .... در ماه شوال مرحوم امام جمعه همدان آقاطاهر مرحوم شده، و در شهر ذیقعده‌‌ همان سال ۱۲۸۸ آقامحمد امین فوت شده، تفاصیل بحران فلکی آن سال از حد وصف خارج است. قحطی در این سال بحدی انجامید که در غالب بلاد مردم همدیگر را مي‌خوردند مثل اینکه درهمین ماه ذیقعده در همدان قریب به سی نفر دیده شد که خورده شده بودند؛ الان که شب عیدغدیر است و تحریر می‌شود نان در همدان یک من دو هزار خریده شد. اگر چه... منی یک هزار و دویست دینار است. جو که حکم دیوانی آن دوازده دینار است خرواری چهارده تومان، ولی امروز بیست تومان خرید و فروش می‌شود. تفاصیل این فقرات در کتاب علی حده نوشته شده و می‌شود مستعجلا اینجا نوشته شد. همین سال نوروز و عاشورا در یک روز است خدا فرج دهد. در روز پانزدهم جمادی‌الاخر ۱۳۱۶ در طهران این صفحه برابر را نگاه می‌کردم. از واقعه سال ۱۲۸۸ اشارتی شده است در آن سال در فصل زمستان از قحطی و غلی کار بجایی رسید که در غالب بلاد ایران آدم خوردند. در همدان خودم بودم دیدم اشخاصی که آدم‌خورده بودند و آدم‌هایی خورده شده را دیدم چندین تن نفس از گرسنگی تلف شدند از جمله در مقابل خانه خود من بود . از ۱۹ رمضان تا عید فطر در ۱۲ روز دو هزار و سیصد و سی نفر اموات دفن شد. این مختصری از... اما عجیب این است که امسال که سنه ۱۳۱۶ است در همین ماه که شوال است در حقیقت امر امر همدان است و آن صفحات است؛ الان یک ماه ونیم است بی‌سببی آفات آسمانی و ارضی و یک دفعه گندم خرواری هجده تومان شده و بحکم حکومت خرواری چهارده تومان فروخته‌اند. خدا رحم کند. امسال در همدان نزاع سختی بالا گرفت که جمعی از طرفین کشته شدند جمعی از شهر باطراف فرار کرده‌اند و خانه‌های بسیاری بغارت رفت و خراب کردند و جمعی را آتش زدند. اطفال صغیر کشته شدند... کاری کردند که هیچ تاریخ این طور واقعه‌ای را نشان نداده. آثار گرانی غله هست. یعنی فی‌الحقیقه همه جا گرانی است. در تبریز و سایر بلاد ایران غله پانزده تومان [است] آنجا هم دوماه قبل عوام شورش کرده خانه جناب نظام‌العلما و علاء‌الملک و برادرش و جناب وکیل‌الملک و وزیر خلوت برادرزاده‌اش را غارت کرده‌اند و خراب کرده‌اند و جمعی سادات در میان کشته شده‌اند. این هم از وقایع نوشتن است و تاریخی؛ خداوند فرج محمد و آل‌محمد را نزدیک کند. «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد.» باری در کمال افسردگی کار و پریشانی خاطر عارض شد بی‌حد و اندازه وجع مفاصل که قلم را امکان گرفتن دارد این صفحه را نوشتم العجب ثم‌العجب. در این اوراق چند سال قبل اشاره کردم حال که شوال ۱۳۳۶ است وضع حال را با آن سال مقایسه می‌کنم جای حسرت است؟! در این سال از محرم ۱۳۳۶ بواسطه نباریدن باران و هنگامه جدالی که از روس‌ها و انگلیس‌ها و عثمانی در بلاد ایران واقع شد، بواسطه نروییدن غله و سن‌زدگی [گندم] ورامین و خالصجات تهران قحطی به مراتب اعلی از سال ۸۸ شد. در تمام ایران سختی بدرجه فوق تصور رسید؟! گندم همدان و کردستان به دویست و هشتاد تومان رسید. نرخ سایر ارزاق یک بر ده ترقی کرد... جمعی کثیري در طهران و بلاد دیگر از گرسنگی مردند و فقرا از ده نفر یکی باقی مانده است... روزگاری شد که جنایت‌ها و ناامنی‌ها تمام عالم را بلکه ارض را تماما فرا گرفته است . نا‌خوشی حصبه جمعی را کشت و تلف کرد. حال چندی است مرض وبا یا شبیه وبا شروع شده است . این چند روز چند نفر به این مرض تلف شده‌اند. در کرمان و آن صفحات هم است. در جاهای دیگر هم شروع کرده است. یاد آن سنه بخیر باد که نسبت به آن سال هزار درجه راحت‌تر و آسوده‌تر بودیم. آن سال نان گران بود حال پست‌تر از آن سال است. نا‌امنی و اوضاع دیگر اما امسال و این جنگ‌ها اروپا چندین برابر است؛ تاریخ را باید نوشت. اگر واقعه یک روز و این سال‌ها را بنویسند مثنوی هفتاد من کاغذ شود. خداوند بواسطه اعمال و افعال ما غضب کرده است و بلا را در هر طرف مسلط نموده است، سیئات اعمال مادام کبر خودمان شده است. خداوند را بمحمد و آلش که این بلا را رفع نماید و برما ترحم نماید... منبع:کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

زمين‌خواري نصيري

زمين‌خواري يكي از راههاي پولدار شدن در دورة حكومت پهلوي‌ها بود، اولين شخصي كه در دوره معاصر ايران اين ناهنجاري اجتماعي، اقتصادي و مالي را مرسوم كرد رضاخان بود، او عنوان شخص اول مملكت را يدك مي‌كشيد و از آن به عنوان ابزاري قدرتمند در جهت عملي كردن زياده‌خواهي‌هاي خود بهره مي‌برد. وي در طول سلطنتش تمام املاك مرغوب شمال را به زور سرنيزه به نام خود كرد. رضاخان املاك را به منطقه‌هاي مختلف تقسيم كرد و در هر منطقه يك افسر گماردوكل املاك او را سر لشكر كريم بوذر جمهري اداره مي‌كرد. در سال 1319 صورتحساب عايدي خالص ساليانه املاك پهلوي 62 ميليون تومان بود، كه همه اينها را به محمدرضا منتقل كرد و ساير اولاد او بي‌نصيب ماندند. بعدها آنها به رضاخان شكايت كردند و او نيز به محمدرضا نوشت كه كاخ‌هاي فرزندان را به آنها انتقال دهد و علاوه بر آن به هر كدام يك ميليون تومان بپردازد، كه سريعاً انجام شد. (1) مولف كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي در اين زمينه چنين نوشته است: اگر رضاخان خاطرات خود را مي‌نوشت و در آن توضيح مي‌داد كه چرا هزاران هزار مالك را بي‌ملك كرد تا خود مالك شود، دانستن انگيزه او جالب بود. تصور مي‌كنم اگر خاطراتش را مي‌نوشت بايد مي‌گفت كه از نظر ملك سيري نداشتم! از شخصي كه خود زماني به رضاخان پيشنهاد فروش املاكش را داده بود پرسيدم. پاسخ داد: اگر مي‌خواستيد رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد و يا پيشنهادي را تصويب كند، بهتر بود قبل از شروع نام چند ملك را با مشخصات و قيمت آن مطرح مي‌كرديد و مطمئن بوديد كه كارتان انجام مي‌شد! همه و يا لااقل تعداد زيادي از كساني كه حق ملاقات با او را داشتند چنين پيشنهاداتي مي‌دادند و اين نقطه ضعف بزرگ رضاخان بود. در روز‌هاي اشغال ايران توسط متفقين، كه انگليسي‌ها رضا را به عنوان يك مهره‌ي بي‌ارزش و مدفون مي‌دانستند، راديو بي. بي. سي. سه روز متوالي درباره املاك رضاخان سخن گفت و مي‌گفت كه بزرگترين خدمتي كه رضاخان به مملكتش كرده، غصب كليه‌ي اموال مردم شمال است! (2) در دوره پهلوي دوم زمين‌خواري شكلي افراطي به خود گرفت و منشاء اين معضل دربار پهلوي و شخص محمدرضا، زنان رضاخان به ويژه تاج‌الملوك، برادران و خواهران شاه، فرزندان آنان و ساير وابستگان بودند. نمونه بارز آن سرلشكر مزين به عنوان نماينده شخص شاه در گرگان و دشت تمام اراضي ملي را به اسم شاه تصاحب كرد و سند آن را در دفتر اسناد به نام املاك پهلوي ثبت نمود، سپس به تدريج فروخت و پول آن را به حساب محمدرضا در مركز انتقال داد(3) به موازات درباريان، دولتمردان سياسي و نظامي رژيم از اين راه ثروت‌هاي ميليوني اندوختند، از هويدا نخست‌وزير بهائي گرفته تا وزراء؛ روسا و نمايندگان مجلسين شوراي ملي و سنا و استانداران و ... همگي در اين غارت ملي شركت داشتند. ارتشبد نعمت‌الله نصيري يكي از افسران نظامي دوره رضاخان بود كه در مشاغل گوناگون نظامي به رضاخان خدمت نمود، اما مناصب حساس او از سال 1329 كه به عنوان فرمانده گارد شاهنشاهي منصوب شد آغاز گرديد. در كودتاي انگليسي ـ آمريكايي 28 مرداد 1332 كه منجر به سقوط دولت محمد مصدق شد يكي از فرماندهان اصلي بود، پس از پيروزي كودتاچيان از او تقدير گرديد و جايگاه ويژه‌اي نزد شاه يافت و به عنوان افسري مطيع براي بقيه حيات سياسي و نظامي از طرف شاه هميشه منصبي حساس در اختيار داشت كه مهمترين آن سمت معاونت نخست‌وزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور بود و مدت چهارده سال بر امورات امنيتي و اطلاعاتي كشور تسلط داشت و براي خشنودي ارباب خارجي و داخلي از هيچ اقدامي فروگذاري نكرد. رژيم پهلوي و شخص محمدرضا در ازاء اين جنايت‌ها دست او را در زمين‌خواري و غارت اموال عمومي و ثروت‌اندوزي باز گذاشتند و تمام حيف و ميل‌هاي او را ناديده گرفتند، اين درحالي بود كه او امكانات عديده‌اي از مسير‌هاي رسمي دريافت مي‌كرد. مقدمه فوق را جهت ارائه چند سند از حيف و ميل‌ها و زمين‌خواري ارتشبد نعمت‌الله نصيري آورده‌ايم. تاريخ: 16/8/1357 موضوع: اخذ و تصرف زمين خبر رسيده گوياست: باغ تيمسار ارتشبد نصيري به طول 4000 متر و عرض يك هزار متر مربع واقع در طالب‌آباد بندر پهلوي بطوريكه شايع است وقتي نامبرده اين زمين را تصرف نموده و با مقاومت مردم كه چراگاههاي دام‌هاي خود را با اين تصرف از دست مي‌دادند روبرو گرديدند به وسيله تيمسار موحدي رئيس ساواك وقت استان گيلان و عواملشان شايع نمودند كه اين زمين مربوط به مقام 66 مي‌باشد و با اين حربه مردم را خاموش نمودند. از: اداره كل سوم/ 352 تاريخ: 4/9/57 به: مديريت كل اداره چهارم/ 412 شماره: 1582/352 درباره: تيمسار ارتشبد نصيري از طريق پست تعداد چهار برگ فتوكپي با نام مستعار م ـ ح ـ ر ـ س ـ د به نشاني كانون دانشجويان ارسال و در اين نامه كه رونوشت آن به عنوان كانون وكلا، مجلس شوراي‌ ملي، استانداري گيلان، فرمانداري لاهيجان، مدرسه عالي مديريت گيلان نيز فرستاده شده است ادعا نموده كه تيمسار ارتشبد نصيري زميني به مساحت سه ميليون متر مربع بين چمخاله و عسگرآباد و كناره درياي خزر در منطقه قريه دهگاه از توابع شهرستان لاهيجان را با كشيدن سيم خاردار به ناحق به تصرف درآورده است و در پايان نيز خواسته شده چنانچه اطلاعاتي در اينمورد وجود دارد كه بتواند در اثبات موضوع كمك نمايد مراتب را به شعبه 18 دادستاني تهران اعلام نمايد. با توجه به مراتب فوق عين پاكت و چهار برگ فتوكپي مورد بحث جهت اطلاع و اقدام مقتضي ايفاد مي‌گردد. از طرف مدير كل اداره سوم ـ طباطبائي به تاريخ: 16/8/57 حضور محترم جناب آقاي جناب استاندار گيلان موضوع سوء استفاده ارتشبد نصيري محترماً به استحضار مي‌رساند ارتشبد نصيري زميني به مساحت سه ميليون متر مربع تقريبي بين چمخاله و عسگرآباد كناره درياي خزر در منطقه قريه دهكاه از توابع شهرستان لاهيجان با كشيدن سيم خاردار به ناحق به تصرف خود درآورده است. تقاضا دارد با توجه به اينكه اين اراضي از بيت‌المال مي‌باشد براي اثبات مورد جرم در محل استعلام به عمل آوريد و به خاطر احقاق[حق] ملت ايران و تعقيب اين دزد و جنايتكار اطلاعات خود را به دادستاني تهران و ضبط در پرونده متهم در شعبه 18 ارسال فرمائيد. از اين راه كمك خود را در راه مبارزه با فساد و اختناق به ثمر رسانيده‌ايد. نهايت كمال تشكر را دارد. سپاس و درود فراوان بر شما مبارزان راه حق و ايران با تقديم احترام ـ م ـ ح ـ س ـ ه ـ د رونوشت فرماندار شهرستان لاهيجان جهت تعقيب محترماً به استحضار مي‌رساند: اداره كل سوم فتوكپي نامه آقاي صارم‌الدين فتوحي را كه به عنوان مدير مجله خواندني‌ها (آقاي اميراني) و آقاي جلال نائيني سناتور مجلس نوشته شده ارسال نموده كه در نامه مزبور تيمسار ارتشبد نصيري به اخذ پنجاه ميليون تومان رشوه در معامله زمين كلاك كرج متهم گرديده است. با توجه به اينكه در اين‌مورد طبق اظهارات آقاي جواد عظيمي محضردار شماره 130، زمين‌هاي مزبور به مبلغ شصت ميليون تومان به ساواك فروخته شده، مراتب جهت استحضار به عرض مي‌رسد. 2/9/57 جمالي 4/9/57 محترماً به عرض مي‌رساند. در مورد اين گزارش قبلاً اقدام گرديده و نتيجه به عرض رسيده است. اداره يكم حفاظت 5/9/57 اقدامات اداره كل ششم در زمينه سوءاستفاده عظمي و شكاياتي تا كه در اين‌باره معمول شده است به كجا رسيده است پي‌گيري كنيد. تا وضع آقاي عظيمي روشن شود 16/9/57 2710/ ش محترماً به استحضار مي‌رساند. مفاد دادخواست آقاي محبعلي سلطان مرادي كه از طريق دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي به اداره كل سوّم و از آن‌طريق به اين اداره كل واصل گرديده حاكيست كه تيمسار نصيري ضمن تباني با آقتاي سيد رحيم نقيبي زمين‌هاي مورد نسق وي و چهار برادرش را عليرغم ميل باطني آنان و به اجبار تصرف كرده و در ا ينمورد تقاضاي رسيدگي نموده است. مراتب جهت استحضار و صدور اوامر عالي به عرض مي‌رسد. عليالي 6/10/57 تاريخ: 21/1/1330 شماره پرونده: 39/46 رياست محترم دادگاه استان مازندران احتراماً برابر نامه صادر از دادگاه شهرستان گرگان در دعوي آقاي اتاباي و سرلشگر نصيري و سرلشگر ايادي به شرح زير تصديع مي‌دهد: حكم صادره برخلاف ... قانون صادر شده و رعايت حقوق نشده است و شايد عناوين خواهانها موثر شده كه چنين دادرسي بي‌سابقه در دادگستري به عمل آورده و حق‌كشي شده است به هر صورت گذشته از اينكه املاك مينودشت از قديم ملك مستقرين آن بوده و مالكين در زمين‌هاي خود كشت و زرع و بنا و مستخدمات داشتند و هم‌اكنون دارند و زمان شاه فقيه آنها را به عناوين مختلف گرفتند و در مجلس شوراي ملي بعد از شهريور بيست به موجب قانون كليه املاك غصبي و خريداري و معاوضه زمان سابق را اجازه داد كه دادخواست تقديم و مسترد دارند ـ رعايا كه از قانون اطلاع نداشتند در ظرف مهلت قانوني مبادرت به تقديم دادخواست ننمودند ملك آنها بلاتكليف ماند سپس اين املاك جز املاك پهلوي قلمداد شد در زمان صدارت آقاي دكتر مصدق جزء موقوفات پهلوي معرفي كردند ـ درهرحال جريان اين‌گونه املاك موضوعي است كه قضات محترم بهتر واقف به حقيق امر هستند ـ در سال‌هاي اخير چون نظر شاهنشاه رفاه و آسايش رعايا بود دستور فرمودند املاك رعايا به خودشان مسترد شود و حتي املاك شخصي را بين ساكنين و رعايا تقسيم كنند ولي برخلاف منويات شاهانه عوض آنكه ملك هر‌كس را به خودش بدهند و به و رعيت داده شود املاك را بين اقربا و اشراف و منجمله خواهانهاي بدوي تقسيم نمودند و آقايان با اعمال قدرت حقوق رعايا را تضييع مي‌نمايند ـ دادگاه بدوي هم رعايت حق را نكرده است و از قانون چشم‌پوشي نموده و به شرح ذيل خلاف در رأي ظاهر است: 1ـ اعتراض به مبلغ خواسته خواهانها شد و دادگاه بدوي رد كرده در صورتيكه خواسته خواهانها يكي سي هكتار زمين است و ثانياً اجرت‌المثل و بايد هريك از اين‌‌دو خواسته را مشخص نموده باشند كه ارزش ملك مورد تقاضاي آنها چيست و خواسته از بابت اجرت‌المثل چه ميزان است كه تعيين نكردند و خواسته مبهم بود در حاليكه ارزش ملك بيشتر بوده سواي اجرت‌المثل و دادگاه بدوي نه اخطار رفع نقص براي خود آنها صادر كرد و نه ترتيب اثر به اعتراض موكلين داد از اين لحاظ راي صادره مخدوش است و به ايراد خود باقي هستم و نقض دادنامه از نظر فوق به نظر صحيح است. 2ـ خواهان‌هاي بدوي مدعي هستند در كه صد و ده هكتار دارند و سي هكتار آن در يد خواندگان است در صورتيكه خواندگان 18 نفر قلمداد شده‌اند كه عده‌اي موكل بنده هستند دادخواست ناقص بود و معين شده كه ميزان توجه دعوي هريك از خواندگان معلوم نبود و نمي‌باشد ايراد شد ترتيب اثر ندادند و دادرسي ناقص است بايد اخطار رفع نقص كرده باشند كه دادخواست ناقص را به سرعت براي حق‌كشي برسند و نكرده‌اند به اين ايراد در اين مرحله باقي هستم و بايد ميزان توجه دعوي نسبت به موكلين معلوم شود خلع يد هريك از كجا و به چه ميزان است و توجه دعوي نسبت به هريك چه اندازه است. دادگاه بدوي معجلاً موكلين را محكوم كرده است. 3ـ ايراد مرور زمان قابل رسيدگي است و رسيدگي به ايراد مرور زمان قبلاً بايد بشود و دادرس محترم صرفنظر فرموده‌اند به اين ايراد در اين مرحله باقي هستم تقاضاي رسيدگي نموده و دادرسي بدوي ناقص است. 4ـ معين نشده بخش ملك خواهانها در دست كيست و موكلين منكر تصرف در ملك آنها مي باشند احراز تصرف از ناحيه موكلين نشده است و اگر مي‌شده رسيدگي به حقوق مكتسبه هم لازم بوده نشده است. 5ـ نكته قابل اهميت اينكه در شمال مطابق عرف محل حق دستاري ‌بايد مرعي گردد موكلين در متصرفات خود خانه و باغ و مستخدمات دارند و به تحقيق و معاينه محلي استناد شده است ترتيب اثر ندادند در اين مرحله براي اثبات وجود حقوق مكتسبه و دستاري و غيره به تحقيق و معاينه محلي با جلب نظر كارشناس استناد مي‌شود. بالاخره آنچه لازم به تذكر است اين‌ است كه دادگاه بدوي به جاي اينكه كارشناس رسمي انتخاب كند كارمندي از ثبت اسناد به هيچ‌وجه صلاحيت نداشته برده‌اند كه سريعاً حكم را صادر فرمايند و به اين عمل دادگاه بدوي ايراد وارد است كه كارشناس را بايد ببرند نه هركه خواست خواهان دعوي باشد ـ به شرح فوق نقض دادنامه بدوي با منظور فرمودن خسارات و صدور حكم بر بي‌حقي خواندگان را مستدعيست. با تقديم احترامات ‌تيمسار معظم ارتشبد حجازي رياست ستاد بزرگ ارتشداران تيمسار سپهبد كمال رياست محترم اداره دوم تيمسار سرلشگر پاكروان رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور تيمسار سرتيپ صمديانپور رياست اداره اطلاعات شهرباني كل كشور چند روز پيش افسر جاني و بي‌شرفي را معرفي كردم و چون مي‌دانم روسا و فرماندهان با حقيقت و پاكدامن ارتش كه از كثافت‌كاري‌هاي افسران زيردست خود بي‌اطلاع‌اند وظيفه خود دانستم كه بقيه عمر را هم كه در لباس شرافتمند سربازي هستند و يا بوده‌اند و به عناوين مختلف تيشه برداشته و به ريشه ارتش مي‌زنند معرفي كنم و اگر زور و قلدري آنها نبود و يا اينكه عنوان افسري را نداشتند در اين مملكت كه دكترها و ليسانسيه‌ها استادها مهندسين بيكار مي‌گردند مطمئناً اينان يا حمامي مي‌شدند يا اينكه اجباراً لبوفروشي و كله‌پزي داشتند اعمال نفوذ آنها باعث شده است كه به هر يك امتيازاتي از قبيل دائر كردن كلوپ ـ دائركردن شركت‌هاي بزرگ ـ برنده مزايده و مناقصه‌ها شوند. اينك به شرح زير افسراني كه خون ملتي را مكيده‌اند و اكنون چه در لباس افسري و چه به عنوان افسري مراكز فساد دائر نموده‌اند به ترتيب معرفي مي‌نمايم و استدعا دارم براي جلب افراد سويل كه در هر محفل و مجلس صحبت از اين افسران بي‌شرم و بي‌وجدان است جلوگيري به عمل آورده و يا اشخاص سويل را هم آزاد بگذارند و از اين امتيازات برخوردارشان كنند. 1ـ تيمسار سپهبد نصيري كه پدرزنش امتياز باشگاه عصر را داشت روي نفوذ رياست شهرباني فجايعي مي‌كردند و در اين‌باشگاه بود كه خانواده‌ها از هستي افتادند زنها را از شوهرانشان جدا كردند به عنوان مثال آقاي ...... بود كه زن زيبايش را گرفتند و از او جدا كردند و با وساطت رياست شهرباني طلاق گرفتند و روي اين عمل سرپوش گذاشتند و ده‌ها خيانت ديگر اكنون تيمسار سپهبد نصيري اين امتياز را خودش گرفته و خدا مي‌داند كه چه مي‌شود و چه اتفاقاتي مي‌افتد كه كسي جرات نفس كشيدن ندارد. 2ـ تيمسار سرلشگر افشارپور است كه سوابقش در ارتش روشن است دزدي‌ها كرد و وقتي ديدند اين افسر بي‌شخصيت از رو نميرود بازنشسته‌اش كردند اما باشگاهي به نام كسرا دائر نمود و به كمك رئيس شهرباني وقت جناياتي مرتكب شد و خانوادهائي را به روز سيا نشاندند كه هنوز هم مشغول است. 3ـ تيمسار سرلشگر عسگري كه خود را رئيس دفاع غيرنظامي معرفي مي‌كند باشگاهي به نام سپيده با دو نفر شياد به نام دادرس و دادگر دائر نموده كه عفت قلم مانع از ذكر رويه و رفتار آنهاست. 4ـ سرهنگ ليقواني و سرهنگ طه افسران بازنشسته ژاندارمري كه سوابقي بس روشن دارند به نام دوستي با تيمسار سپهبد كمال كه از اقوام و نزديكان من است همه جور جنايات را مرتكب مي‌شوند. پي‌نوشت‌ها: 1ـ خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ـ موسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي ـ جلد اول ـ ص 110 چاپ پنجم پائيز 1371 2ـ همان ص 112 3ـ همان صص 217 و 218 منبع: آرشيو اسناد موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

آوارگي پهلوي دوم به روايت فرح ديبا

در طول حيات محمدرضا پهلوي ، هيچ گاه دو روز او با هم برابر نبود و در يك سير انحطاطي همواره امروزش از ديروز بدتر بود . بايد توجه داشته باشيم كه شاه پس از كودتاي 28 مرداد با شاه پس از شهريور 20 فرق مي كرد و محمدرضاي سال 42 با پهلوي سال 32بسيار تفاوت داشت. او در سالهاي دهه 20 كه هنوز ايران در اشغال متفقين بود و مردم به جان آمده از ديكتاتوري رضاخاني براي او تره هم خرد نمي‌كردندگهگاه با رجال ديني و ملي نيز ملاقات مي‌كرد و از آنها راهنمايي مي خواست. مرحوم آيت الله شيخ حسين لنكراني با بيان اين مطلب مي گفت: گهگاه من و شاه با هم ملاقات مي كرديم. آخرين ملاقات من به سال 1328 بازمي گردد كه طي آن شاه لابلاي صحبتهايش گفت: مي خواهم با امريكايي ها رابطه صميمانه برقرار كنم. من به او گفتم: صميمانه اش را برداريد ، هر رابطه اي مي خواهيد داشته باشيد. محمدرضا مجددا گفت: خير! مي خواهم رابطه صميمانه داشته باشم. من هم بارديگر گفتم: از اين رابطه ، صفت صميمانه را برداريد ، هر روابطي مي خواهيد داشته باشيد. محمدرضا كه اصرار مرا ديد ، ناراحت شد زيرا كسي با شاه مملكت اين طور صحبت و بحث و محاجه نمي كرد اما به روي خود نياورد و موضوع بحث را عوض كرد. من هم موقع خداحافظي يكبار ديگر تاكيد كردم درباب روابط صميمانه با امريكا توجه داشته باشيد! ، باز هم مي گويم ، صميمانه را برداريد هر رابطه اي كه مي خواهيد داشته باشيد. آن مرد دين و سياست كه با الهام از تعاليم اسلامي به ماهيت فزون خواهانه و استكبار بخوبي واقف بود ، مي دانست رابطه صميمانه با قدرت سلطه گري همچون امريكا كاملا ساده لوحي است لذا وقتي در دهه 1360 اين خاطره را تعريف مي كرد ، مي گفت: يقين دارم وقتي او از ايران خارج شد و در دوران دربدري و آوارگي اش ، آن جلسه و توصيه را بارها به ياد آورده و بر اين سطحي نگري خويش همراه تاسف خورده است. مويد آن نيز اين جمله همسرش فرح ديباست كه مي گويد: وقتي احتمال رفتن به امريكا را مطرح كردم اعليحضرت گفت: بعد از آنچه بر سر من آوردند ، اگر به زانويم هم بيفتند به آنجا نخواهم رفت. فرح پهلوي اخيرا لب گشوده و در سال 2004 خاطرات خود را به زبان فرانسه در پاريس منتشر كرده كه ترجمه فارسي آن با نام «كهن ديارا» در خارج از كشور بدون ذكر نام مترجم و محل نشر ، چاپ و توزيع شده است. به دليل مطالب جالبي كه در اين كتاب آمده بر آن شديم تا گوشه اي از آن خاطرات را بدون هرگونه شرح و توضيحي براي قضاوت به خوانندگان منصف و حقيقت جو تقديم كنيم. ...من از آمدن به پاريس بسيار هيجان زده بودم... پدرم عشق به فرانسه و خصوصا پايتخت اين كشور را به من منتقل كرده بود.(ص59) ... پس از چندي نگران حرف زدن او شديم، زيرا نمي توانست حرف «ر» را درست تلفظ كند. اين مشكل براي پادشاه آينده كه مي بايست در جلسات عمومي سخن گويد ، مانعي به شمار مي رفت. آيا نقصي طبيعي بود؟ ماه ها مجبورش مي كردم بگويد «رضا»، «دريا»، «درخت» تا بالاخره فهميدم كه او «ر» را با لهجه فرانسوي كه از دايه خود آموخته تلفظ مي كند.(ص111)...طي نخستين سفرم به مسكو و لنينگراد ، در آغاز سالهاي چهل از مكان هاي تاريخي مخصوصا كاخ هاي تزارها ، بازديد كردم و به ياد دارم كه اين فكر به ذهنم خطور كرد كه «اگر روزي ما از ايران رانده شويم آيا اطاق هاي خواب ما را مانند اين كاخ ها به تماشا خواهند گذاشت؟...روس ها گويي از نشان دادن كاخ هاي نيكلاي دوم و حتي محل اعدام درباريان او لذت مي بردند.(ص192) ... خواسته بودم فهرستي از همه ساختمان ها و مكان هايي كه به نام ما خوانده مي شد ، تهيه كنند تا بتوان از تعداد آنها كاست. در همه روستاها نيز تقاضا زياد بود زيرا نام پادشاه را براي گرفتن امتيازات و كمك هاي مالي به كار مي گرفتند. (ص230) ... در هفته هاي اخير و عليرغم حكومت نظامي ، هر شب تظاهركنندگان بر بام هاي شهر به مقابله با ارتش پرداخته بودند و فريادهاي كينه توزانه آنان تا كاخ مي رسيد: الله اكبر ، مرگ بر شاه. حاضر بودم هر تلاشي را براي دور نگاهداشتن پادشاه از شنيدن اين دشنام ها انجام دهم... در اين دوران اطرافيان ما را ترك مي كردند.بايد با مردم گفتگو كرد ، راه حل ديگري وجود ندارد. اما گويي همه ما ايرانيان ديوانه شده ايم ، تب كرده ايم و هذيان مي گوييم. از صبح تا شام با تلفن صحبت مي كنم ، اطلاعات بدست مي آورم و اطلاعات خود را به ديگران منتقل مي نمايم و با هم نقشه مي كشيم... ما تهران را روز 26 دي ماه 1357 ، در هوايي سرد و يخ زده ترك گفتيم و چون به اسوان رسيديم...توقف ما در اسوان چقدر به طول مي انجاميد؟ از نظر انورالسادات ، ما مي توانستيم تا زماني كه اوضاع ايجاب مي كرد در مصر بمانيم. ولي آيا اقامت ما مشكلي براي رئيس جمهوري ايجاد نمي كرد ، خصوصا كه مخالفين متعصب و بنيادگراي او با اين امر موافق نبودند... روز دوم بهمن ماه 1357 ، يعني فقط شش روز بعد از ورودمان به مصر ، به سوي مراكش پرواز كرديم. دعوت ملك حسن دوم موجب خرسندي همسرم شد ، زيرا نمي خواست بيش از اين از ميهمان نوازي سادات استفاده كند ، هرچند كه وي يك بار ديگر دعوت خود را تجديد كرده و تاكيد نموده بود كه كشور مصر براي مقابله با مخالفين ، به ايران نزديك تر است.روز 22 بهمن 1357 پادشاه و همه ايرانيان همراه ما در اقامتگاهمان در مراكش ، به اخبار راديو تهران گوش مي داديم. هنگامي كه از سرسراي خانه مي گذشتم ، اين جمله بگوشم رسيد: «انقلاب پيروز شد ، كاخ استبداد فرو ريخت.» به مدت چند لحظه فكر كردم كه ما موفق شده ايم ، چرا كه در نظر من ما مظهر «خير» بوديم و آنها مظهر «شر» ، اما متاسفانه آنها پيروز شده و آخرين دولتي را كه همسرم منصوب كرده بود ، سرنگون كرده بودند.(ص298) روز 25 بهمن وقتي با خبر شديم كه پاسداران انقلاب به سفارت امريكا در تهران حمله كرده و چند ساعتي آن را متصرف شده اند و با دخالت بازرگان آنجا را ترك نموده اند ، متوجه شديم كه امكانات تبعيد روزبه روز برايمان مشكل تر مي شود. (ص300) ما شهر مراكش را براي اقامت در رباط ترك كرديم. ملك حسن در آنجا قصري در اختيار ما گذاشته بود... الكساندردومارانش (Alexandre de Marenches) رئيس سازمان اطلاعات فرانسه براي ديدن همسرم به مراكش آمد و او را از خطراتي كه اقامت ما در كشور مراكش براي ملك حسن دوم ايجاد مي كرد آگاه نمود... مارانش ، ملك حسن را از اين امر مطلع كرده بود و او با شهامت بسيار در پاسخ گفته بود: «اين موضوع وحشتناك است ، اما تصميم مرا عوض نمي كند. من نمي توانم از پذيرايي مردي كه دقايق غم انگيزي را در زندگي طي مي كند ، خودداري كنم.»(ص301) ... هنري كيسينجر و ديويد راكفلر موفق شده بودند رئيس جمهوري مجمع الجزاير باهاماس را براي اقامت موقت ما در جزيره پارادايس (Paradise Island) راضي كنند و خانه اي براي زندگي ما تهيه نمايند. روز دهم فروردين ماه 1358 ما به سوي ناسائو(Nassau) پايتخت باهاماس پرواز كرديم... دو ماه و ده روزي كه در جزيره باهاماس گذرانديم ، از جمله تاريك ترين روزهاي زندگي من به شمار مي رود.(ص303) ...مقامات باهاماس ما را به اين شرط پذيرفته بودند كه كوچكترين عقيده اي كه جنبه سياسي داشته باشد ، ابراز نكنيم ، و اين موجب تعجب من شد ، چرا كه باهاماس با ايران هيچ گونه رابطه اي نداشت...سه هفته قبل از اتمام اجازه اقامت ما، مقامات باهاماس ما را مطلع كردند كه رواديد ما را تمديد نخواهند كرد. به كجا مي توانستيم برويم؟ دولت ها ، يكي پس از ديگري به ما پاسخ منفي مي دادند. فقط انورالسادات بود كه يك بار ديگر با شهامت دعوت خود را تاكيد نمود... مكزيك با وساطت هنري كيسينجر ، عاقبت با رفتن ما به آن كشور موافقت كرد.(ص310) ... وقتي كه احتمال رفتن به امريكا را مطرح كردم ، اعليحضرت دقيقا گفت: «بعد از آنچه بر سر من آوردند ، اگر به زانويم هم بيفتند ، به آنجا نخواهم رفت.»(ص316) ... مي ترسم امريكا همسرم را تحويل مقامات ايراني بدهد و يا با تشكيل يك دادگاه بين المللي موافقت كند... من لحظه اي آرام ندارم. به خود مي گويم اگر امريكا را ترك كنيم و آنها گروگانها را بكشند ، خواهند نوشت: اگر نرفته بودند ، اين اتفاق نمي افتاد. اما اگر بمانيم ممكن است دادگاه بين المللي تشكيل دهند...(ص333) ...اين داستان دادگاه بين المللي خون را در رگهايم منجمد مي كند. احساس مي كنم چون محكومي در دالان مرگ هستم. اگر پادشاه قرار است محاكمه شود ، همه اين روساي دول كه در طول سالها از خدمت او به ايران تمجيد كرده اند، چه خواهند گفت؟... اواسط آذرماه پزشكان به اين نتيجه رسيدند كه پادشاه مي تواند بزودي بيمارستان را ترك گويد. علاوه بر آن به همه ما گفتند كه به تختخواب بيمارستان نياز دارند... بازگشت به آنجا براي روز يازده آذرماه پيش بيني شده بود. اما روز 9 آذر خبر عدم قبول اقامت ما از سوي مقامات مكزيك مرا در بهت و حيرت فرو برد.(ص335) ... اين اتفاقات با سرعت انجام گرفت و هنگامي كه من از موضوع اطلاع يافتم ، تبعيدگاه جديد ما تعيين شده بود: پايگاه هوايي لاك لاند (Lockland) در سن آنتونيو(San Antonio)در تكزاس. اين خبر را همسرم با تلفن به من داد: «ما به تكزاس مي رويم. دولت امريكا از ما خواسته كه مقصد خود را كاملا محرمانه نگاه داريم. با هيچ كس در اين باره صحبت نكن ، حتي بچه ها.»(ص336) ... مرا شتاب زده وارد يك اتومبيل پليس كردند و با سرعت به راه افتاديم. اين صحنه غم انگيز و درعين حال مسخره بود. از وقايعي كه در فيلم هاي جيمزباند مي توان ديد. در داخل اتومبيل ، مامورين سيا و اف.بي.آي نشسته بودند و چند كاميون با نام يك شركت رختشويي كه پر از مامورين امنيتي بود، ما را احاطه كرده بودند. پادشاه را نيز با وضعي مشابه به فرودگاه آورده بودند. در آنجا يك هواپيماي نظامي بوسيله افراد ملبس به جليقه ضدگلوله و كلاه هاي مخصوص و اسلحه خودكار محافظت مي شد. از ما خواستند سوار هواپيما شويم. آيا تا اين حد در خطر بوديم؟ با خود گفتم كه اين آرايش جنگي هدفي جز ديوانه كردن ما ندارد... به محض پياده شدن از هواپيما، بدون كلمه اي توضيح و خوشامد ، ما را به درون يك آمبولانس نشاندند و آمبولانس با چنان سرعت و خشونتي به حركت در آمد كه چند بار به اينطرف و آنطرف پرتاب شديم. بيچاره خانم پيرنيا كه با ما بود ، سرش بشدت به گوشه اي از سقف آمبولانس خورد. بالاخره اتومبيل ايستاد... يك نفر در را باز كرد و ما توانستيم پناهگاه جديدمان را ببينيم: ساختمان بيماران رواني در بيمارستان نظامي. پادشاه را در اطاقي جاي دادند كه جلوي پنجره هايش ديوار كشيده شده بود. مرا در اطاق پهلويي كه درش فقط از بيرون باز و بسته مي شد و دستگيره نداشت و در روي سقفش يك دستگاه ضبط صدا قرار داشت ، جاي دادند. ديوانه شده بودم و باورم نمي شد.(صص337-339) ...اقامت ما در لاك لاند ، به دليل وضع جسماني پادشاه و نيز بخاطر تمايل كاخ سفيد به خروج هر چه زودتر ما از امريكا، نمي توانست دوام پيدا كند ، ولي به كجا مي توانستيم برويم؟ وزارت خارجه امريكا به ما اطلاع داد كه حتي دولت آفريقاي جنوبي كه قبلا با رفتن ما موافقت كرده بود، تغيير عقيده داده است. واقعا اهانت آميز بود. احساس مي كردم كه ما در نظر همه مردم دنيا از جمله «مطرودين» به شمار مي آييم ، حتي در كشوري مانند آفريقاي جنوبي كه هنوز از سياست «آپارتايد» پيروي مي كرد و من هرگز مايل نبودم به آنجا قدم بگذارم...آقاي جردن كه از آنجا مي آمد دعوتنامه ژنرال عمرتوريخس (Omar Torrijos) ، رئيس دولت پاناما را براي ما آورد و ما چاره اي جز قبول اين دعوت نداشتيم... خانه اي كه در اختيار ما گذاشتند در جزيره كنتادورا(Contadora)در مجمع الجزاير پرلز(Perles)قرار داشت و با تقريبا سي دقيقه پرواز مي توانستيم به شهر پاناما برسيم.(ص341) «27آذر. جوانان پانامايي جلوي سفارت امريكا دست به تظاهرات زده اند. ژنرال توريخس به ما گفت كه نگران نباشيم. اميدوارم در اينجا مشكل ايجاد نكنند. در غير اين صورت به كجا خواهيم رفت؟ جايي جز مصر باقي نمي ماند ويقين نيست كه امريكايي ها بگذارند ما به آنجا برسيم.»خيلي زود در پاناما احساس عدم امنيت كرديم. احساسي كه در پس خوشامدگويي هاي ظاهري پنهان بود. روزي در انبار پشت خانه يك ضبط صوت و نوعي تاسيسات برقي كشف كردم... كريستيان بورگه (Christian Bourguet) فرانسوي و هكتور ويلالون (Hector Villalon)آرژانتيني شايد هنگام جشن عيد نوئل به پاناما رسيدند. البته آمدن آنها بر ما پوشيده ماند ولي در طول دي ماه 1359 اريستيد رويو(Aristides Royo) رئيس جمهوري پاناما موضوع را به اطلاع ما رساند و از روي خيرخواهي از ما خواست كه يك وكيل دادگستري محلي براي دفاع از خطري كه از جانب تهران ما را تهديد مي كرد برگزينيم!(ص352) ... به موجب قانون پاناما در مورد استرداد مجرمين ، همين كه تقاضاي استرداد به دولت مي رسيد، مي بايستي شخص مورد نظر را توقيف كرد. ژنرال خيال مي كرد كه توقيف پادشاه جنبه نمادين خواهد داشت و براي متقاعد كردن دانشجويان خط امام و آزادي گروگانها كافي خواهد بود... بعضي از روزنامه نگاران كه به ما نزديكتر بودند مي گفتند: «پاناما را ترك كنيد ، ماندن شما در اينجا خطرناك است.» يك روز مارك مورس همكار آرمائو كه مشكلات روزانه ما را در جزيره حل مي كرد ناگهان ناپديد شد و بعد كشف كرديم كه بوسيله مامورين امنيتي پاناما توقيف شده است.(ص353) ... از زمان ترك كشور مصر ، طي چهارده ماه ، با سرگردانيها ، رنجها و تحقيرهاي فراوان دست و پنجه نرم كرده بوديم ، و امروز براي زدودن اين خاطرات ناگوار از ذهن ما ، رئيس جمهوري و همسرش جلوي پلكان هواپيما از ما استقبال كردند. فرش قرمز پهن كرده بودند و گارد احترام مراسم استقبال رسمي بعمل آورد.(ص365) ... مرگ ليلا تاثير شديدي در ميان ايرانيان تبعيدي و ايرانيان داخل كشور برانگيخت. به من گفتند كه همين كه خبر مرگ ليلا در خيابانهاي تهران پخش شد ، مردم براي گذاشتن شمع و گل در برابر ميله هاي قصر ، به سوي نياوران شتافتند. در همه شهرهايي كه ايرانيان تبعيدي زندگي مي كنند مراسمي برپا شد.(ص408) منبع: جام جم 1383/11/19 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

دفتر ويژه اطلاعات ....

برخلاف ساواك كه امريكا در طرح و تأسيس آن نقش اصلي را برعهده داشت، دفتر ويژه اطلاعات مستقيماً از سوي انگليسيها و MI6 (اينتليجنس سرويس) تشكيل شد و دو سه سالي پس از ساواك فعاليت رسمي خود را آغاز كرد. گفته شده وقتي شاه در اوايل سال 1338ش. به انگلستان رفت در ديدارش با ملكه انگلستان اظهار داشت كه به خاطر تعدد گزارشاتي كه از منابع اطلاعاتي متعدد و موازي در اختيار او قرار مي‌گيرد در جمع‌بندي نهايي آن دچار مشكل شده است و از او مشورت خواسته بود. ملكه هم كه (گفته شده است از سوي MI6 توجيه شده بود) به اطلاع شاه مي‌رساند كه او دفتري ويژه در كاخش دارد كه كار آن سر و سامان دادن به همين گونه گزارشات اطلاعاتي پراكنده است كه در نهايت خلاصه‌اي جمع‌بندي شده از تمام آن در اختيار وي قرار مي‌گيرد. ملكه در همان حال پيشنهاد كرده بود هرگاه شاه ايران نيز مايل باشد مي‌تواند فردي را به انگلستان بفرستد تا آموزشهاي لازم جهت تشكيل دفتري مشابه در كاخ شاه به او داده شود. به دنبال آن ملاقات بود كه شاه حسين فردوست، دوست دوران كودكي‌اش را به همين منظور روانه انگلستان كرد. فردوست طي مدتي كوتاه (حدود 4 ماه) موفق شد آموزشهاي لازم را نزد مأموران MI6 فرا گرفته به كشور بازگردد. بدين ترتيب در همان سال 1338، دفتر ويژه اطلاعات با هدايت و طراحي اينتليجنس سرويس (MI6) و تحت مديريت حسين فردوست پايه‌گذاري شد. دفتر ويژه اطلاعات كه فعاليت آن با روش MI6 همخواني داشت داراي پنج‌ شعبه مختلف بود كه به ترتيب امور اداري، كشوري، سياسي، نظامي و اقتصادي و تحقيق را برعهده داشتند. با تشكيل اين دفتر تمام گزارشهاي اطلاعاتي ـ امنيتي كه از سازمانهاي اطلاعاتي موازي ارسال مي‌شد توسط شعبات مربوطه و تحت نظارت و مراقبت عاليه شخص حسين فردوست جمع‌بندي و تلخيص مي‌شد و به شاه تسليم مي‌گرديد. فردوست تا پايان دوره سلطنت محمدرضا بر اين دفتر رياست مي‌كرد و جز شخص شاه از هيچ سازمان يا مقامي فرمانبري نداشت. در واقع دفتر ويژه اطلاعات تشكيلاتي كاملاً مستقل بود و جز شاه هيچ مرجعي بر آن نظارت نداشت. فقط هزينه و نيروهاي مورد نياز آن از سوي گارد شاهنشاهي (گارد جاويدان) تأمين مي‌شد. طي سالهاي اخير سلطنت، هزينه‌هاي جاري دفتر ويژه از سوي ستاد ارتش تأمين مي‌شد. ضمن اينكه هر ساله مبالغي نيز به عنوان هزينه‌هاي سرّي در اختيار اين دفتر قرار مي‌گرفت. پرسنل اين مجموعه تابع مقررات سازماني ـ اداري و سلسله مراتب ارتش بودند. معمولاً افسراني كه در دفتر ويژه اطلاعات به كار گمارده مي‌شدند از شاخص‌ترين چهره‌هاي ارتش انتخاب مي‌شدند. بسياري از كساني كه در دفتر ويژه اطلاعات خدمت مي‌كردند پس از پايان فعاليتشان، به سمتهاي نظامي برجسته‌اي منصوب شدند. صمديان‌پور، عشقي‌پور، نجاتي، ناصر مقدم، ارتشبد خاتمي، سپهبد فيروزمند، نصرت‌الله فردوست، سرلشكر محمودي، سرلشكر ناجي، سرلشكر صفاپور، سرلشكر شاكر، سپهبد جعفري، سپهبد افشاني، سرلشكر امين افشار، سرتيپ زندي‌پور و سرتيپ پرنيان‌فر از جمله افسراني بودند كه مدتها در دفتر ويژه اطلاعات زيرنظر فردوست خدمت كرده بودند و طي سالهاي بعد به مناصب نظامي ـ امنيتي و اطلاعاتي درجه اولي دست يافتند. سازماندهي و تشكيلات دفتر ويژه اطلاعات و حيطه فعاليت آن طبق اظهارات حسين فردوست به شرح زير بود: سازمان داراي يك رئيس و يك معاون بود. در تمام طول موجوديت دفتر تا انقلاب رياست دفتر با من بود و اين يك اصل بود كه در انگلستان نيز به شدت رعايت مي‌شد. در طول اين مدت دفتر تنها 3 معاون داشت: اول صمديانپور، پس از او عشقي‌پور و سپس نجاتي. امور دفتر توسط 5 شعبه اداره مي‌شد: شعبه يك، مسئول انجام كليه امور اداري و مالي دفتر بود. هزينه سرّي از اين امر مستثني بود و در اختيار معاون دفتر قرار داشت. اين شعبه طبعاً بيشترين پرسنل را داشت و مركب از يك افسر و حدود 20 درجه‌‌دار و يك ماشين‌نويس بود، كه وظايفي از قبيل رانندگي، نامه‌رساني، نظافت، آبدارخانه و اموري از اين قبيل را انجام مي‌دادند. شعبه دو، مسئول امور كشوري بود. مطالبي كه از سازمانهاي مختلف كشوري به دفتر مي‌رسيد توسط اين شعبه بررسي و تلخيص و گزارش مربوطه تهيه مي‌شد و در صورت صدور دستور، همين شعبه مسئول مراجعه به وزارتخانه مربوطه و اخذ جواب و تهيه گزارش بود. اين شعبه داراي 4 افسر (رئيس و 3 پرسنل) و يك ماشين‌نويس بود. شعبه سه، مسئول امور سياسي بود. بررسي و خلاصه كردن و تهيه گزارش از مسائل سياسي كه اكثراً از اداره دوم ارتش و اداره كل سوم ساواك واصل مي‌شد، به عهده اين شعبه بود. در صورت صدور دستور، مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهيه گزارش نيز با شعبه فوق بود. اين شعبه داراي 4 افسر (رئيس و 3 پرسنل) و يك ماشين‌نويس بود. شعبه چهار، مسئول امور نظامي و انتظامي كشور بود. بررسي و خلاصه كردن و تهيه گزارش دربارة ارتش و نيروهاي انتظامي (شهرباني و ژاندارمري) و در صورت صدور دستور مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهيه گزارش با اين شعبه بود. اين شعبه نيز 4 افسر (رئيس و 3 پرسنل) و يك ماشين‌نويس داشت. شعبه پنج، شعبه تحقيق بود. اين شعبه در آغاز وجود نداشت و بعداً تشكيل شد. علت اين بود كه محمدرضا در مواردي دستور تحقيق پيرامون مسئله‌اي را مي‌داد و لذا ضرورت يافت كه شعبه‌اي مختص اين كار تشكيل شود. هرگونه تحقيقي كه در هر سازمان، اعم از كشوري و نظامي و انتظامي در مركز يا خارج از مركز، ضرورت مي‌يافت، توسط اين شعبه انجام مي‌شد. اين شعبه به علت حجم زياد كار به پرسنل بيشتر نياز داشت و لذا مركب از 6 افسر (رئيس و 5 پرسنل) و يك ماشين‌نويس بود. بنابراين، «دفتر ويژه اطلاعات» جمعاً پرسنل ناچيزي داشت، ولي چارت سازمان به نحوي بود كه مي‌توانست تا 25 افسر را به خدمت گيرد و همين تعداد به خوبي از عهده وظايف برمي‌آمدند. دفتر از نظر انجام وظايف خود استقلال داشت و تابع هيچ سازماني نبود، ولي از نظر تأمين پرسنل و وسايل و اخذ حقوق و مزايا تابع گارد بود. در سالهاي اخير هزينه سري دفتر حدود 750 هزار تومان بود كه از ستاد ارتش دريافت مي‌شد، ولي هر سال طبق رويه ارتش هم در مورد تعداد پرسنل و هم در مورد هزينه سري تجديدنظر مي‌شد و معمولاً تصويب مي‌گرديد. بنابراين دفتر رأساً استخدام انجام نمي‌داد و كليه پرسنل (افسر و درجه‌‌‌دار) از نيروي زميني تقاضا مي‌شد. ترفيعات با تصويب ارتش امكان‌پذير بود و در خود دفتر براي افسران تا درجه سرهنگي و براي درجه‌داران تا استوار يكمي بي‌اشكال بود. ولي چون دفتر محل سرتيپي نداشت، اگر قرار بود افسري سرتيپ شود، بدواً به واحد مربوطه منتقل مي‌شد و سپس ترفيع مي‌يافت. چون سازمان مصوبه در اختيار ستاد ارتش بود، هر افسري كه به دفتر منتقل مي‌شد در محل بلاتصدي براي او تعيين شغل و به ستاد ارتش گزارش مي‌شد. هر افسري كه به دفتر منتقل مي‌شد، طبق مدارك موجود به او آموزش داده مي‌شد و سپس آزمايش مي‌گرديد. كليه درجه‌داران دوره حفاظت را طي مي‌كردند. حقوق پرسنل توسط ستاد ارتش پرداخت مي‌شد و مزاياي پرسنل با مزاياي اداره دوم ارتش منطبق بود. حداقل از ده منبع اطلاعاتي مختلف، گزارشات روزانه و يا نوبه‌اي براي دفتر ويژه اطلاعات مي‌رسيد كه مسئولان امر در شعبات مربوطه آنها را تنظيم مي‌‌كردند. اين منابع اطلاعاتي دهگانه عبارت بودند از: اداره دوم ارتش، اداره كل سوم ساواك، اداره كل هفتم ساواك، اداره كل هشتم ساواك، ساواك تهران، شهرباني، ژاندارمري، وزارت اطلاعات و جهانگردي، سازمان كوك و شبكه‌هاي پنهاني كه تحت كنترل دفتر ويژه اطلاعات بودند. گفته مي‌شد كه حجم گزارشات اين منابع اطلاعاتي روزانه به بيش از 250 صفحه بالغ مي‌شد و پس از جمع‌بندي و بهره‌گيريهاي لازم نهايتاً طي 2 تا 5 صفحه تنظيم مي‌شد و در اختيار شاه قرار مي‌گرفت. پيش از آنكه دفتر ويژه تأسيس شود اين حجم گسترده گزارشات به يكباره (و هر روز) به شاه تسليم مي‌شد كه گويا او چندان هم به مطالعه آنها تمايلي نشان نمي‌داد و «دستور ابطال مي‌‌داد». حسين فردوست درباره گزارشاتي كه از منابع دهگانه اطلاعاتي به دفتر ويژه اطلاعات مي‌رسيد و نقش اين دفتر در جمع‌بندي نهايي آن چنين گفته است: گزارشاتي كه به دفتر ارسال مي‌شد به شرح زير بود: 1ـ اداره دوم ارتش، هر روزي يك بولتن (حدود 20 صفحه) از اداره اطلاعات مي‌فرستاد كه شامل اخباري از ارتش، اخباري از مرزها، اخباري از ارتشهاي كشورهاي هدف و برخي اطلاعات متفرقه مربوط به امور نظامي بود. اداره دوم همچنين هر ماه يا هر 2 ماه يك گزارش نوبه‌اي (دوره با توافق من تعيين مي‌شد) راجع به وضع نظامي يك كشور هدف ارسال مي‌داشت كه شامل تعداد و تركيب ارتش كشور مربوطه و همراه با يك نقشه بود كه محل و نوع واحد و رده آن را مشخص مي‌كرد (حدود 20 ـ 30 صفحه). 2ـ اداره كل سوم ساواك، هر روز يك بولتن اخبار روزانه به دفتر ارسال مي‌داشت و هر ماه يا 2 ماه و برخي موارد هر 3 يا 6 ماه (دوره با توافق من تعيين مي‌شد) بولتن جداگانه‌اي درباره روحانيت، عشاير، اقليتهاي مذهبي، فراماسونري، فرقه بهايي، سازمانهاي مخالف رژيم در داخل و خارج كشور و غيره به دفتر ارسال مي‌داشت. 3ـ اداره كل هفتم ساواك، روزانه يك بولتن درباره اخبار كشورهاي هدف و اخبار برون‌مرزي به دفتر مي‌داد كه اخبار برون‌مرزي را از اداره كل دوم اخذ و پس از رفع موارد ابهام در بولتن خود درج مي‌نمود. اخبار كشورهاي هدف، مقداري از اداره كل دوم ساواك و مقداري نيز توسط خود اداره كل هفتم از مطبوعات و اخبار راديويي مستقيماً اخذ و در بولتن درج مي‌شد. همچنين يك ماهه يا 2 ماهه (با توافق من) بولتنهاي نوبه‌اي درباره كشورهاي هدف تهيه و به دفتر ارسال مي‌شد. اين بولتنها شامل حوادث و مسائل سياسي، اقتصادي، اجتماعي و ساير موارد مشابه در طول دوره مشخص بود. 4ـ اداره كل هشتم ساواك، نيز روزانه يك بولتن درباره سفارتخانه‌ها تهيه و هر 3ماه (مدت با توافق من تعيين مي‌شد) نيز يك بولتن نوبه‌اي در ارتباط با وظايف خود به دفتر ارسال مي‌داشت. 5ـ ساواك تهران نيز روزانه يك بولتن از اخبار مربوط به حيطه كار خود به دفتر ارسال مي‌داشت. 6ـ شهرباني روزانه يك بولتن از اخبار مربوطه ارسال مي‌داشت (حدود 30 صفحه). 7ـ ژاندارمري روزانه يك بولتن ارسال مي‌داشت (حدود 30 صفحه). 8ـ وزارت اطلاعات سابق روزانه يك بولتن حاوي اخبار راديويي جهان (20 ـ 30 صفحه) و يك بولتن حاوي مندرجات مطبوعات جهان در رابطه با ايران (حدود 20 ـ 30 صفحه) ارسال مي‌داشت. 9ـ سازمان كوك نيز كليه اخبار واصله را به دفتر ارسال مي‌داشت. 10ـ دفتر مستقيماً نيز توسط شبكه‌هاي پنهاني خود به اخباري دست مي‌يافت. بنابراين، هر روز حدود 50 صفحه گزارش روزانه و حداقل 2 بولتن (حدود 70 صفحه) از ادارات كل ساواك، به اضافة گزارشات ديگر به دفتر مي‌رسيد كه مجموعاً حجمي حدود 250 صفحه در روز داشت. قبل از تشكيل دفتر، اين 250 صفحه، روزانه توسط سازمانهاي مربوطه در پاكتهاي لاك و مهر شده براي محمدرضا ارسال مي‌شد و او اصولاً هيچ‌كدام را مطالعه نمي‌كرد و دستور ابطال مي‌داد. پس از شروع كار دفتر، نخست كوشيدم تا در ارسال گزارشات نظم ايجاد كنم. در اولين جلسات گفتم كه بايد هر خبر در يك برگ باشد و خبر خام قبول نيست، بلكه بايد داراي عنوان، متن، ارزيابي، نظريه و پيشنهاد باشد و توصيه كردم كه به جاي ارسال اوراق متفرق، اخبار روزانه هر سازمان در مجلدي گذارده شود و روي جلد آرم و نام سازمان چاپ شود و اوراق با ريسمان به جلد وصل شود و پس از استفاده جلدها براي استفاده مجدد به سازمان مربوطه عودت داده خواهد شد. اين رويه مرسوم شد و ميان اداره دوم، ساواك، شهرباني و ژاندارمري از نظر نحوه تهيه و ارسال بولتن يك‌نواختي به وجود آمد. گزارشات بدين نحو به دفتر ارسال مي‌شد و در دفتر توسط شعب مورد بررسي قرار مي‌گرفت. در نتيجه، حدود 250 صفحه گزارش روزانه به حداقل 2 و حداكثر 5 صفحه گزارش تبديل مي‌شد و اين در حالي بود كه ميان 2 خبر متوالي نيز يك سطر فاصله گذارده مي‌شد. افسران دفتر به دليل سالها كار و انتقال مستمر تجربه در كار خود تخصص پيدا كرده و تلخيص آنها بسيار خوب بود. در نهايت، حاصل كار آنها به دست من مي‌رسيد و من نيز خلاصه آنها را گاه خلاصه‌تر مي‌كردم و گاه اخبار غيرلازم را حذف و يا اخبار ضروري‌تر را جايگزين مي‌نمودم. بدين ترتيب، كار دفتر آماده مي‌شد و در كاغذ مخصوص دفتر تايپ و هر شب با جعبه مخصوص به كاخ برده مي‌شد و محمدرضا مي‌توانست با صرف چند دقيقه وقت از اخبار ايران و جهان و ساير اطلاعات ضرور آگاه شود. سپهبد محسن مبصر كه نقدي بر خاطرات حسين فردوست نوشته، خود را طراح تشكيلات اوليه دفتر ويژه اطلاعات معرفي مي‌كند و معتقد است شاه طرح ايجاد اين دفتر را اولين بار با نعمت‌‌الله نصيري رئيس وقت گارد شاهنشاهي در ميان نهاده است. مبصر كه به رغم تمام تلاشهايش نتوانسته بود به رياست دفتر در دست تأسيس ويژه اطلاعات برسد، وظيفه و حيطه عمل اين دفتر را بي‌اهميت مي‌داند و مي‌نويسد كه «دفتر ويژه اطلاعات علي‌رغم نام پرطمطراقي كه داشت كاري مانند دفترهاي ارسال و مراسلات را انجام مي‌داده است» در همان حال اضافه مي‌كند كه حسين فردوست ـ رئيس اين دفتر ـ در امور اطلاعاتي «تجربه و تخصصي» نداشته است. مبصر، فردوست را فردي معمولي و متوسط‌ ارزيابي مي‌كند كه صرفاً به خاطر نزديكي و دوستي با شاه توانست رياست دفتر ويژه اطلاعات را از آن خود كند. وي مدعي است طرح اوليه تشكيلات و نمودار سازماني مولود جديد اطلاعاتي را او تهيه و تقديم «اعليحضرت» نموده است. برخلاف ديدگاههاي محسن مبصر دربارة فردوست و نقش او در رياست دفتر ويژه اطلاعات، احسان نراقي دربارة فردوست و نقش پراهميت او عقيده ديگري دارد: فردوست رئيس دفتر ويژه شاه بود. دفتر ويژه جايي بود كه تمام سيستم اطلاعاتي رژيم، مطالب و مسائل مربوط به آن را گرد مي‌آورد و طبقه بندي مي‌كرد و در چمداني مي‌گذاشت كه دو كليد داشت: يكي دست شاه و ديگري دست فردوست. شب به شب اين چمدان كوچك را براي شاه مي‌فرستاد. بعد هم به رياست كل بازرسي شاهنشاهي منصوب شد و آنجا هم هيئتهايي را به تمام نقاط كشور براي تهيه گزارش مي‌فرستاد. دفتر ويژه محلي بود كه سازمانهايي مانند شهرباني، ژاندارمري، ركن دو و سرويسهاي اطلاعاتي هر سه نيروي ارتش، كليه مطالبشان را روزانه به آنجا مي‌فرستادند. دفتر ويژه اطلاعات نقش مهمي در هماهنگي ميان دستگاههاي مختلف اطلاعاتي ـ امنيتي و نيز ساير دواير دولتي و وزارتخانه‌ها داشت و در بسياري از امور دخالت مي‌كرد؛ تا جايي كه گاه رسيدگي به بسياري از پرونده‌هاي شخصي رجال و كارگزاران درجه اول كشور نيز به اين دفتر ارجاع مي‌شد و در همان حال ارتباط بسيار نزديكي ميان اين دفتر و دستگاههاي اطلاعاتي انگلستان و امريكا برقرار بود. تقريباً قريب به تمام اطلاعات و گزارشات سيا و MI6 از طريق فردوست و دفتر ويژه اطلاعات در اختيار شاه قرار مي‌گرفت. البته انتخاب فردوست از سوي MI6 به رياست دفتر ويژه اطلاعات هم (كه توسط شاپور ريپورتر پيشنهاد و معرفي شده بود) نمي‌تواند بدون سابقه ذهني از شخصيت و توانايي‌هاي او صورت گرفته باشد. از مهمترين حيطه فعاليت دفتر ويژه اطلاعات ايجاد شبكه‌هاي پنهان و مخفي كسب خبر و اطلاعات از عملكرد نيروهاي نظامي، انتظامي و ارتش بود كه حدود يكي دو سال پس از آغاز فعاليت دفتر ويژه اطلاعات به تدريج شكل گرفت. مهمترين شبكه‌هاي پنهان دفتر ويژه اطلاعات در ارتش، ژاندارمري و شهرباني فعال بودند. شخص فردوست با بهره‌گيري از آموزشهاي ويژه‌اي كه در اين رابطه در انگلستان ديده بود، در تشكيل اين شبكه‌ها بسيار موفق عمل كرد. چنانكه خود مي‌گويد اين شبكه‌هاي پنهاني كه طي سالهاي آتي باز هم گسترش يافت تا آخرين روزهاي عمر رژيم پهلوي فعال بودند و هيچ‌گاه نيروهاي اين واحدها شناخته نشدند. فردوست، سرگرد صفاپور را كه از افسران ضداطلاعات بود، به رياست اين شبكه‌هاي پنهان دفتر ويژه اطلاعات منصوب كرد. او در اين سمت شايستگي نشان داد و تا درجه سرلشكري هم ارتقاء درجه يافت. طرح عملياتي شبكه‌هاي پنهان كه از سوي فردوست تهيه شده و توسط رئيس شبكه‌هاي پنهان افراد ويژه او ـ صفاپور ـ اجرا شد، موارد زير را دربر‌مي‌گرفت: 1ـ نفوذ در ارتش، شهرباني، ژاندارمري (تقدم با ارتش). 2ـ مأمورين از بين درجه‌داران و افسران جزء باشند تا بتوانند به طور طبيعي از درون واحد خود كسب خبر كنند. 3ـ مأمورين در هر شغل و در هر واحدي باشند مؤثرند. 4ـ مأ‌مورين هر واحدي منتقل شدند به وظيفه خود كماكان در همان واحد ادامه دهند. 5ـ‌ مأمورين پس از بازنشستگي نيز كماكان به كار خود ادامه دهند. 6ـ درباره هر يك از مأمورين تحقيقات دقيق و وسيع سياسي و غيرسياسي صورت گيرد و پرونده‌هاي مربوطه با توجيه مناسب به دفتر خواسته شود و دقيقاً بررسي گردد. 7ـ ملاقاتها با مسئول شبكه، آمادگي، آموزش، توجيه، همه در خانه امن صورت گيرد و تنها در موارد بسيار استثنايي ملاقات در محل «دفتر ويژه اطلاعات» مجاز باشد. 8ـ اگر مأمور در خارج از مركز باشد و آمدن او به تهران ميسر نباشد، گزارشات خود را با پست به آدرس تعيين شده توسط مسئول شبكه ارسال دارد. 9ـ به هر درجه‌دار 150 تومان و به هر افسر جزء 250 تومان پاداش ماهيانه داده شود. 10ـ در صورتي كه ارتقاء مأمورين يا تغيير واحد ضرورت يافت، «دفتر ويژه اطلاعات» با پوشش مناسب (مثلاً به عنوان اينكه او خويشاوند افسر يا درجه‌دار دفتر است) سفارش لازم را بكند. 11ـ مسئول شبكه همواره يك نفر باشد و اگر او از «دفتر ويژه اطلاعات» منتقل شد و يا حتي بازنشسته شد نيز اين مسئوليت را ادامه دهد. كشور در دورة محمدرضا پهلوي از دكترين امنيت ملي مستقلي كه با ويژگيهاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي و ملي منطبق باشد پيروي نمي‌كرد. اين مهم به دليل وابستگي رژيم به قدرتهاي خارجي، هيچگاه تحقق نيافت و البته در دستور كار حكومت هم نبود. بدين ترتيب آنچه به عنوان دكترين امنيت ملي در آن دوره مورد توجه قرار گرفت نسخه‌هايي بود كه از سوي بريتانيا و مهم‌تر ‌از آن امريكا پيچيده‌ مي‌شد. و به همين دليل نيز اين اصول توصيه شده، به ندرت با واقعيتهاي موجود كشور هم‌خواني داشت. اين كه حكومت پهلوي در نهايت به دليل عدم درك صحيح و منطقي از شرايط و واقعيتهاي اجتماعي ـ فرهنگي كشور جز سقوط حتمي سرانجامي نيافت، ناشي از همين بي‌توجهي به هنجارها و معيارهاي پذيرفته شده جامعه بود كه بر اساس آن دكترين امنيت ملي هركشوري شكل مي‌گيرد. فردوست، وابستگي حكومت به قدرتهاي خارجي و به ويژه امريكا را از دلايل اصلي عدم شكل‌گيري دكترين واقعي امنيت ملي در دوره محمدرضا پهلوي مي‌داند. وي تصريح مي‌كند كه انگلستان و امريكا بر اساس ديدگاههاي ويژه‌اي كه داشتند اصولي را براي تدوين دكترين امنيت ملي ايران توصيه مي‌كردند. انگليسيها از طريق حسين فردوست و دفتر ويژه اطلاعات به شاه قبولاندند كه او با مديريت و نظارت همين دفتر ويژه اطلاعات «شوراي امنيت» خود را تشكيل دهد و فردوست را دبير آن شورا كند. اما از همان آغاز سپهبد حاجي‌علي كيا رئيس اداره دوم ارتش و تيمور بختيار رئيس ساواك اين شورا را جدي نگرفتند و حاضر نشدند با ساير اعضاي شورا همكاري مؤثري داشته باشند. پس از بركناري بختيار و حاجي‌علي كيا ـ در اواخر دوران نخست‌وزيري شريف‌ امامي و اوايل دوران زمامداري علي اميني ـ شوراي امنيت مذكور دوباره قوام يافت و تا سالها جلسات آن تحت رياست دفتر ويژه اطلاعات و شخص حسين فردوست برگزار مي‌شد. با اين حال چنانكه انتظار مي‌رفت نتوانست گامي جدي در مسير تحقق اهداف از پيش تعيين شده بردارد. در اواخر دهة 1340 افرادي نظير شاپور ريپورتر با توصيه احتمالي انگليسيها اقدام به تأسيس و تشكيل دو شوراي هماهنگي رده يك و رده دو كردند. اما نتايج حاصله باز هم قابل اعتنا نشد. بدين ترتيب دفتر ويژه اطلاعات به رغم تمام تلاشهايي كه كرد، نتوانست در جهت تدوين و تحقق دكترين امنيت ملي كشور گام قابل توجهي بردارد. شوراي عالي هماهنگي نيز با توصيه انگليسيها و از طريق دفتر ويژه اطلاعات تشكيل شد. مدت كوتاهي پس از تشكيل دفتر ويژه اطلاعات شوراي امنيت ملي كشور شكل گرفت كه رياست آن برعهده فردوست بود و رياست اداره دوم ارتش، رئيس ساواك، رئيس شهرباني كل كشور، فرمانده ژاندارمري كل كشور و رياست دفتر ويژه اطلاعات در آن عضويت داشتند. پس از حدود ده سال كه از تشكيل اين شورا مي‌گذشت اعضاي آن نتوانستند انتظارات پيش‌بيني شده را برآورده كنند. به همين دليل در سال 1349 شاپور ريپورتر از شاه خواست در تشكيلات و كيفيت شوراي امنيت ملي تجديدنظر كند. به دنبال آن، شاه از فردوست خواست تا تشكيلات جديدي طراحي كند و ركودي را كه دامنگير شوراي امنيت ملي شده از ميان بردارد. بدين ترتيب، دو شورا با عنوان شوراي رده يك و شوراي رده دو تأسيس و شوراي امنيت ملي سابق برچيده شد. قرار شد علاوه بر اعضاي پيشين، رئيس ستاد ارتش هم به جمع شوراهاي جديد افزوده شود و نام شوراي امنيت ملي به شوراي هماهنگي يا شوراي رده يك تغيير يافت. شوراي رده دوم هم با عنوان شوراي هماهنگي رده دو با عضويت مقامات درجه دوم سازمانهاي اطلاعاتي ـ امنيتي و انتظامي تشكيل شد. رياست و هدايت اجرايي هر دو شورا به دفتر ويژه اطلاعات واگذار شد. مقرر گرديد شوراي امنيت كشور تنها در شرايط خاص و هرگاه شخص شاه مصلحت بداند تشكيل شود. شوراي هماهنگي رده دو با عضويت مقامات ذيل تشكيل مي‌شد: «1ـ مديركل اداره سوم ساواك 2ـ مديركل اداره هشتم ساواك 3ـ رئيس اداره اطلاعات ارتش 4ـ رئيس ضداطلاعات ارتش 5ـ رئيس اطلاعات شهرباني 6ـ رئيس ضداطلاعات شهرباني 7ـ رئيس ركن 2 (اطلاعات) ژاندارمري 8ـ رئيس ضداطلاعات ژاندارمري 9ـ افسر «دفتر ويژه» و «دبير شورا.» جلسات شوراي عالي هماهنگي و شوراي هماهنگي رده دو با نوساناتي چند تا دوران انقلاب اسلامي به رياست و مديريت فردوست و دفتر ويژه اطلاعات تشكيل مي‌شد و درباره برخي از مسائل كشور هم گفتگوهايي صورت مي‌گرفت. اما بنابر اظهارات فردوست، چنانكه انتظار مي‌رفت جلسات اعضاي شوراهاي هماهنگي نتيجه قابل اعتنايي به دنبال نداشت: يكي ديگر از وظايف اصلي دفتر، تشكيل و اداره «شوراي امنيت كشو» بود كه بعداً به 2 شورا به نامهاي «شورايعالي هماهنگي» و «شوراي هماهنگي رده دو» تبديل شد. روز شنبه هر هفته شوراي رده يك و شنبه هفته بعد شوراي رده دو در دفتر تشكيل مي‌شد و رئيس دفتر (من) دبير شورايعالي هماهنگي بود. اين جلسات تا انقلاب (يعني تا روزي كه امكان داشت) تشكيل شد. براي هر جلسه، در دفتر صورتجلسه تهيه مي‌شد كه يك نسخه به محمدرضا و يك نسخه به هر يك از اعضاي شورا داده مي‌شد. همان طور كه گفتم، شوراي رده دو بسيار جدي‌تر و منظم‌تر از شوراي رده يك بود و لذا چون جلسات شوراي رده يك را بي‌حاصل تشخيص دادم، كه اكثراً وقت خود را به شوخي و يا طرح مسائل بي‌اهميت مي‌گذراندند، ديگر آنها را دعوت نكردم مگر در مواردي كه يا محمدرضا دستور تشكيل جلسه مي‌داد، يا يكي از اعضاء شورا تقاضاي تشكيل مي‌كرد و يا خود من تشكيل جلسه را ضرور تشخيص مي‌دادم. به همين دليل تعداد صورتجلسات شوراي رده يك به تدريج بسيار كم شد. منبع:آرشيو مقالات موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

اولین مقاومت جدی در مقابل رضا شاه

حجت الله کریمی دوران شانزده ساله حکومت رضا شاه (1304-1320) از بسیاری جهات از منحصر به فردترین دور‌ه‌های تاریخی ایران معاصر به شمار می‌رود. افسر قزاقی که به کمک انگلیسی‌ها کودتا نموده سپس پلکان قدرت را به سرعت طی کرده، سلسله‌ای تاسیس نمود و به عنوان پادشاه زمام کلیه امور کشور را به دست گرفت و حکومتی دیکتاتوری را پایه‌ریزی کرده دست به اقداماتی برد که ساختارهای کهن اجتماعی - سیاسی کشور را زیر و زبر کرد. اقدامات و “اصلاحاتی” که رضا شاه انجام داد در طول تاریخ ایران بی‌سابقه بود. وی در تمامی ابعاد و شئون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... زندگی مردم تغییر ایجاد نمود. رضاشاه حساس‌ترین نقاط زندگی فردی و اجتماعی افراد جامعه را هدف قرار داد و آن چنان تغییراتی در موارد حساس به وجود آورد که پس از گذشت سالیان دراز تصور و باورچنین دگرگونی‌هایی با آن سرعت، دشوار به نظر می‌رسید. از مهمترین اقدامات و تغییراتی که توسط رضاشاه انجام شد سکولاریزه کردن جامعه و حمله به باورها، اعتقادات، آداب و رسوم دینی و مذهبی مردم بود. تغییر پوشش مردان، تغییر قوانین اسلامی، ممنوعیت برخی از مراسم‌ها و شعایر مذهبی، محدود ساختن و تحت فشار قرار دادن روحانیت، کشف حجاب و... اعمالی بود که وی در راستای دین‌زدایی انجام داد. هرچند باتوجه به عمق اعتقادات مذهبی در میان مردم و سقوط مفتضحانه رضا شاه، وی به طور کامل به انجام هدف خود نایل نگردید اما نباید از نظر دور داشت که تغییراتی بنیادین در این حوزه به وقوع پیوست. مسئله‌ای که مطرح است اینکه چرا جامعه ایران باتوجه به تاریخ پرافتخار مبارزه با استبداد و استعمار و کارنامه درخشان مقاومت در برابر تهاجمات و حملاتی که به ساحت دین و مذهب خود صورت گرفته بود این بار در مقابل دیکتاتوری رضا شاه مجبور به تسلیم گردید؛ بی‌شک بخش عمده‌ای از این مسئله و علل کامیابی رضا شاه به قدرت نظامی و حکومت سرکوبگر پلیسی وی بر می‌گردد. اما به نظر می‌رسد در این میان تجربه ناکام و تلخ اولین حرکت و قیام گسترده علیه وی توسط روحانیون تاثیر بسزایی در تفوق رضا شاه داشته است. ذیلا با بررسی اولین قیام مهم روحانیت علیه اقدامات و برنامه‌های رضاشاه و تشریح ابعاد و تحلیل آن به بررسی و تبیین مسئله پیش گفته می‌پردازیم. حاج آقا نورالله - اصفهانی که نام اصل وی مهدی و فرزند شیخ محمد باقر نجفی نوه دختری سید صدرالدین عاملی بوده و در 1278 ق در اصفهان به دنیا آمد پس از تحصیلات مقدماتی در اصفهان در 1295 هـ. ق عازم عتبات عالیات شد و تا سال 1304 که به درجه اجتهاد نایل آمد در آنجا مشغول به تحصیل بود. در همین سال به اصفهان بازگشت و به تدریس پرداخت. در سال 1307هـ. ق به همراه برادرش آقا نجفی به قلع و قمع بابی‌ها اقدام نمود که موجب تبعید آن دو به تهران گردید. در جریان قیام تنباکو فعالانه شرکت داشت و از آن پس اندیشه رفع عقب ‌ماندگی و اصلاح کشور و برنامه‌ریزی جهت تحقق آن و رسیدن به استقلال سیاسی و اقتصادی دغدغه وی بود و در همین راستا به کمک برادرش “شرکت اسلامیه” را تاسیس نمود. در جنبش مشروطه ابتدا به تائید آن پرداخت ولی پس از انحراف آن راه خویش را جدا نمود و حتی زمانی که به عنوان یکی از پنج فقیه ناظر بر مصوبات مجلس انتخاب شد آن را نپذیرفت اما بی‌شک مهمترین اقدام سیاسی این عالم مبارز قیام علیه رضاشاه بود. قیام حاج آقا نورالله در اعتراض به قانون نظام‌ وظیفه‌ اجباری بود که در 16 خرداد 1304 به تصویب مجلس چهارم رسیده و در پنجم آبان سال 1305 طی دستوری از سوی رضا شاه به اجرا گذارده شد. اینکه اعتراض به تصویب چنین قانونی باتوجه به نیاز کشور به نیروی نظامی قوی و متمرکز برای حفظ مرزها و مقابله با تجاوزات تا چه حد توجیه‌پذیر است مدنظر نگارنده نبوده و آنچه در مورد این موضوع مهم به شمار می‌رود تقدمی است که این حرکت به عنوان اولین حرکت اعتراضی در مقابل برنامه‌ها و اقدامات رضا شاه داشت و اگر به نتیجه‌ای مقبول منتهی می‌شد چه بسا تا حد بسیار بالایی جلوی اقدامات بعدی رضا شاه گرفته می‌شد. ولی همین مقدار اشاره می‌شود که اولا پس از قیام حاج آقا نورالله دولت پذیرفت که لایحه‌ دارای نقص بوده و قول اصلاح داده شد. ثانیا طرز برخورد مامورین دولت که مامور اجرای این مصوبه شده بود مردم را آزرده و معترض ساخته و آنان نیز به علما پناه برده بودند به طوری که به عنوان مثال در اراک اجرای این قانون موجب اعتراض شدیدی گردید و در حدود پانزده هزار نفر به خیابان ریخته و ماجرا به درگیری و ضرب و شتم ختم گردید. (1) در اصفهان پس از اعلام مصوبه مذکور مردم با راهنمایی روحانیون محلی راه خانه حاج آقا نورالله را پیش گرفته به وی پناه جستند، بزودی اطراف خانه ایشان در امامزاده احمد تبدیل به محل تجمع مردم ناراضی گردید. (2) ایشان نیز مردم معترض را در بیرونی منزل می‌پذیرفت و برای آنها سخنرانی می‌کرد و به علت ازدحام جمعیت، افرادی سخنان او را با صدای بلند برای مردم تکرار می‌کردند، وی در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: ‌”آی مردم! این خری [رضاشاه] راکه بالا رفته خودمان پایین خواهیم آورد. ”(3) این تجمع اعتراض‌آمیز که به سرعت دامنه آن گسترش پیدا می‌کرد.، موجب واکنش دولت گردید و مخبرالسلطنه هدایت - رئیس الوزرای وقت با انتشار ابلاغیه‌ای تلویحا روحانیون را مانع وحدت ملی‌ خوانده و امر به معروف و نهی از منکر توسط آنان را فساد انگیز دانسته آنان را در زمره مفسدین فی‌الارض دانست و تهدید به تعقیب و تنبیه نمود. (4) به دنبال انتشار این ابلاغیه اصفهان به رهبری حاج آقا نورالله به تعطیلی کشیده شد. و پس از آن جلسه‌ای متشکل از روحانیون سرشناس اصفهانی تشکیل شده و بعد از استخاره تصمیم به مهاجرت از اصفهان گرفته شد. از فردای آن جلسه حاج آقا نورالله اسباب مهاجرت علما را فراهم ساخت و چون تلگرافخانه دولتی تحت سانسور بود، قاصد‌هایی به شهرهای مختلف فرستاده و از آنان درخواست مساعدت نمود. (5) و سپس به همراه علمای سرشناس اصفهان و چهره‌های شناخته شده خانواده نجفی و بیش از هزار نفر از طلاب و روحانیون در 21 شهریور 1306 روانه قم گردید. ایشان به همراه یاران خویش در چهارم دی ماه 1306 پس از 105 روز به قم رسیده در این شهر به توصیه آیت‌الله حائری از مهاجرین استقبال پرشکوهی به عمل آمد. پس از رسیدن به قم نیز حاج‌آقا نورالله دعوتنامه‌هایی برای تمامی علما و روحانیون اقصی نقاط کشور ارسال نموده از ایشان خواست به قم عزیمت نموده تا متحدا در پیشرفت هدفی که به عقیده ایشان وظیفه شرعی و به نفع عامه مردم بوده اقدام نمایند. (6) به این ترتیب علمای نقاط مختلف کشور از جمله از خراسان حاج میرزا عبدالله از شیراز سید عبدالباقی و سید عبدالله شیرازی، از کاشان حاج میرزا شهاب‌الدین کاشانی، از همدان شیخ الاسلام همدانی و از خمین حاج میرزا محمد مهدی احمدی به مهاجرین پیوستند. و از سایر نقاط تدارک وسیعی برای پیوستن به مهاجرین به عمل آمد. آقانورالله پس از ورود به قم و استقرار در آن شهر هیئتی تحت عنوان “هیئت علمیه روحانیه مهاجرین قم” تشکیل داد که مامور اجرای مقاصد و ابلاغ تصمیمات به طلاب بود. (7) مهاجرت علما به قم کم‌کم دامنه وسیع‌تری پیدا کرده باعث هیجان سیاسی در تهران و سایر شهرها گردید و تبدیل به مسئله اصلی دولت و کشور شد. رضا شاه که به شدت از این واقعه هراسان شده بود از آن به عنوان لشکرکشی یادکرد و حاج آقا نورالله را آدمی خطرناک معرفی کرد. (8) در شهرهای مختلف از جمله شیراز و مشهد به طرفداری از قیام تعطیل عمومی اعلام شد و تلگراف‌هایی از سوی روحانیون و مردم نقاط مختلف کشور به تهران و خطاب به دولت مخابره گردید که در آنها خواسته‌های “هیئت علمیه مهاجرین قم” تائید گردید. دولت همزمان با ورود علما به قم در تلگرافی خطاب به آنها علت مهاجرت ایشان را جویا شد. علمای مهاجر طی نامه‌ای خطاب به مخبرالسلطنه هدایت - رئیس الوزارء - چنین پاسخ دادند: “با وجود داوطلب زاید بر کفایت از شهری و دهاتی و بیکار نباید کارگران را بیکار کرد و به جهت تمرین افکار به فنون قشونی تعلیم اجباری مناسب‌تر از نظام اجباری است. مستدعی است برای رفع نگرانی عموم در الغای نظام اجباری اقدام سریع بفرمایید که عموم داعیان به دعای دولت ابد مدت [مشغول باشند]“(9) پس از چندین بار تبادل تلگراف و نامه بین مهاجرین و دولت، علمای مهاجر درخواست‌های خویش را بدین شرح اعلام نمودند: -1 جلوگیری یا اصلاح و تعدیل نظام وظیفه -2 اعزام پنج نفر از علما مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی به مجلس -3 جلوگیری کامل از منهیات شرعیه -4 ابقا و تثبیت محاضر شرع -5 تعیین یک نفر به سمت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ -6 جلوگیری از نشر اوراق مضره و تعطیلی مدارس بیگانگان. (10) همان گونه که از متن درخواست علما بر می‌آید، انگیزه و هدف مهاجرین اصفهانی علی‌الخصوص رهبران آنها صرفا اصلاح قانون نظام وظیفه نبوده بلکه ایشان اهداف بزرگتر و وسیع‌تری را مد نظر داشتند و در واقع در صدد اعاده اختیارات گذشته روحانیون که در پی اقدامات رضا شاه از ایشان سلب گردیده بودند و نشان دهنده فراست سیاسی رهبران قیام می‌باشد که با بهره‌برداری از فرصت به دست داده سعی داشتند به مقابله همه جانبه با برنامه‌ها و اقدامات رضا شاه که در صدد سکولاریزه کردن جامعه و تحدید قدرت روحانیون بود بپردازند. نمونه دیگری از تیزبینی سیاسی و آینده‌نگری رهبر قیام یعنی حاج آقا نورالله اصفهانی در برخورد با درخواست دولت مبنی بر دعوت از علمای مهاجر به تهران برای مذاکره بروز نمود. مخبرالسلطنه در تلگرافی به علمای مهاجر در تاریخ 2 آبان 1306 از ایشان خواسته بود جهت حل و فصل مشکلات به تهران عزیمت نمایند. اما حاج آقا نورالله که از قصد و نیت اصلی دولت یعنی پراکنده ساختن اجتماع روحانیون و از بین بردن تقدسی که قیام در شهر مذهبی قم از آن برخوردار بود و نهایتا تحت کنترل در آوردن ایشان در شهر تهران اطلاع داشت با روشن بینی پاسخ داد که به علت کسالت نمی‌تواند به تهران بیاید و با این عذر استقرار مهاجرت در قم تداوم یافت. عدم دستیابی به موفقیت از سوی دولت، رضا شاه را شخصا وادار به دخالت کرد. وی طی تلگرافی در تاریخ 14 آبان 1306 با تاکید بر این موضوع که “هیچ مقامی در ایران حق ندارد در مصوبات مجلس تجدیدنظر نماید”، شاه با اشاره به وظیفه دولت در رفاه حال عموم، منتهی از راه قانونی، از علما خواست باتوجه به اینکه هجرت به قم مستلزم خسارت اهالی اصفهان خواهد بود، به اتفاق عموم اشخاصی که به قم آمده‌اند به اصفهان معاودت نمایند و به آنان اطمینان داد که با صدور اوامر لازم به هیئت دولت تسهیلات لازمه در ضمن اجرای قانون رعایت خواهد شد. (11) اما این اقدامات دولت و شاه ثمری نبخشید و مهاجرین همچنان بر خواسته‌های خود پای فشردند و کار تا جایی بالا گرفت که تیمورتاش، وزیر راه دربار رضا شاه پیشنهاد کرد که قم به توپ بسته شود. اما مخبرالسلطنه مذاکره را راه درستی تشخیص داده و نهایتا دولت تصمیم گرفت با علمای مهاجر به مذاکره بپردازد و از تقاضای آن بی‌واسطه و به روشنی آگاه گردد. (12) در پی این تصمیم علمای مهاجر به رهبری حاج‌آقا نوالله نیز تصمیم گرفتند نماینده‌ای برای مذاکره با دولت به تهران گسیل شود و قرار بر این شد تا شیخ کمال نجفی معروف به شریعتمدار به تهران عزیمت نموده و از نزدیک از روند جریانات مطلع شده و علما را از تصمیم دولت آگاه نماید. شیخ کمال نجفی در تاریخ 15 آذر 1306 با شاه دیدار نموده در این دیدار شاه، وی را از انجام تمامی خواسته‌های علمای مهاجر مطمئن ساخت و خواستار خاتمه مهاجرت علما گردید و قرار شد به منظور هماهنگی و توافق، نمایندگان دولت شامل؛ مخبر السلطنه هدایت (رئیس الوزراء) تیمور تاش (وزیر دربار) امام جمعه و ظهیرالاسلام با سفر به قم با علما دیدار نمایند. (13) در دیداری که بین نمایندگان دولت با علمای مهاجر صورت گرفت، علی‌رغم اختلاف نظرهای اولیه پس از یک هفته نمایندگان دولت پذیرفتند که دربار رسما تقاضای روحانیون را پذیرفته و انجام آن را تعهد نماید. در این زمینه صورت جلسه‌ای نیز تنظیم و تصاویر آن به ایالات و ولایات مختلف ارسال گردید. (14) در پی این توافقات وزارت دربار پهلوی طی انتشار اعلامیه‌ای در تاریخ 21 آذر ماه 1306 به اطلاع عموم رسانید که؛ درباره قانون نظام وظیفه اجباری خود دولت و وزارت جنگ پس از تجارب حاصله و مطالعه بر روی قانون مزبور، آن را برای تجدید نظر به مجلس شورای ملی پیشنهاد خواهند کرد. در مورد حضور پنج نفر از علمای تراز اول در مجلس اعلام داشت: لازم است که به ترتیبی که در قانون اساسی مقرر و معین شده است رفتار شود. مسلم است که از طرف دولت هیچ نوع معارضه با بودن تراز اول در مجلس نبوده و در موقع خود مساعدت لازم به عمل خواهد آمد. درمورد انجام سایر درخواست‌های علما نیز به آنها قول مساعد داده شد. اما در باب محاضر شرعیه اظهار نمود: “نظر به آنکه مربوط به مقامات مقننه است مراجعه می‌شود و انجام تقاضای آقایان خواهد شد و همچنین در باب ناظر شرعیات و جلوگیری از جراید و مدارس خارجه در حدود قانون، دولت در اجرائیات مضایقه و خودداری نمی‌کند. ”(15) متن تعهدنامه و مندرجات آن نشان از وسعت و عمق اثری بود که قیام در ارکان جامعه و دولت به وجود آورده و در واقع دولت را برای اعطای چنین امتیازات حساس و مهمی تحت فشار قرار داده مجبور به پذیرش خواسته‌های خود نموده بود. اما سردمداران حکومتی در سر اندیشه‌ای دیگر نیز داشتند و منتظر واکنش علما بودند، که متاسفانه تحلیل آنها درست از آب درآمد، دولت و دربار در واقع این تعهدنامه را منتشر ساخته و به انجام مندرجات آن تعهد داده بود. تا اگر علما به همین مقدار بسنده نمودند پس از تفرق ایشان با پشت هم اندازی و سیاست بازی و حتی اعمال فشار از انجام آنها سرباز زنند. حاج آقا نورالله اصفهانی به عنوان رهبر اصلی قیام متوجه این سیاست و هدف آن شده و خواستار ادامه قیام و باقی ماندن علما در قم تا اجرای عملی و تصویب نهایی متعهدات دولت بود. اما برخی از رهبران دیگر چنین نظری نداشته و کار را تمام شده می‌پنداشتند. سردی هوا و فشارها و سختی‌های زندگی در دوران مهاجرت نیز مزید بر علت شد تا تعدادی از ایشان راه مراجعت به شهر و دیار خویش را در پیش گیرند. از جمله علمایی که پس از صدور تعهدنامه دولت قم را ترک نمودند، آقای فشارکی، سیدالعراقیین، دهکردی و شیخ مهدی نجفی بودند که این امر موجب آزردگی و تالم روحی آقا نورالله اصفهانی گردید. (16) اما حاج آقا نورالله و تعداد دیگری از علمای باقیمانده در قم با پافشاری و اصرار فراوان و با ارسال تلگراف‌های متعددی به مجلس شورای ملی و دولت مبنی بر اجرای توافقات به عمل آمده، دولت را مجبور به ارائه لایحه انجام درخواست‌های مهاجرین مجلس نمودند. این لایحه در 27 آذر 1306 به مجلس ارائه گردید اما پیش از آنکه این لایحه در مجلس طرح شود حاج آقا نورالله به طرز مشکوکی در چهارم دی ماه 1306 درگذشت. با مرگ رهبر نهضت سایر روحانیون نیز به اوطان خود بازگشتند و دولت هم توافقات و تعهدات خود را به فراموشی سپرد. بدین ترتیب مهمترین حرکت و قیام روحانیت علیه سیاست‌های دیکتاتور مآبانه و اقدامات ضد دینی رضا شاه عقیم ماند و اگر این قیام به نتیجه می‌رسید شاید رضا شاه به ‌هیچ وجه جرات نمی‌یافت اقدامات بعدی خود را که به مراتب ضد دینی‌تر و شدیدتر از اقدامات اولیه بود به مرحله اجرا گذارد. پی‌نوشتها: -1 ابراهیم صفایی، رضا شاه کبیر در آیینه خاطرات ص 32 -2 موسی نجفی، اندیشه سیاسی و تاریخی نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 370 -3 همان، ص 371 -4 روزنامه اطلاعات، اول شهریور 1306 -5 نجفی، همان، ص 375 -6 مکی، تاریخ بیست ساله ج 4 ص 416 -7 نجفی، همان، ص 385 -8 همان، ص 385 -9 مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، ص 480 -10 نجفی، همان، ص 386 -11 حمید بصیرت‌منش، علما و دولت رضاشاه، ص 301 -12 هدایت‌، همان، صص 480-482 -13 بصیرت منش، همان، ص 305 -14 مکی، همان، ص 432 -15 نجفی، همان، صص 407-408 -16 مکی، همان، ج 4، ص 433 منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۷/۱۰/۰۱ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

بازنگري شخصيت مرموز دكتر مظفر بقائي

دكتر مظفر بقائي كرماني يكي از مشهورترين رجال سياسي تاريخ ايران معاصر است كه نام او با وقايع و حوادث فراواني در هم تنيده شده است. از هر منظري به تحولات تاريخ ايران دهههاي بيست شمسي به اين سو نظر افكنيم، نميتوانيم نام او را حذف نمائيم. در مورد بقائي قضاوتهاي فراواني صورت گرفته كه در تحليل نهائي هيچ كدام آنها نميتواند طرحي جامع از رفتار و كردار سياسي او ارائه كند، زيرا لايه هاي تشكيل دهنده شخصيت و رفتار سياسي بقائي پيچيده و متعدد است. اين مقوله از سوئي با پيچيدگي تاريخ معاصر ايران مرتبط است كه لاجرم شخصيتهاي پيچيده سياسي بين المللي بازيگران آن بوده اند، و از سوئي ديگر نيازمند شناسائي فرايندها و شخصيتهاي موازي ديگري است تا فهم رفتار سياسي رجالي مثل بقائي را تسهيل نمايد. انواع و اقسام تعابير در وصف زندگي و رفتار و كردار سياسي بقائي به كار گرفته شده كه به نظر ما بهترين آن تعبيري است كه جواد جعفري با عنوان «مرد شگفتانگيز سياست ايران» به كار برده است. شگفتي رفتار سياسي بقائي امري است كه حتي صديق ترين وفاداران او در مقاطع گوناگون تاريخي آن را به نحوي از انحا بيان داشته اند. براي شناخت مرد شگفت انگيز مورد نظر ما، البته تأملات و مطالعات زيادي لازم است كه از عهده كساني معدود بر ميآيد. لازمه هرگونه مطالعه و تأمل در تحقيق تاريخي «فاصله گرفتن» از موضوعي است كه تحقيق در مورد آن انجام مي شود. بدون فاصله گرفتن به مفهوم علمي، راه بر شناسائي مسدود مي شود، زيرا از نظر فلسفي هر پديدهاي وقتي مي تواند مورد شناسائي قرار گيرد كه «موضوع» شناسائي واقع شود، در اين مسير البته بايد تعلقات و وابستگيها جاي خود را به ديد خشك علمي دهد، چه در غير اين صورت شناختي ظهور نخواهد كرد. گرچه بقائي چهره اي آشنا براي سياستمداران، مورخان و محققان تاريخ معاصر ايران بوده، ليكن هيچ اثر مستقل و در خور توجهي چه از سوي مخالفان و چه از سوي طرفداران او منتشر نگرديده است. به همين دليل و به رغم شهرت فراوان، هنوز قضاوتهاي سطحي در مورد او فراوانند، عده اي به دليل نام حزب او كه « حزب زحمتكشان ملت ايران » نام دارد، وي را سياستمداري چپگرا ميدانند، عده اي ديگر به دليل همين عنوان حتي وي را توده اي تلقي مي كنند؛ غافل از اينكه بقائي هرچه بود، تمام عمر از حزب توده نفرت داشت. عده اي ديگر بقائي را رجلي آزاديخواه و ليبرال تلقي مينمايند و گروهي هم وي را مردي ميدانند كه در فعاليت سياسي خود از انگيزههاي مذهبي بهره ميگرفته است. علت اين قضاوتها همه در آن است كه بقائي رجلي بود كه در مقاطع گوناگون تاريخي و بسته به موقعيت از ابزارهاي لازم براي پيشبرد اهداف سياسي خود بهره ميگرفت، نميتوان هيچ اصل ثابتي را در فعاليتهاي او مفروض گرفت و مدعي شد او در مقطعي خاص به فلان اصل ثابت باور داشته است. يكي از علل پيچيدگيهاي رفتار سياسي بقائي اين است كه وي با جريانها، رجال سياسي، نهادهاي اطلاعاتي نظامي و غير نظامي، روزنامه نگاران، هنرمندان و حتي باندهاي سياه مرتبط بوده و از هر كدام از آنان در راستاي هدفي خاص بهره برده است. پس بدون شناخت اين جريانها راه بر تحليل شخصيت و رفتار سياسي او بسته است. اما اگر تمام اطلاعات لازم در اين زمينه هم به دست آيند، باز هم پيچيدگي رفتار او به قوت خود باقي است. علت در اين نكته نهفته است كه نظر و عمل بقائي در مقاطع مهمي از زندگي سياسي او با هم تناقض دارند، كشف راز و رمز اين تناقضها كليد ورود به هزار توي فعاليتهاي او به شمار ميآيد. بقائي اغلب اوقات در مقام سخن چيزي را به زبان ميآورد كه آن سخن با رفتار عملي او تمايز و حتي همانطور كه گفتيم تناقض داشت. چطور ممكن بود اجتماع نقيضين در شخصيتي سياسي در لحظهاي واحد ظهور كند و از او شخصيتي شگفتانگيز خلق ننمايد؟ براي كسي كه در مورد زندگي رجال سياسي ايران و هر جاي ديگر جهان تحقيق ميكند، كشف تناقض در نظر و عمل يكي از مهمترين گامهاست؛ بهعبارت بهتر وظيفه مورخ نشان دادن تناقضات موجود در امري تاريخي و يا شخصيتي سياسي است. وجود تناقض در هر امري نشان از ظهور امري خلاف آمد و شكل گيري مقولهاي است خلاف عادت. براي يك انسان معمولي وانمود ساختن خويش به عنوان موجودي كه حقيقتاً چيز ديگري است، امري است ناممكن؛ ليكن براي يك سياستمدار حرفهاي اين نخست گام عرصه سياست است. بدون ترديد بقائي مرد ميدان اين عرصه بود، او در مقاطع فراواني از زندگي سياسي اش، خويش را به گونهاي خاص معرفي ميكرد؛ اما در نفسالامر و دنياي حقيقي چيز ديگري بود. كشف علل و عوامل و راز اين رفتار نخستين گام در شناسائي كردار سياسي دكتر مظفر بقائي است. اما نكته مهمتر ديگري هم وجود دارد و آن ارتباطات پيچيده بقائي است با محيط سياسي پيرامون خود. شناخت محيط سياسي كه بقائي در آن تنفس ميكرد، يكي از مراحل عمده براي فهم كردار سياسي اوست، كما اينكه شناخت شبكه ياران و دوستان او ضرورت درجه نخست در كشف شخصيت شگفتانگيز او دارد. در هر مقطع از زندگي سياسي بقائي، شبكهاي از يارانش او را احاطه كرده بودند: از عوامل اداره آگاهي شهرباني گرفته تا روزنامه نگاران، از عوامل ركن دو ارتش تا عناصري از باندهاي تبهكار، از عناصر سياسي كه هميشه در سخن مورد حمله بقائي قرار ميگرفتند تا دربار محمدرضا پهلوي؛ اينها همه و همه باعث پيچيدگي بيشتر رفتار سياسي او ميشدند. اين موضوع در منابع منتشر شده و اسناد بازتاب فراواني داشته است. رفتار سياسي او به هيچ وجه قابل پيش بيني نبود، كسي نميدانست او تا دقايقي ديگر چه واكنشي نشان ميدهد، اين امر بزرگترين نقيصه براي يك سياستمدار است. درست است كه در غرب جديد از ماكياولي تا مترنيخ و بعد گفتهاند سياستمدار كسي است كه در دل چيزي داشته باشد و در عمل خلاف آن را انجام دهد؛ اما اين سخن به هيچ وجه به مفهوم زير پا نهادن قراردادها و موازين مرسوم و مورد قبول نبوده و نيست. بقائي استاد شكستن پيمانها بود، او به راحتي سوگند ميشكست و به تعهدات خود پشت پا ميزد، به آساني مبدل به شخصيتي تهاجمي ميشد و در طرفه العيني مخالف سياسي خويش را چنان آماج حمله و تحقير قرار ميداد كه در نوع خود بي نظير بود. به واقع بقائي دو شخصيت داشت: شخصيتي آشكار كه از او مردي سخنور، آراسته، مبادي آداب، سياستمدار و روزنامه نگار ارائه ميداد، و شخصيتي پنهان كه قدرت تخريب آن شگفتانگيز بود. شخصيت پنهان بقائي او را به عمليات پنهان ميكشانيد، موضوعي كه در امر سياست بديهي است، اما بقائي تا آن اندازه اين عمليات را به افراط ميكشانيد كه همه او را موجودي دسيسه گر ميديدند. بقائي هميشه ياراني داشت كه او را در اين لحظات ياري ميدادند، آنها وي را به گود سياست پرتاب مينمودند، اگر انگيزه خود را از دست ميداد، او را به ادامه راه تشويق مينمودند و خلاصه اينكه بر شخصيت و كردار و رفتار او كنترلي وصف ناشدني اعمال مينمودند. آنها از جسارت و تهور بقائي سود ميجستند تا مقاصد سياسي خويش را برآورده نمايند، و وقتي به مقصود ميرسيدند او را به حال خود رها ميساختند. پس براي شناسائي و فهم رفتار پيچيده سياسي بقائي بايد به اين دسته جريانها و اشخاص و اهداف آنها هم پرداخت، به اين شكل است كه ميتوان محور مختصات رفتار او را به درستي ترسيم نمود. گرچه شايد بتوان از طريق كتابها و مقالات منتشر شده، وجه آشكار رفتار سياسي او را تا اندازهاي فهميد، ليكن شناخت وجه پنهان رفتار سياسي او، نيازمند ابزارها و صلاحيتهاي ديگري است. تا كنون كتابهاي زيادي يا در مورد بقائي نوشته شده و يا به نحوي از انحا بحثي در مورد او مطرح كردهاند، ليكن هيچ كدام آنها جاي خالي تحقيقي جداگانه در مورد زندگي او را نميگيرند. به همين دليل سطح منابع مورد استفاده در مورد زندگي او بايد كيفاً و كماً ارتقاء يابد. منبع:آرشيو مقالات موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

انگليس دخالت در كودتای رضاخان را انكار مي‌كند

بريتانيا هرگونه دخالت و اطلاع از اين كودتا را صريحاً رد كرد. به عنوان مثال در گزارش پرسش و پاسخ مجلس عوام به تاريخ دوشنبه 28 فوريه 1921 مي‌خوانيم: «دريابان كنورثي* از نخست‌وزير چنين سؤال كرد: آيا دولت اعلي‌حضرت در كودتاي قزاق‌ها براي سرنگوني دولت ايران، هيچگونه دخالتي داشته است؛ آيا تجهيزات و دست‌مزد اين قزاق‌ها توسط دولت اعلي‌حضرت فراهم شده؛ و رويكرد دولت اعلي‌حضرت نسبت به اين اقدام چيست؟ آقاي سِسيل هارمزورث: از آنجا كه اين سؤال پاسخي نسبتاً طولاني دارد، با كسب اجازه از نمايندگان محترم حاضر در جلسه، آن را در آفيشال ريپورت منتشر خواهم ساخت.» آفيشال ريپورت: «يگان‌هاي مختلف قزاق، كه تمام نيرو‌هاي آن ايراني هستند تحت فرماندهي افسران ايراني از قزوين به سمت تهران حركت كرده و در بيست و يكم فوريه اندكي پس از نيمه شب وارد پايتخت شدند. افسر ايراني اين نيرو‌ها اذعان داشت كه قزاق‌هاي ايراني، كه تجربه رويارويي با بلشويك‌ها را داشتند، از اين كه دولتي بي‌كفايت جايگزين دولت بي‌كفايت‌تري مي‌شود، خسته شدند. دولت‌هايي كه نتوانستند از پيشروي بلشويك‌ها جلوگيري به عمل آورند و به دليل اهمال كاري ايشان، نيرو‌هاي بريتانيا نيز از ايران خارج شدند. قزاق‌ها وفاداري خود را به شاه اعلام كرده، اما تصريح كردند مشاورين شيطان صفتي را كه اعلي‌حضرت را احاطه كرده‌اند، كنار خواهند زد. افسران ارشد قزاق‌ها، حسن‌نيت خود را درباره اتباع خارجي ابراز داشته و تأكيد كردند جاي هيچ نگراني و ترس براي اتباع خارجي نيست. از آنجا كه هيچ نيروي نظامي مانع ورود آنها به شهر نشد، قزاق‌ها به راحتي شهر را تصرف كردند، ادارات دولتي را تحت كنترل خود درآورده و خيابان‌ها را قرق كردند. ژاندارمري و پليس محلي به ايشان پيوسته و نظم و آرامش در شهر برقرار شد. طبيعی است که به دنبال این اقدامات، دولت سپهدار سقوط كرد و رئيس‌الوزرا به سفارت اعلي‌حضرت شاهنشاهي بريتانيا پناه آورد. اما متعاقباً وادار به ترك سفارت شده و به وي اطمينان داده شد كه مورد تعرض قرار نخواهد گرفت. انقلابيون تا اين تاريخ دست به تشكيل دولت نزده‌اند، اما بسياري از مقامات برجسته كشوري را دستگير كرده‌اند. بازار تعطيل شده و در بيست و دوم فوريه شهر در آرامش كامل فرو رفته است. دولت اعلي‌حضرت شاهنشاهی بریتانیا هيچ دخالتي در اين امور نداشته و هيچ مسئوليتي را در قبال اعمال قزاق‌هاي ايراني بر عهده نمي‌گيرد. كمك هزينه‌هايي كه بريتانيا براي حفظ و نگهداري از اين نيرو‌ها پرداخت مي‌كرد، در مي سال 1920 متوقف شده است. دولت اعلي‌حضرت نسبت به قزاق‌ها موضع بي‌طرفانه اتخاذ كرده است.» والاس اسميت موري، كاردار سفارت آمريكا، در يكي از گزارش‌هاي سال 1925 حاشا كردن دولت بريتانيا هر‌گونه دخالت در كودتا را چنين تفسير مي‌كند: «نيروي نظامي فعلي ايران مبدأ و سرچشمه خاص خود را دارد؛ همانطور كه وزارت‌خارجه مطلع است، اين نيرو در زمان كودتاي 21 فوريه 1921 سيد‌ضياءالدين به وجود آمد؛ زماني كه رهبران كودتا 800 قزاق را به فرماندهي سرهنگ رضاخان راهي تهران كرده و حكومت متزلزل سپهداراعظم را سرنگون كردند. (جناب آقاي بالفور در گزارش خود تحت عنوان وقايع اخير در ايران شمار اين قزاق‌ها را 2500 نفر ذكر مي‌كند). در واقع هنگ قديمي قزاق‌ها كه پس از اخراج افسران روسي، به فرماندهي افسران انگليسي در قزوين مستقر شد، به سختي مي‌توانست باور كند كه كودتا بدون اطلاع و رضايت سفارت بريتانيا اجرا شده است. علاوه بر اين، كلنل گلروپ فرمانده ژاندارمري تهران و جنرال وستدال فرمانده نيرو‌هاي پليس، در شب پر حادثه 21-20 فوريه به نيرو‌هاي خود دستور دادند از قرارگاه‌هاي خود خارج نشوند. در پي اين خوش‌خدمتي، دولت بريتانيا به دليل «وفاداري به منافع بريتانيا در ايران» ايشان را مفتخر به دريافت نشان G.C.M.G كرد. اين وقايع بيش از پيش ايرانيان را به دخالت بريتانيا مظنون كرد و آنها را مطمئن ساخت كه اين كودتا خود به خود صورت نگرفته است. جداي از وقايع مذكور، سيدضياءالدين پس از اينكه زمام قدرت را به دست گرفت، علي‌رغم اينكه وي به دلايل سياسي مي‌بايست توافقنامه انگليس ـ ايران را «باطل اعلام می کرد»، در پي عملي كردن آن بود و با عزت و احترام فراوان با هيأت‌هاي نظامي و اقتصادي انگليسي برخورد كرد؛ اين رفتار مؤید این بود كه او نيز يكي از عوامل بريتانيا است.» نامه ژنرال ديكسون به انگرت دخالت بريتانيا در كودتا، در نامه‌اي كه ژنرال ديكسون به اگنرت، كاردار سفارت آمريكا مي‌نويسد نيز مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. ديكسون در سال‌هاي 1919-1918 بازرس كل نيرو‌هاي نظامي در شرق ايران (پليس شرق ايران) بود و از سال 1919 تا فوريه 1921 كه به صورت ناگهاني ايران را ترك كرد، فرماندهي كميسيون نظامي توافقنامه انگليس ـ ايران را بر عهده داشت. متن نامه از اين قرار است: «مفتخرم به ضميمه اين مراسله، اطلاعات محرمانه‌اي را براي وزارت‌خارجه ارسال كنم: رونوشتي از نامه محرمانه‌اي كه ژنرال ديكسون، به تاريخ 6 ژوئن 1921 خطاب به اين جانب نگاشته است؛ نامه ژنرال ديكسون به لرد كرزن به تاريخ 14 مي 1921 و نامه جان ال. كالدول، آخرين وزيرمختار آمريكا در تهران، به ژنرال ديكسون كه در تاريخ 1 مارس 1921 نگاشته شده است. از مقامات وزارت‌خارجه خواهش دارم به اظهارات كلنل اسميت (كه در صفحه دوم نامه ژنرال ديكسون به اينجانب آمده است) توجه ويژه مبذول دارند. به گفته ژنرال ديكسون وي يكي از افسران انگليسي است كه نيرو‌هاي قزاق در قزوين را سازماندهي كرد و به سمت تهران به حركت درآورد و موجبات سرنگونی دولت را فراهم آورد. منظور از «اسمارت» در اين نامه، آقاي دبليو. اي. اسمارت است؛ وي دبير امور شرقي در سفارت بريتانيا در تهران است. عبارت «هيگ و همكاران» به سرهنگ دوم تي. دبليو. هيگ و افراد زير اشاره دارد: سرهنگ دوم ويكهام، رايزن وقت سفارت بريتانيا؛ آقاي هاوارد، وابسته نظامي وقت و قنسول فعلي بريتانيا در تهران؛ و شمار ديگري از مردان انگليسي كه خواهان تأثيرگذاري و فعاليت هستند. آقاي نرمن، وزيرمختار بریتانيا، كه شايع شده است درصدد كناره‌گيري است، يك روز بعد از كودتا به اينجانب اطمينان داد كه به هيچ وجه از این كودتا اطلاع نداشته است... نامه‌اي كه به لرد كرزن نوشته شده به خوبي اوضاع ايران و به ويژه فعاليت‌هاي بريتانيا را تشريح مي‌كند و صراحت ستودني آن با جو محرمانه‌اي كه بسياري از مقامات بريتانيا در اينجا به وجود آورده‌اند، كاملاً در تضاد است. از آنجا كه ژنرال ديكسون در گفتگو‌هاي خود كاملاً صريح است، مقامات بريتانيا در ايران به اين نتيجه رسيدند كه او اطلاعات محرمانه دولت را در اختيار سفارت آمريكا مي‌گذارد و اين امر در نهايت باعث انفصال او از كار شد (اين مطالب در صفحه پنجم نامه ديكسون به لرد كرزن ذكر شده است).» نامه ديكسون به انگرت: «لندن، 6 ژوئن 1921؛ مدتي است كه درصدد نوشتن نامه‌اي به شما هستم... اميدوارم نامه‌اي كه براي شما مي‌نويسم از بمبئي دريافت كنيد و دستگاه سانسور سيد‌ضياءالدين و همكارانش به اين نامه دسترسي پيدا نكنند!... زماني كه در كرمانشاه بودم، در ديدار با صارم‌الدوله، والي استان‌هاي غربي مدت زيادي به گفتگو با يكديگر نشستيم. صارم‌الدوله مي‌دانست كه سيدضياء در پي «دستگيري» او است و به همين دليل دست به اقداماتي پيشگيرانه زد. اما ترديد داشتم كه اين اقدامات مؤثر واقع شود؛ حدسم درست بود و زماني كه به لندن رسيدم خبر رسيد كه عوامل سيدضياء، صارم‌الدوله و قوام‌السلطنه را دستگير كرده‌اند.» ديكسون مي‌افزايد: «زماني كه به قزوين رفتم در ديدار با كلنل اسميت، وي اقرار كرد كه او نيرو‌هاي قزاق را سازماندهي و به سمت تهران اعزام كرده است. وي همچنين اعتراف كرد كه سفارت بريتانيا در تهران كاملاً از اين جريان با خبر بوده است. وي از دخالت آقاي نرمن چيزي نگفت، اما اعتراف كرد كه اسمارت در اين قضيه بي‌تأثير نبوده است... اسميت مردي است كه اختيار زبان خود را ندارد و من از اين نقطه ضعف بسيار منتفع شده‌ام. به عنوان مثال وي به هراس سيد‌ضياء از رضاخان اشاره كرد و گفت كه وی به منظور در دست گرفتن اوضاع و كنترل اين مرد، به تهران اعزام شده است. اسميت مطمئن بود كه از پس اين كار برآمده، اما من خنديدم و گفتم حتماً همينطور است و رضاخان نيز او را به «يك فنجان قهوه» دعوت كرده است! در يكي از روزنامه‌هاي فرانسوي مطلبي خواندم كه در آن ادعا شده بود سيد‌ضياء مجبور است در پناه نيرو‌هاي قزاق از ايران خارج شود چرا كه قدرت در دستان رضاخان است!... وقتي به انگلستان رسيدم به وزارت خارجه رفته و در آنجا ميان من و اُليفانت، رئيس بخش امور شرقي وزارت‌خانه، گفتگوي پر سر و صدایی درگرفت. تا آنجا كه به ياد دارم تا آن زمان چنين برخورد گستاخانه‌اي با من نشده بود... با اين حال خود را كنترل كرده و چيزي نگفتم... سپس مستقيماً به لرد كرزن گزارش داده و اين نامه را ضميمه مراسله خود كردم. پس از ده روز كه پاسخي دريافت نكردم فرصتي پيش آمد كه به وزارت‌خانه بروم. در آنجا بر خلاف گذشته، با برخوردي كاملاً متفاوت مواجه شدم و عزت و احترام آنان مرا بسيار شگفت‌زده كرد. در پايان وزير خارجه طي نامه‌اي از خدمات من در ايران تشكر كرد.» در بخشي از نامه‌اي كه به كرزن نوشته شد، چنين مي‌خوانيم: «در ارتباط با كودتاي اخير... تا مدتي مردم ايران به دست داشتن من در اين كودتا مظنون بودند و انكار‌هاي من در ابتدا به هيچ وجه مورد قبول واقع نمي‌شد. سيدضياءالدين به دليل اضطرابي كه در سركوب كردن مخالفت‌ها به او دست داده است، نه تنها ثزوتمنداني را كه مي‌توانست از آنها باج بگیرد دستگير كرده، بلكه رهبران مردمي و ناسيوناليست‌ها را نيز روانه زندان كرده است چرا كه از مخالفت آنها با عملكرد غير قانوني خود واهمه دارد... تلاش‌هاي من براي رد هر‌گونه دخالت در كودتا، با بن بست مواجه شد و عموم مردم ايران معتقدند كه اين يك كودتاي انگليسي است؛ اين نتيجه‌گيري از دو اصل نشأت مي‌گيرد. اول اينكه شمار زيادي از نيرو‌هاي قزاق به صورت مخفي از قزوين به تهران حمله كردند. قزوين شهري است كه افسران انگليسي در آن مستقر هستند. مردم ايران از اين مسئله متعجبند كه اين تعداد نيروي قزاق چگونه توانستند بدون اينكه توجه انگليسي‌ها را به خود جلب كنند از قزوين خارج شوند. اين در حالي است كه سه ماه پيش، زماني كه افسران روسي از ايران اخراج شدند، تعدادي از اين افسران تلاش كردند به همراه شمار بسيار اندكي از قزاق‌ها به سمت تهران حركت كنند، اما بريتانيا به سرعت متوجه شد و حركت آنها را عقيم گذاشت. دومين مسئله‌اي كه شك مردم ايران را برانگيخته اين است كه پوتين قزاق‌هايي كه تهران را فتح كردند از انبار مهمات انگليس در قزوين تأمين شده است. دلايل ديگري هم ذكر شده است، اما اصل و اساس صحيحي ندارند. بنده نيز از همكاري كلنل اسميت در كودتا خبر نداشتم و زماني كه تهران را ترك كردم از زبان خود او اين مسئله براي من روشن شد.» اظهارات ديكسون در مورد فرمانده نظامي كودتا از اين قرار است: «رضاخان، فرمانده نظامي سيد‌ضياء، مردي است كه به خوبي او را مي‌شناسم. وي در نابساماني‌هاي سال 1918 به يكي از فرماندهان خود به نام كلنل كلرژه، خيانت كرد؛ بهار گذشته، زماني كه مسئله سازماندهي مجدد نيرو‌هاي قزاق در قالب يك ارتش متحد الشكل، به مسئله‌اي جدي تبديل شد، وي پيشنهاد خيانت به افسران روسي خود را پيش كشيد. چندي پيش كه به قزوين سفر كردم، كلنل اسميت به من خبر داد كه سيد‌ضياء از قدرت رو به افزايش رضاخان به شدت هراس داشته و از او درخواست كرده است براي كنترل رضاخان تدابيري بيانديشد.» در پاراگراف يكي مانده به آخر اين نامه چنين مي‌خوانيم: «احساس مي‌كنم نمي‌توانم اين نامه را بدون پرداختن به مسئله‌اي ديگر به پايان برسانم. در مدتي كه در تهران مشغول به خدمت بودم، متهم شدم كه روابط سياسي نامناسبي با سفارت آمريكا برقرار ساخته‌ام. اين اتهامات هم بنده و هم وزيرمختار آمريكا را بسيار مي‌آزرد. اين حقيقت دارد كه در آن زمان به آقاي كالدول، خانواده وي و ديگر اعضاي سفارت آمريكا بسيار نزديك بودم. در پي همين دوستي به تدريج متقاعد شدم مادامي كه ما بدون هيچ غرضي به نفع مملكت ايران تلاش مي‌كنيم، مي‌توانيم روي كمك و همكاري با ارزش آمريكا‌يي‌ها حساب كنيم. ايشان از يك طرف در ميان مليّون ايران نفوذ داشته و از سوي ديگر به كمك ميسيونر‌هاي آمريكايي تشكيلات آموزشي بسيار خوبي را فراهم ساختند كه در نتيجه اميد مي‌رفت به كمك يكديگر ارتش متحد‌الشكل ايران را سامان دهيم. به ضميمه همين مراسله، رونوشتي از نامه‌ي آقاي كالدول كه هنگام خروج از ايران به دست بنده رسيد براي شما ارسال مي‌كنم. ايشان اجازه فرمودند مقامات كشور خود را از مفاد آن آگاه سازم.» منبع: کتاب قاجار تا پهلوي ، دكتر محمدقلي مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آخرين ملاقات من با شاه

در اوايل ارديبهشت 1357 در يك بعد از ظهر كه در كاخ منتظر فرارسيدن نوبتم براي ملاقات با شاه بودم چند تن از ژنرالهاي ارتش نيز با لباسهاي پر زرق و برق قيطان دوزي شده و مدالهاي مختلف در انتظار ملاقات با شاه به سر مي بردند و در همان حال بدون آنكه واقعاً نشاني از ناراحتي و پريشاني نسبت به حوادث قم ، تبريز ، اصفهان و يزد در آنها مشهود باشد راجع به مسائل گوناگون واحدهاي تحت فرماندهي خود در ارتش با يكديگر صحبت مي‌كردند . نكته حيرت آور اين بود كه شاه فرماندهان نظامي خود را تك تك به حضور مي‌پذيرفت و آخرين نفري هم كه براي ملاقات با شاه احضار شد رئيس ستاد ارتش بود كه قيافه‌اش اصلا نشان نمي داد در مورد حوادث غير عادي جاري در كشور از او خطايي سر زده باشد . بارها شنيده بودم كه شاه در امور مملكت از روش «تفرقه بينداز و حكومت كن» بهره مي‌گيرد . ولي هرگز نمي‌دانستم كه او در به كار گيري چنين روشي تا بدان حد پيش رفته باشد . بعد از اينكه نوبت ملاقات به من رسيد شاه بلافاصله سخناني در باب لزوم تعقيب سياست ليبراليستي در مملكت آغاز كرد و مثل هميشه بدون آنكه حتي يك لحظه به من فرصت اظهار نظر بدهد درست مثل شخصي كه دارد تمرين نطق مي‌كند پشت سر هم حرف زد . تصويري كه شاه از مملكت و پيشرفتهاي آن ترسيم كرد خيلي خوش بينانه بود و ضمن آن هم البته مدعي شد كه : «ما توانستيم تورم را مهار كنيم» . به نظر من هم اين ادعاي درستي بود و در ايران نرخ همه چيز و بخصوص مواد غذايي در سطح قابل قبولي قرار داشت ، ولي مساله اينجا بود كه مواد غذايي را فقط مي‌شد در بازار سياه يافت ، نه با نرخي كه دولت اعلام كرده بود . شاه ضمن صحبتهايش به ناآرامي‌هايي كه در كشور پديد آمده بود نيز اشاره كرد و ضمن آن چنين گفت «... حوادث تبريز و اصفهان به نظر نمي‌رسد كه اهميت چنداني داشته باشد . چون اينها بهايي است كه بايد براي برقراري دموكراسي در كشور پرداخت شود . مساله آنقدرها هم خطرناك نيست . اصلا بايد ديد چه كساني با من مخالفند. خميني؟‌ كه كسي او را به حساب نمي‌آورد ! ... سنجابي و بقيه؟ كه اصلا لياقت ندارند و بعضي‌هايشان هم كه خيانتكارند ...» سپس شاه جرعه اي چاي نوشيد و به سخنانش ادامه داد : « ... همه آنها از اينكه سياست فضاي باز سياسي در كشور اجرا شود وحشتزده هستند و عيناً همان حالتي را پيدا كرده‌اند كه در زمان اصلاحات سال 1342 دچارش شده بودند . چون اجراي اين سياست زمين را زير پايشان خالي خواهد كرد ... ولي من كسي نيستم كه از آنها بترسم. من به برنامه‌هايم ادامه خواهم داد و مطمئنم كه مردم– البته مردم اصيل و حقيقي– پشتيبان من خواهند بود ... » همين طور كه سخنان شاه را گوش مي‌كردم ، به نظرم رسيد كه دارد عيناً جملات كتاب جديدش«به سوي تمدن بزرگ» را برايم مي‌خواند (علت آشنايي من با جملات كتابش هم اين بود كه در آن زمان تازه ترجمه «به سوي تمدن بزرگ» به زبان فرانسه را – كه به دستور او و با كمك همكارم سهيلا شاهكار انجام دادم – تمام كرده بودم). در پاسخ به گفته‌هاي شاه كوشيدم تا نتايج منفي حاصل از چنين عقايدي را برايش توضيح دهم ، ولي احساس كردم كه بيهوده دارم وقتم را تلف مي‌كنم . چون شاه به «تمدن بزرگ» ابداعي خود همچون كودكي كه به اسب چوبينش عشق مي‌ورزد مي‌نگريست و آن را به صورت يك دنياي طلايي مجسم مي‌كرد. در حالي كه «تمدن بزرگ» او يك دنياي خيالي بيش نبود. جامعه اي كه شاه آن را مي‌ديد با «واقعيت» فرسنگها فاصله داشت.... تعجب من بيشتر از اين بود كه چطور شاه پس از 37 سال سلطنت هنوز به خطر چاپلوس‌ها و تملق‌گو ها واقف نشده است ؟ فواد روحاني (كه ترجمه انگليسي كتاب «به سوي تمدن بزرگ» را انجام داده است) با سهيلا شاهكار و من ، هم عقيده بود كه اين كتاب را اگر حاصل تراوشات مغز يك مجنون ندانيم ، چاره‌اي نداريم جز آنكه مطالبش را نوعي هذيان‌گويي تلقي كنيم . چون شاه در كتابش به ترسيم جامعه‌اي پرداخته بود كه هرگز نمي‌شد در جايي نظيرش را يافت . ما آنقدر كه راجع به انتشار چنين مطالبي نگراني داشتيم ، به عكس‌العمل‌هاي نامطلوبي كه مسلماً به وجود مي‌‌آورد ، فكر نمي‌كرديم . منبع: فريدون هويدا ، سقوط شاه ، ترجمه ح.ا.مهران ، انتشارات اطلاعات ، 1365 ، ص 24 تا 26 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

ایران وعراق، از رقابت وتنش تا مصالحه کوتاه مدت ( 1968 تا 1975)

یکی از همسایگان ایران که طولانی ترین خط مرزی را با آن دارد عراق است؛ روابط و مناسبات دو کشور در طول قرن بیستم، فراز و نشیب های زیادی داشته است و عمدتا با تنش های شدید و در دهه 80 نیز با جنگ هشت ساله دو کشور همراه بود. اشتراکات فرهنگی مردمان دو کشور، به ویژه اکثریت شیعی در عراق و رابطه تاریخی ایرانیان با آنها و عشق به عتبات عالیات، ارتباط مستقیم و تنگاتنگ روحانیون دو کشور در مقاطع مختلف تاریخی، وجود برخی مسائل مشترک و تمایل به ثبات در منطقه، عمدتا به نزدیکی سیاست‌های دو کشور کمک کرده است؛ اما از سوی دیگر مسائلی چون اختلافات مرزی،رقابت بر سر هژمونی در خلیج فارس، مساله اقلیت ها، ساختار نظام بین الملل و سیاست ابرقدرت ها در خاورمیانه و... همیشه منشاء تنش بین طرفین، در ادوار مختلف تاریخی به ویژه در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 ميلادي بوده است. مقاله زیر به بحث مناسبات دو کشور در این مقطع و کنکاش در عوامل موثر در روابط تنش آمیز آنها، با بهره گیری از روش تاریخی – تحلیلی می پردازد؛ کاربست روش فوق، جهت درک عمیق از تحولات و فراز و نشیب های مناسبات طرفین و ریشه یابی فاکتورهای دخیل در آن، مفید خواهد بود. پیشینه روابط دو کشور: دو کشور در خلال قرن بیستم، به ویژه بعد از فروپاشی عثمانی و تحت الحمایگی و استقلال عراق همواره اختلافات عمده ای بر سر مسائل مرزي داشتند كه مربوط به رودخانه اروند رود (شط العرب) بود؛ در گذشته نيز عهد‌نامه‌هاي مختلفي جهت حل و فصل اين مساله ما بين طرفين (ايراني و عثماني) به امضا رسيده بود، اما مسائل و اختلافات بر سر آنها همچنان لاينحل باقي ماند.(1) عهدنامه سرحدي نيز كه در سال 1316 بعد از مذاكرات طولاني بين طرفين امضاء شده بود، مي‌توانست منجر به حل و فصل اختلافات شود، اما ابهامات آن و امتناع طرف عراقي از اجراي آن، مشكلات را همچنان معلق گذاشت.(2) در این عهدنامه بود که يكي از بندهاي آن (ماده 2) به تعيين مرز دو كشور در اروند رود مربوط است، براي نخستين بار كلمه تالوگ وارد قراردادهاي ايران و همسايه غربي آن شد، با اين حال در مرز دو كشور فقط در مقابل بندر آبادان تالوگ تعيين مي‌گردد و شامل تمام اروند رود نمي‌شود. (3) عليرغم انعقاد وامضا پيمان سعدآباد در 17 تير 1316 توسط وزراي امورخارجه چهار دولت ايران، عراق ، تركيه و افغانستان، دولت عراق در اين مقطع يكجانبه اروند رود را اداره مي‌كرد و از انعقاد قراردادي كه در عهدنامه سرحدي پيش بيني شده بود، طفره مي‌رفت و ايران نيز در اين سالها نتوانست عراق را به اجراي تعهداتش در عهدنامه ملزم كند. دو كشور در دهه 50 م. امكانات بيشتري براي گسترش روابط و حل و فصل اختلافات داشتند، چنانچه هر دو با تركيه و پاكستان و بريتانيا وارد يك پيمان همكاري شدند كه در 24 فوريه 1955 در بغداد به امضاء رسيد و به پيمان بغداد شهرت يافت كه در راستاي سياست‌هاي ايالات متحده و بلوك غرب در رابطه با جلوگيري از نفوذ كمونيسم قرار داشت. (4) در چنين شرايطي، فضا براي حل و فصل مسائل دو كشور فراهم شد و در هنگام ديدار فيصل، پادشاه عراق در اكتبر 1957 از ايران، دو طرف جهت حل اختلافاتشان روي نكات زير به توافق رسيدند: الف - تعيين يك كميسيون مشترك براي كار كردن روي كنوانسيوني درخصوص اداره مشترك شط العرب در بغداد ب -سپردن تعيين حد و حدود و تعيين نقاط مرزي به يك ميانجي سوئدي در تهران با مشاركت يك كميسيون ايراني –عراقي. (5) با وقوع كودتاي 14 ژوئيه 1957، كه منجر به سرنگوني رژيم پادشاهي و به قدرت رسيدن عبدالكريم قاسم در بغداد شد، به تدريج اميدها جهت رفع اختلافات مابين دو كشور از بين رفت. در همان روزهاي نخستين بعد از كودتا، روزنامه ها مقالاتي عليه ايران منتشر و راديو بغداد نيز به پخش برنامه‌های ضدايراني پرداخت و مقامات رسمي عراق، شروع به بدرفتاري با اتباع ايرانی مقيم عراق و تحركات مرزي نگران كننده ای در مناطق مرزي كردند. (6) هراس دولت ايران از تغيير رژيم در عراق و حمايت آن كشور از انقلابيون عمان و تحركات مشابه برعليه رژيم‌هاي محافظه‌كار سلطنتي در منطقه، نزديكي بیشتر به ايالات متحده و به رسميت شناخته شدن اسرائيل از سوي ايران را در اين سالها به دنبال داشت؛ چنين اقدامي واكنش تند ناصر را به دنبال داشت و از كشورهاي عرب خواست كه روابطشان را با ايران قطع نمايند. از سوي ديگر نگراني‌های ايران با خارج شدن عراق از پيمان بغداد در 24 مارس 1959 و نزديكي‌اش به اتحاد جماهير شوروري شدت یافت. مقامات ايران دراين دوره موضعي تدافعي داشته و خواهان حل و فصل اختلافات از طريق مسالمت آميز و گفت‌وگو بودند؛ به ويژه محمد رفعت در جريان يك كنفرانس مطبوعاتي در 28 نوامبر1959 دوباره به لزوم تعيين خطوط مرزي و در راس آن مساله شط‌العرب اشاره كرد و اعلام نمود كه عراق قيود عهدنامه 1937 را رعايت نكرده است؛ و اين كشور را به گفت‌وگو فراخواند و گفت كه در قرن بيستم يك رودخانه مرزي نمي‌تواند به شيوه‌اي كامل از سوي يك طرف بهره برداري و به آن متعلق باشد.(7) قاسم نيز با طرح مساله چهار مايل زمين در مقابل آبادان، كه درجريان قرارداد 1937 به ايران بخشيده شده بود، خواستار برگرداندن آن به عراق شد. همچنين در 18 دسامبر 1959 اعلام داشت كه: ما نياز نداريم كه به تاريخ قبائل عرب مقيم در اهواز و محمره رجوع كنيم؛ حكومت عثماني در آن موقع كه برمحمره فرمان مي‌راند، جزئي از سرزمين عراق بود تا ايران. (8) جدا از تبليغات و مواضع تند طرفين، عراق تعدادي از ايرانيان را اخراج و درگيري‌هاي مرزي نيز ميان دو كشور روي داد كه به صورت برخوردهاي پراكنده بود؛ بر اساس برخي گزارش‌ها، ماموران عراق 7 نفر از كارگران نفتي شركت نفت را پس از بازگشت به آبادان به گلوله بستند.(9) دولت ايران در اين مقطع براي مقابله با تهديدات عراق آمادگي نداشت و تا سال 1342 نسبت به عراق از لحاظ نظامي در موقعيت ضعيف‌تري بود؛ به همين دليل نيز واكنشش ملايم و تدافعي بود. شاه در اين مورد اظهار داشت : عراق يك چهارم جمعيت و يك پنجم مساحت كشورما را دارد؛ اما نيروي هوايي آن كشور قوي‌تر از ماست ؛ این نیروشامل آخرين جت‌های جنگنده است كه راحت تر از جت‌های آمریکايی ما عمل مي‌كنند و... به هرحال نيروهای مسلح عراق كاملا مجهزتر از ما هستند. (10) هراس دولت ايران از تبعات سرنگوني يك رژيم پادشاهي محافظه‌كار، فضاي انقلابي درعراق و گرايشات چپ گرايانه قاسم و نزديكي‌اش به اتحاد جماهير شوروي، نقش مهمي در گرايش بيشتر ايران به ايالات متحده و تحكيم روابطش با این کشور داشت و منجر به قرارداد نظامی بااین کشوردر 5 مارس 1959 گردید. با كودتاي بعثي‌ها و سرنگوني قاسم و بي ثباتي سياسي مداوم در اين دوره كه منجر به كودتاي عارف شد، تنشهای ميان دو كشور به تدريج فروكش كرد. اين دوران تقريبا با آرامش نسبي بين دو طرف همراه بود؛ ديدارهای مقامات رسمي دو كشور و مذاكرات متعدد ، اميد زيادي جهت حل و فصل مسالمت‌آميز مسائل ايجاد كرد اما كودتاي بعثي‌ها در ژوئيه 1968، مناسبات طرفين را وارد فاز جديدي نمود. مناسبات تنش آمیزدوکشورازسال 1968تا1975: ازمقطع 1968تا 1975 و انعقاد قرارداد الجزاير، مناسبات دو كشور تحت تاثير عوامل مختلف داخلي، منطقه‌اي، ساختار نظام بين الملل و سياست جهاني با تنش شديدي همراه بود . کودتای 1968 باعث به قدرت رسيدن بعثی‌ها در عراق با گرايشات پان عربيستي افراطي شد؛ اين گرايشات همچنانكه از اساسنامه رمانتيك اين حزب پديدار است(11) با اسرائیل ستیزی و گرایشات سوسیالیستی وضدامپریالیستی، که آنها را بیشتر به شوروی و بلوک شرق نزدیک می کرد، وقتی بااختلافات مرزی ورقابت دوکشور در منطقه همراه می شد، آنهم با ایران که یک دیکتاتوری پادشاهی با گرایشات ناسیونالیسم ایرانی که رگه های ضدعربی غلیظی داشت، بیش از پیش منجر به تنش در مناسبات طرفین وتعميق اختلافات می گرد ید. در همان اوایل، مذاكراتي بين دو كشور در خصوص مساله قرارداد سرحدي 1937 انجام شد كه عمدتا بي نتيجه ماند و هيات عراقي برادعاهاي خود مبني بر اينكه شط‌العرب يك رودخانه داخلي عراق است پاي فشرد و از ايران خواست كه پرچمش را از كشتي‌هايش در اين رودخانه پايين بياورد و گرنه عراق از ورود آنها به بنادر ايران جلوگيري مي‌كند.(12) دولت ايران نيز در يك اقدام قاطعي قرارداد سرحدي 1937 را يكجانبه لغو كرد و براي انعقاد يك قرارداد جديدي براساس موازين بين‌المللي كه حقوق ايران را تامين كند، اعلام آمادگي كرد؛ اين مساله موجب نگراني مقامات عراق گرديد و به تدريج منجر به تنش در مناسبات طرفين گرديد. اقدام ديگر ايران كه منجر به تشديد تنش‌ها گرديد، در 22 آوريل 1969 (ارديبهشت 1348) رخ داد و آن زماني بود كه كشتيهاي ابن‌سينا و آريافر كه در آبادان بودند، با پرچم ايران و از اروند رود راهي آبهاي خليج فارس شدند.(13) دولت بغداد كه تازه قدرت سياسي را به دست گرفته و از بي‌ثباتي سياسي رنج مي‌برد، ناتوان ازاقدامات نظامي بود، اما در تبليغات وسيع و كانال‌هاي مختلف ديپلماتيك نارضايتي عميق خود را از اين اقدامات اعلام نمود و اين اقدامات ايران را يكجانبه و برخلاف قراردادهاي بين‌الملي دانست و بر قانوني بودن قرارداد سرحدي 1937 تاكيد ورزيد. عراق همچنين به تلافي لغو اين قرارداد، بلافاصله شروع به اخراج ايرانيان مقيم آن كشور كرد كه بالغ بربیست هزار نفر بودند . اين عده از طريق مرز خسروي و قصرشيرين وارد ايران شدند. حمايت دو كشور از مخالفين سياسي يكديگر نيز در اين مقطع قابل توجه و عامل تنش بیشتر ‌گرديد؛ ايران رابطه و حمايتش را از كردهاي عراق همچنان حفظ و ادامه مي‌داد؛ عراق نيز از فعالين سياسي مخالف رژيم شاه، چون تيمور بختيار كه از سال 1961 در عراق مستقر شده بود، حمايت و اونیز شروع به تاسيس شبكه‌اي برای فعاليت عليه رژيم كرد اما نهايتا در اوت 1970 توسط ساواك به قتل رسيد. (14) جبهه التحرير العربستان در سال 1961 (1340 ش) كه در پس اوج گيري حركت‌هاي ناسيوناليستي و استقلال‌طلبانه در جهان سوم و نهضت جمال عبدالناصر در مصر تشكيل شده بود و از نظر اصول به حزب بعث گرايش داشت هدفش را آزادسازي مناطق عرب‌نشين ايران ذكر كرده بود . اين جبهه تا سال 1975 (1354 ش) تحت حمايت عراق قرار داشت.(15) همچنين دولت عراق از مخالفين سياسي كرد و جبهه آزاديبخش بلوچستان ايران در اين مقطع حمايت مي‌كرد. دخالت در مساله اعراب ايران، بخشي از تبليغات عراق بود. برخي از مقامات حزب بعث در عراق به صراحت ادعاي ارضي روی مناطق عرب نشين ايران (خوزستان) را مطرح مي‌كردند؛ چنانچه صالح مهدي عما لش، معاون نخست وزير عراق در سال 1969 بيان داشت كه: عراق هرگز اختلاف جدي بر سر شط العرب با ايران نداشته است، چون بخشي از سرزمين عراق است؛ اختلاف عمده بر سر عربستان (خوزستان) بوده كه جزئي از خاك عراق بوده و در دوره حكمراني خارجيان (عثماني) ضميمه خاك ايران شده است. همچنين الجمهوريه، روزنامه‌اي كه در بغداد منتشر مي‌شد اعلام كرد كه يك فرستنده راديويي جديدي كه كلا براي عربستان برنامه پخش خواهد كرد از بصره شروع به كار كرده است. در همين هنگام ايستگاه تلويزيون بصره، نقشه‌اي از عراق را نشان مي‌داد كه ايالت خوزستان تحت عنوان «عربستان» به عنوان بخشي از سرزمين ايران نمايش داده مي‌شد.(16) رقابت دو كشور بر سر هژموني در خليج فارس:‌ بريتانيا در سال 1968 اعلام كرد كه اين كشور قصد دارد به نقش امنيتي 150 ساله خود در خليج فارس پايان دهد . با اين تصميم بريتانيا نقش خود را به عنوان ژاندارم خليج فارس كنار مي‌گذاشت و در نتيجه خليج فارس را در ميان رقيبان رها مي‌كرد.(17) سياست فوق مقارن با اعلام دكترين نيكسون در جهان سوم به ويژه خاورميانه بود كه براساس آن، كشورهاي سرمايه‌داري جهان سوم، بايد خود يك نقش فعال سياسي، نظامي بازي كنند و در وهله اول برمنابع خود تكيه داشته باشند و از اين طريق بتوانند بار سنگين حفظ ثبات سرمايه‌داري و بلوك غرب را كه از جنگ جهاني دوم تا آن دوران به تنهايي بر دوش ايالات متحده آمريكا بود كاهش دهند. (18) در خليج فارس نيز آشكار بود كه آمريكا بواسطه جنگ ویتنام و ... نمي‌توانست نقش بريتانيا را خود برعهده بگيرد، لذا براي حفظ امنيت خليج فارس و منافع غرب، به متحدان منطقه‌اي خود يعني ايران و عربستان به مثابه دو ستون نظام جديد امنيتي منطقه‌اي تكيه كرد. موقعيت استراتژيك و توان نظامي ايران به ويژه نيروي هوايي و دريايي آن در منطقه قابل توجه بود؛ از سوي دیگر شاه و نخبگان سياسي حاكم در ايران با سركوب كليه مخالفان سياسي در داخل و ايجاد يكنوع ثبات سياسي با تكيه بر زور و برخورداري از درآمدهاي نفتي از ايفاي چنين نقشي در منطقه استقبال كردند؛ چراكه اين مسائل در اين دوره مي‌توانست ذهنيت افكار عمومي را از سركوب و اختناق داخلي به سمت مسائل خارجي و نمايش قدرت ايران در منطقه معطوف و منحرف سازد. برهمين اساس روابط ايران و آمريكا پيش از پيش گسترش و همكاري‌هاي نظامي (فروش اسحله به ايران) توسعه فوق‌العاده يافت؛ روابط صميمانه با اداره نيكسون (1974 – 1969) برقراربود كه در جريان آن با حمايت كامل آمريكا، ايران به بزرگترين قدرت منطقه‌اي تبديل شد؛ مطابق برآوردها در فاصله سالهاي 1971 تا 1981، مجموع فروش نظامي آميكا به ايران به 20 ميليارد دلار خواهد رسيد. در طول اين مدت، رشد ايران در مقام يك قدرت منطقه‌اي با افزايش همكاري با دولت آمريكا هماهنگ بوده است. (19) جان فوران در باب سياست تجدیدنظرطلبانه و توسعه طلبانه منطقه‌اي رژيم شاه بيان مي‌دارد: خاورميانه منطقه‌اي بود كه شاه مي‌خواست دعاوي ايران در مورد قدرت منطقه‌اي را به اثبات برساند. اين قدرت منطقه‌اي جديد حالت تهاجمي داشت و درامور منطقه به مداخله نظامي مي‌پرداخت. هدف اين سياست او تحکيم موقعيت خود و ارتش در منطقه و تضعيف دولت ها يا جنبش‌هايي بود كه به نحوي قدرت ايران راتحت الشعاع قرار مي‌دادند. از بعد مداخله نظامي، در جنگ داخلي يمن (1962 – 1970 م 1349 ش) بهدخالتپرداخت؛در نوامبر 1971 (آبان – آذر 1350) سه جزيره ايراني دهانه خليج فارس را تصرف كرد، نيروي چند هزارنفري به حمايت از سلطان قابوس پادشاه عمان به ظفار فرستاد تا شورشيان مبارز را سرکوب كند (دسامبر 1973 م – آذر و دي 1352 تا اواخرسال 1976 / 1355 ش)؛ درسال 1973م / 1353 ش در برابر جدايي خواهان بلوچ به حمايت از پاكستان برخاست و در دوره 1972- 1975 / 1351 – 1354 ش) ‌ازشورشيان كرد عراقي پشتيباني كرد. به اعتقاد هاليدي در 1978 / 1357 ش: هيچ كشور جهان سومي به اندازه ايران در دهه 1960 م / 1340 ش در خارج از مرزهاي خود به مداخله نپرداخته بود. كره جنوبي، اندونزي، زئير، اسرائيل، برزيل و عربستان سعودي به طور مستقيم و غير مستقيم در خارج از مرزهايشان به حمايت از نيروهاي ضد انقلابي اقدام كرده بودند، اما در اين تاريخ هيچ كدام به پاي ايران نمي رسيدند.(20) عراق نيز بعد از كودتاي بعث و مصالحه كوتاه مدت با كردها، از يكنوع ثبات سياسي نسبي در اين مقطع برخوردار شد؛ برخورداري دولت بغداد از درآمدهاي سرشار نفتي، راه را براي اصلاحات اقتصادي – اجتماعي در داخل و يك سياست خارجي فعال درمنطقه فراهم ساخت؛شكست اعراب درجنگ 1967 و افول پان عربيسم ورهبري آن در منطقه يعني مصر، زمينه را براي ايفاي نقش محوری بعثی ها در جهان عرب و منطقه فراهم ساخت؛ علاوه بر اين ايدئولوژي بعث، جاه طلبي‌های رهبران كودتا و... نيز اين مساله را تشديد مي‌كرد؛ به همين واسطه رهبران عراق در اين مقطع، ايفاي نقش رهبري جهان عرب را رسالت تاريخي خود بر مي‌شمردند و خود را در صف مقدم مقابله با تهديدات مختلفي كه جهان عرب با آن مواجه مي‌شد مي‌دانستند؛ لذا از همان ابتدا دست به تحركات گسترده ديپلماتيك در ميان كشورهاي عربي زده و سعي در تحكيم مناسبات با آنها نمودند. رقابت با ايران در سرلوحه برنامه‌ها و سياست‌هايشان در پيوند با كشورهاي حوزه خليج فارس عيان و آشكار بود. چنانچه در همين مقطع جنگ سردي بين دو كشور در خصوص نام خليج فارس كه اعراب و به طور خاص عراقي‌ها از اصطلاح خليج عربي درپیوند باآن استفاده مي‌كردند در گرفت؛ چنانچه عبدالكريم شيخايي در مسافرت خود به شيخ نشين‌هاي خلیج فارس و مذاكرات خود با شيوخ مذكور در اين مقطع اظهار داشت: هدف ما از اين مسافرت حفظ عربيت خليج و امارات است؛ ولي گرفتاري و مانع اصلي اين كار دولت ايران است كه با اعزام مهاجرين زياد به اين منطقه مي‌خواهد وضع عربیت امارات را عوض كند... تمام ايرانياني كه به اين منطقه مي‌روند، تحت نظم خاصي و با هدف و برنامه معين انتخاب و اعزام مي‌شوند و هركدام از آنها در واقع مامور دولت ايران هستند و هدف‌نهايی دولت ايران به دست آوردن منطقه نفوذ است و مي‌خواهد جاي انگستان را در خليج بگيرد. (21) در جريان تصرف سه جزيره در خليج فارس نيز در 30 نوامبر 1971 (نهم آذر 1350) از سوي ايران، عراق روابط ديپلماتيك خود را با ايران قطع و اعلام كرد كه جزاير فوق متعلق به اعراب هستند و عليه ايران در سازمان ملل متحد و اتحاديه عرب به شكايت پرداخت و در جلسه اتحاديه عرب، خواهان قطع روابط همه دولت‌هاي عرب با ايران شد؛ وقتي اين پيشنهادات رد و نتايج مورد نظر عراق از اين طريق به دست نيامدند، در يك اقدام تلافي جويانه‌اي اقدام به اخراج 70 هزار نفر ايراني مقيم عراق كرد(22) مناسبات دو كشور در خلال اين سالها شديدا تنش‌آميز بود؛ رقابت طرفين در خليج فارس نيز با رقابت قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي آمريكا و شوروري در منطقه گره خورد و به مسابقه تسليحاتي و اعمال فشار بريكديگر از راه‌هاي مختلف منجر شد. طي سالهاي 74-1973 در مرزهاي دو كشور برخوردهايي بين نيروهاي آنها روي داد؛ متعاقب برخورد معروف به «يكشنبه خونين» در بهمن 1352، دولت عراق به شوراي امنيت سازمان ملل متحد شكايت كرد. شوراي امنيت در اسفندماه همان سال تشكيل جلسه داد و تصميم گرفت نماينده‌اي را جهت بازديد از مناطق مرزی و تهيه گزارش به دو كشور اعزام كند. پس از آن شوراي امنيت برای استماع گزارشنماينده خود، تشكيل جلسه داد و قطعنامه 348 را صادر كرد كه در آن خواستار رعايت آتش‌بس، عقب نشيني نيروها و از سرگيري مذاكرات دوجانبه جهت حل و فصل اختلافات دو كشور شده بود.(23) مساله کردها در مناسبات دوکشور : مساله کردها، همواره روابط دو کشور را قبل و بعد از تشکیل دولت عراق تحت تاثیر خود داده است؛ این مساله گاهی دو کشور را بهم نزدیک و زمینۀ همکاری دو کشور را در مسائل مختلف فراهم می ساخت؛ که پیمان سعد آباد مثال بارزی است. اما گاهاً نیز باعث تنش در روابط دو کشور می گردید؛ آنهم ریشه در مداخلات دو کشور در امور داخلی یکد یگر داشت. عراق بعد از سال 1958 معمولاً از برخی گروههای سیاسی و اپوزیسیون عرب دولت ایران حمایت می کرد؛ از طرف دیگر ایران نیز بخاطر اختلافات ارضی که با این کشور داشت، سعی می کرد با حمایت از کردها، دولت بغداد را تحت فشار قرار دهد. این حمایتها در زمینه های مختلف و عمدتاً از دهه 60 آغاز شد که بتدریج نیز گسترش یافت. مهمترین نیروی سیاسی کردها در این مقطع، حزب دموکرات کردستان ایران به رهبری مصطفی بارزانی بود که جنبش کردی را برای دست یافتن به خود مختاری در چارچوب عراق رهبری می کرد؛کردها در این مقطع از حمایت های مالی،تسلیحاتی،بهداشتی و ...اسرائیل و ایالات متحده نیز بهره بردند. اسرائیل برای تضعیف عراق در جریان جنگ های اعراب با اسرائیل و ایالات متحده نیز جهت اعمال فشار بر دولت بغداد به دلیل گرایش به سمت شوروی، به شکلی تاکتیکی و موقت از جنبش کردها حمایت می کردند.(24) مبارزه جسورانه کردها در این مقطع منجر به موافقتنامه صلحی در مورخ 11 مارس 1970 گردید که از 15 بند تشکیل می شد و بخش مهمی از خواسته های سیاسی،فرهنگی و...کردها را تامین و تضمین کرد و با این جمله نیز پایان می پذیرفت که: تاریخ گواهی خواهد داد که شما مردم کرد هرگز برادری صمیمی تر و متحدی قابل اعتمادتر از مردم عرب نداشته اید و نخواهید داشت.(25) شوروی نیز در این مقطع، نقش مهمی در مصالحه دو طرف ایفا کرد؛ اما سیر تحولات بعدی نشان داد که تضمین عملی حقوق اذعان شده در قرار داد صلح کاری دشوار است و بعثیها از اجرای برخی بندهای موافقتنامه طفره می رفتند. علیرغم حمایت دولت ایران از کردها،اما مقامات رژیم شاه رسماٌ این مساله را انکار می کردند، چنانچه در اکتبر 1974 امیر عباس هویدا نخست وزیر ایران در مصاحبه ای ضمن انکار هرگونه کمکی به کردها می گوید: ما در امور داخلی عراق مداخله نمی کنیم ...این قصه ای است که عراقیها که دارند از کردها شکست می خورند جعل کرده و رنگ و روغن زده اند ...به گمان من این مساله مربوط به عراق است ... بی هیچ شک و گمانی کردها حقوقی دارند و نمی توانند بپذیرند که عراقیها با آنها چون اتباع درجه دوم رفتار کنند.همچنین در جواب سوالی در خصوص اینکه چه کسی به کردها کمک می کند؟ هویدا پاسخ می دهد که چه کسی ؟شاید سیا یا سازمان امنیت فرانسه.(26) اما به هر صورت چنین کمک هایی را انکار نمیتوان کرد که از طرف ساواک به جنبش کردها عرضه می شد؛ این حمایتها در نیرومند شدن نیروهای کرد در مقابل ارتش عراق تاثیر قابل توجهی داشت. کردها در جنگ با ارتش عراق تلفات وسیعی بر آنها وارد کردند به طوری که به گفته خود عراقی ها این جنگ باعث 10 هزار کشته در یک سال و نزدیک چهار میلیارد دلار از لحاظ مالی هزینه داشت.(27) اما به محض از دست دادن این کمکها که به لحاظ نظامی و... برای جنبش کردها تعیین کننده بود، جنبش با چالشهای مختلفی مواجه شد ؛چنانکه بعد از مصالحه دو کشور و عدم حمایت ایران از کردها، شاهد شکست و فروپاشی جنبش آنها بعد از قرار داد الجزایر بودیم که نقطه عطفی در تاریخ کرده است.عراقی ها از ارتباطات خارجی کردها با کشورهای منطقه بویژه ایران آگاه بودند؛ به همین خاطر یکی از عوامل کلیدی که آنها را به سمت مصالحه در خصوص اروند رود و قرارداد الجزایرسوق داد، همین مساله کردها و پایان بخشیدن به حمایت ایران از آنها بود. رقابت ابرقدرتها در منطقه وتشدید مناسبات تنش آمیزدوکشور: رقابت ابر قدرتها در خلال جنگ سرد تأثیر عمده ای در خاورمیانه و مناسبات بین کشورهای منطقه و خلیج فارس بر جای گذاشت.هر دو ابر قدرت طیفی از منافع ایدئولوژیکی،سیاسی،اقتصادی،امنیتی و...را در این مناطق در زمانهای مختلف، بشیوه های متفاوت دنبال می کردند و در این راه از مداخله محدود و گسترده در امور داخلی کشورها،پیمانهاو بلوک بندیهای منطقه ای تا جنگ های وکالتی و ...در راستای پیشبرد منافعشان و جلوگیری از گسترش نفوذ رقیب بهره می بردند.هیچیک از ابر قدرتها نیز بدلیل اهمیت استراتژیک و چندگانه خاورمیانه بطور کلی و خلیج فارس نمی توانستند نسبت به منافع خود در این مناطق بی توجه باشند.(28) هر یک از طرفین با کمک همپیمانان منطقه ای خود سعی در تضعیف رقیب دیگر داشت؛ لذا تأثیر این رقابتها برتحولات این منطقه و تشدید منازعات بویژه در دهه 70 امری غیر قابل انکار است. ایران و عراق نیز دو کشور مهم و ثروتمند منطقه، بواسطه تهدیدات خارجی، مشکلات داخلی ونیازهای اقتصادی، سیاسی، تکنولوژیکی، نظامی، امنیتی و... در کنار هر یک از ابر قدرتها قرار گرفته بودند.ایران از دیر باز و بویژه بعد از کودتای 28 مرداد، ازکمکهای اقتصادی،نظامی ایالات متحده آمریکا بهره مند بود؛ عضو سنتو، پیمانی منطقه ای برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم مابین کشورهای هوادار بلوک غرب در خاورمیانه بود. علاوه بر این بعد از عقب نشینی بریتانیایی ها از خلیج فارس در پی ایفای نقش فعالتری در منطقه با حمایت غرب بود. ایالات متحده نیز در راستای دکترین نیکسون از ژاندارمی ایران در این منطقه و حفاظت از منافع غرب حمایت می کرد. به همین واسطه بود که در این دوره با حمایت آمریکا،ایران در پی گسترش تواناییهای نظامی خود بر آمد؛چنانچه مخارج نظامی ایران از 67 میلیون دلار در سال 1953 به 844 میلیون دلار در 1969 رسید؛ این رقم در سالهای 1972به بعد با جهشی حیرت انگیز به 3/1 میلیارد دلار و سپس 6/3 میلیارد و در نهایت به 4/9 میلیارد دلار در سال 1977 میلادی رسید.(29) در این سالها ایران به مقابله با تحرکات ضد غربی نیز پرداخت؛ به عنوان مثال نیروهای ارتش ایران در دسامبر 1972 در سرکوب جنگجویان جنبش چپگرایانه و ضد غربی ظفاردرعمان نقش عمده ای ایفا کردند. در راستای تضعیف مهمترین رقیب منطقه ای خود یعنی عراق بواسطه نزدیکی و هم پیمانیش با اتحاد جماهیر شوروی، بعد از 1969 با ایالات متحده و اسرائیل به حمایت از کردهای عراق به رهبری بارزانی پرداخت.(30) عراق نیز با به قدرت رسیدن حزب بعث که گرایشات سوسیالیستی و پایان عربیستی افراطی داشت،در جبهه اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت ودر سال 1972 با این کشوربه انعقاد پیمان نظامی پرداخت.گرایش فوق به جبهه بلوک شرق و ضدیت با اسرائیل و جاه طلبیهای منطقه ای این کشورباعث شد، ایالات متحده با اسرائیل و ایران به حمایت از کردهای عراق در راستای تضعیف این کشور برآیند. درهر صورت جدا از مساله اختلافات مرزی، سیاست و جاه طلبیهای منطقه ای، دو کشور به لحاظ ایدئولوژیکی نیزبه دو جهان جدا تعلق داشتند؛ایران یک پادشاهی مروج ناسیونالیسم ایرانی و اقتصاد سرمایه داری دولتی،همپیمان اسرائیل و حامی منافع غرب در منطقه بود. در حالیکه عراق دارای یک دولت جمهوری و رهبرانش عمیقاٌ مروج و حامل ناسیونالیسم رادیکال عرب و اقتصاد سوسیالیستی،ضدیت با اسرائیل و همپیماناتحاد جماهیر شوروی بود.(31) نزدیکی عراق به اتحاد جماهیر شوروی در این مقطع، جدا از مساله ایدئولوژی، به نیاز این کشور در راستای مواجه شدن با تهدیدات خارجی و داخلی (از ناحیه کردها ) باز می گشت؛عراق در این مقطع به تقویت رابطه خود با کشورهای عربی نیز بر آمد و به تدریج در پی ایفای نقش رهبری در جهان عرب بود؛ همچنین از اعراب ایران و نیروهای سیاسی اپوزیسیون آن، بلوچها در سالهای 1972 تا 1977 در برابر نیروهای ایرانی-پاکستانی حمایت بعمل آورد.(32) درواقع رقابت دوابرقدرت درمنطقه منجر به تنش آمیزتر شدن بیش از پیش مناسبات ایران وعراق در این سالها گردید.برخی از صاحبنظران توافقات شوروی وآمریکا را در گرایش دوکشور به مصالحه وگفت وگوهای سازنده در جریان اجلاس اپک که منجر به قرارداد الجزایر شد، تعیین کننده دانسته اند. سازش موقت و تنش زدایی در مناسبات: بدنبال صدور قطعنامه و دخالتهای سازمان ملل جهت تنش زدایی در روابط دو کشور، بتدریج از شدت منازعات کاسته شد و مکاتبات و مذاکراتی برای حصول توافق جریان یافت؛روابط دیپلماتیک نیز در سطح سفارت برقرار شد. بعدها نمایندگان ایران و عراق، دو دوره مذاکره در استانبول به تاریخهای 31مرداد تا 6 شهریور و 26 تا 30 دی ماه سال 1353 ش/1975 را آغاز کردند که نتیجه ای در بر نداشت.(33) نهایتاٌ در جریان اجلاس سران اپک در 4 مارس 1975 در الجزایر و با مساعدت ریس جمهور بومدین ، دو کشور به توافقی دست یافتند که به قرار داد الجزایر معروف گشته است؛که از سوی شاه و معاون ریس جمهور عراقصدام حسین امضا گردید و در خصوص موارد زیر به توافق رسیدند: 1. هر دو کشور مرزهای زمینی خود را بر اساس پروتکل قسطنطینه سال 1913 و کمیسیون تعیین در سال 1914 علامتگذاری کنند 2. تعیین مرزهای آبی بر اساس خط تالوگ 3. ایجاد امنیت و اعتماد دوباره در مرزهای مشترک بین دو کشور از طریق کنترل سخت و شدید که هدفش پایان دادن نفوذها و اعمال خرابکارانه در دو سوی مرز می باشد 4. موارد زیرکلیت تجزیه ناپذیری برای یک راه حل بوده و نقض یکی از موارد فوق، مغایر روحیه توافق الجزیره است.(34) همچنین قرارداد رسمی دو کشور در 13 ژوئن1975 در بغداد به امضاء رسید؛که شامل یک مقدمه و هشت ماده و سه پروتکل ضمیمه آن میباشد؛ پس از آن مجالس قانونگذاری دو کشور آنها را تصویب کردند. بعد از آن نیز کمکهای دولت ایران به کردها، در راستای اجرای بند 3 توافق (اعلامیه مشترک) قطع شد. از طرف ساواک نماینده ای به مرکز فرماندهی کردها رفت و به خشک ترین لحن به آنها اطلاع داد که الف)مرزها در مقابل هر حرکت و سفر مکرر بسته خواهد شد ب)...دیگراز متحدما انتظار هیچگونه کمکی نداشته باشند ج)...باید با دشمن متحد ما در صورتی که باشد به توافق برسند د)به واحدهای نظامی آنها اجازه داده خواهد شد که به خاک کشور متحد ما پناهنده شوند،فقط مشروط بر آنکه در گروههای کوچک سفر کنند و تمام اسلحه و مهمات خود را به ارتش متحد ما تسلیم کنند.(35) در اثر همین قطع کمکها بود که جنبش کردهادچارفروپاشیشد. از نتایج قرارداد الجزایر، جدا از حل و فصل اختلافات مرزی میتوان به موارد زیر نیزاشاره کرد: 1- حل مسئله پناهندگان کُرد عراقی 2- بهبود روابط اقتصادی-بازرگانی فی ما بین 3- از سر گرفته شدن پرواز هواپیماهای ایرانی و عراقی 4- به اجرا در آمدن مسافرت های گروهی زوار ایرانی و عراقی برای زیارت اماکن مقدس 5- افتتاح سه کنسولگریهای ایران در کربلا و بصره و سه کنسولگریهای عراق در خرمشهر و کرمانشاه.(36) پس از عقد قرارداد فوق، روابط دو کشور بسیار گرم و دوستانه شد؛امیر عباس هویدا از عراق دیدن کرد و بعد از آن صدام حسین به ایران آمد و با شاه و نخست وزیر و سایر مقامات ایران ملاقات نمود.این روابط حسنه باعث انعقاد قراردادها و موافقتنامه های مختلف گردید؛همچنین در خلال این سالها ده ها تن از مقامات دو کشور با هم دیدار کردند و روی اجرای مفاد قرارداد و بسط روابط و تحکیم آن تاکید می کردند. نتیجه گیری: مناسبات ایران با عراق درخلال قرن بیستم فرازوفرودهای عمده ای داشته است. مناسبات دوکشور چه دردوره پادشاهی ودوران جمهوری از سال 1958 تا 1968، جز درمقطع کوتاهی آنهم در دوره عبدالکریم قاسم که توام باتنش بود، همواره دوستانه بود، اگرچه همیشه اختلافات مرزی منشا اختلافات طرفین بوده است. با به قدرت رسیدن بعثیها در بغداد تحت تاثیر یکسری عوامل داخلی چون اختلافات مرزی، نخبگان بلند پرواز وماجراجویی دو طرف، ایدئولوژی های مسلط دردو کشور، مساله اقلیت ها، رقابت دو کشور برسر هژمونی در خلیج فارس وعوامل خارجی از قبیل دوقطبی بودن ساختار نظام بین الملل و رقابت شدید ابرقدرتها در منطقه، مناسبات طرفین بشدت تنش آمیز وحتی منجر به برخوردهای مرزی نیروهای دوکشور و دخالت شورای امنیت سازمان ملل وصدور بیانیه در این زمینه گردید . انعقاد قرارداد الجزایر در سال 1675 زمینه را برای تفاهم ومصالحه در کوتاه مدت تا وقوع انقلاب ایران در سال 1979 فراهم آورد. یادداشت ها: 1. برای اختلافات ایران و عثمانی پیرامون مسائل مرزی به ویژه مساله اروندرود(شط‌العرب )و قراردادهای که بین آنها منعقد شده است نگاه کنید به: unseler Peter, The historical Antecedents of the Shatt all – Arab dispute, in the Iran – Iraq war, edit by M.s. el Azhary , London. University of Exeter, 1984, pp. 10-12 bid, pp. 14-15 2. جعفری ولدانی اصغری، بررسی تاریخی اختلافات مرزی ایران و عراق ،انتشارات دفترمطالعات سیاسی وبین المللی، 1370، تهران، چاپ دوم، ص 190 3. برای پیمان بغداد و دکترین آمریکا در خاورمیانه نگاه کنید: RamezaniRouhollah k., Iran foreign policy 1941 – 1973, 1975, The university press of irginia, pp.274 – 280 4. .Hunseler, op. cit, p.15 5. Anvari Tehrani, Ibrahim, Iraqi Attitude and Interpretation of the 1975 agreement, in the Iran – Iraq war. The politics of aggression, edited by FarhangRajaee, University press of florida, 1993, p.11 6. Hunseler, op. cit, p.15 7. Anvari Tehrani, op.cit. p.12 8. جعفری وادانی، ص 272 9. همان، 274 – 273 10. G. Haim Sylvia, Arab nationalism an Anthology, university California, 1976, pp. 233 – 241 11. گزیده اسناد مرزی ایران و عراق، واحد نشر اسناد، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه،1371، تهران،ص 157 12. Sreedhar, Iraq – Iran war, ABC Publishing house, 1985, India, p.4 13. گازیورسکی مارک جی ، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز1371،تهران، چاپ اول، ص 267 14. احمدی، حمید، ایران، هویت، ملیت، قومیت، نشر موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، زمستان ، 1383 تهران، چاپ اول، ص 507 15. Rajaeefarhang, the Iran – Iraq war. The politics of aggression,universityflorida, 1993, p. 12 16. فولر. گراهام، قبله عالم، ژئوپولیتیک ایران،‌ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز،1377، تهران، چاپ دوم، صص 86 – 85 هالیدی فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایه داری در ایران، ترجمه فضل الله نیک آیین،انتشارات امیرکبیر، 1358، تهران، ص 258. 17. همچنین برای سیاست اداره نیکسون در خاورمیانه نگاه کنید به: Tareq Y. Ismael, the middle east in world politics, Syracuse university press, , 1974, New York, pp. 128 – 136 18. هالیدی، فرد، همان، ص 263 19. فوران جان، مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدین،انتشارات موسسه خدمات فرهنگی رسا،1385 تهران، چاپ ششم ، ص 515. 20. جعفری ولدانی، همان، ص 419 i. Rajaeefarhang, the Iran – Iraq war, op. cit, p.1322 21. گزیده اسناد مرزی ایران و عراق، واحد نشر اسناد،دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی ، 1371، تهران ، چاپ سوم،ص 189 22. EntessarNader,KurdishEthnonationalism,LynneRienner Publishers,1992,pp.68-77. 23. مک داول دیوید، تاریخ معاصرکرد، ترجمه ابراهیم یونسی ،انتشارات پانیذ،1380، تهران، چاپ اول، ص 512. 24. کوچرا کریس، جنبش ملی کرد، ترجمه ابراهیم یونسی، موسسه انتشارات نگاه ،1377 تهران، چاپ دوم، ص398. 25. همان،ص 402. 26. برای اهمیت خاورمیانه وخلیج فارس درسیاست جهانی نگاه کنید به : 27. Tareq Y. Ismael, The Middle East in World Politics,1974,New York,Syracus University Press, 1974,New York,p.1. And Adam Tarock , The Super powers, 28. involvement in the Iran-Iraq war,Nova Science Publishers,Inc, 1998,pp.22-23. 29. هالیدی فرد، همان،ص 103. 30. -Entessar Nader, op , cit,pp.70-74. 31. Tarock Adam,op, cit , p. 32. 32. -Ibid, p. 32 33. .ولایتی علی اکبر،تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی ایران، دفترنشرفرهنگ اسلامی ، 1376، تهران، چاپ اول، ص35. 34. - Sreedhar ,op, cit,p.5. 35. - هالیدی فرد، همان، ص285. 36. - ولایتی علی اکبر، همان،ص 37. منبع: برهان (شاپور) سلیمی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آخرين روز كار هويدا....

روز 15 مرداد 1356 اميرعباس هويدا از نخست وزيري استعفا داد و پس از 13 سال كه اين مقام را بر عهده داشت دفتر نخست وزيري را ترك كرد . عليرغم شايعات گوناگوني كه قبلاً راجع به امكان استعفاي هويدا شنيده مي‌شد وضع به صورتي بود كه دريافت اين خبر خيلي حيرت زده‌ام كرد . به اين ترتيب كه : امروز ساعت 10 از دفتر نخست وزيري به من اطلاع داده شد كه راس ساعت 45/4 بعد از ظهر هويدا مي‌خواهد با من ملاقات كند . البته طبعاً اينطور به فكرم رسيد كه هويدا قصد دارد در اين ملاقات راجع به نامه‌اي كه به او نوشته بودم با من صحبت كند و نامه را به من پس بدهد . بعد از اينكه سري به مادرم زدم و با او ناهار خوردم ، خودم را به ساختمان نخست وزيري رساندم و ابتدا در محل كار فرهاد نيكوخواه مشاور نخست وزير در امور مطبوعاتي مدتي با او به صحبت نشستم و بخصوص مطالبي راجع به بي كفايتي بعضي اعضاي وزارت اطلاعات را به آگاهيش رساندم كه نيكوخواه نيز در مقابل به انتقاد از كارهاي افراطي ساواك در امر سانسور كتاب پرداخت . پس از آن راس ساعت 40/4 دقيقه موقعي كه براي ديدار هويدا وارد اطاق منشي او – افسانه جهانباني – شدم و افسانه را ديدم كه به خالي كردن كشوهاي ميزش مشغول است ناگهان احساس كردم مساله‌اي غير عادي پيش آمده است . افسانه پس از ديدن من گفت « از روزي كه هويدا به نخست وزيري منصوب شد هميشه مي‌گفت كه اگر روزي خواستم اين محل را ترك كنم بايستي كشوي ميزها حداكثر ظرف يك ساعت خالي شود » و بعد در پاسخ به اين سوال من كه « مگر هويدا قصد استعفا دارد ؟ » افسانه بدون اينكه كلمه‌اي به زبان بياورد در اطاق هويدا را باز كرد و همراه با تبسمي تلخ گفت « بفرماييد آقاي هويدا منتظر شماست » هويدا پشت ميز مجلل نخست وزيري نشسه بود و در حالي كه پاهايش روي ميز قرار داشت مشغول مطالعه نوشته اي بود كه بعداً فهميدم همان نامه من براي شاه است . بدون مقدمه از هويدا پرسيدم « همين الآن ديدم كه دارند كشوها را خالي مي‌كنند ، مگر استعفا داده‌ايد » و هويدا مثل هميشه با لحني بسيار آرام در جوابم گفت « فكر نمي‌كني موقعش رسيده بود ؟» و بعد ضمن اشاره به شايعاتي كه راجع به بركناريش در همه‌جا شنيده مي‌شد گفت : « روز پنجشنبه كه براي شرفيابي به حضور ملوكانه به نوشهر رفته بودم ، ايشان فرمودند كه ميل دارند راجع به بعضي مسائل با من صحبت كنند . ولي من پيشدستي كردم و اجازه خواستم مطالبم را عرض كنم . بعد از آن با اشاره به تحولات اخير سياسي در مملكت تاكيد كردم كه براي ادامه اين راه الزاما به افراد تازه نفسي نياز هست تا بتوانند راه حل‌هاي بهتري براي حل مشكلات پيدا كنند .... صحبت با شاهنشاه در فضايي بسيار آرام و صلح آميز ادامه پيدا كرد . تا آنگاه كه پس از حدود 40 دقيقه شهبانو هم وارد شد و شاهنشاه بلافاصله خطاب به شهبانو گفت " مي‌خواهم شما را با وزير دربار جديد آشنا كنم " بلافاصله پس از اين حرف من قطرات اشك شادي را در چشمان شهبانو مشاهده كردم ....» هويدا پس از آن ادامه داد « چون مي‌دانستم كه دفتر مخصوص شهبانو به نوعي قدرت رقيب براي دولت تبديل شده و در عزل و نصب وزرا دخالت مي‌كند به همين جهت هيچ تمايلي به انجام وظيفه در سمت وزارت دربار نداشتم و براي طفره رفتن از پذيرش اين سمت از شاهنشاه استدعا كردم كه اجازه دهند براي يك سال به مرخصي بروم . ولي شاهنشاه با تاكيد بر اين مطلب كه خط مشي سياست خارجي دولت از طريق وزير دربار اعمال مي شود نه به وسيله وزير خارجه ، به اطلاعم رساندند كه وجود فردي چون من براي تصدي وزارت دربار بسيار لازم است . شاهنشاه آنگاه بحث را به مساله امير اسدالله علم (وزير دربار) كشاندند و در حالي كه با انگشت به سر خود اشاره مي‌كردند فرمودند : گرچه علم از دوستان بسيار نزديك ماست و در وفاداري او هيچ شك ندارم ، ولي بايد بگويم كه اينجايش خالي است ! بخصوص كه اخيراً هم نامه اي به ما نوشته و در آن اعلام كرده كه به خاطر شدت بيماري از ادامه خدمتگزاري معذورش بداريم ... » هويدا در دنباله صحبتش افزود « گرچه با اوضاع فعلي مملكت ايجاد تغييراتي در سطوح بالا واقعاً ضروري است ولي اينگونه تغييرات به هيچ وجه مسائل مملكت را حل نخواهد كرد » و بعد ادامه داد « البته شخصاً هيچ اميدي ندارم كه بتوانم در شغل جديد توفيقي كسب كنم . چون وقتي تشكيلات دولت فاسد باشد ، وزارت دربار هم به طور طبيعي تبديل به لانه افعي ها مي‌شود ... » موقعي كه هويدا داشت مي‌گفت « جمشيد آموزگار به عنوان نخست وزير جديد تعيين شده ، ولي هنوز مقامش را رسماً به او ابلاغ نكرده اند » افسانه جهانباني بوق زد و خبر داد كه جمشيد آموزگار هم اكنون به دفتر نخست وزيري آمده است . پس از آن بلافاصله در باز شد و آموزگار ابتدا با هويدا دست داد و بعد هم مرا در آغوش كشيد . موقعي كه از اطاق نخست وزيري خارج مي‌شدم هويدا نامه اي را كه خطاب به شاه نوشته بودم به دستم داد و گفت « مطالبي كه نوشته اي عالي است ولي بايد بداني كه موقع خطاب كردن شخص شاهنشاه در نامه نگاري لازم است از ضمير سوم شخص جمع استفاده شود .... » منبع:پرويز راجي ، خدمتگزار تخت طاووس ، انتشارات اطلاعات ، 1370 ، ص 90 - 88 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

اعلامیه‌های رضاخان پس از کودتا

کودتاي 21 فوریه 1921 افسر گمنامی به نام رضا را وارد عرصه سیاست کرد. وی در 22 فوریه 1921 دو «اعلامیه» منتشر ساخت. بیوگرافی کوتاهی که در آوریل سال 1923 آماده شد، پیش‌زمینه خوبی از رضا شاه پهلوی آینده ارائه می‌کند: «در سال 1876 در سوادکوه مازندران در خانواده‌ای فقیر متولد شد. پدرش ایرانی و مادرش از مهاجرین قفقازی بود که زادگاه او پس از توافقنامه ترکمنچای به دست روس‌ها افتاد (1828). در 16 سالگی وارد ارتش شد و مدارج نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت تا اینکه در نهایت در هنگ قزاق‌ها به درجه کلنلی ارتقا یافت. وی قادر است به روسی و ترکی صحبت کند ولی در مجموع بی‌سواد است. در کودتای 21 فوریه 1921 به عنوان فرمانده نیرو‌های نظامی که به سمت تهران حرکت کردند انتخاب شد. سیدضیاء و دیگر رهبران جنبش امیدوار بودند به محض اینکه رضا اهداف ایشان را عملی ساخت، می‌توانند از شر او خلاص شوند. اما وی نه تنها در برابر تلاش‌های ایشان ایستادگی کرد و از جایگاه فرماندهی خود کنار نرفت، بلکه با برکنار کردن وزیر جنگ (26 آوریل 1921) شخصاً وزارت جنگ را بر عهده گرفت و با این کار امید رهبران کودتا را به یأس تبدیل کرد. سپس سیدضیاء را سرنگون کرد (می 1921) و از آن زمان تاکنون در مسند وزارت جنگ بانفوذترین عضو کابینه می‌باشد.» بعد از اینکه رضاخان شاه ایران شد، روزنامه‌های خارجی با اشاره به طبقة اجتماعی پایین او، ماجرا‌های دیپلماتیک فراوانی را به وجود آوردند. علاوه بر این بریتانیا با درج مقالات خبری و اشاره به اصالت رضا شاه، به راحتی میان ایران و دیگر کشور‌ها ـ خصوصاً ایالات متحده ـ تنش‌های دیپلماتیک به وجود می‌آورد. همچنین از آنجا که رضا «تقریباً بی‌سواد» بود، کاملاً مشخص است که «اعلامیه رضاخان میرپنج به تاریخ 22 فوریه 1921» توسط زیردستان او تهیه شده است. در این اعلامیه می‌خوانیم: «حکم می‌کنم: تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعد از ظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر کسی نباید در معابر عبور نماید. کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد. تمام روزنامه‌جات، اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند. اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف، در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق خواهند شد و در تمام مغازه‌های شراب فروشی و عرق فروشی، تأتر و سینما فوتوگرافها و کلوپ‌های قمار باید بسته شود و هر مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد. تا زمان تشکیل دولت تمام ادارات دوائر دولتی غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهند بود. کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه نظامی جلب و به سخت‌ترین مجازات‌ها خواهند رسید. کاظم‌خان به سمت کماندانی شهر انتخاب شد و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود. (امضا) رضا، رئیس هنگ قزاق اعلی‌حضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا.» اعلامیه دیگری که در 22 فوریه منتشر شد از این قرار است: «ما پایتخت را تسخیر نکرده‌ایم، زیرا نمی‌توانستیم اسلحه خود را در جایی بلند کنیم که شهریار مقدس و تاجدار ما حضور دارد. فقط به تهران آمدیم که معنی حقیقی سرپرستی مملکت و مرکزیت حکومت بدان اطلاق گردد. حکومتی که در فکر ایران باشد، حکومتی که فقط تماشاچی بدبختی‌ها و فلاکت ملت خود واقع نگردد. حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین سعادت مملکت بشمار آورد، نیرو و راحتی قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند. حکومتی که بیت‌المال مسلمین را مرکز شقاوت‌ها، کانون مظالم و قساوت نسازد. حکومتی که در اقطار سرزمین آن هزارها اولاد مملکت از گرسنگی و بدبختی حیات را بدرود نگویند. حکومتی که ناموس و عصمت گیلانی [تبریزی، کرمانی] را با خواهر خود فرق نگذارد. حکومتی که برای زینت و تجمل معدودی، بدبختی مملکتی را تجویز ننماید. حکومتی که بازیچه دست سیاسیون خارجی نباشد. حکومتی که برای چند صد هزار تومان قرض هر روز آبروی ایران را نریزد و مملکت خود را زیر بار فروتنی نبرد. ما سرباز هستیم و فداکار حاضر شده‌ایم برای انجام این آمال خود را نثار نمائیم و غیر از قوت و عظمت قشون برای حفظ شهریار و وطن مقدس آرزوئی نداریم؛ هر لحظه چنان حکومتی تشکیل شود و موجبات شرافت وطن، آزادی، آسایش و ترقی را عملاً نمودار سازد و با ملت نه مثل گوسفند زبان بسته رفتار نماید بلکه به معنی واقعی ملت بنگرد، آن لحظه است که ما خواهیم توانست به آتیه امیدوار بوده و چنانچه نشان دادیم وظیفه مدافعه وطن را ایفا نمائیم، با تمام برادران نظامی خود، ژاندارم، افواج پلیس که آنها هم با دلهای دردناک شریک فداکاری اردوی قزاق بودند، کمال صمیمیت را داشته و اجازه نخواهیم داد که دشمنان سعادت قشون، بین ماها تفرقه و نفاق بیافکنند؛ همه شاه پرست و فداکار وطن، همه اولاد ایران، همه خدمتگذار مملکت هستیم. زنده باد شاهنشاه ایران؛ زنده باد ملت ایران، پاینده باد ملت ایران قوی و باعظمت باد قشون قزاق دلاور ایران. (امضا) رضا، رئیس هنگ قزاق اعلی حضرت شهریاری و فرمانده کل قوا.» دستگیری متنفذین شهر رهبران کودتا بلافاصله دستور دستگیری شمار زیادی از متنفذین شهر را صادر کردند. کالدول اوضاع را چنین تشریح می‌کند: «از آنجا که اوضاع و احوال آینده غیرقابل پیش‌بینی بود، در چند روز اول پس از «فتح» تهران، شور و هیجان مفرطی بر شهر حاکم شد. بلافاصله معلوم شد که اوضاع تحت کنترل سیدضیاءالدین است و او حوادث شهر را جهت‌دهی می‌کند. اولین کاری که بدان پرداخته شد، دستگیری افراد سیاسی بود؛ خصوصاً آن عده‌ای که به مدد جایگاه سیاسی خود مال فراوانی اندوخته بودند. همچنین افراد ضعیف‌تری که آزادی آنها برای دولت فعلی ایجاد دردسر می‌کرد، دستگیر شدند؛ از میان این افراد، عده‌ای صرفاً دشمنان شخصی رئیس‌الوزرا بودند. ظاهراً دلیل عمده این دستگیری‌ها، تأمین بودجه مصارف و مخارج عمومی بود. با این حال دشوار به نظر می‌رسد که چنین منبعی بتواند نیاز‌های دولتی را برآورده سازد. حتی ثروتمند‌ترین مردم ایران قادر به پرداخت پول نقد نمی‌باشند؛ مردم ایران عملاً هیچ شناختی از اوراق بهادار نداشته و قسمت اعظم دارایی افرادی که دستگیر شده‌اند، مستغلات و اموال غیرمنقول می باشد. تقریباً تمام این اموال و دارائی‌ها که در همین مملکت قرار دارند، در عمل یکجا به دولت واگذار می‌شوند؛ چه دولت آنها را مصادره کند و چه با قرار دادن وثیقه مورد قبول، پرداخت آنها به آینده موکول گردد. وجهی که در عمل از این طریق کسب می‌شود، حتی مصارف و مخارج ضروری یک سال دولت را کفاف نمی‌کند و چنانچه دولت علاقمند به ادامه حیات خود باشد، این درآمد در مقابل درآمدی که از طرق دیگر می‌تواند کسب کند، بسیار ناچیز به نظر می‌رسد. با این حال تا زمانی که تمام دارائی‌های ممکن استخراج گردد، فشار دولت به ثروتمندان ادامه خواهد یافت. با اینکه تعداد ثروتمندان ایران بسیار اندک است، اما بسیاری از این افراد زمانی که در سمت‌های دولتی مشغول به خدمت بودند، اموال فراوانی را انباشتند، لذا رژیم فعلی به منظور صیانت از خود درصدد است مازاد اموال این افراد را ضبط کند... شاهزاده فرمانفرما، والي استان فارس (در جنوب ایران) یکی از اولین افرادی بود که دستگیر و چیزی نزدیک به چهار میلیون دلار از او مطالبه شد. وی از جمله مهمترین مخالفینی تلقی می‌گردید که باید دستگیر می‌شد. از آنجا که او در میان مردم به حمایت از بریتانیا شهره بود و در جنوب ایران همکاری همه جانبه‌ای با این کشور داشت، دستگیری او تعجب همگان را برانگیخت. بنابراین انتظار می‌رفت که سفارت بریتانیا مانع چنین رویدادی شود، اما ظاهراً این سفارت در حمایت از بسیاری از هواداران خود هیچ اقدامی نكرده است. سپهدار اعظم که در زمان کودتا رئیس‌الوزرا بود، از جانب وزیرمختار بریتانیا حمایت شد؛ این در حالی است که تمام اعضای کابینه دستگیر و روانه زندان شدند. از میان افرادی که دستگیر و مبالغ هنگفتی از ایشان مطالبه شده است می‌توان به این افراد اشاره کرد: شاهزاده نصرت‌الدوله (فیروز) پسر فرمانفرما، وزیر خارجه وثوق‌الدوله که به تازگی از سفر دو ساله خود به اروپا بازگشت (در این سفر یکی از همراهان شاه بود)؛ وی در این سفر بسیار مورد احترام و توجه خانواده سلطنتی بریتانیا و دیگر کشور‌ها قرار گرفت، دو میلیون دلار؛ پسر دیگر فرمانفرما، شاهزاده سالارلشگر، وزیر جنگ در کابینه پیشین، یک میلیون دلار؛ عین‌الدوله، رئیس‌الوزرای پیشین، دو میلیون دلار؛ سعد‌الدوله، رئیس‌الوزرای پیشین، پانصد هزار دلار؛ سپه سالار، رئیس‌الوزرای پیشین، سه میلیون دلار. شمار دیگری از مقامات کابینه پیشین و همچنین چهره‌های برجسته شهر به اتهام توطئه‌چینی علیه شاه دستگیر شدند. اما در واقع این افراد به منظور امنيت جایگاه و صیانت از زندگی سیاسی رئیس‌الوزرای فعلی روانه زندان شدند. از این میان می‌توان به چهره‌های زیر اشاره کرد: ممتازالملک، وزیرمختار سابق در واشنگتن؛ مستشار‌الدوله و ممتاز‌الدوله، از مقامات کابینه پیشین؛ میرزایانس، نماینده ارامنه در مجلس؛ میرزاسیدحسن مدرس، یکی از نماندگان بانفوذ و برجسته مليّون در مجلس. معین‌التجار رئیس اتاق بازرگانی و تجار تهران (که در سال 1919 به قزوین تبعید شده بود)، با پرداخت یک میلیون دلار آزاد شد. وی بخشی از این مبلغ را از دارایی خود و بخش دیگر آن را با دادن رسید به دولت، پرداخت کرد. لازم به ذکر است افرادی چون مشیر‌الدوله، مستوفی‌الممالک (هر دوی آنها به عنوان رئیس‌الوزرا‌های صادق شناخته می‌شوند)، مؤتمن‌الملک، حکیم‌الملک و افراد دیگری که در این جرگه جای می‌گیرند، دستگیر نشدند. همچنین هیچ یک از بختیاری‌ها دستگیر نشدند؛ این در حالی است که بارها خیانت و عدم صداقت این افراد به اثبات رسیده است.» در گزارشي به تاریخ 13 دسامبر 1924، موری در مورد دستگیری و آزادی فیروز و فرمانفرما چنین می‌نویسد: «پس از سقوط کابینه وثوق‌الدوله، فیروز همچنان در اروپا به سر می برد... وی در 7 فوریه 1921 مخفیانه به تهران بازگشت، بنابراین گمان می رفت به کمک سفارت بریتانیا وی را جانشین رئیس‌الوزرای وقت سپهدار اعظم، کنند. سپهدار اعظم خود نیز جانشین فرد بزدلی به نام مشیر‌الدوله شده بود که قرار داشت به هر شکل ممکن توافقنامه انگلیس ـ ایران را عملی سازد. شاهزاده فیروز به تلخ ترین اهانت ممکن در زندگی خود مجازات شد. در 21 فوریه همان سال، یک هنگ از قزاق‌های ناراضی، که تحت فرمان کلنل اسمیت در قزوین مستقر بودند، به فرماندهی رضاخان و با تأیید سید ضیاءالدین و احتمالاً سفارت بریتانیا، تهران را به اشغال خود درآورده، سپهدار را از کار برکنار کردند و سیدضیاء را به ریاست وزرا برگزیدند. در میان کسانی که دستگیر شدند، شاهزاده فیروز نیز به چشم می‌خورد که تا ماه می همان سال در زندان به سر برد. بسیاری بر این باورند که بریتانیا خود اجازه دستگیری فرمانفرما و شاهزاده فیروز را صادر کرده است. این دو از قدرتمند ترین هواداران بریتانیا هستند. به نظر می‌رسد بریتانیا با این کار در پی این بود که ثابت کند هیچ‌گونه دخالتی در کودتای سید ضیاء نداشته است. شکی نیست که بریتانیا در این قضیه دست داشته است؛ فرماندهی کلنل اسمیت در قزوین و همچنین پیوستن ستوان هیگ به عنوان «مستشار» به سفارت بریتانیا و دیدار او با قزاق‌ها در نزدیکی کرج، حاکی از دخالت‌های این کشور است؛ با این حال، نمی‌توان باور کرد که شاهزاده فیروز در چنین موقعیتی دست به اقدامی علیه خواسته‌های ایشان بزند. توجیهی که از نظر بنده منطقی و مستدل به نظر می‌رسد، از جانب کسانی ارائه شده است که با اوضاع و احوال آن زمان به خوبی آشنا هستند؛ بریتانیا به دستگیری و تحقیر شاهزاده فیروز رضایت داد به این دلیل که وی پس از دریافت رشوه‌ای کلان در انجام مأموریت خود یعنی اجرای نقشه‌ها و سیاست‌های بریتانیا در ایران، شکست خورد. با این حال بریتانیا تنها به تحقیر آنها بسنده کرد و اجازه نداد که سید ضیاء خواسته خود را عملی کند؛ سیدضیاء بدون تردید درصدد بود تمام زندانیان خود را اعدام کند. بریتانیا با دست‌آویز قرار دادن نشان‌های سلطنتی شاهنشاهی بریتانیا، مانع اعدام شاهزاده فرمانفرما و پسر او شد. شاهزاده فیروز و همچنین پدر وی، مفتخر به دریافت نشان G.C.M.G شده‌اند. به هر حال انتقام جویی بریتانیا تأثیر خود را داشت. از روزی که وی از زندان آزاد شده است، حیثیت و اعتبار او کاملاً در هم شکسته است. عوام‌الناس ایران بر این باورند چنانچه یک شخصیت بزرگ ایرانی دستگیر و زندانی شود، آبرو و حیثیت او از بین می‌رود. در نظر این مردم، زندان جایگاه مردم فقیر و ضعیف است.» گزارش مطبوعات در مورد دستگیرشد‌گان حاوی اطلاعات مفیدی است. [روزنامه] ایران در 30 مارس 1921 می‌نویسد: «مصدق السلطنه، والي فارس، که خود را یک لیبرال می‌داند، پس از با خبر شدن از کودتا در تهران، منصوب شدن سید ضیاء به ریاست وزرا، انتشار بیانیه وی و دستگیری فرمانفرما و پسرش به شدت عصبانی شد؛ به ویژه خبر دستگیری عمو و پسر عموی وی بسیار او را ناراحت کرد. وی اذهان ملاکین این منطقه را مسموم ساخته و به ایشان گفته رئیس‌الوزرا در پی استقرار رژیمی بلشویکی در مملکت است. وی دامنه اغتشاشات خود را افزایش داده و بیش از پیش به نارضایتی عمومی دامن می‌زند. وی می‌کوشد حکومت مرکزی را وحشت‌زده کند تا از این طریق اقوام خود را آزاد سازد.» روزنامه ایران در 24 آوریل مدعی می‌‌شود فیروز، صارم‌الدوله والي کرمانشاه و مفخم‌الملک والي همدان علیه رهبران کودتا توطئه‌چینی کرده‌اند: «به منظور تحقق چنین هدف شرم‌آوری، نصرت‌الدوله، وزیر خارجه پیشین، در یکی از منازل کرمانشاه، حجم انبوهی از سلاح و مهمات گردآوری کرد. خوشبختانه نقشه شوم آنها برملا شد و به دستور رئیس‌الوزرا، سرگرد محمودخان نصرت‌السلطنه، مفخم‌الملک و تمام همکاران آنها را دستگیر کرد؛ و به خیانت و خدعه آنها پایان بخشید.» روزنامه ایران در پنجم آوریل دستگیری قوام‌السلطنه را اینچنین گزارش می‌کند: «گزارش‌های مکرری که از خراسان می‌رسید حاکی از آن بود که قوام‌السلطنه، والي این استان، به حرکت‌های معاندانه و توطئه‌چینی علیه دولت مرکزی و کودتای اخیر همچنان ادامه می‌داد؛ در حالی که این کودتا با اهداف عالی اجتماعی و به منظور بازسازی اداری ایران، صورت گرفت. وی می‌کوشید به مدد این تبلیغات [مسموم] ثمره زحمات رعایا را به ثروت خود بیفزاید. قبل از اینکه فعالیت‌های او مثمر ثمر واقع شود یا امنیت این استان را به خطر بیندازد، وی با تمام همراهانش، غروب روز دوم ماه آوریل دستگیر شد. به دستور رئیس‌الوزرا، کلنل محمدتقی‌خان، یکی از افسران شجاع و خوش‌آوازه ژاندارمری، مأمور شده است آرامش را به استان خراسان بازگرداند.» روزنامه ایران در 19 آوریل دستگیری صارم‌الدوله را گزارش می‌کند: «شاهزاده صارم‌الدوله والي همدان و کرمانشاه، به دست نیرو‌های ژاندارمری کرمانشاه دستگیر شد. خیانت و دسیسه‌چینی او بر کسی پوشیده نیست و اخیراً با سرکوب کردن رعایا، خود را بیش از پیش مفتضح کرد. وی همچنین اقداماتی معاندانه علیه دولت ترتیب داده و مبالغ گزافی را به بهانه‌های واهی از خزانه دولت خارج کرد. دوستان و همکاران او نیز دستگیر شده‌اند و به فرمان رئیس‌الوزرا او را از جاده اراک به تهران منتقل خواهند کرد.» در 24 آوریل: «پس از شکل‌گیری حکومت فعلی در پایتخت، صارم‌الدوله والي کرمانشاه و دوستان و اعضای خانواده فرمانفرما در این استان شروع به مشوش ساختن افکار عمومی کردند. به عنوان مثال به مردم گفته بودند که حرکت‌های اخیر در تهران به زودی فروکش خواهد کرد. توده مردم هیچ توجهی به گفته‌های ایشان نکردند. این مردم سال‌های سال چشم انتظار چنین کودتایی در کشور خود بودند... پس از استقرار دولت جدید، رئیس‌الوزرا اعلامیه خود را برای والي این شهر مخابره کرد تا وی آن را به اطلاع مردم برساند. صارم‌الدوله از این کار سر باز زد تا اینکه خبر آن در سراسر شهر پیچید... پسر خواجه فرج، یک تاجر یهودی، مرتکب قتل شد؛ صارم‌الدوله سربازان خود را برای دستگیری قاتل فرستاد؛ اما ایشان در قبال دریافت مبلغی گزاف اجازه دادند قاتل بگریزد!» اندکی بعد افراد کم اهمیت‌تر نیز دستگیر شدند. روزنامه ایران در 4 می چنین گزارش می‌‌کند: «میرزا‌جهان‌شاه‌خان امیرافشار، سردسته یاغیان خمسه و زنجان، به دستور رئیس‌الوزرا توسط نیروهای ژاندارمری و قزاق دستگیر و به همراه یارانش به قزوین منتقل شد.» در ششم می این روزنامه گزارش می‌کند که به دستور رئیس‌الوزرا، امیر افشار به تهران منتقل می‌گردد. گزارش مطبوعات در مورد ضبط اموال نیز قابل توجه است. روزنامه ایران در 6 مارس 1921 در مورد ضبط سلاح‌هایی که در اختیار فرمانفرما بود چنین می‌نویسد: «فرمانفرما این اسلحه‌ها را در باغ خود در اصفهان مخفی کرده بود. ژندارم محلی به دستور دولت مرکزی سلاح و مهمات مخفی فرمانفرما را مصادره کرد.» روزنامه ایران در 12 مارس نیز گزارش می‌دهد: «دولت به قزاق‌ها دستور داده است که اسب، قاطر و اتومبیل‌های متعلق به افراد زیر را مصادره کنند: شاهزاده فرمانفرما، سپهسالار‌اعظم، شاهزاده نصرت‌الدوله، شاهزاده سالار لشگر، شاهزاده عین‌الدوله و دیگران. در روزهای سخت قحطی، به قیمت جان هزاران انسان بی‌گناه، به این حیوانات غذا و علوفه کافی می‌رسید بدون اینکه ذره قلب این آریستوکرات‌های رفاه‌طلب به درد آید. آنها نجات این حیوانات را به از دست دادن نیروی کاری خود ترجیح دادند و دوام تفریح و سرگرمی خود را با جان انسان‌ها مبادله کردند.» ایران در 11 مارس گزارش می‌کند که حاج معین‌التجار «در جمع هيأت وزرا حاضر شد و از تمام حقوق خود در ممسنی اعراض کرد. ممسنی یکی از ولایات مهم و پر ثمر استان فارس است که سالانه درآمد هنگفتی را عاید دولت می‌کند. وی همچنین از دعاوی خود در مورد جزیره رامهرمز* و ساختمان گمرک در بوشهر دست کشیده و آنها را به دولت واگذار کرد. وی همچنین از مطالبه 150000 تومانی خود از دولت و سود آن چشم پوشید. سپس به او اجازه داده شد به خانه خود بازگردد.» ایران در 17 مارس مصادره منزل و پارک هشت بهشت در اصفهان را چنین توصیف می‌کند: «این منزل و پارک نیز همانند قریه ممسنی (که دولت آن را از چنگال معین‌التجار بیرون آورد) که آریستوکرات‌ها آن را به زور به دست آورده بودند، توسط دولت ضبط شد. امیدواریم که قریه‌ها و مناطق مشابهی که به ناحق به دست عده‌ای ثروتمند افتاده است، به زودی در دست مالک اصلی آن یعنی دولت قرار گیرد.» ایران در 20 مارس چنین می‌نویسد: «در پی مصادره بانک تومانيانس، دولت اموال وی را نیز ضبط کرد.» ایران در 30 مارس می‌نویسد: «شایعه تفتیش تمام خانه‌ها توسط پلیس کاملاً بی‌اساس است.» غارت خانه‌ها به بهانه ضبط اسلحه همچنان ادامه داشت. در همان شماره از روزنامه ایران اعلام شد که «بیش از 500 تفنگ و نیزه قدیمی از خانه امیر‌الدوله ضبط شد.» کمک به فقرا و ایتام بهانه دیگری برای مصادره اموال مردم بود. بر اساس گزارش 10 می روزنامه ایران، کابینه به شهرداری تهران دستور داد که «تمام فقرا و ایتام رها شده در خیابان‌ها را جمع‌آوری کند.» این روزنامه می‌افزاید: «چهار مکان برای نگهداری از ایتام بی سرپناه در نظر گرفته شده است که عبارتند از: منازل و پارک‌های معدل‌الممالک، صدیق‌السلطنه، اعتماد حضور و ارشک‌خان. دولت تلاش می‌کند منازل این مستغلات را تعمیر و قابل استفاده کند و به زودی بیش از دو هزار نفر در این منازل استقرار خواهند یافت.» روزنامه ایران در 15 می اعلام کرد که «گدایی چه در ملأعام و چه به صورت مخفی» ممنوع است و تمام گدایان دستگیر خواهند شد. منبع: از قاجار تا پهلوي ، دكتر محمدقلي مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

دین‌زدایی در عصر پهلوی دوم

دکتر محمدرضا علم(دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید چمران اهواز) عصمت بابادی(دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه شهید چمران اهواز) در دورۀ پهلوی دوم سیاست‌های فرهنگی و بلاخص سياست‌های مذهبی ابعاد گوناگونی داشته است. در ابتدای حکومت پهلوی اول تظاهر به مذهب به وجه شدیدی وجود داشت به تدریج که پایه‌های حکومت پهلوی محکم‌تر می‌شد، سیاست‌های مذهبی جلوه‌های واقعی‌تری به خود می‌گرفت و آن اسلام‌گرایی كمرنگ اولیه جای خود را به سیاست‌های غیرمذهبی و غیراسلامی داد. از جمله نشانه‌های آن، سياست کشف حجاب رضاشاه بود. ولی در دورۀ پهلوی دوم سیاست‌های غیرمذهبی جلوۀ ویژه‌ای به خود گرفته بود به طوری که واکنش بسیاری از مردم و مهمتر از همه روحانیون را برانگیخته بود و باعث شده بود که روحانیون مبارزۀ شدیدی علیه رژیم آغاز کنند. اوج سیاست‌های فرهنگی محمدرضاشاه، تغییر تاریخ از هجری شمسی به شاهنشاهی بود و در راستای سیاست‌های فرهنگی دست به اقداماتی از جمله احیای ایران باستان، برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصد ساله، اهمیت دادن به بهائیت، مبارزه با روحانیون و نامیدن آنها با عناوینی چون "واپس گرایان قرون وسطایی" و... زد. این سیاست‌ها سبب شد که مبارزات شدیدی بر ضد دولت پهلوی دوم راه بیافتد. در مقالۀ حاضر پرسیده‌ایم: سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه چه تأثیری در روند سقوط پهلوی دوم داشته است؟ و در همین رابطه فرض ما بر این است که سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه یکی از عوامل تسریع کنندۀ سقوط حکومت پهلوی دوم می‌باشد. اهميت تحقيق حاضر در آن است که به بررسی ابعاد مختلف سياست‌های فرهنگی پهلوی دوم با تکیه بر سیاست‌های مذهبی آن پرداخته است و در آن تلاش شده با استفاده از منابع اصلی دورۀ پهلوی دوم و بخصوص افرادی که با دربار در ارتباط بودند، جلوه‌های مختلف سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه بررسی و نقش آن در سقوط حکومت پهلوی دوم نشان داده شود. روش اين تحقيق به صورت كتابخانه‌ای و به شیوۀ توصیفی-تحلیلی می‌باشد. محمدرضاشاه و جامعۀ ایران در دورۀ محمدرضاشاه اگرچه سیاست‌های مذهبی او به شیوۀ زمان رضاشاه دنبال نشد ولی سیاست‌های عمدۀ محمدرضاشاه مانند پدرش حول محور دین می‌چرخید. رضاشاه قانون کشف حجاب را در ایران تصویب کرد و مخالفت مردم و روحانیون را برانگیخت و علی‌رغم اعمال زور و خشونت در بعضی از سیاست‌هایش از جمله قانون کشف حجاب، باز هم نتوانست مردم مذهبی ایران را به بهانه حرکت در مسیر مدرنیزم از دین دور کند. فرق اقدامات رضاشاه و پسرش در همین برخورد با دین بود. برنامه‌های محمدرضاشاه به گونه‌ای بود که می‌توانست ایران را به تدریج از کشوری مذهبی به کشوری غیرمذهبی تبدیل کند. در این تحقیق ابتدا به ذکر سیاست‌های مذهبی محمدرضاشاه و سپس به ذکر سیاست‌های فرهنگی وی می‌پردازیم. الف: سیاست‌های مذهبی به نظر می‌رسد محمدرضاشاه این نکته را به خوبی دریافته بود که او شاه یک کشور اسلامی است و اکثریت مردم کشورش مسلمان هستند از این رو برای جلب نظر مردم و روحانیون به ظاهر دست به اقدامات مذهبی می‌زد. ازجمله اقداماتی که در این راستا صورت گرفت می‌توان به مسافرت‌هایی که به عربستان سعودی داشت و یا اینکه به نشانۀ همدردی با احساسات مردم شیعه و برای اظهار ارادت به امام حسین(ع) همه ساله مجلس با شکوهی ابتدا در کاخ گلستان و سپس در مسجد سپهسالار برگزار می‌کرد،(1) اشاره کرد. حتی گفته شده زمانی که نوروز 1349مصادف با عاشورای حسینی شد محمدرضاشاه عزای امام حسین(ع) را بر جشن نوروز ترجیح داد.(2) محمدرضاشاه در ظاهر تلاش می‌کرد خود را مدافع دین و پایبند به احکام اسلام جلوه دهد. چنانچه خود او در کتاب پاسخ به تاریخ در این مورد نوشته است: «وقتی من به قانون اساسی سوگند یاد کردم و دفاع از مذهب شیعه اثنی‌عشری را تعهد نمودم سلسله مراتب روحانیت بالاتفاق مرا به عنوان پادشاه دین شناختند و از آن به بعد همیشه سعی کردم از احکام کتاب مقدس اسلام یعنی قسط و اعتدال پیروی کنم.»(3) او در مصاحبه با نمایندۀ مخصوص روزنامۀ فرانسوی فیگارو گفته بود:«اگر کسی بخواهد در مورد من نظر بدهد باید بگوید من یک نفر معتقد به مذهب هستم من تجربۀ کاملی دارم که در سالهای هفت یا هشت سالگی برایم اتفاق افتاد.»(4) محمدرضاشاه برای کسب مشروعیت از نگاه مذهبی مردم از معجزه‌هایی که در هفت یا هشت سالگی برایش اتفاق افتاده بود صحبت می‌کرد. او معتقد بود که در هفت یا هشت سالگی در شرف مرگ به علت بیماری حصبه بوده است ولی امام علی(ع) به او مایعی نوشانید و فردای آن روز حالش رو به بهبود رفت.(5) یا یکبار که از روی اسب به زمین پرت شد حضرت عباس(ع) به کمکش آمد و دستش را گرفت تا از افتادن روی تخت سنگ‌ها نجات یابد و همواره تأکید می‌کرد من نظر کرده هستم و هیچ‌کس نمی‌تواند به من آسیب برساند.(6) محمدرضاشاه با تمام ادعاهایی که داشت باز هم روحانیون را شایستۀ رهبری بر جامعه نمی‌دانست و مانند پدرش معتقد بود باید دین از سیاست جدا باشد. محمدرضاشاه این‌گونه به روحانیون فهماند که آنها باید در امور قضایی فعالیت کنند و حق دخالت در امور سیاسی ندارند و همچنین روحانیون را مانع پیشرفت کشور می‌دانست و به گفتۀ ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران: «او از رهبران مذهبی ایران به عنوانی مردانی با افکار پوسیده و مغزهای متحجر یاد می‌کرد و از فساد و طمع و پول‌پرستی آنان سخن می‌گفت.»(7) اگر به سیاست مذهبی رضاشاه، پدر محمدرضاشاه توجه کنیم سیاست‌های وی بر چند محور ناسیونالیسم، باستان گرایی، تجددگرایی و مذهب‌زدایی استوار بود(8)، رضاشاه در محور ناسیونالیسم و باستان‌گرایی نام کشور را از "پرشیا" به "ایران" تغییر داد و این نام یادآور شکوه و عظمت گذشتۀ ایران بود. او از آرمانها و اندیشه‌های ایران قبل از اسلام به منظور نزدیک شدن به سیاست غیرمذهبی استفاده کرد. (9) البته این محورها در دورۀ محمدرضاشاه هم به وضوح دیده می‌شد. در واقع در دورۀ محمدرضاشاه رجوع به آیین‌های ایران قبل از اسلام، برگزاری کنگره‌های متعدد در زمینۀ احیای ایران باستان، برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصدساله و تغییر تاریخ از هجری شمسی به شاهنشاهی و ... در راستای همین محورهای ناسیونالیسم، باستان‌گرایی و مذهب‌زدایی صورت گرفت. تاج‌الملوک، همسر رضاشاه در مورد اعتقادات مذهبی وی نوشته است:«رضا اهل نماز و روزه نبود و به اصطلاح هرهری مذهب بود و در مورد نماز و روزه هم می‌گفت: مگر خدا عرب هست که ما باید روزی پنج بار با او عربی صحبت کنیم؟ روزه هم نمی‌گرفت و می‌گفت انسان هر وقت گشنه می‌شود باید غذا بخورد والاّ دچار مریضی خواهد شد.»(10) رضاشاه علاوه بر تصویب قانون کشف حجاب، یکبار با چکمه وارد حرم حضرت معصومه شده بود وقتی یک روحانی از او انتقاد کرد رضاشاه عصبانی شد و به صورتش سیلی نواخت.(11) البته محمدرضاشاه در راستای سیاست مذهبی‌اش، اقدام به ایجاد دانشکدۀ علوم سیاسی و تأسیس آن و تأسیس سپاه دین و چاپ قرآن کرد.(12) ولی علاوه بر این موارد، دست به اقداماتی مانند تغییر تاریخ از هجری شمسی به شاهنشاهی، برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصدساله، اهمیت دادن به بهاییت و... زد که این اقدامات سیاست‌های مذهبی محمدرضاشاه را شدیداً زیر سوال برد و او خود را در مقابل اعتراضات روحانیون و مردم دید. علاوه بر این موارد، نکته‌ای که به راحتی نمی‌توان از آن گذشت، باید به سیاست اسلام‌زدایی اسدالله علم، وزیر دربار محمدرضاشاه در سالهای 1349 تا 1352 اشاره کرد. او تلاش می‌کرد تا از طریق روسا و مدیران دانشگاه‌ها از ورود افکار و عقاید دینی و اسلامی جلوگیری به عمل آورد. به طوری که در سال 1350 وقتی شنید گرایشات دینی در دانشگاه پلی‌تکنیک(امیرکبیر) رو به افزایش است ناراحت شد.(13) علاوه براین، باید به یکی از ایده‌های اسدالله علم اشاره کرد که البته این ایده به اجرا در نیامد. وی در یادداشت‌هایش در سیزدهم فروردین 1349 نوشته است:«به درخواست آخوند‌ها سلام عید را به علت تصادف با چهارده محرم موقوف کردیم و حتی من عقیده داشتم که اگر سلام عید در روز عاشورا هم بود باید مراسم ملی را ترک نمی‌کردیم.»(14) البته اسدالله علم هرگاه مصالح سیاسی ایجاب می‌کرد از ظاهرسازی دینی روی گردان نبود، چنانچه وقتی یکی از روحانیون برجستۀ عالم تشیع فوت می‌کرد، علم به انحاء مختلف مراتب تسلیت خود و شاه را از آن حوادث اعلام می‌کرد.(15) محمدرضاشاه هر چقدر پایه‌های حکومتش محکم‌تر می‌شد بیشتر دست به اقداماتی می‌زد که با روحیۀ روحانیون و مردم در تضاد بود. از جمله اقداماتی که واکنش روحانیون را برانگیخت این بود که محمدرضاشاه در سال 1340 شدیداً زیر فشار آمریکا انجام اصلاحاتی در کشور را پذیرفت. او در سال 1341خود را حامی برنامۀ اصلاحات ارضی خواند و آنرا رکن انقلاب سفید معرفی کرد.(16)(17) اما برخی روحانیون برنامۀ اصلاحات ارضی را مغایر با اسلام و باعث گسترش مالکیت خصوصی اعلام کردند و به مخالفت با آن پرداختند. در پی مخالفت روحانیون، مردم شهرهایی مانند تهران، تبریز، شیراز، قم، اصفهان، مشهد و کاشان به تظاهرات پرداختند. به نظر می‌رسد برنامۀ اصلاحات ارضی بعدها تبدیل به یک معضل بزرگ برای سلسلۀ پهلوی شد به طوری که بعد از این توجه مردم بیشتر به سمت روحانیون از جمله آیت‌الله خمینی جلب شد. از این پس اقدامات محمدرضاشاه بیشتر رنگ‌وبوی دین‌زدایی به خود گرفت چرا که اقدامات او از زیر ذره‌بین روحانیون و مخصوصا آیت الله خمینی مخفی نماند.(18) از آنجا که این اصلاحات بدون در نظرگرفتن شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه صورت گرفت با موفقیت همراه نشد. سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا در مورد پیامد"انقلاب سفید" معتقد بود: «تحول اقتصادی ایران و دگرگونی‌هایی که"انقلاب سفید" در جامعۀ ایرانی بوجود آورد با تغییرات سیاسی لازم همراه نبود و عدم توجه به همین مسئله بود که پیامد قدرت سیاسی شاه را متزلزل کرد.»(19) از جمله اقداماتی که محمدرضاشاه در دوران حکومتش انجام داد و خشم روحانیون را برانگیخت، جشن تاج‌گذاری بود که چند سال پس از اصلاحات ارضی شروع شد. هدف محمدرضاشاه از برگزاری جشن تاج گذاری، تثبیت نظام سلطنتی در ایران بود. روحانیون به این خاطر که شاه ثروت ملی و حاصل دست رنج مردم را در این جشن مصرف کرد با او به مخالفت پرداختند. این جشن در سال 1346به مدت یک ماه از 20مهر تا 20آبان1346دنبال شد. رژیم شاه به سبب بیم از واکنش روحانیون عده ای از آنها را تبعید کرد و دهها روحانی را در قم و تهران و دیگر شهرها بازداشت کرد و به زندان انداخت.(20) درباره یکی دیگر از مسائلی که در سال1346واقعاٌ خشم روحانیون را برانگیخت، باید به ازدواج دو پسر اشاره کرد که فرزندان دو ژنرال سرشناس بودند و در هتل کمودور تهران صورت گرفت. یکی از آنها به نام "کیوان خسروانی" به عنوان طراح لباس فرح شهرت داشت.(21) از دیگر اتفاقات عصر محمدرضاشاه که باعث ناراحتی روحانیون شد، باید به واقعۀ به آتش کشیدن مسجدالاقصی اشاره کرد. این امر باعث خشم روحانیون شد و محمدرضاشاه هم که به نوعی همیار اسرائیل بود با این واقعه دچار بحران شد و مجبور شد به سهم خود هزینۀ تعمیر مسجدالاقصی را بپردازد. او در نخستین کنفرانس اسلامی که در رباط تشکیل شد نامی از مسجدالاقصی نبرد. امام خمینی طی بیانیه‌ای آتش زدن مسجدالاقصی و کوتاهی محمدرضاشاه در کنفرانس اسلامی را در آبان 1348 محکوم و کنفرانس اسلامی را متهم کرد که تلاش دارد جنایت صهیونیسم را در آتش زدن مسجدالاقصی لوث کند.(22) تغییر مبدأ تاریخ ایران از هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی، از دیگر اقدامات رژیم پهلوی دوم است که خشم مردم و روحانیون به خصوص آیت‌الله خمینی را برانگیخت. این اقدام در 29اسفند سال1354صورت گرفت. شاه با این اقدام تاریخ ایران را به طور ناگهانی از 1355به سال 2535 برد. به گفتۀ آنتونی پارسونز، سفیر سابق انگلیس در تهران: «این تقویم از نامعقول‌ترین اقداماتی بود که شاه در چند سال قبل به آن دست زد و موجبات خشم و بدگمانی عناصر مذهبی را نسبت به خود فراهم ساخته بود.»(23) محمدرضاشاه در کتاب پاسخ به تاریخ این اقدامش را این‌گونه توجیه کرده است: «برای احیای فرهنگ ایرانی با همۀ اصالت و زیبایی‌اش باید راه‌هایی پیدا می‌شد مثلاً مبنای تاریخ کشور را به آغاز دوران هخامنشی بازگرداندیم، بی‌آنکه تقویم هجری را کنار بگذاریم. اما با دو تاریخ زندگی کردیم تقویم تاریخی و تقویم مذهبی.»(24) این اقدام به قدری مردم را عصبانی کرد که بعدها در اوایل سال 1357 که تظاهرات مردم حالت انقلابی به خود گرفته بود، شاه به جعفر شریف‌امامی نخست‌وزیر، دستور داد که در نخستین عقب‌نشینی‌اش در سال 1357، تاریخ شاهنشاهی را مجدداً به هجری شمسی برگرداند.(25) مینو صمیمی، منشی فرح پهلوی در خاطراتش دربارۀ اقدامات مذهبی محمدرضاشاه نوشته است: «از جمله اقداماتی که توسط رژیم برای جلب نظر مذهبیون صورت گرفت، ارسال تعداد زیادی عکس بزرگ شاه در لباس سفید احرام به وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی متعدد بود که نمونۀ این عکس‌ها در میدان بزرگ شهر نیز آویخته شد. چنانکه بعد‌ها هم در 7خرداد سال 1357 شاه و فرح به اتفاق گروهی از درباریان به شهر مقدس مشهد رفتند تا در مقابل دوربین تلویزیون به زیارت مرقد امام رضا(ع) بپردازند. در این برنامه که جریان آنرا مستقیماً از تلویزیون پخش کردند، فرح بدون آرایش با یک چادر مشکی در حرم وارد شد ولی چون جنس چادر فرح از پارچۀ توری و گران‌قیمت و حرکاتش به جای نمایش دینداری وی بیشتر حالت جلوه‌گرایانه داشت همین امر، جو انتقادآمیز شدیدی علیه وی در جامعه برانگیخت.»(26) از دیگر مظاهر دین‌زدایی عصر محمدرضاشاه می‌توان به زمینۀ رشد و نفوذ بهاییت اشاره کرد. اوج پیشرفت بهاییان در دولت سیزده سالۀ هویدا رخ داد. پدر بزرگ هویدا، میرزا رضا قناد از بهاییان متعصب و از فدائیان عباس افندی محسوب می‌شد.(27) البته هویدا با اینکه پدر بزرگش بهایی بود ولی به گفتۀ فرح پهلوی: «او به هیچ دین و آیینی اعتقاد نداشت و دین و مذهب را زائیدۀ توهم مغز بشری می‌دانست»(28). در دورۀ محمدرضاشاه برای کاهش نفوذ اسلام تعداد بهاییان زیاد شد و آنها در امور اقتصادی فعال شدند. در واقع باید گفت، عمدۀ سرمایه‌داران آن زمان بهایی بودند. بهایی‌ها چون طبق قانون اساسی ایران نمی‌توانستند در امور سیاسی فعالیت کنند بنابراین سعی و کوشش خود را در زمینه‌های اقتصادی به کار گرفتند و تبدیل به سرمایه‌داران اصلی اقتصاد ایران شده بودند. فریده دیبا، مادر فرح در مورد اسامی عده‌ای از بهاییان آن زمان نوشته است: «هژبر یزدانی، حبیب ثابت پاسال، ادوارد چتایات، موسی رستگار، شعاع‌الله علایی، لطف‌الله حی، عزت‌الله عزیزی، مرداریه، عطاالله قدیمی، ذکرالله خادم و بسیاری از سرمایه‌داران بهایی با شمس در ارتباط بودند(29).» شمس از خواهران محمدرضاشاه بود که گفته شده بعدها به آیین کاتولیک گروید.(30) از دیگر بهاییان باید منصور روحانی(وزیر آب‌وکشاورزی)، فرخ‌رو پارسا(وزیر آموزش‌وپرورش)، و دکتر ایادی(پزشک عمومی محمدرضاشاه)اشاره کرد.(31) بهاییان علاوه بر فعالیتهای اقتصادی در زمینه‌های فرهنگی و سیاسی هم به موفقیت‌هایی رسیدند. البته بهاییان در میان مردم ایران وجهۀ خوبی نداشتند و زمانی که مردم ایران فهمیدند کارخانۀ نوشابه‌های پپسی‌کولا و کوکاکولا متعلق به بهاییان است آنها را تحریم کردند و شیشه‌های آنها را شکستند.(32) علاوه بر این، نفوذ بهاییان در جامعه مورد اعتراض بازاریان هم واقع شده بود. چنانکه فریده دیبا، مادر فرح هم به این امر اذعان دارد و در خاطراتش نوشته است: «رفت‌وآمد اعضای خانوادۀ محمدرضاشاه با بهاییان بازتاب ناخوشایندی در جامعه داشت، بازاریان که دارای اعتقادات مذهبی بودند از اینکه می‌دیدند امور اقتصادی کشورشان به دست دشمنان اسلام افتاده واکنش نشان دادند و مردم را به تحریم کوکاکولا تشویق می‌کردند.(33)» نفوذ بهاییان به قدری مورد اعتراض مردم و بازاریان واقع شد که بعدها به خصوص زمانی که محمدرضاشاه، شریف‌امامی را به نخست‌وزیری برگزید شریف‌امامی علاوه بر لغو تاریخ شاهنشاهی مجبور شد عده‌ای از چهره‌های سرشناس منتسب به بهاییان را دستگیر کند که از جمله آنها می‌توان به امیرعباس هویدا وزیر دربار، هژبر یزدانی سرمایه‌دار ثروتمند و دو نظامی عالی رتبه و پزشک مخصوص شاه و مدیرعامل هواپیمایی ملی اشاره کرد که به بهانۀ بهایی بودن پاکسازی شدند.(34) البته به این نکته باید اشاره کرد که امیرعباس هویدا، وزیر دربار علاوه بر اینکه فرد چندان پایبندی به اصول و احکام اسلامی نبود بلکه در ترویج سیاست‌های دین‌زدایی محمدرضاشاه تأثیر داشت. هویدا یکی از کسانی بود که باعث شد شاه به فکر تغییر تاریخ شمسی به شاهنشاهی بیافتد.(35) از جمله کارهایی که دولت در زمان نخست‌وزیری هویدا انجام داد، این بود که تا قبل از روی کارآمدن هویدا در ماه رمضان رستوران‌ها بسته می‌شدند ولی زمانی که هویدا روی کار آمد وی به وزارت کشور و نیروی پلیس دستور داد مزاحم کار رستوران‌دارها نشوند زیرا وی معتقد بود این سلب آزادی مردمی است که قصد روزه گرفتن ندارند.(36) نکتۀ دیگری که در مورد هویدا باید به آن اشاره کرد، بی‌احترامی به واقعۀ عاشورا بود. ظاهراً تا قبل از روی کارآمدن وی در دربار در ایام محرم موسیقی و برنامه‌های شاد از تلویزیون پخش نمی‌شد ولی با ورود وی به دربار این قضیه نادیده گرفته شد و فقط دو روز عاشورا و تاسوعا تا اندازه‌ای از پخش برنامه‌های موسیقی کاسته شد.(37) علاوه بر این موارد، هویدا به ارتباط با همجنس‌بازان هم متهم شده است. به گفتۀ فریده دیبا، مادر فرح: «هویدا بیشتر عمرش را با افراد همجنس‌باز می‌گذراند ولی محمدرضاشاه در مورد همجنس‌بازی هویدا حساسیتی به خرج نمی‌داد.»(38) فرح در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضاشاه در اواخر حکومتش نوشته است: «شاه اعتقادات مذهبی نداشت و بخصوص در سال‌های آخرحکومتش بدش نمی‌آمد توصیۀ هویدا را به کار ببندد اما به شدت می‌ترسید که مردم علیه او دست به شورش بزنند، به همین خاطر از هویدا خواست تا در خفا وسیلۀ رشد بهاییان را فراهم کند اما به طور علنی و رسمی در این مورد صحبت نکند و حتی موضوع بهایی بودن خود را هم پنهان نگه دارد.»(39) بنابراین ، سیاست‌های محمدرضاشاه به گونه‌ای بود که هم مردم و هم روحانیون را از خودش دور می‌کرد و او با این اقداماتش میدان را از حمایت گستردۀ مردم خالی کرد. ب:سیاست‌های فرهنگی همانطور که قبلاً هم اشاره شد محور حکومت محمدرضاشاه مانند پدرش بر چند محور باستان‌گرایی، ناسیونالیسم، تجددگرایی و مذهب‌زدایی استوار بود. او محور باستان‌گرایی را به خاطر همخوانی آن با نظام سلطنتی مورد توجه قرار داد. از جمله سیاست‌های فرهنگی محمدرضاشاه که در راستای احیای ایران باستان صورت گرفت، می‌توان به کنگره‌های باستان‌گرایی در تهران اشاره کرد. یکی ازاین کنگره‌ها، کنگرۀ مطالعات مهرپرستی در تهران در سال 1345ه.ش با هدف کمرنگ کردن نقش دین اسلام برگزار شد.(40) محمدرضاشاه تمایل داشت به دوران قبل از اسلام رجوع کند تا با مرتبط کردن خود با کوروش از جهان عرب ممتاز گردد.(41) محمدرضاشاه و فرح با برپایی کنگره‌های باستان‌گرایی تلاش می‌کردند آیین‌های ایران باستان را احیا کنند. فرح و همسرش برای مدرنیزه کردن کشور حاضر شدند پا بر روی آداب و سنن مذهبی بگذارند، به طوری که آنتونی پارسونز، سفیر سابق انگلیس در تهران یادآوری می‌کند: «چطور شاه به ملکه اجازه داد که کنگرۀ زرتشتیان جهان را در وسط ماه رمضان بر پا کند و به مناسبت این کنگره یک مجلس پذیرایی با شامپانی در کاخ سلطنتی ترتیب دهد. شاید شاه و ملکه می‌خواستند به خارجیان نشان دهند که ایران از هر جهت به سوی مدرنیزه شدن می‌رود.»(42) از جمله دیگر اقداماتی که در راستای سیاست فرهنگی محمدرضاشاه و برای احیای ایران باستان صورت گرفت، برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصد ساله در سال 1350بود. در مورد جشن‌های دوهزاروپانصد ساله باید گفت که هدف آن بزرگ جلوه دادن خاندان سلطنتی بود(43). اوج اسراف دربار را می‌توان در جشن‌های دوهزار و پانصدساله یافت. در این جشن‌ها نه پادشاه، سه شاهزاده حاکم، دو ولیعهد، سیزده رئیس‌جمهور، ده شیخ، دو سلطان همراه با انبوهی از معاونان رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیران و وزیران خارجه و سفیران و بسیاری از افراد دیگر که از طرف درباریان دعوت شده بودند، حضور داشتند.(44) محمدرضاشاه برای جلب نظر روحانیون در آغاز جشن‌های دوهزاروپانصد ساله ابتدا به زیارت شاهچراغ(ع) رفت.(45) برای این جشن 2500بطری شراب درجه اول به فرانسه سفارش داده شد که قیمت هر بطری آن یکصد دلار بود.(46) در این جشن‌ها اثری از مردم نبود و اصولاً نیروی پلیس و ارتش چنان حفاظتی در اطراف تخت جمشید بوجود آوردند که به احدی اجازۀ نزدیک شدن نمی‌دادند با توجه به اینکه هدف شاه از برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصد ساله بازگشت به ایران باستان بود هرگز نمی‌توانست مورد قبول روحانیون باشد.(47) این رویداد بیش از هر رویداد دیگر خشم رهبران مذهبی را برانگیخت و شاه را به طور قطع از انبوه مردم دیندار کشور جدا ساخت.(48) در این جشن‌ها اکثر غذاها را رستوران فرانسوی ماکسیم تهیه کرد ولی چندین موسسه عمدۀ فرانسوی و سوییسی به آن کمک کردند. تنها غذای ایرانی که در صورت غذاها وجود داشت خاویار بود مابقی را یکسره از فرانسه آورده بودند.(49) علاوه براین، در این جشن‌ها به هر کدام از مهمانان یک ساعت طلای الماس نشان ساخت سوئیس و همچنین کپی یک نمونه از جام طلایی که در شوش کشف شده و متعلق به 4000 سال قبل بود هدیه کردند.(50) این جشن‌ها مورد اعتراض روحانیون از جمله آیت‌الله خمینی قرار گرفت و از بودجۀ سرسام‌آوری که برای این جشن‌ها صرف شده بود اظهار نارضایتی کردند.(51) به دنبال تحریم این جشن توسط آیت‌الله خمینی، بیش از هزار نفر از دانشجویان دانشگاه تهران تظاهراتی به راه انداختند و مأموران پلیس آنها را دستگیر کردند.(52) از دیگر سیاست‌های فرهنگی رژیم که بدون توجه به فرهنگ و روحیۀ مردم ایجاد شد باید به دهمین و یازدهمین دورۀجشن هنر شیراز در سال 1355و1356 اشاره کرد. فرح پهلوی که معتقد است جرقۀ برگزاری این جشن ابتدا به ذهن مادرش خورده است که در سفرش به شیراز از اجرای گروه دوره‌گردی خوشش آمده بود در مورد این جشن‌ها می‌گوید: «ما در برگزاری آن به کارهای جسورانه پرداختیم که نمایش آن در اروپا و آمریکا قابل نمایش نبود.»(53) متأسفانه این جشن اوج ابتذال دربار پهلوی را نشان داد. به طوری که آنتونی پارسونزسفیر سابق انگلیس در ایران، اذعان داشت که این جشن از نظر کثرت صحنه‌های اهانت آمیز به ارزش‌های اخلاقی ایرانیان از جشن‌های دو هزار و پانصد ساله فراتر بود. این سفیر که شاهد عینی برنامه‌های جشن هنر شیراز بوده، گفته است: «یکی از برنامه‌های جشن، تئاتری بود که تجاوز به عنف را نشان می‌داد که به طور کامل به وسیلۀ یک مرد با یک زن که پیراهنش به وسیلۀ یک مرد متجاوز چاک داده می‌شد در مقابل چشم همگان صورت می‌گرفت.» آنتونی پارسونز وقتی با چنین صحنه‌ای مواجه شد به شاه گفت: «اگر چنین برنامه‌ای به طور مثال در شهر وینچستر انگلستان اجرا می‌شد کارگردان و هنرپیشگان جان سالم به در نمی‌بردند. شاه خندید و چیزی نگفت.»(54) فیلم‌هایی که در این جشن به نمایش درآمد مانند "کشتی جنون"، "هزارویک شب" و فیلم دیگری که در باغ جهان‌نما برگزار شد ، پیرامون مسائل جنسی دور می‌زد.(55) در میان نمایش‌های متعدد این جشن، برنامه‌ای از یک گروه برزیلی هم وجود داشت که اعضای آن در حین نمایش سر مرغ‌های زنده را با دندان می‌کندند.(56) از نکات مهمی که در این جشن اتفاق افتاد و نشان از بی‌توجهی دینی دارد این بود که، زمانی که برنامۀ یکی از تئاترها قرار بود در داخل بازار اجرا شود با برنامۀ اذان تداخل پیدا کرد صدای اذان را قطع کردند تا گروه به کارشان ادامه دهند.(57) بعد‌ها فرح از این جشن دفاع کرد و گفت: «این جشن هنر سنتی و اصیل تمام جهان را به ایران آورد.»(58) جشن هنر شیراز صدای اعتراض مردم ایران و روحانیونی از جمله آیت‌الله دستغیب و شیخ بهاءالدین محلاتی را بلند کرد و بعد از اینکه امام خمینی جشن هنر شیراز را تحریم کرد، موج اعتراضات مردم پررنگ‌تر شد و رژیم تصمیم گرفت که در سال بعد جشن هنر شیراز را برای همیشه تعطیل کند.(59) محمدرضاشاه در دوران حکومتش اقدام به تشکیل حزبی به نام حزب رستاخیز کرد که این حزب استبداد حکومت پهلوی را نشان می‌داد. از وقتی که این حزب جای احزاب "ایران نوین" و "مردم" را گرفت و سیستم تک‌حزبی فراگیر شد، دستگاه قضایی به تصرف نظامیان درآمد و دادگاه‌ها به وسیلۀ نظامیان اداره شد.(60) این حزب در سال 1354 تشکیل شد و با تشکیل آن دوران حاکمیت حزب "ایران نوین" به پایان رسید.(61) این حزب به خاطر ماهیت استبدادی‌اش مورد مخالفت آیت‌الله خمینی قرار گرفت و آن را "نشانۀ شکست فاحش طرح استعماری به اصطلاح انقلاب ششم بهمن و برخوردار نبودن آن از پشتیبانی ملت" می‌دانستند.(62) شاه در سال 1357 در زمان نخست‌وزیری شریف‌امامی مجبور شد کمک‌های دولتی به حزب رستاخیز را قطع کند و پنجاه‌وهفت قمارخانۀ وابسته به بنیاد پهلوی را ببندد.(63) در مورد بنیاد پهلوی باید گفت یکی از شعبه‌های مهم این بنیاد، بنگاه ترجمه و نشر کتاب بود. محمدرضاشاه در رابطه با ایجاد این بنياد در کتاب پاسخ به تاریخ نوشته است: «در سال 1337بنیاد پهلوی را ایجاد کردم و وظایفی فرهنگی و اجتماعی را به عهدۀ آن گذاشتم و در سال1340این بنیاد را رسماً دارای ساختار اداری و مجهز به وسایل کافی کردم تا بتواند از عهدۀ وظایفی که برایش تعیین شده بود برآید».(64) ریاست این بنیاد به عهدۀ شریف امامی بود که با اینکه از یک خانوادۀ مذهبی بود ولی شخصاً به فساد متهم بود.(65) این بنیاد ده‌ها قمارخانه در تهران و شهرستان‌ها دایر کرده بود.(66) این در حالی بود که قماربازی در دین اسلام به شدت نهی شده است. به نظر می‌رسد محمدرضاشاه با اقداماتی که انجام داد هر چه بيشتر شخصیت غیرمذهبی خود را به مردم نشان داد. اگر به رفتارها و اقداماتش دقت کنیم می‌بینیم او اقداماتی انجام داد که در شأن یک پادشاه مسلمان نبود. به همین خاطر مردم اقداماتش را با روحانیون مقایسه می‌کردند مثلاً با دیدن زندگی سادۀ آیت الله خمینی بیشتر از شاه روی گردان ‌شدند. از جمله رفتارهای غیرمذهبی محمدرضاشاه که مورد پسند روحانیون نبود، باید به مشروب خوردن او در ملأعام اشاره کرد. هنگامی که کارتر و همسرش در دی ماه 1356 به مناسبت شب سال نو 1979مسیحی مصادف با ماه محرم 1398به تهران آمدند. در پایان سخنرانی‌ها که کارتر اعلام كرد شاه ایران را به صورت "جزیرۀ ثبات" درآورد، شاه و کارتر جام‌های کریستال حاوی شامپاین فرانسوی را سرکشیدند.(67) در واقع محمدرضاشاه با نوشیدن مشروبات الکلی که از نظر شرعی حرام است، خود را فردی معرفی كرد که چندان پایبند به اصول احکام اسلام نیست. چنانچه فرح در مورد همسرش می‌گوید: «من به محمدرضاشاه توصیه کردم تا به طرفداری از اسلام تظاهر کند و خود را پادشاهی مومن و معتقد به اسلام نشان دهد.»(68) در دورۀ محمدرضاشاه انواع و اقسام قمار خانه در شهرهای مختلف ظاهر شد. در دورۀ او، جزیره کیش تبدیل به تفرجگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذراندن دورۀ تعطیلات خود استفاده کند.(69) از جمله اقدامات اسدالله علم وزیر دربار، جهت تکمیل برنامه‌های خوش‌گذرانی شاه و خودش، واردات و سفارش انواع و اقسام مشروبات الکلی گران‌قیمت از شرکت‌های مشروب‌سازی بزرگ بود.(70) در جزیرۀ کیش کارهای غیرقانونی مثل مصرف مواد مخدر، نمایش فیلم‌های پورنوگرافی و وارد کردن زنان روسپی از نقاط مختلف بدون ترس از بازخواست و تعقیب قانونی رواج داشت.(71) علاوه بر این در دورۀ پهلوی قمارخانه‌هایی در شهرهایی از ایران مانند رامسر، چالوس، بابلسر، آبعلی، تهران، تبریز، آبادان و سایر نقاط ایران دایر کرده بودند.(72) این در حالی بود که قماربازی و نوشیدن شراب در دین اسلام به شدت حرام و نهی شده است. محمدرضاشاه در زندگی شخصی‌اش به داشتن روابط با زنان مختلف متهم شده است. به گفتۀ مینو صمیمی، منشی دربار فرح: «شاه می‌توانست به عنوان حاکم یک کشور اسلامی از راههای مشروع تعدد زوجات را انتخاب کند ولی چون خود را بیشتر تابع مقررات غربی می‌دانست طبعاً شیوۀ اسلامی را نمی‌پسندید و بیشتر ترجیح می‌داد به سبک مردان اروپایی با زنان مختلف رابطه داشته باشد.»(73) اسراف‌ها و مهمانی‌های مجلل هم از برنامه‌های همیشگی درباریان عصر پهلوی دوم بود. چنانکه در سفر رسمی که محمد انورسادات و همسرش در سال 1354از مصر به ایران آمدند به ضیافت یکی از مقامات درباری دعوت شدند. آنها وقتی وارد خانه شدند از دیدن بشقاب‌های طلا، فواره‌های آب، میوه‌های آویزان به تنۀ درختان و پلکان بلوری خانه تعجب کردند و جیهان همسر سادات که تاکنون چنین اسرافی ندیده بود به شوهرش گفت: «احساس می‌کنم در این کشور انقلابی روی خواهد داد.»(74) البته مهمانی‌های مجلل درمیان اعضای خانوادۀ سلطنتی عادی بود. چنانچه مادر محمدرضاشاه بيشتر اوقات مهمانی‌های پرهزینه راه می‌انداخت. او علاوه بر مهمانی‌های هفتگی‌اش سالی یک بار به مناسبت 28مرداد مهمانی مفصلی ترتیب می‌داد و این یکی از مفصل‌ترین مهمانی‌هایی بود که در دربار پهلوی تشکیل می‌شد. اشرف هم یکی از خواهران شاه بود که همیشه مهمانی‌هایش به راه بود.(75) اگر نگاهی کوتاه به زندگی اعضای خاندان سلطنتی بیاندازیم فساد اخلاقی را در خاندان پهلوی به وضوح شاهد هستيم. به غیر از محمدرضاشاه و پدرش که ذکر آنها رفت، باید به اشرف و فرح اشاره کرد. اشرف از خواهران شاه بود که دست اندر کار یکی از مراکز فحشا بود. او یک کلوپ معروف در تهران را اداره می‌کرد که به محلی برای تجمع دختران خردسال و فراری تبدیل شد.(76) از دیگر خواهران شاه، شمس بود که قبلاً به گرویدن او به آیین کاتولیک اشاره شد. علاوه بر اشرف، باید به فرح همسر محمدرضاشاه اشاره کرد. فرح، همسر سوم محمدرضاشاه (بعد از فوزیه و ثریا) بود که در اعتقادات مذهبی دست کمی ازشوهرش نداشت. او در خاطراتش از مجلۀ "زن روز" نام می‌برد که در ایران منتشر کرده بود. به گفتۀ فرح: «این مجله برای نخستین بار به مبارزه با عقاید متحجرانه و خرافی پرداخت و از جمله از دختران ایرانی خواست تا قبل از ازدواج به تجارب جنسی روی آورند.»(77) فرح ظاهراً یکی از راههای پیشرفت ایران را در آزادی‌های جنسی می‌دانست و در این راستا اقداماتی هم برای ترویج بی‌بندباری جنسی انجام داد و دستور ساخت پارک شاهنشاهی در تهران را داد تا در آن زنان و مردان یا دختران و پسرانی که فاقد خانه و کاشانه بودند بتوانند آزادانه با هم رابطه داشته باشند. به گفتۀ فرح: "در واقع می‌خواستیم مدلی از پارک‌های اروپا و به ویژه لندن و آمستردام و لاهه را که در آنجا زنان و مردان حتی با هم رابطه جنسی دارند بوجود بیاوریم و جذابیت‌های فرهنگ غرب فراوان اند. واینگونه جذابیت هاست که فرهنگ غرب را به فرهنگ غالب جهان تبدیل کرده است.»(78) سیاست‌های فرهنگی محمدرضاشاه و تلاش او برای غربی کردن کشور، بر آداب و رسوم عده ای از مردم بخصوص ثروتمندان تأثیر گذاشته بود. به گفتۀ مینو صمیمی: «آنها تلاش می‌کردند به سبک غربی‌ها به نوشیدن شراب، رقصیدن در کاباره‌ها و پوشیدن لباسهای پر جلوه روی آوردند به گونه ای که خارجیانی که به کشور ایران می‌آمدند تعجب می‌کردند ایران که یک کشور اسلامی است مردمش اینگونه از دین دور شده اند.»(79) در دورۀ محمدرضاشاه علاقه و توجه زنان به آرایش و مد رشد زیادی پیدا کرد. عده ای از زنان ایرانی با کنار گذاشتن چادر به آرایش‌های جدید و نو روی آوردند و با دامن کوتاه و شلوارک در شهرهای بزرگ رفت و آمد می‌کردند.(80) از دیگر مفاسد اخلاقی دورۀ پهلوی دوم باید به مهمانی‌هایی تحت عنوان "کلید پارتی" اشاره کرد. این مهمانی‌ها را فردی به نام "پری اباصلتی" ترتیب می‌داد. نکتۀ تأسف برانگیز اینجاست که در پایان مهمانی‌ها، در آخر شب که همه به حد افراط مشروبات الکلی نوشیده بودند هریک از خانم‌ها به یکی از اتاق‌های مهمانسرا که از پیش گرفته شده بود می‌رفتند. سپس مردان کلیدها را به هم می‌زدند و با چشمانی بسته هر یک کلیدی را انتخاب می‌کردند و از روی کلیدی که برنده شده بودند به اتاقی که شخص دیگری منتظر نشسته بود می‌رفتند.(81) در واقع باید گفت، زندگی اعضای خاندان سلطنتی و مقامات درباری تناسبی با آداب و رسوم مذهبی مردم ایران نداشت. به طور كلی محمدرضاشاه راه پیشرفت کشور را در کنار گذاشتن دین می‌دید و سعی می‌کرد با کنار گذاشتن دین خودش را بیشتر شبیه غربی‌ها کند. همین امر یکی از مهمترین دلایل سقوط حکومتش شد به طوری که بعد سقوطش به این نتیجه می‌رسد که انقلاب مردم براساس اصول مذهبی یعنی اسلام بود: «مردم ما سعادت آن را داشته اند که تحت شعائر یکی از مترقی ترین اصول مذهبی زندگی کنند منظورم اسلام است که در هر مرحله ای از ترقی فردی و اجتماعی طریق پیشرفت را نشان می‌دهد. همۀ کسانی که در انقلاب شرکت کردند و به آن عقیده داشتند بحق می‌توانند از این حقیقت که آن هم ملهم از مظهر روح اسلام بوده است به خود ببالند.»(82) بنابراین، سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه به این دلیل که با روحیۀ مردم و فرهنگ غنی ایرانیان تناسب نداشت تبدیل به معضلی برای سست کردن پایه‌های حکومت پهلوی شد. مردم هم در کنار روحانیون بخصوص با تحریم‌هایی که از جانب آیت‌الله خمینی نسبت به این برنامه‌ها صورت می‌گرفت با سیاست‌های مذهبی و فرهنگی رژیم به مخالفت پرداختند و همین سیاست‌های مذهبی و فرهنگی به قدری پایه‌های حکومت پهلوی را سست کرد که می‌توان گفت یکی از مهمترین دلایل سقوط رژیم پهلوی همین سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه بود. محمدرضاشاه از همان ابتدا به طور آشکار الگوی راهبردی خود را بر سیاست‌های پدرش استوار کرد. او برای مدرنیته کردن ایران ارزش‌های دینی را در درون حکومتش نادیده گرفت. سیاست‌های او از انجایی که در تضاد با ارزش‌های مذهبی و سنتی مردم و روحانیون بود نتوانست به موفقیت‌هایی دست یابد بلكه برعكس در سست کردن پایه‌های حکومتش تأثیر بسیار مهمی گذاشت. به‌طور کلی، سیاست‌های مذهبی و فرهنگی محمدرضاشاه نتوانست راه به جایی ببرد زیرا طرفدارن سیاست‌های او افرادی غرب‌گرا بودند که هویت ملی-اسلامی خود را فراموش کرده بودند و پیشرفت کشور را در غربی کردن کشور بدون توجه به آداب و سنن مذهبی مردم می‌دیدند. رژیم پهلوی برای ترویج تفکر ایرانی-ملی و بازگشت به ایران باستان به اقداماتی از جمله جشن‌های دوهزاروپانصد ساله، تغییر تقویم هجری به شاهنشاهی، جشن هنر شیراز و... پرداخت. شاه در جشن‌هایی که برگزار می‌کرد جايی برای مردم در نظر نگرفت. او با برگزاری جشن‌هايی همچون جشن‌های دوهزاروپانصدساله می‌خواست وجهۀ بین‌المللی پیدا کند و در جشنی مانند جشن هنر شیراز صحنه‌ها و فیلم‌هایی به نمایش درآمد که شدیداً با فرهنگ مذهبی مردم در تضاد بود به طوری که مردم فهمیدند شاه کشورشان پایبند به اصول اسلام نیست. البته مردم اقدامات رضاشاه، پدرش را فراموش نکرده بودند. رضاشاه با تصویب قانون کشف حجاب علناً خود را در تضاد با روحانیون قرار داد. رضاشاه هم به تقلید از آتاتورک خواسته بود ایران را به سبک اروپا در آورد که ادامۀ اقداماتش را پسرش محمدرضاشاه در طول حکومتش انجام داد و موجبات سقوط حکومتش را فراهم کرد. در دورۀ محمدرضاشاه فاصلۀ طبقاتی بین قشر فقیر و ثروتمند به قدری زیاد شده بود که مردم با دیدن زندگی شخصیتی روحانی همچون آیت‌الله خمینی او را هم طبقۀ خود یافتند و با اعتراض‌های او همگام شدند و سلسله تظاهراتی علیه اقدامات محمدرضاشاه راه انداختند و موجبات سقوط حکومت او را فراهم کردند. هرچند محمدرضاشاه برای آرام کردن موج نارضایتی مردم دست به اقداماتی مانند لغو تاریخ شاهنشاهی، لغو جشن‌های هنر شیراز و ... زد اما وی خیلی دیر از خواب بیدار شد و زمانی که تصمیم گرفت دل مردم را دوباره بدست آورد، موج اعتراضات کل کشور را فراگرفته بود و مردم تنها از دستورات آیت‌الله خمینی پيروی می‌کردند. در پایان باید گفت، رژیم پهلوی با اقداماتش مشروعیتش را در میان مردم از دست داد و مردم انتظاری که از یک پادشاه مسلمان داشتند در شخص محمدرضاشاه نیافتند. بنابراین می‌توان گفت که سیاست‌های مذهبی و فرهنگی او تأثیری مهم در سقوط سلسلۀ پهلوی دوم داشته است. زیرا این سیاست‌ها باعث موضع‌گیری روحانیون و در پی آنان تظاهرات مردم در مقابل رژیم پهلوی بوده است. پی‌نوشت‌ها: 1- نجفی، سیدمحمد باقر، شاهنشاهی و دینداری، بی نا، بی جا، 2535، ص262 2- خالق پناه، محمدرضا، درخت انقلاب شاه و مردم در سیر تاریخ شاهنشاهی ایران، بی نا، تهران، 1350، ص81 3- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمۀ حسین ابوترابیان، بی نا ، تهران، 1371، ص305 4- نجفی، سیدمحمدباقر، همان منبع، ص5 5- شوکراس، ویلیام، آخرین سفرشاه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، تهران، 1369، ص59 6- هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ج.ا مهران، انتشارات اطلاعات ، تهران، 1365، ص159 7- سولیوان، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمۀ محمود طلوعی، نشر علم، تهران، 1373، ص89 8- زهیری، علیرضا، عصرپهلوی به روایت اسناد، دفتر نشر و پخش معارف، تهران، 1379، ص43 9- فوران، جان، مقاومت شکننده، ترجمۀ احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1379، ص338 10- حسینیان، روح الله، انقلاب اسلامی(زمینه‌ها، چرایی و چگونگی)، به نقل از تاج الملوک، ج2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1382، ص107 11- هویدا، فریدون، همان منبع، ص106 12- حسینیان، روح الله، همان منبع، ص417 13- شاهدی، مظفر، مردی برای تمام فصول، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1379، ص692 14- علم، اسدالله، یادداشتهای علم، ج1، انتشارات مازیار-انتشارات معین، تهران،1377، ص16 15- شاهدی، مظفر، همان منبع، ص721 16- آبراهامیان، یرواند، ایران بین در انقلاب، ترجمۀ احمد گل محمدی-محمد ابراهیم فتاحی، نشرنی، تهران، 1389، ص634 17- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ص166 18- خمینی، روح الله، صحیفۀ نور، ج15، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، 1361، ص197 19- ونس، سایرونس و زبیگنیو برژینسکی، توطئه در ایران، ترجمۀ محمود مشرقی، انتشارات هفته، تهران، 1362، ص10 20- روحانی(زیارتی)، حمید، نهضت امام خمینی، ج2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1364، ص283 21- صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ترجمۀ حسین ابو ترابیان، انتشارات اطلاعات؛تهران، 1368، ص212 22- عمید زنجانی، عباس، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، انتشارات کتاب طوبی، تهران، 1347، ص248 23- سولیوان ، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص344 24- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ص166 25- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ص634 26- صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ص212 27- دلدم، اسکندر، من و فرح پهلوی، ج3، انتشارات به آفرین، تهران، 1380، ص117 28- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، مصحح: ابوالفضل آتابای، انتشارات راه ظفر، تهران، 1382ص348 29- دیبا، فریده، دخترم فرح، ترجمۀ الله رئیس فیروز، انتشارات به آفرین، تهران، 1379، ص271 30- زونیس، ماروین، شکست شاهانه: ملاحظاتی درباره سقوط شاه، ترجمه اسمعیل زند- بتول سعیدی، نشر نور، تهران، 1371، ص246 31- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص345 32- همان منبع، ص201 33- دیبا، فریده، همان منبع، ص271 34- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ص634 35- دلدم، اسکندر، من و فرح پهلوی، ج3، ص1060 36- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص201 37- پهلوی، فرح، همان منبع، ص202 38- دیبا، فریده، دخترم فرح، ص321 39- دلدم، اسکندر، من و فرح پهلوی، ج3، به نقل از فرح پهلوی، ص1061 40- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص337 41- نراقی، احسان، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1372 42- سولیوان ، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص196 43- بزم اهریمن؛جشنهای دو هزار و پانصد ساله به روایت اسناد ساواک و دربار,ج2، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1378، ص5 44- شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ص35 45- روزنامۀ جشن‌های شاهنشاهی، شمارۀ نوزدهم، تهران، 1350، ص4 46- پهلوی، فرح، همان منبع، ص196 47- هویدا، فریدون، سقوط شاه، ص119 48- لوئیس ، ویلیام و مایکل له دین، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمه احمد سمیعی(گیلانی)، نشر ناشر، تهران، 1366، ص48 49- شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ص40 50- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص210 51- حسنیان، روح الله، انقلاب اسلامی(زمینه‌ها، چرایی و چگونگی)، ص625 52- فاروقی ، احمد و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ص192 53- پهلوی، فرح، همان منبع، ص194 54- سولیوان ، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص327 55- حسینیان، روح الله، همان منبع، ص459 56- شوکراس، ویلیام، همان منبع، ص115 57- مسعود انصاری، احمدعلی، من و خاندان پهلوی، ترجمۀ محمود طلوعی، نشر علم، تهران، 1373، ص53 58- شوکراس، ویلیام، همان منبع، به نقل از فرح، ص115 59- حسینیان، روح الله، انقلاب اسلامی(زمینه‌ها، چرایی و چگونگی)، ص633 60- فاروقی و ، احمد و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، ص39 61- همایون، داریوش، رجال عصرپهلوی، ج1، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1358، ص31 62- حسینیان، روح الله، همان منبع، ص658 63- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ص634 64- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ص247 65- سولیوان ، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص152 66- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص214 67- صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ص212 68- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص337 69- هویدا، فریدون، سقوط شاه، ص12 70- شاهدی، مظفر، مردی برای تمام فصول، ص722 71- صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ص171 72- پهلوی، فرح، همان منبع، ص214 73- صمیمی، مینو، همان منبع، ص111 74- شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ص85 75- مسعود انصاری، احمدعلی، من وخاندان پهلوی، انتشارات توکا، کالیفرنیا، 1384، ص50 76- پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، ص236 77- همان منبع، ص186 78- همان منبع، ص195 79- صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ص173 80- دیبا، فریده، دخترم فرح، ص240 81- همان منبع، ص139 82- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ص237 منابع و مآخذ: 1)آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی-محمدابراهیم فتاحی، نشرنی، تهران، 1389 2)بزم اهریمن؛جشنهای دو هزار و پانصد ساله به روایت اسناد ساواک و دربار، ج2، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1378 3)پهلوی، فرح، اسرار زندگی شاه و فرح، مصحح: ابوالفضل آتابای، انتشارت راه ظفر، تهران، 1382 4)پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمۀ حسین ابوترابیان، بی نا، تهران، 1371 5)حسینیان، روح الله، انقلاب اسلامی(زمینه‌ها، چرایی وچگونگی)، ج4، مرکز بررسی اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1382 6)خالق پناه، محمدرضا، درخت انقلاب شاه و مردم در سیر تاریخ شاهنشاهی ایران، بی نا، بی جا، 1350 7)خمینی، روح الله، صحیفه نور؛مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج15، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، 1361 8)دلدم، اسکندر، من و فرح پهلوی، ج3، انتشارات به آفرین، تهران، 1380 9)دیبا، فریده، دخترم فرح، ترجمه الهه رئیس فیروز، انتشارات به آفرین، تهران، 1379 10)روحانی(زیارتی)، حمید، نهضت امام خمینی، ج2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1364 11)زونیس، ماروین، شکست شاهانه؛ملاحظاتی دربارۀ سقوط شاه، ترجمه اسمعیل زند-بتول سعیدی، نشر نور، تهران، 1371 12)زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، دفتر نشر و پخش معارف، تهران، چاپ اول1379 13)سولیوان ، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمۀ محمود طلوعی، نشر علم، تهران، 1373 14)شاهدی، مظفر، مردی برای تمام فصول، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1379 15)شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، تهران، 1369 16)صمیمی، مینو، پشت پردۀ تخت طاووس، ترجمۀ حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران، 1368 17)علم، اسدالله، یادداشتهای علم، ج1، انتشارات مازیار- انتشارات معین ، تهران، 1377 18)عمید زنجانی، عباس، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، انتشارات کتاب طوبی، تهران، 1347 19)فاروقی ، احمد و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1385 20)فوران، جان، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ دهم1389 21)لوئیس ، ویلیام و مایکل له دین، هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ترجمۀ احمد سمیعی(گیلانی)، نشر ناشر، تهران، 1361 22)مسعود انصاری، احمد علی، من وخاندان پهلوی، انتشارات توکا، کالیفرنیا، 1384 23)نجفی، سید محمدباقر، شاهنشاهی و دینداری، بی نا، بی جا، 2035 24)نراقی، احسان، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ اول1379 25)ونس ، سایرونس و زبیگنیو برژینسکی، توطئه در ایران، ترجمه محمود مشرقی، انتشارات هفته، تهران، چاپ دوم1362 26)همایون، داریوش، رجال عصر پهلوی، ج1، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1385 27)هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمۀ ج.ا مهران، انتشارات اطلاعات، تهران، 1365 روزنامه‌ها: 1)روزنامه جشنهای شاهنشاهی، شماره نوزدهم، تهران، 1350

استقلال‌طلبی در 13 آبان

13 آبان 1343 روز تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه است. یک سال و نیم پیش از این تاریخ، امام خمینی(ره) در پی سخنرانی شدید‌اللحنی علیه رژیم شاه، شبانه در قم‌ دستگیر و به تهران منتقل شدند که این واقعه قیام تاریخی 15 خرداد 1342 را در پی داشت. امام خمینی(ره) پس از تحمل مدتی حبس و حصر، پس از آزادی در 18 فروردین 1343، به قم بازگشته مخالفتها و اعتراضات خود علیه سیاستهای دولت وقت را از سرگرفتند. یکی از مهم‌ترین مصوبات مجلس در 1343ش را می‌توان لایحه کاپیتولاسیون دانست. این قانون به کلیه مستشاران نظامی امریکا در ایران مصونیت قضایی می‌داد و در واقع حقی بود که به اتباع امریکایی ساکن ایران داده شد تا در صورت ارتکاب جرم، نه در محاکم و دادگاههای ایران بلکه در امریکا محاکمه شوند. این امتیاز نخستین‌بار پس از شکست ایران در جنگهای طولانی با روسیه تزاری، در عهدنامه ترکمانچای به ایران تحمیل شد. پس از آن انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی نیز خواستار چنین امتیازی شده هر یک به طریقی به آن دست یافتند. پس از کودتای سوم اسفند 1299، با امضای عهدنامه مودت و دوستی بین ایران و شوروی، این امتیاز لغو و پس از آن در 1307 ش، کلیه این قراردادها با کشورهای اروپایی، باطل و ملغی گردید. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تقاضای روزافزون ایران از امریکا در زمینه تجهیزات نظامی، برشمار مستشاران امریکایی در ایران نیز افزوده شد. نخستین‌بار در اسفند 1340،‌ سفیر وقت امریکا از دولت علی امینی، تلویحاً خواستار چنین امتیازی شد،‌ اما امینی که به تبعات چنین امتیازی واقف بود، آن را مسکوت گذارد. دولت اسدالله علم در مهر 1342 این مسئله را بررسی و در 26 آبان همان سال، این لایحه را به مجلس سنا تحویل داد. حسنعلی منصور که در 17 اسفند 1342 به نخست‌وزیری منصوب شده بود، این لایحه را پی‌گیری کرد و سرانجام سناتورها در جلسه روز 3 مرداد 1343 و در اواخر شب این لایحه را بررسی و به تصویب رساندند. مجلس شورای ملی نیز در 21 مهر 1343 در نشستی پر سر و صدا به این لایحه رأی موافق داد. با تصویب این لایحه، اعتراضات امام خمینی(ره) به سیاستهای دولت وقت، شدیدتر شد. ایشان در 4 آبان 1343 در سالروز تولد شاه،‌ اعلامیه‌ای صادر و نطق شدیداللحنی ایراد فرمودند. امام خمینی(ره) در آغاز سخنرانی با ابراز تأسف از تصویب‌نامه مجلس فرمود: «من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است... با تأثرات قلبی روزشماری می‌کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید. ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کرده‌اند... استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند. پای‌کوبی کردند... عزت ما پای‌کوب شد، عظمت ایران از بین رفت،‌ عظمت ارتش ایران را پای‌کوب کردند.» سپس به تشریح قانون پرداخته به علمای اسلام اعلام خطر نمودند:‌ «تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌شان، با کارمندهای فنی‌شان، با خدمة‌شان، با هر کس که بستگی به اینها دارد، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند،‌ مصون هستند،‌ اگر یک آشپز امریکایی،‌ مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند،‌ زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلو او را بگیرد، دادگاههای ایران حق ندارند محاکمه کنند،‌ بازپرسی کنند،‌ باید برود امریکا، آنجا در امریکا اربابها تکلیف را معین کنند... ملت ایران را از سگهای امریکا پست‌تر کردند... هیچ‌ کس حق تعرض ندارد. چرا؟ برای اینکه می‌خواستند وام بگیرند از امریکا... آقا من اعلام خطر می‌کنم. ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم. ای بازرگانان ایران من اعلام خطر می‌کنم. ای علمای ایران،‌ ای مراجع اسلام من اعلام خطر می‌کنم. ای فضلا ای طلاب ای مراجع،‌ ای آقایان، ای نجف، ای قم،‌ ای مشهد، ای تهران،‌ ای شیراز من اعلام خطر می‌کنم.» در بخش دیگری از سخنان امام خمینی(ره)‌ در اعتراض به سکوت علیه وضعیت موجود آمده است: «آن آقایانی که می‌گویند باید خفه شد، اینجا هم باید خفه شد؟ اینجا هم خفه بشویم؟ ما را بفروشند و خفه بشویم؟ قرآن ما را بفروشند و خفه بشویم؟ والله گناهکار است کسی که داد نزند...» امام خمینی(ره) آن‌گاه ارتشیان را مورد خطاب قرار داده فرمودند: «ارتش هم بداند، یکی‌تان را بعد از دیگری کنار می‌گذارند. دیگر برای شما آبرو گذاشتند؟ برای نظام شما آبرو گذاشتند که یک سرباز امریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم است؟ یک آشپز امریکایی بر یک ارتشبد ما مقدم شد در ایران؟ دیگر برای شما آبرو باقی ماند؟ اگر من بودم استعفا می‌کردم. اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم. من این ننگ را قبول نمی‌کردم. اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم.» امام خمینی(ره) همچنین در اعلامیه‌ای که در همان روز صادر نمودند، مجلسین ایران را به دلیل تصویب چنین لایحه‌ای تقبیح کردند و آن را مخالف اسلام و قرآن خواندند و ضمن تشریح دخالت دول بیگانه در امور داخلی ایران، مخالفت علیه چنین لایحه‌ای را به تمام اقشار جامعه تکلیف نمودند. در پی این اعتراضات، حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت، مجبور به توضیحاتی پیرامون این لایحه شد. وی در مجلس سنا اذعان داشت که این لایحه در تمامی موارد اجرا نخواهد شد. امام خمینی(ره) در پی سخنرانی شدید خود، سرانجام در نیمه شب 13 آبان 1343 دستگیر و به ترکیه تبعید شد. بنا به خاطرات ارتشبد حسین فردوست، شب پیش از تبعید ایشان، حسنعلی منصور با شاه دیدار و خواستار تبعید امام خمینی(ره) شد. شاه نیز طی تماسی تلفنی دستور تبعید را به حسن پاکروان، رئیس وقت ساواک، صادر کرد. در نیمه شب 13 آبان، سرهنگ محمدجواد مولوی، رئیس ساواک تهران به همراه تعدادی از کماندوها ونیروهای هوابرد، به منزل امام خمینی(ره) درقم حمله کردند؛ پس از شکستن در منزل و ضرب و شتم خادمین،‌ ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. همان شب، امام خمینی(ره) با یک هواپیمای اختصاصی به همراه یکی از مقامات امنیتی به نام سرهنگ امیر افضلی، رئیس بخش امور اجتماعی ساواک تهران به ترکیه تبعید شد. ساعاتی بعد ساواک با انتشار اعلامیه‌ای در جراید،‌ خبر تبعید امام خمینی(ره) را منتشر ساخت: «طبق اطلاعات موثق و شواهد و دلایل کافی، چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبان 1343 از ایران تبعید گردیدند.» ساواک همچنین سیدمصطفی خمینی فرزند امام را نیز در همان روز و در حالی که در منزل آیت‌الله سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی به سر می‌برد دستگیر و در زندان قزل‌قلعه تهران زندانی نمود. تبعید امام خمینی(ره) بازتاب وسیعی یافت. بازار بیشتر شهرها به حال تعطیل درآمد و علما نیز در مخالفت با تبعید امام، حوزه‌های علمیه تهران،‌ قم و مشهد را تعطیل و اعلامیه‌هایی منتشر کردند. مردم برای آزادی امام خمینی(ره) دست به دامان مراجع شدند و سیل تلگراف مردمی به قم سرازیر شد. امام خمینی(ره) ابتدا به آنکارا رفتند و در 21 آبان با تصمیم مقامات دولتی ترکیه به شهر بورسا در 460 کیلومتری غرب آنکارا، نزدیک دریای مرمره منتقل گردیدند. تبعید امام خمینی(ره) احساسات مردمی را علیه حسنعلی منصور برانگیخت. سرانجام محمد بخارایی یکی از اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی، در اول بهمن 1343 در برابر در ورودی مجلس شورای ملی، منصور را هدف گلوله قرار داد. وی در اثر جراحات وارده در ششم بهمن درگذشت و امیرعباس هویدا در سمت نخست‌وزیری قرار گرفت. امام خمینی(ره) 11 ماه در ترکیه به حال تبعید به سر برد. در مهر 1344 به نجف اشرف منتقل گردید و از آنجا مبارزات مردمی علیه حکومت پهلوی را رهبری نمود. 14 سال بعد... 13 آبان 1357 روز اوج تظاهرات و مخالفت دانش‌آموزان و دانشجویان علیه رژیم پهلوی بود. در جنگ و گریز سربازان حکومت نظامی با دانشجویان که تا پاسی از شب ادامه داشت، چندین نفر شهید و زخمی شدند. دانشگاه تهران که از مدتی پیش به محل گردهمایی دانشجویان مخالف رژیم تبدیل شده بود، در این روز شاهد یکی از گسترده‌ترین تجمعات دانشجویان بود. عده‌ای شعار می‌دادند، گروهی بحث و تبادل‌نظر می‌کردند و برخی نیز سخنرانی کرده یا اعلامیه می‌خواندند. از نخستین ساعات روز 13 آبان تعدادی از دانش‌آموزان معدود دبیرستانهایی که هنوز فعال بودند، مدارس را تعطیل کرده به سوی دانشگاه تهران تظاهرات کردند. آنها در سر راه خود دیگر دبیرستانها را نیز تعطیل کردند. با افزایش جمعیت دانش‌آموزان، سربازان ارتش وارد عمل شدند و با شلیک تیرهوایی و انفجار گاز اشک‌آور به مقابله با دانش‌آموزان پرداختند و آنها را متفرق کردند. با شدت یافتن درگیری بین سربازان و دانش‌آموزان شعارهای «مرگ بر شاه» و «معلم به‌پا خیز محصلت کشته شد» از هر گوشه خیابان، به‌پاخاست. در مسیر حرکت دانش‌آموزان به سوی دانشگاه، مردم نیز با آنها همراه شدند و پس از ورود به دانشگاه به تجمع دانشجویان پیوستند. دانشجویان سپس به مسجد دانشگاه رفتند و از طریق بلندگوی مسجد، شعارهای تندی علیه رژیم سردادند. آنها که قصد داشتند از دانشگاه تا خانه آیت‌اللّه سیدمحمود طالقانی ـ که به تازگی از زندان آزاد شده بود ـ تظاهرات کنند،‌ هنگام خروج از دانشگاه با مأموران حکومت نظامی روبه‌رو شدند. صدای تیراندازی و انفجار گاز اشک‌آور، جمعیت را پراکنده کرد. عده‌ای به داخل دانشگاه بازگشتند و با بستن درهای دانشگاه به شدت شعار می‌دادند. عده‌ای دیگر که در بیرون از دانشگاه مانده بودند به خیابانهای اطراف رفتند. دانشجویان به سمت دانشکده پزشکی در حرکت بودند که نظامیان وارد محوطه دانشگاه شده دوباره شروع به تیراندازی و انفجار گاز اشک‌آور کردند. دانش‌آموزان و دانشجویان برای خنثی کردن اثرات گاز اشک‌آور، شاخه‌های درختان را شکسته آتش زدند. با خروج مأموران از محوطه دانشگاه، مجروحین به بیمارستانهای اطراف دانشگاه منتقل شدند و فریاد «اللّه اکبر» دانش‌آموزان و دانشجویان شدت یافت. گروه دیگری از تظاهرکنندگان که در خیابانهای اطراف دانشگاه پراکنده بودند با روشن کردن آتش و حرکت به سمت خیابانهای آناتول فرانس (قدس فعلی) و بزرگمهر، شیشه‌های ساختمان نشریات حزب رستاخیز و نگهبانی برق دانشگاه را شکستند و اثاثیه آنها را بیرون ریختند. در خیابان تخت‌جمشید (طالقانی فعلی) نیز بانک صنایع و معادن مورد حمله تظاهرکنندگان قرار گرفت. ساعاتی بعد، تظاهرات اطراف دانشگاه به سطح شهر و دیگر خیابانها کشیده شد. تظاهرکنندگان با در دست داشتن پلاکاردهایی نظیر «دانشگاه شهید داد» و با اعلام شهادت 65 نفر در دانشگاه، واقعه امروز را به اطلاع مردم رساندند. درباره تعداد شهدا و مجروحان حادثه 13 آبان مقامات فرمانداری نظامی تهران اعلام کردند که برخلاف شایعات منتشره هیچ‌کس کشته نشده تنها سه نفر مجروح شده‌اند. رئیس وقت دانشگاه تهران نیز اظهار داشت که درگیریهای این روز تنها چهارده مجروح به جای گذاشته است. روزنامه کیهان به نقل از رادیو ایران، نوشت که تا ساعت 12 شب، دوازده نفر از مجروحانی که در بیمارستان پهلوی منتقل شده بودند درگذشته‌اند و حال دو نفر دیگر از آنها وخیم است. اما بنا به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی در میان شهدای انقلاب تنها نام دو نفر به نامهای مصطفی حاجی و سیدمهدی سیدفاطمی ذکر شده که تاریخ شهادتشان 13 آبان 1357 است. آنچه که موجب بازتاب واقعه 13 آبان در جامعه شد، پخش فیلم درگیریهای این روز از تلویزیون بود. کارکنان سازمان رادیو و تلویزیون در اقدامی بی‌سابقه، فیلم وقایع امروز دانشگاه را در بخش خبری ساعت 30/21 به نمایش گذاشتند. در این فیلم که صدای تیراندازی، انفجار گاز اشک‌آور و شعارهای تظاهرکنندگان ضبط شده بود، صحنه تیرخوردن یکی از دانشجویان، هر بیننده‌ای را متأثر ساخت. حادثه 13 آبان 1357 پیامدهای بسیار بدی برای رژیم داشت. فردای آن روز تعدادی از ساختمانهای دولتی، تأسیسات و اتوبوسهای شرکت واحد به آتش کشیده شد که گفته می‌شود بسیاری از این رخدادها توسط عمال حکومت وقت و به منظور زمینه‌سازی برای روی کار آوردن دولت جدید صورت گرفته بود. در پی این واقعه وزیر علوم و آموزش عالی، دکتر ابوالفضل قاضی، استعفا کرد. کابینه شریف امامی با عنوان دولت آشتی ملی که در اولین ماه زمامداری خود،‌ کشتار 17 شهریور 1357 را به‌پا کرده بود، با واقعه خونین 13 آبان مجبور به استعفا شد و جای خود را به دولت نظامی غلامرضا ازهاری داد. شاه نیز در پیامی ترحم‌برانگیز که در 15 آبان از تلویزیون پخش شد، بابت خطاهای گذشته از ملت عذرخواست و متعهد شد که در رفع خرابیها و مفاسد سیاسی و اقتصادی بکوشد. او گفت: «من صدای انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.» امام خمینی(ره) در 14 آبان طی پیامی به ملت ایران واقعه دانشگاه را محکوم کرد و شاه را مسئول تمام خرابیها و خیانتها دانست. ایشان ضمن دعوت از مردم به صبر فرمودند: «من از این راه دور چشم امید به شما دوخته‌ام و آنچه که در قدرت دارم در خدمت به شما که به حق است، نثار می‌کنم و صدای آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی شما را به‌گوش جهانیان می‌رسانم.» پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این روز به نام روز دانش‌آموز نام‌گذاری شد. همچنین نام برخی مدارس، مجموعه‌های ورزشی و خیابانها را سیزده آبان گذاشتند. منبع: پایگاه اطلاع رسانی انقلاب اسلامی (22bahman.ir)

کاریکاتور علیه حسنعلی منصور

سمیه مقدم - دانشجوی کارشناس ارشد تاریخ انقلاب اسلامی، پژوهشکده امام خمینی(ره) طنز و کاریکاتور هنری است که گاه جنبه‌ی سیاسی، اجتماعی پیدا می‌کند و با سرنوشت وزرا و سیاستمداران گره می‌خورد. طنز به مانند سکه‌ای است دو رو، از سویی آمیخته به شوخ طبعی و از سوی دیگر با اندیشه، تنبیه و سیاست پیوند می‌خورد.اگر کسی در طنز مورد سرزنش و تنبیه واقع می‌شود و به ضعف و سستی‌های اعمال و کردار وی اشاره می شود، از آن رو است که فرد سرزنش شده نسبت به رفتار خود، بیشتر آگاهی یابد و خود را اصلاح کند. هدف طنزدر این مورد، تنها خنداندن و سرگرم نمودن مخاطب نیست.بلکه به دنبال هدفی والا است، که این هدف تنها زمانی امکان می‌پذیرد که در ذهن مخاطب خود، صورت‌های نویی ایجاد کند و او را به ادراک حسی مشترک از پدیده‌های زندگانیش برساند.کاریکاتور نیز نوعی طنز تصویری است و خود انواع متفاوتی را شامل می‌شود.در این مقاله نگارنده طنزهای منثور همراه با طرح‌های کمیک درباره‌ی نخست‌وزیر حسنعلی منصور را گردآوری نموده است تا شخصیت پوشالی وی را در این چهره به نمایش بگذارد. حسنعلی منصور در اردیبهشت ماه سال 1302 ش. در تهران به دنیا آمد.پدر او، رجبعلی منصور از اعضای اولیه‌ی لژ بیداری ایرانیان بود و در دوران حکومت رضاشاه وی متصدی مشاغل حساسی چون صدارت بود و از مهره‌های مهم انگلیسی‌ها به شمار می‌رفت.حسنعلی، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر و فیروز بهرام سپری کرد.(1) بعد از اتمام آموزش دبیرستانی وارد دانشکده فنی شد و پس از یک سال تحصیل، عطای مهندسی را به لقای آن بخشید و در رشته‌ی حقوق و علوم سیاسی به تحصیل پرداخت و رساله‌اش را در زمینه‌ی «مصونیت سیاسی» به پایان رسانید گویی از همان زمان به دنبال مصونیت سیاسی و به تصویب رساندن این لایحه در کشور بود. در سال 1324ش. موفق به دریافت لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران شد و در مهرماه همان سال به دلیل نفوذ پدرش به استخدام وزارت امور خارجه درآمد.منصور با زبانهای انگلیسی، فرانسه و تا حدی با زبان آلمانی آشنا بود.(2) نخستین سمتی که به طور رسمی در وزارت خارجه به منصور محول شد، کارمندی اداره اطلاعات بود و پس از آن به اداره سوم سیاسی منتقل گردید.(3) بدین ترتیب شغل‌های متفاوتی را به دست گرفت تا اینکه پس از تلاش دو ساله، سرانجام براساس یک سناریوی از پیش تعیین شده در 17 اسفند 1342ش. مأموریت یافت تا کابینه‌ی خود را تشکیل دهد.(4) اگرچه از ماه‌ها قبل نخست‌وزیری وی محرز بود زیرا محمدرضا شاه قبل از ترک تهران به مقصد اروپا، دستور مطالعه در خصوص تشکیل کابینه‌ی وی را داده بود.(5) بنابراین منصور با کسب کرسی نخست‌وزیری، در ابتدای امر ششصد و هفتاد و پنج لایحه‌ای را که در دوره‌های پیش به تصویب هیأت دولت رسیده بود به اجرا درآورد و در به ثمر رساندن بیشتر آن‌ها سعی بسیار نمود و گفت دولت قصد دارد، در بعضی از آن‌ها تجدید نظر کند.(6) بدین جهت وی، بعد از به قدرت رسیدن، از جمله نخست وزیرانی بود که در به تصویب رساندن لایحه‌های متفاوت در مجلس، زبانزد عام و خاص بود یکی از این لوایح که با قید یک فوریت در مجلس به تصویب رسید، لایحه‌ی تقویت بنیه‌ی دفاعی کشور بود که بر طبق آن برای تقویت نیروهای دفاعی کشور به دولت اجازه داده می‌شد به تناسب احتیاج خود، تدریجاً ظرف مدّت ده سال با تضمین دولت ایالات متحده‌آمریکا به بانک‌های این کشور وابسته باشد. علاوه بر این و لایحه‌ی مصونیت مستشاران آمریکایی، از دیگر تصمیم‌های دولت که نارضایتی عمومی را دربرداشت، افزایش بهای قیمت بنزین، نفت و نفت سیاه و قوانین جدید حمل مسافر با تاکسی بود.(7) اما آنچه در این میان مهّم بود و حتّی دلیلی برای مرگ منصور نیز محسوب شد، تصویب لایحه‌ی مصونیت مستشاران نظامی آمریکا بود که سبب اعتراض مردم به خصوص علما، روحانیون و از همه مهم‌تر امام خمینی(ره) شد که طی سخنرانی در مسجد اعظم قم این عمل را مذموم شمردند و همه‌ی مردم ایران را به مبارزه با آن طلبیدند.(8) منصور از همان ابتدا یک مهره‌ی بیگانه بود؛ در ابتدا به تبعیت از پدر هم‌نوا با ساز انگلیسی‌ها بود اما بعدها خادم پاک آمریکایی گردید(9) و در به ثمر رساندن برنامه‌های آن‌ها تلاش فراوان نمود تا جایی که جان خود را فدای برنامه‌های آمریکایی نمود و در روز پنجشنبه یکم بهمن 1343ش. به ضربه گلوله محمّد بخارایی، عضو هیأت موتلفه اسلامی کشته شد.(10) حسنعلی منصور در طنزها و کاریکاتورها هدف از بیان خلاصه‌ای از زندگی حسنعلی منصور،آشنایی مخاطب با این نخست‌وزیر و درک صحیح از طنزها و کاریکاتورهایی است که اقدامات منصور را به باد انتقاد گرفته است.در این کاریکاتورها منصور به طنز حسنعلیخان ناسور(11) و یا قمصور به معنی خراب و ویران خطاب می‌شد که در به ثمر رساندن لوایح در مجلس پشتکار بسیار داشت. به نمونه‌ای از طنزها و کاریکاتورها در این مورد اشاره می‌شود. همان‌طور که پیش‌تر بدان اشاره شد منصور مدت‌ها قبل از انتصابش به سمت نخست وزیری، آماده احراز مقام نخست‌وزیری بود.بنابراین، این عمل وی سبب شد تا هفته‌نامه‌ی توفیق کاریکاتوری را به تصویر بکشد. در این طنز تصویری، کاریکاتوری از حسنعلی منصور کشیده شده بود که اطرافش را ته مانده‌های سیگار کنت گرفته بود و بی‌صبرانه به صفحات تقویمی که یکی پس از دیگری، به زمین می افتاد نظاره می کرد. زیر طرح آمده بود:«انتظار اشد من الموت.»(12) آن که در فن سیاست بود استاد منم و آن که صد حیله به ابلیس دهد یاد منم آن که پیوسته کند شکوه و فریاد تویی و آن که هرگز ندهد گوش به فریاد منم آن که در اول دی گر بدهد قول زغال کند آن را عملی آخر خرداد منم آن که چون خواست دهد جامعه را آزادی سنگ را بندد و سگ را کند آزاد منم(13) قطعه «سیاستمدار» در انتقاد به اقدامات اسدالله علم است و در انتها به حسنعلی منصور و تصویب لایحه‌ی کاپیتولاسیون ختم می‌شود. در اواخر فروردین ماه سال 1341، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمریکا مشترکاً تصمیم گرفتند، مصونیت مستشاران نظامی آمریکا را به دولت ایران پیشنهاد دهند تا بدین‌سان نیروهای نظامی آمریکا جزء پرسنل اداری و فنی محسوب شده و از مصونیت‌های مندرج در کنوانسیون وین بهره‌مند شوند.(14) بعد از این مسئله کاپیتولاسیون به تصویب مجلس رسید و اعتراض امام خمینی(ره) و سایر روحانیون را موجب شد و امام سخنرانی قرایی در خصوص مضرات کاپیتولاسیون داشتند. زیرا معتقد بودند، تصویب این لایحه ارزش ملت ایران را از سگ‌های آمریکایی کم‌تر خواهد نمود.(15) نمونه‌ای از سخنان امام در خصوص کاپیتولاسیون چنین است: اگر کسی یک سگ آمریکایی را با اتومبیل زیر بگیرد او را بازخواست می کنند. حتی اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد مورد بازخواست قرار می گیرد ولی چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد بزرگترین مقام را زیر بگیرد کسی حق تعرض ندارد.(16) در این قسمت به کاریکاتورهایی اشاره خواهد شد که منصور و اقدامات وی را مورد تمسخر قرار داده‌اند. از قول حسنعلی ناسور: ای کاروان آهسته ران کارام جانم می‌رود! تصویب کن صد لایحه در یک زمانم؟؟(17) کاریکاتور مزبور در خصوص تصویب لوایحی بود که منصور به مجلس فرستاد. کاریکاتوریست تصویر حسنعلی‌خان ناسور را نشان می‌دهد که با عجز و لابه از نمایندگان مجلس بیست‌ویکم که در تصویر هابی-بی(امامعلی حبیبی)(18) و ضعیف الحاجیه(تربیت، نماینده‌ی پیر مجلس)(19) عازم سفر مکّه هستند درخواست تصویب لایحه را دارد. صدراعظم گفت: برنامه‌های دولت قیافه ایران را تغییر خواهد داد.(20) منصور پس از احراز پست نخست‌وزیری و معرفی وزیران منتخب خود در مجلس، یک برنامه‌ی مفصل و جامع و به گمان خود مترقی، ارائه داد. برنامه‌ای که به نظر می‌رسید با نظر کارشناسان اجتماعی، اقتصادی، اداری، کشاورزی و فرهنگی تهیّه شده بود. وی در خصوص برنامه‌هایش به سخنرانی می‌پرداخت و از مزایای لوایحی که به تصویب خواهد رسید ابراز خرسندی می‌نمود.(21) بدین جهت کاریکاتوریست هفته‌نامه‌ی توفیق «ایرج زارع» تصویر نقشه‌ی ایران را به شکل گربه‌ای شاخ‌دار ترسیم کرده است و آن بدین معناست که این سرزمین از این همه خیال‌پردازی منصور به شدت تعجب کرده و از شدت این تعجب، به مصداق یک ضرب‌المثل قدیمی شاخ‌ درآورده! حسنعلی خان ناسور:- ده پسر چرا این تره‌ها رو خورد نکردی؟ کاکاتوفیق:- ما واسه کسی تره خورد نمی‌کنیم؟!(22) در این تصویر کاریکاتوریست، منصور را در قالب سرآشپز رستورانی ترسیم نموده که از کاکاتوفیق درخواست فعالیت و پیروی نمودن از دستوراتش را دارد. رستوران نماد کشور و کاکا توفیق نماد مردم ایران و تره‌ها نماد برنامه‌ها و لوایح اصلاحی منصور است که با این سبزیجات درصدد پذیرایی از مردم است. به مناسبت فصل امتحانات! ممتحن اولی(به ممتحن دومی)-..... زبونش بد نیست، دستورش هم خوبه ولی خطش رو نمی‌شه خوند، نقاشی و رنگ روغنش خیلی تعریفیه... جبرش عالیه اما حساب سرش نمیشه، طبیعیش هم مصنوعیه! ملت- با این حساب چند بهش بدیم که دست از سرمون برداره؟کاکا:- بیست!(23) در این‌ تصویر کاریکاتوریست با زیرکی تمام منصور را در قالب دانش‌آموزی به نمایش گذاشته و خصوصیات رفتاری وی را با دروس امتحانی تطبیق نموده است. به طوری‌که ممتحن صفات اخلاقی وی را اینچنین توصیف می‌کند: فردی حرّاف، فرمانبر با وعده‌های دروغین بسیار. «کارهای مردم از قبیل فرهنگ و بهداشت، به خود مردم واگذار می‌شود»- حسنعلی خان صدراعظم. صدراعظم: فکر خوبی برای تقسیم کارهای مملکتی کرده‌ام... از این به بعد کار رو شما بکنید، حکومت رو ما!!(24) منصور در 18 اسفند1342ش. برای معرفی دولت خود و جهت اعلام برنامه‌های مقدماتی، سخنرانی نمود و از طرح عظیم توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی خود سخن به میان آورد و از قدرت خلاقه‌ی مردم و وجدان عمومی جهت پیشبرد این اهداف یاری خواست.(25) در کاریکاتور مزبور منصور در میان جمعی از مردم با قشر‌های متفاوت چون بازاریان، اصناف، فرهنگیان و پابرهنه‌گان در حال سخنرانی و توجیه برنامه‌هایی است که از پیش طراحی و تدوین شده‌اند. کلفت صدراعظم:-آهای عمو، این شتر رو اینجا نخوابونی‌ها!! کاکاتوفیق:- برو ننه خدا پدرتو بیامرزه... این شتریه که در خانه‌ی همه می‌خوابه!؟(26) دهه‌ی پر التهاب40 از همان ابتدا با مسائل و مشکلات متعددی مواجه شد یکی از آن مشکلات نبود آزادی بیان و سانسور شدید علیه نشریات و روزنامه‌ها بود و دیگری روی کار آمدن سه نخست‌وزیر در طی چهار سال که هر یک به بهانه‌ای با تاثیرگذاری آمریکایی‌ها عزل و نصب می‌شدند؛ یعنی نظرات مردم تاثیری در این وضعیت ندارد. در این تصویر، کاریکاتوریست این مسائل را به نمایش گذاشته است. وی در ابتدا محله‌ای را به نمایش می‌گذارد که محل سکونت سه نخست‌وزیر، علی امینی، در کاریکاتورها معروف به صدراعظم کمربندی، اسدالله علم، در کاریکاتورها معروف به صدراعظم کلنگی و حسنعلی منصور، در کاریکاتورها معروف به حسنعلی خان ناسور است. در ورودی محلّه تابلویی با عنوان «توقف وسائل انتقادیه در این کوچه ممنوع است» را نشان می‌دهد که در کنار آن کاکا توفیق که نماد ملّت ایران است با شتری که منسوب به «شتر انتقاد» است کنار در منزل حسنعلی منصور ایستاده است و خواهان انتقاد از اوست، اما با اعتراض مستخدم منزل وی روبه‌رو می‌شود. «500 لایحه از 675 لایحه دولت در مجلس تصویب شد.» - جراید -اینا که 500 تاست، ما 675 تا لایحه خدمتتون تقدیم کردیم. -والله ما نخ‌شو هم باز نکردیم... هر چی هست همونه!(27) در دوران تعطیلی مجلس، همزمان با نخست‌وزیری علی امینی و اسدالله علم، 675 لایحه‌ی به تصویب هیأت دولت رسید و به اجرا درآمد. منصور در فروردین ماه سال1343ش. این لوایح را برای تصویب به مجلس داد تا در کمیسیون ویژه مورد بررسی قرار گیرد. وی بیشتر لوایح را مورد تأیید قرار داد و گفت دولت قصد تجدیدنظر در لوایح را دارد.در این کاریکاتور منصور در مقابل دیدگان بهت‌زده‌ی نمایندگان مطیع و فرمانبر که تنها به ذکر «صحیح است احسنت» اکتفا می‌کنند لوایح را به صورت مهروموم شده به رئیس وقت مجلس شورای ملّی، مهندس ریاضی، در کاریکاتور معروف به پیازی(28) تقدیم می‌کند و صحبتی که بین رئیس مجلس و منصور ردوبدل می‌شود نشان از عدم آگاهی کامل طرفین از لوایح دارد. «چون دولت با افزایش سهمیه‌ی بنزین موافقت نکرده است، اغلب اتومبیل‌های دولتی متوقف شدند.»- جراید -قربان بیشتر اتومبیل‌های دولتی به واسطه‌ی گران شدن بنزین کار نمی‌کنند! -فوراً بخشنامه کنید که اگر تا فردا مشغول کار نشن، پروانه‌شون لغو میشه!!(29) هیأت وزیران در آذر ماه 1343ش. به پیشنهاد شرکت ملّی نفت ایران و به استناد ماده 26 اساسنامه شرکت ملّی نفت، قیمت بنزین، نفت و نفت سیاه را دو برابر کرد و سپس شهرداری تهران نیز نرخ کرایه تاکسی و اتومبیل‌های سواری را افزایش داد. افزایش بهای بنزین مورد اعتراض رانندگان تاکسی قرار گرفت و سبب اعتصاب تاکسیران‌ها شد. این اعتصاب موجب طولانی‌تر شدن صف‌های اتوبوس شد و در نتیجه دولت اعلام نمود چنانچه تاکسی‌ها فعالیت خود را از سر نگیرند پروانه کارشان لغو خواهد شد.(30) با این نمونه‌ها دیده می‌شود که هفته‌نامه‌ی توفیق جزء نشریات فکاهی و منتقدی بود که با زبان عامیانه، اعتراض خود را در قالب کاریکاتور و اشعار منظوم در صفحات سیاه و سفید تنظیم می‌نمود و از این طریق در اختیار تمامی مردم قرار می‌داد و تا جایی پیش رفت که از حسنعلی منصور به عنوان «ناسور» و «قمصور» به معنای زخم و دمل چرکی و یا ویران‌گر یاد نمود. سروده‌ها و طرح‌های طنزها و کاریکاتورها همزمان با دوره‌ی نخست‌وزیری حسنعلی منصور در هفته‌نامه‌ی توفیق چاپ و منتشر می‌شده و تاثیر خود را در جامعه برجای می‌گذاشته است. اگرچه کاریکاتورها در ظاهر گویای مطالبی هستند اما در باطن به مسائلی اشاره می-کنند که در زمان خود با خط قرمزهای رژیم پهلوی برخورد داشته است. در واقع کاریکاتوریست‌ها آن ‌نشانه-ها را با مهارت خاص در میان تصاویر جای می‌دهند ودغدغه‌ی اصلی خود را بیان می‌کنند. پی نوشت‌ها: 1- ظهوروسقوط سلطنت پهلوی،ج2، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران: اطلاعات ،چاپ هشتم،1374،ص355. 2- همان،صص356-355. 3- سعید قانعی، دو چهره‌ی مرموز، تهران: زریاب، چاپ اول،1377،ص195. 4- ظهوروسقوط سلطنت پهلوی،ج2،ص361. 5- حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،ج1، تهران: وزارت اطلاعات ،مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول ،1380،ص26. 6- دو چهره‌ی مرموز، ص211. 7- منیژه صدری، زندگی و عملکرد حسنعلی منصور به روایت اسناد،تهران:مرکزاسناد انقلاب اسلامی،چاپ اول1383،صص82-74. 8- دو چهره‌ی مرموز، ص230. 9- ظهوروسقوط سلطنت پهلوی،ج2،ص355. 10- دو چهره‌ی مرموز،ص260. 11- ناسور:ریش روان، ریشی که بر گوشه‌ی چشم افتد.رک. لغت‌نامه دهخدا،ج13،ص19576. 12- عباس میلانی، معمای هویدا؛تهران:نشرآتیه و اختران،چاپ اول1380،ص196. 13- سروده شده در 27/5/1341 در روزنامه توفیق،رک. ابوالقاسم حالت،دیوان خروس‌لاری، تهران: نشر کتابخانة سنایی،1370،ص291. 14- ایرج امینی،بر بال بحران(زندگی سیاسی علی امینی)؛تهران:ماهی،چاپ سوم،1388،ص526. 15- علیرضا زهیری،عصر پهلوی به روایت اسناد ،تهران: دفتر نشر و پخش معارف ،چاپ اول، 1379،ص262. 16- صحیفه‌ی امام(مجموعه آثار امام خمینی)،ج1،تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم،ص139. 17- توفیق، پنجشنبه20فروردین 1343،ش3. 18- جلال فرهمند ، نقدی از درون (مجلس بیست و یکم و حزب ایران نوین از نگاه یک نماینده سابق مجلس) ،(1382بهار)، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، سال هفتم ، ش 25،ص275. 19- همان،ص249. 20- توفیق،پنجشنبه 10 اردیبهشت1343،ش6،ص4. 21- زندگی و عملکرد حسنعلی منصور به روایت اسناد،ص72. 22- توفیق،7خرداد1343،ش9. 23- همان. 24- توفیق پنجشنبه 14 خرداد1343،ش10. 25- دو چهره‌ی مرموز،ص203. 26- توفیق، 14خرداد1343،ش10. 27- توفیق، آذر1343،ش37،ص13. 28- عبدالله ریاضی متولد سال 1285 ش. در اصفهان بود. به جهت تدریس ریاضیات در دبستان دولتی به معلم ریاضی شهرت یافت و نام فامیلی وی یادگار آن دوران بود. وی رئیس دوره‌ی بیست و یکم مجلس شورای ملی بود. اگرچه در زمینه‌ی تحصیل از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود اما در زمینه‌ی سیاست جزء عقب‌مانده‌ترین افراد سیاسی بود و به جای اعتراض به کمبودهای جامعه و نیز تصمیم گیری‌های صحیح در زمینه‌ی لوایح مجلس، اعتراضات خود را صرف کمبود پیاز و سیب زمینی در کشور می کرد. بنابراین طنزنویسان چنین رندانه نام خانوادگی وی را به پیازی تغییر داد بودند، یعنی کسی که تنها به کمبود پیاز و سیب زمینی اعتراض می‌کند. رک. رجال عصر پهلوی(16) به روایت اسناد ساواک(عبدالله ریاضی)، تهران: وزارت اطلاعات مرکز بررسی اسناد تاریخی،چاپ اول،1384،صص13،7. 29- همان،ص15. 30- دو چهره‌ی مرموز،صص247،246.

همراهی صنعت نفت با جریان انقلاب

رقیه متانی یکی از نقاط عطف در تاریخ سیاسی ایران در سال 1357 با سقوط سلطنت شاهنشاهی و پایان حکومت سلطنتی با یک انقلاب مردمی و دینی به وقوع پیوست. علل و عوامل زیادی در شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران نقش دارند و در کنار علل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علل اقتصادی و نفت به عنوان محور و پایة اقتصاد ایران نقش مهمی ‎در پدیده انقلاب ایران داشت. علاوه بر تظاهرات و راهپیمایی‎های میلیونی مردم در جریان انقلاب، اعتصابات متحد و گسترده در ادارات و کارخانجات و صنایع در نیمه دوم سال 1357 از مهم‌ترین ابزار انقلابیون برای فشار به رژیم پهلوی بود و در این میان اعتصاب کارگران و کارمندان صنعت نفت، نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری داشت. چرا که همة اقتصاد ایران در آن زمان در گرو صادرات میلیون‎ها بشکه نفت به خارج بود و اعتصاب کارگران نفت و عدم تولید و قطع صادرات، ضربه سیاسی بزرگی بر رژیم وارد کرد. اقتصاد ایران در سال 1356 کاملاً به نفت وابسته بود و طبق آمار بانک مرکزی در این سال 98 درصد صادرات ایران را نفت و تنها 2 درصد را سایر کالاهای غیرنفتی تشکیل می‎داد. شاه با درآمد نفت، بعد از کودتای 28 مرداد 1332 به تجهیز و توسعه ارتش پرداخت و سازمان اطلاعاتی امنیتی ساواک را تأسیس کرد. در واقع در حکومت رضاشاه و محمدرضاشاه، ارتش مستقیماً از عایدات نفتی تجهیز می‎شد و این روند تا پایان حکومت پهلوی ادامه داشت. همچنین حاصل فروش نفت که در اختیار حکومت بود صرف هزینه‌های نظامی و اداری می‎شد و اقتصاد ایران تک محصولی و به خارج وابسته گردید و نفت جایگاه ویژه‌ای در اقتصاد ایران یافت. درآمد مستمر نفت در برگزاری جشن‎های دوهزار و پانصد ساله، جشن هنر شیراز، جشن‎های تاجگذاری و ... نیز صرف می‎شد که برای شاه در کسب مقبولیت و نشان دادن قدرت رژیم و ارتش موثر بود. از آنجایی که قدرت و امنیت حکومت پهلوی بر پایه درآمدهای نفتی بود این مساله در جریان انقلاب به عنوان یک نقطه اتکاء دولت شکننده بود و زمینه‌ساز بحران شد. از 19 دی 1356 با تظاهرات علما و روحانیون و مردم قم علیه مقاله‌ای که در روزنامة اطلاعات بر ضد روحانیت به چاپ رسیده بود و شهادت عده‌ای از تظاهرکنندگان، نخستین جرقه‌های انقلاب نمایان شد. با برگزاری مراسم چهلم شهدای قم در تبریز و شهادت جمعی دیگر از مردم و چنین وقایعی به صورت پی‌درپی و آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، موجی دیگر از نفرت و اعتراض در کشور بر پا شد. وخامت اوضاع حکومت پهلوی با حادثه هفدهم شهریور 1357 آشکارتر شد و اعتصابات و تظاهرات علیه رژیم پهلوی شکل وسیعی گرفت. از روز 19 شهریور اعتصابات بلند مدت کارگران صنعت نفت آغاز شد که بر روند جریان انقلاب بسیار موثر بود. از روز شنبه 22 مهرماه اعتصاب در پالایشگاه آبادان آغاز شد که با دخالت نیروهای نظامی این اعتصاب به خشونت کشیده شد. به دنبال اعتصاب کارمندان و کارگران پالایشگاه آبادان، از 25 مهر کارکنان اداره مرکزی نیز به پشتیبانی از کارکنان پالایشگاه کار را متوقف کردند. در روز 29 مهر 1357 نیز با پیوستن کارکنان پالایشگاه تهران، اعتصاب همگانی کارمندان و کارگران نفت در پالایشگاه‌های سراسر کشور نمایان شد. اعتصاب¬کنندگان خواستار عدم دخالت نظامیان در پالایشگاه‌ها و سایر قسمت‌های صنعت نفت شدند. اعتصابات کارگران شرکت نفت در ماه‌های بعد نیز ادامه یافت و حکومت پهلوی با روی کار‌آوردن دولت نظامی غلامرضا ازهاری نیز نتوانست تولید نفت را به روال عادی خود برگرداند. چنان که تولید نفت که با اعتصاب 29 مهر از 7/5 میلیون بشکه به 5/1 بشکه در روز رسیده بود در اواخر دی 1357 به 300 هزار بشکه رسید. اعتصاب بیش از سی هزار نفر در صنعت نفت، درآمد ارزی کشور را پایین آورد و شاه را با بحران سختی روبه‌رو کرد و به وی اجازه نداد تا بر تکیه بر نفت به کار خود خود ادامه دهد. این اعتصابات در استمرار انقلاب مردم ایران نقش مهمی‎داشت. زیرا صنعت نفت، علاوه بر تأمین نیاز داخلی و صادرات و منبع مالی رژیم پهلوی، از لحاظ جهانی به دلیل تأمین نیاز اغلب کشورهای صنعتی بسیار اهمیت داشت و با قطع صادرات بیش از 5 میلیون بشکه نفت به خارج، شوکی عظیم به جهان سرمایه‌داری و کشورهای صنعتی وارد کرد. بازتاب عملی اعتصاب صنعت نفت در کشورهای مصرف‌کننده بسیار محسوس بود. به طور مثال ارمنستان شوروری، دو ماه‌ونیم دچار بحران شدید سوخت شده بود و جیمز شلزینگر، وزیر انرژی وقت آمریکا اعلام می‎کند که در صورت ادامه توقف صدور نفت ایران، کشورش مجبور به جیره‌بندی نفت خواهد شد و می‎گوید که اوضاع ایران باعث شدیدترین بحران نفت، از زمان تحریم نفت توسط کشورهای عربی از سال 1973م. شده است. در چنين شرايطى، همراهى صنعت نفت ايران با انقلاب اسلامى، ضمن هدف قراردادن پايه هاى پوسيده حكومت پهلوى، توانست ضربه مهلكی از نظر اقتصادى و به دنبال آن سياسى به آمريكا و ساير كشورهاى صنعتى غرب وارد آورد؛ چرا كه در زمانى كوتاه نه تنها صدور نفت بين كشورها كاهش يافته و سرانجام قطع شد، بلكه خارج شدن ايران از گردونه توليد نفت به افزايش شديد بهاى آن در جهان انجاميد. با اعتصاب صنعت نفت، علاوه بر بازتاب جهانی، ارتش که در دوران پهلوی با درآمدهای نفتی توسعه و تجهیز می‎شد با مشکل روبه‌رو شد و خرید اسلحه و مهمات از دیگر کشورها قطع شد. ارتش هم مسئول مقابله با اعتصاب صنعت نفت بود، هم می‌باید سوخت خود را از آنجا تحویل می‎گرفت و هم از درآمد صادرات نفت تجهیز می‎شد. در نیمه دوم سال 1357 ارتش به عنوان ابزار قدرت شاه به دلیل آسیب از مساله نفت و درگیری‎های روزمره با اعتصابیون دچار مشکل شد و در نهایت کارایی خود را از دست داد و شاه بزرگ‌ترین قدرت داخلی خود را از دست داد. همراهى صنعت نفت ايران با انقلاب اسلامى از دیدگاه امام خمینی (ره)، بنیانگذار انقلاب و جمهوری اسلامی ایران، این گونه تشریح شده است: «نهضت ما گرچه مرهون همۀ اقشار ملت است، گرچه همۀ اقشار ملت نهضت را همراهی کردند، چه بانوان تمام ایران و چه مردان برومند ما، لکن بعضی اقشار یک ویژگی خاصی داشتند و از آن جمله، کارکنان و کارمندان صنعت نفت، برای اینکه اینها در مقامی بودند که شریان حیات اجانب به دست آنها بود، شریان حیات رژیم منحوس در دست آنها بود. اعتصاب آنها یک ویژگی خاصی داشت و همراهی آنها از نهضت یک خصوصیت بیشتری داشت. از این جهت، ما به آنها بیشتر از سایر اقشار شاید ارج بگذاریم و تشکر می‏کنیم. شما برادران بودید که در اعتصابات خودتان مقابل رژیم طاغوتی ایستادید و نهضت را پیش بردید و اسلام را تقویت کردید. من باید از شما تشکر کنم. من دعا به شما می‏کردم و می‏کنم.» مآخذ: فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، تهران، اطلاعات، 1370 حسینیان، روح الله، انقلاب اسلامی (زمینه ها، چرایی و چگونه): عنوان جلد 5: یکسال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387 فوران، جان، مقاومت شکننده، ترجمة احمد تدین،چ هشتم، تهران، رسا، 1387 بازرگان، مهدی، انقلاب ایران در دو حرکت، بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، 1363 هاشمی رفسنجانی، اکبر، کارنامه و خاطرات سالهای 58 و 1357: انقلاب و پیروزی، به اهتمام عباس بسیری، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب،چ دوم، 1383 ترزیان، پی یر، داستان اوپک، ترجمه عبدالرضا غفرانی، تهران، فرانریش، 1367 صحیفه امام (ره)

مبارزه ادامه دارد

فاطمه حسنلو در آن زمان شاید هیچ کس پیش‌بینی چنین اتفاق‌های مهم در پیش را نداشت و عوامل حکومت پهلوی با خود گفتند: «آیت‌الله خمینی هرچه از ایران دورتر باشد برای ما بهتر است» اما پس از ترک عراق، در تاریخ 14 مهر 1357 امام خمینی (ره) وارد پاریس شدند و این حرکت مقدمه‌ای شد برای جهانی شدن انقلاب اسلامی و شناخته شدن امام. زیرا انقلاب اسلامی تفکری عظیم بر مبنای عدالت‌خواهی و مبارزه با ظلم و ستم در کل جهان داشت و از همان سالهای آغازین دهه 1340 فراز و نشیب‌های زیادی را پشت‌سر گذاشته‌ بود. یکی از این فرازها در شهریور ماه 1357 ثبت شد؛ امام در مقابل اعتراض مقامات عراقی که مخالف فعالیت‌های سیاسی ایشان بودند، فرمودند که من در برابر اسلام و ملّت ایران مسوولم و باید به وظیفه الهی و معنوی خود عمل کنم. امام با تمام رهبران سیاسی جهان فرق داشتند، ایشان نه برای به قدرت رسیدن مبارزه می‌کردند و نه برای مطرح شدن در جهان، بنابراین هیچ ترسی از دشمنان خود نداشتند. تا جایی که می‌گویند که من هر کجا که بروم فرشم را پهن می‌کنم و آنجا منزل من است، پس هر شهر و کشوری که مرا ببرند باز ندای اسلام و افشای ظلم و ستم را بازگو خواهم کرد. جمعه‌ای از نیمه مهر 1357 در فرودگاه اورلی پاریس، امام در این راه بودند. جمعیت در برابر دوربین‌ها و نگاه‌های پرسشگر چیزی غیر از آرامش از ایشان نمی‌دیدند و تصویری جدید و ناباورانه در ذهن‌شان نقش بست. شخصیتی را در مقابل‌شان می‌دیدند که کوهی از عظمت و آرامش بود؛ تا به حال تاریخ نشان داده بود کسانی که حتی قدرت ناچیزی به دست می‌آورند چگونه غرقش می‌شدند؛ آنان نمی‌دانستند که امام فقط و فقط خدا را می‌دید و هدفی جز پیروزی اسلام نداشت. شب همان روز رئیس جمهور وقت فرانسه فرستاده خود را برای ملاقات پیش امام فرستاد. او حامل این پیام بود که شما در فرانسه می‌توانید اقامت کنید، ولی حق فعالیت سیاسی را ندارید. این شرط باعث شد که حتی حکم خروج امام توسط رئیس پلیس فرانسه رسماً ابلاغ شود، اما فردای آن روز دولت فرانسه اعلام کرد آیت‌الله خمینی می‌تواند در پاریس بماند. دشمنان ملت ایران در خیال خام خود تصور می‌کردند که با دور نگه داشتن امام، صدای ایشان به گوش جهانیان نخواهد رسید، ‌اما این گونه نشد، نوفل‌لوشاتو مکانی برای ورود هزاران دل برای شنیدن ندای حق‌طلبی امام و برملا کردن ظلم و فساد حکومت پهلوی در ایران شد و این شروعی برای جهانی شدن انقلاب اسلامی بود. امام در طول اقامتشان در فرانسه برای تنظیم ارتباطات دو دفتر داشتند. دفتر اول در همان نوفل‌لوشاتو بود و دفتر دوم در پاریس که دفتر دوم، هماهنگی لازم برای دیدارکنندگان با امام را فراهم می‌کرد و از طریق همین ارتباطات مبارزات در ایران هدایت می‌شد. دهکده آرام نوفل‌لوشاتو با ورود امام به مهمترین کانون خبر رسانه‌های جهان تبدیل می‌شود و ایشان در 20 مهر 1357 امام خمینی(ره)‌ در آستانه چهلم شهدای 17 شهریور پیام می‌دهند: «اکنون در اینجا به خدمت ادامه می‏دهم. در نهضت اسلامی و خدمت به مردم مسلمان، مکان یا رنج در مکان مطرح نیست؛ آنچه مطرح است ملت است؛ صدای وجدان است. من هر چه بکنم و بر سر من هر چه بیاید در مقابل شمایی که خون در راه آزادی و اسلام داده‏اید خجلم. آنچه مرا در این مکان رنج و دردآور دلخوش می‏کند خدمت به شما است. من در غم خانواده‏های افتخار آفرین سراسر ایران خود را شریک می‏دانم و یاد کودکان دبستانی ایران که اخیراً به دست شاه جبار کشته شده‏اند قلبم را می‏فشارد. چهلم تهران را روز عزای عمومی اعلام کرده و خود نیز عزادارم.» در تاریخ 27 مهر ماه 1357 نمایندگان ساواک در رم خبر دادند که دانشجویان ایرانی مخالف حکومت پهلوی از شهرهای فلورانس و ونیز برای دیدار با امام به فرانسه مسافرت کردند و مدت 5 روز در نوفل‌لوشاتو ماندند و همچنین اعلام شد عده‌ زیادی از دانشجویان از ایالتهای تگزاس و دو اتوبوس از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان، انگلیس به پاریس وارد شدند و آنجا مکانی شد برای شیفتگان و جویندگان حقیقت. دشمنان ملت همچنان گمان می‌کردند که با نگه داشتن امام در آن دهکده دورافتاده دیگر همه چیز تمام خواهد شد. اما همه یاران امام در نوفل‌لوشاتو و بخصوص سیداحمد، فرزند ایشان در برقرار کردن ارتباط با سخنرانی‌های هر شب امام و رساندن پیامها و متن سخنرانی‌های ایشان به ایران مؤثر بودند و با آگاه شدن مردم از سخنان امام، مصمم‌تر می‌شدند و مبارزات را با روحیه بیشتر و بالاتری پیش می‌بردند. همچنان که سفر تعدادی از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی از کشورهای مختلف نیز تأثیر زیادی بر با خبر شدن جهان از نهضت امام داشت. در سفر برخی مقامات پهلوی به پاریس برای ملاقات با امام، آنها خواستار سازش امام شدند، اما امام قاطعانه فرمودند که شاه باید برود، مردم این حکومت را نمی‌خواهند. همچنین در مصاحبه خبرنگار انگلیسی خبرگزاری رویتر با ایشان، می‌گویند: «فشار بیش از حد شاه، مردم را چنان در تنگنا قرار داد که آنان دست به یک قیام همگانی زدند. شاه، استقلال سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی ما را از بین برده است و ایران را در همۀ ابعاد وابسته به غرب و شرق کرده است. مردم ایران را زیر شکنجه و سیاهچال‌های زندان کشته است. از تمام علما و خطبا برای گفتن حقایق جلوگیری کرده است. تمام اینها موجب شده است که مردم مسلمان ایران خواستار یک حکومت اسلامی باشند... حکومت اسلامی‏ای که بر پایۀ استقلال و آزادی بنا می‏شود. و اما راجع به عکس‏العمل خشن نظامی، مگر اکنون ما گرفتار چنین حکومتی نیستیم؟ آیا خشونتی را بیش از آنچه اکنون ملت ایران بدان گرفتارند در تاریخ دیده‏اید؟ و یا سراغ دارید؟ آیا بیش از پنجاه سال نیست که ما با عکس‏العمل خشن نظامی رو به رو هستیم؟ یک کودتای نظامی هم مانند دولت نظامی نمی‏تواند مبارزات مردم را متوقف کند. مبارزه، تا برچیده شدن نظام شاهنشاهی و سقوط این دودمان ادامه دارد.» وقتی هم خبرنگار می‌پرسد، چرا حضرت آیت‏اللّه‏ راه حل میانه را نمی‏پذیرند؟ امام خمینی(ره) پاسخ می‌دهند: «راه حل میانه یعنی تسلیم [در برابر] رژیم شاه. زیرا بساط سلطنت و همۀ بنیادهای فشار و اختناق و تمام برنامه‏هایی که اجرایشان ایران را به این روز انداخته است و کار را به بن‏بست فعلی رژیم کشانده است، پابرجا هستند. بنابراین راه حل میانه، یعنی پیوستن به رژیم شاه، و این نه تنها بن بست را از بین نمی‏برد بلکه کامل می‏کند و ملت کسانی را که به این راه‌حل‌ها گوش می‏دهند، نه تنها نفی می‏کند بلکه خائن می‏شمارد.» منابع: ـ صحیفه امام(ره) ج3 ـ مبارزات امام خمینی (ره) به روایت اسناد، سجاد راعی‌گلوجه، ‌مرکز اسناد انقلاب اسلامی ـ همراه با امام (ره) در پاریس، چاپ و نشر عروج ـ دیدار در نوفل‌لوشاتو، ابوالفضل توکلی‌نیا، چاپ و نشر عروج

محرمعلی‌خان قهرمان سانسور!

آنچه در پی می‌آید مطلبی با عنوان "سانسور مطبوعات در دوره اختناق" از شماره سوم مجله گزارش روز با تاریخ انتشارنهم فروردین 1358 است. در مطالعه این مطلب هم باید به زمان انتشار آن توجه داشت و هم این که در این نقل، سعی شده است کمترین دخل و تصرف صورت بگیرد؛ بنابراین اگر ایرادی در مطلب اعم از مشخص نبودن نام نویسنده، رسم‌الخط و املای متن دیده شد، بنا بر امانتداری در بازانتشار مطلب بوده است. ارایه محتوای متن برای آشنایی با زاویه‌ای از وضعیت دوران حکومت پهلوی در اولویت قرار داشته است. محرمعلی‌خان نامی است که در ذهن همة مطبوعاتی‌ها سانسور را تداعی می‌کند. این مرد که همة او را «بابا» صدایش می‌کردند، در عمر طولانی خویش کاری جز سانسور و ایجاد رعب و وحشت میان مطبوعاتی‌ها نداشت. و باصطلاح همة عمر خود را بر سر اینکار گذاشت (او در سال‌های آخرین عمر خویش که حتی قادر براه رفتن و حرکت نبود، دستورهای دریافت شده‌اش را از مقامات بالای وزارت اطلاعات و جهانگردی بوسیلة راننده‌اش به اجرا در می‌آورد و چنان رمز و رازی در کارش داشت که هیچکس از کارش سر درنمی‌آورد. او در طول سالهای خدمتش به اکثر نخست‌وزیران دوران طاغوتی پنجاه سال اخیر خدمت کرده بود، و از بسیاری آدم‌ها مستمری فصلی و سالیانه داشت، بعنوان مثال او از دکتر منوچهر اقبال مستمری سالیانه داشت، و این مستمری‌ها بود که دود و دم او را تأمین می‌کرد، در سال‌های آخرین عمر خویش ازدواج کرد و صاحب فرزندی نشد. او بشخصه مردی سخت‌گیر، وظیفه‌شناس، مصمم، با تجربة با عواطفی نیمه‌جان، پر راز رمز، آشنا به مسائل و نوشته‌ی مطبوعات بود، از آن مردانی بود که حکم انجام وظیفه براسر زندگی و اندیشه‌اش حکومت کرده بود. هرگز در زندگی‌ کسی را نبخشید، اما برای بخشیده شدنش گامهائی برمی‌داشت، خود دستگیرش می‌کرد، خود بدست دژخیم می‌سپرد، صابونش را بتن مطبوعاتی‌ها می‌مالید، بعد از آن اشک تمساح می‌ریخت و احیاناً واسطه می‌شد تا مجرم بیگناه بخشیده شود. اهل آذربایجان بود. در تبریز به کار چندش‌آور سانسور عقاید می‌پرداخت. اشتباه نشود اما سواد درست و حسابی نیز نداشت، مأمور سانسور عقاید بود. دستورها را اجرا می‌کرد. خودش می‌گفت مأموریتی که به من می‌دهند. برفرض بروم یکی از مطبوعاتی‌ها را بگیرم، خدا کند که چشمم به چشم او نیفتد دیگر از دست من خلاصی نخواد داشت. اهل رشوه و هدیه نیز نبود. وظیفه‌اش را بالاتر از هر چیزی می‌دانست. رؤسای شهربانی وقت هر وقت که تغییر می‌یافتند. او را بعنوان یکی از ارثیه‌ها به همدیگر تحویل می‌دادند. با آن سواد کم و پست ناچیزش معروفترین عضو شهربانی بود. درجه و پاگون نداشت، گویا در ردیف یکی از استواران هم‌ردیف شمرده می‌شد. در زمان رضاشاه به تهران آمد و در دستگاه دژخیم مختاری به خدمت پرداخت. بخاطر هوش سرشار و بی‌رحمی در انجام وظیفه و روح غیرقابل گذشتی که داشت بزودی مورد توجه قرار گرفت و مأمور منحصربفرد سانسور و اختناق و توقیف مطبوعات شد. در زمان رضاشاه هر نخست‌وزیری که بر سر کار آمد. او را می‌بایستی بشناسد. او چماق شخصیت‌ها بر فرق نویسندگان و روزنامه‌نگاران و مطبوعات بود، کسانیکه صابون او به تنشان خورده بود. از او وحشت داشتند، در چند سال گذشت خیلی پیر و شکسته شده بود. با مطبوعاتی‌ها مدارا می‌کرد. یکی از خصوصیات او در این اواخر این بود که وقتی برای توقیف روزنامه‌ای می‌رفت، پیش از آنکه باطاق مدیر برسد، از خود سر و صدای زیادی راه میانداخت تا مدیر و یا سردبیر متوجه شود و تعدادی از نشریه خود را بردارد و پنهان کند، که حداقل بتواند پول آگهی‌های خود را وصول نماید. زیرا که او همه نشریات را جمع می‌کرد و می‌سوزاند و چون همه سوراخ‌های پست و فروش و توزیع را می‌شناخت با یک تلفن او لشکری از مأموران پلیس براه می‌افتادند و روزنامه یا مجله را طی یک ساعت از بساط روزنامه‌فروشی‌ها جمع می‌کردند. این اواخر خیلی تکیده و پیر شده بود و پیش از آنکه به اداره بیاید چند قرص انرژی بالا می‌انداخت دو تا استکان چائی می‌خورد و قد راست می‌کرد نیرو می‌گرفت و سرکار می‌آمد. اصولاً کار او از ساعت 4 بامداد آغاز می‌شد و ساعت 2 بخانه‌اش که در ضلع جنوبی پارک شهر بود می‌رفت و ساعت 11 بیرون می‌آمد. دو سه ساعتی در شهر قدم می‌زد تا به مجلات سری بزند و دوباره به خانه‌اش می‌رفت و مثل یک آماده‌باش دائمی منتظر دستور مقامات می‌شد. او را از سال چهل و سه شناختم البته پیش از این آشنائی مختصری با او داشتم. اما در این سال که ادارة کل تبلیغات و انتشارات به وزارت اطلاعات تبدیل شده و او را بعنوان مأمور سانسور باین وزارت‌خانه فرستادند من با او و روحیه‌اش آشنا شدم. از این سال بود که ادارة مطبوعات از وزارت کشور به وزارت اطلاعات منتقل شد او نیز از شهربانی کل کشور باین وزارتخانه نقل مکان کرد. تا بانجام وظیفه باصطلاح خطیر خود، بپردازد. او دوازده سال در این وزارتخانه انجام وظیفه کرد و در حدود دو سال قبل دار فانی را وداع گفت. در این وزارتخانه او زیر نظر اداره‌ای که از اداره کل مطبوعات منشعب می‌شد انجام وظیفه می‌کرد برنامه کارش چنین بود که در ساعت 4 بامداد از خواب بیدار می‌شد و ساعت 5/4 باداره می‌آمد آن زمان مأمور بررسی یا سانسور مدیرکلی بود که مثل محرمعلی‌خان کارش را خیلی جدی انجام می‌داد و مرد بی‌رحم و غیرقابل نفوذی بود، محرمعلی‌خان می‌رفت روزنامه‌های بامدادی را که آن زمان خیلی بیشتر از حالا بود می‌گرفت و می‌آورد، در همان اتاق می‌نشست تا دستورش را بگیرد طی این مدت روزنامه‌ها به فوریت بررسی می‌شد، از مقامات حتی شخص وزیر دربار مطالب خاصی کسب تکلیف می‌گردید و تصمیم هرچه بود، به محرمعلی‌خان ابلاغ می‌گردید آنگاه اگر روزنامه‌ای می‌بایستی توقیف شود، یا مطلبی از داخل روزنامه‌ای برداشته شود، دم و دستگاه و لشکر نامرئی محرمعلی‌خان بکار می‌افتاد. بزودی مدیر را از خواب بیدار می‌کردند و به چاپخانه می‌کشاندند و این تدبیر یا پولتیک محرمعلی‌خان بود که چهره می‌نمود. بر فرض اگر مطلب کوچکی از داخل روزنامه می‌بایستی برداشته شود تدبیر محرمعلی‌خان چنین بود، او میگفت راننده‌اش به مدیر روزنامه تلفن بزند و شماره بدهد که مدیر با محرمعلی‌خان خیلی فوری و بعنوان یک کار حیاتی تماس بگیرد. بیچاره مدیر که تنش با همین تلفن لرزیده بود. با عجله با محرمعلی‌خان تماس می‌گرفت. و محرمعلی‌خان به او می‌گفت اگر می‌خواهی زنده بمانی، اگر علاقه بزن و بچه‌هایت داری، اگر دستت روغن داغ داری زمین بگذار و بیا چاپخانه، والا همین الان مأموران می‌آیند و می‌برند آنجا که عرب نی انداخت. بیچاره مدیر که قادر به تکلم نبود و وحشت سراپای وجودش را گرفته بود. بی‌آنکه بتواند از کم و کیف مسئله باخبر شود، مثل دیوانه‌ها بلند می‌شد و بدون آنکه ریش خود را بتراشد و لباس درستی بپوشد به چابخانه می‌رفت، پیش از او محرمعلی‌خان در چاپخانه نشسته بود، با حال بسیار گرفته و عصبی «البته مصنوعی» مدیر را به اتاق می‌برد و به او می‌گفت اگر او واسطه نشده بود. مدیر سرش بباد رفته بود و یا حرفهائی از این قبیل و آنوقت به مدیر می‌گفت خدا را شکر کن که بخیر گذشت و خاطرنشان می‌ساخت که روزنامه‌اش قابل انتشار نیست و پیش مدیر چند تلفن مشکوک نیز می‌کرد و کار به اینجا ختم می‌شد که اگر مدیر می‌خواهد روی پای خود بیاستد. باید خبر مورد نظر را حذف کند. و او را نیز بدرد سر نیاندازد و امروز هم همانجا بنشیند و منتظر دستوراتش باشد. همان موقع روزنامه‌های پخش شده بوسیله مأموران شهربانی به دفتر روزنامه آورده می‌شد و محرمعلی‌خان بمدیر می‌گفت نویسنده این مطلب باید به اداره معرفی شود. و می‌رفت بعد از ساعتی در حالی که در رختخواب خود غلت میزد تلفن را برمی‌داشت و می‌گفت یا فلان مطلب را از داخل صفحه در بیار و یا روزنامه را ولش کن «محرمعلی خان در توجیه این شکل عملکرد عقیده داشت که باید از مرگ گرفت تا به تب راضی کرد. او یکه‌تاز بلامنازع میدان بود و اما سانسور چگونه در مطبوعات 15 ساله اخیر جان گرفت؟!

پری؛ مشهور‌ترین زن بدکاره تهران

سکینه قاسمی مشهور به «پری بلنده» از اوباش مشهور در ساقط کردن دولت مصدق بود که پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 در ایران، در 21 تیر 1358 به اتهام فساد فی‌الارض، اعدام شد. وی از جمله افراد فعال ـ سلطنت طلب‌های چاقوکش، ارازل و اوباش ـ در کودتا، که در بسیج توده‌های نا‌آگاه مردم علیه دکتر مصدق نقش مهمی داشت. متاسفانه اطلاعات زیادی از زندگی او وجود ندارد ولی از عومل سرکوب رژیم شاهنشاهی بود که به همراه شعبان جعفری مشهور به شعبان بی‌مخ در در بازگرداندن «محمد رضا پهلوی» به قدرت و ساقط کردن دولت مصدق به خوبی ایفای نقش کرد. همچنین وی یکی از مشهور‌ترین زنان اوباش تهران بود که باندهای گسترده‌ای در اغفال دختران روستایی و به کار گیری آنان در خانه‌های فساد خود داشت. پری بلنده چماق بدست در کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد او زنی شاه‌دوست و دیکتاتورطلب بود که باند مافیایی فحشا و فساد را در طول ده‌ها سال رهبری می‌کرد. پری بلنده چندین خانهٔ فساد در محلهٔ بدنام تهران «شهر نو» و منازل متعددی در سایر نقاط تهران داشت و از طریق تهیه کردن مواد مخدر و دخترکان کم سن و سال برای محافل مقامات دولتی و دربار ستمشاهی، سر و سری هم با رجال به هم زده و به قول معروف دارای تیغ برنده‌ای بود! سکینه قاسمی؛ زنان و دختران زیادی را به فساد و گمراهی کشاند، بخصوص دختران روستایی که از سواد کمتری برخوردار بودند. عوامل باند پری بلنده؛ زنان و دختران روستایی را می‌ربودند و یا اغفال می‌کردند و به «شهر نو» منتقل می‌کردند. بازی روزگار اما چنان بود که «پری بلنده» که نقش مهمی در سرنگون کردن دولت محمد مصدق ایران داشت، پس از دو دهه از وقوع کودتای 28 مرداد و با وقوع انقلاب اسلامی، به حکم قاضی شرع انقلاب،به جرم فساد فی الارض اعدام شد. منبع: سایت شفاف

چالشی از شرق - جرج واشنگتن ایران

28 مرداد با کودتای آمریکایی- انگلیسی سال 1332، در تاریخ ایران به عنوان خاطره ای تلخ جاودانه شده است. محمد مصدق، اصلی ترین بازیگر سال های انتهایی دهه بیست و ابتدای دهه 30 عرصه سیاسی ایران، چهره ای شناخته شده در دنیای آن روز بود. مجله تایم در شماره مورخ هفتم ژانویه سال 1952 خود محمد مصدق را به عنوان مرد سال برگزید و شرح مفصلی از او زیر عنوان «مرد سال - چالشی از شرق» منتشر کرد. مطلبی که در ادامه می آید، انعکاس دیدگاه های این مجله است و البته اشکالات و انتقاداتی هم به آن وارد است. یکی بود، یکی نبود. روز و روزگاری در یک سرزمین کوهستانی بین بغداد و دریای خاویار (منظور دریای خزر است) یک اشراف زاده ایرانی زندگی می کرد. این مرد اشرافی پس از عمری نق زدن و عیب جویی کردن از شیوه حکومت مملکتش، ناگهان وزیر اعظم و فرمانروای این کشور پادشاهی شد. چند ماهی نگذشته بود که اعمال و کردار و رفتار و گفتار و شوخی ها و گریه ها و قهرها و آشتی هایش نقل محافل و مطبوعات سراسر جهان گردید. ادا و اطوارهای عجیب او، نه فقط مردم کشورش را به خود مشغول داشته بود، بلکه سرنوشت صلح و جنگ و ترقی یا سقوط بسیاری از سرزمین های دور از کوههای وطن او هم به آن بستگی داشت. شیوه حکومت و مملکت داری او هم غیر عادی و حیرت انگیز بود. بطور مثال هنگامی که می خواست تغییراتی در استانداران ایالات مختلف کشورش بدهد، نام هر استان را در کاغذهایی نوشته و به کاسه ای می انداخت و از کسانی که نامزد استانداری بودند، می خواست یکی از آن کاغذها را بردارند و قرعه به نام هر یک از آنها اصابت می کرد به همان استان اعزام می شدند. مانند همه زمامداران، این دولتمرد پیر، دوستان و خویشان زیادی داشت و علاوه بر آنها اشخاص متنفذ بسیاری، که بعضی صادق و وطن پرست و برخی چاپلوس و فرصت طلب بودند، وی را احاطه می کردند و تقاضاهای غالباً نامربوط و نامشروعی از او داشتند. وظیفه و خلقیات او ایجاب می کرد که به این تقاضاها پاسخ منفی بدهد. ولی او در امور شخصی آنقدر محجوب و مأخوذ به حیا بود که نمی توانست رودروی متقاضیان بایستد و مستقیماً کلمه «نه» را بر زبان بیاورد. تنها راهی که برای رد تقاضاها و پیشنهادات نامربوط متقاضیان پیدا کرده بود، این بود که نوه دو ساله اش را نزد خود فرا میخواند و تقاضا یا پیشنهاد متقاضی را در حضور خود او برای نوه اش تکرار میکرد و از او میخواست که با یک کلمه آری یا نه بگوید که این کار را انجام بدهد یا نه. نوه دو ساله پیرمرد که قبلاً تعلیمات لازم را از پدربزرگ گرفته بود، بدون لحظه ای تأمل جواب می داد «نه» و پیرمرد با تأسف و تأثر می گفت من نمی توانم کاری بر خلاف میل او انجام بدهم. گاهی هم که دخترک از جوابهای منفی خسته می شد، یک جواب مثبت هم می داد که این برای دولتمرد پیر مشکلات زیادی فراهم می کرد. اما در سیاست خارجی، این دولتمرد پیر روش قاطع و انعطاف ناپذیری داشت. آنطور قاطع و پر تحرک که در محل اقامت رؤسای کشورهایی در فاصله هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین او، چراغ های اطاقها تا دیر وقت شب روشن بود و دولتمردان این کشورها ساعتها با هم جروبحث می کردند تا مگر راهی برای تأمین خواسته های او بی آنکه به خود لطمه ای وارد آورند، پیدا کنند. البته دولتمرد پیر هرگز دولتهای مخاطب خود را تهدید به جنگ نمی کرد. برنده ترین اسلحه او تهدید به انتحار سیاسی خودش بود، درست مثل پسر بچه لجوجی که به شما می گوید "یا چیزی را که می خواهم به من بدهید و یا آن قدر نفس نمی کشم که بمیرم. آنوقت شما غصه خواهید خورد." دولتمرد پیر با همین رویه در کار سیاست و مملکت داری توجه جهانیان را به خود جلب کرده و به معروفترین شخصیت کشورش در طول قرنها تبدیل شده است. با همین شیوه، او خطر جنگ عمومی و بزرگی را بین کشورهای مختلف افزایش داده و ملت خود را نیز به فقر کشانده و در آستانه سقوط قرار داده است. با این همه ملتش او را دوست دارند و کارهایش را تحسین می کنند و هر بار که در میان مردم ظاهر می شود به گرمی از او استقبال می نمایند. تهدید تازه دولتمرد پیر در نخستین سال زمامداریش به یکی از شاخص ترین شخصیت های سیاسی جهان در صحنه سیاست بین المللی مبدل شد. شهرت جهانی او نه به خاطر این که بهترین یا بدترین یا نیرومندترین دولتمرد جهان بود حاصل شد؛ بلکه بیشتر به خاطر این بود که صعود سریع او از گمنامی به شهرت با بزرگترین جنجال های سیاسی همراه گردید. این جنجال سیاسی یک پدیده ظاهری و زود گذر نبود. بلکه این اعجوبه پیر با شیوه های غیر عادی و شگفت انگیز خود یکی از ژرفترین و پیچیده ترین مسائل زمان خود را پدید آورده است. پیرامون حرکات این اعجوبه زمان، بحرانی در سرنوشت جامعه بشری در حال شکل گرفتن است. این مرد شگفت انگیز محمد مصدق، نخست وزیر ایران، و مرد سال 1951 است. او بود که داستان نفت را به یکی از قصه های شهرزاد تبدیل نمود و چرخهای آشوب را روغن کاری کرد. اشکهای او که خاصیت سوزاننده تیزاب را داشت آخرین پایه های امپراتوری بزرگ را ذوب کرد. او با صدای پر نوسان و شکوه آمیزش شجاعانه غرب را به چالش طلبید و نفرت و حسادتی را برانگیخت که تا این زمان برای غرب ناشناخته و نامفهوم بود. مصدق ناگهان سمبل خواستها و آرزوهای میلیونها انسان در داخل و خارج ایران گردید و مظهر احساسات خشمگینانه و تعصب آلودی شد که خود آن را پدید آورده بود. احساسات میلیونی مردم این کشورها چنان دستخوش هیجان شد، که ترجیح می دادند نابود شوند و تن به ادامه رابطه با غرب ندهند. کمونیسم از وضعی که پیش آمده نهایت استفاده را برد و احساسات به غلیان آمده علیه غرب را ترغیب و تشجیع کرد، ولی باید گفت که در ایجاد این حرکت نقشی نداشت. در بحبوحه رقابت و دشمنی بین جهان غرب و کمونیست، شکاف و اختلاف تازه ای که میان غرب و شرق غیر کمونیست پدید آمده، تهدید بزرگ و تازه ای برای جهان غرب به شمار می آید. در طول سال 1951 تهدید و خطر کمونیسم در جهان ادامه یافت، ولی چیز تازه ای بر آن افزوده نشد و حتی می توان گفت که اندکی کاهش یافت. رویدادهای سال 1951 بیشتر تحت الشعاع خطرهای تازه ای که از خاورمیانه و خاور نزدیک سر بر آورده بود قرار گرفت و در مرکز این شبکه رو به گسترش خبری، یک نفر، محمد مصدق قرار داشت. واقعیت این است که قدرت نظامی غرب برای رویارویی با کمونیسم در سال 1951 افزایش یافت. ولی مبارزه طلبی مصدق را نمی توان با قوه قهریه پاسخ گفت. غرب با همه قدرت نظامی خود نتوانست در سال 1951 با رهبر گریان و رنجور یک کشور درمانده و بی دفاع مقابله کند. غرب هنوز نتوانسته است توان اخلاقی لازم را برای توجیه هدفها و مسئولیتهای خود در خاورمیانه به دست آورد. تا زمانی که غرب این توان اخلاقی را به دست نیاورد، نمی تواند با مصدق و میلیونها انسانی که پشت سر او ایستاده اند مقابله کند. در ایران و مصر و کشورهای دیگر منطقه وقتی از ما غربیها می پرسند "شما که هستید و اینجا چه می کنید؟" تنها پاسخ ما مِن مِن کردن و معاذیر گُنگ و نامفهوم بر زبان راندن است. شارل مالیک نماینده لبنان در سازمان ملل متحد در این باره گفت: می دانید مشکل اساسی غرب در خاورمیانه چیست؟ مسئله این است که غرب اعتماد بنفس خود را از دست داده و سیاست روشنی در این منطقه ندارد... تا زمانی که غرب توان اخلاقی لازم را برای اتخاذ یک سیاست روشن و مثبت و سازنده در این منطقه به دست نیاورد، آشوب ادامه خواهد یافت. "تایم" از این قسمت به بعد به سیاست جهانی و مسائل مربوط به آمریکا و تشریح وقایع مهم سال 1951 و نامزدهای دیگر عنوان مرد سال 1951 مانند چرچیل و ترومن و آیزنهاور پرداخته و سپس مجدداً به دلیل انتخاب دکتر مصدق به عنوان مرد سال 1951 بازگشته و زیر عنوان "جرج واشنگتن ایران" به شرح حال وی پرداخته و چنین می نویسد: جرج واشنگتن ایران (اعطای لقب جرج واشنگتن ایران به دکتر مصدق از طرف مجله تایم در آن زمان مورد انتقاد شدید مطبوعات انگلیس قرار گرفت، زیرا جرج واشنگتن مظهر مبارزه و آزادی و استقلال آمریکا و شخصیت محبوب و مورد احترام همه آمریکایی هاست و مقایسه دکتر مصدق با وی به هیچ وجه برای انگلیس ها قابل هضم نبود) احتمالاً در سال 1879 به دنیا آمده است "از جمله شگفتی های مصدق این است که سن واقعی خود را فاش نمی کند!"؛ مادر او یکی از شاهزاده خانم های قاجار بود. سلسله ای که قبل از پهلویها در ایران سلطنت می کردند. پدرش قریب به سی سال دارای سمتی معادل وزیر دارائی در حکومت سلاطین قاجار بود. محمد مصدق در سال 1906 وارد عالم سیاست شد و چون معمولاً نقش منتقد و مخالف حکومت را بازی می کرد، غالباً از دستگاه حکومت دور بود و چند بار نیز به تبعید رفت. مصدق که تحصیلات خود را در رشته حقوق به پایان رسانده و درجه دکترا گرفت؛ بعد از پایان تحصیل در سوئیس به کشورش بازگشت و در اواخر سلطنت قاجاریه صاحب مشاغل مهمی شد. بعد از انقراض قاجاریه، در دوران سلطنت اولین پادشاه سلسله پهلوی به واسطه مخالفت با روش مستبدانه او مغضوب واقع شد و مدتی به حال تبعید به سر برد؛ تا اینکه پس از اشغال ایران از طرف نیروهای متفقین و استعفای اجباری رضاشاه به صحنه سیاست بازگشت. با وجود این تا روز هشتم مارس سال 1951 که رزم آرا نخست وزیر طرفدار غرب ایران به قتل رسید، کسی نامی از او در غرب نشنیده بود. مصدق اندکی پس از ترور رزم آرا طرح ملی شدن نفت ایران را به تصویب مجلس رساند و متعاقب آن موجی از احساسات ملی و ضد خارجی ایران را فرا گرفت، که سرانجام آن انتخاب مصدق به مقام نخست وزیری بود، زیرا گمان نمی رفت کسی جز خود او قادر به اجرای این قانون و بیرون راندن انگلیسی ها از ایران باشد. با وجود انتقادات شدیدی که در غرب، بخصوص انگلستان از دکتر مصدق و اقدامات افراطی او به عمل آمده، واقعیت امر این است که خود انگلیسی ها هم در ایجاد زمینه انفجار احساسات ضد انگلیسی در ایران بی تقصیر نبوده اند. شرکت نفت انگلیس و ایران که به موجب قانون ملی شدن نفت ایران از ادامه بهره برداری نفت ایران محروم شده است، یک شرکت نیمه دولتی انگلیس بود که بخش اعظم سهام آن به دولت انگلستان تعلق داشت. اما سهمی که این شرکت از درآمد هنگفت خود به دولت ایران می پرداخت به مراتب کمتر از مالیاتی بود که دولت انگلیس بابت درآمد این شرکت دریافت می نمود. دولت آمریکا بارها شرایط غیر عادلانه این معامله را به انگلیسی ها گوشزد نموده و هشدار داده بود که در صورت ادامه این وضع، ایران به مرحله انفجار خواهد رسید، ولی انگلیس ها به این هشدار اعتنا نکردند و آمریکا هم از فشار بیشتر به انگلستان برای قبول شرایط یک معامله معقول با ایران خودداری نمود. ترور رزم آرا و سرعت حوادثی که نخست به تصویب قانون ملی شدن نفت ایران و سپس زمامداری دکتر مصدق انجامید، انگلیس ها را وحشت زده و غافلگیر کرد و به دادن امتیازاتی برای انعقاد یک قرارداد عادلانه نفت با ایران رضایت دادند، ولی دیگر دیر شده بود و ایرانی ها دیگر به هیچ قیمتی حاضر نمی شدند اختیار صنایع نفت خود را به دست انگلیس ها بسپارند. اخراج کارشناسان انگلیسی نفت از ایران بزرگترین تحقیر برای انگلیس ها به شمار می آمد که آنها را تا سر حد جنون خشمگین ساخت؛ و اگر آمریکایی ها به طور جدی مداخله نمی کرند به یک اقدام نظامی از طرف دولت انگلیس منجر می شد که نتایج فاجعه باری در بر داشت و مداخله احتمالی شوروی در برابر تهاجم نظامی انگلیس، دنیا را در آستانه یک جنگ بزرگ قرار می داد. انگلیس ها امیدوار بودند که با متوقف شدن استخراج نفت ایران و بسته شدن پالایشگاه عظیم آبادان و ممانعت از فروش نفت ایران در بازارهای جهان، مشکلات اقتصادی ایران، مصدق را به زانو درآورد و به راه حل مطلوب آنها تن در دهد. ولی مصدق به هیچ راه حلی که متضمن بازگشت انگلیسی ها، ولو با قبول اصلی ملی شدن نفت از طرف آنها باشد تن در نمی دهد. ادامه این وضع و مشکلات اقتصادی ایران ممکن است، زمینه را برای گسترش نفوذ حزب کمونیست توده و گرایش ایران به طرف بلوک کمونیست فراهم سازد. هر چند خود مصدق بدون تردید هیچ گونه گرایشی به روس ها و کمونیست ها ندارد. مقاله تایم با انعکاس پیامدهای ملی شدن نفت و بحران ایران در منطقه و جهان، بخصوص در کشورهای خاورمیانه ادامه می یابد و تایم مخصوصاً به هیجانی که مبارزه دکتر مصدق با امپریالیسم انگلیس در کشورهای تحت سلطه انگلستان در منطقه پدید آورده، اشاره می کند. نکته جالب توجه در این قسمت از مقاله تایم اشاره به اوج گرفتن احساسات ضد انگلیسی در مصر و احتمال تقلید مصری ها از مدل ملی شدن نفت ایران در مورد ملی کردن کانال سوئز است. (مقاله تایم هنگامی منتشر شد که ملک فاروق هنوز در مصر سلطنت می کرد، ولی شش ماه بعد، پیش بینی تایم که منجر به ملی شدن کانال سوئز شد به حقیقت پیوست) منبع: سایت الف

اسلام سیاسی؛ واقعیتی که نادیده گرفته شد

محمد شیخانی کودتای 28 مرداد سال 1332 یکی از وقایعی است که در آینه‌ی حوادث تاریخی ایران همواره دارای انعکاس فراوانی بوده است و بسیاری از مورخان، دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی و حتی روان‌شناسان داخلی و خارجی ابعاد مختلف این رویداد و شخصیت‌های برجسته‌ی آن را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داده‌اند. یکی از اصلی‌ترین زوایای بررسی این رویداد از نگاه اندیشمندان سیاسی، تقابل گفتمانی و به عبارت بهتر نادیده گرفتن اندیشه‌ی اسلام سیاسی از سوی رهبران اصلی نهضت ملی است. این یادداشت این فرضیه را به عنوان علت اصلی رخداد 28 مرداد در نظر می‌گیرد و معتقد است بعد از حوادث 30 تیر سال 1331 و روی کار آمدن مجدد مصدق در نتیجه‌ی وحدت گفتمانی، نادیده گرفتن اندیشه‌ی اسلام سیاسی از سوی مصدق عامل درونی موفقیت کودتای 28 مرداد از سوی مجریان آن است. چیستی اسلام سیاسی اسلام را می‌توان از جهات گوناگون سیاسی‌ترین دین بزرگ جهان دانست. توانایی این دین در پاسخ‌گویی به پرسش‌های سیاسی و رفع معضلات آن و آمادگی آن برای دفاع از خود در مقابل چالش‌‌های نظری سیاسی همه از این واقعیت مهم حکایت می‌کند؛ برای نمونه، دین مبین اسلام از همان آغاز، رهبری داشت که صرفاً رهبری دینی نبود؛ بلکه رهبری‌ای بود که دولت تشکیل داد و به اقدامات مهم سیاسی دست زد تا جامعه‌‌ای را که در آستانه‌ی فروپاشی و انشقاق بود گرد هم جمع کند. از امتیازهای مهم دیگر نهفته در آخرین دین الهی این است که در زمانی که اندیشه‌های بیگانه و متضاد با ارزش‌های اصیل انسانی در حال حاکمیت یافتن بودند، جنبه‌های سیاسی اسلام به خوبی خود را نشان داد و توانست روشنگری لازم را پدید آورد. نقطه‌ی کانونی اندیشه‌ی اسلام سیاسی اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت اسلامی است و این مسئله‌ای است که با توجه به رویکرد ائمه‌ی اطهار و امامان معصوم تأیید می‌شود و در واقع باید عنوان کرد که تصور اسلام سیاسی باعث تصدیق حکومت اسلامی است. اسلام سیاسی در ایران اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت اسلامی یکی از اهداف اصلی نهضت اسلامی ایران بود که در نیمه‌ی دوم دولت پهلوی دوم کم‌کم نضج گرفت و در نهایت، در جریان انقلاب سال 1357، منجر به استقرار حکومت اسلامی در ایران شد. نگاهی به تحولات اخیر کشورهای منطقه حاکی از آن است که اسلام و سیاست در ایران دارای عمیق‌ترین پیوند هستند و بسیاری از کشورهای دیگر نیز الگوی فعلی ایران را ملاک عمل خود قرار داده‌اند. به لحاظ تاریخی، باید عنوان کرد که اندیشه‌ی اسلام سیاسی در ایران پس از به حاشیه رفتن در دوران پهلوی اول، از اواخر دهه‌ی 1320، مجدداً نضج گرفت و نگارنده یکی از نقاط اوج آن را در سال 1331 جست‌وجو می‌کند. در دوران پهلوی اول، ناسیونالیسم شاهنشاهی و اندیشه‌های سکولار و میدان دادن به ایده‌های ایران باستان، منجر به حاشیه رفتن ایده‌ی اسلام سیاسی شد.(1 ) مبارزه با روحانیت، ضدیت با باورهای مذهبی و مبارزه با نمادها و شعائر مذهبی سه رکنی بودند که در دولت رضاشاه به عنوان ارکان اصلی مقابله با اسلام سیاسی مد نظر قرار گرفتند. مخالفت وی با روحانیت از همان ابتدای دولتش کاملاً عیان بود؛ به نحوی که رضاشاه در ابتدای سلطنت، طی بخشنامه‌ای، به روحانیان و متدینان اخطار داد که به بهانه‌ی امر به معروف و نهی از منکر اغتشاش ایجاد نکنند.(2) اقداماتی مانند کشف حجاب و قانون نظام وظیفه همگی در راستای به حاشیه راندن اسلام سیاسی انجام شد و دولت رضاشاه تا حدود زیادی موفق به این مهم شد. دوره‌ی بعد از شهریور 20 بعد از اشغال ایران توسط متفقین و خروج رضاشاه از ایران، دوران جدیدی در تاریخ ایران شکل می‌گیرد که از سوی محققان مختلف با عناوینی مانند دوران دموکراسی نیم‌بند، دوران شبه‌دموکراسی یا دوران مشروطه‌خواهی از آن یاد می‌شود. برهه‌ی زمانی این عناوین شامل فاصله‌ی سال‌های 20 تا 32 است. ویژگی عمده‌ی این برهه از نگاه نگارنده رجعت اندیشه‌ی مشروطه‌خواهی است و البته تحت تأثیر آزادی سیاسی داده شده از سوی رژیم، سایر گفتمان‌ها اعم از چپ، اسلامی و سلطنتی نیز گسترش پیدا می‌کنند و ایده‌ی اسلام سیاسی نیز از این قاعده مستثنی نیست و در این دوران بالندگی مجدد خود را آغاز می‌کند. اوج تفکر اسلام سیاسی در دوره‌ی بعد از شهریور 20 را می‌توان در اندیشه‌ی فداییان اسلام جست‌وجو کرد. آن‌ها مانند همتایان سنی خود، اخوان‌المسلمین، عمل و نظریه‌ی سیاسی را با یکدیگر ادغام کردند و نخستین تشکلی بودند که حکومت اسلامی را فریاد زدند،(3) شعار اصلی آنان این بود که «اسلام باید زنده شود و اسلام باید حکومت کند»(4) در عرصه‌ی بین‌المللی نیز فداییان اسلام تنها گروه متشکل مذهبی ایران بودند که با سازمان اخوان‌المسلمین، سردمدار جریان اسلام سیاسی در جهان عرب ارتباط برقرار کردند. به طور کلی، فداییان به مسائل عمومی جهان اسلام بیش از دیگر گروه‌ها تمایل نشان می‌دادند. در قضیه‌ی فلسطین آنان اعلام آمادگی کردند پنج هزار نفر از نیروهای داوطلب خود را برای پشتیبانی از فلسطینی‌ها اعزام کنند که به دلیل مخالفت دولت این کار عملی نشد.(5) جبهه‌ی ملی؛ رجعت به مشروطه‌خواهی سال‌های بعد از دهه‌ی 20 را می‌توان به عنوان دوران بازگشت به اندیشه‌ی مشروطه‌خواهی نیز توصیف نمود. حضور و نفوذ احزاب و انجمن‌های سیاسی، افزایش تعداد مجلات و روزنامه‌های سیاسی و آزادی نیم‌بندی که برای فعالیت دسته‌جات سیاسی در این دوران ارائه شد، از سوی قائلان به این نام‌گذاری به عنوان مهم‌ترین ملاک‌های مشروطه‌خواهی عنوان می‌شود. اوج این اندیشه را می‌توان در تفکر جبهه‌ی ملی و سردمدار اصلی آن، محمد مصدق، جست‌وجو کرد. در تفکر ملی‌گرایان سکولار ایران، ایده‌ی اسلام سیاسی جایگاهی نداشت. اشاره شد که مدل حکومت اسلام‌خواهی اخوانی در ایران با فداییان اسلام آغاز شد و بعد از آن ادامه یافت، اما در حکومت ملی مصدق این ایده راهی برای تحقق نداشت. برای مثال، ماجرای جلوگیری از شراب فروشی، که در مصر مسئله‌ی اخوانی‌ها بود، در ایران هم، که فرهنگ اسلامی داشت، مطرح شد؛ اما باید عنوان کرد که این تمام تجربه‌ی دین‌داری و نهضت اجرای شریعت در دولت مصدق بود که وظیفه‌اش را فقط ملی کردن نفت و حل مشکل مربوط به آن می‌دانست. نکته‌ی اصلی در باب حکومت محمد مصدق این بود که وی با پشتیبانی کامل نیروهای اسلامی روی کار آمده بود، اما در دولت خود اهمیتی برای اسلام و اجرای احکام مربوط به آن قائل نبود و حتی از نگاه وی مسلمان و بهایی تفاوتی با یکدیگر ندارند.(6) علاوه بر این نگرش، وی نسبت به برخی از مسائل شکل‌گرفته در تاریخ معاصر ایران مانند ماجرای کشف حجاب و ابراز این مسئله که وی و خانواده‌اش قبل از این در اروپا کشف حجاب کرده‌اند و تفاخر به این مسئله، به نحوی، بیانگر نوع نگرش وی نسبت به مسائل اسلامی و گفتمان اسلام سیاسی است. جبهه‌ی ملی و شخص دکتر مصدق تا قبل از وقایع کودتای 28 مرداد 1332 کاملاً تحت حمایت نیروهای اسلامی بودند و نیروهای اسلام‌گرا، از جمله شخص آیت‌الله کاشانی، تا آخرین لحظات چتر حمایتی خود را از وی دریغ نکردند. اوج هماهنگی و همکاری نیروهای مذهبی با دولت ملی مصدق را می‌توان در قضیه‌ی برکناری احمد قوام و روی کار آمدن مجدد مصدق جست‌وجو کرد. در این هنگام، آیت‌الله کاشانی به مخالفت شدید با حکومت قوام پرداخت و مردم را به مبارزه دعوت کرد. آیت‌الله کاشانی طی اعلامیه‌ای خطاب به قوام چنین گفت‌: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجدیده‌ی آن پس از سال‌ها رنج و تعب شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‌اند، نباید اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در راه این جهاد کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعماری ثابت کنند تلاش آنان در به دست آوردن قدرت و سیطره‌ی گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شوند، استقلال آنان پایمال و نام باعظمت و پرافتخاری که ملت ایران در اثر مبارزه‌ی مقدس خود به دست آورده است‌، مبدل به ذلت و سرشکستگی شود.»(7) وی سپس اعلام کرد اگر قوام کنار نرود، وی اعلام جهاد خواهد کرد. در اثر اعلام حمایت آیت‌الله کاشانی و نیروهای مذهبی از دکتر مصدق و بسیج توده‌های مردمی علیه حکومت قوام، بار دیگر مصدق با تلاش نیروهای اسلامی روی کار آمد و فرصت مجددی به وی برای احیای گفتمان اسلامی داده شد، اما مصدق از این فرصت و اعتماد مردمی استفاده نکرد. گام‌به‌گام تا کودتا از اولین اقدامات مصدق بعد از نخست‌وزیری مجدد، انتخاب دولتی بود که عناصر نامطلوبی در آن به وزارت برگزیده شده بودند که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به معاونت جنگ سرلشگر وثوق، که عامل اصلی کشتار مردم در روز 30 تیر بود، اشاره کرد. آیت‌الله کاشانی نسبت به این مسئله کتباً اعتراض کرد، اما مصدق در پاسخی توهین‌آمیز وی را از دخالت در سیاست بر حذر داشت؛ در حالی که تا قبل از وقایع سی تیر وی اعتراضی به حمایت‌های سیاسی آیت‌الله کاشانی نسبت به خود نداشت! این مسئله در کنار اعلام حمایت مصدق از احمد قوام، شکافی مجدد میان وی و نیروهای اسلامی ایجاد کرد. دولت مصدق، با معطوف کردن تمام توجه خود به جریان ملی کردن نهضت نفت، علاوه بر غافل شدن از اجرای امور اسلامی، که خواسته‌ی اصلی نهضت‌های حامی وی بود، در موارد بسیاری نیز کاملاً مغایر با خواسته‌های آنان عمل می‌کرد و همین مسئله زمینه‌های لازم برای برکناری وی را از طریق کودتای 28 مرداد فراهم کرد. در واقع، گروه‌های سلطنت‌طلب و کشورهای آمریکا و انگلستان، که منافع خود را در ایران در خطر می‌دیدند، از این شکاف نهایت بهره‌برداری را انجام دادند. قبل از نزدیک شدن به برهه‌ی کودتا، نیروهای اسلامی مجدداً هشدارهای خود به مصدق را آغاز کردند و حتی وی را از این توطئه نیز آگاه کردند و نسبت به وقوع آن به مصدق هشدار دادند. آیت‌الله کاشانی روز قبل از کودتا در نامه‌ای به مصدق می‌نویسد: «من شما را با وجود همه‌ی بدی‌های خصوصیتان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا وسیله‌ی زاهدی که مطابق با نقشه‌ی خود شماست آگاه می‌کنم که فردا جای هیچ عذر موجه نباشد...»(8) و مصدق در جواب می‌نویسد: «اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم»(9) و سرانجام دولت ملی مصدق با کودتای 28 مرداد سرنگون می‌شود. فرجام سخن فرضیه‌ی اصلی محقق در یادداشت حاضر این بود که علت کودتای 28 مرداد را صرفاً نباید در مسائل خارجی و همدستی سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای بیگانه جست‌وجو کرد، بلکه این مسئله به نوعی معلول رویکرد مصدق در قبال نیروهای حامی خود بوده است. وی، با حمایت نیروهای اسلامی، روی کار آمد؛ اما در دو مقطع زمانی متفاوت از این حمایت‌ها بهره‌ی لازم را نبرد و در واقع تضاد خود با گفتمان اسلام سیاسی و عدم اعتقاد به آن را عیان کرد و در نهایت سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه با بهره‌گیری از شکاف موجود براندازی وی را برنامه‌ریزی کردند. پی‌نوشت‌ها: 1- جان فوران، مقاومت شکننده، جان فوران، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، 1382، ص 338. 2- حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، تهران، انتشارات علمی، ج 4، 1374، ص 379. 3- محمد حسینی‌زاده، اسلام سیاسی در ایران، انتشارات دانشگاه مفید، 1386، ص 175. 4- مجله‌ی 15 خرداد، شماره‌ی 5 و 6، ص 6. 5- مهناز میزبانی، خاطرات شهید سید محمد واحدی، تهران، مرکز اسناد، 1381، ص 72. 6- خاطرات و مبارزات، آیت‌الله فلسفی، ص 133. 7- م. دهنوی، مجموعه پیام‌های آیت‌الله کاشانی، ج 2. 8- دکتر حسن آیت، درس‌هایی از تاریخ سیاسی ایران، ص 325. 9- همان. منبع: سایت برهان

نگاهی به نقش مطبوعات در بسترسازی کودتای 28 مرداد

پس از شهریور 1320 و فضای غیر قابل کنترل سیاسی و رهاشدگی پس از یک دورة دیکتاتوری 20 ساله، تعداد نشریات و احزاب سیاسی با سرعت فوق‌العاده‌ای رو به افزایش گذاشت. تنها ظرف سه ماه پس از شهریور بیست قریب سیصد مجوز انتشار روزنامه و مجله صادر گردید و در مدت زمان کوتاهی تعداد مطبوعات ایران به رغم محدودیت امکانات چاپ و نشر و درصد گستردة بیسوادی در کشور، به بیش از هزار عنوان رسید. طبق کتاب «فهرست روزنامه‌های فارسی از سال 1320 تا 1332 شمسی» تعداد روزنامه‌ها و مجلات ایران در این دوره به رقم 1413 عنوان نشریه رسید. پیدایش تعداد فراوانی از احزاب و گروههای سیاسی با گرایشهای مختلف نیز در افزایش مطبوعات تأثیر مستقیم داشت زیرا این احزاب خود بطور رسمی و بعنوان ارگان یا به صورت غیر رسمی دست به انتشار روزنامه و مجله می‌زدند و عملاً بخش قابل توجهی از فضای مطبوعات کشور در تسخیر رقابتها و روابط حزبی گروههای سیاسی قرار می‌گرفت. مطبوعات پس از شهریور 20 در شکل‌گیری و تغییرات فضای سیاسی در مقاطع مختلف نقش ویژه یافتند و حتی در روی کار آمدن، تقویت یا برکناری دولتها جایگاه برجسته‌ای داشتند. از سال 1328 به بعد و تحولات سیاسی پیچیده و سرنوشت‌سازی که به نهضت ملی شدن نفت منجر گردید، سرنوشت هر یک از نخست‌وزیران و دولتهای آنان و میزان توفیق مجلس و تحولات آن، به مواضع و فضاسازی مطبوعات بیشتر و گسترده‌تر گره خورد. در جریان انتخابات مجلس شانزدهم و تشکیل جبهه ملی، مطبوعات نقش و تأثیر فوق‌العاده حساس و مهمی پیدا نمودند. دکتر مصدق طی نطقی در مجلس شورای ملی (23 خرداد 1329 مجلس شانزدهم) پیدایش جبهه ملی را بر‌اساس تجمع عده‌ای از مدیران «جراید» برای جلوگیری از دخالت دولت در انتخابات معرفی می‌کند. در بین مؤسسان و گردانندگان جبهه ملی مدیران مطبوعات در اکثریت بودند: جلالی نائینی مدیر روزنامه کشورـ عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام ـ مهندس زیرک‌زاده مدیر روزنامه جبهه ـ عمیدی نوری مدیر روزنامه «داد» ـ دکتر حسین فاطمی مدیر روزنامه «باختر امروز» ـ احمد ملکی مدیر روزنامه ستاره- دکتر مظفر بقایی گرداننده روزنامه شاهد ـ حسن صدر مدیر روزنامه قیام ایران. در مورد نقش مطبوعات در فضای سیاسی اوج‌گیری جنبش ملی شدن نفت، نمایندگان جبهه ملی پس از شکست دولت و استرداد لایحه الحاقی نفت موسوم به قرار‌داد «گس» گلشائیان، طی نامه‌ای خطاب به «مخبرین جرائد ملی» می‌نویسند: «آقایان محترم مخبرین جراید ملی، هر خدمتی جبهه ملی انجام دهد مرهون افکار عمومی است و افکار عمومی ساخته و پرداخته جرائد است. بنابراین جبهه ملی باید صمیمانه از کمک و مساعدت جرائد ملی که افکار مردم را روشن نموده و محیط مناسبی برای رد لایحه الحاقیه به قرارداد باطل نفت فراهم کرده‌اند تشکر نماید. دوام خدمت جراید ملی را به خدمت به مملکت از خداوند خواهانیم. دکتر محمد مصدق- دکتر شایگان- اللهیار صالح- حائری‌زاده- دکتر بقائی کرمانی- حسین مکی- محمود نریمان و عبدالقدیر آزاد.» در جریان تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی و سنا (اسفند 1329) و روی کار آمدن دولت جبهه ملی به نخست وزیری دکتر محمد مصدق (اردیبهشت 1330) مطبوعات سهم بسزایی در تهییج و بسیج افکار عمومی و اعمال فشار بر رجال سیاسی و حکومت داشتند. به رغم درصد پایین سواد در بین مردم، مطبوعات به واسطة تأثیر‌گذاری بر نخبگان و اقشار باسواد، بر عامه مردم نیز تأثیر می‌گذاشتند و در کنار رادیو و رسانه‌های سنتی افکار عمومی را شکل می‌دادند. همچنین مطبوعات خود به مثابه یک موضوع سیاسی در بسیاری مواقع به محور و عامل درگیری‎ها، رقابتها، تغییرات و تحولات سیاسی تبدیل می‌شدند تا آنجا که همواره توقیف مطبوعات و مدیران آنها و مطالب جنجالی منتشرة آنها و قانون مطبوعات و نحوة تعامل دولتها با مطبوعات در فضای سیاسی قبل و بعد از ملی شدن نفت، عرصه سیاسی درون مجلس و دولت را به خود اختصاص می‌داد و در سمت و سو و کیفیت بسیاری از تحولات سیاسی نقش اصلی ایفا می‌کردند و فراتر از جایگاه رسانه، خود به یک نهاد و بازیگر صحنه سیاست تبدیل می‌شدند. از همان ابتدا جهت‌گیرهای متفاوت و متعارض مطبوعات در تحرک بخشیدن و التهاب و تشنج فضای سیاسی نقش منحصر به فردی پدید آوردند. مطبوعات وابسته به شرکت نفت انگلیس و مخالفان جبهه ملی از یکسو با تبلیغات و انتشار اخبار و شایعات تلاش می‌کردند مانع افزایش اعتبار و جایگاه اجتماعی آنان شوند و از سوی دیگر نشریات وابسته به حزب توده نیز که به دلیل تمایلات وابستگی و انحصارطلبی در عرصه سیاسی، شکل‌گیری جبهه ملی و جریان سیاسی متفاوت را مغایر با ایدئولوژی و منافع سیاسی خود می‌دانستند، حملات خود را به رقبای جدید آغاز کردند. روزنامه بسوی آینده (حزب توده) در تاریخ 7 آذر 1329 جبهه ملی و پیشوای آن را به فریبکاری و اغفال مردم متهم ساخت و متقابلاً گروههای عضو و هوادار جبهه ملی مواضع شدیدی علیه حزب توده و گرایشهای چپ در مطبوعات خود انتشار می‌دادند و از ابتدا صحنه درگیری و تقابل فرساینده مطبوعات بین سه جناح طرفداران جبهه ملی و چپگرایان و عوامل در‌بار و انگلستان شکل گرفت. پس از روی کار آمدن دولت جبهه ملی در اثر سیاست آزادی مطلق و بدون حد و مرزی که توسط دکتر مصدق نسبت به مطبوعات اتخاذ گردید، به دلیل عدم بلوغ سیاسی و آثار دسیسة فتنه‌گران و عمال بیگانه، بسیاری از مطبوعات از فضای آزادی سوء‌استفاده کرده و با لجام گسیختگی و خشونت در رقابتهای مطبوعاتی فضای سیاسی و اجتماعی کشور را به شدت حساس و ملتهب و در بسیاری موارد متشنج می‌ساختند. به رغم آنکه فشار افکار عمومی موجب گردید که در ماجرای تصویب اصل ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت جبهه ملی برای اجرای این قانون، تقریباً همه مطبوعات موضع‌گیری مثبت، جانبدارانه و یا حداقل بدون تحریک و تهاجم اتخاذ نمایند و در پدید آمدن انسجام و اتحاد ملی نقش مستقیم و مؤثری ایفا ‌کنند، اما به تدریج از همان هفته‌های آغاز کار دولت جدید، آثار منفی و متقابل رقابتها، اختلافات و درگیری‌های مطبوعاتی و حزبی هم در سطح نهادهای سیاست و هم در سطح جامعه و بین عموم مردم، رو به افزایش و گسترش گذارد. ترکیب کابینه اول دکتر مصدق در مطبوعات حزب توده، وابسته به دربار و بعضی از مستقلین با شدت و ضعفهایی موضوع مباحث اختلافی گردید که با تشدید این اختلافات در درون جبهه ملی و متحدان مذهبی آن، مطبوعات نیز علاوه بر بازتاب آنها خود به صحنه گردان قضیه تبدیل شده و به آنها دامن می‌زدند. دو روزنامه اصلی طرفدار جبهه ملی و دولت دکتر مصدق، روزنامه صبح «شاهد» به مدیریت علی زهری و گردانندگی دکتر مظفر بقایی، و روزنامة عصر «باختر امروز» به مدیریت دکتر حسین فاطمی، از معروفیت وتیراژ و محبوبیت و اعتبار گسترده‌ای برخوردار بودند و به نوعی سرمشق، الگو و راهنمای سایر مطبوعات طرفدار دولت محسوب می‌گردیدند. ادبیات نگارش خبر و تحلیل‌های سیاسی این دو نشریه که عمدتاً کارکرد حزبی داشتند، هم بنا به ماهیت سیاسی گردانندگان آنها و هم متأثر از فضای روز، مشابه نشریات چپگرای وابسته به حزب توده و یا طرفداران دربار و عمال بیگانگان، سرشار از روحیه تهاجمی، شدت لحن و خشونت کلامی و تبلیغاتی بود. تقریباً تمامی مطبوعات، شایعات و اخبار نادرست در مورد جبهة مخالف خود، کاریکاتورهای زننده، موضع‌گیری‎های تحریک‌آمیز و ناسزاگویی به یکدیگر را درج می‌کردند. تهدیدهای صریح و تلویحی نسبت به یکدیگر، و حتی مهدور‌الدم اعلام کردن رقبا و مخالفین و خط و نشان کشیدن برای حذف فیزیکی رهبران در بسیاری از مقالات و تفاسیر این مطبوعات، مستقل از نوع مواضعشان، به چشم می‌خورد. دو روزنامه قدیمی عصر، اطلاعات و کیهان در رقابت حرفه‌ای و گاه سیاسی با باختر امروز، طیفی از مواضع مثبت، جانبدارانه، دو رو و فرصت‌طلبانه تا مخالفت با دولت دکتر مصدق را اتخاذ می‌کردند و متناسب با مواضع دربار و شاه، ولی در مجموع محتاطانه و زیرکانه رفتار می‌کردند تا ماههای آخر نزدیک کودتا و نیز چرخش کامل در سه روز آخر مانده به کودتا، به تلّون و تغییر رفتار سیاسی و مطبوعاتی مبتلا بودند. اخبار مجلس در صدر توجهات مطبوعات قرار داشت و فضای مطبوعاتی متأثر از مسایل و درگیری‌ها و اختلافات داخل مجلس و اظهارات نمایندگان و در موارد زیادی تأثیر‌گذار بر شدت و دامنه آنها بوده است. مثلاً باختر امروز که به دلیل جایگاه مدیر آن در جبهه ملی و دولت از لحاظ خبری موقعیت ویژه یافته بود بخش زیادی از ستونهای صفحات خود را به رویدادهای مجلس اختصاص می‌داد و علاوه بر اخبار جلسات علنی و کمیسیونهای مجلسین (شورا و سنا) تفسیرهای پارلمانی و اخبار حواشی نمایندگان را نیز به چاپ می‌رساند که معمولاً پر سروصدا و گاهی جنجال آفرین بود. مقالات و سر مقاله‌های این روزنامه و اغلب روزنامه‌های موافق و مخالف دولت معمولاً شدید‌اللحن و تند و پر حرارت نگاشته می‌شدند. علاوه بر تولید داخلی، ترجمه برخی مقالات و اخبار خارجی خبرگزاری‌ها و مطبوعات غربی یا شرقی، مانند تایمز لندن، رادیو بی بی سی، رویتر، آسوشیتدپرس، تایم امریکا با توجه به مواضع دولتهای انگلیس و امریکا و نوع مواجهة مطبوعات داخلی با آنها از حیث موافقت یا مخالفت، در سمت‎وسو و کیفیت مطالب آنها تأثیر و بازتاب خاصی می‌یافت. چنانکه مقالات مطبوعات شوروی مانند پراودا، ایزوستیا و خبرگزاری تاس با گرایش جانبدارانه در مطبوعات چپگرا انعکاس می‌یافت و متقابلاً دستاویز ادعاها و حملاتی در مطبوعات طرفدار دولت و وابسته به دربار که در مقطع قبل از 30 تیر مشترکاً مواضع ضد کمونیستی داشتند، قرار می‌گرفتند. پس از حاکمیت دولت جبهه ملی، روزنامه مردم ارگان حزب توده و سایر مطبوعات همسو، دولت مصدق را به گرایشات امریکایی متهم ساختند و در جریان خلع ید و اجرای قانون ملی شدن نفت، این دولت را خیانتکاری که در صدد سازش با انگلستان است نامیدند. روزنامه مردم در تاریخ 19 مرداد 1330 تأکید کرد که «دولت مصدق می‌خواهد مسئله نفت را به سود امپریالیسم پایان دهد … و به ملت ما خیانت می‌ورزد…» پیش از این اخبار نادرست و شایعات تحریک آمیز عمال شرکت نفت انگلیس در مطبوعات وابسته به دربار و عمال انگلیس مشابه نشریات چپگرا انتشار می‌یافت. انتشار اخبار و اطلاعات مربوط به کشف اسناد خانه سدان که برخی رجال سیاسی و مطبوعات را وابسته به شرکت نفت انگلیس معرفی می‌کرد، در اغلب مطبوعات به ویژه روزنامه شاهد، باختر امروز و حتی مطبوعات وابسته به حزب توده با بهره‌برداری‌های سیاسی متفاوتی بازتابهای گسترده‌ای یافت. این اسناد که مربوط به اداره اطلاعات و انتشارات شرکت نفت انگلیس بود و عده زیادی از فعالان سیاسی و مطبوعات را در مظان اتهام همکاری با انگلستان قرار داده بود موجی از درگیری‌های سیاسی و مطبوعاتی را ایجاد نمود و فضای کشور به شدت متشنج و ملتهب گردید. برخی روزنامه‌های مخالف دولت مانند «طلوع»، «صدای وطن» و روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی مشکوکی مانند علی جواهر‌کلام و بهرام شاهرخ در کنار برخی از مقامات دولت مانند بختیار طبق این اسناد وابسته به انگلستان معرفی می‌شدند. طی نامه نخست‌وزیر به مجلس که ضمن آن گزارش دادیار دادسرای تهران در مورد این اسناد نقل شده تأکید می‌شود: «اسناد ارتباط روزنامه‌نویسها و نویسندگان و بعضی از رجال در این اداره ملاحظه می‌شود.» از آن پس «گونی‌سدان» برچسپ و حربه‌ای بود که تا مدتها در مطبوعات علیه مخالفان و رقبا مورد استناد قرار می‌گرفت تا آنجا که مدتها حتی در صحن مجلس شورا برخی فعالان سیاسی و خبرنگاران با مشاهدة اشخاص مورد نظر با صدای بلند می‌گفتند: «گونی سدان». واکنش مطبوعات مخالف دولت به ویژه مطبوعات وابسته به حزب توده مانند مردم، بسوی آینده، نیسان، حجار در قبال سفر نماینده رییس جمهور امریکا (اورل هریمن) برای مذاکره و میانجی‌گری در مسئله نفت و آشوب و کشتار 23 تیر 1330 ناشی از درگیری تظاهر‌کنندگان توده‌ای و گروه‌های مخالف ناسیونالیست با یکدیگر و مداخلة مأمورین انتظامی، جنجال‌های مطبوعاتی و سیاسی وسیعی در پی‌داشت. مطبوعات وابسته به حزب توده در برابر حملات و اتهامات مطبوعات وابسته به حزب زحمتکشان و حزب ایران که مدافعان دولت مصدق بودند، در کنار مطبوعات وابسته به دربار و عمال بیگانگان، توأمان برای تضعیف دولت اخبار اغراق‌آمیز و تحریک‌کننده از ماجرای 23 تیر منتشر می‌ساختند در حالیکه گزارش شهربانی دو مقتول و سایر گزارشها حداکثر 20 کشته و 41 مجروح را در این ماجرا بر می‌شمردند، مطبوعات مذکور چپ و راست از به قتل رسیدن ده‎ها نفر بدست مأموران دولت مصدق سخن می‌گفتند. ورود نمایندة انگلیس (استوکس) و مذاکرات همزمان دولت ایران با هریمن و استوکس و جنجال‌های مطبوعاتی و سیاسی آن در خلال تیر تا شهریور 1330 و در نهایت شکست مذاکرات مزبور، در مطبوعات توده‌ای و درباری تا به زیر سؤال بردن اصل ملی شدن نفت در شرایط ناکامی مذاکرات، کشیده شد و افکار عمومی به سوی یأس و ناامیدی سوق داده می‌گشت. در برابر این مطبوعات، با استناد به یکی از سخنان دکتر مصدق، مطبوعات هوادار دولت به ویژه باختر امروز و شاهد، به اقلیت مخالف مجلس لقب «یتیمچه‎های استوکس» دادند و همواره در مناسبتهای گوناگون این بر‌چسب را بکار می‌بردند. در این شرایط، انعکاس تشدید یافتة مشاجرات و درگیری‌های داخل مجلس که در اغلب مواقع خود حاوی هتاکی و اهانت بود، به شکل تحریک‌کننده و عصبی با قلم بی‌پروا و توهین‌آمیز بسیاری از خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات (اعم از طیف موافق و مخالف دولت)، آثار منفی گسترده‌ای بر افکار عمومی بر جای می‌گذاشت. آیت‌الله کاشانی و نیروهای مذهبی متحد وی نیز در مطبوعات وابسته به حزب توده و وابسته به دربار همانند مصدق و دولت وی آماج حملات و هتاکی‌های گوناگون و تشنج‌آفرین بودند. بسوی آینده در 16 بهمن 1330 ضمن حمله به کاشانی وی را فریب خورده‌‌ای معرفی کرد که جبهه ملی سر وی کلاه گذاشته است. نشریه طنز چلنگر با اشعار و کاریکاتورهای زننده دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی و موافقان دولت را مورد حمله قرار می‌داد. روزنامه «داد» وابسته به عمال انگلستان و دربار در 17 دی 1330 نوشت: «آخر این کاشانی چه می‌خواهد و با جان و مال ما می‌خواهد چه کند؟» همچنین در همین نشریه یکی از تیترهای اصلی صفحه اول این بود: «آیا این چاقوکشیها و تحریک کسبه به غارت و قتل و جرح در محضر کاشانی به وجود می‌آید؟» در همین شماره «مصدق السلطنه بدبخت» که باید برای همیشه «نفرین عمومی را بدرقه خود سازد» در مورد نخست وزیر درج گشته بود. سایر روزنامه‌های درباری و راستگرا مانند آتش- داد- آرام- اعتدال ایران- نوای ملت- گلهای سرخ- مرزبان و داریا نیز از زمستان 1330 بر شدت و صراحت حملات خود به دولت مصدق و هواداران ناسیونالیست و مذهبی آن افزودند. در ماجرای مذاکره دولت مصدق با نمایندگان انگلیس و امریکا، روزنامه بسوی آینده (حزب توده) دولت را به پیروی محض از امپریالیزم امریکا و در راه خیانت و سازش با شرکت نفت جنوب متهم ساخت. یکی از مطبوعات درباری و راستگرا به نام «جانسپاران میهن» در صفحه اول خود با عناوینی مانند «حکومت پاپوش‌دوز دکتر مصدق»، «خاک بر سر معاون نخست وزیر»، «مدرک خیانت دکتر بقایی»، «سوء استفاده مالی دکتر فاطمی» حملات تندی به دولت می‌کند و شایعات و اخبار تحریک‌آمیز و نادرست را درج می‌نماید. نشریه دیگری به نام «نقاب سیاه» که مالک آن یکی از کاباره‌دارهای معروف خیابان لاله‌زار بنام «ارباب» بود، در نخستین شماره خود با حروف درشت این تیترها را به چاپ رساند: «بی پدر و مادرها مملکت را به خاک و خون کشیدند- جوش نزنید همه‌تان نوکر انگلیس هستید- بی‌شرفهائیکه مشروطیت و مادر وطن را به روز سیاه نشاندند.» این ادبیات هتاکانه، مبتذل، تشنج‌آفرین، وآکنده از دروغ و تهمت و افترا که نشانه حاکمیت لمپنیزم و اوباشگری بر بسیاری از مطبوعات بود، دامنه خود را به اکثر قریب به اتفاق مطبوعات مهم و مطرح آن زمان کشانده بود. دکتر مصدق در جلسه 17 شهریور 1330 مجلس شورای ملی طی نطقی گرایشهای سیاسی موجود در کشور را اینگونه دسته بندی می‌کند: «در این مملکت سه عقیده وجود دارد. اول عقیده هواخواهان سیاست انگلیس … عقیده دوم مربوط به اشخاصی که تمایل به مرام چپ دارند… و عقیده سوم و‌طنپرستان ایران است.» این دسته‌بندی تا مقطع 30 تیر 1331 در مورد کلیه مطبوعات تقریباً مصداق کامل داشت. با در نظر گرفتن گرایش هر نشریه و روزنامه‌ای، مطبوعات جهت اخبار و تفاسیر خود را تعیین می‌کردند. مثلاً در انعکاس و بزرگنمایی اختلافاتی که در اجرای خلع ید بین مسئولان دولتی رخ داد و موجب طرح مطالب تند و تحریک‌آمیز و تشدید اختلافات در سطح جامعه می‌گشت، در نهایت به رغم انجام خلع ید و استقرار مسئولان ایرانی، از آنجا که با خروج کارکنان انگلیسی در مرداد ماه 1330 عملاً پالایشگاه آبادان از کار افتاد و عواید نفت قطع گردید و موجب بحران مالی دولت شد، مطبوعات متناسب با اوج‌گیری مشکلات بر مطالب یأس‌آمیز و دشمن خواهانه خویش خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، افزودند. در پی این مشکلات، مطبوعات درباری به تبعیت از رجال وابسته به انگلیس مانند جمال امامی رهبر اقلیت مخالف مجلس، با مقالات و مطالب خود خطر کمونیزم و افزایش قدرت کمونیستها را طرح کردند و مدعی شدند که با عملکرد دولت و افزایش بحرانها و کمبودها، کشور به سمت انقلاب کمونیستی پیش می‌رود. در حالیکه مطبوعات چپگرا و وابسته به حزب توده، مدعی بودند که مصدق عامل امپریالیسم و جبهه ملی سر سپرده امریکاست و متقابلاً مطبوعات طرفدار دولت با حملات شدید و ایراد اتهامات مشابه کلیه مخالفان دولت را عمال انگلستان می‌نامیدند. در ماجرای غائله 14 آذر 1330 و تظاهرات گروههای وابسته به حزب توده که منجر به درگیری پلیس و تظاهر کنندگان شد و طی آن یک سرهنگ شهربانی به قتل رسید، گروههای طرفدار دولت مانند حزب زحمتکشان، سومکا، و پان‌ایرانیست با چماق و چوب به توده‌ای ها حمله ور شده وبه دفاتر مطبوعات و مراکز مخالفان هجوم بردند. در این حملات دفاتر روزنامه‌های منتسب به حزب توده و روزنامه‌های درباری مانند آتش، طلوع و فرمان و مراکزی مانند خانه صلح و تئاتر سعدی که وابسته به توده ای‌ها بودند، مورد هجوم و غارت قرار گرفتند. بنا به اخبار مندرج در مطبوعات همان زمان، شعبان بی‌مخ سر پرستی گروهی از حمله کنندگان به توده‌ای‌ها و دفاتر مطبوعات مخالف دولت را بر عهده داشت. متعاقباً مدیران برخی از روزنامه‌های غارت شده در مجلس متحصن شدند و جنگ سیاسی و مطبوعاتی جدیدی شکل گرفت. روزنامه‎های چپ مانند آخرین نبرد (بجای بسوی آینده)، شهباز، چلنگر، فرمان تاریخ (بجای نوید آزادی) و آدینه از یک سو، روزنامه‌های راست متمایل به دربار مانند آتش، طلوع، وظیفه، پیک ایران، و داد به بهانه حوادث مزبور حملات شدید و گسترده‌ای به دولت مصدق صورت دادند. روزنامه صبح «شاهد» (طرفدار دولت) نیز مخالفان را «مؤتلفین توده ای- نفتی» نامید و مدیران مطبوعات مزبور را «جیره خوار سفارت» لقب داد. روزنامه شورش (به مدیریت کریمپور شیرازی و موافق دولت) با لحن مشابه مخالفان، ‌مدیران آنها را «اراذل و اوباش» برشمرد و حتی فحش‌های مستهجن خطاب به آنها و مخالفان دولت درج نمود. تا آنجا که در جلسه 19 آذر 1330، کریمپور شیرازی مورد ضرب و شتم طرفداران و نمایندگان اقلیت مخالف دولت قرار گرفت و مجروح و روانه بیمارستان شد. اوج‌گیری هتاکی و حملات زشت و رفتارهای مبتذل نمایندگان مجلس به ویژه مخالفان دولت، در شرایطی بود که طی مدتی پخش مستقیم مذاکرات مجلس از رادیو آغاز گشته بود. و از تریبون مجلس هتاکی‌ها و حملات توأمان به دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی توسط برخی نمایندگان مخالف دولت انجام می‌پذیرفت و مستقیماً به گوش مردم می‌رسید. در آستانه انتخابات مجلس هفدهم (آذر و دی 1330) حملات سیاسی و مطبوعاتی تند وتحریک‌آمیز به اوج و گسترش خود رسید. در شرایطی که مشکلات فراوان مالی دولت و مذاکره با نمایندگان بانک بین‌المللی توسعه درباره نفت، و وقوع ترور دکتر فاطمی که در آن زمان به نمایندگی تهران انتخاب گردید، امواج بزرگی از زد‌و‌خوردهای مطبوعاتی را موجب گشته بود. نتایج انتخابات مجلس هفدهم و توقف ادامه انتخابات در نیمی از حوزه‌ها و مخالفت اغلب گروههای سیاسی و حتی نخست‌وزیر با نحوه برگزاری انتخابات، اختلافات را تا حد انفجار‌آمیزی در مطبوعات بازتاب داده و تشدید ساخت. روزنامه «بسوی آینده» (توده‌ای) «مصدق و دارو دسته‌اش» را «چاکر آستان استعمارطلبان آمریکایی» توصیف نمود. روزنامه پان ایرانیسم (طرفدار دولت مصدق) توده‌ای‌ها را «بیگانه‌پرست، دشمن وطن و چاکر باوفای استالین و نوکر خوار انگلستان» نامید. روزنامه‌های درباری مانند طلوع نیز با کلمات زشت و مستهجن به مصدق حمله می‌کردند. روزنامه «آتش» (متعلق به مهدی میر‌اشرافی نماینده مخالف دوره 16 و 17 مجلس) مصدق را به قیام علیه مشروطیت متهم ساخت. دکتر مصدق در جلسه معارفه غیر‌رسمی با تعدادی از نمایندگان منتخب مجلس 17 (در تاریخ 23 فروردین 1331) ضمن اشاره به مخالفین خود در مورد ماجرای نفت گفت: «ما می‌دانستیم که بین ارباب جراید و نمایندگان مجلسین کسانی هستند که در خدمت و حمایت بیگانگان آنقدر تعصب دارند که از هیچ‌گونه ناسزا، افترا، و تهمت نسبت به هموطنان خود، خودداری ندارند.» با گشایش مجلس هفدهم و امتناع دکتر مصدق از حضور در مراسم افتتاح بر خلاف سنت معمول، در فضای سیاسی و مطبوعاتی سنگین علیه صحت انتخابات، از اردیبهشت 1331 کشمکش‌های داخلی بر سر تصویب اعتبارنامه‌ها، مطبوعات به آوردگاه زد و خوردها و درگیری‌های سیاسی تبدیل شدند و با تشدید مضاعف عصبیت و تنش‌های داخل مجلس را به افکار عمومی منتقل می‌ساختند. این در شرایطی بود که از ابتدای سال 1331 (هشتم فروردین) مجدداً درگیری‌های خیابانی بین چپها و موافقین دولت آغاز شده و از سوی دولت حکومت نظامی یکماهه در تهران برقرار گشته بود. در ادامه تشنجات سیاسی و درگیری دولت با مجلس سنا، احضار لیدر گروه اقلیت مجلس 16 (جمال امامی) به دادگستری به علت صدور چک بی محل، خوراک جنجال های مطبوعاتی فراهم می‌شد. و همزمان دولت ایران درگیر شکایت دولت انگلیس به دیوان لاهه در مورد ملی کردن نفت نیز بود. در پی نامه رسمی دکتر مصدق به مجلس هفدهم مبنی بر مخدوش بودن انتخابات و درخواست رد اعتبارنامه برخی از نمایندگان و انعکاس این موضوع عجیب و بی‌سابقه در مطبوعات، موج دیگری از مباحث و مجادلات سیاسی و مطبوعاتی ایجاد گشت و توده‌ای‌ها نیز خواستار ابطال انتخابات گردیدند. پس از درگیری‌های فراوان در مجلس بر سر تصویب اعتبارنامه‎های نمایندگان و رسمیت یافتن مجلس هفدهم، 53 نفر از 66 نفر نماینده حاضر رأی تمایل به تداوم نخست‌وزیری دکتر مصدق دادند. شاه نیز به دنبال خودداری مجلس سنا از اعلام نظر، به آنان تکلیف نمود تا نظر خود را درباره دولت مصدق اعلام کند. و بالاخره 19 تیر 1331 فرمان مجدد نخست وزیری مصدق توسط شاه صادر شد. از سوی دیگر طرح بحث تصمیم دکتر مصدق به درخواست اختیارات قانونگزاری شش ماهه از مجلس، موجب عکس‌العمل‌های مختلف و شدید مطبوعات مخالف گردید و جنجال وسیعی که منجر به تظاهرات خیابانی موافقان و مخالفان در تهران و شهرستانها گردیده بود به راه افتاد و فضای کشور به شدت ملتهب شده بود. در همین اثنا، دکتر مصدق پس از عدم موافقت شاه با درخواست وی مبنی بر تصدی مسئولیت وزارت جنگ توسط خودش، ناگهان بدون اطلاع و هماهنگی یا رایزنی با یاران و همکاران خود، استعفای خویش را در 25 تیرماه 1331 اعلام نمود. بعدها دکتر مصدق در «خاطرات و تأملات» این عمل را یک «خطای بزرگ» توصیف کرد. پس از استعفای دکتر مصدق مطبوعات هوادار جبهه ملی نقش اساسی را در بسیج و به صحنه آوردن مردم با انعکاس نظرات رجال و گروهها و نمایندگان مجلس و به ویژه مصاحبه‌ها و اعلامیه پرشور آیت‌الله کاشانی علیه قوام‌السلطنه و در حمایت از دکتر مصدق، ایفا نمودند و با وجود آنکه 40 نفر از نمایندگان مجلس 17 به نخست‌وزیری قوام رأی تمایل داده بودند، 31 تن از نمایندگان با صدور اعلامیه‌ای به حمایت از دکتر مصدق برخاستند. نشریات وابسته به حزب توده در این وقایع آرام آرام تغییر محسوسی در مواضع خویش داده و به مخالفان قوام و موافقان دکتر مصدق تغییر جهت دادند و طرفداران حزب توده در کنار سایر احزاب و مردم در ماجرای 30 تیر به خیابانها ریخته و از دکتر مصدق حمایت نمودند. روزنامه کیهان مورخ 30 تیر 1331 می‌نویسد: «در خیابان اکباتان، مقاومت مردم شدت بیشتری داشت. در این خیابان که حزب زحمتکشان ملت ایران در آن واقع است، و روزی فروش روزنامه‌های دست چپی در آن کار مشکلی بود، آن روز مرکز فعالیت عناصر افراطی دست چپی نیز شده بود. روزنامه شاهد، ارگان حزب زحمتکشان، پرچمدار، ارگان پان‌ایرانیستها، روزنامه‌های جوانان دمکرات و بسوی آینده ارگان چپی‌های افراطی، با هم به فروش می‌رفت. این سه چهار دسته که تا چند روز قبل غالباً با یکدیگر در زد و خورد بودند، امروز دوستانه و در کنار هم تظاهرات می‌کردند.» در ماجرای قیام 30 تیر و کشتار مردم به دست نظامیان، روزنامه اطلاعات که مخالف شناخته شده دولت مصدق محسوب می‌شد مورد حمله قرار گرفت و در اولین شماره (پس از تعطیلی دو روزه) در تاریخ اول مرداد 1331 تغییرموضع داد و بخش عمدة مطالب خود را به انعکاس جانبدارانة حماسه مردم در سی تیر اختصاص داد. روزنامه کیهان نیز تمام مطالبش در همان روز و روز بعد، در مورد وقایع سی‌ام تیر بود اما به دلیل مواضع مخالف عبدالرحمن فرامرزی مدیر آن در مجلس 17، در اولین شماره بعد از سی تیر اعلام کرد وی به علت بیماری از تهران خارج شده و امور تحریریه و سرمقاله‌ها با مسئولیت هیأت تحریریه خواهد بود. همه گروههای سیاسی در حمایت از قیام سی تیر اعلامیه دادند و کنترل پایتخت در دست مردم و هواداران دکتر مصدق قرار گرفت و شرایط به‌گونه‌ای بود که حتی دربار شاه نیز اعلامیه تسلیت صادر نمود. در فاصله استعفای دکتر مصدق و انتصاب قوام تا قبل از سی تیر، مطبوعات مخالف بر حجم حملات خود افزودند ولی پس از قیام سی تیر تغییر موضع داده و خود را حامی افکار عمومی و جبهه ملی و دکتر مصدق و آیت‌الله‌ کاشانی معرفی می‌کردند. آثار مثبت روحی و روانی این پیروزی و متعاقب آن شکست انگلستان در دادگاه لاهه، به افزایش امید و انگیزة مردم و تقویت انسجام ملی منجر گشت اما به زودی امیدواری به مشارکت متحد همة جریانها و مردم در صحنه مقابله با استعمار، تحت‌الشعاع اختلافات و قدرت‌طلبیها و درگیری‌هایی قرار گرفت که از فردای سی تیر مجدداً فضای سیاسی و مطبوعاتی کشور را پوشاند. متأسفانه بسیاری از مطبوعات باروشهای جنجالی و یأس آفرین خود سهم بسزایی در تلخ کردن کام شیرین مردم و افزایش اختلافات و مشکلات سیاسی داشتند. با رأی تمایل 61 نفر از 63 نماینده حاضر در جلسه 31 تیر مجلس هفدهم به زمامداری مصدق، و رأی تمایل 33 نفر از 41 سناتور حاضر در جلسة اول مرداد مجلس سنا، دکتر مصدق مجدداً نخست وزیر شد. در شرایط و فضای سیاسی جدید پس از سی تیر، مطبوعات حزب توده بر حملات خود به دربار شدت بخشید. روزنامه «دژ» که به جای بسوی آینده انتشار می‌یافت در شماره اول مرداد 1331 با تجلیل از «رستاخیز سی‌ام تیر» از شاه و ارتش تحت فرمان وی انتقاد نمود. روزنامه «شاهد» دکتر بقایی که طرفدار دولت دکتر مصدق بود در شماره 2 مرداد 1331 نسبت به سوء‌استفاده و عوامفریبی با بهره‌برداری از قیام سی تیر هشدار می‌دهد و از روزنامه‌های «شهباز، بسوی آینده، طلوع، داد، اطلاعات، نبرد، آتش» (از هر دو طیف چپ و راست) به عنوان مصادیق این امر یاد می‌کند و خطاب به ملت می‌نویسد: «اینان موذیانه دست اتحاد به طرف شما دراز خواهند کرد تا کارد تیز خود را عوض سینه به پشت شما فروکنند.» روزنامه توده‌ای «شهباز» نیز با تیتر درشت، بقایی را «حامی دربار» می‌خواند و وی را کسی که «به دربار سوگند وفاداری یاد می‌کند» توصیف می‌کند. پس از طرح لایحه اختیارات توسط دولت دکتر مصدق، مطبوعات مخالف دولت نیز مجدداً مخالفتهای پیشین خود را آغاز نموده و حملات خود را تشدید کردند. روزنامه درباری «داد» رفتار دولت را متناقض با مشروطیت و قانون اساسی برشمرد و روزنامه بسوی آینده (توده‌ای) که تحت عنوان «دژ» انتشار می‌یافت ضمن تأکید بر ناقض قانون اساسی بودن لایحه اختیارات، آن را «رجعت به استبداد قرون وسطایی» توصیف کرد و تأکید نمود: «خائنینی که چند روز قبل به قوام رأی دادند امروز از لایحه اختیارات دفاع می‌کنند.» البته افراد و رجال مستقل و ناوابسته‌ای هم بودند که بنا به نظرات شخصی خویش نسبت به لایحه دکتر مصدق انتقاد و اعتراض داشتند ولی فضا به‌گونه‌ای بود که هر مخالفتی لاجرم به مفهوم قرارگرفتن در صف مخالفان راستی و چپی دولت تلقی می‌گردید. اما به دلیل آثار ناشی از قیام سی تیر و افزایش اقتدار دولت دکتر مصدق با اتکاء به حمایت همه‌جانبه افکار عمومی، مخالفان دولت مصدق و لایحه اختیارات ناچار بودند یا سکوت و یا بالاجبار به خواسته‌های دکتر مصدق تن دهند . در چنین فضایی طی جلسه 16 مرداد 1331 از 67 نماینده حاضر، 47 نفر به ریاست آیت‌الله کاشانی برای ریاست مجلس رأی دادند در حالیکه در فراکسیون نهضت ملی طرفدار دولت در مورد ریاست مجلس رقابت و اختلاف بروز کرده بود و آنان از این انتخاب خرسند نبودند کما اینکه دولت نیز از آن استقبالی نکرد زیرا آیت‌الله کاشانی در آن شرایط نسبت به دولت دکتر مصدق نظرات و مواضع انتقادی بیشتری نسبت به گذشته اتخاذ کرده بود هرچند وی هنوز در صف جبهه ملی و از حامیان دکتر مصدق محسوب می‌گردید. چند روز پیش از آن 13 مرداد 1331 به مناسبت آغاز چهارمین سال انتشار روزنامه باختر امروز، نامه‌ای از آیت‌الله کاشانی در این روزنامه به چاپ می‌رسد که در قسمتی از آن چنین آمده است: «کراراً گفته‌ام یکی از وسایل پیشرفت ملی شدن صنعت نفت روزنامه باختر امروز بوده، انصافاً در این امر، سهمی به سزا از افتخار را دارد و از این جهت جناب آقای دکتر فاطمی مورد تکریم و احترام هستند». در همین شماره تحریریه باختر امروز به این شرح معرفی شده‌اند: «دکتر حسین فاطمی مدیر- نصرالله شیفته سردبیر- دکتر سید‌علی شایگان نماینده عضو جبهه ملی عضو تحریریه - حسین مکی دبیر جبهه ملی عضو تحریریه - جلالی نائینی عضو مؤسس جبهه ملی عضوتحریریه- ذبیح‌الله منصوری مفسر سیاسی و نویسنده – اسماعیل رایین مترجم انگلیسی روزنامه- دکتر سعید فاطمی، دکتر رحمت‌الله مصطفوی و تنی چند از افراد دیگر به عنوان نویسندگان روزنامه…» در آن مقطع تاریخی، مسئلة دستگیری و مجازات قوام‌السلطنه که مجلس طی طرحی وی را «مفسد‌فی‌الارض» شناخته و مصادره اموال و مجازات او را خواستار شده بود، به یکی از موضوعات بحث انگیز و مورد اختلاف تبدیل گردید و پی‌گیری و تأکید مستمر و فراوان روزنامه شاهد و دکتر مظفر بقایی در مقابل عدم اقدام دکتر مصدق و حتی گونه‌ای حمایت از وی، آرام آرام موجب طرح انتقادات و حملاتی به دولت مصدق از سوی بعضی از مؤسسان جبهه ملی و یاران قبلی دکتر مصدق گردید و روزنامه شاهد که از ابتدای نهضت ملی شدن نفت یکی از پایه‌های اصلی مطبوعات جبهه ملی و دولت دکتر مصدق بود به سمت مخالفت با آن تمایل پیدا کرد. و بالاخره هم با وجود این درگیری‌ها و تشدید اختلافات و پی‌گیری‌های مستمر در مجلس و مطبوعات، تا پایان حکومت دکتر مصدق با وجود اقامت قوام در تهران هیچ تعقیبی از او بعمل نیامد و آسیبی بر وی نرسید. انتصابات برخی مقامات دولتی پس از سی تیر شدیدتر از انتصابات دوره قبل، موجب برانگیختن اختلافات درونی گردید و آیت‌الله کاشانی نیز اعتراضات خود را در مواردی مانند برخی مقامات نظامی و غیر نظامی مقصر در سی تیر و یا فاقد صلاحیت ابراز نمود. بازتاب مطبوعاتی این اختلافات نیز موجب پدید آمدن نگرانی‌هایی در بین مردم نسبت به خطر تفرقه در رهبری نهضت ملی کردن نفت و تهدید دستاوردهای سی تیر می‌گردید. از سوی دیگر در شهریور ماه 1331 روزنامه‌های وابسته به حزب توده اخباری مبنی بر وجود قصد کودتا علیه دولت مصدق توسط عوامل مرتبط با سفارت انگلستان منتشر ساختند و پس از اطلاعات بیشتر و پی‌گیری مقامات دولت دکتر مصدق و دستگیری برخی از عومل این توطئه در مهر ماه 1331، دولت در 30 مهرماه قطع روابط سیاسی ایران با انگلستان را به دلیل مداخله در امور داخلی ایران اعلام نمود کنسولگری‌های انگلیس را تعطیل ساخت. در این شرایط روزنامه‌های درباری که بعدها مشخص شد برخی از آنها مستقیماً در ارتباط با شبکه تبلیغی کودتاچیان قرارداشته اند تبلیغات خود را علیه دولت افزایش دادند مطبوعاتی مانند: آتش- مهرملت- آتشبارشرق- طلوع- صدای مردم- داد- شلاق- عقاب شرق. در این میان در پی تصویب برخی لوایح قانونی با استناد به اختیارات قانونگذاری توسط دولت و اجرای آنها، موضوعاتی برای تشدید اختلافات داخلی جبهه ملی و جنجال در مطبوعات مختلف نیز فراهم می‌گشت و روند اتهامات متقابل در مطبوعات تداوم روز افزون داشت. در جلسه 13 آبان 1331 در پی بروز اختلافات در فراکسیون نهضت ملی (طرفدار دولت)، شمس قنات آبادی عضو مؤسس جبهه ملی و این فراکسیون طی سخنانی چنین گفت: «از آن روزی که ملی شدن صنعت نفت در کشور اعلام شد شما مطالعه کنید ببیند که هر روز یک روزنامه‌ای در مملکت ساخته شد و این روزنامه‌ها هر روز فحش به دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی و نهضت ملی ایران دادند ولی این فحش‌دهندگان بدانند که ملت پابرجاست.» با افزایش توهین و افترا به روحانیون و حتی مرجعیت در مطبوعات و اعتراضات مردم و روحانیون، دکتر مصدق به قانون مطبوعات مصوب به موجب لایحه اختیارات که مشکلات دیگری نیز در عرصه مطبوعات پدید آورده بود، در مورد شرایط درخواست‌کنندگان مجوز و نیز ممنوعیت توهین و افترا به «شخص اول روحانیت که مرجع تقلید عمومی است» و مجازات حبس برای آن، موادی را اضافه نمود. در همان زمان برخی از دست‌اندرکاران مطبوعات و رجال سیاسی اعتقاد داشتند افزایش نابسامانی مطبوعات در دورة دوم زمامداری دکتر مصدق تا حد زیادی ناشی از قانون مطبوعات مصوب وی بود که زمینه سوء‌استفاده بسیاری از مخالفان و عوامل وابسته به بیگانگان را در عرصه مطبوعات فراهم می‌ساخت. طبق آماری در آن زمان بیش از 373 روزنامه منتشر می‌شد که برخی شمار مطبوعات مخالف دولت مصدق را هفتاد نشریه برشمرده‌اند. در همان زمان نیز بسیاری عصر دولت دکتر مصدق را عصر طلایی آزادی مطبوعات توصیف می‌کردند و بعدها نیز در کتب تاریخی اینگونه تعابیر در این مورد تکرار گردیده است. از آذر ماه 1331 به بعد حملات دکتر مظفر بقایی و روزنامه شاهد به دولت و شخص دکتر مصدق افزونی و شدت محسوس می‌یابد و بالعکس مواضع مثبت و هواخواهانه نشریات و‌ابسته به حزب توده نسبت به دولت دکتر مصدق نیز بیشتر می‌گردد. در دی ماه 1331 مباحث و درگیری‌های داخل مجلس در مورد شایعات و زمزمه انحلال مجلس توسط نخست‌وزیر و مقابله شدید دکتر مصدق با نمایندگان مدعی چنین امری، بازتابهای وسیع مطبوعاتی پیدا می‌کند و با گسترش تشنجات سیاسی به افزایش تظاهرات خیابانی در تهران و شهرستانها نیز می‌انجامد. بعد از ارائه لایحه تمدید اختیارات قانونگذاری نخست وزیر برای مدت یکسال در جلسه 18 دی 1331 مجلس شورای ملی، مجدداً تنور اختلافات و درگیری‌های سیاسی و مطبوعاتی بر سر این موضوع داغ و شعله‌ور می‌شود. در این زمان دوستان نزدیک دکتر مصدق مانند حسین مکی، دکتر مظفر بقایی، شمس قنات آبادی، حائری زاده، علی زهری، یوسف مشار و نادعلی کریمی در مجلس مخالفتهای شدیدی با لایحه نخست‌وزیر می‌کنند. مخالفت آیت‌الله کاشانی نیز ابعاد وسیع‌تری به این اختلافات می بخشد. مطبوعات چپ و راست در له و علیه اختیارات یکساله مواضع تندی انتشار می‌دهند و حتی رویه مثبت حزب توده در قبال دولت دکتر مصدق تغییر می یابد. روزنامه توده‌ای «شهباز» در 21 دی 1331 اقدامات مصدق را «رسواترین اشکال دیکتاتوری فاشیستی» نامید. اما فراکسیون نهضت ملی پس از یک مذاکره 6 ساعته با دکتر مصدق، به حمایت از لایحه اختیارات یکساله می‌پردازد و تظاهرات تهران و شهرستانها و تلگرافها و طومارهای مختلف در حمایت از لایحه دولت خطاب به مجلس شکل می‌گیرند. مع‌الوصف دکتر مظفر بقایی طی یک نطق طولانی در جلسه 25 دی 1331 به انتقاد شدید از مصدق و لایحه وی می پردازد و تأکید می‌کند: « با اختیارات مخالفم ولی با آقای دکتر مصدق موافقم.» که دکتر سنجابی در پاسخ به وی می‌گوید بنده شما را «منافق» می‌دانم و شمس قنات آبادی نیز در واکنش به سنجابی او را متقابلاً «منافق» توصیف می‌کند. طبیعی است که بازتاب مطبوعاتی اینگونه برخوردها بر شدت و تحریک‌آمیز بودن این اختلافات و درگیری‌ها می‌افزود. نامه آیت‌الله کاشانی بعنوان رئیس مجلس در جلسه 28 دی 1331 در مخالفت با لایحه اختیارات قرائت می‌شود. طی این نامه لایحه اختیارات «مخالف و مباین مسلم اصول قانون اساسی و صلاح مملکت و دولت» توصیف گشته و موجب تعطیل مشروطیت و بازگشت به «حالت دیکتاتوری» خوانده می‌شود. همچنین بعنوان رئیس مجلس با غیر قانونی خواندن اقدام مجلس در تصویب لایحه قبلی دستور عدم طرح لایحه در جلسه مجلس را می‌دهد. وی در پایان این نامه حمایت کامل خود را از اقدامات دولت برای استیفای حقوق ملت در موضوع نفت اعلام می‌کند و تأکید می‎نماید که این موضوع «به هیچ وجه ارتباطی با اختیارات غیر قانونی ندارد» البته مطبوعات عمدتاً جنبه مخالفت آیت‌الله‌ کاشانی با لایحه و استنتاج مخالفت با دکتر مصدق را برجسته کردند و دامن زدند. با اینحال، دکتر مصدق در مذاکره با هیأت 7 نفری منتخب مجلس، عدم تصویب لایحه اختیارات یکساله را عدم رأی اعتماد به دولت خود می‌خواند و برخواسته خویش اصرار می‌ورزد. پس از نامه مذکور و موضع سخت نخست‌وزیر، جبهه‌گیری بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق آشکارتر و شدیدتر می‌گردد و در مطبوعات واکنشهای گوناگونی را موجب می‌شود. بسیاری از مطبوعات موافق دولت حملات و اهانتهای شدیدی به آیت‌الله ‌کاشانی نمودند و در بعضی از تظاهراتی‌که در تهران و شهرستانها به حمایت از دکتر مصدق انجام می‌گرفت شعارهای علیه وی نیز سرداده می‌شد. و شایعات تحریک‌آمیز گوناگونی در نقاط مختلف علیه آیت‌الله کاشانی بین مردم پخش می‌گردید. هیأت رئیسه مجلس 17 نیز در پاسخ به نامه آیت‌الله کاشانی دستور وی را منطبق با قوانین ندانست و تصمیم مجلس بر طرح لایحه را اعلام نمود. پس از اعلام تحصن فراکسیون طرفدار دکتر مصدق در مجلس برای تعیین تکلیف قطعی لایحه اختیارات و فشار مطبوعات و افکار عمومی، لایحه مزبور در جلسه 29 دی ماه با 59 رأی از 67 نماینده حاضر تصویب گردید. اما باز هم آیت‌الله کاشانی با ارسال نامه‌ای به دکتر مصدق در تاریخ 30/10/31 مجدداً مخالفت خود را تبیین نموده و توصیه به خودداری از آن می‌نماید. انتشار این نامه و واکنشهای مطبوعاتی موجب افزایش نگرانیهایی در بخشهای مختلف جامعه به ویژه نیروهای مذهبی می‌گردد که در پی آن بیانیه‌ای توسط آیت‌الله کاشانی در نفی اختلاف با دکتر مصدق و جلوگیری از سوء‌استفاده از مخالفت با لایحه اختیارات صادر می‌گردد. در این اعلامیه آیت‌الله کاشانی حمایت مجدد خود را از دکتر مصدق اعلام می‌کند و متعاقب آن با میانجگری و حضور جمعی از چهره‌های سرشناس نهضت ملی در تاریخ 7 بهمن 1331 بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق یک ملاقات سه ساعته به منظور رفع اختلاف برگزار می‌شود. پس از مذاکرات این جلسه اعلامیه‌ای با امضای مشترک هر دو نفر منتشر می‌شود که در بخشی از آن با اشاره به نقش مطبوعات چنین آمده است: «چون اخیراً در پاره‌ای از جراید راجع به وجود اختلاف بین اینجانبان شایعاتی منعکس شده است، و بخصوص پس از نامه‌ای که دربارة اعتراض به لایحه اختیارات به مجلس نوشته شده بود، تعبیرات ناروایی به عمل آمده است، امروز عصر که حضوراً در این موضوع و سایر مسایل جاری مذاکره نمودیم، لازم دانستیم به اطلاع عموم هموطنان عزیز برسانیم که ما همانطور که از اوان نهضت ملت ایران همقدم بودیم اکنون هم در راه خدمتگزاری به ملت و تعقیب هدف مشترک که تأمین استقلال کشور و سعادت مردم مملکت بر آن استوار می‌باشد همواره ساعی بوده، هر یک در انجام وظایف خود در حصول به مقصود از هیچگونه همکاری خودداری نخواهیم داشت.» در پایان این اعلامیه مشترک مردم به هشیاری و حفظ اتحاد و اتفاق فراخوانده شده‌اند. انتشار گزارش مشروح این دیدار و اعلامیه آن و چاپ عکس هر دو در حال روبوسی یکدیگر در بسیاری از مطبوعات، تأثیر خوب و امیدوار کننده‌ای بر افکار عمومی بر جای می‌گذارد. اما آثار این دیدار و تفاهم بین دو رهبر اصلی نهضت ملی شدن نفت، کم دوام و کوتاه بود. مطبوعات چپ و راست همگام با برخی محافل و رجال سیاسی با انتشار اخبار و شایعات و مطالب تحریک‌آمیز و تفرقه‌انگیز، موجب افزایش و تشدید اختلافات بین آن دو گردیدند. در جلسات هفتگی برخی از نمایندگان مجلس در منزل آیت‌الله کاشانی مطالب اختلاف برانگیز فراوانی طرح می‌شد و مندرجات مطبوعات به ویژه نشریات وابسته به حزب توده و انتشار اعلامیه‌های مجعول و ناشناس علیه آیت‌الله کاشانی، زمینه‌های افزایش اختلاف و سوء‌ظن فیمابین را تقویت می‌نمود. در 13 بهمن 1331 آیت‌الله کاشانی ضمن نامه‌ای خطاب به دکتر مصدق با ضمیمه کردن برخی از اعلامیه‌هایی که در آنها علیه وی حمله و هتاکی شده بود تقاضای بررسی و شناسایی عوامل تهیه و انتشار آنها را می‌نماید که دکتر مصدق نیز در پاسخ ضمن اظهار تأسف دستور رسیدگی فوری صادر می‌کند. از سوی دیگر با افزایش اختلافات و کشمکش‌های دکتر مصدق و دربار، مطبوعات وابسته به دربار با بهره‌برداری از موضوعات روز به حملات خود علیه دولت دکتر مصدق می‌افزایند و به همین میزان به مرور مجدداً نشریات وابسته به حزب توده مواضع ملایم و جانبدارانه در قبال دکتر مصدق به نمایش می‌گذارند. در همان ایام روزنامه منشور‌برادری به عنوان ارگان جمعیت فدائیان اسلام انتشار یافت. در گذشته روزنامه‌های «نبرد ملت» (کرباسچی) و «اصناف» (کریم‌آبادی) به‌طور غیر رسمی ناشر مواضع و دیدگاههای این جمعیت محسوب می‌گردید که در آن زمان رهبران جمعیت با گردانندگان نبرد ملت اختلاف پیدا کرده و روزنامه اصناف نیز به سمت دکتر مصدق گرویده بود. پیش از آن و عمدتاً به دلیل زندانی بودن رهبران و اعضاء فدائیان اسلام در دولت مصدق، مطبوعات متمایل به این جمعیت، مواضع انتقادی در قبال دولت دکتر مصدق داشتند. در 14 بهمن 1331 رهبر فدائیان اسلام سید مجتبی نواب صفوی پس از 20 ماه بازداشت توسط دولت دکتر مصدق ( از خرداد 1330) از زندان آزاد شد ولی فعالیتها و مواضع سیاسی این جمعیت در قبال مسائل روز و دولت دکتر مصدق رو به کاستی گذارد و جهت اقدامات آن عمدتاً فرهنگی اجتماعی با ماهیت دینی یافت. پخش برنامه‌ای در بعد از ظهر و شب هفتم اسفند از رادیو که طی آن مردم به کشتار و قلع و قمع مخالفان دولت تحریک شدند، موجب صدور نامه‌هایی اعتراضی از سوی آیت‌الله کاشانی به مجلس و دادستان و اداره تبلیغات و رادیو گردید. بازتابهای سیاسی و مطبوعاتی این موارد نیز مانند سایر موضوعات در دل مواضع و جهت‌گیرهای سیاسی موجود مورد بهره‌برداری ارباب جراید قرار می‌گرفت. در جریان واقعه نهم اسفند 1331 که جنجال‌های سیاسی بسیاری را موجب گردید یکی از علل تحریک مردم علیه دکتر مصدق و در حمایت از شاه، فاش نمودن خبر مسافرت محرمانه شاه به خارج از کشور توسط روزنامه «کیهان» بود که به مردم القاء می‌کرد به خواست و تحمیل دکتر مصدق عملاً شاه در آستانه اخراج از کشور قرار گرفته است. همان روز بیانیه‌ای در مورد احتمال سفر شاه توسط آیت‌الله کاشانی خطاب به مجلس و علما و سایر طبقات مردم منتشر می‌گردد و در‌خواست جلوگیری از انجام این سفر و عواقب ناخوشایند بعدی آن می‌شود. دکتر مصدق هم بعداً اظهار می‌دارد که خود وی نیز از شاه در‌خواست لغو سفر کرده بود ولی در مقابل اصرار شاه بر تصمیم خود ناچار به همراهی و فراهم کردن مقدمات آن گردیده بود. اما مطابق مطالب برخی نشریات مخالف دولت و شایعات مردم تصور می‌کردند که دکتر مصدق می‌خواسته است برای تحکیم موقعیت و قدرت خود، شاه را از ایران دور نماید. پس از تجمع گروهی از مردم و افراد تحریک شده و سازماندهی شده در برابر کاخ شاه و سردادن شعار در حمایت از شاه و مخالفت با مصدق، دکتر مصدق نسبت به خود احتمال برنامه سوء‌قصد جانی می‌دهد و با راهنمایی یکی از اعضای کاخ سلطنتی از در دیگری به خارج از کاخ راهنمایی می‌شود. اما بعد‌ازظهر با حمله این افراد که در بین آنها اوباش و برخی نظامیان دیده می‌شدند به منزل دکتر مصدق، وی مجدداً از طریق باغ مجاور منزل خود می‌گریزد و به مجلس می‌رود. انجام تظاهرات علیه دکتر مصدق از موضع دفاع از شاه با فضاسازی انجام شده در مورد خبر و مظلوم‌نمایی شاه در اوج اختلافات داخلی سران جبهه ملی و فراکسیون نهضت ملی مجلس، از اهمیت و ابعاد خاصی برخوردار بود. نحوة بازتاب جزئیات این واقعه و اظهار‌نظرهای مختلف شخص دکتر مصدق و برخی نمایندگان و اتهاماتی که در مورد این موضوع نسبت به بعضی از گروهها و رجال در مجلس و مطبوعات طرح می‌گردد، بر دامنة اختلافات و تشنجات سیاسی می‌افزاید. در دهم اسفند نیز تظاهرات مختلفی در حمایت از مصدق صورت می‌گیرد. فرمانداری نظامی به دستور دولت دکتر مصدق به اتهام مشارکت در توطئه نهم اسفند برخی از مخالفان شناخته شده دولت را احضار و بازداشت می‌کند و واکنشهای سیاسی و مطبوعاتی این امر و اصل ماجرا با اغراقها و بزرگنمایی‌ها و حاشیه‌پردازی‌هایی که در مطبوعات مختلف با انگیزه‌های متفاوت صورت می‌پذیرفت، شرایط بحرانی دیگری پدید آورده بود. در این میان نشریات حزب توده در فضای تشدید اختلاف دکتر مصدق و دربار بر حملات خویش به دربار نیز می‌افزایند و آرام آرام مواضع مشابه مطبوعات طرفدار دولت می‌گیرند. اولین شمارة روزنامه طرفدار دولت «باختر امروز» در آغاز سال 1332 با انتقاداتی به دربار و شاه انتشار می‌یابد و در لابلای اخبار و تفاسیر آن تشدید اختلاف نخست وزیر با دربار به روشنی دیده می‌شود. سایر مطبوعات نیز پس از تعطیلات نوروزی با اخبار و تفاسیر گوناگون بحران بین دکتر مصدق و شاه را از زاویه تمایلات سیاسی خود دامن می‌زنند. به دنبال ربوده شدن و قتل افشار طوس رییس شهربانی دولت دکتر مصدق در اردیبهشت 1332 و بازداشت و احضار برخی مخالفان دولت به اتهام مشارکت در این توطئه فضای درگیری‌ها و اختلافات سیاسی شکل حادتری به خود می‌گیرد. فضل‌الله زاهدی وزیر کشور کابینه اول دکتر مصدق که در این موضوع مورد اتهام واقع می‌شود در مجلس تحصن می‌کند و آیت‌الله کاشانی بعنوان رییس مجلس با وی دیدار و با تحصن او در مجلس موافقت می‌نماید. در تاریخ 15/2/1332 روزنامه توده‌ای «شهباز» با تیتر بزرگ نوشت: «دست کاشانی برای پذیرایی از زاهدی در مجلس دلیل قاطعی است بر همدستی زاهدی و کاشانی و شرکت جدی آنان در توطئه کودتا» انتشار مطالب و حملات زننده و تحریک‌آمیز در سایر مطبوعات موافق و مخالف دولت علیه یکدیگر و علیه آیت‌الله کاشانی و مخالفان دولت امواج تشنج و درگیری را در سطح کشور منتشر می‌سازد. این مجادلات با لایحه دولت دکتر مصدق مبنی بر سلب مصونیت پارلمانی از دکتر مظفر بقایی به اتهام مشارکت در قتل افشار طوس در 29 اردیبهشت ماه،‌به اوج خود می‌رسد. مطبوعات چپگرا و طرفدار دولت با شدت و خشونت تمام مخالفان دولت دکتر مصدق و بویژه آیت‌الله کاشانی و نمایندگان مخالف در مجلس را مورد حملات مداوم قرار می‌دهند. از خرداد 32 و تجدید قرارداد بازرگانی ایران و شوروی که حجم معاملات نسبت به گذشته تا دو برابر افزایش یافت و اعلام آمادگی شوروی برای مذاکره درباره رفع اختلافات مرزی و مالی بین دو دولت تبلیغات مثبت نشریات وابسته به حزب توده سیر صعودی و فوق العاده گرفت. تبلیغات وسیع دولت شوروی مبنی بر آمادگی شوروی برای کمک به ایران و تحکیم مناسبات دو کشور به همراه حملات شدید نشریات توده‌ای به مخالفان مصدق و تجمعات و تظاهرات گروههای وابسته به آنها و اعلام حمایت از دکتر مصدق، بازتابهای بسیار تحریک کننده‌ای هم در مطبوعات غرب داشت و هم موجب تحریکات و افزایش نگرانیها در افکار عمومی داخل کشور گشت. انگلستان و دربار و مخالفان مصدق هر کدام با انگیزه‌های خاص خود نیز این موارد را بعنوان مستمسکی برای اثبات خطر کمونیزم و انحراف نهضت ملی و ناتوانی دولت مصدق در برابر توده‌ای‌ها و امکان گسترش نفوذ آنان در کشور، در تبلیغات سیاسی و مطبوعاتی خود استفاده می‌کردند. حوادث و درگیری و زد و خورد نمایندگان در جلسه 17 خرداد 32 مجلس بر سر گزارش هیأت 8 نفری در مورد تعیین حدود اختیارات شاه و نخست‌وزیر، به تفصیل و مانند همیشه با ادبیات تحریک‌کننده در مطبوعات موافق و مخالف بازتاب یافت. 29 خرداد 32 به مناسبت سالروز خلع ید، فراکسیون نهضت ملی از مردم تهران برای تظاهرات در میدان بهارستان دعوت می‌کند و حزب توده ایران و سازمانهای وابسته به آن نیز به این دعوت پاسخ مثبت می‌دهند و مطبوعات توده‌ای با تشدید حمله به مخالفان دولت بر حمایت خویش از دکتر مصدق می‌افزایند. در پی درخواست استیضاح دکتر مصدق و چند وزیر در جلسه 15 تیر 1332 با موضوع شکنجه متهمان قتل افشار طوس و بیان برخی اظهارات نمایندگان مخالف دولت در محافل سیاسی و مطبوعاتی احتمال انحلال مجلس هفدهم طرح گردید. دکتر مصدق نیز طی نامه‌ای به رییس مجلس (دکتر معظمی عضو فراکسیون نهضت ملی)،‌ رفتار مخالفان دولت در مجلس را غیر قابل تحمل خواند و تلویحاً موضوع رفراندوم برای انحلال مجلس را نیز ذکر نمود. همان روز اطلاعیه شدید‌اللحن آیت‌الله کاشانی علیه دکتر مصدق و توصیف وی به عنوان «یاغی طاغی» و نامیدن عملکرد وی به عنوان دیکتاتوری احیای حکومت استبدادی و محو مشروطیت، انتشار یافت و عکس العمل‌های گسترده سیاسی و مطبوعاتی به دنبال داشت. پس از ملاقات فراکسیون نهضت ملی با دکتر مصدق و پذیرش برنامه وی برای رفراندوم انحلال مجلس، 27 نماینده فراکسیون در بیست و چهارم تیر ماه سی و دو استعفای دست جمعی خود را اعلام نمودند و تا ظهر روز 25 تیر، با پیوستن بیست و پنج تن از نمایندگان سایر فراکسیونها و حتی مخالفان دولت، تعداد نمایندگان مستعفی به 52 نفر رسید وعملاً مجلس هفدهم تعطیل گردید. گسترش اختلافات و آشکارشدن ناتوانی دولت دکتر مصدق در حل مشکل نفت، وضعیت دولت را بسیار شکننده کرده بود. در این شرایط با فرارسیدن سالگرد 30 تیر، مراسم بزرگداشت این واقعه در مقابل مجلس به دو صورت برگزار شد. فراکسیون نهضت ملی و گروههای ناسیونالیست طرفدار دولت دکتر مصدق برای جلوگیری از اختلاط میتینگ طرفداران چپی‎ها و توده‌ای‌ها با مراسم خودشان، صبح را به تجمع ملّیون و بعدازظهر را به توده‌ای‌ها اختصاص می‌دهند و در هر دو میتینگ انحلال مجلس هفدهم بعنوان یک خواسته اصلی تظاهر‌کنندگان اعلام گردید. اما میتینگ توده‌ای‌ها در بعد از ظهر نسبت به تجمع صبح با نظم و ترتیب و نمایش قدرت تشکیلاتی و تعداد جمعیت چند برابر میتینگ صبح برگزار می‌شود که همین امر نگرانی‌های موجود در مورد خطر کمونیزم را در داخل و خارج از ایران دامن می‌زند. تا حدی که برخی از رجال طرفدار و همکار دکتر مصدق ضمن اشتباه دانستن تفکیک آن دو مراسم بعدها اظهار می‌دارند که تصمیم به کودتای 28 مرداد پس از این واقعه توسط امریکا قطعی شد. از این پس مطبوعات حزب توده کاملا ًدر کنار مطبوعات طرفدار دولت دکتر مصدق به حمایت کامل از دکتر مصدق پرداختند و مخالفان وی را با قراردادن دربار و عمال انگلستان و آیت‌الله کاشانی در کنار هم از یک گونه معرفی کردند و با تندی و شدت هر چه تمامتر حملات و اتهامات خود را به ویژه علیه آیت‌الله کاشانی و نیروهای مشهور به مذهبی تشدید می‌کنند. در کنار مطبوعات رادیو نیز بطور گسترده‌تر و آشکارتری به حمله به مخالفان دولت دکتر مصدق می‌پردازد و مطالب تحریک‌آمیز فراوانی پخش می‌کند. در مرداد ماه منزل آیت‌الله کاشانی به مرکز تجمع مخالفان دولت مصدق و انحلال مجلس تبدیل می‌شود و گروهی از نمایندگان غیر مستعفی نیز در مجلس متحصن می‌شوند و گروهی دیگر در جلسات منزل آیت‌الله کاشانی حضور پیدا کرده و گاهی به ایراد سخنرانی می‌پردازند. در اعلامیه بسیار شدید‌اللحن آیت‌الله کاشانی علیه دکتر مصدق در تاریخ 6 مرداد 32 وی می‌نویسد: «دولت رادیو را فقط برای مقاصد شخصی اختصاص داده و علیه اشخاص صالحی که می‌توانند سد راه دیکتاتوری آقای مصدق‌السلطنه بشوند بکار می‌برد لذا عقاید خود را بدینوسیله به سمع هموطنان عزیز می‌رسانم.» در این اعلامیه ضمن برشمردن تناقض رفتار دکتر مصدق با مجلس هفدهم به مخالفت شدید با رفراندوم انحلال مجلس می‌پردازد و هر‌گونه همکاری با مصدق برای انجام رفراندوم را خلاف قانون و جرم توصیف می‌کند و از مردم می‌خواهد که در آن شرکت نکنند. نهم مرداد 1332 بین طرفداران دکتر مصدق و اجتماع‌ کنندگان در مراسم سخنرانی مخالفان در منزل آیت‌الله کاشانی زد و خورد شدیدی در می‌گیرد و عده‌ای با دخالت مأموران مجروح می‌شوند. بدنبال این ماجرا آیت‌الله کاشانی اعلامیه دیگری مبنی بر تحریم رفراندوم صادر کرد و آن را طرح‌ریزی شده با نقشه اجانب خواند و با حرام شمردن آن تأکید نمود که هیچ مسلمان وطنخواهی در آن شرکت نخواهد کرد. در تجمع دهم مرداد منزل آیت‌الله کاشانی مجدداً با حمله طرفداران دولت دکتر مصدق و سنگ باران منزل و حضار، ضمن مصدوم شدن رئیس کلانتری محل، یک نفر نیز به قتل می‌رسد و تعداد زیادی مجروح و یا دستگیر می‌شوند. آیت‌الله کاشانی در پاسخ به درخواست فرمانداری نظامی مبنی بر تحویل مقصرین حادثه که در منزل وی پناه گرفته‌اند گفت اوباش و چاقو کشان پان ایرانیسم و نیروی سوم با چاقو و سرنیزه و شعار مصدق پیروزست به مردم حمله کرده‌اند و آنگاه فرمانداری نظامی حقایق را وارونه جلوه می‌دهد. با توجه به تعداد اندک مطبوعاتی که در حمایت از آیت‌الله کاشانی خبر و گزارش درج می‌کردند اغلب مطبوعات با گرایش‌های مختلف بیشتر تبلیغات منفی علیه وی و سایر مخالفان دولت دکتر مصدق را به نحو مؤثری منتشر می‌ساختند. البته در همان شرایط حتی برخی از رهبران جبهه ملی و یاران نزدیک مصدق نیز با رفراندوم انحلال مجلس موافق نبودند ولی آن را اظهار نمی‌کردند و در نهایت به خواسته دکتر مصدق تمکین می‌نمودند. خلیل ملکی پس از ناتوانی از منصرف ساختن مصدق به وی گفته بود: «آقای دکتر این راه به جهنم منتهی می‌شود ولی من تا جهنم هم همراه شما خواهم بود.» با حوادث و تظاهرات در تهران و شهرستانها و صحنه گردانی موفق بسیاری از مطبوعات چپ طرفدار مصدق، رفراندوم انحلال مجلس در 12 مرداد در تهران و 19 مرداد 1332 در شهرستانها برگزار شد که به زعم مخالفان با استقبال کم و به زعم موافقان با استقبال بی‌سابقه و گستردة مردم برگزار شد. در شرایطی که حزب توده هم از رفراندوم استقبال و اعلام شرکت نموده بود. دکتر مصدق نیز پس از پایان رفراندوم از شاه صدور فرمان انتخابات مجلس هجدهم را در‌خواست کرد. از همان ایام مطبوعات حزب توده مرتباً نسبت به خطر کودتا توسط انگلیس و امریکا هشدار می‌دادند و مخالفان دولت را در کنار طراحان کودتا مورد حملات تند و شدیدی قرار می‌دادند. از اوایل مرداد ماه، روزنامه‌های تهران اخبار و مطالب گوناگونی درباره تشدید فعالیت توطئه چینان و عوامل دربار منتشر کردند. روز 23 مرداد، روزنامه شجاعت خبر قریب‌الوقوع یک کودتای نظامی را منتشر کرد. خلاصه خبر مزبور بشرح زیر بود: «… کارگران، دهقانان، پیشه‌وران، روشنفکران، بازرگانان وطنخواه، مردم رشید ایران! دشمنان ملت و نوکران دربار، یکبار دیگر برای پایمال کردن محصول مبارزات شرافتمندانه شما به توطئه دامنه‌داری پرداخته‌اند. این بار هم دربار، در رأس توطئه جای دارد. قصد آنها این است که با یک کودتای نظامی زمام امور را بدست گیرند و نهضت ضد استعماری ملت ما را به نفع اربابان خود مُختنق سازند. وظیفه دارید که بیش از هر وقت دیگر هوشیار باشید. باید به محض بروز خطر، با تمام قوای خود و با استفاده از جمیع امکانات برای منهدم کردن توطئه دشمنان، وارد میدان شوید! نیروهای شما بیکران است. شما بارها دربار و عامل آن‌را شکست داده‌اید، این بار هم می توانید و باید توطئه آنها را در هم شکنید و تارو مارشان سازید…» گفتنی است که اقدامات سران حزب توده در روزهای پیش از کودتا از انتشار بیانیه‌های هشدار دهنده تجاوز نکرد. روز 25 مرداد پس از شکست مرحله اول کودتا، به دنبال دعوت فراکسیون نهضت ملی در مجلس، حزب ایران، حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیسم و جمعیت‌های وابسته به حزب توده، مردم به شرکت در یک میتینگ ملی در میدان بهارستان تهران دعوت می‌شوند. این میتینگ با شرکت دهها هزار نفر که به گزارش شهربانی بیش از 50000 نفر تخمین زده شد بعد از ظهر آن روز برگزار می‌شود و برای نخستین بار شعار «مرگ بر شاه خائن» توسط مردم سر داده می‌شود. چهارتن از نمایندگان عضو جبهه ملی و دکتر فاطمی وزیر امور خارجه سخنرانی کردند. دکتر فاطمی حملات تندی به شخص شاه نمود و مطالب سخنرانان و شعارهای مردم به سمت نفی رژیم سلطنتی و درخواست محاکمه و مجازات شاه رفت. گزارش کامل مراسم و متن کامل سخنرانی‌ها و شعارها از رادیو پخش شد و مطبوعات به طور گسترده‎ای اخبار آن را منتشر ساختند. مطبوعات مخالف دولت نیز وحشت زده شده و رنگ عوض کردند و مطبوعات طرفدار دولت و وابسته به حزب توده حملات شدیدی علیه دربار شاه، شخص شاه، مخالفان دولت و آیت‌الله‌ کاشانی صورت دادند. به ویژه روزنامه باختر امروز طی سه روز 25 و 26 و 27 مقالات بسیار تند و صریحی علیه شخص شاه به قلم دکتر فاطمی منتشر ساخت. بعدها پس از دستگیری دکتر فاطمی وی طی نامه‌ای محرمانه از داخل زندان می‌نویسد: «از جریان میتینگ (25 مرداد و نطق فاطمی علیه شاه) دکتر (مصدق) کاملاً مطلع بود حتی مقالات روزنامه را که تا آن وقت هرگز من به دکتر نشان نمی‌دادم، در آن سه روز (25 و 26 و 27) خودم جمله به جمله مقالات را برای او خواندم. در چند مورد هم که نظریات اصلاحی داشت در حضور خودشان اصلاح کردم و برای چاپ فرستادم». کریم سنجابی در خاطرات خود تصریح می‌کند که دکتر مصدق به وی دستور می‌دهد که با احزاب طرفدار دولت هماهنگی شود و مجسمه‌های شاه را پایین بیاورند. وی می‌گوید که خلیل ملکی و خودش به دکتر مصدق تذکر داده بودند که این کار درستی نیست. اما سنجابی در اجرای دستور دکتر مصدق با احزابی مانند «حزب ایران، حزب مردم ایران،‌ نیروی سوم، پان ایرانیستها» تماس می‌گیرد و عده‌ای را برای اجرای فرمان به زیر کشیدن مجسمه‌ها گسیل می‌دارند. همزمان با احساس آرامش و پیروزی در دولت دکتر مصدق و طرفدارن وی و همراهی با شعارهای رادیکال و غیر عملی و صحنه گردانی حزب ایران و حزب توده در پایین کشیدن مجسمه‌های پهلوی‌ها در شهرهای بزرگ و سردادن شعارهای جمهوری‌خواهی، فرمانداری نظامی به دستور نخست وزیر از بعدازظهر 27 مرداد 32 هرگونه تظاهرات و تجمع خیابانی را ممنوع اعلام کرد که به اعتقاد بسیاری این امر عملاً به مفهوم خارج ساختن مردم از صحنه و خالی گذاردن عرصه برای کودتاچیان بود. مأموران نظامی انتظامی دولت دکتر مصدق در شب کودتای 28 مرداد تظاهرات پراکنده مردم و طرفدارارن دولت و توده‌ای‌ها که علیه شاه و دربار و امریکا شعار می‌‌دادند و گاهی مطالبه جمهوری می‌کردند، حمله می‌بردند و حتی گروهی از اوباش که در 28 مرداد نیز نقش‌آفرینی کردند همان شب در پناه مأموران به تظاهر‌کنندگان هجوم می‌آوردند و شعار زنده باد شاه سر می‌دادند. در سه روز حساس و سرنوشت ساز 25 و 26 و 27 مرداد مسئولان دولت و رهبران جبهه ملی بدون توجه به ابعاد حضور گسترده مردم در صحنه، مشغول مذاکرات و جلسات درونی بی‌حاصل شدند و فرصت اقدام بعدی برای دشمن زخم خورده را فراهم نمودند. برخی از مباحث درونی یاران مصدق در مورد چگونگی تشکیل شورای سلطنت و بررسی امکان و نحوه اعلام جمهوری بود اما تنها مخالف سرسخت این دیدگاهها شخص دکتر مصدق بود که با یاران خود همراهی نمی‌کرد. روزنامه توده‌ای شجاعت که بجای بسوی آینده منتشر می‌شد طی 25 تا 27 مرداد مرتباً از ادامه عملیات کودتا خبر داده و خطاب به دولت هشدار می‌داد که : «ما به دولت دکتر مصدق اعلام خطر می‌کنیم و می‌خواهیم فوراً برای سرکوب کودتاچیان دست به عملیات جدی بزند.» تنها افراد حزب ایران و نیروی سوم و حزب توده نبودند که در روزهای 26 و 27 مرداد دانسته یا ندانسته با ایجاد بلوا و آشوب و مختل ساختن نظم پایتخت، به سود کودتا چیان عمل کردند. در آن سه روز سرنوشت‌ساز، گروههای دیگری که از سوی برادران رشیدیان تجهیز شده بودند، مأموریت داشتند با حمله به مغازه‌ها و غارت اموال مردم و نیز پخش شعارهای ضد ملی و ضد مذهبی، مردم را نگران و مرعوب سازند و این گمان را بوجود آورند که پیروزی مصدق، پیروزی حزب توده و فنای اسلام است. طی روزهای 25، 26، 27 مرداد، مملکت بیش از هر موقع دیگر نیاز به آرامش و امنیت و هشیاری مردم و رهبران دولت داشت. دکتر مصدق تصمیم داشت طبق تصویب نامه‌ای دربارة رژیم آیندة مملکت نظرخواهی کند. قرار بود عصر روز سه‌شنبه 27 مرداد جلسه فوق‌العاده هیئت دولت بدین منظور تشکیل شود، ولی چون سفیر امریکا روز پیش به تهران بازگشته بود، درخواست دیدار فوری نخست‌وزیر را کرده بود، جلسه هیئت وزیران به روز بعد، موکول شد و کودتای روز 28 مرداد، به عمر دولت پایان داد. در این میان، کمیته مرکزی حزب توده، خواستار تغییر فوری رژیم شده بود و طی بیانیه‌ای در روز 27 مرداد گفته بود: بکوشیم تا بساط سلطنت را از میان برداریم و رژیمی که اساس آن برای مردم استوار باشد، در کشور بر قرار سازیم … باید بلادرنگ برافکندن سلطنت و برقراری جمهوری به رفراندوم گذاشته شود. نتیجه مذاکرات آن روز مصدق و هندرسن و صدور دستور جلوگیری از تظاهرات مردم، بالاخص توده‌ای‌ها بسود کودتا چیان تمام شد و راه را برای طرح از پیش سازمان داده شده روزولت و همکارانش هموار ساخت. خبرنگار روزنامه کیهان (در روزنامه مورخ 29 مرداد32) مشاهدات خود را درباره حوادث عصر روز 27 مرداد بدین شرح نقل کرده است: «… دسته‌های مختلف، با شعارهائی که در دست داشتند. در خیابانهای مرکزی شهر به راه افتاده علیه شاه و بر له برقراری رژیم جمهوری شعار می‌دادند… این وضع تا ساعت هشت شب ادامه داشت. مقارن همین ساعت جمع کثیری از جوانان وابسته به حزب توده در میدان سپه جمع شدند و یک پارچه سفید که روی آن نوشته شده بود. «زنده باد حزب توده ایران» به وسط میدان آوردند. طولی نکشید که چند کامیون پاسبان و سرباز وارد میدان شدند و به جمعیت اخطار کردند متفرق شوند… هر چند دقیقه یک بار به جمعیت هجوم می‌آوردند و مردم را تا داخل خیابانهای اطراف تعقیب می‌کردند و عقب‌ماندگان را با تفنگ و باتون می‌کوبیدند و بالاخره مأمورین گاز اشک‌آور بکار بردند…سربازان در جلو صف تظاهرکنندگان قرار گرفته و در حالی که تفنگ‌های خود را روی دست بلند می‌کردند شعار می‌دادند «زنده باد شاه، مرده باد خائنین، برقرار باد مشروطه، نابود باد حزب توده» در اینوقت مأمورین تظاهر‌کنندگان را تعقیب می‌کردند و هرکس را که علیه شاه شعار می‌داد می‌گرفتند… جوانان حزب توده ارگان رسمی حزب را علناً می‌فروختند و علیه رژیم سلطنتی شعار می‌دادند… مأمورین انتظامی و افراد حزب ملت ایران و نیروی سوم، هنگام فروش روزنامه مردم به توده‌ای‌ها حمله می‌کردند و روزنامه آنان را گرفته پاره می‌کردند. کار پاره کردن روزنامه، کم کم توسعه یافت، تا جائی که سربازهای طرفدار سلطنت روزنامه‌های عصر را هم که مقالاتی علیه شاه نوشته بودند از دست روزنامه‌فروشان گرفته و پاره می‌کردند. در خیابانهای اسلامبول، نادری، فردوسی، لاله‌زار، منوچهری و شاه‌آباد، دسته‌های نیروهای انتظامی، مرتباً به دنبال تظاهرکنندگان می‎دویدند و فریاد می‌زدند: «بر قرار باد سلطنت»… مدت سه ساعت، وضع خیابانهای شهر، یکپارچه جنجال شده بود و مردم این طرف و آنطرف می‌دویدند و طوری شده بود که هیچکس به وضع خود اطمینان نداشت و اغلب زیر دست و پا می‌افتادند و مصدوم می‌شدند… به چند مرکز توده‌ای‌ها حمله شد و اثاثیه و اموال آنها را به تاراج بردند…» دو روزنامه شاهد (بقایی) و ملت ما (شمس قنات‌آبادی) طی روزهای 25 تا 27 مرداد شدیدترین حملات را به دولت و دکتر مصدق وارد ساختند. مطبوعات طرفدار دکتر مصدق مانند باختر امروز، شورش، جبهه آزادی، نیروی سوم، حاجی بابا، آپادانا، مردم ایران، اصناف و … در روزهای مزبور تیترها و مطالب خود را به حمایت از دکتر مصدق و حملات شدید به شاه، دربار، مجلس و مخالفان وی اختصاص دادند و بسیاری از آنها نفی رژیم سلطنتی و تقاضای جمهوریت نمودند. تیترهایی مانند: «مردم می‌خواهند بساط سلطنت بر‌چیده شود و جمهوریت مستقر شود.» «محمدرضا شاه خائن باید محاکمه و مجازات شود.» «رژیم نوین جمهوریت، ایران نوین با جمهوریت» «خلع شاه لندن پناه و اعلام رژیم جمهوریت خواسـت ملـت ایران است.» در تظاهراتی که طی این سه روز در تهران و شهرستانها علیه شاه و درخواست جمهوری می‌شد. اداره امور و کنترل کارها توسط نمایندگان و اعضای حزب ایران و گروههای وابسته به حزب توده انجام می‌شد و به شهادت گزارشهای شهربانی دولت مصدق در بسیاری از شهرستانهای بزرگ نمایندگان حزب ایران با مراجعه به فرمانداری و ابلاغ درخواست حزبی، نسبت به پایین کشیدن و تخریب مجسمه‌های شاه و پدرش تحت نظارت و حمایت مأموران دولتی و انتظامی اقدام می‌کردند. روز 28 مرداد 1332 با حرکت گروههای اندک و سازماندهی شده اوباش و اراذل و برخی از نظامیان، خیابانهای شهر تهران و مراکز مهم تحت حمایت کامیونها و تانکها به تصرف کودتاچیان درآمد. مثلاً در بخشی از عملیات کودتا مهاجمین در حالی که چند کامیون پاسبان و سربازان فرمانداری نظامی در پیشاپیش و دنبال آنها حرکت می‌کرد و عده زیادی مردم بیکار و کنجکاو نیز آنها را همراهی می‌کردند، به حزب ایران رسیدند و پس از شکستن در عمارت و غارت وسایل دفاتر آن، عازم روزنامه باختر امروز شدند و آنجا را نیز به آتش کشیده طبقه فوقانی آن را که محل انجمن اسلامی دانشجویان بود شکسته و غارت کردند. ساختمان روزنامه شهباز، متعلق به حزب توده نیز دستخوش حمله و حریق مهاجمین قرار گرفت… طی این مدت، رادیو تهران برنامه عادی خود را پخش می‌کرد و کوچکترین خبری درباره آشوبگریهای شهر و غارت ساختمان روزنامه‎ها منتشر نساخت. در خیابانهای نادری و شاه‌آباد، عده‌ای از زنان بدکاره به سردستگی ملکه اعتضادی و آجودان قزی، در حالی که عکس‌های شاه را در دست داشتند زنده باد شاه می‌گفتند، به صف اوباشان و چاقوکشان ملحق شدند، مردم عامی و بی خبر نیز، که تعدادشان پیوسته افزایش می‌یافت، به دنبال آنها می‌رفتند. اهالی تهران، بخصوص جوانان و دانشجویان دانشگاه، کارمندان ادارات دولتی و کسبه، حیران و بی‌خبر از عمق توطئه، اوضاع را نظاره می‌کردند. گروهی از جوانان، به ابتکار خود در دسته‌های کوچک، درصدد مقابله با اوباشان مزدور بر‌آمدند ولی با مداخله نیروهای انتظامی عقب نشستند و مانند هزاران تن مردم بهت زده تهران، در کنار خیابانها و یا به دنبال صف طولانی تظاهرکنندگان ناظر این صحنه بودند. دکانداران در خیابانها نیز نگران و بلاتکلیف، برای جلوگیری از دستبرد چپاولگران مغازه‌های خود را بسته و یا جلوی دکانهای نیم بسته، ایستاده بودند. مردم شهر تهران که چند بار توطئه های علیه نهضت ملی را با قیام خود و پشتیبانی از دولت مصدق خنثی کرده بودند، صبح روز 28 مرداد، بدون رهبر و فرمانده، شاهد تردید و تزلزل رهبران نهضت ملی و خیانت و سهل‌انگاری چند تن از فرماندهان نظامی و رؤسای سازمانهای انتظامی بودند. پیروزی سریع کودتاچیان در روز 28 مرداد نه تنها برای ملت ایران بلکه برای کرمیت روزولت و سردمداران کودتا نیز باور‌کردنی نبود. منابع و مآخذ : ـ اسناد مطبوعات ایران (1332 ـ 1320) ـ سازمان اسناد ملی ایران ـ 1374. ـ اسنادی از مطبوعات ایران (1340ـ 1320) ـ اداره کل آرشیو، اسناد و موزه دفتر رئیس جمهور ـ 1378. ـ عملیات آژاکس (بررسی اسناد سیا دربارة کودتای 28 مرداد)، مؤسسه مطالعات و تحقیقات ابرار معاصر تهران، 1380. ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد ـ غلامرضا نجاتی ـ شرکت انتشار ـ 1366. ـ مصدق و نبرد قدرت ـ همایون کاتوزیان ـ ترجمه احمد تدین ـ مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ـ 1371. ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات فردوست) ـ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ 1369. ـ مجموعه‌ای از مکتوبات، سخنرانی‌ها و پیامهای آیت‌الله کاشانی ـ م. دهنوی ـ انتشارات چاپخش ـ 1361. ـ شیر و عقاب ـ جیمز بیل ـ ترجمه فروزنده برلیان ـ نشر فاخته ـ 1371. ـ جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی اجتماعی ایران ، داوود امینی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1381. ـ قلم و سیاست (از استعفای رضاشاه تا سقوط مصدق) ـ محمدعلی سفری ـ نشر نامک ـ 1371. ـ خاطرات و تألمات مصدق ـ به کوشش ایرج افشار ـ انتشارات علمی ـ 1381. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کودتای 28 مرداد

یکی از مهمترین فرازهای حکومت 37 ساله محمد‌رضا پهلوی که نقش مهمی در تحکیم پایه‌های رژیم وی داشت کودتای 28 مرداد 1332 بود. این کودتا که در دوازدهمین سال حکومت پهلوی به وقوع پیوست، سبب تثبیت حاکمیت او تا ربع قرن دیگر شد. قیام مردم در 30 تیر 1331 که با رهبری آیت‌الله کاشانی صورت گرفت،‌ زمینه‌های لازم برای نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق را فراهم ساخت. این دومین دوره حکومت مصدق بود. چرا که وی قبل از قیام 30 تیر نیز از اردیبهشت 1330 تا 25 تیرماه 1331، عهده‌دار کابینه بود. گرچه وی در ‌آن 15 ماه توانسته بود حقانیت ایران را در مجامع بین‌المللی در خصوص ملی شدن صنعت نفت اثبات نماید،‌ اما در همان مقطع با توطئه‌های بزرگی از جانب دولتهائی که دستشان از منابع نفتی و سرمایه‌های مردم ایران کوتاه شده بود مواجه گردید و دولتش در 25 تیر 1331 زمانی که شاه درخواست او را برای واگذاری وزارت جنگ به کابینه وی رد کرد، سقوط نمود. اما دور دوم فعالیت دولت مصدق در شرائطی آغاز شد که وی قیام 30 تیر به رهبری آیت‌الله کاشانی و تأثیر رهبری روحانیت بر نهضت اسلامی و ملی مردم را به عینه مشاهده کرده بود. هر چند که نتوانست یا نخواست که از این نقطه قوت در جهت تحکیم اقتدار دولت برای فائق آمدن بر توطئه‌ها استفاده کند. او در دوره یکساله کابینه دوم خود تلاش فراوانی کرد تا به بهانه ضرورت آزادی عمل در اعمال اصلاحات در کشور، اختیارات خود را در برابر مجلس شورای ملی که مرکز قانونگذاری و قدرت کشور بود، افزایش دهد، از نفوذ روحانیت بر دولت بکاهد و حتی‌المقدور از آیت‌الله کاشانی فاصله بگیرد. وی در این راه به هشدارهای گاه و بیگاه آیت‌الله کاشانی نیز که او را از ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه برحذر می‌داشت بی‌اعتنائی کرد و مسلماً نقش اطرافیان و خط‌دهی‌های «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» را نمی‌توان در این جدائی‌ها نادیده گرفت. فاصله ایجاد شده میان رهبران مذهبی و ملی کشور، سبب شد تبلیغات هواداران دو طرف علیه یکدیگر بالا بگیرد و بعضی مطبوعات وابسته به دولت جنگ روانی گسترده‌ای را علیه آیت‌الله کاشانی و روحانیت به راه بیندازند، جنگی که تعمداً بیگانگان در آن می‌‌دمیدند. فاصله زمانی قیام 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332 در حقیقت مقطع شکل‌گیری و تعمیق اختلافات مصدق با روحانیت و طبعاً زمان فراهم آمدن مقدمات کودتا بود. در این مدت آمریکائی‌ها فعالانه وارد عمل شدند و پس از آنکه مطمئن شدند نمی‌توانند از راههای سیاسی، نفت از دست رفته ایران را بار دیگر به چنگ آورند، تصمیم به کودتا گرفتند. انگلیسی‌ها نیز با امریکائی‌ها معامله کردند و قسمتی از منافع خود را به آنها واگذار نمودند. سازمان جاسوسی آمریکا ابتکار عمل را برای انجام کودتا و ساقط کردن حکومت مصدق به دست گرفت. تشدید اختلاف میان رهبران ملی و مذهبی کشور و نقش حزب توده به عنوان سخنگو و مجری سیاست مسکو، زمینه‌ساز شکل‌گیری کودتا بود. ابتدا در 25 مرداد کودتائی صورت گرفت که ناکام ماند و شاه به خارج از کشور فرار کرد. با این رویداد مصدق و اطرافیانش تصور کردند خطر برطرف شده است. به همین دلیل حتی به هشدارها و تذکرات بعدی شخصیتهای سیاسی بیطرف و مستقل نیز اعتنائی نکردند. در چنین شرائطی یک روز قبل از وقوع کودتا یعنی در 27 مرداد 1332 آیت‌الله کاشانی در صریح‌ترین هشدار خود،‌مصدق را از قطعی بودن کودتا باخبر کرد و حتی از فضل‌الله زاهدی به عنوان عامل کودتا یاد کرد. وی به خاطر بیم از به خطر افتادن استقلال مملکت در اوج فاصله گرفتن مصدق از روحانیت در نامه خود خطاب به وی چنین نوشت: «حضرت نخست‌وزیر معظم، جناب ‌آقای دکتر مصدق دام اقباله. عرض می‌شود، گرچه امکاناتی برای عرایضم نمانده، ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علی‌رغم غرض‌ورزیها و بوق و کرنای تبلیغات شما، خودتان بهتر از هر کس می‌دانید که هم و غم، در نگهداری دولت جنابعالی است، که خودتان به بقای آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر، بر من مسلم است که می‌‌خواهید مانند سی‌ام تیر کذایی، یک‌بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندم نشنیدید و مرا لکة حیض کردید. خانه‌ام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد، بستید و حالا نه مجلسی هست و نه تکیه‌گاهی برای این ملت گذاشته‌اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت‌نظر و کنترل نگاه داشته بودم با لطایف‌الحیل خارج کردید و حالا همان‌طور که واضح بوده درصدد باصطلاح کودتاست. اگر نقشه‌ی شما نیست، که مانند سی‌ام تیر عقب‌نشینی کنید و به ظاهر قهرمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همان طور که در ‌آخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسون هم گوشزد کردم که امریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسی‌ها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی می‌‌خواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمی‌خواهید کنار بروید، این نامه‌ی من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من، شما را با وجود همه‌ی بدی‌های خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا وسیله‌ی زاهدی،‌که مطابق با نقشه‌ی خود شماست، آگاه کردم که فردا جای هیچ‌گونه عذر موجهی نباشد. اگر براستی در این فکر اشتباه می‌کنم، با اظهار تمایل شما، سید‌مصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت شما می‌فرستم. خدا به همه رحم بفرماید. ایام به کام باد. سید‌ابوالقاسم کاشانی» اما مصدق در پاسخ به این نامه، تنها به یک جمله «اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم» اکتفا کرد. درنتیجه کودتای آرام علیه وی و روحانیت و مردم مرحله به مرحله به با سرمایه‌گذاری انگلیس و آمریکا و هدایت سازمان «سیا» به اجرا گذارده شد. طرح کودتا که به نام رمز «آژاکس» خوانده شد، پس از انتخاب چرچیل به نخست‌وزیری انگلیس در مهر 1331 تهیه شد و انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری امریکا در ماه آبان همان سال به پیشبرد این طرح در ایران کمک شایانی کرد. این طرح مشترک با کمک عواملی در داخل ایران از جمله برادران رشیدیان، ذوالفقاری‌ها و دیگر جریان‌های وابسته به انگلیس و امریکا که از مرتبطین فعال دربار محمد‌رضا پهلوی بودند به اجرا گذارده شد. تا پیش از انتخابات آمریکا مقامات انگلیسی طرح آژاکس را به یاری دو تن از بلندپایگان سازمان «سیا» از جمله کرمیت (کیم) روزولت و ‌آلن دالس به پیش برده بودند، لیکن ‌آن را تا آغاز دوران ریاست جمهوری آیزنهاور مسکوت گذارده بودند. طرح مزبور، دو هفته پس از آغاز ریاست جمهوری آیزنهاور یعنی از روز 14 بهمن 1331 که یک هیأت انگلیسی برای اجرائی کردن طرح به ملاقات جان فوستر دالس وزیر خارجه آمریکا و برادرش آلن دالس رئیس سازمان «سیا» به واشنگتن رفت لازم‌الاجرا شد. در خرداد 1332 مصدق در نامه‌ای به آیزنهاور رئیس‌جمهور آمریکا از همراهی آن کشور با سیاستهای خصمانه انگلستان گلایه کرد. غافل از آنکه این نامه 4 روز پس از تشکیل جلسه‌ای در وزارت خارجه آمریکا برای تهیه مقدمات کودتا و براندازی حکومت مصدق به دست آیزنهاور رسید. آیزنهاور نیز پاسخ نامه را تعمداً یک ماه به تأخیر انداخت تا عملیات آ‌ژاکس، روال برنامه‌ریزی شده خود را طی کند. کودتا در فردای صدور نامه هشدارگونه آیت‌الله کاشانی به مصدق به اجرا درآمد. این کودتا در شرائطی به وقوع پیوست که از آن همبستگی و حضور توده‌های مسلمان در صحنه که در 30 تیر به ظهور رسیده بود، خبری نبود، رهبران و بسیاری از اعضای جنبش فدائیان اسلام نیز که در راه تحقق ملی شدن صنعت نفت مجاهدتهای فراوانی داشتند، در زندان بودند. به همین دلیل حکومت مصدق در عرض چند ساعت سرنگون شد و سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری رسید. شاه دوباره بازگشت و آمریکائی‌ها چنان بر ایران خیمه زدند که تا 25 سال ایران مهمترین و مطمئن‌ترین پایگاه سیاسی و نظامی آنان درجهان محسوب می‌شد. منافع نفت که مدتی قطع شده بود،‌دوباره به جیب کنسرسیوم کمپانی‌های نفتی آمریکائی و انگلیسی و سایر کشورهای غربی سرازیر شد. در جریان کودتای 28 مرداد حزب توده با آنکه شبکه گسترده‌ای از افسران ارتش را با خود داشت، به توصیه رهبران شوروی کمترین عکس‌ العملی در برابر کودتاچیان نشان نداد. پس از کودتا بسیاری از اعضای فعال حزب توده که دستگیر شده بودند اظهار ندامت کردند و آزاد شدند و گروه زیادی از آنان به خدمت رژیم کودتا درآمدند و عده‌ای از افسران توده‌ای نیز اعدام شدند. سران حزب نیز طبق معمول گذشته به خارج از کشور گریختند. دولت روسیه طلاهائی را که در نهایت مضیقه و احتیاج دولت مصدق، به او برنگردانده بود، پس از کودتا به دولت زاهدی تحویل داد! مصدق دستگیر و در یک دادگاه فرمایشی به 3 سال زندان محکوم گردید. با پیروزی کودتا، شعله‌های مقاومت البته یکباره خاموش نشد و روحانیون و اساتید دانشگاه و بعضی شخصیتها، تشکلی به نام «نهضت مقاومت ملی» به وجود آوردند. با این همه عده‌ای از استادان دانشگاه به «مذاکرات نفت» که در حقیقت سرپوشی سیاسی برای بازگرداندن آمریکا و انگلیس به سر چاههای نفت بود، اعتراض کردند و از دانشگاه اخراج شدند. مصاحبه‌ها و اعلامیه‌های آیت‌الله کاشانی علیه انتخابات فرمایشی و قرارداد کنسرسیوم نیز مورد بی‌اعتنائی قرار گرفت. در 16 آذر 1332 دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به سفر نیکسون معاون رئیس‌جمهور آمریکا تظاهراتی کردند که پلیس سه نفر از آنان را به شهادت رساند. آیت‌الله کاشانی چون در داخل توسط دولت کودتا بایکوت شده بود در مخالفت با قرارداد نفت که دولت زاهدی با کنسرسیوم منعقد ساخت اعلامیه‌ای خطاب به دبیرکل سازمان ملل صادر کرد و اعتراض خود را اعلام نمود. اما هیچ‌ یک از این اقدامات سودی نداشت و آمریکا که در ایران جانشین انگلیس شده بود، ‌تلاش کرد تا روز به روز زنجیر اسارت را بر دست و پای ملت ما مستحکم‌تر سازد. در حقیقت کودتای 28 مرداد 1332 فقط علیه دولت مصدق یا شخص نخست‌وزیر نبود. بلکه مهمتر از آن، علیه ملتی بودکه در راه کوتاه کردن دست اجانب و بازیابی استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی مجاهدت و مبارزه می‌کرد و حتی به دنبال همبستگی با مبارزات ملل اسلامی، در آسیا، افریقا، خاورمیانه بود. پیروزی کودتای 28 مرداد در حقیقت به معنای به بن بست رسیدن جریانات «چپ» و «ملی» در ایران بود. این بار امریکا با تمام قوا به میدان آمده بود تا اقتدار و سلطه خود را در ایران کامل کند. از سوی دیگر سیاست‌های وابسته به شوروی نیز در این گیر ودار نه تنها نتوانست راهی برای خود بگشاید بلکه خود در پیله خویش گرفتار شد. جبهه ملی در یک تعارض میان «دفاع از سیاست و حضور امریکائیان در ایران» یا «نفی سلطه اجانب» در سرگشتگی و سرگردانی ماند. با شروع اجرای برنامه‌‌های امریکائی دو جریان چپ و راست، منفعل و بی‌برنامه بودند. در چنین شرائطی بود که نهضت اسلامی با مخالفت علیه «لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی» آغاز شد و رویاروی برنامه‌های استعمار نو ایستاد. رهبری نهضت را مرجعی بر عهده داشت که قیام را صرفاً با معیارهای اسلام آغاز کرد. این نهضت در برابر تمامی طرحهائی که دولت کودتا از فردای 28 مرداد برای اجرای آنها برنامه‌ریزی دراز مدت کرده بود، تا ایران را مستعمره بیگانگان سازد، ایستادگی کرد و توانست در 1357 تمامی زنجیرهای اسارت و وابستگی را بگسلد و ملت سربلند ایران اسلامی را بر دولتهای زائیده اراده انگلیس و آمریکا فاتح گرداند. منبع: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کودتای 28مرداد در محکمه یک‌طرفه تاریخ

سهند ستاری یادآوری رخداد 28مرداد برای ایرانیان به‌منزله ورق‌زدن صفحه سیاهی از تاریخ آنان است که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود. در عصری که همه جهان سرمایه و تکنیک، تمام‌قد علیه فعلیت دموکراسی‌خواهی و ملی‌گرایی آنان صف بسته بودند، کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به نقطه‌عطفی در تاریخ معاصر ایران بدل شد. با گذشت 60سال از آن حادثه و به‌رغم انتشار اسناد و مقالاتی که پیرامون آن صورت گرفته بحث درباره این رخداد تاریخی همچنان ادامه دارد و پیامدهای آن کودتا را هرکس به‌گونه‌ای تفسیر و بیان می‌کند. این یادداشت در نظر دارد با درآمدی بسیار مجمل بر هر یک از عوامل شکل‌گیری و به‌بار نشستن کودتای 28مرداد، نقش و جایگاه نیروهای خارجی، عوامل داخلی، فهم عرفی و طبقات میانجی اجتماعی را در این رخداد تاریخی بررسی کند. نوشتار مزبور به هیچ عنوان در پی واکاوی و بازخوانی مستندات تاریخی این رویداد نیست. درباب وقایع و تاریخ این کودتای ارتجاعی و استعماری، تفسیر‌های مختلفی بیان شده است. مفسران درباری و سلطنت‌طلب‌ها از آن به‌منزله قیام ملی، شوروی‌‌چی‌ها به‌عنوان دسیسه‌چینی امپریالیسم علیه اتحاد جماهیر شوروی، استعمارگران به نام نجات ایران از دام کمونیسم و اعضای جبهه ملی نیز ملغمه سردرگمی از همه تفاسیر مزبور را بیان کرده‌اند. اما هرآنچه تاکنون درباره این کودتا گفته شده اغلب جنبه سیاسی داشته و به سبب نگاه بغض‌‌آلود و حسرت‌بار عده‌ای از یک‌سو و نگاه پیروزمندانه دسته‌ای از سوی دیگر، هیچ‌گاه علل وقوع کودتا در متن جامعه انتقالی ایران بررسی نشده است و نقش صورت‌بندی‌های بدیل نظیر طبقات اجتماعی، فهم عرفی و نیروهای غیردولتی مسلط بر اجتماع شهری که به عنوان میانجی ظهور این رخداد مطرح بوده نادیده گرفته‌ شده است. به‌رغم آنکه این کودتا در تاریخ مبارزات ضد‌استعماری توده ایران آسیب‌ها و اثرات مخرب و واپس‌گرایی به جا گذاشته اما تا امروز تحلیل و بررسی همه‌ جانبه‌ای از آن صورت نگرفته است؛ تحلیل‌هایی که فارغ از افشای اسناد و روایات تاریخی، مستقیما به جایگاه و نقش اجتماع شهری ایران در امکان وقوع چنین رخدادی بپردازد. از این‌رو همچنان این پرسش بی‌پاسخ مانده است که فارغ از روایات و تفسیرهای تاریخی، امکان تحقق کودتای ۲۸مرداد، به‌رغم شهوت سیری‌ناپذیر استعمارگران، تا چه اندازه وابسته به متن اجتماع شهری و تا چه میزان به ناکارآمدی نیروهای داخلی مربوط بوده است؟ در تاریخ معاصر ایران موضوعاتی نظیر مشروطیت، نفت، مصدق و کودتای ۲۸مرداد از اهمیت خاصی برخوردار است و به‌واسطه تصوری که از مفهوم این موضوعات شکل گرفته مردم ایران همواره نقش انگلیس و بعد‌ها آمریکا را در ناکامی این تجربه‌ها پررنگ‌تر از هر عامل دیگری تصور می‌کنند. در یک رویکرد سودانگارانه به قول کارل کوسیک واقعیت به‌عنوان جهان وسایل، هدف‌ها، کارافزار و نیازمندی‌ها مطرح می‌شود. از طرفی دیگر خود این موضوعات به گواه مستندات عرفی، ساختار و ماهیت تاریخی‌شان را بی‌واسطه و مستقیم به دست آورده بودند که به علت چنین شکلی از واقعیت، وجدان تاریخی ایرانیان در جهان شبه-انضمامی آن دوران، تصویر این موضوعات را جریحه‌دار کرده و این امر باعث شد تا بازخوانی‌های این رخداد، چشم خود را بر مولفه‌های دیگر بپوشانند. بنابراین به سبب ارتباطی که میان این موضوعات برقرار بود مسلما فهم عرفی، تمام عمل کودتا را بی‌واسطه بر دوش استعمارگران خارجی انداخت و با این روند، به‌نحوی جادویی تمام ابعاد مخرب و هولناک آن حادثه را دور زد. به‌تبع چنین روندی، دیگر در ردیف متهمان کودتای 28مرداد، نه خبری از نقش نیروهای داخلی بود و نه تاثیر طبقات میانجی اجتماعی. گرچه ردپای جریان مسموم استعمار همواره در کانون توجهات بوده و هست. مساله استعمار در نزد استعمارگران به‌عنوان یک «کلیت‌انضمامی» شناخته و طرح می‌شود که الزاما برای ریشه‌دواندن در خاک مستعمره به طبقه‌ای ارتجاعی نیاز دارد. در واقع بدون چنین پایگاه طبقاتی‌ای، استعمار نمی‌تواند پا بگیرد. پدیده «ارتجاع-استعمار» عصر جدید (ایالات متحده آمریکا) که پس از جنگ جهانی دوم فعلیت استعمارِ خیرخواهانه خود را در قامت سرمایه‌داری نئولیبرال و هار تبیین و ارایه کرده بود به‌طور غیرمستقیم در رخداد ۲۸ مرداد، وابسته به انگلستانی شد که خود بنیان ارتجاع و استعمار بود. چنان‌که از متن اسناد و روایات تاریخی نیز برمی‌آید، انگلستان با روحیه ارتجاعی- استعماری بی‌بدیل خود، پیوسته در تلاش بود تا موافقت آمریکا را برای کودتا علیه جنبش نفت و دولت مصدق به دست آورد. از طرفی دیگر با توجه به امکان ورشکستگی اقتصاد بریتانیا که ممکن بود در پی تهدید آشکار آمریکا مبنی بر اینکه اگر نیروهای خود را از مصر خارج نکند لیره‌های انگلیس را که در بانک‌های آمریکا بود در بازار خواهد فروخت، شاید بتوان ردپای اصرار انگلستان به مشارکت آمریکا در تاراج ایران را پیدا کرد. اکنون انگلستان مجاب شده بود با توجه به نیرو‌ها و امکانات قوی‌ترین استعمار جهانی، به آمریکا باج بدهد. بنابراین امکان پروژه کودتای ۲۸ مرداد و تاراج توده ایران، تنها با حضور ایالات متحده برای انگلستان ممکن و عملی بود. این کودتا به ادعای بسیاری از مورخان به آسانی پیروز شد. اما اگر ما علت و سبب این پیروزی را صرفا به نقش و حضور آمریکا و انگلیس استعمارگر خلاصه کنیم مسلما تحلیلی شتابزده، ساده‌انگارانه و احساساتی از این رخداد ارایه کرده‌ایم. تا به آنجا که اکنون قریب به ۶۰سال از آن اتفاق می‌گذرد اما در محکمه تاریخ ما جز آمریکا و انگلیس، خبری از دیگری نیست. کودتای ۲۸مرداد گسست و شکافی در تاریخ ما ایجاد کرد که فارغ از حرکت خطی یا غیرخطی تاریخ و اینکه رخدادی همچون کودتا در کجای این مساله قرار می‌گیرد پرسش اصلی را بر سر تاثیر این شکاف متمرکز می‌کند. آیا از دل این شکاف نیروهای مولدی به‌وجود آمد تا محرک تاریخ ما باشد یا برعکس، چنین گسستی موجب کندشدن روند این حرکت شد؟ آیا در مرحله بازتولید این گسست، تکانه‌ای جلوبرنده بر تاریخ ما به‌منظور بیان پرسش‌ها و نقدهای درون‌خانوادگی وارد شد؟ به‌عنوان مثال چرا مصدق در روز ۲۵ مرداد به توصیه فاطمی عمل نکرد تا به نحوی انقلابی، سلطنت را ملغی کرده و اعلام جمهوری کند. یعنی پیش از کودتا دست به انقلاب بزند. در حالی که نمی‌توان صرفا به بهانه مشی خشونت‌پرهیزی از این مساله فاصله گرفت. به گواه مستندات تاریخی، تشکیل دولت مصدق در پی حذف فیزیکی رزم‌آرا و برپایه خشونتی بود که در زمان تشکیل دولتش صورت گرفته بود و او نیز نسبت به اعمال خشونت تجویزی، هیچ اعتراضی نکرده بود، اما در ۲۵ مرداد و در فعلیتی تا به این حد متناقض و متعارض بر پایبندی خود نسبت به قانونمندی و نفی خشونت اصرار می‌ورزید؟ چرا فقط در این زمان بود که خبری از نشر خشونت نبود؟ به‌رغم آنکه اغلب مورخان در دموکراتیک‌بودن دولت مصدق اتفاق نظر دارند اما چرا خشونت در رفتار سیاسی وی رویکردی دلبخواهی پیدا کرده بود؟ از این‌رو مساله خشونت و انقلاب و ارتباط آن با امر قانونمندی و میزان نقش آن در کودتای 28مرداد، همچنان در محکمه تاریخ ایران نامعلوم و مجهول باقی مانده است. درواقع محکمه تاریخ ایران در روایتی یک‌طرفه، صرفا بر اساس اسناد و مدارکی که مبنی بر دخالت آمریکا و انگلیس در متن کودتاست عمل کرده و هیچ بازخواستی از طبقات میانجی اجتماع شهری، طبقات ارتجاعی، نیروهای داخلی و نیروهای غیردولتی مسلط بر فهم عرفی نکرده است. با این حال در عصری که «دولت - ملت‌ها» در حال تکوین هویت نمادین خود بودند و قدرت رفته‌رفته مشروط به قوانین شده و نقش توده مردمی در انگیزه دموکراسی‌خواهانه‌شان پررنگ‌تر می‌شد، تکانه‌های فکری ما فارغ از شناخت مناسبات حاکم بر جهان و درحالی که سر در لاک خود فرو برده بودند تنها توانستند ناظر بر پیروزی کودتا باشند؛ و وجدان تاریخ ایران خسته‌تر از پیش معادلات نامانوس خشونت، کودتا و تحقیر را بر شکاف پیش‌آمده احساس کند. دست آخر نیز صف‌آرایی حق و خیر مطلق علیه باطل تنها نتیجه‌ای بود و هست که ۲۸ مرداد را برای ایرانیان قابل تحمل می‌کند تا شاید به این واسطه بتوانند در زیر آماج تلخی این واقعیت کمر راست کنند. چرا که تحمل پوزخند کودتای 28 مرداد در محکمه یک‌طرفه تاریخ بسیار دردناک است. منبع: روزنامه شرق - 27 مرداد 1392

نقش تبلیغات رادیویی در کودتای ۱۳۳۲ (۴) - کودتا در اغما

ترجمه: بهرنگ رجبی در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «تاریخ ایرانی» پژوهشی تحلیلی- توصیفی منتشر می‌کند که از منظری جدید به وقایع منتهی به سقوط دولت دکتر محمد مصدق می‌نگرد. پژوهشی با عنوان «نقش تبلیغات رادیویی در کودتای سال ۱۳۳۲» به قلم «مروین رابرتز»، دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه نورث‌ دنتون تگزاس‌ در آمریکا که در شمارهٔ نوامبر ۲۰۱۲ دوماهنامهٔ «Iranian Studies» منتشر شده که هر هفته ترجمۀ بخشی از آن را می‌خوانید: *** اواسط مرداد ماه دیگر شایعات در مورد کودتا حرف اصلی تهرانی‌ها بود و همه‌جا پیچیده بود. بخش خاورنزدیک رادیو مسکو که به زبان فارسی برنامه پخش می‌کرد، روز ۱۹ مرداد ماه به این موضوع پرداخت و دربارهٔ دخالت‌های فزایندهٔ انگلستان و آمریکا در ایران نظر داد و گفت: «اخیرا مستشاران نظامی ایالات متحده و عوامل بریتانیا بسیار در ایران فعال شده‌اند.»(۱) رادیو مسکو، ایالات متحده را به مسلح کردن «جوجه فاشیست‌های حزب سومکا» متهم کرد و اینکه «آشکارا کارزار تبلیغاتی گسترده‌ای شروع کرده» در شیراز میان ایلات قشقایی که «تحریکشان کند به انجام کودتا»‌یی مرتبط با دیدار شوارتسکف از ایران.(۲) رادیو تهران همچنین گزارشی از «تریبین‌دناسیونز» فرانسه خواند. گزارش این‌طور شروع می‌شد که فرماندهٔ هیات نظامیان ایالات متحده در ایران، ژنرال رابرت مک‌کلور، «مشغول تلاش برای متقاعد کردن نمایندگان ارتش ایران برای مقابله با دولت ایران بوده» و به نقل از «نیروی سوم»، رئیس‌جمهور ایالات متحده را متهم به دخالت در امور ایران کرد.(۳) ژنرال مک‌کلور پیش‌ترش واحدهای «عملیات ویژه» و «جنگ روانی» ایالات متحده را پایه گذاشته بود. مهم اینکه او نقشی حیاتی در ترغیب فرماندهان اصلی ارتش ایران برای حمایت از کودتا داشت. «شجاعت»، ارگان حزب توده، تازه ۲ مرداد ماه بود که پیش‌بینی وقوع کودتا کرد. روز شش و نیم بعدازظهر آن روز گزارش نتایج نهایی انتخابات را داد: ۲۰۴۳۳۸۹ نفر موافق و ۱۲۰۷ نفر مخالف پیشنهاد، یعنی تقریبا ۹۹ درصد موافق انحلال مجلس.(۴) شهر حالا روی لبهٔ تیغ بود. روز بعدش رادیو تهران خبر داد مصدق ساعت دو بعدازظهر به وقت محلی خطاب به ملت دربارهٔ همه‌پرسی و «مشکلات سیاسی مهم کنونی» سخن خواهد گفت.(۵) نخست‌وزیر ملت را خطاب گرفت و فاطمی، وزیر امور خارجه هم نشستی خبری برگزار کرد؛ روز ۳ مرداد ماه رادیو تهران هر دوی این‌ها را پخش کرد. اولین جلسهٔ میان نمایندگان ایران و شوروی ساعت ۹ صبح همان روز به وقت محلی برگزار شده بود، برای تعیین دستور جلسه‌ای که قرار بود فردایش، روز شنبه، برگزار شود. پیش‌ترش همین رادیو گزارشی از روزنامهٔ «ایران» پخش کرد که به روابط حسنه با روس‌ها اشاره و ادعا می‌کرد ایران نخستین کشوری بوده که سال ۱۹۱۷ اتحاد جماهیر شوروی را به رسمیت شناخته. این روزنامه می‌گفت ایران خواهان روابط دوستانه است و «ملت ایران امید دارد مقام‌های شوروی، حسن‌نیت دولت ملی ما را در این برهه غنیمت بشمارند»؛ همزمان روزنامهٔ «پیک اصفهان» اضافه می‌کرد «حالا بعد از امضای پیمان داد و ستد تجاری میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی، وقت توافق بر سر دیگر اختلافات رسیده.»(۶) گزارش‌های مشابهی هم از روزنامه‌های دیگر خوانده شد. رادیو تهران همچنین سرمقاله‌ای از «باختر امروز» را خواند دربارهٔ «رفع اختلافات ایران و شوروی».(۷) این سرمقاله تاریخ روابط میان دو کشور را مرور می‌کرد و می‌گفت: «بریتانیایی‌ها به واسطهٔ کارشکنی‌ها و خرابکاری‌هایشان به قصد خنثی کردن تلاش‌های ما، شروع کردند به اختلاف‌افکنی، چون ما حاضر به چشم پوشیدن از استقلال اقتصادی و سیاسی‌مان نبودیم.»(۸) این روزنامه مسوولیت را به گردن بریتانیا می‌انداخت، به عوض اینکه بپذیرد مذاکرات زمستان سال گذشته‌اش بابت ناتوانی دو طرف در رسیدن به توافق بی‌نتیجه مانده بود. همزمان بخش خارجی رادیوی اتحاد جماهیر شوروی در قبال ایران رفتاری متفاوت از ایالات متحده داشت. در یکی از بخش‌های واحد انگلیسی‌شان برای مخاطبان آسیای جنوب شرقی گفتند: «چون ایالات متحده در محاصرهٔ اقتصادی ایران به بریتانیا پیوسته، به عوضش اتحاد جماهیر شوروی روابط اقتصادی‌اش را با این کشور گسترش می‌دهد.»(۹) عصر روز شنبه، ۲۴ مرداد ماه ۱۳۳۲، کودتاچیان بعد از همهٔ اشتباهات و تأخیر‌هایشان، دیگر بالاخره آمادهٔ عمل بودند. کودتاچی‌ها ژنرال زاهدی را برای جانشینی مصدق انتخاب کرده بودند. ساعت پانزده دقیقهٔ بامداد یکشنبه، اعلامیهٔ دولت که از رادیو پخش شد، خبر از تلاش برای کودتا داد. رادیو گفت ساعت ۲۰:۳۳ دقیقهٔ ۲۴ مرداد ماه به وقت محلی، گارد سلطنتی به واسطهٔ دستگیری وزرای امور خارجه و راه، تلاشی کرد برای کودتای نظامی. توطئه‌چی‌ها کوشیده بودند رئیس ستاد ارتش را هم دستگیر کنند اما او خانه نبود. خود ارتشبد نصیری، فرماندهٔ گارد سلطنتی و از عوامل دخیل در کودتا، وقتی برای گرفتن مصدق رفته بود، دستگیر شد. مصدق از قبل از ماجرا خبر داشت و در نتیجه محافظانی مهیا کرده بود و «شاه به محض اینکه شنید نقشه نگرفته، با هواپیما فرار کرد به بغداد.»(۱۰) متعاقبش سرهنگ اشرفی، فرماندار نظامی تهران، به سرلشکر زاهدی دستور داد «ظرف ۲۴ ساعت به فرمانداری نظامی گزارش کار بدهد.»(۱۱) فاطمی وزیر امور خارجه بعد آزادی از چنگ کودتاچی‌ها به شاه بابت نقشش در کودتا حمله کرد. فاطمی در رادیو تهران حمله کرد به نهاد سلطنت و گفت: «دربار دشمن همهٔ آزادی‌خواهان و آزاداندیشان و سدی است بر سر راه مبارزان آزادی و استقلال.»(۱۲) دم ظهر به وقت محلی، رادیو تهران بیانیهٔ مصدق را خواند که اعلام انحلال مجلس ‌کرد و اینکه به زودی انتخابات تازه‌ای برگزار خواهد شد.(۱۳) ساعت ۱۳:۳۰ دقیقهٔ یکشنبه‌ به وقت محلی، فاطمی نشست مطبوعاتی دیگری برگزار کرد تا آخرین اطلاعات را دربارهٔ کودتا بدهد. فاطمی گفت از قبل بهشان در مورد کودتا هشدار داده شده بود و در پایان حرف‌هایش گفت: «به هر حال اکنون دولت کاملا بر اوضاع مسلط است.»(۱۴) ساعت دو ظهر به وقت محلی، رادیو تهران گزارشی زنده از میدان بهارستان پخش کرد که در آنجا داشت تظاهراتی در حمایت از مصدق برگزار می‌شد. گوینده نفس‌نفس‌زنان از وسط جمعی از سخنرانان گزارشش را می‌داد؛ یکی می‌گفت مردم مخالف کودتا هستند و می‌خواست همهٔ «رهبران کودتا» فورا مجازات شوند.(۱۵) دکتر علی شایگان، نمایندهٔ پیشین مجلس، همچون اغلب سخنرانان، حرف‌هایی علیه شاه زد و گفت: «دکتر مصدق و نمایندگان ملی‌گرا نهایت تلاششان را کردند تا مانع استفاده از شاه و دربار علیه مردم شوند.»(۱۶) او خواهان محدود کردن حوزهٔ اختیارات شاه شد و ادعا کرد مصدق از پنج روز قبل از کودتا خبر داشته و در نتیجه کاملا آماده شده بود. دکتر شایگان اشاره کرد که شاه فرار کرده به بغداد و گوینده گفت که جمعیت با شنیدن این جمله ابراز شادی کردند و چند دقیقه فریاد زدند «مصدق پیروز است». مهندس احمد زیرک‌زاده سخنران بعدی بود؛ او هم کمی بعد آزادی از زندان داشت حرف می‌زد. او خواستار تداوم حمایت‌ها در مقابله با «دشمنان دولتتان» شد و استعفای شاه را تقاضا کرد.(۱۷) بعد‌تر فاطمی وزیر امور خارجه هم خواهان پایان دادن به سلطنت شد و گفت: «شکر خدا دربار ننگین پهلوی ورافتاده.»(۱۸) این رادیو هیچ اشاره‌ای به میزان جمعیت نکرد. تظاهرات ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه پایان یافت و گوینده گفت: «گردهمایی اکنون خاتمه یافته و مردم با مشعل‌هایی روشن در دست عازم راهپیمایی در خیابان‌ها هستند.»(۱۹) روز دوشنبه، جمعیت ریختند به خیابان‌ها و بناهای یادبود شاه را ویران کردند.(۲۰) برتن بری، سفیر ایالات متحده در عراق، بعد دیدار با شاه در بغداد، به وزارت امور خارجه آمریکا گزارشی داد. گفت شاه به دلیل ناکامی نقشه احساس می‌کند ضرر کرده، و الان هم درخواست مشاوره دارد و امیدوار است برود به اروپا و بعد به آمریکا. بری اضافه کرد حدس شاه این است که نقشه به دلیل تأخیر در رساندن پیغام آغاز کودتا به عوامل دخیل شکست خورده، تأخیری که به مصدق فرصت داد ابتکار عمل را به دست بگیرد. به گفتهٔ بری، شاه اضافه کرد: «قصد دارد به زودی پی یافتن کاری بیفتد، چون خانوادهٔ بزرگی دارد و دارایی‌هایش در بیرون ایران بسیار مختصر است.»(۲۱) کاردار متیسن‌‌ همان روز از تهران تلگراف فرستاد که «به رغم کاهش محبوبیت نخست‌وزیر، مهار اصلی‌ترین رسانه‌های تبلیغاتی کماکان دست او است، از جمله رادیو تهران و همچنین دستگاه دولت و سرمایه‌هایی که به پشتیبانی آن‌ها می‌تواند رأی جمع کند یا تظاهرات به نفع خودش راه بیندازد.»(۲۲) متیسن هشدار می‌داد این قدرت می‌تواند کار مصدق را در قطعی کردن انحلال مجلس آسان کند و «استقرار دیکتاتوری کامل خواهد شد، با بازمانده‌هایی اندک از قالب‌های ظاهری دموکراتیکی» که می‌توانند سد راه مصدق باشند.(۲۳) در این برهه دیگر اغلب نقش‌آفرینان سیاست ایران به این باور رسیده بودند که کودتا شکست خورده. شاه از کشور فرار کرده و سی‌آی‌ای هم به همهٔ توطئه‌گرانی که مصونیت دیپلماتیک نداشتند، دستور داده بود کشور را ترک کنند. فقط گروه کوچکی باور داشتند هنوز فرصت برای پیروزی هست. کرمیت روزولت زیر بار دستور ترک ایران نرفت و پس پرده تلاش کرد به واسطهٔ تحریک و هدایت نیروهای مردمی پنهان و پراکنده‌ای که حامی سلطنت بودند، پیروزی را از آرواره‌های شکست بیرون بکشد. او عملیاتش را بر پایهٔ تأکید روی این مایه سامان داد که سرلشکر «زاهدی رئیس قانونی دولت است و مصدق، غاصبی که دست به کودتا زده.»(۲۴) چنان که گفته شد، در همهٔ مدت بحران هر دو طرف در پی به چنگ آوردن ردای مشروعیتی بودند که دست رهبران مذهبی جامعه بود. در برههٔ کودتا این منازعه حاد‌تر هم شد. رادیو تهران ساعت ۱۳ روز ۲۹ مرداد ماه نظرات عالمانی دینی را پخش کرد، در تلاش برای کشاندن مردم به طرف خودشان. یکیشان با اشارهٔ آشکار به شاه، «بت‌پرستی» را محکوم کرد و گفت: «اسلام که به ایران رسید، مردم از آن استقبال کردند چون پرستش خداوند را به جای پرستش شاه به آن‌ها آموخت و بهشان یاد داد خودشان را از شر فشار‌ها و بی‌رحمی‌های دربار شاهنشاهی برهانند.»(۲۵) این شبکهٔ رادیویی گزارش داد مصدق حمایت مردم را دارد و اشاره کرد به بیشتر از ۱۰۷۵ پیامی که از گروه‌هایی چون «ایران» و «اتحاد مسلمانان» و «کمیتهٔ جنبش ملی ارامنه» گرفته. روزولت هم پی‌جوی کمک روحانیان بود تا مردم را به طرف شاه سوق بدهد. از تهران روحانی‌ای فرستادند به قم «تا تلاش کند روحانی عالی‌رتبه آیت‌الله بروجردی را ترغیب کند به صدور فتوایی خواهان جنگی مقدس علیه کمونیسم» و گرد آوردن مذهبی‌ها برای برگزاری راهپیمایی عظیمی در روز چهارشنبه.(۲۶) به گفتهٔ ویلبر، آیت‌الله که معمولا در سیاست احتیاط می‌کرد، نهایتا اشاره کرد چند کلمه‌ای در حمایت از این موضع خواهد گفت، اگرچه هیچ سندی در دست نیست که واقعا چنین کاری کرد.(۲۷) خیابان‌های تهران زیر گام‌های دار و دسته‌های رقیب پرآشوب باقی ماند. از جملهٔ این دار و دسته‌ها حزب توده بود اما روزولت توده‌ای‌هایی قلابی هم به میدان فرستاده بود تا بذر آشوب و هرج و مرج بپراکنند. اینکه کدام یکی از این احزاب توده بزرگتر بود، اهمیتی نداشت؛ توده‌ای‌های قلابی تأثیر دلخواهشان را روی جمعیت خفتهٔ سلطنت‌طلبان شهر گذاشته بودند.(۲۸) ساعت یازده ظهر به وقت محلی دو خبرنگار آمریکایی را بردند به دیدار سرلشکر زاهدی تا اصل فرمان‌های شاه را ببینند. این بخشی از تلاش روزولت بود برای نجات نقشهٔ کودتا از طریق تزریق اطلاعات مورد نیازش به میانجی بنگاه‌های مطبوعاتی ایالات متحده، به این امید که چنین اطلاعاتی دوباره به ایران برگردند و استفاده شوند. بعد شکست کودتا سفیر هندرسون هم به تهران برگشته بود، به امید اینکه بر پایهٔ رابطهٔ خوب خودش با مصدق، روابط میان آمریکا و ایران را حفظ کند و نجات بدهد.(۲۹) ساعت هفت صبح روز ۲۷ مردادماه، اعلامیهٔ فرمانداری نظامی دستور دستگیری سرلشکر زاهدی را صادر کرد و برای این کار صد هزار ریال هم جایزه گذاشت. همچنین متعاقب راهپیمایی‌های خشونت‌بار آن روز‌ها اعلام شد مردم باید برای برگزاری تجمع‌های اعتراضی، از فرمانداری نظامی درخواست مجوز کنند. چهل‌ و پنج دقیقه بعدترش فاطمی وزیر امور خارجه نشست خبری دیگری برگزار کرد. فاطمی گفت شاه با پرواز شرکت «اورسیز ارویز» بریتانیا از بغداد رفته. حدسش این بود که شاه عازم بریتانیای کبیر است، اما مقصد واقعی رم بود.(۳۰) فاطمی همچنین اشاره کرد به جلسهٔ دیشب هیات دولت. مهم‌ترین خبر‌ها از این جلسه اعلام این بود که قانونی در مورد بیمهٔ وسایل نقلیهٔ موتوری تصویب کرده بودند؛ مصوبهٔ دیگری هم در مورد «استادان دانشگاه تبریز» داشتند.(۳۱) به نظر می‌آید گمان دولت این بود که کودتا شکست خورده و رفته بودند سروقت پرداختن به مسایل دیگر. پی‌نوشت‌ها: 1. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 13 August 1953, CC-1. 2. FBIS, Daily Report, CC-1. 3. FBIS, Daily Report, CC-2. 4. FBIS, Daily Report, 14 August 1953, QQ-4. 5. FBIS, Daily Report, QQ-1. 6. FBIS, Daily Report, 13 August 1953, QQ-3. 7. FBIS, Daily Report, QQ-1. 8. FBIS, Daily Report, QQ-2. 9. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 14 August 1953, CC-3. 10. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, x. 11. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 17 August 1953, QQ-2. 12. FBIS, Daily Report, QQ-3. 13. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 48. 14. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 17 August 1953, QQ-7. 15. FBIS, Daily Report, QQ-8. 16. FBIS, Daily Report, QQ-9. 17. FBIS, Daily Report, QQ-10, 12. 18. FBIS, Daily Report, QQ-11. 19. FBIS, Daily Report, QQ-11. 20. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 56. 21. FRUS, Iran, The Ambassador in Iraq(Berry) to the Department of State, 17 Aug 1953, 747. 22. FRUS, Iran, The Chargé in Iran(Mattison) to the Department of State, 17 Aug 1953, 737. 23. FRUS, Iran, The Chargé in Iran. 24. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 45. 25. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 18 August 1953, QQ-7. 26. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 57. 27. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 66. 28. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 59. 29. Brands, Inside the Cold War, 283–84. 30. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 18 August 1953, QQ-1. 31. FBIS, Daily Report, QQ-2. منبع: سایت تاریخ ایرانی

نقش تبلیغات رادیویی در کودتای ۱۳۳۲ (۳) - تبلیغات همه‌پرسی و تدارکات بی‌بی‌سی

ترجمه: بهرنگ رجبی در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «تاریخ ایرانی» پژوهشی تحلیلی- توصیفی منتشر می‌کند که از منظری جدید به وقایع منتهی به سقوط دولت دکتر محمد مصدق می‌نگرد. پژوهشی با عنوان «نقش تبلیغات رادیویی در کودتای سال ۱۳۳۲» به قلم «مروین رابرتز»، دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه نورث‌ دنتون تگزاس‌ در آمریکا که در شمارهٔ نوامبر ۲۰۱۲ دوماهنامهٔ «Iranian Studies» منتشر شده که هر هفته ترجمۀ بخشی از آن را می‌خوانید: *** روز ۳۰ تیرماه ۱۳۳۲ راهپیمایی‌هایی در گرامیداشت سالگرد عقیم ماندن تلاش برای خلع مصدق از قدرت در سال قبلش برگزار شد. گروه‌های بسیاری از جبههٔ ملی در این راهپیمایی‌ها شرکت داشتند. چنان که اشاره شد، به رغم تلاش‌های سی‌آی‌ای، اعضای حزب توده نقش برجسته‌ای در این راهپیمایی‌ها داشتند. مصدق دریافت مجلس در وضعیت آچمز است و صلای برگزاری همه‌پرسی برای انحلال آن را داد. در سخنرانی‌ای به مناسبت سالگرد بلواهای تیرماه ۱۳۳۱، کوشید ملت را همسو با این هدف بسیج کند. اف‌بی‌آی‌اس روز ۵ مرداد ماه گزارش داد رادیو تهران سخنرانی مصدق را پخش کرده که صلای همه‌پرسی برای تأیید انحلال مجلس داده، مجلسی که او بهش برچسب کانون «فعالیت‌های خرابکارانه» زد.(۱) مصدق اعتنایی به مسالهٔ حقوقی داشتن یا نداشتن حق برگزاری همه‌پرسی نکرد و گفت: «ملت ایران است که قانون اساسی را درست کرد و قوانین برای مردم ساخته شده‌اند. به موجب این کار از مردم خواسته می‌شود نظرشان را بگویند.»(۲) «باختر امروز» به رغم گرایش معمولا هوادارانه‌اش نسبت به مصدق، روز ۳ مرداد ماه به بحران قانونی موجود اشاره کرد و نوشت: «در عین حال انحلال مجلس هم به تصریح مادهٔ ۴۸ قانون اساسی، در غیاب مجلس سنا ناممکن است.»(۳) با این حال اما «باختر امروز» مصدق را دعوت به منحل کردن مجلس کرد. روز ۶ مرداد ماه عموم مطبوعات به پشتیبانی از مصدق به صف شدند. دست‌کم بنا به گزارش رادیو تهران، «شجاعت» (متعلق به حزب توده)، «نیروی سوم»، «جبههٔ آزادی» و مجلهٔ «فردوسی» همگی سرمقاله‌هایی در حمایت از مصدق منتشر کردند. (۴) «نیروی سوم» سرمقاله‌ای داشت که به ملی‌گرایی متوسل می‌شد و می‌گفت «مردم ایران با شرکت در همه‌پرسی، پاسخ مثبتی به دکتر مصدق خواهند داد.»(۵) همزمان سردبیران اف‌بی‌آی‌اس اشاره می‌کردند رادیو تهران خیلی ناگهانی پخش موسیقی عامه‌پسند غربی را هم متوقف کرده، اقدامی که نشان از جدا کردن بیشتر مسیر از غرب داشت. روز ۹ مرداد ماه، رادیو تهران مؤکدا از شنوندگانش خواست در همه‌پرسی پیش‌رو رأی بدهند، مجلس را به باد انتقاد گرفت و آن‌هایی را که «ادای موافقت» با قانون اساسی موجود درمی‌آورند، دست انداخت.(۶) این شبکه همچنین اعلام کرد رأی‌گیری در تهران در روز ۱۲ مرداد ماه و در شهرستان‌ها در روز ۱۹ مرداد ماه برگزار خواهد شد.(۷) مصدق ادعا کرد نمی‌شود انتخابات را در همه‌جا برگزار کرد و بنابراین مناطق روستایی از شمول انتخابات خارج شدند، «علی‌الظاهر به این دلیل که شمارش آرای مناطق دوردست خیلی طول خواهد کشید.»(۸) این اقدام بسیاری از کسانی را که انتظار می‌رفت علیه خواست مصدق رأی بدهند، از دایرهٔ رأی‌دهندگان بیرون گذاشت. مطلقا هیچ تردیدی در نتایج نبود و با مرور متون پیاده شدهٔ برنامه‌های شبکه‌های رادیویی ایران، به وضوح مشخص است انتظار می‌رفته شنوندگانش در حمایت از موضع مصدق رأی بدهند. در تهران رأی‌گیری روز ۱۲ مرداد ماه برگزار شد و رادیو تهران خبر از جمعیت‌هایی عظیم داد که برای رأی به انحلال مجلس به حوزه‌ها می‌آمدند و گفت: «ساکنان تهران در آرامش کامل، انداختن رأی‌های‌ تأیید انحلال را به درون صندوق‌ها آغاز کردند.» (۹) این شبکه از فقط ۶۸ رأی در مخالفت با پیشنهاد انحلال خبر داد و اشاره کرد جایگاه‌هایی مجزا برای انداختن رأی‌های «آری» یا «نه» اختصاص داده شده. دادن رأی مخفی مجاز نبود. در اصل فقط سه ساعت برای رأی‌گیری در نظر گرفته بودند، اما زمان برای مدتی بیشتر تمدید شد. رادیو تهران سراسر روز را شعار‌ها و موسیقی ضد استعماری پخش کرد، به این قصد که مردم را روانهٔ دادن رأی «آری» کند. به علاوه، این شبکه به تلاش‌ها برای دادن چهره‌ای ضد اسلامی به این همه‌پرسی هم حمله می‌کرد، حملاتی که به نظر می‌آید هدفشان مقابله با تبلیغات سی‌آی‌ای در سطح جامعه بوده. اعلام حمایت مطبوعاتی گسترده از همه‌پرسی هم کردند، اینکه طیف وسیعی از روزنامه‌ها و مجلات نمایندهٔ دیدگاه جبههٔ ملی‌اند.(۱۰) فردایش رادیو تهران شروع کرد به گزارش نتایج همه‌پرسی. در تهران بیش‌ از ۱۰۱۴۰۰ رأی داده شده بود که از میانشان فقط ۶۸ نفر رأی «نه» به صندوق ریخته بودند. رادیو ایران اعلام کرد «مردم ایران دیگر اجازه نخواهند داد دولت تحت سلطهٔ اوباش، جنایتکاران و خائنان به ایران باشد.»(۱۱) در چهل و نهمین سالروز قانون مشروطیت، مصدق در سخنرانی‌ای که از طریق رادیو پخش می‌شد، خطاب به ملت اعلام کرد باید کشور را از شر نفوذ خارجی‌ها خلاص کرد و به مردم بابت رأی‌شان به کنار زدن مجلس تبریک گفت. در ادامه گفت همه‌پرسی مقدمات را برای «حکومت مردم بر مردم» فراهم آورده.‌‌(۱۲) همان روز مطبوعات به دیدار ژنرال آمریکایی، نورمن شوارتسکف پدر، از ایران اشاره کردند و گمانه‌هایی در مورد دلایل دیدار کوتاهش با شاه زدند. ژنرال شوارتسکف در طول دههٔ ۱۳۲۰ مسوول آموزش به نیروهای ژاندارمری ایران و با شاه آشنا بود. «باختر امروز» ‌پرسید: «مأموریت این ژنرال آمریکایی چیست؟»(۱۳) مطبوعات با اشاره به بدنامی شوارتسکف این بحث را پیش کشیدند که شاه اگر کماکان بخواهد از این بازی‌ها بکند، جان به در نخواهد برد. اشاره می‌کردند که این دیدار حتما در راستای منافع بریتانیا است؛ نتیجه می‌گرفتند: «آمدن او به ایران نمی‌تواند بی‌هیچ دلیل خاصی بوده باشد و نبوده.»(۱۴) این‌‌ همان روزی بود که شوارتسکف شاه را دید و به او اصرار کرد در هماهنگی با نقشهٔ سی‌آی‌ای، فرمان برکناری مصدق را بدهد. روز ۱۵ مرداد ماه، رادیو تهران گزارشی پخش کرد با عنوان «مصدق جلوی سوءاستفاده از قانون را می‌گیرد» و او را یک بار دیگر «رهبر بزرگ مصدق» خواند.(۱۵) این شبکه مردم شهرهای دورافتاده را به پیروی از الگوی تهرانی‌ها در دادن رأی «آری» در همه‌پرسی ترغیب می‌کرد و گفت: «بی‌شک نتایج همه‌پرسی در دیگر شهرهای ایران نیز مشابه تهران خواهد بود.»(۱۶) رادیو تهران در ادامهٔ تلاش‌هایش برای مقابله با تبلیغات سی‌آی‌ای بر محور ضد اسلامی بودن همه‌پرسی، اعلام کرد که آیت‌الله رضا کلباسی روز ۱۵ مرداد ماه پیامی برای وزیر تبلیغات دولت فرستاده و در آن گفته چون تشکیل مجلس فعلی باعث اختلال در امور کشور و مذهب خواهد بود و پیروزی بر استعمارگران را بی‌اثر خواهد کرد، «همهٔ مسلمانان باید رأی به انحلالش بدهند.»(۱۷) حجت‌الاسلام صدر طباطبایی، از عالمان دینی اصفهان هم پیام مشابهی داد و خواهان «انحلال فوری مجلس هفدهم» شد. (۱۸) رادیو تهران مقابله با تبلیغات منفی را در گزارشی با عنوان «مخالفان تدارکاتچی تبلیغات بی‌بی‌سی شده‌اند» ادامه داد و در آن بی‌بی‌سی را به تکرار حرف‌های «مزدوران و جدایی‌طلبانی» متهم کرد که علیه همه‌پرسی فعالیت‌ می‌کنند.(۱۹) در دومین روز رأی‌گیری، رادیو تبریز مردم را ترغیب کرد برگه‌های رأی‌شان را بر پایهٔ مفهوم حاکمیت مردم به صندوق‌ها بریزند. این شبکه اشاره کرد دولت «ده کامیون فراهم کرده برای استفادهٔ مردم مناطق دوردستی که می‌خواهند به مراکز رأی‌گیری بروند و رأی به انحلال مجلس بدهند و بدین ترتیب وظیفهٔ ملی‌شان را ادا کنند.»(۲۰) هیچ اشاره‌ای به کمک به کسانی نشد که مایل بودند علیه این پیشنهاد رأی بدهند. این شبکه از مضامین ملی‌گرایانه استفاده می‌کرد، مصدق را می‌ستود و او را به تاریخ شکوهمند شش هزار سالهٔ تمدن ایران گره می‌زد. به شنوندگان گفته می‌شد رأی مثبت «عظمت شما را به دنیا نشان خواهد داد.»(۲۱) روز قبلش شبکهٔ کُردی ایران با رویکردی تأییدآمیز خبر از بیانیهٔ روس‌ها داده بود مبنی بر اینکه شوروی در پی رفع مسایل و مشکلات مرزی‌اش با ایران است. آن‌ها ضمنا قصد توسعهٔ روابط با ایران را هم داشتند. رادیو تهران اعلام کرد نمایندگان اتحاد جماهیر شوروی و ایران دیداری در تهران خواهند داشت تا «کلیهٔ اختلافاتشان در زمینهٔ مسایل مالی، مرزی و امثال این‌ها را حل‌ و فصل کنند.»(۲۲) این خبر فردای آن روز هم تکرار شد، به همراه گزارشی از دعوت روس‌ها از شاه برای دیدار از مسکو. هفته‌نامهٔ «تهران مصور» ادعا کرد این پیشنهاد روز ۱۰ مرداد ماه و از طریق سفیر جدیدالورود شوروی داده شده.(۲۳) رادیو بیروت هم گزارش‌هایی پخش کرد که سفیر شوروی روز ۱۷ مرداد ماه دیداری بی‌سابقه با ملکهٔ ایران داشته و همزمان رادیو تهران اشاره کرد سفیر ایران در واشنگتن ادعا‌ها مبنی بر اتحاد و همراهی مصدق با کمونیست‌ها را تکذیب کرده. این تکذیب در واکنش به سخنرانی آیزنهاور بود و اقدامات تبلیغاتی مخفی و ادامه‌داری که مطبوعات آمریکا پیش می‌بردند. وسط این گیرودار، روز ۱۹ مرداد ماه، رادیو تهران نتایج رأی‌گیری در دیگر شهر‌ها را هم اعلام کرد: شهر..................... آری............................. نه تبریز.................. ۴۱۵۰۲............................ ۳ اصفهان............... ۴۳۵۰۵.......................... ۱۱ اهواز.................. ۲۲۷۷۱............................ ۲ مشهد.................. ۲۶۵۴۷..........................۹(۲۴) لوی هندرسون، سفیر ایالات متحده در ایران، می‌خواست امکان تکذیب اطلاعش را از کودتا حفظ کند و بنابراین تا زمان پایان یافتن عملیات بیرون از خاک ایران ماند. در غیاب هندرسون، گوردون هنری متیسن سمت کاردار سفارت را در ایران داشت. روز ۲۱ مرداد ماه، او به واشنگتن اطلاع داد همه‌پرسی انحلال مجلس بیشتر از ۹۸ درصد رأی موافق گرفته. به گفتهٔ متیسن، نخست‌وزیر «با استفاده از فنون غوغاسالاری، پیوسته و با آهنگی مداوم به سوی تمامیت‌خواهی حرکت کرده» بود «تا زمام قدرت را در دست نگه دارد» و شاه را کنار بزند.(۲۵) متیسن اشاره کرد به پشتیبانی از این خواست، شهربانی هم چاپخانه‌های مطبوعات ضد مصدقی را گرفته، اقدامی که همراه با کنار زدن مجلس، «واپسین امکان باقی‌مانده برای مخالفان» مصدق را از بین برد.(۲۶) متیسن هراس داشت که چون مصدق ساختاری حسابی برای پایه ریختن «حکومت تمامیت‌خواهش» دارد، ممکن است عوضش با توده‌ای‌ها همکاری کند و از تشکیلات آن‌ها بهره بگیرد.(۲۷) از نشانه‌های این رو کردن به شوروی، تأیید ویزای خروج اعضای حزب توده بود برای شرکت در جشنوارهٔ جوانان در بخارست. مصدق کل قدرتی را که داشت، برای صدور همهٔ این ویزاهای خروج به‌کار گرفت و به گفتهٔ متیسن، صدور این ویزا‌ها پایگاه مصدق را میان غیرکمونیست‌های همراه با جنبشش از بین برد.(۲۸) در نتیجه اگرچه دولت ایالات متحده در خفا مشغول پیشبرد برنامه‌ای برای مجاب کردن مردم به همدستی مصدق با کمونیست‌ها بود، اما خود مقام‌های دولت آمریکا هم واقعا معتقد بودند چنین همدستی‌ای حقیقت دارد. رفتار‌ها و اقدامات مصدق طی دو ماه گذشته‌اش هیچ کمکی به سست کردن این اعتقاد نمی‌کردند. در پرتو نشانه‌هایی مداوم از این ارتباط، تحلیلگران واشنگتن در سرتاسر این دوره این مدعا را قبول داشتند. متعاقب رأی‌گیری، حسین فاطمی، وزیر امور خارجهٔ ایران، در سخنرانی رادیویی‌اش روی اتحاد ملی تأکید کرد. از پی اقدامی نافرجام به قصد قتلش، برای انجام معالجاتی پزشکی در اروپا بود و دربارهٔ لزوم پیروزی در این «کارزار قهرمانانهٔ مردم ایران» در برابر استعمار و قدرت‌های بزرگ حرف زد. عمدهٔ اشاراتش به بریتانیا بود اما در مورد آمریکا هم صحبت کرد.(۲۹) در ادامهٔ حرف‌هایش گفت: «کسانی که تبلیغات زهرآگین می‌پراکنند، بد‌ترین سلاح‌های دشمن‌اند.»(۳۰) رادیو تهران کماکان کارش را با مرور روزنامه‌هایی که نتایج همه‌پرسی و گفت‌وگوهای پیش‌رو با شوروی را می‌ستودند، پی می‌گرفت. رادیوی محلی کردستان با این نظر موافق بود که آرا نشان می‌دادند: «مردم ایران و دولت ملی‌شان و رهبر بزرگش مصدق از همدیگر جدایی‌ناپذیرند.»(۳۱) این شبکه‌ همچنین خبر از عزیمت شاه و ملکه به رامسر در روز ۲۰ مرداد ماه داد. ظاهرا این شبکه خبر نداشت این سفر که جزئی از نقشه است، برای اطمینان یافتن از این بود که شاه بعد از امضای فرمان و حین انجام کودتا بیرون از تهران خواهد بود. متعاقبش برنامه‌ها برای انجام کودتا در روز ۲۳ مرداد ماه ریخته شد که بعد‌تر به تأخیر افتاد و شد ۲۴ مرداد ماه؛ قرار بود در این روز مصدق و بقیه دستگیر شوند.(۳۲) پی‌نوشت‌ها: 1. FBIS, Daily Report, vol. 127–47, 27 July 1953, QQ-2. 2. FBIS, Daily Report, QQ-2. 3. FBIS, Daily Report, QQ-2. 4. FBIS, Daily Report, 28 July 1953, QQ-1. 5. FBIS, Daily Report, 30 July 1953, QQ-1. 6. FBIS, Daily Report, 31 July 1953, QQ-1. 7. FBIS, Daily Report, QQ-2. 8. Steven A. Koch, “Zendebad Shah!” The Central Intelligence Agency and the Fall of Iranian Prime Minister Mohammad Mossadeq, August 1953, CIA History Office (Washington, DC, June 1998), http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB28/index.html (accessed 1 May 2011). 9. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 3 August 1953, QQ-1. 10. FBIS, Daily Report, QQ-2, 4. 11. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 4 August 1953, QQ-2. 12. FBIS, Daily Report, 5 August 1953, QQ-1. 13. FBIS, Daily Report, QQ-3. 14. FBIS, Daily Report, QQ-3. 15. FBIS, Daily Report, 7 August 1953, QQ-2. 16. FBIS, Daily Report, QQ-1. 17. FBIS, Daily Report, QQ-3. 18. FBIS, Daily Report, 10 August 1953, QQ-5. 19. FBIS, Daily Report, 7 August 1953, QQ-1. 20. FBIS, Daily Report, QQ-1. 21. FBIS, Daily Report, 10 August 1953, QQ-2. 22. FBIS, Daily Report, vol. 148-170, 10 August 1953, QQ-3. 23. FBIS, Daily Report, QQ-3. 24. FBIS, Daily Report, QQ-1. 25. FRUS, Iran, The Chargé in Iran (Mattison) to the Department of State, 12 Aug 1953, 742. 26. FRUS, Iran. 27. FRUS, Iran. 28. FRUS, Iran, 742–44. 29. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 12 August 1953, QQ-1. 30. FBIS, Daily Report, QQ-1. 31. FBIS, Daily Report, vol. 148–70, 12 August 1953, QQ-4. 32. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 39. منبع: سایت تاریخ ایرانی

نقش تبلیغات رادیویی در کودتای ۱۳۳۲ (۲) - کمونیست‌سازی از مصدق

ترجمه: بهرنگ رجبی در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «تاریخ ایرانی» پژوهشی تحلیلی- توصیفی منتشر می‌کند که از منظری جدید به وقایع منتهی به سقوط دولت دکتر محمد مصدق می‌نگرد. پژوهشی با عنوان «نقش تبلیغات رادیویی در کودتای سال ۱۳۳۲» به قلم «مروین رابرتز»، دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه نورث‌ دنتون تگزاس‌ در آمریکا که در شمارهٔ نوامبر ۲۰۱۲ دوماهنامهٔ «Iranian Studies» منتشر شده که هر هفته ترجمۀ بخشی از آن را می‌خوانید: *** روز ۱۸ تیرماه، رادیو تهران اعلام کرد مجلس برای بحث در مورد قانون حکومت نظامی در تهران و خوزستان تشکیل جلسه داده. بعدها کاردار ایالات متحده، گوردون اچ. متیسن، این را بخشی خواند از دستور جلسه‌ای جامع‌تر به قصد ارعاب مطبوعات و «حمله و بردن دستگاه‌های چاپ [روزنامه‌های] مخالفان».(۱) همزمان روزنامه‌های ایران، چنان که در برنامهٔ سرخط خبرهای مطبوعات روزانهٔ رادیو تهران هم بازتاب یافت، تأکید کردند در پشتیبانی از مصدق متحدند. روزنامه‌هایی که برای برنامهٔ سرخط خبرها انتخاب می‌شدند، معمولا همگی حامی مصدق بودند. مصدق تصمیم گرفت مجلس را در مردادماه تعطیل و ضمنا دسترسی روزنامه‌نگارهای بدون مجوز را هم به مجلس محدود کند. همان روز، شرکت ملی نفت ایران فراخوانی منتشر کرد خطاب به صادرکنندگان نفت برای همکاری با این شرکت در صادرات نفت و وعدهٔ تسهیل در روند اداری برای همهٔ داوطلبان داد.(۲) به نظر می‌آید دولت به این نتیجه رسیده بود که در مواجهه با تحریم نفتی به رهبری بریتانیا، نیاز به افزایش صادرات نفتش دارد. همزمان رادیو تهران به ضیافتی اشاره کرد که برای وابسته‌های نظامی خارجی حاضر در تهران برگزار شده بود اما فقط گفته‌های وابستهٔ نظامی شوروی را در مورد روابط میان دو کشور بازتاب داد. بعدتر گزارشی به نقل از مقاله‌ای در روزنامهٔ «پراودا»ی شوروی به ایالات متحده بابت اقداماتش در کره حمله کرد.(۳) در دورهٔ مورد بررسی این پژوهش، این اولین نمونهٔ استفادهٔ رادیو تهران از منابع روسی برای حمله به آمریکا است. همزمان، ایالات متحده هم تلاش‌هایش را برای ساختن تصویر یک کمونیست از مصدق افزایش داد. این کار را از طریق چاپ نوشته‌هایی با این مضمون در مطبوعات آمریکایی انجام می‌دادند، به این امید که مطبوعات ایران از آن‌ها استفاده کنند. یک نمونه نامهٔ آیزنهاور به مصدق در تاریخ ۸ تیرماه است که درخواست کمک ۷ خردادماه ایران از آمریکا را رد می‌کند. این نامه متعاقب جلسهٔ مطبوعاتی روز ۷ تیرماه جان دالس، وزیر امور خارجه بود که می‌گفت «فعالیت‌های روزافزون حزب غیرقانونی کمونیست ایران» باعث نگرانی کشورش شده.(۴) هر دوی این ماجراها پوشش خبری وسیعی در شبکه‌های تلویزیونی عمومی از جمله «صدای آمریکا» داشتند. نامهٔ آیزنهاور روز ۱۸ تیرماه توجهات بسیاری در ایران کسب کرد، وقتی روزنامهٔ «تاج» نوشت این نامه «سایه‌هایی سیاه» بر روابط میان ایران و آمریکا می‌افکند.(۵) در اشاراتی بعدتر به نامهٔ آیزنهاور، رادیو تهران با لحنی که به نظر بی‌اعتنا می‌آمد، گفت ایران انبوهی دارایی‌های معدنی دارد و «ما هیچ نیازی به کمک هیچ کسی نداریم.»(۶) رادیو تهران هر دم فزاینده‌تر آشوب‌ها و بی‌نظمی مجلس را پوشش می‌داد، پوششی که در گزارش روز ۲۱ تیرماه در مورد نقشهٔ قتل مصدق به اوجش رسید. روز قبلش کسانی از مخالفان به این اتهام که سیاست خارجی مصدق شکست به بار آورده، درخواست استیضاح نخست‌وزیر کرده بودند.(۷) مطابق این روند، از مقامی دولتی در مورد یک سیاست توضیح می‌خواستند و قضیه می‌توانست نهایتا به رأی عدم‌ اعتماد منجر شود. بنا به مقررات مجلس، مصدق باید در مورد این قضیه شخصا پاسخ می‌داد. بحث رادیو تهران این بود که درخواست از مصدق برای اینکه شخصا برود حرف بزند، حیله‌ای بود که او را بکشانند توی ساختمان مجلس تا بعد آدمکش‌هایی به مصدق حمله کنند و او را بکشند.(۸) روز ۲۲ تیرماه، رادیو تهران سربسته اشاراتی به انشعابات دوباره در جبههٔ ملی کرد و به نقل از «نامهٔ اراک» گفت مخالفان مصدق دارند «اشتباه بزرگی می‌کنند که فکر می‌کنند پشت ایجاد و تشکیل جبههٔ ملی خودشان بوده‌اند.»(۹) به نظر می‌آید این حمله‌ای در لفافه به کاشانی بوده که هفتهٔ قبلش از جایگاه رهبری این جبهه برکنار شده بود. در این روند، روز حساس ۴ تیرماه بود که رادیو تهران از استعفای دسته‌ جمعی اعضای جبههٔ ملی از نمایندگی مجلس خبر داد و متعاقبش مصدق هم مجلس را به دلیل حملات مخالفان تحریم کرد. این اقدامات قوهٔ قانونگذاری را فلج کرد و بحران قانون اساسی به وجود آورد. در طول این دوره، لحن اعلامیه‌ها و بیانیه‌هایی که در مطبوعات منتشر می‌شدند، در طرفداری از مصدق مبالغه‌آمیزتر شد و کم‌کم شروع کردند از او با عنوان «رهبر بزرگ» یاد کردن. آن روز «نیروی سوم»، روزنامهٔ حزب زحمتکشان (کمونیست‌های غیرتوده‌ای) به مخالفان مصدق حمله کرد و آن‌ها را نوکران بریتانیا خواند؛ همزمان رادیو تهران با نقل از سرمقالهٔ روزنامهٔ «باختر امروز» پرسش‌ها و تردیدهایی در مورد رابطهٔ ایالات متحده و ایران متعاقب نامهٔ آیزنهاور پیش کشید.(۱۰) سردبیر این روزنامه، وزیر امور خارجهٔ ایران بود، حسین فاطمی. رادیو تهران شروع کرد به پخش برنامه‌هایی با این مضمون که «مشروعیت حکومت از ملت می‌آید و ملت بالاتر از هر قدرتی است. خواسته‌های دکتر مصدق ارادهٔ ملت‌اند» و دولت را خلاصه و مجسم کرد در یک نفر.(۱۱) روز ۵ تیرماه، قانون اساسی و حکومت قانون را دست انداخت و گفت «همهٔ آن‌هایی که می‌گویند فلان چیز یا بهمان چیز خلاف قانون اساسی است، باید بدانند که خود قانون اساسی ماحصل ملت است.»(۱۲) لحن گوینده بی‌اعتنا و تحقیرآمیز بود و بحث می‌کرد که لازم است قانون اساسی مدرن و به‌‌روز شود. اما مقام‌های دولت به عوض اینکه برای حل و فصل ماجرا صلای یک هیات تدوین قانون اساسی بدهند، گفتند باید مجلس منحل بشود تا کل قدرت بیافتد دست «رهبر ملت ایران».(۱۳) یادداشت یکی از دبیران اف‌بی‌آی‌اس و همچنین اعلامیهٔ رئیس مجلس، معظمی، توضیح می‌دادند که استعفا از مجلس ذیل مادهٔ ۲۱۴ قانون مجلس قرار می‌گیرد که می‌گوید متن استعفا باید در صحن و در پیشگاه نمایندگان قرائت شود. بعد هم جانشینش باید یا به واسطهٔ انتخابات عمومی یا انتصاب مجلس مشخص شود. اما چون نماینده‌های جبههٔ ملی دسته‌جمعی گذاشته بودند رفته بودند، مجلس حد نصابش را از دست داده بود و نمی‌توانست جلسه‌ای تشکیل بدهد. در نتیجه استعفاها رسمی نبودند و همین دولت را در وضعیت برزخ‌گونی برد.(۱۴) جالب است که بعد افشای کودتا، نقشهٔ سی‌آی‌ای رفت به این سمت که جلوی حزب توده را در برگزاری راهپیمایی به حمایت از مصدق بگیرد. این نقشه می‌گفت: «پخش گستردهٔ جزوه‌هایی جعلی که مثلا کمیتهٔ مرکزی حزب منتشرشان کرده، باعث گیج شدن توده‌ای‌ها خواهد شد و جلوی جمع شدنشان را به شکلی که اثرگذار باشد، خواهد گرفت.»(۱۵) از متون اف‌بی‌آی‌اس برمی‌آید که پیام‌ها قرار بوده غیرمستقیم و از طریق شبکهٔ رادیویی کشور سومی منتقل شود. به نظر می‌آید این اتفاق وقتی محقق شد که رادیو عرب بیروت، متعلق به اف‌بی‌آی‌اس، که برای کشورهای خاورنزدیک پخش می‌شد، روز ۲۹ تیرماه اعلام کرد رهبری حزب توده به اعضا گفته در تظاهرات فردای میدان بهارستان شرکت نکنند. دلیلش هم این بود که مصدق دارد «آمادهٔ قتل‌عام جوانان ایرانی می‌شود» و برای همین بود که در ادامه کمیتهٔ مرکزی حزب توده حمله می‌کرد به مصدق، که تسلیم «دخالت‌های انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها» شده.(۱۶) اسناد داخلی حزب توده اشاره به واقعیتی یکسر متضاد دارند؛ حزب فعالانه از تظاهرات و شرکت انبوه در آن حمایت کرده بود. دستورات حزب توده برای برههٔ زمانی ۱۰ تا ۲۶ تیرماه ۱۳۳۲ به هوادارانش یادآور می‌شد که «حزب برنامهٔ برگزاری راهپیمایی‌هایی در تمام نقاط تهران در روز ۳۰ تیرماه ۱۳۳۲ دارد» و اعضا را ترغیب می‌کرد به مطمئن کردن بقیه که رهبری حزب دارد راهپیمایی‌ها را برگزار می‌کند.(۱۷) این نشان می‌دهد به رغم تلاش‌ها، نقشهٔ سی‌آی‌ای در این مورد ناموفق بود. همچنین به اعضای حزب توده اعلام شده بود در «چهارمین دورهٔ جشنوارهٔ جهانی جوانان و دانشجویان پی‌جوی صلح و دوستی» که قرار بود ماه آینده در بخارست رومانی برگزار شود، ۳۵۰ جایگاه به اعضایی از حزب که تمایل به شرکت داشته باشند، اختصاص داده شده. حزب توده تلاش‌هایی برای گرفتن ویزاهای اعضایش هم می‌کرد.(۱۸) رادیو آذربایجان هم حامی این اتفاق بود که می‌گفت «انجمن جوانان آذربایجان» حامی تام و تمام جنبش ضد امپریالیستی ایران است و به مصدق فشار می‌آورد به اعضایی از حزب که تمایل به شرکت در جشنوارهٔ جوانان در رومانی دارند، گذرنامه بدهد. آن‌ها ناکامی مصدق در صدور گذرنامه تا آن زمان را «اقدام مرتجعانه» می‌خواندند.(۱۹) نهایتا بعد انحلال مجلس، مصدق چهل گذرنامه را تأیید کرد. اگرچه نه حزب توده و نه رادیو آذربایجان از حمله به مصدق باکی نداشتند، اما در فشار آوردن به او در دفاع از قضایایی که برایشان مهم بود، هم‌آوا بودند. تأیید نهایی گذرنامه‌ها سندی برای این تصور بود که مصدق وامد‌ار کمونیست‌ها است. پی‌نوشت‌ها: 1. US Department of State, Foreign Relations of the United States (FRUS), Iran, vol. X, 1952–1954 (Washington, DC, 1989), The Chargé in Iran (Mattison) to the Department of State, 12 Aug 1953, 742; FBIS, Daily Report, 9 July 1953, QQ-1. 2. FBIS, Daily Report, 9 July 1953, QQ-2. 3. FBIS, Daily Report, QQ-3. 4. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, ix. 5. FBIS, Daily Report, vol. 127–47, 10 July 1953, QQ-4. 6. FBIS, Daily Report, 14 July 1953, QQ-6. 7. FBIS, Daily Report, 13 July 1953, QQ-3. 8. FBIS, Daily Report, 13 July 1953, QQ-2. 9. FBIS, Daily Report, QQ-3. 10. FBIS, Daily Report, 15 July 1953, QQ-2-4. 11. FBIS, Daily Report, vol. 127–47, 17 July 1953, QQ-1,3. 12. FBIS, Daily Report, QQ-3. 13. FBIS, Daily Report, 16 July 1953, QQ-4. 14. FBIS, Daily Report, 20 July 1953, QQ-2. 15. Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix B: 13. 16. FBIS, Daily Report, vol. 127–47, 21 July 1953, QQ-5. 17.“Tudeh Party Weekly Instructions,” http://www.foia.cia.gov /docs/DOC_0001380958/DOC_ 0001380958.pdf (accessed 1 May 2011), 1. 18. “Tudeh Party Weekly Instructions,” 3. 19. FBIS, Daily Report, vol. 127–47, 10 July 1953, CC-12. منبع: سایت تاریخ ایرانی

نقش تبلیغات رادیویی در کودتای ۱۳۳۲ (۱) - جرقۀ کودتا و آتش بحران

ترجمه: بهرنگ رجبی در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «تاریخ ایرانی» پژوهشی تحلیلی- توصیفی منتشر می‌کند که از منظری جدید به وقایع منتهی به سقوط دولت دکتر محمد مصدق می‌نگرد. پژوهشی با عنوان «نقش تبلیغات رادیویی در کودتای سال ۱۳۳۲» به قلم «مروین رابرتز»، دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه نورث‌ دنتون تگزاس‌ در آمریکا که در شمارهٔ نوامبر ۲۰۱۲ دوماهنامهٔ «Iranian Studies» منتشر شده که هر هفته ترجمۀ بخشی از آن را می‌خوانید: *** تاریخ‌نگاران کودتای مردادماه ۱۳۳۲، کودتایی که بانی و مجری‌اش ایالات متحده و بریتانیای کبیر بودند، برای بر ساختن روایتی از رخدادهای آن دوره بسیار به رسانه‌های چاپی تکیه کرده‌اند. این تحقیق، بر پایهٔ برنامه‌هایی رادیویی که اف‌بی‌آی‌اس (سرویس خارجی اطلاعات رادیویی و تلویزیونی ایالات متحده) ثبت و ضبط‌ کرده، روایت ماجراهای کودتا را بسط می‌دهد و به این نتیجه‌ می‌رسد که ادعاهای سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی‌آی‌ای) در مورد نقش مرکزی و حساس برنامه‌های تبلیغاتی پوشیده و در لفافهٔ رادیو در موفقیت کودتا گمراه‌کننده و خطا است. مطالعهٔ دقیق برنامه‌های پخش ‌شدهٔ رادیویی آن روز نشان می‌دهد همهٔ طرف‌های ماجرا درگیر تبلیغات بودند. شبکه‌های رادیویی ایران روی طیف وسیع‌تری از جامعهٔ ایران تأثیر می‌گذاشتند تا روزنامه‌ها که جامعهٔ مخاطب محدودتری داشتند و در کانون برنامه‌های تبلیغاتی سی‌آی‌ای برای کودتا بودند؛ مثلا تحقیقی مربوط به سال ۱۳۳۰ در مورد عادات مطالعهٔ مردان ایرانی نشان از میزان بالای ترجیح خواندن نوشته‌های ایدئولوژیک در روزنامه‌ها داشت. دست‌راستی‌ها بعید بود روزنامه‌های دست‌چپی‌ها را بخوانند و برعکس. این یعنی پیام‌های هر روزنامه احتمالا فقط به کسانی می‌رسید که از پیش به محتوای آن پیام‌ها متعهد بودند. شکستن سد این خودسانسوری نیازمند دسترسی به شبکه‌هایی رادیویی بود که بتوانند مخاطبانی انبوه را هدف بگیرند.(۱) در ایران، دست گرفتن و ادارهٔ بالفعل ایستگاه‌های رادیویی اهمیت بیشتری در سرنگونی مصدق داشت تا برنامه‌های تبلیغاتی پیش از کودتای سی‌آی‌ای، چون ادارهٔ یک شبکهٔ رادیویی به پیام‌ها دایرهٔ انتشار وسیع‌تری می‌داد. اف‌بی‌آی‌اس و نیز بنگاه خبرپراکنی بریتانیا (بی‌بی‌سی)، از زمان جنگ دوم جهانی گزارش‌هایی روزانه آماده می‌کردند شامل هم خلاصه و هم ترجمهٔ عین به عین برنامه‌های رادیویی سرتاسر دنیا، برای استفادهٔ نیروهای اطلاعاتی دولت ایالات متحده.(۲) این گزارش‌های روزانه منبعی است برای تاریخ‌نگاران برای بازنگری تبلیغات مقطعی رادیو‌ها و امکان فهمی ژرف‌تر از حال و هوایی سیاسی را فراهم می‌آورد که در آن دورهٔ پرآشوب تهران را در بر گرفته بود. با تحلیل متون اف‌بی‌آی‌اس می‌توان پیام‌رسانی‌های اتحاد جماهیر شوروی را مروری کرد، شبکه‌های مخفی بدیلش را، برنامه‌های شبکه‌های داخلی ایران را، و پیام‌های احتمالی سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده را که در دل برنامه‌های رادیویی محلی جا داده می‌شدند. این متون را می‌توان کنار منابع نوشتاری معمول و موجود گذاشت تا جای خالی جزئیات از قلم‌ افتادهٔ آن اسناد را پر کنند. اف‌بی‌آی‌اس ضمنا منبع مهمی هم هست برای فهم تحلیل آمریکایی‌ها از وضعیت. در اغلب موارد، پردازش اطلاعات بر پایهٔ ــ یا تحت تأثیر ــ منابع خبری همگانی‌ای بود همچون همان‌ها که اف‌بی‌آی‌اس بهشان می‌پرداخت. مثلا به نظر می‌آید عمدهٔ جزوهٔ «سرنگونی مصدق، نخست‌وزیر ایران»، روایتی که سی‌آی‌ای پس از موفقیت کودتا از ماجرا‌ها به دست داد، بر پایهٔ قطعاتی از گزارش‌های اف‌بی‌آی‌اس تهیه شده باشد. در نتیجه خوانش دقیق این متون چکیده امکانی برای فهم اطلاعاتی به دست می‌دهد که دریافت‌ها و برآورد تعیین کننده و سرنوشت‌ساز ایالات متحده از موقعیت را شکل دادند. به دلیل تأخیر‌ها در ترجمه و انتشار این متون، در اغلب موارد، تاریخ پخش برنامه‌های رادیویی پرداخته‌ شده در اسناد اف‌بی‌آی‌اس با تاریخ تهیهٔ خود این اسناد نمی‌خوانند. در چنین مواردی صرفا باید تاریخ حقیقی پخش آن برنامه را از روی جزئیات ماجرا‌ها گمانه زد. به علاوه فهرست زمان‌ها معمولا بر اساس جی‌ام‌تی (ساعت گرینویچ) است اما پیش می‌آید که در مواردی، گوینده‌ها به ساعت محلی اشاره می‌کنند. ساعت‌ها در قالب شبانه‌روز بیست و چهار ساعته بیان می‌شد و جی‌ام‌تی بین سه و نیم تا چهار و نیم ساعت عقب‌تر از ساعت تهران بود. برای کمک به خواننده، در این تحقیق زمان‌ها همگی از همدیگر تفکیک و مشخص شده‌اند، که ــ بنا به اسلوب منبع مورد بحث ــ گرینویچ بوده یا ساعت محلی. رقبای اصلی این درام محمدرضا شاه پهلوی بودند و نخست‌وزیرش محمد مصدق. شاه به چشم نیروهای امنیتی بریتانیا و آمریکا آدمی بود ضعیف و بی‌تصمیم که میان عامه هم محبوبیت نداشت؛ جدای این‌ها اما سربسته این حس هم بود که او «جلوهٔ ثبات و تداوم رهبری» ایران است.(۳) به این تعبیر، او اثری تعیین‌کننده در وحدت‌‌بخشی به جامعهٔ ایران داشت اما فاقد قدرتی واقعی بود. محمد مصدق مدافع و طرفدار جنبشی بود که پس از جنگ دوم جهانی به راه افتاده بود و می‌خواست میدان‌های نفتی ایران را ملی کند، میدان‌هایی نفتی که آن زمان بریتانیا اداره‌شان می‌کرد. مصدق در اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۰ نخست‌وزیر شد، کمی بعد از اینکه مجلس ایران رأی به ملی کردن این میادین داد. متعاقبش تحریم نفت ایران از سوی بریتانیا آرام‌آرام شروع کرد به فلج کردن اقتصاد ایران؛ بریتانیا همزمان در پی تدارک مقدمات برای انجام کودتایی در ایران هم بود تا مانع از دست رفتن تأسیسات نفتی‌اش در آبادان شود. بعد از اینکه این تلاش‌ها لو رفت، مصدق روابط با بریتانیا را قطع کرد و‌‌ همان سال ۱۳۳۰ همگی شهروندان بریتانیا را که ساکن ایران بودند، مجبور کردند این کشور را ترک کنند، اقدامی که نقشه‌های بریتانیا برای کودتا را دچار وقفه کرد. بریتانیا که حالا دیگر عاملی در ایران نداشت، از آمریکایی‌ها کمک خواست و دولت در راه ایالات متحده، دولت آیزنهاور، را یاری موافق یافت. کودتا روز ۲۴ مردادماه ۱۳۳۲ شروع شد اما کمابیش درجا ناموفق ماند و شکست خورد. شاه از کشور فرار کرد و برای مدت کوتاهی به نظر آمد مصدق برندهٔ بازی است. اما کرمیت روزولت، افسر مسوول امور ایران در سی‌آی‌ای، شخصا نقشهٔ تازه‌ای چید و جمعیت‌هایی از هواداران شاه را به خیابان‌ها آورد و تعادل را آشکارا به نفع شاه به هم زد. شاه برگشت، مصدق دستگیر شد و تا زمان مرگش در اسفندماه ۱۳۴۵ در حبس خانگی ماند.(۴) این‌ها نقاط عطف مهم ماجرایند که بحث و چون و چرایی درشان نیست. اما روایتی که رادیوی آن زمان از ماجرا داد، تفاوت‌هایی دارد. کمی بعد از ۱۳۳۰ که مذاکرات سه ‌جانبهٔ ایران، بریتانیای کبیر و ایالات متحده برای پایان دادن به بحران نفتی پیش‌آمده به شکست انجامید، توپ بازی کم‌کم رفت توی میدان سرنگون کردن نهایی و قطعی مصدق. نخستین بحث‌ها در مورد کودتا را بریتانیایی‌ها پیش کشیدند، در گفت‌وگوهای منطقه‌ای از پیش برنامه‌ریزی‌شدهٔ آذرماه ۱۳۳۱ در واشنگتن بین سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا (اس‌آی‌اس) و مأموران آمریکایی سی‌آی‌ای. در آن برهه سی‌آی‌ای آمادهٔ بحث در مورد این موضوع نبود و در نتیجه قضیه معلق ماند.(۵) متعاقب شکست مذاکرات، سر و کلهٔ قضیه دوباره وقتی پیدا شد که ۴ آوریل ۱۹۵۳ [۱۵ فروردین‌ماه ۱۳۳۲] جان اف. دالس، وزیر امور خارجهٔ ایالات متحده به برادرش آلن دبلیو. دالس، رئیس سی‌آی‌ای گفت با کودتا موافق است. رئیس سی‌آی‌ای بعد گرفتن تأیید از رئیس‌جمهور، «بودجه‌ای یک میلیون دلاری را تأیید کرد که پایگاه تهران اجازه داشت به هر طریقی صرفش کند که موجب سقوط» مصدق بشود.(۶) توطئه‌چین‌ها تصمیم گرفتند کارشان را با تبلیغات شروع کنند، تبلیغاتی که سویهٔ حمله به مصدق داشتند. واحد هنری سی‌آی‌ای برنامه ریخت مجموعه‌ای کاریکاتور از مصدق آماده کند تا مأموران این سازمان در ایران پخششان کنند.(۷) سی‌آی‌ای همچنین برنامه‌ریزی کرد اسنادی جعلی از ارتباط مصدق با حزب کمونیست ایران، توده، منتشر کند. همزمان قرار بود به واسطهٔ تبلیغاتی مخفی و پوشیده، حزب توده را هم به این نتیجه برسانند که از مصدق حمایت نکند.(۸) وجهی دیگر از نقشه تشویق کسبهٔ بازار بود به پشتیبانی از کودتا. این کار سختی نبود چون بازاریان داشتند بابت تحریم بریتانیا ضرر اقتصادی می‌دادند.(۹) مطابق نقشه بنا بود کمی قبل از کودتا حملاتی هم علیه رهبران مذهبی ایران صورت بگیرد و بابت قضیهٔ مصدق سرزنش شوند. قرار بود مردم تحریک و ترغیب به راهپیمایی‌های گسترده شوند و از حربهٔ بست نشستن در محوطهٔ مجلس هم برای فشار آوردن به دولت بهره بگیرند. این جرقهٔ کودتا بود.(۱۰) بعد تأیید این نقشه، توطئه‌چین‌ها درجا شروع کردند به پخش کردن پول و تبلیغاتی همسو با برنامهٔ اطلاعاتی مخفی ایالات متحده که سازمان اطلاعات آمریکا مجری‌اش بود.(۱۱) به علاوه سی‌آی‌ای مقالاتی هم در روزنامه‌ها و مجلات برجستهٔ آمریکایی منتشر کرد که مفصل و پرجزئیات، تأثیر و نفوذ فزایندهٔ کمونیست‌ها در ایران را شرح می‌دادند. این مقالات در ایران ترجمه و بازنشر شدند، به «برانگیختن جنگی روانی» علیه مصدق کمک کردند و به کارزار تبلیغاتی و کودتای آمریکایی‌ها هم مشروعیت بخشیدند.(۱۲) مطبوعات خریده شده برای موفقیت نقشه مهم بودند، اما باید این نکته را درک کرد که ایران آن زمان به لحاظ ایدئولوژیک محیط رسانه‌ای پیچیده‌ای بود. طیف طرفداران مصدق مطبوعات همسو با خودشان را داشتند و این مطبوعات به واسطهٔ برنامه‌های ارائهٔ چکیده‌ای از مطالب مطبوعات در رادیو تهران و دیگر شبکه‌های محلی پشتیبانی هم می‌شدند. همهٔ این شبکه‌ها را دولت مصدق می‌گرداند. همچنین نیروهای شوروی و پایگاه مخفی‌شان در آذربایجان نیز عموما حامی مصدق بودند در برابر غرب. از آن‌سو روزنامه‌های پرتعدادی هم بودند که نواهای ضد مصدقی می‌پراکندند، از جمله‌‌ همان پیام‌هایی را که پایگاه سی‌آی‌ای در تهران می‌ساخت و می‌خواست به مردم منتقل شوند. این پیام‌ها در قالب جزوه و پلی‌کپی هم پخش می‌شدند اما طنین اثرگذار رادیو را برای حمایت از آن‌ها نداشتند. تأکید سی‌آی‌ای روی مایه‌هایی بود چون «مصدق طرفدار حزب توده است»، اینکه او «دشمن اسلام» است، اینکه دارد «به عمد روحیهٔ ارتش را خراب می‌کند»، و اینکه دارد به عمد «به رشد جنبش‌های جدایی‌طلب منطقه‌ای کمک می‌کند».(۱۳) همچنین تلاش داشتند از مصدق تصویر «قربانی غافل مشاوران بی‌ملاحظه و جاه‌طلبش» را به دست بدهند.(۱۴) همزمان در تابستان ۱۳۳۲، رادیو آذربایجان، که اف‌بی‌آی‌اس آن را شبکهٔ دموکرات آذربایجان می‌خواند، سفیر آمریکا را متهم به همکاری با سرلشکر فضل‌الله زاهدی و دیگران به قصد برانگیختن و انجام کودتا کرد. شبکهٔ دموکرات آذربایجان ایستگاه رادیویی غیرقانونی‌ای بود که نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از باکو می‌گرداندندش اما ادای این را می‌آمد که در ایران است و حامی جنبش ملی‌گرایانهٔ آذربایجان بود. این شبکه گفت «این عوامل می‌خواهند کودتای نظامی بکنند تا دولت مصدق را برچینند و دولتی تازه برپا کنند، از جملهٔ کسانی هم که در این نقشه دخیلند، فاشیست‌هایی آلمانی‌اند که اکنون به خدمت آمریکایی‌ها درآمده‌اند.»(۱۵) ده هفته بعدترش شبکهٔ دموکرات آذربایجان شاه را به «همکاری با امپریالیست‌های آمریکایی» برای انجام کودتا متهم کرد. دی‌ماه ۱۳۳۱ مصدق اختیاراتی مازاد به دست آورد برای قانونگذاری و اجرای لوایح پیش از تصویب مجلس. سی‌آی‌ای این دستاورد مصدق را «حق قانونی حکومت» بر کشور خواند، حقی که او را تا حد زیادی مستقل از همه‌چیز می‌کرد.(۱۶) به رغم این‌ها اما در طول‌‌ همان برهه جبههٔ ملی، حزب مصدق، مدام انشعاب می‌کرد. تابستان که شد، آیت‌الله کاشانی، حامی پیشین مصدق، هم از این جنبش برید و مجلس هم گرفتار آشوب شد، آشوبی که شامل گلاویز شدن‌هایی در صحن علنی هم بود. شبکهٔ دموکرات آذربایجان روز ۷ تیرماه ۱۳۳۲ مجلس را «صحن عمومی برای نعره‌های مستانه» خواند و مایه‌هایی ضد شاه آمد و علنا گفت «ضربات پیکارگران ایرانی اکنون دارد سلطنت را تهدید به نابودی می‌کند.»(۱۷) شبکه‌ای رادیویی که اف‌بی‌آی‌اس از آن با عنوان «سرویس داخلی تهران» یاد می‌کند، احتمالا رادیو تهران، اعلام کرد هر حرکتی علیه مصدق، پشتیبانی از قدرت‌های استعماری خواهد بود. این شبکه همچنین اعلام کرد شوروی خواستار همسویی مصدق با این کشور شده.(۱۸) آناتولی لاورنتی‌یف، سفیر شوروی، خبر از گفت‌وگوهایی مداوم با ایران داد دربارهٔ «رویارویی با نفوذ و تأثیر آمریکا در ایران» و عادی‌سازی روابط میان اتحاد جماهیر شوروی و ایران.(۱۹) رادیو تهران روز ۱۲ تیرماه گزارش داد دکتر معظمی به جای آیت‌الله کاشانی به ریاست مجلس انتخاب شده. این ماجرا را نشانهٔ پیروزی مصدق می‌خواندند. رادیو آذربایجان خلع‌ید از کاشانی را ستود و بعد‌تر شاه و ایالات متحده را متهم کرد به تحریک ایل بختیاری برای کمک به شاه در انجام یک کودتای نظامی.(۲۰) همزمان رادیو تهران گزارش داد صد نفر به ستاد سلطنت‌طلبان در تهران حمله کرده‌اند.(۲۱) این شبکه همچنین آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها را متهم کرد به برانگیختن ناآرامی‌های اجتماعی در سراسر کشور و همکاری با شاه برای انجام کودتای نظامی.(۲۲) این مایه‌ها و نوا‌ها کمابیش تا زمان وقوع کودتای واقعی ادامه داشت. همسو با این نوا‌ها در مورد کودتا، سرویس خاورنزدیک شوروی روز ۱۶ تیرماه گزارشی پخش کرد با عنوان «مبارزهٔ ایرانیان با استثمار انگلیسی - آمریکایی» که چهره‌های پرنفوذ آمریکایی در حوزهٔ نفت را متهمم می‌کرد به دمیدن بر آتش بحران. در سرتاسر این دوره، هم شبکهٔ رادیویی رسمی شوروی و هم شبکهٔ پوششی‌شان، رادیو آذربایجان، حمله می‌کردند به کمک‌های خارجی ایالات متحده در سرتاسر دنیا و همچنین تلاش‌هایش برای دستیابی به معاهدات امنیتی منطقه‌ای. در این مورد، کمک آمریکا را ادایی خواندند به قصد «دست‌درازی به نفت ایران».(۲۳) رادیوهای شوروی مکررا به مباحثی تفرقه‌افکنانه می‌پرداختند، به این قصد که ایران را از غرب سوا کنند و جلوی شکل‌گیری ائتلافی علیه اتحاد جماهیر شوروی را بگیرند. پی‌نوشت‌ها: 1- Stephen C. Poulson, Social Movements in Twentieth-Century Iran (Lanham, MD, 2005), 164. 2- Kalev Leetaru, The Scope of FBIS and BBC Open-Source Media Coverage, 1979–2008, https://www.cia.gov/library/center-for-the-study-of-intelligence/csi-publications/csi-studies/studies/volume-54-number-1/PDFs-Vol.-54-No.1/U-%20Studies %2054no1-FBIS-BBC-Coverage-Web.pdf (accessed 12 December 2011). 3- H.W. Brands, Inside the Cold War: Loy Henderson and the Rise of the American Empire, 1918–1961 (Oxford, 1991), 235. 4- Mark Gasiorowski, “The 1953 Coup d’Etat Against Mosaddeq,” in Mohammad Mosaddeq and the 1953 Coup in Iran (Syracuse, NY, 2004), 227–60. 5- Donald Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, November 1952–August 1953 (Washington, DC, March 1954), 1, http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB28/index.html (accessed 1 May 2011). 6- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 3. 7- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 9. 8- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix A: 7, 12–13. 9- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix B: 22. 10- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix B: 20–24. 11- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, 12–17. 12- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, x. 13- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix B: 16. 14- Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Appendix B: 17. 15- Memo extract concerning Clandestine Radio Azarbaijan (presumably ADS), http://www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB78/propaganda%20100.pdf (accessed 1 May 2011). 16- “Probable Developments in Iran through 1953, National Intelligence Estimate 75,” 6, http://www.foia.cia.gov/docs/document 0000014050 (accessed10 March 2011). 17- Foreign Broadcast Information Service (FBIS), Daily Report, vol. 127–47 (Washington, DC, 1953), 1 July 1953, CC-8-11. 18- FBIS, Daily Report, QQ-2. 19- FBIS, Daily Report, QQ-1,4. 20- FBIS, Daily Report, 7 July 1953, CC-2. 21- FBIS, Daily Report, QQ-2. 22- FBIS, Daily Report. 23- FBIS, Daily Report, 8 July 1953, CC-5,6. منبع: سایت تاریخ ایرانی

بی‌مخی که همه کاره شد

زهره شریفی حوالی ظهر 28 مرداد بود که زنی به نام پروین آژدان قزیه -که یکی از بدنام‌ترین زنان تهران بود- به ملاقات شعبان در زندان رفت. آژدان از شعبان دستور جمع‌آوری اراذل و اوباش را گرفت تا آتش درگیری‌ها را تیزتر کند. آتشی که بعدها یکی از تلخ‌ترین واقعه‌های تاریخ معاصر ایران لقب گرفت. نمی‌شود یادی از ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 کرد و نامی از شعبان بی‌مخ نبرد. سردسته اوباش تهران که با همراهی 6 هزار نفر از نوچه‌هایش آتش به خیابان‌های ملتهب مرداد ماه 1332 انداخت و در تنور کودتا دمید وقتی توسط دربار پهلوی کشف شد که با یک دعوای خیابانی، بدون آنکه فکرش را بکند پایش به سیاست باز شده بود. سیاستی که شعبان بی‌مخ را دست خالی نگذاشت و چاقوکش بدنام خیابان‌های پایتخت را آنقدر برای حکومت پهلوی محبوب کرد که روی پله‌های هواپیما حلقه گل به گردن شاه انداخت. شاه چیه؟ مصدق چیه؟ همه چیز از وقتی شروع شد که شعبان بی‌مخ در دوره سربازی‌اش که 4 سال طول کشید، شبی با هواداران خود به تئاتر رفت. تئاتر فردوسی به سرپرستی عبدالحسین نوشین که ظاهرا نمایشنامه – مردم – علیه دربار را به صحنه برده بود. در آنجا شعبان بی‌مخ در یک دعوای خیابانی که بین خودشان پیش آمد همه چیز را به هم ریخت و از این تاریخ دربار او را به عنوان عنصری شرور کشف کرد. خودش در خاطراتش می‌گوید: "بچه‌ها یه روزنامه اطلاعات یا کیهان آوردن. دیدم با خط درشت اون بالا نوشته که شعبان بی‌مخ دیشب تماشاخونه فردوسی رو بهم‌زده، نوشین و عموئی‌ام داشتن اونجا نمایش «مردم» رو می‌دادن. منم اصلاً روحم اطلاع نداشت که این نمایش علیه شاهه... اصلاً نمی‌دونستم شاه چیه، مصدق چیه، داستان چیه..." وقتی با جیپ به خانه مصدق کوبید در این گیر و دار شعبان جعفری تا 9اسفند سال 1331 سعی کرد خود را هوادار مصدق معرفی کند تا اینکه شنید شاه قصد مسافرت به خارج از کشور را دارد و با تحریکاتی از طرف بعضی از افراد برای جلوگیری از سفر شاه، سه چهار هزار نفری را جمع کرده و جلوی کاخ رفت تا مانع رفتن شاه بشود اما به او اهمیتی داده نشد، او از زبان نصیری، شنید اگر می خواهی شاه نرود این را از مصدق بخواه! شعبان با همان جمعیت روانه خانه مصدق شد، چون چهره‌ای شناخته شده بود مانع از ملاقات وی با مصدق شدند، او با قلدری جیپی که وسیله نقلیه محافظین منزل دکتر مصدق بود را تصاحب کرد و با همان جیپ به در آهنی بزرگ خانه مصدق کوبید، خواهر زاده اش در این حادثه کشته شد و خودش هم تیر خورد. در این بین دکتر مصدق خانه را ترک کرد تا اینکه شعبان بازداشت شد. خودش می گوید در دادگاه به اعدام محکوم شده بود اما روزنامه ها از یک سال حبس او نوشتند، او تا ظهر 28 مرداد 1332 در زندان ماند تا زمانی که ماجرای دیگری برای او پیش آمد که او را سردسته کودتاچیان 28 مرداد پایتخت کرد. کی بهتر از شعبان بی‌مخ؟ حوالی ظهر 28 مرداد بود که زنی به نام پروین آژدان قزیه -که یکی از بدنام‌ترین زنان تهران بود- به ملاقات شعبان در زندان رفت و از شعبان دستور جمع‌آوری اراذل و اوباش را گرفت. در این میان سپهبد زاهدی که وزنه طرفین درگیری را مساوی دیده بود، به گروهی احساس نیاز کرد که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نباشند و این طور شد که با هماهنگی‌های پروین آژدان اوباش و اراذل جمع شده بودند و در این بین وجود سردسته‌ای برای رهبری این گروه احساس شد و چه کسی بهتر از شعبان جعفری می‌توانست این کار را انجام دهد؟ اینجا بود که او از زندان آزاد شد. او را پس از آزادی یک راست به جمع هوادارانش ملحق کردند، آن هم به همراه یک جیپ ارتشی و شعبان با پرچمی قرمز در دست ماموریت خودش را با 5 الی 6 هزار نفر از اراذل و اوباش در به ثمر رساندن کودتای 28 مرداد آغاز کرد. میدان دست اراذل افتاد آن روزها جامعه افراط و تفریط ها کار خود را کرده بود، مردم خسته از دعواهای جناحی سکوت کرده بودند، آنانی که عضو حزب و دسته ای بودند نظاره گر اوضاع شدند و اینطور میدان به دست شعبان بی‌مخ افتاد، شعبان برای اینکه اکثریت خاموش وارد میدان نشوند تمامی شب را با دسته خود در تهران پرسه زد، رادیو تسخیر شد و هواداران مصدق و سران دولت بازداشت شدند. در این میان نقش اصلی و اساسی انگلستان و آمریکا در راه اندازی این کودتا نه تنها کم رنگ؛ بلکه بیشتر از آنچه که تصور می شد رنگین بود، تا جایی که با اقدامات و برنامه ریزی های خود در ایران آن اتحاد 30 تیر را ظرف 12 ماه به چنان جدایی مبدل کرد که نتیجه آن، این بود که احزاب را مرعوب و مردم را خانه نشین کرد و مراجع قدرت را با کم ترین هزینه تحویل دربار دهد. دولت دكتر مصدق، در دوره دوم حكومت سيزده ماهه‌اش از سي تير 1331 با انواع توطئه‌ها، تشنجات و درگيري‌هاي خياباني مواجه بود. وقوع كودتاي 28 مرداد، به عمر حكومت ملي مصدق پايان داد و سواي زيان مالي و اقتصادي، خسران دموكراسي و لطمه‌اي كه در نتيجه كودتا به فرايند جامعه مدني ايران وارد آمد، براي 25 سال استبداد و خفقان را بر فضاي كشور استوار کرد. پسری که برای دستشویی رفتن اجازه نمی گرفت نام اصلی‌اش شعبان جعفری بود و خودش می‌گفت: "معلم که می‌اومد و بچه‌ها می‌خواستن برن دستشویی، اینجوری می‌کردن ‍‍‏‏‏‏(انگشت سبابه را به نشان اجازه ‌گرفتن بالا می‌برد‏‏) آن وقت معلم می‌گفت: «برو!» من این کارو نمی کردم، هر وقت می‌خواستم راهمو می‌کشیدم می‌رفتم بیرون. اون وقت معلمه با انگشت می‌زد به شقیقه‌ش و به بچه‌ها می‌گفت: «مخش خرابه! مخ نداره!» از همون جا اینا اسم ما رو گذاشتن: «بی‌مخ». شعبان جعفری به گفته خودش در روز اول فروردین 1300 در محله سنگلج به دنیا آمد او را به مدرسه فرستادند، چهار سالی بیشتر دوام نیاورد. 12 ساله بود که پدرش فوت کرد و از زمان ترک مدرسه تا 15 سالگی که برای اولین‌بار به خاطر کتک‌کاری به زندان افتاد، به کارهای مختلف از شاگرد بقالی مغازه پدرش گرفته تا شاگرد ریخته‌گری و آهنگری و سپس سوهان‌کاری در اداره قورخانه تهران پرداخت. هر چند او سر دسته چاقو کشان شهر تهران شد اما در خاطراتش اصرار داشت که هیچ‌گاه دست به چاقو نبرده است، حتی در ماجرای حمله به مرحوم حسین فاطمی یکی از اعضای جبهه ملی که تقریبا همه از چاقو زدن او یاد می کنند او اصرار دارد که "...بله می گم به جون بچم تا حالا من دست به چاقو نکردم، من چاقوکش نیستم، این که خدمت شما عرض می کنم، فاطمی را دولت محکوم کرد." در ماجرای 28مردادماه 1332شاه که در این مدت در خارج از کشور و در شهر رم به سر می برد بعد از 3 روزی که طول کشید به تهران آمد و شعبان بی‌مخ معروف به چاقو کش تهران، مردی که تا ظهر 28 مرداد در زندان بود، بالای پلکان هواپیما تاج گلی گردن شاه انداخت و اینجا بود که معروف به لقب شعبان تاج بخش شد. منبع: سایت خبرگزاری مهر

...
68
...