انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

ویژگی های مجلس اسلامی از دیدگاه مدرس

عباس نصر نگاهی است اجمالی به دیدگاه های مرحوم مدرس در باره ویژگی های یک مجلس اسلامی بر اساس گفتارهای خود مدرس مدرس ناظر شرعی بر قوانین مجلس شورای اسلامی از طرف مراجع قم و نجف بود. از دوره سوم تا دوره ششم نمایندگی مراجع تقلید را در مجلس بر عهده داشت، اما او به این وظیفه، که امروز عنوان شورای نگهبان را داراست، بسنده نکرد و و از طرف مردم تهران در دوره‌های سوم تا ششم نماینده مجلس بود. او برای یازده نوبت نایب رییس مجلس بود و ریاست کمیسیون عدلیه را نیز بر عهده داشت، که اصول تشکیلات قضایی و آیین‌نامه دادرسی را به اتفاق مشیرالدوله تنظیم نمود. مبارزات مدرس در عرصه سیاست زبان‌زد خاص‌وعام است. و در کتب تاریخی فراوان یاد شده است، ولی در این میان نکته اساسی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، نقش مدرس در نهادینه کردن نظام پارلمانی در کشور استبدادزده ایران می‌باشد. او با دیدگاه‌های وی‍ژه‌ای که ارائه کرد، توانست بر این مشکل اساسی فائق آید. ادعا آن بود که چون اسلام و قرآن درباره هرچیزی حکم لازم را عطا کرده است. پس مجلس شورا چکاره است و چه نیازی به قانون وجود دارد؟ پاسخ این پرسش از زبان روشن‌فکران پذیرفته نبود و آن‌ها را غرب‌زده می‌دانستند. در ابتدا این پرسش موجب شد که ستون‌های وجود مجلس به لرزه درآید و کسانی با چراغ سبز خود زمینه بمباران مجلس را فراهم کردند، اما شور انقلابی مردم، استبداد صغیر را کنار زد و با قدرت نظامی مجدد مشروطیت بر سر کار آمد، ولی آن پرسش همچنان باقی بود و در عرصه تئوریک باید پاسخگو می‌بود. مدرس رسالت بزرگ و اصلی خود را بر این نکته استوار ساخت، که با هنرمندی پاسخ این پرسش را بدهد تا مجلس رویاروی مذهب و قرآن قرار نگیرد. او از یک‌سو با روشن‌فکران تندرو مجلس روبرو بود که به گوش او سیلی می‌نواختند و از سوی دیگر با سنت‌گرایان خشک و خشن مواجه بود که او را بی‌دین یا وابسته به اجنبی قلمداد می‌کردند. با این وجود دیدگاه‌های او بود که وجود مجلس را نهادینه کرد و تفکیک قوا را رقم زد. اثر دیدگاه‌های ایشان تا به امروز هنوز پابرجاست و می‌تواند راهگشا باشد. در این گفتار به پاره‌ای از دیدگاه‌های ایشان می‌پردازیم. همگرایی احک ام دینی و قوانین مجلس: مدرس محدوده قانون‌گذاری مجلس و دیواره احکام دینی را در کنار یکدیگر این‌گونه ترسیم می‌کند: «هر قانونی دو فلسفه دارد، یک فلسفه متعلق به ماهیت است و یک فلسفه راجع به ترتیب و اداره و وسایل است. سایر دول هر قانونی را وضع می‌کنند، باید آن دو فلسفه را خودشان ملاحظه کنند، هم فلسفه راجع به ماهیت مواد، هم فلسفه متعلق به مسائل اداری و مواد دیگر، در مملکت ما فلسفه متعلق به ماهیت قانون و ماهیت مواد هست، اما آن فلسفه که باید مجلس شورای ملی و مقصود از انعقاد قانون هم همین است، همان فلسفه اداری است.»[1] او در این باره مثال‌هایی آورده است و تفهیم کرده است که مثلاً مالکیت نمک در اسلام مشخص است (نظیر معادن دیگر متعلق به همگان است)، لذا در این باره نیازی به قانون نیست، بلکه قانون باید از نحوه بهره‌برداری و اداره معادن نمک سخن بگوید. مدرس با این سخن و مثال‌های روشن، قوانین مجلس را در راستای احکام اسلامی قرار می‌داد و به نوعی ثابت می‌کرد برای تحقق درست احکام اسلامی نیاز به قوانین مدیریتی نیاز است تا آن احکام مدبرانه و با مدیریت صحیح اجرا شود. حدود نظارت شرعی بر قوانین: مدرس در نطق 212 چگونگی نظارت شرعی بر قوانین را شرح می‌دهد. به‌جاست کسانی که امروز در مصدر شورای نگهبان قرار دارند، این دیدگاه را مورد توجه قرار دهند و از آن بهره‌گیری کنند. او می‌گوید: «فرق است میان موافقت با شرع و عدم مخالفت، آن نکته قانون اساسی می‌گفت مخالفت با شرع نداشته باشد، نفرمودند موافق شرع باشد... باید آنچه قرار داده می‌شود مخالف اسلام نباشد، این قانون دیوان محاسبات که خوانده می‌شود، اگر یک چیزش مخالف شرع بود، ما اینجا حرف می‌زدیم...»[2] البته ایشان قوانین مصوب مجلس را از احکام اسلام جدا نمی‌کند و هر قانون که از مجلس ابلاغ شد، به منزله قانون اسلام قلمداد می‌کند و می‌گوید: «قانونی که در مملکت ما وضع می‌شود، هر جا لفظ قانون می‌گوییم یعنی قانون اسلام...»[3] مجلس جایگاه روضه‌خوانی نیست برخی تصور می‌کنند مجلس شورای اسلامی آن است که در آن روضه خوانی شود تا اسلامی قلمداد شود، اما مدرس مخالف این امور بود. حسین مدرسی در این باره می‌گوید: «این مطلب در صورت مذاکرات مجلس هست، زمانی در مجلس در دهه اول محرم روضه خوانی داشت. مدرس در این باره این‌طور اظهار نظر می‌کند که: مجلس روضه خوانی را وکلا می‌توانند با پول خودشان تشکیل دهند. این پول بیت المال است، باید صرف محرومین شود.»[4] مجلس باید به کارهای اساسی کشور برسد در پایان دوره دوم مجلس شورای ملی وضع مملکت بسیار نامساعد بود و امکان انتخابات نبود. ادامه کار مجلس یا تعطیل شدن آن مورد بحث قرار گرفت. مدرس عملکرد مجلس را ملاک قرار می‌دهد و می‌گوید: «اگر می‌خواهید بنشینید و در اساس مملکت و کیفیت فقرا و نظم مملکت و دفع مفسدین یک‌ماه نه شش ماه بنشینید، اما اگر حکایت درست کردن بودجه برای فلان مجاهد است که در فلان جنگ بند رکابش پاره شده است و برای او بیست تومان مقرر می‌کنند و فلانی بگوید بدهید و دیگری بگوید ندهید، لازم نیست همچون مجلسی»[5] «... هی لایحه بخوانید، حایری زاده هم بگوید احسنت. این‌ها کار نیست، صلاح و فساد را بسنجید و عمل کنید...»[6] قدرت مجلس جو خفقان حکومت رضاخان بر مجلس اثر گذاشته بود و یکی از نمایندگان تلویحاً سخن می‌گفت که مدرس برآشفت و گفت: «... شما مگر ضعف دارید که این حرف‌ها را می‌زنید و در پرده سخن می‌گویید، ما بر هرکس قدرت داریم، از رضاخان هم هیچ ترسی نداریم، ما قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم ... مجلس بر هر چیزی قدرت دارد. مجلس به منزله سی کرور (پانزده میلیون جمعیت ایران) است»[7] مدرس درباره آزادی بیان مجلس می‌گوید: «من عقیده دارم که مجلس شورای ملی مجلس انس نیست، در مجلس شورای ملی تمام عقاید و مطالب باید گفته شود و حلاجی شده حل بشود»[8] مدرس در جلسه 200 نسبت به وظیفه خطیر نمایندگی پرداخته است و در ضمن سخنان نسبت به کیفیت رأی دادن اشاره می‌کند و می‌گوید: «... از بعضی موضوعات اطلاع کامل نداشتن و در عرض پنج دقیقه هی برخاستن و نشستن، این طریق وضع قانون مملکت نیست، باید اطراف مسئله تأمل نمود و بی‌دلیل رأی نداد»[9] تعریف مدرس از فردی که ممتنع می‌باشد، این است: «.... اگر کسی واقعاً شخص عادی شد در سیاست، یا جاهل در سیاست، یا غیر ملتفت در سیاست، یا شکاک در سیاست، ممکن است ممتنع باشد»[10] اخلاق انتخاباتی در کشورهای پارلمانی شرایطی را برای انتخاب نمایندگان منظور می‌نمایند تا بر اساس آن شرایط کسانی که می‌توانند نماینده ملت باشند، به مجلس راه یابند، اما آرزوی مدرس آن است روزی برسد که هیچ شرطی نگذارند و بهترین‌ها به مجلس بروند. او می‌گوید: «... آرزو می‌کنم روزی را که از طرف مجلس شورا به ملت اعلان انتخاب بشود و هیچ شرایطی هم معین نشود. منتخبین خودشان بدانند که را باید انتخاب کنند و منتخب هم خودش بداند چه کسی لایق است و اگر مثلا منی را انتخاب کردند، خودم قبول نکنم و همین چنین اخلاقی داشته باشم که خودم قبول نکنم لکن افسوس که حالا اخلاق نداریم»[11] از نظر مدرس مجلس صاحب مملکت است، نه هیئت وزیران که امروزه به آن دولت می‌گویند. او در مخالفت با قرارداد 1919 که توسط وثوق‌الدوله با انگلیس بسته بود، شرح داده است که صاحب مملکت مجلس است و قرارداد دولت با خارج عقد فضولی است. او می‌گوید: «... قرارداد ]1919[ یک عقد فضولی است. از این کارها به مصلحت روز خیلی از رجال ما کردند ولی مالک مائیم. مائیم که باید تصدیق و تصویب کنیم، صاحب مال ما هستیم، دختر من را بروند در خانه من عقد کنند، این عقد فضولی است. مسئله تا اینجا نیاید و تصویب نشود، مورد اثر نیست»[12] رفتار با مخالفان سیاسی یکی از نوادر روحانیت، شخص مدرس است که از حربه‌های دینی بر علیه مخالفان خود استفاده نکرد، بلکه با روی باز مخالفان خود را تحمل می‌کرد. برای نمونه امروز کسی نیست که وثوق‌الدوله را به خاطر قرارداد 1919 خائن به مملکت نداند، اما رفتار مدرس با او با برخوردهایی که امروزه شاهد آن هستیم، تفاوت اساسی داشت. مدرس در مخالفت با این قرارداد به مبارزه سرسختانه برخاست و تظاهرات راه انداخت تا جاییکه وثوق الدوله شکست خورد و به انگلستان گریخت، اما پس از روی کار آمدن رضاخان به ایران برگشت و در کابینه مستوفی به وزارت رسید و مورد حمایت مدرس قرار گرفت. مدرس خود در این باره می‌گوید: «خدا می‌داند از وقتی وثوق‌الدوله رفت به فرنگ، اسمش را به بدی یاد نکردم. برای اینکه من نمی‌دانستم مسئله تقصیر یا قصور بوده است... من نمی‌خواهم هیچ وقت هیچ کس در عقیده خودش امساک کند. زیرا هرکس عقیده خودش را باید بگوید»[13] ________________________________________ [1]. جلسه 265، دوره دوم، (سه شنبه 29 جمادی الثانی 1329 ه‍ .ق). [2]. جلسه 212، (شنبه 18 صفر 1329)، [3]. جلسه 280، (شنبه هشتم شعبان 1329). [4]. یادنامه مدرس، به کوشش جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان، (تهران، دفتر مرکزی جهاد دانشگاهی، 1369)، ص 76. [5]. جلسه 32، (بیستم ذیقعده 1329). [6]. جلسه (پنج شنبه 12 میزان 1301)، دوره چهارم. [7]. جلسه (پنج شنبه 12 میزان 1301)، دوره چهارم. [8]. جلسه (12 مورخ 29 شهریور 1305)، دوره ششم. [9]. جلسه 200 مجلس. [10]. جلسه یکشنبه (13 حوت 1301) برابر (16 رجب 1341). [11]. جلسه 301. [12]. جلسه 12 دوره ششم (29 شهریور 1305). [13]. جلسه 12 دوره ششم. منبع:پیام بهارستان منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

نطق مدرس در مجلس راجع به مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور

مقوله « مهاجرت» و معضل « فرار مغزها و سرمایه‌ها» به خارج از کشور بحرانی نابهنجار و ملی است که از دهها سال پیش میهنمان با آن مواجه است. مهاجرت، پدیده‌ای چند وجهی است که باید نگرانی و اهتمام همه ایرانیان علاقه‌مند به این مرز و بوم و خواستاران استقلال، عزت و پیشرفت ایران زمین را صرفنظر از گرایش سیاسی، قومی، مذهبی، طبقاتی و جنسیتی، برانگیزد. بررسی بسترها، زمینه‌ها، علل، و سبب‌شناسی چگونگی و چرایی پیدایی این پدیده اجتماعی، که تا اندازه‌ای تبعیض، نابرابری، ستم، فساد، زورگویی، سرکوب و سرخوردگی موجود در جامعه در شقوق متنوع آن بدان دامن می‌زند، نیازمند پژوهشی جامع و کارشناسانه در ابعاد مختلف است، و البته حل آن نیز در گرو شناخت علمی و برنامه‌ریزی دقیق به دور از سطحی‌نگری و شتابزدگی و ساده سازی قضایا است. در این میان باید یادآور شد که مسئله مهاجرت و از منظری صدور نیروی کار، تخصص و سرمایه نه تنها فی حد ذاته امری مذموم نیست بلکه محاسن فراوانی نیز دارد و می‌توان در چارچوب خط مشی و برنامه‌ای سنجیده و هدفمند، زمینه‌های آن را تسهیل و حتی مبادرت به تشویق و تقویت آن نیز کرد و از رهگذر آن منافع اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی را عاید کشور ساخت و در برهه‌هایی به مثابه یک حربه کارساز و کارآمد در خدمت منافع و مصالح ملی از آن بهره جست. اما در شرایطی که کشور ما بیش از هر زمان دیگری به فعالیت متخصصان و خدمات مغزهای علمی و به کار انداختن سرمایه‌ها در داخل مرزهای خود نیازمند است، به نظر می‌رسد استراتژی و سیاست کلان دولتمردان باید به منظور حفظ نیروها و سرمایه‌ها در داخل مرزها ترسیم و سامان یاید تا از « نفلگی» نیروی انسانی و تباهی سرمایه مالی ممانعت شود. روشن است که راه حلهای استراتژیک و بلندمدت معطوف به تغییر زیربناها و ساختارها به منظور جلوگیری از مهاجرت هموطنانمان به خارج از کشور، امری زمانمند است که بدیهی است نمی‌توان آثار و نتایج فوری و زودرس آن را در کوتاه مدت مشاهده کرد اما برای کاهش بحران و مهار موقتی آن به راه حلهای کوتاه مدت و غیرساختاری می‌توان امیدوار بود و چشم دوخت. اگرچه لازمه چنین راه حلها و سیاستهایی آن است که حفظ منافع و مصالح ملی بر هر گونه منافع جناحی و باندی اولویت و تقدم یابد و همه احزاب، گروهها، جناحها و طیفهای سیاسی کشور، این گونه معضلات ملی را مسئله مبرم خود تلقی کرده و از دستاویز قرار دادن آن برای تسویه حساب سیاسی با یکدیگر و به در کردن رقیبشان از میدان جداً خودداری ورزند. در میان رجال سرشناس دینی، سیاسی، فرهنگی کشورمان کم نبودند کسانی که نسبت به خطر مهاجرت ایرانیان هشدار دادند و به شرح امهات آن پرداختند و ضمن مرور و فرورفتی تحلیلی در این وادی، به گونه‌ای ساده و شفاف راه رویارویی و شیوه‌های پیشگیرانه به منظور مقابله با این پدیده را متذکر شدند. و یکی از این رجال فرهیخته و شاخص سیدحسن مدرس است که در جلسه مورخ 27 مهر 1305 مجلس شورای ملی، هنگامی که راجع به مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور بحث شد، طی نطق مبسوطی به بیان دلایل این مهاجرت و راههای جلوگیری از آن پرداخت. مدرس در خلال سخنان آگاهانه‌اش با ادبیاتی که مخصوص خود او است از سفر به اسلامبول و مشاهده ایرانیان خارج نشین چنین گفت : همه ایرانی، از هر کدام می‌پرسیدیم چرا آمدید؟ یکی از دست مأمورین، یکی از دست ارباب، یکی از دست همسایه، یکی از غارت و غیره رفته بود... باید نقطه نظرمان را طوری قرار بدهیم که ایرانیها نروند و آنهایی که رفته‌اند برگردند... ما باید ببینیم چه کنیم که ایرانی نرود... اینکه فرمودند از زمان شاه عباس کبیر رفته‌اند، اولاً هیچ کس خانه خودش را نمی‌خواهد رها کند، مگر فشار، مگر فشار و مگر فشار، همین. از زمان مشروطه تا به حال شاید اگر حساب کنید در این بیست سال اخیر یک کرور از ایران رفته‌اند، متصل هم می‌روند، چرا؟ برای اینکه رعیت که سرپرست ندارد مثل گوسفندی است که شبان ندارد. گوسفندی که چوپان ندارد در چاه می‌افتد، گرگ می‌خورد، رعیت هم این جور است... سعی ما همان است که عمر عبدالعزیز به حارث گفت: « حصنها بالعدل»، گفت حصار قلعه خراب شده است در بودجه من چیزی برایش منظور نشده است، گفت : « حصنها بالعدل»، یعنی حصار عدالت بکش تا محفوظ بمانی، خرج هم ندارد. شما هم ترتیب عدالت را برای مردم درست کنید کسی هجرت نمی‌کند. اگر کسی از ما هجرت نکرد عددمان زیاد است.... باید یک فکری کنید اینهایی را که دارید نگاهداری کنید و آنها هم که رفته‌اند برگردند. بدون تردید ایجاد اصلاحات ساختاری در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تدارک مقدمات لازم برای تحرک در ساخت قدرت و جذب سرمایه‌های غیردولتی در عرصه تولید و از همه مهمتر برقراری عدالت اجتماعی در جامعه و بهره مندی آحاد ملت از آزادیهای مقبول و مشروع، از مبرم‌ترین ضرورتهایی است که می‌تواند وجهه همت کارگزاران واقع شود. شک نیست که این همه به پیشبرد روند توسعه سیاسی و تداوم و تعمیق روند دموکراتیزاسیون در کشور و نهادینه شدن حقوق شهروندی اعم از حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی و... همچنین رفع نسبی پدیده‌های بحرانی و زیانبار اقتصادی و اجتماعی کمک می‌کند. پدیده‌هایی که در صورت تداوم می‌تواند به تقویت خط تشنج و تعمیق ناهنجاریها و بحران‌آفرینی کمک کند. پرهیز از اِعمال فشار و به تعبیر مرحوم مدرس ظلم نکردن به هموطنان در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و دست شستن از حرکتهای قهرآمیز و خشن بر ضد همه شهروندان به ویژه جوانان، زنان، دانشجویان و روشنفکران و اجتناب از طرح شعارهایی که جز زمینه‌چینی و ترغیب برای فرار مغزها و سرمایه‌ها، نتیجه دیگری عاید کشور و نظام نمی‌کند، بخشی از اقداماتی است که همه شخصیتها و گروههای مرجع در جامعه و مؤثر در سامان‌بخشی به حیات سیاسی و اجتماعی می‌توانند مبلغ آن باشند، که در این صورت تمهیدات لازم برای بازگشت هموطنانمان از خارج به داخل کشور فراهم می‌آید. جالب آنکه دانسته شود آیت‌الله مدرس چند روز پس از ایراد نطق پیشگفته خود در مجلس در باب مهاجرت، مورد سوء قصد نافرجام قرار گرفت. بی شک میان آنچه آن مرحوم در صحن خانه ملت بیان کرد و اقدام تروریستی علیه وی پیوند نهانی نهفته است. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

نامه حسن پاکروان درباره سلاح اتمی

زهرا عباسی هنگامی که در اسفند ماه 1350 حسن پاکروان، سفیر وقت ایران در پاریس، نامه‌های سری زیر را برای معینیان، رئیس دفتر مخصوص محمدرضا پهلوی، ارسال کرد، بیش از بیست و پنج سال از انفجار نخستین بمب اتمی در ژاپن می‌گذشت. پاکروان ضمن معرفی سپهبد BUIS ، رئیس مرکز بررسیهای عالی نظامی فرانسه و موسسه CENTRE DES HAUTES ETUDES MILITAIRES (C H E M)، به تبیین نقش و اهمیت این موسسه در پرورش فرماندهان عالی آینده نیروهای مسلح فرانسه پرداخته، می‌نویسد که به عقیده سپهبد BUIS، آئین سوق‌الجیشی فرانسه متکی بر اصل قدرت بازدارندگی است. پاکروان در ادامه به تشریح استدلالی می‌پردازد که به پذیرش این اصل توسط فرانسه، به تأسی از آمریکا و شوروی، بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم و طی جنگ سرد متعاقب آن، اساس روابط بین‌الملل بر پایه این نظریه نظامی بنا گردید: ماهیت بازدارندگی تملک سلاح اتمی، کشورها و قدرتهای بزرگ را از مواجهه مستقیم با دشمنانشان مصون می‌دارد و جبهه جنگ را از اراضی آن قدرتها به خاک سایر دول سوق می‌دهد. حاصل بحرانهای منطقه‌ای نیز آن می‌شد که شماری کشورهای اقماری در حول محور غرب و شرق، و در راستای بهره گیری از چتر حمایتی این کانونها، شکل بگیرند. پاکروان در نقل مباحثه مذکور ــ به صراحت و سلاست ــ نقش سلاحهای هسته‌ای را در تحول استراتژیهای تدافعی ذکر، و خطر بالقوه شوروی را به تهران گوشزد می‌کند. پیداست که هدف او از نوشتن این نامه، جاسوسی اطلاعاتی نبوده است؛ چرا که وی از مباحث فنی و نظامی گفت وگو با اشاره‌ای مختصر می‌گذرد، که احتمالا براساس تذکر وی، می‌توانسته مبین ناآگاهی او از دانش فنی روز بوده باشد. به نظر می‌رسد هدف او از نگاشتن این مکتوب، تبیین اهمیت و ضرورت پیروی از استراتژیهای اصل مذکور و «قدرت بازدارندگی» سلاحهای هسته‌ای است. این مهم حاصل نمی‌گردد، مگر آنکه تهران به تغییر رفتار قدرتها در مواجهه با اعضای جدید «گروه کشورهای اتمی»توجه کرده و به ضرورت دستیابی به این فناوری واقف شود. پاکروان امیدوار است که برای آگاهی بیشتر در این خصوص، شاه طی سفر آتی سپهبد نامبرده به تهران، با او ملاقات کند. سند دیگر، پاسخ دفتر مخصوص شاهنشاهی، به نامه مزبور است. این سند ضمن اعلام پذیرش درخواست ملاقات سپهبد BUIS ، با محمدرضا شاه و گزارش ارجاع موضوع به «تشریفات کل شاهنشاهی» برای تدارک ملاقات، بی میلی محمدرضا شاه را برای این دیدار، کتمان نمی‌کند. به نظر می‌آید، آگاهی درباره این استراتژی و تصمیم‌گیری در این مورد، توسط نامه پاکروان و طی این چند روز پیش نیامده و سابقه بیشتری داشته است. مسلم است، تلاشهای وی، از بعد امنیتی، نظامی و فنی، برای مجاب نمودن تهران، به اتخاذ استراتژی مزبور، کمتر از آن بوده است که سبب تحولی به این عظمت، در سیاستهای دفاعی کشور گردد. صراحت لحن و رغبت محمدرضا شاه برای مذاکره با کشورهای دارای سلاح هسته‌ای، گواه استراتژی وی در مواجهه با دنیای دوقطبی و درستی نگرانی غرب، درباره هسته‌ای شدن ایران در آن دوران است. این اسناد در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران نگهداری می‌شود. [1] سری شماره 10/9/551/21 [نشان شیر و شمشیر] سفارت شاهنشاهی ایران پاریس تاریخ 13/12/50 پیوست حضور محترم جناب آقای معینیان رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی سپهبدBUIS که رئیس مرکز بررسیهای عالی نظامی می‌باشد و یکی از مغزهای متفکر ارتش فرانسه است به اینجانب برای تنظیم برنامه مسافرت دانشجویان این مرکز به ایران مراجعه کرد و ضمن صحبت مطالب جالب توجهی درباره آئین نظامی فرانسه بیان داشت. موسسهCENTRE DES HAUTES ETUDES MILITAIRES ( C H E M) کانون اصلی فرانسه برای تعمق در مسائل نظامی دنیای امروز و برای پرورش آئین و افکار سوق‌الجیشی در این کشور است. این مرکز از قدیم معروف به (ECOLE DES MARECHAUX) می‌باشد و دانشجویان آن کادر فرماندهی عالی آینده نیروهای مسلح را تشکیل می‌دهند. سپهبد BUIS درباره آئین سوق‌الجیشی فرانسه که متکی به اصل می‌باشد توضیحاتی داده و استدلالی که به قبولی این اصل منجر گردید بیان نمود. البته این استدلال قابل بحث است و معلوم نیست که اصل و روشی که برای امریکا یا شوروی مصداق دارد برای فرانسه صحیح باشد. اما در هر صورت طرز استدلال و بیان سپهبد BUIS که طرز فکر زمامداران و مقامات مسئول فرانسه را منعکس می‌نماید، محکم و قاطع است. اساس این استدلال براساس ماهیت سلاح هسته‌ای جدید و اثرات وحشتناک آن استوار می‌باشد. خطر سلاح هسته‌ای طوری است که زمامداران کشورها را مجبور می‌کند که از جنگ و مواجهه مستقیم منصرف شوند. هر کشوری با داشتن حتی تعداد کمتری از این نوع سلاح به خودی خود مصونیتی در مقابل حمله مستقیم پیدا می‌کند در حالی که اگر نداشته باشد باید دفاع خود را به یکی از کشورهای بزرگ SUPER GANDS بسپارد و ارتش خود را در اختیار آن بگذارد. به عقیده سپهبد BUIS وجود این اسلحه ماهیت جنگ را تغییر داده و مفهوم دفاع از اروپا را دیگرگون کرده است خاصه اینکه برتری نیروی شوروی و بلوک شرق به قدری است که دفاع به معنای کلاسیک دیگر امکان‌پذیر نیست. وجود سربازان امریکایی در اروپا در حقیقت وسیله دفاعی نیست اما اگر شوروی حمله کرد شرکت امریکا در جنگ را تضمین می‌نماید. درخصوص دفاع اروپا اخیرا بین مقامات نظامی انگلیسی و فرانسه مذاکراتی شده است که نتیجه نداده و هم چنین بین فرانسویها و آلمانها اختلاف نظر است اما پیشرفت در وحدت سیاسی اروپا و ورود انگلیس به بازار مشترک به احتمال قوی راهی برای توافق باز خواهد کرد. از همه جالب‌تر بیاناتی است که سپهبد BUIS درباره انواع سلاحهای هسته‌ای و طرق حمله به هدف نموده است و حتی توضیحاتی درباره وسائل فعلی در فرانسه و تشکیلات PLATEAU D‘ALBION که شامل سکوهای پرتاب زیرزمینی و زیردریاییهای هسته‌ای می‌باشد اطلاعاتی داده است که برای اینجانب تازگی داشت. بالاخره از طرز کار C H E M و استعمال COMPUTER برای مسائل عدیده شمه‌ای شرح داد. به موازات جنبه نظامی وقتی وضع سیاسی دنیا در سایه اسلحه هسته‌ای حالت تازه‌ای به خود گرفته که سپهبد BUIS به طور خلاصه به طریق زیر شرح داد. ـ از لحاظ جهانی پیدایش اسلحه هسته‌ای یک وضعی ایجاد کرده است که در تاریخ سابقه نداشته است و این وضع را می‌توان به تعادل اتمی خلاصه کرد یک تعادل در عین حال وحشتناک و امیدبخش وحشتناک از لحاظ اینکه این اسلحه آینده عالم بشریت را تهدید می‌نماید و یک اشتباه می‌تواند نسل بشر را به مخاطره بیاندازد. [همین مقوله]،امیدبخش است. زیرا استعمال این اسلحه غیرقابل تصور بوده و در نتیجه جنگ عمومی را منع می‌کند. سپهبد BUIS در این خصوص خاطرنشان کرد از موقعی که چین وارد گروه کشورهای اتمی (CLUB ATOMIE) شده طبعا دید سیاسی آنها تغییر کرد و اثر این تغییر در نزدیک شدن به امریکا مشهود است. به عبارت دیگر: چینی‌ها حس مسئولیت تازه‌ای پیدا کرده و موضوع تعادل اتمی را به خوبی درک کرده‌اند. چون مدت مدیدی است که با مسائل نظامی سروکار ندارم، خود را برای اظهار نظردراین خصوص صالح نمی‌دانم، اما به این فکر رسیدم که اگر سپهبد BUIS در مدت توقف خود در ایران بتواند به پیشگاه همایونی افتخار شرفیابی حاصل نماید، به طور حتم مطالب جالبی به عرض خواهد رسانید. بنابراین از جناب عالی تمنا دارم موضوع را به پیشگاه مبارک ملوکانه معروض داشته تا چنانچه اراده سنیه شاهنشاه آریامهر تعلق گیرد، وقت شرفیابی برای او تعیین شود. مدت توقف او در ایران از 10 تا 19 ماه آوریل آینده خواهد بود. سفیر شاهنشاه آریامهر : حسن پاکروان [143 تا 140-240- 145 د] [2] سری شماره 1-20-600/م [نشان شیر و شمشیر] دفتر مخصوص شاهنشاهی تاریخ 21/12/1350 سرلشگر پاکروان سفیر اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر ـ پاریس گزارش شماره 10/9/551/م مورخ 13/12/1350 پیرامون مذاکراتی که یا سپهبد BUIS رئیس مرکز بررسیهای عالی نظامی دولت فرانسه درباره آئین نظامی آن کشور و سلاحهای هسته‌ای بعمل آمده است متضمن استدعای شرفیابی ایشان به پیشگاه مبارک شاهانه از شرف عرض گذشت و اوامر مطاع همایونی باین شرح شرف صدور یافت : «البته ممکن است نامبرده را بپذیریم ولی اینکار وقتی مفید خواهدبود که کشوری این سلاح را در اختیار داشته باشد» برای ترتیب برنامه شرفیابی سپهبدBUIS به پیشگاه مبارک ملوکانه مراتب به تشریفات کل شاهنشاهی اطلاع داده شد. رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی رونوشت بانضمام فتوکپی گزارش شماره 10/9/551/م مورخ سیزدهم اسفندماه 1350 سفیر اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر در پاریس جهت اقدام لازم برای جناب آقای قریب ریاست محترم تشریفات کل شاهنشاهی ارسال می شود.ق رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی سری [139-240- 145 د] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مدرس، فریاد دشمن شکن

.... چه بسا که در بسیاری از جریانات سیاسی کشور تنها یک فریاد بود که پرده خفقان حاکمه را می درید و آن فریاد خروش دشمن شکن مدرس بود. مدرس نمونه‌ای از مقاومت جامعه روحانیت در همه زمان‌هاست... - رهبر معظم انقلاب در سال 1249 هجری خورشیدی 'سید حسن قمشه ای اسفه ای'، مشهور به 'مدرس' در 'سرابه' از توابع زواره اردستان دیده به جهان گشود. وی در خانواده ای بزرگ شد که قناعت و سادگی را الگوی زندگی خود ساخته بودند. سید حسن بعد از چندی به همراه پدر، از دیار خویش به زادگاه پدر بزرگش 'قمشه' رهسپار شد تا تحصیلات ابتدایی را در آنجا بگذراند. در آنجا به مدت ده سال مقدمات ادبیات عرب و فارسی را فرا گرفت و سپس برای ادامه تحصیل در سن شانزده سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال از عمرش را در آن شهر برای یادگیری مقدمات علوم دینی در محضر بیش از سی استاد سپری کرد و در طی این مدت با نشان دادن استعدادهای بسیاری در این زمینه، با حضور در مجالس درس فقه و اصول اساتیدی چون 'سید محمدباقر درچه ای' و ' شیخ مرتضی ریزی' به درجه اجتهاد رسید. دیری نپایید که سرنوشت، او را راهی نجف ساخت و هفت سال را صرف فراگیری علوم دینی کرد. وی در طی این مدت توانست تاییدیه مقام اجتهاد خویش را از علمای بنام این شهر بگیرد و دوباره به اصفهان بازگردد و ثمره دانش خویش را نصیب مردم دیار خود و کشورش کند. وی در جوانی کتاب تحقیقی در فقه و اصول و رساله ای در فقه استدلالی نگاشت که مقام فقهی او را به ثبوت رساند. مدرس اولین کسی بود که تدریس نهج البلاغه را در حوزه های علمیه رسمی کرد و نخستین مجتهدی بود که این کتاب را جزو متون درسی طلاب قرار داد. شخصیتی چون 'حاج میرزا آقاعلی شیرازی' و 'آیت الله بروجردی' نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند. از کارهای مهم و درخور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیری جامع برای قرآن بود. وی دارای آثار بی شماری است که از آنها می توان ' تعلیقه بر کفایه الاصول آخوند خراسانی، رسائل الفقهیه، رساله ای در ترتب (در علم اصول فقه )، رساله ای در شرط متاءخر (در اصول )، رساله ای در عقود و ایقاعات، رساله ای در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه، کتاب حجیه الظن (در اصول )، شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری، حاشیه بر کتاب النکاح مرحوم آیه الله شیخ محمد رضا نجفی مسجدشاهی، دوره تقریرات اصول میرزای شیرازی، رساله ای در شرط امام و ماموم، کتابی در باب استصحاب (در علم اصول)، کتاب احوال الظن فی اصول الدین، شرح روان بر نهج البلاغه و اصول تشکیلات عدلیه با (همکاری دیگران ) را نام برد. او علاوه بر تالیف، تعلیم و تعلم به اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه پیرامون خود، توجه ویژه داشت و تلاش می کرد تا از طریق تدریس به روشنگری مردم بپردازد و بدینوسیله با عوامل ظلم و اجحاف به ستیز برخیزد و اینگونه مخالفت خود را نسبت به اعمال و رفتار زورمداران نشان دهد. مدرس در دورانی زندگی می کرد که خفقان بر کشور حکمفرمایی می کرد و اکثر شهرها از جمله اصفهان از طریق انجمن ولایتی اداره می شدند. در واقع این شیوه تقسیمات کشوری بود که پس از برقراری مشروطه توسط مشروطه خواهان وضع شد تا بدین وسیله از قدرت حکومت مرکزی کاسته شود. اصفهان در آن دوران توسط 'صمصمام السلطنه'، فرمانده نیروهای مسلح عشایر بختیاری در ماجرای مشروطیت اداره می شد، روش او برای گرفتن غرامت از مردم توسل به زور و شلاق بود و این امر بر نارضایتی اهالی این شهر می افزود. مدرس که این وضعیت را بر نمی تابید، با سخنرانی در محافل مذهبی، مخالفت خویش را از شرایط موجود اعلام کرد و توانست حاکم این شهر را تسلیم خواسته خود کند. مدرس پس از مدتی با توجه به اصل دوم متمم قانون اساسی ایران به دور دوم مجلس شورای ملی راه یافت این اصل اذعان می داشت که قوانین مصوبه مجلس شورای ملی باید زیر نظر هیاتی از علما و مجتهدان طراز اول باشد و حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند، لذا وی به عنوان یکی از پنج مجتهد انتخاب شد. حضور مدرس در مجلس باعث شده بود تا بسیاری از قوانین فرمایشی با مخالفت او و به تبع آن مخالفت سایر نمایندگان روبرو شود. مدرس معتقد بود که قوانین مجلس در دستان مهره ای دست نشانده است و با تاکید بر عقاید حق طلبانه خویش در برابر رضا خان و خواسته های غیر قانونی او ایستادگی می کرد. مرور تاریخ بویژه تاریخ مجلس شورای ملی بخوبی نشان می دهد که نقش مدرس در خنثی کردن بسیاری از شرایط تحمیلی که توسط بیگانگان ایجاد می شد تا چه حد موثر بوده است . از جمله می توان به نقش شهید مدرس در مخالفت با قرارداد استعماری 1919 وثوق الدوله اشاره کرد که طی آن وثوق الدوله قراردادی را به صورتی کاملا محرمانه با انگلیس منعقد نمود اما با درایت و رهبری مدرس در مجلس نمایندگان با آن مخالفت کردند و بزرگترین قدرت استعماری آن دوران یعنی انگلیس به زانو درآمد. رضا خان که مخالفتهای مدرس را در مجلس و مجالس وعظ برنمی تافت دستور دستگیری این فقیه فرزانه را صادرکرد مدرس ابتدا به خواف و پس از 9 سال به کاشمر تبعید شد و سرانجام در دهم آذر ماه، سال 1316 خورشیدی به دستور رضاخان در کاشمر به شهادت رسید. امام خمینی(ره) درباره شهید مدرس فرمودند: 'در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب برای او کوتاه و کوچک است ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می نمود و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالیمقام را نمی تواند درک کند.' شهید آیت الله سیدحسن مدرس به عنوان نماینده مجلس به مدت 17سال توانست با جسارت و شجاعتی شگفت انگیز به مبارزه با استبداد و استعمار بپردازد و جان خویش را برسر این هدف بگذارد. دهم آذر ماه روز شهادت این رادمرد به پاس ماندگاری نام و یاد او در خاطره ها 'روز مجلس' نامگذاری شد . منبع: خبرگزاری ایرنا ۱۳۹۰/۹/۱۰ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

مدرس: رضاخان را عزلش کنیم برود پی کارش…

در بهمن 1300 مجلس شورای ملی دورة چهارم بودجه وزارت جنگ را تصویب کرد و مبلغ نه میلیون تومان به آن اختصاص داد. در اواخر اسفند همین سال، رضا خان مبلغ 000/100/1 تومان (000/200 لیره) از پولی را که دولت از شرکت آمریکایی استاندارد اویل دریافت کرده بود نیز به ارتش اختصاص داد. در اواخر فروردین 1301، او کنترل مستقیم کلیة سازمانهای درآمدزا نظیر: املاک سلطنتی، بلدیه، ادارات مالیات مستقیم، شوارع، گمرکات، انحصار تریاک و غیره را به عهده گرفت و عواید آنها را به امور نظامی اختصاص داد. وی همچنین به فرماندهان نظامی ایالات دستور داد که در آن مناطق نیز اقدامات مشابهی انجام دهند. او توانست رضایت احمد‌شاه را برای انجام اقدامات خود جلب کند و نخست‌وزیر وقت ـ قوام‌السلطنه ـ را نیز به رغم مخالفتش با این امور، ناگزیر به سکوت و موافقت وادارد. او تهدید کرد در صورت لزوم، افسران ارتش را در ادارات مزبور مستقر خواهد کرد. روشن است که اگر رضاخان مجری کودتای 1299 نبود و از جانب طراحان اصلی کودتا پشتگرمی نداشت، جسارت انجام چنین کار‌هایی را نداشت و شاه و نخست‌وزیر نیز نه تنها در برابر اقدامات او کوتاه نمی‌آمدند، بلکه برکناری چنین فردی برای آنان دشوار نبود. دست‌اندازی رضاخان به سازمانهای درآمدزا باعث نارضایتی و ایجاد بحران در دولت شد و به اصطکاک میان کابینه و وزارت جنگ انجامید. اقدامات رضاخان باعث شد تا برخی از رجال سیاسی و مذهبی، به رغم اذعان به نیاز شدید کشور به امنیت و ضرورت تقویت نهاد‌های نظامی، احساس خطر کنند. از این‌رو، معتمد‌التجار ـ یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی ـ به ناگزیر زبان به اعتراض گشود و در یازدهم مهر 1301، در سخنانی در مجلس اظهار داشت: حقیقتاً خیلی ننگ‌آور و بسی جای تأسف است که بعد از هفده سال مشروطیت و دادن هزاران قربانیهای گرانبها در راه آزادی و مشروطیت، بنده و سایر آقایان که برای اصلاحات مملکت و تصویب و تدوین قوانین آمده‌ایم اینجا صرف وقت کنیم، مجبور بشویم از نقض قانون اساسی و عدم اجرای سایر قوانین و سایر ترتیبات شکایت کنیم... از آذربایجان که به قصد طهران عازم بودیم، با نهایت ذوق و شوق می‌آمدیم و خیال می‌کردیم به مجرد تشرف در مجلس، با مساعدت آقایان برای جبران مافات اقداماتی خواهیم کرد. متأسفانه بعد از ورود و مطالعاتی که در این مدت کرده‌ایم، می‌بینیم نسبت به امورات اساسی مملکت و حملاتی که به اساس و ارکان آزادی و مشروطیت در این پایتخت می‌شود، مجلس ساکت و نمایندگان محترم توجه مخصوصی نمی‌فرمایند. جلسات گرانبهای مجلس، تمام صرف جزئیات شده و اوقات ذی‌قیمت نمایندگان تلف می‌شود. دشمنان آزادی و استقلال مملکت لاینقطع در کار و اتصالاً نقشه‌های خودشان را توسعه می‌دهند. قریباً روزی می‌رسد که نه سر می‌ماند و نه دست. بساط مشروطیت که برچیده می‌شود، سهل است، استقلال مملکت را هم می‌برند. و ترتیبات حالیه بنده را حق می‌دهد که نسبت به اوضاع حاضره بدبین و ظنین باشم. مجلس که حامی و ناظر قوانین اساسی است، دلسرد؛ شاه که حافظ و نگهبان قانون اساسی و اصول مشروطیت است، در خارج؛ دیگران در حالت بی‌تکلیفی... به هر محفل و اجتماعی که می‌رویم و با هر کس که ملاقات می‌کنیم، از سکوت مجلس و مجلسیان شکایت می‌کنند. از تبریز در این مدت که وارد شده‌ایم، خطوط متعدد رسیده از وضع مجلس و نمایندگان و هیئت دولت استفسار کرده‌اند و می‌کنند. نمی‌دانم چه جوابی بنویسم... عملیاتی در مرکز مملکت می‌شود که به نظر بنده ممکن است در آتیة خیلی نزدیکی برای مملکت و ملت خطراتی را متوجه سازد. بدون مجوز قانونی جراید را می‌بندند و مدیران آنها را توقیف و حبس و تبعید و زجر می‌کنند و می‌زنند. چرا؟ برای اینکه از کثرت ظلم و تعدی و انتخاب اشخاص بدسابقه برای مأموریتها و اختلاسها و هزاران مظالم دیگر تنقید کرده و دولتشان را به راه راست دلالت و نصیحت می‌نمایند... لازم است مجلس شورای ملی هر چه زودتر به هیئت دولت و زمامداران وقت و مسئولین امور اخطار کند که قوانین اساسی مملکت را که با خون پاک جوانان وطن و مجاهد باغیرت تحصیل شده است، مراعات و هر یک از وزرا در اداره و حدود اختیارات خود با جدیت مشغول اصلاحات شوند... حکومتهای نظامی باید از مرکز و سایر نقاط مرتفع شود. به وزرا تذکر داده شود که به وظایف یکدیگر مداخله نکنند. عواید دولتی باید از هر مبلغی که باشد، توسط مأمورین مالیه به خزانه دولت وارد و از آنجا مطابق تصویب مجلس به مصارف برسد. وزرا باید هر یک در حدود اختیار و مسئولیت خود مشغول اصلاحات باشند... . پس از سخنان معتمد‌التجار، مرحوم آیت‌الله شهید مدرس در سخنانی اظهار داشت: فرمایشاتی که آقا فرمودند، مشتمل بر چند فقره بود. یکی اینکه در امورات معایب و نواقصی هست... اما امنیت؛ امنیت در مملکت است؛ منتهی، به دست کسی است که اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف می‌زنید؟ مگر شما ضعف دارید؟ چرا حرف نمی‌زنید و دل خودتان را می‌لرزانید؟ مگر می‌ترسید؟... ما که از رضاخان ترسی نداریم؟ چرا حرفهای خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بی‌پرده گفت. ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم؛ قدرت داریم رئیس‌الوزرا را عزل کنیم؛ رضاخان را هم تغییر می‌دهیم. کاری ندارد. وقتی تصمیم بگیریم و بنا شود، همچو قطعه‌قطعه‌اش می‌کنیم؛ کانّه از مادر متولد نشده باشد. هر وقت تصمیم بگیریم، هر کاری بخواهیم، می‌توانیم بکنیم. همین الآن تصمیم بگیرید رئیس‌الوزرا را بخواهید، استیضاح کنید، عزلش کنید، برود پی کارش. رضاخان هم همین‌طور برود توی خانه‌اش بنشیند. دیگر چرا در پرده می‌گویید؟ حکومت نظامی و چه و چه، اینها اهمیت ندارد. فوری عزلشان می‌کنیم... فقط یک چیز هست و آن این است که ما باید بدانیم صلاح چیست و فساد کدام است؟ و تعیین صلاح و فساد را بکنیم. چون این مطلب مذاکره شده، باید در پرده نماند که آقای وزیر جنگ یک محاسنی دارد و یک مضاری؛ منافع و مضارش را باید با هم بسنجید؛ و الّا تغییر او اهمیت ندارد... صلاح را ببینید و آنچه به درد مملکت می‌خورد، عمل کنید. به حرف تنها اکتفا نکنید... عقیدة من دربارة وزیر جنگ این است که منافعش اساسی است و مضارش فرعی. باید سعی کرد که معایت او رفع و منافع او زیاد شود تا مملکت استفاده کند. البته مرحوم مدرس با توجه به نیاز کشور به امنیت، در تاریخی که این سخنان را ایراد می‌کرد، هنوز امیدوار بود که در چهار‌چوب نظام مشروطه و مصالح کشور از وجود رضاخان استفادة مثبت بشود. اما سیر حوادث بعدی و عملکرد رضاخان، به تدریج، ماهیت او را روشن ساخت و مدرس نیز زودتر از دیگر نخبگان سیاسی ـ فرهنگی خطر ظهور دیکتاتوری را احساس کرد و به همین علت، مضار رضاخان را از منافعش بیشتر دیده و به سرسخت‌ترین مبارز بر ضد او تبدیل شد. منبع: سید‌مصطفی تقوی، امنیت در دوره رضاشاه، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1389، ص 83 تا 87 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

مدرس از تولد تا ترور به روایت خودش

دهم آذر سالگرد به شهادت رسیدن مرحوم سید حسن مدرس به دست عوامل رضاخان می‌باشد. متن زیر روایت آن شهید راجع به زندگی‌نامه خودش از زمان تولد تا ترور نافرجام وی در پاییز سال 1305 خورشیدی است. «بسم الله الرحمن الرحیم؛ خدمت با شرافت مدیر محترم روزنامه اطلاعات ـ وفقه الله ـ تقاضا فرموده بودید سرگذشت خود را از لحاظ شریف بگذرانم، اجابت به نحو اختصار تصدیع می‌دهم: ولادت من در حدود 1287 هجری که تقریباً فعلاً قریب شصت سال زندگانی را طی نموده‌ام، مولد من در قریه سرابه کچو از توابع اردستان، پدرم اسماعیل، جدم میرعبدالباقی از طایفه میرعابدین که فعلاً هم اکثر آن‌ها در آن قریه ساکن می‌باشند. از سادات طباطبایی و اصلاً زواره‌ای، شغل پدر و جد من منبر و تبلیغ احکام الهی. جد ابی من میرعبدالباقی از زهاد محسوب بودند. مهاجرت به قمشه واقع در جنوب اصفهان در خط و طریق فارس نمودند مرا هم در سن شش سالگی تقریباً به جهت تربیت هجرت داده به قمشه نزد خود بردند. سن صباوت را خدمت آن بزرگوار به سر برده چهارده سال تقریباً از عمرم گذشت که جدم مرحوم شد. حسب‌الوصیه آن مرحوم تقریباً در سن شانزده سالگی به جهت تحصیل به اصفهان آمدم، سیزده سال در اصفهان مشغول تحصیل بودم. در سن بیست و یک سالگی پدرم مرحوم شد مدت توقف در اصفهان قریب سیزده سال شد. قریب سی نفر استاد در این مدت در علوم غریبه و فقه و اصول و معقول درک کردم که از برجسته آن‌ها در علوم عربیه مرحوم آقا میرزا عبدالعلی مرندی نحوی بوده ه تقریباً هشتاد سال عمر داشته صاحب تصانیف زیاد ولی از بی‌اقبالی دنیا محجور ماندند، و در علم معقول مرحومین جهانگیر خان قشقایی و آخوند ملا محمد کاشانی که هر دو عمر خود را در مدرسه صدر اصفهان به آخر رسانیده به وضع زهد دنیا را وداع فرمودند. بعد از واقعه دخانیه به عتبات عالیات مشرف شدم. بعد از تشرف حضور حضرت آیت‌الله حاجی میرزاحسن شیرازی ـ ‌رحمة‌الله علیه ـ به جهت تحصیل توقف در نجف اشرف را اختیار کردم علما و بزرگان آن زمان را تیمناً و تبرکاً کلاً درک کرده و از اغلب استفاده نمودم ولی عمده تحصیلات من خدمت مرحومین مغفورین حجتین کاظمین خراسانی و یزدی بود تشرف من در عتبات تقریباً هفت سال شد، بعد مراجعت به اصفهان نمودم در مدرسه جده کوچک ـ ‌مدرسه‌ای است به این اسم در اصفهان ـ مشغول تدریس فقه و اصول شدم به ترتیبی که فعلاً هم در مدرسه سپهسالار مشغولم و از خداوند توفیق می‌خواهم که به همین قسم بقیه عمر خود را مشغول باشم. بعد از مراجعت از عتبات در اصفهان فقط از امورات اجتماعی مباحثه و تدریس را اختیار کرده بودم تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه مجبوراً اوضاع دیگری پیش آمد که می‌توان گفت: «اِتَّسع الخرق علی الراقِع». برحسب امر حجج اسلام عتبات عالیات و دعوت دوره دوم مجلس شورای ملی به عنوان طراز اول نظارت مجلس شورای ملی به تهران آمدم و دوره‌های مجلس را تا حال ادراک کرده‌ام. دیدنی‌ها را دیده‌اید و شنیده‌ها را شنیده‌اید در مدت چند سال انقلاب از جمله وقایعی که بر من روی داده دو سال مهاجرت است با مجاهدین ایرانی در جنگ عمومی که به مسافرت عراق عرب و سوریه و اسلامبول منتهی شد که تفصیل آن را مجالی باید. و نیز دو دفعه مورد حمله شدم یکی در اصفهان که در مدرسه جده بزرگ در وسط روز چهار تیر تفنگ و غیره به من انداختند ولی موفق نشدند و آن‌ها را تعقیب نکردند و مرتبه دوم سال گذشته بود که جنب مدرسه سپهسالار اول آفتاب که به جهت تدریس به مدرسه می‌رفتم، در همین ایام تقریباً ده نفر مرا احاطه نمودند و فی‌الحقیقه تیرباران کردند از تیرهای زیاد که انداختند چهار عدد کاری شد سه عدد به دست چپ مقارن پهلو جنب همدیگر زیر مرفق و بالای مرفق و زیر شانه حقیقة تیراندازان قابلی بودند، در هدف کردن قلب خطا نکردند ولی مشیت الهی سبب را بی‌اثر نمود یک عدد هم به مرفق دست راست خورد. ولا حول و لاقوة الا بالله العلی العظیم، فی شهر ربیع الثانی 1346 ﻫ .ق، مدرس. منبع: روزنامه اطلاعات، 8 آبان 1306 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

مدرس: ارشاد از روی جهل ، فساد می‌آورد

نوشته حاضر ، نامه اعتراضیه شهید سید حسن مدرس خطاب به وزیر معارف و اوقاف راجع به مندرجات غیر اخلاقی و انحرافی یکی از مجلات منتشره در عصر رضاخان پهلوی به نام « جهان زنان» است . معرفی مجله "جهان زنان" مجله "جهان زنان" از جمله نشریات مستهجنی بود که در سال های اول کودتای رضاخان منتشر می‌شد . این نشریه ابتدا در مشهد تحت نظر فرخ دین پارسا و فخر آفاق پارسا تأسیس گردید و شماره اول آن در 24 صفحه به قطع کوچک در مطبعه سربی طوس طبع و در تاریخ 15 بهمن 1299 منتشر شد. قیمت اشتراک آن در داخل کشور، سالیانه 30 قران، شش ماهه 18 قران و در خارج از کشور سالیانه 40 قران و قیمت تک شماره آن نیز در داخل کشور دو قران بود. ‏ مجله "جهان زنان" هر دو هفته یک بار منتشر می شد و روی جلد هر شماره ، مندرجات آن که به امور زنان محدود می‌شد منعکس می‌گردید. بر روی جلد تمامی شماره های آن این عبارت درج شده بود: « فقط راجع به امور زندگانی و لزوم تعلیم زنان نگارش می یابد» فهرست مندرجات هر شماره در ابتدای صفحه اول چاپ شده و فهرست شماره اول آن از این قرار بود: - عمل و امل زنان جهان - لزوم تعلیم زنان - بچه پروردن - زنان نامی - پخت و پز - مفاخر زنان - اشعار - مطایبه - سپاسگزاری - اطلاع - اولین خدمت پس از انتشار شماره چهارم مجله مورخ پنجم اردیبهشت 1300 ، چون مدیر آن (فرخ دین پارسا) به تهران منتقل شده اداره مجله نیز به تهران انتقال یافت . در تهران نزدیک به شش ماه انتشار مجله به تأخیرافتاد . "جهان زنان" قرار بود در ماه شهریور 1300 منتشر گردد اما توقیف آن و از طرفی مسافرت موسس مجله به سمنان که به منظور تحقیق در معادن سمنان بوده است، انتشار مجله را تا ماه مهر سال مذکور به تأخیر انداخت. از این رو شماره پنجم سال اول این مجله در تهران در ماه مهر 1300 در 32 صفحه به قطع کوچک خشتی و با چاپ سربی در مطبه برادران باقر زاده طبع و انتشار یافت.‏ در شماره جدید نیز موسس مجله فرخ دین پارسا و مدیر آن فخر آفاق پارسا معرفی شده است. وجه اشتراک و سایر خصوصیات مجله به روال مذکور بوده و محل اداره آن در خیابان ناصرخسرو قرار داشت.‏ انتشار مجله "جهان زنان" در تهران توفیق چندانی به دست نیاورد. این مجله به دلیل انتشار برخی مطالب ضد دین مورد اعتراض قرار گرفت و نهایتا موسس و مدیر مجله به اراک تبعید شدند. از این رو پس از مدتی وقفه و تعطیلی بار دیگر در صدد انتشار بر آمد. اما تلاشی که در سال 1309 برای انتشار مجدد این مجله به کار رفت توفیق نیافت و مجله دیگر هیچ گاه منتشر نشد. اعتراض شهید مدرس نامه اعتراضیه شهید سید حسن مدرس به مندرجات انحرافی مجله "جهان زنان" بدین شرح است : بسم الله الرحمن الرحیم – حضور مبارک حضرت مولائی آقای امیر اعلم وزیر معارف و اوقاف ، زحمت می‌دهم شماره پنجم مجله جهان زنان را مطالعه کردم غیر از پنج الی شش ورق اول موضوع بحث امثال من نیست والا عرض میکردم که آنها هم چندان مفید نیست . اما چند ورق اول مجملات و مبهماتی است که از روی جهل و بی اطلاعی از حقوق مشروع و غیر مشروع زنهای ملل دنیا اظهار شده . البته تصدیق خواهید فرمود که ارشاد از روی جهل غیر از فساد و ضلالت نتیجه ندارد . اگر نویسنده انکار دارد بفرمایید حاضر شده ، خود شما هم تشریف داشته باشید تا واضح شود که صاحب این کلمات ابدا واقف از حقوق زنها به قانون اسلام نیست تا بفهمد که حقوق آنها و آسایش آنها در قانون اسلام زاید بر آنچه خیال می‌کنند مراعات شده . بلی ، عیش و عشرت و تمتع از او منحصر بیت شوهر است و با الجمله باید سعی کرد که حقوقی که در اسلام مقرر است مجری شود . هر عیب که هست از مسلمانی ماست . در خاتمه عرض می‌کنم جاهل است گوینده و نویسنده این اوراق و قابلیت نوشتن و انتشار دادن این گونه مطالب را ندارد . والله یهدی من یشاء و السلام علیکم – فی 14 شهر صفر 1340 – سید حسن المدرس سند : سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، بخش آرشیو روزشمار منبع: روزنامه رسالت 12/10/1389 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

گشايش اولين مجلس شوراي ملي ايران 15 مهر 1285ش

آزيتا لقائي فرمان مشروطیت در 14 مرداد 1285ش/ 14 جمادی الثانی 1324/ 5 اوت 1906م صادر شد. براساس آن مردم رخصت یافتند مجلسی مرکب از نمایندگان منتخبشان را برای مشاوره در امور مهم مملکتی و نظارت بر کار وزرا تشکیل دهند. به موجب همین دستخط مظفرالدین شاه متعهد شد که «نظامنامه و ترتیبات این مجلس و لوازم تشکیل آن را مرتب و مهیا» کند. پس از بازگشت روحانیون مهاجر از قم به تهران و انجام دید و بازدیدهای معمول در 27 مرداد 1285/ 20 جمادی الثانی 1324ق/ 18 اوت 1906م مجلسی با حضور سه چهار هزار نفر از روحانیون، تجار، وزرا، شاهزادگان و عموم مردم در مدرسه نظامیه تشکیل شد. مشیرالدوله صدراعظم در سخنرانی‌اش درباره علت گردهمایی آن روز گفت : «چون لایحه قواعد انتخابات و لایحه نظامنامه این مجلس شورای ملی باید با کمال دقت موافق دستخط مبارک همایونی ترتیب داده شود و البته می دانید که انجام این کار مستلزم وقت و فرصت معینی است لهذا برای اینکه بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی خلدالله ملکه، دلیلی واضح و حجتی کافی در تصمیم رای مبارک خودشان برای تشکیل و ترتیب مجلس شورای ملی به قاطبه اهالی ایران داده باشند مقرر فرمودند که عجالتا محل موقتی این مجلس محترم، معین و در آنجا با حضور آقایان علما و وزراء و اعیان و اشراف و تجار و اصناف، صرف شیرینی و شربت شود. حاج شیخ مهدی سلطان المتکلمین هم از طرف ملت لایحه ای قرائت کرد که ضمن تشکر از شاه و صدراعظم اعلام کرد که «عجالتا با این معدود وکلاء که منتخبین از پایتخت می باشند شروع به مقصود نموده انتظار می بریم که به فرصت وکلائی که باید از تمام بلاد منتخب شوند به ترتیب مخصوص انتخاب شده در دارالخلافه حاضر شوند و هر چه زودتر این مجلس که مجلس شورای ملی باشد موافق نظامنامه، تکمیل نواقص خود را نموده در استحکام مبانی سلطنت و استقرار حقوق ملت، نتابج مستحسنه را به عون الهی ظاهر سازد.» بعد از نطق او مردم به صرف شربت و پرداختند سپس مجلس را ترک کردند. به این ترتیب مجلس موقتی تشکیل شد که نمایندگان آن از طریق آراء مردم انتخاب نشده بودند. این مجلس موقتی تا تشکیل مجلس منتخب هفته ای دو روز تشکیل جلسه داد و از طرف آن دوازده نفر که مرتضی‌قلی خان صنیع‌الدوله، مخبرالسلطنه، حاج امین‌الضرب، محقق‌الدوله، صدیق حضرت، حاج معین بوشهری و آقا میرزا محسن از جمله آنها بودند، مأمور نوشتن نظامنامه انتخابات مجلس شدند. پس از تهیه نظامنامه و تأیید آن توسط مظفرالدین شاه انتخابات تهران در 25 شهریور 1285ش/ 27 رجب 1324ق/ 16 سپتامبر 1906م آغاز شد. همچنین قرار شد فقط با حضور نمایندگان تهران مجلس شورای ملی را افتتاح کنند و منتظر نتیجه انتخابات شهرستانها نمانند. هیئت ناظر بر انتخابات تهران عبارت بودند از مخبرالسلطنه رئیس، مشیر دیوان منشی باشی از طرف صدراعظم، اعظم‌السلطنه و خازن‌الملک از طرف حکومت تهران، اسدالله میرزا و ثقه‌السلطنه از طرف شاهزادگان، امجدالسلطان از طرف قاجاریه، آقا سید حاج آقا و میرزا طاهر تنکابنی و سید محمدتقی هراتی و شیخ سیف‌الدین از طرف علما و طلاب، حاج سیف محمد صراف از طرف تجار، حاج محمدابراهیم و آقا شیخ حسین سقط فروش از طرف اصناف. انتخابات تهران برگزار شد و تقریباً اکثر نمایندگان تا 11 مهر 1285ش/ 14 شعبان 1324ق/ 2 اکتبر 1906م انتخاب شدند. در مورد نحوه انتخاب نمایندگان گفتگو بسیار است. ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان مدعی است که «این مجلس بر وفق نظامنامه نمی باشد و دست تقلب و تدلیس در کار داخل شده» و معتقد است که متمولین با رشوه نتیجه انتخابات را تعیین کرده اند نمونه هایی هم برای اثبات ادعایش ذکر می کند. مرحله بعد تعیین روز تشکیل مجلس بود. ابتدا تصمیم داشتند افتتاح مجلس در نیمه شعبان باشد اما منصرف شدند. یحیی دولت آبادی در این باره می نویسد: «قرار است روز پانزدهم شعبان که عید مولود صاحب الزمان است روز افتتاح رسمی مجلس شورا باشد ولی به دو ملاحظه تأخیر می شود؛ یکی به ملاحظه تمام شدن انتخابات و دیگر آنکه روز افتتاح مجلس عید مخصوص باشد و با عید مذهبی تداخل نشود.» از این رو روز جمعه 13 مهر 1285/ 16 شعبان 1324/ 5 اکتبر 1906م دعوتنامه رسمی از طرف مشیرالدوله صدراعظم برای عموم علما، وزراء، شاهزادگان، اعیان و سفرای خارجه ارسال شد و از آنها برای افتتاح مجلس شورا در روز یکشنبه 15 مهر 1285ش/ 18 شعبان 1324ق/ 7 اکتبر 1906م دعوت به عمل آمد. در روز موعود سه ساعت مانده به غروب مدعوین در اتاق برلیان عمارت گلستان جمع شدند. مظفرالدین شاه در مجلس حضور یافت و نظام الملک خطابه شاه را قرائت کرد. پس از پایان خطابه موزیک نظام نواخته شد و بعد از پایان جلسه سلام، نمایندگان به مدرسه نظام که برای تشکیل مجلس شورا در نظر گرفته شده بود رفتند ولی به دلیل ضیق وقت جلسه را به عصر روز دوشنبه 16 مهر 1285ش/ 19 شعبان 1324ق/ 8 اکتبر 1906م موکول کردند. در آن جلسه صنیع‌الدوله به ریاست مجلس برگزیده شد و برای نخستین بار مجلس شورای ملی در ایران کار رسمی اش را آغاز کرد. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

گزارشي درباره قتل محمد فرخي يزدي

مظفر شاهدی محمد فرخی یزدی شاعر بلندمرتبه و آزادیخواه ایران در سال 1267ش در یزد متولد شد و در 24 مهر ماه 1318ش در بیمارستان زندان موقت شهربانی به قتل رسید. پیش از او بسیاری از رجال، سیاستمداران و آزادیخواهان برجسته کشور که در صدر همه آنها سیدحسن مدرس قرار داشت با روشهایی مشابه جان خود را از دست داده بودند. فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از دو سالی بود که به جرم «اسائه ادب به بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» در زندان به سر می‌برد. قرار بود فرخی پس از سه سال زندان آزادی خود را بازیابد. اما دستگاه مخوف شهربانی رضاشاه نظیر آنچه طی سالیان گذشته مکرر انجام داده بود بار دیگر دست به کار قتلی شد و با آمپول هوای پزشک احمدی جلاد دهها تن از مردمان آزاده این کشور در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی (و در تاریخ 24 مهر ماه 1318) به حیات محمد فرخی یزدی شاعر آزادیخواه و دلیر خاتمه داده شد. آنچه در زیر می‌آید گزارش فتح‌الله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی است که پس از سقوط رضاشاه از سریر سلطنت درباره روند و کیفیت به قتل رسیدن محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شده بود ارائه داده است. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشته اند. یادآور می شود که مدت کوتاهی قبل از شب حادثه محمد فرخی یزدی را به عنوان زندانی ای که دچار بیماری شده است از بند و سلول مربوطه به بیمارستان منتقل کرده و در حمام! بیمارستان بستری کرده بودند تا چنانکه دلخواهشان بود توسط پزشک احمدی مداوا نمایند. عین گفته‌های فتح‌الله بهزادی .... قبلاً از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده، شیشه های پنجره اطاق حمام را گل سفید زده و پنجره‌های اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز 21/7/18 فرخی را به آن اطاق انتقال دادند. و دستور دادند که کسی حق ندارد به اطاق حمام داخل شود و درب را قفل کردند و کلیدش را همراه خود بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و با حضور آنها عذا و دوا داده می‌شد و مجدداً درب را قفل و کلید آن را با خود می‌بردند تا روز 24/7/18 ساعت 30/17 [ساعت پنج و نیم بعداز ظهر] برحسب دستور یاور بردبار، رئیس زندان موقت مرا مأمور کردند که به منزل سلطان متنعم، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم. بنده هم حسب‌الامر به وسیله اتومبیل ااری به منزل نامبرده عازم شدم و در موقع رفتن به دکتر احمدی که در بیمارستان بوده اظهار داشتم که طبق این یادداشت برای عیادت متنعم می‌روم. قریب دو ساعت در منزل متنعم بودم و دستورات دوایی نیز به ایشان دادم و با همان اتومبیل که آمده بودم مراجعت کردم، دیدم پزشک احمدی هم نیست. از علی سینکی سؤال کردم چرا دکتر احمدی نماند؟ شاید اتفاقی رخ بدهد. علی سینکی جواب داد پس از رفتن شما پایور نگهبان دستور داد که ملافه‌های بیماران را که جمع کرده‌اند بردار و چون از زندان بانوان انفرمیه خواسته‌اند به فوریت به آنجا برو و من هم از زندان خارج شده و با همان ملافه‌ها که برای شستن جمع شده بود با خود به زندان بانوان برده و پس از مراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست. من [فتح‌الله بهزادی] از علی سینکی سؤال کردم که احمدی کجاست؟ گفت رفته است. از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم. جواب دادند که فرخی گفته است امشب شام نمی‌خورم. ساعت بین نه و نیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایور نگهبان هم از عقب ایشان بودند. صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند. کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند. دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود. مشاهده کردم که فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز کشیده است. چون همه روزه که وارد می شدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما می‌خواند. وضعیت فرخی این طور بود: یک پایش از تخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهن، یک دست دیگر او روی شکم، چشمانش باز و گودافتاده بود. از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اطاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگ پریدگی باقی بود. وقتی فرخی را مرده مشاهده کردم چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمی‌توانست دفتر نگهبانی و نسخه‌ها را بازدید کند. روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد. من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم به علی گفتم بابا چطور شد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی داده بود به او نزدید؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی می‌زنم و آمپول را از من گرفت و آنچه بنده می‌دانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیرطبیعی مرده است و تا آن تاریخ معمول نبوده که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیه‌های دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند. (دکتر احمدی صریحاً در بازجویی گفته است که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکرده‌ام و این کار مربوط به انفرمیه است). بنابراین دکتر احمدی فرخی را کشته است. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

قرارداد اوت 1907م / شهریور 1286 ش

آزیتا لقائی ورود به قرن بیستم با چند واقعه مهم برای ایران همزمان شد. یکی از این وقایع انعقاد قرارداد 31 اوت 1907م/ 22 رجب 1325ق/ 9 شهریور 1286 میان انگلستان و روسیه است. هدف قرارداد حل اختلاف دو کشور بود و موضوع آن به تقسیم منافع آنها در افغانستان، تبت و ایران اختصاص داشت. تقریباً از اوایل 1901م/ 1319ق سیاستمداران انگلیسی تلاش کردند روسها را برای حل اختلافاتشان پای میز مذاکره بکشند. لنز داون در گفتگو با سفیر روسیه در اکتبر 1901م / 1319ق پیشنهاد تقسیم ایران را داد. اما روسیه که نمی‏خواست در منافعش با انگلستان در ایران سهیم شود با پیشنهاد لنز داون مخالفت کرد. انگلستان برای وادار ساختن روسیه به تقسیم ایران به اقداماتی دست زد. از جمله در 30 ژانویه 1902م/ 20 شوال 1319ق قراردادی با ژاپن منعقد کرد با اتکا به این قرارداد در 9 فوریه 1904م/ 22 ذیقعده 1321 ق ژاپن به روسیه حمله کرد و این جنگ به شکست روسیه انجامید و در بعد داخلی و خارجی تبعات سنگینی برای روسیه داشت. اقدام دیگر انگلستان عقد قراردادی با فرانسه بود که متحدی دیگر برای خود در اروپا به دست آورد. اعزام سر چارلز هاردینگ به سن پترزبورگ هم برای مهیا کردن زمینه‏های قرارداد صورت گرفت. روسیه که در جنگ از ژاپن شکست خورده و درگیر انقلاب داخلی هم شده بود تصمیم گرفت برای بازیافت نیروی از دست رفته‏اش بعضی از مشکلاتش را حتی به صورت موقت حل کند تا نیروی کافی برای حل معضلات پیش آمده داشته باشد. ازا ین رو سکان وزارت خارجه روسیه در اختیار ایزولسکی قرار داده شد که خواهان توافق با انگلستان بود. فراخوانی اشپایر دشمن سرسخت انگلیس از تهران و اعزام هارتویک به جای وی از جمله اقدامات ایزولسکی برای نشان دادن حسن نیتش به انگلستان بود. به هر حال بعد از سالها مذاکره با انگلستان و روسیه قرارداد معروف 1907 را منعقد کردند. ایرانیان از 1323ق / 1905م در جریان مذاکرات قرار داشتند. روزنامه حبل‏المتین تقریباً در هر شماره اخبار مربوط به مذاکرات روسیه و انگلستان را چاپ می‏کرد. اما نکته درخور توجه آنکه کسی در ایران به اعتراض جدی و رسمی برنخواست. گرچه مذاکرات قرارداد پیش از مشروطه شروع شده بود اما امضای قرارداد در دوره مشروطه صورت گرفت. ایرانیان آنچنان سرگرم درگیریهای داخلی بودند که مجالی برای پرداختن به موضوع مهمی همچون قرارداد 1907 را نیافتند. جالب آنکه درست در همان روز امضای قرارداد، در ایران میرزا علی‏اصغرخان امین‏السلطان رئیس‏الوزرا ترور شد. عین‏السلطنه در خاطراتش به وصف اوضاع پس از ترور می‏پردازد و می‏نویسد: “ پس از قتل اتابیک امین‏السلطان... ولایات مغشوش، همه جا درهم و برهم، رشته نظم گسیخته، یک شیر تو شیری است که نمی‏شود تحریر کرد“ وکلا هم دو دسته بودند گروهی که گویی اطلاعی از عمق فاجعه نداشتند و گروهی دیگر که با وجود آگاهی از ابعاد فاجعه خاموش ماندند. حبل‏المتین در غره شعبان 1325 در صفحه یک از نمایندگان مجلس گله می‏کند که “عقلاء دانشمند می‏دانند که با این وضع غفلت و بی‏خبری ما امضای عهدنامه همان و خاتمه یافتن سلطنت و استقلال ایران همان .... همه توقع ما از وکلا است که با این همه هیاهو و اظهارات چرا در این‏گونه موارد به تکالیف خود عمل نمی‏کنند در جزئیات که خارج از شغل و وظیفه آنها است این همه داد و بیداد دارند و برای حفظ استقلال مملکت یک کلمه نمی‏گویند.“ به هر حال در چنین اوضاعی برای اولین بار روسیه و انگلستان طبق این قرارداد ایران را میان خود تقسیم کردند. بخشهای مرتبط به ایران در این قرارداد شامل یک مقدمه و پنج فصل بود. انعقاد قرارداد 1907 خدشه‏ای جبران‏ناپذیر بر استقلال ایران وارد آورد و زمینه‏ساز توافقاتی شد که در سالهای بعد میان انگلستان و روسیه صورت گرفت. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سیمای سیاسی مدرس

تا کنون در مورد زندگی شهيد مدرس فراوان سخن گفته شده، به طوری که شاید به نظر آید هیچ بعدی از ابعاد زندگی او نیست که مورد بحث و بررسی واقع نشده باشد. ما در این بحث مختصر نه امکان بررسی سلوک سیاسی مدرس را از ابتدا تا انتها داریم و نه می‌توانیم سایر ابعاد حیات او را منعکس کنیم. این تلاشی است مقدماتی برای یافتن الگوئی به منظور ارزیابی جایگاه این رجل برجسته سیاسی در تاریخ معاصر ایران. شاید در درجه نخست این پرسش پیش آید که چرا ما اینهمه بر اهمیت سلوک سیاسی مدرس تأکید می‌کنیم؟ در پاسخ باید بگوئیم علت این است که مدرس در سراسر حیات سیاسی خود، هرگز حریفان را به لطایف‌الحیل از میدان خارج نکرد و بالاتر آن ‌که او با وصف این‌که یک مجتهد شناخته شده و طراز اوّل بود، هرگز مسائل سیاسی را با ابزاری غیر از سیاست پاسخ نگفت. این نکته کمی نیست که فردی مثل مدرس، هرگز شخصیت سیاسی‌اش تحت‌الشعاع مسائل دیگر واقع نگردید، و هیچگاه دیده نشد حتی در قضاوت در مورد مخالفان خود از دایره عدالت گامی بیرون نهد. مدرس در زندگی خود نشان داد به چه میزان خلوص طینت و وسعت مشرب را سرلوحه کار سیاسی قرار داده و از دایره نگاه شخصی به مسائل کلان و ملّی؛ به مراتب فراتر رفته است. اگر سیاست را فن بهره‌برداری از امکانات موجود در جامعه برای صیانت از مصالح ملّی و منافع عمومی تلقی کنیم، مدرس به واقع یک سیاستمدار بود. این نکته‌ای است که در سراسر زندگی سیاسی او دیده مي‌شود؛ به عبارت بهتر مدرس، مردی که عمری در زهد و پرهیزکاری زیست و زندگی محقرانه‌اش زبانزد خاص و عام بود، همیشه منافع ملّی را بر هر امر دیگری ترجیح داد؛ این رویه درست نقطه مقابل زمانه‌اي بود که او در آن می‌زیست. شاید نخستین اظهار‌نظر سیاسی مدرس هنگامی روی داد که به عنوان یکی از پنج نماینده معرفی شده از سوی مراجع تقلید مقیم نجف برای نظارت بر مصوبات دوره دوّم مجلس شورای ملّی برگزیده شد. مدرس در مقامی قرار داشت که می‌توانست به آسانی بر بسیاری از لوایح و مصوبات مجلس اعمال‌نظر کند و یا به قول معروف آن‌ها را وتو نماید. اما وی هرگز به چنین کاری مبادرت نورزید. در همین مجلس دوّم حاجی آقا شیرازی نماینده شیراز، لایحه‌ای به مجلس تقدیم کرد که طبق آن متجاهرین به فسق و «معروفین به فساد عقیده» را از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم مي‌كرد. در باب این لایحه هر کس سخنی گفت. یکی برای این‌که اثبات کند مسلمان است، از ترس و قبل از این ‌که لایحه را نقد کند، شهادتین گفت. آن دیگری اثبات فساد عقیده را از نظر شرعی غیرممکن دانست و از تاریخ اسلام مثال آورد و این‌که اگر کسی خود منکر اتهامی عقیدتی شود که بر او بسته شده است، دیگر نمي‌‌‌توان ثبوت آن را به طور قطع مدلل ساخت. یکی دیگر این قبیل لوایح را باعث ظنین شدن مردم به همدیگر عنوان نمود. گفته شد این قبیل لوایح اخلاقیات مردم را فاسد مي‌كند و باعث مي‌شود مردم در زندگی خصوصی یکدیگر کنجکاوی کنند و این امر البته خود خلاف شرع است. یکی دیگر می‌گفت این لایحه باعث مي‌شود آبرو و حیثیت افراد لکه‌دار گردد، و اگر تصویب شود، هر کس به دلیل اختلاف شخصی می‌تواند فردی دیگر را بدون حجت متهم به فساد نماید و جائی هم نیست که متهم بتواند به آن شکایت برد. این مباحث برای آن صورت گرفت که حاجی آقا صريحاً گفت اگر حتی یک نفر در تحقیقات محلی شهادت به فساد کسی داد، و حتی اگر این شهادت کذب بوده باشد، به مصلحت نیست فردی که علیه او چنین مطلبی مطرح شده وارد مجلس شود. اما بحث وقتی بالا گرفت که حاجی آقا گفت منتقدین تصوّر کرده‌اند منظور او فساد عقیده از نظر شرعی است که در مورد قابل اثبات و یا غیر قابل اثبات بودن آن سخن می‌گویند، حال آن‌که منظور او «فساد سیاسی» است. طبعاً دایره بحث مصادیق فساد سیاسی می‌توانست فوق‌العاده زیاد باشد. هر کس می‌توانست به آسانی کسی را متهم به چیزی سازد بدون این‌که لازم باشد در برابر اتهامی که وارد کرده، جوابگو باشد. بالاتر این‌که به صرف یک ادعا مي‌شد کسی را از حقوق سیاسی‌اش محروم ساخت. در این لحظه بود که مدرس به پا خاست و مطالبی تاریخی ایراد کرد که با وجود کوتاه بودنش، فوق‌العاده مهم بود. مدرس گفت حتی کسی که «واقعاً» یعنی عملاً با دولت مخالفتی کرده است، نباید پرونده‌اش را به دست کسی داد که از قانون اطلاعی ندارد، زیرا اگر چنین کاری صورت گیرد احتمال این‌که «در بعضی موارد سوءرفتاری بشود» وجود دارد و البته وکلا از چنین چیزی رضایت نخواهند داشت. ادامه مطلب مختصر او که در جلسه روز پنجشنبه 25 شوال 1329 قمری در صحن بهارستان صورت گرفت به این شرح است: بنده عقیده‌ام این است که اگر آقایان صلاح بدانند، خوب است نحوی رفتار کنند که خودمان را تقلیل نکنیم، تکثیر بکنیم. اقلاً دسته دسته به شهادت از خودمان جدا نکنیم، به واسطه این‌که اگر دسته دسته از خودمان جدا بکنیم، کم مي‌شویم. مدرس ادامه داد: منتخب را که فرمودند؛ دایره‌اش را به این ضیقی نگیریم که اسباب گفتگو نشود، حالا خود دانید. این سخن مدرس در زمانی گفته شد که یک مطلب کوتاه او در باب ضرورت تصویب این لایحه می‌توانست تأثیر قاطعی در روند تصمیم‌گیری مجلس داشته باشد. مدرس در حالی به عنوان یک مجتهد با این لایحه مخالفت کرد که عده‌ای دیگر از نمایندگان از «واجب‌القتل» بودن کسانی سخن به میان آوردند که علیه مشروطه قیام کرده‌اند، و یا این‌که فردی مثل شاهزاده شیخ‌الرئیس قاجار به نحوی از تصویب این لایحه دفاع کرد. مشاهده می‌کنیم که انگيزة مدرس در تصمیم‌گیری سیاسی و اعلام موضع، مصلحت ملّی بود. او ضروت وحدت نیروها را مورد تأکید قرار داد و گفت نباید به این طریق بین آحاد ملّت فاصله ایجاد شود و به بهانه‌هائی از قبیل فساد عقیده سیاسی، بین توده‎ها شکاف به وجود آید، زیرا این مسئله باعث ضعف و فتور ملّت و سست شدن آنان می‌گردد. همان‌طور که قرآن کریم در سوره مبارکه انفال آیه 46 فرموده است: «ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم.» یعنی هرگز راه تنازع و اختلاف نپوئید که در اثر تفرقه ترسناک و ضعیف شده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد. مدرس به قدرت و عظمت ملّت توجه داشت و هیچ چیز دیگر در قبال آن برایش ارزشی نداشت؛ البته این قدرت را در پرتو وحدت نیروها میسر می‌دید. او مخالف تشتت نیروهای داخلی بود و می‌گفت در راستای منافع ملّی همه باید میزان را مصلحت کشور قرار دهند و اگر فریادی دارند بر سر دشمن خارجی بکشند که دشمن ایران است و همه نیروهای مشروطه‌خواه. مورد دوّم عبرت‌آموز در زندگی سیاسی مدرس، در مجلس ششم اتفاق افتاد. در این مجلس روزی که مستوفی‌الممالک کابینه خود را معرفی مي‌كرد، یکی از وزرای پیشنهادی‌اش حسن‌خان وثوق‌الدوله بود. وثوق که به قول سیدمحمد کمره‌اي پهلوان عرصه دیپلماسی به شمار می‌آمد، در این مجلس به شدت با حمله دکتر محمد مصدق مواجه شد. مصدق به وثوق بابت انعقاد قرارداد 1919 توپید و گفت معروف است وی بابت امضای این قرارداد رشوه گرفته است و به همین دلیل صلاحیت تصدی منصب وزارت ندارد. پیش از این در جریان جنبش علیه قرارداد 1919 هم مصدق و هم مدرس در یک صف قرار داشتند. اینان از موضعی كاملاً ملّی و دینی و در راستای مصالح ایران به مخالفت با قرارداد برخاستند. اما بودند کسانی که انگیزه‌های شخصی داشتند و یا بحران‌سازانی بودند که با حمله به وثوق و هر دولت مقتدر دیگر، سودای استقرار نظامی دیکتاتوری را در سر مي‌پروراندند. به واقع بعد از طی شدن بحران‌های فراگیر مثل سرایت جنگ اوّل جهانی به ایران، وقوع قحطی بزرگی که صدها هزار تن از جمعیت را با داس گرسنگی درو کرد، ترورهای کمیته مجازت، جنگ داخلی و راهزنی و امثال این‌ها، امثال مدرس به این نتیجه رسیدند که وثوق صلاحیت اداره کشور را در آن شرایط ظلمت‌خیز داراست. نکته جالب این است که همان حاجی آقای شیرازی در زمره افرادی بود که در اوایل سال 1297 شمسی از ریاست وزرائی وثوق حمایت کرد. واقع امر این است که وثوق هم در اقدامات خود موفق بود؛ جوخه ترور را به مکافات رسانید، راهزنان را سرکوب کرد و قحطی را مهار ساخت و خلاصه نظمی مقبول در جامعه برقرار نمود. اما یک سالی بعد از رسیدن به قدرت قرارداد 1919 را امضا کرد. مدرس باز هم از موضعی دینی و ملّی با این قرارداد به مخالفت برخاست. او با این‌که از روی کار آمدن وثوق حمایت کرده بود و با این‌که اقدامات وثوق را در زمینه برقراری آرامش در کشور می‌ستود، اما با قرارداد یادشده به دلیل این‌که باور داشت ایران را به زیر سلطه بریتانیا مي‌برد به مبارزه برخاست؛ مبارزه او هم با مخالفت‌هاي کوته بینانی که در اندیشه سقوط او به هر شکل ممکن بودند، تفاوت داشت. اما همین مدرسی که با قرارداد مخالفت کرده و علیه آن در بهارستان تظاهرات راه انداخته بود؛ همین مدرسی که وثوق را به دلیل انعقاد آن قرارداد به شدت مورد انتقاد قرار داد، در برابر سخنان مصدق مبنی بر شایعه رشوه‌ستانی وی از انگلیس موضع‌گيري کرد و به دفاع از وثوق برخاست. این نکته بسیار مهمی است، زیرا به طور قطع وجه اشتراک مصدق و مدرس به مراتب از دیگر رجال سیاسی بیش‌تر بود. با وصف این اشتراک در نظر و عمل، مدرس حقیقت را فدای مصلحت نکرد. او مصلحت ملّی و آینده کشور را از این دست اختلافات مهم‌تر ارزیابی نمود. مدرس این روحانی کرباس پوش که زندگی زاهدانه‌اش ضرب‌المثل بود، در حمایت از وثوق که در زمره رجال متمول ایران به شمار می‌آمد، سخنانی تاریخی ایراد کرد که نه بوی انتفاع شخصی داشت و نه مي‌خواست از قبل این حمایت خود، چیزی به دست آورد. او خطاب به مصدق گفت از وثوق به هنگام کاندیداتوری ریاست وزرائی حمایت کرده و از این حمایت خود هم پشیمان نیست؛ در عین حال گفت خودش در زمره نخستین افرادی بوده که علیه قرارداد 1919 به پا خاسته است. این‌که وثوق رشوه‌ای ستانده یا نه، موضوعی است که خود باید پاسخگو باشد. اما مسئله این است که کشور و ادارات آن به رجالی مثل وثوق نیاز دارد و اگر بنا باشد امثال او که مدیرانی شایسته‌اند از میدان به در روند و هر کدام بر اساس شایعه و یا اتهامی خانه‌نشین گردند، پس چه کسی باید زمام اداره کشور را به دست گیرد؟ ملاحظه می‌کنیم که باز هم مدرس اختلافات شخصی و سیاسی را در پرتو مصالح ملّی ناچیز می‌شمارد و بر این باور است که کلیه نیروهائی که می‌توانند منشأ خدمتی به کشور شوند، باید جذب گردند و نباید هرکدام را به بهانه‌ای از میدان خارج ساخت. مدرس گفت قرارداد 1919 هر چه بود به تاریخ پیوست و باید به جای چون و چرا کردن در باب آن و بحث این‌که انعقاد آن خدمت بود یا خیانت، به آینده ‌اندیشید؛ آینده‌ای که از وجود سیاستمدارانی مثل وثوق بی‌نیاز نیست. به عبارتی مدرس معتقد بود ایران باید به دست ایرانی ساخته شود. در این راستا با ضابطه مصالح ملّی و منافع عمومی کشور می‌توان با تأکید بر نقاط اشتراک، از کلیه نیروها استفاده کرد. مدرس می‌گفت وثوق هم در دفاع از اقدامات خود استدلالاتی دارد، پس نباید به مطلبی که دیگر موضوعیت ندارد بال و پر داد. مهم این است که مدرس، شخصیتی که از اتخاذ مواضع سیاسی خود نفع شخصی مطالبه نمي‌‌‌کرد، شاید به دلیل حمایت از وثوق وجاهت ملّی خود را بر باد می‌داد. اما او هرگز مصلحت ملّی را که ناشی از باورهای دینی‌اش بود، قربانی وجاهت شخصی نکرد و در این زمینه به راستی زبانزد خاص و عام بود. منبع: دكتر حسين آباديان ، بسترهاي تاسيس حكومت پهلوي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، زمستان 1389 ، صفحه 393 تا 397 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

سازمان نظامی حزب توده

سید مصطفی تقوی هنگامی که در شهریور 1320 ارتش رضاشاه نتوانست در برابر هجوم نیروهای متفقین، از کشور دفاع کند، از هم فرو پاشید؛ برخی از فرماندهان آن افزون بر ننگ فرار، از تجاوز به اموال عمومی کشور نیز دریغ نکردند. نمونه‌ای از این گونه فرماندهان، سرلشکر محتشمی فرمانده لشکر هشتم (خراسان) بود که نه تنها از میدان نبرد گریخت، بلکه در تربت حیدریه مبلغ 30 هزار تومان از بانک ملی آن شهر سرقت کرد. اینگونه عملکرد فرماندهان نظامی و اشغال کشور به وسیله قوای بیگانه، موجی از خشم و سرخوردگی و تحقیر را در اقشار مختلف جامعه، به ویژه افسران جوانی که خود را بیش از دیگران مسئول حفظ حریم کشور می‌دانستند، به وجود آورد. در چنین شرایطی بود که نوعی سیاست‌گرایی در نیروهای نظامی ظهور و بروز می‌یافت. در آن ایام دو تن از فرماندهان ارتش به نامهای سرلشکر حسن ارفع و سرلشکرحاجعلی رزم‌آرا با ایفای دو نقش متفاوت، هر کدام در پی آن بودند تا بخشی از بدنه نیروهای نظامی را به خود متمایل سازند و بدینگونه آنان را در چارچوب حاکمیت آن روز نگه بدارند. اما در این میان عده دیگری بودند که در محدوده بازیهای رزم‌آرا و ارفع نمی‌گنجیده و در قالب ایدئولوژیک دیگری می‌اندیشیدند. اینان در تاریخ به نام "سازمان نظامی حزب توده" شناخته شده‌اند و همانگونه که از نامشان پیداست، شناخت آنها و عملکردشان، بدون شناخت ماهیت و مواضع حزب توده میسر نیست. حزب توده که در تاریخ سیاسی ایران به عنوان نماد وابستگی به شوروی مطرح است، تلاش می‌کرد تا از فضای سیاسی- روانی پس از شهریور 20 بهره برداری کرده و افسران ناراضی از وضع موجود را به سمت خود کشانده و در جهت اهداف سیاسی خود به کار بگیرد. از آغاز فعالیت حزب توده، برخی از افسران به علت تحصیل در اتحاد جماهیر شوروی یا اروپا و یا تحت تأثیر فعالیت اعضای خانواده‌شان با آموزه‌های مارکسیستی آشنایی یافته و به حزب توده گرایش یافتند. از این گونه افراد می‌توان سروان محمد آگهی، سروان ابوالحسن رحمانی، سرهنگ عبدالرضا آذر، سرگرد علی‌اکبر اسکندانی و سروان مراد رزم‌آور (شوهر خواهر مرتضی و بزرگ علوی) را نام برد. افزون بر تبلیغات و فعالیتهای حزب توده، در ابتدا دانشکده افسری عمده‌ترین کانون فعالیت افسران توده‌ای به شمار می‌آمد. بر اثر تلاش سرهنگ آذر، گروه خسرو روزبه، شامل ستوان ابوالحسن عباسی، سروان یوسف مرتضوی، ستوان احمدعلی رصدی اعتماد و ستوان عبدالحسین آگاهی، در سال 1323 جذب شدند. با افزایش اعضای تشکیلات نظامیان حزب توده، ضرورت سازماندهی ویژه آنها در دستور کار قرار گرفت. زیرا نوع فعالیت نظامی و شیوه عضو گیری آنها با روش فعالیتها و چگونگی عضوگیری حزب توده تفاوتهایی داشت و در انجام آن باید ظرافتهای ویژه‌ای به کار بسته می شد. بدین گونه به تدریج، زمینه تأسیس سازمانی نظامی نسبتاً مستقل از حزب توده فراهم شد. نتیجه رایزنی‌ها بدان انجامید که برای اداره تشکیلات نظامیان، هیئت اجرائیه‌ای برگزیده شود و در پی این انتخابات، سرهنگ عبدالرضا آذر، سروان خسرو روزبه، ستوان احمدعلی رصدی اعتماد، سروان یوسف مرتضوی، ستوان عبدالحسین آگاهی، ستوان هوشنگ طغرایی و سروان محمدباقر آگهی به عنوان نخستین هیئت اجرایی سازمان نظامیان حزب توده برگزیده شدند. از سوی این هیئت اجرایی، سرهنگ آذر برای اداره کمیسیون تشکیلات، سروان روزبه برای اداره کمیسیون تبلیغات و سروان مرتضوی برای اداره کمیسیون مالیه تعیین شدند. عبدالصمد کامبخش به عنوان مسئول سازمان نظامیان و رابط هیئت اجرایی با کمیته مرکزی حزب توده فعالیت می کرد. بررسی ساختار سازمانی و چگونگی فعالیتهای این سازمان و فراز و فرود روابط آن با حزب توده در این مقال نمی‌گنجد. تنها اشاره می‌شود که سازمان نظامی، همانند حزب توده از سیاستهای پیشه‌وری و تجزیه آذربایجان حمایت می کرد. با شکست پیشه‌وری، سازمان نظامیان همانند حزب توده بیش از پیش مورد نفرت افکار عمومی و ریزش نیرو شد. کمیته مرکزی حزب که مورد انتقاد برخی از اعضای حزب قرار داشت، در این شرایط بیشتر در فشار قرار گرفت و با رهبری افرادی چون خلیل ملکی به ناگزیر اختیارات کمیته مرکزی حزب به یک هیئت اجرایی موقت سپرده شد و در همین دوران بود که خلیل ملکی این مسئله را مطرح کرد که وجود سازمان نظامی بر خلاف مرامنامه حزب است و باید منحل شود. ابلاغ این نظریه موجب خشم افسران، از جمله خسرو روزبه شد و او سازمان نظامیان را با عنوان "سازمان افسران آزادیخواه" ادامه داد. این جدایی هم چندان نپایید و پس از کش و قوسهای فراوان در سال 1327، بار دیگر سازمان نظامیان به حزب توده ملحق شد. مواضع و عملکرد سازمان نظامی در مسائل مهم داخلی و خارجی، از جمله مسئله مهم ملی شدن صنعت نفت و دولت دکتر مصدق، همان مواضع و عملکرد حزب توده بود. برای نمونه موضع مشکوک سازمان در روزهای سرنوشت ساز 25 تا 28 مرداد و عدم به کارگیری امکانات خود برای مقابله با کودتا، بازتابی از مواضع حزب توده بود. سرانجام در روز 21 مرداد 1333، سروان ابوالحسن عباسی، یکی از مهمترین اعضای هیئت اجرایی سازمان، در خیابان جمال الحق با بقچه و چمدانی پر از اسناد و مدارک دستگیر شد و پس از او ظرف مدت کوتاهی دیگر اعضای سازمان هم شناسایی و دستگیر شدند. از حدود 480 تن اعضای سازمان، 27 نفر به اعدام، 53 نفر به حبس ابد، 91 نفر به حبس ابد با کار، 119 نفر به پانزده سال حبس، 79 نفر به ده سال حبس، 7 نفر به هشت سال حبس، 5 نفر به هفت سال حبس، 38 نفر به پنج سال حبس، 36 نفر به سه سال حبس و سه نفر هم به 18 ماه حبس تأدیبی محکوم شده و عده ای هم موفق به فرار به خارج از کشور شدند. البته تعداد زیادی از این محکومین سرانجام با اظهار پشیمانی و اعلام اطاعت از محمد‌رضا شاه، بخشوده شده و حتی جذب نظام شاهنشاهی شده و خدمتگزار آن گشتند. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

هفت یادداشت از شهید مدرس

لیله چهارشنبه 20 بهمن1308 سوم: الناسُ عَلى دین مُلُوکهِمْ. در این جا ذکر دین به واسطه این است که مذهب فوق هر چیز و مخفى تر از هر چیزى است. هرگاه اشخاص در مذهب تبعیت اشخاص مقتدر را بنمایند در امورات عادى و شخصى و صنفى و نوعى به طریق اولى تبعیت خواهند کرد. مقصود این که هر زیردستى چه طبعاً و چه قهراً به جهت احتیاجات خود صوره و سیره یا بدواً صوره و بعد سیره تبعیت از اشخاص مقتدر خواهد نمود. مراد از ملوک نه شخص اول صقعى یا ناحیه و یا مملکتى یا طایفه اى مى باشد بلکه مقصود مقتدر فوق شخص است. لهذا تعبیر به ملوک شده است. بزرگ یک خانه و یا خانواده یا قریه یا بلوکى چه بزرگ دینى باشد چه دنیوى، هر چه مى خواهد باشد، مشمول کلمه ملوک مى باشند. ملت فاضله که روز به روز ترقى کرده و مداین فاضله را تشکیل خواهند داد آن ملتى است که تمام طبقات و درجات مقتدر آن صاحب صفات و اخلاق فاضله باشند از مذهب و اخلاق و صفات عادى شخصى و صنفى و نوعى نسبت به خود و غیره. کما این که تاریخ و مشهورات گواهى مى دهد هر مملکت و ملتى که شخص اول و سایر طبقات مقتدره آن از وزرا و امرا و مامورین جزء و کل صاحب اخلاق و صفات حمیده ثابتى بودند روز به روز ترقى کرده دایره اقتدارات خود را توسعه دادند؛ و بالعکس هرگاه شخص اول یا طبقات دیگر از کارگزاران نوع فاسد شدند قهراً ملت کم کم فاسد شده و اقتدار آنها نیز تدریجاً به کلى از میان خواهد رفت: اِذا فَسَدَ الْعالِمْ فَسَد الْعالَمْ. داریوش گفت: ما گفته ایم در تمام مملکت هر کس دروغ بگوید او را بکشند، چه دروغ اسباب فساد و خرابى ملک و ملت است. البته مامورینى که مامور جلوگیرى از دروغ بودند خود نیز باید اهل صدق و راستى باشند و الا: ذات نایافته از هستى بخش - کى تواند که بود هستى بخش اى نام گرفته پند، مده پند دیگران. عمرم به آخر رسید. ملت ایران را متذکر مى سازم که اگر حال بر این منوال بماند و طبقات ارباب اقتدار به همین صفات و اخلاق حالیه که غالباً هستند من الباب الى المحراب باشند پیش بینى مى کنم که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان. در سفر مهاجرت، موقع جنگ عمومى در اسلامبول چند ماه توقف داشتم. در اوضاع آن مملکت و ارباب اقتدار آن غوروبررسى کردم، حتى طبقات مستخدمین و مامورین جزء از عدلیه و مالیه و نظمیه و و و تقریباً اوضاع آنها مثل اوضاع حالیه ما بود. در آن جا پیش بینى کردم و به طلعت پاشا که رئیس الوزرا بود در ملاقات تذکر دادم که این وضعیات شما قابل بقا و دوام نیست و چون طبقاتِ اربابِ اقتدار و مامورین شما غالباً پایبند مذهب و اخلاق و صفات حمیده نیستند منتظر انقراض قدرت خود باشید، و خصوص شهر اسلامبول، چون به هیچ وجه اخلاق و صفات حمیده سابقین شما در او نمانده از براى شما گمان ندارم باقى بماند. چه، ماندن مدائن از براى شخصى، سلطانى و دولتى متفرع بر توافق اخلاق و صفات است؛ واقعاً نه صوره، تا همدیگر را واقعاً دوست دارند. لیله جمعه 2 اسفند1308 اصول مجازات هایى که در اسلام مقرر است: ضرب، حبس، تبعید، قطع جوارح و قتل مى باشد. ضرب و قطع و قتل واضح است و موارد آن در محل خودش مفصلاً مذکور است. اما حبس (معامله کردن با انسان مثل حیوان) در اسلام از مجازات هاى سخت است و موارد آن بسیار نادر است. چون دول غیراسلامى در مجازات، فلسفه تقصیر را مراعات نکرده اند، لذا مجازاتِ اغلب تقصیرات را حبس قرار داده اند. متاسفانه دول اسلامى هم در این مسئله از روى تقلید و جهالت از آنها تبعیت نموده اند. فساد حبس مقصرین نوعاً از فساد قتل زیادتر است. زیرا یک نفرى را که حبس کردند رشته زندگانى خود او که گسیخته مى شود و رشته زندگانى اولاد و عیال و اشخاصى که با او ارتباط دنیوى داشتند نیز گسیخته و بسا امور جمعیت زیادى از حبس یک نفر مختل خواهد شد. یکى از فواید مجازات، تقلیل و جلوگیرى از آن نحوه تقصیر است. هرکس از وضعیات دنیاى حالیه و قبل بصیرت داشته باشد تصدیق خواهد نمود از موقعى که مجازات اغلب تقصیرات حبس شده، آن تقصیرات کم نشده بلکه زیاتر هم شده است. بناءً علیهذا هر مقصرى را بدون فلسفه حبس کردن ظلم و تعدى به انسان و فامیل و بستگان و صنف و نوع آن است. در شرع مقدس هم آن چه حبس وارد شده از موقت و غیر آن، هر کسى در فلسفه آنها تعمق نماید مشاهده مى کند که شخص مقصر مرتکب خلاف انسانیتى شده که باید معامله غیرانسان با او کرد تا تلافى و تدارک شود. اما تبعید به جهت این است که شخص عیبى، نقصى یا فعلى دارد که در محل خاص فساد او به غیر سرایت مى کند، او را فقط از آن محل اختیاراً یا اجباراً باید دور کرد. اما جاى مخصوص دیگر به اختیار خود آن شخص باید باشد. قطع نظر از اسلام، عقل هر عاقلى هم براین حکم مى کند و گواهى مى دهد که شخص را از منزل و وطن خود دور کردن به جهت این است که فساد او دیگرى را مبتلا نکند. این مطالب را بر سبیل کلیات به جهت هر کسى که اهل فلسفه باشد اجمالاً گفتیم. من خود که در این تاریخ قریب هفده ماه است تقریباً دویست فرسنگ راه از محل اقامت خود تبعید و در یک محوطه مخروبه اى محبوس هم هستم با ماموریت و قراول هاى مختلف الصفات والاخلاق و زندگانى هاى کذا و کذا که امیدوارم کفاره گناهان گذشته و زاد و راحله سفر آتیه و موجب تزکیه نفس شده و بوده باشد، نمى دانم این مجازات هاى متعدده و مختلفه از روى چه تقصیرى است که من نه در خود سراغ دارم و نه از کسى شنیدم و نه کسى به من اظهار کرد. فقط شبى که رئیس کل نظامیه آمد به جهت تبعید من با آن حرکات و حرف هاى خارج از نزاکت و انسانیت (مقارن جدایى که من با مامورین در اتومبیل بودیم و او درب اتومبیل ایستاده بود) سر را به زیر انداخته اظهار داشت: شما انگلیسى هستید. ماموریت داشت در این اظهار یا از خود گفتم نمى دانم. از کوزه همان برون تراود که در اوست. لیله چهارشنبه 2 اسفند1309 وقایعى که در مدت ماموریت ناصر قلى خان رخ داد به قرار ذیل است: تقریباً یک ماه پس از ورود ایشان در اوایل ماه شعبان، اواسط دى مثل سال گذشته تقاضاى تشرف به مکه معظمه را توسط نظمیه خراسان از مرکز نمودم با تصریح به این که از راه دزداب زاهدان تحت مراقبت رفته و بعد از فراغ از اعمال اگر حیاتى باشد به ایران مراجعت کرده حالتم حال حالیه خواهد بود؛ از هر نقطه ایران که وارد شوم از براى من و کارگزاران یکسان است. هم چنانچه تقاضاى سال گذشته نتیجه اى نداد این تقاضا هم در بوته اجمال به مسامحه گذشت. این یکى از امور عجیبه است در مملکت اسلامى، و همدوش است با مصداق آیه شریفه «اَرَیْتَ الَذى یَنْهى عَبْداً اءِذَا صَلَى» از جمله وقایع این بود: در 25 بهمن که تقریباً 16 ماه از مدت محبوسیتم مى گذرد روزى ناصرقلى خان وارد شده و بشارت دادند که مبلغ پانزده تومان که یک صد و پنجاه قران بوده باشد اعتبار داده شده است که به جهت شما لباس تهیه شود و هرچه زودتر آنها را مرتب کرده صورت آن را به امضاى شما بفرستم. معلوم است کسى که شانزده ماه تقریباً به وضعیت ناگوارى باشد چقدر خوش وقت مى شود. چهار قطعه لباس موجود را که یک پیراهن و یک زیر جامه کرباس و یک دستمال و یک قبا که وضعیاتش غیرقابل توصیف است و مناسب انتیقه خانه عتیقه خانه و موزه مى باشد مهجور و با البسه جدیده خود را مستور کرده شکر خداوند را بجاى آورده بانى را به دعاى خیر یادنمودم. یوم یکشنبه 27 مرداد صورت از قرار ذیل است: 1. جوراب دست باف: سه زوج، یک قران. 2. کفش کار خواف: یک زوج، دوازده قران. 3. دو زیر جامه و دو پیراهن کرباس و مزد خیاط، چهارده ذرع، بیست و هفت قران. 4. ناشور براى لنگ و قطیفه و روى متکا و بقچه هفت ذرع، یازده قران. 5. قباى کرباس: دو ثوب، بیست و یک قران. 6. آسترِ قبا یک قران و مزد قبا پنج قران. 7. عباى مستعمل براى روانداز و غیره یازده قران. 8. گیوه: یک زوح، یازده قران. در تاریخ 9 اسفند ماه ناصرقلى خان اظهار داشت مطابق مکتوب واصله، عیال شما در تهران اظهار داشته است یا نفقه به من دهند یا طلاق؛ و نیز اجازه داده است براى این مرتبه به شما لوازم تحریر جهت نوشتن وکالتنامه و غیره داده شود. گرچه روز اولى که مرا وارد «کن؟ آباد» کردند در اول کاغذى که نوشتم اطلاع دادم که اگر خود او میل دارد او را رها کنند تا یک بنده خدا به واسطه گرفتارى من گرفتار نباشد. گویا آن بیچاره اساساً میل به رهایى نداشته است و به واسطه طول سفر بیچاره تر شده است. در هر صورت وکالتنامه براى فرزند خود آقاسید عبدالباقى فرستادم که او را رها و آسوده نماید. این است یکى از مضرات حبس و تبعید در مملکت اسلامى که از گرفتارى یک نفر مقصر یا غیرمقصر دیگرى یا جمعى سیاه روزگار مى شوند. مقارن این حال کسالت مهمى بغتتاً روى داد که تقریباً نه ساعت خواب شبانه روزى تخفیف شده؛ آن هم به دفعات، و خیلى اسباب تالم و تکدر شد و تقریباً یک ماه ادامه داشت و بعد بحمدالله رفع شد، ولى هر چندى یک بار براى چند روزى این اتفاق تجدید مى شد و تاکنون نه سبب حدوث آن معین شده و نه موجب رفع اش تعیین گردیده است. سه شنبه 28 مرداد ... در 8 تیر ماه (سرطان) 1309 که بیست و یکمین ماه تبعید من است ناصر قلى خان کاغذى را که از اداره توسط ایشان فرستاده بودند به من دادند و این اول کاغذى است که از فرزندمم آقا سیدعبدالباقى رسیده است و تاکنون هیچ خبرى از حال و حیات و مماتِ احدى نداشتم. در حقیقت یک مسرت فوق العاده که لازمه طبیعت هر بشرى است دست داد و شکر خدا را بجاى آوردم. از اداره نظمیه هم بعد از یاس فى الجمله امیدوارى حاصل شد. از مطالب شخصى و مشکلات امور معیشتى که در آن کاغذ درج بود قهراً قبل از این هم رجوع به اداره کرده، تقاضاى او را نپذیرفته اند تا کارد به استخوانش رسیده جواب هایى که مناسب تقاضاهاى امور شخصى و معیشتى بود نوشته توسط مامور مذکور به اداره نظمیه فرستاد، امید است که رسیده باشد و از مقوله نوشدارو پس از مرگ سهراب نشده باشد. حبس بنفسه یکى از مجازات هاى بى فلسفه است. در اغلب موارد که کورکورانه در ممالک اسلامى از دیگران تقلید کرده اند بعلاوه بعضى پیرایه ها هم بر او بستهاند که از آن جمله بى اطلاعى شخص محبوس است از امورات شخصى خود و خانواده و بستگان خود، بالکلى که موجب تعطیل و فساد نسبت به مال و عرض بلکه نفس مى شود. بسا است سرایت به دیگران هم کرده امور جمعى از حبس و تبعید یک نفر مختل مى شود. مثلاً اگر در مملکت صد نفر چنین محبوس باشند اقلاً اختلالى در امور هزار نفر فراهم مى شود و اگر هزار نفر باشد به ده هزار نفر سرایت مى کندو هکذا. همیشه گفته ام ولى شنیده نشده، که حبس درمملکت اسلامى بلکه در همه جا مجازات مضرى است نسبت به امور نوعى و مملکتى. علاوه بر ضرر و خسارت هاى شخصى و فامیلى که هیچ مقصرى استحقاق او را ندارد خصوصاً با پیرایه هاى اختراع. شب هیجدهم جمادى الثانیه آقاى ناصرقلى خان جوانشیرى اظهار داشت کاغذى دارید. ملاحظه کردم پاکتى به امضاء پسر بزرگ خود آقا سید اسماعیل که در تهران به وزارت دربار نوشته و تقاضا نموده است از براى من بفرستند. به نظمیه مشهد فرستاد شده و از آن جا فرستاده اند. از یک جهت خوشحال شدم. بعد از آنى که کاغذ را خواندم، دیدم در حقیقت رشته زندگانى و اجتماعى اولاد من از هم پاشیده است. پسر کوچک که آقا سید عبدالباقى باشد که مشغول تحصیل طب بود گویا بعد از امتحان، او را وزارت معارف به جهت تکمیل تحصیلات به اروپا اعزام داشته، آقا سید اسماعیل که در ولایت مشغول زراعت بوده چون زراعت او گرفتار آفت شده با عائله خود از سختى معیشت به تهران آمده، در غیبت من چون موجبات آسایش و زندگانى از زراعت و غیره مختل شده بود، مستاصل شده قسمتى از خانه را اجاره داده به قناعت و سختى گذران مى کند. در کاغذ از من تقاضاى علاج نموده بود. من جواب او را فورى نوشته ارجاع به خداوند منان نمودم. امیدوارم خداوند مشکلات همه را اصلاح فرماید. جواب را به آقاى ناصر قلى خان دادم که بفرستند. این است نتیجه حبس و تبعید که یک فامیل و جمعیت بى تقصیر مستاصل شده کم کم نیست ونابود مى شوند. در نیمه شعبان نیز کاغذى از آقا سید اسماعیل، پسر بزرگ، مثل کاغذ سابق رسید. از اوضاع بد و معاش که در تهران و اطراف آ، از زراعت و غیره و نامساعدتى شرکاء در زراعت و غیره نوشته بودند و در حقیقت سختى امور زندگانى خود با قریب به این مضمون نوشته بودند. در هر صورت نتیجه این شد که باید با عیالات از تهران قطع علاقه کرده به مسقط الراس خود رفته خانه تهران را چون به این آسانى به فروش رسانیدن مشکل است اجاره داده از اثاثیه، آن چه قابل فروش است فروخته بکلى مثل پدر خود تهران را کان لم یکن فرض کرده به کلبه خرابه ده اصلى ساخته تا اجل به موقع خود او را دریابد. از خداوند مسئلت مى نمایم امورات من و اولاد سایر مسلمین را اصلاح فرماید. لیله سه شنبه 13 اسفند1308 من که هنوز گرفتار و حبسم نمى دانم به این حالت از دنیا خواهم رفت یا باقى خواهم بود و این گرفتارى رفع مى شود. در هر صورت چون من این پیش آمد را با این توفیقات برصلاح شخص و نوع خود و صلاح اسلام و مسلمین و مملکت ایران مى بینم و مى دانم، از دیگران خواهشمندم که بعد از مطالعه گنجینه خواف... چنانچه این پیش بینى و نظر مرا مصاب دیدند مرا به دعاى خیر یاد نمایند. منبع: هفته نامه پگاه حوزه 1388شماره 268، آذر ۱۳۸۸ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

هنرپیشه‌های آمریکایی و دربار پهلوی

آسیه آل احمد اسناد زیر، به هنرپیشه‌های معروف آمریکایی «جری لوئیس» و «گریگوری پک» مربوط است. این اسناد، در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران نگهداری می‌ شود. پنج سند نخستین، پیشنهادهای جری لوئیس برای آمدن به ایران، نامه‌نگاریهای وزیر امور خارجه و رئیس کل تشریفات دربار ایران و همچنین پاسخگویی به او را شامل‌اند. ششمین سند تقاضانامه‌‌ای است برای هدیه دادن به گریگوری پک. سند هفتم لیست کالاهایی است که طبق دستور رضا پهلوی و به سفارش سفارت ایران در واشنگتن تهیه شده و زیر نظر اداره تشریفات دربار آماده ارسال است. این هفت سند، در فاصله تاریخهای اردیبهشت تا آخر تیرماه سال 1357 شمسی رد و بدل شده‌اند. مطلب از این قرار است که نخست پیشنهادی از طرف جری لوئیس برای آمدن به ایران از طریق سفارت ایران در بن به وزارت خارجه ارسال می‌شود. عباسعلی خلعتبری، وزیر خارجه ایران، خطاب به امیراصلان افشار، رئیس کل تشریفات دربار، نامه‌ای «فوری» در این مورد ‌می‌نویسد و خواستار جواب می‌شود. نکته جالب و قابل توجه این است: هیچ شخص و یا موسسه‌ای از داخل ایران این هنرپیشه را دعوت نکرده بود. ولی او برای حضور خود در ایران شرایط بسیار سنگینی را اعلام می‌کند؛ از جمله: پرداخت 50000 دلار دستمزد، بلیط رفت و برگشت، پرداخت هزینه‌های هتل درجه یک برای خود و همراهانش و... . در نهایت، نامه‌نگاریها به جایی نمی‌رسند. آخرین نامه‌ای که دفتر تشریفات از جانب شاه و فرح به وزیر خارجه ارسال می‌کند، چنین است: « نامبرده به دعوت چه شخص و یا چه موسسه‌ای و به چه منظوری به ایران می‌آید؟ و آیا در اینجا برنامه‌ای اجرا خواهد کرد؟ و به شهرهای مختلف مسافرت خواهد نمود؟». این هم بخشی از نامه‌های اداری و رسمی دربار ایران است كه تهیه هدایای آنچنانی برای دو هنرپیشه امریكایی یعنی «واسرمن» و «گریگوری پک » آن هم به هر قیمت و از هر كجا كه شده موضوع به نگارش درآمدن آن بوده است. سند ششم: تلگراف رمزی است که از سفارت ایران در آمریکا توسط اردشیر زاهدی برای دفتر مخصوص شاه فرستاده شده است. زاهدی در این تلگراف نوشته: به امر ولیعهد، هدایایی برای آقایان «واسرمن» و «گریگوری پک» در نظر گرفته شده، از جمله قالیچه و قوطیهای نقره، که متاسفانه در سفارتخانه موجود نیست. زاهدی از معینیان، رئیس دفتر شاه، خواسته است که به هر طریقی که امکان دارد، هدایای فوق و همچنین چند دکمه سردست طلا به سفارتخانه ارسال کنند. هدایایی از این دست که نمونه‌ای از خاصه خرجیهای دربار پهلوی در اقصا نقاط جهان بود به ویژه هدایای بی حد و مرز سفارت ایران در آمریکا به اتباع بیگانه، موجب آن می‌شد که افرادی چون جری لوئیس به طمع دریافت کلاهی از نمد آن خوان یغما، خود پیش قدم شده، شروطی برای سفر خویش قائل گردیده و خوابهای خوش و طلایی ببینند؛ خوابهایی که زاییدۀ سلوک گزافه خرجیهای دربار پهلوی بود و بس. به هر روی، در دیزی به غایت گشاده بود و گربه‌های بیگانه به نهایت بی حیا. [1] [تاج ، شیرایستاده ،شمشیر وخورشید] وزارت امور خارجه اداره روابط فرهنگی و علمی و فنی شماره 1978 43- 574/ 29 تاریخ 17/ 2/ 2537 پیوست فوری جناب آقای اصلان افشار رئیس کل تشریفات دربار شاهنشاهی به طوری که از سفارت شاهنشاهی ایران در بن اطلاع می‌دهند آقای جری لوئیس هنرپیشه معروف آمریکائی علاقمند است از دهم تا بیست و پنجم تیرماه سال جاری به ایران مسافرت و ضمن اجرای برنامه‌ای هنری در کشور در صورت تعلق اراده سنیه ملوکانه به اجرای برنامه نمایشی مستقلی در پیشگاه مبارک اعلیحضرتین و خاندان جلیل سلطنت مفتخر شود. خواهشمند است دستور فرمایند از نظری که در خصوص تقاضای نامبرده دارند وزارت امور خارجه را مستحضر سازند. از طرف وزیر امور خارجه با تجدید احترام پزشک زاد [865- 509- 145 د] [2] [تاج، شیر ایستاده، خورشید و شمشیر] وزارت امور خارجه اداره رمز تاریخ 6/3/37 شماره 6060 وزارت امور خارجه 4774 محرمانه مورخ 31/2/37 به استحضار می‌رساند: تاکنون برای آقای جری لوئیس دعوتی از تهران نرسیده و با کسی تماس نگرفته است بطوری که طی تلگراف شماره 225 مورخ 8/2 /37 به اطلاع رسانیده شد نامبرده تقاضا نموده بود موسسه ذی صلاحی در تهران به ایشان معرفی شود تا مستقیماً بتواند تماس بگیرد. طبق تلکس مورخ 4/3/37 موسسه AVARAM هنرپیشه آمریکائی شرایط مسافرت خود را به تهران به شرح زیر اعلام نموده است: 1. تضمین دریافت حق‌الزحمه جمعاً به مبلغ پنجاه هزار دلار. 2. پرداخت بلیط هواپیما برای خود و چهارنفر همراه از آمریکا به تهران و مراجعت. 3. در اختیار گذاردن مجانی یک ارکستر 20 نفری در تهران. 4. پرداخت هزینه اقامت در هتل درجه یک برای خود و 4 نفر همراه نامبرده در نظر دارد برنامه اجرا کند یکی در پیشگاه مبارک اعلیحضرتین، دیگری به نفع سازمان خیریه علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی و سومین بار کنسرتی آزاد برای همگان. نماینده هنرپیشه مزبور اظهار می‌دارد که ممکن است آقای لوئیس رضایت دهد که از یکی از برنامه‌های وی بوسیله سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران فیلمبرداری شود. تاریخ اجرای برنامه را اوائل ماه ژوئیه و یا در یکی از ماههای سپتامبر و اکتبر سال جاری تعیین نموده است. مدت اجرای برنامه 60 الی 70 دقیقه خواهد بود و یک نفر خواننده زن نیز با خود همراه خواهد آورد. موضوع برنامه‌های هنرپیشه نامبرده مانند همان برنامه‌هایی است که معمولاً در لاس‌وگاس ـ پاریس و شهرهای مهم اجرا نموده است. 5/3/37 امیر مکری [حاشیه پایین وسط]: 242 [حاشیه پایین راست]: ساعت 10 3 0 محرمانه [حاشیه بالا چپ]: سابقه پزشک زاد 6/3/37 [حاشیه بالا راست]: آقای پزشک زاد 6/3/ [حاشیه پایین چپ]: خانم فرودی 8/3/37 [863 تا862-509- 145د] [3] [تاج، شیر ایستاده، شمشیر و خورشید] وزارت امور خارجه اداره روابط فرهنگی و علمی و فنی شماره 3526/43-574/29 تاریخ 15/3/2537 پیوست دارد دوست ارجمند جناب آقای امیراصلان افشار رئیس کل تشریفات دربار شاهنشاهی بازگشت به نامه شماره 334- 5- 300/ م ت مورخ 23/2/2537 راجع به مسافرت آقای جری لوئیس هنرپیشه مزبور از طرف مقام یا موسسه‌ای دعوت نشده است ولی انتظار دارد که موسسه‌ای از وی دعوت نماید و شرایط سنگینی نیز برای آمدن به ایران و اجرای برنامه پیشنهاد می‌کند. رونوشت تلگرام شماره 6060 مورخ 6/3/2537 سفارت شاهنشاهی در بن در این خصوص برای ملاحظه به پیوست ایفاد می‌گردد. خواهشمند است دستور فرمایند از تصمیمی که اتخاذ می‌فرمایند وزارت امور خارجه را آگاه سازند. با تجدید احترام و مودت از طرف وزیر امور خارجه ـ عباسعلی خلعتبری [امضا] [حاشیه پایین راست]: آقای عضدی لطفاً مذاکره فرمائید شرف‌حضور علیاحضرت شهبانو تهیه شود. [حاشیه پایین وسط]: پیشنهاد سفارت شاهنشاهی در بن بوده 1. 50 هزار دلار حق‌الزحمه. 2. بلیط هوایی برای چهار نفر. 3. ارکستر مجانی 20 نفری. 4. پرداخت هزینه هتل. 5. می‌خواهد یک برنامه حضور اعلاحضرتین ـ یک برنامه به نفع سازمان خیریه و یک ار آزاد برای همگان و رادیو تلویزیون. [حاشیه پایین وسط]: فتوکپی به آقای عضدی داده شود. [حاشیه پایین ]: 499- 5- 300/ م ت 16/3/37 [861- 509- 145 د] [4] [تاج] تشریفات کل شاهنشاهی پیشگاه مبارک علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران طبق اطلاع سفارت شاهنشاهی در بن آقای جری لوئیس هنرپیشه آمریکائی اظهار علاقه نموده است برای اجرای برنامه‌های هنری به ایران مسافرت و در صورت قبول اراده سنیه ملوکانه به اجرای برنامه نمایش مستقلی در پیشگاه مبارک اعلیحضرتین و خاندان جلیل سلطنت مفتخر گردد مراتب شرف عرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر معروض گردید مقرر فرمودند در این خصوص تحقیق بیشتری به عمل آید و مجدداً به شرف‌عرض برسد در اجرای اوامر مطاع مبارکه ملوکانه اقدم گردید شرایط مسافرت نامبرده به قرار زیر است. حق‌الزحمه مبلغ پنجاه هزار دلار . بلیط هواپیما برای خود و چند نفر همراهانش از امریکا به تهران. در اختیار گذاردن یک ارکستر 20 نفری در تهران بطور مجانی. پرداخت هزینه اقامت در هتل درجه 1 برای خود و همراهانش. نامبرده ضمناً در نظر دارد ارکستری به نفع سازمان خیریه علیاحضرت شهبانوی ایران و کنسرت دیگری به طور آزاد برای همگان اجرا نماید. همچنین امکان دارد از یکی از برنامه‌های وی فیلمبرداری شود وی یک نفر خواننده زن نیز به همراه خود خواهد آورد و موضوع برنامه‌های او همانست که معمولاً در لاس‌وگاس و پاریس و شهرهای مهم دیگر اجرا می‌نماید. مدت اجرای برنامه 60 الی 70 دقیقه خواهد بود و اوایل ژوئیه و یا یکی از ماهها سپتامبر یا اکتبر را برای آن تقاضا نموده است. مراتب فوق از شرف‌عرض پیشگاه مبارک ملوکانه گذشت مقرر فرمودند به شرف‌عرض پیشگاه مبارک علیاحضرت شهبانوی ایران معروض گردد تا اوامر مطاع مبارک شرف‌صدور یابد. چاکرامیراصلان افشار [860-509- 145د] [5] [تاج] تشریفات کل شاهنشاهی شماره 334- 5- 300 ریاست تاریخ 23/3/37 پیوست [حاشیه بالا راست]: محرمانه جناب آقای خلعتبری وزیر امور خارجه عطف به نامه شماره 44-574/29 مورخ 27/2/37 راجع به مسافرت آقای جری لوئیس هنرپیشه آمریکائی به ایران مراتب از شرف‌عرض پیشگاه مبارک ملوکانه و علیاحضرت شهبانوی ایران گذشت. خواهشمند است دستور فرمایند به تشریفات کل شاهنشاهی اطلاع فرمایند که نامبرده به دعوت چه شخص و یا چه موسسه‌ای و به چه منظوری به ایران می‌آید و آیا در اینجا برنامه‌ای اجرا خواهد کرد و به شهرهای مختلف مسافرت خواهد نمود تا مراتب مجدداً به شرف‌عرض پیشگاه مبارک ملوکانه برسد. رئیس کل تشریفات شاهنشاهی امیراصلان افشار [حاشیه پایین راست]: اقدام کننده : آقای غضنفری [حاشیه راست]:23/3/37 [864-509- 145 د] [6] کشف تلگراف رمز جناب زاهدی [تاج] کشف کننده داریوش ممتاز رسیده از واشنگتن دفتر مخصوص شاهنشاهی تاریخ کشف 28/4/2537 شماره وارده 5- 110 ( دفتر رمز) تاریخ مخابره 27/4/2537 جناب آقای معینیان ریاست محترم دفتر مخصوص شاهنشاهی والاحضرت همایون ولایتعهد امروز مقرر فرمودند که به آقای «واسرمن» و همینطور «گریگوری پک» قالیچه مرحمت شود و همینطور دستور چند جعبه نقره فرمودند. چون متاسفانه در اینجا ندارم خواهشمند است با رئیس تشریفات یا با هر کس که باید و نمی‌دانم قبول زحمت فرموده صحبت فرمایند که فوراً دو قالیچه و چند جعبه و چند دکمه سردست طلا با اولین وسیله به سفارت بفرستند. باز هم از محبتت سپاسگزارم 2790مورخ 27/4/2537 اردشیر [حاشیه راست پایین]: جناب آقای کریمی [15- 399- 145 د] [7] [تاج] تشریفات کل شاهنشاهی شماره 711- 12-1-110 ریاست تاریخ 28/4/37 پیوست دارد وزارت امور خارجه اداره دفتر وزارتی حسب‌الامر والاحضرت همایون ولایتعهد مقرر است اشیا مشروحه زیر (مورد حواله شماره 104) 1. قالیچه ابریشمی 1 تخته 2. قالیچه کرکی گل ابریشم 1 تخته 3. دکمه سردست طلا با آرم تاج 5 جفت 4. جعبه سیگار نقره بزرگ داخل چوب 2 عدد 5. جعبه سیگار نقره متوسط داخل چوب 2 عدد 6. جعبه سیگار نقره کوچک داخل چوب 3 عدد به وسیله سفارت شاهنشاهی ایران در واشنگتن به حضور معظم له تقدیم گردد اینک ضمن ارسال اشیاء فوق خواهشمند است دستور فرمائید نسبت به تحویل گرفتن و ارسال آنها اقدام و نتیجه را اعلام فرمایند. رئیس کل تشریفات شاهنشاهی امیراصلان افشار [حاشیه پایین چپ]: محرمانه [حاشیه پایین راست]: اقدام کننده [14-399- 145د] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

روايت وزير مختار فرانسه از سوء قصد به جان مدرس

روز 30 اكتبر 1926 (هفتم آبان 1305) به سيد حسن مدرس نماينده مجلس شوراي ملي در تهران سوء قصد شد ولي از آن جان سالم به در برد . خودش شرح واقعه را اين گونه بيان كرده است : « .... جنب مدرسه سپهسالار اول طلوع آفتاب كه جهت تدريس به مدرسه مي رفتم ، در همين ايام تقريبا ده نفر مرا احاطه كردند. في الحقيقه مرا تيرباران كردند. از تيرهاي زياد كه انداختند ، چهار عدد كاري شد. سه عدد به دست چپ ، مقارن پهلو ، جنب همديگر ، زير مرفق ، و بالاي مرفق و زير شانه . حقيقتا تيرانداز قابلي بودند. در هدفگيري قلب ، خطا نكردند. ولي مشيت الله سبب را بي اثر نمود. يك عدد هم به مرفق دست راست خورد - ولا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم....» ضاربين پيدا نشدند و خود مرحوم مدرس هم در باره اينكه چه كساني ممكن است قصد كشتن او را كرده باشند سخني نگفت ولي در جواب تلگرافي كه رضاشاه مبني بر اظهار تاسف از اين واقعه و احوالپرسي از او كرده بود ضمن تشكر اين جمله را هم افزود : «به کوري چشم دشمنان مدرس نمرده است». وزير مختار فرانسه در ايران يك هفته پس از واقعه ، گزارشي براي وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد كه متن آن را ملاحظه مي فرماييد . در اين گزارش سوء قصد به دربار نسبت داده شده است . مخبرالسلطنه هدايت نيز نوشته است « .... در كوچه سرداري مدرس حمله واقع شده زخمي به او وارد مي آيد . در اين حال امام جمعه خويي مي‌رسد ، مردم جمع مي شوند ، پاسبانان او را به نظميه مي‌برند و از آنجا به مريضخانه دولتي . از خطر جان به در برد و از ميدان به در نرفت . حكاياتي از سوء قصد به مدرس توسط پهلوي شايع است .... » سفارت فرانسه در تهران واقعه سوء قصد به جان مدرس را يك هفته بعد از وقوع اينطور گزارش داده است : تهران ، 5 نوامبر 1926 ، شماره 116 آخوندي كه من نام او را در گزارش شماره 7 تاريخ 13 ژوئن برده‌ام ، حسن مدرس مورد توجه بازاريان تهران و يكي از نمايندگان پرنفوذ مجلس مورد سوء قصد قرار گرفت . در خيابان با هفت تير به او حمله كردند ولي قرآني كه همراه داشت توانست به شكل معجزه‌آسايي او را از آسيب چهار گلوله نجات دهد . فقط دستش جراحت پيدا كرد . سوء قصد كنندگان ناپديد شدند . فقط مستخدمي مقابل درب منزلي كه مدرس برابر آن مورد حمله قرار گرفت ايستاده بود كه بازداشت شد . بدون ترديد اگر در اين ماجرا قرباني لازم باشد او را اعدام خواهند كرد . ولي هيچ چيز ، درست يا نادرست ، مردم را از اين انديشه كه بايد مسئول واقعي حادثه را در كاخ جستجو نمود باز نخواهد داشت . مدرس در عين حال كه قهرمان گروه ملاهاست يكي از مدافعين چشمگير آزادي پارلماني محسوب مي شود . او به نام قرآن و قانون اساسي هر لحظه قادر است مردم كوچه و بازار را به طغيان وادارد . بنابر اين براي شاهي كه در سر هواي زورگويي دارد چه وسوسه اي است تا اين حريف خطرناك و پرقدرت را از سر راه خويش بردارد . مخالفت مدرس با صعود رضاخان و نشستن بر تخت پادشاهي موجب اين همه شهرت و قدرت امروزي وي گرديد . شاه چنين وانمود مي‌كرد كه لجبازي‌ها و مخالفت‌هاي مدرس را از ياد برده و از او كينه اي به دل ندارد . حتي هنگامي كه وي در انتخابات موفق گرديد باز شاه با سكوت برگزار نمود و تسليم شد و او را به مشورت دعوت كرد و كابينه فعلي را با نظر او تشكيل داد . اما براي مردم كوچه و بازار تهران مشكل است به خود بقبولانند كه افسر جزء پيشين كه از 40 سال پيش عادت كرده زير دستانش را چوب بزند حالا مي‌تواند پادشاهي باشد كه به قانون اساسي احترام بگذارد و در ايفاي نقش خويش صميم و راستگو باشد . كردار و رفتار شاه در نظر من و همقطارانم واقعاً اسرارآميز باقي مانده است . من در اين نقطه نظر با مردم هم عقيده هستم . بريگاد قزاق كه رضاشاه در آن تربيت شده مدرسه اي نيست كه وي در آنجا احترام به مقررات پارلماني را آموخته باشد . وانگهي منازعات ميان مجلس و شاه درد كهنه و بيماري مزمني است كه از بدو پيدايي پارلمان در ايران وجود داشته است ....... منبع: قزاق ، عصر رضاشاه پهلوي به روايت اسناد وزارت خارجه فرانسه ، محمود پورشالچي ، 1384 ، چاپ مرواريد ، ص 320 و 321 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

درباره زندگانی شهید مدرس

همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند. این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابرمردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى، تواضع، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد. ولادت و تحصیلات شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سیدمحمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز دیگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر به سال 1318ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید. دوران تدریس مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت کوتاه در قمشه خصوصاً روستاى اسفه و دیدار با فامیل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک و در این شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حکمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدریس در حدى بود که از این زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدریس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت کرد. زمانى پس از شکست کامل قواى دولت در درگیرى با نیروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولایتى سپرده شد. صمصام السلطنه که به عنوان فرمانده نیروهاى مسلح عشایر بختیارى نقش مهمى در ماجراى مشروطیت داشت در راءس حکومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را که در جنگ با استبداد قاجاریه به ایشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس که در جلسه انجمن ولایتى اصفهان حضور داشت و نیابت ریاست آن را عهده دار بود با شنیدن این خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاکم چنین حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحیت مجتهد مى باشد و آنها (حاکمان قاجار) دیروز به نام استبداد و اینها امروز به نام مشروطه مردم را کتک مى زنند.(6) صمصام السلطنه با مشاهده این وضع دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر کرد اما وقتى ماجراى تبعید این فقیه به گوش مردم اصفهان رسید کسب و کار خود را تعطیل و به دنبال مدرس حرکت کردند. این وضع کارگزاران صمصام را بشدت نگران کرد و خشم مردم ، حاکم اصفهان را ناگزیر به تسلیم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ مالیات و دیگر رفتارهاى خود تجدید نظر کرد و مدرس هم در میان فریادهاى پرخروش مردم که مى گفتند ((زنده باد مدرس ))، به اصفهان بازگشت . مدرس در ایام تدریس به وضع طلاب و مدارس علمیه و موقوفات آنها رسیدگى مى کرد و متولیان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسلیم ناپذیرى او در مقابل کارهاى خلاف و امور غیرمنطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصمیم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگیز او این ترور نافرجام ماند و افراد مذکور در اجراى نقش مکارانه خود ناکام ماندند.(7) آیه الله شهید سیدحسن مدرس در سنین جوانى به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عملیه خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینى آثارى مفصل و عمیق از خود به یادگار نهاد و آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تاءلیفات فقهى او را ستوده و افزوده است که : از مدرس اجازه نقل حدیث داشته است .(8) آیه الله حاج سید محمد رضا بهاءالدینى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس یک رجل علمى و دینى و سیاسى بود و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابد.(9) مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى کنونى ) آغاز نمود و تاءکید کرد که کار اصلى من تدریس است و سیاست کار دوم من است .(10) وى در 27 تیرماه 1304 ش . که عهده دار تولیت این مدرسه گشت براى اینکه طلاب علوم دینى از اوقات خود استفاده بیشترى نموده ، و با جدیت افزونترى به کار درس و مباحثه بپردازند براى اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره این مدرسه ، نظام نامه اى تدوین کرد و امور تحصیلى طلاب را مورد رسیدگى قرار داد و براى احیا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زیادى را تحمل کرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شدید تابستان به روستاهاى اطراف ورامین رفته و خود قناتهاى روستاهاى این منطقه را مورد بازدید قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمیر آنها همکارى مى کرد و از اینکه با چرخ از چاه گل بکشد هیچ ابایى نداشت .(11) در این مدرسه شخصیتهایى چون آیه الله حاج میرزاابوالحسن شعرانى، آیه الله سیدمرتضى پسندیده (برادر بزرگتر حضرت امام )، شیخ محمدعلى لواسانى و ... تربیت شدند.(12) در عرصه پژوهش مدرس در اصفهان و در سنین جوانى کتابى تحقیقى در فقه و اصول نگاشت که مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهید رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده که اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى کنند تصدیق مى نمایند که در صورت تکمیل ، این کتاب هم تراز کتاب مکاسب شیخ انصارى است .(13) مدرس اولین کسى بود که تدریس نهج البلاغه را در حوزه هاى علمیه رسمى کرد و نخستین مجتهدى بود که این کتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصیتى چون حاج میرزا آقاعلى شیرازى ـ استاد شهید مطهرى ـ و آیه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند. از کارهاى مهم و درخور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیرى جامع براى قرآن بود که علاوه بر جمع آورى تفاسیر خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نیل بدین مقصود به همکارى دعوت نمود و در صورتى که این طرح تفصیلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسیار عالى و سبکى تازه و عمیق بود. مدرس مدتها فلسفه تدریس مى کرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماءموران قلعه اى که در آن به سر مى برد مثنوى را تفسیر مى کرد.(14) آثار قلمى مدرس به شرح زیر است : 1. تعلیقه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى . 2. رسائل الفقهیه که به کوشش استاد ابوالفضل شکورى بتازگى انتشار یافته است . 3. رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه ). 4. رساله اى در شرط متاءخر (در اصول ). 5. رساله اى در عقود و ایقاعات . 6. رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه . 7. کتاب حجیه الظن (در اصول ). 8. شرح رسائل شیخ مرتضى انصارى . 9. حاشیه بر کتاب النکاح مرحوم آیه الله شیخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى . 10. دوره تقریرات اصول میرزاى شیرازى . 11. رساله اى در شرط امام و ماءموم . 12. کتابى در باب استصحاب (در علم اصول ). 13. کتاب احوال الظن فى اصول الدین . 14. شرح روان بر نهج البلاغه . 15. اصول تشکیلات عدلیه با (همکارى دیگران ). 16. زندگینامه ((خودنوشت )) که براى روزنامه اطلاعات فرستاده است . مدرس دیانت در عرصه سیاست در اصل دوم متمم قانون اساسى ایران پیش بینى شده بود که قوانین مصوبه مجلس شوراى ملى باید زیر نظر هیاءتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار باید حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءیید و امضاى آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقلید شهید مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته ، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. شهید مدرس پس از 194 جلسه که از مجلس دوم گذشت در تاریخ 28 ذیحجه 1328 ق . در مجلس حضور یافت ولى از جلسه دویستم به ایراد نطق پرداخت .وقتى که مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فکر مى کردند او یک روحانى معمولى است و باور نمى کردند که این سید لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس کرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته ، در بحث و استدلال کسى حریفش نمى شود. موقعیت حساس ایران و بى کفایتى زمامداران و نفوذ کامل بیگانگان شرایطى را بر ایران تحمیل ساخت که با استقامت و پایدارى شهید مدرس برخى از این شرایط تحمیلى خنثى گردید. یکى از این موارد اولتیماتوم ننگین دولت روس به هم دستى دولت انگلیس بود ذیحجه 1329 که طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (که مشغول رسیدگى به امور مالى ایران بود) گردید.(15) شهید محمد خیابانى و شهید مدرس به مخالفت با این اولتیماتوم پرداختند. بر اثر این مخالفت و نیز تظاهرات مردم به تبعیت از روحانیون ، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصمیمى اتخاذ کند.(16) در گیر و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول که هنوز از عمر مجلس سوم یک سال نگذشته بود نخست وزیر وقت و مستوفى الممالک به طور رسمى ایران را در این جنگ به عنوان دولت بیطرف اعلام کرد. ولى روس و انگلیس بیطرفى ایران را نادیده انگاشته ، مرکز حکومت ایران از سوى بیگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همین سبب گروهى از نمایندگان به منظور مخالفت با این حرکت و ضدیت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز کردند که در حقیقت یک قیام عمومى و همه جانبه بود که رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پیوستند و شخصیتهاى سرشناسى چون مدرس ، حاج سیدنورالدین عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بین آنها دیده مى شدند. در شهر قم مهاجران کمیته دفاع ملى تشکیل دادند که در مصاف با روسها ناگزیر به عقب نشینى شده ، بسوى غرب کشور رفتند و در این نواحى دولت موقتى تشکیل دادند که وزارت عدلیه و اوقاف آن را شهید مدرس عهده دار بود. در این برنامه گروهى به تحریکات انگلیس و روس قصد ترور مدرس و رئیس دولت یعنى نظام السلطنه مافى را داشتند که توطئه آنان کشف و خنثى گردید.(17) شهید مدرس به همراه عده دیگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهایت ساده زیستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وى دعوت کرد که براى ملاقات ومذاکره در قصر او حضور یابد. مدرس در این ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاک آذربایجان به کشورش جلوگیرى به عمل آورد.(18) وى در ملاقات با دیگر شخصیتهاى این کشور از وحدت مسلمین و زمینه هاى اقتدار مسلمانان و پیشرفت اسلام سخن گفت .(19) باتلاق استعمار نمونه دیگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقیه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است . یادآورى مى شود که وثوق الدوله قراردادى را که هفت ماده و یک ضمیمه داشت به صورتى کاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد این نامه ننگین (سال 1298 ش . بود) نخست وزیرى را داشت . مدرس در خصوص خطرهاى این قرارداد اظهار داشت روح این قرارداد استقلال مالى و نظامى ایران را از بین مى برد. از تلگراف سرپرسى کاکس انگلیسى به سرلرد کروزن بر مى آید که مدرس از مهم ترین عوامل ضدیت با این قرارداد بوده است .(20) بدین نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترین قدرت استعمارى زمان خود یعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهایت تواضع چنین افتخارى را به ملت ایران نسبت داد.(21) حیله گران انگلیس که قدرت مبارزه و نفوذ روحانیت متعهد را به طور عینى مشاهده کردند تصمیم گرفتند به منظور کاستن از فروغ این اقتدار معنوى و استمرار سلطه خویش بر ایران ، نظامى را به وجود آورند تا ستیز با روحانیت و باورهاى دینى را اساس کار خود قرار دهد. فردى که براى اجراى مطامع و این حیله جدید استعمار انتخاب گردید سید ضیاءالدین طباطبائى مدیر روزنامه رعد بود که به انگلستان تمایل داشت و در صدد آن گردید تا با کودتاى ننگین سوم اسفند 1299 روح قرارداد وثوق الدوله را در کالبد دیگر بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى که داشت فهمید که حرکت وى ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال که اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت پیش بینى خود را به اثبات رسانید.(22) شخص دیگرى که در انجام این کودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود که بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نیمه شب سوم اسفند 1299 نیروهاى قزاق به سرکردگى این خائن خائف وارد تهران شده ، با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگیرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حکومت نظامى اعلام شد. مدرس که چون خارى در چشم این خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگیر و روانه زندان گردید. موقعى که او را از خانه به تبعیدگاه قزوین مى بردند به درخت زردآلویى که در باغچه خانه اش بود اشاره کرد و به فرزندش گفت نگران من نباشید، با شکفتن این شکوفه ها باز مى گردم . پیش بینى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در کابینه سیاه سیدضیاء 93 روز طول کشید که این مدت پایان عمر کوتاه این کابینه بود. تیرگى و تباهى یکى از حوادث اسفبار که با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ است . وى سعى داشت امور نظمیه ، بودجه و قواى نظامى را تحت اختیار خود قرار دهد. شهید مدرس بدون آنکه از تشکیلات عنکبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با این چهره منفور را آغاز کرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس که مصادف با 12 مهر 1301 بود نطقى علیه رضاخان بیان کرد و اظهار داشت : در وضع کنونى امنیت مملکت در دست کسى است که اغلب ما از دست او راضى نیستیم و باید بدون ترس و پرده بگویم که ما قدرت داریم او را عزل کرده بر کنارش کنیم !(23) رضاخان براى فریب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در اندیشه مخدوش خود پرورانید و با دست عوامل بیگانه آبیارى نمود. این حرکت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هویت فرهنگى ایران بنا به تصمیم انگلستان جهت تمرکز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برخاست . تدین که از طرفداران جدى رضاخان بود سعى کرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمایندگان طرفدار خود را از جلسه خارج کند که موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس ، شخصى به نام حسین بهرامى معروف به احیاء السلطنه پس از مشاجره اى لفظى به تحریک تدین بر گونه مدرس سیلى محکمى نواخت ! صداى این سیلى که به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پیچید و مانند کبریتى که به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سیلى عظیم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت. طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفیانه از مجلس بیرون بردند و شهید مدرس با آرامش کامل به میان مردم آمد و از بیدارى و آگاهى آنان تشکر کرد. فریادهاى رعدآساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان که این حرک ت را شکستى مفتضحانه براى خود دید در روز 18 فروردین 1302 ش . به حالت قهر به بومهن (واقع در 40 کیلومترى تهران ) رفت . بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهدید کردند که باید سردار سپه را برگردانند و شایعه کردند در غیر این صورت کودتا مى شود. ولى شهید مدرس به نمایندگان دلدارى داد و گفت : نترسید که او نمى تواند کودتا کند!(24) ولى اکثر نمایندگان سخن مدرس را قبول نکرده ، گروهى را برگزیدند تا سردار سپه را برگردانند و هیاءتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه ماءمور اجراى این کار شدند.(25) پس از بازگرداندن رضاخان با حیله اى که گروهى از نمایندگان تدارک دیده بودند شهید مدرس را به بهانه آنکه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآید در منزل قوام السلطنه معطل کردند و در غیاب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمایل کرد. در مجلس پنجم و در حالى که مسلمانان مبارز در توقیف و تبعید بودند و از هر سو فشارهاى زیادى به مدرس و یارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح کردن مساءله استیضاح دانست و در هفتم مرداد 1303 با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنایات رضاشاه را افشا کرد و متن استیضاح را که به امضاى وى و تنى چند از یاورانش رسیده بود قرائت نمود. ولى به دلیل جنجال و هیاهویى که طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استیضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موکول گردید. در دوره ششم مجلس مدرس ریاست سنى مجلس را عهده دار بود. در این مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بیشترى بودند و آن سید وارسته کمتر به مجلس مى رفت و بیشتر مشغول تدریس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهاى شلیک شده بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازیافت و در 11 دى ماه 1305 در مجلس حاضر شد. با فرارسیدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 رضاخان تصمیم گرفت به هر نحو ممکن از ورود مدرس و یارانش به مجلس جلوگیرى کند و به همین دلیل انتخاباتى کاملا فرمایشى برگزار کرد. به نحوى که حتى یک راءى به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد به همین علت مدرس در مجلس درس خود گفت : (اگر) 20 هزار نفر از مردمى که در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند یا راءى نداده باشند پس آن یک راءى را که خودم به خودم دادم چه شده است! شهادت سرتیپ درگاهى رئیس شهربانى تهران که عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته ، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کردند و به قلعه خواف تبعید نمودند. آن شهید والامقام دوران تبعید را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قیافه اى ملکوتى سپرى کرد.(26) آن فقیه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضاشاه روانه کاشمر گردید و در حوالى غروب 27 رمضان 1356 ق . مطابق با دهم آذر 1316 ش . سه جنایتکار و خبیث به نامهاى جهانسوزى ، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبرى نیست عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته ، برگردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد این فقیه فرزانه در شهر کاشمر زیارتگاه عاشقان معرفت و شیفتگان حقیقت مى باشد. سخن را با کلامى از امام خمینى ـ قدس سره ـ درباره شهید مدرس به پایان مى بریم. ((... در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب براى او کوتاه و کوچک است ستاره درخشانى بود بر تارک کشورى که از ظلم و جور رضاشاهى تاریک مى نمود و تا کسى آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالیمقام را نمى تواند درک کند)). (27) 1- در این مورد نگاه کنید به مقاله طفولیت مدرس ، به قلم محیط طباطبائى ، مجله محیط، شماره دوم ، سال اول ، مهر 1321. 2- مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، عبدالعلى باقى ، ص 26. 3- اعیان الشیعه، سیدمحسن امین ، ج 5، ص 21. 4- همان ماءخذ. 5- مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 160 و 161. 6- همان ماءخذ، ص 29. 7- مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، ص 29 و 213، مدرس شهید نابغه ملى ایران ، دکتر على مدرسى ، ص 45 و 47; مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 130. 8- مدرس قهرمان آزادى ، حسین مکى ، ج 2، به نقل از یادنامه مدرس ، ص 129. 9- مجله حوزه ، سال سوم ، شماره مسلسل 16، ص 42. 10- یادنامه شهید مدرس ، ص 74. 11- مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 33. 12- مقاله شخصیت علمى و فقهى مدرس ، ابوالفضل شکورى (مندرج در کتاب مدرس ، ج 2. ) 13- یادنامه مدرس ، ص 57 و 58. 14- مدرس ، ج اول ، ص 268. 15- دو مبارز مشروطه ، رحیم رئیس نیا و عبدالحسین ناهید، ص 206 و 207. 16- تاریخ هیجده ساله آذربایجان ، کسروى ، ص 488. 17- مدرس قهرمان آزادى ، حسین مکى ، ج اول ، ص 124 و 125. 18- همان ماءخذ، ص 140 و 141. 19- مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 42. 20- مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، مقدمه . 21- همان ماءخذ، ص 203. 22- متن کامل این نامه ها در کتاب مدرس قهرمان آزادى آمده است . 23- مدرس در پنج دوره تفتینیه مجلس شوراى ملى ، محمد ترکمان ، ج اول ، ص 327 و 328. 24- مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، بخش خاطرات ، ص 224. 25- چهره حقیقى مصدق السلطنه ، دکتر حسن آیت ، ص 40. 26- مدرس قهرمان آزادى ، ج 2، ص 78. 27- مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج دوم ، ص 27 منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

خاطره همسرمیرزا کوچک‌خان ازآخرین دیدارشان

میرزا کوچک خان جنگلی، پیش از آنکه در 11آذرماه 92سال قبل کشته شود و دربار رضاخان با سر بریده او عکس بگیرند، به خانه مراجعت کرد تا برای آخرین بار همسرش را ملاقات کند. مجله مهر: جريان آخرين ديدار ميرزا و همسرش را ابراهيم فخرايى در کتاب سردار جنگل، از قول يكى از نزديكان ميرزا که در خانه میرزا حضور داشت این طور روایت می کند: اوضاع مان از همه جهات مغشوش و نا معلوم است. خطر از همه سو احاطه مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته ایم. جریانات آینده بقدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی و سزاوار نیست بی سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی ات سیاه و تباه شود یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد. در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده دچار خزان حوادث شوی و از طراوت و جوانی ات بی بهره بمانی در حالی که (طلاق) حلال همه ی این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ات بریزی. همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی پذیرم. زیرا مایل نیستم به پیمان شکنی و بی وفائی متهم شوم، قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت ها و سرزنش های مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت. آیا نمی گویند هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است؟ نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست. من زن بی حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می بینم. درست است که بین زنان، افراد هوس باز و پیمان شکن نیز یافت می شوند لیکن اکثریت با افراد باگذشت و با حقیقت و با شخصیت است که لوح ضمیرشان از وسوسه های شیطانی پاک و منزه است من که به مراتب از فرزانگی ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تاسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی ها و بلندی ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می نگرم. من با زندگی ساده و شرافتمند توام با فقر و قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذت بخش می شمارم و معتقد هستم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است. تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پای در آئی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است- با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد { این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد }. میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر گردید و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است. من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده ام با اینکه دهقان زاده ای بیش نیستی معهذا می بینم که در خلال گفته هایت حقایق غیرقابل انکاری نهفته است. از اینکه وضع مادی ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده ای مطابق شانت فراهم کنم شرمنده ام و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذره ای از غم خواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگذارم . معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی ها ادعا می کنند، چه بسا زنان محیلی که به غلط و از روی خودستائی متظاهر به صفاتی می شوند که از آنها به کلی عاری اند و چه بسا زنان پارسائی که با داشتن همه ی سجایای اخلاقی ادعائی ندارند و لب از لب نمی گشایند. من تو را به نام یک زن شرافتمند و انسانی که در درجه کمال است می ستایم و از داشتن چون تو همسری که حقایق زندگی را با همان مقدار شعور دهقانی اش درک می کند به خود می بالم. شاید این هم جزء مشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین ساله ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت خیلی چیزها درحقم گفته اند اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام آمیز آینده ات کوچکترین ذخیره ای دراختیار نداری بهتر از هرکس دیگر می توانی درباره ام قضاوت کنی من از تو راضی ام که هیچگاه من را مورد مواخذه و سرزنش درباره آن چه نداشته ام قرار نداده ای و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد تنها چیزی که از دارائی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است من اینک آن را به تو می بخشم که هر وقت زنگ ش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری! این را گفت و با چشمانی اشک آلوده از همسرش خداحافظی کرد. منبع: سایت خبرگزاری مهر

چهار سند: چهار مقوله تاریخی

حسین کلاته چهار سندی که در زیر معرفی می‌شود از مجموعه اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است. که هر کدام گواه از زندگی اجتماعی و سیاسی دوره خود می‌باشند. سند شماره یک: فرمان دستگیری محمد‌حسین‌ خان بویراحمدی توسط ناصرالدین شاه خطاب به میرزا یوسف‌ خان مستوفی‌الممالک است . سند شماره دو: مخارج بازسازی و نوسازی عمارتهای گلستان و فرح‌آباد. سند شماره سه: در مورد رفتار سوء یکی از قجران در گذر سرتخت محله عودلاجان. سند شماره چهار: نامۀ رئیس دفتر شمس پهلوی به ریاست کلانتری سه در خصوص حفاظت از خانواده شمس پهلوی در جوجه‌کبابی حاتم. فرمان زیر آب کردن سر محمدحسین خان بویراحمدی [1] جناب آقا جزو دستورالعمل شما خاطرم رفت بنویسم که اگر تا رفتن ما محمدحسین خان بویراحمدی به تهران نیامد، یا ایلخانی بختیاری او را نگرفت، بر شما لازم است به هر طور است، یا محمدحسین خان را از بهبهان بگیرید یا او را بکشید یا اطمینان داده به شیراز بفرستید یا به تهران بیاورید یا ایلخانی بختیاری را، که معروف به حمایت او [ست]، احضار تهران بکنید و در تهران انجام عمل او را حکماً از او بخواهید. از این شقوق یکی باید حتما بشود. [حاشیه سمت راست]: ظل‌السلطان، حاکم خوی و ایلخانی همدان هم را زودتر روانه کنید بروند. کتابچه دستورالعمل را زود به نظر برسانید. [ظهر سند نوشته‌ای به این مضمون]: خط ناصرالدین شاه. [ 7627 ق] سیاهه مخارج بازسازی و نوسازی عمارتهای گلستان و فرح‌آباد [2] بحقه مقرب‌الخاقان حاجی ابوالحسن معمارباشی از جهت خرابی و نوسازی طاق‌نماهای جنبین در سلام عمارت مبارکه گلستان، که در سمت عمارت دربار واقع است، به انضمام کاهگل مالی پشت بامهای عمارت جدیدالبنای فرح‌آباد به موجب یک طغرا فرد برآمده موشح به دستخط مبارک و از قرار قبض مشارالیه، که در دفتر جناب حاجی میرزا نصراله مستوفی ضبط است: 1030 تومان و 6120 دینار مقرر شد: از جهت خرابی و نوسازی و خاک برداری طاق نماهای جنبین در سلام عمارت مبارکه گلستان که سمت عمارت دربار واقع است 530 تومان و 6120 دینار: خرابی و خاک برداری 32 تومان، آجرکاری به انضمام گچ و آهک 318 تومان و 3720 دینار، بندکشی و سفیدکاری و چوب‌کشی و غیره 100 تومان، برچیدن کاشی و از نو چسبانیدن به انضمام کسر کاشی و اجرت و گچ 50 تومان، حفر پی و دوغاب‌ریزی30 تومان و 2400 دینار. کاهگل مالی پشت بامهای عمارت جدیدالبنای فرح‌آباد و عمارت مبارکه موزه 500 تومان. [کمی پایین تر از متن، سمت چپ]: سنه قوی ئیل 1030 تومان و 6120 دینار؛ مبلغ یک هزار و سی تومان و شش هزار و یکصد و بیست دینار وجه رایج خزانه است. [پایین سند]: فی شهر رمضان‌المبارک سنه 1300 هـ. ق مهر انگشتری شیر ایستاده و خورشید [حاشیه سمت راست دستخط و امضای ناصرالدین شاه]: امین‌الملک، صحیح است. [ظهر سند] مهر بیضی شکل: علاءالملک. [7850 ق] راپورت محرمانه الواتی شاهزاده قجری [3] 1311 شیر و خورشید 24 شهر ذیقعده وزارت جلیله نظمیه 1311 قربانت شوم، از قرار راپورتی که از محله عودلاجان رسیده است، دیشب اکبرخان، پسر رفیع‌خان قاجار، به شدت مست بوده در گذر سرتخت عربده و شرارت می‌کرده، نایب پلیس رسیده، می‌خواهد به ملایمت او را از حرکات بی قاعده ممانعت کند؛ نسبت به نایب پلیس اعلی درجه فحاشی و فضاحتی را نموده است. مستی و شرارت مشارالیه منحصر به دیشب نیست، به کرات شبها مست شده در معابر و طرق و شوارع اسباب بی نظمی فراهم کرده؛ چنانچه در چند شب قبل هم مست بوده به درب خانه دبیرنظام، منشی‌باشی حضرت مستطاب اجل اقدس اعظم والا، روحی فداه، رفته نهایت هتاکی و فحاشی و بی احترامی را نسبت به معزی الیه کرده بود. چنانچه لازم است، مقرر فرمایید بروند تحقیق این مسئله را بکنند تا به حضور مبارک معلوم شود که خلاف عرض نشده است. واقعا از آقایان محترم سلسله جلیله قاجاریه این گونه حرکات خیلی بعید و نامناسب است. یقین است به اقتضای نظم طلبی مشارالیه را تهدید خواهید فرمود که بعد از این مرتکب این گونه حرکات، که اسباب بی‌نظمی است، نشود. زیاده عرض نیست. [امضاء] [حاشیه] بنده چون نیک و بد آقایان را از خود می‌دانم، به این جهت تصدیع دادم. [امضاء] [پشت پاکت] شیر و خورشید، وزارت جلیله نظمیه، 1311. عریضه حضور حضرت مستطاب اجل اکرم افخم بندگان سرکار آقای عضدالملک، مدظله العالی، [روی پاکت]: مهر بیضی شکل: وزیر نظمیه نظم‌الدوله 1311. [9879 ق] آماده باش سه کلانتری برای جوجه کباب خوردن خانواده شمس پهلوی [4] تاج پهلوی شماره: 3062-3-140 دفتر والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی تاریخ: 24-4-2537 پیوست: ... ریاست محترم کلانتری سه والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی به اتفاق جناب آقای مهرداد پهلبد و والاگهرها: شهباز، شهیار و شهرزاد پهلبد، ساعت 30/18 روز دوشنبه 26/4/2537 جهت صرف شام به جوجه‌کبابی حاتم تشریف فرما می‌شوند. خواهشمند است دستور فرمایید در مورد امور حفاظتی اقدام لازم معمول دارند. رئیس دفتر والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی فریدون پیرزاد [پایین، داخل جدول] شماره پرونده 5 -503. [پایین صفحه] پاراف نامه و عبارت: ف. و. [109- 247- 145 د] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

جمهوری‌خواهی بدفرجام (1)؛ (پروژه انگلیسی استعمار نوین ادامه می‌یابد)

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org امروزه به مدد اسناد و مدارک و شواهد بسیاری که در دسترس علاقه‌مندان به مطالعات و بررسیهای تاریخی قرار گرفته است، تردیدی وجود ندارد که کودتای سوم اسفند 1299 اساساً به دنبال یأس بریتانیا از تداوم عملکرد سلسله قاجار و ضرورت بنیان‌گذاری حکومتی نوین بر پایه اولویتها و درخواستهای آن کشور در ایران صورت گرفته بود. به عبارت دیگر انگلیسیها که در طول دوران جنگ جهانی اول و گاه در توافق با دولت روسیه تزاری از ضرورت روی کار آوردن دولتی به اصطلاح مقتدر در ایران سخن به میان می‌آوردند،‌ هنگامی که در آخرین سال جنگ جهانی اول و به دنبال بروز انقلاب اکتبر 1917، دولت روسیه شوروی به سرعت از عرصه سیاسی ـ‌ نظامی ایران عقب‌نشینی کرد، بیش از هر زمان دیگری حکومتگران بریتانیایی فوریت فراهم آوردن تغییراتی ساختاری در نظام حکومتی ایران را مورد توجه جدی قرار دادند و در واقع با تصویب موضوع به راه انداختن کودتا و اجرای آن در واپسین روزهای سال 1299 نخستین گام مهم برای پیاده کردن سیاست جدید خود را در ایران برداشتند. پیش از آن پروژه سلطه‌جویانه قرارداد معروف 1919 با شکست مواجهه شده بود و بنابراین کودتا عملی‌ترین راهی بود که بریتانیاییها (جهت تضمین سلطه تمام و کمال خود در ایران)، بدان توسل جستند. این در حالی بود که بسیاری از دست‌اندرکاران و آگاهان به امور در آن روزگار دریافته بودند که دولت بریتانیا در برآوردن کودتا نقشی غیر قابل انکار بر عهده داشته است. ضمن اینکه رهبران ایرانی کودتا و بالاخص رضاخان هم از همان زمان در ملاقات با برخی رجال و نزدیکانش بدون محابا از نقش بریتانیا در حمایت از کودتا و شخص او سخن به میان می‌آورد. از همان آغاز بریتانیاییها پیرامون طرح کلی و دراز مدتی که از به راه ‌انداختن کودتا داشته و درصدد بوده‌اند طی سالهای آتی نقش مهمتر و کلیدی‌تری برای رضاخان تعریف کنند، وعده‌هایی به او داده و پیرامون ضرورت حمایت‌ از او وعده‌های روشن و آشکاری هم داده بودند. تحولات آتی هم نشان داد که طی چند ماه پس از کودتا موقعیت رضاخان و طرفداران او در میان نیروهای نظامی و غیرنظامی و نیز مجلس و غیره به انحاء گوناگون تقویت می‌شد. در این میان به مدد کمکهای مالی بریتانیا و بانک شاهنشاهی نیروهای نظامی تحت فرمان رضاخان به سرعت گستره فعالیتها و عملیات خود در اقصی نقاط کشور را تقویت کرده افزایش می‌دادند و دولت وقت هم، چندی پس از آنکه شخص رضاخان در مقام وزیر جنگ وارد کابینه شده بود، از هر راه ممکن در تقویت موقعیت رضاخان و نیروهای نظامی تحت فرمان او می‌کوشید. آشکارا چنین وانمود می‌شد که نه دولتهای وقت و نه حکومت قاجار، بلکه شخص رضاخان سردار سپه است که در راستای تأمین امنیت در اقصی نقاط کشور دست به عملیات دامنه‌داری زده است. و چنین تلاش می‌شد تا موقعیت و جایگاه رضاخان در میان مردم کشور از اقشار و گروههای مختلف تقویت شده و به عنوان شخصی وطن‌پرست و در عین حال پرقدرت و دارای جاذبه معرفی شود. این در حالی بود که آگاهان به امور از طرحها و نیز قدرت‌نماییهای زورمدارانه رضاخان و هواداران و طرفدارانش در نیروهای نظامی، شهربانی، مجلس و غیر و آگاهی داشتند. بدین ترتیب فشار رضاخان و حامیان داخلی و خارجی او بر مجموعه حاکمیت، ‌دولتهای وقت، مجلس و بخشهایی از روشنفکران، علما و روحانیون، روزنامه‌نگاران و ارباب مطبوعات تداوم یافت و در همان حال گروه قابل توجهی از رجال و متنفذان برای حمایت از رضاخان تطمیع، تهدید و یا وعده و وعیدهایی‌ به آنان داده شد. شواهد و قراین موجود هم نشان می‌داد که طرفداران سردارسپه جهت تقویت موقعیت او به هر راه خلاف قاعده‌ای نیز متوسل می‌شدند. آنان با حمایت و زمینه‌سازیهای انگلیسیها نهایتاً در سوم آبان 1302 احمد شاه را به قبول نخست‌وزیری رضاخان متقاعد کردند و با خروج احمد شاه از کشور رضاخان یک گام دیگر خود را به فتح قله‌های قدرت و سلطه نزدیکتر احساس کرد.‌ آگاهان به امور و نشریات ‌آن روزگار نیز به درستی پیش‌بینی کرده بودند که با انتصاب رضاخان به مقام نخست‌وزیری کابینه آتی کانون اصلی قدرت خواهد بود. به دنبال کناره‌گیری مشیرالدوله از پست نخست‌وزیر: "سلطان احمد شاه [که] مشغول مطالعه در اطراف سقوط کابینه بوده و درصدد بود یکی از رجال طرف اعتماد را حاضر برای قبول ریاست وزرایی بنماید، ناگهان عده‌ای از جراید موافق و مزدور سردارسپه نغمه و زمزمه حکومت سردارسپه را بلند کرده حکومت او را سرلوحه جراید خویش قرار داده در اوصاف سردارسپه شاهنامه‌ها می‌گفتند و با این نغمات ریاست وزرایی او را به رخ مردم می‌کشیدند." 1 اما چنانکه منابع و مآخذ موجود نشان می‌دهد رضاخان هیچ‌گاه درصد نبود قدرت و حیطه نفوذ و سلطه‌اش را در پست نخست‌وزیری متوقف کند و همان زمان به برخی رجال و دست‌اندرکاران به امور که روابط نزدیکتری با وی داشتند گوشزد کرده بود که تحت حمایتهای بریتانیا تلاش می‌کند موجبات سقوط نهایی سلسله قاجار و تأسیس سلسله حکومتی جدیدی تحت ریاست خودش را فراهم آورد. اما در این میان برخی رجال مرتبط با او ولی آگاه به مواد قانون اساسی مشروطیت به او هشدار داده بودند، که او بدون دستبرد زدن در موادی از متمم قانون اساسی که تداوم حکومت در سلسله قاجار و فرزندان و عقبه خانوادگی محمد‌علی شاه، قاجار را تضمین کرده است و بدون فراهم آوردن تمهیدات و الزامات قانونی و یا شبه قانونی نمی‌شود به آسانی به آمال خود جامه عمل بپوشاند. در این میان رضاخان و طرفداران او البته جهت تضعیف موقعیت قاجار و شخص احمد شاه که اینک در خارج از کشور به سر می‌برد، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کردند و چنین وانمود می‌شد که تداوم حکومت سلسله قاجار جز نکبت و فراهم ‌آوردن مشکلات باز هم بیشتر برای مردم ثمر دیگری در برندارد. در این تبلیغات گفته می‌شد که احمد‌شاه بدون علاقه به مسائل کشور و اصول مملکت‌داری در خارج کشور به لهو و لعب عمر سپری می‌کند. رضاخان همچنین در بی‌اعتنایی به محمد‌حسن میرزا ولیعهد احمد‌شاه در تهران هم از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد و در این راستا بارها تعدادی از رجال سرشناس را جهت وادار ساختن محمد‌حسن میرزا به استعفا از مقام ولایتعهدی به نزد او فرستاد. اما به‌رغم اینگونه فشارها، ولیعهد احمد‌شاه حاضر به قبول خواسته رضاخان که دیگر علناً در بدگویی و تضعیف موقعیت سلسله قاجار می‌کوشید نشد. یحیی دولت‌آبادی که از مشاوران حلقه خصوصی سردارسپه نخست‌وزیر وقت بود، در این باره چنین می‌نویسد: محمد‌حسن میرزای ولیعهد که به ظاهر جانشین شاه [احمد‌شاه] است، نهایت کدورت باطنی با سردارسپه دارد... در صورتی که سردارسپه [هم] برای سازش کردن با ولیعهد حاضر نیست و ولیعهد به کلی از او ناامید است... ولیعهد از بدرفتاری سردارسپه با او اظهار دلتنگی می‌کند و باز او را نصیحت می‌کنم به هر طور بشود با او راه بروید و رضایت خاطرش را به دست آورید، ‌می‌گوید تصور می‌کنم به هیچ راه ممکن نباشد زیرا طعم صاحب‌اختیاری کلی در زیر دندانش مزه کرده است و می‌کوشد خود را به آن مقام برساند... [از آن سو] سردارسپه ولیعهد را بسیار کم ملاقات می‌کند و در ملاقاتها که بیشتر در مجالس رسمی است با وی به طور بی‌اعتنایی رفتار می‌نماید... 2 گام دیگر رضاخان جهت تثبیت موقعیت خود از میان برداشتن حضور و سلطه آرتور میلسپو و همکاران امریکایی او بر امور مالیه ایران بود که از چندی قبل و با تصویب مجلس شورای ملی به استخدام دولت ایران درآمده بودند. با وجود فعالیت و حضور میلسپو در رأس مالیه ایران، رضاخان چنانکه دلخواهش بود، نمی‌توانست (حتی در مقام نخست‌وزیری) در مصرف منابع مالی کشور آزاد باشد. به ویژه این که آشکار شده بود: انگلیسیان هم با بودن مستخدمین امریکایی در ایران موافقت ندارند [در آن هنگام هنوز امریکاییها در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران منفور نبوده و پیشینه‌ای استعماری و مداخله جویانه در ایران نداشتند] و در واقع استخدام آنها را نتیجه مخالفت ایرانیان با قرارداد وثوق‌الدوله می‌دانند و تصور می‌کنند شاید آنها بتوانند وسیله استقراض از امریکا برای اصلاحات مالیه ما را فراهم کنند. این کار به ضرر سیاست و اقتصاد انگلیسی‌ در ایران تمام می‌شود. خصوصاً در کار نفت جنوب که امریکاییها در آن خالی از رقابت با انگلیسیان نمی‌باشند... 3 بدین ترتیب و با توجه به مشکلات ایجاد شده، هیئت مستشاری مالی امریکایی به تدریج از عرصه مالیه ایران حذف شدند. گام دیگر رضاخان جهت فراهم آوردن مقدمات لازم برای تثبیت قدرت و جایگاهش در عرصه کشور و تضعیف موقعیت قاجارها، مداخله در جریان برگزاری انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی بود. مجلس بالاخص به خاطر نقشی که می‌توانست در تأیید قانونی موقعیت رضاخان و نهایتاً خلع قاجارها از سلطنت ایفا کند، ‌سخت مورد توجه و عنایت رضاخان و طرفداران داخلی و خارجی او بود. بدین ترتیب با مداخلات بدون پروای رضاخان و عوامل او به ویژه در شهربانی، وزارت داخله، استانداریها و غیره و اکثریتی از طرفداران و هواداران رضاخان از شهرهای مختلف به مجلس دوره پنجم راه یافتند. هر چند پروسه انتخابات مجلس شورای ملی مدت زمانی چند ماه به طول انجامید، اما با مداخلات صورت گرفته،‌ از همان آغاز بسیاری از آگاهان به امور تردیدی نداشتنند که مجلس پنجم را عمداً طرفداران رضاخان اشغال خواهند کرد و با رعب و وحشتی که شهربانی تحت فرمان رضاخان ایجاد خواهد کرد، مخالفان او در مجلس هم کمتر جسارت ابراز عقیده، پیدا خواهند کرد به ویژه این که رضاخان در همان سال 1302 توانست ریاست نظمیه (شهربانی) را از کنترل هیئت نظامی سوئدی (به ریاست وستداهل) خارج ساخته و یکی از وفاداران به خود، سرهنگ محمد درگاهی معروف به محمد چاقو‌کش را در رأس شهربانی قرار دهد. در این میان اعلام حکومت جمهوری در ترکیه توسط آتاتورک که تقریباً در آستانه، خروج احمد‌شاه از ایران و اوایل نخست‌وزیری رضاخان روی داد، بیش از پیش رضاخان را برای در دست گرفتن قدرت مطلق و براندازی سلسله قاجارها امیدار ساخت. با این احوال رضاخان برای آن که خود را فردی مستقل، وطن‌پرست و عاری از وابستگی به کشورهای خارجی (بریتانیا) قلمداد کند، طی بیانیه‌ای مبسوط و با اشاره به تلاش برای توسعه کشور در شوؤن مختلف،‌ هرگونه امکان مداخله کشورهای خارجی در سیاستهای ریز و کلان کشور را منتفی دانست، به ویژه این که "از بدو ظهور سردارسپه در صحنه سیاست ایران یعنی از همان اوانی که کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 انجام گرفت در نزد کسانی که به اوضاع و احوال سیاست آشنا بوده و در زوایای قضایا مطالعه می‌کنند و با کمال دقت به اوضاع آینده و گذشته می‌نگریستند یک سلسله انتشارات و یک سوء ظن شدید و بدبینی نسبت به سردارسپه ایجاد شده بود. از جمله در اذهان مطلعین و سیاسیون زمزمه‌هایی آغاز شده بود که سردارسپه با دست اجانب روی کار آمده و بدون اجازه آنها کوچکترین کاری انجام نمی‌دهد. رفته رفته این موضوع از خواص به عوام هم سرایت کرده و در افکار و اذهان عده‌ای جایگیر شده بود که سردار‌سپه بدون اجازه هاوارد مستشار سفارت انگلیسی‌ آب هم نمی‌‌خورد. بنابراین لازم بود که سردار‌سپه بر ضد این انتشارات تظاهراتی بنماید و به مردم وانمود کند که انتشارات و شایعات مزبور خالی از حقیقت بوده است. 4 بدین ترتیب رضاخان بر آن بود چنین وانمود سازد که اقدامات او در سطوح مختلف جز در راستای توسعه و تعالی کشور انجام نمی‌پذیرد. به ویژه این که شهربانی تحت کنترل او که به سرعت حیطه مداخلاتش را در اقصی نقاط کشور گسترانیده بود در راستای تحقق اهداف و خواستهای سردارسپه از هیچ اقدام غیر‌انسانی فروگذار نمی‌کرد. از جمله مهم‌ترین این اقدامات ایجاد رعب و وحشت در عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور و تحت تعقیب قرار دادن ارباب جراید و مطبوعات و شدت عمل زاید‌الوصف در برابر نشریات و روزنامه‌های مخالف رضاخان و ترور و ضرب و شتم، تهدید و از میان برداشتن معارضان و منتقدان حکومت رضاخان در داخل و خارج از مجلس بود. رضاخان که البته با جلب موافقت و همراهی انگلیسیها نهایتاً قصد براندازی قاجاریه و صعود بر سریر سلطنت داشت، این طرح خود را به دلایل متعددی مجبور بود، گام به گام و با دستاویز‌های مختلف اجرا کند. از دیگر اقدامات رضاخان در این راستا و در آستانه مطرح شدن موضوع جمهوری‌خواهی قلابی او (که آن هم البته گام دیگری برای قبضه کردن نهایی قدرت و حکومت و سلطنت بود) به دست آوردن مقام فرماندهی کل قوا بود، که تا ‌آن هنگام و طبق قانون اساسی مشروطیت بر عهده شخص پادشاه قرار داشت. در آن مقطع و در شرایط عدم حضور احمد‌شاه در کشور، برادر و ولیعهد او محمد‌حسن میرزا به رغم تمام فشارها، رعب‌افکنیها و واسطه‌تراشیهای رضاخان حاضر نشده بود، مقام فرماندهی کل قوا را به او دهد. زیرا "ولیعهد دشمنی شدید سردارسپه را با خود احساس نموده خیالات بلند او را که در هوای سلطنت پرواز می‌کند، نیکو می‌داند [و آگاهی دارد] که او می‌خواهد این کار را به صورت قانونی انجام دهد [و بدین ترتیب و در حالیکه] شاه در فرنگستان مشغول انجام خیالات شخصی است، محمد‌حسن میرزای ولیعهد درتهران مانند مرغی است که در چنگال شهبازی گرفتار شده باشد." 5 در این میان رضاخان برای پیشبرد مقاصد خود و حل مشکلات پیش رو از طریق قانونی و شبه‌قانونی مجلس مشاوره خصوصی‌ای از میان افراد مشروحه زیر انتخاب ‌کرد تا راه را به اصطلاح از چاه تشخیص داده و او را در عملی ساختن کمتر هزینه بر اهدافش یاری دهند. میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک، میرزا ‌حسن خان مشیرالدوله دکتر محمد‌‌خان مصدق‌السلطنه، سید‌حسن ‌تقی‌زاده، میرزا حسین‌خان علاء، یحیی دولت‌آبادی، مهدی‌ قلی‌خان هدایت (مخبرالسلطنه) و میرزا محمد‌‌علی خان فروغی ذکاءالملک. در حالی که رضاخان هر از چند روز با این هیأت به مشاوره خصوصی و رایزنی می‌پردازد "انگلیسیان چند مطلب از دولت ایران می‌خواهند از جمله تمدید مدت امتیاز نفت جنوب معروف به امتیاز دارسی و تمدید مدت امتیاز بانک ایران و انگلیسی‌ معروف به بانک شاهی و پرداخت مبلغ چندمیلیون تومان مخارجی که آنها در ایام جنگ در تأسیس پلیس جنوب کرده‌اند برای حفظ مؤسسات اقتصادی و منافع سیاسی [خودشان]" و در حالی که در آن مقطع جز رضاخان فرد دیگری حاضر نبود این خواستهای اساساً استعماری انگلیسیها را بپذیرد، رضاخان به آنان شرط می‌کند که هرگاه صعود نهایی او به سریر سلطنت و عزل قاجارها را تضمین کنند، او این خواسته‌ها را برآورده خواهد ساخت و "انگلیسیان [هم] به او وعده همراهی می‌دهند با شرط این که مقاصد آنها را انجام بدهد. او هم از آنها تقاضا می‌کند او را در رسیدن به اریکه سلطنت همراهی نمایند. زیرا با شاه او ولیعهد نمی‌تواند کاری بکند و اوقات او باید صرف دفاع از خود بوده باشد. انگلیسیان تقاضای و را می‌پذیرند به شرط آن که خلع احمد‌شاه از سلطنت و نصب وی بی‌خونریزی صورت گیرد و هر چه می‌شود به توسط مجلس شورای ملی و به صورت قانونی باشد." 6 با این احوال افکار عمومی مردم کشور نسبت به قدرت‌طلبیها و تلاش‌ گسترده‌ای که جهت ایجاد محیطی رعب‌‌آور و نهایتاً از میان برداشتن حکومت قاجارها و تضعیف موقعیت مجلس انجام می‌داد، سخت نگران بوده و مخالفتهای گوناگونی در قالب برگزاری گردهماییها و تظاهرات در تهران بر ضد او صورت می‌گرفت. در این میان رضاخان جهت اعمال فشار بر مجلس در راستای تحقق اهداف خلاف قاعده خود از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. پس از پایان کار خزعل در خوزستان اعمال فشار رضاخان بر مجلس و حکومت قاجار افزایش یافت و در حالی که در حضور اعضای مجلس مشاور‌اش هم یکبار و بدون ملاحظه تصریح کرد که "مرا انگلیسیان سرکار آوردند"، یکی از اعضای همین مجلس مشاوره، دکتر محمد‌‌خان مصدق‌السلطنه ماده‌ای از قانون اساسی را بیرون کشیده و تفسیر کرد که براساس آن و حتی بدون موافقت شخص پادشاه و ولیعهد او درتهران ـ رضاخان می‌توانست به مقام مهم و کلیدی فرماندهی کل قوا نایل شود. بدین ترتیب بود که رضاخان نخست‌وزیر و فرمانده کل قوا شد. موضوع صعود نهایی رضاخان به سریر سلطنت و انقراض قاجاریه هنوز با موانع قانون اساسی مواجه بود. در این شرایط بود که موضوع پیش کشیدن جمهوری‌خواهی و تغییر نظام حکومتی ایران از مشروطه سلطنتی به جمهوری از سوی رضاخان و طرفداران او بر سر زبانها افتاد. در آن زمان تصور این بود که با تصویب موضوع جمهوری‌‌خواهی و تغییر نظام حکومتی ایران به جمهوری از سوی مجلس شورای ملی، نظام مشروطه سلطنتی، عملاً و قانوناً در ایران حذف و شخص رضاخان با صعود به مقام اولین رئیس جمهوری، نهایتاً در راه دیکتاتوری گام خواهد نهاد. انگلیسیان تهران هم بدون ملاحظه این نقشه را تصویب می‌کنند. یکی آنکه با این نقشه سلطنت احمدشاه به خودی خود منحل می‌شود بی‌آنکه کشمکشی را در برداشته باشد، دوم آنکه به این ترتیب از زحمت آینده قانون اساسی ما که نمونه‌اش را در گذشته دیده‌اند و نظر مرحمتی به آن ندارند در کارهای سیاسی و اقتصادی که با این مملکت خواهند داشت آسوده می‌شوند و در قانون اساسی که بعد نوشته شود انگشت خواهند رسانید که اختیارات وسیع کنونی به ملت داده نشود و در مقابل منافع فرض شده آنها سدی نبوده باشد. به علاوه این که تصور می‌کنند این عنوان جمهوری بی‌اساس اغفالی خواهد بود برای روس بلشویک، در صورتی که روسها از این موضوع غافل نیستند. 7 بدین ترتیب رضاخان که احساس می‌کرد از قبل به راه‌ انداختن غائله جمهوری‌خواهی تقلبی خود خواهد توانست طومار حکومت قاجارها و اساس نظام مشروطه حکومت را در هم بپچید، بدون محابا از این فکر استقبال کرده و طرفداران و هواداران نیروهای نظامی و انتظامی تحت فرمانش در قشون و شهربانی و مجلس‌نشینان هواخواهش را برای تبلیغ اندیشه برپایی نظام جمهوری حکومت در ایران بسیج کرد. بالاخص این که انگلیسیان هم جهت حمایت از غائله جمهوری‌خواهی قلابی رضاخان، وعده و وعیدهای صریحی به او داده بودند و بدین ترتیب "زمزمه جمهوری‌طلبی یکمرتبه به گوشها می‌رسد و سردار‌سپه عاشق مقام سلطنت، فعال جمهوری‌خواهی می‌گردد و مستبدین شاه پرست بیش از ملیون جمهوری‌خواه حقیقی، سنگ جمهوری‌طلبی را به سینه می‌زنند و علنی دیده می‌شود از سفارت انگلیس‌ که تبلیغات جمهوری تراوش می‌کند." اما در مقابل این غائله جمهوری‌خواهی، مخالفان سردارسپه در مجلس بیرون از مجلس، در مطبوعات و در میان علما و روحانیون از این توطئه جدید که به راه افتاده بود، سخت دچار نگرانی شده مخالفتها و تظاهرات بالاخص در تهران و برخی دیگر از شهرهای بزرگ کشور گسترش پیدا می‌کند. رضاخان ضمن تلاش برای همراه ساختن گرو‌ههایی از روشنفکران، اهالی مطبوعات و رجال کشوری با طرح جمهو‌ری‌خواهی خود، مبالغ قابل توجهی پول در اختیار طرفدارانش قرار می‌دهد تا در راستای تحقق این هدف هزینه کنند. بدین ترتیب از اوایل دی ‌ماه سال1302غائله جمهوری‌خواهی رضاخانی در میان موج گسترده مخالفتها در گوشه و کنار کشور، آغاز شد و نشریات و روزنامه‌های طرفدار رضاخان در حمایت از طرح جمهوری‌خواهی او به مداهنه از سردارسپه و نیز قلمفرسایی پیرامون نظام جمهوری حکومت و مزایای آن پرداخته و در بدگویی از سلطنت قاجاریه از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. این در حالی بود که آگاهان به امور در آن روزگار به وضوح می‌دانستند رضاخان به سودای از میان برداشتن قانون اساسی و سپس صعود به سریر سلطنت و ایجاد حکومت دیکتاتوری است که به یکباره جمهوری‌خواه شده است و اساساً فرد بی‌سواد و قدرت‌طلبی نظیر رضاخان نمی‌توانست از نظام راستین جمهوری‌خواهی تبعیت و پشتیبانی کند. در چنین فضایی هر ازچند گاه افرادی از طرفداران رضاخان طی سلسله سخنرانیهایی از طرح جمهوری‌خواهی او حمایت کرده و رجال و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی، ارباب مطبوعات جهت پشتیبانی از غائله جمهوری‌خواهی رضاخان به انحاء گوناگون مورد تطمیع قرار ‌گرفتند و نمایندگانی از مجلس شورای ملی در حمایت از این طرح نطق‌هایی سر‌ دادند. با این احوال گستره مخالفتها در میان اقشار مختلف مردم کشور (به ویژه در تهران) با غائله جمهوری‌‌خواهی قلابی رضاخان روز به روز گسترش می‌یافت و حتی‌ اکثریتی از نمایندگان مجلس هم که با تمهیدات و اعمال نفوذ رضاخان و نیروی شهربانی او به مجلس راه یافته بودند، به خاطر فضای حاکم بر کشور، جسارت لازم را برای مخالفت علنی با قانون اساسی مشروطیت و اظهار رأی تمایل رسمی به نظام جمهوری حکومت را در خود احساس نمی‌کردند. با این احوال برخی از نمایندگان در داخل مجلس با نوعی بیم و نگرانی از غائله جمهوری‌خواهی رضاخان حمایت می‌کردند و گروهی تقریباً 200 تا 300 نفره از داخل میدان بهارستان پرچم جمهوری‌خواهی را برافراشته و با حمایتهای شهربانی "بر له جمهوریت سخنهایی می‌گویند بی آنکه تأثیری در دلها داشته باشد [و] پیداست که همه بی‌روح و ساختگی است." طرفداران رضاخان به ویژه جهت گرم نگاه داشتن بازار جمهوری‌‌خواهی قلابی او، و به مدد پولهای هنگفتی که در اختیارشان نهاده شده بود، به برپایی مراسم جشن و پایکوبی مبادرت کرده و دیگران را به حمایت از این طرح قلابی فرا می‌خواندند. با این احوال شواهد و قراین موجود نشان می‌داد که رضاخان و طرح جمهوری‌خواهی او نه در مجلس و نه در میان مردم کشور پشتیبان قابل اعتنایی نداشت و "مخالفین سردارسپه از درباریان، رجال دولت قدیم، روحانیان، تجار و کسبه و حتی عوام‌الناس که نه معنی مشروطه را به درستی می‌فهمند و نه معنی جمهوری را با عده‌ای از متنفذین ازنمایندگان مجلس همصدا شده روز به روز بر قدرت آنها افزوده می‌شد." 8 چنانکه پیشتر هم ذکر شد رضاخان در شرایط مخالفت عمومی با طرح جمهوری‌خواهی، عمده تلاش خود را جهت همراه ساختن نمایندگان مجلس با این نقشه به کار بسته و با اعمال نفوذ عاملان او در شهربانی اکثریت قابل توجهی از نمایندگان دوره پنجم، در سلک وفاداران به او درآمده بودند (فراکسیون 40 نفره تجدد تحت رهبری سید‌ محمد تدین و فراکسیون سوسیالیست‌ با حدود 14 عضو و تحت رهبری سلیمان میرزا از هواداران رضاخان در مجلس پنجم بودند). موافقان رضاخان که تردیدی نداشتند مجلس پنجم قبل از نوروز سال 1303طرح جمهوری رضاخانی را از تصویب خواهد گذرانید "حتی برای عیدی دادن روز عید نوروز رئیس‌جمهور [رضاخان] هم پیش‌بینی کرده مقداری سکه‌های طلا و نقره به نام جمهوری که قبلاً ضرب شده بود تهیه و تدارک دیده بودند." اما پیش‌بینی و خواسته رضاخان و طرفدارانش به ویژه به خاطر راه یافتن اقلیتی مستقل و وطن‌پرست از مخالفان رضاخان، که آیت‌الله سید‌حسن مدرس آنان را رهبری می‌کرد، با مشکلاتی جدی مواجه شد. سید‌حسن مدرس تقریباً از جلسه سوم مجلس و در حالی که از طرح جمهوری‌خواهی رضاخان و سوداهایی که در سر می‌پروانید، اطلاع داشت، به مخالفت با نقشه‌های وی پرداخت. در بخشهایی از نطقهای مدرس در این راستا چنین می‌خوانیم: ".. مجلس از اول باید خود را معرفی بکند و عقیده من این است که این انتخابات از روی فشار بوده ... و از روی فشار شده و از روی اختیار نشده است... و آن شخص که روی این کرسی نشیند غصب است، اما مدرک هر کس شبهه‌ای دارد تشریف ببرد به شعبه و این دوسیه‌ها را ببیند ... مثلاً در قمشه‌ ما سی نفر را تبعید کردند کسی به دادشان نرسید. این انتخابات، انتخابات ملی نیست، این عقیده من است..." مدرس به ویژه تلاش می‌کرد از تأیید و تصویب نمایندگانی که با اعمال فشار و دخالتهای رضاخان به مجلس راه یافته بودند، جلوگیری کرده و نهایتاً مانع از رأی‌گیری و تصویب طرح جمهوری‌خواهی قلابی رضاخان شود. اما در حالی که مخالفت مدرس با نمایندگان طرفدار رضاخان ادامه داشت، واقعه‌ای پیش آمد که جو عمومی داخل و خارج مجلس را باز هم به نفع مخالفان جمهوری‌خواهی تغییر داد و آن سیلی خوردن سید‌حسن مدرس به تحریک سید ‌محمد‌ تدین و توسط دکتر حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) در صحن علنی مجلس بود که خبر آن به سرعت نقل محافل سیاسی و اجتماعی تهران و دیگر شهرهای کشور شد و "همین کشیده [سیلی] هم باعث شد که مردم به مجلس ریخته بر علیه جمهوری قیام نمایند." در روز 28 اسفند 1302 با زمینه‌سازی و تمهیدات رضاخان و شهربانی دستجاتی از به اصطلاح طرفداران جمهوری وارد میدان بهارستان شده و با برپایی تظاهرات در صدد برآمدند نمایندگان مجلس را برای تصویب خلع قاجار و برقراری حکومت جمهوری در ایران تحت فشار قرار دهند و رؤسا و مدیران بسیاری از وزارت‌خانه و دوایر دولتی و حکومتی را به اجبار به حضور رضاخان برده و چنین وانمود کردند که این گروه همراه با کارکنان دوایرشان طرفداران جمهوری هستند "به علاوه دفتری در هر وزارت خانه باز شدکه کلیه اعضاء مجبور بودند به نام جمهوری‌خواهان نام خود را در آن دفتر ثبت نمایند" در همان روز 28 اسفند کلیه مؤسسات دولتی را تعطیل کرده و به کارکنانشان دستور دادند در تظاهرات به اصطلاح جمهوری‌خواهی شرکت کنند. اما در همان زمان تظاهرات بزرگی از سوی اقشار گسترده مردم عمدتاً در داخل و اطراف مسجد شاه تهران برقرار بود که جمعیتی بیش از هشت هزار نفر در آن شرکت داشتند. در این حرکت بالاخص علما و روحانیون مخالف جمهوری‌خواهی رضاخانی نقش قابل توجه و درجه اولی بر عهده داشتند "رفته رفته صدای سیلی هم که به صورت مدرس خورده بود طنین‌انداز شد و مانند رعد در تمام فضای تهران پیچید و در تمام محافل و مجالس اظهار تنفر نسبت به جمهوری می‌شد. مردم نسبت به این حرکت قبیح که به مدرس اعمال شده بود صحبتها می‌کردند و همین امر هم زمینه را برای انقلاب عمومی حاضر می‌ساخت." 9 در این میان رضاخان به فشار برای وادار ساختن محمد‌حسن میرزا ولیعهد به استعفا ادامه داد و به صراحت اظهار کرد که ولیعهد از قصرگلستان اخراج شود. اما محمد‌حسن میرزا پیام داد به سردارسپه بگویید که تو بایستی از روی نعش من به تخت جمهوری ‌بنشینی." در حالی که در مجلس شورای ملی هم نطقهایی در انتقاد از سلسله قاجار ایراد می‌شد، سید‌حسن مدرس خطاب به طرفداران رضاخان گفت: " به چه مناسبت ولیعهد زن و بچه خود را بردارد و از قصر سلطنتی خارج شود." ضمن این که به دنبال سیلی‌ خوردن مدرس، فضای عمومی مجلس هم به تدریج به سوی مخالفان جمهوری‌خواهی و رضاخان تغییر پیدا کرده و برخی از نمایندگان به حمایت از مدرس و فراکسیون اقلیت او پرداختند. در این میان تلاش طرفداران جمهوری رضاخانی جهت تعطیل بازارهای تهران هم نتایجی معکوس به بار آورد و با ابتکار برخی از علما و روحانیون نظیر شیخ حسین لنکرانی موج گسترده‌‌ای از مخالفان جمهوری‌ با شهربانی رضاخان و دیگر طرفداران او درگیر شده و موج گسترده‌ای از مردم کشور به سوی مجلس بهارستان به راه افتادند. بدین ترتیب تلاش رضاخان و هوادارانش جهت تصویب موضوع نظام جمهوری و تغییر نظام مشروطه که نهایتاً خلع قاجاریه را به دنبال داشت، تا پایان سال 1303 با هوشیاری و مخالفت گسترده مردم و پایمردی و شجاعت سید‌حسن مدرس و یاران اندکش در مجلس شورای ملی ناکام ماند. به ویژه مدرس جهت از اکثریت انداختن مجلس شورای ملی تلاش گسترده و در عین حال موفقی انجام داد. وی با خارج کردن تعدادی از نمایندگان از تهران، (که مجلس را از اکثریت می‌انداخت) خود در صحن علنی مجلس به مخالفت صریح و شدید با موضوع جمهوری‌خواهی پرداخت. بدین ترتیب و در حالی که شواهد و قراین موجود نشان می‌داد که طرح جمهوری‌خواهی رضاخان با مخالفتهای گسترده مواجه شده و مجلس شورای ملی هم عمدتاً به ابتکار مدرس و کم‌کاری تعداد قابل توجهی از نمایندگان بی‌طرف در راستای اهداف و خواسته رضاخان گام برنمی‌دارد. اطراف و اکناف میدان بهارستان نیز همه روزه مملو از جمعیتی بود که یکصدا بر ضد نظام جمهوری شعار می‌دادند. رضاخان جهت تهدید نمایندگان مجلس و به دنبال تلفنی که از سوی سید ‌محمد تدین شده بود، با خشم و تکبر وارد مجلس شورای ملی شد. وقتی که "سردارسپه خود راتا نزدیک پله‌ها رسانید روی پله شیخ‌ مهدی سلطان واعظ، مشغول خطابه بر علیه جمهوریبود. سردارسپه خود را به او رسانید و با شلاقی که در دست داشت به او زده و گفت او راپایین بیاورید. در این موقع یکنفر از میان جمعیت پاره آجری به طرف سردارسپه پرتاب کرد که به پشت او اصابت کرد و سردارسپه دستور داد مردم را با سرنیزه بزنند و برانند" اما ورود رضاخان به مجلس هم جز پیچیده‌تر کردن اوضاع ثمر دیگری برای اونداشت و بدین ترتیب چاره‌ای جز اعتراف به شکست و نومید شدن از پا گرفتن فکر جمهوری‌خواهی قلابی‌اش نداشت. وی پس از چند روز در 12 فروردین 1303 و به دنبال سفری که به شهر قم انجام داده بود، طی بیانیه‌ای اعلام کرد که از اندیشه جمهوری‌خواهی صرفنظر کرده است. با این احوال در روز 18 فروردین 1303 از کار کناره گرفت و به صورت قهر از تهران خارج شد. ضمن این که احمد‌شاه هم دستور عزل او را صادر کرد. در این فاصله طرفداران و عوامل او به انحاء گوناگون کوشیدند از اهمیت او و نقشی که مدعی بودند وی در تأمین امنیت کشور داشت و خطراتی که در شرایط غیبت او می‌‌توانست به قول آنان امنیت کشور را تهدید کند، سخن به میان آوردند. هنگامی که رضاخان متقاعد شد طرح او خواهد توانست ورق را به سود او بازگرداند، به تهران بازگشت و در حالی که به نظر می‌رسید در شرایط حضور سید‌حسن مدرس در مجلس شورای ملی نمایندگان جرئت رأی اعتماد مجدد به کابینه او را پیدا نخواهند کرد. لذا گروهی از حامیان رضاخان در مجلس "نقشه‌ای طرح کردند که هر طوری هست برای جلسه مزبور [رأی اعتماد به رضاخان] با یک مهارت و تردستی عجیبی مدرس را بدزدند." سپس به مدرس چنین وانمود ساختند که رضاخان بر آن شده است با او آشتی کند و بدین ترتیب مدرس را به منزل قوام‌الدوله کشانیدند. اما مدرس هر چه منتظر ماند. خبری از رضاخان نبود. در این فاصله چند ساعته و "از دوساعت بعد ازظهر الی ساعت 9 شب وقت مدرس را به این کیفیت گرفتند و او را به این مهارت توقیف کردند که مدرس به مجلس نرود و در جلسه خصوصی حضور نداشته باشد تا مجلس بدون مخالفت او به سردارسپه اظهار تمایل نماید. همین که جلسه خصوصی تمام شد و با نود رأی به سردارسپه اظهار تمایل شد به مدرس گفتند که سردارسپه به علت گرفتاری زیاد عذر آورده و موقع شرفیابی را به روز دیگری موکول کرده است..." 10 بدین ترتیب و به رغم رأی تمایل مجدد مجلس به رضاخان غائله جمهوری‌خواهی به دست فراموشی سپرده شد و نشریات و روزنامه‌های مخالف جمهوری‌‌خواهی رضاخان مطالب فراوانی در انتقاد از رضاخان و جمهوریش چاپ و منتشر ‌کردند. این در حالی بود که شواهد و قراین موجود نشان می‌داد که رضاخان و حامیان خارجی او به رغم پایان غائله جمهوری‌خواهی (دی 1302 ـ فروردین 1303) کماکان طرح انقراض قاجاریه و برکشیدن وی به سریر سلطنت را دنبال می‌کنند. اما برای پیشبرد و عملی ساختن این هدف، با توجه به تجربیات تلخ گذشته خود را نیازمند به کار گرفتن راهکارها و ترفندهای جدی‌تر و حساب شده‌تری می‌دیدند، هرچند موفقیت نهایی طرح زمان بیشتری طلب کند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسین مکی، تاریخ بیست‌ ساله ایران، ج2، تهران، امیرکبیر، 1359، صص 279-280. 2. یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج4، تهران، فردوسی، 1361، صص 306-307. 3. همان، ص 309. 4. حسین مکی، ص 296. 5. یحیی دولت‌آبادی، ص 319. 6. همان، ص 329. 7. همان، صص 345-346. 8. همان، ص 351. 9. حسین مکی، صص 319-321. 10. همان، ص 353. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

تغییر نشانها و علائم سلطنتی و لشکری در حکومت محمدرضا پهلوی

حسین ریوندی با روی کار آمدن هر حکومت جدیدی یکی از نخستین چیزهایی که تغییر می‌یابد علائم و نشانه‌های آن حکومت است،‌ زیرا در دنیای نشانه‌ها معنایی عمیق و اثرگذار وجود دارد. محمدرضا شاه نیز هر چند پس از تبعید پدرش بر کرسی قدرت پهلوی تکیه زد، تغییر علائم و نشانهای سلطنتی را در همان ابتدای سلطنت در دستور کار خود قرار داد. در هر ملت و کشوری، با توجه به دگرگونی و فروپاشی حکومتها و تشکیل حکومت جدید، شاهان و حکام نشانها و علامات سلطنتی و تشریفاتی و کشوری خود را نسبت به زمان و موقعیت و سلیقه خود تغییر می‌دادند تا وجهه برتری حکومتشان را با حکومت قبلی مشخص کنند و بتوانند برنامه و کارآمدی خود را برای مردم مسجل کنند و در واقع خود را بالاتر و قانونمندتر از حکومت قبلی نشان دهند و این تغییرات از مرسومات دیرینه و قدیم‌الایام است که حکام و شاهان گذشته نیز از آن تبعیت می‌کردند. در ایران و در حکومت پهلوی دوم نیز یکی از موارد و ضروریاتی که می‌بایست قبل از تاجگذاری محمدرضا پهلوی در امورات حکومت و دربار شاهنشاهی تغییر می‌یافت اصلاح نواقص و کهنگی علائم و نشانهای تشریفات درباری و کشوری بود که این علائم بیشتر مورد استفاده اعضای خاندان پهلوی، رجال و نظامیان و کارکنان دربار قرار می‌گرفت که در رسوم خاص و مناسبتهای مختلف و مسافرتها از آن استفاده می‌کردند. این علائم به دلیل داشتن شباهت و نواقص شکلی و ظاهری، کهنگی و قدیمی بودن آن باید تغییر شکل می‌یافت تا شخصیتها و رتبه‌ها و پستهای افراد توسط این علائم از یکدیگر متمایز و در جایگاه مناسب مقام خود قرار گیرند. این علائم شامل: تاج سلطنتی، پرچم سلطنتی، نشانهای لشکری و کشوری و پرچم ملی بود که یکی از این موارد اصلاحی نیز به پرچم ملی کشور اختصاص یافت. پیگیری و اصلاحات این امور و علائم برعهده مرتضی یزدان‌پناه وزیر جنگ وقت بود که آن را به انجام رساند. بدین سان فردریک تالوک بازرس ویژه راه‌آهن دولتی ایران از طرف مرتضی یزدان‌پناه ماًمور بررسی و چگونگی اصلاح این کار شد که نظریه و پیشنهادش را در خصوص تغییر و اصلاح علائم فوق به شرح ذیل در سه صفحه گزارش کرد. شایان ذکر است که اصل سند در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران نگهداری می‌شود: [تاج، شیر و خورشید] وزارت راه بنگاه راه‌آهن دولتی ایران اداره... ناحیه... شماره... تاریخ ... 133 پیوست... محرمانه مستقیم تیمسار معظم سپهبد یزدان‌پناه وزیر محترم جنگ پیرو مذاکراتی که راجع به اصلاح نواقصات در امور تشریفات سلطنتی به عمل آمده، حسب‌الامر مقام معظم ذیلا مشاهدات خود را که می‌بایستی قبل از تاجگذاری اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به صورت صحیح و مرتبی درآید به عرض می‌رساند تا به وسیله کمیسیونی مرکب از افراد خبره و متخصصین درجه اول این موضوع بررسی و پیشنهادات مربوطه توسط آن تیمسار معظم برای تصویب به پیشگاه ملوکانه برسد. 1. تاج سلطنتی همین طور که آن تیمسار معظم مستحضرند، از بدو تاسیس سلسله جلیله پهلوی توجهی که می‌بایستی به فرم تاج سلطنتی بشود، نشده، چنان‌که تاج سلطنتی که باید همیشه در بالای آن جقه داشته باشد در اغلب از فرامین و حتی روی واگون سلطنتی ندارد و از طرفی کلیه افراد خانواده سلطنتی و حتی اعضاء و کارکنان دربار نیز از همان فرم تاج استفاده بنمایند که کاملا برخلاف اصول بین‌المللی می‌باشد. چون شکل تاج سلطنتی، تاج ملکه، تاج ملکه مادر، تاج ولیعهد، تاج شاهپورها و تاج شاهدختها باید فرم آن با یکدیگر فرق داشته باشد و همچنین هر عضوی از خانواده جلیل سلطنتی باید آرم بخصوص داشته باشند که آن هم روی اصول علم (میرالدی) باید تهیه و یک کتابچه مصور با آئین‌نامه‌های مربوطه برای استحضار سلاطین و روسای دول دیگر و ادارات داخلی و عموم افراد کشور منتشر گردد. 2. پرچم سلطنتی به طوری که خاطر عالی مستحضر است پرچم فعلی دارای یک تاج در وسط آن می‌باشد. درصورتی که طبق رسوم بین‌المللی در وسط پرچم آرم شاهنشاه و در دور آن علائم دولت و کشور باید باشد. علاوه بر این که مرسوم است که ملکه و سایر افراد خانواده سلطنتی هر یک باید پرچم بخصوص داشته باشند و به اضافه وزیر جنگ و سپهبدان کشور نیز حق داشتن پرچمهای بخصوصی دارند. این تصاویر پس از تهیه و تصویب باید در همان نشریه که قبلا به عرض رسیده چاپ و منتشر شود. 3. پرچم ملی به پیوست کتابچه راجع به پرچمهای ملی پاکستان تقدیم می‌شود که عینا ملاحظه و اهمیت پرچمهای ملی را که در تمام کشورها قائل می‌باشند استنباط فرمایند. [تاج، شیر و خورشید] وزارت راه بنگاه راه‌آهن دولتی ایران اداره... ناحیه... شماره... تاریخ... 133 پیوست... در صورتی که در مورد پرچم ایران و به خصوص شیر و خورشید هر اداره و هر فردی بدون رعایت اصول مقرره با سلیقه خود تهیه می‌نمایند و اغلب ادارات و اهالی اطلاعی از پرچمهای مختلف کشور ایران ندارند پیشنهاد می‌نماید که پس از بررسی کتابچه مخصوص از نمونه پرچمهای ملی تهیه و در دسترس عموم گذارده شود. 4. نشانها البته خاطر مبارک مستحضر است که وضعیت نشانهای کشور ایران بی‌اندازه خراب شده و تعداد آن در جلوس سلسله جلیله پهلوی بیش از سه نشان کشوری و پنج نشان ارتش بیش نبوده فعلا به بیش از پنجاه عدد رسیده و ادارات مختلف از مراحم و الطاف شاهانه که مایلند کارکنان کشور را به وسایلی تشویق فرمایند استفاده نموده و به طوری که اکنون افسران جزء، بیش از افسران ارشد و امراء لشگر که هر کدام یک عمری برای کشور انجام وظیفه نموده‌اند دارای نشان می‌باشند و در نتیجه نیز ارزش واقعی نشانهای مزبور تقریبا از بین رفته، بنا براین اقتضا دارد که نشانهای مزبور به دو درجه تقسیم گردد. 1. نشانهای اصلی کشوری و لشگری که امتیازات خاصی خواهند داشت. 2. نشانهای دیگر که فقط جنبه تشویقی تشریفاتی داشته باشند. البته زمان نشانها باید از لحاظ اندازه و رنگ فرق داشته باشد و علاوه بر این نشانهای اصلی به اشخاص حتی لقب مخصوص داده می‌شود و یا حروف اول نشان پس از اسم شخص دارنده نشان. چنانچه به عرض رسیده در کشورهای خارجه نشانهای رسمی باشگاهی مخصوص تشکیل می‌دهند و این جمعیت مواظبند که ارزش نشان از بین نرود و در ایران روی همین اصول ممکن است دو جمعیت تشکیل داد مثلا جمعیت ذوالفقار برای نشانهای ارتشی و جمعیت تاج همایون برای نشانهای کشوری، البته جرئیات این پیشنهاد باید توسط کمیسیون معروضه در قرق انجام شود و چون تصمیمات کمیسیون با نظریات خیلی اشخاص مخالف خواهد بود، لذا انجام این امر باید طبق امریه مخصوص اعلیحضرت همایونی باشد و پیشنهاد می‌نماید که کمیسیون مزبور تحت ریاست آن تیمسار معظم عبارت از دو نفر نماینده از ارتش و دو نفر نماینده از دربار شاهنشاهی و دو نفر متخصص مربوطه تشکیل شود. با تقدیم احترام فائقه فردریک تالوک بازرس ویژه راه آهن دولتی ایران [252 تا 250- 249- 145د] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

بازسازی آرامگاه مدرس

امام خمینی (ره) در 28 شهریور 1363طی پیامی به آیت‌الله حاج‌شیخ عباس واعظ طبسی تولیت آستان قدس رضوی از ایشان خواست ‌آرامگاه مرحوم سید‌حسن مدرس را تعمیر و بازسازی کند. متن پیام امام به شرح زیر است: بسم‌‌الله الرحمن‌ الرحیم در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی، بزرگداشت مجاهدی عظیم‌الشأن و متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سیاه اختناق رضاخانی می‌زیست لازم می‌باشد. زیرا در زمانی که قلمها شکسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی‌کرد. در آن روزگار، در حقیقت حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود، و میدان تاخت و تاز قلدری هتاک در سطح کشور باز، و دست مزدوران پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزاده‌ی وطن و علمای اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالمِ ضعیف‌‌الجثه، با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانی چون شمشیر حیدر کرار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایت را ‌آشکار کرد، و مجال را بر رضاخان کذایی تنگ و روزگارشان را سیاه کرد. و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت شریف نثار کرد. و به دست دژخیمان ستمشاهی در غربت به شهادت رسید،‌و به اجداد طاهرینش پیوست. در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرس، که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره‌ی درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می‌نمود و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد، ارزش این شخصیت عالیمقام را نمی‌تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست. و اینک با سربلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی اورا هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم؛ و با خدمت ناچیز خود مزار شریف دور افتاده‌ی او را تعمیر و احیا نماییم. مناسب دیدم که این خدمت را در اختیار جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ عباس واعظ طبسی ایده‌‌الله تعالی ـ قرار دهم. مردی خدمتگزار به اسلام و آستان قدس رضوی که در مدت تصدی کوتاهش خدمات شایان تقدیری به آستان ملکوتی حضرت رضا ـ سلام‌الله علیه و علی آبائه ـ نموده است،‌ و پرده از چپاولگریهای پنجاه ساله‌ی رژیم ستمگر پهلوی برداشته است ـ جزاه‌الله عن الاسلام خیراً ـ امید است ایشان به وجهی مناسب با شخصیت آ‌ن بزرگوار این خدمت را همچون خدمتهای ارزشمند دیگرشان به اتمام برسانند، و موجبات رضایت خداوند متعال و خشنودی حضرت رضا ـ سلام‌الله علیه ـ و فرزند عزیزش حضرت بقیه‌الله ـ ارواحنا‌المقدمه الفداء ـ را فراهم نماید. از خداوند متعال رحمت در جوار قدس خود برای آن بزرگمرد تاریخ، و عظمت برای اسلام، و سعادت برای ملت غیور، و پیروزی برای مجاهدین اسلام بر سپاه ظلم و کفر، و غفران برای شهدای در راه خدا، خصوصاً شهدای جنگ تحمیلی، و صحت برای آسیب‌دیدگان و رهایی برای اسرا و مفقودین و صبر و اجر برای بازماندگان آنان را خواستارم. والسلام علی‌عبادالله الصالحین و رحمت‌آلله و برکاته. روح‌‌الله الموسوی الخمینی منبع: صحیفه امام، ج 19، ص 73 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

اندیشه‌‌ سیاسی‌ شهید آیت الله مدرس

این‌ نوشتار به‌ بررسی‌ مهمترین‌ اندیشه‌ها و فعالیت‌های‌ علمی شهی آیت الله ‌مدرس‌ خواهد پرداخت‌ و برجسته‌ترین‌ زمینه‌های‌ اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ او را مورد تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار می‌دهد. 1ـ اندیشه‌ی‌ جامعیت‌ جامعیت‌، واژه‌ای‌ است‌ که‌ در اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ مدرس‌، فراوان‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. او این‌ واژه‌ را در معنای‌ عصبیت‌ به‌ کار می‌گیرد. از نگاه‌ مدرس‌، جامعیت‌، عنصری‌ است‌ که‌ همیشه‌، قرین‌ فتح‌ و موفقیت‌ است‌. مهم‌ این‌ است‌ که‌ بتوانیم‌ این‌ جامعیت‌ و قومیت‌ را حفظ‌ و زنده‌ نگاه‌داریم‌. وی‌ ]مدرس‌[ در ادامه‌ این‌ پرسش‌ را مطرح‌ می‌کند که‌: «قومیت‌ هر قومی‌، بقای‌ هر قومی‌، شرافت‌ هر قومی‌ و ترقی‌ هرقومی‌ به‌ چیست‌؟ قومیت‌ یک‌ قوم‌، از حفظ‌ جامع‌ آن‌ قوم‌ است‌ والاّ هر قومی‌ که‌ افرادی‌ هستند مختلف‌، اگر در تحت‌ یک‌ جامعی‌ نباشند، عنوان‌ قومیت‌ از افراد، منتزع‌ می‌شود. بقای‌ هر قومی‌ به‌ چیست‌؟ بقای‌ هر قومی‌ به‌ حفظ‌ جمع‌ بین‌ افراد آن‌ قوم‌ است‌. اگر قومی‌ صدمیلیون‌ افراد داشته‌ باشد و حفظ‌ جامع‌ خودشان‌ را نکنند، آن‌ قوم‌ کالجراد المنتشر، یک‌ افرادی‌ هستند متشتت‌ و هیچ‌ اثر و فایده‌ اجتماعی‌ بر آن‌ کثیره‌ مترتب‌ نخواهدبود. ترقی‌ و تعالی‌ هر قومی‌ به‌ این‌ خواهد شد که‌ جامع‌ میان‌ خودشان‌ را نگهداری‌ کنند و به‌ واسطه‌ی‌ ترقی‌ آن‌ جامع‌، ترقی‌ کنند. هر قومی‌ که‌ جامع‌ خودش‌ را از دست‌ داد، حیثیتش‌ تنزل‌ کرد.» مدرس‌، معنایی‌ گسترده‌ از جامعیت‌ را مد نظر دارد که‌ عصبیت‌، فرهنگ‌، تاریخ‌ و عقاید را نیز در برمی‌گیرد. از این‌ رهگذر، عقیده‌ دارد: «بنده‌ موافقم‌ که‌ هر قومی‌، لسان‌ خودش‌ را حفظ‌ نکرده‌، ضعف‌ به‌ قومیتش‌ وارد می‌شود، لباس‌ خودش‌ را حفظ‌ نکرده‌ ، ضعف‌ به‌ قومیتش‌ وارد می‌شود. لباس‌ خودش‌ را حفظ‌ کند، صفات‌ خلقی‌ خودش‌ را حفظ‌ کند. به‌ هر اندازه‌ که‌ جامع‌ خودش‌ را حفظ‌ کند، به‌ همان‌ اندازه‌ قومیتش‌ باقی‌ است‌.» اگر چه‌ مدرس‌ در سخنان‌ خود به‌ خط‌، زبان‌، لباس‌، آداب‌ و رسوم‌ به‌عنوان‌ محورهای‌ وحدت‌ و اتحاد در زندگی‌ خود نیز پایبند است‌، چنان‌چه‌اگر به‌ رسم‌الخط‌ او به‌ هنگام‌ ورودش‌ به‌ ایران‌ نظری‌ بیفکنیم‌، نوشته‌های‌او به‌ خط‌ ثلث‌ و در پایان‌ عمر به‌ شیوه‌ی‌ نستعلیق‌ گرایش‌ یافته‌ است‌ وهم‌چنین‌ در ادبیات‌ سخنوریش‌ که‌ در آغاز از جملات‌ و کلمات‌ عربی‌ مصطلح‌ در حوزه‌ها سرشار است‌ و به‌ قول‌ خودش‌ «از تعبیرات‌ آخوندی‌استفاده‌ می‌کند»، اما به‌ مرور ملاحظه‌ می‌شود که‌ به‌ یک‌ زبان‌ بسیار روان‌ وساده‌ فارسی‌ دست‌ پیدا کرده‌ است‌ و باز هم‌ در جای‌ جای‌ سخنانش‌می‌بینیم‌ که‌ به‌ استفاده‌ از کلمات‌ فرانسه‌ و انگلیسی‌ اعتراض‌ می‌کند. برای‌مثال‌ می‌گوید: «چرا به‌ کابل‌ نمی‌گویید سیم‌ زیر آبی‌؟» اما آن‌قدر برای‌تحقق‌ حفظ‌ جامع‌ زبان‌ اصرار نمی‌ورزد که‌ برای‌ حفظ‌ آن‌ جامع‌ اساسی‌ یعنی‌ اسلامیت‌ و به‌ همین‌ لحاظ‌ از به‌ کارگیری‌ واژه‌هایی‌ هم‌چون‌ پروگرام‌که‌ در آن‌ روزگار مصطلح‌ بود و جایگزینی‌ در فارسی‌ متداول‌ نداشت‌، ابایی‌ ندارد. مدرس‌ با شناختی‌ که‌ از جهان‌ و تاریخ‌ و فلسفه‌ داشت‌ به‌ نیکی‌ می‌دانست‌ که‌ زبان‌، نژاد، اقلیم‌، لباس‌ و آداب‌ و رسوم‌، گرچه‌ هرکدام‌ می‌توانند جامع‌ قومیت‌ باشند، ولی‌ اگر جامعی‌ چون‌ اعتقادات‌ وباورها در کنارشان‌ نباشد، آن‌ جامع‌ها در هم‌ می‌ریزند و دیگر نه‌ قومی‌ و نه‌ قومیتی‌ باقی‌ خواهد ماند. به‌ این‌ دلیل‌ که‌ بسیاری‌ از جنگ‌های‌ جهان‌ درمیان‌ هم‌زبانان‌ و هم‌نژادان‌ و هم‌ آب‌ و خاک‌ها و هم‌ آداب‌ و رسومان‌ اتفاق افتاده‌، اما هرگز ستیزی‌ میان‌ خردمندان‌ همفکر به‌ وقوع‌ نپیوسته‌ است‌. مدرس‌ عقیده‌ دارد: «در قرون‌ اخیر، وضعیت‌ دنیا در اثر کهنه‌شدن‌ و عقب‌ افتادن‌ یا غرور برخی‌ دول‌، جامعه‌های‌ دیگری‌ به‌ خیال‌ ترقی‌ خود افتادندیا از هوشیاری‌ یا از احتیاط‌ یا از تجدید به‌ خیال‌ ترقی‌ خود افتادند و بالخصوص‌ در اروپا در قرون‌ اخیر، در صد و پنجاه‌ سال‌ قبل‌، دولت‌هایی‌ وجود پیدا کردند که‌ درصدد برآمدنددولت‌های‌ کوچک‌ دنیا را بخورند. وضعیات‌ دنیا، همیشه‌ این‌ مقتضیات‌ را داشته‌؛ البته‌ معلوم‌ است‌، دول‌ مختلف‌ هستند.]برخی‌[ دولتی‌ هستند اعقل‌، دولتی‌ هستند عاقل‌. دول‌، اغنی‌دارد. بعضی‌ از دول‌ به‌ رویه‌ی‌ عقل‌ در مقام‌ بلع‌ دولت‌های‌کوچک‌ برآمده‌ و درصدد برآمدند دولت‌ها را کوچک‌ نمایند وقوی‌ شده‌، سایرین‌ را بلع‌ نمایند. بعضی‌ که‌ عاقل‌ بودند، لقمه‌های‌ درشت‌ درشت‌ برداشتند و کم‌کم‌ قوی‌ شدند...» مدرس‌ در خصوص‌ ارزش‌ و اعتبار پدیده‌ی‌ ملت‌ چنین‌ عقیده‌ دارد: «البته‌ مملکت‌، اصل‌ مبنایش‌ ملت‌ است‌. حقیقت‌ ممالک‌ عبارت‌ است‌ از ملتی‌ که‌ در آن‌ ملکت‌ جمع‌ شده‌ ]اند[... دولت‌،البته‌ یک‌ خدمتی‌ را از جانب‌ ملت‌ وظیفه‌دار است‌... دولت‌ درحقیقت‌ باید شبان‌ ملت‌ باشد... در واقع‌ نوکر ملت‌ است‌.» 2ـ اندیشه‌ ایرانی‌ گرایی‌ به‌ رغم‌ آن‌که‌ مدرس‌ در کسوت‌ روحانیت‌ و یکی‌ از مجتهدان‌ عصر خویش‌ است‌ و برای‌ پیاده‌ شدن‌ احکام‌ اسلامی‌ تلاش‌ می‌کند، اما درگفتار، نوشتار و اعمال‌ او، نشانه‌هایی‌ فراوان‌ از علاقه‌ای‌ وافر به‌ ایران‌ ومردم‌ آن‌، قابل‌ وارسی‌ است‌. از این‌ رهگذر، زمانی‌ که‌ او در نجف‌ به‌ کسب‌ درجه‌ی‌ اجتهاد نایل‌ می‌شود، از سوی‌ مراجع‌ وقت‌ به‌ ایشان‌ پیشنهاد مرجعیت‌ و رهبری‌ شیعیان‌ هندوستان‌ داده‌ می‌شود... با توجه‌ به‌ این‌که‌ چنین‌ مقامی‌، چه‌ از لحاظ‌ مادی‌ و چه‌ از نظر معنوی‌ برای‌ بسیاری‌ ازهمگنان‌ ایشان‌، به‌ صورت‌ یک‌ آرزو بود، اما مدرس‌ با رد آن‌ می‌گوید: «اگر من‌ بتوانم‌ خدمتی‌ بکنم‌، باید به‌ ایران‌ بروم‌ و به‌ مردم‌ ایران‌ خدمت‌ کنم‌.» همین‌ علاقه‌ به‌ ایران‌ است‌ که‌ وقتی‌ شورش‌ وهابی‌گری‌ در مکه‌ و مدینه‌ انجام‌ می‌شود، مدرس‌ در مجلس‌ از دولت‌ می‌پرسد که‌ شما چرا اقدامی‌ نمی‌کنید؟ دولت‌ پاسخ‌ می‌دهد که‌ این‌، مسأله‌ی‌ داخلی‌ عربستان‌ است‌ و ما نمی‌توانیم‌ اقدامی‌ بکنیم‌ و به‌ ما ربطی‌ ندارد، اما مدرس‌ می‌گوید: «این‌ مسأله‌ی‌ اسلام‌ است‌ و اسلام‌ هم‌ در ایران‌، موضوعیت‌ وطریقیت‌ پیدا می‌کند. از طرفی‌، دین‌ پیامبر اسلام‌ در معرض‌خطر قرار گرفته‌ و پیامبر گرامی‌ اسلام‌ هم‌ اصلاً یک‌ ایرانی‌است‌.... حضرت‌ ابراهیم‌ ایرانی‌ است‌، زیرا بابل‌ جزو مناطق‌ایران‌ بوده‌ است‌ و فرزندان‌ ابراهیم‌ هم‌ ایرانی‌ هستند... اگر قرارباشد بیرق اسلام‌ را کسی‌ به‌ دوش‌ بگیرد، این‌ کار، ویژه‌ ومخصوص‌ این‌ سرزمین‌ است‌ و در ایران‌ این‌ حرکت‌ انجام‌خواهد شد.» مدرس‌ در یکی‌ از دست‌نوشته‌هایش‌ چنین‌ می‌نویسد: «همه‌ جای‌ این‌ جهان‌، سرزمین‌ من‌ است‌ و من‌ از میان‌ این‌سرزمین‌ ها، سرزمین‌های‌ اسلامی‌ را بیشتر دوست‌ می‌دارم‌ و ازمیان‌ سرزمین‌های‌ اسلامی‌، نسبت‌ به‌ ایران‌، علاقه‌ی‌ خاصی‌ دارم‌و در ایران‌ هم‌ نسبت‌ به‌ اصفهان‌... دلبستگی‌ام‌ زیاد است‌.» علاقه‌ و عشق‌ او به‌ ایران‌ تا آن‌جاست‌ که‌ در مجلس‌ به‌هنگام‌ سخنرانی‌معروفش‌ در باب‌ سیاست‌ موازنه‌ی‌ عدمی‌ و وجودی‌ می‌گوید: «هرکس‌ بدون‌ اجازه‌ وارد خاک‌ ایران‌ بشود، خواه‌ عمامه‌ای‌باشد، خواه‌ شاپویی‌، او را با تیر می‌زنیم‌. بعد اگر مسلمان‌ بود براو نماز می‌خوانیم‌ وگرنه‌، چالش‌ می‌کنیم‌.» 3ـ اندیشه‌ی‌ توازن‌ عدمی‌ موازنه‌ی‌ عدمی‌، یکی‌ از اصطلاحات‌ سیاسی‌ ویژه‌ی‌ مدرس‌ است‌ که‌آن‌ را در باب‌ سیاست‌ خارجی‌ مطرح‌ می‌نماید. او در این‌ خصوص‌می‌گوید: «من‌ از هر دولتی‌ که‌ بخواهد دخالت‌ در امور ما بکند می‌ترسم‌ وباید توازن‌ عدمی‌ را نسبت‌ به‌ همه‌ مراعات‌ کرد، نه‌ توازن‌وجودی‌، یعنی‌ شما برای‌ خودتان‌، ما هم‌ برای‌ خودمان‌.» در این‌ حال‌، شاید بتوان‌ مخالفت‌ مدرس‌ با قرارداد 1919 را به‌ عنوان‌یکی‌ از مصادیق‌ بارز و قابل‌ توجه‌ اندیشه‌ی‌ سیاست‌ عدمی‌ او در نظرگرفت‌. از این‌ رهگذر، با برکناری‌ صمصام‌السطنه‌، میرزا حسن‌خان‌وثوقالدوله‌ به‌ قدرت‌ رسید و قرارداد 1919 میان‌ ایران‌ و انگلیس‌، منعقدگردید، اما پس‌ از آشکار شدن‌ جریان‌ قرارداد از سوی‌ محافل‌،واکنش‌های‌ سختی‌ نشان‌ داده‌ شد. وثوق الدوله‌ برای‌ ترساندن‌ مخالفان‌ ،شدت‌ عمل‌ به‌ خرج‌ داد و حتی‌ افرادی‌ سرشناس‌ مانند مستشارالدوله‌،ممتازالدوله‌، ممتازالملک‌، محتشم‌السطنه‌ و معین‌التجار بوشهری‌ را به‌کاشان‌ تبعید کرد. فرخی‌، عشقی‌، دشتی‌ و چند شاعر دیگر نیز زندانی‌ وتبعید شدند، ولی‌ هیچ‌یک‌ از این‌ اقدامات‌، آتش‌ مخالفت‌ را خاموش‌ نکردو مدرس‌ و یاران‌ او موفق‌ شدند از اجرای‌ قرارداد مذکور جلوگیری‌ به‌عمل‌ آورند. مدرس‌ دلایل‌ مخالفت‌ خود را با قرارداد چنین‌ بیان‌ می‌دارد: «قرارداد منحوس‌، یک‌ سیاست‌ مضر به‌ دیانت‌ اسلام‌، به‌ ضررسیاست‌ بی‌طرفی‌ ما بوده‌... ما بی‌ طرفیم‌. نباید تمایلی‌ نسبت‌ به‌سیاست‌ها بشود. ما بی‌طرفیم‌... الان‌ هم‌ همان‌ قسم‌ است‌ که‌عرض‌ می‌کنم‌. ما بی‌ طرفیم‌.... کابینه‌ی‌ وثوقالدوله‌ خواست‌ایران‌ را رنگ‌ بدهد، اظهار تمایل‌ به‌ دولت‌ انگلیس‌ کرد. برضد اوملت‌ ایران‌ قیام‌ نمود. حال‌ هم‌ هرکس‌ تمایل‌ به‌ سیاستی‌ بنماید،ما یعنی‌ ملت‌ ایران‌ با او موافقت‌ نخواهیم‌ نمود... ایرانی‌ بایدخودش‌ ایرانی‌ باشد. سیاستش‌ هم‌ باید ایرانی‌ باشد. هی‌می‌آمدند پیش‌ من‌ و می‌گفتند: این‌ قرارداد کجایش‌ بد است‌؟کدام‌یک‌ از موادش‌ بد است‌؟ هرکجایش‌ بد است‌؟ موردش‌ راذکر کنید تا برویم‌ اصلاح‌ کنیم‌. من‌ جواب‌ می‌دادم‌ آقایان‌، من‌رجل‌ سیاسی‌ نیستم‌، یک‌ نفر آخوندم‌ و از رموز سیاست‌ سردرنمی‌آورم‌، اما آن‌ چیزی‌ که‌ استنباط‌ می‌کنم‌ در این‌ قرارداد بداست‌ همان‌ ماده‌ی‌ اولش‌ می‌باشد که‌ می‌گوید ما]انگلیسی‌ها[استقلال‌ ایران‌ را به‌ رسمیت‌ می‌شناسیم‌... این‌ مثل‌این‌ است‌ که‌ یکی‌ بیاید و به‌ من‌ بگوید سید، من‌ سیادت‌ تو را به‌رسمیت‌ می‌شناسم‌. هی‌ اصرار کردند جهت‌ مخالفت‌ شماچیست‌؟ باز همان‌ حرف‌ سابق‌ خودم‌ را تکرار کردم‌.» مدرس‌ در ادامه‌، حوزه‌ی‌ امور مالی‌ و نظامی‌ را که‌ قرارداد درخصوص‌ آن‌ به‌ بحث‌ می‌پرداخت‌، با ژرف‌نگری‌ تحلیل‌ می‌کند. «این‌ قرارداد می‌خواهد استقلال‌ مالی‌ و نظامی‌ ما را از دستمان‌بگیرد، چون‌ اگر بنا باشد ایران‌ مستقل‌ بماند، هر چیزش‌ بایددست‌ ایرانی‌ باشد. حالش‌، مالش‌، حیثیتش‌، چه‌اش‌، چه‌اش‌،همه‌ چیزش‌ باید دست‌ ایرانی‌ باشد؛ اما این‌ قرارداد، یک‌ دولت‌خارجی‌ را در دو چیز مهم‌ مملکت‌ ما شریک‌ می‌کرد: در پولش‌و در قوه‌ی‌ نظامی‌اش‌...» او درباره‌ی‌ روابط‌ حسنه‌ با کشورهای‌ جهان‌، بویژه‌ کشورهای‌ همسایه‌می‌گوید: «چون‌ از ناحیه‌ی‌ ما زیانی‌ نیست‌، چه‌ زیان‌ سیاسی‌ یا پلتیکی‌نسبت‌ به‌ تمام‌ دول‌ خصوصی‌ یا دول‌ همسایه‌، بلا استثنا وهمیشه‌ در سیاست‌ و در اقتصاد، روابط‌ حسنه‌ داشته‌ایم‌ و بایدهم‌ داشته‌ باشیم‌...» «دولت‌ و ملت‌ ایران‌ باید سیاستش‌ نسبت‌ به‌ دول‌ عالم‌ به‌ نظرواحد باشد. سیاستش‌ این‌ تقاضا را دارد، ولی‌ بر همه‌ واضح‌است‌ که‌ دول‌ و ملل‌ اسلامی‌ طبیعتاً یک‌ خصوصیتی‌ با هم‌دارند.. البته‌ باید ما هم‌ یک‌ نظر خصوصی‌ به‌ آن‌ها داشته‌ وروابط‌ حسنه‌ی‌ خاص‌ با آن‌ها پیدا کنیم‌.» مدرس‌ در لابه‌لای‌ اندیشه‌ی‌ سیاست‌ خارجی‌ خویش‌، مسأله‌ی‌استقلال‌ را نیز مورد تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار می‌دهد: «... حقیقتاً و فی‌ نفس‌الامر، مملکت‌، مستقل‌ بودنش‌ به‌ دو چیزاست‌. یکی‌ وزارت‌ خارجه‌ و یکی‌ هم‌ این‌که‌ مملکت‌ به‌ همه‌ جادر داشته‌ باشد. به‌ عقیده‌ی‌ من‌ مملکتی‌ که‌ در به‌ همه‌ جا دارد ووزارت‌ خارجه‌اش‌ محکم‌ است‌، در دنیا استقلال‌ دارد و این‌معنی‌ استقلال‌ است‌. حالا در همه‌ جا داشته‌ باشد، معنی‌ این‌ رایک‌ وقتی‌ به‌ مناسبت‌ می‌گویم‌ که‌ باید ملتفت‌ شد که‌ هر کس‌بخواهد از استقلال‌ دولتی‌ بکاهد از درهایش‌ می‌کاهد... بنده‌ چه‌رفته‌ام‌ و چه‌ شنیده‌ام‌ یک‌ مأمور وزرات‌ خارجه‌ را ندیدم‌ وقتی‌از این‌جا می‌خواهد از او بپرسند که‌ آن‌جا می‌روی‌ می‌خواهی‌چه‌ کنی‌؟ بنده‌ پرسیدم‌ و دیدم‌ که‌ یک‌ مأمور وزرات‌ خارجه‌نیست‌ که‌ از این‌ دروازه‌ که‌ بیرون‌ می‌رود، چیزی‌ دستش‌ باشد که‌برود و به‌ آن‌ عمل‌ کند، ولی‌ هر مأموری‌ که‌ از خارجه‌ها می‌آیدتوی‌ این‌ شهر، من‌ که‌ یک‌ نفر آخوندم‌ و با هیچ‌کس‌ مربوط‌نیستم‌، مرا می‌شناسد، تاریخم‌ را می‌داند، سجل‌ احوالم‌ رامی‌داند، خوراکم‌ را حتی‌ زمانی‌ که‌ کوهستان‌ بودم‌ و شلغم‌می‌خوردم‌، می‌داند؛ اما مأمورما هر کدامش‌ را می‌دیدیم‌ و باآن‌ها داخل‌ مذاکره‌ می‌شدیم‌ که‌ چه‌ می‌کنید، می‌گفتند: حفظ‌تبعه‌ی‌ ایران‌! هر کجا هم‌ می‌رفتیم‌، می‌دیدیم‌ تبعه‌ی‌ ایران‌می‌آیند شکایت‌ می‌کنند از دست‌ مأمور ایران‌...» 4ـ اندیشه‌ روشنفکری‌ روشنفکری‌ و تجدد خواهی‌ با آشنایی‌ افراد با علوم‌ و فنون‌ غرب‌ آغازشد. این‌ افراد در مواجهه‌ با فعالیت‌های‌ علمی‌ غرب‌ آن‌چنان‌ تغییر کردندکه‌ به‌ طور عموم‌ خواستار پذیرش‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب‌ به‌ طور کامل‌شدند. در برخورد با چنین‌ جریان‌هایی‌، مدرس‌ حرکت‌ خویش‌ رابراساس‌ تعقل‌ و تدبیر قرار داده‌ بود، یعنی‌ در مواجه‌ با این‌ جریان‌، تابع‌قوای‌ شهویه‌ یا قوه‌ی‌ تخیل‌ و غضب‌ نبود، بلکه‌ حرکت‌ او نتیجه‌ی‌روشن‌بینی‌ و ژرف‌نگری‌ اندیشه‌اش‌ بود. او هرگز نکات‌ مثبتی‌ را که‌ این‌جریان‌ به‌ دنبال‌ داشت‌ انکار نکرد، بلکه‌ مشوق فراگیری‌ آن‌ نیز بود.این‌جاست‌ که‌ فرق او با ایرانیان‌ متعصب‌ آشکار می‌شود. حرکت‌ او برمبنای‌ عصبیت‌ قومی‌ نبود. او از افرادی‌ نبود که‌ هر چه‌ را که‌ خارجی‌باشد، اعم‌ از علم‌ و صنعت‌ یا راه‌ و روش‌ و آداب‌ و رسوم‌، همه‌ و همه‌ رادور بریزد و هر چیز خودی‌ را اعم‌ از افسانه‌ و خرافات‌ بر تارک‌ سرش‌بگذارد. ویژگی‌ دیگر در مورد مدرس‌، درک‌ مقتضیات‌ زمان‌ و مکان‌ بود. از این‌رهگذر، یکی‌ از معاصرین‌ مدرس‌ درباره‌ی‌ وی‌ می‌گوید: «مدرس‌... پای‌بند شاخ‌ و برگ‌های‌ زاید و مضر دیانت‌ نبود،منتها از نظر هم‌صدایی‌ نظیر پیشرفت‌ نیات‌ سیاسی‌اش‌، شرط‌عقل‌ را در این‌ می‌دید که‌ بنا به‌ دستور دکتر گوستاولوبون‌، خود راعاقلانه‌ تابع‌ ضروریات‌ محیط‌ بسازد.» مدرس‌ که‌ نسبت‌ به‌ تعالیم‌ مکتب‌ اسلام‌، شناخت‌ عمیق‌ پیدا کرده‌ بود،مانند روشنفکران‌ معاصر خویش‌ نبود که‌ به‌ خاطر سطحی‌نگری‌ نسبت‌ به‌تعالیم‌ اسلامی‌ در برخورد با فرهنگ‌ غرب‌، دچار از خود بیگانگی‌ و درنتیجه‌ خود باختگی‌ شود. «این‌که‌ ما تعقیب‌ از مقالات‌ روسو نمی‌کنیم‌، برای‌ این‌ است‌ که‌افکار عالیه‌ی‌ محمد بن‌ عبدالله‌ (ص‌) را برای‌ نظم‌ اجتماع‌ بهتر ازافکار روسو می‌دانیم‌.» 5ـ اندیشه‌ی‌ قانونمندی‌ از دیگر جنبه‌های‌ مهم‌ اندیشه‌ی‌ مدرس‌، نگاه‌ او به‌ پدیده‌ی‌ قانون‌ وقانونمندی‌ است‌. این‌ پدیده‌ آن‌قدر در اندیشه‌ی‌ او از والایی‌ و ارجمندی‌برخوردار است‌ که‌ او رعایت‌ قانون‌ را حتی‌ اگر بی‌فلسفه‌ هم‌ باشد، لازم‌می‌داند. مدرس‌، بحث‌ قانونمندی‌ را در حوزه‌های‌ گوناگون‌ به‌ کار می‌گیرد. ازاین‌ رهگذر، قانونمندی‌ شخص‌ قانون‌گذار بدان‌ سبب‌ که‌ او، خود درمجلس‌ قانون‌گذاری‌ فعالیت‌ می‌نمود، از مهمترین‌ عرصه‌های‌ این‌ اندیشه‌از دیدگاه‌ وی‌ می‌باشد. به‌ باور مدرس‌، تناسب‌ قانون‌ با شرایط‌ زمانی‌ ومکانی‌، جنبه‌ای‌ از قانونمندی‌ در قانون‌گذاری‌ به‌ حساب‌ می‌ آید. «... ماهیت‌ قانون‌ هم‌ باید به‌ جای‌ خودش‌ باقی‌ باشد. اگر تمام‌علوم‌ اروپا را هم‌ بیاوریم‌ و بخواهیم‌ قانون‌ وضع‌ کنیم‌، محقق‌است‌ که‌ زحمت‌ بیهوده‌ای‌ است‌ و شباهتی‌ به‌ قانون‌ ما ندارد.ماهیت‌ قانونی‌ حقوقی‌ و و جزایی‌ ما، ان‌ شاءالله‌ در کمیسیون‌مبرهن‌ خواهد شد...» رعایت‌ مصلحت‌ مردم‌ در قوانین‌، جنبه‌ی‌ دیگری‌ از لزوم‌ رعایت‌قانونمندی‌ در قانون‌گذاری‌ است‌. «... اگر قانون‌ اجرا نشود و توی‌ دهن‌ مردم‌ بخورد، برای‌ ماتعریفی‌ ندارد. ما باید قانونی‌ درست‌ کنیم‌ که‌ به‌ درد مردم‌ بخوردو به‌ صلاح‌ مردم‌ باشد...» از نگاهی‌ دیگر، مدرس‌ مبحث‌ قانونمندی‌ را تنها به‌ حوزه‌ی‌ تقنین‌محدود نمی‌کند، بلکه‌ گستره‌ی‌ آن‌ را تا مهمترین‌ عرصه‌ها، یعنی‌ علمی‌ واجرایی‌ پیش‌ می‌برد. از این‌ رهگذر، قانون‌ اساسی‌ را در مکانی‌ منیع‌ وحکم‌ آن‌ را لازم‌ الاجرا قرار می‌ دهد. «... قانون‌ اساسی‌ ، دستوری‌ است‌ که‌ ملت‌ به‌ آن‌ شخص‌ می‌دهدو حاکم‌ وسایس‌ اگر بر طبق‌ آن‌ عمل‌ نکرد، ظالم‌، متعدی‌ ولازم‌الدفع‌ است‌... پس‌ دستوری‌ که‌ ملت‌ به‌ اداره‌کنندگان‌ داده‌،همین‌ قانون‌ اساسی‌ است‌.» او بر این‌ باور است‌ که‌ «حاکم‌ با قانون‌ اساسی‌ است‌ و هر چه‌ او حکم‌کند، متبع‌ است‌.» مدرس‌ در مرحله‌ی‌ اجرای‌ قانون‌ نیز عقیده‌ دارد که‌ همگان‌ باید تابع‌قانون‌ اساسی‌ و قوانینی‌ باشند که‌ از سوی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ تصویب‌می‌ رسد. در حالی‌ که‌ مجلس‌، وظیفه‌ی‌ وضع‌، شرح‌، توضیح‌ و اصلاح‌قانون‌ را دارد، در اجرای‌ سیاست‌ها، وظیفه‌ی‌ دولت‌ و اعضای‌ آن‌،تابعیت‌ از قوانین‌ و اجرای‌ آن‌هاست‌. بدین‌ ترتیب‌ روشن‌ می‌شود که‌قانونمندی‌ مورد اشاره‌ی‌ مدرس‌ در حوزه‌های‌ یاد شده‌، یعنی‌ در وضع‌قوانین‌ و در اجرای‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌، اجتماعی‌ و اقتصادی‌ دولت‌،راهی‌ است‌ که‌ می‌تواند کشور را از مشکلات‌ عدیده‌ای‌ که‌ با آن‌ مواجه‌بود، برهاند. آن‌چه‌ بیان‌ گردید، خود نشأت‌ گرفته‌ از نگاه‌ مدرس‌ به‌ مجلس‌و جایگاه‌ آن‌ است‌ که‌ بخش‌ مهمی‌ از اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ او را تشکیل‌می‌دهد. 6ـ مجلس‌ و جایگاه‌ آن‌ بخش‌ دیگری‌ از اندیشه‌های‌ سیاسی‌ مدرس‌ به‌ دیدگاه‌ او در خصوص‌مجلس‌ و جایگاه‌ و حقوق آن‌ باز می‌گردد. مدرس‌ برای‌ مجلس‌، جایگاهی‌والا را در نظام‌ حکومتی‌ ترسیم‌ می‌کند، تا جایی‌ که‌ شاید هیچ‌کدام‌ ازقوای‌ کشوری‌ را توان‌ همطرازی‌ با آن‌ نیست‌. این‌ نگاه‌ در واقع‌ ناشی‌ ازبرتری‌ قانون‌ اساسی‌ بر دیگر قوانین‌ و برتری‌ مجلس‌ و وکلای‌ آن‌ بر دیگرقواست‌. مدرس‌ قانون‌ اساسی‌ را «رساله‌ی‌ علمی‌ دولت‌ ایران‌»می‌خواند. اهمیت‌ مجلس‌ در نگاه‌ مدرس‌ از آن‌ روی‌ است‌ که‌ این‌ نهاد، برخاسته‌از مردم‌ و منتخب‌ و وکیل‌ آن‌هاست‌. «... ما ولی‌ نیستیم‌. وکیل‌ هستیم‌ و بایدنظر موکلین‌ خود را بدانیم‌...» این‌ وکالت‌ به‌ مجلس‌ قدرت‌ می‌دهد تا دربالای‌ دست‌ تمامی‌ نهادهای‌ دیگر قرار گیرد. «... هر کاری‌ در مملکت‌حکومت‌ ملی‌ باید به‌ اداره‌ی‌ ملت‌ باشد و باید مجلس‌ شورای‌ ملی‌ رأی‌بدهد... اراده‌ی‌ ملت‌ حاکم‌ است‌...» بدین‌ ترتیب‌، مدرس‌ با تثبیت‌ جایگاه‌ برتر مجلس‌ بر دیگر قوا، از لزوم‌تبعیت‌ از قوانین‌ مجلس‌ سخن‌ می‌گوید: «هر کدام‌ از این‌ها، دولت‌ مستقلی‌ هستند، باید تابع‌ قوانین‌ این‌مجلس‌ باشند. نمی‌خواهند باشند، آن‌ها را به‌ خیر و ما را به‌سلامت‌.» «... دولت‌ غیر از اجرای‌ قوانینی‌ که‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ تصویب‌کرده‌، هیچ‌ کار و وظیفه‌ای‌ ندارد...» «... وزیر باید مجری‌ قانون‌باشد... وزیر اگر عالم‌ هم‌ باشد در غیاب‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌نباید خودش‌ یک‌ قانونی‌ وضع‌ کند...» مدرس‌ در سایه‌ی‌ برتری‌ مجلس‌ بر قوا که‌ برگرفته‌ از جایگاه‌ مردمی‌آن‌ است‌، وظایف‌ و تکالیف‌ مجلس‌ را در رعایت‌ حدود و انجام‌ وظایف‌خود برمی‌شمارد و آن‌ را مطلق‌العنان‌ رها نمی‌کند. «...اگر یک‌ روز هم‌ به‌ عمر مجلس‌ شورای‌ ملی‌ باقی‌ بماند، یک‌کسی‌ بر خلاف‌ اساس‌ مشروطیت‌ اقدام‌ کند، از وکالت‌ منعزل‌است‌...» «... قانون‌ باید حاکم‌ باشد و وضع‌ آن‌ از وظایف‌ مجلس‌ شورای‌ملی‌ است‌. اگر امروز که‌ مجلس‌ هست‌، یک‌ قانونی‌ محتاج‌ به‌اصلاح‌ و شرح‌ باشد، البته‌ باید به‌ مجلس‌ رجوع‌ کنند، نه‌ این‌ که‌هر جا نمی‌فهمند، خودشان‌ تغییراتی‌ داده‌ و یک‌ ماده‌ اضافه‌کنند...» «... شغل‌ مجلس‌ اختصاص‌ به‌ مالیه‌ی‌ مملکت‌ ندارد. باید درجنگ‌ کردن‌، در تعمیر کردن‌ و خراب‌ کردن‌ و بخشیدن‌ و همه‌ی‌این‌ها دخالت‌ کند. حکومت‌ملی‌ هم‌ معنایش‌ این‌ است‌ که‌ تمامی‌ کارهای‌ عمومی‌راجع‌ به‌ خود مردم‌ است‌. مردم‌ هم‌ وکیل‌ معین‌ می‌کنند که‌ به‌امورات‌ آن‌ها رسیدگی‌ کند... البته‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ حق‌نظارت‌ دارد و باید همه‌ قسم‌ تحقیقات‌ بنماید...» بدین‌ ترتیب‌، مجلس‌ از نگاه‌ مدرس‌ با رعایت‌ حدود، بر بالادست‌دیگر ترتیبات‌ سیاسی‌ کشور، قرار می‌گیرد. 7ـ سیاست‌ و دیانت‌ از دیگر جنبه‌های‌ حایز اهمیت‌ در اندیشه‌ی‌ مدرس‌، نگاه‌ او به‌پدیده‌ی‌ سیاست‌ و دیانت‌ و رابطه‌ی‌ این‌ دو با یک‌دیگر است‌. سیاست‌ درلغت‌ به‌ معنای‌ نگهداری‌ و حراست‌، حکم‌ راندن‌ بر رعیت‌، داوری‌ و تدبیرو اجرای‌ احکام‌ بر مبنای‌ دادگری‌ و شیوه‌ی‌ اداره‌ی‌ امور داخلی‌ و خارجی‌یک‌ کشور یا یک‌ جامعه‌ می‌باشد. این‌ واژه‌، با پسوندها و ضمایمی‌ که‌ به‌ خود می‌گیرد، معنایی‌ متفاوت‌ می‌یابد و حوزه‌های‌ گوناگونی‌ ماننداجتماع‌، اقتصاد، فرهنگ‌، سیاست‌ اجتماعی‌، سیاست‌ اقتصادی‌، سیاست‌ فرهنگی‌ و ترکیباتی‌ دیگر از این‌ دست‌ را شامل‌ می‌شود. از سوی‌ دیگر،دیانت‌ در معنای‌ لغوی‌ خود شامل‌ دینداری‌، خدا ترسی‌، دادگری‌،داوری‌، کیش‌، آیین‌، رسم‌ و قانون‌ می‌شود و از نگاه‌ کلی‌ به‌ معنای‌ مجموعه‌ای‌ از قوانین‌ و احکام‌ گوناگون‌ و دستورالعمل‌های‌ اخلاقی‌ وعبادی‌ است‌ که‌ از طرف‌ خداوند، به‌ وسیله‌ی‌ پیامبران‌ در اختیار نوع‌ بشرگذارده‌ شده‌ تا بدان‌ وسیله‌،، نظامی‌ عادلانه‌ را در جوامع‌ به‌ وجود آورند.بحث‌ ارتباط‌ میان‌ دین‌ و سیاست‌ و چگونگی‌ ارتباط‌ این‌ دو حوزه‌ بایکدیگر، بحثی‌ تازه‌ نیست‌ و از گذشته‌های‌ دور، اظهار نظرهای‌ گوناگونی‌در خصوص‌ آن‌ وجود داشته‌ است‌ و حضور حکومت‌های‌ دینی‌ وحکومت‌هایی‌ جدای‌ از دین‌ و حتی‌ معارض‌ با آن‌، حکایت‌ از دو سرطیفی‌ دارد که‌ در این‌ زمینه‌ می‌توان‌ ملاحظه‌ نمود. از رهگذر آن‌چه‌ بیان‌ گردید، مدرس‌ در خصوص‌ چگونگی‌ ارتباط‌ این‌دو مفهوم‌ با یک‌دیگر، در یکی‌ از جلسات‌ مجلس‌ چنین‌ می‌گوید: «... یک‌ وقتی‌ در نجف‌، آب‌ قحط‌ شده‌ بود. بنده‌ مسافرت‌ کردم‌بروم‌ اراضی‌ بابل‌ را ببینم‌. 10 ـ 15 روزی‌ رفتم‌. عتیقه‌جات‌ آن‌جارا استخراج‌ می‌کردند. فکر می‌کردم‌ ممالک‌ اسلامی‌ رو به‌ ضعف‌رفته‌ و ممالک‌ غیر اسلامی‌ رو به‌ ترقی‌. چندین‌ روز فکرمی‌کردم‌. بالاخره‌ فهمیدم‌ که‌ ممالک‌ اسلامی‌، سیاست‌ و دیانت‌را از هم‌ جدا کرده‌اند، ولی‌ ممالک‌ دیگر، سیاستشان‌ عین‌دیانتشان‌ یا جزو آن‌ است‌. لهذا در ممالک‌ اسلامی‌، اشخاصی‌ که‌متدین‌ هستند، دوری‌ می‌کنند از کسانی‌ که‌ داخل‌ سیاست‌هستند. آن‌ها که‌ دوری‌ کردند، ناچار همه‌ نوع‌ اشخاص‌، رشته‌ی‌امور سیاست‌ را در دست‌ گرفته‌ و لهذا رو به‌ عقب‌ می‌رود... من‌و امثال‌ من‌ که‌ مشروطه‌ را تصدیق‌ کردیم‌ برای‌ این‌ بود که‌ یک‌اختلافی‌ از بین‌ برداشته‌ شود. این‌ معنی‌ ندارد که‌ دولت‌ و ملت‌،سیاست‌ و دیانت‌ دو تا بشود. پیغمبر اکرم‌(ص‌) که‌ مؤسس‌دیانت‌ بود، رییس‌ سیاست‌ بود. از آن‌ وقت‌ که‌ اختلاف‌ پیدا شد،ممالک‌ اسلام‌ رو به‌ ضعف‌ رفت‌.» مدرس‌ در ریشه‌یابی‌ دلیل‌ انحطاط‌ مسلمین‌ در اداره‌ی‌ کشورها وسرزمین‌ها، یکی‌ نبودن‌ آیین‌ اعتقادی‌ اداره‌ کنندگان‌ با شیوه‌های‌ علمی‌اجرای‌ سیاست‌ و پیشبرد آن‌ را بعنوان‌ عاملی‌ اصلی‌ تلقی‌ می‌کند و تلفیق‌اعتقاد و عمل‌ و دین‌ و سیاست‌ را به‌ عنوان‌ عامل‌ رهایی‌ از انحطاط‌ موجودبر می‌شمارد. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

الگوهای رفتاری شهید مدرس در کلام امام

محمد مهدی اسلامی اگرچه دهم آذرماه سالروز شهادت آیت الله سید حسن مدرس است، لکن بیشتر این روز را به روز مجلس می‌شناسند؛ بی شک اصلی‌ترین علت نامگذاری این روز به نام مجلس، تاکید مکرر امام از الگو سازی مدرس برای نمایندگان بوده است. در سیامین سال تاسیس نظام جمهوری اسلامی، نیکو است بار دیگر برخی از این الگو ها که از سوی امام گوشزد گردیده بود، مرور گردد. چه آنکه حضرت امام درباره او فرمودند: " در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی، بزرگداشت مجاهدی عظیم الشأن و متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سیاه اختناق رضاخانی می‏زیست لازم می‏باشد. زیرا در زمانی که قلمها شکسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی‏کرد. در آن روزگار، در حقیقت حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود، و میدان تاخت و تاز قلدری هتاک در سطح کشور باز، و دست مزدوران پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزاده وطن و علمای اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالمِ ضعیف الجثه، با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانی چون شمشیر حیدر کرار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایت را آشکار کرد، و مجال را بر رضاخان کذایی تنگ و روزگارشان را سیاه کرد. " (1) شهید سید حسن مدرس، در روستای «سرابه کچو» از توابع اردستان اصفهان به دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلات در اصفهان عازم عتبات عالیات شد و در نزد اساتید بزرگی چون آخوند خراسانی و میرزای شیرازی به ادامه تحصیل پرداخت و به درجه اجتهاد رسید. مخالفت با ستمگریهای ظل السلطان (فرزند بزرگ ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان) او را در امور سیاسی آبدیده کرد. در مجلس دوم به عنوان یکی از پنج نفر علمای طراز اول از سوی مراجع تقلید انتخاب شد و با حاج آقا نوراللَّه نجفی (یکی از پنج نفر علمای طراز اول) به تهران آمد. در جریان قیام محمدعلی میرزا به همراه سایر مشروطه خواهان به مقاومت برخاست و در نتیجه این قیام با شکست رو به رو شد و به دنبال آن مصادره اموال شورشیان پیش آمد که با اولتیماتوم 1911 میلادی روسیه مواجه گردید. این اولتیماتوم با مخالفت شهید خیابانی و شهید مدرس رد شد. در قضیه مهاجرت که به دنبال اشغال بخشهایی از خاک ایران در جنگ جهانی اول به وقوع پیوست، وی تصدی دو وزارتخانه دولت آزاد در تبعید را به عهده داشت (1335 ه. ق.) قرارداد 1919 میلادی که به دنبال پیروزی بلشویکها در روسیه و سعی انگلیس در روی کار آوردن دولتی مقتدر و وابسته در ایران، بین وثوق الدوله و کاکس منعقد شده بود با مخالفت شدید مدرس لغو گردید. در جریان کودتای 1299 ه. ش. رضاخان، بشدت با آن به مخالفت برخاست و این مخالفتها با رضاخان تا هنگام تبعید وی در 16 مهرماه 1307 ادامه یافت و سپس، پس از ده سال در شهر کاشمر در عصر روز 27 ماه مبارک رمضان سال 1316 ه. ش. با زبان روزه او را مسموم و به دستور رضا خان او را به شهادت می‏رسانند. امام بارها مدرس را به عنوان الگوی مجلس و حتی دیگر قوا معرفی کردند؛ به عنوان نمونه زمانی که پس از استعفای بخشی از دولت مهندس میرحسین موسوی و در آستانه دومین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی آقایان عسکراولادی، مرحوم امانی، لبّانی، رخ صفت و حاج حیدری به محضر امام رفتند، معظم له فرمودند: " سعی کنید مثل مرحوم مدرس را انتخاب کنید- البته مثل مدرس که به این زودیها پیدا نمی‏شود، شاید آحادی مثل مدرس باشند- کسانی را که انتخاب می‏کنید باید مسائل را تشخیص دهند، نه از افرادی باشند که اگر روس یا امریکا یا قدرت دیگری تشری زد بترسند، باید بایستند و مقابله کنند. شما بازارها را بیدار کنید تا در تهران و سایر جاها اشخاص خوبی را به مجلس بیاورند، تا مجلس آینده ما از مجلس فعلی بهتر باشد. " (2) این الگو معرفی نمودن مدرس که در دیگر انتخابات ها نیز تکرار می گردید، عموماً همراه با معرفی خلقیات ویژه آن شهید وارسته بود. حضرت امام یکی از اصلی ترین شاخصه های مدرس را "شجاعت " بر می‌شمردند، حضرت امام درباره او فرموده بودند: "تاریخ مرحوم مدرس را دیده‏اید: یک سید خشکیده لاغرِ- عرض می‏کنم- لباس کرباسی- که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده- یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هرکس آن وقت را ادراک کرده می‏داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می‏خواهی؟ گفته بود که می‏خواهم که تو نباشی"(3) بنیانگذار کبیر انقلاب دیگر مشخصه مدرس را پایمردی در عمل به وظیفه برشمرده و فرموده بودند: " این‏طور نباشد که حالایی که مطابق میل من نشده، من کنار بروم... مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- گفته بود که من با جمهوری مخالفم- آن وقت مخالفت با جمهوری یک چیزی بود که واضح بود باید بشود؛ برای این که آنها می‏خواستند بساط درست کنند- گفت من با، گفته بود من با جمهوری مخالفم، لکن اگر جمهوری شد، کنار نمی‏روم، من در میدان هستم، من می‏روم سراغش... یک انسانی که می‏خواهد خدمت بکند، با هر رنگی که دارد، باید برود خدمت بکند. "(4) امام دیگر مشخصه او را تواضع و حضور او در میان مردم در عین اقتدار در برابر ظالم بر شمرده و می فرمودند: " می‏آمد در مدرسه سپهسالار- که مدرسه شهید مطهری است حالا- درس می‏گفت- من یک روز رفتم درس ایشان- مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه‏ای است دارد درس می‏دهد؛ این‏طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا- پیش ما- رفت مجلس. آن وقت هم که می‏رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می‏بردند. من مجلس‏ آن وقت را هم دیده‏ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کانَّهُ احساس نقص می‏کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می‏آمد، مثل اینکه یک چیز تازه‏ای واقع شده... برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‏کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی‏کرد؛ نه مقامی او را جذبش می‏کرد، [نه دارایی‏] ایشان وضعش این‏طور بود. "(5) امام حاصل این انقطاع را برخورد عزت مدارانه و فرعون شکنانه بر می شمرند و با ذکر حکایتی از مدرس می فرمایند: " این عملی که سفیر یا سفرای حضرت رسول انجام دادند، یک عمل ساده بزرگی بود. از اول، شخصیت آن فرعون را از اول شکستند. مرحوم مدرّس هم این عادت را داشت. توی حیاطش یک فرشی انداخته بود و آنجا می‏نشست. قلیان هم وقتی می‏خواست پا می‏شد خودش شروع می‏کرد درست کردن. در این خلال فرمانفرما وارد می‏شد، فرمانفرمای آن وقت را شما شاید نمی‏دانید چه مسئله‏ای بود. ایشان می‏گفت که قلیان را دستش می‏داد و می‏گفت که شما آبش را بریز تا من آتشش را درست کنم. فرمانفرما شکست می‏خورد. تحت تأثیر همچو واقع می‏شد که مدرّس به او گفت تو آب قلیان را بریز. وادارش می‏کرد که آب قلیان را بریزد و من خودم آتش را درست می‏کنم تا قلیان درست بشود. این برای این بود که برخورد با این مغزهای فاسد گاهی باید طوری باشد که از اول طمع نکنند به آن طرف. اگر با تواضع و خضوع و آن طوری که آن وقتها متداول بود رفتار می‏کردند، او طمع می‏کرد که اگر مطلبی دارد تحمیل کند. اما وقتی برخورد یک برخورد این طوری بود، ساده و لکن کوبنده، دیگر نمی‏توانست به او تحمیل کند مطلبی را.. " (6) امام راحل در مثالی دیگر می فرمایند: "یک کسی آمد گفت: من یک چیزی نوشتم برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که- یک همچو تعبیرهایی- که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی‏داند اصلش عدلیه را با «الف» می‏نویسند یا با «ع» می‏نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه اینکه این را در غیاب می‏گفت، در حضورشان هم می‏گفت. این‏جوری بود وضعش.. این چه بود؟ برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود، اتخذ الهَهُ هَویهُ (7) نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود... از هیچ کس هم نمی‏ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می‏زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده باد کذا و زنده باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم. خوب، در مقابل او، شما نمی‏دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود... "(8) از دیگر ویژگی های مرحوم مدرس در بیان امام زیر بار ظلم نرفتن او و تسلیم نشدن در برابر دشمن است؛ در این خصوص با ذکر خاطره ای می فرمایند: " اصل بنای استعمار از اول این بوده است که با هیاهو کارش را پیش ببرد، با تشر کارش را پیش ببرد... آنها یک مسئله‏ای را می‏خواستند از ایران، یک وقت می‏آمدند، اگر ایران یک سستی می‏کرد، یک کشتی از انگلستان می‏آمد در نزدیکهای دریاهای ما. همین اسباب این می‏شد که اینها عقب نشینی می‏کردند. از این‏ور روسیه یک وقتی یک اولتیماتومی داده بود و ارتشش هم شروع کرده بود به آمدن و در خودآنها هم این را گفتند، یک چیزی را از مجلس می‏خواستند هیچ کس جرأت نمی‏کرد صحبت کند، مرحوم مدرس رفت گفت، حالا که ما باید از بین برویم چرا با دست خودمان از بین برویم، بگذار آنها از بین ببرند. این را دیگران هم قبول کردند و رأی بر خلاف دادند و هیچی هم نشد. " (9) حضرت امام حتی در روحیه بخشی به یاران خویش نیز از مدرس شاهد مثال می آوردند و در پیامی پس از ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی به وی فرمودند: " مرحوم مدرس که به امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد: «به رضاخان بگویید من زنده هستم». مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. "(10) الگوسازی امام از رفتارهای شهید آیت الله مدرس آنقدر متعدد است که بیان تمام آنها در این مختصر نمی گند، اما امام در وصیت نامه خود، نقش پذیری از این الگو را در کادرسازی ها چنان با اهمیت می‌شمرند که تصریح می فرمایند: " اگر مجلس و دولت و قوه قضاییه و سایر ارگانها از دانشگاههای اسلامی و ملی سرچشمه می‏گرفت، ملت ما امروز گرفتار مشکلات خانه برانداز نبود... و دانشگاهها اگر اسلامی- انسانی- ملی بود، می‏توانست صدها و هزارها مدرس به جامعه تحویل دهد؛ لکن چه غم‏انگیز و اسفبار است که دانشگاهها و دبیرستانها به دست کسانی اداره می‏شد و عزیزان ما به دست کسانی تعلیم و تربیت می‏دیدند که جز اقلیت مظلوم محرومی همه از غربزدگان و شرقزدگان با برنامه و نقشه دیکته شده در دانشگاهها کرسی داشتند؛ و ناچار جوانان عزیز و مظلوم ما در دامن این گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به کرسیهای قانونگذاری و حکومت و قضاوت تکیه می‏کردند، و بر وفق دستور آنان، یعنی رژیم ستمگر پهلوی عمل می‏کردند. اکنون بحمداللَّه تعالی دانشگاه از چنگال جنایتکاران خارج شده. و بر ملت و دولت جمهوری اسلامی است در همه اعصار، که نگذارند عناصر فاسد دارای مکتبهای انحرافی یا گرایش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و سایر مراکز تعلیم و تربیت نفوذ کنند و از قدم اول جلوگیری نمایند تا مشکلی پیش نیاید و اختیار از دست نرود. (11) الگو سازی از این شهید بزرگ در نظر امام تا آنجا اهمیت داشت که پس از آنکه بانک مرکزی به تخصص لازم جهت طراحی، حکاکی و چاپ اسکناس جدید توسط متخصصان ایرانی رسید، امام خمینی در حکمی دستور فرمودند: " سزاوار است که [بر] اولین اسکناس که در ایران به طبع می‏رسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود. " (12) و یا خطاب به تولیت آستان قدس رضوی می فرمایند: " در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرس، که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می‏نمود. و تاکسی آن زمان را درک نکرده باشد. ارزش این شخصیت عالیمقام را نمی‏تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست. و اینک که با سر بلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی او را هرچه بهتر بشناسیم و بشناسانیم"(13) آنچه که از مدرس در خلال حیات سیاسی‏اش به یادگار باقی مانده روحیه مقاومت و سازش ناپذیری او در مقابل قدرتهای شیطانی و یک عمر مجاهده در دفاع از اسلام و میهن اسلامی است. حضرت امام در دوران مبارزه نیز به کرّات از شهید مدرس یاد می‏فرمودند و او را الگوی مبارزان و مجاهدان و مصداق بارز روحانیت انقلابی می‏دانستند و حتی در برابر خبرنگاری همچون اوریانا فالاچی نیز یاد او را زنده می کنند و زمانی که او از خواسته امام درباره بازگردانده شدن شاه تعجب کرده بود، می فرمایند: "مرحوم مدرس که با شاه سابق دشمن سرسخت بود، یک وقتی که [رضا]شاه به سفر رفته بود، وقتی آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من به شما دعا کردم. خیلی او خوشش آمده بود که چطور یک دشمن دعا کرده بود. گفته بود، نکته این است که اگر تو مرده بودی اموالی که از ما غارت کرده بودی و به خارجیها داده بودی همه از بین رفته بود. و من دعا کردم تو زنده باشی برگردی، بلکه بتوانیم ما مالها را برگردانیم. حالا ما هم همان طور هستیم و این پسر هم بیشتر از او اموال ما را برده است به خارج. " (14) پاورقی: 1- صحیفه امام، ج‏19، ص: 74 2- صحیفه امام، ج‏18، ص 276 3- صحیفه امام، ج‏16، ص: 452 4- صحیفه امام، ج‏19، ص: 330 5- صحیفه امام، ج‏16، ص: 452 6- صحیفه امام، ج‏13، ص: 485 7- سوره فرقان، آیه 43: «هوای نفسانی خود را به خدایی گرفته است». 8- صحیفه امام، ج‏16، ص: 454 9- صحیفه امام، ج‏18، ص: 383 10- صحیفه امام، ج‏21، ص: 431 11- صحیفه امام، ج‏ 7، ص: 495 12- صحیفه امام، ج‏19، ص: 431 13- صحیفه امام، ج‏19، ص: 74 14- صحیفه امام، ج‏10، ص: 101 منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی ۱۳۸۷/۰۹/۰۹ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

افکار مدرس یک قرن پیشتازتر از او بود

در برگی از یادداشتهای مدرس می‌خوانیم: بزرگان و برگزیدگان جهان،‌تا زنده‌اند غریب و تنهایند ولی بعد از مرگ آنان همه ادعا می‌کنند، که آشنا، هم سخن و هم فکرشان بوده‌اند. 1 مدرس در زمان حیات خود، این تنهائی و غربت را کاملاً احساس نموده و در بسیاری از موارد نیز به آن اشاره کرده است. در سفر اصفهان که یکی از سفرهای تاریخی اوست بدیدارکنندگان خود در مدرسه چهارباغ که همه از علما و مشاهیر آن دیارند می‌گوید: شما مرا، نه علی (ع) می‌دانید که به حکم وظیفه و اعتقاد خود همراهی و یاریم کنید و نه عمر که برای صلاح و مصلحت روزگار تنهایم نگذارید. 2 مدرس به خوبی آگاه است که در میان جامعه‌ی زمان خود، عقیده و کلامش غریب و ناشناخته است، تاریخ هم این تنهائی و غربت را در تمام زندگی او می‌شناسد، اینک می‌گوئیم مدرس در تمام دوران حیات خود به معنی واقعی غریب و تنها است. بدین معنی نیست که کسی او را از لحاظ ظاهری نمی‌شناسد، او در زندگی دنیوی به تمام معنی مشهور و معروف است، شهرت جهانی دارد ولی این شهرت دلیلی بر این نیست که او را می‌شناخته‌اند و به خاطر همین شناخت معروفیت یافته است جامعه‌ای که در آن روز گار مدرس را می‌شناخت و گرامی‌اش می‌داشت برای این بود که قهرمانی رشید و فداکار در جریان مبارزه با دیکتاتوری رضاخان در میان آن همه سکوت و ارعاب یافته بود، در نظر آنان مدرس تنها سیاستمداری بود که با حریف قوی پنجه‌ای یکاپرچه می‌نمود که سیاست و سپاه امپراطوری نیرومندی پشتیبان او بود، در حالی که به خوبی می‌دانیم وجود مدرس و نیروی فعاله شگفت‌انگیز او در همین یک بعد خلاصه نمی‌شود،‌تکفردی او در زمینه سیاست دروازه‌های تاریخ را بر روی او گشود و او را وارد دنیای جاودانگی‌ها نمود و این خود موجب آن شد که توانائیهای منحصر به فرد و وسعت دیدار و در ابعاد دیگر زندگیش تحت‌الشعاع فعالیتهای سیاسی او قرار گیرد: مرد سیاسی باید جامعیت داشته باشد جامعیت در علومی که من حیث‌‌المجموع بتواند دنیای موجود را بشناسد و یک قرن جلوتر از خود به پیش رود. 3 مدرس سیاست را علم می‌داند و آن را از علوم نظری می‌پندارد برای عقیده و نظر هر کس هم ارج و ارزش خاص همان نظر قائل است ولی اعتقاد دارد در کار سیاست واپسنگری و محدود بودن اندیشه و تفکر سیاسی در چهار دیواری محیط خویش و مقطع زمانی مشخص تنگ‌نظری سیاسی را می‌نمایاند چنان به نظر می‌رسد که مدرس اعتقاد دارد سیاستمداری که تا یک قرن بعد از خود را مورد توجه قرار می‌دهد و فعل و انفعالات آن را در نظر می‌گیرد در علم سیاست جامعیت دارد اگر می‌گوید: امروز در مملکت شما من هیچ دماغی را سراغ ندارم که در سیاست بالاتر و قوی‌تر از خودم باشد.4 ناظر بر همین جریان دقیق فکری او است. برای تفهیم بیشتر فلسفه سیاسی خود در یکی از نطق‌های خویش برای مجلسیان که درک سخن و نظراتش برایشان مشکل است به سادگی بیان می‌دارد: اگر کاری را بدون تحقیق و از روی شبهه دولت و وزراء انجام دادند. نه تنها ضرر اساسی برای ما دارد بلکه ضرر کلی برای استقلال و آزادی اولادان ما تا پنجهزار سال بعد دارد. 5 وسعت نظر و دید مدرس از زمان خود چنان نورآسا می‌گذرد که در اندیشه استقلال و آزادی نسلهائی است که تا پنجهزار سال بعد قدم به عرصه وجود می‌گذارند، او تنها نسبت به نسل زمان خود احساس مسئولیت نمی‌کند بلکه بار سنگین و توانفرسای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی اولادان پنج قرن بعد سرزمین‌ها را به دوش دارد، درک عمق و ژرفای حیرت‌انگیز سخن او برای مجلسیان که رضاخان را پدر ملت و قهرمان نجات کشور می‌دانند و در حقیقت شعاع دیدشان به انتهای بینی آنان نرسیده کور می‌شود، نه تنها مشکل است بلکه مطلقاً باور نکردنی است و غربت و تنهائی او هم پدیده همین تفاوت و شکاف بی‌انتهائی است که مابین او همکاران و اقرانش وجود داد. بسیارند کسانی که در میان جمعند ولی در حقیقت تنها و غریب‌اند نه سخن آنان را کسی می‌شود و نه به آوای دلشان گوش می‌دهد، ‌مدرس سقراطی است که شوکران او غربت و تنهائی او است، و چه بسیارند بزرگمردان قرون و اعصار که سیاه دست جهل جامعه با تولد افکار و اندیشه‌های حیات آفرین و سازنده‌شان آرام ‌آرام شوکران غربت را به جام زندگیشان می‌ریزد، طبیعی است که جهل و خودنگری انسانها همیشه با اندیشه‌های نوبه ستیزه برخاسته و این هم مسلم است که بالاخره مقهور آن شده و پس از سالها در مقابل آن سر تسلیم فرود آورده است ولیکن صاحب و مبدع همان اندیشه و تفکر زهر غربت را قطره قطره در کام جان ریخته و هدف هزاران تیر طعنه و شماتت بوده است: می‌گویند مدرس هزار عیب دارد ولی تا می‌آید این مدرس هزار عیبی پیدا شود دویست سیصد سال طول می‌کشد. 6 و عجب این که هزار عیب را کسانی به مدرس نسبت می‌دادند که باز بهتر از دیگران اورا می‌شناختند یا از هم کسوتان او بودند و یا از همکاران پارلمانی او وقتی انوارها، دولت‌آبادی‌ها، تدین‌ها، فرخ‌ها، مدرس را هزار عیبی بدانند معلوم است رضاخان و اربابان او چه نوع تفکر و نظری درباره اودادند، براستی تنهائی و غربت بیش از این هم می‌شود مجتهد جامع‌الشرایطی چون او در سخت‌‌ترین روزهای پیکار و جانبازیش مورد حمایت حتی یکنفر از علمای بزرگ یا متوسط زمان خود قرار نگیرد در حلای که همه می‌دانند هدف مدرس جز عظمت و حفظ اسلام و آزادگی انسانها نیست! سخن او است که: بنده شخصاً بنا را بر این گذاشتم که دو چیز را مطمع نظر قرار دهم: یکی خلاف قانونهائی که به اصول قوانین مسلمه می‌شود، یکی هم ‌آن چیزهائیکه سیاست بر می‌‌خورد و در آتیه و حالیه به ضرر مملکت است. 7 براستی مدرس جز این دو که پاسداری آن را تا پای جان به عهده گرفته چه می‌خواهد،‌او که با یکی نان و متری کرباس زندگی خود را بر حصیر فرسوده‌ای می‌گذراند و حتی فرزندانش از حداقل معونه طبیعی محرومند و حتی حقوقدوره نمایندگی خود را به مؤسسات امور خیریه می‌بخشد،‌ چه می‌خواهد؟ و تاریخ چگونه پاسخگوی این سؤال است. در گزارش ارباب کیخسرو رئیس اداره مباشرت مجلس بند هفتم جلسه 12 ربیع‌الثانی 1333 دوره سوم می‌خوانیم: هفتم ـ مبلغ نهصد و پنجاه و پنج تومان و نه ریال بابت حقوق آقا سید‌حسن مدرس در صندوق اداره مباشرت مجلس مانده بود که تصرف نمی‌فرمودند و در تاریخ بیست و دوم ربیع‌آلثانی 1332 حواله فرمودند توسط آقایان میرزا محمد‌صادق طباطبائی و حاج‌امین‌الضرب به عنوان شرکتخیریه پرورش پرداخت شود و پرداخت شد. 8 افکار و اندیشه مدرس درست بخاطر همین که پشتیاز و قرنی جلوتر از زمان اوست علت اصلی غربت و تنهائی او را موجب می‌گردد و یکی از نمایندگان در جلسه علنی مجلس به او می‌گوید سید به جدت فساد می‌کنی و این درست رد زمانی است که مدرس اظهار می‌دارد: عیب بزرگ و کلی این بودجه این است که در آن هزینه تأسیس هواپیما و کارخانه ساختن آن در نظر گرفته نشده، جنگها دارد از زمین به هوا می‌رود و مملکتی که در فکر تأسیس کارخانه هواپیماسازی نباشد موجودیت آن در خطر است حتی اداره پست ما هم باید برای حمل امانات و محمولات خود مجهز به هواپیما گردد. 9 باید انصاف داد که آیا کسی که نماینده مجلس است و مدرس این چنین را محکوم به ایجاد فساد می‌کند اصولاً حرف و مقصد او را می‌فهمد؟ گوینده جمله‌ی «سید به جدت فساد می‌کنی» تقصیری ندارد او تا انتهای انگشت پای خود را بیشتر نمی‌بیند، شعاع دیدش از چهارچوبه خشک محیط افکار خود جلوتر نمی‌رود مقصر اصلی خود مدرس است که پرتو نگاه او قرون و اعصار را می‌شکافد و دنیائی را می‌نگرد که 70 سال بعد و هم اکنون ما شاهد و ناظر آنیم و بارها هواپیماهای د شمن شب و روز بر سر ما بمب ریخته‌اند، حالا ما سخن مدرس را در آنروز با اعجاب و شگفتی می‌نگریم و آن نماینده تصور چنین زمانی برایش محال بوده است، مدرس فرزند قرون و اعصار بعد از خویش بود و دیگران زائیده زمان و مکان محدود به خود می‌بودند، تفاوت او و دیگر کسان زمانش همین است و طبعاً چنین کسانی در چنان عجیب و غریب است اگرما هم با همین لباس و ظاهر و باطن فعلی در زمان خواجه تاجدار می‌بودیم طبیعی است که در غربت و تنهائی می‌مردیم و یا مردم آن روزگار قتل ما را واجب می‌شمردند. از طرفی اصالت و ارزش خارق‌العاده‌ای که مدرس به مردم و ملت می‌دهد آن هم در زمانی که هنوز حکومت فئودالی و اشرافیت حاکم و قادر است وجود او را در میان طبقات اشراف اعجاب‌انگیز و نگران کننده می‌نماید، مجتهد طراز اولی و نماینده مبرزی که در یک اطاق محقر زندگی می‌کند و با پیراهنی از کرباس پای پیاده به کار سیاست،‌ درس، تألیف، کشاورزی، معماری و ... می‌پردازد و یکباره از اندرونی و بیرونی و ما به ازاء آن صرفنظر نموده یک لاقبا همزانو و همدرد مردمی استکه همه رنجها ود رها را تا عمق جسم و جان خود احساس می‌کنند مشخص استکه برای دوله‌ها و سطنه‌ها نمی‌تواند قابل قبول باشد کدامیک از طبقاتی که مدرس در ذیل نام برده است می‌توانند سخن شلاق‌گونه او را بشوند و چون خم می‌نجوشند ملاحظه کنید: تمام این مقامات که از سلسله‌های مختلف هستند از شاه و رئیس‌الوزراء و نمایندگان پارلمان، و حجت‌‌الاسلام، تمام اینها نوکر خلقند، یکی اسمش شاه است یکی هم رئیس‌الوزرائ، تمام اینها باید نوکری مردم را بکنند من می‌گویم پیغمبران خدا هم که از همه بهترند نوکر خلقند آنان را خدا برای خلقش فرستاده است. 10 باور کنید بنده‌ای که بیش از همه جدم را می‌شناسم و سی‌و پنج سال هم درباره او تحقیق و بررسی و کتاب ور ساله نوشته‌ا م باز هم از بیان مدرس مخصوصاً مورد آخری (پیغمبران نوکر خلق‌‌اند) بدنم می‌لرزد و این همه شجاعت ادبی و شهور و شهامت او برایم هزاران مسئله ایجاد می‌کند آن هم بعد از هفتاد سال پیشرفت علم و تمدن و روشن شدن بسیاری از مسائل گوناگون بحث انگیز ولی او می‌داند چه می‌گوید مجتهد و صاحب نظر است و یک دوره کتابهایش در زمینه اصول و نظرات فقهی دلیل عظمت مقام فقاهت او است. مدرس خود به خوبی می‌داند و آگاه است که برای درک مفاهیم و نظارتش باید جامعه خویش را به سرعت به سطوح عالی فرهنگ و شعور سیاسی اجتماعی برساند در این مورد هم تکیه بر ترقی و تعالی معارف کشور دارد، توسعه حساب شده مؤسسات تعلیم و تربیت را ملاک رشد فکر و اندیشه جامعه می‌داند و تنها به علومی که تا آن زمان متداول و در مدارس قدیم و جدید تدریس می‌شده اکتفا نمی‌کند، برخورداری و آموختن علوم را در هر زمینه‌ای و از هر کجا باشد توصیه و سفارش می‌کند. می‌گوید: معارف یک رکن اعظمش دارالترجمه است. 40 سال است که می‌شنویم از ایران می‌روند به اروپا و درس می‌خوانند،‌ دکتر می‌شوند، دکتر یعنی مجتهد، یعنی این شخص رفته و این علوم را تحصیل کرده و یک قوه استنباط در آن علم پیدا کرده، پس دکتر یعنی مجتهد، یعنی کسی که می‌تواند خدش تصنیف و تألیف کند،‌چرا اینان کتبی که در آنجا خوانده‌اند، اینجا ترجمه و منتشرنمی‌کنند که اولاد ایرانی محتاج نباشد‌،باید وزیر معارف کتبی که راجع به علوم و فنون است جمع کند علمائی را که در آن رشته استاد و تخصص دارند دعوت نماید و آن کتب را ترجمه نمایند تا علومی که محل احتیاج ما است و به وسیله آن مملکت رو به آبادانی می‌رود منتشر شود. 11 مکرر این مطلب را عرض کرده‌ام، باید تمام علوم و فنونی که به سوی مملکت جلب می‌شود و ما بدان نیازمندیم به لسان اهل این مملکت ترجمه شود و عمومیت پیدا کند، تا در این مملکت دارالترجمه تأسیس نشود و علوم و فنون و صنایعی را که محل احتیاج ما است ترجمه نکند مملکت اصلاح نمی‌شود بلکه مالیه مملکت می‌رود، اخلاق مملکت می‌رود، ادبیات مملکت می‌رود این وظیفه وزارت معارف است که باید انجام دهد ولو اینکه هزینه آن هم بسیار سنگین باشد. 12 بسیاری از شرح‌ حال‌نگاران و خاطره‌نویسان مدرس را انسانی پاکباز و صادق ولی جاه‌طلب و بی‌هدف تصور نموده‌اند، تصویری که این گروه از مدرس به دست می‌د هند قهرمان فداکاری است که بدون هدف خود را به آب و آتش می‌زند و به تنهائی با هر جریانی که طبق عقیده او نیست پیکار می‌کند، اگر مخالفین و دشمنان سرسخت او لحظه‌ای با نظراتش همراه و هماهنگ گردند تمام بدیهایشان را می‌بخشد. در خاطرات سید‌مهدی فرخ (معتصم‌السلطنه) چنین می‌خوانیم: مدرس مردی بود به غایت دلیر، با شهامت، پرجرأت و بی‌باک سخنان او آتشین بود، وقتی در پشت تریبون مجلس، با ژستهای بخصوصش سخن می‌گفت، مخالفین او نیز ساعت‌ها در پای خطابه او می‌نشستند و خسته نمی‌‌شدند اما یک چنین مرد بزرگوار و دلیری پای‌بند اصول و یا از لحاظ عقیده متکی به یک ایدئولوژی واحدی نبود، او تشنه‌ی قدرت بود و برای رسیدن به قدرت مدام به آب و آتش می‌زد، او علناً‌ می‌گفت که هر کس جز او بیندیشد و جز فکر او فکری داشته باشد اشتباه کرده و به خطا رفته است فکر او چه بود؟ هیچ، به خدا هیچ، بهر چیز و به هر کس که شما و من معتقدیم هیچ، او برنامه و نقشه معینی نداشت. گذشته از اینکه در همین مقاله ما نگاهی کوتاه به اهداف و نقطه نظرات مدرس در پاره‌ای از مواردنمودیمباید این تنقید اندرتحمید را کمی مورد بررسی قرار دهیم تا براستی غربت و تنهائی مدرس بهتر و بیشتر شناخته شود، خاطره‌نویس می‌گوید مدرس پای‌‌بند اصول و ایدئولوژی معینی نبود، اگر اسلام را بزعم فرخ ایدئولوژی و استقلال و آزادی انسانهارا اصول هستی ندانیم و تنها ضرب بازی و زد و بندهای سیاسی را مورد نظرو اصل مسلم سیاست قرار دهیم ممکن است اظهار نظر مرحوم فرخ در بعد دیگر نویسنده با دیگران عصر طلائی را بپذیریم و اگر توجه کنیم که خاطره‌‌نویس (فرخ)یکی از عوامل کودتای 1299 و یار کاخ سید‌ضیاءالدین و رضاخان است منظور از بی‌هدفی مدرس از نظر او برایمان کاملاً روشن می‌گردد، فرخ در مجلس نقطه مقابل مدرس و یک دوره هم اعتبارنامه‌اش با مخالفت مدرس روبرو و رد می‌شود لذا از نظر او کسانی پای‌بند اصول و دارای هدفند که رضاخان را بانی و ناجی ایران و ملت آن بدانند و غیر آنان همه بی‌هدف‌اند، بدیهی است که در این چنین دنیای فکرو اندیشه‌ ای که مدرس و اساس و تشکیلات دیکتاتوری را مورد حمله قرار می‌دهد و از آزادی و استقلال و علوم و فنون آینده ملت و سرزمین خود سخن می‌گوید آنچنان قلمداد می‌شودکه ملاحظه نمودیم در دوران تسلط کامل سیاست امپراطوری انگلستان به وسیله عامل پرقدرت خود رضاخان بر ایران اگر کسی بگوید: تمایل سیاستها برای ما مضر است، عرض من متوجه شرق و غرب و شمال و جنوب است، ایرانی مسلمان باید مسلمان و ایرانی باشد. ایرانی باید خودش ایرانی و سیاستش هم ایرانی باشد. این چنین کسی که عالی‌ترین اهداف انسانی و مخصوصاً ایرانی را به همین سادگی و سلاست و استحکام بیان می‌دارد، بی‌هدف جلوه می‌کند، و کسانی صاحب هدف خواهند بود که دنباله‌رو حرکتی باشند که گام اول آن را سید‌ضیاء برداشته و رضاخان ادامه‌اش را به عهده گرفته است و چون همه نمایندگان بعد از کودتا راهی همین مسیرند مدرس غریب و تنها است. در اینجا برای نمونه‌های زنده‌ای از اهداف مدرس را در دوران زندگی سیاسی اجتماعی او داشته باشیم و خصوصاً تطبیق و مقایسه‌ای مطمئن و علمی از فعالیتها و نظراتش را به سادگی مورد دقت و بررسی قرار دهیم شماری از کار تحقیقی نوینی را که با استفاده از علم آمار بر روی سخنان مدرس در ادوار پنجگانه مجلس شرای ملی انجام گرفته است خاطرنشان می‌سازیم بدیهی است که منظور از بررسی آماری استفاده از تکنیکها و ابزار و روش‌های متداول و مورد قبول علم آمار می‌باشد. جمع‌آوری اطلاعات ما براساس صورت جلسات مجلس شورای ملی دوره دوم تا ششم و معیار استخراج اطلاعات آماری هم به صورت سرشماری و هم نمونه‌ای مسئله مورد نظر است. کوتاه سخن اینکه می‌‌خواهیم بدانیم مثلاً دردوره ششم توزیع زمانی نطق‌های مدرس و شناخت نقاط تأکید و نظرات نوینی که او در طی دوره نمایندگی عنوان می‌کند تا چه اندازه پراکنده و فراگیر است و اینکه گفته‌ایم مدرس مرد روزگار است تا چه حد می‌تواند با توجه به نقطه نظراتش به اثبات رسد، تشریح کامل این تحقیق آماری و نتایج حاصله از آن را به طور دقیق به وقت دیگری می‌گذاریم و امید داریم موفق به انتشار آن گردیم ولی برای آن که در این مقال اهداف و وسعت نظرات این بزرگ مرد تاریخ را تا اندازه‌ای روشن نموده باشیم خاطرنشان می‌سازیم که: جدول ذیل یک نمونه‌گیری تقریبی از فعالیتهای سیاسی مدرس در جلسات رسمی و علنی مجلس شورای ملی است بدون محاسبه ساعاتی که با عنوان عضو کمیسیون و گاهی ریاست کمیسیون (عدلیه) در مجلس حضور داشته است. تعداد کل جلسات علنی مجلس شورای ملی 2 تا 6 1100 متوسط مدت جلسات بر حسب ساعت 2200 تعداد جلساتی که مدرس شرکت داشته 830 تعداد متوسط ساعاتی که مدرس حضور داشته 1660 تعداد ساعاتی که مدرس صحبت کرده 32/137 درصد ساعاتی که مدرس صحبت کرده 32/8% لازم به توضیح است که از 270 جلسه‌ای که مدرس در مذاکرات علنی مجلس شورای ملی حضور نداشته، 200 جلسه آن مربوط به دوره دوم از زمان افتتاح است که او در اصفهان بوده و نماینده طارز اول علما گردیده است و تا هنگامی که به تهران رسیده ماهها به طول انجامیده است 70 جلسه دیگر غیبت او به علت یک سفر به اصفهان و بستری بودن در بیمارستان به علت عارضه ذات‌الریه و ترور مشهور او می‌باشد. چنانکه از جدول فوق که طبعاً از بررسی هزارها صفحه مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی از دوره دوم تا ششم به دست آمده و می‌تواند تقریبی تا 85% درصد مطمئن و لذا فعلاً کاری صددرصد دقیق نباشد، مشخص می‌گردد از هر یکصد ساعت جلسات مجلس 8 ساعت و 32 دقیقه آن را مدرس در حال سخن گفتن و نطق و بیان بوده است. گمان ما این است که در تاریخ پارلمان‌های دنیا فعالیتی این چنین فشرده نادر و بی‌سابقه است. حالا بررسی کنیم که این مرد نادر‌ا لوجود در سخنان خود بر چه مواضع و نقطه‌ نظراتی تکیه داشته است اگر بخواهیم سرفصل کلیه مباحث و نظرات او را در پنج دوره نمایندگی‌اش عنوان کنیم حتی به طور فهرست‌گونه به قدری مفصل می‌گردد که از حوصله این مقاله خارج است ولی برای نمونه یکصد و پنجاه جلسه از دوره ششم را که مدرس کاملاً محدود و در مجلس کمتر اجازه سخن گفتن به او می‌داده‌اند بررسی می‌کنیم تا مشخص شود که آیا به تحقیق هدف و اصولی را که او مورد نظر داشته و همواره بر مجموعه آن تکیه می‌کرده چه بوده است؟ و آیا چنین کسی را می‌توان انسانی بی‌هدف و بدون برنامه قلمداد نمود از طرف دیگر با ارائه سرفصلهای و موضوع‌های سخنان او زمینه‌ای برای شناخت افکار و اندیشه‌هایش نیز فراهم می‌شود و آنانی را که می‌خواهند درباره شخصیت واقعی او مطالعه و تحقیق نمایند و ابعاد مختلف و متنوع سخنانش را آشکار سازند می‌توانند کوتاه راهی را که بدینوسیله ایجاد گردیده در پیش گیرند. شاید بیان این نکته لازم باشد که صورت مذاکرات جلسات علنی مجلس شورای ملی از جلسه 1 تا 36 در آرشیو کتابخانه مجلس پیدا نبود و در دسترس ما قرار نگرفت در روزگاری که به جمع و تدوین سخنان و نطقهای مدرس مشغول بودیم و با شتابزدگی و زحمات توانفرسائی موفق گشتیم این مجموعه را کامل نموده آماده چاپ و انتشار نمائیم صورت مذاکرات مجلس را از جلسه 12 تا 21 آن به خط اصلی پیدا شد ولی وقتی که ما بتوانیم طبق روش تحقیقاتی خود از آن بهره‌ گیریم در اختیار ما نبود، لذا همانطوری که ملاحظه می‌شود عناوین و سرفصلهای بیانات مدرس را از جلسه 50 تا 150 انتخاب نموده‌ایم و حقیقت آنچه استخراج گشته از یکصد جلسه علنی مجلس شورای ملی دوره ششم است. سرفصل و موضوع سخنان مدرس از جلسه 50 تا 150 مجلس شورای ملی دوره ششم موضوع مورد بحث شماره جلسه نقش مردم در عمران و آبادی کشور 50 ایجاد کارخانه با سرمایه مردم و نظارت دولت 54 تعیین حدود و میزان قروض دولت به اشخاص 54 برنامه کار دولت‌ها 63 آزادی فکر و اندیشه 64 اختیارات دولت‌ها 64 ایجاد راه‌آهن 65 راه‌آهن و نقش آن در اقتصاد 65 موضوع مورد بحث شماره جلسه حفظ و حراست سرمایه‌های مملکت 65 نگهداری راه‌آهن به وسیله متخصصین و تربیت متخصص 65 تربیت متخصص بانک‌داری برای استفاده در بانک‌ها 71 ارزش عالم با عمل 76 شرافت و ارزش پول 79 ایجاد مدارس ابتدائی و متوسطه در روستاها 79 تخصیص 5% بودجه معارف برای مدارس روستائی 79 ایجاد کلاس سوادآموزی بزرگسالان (اکابر) 79 تعیین اشل (رتبه کارمندان) و تعیین میزان حقوق آنان 79 ایجاد جنگل ـ تبدیل اراضی بایر به جنگل 87 آزادی گفتار 87 اولویت بکارگیری متخصصین ایرانی 91 ارزش دادن به علم و تخصص ایرانی‌ها 91 علل خانه‌نشینی صاحب‌نظران و دانشمندان و متخصصین ایرانی 91 قروض خارجی 93 شرایط قروض و نفی قرضه از دول خارجی 97 تلگراف و تلفن دریائی 99 توجه به زبان و ادب فارسی 99 عدم تمرکز پزشکان در مرکز و وزارتخانه‌ها 99 کارکردن به طور استاژ 99 منابع سیاسی ـ اقتصادی تلگراف و بی‌سیم 99 سفرا و مأمورین ایران در خارج 109 وزارت امور خارجه و روابط با دول خارجه 109 وطن‌‌خواهی ایران 115 تطبیق جمع و خرج مملکت 115 اصلاح و توسعه امور تجارت 115 اهتمام در ترویج کشاورزی 115 تکثیر محصولات قابل صدور 115 تسهیلات در مورد ترانزیت 115 ازدیاد محصوص پنبه و ابریشم 115 تأسیس بانک رهنی 115 دادن امتیازات معادن به اهالی ایران 115 پست و هواپیمائی 115 بستن سدها 115 خلع سلاح عمومی 115 موضوع مورد بحث شماره جلسه استفاده از امتعه وطنی 115 توسعه فلاحت و جنگل 118 بهره‌گیری از صاحب‌نظران 119 تهیه خانه و مسکن مناسب و قابل سکونت برای ـ 121 روستائیان و جنگل نشینان قدرت ملت و حاکمیت دولت 126 احترام به مالکیت 129 تعطیلات مجلس و مخالفت با آن 129 کار و تخصص 137 جوانان و علم و صنعت 137 قانون 141 شهرداری و برق و روشنائی 141 شهرداری و شهرسازی (نقشه شهرها) 142 شهرداری‌ـ انجمن شهر، انتخاب اعضاء انجمن شهر 142 عایدات شهرداری ـ عوارض ـ گمرکات ـ صادرات ـ‌ واردات 142 ایرانیان خارج از کشور 145 تشویق ایرانیان به بازگشت به وطن 145 دین و شرافت ـ‌حیثیت و آزادی 145 کارمزدی‌ـ‌کار مجانی 146 تأمین آب آشامیدنی تهران 147 مسئله بودجه ـ مالیه ـ دولت 149 ـ 150 با توجه به تنوعو تراکم موضوع در مباحث، مدرس در این یکصد جلسه از دوره ششم معیاری دقیق به دست می‌آوریم که در 730 جلسه دیگری که در ادوار مجلس شرکت داشته چه مسائل مهمی را از قبیل ـ‌هواپیمائی، مدرسه علوم سیاسی ـ قانون تشکیلات عدلیه ـ نظام آموزشی قشون (ارتش) ایجاد شبکه‌های آبرسانی در سراسر کشور حدود و مرزهای مملکت ـ سیاست و سیاست‌گذاری و .... مورد بحث و اظهار نظر قرار داده و برای هر کدام طی شرح و بسطی مفصل و مستدل کوشش نموده است که ملت و نمایندگان را به وظیفه مهمی که بعهده دارند آگاه ساخته و دولتها را بیدار و هشیار سازد که در اندیشه آینده مملکت و ملت ایران باشند. استیضاح مدرس ازدولت مستوفی‌ الممالک مرد پاکدامن و بزرگوار ایران دلیل روشنی بر این جریان فکری او است، که در نطق تاریخی فلسفی خود اصولی را مطرح می‌کند که اگر دولت‌ها پایه و اساس برنامه خود را بر آن می‌نهادند شاید نیم قرن بار سنگین و کشنده دیکتاتوری رضاخان و اعقابش را بر دوش ناتوان خود نمی‌کشیدند، و بقول او گرفتار مشروطه رسیده و وکلای نرسیده نمی‌شدند، آزادی و ارزش‌های انسانی را به معنی واقعی خود احساس و لمس می‌کردند و چه وصف‌الحال اوست کلماتی که بر برگی زرد و رنگ پریده نقش بسته: و آخرین ورق‌های متعدد یادداشت‌هایش را تشکیل می‌دهد. تاریخ نقش بسیار مهمی به عهده دارد و ‌آن این است که مردان بزرگ و نوابغی را که در زمان حیاتشان غریب و تنها بوده‌اند پس از مرگ با نسلهای آینده آشنا و دوست نماید. در پایان این گفتار باید به این مهم نیز اشاره کنم که اگر بنابر آن است که مدرس الگوی مردان علم و عمل قرار گیرد و اگر براستی تاریخ سرزمین ما او را برازنده این عظمت می‌شناسد،‌ باید افکار و اندیشه‌های او در تمام ابعادی که نقطه نظراتش را تشکیل می‌دهد به وسیله محققین توانا جمع‌آوری و طبقه‌بندی شود و مشخص گردد نظرات او در زمینه‌های اداره جامعه و ترقی و تعالی انسانها تا چه اندازه قابل اجرا است و از آنچه می‌توان در حال حاضر به مرحله اجرا درآورد و تضمین کننده سعادت و سلامت انسانهاست کدام است و آن قسمت که باید دراز مدت عملی گردد چگونه باید در دست اجرا قرار گیرد. و اصولاً تا چه اندازه فلسفه قدرت و حاکمیت مطابق عقیده او تاکنون عملی گشته و یا در دست انجام می‌باشد باید دید آیا واقعاً میسر است که دین و سیاست را به گونه‌ای تلفیق و هماهنگ سازیم که هیچ‌کدام موجب تضعیف دیگری نگشته و توأمان عامل محرک ملل به سوی توسعه و پیشرفت و همگام ترقی و تعالی ملت گردد و ‌آیا به راستی فلسفه موازنه عدمی و وجودی او به همان معنی و مفهومی که او ارائه می‌دهد قابل اجرا هست یا نه؟ او برای هر مسئله‌ای از مسائل و مشکلات زندگی راه‌حلی ارائه داده و مخصوصاً وظایف حکومت و اداره کنندگان جامعه را به خوبی مشخص و معین نموده است، بنابراین حالا که طبق مقتضیات زمان فرصت‌های مناسبی به دست آمده تا بتوانیم این شخصیت بزرگ تاریخ سرزمین خود و نابغه جهان اسلام را بشناسیم عالی‌ترین راهی که ما را به این منظور و مقصود می‌رساند شناخت کامل تفکر و اندیشه او است، تا برایمان میسر گردد مدرس واقعی را به همان صورت و راه و روشی که داشته بشناسیم و به جامعه خود معرفی نمائیم و گرنه با صدها کتاب و نطق و خطابه و عکس و تفصیلات به شناخت او موفق نخواهیم شد و او همچنان غریب و تنها خواهد ماند. منابع و مآخذ 1. نقل از یادداشتهای خصوصی مدرس 2. از سلسله خاطرات دکتر محمد‌حسین مدرس (خواهرزاده مدرس) و کتاب مدرس شهید نابغه ملی ایران نوشته علی مدرسی. 3. نقل از مآخذ شماره 1. 4. جمله‌ای از نطق مشهور مدرس در مجلس چهارم. 5. مذاکرات مجلس شورای ملی جلسه 52 روز شنبه 13 شعبان 1333 دوره ششم. 6. مذاکرات مجلس شورای ملی دوره ششم نطق معروف مدرس در مورد کابینه مخبرالسلطنه هدایت 7. مذاکرات مجلس شورای ملی جلسه 4 پنج‌شنبه 22 ذیقعده 1339 دوره سوم. 8. گزارش مالی اداره مباشرت مجلس شورای ملی در جلسه 4 روز پنج‌شنبه 133 دوره سوم. 9. قطعه‌ای از نطق تاریخی مدرس در مجلس پنجم به اختصار درباره بودجه ارتش. 10. مذاکرات مجلس شورای ملی جلسه 31 روز سه‌شنبه پنجم میزان 1300 (16 صفر 1340 دوره سوم) 11. مذاکرات مجلس شورای ملی جلسه 33 روز یکشنبه 21 صفر 1340 (30 میزان 1300 دوره سوم) جناب آقای ساجدی به نظر می‌رسد تاریخ 10 میزان درست باشد نه 30. 12. مآخذ شماره 10 خاطرات سید‌مهدی فرخ (معتصم‌السلطنه) جلد اول و دوم، صفحه 12، انتشارات امیرکبیر. منبع: «یاد» نشریه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، سال هفتم، پاییز 1371 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

ارزیابی نقش مرحوم مدرس در مشروطه

محمد هادی عالمی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های مبارز سیاسی دوران رضاخان، آیة‌الله سید حسن مدرس است. علامه فقید مرحوم محمد قزوینی در یادداشت‌های خود در مجله یادگار چنین می‌نویسد: «وکیل شجاع نطّاق و به اجراء مجلس شورای ملّی که تا آخر عمر علناً و جهاداً با سلطنت پادشاه وقت، رضاشاه پهلوی مخالفت می‌کرد، در دهم آذر 1316 هجری شمسی مطابق با بیست و هشت رمضان سنه 1356 قمری در حبس "ترشیز خراسان" وفات یافت و مشهور چنان است که او را آن‌جا هلاک کردند نه به اجل طبیعی در گذشته باشد».[1] پس از تصویب قانونِ نظارت پنج تن از علمای طراز اول بر مصوّبات مجلس، مرحوم مدرس به‌عنوان یکی از سه نفری که توسّط علمای نجف معرّفی شدند به مجلس راه یافتند. آن چه که در زندگی سیاسی مدرس، به چشم می‌خورد حمایت‌های وی از جنبش مشروطه‌خواهی است. همراهی وی با مشروطه اگرچه از آغاز این حرکتِ ارزشمند نبوده است، لکن بینش سیاسی بالا، قدرت تحلیل و مدیریت وی از آن‌جا معلوم می‌شود که در بین تمام علمای وقت به‌عنوان ناظر بر مصوبات مجلس شورای ملّی،‌ انتخاب می‌شود و به محض تکیه بر کرسی نظارت و ورود به مجلس با سخنان صریح و آتشین خود در چندین مورد نظر نمایندگان را به سمت خود تغییر داده و باعث کوتاه ‌شدن دست بیگانگان این مملکت و به کرسی‌ نشستن نظرات مستبدانه شاه می‌شود. لذا نقش مدرس، در عملیاتی کردن نظریات و منويّات مشروطه‌خواهان، بیشتر نمود پیدا می‌کند. آن چه که جالب توجه است این است که؛ افراد بسیاری در اوائل راه مشروطه، این نهضت را همراهی می‌کردند، ولی غالباً با تطمیع و تهدید،‌ خود را از صحنه کنار می‌کشیدند. امّا مرحوم مدرّس به نقل دوستان و دشمنان،‌ داخلی و خارجی،‌ شخصیت غیرقابل نفوذی داشت. دکتر میلیسپو، مستشار آمریکایی و رئیس خزانه‌داری که در سال 1301 استخدام دولت ایران بوده پس از خاتمه خدمتش در ایران در کتاب خود (که در نیویورک 1925 چاپ شد) می‌نویسد: «مشخص‌ترین چهره و رهبر روحانیون در مجلس، مدرس می‌باشد که اخیراً به‌عنوان نائب رئیس اول مجلس انتخاب شده است. شهرت مدرس بیشتر در این است که برای پول ارزشی قائل نیست. او در خانۀ ساده‌ای زندگی می‌کند که جز یک قالیچه، تعدادی کتاب و یک مسند چیز دیگری در آن وجود ندارد. لباس روحانیون را می‌پوشد و مردیست فاضل. در ملاقات با او محال است که کسی تحت تأثیر سادگی، هوش و قدرت رهبری او قرار نگیرد».[2] این در حالی است که برخی جانب و مزدوران داخلی آن‌ها سعی در تخریب چهرۀ اجتماعی سیاسی مدرس دارند. از جمله القابی که بعدها مخالفین به این سید بزرگوار داده‌اند، لقب بازیگر است، که خواجه نوری در کتاب خود[3] آورده است. البته در این میان بعضی افراد حق‌جو نیز که در ابتدا، با او مخالف بودند پس از مدتی و همراه وی شدند.[4] از جمله آن‌ها سید محمدرضا فرزند حاج ابوالقاسم کردستانی معروف به میرزاده عشقی است که در مجلات و روزنامه‌های آن زمان اشعاری در موافقت و مخالفت با سیاستمداران از وی به‌جا مانده است. تمام این مخالفت‌ها حاکی از روحیۀ آزاداندیشی و حمایت مدرس از منویات مشروطه‌خواهان و به قدری از تخریب حکومت مستبدانه و تک‌محور، دفاع می‌کرد که بلافاصله پس از خلع قاجاریان از سلطنت و روی کارآمدن رضاخان (پهلوی) به مخالفت با وی پرداخت. حتی رحیم‌زاده صفوی به نمایندگی از سوی آیت‌الله مدرس و دربار قاجار به پاریس رفت تا احمدشاه را به بازگشت به ایران ترغیب نماید و طرح آنان را برای بازگشت پیروزمندانه شاره به کشور وی ارائه دهد.[5] تمام این حرکات نشانگر این مطلب است که؛ مدرس با فهم عمیق خود متوجه شده بود، با برچیده‌شدن سلطنت قاجار که اندکی تسلیم خواسته‌های مشروطه‌خواهان شده بود و آمدن فرد مستبدی مثل رضاخان، دایرۀ سیطره مجلس کم می‌شود و این، تقلیل اختیارات، موجب کنارگذاردن علماء و به تبع آن، فراموش قانون نظارت (که مهم‌ترین خواسته مشروطه‌خواهان بود) می‌گردد. از این رو به تنهایی جلوی سردار سپه ایستادگی می‌کرد، تا جائی که لحظه ورود مدرس به مجلس هواداران رضاخان شعار «مرده باد مدرس» سر دادند و ایشان در حضور رضاخان شعار "زنده باد مدرس، مرده باد رضاخان" سر داد. رضاخان غضبناک گلوی مدرس را فشرد و فریاد برآورد «آخر تو از جان من چه می‌خواهی» و مدرس با لهجه اصفهانی گفت «می‌خواهم که تو نباشی» رضاخان با غضب به مدرس گفت» شما محکوم به اعدام هستید، شما را از بین خواهم بردـ».[6] از آن روز به بعد مدرس بارها هدف توهین، ضرب و شتم و حتی ترور قرار گرفت. لذا،‌ وی را به "خواف" در منطقه کاشمر تبعید کردند،‌ چون نقشه ترور مدرس، فقط باعث افزایش تلاش مدرس برای ریشه‌کن کردن رضاخان شده بود. و بالأخره در یکی از عصرهای ماه رمضان المبارک،‌پس از 9 سال تبعید و تحمل مشقات، و ردکردن پیشنهادهای صلح رضاخان، به اجبار قبل از افطار به وی سم می‌خورانند و با عمامه‌اش او را خفه می‌کنند.[7] منابع: 1- دکتر کتابی، سید محمدباقر؛ رجال اصفهان، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جلد اوّل، چاپ اوّل، پاییز 1357 ه.ش. 2- طاهری، سید صدرالدین، زندگی سیاسی مدرّس، چاپ: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپخانه آرمان، چاپ اوّل، 1373ه.ش. 3- جمعی از نویسندگان مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، شهید آیة‌الله سید حسن مدرس به روایت اسناد «زندۀ تاریخ» ناشر، مرکز بررسی اسناد تاریخی اطلاعات. چاپ اوّل؛ آذر 1378 ه.ش. 4- گلی‌زواره، غلامرضا؛ داستان‌های مدرّس، ناشر، مؤسّسه انتشارات هجرت، چاپخانه ستاره، چاپ اوّل، زمستان 1373 ه.ش. پاورقی: [1]- مجله یادگار 1سال سوم، شماره 4، به نقل از کتاب رجال اصفهان (دکتر سید محمدباقر کتابی) [2]- زندگی سیاسی مدرس به نقل از نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، جلد دوم/142. [3]- بازیگران عصر طلائی، ابراهیم خواجه نوری. [4]- زندگی سیاسی مدرس، به نقل از مکی در کتاب مدرس قهرمان آزادی/47. [5]- زندۀ تاریخ، به نقل از اسرار سقوط احمدشاه به کوشش بهمن دهگان، 90- 88،‌ مرکز بررسی اسناد تاریخی 17. [6]- زنده تاریخ، مرکز ایسنا 16، به نقل از مرد روزگاران مدرسی/204. [7]- رجال اصفهان، دکتر سید محمدباقر کتابی. منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان ـ شماره 16

ارتش در شهریور 1320

سید مصطفی تقوی در طول تاریخ، و به ویژه پس از تأسیس سلسله صفویه، با توجه به تهدید استقلال و تمامیت ارضی کشور از سوی دولتهای همسایه، تقویت بنیه دفاعی کشور مهمترین رکن تصمیم‌گیریها و سیاستگزاریهای دولتهای ایران بوده است. پس از شکست ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه قاجار، نیاز به بازسازی قوای دفاعی هم از نظر سازماندهی و ساختار و هم از نظر تأمین تجهیزات و تسلیحات جدید و پیشرفته، بیش از پیش احساس گردید. چون برآورده شدن این نیاز و تشکیل ارتشی نیرومند با اهداف استعماری قدرتهای همسایه ایران تضادی بنیادین داشت، بنابر این، هیچ کدام از سلاطین قاجار و دولتهای آنها در برآورده ساختن این هدف توفیقی نیافتند. به همین علت، حتی در نهضت مشروطه هم به رغم تأکید علمای نجف بر تشکیل یک ارتش نیرومند که قادر به دفاع از کیان کشور باشد، باز هم این هدف درگیرو دار کارشکنی‌های قدرتهای همسایه برآورده نشد. پس از آنکه در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داد و بریتانیا هم به دلیل مشکلات گوناگون داخلی و خارجی ناشی از جنگ جهانی اول، ناگزیر گردید نیروهای نظامی خود را از ایران فرا بخواند، تشکیل نیرویی نظامی برای پر کردن این خلاء و حمایت از حکومت کودتا و تأمین امنیت موردنظر بریتانیا در دستور کار قرار گرفت. بدینگونه است که رضاشاه اجازه، و به بیان دیگر، مأموریت یافت که این نیروی نظامی را تشکیل و سازماندهی نماید و خود را به عنوان مبتکر بزرگ و اصلی تأسیس ارتش نوین ایران وانمود سازد. این ارتش در سرکوبی ملت ایران و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت و رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور می‌گفت: « قشون من عالی‌ترین قشونی است که امروز در دنیا می‌توان نشان داد». اما این پرسش مطرح می‌شود که چرا همین ارتش در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود؟ نگاهی به پاره‌ای از خاطرات سپهبد امیراحمدی، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر می‌رسد. ایشان در خاطرات خود می‌نویسد که در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بود که « اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمائید: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفته‌اند و می‌خواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آورده‌اند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته می‌شویم.... در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت... اگر مصلحت نمی‌دانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و...». ایشان در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهای شهریور 20 می‌نویسد به رضاشاه گفتم: « با ترتیبی که من دیده‌ام، این پادگانها متفرق خواهد شد و همین پنجاه هزار نفر نظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند». همو در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح می‌دهد: « در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجه‌داران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست». ایشان همچنین می‌نویسد که در آن روزهای سرنوشت‌ساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسه‌ای تنظیم کردند « مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده نمی‌توان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خود افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با دشمن همکاری کنند». سرانجام در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر می‌کشد: «.... متوجه شدم که سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانه‌ها بیرون کرده‌اند.... . رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشه‌ای فرار کردند. و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار می‌پرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عده‌ای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار می‌دانستند. من گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی. و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت .... ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم می‌زد، و معلوم شد وسیله نقلیه‌اش را دیگران برده‌اند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند». گفته‌های سپهبد امیراحمدی به عنوان یکی از فرماندهان عالی ارتش آن روز و یک شاهد عینی وضع شاه و ارتش در واقعه شهریور 1320، بیانگر واقعیت و حقیقت تلخی است که ماهیت نظام سیاسی حکومت پهلوی و قوای نظامی آن را به چالش می‌کشاند. البته چون امیراحمدی خود بخشی از سیستم نظامی ـ سیاسی ناسالم و ناکارآمد رضاشاه بود، قادر به درک ماهیت آن نبود. اگرچه او خود در جای دیگری از همین خاطرات از قول سرهنگ شهاب می‌نویسد: « مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزله اسکورت شاه می‌باشد». اما گویا نمی‌تواند علل واقعی درماندگی شاه و ارتش در آن ایام را دریابد. پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت می‌رسد نمی‌توان انتظار داشت که همچون نادرشاه و شاه اسماعیل و دیگر سلاطین پیشین ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد. در طول تاریخ، همواره کسانی می‌توانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشته‌اند. و این همان چیزی بود که متأسفانه نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بی بهره بود. راز واماندگی و زبونی و تلاشی رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

17 شهریور 1357؛ یک نقطه عطف تعیین‌کننده (ساواک، کشتار 17 شهریور و دولت شریف امامی)

مظفر شاهدی در حالی که در روز 28 مرداد 1357 حکومت با برگزاری مراسم بزرگداشت کودتای 28 مرداد تلاش می‌کرد وانمود کند رژیم از موقعیت مستحکمی برخوردار است، آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، که به زودی شایع شد ساواک در آن دست دارد، دولت جمشید آموزگار را با بحران جدی مواجه کرد. سپهبد ناصر مقدم رئیس وقت ساواک در ملاقاتی با شاه خاطرنشان کرد که با توجه به مجموعه شرایط، عمر نخست‌وزیری جمشید آموزگار به سر آمده و او دیگر برای حل مشکلات حکومت توانی ندارد. شاه به توصیه مقدم و برخی محافل سیاسی داخلی و خارجی، جعفر شریف امامی را مأمور تشکیل کابینه کرد. ناصر مقدم پیشاپیش در این‌باره با افرادی چون آیت‌الله شریعتمداری نیز مشورت کرده و به این نتیجه رسیده بود که حضور فردی با شعارهای مسالمت‌جویانه‌تر، که در عین حال بتواند با محافلی از مخالفان میانه‌رو حکومت نیز ارتباطاتی داشته باشد و وعده‌هایی برای نجات حکومت از بحران ارائه دهد، بیش از هر گزینه دیگری برای اشغال پست نخست‌وزیری مطلوب خواهد بود؛ تعداد قابل توجهی از افراد کابینه جعفر شریف امامی را اعضای ساواک تشکیل می‌دادند. 1 شریف امامی بسیاری از طرحهای دولت را با همکاری و رایزنی مقدم برنامه‌ریزی می‌کرد.2 هیئت دولت شریف امامی برای مهار بحران، نشستهای مشترک متعددی با فرماندهان نظامی داشت که در اغلب این جلسات ناصر مقدم نیز حضور داشت و راهکارهای او درباره چگونگی مواجهه با مشکلات مبتلابه دولت و حکومت، بین اعضای کابینه و فرماندهان نظامی با استقبال روبه‌رو می‌شد.3 مقدم تلاش کرد تا بلکه آیت‌الله شریعتمداری در ملأعام مخالفت خود را با امام خمینی اعلام کند، اما وی که از قدرت و اعتبار امام در بین مردم اطلاع داشت و از تبعات سوء خواسته ساواک نگران بود، تقاضای مقدم را رد کرد. اما در مذاکرات و گفت‌وگوهای طولانی و متعدد خود اظهار امیدواری می‌کرد که به روش دیگری، از روش امام خمینی در مبارزه با رژیم پهلوی انتقاد کند. در بسیاری از موارد، ساواک برای مذاکره با شریعتمداری از رابطی به نام هدایت اسلامی‌نیا بهره می‌برد که با سفارت امریکا در تهران و نیز سایر گروههای میانه‌رو مخالف حکومت نیز روابط نزدیکی داشت. شریعتمداری خواستار پیاده شدن اصول قانون اساسی مشروطیت و قدرت‌یابی دوباره مجلس شورای ملی به عنوام مهمترین رکن مشروطه بود. وی همچنین هر از گاه به دلیل قتل‌عامهایی که در تظاهرات صورت می‌گرفت، دولتهای وقت را سرزنش می‌کرد. از دیگر اقدامات ساواک در این دوره، آزادی تدریجی دهها نفر از علما و روحانیون بود و به غلط چنین تصور می‌شد که با آزادی این افراد، از دامنه نارضایتیها در بین علما و روحانیون کاسته خواهد شد.4 از دیگر پیشنهادات مقدم به دولت شریف امامی و نیز شخص شاه، طرح حساب شده آزادی شماری از زندانیان سیاسی در مناسبتهای مختلف بود. به پیشنهاد ساواک در روزهای چهارم آبان 1357 و سپس 19 آذر 1357 (مصادف با روزهای تولد شاه و روز بین‌المللی حقوق بشر) شمار قابل توجهی از زندانیان آزاد شدند و حکومت درباره این اقدامات، تبلیغات پر سروصدایی به راه انداخت. 5 از دیگر اقدامات ساواک در این دوره تلاش برای ارائه چهره‌های مدافع و حامی اصول و ارزشهای دینی و مذهبی از دولت شریف امامی بود. شریف امامی تقویم رسمی کشور را از تاریخ مجعول شاهنشاهی به تاریخ هجری شمسی تغییر داد. ساواک تلاش می‌کرد با تشبث به برخی شعائر و ارزشهای اسلامی و مذهبی، بین علما و روحانیون اختلاف‌افکنی کند و چنین القا کند که اقدامات و موضعگیریهای امام خمینی و روحانیون و علمای پیرو او با اصول و ارزشهای اسلامی و دینی مغایرت دارد و بسیاری از علما و روحانیون، مخالف دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و مذهبی ایشان هستند. ازجمله اقدامات دولت شریف امامی که ناصر مقدم رئیس ساواک در آن نقش مهمی داشت، اعلام حکومت نظامی در تهران و 11 شهر دیگر در شامگاه روز 16 شهریور 1357 بود. با این اقدام فاجعه جمعه 17 شهریور 1357 در میدان ژاله (شهدا) تهران رقم خورد و به نقطه عطفی در گسترش مخالفتهای عمومی با حکومت پهلوی تبدیل شد. چند روز قبل و در روز 13 شهریور 1357 ــ عید فطر ــ تظاهرات گسترده‌ای در تهران و سایر شهرها روی داد و ساواک از روند حوادث و تبعات ادامه آن احساس نگرانی می‌کرد. سپهبد ناصر مقدم پس از تظاهرات روز عید فطر (13 شهریور 1357) به دیدار شاه رفت و با اشاره به ناآرامیهای جاری کشور و ابراز نگرانی از تبعات سوئی که می‌توانست برای ارکان حاکمیت به بار آورد، موافقت شاه را برای برقراری حکومت نظامی در تهران و برخی شهرها به دست آورد. به دنبال آن، در شامگاه روز 16 شهریور 1357 جلسه شورای امنیت ملی دولت شریف امامی تشکیل شد و طی مذاکراتی به کارگردانی مقدم، نهایتاً به ضرورت برقراری حکومت نظامی در تهران و 11 شهر دیگر رأی داده شد. مقدم با ذکر اخبار و شایعاتی درباره آغاز موج جدید ناآرامیها در تهران و سایر شهرها، حاضران در جلسه را متقاعد کرد که چاره‌ای جز موافقت با طرح او (که پیش از آن شاه نیز موافقتش را با آن اعلام کرده است) در برقراری حکومت نظامی ندارند. برخی از حاضران در جلسه استدلال کردند که در ساعات محدود باقیمانده تا صبح روز 17 شهریور (زمان آغاز برقراری حکومت نظامی) مردم امکان آگاهی از این تصمیم جدید دولت را نخواهند داشت، اما مقدم با اصرار بر ضرورت برقراری سریع حکومت نظامی تصریح کرد که رسانه‌ها (رادیو و تلویزیون) این تصمیم دولت را به طور مکرر به اطلاع مردم خواهند رساند. اما همچنان که پیش‌بینی می‌شد، مردم نتوانستند در جریان تصمیم دولت قرار بگیرند،6 از صبح روز 17 شهریور 1357 در بسیاری از نقاط تهران و سایر شهرها بسیاری از مردم به خیابانها ریخته و بدون توجه به اخطارهایی که درباره برقراری مقررات حکومت نظامی داده می‌شد، بر ضد رژیم به تظاهرات پرداختند. میعادگاه اصلی تظاهرکنندکان تهرانی در میدان ژاله قرار داشت که نیروهای انتظامی و ساواک بی‌محابا به روی مردم بسیاری که در این میدان و خیابانهای اطراف گرد آمده بودند، آتش گشوده و شمار زیادی مجروح و تعداد کثیری نیز به شهادت رسیدند. در این روز علاوه بر شهادت وجراحت صدها نفر از تظاهرکنندگان توسط ساواک، خسارات مالی و اقتصادی قابل توجهی به منازل، مغازه‌ها و اتومبیلهای مردم وارد شد و آتش‌سوزیهای عمدی بسیاری در بخشهای مختلف شهر به راه انداخته شد. در دیگر شهرهای کشور نیز ساواک و سایر نیروهای نظامی و امنیتی بر روی تظاهر کنندگانی که حکومت نظامی را نادیده گرفته و به خیابانها ریخته بودند، آتش گشود و تعداد کثیری را شهید و مجروح کردند. بیشترین اتهامات مربوط به فاجعه روز 17 شهریور 1357 متوجه ساواک شد.7 تبعات کشتار 17 شهریور برای رژیم پهلوی گران تمام شد؛ از آن پس ناآرامیها وارد مرحله جدیدی شد. در آن میان شریف امامی نخست‌وزیر وقت برای آرام کردن فضای بحرانی کشور، طی نطقی از واقعه میدان ژاله ابراز تأسف کرد و کشته‌شدگان و جان باختگان 17 شهریور را مورد تکریم قرار داده و به مردم به دلیل این فاجعه تسلیت گفت. این موضع‌گیری شریف امامی از سوی ساواک تهران، که در آن نقش محوری داشت، مورد اعتراض واقع شد و پرنیان فر ــ رئیس ساواک تهران ــ طی نامه‌ای خطاب به مقدم، به این موضع‌گیری نخست‌وزیر انتقاد کرده و اضافه کرد که اگر سخن شریف امامی در ادای احترام به کشته‌شدگان و شهدای 17 شهریور مورد تأیید مجموعه حکومت بوده باشد، پس در این میان نیروهای امنیتی و انتظامی که به دستور حکومت در آن روز مرتکب این کشتار شدند، در چه جایگاهی قرار خواهند گرفت. پرنیان‌فر هشدار داد که سخنان نخست‌وزیر آثار و تبعات سوئی در تضعیف روحیه نیروهای ساواک و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی بر جای خواهد گذاشت.8 در همان زمان شایع شد که علاوه بر ساواک و نیروهای نظامی، واحدهایی از سربازان اسرائیلی نیز در جریان کشتار 17 شهریور 1357 دست داشته‌اند.9 روز پس از کشتار 17 شهریور، شورای امنیت ملی دولت شریف امامی با حضور مقدم، بار دیگر تشکیل جلسه داد و درباره واقعه به بحث پرداخت. با این احوال، به دلیل گسترش دامنه بحران در نقاط مختلف کشور، به طور ضمنی ضرورت ادامه سیاست سرکوب مورد توجه حاضران در جلسه قرار گرفت و در تعداد دیگری از شهرهای کشور نیز مقررات حکومت نظامی برقرار شد.10 پس از واقعه 17 شهریور، کارتر ــ رئیس جمهور امریکا ــ در تماسی، به شاه اطمینان داد که از روش قهرآمیز و قاطع او در برخورد با مخالفان حمایت می‌کند.11 به دنبال کشتار 17 شهریور، مخالفان رژیم با صدور اعلامیه، بیانیه و ارائه سخنرانی مراتب انزجار خود را از حکومت پهلوی اعلام کردند. در این میان آیت الله شریعتمداری نیز طی اعلامیه‌ای که مردم را به آرامش دعوت می‌کرد، نیروهای حکومتی را به دلیل کشتار 17 شهریور نکوهش کرد. گفته می‌شود اعلامیه آیت الله شریعتمداری توسط ساواک بهره ‌برداری شده و متن آن در شمارگان بسیار پخش شد.12 پس از واقعه 17 شهریور، مقدم در یکی از جلسات شورای امنیت ملی دولت شریف امامی از وضعیت وخیم و ناکارآمد دستگاهای تبلیغاتی و رسانه‌ای حکومت انتقاد کرده و بر این نکته تأکید کرد که رادیو و تلویزیون از برآوردن خواستها و نیازهای تبلیغاتی حکومت و نقشی که ضرورتاً این دستگاه باید در برابر مخالفان اتخاذ کند، عاجز و ناتوان است. مقدم همچنین از وزارت اطلاعات و جهانگردی دولت شریف امامی هم انتقاد کرد که در کنترل و هدایت نشریات و روزنامه‌ها ناتوان بوده و اجازه می‌دهد روزنامه‌ها چنان که دلخواه مخالفان حکومت است به انعکاس اخبار، حوادث و رخدادهای جاری کشور مبادرت کنند و حکومت را با مشکلات مضاعفی رو به رو سازند.13 بدین ترتیب به نظر می‌رسید به رغم جایگزینی مقدم در ریاست ساواک، تحولات محسوسی در روش برخورد ساواک با مردم به وجود نیامده و این سازمان کماکان به دلیل سوء رفتارش پذیرای بیشترین انتقادات و اعتراضات بود. با این احوال، دولت شریف امامی وعده‌هایی مبنی بر ایجاد تحول در ساختار تشکیلاتی و حذف نیروهای سرکوبگر و بدنام این سازمان داد. به دنبال آن، به تدریج در محافل سیاسی و اجتماعی شایع شد که به زودی تعدادی از نیروهای بدنام ساواک از این سازمان اخراج خواهند شد. به دنبال آن، ناصر مقدم فهرستی از چند ده نفر از افراد بدنام‌تر این سازمان را برای اخراج از ساواک در اختیار شاه و دولت قرار داد. مشهورترین این افراد پرویز ثابتی مدیرکل بدنام و بی رحم اداره کل سوم (امنیت داخلی) بود؛ پرویز ثابتی نهایتاً در آبان 1357 از کشور گریخت. با این احوال دامنه تغییر و تحول در ساواک در آن دوره چندان قابل اعتنا نبود و سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار پرشتاب تر از آن بود که دولت و نیز ریاست ساواک، امکان، فرصت و نیز مجال جدی برای ایجاد تغییر و تحولات ساختاری در این سازمان بیابند. طرح مسائلی چون لزوم تصفیه ساواک از عناصر بدنام و نایاب و سرکوبگر و ایجاد تحولاتی در ساختار و تشکیلات آن، بیش از پیش موجبات تضعیف روحیه نیروهای این سازمان را فراهم آورد و همزمان با آن، تهدیدات و خطرات بالفعلی که همه روزه از سوی مخالفان، متوجه نیروهای ساواک می‌شد، مشکلات روحی و روانی این نیروها را مضاعف می‌ساخت.14 به تدریج آشکار شد که اقدامات دولت شریف امامی که تلفیقی از طرحهای به اصطلاح مسالمت‌آمیز و آشتی‌جویانه و نیز سرکوب بود، علاوه بر این که نتیجه مطلوبی برای رژیم به بار نیاورد، بر دامنه بحران نیز افزود. دولت شریف امامی کارنامه نومید کننده‌ای برای حکومت داشت و چاره‌ای جز تغییر آن با کابینه‌ای دیگر در ذهن تصمیم گیران حکومت و به ویژه ناصر مقدم خطور نمی‌کرد. در چنین شرایطی با زمینه سازیهای پیشین ساواک، شاه متقاعد شد که جز برکناری شریف امامی از نخست‌وزیری و روی کار آمدن فردی نظامی، که سرکوب بیشتر مخالفان را پی‌گیرد، چاره دیگری نیست. ساواک از روز 13 آبان 1357 بر جنایات خود در تهران و سایر شهرها افزود و با ایجاد درگیریهای خونین با تظاهرکنندگان و آتش زدنها و تخریبهای عمدی در سطح وسیعی از شهر تهران، بیش از پیش موجبات نگرانی شاه را از عواقب سوء ادامه نخست وزیری جعفر شریف امامی فراهم آورد. نهایتاً نیز مقدم در ملاقاتی با شاه موجبات انتصاب ارتشبد غلامرضا ازهاری را به نخست‌وزیری فراهم آورد.15 _______________________________ 1. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج13، چاپ اول، لندن، پکا، شهریور 1371/1992 م، ص183. و اشرف پهلوی، من و برادرم، با مقدمه محمود طلوعی، چاپ اول، تهران، علم، 1375، ص 345ـ346. 2. مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، چاپ ششم، تهران، جاویدان، 1374، ص 744. 3. امیر اصلان افشار، سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران، به کوشش محمود ستایش، چاپ اول، تهران، البرز، 1378،ص 169 ـ 197 و ص 220 ـ 221. 4. مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 12، بخش دوم، چاپ اول، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1365ـ 1366، ص 22ـ 24. و جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفیان، چاپ اول، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1375، ص 533. 5. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، چاپ اول، تهران، رسا، 1372، ص 141ـ143. و انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج5، چاپ اول، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378، ص 250. 6. عمادالدین باقی، بررسی انقلاب ایران، ج اول، چاپ اول، قم، نشر تفکر، 1370، ص 254ـ 255. و عباس قره باقی، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباش قره باغی (مرداد ـ بهمن 57)، چاپ اول، تهران، نشر نی، 1364، ص 2 ـ 25. 7. رمضانعلی شاکری، انقلاب اسلامی و مردم مشهد، چاپ دوم، تهران، بی نا، 1362، ص 93ـ 94 و حسین فردوست: خاطرات ارتشبد سابق، حسین فردوست: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1370، ص 578 ـ 589. 8. بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (اسناد ساواک). 9. وحید الزمان صدیقی، انقلاب اسلامی ایران از نگاه دیگران، به کوشش و ترجمه مجید رویین تن، چاپ اول، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1378، ص 72 ـ 73. 10. روزشمار انقلاب اسلامی، جلد 5، چاپ اول، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1378، ص 306 ـ 309. و تصمیم شوم: جمعه خونین، چاپ اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 97 ـ 100. 11. جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، چاپ اول، تهران، رسا و نگارش، 1377، ص 166 ـ 169. 12. تصمیم شوم: جمعه خونین ، ص 101 ـ 102. 13. همان، ص 123 ـ 124. 14. شهید آیت الله حاج شیخ محمد صدیقی به روایت اسناد ساواک، چاپ اول، تهران، مرکز بررسی اسناد و تاریخی، 1377، ص 498. 15. عمادالدین باقی، ص 264 ـ 273. و غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، چاپ اول، تهران، رسا، 1371، ص 116 ـ 126. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ساواك به روايت سفيران انگليس و آمريكا

ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران به صراحت ساواك را فرزند سيا و ساواكي‌ها را پرورش يافته در آمريكا و اسرائيل اعلام كرده و بر روابط سيا و ساواك تاكيد مي‌كند . او در باره بي رحمي‌ها و قساوت‌هاي ساواك چنين مي‌نويسد : « ... پس از قيام سال 1963 (برابر يا 1342 خورشيدي) به رهبري آيت الله خميني ، ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي و ضد جاسوسي خارج شد و بخش عمده‌اي از آن به صورت پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان رژيم در آمد . روش‌هاي خشونت آميز در ساواك كه ابتدا به وسيله اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال تيمور بختيار اعمال مي‌شد در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشت‌هاي خودسرانه و شكنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حكم دادگاه ، از روشهاي معمول و متداول ساواك به شمار مي‌رفت . ساواك هرگونه فعاليت سياسي را با سوء ظن مي‌نگريست . نه فقط كمونيستها و افراطيون مذهبي ، بلكه عناصر ليبرال و سوسيال دموكراتها و نيز بازماندگان جبهه ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند . در اين دوره بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 نوعي حكومت ترور و وحشت بر ايران حكمفرما بود . نه فقط گروههاي شناخته شده مخالف و مبارز ، بلكه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفكران و خانواده‌هاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند . بعضي ها به طور اسرارآميزي ناپديد يا ربوده مي‌شدند . شكنجه در زندانها به صورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان در زير شكنجه كشته مي‌شدند . ربودن و زنداني كردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شكنجه آنها در زندان‌هاي ساواك ، امري نيست كه قابل انكار باشد . از سوي ديگر اعمال شكنجه از سوي ساواك در سراسر جهان انعكاس يافته و اعتراضات شديدي را برانگيخته بود....» 1 همچنين آنتوني پارسونز آخرين سفير بريتانيا در دوران پهلوي نيز به گوشه‌هايي از عملكرد سوء ساواك كه موجبات گسترش نارضايتيها و مخالفتهاي عمومي را فراهم مي‌آورد، چنين اشاره كرده است: « .... و بالاخره بايد از ساواك نام برد كه مطبوعات غرب در اواسط دهة 1970 ديوي از آن ساخته بودند و گزارشهاي مربوط به عمليات اين سازمان يكي از مشغوليات اصلي جمعيتها و سازمانهاي طرفدار حقوق بشر در اروپا و امريكا به شمار مي‌رفت. آيا ساواك به همان بدي و زشتي كه آن را تصوير مي‌كردند بود؟ شايد. ولي بايد اين واقعيت را هم پذيرفت كه سازمانهاي امنيتي يا پليس مخفي در بسياري از كشورهاي ديگر، به خصوص ممالك ديكتاتوري جهان سوم كم و بيش مرتكب همان فجايعي كه به ساواك نسبت مي‌دادند مي‌‌شوند. رئيس ساواك ژنرال نعمت‌‌‌‌‌‌الله نصيري مرد زيرك و كارداني نبود. او مردي كم‌اطلاع و كند‌ذهن بود كه فقط به خاطر وفاداري به شاه و جلب اعتماد وي هنگامي‌كه فرمانده گارد سلطنتي بود ترقي كرد. شايد يكي از خدمات نصيري كه موجب ترقي او شد اين بود كه مأموريت ابلاغ فرمان عزل دكتر مصدق را از مقام نخست‌وزيري به عهده گرفت، هر چند در انجام اين مأموريت موفق نشد و در اين جريان دستگير و بازداشت گرديد. او مردي بي‌‌‌عاطفه و سنگدل بود و به هر كاري براي حفظ رژيم دست مي‌زد، هر چند كارهاي او سرانجام نتيجه معكوس داشت. ساواك در دوراني كه نصيري رياست آن را به عهده داشت به جاي طرح نقشه‌هاي دقيق و اساسي براي مبارزه با خرابكاري و فعاليتهاي ضدرژيم، به يك رشته اعمال خشونت‌آميز و وحشيانه و ايجاد مزاحمتهاي بي‌مورد و نابجا براي طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواك مبتني بر ارعاب بود، بازداشتهاي جمعي براي ساواك يك كار عادي به شمار مي‌آمد و اين تصور در اذهان عمومي نقش بسته بود كه ساواك در تمام شئون زندگي مردم، از سازمانهاي دولتي و دانشگاهها گرفته تا مؤسسات خصوصي و كارخانه‌ها و احزاب سياسي و سازمانهاي دانشجويي در خارج از كشور نفوذ كرده و در همه‌جا حاضر و ناظر است. البته اين مطلب بعيد به نظر مي‌رسيد و ساواك داراي چنان امكانات وسيعي نبود كه در همه جا حضور داشته باشد، ولي ساواك خود به اين شايعه دامن مي‌زد تا رعب و وحشت بيشتري در مردم ايجاد كند. نظر خود من، كه البته بيشتر مبتني بر حدس و گمان است، زيرا اطلاعات دقيقي در اين مورد در دست نداشتم اين بود كه ساواك قسمت اعظم فعاليت خود را متوجه كمونيستها و گروههاي دست‌چپي و دانشجويان كرده و در عين حال مراقب ديپلماتهاي خارجي، حتي ديپلماتهاي كشورهاي دوست و متحد ايران از جمله خود ماست. نكته جالب و خنده‌آوري كه من از آن اطلاع يافتم اين بود كه كيوسك سيگارفروشي جنب سفارت انگليس يك تلفن بي سيم در اختيار داشت كه قطعاً براي سفارش سيگار از آن استفاده نمي‌شد. آنچه براي من حيرت‌آور بود اين بود كه اگر ساواك نارضائي و مخالفت با رژيم را آن قدر وسيع مي‌دانست كه چنين تدابيري را ضروري تشخيص مي‌‌داد چرا به فكر يك چاره اساسي براي كاستن از اين نارضائيهاي نمي‌‌افتاد و به علاوه براي اعمال كنترل و مراقبت چه نيازي به آن همه وحشي‌گري و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواك بيشتر در ميان طبقة تحصيل‌كرده و دانشجويان دانشگاهها مشهود بود و حتي در بازديدهاي سفراي خارجي از دانشگاهها با همه پيش‌بينيها و تدابيري كه اعمال مي‌شد . نفرت و عدم رضايت كاملاً مشهود بود. من يك بار در سال 1975 اين موضوع را با شاه در ميان گذاشتم، پاسخ شاه اين بود كه "... تعداد كمي از دانشجويان با الهام گرفته از خارج درصدد ايجاد تشنج هستند و بايد با قاطعيت با آنها روبرو شد... " شاه با اين جواب كوتاه و تغيير موضوع صحبت به طور غيرمستقيم به من فهماند كه در كاري كه به من مربوط نيست مداخله نكنم و من هم ديگر موضوع را تعقيب نكردم. قبل از اين گفتگو من گمان مي‌‌‌كردم كه شاه خود از واقعيت امر آگاه است و وسعت نارضائي در دانشگاهها را مي‌داند، ولي پس از صحبتي كه با او داشتم اين سئوال در ذهن من نقش بست كه آيا شاه خود به آنچه مي‌گويد معتقد است يا اين‌كه گزارش نصيري را بازگو مي‌كند؟ و اگر نصيري چنين گزارشي به شاه داده است آيا خود او هم اين موضوع را باور دارد ... ؟ »2 منابع : 1 – فخر روحاني ، اهرم هاي سقوط شاه ، نشر بليغ ، 1370 ص 437 تا 440 2 - مظفر شاهدي ، ساواك ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 733 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

عقده حقارت شاه به روايت اسدالله علم

چشمداشت هميشگي شاه اين بود كه بزرگترين مرد تاريخ ايران و بالاتر از همه شاهان پيشين شناخته شود. همه پيروزي هاي ملي زمان او به او نسبت داده شوند و درخشش زودگذر هيچ كس چيزي مگر بازتاب بي رونقي از شخصيت پرتو افشان او نباشد. باور شاه اين بود كه پدرش او را مرد با كفايتي گمان نمي كرد. از اين گذشته سالهاي آغازين سلطنت و بي اعتنايي چند تن از نخست وزيرانش را پيوسته به ياد داشت. در نخستين سفر به انگلستان نيز در تابستان 1327(1948) كه مقارن با بازي هاي المپيك در آن كشور بود به گونه اي سرد و حتي زننده با او رفتار شد: در مراسم گشايش اين بازي ها پادشاه و خانواده سلطنتي و سپس نخست وزير و چند تن از وزيران انگلستان در جلو و شاه ايران و همراهانش به دنبال آنان به ورزشگاه رفتند و به همان ترتيب در جاي خود قرار گرفتند. در زمان نخست وزيري دكتر مصدق نيز يك بار در مراسمي كه به مناسبت زادروز او طبق معمول هر سال در ورزشگاه امجديه برپا شد به مجرد ورود شاه ناگهان جمعيت اطراف جايگاه كه از هواخواهان حزب توده بودند دست به ناسزاگويي و توهين زدند و او را به ترك ورزشگاه واداشتند. اينگونه زخم هاي رواني ناپيدا هميشه او را رنج مي داد و همواره آرزو داشت از ايرانيان گرفته تا بيگانگان از مردم معمولي گرفته تا سياست پيشگان و رهبران قوم به همه و همه نشان دهد كه از همه برتر است. پس از 28 مرداد 1332 و واژگون شدن دولت دكتر مصدق و به ويژه به دنبال بركناري سپهبد زاهدي شاه نيروي تازه اي يافت و مداخله اش در امور بيشتر شد و به استثناي دوره صدارت دكتر اميني نخست وزيراني را برگزيد كه هيچ يك ادعايي نداشتند و رهبري او را پذيرا بودند. از 1342به بعد ديگر شاه با هيچ هماوردي روياروي نبود و به تدريج خود را به راستي قهرماني بي همتا مي پنداشت و توقع داشت اطرافيان او نيز به همين گونه به او بنگرند و دستگاه تبليغاتي كشور نيز كاري مگر ستايش از او وپيشرفت هاي كشور- كه تنها در سايه وجود او ميسر شده است- نداشته باشد. فضاي حاكم بر دربار نيز براي چاپلوسي مناسب بود و هركس به گونه اي مدح شاه را مي گفت. علم در نامه هاي خود او را «پيشواي بزرگ من» خطاب مي كرد و هويدا كه به ورزش يوگا علاقه داشت او را «گورو» خود مي خواند. چندي نيز در ميان ارتشيان باب شد كه او را خدايگان بخوانند ولي اين نوآوري- كه در ذهن مردم ناآگاه به نادرست تعبير مي شد- ديگر آنچنان شور بود كه پس از چندي به بوته فراموشي سپرده شد. براي شاه كه آمادگي هيچ گونه مشاركتي را از سوي مردم در امور كشور نداشت به تدريج تفاوتي ميان شاهدوستي و ميهن پرستي نبود يا شايد هم در آن شرايط وظيفه مردم را صرفا شاه دوستي مي دانست. همه كساني كه با شاه سرو كار داشتند ناچار بودند با اين وضع بسازند و دربرابر شاه چنان رفتار كنند و چيزهايي را بر زبان آورند كه براي او خوشايند باشد. بسياري در اين شرايط دچار دوگانگي شخصيت شده بودند يكي آنچه به راستي بودند و در ته دل مي انديشيدند و ديگر آن چه مي بايست وانمود كنند كه هستند. ... شاه بيش از پيش مي پنداشت كه رفتار اطرافيان او پاكدلانه و نشانه باور راستين آنان است. يك بار شاه در نشستي اعلام مي دارد كه صاحبان صنايع بايد 30% از سهام شركت هاي خود را به كارگران واگذارند. پس از پايان جلسه از علم مي پرسد آيا به نظر او همه صاحبان صنايع اين توصيه را خواهند پذيرفت؟ «عرض كردم ترديد ندارم زيرا مردم حس مي كنند كه نيات شما در راه رفاه آن هاست. همان مالكيتي كه خيال مي كردند چون املاك آن ها را گرفتيد دنيا خراب شده حالا مي فهمند كه اگر اعليحضرت اين كار را نكرده بوديد حالا نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان. باري يك ساعتي شرفياب بودم و صحبت از اين مقوله بود. فرمودند چيز عجيبي است كه وزرا هم مي گويند آن چه مي گويي ما فورا به آن عقيده قلبي پيدا مي كنيم. من ديگر آنجا حرامزادگي و بدجنسي نكردم كه پته آنان را به روي آب بيندازم »(يادداشت 25ارديبهشت 1351). زماني علم مهماني شب پيش به مناسبت ديدار رييس ستاد ارتش اسراييل را گزارش مي داد «عرض كردم ديشب كه با رئيس ستاد ارتش اسرائيل صحبت از پيشرفت هاي كشور بود ارتشبد ازهاري رئيس ستاد ارتش ايران كه سر ميز من بود گاف عجيبي كرد و گفت ما اگر كاري مي كنيم علتش آن است كه بي نهايت از شاهنشاه مي ترسيم و اگر كارها سر موقع انجام نشود شديدا مواخذه مي شويم. فرمودند كجاي اين حرف گاف است؟ عرض كردم آخر بايد كارها را از روي حس وطن پرستي و علاقه بكنند نه از ترس. فرمودند خير هيچ گاف هم نكرده است يعني تو هم تكليف خود را بدان و از اين فضولي ها نكن»(يادداشت 26مرداد 1351). شاه آرزو داشت همگان او را مردي بي مانند در سراسر تاريخ ايران بدانند. شگرف اين كه نسبت به پدرش كه بي گمان مردي استثنايي و سازنده بود حساسيت غريبي داشت ودر هر فرصتي به گونه اي يادآور مي شد كه كارنامه خود او درخشانتر از پدرش است. يك بار كه سخن از پادشاهان گذشته به ميان آمد شاه گفت « پادشاهان ما بيچاره ها تمام عمر خود را به جنگ و ستيز گذراندند و وقت عمران و آبادي نداشتند. حتي پدر من بيچاره فرصتي براي كار مثبت پيدا نكرد. گرچه ارتش ايران را ساخت، گرچه راه آهن ساخت، گرچه ايران را از پراكندگي نجات داد، گرچه بانك ملي را بنياد نهاد، گرچه راه ها را ساخت و رفع حجاب كرد و غيره و غيره. ولي نه فرصت پيدا كرد و نه وسايل و پول داشت كه بتواند كار ما را بكند»(يادداشت31ارديبهشت1352). زماني نيزعلم به كتابي كه علي دشتي درباره رضاشاه در دست نوشتن داشت اشاره كرده و يادآور شد كه نكته هايي نيز درباره شاه در آن نگاشته شده است شاه مي گويد « آخر اين كتاب مربوط به پدر من است. چطور ممكن است نسبت به من هم در آنجا مطلبي بنويسد؟» و علم با طنز هميشگي خود مي افزايد « مسلما شاهنشاه به حق خيال مي كنند كه از پدرشان بزرگتر هستند و نبايد تحت الشعاع پدر قرار گيرند»(يادداشت 8بهمن 1354). از زندگان نيز هيچ كس نبايد بيش از حد متعارف اظهار وجودي بكند و محبوبيتي به دست آورد. هنگامي كه نخست وزير يا دولتي هاي ديگر در نشستي حضور مي يافتند يا به شهرستان هاي ديگري سفر مي كردند ابراز احساسات مردم از راه فرياد زنده باد شاه به گوش مي رسيد در حالي كه شاه در ميان آنان نبود. اگر هم تازه واردي ناآشنا مقام هاي حاضر را مخاطب شعار زنده باد خود مي كرد آن بيچاره ها واطرافيانشان بي درنگ خطاي او را يادآور مي شدند. كسان بسيار نزديك به شاه هشيار بودند كه در اين زمينه خود را دچار دردسر نكنند. يكي از دوستان علم به او مي گويد كه در برنامه فارسي بي بي سي از خانواده علم به خوبي ياد شده است. علم سخت ناراحت مي شود كه «با سوء ظن فوق العاده شاه چه بگويم و چه جور تعبير كنم؟»(يادداشت 14آبان1352). سرانجام تصميم مي گيرد موضوع را فوري به شاه گزارش كند تا ديگران براي او مايه نيايند. از ديد شاه حتي همسر او نيز نمي توانست از اين قاعده مستثني باشد . روزي علم به عنوان ناظري زيرك داستان مشاجره اي ميان اين دو را سر شام نقل مي‌كرد « معلوم مي شود شاهنشاه دلخوري شديد دارند. نمي دانم ريشه آن چيست. شايد روي اين اصل باشد كه به هر صورت به قول سعدي دو پادشاه در اقليمي نگنجند. از موقعي كه عليا حضرت شهبانو سمت نايب السلطنه پيدا كرده اند اين بريدگي احساس مي شود در صورتي كه خود اين كار به امر شاهنشاه شده است»(يادداشت 7دي 1349). در اين سال ها شهبانو فرح گاهي به تنهايي سفري به استان ها مي‌كرد و رفتار ساده و پاكدلانه او سخت بر دل ها مي نشست و علم آورده است كه « غفلتا شاهنشاه به من فرمودند كه پس از مراجعت از امريكا به آذربايجان مي رويم. براي من باعث تعجب شد. بعد كه استقبال مردم كرمانشاه از عليا حضرت را در جرايد ديدم احساس كردم كه تصميم شاهنشاه عكس العمل آن است»(يادداشت 28فروردين 1354). در چنين جو آكنده از خودستايي و چاپلوسي شاه انتظار داشت كه رسانه هاي گروهي كشور مردم را ارشاد كنند. در خبرهاي راديويي روش جاافتاده و مورد پسند اين بود كه رويدادها بر حسب تقدم تشريفاتي كسان ذكر شده در خبر و نه بر پايه اهميت ذاتي خبر آورده شود. در نتيجه فارغ از اين كه در ايران و جهان چه مي گذشت نخست خبرهاي مربوط به شاه و سپس به ترتيب تقدم بقيه افراد خاندان سلطنتي و به دنبال آن ديگر رويدادها نقل مي شد. اگر به عنوان مثال شاه سخني هرچند پيش پاافتاده گفته يا شب پيش سر ميز شام به افتخار رئيس كشوري نطقي تشريفاتي ايراد كرده بود سراسر آن نقل مي شد. برنامه خبري كه در ساعت هاي اصلي مي بايست نيم ساعت باشد بيش از يك ساعت به درازا مي كشيد و خبرهاي مهم هنگامي نقل مي شد كه شنونده پاك فرسوده شده و احتمالا راديو را بسته بود. از اين گذشته محتواي خبري راديو نيز بسيار خسته كننده و پر از ستايش كارهاي شاه بود. گويي در هيچ كاري كوتاهي نمي شد و به وارونه همه كشورهاي ديگر در ايران هيچ كس شكايتي نمي داشت و از سياست دولت ناخرسند نمي بود. در اين ميان چه بسا سراسر مقاله هايي كه به هزينه وزارت اطلاعات در روزنامه هاي بيگانه درج شده بود خوانده مي شد و اين را نيز شاهدي درباره پيشرفت بي چون و چراي كشور مي شماردند. در نتيجه آنان كه مايل بودند به راستي بدانند در درون و بيرون كشور چه گذشته است بهتر مي ديدند برنامه هاي راديوهاي بيگانه را دنبال كنند. وضع روزنامه هاي داخلي نيز به همين منوال بود و انتشاركوچك ترين نكته اي كه به مذاق شاه خوش نمي آمد موجب توبيخ مسئول روزنامه مي شد. فرض بر اين بود كه اينان بايد خود بدانند براي شاه چه رويدادهايي دلپذير است و بايد درباره آن خبري درج كنند و از چه خبر يا كساني خوشش نمي آيد و نبايد درباره آنان چيزي بنويسند يا اگر هم مي نويسند نبايد ستايش كنند و به نيكي نام برند. ..... روي هم رفته و به رغم بودجه عظيمي كه صرف تبليغات مي شد مردم نسبت به خبرهاي رسانه هاي گروهي داخلي بي اعتنا بودند و علت اين امر گذشته از عدم امكان مشاركت آنان در فرآيند تصميم گيري سياسي شيوه ناشيانه تبليغاتي بود. در نتيجه در بيشتر موردهايي كه به رهبري شاه موفقيت هايي نصيب كشور شد هيجان چنداني در افكار عمومي پديدار نگشت و گاهي شاه نيز ازاين امر آگاه بود. به عنوان مثال خود او اذعان داشت كه «اگر مردم از موفقيت هاي نفتي كشور خوشحال نيستند حق دارند چون نه از جريان خبر دارند و نه به بازي گرفته شده اند» علم مي افزايد « من نمي دانم اين نكته اين قدر اساسي و بزرگ را چه طور تا اين اندازه شاهنشاه با فراست و بزرگ ما در بوته فراموشي مي گذراند؟»(يادداشت 2خرداد1352). يك بار نيز شاه ايراد مي‌گيرد كه چرا مردم مي گويند« قيمت ها بالا رفته است» و تعجب مي كند كه چرا پيشرفت كشور را نمي بينند. علم يادآور مي شود كه وقتي موفقيتي نيز به دست مي آيد دستگاه تبليغاتي آنچنان گزاف مي گويد و از شاه چاپلوسي مي كند كه مردم بيزار مي شوند . مثلا در قضيه نفت كه واقعا فتح بزرگي بود آن قدر مبالغه شد كه حتي من هم كه به عظمت كار واقف بودم سرخوردم و بيزار شدم»(يادداشت 30 فروردين 1351). شاه توقع داشت كه رسانه هاي بيگانه نيز مانند رسانه هاي دست و زبان بسته داخلي رفتار كنند و همه كارهاي او را يكسره بستايند و به هيچ رو شكيبايي اين را نداشت كه در مقاله يا تفسيري به گونه اي واقع بينانه و متعادل درباره او داوري گردد و كاستي هاي كار نيز در كنار جنبه هاي مثبت آن آورده شود. وسواس شاه در اين زمينه به حدي بود كه خود مقاله روزنامه نويسان خارجي را مي خواند و اگر به مذاقش خوشايند بود اجازه مي داد در مطبوعات داخلي نيز نقل شوند و اگر نبود از علم و همچنين از مسئولان دولتي انتظار داشت بي درنگ از نمايندگان سياسي كشورهاي مربوط توضيح بخواهند. يكي از وظايف اصلي سفيران ايران به ويژه در كشورهاي بزرگ غربي نيز اين بود كه مراقب مطالبي كه رسانه هاي گروهي محل ماموريت آنان نقل مي كنند باشند و به حدي در اين زمينه گزاف و به نمايندگان سياسي كشور فشار وارد مي شد كه گويي اينان كارشناس روابط عمومي اند و همه وقت خود را مي بايست صرف تماس با رسانه ها كنند. شاه هرگز آزادي اين رسانه ها را باور نداشت و هرگونه تفسير ناخوشايندي را از چشم دولت هاي متبوع آن ها مي ديد. يك بار از اين تعجب كرده و به علم مي گويد «شايد چون من گفتم كه روس ها حالا خطري براي ما ندارند مقامات امنيتي امريكا از اين جهت نخواسته اند منتشر شود»(يادداشت12آبان1348). با آنكه علم با توضيح خود نگراني او را از ميان مي برد ولي اين بدگماني به ويژه در مورد انگلستان همچنان باقي است. شاه روزنامه هاي معتبر اين كشور را سخنگوي دولت مي دانست و هنگامي كه روزنامه هاي تايمز و گاردين رژيم ايران را خفقان آور مي نامند به علم دستور مي دهد سفير انگلستان را احضار و به او بگويد « اگر روزنامه ها و راديو و مجلس شما اين طور عقيده درباره ما دارند ما چطور مي توانيم از شما اسلحه بخريم؟ به خصوص وقتي تايمز و گاردين مطلبي بنويسند نظر حزب حاكمه امروزي انگليس است»(يادداشت 11خرداد 1355). روز بعد علم جريان را به سفير انگلستان مي گويد و وي كه ديگر از اين شكايت پيوسته ايران از بي بي سي و مطبوعات انگليس به سطوح آمده بود يادآور مي شود « حزب كارگر سخنگو ندارد. سخنگوي حزب دولت است» وسپس مي افزايد كه به دولت خود توصيه خواهد كرد اكنون كه خيال صرفه جويي دارد «بخش فارسي راديو لندن را تعطيل كند زيرا در ايران آن قدر انگليسي دان هست كه اگر بخواهد همان خبر انگليسي بي بي سي را گوش كند»(يادداشت 12خرداد1355). چند ماه بعد شاه به علم مي گويد «اين پدر سوخته هاوزگو (Housego) خبرنگار اكونوميست و اريك پيس (Eric Pace) نيويورك تايمز يا با ما دشمني مخصوص يا دستور دارند. مثلا اريك پيس هر وقت درباره ايران چيزي مي نويسد كلمه ديكتاتوري يا سلطنت مطلقه را استعمال مي كند»(يادداشت10شهريورد1355). كوتاه سخن آنكه شاه توقع داشت رسانه هاي غربي همانند همتاي ايراني خود رفتار نمايد و تنها به ستايش بي چون و چراي او و كارهايش بسنده كنند. شاه مي پنداشت كه رسانه هاي غربي گذشته از فرمانبرداري از دولت هاي خود در دست يهودي ها و در نتيجه دولت اسرائيل است. هر چه نماينده سياسي اين كشور در ايران مي كوشيد به مقامات ايراني بفهماند كه مساله به اين سادگي نيست و موفقيت تبليغاتي دولت متبوع خود او نيز حاصل تلاش پيگير وجان كندن مسئولان امر است و روزنامه نگار يهودي يا اروپايي دربست در اختيار اسرائيل نيست گوش شنوايي نبود. .... بااين همه از آنجا كه اسرائيلي ها از ناخرسندي شاه كه مي توانست روابط بسيار نزديك دو كشور را به خطر اندازد نگران بودند آمادگي خود را براي همكاري با ايران در زمينه تنظيم برنامه تبليغاتي در غرب و به ويژه در امريكا اعلام داشتند. به دنبال آن هيئتي از كارشناسان تبليغاتي اسرائيلي به ايران آمدند و در يك رشته پرسش خواستار شدند مقامات ايراني روشن كنند كه مي خواهند چه تصويري از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهي :كتاب، روزنامه، راديو و تلويزيون و دانشگاه ها...- دست به كار شوند. چنين برداشت منظم و منطقي براي دولت ايران تازگي داشت و علم از شاه كسب تكليف مي كند. شاه پاسخ مي دهد « آنچه هست در خلال هفده ماده انقلاب ما روشن است» علم مي افزايد« عرض كردم بازهم مي پرسند ما مي خواهيم خود را دموكراتيك معرفي كنيم يا طريق ديگر؟ فرمودند در سوال و جواب اول نهفته است. ما يك سيستم مخصوص به خود داريم و به ايسم ها و سيستم هاي غربي معتقد نيستيم . عرض كردم چرا سيستم هاي غربي را تخطئه كنيم؟ اگر اجازه فرماييد بگوييم ما فكر مي كنيم رسيدن به دموكراسي حقيقي از راه مشاركت حقيقي افراد در زندگي روزمره و اقتصادي آنان بهتر تامين مي شود تا اينكه اقليتي به نام سنديكاي كارگري، به نام دموكراسي نظر خود را بر جامعه و اكثريت تحميل كند. فرمودند بسيار خوب خيلي خوب است همين طور جواب بده»(يادداشت 28دي1354). سرانجام با كمك اسرائيلي ها با يك شركت سرشناس روابط عمومي امريكاييYankelovich, skelly& white Inc. قراردادي بسته شد و گام هاي آغازين اين شركت كه به وارونه دستگاه تبليغاتي دولت ايران به كار خود وارد بود مورد توجه قرار گرفت. ولي هنگامي كه اين شركت طي پرسش نامه اي جوياي نظر امريكاييان درباره ايران شد شاه برآشفت كه چرا به بهانه نظرخواهي از مردم پرسش هاي منفي مي كنند.« فرمودند اين هم شد سوال كه ايران به صلح منطقه كمك مي كند يا نه؟ در ايران آزادي هست يا خير؟ در ايران زندانيان سياسي زجر مي بينند يا خير؟ به تو مردكه پدرسوخته چه ربطي دارد؟ اين پدرسوخته ها هم بر اثر تحريك نفتي ها مي خواهند دل ما را خالي بكنند»(يادداشت 7آذر 1355). منبع: يادداشت هاي امير اسدالله علم ؛ متن كامل، جلد اول، انتشارات مازيار و انتشارات معين ، تهران ، چاپ ششم ، 1385 صفحات 109 تا 118 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392

...
67
...