انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

بررسی اجمالی جنبش دانشجویی

28 مرداد تا 16 آذر 1332 بدون تردید کودتای 28 مرداد 1332 سرآغاز فصل تازه ای در تاریخ سیاسی معاصر ایران است که به سقوط دولت ملی دکتر مصدق و حاکمیت خفقان شدید در جامعه انجامید. با وقوع کودتا، دستگیری رجال سیاسی، انحلال احزاب و تعطیلی بسیاری از نشریات در دستور کار قرار گرفت. اما به رغم تضییقات و فشار دستگاه دیکتاتوری، از فردای وقوع کودتا، مردم حتی یک روز نیز روند مخالفت با هیئت حاکمه را متوقف نکردند. در نوشتار حاضر موقعیت جنبش دانشجویی از 28 مرداد تا 16 آذر 1332 مورد بررسی قرار گرفته است، هر چند با محور قرار دادن نقش دانشجویان در 110 روز بحرانی یاد شده، در حد بضاعت مزجاه و کاوش در مآخذ موجود سعی موجزی در تشریح جایگاه حائز اهمیت آنان در آن برهه حساس به عمل آمده است. به نظر می رسد نخستین نظاهرات آشکار دوره مورد بحث، پنج روز پس از کودتا در دانشگاه تهران در حمایت از دکتر مصدق و اعتراض به محاکمه او، دکتر شایگان و مهندسی رضوی انجام گرفته باشد. پس از آن در ایام عزاداری ماه محرم، تهران شاهد برپایی تظاهرات پرسروصداتری بود و در 4 محرم الحرام 1373ق/22 شهریورماه 1332ش، یعنی بیست و پنج روز بعد از کودتا، در اعتراض به اقدامات سرکوبگرانه زمامداران کودتا، مقارن برپایی آیین سوگواری در چهارمین شب عزاداری حسینی، تظاهراتی سازماندهی گردید و در جریان آن شعارهایی بر ضد سرلشکر زاهدی و در حمایت از دکتر مصدق سر داده شد. کانون تظاهرات بازار تهران بود و دامنه آن به مسجد شاه و سبزه میدان کشیده شد. چند روز بعد در 7 محرم/ 25 شهریور، تظاهرات گسترده تری برپا شد. تظاهرکنندگان دراین شب شعارهای شدیداللحنی سردادند. تظاهرات یادشده با دخالت مأموران شهربانی و واحدهای لشکر نظامی ضد شورش پایتخت سرکوب گردید؛ هرچند فرونشاندن آتش این غائله و سرکوب تظاهرکنندگان مانع از تداوم اعتراض های پراکنده و خودجوش مردمی بعدی نشد، به طوری که صبح روز عاشورا با استفاده از اوضاع آن روز، ضمن شبیه سازی تاریخی، پلاکاردهایی متضمن شعارهایی در اعتراض به حاکمیت پهلوی دوم، همچنین شعارنویسی بر در و دیوار شهر بر ضد رژیم مستبد و خودکامه انجام گرفت. 16 مهر، پیش پرده 16 آذر با آغاز سال تحصیلی و بازگشایی دانشگاه ها در مهرماه، بر اثر خیزش های مردمی و تحرکات دانشجویی، اوضاع سیاسی رو به وخامت بیشتر نهاد. دانشجویان با راه اندازی تظاهرات، پخش اعلامیه و تعطیل کلاس های درس، آشکارا خشم و نفرت خود را نسبت به دیکتاتوری حاکم ابراز داشتند. در نیمه مهر، گروه های دانشجویی اعلامیه هایی منتشر کردند که در آن بر ضرورت توسل جستن به اعتصاب به مثابه یک حربه در برابر حاکمیت، همچنین لزوم آزادی دکتر مصدق از زندان، رفع توقیف شماری از استادان دانشگاه و سرانجام جانبداری از تظاهرات محرم در بازار تهران، تأکید شده بود. تهیه و توزیع این اعلامیه ها تأثیر ویژه ای در فضای سیاسی آن دوره بر جای نهاد، به گونه ای که واکنش دولت کودتا را ارمغان آورد که به شکلی شتابزده اعلام کرد: "دولت در مقابل این گونه تحرکات به شدت ایستادگی خواهد کرد." به رغم خط و نشان هایی که دولت نظامی برای مخالفان خود، به ویژه دانشجویان می کشید، دانشگاهیان با معاضدت بازاریان، خود را برای برگزاری یک اعتصاب گسترده آماده کردند و روز 16 مهر/ 29 محرم، زمان و موعد مناسب این اقدام تشخیص داده شد. اعتصاب آغاز شد و بازار بسته ماند. همان روز دانشجویان به برپایی تظاهرات آرام در محیط دانشگاه مبادرت کردند. متعاقب آن، فرمانداری نظامی سراسیمه و وحشت زده چند افسر را به همراه چند دستگاه کامیون پر از سربازان تفنگدار به سوی دانشگاه گسیل داشت. سربازان مسلح در جای جای دانشگاه تهران موضع گرفتند و همه جا را زیر نظر قرار دادند. دراین روز نیروهای نظامی دست به اقدام کم سابقه ای زده و در داخل محیط دانشگاه مبادرت به دستگیری شماری از دانشجویان (گفته می شود حدود یازده نفر) به اتهام اخلال در امنیت عمومی و برهم زدن نظم، نمودند. از منظری، آنچه روز شانزدهم مهرماه روی داد، نخستین واکنش همه جانبه دانشگاه و دانشگاهیان (استاد و دانشجو) در برابر دولت کودتا بود. افزون بر این، برای نخستین مرتبه از زمان تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، مأموران نظامی وارد حریم دانشگاه شدند و به دستگیری جمعی از دانشجویان مبادرت کردند. چنین رفتاری طی نوزده سالی که از بنیادگذاری دانشگاه تهران می گذشت بی سابقه بود. بی گمان ورود قوای مسلح به محیط دانشگاه و دستگیری دانشجویان نه تنها کمکی به بهبود اوضاع نکرد بلکه به گسترش دامنه بحران و افزایش تنش و تشنج موجود افزود. هرچند نمایش اقتدار حاکمیت پهلوی بدین جا ختم نشد و پس از شکستن حرمت و قداست دانشگاه و دستگیری دانشجویان، کودتاچیان برای زهر چشم گرفتن از دانشجویان، شماری از سربازان مسلح را در برابر دانشکده های مختلف دانشگاه تهران مستقر کردند. البته در خارج از محیط دانشگاه وضع به مراتب بدتر بود، یک تانک و تعدادی کامیون مملو از نیروهای مسلح و مجهز در حالت آماده باش مقابل درِ اصلی دانشگاه تهران مستقر بودند و تمای رفت و آمدها را زیر نظر داشتند. در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب کنونی) که در فاصله نزدیک دانشگاه قرار دارد، اوضاع نه تنها عادی نبود که از دیگر مناطق اطراف دانشگاه بدتر هم بود. سه دستگاه تانک و چند خودرو نفربر و اتومبیل های جیپ نظامی در حاشیه میدان موضع گرفته بودند. تمامی خیابان های اصلی و کوچه های فرعی منتهی به محوطه مستطیل شکل دانشگاه در سایه نگاه مراقب و تیررس مأموران آشکار و نهان نظامی و انتظامی بود. آنان حتی رفت و آمد عابران در پیاده روها را به دقت کنترل می کردند و از اندک توقف و جزیی ترین کنجکاوی و تأمل آنان نسبت به آنچه در دانشگاه می گذشت ممانعت به عمل می آوردند. اما به رغم تمامی تمهیدات حاکمیت نظامی، در این ایام بار دیگر تهران شاهد تظاهرات در خور توجه دیگری بود و این مرتبه فریاد اعتراض نه از دل دانشگاه که از بیرون آن، حوالی چهارراه امیراکرم، مکانی در دو کیلومتری جنوب شرقی دانشگاه، به گوش می رسید. این تظاهرات که از ساعت 10 صبح آغاز شده بود و موجب غافلگیری و برآشفتگی فرمانداری نظامی گردید، با واکنش و عکس العمل سریع نیروی انتظامی و نظامی و تیراندازی هوایی و درگیری های پراکنده به منظور متفرق کردن تظاهرکنندگان، همچنین بازداشت شماری از معترضان، خاتمه یافت. به باور برخی تحلیلگران رخدادهای تاریخی- سیاسی، این نخستین تظاهرات وسیع به ابتکار نهضت مقاومت ملی بود که در اعتراض به دستگیری و حبس دکتر مصدق و یارانش انجام گرفت و در آن قشرهای مختلفی از جمله دانشجویان، بازاریان، حتی دانش آموزان شرکت داشتند. برخی منابع، شمار تظاهرکنندگان در این روز را بالغ بر دوهزار نفر تخمین زدند. پیش به سوی انسداد سیاسی آنچه در روزهای بعد روی داد فضای سیاسی جامعه، به ویژه دانشگاه را ملتهب تر ساخت. 9 روز پس از واقعه شانزدهم مهر، یعنی 25مهر، هربرت هوور، مشاور وزارت امور خارجه آمریکا در امور نفت به منظور گفت و گو با دولتمردان ایرانی وارد تهران شد. پنج روز بعد، این کارشناس مسائل نفتی به اتفاق لویی هندرسن، سفیر آمریکا در ایران برای مذاکره به دیدن شاه رفت. هوور پس از یک اقامت درازمدت 23 روزه در ایران برای بازدید از پالایشگاه ها و حوزه های مختلف نفتی و گفت و گو با مقامات بلندپایه دولت کودتا، تهران را به مقصد واشنگتن ترک کرد. در 27 مهرماه، وارن، رئیس اداره همکاری فنی آمریکا، چکی به مبلغ 4 میلیون و 700 هزار دلار به عنوان کمک فنی ایالات متحده به ایران، تسلیم علی امینی، وزیر دارایی زاهدی کرد. دو روز بعد- 29مهر- آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلیس طی نطقی در مجلس عوام این کشور اعلام کرد: "انگلستان بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز می کند و برای تجدید مناسبات سیاسی میان دو کشور از هر جهت آماده است." در واپسین روز مهر به دستور دولت، حکومت نظامی در خوزستان، گیلان، اصفهان و فارس به مدت سه ماه دیگر تمدید شد. در همین روز، مأموران حکومت نظامی مبادرت به دستگیری عده زیادی از مخالفان سیاسی و فعالان نهضت ملی کردند. این در حالی است که همان روز، شمار اندکی از زندانیان از جمله دکتر غلامحسین صدیقی، مهندس زنگنه و بهاءالدین کهبد، آزاد شدند. نقش نهضت مقاومت ملی در تحولات سیاسی ایران پس از کودتا افزایش رفت و آمدهای دولتمردان آمریکایی و انگلیسی به ایران و بازداشت های بی ضابطه فرمانداری نظامی، ضمن انسداد سیاسی فضای آن روز، جامعه را به سوی وقوع درگیری جدید سوق داد. شناخت رویدادهای این ایام بدون توجه به نقش حیاتی و کارکرد مؤثر "نهضت مقاومت ملی" امکان پذیر نیست. این تشکل سیاسی یک روز پس از کودتای 28 مرداد 1332 در خانه آیت الله سیدرضا زنجانی به حضور رجال و شخصیت های سیاسی با گرایش دینی و ملی شکل گرفت و به هیچ فرد و گروه خاصی تعلق نداشت و در شهرهای گوناگون و حتی خارج از کشور، شعبه ها و شاخه هایی متأثر و مرتبط با آن شکل گرفته بود. خط مشی نهضت در سه اصل: 1- تداوم جنبش مردم و اعاده استقلال ملی؛ 2- مبارزه با هرگونه استعمار خارجی (سرخ و سیاه)؛ 3- مبارزه بر ضد حکومت های دست نشانده خارجی و عمال فساد، پیش بینی شده بود. نهضت مقاومت ملی، پایگاه اجرایی و عملیاتی خود را بر روی دو محور دانشگاه و بازار استوار ساخته بود. بازاریان به مثابه پشتوانه مالی و تدارکاتی و دانشجویان به عنوان نقش آفرینان و نیروهای عملیاتی و خط مقدم رویارویی با رژیم به شمار می آمدند. در کمیته دانشگاه نهضت مقاومت ملی افرادی نظیر حیدر رقابی، مصطفی چمران، باقر رضوی، رضا کاشف، مسعود حجازی، ابراهیم یزدی، عباس شیبانی، عزت الله سحابی و ... حضور داشتند. کمیته بازار متشکل از حسن شمشیری، عباس رادنیا، محمدتقی انواری، نوروزعلی لباسچی، محمود مانیان، تحریریان و ... بود.ترکیب کمیته روحانیان مجاهد را آیات: سیدمحمود طالقانی، سیدضیاءالدین حاج سیدجوادی، غروی و ... تشکیل می دادند. در کمیته بین الاحزاب داریوش فروهر، محمدعلی خنجی، حسین راضی، علی اکبر نوشین و ... حضور داشتند. گسترش دامنه فعالیت ها در داخل و خارج از کشور از هفته نخست آبان ماه زمزمه هایی مبنی بر برپایی اعتصاب عمومی در بازار و برگزاری تظاهرات مجدد اعتراض آمیز در دانشگاه و به صورت پراکنده در جای جای شهر بر ضد اقدامات دولت زاهدی در پایتخت به گوش می رسید. شایعه انجام اعتصاب از سوی رانندگان وسایط نقلیه به ویژه شرکت واحد اتوبوسرانی و تعطیلی کار برخی کسبه عمومی نیز قوت گرفت. از این رو فرمانداری نظامی تهران با صدور اطلاعیه ای ضمن هشدار نسبت به عواقب انجام هر گونه تحرک و فعل و انفعالی علیه حکومت، اصناف و بازاریان را از برگزاری هر گونه اعتصاب برحذر داشت. نیمه دوم آبان ماه آبستن حوادث مهم و حساسی بود. در 17 آبان، محاکمه دکتر مصدق، نخست وزیر و سرتیپ تقی ریاحی، دردادگاه نظامی ارتش در سلطنت آباد آغاز شد. مقارن آغاز به کار محکمه نخست وزیر دولت ملی، تحرکات طیف رودرروی دولت و مخالفان حکومت کودتا، افزایش یافت. همزمان با اوجگیری فزاینده اعتراض های داخلی، دانشجویان و اپوزوسیون خارج از کشور نیز دست به فعالیت گسترده بر ضد دولت دست نشانده سرلشکر زاهدی زدند. هرچند این جوش و خروش از فردای کودتا شروع شده بود، لیک اندک اندک شدت گرفت و با آغاز به کار محاکمه فرمایشی دکتر مصدق به اوج خود رسید و مقالات انتقادی متنوع و متعددی بر ضد دولت نظامی در نشریات گوناگون خارج از کشور، به ویژه در فرانسه و آلمان به چاپ می رسید. افزایش چشمگیر فعالیت های سیاسی دانشجویان مقیم خارج از کشور، خشم کارگزاران حاکمیت پهلوی دوم را برانگیخت. از این رو از سوی دولت، دستورالعمل هایی به منظور پیشگیری از گسترش دامنه این اعتراض ها خطاب به وزارتخانه ها و نمایندگی های خارج از کشور فرستاده شد. بر طبق مفاد این بخشنامه، نمایندگی های مقیم خارج از کشور موظف شدند به دانشجویان اطلاع دهند که در صورت هر گونه مشارکت و همراهی در فعالیت های ضد دولتی، با آنها برخورد می شود. قطع ارز ارسالی از ایران، ندادن روادید سفر، حتی ابطال گذرنامه و انواع تضییقات دیگر بخشی از این محرومیت ها بود. با آغاز دادگاه دکتر مصدق، بر میزان خبرهای مرتبط با برپایی تظاهرات و اعتصاب در سطح شهر افزوده می شد. این بار همه موضوع را مهم قلمداد کردند. مخالفان حاکمیت برای راه اندازی موج جدیدی از مخالفت ها بر ضد حکومت نظامی عزم خود را جزم کرده بودند. به نظر می رسد مقامات دولتی نیز این مرتبه اقدامات مخالفان را بلوف تصور نکردند و به منظور پیشگیری و ممانعت از تحقق طرح های مخالفان و خنثی سازی کارکرد آنان، پروژه های گوناگونی را مد نظر قرار دادند. بی گمان همان طوری که اشاره شد، شروع محاکمه دکتر مصدق که از دید افکار عمومی به خیمه شب بازی می مانست، عامل عمده پیدایی وضعیت تازه در جامعه بود. سرانجام روز موعود برای برپایی تظاهرات و اعتصاب در دانشگاه و بازار، پنج شنبه 21 آبان تعیین گردید. اما دو روز پیش از وقوع ناآرامی در پایتخت، تبریز شاهد درگیری های پراکنده ای در سطح شهر بود به گونه ای که روند کار مراکز آموزشی، شامل دانشگاه، دانشسرا و دبیرستان ها، همچنین کسب و کار در بازار مختل شد. در خلال اعتراض ها در تبریز، شماری از مخالفان بازداشت شدند. رقم دستگیرشدگان دراین روز حدود پنجاه نفر ذکر شده است. به نظر می رسد نیروی سوم خلیل ملکی در زمره محرکان و گردانندگان این اعتراض بوده است. واقعه 21 آبان در تهران اوضاع کاملا متفاوت بود. در 21 آبان راهپیمایی و اعتصاب گسترده ای با زمینه سازی نهضت مقاومت ملی و مشارکت دانشجویان برپا شد که به دستگیری عده ای از دانشجویان و قشرهای اجتماعی دیگر انجامید. عوامل رزیم برای سرکوب تظاهرکنندگان متوسل به اعمال خشونت شدند. از این رو آمار مجروحان رو به افزایش نهاد. خبر این تظاهرات در رسانه های خارجی انعکاس وسیعی یافت. مطبوعات جهان، توسل رژیم کودتا به خشونت بر ضد دانشجویان و مردم را تقبیح و محکوم کردند و سیل انتقادها و اعتراض ها، حاکمیت پهلوی دوم را مستأصل و کلافه کرده بود. درهمین روز اوضاع در ناحیه بازار تهران رو به وخامت بیشتر نهاد، چرا که کسبه و اصناف بازار نه تنها دست از کار کشیدند بلکه با برگزاری تظاهرات و راهپیمایی به شعار دادن بر ضد دولت کودتا پرداختند. از این رو تلفات در بازار بیشتر بود. گفته می شود دراین روز دستکم دو نفر در منطقه بازار تهران کشته و عده ای زخمی شدند. افزون براین، تعداد بازداشت شدگان محدوده بازار نیز زیاد بود. فرمانداری نظامی جمعی از دستگیرشدگان را به جزیره خارک تبعید کرد. یادآوری این نکته ضروری است که در جریان حمله مأموران فرمانداری نظامی به بازار تهران، چند باب مغازه تخریب شد و اموال آن به غارت رفت. همین طور به مکان های عمومی آسیب های بسیاری وارد آمد. تراکم خشم افکار عمومی در فاصله روزهای بعد تا 16 آذر، وقایع سیاسی مهمی در کشور روی داد. در این میان روز سوم آذرماه از جهاتی حائز اهمیت است. نخست آن که در این روز محاکمه دکتر مصدق و سرتیپ ریاحی در دادگاه نظامی خاتمه یافت. بر اساس حکم صادره دکتر مصدق به سه سال زندان مجرد و ریاحی به دو سال حبس تأدیبی محکوم شدند. دیگر این که در همین روز دربار شاهنشاهی اعلامیه ای مبنی بر مسافرت نیکسون، معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران در 18 آذرماه صادر کرد. دیگر این که با ورود سردنیس رایت، کاردار موقت سفارت انگلیس به تهران در این روز و متعاقب آن چند روز بعد صدور اعلامیه رسمی مشترک میان دو دولت درباره برقراری مجدد و رسمی روابط ایران و انگلیس به شدت اعتراض ها افزوده شد. خبر برقراری رابطه مجدد دولت ایران با انگلستان غوغایی برانگیخت. در این میان اکثریت مردم و افکار عمومی جامعه نمی توانستند ساکت بنشینند و سکوت اختیار نمایند تا دولت کودتا با استعمار پیر تجدید رابطه کند. از این رو مترصد زمان مناسب برای ابراز خشم و نفرت خود نسبت به رخدادهای جامعه بودند. به نظر می رسید فرصت مغتنم، چهاردهم آذرماه بود. دانشجویان دانشگاه تهران از این فرصت به منظور برگزاری تظاهرات بهره بردند. تظاهرات محدود با شماری اندک اما پرسرو صدا برگزار شد. روز بعد تجربه دیگری به دست آمد و دانشجویان، دامنه تظاهرات را به خارج از دانشگاه کشاندند. مأموران نیروی انتظامی که اوضاع را تا حدودی غیرعادی و بحرانی می پنداشتند به سرکوب تظاهرکنندگان پرداختند که در این میان عده ای زخمی و شماری از دانشجویان بازداشت شدند. دانشگاه تهران رنگ خون گرفت اما رویداد شانزدهم آذرماه چیز دیگری بود و هرگز از حافظه تاریخی ایرانیان پاک نخواهد شد. دانشجویان مانند روزهای گذشته خود را آماده برپایی تظاهرات دیگری در محیط دانشگاه وخیابان های اطراف کردند اما شواهد نشان دهنده آن بود که کارگزاران دولت کودتا به منظور فراهم آوردن وضعیت مناسب و آرام کردن جو آن روز جامعه برای پذیرایی از معاون رئیس جمهور آمریکا و در آستانه ورود وی به تهران، به منظور رویارویی با اعتراض های فزاینده دانشجویان، در آماده باش به سر می بردند و عزم خود را جزم کردند تا از دانشجویان زهرچشم بگیرند تا مذاکرات نیکسون با مقامات ایرانی در کمال آرامش انجام شود. روز 16 آذر، اوضاع در تهران و به ویژه دانشگاه تهران و خیابان های منتهی به آن غیرعادی بود. دانشجویان هنگام نزدیک شدن به دانشگاه پی به افزایش چشمگیر مأموران و تجهیزات فوق العاده آنان بردند. رژیم دراقدامی کم سابقه، نیروهای لشکر دو زرهی را به دانشگاه اعزام کرد، از بامداد آن روز، همه، وقوع یک حادثه را پیش بینی می کردند. دانشجویان با درک و شم سیاسی خود هوشیارانه سعی داشتند کمترین بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند اما جو کاملا ملتهب بود. اندک زمانی بعد، سربازان مسلح به داخل دانشکده ها هجوم آوردند و عده زیادی از دانشجویان و حتی استادان را دستگیر کردند و مورد ضرب و جرح و فحش و ناسزا قرار دادند. دانشجویان در برابر این اقدام تحریک آمیز بردباری به خرج دادند و با متانت و سکوت، صرفا وقایع را زیرنظر گرفتند. اندک زمانی بعد در حالی که عقربه های ساعت حدود 10 بامداد را نشان می داد و دانشجویان سر کلاس های درس بودند، ناگاه شماری از سربازان دسته "جانباز" لشکرزرهی به همراه عده ای سرباز معمولی به دانشکده فنی یورش بردند. دستاویز آنان برای ورود به دانشکده، شناسایی عده ای از دانشجویان ِ به زعم آنان شورشی و اخلالگر بود که در خلال روزهای گذشته به نظامیان بی احترامی کرده بودند. مهندس خلیلی، رئیس دانشکده فنی به منظور پیشگیری از هرگونه درگیری و خونریزی احتمالی، دستور داد زنگ کلاس ها پیش از موعد زده شود. وی به همراه دکتر عابدی، معاونش، چند تن از خدمتگزاران دانشکده را مأمور کرد به کلاس های درس رفته و از طرف آنان به دانشجویان اطلاع دهند که هر چه زودتر، با آرامش و بدون شعار دادن از دانشکده خارج شوند و متعاقب آن بی سر و صدا محیط دانشگاه را ترک نمایند. هنگامی که دانشجویان در حال خروج از دانشکده بودند به یکباره با یورش سربازان مسلح و حمله آنان با سرنیزه مواجه شدند که بر اثر آن عده ای از دانشجویان مجروح گردیدند. اقدام سبعانه نیروی نظامی، واکنش برخی از دانشجویان خشمگین را برانگیخت. دانشجویان به هنگام دفاع از خود و عقب نشینی در برابر حمله سربازان مسلح به شعار دادن روی آوردند. افراد "جانباز" که به فرمان تیمسار تیمور بختیار، فرمانده لشکر به دانشگاه آمده بودند به دانشجویان بی دفاع در دانشکده فنی تیراندازی کردند که در نتیجه، پیکر سه دانشجوی دانشکده فنی به نام های "مهدی شریعت رضوی"، "مصطفی بزرگ نیا" و "احمد قندچی"، در سرسرای دانشکده فنی به خون آغشته شد و تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شدند. همان روز فرمانداری نظامی، تعدادی از روزنامه ها و نشریات را به صورت فله ای تعطیل کرد که از جمله می توان به: فرمان، سیاسی، خاورمیانه، آذرین، زلزله، فاخته و مرجان، اشاره کرد. همچنین تعدادی از روزنامه های منتشره نیز جمع آوری شد. روز بعد (17 آذر)، حاکمیت پهلوی در اقدامی نمایشی برای کاهش فشارهای وارده بر خود بر اثر حادثه روز گذشته، مبادرت به آزادی پنج تن از وزیران کابینه دکتر مصدق از زندان کرد، دکتر عالمی وزیر کار، مهندس رجبی وزیر مشاور، دکتر ملکی وزیر بهداری، مبشر کفیل وزارت دارایی و مهندس عطایی کفیل وزارت کشاورزی، در زمره این گروه رها شده از محبس بودند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

بازخواني حادثه تلخ 16آذر 1332

همه ساله 16 آذر، به عنوان "روز دانشجو " گرامی داشته می‌شود و مراسم مختلفي با همین نام و عنوان در دانشگاه‌های کشور برگزار می‌شود که به همین مناسبت، نگاهی به روایت تاریخی این واقعه بزرگ داریم؛ در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید، نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج "پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است " ببیند. در مقابل دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که در فضای حکومت نظامی بعد از کودتای سیاه، هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که "دنیس رایت "، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید، از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دستگیر شدند. این وضع تا روز 15 آذر هم ادامه داشت و بیشتر اعتراض‌ها از دانشکده پزشکی و داروسازی و حقوق و علوم آغاز شد؛ صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده و وقوع حادثه‏ای را پیش‌بینی می‌کردند. فضا به شدت آبستن حوادث و درگیری بود، بعد از گذشت مدتی برای جلوگیری از تنش و درگیری چندین دانشکده تعطیل اعلام شد و در ادامه سراسر دانشگاه به دستور رئیس دانشگاه تعطیل شد. نیروهای نظامی رژیم که به شدت رفت و آمد دانشجویان را کنترل کرده و در این بین عده‌ای را نیز دستگیر نموده بودند، با حضور در کلاس یکی از اساتید دانشکده فنی (مهندس شمس استاد نقشه‌کشی) زمینه اعتراض را در کلاس درس ایجاد کردند. آنان قصد داشتند 2 دانشجو را که ظاهراً به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض داشتند، دستگیر کنند، دستگیری 2 دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجویی دیگر بر روی نیمکت کلاس فریاد می‌زند: "آقا ما چقدر بی‌عرضه هستیم، چقدر بدبخت هستیم، این کلاس نیست، این درس نیست. یک عده‌ای بدون اینکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگیرند وارد کلاس می‌شوند و هیاهو در می‌گیرد. تف به این کلاس و تف به این مملکت! " دانشکده فنی به هم می‌ریزد و در محاصره کامل نظامیان قرار می‌گیرد و به یک باره فرمان آتش صادر شده و دانشجویان در صحن طبقه اول به خون می‌غلطند، عده‌ای زخمی شده و در این میان 3 دانشجو به نام‌های قندچی ، بزرگ‌نیا و شریعت رضوی به شهادت می‌رسند. همان روز 16 آذر پلیس توسط رادیو اعلام کرد: "عده‌ای از دانشجویان در کلاس‌های درس نشسته بودند و به پلیس چهره خشنی نشان می‌دادند و پلیس را مسخره می‌کردند و این باعث شده که پلیس به واکنش بیافتد. پلیس قصد زدن دانشجویان را نداشت ولی دانشجویان به پلیس حمله کردند و می‌خواستند اسلحه‌شان را بگیرند. پلیس در قالب دفاع این کار را کرده و قصدش زدن دانشجویان نبوده است. " فردای آن روز شاه، تیمسار مزینی را برای دلجویی به دانشگاه می‌فرستد تا خودش را از این گناه و تقصیر تبرئه کند، وی با خانواده‌های شهدا ملاقات می‌کند و در دانشگاه به ظاهر از اساتید و روسا عذرخواهی می‌کند. دو روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد؛ صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‌ها در سرمقاله خود تحت عنوان "سه قطره خون " نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت، در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌ها اشاره شده بود که "هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت بازمی‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او قربانی می کنیم "، آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که "آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما 3 نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند. " این چنین بود که 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ایستادگی دانشجویان این سرزمین در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگی در دفتر تاریخ این سرزمین به یادگار ثبت شد. منبع: سايت جهان نيوز منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

انقلاب اسلامی و جنبش دانشجویی

یافتن نخستین بارقه‌ها و نقطه عطف انقلاب اسلامی چندان آسان نیست; همچنان که کنکاش در راه یافتن مؤثرترین عوامل شکل گیری و به ثمر رسیدن انقلاب، بس دشوار است; زیرا انقلاب، پیروزی خود را مرهون مشارکت همه اقشار و گروه‌های جامعه از خرداد سال 1342 و حتی پیش از آن، تا بهمن 1357 می داند. در عین حال، نمی توان از تأثیر انقلاب بر گروه‌های مختلف، سخن به میان نیاورد; چرا که فضای حاکم بر جامعه، در دوران انقلاب و پس از آن، به گونه ای بوده که امکان بی تفاوتی و عدم حضور در برهه‌های سرنوشت ساز برای افراد جامعه وجود نداشته، بلکه آنان را به مشارکت فعالانه در همه عرصه‌ها ترغیب نموده است. در میان اقشار و گروه‌های جامعه، نقش برخی گروه‌ها و اقشار به لحاظ ویژگی‌های موقعیتی و فضای خاصی که در آن قرار داشتند، بارزتر و روشن تر از سایرین است. دانشجویان را می توان یکی از گروه هایی دانست که به دلیل آشنایی و آگاهی بیشتر از جریانات سیاسی ـ اجتماعی، حضور آنان در تمامی صحنه‌های انقلاب کاملا ملموس، محسوس و پررنگ است. این حضور از سال‌ها پیش از انقلاب با شکل گیری جنبش دانشجویی آغاز گردید. این جنبش با تأثیر از جریان روشن فکری و تجدّدخواهی متأثر از رشد علمی جهان غرب از یک سو، و شکل گیری جریان‌های کمونیستی از سویی دیگر، آغاز گردید. اما پس از چندی با انگیزه احیای تفکر دینی و ردّ روشن فکری غربی و الحاد شرقی در بستر تاریخ انقلاب اسلامی و در دانشگاه تهران رخ نمود. آنچه این حضور را تداوم می بخشید، پیام‌های شورانگیز رهبر کبیر انقلاب اسلامی مبتنی بر استقامت تا دست یابی به پیروزی بود و همان پیام ها، 13 آبان 57 را، که نقطه اوج جریانات دانشجویی قبل از انقلاب به شمار می رود، رقم زد. حضور به موقع و در عین حال فعالانه دانشجویان، پس از انقلاب در همه عرصه ها، به ویژه در دوران دفاع مقدّس، به یاد ماندنی است و همچنان پس از گذشت بیش از دو دهه از انقلاب، شاهد این حضور فعال و سرنوشت ساز در برهه‌های پر فراز و نشیب انقلاب هستیم.([1]) گام‌های آغازین جنبش دانشجویی هرچند پیش از دهه 30، چند برخورد سیاسی ضد دولتی را می توان در دانشگاه‌های ایران مشاهده کرد، اما تقویم جنبش دانشجویی ایران از ابتدای دهه 30 آغاز می شود. در فاصله 1328 تا 1330ش، که دوره مبارزات نهضت ملّی شدن نفت است، دو دانشگاه، یعنی دانشگاه‌های تبریز و تهران، فعال بودند. هر چند جوّ دانشگاه بیشتر در اختیار حزب توده و کمونیست‌ها بود، اما مرزبندی آن‌ها با مسلمان‌ها چندان متمایز نبود. از این رو، حسین مکی، یکی از اعضای کابینه مصدق، که وارد دانشگاه تبریز می شود، با استقبال پر شوری مواجه می گردد. نخست وزیری مصدق جمعاً دو سال و چهار ماه طول کشید و با کودتای 28 مرداد سال 1332 دولت او ساقط گردید. در دانشگاه‌های تهران و تبریز تظاهرات دامنه داری به عنوان اعتراض به برکناری دکتر مصدق انجام گرفت که منجر به دستگیری عده ای از دانشجویان شد. در آذر 1332 در اعتراض به برقراری روابط سیاسی ایران و انگلیس، دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران دست به تظاهرات زدند که پلیس آن‌ها را محاصره کرد و با ورود به دانشکده، بر روی دانشجویان آتش گشود. دو روز بعد، یعنی در روز 16 آذر، ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به اتفاق همسرش به تهران آمد که تظاهرات وسیعی در اعتراض به ورود او، و نیز به مناسبت بزرگداشت شهدای دانشکده فنی برگزار شد که منجر به زد و خورد شدید میان پلیس و مردم گردید. در جریان این حوادث، سه تن از دانشجویان کشته، و عده ای بازداشت شدند. از این رو، روز 16 آذر، از آن سال به بعد به عنوان مبدأ جنبش دانشجویی ایران ثبت شده و همه ساله دانشگاه‌ها با برگزاری مراسمی در تجلیل از شهدای 16 آذر، به حیات جنبش دانشجویی کمک کرده اند که اغلب منجر به برخوردهایی با رژیم استبدادی شاه گردید.([2]) سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، عصر انقلاب خیزی بود. در سال 1338 آمریکا به منظور جلوگیری از گسترش امواج انقلابی در کشورهای وابسته، طرح‌های اصلاحی برای این قبیل کشورها ارائه کرد. پس از آن، در ایران دولت شریف امامی با شعار مبارزه با فساد و انجام اصلاحات، آزادی احزاب و برگزاری انتخابات به قدرت رسید. لایحه اصلاحات ارضی هم در همین راستا به مجلس رفت، اما به دلیل عدم موافقت آیة اللّه بروجردی و تا حدی بی میلی شخص شاه، که خود از ملاکان بزرگ بود، بحث اصلاحات ارضی متوقف شد. در اردیبهشت 1340 دکتر امینی به توصیه آمریکایی‌ها به قدرت رسید تا اصلاحات ارضی را قاطعانه اجرا کند; زیرا با درگذشت آیة اللّه بروجردی در فروردین همان سال، مانع اصلی این کار برداشته شده بود. امینی همچنین اقداماتی را برای به انحراف کشانیدن جنبش دانشجویی انجام داد. او به دانشگاه تبریز سفر کرد و به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: جبهه ملّی در هیچ حکومتی مانند امروز آزادی نداشته است. امینی می خواست با رهنمود و اشاره آمریکایی ها، تظاهر به اجرای اصلاح سیاسی در حد مشارکت دادن جبهه ملّی، که به دلیل انتسابش به مصدق از محبوبیت برخوردار بود بنماید; در حالی که در آن زمان، جبهه ملّی به دلیل تبدیل شدن به یک ابزار سیاسی، محبوبیت گذشته خود را از دست داده بود. به همین دلیل، گروهی از جبهه ملّی جدا شدند که دارای تمایلات دینی و استقلال سیاسی بودند. این گروه که نهضت آزادی ایران نام گرفت و در 27 اردیبهشت 1341 اعلام موجودیت کرد، توسط افراد زیر بنیان نهاده شد: آیة اللّه طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر یداللّه سحابی. پایگاه اصلی نهضت آزادی، دانشگاه‌ها بود. بازرگان سال‌ها بود که با نوشتن کتاب هایی در دفاع علمی از مذهب، ادعا می کرد به یاری جوانان در برابر تفکر الحادی غربی و کمونیستی شتافته است.([3]) در تیرماه 1341، در اثر اختلافات شاه و امینی، اسداللّه علم به نخست وزیری رسید. مهم ترین اقدام عَلَم، تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که طی آن شرط مسلمان بودن و ذکوریت (مرد بودن) برای انتخاب کننده و انتخاب شونده حذف، و به جای سوگند به کلام اللّه مجید، سوگند به کتاب آسمانی گذاشته شد. این موضوع مجوزی برای دست یابی فرقه‌های مذهبی غیرمسلمان به قدرت بود. این مصوبه با اعتراض امام، مردم و علمای قم مواجه شد. هر چند دولت لغو تصویب نامه را اعلام کرد، اما امام خمینی(قدس سره) از علما خواست تا اعلام و انتشار رسمی خبر لغو تصویب نامه، مبارزه را ادامه دهند. در دانشگاه تهران تظاهرات وسیعی به حمایت از علمای قم و اعتراض به مصوبه دولت انجام شد. در دانشگاه تبریز یکی از استادان با اغتنام از فرصت به وجود آمده، در تظاهرات دانشجویان روی چهار پایه ای رفته و طی سخنرانی مسئله لزوم ملّی شدن نفت را به دلیل حراج آن توسط شاه، مطرح کرد که با حمله پلیس دستگیر شد، ولی دانشجویان کلاس‌ها را تعطیل کردند و به اعتراض پرداختند. در نتیجه، 48 ساعت بعد این استاد دانشگاه را آزاد کردند.([4]) در 19 دی ماه 1341، شاه اصول شش گانه انقلاب سفید را اعلام کرد. در اول بهمن 1341 اعلامیه مراجع و روحانیان، به ویژه امام خمینی(قدس سره) که یکی از مدرّسان برجسته قم بود، در تحریم رفراندم منتشر شد. علی رغم این مخالفت ها، در 6 بهمن 1341 رژیم رفراندم لوایح شش گانه را برگزار کرد و رئیس جمهور آمریکا به شاه تبریک گفت. با فرا رسیدن نوروز سال 1342 و در پایان سال 1341، امام خمینی(قدس سره) طی پیامی خطاب به علمای شهرها، عید نوروز را عزا اعلام کرد و به دنبال آن موجی از اعتراض در توده مردم به پا خاست. در اثر درگیری که در مدرسه فیضیه به وقوع پیوست عده ای به شهادت رسیدند. مراسم چهلم شهدای فیضیه مقارن با محرم شد. امام خمینی(قدس سره) با استفاده از این ماه در 14 خرداد 1342 سخنرانی مفصل و شدیداللحنی علیه حکومت ایران کردند. به همین دلیل، بامداد 15 خرداد توسط مأموران دستگیر و به تهران انتقال یافتند. به دنبال آن، شورش عظیمی در تهران و قم برخاست، به گونه ای که پلیس مجبور شد دانشگاه تهران را تعطیل کند. در دانشگاه تهران پارچه نوشته ای بر سر راه دانشجویان نصب شد که بر روی آن نوشته بود: اصلاحات آری، دیکتاتوری نه.([5]) سرانجام در روز 17 فروردین سال 1343، امام خمینی(قدس سره)رسماً آزاد شد و به قم باز گشت. اما در پی تصویب لایحه کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی، که در پی پیشنهاد دولت حسنعلی منصور انجام گرفت، امام خمینی(قدس سره) با مقامات بلند روحانی در قم جلسه ای تشکیل داد و نمایندگانی را به شهرها فرستاد و آن‌ها مردم را آماده اعتراض کردند. صبح روز 12 آبان 1343 عده زیادی از شهرهای مختلف برای شنیدن سخنرانی امام خمینی راهی قم شدند. ایشان با چهره ای برافروخته در سخنرانی خود چنین فرمودند: «ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند، ما را فروختند، عزّت ما را پایکوب کردند.»([6]) سپس، در حالی که جمعیت می گریست، امام خمینی علیه آمریکا، انگلیس و اسرائیل سخنانی ایراد کرد. به دنبال آن، اعتراضات مردمی شکل گرفت، و مأموران حکومت، شب 13 آبان، امام خمینی را دستگیر و به ترکیه تبعید کردند و واکنش‌های مردمی را سرکوب و عده زیادی را به شهادت رساندند. پس از تبعید امام خمینی، این تصور قوت گرفت که باید جواب خشونت را با خشونت داد. از این زمان به بعد گروه‌های مختلفی با روش مبارزه مسلحانه به وجود آمدند. گروهی از جوانان مذهبی عضو نهضت آزادی نیز، از این گروه جدا شده و سازمانی را با هدف مبارزه چریکی به وجود آوردند. از این رو، از سال 1344 به بعد، جوّ سیاسی دانشگاه‌ها رادیکالیزه شد. اما فعالیت‌ها و تشکل‌های سیاسی علنی در محیط دانشگاه‌ها وجود نداشت و افراد مذهبی عمدتاً در هیئت‌های مذهبی و انجمن‌های دینی، که مسائل قرآنی، اخلاقی و دینی در آن‌ها مطرح بود، با یکدیگر ارتباط داشتند. از این رو، تا سال 1347 و 1348 در اثر خفقان شدید، تحرک سیاسی قابل توجهی در سطح دانشگاه‌ها دیده نمی شود.([7]) فضای فرهنگی دانشگاه‌ها نیز متناسب با فرهنگ حکومتی بود. هدف از تحصیل اخذ مدرک بود، و در محیط دانشگاه حتی فعالیت مذهبی جدی صورت نمی گرفت. در مهر ماه 1348 رئیس دانشگاه شیراز طی بخشنامه ای ورود دختران با پوشش چادر را به محیط دانشگاه ممنوع اعلام کرد. دانشجویان مسلمان دانشگاه شیراز، اطلاعیه ای در اعتراض به اقدامات ضداسلامی مسئولان دانشگاه منتشر کردند و روحانیان شهر نیز، با خودداری از اقامه نماز جماعت، دست به اعتصاب زدند. این اقدامات موجب عقب نشینی حکومت شده و بخشنامه منع ورود دانشجویان با حجاب به دانشگاه لغو شد. در اسفند همین سال، دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به افزایش بهای بلیط اتوبوس، اتوبوس‌های شرکت واحد را در مقابل دانشگاه، سنگباران کردند که منجر به درگیری دانشجویان با پلیس و کشته و مجروح شدن عده ای از دانشجویان شد و دانشگاه تهران بار دیگر تعطیل گردید. این اعتراض، نخست غیر سیاسی بود و دانشجویان زیادی در آن شرکت کرده بودند، ولی کم کم حال و هوای سیاسی پیدا کرد و دانشجویان دانشگاه‌های تهران با برپایی تظاهرات خواستار آزادی بازداشت شدگان گردیدند. در این دوران در دانشگاه ها، اعتراضات صنفی هم وجود داشت که نمونه آن اعتصاب 13 خرداد 1349 دانشجویان شیراز در اعتراض به افزایش شهریه بود. در آذر ماه 1349 دانشجویان دانشگاه تهران تظاهراتی در اعتراض به مشکلات صنفی و عدم آزادی در کشور، به راه انداختند و با سر دادن شعارهایی علیه انقلاب سفید شاه و ملت نظیر: «مرگ بر این سفیدی انقلاب، مرگ بر انقلاب فرمایشی» فصل جدیدی را در مبارزه گشودند. به دعوت مراجع سرشناس تقلید، درس‌های حوزه علمیه قم نیز در هماهنگی و همسویی با دانشجویان تعطیل شد. در سال 1349، اگر چه پاره ای اقدام مسلّحانه از سوی سازمان‌های چریکی صورت گرفت، و از سویی دیگر، شریعتی افکار دانشجویان را به خود جلب کرده بود و همچنین شهادت آیة اللّه سعیدی سرفصل جدیدی در جنبش داشنجویی رقم زد، اما شدت خفقان هنوز به حدی بود که دانشجویان از انجام اقدامات فراگیر درمانده بودند. از این رو، اغلب اعتراضات جنبه صنفی پیدا می کرد. از نظر حکومت، اعتراضات صنفی در دانشگاه می توانست تمرینی برای حرکت‌های سیاسی باشد که البته چنین برداشتی از حرکت‌های صنفی دانشجویان صحیح هم بود. از این رو، حکومت از آن جلوگیری می کرد. حرکت‌های صنفی این امتیاز را داشتند که عده وسیع تری از دانشجویان را پوشش داده و از نظر مانور تبلیغاتی ـ روانی مؤثر می افتادند.([8]) از نظر فرهنگی هم تلاش وسیعی برای استحاله دانشجویان و ترویج ابتذال صورت می گرفت. سالن‌های دانشگاهی که برای کنفرانس‌های علمی تأسیس شده بودند، از نظر متصدیان امور، مکان مناسبی برای اجرای مراسم و برنامه‌های مغایر با فرهنگ و مذهب جامعه ایران بودند. در سال 1349 قرار بود تالار خواجه رشیدالدین فضل اللّه (تالار وحدت) دانشگاه تبریز، که به تازگی ساخت آن به اتمام رسیده بود، توسط یکی از خوانندگان هرزه زن افتتاح شود ولی پیش از هر اقدامی دستخوش حریق شد. اجرای مراسم رقص در این دانشگاه نیز سابقه داشت. دانشجویان در مقابل این تلاش‌ها مقاومت می کردند. هر چند تعداد آن‌ها اندک بود، اما همین مقاومت‌ها خود به محوری برای ارتباط و تجمع دانشجویان تبدیل می شد. جنبش دانشجویی در سال‌های نزدیک به انقلاب از آغاز سال 1350، فعالیت‌های سازمان‌های چریکی رو به گسترش نهادند. در 15 فروردین 1350، پنجاه نفر در یک درگیری مسلحانه در سیاهکل (جنگل‌های شمال کشور) دستگیر شدند. به موازات حرکت‌های چریکی، در دانشگاه‌ها نیز تحرکات سیاسی شدت گرفتند. در 11 اردیبهشت 1350 دانشجویان دانشگاه تهران، علیه جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی دست به تظاهرات زدند. پلیس با حمله به دانشجویان، حدود دویست نفر را دستگیر کرد. به دنبال آن، در پی درخواست مقامات دانشگاه‌ها برای سرکوب دانشجویان، پلیس در دانشگاه‌ها مستقر شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی و دانشجویان هنرسرای عالی نارمک هم دست به تظاهراتی علیه رژیم زدند. در پی این حوادث،امام خمینی(قدس سره)نیز در نجف ضمن بیاناتی از ملت ایران خواستند که به مبارزه با جشن‌های 2500 ساله برخیزند. در اواخر مهرماه سال 1350 دانشکده فنی دانشگاه تبریز به دنبال دو هفته اعتصاب و تحصن دانشجویان تعطیل گردید. در بهمن ماه همین سال، عده ای از اعضای دستیگر شده گروه‌های چریکی دانشجویی، محاکمه و اعدام شدند.([9]) سال 1350 را می توان نقطه عطفی در انتقال از دهه چهل به دهه پنجاه دانست. ایران در این سال، در اوج خفقان بود. هیچ تجمع سیاسی وجود نداشت و تنها دو حزب «ایران نوین» و «حزب مردم»، که کاملا حکومتی بودند، فعالیت داشتند و نیروی مستقلی امکان عرض اندام نداشت. افراد مذهبی آگاه و انقلابی در محیط دانشگاه‌ها نه تنها به شدت در اقلیت و موضع ضعف قرار داشتند، بلکه در برابر مباحث تئوریک و ایدئولوژیک نیز فاقد نظام فکری کاملی بودند. از سال 1350 نیروهای مذهبی، رو به بالندگی و رشد گذاشتند و گرایش بیشتری به خواندن ایجاد شد. مطالعه آثار استاد شهید مطهری، که اغلب بر پایه‌های نظام فکر دینی استوار شده بود، در تغییر موازنه قوا به نفع دانشجویان مذهبی نقش مهمی داشت. در همین ایام، اعتراض دانشجویان دانشکده فنی تبریز نسبت به پذیرش فوق دیپلمه‌ها در دانشکده، در 5 اسفند 1350 منجر به تشنج در سطح دانشگاه و زد و خورد شدید و خونینی با گارد دانشگاه شد و چنان بازتاب یافت که دو روز بعد، هیئتی از سوی نخستوزیر برای رسیدگی به وضع دانشگاه تبریز عازم آنجا شد.([10]) سال 1351 درگیری‌های مسلّحانه، ترور و انفجارها علیه رژیم و دستگیری و اعدام مخالفان توسط حکومت به صورت گسترده تری در آمد. به مناسبت نهم خرداد، که رئیس جمهور آمریکا و همسرش وارد ایران شدند نیز انفجارهایی در چند نقطه تهران صورت گرفتند. در درون دانشگاه سال 1351 تا 1353 سال‌های ناآرامی بود. حرکت‌های صنفی به بهانه اعتراض به ناسالم بودن غذا و وضعیت سلف سرویس، اعتراض به شهریه، امتحانات و... پی در پی تکرار می شود. یکی از مهم ترین رویدادهای سال 1353 این بود که بر اثر وقوع بحران نفتی در جهان و پس از جنگ اعراب و اسرائیل، قیمت نفت به چهار برابر افزایش یافت. این رویداد، منشأ پیامدهای اجتماعی و سیاسی مهمی در کشورهای تولیدکننده نفت و از جمله در ایران گردید. یکی از اثرات عمده آن بر روند دانشگاه‌ها و پذیرش دانشجو بود. با صعود ناگهانی درآمد نفت، رژیم شاه با بهره برداری از توان و امکانات مالی جدید، گام‌های جدیدی را برای تثبیت موقعیت سیاسی خود و ترویج فرهنگ مبتذل شاهنشاهی و خنثا کردن نارضایتی‌ها از طریق ایجاد رفاه برداشت. اما هنگامی که سنّت الهی بر این قرار گیرد که ظلم دگرگون شود، همه این تدابیر نتیجه منفی برای رژیم در پی داشت و همین گام‌ها در بلندمدت در جهت براندازی ظلم قرار می گرفت. نمونه ای از آن، رایگان شدن تحصیل دانشگاهی به دلیل درآمدهای باد آورده نفتی بود. در نتیجه این اقدام، نیروهای جدیدی وارد دانشگاه شدند که آنجا را به کانون شراره‌های ضد ظلم بدل کردند و توازن فکری و سیاسی موجود در دانشگاه را به هم ریختند. تا پیش از این ماجرا، تحصیل در دانشگاه، شهریه ای بود و چون مبلغ آن سنگین بود، نوعاً خانواده‌های متوسط به بالا می توانستند فرزندان خود را برای تحصیل به دانشگاه بفرستند. این خانواده‌ها نیز، اغلب از نظر سیاسی محافظه کار یا موافق وضع موجود بودند و از نظر فرهنگی وضعیت موجود را بیشتر می پسندیدند. رایگان شدن تحصیل موجب گردید عده زیادی از خانواده‌های زیر متوسط و ضعیف به دانشگاه راه یابند. از آنجا که در طبقه محروم جامعه تمایلات مذهبی بیشتر بود و به دلیل ستمدیدگی و استثمار از آمادگی برای مبارزه بر ضد تبعیض برخوردار بودند، این واقعه موجب شد موقعیت نیروهای مذهبی دانشگاه به سرعت بهبود یابد. از این پس، علاوه بر 16 آذر، که به طور سنتی به سالروز جنبش دانشجویی تبدیل شده بود، و همه نیروهای مسلمان و مارکسیست، مشترکاً به بزرگداشت آن می پرداختند، 15 خرداد نیز، که نماد جنبش اسلامی بود، وارد تقویم جنبش دانشجویی شد. این روز یادآور سرکوب قیام 15 خرداد سال 1342 و تبعید حضرت امام در سال 1343 بود. بزرگداشت این روز جزو افتخارات نیروهای مذهبی در برابر رقیبان بود. اما رژیم نسبت به بزرگداشت چنین روزی حساسیت فوق العاده ای نشان می داد.([11]) در دانشگاه تبریز برای تظاهرات 15 خرداد مقارن با تجمع و اعتراض صنفی دانشجویان به تصمیم دانشگاه برای گرفتن تعهد سربازی از دانشجویان برنامه ریزی شده بود. سرانجام، تجمع و تظاهرات 15 خرداد برگزار شد و با حمله پلیس و سرکوب تظاهرات و دستگیری عده ای پایان یافت. چون بزرگداشت 15 خرداد ویژگی مذهبی داشت، چپی‌ها در آن شرکت نمی کردند و همین امر، یکی از عواملی بود که نیروهای مذهبی به تدریج صف خود را از آن‌ها جدا کردند. در حالی که تا پیش از این، بیشتر برنامه‌های کوهنوردی، اعتصاب و تظاهرات، مشترکاً انجام می شد. دانشجویان مذهبی از آن پس، با شعارهایی حاوی واژگان «شهادت» و «امام خمینی» در تظاهرات، صف خود را از نیروهای غیرمذهبی در دانشگاه جدا کردند. در واپسین روزهای سال 1353، رژیم با تشکیل حزب واحد رستاخیز و ادغام دو حزب حکومتی خود، به سمت انحصار بیشتر رفت. یکی از علت‌های این کار آن بود که پس از یورش گسترده پلیس و ساواک به گروه‌های چریکی در سال‌های 1350 تا 1353 و دستگیری حدود نود درصد از اعضای این سازمان ها،و اعدام برخی دیگر، رژیم شاه احساس امنیت می کرد. سران رژیم پس از این پیروزی ها، که به زعم خودشان موجب بی اعتباری و عدم امنیت برای مبارزه علیه رژیم می شد، و نیز برگزاری جشن 2500 ساله و درآمدهای کلان نفتی و ایجاد رفاه کاذب، دیگر ایران را جزیره ای امن می دانستند که حتی به همان جدال‌های لفظی و ساختگی دو حزب حکومتی هم نیاز نداشت. در 11 اسفند 1353 خبر تشکیل حزب رستاخیز اعلام شد و شاه گفت: هر کس عضو حزب نشود، اجنبی است و باید از ایران برود. امام خمینی نیز از نجف فتوای حرمت عضویت در این حزب را صادر کرد. در دانشکده‌ها دفاتر اسم نویسی برای ثبت نام در حزب رستاخیز قرار دادند و فشار زیادی به دانشجویان آوردند. دانشجویان مقاومت کرده و بر دیوارها شعار می نوشتند: «یزید زمان بیعت می طلبد» و «مرگ بر حزب رستاخیز». سال 1354 همچنان دستگیری و قلع و قمع بقایای سازمان‌های چریکی ادامه داشت. اغلب اعضای این سازمان‌ها دانشجو بودند. این وقایع، فضای دانشگاه را هر چه بیشتر سیاسی می کرد و افتخاری برای مبارزه مسلحانه به وجود می آورد. جنبش مسلحانه هم سربازان خود را از جنبش دانشجویی می گرفت. به دنبال صدور فتوای تحریم عضویت در حزب رستاخیز، امام خمینی در اطلاعیه ای از دانشگاهیان و طلاب خواست که خاطره قیام 15 خرداد سال 1342 را هر چه با شکوه تر گرامی بدارند. از این رو، اوایل سال 1354 تمهیدات و تدارکات آن توسط دانشجویان مسلمان آغاز شد و در سالروز 15 خرداد، عظیم ترین شورش دانشجویی به وقوع پیوست که مبیّن میزان قدرت جنبش اسلامی و دوام حیات آن بود. این حرکت معادلات سیاسی داخلی و خارجی را تحت تأثیر قرار داد. پلیس در سرکوب این شورش دانشجویی، به خوابگاه دانشجویان نیز یورش برد و ضمن تفتیش خوابگاه‌ها برای کشف اعلامیه‌ها و وسایل دیگر، اقدام به دستگیری عده ای از آنان نمود.([12]) پس از وقایع سال 1354، مسلمانان با این تصور که مارکسیست‌ها از پشت به آن‌ها خنجر می زنند، از هرگونه اتحاد با آن‌ها بیمناک بودند، و در تمامی مواضع، خطوط خود را جدا کردند. این امر موجب شفافیت بیشتر مواضع دانشجویان مسلمان گردید. استقبال دانشجویان از ارزش‌های اسلامی و گرایش به مذهب و حجاب از برکات این شفافیت بود. به تدریج حجاب اسلامی دانشجویان پررنگ تر گردید. تا قبل از سال 1352 در دانشگاه ها، کمتر بانوی محجبه ای دیده می شد، ولی اکنون برای نشان دادن مرزبندی ها، هر گروهی از نمادهای خاص خود استفاده می کردند که برای مسلمانان این نمادها عبارت بودند از حجاب، پوشش و نماز. گسترش جلسات مذهبی و دعوت از چهره‌های مذهبی ـ سیاسی توسط دانشجویان، یکی دیگر از نشانه‌های موقعیت رو به اعتلای دانشجویان مسلمان در سال‌های 1354 و 1355 بود. تهیه و تکثیر اعلامیه‌های امام خمینی در سطح دانشگاه به یک اقدام جدّی مبدل شد و موجب پیوندهای اعتقادی ـ عاطفی دانشجویی گردید. تجربه‌های بزرگداشت 15 خرداد، در سال 1355 نیز تکرار شد و این روز را نه به یک حرکت دانشجویی، بلکه به یک حرکت مردمی و ملی تبدیل کرد. سال 1355 فصل پایکوبی رژیم شاه بود; زیرا دیگر تهدید جدی از سوی سازمان‌های چریکی احساس نمی شد. در 30 دی 1355 جیمی کارتر، که به تازگی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شده و سیاست حمایت از حقوق بشر را سرلوحه برنامه‌های خود قرار داده بود، به ایران سفر کرد. او در این سفر، ایران را جزیره ثبات نامید. به دنبال آن، برای شاه و حامیان او این تصور به وجود آمد که اکنون که همه مخالفان یا نابود شده یا تسلیم گردیده و توبه کرده اند و فقط گاه گاهی صدای اعتراضی از گوشه و کنار برمی خیزد، پس هنگام دست زدن به اصلاحات سیاسی و گشودن نسبی فضای جامعه است تا از طریق ایجاد جناح مخالفان وفادار از میان طرفداران حکومت و راه انداختن جدال‌های سیاسی و هدایت شده، زمینه را برای روی کار آمدن ولیعهد در آینده مهیا سازد، به گونه ای که او با مشکلات کمتری مواجه باشد. اما سیر حوادث به گونه دیگری رقم خورد.([13]) سال 1356 نیروهای ملی و مذهبی با استفاده از فرصت ادعایی رژیم، در گشایش فضای سیاسی و فشارهای آمریکا برای اعمال آن، شروع به عریضه نویسی‌های انتقادی به شاه می کردند. در خرداد 1356، شریعتی که محبوبیتی در میان دانشجویان و برخی از طلاب و جوانان یافته، و چند روزی بود که از ایران خارج شده بود، به طرز مشکوکی درگذشت. افکار عمومی، این حادثه را ناشی از توطئه ساواک برای قتل شریعتی دانست. برپایی مراسم بزرگداشت شریعتی در دانشگاه‌های مختلف کشور، اثرات روشنگری بر جای گذاشت. در آبان همین سال، حاج آقا مصطفی خمینی نیز، به طرز مرموزی در گذشت و این بار در سطح وسیع تری نیروهای ملّی و مذهبی با صدور بیانیه‌های جمعی و برگزاری مراسم ختم، حضور خود را نشان دادند. تجلیلی که در مساجد شهرهای مختلف از شهید آقامصطفی شد، شاه را به واکنش واداشت. وی برای تخریب چهره امام خمینی(قدس سره) دستور داد مقاله ای درباره وابستگی امام خمینی به خارج و هندی بودن او و مخالفتش با اصلاحات ارضی و موافقت با فئودال‌ها بنویسند. درج این مقاله در روزنامه اطلاعات 17 دی 1356 خشم علما و طلاب حوزه علمیه قم را برانگیخت. حوزه قم در این روز با تعطیل درس‌ها و برپایی تظاهرات اعتراض آمیز، خشم خود را نسبت به رژیم ابراز داشتند. پلیس با سرکوب تظاهرات، عده ای را به شهادت رساند. در پی این واقعه، علمای قم و نجف با صدور اعلامیه هایی، این جنایات را محکوم کردند. در پی آن، در دانشگاه‌ها و مساجد مراسم عزاداری برپا شد. قیام 29 بهمن تبریز در مراسم چهلم بزرگداشت شهدای قم، لرزه بر تن رژیم انداخت. شهدای 29 بهمن تبریز چهلم‌های زنجیره ای را در سراسر کشور به وجود آورد و انقلاب اسلامی آغازی دوباره یافت.([14]) در طول سال 1357 دانشگاه‌های کشور به پایگاه انقلاب تبدیل شدند. کلاس‌ها تعطیل شد و تظاهرات سیاسی برای سرنگونی رژیم از دانشگاه ها، سازماندهی گردید. جنبش دانشجویی اکنون به یک جنبش اجتماعی مبدل شده و خواسته‌های انقلابی، مبنی بر آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت امام خمینی در صدر توجه آنان قرار گرفت. در 18 اردیبهشت 1357 در دانشگاه تبریز، به مناسبت چهلم شهدای قیام 29 بهمن آن شهر، تظاهرات عظیمی صورت گرفت و دانشجویان با سنگ به مصاف گلوله رفتند. شورش خونین 18 اردیبهشت دانشگاه تبریز، منجر به تعطیلی این دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی گردید. در جریان ممانعت دولت بختیار از بازگشت امام خمینی در دی ماه 1357، علمای قم و سایر شهرهای کشور در دانشگاه تهران دست به تحصن زدند. این حرکت نمادین، ضمن تقویت وحدت و نزدیک شدن حوزه و دانشگاه، که طی سال‌های گذشته در اثر تبلیغات رژیم دچار بدبینی‌های مفرطی نسبت به همدیگر شده بودند، دانشگاه تهران را به پایگاه انقلاب مبدل ساخت. سرانجام با تسلیم شدن دولت به بازگشایی فرودگاه، امام خمینی در 12 بهمن 1357 به میهن بازگشت. طبق برنامه اعلام شده قرار بود امام خمینی در دانشگاه تهران با مردم دیدار کرده و سخنرانی کنند، اما به خاطر احترام به شهدای انقلاب، این برنامه به بهشت زهرا انتقال یافت. برنامه اولیه هر چند اجرا نشد، ولی نشانه جایگاهی بود که دانشگاه در اندیشه رهبران انقلاب داشت و اولین مکانی بود که برای استقرار رهبری انقلاب و سخنرانی ایشان در نظر گرفته شده بود.([15]) جنبش دانشجویی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جریان پر فراز و فرود جنبش دانشجویی را می توان در سه دوره مورد مطالعه قرار داد: در دوره نخست، یک حرکت مردمی فراگیر در کشور به وجود آمد و دانشگاه را نیز در بر گرفت. دانشگاه در این دوره، یکی از پایگاه‌های عمده تحرک سیاسی در جامعه بود. در داخل دانشگاه، گروه بندی‌های مشخصی وجود داشت و حتی کسانی که در سطح جامعه آرای اندکی را به خود اختصاص می دادند، در دانشگاه دارای تشکل مشخصی بودند. با تشدید درگیری میان این گروه‌ها در دانشگاه‌ها و پیامدهای اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و تعطیلی دانشگاه ها، به پایان دوره اول جنبش دانشجویی متکثر می رسیم. در دوره دوم، از میان نیروهای فعال دانشجویی فقط یک گروه مشخص باقی ماند که نزدیکی زیادی به دولت داشت و خود را تنها نیروی پیشرو و انقلابی می دانست. مشابه این نوع فعالیت سیاسی دانشجویی را فقط در کشورهایی که فعالیت دانشجویی به وسیله دولت اداره و سازماندهی می شود، مانند کشورهای کمونیستی، می توان دید. البته در ایران، جنبش دانشجویی نه از دولت تبعیت می کرد و نه دولت از آن، اما همسویی زیادی میان آن‌ها وجود داشته و دارد. در دوره سوم و با پایان جنگ تحمیلی وضعیت گذشته پایان گرفته، بحث‌ها و اختلاف نظرهایی که در دوره جنگ مسکوت مانده بود، ابتدا به صورت ضعیف مطرح و سپس به صورت آشکار توسعه یافت. در این زمان، شاهد شکل گیری جناح بندی‌های سیاسی جدیدی در سطح جامعه و سپس در دانشگاه هستیم و تشکل‌های دانشجویی جدیدی پدید می آیند. پس از انتخابات مجلس پنجم، انشعاباتی در گروه‌های جدید، به وجود آمد و در پی انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد 1376، گروه‌ها و تشکل‌های جدیدتری (هر چند غیر رسمی) تشکیل می شوند و «جنبش دانشجویی متکثر» دوباره به وجود می آید.([16]) اکنون به شرح، هر یک از این دوره‌ها می پردازیم: دوره اول: در بحبوحه پیروزی انقلاب، گروه‌های چپ که در آخرین روزهای انقلاب، علی رغم تحلیل‌های قبلی خویش، به نیروهای مردمی پیوستند، همراه با مردم در تصرف پادگان‌ها حضور یافته و سلاح‌های زیادی را از پاسگاه‌ها و پادگان‌ها به غارت بردند. مردم عادی هم سلاح هایی را برده بودند، اما این کار توسط گروه‌های سیاسی، به صورت برنامه ریزی شده انجام گردید و می توانست در مناطق حساسی چون آذربایجان و کردستان آینده کشور را به مخاطره اندازد. دانشجویان دانشگاه تبریز، که در جریان انقلاب فعال بودند، هم زمان با سقوط پایگاه‌ها نظامی رژیم، پادگان‌ها را در دست گرفتند. سازمان‌های چپ نیز برای دستیابی به مراکز نظامی اقداماتی انجام دادند و قسمت هایی از سلاح‌ها و زاغه مهمات پادگان شهر را در اختیار گرفتند. اما سرانجام دانشجویان مسلمان توانستند همه مراکز نظامی را به تصرف خود درآورند. پس از انقلاب، ده‌ها گروه سیاسی شکل گرفتند که هر کدام نشریه ای انتشار می دادند. عمده این گروه ها، دارای ایدئولوژی چپ و مارکسیستی یا سوسسیالیستی بودند. حتی سلطنت طلبان و نیروهای ضدانقلاب نیز به خاطر جوّ شدید ضدسلطنتی، زیر نقاب گروه چپ به تشکیل گروه‌های مجهول الهویه ای پرداختند و به جنگ روانی علیه انقلاب مبادرت ورزیدند. دانشگاه‌ها مرکز اصلی فعالیت این گروه‌ها بودند و اغلب از میان دانشجویان و دانش آموزان سربازگیری می کردند. یکی از این گروه ها، «حزب خلق مسلمان» بود که برای خودمختاری آذربایجان فعالیت می کرد; همان نقشی که «حزب دمکرات کردستان» برای استقلال کردستان بازی می کرد. حزب خلق مسلمان که در ابتدا افراد خوشنامی در رأس آن قرار داشتند، توانست افراد زیادی را از مردم آذربایجان جذب کند، هر چند عضویت آن‌ها الزاماً تعهدی ایجاد نمی کرد و صرفاً ثبت نام بود. افراد موجهی که در رأس این حزب بودند، همین که احساس کردند نیروی دیگری حزب را هدایت می کند از آن خارج شدند. افراد دانشگاهی و دانشجویان مبارز زودتر از همه، ماهیت آن را شناختند و اقدام به افشاگری کردند. توان حزب خلق مسلمان در بهره گیری از احساسات ناسیونالیستی و مذهبی مردم و تکیه بر مرجعیت آیة اللّه شریعتمداری موجب شد که آن‌ها برای به دست گرفتن قدرت وارد عمل شوند. از این رو، اقدام به تصرف ساختمان صدا و سیمای تبریز کردند و حتی فضایی ایجاد نمودند که نماینده امام در تبریز نتواند نماز جمعه بخواند. رادیو مرتب اعلام می کرد امام جمعه و استاندار از شهر خارج شده اند. دانشگاه تبریز، که در کوران حوادث نجات بخش انقلاب بود، وارد عمل شد. دانشجویان مسلمان با راه اندازی یک راهپیمایی و شرکت در نماز جمعه، جوّ ارعاب را شکستند و سپس با حرکت به سوی سازمان صدا و سیما، که پشت دانشگاه قرار داشت، آن را تصرف کردند. این حرکت در حالی که روی بام‌های صدا و سیما تیربار نصب شده بود، شهامت و از جان گذشتگی می طلبید، و دانشجویان پیشاپیش مردم در حرکت بودند و مردم شهر تبریز هم به مدد آن‌ها آمده و صدا و سیما را باز پس گرفتند.([17]) با پیروزی انقلاب اسلامی، دانشجویان به هدف حفاظت از دستاوردهای انقلاب، هر کدام به تبع علاقه یا نیازها و خلأهای موجود وارد امور اجرایی نظام شدند. برخی به دنبال راه اندازی نشریه رفتند، برخی اقدام به تشکیل سازمان‌های سیاسی برای مقابله با نیروهای مخالف کردند که قصد مصادره انقلاب را داشتند. نمونه آن تشکیل «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» و «دفتر تحکیم وحدت» بود. برخی دیگر از دانشجویان نیز صرفاً به کار علمی و فرهنگی روی آوردند، عده ای هم در تشکیل کمیته‌های انقلاب در شهرها فعال شدند. دانشجویان انقلابی در تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم نقش چشمگیری داشتند. در تأسیس دادگاه‌های انقلاب هم، حضور دانشجویانِ فعّال و مبارز پیش از انقلاب هم کاملا محسوس است. دانشجویان مسلمان و مبارز در ساختار اجتماعی ایران که 70 درصد جامعه آن زمان ایران را افراد بیسواد تشکیل می دادند، به عنوان شعور هدایت کننده و مؤثر جامعه و پشتوانه رهبری انقلاب با سطح بینش و آگاهی اجتماعی که از حوادث و جریانات داشتند، در هر گوشه ای برای انقلاب و نظام نوپای اسلامی احساس خطر می کردند، بسیج گردیده و فعال می شدند. تکثر سیاسی موجود در سطح جامعه و دانشگاه، موجب سیاسی شدن وسیع جوانان و افزایش حس عمل جمعی و مسئولیت و آرمان گرایی شد. بزهکاری به پایین ترین حد خود رسید و احساس مشارکت اجتماعی به میزان قابل توجهی بالا رفت. آگاهی‌های سیاسی و جمعی به طور بی سابقه ای در جوانان، افزایش یافت; اما چون این تکثر هنوز به صورت قانونمند، نهادینه شده و ساختاری در نیامده بود، بستری مناسب برای بهره برداری گروه‌های فرصت طلب شده بود. در نتیجه، جنبش دانشجویی متکثر، ضمن اینکه انقلاب را از بحران‌های ویرانگر نجات می داد و مانند شاخک‌های حساس و چشم بینای جامعه عمل می کرد، دچار فرسایش از درون نیز می گردید.([18]) پس از پیروزی انقلاب در حالی که هنوز نظام جدید استقرار نیافته بود، فتنه‌ها از گوشه و کنار سر برکشیدند; تجزیه طلبی در استان‌های مرزی، کودتاهایی که خنثا شد، و نیز بروز تنش‌ها و تضادهای داخلی در اثر درگیری گروه‌های سیاسی متعدد و نوظهور با دولت نوپا، وحدت ملی را به مخاطره انداخت. نیروهای چپ، مبارزه ضدامپریالیستی را در انحصار خود در آورده و چنین القا کرده بودند که نیروهای مذهبی، پتانسیل مبارزه ضد امپریالیستی را ندارند. در چنین شرایطی، شاه که پس از فرار از کشور در 26 دی 1357 در مراکش به سر می برد، برای معالجه عازم آمریکا شد. در دولت آمریکا اختلاف نظرهای شدیدی بر سر قبول سفر شاه به آن کشور وجود داشت که سرانجام جناح هوادار شاه پیروز شد. هر چند آمریکایی‌ها به اطلاع دولت ایران رساندند که شاه را به خاطر معالجه سرطان پذیرا می شوند، اما در ایران این اقدام آمریکا، نوعی حمایت از شاه و تکرار تجربه تلخ 28 مرداد 1332 تلقّی شد که طی آن، شاه را با کودتا به ایران باز گرداندند. در همین ایام، بازرگان نخستوزیر دولت موقّت، ابراهیم یزدی وزیر خارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع در جشن استقلال الجزایر با برژنسکی دیدار کردند. در فضای رادیکال آن روزها، این ملاقات نیز تعبیر به سازشکاری شد. با توجه به این زمینه ها، امام خمینی در 10 آبان 1358 طی پیامی به مناسبت سالروز 13 آبان، مردم، دانشجویان و طلاب را به بسیج عمومی علیه امپریالیسم دعوت نمودند. در پی سخنان امام، دانشجویان مسلمان دانشگاه‌ها طرح راهپیمایی 13 آبان و تصرف سفارت آمریکا را آماده کردند. در روز موعود چند هزار نفر به طرف سفارت آمریکا حرکت کرده و علیه آن کشور و در اعتراض به پذیرش شاه، شعار دادند. اما در مقابل سفارت، همان عده ای که برنامه ریزی و سازماندهی شده بودند، از دیوار سفارت بالا رفته و پس از غلبه بر مقاومت نگهبانان و شلیک گاز اشک آور توسط آنان، سفارت را اشغال کردند. هر چند آن‌ها قصد داشتند فقط چند ساعت در آنجا بمانند، اما حمایت امام خمینی و موج حمایت مردمی و موضع گیری‌های دولت آمریکا همگان را در مسیری از حوادث ناخواسته انداخت که 444 روز این گروگان گیری به طول انجامید. ابهت و هیمنه آمریکایی‌ها در این واقعه از بین رفت. گروه‌های چپ داخلی نیز به شدت منفعل و دنباله رو شدند و موازنه سیاسی ـ روانی به سود جریان انقلاب تغییر کرد. مجاهدین خلق کوشیدند با تصرف کنسولگری امریکا در شیراز و تبریز سوار موج شوند که آن هم با حضور مردم و دانشجویان شکست خورد و آن‌ها مجبور به تخلیه کنسولگری‌ها شدند.([19]) از چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دانشگاه تهران به عرصه مباحثات تند سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل شده بود و در خیابان‌های اطراف، بخصوص خیابان جنوبی دانشگاه و نیز محوطه آن، گروه گروه به بحث و جدل مشغول بودند. پس از پیروزی انقلاب این جدل‌ها شدیدتر گردیده و گاه به گاه منجر به درگیری‌های فیزیکی می شد. بلافاصله با پیروزی انقلاب اسلامی، بحران‌های تجزیه طلبانه در کردستان، آذربایجان و خوزستان و ترکمن آغاز شد. انعکاس این بحران‌ها و کشتارهایی که صورت می گرفت به غلبه جوّ احساس و خشونت در مباحثات تئوریک می انجامید. سکوت سازمان‌های چپ (مارکسیست) و مخالف حاکمیت اسلامی در مقابل ضدانقلاب و تجزیه طلبان و یا حمایت مستقیم و غیر مستقیم از آن ها، جدال‌های فکری و سیاسی را به جدال‌های فیزیکی در سطح دانشگاه و اطراف آن تبدیل می ساخت. عملا کلاس‌های دانشگاه تعطیل بود و اغلب کلاس‌ها به بحث سیاسی و اختلاف نظرها می گذشت. جوّ تنش‌های سیاسی چنان غلبه کرده بود که گاه کلاس‌های درس به تشنج کشیده می شد. استادان بر اساس گرایش سیاسی و عقیدتی خود نسبت به دانشجویان رفتارهای متفاوتی داشتند. دانشجویان هم، نسبت به استادان بر حسب دیدگاه‌های سیاسی خود برخورد می کردند. بی تفاوت‌ها هم فقط نظاره گر امور بودند. محیط متشنج دانشگاه فقط به منبع جذب نیروی سازمان‌های سیاسی تبدیل شده بود. در دانشگاه‌های تهران و سایر شهرها، در هر دانشکده ای، گروه‌های مختلف دارای تابلوی اعلانات و دفتر مستقل مخصوص خود و کتابخانه ویژه بودند. دانشگاه به کلکسیون دفاتر نمایندگی سازمان‌های مختلف تبدیل شده بود که از آن جا به هدایت درگیری‌ها می پرداختند. این دفاتر، که اغلب در آن‌ها سلاح گرم هم نگهداری می شد، به یک اتاق جنگ شبیه تر بود. زمزمه تعطیلی کامل دانشگاه‌ها به منظور جلوگیری از ادامه تنش ها، که گاه به درگیری‌های خونینی در محوطه دانشگاه تهران و دانشگاه‌ها می انجامید، مطرح بود. اما این اقدام می توانست با مقابله مخالفان، تبدیل به بحران دیگری شود. جرقه این حادثه و چگونگی اقدام به تعطیلی دانشگاه‌ها معلوم نبود کجا و چگونه خواهد بود. سرانجام، با اوج گیری تنش‌ها مرحله زایمان حوادث فرا رسید و جرقه تعطیلی دانشگاه‌ها در تبریز افروخته شد.([20]) هاشمی رفسنجانی برای یک سخنرانی در دانشگاه تبریز دعوت شده بود. برخی هواداران گروه‌های چپ، که خود را در موضع قوت می دیدند، با طرح سؤالات و برخوردهای وهن آلود، موجب شدند که سخنران، جلسه را به عنوان اعتراض ترک کند. متعاقباً دانشجویان مسلمان دست به تحصن زدند و از آن پس، تصمیم گرفتند با پاکسازی دانشگاه از دفاتر سازمان‌های سیاسی، به تنش‌های درون دانشگاه خاتمه دهند. مردم تبریز به حمایت آنان آمدند و طی یک درگیری، دانشگاه به دست مردم افتاد. گروه‌های مسلح علی رغم سنگربندی در دانشگاه، در برابر انبوه مردم چاره ای جز فرار ندیدند. مشابه این حادثه در تهران نیز روی داد و با هجوم گسترده مردم به همراه دانشجویان مسلمان، پس از یک درگیری شدید و طولانی، سنگرها و دفاتر سازمان‌های سیاسی تصرف شد و از این پس، دانشگاه به منظور ایجاد تغییراتی در نظام و متون آموزشی و کادرهای آن، به مدت دو سال تعطیل شد. دوره دوم: چنان که در جامعه شناسی جنگ و درباره همه جنگ‌ها گفته می شود، هر نوع درگیری با خارج، نیازمند انسجام داخلی است. برخی از دولت‌ها اساساً برای خنثا کردن مخالفت‌های براندازانه و مشروعیت بخشیدن به عملیات سرکوب مردم و مخالفان، به بهانه حفظ وحدت و مقابله با دشمن خارجی، دست به ایجاد تصنعی جنگ می زنند. بنابراین، جنگ اعم از عادلانه و یا غیرعادلانه، نخستین کارکرد و پیامد آن ایجاد وحدت داخلی و حذف رقابت‌ها است.در ایران، پیش از وقوع جنگ تحمیلی ستیزه‌های داخلی به اوج رسیده بود و اصولا یکی از عواملی که دشمن را برای شکست و تجزیه ایران به طمع انداخته بود، وجود همین اختلافات حادّ داخلی و فقدان نیروی دفاعی در ایران بود. بنابراین، هرچند شرایط و ضرورت هایی جامعه را نسبت به تعطیلی دانشگاه‌ها متقاعد کرده بود، اما قصد حذف مطلق تشکل‌های متعدد در وهله اول در میان همه دانشجویان وجود نداشت. جنگ خود عاملی شد برای ضرورت اتحاد و یکپارچگی در سطح جامعه و دانشگاه. همه تلاش‌ها معطوف به جنگ بود، بیم از بهره برداری دشمن و همچنین فضای ضدتحزّب پس از ترورهای وسیع و کور سال 1360 و 1361، امکان پیدایش هر تشکل جدیدی را منتفی می ساخت و اساساً روحیه ضد تشکیلاتی شدیدی بر جامعه حاکم شده بود.([21]) در طول سال‌های جنگ، اهتمام به نیازهای جنگی و حضور دانشجویان فنّی، مهندسی و پزشکی در جنگ، دفاع از ارزش‌ها و احترام به خون شهدا و احساسات جریحه دار شده ناشی از شهادت‌های پی در پی در جبهه ها، بر فضای جامعه و دانشگاه حاکم بود. گرایش سیاسی مسلط در دانشگاه انجمن اسلامی بود، هر چند از اواسط جنگ، جناح بندی‌های سیاسی جدّی در جامعه به وجود آمد، به گونه ای که در انتخابات مجلس سوم، آشکارا به برخوردهای لفظی میان آن‌ها انجامید و سرانجام انشعابی در جامعه روحانیت صورت گرفت که از آن پس به دو جناح چپ و راست موسوم شدند. اما در دانشگاه تا پایان جنگ این دو گرایش چندان ملموس نبود. فقط انجمن‌های اسلامی که تمایل به چپ مذهبی داشتند، مسلط بودند. دلیل آن هم در ویژگی جنبش دانشجویی بود. جنبش دانشجویی در کلی ترین تقسیم بندی، از دو طیف مذهبی و غیرمذهبی تشکیل می شد. طیف غیرمذهبی آن، پس از انقلاب در دوره اول جنبش دانشجویی به اپوزیسیون بیرون نظام تبدیل شد، و بخشی از آن هم موضع قهرآمیز گرفت. در دوره دوم جنبش دانشجویی، طیف مذهبی، باقی مانده بود.([22]) دوره سوم: شرایط سیاسی و اجتماعی پس از جنگ، اوج گیری توقعات و خواسته‌های اقتصادی و سیاسی مردم و... شرایطی را فراهم ساخت که با پیدایش یک فرصت تصادفی در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری و حضور گسترده مردم در انتخابات، فضای سیاسی کشور را به شدت تحت تأثیر قرار داد. شعارهای آزادی، امنیت، توسعه سیاسی و جامعه مدنی، که سرلوحه برنامه‌های رئیس جمهور منتخب بود و با نزدیک به 80 درصد آرای مردم در انتخابات را به دست آورد، احساس حمایت اجتماعی قاطعی از این خواسته‌ها را به وجود آورد و پس از آن، علاوه بر تشکل‌های دو گرایشی، گروه‌های مختلف دیگر دانشجویی در دانشگاه‌های مختلف به صورتی خودجوش شکل گرفته و فعال شدند. حضور فعال دانشجویان و جوانان در عرصه‌های سیاسی و دانشجویی و مشارکت گسترده آنان در سخنرانی‌ها و سمینارها و انتشار نشریات دانشجویی جلوه و خودنمایی خاصی به جنبش دانشجویی داد، به گونه ای که در سال 1377 حدود 260 نشریه دانشجویی در دانشگاه‌های سراسر کشور منتشر می شدند.([23]) اگرچه با ناکامی‌های دولت اصلاحات در پاسخ به نیازهای دانشجویی و تأمین این نیازها، از اواسط دوره هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی، شور و شوق دانشجویان به تکثر سیاسی کاهش یافت، ولی این مسئله هیچ گاه به کم شدن تشکل‌های دانشجویی منجر نشد. به علاوه، هرچه به پایان دوره دوم ریاست جمهوری در این دوره نزدیک تر شدیم، از وحدتی که بین پاره ای تشکل‌های دانشجویی ـ که اغلب در جناح چپ قرار می گرفتند ـ وجود داشت، خبری نبود و حتی یکه تازی این تشکل‌ها با قوت گرفتن گروه‌های دانشجویی مخالف، به شدت تقلیل یافت تا حدی که دیگر، فعالیت زیادی از گروه‌های دانشجویی به چشم نمی آمد. انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384، صف بندی روشن تری از دو گروه دانشجویی چپ و راست را به نمایش گذاشت. اما در این انتخابات با انتخاب رئیس جمهوری که وامدار هیچ یک از گروه‌های راست و یا چپ نبود، گروه‌های مستقل تر و غیروابسته تر دانشجویی در حال جایگزینی با گروه‌های دانشجویی چپ و راست است. نتیجه در بخش عمده تاریخ جنبش دانشجویی، این قشر به عنوان چشم بینای جامعه عمل کرده است. به بیان عمیق تر، در دهه 30 جنبش دانشجویی از خواسته مردم پشتیبانی نمود، و با آغاز نهضت امام خمینی، دانشجویان در کنار امام و با پیروی از معظم له، به حمایت از مردم در مقابل با رژیم ستم شاهی پرداختند. این رویه، اغلب از سوی گروه‌های مختلف دانشجویی تا ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری دنبال شد. ولی در دوران اصلاحات گسستی بین مردم و دانشجویان دیده می شود، که حادثه کوی دانشگاه و... دلیلی بر گسل به وجود آمده بین مردم و اقشار دانشجویی کشور بود. عوامل زیادی موجب این گسل شد که در این میان، توطئه اجانب و جنگ قدرت و نه خدمت بین جناح‌های موجود کشور، از آن جمله است. خود این مسئله نشان می دهد هرگاه جنبش دانشجویی به جناح‌ها و نه به مردم بپیوندد، از هویت واقعی و تاریخی خود، که حمایت از مردم بوده است، فاصله می گیرد. به نظر می رسد، انتخابات ریاست جمهوری سال 1384، بینش و آگاهی جدیدی را در جامعه دانشجویی کشور پدیده آورده تا بار دیگر به تاریخ و هویت گذشته خود، که همان پاسداری از ارزش‌های دینی مردم است، بازگردد. پی‌نوشت‌ها [1]ـ معاونت خدمات مدیریت دفتر رئیس جمهور، اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380، ص 40. [2]ـ علی ادیب، نقش دانشجو در تحول اجتماعی، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1363، ص 25. [3]ـ حمید شوکت، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، تهران، عطایی، 1378، ص 58. [4]ـ محمّد حریری امیری، ریشه های فعالیت های سیاسی دانشجویان، تبریز، میهن، 1351، ص 67. [5]ـ محمّد عباس زادگان، جنبش دانشجویی و انقلاب فرهنگی، تهران، تشیع، 1359، ص 102. [6]ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج 1، ص 157. [7]ـ محسن مدیرشانه چی، احزاب سیاسی ایران، تهران، رسا، 1357، ص 32. [8]ـ محمّد تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی، تهران، آسیا، 1375، ص 53. [9]ـ اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران، ص 28. [10]ـ محمّدصادق زیباکلام، مقدّمه ای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، 1372، ص 124. [11]ـ سیدحمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، 1356، ص 246. [12]ـ عباسعلی عمیدزنجانی، انقلاب اسلامی و ریشه های آن، نشر کتاب سیاسی، 1371، ص 115. [13]ـ منوچهر محمّدی، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، تهران، امیرکبیر، 1370، ص 157. [14]ـ علی ذوعلم، جرعه جاری، تهران، پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1377، ص 78. [15]ـ نیکی کدی، ریشه های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، قلم، 1369، ص 174. [16]ـ اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1378، ص 231. [17]ـ مسعود رضوی، هاشمی و انقلاب، تهران، همشهری، 1367، ص 69. [18]ـ مجید محمّدی، درآمدی بر رفتارشناسی سیاسی دانشجویان، تهران، کویر، 1378، ص 216. [19]ـ منوچهر محمّدی، پیشین، ص 127. [20]ـ جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدیّن، تهران، رسا، 1377، ص 321. [21]ـ نگارنده، دو جنگ و دو داوری، قم، مؤسسه فرهنگ و اندیشه دینی، 1381، ص 25. [22]ـ سعید برزین، جناح های سیاسی در ایران، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 88. [23]ـ حجت مرتجی، جناح های سیاسی در ایران، تهران، نقش و نگار، 1378، ص 142. منبع: پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

110 روز بحرانی (بررسی اجمالی جنبش دانشجویی از 28 مرداد تا 16 آذر 1332)

بدون تردید کودتای 28 مرداد 1332 سرآغاز فصل تازه ای در تاریخ سیاسی معاصر ایران است که به سقوط دولت ملی دکتر مصدق و حاکمیت خفقان شدید در جامعه انجامید. با وقوع کودتا، دستگیری رجال سیاسی، انحلال احزاب و تعطیلی بسیاری از نشریات در دستور کار قرار گرفت. اما به رغم تضییقات و فشار دستگاه دیکتاتوری، از فردای وقوع کودتا، مردم حتی یک روز نیز روند مخالفت با هیئت حاکمه را متوقف نکردند. در نوشتار حاضر موقعیت جنبش دانشجویی از 28 مرداد تا 16 آذر 1332 مورد بررسی قرار گرفته است، هر چند با محور قرار دادن نقش دانشجویان در 110 روز بحرانی یاد شده، در حد بضاعت مزجاه و کاوش در مآخذ موجود سعی موجزی در تشریح جایگاه حائز اهمیت آنان در آن برهه حساس به عمل آمده است. فرصت حسینی به نظر می رسد نخستین نظاهرات آشکار دوره مورد بحث، پنج روز پس از کودتا در دانشگاه تهران در حمایت از دکتر مصدق و اعتراض به محاکمه او، دکتر شایگان و مهندسی رضوی انجام گرفته باشد. پس از آن در ایام عزاداری ماه محرم، تهران شاهد برپایی تظاهرات پرسروصداتری بود و در 4 محرم الحرام 1373ق/22 شهریورماه 1332ش، یعنی بیست و پنج روز بعد از کودتا، در اعتراض به اقدامات سرکوبگرانه زمامداران کودتا، مقارن برپایی آیین سوگواری در چهارمین شب عزاداری حسینی، تظاهراتی سازماندهی گردید و در جریان آن شعارهایی بر ضد سرلشکر زاهدی و در حمایت از دکتر مصدق سر داده شد. کانون تظاهرات بازار تهران بود و دامنه آن به مسجد شاه و سبزه میدان کشیده شد. چند روز بعد در 7 محرم/ 25 شهریور، تظاهرات گسترده تری برپا شد. تظاهرکنندگان دراین شب شعارهای شدیداللحنی سردادند. تظاهرات یادشده با دخالت مأموران شهربانی و واحدهای لشکر نظامی ضد شورش پایتخت سرکوب گردید؛ هرچند فرونشاندن آتش این غائله و سرکوب تظاهرکنندگان مانع از تداوم اعتراض های پراکنده و خودجوش مردمی بعدی نشد، به طوری که صبح روز عاشورا با استفاده از اوضاع آن روز، ضمن شبیه سازی تاریخی، پلاکاردهایی متضمن شعارهایی در اعتراض به حاکمیت پهلوی دوم، همچنین شعارنویسی بر در و دیوار شهر بر ضد رژیم مستبد و خودکامه انجام گرفت. 16 مهر، پیش پرده 16 آذر با آغاز سال تحصیلی و بازگشایی دانشگاه ها در مهرماه، بر اثر خیزش های مردمی و تحرکات دانشجویی، اوضاع سیاسی رو به وخامت بیشتر نهاد. دانشجویان با راه اندازی تظاهرات، پخش اعلامیه و تعطیل کلاس های درس، آشکارا خشم و نفرت خود را نسبت به دیکتاتوری حاکم ابراز داشتند. در نیمه مهر، گروه های دانشجویی اعلامیه هایی منتشر کردند که در آن بر ضرورت توسل جستن به اعتصاب به مثابه یک حربه در برابر حاکمیت، همچنین لزوم آزادی دکتر مصدق از زندان، رفع توقیف شماری از استادان دانشگاه و سرانجام جانبداری از تظاهرات محرم در بازار تهران، تأکید شده بود. تهیه و توزیع این اعلامیه ها تأثیر ویژه ای در فضای سیاسی آن دوره بر جای نهاد، به گونه ای که واکنش دولت کودتا را ارمغان آورد که به شکلی شتابزده اعلام کرد: "دولت در مقابل این گونه تحرکات به شدت ایستادگی خواهد کرد." به رغم خط و نشان هایی که دولت نظامی برای مخالفان خود، به ویژه دانشجویان می کشید، دانشگاهیان با معاضدت بازاریان، خود را برای برگزاری یک اعتصاب گسترده آماده کردند و روز 16 مهر/ 29 محرم، زمان و موعد مناسب این اقدام تشخیص داده شد. اعتصاب آغاز شد و بازار بسته ماند. همان روز دانشجویان به برپایی تظاهرات آرام در محیط دانشگاه مبادرت کردند. متعاقب آن، فرمانداری نظامی سراسیمه و وحشت زده چند افسر را به همراه چند دستگاه کامیون پر از سربازان تفنگدار به سوی دانشگاه گسیل داشت. سربازان مسلح در جای جای دانشگاه تهران موضع گرفتند و همه جا را زیر نظر قرار دادند. دراین روز نیروهای نظامی دست به اقدام کم سابقه ای زده و در داخل محیط دانشگاه مبادرت به دستگیری شماری از دانشجویان (گفته می شود حدود یازده نفر) به اتهام اخلال در امنیت عمومی و برهم زدن نظم، نمودند. از منظری، آنچه روز شانزدهم مهرماه روی داد، نخستین واکنش همه جانبه دانشگاه و دانشگاهیان (استاد و دانشجو) در برابر دولت کودتا بود. افزون بر این، برای نخستین مرتبه از زمان تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، مأموران نظامی وارد حریم دانشگاه شدند و به دستگیری جمعی از دانشجویان مبادرت کردند. چنین رفتاری طی نوزده سالی که از بنیادگذاری دانشگاه تهران می گذشت بی سابقه بود. بی گمان ورود قوای مسلح به محیط دانشگاه و دستگیری دانشجویان نه تنها کمکی به بهبود اوضاع نکرد بلکه به گسترش دامنه بحران و افزایش تنش و تشنج موجود افزود. هرچند نمایش اقتدار حاکمیت پهلوی بدین جا ختم نشد و پس از شکستن حرمت و قداست دانشگاه و دستگیری دانشجویان، کودتاچیان برای زهر چشم گرفتن از دانشجویان، شماری از سربازان مسلح را در برابر دانشکده های مختلف دانشگاه تهران مستقر کردند. البته در خارج از محیط دانشگاه وضع به مراتب بدتر بود، یک تانک و تعدادی کامیون مملو از نیروهای مسلح و مجهز در حالت آماده باش مقابل درِ اصلی دانشگاه تهران مستقر بودند و تمای رفت و آمدها را زیر نظر داشتند. در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب کنونی) که در فاصله نزدیک دانشگاه قرار دارد، اوضاع نه تنها عادی نبود که از دیگر مناطق اطراف دانشگاه بدتر هم بود. سه دستگاه تانک و چند خودرو نفربر و اتومبیل های جیپ نظامی در حاشیه میدان موضع گرفته بودند. تمامی خیابان های اصلی و کوچه های فرعی منتهی به محوطه مستطیل شکل دانشگاه در سایه نگاه مراقب و تیررس مأموران آشکار و نهان نظامی و انتظامی بود. آنان حتی رفت و آمد عابران در پیاده روها را به دقت کنترل می کردند و از اندک توقف و جزیی ترین کنجکاوی و تأمل آنان نسبت به آنچه در دانشگاه می گذشت ممانعت به عمل می آوردند. اما به رغم تمامی تمهیدات حاکمیت نظامی، در این ایام بار دیگر تهران شاهد تظاهرات در خور توجه دیگری بود و این مرتبه فریاد اعتراض نه از دل دانشگاه که از بیرون آن، حوالی چهارراه امیراکرم، مکانی در دو کیلومتری جنوب شرقی دانشگاه، به گوش می رسید. این تظاهرات که از ساعت 10 صبح آغاز شده بود و موجب غافلگیری و برآشفتگی فرمانداری نظامی گردید، با واکنش و عکس العمل سریع نیروی انتظامی و نظامی و تیراندازی هوایی و درگیری های پراکنده به منظور متفرق کردن تظاهرکنندگان، همچنین بازداشت شماری از معترضان، خاتمه یافت. به باور برخی تحلیلگران رخدادهای تاریخی- سیاسی، این نخستین تظاهرات وسیع به ابتکار نهضت مقاومت ملی بود که در اعتراض به دستگیری و حبس دکتر مصدق و یارانش انجام گرفت و در آن قشرهای مختلفی از جمله دانشجویان، بازاریان، حتی دانش آموزان شرکت داشتند. برخی منابع، شمار تظاهرکنندگان در این روز را بالغ بر دوهزار نفر تخمین زدند. پیش به سوی انسداد سیاسی آنچه در روزهای بعد روی داد فضای سیاسی جامعه، به ویژه دانشگاه را ملتهب تر ساخت. 9 روز پس از واقعه شانزدهم مهر، یعنی 25مهر، هربرت هوور، مشاور وزارت امور خارجه آمریکا در امور نفت به منظور گفت و گو با دولتمردان ایرانی وارد تهران شد. پنج روز بعد، این کارشناس مسائل نفتی به اتفاق لویی هندرسن، سفیر آمریکا در ایران برای مذاکره به دیدن شاه رفت. هوور پس از یک اقامت درازمدت 23 روزه در ایران برای بازدید از پالایشگاه ها و حوزه های مختلف نفتی و گفت و گو با مقامات بلندپایه دولت کودتا، تهران را به مقصد واشنگتن ترک کرد. در 27 مهرماه، وارن، رئیس اداره همکاری فنی آمریکا، چکی به مبلغ 4 میلیون و 700 هزار دلار به عنوان کمک فنی ایالات متحده به ایران، تسلیم علی امینی، وزیر دارایی زاهدی کرد. دو روز بعد- 29مهر- آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلیس طی نطقی در مجلس عوام این کشور اعلام کرد: "انگلستان بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز می کند و برای تجدید مناسبات سیاسی میان دو کشور از هر جهت آماده است." در واپسین روز مهر به دستور دولت، حکومت نظامی در خوزستان، گیلان، اصفهان و فارس به مدت سه ماه دیگر تمدید شد. در همین روز، مأموران حکومت نظامی مبادرت به دستگیری عده زیادی از مخالفان سیاسی و فعالان نهضت ملی کردند. این در حالی است که همان روز، شمار اندکی از زندانیان از جمله دکتر غلامحسین صدیقی، مهندس زنگنه و بهاءالدین کهبد، آزاد شدند. نقش نهضت مقاومت ملی در تحولات سیاسی ایران پس از کودتا افزایش رفت و آمدهای دولتمردان آمریکایی و انگلیسی به ایران و بازداشت های بی ضابطه فرمانداری نظامی، ضمن انسداد سیاسی فضای آن روز، جامعه را به سوی وقوع درگیری جدید سوق داد. شناخت رویدادهای این ایام بدون توجه به نقش حیاتی و کارکرد مؤثر "نهضت مقاومت ملی" امکان پذیر نیست. این تشکل سیاسی یک روز پس از کودتای 28 مرداد 1332 در خانه آیت الله سیدرضا زنجانی به حضور رجال و شخصیت های سیاسی با گرایش دینی و ملی شکل گرفت و به هیچ فرد و گروه خاصی تعلق نداشت و در شهرهای گوناگون و حتی خارج از کشور، شعبه ها و شاخه هایی متأثر و مرتبط با آن شکل گرفته بود. خط مشی نهضت در سه اصل: 1- تداوم جنبش مردم و اعاده استقلال ملی؛ 2- مبارزه با هرگونه استعمار خارجی (سرخ و سیاه)؛ 3- مبارزه بر ضد حکومت های دست نشانده خارجی و عمال فساد، پیش بینی شده بود. نهضت مقاومت ملی، پایگاه اجرایی و عملیاتی خود را بر روی دو محور دانشگاه و بازار استوار ساخته بود. بازاریان به مثابه پشتوانه مالی و تدارکاتی و دانشجویان به عنوان نقش آفرینان و نیروهای عملیاتی و خط مقدم رویارویی با رژیم به شمار می آمدند. در کمیته دانشگاه نهضت مقاومت ملی افرادی نظیر حیدر رقابی، مصطفی چمران، باقر رضوی، رضا کاشف، مسعود حجازی، ابراهیم یزدی، عباس شیبانی، عزت الله سحابی و ... حضور داشتند. کمیته بازار متشکل از حسن شمشیری، عباس رادنیا، محمدتقی انواری، نوروزعلی لباسچی، محمود مانیان، تحریریان و ... بود. ترکیب کمیته روحانیان مجاهد را آیات: سیدمحمود طالقانی، سیدضیاءالدین حاج سیدجوادی، غروی و ... تشکیل می دادند. در کمیته بین الاحزاب داریوش فروهر، محمدعلی خنجی، حسین راضی، علی اکبر نوشین و ... حضور داشتند. گسترش دامنه فعالیت ها در داخل و خارج از کشور از هفته نخست آبان ماه زمزمه هایی مبنی بر برپایی اعتصاب عمومی در بازار و برگزاری تظاهرات مجدد اعتراض آمیز در دانشگاه و به صورت پراکنده در جای جای شهر بر ضد اقدامات دولت زاهدی در پایتخت به گوش می رسید. شایعه انجام اعتصاب از سوی رانندگان وسایط نقلیه به ویژه شرکت واحد اتوبوسرانی و تعطیلی کار برخی کسبه عمومی نیز قوت گرفت. از این رو فرمانداری نظامی تهران با صدور اطلاعیه ای ضمن هشدار نسبت به عواقب انجام هر گونه تحرک و فعل و انفعالی علیه حکومت، اصناف و بازاریان را از برگزاری هر گونه اعتصاب برحذر داشت. نیمه دوم آبان ماه آبستن حوادث مهم و حساسی بود. در 17 آبان، محاکمه دکتر مصدق، نخست وزیر و سرتیپ تقی ریاحی، دردادگاه نظامی ارتش در سلطنت آباد آغاز شد. مقارن آغاز به کار محکمه نخست وزیر دولت ملی، تحرکات طیف رودرروی دولت و مخالفان حکومت کودتا، افزایش یافت. همزمان با اوجگیری فزاینده اعتراض های داخلی، دانشجویان و اپوزوسیون خارج از کشور نیز دست به فعالیت گسترده بر ضد دولت دست نشانده سرلشکر زاهدی زدند. هرچند این جوش و خروش از فردای کودتا شروع شده بود، لیک اندک اندک شدت گرفت و با آغاز به کار محاکمه فرمایشی دکتر مصدق به اوج خود رسید و مقالات انتقادی متنوع و متعددی بر ضد دولت نظامی در نشریات گوناگون خارج از کشور، به ویژه در فرانسه و آلمان به چاپ می رسید. افزایش چشمگیر فعالیت های سیاسی دانشجویان مقیم خارج از کشور، خشم کارگزاران حاکمیت پهلوی دوم را برانگیخت. از این رو از سوی دولت، دستورالعمل هایی به منظور پیشگیری از گسترش دامنه این اعتراض ها خطاب به وزارتخانه ها و نمایندگی های خارج از کشور فرستاده شد. بر طبق مفاد این بخشنامه، نمایندگی های مقیم خارج از کشور موظف شدند به دانشجویان اطلاع دهند که در صورت هر گونه مشارکت و همراهی در فعالیت های ضد دولتی، با آنها برخورد می شود. قطع ارز ارسالی از ایران، ندادن روادید سفر، حتی ابطال گذرنامه و انواع تضییقات دیگر بخشی از این محرومیت ها بود. با آغاز دادگاه دکتر مصدق، بر میزان خبرهای مرتبط با برپایی تظاهرات و اعتصاب در سطح شهر افزوده می شد. این بار همه موضوع را مهم قلمداد کردند. مخالفان حاکمیت برای راه اندازی موج جدیدی از مخالفت ها بر ضد حکومت نظامی عزم خود را جزم کرده بودند. به نظر می رسد مقامات دولتی نیز این مرتبه اقدامات مخالفان را بلوف تصور نکردند و به منظور پیشگیری و ممانعت از تحقق طرح های مخالفان و خنثی سازی کارکرد آنان، پروژه های گوناگونی را مد نظر قرار دادند. بی گمان همان طوری که اشاره شد، شروع محاکمه دکتر مصدق که از دید افکار عمومی به خیمه شب بازی می مانست، عامل عمده پیدایی وضعیت تازه در جامعه بود. سرانجام روز موعود برای برپایی تظاهرات و اعتصاب در دانشگاه و بازار، پنج شنبه 21 آبان تعیین گردید. اما دو روز پیش از وقوع ناآرامی در پایتخت، تبریز شاهد درگیری های پراکنده ای در سطح شهر بود به گونه ای که روند کار مراکز آموزشی، شامل دانشگاه، دانشسرا و دبیرستان ها، همچنین کسب و کار در بازار مختل شد. در خلال اعتراض ها در تبریز، شماری از مخالفان بازداشت شدند. رقم دستگیرشدگان دراین روز حدود پنجاه نفر ذکر شده است. به نظر می رسد نیروی سوم خلیل ملکی در زمره محرکان و گردانندگان این اعتراض بوده است. واقعه 21 آبان در تهران اوضاع کاملا متفاوت بود. در 21 آبان راهپیمایی و اعتصاب گسترده ای با زمینه سازی نهضت مقاومت ملی و مشارکت دانشجویان برپا شد که به دستگیری عده ای از دانشجویان و قشرهای اجتماعی دیگر انجامید. عوامل رزیم برای سرکوب تظاهرکنندگان متوسل به اعمال خشونت شدند. از این رو آمار مجروحان رو به افزایش نهاد. خبر این تظاهرات در رسانه های خارجی انعکاس وسیعی یافت. مطبوعات جهان، توسل رژیم کودتا به خشونت بر ضد دانشجویان و مردم را تقبیح و محکوم کردند و سیل انتقادها و اعتراض ها، حاکمیت پهلوی دوم را مستأصل و کلافه کرده بود. درهمین روز اوضاع در ناحیه بازار تهران رو به وخامت بیشتر نهاد، چرا که کسبه و اصناف بازار نه تنها دست از کار کشیدند بلکه با برگزاری تظاهرات و راهپیمایی به شعار دادن بر ضد دولت کودتا پرداختند. از این رو تلفات در بازار بیشتر بود. گفته می شود دراین روز دستکم دو نفر در منطقه بازار تهران کشته و عده ای زخمی شدند. افزون براین، تعداد بازداشت شدگان محدوده بازار نیز زیاد بود. فرمانداری نظامی جمعی از دستگیرشدگان را به جزیره خارک تبعید کرد. یادآوری این نکته ضروری است که در جریان حمله مأموران فرمانداری نظامی به بازار تهران، چند باب مغازه تخریب شد و اموال آن به غارت رفت. همین طور به مکان های عمومی آسیب های بسیاری وارد آمد. تراکم خشم افکار عمومی در فاصله روزهای بعد تا 16 آذر، وقایع سیاسی مهمی در کشور روی داد. در این میان روز سوم آذرماه از جهاتی حائز اهمیت است. نخست آن که در این روز محاکمه دکتر مصدق و سرتیپ ریاحی در دادگاه نظامی خاتمه یافت. بر اساس حکم صادره دکتر مصدق به سه سال زندان مجرد و ریاحی به دو سال حبس تأدیبی محکوم شدند. دیگر این که در همین روز دربار شاهنشاهی اعلامیه ای مبنی بر مسافرت نیکسون، معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران در 18 آذرماه صادر کرد. دیگر این که با ورود سردنیس رایت، کاردار موقت سفارت انگلیس به تهران در این روز و متعاقب آن چند روز بعد صدور اعلامیه رسمی مشترک میان دو دولت درباره برقراری مجدد و رسمی روابط ایران و انگلیس به شدت اعتراض ها افزوده شد. خبر برقراری رابطه مجدد دولت ایران با انگلستان غوغایی برانگیخت. در این میان اکثریت مردم و افکار عمومی جامعه نمی توانستند ساکت بنشینند و سکوت اختیار نمایند تا دولت کودتا با استعمار پیر تجدید رابطه کند. از این رو مترصد زمان مناسب برای ابراز خشم و نفرت خود نسبت به رخدادهای جامعه بودند. به نظر می رسید فرصت مغتنم، چهاردهم آذرماه بود. دانشجویان دانشگاه تهران از این فرصت به منظور برگزاری تظاهرات بهره بردند. تظاهرات محدود با شماری اندک اما پرسرو صدا برگزار شد. روز بعد تجربه دیگری به دست آمد و دانشجویان، دامنه تظاهرات را به خارج از دانشگاه کشاندند. مأموران نیروی انتظامی که اوضاع را تا حدودی غیرعادی و بحرانی می پنداشتند به سرکوب تظاهرکنندگان پرداختند که در این میان عده ای زخمی و شماری از دانشجویان بازداشت شدند. دانشگاه تهران رنگ خون گرفت اما رویداد شانزدهم آذرماه چیز دیگری بود و هرگز از حافظه تاریخی ایرانیان پاک نخواهد شد. دانشجویان مانند روزهای گذشته خود را آماده برپایی تظاهرات دیگری در محیط دانشگاه وخیابان های اطراف کردند اما شواهد نشان دهنده آن بود که کارگزاران دولت کودتا به منظور فراهم آوردن وضعیت مناسب و آرام کردن جو آن روز جامعه برای پذیرایی از معاون رئیس جمهور آمریکا و در آستانه ورود وی به تهران، به منظور رویارویی با اعتراض های فزاینده دانشجویان، در آماده باش به سر می بردند و عزم خود را جزم کردند تا از دانشجویان زهرچشم بگیرند تا مذاکرات نیکسون با مقامات ایرانی در کمال آرامش انجام شود. روز 16 آذر، اوضاع در تهران و به ویژه دانشگاه تهران و خیابان های منتهی به آن غیرعادی بود. دانشجویان هنگام نزدیک شدن به دانشگاه پی به افزایش چشمگیر مأموران و تجهیزات فوق العاده آنان بردند. رژیم دراقدامی کم سابقه، نیروهای لشکر دو زرهی را به دانشگاه اعزام کرد، از بامداد آن روز، همه، وقوع یک حادثه را پیش بینی می کردند. دانشجویان با درک و شم سیاسی خود هوشیارانه سعی داشتند کمترین بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند اما جو کاملا ملتهب بود. اندک زمانی بعد، سربازان مسلح به داخل دانشکده ها هجوم آوردند و عده زیادی از دانشجویان و حتی استادان را دستگیر کردند و مورد ضرب و جرح و فحش و ناسزا قرار دادند. دانشجویان در برابر این اقدام تحریک آمیز بردباری به خرج دادند و با متانت و سکوت، صرفا وقایع را زیرنظر گرفتند. اندک زمانی بعد در حالی که عقربه های ساعت حدود 10 بامداد را نشان می داد و دانشجویان سر کلاس های درس بودند، ناگاه شماری از سربازان دسته "جانباز" لشکرزرهی به همراه عده ای سرباز معمولی به دانشکده فنی یورش بردند. دستاویز آنان برای ورود به دانشکده، شناسایی عده ای از دانشجویان ِ به زعم آنان شورشی و اخلالگر بود که در خلال روزهای گذشته به نظامیان بی احترامی کرده بودند. مهندس خلیلی، رئیس دانشکده فنی به منظور پیشگیری از هرگونه درگیری و خونریزی احتمالی، دستور داد زنگ کلاس ها پیش از موعد زده شود. وی به همراه دکتر عابدی، معاونش، چند تن از خدمتگزاران دانشکده را مأمور کرد به کلاس های درس رفته و از طرف آنان به دانشجویان اطلاع دهند که هر چه زودتر، با آرامش و بدون شعار دادن از دانشکده خارج شوند و متعاقب آن بی سر و صدا محیط دانشگاه را ترک نمایند. هنگامی که دانشجویان در حال خروج از دانشکده بودند به یکباره با یورش سربازان مسلح و حمله آنان با سرنیزه مواجه شدند که بر اثر آن عده ای از دانشجویان مجروح گردیدند. اقدام سبعانه نیروی نظامی، واکنش برخی از دانشجویان خشمگین را برانگیخت. دانشجویان به هنگام دفاع از خود و عقب نشینی در برابر حمله سربازان مسلح به شعار دادن روی آوردند. افراد "جانباز" که به فرمان تیمسار تیمور بختیار، فرمانده لشکر به دانشگاه آمده بودند به دانشجویان بی دفاع در دانشکده فنی تیراندازی کردند که در نتیجه، پیکر سه دانشجوی دانشکده فنی به نام های "مهدی شریعت رضوی"، "مصطفی بزرگ نیا" و "احمد قندچی"، در سرسرای دانشکده فنی به خون آغشته شد و تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شدند. همان روز فرمانداری نظامی، تعدادی از روزنامه ها و نشریات را به صورت فله ای تعطیل کرد که از جمله می توان به: فرمان، سیاسی، خاورمیانه، آذرین، زلزله، فاخته و مرجان، اشاره کرد. همچنین تعدادی از روزنامه های منتشره نیز جمع آوری شد. روز بعد (17 آذر)، حاکمیت پهلوی در اقدامی نمایشی برای کاهش فشارهای وارده بر خود بر اثر حادثه روز گذشته، مبادرت به آزادی پنج تن از وزیران کابینه دکتر مصدق از زندان کرد، دکتر عالمی وزیر کار، مهندس رجبی وزیر مشاور، دکتر ملکی وزیر بهداری، مبشر کفیل وزارت دارایی و مهندس عطایی کفیل وزارت کشاورزی، در زمره این گروه رها شده از محبس بودند. پس لرزه واقعه 16 آذر خبر واقعه 16 آذر و کشتار بی رحمانه دانشجویان در محیط امن و مقدس دانشگاه که به سرعت از سوی رسانه های خبری به سراسر جهان مخابره شده بود، موج ابراز همدردی فرهیختگان و آزادی خواهان عالم را در پی داشت، همین امر فشار فزاینده ای را مقارن سفر ریچارد نیکسون به ایران، بر دولت کودتا وارد ساخت. دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران از تشکیل جلسه ویژه دولت برای رسیدگی به این واقعه یاد می کند. بامداد هجده آذر، سرلشکر مزین به منظور کاهش فشارهای سیاسی و روانی، به نمایندگی از سوی محمدرضا پهلوی، در دانشکده فنی حضور یافت و مراتب تأسف خود را به مهندس خلیلی، رئیس دانشکده فنی ابراز کرد. همان روز همزمان با ورود ریچارد نیکسون به تهران، تظاهرات گسترده ای به مناسبت سوم شهدای مظلوم دانشگاه واعتراض به حضور معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران تدارک دیده شد که به اعتراض و قیام عمومی مبدل گردید و در نتیجه برخورد شدیدی میان نیروهای نظامی و انتظامی از یک سو و مردم به ویژه دانشجویان از سوی دیگر روی داد که به بازداشت دهها نفر انجامید. به دنبال عزیمت نیکسون، همسرش و هیئت همراه پس از سه روز اقامت در تهران و در آستانه برپایی مراسم هفتم شهدای دانشجو، تهران حالت شهری جنگ زده به خود گرفت. تمامی وزارتخانه ها، سازمان ها، اداره ها و مؤسسه های دولتی با تانک و زره پوش محافظت می شد و نظامیان مجهز و مسلح در جای جای پایتخت موضع گرفته بودند. در تهران، همچنین بسیاری از شهرهای بزرگ، دانشجویان که از فردای واقعه 16 آذر از رفتن به کلاس های درس به نشانه اعتراض نسبت به سیاست های رزیم سرباز زده بودند و در سوگواری به سر می بردند، خود را آماده برپایی مراسم هفتم شهدای دانشجو کردند. در تهران دانشجویان به سوی امامزاده عبدالله، مدفن خاکسپاری دانشجویان شهید به راه افتادند. پلیس ابتدا به منظور متفرق کردن دانشجویان با آنان درگیر شد اما پس از اندک زمانی پی برد که توان رویارویی با خیل عظیم جمعیتی که هر لحظه بر تعداد آن افزوده می شد را ندارد و از این رو پا پس نهاد و نظاره گر اوضاع شد. طی روزهای بعد،تظاهرات پراکنده ای در سطح شهر برگزار شد. در دانشگاه با وعده تخلیه محیط آموزشی از نیروهای نظامی، دانشجویان سرانجام به اعتصاب کوتاه مدت خود پایان دادند، اما رژیم به وعده خود عمل نکرد و اعتصاب دانشجویان دراوایل دی ماه بار دیگر آغاز شد و تظاهرات، درگیری ها و اعتصاب های پراکنده همچنان تا خاتمه ترم ادامه یافت. لازم به ذکر است که حاکمیت پهلوی دوم نه تنها از محاکمه و مواخذه متجاوزان به حریم علم و معرفت سرباز زد، بلکه 9 روز بعد در نامه ای به شماره 2122 مورخ 25/9/1332 که از سوی سرهنگ علی محمد روحانی، رئیس ستاد لشکر دو زرهی مرکز تهیه شده بود، به گونه ای "خیلی فوری" از "ستاد رکن دو"، تقاضای تشویق "افسران و درجه داران و سربازان دسته جانباز در مأموریت دانشگاه تهران در روز دوشنبه 16 ماه جاری" به عمل آمد؛ تشویقی که شامل حال 16 نفر به پاس کشتار 16 آذر شد. این 16 تن به مناسبت قربانی کردن سه دانشجوی مظلوم پیش پای نیکسون، افزون بر ترفیع درجه به پاداش های نقدی 25 تا 35 تومان نایل آمدند. مراسم چهلم شهدای دانشگاه در روز پنج شنبه 24 دی ماه با حضور بیش از 10 هزار نفر با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد. در تهران، روز پنج شنبه نه تنها کلاس های درس دانشجویان دانشگاه تهران تعطیل شد بلکه دانش آموزان برخی مدارس نیز از رفتن به کلاس درس خودداری کردند. در پی تصمیم مشترک و هماهنگ برخی دانشجویان با همیاری شماری از دانش آموزان، مقرر شد ابتدا در میدان شوش اجتماع کنند، سپس بصورت دسته جمعی به سوی امامزاده عبدالله حرکت نمایند. هرچند فرمانداری نظامی تهران بر اساس مقررات حکومت نظامی با اجتماع دانشجویان موافقت نکرد اما اجازه داد فقط هزار کارت مخصوص در اختیار برگزارکنندگان مراسم برای ورود به امامزاده عبدالله قرار گیرد. بعدازظهر پنج شنبه میدان شوش شاهد موج جمعیت و گردهمایی شرکت کنندگان در مراسم اربعین شهدای جنبش دانشجویی بود. حدود ده هزار نفر در این اجتماع شرکت کردند. مزار سه آذرخش اهورایی گلباران شد و مراسم به خوبی و در کمال آرامش برگزار گردید. بی شک خون سرخ این شهدا، موتور محرک و سوخت تداوم فعالیت های ضد استبدادی و ضد استعماری دانشجویان در سال های بعد را فراهم آورد، حرکتی که هیچ گاه از حرکت باز نایستاد و به سکوت نگرایید و تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم یافت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

16 آذرهای پیش از انقلاب

حسین سخنور سایه کودتای ۲۸ مرداد چنان در فضای سیاسی کشور سنگینی می‌کرد که حتی دانشگاه‌ها هم توان و توشه برگزاری بزرگداشت شهدای خود را نداشتند و تنها چیزی که یاد و خاطره ۱۶ آذر ۳۲ را در این سال‌ها زنده نگاه می‌داشت، دیوار کلاسی بود که از گلوله‌های نظامیان زخمی شده بود. این هم به مدد مهندس خلیلی رییس وقت دانشکده فنی بود که از تعمیر جای اصابت گلوله‌ها به دیوار‌ها و سقف خودداری کرده بود و حتی سال‌ها پس از مرمت آن باز اثر گلوله‌ها در سقف و دیوار‌ها به صورت لکه‌هایی نمایان بود و هر روز در دیدگاه دانشجویان قرار داشت. ولی خفقان آن ایام، مانع از آن شده بود که در ۱۶ آذر‌ها مراسمی درخور برگزار شود و این روز همچون بقیه روزهای سال سرد و خسته بود؛ تا سال ۳۸ که اولین سالگرد این واقعه تاریخی در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار شد. البته این سال هم، سالگرد ۱۶ آذر چندان وسعتی نداشت و در حد تجمعی اندک و سکوتی به احترام شهدای این روز، مراسم برگزار شد. ابتکار عمل در این سال به دست «کمیته موقت دانشجویان» بود که در جهت هماهنگ کردن فعالیت‌های صنفی ـ سیاسی تشکیل شده بود. این کمیته برای اولین بار، بیانیه‌ای در سالروز ۱۶ آذر صادر کرد که در آن ابتدا از شرایط ناامید کننده کشور گفته بود: «آتش پیکار در زیر انبوه خاکستر استبداد و خیانت، شعله و گرمی خود را از دست می‌داد... سکوت و سیاهی چنان بود که به آسانی می‌شد باور کرد که همه چیز پایان گرفت و خاکستر شد... دیگر نمی‌شود کاری کرد... مُشت که با درفش نمی‌جنگد... این جمله‌ها بر زبان‌ها جاری بود. کودتاچیان به مزدوری اجانب رفته بودند.» در پایان اعلامیه نیز این چنین از دانشجویان دعوت به شرکت کرده بود: «ای دانشجو... تو باید در تظاهراتی که به مناسبت ۱۶ آذر برپا می‌شود، شرکت کنی. شرکت در این مراسم دفاع از تمام ارزش‌ها و آرمان‌های انسانی است، اظهار انزجار نسبت به تجاوز به حریم دانشگاه است. اظهار نفرت از آدم‌کشی در کلاس درس است ...» در سال بعد، از اوایل سال ۳۹ با ضعف دستگاه حکومت به تدریج فضای سیاسی مناسب فراهم شد و در بهار سال ۳۹ به دلایل گوناگون داخلی و خارجی، به خصوص با فشار سیاست خارجی آمریکا به شاه، دکتر اقبال، نخست‌وزیر وقت انتخابات دوره بیستم را که قرار بود در تابستان برگزار شود، آزاد اعلام کرد و در همین سال بود که جبهه ملی دوم برپا شد. با تشکیل مجدد جبهه ملی ایران فعالیت سیاسی دانشجویان وابسته به گروه‌ها و احزاب یا کسانی که مستقیما با رهبران جبهه در ارتباط بودند به طور بارزی افزایش یافت. خانه اللهیار صالح در تهران با وجود اینکه خودش در کاشان بسر می‌برد عصر‌ها به صورت باشگاه جبهه ملی در آمده بود و عده زیادی از دانشجویان به آنجا رفت و آمد داشتند و با یکدیگر آشنا می‌شدند که به تبع این فعالیت‌های جدید «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» ایجاد شد که ۶ عضو داشت و تقریبا تمامی اعضای آن متاثر از جبهه ملی بودند. در این سال عمده فعالیت‌های دانشجویی از جمله برگزاری مراسم ۱۶ آذر به عهده این سازمان بود و به دلیل آزادی نسبی به وجود آمده، مراسم ۱۶ آذر گسترده‌تر از سال گذشته برگزار شد به طوری که این بار کل کلاس‌های دانشگاه تهران در ۱۶ آذر تعطیل شد. در مراسم این سال هر دانشکده‌ای برنامه‌ای جداگانه داشت. در دانشکده فنی، خارقانی و عباس نراقی روی پله‌های دانشکده رأس ساعت ۹ اعلام سکوت داده بودند و دانشجویان که در سالن اصلی جمع شده بودند به سکوت لبیک گفتند. ریاست دانشکده دستور داده بود هرکس غیبت کند، گزارش بدهند، ولی چون جو سیاسی در حال باز شدن بود، به آن غیبت‌ها ترتیب اثر داده نشد. روی کار آمدن کابینه علی امینی در سال ۴۰ هم‌زمان است با اوج فعالیت‌های دانشجویی. دانشجویان در این سال به واسطه آزادی به وجود آمده در کشور و با بهره گرفتن از اختلافات دربار و کابینه امینی، توانستند برای اولین بار مراسم ۱۶ آذر را با حضور سخنرانانی همچون ایرج حسیبی، پروانه اسکندری و عباس شیبانی در محوطه وسیعی در جنوب‌شرقی دانشگاه، برگزار و کل دانشگاه را تعطیل کنند. لازم به ذکر است، در اینکه برای اولین بار در سال ۳۹، ۱۶ آذر به عنوان روز دانشجو شناخته شد یا سال ۴۰، محل اختلاف است. حسین شاه حسینی در گفت‌و‌گو با نشریه چشم انداز ایران (در شماره ۱۷) می‌گوید: «نهضت مقاومت ملی تصمیم گرفت که یاد این سه شهید را در شانزدهم آذرماه هر سال گرامی بدارد؛ ولی متاسفانه شرایط سیاسی به نحوی بود که تا پیش از سال ۱۳۳۹ به مشکلاتی برمی‌خورد... اولین بار در سال ۱۳۳۹ که خانم پروانه فروهر ـ که خدا رحمتش کند ـ سخنرانی کرد، سکوت دانشگاه شکسته شد و رسما شانزدهم آذر روز دانشجو نامیده شد.» بعد از استعفای علی امینی در تیرماه سال ۴۱ و آمدن علم، مجدد شاه قدرت گرفت و به همین دلیل رویکرد تماما سیاسی فعالیت‌های دانشجویی تغییر یافت و دانشجویان در حرکت‌هایی اجتماعی‌تر، وارد شدند که نمونه آن کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان بویین‌زهرا بود. دانشجویان در این حادثه به همراه نیروهای جبهه ملی و نهضت آزادی و افراد محبوب و سر‌شناسی همچون مرحوم تختی، توانستند کمک‌های نقدی و غیرنقدی قابل توجهی جمع‌آوری کنند تا جایی که نهضت آزادی، روستای حسین‌آباد بویین‌زهرا را برای بازسازی انتخاب کرد و افرادی چون دکتر شیبانی، سعیدمحسن و اصغر بدیع‌زادگان هم در این راه پیشتاز بودند. به طور کلی به دنبال اوج گرفتن قدرت دربار، مراسم‌های ۱۶ آذر این دهه مجدد افول می‌کند و جنبش‌های زیرزمینی نضج می‌گیرد؛ هر چند حوادثی همچون مرگ مشکوک غلامرضا تختی زمینه اعتراضات دانشجویی می‌شد به طوری که مراسم ۱۶ آذر ۴۶ بیشتر اختصاص پیدا کرد به درگذشت مرحوم تختی که دانشجویان به نوعی مرگ او را به رژیم نسبت می‌دادند. فضای بسته این دوران در داخل، موج مهاجرت دانشجویان به خارج را به همراه داشت، به طوری که طی سال‌های ۵۲-۴۷ حدود سی هزار نفر برای ادامه تحصیل از کشور خارج شدند و این تعداد از کل دانشجویان داخل کشور بیشتر بود، این تعداد در سال‌های نزدیک به انقلاب ۵۷ از مرز صد هزار نفر هم گذشت. دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا، سال‌ها پیش کنفدراسیون دانشجویان ایرانی را تشکیل داده بودند که البته در ابتدا، مثلا انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا، از حمایت کامل سفارت ایران و انجمن دوستان آمریکایی خاورمیانه برخوردار بود و حتی سالانه هجده هزار دلار بودجه در اختیار داشت. آن‌ها طی دیداری که شاه در سال ۳۷ از آمریکا داشت، او را به ریاست افتخاری سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا انتخاب کردند. اما هفده نفر به سرپرستی قطب‌زاده و محمد نخشب در شهریور ۳۹ روال کار را عوض کردند. در این سال‌ها کنفدراسیون نقش موثری در مبارزات دانشجویی داشت تا دی ماه ۵۳ نقطه پایانی بر فعالیت‌هایش بود. اختلاف نظر میان گروه‌های ملی و توده‌ای و مناقشه درباره پیوستن به سازمان‌های دانشجویی بین‌المللی و همچنین تحولات فکری و سازمانی توده‌ای‌های حاضر در کنفدراسیون به تبع اختلاف‌ها در حزب توده ایران، از عوامل به بن بست رسیدن کنفدراسیون جهانی بودند، هر چند اثر تخریبی نیروهای امنیتی حکومت وقت نیز در این انحلال بی‌تاثیر نبود، از جمله این اقدامات می‌توان به غیرقانونی اعلام کردن کنفدراسیون جهانی از سوی سیاوش بهزادی دادستان نظامی ارتش در اسفند ۴۹ اشاره کرد. در کنار کنفدراسیون جهانی باید به انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور اشاره کرد که حاصل انشعاب دانشجویان مذهبی‌تر از کنفدراسیون جهانی بود. اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا و گروه فارسی زبان نیز در آلمان‌غربی و با حمایت مستقیم شهیدبهشتی از جمله گروه‌های دانشجویی بود که به مبارزه علیه حکومت شاه اهتمام داشتند. در اوایل دهه ۵۰، به ویژه از سال‌های ۵۴ به بعد که کنفدراسیون دچار فروپاشی شد، این انجمن‌های دانشجویی خارج از کشور با همکاری نهضت آزادی خارج از کشور، توانستند نبض مبارزه بر ضد رژیم را در خارج از کشور به دست گیرند. اما در داخل وضعیت دانشگاه‌ها هم چنان سیر نزولی خود را طی می‌کرد، به گونه‌ای که مثلا در ۱۶ آذر سال ۴۷، مجدد حجم تجمعات بسیار محدود می‌شود و حتی بعضی کلاس‌ها در این روز برگزار می‌شود و دیگر خبری از تعطیلی کلاس‌ها و دانشگاه نیست و گفته می‌شد این اولین بار است که در روز ۱۶ آذر بعد از سال ۳۹ و ۴۰، در دانشکده فنی کلاس تشکیل می‌شود. ناگفته نماند در این سال‌ها، دانشگاه کم و بیش با اعتراضات صنفی خود را زنده نگاه می‌داشت. در سال ۴۶ تظاهرات گسترده‌ای با هدف لغو شهریه دانشجویی برگزار شده بود که بیش از هزار نفر در تظاهرات شرکت کرده بودند. این تظاهرات با موفقیت کامل به پایان رسیده بود و مسوولان دانشگاه هم خواست دانشجویان را پذیرفته و شهریه را لغو کرده بودند. اما سال ۴۸ وضعیت دگرگون شد و رفته رفته، فضای دانشگاه‌ها مجددا سیاسی شد. شکل گیری انجمن نمایندگان دانشجویان، در این تغییرات نقش مهمی را ایفا کرد. تا پیش از شکل گیری این انجمن‌ها، مرکز تجمع دانشجویان در آن‏ دوران عمدتا برنامه‌های کوهنوردی بود. اتاق‏های کوهنوردی در همه دانشکده‏های دانشگاه تهران به سرعت گسترش یافته بود و تعداد دانشجویانی که در برنامه‌ها شرکت می‌کردند چند برابر شده بود. اتاق و برنامه‌های کوهنوردی پوششی بود برای ارتباط گیری دانشجویان ناراضی و فعال. تا ابتدای سال ۴۸ که طرح انتخاب نمایندگان دانشجویان از طرف مسئولان دانشگاه اعلام شد، دانشجویان نیز اعلام کردند ما نمایندگانی را که وظیفه‌شان شرکت در مراسم تاج‏گذاری و وسیله تبلیغاتی باشند، نمی‌‏خواهیم. اما مسوولان دانشگاه پذیرفته بودند که نمایندگان وظیفه‌شان در رابطه با مسائل دانشکده و مشکلات صنفی باشد و تنها با مسوولان دانشگاه در رابطه خواهند بود و در بیرون از دانشگاه نقشی نخواهند داشت. پس از این توافقات در اکثر دانشکده‌های دانشگاه تهران و سپس در بقیه دانشگاه‌ها، انتخابات اجرا شد. این انجمن‌ها خیلی زود به ارگان سازمان دهنده فعالیت‌های علنی و اعتراضات دانشجویی تبدیل شده و تا سال‌های اول دهه ۵۰ نقش خود را حفظ کردند. این انجمن‌ها با برگزاری مراسم ۱۶آذر سال ۴۸ وجهه‌ای سیاسی یافتند و در اکثر دانشکده‌های دانشگاه تهران و سایر دانشگاه‌ها کلاس‌ها را باز در سالگرد روز دانشجو به تعطیلی کشاندند و در برخی دانشکده‌ها تظاهراتی کوتاه مدت برگزار کردند. در سال ۴۹ اعتراضات دانشجویی در روز ۱۶ آذر ابعاد گسترده‌تری یافت و همه دانشگاه‌ها را در بر گرفت. در جریان تظاهرات که به خیابان‌ها نیز کشیده شد، تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. تظاهرات برای آزادی زندانیان سیاسی ادامه پیدا کرد تا اینکه ساواک اکثر دستگیرشدگان را آزاد کرد، ولی از آزادی تعدادی از آنان که در تشکل‌های مخفیانه و مسلحانه عضویت داشتند، خودداری کرد تا بعد از یک ماه تعطیلی، تظاهرات پایان یافت و دانشجویان سر کلاس رفته بودند. سال ۴۹ آغاز جدایی فکری دانشجویان هم بود و گرایش‌های مذهبی‌تر، که محل فعالیتشان کتابخانه‌ها بود، در انتخابات دانشجویان، به صورت مستقل از نیروهای توده‌ای و چپ گرا وارد عمل شدند و انتخابات آن سال نزاعی بود بین کانون‌های کوهنوردی و کتابخانه‌های اسلامی دانشکده‌ها، که در ابتدا دانشجویان مذهبی پیش افتادند ولی در مجموع رابطه مذهبی‌ها و چپ‌ها تا تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ دوستانه بود و دو طرف در عمل حیطه ‏های نفوذ دیگری را به رسمیت شناخته، برای همکاری با هم ارزش قائل بودند و هر یک جداگانه می‌کوشیدند نفوذ خود را گسترش دهند. در دهه ۵۰ فعالیت‌های دانشجویی نیز متاثر از تئوری‌های جدید مبارزاتی رادیکال‌تر شد. با شروع مبارزه مسلحانه فضای دانشگاه‌ها به کلی دگرگون شد و ۱۶ آذر‌ها نیز رادیکال‌تر برگزار می‌شد. ۱۶آذر سال ۵۰ مثل سال ۴۹ همه دانشگاه‌ها تعطیل شده بود و به صحنه تظاهرات تبدیل گردید. تعطیلی دانشگاه‌ها و تظاهرات ۱۶ آذر سال ۵۰ کوتاه‌تر از سال ۴۹ بود با این تفاوت که به دلیل حضور گارد در دانشگاه تظاهرات از‌‌ همان ابتدا به درگیری و جنگ و گریز با گارد انجامیده و شعار‌ها تندتر از گذشته شده بود. ۱۶ آذر سال ۵۱ هم در ابعادی وسیع‌تر از سال ۴۹ برگزار شده بود. تظاهرات دانشجویان به درگیری با گارد دانشگاه منجر و تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند؛ تعطیلی دانشگاه و تظاهرات تا آزادی کامل دستگیر شدگان ادامه یافت. مراسم‌های ۱۶ آذر در سال‌های بعد، گرچه گسترده است اما بسیاری از فعالان دانشجویی به خاطر فعالیت‌های زیرزمینی، مخفیانه مبارزه می‌کردند. مثلا در سال ۵۴ بخش قابل توجهی از فعالان اصلی دانشگاه‌ها هم‌زمان مخفی شده و به تشکیلات چریکی پیوسته بودند و همین امر ضربه سنگینی به فعالیت‌های دانشجویی در دانشگاه‌ها وارد کرده بود. ضمن اینکه حضور گارد در دانشگاه‌ها، هر اعتراض کوچک را به درگیری با گارد و جنگ و گریز و شکستن شیشه‌ها و طرح شعارهای سیاسی می‌کشاند و هزینه‌های زیادی را متوجه جنبش دانشجویی این ایام می‌ساخت. این وضعیت کمابیش تا اواسط سال ۵۵ ادامه داشت و خود دانشگاه، درگیر جناح‌بندی‌های فکری گوناگون است، که هر جناح از سران فکری بیرون از دانشگاه تغذیه می‌شد، به همین دلیل تحولات بیرون از دانشگاه‌ها، تاثیرات محسوسی در فضای دانشگاه‌ها داشت. مثلا سال تحصیلی ۵۷-۵۶ برای دانشجویان با بحث در مورد مرگ دکتر شریعتی آغاز شد و به همین دلیل دانشگاه‌ها محل برگزاری حاد‌ترین افشاگری‌ها از طریق برپایی نمایشگاه‌ها، سخنرانی‌ها، کنفرانس‌ها و آموزش‌های سیاسی بود. به هر ترتیب مبارزات و فعالیت‌های دانشجویی با گرایش‌ها و تفکرات مختلف ادامه می‌یابد تا مقطع پیروزی انقلاب ۵۷ که حال و روز جنبش دانشجویی، باز دگرگون می‌شود و بر ریل دیگری، راه می‌پیماید. منبع: سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

16 آذر و حافظه تاریخی ملت ایران

صادق زیبا کلام شانزدهم آذر به نحو پیچیده‌ای به تاریخ معاصر ایران گره خورده است. از این دست سالروزها ما در تاریخ معاصرمان کم نداریم. نکته جالب در قبض و بسط بزرگداشت این روزها است؛ به این معنا که اگر تحلیلگر باحوصله‌ای در نحوه پرداختن و چگونگی بزرگداشت این سالروزها دقیق شود، درمی‌یابد که اگرچه نفس وقایع تاریخی که در این روزها به وقوع پیوسته دست‌نخورده باقی مانده اما نحوه نگاه ما به آنها حسب جذر و مدهای سیاسی و اجتماعی که در آن به سر می‌بریم، دچار قبض و بسط‌های فاحشی شده؛ به این معنا که در مقاطعی بر آنها تاکید بس و سالروز آنها خیلی بزرگ و پررنگ‌تر برگزار می‌شود و در مقاطعی دیگر بالعکس، رفتن و آمدن این روزها آنقدر سرد، بی‌روح و کمرنگ برگزار می‌شود که بسیاری اساسا متوجه نمی‌شوند که آن روز 17 شهریور، 30 تیر یا دوم خرداد بوده. 16 آذر نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. در عین حال و بنابر دلا‌یلی که خارج از حوصله این وجیزه کوتاه است، 16 آذر دچار دگرگونی‌ها و قبض و بسط‌های دیگری هم شده است. از 16 آذر سال 1332 که عوامل حکومت نظامی با تیراندازی به سوی دانشجویان دانشکده فنی سه تن از آنان را شهید کردند، این روز بدل به نماد مبارزه و اعتراض علیه رژیم شاه شد. در تمامی 25 سال بعدی 13577-1332)، و علی‌رغم بگیر و ببندهای گسترده رژیم شاه در روزهای منتهی به 16 آذر و علی‌رغم حاکمیت سنگین اختناق در آن سال‌ها، دانشجویان دانشگاه‌های کشور بالا‌خص دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران، اعتراض‌ها و اعتصاباتی را برگزار می‌کردند. هر سال ده‌ها دانشجو به واسطه اعتصاب‌های دانشگاهی در 16 آذر بازداشت می‌شدند. اعلا‌میه‌هایی که در آن شرایط دشوار حاکمیت پلیسی به تعداد محدود در دانشکده‌ها و خوابگاه‌ها تهیه و تکثیر شده بود، در کوی و در اماکن عمومی دانشکده‌ها تکثیر می‌شد؛ حرکتی که باعث می‌شد مقامات امنیتی رژیم بسیاری از دانشجویان را بازداشت کنند تا از طریق شکنجه آنان پی ببرند که چه کسانی تهیه آن اعلا‌میه‌ها را برعهده داشته‌اند. فی‌الواقع 16 آذر بهانه‌ای شده بود برای نشان دادن اعتراض و خشم دانشجویان به رژیم شاه. دستگیری‌ها، بازداشت‌ها و بعضا محکومیت‌ها، ضرب‌وشتم‌ها، شکسته شدن شیشه‌ها، تعقیب و گریز دانشجویان در 16 آذر، حضور سنگین گارد و نیروهای کمکی در خیابان‌های اطراف دانشگاه همه ساله بدل شده بود به نماد تسلیم‌ناپذیری و مقاومت دانشگاه‌ها علیه رژیم شاه. به تدریج مقامات امنیتی رژیم شاه دریافتند که همه آن تحرکات باعث می‌شدند دانشجویانی که اساسا نمی‌دانستند 16 آذر چه بوده و در آن روز چه اتفاقی افتاده و یا کلا‌ نظر خاصی نسبت به رژیم شاه نداشتند، در نتیجه وقایع 16 آذر وارد یک دوره بازآموزی فشرده سیاسی چندروزه شوند. دوره‌ای که حاصل آن عبارت بود از معرفی رژیم شاه به‌عنوان یک رژیم دیکتاتوری و ضدمردمی که دانشجویانش را آنچنان مورد ضرب‌وشتم قرار داده و همچون ارتشی اشغالگر با آنان رفتار می‌کرد. روح شریعت‌رضوی، بزرگ‌نیا و قندچی، به روایت مرحوم دکتر علی شریعتی) که در ساعات اولیه روز 16 آذر در کریدور اصلی دانشکده فنی به گلوله بسته شدند، در تمام آن 25 سال رژیم شاه را رها نکرد. شاید یک دلیل آن این بود که خون آنان واقعا به ناحق ریخته شد. ساعتی قبل از شهید شدن، هر سه آنان به همراه ده‌ها دانشجوی دیگر دانشکده فنی پشت میز و نیمکت کلا‌س‌هایشان نشسته بودند و هرگز تصور نمی‌کردند که عوامل رژیم نه‌تنها وارد دانشگاه و دانشکده شوند، بلکه در نهایت قساوت و بی‌رحمی دانشجویان بی‌دفاع و غیرمسلح را از فاصله نزدیک با گلوله مورد هدف قرار دهند. دردسر تظاهرات، اعتصابات، ناآرامی‌ها و بگیر و ببندهای 16 آذر سبب شد مقامات امنیتی رژیم شاه در سال‌های بعدی که تعداد دانشجویان زیادتر هم شده بود به این نتیجه برسند که نمی‌توانند جلوی ناآرامی‌های 16 آذر را بگیرند و بهترین راه‌حل آن است که دانشگاه را اساسا در روزهای منتهی به 16 آذر تعطیل کنند. در میان ده‌ها هزار دانشجوی ایرانی شاغل به تحصیل در خارج از کشور، از هند و فیلیپین گرفته تا آلمان، فرانسه، انگلستان، اتریش و آمریکا، 16 آذر مناسبتی بود که تمامی دانشجویان صرف‌نظر از گرایش‌های عقیدتی‌شان در بزرگداشت و تکریم آن یکصدا بودند. تا رسیدیم به سال‌های بعد از پیروزی انقلا‌ب، در سال‌های نخست انقلا‌ب 16 آذر که در تمامی سال‌های قبل از انقلا‌ب دچار بسط بود، به یکباره ستاره بخت و اقبالش افول کرد و از هیبت به در آمد. البته اهریمن نشد اما از آن تجلیل و بزرگداشت‌های قبل از انقلا‌ب هم دیگر خبری نبود. 16 آذر دچار قبض شد. مسوولا‌ن انقلا‌ب ازجمله رهبران جنبش دانشجویی بعد از انقلا‌ب، 16 آذر را خیلی مرتبط با نهضت اسلا‌می نمی‌دیدند. وقتی در 16 آذر سال 1360 راقم این سطور که آن روزها متولی روابط عمومی دانشگاه تهران بود به مناسبت بزرگداشت این روز اعلا‌میه‌ای صادر کرد مورد عتاب و خطاب روسا، (که از قضای روزگار دو نفر از آنان از بزرگان دفتر تحکیم بودند) قرار گرفت. اعضای شورای مدیریت جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران که متولی دانشگاه تهران بودند اعتقاد داشتند که ، در اصل و ‌ای بوده‌اند و خیلی ربطی به نهضت اسلا‌می پیدا نمی‌کنند. که البته این استدلا‌ل نشان می‌دهد که بحث و فقط دربرگیرنده زنده‌ها نبود و مرده‌ها نیز شامل خودی و غیرخودی می‌شوند. اتفاقا استدلا‌ل‌شان خیلی هم پرت و بی‌ربط نبود. ، بیش از آنچه که دل در گرو اسلا‌م داشته باشد، دل در گرو ادبیات حزب توده، دکتر مصدق و جبهه ملی داشتند. منتها آنچه شورای مدیریت جهاد دانشگاهی تهران نمی‌دانست (و ظاهرا هنوز هم بعد از 30 سال متوجه نشده) این است که آن فقط به محدود نمی‌شد. فی‌الواقع می‌توان پرسید که چه کسی در آن مقطع از آن مصون مانده بود؟ اما بعدها دایره خودی‌ها گسترده‌تر شد و 16 آذر هم به تعبیری شد. شدن 16 آذر اما موجب نشد مجددا ستاره اقبال آن صعود نماید. فی‌الواقع 16‌آذر سال 1387 آنقدر سرد و بی‌روح در دانشگاه‌ها آمد و رفت که اگر کسی نمی‌دانست آن روز 16 آذر است، باورش نمی‌شد آنجا دانشکده فنی است و امروز هم 16 آذر است. البته 16 آذر هنوز هم طرفداران و مشتاقانی دارد. امسال به جای تشکل‌های دانشجویی و دانشجویان. VOA به بزرگداشت 16 آذر کمر همت گمارد. بالا‌خره نوبتی هم باشد، روزی نوبت به VOA هم باید می‌رسید، کی به کیه؟ VOA آنچنان در رثای 16 آذر و جنبش دانشجویی گریست که دل سنگ هم به درد آمد. برنامه‌شان در بزرگداشت 16 آذر، واقعا پرمحتوا، کامل، تاریخی و بی طرفانه بود (که البته از VOA به جز این هم انتظار دیگری نمی‌رفت) به جز یک نکته کوچک که آن را هم می‌شد ندیده گرفت. در ویژه‌برنامه آن رسانه بی‌طرف و متعهد، خیلی معلوم نشد کسانی در ساعت 30/9 روز 16 آذر سال 1332 در دانشکده فنی دانشجویان را به رگبار بستند به کدام رژیم وابسته بودند؟ VOA البته تنها گروهی نبود که در رثای 16 آذر به پا خاست و به تعهد تاریخی‌اش عمل کرد. بعدازظهر 16 آذر، خواهران و برادران بسیجی دانشگاه تهران نیز با تظاهرات پرشور خود در صحن دانشگاه تهران، نشان دادند که 16 آذر را فراموش نکرده‌اند. زنده‌یاد احمد شاملو می‌گفت که ملت ایران حافظه تاریخی ندارد. ای کاش روز شنبه 16 آذر می‌آمد و جلوی دانشکده فنی می‌رسید که ما اتفافا اگر یک چیز را کامل داشته باشیم آن هم حافظه تاریخی است. آمریکایی‌ها و غربی‌ها اتفاقا حافظه تاریخی ندارند اما ما داریم، دانشجویان بسیجی وقتی از جلوی دانشکده حقوق و علوم سیاسی می‌گذشتند، یک‌صدا فریاد کشیدند البته اساتید سکولا‌ر و لیبرال را هم چند متر بالا‌تر خواهان اخراجشان شدند) آیا به ملتی که اینقدر حافظه تاریخی دقیقی دارد و پس از گذشت 55 سال آنقدر قشنگ پیام 16 آذر سال 1332 را به نسل جدید انتقال می‌دهد می‌توان گفت فاقد حافظه تاریخی است؟ منبع: وب سایت دکتر زیبا کلام منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

اولین انعکاس نام «آیت‌الله خمینی» در مطبوعات

میرزاباقر علیان‌نژاد دو روز پس از رحلت آیت‌الله بروجردی خبرنگاران روزنامه کیهان اولین زندگی‌نامه آیت‌الله خمینی را منتشر کردند: روزنامه کیهان در 12 فروردین 1340 از «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی» به عنوان جانشینی برای مرجعیت تقلید پس از رحلت آیت‌الله بروجردی نام برد و زندگی‌نامه‌ای بدین‌شرح از ایشان منتشر کرد: «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی در سال 1321 هجری قمری متولد شدند و تحصیلات علمی خود را در شهر قم گذراندند. ایشان قسمتی از سطوح را در محضر مرحوم آیت‌آلله سیدعلی یثربی کاشانی و بقیه دروس خود را در محضر مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری طی کردند. ایشان یک درس فقه صبحها و یک درس اصول عصرها در حوزه علمیه قم تدریس می‌ نمایند که در هر یک از دروس ایشان متجاوز از 400 نفر دانشجو و طلاب علوم دینی شرکت دارند. اکثر شاگردان حوزه درس ایشان را فضلای طراز اول حوزه علمیه قم تشکیل می‌دهند [...] حضرت آیت‌الله خمینی نزدیک به 25 سال است که به تدریس اشتغال دارند و در دوران طلبگی نیز اجازه تدریس داشتند.»(1) پس از رحلت آیت‌الله سیدمحمدحسین بروجردی در 10 فروردین 1340، مسئله جانشینی ایشان مورد توجه ویژه مراکز مذهبی قرار گرفته بود. لذا روزنامه کیهان در خبری از صلاحیت آیت‌الله خمینی برای مرجعیت خبر داد. روزنامه کیهان در گزارشی با عنوان «شخصیت‌هایی که برای مرجعیت تقلید صلاحیت دارند» نوشت:‌ «هم‌اکنون در حوزه علمیه شهر قم و سایر حوزه‌های علمیه علمای اعلامی هستند که دارای صلاحیت برای مرجعیت تقلید می‌باشند. کسی که به عنوان مرجع تقلید شیعیان انتخاب می‌شود باید اعلم‌الناس، اعلم‌العلماء و بطور کلی اعلم و اتقی باشد. بدین‌معنی که هم از نظر تقوی و پرهیزکاری و هم از نظر علم ممتاز و ارجح باشد.» روزنامه کیهان در ادامه گزارش خود نوشت طبق نظر علمای علوم دینی و کلیه اعضای حوزه علمیه شهر قم چهارده نفر دارای صلاحیت مرجعیت تقلید هستند. نخستین نام در فهرست چهارده نفره روزنامه کیهان «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی» بود.(2) در فروردین 1340 مسئله جانشینی آیت‌الله بروجردی مورد بحث همه محافل، خصوصاً محافل دینی،‌ قرار گرفته بود، خبرنگار روزنامه کیهان عصر روز 14 فروردین 1340 راهی قم شد تا مسئله جانشینی آیت‌الله بروجردی را با علمای اعلام و شخصیتهای مذهبی طراز اول مطرح کند. حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی به خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «اکنون اعضای حوزه سرگرم عزاداری هستند،‌ لکن پس از تخفیف مجالس سوگواری،‌ مدرسین کار خود [شروع مجدد دروس حوزه علمیه] را آغاز خواهند کرد.» حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی در ادامه درباره آینده حوزه علمیه قم فرمودند: «حوزه علمیه قم را خدا حفظ می‌کند قبل از مرحوم آیت‌الله [بروجردی] به دست دیگران محفوظ شد و بعد از ایشان هم امر با خداست، ان‌شاءالله خداوند آن را حفظ خواهد کرد.»(3) از این تاریخ به بعد نام آیت‌الله خمینی دیگر در مطبوعات انعکاس چندانی نیافت. اما به دنبال قیام 15 خرداد1342 و بازداشت آیت‌الله خمینی نام ایشان بارها در مطبوعات پهلوی آمد. آیت‌الله خمینی پس از آزادی از زندان و حصر در فروردین 1343 دست از مبارزه برنداشتند و در 4آبان1343 درباره کاپیتولاسیون سخنرانی کردند که منجر به تبعید ایشان در 13آبان 1343 به ترکیه شد. ساواک در همان روز در اقدامی بی‌سابقه‌ با درج اعلامیه‌ای در مطبوعات از تبعید ایشان به ترکیه خبر داد. سالها از تبعید آیت‌الله خمینی به ترکیه و پس از آن به نجف اشرف گذشته بود که این بار مقامات رژیم پهلوی با قلم خودشان باز نام «آیت‌الله خمینی» را در مطبوعات آوردند آن هم در مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات (17دی1356). این اقدام منجر به قیامهای زنجیره‌ای مردم ، با مقطع زمانی چهلم شهدا، در شهرهای قم، تبریز و ... شد. پس از آن به تناوب به نام ایشان در مطبوعات برمی‌خوریم. اما از نیمه دوم سال 1357 و خصوصاً پس از پایان اعتصاب مطبوعات و با شدت گیری حوادث انقلاب اسلامی دیگر نام ایشان، البته با واژه «امام خمینی»، به تیتر اصلی مطبوعات تبدیل شد. در زمستان 1357 و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نام «امام خمینی» برای همیشه در مطبوعات ماندگار شد؛ نامی که دیگر هیچ‌گاه از حافظه جهان خارج نخواهد شد؛ راه امام خمینی، خط امام خمینی، پیرو امام خمینی، فرزندان امام خمینی ... منابع: 1- روزنامه کیهان ـ ش 5320 ـ 12/1/1340 ـ ص 15. 2- همان. 3- روزنامه کیهان ـ ش 5322 ـ 15/1/1340 ـ ص 2.

هماورد جویی مدرس و استعفای رضاخان در اسناد وزارت خارجه آمریكا

والاس موری كاردار آمریكا در ایران در مورد هماهنگی و اتفاق میان قوام‌السلطنه و روحانیت می‌نویسد: «در روزهای پایانی تابستان سال 1922، زمانی که منازعه میان رضاخان، وزیر جنگ و قوام‌السلطنه، رئیس‌الوزرا به اوج خود رسید، قوام برای در هم شکستن قدرت مخاطره‌آمیز وزیر جنگ، رو به روحانیون آورده و حمایت ایشان را خواستار شد.» 10 اکتبر 1924، موری به ملاقات سید حسن مدرس، «رهبر اقلّیت مجلس» می‌رود: مدرس، که یکی از روحانیون سید و مجتهد شهر می‌باشد، به واسطه ژست زاهدمآبانه خود و در لباس پیامبر، بسیاری از مردم جاهل این کشور را به دنبال خود به راه انداخته است. برخلاف ظاهر تنومند و چشمانی نافذ که در نگاه اول توجه همه را به خود جلب می‌کند، اگر کسی مدرس را در خیابان ببیند، به راحتی او را با یک گدا اشتباه می‌گیرد. با اینکه به طور عادی، وی با بالاترین رجال مملكت در خانه خود ملاقات می‌كند. در خانه‌ای محقر زندگی می‌کند که تمام وسایل آن بیش از هشتاد تومان ارزش ندارد. وی از لحاظ سیاسی کاملاً بر تجار بازار مسلط است و تلاش‌های بی‌وقفه رئیس‌الوزرا (رضا) برای پراکنده کردن همراهان او تاکنون بی‌فایده بوده است. او هرگز به سوء‌استفاده از جایگاه خود متهم نشده است ولی گفته می‌شود برای تبلیغات سیاسی مبالغ هنگفتی را دریافت کرده است. وی سرسخت‌ترین دشمن چیزی است که خود او آن را «حکومت کودتا» نامیده است و از زمانی که سردارسپه بر مسند ریاست وزرا تکیه زده است، رهبری جناح مخالف را بر عهده دارد. وی به عنوان یکی از برجسته‌ترین سخنوران مجلس شناخته می‌شود و بدون تردید ترسی از کسی ندارد حتی از شخص قلدری چون رئیس‌الوزرای فعلی (رضا). در تمام مدتی که سردارسپه برای رسیدن به قدرت تلاش می‌کرد، مدرس تنها کسی بود که در مواضع مختلف به چالش با او برخاست؛ و از این گذشته تنها کسی بود که جرأت می‌کرد او را تحقیر و استهزا کند. موری همچنین به تشریح حوادث دو سال پیش، می‌پردازد. در 5 اکتبر 1922، مؤتمن‌التجار، نماینده تبریز، طی سخنرانی در مجلس، اعمال غیرقانونی رضاخان را تقبیح کرد. روزنامه ستاره ایران این سخنرانی را در 6 اکتبر منعکس کرد: حقیقتاً خیلی ننگ‌آور و باعث تأسف است که پس از 17 سال مشروطیت و آن همه قربانی‌ها که در راه آزادی داده شده مجبور شویم که در عوض اصلاحات اساسی از نقض قانون اساسی و اجرا نشدن سایر قوانین شکایت کنیم. از زمان ورود به تهران متوجه شده‌ام که به اساس و ارکان قانونی این مملکت حمله می‌شود و این درحالی است که جلسات گرانبهای مجلس تمام صرف جزئیات شده است. ترتیبات حالیه بنده را حق می‌دهد که نسبت به اوضاع حاضره بدبین و ظنین باشم. شاه به خارجه سفر کرده است، مجلس شورای ملی بی‌تفاوت به امور نشسته است و با اینکه مردم تمام امید خود را به این مجلس بسته‌اند، ما بدون پروا و بی‌خیال دست روی دست گذاشته‌ایم. روزی به خود می‌آییم و متوجه می‌شویم که هیچ اثری از آزادی و قانون اساسی بر جای نمانده است... نمایشاتی می‌شود که خیلی اسباب وحشت و پریشانی و نگرانی است. عملیات نظامی می‌شود که به نظر بنده ممکن است در آتیه خیلی نزدیک برای مملکت و ملت خطراتی را متوجه سازد. بدون مجوز قانونی جراید را می‌بندند و مدیران آنها را توقیف و شکنجه می‌کنند. قانون اساسی اعمال را تقسیم و هر وزیری را در کار خود مسئول کرده است. این لاقیدی در مراعات اصول قوانین اساسی است که اتصالاً در مملکت باعث تولید قیام‌ها و نهضت‌ها می‌شود. چرا خیابانی علیه دولت مرکزی قیام کرد؟ چرا وی یکی از مشهورترین قیام‌های تبریز را رهبری کرد؟ وی به عنوان شهروندی تابع قانون در مقابل غدر و خیانت سران مملکتی در تهران (در زمان کابینه وثوق‌الدوله؛ کابینه‌ای که توافقنامه انگلیس- ایران را به امضا رسانید) به پا خاست و بر آن بود که دولت را وادار به پیروی از قانون کند. به نظر می‌رسد که این قیام‌ها سران مملکتی را از خواب گران بیرون نیاورد! وضعیت شرم‌آور کنونی سرآغاز قیام‌های متعددی خواهد شد که در آینده سراسر این مملکت را فرا خواهد گرفت. این مملکت در جزر و مد انقلاب‌های متعدد دفن خواهد شد. مردمی که آزادی خود را به بهای جان خود بدست آورده‌اند هرگز اجازه نخواهند داد که زیر بار استبداد بروند. بنابراین دولت می‌بایست حکومت نظامی را از مرکز و سایر نقاط کشور مرتفع گرداند. عواید دولتی باید از هر منبعی که باشد توسط مأمورین مالیه به خزانه دولت وارد و از آنجا مطابق تصویب مجلس به مصارف برسد. کنترل امور وزارت مالیه می‌بایست از تسلط وزارت جنگ خارج شود. تبریز همواره مهد آزادی بوده است. ولی اکنون به جولانگه مرتجعین تبدیل شده است. حکومت نظامی با شدت و حدّت فراوان بر این استان وضع شده است. اجتماع آزادی خواهان متفرق می‌شود و آزادی بر باد فنا رفته است. نسل آینده ما را تقبیح کرده و به ریش ما خواهند خندید. مملکت ما وضع غریبی به خود گرفته است که هیچ نمی‌توان آن را به یکی از اشکال حکومتی دنیا تشبیه کرد. تا زمانی که پایتخت مملکت در آشوب و بی‌نظمی غوطه‌ور است، در سایر نقاط نیز پیشرفتی حاصل نخواهد شد.» سپس مدرس به سخنرانی پرداخت. سخنرانی او نیز در روزنامه ستاره ایران مورخه 6 اکتبر 1922 منتشر شد: «نماینده محترم معایبی را که در دولت به چشم می‌خورد، برشمردند. ایشان همچنین اذعان داشتند که برخی این مجلس را خوار شمرده و آن را تحقیر می‌کنند. اما باید بگوییم که ایشان اشتباه بزرگی را مرتکب شده‌اند. هیچ یک از مجالس گذشته در چنین مدت کوتاهی، پیشرفت چندانی از خود نشان ندادند. به واسطه وجود این مجلس بود که قرارداد 1919 رد شد (وکلا: قرارداد لغو شد اما تحمیلاتش عملاً وجود دارد). به برکت وجود این مجلس پلیس جنوب ملغی گردید و مستشاران انگلیسی این کشور را ترک کردند. ما هیچ ترس و واهمه‌ای از رضاخان نداریم. چرا باید در خفا صحبت کنیم؟ ما باید صراحتاً حرف خود را بزنیم. ما قدرت داریم حکومت را برکنار و آن را تغییر دهیم و شاه و هر کس دیگری را عزل کنیم. همچنین اگر بخواهیم می‌توانیم رضاخان را استیضاح کرده و عزل کنیم. این کار بسیار آسانی است. وزیر جنگ را به مجلس احضار کنید، او را استیضاح و سپس از کار برکنار کنید و به او اجازه دهید به اقامتگاه خود در دماوند برود و مابقی عمر خود را به استراحت بپردازد! چرا نمایندگان مجلس چهارم اینقدر بی روح و کم دل و جرأت هستند؟ قدرت مجلس قدرت برتر این ممکلت است. شما نماینده 15 میلیون ایرانی هستید. هیچ دلیل برای پوشاندن حقایق وجود ندارد. بسیاری از شما آقایان زمانی که محمدعلی شاه به دست ما از سلطنت برکنار شد، نماینده مجلس بودید. زمانی را به یاد آورید که سالار‌الدوله با سی هزار نفر آمد و ما تنها با دویست نفر دست خالی از آنها جلوگیری کردیم. هیچ کسی یارای ایستادگی در برابر مجلس را ندارد. وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد، اما منافعش بیش از مضارش است. اما کنار گذاشتن او نگرانی ندارد. پس از مشورت با یکدیگر قضاوت کنید! اگر با هم متحد نشوید، کوچکترین قدرتی بر شما فایق می آید. او در برابر اتحاد ما چونان مگسی است. وزیر جنگ منافعش اساسی و مضارش فرعی است، باید مضارش رفع شود!» در پایان سخنرانی وی، رئیس مجلس اظهار داشت كه گفته‌های مدرس در مورد توانایی‌های مجلس برای تغییر شاه، برخلاف قانون اساسی است. سپس مدرس با صدایی بلند توضیح داد که: «هر شاهی را که مخالف ما باشد و بر خلاف قانون اساسی عمل کند، برکنار می‌کنیم.» موری در ادامه گزارش خود می‌نویسد: در 5 اکتبر 1922، مدرس در خطابه‌ای به یاد ماندنی در مجلس به سردارسپه حمله کرد و قدرت‌طلبی غیرقانونی او را زیر سؤال برد و با این جملات سخنرانی خود را به پایان برد: «ما هیچ ترس و واهمه‌ای از رضاخان نداریم. چرا باید در خفا صحبت کنیم؟ ما باید صراحتاً حرف خود را بزنیم. ما قدرت داریم حکومت را برکنار و آن را تغییر دهیم و شاه و هر کس دیگری را عزل کنیم. همچنین اگر بخواهیم می‌توانیم رضاخان را استیضاح کرده و عزل کنیم. این کار بسیار آسانی است. رضاخان در برابر اتحاد ما چونان مگسی است.» دو روز بعد وزیر جنگ، همانند فردی شكست خورده به مجلس آمد و پس از بر شمردن خدمات بسیار خود در مملکت، استعفای خود را به عنوان وزیر جنگ و فرمانده کل قوا، تقدیم مجلس کرد. با اینکه استعفای او در 9 اکتبر پس گرفته شد، اما این مانع از آن نشد که دوباره به مجلس برود و در 18 اکتبر، با فروتنی در مجلس سخنرانی كند؛ و این کاملاً با منش و رفتار دیکتاتور مآبانه پیشین وی متفاوت بود. او به همه اطمینان داد که پایبندی به قانون اساسی خواسته قلبی اوست و حکومت نظامی از سراسر استان‌های کشور مرتفع خواهد شد و با ورود مستشاران اقتصادی آمریكا، ادارة مالیات غیر مستقیم و فوائد عامه تحت کنترل این گروه درخواهد آمد. در پاسخ به حملاتی که در مجلس به او شد، رضا شماری از افسران پیاده و سواره نظام خود را در ساعت 9 صبح شنبه به تاریخ 7 اکتبر 1922 در وزارت جنگ گرد هم آورد و سخنرانی ذیل را ایراد نمود: من در این مدت آنچه در قوه داشتم برای خدمت به این مملکت سعی کردم و نظام را مرتب و منظم نموده و فتنه‌ها و اختلالاتی که در اغلب نقاط حکمفرما بود بوسیله قوه نظامی رفع و مملکت را منظم و امن کردم. ولی همواره دسایس اجنبی بر ضد انتظام و تنسیق قشون ایران در کار بود؛ اینک هم بعضی زمزمه‌ها در داخل بلند شده معلوم است کسانی که سعادت این مملکت را طالب نیستند و عده معدودی هم بیشتر نیستند که آلت تحریک اجانب واقع می‌شوند و چنانکه مسبوق هستید از مدتها قبل سیاست خارجی در این مملکت حکمفرما و برای اثبات همان سیاست دو اداره نظامی در این مملکت تشکیل دادند که یکی از آنها قزاقخانه و دیگری ژاندارمری بود. بر تمام اشخاصی که مطلع بودند تردیدی نبوده که هیچیک از این دو یک اداره حقیقی ایرانی شناخته نمی‌شد و هر یک برای پیشرفت مقاصد مخصوصی سابقاً تشکیل شده بود. من ادارات فوق‌الذکر را منحل نموده و به یک وزارت جنگ ایرانی تبدیل کردم. چون این اقدامات مخالف با منافع ضد ایرانی شناخته می‌شد، مشکلات عدیده‌ای بر سر نقشه‌های من به وجود آوردند. جز مغرضین احدی نمی‌تواند خدماتی که در این مدت کم صورت گرفته کتمان کند. پاره‌ای اعتراضات نسبت به شخص بنده شده است. اگر هیچ کس از خدمات من سابقه نداشته باشد زحمات فوق‌الطاقه‌ای که در راه مملکت کشیده‌ام بر خود من مجهول نیست. چون اعتراضاتی که می‌شود به شخص من می‌کنند برای اینکه همه بدانند که من هیچ وقت مملکت را فدای اغراض شخصی نکرده‌ام از امروز از کار کناره‌گیری می‌کنم. به حضور اعلی‌حضرت هم تلگراف مخصوصی عرض کردم چون فرماندهی کل قوا با شخص اعلی‌حضرت اقدس همایونی است به این مناسبت من هم بایستی استعفای خود را حضور اعلی‌حضرت عرض کنم. کرنفلد در تلگرام 8 اکتبر 1922 می‌نویسد: «انتقاد مجلس به دخالت‌های غیرقانونی وزیر جنگ در امور قضایی، مالی و داخلی مملکت، وی را خشمگین کرد؛ لذا روز گذشته وزیر جنگ استعفای خود را تقدیم کرد. نیروهای نظامی در تهران در حمایت از او دست به تظاهرات زدند. اوضاع رو به تنش می‌رود.» روزنامه ستاره ایران در 8 اکتبر 1922 خبر از آماده باش تمام واحد‌های نظامی تهران می‌دهد و می‌افزاید این نیروها تنها منتظر صدور فرمان هستند. نهم اکتبر همین روزنامه گزارش می‌کند که ارتش به منظور حمایت از رضاخان آماده نمایش قدرت است: «دیروز از اول صبح تا حوالی غروب دسته‌جات نظامی در خیابان‌های شهر مانور رفته و سرودهای نظامی خواندند.» نهم اکتبر رضاخان استعفای خود را «پس گرفت». کرنفلد در مورد پس گرفتن استعفای رضاخان می‌نویسد که رضاخان «به پارلمان این اطمینان را داد که از صمیم قلب به مواد قانون اساسی پایبند باشد و شخصاً نیز به بنده قول داد تمام قوای خود را برای تسهیل کار مستشاران آمریكایی بكار گیرد.» برای مدت کوتاهی روزنامه‌ها زبان به انتقاد گشوده و جرأت کردند به وزیر جنگ حمله کنند. روزنامه ایران آزاد در 8 اکتبر 1922 می‌نویسد: «وزیر جنگ مدعی است که ایران در وضعیتی به سر می‌برد که دخالت ارتش در دیگر امور و اعمال مملکتی، ضروری است. مجلس از پذیرفتن چنین انگاشت غیرقانونی سر باز زد و از وزیر جنگ خواست که بودجه خود را به مجلس ارائه کند. مجلس اعلان کرد که قانون اساسی قوای مقننه و اجرایی را از یکدیگر تفکیک کرده است. رضاخان نیز مدعی شد که انتخاب وکلای مجلس چهارم غیر قانونی بوده لذا ایشان نماینده مردم نیستند.» روزنامه طوفان در 11 اکتبر می‌نویسد: «بسیار مضحک است که وزیر جنگ مملکت می‌گوید: «هر کس که از فرامین من سرپیچی کند، شدیداً مورد غضب من واقع خواهد شد!» هیچ چیز از این عجیب‌تر نیست که در کشوری که قانون اساسی محور حکومتی آن است، وزیر جنگ زبان روزنامه‌نگارانی که دهان به انتقاد او می‌گشایند ببرد و قلم ایشان را بشکند! اگر وزیر جنگ در همان زمان كه برای اولین بار از قانون تخلف کرد، مجلس نیز او را برای استیضاح به مجلس فرا‌می‌خواند؛ اگر یکی از وکلای مجلس همان وقت كه وی سردبیر روزنامه ستاره ایران را شلاق زد و سردبیر دو روزنامه ایران آزاد و طوفان را تبعید کرد،‌ از او بازخواست می‌كرد؛ و اگر همان زمان كه او دو زن را در ملأعام شلاق زد، حداقل تحقیر و تمسخرش می‌كردند، اكنون وزیر جنگ به اشتباهات خود پی ‌برده بود و بر سر كار مانده بود! کاسه صبر مجلس سرانجام لبریز شد؛ و سر و صدای مردم نیز به زودی بلند خواهد شد.» روزنامه شفق سرخ در 12 اکتبر گزارش می‌کند: «ما کاملاً متوجهیم که ملازمان و حامیان وزیر جنگ می‌کوشند مخالفت تجار و دیگر اقشار جامعه را علیه پارلمان برانگیخته و آنها را تشویق کنند با انتشار اعلامیه‌ای از وزیر جنگ بخواهند استعفای خود را پس بگیرد. همین شاهد دیگری بر این مدعاست که افکار عمومی مخالف روش و رفتار سردارسپه است. وزیر جنگ می‌بایست تاکنون به این نتیجه رسیده باشد که هیچ حمایتی قدرتمند‌تر از افکار عمومی و ملی وجود ندارد. برای بدست آوردن چنین حمایتی وی می‌بایست درستی و صداقت را سرلوحه کار خود قرار دهد. وی باید به مجلس به عنوان سازمانی ملی و مقدس احترام بگذارد. باید به او فهمانده شود کسی که به مجلس بی‌احترامی کند، مورد نفرت و خشم عموم واقع خواهد شد. آن عده از افسران کارناآزموده‌ای که در پاسخ به سخنان وزیر جنگ مبنی بر کناره‌گیری، سخنانی دور از ادب در حق مجلس ایراد کردند، مورد انزجار و نفرت عمومی هستند.» کرنفلد در گزارش بعدی خود، اوضاع را چنین تفسیر می‌کند: «در گزارش شماره 75 سفارت‌خانه به تاریخ 29 سپتامبر 1922، به اختلافات میان رضاخان و رئیس‌الوزرا اشاره کردم. اینجانب شک ندارم که در آن تاریخ وزیر جنگ با امید به اینکه بتواند کنترل دولت را به دست بگیرد، کودتایی را پی‌ریزی کرده بود. شکست او در به انجام رساندن نقشه خود، به شدت از اعتبار و آبروی وی کاست. مطبوعات از این رسوایی بهره جسته و تمام نقاط ضعف اجرایی او را آشکار و مفتضح ساختند. وزیر جنگ که اوضاع را برای پافشاری بر خواسته‌های خود نامساعد یافت، مجلس را با لحنی متواضعانه مورد خطاب قرار داده و قول داد اداره مالیات غیرمستقیم را از کنترل وزارت جنگ خارج و رسماً قول داد از مجلس حمایت کند. با اینکه تاکنون از هیچ یک از وعده‌های خود تخطی نکرده است، اما تمام توان خود را به کار گرفته است که در دوره بعدی مجلس، دوستان خود را به مجلس بفرستند. به نظر بنده، رضاخان با اینکه همچنان نیرومندترین دولتمرد ایران است، اما به نظر نمی‌رسد كه دیگر تهدیدی برای دولت مشروطه به حساب بیاید و آن را به خطر بیندازد. پر و بال این مرد قیچی شده است و پارلمان با درهم شکستن غرور او، جاه و جلال بسیار او را از بین برده است. مطمئناً همواره در ایران حوادث غیرمنتظره بسیاری رخ می‌دهد، لذا نمی‌توان به چنین پیشگویی‌های مثبتی دلخوش کرد.» حوادث ماه اکتبر سال 1922 مقدمه وقایعی بود که در آوریل 1924 رخ داد؛ یعنی زمانی که رضاخان پس از شكست در «جنبش جمهوری خواهانه»، یک بار دیگر با دخالت قشون، نجات پیدا كرد. ورود زودهنگام میلسپو و مستشاران آمریكایی به ایران و تلگرام «استعفای» رضاخان، مصادف شد با بازگشت احمد شاه از اروپا: «بازگشت شاه به تهران در 17 دسامبر 1922، شادی و فرح چندانی را به دنبال نیاورد. هنگام ورود شاه به شهر، هیأتهای دیپلماتیك نیز او را در میان مستقبلین همراهی می‌كردند. عده کثیری از مردم در خیابانهای منتهی به کاخ شاه تجمع کرده بودند و نظاره گر ورود او به شهر بودند، اما به سختی فریادی از سر خوشحالی برمی‌آمد. شاه نیز باید این موضوع را متوجه شده باشد؛ زیرا این طور كه پیداست از وقتی كه به كشور بازگشته، كار خود را جدی‌تر گرفته است. از قرار معلوم وی فهمیده که اگر می‌خواهد، همچنان شاه بماند، می‌بایست توجیهی برای پادشاهی خود داشته باشد. وی تصمیم گرفته است فرماندهی ارتش را به دست بگیرد، چرا که بر اساس مواد قانون اساسی وی فرمانده کل قوا است. پیش‌بینی اینکه مشاركت فعال او در امور مملکتی و حکومتی چقدر به طول خواهد انجامید، بسیار دشوار است. در پی همین تغییر رفتار، احساسات عمومی نیز به نفع او تغییر کرده است؛ و چنانچه به اندازه کافی تشویق شود، اعتباری که در اثر سوء عملش در گذشته از وی سلب شده، باز خواهد گشت. این تغییرات می‌تواند امتیازی برای ایران باشد؛ چرا که شاه هنوز نزد اقشار وسیعی از مردم ایران از اهمیت و نفوذ زیادی برخوردار است.» کرنفلد می‌افزاید: «شاه صمیمانه‌تر و مشفقانه‌تر صحبت كرد و مشتاقانه ابراز امیدواری كرد كه سال آینده بیش از پیش شاهد حضور آمریكا در عرصة اقتصاد ایران باشیم. من [كرنفلد] دلایل زیادی دارم كه این اظهارات شاه بدون مشورتهای قبلی نمی‌تواند بیان شده باشد.» منبع: از قاجار به پهلوی ، دكتر محمدقلی مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

نمایندگى مجلس چهارم، و چالش با مدرس

اطـلاعات ما در باره جزئـیات نقش زنجانى در کودتاى اسفند 1299 (که خود در نوشته‏هایش به «انگلیسى» بودنِ آن اذعان دارد) و حوادث متعاقب آن، به علت سکوت منابع موجود، محـدود است و باید منتظر انتشار دست‏نوشته‏هاى وى در این زمینه باشیم ـ هرچند، با شیوه‏اى که او در خاطرات از خود نشان داده، قاعدتاً دست نوشته‏هاى وى در این زمینه از «رتوش» و «سانسورِ» حساب شده به نفع خویش و زیانِ رقیبان، خالى نیست و بنابراین باید هشیارانه و نقّادانه با آن برخورد کرد. علاوه، از حرف تا عمل، فاصله زیادى وجود دارد و باید دید که زنجانى «عملاً» (و نه در «حرف و ادعا») چه موضعى در برابر کودتاچیان (و در رأس آنها: رضا خان) اتخاذ کرده است؟ خوشبختانه، عملکرد حزب سوسیالیست (که زنجانى عضو برجسته آن بود) پیش روى ما قرار دارد و از این طریق مى‏توان خط مشى کلّى زنجانى را در آن برهه حساس و سرنوشت ساز به روشنى دریافت. اما پیش از آن، بهتر است با زنجانى به مجلس چهارم برویم و نظاره‏گر موضع او در قبال شهید مدرس (لیدر توانمند اکثریت در آن مجلس)، که در همان نخستین گام، منفى بود، باشیم. چه، نهال حزب سوسیالیست نیز در همین مجلس به برگ و بار نشست. انتخابات مجلس چهارم، پیش از کودتاى 1299 و زمان ریاست وثوق الدوله برگزار شد، ولى افتتاح آن پس از وقوع کودتا، و در زمان نخست وزیرى قوام السلطنه، انجام گرفت. در دوره چهارم تقنینیه (1 تیر 133 ش / 15 شوال 1339 ـ 32 خرداد 1302 / 7 ذى قعده 1341 ق)، زنجانى به عنوان وکیل زنجان به مجلس راه یافت و در آنجا به عنوان فردى از فراکسیون «سوسیالیست» (که در مقابل اکثریتِ «اصلاح طلب» مجلس به رهبرى شهید مدرس قرار داشت) شروع به کار کرد. * اتهامات زنجانى به مدرس، و نقد آن بزرگمردِ تاریخ معاصر، آیت اللّه‏ شهید سید حسن مدرس، از جمله شخصیتهایى است که همچون شیخ فضل‏اللّه‏ نورى و ملا قربانعلى زنجانى، آماجِ دشمنىِ ابراهیم زنجانى قرار دارد. چنانکه گفتیم، «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانى» که اخیراً منتشر شده، تنها بخشى از سوانح زندگى او (از تولد تا طلوع مشروطه) را در بر دارد و او نوشته‏هاى دیگرى نیز دارد که خاطراتش از مشروطه تا دوران پهلوى را در آن درج کرده است. جناب عبداللّه‏ شهبازى که خاطرات کامل زنجانى را در اختیار دارند، از سر لطف، نمونه‏اى از اظهارات کینه توزانه وى راجع به مدرس و همکاران پارلمانى او در مجلس سوم و چهارم را در اختیار ما گذاشتند که ذیلاً مى‏خوانید: [ مجلس سوم:] امام جمعه خویى و سید حسن مدرس اصفهانى که مرکز تزویرند در هیئت آخوندى [ = هیئت علمیه ]بودند. [ مجلس چهارم:]از اول مجلس چهارم، مدرس با پررویى و به زور بى‏حیایى وارد مجلس شده، بى‏اعتبارنامه، خود را از وکلا شمرد، با اینکه حق نداشت. زیرا دوازده نفر از منتخبین تهران که یکى نواب یعنى حسینقلى خان که وزیر مختار [ ایران در ]آلمان قطعاً استعفا نکرده بود... اگر او استعفا مى‏کرد شش نفر دیگر هم بعد از او بود، نوبت به مدرس اصفهانى فاسد نمى‏رسید... ...بدبختى مملکت، او [ نصرت الدوله] و مدرس و میرزا هاشم آشتیانى و نصیر السلطنه پسر محتشم السلطنه که چهار رکن فساد بودند با هم متحد شدند و یکى هم سردار معظم خراسانى با آن خیانت یگانه گردیدند که جمعى احمق و پول بگیرِ ترسو و خائن را در تحت نفوذ آورد، اکثریت تشکیل داد، کابینه را به میل خود ساخته مجلس را ملعبه خود گرداند. ...روح فساد را نصرت الدوله و مدرس اصفهانى و میرزا هاشم آشتیانى بیشتر به دیگران مى‏دمیدند. مورّخ فقید، سید حسین مکى، نیز در جواب این سؤال که: ابراهیم زنجانى «در یادداشتهایش هیچ وقت اسم مدرس را به تنهایى به کار نمى‏برد و همیشه یک فحش به آن اضافه مى‏کند. علت این نفرت چیست؟»، پاسخ مى‏دهد: دو نفر با مدرس خیلى مخالف بودند: حاج میرزا یحیى دولت‏آبادى و شیخ ابراهیم زنجانى... این در حالى است که، رجال خبیر و قانونخواهِ زمانه همچون حسن مستوفى، برادران پیرنیا (مشیر الدوله و مؤتمن الملک)، دکتر مصدق و حتى تقى‏زاده (محبوب و معشوق ابراهیم زنجانى) به مدرّس ارج نهاده و ملّت ایران همواره به او به چشم یک الگو نگریسته است. زنجانى در خاطرات خویش ـ چنانکه دیدیم ـ راجع به نمایندگى مدرس در مجلس چهارم جار و جنجال راه انداخته و مدعى شده است که: «مدرس... به زور بى‏حیایى وارد مجلس شده، بى‏اعتبارنامه، خود را از وکلا شمرد، با اینکه حق نداشت، زیرا دوازده نفر از منتخبین تهران که یکى نواب یعنى حسینقلى خان که وزیر مختار [ ایران در ]آلمان قطعاً استعفا نکرده بود... اگر او استعفاء مى‏کرد شش نفر دیگر هم بعد از او بود، نوبت به مدرس اصفهانى فاسد نمى‏رسید...»! بررسى همین ادّعاى زنجانى، معیار خوبى براى داورى پیرامون دیگر اظهارات و مدّعیات وى راجع به شهید مدرس به دست مى‏دهد: اولاً مدرس، از سوى مراجع مشروطه خواه نجف، به عنوان «مجتهد عادل عارف به مقتضیات عصر» و فقیه «نافذالحکومه» براى نظارت بر مصوّبات مجلس برگزیده شده و اساساً ورود وى به مجلس شورا (در دوره دوم تقینیه) به همین عنوان صورت گرفته بود. مدرس این نفوذ و اعتبار را، تا پایان عمر، نزد مراجع بزرگ ایران و عراق حفظ کرد، و در واقع، چنانچه در هر دوره از ادوار مجلس، قرار مى‏شد مراجع بزرگ شیعه کسانى را براى این کار خطیر برگزینند بى‏گمان در صدر فهرست خویش نام وى را مى‏نوشتند. منتها تمهیدات و زمینه چینى‏هاى گوناگونِ عناصر سکولار و دین ستیزِ عصر مشروطه (یعنى همان حسینقلى خان نواب‏هاى دوست و همپیمانِ ابراهیم زنجانى) مانع اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى گشت و نظارت فائقه و رسمىِ فقهاى طراز اول بر مصوّبات مجلس براى همیشه به محاق رفت و طبعاً ورود مدرس به مجلس (به عنوان فقیه ناظر بر مجلس) موضوعاً منتفى شد و او ناگزیر گردید به عنوان «وکیل» مردم تهران به مجلس راه یابد. عبداللّه‏ مستوفى، از شاهدان و مطلعان آن روزگار، مى‏نویسد: سید حسن مدرس، در مجلس دوم به سمت مجتهد طراز اول، از طرف علماى نجف، براى نظارت در قوانین موضوعه که با قانون اساسى و اصول مسلمانى مخالف نشود، انتخاب و جزو نمایندگان مجلس شد. ولى چون آزادى خواهان به خصوص دمکراتها ارادتى به... [ ماده مربوط به نظارت هیئت فقهاى طراز اول بر مصوّبات مجلس در متمم قانون اساسى] نداشتند و بدشان نمى‏آمد که وسیله‏اى به دست آورند و آن را متروک بگذارند. فوت مرحوم حاجى میرزا حسین (خلیلى) و ملا کاظم خراسانى (کفایى) علماى مشروطه خواه، که البته انتخاب مجتهد طراز اول به تصویب آنها بوده و در خلال بعد از مجلس دوم اتفاق افتاده، موجب شد که این ماده هم مانند مواد راجع به تأسیس مجلس سنا متروک بماند. بنابراین، قبل از انتخاب مجلس سوم معلوم بود که در خصوص مجتهد طراز اول، مراجعه‏اى به علماى عتبات نخواهد شد، ولى سید مدرس، در دو ساله نمایندگى، و طراز اول بودن خود، در مجلس و چند ساله فترت به قدرى وجاهت تحصیل کرده بود که در دوره سوم و چهارم، از شهر تهران با اکثریت نمایانى انتخاب شود... بنابراین، اگر قرار بود قانون ستیزان و قانون شکنان محکوم شوند، پیش و بیش از هرچیز باید کسانى چون نواب و زنجانى پاى میز محاکمه کشانده مى‏شدند که آن اصل قانونىِ بسیار مهمّ و تعیین کننده را با «زور و فریب» در محاق تعطیل برده بودند. ثانیاً اکثریت نمایندگان مجلس چهارم (یعنى بیش از دو سوم آنان) مدرس را بر کرسى نایب رئیسىِ مجلس نشانده و به صحت اعتبارنامه او رأى مثبت دادند. آیا مى‏توان پذیرفت که همه آنها، قانون‏شکن یا کاملاً بى‏اطلاع از قانون و جریان امر بودند و تنها ابراهیم زنجانى، آگاه و متعهد به قانون بود؟! علاوه، ریاست مجلس چهارم در اختیار شخصیتى چون مؤتمن الملک قرار داشت که تاریخ مشروطیت، او را به وارستگى، قانونخواهى، و شجاعت و صراحت در دفاع از حقوق و حاکمیت پارلمانى مى‏شناسد. ابراهیم صفایى مى‏نویسد: «مؤتمن الملک حکومت پارلمانى را تقویت نمود و وزیران را موظف کرد که قدرت و مرکزیت مجلس را بشناسند و در برابر پارلمان که (على الظاهر) مظهر اراده ملت بود مطیع باشند و براى حفظ احترام مجلس بسیار کوشش مى‏کرد و مجلس را براى مردم به صورت یک تکیه گاه ملى در آورد». چنانکه، «تلاش و نفوذ و آزادى خواهى مدرس که نایب رئیس دوره چهارم و وکیل دوره 2 و 3 و 4 و 5 و 6 بود نیز در تثبیت حکومت پارلمانى تأثیرى بسزا داشت». مؤتمن الملک پیرنیا، کسى بود که نخست وزیر وقت (برادرش: مشیر الدوله) را به علت تأخیر، به کمیسیون مجلس راه نداد و به پیشخدمت گفت: «به رئیس الوزرا بگو، چون نیم ساعت دیر آمدید کمیسیون وارد کار دیگرى شده و از پذیرفتن شما معذور است»! و هرچه اعضاى کمیسیون خواستند مؤتمن الملک را از این سخت گیرىِ (وهن‏انگیز) به نخست وزیر بازدارند ممکن نشد و گفت: «مگر من نمى‏دانم که رئیس الوزرا برادر من است؟ مى‏دانم، ولى او باید وظیفه خود را در برابر مجلس بداند»! مهمتر از این، پرخاش سخت مؤتمن الملک در مجلس به سردار سپه (در بلواى جمهورى خواهى) است که در تاریخ معاصر ایران، رویدادى برجسته و مشهور است: او «براى حفظ احترام مجلس... رئیس الوزراى مقتدرى چون سردار سپه را (که اورنگ و دیهیم سلطنت در انتظارش بود) بازخواست مى‏نمود تا حرمت و قدرت مجلس و سیطره حکومت پارلمانى را حفظ کند و این پایگاه ملى را از تعرض دولتها مصون نگاه دارد». «حقِ به سزا»ى حسین پیرنیا «در سازمان دادن مجلس و استقرار حکومت پارلمانى در تاریخ مشروطه ایران» تا آنجا است که وى «در تاریخ پارلمان ایران، ضرب المثل» بوده و «همیشه در مقام هشدار باش نمایندگان، یا مقایسه، یا تأسف از نمایندگى اشخاص ضعیف و ناصالح، مى‏گویند: " فلان نماینده به جاى مؤتمن الملک تکیه زده است"». حتى خود ابراهیم زنجانى در یادداشتهایش، وى را «در درستى و فهم حقیقت و استقامت، یگانه آفاق» مى‏شمارد. بر پایه آنچه گفتیم، اگر مؤتمن الملک در روند تصویب اعتبار نامه مدرس، خلاف قانونى را احساس مى‏کرد تذکر مى‏داد و به مخالفت برمى‏خاست. شخصیتى چون مؤتمن الملک، که در اوج قدرت رضا خان (به علت ضرب و جرح مردم در داخل مجلس به دست رضا خان و گزمه‏هاى وى) آن گونه به رضا خان پرخاش کرده و حتى در صدد عزل او به دست مجلس از صدارت بر مى‏آمد، بى‏گمان جربزه آن را داشت که اگر نمایندگى مدرس را باسمه‏اى و غیر قانونى مى‏انگاشت با اعتبار نامه وى مخالفت ورزد. و چون اعتراض نکرد، بلکه به عکس، تصویب اعتبارنامه مدرس را با صداى بلند در مجلس اعلام داشت و پس از آن نیز همیشه احترام مدرس را به عنوان یک رجل ملى و محبوب حفظ کرد، معلوم مى‏شود ادعاى زنجانى، ناروا و ناشى از تعصبات حزبى یا عناد شخصى است. ابراهیم زنجانى در اینجا نیز، به شیوه معمول خویش، از ماجرا تصویرى وارونه به دست داده، و حقیقت ماجرا از این قرار است: در نخستین روز مجلس چهارم (15 شوال 1339 ق) مرحوم مؤتمن الملک به ریاست موقت مجلس، و شهید مدرس با اکثریت 48 رأى از 65 رأى به سِمت نایب رئیس برگزیده شد و «نظر به اینکه آقاى رئیس غایب بودند آقاى مدرس به مقام ریاست جلوس» کرد. در دهمین جلسه مجلس (4 ذى حجه 1339) اعتبارنامه مدرس مطرح شد و آصف الممالک، مخبر شعبه چهارم، اعلام کرد که اعضاى شعبه با مراجعه به پرونده امر و غور در اسناد و مدارک مربوطه، استعفاى حسینقلى خان نواب از قبول نمایندگى مجلس را «قطعى و مسلّم» دانسته و «به اتفاق آراء» بر «صحتِ» جریان انتخاب مدرس رأى مثبت داده‏اند. براى روشن شدن کامل ماجرا، به تفصیل گزارش آصف الممالک توجه مى‏کنیم: چون بر طبق صورت مجلس انتخابات طهران آقاى حسینقلى خان نواب وزیر مختار مقیم برلن که یازدهمین نماینده طهران و توابع آن محسوبند و به اکثریت 3172 رأى از 11803 رأى انتخاب کنندگان حوزه مزبور به نمایندگى تعیین شده‏اند، به موجب تلگرافاتى که از ایشان به وزارت خارجه رسیده و سواد مصدّق آن در دوسیه انتخابات ضبط است از نمایندگى استعفا نموده و بر حسب ماده 43 قانون انتخابات نظر به اینکه هرگاه نماینده قبل از گرفتن اعتبارنامه، قبول نمایندگى ننماید از بقیه منتخبین آن حوزه کسى که حائز اکثریت است به نمایندگى تعیین مى‏ شود و بر حسب دفاتر ثبت، آرایى که از انتخابات طهران موجود است پس از آقاى نواب، اکثریت اول شامل مرحوم آقاى سید حسین اردبیلى و ثانى مرحوم حاجى محمدتقى شاهرودى، بعد از آن آقاى ملک الشعراء بوده است، که اولى داراى 3992 رأى و دومى داراى 2990 رأى و سومى داراى 2869 رأى ثابت بوده‏اند و چون مدلول ماده 43 شامل حال آن دو نفر نیز گردیده، به این معنى که هر دو قبل از قبول نمایندگى و دریافت اعتبارنامه وفات نمودند، ناچار بر حسب مادّه مزبور شخصى که بعد از دو نفر متوفّى حائز اکثریت است باید به نمایندگى تعیین و معرفى شود و به همین جهت وزارت داخله در 9 جدى 1299 مطابق 9 ربیع الاول 1339 که... افتتاح مجلس چهارمین دوره تقنینیه را مى‏خواست در آتیه نزدیک اعلام نماید به ایالت طهران نوشت که چون آقاى... نواب از نمایندگى استعفا دادند... از هر کسى از منتخبین بعد از ایشان حائز اکثریت بوده... اعتبارنامه نمایندگى او تهیه و... به... مجلس شورا اعلام گردد. و از ایالت طهران در 22 جدى 99 به وزارت داخله مى‏نویسد که: چون اکثریت بعد از آقاى نواب شامل حال مرحومین آقا سید حسین و حاج محمدتقى نموده و آنان نیز قبل از قبول، وفات یافته‏اند و (آقاى ملک الشعراء هم... در آن تاریخ به نمایندگى بجنورد معرفى و اعتبارنامه دریافت کرده‏اند) لهذا اکثریت شامل آقاى مدرس است، و ایشان را به نمایندگى معرفى مى‏نماید و در همان اوقات وزارت داخله به آقاى مدرس نمایندگى ایشان را اعلام، و رد یا قبول را استعلام مى‏کند و معظّم له قبول نمایندگى را به وزارت داخله اظهار و بر حسب مراسله از وزارت داخله به ایالت طهران مقرر مى‏شود که انجمن نظّار را جمع و... تکلیف اعتبارنامه آقاى مدرس را معلوم و به وزارت داخله اطلاع بدهند. هیئت نظار پس از مراجعه به جوابهاى آقاى نواب که توسط وزارت خارجه به وزارت داخله مخابره شده، نظر به اینکه در جوابهاى مزبوره تصریح به کلمه استعفا نشده استنباط قطعى را استنباط ننموده، و از آن رو از دادن اعتبارنامه احتیاط ورزیده و استعلام مجددى را از آقاى نواب به حکومت طهران پیشنهاد مى‏نمایند و به همین تفصیل از حکومت طهران به وزارت داخله، و از وزارت داخله به مقام ریاست مجلس شوراى ملى حاکى از این است که از جوابهاى سابق و لاحق آقاى نواب، و اطلاع از جریان امور، استعفاى آقاى نواب را کاملاً وزارت داخله استنباط نموده و مخابره و استعلام مجددش را ضرور ندانسته است. هیئت رئیسه مجلس شوراى ملى نیز بر حسب وظیفه قانونى، رسیدگى و حکميّت مسئله را به موجب ماده 4 و ماده 147 نظامنامه داخلى به شعبه 4 رجوع و محوّل داشت. على هذا شعبه 4 پس از رسیدگى و تدقیقات... که در اطراف قضیه به عمل آورده و در جلسات عدیده تبادل نظر نموده، بالاخره در سیم ذى قعده 39 رأى قطعى خود را به شرحى که اظهار مى‏شود به مجلس شوراى ملى عرضه مى‏دارد. بنابراین در هر مرحله اولیه که انتخابات طهران خاتمه یافته است ولایات طهران مراتب را به وزارت داخله اطلاع و نمایندگان حوزه انتخابیه طهران را معرفى نموده، راجع به نمایندگى آقایان مهاجرین که در خارج بوده‏اند لزوم اطلاع به آنها را از ردّ و قبول نمایندگى پیشنهاد مى‏کنند. و در همان تاریخ وزارت داخله به وزارت خارجه مراجعه و مرحوم علاء السلطنه تلگرافى که حاکى از نمایندگى آقایان تقى‏زاده و سلیمان میرزا و مساوات و آقا میرزا طاهر [ تنکابنى] و خود نواب است به آقاى حسینقلى خان مخابره و در آخر تلگراف مزبور نظر دولت را که استقرار آقاى نواب بر مقام نمایندگى مختار دولت عليّه در برلن باشد به ایشان خاطرنشان نموده و اظهار مى‏دارد که به واسطه اهمیت موقع، نظر دولت بر این است که جناب عالى از قبول نمایندگى استعفا و خدمات مهمترى را در آنجا عهده‏دار باشید. و در جوابى که آقاى نواب در آن تاریخ به وزیر خارجه مى‏گویند نظر دولت را که حاوى استعفاى خودشان از مقام نمایندگى است تصدیق مى‏نمایند که عین جواب براى اطلاع مجلس درج مى‏شود... از ملاحظه و تطبیق این سؤال و جوابها و تصدیق اول آقاى نواب نظر دولت را به اینکه استعفا از نمایندگى نموده و در مقام خود برقرار بماند و جواب ثانوى که اشعار مى‏دارد آقاى تقى‏زاده وکالت را قبول و منتظر گذشتن اعتبارنامه و تسهیل وسایل حرکت هستند ولى من به همین جهات از قبول وکالت معذورم، به خوبى واضح است که آقاى نواب از قبول نمایندگى معذرت جسته و فى الحقیقه استعفا را در تِلوِ عبارات دیگرى گفته‏اند و هیچ محتاج نبوده که کلمه استعفا را در جواب بگویند. چه، اگر نظر ایشان فى الحقیقه قبول وکالت بوده، همان طور که آقاى تقى‏زاده حرکت خود را مشروط قرار داده، ایشان هم در صورتى که بعد از جواب اول تردیدى در قبول نمایندگى حاصل کرده بودند ممکن بود بگویند من هم به فلان ترتیب براى حرکت حاضرم، تا چه برسد به اینکه مصرّحاً بگویند به همان جهات از قبول وکالت معذور هستم. بنا به مراتب معروضه، شعبه چون از جوابهاى آقاى نواب و دیگر اطلاعات خارجى، استعفاى قطعى ایشان را استنباط نموده مسلّم مى‏داند و به شرحى که در تعرفه راپورت اظهار شده پس از اظهارات از آقایان فوق الذکر، اکثریت، شامل آقاى مدرس مى‏باشد. لهذا شعبه نمایندگى آقاى مدرس را از حوزه انتخابیه طهران و توابع که به اکثریت 2829 رأى ثابت از 11803 رأى انتخاب کنندگان حوزه مزبور است تصدیق، و صحّت انتخابات ایشان را به اتفاق آراء رأى مى‏دهد. پس از گزارش فوق، سلیمان میرزا و برخى دیگر از وکلا اظهاراتى نمودند و سپس مدرس طىّ سخنانى اعلام داشت که: «بنده مکرّر از آقاى رئیس استدعا کردم که اعتبارنامه بنده را به آخر اعتبارنامه‏ها بیندازند. یعنى بعد از اینکه تمام اعتبارنامه‏هاى آقایان وکلا را خواندند اعتبارنامه مرا بخوانند. ولى چون آقایان به بنده خیلى التفات داشتند خواستند زود بگذرد...» و نهایتاً عصر آن روز مرحوم مؤتمن الملک اظهار داشت: «رأى مى‏گیریم به نمایندگى آقاى مدرس. آقایانى که نمایندگى ایشان را تصدیق مى‏نمایند قیام فرمایند». اغلب وکلا، به نشانه رأى مثبت به مدرس، «قیام نمودند» و رئیس مجلس بانگ برداشت که: «تصویب شد». رمز شتاب اکثریت مجلس و رئیس آن براى تصویب اعتبارنامه مدرس (که ملک الشعراى بهار نیز با انصراف از نمایندگى تهران، راه را بر آن هموار ساخت) این بود که کشور ایران در آن روزها، دوران بسیار سخت و پر مخاطره‏اى را مى‏گذراند: کودتاى انگلیسى اسفند 99، عرصه سیاست و اجتماع ایران را لگدکوبِ ترکتازیهاى عنصر خشن و دیکتاتورمآبى به نام سردارسپه کرده بود و چنانچه او و چکمه پوشانش سریعاً توسط مجلس مهار نمى‏شدند همه دستاوردهاى انقلاب مشروطیت بر باد مى‏رفت. در آن هنگامه، اکثریت مجلس چهارم، به درستى، بر آن بود که از شهید مدرس ـ به عنوان ملّت مردِ شجاع و آگاه و امین و محبوب روز، که زهر زندان کودتا را نیز شخصاً چشیده است ـ براى شکستنِ شاخِ گستاخىِ دیکتاتور نوظهور بهره جوید و از یک فاجعه بزرگ و خانمانسوز ملّى جلوگیرى کند. آنان در همین راستا، اعتبارنامه عدل الملک و سلطان محمدخان عامرى نائینى را نیز که از عمّال کودتا بوده و در کابینه سید ضیاءالدین شرکت داشتند، به جرم قیام و اقدام بر ضدّ حکومت ملّى و مشروطه و استقلال ایران، رد کردند. آن وقت، در چنان موقعیت خطیر و حساسى که وجود امثال مدرس در مجلس ضرورت ملّى و حیاتى داشت، جناب ابراهیم زنجانى مى‏نویسد: «مدرس با پررویى و به زور بى‏حیایى وارد مجلس شده، بى‏اعتبارنامه، خود را از وکلا شمرد...»! دشمنى و عنادِ «بیمارگونه» زنجانى نسبت به آن شخصیت پارسا و خَدوم، فاقد دلیل منطقى بوده و بى‏گمان نقطه سیاهى در کارنامه او است. * چرا زنجانى با مدرس دشمن بود؟! به راستى، خصومت و نزاع بیمارگونه شیخ ابراهیم با شهید مدرّس، چه علتى مى‏توانست داشته باشد؟ به گمان ما ریشه خصومت زنجانى با مدرس را بایستى در امور زیر جستجو کرد: حسادت، دیدگاه متضاد راجع به مناسبات دین و سیاست، و بالاخره، تضاد استراتژیک میان رويّه حزب سوسیالیست (که زنجانى در آن عضویت داشت) و سیاست مدرس در برهه حساس پس از کودتا. ذیلاً راجع به هریک از این سه امر توضیح مى‏دهیم: 1. حسادت: مى‏دانیم که، مدرس در دوره دوم مجلس، از سوى مراجع مشروطه خواه نجف به عنوان مجتهد طراز اولِ ناظر بر مصوَّبات مجلس برگزیده شد و به پارلمان رفت و ـ به رغمِ موقوف شدنِ عنوان طراز اول در ادوار بعد مجلس ـ در اثر لیاقت ذاتى که در مواقع گوناگون (بویژه دوران جنگ جهانى اول) از خود نشان داد به زودى در بین مردم و حتى نخبگان سیاسى، جایگاهى بلند و محبوبیتى وسیع یافت و «ماهِ مجلس» شد، چندانکه دولتها و احزاب و لوایح، با مخالفت وى، کمتر گامى مى‏توانستند بردارند. نفوذ عمیق مدرس، دمکراتهاى مجلس را نیز بى‏نصیب نگذاشت و با جذب برخى از برجستگان آنها نظیر حائرى زاده یزدى و ملک الشعراى بهار، مانع تشکیل فراکسیون دمکرات توسط امثال سلیمان میرزا و ابراهیم زنجانى در مجلس چهارم شد و «اکثریت» دمکراتها را در مجلس به «اقلیت» سوسیالیستها فروکاست. مدرس پیش از آن تاریخ نیز، در مجلس دوم، در هنگامه اولتیماتوم 1911 روسها به ایران (ذى‏حجه 1329 ق) و کشمکش سخت میان دولت و مجلس و احزاب بر سر این امر، با غریو فریاد خویش در جلسه خصوصى مجلس، یک تنه، نقشه کودتاى حزب دمکرات (از سوى لیدر حزب: سلیمان میرزا، و یپرم و جمعى از تروریستهاى وقت) علیه دولت و مجلس را به هم زده بود. مجلس چهارم ـ که شیخ ابراهیم زنجانى و مدرس، هر دو عضو آن بودند ـ چنانکه دیدیم، در همان روز نخست با اکثریت آراء، مؤتمن الملک (رئیس مجلسِ آزاده و قانونخواهِ مشهور) و شهید مدرس را به ترتیب به عنوان رئیس و نایب رئیس مجلس برگزید و چون مؤتمن الملک حضور نداشت «آقاى مدرس به مقام ریاست جلوس» نمودند. مدرس در انتخابات بعدى هیئت رئیسه مجلس چهارم نیز نایب رئیس اول مى‏گشت و افزون بر آن، بسا مى‏شد که به جاى رئیس (مؤتمن الملک)، مجلس را اداره مى‏کرد. محبوبیت و نفوذ او در بین نمایندگان تا آنجا بود که مثلاً در انتخاب نایب رئیس در اواخر مجلس چهارم (جلسه 252، 15 فروردین 1302) وى 62 رأى آورد و لیدر سوسیالیستها (سلیمان میرزا) 1 رأى! با این نفوذ، همواره در مجلس، و خارج از آن، سرور و سالار قوم بود و مشکلات امور، از جمله به دست او گشوده مى‏شد. براى نمونه، زمانى که در اواخر آبان 1301 شمسى سلیمان میرزا ضمن نطق خود در مجلس چهارم سخنان نادرستى راجع به پیامبران الهى (ع) بر زبان رانده و پخش این خبر در بین متدینین جنجالى بپاکرد و سخن از تکفیر وى توسط برخى از علما به میان آمد، رفقاى سلیمان میرزا به دست و پا افتاده و براى نجات وى دست به دامان مدرس زدند. در فرجام قرار بر این شد که رؤساى فراکسیونهاى مجلس استفتایى خدمت مدرس نوشته و نظر شرعى وى را پیرامون این مسئله از مدرس استفسار کنند و او (به عنوان نماینده آیات عظام) با پاسخى مقتضى، به غائله پایان بخشد. در استفتایى که «خدمت حضرت مستطاب آقاى مدرس دامت برکاته» تقدیم شد، ابراهیم زنجانى نیز «از طرف جمعیت اقلیت» امضا کرده و خواستار شده بود مدرس «نظریات شرعیه» خود را «در این موضوع بیان و مرقوم» فرماید. همچنین، تصویرى شامل بیش از 30 تن از نمایندگان مجلس چهارم وجود دارد که مـدرس و مـؤتمن الملک (رئیس مجلس) در کانون تصویر قرار دارند و ابراهیم زنجانى و محمد نجات (دو عضو محکمه‏اى که رأى به اعدام شیخ فضل‏اللّه‏ نورى داد، و دو دشمن سرسخت مدرس) به حاشیه راست و چپِ عکس پرتاب شده‏اند! (تصویر مزبور در صفحه قبل آمده است). این همه، نفوذ و محبوبیت چشمگیر مدرس در درون و بیرون مجلس را نشان مى‏دهد. این نکته نیز افزودنى است که، ابراهیم زنجانى در انتخابات مجلس چهارم در تهران، رقیب مدرس بود و 160 رأى از مدرس کمتر آورد. آیا آنچه گفتیم، در فرد کم جنبه و تلخ گوشتى چون زنجانى، تولید عناد و حسادت نمى‏کند؟! 2. دیدگاه متضاد راجع به مناسبات دین و سیاست: علت دیگرِ خصومت زنجانى نسبت به مدرس، بى‏گمان از مواضع متضاد آن دو نسبت به رابطه دین و سیاست ناشى مى‏شد. مدرّس، اسلام را جامعِ جهاتِ دین و سیاست مى‏شناخت و به عنوان یک روحانىِ آگاه و مسئولیت شناس، خود را موظّف مى‏دید با تمام قوا در سیاست دخالت کند و آن را به راستراهِ خدمت به اسلام و ایران هدایت کند. سخنِ پرعمقِ او مشهور است که: دیانت ما عین سیاست ما هست؛ سیاست ما عین دیانت ما است». اما زنجانى عضو حزب دمکرات بود که اصل تفکیک سیاست از دین و روحانیت را در مرامنامه و نظامنامه خویش گنجانده بود و سعىِ تامّ در اخراج دین و دینداران از عرصه اجتماع و سیاست داشت. گفتنى است که آن دو ـ مدرس و زنجانى ـ در قبال اعدام شیخ فضل‏اللّه‏ نورى نیز موضعى کاملاً متفاوت داشتند: زنجانى دادستان محکمه‏اى بود که نورى را مستحقِّ سخت‏ترین عقوبت شمرد و بالاى دار فرستاد. اما مدرس بزرگ، قتل نورى را رویدادى مرموز، به سود استعمار انگلیس و زیان روحانیت شیعه، تلقى مى‏کرد. سخن وى در کتاب زرد را قبلاً آوردیم که مى‏نویسد: «کشتن شیخ فضل‏اللّه‏، که از اعلم علماى وقت بود، هم پیروزى بُلشویکهاى اعزامى به ایران بود، هم پیروزى انگلیس، و هم ضایعه براى علماى نجف و ایران. حادثه بدى بود که هنوز هم علل آن در تاریخ همچنان مجهول مانده» است. 3. تضادّ بنیادین در رويّه سیاسى پس از کودتا: افزون بر آنچه گفتیم، مدرّس هرگونه وابستگى کشور به اجنبى را (آن هم نه تنها در حرف و شعار، بلکه در گردونه عمل) به شدت طرد مى‏کرد و به همین علت، در مواقع بحرانى همچون اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانى اول، قرارداد 1919 وثوق الدوله، کودتاى سوم اسفند، و غائله جمهورى خواهى مصنوعى و فرمایشى رضاخانى، به نبردى بى‏امان با استعمارگران و عمّال آنان برخاست و در این راه رنجِ بارها ترور و سالها تبعید و در نهایت مرگ سرخ را بر خود خرید. اما زنجانى (به رغمِ ژستها و ادعاهایى که داشت) عملاً در بحبوحه نشاط سیاسى خویش، با آنگلوفیلهاى نشاندارى چون حسینقلى خان نواب همکارى کرده دستورات لژ را اجرا نمود و پس از کودتاى سوم اسفند نیز دست در دست امثال سلیمان میرزا (در حزب سوسیالیست) به کمكِ برکشیده اردشیرجى و آیرونساید (یعنى رضا خان) شتافت و راه رسیدن او را (که آبستن تعهد به فرامین لندن بود) به صدارت و سلطنت هموار ساخت، و طبعاً یکى از علل کینه عمیق ابراهیم زنجانى به شهید مدرس (که استراتژیش بر مهار رضا خان استوار بود) همین امر بود... پی نوشت: 1. . فهرست اسامى نمایندگان مجلس شوراى ملى از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذارى...، چاپخانه مجلس شوراى ملى، تهران، خرداد 1356، ص 43؛ فهرست اسامى و مشخصات نمایندگان 24 دوره مجلس شوراى ملى، دفتر انتخابات وزارت کشور، نشریه شماره 5، زمستان 68، ص 75 و 451؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 1/15؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران...، حسن مُرسلوند، 3/363. انتخابات مجلس چهارم در زنجان، در ماه ربیع الاول 1339 آبان 1299 برگزار شد و زنجانى در آن زمان ریاست اوقاف را عهده‏دار بود. ر.ک، اسناد روحانیت و مجلس، به کوشش منصوره تدین‏پور، 2/256. 2. . ر.ک، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، ملک الشعراى بهار، 1/57 ـ59 و 119ـ120. 3. . بابت نقل هتاکیهاى شرم انگیز فوق، که از سر ضرورت صورت گرفته، از روح بلند مدرس و پیشگاه ملت ایران عذر مى‏خواهم ـ ع. منذر. 4. . نیز در نامه 5 خرداد 1302 به تقى‏زاده، اکثریت مجلس چهارم را که مى‏دانیم زیر نفوذ مدرس قرار داشت با تعبیر «اکثریت فاسده»، سخت مورد حمله قرار داده و تلویحاً بلکه تصریحاً خود مدرس را روحانى فاسد و یار و خادم خائنان قلمداد مى‏کند! (نامه‏هاى تهران، به کوشش ایرج افشار، صص 68 ـ69 ). 5. . ر.ک، تاریخ معاصر ایران، دوره جدید، سال 1، ش 1، بهار 76، ص 184. 6. . برادر زاده شهید مدرس نقل مى‏کند: «روزى در کتابخانه مجلس شورا... مشغول مطالعه بودم، مرحوم تقى‏زاده وارد و کتابى خواستند. موقع را مغتنم شمرده... ضمن اینکه خود را معرفى نمودم» از ایشان پرسیدم: «در تغییر سلطنت و انقراض قاجار، مدرّس و شما تقى‏زاده و دولت آبادى و علاء و دکتر مصدق شدیداً مخالفت نمودید و نطق همه شما در مجلس، بسیار محکم و مستدل است. چه شد که از میان شما مخالفین، تنها مدرس و مصدق مورد غضب قرار گرفته، یکى شهید و دیگرى زندانى شد؟ مرحوم تقى‏زاده اظهار نمودند: هیچ کدام از ما، مدرس نبودیم و نمى‏شدیم. غیر از او، بقیه ما صلاح دیدیم همراه سیلِ آمده حرکت کنیم و با جریان آن، خویشتن را به ساحل برسانیم، ولى مدرس به خاطر رشادت و تهوّرى که داشت خلاف جریان به حرکت درآمد، و دست از مخالفت برنداشت. ما این از خودگذشتگى و شجاعت را نداشتیم که تا مرز شهادت پیش رویم، ولى او داشت. نظیر مدرّس در تمام طول تاریخ، کمتر پیدا مى‏شود. من (تقى‏زاده) نظر خود را در باره او در مقدمه کتابى که جمال زاده منتشر نموده، نوشته ام؛ بسیار مختصر است، ولى مى‏تواند معرّف شخصیت حقیقى مدرس از نظر من باشد (مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ایران، 2/ 238ـ239). 7. تقى‏زاده در مقدمه‏اى که 14 مرداد 1336 بر کتاب «آزادى و حیثیت انسانى» نوشته جمال‏زاده نوشته، مطلب خویش را با یاد چند نفرى که ایشان را مصداق کامل آزادگى و مردانگى و از استواران این راه مى‏دانسته ختم مى‏کند: «این مختصر را با درود فراوان به ارواح پاک و باصفت مرحوم سید جمال‏الدین والد مترجم و سید جمال‏الدین معروف به افغانى و... سید حسن مدرس قمشه‏اى... که تا آنجا که من مى‏دانم کم و بیش و فعلى یا انفعالى داراى صفت مردانگى و سرافرازى بوده‏اند ختم مى‏کنم». 8. . اسناد روحانیت و مجلس، به کوشش منصوره تدین‏پور، 1/13ـ22 و 135. 9. . چنانکه در مکتوبى که آیات عظام آقا سید ابوالحسن اصفهانى، میرزاى نائینى و حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مبنى بر معرفى 20 تن از فقهاى طراز اول جهت انتخاب آنان توسط مجلس شورا براى نظارت بر مصوّبات مجلس، در خرداد 1303 شمسى به مجلس پنجم نوشتند، از مدرس به عنوان یکى از فقهاى طراز اول پایتخت یاد شد مدرس در پنج دوره تقنینیه، ترکمان، 2/50 ـ51 . همچنین در تجمع معترضانه حاج آقا نوراللّه‏ اصفهانى و دیگر علماى بلاد در قم (پاییز 1306 ش) که یکى از مطالبات آنان از رضا خان تشکیل هیئت طراز اول علما جهت نظارت بر کار مجلس بود، مدرس به عنوان یکى از فقهاى ناظر قلمداد گردید. مخبر السلطنه، نخست وزیر وقت، که در مذاکرات علما و دولت شرکت داشت، مى‏نویسد: «در غائله قم صلح شد به اینکه مقام علماى خمسه در مجلس محفوظ باشد که مدرس یکى از ایشان شد. اتفاق کامل مجال نداد که چهار نفر دیگر معيّن شوند» خاطرات و خطرات، ص 377. 10. . شرح زندگانى من...، 3/462. 11. . رهبران مشروطه، دوره اول، بخش مربوط به «مؤتمن‏الملک»، فصل «در خدمت پارلمان». 12. . همان: بخش مربوط به «مؤتمن‏الملک»، فصل «رئیس الوزرا را به کمیسیون راه نداد». 13. . ر.ک، شرح زندگانى من...، عبداللّه‏ مستوفى، 3/599 ؛ خاطرات ایرج اسکندرى، ص 510 ؛ یادداشتهاى یک روزنامه نگار...، ابوالحسن عمیدى نورى، 1/298. ایرج اسکندرى ماجراى پرخاش دلیرانه مؤتمن الملک به رضاخان را از قول عمویش: سلیمان میرزا، نقل مى‏کند. 14. . رهبران مشروطه، همان، بخش مربوط به «مؤتمن‏الملک»، فصل «برخورد با سردار سپه». 15. . همان: فصل «آثار مؤتمن الملک». 16. . زندگى و زمانه شیخ ابراهیم زنجانى؛ جستارى از تاریخ تجددگرایى ایرانى، عبداللّه‏ شهبازى، مندرج در: مجله زمانه، سال 2، ش 12، ص 16. 17. . حتى در همان ایام، وقتى که روزنامه ستاره ایران در شماره 560 خود شرحى راجع به وکالت مدرس و مستندات آن نوشته و بخشى از دلایل اکثریت مجلس در تصویب اعتبارنامه مدرس را ـ که در گزارش مخبر شعبه آمده بود ـ از قلم انداخت، از آنجا که ممکن بود این امر، به قوّت استدلال موافقین اعتبارنامه مدرس لطمه زند، از سوى مؤتمن الملک، در تاریخ 26 محرم 1340 6 مهر 1300 رسماً نقیصه مزبور به ستاره ایران تذکر داده شد (اسناد روحانیت و مجلس، به کوشش منصوره تدین‏پور، 2/53 ـ54 ). 18. . گزارش جلسه مذاکرات مجلس چهارم، 15 شوال 1339 (ر.ک، مدرس در پنج دوره تقنینیه...، به کوشش ترکمان، 1/187). 19. . ر.ک، اسناد روحانیت و مجلس، به کوشش منصوره تدین‏پور، 2/35ـ41. استعفاى نواب وزیر مختار وقت ایران در برلن از نمایندگى مجلس به حدى روشن و مسلّم بود که حتى گزارشگر سفارت آلمان در تهران نیز در تلگراف به برلن، در تاریخ 13 ژانویه 1921 م / دى 1299 ش / ربیع الثانى 1339 ق یعنى ماهها پیش از طرح اعتبارنامه مدرس در مجلس چهارم، صراحتاً نوشت: «حسینقلى خان نواب که وزیر مختار ایران در برلن است از مقام نمایندگى مجلس صرف نظر کرد» (برگهاى جنگل...، به کوشش ایرج افشار، ص 151). 20. . گزارش جلسه مذاکرات مجلس چهارم، 15 شوال 1339 ر.ک، مدرس در پنج دوره تقنینیه...، همان، 1/201ـ 205. 21. . ر.ک، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، بهار، 1/119ـ120 و 132ـ134. 22. . براى شرح ماجرا ر.ک، خاطرات سید على‏محمد دولت آبادى، صص 27ـ31. 23. . ر.ک، مذاکرات مجلس دوره چهارم تقنینیه، قسمت اول، ص 1. 24. . ر.ک، مدرس در پنج دوره تقنینیه، 1/411. 25. . مدرس قهرمان آزادى، حسین مکى، 1/161ـ162. 26. . اسناد روحانیت و مجلس، 2/31ـ32. 27. . از نطق مدرس در جلسه 284 مجلس چهارم، 21 جوزا خرداد 1302 ش / 25 شوال 1341 ق (ر.ک، مدرس در پنج دوره تقنینیه...، همان، 1/430. 28. . پراکنده نگاهى به کتاب زرد، على مدرسى، مندرج در: مجله یاد، سال 6، ش 21، ص 93. 29. . سخن مدرس در مجلس شورا پیرامون قرارداد 1919 وثوق الدوله مشهور است که گفت: «وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل به دولت انگلیس کرد، ملت بر ضدّ او قیام نمود. حال هر کسى تمایل به سیاستى نمود ما، یعنى ملت ایران، با او موافقت نخواهیم نمود؛ چه رنگ شمال [ روسیه]، چه رنگ جنوب [ انگلیس ]و چه رنگ آخر دنیا [ آمریکا]» (مدرس، على مدرسى، ص 5). منبع: شیخ ابراهیم زنجانى، زمان و زندگى، خاطرات نوشته على ابوالحسنى (مُنْذِر) ، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

نگاهی به پدیده ظلم و ناامنی در مازندران طی اولین سال سلطنت رضاشاه (1305ش)

محمّدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com مردم مازندران همانند ساکنان بسیاری دیگر از مناطقِ ایران، در دوره بحرانی بیست ساله بعد از وقوع مشروطه (1285-1305ش)، عمدتا شرایطی بسیار سخت و طاقت‌فرسا، توام با فقر و فلاکت را سپری نمودند، چرا که ایران در آن برهه زمانی عمدتاً به دلیل تجاوزکاری سلطه‌جویان خارجی، فاقد ثبات سیاسی، عاری از یک نیروی نظامی و انتظامی سازمان یافته، دچارِ فروپاشی اقتصادی و گرفتارِ عدم امنیت و اختلال اجتماعی بود. با روی کار آمدنِ رضاشاه برخی از نخبگان سیاسی و فکری، تصور می‌کردند که او با رویکرد اقتدارگرایانه خود، خواهد توانست امنیت را به جامعه بازگرداند، اما این تصور، آرزویی دور از دسترس بود. در این مقاله کوتاه، سعی گردیده است تا با چند نمونه تاریخی، ناامنی و بی عدالتی وارد شده بر مردمِ مازندران که ناشی از قصور و ظلمِ عناصر حکومتی بود، مورد بررسی قرار گیرد. اولین مورد، مربوط به نواحی غرب مازندران می‌باشد. در اوایل شهریور1305ش بود که اهالی کَلارُستاق (تقریبا مطابق با چالوس و نوشهر کنونی و محدوده اطراف آن)، نامه ای نوشته و به تهران ارسال نمودند. در این نامه که، مجلس شورای ملی مورد مخاطب قرار گرفته بود، شرایط ناامن و بی سروسامانی امورِ آن نواحی در دوره بیست ساله بعد از مشروطه روایت شده، و در ادامه آمده است که ساکنین این مناطق، انتظار داشتند تا با سقوط حکومت قاجار، شرایط آنان بهتر گردد، اما نه تنها این طور نشد بلکه به واسطه اهمال و حتی دسیسه دست اندرکارانِ وابسته به حکومت در آن ناحیه، افراد قُلدرمآب و متنفّذی که قبلا به ایجاد ناامنی و مزاحمت برای مردم مبادرت می‌ورزیدند، رویه سابق خود را تداوم بخشیده، «دست تطاولشان نسبت به ملک مال و ناموس اهالی درازتر شده است.» 1 در همین نامه، از دو شخص ظالم و زورگو، که برای مردم ایجاد مزاحمت می‌کردند، به صراحت نام برده شد. این دو که نسبتِ خویشاوندی برادری با یکدیگر داشته، دارای نفوذ قابل توجهی در کلارستاق بودند، و البته با برخی عناصر حکومتی در آن منطقه نیز رابطه نزدیکی داشتند. آنها به لطفِ همین ارتباط تنگاتنگ و دوستانه با کارگزاران دولتی، هنگامی که در نتیجه شکایتهای مکرّر اهالی کلارستاق، برای دادرسی، به تهران فراخوانده شده بودند، باز هم مجازاتی برای آنان درنظر گرفته نشد، بلکه مجدّدا به آن منطقه بازگشته و فعالیتهای شرورانه خود را از سر گرفتند. 2 درخواستِ مردم ستمدیده و بی پناه کلارستاق که در پایان عباراتِ نامه مذکور آمده است، نشان از عجز و بیچارگی شدیدِ ساکنان غرب مازندران در قِبال این موضوع، و عمق فاجعه در این زمینه می‌باشد:«استرحاما از آن مجلس مقدس خواستاریم که ترحّمی به حالِ مردم بیچاره کلارستاق بفرمائید که شرِّ این دو برادر غارتگر و تعدّیات این دو نفر مامور مزبور از سر ما اهالی کوتاه شود والّا ناچاریم دست عیال و اطفال خود را گرفته به اطراف متواری شویم». 3 این معضلِ فقدان امنیت برای عامّه مردمِ مازندران در سال 1305ش، که نشئت گرفته از رخنه فساد در عناصر وابسته به حکومت پهلوی بود، فقط به غرب مازندران مربوط نمی‌گردید. اسنادی از شکایت و دادخواهی اهالی دو شهر نواحی مرکزی مازندران یعنی مشهدسر (بابلسر کنونی) و بارفروش (بابل) وجود دارد، که دالِّ بر این موضوع می‌باشد. اهالی مشهدسر مبادرت به ارسال نامه‌ ای به مجلس شورای ملی مورخِ اواخر شهریور1305ش نموده، که در آن، یادآور شدند، افرادی که در کمیسیون بلدیه مشهدسر حضور دارند، نه تنها دارای حُسن سابقه، تجربه و مهارت کافی در این زمینه نیستند، بلکه از طریق پارتی بازی و لابی، و به عبارتی دیگر، تقدّم رابطه بر ضابطه: «خویشاوندان خود را به عناوین مختلف در اداره مذکور دخالت دادند و به عوض ترمیم و رفع کثافت بندر و احداث مریضخانه و تنظیف و تنویرِ سایر قسمتهای دیگر در تفریط فروگذار کرده و در این میان، حاکم فعلی مشهدسر را نیز با خود همدست نمودند». 4 نابسامانی و فساد عناصر حکومتی در مشهدسر، بسیار بیشتر از آنکه تصور می‌شد، رو به وخامت بود، زیرا مسئولین بلدیه شهر مذکور، همه بودجه دولتی رسیده از پایتخت را، در راستای منافع خود هزینه کرده و اقدام خاصی برای رفاه ساکنین انجام ندادند: «... در حالی که تابستان است بواسطه گل و باطلاق و نبودن چراغ نمی‌شود از کوچه و خیابان آن عبور کرد تا چه رسد به زمستان»5 (اسناد ص50). از آن طرف، بعد از آنکه میزان بودجه ارسالی از سوی دولت، بسیار کاهش یافت، به انحلال بلدیه مزبور مبادرت ورزیدند، و نکته جالب اینجاست که، در حالی که در حال حاضر، بلدیه مشهدسر غیرمعلوم است و فقط دو سپور دارد تعداد اعضای سابق آن، هر کدام به اسم غیرمسمّی از محل بلدیه توسط اداره مالیه حقوق می‌گیرند مثل مدیر ساختمان، مدیر دارالایتام که اصلا وجود خارجی ندارند. 6 در نزدیکی مشهدسر و در بزرگترین شهرِ مازندران یعنی بارفروش، طی همان سال 1305ش، نمونه‌هایی از تظلّم‌خواهی ساکنین آن شهر وجود دارد. در یک مورد، مورخ آذرماه 1305ش، طیفی از اقشار آسیب‌پذیر جامعه که متشکّل از فروشندگان دوره گرد و دستفروشان بابل بودند، نامه ای به مجلس نوشته و در آن عنوان کردند که اداره مالیات بارفروش مبادرت به اخذِ مالیات غیرمستقیمِ دستفروشی نمود، این در حالی است که اولا، قانون مالیات غیرمستقیم در بهمن 1304ش از سوی دولت و با تصویب مجلس شورای ملی لغو شده بود، ثانیا، مقدار این مالیات که قبلا 100 تومان محاسبه می‌گردید، اما اداره مالیات بارفروش آن را به شش برابر یعنی600 تومان افزایش داد و ثالثا، این اداره، در یک اقدامی عجیب، دریافتِ مالیات از دستفروشان بارفروشی را به یک شخص متنفّذ و قُلدُرمآب اجاره داده است: «کسی که سالهای متمادی به همین نحو کارها، از خون جگر اهالی بدبخت بارفروش امرار اعاشه می‌نمود... در پایان می‌خواهیم که یک سلسله بیچارگان دچار به فقر و مذلت را اقلا از ظلم تکدّی نجات بخشید». 7 در همان شهر بارفروش، یکی از تجار خرده پا و محلی که به حمل ونقل کالا میان شهر بابل و روستاهای نواحی کوهستانی جنوبی آن (بندپی کنونی) مبادرت ورزیده و به دادوستد مشغول بود، فریاد دادخواهی سر داد. او از ظلم و اجحاف نایب‌الحکومه بندپی بابل نسبت به خود، در نامه ای به مجلس شورای ملی، نارضایتی شدید خود را بیان نموده و مدعی شد هنگامی که برای شکایت از این شخص، نزد حاکم بارفروش رفت، او نه تنها به درخواست تاجر توجهی نکرد، بلکه با بی اعتنایی، سبب گستاخی بیشترِ نایب‌الحکومه گردیده، این تاجر محلّی و خانواده اش، بیش از پیش در مضیقه قرار گرفتند 8. حتی بنابر روایت این شخص، نایب‌الحکومه بندپی، برای تشدیدِ فشار بر روی او، به مردم آن نواحی دستور داد تا شکایت نامه و دادخواستی علیه تاجر محلی مذکور تنظیم و تایید نموده، تا بدینوسیله، یک مبنای قانونی برای این بی عدالتی و کارهای ناصواب خود داشته باشد، که مردم نیز به خاطر ترس از نایب‌الحکومه و در امان ماندن از آتش غَضَب او، مجبور به این کار شدند. 9 تاجرِ موردبحث، در انتهای نامه خود، ضمن تاکید مجدّد برای رهایی از این ظلم و بیداد، آورده است: «آیا در دوره استبداد و چنگیز نسبت به رعایا، احدی این‌گونه معامله را نموده‌اند؟». 10 با توجه به قراین موجود، در سال 1305ش، در شرق مازندران نیز اوضاع عامّه مردم، بهتر از ساکنین نواحی مرکزی و غربی این منطقه از خاکِ ایران نبود. داستان بدین ترتیب بود که یکی از اعیان و ملّاکین شهر اشرف (بهشهر کنونی)، اهالی مناطقِ کوهپایه‌ای حومه این شهر را، به طور دایم در معرض تعدّی و اجحاف قرار می‌داد. مردم بیچاره که از زورگویی و بیدادِ شخص مذکور به ستوه آمده، و از سوی دیگر، به هم پیالگی و رابطه تنگاتنگ عناصر حکومتی شهر اشرف با این شخص متنفّذ و بیدادگر پی برده بودند، تنها راه چاره را در ارسال نامه‌ای مبنی بر تظلّم‌خواهی از مجلس می‌بینند. 11 اما در آن طرف، حاکم اشرف نیز نامه‌ای به مجلس ارسال نموده و افراد شاکی را «چند نفر آشوب‌طلب و مفسد و معترض محلی» معرفی نمود که محدود به تعداد اندکی از افراد می‌باشد. 12 در نهایت، مجلس شورای ملی، قضاوت و دادرسی در مورد این پرونده را به اداره ایالتی و حاکم مازندران ارجاع می‌دهد، اما از آنجایی که عامّه مردم هیچ نفوذی نداشته و عناصر حکومتی مازندران نیز تحت تاثیر نفوذ و ثروت این مالک زمیندار و مُتَعین اهل شهر اشرف، قرار گرفته بودند، نه تنها دادخواهی مردم، ره به جایی نبرد، بلکه حتی دست مسئولین حکومتی شهر اشرف در اجحاف و تضییقِ حقوق مردم بی پناه، بازتر گردید، به افزایش فشار از طریق دریافت مالیات مبادرت ورزیده، و دستور توقیف وکیلِ معترضین به نام«مشهدی اکبر کوهستانی» داده شد. البته این شخص، بعد از مدتی، از زندان آزاد گردید و همراه با صد نفر از اهالی کوهستان بهشهر، اعم از زن و مرد، به سوی ساری حرکت کرده و در اداره عدلیه مازندران تحصّن نمودند، و به رئیس عدلیه مازندران نامه‌ای نوشته و در پایانِ آن چنین نوشتند: «...اگر به دادمان نرسید، انّا للّه و انّا الیه راجعون». 13 درباره اقدامات ناروای توام با جور و تحکّم حاکمِ وقت (کسرائی) گزارشی از سوی یکی از نمایندگان وقت مازندران در مجلس شورای ملّی ارائه گردید. در این گزارش، بعد از توضیحاتی مبسوط در باب سوء مدیریت کسرائی و نابسامانی شرایط آنجا و اینکه «چه اقدامات ظالمانه که فوق طاقت یک مشت ملت فقیر بی بضاعت می‌باشد»، انجام می‌دهد. 14 در راستای تفهیم و تبیینِ بهتر معضل موردنظر، نمونه و مصداقهای مبرهنی از اوضاع اسفناک مردم مازندران ارائه گردید. براساس آن، یک بار که رضاشاه از تهران به سوی خراسان و سپس از آنجا عازم مازندران گردید، کسرایی برای خودشیرینی و جلب توجه رضاشاه، مبادرت به اخذ پولهای گزافی از عامه مردم بحران زده مازندران نمود تا بتواند زمینه استقبالِ باشکوه، پُردبدبه و مفصل از شاه را فراهم کند به مازندران آمد: « چقدر چراغ و قالی و قالیچه مردم به هدر رفت». نمونه دیگر از اقدامات ناصواب کسرائی، به رابطه بسیار تنگاتنگ ولی غیرعلنی و مخفیانه او با برخی از افراد متنفّذ و قُلدرمآب نواحی کوهپایه‌ای ساری مربوط می‌شود. رعایا و عامّه مردم که از ظلم و زورگویی این بیدادگران به ستوه آمده بودند، فریاد دادخواهی سر دادند. در آن سو، حاکم وقت مازندران که مسئول ایجاد امنیت و رفاه نسبی برای ساکنین این منطقه به شمار می‌آمد، به طور پنهانی، با اشرار زورگوی موردنظر، زدوبند نموده و آنان نیز به طور مداوم، حق سکوت حاکمان ایالتی را با پرداخت وسایلی همچون جاجیم، آرد و پول ادا می‌کردند. سرانجام درخواست می‌گردد که شخصی از سوی مجلس و دولت، برای رسیدگی به اقدامات کسرائی، به مازندران فرستاده شود. 15 «مگر مازندرانی چه گناهی کرده است که باید مستوجب این عقوبت باشد. به واسطه آنکه اوامر دولت را زودتر از هر ولایتی اطلاعات می‌کنند باید همیشه هم در فشار ظلم ادارات دولتی باشند». 16 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. مصطفی نوری، اسناد مازندران در دوره رضاشاه، تهران: انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1389ش، ص47. 2. همان، ص48. 3. همان، ص49. 4. همانجا. 5. همان، ص50. 6. همان، ص51. 7. همان، صص161-162. 8. همان، ص74. 9. همان، ص75. 10. همان، ص76. 11. همان، صص58-59. 12. همان، ص60. 13. همان، ص61. 14. همان، صص62-64. 15. همان، ص65. 16. همان، ص 66. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نقش شهید مدرس در حفظ استقلال ایران در زمان جنگ جهانی اول

علی مدرسی پس از شکست آلمان و تجزیه‌ی عثمانی و پیروزی متفقین ( روس و انگلیس ) مدرس به ایران بازگشت و از راه اسلامبول به تهران وارد شد . پس از سالها دوری از مرکز و تحمل رنجها و کوششها ، بار دیگر وارد خانه و زندگی محقر خود شد . در حالی که زن و فرزند خود را از دست داده و فرزندان دیگرش سختی‌ها برده بودند . آیت‌الله مدرس در کابینه دولت مستقل ملی آیت‌الله مدرس و اعضای هیأت دولت در تبعید در ایام جنگ جهانی اول : امان الله اردلان - محمدعلی فرزین ( کلوپ) - حسین سمیعی ، ( ادیب السلطنه ) - رضاقلی نظام السلطنه مافی ، آیت الله حسن مدرس - محمدعلی نظام مافی ، قاسم خان صوراسرافیل داستان مهاجرت مدرس و یاران او از حوادث بزرگ تاریخی کشور ما است که درباره آن اظهارنظرهای گوناگونی گشته . به هر حال چگونگی این سفر تاریخی مدرس بدین ترتیب بوده است که ، در اواسط دوره سوم در سال 1924 جنگ بین‌المللی اول شروع شد ، مستوفی‌الممالک نخست‌وزیر وقت بی‌طرفی ایران را به جهانیان اعلام نمود ، لیکن روسیه تزاری به بی طرفی ایران وقعی نگذاشته و قوای خود را به سر حدات شمالی کشور فرستاده و استقلال وطن ما را مورد تجاوز قرار داد و بیشتر نواحی شمال را متصرف گشته و دامنه پیشرفت و تجاوز خویش را تا کرج امتداد داده و تهران را شدیدا مورد تهدید قرار داد . از طرف دیگر نفوذ همسایه جنوبی نیز چه به وسیله خودش و چه به وسیله دست پرودگانش در مرکز و ولایات رو به فزونی نهاده وضع اجتماعی و سیاسی ایران را کاملا پریشان ساخت . هر لحظه امکان داشت پایتخت سقوط نماید. ارتش هم نه تنها قادر به مقابله نبود بلکه اصولا در آن زمان ارتش منظم و نیرومندی وجود نداشت و شاید اگر هم وجود داشت عملا کاری از دست او ساخته نبود ، همانطوری که بعدها دیدیم که ارتش ایران با سابقه بیست ساله‌اش نتوانست در شهریور بیست از ورود قوای متفقین به خاک ایران ممانعت کند و یا اساسا لحظه‌ای چند مقاومت نماید ، در هر صورت وقتی سیاست بین‌المللی که غالبا از طرف ممالک زورمند و قوی طرح می‌گردد دیگر حق حاکمیت و استقلال ملل ضعیف مطالبی است که تنها بر روی کاغذ نوشته شده و هیچ‌ گونه ضامن اجرایی نخواهد داشت . ممالک بزرگ که امروز غالبا هر کدام به نوعی خود را طرفدار ملل ضعیف قلمداد می‌کنند بارها در عمل ثابت کرده‌اند که بر خلاف آنچه می‌گویند در مواقع لزوم از قربانی نمودن ملتها روگردان نبوده و به آسانی حتی تعهدات خویش را نادیده می‌گیرند . در هر حال کشور ما از شمال مورد تجاوز قوای روسیه تزاری قرار گرفت و از جنوب گرفتار سیاست خطرناک انگلستان شد. هیأت دولت تا پاسی از شب گذشته مشغول مذاکره بودند و بالنتیجه نتوانستند تصمیمی اتخاذ نمایند ، فقط رئیس‌الوزراء ( مستوفی الممالک ) از اتاق هیأت دولت بیرون آمده چنین گفت : " شما هنوز اینجا هستید ؟ " و محرمانه به چند نفر گفت تا زود است مهاجرت نمائید . در اثر این مذاکرات ملیون قرار گذاشتند که صبح تهران را تخلیه کرده به طرف قم مسافرت نمایند. مقصود اصلی از مهاجرت آزادی‌خواهان که بدین صورت به وسیله مستوفی‌الممالک عنوان شده آن است که در آن روز مهاجرت تنها راهی بوده که به نظر عموم روشنفکران برای حفظ استقلال ایران می‌رسیده است . مهاجرت برای حفظ استقلال ایران بامداد آن شبی که هیأت دولت مدت‌ها وقت خود را برای پیدا نمودن راه و چاره‌ای صرف نمود و بالاخره نخست‌وزیر وقت با اشاره دستور مهاجرت را داد 27 نفر از وکلای مجلس دوره سوم و تعداد زیادی از طبقات مختلف به سوی قم حرکت نمودند و وقتی بدانجا رسیدند کمیته‌ای به نام کمیته دفاع ملی تشکیل داده و بر آن شدند که به کمک قوای ژاندارم و اتحاد با دولت عثمانی از استقلال و آزادی ایران دفاع نمایند. وقتی آوازه تشکیل این کمیته پراکنده گشت قوای روسیه از تصرف تهران منصرف گشته تصمیم گرفت که قوای خود را از قزوین به ساوه فرستد تا آزادی‌خواهان را از قم تار و مار نموده و رابطه آنان را با مرکز قطع کند . کمیته دفاع ملی هم در محل رباط کریم با قوای روسیه تزاری برخورد نموده و این زد و خورد منجر بدان گشت که آزادی خواهان از قم بیرون رفته و پراکنده شدند . مدرس نیز خود را به اصفهان رسانید و برای اینکه بتواند عده‌ای مجاهد جمع‌آوری نماید ، با اینکه بدو پیشنهاد شده بود که از مردم اعانه گرفته شود ، قبول ننموده شعبه‌ای از بانک ملی را در اصفهان تأسیس نموده و قرار گذاشتند که مبلغی از سرمایه آن را به عنوان قرض برای این کار صرف نمایند . در اصفهان مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی به ایشان قول داده بود که در این سفر ( مهاجرت ) با مدرس باشد به شرط اینکه بدو مهلت داده شود که چند روزی را برای آماده نمودن وسائل سفر و کارهای دیگر در اختیار او بگذارند . مدرس به خاطر اینکه حاج آقا نورالله را بدین سفر تشویق نماید ، دیگران را امر به حرکت داد و خود تنها در اصفهان مانده منتظر آماده شدن ایشان گشت . در این مدت مسافرتی نیز به "ده اسفه" نموده به طوری که خواهر زاده ایشان که خود ناظر بوده(1) در یادداشتهای خود می‌نویسد: "‍‍‍‌ ‍‍‍‌‍‌به خاطر دارم که شخصا تفنگ آلمانی و قطار بسته و بر اسبی سوار بودند چموش و سرکش که به جز خود ایشان کمتر کسی حریف آن بود . " پس از چند شب توقف در اسفه به اتفاق اخوی خود (2) به اصفهان برگشتند و چون باز مرحوم حاج آقا نورالله مسجد شاهی مهلت خواسته بود مدرس دو شب دیگر هم در نجف‌آباد منزل مرحوم حاج سید علی توقف کرده و عاقبت از آنجا اخوی خود را مرخص نموده و تنها برای ملحق شدن به دیگر مهاجرین حرکت نمودند . فصل سرما و زمستان در سفری یکه و تنها ، چنانکه خود مدرس بعدا گفته با مشکلات زیادی که از جمله برخورد با سربازان روسی بوده مواجه گشته تا آنکه در کرمانشاه به رفقای دیگر ( مهاجرین ) خود می‌رسد . در کرمانشاه در یک مدرسه اقامت می‌نماید . ناگفته نماند که در این سفر مدرس سمت ریاست هیأت مهاجرین را دارا بوده است . تشکیل دولت موقتی و نقش مدرس در ایام مهاجرت قوای روسیه تزاری به قصد تسخیر بغداد تا قصر شیرین ، آخرین نقطه مرزی ایران پیش رفتند . ولی در آنجا از قوای عثمانی شکست سختی خورده تا آوج ( بین همدان و قزوین ) به عقب رانده شدند . موقعی که قوای روسیه تزاری کرمانشاهان و همدان را تخلیه کرده و به آوج عقب نشستند ملیون دوباره مجتمع گشته و در کرمانشاهان تحت ریاست نظام‌السلطنه مافی تشکیل هیأت دولتی دادند به اسم حکومت مستقل موقتی ( سال 1335 هـ ق ) اعضاء این دولت و کابینه عبارت بودند از : 1- نظام‌السلطنه رئیس هیأت دولت موقتی ( رئیس‌الوزراء‌) 2- مدرس وزیر عدلیه و اوقاف 3- ادیب‌السلطنه سمیعی وزیر کشور 4- عباس میرزا سالار لشکر 5- فرمانفرمانیان وزیر جنگ 6- میرزا قاسم خان صور اسرافیل وزیر پست و تلگراف 7- عزالملک اردلان خزانه‌دار 8- محمدعلی کلوپ ( فرزین ) وزیر دارایی کابینه مزبور همین‌طور به حال خود باقی بود تا اینکه انگلیسی‌ها با قوای عثمانی در بین‌النهرین جنگ سختی کرده و در اثر اینکه به قوای عثمانی تلفات سنگینی وارد می‌شود ناگزیر بغداد را تخلیه و عقب‌نشینی اختیار می‌نمایند . مهاجرین ایرانی نیز به همراهی قوای عثمانی همین‌طور عقب‌نشینی کرده تا بالاخره از طریق سوریه خود را به اسلامبول می‌رسانند. مدت این مهاجرت تقریبا دو سال به طول می‌انجامد(3) . دولت عثمانی و ایران در جنگ جهانی اول عثمانی‌ها از پیش‌آمد تشکیل دولت آزاد در کرمانشاه از طرف ایرانیان قلبا ناراضی شدند ولی در مقابل آلمان‌ها تظاهری به مخالفت نکردند ، زیرا مدرس با این ترتیب نقش آنان را بر آب کرده بود. چه دولت عثمانی که کوچکترین ادعایش نسبت به ایران آذربایجان و ایالت زهاب بود . و حدود زهاب را به طوری تعریف و توصیف می‌کردند که خاک همدان و ملایر را در بر می‌گرفت . به خیال خودشان تصور می‌کردند مورد ادعای خود را عملا تصرف کرده‌اند و اگر جنگ به نفع متحدین تمام شود قضیه خاتمه یافته محسوب است ؛ ولی یک وقت متوجه شدند که در پشت جبهه آنان ، دولتی ایرانی ، تشکیل یافت و دولت آلمان که علمدار جنگ است این دولت را به رسمیت شناخته و تقویت می‌کند ، یعنی برای اداره امور دولت و قشون ایرانی آن پول می‌دهد ؛ عثمانی‌ها کوشش خود را برای ایران بی‌نتیجه می‌دیدند ، و از طرفی قسمتهای دیگری از خاک آنان مورد تعرض متفقین قرار گرفته بود و حجاز و سوریه آثار عدم صمیمیت خود را با ترکها ظاهر کرده بودند ، بدین ترتیب که شریف حسین فرمانفرمای حجاز با متفقین قراردادی بست و به نفع آنان وارد جنگ گردید ، حمله انگلیسی‌ها به عراق به همین دست‌آویز بود . رفته رفته مخالفت عثمانی‌ها ظاهر شد ، قتل عده زیادی ژاندارم و داوطلب ایرانی نتیجه خیانت و سوء نیت عثمانی‌ها بود والا به عقیده مرحوم مدرس اگر عثمانی‌ها صمیمیت داشتند با کمک ایلات ایرانی که کلا در مقاومت با روسها اتفاق کرده بودند و عده زیادی از قشون روسیه را در گوشه و کنار کوهها و دره‌ها غافلگیر و به قتل رسانده بودند ، جلوگیری از روسها و راندنشان به طرف قزوین کاملا امکان‌پذیر بوده است . عثمانی‌ها گرفتاری دربار خلافت را در داخل کشور خودشان بهانه قرار داده و قدم به قدم عقب‌نشینی می‌کردند زیرا در صورت پافشاری در مقابل روسها ، دولت آزاد ایرانی روز به روز مستحکم‌تر می‌شد و ممکن بود با تهیه قوای کافی از قسمت ایالات غرب که قشون خیزترین نقاط ایران است هر زمان اراده کردند بتوانند قوای عثمانی را خلع سلاح نمایند ، با این ترتیب قوای آنها در نزدیکی همدان حالت محاصره شدن را داشت . از طرفی آلمانها را تحریک کردند که بدون عقد قرارداد و اخذ رسید دیگر پول به ایرانیان ندهند ، مرحوم مدرس دولت آزاد را از انعقاد قرارداد و دادن رسید پولها منع کرد و گفت: «اگر شما میل دارید ، ما با جان و شما با پول با یکدیگر شرکت و با دشمن مشترک جنگ می‌کنیم و اگر میل ندارید شما به تکلیف خودتان رفتار کنید ما هم هر چه صلاح دیدیم انجام می‌دهیم !!» در این موقع قوای روسیه از راه قم به اصفهان و اراک وارد شد و از طرف همدان نیز روسها قوای ملی دولت آزاد ایران و عثمانی را که صاحب منصبان آلمانی داشتند در هم شکستند و خطر به مرکز دولت آزاد بدون بودجه و پول ( شهر کرمانشاه ) نزدیک شد . ناچار دولت آزاد ایران با آزادی‌خواهان و باقیمانده قوای خود به طرف بغداد حرکت و در آنجا دسایس عثمانی‌ها اساسا تشکیلات منظم آنان را از هم گسیخت . عده‌ای از آزادی‌خواهان از طرق مختلفه به ایران برگشته و یا در کربلا و نجف و کاظمین با تغییر لباس سکونت اختیار کردند . ولی مرحوم مدرس و جمع دیگری به پایتخت عثمانی اسلامبول عزیمت کردند. مدرس در اسلامبول پایتخت خلافت عثمانی سید حسن مدرس بعد از ورود به اسلامبول در درجه اول دچار عسرت و بی‌پولی می‌شود و مناعت طبع و بلندپروازی و علو همت او مانع بوده که به کسی از ایرانیان یا عمال دولت عثمانی اظهاری نماید ، و افسران آلمانی هم بعد از ورود مهاجرین به بغداد یک مرتبه مفقودالاثر شده و دیگر دیده نشدند ، مرحوم مدرس بدون معرفی کامل خود در مدرسه ایرانیان اسلامبول به نام یک فرد مهاجر ساده ساعاتی از اوقات خود را در آنجا تدریس می‌کند و با حقوق کمی که به او می‌دادند امرار معاش می‌نماید . شخصیت مدرس را از اقامت در اسلامبول و ملاقاتهای رسمی وی با رجال برجسته و سیاسی آن کشور به خوبی می‌توان تشخیص داد. زیرا مدرس در این مهاجرت تقریبا جنبه ریاست روحانی مهاجرین ایران و از طرف دیگر سمت نمایندگی روحانیون ایران را داشته به علاوه در کابینه متشکله در کرمانشاهان و اسلامبول مقام وزارت عدلیه و اوقاف را نیز دارا بوده است. همچنین هنگام ملاقات رسمی که با پرنس "سعید حلیم پاشا" وزیر کشور وقت، "طلعت پاشا" که پس از مدتی صدر اعظم می‌شود و "انور پاشا" وزیر جنگ و دیگر وزراء دولت عثمانی در هیأت وزراء می‌نماید، با آنکه اتاق مبله بوده معهذا مدرس روی زمین می‌نشیند و تمام وزرا به احترام وی مجبور می‌شوند صندلیها را ترک گفته روی زمین بنشینند.(4) ملاقات مدرس با خلیفه و هیأت وزرای عثمانی خلیفه عثمانی که آوازه رشادت و فعالیت و قوه بیان مدرس را شنیده بود و اساسا سلاطین عثمانی بعد از برخورد به مرحوم سید جمال‌الدین اسدآبادی همدانی ، همیشه در مقام نزدیکی با علماء ایرانی و شیعه بوده و در واقع سید جمال‌الدین دیگری را در بین ایرانیان جستجو می‌کردند ، لذا در مقام ملاقات آن سید جلیل برآمد و با وسایل معموله وقت ملاقات معین کردند ؛ و مدرس به حضور خلیفه بار یافت . در آن موقع قاضی القضاه که بزرگترین مقام روحانی در دولت عثمانی بود حاضر بوده است ؛ اهمیت این مقام در کشور عثمانی به حدی است که مکرر قاضی‌القضاه حکم قتل خلیفه را صادر کرده و به دست ولیعهد عثمانی اجرا شده است ، که تاریخ مراتب را حکایت دارد . بعد از تعارفات معموله ، اول قاضی القضاه شروع به مذاکره نموده و قضیه اتحاد اسلامی و تشکیلات حزب "اتفاق و ترقی" را که شعبه‌ای هم در ایران داشتند مورد بحث قرار می‌دهد ؛ مرحوم مدرس ، لزوم اتحاد اسلامی را تأیید و منتهای آمال خود معرفی و از وجود شعبه "حزب اتفاق و ترقی" و مرام آن اظهار بی‌اطلاعی می‌نماید. قاضی شرحی از مضار وجود دولتهای کوچک اسلامی که به تنهایی قادر به حفظ خود در مقابل دول مسیحی نیستند اظهار و بیانات مفصلی از منافع تشکیل یک دولت معظم دول اسلامی می‌نماید و منتظر مشاهده تأثیر سخنان خود در مدرس می‌شود. مرحوم مدرس قسمت اول را تأیید و قسمت ثانی را هم غیرعملی می‌داند ، و می‌فرماید که چنین دولتی ممکن نیست تشکیل شود مگر به تصدی "حضرت علی بن ابیطالب علیه‌السلام جد گرامی من" زیرا در زمان خلفاء ثلاثه راشدین اولیه هم با انجام از خود گذشتگی که در مدت تصدی خود ابراز داشته‌اند باز بین مردم عرب و نژادهای دیگر از قبیل ، ایرانی ، مصری ، قبطی و ترک قواعد ملل غالب و مغلوب حکم‌فرما گردید. فقط حضرت امیر علیه‌السلام بود که خواست تمام مسلمانان را به یک نظر نگریسته یعنی عرب را بر سایر اقوام ترجیح ندهد ، و خلافت دنیایی اسلامی تشکیل دهد، که فورا قوم عرب به دسایسی از قبیل جنگ جمل و صفین و نهروان با او مقاومت کرده و مانع پیشرفت و نهضتش شدند . آیا حضرت قاضی‌القضاه از نژاد ترک یا نژادهای دیگر انتظار بیشتری از قوم عرب دارد ؛ یا مقصود استعمار سایر ملل جهان است ؟ سلطان محمد پنجم خلیفه عثمانی ، که حریف را پر زور دید برای اینکه کار به جای باریک نرسد ، در مذاکرات دخالت می‌کند و آزادی و تجدد و اختلاف بین مشروطه و استبداد را مورد گفتگو قرار می‌دهد ؛ و می‌گوید ملت ایران هنوز زود است که به مشروطه نائل شود . به دلیل آنکه اختلاف عقیده مردم ، علاوه بر اینکه مانع پیشرفت امور کشور شده اساسا امنیت را هم در سراسر ایران مختل کرده است. مدرس در جواب می‌گوید ، دولت مشروطه ما پیشرفت شایانی کرده است. تشکیلات اداری خود را اصلاح کرده که از آن جمله تأسیس پست‌خانه است که با تمام ملل دنیا مستقیما ارتباط حاصل کرده و هیچ دولتی در داخله ما دیگر پست‌خانه ندارد و ناچار است مراسلات و مراجعات سیاسی خود را به پست‌خانه ما رجوع و خودش فقط برای امور سیاسی شخصی خود پیک سیاسی داشته باشد ، ولی حق ندارد به نام ارسال مرسولات اتباع خود یک شعبه رسمی پستی و در واقع اداره جاسوسی هم داشته باشد. اعلیحضرت سلطان تصدیق خواهند فرمود که امور کشوری الاهم فالاهم دارد. ایجاد پست‌خانه مربوط با ملل عالم فوق‌العاده مهم و در کشور حکم شریان و اعصاب را در بدن انسان دارد ، بدیهی است متدرجا به رفع نواقص دیگر خود اقدام خواهیم کرد . و کشور ما ابدا از طرف ایرانیان عدم رضایت و ناامنی نسبت به مشروطه ندارد و این همسایگان هستند که به واسطه حفظ موازنه سیاست خودشان یا تحصیل و تأمین منافع و یا به طمع خاک ما این تشبئات را ایجاد و دامن می‌زنند !! کلیه مطالب فوق کنایه و نسبت به دولت عثمانی بود ، زیرا عثمانیها ضمن قراردادهایی که با چهار دولت معظم اروپایی : "انگلیس" ، "فرانسه" ، "ایتالیا" و "آلمان" منعقد کرده بودند ، برای آنان حق تأسیس پست‌خانه قائل شده بودند و تا زمان تشکیل دولت ترکیه جدید این رسم در کلیه کشورهای وسیع عثمانی برقرار بود. صدر اعظم عثمانی پرنس سعید حلیم پاشا ، مقاومت و معارضه شدید مدرس را با سلطان مشاهده کرد ، و خلیفه خود را در مشت توانای پسر خلیفه روز غدیر (5) مغلوب و بی چاره یافت ! برای خلط مبحث صحبت را به قوای نظامی کشید و گفت خوب است نظامیان "عجم" مثل نظامیان دولت عثمانی بشود . این بیان دو نکته باریک داشت ، یکی آنکه دولت عجم نگفت ، زیرا دولت عثمانی برای هیچ دولت و تشکیلات اسلامی غیر از خودشان رسمیت واقعی قائل نبودند ، دیگر اینکه در کلمه عجم قصد اهانت داشته ، چه یکی از معانی بعیده عجم حیوان بی زبان و یا زبان بسته است . مدرس فورا متوجه گردیده و گفت: جناب صدر اعظم اولا از حال به بعد از استعمال کلمه عجم خودداری فرمائید . زیرا این کلمه با معنی موهنی که دارد بر غیر عرب عنادا اطلاق شده و ایرانیان و اتراک و تاتار را به قصد اهانت ، عده‌ای از اعراب متعصب "عجم" گفته‌اند. ما و شما مشترکا مورد همین اهانت هستیم و دیگر آنکه اگر مقصود شما از عجم ایران است ، باید دولت ایران بفرمائید ، اما راجع به اصل مطلب اگر ما موفق شدیم قلوب تمام ملل عثمانی و ملت ایران را متحد نمائیم به مراتب بر اتحاد لباس و قشون ترجیح دارد !! همین مباحثه باعث شد که در قرارداد جدید ترکیه مقید شده که از کلمه عجم و عثمانی متقابلا خودداری شود . بازگشت مدرس از مهاجرت : پس از شکست آلمان و تجزیه‌ی عثمانی و پیروزی متفقین ( روس و انگلیس ) مدرس به ایران بازگشت و از راه اسلامبول به تهران وارد شد . پس از سالها دوری از مرکز و تحمل رنجها و کوششها ، بار دیگر وارد خانه و زندگی محقر خود شد . در حالی که زن و فرزند خود را از دست داده و فرزندان دیگرش سختی‌ها برده بودند . مجلس ایام فترت خود را می‌گذرانید و لذا مدرس مانند سابق مشغول تدریس فقه و اصول گشت و اینبار در حالی که در مسجد سپهسالار ( مدرسه‌ی شهید مطهری کنونی ) برای طلاب علوم دینی درس می‌گفت و سمت تولیت آنجا را نیز داشت ، در کارهای سیاسی نیز مداخله‌ی مؤثر و قاطع می‌نمود. با بازگشایی مجلس، مدرس دوباره به نمایندگی مردم تهران انتخاب شدو به مجلس رفت. پی نوشت : 1. دکتر محمدحسین مدرسی 2. مرحوم آقا سید علی‌اکبر مدرسی 3. مدرس ضمن اینکه عهده‌دار وزارت عدلیه و اوقاف بوده سمت ریاست مهاجرین را هم داشته است . 4. این کار مدرس را نباید حمل بر کهنه پرستی او کرد ، بلکه از لحاظ روانشناسی اجتماعی این عمل بی اندازه قابل بحث و دقت است . مدرس خواسته به این ترتیب فضای درباری سلطان عثمانی را شکسته و زمینه را برای گفتار بعدی خویش آماده کند . 5. خلیفه روز غدیر مقصود حضرت علی علیه‌السلام و چون مدرس از سادات است لذا او را پسر خلیفه روز غدیر نامیده . خود مدرس در کلیه دست نوشته‌های خود علی (ع) را با تعبیر مولا عنوان می‌کند . منابع : علی مدرسی، مرد روزگارانی ، نشر هزاران ، 1374 حسین مکی تاریخ بیست ساله ، انتشارات علمی مجله تاریخ اسلام ، شماره 28 ، دوره سوم ، 14 اردیبهشت 1348 منبع: سايت اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

میلیسپو و مدرس

آرتور میلیسپو کارشناس نفتی وزارت امور خارجه آمریکا بود که در دوران حیات خود دوبار مأموریت یافت تا امور مالی ایران را سامان بخشد. نخست در سال 1301 در زمان نخست‌وزیر احمد قوام (قوام‌السلطنه) در رأس یک هیأت 12 نفر به تهران آمد و تا سال 1305 در ایران اقامت داشت و بار دوم با تصویب مجلس سیزدهم، از او دعوت به عمل آمد و در این نوبت اختیارات و مسئولیت‌های گسترده‌تری داشت و تا حدودی به قانونگذاری نیز می‌پرداخت. بار اول که میلیسپو به ایران آمد، مدرس در اوج قدرت و فعالیت سیاسی بود. مسئولان بلندپایه کشوری، به طور معمول، با وکلای مجلس ارتباط دارند و میلیسپو ـ‌چنان که از نوشته‌اش پیداست ـ ارتباط بیشتری با مدرس داشته و شاید دعوت او توسط دولت که مورد حمایت مدرس قرار گرفت در این ارتباط بی‌تأثیر نبوده است. به همین مناسبت، میلیسپو در یادداشت‌های خود از مدرس یاد کرده و قسمتی از سخن او، بی‌آنکه مأخذ و چگونگی ترجمه و متن اصلی آن معلوم باشد، در نوشته‌های ایرانی شهرت یافته است. از جمله، آقای علی‌ دوانی مؤلف دوره کتابهای نهضت روحانیون ایران، در جلد دوم صفحه 118 آورده‌اند: دکتر میلیسپو (آمریکائی) مستشار مالی و رئیس خزانه‌داری که در سال 1301در استخدام دولت ایران بوده، پسن از خاتمه‌ی خدمتش در ایران در کتاب خود به نام The American Taskin Pershia که در سال 1925 در نیویورک به چاپ رسانیده است، درباره‌ی مدرس چنین نوشته است:«مشخص‌ترین چهره و رهبر روحانیون در مجلس، مدرس می‌باشد که اخیراً به عنوان نائب رئیس اول مجلس،‌انتخاب شده است. شهرت مدرس بیشتر در این است که برای پول اصلاً ارزشی قائل نیست. او در خانه‌ی ساده‌ای زندگی می‌کند که جز یک قالیچه، تعدادی کتاب ویک مسند چیز دیگری در آن وجود ندارد. لباس روحانیون را می‌پوشد و مردی است فاضل. در ملاقات با او محال است که کسی تحت تأثیر سادگی و هوش و قدرت رهبری او قرار نگیرد.» لازم به تذکر است که ناقل اصلی سخن میلیسپو، آقای مکی است و عبارات فوق عیناً با آنچه در جلد سوم تاریخ بیست ساله، صفحه 7، آمده یکی است. آقای مکی در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» صفحه 364 نیز گفته میلیسپو را آورده است. ولی متن آن با آنچه در تاریخ بیست ساله آمده متفاوت است. جهت رعایت امانت، متن دوم را هم می‌آوریم. این متن دارای اضافات قابل توجهی نیز هست: «... پیشوای شهیر علمای مجلس، مدرس است که اخیراً به سمت نایب رئیس اول مجلس انتخاب شده. این صفت مدرس زبان‌زد خاص و عام است که به پول اعتنائی ندارد و در یک خانه‌ی ساده که باغچه خالی از زمین نیز دارد و اثاثیه آن عبارت از حصیر و کتاب و نیمکت است زندگی کرده‌اند.دارای لباس سبک قدیم ایران و با آنکه میان ایرانیان به دانائی در علوم مسلم و مصدق شناخته شده با هیچ یک از زبانهای خارجه (آشنا) نیست. شخص خارجی که مدرس را ملاقات می‌کند بی‌اختیار از سادگی و راستی و قریحه‌ی حساس او متأثر می‌شود. مدرس در کارهای اجتماعی خودش بسیار مبرم و شجاع است و خواه در دل و خواه در ظاهر یک نفر ایرانی ملی به تمام معنی می‌باشد. مکرر به من می‌گفت: من با جزئیات امور اداری کاری ندارم. با من از امور پراهمیت حرف بزن. هرگاه تو به من نشان بدهی که داری کارهای بزرگ انجام می‌دهی مطمئن باش که من با تو هستم...» منبع: مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج2 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

میرزایی که کوچک می‌خواندند اما بزرگ بود

۱۱ آذر ۱۳۰۰ خورشیدی میرزا کوچک‌خان جنگلی پس از سال‌ها مبارزه علیه خیانت‌های قاجار و استبداد رضاخانی، به شهادت رسید. به گزارش خبرگزاری فارس، روز 11 آذر 1300 هجری شمسی میرزا کوچک‌خان جنگلی پس از سال‌ها مبارزه علیه خیانتهای قاجار و استبداد رضاخانی، به شهادت رسید. در تاریخچه مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران‌، قیام میرزا کوچک خان جنگلی از جمله نهضت‌هایی است که با اندیشه اسلامی و ضداستعماری شکل گرفت، امّا با نیرنگ و خیانت کمونیست‌ها به انحراف، تجزیه و نفاق داخلی دچار گشت و نهایتاً همسویی اعلام نشده روس‌های بلشویک با رژیم استبدادی قاجار و سپس نظامیگری سرکوبگرانه رضاخان آن را به شکست کشاند. *میرزا کوچک خان که بود؟ میرزا یونس معروف به «میرزا کوچک‌» در 1298 هـ در رشت متولد شد. با توجه به آنکه پدرش به میرزابزرگ‌ معروف بود، به وی میرزا کوچک لقب دادند. در نوجوانی برای تحصیل علوم دینی قدم به مدارس مذهبی گذاشت و مدارج علمی را طی کرد. د در 1326 هـ در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای مقابله با محمدعلی شاه روانه تهران شد. در ماجرای اولتیماتوم روسیه که منجر به تعطیلی مجلس شد (17اردیبهشت 1290) میرزا در شمار مخالفان پذیرش اولتیماتوم بود و مدتی نیز بازداشت شد. در جریان جنگ جهانی اول و در هنگامی که دسته‌ای از نمایندگان و رجال سیاسی به خاطر وضع بحرانی کشور و حضور نیروهای بیگانه دست به مهاجرت زدند، کوچک خان با گرویدن به اندیشه «اتحاد اسلام‌» درصدد برآمد تا با راه انداختن تشکیلات نظامی به مبارزه علیه استبداد رضاخانی و سرسپردگی‌ها، پیمانهای ننگین و تحمیلی بیگانگان و مداخلات آنان در امور داخلی کشور بپردازد. میرزا درتهران اندیشه خود را با رجال دین و سیاست در میان نهاد وبه نظرخواهی از آنان پرداخت‌. گروهی به ضرورت مبارزه مسالمت‌آمیز تأکید می‌کردند و مبارزه مسلحانه را نادرست می‌خواندند و گروهی دیگر نظر میرزا کوچک خان را تأیید می‌کردند. سرانجام پس از یک سلسله بحث و گفت‌وگو قرار شد تا در گوشه‌ای از ایران کانونی ثابت‌، برای مبارزه ایجاد شود. میرزا کوچک خان پس از این توافق عازم گیلان شد و شروع به تهیه مقدمات قیام کرد. اما چون روس‌ها قبلاً او را از منطقه تبعید کرده بودند، مجبور بود مخفیانه به فعالیت بپردازد. با این حال میرزا در اندک مدتی توانست همفکرانی در کنار خود جمع کند و قیام را علنی سازد. او درسال‌های قبل از به قدرت رسیدن رضاخان، موفق شد هسته‌های تشکیل نهضت مسلحانه را پی‌ریزی کند. نیروهای اشغالگر روس که در سالهای قبل از انقلاب اکتبر، در سرکوبی این نهضت توفیق چندانی نیافتند، با وقوع انقلاب اکتبر از مناطق شمالی ایران بیرون رفتند و انگلیسی‌ها یکه‌تاز میدان شده و تقریباً تمامی ایران را زیر سلطه خود درآوردند. آنان میرزا حسن خان وثوق الدوله را به ریاست دولت ایران گماشتند. دولت انگلیس با انعقاد قرارداد معروف 1919 با وثوق الدوله‌، ایران را تحت الحمایه خود درآورد و کلیه امور مالی‌، گمرکی و نظامی کشور را به دست گرفت‌. انگلیسی‌ها از طریق وثوق الدوله تلاش کردند قیام جنگل را با مذاکره و بدون خشونت حل و فصل کنند، اما این تلاشها سودی نبخشید. *اعلام جمهوری میرزا کوچک خان در رشت روز 16 خرداد 1299 میرزا کوچک خان جنگلی در ادامه مبارزات خود در راه اعاده استقلال و حاکمیت ملی ایران، در شهر رشت حکومت جمهوری اعلام کرد. این اعلام در پی یک رشته تماس‌ها و گفت‌وگوها با مقامات روسیه و کسب اطمینان از این که نیروهای مداخله‌گر آنان در شمال ایران در کار حکومت انقلابی میرزا، کارشکنی نخواهند کرد، صورت گرفت‌. درست سه هفته پیش از این اعلام‌، در سپیده دم روز 28 اردیبهشت 1299 نیروهای ارتش سرخ به بهانه «سرکوبی ضد انقلاب که در شمال ایران کمین کرده بود» به بندرانزلی یورش برده و این شهر را اشغال کرد. مقصود روسیه از «ضدانقلاب‌» افراد مسلحی بودند که با حمایت انگلیسی‌ها علیه بلشویسم نوظهور در شوروی می‌جنگیدند و از اراضی شمال ایران نیز به عنوان یکی از پایگاه‌های خود استفاده می‌کردند. جنگلی‌ها که مبارزات مسلحانه با رژیم استبدادی و سرسپرده قاجار را آغاز کرده و جنگل‌های شمال را مقر خود قرار داده بودند، در آغاز پیروزی انقلاب روسیه روابط حسنه‌ای با بلشویکها برقرار کرده بودند نهضت جنگل انقلاب روسیه را تأیید می‌کرد و رهبران جدید روسیه نیز میرزا را به عنوان یک انقلابی ضداستعمار می‌دانستند و او راستایش می‌کردند. اما چندی نگذشت که روس‌ها سیاست دوستانه خود را تغییر دادند و قدم به قدم به خاطر حفظ منافع خود در ایران از حمایت نهضت جنگل دست کشیدند و سرانجام به آن خیانت کردند. روز 28 اردیبهشت، نیروهای ارتش سرخ به نام سرکوبی ضدانقلابی که در شمال ایران کمین کرده بود، وارد انزلی شدند. نهضت میرزا کوچک‌خان که حضور نیروهای کشوری دیگر را در خاک ایران مخالف با اصول سیاست خود و به زیان استقلال و تمامیت ارضی کشور می‌دانست، به مخالفت برخاست‌. در آن زمان هم روس‌ها و هم میرزاکوچک خان در شرایطی بودند که رویارویی با یکدیگر را به صلاح خود نمی‌دیدند. هریک با اقدامات نظامی، اهداف خاص خود را دنبال می‌کردند و دیدگاه متعرضانه به یکدیگر نداشتند؛ در نتیجة تماس‌های بعدی میرزا کوچک خان با نیروهای نظامی و سیاسی روسیه‌، میان طرفین توافقهایی حاصل شد.» اجمال این توافقنامه عدم دخالت روس‌ها در امور داخلی ایران، در عین حفظ حداقل دو هزار نظامی آنان در شمال ایران بود؛ حضوری که خود به منزله دخالت در امور ایران بود. میرزا کوچک خان جنگلی با استناد به همین توافقنامه بود که سه هفته پس از مداخله نظامی آنان در انزلی‌، موجودیت حکومت خود را در رشت اعلام کرد. *مسکو و نهضت جنگل‌ سران نهضت در شهر رشت سرگرم تحکیم مبانی جمهوری بودند که به تدریج اختلافاتی در میانشان پدید آمد و همین امر نهضت را به انحطاط و نابودی کشاند. پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند نفر از اعضای «حزب کمونیست عدالت باکو» از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت حزبی به نام عدالت تشکیل دادند و رفته رفته ضمن برگزاری میتینگ‌ها و سخنرانی‌ها، عملاً مواد توافق شده میان سران نهضت جنگل و روس‌ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی نیز علیه میرزا کوچک خان آغاز کردند. میرزا دو نفر ازاعضای نهضت را به قفقاز فرستاد تا با نریمانف، صدر شورای جمهوری قفقاز، ملاقات کنند و او را وا دارند تا اعضای حزب را از ادامه کارشکنی‌ها و اقدامات نفاق افکنانه باز دارد؛ اما نریمانف اقدامی جدی به عمل نیاورد. میرزا که اوضاع را چنین دید، روز 18 تیر 1299 معترضانه رشت را ترک گفت و اعلام کرد تا زمانی که حزب عدالت از کارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ کمونیسم دست برندارد به رشت باز نخواهد گشت‌. روس‌ها که هدفشان از تأسیس حزب، اشاعه کمونیسم و رخنه به تشکل اسلامی میرزا کوچک خان جنگلی و از بین بردن آن بود، شدیداً فعالیت می‌کردند. سیاست خارجی شوروی که قبلاً پیش از این داعیه حمایت از انقلاب جهانی را داشت، حداقل پس از هشتمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی‌، تغییر کرد. استالین در این کنگره دو اصل اساسی را مبنای سیاست خارجی شوروی قلمداد کرد. وی گفت‌: «سیاست خارجی ما واضح وروشن است‌. هدف آن صلح و توسعه دایره روابط تجاری با تمام کشورهاست‌.» اعلام چنین روشی در سیاست خارجی‌، چیزی جز اعلام عدم حمایت از نهضتهای رهایی بخش نمی‌توانست باشد. در پی خروج قهرآمیز میرزا کوچک خان از رشت‌، اعضای حزب عدالت که بعضی از آنها همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیک میرزا بودند و اکنون با گرویدن به سوسیالیسم‌، میرزا را مرتجع می‌دانستند، درصدد اجرای کودتایی برآمدند که طرح آن پیشتر ریخته شده بود. نقشه این بود که میرزا یا باید کشته شود و یا دستگیر گردد و از رهبری انقلاب کنار رود. کوچک‌خان که تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت‌. در این گیر و دار، بسیاری از جنگلی‌ها دستگیر و یا کشته شدند و سلاح و مهمات و اموال آنان به غارت رفت‌. پس ازاین کودتا، اعضای حزب به کمک نیروهای بلشویک سعی کردند تا با تعقیب جنگلی‌ها طرفداران میرزا را نابود کنند. اما با وجود درگیری‌هایی که در جنگل میان دو طرف ایجاد شد، آنان از شکست دادن میرزا و یارانش ناتوان شدند. مدتی بعد، مخالفان میرزا مجدداً از در دوستی وارد شدند و با حسن نیتی که میرزا داشت و نمی‌خواست اختلافات داخلی باعث نابودی نهضت شود، پیشنهاد اتحاد با آنان را پذیرفت و طرفین موقتاً وحدت یافتند. پس از این توافق، کمیته انقلابی جدیدی تشکیل شد. از آنجا که در این کمیته احسان الله خان دارای هیچ سمتی نبود، جاه‌طلبی، وی را واداشت تا در رأس نیروهای تحت فرمان خود عازم فتح تهران شود. وی در رأس سه هزار سرباز روسی و ایرانی به سوی تهران حرکت کرد، اما در محل «پل زغال‌» از نیروهای قزاق که تحت فرماندهی ساعد الدوله بودند، شکست خورد. البته یکی از دلایل این شکست تغییر سیاست شوروی نسبت به جنگلی‌ها بود. به هنگام عزیمت نیروهای احسان الله خان، «روتشتین‌» سفیر شوروی در ایران افرادی را محرمانه نزد فرماندهان روسی قوای احسان الله خان فرستاد و به آنان دستور داد که به فوریت خود را از جنگ کنار بکشند. به این ترتیب سفیر روسیه حتی به کسی که ادعای همفکری عقیدتی با او داشت و قبلاً کوشیده بود تا میرزا را قربانی اندیشه‌های خود کند، پشت کرد. با این حال بعدها در جریان حمله نیروهای دولتی به جنگل‌، احسان الله خان فرار کرد و با کشتی به شوروی گریخت‌. خالوقربان نیز که به هنگام قیام میرزا به او پیوست و تحت رهبری میرزا خدمات قابل توجهی به نهضت کرد، پس از تأسیس حزب عدالت در گیلان فریب سوسیالیست‌های حزب را خورد و آلت دست سیاست ضدانقلابی شوروی شد و در کودتای رشت با نیروهای تحت فرمان خود در مقابل میرزا قرار گرفت‌. پس از توافقی که میان دولت ایران و سفیر روسیه انجام گرفت‌، روسها از حمایت جنگل دست کشیدند و آنان را قربانی منافع خود کردند. «روتشتین‌» اولین سفیر شوروی در ایران که شش هفته قبل از اعلام استقلال میرزا کوچک خان در رشت وارد تهران شده بود، برای ایجاد روابط دوستانه میان ایران و روسیه مأموریت داشت‌؛ بنابر این با وجود وعده‌های اولیه به نهضت جنگل‌، به یکباره خط مشی انقلابی روسها تبدیل به سازش با دولت ایران شد. «روتشتین‌» ضمن نوشتن نامه‌ای به میرزا، او را به ترک مبارزه علیه دولت ایران دعوت کرد. او در نامه خود، آشکارا اقدامات انقلابی میرزا را «مضر» خواند. نهضت جنگل زمانی که سفیر شوروی نامه را به میرزا نوشت، در بحرانی‌ترین شرایط خود قرار داشت‌. میرزا در شرایط نامطلوبی که هنگام موضعگیری اخیر روسیه داشت‌ و با توجه به اختلافات داخلی نیروهایش، عملاً چاره‌ای جز تایید ظاهری نامة «روتشتین‌» نداشت‌. *تبانی روس، انگلیس، رضاخان و کمونیست‌های داخلی علیه نهضت جنگل‌ در آستانه کودتای رضاخان، شرایط سیاسی ایران شدیداً علیه میرزا کوچک خان جنگلی بود. روس‌ها او را تنها گذارده بودند و صرفاً به منافع خود در ایران می‌اندیشیدند. آنان به ویژه تلاش داشتند تا روابط صمیمانه‌ای را با سردار سپه که با قدرت اسلحه و سرکوب نارضائی‌ها توانسته بود ثبات نیم بندی را در کشور به وجود آورد، برقرار کنند. آنان مصلحت خود را در آزاد گذاردن دست رضاخان برای سرکوب نهضت جنگل که به ویژه اعتقادی هم به هویت اسلامی آن نداشتند، می‌دانستند. حتی حضور رضاخان در اتومبیل کنسول شوروی در رشت‌، زمانی که برای سرکوب جنگل به آن شهر رفته بود، نشان از همپیمانی روسها با سردار سپه در این تصمیم داشت‌. علاوه بر این، رضاخان در آن زمان، در کمیته‌ای «ایرانی ـ انگلیسی‌» به نام «کمیته زرگنده‌» به اتفاق سید ضیاءالدین طباطبایی در حال تدارک کودتای سوم اسفند خود بود. به همین دلیل‌، اقدام رضاخان به نوعی اجرای مصوبه کمیته مذکور نیز بود. کمیته زرگنده در حقیت 2 کار کرد اساسی داشت‌. یکی سرکوب نهضت جنگل و دیگر استقرار دیکتاتوری رضاخان. پروژه سرکوب نهضت اسلامی میرزا کوچک خان جنگلی، محصول اراده مشترک شوروی‌، کمونیست‌های داخلی‌، دولت انگلستان و استبداد رضاخانی بود. در چنین شرایطی، سران نهضت جنگل چند راه بیشتر نداشتند یا باید تسلیم می‌شدند و اسلحه را زمین می‌گذاشتند، یا به روسیه پناه می‌بردند و یا این که ننگ تسلیم و پناه بردن به بیگانه و اجنبی را نمی‌پذیرفتند و تا آخرین قطره خون به مبارزه ادامه می‌دادند. چنان که گفتیم، احسان الله خان ترجیح داد تا به اربابان خود که به او خیانت نیز کرده بودند، بپیوندد. خالوقربان نیز با قید تضمین از طرف سردار سپه، با همه افراد خود تسلیم قوای دولتی شد و جان خود را نجات داد. در این میان فقط میرزا کوچک خان بود که نه حاضر به ترک ایران شد و نه ننگ تسلیم به قوای دولتی را پذیرفت و سرانجام نیز به مبارزه ادامه داد تا در 11 آذر 1300 به شهادت رسید. منبع: سایت تابناک

مقصود منم، تفسیر انقلاب سفید بهانه !

زهرا عباسی خودشیفتگی و چاپلوسی را که با هم مخلوط کنید شاید بشود چیزی شبیه نامه امیرفریدون گرگانی به وزارت اطلاعات و درخواست وی برای تبیین و تفسیر کتاب انقلاب سفید تا با عنایت به تجارب ارزشمند وی، اثر تاثیرگذار و عمیقی همچون این کتاب آن طور که باید و شاید برای مردم شناخته شود. امیرفریدون گرگانی طی نامه‌ای به وزارت اطلاعات، مدعی می‌شود که به دلیل مطالعه مستمر کتاب انقلاب سفید به منظور تفسیر کنفرانس بین‌المللی حقوق بشردر اجرای برنامه‌ای در رادیو ایران، به اهمیت مباحث کتاب پی برده است. وی اعتقاد دارد، حکومت آنچنان که برازنده مباحث علمی کتاب مزبور است، در معرفی و تفسیر آن نکوشیده. گرگانی به استناد تحصیلات عالیه و سابقه خدمات پیشین خود به رژیم و درک ارزش و اهمیت مبحث انقلاب سفید ــ به زعم خویش ــ کسی را شایسته‌تر از خود برای پژوهش و تفسیر در این مورد نمی‌داند.به طوری که خودشیفتگی نگارنده و قلم به قول وی عاری از چاپلوسی و تزویر، از فحوای سند عیان است! این نامه که در زیر آمده در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران قراردارد. وزارت اطلاعات اینجانب امیرفریدون گرگانی، متوجه نکته‌ای شده‌ام که به عنوان یک فرد ایرانی وطن‌پرست و شاه دوست، وظیفه خود می‌دانم آن را عنوان کنم، تا در صورت مصلحت بودن در آن باره اقدامی شود. عرض بنده مجملا این است که تاکنون کتاب انقلاب سفید آن طور که باید و شاید و مناسب با ارزش واقعی آن معرفی نشده و مورد بحث و تفسیر علمی قرار نگرفته است. بالنتیجه افراد ملت از طبقات مختلف از تحصیل‌کرده و روشنفکر تا مردم عامی معصومانه از آن بیخبر مانده‌اند. تنها کوششی که انجام شد، تهیه سی برنامه رادیوئی بوسیله رادیو ایران بود. ولی کتاب انقلاب سفید اثری نیست که بتوان بدین سادگی از آن گذشت. طی برگزاری کنفرانس بین‌المللی حقوق بشر، از طرف رادیو ایران، وظیفه‌ای باینجانب محول گردید، تا روزانه برنامه‌ای نیم ساعته در تفسیر روزانه کنفرانس مزبور بنویسم. این برنامه‌ها را جناب آقای دکتر آزمون تصویب می‌کردند. هر روز در ضمن بحث و تفسیر درباره جریان کنفرانس حقوق بشر به کتاب انقلاب سفید مراجعه می‌کردم و هر نکته‌ای تازه از آن در می‌یافتم. این کتاب اثری است که از روی روشن ضمیری مطلق نوشته شده و رازهائی در آن نهفته است که آنها را باید از روی معرفت درک کرد و توضیح داد و گفت و نوشت تا مردم علی‌الخصوص طبقه جوان و تحصیل کرده، که فردای کشور برای آنان آماده می‌شود و بدیشان واگذار می‌گردد، راز بقا و ترقی میهن خود را بدانند و بدان دلبستگی بیشتری داشته باشند. از این رو بر خود واجب دیدم که به عرض برسانم، تا در معرفی علمی و تحقیقی این اثر اقدام و کوشش شود. این کوشش به نظر من باید از روی علاقه و ایمان محض به شخص شاهنشاه و اعتقاد به اثر مورد بحث توام با سواد کافی و معلومات فراوان و قلمی شیرین و خالی از هر گونه چاپلوسی و تزویر و طمع و کیسه‌دوزی انجام شود، تا این وظیفه کلی حقیقتا و آنطور که باید موثر واقع گردد. این جانب پس از تحصیل در انگلستان مدتی را در پاکستان گذرانیده و برخلاف بسیاری از دانشجویان و یا افراد بی حقیقت، که به مجرد بیرون رفتن از کشور، خدا و شاه و مملکت را از یاد می بردند، بی آنکه مزدی دریافت دارم و بلکه از کیسه خود نیز صرف کردم، خدماتی برای اعتلای نام ایران و شاهنشاه در خارج از کشور انجام دادم و یک بار نیز از طرف جناب آقای دکتر اقبال که در آن زمان عهده‌دار وزارت دربار بودند، رضایت خاطر شاهانه از اقدامات اینجانب ابلاغ گردید. همین افتخار است و بس . اکنون با توفیقی که در نویسندگی کسب کرده‌ام و کتابهایی که ترجمه نموده‌ام و خدماتی که در رادیو انجام داده و می‌دهم و تجربه‌هایی که در خدمت سازمان ملل متحد اندوخته‌ام، در صورتی که مصلحت دانسته شود، خود را برای به جامه عمل درآوردن این وظیفه ملی آماده می‌دانم و اگر عرایضم مورد تائید قرار گیرند، می‌توانم طرحی را که در این باره در فکر دارم، به عرض برسانم. تقدیم مراتب احترام و خواستار بودن موفقیت در راه خدمت به شاهنشاه و کشور امیر فریدون گرگانی [10 و 9-2018- 111ـ آ] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مدرس و کمیسیون دفاع از حرمین شریفین

سید‌علی موجانی از روزی که سید‌حسن مدرس برای عضویت در هیأت نظارت بر قوانین دوره دوم مجلس شورای ملی برگزیده شد. 1 تا 16 مهر 1307 ش / 1347 ق که دستگیر و از تهران تبعید شد،‌2 تحولات فراوانی در تاریخ سیاسی ایران به وقوع پیوست که مطالعه و بررسی این رویدادها بدون توجه به نقش این شخصیت مبارز کاری عبث و بیهوده است. در این مختصر ما به دنبال ارزیابی عملکرد سیاسی او در صحنه جهان اسلام هستیم. اگر چه امروزه آثار متعددی در خصوص شخصیت مدرس انتشار یافته و نام‌آورانی که خود برخی از حوادث آن عصر را درک کرده‌ اند پیرامون او سخن گفته‌اند، لیکن از بررسی این آثار می‌توان پی‌برد که هنوز ناگفته‌های فراوانی درباره سید‌حسن مدرس باقی مانده است. علت این امر چه بوده؟ آیا باید آن را دلیل بی‌توجهی پژوهشگران حوزه تاریخ معاصر دانست؟ یاکمبود اسناد و مدارک را باید به عنوان دلیل برشمرد؟ در تلاشی که نگارنده، به منظور تهیه این پژوهش به عمل آورد، معتقد شد که صرفنظر از کم‌دقتی برخی وقایع‌نگاران، عواملی نیز در کار بوده تا به نحوی مانع از انعکاس ویژگی‌های خاص مدرس در بعضی مقاطع تاریخ معاصر شود. از آن جمله کم‌توجهی به نقش او در کمیسیون دفاع حرمین شریفین است. اگر برای بررسی و مطالعه مشروح مذاکرات دوره ششم مجلس شورای ملی به یکی از کتابخانه‌های مجلس یا ملی ایران مراجعه کنید، در می‌یابید که جلد نخست مشروح مذاکرات این دوره از سی و پنجمین جلسه (8/9/1305 ش / 24 جمادی‌ الاول 1345) آن عهد آغاز می‌شود.3 این در حالی است که نخستین جلسه این دوره مجلس در 19 تیر 1305 ش / 30 ذیحجه 1344 ق به ریاست سنی سید‌حسن مدرس افتتاح شد. 4 علت چنین امری آیا می‌تواند یک اشتباه ساده باشد؟ برای پاسخ به سئوال فوق باید نخست به بعضی حوادث و وقایع مجلس پنجم بپردازیم که سید‌حسن مدرس یکی از 160 نماینده منتخب آن بود. 5 در اواسط عمر مجلس پنجم مردم قفقاز با ارسال عریضه‌ای از تفلیس برای نمایندگان مجلس شورای ملی از ایشان خواستند که با توجه به «جسارت و بی‌ادبی‌هایی که طایفه ضاله وهابی‌ها و رئیس مردود و ملعون آنها ابن سعود نسبت به اماکن متبرکه و مراقد مقدسه نموده است.» 6 از رئیس «دولت اسلامی ایران» بخواهند که «پیشقدم شده به سایر دول اسلامی هم که البته وظیفه خود راخوب می‌دانند، کمک فرموده این منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ریشه‌کن و خاک پاک را از لوث وجودشان تطهیر فرمایند.» 7 در پاسخ به این عریضه، سید‌حسن مدرس با بیان مطالبی اهمیت خطری که جهان اسلام را تهدید می‌کند تشریح کرد: «امروز از این واقعه‌هایی که استماع فرموده‌اید، اگر چه به آن درجه که باید اطمینان پیدا شود، نشده است که حادثه از چه قبیل است و تاچه مرتبه است، البته دولت مکلف است تحقیقات کامل بکند و به عرض مجلس برساند لیکن عرض می‌کنم امروز اهل ایران یک قسمت از قسمتهای دول اسلامی است، بلکه می‌توان گفت که قسمت بزرگ دول اسلامی است. باید امروز این جامعه در تمام دنیا خودشان را معرفی کنند ما ملت و دولت ایران قدم بر می‌داریم که این جامعه را حفظ کنیم و خودمان را به برکت این جامعه نگاهداری کنیم... به عقیده بنده تمام فکر را باید صرف اینکار کرد و باید یک قدمهایی که مقتضای حفظ دیانت و حفظ قومیت و حفظ ملیت خودمان است در این مورد برداریم و هیچ‌کاری و هیچ چیزی را مقدم بر این‌ کار قرار ندهیم... مبادا یک ضرر عظیم‌تری بر ما مترتب گردد و خدای نخواسته ... از این روزی که هستیم بدتر شود. زیاده بر این چیزی عرض نمی‌کنم.» 8 هدف از این بیانات در حقیقت، تشریح وضعیت حجاز آن زمان بود. در آن هنگام جنبش وهابی به رهبری ابن سعود که خود را «ملک نجد و حجاز» می‌نامید برای تصرف شهرهای مقدس مکه و مدینه به محاصره این دو شهر پرداخته بودند و حتی با زیر پا نهادن حرمت اماکن مقدس و حرمین شریفین، به سوی این اماکن مقدس در جهان اسلام تیراندازی کردند، به حدی که بعضی از مقابر صحابه رسول خدا و مساجد و مقابر ائمه شیعه ویران شده بود. 9 سید‌حسن مدرس در این جلسه با پیش کشیدن بحث قومیت و عوامل بقا، شرافت و ترقی اقوام، با مخاطب قرار دادن جهان اسلام گفت: «از امروز بهتر کیست که آن لواء را بردارد و بگوید، در این موقع من لواء اسلام را بر می‌دارم و این قوم (مسلمان) را در تحت قومیت و تحت جامع دیانت اسلامیه، قومیتشان را ترقی می‌ دهم و حفظ می‌کنم.» 10 مدرس آنگاه پیشنهاد می‌کند که مجلس ایران با تشکیل کمیسیونی این موضوع را دنبال کند. 11 از سوی دیگر چون ‌آیت‌الله سید‌ابوالحسن اصفهانی به آیت‌الله شیخ‌محمد خالصی در کاظمین تلگرافی مخابره نمود، او نیز موضوع غارت وهابی‌ها را به اطلاع مدرس رساند،12 آنچنانکه آیت‌الله سید‌‌ابوالقاسم کاشانی می‌گوید، مدرس در جواب نوشت: «اگر لازم باشد اطلاع دهید من با گروهی از مردم ایران حرکت خواهیم کرد.» 13 انتشار پاسخ مدرس سبب شد تا «در عراق نیز شایع شد که مدرس از تهران حرکت کرده در نتیجه مردم تشجیع شدند و حدود 000/200 نفر نیرو آماده شد و بر قوای وهابی تاختند»14 صرفنظر از واکنش مردم عراق به سخنان مدرس مسلمانهای تمام جماهیر متحده یعنی آذربایجان ـ ازبکستان ـ ترکمنستان ـ قزاقستان ـ تاتارستان ـ باشقیرستان،‌قزاقان کریمه و اتباع دول ایران ـ ترکیه ـ افغانستان ـ چین ـ مغولستان هم با ارسال تلگرافی اعلام نمودند که، «چون مکه معظمه و مدینه منوره با یادگارهای مقدس خود متعلق به تمام مسلمین» می‌باشد پس باید تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست این اماکن مقدس بکوشند. 15 کوتاه زمانی پس از این، مدرس با اعلام عزای عمومی در شنبه 16 صفر / 15 شهریور از مردم خواست تا در اجتماعاتی که به همین مناسبات در این روز تشکیل می‌شود شرکت جویند. به همین منظور در ساعت9 صبح آن روز مجلسی در مسجد شاه (امام فعلی) بازار تهران تشکیل شد و در بعد‌از ظهر همان روز تظاهرات باشکوه و گسترده‌ای در چهارراه صنیع‌الدوله تهران برگزار گردید. خبرنگار دیلی تلگراف که آن روز در این مراسم حضور داشته گزارش می‌دهد که در وسط چهارراه یک برج چوبی6 گوش به ارتفاع 30 پا که با فرش پوشیده شده و بالای آن پرچم سیاهی در اهتزار بود برپا گردید... در حدود 25 هزار نفر از مردان سالخورده تا کودکان خردسال پشت سر هم رج بسته چهارزانو در حال انتظار نشسته بودند... ورود مدرس ... با کف زدن و فریاد مسرت مردم اعلام شد... مشارالیه از جمعیت تشکر نمود و در میان علما و نمایندگان مجلس قرار گرفت جمعیت منتظر سردار‌سپه بود ولی از او خبری نشد... میرزا عبدالله، واعظ معروف کلام خود را با نعت پیغمبر و درود بر ائمه شروع کرد ولی ناگهان صدای آرام و آهسته‌اش صورت جدی به خود گرفت... گفت اگر شما علما اعلام جهاد کنید، (مردم) با سر و پای برهنه و بدون سلاح به مرقد پیغمبر اکرم شتافته با دندان و ناخنهای خود دشمنان خدا را قطعه قطعه می‌کنند... بیشتر جملات حماسی او با گریه و زاری توأم بود. 16 سردارسپه رضاخان در عکس‌العمل نسبت به این واکنش‌ها در مجلس قول داده بود که شخصاً به این موضوع رسیدگی خواهد کرد،17 اما آنچنان که از اسناد و مدارک بر می‌آید هیچ اقدامی صورت نپذیرفته بود، چرا که برای مثال سید‌محمد‌علی شوشتری نماینده گرگان در جلسه 198 مجلس پنجم بیان می‌دارد: «اخیراً بی‌سیم از قول نماینده ابن سعود یک چیزهایی توی این مملکت منتشر کردند اگر حقیقتاً اصل قضایا واقع نشده است کمیسیون محترمی که رئیس محترم دولت (سردار سپه) آمده است اظهار کرده است و مجلس معین کرد، کمیسیون محترم این قضیه را تکذیب بفرمایند و اگر واقع شده است و برای نظریات سیاسی برای آن احساسی که در مسلمانان دیگر تولید شد که دست هیچ متجاوز و متجاسری نباید به مکه و مدینه دراز شود.» 18 تقریباً مقارن همین ایام تلگرافی از مدینه برای علمای عراق رسید و در آن خبر هدم اماکن متبرکه مدینه را می‌داد. 19 آیات عظام در عراق درس و نماز جماعت خود را تعطیل کرده و در هیجانات بر ضد وهابی‌ها شرکت جستند. انعکاس وقایع مجلس ایران در هند نیز مؤثر واقع شد. شوکت علی‌ منشی افتخاری کمیته مرکزی خلافت هند در مراسله‌ای برای زعمای ایران چنین نگاشت: «اینک در هر کشوری اسلامی مرد توانای نیرومند شجاع متدینی سکان کشتی ملک را در کف گرفته و آنرا به سوی مقصد جلال و شکوه سوق می‌دهد. واقعاً وقتی که چنین مطالب و تفاصیل خوبی راجع به برادران ایرانی خود می‌شنویم و مشاهده می‌کنیم که رخوت دیرین را از سربرون نموده و حاضر شده‌اند برای ترقی وطن به هرگونه فداکاری قیام نمایند، مسرت و خوشوقتی ما به وصف نمی‌گنجد... عنقریب... کنفرانسی از مسلمین دنیا تشکیل خواهیم داد و برای اینکه حجاز مقدس سرچشمه نور و تربیت اسلامی گردد و آخرین علائم و امارات نفوذ غیر اسلامی از آن محو شود ازجمیع ممالک اسلامی دعوت خواهیم کرد که نمایندگان مسؤول خود را برای حضور در آن گسیل دارند... ما می‌خواهیم یک جمهوری اسلامی از حجازیان منتخبه با کمک ومساعدت و مشورت موتمر (کنفرانس) اسلامیه اداره امور داخلی عادی را بچرخاند.» 20 اما متأسفانه پیش از آنکه این تلاش همه جانبه به نتیجه منتهی گردد، وهابی‌های نجد پیشدستی کرده به منظور کاستن از عواقب اعتراضات مسلمانان پیشنهاد تشکیل کمیسیونی را برای تعیین امور سیاسی ـ دینی حجاز دادند، «از قرار نشریات تمام جراید عربی امیر نجد از دولت علیه ایران و علمای ایران دعوت نموده است که برای شرکت در تعیین امور حکومتی سیاسی و دینی حجاز نماینده گسیل دارند.» 21 نماینده سیاسی ایران که برای ارزیابی اوضاع سیاسی حجاز عازم آن سرزمین می‌شود در گزارش خود برای مقامات مافوق، به حضور نمایندگان ایران در این کنفرانس نظر مساعد می‌دهد. حبیب‌الله هویدا، عین‌الملک ـ که پدر امیرعباس هویدا و از مبلغین مذهب بهایی بود ـ می‌نویسد: «هر چند فرستادن نمایندگان برای دولت مخارج زیادی دارد ولیکن این مخارج در مقابل منافع معنوی و مادی دولت علیه [!] که بایستی محفوظ بماند قابل ذکر نیست.» 22 او ظاهراً باب گفتگو را نیز با سلطان نجد عبدالعزیز هموار می‌سازد،23 به طوری که عبدالعزیز طی نامه‌ای برای نماینده‌اش در شام، از او می‌خواهد که به دولت ایران اطلاع دهد: «حکومت نجد تصدیق می‌نماید که آینده حجاز به دست عالم اسلامی باید تصفیه گردد و امیدوار است حکومت ایران عضو مهم مجلسی خواهد شد که برای اینکار منعقد خواهد گردید.» 24 دو دیدگاه مشخص در میان رجال سیاسی آن عهد ایران به چشم می‌خورد. گروهی که سید‌حسن مدرس در رأس آنها است خواهان اجتماع نمایندگان دول مسلمان به منظور حفظ حرمین شریفین و مقابله با اقدامات وهابی‌ها در حجاز هستند و گروه دوم که در رأس ارکان اداری ـ سیاسی کشور قرار داشتند از نظر هویدا به جهت اعزام نماینده‌ای به کنفرانس خلافت اسلامی که توسط وهابی‌ها برگزار می‌شد، جانبداری می‌نمودند. گروه اول حتی حاضر به شناسایی وهابی‌ها نبودند در حالی که دسته دوم باب مکاتبه و مراوده با ایشان را نیز گشوده بودند. این رویارویی می‌رفت تا آشکارا به نفع مجلسیان تمام شود لیکن متأسفانه دوره پنجم قانونگذاری در ساعت 5/3 بعد‌از ظهر پنجشنبه 22/11/1304 به اتمام رسید و روزنامه ناهید درباره‌ی پایان این دوره‌ی مجلس نوشت: «.... انالله و اناالیه راجعون ... در و دولان و اثاثیه و مخازن مرحوم مطابق وصیت از طرف متولی باشی دوم آقای ارباب کیخسرو مهر و موم شد. رحمة‌الله علیه برحمة واسعه»25 این حادثه سبب شد تا عملاً از امکان فعالیتهای مدرس کاسته شود و متأسفانه به دلیل سانسور شدید مطبوعات و فقدان اسناد و مدارک لازم طی این دوره فترت، ارزیابی و قضاوت آن چه رخ داده است با مشکل روبرو می‌گردد. پاره‌ای اسناد پراکنده موجود در آرشیو وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران مبین این واقعیت است که ظاهراً مخالفت مدرس با حضور در کنفرانس خلافت اسلامی شدت گرفته و همین امر سبب تردید شیعیان برخی از کشورهای دیگر نیز گشته بود. 26 با انتشار فتوای جمعی از علمای وهابی دایر بر وجوب ویرانی قبور و عدم زیارت اماکن مقدسه و27 انعکاس آن به ایران28 موجی از خشم و نفرت جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تا بسیاری از کشورهای مسلمان به دعوت مدرس‌ از حضور در کنفرانس چشم بپوشند. «بنده تصور نمی‌کنم که اجتماع حقیقی از طرف ملل و دول اسلامی بشود مثلاً از سوریه تا به حال هنوز جواب به او (ابن سعود) نداده‌اند و گمان نمی‌رود کسی برود مگر اینکه از سوری‌هایی که در مکه هستند در انجمن حاضر شده ... از عراق و فلسطین و الجزایر و ریف و تونس و ترکیه و افغان و غیر هم هیچ‌آثاری نیست.» 29 ولی با تلاش‌هایی که صورت گرفت کنگره خلافت در اول ذیقعده 1344 ق / 13 مه 1926 با حضور گروهی اندک آغاز شد. 30 در جلسه دوم شیخ خلیل خالدی قاضی القضاة سوریه پیشنهاد کرد در خصوص ارتباط و اتصال با سایر کشورهای مسلمان خصوصاً ایران مذاکره شود. 31 اما هنوز کنگره در جریان بود که علمای نجف اطلاع دادند وهابیون به بقیع حمله نموده‌اند، «منبعد معلوم نیست چه شده با حکومت مطلقه چنین زنادقه وحشی به حرمین اگر از دولت علیه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود علی‌الاسلام السلام».32 در نتیجه این خبر جمعی از علمای تهران از جمله مدرس با تشکیل جلسه‌ای در منزل امام‌ جمعه خوی تصمیم گرفتند تا کمیسیونی برای رسیدگی به وقایع پیش آمده در محل مجلس با حضور سید‌حسن مدرس، امام جمعه خوی، امام جمعه تهران، بهبهانی، آیت‌الله‌زاده خراسانی، حاج‌میرزا محمد‌رضا کرمانی، مستوفی‌الممالک، وثوق‌الدوله، محتشم‌السلطنه، مشیرالدوله و احتشام السلطنه تشکیل شود و با بررسی پرونده‌های موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه تصمیمات لازم در این خصوص اخذ شود. 33 نخستین جلسه این کمیسیون روز بعد تشکیل شد. 34 و در این جلسه است که مدرس به مستوفی‌الممالک پیشنهاد می‌کند تا در این شرایط حساس عهده‌دار مقام ریاست وزراء گردد. 35 تصمیم مهم دیگر کمیسیون تکلیف صدور ابلاغیه‌ای به وزارت دربار بود که تمام بخشهای وزارت امور خارجه را مکلف می‌کرد تا تمام امور مربوط به حرمین را تنها پس از اطلاع کمیسیون مجری دارند. 36 همچنین مقرر شد تا نام کمیسیون به کمیسیون دفاع از حرمین شریفین تبدیل شود و از مخبرالسلطنه، مستشارالدوله و ممتازالدوله نیز برای حضور در جلسات دعوت به عمل آید. 37 دولت وهابی در واکنش نسبت به اقدامات کمیسیون فعالیت گسترده‌ای را آغاز کرد. «شیخ رشید رضا صاحب امتیاز مجله المنار شرح مفصلی در روزنامه‌های مصر منتشر و از دولت علیه ایران به زندقه یاد کرده و در مقابل این خدمت 4000 لیره طلا دریافت نموده به مکه معظمه متوجه شد و الان مجلس درس مفصلی در صحن کعبه معظمه دایر کرده اراده‌ی ابن سعودرا به دست گرفته است.» 38 روی تند این تبلیغات بیشتر متوجه جناح مذهبی ایران به رهبری مدرس بود چرا که بررسی اسناد نمایانگر این حقیقت است که روابط دربار پهلوی و ابن سعود کاملاً دوستانه بوده است، «در موقع تاجگذاری بندگان اعلیحضرت قوی شوکت همایون شاهنشاهی ابن سعود تلگراف تبریک عرض نموده بود اولیای دولت علیه به جای اینکه جواب آن را توسط وزارت جلیله امور خارجه یا به توسط دربار به سلطان نجد مخابره فرمایند، آقای عین‌الملک (هویدا) را با مأموریت رسمی به مکه اعزام فرمودند که مراتب محظوظیت خاطر مهر مظاهر همایونی را به ابن سعود ابلاغ نماید.» 39 تردید در بین رجال سیاسی ایران برای اتخاذ یک موضع اصولی پیرامون این واقعه هر آن شدت پیدا می‌کرد. کمیسیون به رهبری مدرس با تحت فشار قرار دادن مستوفی‌الممالک رئیس‌الوزراء او را واداشت تا به انتشار اعلانی تحت عنوان «به اهالی مملکت و عموم مسلمین اعلام می‌شود اعتراض رسمی دولت خود به اقدامات وهابی‌ها را آشکار نماید. دولت در این اعلامیه از تمام ملل اسلامیه تقاضا می‌کند که در یک تجمع عمومی ملل اسلامی مقدرات حرمین شریفین را حل و تسویه نمایند.» 40 هیأت علمیه نجف که به موازات کمیسیون حرمین شریفین تشکیل شده بود در این زمان با ارسال تلگرافی برای سید‌حسن مدرس و دیگران ضمن انزجار از عملیات وهابیان آمادگی خود را برای حفظ نوامیس اسلام اعلام می‌نماید. 41 مدرس در پس این وقایع با برگزاری مجلسی در مسجد مروی تهران بر منبر رفته شرح مبسوطی از فجایع و عقاید سخیفه وهابی‌ها داده خواهان اتحاد جامعه اسلامی می‌شود. 42 با افتتاح دوره ششم قانونگذاری و علیرغم مشکلات داخلی موجود کماکان فکر و ذهن مدرس و اطرافیانش پیگیری موضوع حرمین شریفین می‌باشد. بهبهانی در سخنان پیش از دستور خود با اشاره به بی‌توجهی ملل مسلمان نسبت به تهدیدات کفار چنین نتیجه می‌گیرد: «تا کی بی‌حالی، تا کی بی‌اعتنایی، تا کی مسامحه ... قلوب هر یک از مسلمانان ایرانی را مملو از خون (کرده‌اند)... می‌خواهند یک صفوف جدیدی به ملل اسلامی .... بیفزایند... ایران که هم از نقطه نظر سیاسی و هم از نقطه‌نظر مذهبی از جمیع فرق اسلام بایستی علاقمند‌تر باشد در چه حال است؟ آقا بالاسرها،‌ قیم‌ها، ‌متولی‌ها، سیاست‌مدارها، صاحب‌اختیارها، بالاخره آنها که همیشه خود را همه چیز و دیگران را ناچیز می‌شمارند در این موقع مهم سیاسی و دیانتی، در این موقع حیاتی در این مدت مدید (تقریباً یکسال) چه کرده‌اند؟ جمعی مشغول تکذیب، جماعتی بی‌خیال، چند نفر مشغول کار، ولی چه کار؟ نشستند و گفتند و برخاستند از هر کس پرسیدم گفتند مشغول مذاکره هستیم خلاصه تاکنون چه کرده‌اند؟ حرف زده‌اند. حرف خالی و بی‌فایده»43 او سپس پیشنهاد مذاکره با نمایندگان کشورهای اسلامی را برای انعقاد یک کنفرانس بین‌المللی می‌دهد تا در آن آینده سیاسی حجاز مشخص شود، و پیشنهادی با قید 2 فوریت را تقدیم مجلس می‌کند. این پیشنهاد در واقع قانونی کردن کمیسیون، دفاع حرمین شریفین است. لیکن پیشنهاد او با عکس‌العمل شدید رئیس‌الوزرا و بعضی از نمایندگان روبرو می‌شود. بررسی نسخه منحصر به فرد دستنویس مذاکرات مجلس روشن می‌سازد که در این زمان سانسور شدیدی بر مطبوعات اعمال می‌شده است، «... نظمیه حتی نطق وکلا را سانسور می‌کند و نمی‌گذارد در روزنامه‌ها نوشته شود نظمیه فقط کارش این است که اداره سانسور درست کند که هر چه نوشته می‌شود سانسور بکند.»44 سرانجام بر اثر «تعقیب مذاکرات قبل از دستور» و پافشاری اعضای کمیسیون، پیشنهاد بهبهانی با امضای 22 تن از جمله مدرس به عنوان ماده واحده در مجلس مطرح می‌شود، علیرغم مخالفت بعضی نمایندگان که آیا کمیسیون توانایی انجام اقدامی عملی را دارید یا خیر؟ مدرس در دفاع از ماده واحدی می‌گوید: «عقیده ما این است، که از برای مملکت ایران خیلی نافع است سیاستاً و عظمتاً، و باید درصدد انجام آن مسأله برآییم که به عبارت اخری مرکزیت دادن ایران است به جهت این مسأله ما همه شرکت داریم لکن ایران که دولت بزرگ اسلام است برای مرکزیت دادن به این مسأله که منظور نظر تمام است، البته مجلس شورای ملی آن احق و اولی است که در این مسأله شرکت کند... اما نمی‌توانم بگویم این مسأله به این بزرگی نتیجه‌ اش یک ماه دو ماهه یک ساله می‌شود، مسأله به قدری بزرگ است که باید یکسال و دو سال هم تعقیب کرد تا انشاءالله الرحمن (نا امید نیستم) نتیجه خوبی بگیریم.» 45 اسناد و مدارک ناقص موجود حکایت از آن دارد که این ماده واحده به تصویب رسید اما ظاهراً فشار زیادی بر این جناح مجلس وارد آمد به طوری که تقریباً یکماه پس از این مدرس در راه مدرسه سپهسالار [شهید مطهری] ترور شد. [7/8/1305] و اگرچه از این توطئه جان سالم به در برد اما نتوانست لااقل در 10 جلسه مجلس حضور یابد. 46 پس از این واقعه متأسفانه فقدان اسناد و مدارک سبب شده تا دیگر اطلاعی از نتیجه اقدامات کمیسیون و فعالیتهای مدرس در اختیار نداشته باشیم. تنها یک سند که تاریخ تقریبی آن سال 1345 ق / 1305 ش است تا حدی فشار حاکم بر جناح مدرس را روشن می‌کند. در این سند میرزا مهدی زنجانی از یکی از تجار (تهران) می‌خواهد تا پیام او را به مدرس ابلاغ کند که، «چنانچه یک اقدامی از طرف دولت ایران نشود اسباب سرشکستگی مسلمین و موجب تولید مفاسد خواهد شد این کاغذ را به شما محرمانه نوشتم ... شهدا... تعالی می‌ترسم این قضیه (حمله وهابی‌ها) تعاقب شود و بالمره موجب تباهی مسلمین شود».47 مدرس در حاشیه این نامه تنها به نگارش بیتی بسنده می‌کند که خود نشانگر دشواری‌های موجود و مسایل پشت پرده می‌باشد؛ «از قیامت خبری می‌شنوی/ دستی از دور بر آتش داری»48 فصلنامه تاریخ روابط خارجی نشریه مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، سال دوم،‌شماره 9 یادداشت‌ها: 1. در این خصوص نگاه کنید به: ‌مدرس و مجلس، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی 1373، صص 21 ـ 22 و علی مدرس، از پنجره اسناد بر منظر تاریخ، مجله مجلس و پژوهش، سال 2، شماره 13، دی و بهمن 1374، صص 163 ـ 164. 2. محمد گلبن، مدرس در تاریخ و تصویر، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1367، ص 104. 3. در این خصوص نگاه کنید به: مدرس و مجلس، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی 1373، صص 21 ـ 22 و علی مدرس، از پنجره اسناد بر منظرتاریخ، مجله مجلس و پژوهش، سال 2، شماره 13، دی و بهمن 1374، ص 163 ـ 164. 4. اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در 7 دوره تقنینیه،‌ به کوشش عطاءالله فرهنگ‌قهرمانی، بی‌جا، بی‌تا، ص 75. 5. بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1302 ش، کارتن 230، دوسیه 1. 6. پیشین، سال 1304ش، کارتن 30، دوسیه 1/1. 7. پیشین، همانجا. 8. مشروح مذاکرات مجلس مورخ 8 شهریور 1304 ش. 9. در خصوص چگونگی قدرت یافتن وهابی‌ها نگاه کنید به: صلاح‌الدین المختار، تاریخ المملکۀ العربیه السعودیه فی ماضیها و حاضرها، دارالمکته الحیاه بیروت، ج 2، صص 143 ـ 157. 10. مشروح مذاکرا مجلس مورخ 8 شهریور 1304 ش. 11. پیشین،‌همانجا. 12. عبدالعلی باقی، مدرس مجاهدی شکست‌ناپذیر، انتشارات گواه قم، 1370، ص 78. 13. باقی، همان کتاب، ص 129. 14. ایضاً، همانجا. 15. تلگراف 6/9/1925 م به ولیعهد،‌ مجلس شورای ملی و... بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1304 ش، کارتن 30، دوسیه 3/1. 16. مقاله ایران امروز مشاهد مقدسه اعتراض شدید ملت، مندرج در دیلی تلگراف مورخ 22 دسامبر 1925، به نقل از : رستاخیز ایران، گردآورنده فتح‌ الله نوری اسفندیاری، سازمان برنامه، صص 233 ـ 234. 17. ر. ک به مشروح مذاکرات مجلس مورخ 8 شهریور 1304 ش. 18. مشروح مذاکرات مجلس مورخ 23 شهریور 1304 ش. 19. بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1304، کارتن 30، دوسیه 2/1. 20. مراسله 14 سپتامبر 1925، کمیته مرکزی خلافت، پیشین، دوسیه 3/1. 21. گزارش فوری نمره 126، مورخ 20 عقرب 1303، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه،‌سال 1303ش، کارتن 65، دوسیه 14. 22. پیشین. 23. صلاح‌الدین المختار، همان کتاب، ج 2، صص 325 ـ 326. 24. مراسله 31 جمادی‌الاول 1343 ق سلطان نجد، سند شماره 2. 25. روزنامه ناهید، سال 5، شماره 46، مورخ 24/11/1304، ص 2. 26. عریضه 27 اسفند 1304 به نمره 462 انجمن شیعیان هند، ‌بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305، ش،‌کارتن 30، دوسیه 4/3. 27. روزنامه ام‌القری، مکه، مورخ 17 شوال 1344ق. 28. مراسله فوری سفارت ایران در مصر به نمره 362، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305 ش، کارتن 30، دوسیه 6/3. 29. گزارش نمره 19 مورخ 8/2/1305، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، پیشین، همانجا. 30. بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، ایضاً. 31. روزنامه السیاسته 8 ذیقعده 1344 ق. 32. حمید نیری، زندگینامه مستوفی‌الممالک، انتشارات وحید، 1369، ص 440. 33. پیشین، همانجا. 34. روزنامه شفق سرخ، شماره 521، مورخ 13/3/1305، ص 2. 35. حسین مکی،‌ تاریخ بیست ساله ایران، نشر ناشر، 1362، ج4، ص 95. 36. مراسله نمره 1296 مورخ 16 خرداد 1305 ش، وزارت دربار پهلوی، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه، سال 1305، کارتن 30، دوسیه 305، سند 3. 37. روزنامه شفق سرخ، شماره 523، ص 2، مورخ 16/3/1305. 38. گزارش نمره 4 مورخ 31/4/1305، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه سال 1305 ش، کارتن 30، دوسیه 6. 39. پیشین، همانجا. 40. اعلامیه اول تیرماه رئیس‌الوزراء، سند 4. 41. تلگراف 31/5/1305 ضمیمه راپورت 1/6/1305، نمره 311، بایگانی اسناد وزارت امور خارجه سال 1305،‌کارتن 30، دوسیه 7/3. 42. روزنامه خلق (ناهید)، سال اول مورخ 10/6/1346، ص 3. 43. نسخه دستنویس مشروح مذاکرات دوره ششم قانونگذاری موجود در اداره قوانین و مقررات مجلس شورای اسلامی، جلسه 31/6/1305 دراینجا لازم است از همکاری‌های صمیمانه آقایان بندعلی و قره‌باغی مسئولین کتابخانه شماره 2 و اداره قوانین و مقررات مجلس شورای اسلامی سپاسگزاری نمایم و از خداوند متعال توفیق خدمت هر چه بیشتر این عزیزان را مسأله نمایم. 44. پیشین،‌جلسه مورخ 5/7/1305ش. 45. پیشین، جلسه مورخ 10/7/1350ش. 46. محمد گلبن، همان کتاب،‌صص 86 ـ 88. 47. مدرس و مجلس، همان کتاب، صص 172 ـ 173 و مدرسی، همان مقاله، صص 172 ـ 175. 48. پیشین‌، ‌همانجا. منبع: مجله الکنرونیکی «دوران» شماره 22 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

مدرس؛ قهرمان مبارزه با استبداد و استعمار

علی شیرخانی در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی بزرگداشت مجاهدی عظیم الشأن و متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سیاه اختناق رضاخان می زیست، ضروری به نظر می رسد؛ زیرا در زمانی که همه قلم ها شکسته و زبان ها بسته و گلوها فشرده شده بود، او از اظهار نظر حق و ابطال باطل، دریغ نمی کرد و آن روزگار در حقیقت، حق حیات ملت مظلوم ایران سلب شده بود... این عالم ربانی با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان، صفا و حقیقت و زبانی چون شمشیر حیدر کرار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایات را آشکار کرد... تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد، ارزش این شخصیت عالی مقام را نمی تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست و اینک که از بین ما رفته، برماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی- اقتصادی او را هر چه بیشتر بشناسیم و بشناسانیم. عبارات فوق، کلمات امام خمینی(ره) درباره شهید مدرس قهرمان مبارزه با استبداد است و به نظر می رسد کلماتی فراتر از توصیف امام درباره مدرس، نمی توان به زبان جاری کرد. در ذیل مطالبی اشاره وار برای شناخت ابعاد روحی و بینش سیاسی- اقتصادی شهید مدرس به رشته تحریر درآمده است تا گوشه ای از تعهد ما نسبت به آن شهید بزرگوار باشد. حیات علمی مدرس سیدحسن مدرس در سال 1287 ق در روستای سرابه از توابع اردستان دیده به جهان گشود و نزد پدر روحانی و جدش به تعلم پرداخت و بنا به گفته مدرس، از 6 سالگی نزد جد خویش میرعبدالباقی تعلیم جدی علوم اسلامی را آغاز کرد. مدرس در این باره می گوید: «در حالی که شش سال بیشتر نداشتم، جدم تعلیم و تربیتم را عهده دار گردید. زمانی که او به رحمت خدا پیوست، من14 ساله بودم و طبق وصیت او، پس از گذشت دو سال از مرگش، برای ادامه تحصیل به اصفهان رفتم (عبدالرضا فاضلی؛ مدرس و دیدگاههای فقهی، مجلس و پژوهش، سال 3، شماره 18، بهمن و اسفند 1374 ص 180) مدرس با عزیمت به اصفهان، تلمذ، نزد عالمان برجسته آن حوزه را آغاز می نماید و حدود 13 سال در آن حوزه به تعلیم و تعلم می پردازد و از خرمن علمی استادانی در عرصه های علوم معقول و منقول بهره می برد. شهید مدرس در این باره می گوید: «مدت توقف من در اصفهان 13 سال شد، قریب 30 استاد را در این مدت در علوم عربیه، فقه و اصول و معقول درک کردم که از برجسته ترین آنها در علوم عربیه مرحوم آقا میرزا عبدالعلی هرندی بود که حدود 80 سال عمر داشت و صاحب تصانیف زیادی بود... (مدرس و دیدگاههای فقهی، پیشین) شهید مدرس در سال ششم اقامت در اصفهان با یکی از دختران روستای اسفه اصفهان ازدواج می کند و در سال هشتم تحصیل در اصفهان، پدر خود سیداسماعیل را از دست می دهد و در حالی که دارای دو فرزند است، برای تحصیل عازم عتبات عالیات می گردد، در حالی که این زمان نهضت تنباکو به رهبری میرزای شیرازی به پیروزی رسیده بود و گفته می شود که شهید مدرس در آن زمان با حاکم اصفهان مبارزه داشته است. مدرس پس از عزیمت به عراق، حدود هفت سال در آن کشور اقامت می نماید و از محضر عالمان بزرگ آن حوزه بهره مند می شود و پس از کسب درجه اجتهادی مطلق، به اصفهان برمی گردد، مدرس در این زمینه می گوید: «بعد از واقعه دخانیه (جنبش تنباکو) به عتبات عالیات مشرف شدم. بعد از تشرف، حضور آیة ا... حاجی میرزا حسن شیرازی(ره) به جهت تحصیل، توقف در نجف اشرف را اختیار کردم. علما و بزرگان آن زمان را مستقیماً و تبرکاً کاملاً درک کردم و از اغلب آنها استفاده نمودم، ولی عمده تحصیلات من خدمت مرحومین مغفورین، حجتین کاظمین خراسانی و یزدی بود. تشرف من در عتبات تقریباً هفت سال شد. (مدرس و دیدگاههای فقهی، پیشین، ص 188) بنا به برخی اقوال، مدرس هنگام مراجعت به اصفهان از عراق، 37 سال سن داشته است و در مدرسه جده به تدریس فقه، اصول، منطق و... می پردازد. مدرس، علاوه بر تدریس در حوزه اصفهان، کتابهایی به رشته تحریر درآورده است که اغلب آنها در حمله مأموران رضاخان به منزل وی مفقود شده و یا به یغما رفته است. ایشان کتابهای ذیل را تألیف نموده است: حاشیه بر کفایه، رساله ای در عقود و ایقاعات، رساله در شرط متأخر، رساله در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه، کتاب در بحث استصحاب، کتاب حجیة الظن، رساله در شرایط امام و مأموم، رساله ای در اصول فقه، شرح ساده بر نهج البلاغه، رسایل الفقهیه، تقریرات اصول میرزای شیرازی، تقریرات میرزا حسین خلیلی و... مدرس زمانی که به تهران آمد، در مدرسه سپهسالار تهران اقامت گزید و زمانی نیز نایب رئیسی مدرسه را نیز عهده دار گردید و در آن مدرسه به تدریس خارج فقه و اصول و... پرداخت. در تهران و اصفهان، معروف ترین شاگردانش عبارتند از: میرزا علی شیرازی، مهدی الهی قمشه ای، میرزا ابوالحسن شعرانی، جلال الدین همایی، بدیع الزمان فروزانفر، شیخ محمود مفید، شیخ محمدباقر الفت و سیدمرتضی پسندیده. حیات سیاسی مدرس مراجعت شهید مدرس از نجف به اصفهان در سال 1324 ه ق بوده است و این زمان مصادف با امضای نظام مشروطه به وسیله مظفرالدین شاه بود. مدرس از همین زمان در کنار فعالیت علمی، فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و از طرفداران مشروطه بود و البته طرفداری از مشروطه را به دلیل رفع اختلافهای موجود در جامعه می دانسته، زیرا مشروطه و نظام سیاسی قبل از آن موجب گردیده بود که سیاسیون از مذهبیون و مذهبیون از سیاسیون جدایی و دوری داشته باشند. مدرس در این زمینه می گوید: «در ممالک اسلامی اشخاصی که متدین هستند، دوری می کنند از کسانی که داخل سیاست هستند. آنها که دوری کردند، ناچار همه نوع اشخاص، رشته امور سیاست را در دست گرفته و لهذا رو به عقب می رود... من و امثال من که مشروطه را تصدیق کردیم برای این بود که یک اختلافی از بین برداشته شود. این معنی ندارد که دولت و ملت، سیاست و دیانت دو تا بشود. پیغمبر اکرم(ص) که مؤسس دیانت بود، رئیس سیاست بود. از آن وقت که اختلاف پیدا شد، ممالک اسلام رو به ضعف رفت. (حمیدرضا ملک محمدی، مدرس و سیاست گذاری عمومی، ص (6) به نقل از لغت نامه دهخدا، چاپ 1351، ص 497) زمانی که متمم قانون اساسی مشروطه تصویب گردید و در آن قانون، مقرر گردید که پنج تن از علمای طراز اول کشور بر مصوبات مجلس نظارت داشته باشد، تا قانون برخلاف مصالح اسلام و مذهب شیعه در مجلس تصویب نشود. از میان نامزدهای متعدد برای نظارت مدرس به همراه چهار تن از علمای دیگر به حکم قرعه انتخاب و فعالیت خود را در مجلس آغاز نمود. پس از انتخاب مدرس به عنوان ناظر، از مجلس شورای ملی تلگرافی به شرح ذیل، خطاب به مدرس صادر گردید: «اصفهان توسط انجمن محترم ولایتی خدمت جناب مستطاب ملا ذالانام آقا میرزا سیدحسن مدرس از جمله منتخبین علمای عظام در مجلس شورای ملی، وجود محترم آن جناب مستطاب عالی است. انشاءا... عاجلاً حرکت فرموده به تهران تشریف بیاورید که عموم ملت از سعادت حضور حضرت عالی بهره مند گردند. مجلس شورای ملی در نامه ای دیگر خدمت حضرات آیات آخوند خراسانی و میرزا عبداله مازندرانی دو تن از مراجع مقیم نجف ارسال داشته و انتخاب پنج تن از علمای طراز اول جهت نظارت به مجلس را اعلام می دارند. علت اینکه به این دو تن از مراجع مجلس اعلام می نماید، بدین خاطر بود که آن دو، از طرفداران مشروطه بوده اند و همواره حمایتهای آنان موجب دلگرمی مشروطه خواهان بوده است. متن نامه مجلس به شرح ذیل است: «خدمت حضرت آیة ا... خراسانی و مازندرانی دامت افاضاتهما» در جلسه شعبان، آقایان حاجی میرزا زین العابدین قمی به اتفاق آراء و آقای سید ابوالحسن اصفهانی و حاجی میرسیدعلی حائری و آقای سیدحسن مدرس قشمه و حاجی امام جمعه خوئی، به حکم قرعه، منتخب گردیدند. محضر اطلاع خاطر آن ذات مقدس عرض شد. پس از انتخاب مدرس به عنوان ناظر، وی بلافاصله عازم تهران نشد، زیرا شمارش معکوس برای پایان دور اول مجلس شورا آغاز شده بود و مدرس از دوره دوم مجلس شورای ملی که در تاریخ 28 ذی حجه 1328 افتتاح گردید وارد مجلس شد و با قرائت سوگندنامه، دوره پرفراز و نشیب زندگی سیاسی خود را آغاز کرد (علی مدرسی، مرد روزگاران، ص 47) مدرس در زندگی سیاسی خود، رفتار و منش خاصی داشته است که موجب تحیر و تعجب دیگران شده است و حتی امام خمینی وی را به عنوان الگو مطرح کرده است. در این مجال می توان به چند مورد اشاره کرد. الف- شجاعت و صراحت بر بسیاری از مورخان و سیاسیون و... آشکار است که مدرس، انسانی شجاع و باصراحت لهجه خاص بوده که در اظهار حق و ابطال باطل، از هیچ کس واهمه نداشته است. به طوری که، رضاخان چه در زمان صدارت و چه در زمان پادشاهی، نتوانست وی را از طریق تطمیع و یا تهدید از میدان به در نماید و با آسودگی خاطر به حکومت خود ادامه دهد. مدرس در نامه ای به احمدشاه، شجاعت و صراحت خود را در عدم ترس و طمع عنوان می کند. «شهریارا، خداوند دو چیز را به من نداده، یکی ترس و دیگری طمع، هر کس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد، من هم با او همراهم والا فلا،» (مرتضی رسولی، مدرس و سیاست عدم راهبردی در عرصه سیاست مدنی و اخلاق فردی، روزنامه ایران، 75.9.11) پرسش اساسی برای هر محقق و خواننده این خواهد بود که این عدم ترس و طمع چگونه در یک فردی همچون مدرس شکل می گیرد. آیا تربیت خانوادگی مؤثر است؟ و یا جامعه پذیری سیاسی این گونه تربیت کرده است؟ و یا عوامل دیگری وجود دارد؟ در جواب باید گفت که جامعه پذیری سیاسی آن زمان بر بندگی و کرنش استوار بود و هر کسی که بر آستان شاهی، تقرب بیشتر داشت، محبوب بود و اگر کسی صراحت داشت، مغضوب. لذا می ماند محور تربیت خانوادگی، شهید مدرس در صحبتهای خود، به عوامل خانوادگی، آموزشهای اخلاقی، عبرت گیری از اجداد خود و امامان معصوم(ع) اشاره دارد که هر کدام به نوبه خود در شکل دهی شخصیت مبارز و ضداستبدادی مدرس مؤثر بوده اند. مدرس در این زمینه می گوید: «پدرم همیشه می گفت کسی که به افراط در خورد و خوراک عادت نکرده باشد و تنور شکم را دم به دم نتافته باشد، در برابر زور تسلیم نمی شود و در برابر زر و مال دنیا، اسیر و وسوسه نمی گردد. پدرم در کودکی به ما می آموخت که چگونه در مدت شبانه روز، به یک وعده خوراک قناعت ورزیم «پوشاک خود را تمیز نگاه داریم تا در قید تهیه پوشاک نو نباشیم. او اجداد طاهر ما را سرمشق عبرت قرار می داد و می گفت که حلم و بردباری را از جد بزرگوارمان رسول ا... بیاموزیم، شهامت و قناعت را از جد طاهرمان علی بن ابیطالب و تسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جد شهیدمان سیدالشهداء (مرتضی رسولی، پیشین) مدرس با این نوع تربیت گام به صحنه سیاست می گذارد و در صحنه سیاست نیز به اموری مانند آلودگی مالی و هوا و هوس نفسانی، دل بسته نشد و به صورت آزادانه و با صراحت تام و تمام مطالب خود را اظهار می کرد و در مقام پاسخ به کسانی که می گفتند چگونه شما این گونه و به صورت شفاف سخن می گویید، می گفت: «اگر من نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهار عقیده می کنم و هر حرف حقی را بی پرده می زنم برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم نمی خواهم. اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع را کم نمایید، آزاد می شوید... باید جان از هر گونه قید و بندی آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ نماید. وقتی کسی به دنیا دل بست باید بنده مردم جهان گردد و من هیچ گاه راضی نیستم به خاطر خود و هوای دل، استقلال و آزادی انسانی را فدای جهان و جهانیان کنم. (مدرس از نگاه امام خمینی، روزنامه سلام 1374.9.18) مدرس برای اینکه ادعای خود را ثابت کند و بر اعتقاد خود مبنی بر اینکه هیچ وقت از مسؤولان تقاضایی نداشته ام و از آنجا که گردنم در مقابل کسی خم نشده است، در یک سخنرانی رسمی اعلام می کند اگر هر یک از مسؤولان بیاید اعلام کند بنده از آنها تقاضایی داشته ام به وی نشان مردانیت می دهم. ایشان می گوید: «من ده رئیس الوزرا و چهل، پنجاه وزیر را دیدم و رد کردم، اگر هر کدام از اینها در این مجلس مدعی شد که مدرس یک توقعاتی از من کرده است، آن شخص خیلی مرد است. یک کاغذ در هیچ کابینه ای ندارم، هیچ تقاضایی از کسی نکرده ام. (وارستگی و ساده زیستی مدرس، روزنامه جمهوری اسلامی، 1366.9.11) ب- مخالفت با قرارداد 1919 پس از جنگ جهانی اول، انگلستان قراردادی را بر ایران تحمیل کرد که از ایران به امضای وثوق الدوله و از انگلیس به امضای کاکس وزیر مختار رسید. در قرارداد فوق پس از یک مقدمه دربند اول عنوان شده بود که «دولت انگلستان با قاطعیت هر چه تمام تر تعهداتی که مکرر در سابق برای احترام مطلق استقلال و تمامیت ایران نموده است، تکرار می نماید. مدرس و یاران او در برابر این قرارداد می ایستند و براساس اسناد موجود در مجلس نامه ای وجود دارد که آن را مدرس و یارانش در مخالفت با قرارداد به احمدشاه ارسال داشته اند و واگذاری امتیازات به دیگر کشورها را از اختیارات مجلس دانسته اند و گفته می شود که در آن زمان رساله در رد قرارداد 1919 به وسیله عبداله مستوفی نوشته شده که به تشویق مدرس بوده است. (حمیدرضا ملک محمدی، ص 167) وثوق الدوله در مقام صدارت، مخالفان خود را به تبعید و زندان تهدید می کرد و در این راستا عده ای را به کاشان تبعید و شاعرانی همچون فرخی، عشقی و دشتی را به زندان و تبعید فرستاد. ولی از آنجا که مدرس، قهرمان مبارزه با استبداد و استعمار بود، نمی توانست علیه او اقدامی انجام دهد. لذا مدرس مخالفت خود را همچنان ادامه می داد و سرانجام در یک سخنرانی اعلام کرد: «قرارداد منحوس، یک سیاست مضر به دیانت اسلام، به ضرر سیاست بی طرفی ما بوده... ما بی طرفیم. نباید تمایلی نسبت به سیاستها داشته باشیم. ما بی طرفیم... کابینه وثوق الدوله خواست ایران را رنگ بدهد، اظهار تمایل که دولت انگلیس کرد. بر ضد او ملت ایران قیام نمود. حال هر کس سیاستی بنماید، ما یعنی ملت ایران با او موافقت نخواهیم نمود... ایرانی باید خودش ایرانی باشد سیاستش هم ایرانی باشد (جواد سخا، مدرسه آیینه تمام نمای سیاست و دیانت، اطلاعات، 1373.9.8) مدرس علت مخالفت خود را با قرارداد 1919، در ضد ایرانی بودن آن می داند و می گوید: «می آمدند به پیش من و می گفتند این قرارداد کجایش بد است؟... من جواب می دادم... همان ماده اولش می باشد که می گوید ما (انگلیس) استقلال ایران را به رسمیت می شناسیم... این مثل این است که یکی بیاید و به من بگوید. سید، من سیادت تو را به رسمیت می شناسم. (محمد ترکمان، مدرس در مجلس چهارم، همشهری، 1373.10.4) در نهایت مدرس این قرارداد را شریک داشتن انگلیس در دو امر نظامی و مالی ایران می دانست و این را مضر حال مملکت ایران می دانست (جواد سخاء، پیشین) مخالفت با جمهوری خواهی رضاخان در آخرین جلسه سال 1302 (ه.ش)، طرح سه ماده ای تغییر رژیم ایران از مشروطه به جمهوری تدین و 14 امضای دیگر به رئیس مجلس وقت، تقدیم شد. در این طرح عنوان شده بود که همه مردم ایران از رژیم مشروطه ناراضی هستند و طی تلگرافهای گوناگون، خواستار نظام جمهوری می باشند. طرح سه ماده ای عبارت بود از: تبدیل رژیم مشروطه به جمهوری، اختیار دادن به وکلای دوره پنجم تا در قانون اساسی موافق مصالح مملکت در رژیم جدید تجدیدنظر کنند و پس از معلوم شدن نتیجه آراء عمومی تغییر رژیم، به وسیله مجلس شورای ملی اعلام شود. از آنجا که پس از طرح آن در مجلس، تعطیلات عید آغاز می شد، مدرس از این فرصت استفاده کرد و مخالفت خود را با طرح مذکور اعلام نمود. عمده مخالفت شهید مدرس با طرح مذکور، در رابطه با اهداف استعماری انگلیسی ها بود که آنان می خواهند یک دست نشانده تمام عیار بر ایران تحمیل نمایند. مدرس می گوید: والا من با اصل جمهوری مخالفت ندارم. مدرس در این زمینه می گوید: «من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریباً و بلکه حقیقتاً جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که می خواهند به ما تحمیل کنند، بنا به اراده ملت نیست، بلکه انگلیسی ها می خواهند به ما تحمیل کنند و حکومتی را که صددرصد دست نشانده و تحت اراده خودشان باشد در ایران مستقر سازند... اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری، فردی آزادی خواه و ملی بود، حتماً با آن موافقت می کردم.(علی مدرسی، بازشناسی شخصیت مدرس به روایت اسناد، مجلس و پژوهش، شماره 13، دی و بهمن 1373، ص 185) مبارزات مدرس با استبداد و استعمار تمامی نداشت که سرانجام دولت رضاشاه وی را در سال 1307 دستگیر و به خواف تبعید و پس از نه سال اقامت اجباری در آنجا، وی را به کاشمر انتقال داده و در 1316.9.10ش به شهادت می رسانند. منبع: روزنامه قدس ۱۳۸۷/۰۹/۱۰ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

مدرس به روایت ملک‌الشعرای بهار

ملک‌‌الشعرای بهار از شاعران نامدار سالهای آخر قاجار و دوران پهلوی اول است. او که معاصر مرحوم سید حسن مدرس بود در دوره‌های چهارم تا ششم مجلس شورای ملی در جبهه مخالفین رضاشاه قرار گرفت و در این خصوص در کنار مدرس بود. آنچه ذیلاً از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد، دیدگاه بهار راجع به مدرس است: یکی از شخصیت‌های بزرگ ایران که از فتنه مغول به بعد نظیرش بدان کیفیت و استعداد از حیث صراحت لهجه و شجاعت ادبی و ویژگی‌های فنی در علم سیاست و خطابه و امور اجتماعی دیده نشده سید حسن مدرس اعلی‌الله مقامه است. ما رجال اصلاح‌طلب و شجاع و فداکار مانند امیرکبیر و سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی، امین‌الدوله، سید‌عبدالله بهبهانی، سید‌محمد طباطبائی، سید‌جمال‌ اصفهانی و ملک‌المتکلمین اعلی‌الله مقامهم و غیر ایشان بسیار داشته و داریم که هر یک از این بزرگان شخصیت‌های برگزیده و تاریخی می‌باشند. اما مدرس از هر حیث چیز دیگری بود. در مدرس جنبه‌ی فنی و صنعتی و هنری بود که او را ممتاز کرده بود. علاوه بر این که از جنبه علمی و تقدیس و پاکدامنی و هوش و فکر نیز دست کمی از هیچ‌کس نداشت و سرآمد تمام این خصال، سادگی و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهمتر از همه، از خودگذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نشده است. مدرس به تمام معنی عالمی «فقیر» بود. آن فقری که باعث فخر پیغمبر ما صلی‌الله علیه بود و می‌فرمود «الفقر فخری» همان فقری که عین بی‌نیازی و توانگری و عظمت او بود، مدرس پاک و راست و شجاع بود. او با خرافات دشمن بود. با اصلاحات تازه و نو همراه بود، و بالجمله یکی از عجایب عصر خود شمرده می‌شد. مدرس مجتهد مسلم بود، فقیه و اصولی بزرگی بود. به تاریخ و منطق و کلام آشنا و در سخن‌رانی و خطابه در عهد خود همتا نداشت و چون عوام‌فریب نبود و غرور پاکدامنی و ثبات عقیده در او بی‌اندازه قوی بود، هیچ‌گاه درصدد دفاع از خود در برابر حمله‌ها و تهمت‌هائی که به او زده می‌شد بر نمی‌آمد. همچنین هتاک و بی‌نزاکت و مفتری نبود ـ‌حقایق در افکارش بیشتر متمرکز بود تا ظاهر‌سازی و مردم‌فریبی. یکی از اسرار موفقیت‌های او در خطابه نیز همین معنی بود، کینه جوئی در آن مرحوم وجود نداشت. به اندک پوزشی از دشمنان گذشت می‌کرد و از آنها به جزئی احتمال فایده عمومی حمایت می‌نمودو احساسات را در سیاست دخالت نمی‌داد. مدرس در مجلس دوم جزء علمای طراز اول و در انتخابات دوره سوم تا دوره‌ی ششم از تهران انتخاب شد. شرح زندگانی پارلمانی آن مرحوم به اختصار در تاریخ مختصر احزاب سیاسی شرح داده شده است. بعد از ختم دوره‌ی ششم مجلس دولت و شهربانی و شهرداری شروع به تجهیزاتی کردند و وکلای دولتی دسته‌بندی‌هائی آغاز نمودند که تهران را هم مانند ایالات و ولایات در زیر یوغ اطاعت خود درآورند. مدرس از احمد‌شاه راضی نبود. او به سردار سپه نیز روی خوش نشان نداد. سردار سپه مجلس مؤسسان را انتخاب کرد و در آن مجلس مدرس و اقلیت رفقای او انتخاب نشدند و هیچکدام در آن مجلس شرکت ننمودند و آن مجلس رأی به پادشاهی او داد و تاج پادشاهی ایران زینت افزای فرق رضاخان شد. بعد از پادشاهی او، مدرس گفت: «این کار نباید می‌شد، ولی سستی و اهمال هموطنان کار خود را کرد، ما هم تا جائی که بشر بتواند تقلا کند سعی کردیم و حرف خود را گفتیم و کشته هم دادیم». مدرس در انتخابات دوره‌ی ششم به شاه نصیحت کرد که در انتخابات مردم را ‌آزاد بگذارد. این پیشنهاد در ایالات مؤثر نیفتاد اما در شهر تهران نتوانستند از ‌آزادی نسبی مردم جلوگیری نمایند. افکار عمومی در نتیجه‌ی مشاهده فداکاری‌ها و شهامت‌‌های بی‌مانند جمعی قلیل در برابر آن قدرت بی‌باک و وسیع متوجه مدرس و یاران او بودند مدرس نه نفر از دوستان خود و اعضاء فراکسیون اقلیت را کاندیدا کرده بود. روزی شاه به او گفته بود رفقای شما نباید از تهران انتخاب شوند، بهتر آن است که از ولایات آنها را انتخاب کنیم. او گفته بود: کاندیداهای من اگر انتخاب نشوند بهتر است تا به زور دولت وکیل شوند. هفت تن از نه تن کاندیدای مدرس از تهران انتخاب شدند و یک تن از آنها «آقای زعیم» از کاشان انتخاب شد، و مجلس ششم افتتاح گردید. روزی از روزهای تابستان روز پنجشنبه بود و مدرس با شاه صبح زود ملاقات کرده بودـ ‌مدرس به من گفت امروز به شاه گفتم مردم راجع به تهیه ملک و جمع پول، پشت سر شما خوب نمی‌گویند ـ شما پول می‌خواهید چه کنید؟ ملک به چه کارتان می‌‌خورد، اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید ایران مال شما است هر چه بخواهید مجلس و ملت به شما می‌دهد ولی اگر به پول داری و ملک‌گیری و حرص جمع مال شهرت کنید برایتان خوب نیست. مردم که پشت احمد‌شاه بد گفتند برای این بود که گندم ملک خود را یکسال گران فروخت و شهرت داشت که پول جمع می‌کند و چون مردم فقیرند بالطبع از کسی که پول زیاد دارد بدشان می‌آید ـ شما کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. طوری رفتار کنید که این حرفها گفته نشود، قدری پول به بهانه‌های مختلف خرج کنید،‌ جائی بسازید، مدرسه‌‌ای، مریضخانه‌ای، کاری کنید که بگویند، اگر پولی هم داشت برای این کارها بود و بعد از این مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید. ملک‌داری حواس شما را پرت می‌کند... روزی به مدرس چند تیر زدند و قلب او را نشانه کردند ولی به دست چپ اصابت کرد و به قلب وارد نیامد. صبح سر آفتاب تلفن کردند که مدرس را زده‌اند و او را به مریضخانه نظمیه برده‌اند. من با عجله درشکه گرفته به مریضخانه رفتم. مرحوم درس روی آمبولانس دراز کشیده بود و از دست چپ او خون جاری بود و هنوز نبسته بودند. مدرس مرا دید و گفت: مترس طوری نشده است. بعد گفت: به شاه تلگراف کن و بگو نزدیک بود دوست شما از میان برود اما خدا نخواست. در مجلس بعد از این واقعه هنگامه‌ای راه افتاد! در همان روز تیرخوردن مدرس من وارد اطاق درگاهی رئیس شهربانی شدم، جمعی آنجا بودند رئیس نظمیه عقیده‌اش این بود که اگر دولت مصونیت را از بعضی افراد بردارد ایشان دست قاتل حقیقی مدرس را گرفته به عدلیه تحویل خواهند داد بعضی هم در کوریدورهای مجلس گفتند که داور وزیر عدلیه رضاخان محرک اصلی است! این واقعه کدورتی بین شاه و مدرس ایجاد کرد و دیگر ملاقات‌های روز پنجشنبه موقوف گردید و کابینه حاج مخبرالسلطنه به روی کار آمد و اطرافیان برای پیشرفت خود بار دیگر مدرس را لولو قرار دادند و او را به مخالفت مجبور می‌کردند اما مدرس دیگر آن دل و دماغ سابق را نداشت و بوی دوروئی و فساد و علائم ظلم و اجحاف را از در و دیوار می‌دید و رفقایش روز به روز کاسته به چند تن انگشت‌شمار منحصر گردید. من یکی و دو نفر افتخار داریم که تا ختم مجلس و بلکه تا شبی که مدرس را بردند نسبت به او وفادار ماندیم و به نصیحت مکرر تیمور تاش وزیر دربار رضاخان که آینده را کاملاً پیش‌بینی می‌کرد توجه ننمودیم چون به زندگی در زیر سلطه‌ی قدرت اراذل چندان علاقه نداشتیم... مدرس در خانه نشست بعضی به اروپا گریختند مانند آقای زعیم ، بعضی به کارهای شخصی و ملکی پرداختند مثل آقای دکتر مصدق و بیات و آشتیانی. به بعضی‌هم کارهای عمده و مهم از قبیل ایالت و سفارت و وزارت دادند مثل تقی‌زاده و علاء و من هم به تألیف و تصحیح کتاب و تدریس پرداختم و بعد از یکسال به زندان رفتم! مدرس می‌فرمود با سستی و عدم لیاقت دربار و نادانی ولیعهد اصول دیانت و اخلاق و هر کس که پیرو دیانت و اخلاق بود به باد رفت و به قول مستوفی‌ الممالک طوری اخلاق را فاسد خواهند کرد که صد سال مجاهده و زحمت و تألیف کتب و رسالات نخواهند توانست این فساد را مرتفع سازد. بنابراین این مرد عجیب شبها خوابش نمی‌برد، با آنکه در صورت ظاهر شکست خورده بود باز هم روح قوی او بیکار نمی‌نشست، می‌خواست جلو این فتنه را یکه و تنها سد کند. به هر چیز فکر می‌کرد و عاقبت کسی نفهمید چه کرد... سرتیپ محمد‌خان درگاهی رئیس شهربانی عداوت و بغض بخصوصی با مدرس و ماها داشت و در انهدام بنیاد حیات ما ساعی و جاهد بود! او مدرس خانه‌نشین را نتوانست سلامت ببیند پرونده‌هائی ساخت و شبی با چند تن دژخیم وارد خانه سید شد ـ آقا سید‌جلال‌‌الدین تهرانی قبلاً آنجا بوده است ـ محمد درگاهی وارد می‌شود و دشنام به مدرس می‌دهد ـ مدرس به او تعرض می‌کند ـ درگاهی خود را روی پیرمرد می‌اندازد و او را کتک می‌زند در این حین فرزند او سید‌عبدالباقی از اطاق دیگر می‌رسد و با درگاهی طرف می‌شود. سپس امر می‌دهد دژخیمان سید را سربرهنه و یک لاقبا دستگیر می‌کنند و اطاق او را هم تفتیش کرده چهار هزار و هشتصد تومان وجهی که باقی مانده‌ی پنجهزار تومان نامبرده بود از زیر تشک مرحوم مدرس بر می‌دارند و به او می‌گویند : «این پولها را از کجا آورده‌ای؟ لابد از خارجیها گرفته‌ای؟!...» و با توهین‌‌های زیاد او را از خانه بیرون می‌برند. کیسه‌ی کرباسی که آماده کرده بودند بر سر آن مرحوم می‌اندازند ـ و او را از میان افراد پلیس و صاحب منصب پلیس که قدم به قدم مخصوصاً در دکاکین گذر گماشته بودند عبور داده به ماشینی که مهیای این کار بود می‌رسانند و شبانه او را به دامغان می‌برند ـ و چون عمامه مرحوم در تهران مانده بود بین راه کلاهی پوستی سیاه رنگ مندرس برای آنکه سرش برهنه نباشد و کسی هم او را نشناسد برسر او می‌گذارند،‌و با این صورت او را به یکی از قلاع مخروبه خواف در جنوب خراسان که اطاقی نیمه خراب و سراچه و دو درخت توت داشته است می‌برند و در آنجا حبس می‌ کنند! دو نفر عضو آگاهی و ده نفر امنیه و یک اطاق خراب ـ مجموع زندان و زندانبانان او را تشکیل می‌داده است. تا مدتی کسی به فکر غذا و اسباب زندگی آنها نبوده ولی بعدها مصارف همه‌‌ی اینها را ماهی پانزده تومان معین کردند. در واقع این مبلغ برای خرج سید بوده است، اما بدیهی است ژاندارمها و دو عضو آگاهی تا سیر نشوند به محبوس بیچاره چیزی نخواهند داد!... روزی ورقه کوچکی به خط مرحوم مدرس در شهر مشهد به دست آقا شیخ احمد بهار مدیر روزنامه بهار (دائی‌زاده حقیر) می‌رسد. این ورقه را یک نفر از آن امنیه‌ها محض رضای خدا آورده و به آقای «بهار» داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود که زندگی من از هر حیث دشوار است، حتی نان و لحاف ندارم... این ورقه رقم قتل آن امنیه و آن کسی بود که ورقه به نام او بود ـ‌آقای بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگی و وجدان داری به آقای امیرلشگر جهانبانی می‌دهد و از او اصلاح این ناهنجار را درخواست می‌کند. جهانبانی قول اصلاح می‌دهد و به تهران می‌نویسد و گفته شد که قدری حالش از حیث غذا بهتر شد ـ اما کسی چه می‌داند، زیرا دیگر نامه‌ای از مدرس به احدی حتی به فرزند محبوبش هم نرسید! یک‌بار پسرش به شیخ احمد دوست آن مرحوم به دیدن پدر رفتند ـ ‌در بازگشت ما نتوانستیم خبری جز عبارت «سلامتند» از ایشان کسب کنیم ـ فقط یک مشت توت خشکیده که آن مرحوم به دست خود از درخت محبس چید، و برای من به یاد بود فرستاده بود از دستمالی سفید بیرون آوردند و به نام آن مرد بزرگ به آخرین دوست او دادند! آقا سید‌عبدالباقی اظهار می‌دارد که رئیس شهربانی تربت حیدریه که چندی مأمور مدرس بوده و به او عقیده داشته یا دداشت‌هائی در شهر ترتب هنگام عبور به سوی خواف به من داد ولی من نتوانستم با خود برم و گمان می‌رفت که تفتیش کنند و بگیرند لذا گفتم در مراجعت از شما خواهم گرفت ولی در مراجعت نتوانستم او را ملاقات کنم و آن یادداشتها نزد مشارالیه باقی ماند و هنوز نزد آ‌ن شخص باقی است. این است یادداشت‌های آن مرحوم که هنوز به دست نیامده است. مرحوم مدرس شصت و پنج سال داشت که دستگیر شد و نه سال زندانی بود، و در زندان با بدن نحیف و دل شکسته روز می‌گذرانید و گاهی چیز می‌نوشت و اوقاتی به مأمورین شهربانی درس فقه می‌داد و کسی که یادداشت‌های مدرس نزد او مانده است از شاگردان آن مرحوم بود. این بود احوال مردی بزرگ که به سخت‌ترین احوال او را در زندان نگاه داشته بودند و حتی نان و ماست را هم درست به او نمی‌دادند! همه می‌دانند که مدرس در اواخر غلیان نمی‌کشید و به چای هم معتاد نبود و غذای او غالباً نان و ماست بود. باید دید با این مرد قانع چه رفتاری می‌کردند که با آن استغناء مناعت و این نخوت و قناعت نامه‌ی محرمانه‌ای را توسط یکنفر از آن امنیه‌ها به مشهد نزد آقای حاج شیخ احمد بهار نوشته و از بدی معیشت خود شکوه کرده است! نوائی می‌گوید: من به دیدن او به خواف رفتم ـ یک چشمش نابینا شده و موی سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود! به تهران گزارش دادم امر کردند. سلمانی برود و سر و صورتش را اصلاح کند! آیا چنین مردی بزرگوار که نه سال زجر دیده، پیر شده و نابینا گشته و هفتاد و سه سال از عمرش گذشته چه خطری داشت؟ کجا را می‌گرفت؟ اگر هم او را رها می‌کردند مگر چه می‌کرد! چرا به او نان نمی‌دادند؟ چرا او را به حمام نمی‌فرستادند؟ می‌گوید: گزارش دادم که این شخص خطرناک نیست ـ اما خدا عالم است که راست می‌گوید یا نه؟! تنها وضع بدبختی مدرس را بدون شک از خود نساخته است؛ زیرا مسموعات دیگر این سخن نوائی را تأیید می‌نماید. مدرس در قریه‌ی «روی» از قراء خواف در سراچه‌ای ویران که دو درخت توت و یک دو اطاق گلی نیمه خراب از یک سلسله عمارات قلعه ارک قدیم باقی مانده بود زندانی بوده است هر چند گاه موکلان او را از کارمندان آگاهی تا امنیه عوض می‌کردند ولی مخارجی منظور نشده و تا قریب یکسال تکلیف معلوم نگردیده بود و ماهی پانزده تومان چنان که اشاره کردیم بودجه این جمع را مالیه‌ی وقت می‌پرداخت. گناه مدرس نصایحی بوده که به شاه می‌داد و تاریخ قضاوت کرد که حق با او بوده است آیا سزاوار بود به این جرم او را در سرگذر گلوله باران کنند و چون نمرد او را هشت سال با گرسنگی به زندان افکنند و باز چون نمرد او را بدان وضع فجیع بیاندازند و زهر بخورانند و بعد خفه کنند؟! منبع: «خواندنیها» شماره‌های شهریور 1322 به بعد منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

مدرس : می‌خواهم که تو نباشی !

پس از اینکه آیت الله سید حسن مدرس طرح استیضاح سردار سپه (رضا خان) را تقدیم مجلس کرد و روز تاریخى استیضاح (27 مرداد 1303) فرا رسید، کارآگاهان شهربانى و پلیسهاى آشکار از یک سو و رجاله هاى مزدور و چاقو کشان و هوچیان داوطلب و امثال آنها از جانب دیگر در میان گروه تماشاچیان کنجکاو، در حوالى مجلس پراکنده شدند و نگاههاى مظنون و کله هاى مشکوک همه جا به نظر مى رسید و احساس مى شد. در حوالى ساعت ده صبح مدرس ‍ عصازنان به مجلس آمد و از همان بدو ورودش معرکه گردانی شروع شد. هوکنان مزدور از دم در ، طبق دستور شهربانى، بنای جنجال و اهانت را نسبت به مدرس گذاشتند. صداهاى قالبى «مرده باد مدرس» تمام صحن مجلس را پر کرد. مدرس در آن جنجال خطرناک نه تنها هراسى به خود راه نداد و دست و پاى خود را گم نکرد بلکه دست از متلک گویى هم نکشید و مثل اینکه آن حوادث را کاملا عادى پنداشته و با نظر حقارت نگریسته باشد برگشت و به آن دسته اى که مرده باد مدرس مى گفتند ، گفت : «اگر مدرس بمیرد دیگر کسى به شما پول نخواهد داد.» بالاخره مدرس هر طور بود خود را به سر سراى مجلس رساند. هنگامی که از پله ها بالا مى رفت مجدداً از صحن حیاط صداى : «مرده باد مدرس» را شنید. مدرس مجددا روى خود را برگردانید و فریاد کشید: «زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه» این جمله را چند نفر از وکلاى طرفدار سردار سپه شنیده غرغر کنان رد مى شدند و مدرس خود را به اتاق فراکسیون اقلیت رساند. سردار سپه به مجلس آمد و حتى به او خبر دادند که مدرس گفته است: «مرده باد سردار سپه » رضاخان از این سخن خیلى اوقاتش تلخ شد و به خود پیچید، مجدداً از پایین صداى: «مرده باد مدرس» بلند شد. مدرس از همان اطاق بالا، پنجره را باز کرده سر خود را بیرون آورده فریاد زد: «زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه». به محض اینکه مدرس این جمله را تکرار مى کند چند نفر از طرفداران دو آتشه سردار سپه از جمله سید یعقوب انوار و یکى دو نفر دیگر با دوات و بادبزن و غیره به طرف مدرس حمله ور شده به او بناى ناسزاگویى را مى گذارند. اما سردار سپه که قبلا هم شنیده بود مدرس چنین جمله اى را گفته اکنون هم با گوش خود همان جمله را مى شنود . به همین دلیل ناگهان از جا بلند شد و به طرف مدرس حمله کرد و یقه آن پیرمرد لاغر خسته را گرفته او را با غضب کنج دیوارى گذاشته مى گوید: «آخر سید تو از من چه مى خواهى ...؟!» آن پهلوان هم در آن حال که مثل جوجه اى در چنگال آن ببر مازندران گرفتار بود باز ذره اى ترس از خود ظاهر نکرد و فوراً با رشادت و عزم راسخ با لهجه رضایت بخش گفت : «مى‌خواهم که تو نباشى ! »1 پی نوشت : 1 – مکى، حسین، تاریخ بیست ساله ایران (انقراض قاجاریه و تشکیل سلسله دیکتاتورى پهلوى ) تهران انتشارات امیر کبیر 1357، ج 3، ص 130. منبع: مجله الکترونیکی «دوران» شماره 84 ، آبان 1391 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

مجلس پنجم و ترفند جمهوری‌خواهی

نیلوفر کسری مجلس پنجم که مقارن به قدرت رسیدن رضاخان بود و در 22 بهمن 1302 تشکیل شد، یکی از مهمترین ادوار مجلس شورای ملی بود. این مجلس با نطق محمدحسن میرزا ولیعهد افتتاح شد و پس از انجام مقدمات کار میرزا حسین خان موتمن‌الملک به ریاست و سید محمد تدین و میرزا عبدالعلی طباطبایی سیدالمحققین به نیابت آن برگزیده شدند. این مجلس تاثیرات شگرفی در تاریخ ایران باقی گذاشت. اکثریت مجلس را در این دوره نمایندگان ائتلافی فراکسیون تجدد (حدود 40 تن) به رهبری سید محمد تدین و فراکسیون سوسیالیستها (حدود 14 تن) به رهبری سلیمان میرزا تشکیل می‌دادند و در برابر این اکثریت فراکسیون اقلیت قرار داشت که با لیدری آیت‌الله سید حسن مدرس اداره می‌شد. اقلیت و اکثریت بنابر سنت پارلمانی در برابر هم به فعالیت می‌پرداختند. 1 مجلس در ماههای بهمن و اسفند 1302 سرگرم کارهای داخلی خود بود، ولی نزدیک عید ناگهان سرو صدایی از تمام مملکت برخاست و غائله جمهوریخواهی گسترش یافت. سیل تلگرافها از شهرستانها سرازیر شد. و مخابره حضوری با نمایندگان همه روزه صورت می‌گرفت. سردار سپه برای تسهیل کار و رسیدن به مقام ریاست جمهوری در صدد برآمد از ولیعهد استعفا بگیرد. سه نفر از رجال معمر مانند احتشام‌السلطنه و مخبرالسلطنه و معین‌الدوله مأموریت یافتند، ضمن ملاقات با ولیعهد او را وادار به استعفا کنند. مذاکرات محمدحسن میرزا با این عده چند روزی به طول انجامید ولی نتیجه نداد. عده‌ای از نمایندگان از جمله قائم مقام عدل وکیل تبریز و ضیاءالواعظین خطابه‌هایی علیه قاجاریه ایراد کردند. ولی سید حسن مدرس سخت آنها را مورد تعرض قرار داد. 2 مقارن همین زمان زمزمه‌های تغییر سلطنت و برقراری رژیم جمهوری در نشریات پیچید. هنگامی که در مجلس بحث بر سر ماندن و یا رفتن ولیعهد قاجاریه بود عده‌ای از مردم در جلوی بهارستان بر علیه رژیم قاجاریه شعار ‌دادند و خواستار برقراری رژیم جمهوری شدند. در داخل مجلس هم مناقشه بین وکلا بالا گرفت و مدرس که سخت در مقابل طرفداران جمهوری که در واقع در صدد به قدرت رساندن رضاخان به قدرت بودند ایستاد از دکتر حسین خان احیاءالسلطنه سیلی محکمی خورد. این سیلی افکار عمومی را بر ضد اکثریت مجلس تحریک کرد و به حدی انعکاس آن در افکار عمومی شدید بود که برخی اعلام کردند این سیلی به گوش جمهوری خورده شده نه مدرس. 3 در روز دوم فروردین 1302 مجلس تشکیل شد و عده زیادی در جلوی مجلس جمع شدند و در موافقت و (عمدتاً) در مخالفت با جمهوری شعار می‌دادند. درگیری بین دستجات بالا گرفت و نظامیان (برای مقابله با مخالفان جمهوریخواهی قلابی) صحن بهارستان و اطراف مجلس را در محاصره گرفته، آماده تیراندازی شدند. در همین لحظات سردار سپه به اتفاق میرزا کریمخان رشتی، سرلشکر خدایار خان وزیر پست و تلگراف، سرتیپ مرتضی خان فرمانده لشکر مرکز و عده‌ای دیگر از نظامیان وارد صحن بهارستان شدند. سردار سپه خود را تا نزدیک پله‌ها رسانید روی پله‌ها شیخ مهدی سلطان واعظ مشغول صحبت علیه جمهوری بود. سردار سپه خود را به او رسانید و با شلاقی که در دست داشت به او زده گفت او را پایین بیاورند! در این موقع یک نفر از میان جمعیت پاره آجری به طرف سردار سپه پرتاپ کرد که به پشت او اصابت کرد و سردار سپه دستور داد مردم را با سرنیزه بزنند و سپس دستور حمله صادر کرد. سربازان شلیک را آغاز کردند و زد و خورد بین جمعیت و نظامیان شروع شد. و در نتیجه عده‌ای زخمی شدند. موتمن‌الملک به این رفتار سردار سپه اعتراض کرد اما سردار سپه گفت که مسئولیت حفظ نظم با من است. 4 برخورد سرکوبگرانه نظامیان با مردم باعث اعتراض علما شد و سیل تلگرافات مردم و علما به سردارسپه در رد جمهوریت آغاز شد. در نهایت سردار سپه به قم مسافرت کرد و در دیدار با علما از جمله سید ابوالحسن اصفهانی و حاج سید حسین نایینی طباطبایی که قصد عزیمت به نجف اشرف را داشتند قول داد تا فکر جمهوریت را از سر بیرون کند. 5 وی پس از بازگشت به تهران بیانیه زیر را انتشار داد : هموطنان ..... چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخست محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرارداده همواره در صددآن بوده ایم که اسلام روز به روز به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملا رعایت و محفوظ گردد. لهذا در موقعی که برای تودیع آقایان حجج اسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف شده بودیم، با معظم لهم در باب پیش‌آمد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نماییم عنوان جمهوری را موقوف و درعوض تمام سعی و هم خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقیات مملکت را از پیش پا برداشته در منظور مقدس تحکیم اساس دیانت و استقلال مملکت و حکومت ملی تلاش کنیم این است که به تمام وطن‌خواهان و عاشقان آن منظور مقدس نصیحت می‌کنم که از تقاضای جمهوریت صرف نظر کرده و برای نیل به مقصد عالی که در آن متفق هستیم، با من توحید مساعی نمایند. رئیس‌الوزرا و فرمانده کل قوا. رضا. 6 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج 1، ص 318-319 . 2. زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران، سخن، ج2، ص 210 . 3. باقر عاقلی، نخست‌وزیران ایران، تهران، جاویدان، 1370، ص 351 . 4. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، علمی، ج 2، 501 . 5. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ معاصر ایران، تهران، جاویدان، 1370، ج1، ص 130. 6. باقر عاقلی، نخست‌وزیران ایران (پیشین)، ص360-363. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

زندگی و زمانه آیت‌الله شهید سید حسن مدرس

آزیتا لقائی آیت‌الله سید حسن مدرس از شخصیتهای بارز تاریخ معاصر ایران است که به دلیل جایگاه ویژه اش در عرصه سیاست و فقه نه تنها کتابهای زیادی درباره زندگی و اندیشه‌هایش نوشته اند بلکه چندین فیلم نیز در این خصوص تهیه و پخش کرده اند ولی هنوز حق مطلب ادا نشده و مطالب بسیاری ناگفته باقی مانده است. آیت‌الله مدرس مجتهدی طراز اول بود اما بیشتر به عنوان یک روحانی مبارز شهرت یافته که جانش را فدای حفظ استقلال کشور و مبارزه با استبداد کرده است. وجه سیاسی شخصیت آیت‌الله مدرس تا حدودی مدارج علمی و شخصیت حوزوی او را تحت‌الشعاع قرار داده است. علت آن هم موقعیت بحرانی زمانه‌ای بود که مدرس در آن می‌زیست. زمانه‌ای که کشور ایران برای حل بحرانها و حفظ استقلالش به سیاستمداران زنده و شجاع نیاز داشت. درباره زادگاه و طایفه و تاریخ تولد آیت‌الله مدرس نوشته‌اند که در سرابه کچو از توابع اردستان از طایفه میرعابدین از سادات طباطبایی در 1287 ق/ 1248 ش پسری متولد شد که نامش را سید حسن گذاشتند . پدرش سید اسماعیل و پدربزرگش میرعبدالباقی بود. سیدحسن را پدرش در شش سالگی برای تعلیم و تربیت نزد جدش به شهرضا (قمشه) فرستاد و تا چهارده سالگی تحت تعلیم پدربزرگش قرار داشت. پس از فوت وی در سال 1298 ق برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و از محضر اساتیدی چون میرزا عبدالعلی هرندی، آخوند کاشانی، جهانگیر قشقایی، شیخ مرتضی یزدی و آقا سید محمدباقر درچه‌ای کسب علم کرد. او در 1311 ق برای تکمیل تحصیلاتش به نجف رفت و مدت هشت سال ساکن آنجا بود. در آنجا هم از محضر استادانی مانند آخوند خراسانی مولف کفایه‌الاصول و آیت‌الله یزدی مولف عروه الوثقی بهره گرفت و به درجه اجتهاد رسید. او از شاگردان میرزای شیرازی نیز بوده است. میرزای شیرازی درباره سید حسن مدرس فتوا داده که «این سید اولاد رسول الله پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی من را به تعجب می‌افکند. در مدتی بسیار کوتاه از تمام همدرسهایش درگذشته و در منطق، فقه و اصول سرآمد همه یارانش می‌باشد و قوه قضاوت او به حد کمال و نهایت درستکاری و تقوی است». 1 آیت‌الله مدرس در سال 1324 ق با چنین جایگاهی از نجف به اصفهان بازگشت و در مدرسه جده کوچک به تدریس علوم دینی مشغول شد. ‌2 بازگشت آیت‌الله مدرس با شکل گیری انقلاب مشروطیت در ایران همزمان بود. اولین گزارش درباره حضور آیت‌الله مدرس در عرصه مبارزه و سیاست به دوره استبداد صغیر باز می گردد. او در این برهه نایب رئیس انجمن ولایتی اصفهان بود. انجمنی که آیت‌الله حاج آقا نورالله اصفهانی برای مبارزه با اقبال‌الدوله کاشی حاکم اصفهان آن را تشکیل داده بود. 3 بر اثر مساعی این انجمن و به کمک بختیاریها تحت ریاست صمصام‌السلطنه، اصفهان از سلطه محمدعلی شاه قاجار خارج شد و در اختیار مشروطه‌خواهان قرار گرفت، اما به دلیل زورگویی صمصام‌السلطنه و اجحافاتی که به مردم می‌کرد، آیت‌الله مدرس به مخالفت با او برخاست. صمصام‌السلطنه هم به سواران بختیاری دستور داد او را دستگیر و به تخت فولاد تبعید کنند. فردای آن روز مردم اصفهان در اعتراض به صمصام‌السلطنه قیام کردند. او هم ناگزیر شد مدرس را با احترام به اصفهان بازگرداند. مخالفان مدرس پس از بازگشتن در صدد ترور او برآمدند و دو نفر را مأمور این کار ساختند . هنگامی که آیت‌الله مدرس از مدرسه جده کوچک عازم مدرسه جده بزرگ بود، به سوی او تیراندازی کردند ولی هیچ آسیبی به آیت‌الله مدرس نرسید.4 آیت‌الله مدرس گام بعدی را در عرصه سیاست به خواست علمای نجف برداشت. پس از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم شورای ملی بر اساس قانون اساسی می‌بایست پنج مجتهد طراز اول بر مصوبات مجلس نظارت می‌کردند. به همین منظور آیات عظام نجف آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی بیست نفر از مجتهدین ولایات مختلف را طی نامه‌ای به مجلس شورای ملی معرفی کردند تا از میان آنها پنج نفر را برگزینند. نام آیت‌الله مدرس در کنار میرزای نائینی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی که از مراجع تقلید شیعه بودند در این نامه قرار داشت. مجلس شورا ناگزیر شد برای انتخاب هیئت طراز اول به قرعه متوسل شود. بدین ترتیب آیت‌الله مدرس به حکم قرعه توانست به عنوان یکی از پنج مجتهد طراز اول به مجلس راه یابد.5 معرفی آیت‌الله مدرس به عنوان مجتهد طراز اول بیانگر اعتبار و جایگاه علمی ایشان نزد علمای نجف است. دلایل دیگری نیز در اثبات مراتب علمی ایشان وجود دارد از جمله حاشیه او بر رسائل شیخ انصاری که در 24 سالگی نوشته است، همچنین تألیفات دیگر ایشان مانند: رساله سهو الامام و الماموم، رساله فی قضاء الفوائت، رساله فی ضمان الغاصب المغضوب الفائت، رساله فی بعض مسائل العده، حاشیه بر کتاب النکاح شیخ محمدرضا نجفی مسجد شاهی، اصول تشکیلات عدلیه و دو کتاب دیگر؛ کتاب زرد در تاریخ سیاسی معاصر ایران و خاطرات خواف.6 دلیل دیگر وجاهت علمی آیت‌الله مدرس لقبی است که به او داده‌اند. لقب مدرس را به سهولت به کسی نمی‌دادند ایشان این لقب را از زمان تدریس در اصفهان داشت که حجتی بر فضل و مهارت او در تدریس است.7 ویژگی‌ای که در مجلس شورا به نحو احسن به جذاب کردن نطقهایش کمک می‌کرد. آیت‌الله مدرس پس از آمدن به تهران ضمن حضور در مجلس شورا به تدریس فقه و اصول در مدرسه سپهسالار پرداخت و زمانی که تولیت مدرسه سپهسالار را در اختیارش گذاشتند برای برقراری نظم در آنجا زحمت بسیار کشید. بنا به دستور او از طلاب هنگام ورود به مدرسه امتحان می گرفتند و پس از پایان هرسال طلاب می‌بایست مجدداً امتحان می‌دادند و در صورت کسب نمره قبولی به مرحله بالاتر راه می‌یافتند. برای اداره مدرسه نیز نظامنامه‌ای ترتیب داد که بایست طبق آن عمل می‌شد. به موقوفات مدرسه هم شخصاً رسیدگی می کرد و توانست درآمد موقوفات را افزایش دهد و مدرسه و حجره‌هایش را مرمت کند.8 عمر دومین مجلس شورا نیز مانند مجلس اول کوتاه بود. به دستور میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک مجلس دوم به دلیل دادن پاسخ منفی به اولتیماتوم روسیه منحل شد. آیت‌الله مدرس نیز از جمله نمایندگانی بود که در مجلس با پذیرش اولتیماتوم مخالفت کرده بود. 9 البته روسها منتظر پاسخ مجلس ایران نماندند و پیش از پایان مهلت مقرر نیروهایشان را تا قزوین پیش راندند. در چنین شرایطی به پیشنهاد دولت و با مداخله یپرم رئیس نظمیه، مجلس پنج نماینده را برای تصمیم گیری در مورد اولتیماتوم معرفی کرد که آیت‌الله مدرس یکی از آنها بود. این عده پس از بررسی شرایط با پذیرش اولتیماتوم موافقت کردند.10 فاصلۀ بین تعطیل مجلس دوم تا تشکیل مجلس سوم دوره اقتدار ناصرالملک بود که تا زمان تاجگذاری احمد شاه به طول انجامید. در این مدت ناصرالملک از برگزاری انتخابات مجلس سوم خودداری کرد. تا زمانی که احمدشاه پس از تاجگذاری قدرت را به دست گرفت و میرزا حسن خان مستوفِ‌الممالک را به عنوان رئیس‌الوزرا انتخاب کرد، مستوفِ‌الممالک مأمور شد انتخابات مجلس سوم را برگزار کند. این بار آیت‌الله مدرس با رأی مردم تهران به مجلس راه یافت. کمی پس از تشکیل مجلس سوم جنگ جهانی اول آغاز شد. انگلستان و روسیه از ایران خواستند به متحدین اعلان جنگ دهند اما دولت ایران به خواست آنها تن نداد واعلان بی طرفی کرد. انگلستان و روسیه نیز که مترصد فرصت بودند با نقض بی طرفی ایران از شمال و جنوب به ایران تاختند. روسها تا قزوین پیش رفتند با احتمال سقوط تهران، مجلس از اکثریت افتاد و منحل شد. به قول آیت‌الله مدرس مجلس جوانمرگ شد.11 بیست و هفت نفر از نمایندگان مجلس همراه گروهی از مردم و رجال کشور تهران را ترک کردند و به قم رفتند و در آنجا کمیته دفاع ملی را تشکیل دادند و هیئت چهار نفره‌ای را که آیت‌الله مدرس نیز در میانشان بود در رأس امور قرار دادند. قشون روسیه به تعقیب آنها پرداخت و در رباط کریم میانشان جنگی در گرفت که روسها در آن پیروز شدند. مهاجرین پس از تحمل این شکست هر یک به سویی رفتند. آیت‌الله مدرس برای جمع‌آوری نیرو به اصفهان رفت و از حمایت حاج آقا نورالله اصفهانی برخوردار شــد. عده ای از مهاجرین هم به کرمانشاه رفتند و دولت مهاجرت را به ریاست نظام‌السلطنه تشکیل دادند. مدرس در این زمان در کرمانشاه حضور نداشت ولی او را به وزارت عدلیه و اوقاف برگزیدند و آیت‌الله مدرس نیز برای انجام وظیفه به کرمانشاه رفت، دولت مهاجرین به رغم برخورداری از حمایت ایلات و عشایر نتوانست کاری از پیش ببرد و پس از تحمل چند شکست از روسها ناچار به عثمانی عقب نشینی کرد. آیت‌الله مدرس هم به عثمانی رفت و برای امرار معاش در مدرسه ایرانیان اسلامبول مشغول تدریس شد و پس از پایان جنگ بنا به دعوت دولت وقت به ایران بازگشت.12 اوضاع ایران به هنگام بازگشت مهاجرین نابسامان بود. مشکلات ناشی از حضور نیروهای بیگانه در کشور هنوز به قوت خود باقی بود. فقر، گرسنگی، قحطی و نا امنی از جمله این مشکلات بودند. صمصام‌السلطنه بختیاری رئیس‌الوزرا نه تنها توان حل مشکلات را نداشت بلکه با سوء مدیریت بر مشکلات افزوده بود. آیت‌الله مدرس که پس از بازگشت به تهران در مدرسه سپهسالار به تدریس مشغول بود به دلیل نابسامانی مملکت به مخالفت با صمصام‌السلطنه پرداخت و با گروهی از مردم و رجال مملکت به حضرت عبدالعظیم (ع) رفت و متحصن شد. احمد شاه برای جلب نظر آنها ناگزیر صمصام‌السلطنه را از وزارت عزل کرد و کالسکه سلطنتی را برای معاودت متحصنین به حضرت عبدالعظیم (ع) فرستاد.13 مخالفان صمصام‌السلطنه خواهان صدر اعظمی قدرتمند بودند که بتواند خرابیها و نابسامانیهای ناشی از جنگ را برطرف سازد. به همین دلیل هم از اعطای وزارت به وثوق‌الدوله حمایت کردند. او نیز در دوره صدارتش توانست تا حدودی نظم و امنیت را در کشور برقرار کند، اما هنگامی که قرار داد 1919 را با انگلستان منعقد ساخت حامیانش را از دست داد. آیت‌الله مدرس نیز که ابتدا از وزارت او حمایت می‌کرد با انعقاد قرارداد 1919 به صف مخالفین پیوست و رهبری مخالفان وثوق‌الدوله را در دست گرفت. آیت‌الله مدرس قرارداد 1919 را قراردادی ننگین می‌دانست و معتقد بود که «روز انعقاد قرارداد اوت 1919 یک روز نحس برای ایران بود و یک سیاست مضر برای دیانت اسلام. ایرانی باید خودش ایرانی باشد، سیاستش هم ایرانی باشد. روی ایرانی بودن هم می‌ایستد»14 او درباره وثوق‌الدوله هم که جرئت عقد چنین قراردادی را یافته بود، اظهار داشت که «بسیار متهور و جسور است، اگر جسارت نداشت مرتکب چنین خیانتی نمی شد ولی تاریخ تکـــرار می‌شود. عبدالملک مروان سی سال در خانه خدا معتکف و اشتغال به تلاوت قرآن داشت ولی پس از این که به خلافت رسید قرآن را بوسید که تا حالا رفیق شما بودم و بعد هم شهر مکه را آتش زد و به منجنیق بست».15 آیت الله مدرس به وثوق الدوله پیغام داد که کار او در هر صورت تمام است اگر «قرار داد لغو شد همیشه متضرر و منفور و از سیاست دور خواهد شد و اگر قرارداد عملی شد و انجام گرفت دیگر انگلیس به شما کاری نداری و برای رضایت ملت ایران شما را فدا خواهد نمود.»16 مبارزه با انعقاد قرارداد 1919 منجر به شکست قرارداد و برکناری وثوق الدوله از صدارت شد اما انگلستان پس از شکست قرارداد دست از تلاش نکشید و کودتای سوم اسفند 1299 ش را طراحی و اجرا کرد. رضاخان میرپنج با حمایت انگلستان و استفاده از نیروهای قزاق در اسفند 1299 ش از قزوین راهی تهران شد. حدود نیمه شب سوم اسفند 1299 ش رضاخان و نیروهایش توانستند وارد تهران شوند و احمد شاه را وادارند که حکم رئیس الوزرایی سیدضیاء الدین طباطبایی را صادر کند. اولین اقدام کودتاچیان دستگیری تمام کسانی بود که احتمال می دادند به مخالفت با آنها برخیزند. پیرو همین سیاست آیت الله مدرس را دستگیر کردند. وی چند روزی در محل قزاقخانه قدیم زندانی بود تا این که به قزوین تبعید شد و تا پایان کار کابینه سید ضیاء که به کابینه سیاه مشهور است ، در تبعید باقی ماند.17 آیت الله مدرس حتی در مجلس نیز با شجاعت و جسارت سخن می گفت. مسعود انصاری نقل کرده که در زندان «آقای مدرس پیغام داد که کریم آقا بیاید. پس از آن که سروان کریم آقا (بوذرجمهری) آمد، مدرس به او گفت: آیا ممکنست پیغام مرا به بنی عمم برسانی ؟ کریم آقا می پرسد کدام بنی عمتان؟ آقای مدرس می گوید: به سید ضیاء الدین از قول من سلام برسان و بگو حق تو این بود به محض این که ما را گرفتی همه را بکشی و به دار بزنی حالا که این کار را نکردی دیگر هیچ کاری نمی توانی بکنی و خودت را خسته می کنی. فرمانفرما و نصرت الدوله و عده ای دیگر به صدا در می آیند که آقا این چه پیغامی است؟ چرا سرود یادش می دهی ؟ آقای مدرس می گوید: مطمئن باشید دیگر سید ضیاءالدین هیچ کاری نمی تواند بکند خیالتان به کلی آسوده باشد» .18 پیش بینی آیت الله مدرس درست بود. دولت سید ضیاء بیش از سه ماه دوام نیاورد پس از آن قوام‌السلطنه که از حمایت آیت الله مدرس نیز برخوردار بود ، رئیس الوزرا شد و مجلس چهارم را پس از شش سال فترت افتتاح کرد. آیت الله مدرس توانست با رای مردم تهران به مجلس چهارم راه یابد. در این مجلس او لیدر اکثریت و نایب رئیس اول مجلس بود. 19 از کودتای سوم اسفند به بعد روز به روز بر قدرت رضاخان سردار سپه افزوده شد. او با حمایت انگلیس و با استفاده از نا امنی و نا آرامی مملکت در نقش منجی مملکت و در منصب وزارت جنگ در رسیدن به اهدافش گام به گام پیش می رفت. در کابینه قوام السلطنه هم که همین سمت را داشت در صدد برآمد که بودجه نیروهای نظامی را کاملاً در اختیار گیرد ولی با مخالفت مجلس و رئیس الوزرا روبه رو شد. رضاخان برای رسیدن به خواسته اش شهر را نا امن کرد و به توقیف جراید و دستگیری و تبعید مخالفین برخاست. او تصور کرد، می تواند مجلس و دولت را وادارد که مطابق میلش عمل کنند. اما آیت الله مدرس که از قدرت‌گیری رضاخان بیمناک بود و آن را تهدیدی علیه استقلال کشـــــــور می دانست نوک تیز حملاتش را متوجه او ساخت و با ایراد سخنرانی در مجلس نمایندگان را به مبارزه با سردار سپه فراخواند وبی پروا اعلام کرد که «عجالتاً امنیت در دست کسی است که اغلب ماها خوشوقت نیستیم؟ شما مگر ضعف نفس دارید که این حرفها را می زنید و در پرده سخن می گویید، ما بر هرکس قدرت داریم، از رضاخان هم هیچ ترس و واهمه نداریم. ما قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم، رئیس الوزراء را بیاوریم، سؤال کنیم، استیضاح کنیم، عزلش کنیم و همچنین رضاخان را استیضاح کنیم، عزل کنیم، می روند در خانه‌شان می نشینند. قدرتی که مجلس دارد هیچ چیز نمی تواند در مقابلش بایستد، شما تعیین صلاح بکنید مجلس بر هر چیزی قدرت دارد».20 سخنان آیت الله مدرس بازتاب عمیق و گسترده ای در مجلس و شهر داشت و نمایندگان و مردم را به رویارویی با رضاخان کشاند. از سوی دیگر رضاخان را هم به عکس العمل واداشت. او افسران نظامی را فراخواند و طی نطقی در جمع آنها با تهدید مجلس از وزارت جنگ استعفا داد. این رویۀ کار بود. دستجات نظامی به تحریک سردار سپه به منظور ایجاد رعب و وحشت در شهر رژه رفتند. عده ای هم مأمور شدند که به قتل و غارت بپردازند تا شهر را نا امن جلوه دهند. سرداران سپاه و امرای لشکر در شهرستانها هم در اقدامی هماهنگ شده با ارسال تلگرافاتی به تهران مخالفتشان را با استعفای سردار سپه اعلام کردند. این موجب وحشت نمایندگان و تضعیف مواضعشان شد و تصمیمشان را سست ساخت آنها از ترس با سردار سپه مصالحه کردند . سردار سپه هم متعهد شد که قانون اساسی را رعایت کند21 و دوباره وزیر جنگ شد. مدت کوتاهی پس از این ماجرا کابینه قوام السلطنه سقوط کرد و مستوفی الممالک مأمور تشکیل کابینه شد.22 مستوفی الممالک به صداقت و پاکی شهره بود و همه به او احترام می گذاشتند. آیت الله مدرس نیز احترام خاصی برای او قائل بود. دکتر سید عبدالباقی مدرس فرزند آیت الله مدرس نقـــل می‌کند که «آیت الله مدرس به خانه هریک از رجال کشور می رفت لقمه نانی با خود می برد و سر سفره به عنوان غذای مخصوص تناول می کرد و چون عادتش بود کسی ناراحت نمی شد فقط در خانه مستوفی الممالک ومشیرالدوله که برایشان احترام فوق العاده ای قائل بود، این کار را نمی کرد».همچنین نقل می کند که «مستوفی الممالک تنها کسی بود که مدرس به استقبالش می رفت و او را آقا خطاب می کرد».23 با این وجود آیت الله مدرس با تشکیل کابینه توسط مستوفی الممالک مخالفت کرد، زیرا اوضاع مملکت به گونه ای بود که برای اداره آن و مقابله با قدرت گیری رضاخان و جلوگیری از نفوذ بیگانگان بایستی فردی قدرتمند بر مسند وزارت می نشست و مستوفی الممالک با روحیه مدارا و مسامحه و تعلل نمی توانست عهده دار این امر شود. از این رو آیت الله مدرس به منظور حفظ مصالح مملکت ناچار شد مستوفی الممالک را استیضاح کند. او در جریان استیضاح با اعلام انزجار از هرگونه مداخله بیگانگان و لزوم حفظ استقلال کشور در مورد مستوفی الممالک اظهار داشت که «آقا شمشیر مرصع است که باید در روزهای بزم و ایام سلام به کمر بست ولی قوام السلطنه مانند شمشیر فولادی و برنده است که در جنگ به کار می آید، مملکت در این روزها احتیاج به شمشیر برنده فولادی دارد نه شمشیر جواهرنشان».24 در جریان همین استیضاح جمله معروفش را بیان کرد که : «دیانت ما عین سیاست ما است و سیاست ما عین دیانت ما».25 مستوفی الممالک تاب حملات مخالفین را نیاورد و ناچار شد، استعفا دهد. پس از او مشیرالدوله مأمور تشکیل کابینه شد. این دوره با پایان کار مجلس چهارم همزمان بود. مشیرالدوله بایستی انتخابات مجلس پنجم را هم برگزار می‌کرد ولی سردار سپه که می‌دانست با انجام انتخاباتی سالم حامیانش به مجلس راه نخواهند یافت با تهدید مشیرالدوله و وزرایش آنها را وادار به استعفا کرد و شاه را تحت فشار قرار داد تا او را به عنوان رئیس الوزرا معرفی کند. احمد شاه نیز همین کار را کرد و به ظاهر برای معالجه رهسپار فرنگ شد. بدین سان کشور را در اختیار سردار سپه قرار داد. سردار سپه که در فکر برقراری جمهوری و تغییر سلطنت بود، دستور داد به سرعت انتخابات مجلس انجام شود. وی با مداخله ایادیش توانست عده زیادی از حامیانش را به عنوان نماینده به مجلس بفرستد، اما هنوز آنقدر قدرت نداشت که بتواند مانع ورود مخالفینش به مجلس شود. آیت الله مدرس نیز توانست به عنوان نماینده تهران به مجلس پنجم راه یابد و لیدر اقلیت مجلس شود.26 مجلس پنجم در 22 بهمن 1302 شروع به کار کرد. سردار سپه می خواست تا قبل از نوروز تکلیف سلطنت قاجار را مشخص کند و نظام جمهوری را در کشور برقرار سازد . آنها حتی تدارک مراسم اعلام جمهوری را دیده بودند و تعدادی سکه طلا و نقره هم به نام جمهوری ضرب شده و آماده بود،27 اما جمهوری خواهی رضاخان سردار سپه از سر خیرخواهی برای ملت نبود، این نانی بود که در تنور انگلیسها برای ملت ایران پخته شده بود. جمهوری خواهی رضاخان عده ای را فریب داد ولی اکثریت مردم آن را باور نکردند. عین السلطنه درباره جمهوری خواهی می نویسد: « می گویند عما قریب تلگرافات ولایات می رسد و در جلسه دوم و سیم مجلس مقارن عید، جمهوریت علم می شود. انگلیسها عثمانی را جمهوری کردند ایران را متعاقب آن، بعد می روند سراغ افغانستان، فقط و فقط برای آن که پادشاه مملکت مستقل مسلمان در عالم نباشد که مسلمانهای اتباع او به آنها تأسی کنند. انگلیسیها همیشه کارها را چند مرتبه حلاجی می کنند و می‌سنجند تصمیم که گرفتند انجام می دهند، آن هم نه برای امسال یا ده سال و بیست سال بعد، برای یک قرن و دو قرن دیگر».28 با این تفاصیل رضاخان و ایادیش با حمایت انگلیسیها سعی کردند هر چه زودتر مجلس تشکیل شود تا بتوانند جمهوری مطلوبشان را برقرار سازند، اما مخالفین آنها به رهبری آیت الله مدرس باتمام قوا به مقابله برخاستند. در اولین حرکت سعی کردند با جلوگیری از تصویب اعتبارنامه‌ها وقت مجلس را بگیرند . همین اتلاف وقت فرصتی فراهم کرد تا مردم در جریان امر قرار گیرند. و همانطور که تلگرافهای فرمایشی در طلب جمهوری از شهرستانها به تهران می رســــــید، هسته‌های مخالفتهای مردمی هم شکل گیرند. مخالفت مردم بدانجا رسید که رضاخان ناچار شد بر در مساجد آژان و قلعه بیگی بگذارد و مساجد بزرگ بازار را تعطیل کند.29 جمهوری خواهان که در مجلس با مقاومت سرسختانه آیت الله مدرس روبه رو شده بودند، سعی کردند رضایت او را جلب کنند. نقل می کنند که «مدرس را به خانه خدایارخان برده بودند . او با زبان چرب و نرمی آغاز سخن نموده است. مدرس می گوید اصل مطلب را بگو من نمی توانم راضی شوم امروز این رئیس قوا با چهار نفر روزنامه نویس ساخت مملکت را تغییر بدهد، فردا یک رییس قوای دیگری با هشت نفر روزنامه نویس می‌سازد و شما را می خواهد تغییر دهد. مملکت بازیچه نیست که هر روز یک رئیس قوا رژیم مملکت را عوض کند».30 جمهوری طلبان پس از نا امیدی از جلب رضایت مدرس سعی کردند او را بترسانند به همین منظور در مجلس دکتر حسین بهرامی (احیاء السلطنه) به تحریک تدین سیلی محکمی به آیت الله مدرس زد. این سیلی تأثیری کاملاً متفاوت با آنچه آنها انتظار داشتند به جا گذارد. در مجلس عده زیادی از نمایندگان از جمهوری خواهان کناره گرفتند و به اقلیت پیوستند. مردم هم به حمایت از آیت الله مدرس به خانه او رفتند و در اطراف مجلس اجتماع کرده علیه جمهوری شعار دادند. حدود هشت هزار نفر هم در مسجد شاه جمع شدند و مخالفتشان را با رضاخان و جمهوری اعلام کردند.31 کار بدانجا کشید که «سردار سپه به مدرس پیغام استمالت داده که خر بود، ابله بود نسبت به شما بی احترامی کرد، مدرس جواب گفته: این سیلی را دست تو زد نه آن بی دین. من کو به همان عقیده خود باقی هستم و به این چیزها از میدان نبرد در نمی روم».32 آیت الله مدرس برای جلوگیری از طرح جمهوری در مجلس تدبیری دیگری اندیشید و عده ای از نمایندگان را راهی حضرت معصومه(س) کرد، حتی خرج سفر آنها را نیز پرداخت و بدین وسیله موفق شد جلسه 30 اسفند 1302 ش را از اکثریت بیندازد و مجلس را تعطیل کند. جمهوری خواهان نیز نتوانستند قبل از پایان سال طرحشان را عملی کنند. جلسه بعدی مجلس هم به 2 فروردین 1303 ش موکول شد.33 در این فاصله زمانی فرصتی دیگر برای سازماندهی مردم به دست آمد. در 2 فروردین 1303 ش مردم در حمایت از قاجاریه در اطراف مجلس جمع شدند. جمهوری خواهان مجلس برای پراکندن مردم از رضاخان کمک خواستند . سردار سپه با عده ای قزاق به مجلس رفت و شخصاً با مردم درگیر شد. خبر درگیری سردار سپه با مردم به مؤتمن الملک رئیس مجلس رسید . مؤتمن الملک به سرسرای مجلس رفت و با تحکم و تغيّر به سردار سپه گفت چرا مردم را درخانۀ خودشان می زنید الان تکلیفت را روشن می کنم. سردار سپه که از برخورد مؤتمن الملک بیمناک شده بود، ناگزیر شد از مردم عذرخواهی کند و اعلام کرد اگر مردم جمهوری نخواهند او نیز صرفنظر خواهد کرد . در سوم فروردین اعتراضات مردم ابعاد گسترده تری یافت و بازارها تعطیل شد . مردم به خانه علما رفتند و خواهان عزل سردار سپه شدند. رضاخان برای رهایی از این بن بست عازم قم شد و با علما ملاقات کرد. پس از مراجعت از قم در 12 فروردین با صدور اعلامیه ای از جمهوری خواهی رسماً انصراف داد. با این حال احتمال می رفت کابینه رضاخان سقوط کند . بنابراین حیله ای دیگر به کار برد و به ظاهر از کارها کناره گرفت و به رودهن رفت. دوباره مانند دفعه قبل پس از کناره گیری او مزدورانش در شهر به تظاهرات پرداختند و با تهدیدات شدید و نا امن جلوه دادن مملکت عده ای از نمایندگان مجلس را ترساندند و مجلس را وادار به مصالحه با رضاخان کردند.34 رضاخان در قدرت باقی ماند ولی نتوانست طرح جمهوریش را در کشور پیاده کند. انگلستان و رضاخان پس از تحمل این شکست در صدد برآمدند که قاجارها را از سلطنت خلع کنند و سلسله پهلوی را بنیان نهند. آنها می دانستند که با مخالفتهای زیادی رو به رو خواهند شد پس بایستی با احتیاط حرکت می کردند و زمینه را برای تغییر سلطنت مهیا می ساختند. نشریات طرفدار رضاخان به سمپاشی علیه قاجاریه شدت بیشتری بخشیدند. رضاخان هم هر روز مخالفان را تحت فشار بیشتری قرار می داد و به بهانه‌های مختلف جراید را تعطیل و معترضان را حبس و تبعید می کرد. آیت الله مدرس و اقلیت مجلس تصمیم به استیضاح رضاخان گرفتند. آیت الله مدرس در مجلس پس از ایراد سخنرانی درباره اقدامات غیرقانونی سردار سپه استیضاح نامه را قرائت کرد.35 رضاخان سردار سپه ناچار بود برای پاسخگویی به مجلس بیاید ولی از قبل عده ای از مزدورانش را در اطراف مجلس و در صحن مجلس مستقر ساخت تا بتواند با هوچی بازی مخالفانش را بترساند. هنگامی که مدرس می‌خواست وارد مجلس شود، مزدوران رضاخان شعار مرده باد مدرس دادند و به سمتش حمله آوردند ولی عده ای از نمایندگان مجلس و مردم دور مدرس را گرفتند و او را سالم از این مهلکه خارج ساختند. مدرس هنگامی که به سرسرای مجلس رسید شعار زنده باد مدرس / مرده باد سردار سپه داد. با این کار رضاخان چنان عصبانی شد که به مدرس حمله کرد و گلوی او را تا حد خفگی فشار داد و اگر سید حسن زعیم به رضاخان حمله نکرده بود، آیت الله مدرس به شهادت می رسید. رضاخان هنگامی که از مدرس دور می شد، او را تهدید کرد و گفت «شما محکوم به اعدام هستید ، شما را از بین خواهم برد».36 هوچی گری ایادی رضاخان موجب شد که جلسه استیضاح به بعد از ظهر موکول شود. مدرس و یارانش برای استراحت از مجلس خارج شدند مزدوران رضاخان آنها را محاصره کردند و به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند و اگر مداخله مردم نبود، آنها را به شهادت می رساندند. در نتیجه این برخوردها و به دلیل نبود امنیت و مصونیت جانی نمایندگان اقلیت از انجام استیضاح خودداری کردند.37 از آن هنگام به بعد سیر صعودی رضا خان برای کسب قدرت سرعت بیشتری گرفت و رضا خان توانست با کمک مزدورانش هر روز پایه‌های قدرتش را مستحکم تر سازد. عدم حضور احمدشاه هم در مملکت عرصه ای مناسب برای تاخت و تاز رضاخان فراهم آورده بود. آیت الله مدرس برای تنگتر کردن عرصه بر رضاخان تلاش می کرد احمد شاه را به کشور بازگرداند اما او با بروز کوچکترین مشکلی از بازگشت منصرف می‌شد. بالاخره با مهیا شدن زمینه‌ها در 9 آبان 1304 ش طرفداران رضاخان که در مجلس اکثریت داشتند تصمیم گرفتند کار را یکسره کنند، بنابراین ماده واحده‌ای را که متضمن خلع سلطنت از قاجارها بود تسلیم مجلس شورای ملی کردند. آیت الله مدرس و یارانش به استعفای مستوفی الممالک رئیس مجلس استناد جستند و جلسه را غیر رسمی و غیرقانونی خواندند اما اکثریت مجلس در اختیار هواداران رضاخان بود و مخالفت آن اقلیت کاری از پیش نبرد. مخالفین فقط توانستند پس از ایراد سخنرانی و اعلام مخالفتشان جلسه مجلس را به عنوان اعتراض ترک کنند و آیت الله مدرس نیز با بیان این جمله که «صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است». غیر قانونی بودن جلسه را اعلام کرد. پس از خروج مخالفین ازمجلس، خلع سلطنت از قاجاریه به رأی گذاشته شد و به تصویب رسید.38 این حرکت مرحله اول طرح رضاخان بود. او برای تکمیل طرحش در15 آذر1304 ش مجلس موسسان را افتتاح کرد و توسط همین مجلس در20 آذر رسماً سلطنت به خاندان پهلوی تفویض شد.39 دوره پنجم مجلس در بهمن 1304 ش به پایان رسید. رضاخان دیگر قدرت بلامنازع ایران شده بود. مجلس ششم در اولین سال سلطنت رضاخان شروع به کار کرد. اکثر نمایندگان آن با اعمال نفوذ رضاخان انتخاب شده بودند ولی در تهران به رغم تقلباتی که صورت گرفت، چند نفری از نمایندگان واقعی مردم توانستند به مجلس راه یابند منجمله آیت الله مدرس که نماینده اول تهران شد. انتخاب او به عنوان نماینده مصونیت سیاسی برایش فراهم کرد و رضاخان نتوانست او را دستگیر کند ولی محدودیتهایی از جهت رفت و آمد با مردم برایش فراهم آورد. در این دوران رضاخان دیگر حاضر نبود به هیچ وجه هیچ انتقاد و مخالفتی را تحمل کند بنابراین هنگامی که آیت الله مدرس در مجلس به انتقاد از اوضاع پرداخت دستور ترور او را صادر کرد اما هوشیاری آیت الله مدرس در هنگام ترور او را از مرگ حتمی نجات داد. پس از این ترور آیت الله مدرس مدت دو ماه در بیمارستان بستری بود.40 ترور آیت الله مدرس خشم مردم را برانگیخت . در نتیجه رضاخان تلگرافی از ترور او اظهار تأسف کرد. مدرس هم جواب داد که: «به کوری چشم دشمنان مدرس زنده است».41 از فرازهای مهم حضور آیت الله مدرس در مجلس ششم، موضع ایشان در قبال کابینه مستوفی الممالک بود که بیانگر درایت سیاسی آیت الله مدرس است. رضاخان برای کسب وجهه مستوفی الممالک را به ریاست الوزرایی برگزید .مستوفی الممالک هم به رغم میل باطنی اش این منصب را پذیرفــــت و کابینه ای از رجال با سابقه ایران تشکیل داد. کابینه او به دلیل حضور وثوق الدوله و فروغی با مخالفت برخی نمایندگان مجلس ششم منجمله دکتر مصدق مواجه شد، اما آیت الله مدرس از کابینه مستوفی الممالک دفاع کرد و خواهان رأی اعتماد مجلس به این کابینه شد . آیت الله مدرس می دانست که در شرایط موجود از هر مانعی هر چند کوچک بایستی استفاده کرد تا استقرار دیکتاتوری را تاحد ممکن به تعویق انداخت . رجل خوشنام و اصولگرایی مانند مستوفی الممالک می توانست تا حدودی سیاستهای خشن رضاخان را تعدیل کند. آیت الله مدرس در گذشته با اعطای وزارت به مستوفی الممالک مخالفت کرده بود و زیرا او را برای آن شرایط مناسب نمی دانست اما دراین شرایط اصولگرایی مستوفی الممالک برای مملکت می توانست مفید باشد . از این رو آیت الله مدرس به دفــاع از او و کابینه اش برخاست.42 با پایان کار مجلس ششم ، رضاخان به عنوان شاه آن چنان قدرتی یافته بود که می توانست از ورود مخالفینش به مجلس جلوگیری کند. آیت الله مدرس در انتخابات مجلس هفتم هم کاندیدا شد ولی آراء او را نخواندند. آیت الله مدرس جمله ای گفت که برای تقلبی بودن انتخابات کافی بود. او گفت: «من یک رأی برای خودم نوشتم آن رأی کجاست».43 پایان مجلس ششم به معنی پایان مصونیت سیاسی آیت الله مدرس هم بود . رضاخان فرصت را مغتنم شمرد و دستور دستگیری و تبعید او را صادر کرد . در 16 مهر 1307 ش رئیس شهربانی به همراه عده ای مأمور شبانه به خانه آیت الله مدرس ریختند و او را دستگیر و به خواف تبعید کردند. او در تبعید ممنوع الملاقات بود و اجازه مراوده با مردم را نداشت اما در همین مدت هم دست از تعلیم و تربیت برنداشت و پاسبانهایی را که مأمور مراقبتش بودند ارشاد کرد. 44 دو سال پس از تبعید او به خواف و تحمیل فشارهای بسیار، رضاخان محرمانه برایش پیغام فرستاد که اگر دست از سیاست بکشد آزادش می کند، اما آیت الله مدرس پاسخ داد «اگر مرا بکشید بزرگترین ننگ را از خود به یادگار خواهید گذاشت و اگر زنده بمانم و فرصت پیدا کنم انتقام خواهم گرفت».45 نه سال بعد آیت الله مدرس را به کاشمر منتقل کردند و در 10 آذر 1316 ش هنگام غروب در حالی که ایشان روزه داشتند توسط مستوفیان و حبیب الله خلج معروف به شمر به شهادت رسیدند .46 بدین سان دفتر زندگی روحانی مبارز آیت الله مدرس توسط دژخیمان رژیم پهلوی بسته شد. ---------------------------------------------------------------- 1. علی مدرسی، مدرس (تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1366، ج1، ص 21ـ 35 و حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358)، ج1، ص 49ـ 52 و سید صدرالدین طاهری، یک بررسی تحلیلی از زندگی سیاسی مدرس (تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا ، 1373) ص 22ـ 23. 2. صدرالدین طاهری ، ص 22ـ23. 3. حسین مکی، ج 1، ص 6 و علی مدرسی ج 1، ص 27. 4. علی مدرسی، ج 1 ، ص 28ـ 29. 5. علی مدرسی، ج 1، ص 30 و سید صدرالدین طاهری، ص 23 و محمد ترکمان، آراء اندیشه ها و فلسفه سیاسی مدرس (تهران، نشر هزاران ، 1374 ) ص 19 و مدرس، تاریخ و سیاست، (تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی ، 1375) ، ص 32. 6. مدرس، تاریخ و سیاست، ص 27 و 35 و 33. 7. همان، ص 35. 8. علی مدرسی، ج 1، ص164ـ 165. 9. همان، ص 34. 10. محمد ترکمان، مدرس در پنج دوره تقنینیه، (تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372)، ج 1 ، ص هـ. 11. مدرس و مجلس (تهران: موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی و اداره کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی، 1373) ، ص 41. 12. علی مدرسی، ج 1، ص 35ـ 39 و سید صدرالدین طاهری، ص24ـ 25 و محمد ترکمان ، آراء ، اندیشه‌ها ... ، ص 21 و حسین مکی، ج 1، ص 130. 13. حسین مکی، ج 1، ص 148 و علی مدرسی، ج 1 ، ص 39 و محمد ترکمان ، آراء ، اندیشه‌ها و ... ، ص 21. 14. مدرس ، تاریخ و سیاست، ص 25. 15. حسین مکی، ج 1، ص156ـ 157. 16. علی مدرسی، ج 1، ص 44. 17. حسین مکی، ج 1، ص157ـ 158 و محمد ترکمان، آراء ، اندیشه‌ها ...، ص 21 و علی مدرسی، ج 1، ص 44. 18. حسین مکی، ج 1، ص 160. 19. علی مدرسی، ج 1، ص 46-45و محمد ترکمان، آراء، اندیشه‌ها...، ص 51 و سید صدرالدین طاهری، ص 27 و محمدترکمان ، مدرس در پنج دوره ...، ج 1، ص 220-221. 20. علی مدرسی، ج 1، ص 45 -46. 21. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران مقدمات تغییر سلطنت، (تهران، کتابفروشی محمدعلی علمی ، 1324)،ج 2، ص115ـ 130. 22. همان، ص159ـ 163 و115ـ 130. 23. علی مدرسی، ج 1، ص191ـ 192. 24. علی مدرسی، ج 1، ص47ـ 60 و191ـ 192 و حسین مکی ،تاریخ بیست ساله ایران... ، ج 2، ص 203ـ 206 و212ـ 218. 25. علی مدرسی، ج 1 ، ص 55. 26. حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ...، ج2 ، ص305ـ 306 و علی مدرسی، ج 1، ص 60. 27. حسین مکی، تاریخ بیست ساله...، ج2، ص 306. 28. قهرمان میرزا عین السلطنه، روزنامه خاطرات عین السلطنه، به کوشش مسعود سالور (تهران، اساطیر، 1379) ، ج 9، ص 6723ـ 6724. 29. حسین مکی، تاریخ بیست ساله...، ج2 ، ص330ـ 331 و علی مدرسی، ج 1، ص61ـ 72 و قهرمان میرزا عین السلطنه، ج 9، ص 6817. 30. قهرمان میرزا عین السلطنه، ج 9 ، ص 6730. 31. حسین مکی، تاریخ بیست ساله...، ج2 ، ص319ـ 327 و محمد ترکمان، آراء ،اندیشه‌ها...، ص 107 و قهرمان میرزا عین السلطنه ، ج 9، ص 6805. 32. قهرمان میرزا عین السلطنه، ج 9 ، ص 6834. 33. حسین مکی، تاریخ بیست ساله...، ج 2 ، ص 333 و 337. 34. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ...، ج 2، ص340ـ 351. 35. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج 1، ص471ـ475. 36. حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359)، ج2، ص482ـ486. 37. همان، ص 488. 38. سید صدرالدین طاهری، ص 28 و حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج2، ص707ـ 716 و حسین مکی، تاریخ بیست ساله...، ج3 ، ص 468 و محمد ترکمان آراء ، اندیشه‌ها ... ، ص 23 -24. 39. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ...، ج 3، ص 522. 40. علی مدرسی، ج 1، ص 101 و94ـ 95 و محمد ترکمان، آراء ، اندیشه‌ها ...، ص 24. 41. مدرس و مجلس، ص 157. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

روایتی از تبعید و شهادت مدرس

روز دهم آذر سالروز شهادت سیدحسن مدرس روحانی مبارز عصر رضاخان پهلوی است. او در ماه مبارک رمضان و با زبان روزه توسط دژخیمان رضاشاهی در منزل خود به شهادت رسید. مقاله زیر گزارشی است از بازداشت تا شهادت این روحانی مجاهد که توسط علی مدرسی نوه دختری آن مرحوم در کتاب «مدرس شهید، نابغه ملی» به رشته تحریر درآمده است. * * * انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی تمام شد و مدرس از تهران حتی یک رأی هم در صندوق به نامش خوانده نشد و به قول خودش در سخنرانی مبسوطی که راجع به انتخابات دور هفتم نمود اظهار داشت: «اگر باور کنیم که هیچ‌یک از مردم تهران به من رأی ندادند ولی من خودم شخصاً به پای صندوق انتخابات رفته یک رأی به خودم دادم. پس این یک رأی که به نام مدرس بود در صندوق چه شد.» این سخن، محافل سیاسی و گردانندگان انتخابات را به وحشت انداخت و دم خروس به قدری نمایان شد که جای انکار نبود. در همین وقت یکی از محارم شاه نزد مدرس آمده اظهار می‌دارد، که اعلیحضرت احوال‌پرسی نموده گفتند چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!! مدرس با نهایت تندی و خشونت می‌گوید: به سردارسپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم والا مجلسی که به دستور تو، من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت. آن شخص هم مأیوسانه به عرض رضاخان می‌رساند که مدرس چنین گفت. شاه چاره را منحصر به این می‌بیند که به او تکلیف کند از سیاست کناره‌جویی نماید و این پیغام نیز به مدرس رسانده می‌شود. جواب باز معلوم است، می‌گوید: من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می‌دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمی‌دارم و هر کجا هم باشم همین است و بس. رضاخان از مدارا با ایشان و سازش ناامید گشته و دستور تبعید مدرس را به یکی از شهرستانها به رئیس شهربانی وقت می‌دهد. رئیس شهربانی هم به بهانه سازش با ایلات و عشایر و قصد انقلاب، در تاریخ دوشنبه 16 مهرماه 1307 مطابق با 22 ج 2، 1347، شخصاً با تعداد بسیاری از پاسبان و نظامی نیمه شب به خانه مدرس ریخته و او را توقیف و همان شب از تهران خارج می‌سازد. شرح این ماجرا را از زبان فرزندان مدرس که در همان شب ناظر صحنه بوده و همچنین خواهرزاده ایشان که بعد از خارج نمودن مدرس از خانه‌اش از مدرسه سپهسالار به قصد منزل مدرس حرکت می‌کند، عیناً می‌نویسیم: سه تن از فرزندان مدرس به نام آقای سیداسماعیل مدرس‌زاده و آقای دکتر سیدعبدالباقی مدرس و بانو فاطمه مدرس هم‌اکنون حیات(1) دارند، تلفیق بیانات آنان بر روی هم چنین است: توقیف و تبعید مدرس عصر روز دوشنبه 16 مهرماه 1307 بود که مدرس به عادت همیشگی خود برای رسیدگی به اوضاع مدرسه سپهسالار و امتحان طلاب به کتابخانه مدرسه آمده و به اتفاق عده‌ای دیگر به کار پرداختند. در این هنگام خواهرزاده خویش (آقای دکتر محمدحسین مدرسی که آن روزها در مدرسه سپهسالار حجره داشته و در ردیف طلاب علوم دینی بوده‌اند) را احضار و به ایشان دستور می‌دهند که در حجره خویش چای تهیه و بیاورد. مشارالیه متوجه می‌گردد که علاوه بر یک نفر بازرس (کارآگاه) که همیشه حتی در هنگام حمام رفتن مدرس هم همراه ایشان بود یک نفر پاسبان نیز اضافه شده و هنگامی که مدرس وارد حجره خواهرزاده خود می‌گردد آن دو نفر (بازرس و پاسبان) نیز همراه ایشان داخله حجره می‌شوند. مدرس در حالی که اول به آنان چای تعارف می‌نماید، پس از صرف یکی دو فنجان و لحظه‌ای استراحت برخاسته و در حالیکه غروب آفتاب نزدیک بوده به سوی منزل حرکت می‌نمایند. البته مأمورین هم طبق دستور همراه ایشان می‌روند. پس از اینکه وارد منزل می‌شوند، تا پاسی از شب گذشته مدرس در اطاق مخصوص خویش که نسبتاً بزرگ و فرش آن عبارت از زیلوی کهنه‌ای بود که تا نیمی از کف اطاق را می‌پوشانیده و تمام محتویات آن اطاق عبارت از یک منقل گلی چند استکان و یک قوری همراه با یک قلیان و چند جلد کتاب بیش نبود سرگرم مطالعه می‌گردند، که ناگاه صدای در منزل بلند می‌شود. خدمتکار آقا که مردی به نام عمواوغلی بود در را باز می‌‌کند. به مجرد باز شدن در خانه، «درگاهی» رئیس شهربانی با عده بسیار زیادی پاسبان به درون ریخته و صحن خانه پر از مأمورین مسلح می‌گردد. فرزندان مدرس که در اطاقهای مختلف بوده‌اند از آن همه همهمه و سر و صدا بیرون ریخته و یکی پس از دیگری بدین ترتیب مورد خشم و توقیف مأمورین قرار می‌گیرند: آقاسیداسماعیل پسر بزرگ ایشان پس از اینکه از چند جای بدن مجروح می‌شود در زیرزمین خانه محبوس می‌گردد. آقای دکتر مدرس (سیدعبدالباقی) فرزند دیگر مدرس را توقیف و به کلانتری محل برده و زندانی می‌‌کنند. دختر بزرگ مدرس به نام خدیجه بیگم خود را به صحنه حیات رسانده و به دستور درگاهی پاسبانان او را به زور به سوی یکی از اطاقها می‌برند و چون مقاومت می‌نماید در اطاق را به شدت می‌بندند که در اثر ضربه‌ای که به بدن او وارد می‌شود بیهوش می‌گردد. دختر دیگر مدرس به نام فاطمه بیگم که فرزند کوچک بود با فریاد و فغان از اطاقی به طرف اطاق دیگر می‌دود و با زاری و فریاد کمک می‌طلبد، که پاسبانان او را نیز در اطاقی تاریک زندانی می‌کنند. مدرس در حالیکه کاملاً متوجه جریان گشته شدیداً به «درگاهی» اعتراض می‌نماید که خلاف اصول انسانی و قانون است، بدین ترتیب وارد خانه دیگران گشتن و حقوق طبیعی و قانون افراد را پایمال نمودن. وقتی فریاد اعتراض مدرس بلند می‌شود، عده‌ای از پاسبانان دست از بیداد برداشته و درگاهی وقتی که چنین می‌بیند پاسبانی را به بیرون از خانه فرستاده و او پس از لحظه‌ای با عده زیادی پاسبان وارد منزل می‌گردد و در حقیقت سربازان تازه نفسی را وارد میدان کارزار می‌کند. سپس درگاهی نامه‌ای را که حکم تبعید بود به دست مدرس می‌دهد، و او را در حالیکه نه عمامه بر سر داشته و نه عبا بر دوش گرفته با ضرب و شتم فراوان و بدون اینکه بگذارد آن سیدجلیل حتی کفش به پای خود نماید از خانه بیرون می‌برد، این یکی از دردناک‌ترین حوادث تاریخ ایران است، یکی از لکه‌های سیاه و غم‌انگیزی است که مانند قتل ابن‌مقفع و امیرکبیر و... بر دامن حکومتهای وقت افتاده و به هیچ عنوانی نمی‌توان زدود... در چنان شب هولناک و کشنده‌ای راستی فرزندان مدرس چه حالی داشتند. شخص مدرس خود را برای همه این رنجها آماده کرده بود ولی فرزندان او چه می‌دانستند چه و چه خواهد شد؟ آیا راستی دختربچه خردسالی را در اطاق تاریک انداختن و در را بستن در حالیکه قیافه خشن و هو‌ل‌انگیز مأمورین او را وحشت‌زده کرده، چه می‌تواند باشد جز ددمنشی و خونخواری، تاریخ نام چنین اعمالی را چه می‌گذارد و اصولاً آیا لغتی هست که بتواند چنین واقعه دردناکی را آن طوری که هست بنمایاند. مدرس را از میان صفوف بهت زده مأمورین و تفنگ‌داران شهربانی که سراسر کوچه را پر کرده بودند به همان وضع به داخل ماشینی که در سر کوچه منتظر بود می‌کشانند و در حالیکه از شدت درد به خود می‌پیچد و ضربه چکمه درگاهی سینه او را در هم کوبیده و در اثر آن به قلب آسیب رسیده، او را از تهران خارج می‌نمایند. البته این همه شتاب و عجله به خاطر آن بوده که مبادا مردم متوجه گردند و شهر دچار انقلاب و شورش شود، و یا حداقل رسوائی بیشتری ببار آورد. حتی در آن شب دستور داده شده بود که چراغهای خیابانها و کوچه‌های اطراف خانه مدرس روشن نشود و به مغازه‌داران تکلیف شده بود که شب‌ هنگام مغازه‌های خود را ببندند. کاری بزرگ بود، تبعید مدرس و البته می‌بایست رعایت همه‌گونه احتیاطی را نمود. آقای دکتر محمدحسین مدرس (خواهرزاده مدرس) در یادداشتهای خود می‌نویسد: حقیر طبق معمول هر شب دو ساعت و نیم از شب گذشته برای صرف شام با یکی دو نفر از طلاب مدرسه که مهمانم بودند روانه منزل آقا شدیم، از ابتدای کوچه وزیری (کوچه میرزامحمود وزیر) که منتهی به خانه مسکونی مدرس می‌شد دیدم چراغهای برق خاموش است و دکانهای آن حدود همه بسته شده تا اندازه‌ای حس اتفاق تازه‌ای نموده و در منزل آقا چون بسته بود، کوبیدم. دیدم به جای خدمتکار (عمواوغلی) یک نفر افسر شهربانی در را باز نمود، وقتی خود را معرفی نمودم، گفت برگردید و از در دیگر خانه که در کوچه نصیرالدوله مقابل کوچه عودلاجان و کلانتری بود وارد خانه شوید و خود و یک نفر پاسبان همراه ما آمد. چون به کوچه دیگر رسیدیم گفت باید برویم کلانتری و ما را به درون کلانتری برد. وقتی وارد شدیم از پشت شیشه‌ها دیدم آقای مدرس (فرزند مدرس) هم در اطاقی تنها زندانی است! مجملاً فهمیدم تازه‌ای شده. در کلانتری بعد از بازپرسی مفصل ما را با دو نفر پاسبان به شهربانی کل فرستادند که تا فردا نزدیک ظهر آنجا بوده و پس از جواب و سئوالها و گرفتن التزام و تعهد عدم دخالت در سیاست و بدون اجازه شهربانی از شهر خارج نشدن از توقیف رها شدیم. وقتی خواستم به منزل آقا بروم پاسبان جلوگیری نمود و بعد از معرفی خود داخل خانه شدم معلوم شد با تهیه مقدمات قبلی چنان حادثه دلخراشی ایجاد گشته، پس از توقیف و خارج نمودن مدرس از خانه، مأمورین کلیه کتب و اوراقی که در اطاقها بود حتی چند جلد کتاب که بنده در یکی از اطاقها داشتم به شهربانی منتقل نموده، و تا چهل شبانه روز هشت نفر پاسبان هر شش ساعت دو نفر به در خانه آقا، پاس می‌دادند و هر کسی به طرف منزل ایشان می‌آمد جلب می‌نمودند و بعضی‌‌ها را به شهربانی برده از ده روز تا شش ماه و بیشتر زندانی می‌نمودند. سوای عده عائله اهل خانه که طبق صورت نوشته شده در شهربانی مجاز در آمدن و رفتن بودند احدی را راه نمی‌دادند. اما مدرس را بعد از خروج از تهران در مهدی‌آباد راه خراسان پیاده نموده و به صرف شام دعوت می‌کنند ولی ایشان غذا نخورده و از ضربه چکمه پا که به محاذات قلب خورده بود بسیار ناراحت و درد می‌کشیده‌اند. پس از اندک توقف بدون اینکه بگذارند مدرس لحظه‌ای بیاساید به سوی شهر مشهد حرکت می‌نمایند و بدون درنگ آن همه راه خسته‌کننده را پیموده در شش فرسخی مشهد به مأمورین شهربانی که آنجا قبلاً مهیا بوده‌اند تحویل می‌دهند، و از آنجا ایشان را به یکی از دیه‌های اطراف برده و تا تعیین مقصد اصلی در اطاقی زندانی می‌کنند. آقا تا یک هفته از درد اطراف قلب بسیار رنج می‌کشیده و بعد از این مدت نامه سرگشاده‌ای به وسیله شهربانی از ایشان رسید که ضمن مطالبی به مرحوم میرزاابوالقاسم دفتردار مدرسه سپهسالار قطعه ابهام‌آمیزی هم نوشته بودند که: هر بد که می‌کنی تو مپندار کان بدی ایزد فرو گذارد و گردون رها کند قرض است کارهای بد تو بروزگار در هر کدام عصر که خواهد ادا کند و چون ظاهراً آن محل را مناسب با توقف ایشان ندیده و ترسیده بودند مردم هیجانی برپا نموده و سر و صدا ایجاد گردد، مدرس را از آن محل حرکت داده و به بلوک خواف برده در مرکز آن که همان شهر خواف باشد منزل می‌دهند. دو نفر عضو آگاهی و ده نفر امنیه(2) و یک اطاق خراب، مجموع زندان و زندنبانان او را تشکیل می‌داده است. مدتی کسی به فکرغذا و اسباب زندگی آنها نبود ولی بعدها مصارف همه اینها را ماهی پانزده تومان معین کردند. در واقع این مبلغ برای خرج سید بوده است، اما بدیهی است ژاندارمها و دو عضو آگاهی تا سیر نشوند به محبوس بیچاره چیزی نخواهند داد!... روزی ورقه کوچکی به خط مرحوم مدرس در شهر مشهد به دست آقا شیخ‌احمد بهار مدیر روزنامه بهار (دائی‌زاده حقیر) می‌رسد. این ورقه را یک نفر از آن امنیه‌ها محض رضای خدا آورده و به آقای «بهار» داده بود. مدرس در آنجا نوشته بود که زندگی من از هر حیث دشوار است، حتی نان و لحاف ندارم. این ورقه رقم قتل آن امنیه و آن کسی بود که ورقه به نام او بود – آقای بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگی و وجدان‌داری به آقای امیرلشکر جهانبانی می‌دهد و ازو اصلاح این وضع ناهنجار را درخواست می‌کند. جهانبانی قول اصلاح می‌دهد و به تهران می‌نویسد و گفته شد که قدری حالش از جهت غذا بهتر شد اما کسی چه می‌داند، زیرا دیگر نامه‌ای از مدرس به احدی حتی فرزند محبوبش هم نرسید. یک بار پسرش با شیخ‌احمد (که همیشه با مدرس بوده) دوست آن مرحوم به دیدن پدر رفتند. در بازگشت ما نتوانستیم خبری جز عبارت «سلامتند» از ایشان کسب کنیم فقط یک مشت توت خشکیده که آن مرحوم به دست خود از درخت محبس چیده، و برای من به یادبود فرستاده بود از دستمال سفید برون آوردند و به نام آن مرد بزرگ به آخرین دوست او دادند! آقای سیدعبدالباقی اظهار می‌دارد که رئیس شهربانی تربت حیدریه که چندی مأمور مدرس بوده و به او عقیده داشته یادداشتهایی در شهر تربت هنگام عبور به سوی خواف به من داد ولی من نتوانستم با خود ببرم و گمان می‌رفت که تفتیش کنند و بگیرند لذا گفتم در مراجعت از شما خواهم گرفت ولی در مراجعت نتوانستم او را ملاقات کنم و آن یادداشتها نزد مشارالیه باقی ماند و هنوز نزد آن شخص باقی است این است یادداشتهای آن مرحوم که هنوز به دست نیامده است. مرحوم مدرس شصت و پنج سال(3) داشت که دستگیر شد و هشت سال زندانی بود (10 سال) و در زندان با بدن نحیف و دل شکسته روز می‌گذرانید و گاهی چیز می‌نوشت و اوقاتی به مأمورین شهربانی درس فقه می‌داد و کسی که یادداشتهای مدرس نزد او مانده است از شاگردان آن مرحوم بود. این بود احوال مردی بزرگ که به سخت‌ترین احوال او را در زندان نگاهداشته بودند و حتی نان و ماست را هم درست به او نمی‌دادند. همه می‌دانند که مدرس در اواخر قلیان نمی‌کشید و چای هم معتاد نبود و غذای او غالباً نان و ماست بود. باید دید با این مرد قانع چه رفتاری می‌کردند که با آن استغناء و مناعت و این نخوت و قناعت به قرار گفته مردی موثق‌ نامه محرمانه توسط یک نفر از آن امنیه‌ها به مشهد نزد آقای حاج شیخ‌‌احمد بهار نوشته و از بدی معیشت شکوه کرده است. نوائی می‌گوید: من به دیدن او به خواف رفتم، یک چشمش نابینا شده و موی سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود. به تهران گزارش دادم امر کردند، سلمانی برود و سر و صورتش را اصلاح کند.(4) آیا چنین مردی بزرگوار هشت سال زجر دیده پیر شده و نابینا گشته، هفتاد و سه سال از عمرش گذشته چه خطری داشت؟ کجا را می‌‌گرفت؟ اگر هم او را رها می‌کردند چه می‌کرد؟ چرا به او نان نمی‌دادند؟ چرا او را به حمام نمی‌فرستادند؟» * * * پس از شهریور 1320، روزنامه «تجدد ایران» مقاله‌ای راجع به مدرس به قلم یکی از مطلعین در تاریخ 5‌شنبه اول آبانماه 1320 به چاپ رساند. لازم به یادآوری است که درج این مقاله برای اولین بار بود و مانند بمبی در تهران منفجر گردید، چون حاوی اقاریر قتله مدرس و با مندرجات پرونده بازپرسی و محاکمه آنان منطبق بود. برای آنکه خوانندگان با روایات مختلف در این باره آشنا شوند ذیلاً قسمتی از مقاله نقل می‌شود: «... به عقیده من قتل فجیع مرحوم مدرس بزرگ‌ترین لکه ننگینی است که به دامان شاه سابق و عمال او گذاشته شد زیرا شهید مزبور بدون تردید به واسطه طرفداری از حق و عدالت در راه منافع مملکت مستحق یک چنین عقوبتی گردیده است. مدرس را همه می‌شناسید. آدم رشوه‌گیرو هوس‌ران نبود، نمی‌خواست وزیر یا والی شود، از آلودگی‌های این محیط به کلی دور بود. اینکه می‌گویند مدرس خودخواه بود من نمی‌دانم معنایش چیست؟ رجال سیاسی و کسانی که عمر خود را صرف خدمت به مصالح یک جامعه می‌کنند ناچار دارای «کاراکتر» و خصالی هستند که آنها را بزرگ کرده. این اشخاص را نمی‌توان عادی دانست، اینها فوق‌العاده هستند. مرحوم مدرس قطع نظر از جنبه روحانیت که او را مورد اعتماد طبقات توده کرده بود به نظر متنورین یکی از رجال خوب سیاسی بود. اگر مردان سیاسی بالاخره مدعی و آرزومند می‌شوند که نامدار شوند تا اصلاحات را طبق نظریات خود اجرا نمایند مرحوم مدرس چنین آرزوئی نداشت و بالطبع باید معتقد بود که آن مرحوم در اقدامات سیاسی خود غرضی جز مصالح عمومی نداشته است. به خاطر دارم یکی از زمامداران در 19 سال قبل به من گفت من با مدرس چه می‌توانم بکنم نه پول می‌گیرد که به او پول بدهم نه والی و وزیر می‌شود که او را تطمیع نمایم ناگزیرم با او راه بروم و نظریات صحیح او را قبول کنم! یک چنین شخصی را که از حیث سن پیر و از حیث موقعیت سیاسی محترم و مورد وثوق عمومی و از حیث سیاست جزء بی‌ضررترین رجال سیاسی بوده، نمی‌بایستی این طور زجرکش بکنند. اگر ما امروز این عمل شنیع و ننگین را تنقید نکنیم تاریخ تنقید خواهد کرد زیرا قلم تاریخ هیچ‌وقت اغماض نمی‌کند. در اوایل 1317 مسافرتی به حدود خراسان کردم و بر حسب اتفاق به کاشمر وارد شدم. در آنجا از گوشه و کنار زمزمه قتل مدرس را که کمتر از یک سال قبل اتفاق افتاده بوده شنیدم. در آن تاریخ که یک سال کمتر از این واقعه می‌گذشت به قدری جاسوس در کاشمر ریخته بودند که از اولین شخصی که راجع به این موضوع استعلام نمودم طوری وحشت زده شد که چند قدم عقب رفت و گفت: آقا بنده چه می‌دانم؟ آشنایی داشتم به طور آرام و ملایم از او سئوال کردم شنیده‌ام قبر مرحوم مدرس در این امامزاده است، آیا ممکن است به اتفاق مرا به آنجا راهنمایی کنید؟ جواب داد: به اتفاق شما می‌آیم ولی یک کلمه صحبت نکنید زیرا حیات و زندگانی من و شما دچار خطر خواهد گردید. صبح روز دیگر خیلی زود به اتفاق آن آشنا به طرف امامزاده رفتیم. این امامزاده از تاریخ صفویه بنا شده و درختهای کاج بلند و قطور آن گواهی می‌داد. وارد صحن امامزاده شدیم، پشت سر محل امامزاده یک اطاق کوچکی بود تقریباً سه ذرع در سه ذرع و نیم. راهنمای من در آن اطاق روی زمین نشست و دست را روی یک آجری گذاشت و بنای فاتحه خواندن را گذاشت. من هم فاتحه خواندم ولی متعجب بودم، استنکاف این شخص با اجرای مراسم فاتحه برای مرحوم مدرس منافات دارد! از آن امامزاده خارج شدیم. این امامزاده در یک کوچه باغی واقع شده. آشنا دست مرا گرفت و به طرف شرق آن خیابان که منتهی به بیابان بود برد و پس از اینکه از میان باغها بیرون رفتیم و مطمئن شد احدی در آنجا نیست تفصیل قتل مرحوم مدرس را به طریق ذیل برای من نقل کرد: مرحوم مدرس در خواف تبعید، در مدت تبعید خود به قدری مناعت و آقائی از خود به خرج داده بود که در تمام این مدت کوچکترین خواهش در موضوع انجام حوائج ضروری خود از نگهبان خود که رئیس نظمیه خواف بود نکرد! به رئیس نظمیه خواف از مشهد دستور رسید سید را مسموم یا مقتول سازد! مشارالیه به عذر اینکه خواف یکی از شهرهای سرحدی افغانستان است و افغانها به این شهر آمد و شد دارند از انجام دستور نظمیه مشهد سرباز زد. بنابراین مرحوم مدرس را مانند جدش موسی ابن جعفر از آن محبس درآورده و منتقل به تربت حیدری کردند و پس از دو ماه دو مرتبه او را به خواف آوردند و پس از سه ماه دیگر از خواف او را به ترشیز که معروف به کاشمرست بردند. محبس مدرس در خانه رئیس نظمیه کاشمر بود. روز بیست و هفت رمضان 1316 دو ساعت به غروب دو نفر از تهران که مأمور قتل نصرت‌الدوله بوده و آن مرحوم را نیز با نهایت قساوت در سمنان به قتل رسانده بودند وارد محبس مدرس شدند. در آن وقت مرحوم مدرس مشغول به جا آوردن نماز ظهر و عصر بود پس از سلام نماز، آقایان جلادها به او سلام می‌کنند، مرحوم مدرس جواب می‌دهد و از علت حضور آنها در اطاق خود استفسار می‌نماید. جواب می‌دهند، ما از تهران به یک مأموریتی آمده‌ایم به تربت حیدری برویم حال خسته هستیم، می‌خواهیم چای بخوریم. مرحوم مدرس می‌فرماید: اگر صبر کنید وقت افطار با هم چای بخوریم البته بهتر است. می‌گویند چون ما مأمور و مسافر هستیم روزه نیستیم. مرحوم مدرس که نوکر و مساعدی نداشت میهمان‌نوازی می‌کند به دست خود برای جلادهای بی‌رحم سماور آتش می‌کند چای را در قوری ریخته و سماور و قوری و قوطی قند را مقابل آنها می‌گذارد و باز مشغول نماز می‌شود. آقایان چای زهر‌مار می‌کنند و پس از این که مدرس از نماز خود فارغ می‌شود یک استکان چای که دارای مقداری «استرکنین» بود مقابلش می‌گذارند. می‌گوید من روزه هستم. میگویند باید بخورید. می‌گوید نمی‌خورم. می‌گویند جبراً به حلق شما خواهیم ریخت، می‌گوید حال که این طور است بدهید بخورم، استرکنین را سرمی‌کشد و مشغول نماز و عبادت می‌شود، این نماز و عبادت تا یک از شب رفته طول می‌کشد حضرات در را بسته و پشت در منتظر مرگ مرحوم مدرس بوده‌اند. از مرگ مدرس خبری نمی‌شود ولی آن مرحوم کم کم تشنه می‌شود و آب می‌خواهد. فریاد می‌کشد به طوری که صدایش به خانه همسایه‌ها می‌رسد. جلادها برای خاموش کردن صدای مدرس وارد اطاق می‌شوند و عمامه‌اش را به گردنش می‌اندازند و با لگد پهلوی راست او را خرد می‌کنند و این عمل را به قدری ادامه می‌دهند تا آن مرحوم جان به جان آفرین تسلیم می‌نماید. عملی که با جسد مرحوم مدرس کرده‌اند به قدری وحشتناک بوده است که روز دیگر غسال از غسل دادن جسد مدرس استنکاف می‌نماید و عاقبت به دستور نظمیه محل جسد مرحوم مدرس را شسته و می‌برند در آن امامزاده دفن می‌کنند تا مدتی هر کس از نزدیک قبر مدرس عبور می‌کرد او را زندانی می‌کردند عاقبت مردم کاشمر شخصی را که محترم بود و فوت کرده بود آورده و نزدیک قبر مدرس مدفون می‌سازند و بدین وسیله و به نام آن شخص قادر می‌شوند در آن اطاق تاریک برای مدرس فاتحه بخوانند. این است سرگذشت یکی از عماید ملت و ارکان آزادی! پی‌نویس‌ها: 1- مشارالیها در فروردین 1359 فوت کرده است. 2- در پرونده شهربانی 25 سرباز ذکر شده است. 3- شصت و یکی دو سال. 4- از آقای دکتر سیدعبدالباقی مدرس خلف مرحوم، درباره این مطالب مرحوم بهار سئوال نمودم تأیید و اضافه کردند که با درگاهی دست به یقه شدم و حتی تکمه لباس او هم کنده شد، خواستم به اطاق دیگر بروم وسیله‌ای برای زد و خورد بیاورم که پلیس مرا دستگیر کرده و به کلانتری برد. منبع: تاریخ بیست ساله ایران، مکی، ج 5 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

راهی که مدرس گشود

دکتر محمدرحیم عیوضی مقالۀ ذیل برآمدن این اصل ارزشمند از اندیشه‌های شهید بزرگوار دین و سیاست و آزادی را شرح داده است. مقصود این مقاله، بررسی و تبیین یکی از آرا و اندیشه‌های سیاسی معروف مدرس، یعنی «سیاست موازنۀ عدمی و وجودی» است. باتوجه به اینکه دربارۀ ابعاد مختلف شخصیتی آیت‌الله مدرس پژوهش‌های فراوانی شده، در این مقاله، به منظور رعایت چهارچوب پژوهش خود و نیز آشنایی اجمالی، خلاصه‌ای از زندگی ایشان ذکر شده است. زندگانی سیاسی شهید مدرس شخصیت و آرای شهید مدرس همواره در دورۀ معاصر ایران تعیین‌کننده و مؤثر بوده است. نگاهی سریع و گذرا به دوران فعالیت، تبعید، شهادت و حتی دوران پس از شهادت ایشان، این مطلب را به‌خوبی اثبات خواهد کرد؛ یعنی از زمانی که در دورۀ دوم پا به مجلس رژیم مشروطه گذاشت تا به امروز، مگر در دو دورۀ نسبتاً طولانی، یکی از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۰ و دیگری از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷، که خود او یا فکر و اندیشه و نامش دچار بدعهدی ایام شده بود، پیوسته در تاریخ حضور داشت. مورخان زندگی مدرس را به سه دوره تقسیم کرده‌اند: دورۀ اول: این دوره که اتفاقاً طولانی‌ترین دورۀ زندگی اوست با طلبگی آغاز گردید وی در این دوران بیشتر عمر خود را در نجف و اصفهان گذرانید. دورۀ دوم: دورۀ دوم زندگی ایشان با ورود به مجلس آغاز شد و درواقع آغاز حیات سیاسی ایشان است. مدرس، فعالیت سیاسی خود را در جایگاه یکی از پنج مجتهد طراز اول در مجلس دوم آغاز کرد و طی آن دوره چنان جایگاهی یافت که در مجالس سوم و چهارم و پنجم، بدون نیاز به معرفی علما، مردم وی را به وکالت اول تهران منصوب کردند. دورۀ چهارم مجلس شورای ملی مصادف بود با ظهور رضاخان در صحنۀ سیاست ایران. دورۀ پنجم نیز منتهی به قدرت‌یابی بی‌رقیب او و تغییر سلطنت گردید. دورۀ ششم نخستین مجلسی بود که مهم‌ترین مخالف مدرس (یعنی رضاخان) آن را افتتاح کرد و مدرس نیز، در مقام وکیل اول تهران، مخالف اول ایشان در مجلس بود. دورۀ سوم: در این دوره به‌تدریج وجود و حضور مدرس در عرصۀ سیاست برای حکومت تحمل‌ناپذیر گردید و به همین دلیل رژیم او را به اتفاق همراهانش از ورود به مجلس دورۀ هفتم، به‌طور غیررسمی، محروم ساخت و به‌ناچار او را به دورترین نقطۀ ایران «خواف» تبعید نمود و پس از گذشت ده سال تبعید، در سال ۱۳۱۷ سرانجام او را در همان محل به شهادت رساند. در اینجا پرسشی مطرح می‌شود و آن اینکه «چه عاملی مدرس را تا به این حد در نظر موافق و مخالف زنده نگاه داشته است؟» هرکس به‌طور طبیعی دوستان و دشمنانی دارد که هرکدام، به مقتضای عواطف و تشخیص ویژۀ خود، در مورد او اظهارنظر می‌کنند. شخصیت روحانی مدرس، ویژگی‌های فردی و ملّی زندگی ایشان، بی‌تردید در این اظهارنظرها مؤثر بوده‌اند. بعضی از علل نیز ضمن بیان قضاوت‌ها روشن می‌شوند؛ زیرا مذمت یا تعریف از ایشان معمولاً به مناسبتی یا همراه مستندی است و این مناسبت‌ها و مستندات ویژگی‌های عمدۀ شخصیت سیاسی ــ اجتماعی وی را ــ اعم از مثبت و منفی ــ آشکار می‌کنند. از جمله ویژگی‌های شخصیتی مدرس، که در بر انگیختن حساسیت ــ مثبت یا منفی ــ نسبت به ایشان مؤثر بوده، این است که مدرس، هیچ‌گاه در مسائل طرح‌شده در مجلس بی‌طرف نمی‌ماند و به‌اصطلاح مجلسیان، «رأی ممتنع» را برای خود ننگ می‌دانست. اصل این روحیه، مقتضای پرورش اسلامی اوست. اسلام، به موجب یک تواتر اعتقادی در بین متفکران اسلامی، در هر مورد ــ هرچند بسیار ناچیز ــ حکمی دارد و هرگز سکوت اختیار نکرده است. مدرس نیز مسلمانی مجتهد و سیاستمدار بود، به خبرگی سیاسی و اجتماعی خود اعتماد داشت و نیز به رسالت مذهبی و سیاسی خویش به‌شدت پایبند بود؛ بنابراین به مقتضای مسلمانی، مخالف بی‌طرفی و براساس اجتهاد، در استنباط فروع از اصول توانا، و با اتکا بر خبرگی سیاسی و اجتماعی خود می‌توانست فروع را بر موارد و موضوعات تطبیق دهد. پس، ایمانی که به رسالت اجتماعی خود و شهامت ویژه‌ای که در اظهار عقیده داشت، سبب شد در هر مسئله‌ای که به شکلی به او مربوط می‌شد موضعی صریح و قاطع اتخاذ کند و آن را با صراحت تمام بیان و با استقامت وصف‌ناپذیری تعقیب نماید. مدرس، اهل محافظه‌کاری نبود و این‌گونه افراد نیز معمولاً با همراهان خود مسئله ندارند و فقط در مقابل دیکتاتورها و عناوین باطل مقاومت می‌کنند، به‌طوری‌که گاهی اوقات مواردی پیش آمد که مجبور می‌شد در مقابل افراد ظاهرالصلاح بایستد یا عناوین به‌ظاهر آبرومند را بکوبد؛ برای مثال، ایستادن در مقابل کابینۀ مرد ظاهرالصلاحی مثل مستوفی‌الممالک در مجلس چهارم، و مقابله با عنوان آبرومندی مثل جمهوری پیشنهادی رضاخان، کار آسانی نبود. این ایستادگی‌ها و مقاومت‌ها، بی‌تردید از ایستادن و مقاومت در مقابل قرارداد وثوق‌الدوله و اولتیماتوم روسیه سخت‌تر بود؛ زیرا دو اقدام اخیر (ایستادن و مقاومت در مقابل قرارداد وثوق‌الدوله و اولتیماتوم روسیه) دشمنان را نیز به تحسین وا می‌داشت، اما کارهایی از قبیل دو اقدام نخست (ایستادن در مقابل کابینه مستوفی‌الممالک و مقابله با طرح جمهوری پیشنهادی رضاخان) دوستان را از او برمی‌گرداند یا کار او ــ حداقل در کوتاه‌مدت ــ مردم را متحیّر می‌ساخت. با همۀ اوصاف مدرس مشهورترین شخصیت سیاسی ــ روحانی دورۀ معاصر ایران است که توان شنا کردن برخلاف جریان امور و برخوردهای تهاجمی با سیاست‌های نامناسب روز را، با رعایت طمأنینۀ ظاهری و صفاتی دیگر از قبیل صراحت، شجاعت و… داشت و این مقاله نیز بر آن است با استفاده از نظریۀ تصمیم‌گیری، آرا و اندیشه‌های سیاسی شهید مدرس را بررسی و تبیین کند. فلسفۀ سیاسی مدرس یکی از اصول فلسفۀ سیاسی مدرس که همان توازن عدمی و وجودی است طی نطق تاریخی‌اش در روز دوشنبه ۲۱ جوزای ۱۳۰۲ در مجلس شورای ملّی عنوان گردید. درک و برداشت صحیح سیاست توازن عدمی و وجودی مدرس، از طرفی، مستلزم شناخت مفهوم سیاست و از طرف دیگر، شناخت وضعیت حاکم بر جامعۀ ایران است. عده‌ای از محققان سیاست را به معنی اداره کردن امور مملکت و حکم راندن بر رعیت و تعمیم عدالت با در نظر گرفتن جزا و تنبیه می‌دانند. آنان همچنین اضافه می‌کنند محافظت حدود مملکت و ادارۀ امور داخلی و خارجی کشور بر مبنای تعاون و ترفیع زندگی افراد یک جامعه، در حیطۀ علم سیاست است. باتوجه به این نکات باید طبعاً دربارۀ علم سیاست مستقل از علوم دیگر بحث کرد. اگر سیاست به درختی کهن تشبیه شود، شاخه‌های آن سیاست اقتصادی، سیاست اجتماعی، سیاست فرهنگی، سیاست خارجی و سیاست داخلی و… هستند و اگر گستردگی این علم در نظر گرفته شود، مشخص می‌شود که دانشمندان و متفکران هر عصر و زمانی فلسفۀ سیاست را با جهان‌بینی خاص خود تجزیه و تحلیل کرده و در مجموع، مکتب‌های سیاسی بحث‌برانگیزی به‌وجود آورده که هرکدام نیز داعیۀ نجات بشریت را داشته‌اند. با توجه به این تعریف از سیاست، این پرسش مطرح می‌شود که امر سیاست در واحدهای سیاسی مختلف متأثر از چه مسائلی است؟ با توجه به شرایط زمانی و تحولات تاریخی دورۀ مورد بحث، می‌توان مهم‌ترین عامل تأثیرگذار بر سیاست کشورها را موقعیت جغرافیایی واحدهای سیاسی دانست و در مراحل بعدی وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را نیز بر آن افزود. موقعیت جغرافیایی ــ اقتصادی کشورهای ضعیف، جدا از موقعیت سیاسی‌شان، سبب می‌شود همواره قدرت‌های بزرگ جهانی، که درصدد گسترش و بسط حیطۀ نفوذ و سلطۀ خویش بر جوامع دیگرند، به آنها توجه کنند. کشور ایران نیز به دلیل داشتن موقعیت خاص جغرافیایی ــ اقتصادی، از بدو پیدایش سیاست‌های استعماری دول اروپایی، همواره مورد توجه و تاخت و تاز آنان بوده است. در بررسی تحولات ایران براساس تقدم و تأخر تاریخی آن، این واقعیت مشهود است که قبل از آنکه نفت و منابع غنی زیرزمینی این کشور محرّک توسعۀ نفوذ دول استعماری در ایران باشد و آنان را به طرح نقشه‌ها و اتخاذ سیاست‌هایی برای به یغما بردن آن، تحریک و تحریض نماید، موقعیت جغرافیایی ایران، که دروازۀ هندوستان و راحت‌ترین راه رسیدن به آب‌های گرم خلیج‌فارس بود، سبب شد کشورهایی چون انگلستان و روسیۀ تزاری ــ که بیشترین تأثیر را بر تحولات تاریخی کشورمان داشته‌اند ــ و دیگر کشورهای استعماری، به تناسب قدرتشان، در امور داخلی و خارجی ایران مداخله کنند، و مستقیم و غیرمستقیم، متناسب با وضعیت داخلی و شرایط حاکم بر فضای جهانی بکوشند نقشه‌های خود را اجرا و اهداف خویش را محقق نمایند. دول استعماری، با افزایش سطح شناخت و آگاهی کشورهای مستعمره، سیاست‌ها و تاکتیک‌های امپریالیستی خویش را نیز تغییر دادند و حضور سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی و تکنولوژیک خود را جانشین حضور نظامی ــ تسلیحاتی نمودند که از آن با عنوان استعمار نو یاد می‌شود. در این شیوۀ استعماری، استعمارگران به منظور رسیدن به اهداف و خواست‌های خویش، از ابزارهای صریح و آشکاری چون نیروهای نظامی، مستشاران خارجی و… در کمترین و پایین‌ترین سطح خود آن هم به مثابۀ آخرین راه چاره استفاده می‌کنند. آنان، در این شیوه، حربه‌های نوین و تازه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… را، که در قالب پیمان‌ها و معاهدات متبلور می‌شود، به کار می‌برند. در این حالت و وضعیت، حضور مستقیم و آشکار استعمار احساس نمی‌شود و درک حضور غیرمستقیم آن نیز نیازمند شناخت و آگاهی نسبتاً بالاتری از حالت حضور مستقیم است، در نتیجه حضور استعمار تداوم بیشتری می‌یابد و به همان ترتیب برای مبارزه با آن نیز شناخت، شجاعت و توان بالاتری نیاز است. نگاهی اجمالی به تاریخ ایران و ارتباط آن با دول اروپایی نشان می‌دهد که از زمان سلطنت خاندان صفوی، یعنی دوره‌ای که پای سفرای دول کوچک و بزرگ اروپایی به ایران باز شد، این کشور به سخت‌ترین نوعی گرفتار سیاست‌های استعماری آنها گردید و هر دولتی، به تناسب قوت و ضعف خویش، گلوی آن را می‌فشرد، تا آنجا که در زمان سلاطین قاجار می‌رفت که یکباره قدرت و توان تنفس به‌شمارافتادۀ خویش را هم از دست بدهد. در این دوران، نیمی از اندام محتضر این کشور را زیر چکمۀ قزاق‌های همسایۀ سلطه‌گر شمالی بود و همسایه خوش‌نشین جنوبی هم، که سرزمین هند را خانۀ خود می‌دانست، شیرۀ جانش را می‌مکید. فضای حاکم بر جامعۀ ایرانی سبب شد گروهی از روشنفکران و تجددخواهان ظاهربین دربارۀ راه رهایی از بیماری «آسم سیاسی»، که مرگ و تجزیۀ قریب‌الوقوع سرزمین و ملّتشان را به دنبال داشت، فکر کنند. راه‌حلی که اینان پیشنهاد‌ کردند و برای تحقق آن کوشیدند این بود که یکی از این قدرت‌های سلطه‌گر را انتخاب نمایند، رخت بر سایه‌اش بربندند و به اتکای آن خود را از ورطه‌ای که امپراتوری عثمانی در آن افتاد و نابود شد، برهانند. حامیان و حاملان این طرز تفکر، به سختی از ترقی و پیشرفت‌های علمی و صنعتی غرب فریفته شدند و دچار ازخودبیگانگی گشتند تا آنجا که گفتند اگر غرب را دربست نپذیریم، نمی‌توانیم موجودیت کشور را حفظ، و در راه ترقی و تعالی پیشرفت کنیم. دول استعماری، اعم از انگلیس و روسیه، نیز وقتی که این علاقه و انگیزه را در بین روشنفکران خودباخته مشاهده نمودند، با توجه به شناختی که از قدرت و نفوذ روحانیت در انقلاب مشروطیت کسب کرده بود، به این نتیجه رسیدند که اگر وحدت ملّت با قداست روحانیت و هدایت آنها اساس کار باشد، دیگر جایی برای آنها وجود نخواهد داشت؛ به همین دلیل با استفادۀ مستقیم و غیرمستقیم از همین افراد (غرب‌زده‌ها)، انجمن‌ها، کانون‌ها و محفل‌هایی را برپا نمودند و فرماندهی این مراکز را بر شبکه‌ها و لژهای فراماسونری قرار دادند و قشر فرنگ‌رفتۀ ایران نیز با استفاده از امکانات و تبلیغات حساب‌شده و بعضاً مخفی و نامرئی به نوعی توان ابراز وجود و اعلام نظر دست یافت. دقت در شناخت عاملان اصلی واگذاری امتیازات و عاقلان قراردادهایی که مخدوش‌کنندۀ استقلال کشور بودند، نشان‌دهندۀ حضور و فعالیت گستردۀ سیاسی ــ اجتماعی این قشر است. قرارداد ۱۹۱۹ در حقیقت، طلیعۀ این خودباختگی و امتیاز کاپیتولاسیون اوج این سرشکستگی و حقارت در مقابل غول استعمار و تسلیم بی‌قید و شرط ما به فرهنگ ظاهرفریب غرب بود. درواقع شرایط حاکم بر جامعۀ ایران، بسیاری از رجال و دولتمردان را متقاعد کرده بود که برای حفظ موجودیت و بقای خویش، اجباراً باید قدرت و سلطۀ امپراتوری‌های حاکم بر جهان را پذیرفت و مطابق نظم حاکم بر عرصۀ جهانی عمل کرد و به‌اصطلاح سیاسی، با این قدرت‌ها روابط حسنه برقرار نمود و اقدامی جز این سبب توازن و تحمل خسارات و محنت‌های فراوان خواهد شد. اعتقاد آنها بر این بود که لازمۀ از پای نیفتادنمان این است که در مقابل دو نیروی مهاجم، روشی اتخاذ نماییم که موازنه برقرار شود و به همان اندازه که دو طرف راضی و خشنود باشند، تعادل ما نیز حفظ می‌شود؛ به‌طور مثال اگر همسایۀ جنوبی بهره‌ای از منابع نفت جنوب می‌برد، همسایۀ شمالی هم از نفت شمال بی‌بهره نماند، یا اگر به همسایۀ جنوبی امتیاز بانک شاهنشاهی را می‌دهیم به همسایۀ شمالی هم امتیاز تأسیس بانک استقراضی را بدهیم تا تعادل و موازنۀ مثبت حفظ گردد. در دورۀ آیت‌الله مدرس نیز همچون ادوار قبلی و بعدی دو گروه ــ در معنای کلی‌اش ــ در عرصۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی حضور داشتند و فعالیت می‌کردند. گروه اول که همان غرب‌زده‌ها، مجذوبان و معتقدان به غرب بودند، اما گروه دوم به افکار و عقاید غربی، اعتقادی نداشتند و بقا و دوام و ترقی و تعالی کشورشان را در گرو اتکا به خود و فرهنگ خودی و عمل براساس مصالح کشور، بی‌توجه به رعایت مصالح قدرت‌های سلطه‌گر، می‌دانستند. آقای علی مدرسّی در کتاب «مدرس» دربارۀ روشنفکران غرب‌گرا مطلبی را نقل کرده که بیانگر خودکم‌‌بینی و عقدۀ حقارت آنان است و می‌تواند ما را در شناخت و تجزیه و تحلیل اندیشه‌ها و عملکردهای آنان یاری کند. ایشان نوشته است: «روزی سید حسن تقی‌زاده، که تازه از اروپا برگشته بود، به منزل ما آمد و طی مذاکرات مفصلی، اظهار داشت که آقا انگلیسی‌ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمداراند، نمی‌توان با آنها مخالفت کرد. مدرس پاسخ داد: اشتباه می‌کنی آنها مردمان باهوشی نیستن، شما نادان و بی‌هوشید که چنین تصوری دربارۀ آنان دارید» مدرس شخصیتی اندیشمند با چنین اندیشه‌ها و افکار و سیاستمداری آشنا با موقعیت ژئوپلیتیکی ایران بود و این از گفته‌ها و نطق‌هایش کاملاً هویداست؛ آنجا که گفته است: «موقعیت جغرافیایی ــ اقتصادی ایران ما را مبتلا کرد به یک دو دولت بزرگ، و همجوار شدیم با دو دولت بزرگ دنیا. مقتضای دیانت ما با این دول و وضعیات اقتصادی و جغرافیایی ما اقتضا دارد که در سلم و صلح باشیم. مگر اینکه متعرض ما بشوند، ما با تمام دنیا دوستیم تا زمانی‌که متعرض ما نشده‌اند. هرکس متعرض ما بشود متعرض او خواهیم شد» پس معلوم شد که مدرس مجتهد و سیاستمداری بود که علاوه بر اقتضای دین، اهمیت جغرافیایی ــ اقتصادی ایران را نیز می‌شناخت و ازآنجاکه به اهداف و آرزوهای استعمار و وابستگان داخلی‌اش کاملاً آگاه بود، صلاح و سعادت ایران را در آن می‌دانست که برای حفظ بقا و تعادل و توازن خود، در روابط با دیگر کشورها، اصل عدم تعهد ــ که در آن هر کشوری براساس ابتکار رهبران سیاسی خود و با توجه به ماهیت و سرشت نیازهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌اش، بی‌ضمانت هیچ قدرت خارجی عمل می‌کند ــ را رعایت نماید. او سیاست موازنۀ عدمی را تنها اصل حاکم بر روابط ایران با دیگر قدرت‌های خارجی می‌دانست. وقتی که مدرس می‌گفت: «به عقیدۀ من روابط با تمامی دول باید حسنه باشد… نسبت به همسایه‌ها، به غیر همسایه‌ها… من باید حسن را در ترازو بسنجم و ببینم سبکی و سنگینی آنها را… تا آن میزان را نفهمم نمی‌توانم قانع شوم» کاملاً واضح و روشن است که معیار و ملاکش در این نوع از رابطه، سلطه و اعمال قدرت و نفوذ نیست. در حقیقت ترازو و معیار و سنجش مدرس در روابط خارجی، که همانا مصالح و منافع ملّی و مذهبی ایران است، تعادل و توازن وجودیی را که او در فلسفۀ سیاسی خود مطرح می‌کند برنمی‌تابد. او می‌خواهد توازن و تعادل برقرار باشد، اما نه توازن ناشی از حضور قدرت‌ها در صحنۀ سیاست داخلی و خارجی کشور. او این نوع از موازنه را توازن وجودی نامیده و آن را به‌خاطر حفظ روابط و ایجاد تعادل نمی‌پذیرد. به عقیدۀ مدرس، سیاست موازنۀ وجودی، اگرچه قدرت حاکمیت را برای مدتی حفظ می‌نماید، استقلال و همۀ امکانات و آزادی‌های فردی و اجتماعی ملّت‌ها را تهدید می‌کند و حقوقی را که هر انسان به‌طور طبیعی در کشور و در پناه دولت خود دارد به‌تدریج نفی و نابود می‌سازد؛ بنابراین وقتی دولت‌های ضعیف، نفوذ و سلطۀ قدرتمندی بزرگ را در سرزمین خود بپذیرند و آن را لازمۀ بقای خود بدانند و توازن وجودی را مراعات کنند، سیاست آنان بر مبنای موازنۀ مثبت است و دقیقاً به منظور پرهیز از چنین وضعیتی است که گفته است: «من دوست ندارم که یکی از این دولت‌ها اظهار تمایل به یکی از رجال ما بکند» بیان مدرس در ردّ سیاست موازنۀ وجودی روشن و صریح است. او معتقد است باید آنان برای خودشان باشند، ما هم برای خودمان، از تمایل نسبت به هر قدرتی باید احتیاط کرد تا هیچ‌گاه این جرأت را نیابد که به خود اجازه دهد سلطه و قدرت خود را بر ما تحمیل کند. این سخن او که «هر دولتی بخواهد رنگ یکی از قدرت‌ها را داشته باشد، من که مدرس هستم با او مخالفت می‌کنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب و خواه رنگ آخر دنیا (منظور امریکاست)» بیانگر آن است که وی با شدت هرچه تمام‌تر با سیاست موازنۀ وجودی مخالف بود و با آن مبارزه می‌کرد. از اینجا آشکار می‌گردد که سیاست مورد نظر مدرس نه «توازن وجودی»، بلکه سیاست «موازنۀ عدمی» بود که در حقیقت نفی همۀ قدرت‌های سلطه‌گر است. همان‌گونه‌که قبلاً نیز اشاره شد، مدرس بر این عقیده بود که ایران، به‌واسطۀ شرایط خاص جغرافیایی و اقتصادی، باید دارای مسلک و مرام سیاسی مستقلی باشد تا بتواند استقلال و آزادی خویش را حفظ کند و زمینۀ ترقی و پیشرفت کشور در همۀ عرصه‌ها را فراهم آورد. موازنۀ عدمی در فلسفۀ سیاسی مدرس، تدبیری روشن‌بینانه و تفکری‌سازنده است؛ چون هر رنگ و لعابی را از چهرۀ حاکمیت می‌زداید و واقعیت وجودی‌اش را آنچنان که هست جلوه می‌دهد و به زبان دیگر هویت و ارزش‌های هر ملّتی را برای خود او و دیگران مجسم می‌سازد تا خود را دریابد و به خودآگاهی برسد. به نظر ایشان آنچه بزرگ‌ترین خطرها را از جوامع انسانی دور می‌سازد و اقوام و ملل را به حرکت و تلاش وادار می‌سازد تا احساس هستی کنند و هدف از زندگی را دریابند همانا سلطه‌نداشتن قدرت‌های سودجو و مخرب برآنهاست. قید و بندهایی که توازن وجودی برای ملّت‌ها ایجاد می‌کند مانع رشد آزاد جامعه و عبور آن از معابر صعب‌العبور تاریخ می‌گردد و مدرس خود بر این عقیده است که جان آدمی باید از هرگونه قید و بندی آزاد و رها باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ کند و تعالی بخشد؛ ازهمین‌رو مداخلۀ هر قدرت و سلطه‌ای را در نظام‌های سیاسی نفی می‌نمود و باور داشت که وقتی نیروهای بیگانه از هرسو بر کشوری فشار وارد نیاورند، امکان ایجاد تعادل و توازن آن بیشتر میسّر است تا زمانی که قدرت‌ها هرکدام به نوعی در نگهداری و انسجام آن مداخله می‌کنند. همان‌طورکه در بخش مقدمه نیز اشاره شد، مدرس شخصیتی است که به دلیل خبرگی سیاسی ــ اجتماعی‌اش، وضعیت حاکم بر کشور را در آن زمان خوب درک می‌کرد و درصدد بود به هر شکلی اتحادیه‌های آشکار و ظاهری با قدرت‌های بیگانه و سازش‌های پشت پرده با آنان را بر هم زند. یکی از راه‌هایی که او برای وصول به این هدف برگزید، این بود که اوضاع آن روز کشور را برای نمایندگان شورای ملّی در نطق‌ها و سخنرانی‌های رسمی یا در صحبت‌های خصوصی تشریح، و عواطف ملّی و میهنی آنان را بیدار کند. این تشریح، تبیین و افشاگری‌های وی هم در مورد افراد و هم در مورد پیمان‌ها و قراردادهایی منعقد بود؛ به‌طور مثال می‌توان به دیدگاه‌های ایشان دربارۀ رضاخان اشاره کرد: «اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل جزئی از قبیل نظام اجباری نیست، من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده مخالفم. من با سیاست‌هایی که آزادی و استقلال ملّت ایران و جهان اسلام را تهدید می‌کند مبارزه می‌کنم، راه و هدف خود را هم می‌شناسم، در این مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمی‌کنم که شما یا کسان دیگری همراهی می‌کنید یا نه. لازمۀ مبارزه در این راه ازخودگذشتگی و فداکاری است که شما ندارید، … . امور مملکت با اظهار عقیده و ایراد حل نمی‌شود، باید به عمل پرداخت». همچنین در جلسۀ چهارم ربیع‌الثانی ۱۳۴۳ دربارۀ رضاخان گفته است: «می‌خواهم عرض کنم هرچه می‌خواهید بگویید، بگویید امروز اثری از آن مشروطه نیست. خیال می‌کنم شما از کسی ملاحظه دارید. به خدایی که مرا خلق کرده است من سردار سپه را از اکثر شما بیشتر دوست دارم این حرف‌ها را بگذارید، اینجا مسئلۀ حساب است. سفره پهن کنیم ببینیم در سفره چیست؟» درک درست مسائل، تشخیص بجا و تصمیم مناسب از ویژگی‌های بارز مدرس است. عبدالله مستوفی نقل کرده است: «روزی در یک گفت‌وگوی خصوصی با مدرس از ایشان سؤال کردم که تصور نمی‌کنید برای تنبیه سردار سپه این اندازه، کافی باشد که ایشان در پاسخ گفتند: خیر، باید دستش از ریاست وزراء کوتاه شود» او رضاخان را نخست‌وزیر عامل استعمار انگلیس می‌دانست و دقیقاً به‌همین‌خاطر با او مبارزه می‌کرد؛ چون او را اسیری در دستان انگلستان متجاوز تلقی می‌کرد که قصد دارد مبانی اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و دینی ایران را نابود سازد. تلاش به منظور جلوگیری از تحقق اهداف چنین سیاست ویران‌کننده‌ای، برای او فریضه بود؛ حتی اگر هم جان بر سر آن می‌گذاشت، و به همین دلیل ایشان تا آخرین لحظات عمر دست از این هدف مقدس، یعنی مبارزه با رضاخان و اربابش و دیگر استعمارگران و عوامل داخلی‌اشان، برنداشت و سرانجام در مسیر اعتقاد خویش به دست عوامل مزدور همین قدرت‌های بیگانه به شهادت رسید. منابع ۱ــ فصلنامۀ یاد، جمعی از نویسندگان، تهران: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، شماره‌های ۲۰ و ۳۷ و ۳۸ ۲ــ ترکمان. محمد، مدرس در پنج ‌دورۀ تقنینیه، تهران: مرکز پژوهش‌های علمی و فرهنگی. ۳ ــ مدرس و مجلس، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی مجلس، ۱۳۷۳ ۴ ــ مکّی. حسین، تاریخ بیست‌ساله ایران، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹ ۵ ــ مکّی. حسین، مدرّس قهرمان آزادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹ 6 - جمعی از نویسندگان، مجموعه مقالات، مدرس ۲، تهران: بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، آذرماه ۱۳۶۶ منبع: نشريه زمانه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

آخه حالا چه وقت نماز بود؟!

در دوره پنجم مجلس لیدر اکثریت، مرحوم مدرس بود. مرحوم مدرس به طوری که همه او را می‌شناسند یکی از شخصیت‌های ممتاز و بازیگران بسیار ماهر و زبردست در دنیای سیاست بود. این سید به طوری رولهای خودش را در سیاست خوب و ماهرانه بازی می‌کرد که تمام رجال سیاسی عصر خودش را مات و متحیر ساخته بود و با آنکه هم دوره‌ای های او رجال باهوش و زبردستی مانند نصرت‌الدوله، قوام‌السلطنه، سردار معظم خراسانی که بعدها به تیمورتاش معروف شد و دادگر و بسیاری از رجال کاری آن زمان بودند دست همه را در سیاست بسته و تمام آن‌ها ناچار بودند در مقابلش سر تعظیم فرود آورده و زیر بار آقائی و ریاست او با کمال مباهات بروند. مدرس علاوه بر حفظ مقام ریاست و آقائی خودش حرکاتی انجام می‌داد که جالب نظر و مورد گفتگوی مردم بود. به این جهت مخصوصاً طرز رفتارش با رجال عصر خود، با قوام‌السلطنه که رئیس‌الوزراء بود، با نصرت‌الدوله که خودش وزیر و وزیر تراش بود، با قوام‌الدوله و با تمام اشخاصی که در سیاست حکومتی کار می‌کردند اهانت آمیز بوده و با شوخی‌‌ها و عبارت‌های مخصوص اصفهانی‌ها آنها را غالباً در انظار مسخره و تحقیر می‌کرد. دوره‌ی پنجم کابینه قوام‌السلطنه بر سر کار بود، مدرس لیدر اکثریت و سلیمان‌میرزا لیدر اقلیت بودند. هر یک با نهایت جدیت در کار خود مشغول و نطق‌های مهیجی می‌کردند و مردم با کمال علاقه و میل متوجه کارهای این دو لیدر بودند. سلیمان‌میرزا دولت را استیضاح کرد و قوام‌السلطنه هم به پشتیبانی مدرس و دسته‌ای که او را روی کار آورده بودند با کمال شهامت برای استیضاح حاضر شد. بند و بست‌های سیاسی در آن چند روزی که برای استیضاح مهلت بود با کمال شدت شروع و قوام‌السلطنه که قطع نظر از دسته مدرس و حمایت کنندگان او خودش از پاچه‌ورمالیده‌های سیاست و پشت هم اندازهای درجه اول است و در بخشیدن از کیسه خلیفه و وعده دادن به وکلاء مجلس معروف است نیز به کار افتاد، پاشنه‌های کفشها ور کشیده شد و ملاقات‌های شبانه‌روزی شدت گرفت و با کمال اطمینان برای استیضاح حاضر شد ولی با وجود تمام زرنگیهای قوام‌السلطنه دولت او متزلزل بود زیرا چون کابینه مدتی دوام یافته بود و وکلاء را خسته کرده بود، به تعداد ناراضی‌ها دائماً افزوده شده بود. از اتفاقات نادر‌‌الوقوع آنکه در این جلسه موافقین و مخالفین دولت که کاملاً شناخته شده و طرفین اسامی آنها را ضبط و علامت‌های مخصوص فیمابین رد و بدل کرده بودند کاملاً مساوی بود و فقط بقا و فنای کابینه موقوف به یک رأی بود. به این معنی که اگر مدرس و طرفداران کابینه می‌توانستند یکی از مخالفین کابینه را جزو موافقین بکنند و یا اقلاً طوری کنند که یکی از عده مخالفین در جلسه و یا در موقع رأی حاضر نشود کابینه سقوط نمی‌کرد و اکثریت داشت ولی در این موقع حساس پیدا کردن آن یک نفر کار مشکلی بود زیرا هر یک از دو دسته قبلاً صف خود را طوری مرتب کرده بود که ممکن نمی‌شد رخنه‌ای در آن حادث شود. جلسه تشکیل شد. هیئت دولت وارد مجلس گردید و مدرس با هوش نگاهی به جبهه نمود و صف خودرا مرتب کرد و دریافت که هر چه در این چند روزه رشته است ممکن است در چند دقیقه پنبه شده و دولت سقوط کند. اگر آن یکنفر وکیل را که تا امروز نتوانسته با خود و رفقایش همراه کند به دست نیاید سلیمان‌میرزا کار خود را خواهد کرد ممکن است یک رأی از یک وکیل احمق بی‌شعوری باشد که خودش قیمت آن را نفهمد ولی به قیمت بقاء یا سقوط یک دولت ارزش دارد. قوام‌السلطنه حاضر بود این یک رأی را به ده هزار تومان بخرد ولی وقت گذشته و بازار تعطیل شده و موقع خرید و فروش نیست. قلبهای طرفداران کابینه در ضربان، حواس آنها پرت و مأیوسانه به یکدیگر نگاه می‌کنند و در مقابل آنها سلیمان‌میرزا و دسته‌اش خوشحال با دمشان گردو می‌شکنند. در این اثنا فکری از ذهن مدرس تراوش کرد که مانند صاعقه‌ای به جان مخالفین کابینه افتاد و با یک تردستی ماهرانه و حیرت‌انگیز دولت را از سقوط نجات داد. د‌ر آن دوره وکیل اراک «بیان‌الملک» بود. این شخص، پیرمرد بیچاره فلکزده‌ای بود که فقط با صدو پنجاه رأی از شهر اراک وکیل شده بود، به این طریق که حاج‌آقا عبدالعظیم پسر حاج‌آقا محسن اراکی وکیل بود و بیان‌الملک شخص بعد از او بود که با 150 رأی اکثریت داشت. این وکیل ساده لوح و دست شکسته در تمام دوره مجلس فقط تسبیه می‌گرداند و صلوات می‌فرستاد و چون قوام‌السلطنه، به او اعتنائی نمی‌کرد در این موقع در صف مخالفین دولت با جدیت نام‌نویسی کرده بود. موقع عصر بود استیضاح شروع شد دولت هم به سئوالات نمایندگان جواب داد. وقت رأی گرفتن نزدیک شد. در این اثنا مدرس از جا برخاست و با اشاره به بیان‌الملک گفت که می‌خواهد برای ادای نماز عصر برود ـ بیان‌الملک هم برای آنکه مبادا جلسه طول بکشد و وقت نماز بگذرد برای نماز خواندن بیرون رفت. مدرس کمی زودتر بیرون آمد و بلافاصله قفلی تهیه کرد و سپس با بیان‌الملک به یکی از اطاقهای زیرین مجلس برای ادای نماز رفتند ـ مدرس که مقصودش نماز نبود و فقط می‌خواست بیان‌‌الملک را مشغول نموده و شاهکار خود را به خرج دهد دقیقه به دقیقه از وضع مجلس توسط پیشخدمت مطلع می‌شد. همین که فهمید بفاصله چند دقیقه دیگر رأی گرفته می‌شود فوراً در اطاقی را که بیان‌الملک در آن نماز می‌خواند بدون آنکه وی متوجه شود قفل کرد و کلیدش را درجیب گذاشت. این اطاق فقط یک در به بیرون داشت. مدرس در مجلس برای شرکت در رأی حاضر شد. مؤتمن‌الملک رئیس مقتدر مجلس که به هیچ وجه نظامات مجلس را از دست نمی‌داد رأی گرفتن را شروع نمود ـ مخالفین دیدند بیان‌‌الملک نیست و اگر او نباشد دولت اکثریت خواهد داشت. هر چه توانستند او را صدا کردند و جوش زدند ولی فائده نداشت و اگر یکی از آنها بیرون می‌رفت ممکن بود همان دقیقه رأی گرفته و بدتر شود. نماز بیان‌الملک تمام شد. یکی از پیشخدمتها با کمال عجله پیغام سلیمان‌میرزا را خواست به او برساند ولی در قفل بود. آن بیچاره که نمی‌دانست در توسط چه کسی قفل شده، هر چه سعی کرد نتوانست از اطاق بیرون آید. دویدند در جلسه‌ی مجلس که کلید را از مدرس بپرسند. مدرس با ایماء و اشاره به آنها جواب داد که کلید نزد او نیست. در این اثنا رأی اعتماد گرفته و دولت با تفاوت یک رأی اکثریت داشت و باقی ماند ـ سپس مدرس به عجله بیرون آمد و طوری که کسی متوجه نشود که کلید در جیب او بوده در را به روی بیان‌الملک باز کرد و صورت او را بوسید و با لهجه‌ی اصفهانی گفت: «جونم، مرد سیاسی! آخر حالا چه وقت نماز بود؟!» منبع: خواندنیها، شنبه 8 مهر 1323 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

خاطراتی درباره مرحوم مدرس

در آذر سال 1374 سمیناری تحت عنوان «مدرس و تحولات سیاسی تاریخ معاصر ایران» در ساختمان شماره 2 مجلس شورای اسلامی برگزار شد. در این سمینار شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی به بیان دیدگاه‌های خود راجع به مرحوم مدرس پرداختند. مطلب حاضر گلچینی از اظهارات برخی سخنرانان این سمینار است. آقای علی‌اکبر ناطق‌نوری رئیس مجلس شورای اسلامی خاطراتی را از مرحوم مدرس بیان کرد و از جمله گفت: مدرس راجع به بودجه می‌گوید: «مواظب باشید تزاید عایدات کنید. درآمد را زیاد کنید، هزینه‌ها را بیاورید پایین». ایشان همان دوره اول، عضو کمیسیون برنامه و بودجه شده بود و دقت زیادی روی مسائل مالی و بودجه‌ای داشت. وی می‌گوید: «در لایحه بودجه ارسالی به مجلس در صورتی که یک دینار «بده و نپرس» وجود داشته باشد و از محل خرج آن مطلع نباشیم، ممکن نیست تصویب به دادن آن بکنیم. اگر دولت بیاید و بفرماید: من از برای دو کرور قشون اعتبار می‌خواهم و لازم باشد، باید داد. اینجا که لازم است برای دو کرور قشون هم باید بدهیم برای حفظ تمامیت ارضی کشور. اما آنجایی که بی‌حساب و کتاب بده و نپرس است، یک دینارش را هم تصویب نمی‌کنیم.» زنده یاد دکتر محمداسماعیل رضوانی استاد دانشگاه و محقق تاریخ معاصر ایران پس از بحثی راجع به خصوصیات اخلاقی مرحوم مدرس گفت: جمعی از مسلمانان درباره ماهیت میرزاکوچک‌خان سردار جنگل و انقلاب جنگلی‌ها از مدرس استفتاء می‌کنند و وی چنین پاسخ می‌دهد: سئوال: آیا محاربه با جمعیتی که پنج سال است به نام اتحاد اسلام و جنگلی‌ها در حدود گیلان قیام کرده و عملاً خودشان را به تمام اهالی ایران معرفی نموده و جز حفاظت نوامیس اسلامی و خواست استقلال مملکت و دفع دشمنان ایران و اسلام و قطع نفوذ و مداخلات ظالمانه و تعدیات جابرانة اجانب مقصودی نداشته و ندارند و تنها جمعیتی است که در تحت تأثیرات دیگران نبوده فقط به قوای مادی و معنوی ایرانی اتکاء و اتکال دارند و حقیقتاً موجب افتخار و شرافت ایران و ایرانی است چه صورت دارد؟ حکم‌الله را بیان نمایید. جواب شهید مدرس: بسم‌الله الرحمن الرحیم. حقیر از آقای میرزاکوچک‌خان و از اشخاصی که صمیمانه و صادقانه با ایشان هم‌آواز بودند نیت سوئی نسبت به دیانت و صلاح مملکت نفهمیدم بلکه جلوگیری از دخالت خارجه و نفوذ سیاست آنها در گیلان عملیاتی بوده بس مقدس که بر هر مسلمانی لازم. خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد که نیت و عملیات آنها را تعقیب و تقلید نمایند. پرواضح است که طرفیت و ضدیت و محاربه با همچه جمعیتی مساعدت با کفر و معاندت با اسلام است. جمادی‌الثانی سال 1338. سیدحسن مدرس آقای حسین مکی مورخ تاریخ معاصر ایران درباره مرحوم مدرس گفت: مرحوم مدرس تاکنون ناشناخته مانده، باید مرحوم مدرس را به نسل جوان، به نسل تحصیلکرده معرفی کنند و بشناسانند تا ببینند چه نابغه‌ای بوده و مرحوم ملک‌الشعرای بهار یک مقاله‌ای دارد در سال 1321 که خواندنیها هم نقل کرده، می‌گوید از زمان مغول تاکنون همچون مردی به این تمامی و به این رشادت تاکنون دیده و شنیده نشده. مرحوم مدرس یک فرد عادی نبود. اعجوبه‌ای در زمان خودش بوده، به تاریخ خیلی علاقه‌مند بوده، مخصوصاً اگر کتاب زرد مرحوم مدرس را که چند شماره‌ای از آن را در مجله «یاد» چاپ کرده بودند، بنده یک حاشیه‌ای، یک مقاله‌ای نوشتم که این مقدمه کتاب زرد مرحوم مدرس حاشیه‌ای است بر مقدمة ابن خلدون. همان طور که ابن خلدون فلسفه تاریخ را گفته، مرحوم مدرس هم تاریخ‌دان بوده. تاریخ‌خوان بوده. تاریخ فنیقیه را خوانده، تاریخ کلده و آشور را خوانده. وقتی در نجف بوده، در همان مقدمه می‌گوید، که می‌رفتم در اکتشافات و کاری که درمورد ابنیه قدیمی می‌کردند، می‌رفتم روزها و می‌ایستادم و تماشا می‌کردم. یک آدم کاملی بوده. همین طور ما خیال می‌کنیم یکی از مراجع تقلید بوده و ضمن تدریس خود در مسائل سیاسی وارد می‌شود و نماینده مجلس می‌شود. نه، مرحوم مدرس، مافوق اینهاست. شخصی فوق‌العاده و شاید از اعجوبه‌های زمان باشد و به قول یکی از شعرا که نامش را نمی‌دانم می‌گوید: سالها باید که تا از لطف حق پیدا شود با یزیدی در خراسان یا اویس اندر قرن آقای محمد ترکمان محقق تاریخ معاصر در سخنان خود درباره مرحوم مدرس اظهار داشت: یکی از ویژگی‌های مرحوم مدرس آزادگی از تعلقات است. در شرح احوال آن بزرگوار ذکر می‌کنند هنگامی که برای شرکت در مجلس دوم وارد تهران شد دو منزل به او پیشنهاد گردید. یکی از منازل اجاره‌اش یک تومان از دیگری گرانتر بود. مرحوم مدرس، بدون اینکه ویژگیهای آن دو خانه را سئوال بکند، آن منزل ارزانتر را انتخاب کرد. شخصی که خانه را پیدا کرده بود به ایشان عرض کرد شما خصوصیات این دو منزل را از من سئوال کنید تا برای شما توضیح دهم آنگاه متوجه خواهید شد مطمئناً دومی بهتر است و شما با انتخاب آن در رفاه بیشتری خواهید بود. مدرس عنوان می‌کند که من می‌خواهم آزاد باشم. احتیاجاتم کم باشد، مخارجم کم باشد تا زبانم آزاد باشد و بتوانم آنچه را که در درون دارم بیان کنم. حکایتی را هم فرزند میرزاهاشم آشتیانی، محمدرضا آشتیانی، نقل می‌کرد. او می‌گفت: روزی با پدر خدمت مرحوم مدرس رسیدیم. مرحوم میرزاهاشم به شهید مدرس گفت: من تابع شما هستم و در حرکتهای سیاسی از شما تبعیت می‌کنم. مرحوم مدرس در جواب به آقامیرزا هاشم آشتیانی گفت: شما نمی‌توانید. پدرم گفت: آقا چرا نمی‌توانم؟ مدرس جواب داد: به این دلیل که شما تعلقاتی دارید. شما پارک دارید. شما اتومبیل دارید. شما گرفتاریهایی دارید که نمی‌توانید مثل من در مسائل برخورد داشته باشید. آقای علی مدرسی محقق تاریخ معاصر ایران درباره مرحوم مدرس گفت: مدرس یکی از مهمترین سرچشمه‌های ترس را از خودبیگانگی و از دست دادن اعتماد به نفس در مقابله با بحرانها و مشکلات می‌داند. به عنوان مثال ما دو برخورد فردی و اجتماعی مدرس را مورد بازبینی قرار می‌دهیم. در سحرگاه آخرین ترور مدرس، که خطرناکترین آنها نیز بود، تیراندازان ماهر نظمیه رضاخان در کوچه‌ای خلوت از چندین سو او را هدف می‌گیرند. در چنین وضعی مدرس خود را نباخته و توانایی و خرد خود را به کار می‌گیرد. با عصا عمامة خود را بالا می‌برد و با دست دیگرش عبا را بالا گرفته و زانو می‌زند. دشمنان به خیال خود مغز و قلب او را هدف می‌گیرند. حاصل، اصابت چند گلوله به دست و بازو و کتف اوست و معجزه‌ای که اتفاق می‌افتد نجات جان مدرس است. اما معجزة مدرس کدام است؟ معجزة او نه جان به در بردن، بلکه راه ندادن ترس به دل و نباختن خویش و تکیه بر نیرو و امکانات خود است. در صحنه اجتماعی نیز یکی از بهترین موارد، برخورد مدرس با اولتیماتوم دولت روسیه است. ارتش روسیه به قزوین رسیده، به دولت ایران برای پذیرفتن شرایطش اولتیماتوم می‌دهد. دولتیان و اکثر نمایندگان در مقابل این نیروی مسلح و مهاجم که در چند قدمی پایتخت منتظر نشسته است، خود را باخته‌اند و آماده پذیرش اولتیماتوم هستند مدرس به سخن می‌آید: «اگر قرار است آزادی و استقلال خود را از دست بدهیم، چرا این کار را با دست خودمان انجام دهیم؟» اگر به تحلیل محتوای سخنان مدرس بنشینیم، متوجه می‌شویم که او با نفی ترس و اصالت دادن به استقلال و تمامیت ارضی و تکیه به آنچه داریم، و باید حفظ کنیم، در واقع به هنگام مواجهه با خطری مانند تهاجم و اشغال نظامی کشور، خود را نباخته و با تکیه بر عقل سلیم بهترین پیشنهاد ممکن را می‌دهد. همین کار باعث به حرکت درآوردن نیروهای مردمی و ملی و شکست اولتیماتوم روس شد. آقای دکتر حسن روحانی نایب رئیس مجلس شورای اسلامی درباره نیاز جامعه به امثال مدرس اظهار داشت: ما امروز نیاز داریم به تفکر مدرس. مدرس راجع به مالیات بحث می‌کند در مجلس. ما نیاز داریم. همین بحثی است که بعد از انقلاب ما به آن مبتلا شدیم. مدرس راجع به قضاوت اسلامی عرفی بحث می‌کند که ما نیاز به آن داریم. مدرس راجع به تجدیدنظر بحث می‌کند که ما بعد از انقلاب به همین بحث نیاز داریم. مدرس راجع به اینکه ما باید علوم خارجی را ترجمه کنیم به وزیر معارف می‌گوید آقا بروید دارالترجمه درست کنید. از تمام علوم، ما استفاده کنیم و تبدیل بشود به فارسی و همه استفاده کنند. مدرس، عالمی نیست که بگوید ما از تجربه و علوم دیگران استفاده نکنیم. مدرس شخصیتی است که می‌گوید آقا متخصص را بروید استخدام کنید از خارج بردارید بیاورید، منتها زیرنظر شما باشد و نه حاکم بر شما باشد. مدرس به مردم مقام داد، جایگاهی که مردم داشتند به آنها معرفی کرد. کسی که آمد در مجلس گفت همه ما باید نوکر مردم باشیم، مدرس بود. مدرس بود که گفت شاه، حجت‌الاسلام، وزیر، وکیل، همه ما نوکر این مردم هستیم و من هم نوکرم. یک آقایی در مجلس به نام سردارمعظم بلند شد داد زد، گفت: آقای مدرس! چرا می‌گویی نوکر؟ همه که نوکر نیستیم! گفت من به زبان خودم حرف می‌زنم، چیزی که من می‌فهمم انبیاء هم نوکر خلق بودند، انبیاء هم آمدند تا نوکری خلق بکنند، خدمت به مردم بکنند، وظیفة انبیاء خدمت به مردم بود. خیلی مهم است. مدرس می‌آید آن شخصیت واقعی را به مردم برمی‌گرداند، آن شخصیتی که در دوران استبداد و استعمار خرد کرده بودند.مدرس می‌آید مجلس را به عنوان پایگاه مردم، به عنوان جایگاهی که نمایندگان مردم حضور دارند، به عنوان مرکز محکمی برای مبارزه و سازندگی قرار می‌دهد. بنابراین، خدمات مدرس خدمات بسیار ارزشمندی است. زندگی مدرس، فرمایشات مدرس، نکاتی که مدرس بر آن تأکید کرد، دیروز جامعه ما را بهره‌مند کرد. امروز هم ما از این نکات باید بهره‌برداری کنیم و استفاده کنیم؛ چه نمایندگان در مجلس، چه هیأت وزیران، چه دستگاه قضایی، چه مردم، چه محققین و چه آنهایی که علاقه‌مند هستند به این شخصیت سیاسی. منبع: مدرس، تاریخ و سیاست مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی مجموعه مقالات سمینار، پاییز 1375 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

جمهوری‌خواهی بدفرجام (2)؛ (جمهوری‌خواهی رضاخان در شعر میرزاده‌ عشقی و خاطرات عین‌السلطنه)

مظفر شاهدی shahedi@iichs.org شواهد و قراین موجود نشان می‌داد که رضاخان و حامیان خارجی او به رغم پایان غائله جمهوری‌خواهی (دی 1302 ـ فروردین 1303) کماکان طرح انقراض قاجاریه و برکشیدن وی به سریر سلطنت را دنبال می‌کنند. اما برای پیشبرد و عملی ساختن این هدف، با توجه به تجربیات تلخ گذشته خود را نیازمند به کار گرفتن راهکارها و ترفندهای جدی‌تر و حساب شده‌تری می‌دیدند، هر چند موفقیت نهایی طرح زمان بیشتری طلب کند. در این میان و در بحبوحه پایان غائله جمهوری‌خواهی سروده مفصلی تحت عنوان جمهوری‌نامه بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه به طور مخفیانه منتشر شد و به دهها برابر قیمت در میان مردم دست به دست گشت، این سروده معرف روند شکل‌گیری غائله جمهوری‌خواهی و اهداف و مقاصد شومی بود که در پس پرده توطئه نهفته بود. این اشعار بسیار نغز، زیبا و صریح که در 15 فروردین 1303 در تهران منتشر شد، در آغاز امر سراینده آن آشکارا نبود، اما بعدها و پس از ترور و قتل میرزاده عشقی شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار وطن‌پرست و نام‌آور کشور توسط عوامل رضاخان، معلوم گردید، که این اشعار توسط این شاعر بلندمرتبه که نهایتاً جانش را بر سر آزادیخواهی و مخالفت با رضاخان و مداخله‌گران خارجی (و عمدتاً بریتانیا) از دست داد، سروده شده است. در این سروده پرنغز که در واقع داستانی منظوم از فراز و فرود غائله جمهوری‌خواهی رضاخانی و موفقیت نهایی مردم کشور در جلوگیری از پاگرفتن فکر جمهوری‌خواهی بدون اساس و پایه رضاخان است، چنین می‌خوانیم:1 چه ذلت‌ها کشید این ملت زار دریغ از راه دور و رنج بسیار ترقی اندرین کشور محال است که در این مملکت قحط‌ الرجالست خرابی از جنوبست و شمالست بر این مخلوق آزادی وبالست نباید پرده بگرفتن ز اسرار که گردد شرح بدبختی پدیدار دریغ از راه دور و رنج بسیار اگر پیدا شود در ملک یک فرد بمانند رضاخان جوان مرد کنندش دوره فوراً چند ولگرد بفکر اینکه باید ضایعش کرد بگویند از سر شه تاج بردار بفرق خویشتن این تاج بگذار دریغ از راه دور و رنج بسیار نخستین بار سازیم آفتابی علامت‌های سرخ انقلابی که جمهوری بود حرف حسابی چوگشتی تو رئیس انتخابی بباید گفت کاین مرد فداکار بود خود پادشاهی را سزاوار دریغ از راه دور و رنج بسیار حقیقت بارک الله چشم بد دور مبارک باد این جمهوری زور از این پس گوشها کر چشمها کور چنین جمهوری بر ضد جمهور ندارد یاد کس در هیچ اعصار نباشد هیچ در قوطی عطّار دریغ از راه دور و رنج بسیار چه جمهوری شود آقای دشتی علمدارش بود شیطان رشتی تدین آن سفیه کهنه مشتی نشیند عصرها در توی هشتی کند کور و کچل‌ها را خبردار ز حلاج و ز رواس و ز سمسار دریغ از راه دور و رنج بسیار صبا آن بی‌شعور بدقیافه نماید... جمهوری کلافه زند صد لاف در زیر ملافه که جمهوری شود دارالخلافه ولیکن بی‌خبر از لحن بازار ز علاف و زبقال و ز نجار دریغ از راه دور و رنج بسیار ز عدل‌الملک بشنو یک حکایت که آن بالابلند بی‌کفایت میانجی گشت بین بول و غایط کند گاهی سلیمان را هدایت شود گاهی تدین را مدد کار که سازد این دو را با یکدگر یار دریغ از راه دور و رنج بسیار تدین کهنه الدنگ قلندر نموده نوحه جمهوری از بر عجب جنسی است این الله اکبر گهی عرعر نماید چون خر نر زمانی پاچه‌ گیرد چون سگ هار ولی غافل ز گردن بند و افسار دریغ از راه دور و رنج بسیار از ایران رهنما گشته روانه برای کارهای محرمانه گرفته پول‌های بی‌نشانه زده در بصره و بغداد چانه که جمهوری شود این ملک ادبار نه من گویم خودش کرده ‌است اقرار دریغ از راه دور و رنج بسیار تقلاها نماید اندرین بین جلنبرزاده شیخ‌العراقین کند فریادها با شور و باشین که جمهوری بود بر گردنم دین ادا بایست کرد این دین ناچار بباید جست از دست طلبکار دریغ از راه دور و رنج بسیار ضیاءالواعظین لوس ... کند از بهر جمهوری هیاهو چه جمهوری عجب دارم من از او مگر غافل بود از قصد یارو که می‌خواهد نشیند جای قاجار همانطوری که کرد آن مرد افشار دریغ از راه دور و رنج بسیار دبیر اعظم آن رند سیاسی ز کمپانی نماید حق‌شناسی زند تیپا به قانون اساسی بافسون‌های نرم دیپلماسی به سردارسپه گوید باسرار که جمهوری نباشد کار دشوار دریغ از راه دور و رنج بسیار نمایش می‌دهد این هفته عارف بهمراهی اعضای معارف شود معلوم با جزئی مصارف که جمهوری ندارد یک مخالف مدلل می‌شود با ضرب و با تار که مشروطه ندارد یک طرفدار دریغ از راه دور و رنج بسیار نمودم من جراید را اداره شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره قیامت می‌شود با یک اشاره دگر معنی ندارد استخاره همین فردا شود غوغا پدیدار متینگ و کنفرانس و نطق اشعار دریغ از راه دور و رنج بسیار بعالم پیش رفته بالاصاله تمام کارها با قاله قاله بزور شعر و نطق و سرمقاله بباید کرد جمهوری اماله بر این مخلوق بی‌عقل ولنگار بدون وحشت از اعیان و تجار دریغ از راه دور و رنج بسیار که مستوفی است شخص لاابالی مشیرالدوله مرعوب و خیالی وثوق‌الدوله جایش هست خالی بود فیروز هم در فارس والی قوام‌السلطنه مطرود سرکار بغیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار دریغ از راه دور و رنج بسیار بود حاجی معین محتاط و معقول امین‌‌الضرب در عدلیه مشغول علی صراف هم مستغرق پول فقیه‌التاجرین هم می‌خورد گول اهمیت ندارد صنف بازار زخراز و ز بزاز و بنکدار دریغ از راه دور و رنج بسیار تدین گفته مجلس هست با من نماید اکثریت را معین شود این کار پیش از عید روشن به جمهوری بگیرد رأی قطعاً نه قانون می‌شود مانع نه افکار بزور مشت فیصل می‌دهم کار دریغ از راه دور و رنج بسیار به تعلیم قشون اندر ولایت مهیا تلگرافات و شکایات ز جمهوری اشارات و کنایات ز ظلم شاه و دربارش روایات مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار ز بلدان و ز اقطار و ز انظار دریغ از راه دور و رنج بسیار ز تبریز و ز قزوین و ز زنجان ز کردستان و کرمان‌شاه و گیلان بروجرد و عراق و یزد و کرمان ز شیراز و صفاهان و خراسان ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار تقاضاها رسد خروار خروار دریغ از راه دور و رنج بسیار به طهران نیست یک تن انقلابی بجز مشروطه‌‌خواهان حسابی که از وحشت نگردند آفتابی اگر کردند قدری بدلعابی بیاویزیمشان بر چوبه دار بنام ارتجاعیون و اشرار دریغ از راه دور و رنج بسیار موافق گشته لندن این سخن را که فوری خواست سرپرسی لرن را برد گر شومیاتسکی سوءظن را فرستیم پیش‌شان استاد فن را همان مهتر نسیم رند عیار کریم رشتی آن شیاد طرار دریغ از راه دور و رنج بسیار نباید کرد دیگر هیچ مس مس بباید رفت فوری توی مجلس اگر حرفی شنیدیم از مدرس جوابش گفت باید رطب و یابس اگر مقصود خود را کرد تکرار بپیچیمش بدور حلق دستار دریغ از راه دور و رنج بسیار بقدری این سخن‌ها کارگر شد که سردارسپه عقلش ز سر شد به جمهوری علاقه‌مندتر شد بنای انتشار سیم و زر شد به مبعوثان و مطبوعات و احرار ز آقای صبا تا شیخ معمار دریغ از راه دور و رنج بسیار نمایان شد تجمع‌های فردی علم در دست گرم دوره گردی علم‌ها سبز و زرد و لاجوردی عیان سرخی و پنهان رنگ زردی بجمهوریت ایران هوادار ولو گشته میان کوچه بازار دریغ از راه دور و رنج بسیار از این افکار ماخولیائی به مجلس اکثریت شد هوائی تدین کرد خیلی بی‌حیائی بیک دم بین افرادش جدائی فتاد از یک هجوم نابهنجار از آن سیلی که خورد آن مرد دین‌دار دریغ از راه دور و رنج بسیار از این سیلی ولایت پُر صدا شد دکاکین بسته و غوغا بپا شد بروز شنبه مجلس کربلا شد بدولت روی اهل شهر واشد که آمد در میان خلق سردار برای ضرب و شتم و زجر و کشتار دریغ از راه دور و رنج بسیار ز جمهوری به ما یک کام ره بود خدا داند که این سیلی گنه بود که این سیلی زدن خدمت بشه بود تدین خصم سردارسپه بود رفاقت بد بود با عقرب و مار خطر دارد چو نادان افتد یار دریغ از راه دور و رنج بسیار قشونی خلق را با نیزه راندند ولی مردم بجای خویش ماندند رضاخان را به جای خود نشاندند بجای گل بر او آجر پراندند نشاید کرد با افکار پیکار بباید خواست از مخلوق زنهار دریغ از راه دور و رنج بسیار بپا شد در جماعت شور و شرها شکست از خلق مسکین دست‌ و سرها رضاخان در قبال این هنرها شنید از مؤتمن توپ و تشرها که این کارت چه بود ای مرد غدار چرا کردی به مجلس این چنین کار؟ دریغ از راه دور و رنج بسیار بسی پیر و جوان سرنیزه خوردند گروهی را سوی نظمیه بردند چهل تن اندرین هنگامه مُردند برای حفظ قانون جان سپردند دو صد تن تاکنون هستند بیمار بضرب ته تفنگ و زیر آور دریغ از راه دور و رنج بسیار رضاخان شد از این حرکت پشیمان بسعد‌آباد رفت از شهر تهران از آنجا شد به سوی قُم شتابان حجج بستند با او عهد و پیمان که باشد بعد از این بر خلق غمخوار ز جمهوری نگوید هیچ گفتار دریغ از راه دور و رنج بسیار ز قُم برگشت و عاقل شد ولی حیف که کردش باز اغوا ناصر سیف به مجلس کرد توهین از سر کیف ولیکن بی‌خبر از لحن بازار که ملت نیست با ایشان وفادار بجز شش هفت تن بیکار و بیعار دریغ از راه دور و رنج بسیار از او بالمره مجلس بدگمان شد عقاید جملگی از او رمان شد بسوی رودهن آخر چمان شد همان چیزیکه می‌دیدیم آن شد کشیده شد میان مملکت جار که از میدان بدر رفته است سردار دریغ از راه دور و رنج بسیار به مجلس قاصدی از راه آمد که اکنون تلگراف از شاه آمد رضاخان عزل بی‌اکراه آمد شه از مجلس عقیدت خواه آمد که قانون اساسی چون شده خوار دگر کس ملک را باید پرستار دریغ از راه دور و رنج بسیار به تعلیمات مرکز در ولایات رسید از احمد‌آقا تلگرافات که سرباز لرستان و مضافات نماید از رضاخان دفع آفات قشون غرب گردد زود سیار سوی مرکز پی تنبیه احرار دریغ از راه دور و رنج بسیار وکیلان این تشرها چون شنیدند ز جای خویش از وحشت پریدند به تنبانهای خود از ترس ... نود رأی موافق آفریدند بر این جمعیت مرعوب گُه‌کار سلیمان بن محسن شد علمدار دریغ از راه دور و رنج بسیار ولیکن چهارده مرد مسلم نترسیدند از توپ دمادم به آزادی ببستند عهد محکم اقلیت از ایشان شد فراهم وطنخواهی از ایشان گشت پادار ... کردند از این کار دریغ از راه دور و رنج بسیار قهرمان میرزا سالور (عین‌السلطنه) هم در خاطرات خود غائله جمهوری رضاخانی را ناشی از حمایت و خواسته‌ انگلیسیها ارزیابی می‌کند «که به توسط رضاخان که آکتور [هنرپیشه] بسیار خوبی برایشان بود شروع به عملیات کردند. نرم نرم و بی‌صدا ... و خوب که کارهای درخشنده [در جهت خواسته انگلیسیها] از وی سرزد و شاه [احمد‌شاه] را طرد کردند شروع به نغمه جمهوری شد. این کارها را دست قوی پنجه و توانا [ی انگلستان] می‌کند نه سردارسپه...». 2 عین‌‌السلطنه در جایی دیگر از خاطراتش در این باره چنین می‌نویسد: می‌گویند عن‌قریب تلگرافات ولایات می‌رسد و در جلسه دوم و سوم مجلس مقارن عید جمهوریت علم می‌شود. انگلیسیها عثمانی را جمهوری کردند این را متعاقب آن، بعد می‌روند سراغ افغانستان. فقط و فقط برای آن که پادشاه و مملکت مستقل مسلمانی در عالم نباشد که مسلمانهای اتباع او یک روزی به آنها تأسی کنند... پنجه قوی و معامل بزرگی در ایران کار می‌کند که از عاقبت آن باید ترسید. همان قسم که مشروطه را برپا کرد، امروز جمهوری را برپا می‌کند. منتهی در مشروط چون مردم خیلی دور از اوضاع بودند به سفارت خود برد و حمایت علنی کرد. اما امروز وضعیت طور دیگر اقتضا می‌کند که محرمانه و با دست خود ایرانی باشد. 3 عین‌السلطنه اضافه می‌کند که: «انگلیسیها مدتهاست وزراء شاه و رجال ایران را سنجیده‌اند و هیچ یک را مثل پهلوان حاضر [رضاخان] بازیگر قابل ندیده‌اند. سردارسپه به ریاست جمهوری موقتی ابداً مایل نیست جز آن که دائمی باشد و پس از چندی روی تخت مرمر جلوس، سکه و خطبه به نامش زده و گفته شود». 4 هم او درباره نقش بابیها در گرم کردن تنور جمهوری‌خواهی قلابی رضاخان چنین می‌نویسد: «در این نغمه جمهوریت بابیها برای آزادی خود که البته در جمهوری بیش از مشروطه می‌شود و برای انتقام از قاجاریه جد و جهد وافی دارند،‌ چنانچه از بذل جان و مال مضایقه ندارند. بیشتر این هنگامه به توسط آنهاست. جهودها هم مسرورند... آنچه هست این فرقه [بابی‌ها] در این هنگامه دخالت تام دارند که احدی نمی‌تواند منکر شود و برای آنکه در تغییر رژیم [به جمهوری] منافع صوری و معنوی آنها بیش از ایام مشروطه است». 5 و در بخش دیگری از خاطرات عین‌السلطنه چنین آمده است: «بعد از ادای نماز جماعت گفتند هنوز جمهوری نشده درب مسجدهای مسلمین را بستند. وای به آن وقتی که جمهوری انگلیزی [انگلیسی‌] شود». 6 و هم او زمانی که غائله جمهوری قلابی رضاخانی و حامیان انگلیسی‌ او با ناکامی روبه‌رو شد، ‌ضمن تمجید از مردم کشور که موجبات عقیم‌ ماندن این طرح‌ ایذائی را فراهم آوردند، و با تصریح این موضوع انگلیسیها کماکان تصمیم گیرندگان اصلی کشور بوده و رضاخان هم جهت نیل به مقاصد خود همچنان حرف‌شنوی بلاانکاری از آنان دارد، پیرامون این جمهوری‌خواهی کذایی می‌نویسد: «این وقایعی را که من تا اینجا از این نهضت دروغی جمهوری نوشتم اگر در یک کتابی که از صد سال قبل تحریر می‌شد بود، و ما امروز می‌خواندیم چه می‌گفتیم، جز آن که به همچو مملکتی، به همچو ملتی،‌ به همچو بزرگ و کوچکی طعن و لعن نمائیم. چیز دیگری شایسته آن مملکت و آن قوم بود؟ حالا هم ای کسانی که بعدها این وقایع را می‌خوانید (قرائت می‌کنید) به شما اجازه می‌دهیم و حلال می‌کنیم که هر چه دشنام و فحش و سقط و بداهت درباره ما بگوئید ما سزاوار آن هستیم». 7 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج2، تهران، امیرکبیر، 1357، صص 376 ـ‌365. 2. قهرمان ‌میرزا سالور، خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان‌ میرزا سالور)، ج 8، به‌کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، چاپ اول، تهران، اساطیر، 1379، ص 6688. 3. همان، ج 8، صص 6723 ـ 6724. 4. همان، ج 9، صص 6800 ـ 6801. 5. همان،‌ ج 9، ص 6806. 6. همان، ج 9، ص 6817. 7. همان، ج 9، صص 6950ـ 6951. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

آشنایی حاج آقاروح الله با سیاست ، با مدرس شروع شد

این آدم (مدرس) می آمد در مدرسه سپه سالار درس می گفت، من یک روز رفتم درس ایشان، مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود ... از آنجا – پیش ما – رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. آشنایی با مسائل اجتماعی و سیاسی آقا روح الله، اصولا در خانواده ای سیاسی دیده به جهان گشود و از نخستین روزهای حیات خویش در اطرافش حوادثی گذشت که لاجرم میان او و مسائل سیاسی و اجتماعی، پیوند محکمی برقرار کرد که تا آخر عمر آن پیوند برقرار ماند. روح الله چهار ماهه بود که پدرش را به جفا کشتند، سه – چهار ساله بود که انقلاب مشروطه درگرفت و داماد عمه اش (سیدمحمد کمره ای از فعالان مشروطه) با رفت و آمد به خانه آنها و یا نامه نگاری، حوادث تهران را برای اهل خانه بازگو می کرد، سیزده ساله بود که طوفان جنگ جهانی اول وزیدن گرفت و قوای متجاوز روس را در شهر خویش نظاره کرد. در همان سالها، سیاستمداران ملی را که دسته دسته به سمت کرمانشاه می رفتند در خمین دید و پای صحبتهاشان نشست و مشتاقانه به حرفهای آنان و خبرهای تازه ای که از پیشروی روسها در ایران داشتند گوش سپرد و در همان سالها، شاهد هجوم یاغیان به خمین و مقابله سرسختانه مردم در برابر آنها بود و خود نیز تفنگ در دست به سنگر رفت و در دفاع از جان و مال مردم شهرش مشارکت جست. از سوی دیگر در بیشتر ایام، بخشهایی از خانه بزرگی که از پدر به او و برادران و خواهرانش به ارث رسیده بود، در اجاره نایب الحکومه ها، مأموران دولتی و بازرسان و مستوفیان عدلیه و وزارت مالیه قرار داشت. آنان هم به تبع شغل خویش، رفت و آمدهایی داشتند که اکثرا از نگاه تیزبین روح الله به دور نبود. خاطره زیر که امام در سالهای پس از پیروی انقلاب روایت کرده نشانگر تأثیر آن حوادث بر ذهن و روح « آقا روح الله» نوجوان است: بنده در جوانی آن حکومتهای زمان قاجار را دیدم .... یک حکومتی در یک بلادی که می آمد کانه مالک جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او باید هیچ حرف نزنند. من خودم مشاهده کردم که حکومتی که در ولایت ثلاث ما بود که مرکزش در گلپایگان بود و آمده بود خمین؛ من بچه بودم، یک آدم بسیار متدینی بود، بسیار آدم خوبی بود1 ، حالا چه بهانه ای از او این مردم خبیب ]حاکم[ پیدا کرد، توی اتاقش رفته بودند، نشسته بودند کشیدندش آوردندش توی حیاط، بستندش به چوب و به کف پای او چوب زدند؛ بعد هم آن فراش خبیثی که همراهش بود، من توی دالان وقتی داشت می رفت دیدم با چک به پشت گردنش زد تا بردند، حالا چند ازش گرفتند آن را دیگر من نمی دانم. وضع حکومتها این طور بود. وقتی یک محترمی می رفت، یک عالمی مثلا می رفت و با آنها ملاقات می کرد، در حضور آن عالم، یک بیچاره دیگر را می آوردند و به چوب می بستند، برای آنکه بفهمانند تو باید اطاعت بکنی. 2» نتیجه اي‌که امام ازاین حوادث گرفته نشان از آن دارد که ذهن فعال وی همیشه به دنبال یافتن ریشه ها و علتها بوده است: «حکومتی که در یک جا می رفت، در مرکز کارهایش را درست کرده بود، رشوه هایش را به آنهایی که باید بدهد، داده بود. آنها هم اجازه اینکه هر کاری می خواهند بکنند داده بودند و هر کاری در آنجا می کردند یا کسی جرئت نمی کرد صحبت کند یا اگر می کرد اثر نداشت.3 » خاطره زیر نیز حکایت از آن دارد که روح الله، علاوه بر آنچه که در خانه و محله خودشان می گذشته بر سایر مسائلی که در محدوده خمین هم اتفاق افتاده نظارت و توجه خاص داشته است: «من از همه شما بیشتر زمانهای سابق را ادارک کردم. من از زمان قاجار تا حالا مجالس را دیده ام و کیفیت اینکه مردم چه جور انتخاب کردند و چقدر دخالت داشتند، مردم و افرادی که در مجلس آمدند چطور بودند .... در انتخاباتی که من از بچگی انتخابات را در حدود خودمان ]خمین[ و بعد هم که از جاهای دیگری شنیده شده است، انتخاب هیچ گاه به طور کلی در دست مردم نبوده است. یک مدت زیادی به دست منتقدین مناطق، خانها و مالکین بزرگ و اینها بوده است و در آن وقتی که دیگر آن بساط آنها قدرتهایشان از بین رفت، دربست در دست حکومت وقت بوده. 4» «همان صدر مشروطه، از آن اول مردم گرفتار خانها بودند و اربابها، و یک وقت هم گرفتار به دست حکومت بودند. انتخابات می شود گفت که در طول مشروعیت آزاد نبوده است و خانها جمع می کردند رعیتها را، ارعاب می کردند رعیتها را، رعیت هم می آمدند رأی به آنها می دادند که این را من خودم شاهد بودم قبل از رضاشاه، زمان احمدشاه و آن وقتها این دست خانها بود، خانها وکیل درست می کردند.5 »«خانها دسته دسته این مردم را به زور می آوردند و در صندوقها رأی برای خودشان می گرفتند. مردم هیچ کاره بودند، نمی دانستند که چیست، یک ورقه به آنها می دادند و آنها هم به صندوق می انداختند 6». آشنایی آقا روح الله با سیدحسن مدرس در نوجوانی و جوانی یکی دیگر از سرفصلهای زندگی سیاسی وی است. امام ماجرای اولین دیدار خود با مدرس را برای نوه اش (خانم لیلا بروجردی) چنین بیان کرده است: «من اولین باری که مدرس را دیدم در هفده سالگی بود (1337 ه. ق.) و همان دفعه اولی بود که از خمین بیرون آمدم. آقای پسندیده نامه ای به من داد که به اصفهان بروم و به آقای مدرس بدهم. من هم رفتم اصفهان. مدرس در جایی در کنار یک آسیاب بادی، روی فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند. من نامه را به دست گرفتم و در کناری خیلی مودب ایستادم و بعدا نامه را به او دادم. 7» دیدارهای امام با مدرس چندین بار تکرار شد و جذبه شخصیت آن پیرمرد روحانی، بر دل امام نشست. «مدرس آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم: خدمت ایشان – رضوان الله علیه- مکرر رسیدم.8 » مرحوم مدرس، من رفتم پیشش – خدا رحمتش کند – اخوی ما (آقای پسندیده) نوشته بود به من که یک نفری است اینجا، رئیس غله است. آن وقت یک رئیس غله زمان رضا شاه بود. به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید: که این مرد آدم فاسدی است. دو تا سگ دارد، یکی اش را اسمش را "سید" گذاشته، یکی اش را "شیخ". شما بروید بگویید که این را از اینجا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکشیدش. گفتم آخر چطور بکشیم؟ گفت من می نویسم بکشیدش! گفتم آخر شما اینجا مأمور هستید، شما اینجا هستید، آنها آنجا نمی توانند! گفت چطور شد که وقتی قافله ها از گلپایگان می آیند عبور کنند و بروند به کمره، می خواهند عبور کنند می فرستید لختشان می کنند. حالا نمی توانید بکشید یک کسی را؟! بزنید که بروند از شما شکایت کنند، نه بخورید و بروید شکایت کنید. 9» قدرت روحی و معنوی مدرس به عنوان یک روحانی بی نظیر، توجه آقا روح الله را به شدت به خود جلب کرده بود و میل داشت که هر چه بیشتر درباره او بداند. به همین منظور چند مرتبه به مجلس شورای ملی و تماشای جلسات علنی در بهارستان رفت تا از نزدیک ببیند مدرس در آنجا چه می کند. امام در این باره گفته است: «من آن وقت مجلس رفتم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم، رفتم. مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست، مثل اینکه محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن قبای کرباسی وقتی وارد می شد، مجلس می شد یک مجلس. 10» آقا روح الله در پی کشف راز ایستادگی، شجاعت، توان روحی و قدرت نفوذ کلام مدرس در مخاطبین، با وی انس بیشتری پیدا کرده به خانه اش نیز رفت و آمد می کرد، و آنچه را می دید به خوبی به ذهن می سپرد تا نتیجه لازم را از آن بگیرد. «مدرس یک انسان بود، وضع زندگی اش آن بود که شما شنیدید و من دیدم ... منزلش یک منزل محقر از حیث ساختمان. یک قدری بزرگ بود؛ ولی محقر از حیث ساختمان، و زندگی یک زندگی مادون عادی، که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبان زد بود، کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید. 11» «مرحوم مدرس توی حیاطش یک فرشی انداخته بود و آنجا می نشست. قلیان هم وقتی می خواست؛ پا می شد خودش شروع می کرد درست کردن. در این خلال فرمان فرما وارد می شد، فرمان فرمای آن وقت را شما شاید نمی دانید چه مسئله ای بود. ایشان (مدرس) قلیان را دستش می داد و می گفت که شما آبش را بریز تا من آتشش را درست کنم. فرمان فرما شکست می خورد. وادارش می کرد که آب قلیان را بریزد.... این برای این بود که برخورد با این مغزهای فاسد گاهی باید طوری باشد که از اول طمع نکنند به آن طرف.13 » آقا روح الله برای اینکه بر تمام زوایای زندگی مدرس اشراف پیدا کند، به محفل درس وی در مدرسه سپه سالار نیز سرکی کشید. « این آدم (مدرس) می آمد در مدرسه سپه سالار درس می گفت، من یک روز رفتم درس ایشان، مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود ... از آنجا – پیش ما – رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند.14 » آقا روح الله از دیدن ابعاد و زوایای مختلف زندگی مدرس که عبارت بود از سادگی و بی آلایشی در زندگی شخصی، زهد و تقوا در خلوت، جهد و تلاش در عرصه آموزش و تربیت، حضور جدی در صحنه سیاست، شجاعت ایستادن در مقابل قدرتهای مخوف، مستبدین داخلی و استعمارگران خارجی و عقب ننشستن از مواضع به قیمت جان خود، به این جمع بندی رسید که: «این چه بود برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود. این اله خودش را خدا قرار داده بود. برای مقام و برای جاه نمی رفت عمل بکند. او برای خدا عمل می کرد. کسی که برای خدا عمل می کند، وضع زندگی اش هم آن است. از آن وضع بدتر که دیگر نمی شود برایش.15 » پی نوشت: 1. حبیب الله ناظمی، معروف به ناظم التجار. مردم خمین او را به نیک نامی و نیکوکاری می شناختند. 2. سخنرانی در تاریخ 24/1/1361 ش. در جمع دادستان کل انقلاب، و ائمه جمعه استانهای آذربایجان شرقی و غربی. 3. سخنرانی در تاریخ 6/9/1359 ش. در جمع استانداران. 4. سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی 4/11/1361 ش. 5. سخنرانی در جمع فرمانداران کشور 28/4/1358 ش. 6. سخنرانی در جمع گروهی از دانشجویان و طلاب 5/3/1359 ش. 7 . خانم لیلا بروجردی اظهار می دارد: متأسفانه نه امام از متن نامه اطلاع داشت و نه آقای پسنیده به خاطر می آورد که موضوع آن نامه چه بوده است. 8. صحیفه امام، ج 3، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1378 ش، ص 244. 9. صحیفه امام، ج 8، پیشین، ص 139-138. 10. صحیفه امام، ج 8، همان، ص 67. 11. صحیفه امام، ج 13، ص 417. 12. شاه زاده عبدالحسین میرزا فرمان فرما از قدرتمندترین رجال ایران در اواخر قاجار. 13. صحیفه امام، همان، ص 484-485. 14. صحیفه امام، ج 16، ص 451. 15. صحیفه امام، همان، ص 452. منبع: محمد جواد مرادی نیا، خمین در گذر زمان، سوره مهر منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

امام خمینی و مدرس

فرهنگ و معارف غنی اسلام به صورت مجموعه تعالیم و قوانین و ارزش ها و فضایل و دستورالعمل ها در همه ابعاد و جلوه های حیات در پی ساختن و پروردن «انسان الهی» می باشد. انسان الهی با خاستگاهی چون جامعیت تعالیم اسلام به طور طبیعی دارای عالی ترین مراتب کمال در همه ابعاد می باشد و با چنان خاستگاه عظیم و رفیع است که هرگز ناقص و سطحی و یکسویه نیست که او با مشخصه هایی همچون ایمان دانش بینش تعهد شهامت آگاهی و مسئولیت پذیری سیاسی و اجتماعی و در اوج آزاداندیشی و وارستگی خویشتن را به رویارویی با استعمار خارجی که در سایر کشورها به صورت استبداد داخلی و در شکل و نمود حکومت های دست نشانده و مامور حفاظت از منافع بیگانگان ظهور می کند درمی آورد و در این مواجهه و مبارزه در سطحی کلان آزادی و استقلال ملل و رشد و کمال همه جانبه بشریت را به صورت هدفمندی های مقدس و آرمان گرایی های والا پی می گیرد. در اندیشه های سیاسی حضرت امام خمینی فراوان می یابیم رهنمودهای آگاهی بخشی را که هدف تعالیم اسلام و انبیای عظام را پرورش انسان الهی معرفی می نماید و چنین موجودات وارسته و شجاع و در معارضه با استعمار و استبداد را که در طول تاریخ منشا اثر و ثمر بوده اند نام می برد و اسوه و الگوی اعصار می داند. شهید والامقام و مبارز ناآرام آیت الله سیدحسن مدرس یکی از این چهره های شاخص در دل و دیده و فکر و اندیشه امام خمینی می باشد و از جایگاه و اکرام و منزلت خاصی برخوردار است. به دو نمونه از بیانات امام خمینی درباره هدفمندی تعالیم اسلام در ساختن و پروردن «انسان الهی» و معرفی شهید مدرس به عنوان مصداق کامل و عینی از چنین موجود شریف و آثار فکر و روح بلند و رفتار و عملکرد شایسته او به خوبی دقت کنیم. 1 ـ «آن چیزی که مطرح است پیش انبیا «انسان» است... چیز دیگر پیش انبیا مطرح نیست. همه چیز به صورت انسان باید درآید. می خواهند انسان درست کنند انسان که درست شد همه چیز درست می شود. رژیم ها به تبع خارجی ها می خواستند که در این ممالک شرقی انسان درست نشود. آنها از انسان می ترسند. آنها می خواهند که یک انسانی پیدا نشود. انسان اگر پیدا شد زیر بار زور نمی رود. انسان اگر پیدا شد منافع مملکتش را به خارج نمی دهد. امین است انسان. انسان برای خدا کار می کند و برای خداست. زندگیش برای خداست و مردنش هم برای خداست. یک همچو موجودی ]دوره رژیم پهلوی [ممکن نیست که برای اجانب خدمت بکند و به ضدکشور خودش قیام کند... در این چند سال کوشش کردند که انسان نباشد... نگذارند یک انسانی پیدا بشود. اینها می دیدند که یک فرد انسان اگر پیدا بشود ممکن است یک مملکت را هدایت کند... از این ناراحت بودند نمی گذاشتند کسی تحقق پیدا بکند. آنها از «مدرس» می ترسیدند مدرس یک انسان بود... یک نفری غلبه می کرد بر همه مجلس ! بر اهالی که در مجلس بودند غلبه می کرد یک نفری... من آن وقت مجلس رفتم برای تماشالله جوان بودم... مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل این که چیزی در آن نیست مثل این که محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن قبای کرباسی وقتی وارد می شد مجلس می شد یک مجلس. طرح هایی که در مجلس داده می شد آنکه مخالف بود مدرس مخالفت می کرد... وقتی که روسیه در یک قضیه ای اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند مجلس بهتشان زده بود که باید چه بکنند قوا قوای شوروی است مقاومت نمی توانیم بکنیم قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که: یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین برویم چرا خودمان از بین ببریم ما این را ردش می کنیم. رد کرد. همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند. این ها می بینند یک انسان وقتی در یک ملت پیدا بشود می تواند مجرای امور را از آن طریقی که آنها می خواهند برگرداند.» (1) در این رهنمودها غایت تعالیم قرآن و تلاش های سخت و همه جانبه پیامبران الهی تربیت و پرورش انسان الهی معرفی می شود همان انسانی که به دلیل انگیزه های سالم و رفتار و عملکردهای پاک برای جوامع و کشورها مفید و تاثیرگذار می گردد. از شاخص های اصلی چنین انسانی جامعیت شخصیت است که البته خاستگاه آن جامعیت تعالیم و قوانین اسلام می باشد که تمام نیازهای انسان را در همه ابعاد تامین می نماید و او را به گونه ای می پرورد که یکسونگر نیست و خویشتن را در امور عبادی و اخلاقی محصور نمی نماید بلکه در کنار آنها به امور اجتماعی و سیاسی نیز نظر می گسترد و از آنجا که عبادت خدا شامل همه انگیزه های سالم و فعالیت های مفید و راهگشا در تمام عرصه های فعالیت های فردی اجتماعی سیاسی اقتصادی فکری و فرهنگی می باشد او در تمام این صحنه ها و حوزه ها انسان الهی است و حاصل تمام تلاش های خالص و هدفمندش در مسیر اعتلای دین و رشد و پیشرفت جامعه و کشور صورت می پذیرد. در این فضای وسیع هم نماز و پرستش عبادت خداست و هم مبارزه با استعمار خارجی هم انفاق عبادت است و هم مقابله با ظلم و فساد هم فعالیت های فکری و فرهنگی و مطبوعاتی عبادت خداست و هم تلاش های عملی برای اصلاحات اجتماعی و رفع موانع رشد سیاسی. به همین دلیل است که قرآن کریم همچنان که جهاد را ارج می نهد(2) احسان و نیکی را نیز مهم می داند(3) و همان گونه که تقوا را یک اصل ضروری می داند(4) مقاومت را نیز تمجید می کند(5) و به همان ترتیب که امربه معروف و نهی ازمنکر را واجب می کند(6) و فعالیت های تبلیغی را ضروری می داند(7) و قلم و آثار سالم و راهگشای آن را بزرگ می دارد(8) هجرت را(9) و تجارت را(10) و عزت را(11) مطلوب می داند و به آنها دعوت می نماید و همین گونه هستند سایر موضوعات در تمام ابعاد و شئون حیات دنیا که به زیبایی تمام در جامعیت قوانین اسلام مورد توجه قرار گرفته اند و مجموعه آنها «انسان الهی» به جوامع بشری تحویل می دهد. انسان الهی به شدت مورد خشم و نفرت قدرت های استکباری ـ با هر نام و نشان و در تمام ادوار حیات بشر و در همه اعصار و مقاطع تاریخی ـ می باشد. ظالمان و ستمگران تاریخ به این دلیل از چنین انسانی می هراسند که او جامع همه ارزش ها و فضایلی می باشد که پیامبران خدا در قالب دین به بشریت عرضه داشته اند. ظلم ناپذیری نفی سلطه گری قدرت ها مقابله با فساد و تباهی تلاش عملی در مسیر صیانت از هویت دینی و استقلال و آزادی سرزمین های اسلامی و محافظت از منابع ثروت های ملی از جمله شاخص های بارز انسان های الهی می باشد که در هیچ شرایطی نمی توانند در برابر استعمار خارجی که دشمنان دین و استقلال ملل و درصدد استعمار فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشورها می باشند شاهد ساکت باشند و دم برنیاورند و به مبارزه و معارضه اهتمام نورزند. طبیعی است که قدرت های استکباری به هیچ وجه نمی توانند چنین عناصری را تحمل کنند و لذا تلاش می کنند که این انسان های الهی و محو شده در حق و متعهد و مسئول در برابر سرنوشت جوامع و ملت های مظلوم و همواره در حال مبارزه با جبهه باطل تربیت نشوند و چهره ننمایند. حضرت امام خمینی شهید آیت الله سیدحسن مدرس را مصداق و نمونه کامل «انسان الهی» معرفی می نمایند و این عالم وارسته و نستوه و مبارز را اسوه و الگوی بزرگی برای تمام مقاطع تاریخی و دوره های حیات بشری می دانند زیرا او دارای شخصیتی جامع ـ همان گونه که تعالیم و ارزش های اسلامی می طلبند و پیامبراکرم (ص) و همه انبیای الهی درصدد پرورش و ارائه آن به جوامع بشری بودند ـ می باشد و تمام آنچه یک مصلح بیدارگر باید از ایمان و آزاداندیشی و شجاعت و آزادگی نفس و دانش و تعهد و تدبیر داشته باشد تا بتواند راه بگشاید و مقصد بنماید دارا می باشد. امام خمینی با این تعبیر که «آنها از مدرس می ترسیدند مدرس یک انسان بود» اشاره به قدرت های استعماری و عوامل داخلی آنان که در مجلس شورای ملی حضور داشتند و در صدد تصویب قوانینی به نفع استعمار انگلیس بودند می نماید و روح آزاده و از همه قید و بندها رسته و به خدا رسیده مدرس را به گونه ای رشد یافته و کامل می داند که «یک نفری غلبه می کرد بر همه مجلس !» و «طرح هایی که در مجلس داده می شد آن که مخالف بود مدرس مخالفت می کرد» و مانع می شد که استقلال و آزادی ملت ایران ملعبه دست نمایندگانی باشد که در جهت تامین منافع استعمار فعالیت می کردند. اشاره امام به «عبای نازک» و «قبای کرباسی» شهید مدرس و این که بدون وجود او مجلس هیچ بود و با وجود او مجلس جان میگرفت و محتوا پیدا می کرد و نمایندگانی که میخواستند به تبعیت از او در برابر استعمار خارجی بایستند توان و نیرو میگرفتند تصریحات زیبایی می باشد که ساده زیستی و وارستگی و تاثیر آن در آزاد اندیشی و شهامت بی نظیر مدرس را در برابر دشمنان دین و ملت به نمایش میگذارد و نشان می دهد که میتوان اینگونه ساده و بی پیرایه و بدون داشتن اهرم های ثروت و ظاهری پرزرق و برق در برابر جهان استعمار ایستاد و سخن گفت و مخالفت کرد و مبارزه نمود. امام خمینی به یکی از مصداق های مقابله سرسختانه و شجاعانه شهید مدرس در برابر استعمار خارجی اشاره می نماید و آن عبارت است از اولتیماتوم روسیه قدرتمند آن زمان به مجلس ایران و مرعوب شدن نمایندگان و اقدام تاریخی شهید مدرس در مخالفت با این اولتیماتوم و در نهایت بی نتیجه و ثمرماندن آن. در سال 1290 هجری شمسی دولت ایران برای اصلاح امور مالی خود مورگان شوستر آمریکایی را در خزانه داری کل ایران به کار گماشت. این اقدام با مخالفت شدید روسیه مواجه شد به طوری که در یک اقدام مداخله جویانه و مستکبرانه به ایران اولتیماتوم داد ظرف 48 ساعت مورگان شوستر را از این مقام عزل و اخراج نماید در غیر این صورت تهران را اشغال خواهد کرد! نمایندگان مجلس ایران شهامت مخالفت نداشتند و در حالت اضطراب و تشویش و رعب و وحشت آماده اطاعت از اولتیماتوم روسیه می شدند که مدرس وارسته و قهرمان با صلابت و شجاعت در برابر این اقدام استعماری می ایستد و مخالفت مینماید و آن را بی اثر می کند. اقدام مدرس به گونه ای خیره کننده بود که در آثار مورخان خارجی نیز انعکاسی می یابد و همان گونه که امام خمینی اشاره کردند یکی از آنها می نویسد: یک روحانی ایستاد و مخالفت کرد و گفت اگر قرار است از بین برویم چرا با دست و امضای خود ! و مخالفت او اثر بخشید و باعث شد که نمایندگان مجلس ایران شهامت پیدا کنند و اقدام روسیه را نپذیرند. شهید مدرس همچنان که در مقابل استعمار روسیه ایستاد در برابر استعمار انگلیس نیز ایستاد و مبارزه کرد. مخالف سرسختانه شهید مدرس با قرار داد استعماری 1919 که بین دولت وثوق الدوه و سر پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در ایران منعقد گشت نمونه ای از تقابل وقفه ناپذیر این عالم وارسته علیه استعمار انگلیس میباشد. (12) 2 ـ آنچه از حضرت امام خمینی با آن محتوای غنی و پیام های خاص نقل کردیم نمونه و مصداقی از مبارزه شهید مدرس با استعمار خارجی بود. امام خمینی در مناسبت های دیگر و بیانات متفاوت از مبارزات و پیکارهای مستمر این عالم آزاده با «استبداد داخلی» که در آن زمان در «رضاخان» به عنوان مهره دست نشانده قدرت های استکباری متجلی گردیده بود یاد مینماید. آنچه در ذیل می آید یکی از نمونه های رهنمودهای امام خمینی در این زمینه می باشد: «این مرحوم مدرس... آن طورکه ما خودمان دیدیم تنها آدمی که در مقابل رضاخان قلدر ایستاد این است این شخص... این در مقابل قدرت بزرگ رضاخان ایستاد. آنکه هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند و «زند باد زندباد رضاخان» می گفتند ایستاد گفت که «مرده باد او و زنده باد من !» یک همچو مرد قدرتمندی بود برای اینکه «الهی» بود برای خدا می خواست کار بکند نمی ترسید.» (13) امام خمینی برای نمایاندن قدرتمندی شهید مدرس در مقابله با رضاخان به جریان استیضاح رضاخان توسط مدرس اشاره می کند. شهید مدرس در اثر مشاهده قلدری ها و بی قانونی های رضاخان در دوره ای که رئیس الوزرا بود وی را استیضاح کرد. رضاخان از این استیضاح می هراسید و به همین دلیل گروهی از ماموران و جیره خواران خود را به مجلس فرستاد تا با غوغا سالاری و شعار علیه مدرس استیضاح را به هم بزنند خود رضاخان نیز قبل از تشکیل جلسه در ایوان مجلس ایستاد تا فعالیت مزدورانش را به نفع خویش و علیه مدرس نظاره کند. در همین لحظات مدرس از راه رسید. مامورین رضاخان فریاد زدند: «زنده باد سردار سپه (رضاخان)» شهید مدرس نگاهی به آنها افکند و با بی اعتنایی عصای خود را به زمین زد و به راه خود ادامه داد. در همین لحظه مامورین رضاخان فریاد زدند: «مرده باد مدرس». مدرس قد برافراشت و ایستاد عصایش را به طرف جمعیت تماشاچی نشانه رفت و گفت: مردم بگوئید: «زنده باد مدرس». مردم در یک حالت منقلب فریاد برآوردند: «زنده باد مدرس» سپس مدرس رو کرد به مردم و گفت: مردم بگوئید: مرده باد سردار سپه» مردم با صدای بلند درخواست شهید مدرس را عملی کردند. مدرس در اوج شهامت و صلابت از پله ها بالا رفت و در بالکان مجلس یقه رضاخان را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مردم بگوئید: «صد بار مرده باد سردار سپه» و «صد بار زنده باد مدرس» مردم به هیجان آمدند و شعار مدرس را تکرار کردند. رضاخان به شدت از این که از مدرس شکست خورده است به خشم آمد و با مدرس گلاویز شد و تصمیم گرفت او را از بالکان به پایین پرتاب کند که دیگران مانع شدند. ظهر همان روز مدرس به اتفاق وکلای اقلیت از مجلس خارج شدند و مورد ضرب و جرح چاغوکشان وابسته به رضاخان قرار گرفتند. حضرت امام خمینی در این رهنمود همچون رهنمود پیشین انگشت روی «انسان الهی» می گذارد و شهید مدرس را مصداق عینی آن معرفی مینماید و همان گونه که قدرت خیره کننده و شجاعت شگرف او را در مقابله با طرحها و قوانین تامین کننده منافع قدرت های استعماری و نیز ایستادگی مرحوم مدرس را در برابر اولتیماتوم روسیه تمجید می کند و از جمله عملکردهای این انسان الهی و نتیجه این نوع تربیت و پرورش می داند مواجهه و رویارویی شگفت انگیز او در برابر رضاخان قلدر را نیز از جلوه های مهم و مشخصه های بارز قدرتمندی این انسان الهی معرفی میکند. به این ترتیب امام خمینی به وضوح و صراحت و با یک نتیجه گیری طبیعی و مشروع و معقول از چند رفتار و سلوک و عملکرد شهید مدرس خاستگاه چنین موجودات کمیاب و تاریخ سازی را تعالیم مقدس اسلام می داند همان تعالیمی که انسان الهی می پرورد انسانی که در خدا ذوب و محو می شود و خود را نمی بیند و از این حالت و صفت ـ که نتیجه جهاد اکبر و مبارزه با نفسانیت های فردی و گروهی میباشد ـ قدرت و توان و شجاعتی خیره کننده به دست می آورد و به اوج آزاداندیشی و آزادگی نفس میرسد و برای دین و ملت ثمر بخش می گردد و از این بالاتر برای همه نسلهای بشر در تمام دوره های تاریخ اسوه و الگو و راهگشا می شود. امروز نه تنها مجلس ما و به این مناسبت که روز شهادت مدرس را «روز مجلس» نام گذاشته اند که قوه قضائیه ما و قوه مجریه ما و همه مسئولان نظام و دولتمردان و کارگزاران حکومت اسلامی باید از اندیشه و سیره و روش شهید مدرس درس بگیرند و پیروی و تبعیت نمایند. فراموش نکنیم که شهید مدرس «خدا» را میخواست و نه «خود» را در بند «نام» و «مقام» و در «ریاست» و «نشان» نبود در حلقه اسارت جناح زدگی و حزب گرایی و سیاست بازی و هر نوع نفسانیت گروهی دیگر قرار نمی گرفت و ملعبه دست این آن نبود و به «آزاد اندیشی و وارستگی و آزادگی نفس» که از بزرگترین نیازهای این زمانه هستند نائل آمده بود و از همین رو قدرت و شجاعت و علم و عمل و تدبیرش را برای خدمت به اسلام و مردم هزینه می کرد. اکنون مجلسیان و دولتمردان ما بنگرند که در کجا قرار دارند و چگونه می اندیشند و چگونه عمل می کنند. پاورقی: 1 ـ صحیفه امام موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی جلد 8 ص 67 ـ65 2 ـ قرآن کریم سوره حج ـ22) آیه 39 3 ـ سوره نحل (16) آیه 90 4 ـ سوره یوسف (12) آیه 90 5 ـ سوره هود (11) آیه 115 6 ـ سوره آل عمران (3) آیه 104 7 ـ سوره یوسف (12) آیه 108 8 ـ سوره قلم (68) آیه 1 9 ـ سوره انفال (8) آیه 76 10 ـ سوره فاطر (35) آیه 29 11 ـ سوره نسا (4) آیه 139 12 ـ مراجعه شود به کتاب مدرس قهرمان آزادی حسین مکی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ج 1 ص 155 ـ 151 13 ـ صحیفه امام جلد 7 ص 305 منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۸۷/۰۹/۰۹ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

اگر مدرس بميرد....

پس از اينکه آيت الله مدرس طرح استيضاح سردار سپه (رضا خان ) را تقديم مجلس کرد و روز تاريخى استيضاح (27 مرداد 1303) فرا رسيد، کارآگاهان شهربانى و پليسهاى آشکار و رجاله هاى مزدور، و چاقو کشان چريک و هوچيان داوطلب و امثال آنها در ميان گروه تماشاچيان کنجکاو، در حوالى مجلس پراکنده شدند و نگاههاى مظنون و کله هاى مشکوک همه جا به نظر مى رسيد و احساس مى شد. در حوالى ساعت ده صبح مدرس ‍ عصازنان به مجلس آمد و از همان بدو ورودش تعزيه شروع شد. هوکنان مزدور از دم در، طبق دستور شهربانى، بناي جنجال و اهانت را نسبت به مدرس گذاشتند. صداهاى قالبى «مرده باد مدرس» تمام صحن مجلس را پر کرد. مدرس در آن جنجال خطرناک نه تنها هراسى به خود راه نداد و دست و پاى خود را گم نکرد بلکه دست از متلک گويى هم نکشيد و مثل اينکه آن حوادث را کاملا عادى پنداشته و با نظر حقارت نگريسته باشد برگشت و به آن دسته اى که مرده باد مدرس مى گفتند، گفت : «اگر مدرس بميرد ديگر کسى به شما پول نخواهد داد.» بالاخره مدرس هر طور بود خود را به سر سراى مجلس رساند. هنگامي که از پله ها بالا مى رفت مجدداً از صحن حياط صداى : «مرده باد مدرس» را شنيد. مدرس مجددا روى خود را برگردانيد، فرياد کشيد و گفت: «زنده باد مدرس ، مرده با سردار سپه» اين جمله را چند نفر از وکلاى طرفدار سردار سپه شنيده غرغر کنان رد مى شوند و مدرس خود را به اتاق فراکسيون اقليت مى رساند. سردار سپه به مجلس ‍ مى آيد و حتى به او خبر مى دهند که مدرس گفته است: «مرده باد سردار سپه » از اين سخن خيلى اوقاتش تلخ مى شود و به خود مى پيچيد، مجدداً از پايين صداى: «مرده باد مدرس» بلند مى‌شود. مدرس از همان اطاق بالا، پنجره را باز کرده سر خود را بيرون آورده فرياد مى زند: «زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه». به محض اينکه مدرس اين جمله را تکرار مى کند چند نفر از طرفداران دو آتشه سردار سپه از جمله سيد يعقوب انوار و يکى دو نفر ديگر با دوات و بادبزن و غيره به طرف مدرس حمله ور شده به او بناى ناسزاگويى را مى گذارند. اما سردار سپه که قبلا هم شنيده بود مدرس چنين جمله اى را گفته اکنون هم با گوش خود همان جمله را مى شنود از جا در مى رود و به طرف مدرس حمله مى کند و يقه آن پيرمرد لاغر خسته را گرفته و او را با غضب کنج ديوارى گذاشته مى گويد: «آخر سيد تو از من چه مى خواهى ...؟!» آن پهلوان هم در آن حال که مثل جوجه اى در چنگال آن ببر مازندران گرفتار بود باز ذره اى ترس از خود ظاهر نکرد و فوراً با رشادت و عزم راسخ با لهجه رضايت بخش گفت : «مى‌خواهم که تو نباشى !!!»3 __________________________ 1 - نهج البلاغه، نامه 31 2 – سورة انعام، آيه 11. 3 – مکى، حسين، تاريخ بيست ساله ايران (انقراض قاجاريه و تشکيل سلسله ديکتاتورى پهلوى ) تهران انتشارات امير کبير 1357، ج 3، ص 130. منبع: آرشيو اسناد موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 16

...
66
...