انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

آیا شاه و اسرائیل همکاری اتمی داشتند؟

رافائل آهرن/ ترجمه: شیدا قماشچی تاریخ ایرانی: پایان دهۀ ۱۹۷۰، یاکوف نمرودی وابستهٔ نظامی سفارت غیررسمی اسرائیل در ایران، تعدادی از افسران بلندپایهٔ ارتش را به مهمانی در منزل خود در تهران دعوت کرد و برای اینکه آن‌ها را تحت تاثیر قرار دهد از پسرش اُفر خواست تا برای میهمانان پیانو بنوازد. پسر ابتدا مایل نبود ولی پدرش اصرار کرد و او نیز اندکی پیانو نواخت. ژنرال‌های ایرانی از اجرا بسیار لذت بردند و او را تشویق کردند. رئیس وقت ستاد ارتش، ارتشبد فریدون جم، افر را به زبان فارسی به سوی خود خواند. افر نمرودی که امروز ۵۶ سال دارد به یاد می‌آورد: «او ساعت طلایش را به من هدیه داد. من پسر بچه‌ای هشت ساله بودم و کوچکترین تصوری نداشتم از آنچه که اتفاق می‌افتاد. به پدرم چشم دوختم و او گفت: خیر ارتشبد جم، از شما خواهش می‌کنم، صحیح نیست.» ولی ارتشبد ایرانی اصرار ورزید و با گذشت بیش از ۳۰ سال، نمرودی که تاجر و ناشر سابق معاریو دیلی محسوب می‌شود هنوز ساعت را نگه داشته است. داستان‌های بی‌شماری از رابطهٔ نزدیک میان حکومت اسرائیل و رژیم محمدرضا شاه پیش از سقوطش در سال ۱۹۷۹ وجود دارند؛ رابطه‌ای که در شرایط سیاسی جاری غیرقابل تصور به نظر می‌آید. پیش از انقلاب اسلامی هزاران اسرائیلی به خصوص تجار و دیپلمات‌ها، سرمایهٔ خود را در ایران می‌جستند و آن را به دست می‌آوردند. مستند تاثیرگذار دن شادور و باراک هیمن، «داستان ناگفتهٔ بهشت اسرائیلی‌ها در ایران» را بازگو می‌کند. مستند «قبل از انقلاب» به بینندگان یادآوری می‌کند که زمانی پروازهای ال‌ال هر روزه میان تل‌آویو و تهران برقرار بودند؛ فقط دو مدرسهٔ اسرائیلی خارج از اسرائیل وجود داشتند که یکی از آن‌ها در پایتخت ایران بود و تعدادی از اسرائیلی‌ها چنان از تجارت با ایران سود بردند که پس از بازگشتشان توانستند بدون نیاز به رهن در حومهٔ اعیان‌نشین تل‌آویو برای خود املاکی خریداری کنند. تصاویر ویدیویی ۸ میلی‌متری از دههٔ ۱۹۷۰ همراه شده‌اند با ۵۴ دقیقه مصاحبه با اسرائیلی‌هایی که عقیده دارند سال‌های زندگی در ایران «بهترین دوران زندگی ما بودند». آن‌ها جشن‌های پوریم در تهران را به یاد می‌آورند «که درست همانند تل‌آویو بود». یک عضو سابق کیبوتز از روزهایی سخن می‌گوید که بانوان و پیشخدمتان، برای آشپزی و نظافت به آن‌ها کمک می‌کردند. «قبل از انقلاب» اکنون در حال شرکت در جشنواره‌های فیلم است و از شبکهٔ ماهواره‌ای یس (YES) اسرائیل نیز پخش شده و تا پایان سال از تلویزیون‌های بین‌المللی نیز پخش خواهد شد. این فیلم بخش‌های مشکوک و تیرهٔ رابطهٔ نزدیک اسرائیل با حکومت دیکتاتوری شاه را پنهان نمی‌کند. فیلم سخنان ناامیدکننده‌ای نیز دارد، از اسرائیلی‌هایی که ادعا می‌کنند از پایمال شدن حقوق بشر توسط رژیم شاه (از جمله شکنجهٔ مخالفین) آگاهی داشتند ولی به آن اهمیتی نمی‌دادند چرا که سرگرم تهیهٔ پول و شرکت در مهمانی‌های شاه در قصرهای باشکوهش بودند. فیلم جزئیات معاملات سنگین اسلحه را نشان می‌دهد (یاکوف نمرودی سیستم پیشرفتهٔ موشکی و پنجاه هزار مسلسل یوزی به ایران فروخت). همچنین در فیلم نشان داده می‌شود که همکاری اطلاعاتی و نظامی بحث‌برانگیز میان دو رژیم به ساختار برنامهٔ اتمی ایران ختم شد. در یکی از صحنه‌های تاثیرگذار فیلم، ناچیک ناوت، که از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ ریاست دفتر موساد در تهران را برعهده داشت، توضیح می‌دهد که ایران برای تهدید عراق برنامهٔ هسته‌ای را آغاز کرد. هنگامی که شادور - سازندهٔ فیلم که در ایران بزرگ شده است ـ از او می‌پرسد که چه کسی به ایرانیان برای توسعهٔ برنامهٔ هسته‌ای کمک کرده است، ناووت به سرعت جواب می‌دهد: «خداوند» و سپس به طرز عجیبی نگاهش را از دوربین می‌دزدد، او آشکارا از این سوال ناراحت است. هنگامی که تایمز اسرائیل این سوال را از او پرسید که آیا می‌تواند از کشور‌ها یا افرادی نام ببرد که برای توسعهٔ برنامهٔ هسته‌ای ایران کمک کرده‌اند، ناوت محتاطانه پاسخ داد که او تنها در مواردی اظهار نظر می‌کند «که از آن‌ها آگاهی کامل داشته باشد یا به نوعی در آن درگیر بوده باشد.» (ایران در سال ۱۹۵۷ برنامهٔ صلح‌آمیز هسته‌ای خود را آغاز کرد؛ با اعلام اینکه این برنامه‌ها با همکاری آمریکا و به منظور «انجام تحقیقات صلح‌آمیز در زمینهٔ استفاده از انرژی هسته‌ای» است. یک دهه پس از آن ایران مرکز تحقیقات هسته‌ای در تهران را راه‌اندازی کرد که در آن راکتور تحقیقاتی توسط آمریکایی‌ها تدارک دیده شده بود. ایران در سال ۱۹۶۸ پیمان‌نامهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) را امضا کرد و در سال ۱۹۷۰ آن را به تصویب رساند. تمامی همکاری‌های رسمی اروپا و ایالات متحدهٔ آمریکا در این زمینه با انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ متوقف شدند.) رابطه‌ای عاشقانه، بدون عقد قرارداد دوستی ایران - اسرائیل برای هر دو طرف سودمند بود. ایران کشوری غیرعربی، در دههٔ ۱۹۷۰ با پیشرفت اقتصادی عظیمی همراه بود و به این ترتیب اسرائیل متحدی در یک منطقهٔ دشمن‌خیز می‌یافت. اورشلیم نفت را از ایران وارد می‌کرد. تهران نیز از دانش کشاورزی، تجارت و از همه مهم‌تر دانش نظامی اسرائیل بهره می‌برد. در گزارشی از میدل ایست رکورد سال ۱۹۶۱ ـ مجله‌ای که سالیانه توسط دانشگاه تل‌آویو منتشر می‌شود - آمده است: «رابطهٔ نزدیکی که میان ایران و اسرائیل پدید آمده، کشورهای عربی را هراسان کرده است. شکایت اصلی آن‌ها از میزان صادرات نفت ایران به اسرائیل است.» به گزارش این مجله دبیرکل اتحادیهٔ عرب نگران «نفوذ صهیونیسم و تاثیر روزافزون آن بر ایران» است و اضافه می‌کند که این اتحادیه پیشنهاد کرده که «تمامی کشورهای عربی روابط دیپلماتیک خود با تهران را قطع کنند، چرا که فعالیت‌های ایران به بایکوت اقتصادی اسرائیل صدمه می‌رساند.» شاه، اسرائیل را به خاطر موفقیت‌های نظامی‌اش می‌ستود. ژنرال ایزاک سگف نمایندهٔ نظامی اسرائیل در ایران مابین سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ در فیلم «قبل از انقلاب» می‌گوید: «همکاری با اسرائیل بسیار زیاد بود. تمامی ژنرال‌های ایرانی از اسرائیل بازدید می‌کردند و ما هم از ایران بازدید می‌کردیم.» پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان، حکومت ایران، اسرائیل را تقبیح کرد و به طور مداوم خواستار نابودی و محو حکومت یهود است. اسرائیل نیز به صورت خستگی‌ناپذیری از جامعهٔ جهانی دعوت می‌کند تا ایران را تحت فشار قرار دهند تا برنامه‌های هسته‌ای‌اش را متوقف سازد و در صورت عدم‌ موفقیت در متوقف ساختن برنامهٔ اتمی، گزینهٔ نظامی را به عنوان راه‌حل متوقف کردن ایران از دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای، ارائه می‌کند. اما بنیامین نتانیاهو که مخالفت با برنامه‌های هسته‌ای ایران را در صدر برنامه‌های دوران نخست‌وزیری‌اش قرار داده نیز رابطهٔ دوستانه میان دو کشور را به خوبی به یاد دارد. نتانیاهو در سخنرانی‌اش در مجمع عمومی سازمان ملل در اول اکتبر این چنین گفت: «امروز، ایران مجهز به سلاح‌های هسته‌ای که خواستار نابودی اسرائیل است، امید ما به آینده را تحت تاثیر قرار داده است. می‌خواهم بدانید که همیشه رابطه میان دو کشور بر این منوال نبوده است.» نتانیاهو تا جایی پیش رفت که به ۲۵۰۰ سال پیش اشاره کرد که پادشاه ایران، کوروش به تبعید یهودیان بابل خاتمه داد: «او در فرمان مشهورش حقوق یهودیان را به رسمیت شناخت و به آن‌ها اجازه داد تا به سرزمین اسرائیل بازگردند و معبد یهود را در اورشلیم بنا سازند. بدین ترتیب دوستی میان یهودیان و پارسیان با این حکم پارسی آغاز شد و تا دوران مدرن نیز ادامه یافت.» در سال ۱۹۴۲ پیش از آنکه حکومت اسرائیل بنا شود، آژانس یهود «دفتر فلسطین» در ایران را بنیان نهاد اما طی یک چرخش تاریخی،‌‌ همان دفتری که تا سال ۱۹۷۹ حافظ منافع دیپلماتیک اسرائیل در ایران بود به سازمان آزادی‌بخش فلسطین و یاسر عرفات سپرده شد و اسرائیلی‌ها توسط نیروهای انقلاب اسلامی به خارج از کشور رانده شدند. حکومت سلطنتی ایران، در منطقهٔ خاورمیانه پس از ترکیه دومین کشوری بود که در مارس ۱۹۵۰ حق حاکمیت اسرائیل را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. سه ماه بعد، رضا صفی‌نیا، نمایندهٔ تام‌الاختیار تهران در اسرائیل، یک میهمانی رسمی در اورشلیم برگزار کرد که بنا بر گزارش جی‌تی‌ای «پس از آنکه اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل معرفی شد، نخستین میهمانی در نوع خود بود که توسط یک دیپلمات خارجی در این شهر برپا می‌شد.» نخست‌وزیر دیوید بن گوریون و تعدادی از وزرا و دو خاخام ارشد در این مهمانی حضور یافتند. آریه لوین، دومین مقام رسمی دیپلماتیک اسرائیل در ایران طی سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ به تایمز اسرائیل این‌گونه می‌گوید: «پس از عملیات سوئز یعنی از سال ۱۹۵۶ به بعد، ما به قصد به دست آوردن نفت در ایران آغاز به کار کردیم و موفق هم شدیم. نفتی که غرب و جهان عرب ما را از آن محروم ساخته بودند.» او می‌افزاید اسرائیل میزان زیادی به کشاورزی، طراحی‌های شهری و دیگر زمینه‌ها به ایران کمک کرده است: «اسرائیلی‌ها فداکار، سختکوش و حامی مردم به شمار می‌آمدند. برای نمونه می‌توان به زلزلهٔ فجیع قزوین در سال ۱۹۶۲ اشاره کرد که ما پس از این فاجعه به بازسازی دهکده، کشاورزی و سازمان‌های اجتماعی کمک کردیم.» لوین که سمت رسمی‌اش نماینده تام‌الاختیار بود، می‌گوید: «متخصصین باتجربه و بااستعداد ما در زمینهٔ کشاورزی به ایرانیان که خود نیز در کشاورزی خبره بودند، روش‌های مدرن تولید و کشت را آموزش می‌دادند.» علاوه بر روابط تجاری در حال شکوفایی، سیستم اداری اسرائیل و حکومت ایران و شخص شاه نیز بسیار به یکدیگر شباهت داشت. در فیلم «قبل از انقلاب» یک تاجر اسرائیلی با نام یهودا آرتزیل خاطراتش از شام دربار را بازگو می‌کند. همان طور که موسیقی کلاسیک در پس‌زمینه نواخته می‌شود شاه به او می‌گوید که در سالن رقص قوانین اسلامی وجود ندارند. حاکم ایران به او اصرار می‌ورزد: «هر چقدر می‌خواهید بنوشید. آزادید که هر آنچه را می‌خواهید انجام دهید.» او می‌گوید: «هرگز این مقدار ثروت را ندیده بودم حتی در اروپا، جایی که مردم می‌دانند چگونه ثروت بیاندوزند بی‌آنکه خودنمایی کنند.» حتی در آن دوران نیز رابطهٔ ایران و اسرائیل پیچیدگی‌های خود را داشت. هیچ پرچمی از اسرائیل خارج دفتر دیپلماتیک اسرائیل به اهتزاز درنیامده بود چرا که هرگز به عنوان یک سفارت به رسمیت شناخته نشد. دیوید مناشری که مدت دو سال در ایران به تحقیقات میدانی مشغول بود در آستانهٔ وقوع انقلاب از یک مقام رسمی وزارت امور خارجه می‌پرسد که با وجود اینکه رابطه میان دو کشور قلبی و صمیمی است، چرا تهران، اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسد: او در پاسخ به من گفت «همانند یک رابطهٔ عاشقانه بدون قرارداد ازدواج می‌ماند. او گفت بهتر است یک رابطهٔ عاشقانه بدون قرارداد وجود داشته باشد، تا اینکه قراردادی بی‌معنی شکل بگیرد.» مناشری که امروز استاد تاریخ ایران مدرن در دانشگاه تل‌آویو است، می‌گوید که پروازهای روزانهٔ ال‌ال از تهران نیز به طور رسمی ثبت نمی‌شدند. به گفتهٔ مناشری، محمود ریاض، دبیرکل اتحادیه عرب در دیداری که از تهران داشت با دیدن هواپیماهای اسرائیلی در فرودگاه تعجب می‌کند. ریاض از وزیر امور خارجهٔ ایران می‌پرسد که چطور چنین چیزی ممکن است. وزیر پاسخ می‌دهد: «تا جایی که من اطلاع دارم هیچ پروازی از تل‌آویو به ایران وجود ندارد ولی اجازه بدهید موضوع را با اعلیحضرت شاه نیز مطرح کنم.» ریاض پیش از آنکه ایران را ترک کند از وزیر امور خارجه می‌پرسد که آیا موضوع را با شاه مطرح کردید. وزیر امور خارجه پاسخ می‌دهد: «بله موضوع را با شاه مطرح کردم، هواپیماهای ال‌ال در ایران فرود نمی‌آیند.» ریاض پافشاری می‌کند: «ولی من با چشمان خودم دیدم.» وزیر امور خارجه پاسخ می‌دهد: «از من انتظار دارید آنچه را که چشمان شما دیده‌اند را باور کنم یا سخن شاه را؟» اما تا زمانی که زندگی بر وفق مراد پیش می‌رود چه کسی به شناخت رسمی نیاز دارد؟ در نواحی شمالی تهران، اسرائیلی‌ها در یک حباب ثروت و آسایش زندگی را سپری می‌کردند و این حباب به آن‌ها اجازه نمی‌داد تا از بدبختی‌ای که اطرافشان را فرا گرفته بود و خطر انقلاب اسلامی که از دور پدیدار شده بود، آگاهی بیابند؛ انقلابی که بیش از تعصبات مذهبی در ناعدالتی‌های اجتماعی ریشه داشت. ربه‌کا مرومی، معلم رقصی است که در فیلم با یادآوری اینکه خدمتکارشان لباس‌هایشان را با دست می‌شست احساساتی می‌شود: «من واقعا نمی‌فهمیدم که بی‌عدالتی وحشتناکی در جریان است، تعداد بسیار کمی ثروتمند و تعداد بسیار زیادی نیازمند بودند.» همسرش ایلون مرومی ـ آرشیتکت ـ نیز در فیلم شرکت دارد و اضافه می‌کند که: «ما واقعا از شرایط آگاهی نداشتیم. فکر می‌کردیم که داریم به آن‌ها کمک می‌کنیم. ما با خود فکر می‌کردیم که به ایرانی‌ها کمک می‌کنیم. برایشان آپارتمان می‌سازیم، به افزایش نیروهای نظامی‌شان کمک می‌کنیم و از کشورشان حمایت می‌کنیم. واضح بود که فاصلهٔ طبقاتی زیادی وجود دارد ولی این از دستان ما خارج بود.» نیلی یانیر در این فیلم مستند می‌گوید: «ما در سیارهٔ دیگری زندگی می‌کردیم، ما واقعا از چیزی آگاهی نداشتیم. در سیاست‌های داخلی آن‌ها دخالت نمی‌کردیم. در ضمن فکر می‌کنم که برایمان جذابیتی نیز نداشت. ما خیلی جوان بودیم.» شاید مساله‌ای که بیش از زندگی اعیانی و بی‌توجهی به رنج‌های مردم محلی مشکل‌آفرین شد این بود که اسرائیلی‌های ساکن ایران از سرکوب‌های ساواک، پلیس امنیتی بدنام حکومت خودکامهٔ ایران، آگاهی داشتند. منتقدین شاه معمولا به طور اسرارآمیزی ناپدید می‌شدند. در دانشکده‌های ایران دستگاه زیراکس وجود نداشت چرا که ساواک از انتشار اعلامیه‌های ضد حکومتی در هراس بود. فیلم نشان می‌دهد که موساد روابط خوبی با ساواک داشت و همگان از آن اطلاع داشتند. حتی در میان اسرائیلی‌ها شایع شده بود که موساد در راه‌اندازی ساواک دست داشته و چگونگی انجام شکنجه را به آن‌ها آموزش داده است؛ تهمتی که دیگر متخصصین آن را انکار می‌کنند. نتان فرنکیل، سرپرست یک گروه پیمانکاری در تهران، در «قبل از انقلاب» می‌گوید: «البته که ایرانی‌ها رنج می‌بردند، نمی‌گویم که غیر از این بود. ولی اگر از من بپرسید که آیا این قضیه ما را آزار می‌داد یا موضوع صحبت‌های روزمره‌مان بود، باید بگویم که خیر. آن‌ها شکایتی نمی‌کردند و ما هم دخالت نمی‌کردیم. ما کور نبودیم؛ از واقعیت جایی که در آن زندگی می‌کردیم آگاهی داشتیم؛ ولی به ما هیچ ربطی نداشت و به هیچ عنوان مسالهٔ ما نبود.» مناشری می‌گوید: «همان قدری که آن‌ها (اسرائیلی‌ها) از ایران سود بردند، ایران نیز از آمدن آن‌ها سود برد. ایران به دانش ویژه متخصصین نیاز داشت.» اسرائیل آماده بود تا اعزام کمک‌های بشردوستانهٔ خویش را پس از زلزلهٔ فجیع سال ۱۹۶۲ گسترش بخشد. «ایرانی‌های مایلند تا همهٔ تقصیر‌ها را بر گردن خارجی‌ها بیاندازند، ولی ایرانی‌ها خودشان آن‌ها را دعوت کردند.» مئیر جاودانفر، اسرائیلی متولد ایران و تحلیلگر مسایل خاورمیانه، عقیده دارد که اسرائیلی‌های ساکن ایران نمی‌بایست به عنوان همدستی با رژیم در سرکوب مخالفین، مورد اتهام قرار بگیرند. او می‌گوید که ساواک به آموزش اسرائیلی‌ها نیاز نداشت تا یاد بگیرد چگونه مردم را کتک بزند. او می‌گوید: «به احتمال زیاد آن‌ها (موساد) به ساواک کمک کرده است اما در زمینه‌های دیگری غیر از شکنجهٔ مردم.» جاودانفر ایران را در سال ۱۹۸۷ ترک کرد، او سیاست معاصر ایران را در مرکز بین‌رشته‌ای هرتزلیا تدریس می‌کند. وی ادامه می‌دهد: «افراد مختلفی در کشورهای غیردموکراتیک زندگی می‌کنند ولی در امور مداخله نمی‌کنند مبادا به دخالت در امور داخلی حکومت‌ها متهم شوند.» او توضیح می‌دهد که در هر صورت نمی‌توانستند کار زیادی در زمینهٔ گرفتاری مردم ایران انجام دهند: «شاه مسلما از اسرائیلی‌ها درس نمی‌آموخت. کار‌تر (رئیس‌جمهور آمریکا) برای متقاعد ساختن شاه در زمینهٔ رعایت حقوق بشر با مشکلات کافی مواجه بود. به نظر من اسرائیل هیچ‌گونه شانسی در این زمینه نداشت.» به عقیدهٔ لوین، شخص دوم سفارت اسرائیل در ایران، روابط نزدیک میان ساواک و اسرائیل از دلایلی بود که ایرانی‌ها از اسرائیلی‌ها رویگردان بودند. او می‌گوید: «فعالیت‌های اسرائیل را با ساواک یکی شمردن، قابل توجیه نیست. ما با سرویس‌های اطلاعاتی برای ردیابی مخالفین همکاری نکردیم ولی در مسائلی که مربوط به جهان عرب می‌شد دست در دست نهادیم.» نمی‌خواستیم کشور را ترک کنیم مستند «قبل از انقلاب» نشان می‌دهد که اسرائیلی‌ها تا چه میزان در مورد انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ بی‌توجهی کردند. پس از آنکه نخستین تظاهرات ضد شاه به خشونت انجامید، تانک‌ها به خیابان‌ها آمدند و حکومت نظامی شبانه اعمال شد، تعداد زیادی از اسرائیلی‌ها نگران بودند ولی در جای خود باقی ماندند تا شلوغی‌ها آرام گیرد و زندگی به حالت عادی خود بازگردد. با تشدید تظاهرات برخی از افسران و اعضای نیروهای امنیتی اسرائیل به فکر ترک کشور افتادند ولی آن‌هایی که قدرت را در دست داشتند هنوز دو دل بودند. ایلعازر گایزی زفریر، رئیس وقت پایگاه موساد در تهران نیز در این فیلم سخن گفته است: «ما یک نقشهٔ اضطراری داشتیم که بر طبق آن نمی‌بایست به سرعت کشور را ترک کنیم، چه از لحاظ استراتژیک و چه از لحاظ اقتصادی چیزهای زیادی در ایران داشتیم که در این صورت همه را از دست می‌دادیم. اگر کشور را به سرعت ترک می‌کردیم و نظم دوباره حاکم می‌شد دیگر هیچ راهی نداشتیم که به تهران بازگردیم.» اما هفته‌ها گذشتند و نا‌آرامی‌ها به یک انقلاب کامل بدل شدند، اسرائیلی‌ها بالاخره تصمیم گرفتند که زمان آن رسیده تا کارکنان سفارت را به خانه بازگردانند. یکی از اعضای سابق سفارت به خاطر می‌آورد: «هنگامی که ایران را ترک می‌کردم فکر نمی‌کردم که به این کشور باز نخواهم گشت. فکر می‌کردم که برای مدت کوتاهی خارج می‌شویم تا نظم دوباره برقرار شود، پس از آن دوباره باز خواهیم گشت.» آیت‌الله روح‌الله خمینی در ۱ فوریه ۱۹۷۹ از تبعید به ایران بازگشت؛ انقلاب اسلامی در اوج خود بود و دیپلمات‌ها و ماموران امنیتی اسرائیلی نگران جان خود بودند. آن‌ها محل اقامت خود را چندین بار تغییر دادند تا توسط نیروهای انقلابی شناخته نشوند، در حالی که دفتر مرکزی نیروهای انقلابی در مجاورت سفارت اسرائیل قرار داشت. در فیلم، دیوید ناخشول که مسوول امنیتی سفارت اسرائیل بود، صحنه‌ها را به یاد می‌آورد: «بیرون مردم دیوانه‌وار فریاد می‌کشیدند. دیوارنوشته‌ای را دیدیم که نوشته بود: به یهودی‌ها آزار نرسانید؛ اما اگر یک اسرائیلی دیدید، بکشیدش.» تقریبا همهٔ اسرائیلی‌ها پیش از آنکه انقلاب به انجام برسد ایران را ترک کرده بودند. سفارت و دفتر هواپیمایی ال‌ال در اواسط فوریه مورد هجوم قرار گرفتند و در ۱۸ فوریه آخرین اسرائیلی‌ها با کمک آمریکایی‌ها به طور قاچاقی از ایران خارج شدند. آیا نفرت از اسرائیل پیش از آنکه به دکترین جمهوری اسلامی بدل شود نیز وجود داشت؟ متخصصین در این زمینه عقاید متفاوتی دارند. زائو ماگن، استاد تاریخ اسلامی و متخصص در زمینهٔ انقلاب ایران و بنیادگرایی اسلامی به تایمز اسرائیل می‌گوید: «قسمت اعظم ایرانیان را شیعیان تشکیل می‌دهند، اگرچه آن‌ها به طور مشخص در فعالیت‌های ضد اسرائیلی شرکت نمی‌کنند ولی با مسلمانان عرب فلسطینی همذات‌پنداری می‌کنند و هیچ وقت دوست اسرائیل محسوب نمی‌شدند.» لوین نیز با او هم‌عقیده است: «همیشه فکر می‌کردم که ایرانی‌ها چندان هم عاشق اسرائیلی‌ها نیستند.» اما مناشری از سوی دیگر ادعا می‌کند که هرگز دشمنی یا عداوتی از سوی ایرانی‌ها احساس نکرده است. او می‌گوید اتفاقا برعکس، پیش از سال ۱۹۷۹، اسرائیلی بودن امنیت شما را از جهات مختلف افزایش می‌داد، مردم می‌دانستند که شاه و اسرائیل دوستان نزدیک هستند: «ما به همه جای کشور سفر می‌کردیم و من همیشه هویت اسرائیلی‌ام را آشکارا بیان می‌کردم و حتی یک ‌بار هم اتفاق نیفتاد که در یک حادثه یا یک برخورد احساس نا‌امنی و خطر کنم.» اما صد هزار یهودی که ساکن ایران بودند از انقلابی که رنگ و بویی اسلامی گرفته بود، احساس نا‌آرامی کردند و بیشتر از شصت هزار نفر از آن‌ها کشور را ترک کردند. تخمین زده می‌شود که امروزه مابین ۱۰ تا ۲۰ هزار یهودی در ایران باقی مانده باشند. مناشری می‌گوید: «این انقلاب بر ضد شاه صورت گرفت و یهودی‌ها از دوستداران شاه به حساب می‌آمدند. در نتیجه هر کسی که دوست شاه بود دشمن انقلاب محسوب می‌شد. این انقلاب علیه تفاوت‌های طبقاتی نیز شکل گرفته بود، میان ثروتمندان و فقرا و یهودی‌های ایرانی نیز در سمت اشتباهی قرار گرفته بودند. آن‌ها در سمت ثروتمندان قرار داشتند.» مناشری توضیح می‌دهد که رهبران جوان جامعهٔ یهودی نزد رهبر رفتند و برای او توضیح دادند که آن‌ها یهودی هستند ولی صهیونیست نیستند: «در نتیجه شعار‌ها و برخورد رسمی به این شکل تغییر یافت: یهودی‌ها شهروندان ایرانی هستند و بخشی از جنبش ما را تشکیل می‌دهند؛ آن‌ها مورد حمایت هستند. اسرائیلی‌ها و صهیونیست‌ها به طور کلی بد هستند.» و ماجرا همین‌گونه باقی ماند: اسرائیلی‌ها و صهیونیست‌ها به «طور کلی بد» هستند؛ و زندگی تا چه حد از دوران آرام درون حباب شاه متفاوت است. منبع: Times of Israel منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

مصدق، رهبری ایرانی که جهان را تغییر داد

جان آماروسو/ ترجمه: شیدا قماشچی تاریخ ایرانی: تانک‌ها در خیابان‌های تهران غریدند و پیش رفتند، اراذل و اوباش مسلح خانهٔ محمد مصدق را غارت کردند، خانه‌اش را به آتش کشیدند و او را دستگیر کردند؛ و به این ترتیب داستان سرنگونی مصدق، نخست‌وزیری ایرانی که جهان را تغییر داد، خاتمه یافت. در سوی دیگر شهر، کرمیت روزولت با خوشحالی روی کار آمدن حاکم - محمدرضا پهلوی - که در توطئهٔ برکناری رهبر محبوب مردم همدست بود، را جشن گرفته بود. کرمیت روزولت، رئیس عملیات سی‌آی‌ای در خاورمیانه و نوۀ رئیس‌جمهور سابق تئودور روزولت، بعد‌ها در کتاب خاطراتش این‌گونه نوشت: «لبخند بر لبانمان نقش بست... اتاقمان از صمیمیت و دوستی انباشته شد.» اما آنچه که در شب ۱۹ آگوست ۱۹۵۳ روی داد، مجموعه‌ای از اتفاقات را به دنبال داشت که حتی فرد زیرک و باهوشی همچون کرمیت روزولت نیز نمی‌توانست آن‌ها را پیش‌بینی کند. نتیجهٔ کودتای نظامی که به دستور سی‌آی‌ای انجام گرفت زمینه را برای دشمنی ایران با غرب، گسترش افراط‌گرایی اسلامی و در ‌‌نهایت تغییرات خاورمیانهٔ امروز فراهم کرد. زمینهٔ ترقی مصدق زمانی فراهم شد که به عنوان نخستین ایرانی با دکترای حقوق از یک دانشگاه اروپایی فارغ‌التحصیل شد. تحصیلات غربی و ایده‌آل‌گرایی‌اش در زمینهٔ حقوق بشر و دموکراسی، در کشوری که در خفقان نیروهای خارجی گرفتار آمده بود، نفسی تازه دمید. ایرانیانی که عقیده داشتند مصدق می‌تواند غرور و استقلال را به اقتصاد نوپا و جامعهٔ ایران بازگرداند، از انتخاب او به نخست‌وزیری در سال ۱۹۵۱ استقبال کردند. در ژانویهٔ ۱۹۵۲، مجلهٔ تایم از میان چرچیل نخست‌وزیر بریتانیا و مصدق، نام نخست‌وزیر ایران را به عنوان مرد سال برگزید. اما بودند کسانی که از اعتماد به نفس ایران در مقابله با امپریالیسم جهانی خوشحال نبودند. مصدق، بریتانیا را یک دشمن بالفطره می‌دانست که جور و بیدادهای استعمارگرانه‌اش هنوز پابرجا بود. کمپانی نفت ایران و انگلیس، که بعد‌ها به بی‌پی (بریتیش پترولیوم) تغییر نام داد، شرکت نفتی دولتی بریتانیا بود که نفت ایران را استخراج و تصفیه می‌کرد و سپس به فروش می‌رساند و طبق قراردادی که با حاکم پیشین در سال ۱۹۰۱ بسته شده بود، مقدار اندک ۱۶ درصد (بیشتر اوقات حتی کمتر از این مقدار) از درآمد حاصل از منابع طبیعی ایران را به این کشور باز می‌گرداند. اشتیاق زیاد مصدق برای دموکراسی و استقلال او را به ردیف اول سیاست ایران کشاند و هنگامی که در سال ۱۹۵۱ به نخست‌وزیری انتخاب شد عهد کرد تا حق حاکمیت ایران را بازستاند و تمامی نیروهای خارجی را از ایران بیرون کند، بریتانیا و شرکت نفت ایران ـ انگلیس در صدر این برنامه قرار داشتند. با رای پارلمان ایران در زمستان سال ۱۹۵۱، صنعت نفت ایران ملی شد. جشن و شادی خیابان‌های تهران را بر گرفت. یک گزارشگر رادیو اعلام کرد: «تمام بدبختی، بی‌قانونی و فساد ایران در پنجاه سال گذشته ریشه در نفت و زیاده‌خواهی شرکت‌های نفتی داشته است.» مصدق یک قهرمان شد؛ سخنرانی‌های احساساتی و تکان‌دهنده‌اش که گاهی با اشک و از حال رفتن همراه می‌شدند، شور و شعف ناسیونالیستی را در ایرانیان برانگیخت و آن‌ها را نسبت به شرایط موجود مملکت آگاه کرد. اما از سوی دیگر، بریتانیا چندان دل خوشی از این قهرمان میهن‌پرست نداشت. تلگراف‌های سران حکومتی بریتانیا نشان می‌دهند که آن‌ها تا چه میزان از تلاش ایران برای خودکفایی ناراضی بودند و آن را خوار می‌شمردند. آن‌ها تصور مصدق از یک ایران مستقل را تمسخر می‌کردند و شخصیت او و سخنرانی‌هایش را «شدیدا احساساتی»، «پوچ»، «کاملا بی‌پروا» و «به وضوح نا‌متعادل» می‌خوانند. تصمیم پارلمان ایران برای ملی کردن صنعت نفت تحت نظارت مستقیم مصدق صورت گرفت و بر طبق آن می‌بایست چاه‌ها و پالایشگاه‌هایی که کمپانی نفت ایران ـ انگلیس ساخته بود، تحویل داده شوند، همچنین غرامات معاملات ناعادلانه نیز پرداخت شوند. علی‌رغم میل مصدق برای بهبود روابط، بریتانیا نتوانست از جستجو در کشورهای مختلف برای دستیابی به منابعشان،‌‌ همان سیاستی که در تمامی نیمهٔ اول قرن بیستم آن را در پیش گرفته بود، دست بردارد. پاسخ آن‌ها به پیشنهاد ایران مشخص بود: «خیر». آنچه در ادامه شکل گرفت، نقشه‌ای پیچیده و حساب شده برای سرنگونی مصدق بود با پناه جستن در سنگر متحدین، کسانی که در آن زمان دغدغه‌شان فرا‌تر از تصمیمات یک رهبر ایرانی برای بازپس‌گیری حقوقشان از انگلیسی‌ها بود. نخستین سال‌های هیجان و آشوب مبارزه با کمونیسم و جنگ سرد آغاز شده بود و سران ایالات متحده دنیا را به قطعات مختلف ایدئولوژیک تقسیم کرده بودند و در حال برنامه‌ریزی عملیات مخفیانه در گوشه کنار جهان بودند تا تلاش‌های اتحاد جماهیر شوروی برای دستیابی به یک هژمونی جهانی را خنثی کنند. رئیس بدنام سی‌آی‌ای، آلن دالس، سرکردگی این عملیات را برعهده داشت. او فرزند یک وکیل قدرتمند بود که با دیپلمات‌های اقصی نقاط جهان در ارتباط بود. او عقیده داشت که دشمنان را نمی‌بایست زنده‌‌ رها کرد. آلن دالس مرد خشن و لجبازی بود و جنگ سرد را بسیار جدی می‌شمرد؛ در دههٔ ۱۹۵۰ او کودتاهایی را برنامه‌ریزی و اجرا کرد تا دولت‌های مختلف را سرنگون کند، از آن جمله می‌توان به کودتای سال ۱۹۵۴ در کشور گواتمالا اشاره کرد. برخلاف نظر رئیس سی‌آی‌ای، مسئولان وزارت امور خارجهٔ آمریکا تلاش ایران برای ملی شدن صنعت نفت را مرتبط با سیاست‌های ایدئولوژیک کمونیستی نمی‌دانستند. در نتیجه هنگامی که بریتانیا به التماس نزد آمریکا آمد تا برای متوقف ساختن مصدق تلاشی علنی یا مخفی صورت گیرد، دولت ترومن در آمریکا به سادگی این درخواست را رد کرد. مقامات بریتانیایی که از این موضوع شگفت‌زده شده بودند به حال خود‌‌ رها شدند تا مانع از آن شوند که مصدق، معاملاتی سودآور که پنجاه سال پیش منعقد شده بودند را متوقف سازد. برای این کار نقشهٔ ترور، پرداخت رشوه و حتی حملهٔ نظامی به ایران مطرح شد و در شرف وقوع بود تا اینکه ترومن و مقامات ایالات متحده مداخله کردند و به بریتانیا هشدار دادند که هرگز به چنین حماقتی دست نزند. زمانی که دوران ریاست ترومن به اتمام رسید و آیزنهاور در سال ۱۹۵۳ بر سر قدرت آمد، بریتانیا توانست یک متحد را در کنار خود بیابد. اگرچه آیزنهاور همانند آلن دالس، رئیس سی‌آی‌ای، از رنگ سرخ کمونیست‌ها وحشت نداشت ولی او محافظه‌کاری بود که لیبرالیسم را خطرناک و راهی برای خوشنود ساختن کمونیست‌ها می‌دانست. تلاش‌های بریتانیا برای تشدید این هراس آیزنهاور موفقیت‌آمیز بود - به رسمیت شناخته شدن حزب کمونیسم ایران «توده» توسط مصدق، دلیلی شد تا آیزنهاور به عملیات مخفی سی‌آی‌ای چراغ سبز نشان دهد. آلن دالس در راس و کرمیت روزولت در زمینه، نقشه‌ای طراحی کردند تا ایران برای همیشه از رهبر محبوبش محروم شود. اما برای انجام چنین نقشه‌ای به حمایت‌هایی از درون حاکمیت ایران نیز نیاز بود، کسی که خود از عشق و علاقهٔ مصدق به عدالت اجتماعی و دموکراسی ضربه خورده بود. این مرد کسی نبود جز محمدرضا شاه پهلوی. مطالبات موروثی و قدرت پادشاهی محمدرضا پهلوی توسط مصدق دموکرات به خطر افتاده بود. مصدق اعلام کرده بود به مقاماتی که منتخب مردم نیستند نیازی نیست چرا که فقط فساد و اخاذی از مردم را به همراه دارند. شاه که منافع مشترکی در از بین رفتن قدرت مصدق و ادامه کمک‌های خارجی می‌دید با‌ ام‌ای۶ و سی‌آی‌ای به همکاری پرداخت تا مصدق را حذف کنند. او که ترس جانش را داشت درخواست کرد که طی کودتا با هواپیما منطقه را ترک کند و به محلی مخفی منتقل شود و پس از برکناری مصدق از قدرت به ایران بازگردد تا ادعای تخت سلطنت کند. با وجود همهٔ این عوامل سقوط مصدق به خوبی برنامه‌ریزی شد ولی در ‌‌نهایت با آشوب‌های زیادی همراه گردید. سی‌آی‌ای و‌ ام‌آی ۶ به اراذل و اوباش پول دادند تا در نقش طرفداران حزب توده به خیابان‌ها ریخته، به مغازه‌ها و منازل مسکونی حمله کنند و فریاد «زنده‌باد مصدق، زنده‌باد ایران» سر دهند. نتیجهٔ دلخواه حاصل شد و همهٔ اراذل و اوباش و جنایتکاران برای تظاهرات به خیابان ریختند و به خلاء سیاسی دامن زدند. ارتش که از روزولت و همکارانش پول دریافت کرده بود، مداخله‌ای نکرد و اجازه داد تا اراذل در خیابان‌ها به آشوب ادامه دهند. مصدق هنگامی خبردار شد که در خانه‌اش در تهران به سر می‌برد. مقامات و مشاورانش از او خواستند تا به پلیس دستور دهد که برای آرام کردن خیابان‌ها از هر آنچه که لازم است یاری بجوید. پیشنهاد دیگری که توسط رئیس حزب توده مطرح شد این بود که سلاح در اختیار اعضای واقعی حزب قرار گیرد تا به نبرد متقابل با اعضای ساختگی بپردازند. اما این پیشنهاد با سرسختی لجوجانه مصدق برای اجرای دموکراسی مواجه شد تا جایی که پاسخ داد حاضر است دست راست خود را بدهد ولی هیچ حزبی را مسلح نکند و هر آنچه که پیامد آن باشد را تقبل می‌کند. نزاع‌های خیابانی چندین روز ادامه یافت. طرفداران مصدق سعی کردند تا جلوی احساسات ضد مصدق که در حال رشد بودند را بگیرند؛ ولی یک‌بار دیگر با ناامیدی با ملاحظات مصدق مواجه شدند که از حامیانش درخواست می‌کرد تا کنار بکشند. پس از چند روز تظاهرات خشونت‌آمیز در خیابان‌های تهران، هزاران نفر از اراذل و اوباش مزدور به محل اقامت مصدق حمله کردند. هنگامی که با شلیک از درون خانه مواجه شدند برای مدتی عقب‌نشینی کردند. سپس به دستور مستقیم یک فرماندهٔ ارتش که پشتوانهٔ مالی‌اش از سی‌آی‌ای تامین شده بود، تانک‌ها به خانهٔ مصدق حمله کردند تا راه را برای دستگیری مصدق توسط اوباش هموار کنند و به این ترتیب به داستان دموکراسی ایرانی خاتمه بخشند. شاه از مخفیگاه خود بیرون آمد تا ادعای سلطنت بر تخت طاووس را داشته باشد و رهبر ایران نو شود که در آن از تلاش‌های دموکراتیک و ناسیونالیستی محمد مصدق نشانی نبود. حکومتی که ۳۰ سال به طول انجامید و در آن بریتانیا و شرکت نفت ایران ـ انگلیس سودهای میلیاردی بردند و سود‌های عظیمی از خلیج فارس نیز عاید قدرت‌های غربی شد. مصدق تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۷، ۱۴ سال در حصر خانگی به سر برد. پیش از مرگش، شرح قلب شکسته و گوشه‌گیرش به تراژدی داستان آخرین نخست‌وزیر ایرانی می‌افزود. انقلاب فراگیر ایران در سال ۱۹۷۹ که به برکناری اجباری شاه از قدرت انجامید، ریشه در خشم و غضب مردم داشت هنگامی که به دلایل واقعی سقوط مصدق پی بردند. میراث مصدق تا به امروز باقی است. تصویر او بر روی پوستر‌ها نقش بسته است و یاد او در خاطر تمام کسانی که به قدرت او در مقابله با مشکلات احترام می‌گذارند، حک شده است. داستان مصدق و کودتایی که جهان را تغییر داد باید در خاطر ما غربی‌ها نیز باقی بماند و در معامله با دولتی در تهران که به خوبی با مشکلات مصدق آشناست، آن را از یاد نبریم. منبع: Guardianlv منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

«تاریخ‌مندی»؛ ارمغان مطبوعات مشروطه به شعر فارسی

کامیار عابدی، پژوهشگر و منتقد ادبی الف. با امضاء فرمان مشروطه در ‌۱۴ مرداد ۱۲۸۵ ش / ۱۳۲۴ ق به دست شاه بیمار، مظفرالدین شاه و تشکیل نخستین دورۀ مجلس شورای ملی ایران، نخستین رخنه‌های جدی در سد استبداد دیرپای دورۀ قاجار پدید آمد. یکی از آشکار‌ترین نمودهای این رخنه، مرتبط بود با گسترش کمّی مطبوعات در ایران. چه کسانی که دستی در قلم داشتند و چه کسانی که از این ویژگی کم بهره یا حتی بی‌بهره بودند، در صف روزنامه‌نگاران جای گرفتند. به سبب آن «استبداد دیرپا»، میل به آزادی در مطبوعات این دوره با تمایل به هرج و مرج همراه بود. وضعیت نیمه‌استبدادی شاه از گرد راه رسیده، محمدعلی شاه هم به این تمایل و آن میل دامن می‌زد. ب. قبل از آغاز دورۀ مشروطه، پیوند مطبوعات و شعر، اغلب شکلی رسمی داشت. بدین معنی که به مناسبت موقعیت، مراسم یا روزهای مرتبط با مذهب و سلطنت، یا به تعبیر رایج، «دین و دولت»، شعرهایی از برخی شاعران در مطبوعات نشر می‌یافت. مواردی جز این دو موضوع نیز،‌ گاه در لابه‌لای مطبوعات دورۀ ناصری دیده می‌شود. در مثل، می‌توان به سروده‌هایی در دو زمینۀ عشق یا عرفان اشاره کرد، اما با زحمت هم شاید نتوان شعرهایی با درون‌مایه‌های اندکی تجددخواهانه در مطبوعات دورۀ مورد بحث یافت. واقع مطلب آن است که چنین شعرهایی در بیرون از این مطبوعات، آفریده نمی‌شد تا بتوان از امکان نشر آن‌ها گفت‌وگو کرد. البته نثر فارسی، بسیار زود تن به تجدد داده بود اما در مقابل، شعر فارسی، به سبب نیرومندی و دیرینگی سنت‌ها، در برابر تجدد مقاومت می‌کرد. پ. به طبع، با اعلام دورۀ مشروطه، شعر فارسی از فضای رخوت‌آلود سنتی بیرون آمد. البته، بیرون آمدن از این فضا، در آغاز، آسان نبود. اما با حضور شاعرانی که اگر از نظر زبان، هنوز فاصلۀ زیادی با سنت‌های ادبی نداشتند، دست‌کم از نظر مفهوم‌ها دلبستۀ تجدد بودند، شعر فارسی به تدریج از گذشته فاصله گرفت. برخی از این گویندگان، پیش از مشروطه، پیشینۀ ادبی (ادیب‌الممالک فراهانی) یا هنری (عارف قزوینی) داشتند؛ در مقابل، برخی دیگر فاقد این پیشینه بودند (اشرف‌الدین نسیم شمال قزوینی/ گیلانی). برخی در واقع، نثرنویسانی بودند که به شعر مختصر توجهی داشتند (علی‌اکبر دهخدا). نسل‌های جدید‌تر ادبی نیز با فاصله‌هایی چند به دنبال آنان، به جهان شعرگویی گام نهادند: ملک‌الشعرا بهار، ابوالقاسم لاهوتی و فرخی یزدی. ت. به خلاف ادوار پیشین، سیر واقعه‌ها و جریان‌های سیاسی و اجتماعی در دورۀ مشروطه شتاب گرفت. به طبع، آهنگ واقعه‌ها و جریان‌های فرهنگی هم با آنچه در دو قلمرو سیاست و اجتماع می‌گذشت، رو به شتاب نهاد. فرهنگ از سیاست و اجتماع تاثیر یافت. این تاثیر،‌ گاه شکلی مستقیم داشت (یعنی عبارت بود از وصف و داوری نسبت به دو قلمرو اخیر) و گاه شکلی نامستقیم (یعنی عبارت بود از بازتاب‌های درونی). در هر دو حال، چنین تاثیری، اثر / متن شعری را پس از سروده شدن، اغلب بی‌فاصله‌ای طولانی، به صفحۀ مطبوعات می‌کشاند. چرا که شعر، اندک ـ اندک، جزیی یا نمودی از حیات شتابناک سیاسی و اجتماعی مردم قرار گرفت یا آنکه دست‌کم، از نفوذ این حیات بیرون نماند. ث. نشر شعر در مطبوعات، صرفنظر از محتوا و درون‌مایه، به تغییرهای جدی در ساختار زبانی شعر هم یاری رساند. گویندگانی که به دو قلمرو سیاست و اجتماع علاقه داشتند یا بی‌علاقه نبودند، ناگزیر از ساده ساختن زبان ادب (در مواردی که شاعران دل در گرو سنت‌ها داشتند) یا روی بردن به زبان گفتار (در مواردی که گویندگان کمتر با سنت‌های پیوند داشتند) بودند. اگر از این دو وجه بیرون قرار داشتند و همچنان طابق‌ النعل بالنعل از سنت‌ها پیروی می‌کردند، بیرون از جریان زمان، که مطبوعات آینۀ راستینی از آن شمرده می‌شد، می‌ماندند و به حاشیه رانده می‌شدند. ج. همراهی با «جریان زمان» یعنی زمان‌مند شدن یا زمان‌مند کردن خود. در واقع، بدین ترتیب، شعر از زمان اسطوره‌ای بیرون می‌آمد و در زمان تقویمی جای می‌گرفت. به عبارت دیگر، شعر از قلمرو بی‌زمانی به زمان مشخص و معلوم نقل مکان می‌کرد. چنانکه می‌دانید پدیده‌ای به نام شعر یا کلام شعری، در جهان کهن متقدم یا متاخر، رشحه‌ای از عالم معنی شمرده می‌شد. اما جهان جدید علاقه‌مند است تا شعر را در ذیل «تاریخ» هر دوره قرار دهد. این نکته، شاید عمیق‌ترین نمود یا ارمغانی است که شعر از طریق مطبوعات، در ورود به جهان نو دریافت کرد. چ. بنابراین، از طریق مطبوعات دورۀ مشروطه، مفهوم زمان‌مندی یا تاریخ‌مندی هر شعر به آن شعر افزوده شد. چه آن شعر از تاثیر دو قلمرو سیاست و اجتماع بیرون نمانده باشد و چه فقط به درون‌مایه‌های کلی یا کهن پرداخته باشد، ناگزیر از مواجهه با مفهوم زمان‌مندی یا تاریخ‌مندی است. شمار کسانی که به شعر دورۀ تجدد ادبی می‌اندیشند و بی‌اختیار زمان تقریبی یا تاریخ تحقیقی آن را در نظر می‌آورند، اندک نیستند. اما اگر کسی فاقد چنین تاملی باشد، باز، زمان و تاریخ هر شعر، به عنوان عنصری پررنگ و نه بی‌رنگ، در پی اعلام حضورش به چنین کسی است: حتی صورتگرا‌ترین (فرمالیست‌ترین) ادیبان، منتقدان و محققان شعر هم شاید نتوانند خود را از دغدغۀ زمان و تاریخ هر شعر، به کلی، بیرون بپندارند. ح. زمان‌مندی یا تاریخ‌مندی شعر با انتشار نشریه‌هایی که از شکل «روزنامه» بیرون بودند و «مجله» محسوب می‌شدند، تداوم یافت. دو مجله پیشگام در زمینۀ نشر ترجمه شعر فرنگی و شعر فارسی، به ترتیب «بهار» (به مدیری یوسف اعتصام‌المک) و «دانشکده» (به مدیریت ملک‌الشعرا بهار) بودند. به طبع، تصور و طرح آنان از مفهوم «شعر» خاص‌پسند‌تر جلوه می‌کرد و از توصیف یا داوری نسبت به دو زمینۀ سیاست و اجتماع، دور. اما تکیۀ طبیعی این دو مجله و نشریه‌هایی مانند آن‌ها بر «دورۀ تجدد» متضمن نوعی تلقی زمانی بود. علاوه بر این، شناخت ما از آنان در پرتو زمان یا تاریخ درون‌مایه، شکل و زبان آنان معنا می‌یابد. رشد زمان‌مندی یا تاریخ‌مندی با نشر جزوه‌ها یا دفترهای شعر یک شاعر در یک دورۀ زمانی در نیمۀ دوم دورۀ مشروطه، صورت نخبه‌پسندانه‌تر نشر شعر در روزنامه و مجله بود. با رواج و فزونی تجدد فرهنگی، به ویژه در شاخه‌های نو و مدرن‌تر شعر، این شیوه، به شیوه‌ای مالوف در ادبیات ایران تبدیل شده و مبنای بسیاری از توصیف‌ها، تحلیل‌ها و داوری‌های ادبی و فرهنگی قرار گرفته است. منبع: سایت تاریخ ایرانی

علیرضا میرعلینقی در گفت‌و‌گو با تاریخ ایرانی: تاثیر موسیقی بر جنبش مشروطه، عاطفی بود

مهرناز زاوه تاریخ ایرانی: موسیقی به عنوان یکی از عمومی‌ترین هنر‌ها، همیشه بیش از هنرهای دیگر در وقایع تاریخی حضور داشته، به خصوص در جهان مدرن که موسیقی به بخش تفکیک‌ناپذیر زندگی مردم تبدیل شده است. طبیعتا در جریان جنبش مشروطه نیز موسیقی از زندگی مردم غائب نبوده است. اما علیرضا میرعلینقی، پژوهشگر و مورخ موسیقی معتقد است، جنبش مشروطه تاثیر مستقیمی بر موسیقی ایران نگذاشت، چون به زعم او هیچ انقلابی نمی‌تواند این کار را بکند. او علاوه بر انتشار چند کتاب در حوزه موسیقی، مدخل‌نویسی چند دانشنامه درباره موسیقی را نیز برعهده داشته است. میرعلینقی در گفت‌و‌گو با «تاریخ ایرانی» از موسیقی و جنبش مشروطه گفته است. *** آیا با تغییرات اعمال شده در پهنه حیات سیاسی و اجتماعی متعاقب مشروطه، هنر موسیقی ایران نیز دستخوش دگرگونی شد؟ برخلاف آن چیزی که گفته شده که موسیقی بر اثر دگرگونی اجتماعی ایران دچار تحول شده، اصلا این‌طور نیست یا لااقل تحقیقات من نشان داده که چنین چیزی نیست. زمینه‌های تحول موسیقی ما سال‌ها قبل از مشروطیت فراهم شده بود. در حقیقت مشروطیت در زمینهٔ تحول موسیقی هیچ کاری نتوانست بکند چون خودش از لحاظ سیاسی یک انقلاب شکست‌خورده و از لحاظ هنری به ثمر نرسیده بود. عمق تاثیر انقلاب مشروطه با تعداد افراد تاثیرپذیر آن قابل سنجش است. در حالی که در شعر بزرگترین و مهمترینش فقط نیما است و در موسیقی درویش‌خان و بعد علینقی وزیری، در معماری که اصلا مشخص نیست و در نقاشی فقط کمال‌الملک و شاگردانش. البته نمی‌توان گفت که مشروطیت اساسا هیچ تاثیری نداشت، بلکه در یک جنبه بسیار موثر بود و آن هم اینکه هنری که تا دیروز در اختیار اشراف و ثروتمندان و در پستو‌ها، دهلیزهای خصوصی، خانقاه‌ها، دربار و طبقه متوسط اعیان بود، عمومی شد. مشروطیت این را عمومی کرد. کنسرت‌ها از دوره مشروطه اجرا شدند؛ پیشوند ‌CON که از زبان ایتالیایی آمده و بعد در زبان‌های دیگر وارد شد، اشاره دارد به یک امر جمعی مثل کنگره یا کنفرانس یا کنسول به معنای شورا کردن. یا Constitution به معنی مشروطه که در ابتدا هم به همین لفظ ادا می‌شد، نه مشروطه، یعنی امری که در آن مشارکت جمعی باشد. کنسرت هم دقیقا همین است. مشروطیت کنسرت را آورد. کنسرت‌ها هم محتوای ملی داشتند و فقط منحصر به عارف نبود، درویش‌خان و طاهرزاده و اخوت هم در آن بودند. تاثیر مشروطیت آزادسازی موسیقی از فضاهای درونی به فضاهای بیرونی بود. تحول موسیقایی حدود ۲۰ سال بعد از مشروطیت شروع شد. طبیعی هم هست، چون هیچ انقلابی به طور مستقیم قادر نیست موسیقی را تغییر دهد. شاید در‌‌ همان زمان وقوع انقلاب شعر انقلابی هم متولد شد اما فرم موسیقی که از آن انقلاب تاثیرات خاص خود را گرفت، حداقل ۲۰ سال طول کشید تا متجلی شود. در این زمینه تصور می‌کنم موسیقی ایران بلوغ زودرسی هم داشته است، در هر کشور دیگری بود شاید پنجاه سال طول می‌کشید. جنبش مشروطه از موسیقی، تصنیف‌های انقلابی یا موسیقی‌های ملی برای پیشبرد اهدافش استفاده کرد؟ نه چندان، از نیروی عاطفی موسیقی تاثیر گرفت. عارف در گراند هتل کنسرت می‌داد که شنوندگانش نهایتا ۵۰ نفر یا شاید کمتر بودند. گو اینکه تصنیف‌های عارف طوری بود که وقتی یک شب در تهران اجرا می‌شد چهار شب بعد در کنگاور کرمانشاه یا کرمان هم شنیده می‌شد. بُرد سینه به سینه زیادی وجود داشت، کمااینکه همین امر آن را خراب می‌کرد، چون هر کس روایت خودش را داشت و از اصل موسیقی چیزی کم یا چیزی به آن زیاد می‌کرد و این باعث می‌شد که در فقدان عمومی سواد موسیقی‌دانان یا عدم ضبط به موقع آن در زمان مشروطه، این آثار از دست برود. حتی یک نمونهٔ ضبط شده از آن زمان وجود ندارد. عموم مردم سواد نداشتند، یک نفر که باسواد بود روزنامهٔ را کرایه می‌کرد و برای ۲۰ نفر آدم بی‌سواد می‌خواند. یعنی انتقال فرهنگ با فقیر‌ترین و محدود‌ترین شیوه ممکن اتفاق می‌افتاد. پدیدهٔ کتاب کرایه‌ای که تا همین ۳۵‌ـ‌۳۰ سال پیش هم بود، پدیدهٔ بی‌سوادی ملی است. به همین خاطر در سازوکار انقلاب مشروطیت موسیقی تنها نقش عاطفی داشته است. این تصنیف‌ها چگونه به نسل‌های بعدی منتقل شدند؟ در زمان خود هیچ‌کدام ضبط نشدند. بعد‌ها سینه به سینه نقل شدند مثلا استاد عبدالله‌خان دوامی ۷۰‌ـ‌۶۰ سال بعد از مشروطیت آن‌ها را خواند. روایت است که ضبط‌های خصوصی شد. به جز این‌ها، کارهایی از دیگران بود که ضبط شده باشد؟ مسلما کارهای زیادی بوده، اما ضبط نشده است. افرادی بودند که تصنیف‌های عارف را از بر می‌کردند. منظور من این است که اصلا پدیدهٔ ضبط در آن زمان وجود داشت؟ بله، صفحات گرامافون تنها یک سال قبل از صدور فرمان مشروطیت وارد شد. تکنیک ضبط به ایران وارد شده بود، اما اختیاراتی که موجب ضبط موسیقی شود وجود نداشت. مهم‌تر از آن اینکه این‌ها از ترسشان اصلا ضبط نمی‌کردند. حکومت‌ها متغیر بوده و معلوم نبود اصلا مشروطیت می‌ماند یا نه. ما یک دوره استبداد صغیر هم داشتیم. مورخان موسیقی معتقدند که تصنیف‌های انقلابی بعدها از سوی مطرب‌ها به گوش جامعه رسید. کدام مورخ موسیقی؟ مگر ما اصلا مورخ موسیقی داریم؟ واقعا چند نفر هستند که این کار را کرده باشند. یک نفر متاسفانه یک حرف اشتباهی را می‌زند دیگران هم از او نقل می‌کنند. مطرب‌ها در طبقه‌بندی جامعه قاجار اصلا چنین نقشی نداشتند، تصورش را هم نمی‌کردند. وظیفهٔ این‌ها تولید شادی در مجالس مردم بود، مثلا عقد و عروسی و غیره، نوعی موسیقی مصرفی بوده و خود مطرب‌ها در پایین‌ترین طبقه اجتماعی زندگی می‌کردند و دخلی به این کار‌ها نداشتند. آن‌هایی که می‌رفتند با عارف ساز می‌زدند مثل حسین‌خان اسماعیل‌زاده یا شکری همه از طبقات بالای اجتماعی و اشراف بودند. ترکیب جمعیتی شنوندگان موسیقی در عصر مشروطه نسبت به دوره قبل تغییری کرد؟ وقتی موسیقی در‌‌ گراند هتل اجرا می‌شد درباریان می‌آمدند. منتها موسیقی از خانه رفت به فضاهای عمومی. این‌طور نبود که تا قبل از این موسیقی در خانه اجرا نمی‌شد، اما وارد جامعه نشده بود. بنابراین ترکیب جمعیتی تغییری نکرد. چون قشری که تا دیروز در دربار موسیقی گوش می‌کرد حالا می‌آمد به گراند هتل. نقش زنان در موسیقی آن دوره چقدر بود؟ نقش خیلی زیادی داشتند، نسبت به قبل یک جهش حساب می‌شد. مشروطیت تا حدی سد را شکست، ولی تا دوره پهلوی اول ورود زنان به موسیقی قانونی نشده بود. شما گفتید ترکیب جمعیتی عوض نشده بود. بعد از آن این موسیقی‌های انقلابی بر زبان مردم جاری نمی‌شد؟ موسیقی انقلابی سیری را طی ‌کرد، عده‌ای بودند که این تصنیف‌ها را می‌خواندند و کسانی که با این‌ها ساز می‌زدند، موسیقی‌ها را تکرار می‌کردند اما تصنیف‌ها تغییرات زیادی پیدا ‌کردند و دیگر خیلی شبیه اصل آن نبودند. عارف در دورهٔ خودش هم چنین شکوائیه‌ای داشت که می‌گفت تصنیف‌های مرا خراب می‌کنند. تجددخواهی در موسیقی در دوران مشروطه با چه نام‌هایی گره خورده است؟ درویش‌خان، عارف و سالار معزز (غلامرضا مین‌باشیان). منبع: سایت تاریخ ایرانی

کتاب جنبش دانشجویی

(جلد اول)/ مجموعه دوجلدی/ حمید شوکت 6 تیر 1392 ساعت 18:00 ایبنا - خواندن یک صفحه از‌‌ یک کتاب را می‌توان چند گونه تعبیرکرد؛ چیدن شاخه گلی از یک باغ، چشیدن جرعه‌ای از اکسیر دانایی، لحظه‌ای همدلی با اهل دل، استشمام رایحه‌ای ناب، توصیه یک دوست برای دوستی با دوستی مهربان و... اعتصاب غذای کنفدراسیون در پاریس و واشنگتن به رغم همه اقدامات در سطح جهانی و اعتصاب غذای 14 روزه دانشجویان ایرانی در پاریس و واشنگتن، کنفدراسیون موفق نشد مانع از اجرای احکام اعدام شود. سحرگاه 11 و 13 اسفند 1350 (اول و سوم مارس 1972) مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، حمید توکلی، اسدالله مفتاحی، یحیی امین‌نیا، علی نقی آرش، مجید احمدزاده، غلام‌رضا گلیوئی، سعید آرین، مهدی سولانی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلک تبریزی، محمد تقی زاده چراغی، بهمن آژنگ، جعفر اردبیل‌چی، اصغر عرب هریسی، علی‌رضا نابدل، حسن سرکاری و اکبر مؤید از اعضاء و رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران اعدام شدند. اقدام دیگر کنفدارسیون در کوشش برای اخراج رژیم شاه از سازمان‌های بین‌المللی، در جریان تشکیل جلسه کنفرانس جهانی کار بود که در خرداد 1351 (ژوئن 1972) در سویس تشکیل می‌شد. در آستانه تشکیل این مجمع، روزنامه‌های ایران اعلام کردند که شاه در نظر دارد در آن کنفرانس نطقی ایراد کند. کنفرانس جهانی کار، نخستین امکان رویارویی کنفدراسیون با محمدرضا شاه، پس از اجرای احکام اعدام چریک‌های فدایی خلق در ایران بود. صفحه 246 و 247/ جنبش دانشجویی (جلد اول)/ حمید شوکت / نشر نامک/ چاپ اول/ سال 1391/ 1012 صفحه/ 39500 تومان کد مطلب : 172383 منبع: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

فعالیت‌های سیاسی دانشجویان در دوره زمانی 1340 - 1342

طاهره اخوان در بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی بخش مهمی به گروه‌ها و اقشار اجتماعی مؤثر در آن تحول اختصاص دارد. در این مقاله تحولات مربوط به آغاز دهه 1340 را مورد توجه قرار داده‌ایم و به‌طور خاص گروه‌ها و سازمان‌های دانشجویی را بررسی می‌کنیم. علت این انتخاب را هانتینگتون در سامان سیاسی چنین بیان می‌کند: «شهر کانون مخالفت در درون کشور است. طبقه متوسط کانون مخالفت در درون شهر است. روشنفکران فعالترین گروه مخالف در میان طبقه متوسط‌اند و دانشجویان منسجم‌ترین و کارآمدترین انقلابیان در میان روشنفکران‌اند... و شدیدترین، منسجم‌ترین و شورشی‌ترین مخالفت با حکومت موجود را باید در دانشگاه‌ها سراغ گرفت.» البته باید توجه داشت که قشر دانشجو در سالهای آغازین دهه 40 (60 میلادی) از نظر کمیت پرشمار نبود. به‌ عنوان مثال، آمار دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1340 دوازده هزار نفر بود. با این حال، همین تعداد کم نقش پررنگ و تأثیرگذاری داشتند. به‌خصوص آن‌که جامعه ایران در این سالها جوان بود و می‌دانیم که هرم سنی با ویژگی‌های انقلابی در ارتباط است، جامعه جوان‌تر، انقلابی‌تر و رادیکال‌تر است و یک جامعه مسن تمایلات محافظه‌کارانه بیشتری دارد. دانشجویان اگرچه از نظر تعداد کم بودند، اما تأثیر خوبی روی جمعیت جوان کشور می‌گذاشتند که البته در این راستا نقش روحانیون و محافل مذهبی را نباید نادیده گرفت. به هر حال، در هر انقلابی جوانان نیروی اصلی و بدنه آن به شمار می‌روند و در این میان، دانشگاهیان با توجه به تحصیلات و مطالعات خود بیشتر متوجه نابسامانی‌ها و تغییرات محیط می‌شوند. این مقاله در واقع مقدمه‌ای در باب مشارکت سیاسی دانشجویان ایران در اوایل دهه 40 است و به سازمان‌ها و فعالیت‌های این قشر نگاه مختصری داشته و فضای فکری ـ عقیدتی آن زمان را توصیف می‌کند. دوره 1340 - 1342 (1961 - 1963) بعد از کودتای 28 مرداد و بازگشت شاه به کشور، وی کم‌کم به تثبیت موقعیت خود پرداخت و نقش پررنگ‌تری در عرصه سیاست و اداره کشور به عهده گرفت. در این برهه روشنفکران دینی به تدریج به مبارزه سیاسی روآوردند؛ هر چند که سازماندهی ضعیفی داشتند و با توجه به زندانی بودن دکتر مصدق از ضعف رهبری رنج می‌بردند. در اواخر دهه 30 جبهه ملی دوم تشکیل شد و از همان آغاز شاخه دانشجویی جنبش بسیار فعال بود. تبدیل شدن دانشگاهیان به اپوزیسیون و ایفای نقش مبارزاتی تبعات سنگینی برای محمدرضا شاه داشت چرا که در این سالها او به شدت به همکاری و تأیید روشنفکران و تحصیلکرده‌ها احتیاج داشت. تشکیل احزاب توسط شاه هم در این راستا توجیه می‌شود، چرا که امیدوار بود احزاب که تحصیلکرده‌ها با آن آشنایی داشتند و سایه‌ای از دموکراسی غربی را به نمایش می‌گذاشت باعث جلب رضایت دانشگاهیان و تکنوکراتها شود. در این زمان حساسیت به قشر دانشجو مسئولان را برآن داشت تا به مشکلات این قشر و وضع دانشگاهها رسیدگی کنند. سند شماره 47 مجموعه اسناد جنبش دانشجویی ایران، گزارش کارشناسان دربارة مشکلات دانشگاهها و ارائه طرح اصلاحی است. نبود امکانات رفاهی و برنامه‌های فوق‌برنامه‌، وجود دستجات سیاسی و ناراحتی از اولیای دانشگاه مشکلات این بخش عنوان شده است. در جلب همراهی دانشگاه عوامل خارجی نیز بی‌تأثیر نبود. در جریان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، شاه از رقیب کندی حمایت کرده بود و با پیروزی او در انتخابات روابط ایالات متحده با ایران به سردی گرایید. سیاست اصلاح‌طلبانه کندی در کشورهای جهان سوم که در معرض کمونیسم قرار داشتند شاه را برای همراهی با تکنوکراتها تحت فشار قرار می‌داد. نخست‌وزیری امینی و اجرای اصلاحات ارضی که اولین قدم اصلاحات در ایران بود شاه را برای اجرای نقش اول اصلاحات کشور ترغیب کرد. اجرای اصلاحات توسط شاه که به خودکامگی و محوریت محمدرضا شاه می‌انجامید، همزمان با خاطرة سرکوب جنبش ملی شدن نفت قشر روشنفکر جوان کشور را در مبارزه جدی‌تر کرد و عناصر مذهبی‌ به اسلام و مذهب به عنوان رویکرد سیاسی توجه کردند. در واقع، کم‌کم با حذف اپوزیسیون غیرمذهبی در این سالها و ظهور و فعالیت اپوزیسیون مذهبی به خصوص از سال 41 به بعد رهبری مبارزات به دست روحانیون افتاد. در سال 39 شاخه مستقل ملی مذهبی از جبهه ملی مشتق شد. رهبری ملی مذهبی‌ها را بازرگان بر عهده داشت که پایه‌گذار نهضت آزادی شد (1340). نهضت آزادی با دیدگاه اسلامی و مبارزه قانونی در چارچوب قانون اساسی شکل گرفت. تأکید بر سلطنت شاه و نه حکومت او و اجرای قانون اساسی مشروطه در اساسنامه و بیانیه‌های این سازمان محوریت داشت. از نظر اسلامی هم این سازمان طیف متنوعی بودند. انجمن اسلامی و شاخه دانشجویی نهضت به اضافه بعضی رهبران مثل آیت‌الله طالقانی، دکتر سحابی و دکتر شیبانی مذهبی‌تر بودند و برخی مثل حسن نزیه بیشتر جنبه‌های ملی داشتند. دکتر بازرگان نیز حد وسط بود. با این حال نهضت آزادی که از میان روشنفکران و تحصیلکرده‌ها نزدیکی بیشتری با روحانیون داشت، هرچند سعی کرد مشی مستقل خود را حفظ کند با این حال تنها گروهی بود که رفراندوم سال 41 را تحریم کرد و در سال 42 سران آن همزمان با رهبران روحانی پس از 15 خرداد 42 دستگیر شدند. نقش نیروهای جوان دانشجو در نهضت آزادی از ابتدا پررنگ بود، تا جایی که اولین گردهمایی علنی اپوزیسیون را پس از کودتای 28 مرداد هواداران دانشجوی جبهه ملی در 28 اردی‌بهشت 1339 در میدان جلالیه تهران برگزار کردند و رهبری آن را عباس شیبانی به عهده داشت. در 13 شهریور گردهمایی دیگری در میدان جلالیه برگزار شد که به درگیری با نیروهای امنیتی منجر شد. اولین بزرگداشت رسمی روز دانشجو نیز پس از تشکیل سازمان دانشجویان دانشگاه تهران توسط کمیته دانشگاهی جبهه ملی صورت گرفت. سازمان دانشجویان دانشگاه تهران سازمان اصلی دانشجویی در ایران بود و بیش از ده هزار عضو دانشجو داشت و نشریه پیام دانشجو ارگان رسمی آن بود. در بهمن 39 دانشجویان در محوطه دانشگاه تهران متحصن شدند. و نسبت به تقلب در انتخابات مجلس اعتراض و خواستار آزادی رهبران دستگیر شده سازمان دانشجویان دانشگاه تهران و دانشجویان زندانی شدند. محاصره دانشگاه به تعطیلی آن در 9 بهمن انجامید و دامنه تظاهرات را به دانشگاه‌های شهرهای دیگر کشور کشاند و حتی دامنه اعتصابات به دبیرستانهای تهران رسید. مجموعه این اعتراضات یکی از عوامل سقوط دولت شریف امامی بود.[1] از سال 1336 به بعد فکر تأسیس انجمنهای اسلامی جدید از فارغ‌التحصیلان انجمن اسلامی دانشجویان مطرح شد. در این راستا ابتدا انجمن اسلامی پزشکان، سپس انجمن اسلامی مهندسین و انجمن اسلامی معلمان تاسیس شد. در سال 1339 انجمن اسلامی بانوان که از دانشجویان دختر و همسران اعضای سابق تشکیل شده بود، به راه افتاد و این انجمنها به عنوان اولین نهادهای مدنی بودند و بخش عمده‌ای از فعالیتهای فرهنگی روشنفکران دینی در سالهای قبل از انقلاب در این انجمنها صورت گرفت. در سال 1340 اولین کنگره انجمنهای اسلامی سرتاسر ایران برگزار شد و دبیرخانه‌ای به وجود آمد، اما با سرکوب سال 1342 فعالیت دبیرخانه به طور کلی متوقف گردید.[2] فعالان توده‌ای نیز توانستند انجمنها و نشریات مخصوص خود را داشته باشند (نظر کانون نویسندگان ایران). بدین‌ترتیب، بعد از کودتای 1332 ملی‌گرایان، چپ‌گرایان و اسلام‌گراها هر کدام در گروه و طیف خود منسجم شدند و در روند مبارزه حول یک هدف واحد به همکاری و همفکری بیشتر روی آوردند. مخصوصاً ملی‌گرایان که به روشنفکران دینی نزدیکتر شدند و با مجموعه نشریات اسلامی مثل حکمت، مکتب اسلام و مکتب تشیع (قم) ندای حق (تهران) راه حق و طلوع اسلام (رشت) و معلم امروز (تبریز) جهان دانش‌آموز (همدان) همکاری داشتند. انجمنهای اسلامی نتیجه همین نزدیکی دانشگاهیان و روحانیون روشن‌اندیش حوزه بود. جالب آنکه برخی از این دانشجویان برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می‌رفتند و در جهت‌گیری‌های فکری کنفدراسیون و سازمانهای دانشجویی اروپا و امریکا تأثیر می‌گذاشتند و تشکیل انجمنهای اسلامی دانشجویان امریکا، اروپا و آسیا (هند و فیلیپین) نیز حاصل تجربیات و تلاشهای این دسته از دانشجویان است.[3] سرکوب دانشجویان در داخل، به فعالیت بیشتر و سازماندهی قوی‌تر دانشجویان ایرانی در کشورهای غربی می‌انجامید. مبارزه در خارج از کشور به قصد آشنایی افکار عمومی غرب درباره وضعیت استبدادی و خودکامگی ایران و پیگیری منافع صنفی دانشجویان بود. در اواخر دهه 30 سازمانهای دانشجویی در اروپا کم‌کم موجودیت یافته و شروع به همگرایی کردند. شاخه دانشجویی جبهه ملی در خارج از ایران نیز فعالیت داشت. مرکز این فعالیتها مونیخ آلمان بود و مجله باختر که توسط خسرو قشقایی در اوایل 1961 منتشر می‌شد، ارگان رسمی جبهه ملی خارج از کشور بود. مرکز دیگر جبهه ملی در پاریس بود که علی شریعتی سردبیری نشریه سازمان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه را برعهده داشت و به جناح چپ جبهه ملی متمایل بود و در سال 1962 شاخه برون‌مرزی نهضت آزادی را پایه‌گذاری کرد. در طول سال 1961 کمیته‌های دیگر جبهه ملی در تعدادی از شهرهای اروپایی تأسیس شد و با کمیته اجرایی جبهه ملی دوم ارتباط حاصل نمود و با تقویت اتحادشان در کنگرة در حال تأسیس کنفدراسیون (1962) شرکت کردند. سازمان دانشجویان ایرانی در آلمان، فرانسه و انگلستان در اردی‌بهشت 1339 اعلام موجودیت کرد. در سال 1960 فدراسیون انجمنهای دانشجویان بریتانیا تشکیل شد. در همین سال یک سازمان مستقل دانشجویی در ایالات متحده نیز تشکیل شد. در همان سال در فاصله روزهای 15 و 18 آوریل نمایندگان سازمانهای دانشجویی ایرانی در فرانسه، آلمان و بریتانیا در هایدلبرگ آلمان غربی گردهم ‌آمده و در نتیجة ادغام سازمانهای خود کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا را به وجود آوردند. کنگره هایدلبرگ اهداف سازمان جدید را به شرح زیر اعلام کرد: «هماهنگ کردن تمام دانشجویان ایرانی در اروپا و انجمنها و سازمان و اتحادیه‌های محلی ایشان به صورت یک کنفدراسیون به منظور ایجاد و حفظ استواری روح همکاری بین ایشان در اروپا و آگاه ساختن بیشتر آنها به حقوق و وظایف صنفی خویش و تدارک وسایل تشکیلاتی به منظور ارتباط همه محصلین ایرانی و مطالعه در شرایط کار و چاره‌ویی دربارة مسایلی که بر قشر دانشجو و تحصیل‌کرده طبق منافع میهن ما معلوم است.»[4] جمله آخر این بند با احتیاط و محافظه‌کاری‌ایی که لازمه شروع به کار یک سازمان بزرگ و فراگیر دانشجویی است راه را برای فعالیتهای سیاسی کنفدراسیون باز می‌کند. بدون آنکه حساسیت دولت ایران را برانگیزد یا بین طیف متکثر دانشجویان تفرقه بیاندازد. همان‌طور که گفتیم در سال 1960 یک سازمان مستقل دانشجویی ایرانی در ایالات متحده نیز تشکیل شد. انجمن دانشجویی دیگری نیز در شمال کالیفرنیا وجود داشت که رهبران آن در سال 1962 عبارت بودند از مصطفی چمران و حسن لباسچی. چمران در سال 1960 انجمن دانشجویان مسلمان را درکالیفرنیا پایه‌گذاری کرده بود. در فاصله سالهای 40 ـ 42 کنفدراسیون و سازمان دانشجویان در امریکا به سوی اتحاد با سازمان دانشجویان دانشگاه تهران حرکت کردند و تشکیلات واحد جهانی را که نماینده منافع صنفی و سیاسی همه جمعیت دانشجویی کشور بود، به وجود آوردند و نام اتحادیه ملی را برای آن برگزیدند و ماهنامه 16 آذر ارگان رسمی کنفدراسیون و اتحادیه ملی شد. در فاصله 6 ـ 9 ژانویه 1961 کنفدراسیون دانشجویی ایران در اروپا اولین کنگره خود را در محل اتحادیه دانشجویی دانشگاه لندن برگزار کرد. در این کنگره نمایندگان 19 سازمان و از جمله اعضای جدید در کشورهای اتریش و سوییس حضور یافتند.[5] در قطعنامه کنگره به عقب‌ماندگی ایران در عصر جدید اشاره شده و دولت ایران را در مورد نابسامانی‌های سیاستهای فرهنگی مورد خطاب قرار داده است. در این قطعنامه همین‌طور نسبت به عکس‌العمل رژیم شاه در برابر بزرگداشت روز دانشجو اعتراض شده است. از 31 دسامبر 1962 (1340) تا 5 ژانویه 1963 دومین کنگره کنفدراسیون در ساختمان خانه مردم در شهر لوزان سوییس برگزار شد و کنگره وحدت نام گرفت و برای اولین‌بار نمایندگان دانشگاه تهران نیز در آن حضور داشتند. عمده فعالیتهای کنفدراسیون تحصن، تجمع و اعتصاب غذا و اشغال برخی دفاتر سیاسی ایران در خارج از کشور معطوف بود. حتی تا سال 1962 (1341) گفتگو و ارتباط میان دولت و سازمان دانشجویان وجود داشت. برای مثال، در اول اکتبر 1962 چهار نماینده سازمان دانشجویان امریکا در نیویورک با وزیر خارجه غلام‌عباس آرام ملاقات کردند. کنفدراسیون در امور بشردوستانه نیز ایفای نقش می‌کرد، مثلا بعد از زلزله سال 1341 بویین‌زهرا به ارسال کمک و تجهیزات اقدام کرد که تا حدودی تنش میان دولت علم و این سازمان را کاهش داد. در کل، اتخاذ چنین راههای مسالمت‌آمیزی در جلب افکار عمومی غرب و نشان دادن چهرة حکومت شاه موفق بود. هر چند از اواخر سال 1341 به دنبال کنگره دوم کنفدراسیون در شهر لوزان سوییس و اوج‌گیری مخالفتهای روحانیون اعضای کنفدراسیون هم به مبارزات انقلابی روی‌آوردند.[6] مخصوصاً سرسختی علم در قبول نکردن مسئولیت اتفاقات بهمن 1340 دانشگاه تهران، مخالفت تند دانشجویان ایران و اعضای کنفدراسیون را برانگیخت.[7] رویکرد کلی اعضای کنفدراسیون متنوع بود و طیف وسیعی از ملی‌گرایان، چپ‌گرایان و اسلام‌گرایان را تحت پوشش داشت، که البته در کشاکش به عهده‌گیری رهبری کنفدراسیون و متأثر کردن فعالیتهای سازمان بودند. هر چند تا انتها سعی کردند وحدت بین دانشجویان حفظ شود با این حال کم‌کم در روند انقلاب گروهی از دانشجویان اسلام‌گرا (مثل مصطفی چمران) انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور را راه‌اندازی کردند که به مرور نقش پراهمیت‌تری یافتند. دوران پس از 1342 همان‌طور که گفتیم در اواخر دهه 1330 اپوزیسیون ملی جان تازه‌ای گرفته بود با این حال هنوز قوت چندانی نداشت که شاه با اجرای اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و سرکوب سران جبهه ملی دوم آنها را پراکنده کرد. در همین زمان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی دولت علم حساسیت مذهبیون و روحانیون را برانگیخت و آنها را وادار به واکنش کرد و بدین‌ترتیب این قشر از جامعه به مبارزات سیاسی روی‌ آوردند. علما طی تلگرافی نارضایتی خود را ابراز کردند. در این هنگام کم‌کم آیت‌الله خمینی نقش پیش‌رو در اعتراضات را به دست گرفت. نارضایتی عمومی حتی روحانیون محافظه‌کار را وارد میدان کرد و آیت‌الله بهبهانی نیز تلگراف اعتراضی به شاه ارسال کرد. متن تلگرافها دعوت به سوی اجرای قانون اساسی بود و صحبتی از برکناری شاه یا براندازی رژیم نبود. با این حال، حتی لغو این لایحه در 8 آذر 1341 نیز تب‌وتاب اعتراضات فروکش نکرد و آیت‌الله خمینی همچنان به انتقاد از رژیم پرداخت. در همین حال توجه روشنفکران دینی و مذهبی و حتی غیرمذهبی به روحانیت جلب شد. یافتن یک رهبر برای مبارزه با رژیم شاه ضروری بود. برخورد میان روحانیون و دربار رفته‌رفته تا سال 42 شدت گرفت و به وقایع مربوط به 15 خرداد 42 و دستگیری آیت‌الله خمینی منتهی شد. دانشجویان در روزهای نیمه خرداد و پس از آن حضور پررنگی داشتند. تجمعات و اعتراضات فرادولتی را ساماندهی کردند و در واقع دانشگاهها این روزها عملاً محل مبارزه بود. شعارهای مذهبی و شعارهایی در حمایت از خمینی و مصدق در این تظاهرات غالب بود. در مقابل، رژیم بر شدت عمل افزود و به سرکوبی و دستگیری دانشجویان پرداخت. پس از این اتفاقات دیگر جایی برای مذاکره، مصالحه و نرمش با رژیم شاه باقی نمانده بود. سران نهضت آزادی دستگیر شده بودند و دانشجویان وارد مرحله براندازانه مبارزه شدند. کنفدراسیون نیمه دوم سال 42 را به مبارزه و اعتراض به دستگیری دانشجویان، اساتید، روشنفکران و سرکوب قیام 15 خرداد سپری کرد. تظاهرات و اعتراضات مردمی و دانشجویی منجر به آزادی آیت‌الله خمینی شد و در نیمه دوم سال 1342 فعالیتهای جبهه ملی دوم به پایان رسید. رهبران جبهه ملی تا پاییز همان سال در زندان نگه‌داری شدند و از آن تاریخ به بعد همه آنان به جز رهبران نهضت آزادی آزاد شدند. آزادی دیگر رهبران جبهه وقتی امکان‌پذیر شد که سازمان دانشجویان دانشگاه تهران در ماه مهر خواهان یک گردهمایی عمومی در مقابل مجلس به منظور حمایت از انتخابات آزاد شدند. رهبران جبهه ملی با این تجمع مخالفت کردند اما دانشجویان با پلیس درگیر و در نتیجه حدود 100 نفر بازداشت شدند. پس از این گردهمایی، شورای عالی جبهه ملی پاییز 1342 چند بار تشکیل جلسه داد اما نتوانست سیاست هماهنگی اتخاذ کند و به سیاست صبر و انتظار روی آورد. اما سازمان دانشجویان پس از تظاهرات ماه مهر تصمیم گرفت از رهبری جبهه ملی جدا شود و از این زمان به بعد سازمان دانشجویی جبهه ملی به صورت یک نیروی مستقل درآمد و هدایت‌الله متین‌دفتری نوه مصدق رابط این سازمان با دیگر گروههای مبارز شد. به دنبال این اختلافات، جبهه ملی و سازمان دانشجویان برای میانجی‌گری به مصدق رجوع کردند. وقتی مصدق از شورای عالی جبهه ملی حمایت نکرد،‌ اعضای شورا در بهار سال 43 به طور جمعی استعفا دادند.[8] از بررسی‌های مختصر و کوتاه این مقاله نکات چندی دربارة جنبش دانشجویی در آغاز دهة 40 به دست می‌آید. سازماندهی گسترده قشر جوان دانشجو با طیف متنوع فکری ـ سیاسی در قالب سازمان و اتحادیه‌های دانشجویی است که با توجه به فرهنگ عمومی جامعه ایران که سازماندهی و تشکیلات را نمی‌پذیرد، مهمترین نکته است. مسئله دوم، نقش این سازمانها به خصوص سازمانهای خارج از ایران در مغشوش کردن چهره حکومت شاه در افکار عمومی غرب است. در این راستا آنان با نشریات معتبر غربی مثل لوموند، تایمز و گاردین و... همکاری داشتند و گزارش فعالیتهای خود و اوضاع ایران را در آن به چاپ می‌رساندند. همچنین با سازمانهای حقوق بشری بین‌المللی نیز در ارتباط بودند. جالب آنکه در عرصه بین‌المللی نسبت به وقایع جهانی نیز واکنش نشان می‌دادند. شرکت در اعتراضات دانشجویی کشورهای اروپایی به همراه دانشجویان این کشورها مثلاً در زمینه جنگ ویتنام و مسایل مربوط به جنگ سرد و مسایل خاورمیانه و فلسطین از آن جمله است. نکته سوم، تغییر گفتمان غالب جنبش دانشجویی است که به شدت متأثر از فضای سیاسی جامعه ایرانی است. تحول از رویکرد ملی ـ مارکسیستی به رویکرد ملی ـ مذهبی و در ادامه رویکرد مذهبی ـ ملی کاملاً مربوط به تحولات جریانات سیاسی و به خصوص انتقال رهبری از قشر روشنفکران ملی‌گرا به مذهبیون است. تغییر فاز مبارزه و اعتراض از اعتراض در چارچوب قانون اساسی مشروطه به مبارزه‌براندازانه که البته طی دهه 60 و 70 رخ میدهد، نیز در میان دانشجویان به تبع دیگر گروههای اجتماعی اتفاق می‌افتد. هرچند که دانشجویان به دلیل محیط متنوع و متکثر دانشگاه انعطاف و شکیبایی بیشتری داشتند و به شدت تلاش داشتند تا همه افراد و سلایق دانشگاهی را در کنار هم در مبارزه دخالت دهند. در پایان باید خاطرنشان کنیم در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی دانشجویان و دانشگاهیان وزنه سنگین و تأثیرگذاری بودند و در این راه صدمات جبران‌ناپذیری متحمل شدند. پی‌نوشت‌ها: [1]. کنفدراسیون، تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج کشور 32 ـ 57، افشین متین، ترجمه آذری، نشر شیرازه، 1378، صص 111 ـ 113. [2]. جنبش دانشجویی در دهة 1320 و 1330، دکتر ابراهیم یزدی، شرکت انتشارات قلم، 1382، ص 130 ـ 131. [3]. همان، ص 131. [4]. کنفدراسیون، ص 85. [5]. همان، ص 104. [6]. روشنفکری و سیاست (بررسی تحولات روشنفکری در ایران معاصر)، دکتر جهاندار امیری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 227. [7]. در طول زمستان و بهار 1962 شورشهای دانشجویی در ایران به نقطه اوج رسیده بود. در روز دانشجوی این سال تظاهرات وسیع دانشجویی در دانشگاه تهران ساماندهی شد. تظاهرات مشابهی نیز در دانشگاههای اصفهان، مشهد، شیراز، تبریز، اهواز و آبادان روی داد. ابوالحسن بنی‌صدر با سخنرانی‌های خود دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا را تهییج می‌کرد. در اول بهمن 1340 نیروهای کماندو وارد دانشگاه تهران شدند. صدها دانشجو مجروح شدند و رییس دانشگاه و رؤسای دوازده دانشکده در صدد استعفا برآمدند. رهبران جبهه ملی بازداشت شدند. در این زمان حتی آیت‌الله بهبهانی رهبر محافظه‌کار مذهبی اعتراض کرد. این درگیری‌ها همزمان با تظاهرات دانشجویان در اروپا و ایالات متحده صورت گرفت که مقابل سازمان ملل تجمع و مقر سفارت ایران در واشنگتن را اشغال کردند. در اروپا نیز تجمع مقابل دفاتر سازمان ملل و نهادهای حقوق بشر و ساختمانهای سفارت ایران ادامه داشت. [8]. کنفدراسیون، ص 173. منابع: 1ـ امیری، جهاندار، روشنفکری و سیاست (بررسی تحولات روشنفکری در ایران معاصر)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383 صص 224 ـ 243. 2ـ روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پانزدهم، ج 1. 3ـ شیخ فرشی، فرهاد، روشنفکری و انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص394 ـ 409. 4ـ متین، افشین، کنفدراسیون، تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 1332 ـ 57، ترجمة ارسطو آذری، نشر شیرازه، 1378، صص 85 ـ 412. 5ـ یزدی، ابراهیم، جنبش دانشجویی در دو دهة 1320 و 1330، شرکت انتشارات قلم، 1382، صص130 ـ 131. 6ـ اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران 1329 ـ 1357، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380، ج 1. منبع: پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

فراز و فرود جنبش دانشجویی

از زمان تاسیس دانشگاه و ورود این نهاد مدرن اجتماعی به ساحت اجتماعی- فرهنگی- سیاسی جامعه ایران، نقش دانشجویان در تحولات جامعه در تمامی ابعاد آن نقشی پایدار و ادامه‌دار بوده که شاید با فراز و فرود‌های بسیار همراه بوده یا در مقاطعی به محاق رفته، اما هیچ‌گاه تاثیرگذاری آن اگرچه کمرنگ، اما محو نشده و حتی تلا‌ش‌هایی که برای زدودن این نقش در دوره‌های مختلف تاریخ معاصر شده هم نتوانسته توقفی بر استمرار آن در طول این سال‌ها باشد. قریب به هفتاد سال از حیات پدیده‌ای که به جنبش دانشجویی شهرت یافته می‌گذرد و هنوز این پدیده که هویت آن به شکل مبهمی در تقابل با ساخت و ساختار قدرت تعریف شده است، تاریک و روشناهای زیادی را بر چهره خود دارد که هیچ‌گاه پاسخ و تبیینی درخور ندیده است. اولین و مهم‌ترین ابهام درباره ‌پدیده‌ای که چنین نام پرهیجان و زنده‌ای را برخود نهاده این است که تعریفی از دایره شمول آن ارائه نشده و تنها با کمی اغماض می‌توان گفت مجموعه فعالیت‌های (عموماً سیاسی) دانشجویان دانشگاه‌های ایران که از طیف‌های مختلف و متنوع و گاه متضادی تشکیل شده‌اند را تعبیر به جنبش دانشجویی کرده‌اند. اگر از این‌که هیچ‌گاه هیچ جریان، گروه یا افراد خاصی با مانیفست و اصولی مشخص خود را به نام جنبش دانشجویی ایران معرفی نکرده‌اند یا ائتلاف از گروه‌های مختلف دانشجویی چنین اصولی را تدوین نکرده‌اند، بتوان گذشت تا به ورطه مناقشات همیشگی این بحث نیفتاد، اما از اختلاف‌نظرها در خصوص ماهیت جنبش دانشجویی ایران گریزی نیست. ساختار شکلی جنبش دانشجویی ایران و پیچ‌و‌خم‌های آن را می‌توان با مرور کرونولوژی هفت‌دهه‌ای آن و وقایع و رویدادهای تاریخ معاصر سیاسی- اجتماعی این سرزمین دنبال کرد و به شناختی نسبی دست یافت اما در خصوص محتوا و ماهیت جنبشی که ردپای آن در بسیاری از مهم‌ترین رخ‌دادهای تاریخی قابل‌مشاهده است، باید دوره‌های مختلف فعالیت آن را با هم جمع زد تا بتوان در نهایت گزاره مناسبی را به آن نسبت داد. پوست انداختن و به پیش رفتن جنبش دانشجویی همچون زادگاهش دانشگاه، پدیده‌ای بود که اساسش از ورود تجدد به ایران و آشنایی با مدرنیته مغرب‌زمین ریشه می‌گرفت، اما خیلی زود و در واکنش به فضای سیاسی حکومت پهلوی دوم از اندیشه‌های لیبرالی که با چنان عقبه‌ای انتظار می‌رفت در پی آن باشد، جدا شد و به گرایشات چپ متقابل با غرب‌گرایی که حکومت وقت را سردمدار آن می‌دید، روی خوش نشان داد، اما زودتر از آن که بخواهد اصول مارکسیستی را در خود نهادینه یا آرمان‌های آن را تمام و کمال در عمل پیاده کند، اندیشه‌های اسلامی برگرفته از متن جامعه‌ای که تک‌تک دانشجویان در آن رشد کرده و بالیده بودند خود را به سایر گرایشات و وجوه ماهیتی این جنبش تحمیل کرد و آرمان‌های مذهبی به آنچه جنبش دانشجویی هدف راه خود قرار داده بود گره خوردند. در تمام این سال‌ها و در کشاکش وجوه مختلف، ماهیت این جنبش میان اندیشه‌های چپ، لیبرالیسم و آرمان‌گرایی و عدالت‌خواهی اسلامی، تعارض و اصطکاک آن با ساختار قدرت به عنوان اصلی بی‌خدشه بر جای اول خود باقی ماند. رویدادهای مهم جنبش دانشجویی ایران در کلیت خود نشان از آن دارد که ماهیت اسلامی آن نه تنها بخشی جدایی‌ناپذیر از آن است که بر تمام وجوه گوناگون آن رجحان دارد. بررسی نقاط عطف این جنبش نشان از آن دارد که مهم‌ترین حرکت‌های جنبش دانشجویی ایران که برخی از آنها مسیر جریان سیاسی و حتی نوع رویدادهای اجتماعی- فرهنگی بعد از خود را دگرگون کرده و به آنها شکل تازه‌ای بخشیده‌اند، نوعی مبارزه ضداستعماری با مایه‌های وام‌گرفته از آرمان‌های اسلامی بوده است. شناسنامه‌ای واحد برای نام‌های بی‌شمار 16 آذر 1332 به عنوان نقطه عطفی که برای اولین‌بار نقاب از تاثیرگذاری نقش و جایگاه دانشجویان در معادلات سیاسی- اجتماعی جامعه برداشت، نوعی مقاومت و اعتراض در برابر ماهیت غرب‌گرای حکومتی بود که خود را پرچم‌دار اندیشه‌های لیبرال در منطقه می‌دانست. اعتراض به سفر یک مقام بلندپایه آمریکایی به تهران نشان داد جنبشی که در آن زمان هنوز ماهیت آرمان‌های آن چندان روشن نبود، انگیزه‌ها و اهدافی دارد که چندان در دوره‌های بعدی تغییری به آنها راه نیافت. تمایل و گرایش قدرت حاکم وقت به اندیشه‌های غربی و مراودات وسیع با آمریکا از یک سو و تقابل همیشگی این جنبش با نهاد قدرت بر اساس منطقی کاملاً ساده و قابل‌درک این جنبش و حرکت وقت، آن را سمت‌وسویی می‌داد که قابل‌جمع با پذیرش رفتارهای سیاسی دولتی که خود را سردمدار دولت-ملت‌ها می‌دانست، نبود. حادثه 16 آذر و مقاومت جنبش دانشجویی که با شهادت 3 دانشجو همراه شد، نگاه و وجه ضداستعماری جنبش را به‌شدت تقویت کرد. تثبیت هویتی یک جنبش اما رخدادی که وجه مبارزه‌ای جنبش دانشجویی ایران را بسیار بیش از 16 آذر 32 پررنگ کرد، نزدیک به سه دهه بعد به وقوع پیوست. 13 آبان 58 وقتی دانشجویانی که خود را پیرو رهبر مذهبی انقلابی اسلامی می‌دانستند از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و ماهیت جنبش دانشجویی ایران بیش از هر زمان دیگری وجه اسلامی-ضداستعماری خود را از سایر وجوه هویتی‌اش متمایز کرد. این‌بار این حرکت نه اعتراض و مقاومت در برابر رفتار و کنشی غرب‌گرایانه که هجوم بی‌واسطه به قلب گفتمان سرمایه‌داری سلطه‌گرای آمریکایی بود. می‌توان گفت دیواری که دانشجویان از آن بالا رفتند، پرده‌ای بود که از چهر‌ه جنبش دانشجویی کنار زده شد تا ماهیت اسلامی و ضد امپریالیستی آن رخ بنمایاند. نکته جالب توجه این که این آخرین بار بود که این جنبش توانست در بازتعریف و تقویت تعریف ناقصی که از خود کرده بود، موفق باشد. جنبش دانشجویی ایران در موقعیت‌های مختلف دیگر بارها سعی کرده که هویتش را با توجه به تحولات روز سیاسی-اجتماعی، بازتعریف کند اما دور شدن از وحدت اولیه در میان اقشار مختلفی که این جنبش را تشکیل داده‌اند و از سوی دیگر قدرت و جایگاه هویت اسلامی آن باعث شده تا قابلیت بُرخوردن آن و جمع بستن با رویکردها و آرمان‌هایی که برخی رسالت امروز این جنبش تعریف کرده‌اند، نه تنها در این مورد نتیجه را حاصل نکرده که توان آن را در ارائه نقش اساسی‌اش کاسته است. آرمانگرایی، پاشنه آشیل یا موتور محرکه جنبش دانشجویی ایران را با آرمان‌گرایی گره زده‌اند. تاثیر و نقش فراتر از انتظار این جنبش تا حدود زیادی ناشی از فقدان سایر نهادهای مردمی-اجتماعی خارج از ساختار قدرت در تاریخ معاصر بوده است. خلأیی که باعث شد این جنبش در مدت هفت دهه حیاتش، خود را پیش‌قراول وصول مطالبات اقشار مختلف جامعه نیز بداند، بی‌آنکه تعریف و درک مناسبی از این مطالبات داشته باشد. عدم حضور نهادهای سندیکایی و صنفی در مواجهه با نهاد قدرت موجب شد تا مطالبات عینی و معیشتی مردم هیچ‌‌گاه آن چیزی نباشد که از حاکمیت مطالبه می‌شده است. یکه‌تازی جنبش دانشجویی با وجود خالی بودن صحنه از سایر همتایان مردمی، این توقع را به‌وجود می‌آورد که این جنبش بیش از آنکه در عرش آرمان‌گرایی سیر کند در فرش عینیات و واقعیت‌ها گام بردارد، اما این انتظار خود تبدیل به آرمانی شد که هیچ‌گاه جنبش دانشجویی ایران و عملکرد آن نتوانست آن را محقق کند. اگرچه بسیاری بویژه دانشجویانی که در تمام این سال‌ها گاه تند و گاه بی‌رمق راه پیموده‌اند، جنبش بی‌آرمان را جنبشی زنده نمی‌دانند و آرمان‌گرایی دانشجویی را مقدمه‌ای برای تحولات اجتماعی-سیاسی قلمداد می‌کنند، ورود به مطالبات خرد اجتماعی را چندان همخوان با رسالت خود نمی‌بینند. منتقدان اما آرمانگرایی جنبش دانشجویی را از مهم‌ترین دلایل برآورده نشدن بسیاری از خواست‌های تاریخی آن می‌دانند. رویکردی که موجب شده نتیجه حرکت‌های تاریخی این جنبش چندان به کام خود آنها نباشد. منبع: روزنامه جام جم منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

شرح واقعه 16 آذر 1332

بعد از کودتای 28 مرداد، رژیم شاه که توانسته بود با کمک اربابان بر اریکه قدرت باز گردد، درصدد برآمد تا پایه های حکومت خود را تثبیت کند، اما غافل از اینکه مردم در اولین فرصت خشم و انزجار خویش را نشان خواهند داد. " آیزنهاور" طی نطقی در کنگره آمریکا، کودتای 28 مرداد را چنین توصیف کرده بود:" پیروزی سیاسی امید بخشی نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است"! نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا در سال 1332، راهی ایران گردید تا نتیجه سرمایه گذاری بیست و یک میلیون دلاری"سیا" را که در راه کودتا و سرنگونی دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. ملت ایران در حالت افسردگی به سر می برد و از نفاق و تفرقه ای که استبداد توانسته بود در میان ملت ایجاد کند، ناراحت بود. رهبری نهضت مقاومت، قصد رساندن صدای اعتراض مردم را به گوش جهانیان داشت و تلاش لندن و واشنگتن را که می خواستند با مشروع جلوه دادن رژیم کودتا، امتیازات مورد نظر خود را در محیط آرام به دست آورند، خنثی کند. اجرای این برنامه به عهده کمیته هماهنگی دانشگاه واگذار شد. دانشجویان دانشکده های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده های خود، تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم با تمام قوا متوجه دانشگاه شد. روز 15 آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی، در زد وخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. صبح روز 16 آذر 1332، گارد برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه کند. در یکی از کلاسهای درس دانشکده فنی، چند تن از دانشجویان در اعتراض به حضور مأموران گارد، آنها را به مسخره می گیرند و مأموران گارد با حمله به دانشجویان بی پناه، سه تن از آنان را به شهادت می رسانند. فردای آن روز در جو خفقان و وحشت، نیکسون به دانشگاه تهران می آید و از دست قاتلان " دکترای حقوق " دریافت می کند. شهید چمران در رابطه با حادثه 16 آذر می گوید:" وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می بینم. صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک می شنوم . دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رأی العین می بینم... نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران می آمد تا نتیجه بیست و یک ملیون دلار خرج کودتا را ببیند. " « اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.» دکتر شریعتی‏ 16 آذر سال 32 بود؛ نه! دو ماه قبل از آن، تاریخ 16 مهر 32. بیشتر از 50 روز از کودتای آمریکایی ارتشبد زاهدی نگذشته بود. مردم هنوز درک کودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یک پارچه مردم علیه رژیم کودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهرکنندگان اعتصاب کردند. تظاهرات به قدری سنگین بود که کودتاچیان وارد معرکه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب کردند و دکان‏های آنان را به وسیله مزدوران خود غارت کردند. 16 آبان سال 32 بود؛ کابینه زاهدی و دولت انگلستان برای تجدید روابط ایران و انگلستان که در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاکرات کردند. در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید. نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‏نمود. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت»، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیکسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر کرد؛ روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‏رسد که باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیسکون صداها خفه گردد و جنبنده‏ای نجنبد... صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏ای را پیش بینی می‏کردند. دانشجویان حتی الامکان سعی می‏کردند که به هیچ وجه بهانه‏ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‏ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‏ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‏ها هجوم می‏آوردند؛ از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیر شدگان، چند استاد نیز دیده می‏شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیم‏تری می‏رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان، دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه‏های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند. دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده، محوطه دانشگاه را ترک می‏کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه سربازان به دانشکده فنی حمله کردند. بهانه حمله آنان به دانشکده ظاهرا این بود که در این گیر و دار دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می‏کنند. ارتشی‏ها برای دست‏گیری آنان وارد دانشکده فنی وارد کلاس درس مهندس شمس می‏شوند تا دانشجویان معترض را دست گیر کنند؛ وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می‏کند او را با مسلسل به جای خود می‏نشانند و حتی با شکنجه مستخدم دانشکده سعی می‏کنند که آن دو دانشجو را بیابند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینکه جلوی ناآرامی‏ها را بگیرد، کل دانشگاه تهران را تعطیل کرد. حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی باعث شد که بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده‏ای از سربازان، دانشکده فنی را به کافی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته‏ای از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشکده وارد شدند. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و او که مرگ را به چشم می‏دید و خود را کشته می‏دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعاری کوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به کلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‏های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی که ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین می‏خزید و ناله می‏کرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یکی از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت. بعد از پایان درگیری‏ها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یکی از بیمارستان‏های نظامی تهران منتقل کردند. در حالی که در درگیری‏ها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او ابا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد. مظلومیت قندچی به حدی بود که حتی بعد از شهادت، به خانواده‏اش گفته بودند که احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن کرده‏اند. برادر شهید قندچی گفت: «بعد از این که فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن کرده‏اند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش کردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپردیم». در جریان درگیری 16 آذر عده زیادی از دانشجویان که تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقه‏ای سکوت، دانشکده را فرا گرفت. ناگهان میان سکوت ناله بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب‏ها فرو رفت و از چشم بیش‏تر دانشجویان اشک جاری شد. ناله‏های بلند سوزناک می‏فهماند که عده‏ای مجروح شده‏اند و در همان جا افتاده‏اند. اولیای دانشکده، مستخدمان و چند نفری از دانشکده پزشکی می‏خواستند مجروحان را به دانشکده پزشکی برده معالجه کنند ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه‏های تهران و اغلب شهرستان‏ها در اعتصاب کامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستان‏ها هم با تعطیل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیکسون به تهران شرکت کردند. برای کم رنگ کردن واقعه 16 آذر، جنایت کاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران گفتند که: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شد.» در همان روزها یکی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!» رژیم برای این که واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری کرد. برادر شهید شریعت رضوی می‏گوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس می‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل می‏کردند.» برادر شهید بزرگ نیا نیز می‏گوید:«از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.» درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏ای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‏ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‏آید یا کسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می‏کنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند» منبع: سایت دانشگاه مشهد منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

سه متفکر معاصر و دانشجویان (امام خمینی، استاد مطهری، دکتر شریعتی)

عبدالکاظم مجتبی زاده دانشگاه به سبک امروزی در قرن 13 ه. ش با تأسیس دارالفنون در کشور رایج شد و در سال 1313 ه. ش نهادهای دانشکده و دانشگاه با تاسیس دانشگاه تهران شکل گرفت. به فاصله ی هشت سال از تاسیس دانشگاه به شیوه ی جدید در ایران، انجمنهای اسلامی در دانشگاهها شکل گرفت، که منشأ آنها یک گروه آموزشی به نام«کانون اسلام»بود. این گروه در سال 1310 ه. ش بوسیله آیت الله طالقانی در تهران بنیان نهاده شده بود. آیت الله طالقانی این مرکز را به منظور نشر معارف و علوم قرآنی بنیان نهاد، تا در جهت پیوند حوزه و دانشگاه تلاشهای گسترده ای را بعمل آورد. رابطه تنگاتنگ روحانیت و دانشگاه، از سال 42 به دنبال اعلامیه ی معروف امام(ره) و قیام 15 خرداد شکل تازه ای یافت و در یک پروسه ی تکوینی به زعامت و پیشوایی سیاسی امام (ره) (علاوه بر زعامت دینی) در بین توده مردم و دانشجویان انجامید. علاوه بر ارتباط عمیق دانشجویان با امام(ره) افراد دیگری همچون مرحوم دکتر شریعتی و شهید مطهری نیز در ارتباط بین مذهبیون با تحصیلکردگان دانشگاه ها در قبل از انقلاب نقش به سزایی برعهده داشته اند. در این نوشتار علاوه بر آشنایی با زندگی سه شخصیت بزرگ در انقلاب اسلامی (شریعتی، مطهری و امام خمینی(ره)، به گوشه هایی از تفکرات و نحوه تعامل آنان با دانشجویان در قبل از انقلاب پرداخته میشود. همچنین یادآور میشود که در این مقاله ترتیب ارائه مطالب بر اساس تقدم وفات این بزرگان صورت پذیرفته است. دکتر علی شریعتی علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان در استان خراسان بدنیا آمد و دوران کودکی را در همان روستا گذراند، اجداد شریعتی همه از عالمان دین بودند. پدرش محمد تقی شریعتی نیز از تلاشگران و اندیشمندان مذهبی معاصر ایران و بنیانگذار کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد بوده است. شریعتی در سال 1319 برای تحصیل به مشهد آمده و پس از گذراندن دوره ابتدایی و سیکل، وارد دانشسرای عالی میشود. همزمان با بالا گرفتن مبارزات ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، شریعتی نیز با ملّییون مشهد همکاری مینماید. شریعتی در این زمان با جمعیت خدا پرستان سوسیالیست به رهبری محمد نخشب آشنا میشود و از افکار آنها تأثیر می پذیرد. در سال 1313 به جرم طرفداری از حکومت ملی بازداشت میشود که این اولین بازداشت وی است. در همین سال کتاب«ابوذر»نوشته (جوده السحار) را ترجمه میکند و از همین زمان تا آخر عمرش به ایده های ابوذر عشق میورزد، و پس از اتمام دوره دانشسرای عالی، در مدارس شروع به تدریس میکند و کتاب«مکتب واسطه»را نیز در همین زمان مینویسد. در سال 1335 در دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد شروع به تحصیل مینماید و هم زمان به فعالیتهای سیاسی اش ادامه میدهد. به دنبال احراز رتبه ی اولی از دانشگاه، بورس تحصیلی گرفته و برای ادامه تحصیل عازم فرانسه میشود. در آنجا از محضر استادانی چون لویی ماسینیون شرق شناس و گورویچ جامعه شناس معروف و ژاک برک بهره مند میشود، این اساتید تاثیرات شگرفی بر روی شریعتی گذاشتند به گونه ای که وی در کتاب کویر در قست معبودهای من از آنان به نیکی یاد می کند. در همین ایامِ تحصیل در فرانسه، با رهبران انقلاب الجزایر آشنا میشود و با آنان همکاری می نماید و فعالیتهای سیاسی اش را در ضمن همکاری با اعضای جبهه ملی در خارج ادامه میدهد. شریعتی در سال 1345 به عنوان استاد دانشکده ادبیات وارد دانشگاه مشهد شد، که از همین زمان همکاری او با حسینیه ارشاد که موسسه ای مذهبی در تهران بود شروع میشود. حیات بارور شریعتی از همین زمان آغاز میگردد در سالهای 50 ـ 1349کتابهایی نظیر«تشیع علوی، تشیع صفوی»،«مسولیت شیعه بودن»،«حسین وارث آدم»و«روشنفکر و مسولیت آن در جامعه»از وی منتشر میشود. دکتر شریعتی را بایستی در زمره یکی از نیروهای اصلی انقلاب، پس از شخص امام(ره) به شمار آورد. این دیدگاه که به نوعی ریشه در واقعیتهای مسلّم اجتماعی دارد بازگو کننده ی همان اصل مهم، در وقوع همهی انقلابهای اجتماعی است و آن نقش«آگاهی»در تولّد انقلابهاست. به عبارت دیگر دوره ی«ارشاد»را می توان سکوی پرتاب نسل جوان به سوی اسلام و انقلابی گری و ظرف ذهنی انقلاب اسلامی به شمار آورد، که طی آن مفاهیم ایدئولوژیکی و حرکت زای انقلاب توسط شریعتی تفسیر مجدد گردید. به اعتقاد شریعتی اسلام، به خصوص تشیع، آن گونه که بسیاری از روشنفکران مذهبی میگویند، نه اعتقادی محافظه کار و جزمی است، و نه آن گونه که بعضی از روحانیون مرتجع میگویند، یک عقیده شخصی غیر سیاسی است، بلکه آرمانی انقلابی است که همه ی وجوه حیات، بویژه سیاست را در برمی گیرد، و مومنان حقیقی را وا میدارد تا به هرگونه ستم، بهره کشی و بی عدالتی اجتماعی به نبرد برخیزند. شریعتی بر این باور بود که نابسامانیهای کشور ایران؛ امپریالیسم جهانی، صهیونسیم بین المللی، استثمار، سرکوب، نابرابری طبقاتی، کارتلها، شرکتهای چند ملیتی، نژاد پرستی، امپریالیسم فرهنگی و غرب زدگی هستند. شریعتی خود را ادامه دهنده و تکمیل کننده چیزی می دانست که مسلمانان رادیکال نسل پیشین آغاز کرده بودند، یعنی تدوین دینی دنیاگرا که برای روشنفکران نو جذابیت داشت، بیانی که بازاریان سنتی و تودههای مذهبی را فراری دهد. دکتر شریعتی با نقد و برخورد انتقادی با مدرنیته و روشنگری قصد داشت که الگوهای روشنفکری ایرانی را فراتر از غرب ببرد و از تبدیل شدن آن به مدینه فاضله جلوگیری کند. دکتر شریعتی در همین راستا اعلام کرد که مذهب من یک مذهب ماوراء علمی است یعنی از علم می خواهد گذر کند، و عرفانی که من مطرح می کنم یک عرفان ماوراء عقلی است، یعنی اینکه از بستر عقل و خرد عبور می کند و در یک موضع بالاتر می نشیند. به این ترتیب دکتر شریعتی برای دانشجویان یک فضای فکری را ترسیم کرد که نه تنها در برابر غرب احساس حقارت نکنند بلکه احساس کند که دارای یک ایدئولوژی برتر و کاملتر هستند. با ظهور دکتر شریعتی و آغاز فعالیت در حسینیه ارشاد، دانشجویان مذهبی که تا این سالها نسبت به مارکسیستها در دانشگاه در اقلیت بودند، رشد و بالندگی یافتند. در سایه نشر و گسترش افکار شریعتی و فعالیتهای حسینیه ارشاد به تدریج فعالیتهای دین ستیزی رژیم در دانشگاهها با شکست مواجه شد، و موج جدید تیپ دانشجوی مذهبی در دانشگاه شکل گرفت؛ همچنین گفتار و کردار شریعتی و تأثیر آن بر دانشگاه و دانشجویان، دید مردم نسبت به دانشگاه عوض کرد. دکتر شریعتی به دو دلیل برای دانشجویان جذابیت داشت: اول اینکه از یک خانواده مذهبی برخاسته و به رغم تحصیل در اروپا، فریفته ی مکاتب غربی نشده بود و دوم اینکه وی دارای افکار اسلامی ـ انقلابی بود. شریعتی تلاش نمود از پایگاه اسلام انقلابی و نه اسلام سنّتی، دانشجویان را برای مقابله با رژیم مجهز نماید. او به خوبی به نقد علمی مارکسیسم پرداخت و با احیای فرهنگ مبارزه و شهادت، به پویایی دین اسلام که گرایش دانشجویان را به همراه داشت همّت گماشت. از این زمان است که شریعتی به منظور پیوند بین روشنفکر و روحانی وارد عمل شد. وی با شفاف کردن روحانیت و بر طرف کردن بدبینی هایی که روحانیون و روشنفکران نسبت به هم داشتند، موجب آشتی بین این دو گروه شد. در واقع شریعتی یکی از عوامل مهم اتصال دانشجویان به روحانیون و شخص امام(ره) محسوب میشود. دکتر شریعتی با کتاب امت و امامت خود با ترسیم رهبری متعهد انقلابی، که در واقع برای سرنگونی یک نظام استبدادی وابسته به صحنه می آید و جامعه را برای ورود به یک دنیای تازه و یک مرحله جدید آماده می کند، نقش عمده ای در شناساندن امام(ره) در نزد دانشجویان بر عهده داشت. پیوند دانشجویان با روحانیون مبارز و به ویژه اندیشه های دکتر شریعتی موجب گردید، جایگاه امام(ره) در نزد دانشجویان رفیعتر گردد، به نحوی که در نهایت، ایشان به عنوان رهبر یک جنبش انقلابی از طرف دانشجویان پذیرفته شدند. پذیرش امام(ره) از طرف دانشجویان دفعتاً صورت نگرفت، بلکه این امر در یک روند چند ساله تکامل یافت و در نیمه اول دهه 50، دانشجویان انقلابی، امام(ره) را به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب پذیرفتند. استاد شهید مرتضی مطهری مرتضی مطهری در سیزده بهمن 1298در روستای فریمان مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان گشود. وی پس از تحصیل مقدمات علوم اسلامی در مشهد در سال 1316 عازم حوزه علمیه قم شد. در اوایل مهاجرت به قم، در دغدغهای روحی به سر میبرد و اندیشه های مربوط به خداشناسی او را سخت به خود مشغول می داشت. وی تا سالهای 3 ـ 1322 به آموختن علوم ادبیات، منطق، سطوح متوسط و عالی فقه و اصول اشتغال داشت، و سپس به تحصیلات اساسی و تحقیق و تحصیل رسمی علوم عقلی پرداخت. سال 1325 در مسیر زندگی شهید مطهری نقطه عطفی به شمار میآید، از این سال ذهن کنجکاو او به طور جدی به طرف مسائل اساسی معطوف شد، و به مسائل مهمی مانند علل عقب ماندگی مسلمین، اشکالات در حوزه علمیه و سازمان روحانیت، دوری از عمق معرفت اسلامی و صدها مشکل دیگر اندیشید. وی در سال 1331 به تهران مهاجرت کرد و اولین اثر مهم خود یعنی، مقدمه و پاورقی به جلد اول«اصول فلسفه و روشن رئالیسم»علامه طباطبایی(ره) را نگاشت. شهید مطهری در سال 1334 تدریس خود در دانشکده الهیات دانشگاه تهران شروع کرد، و به مدت 22 سال به تدریس و تحقیق در آنجا ادامه داد. از اوایل سال 1342 فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و خدمات فرهنگی و اسلامی وی ابعاد گسترده تری گرفت. مقالات، سخنرانیها و کتابهای شهید مطهری در این زمان نقش با اهمیتی در بیداری مردم ایران علیه جنایات رژیم پهلوی داشت. در این سالها همکاری شهید مطهری با هیئتهای مؤتلفه، در عمل، ایشان را وارد مبارزات پنهانی علیه رژیم نمود. در سال 1345 شهید مطهری هدایت حسینیه ارشاد را پذیرفت جایی که روشنفکران دانشگاهی در آن تجمع نموده بودند. وی طی رهبری خود در حسینیه ارشاد سعی نمود که افکار و اندیشه ها را متوجه اسلام راستین سازد و بدعتها و خرافه های وارداتی استعمارگران را از مغزها بزداید و در ابعاد گوناگون ایدئولوژی اسلامی را نمایان سازد. اوایل دهه پنجاه، سالهای مبارزه شهید مطهری علیه التقاط بود، ایشان به خطری که متوجه روشفنکران، فضلا و محققین بود توجه نموده و به شدت با اشتباهات و انحرافات غربگرایان و به خصوص مجاهدین به مقابله برخاستند. قبل از پیروزی انقلاب، شهید مطهری در سفری به پاریس از طرف امام(ره) مسؤل تشکیل شورای انقلاب گردیدند، در بازگشت به ایران، ایشان به همراه شش تن دیگر از یاران امام(ره) این شورا را تشکیل دادند. پس از پیروزی انقلاب، ایشان مهمترین و مورد اعتمادترین مشاور امام(ره) بودند. از جمله آثار شهید مطهری می توان به نهضتهای اسلامی درصد سال اخیر، نظام حقوق زن در اسلام، علل گرایش به مادیگر، انسان و سرنوشت، عدل الهی، خدمات متقابل اسلام و ایران، جهانبینی توحیدی، انسان و ایمان و اشاره کرد. استاد مطهری یکی از متفکرین دینی بود که معقتد بود اسلام مکتبی توانا است، که میتواند مسلمانان را از این وضع انحطاطی نجات دهد، به شرط آنکه به تعالیم اولیه اسلام برگردیم و دوباره آنها را احیا کنیم. وی با ذکر این نکته که همین مکتب بوده است که توانسته در زمانی که غرب در دوران تاریک خود به سر می برد دوران طلایی را خلق کند، اذعان میکند که اگر این دین، امروز کارایی خود را از دست داده است به این دلیل است که از تعالیم اصلی آن، جامعه به نحو احسن اجرا نمی شود، و به آن پیرایه هایی بسته شده است، شهید مطهری تفسیر تازهای از حکومت اسلامی، دموکراسی و رهبری متعهد ارائه داد، و در همه ی آنها خواهان استقلال و جدایی از افکار غرب بود. وی از غرب انتقاد می کرد و به خاطر خصوصیت استعماری و جنبه های مادی و مصرفی تمدن غرب، آن را یکی از موانع اصلی رشد و توسعه ی کشور می دانست. شهید مطهری بعنوان یک اندیشمند احیاءتفکر دینی، خواستار آن بود که دین و مذهب دوباره به صحنه ی اجتماع بازگردانده شود، و علاوه بر اینکه خواستار شناختن غرب و اتخاذ ویژگیهای مثبت آن بود، اصل را بر باز سازی فکر دینی قرار داده و سعی نمود از اسلام یک ایدئولوژی بسازد تا راهگشای مسائل و مشکلات جامعه ی امروز مسلمین باشد. وی دین و سیاست را از یکدیگر جدا نمی دانست و خواهان آن بود که قوانین اسلام راهنمای عمل سیاسی جامعه باشد. شهید مطهری به دلیل حضور در دانشگاه و مدارس علوم دینی، پلی بود میان دو قشری که سالها از هم جدا نگه داشته شده بودند. طلبه و دانشجو که طبیعی ترین وسایل همکاری و هم فکری را در اختیار دارند، از همدیگر دور بودند. آنان در وجود شهید مطهری نقطه ارتباط و اتصال خود را دیدند و به هم نزدیک شدند، قشر دانشگاهی نیز در وجود وی، اسلام شناسی متعهد و قابل اعتماد را یافت. تلاش وی در این بود که مدارس جدید و قدیم را به هم وصل کند. تلاش فکری شهید مطهری برای مقابله با انحرافات دینی و خلع سلاح گروههای مارکسیستی و التقاطی، همچنین جذب جوانان به اسلام، نقش بسزایی داشت. احیای تفکر دینی توسط شهید مطهری و گرایش جوانان بویژه دانشجویان به اسلام، زمینه های مناسبی برای پیوند حوزه و دانشگاه بوجود آورد. این امر در پذیرش رهبری امام(ره) از طرف دانشجویان انقلابی به منصه ظهور رسید. امام خمینی(ره) سید روح الله موسوی خمینی در روز 30 شهریور 1281 ه. ش در شهرستان خمین از توابع استان مرکزی، در خانوادهای روحانی تبار دیده به جهان گشود. پدر ایشان آیت الله سید مصطفی موسوی بود، و در حالیکه پنج ماه از تولد سید روح الله میگذشت، در بین راه خمین ـ اراک مورد سوء قصد مزدوران و عمال حکومت وقت قرار گرفته و به شهادت رسید. تا سن 15 سالگی فرصتی برای روح الله بود که به فراگیری قسمتی از معارف متداول روز و علوم مقدماتی و سطح حوزههای دینی از جمله ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول در نزد معلمین و علمای منطقه بپردازد. تبار روحانی، شهادت پدر و فضای روحانی خانواده انگیزههای قوی در رویکرد سید روح الله 15 ساله به مسلک روحانیت بود. سید روح الله در سال 1298 ه. ش برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه اصفهان رهسپار شد، اما آوازه بلند حوزه علمیه اراک که در آن زمان تحت زعامت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی رونقی یافته بود، ایشان را به اراک جذب کرد، و اندکی پس از هجرت آیت الله حائری به قم، وی نیز عازم دیار قم شد. روح حساس و جستجوگر سیدجوان باعث شد تا علاوه بر ادبیات عرب ودروس فقه و اصول به رشته های دیگر علمی از جمله ریاضیات، هیئت و فلسفه بپردازد. در دوره ی پهلوی اول دو حادثه در شکل گیری شخصیت امام(ره) موثر بود، اول هجرت علمای اصفهان به رهبری آیت الله حاج آقا نورالله اصفهانی به قم در سال 1306 ه. ش در اعتراض به برنامه های ضد مذهبی رضاشاه؛ دوم، ماجرای درگیری و رویارویی آیت الله بافقی با رضا شاه که یکسال پس از تحصن اتفاق افتاد. این دو حادثه به علاوه تأثیرات روحانی نامدار آیت الله سید حسن مدرس بر روح حساس و پرشور امام(ره)، فرصت مناسبی برای امام(ره) بود تا در شناخت جایگاه و اهمیت روحانیت و همچنین قدرت آن در تأثیرگذاری بر جامعه و دولت به نتایج مهمی برسد. در مقطعی دیگر؛ در سال 41 به دنبال تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و موضع گیری روحانیت و در راس آن امام تهدید شدید اللحن ایشان و حمایت اقشار مختلف، در کمتر از دو ماه، لایحه مزبور رسماً لغو گردد. این پیروزی برای امام(ره) فرصتی جدید بود تا وجه ی اجتماعی و سیاسی حوزه را تقویت نماید. به دنبال اعلام انقلاب سفید، امام(ره) در بیانیه ای که به مناسبت تحریم نوروز سال 42 و محکومیت همسویی شاه با اهداف اسرائیل و آمریکا صادر کردند، اعلام نمودند: من چاره را در این می بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود و دولتی که پایبند به احکام اسلام و غم خوار ملت ایران باشد بیاید. امام(ره) با احساس مسؤلیت بسیار بالایی که نسبت به دیگر مراجع در جریان نهضت انجمنهای ایالتی و ولایتی و بعد در واکنش نسبت به انقلاب سفید و سرانجام لایحه کاپیتولاسیون نشان داد، ویژگیهای شخصی، مثل گستاخی انقلابی و اراده آهنین خود را به نمایش گذاشت. حمله رژیم به مدرسه فیضیه و مدرسه دینی طالبیه تبریز و پس از آن صدور اعلامیه معروف امام(ره) تحت عنوان«شاه دوستی یعنی غارتگری»منجر به دستگیری ایشان و در نتیجه قیام 15 خرداد 1342 گردید. زعامت و پیشوایی سیاسی امام(ره) نیز از سالهای41و 42 آغاز و در یک پروسه تکوینی شکل گرفت و توجه توده مردم و دانشجویان به ایشان جلب شد. امام در دوران تبعید امام(ره) به بازنگری تجربیات بدست آمده و مهمتر از آن تدوین تئوری حکومت اسلامی یا ولایت فقیه پرداخت، اصلی که اساسی ترین محور اندیشه سیاسی ـ مذهبی امام(ره) به شمار می رود. این دوره که در ایران، مصادف با رشد روشنفکری مذهبی نیز بود، فرصت مناسبی برای ابلاغ اندیشه های اجتماعی امام(ره) به نسل جوان بود. از مهمترین کوششهای به عمل آمده در این دوره، بسط نظریات حکومت اسلامی در قالب کتاب مشهور ایشان یعنی«ولایت فقیه»بود که در تیراژ وسیعی در خارج و سپس داخل کشور منتشر گردید. تاکید اساسی امام(ره) به فعالیت فرهنگی و تغذیه فکری نسل جوان اگر چه به مذاق بعضی از هواداران برخوردهای خشونت آمیز خوش نمی آمد، اما وقایع سالهای بعد نشان داد که امام(ره) به خوبی از خلاء جریانات فکری در مواجهه با اندیشه های مکاتب دیگر بخوبی آگاه بوده است. دانشجویان نیز در چهره امام(ره) یک رهبری دینی و در عین حال انقلابی و نوگرایی را می دیدند که می تواند ضمن اینکه به الزامات توسعه و پیشرفت ایران و حل مسائلی مانند استبداد، استعمار و نوسازی جامعه پاسخ بدهد، در عین حال تمام این راه حلها را در یک چارچوب دینی و اسلامی عرضه میکرد. به این معنی که دانشجویان به سطحی رسیده بودند که هم خواهان دین و توسعه بودند، و هم میخواستند هویت ملی و اسلامی خود را حفظ نمایند، و از تاریخ، سنتها و مبانی اعتقادی خود جدا نشده و در عین حال بتوانند برپایه این دین، دنیایی نو بسازند. همچنین دانشجویان به دلیل نوع کار، موقعیت سنی و شرایط محیطی، فراهم بودن شرایط نقد جامعه در دانشگاه روحیه پرشور، حسّ مسولیت بالا، دسترسی به اطلاعات و آگاهیها، افزایش ارتباطات، میل به ارتقا معرفت، تحلیلهای بالاتر از سطح عامه، حساس بودن نسبت به درد و رنج توده مردم و ستم نسبت به جامعه و به بن بست رسیدن سایر گفتمانهای رایج مانند گفتمان ناسیونالیستی و گفتمان سوسیالیسی، اولین مخاطبان گفتمان نواندیشی و نوگرایی امام(ره) بودند. از سویی نیز اقبال امام(ره) در میان دانشجویان مبتنی بر مجموعه ویژگیهایی بود که در شخص امام(ره) متجلی شده بود، هر چند امکان داشت که اشخاص و یا گروههایی برخی از ویژگیهای امام(ره) را داشته باشند، اما تبلور این ویژگیها در آنها تک بعدی بود، گفتمان سیاسی امام(ره) که باعث گرایش دانشجویان به ایشان گردید از ویژگیهایی همچون نوگرایی دینی، شعارهای عدالتخواهانه و شخصیت فرهمند برخوردار بود. در کنار این ویژگیها عوامل دیگری همچون بی اقبالی گفتمان مارکسیستی، ناکار آمدی مشی چریکی، خلاء رهبری جنبش انقلابی و احساس هویتی که در گفتمان سیاسی امام(ره) مشهود بود، از دیگر علل گرایش دانشجویان نسبت به گفتمان سیاسی امام(ره) بود. دانشجویان پس از پذیرش رهبری امام(ره)، با مردم پیوند عمیقتری یافتند. آنها به تجربه دریافته بودند که یک حرکت سیاسی اگر مردمی نشود به بن بست خواهد رسید، و از به وجود آمدن یک جنبش فراگیر که بتواند پایه های نظام سیاسی را تغییر دهد بازمی ماند، از این رو طریقه ی بسیج سیاسی همگانی را ـ که شیوه صحیح و منتخب روحانیت بود ـ پیشه ی خود ساختند. حضور دانشجویان در میان توده ی مردم که حضوری پرشور در صحنه ی انقلاب داشتند موجب ارتقای موقعیت سیاسی و اجتماعی آنها بین مردم گردید و همراه با دیگر تحولات و پیوند میان مردم، دانشجویان و روحانیت -که کاملاً وارد عرصه ی سیاسی مبارزه با رژیم شده بودند- موجب پیدایی صفهای مستحکم مبارزه گردید. و به این ترتیب انقلاب اسلامی ایران، با همت و تلاش زنان و مردان مسلمان ایران و بویژه فداکاری دانشجویان پیشتاز و مسلمان انقلابی تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) به پیروزی رسید. نتیجه فعالیتهای دکتر شریعتی و استاد مطهری در دانشگاهها در سالهای قبل از انقلاب نقش بسزایی در ترویج اندیشه های اسلام انقلابی و مقابله با ترویج افکار الحادی و التقاطی داشت. این فعالیتها موجب پیوند دانشگاه با روحانیت انقلابی شد و در پذیرش رهبری حضرت امام خمینی(ره)، با ویژگی هایی که در شخصیت و افکار ایشان وجود داشت، از سوی دانشجویان انقلابی به منصه ی ظهور رسید؛ پذیرش رهبری امام (ره) از سوی دانشجویان، یکی از عمده ترین گروههای درگیر در انقلاب، یکی از علل مهم پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 بود. منابع و مآخذ 1 ـ حسینزاده، علی حسین، بررسی کارکردهای اجتماعی دین در اندیشه های امام خمینی(ره) و دکتر علی شریعتی، دانشگاه تربیت مدرس، 1374 2 ـ خردمند، محمد، شهید مطهری مرزبان بیدار، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1375 3 ـ دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامی، مجموعه مقالات سمینار، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، 1378 4 ـ دانشگاه و دین در ایران، دفتر برنامه ریزی اجتماعی و مطالعات فرهنگی معاونت فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، 1381 5 ـروشن، امیر، آزادی و واکنش دو اندیشهگر احیایتفکر مذهبی در ایران معاصر (دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری) دانشگاه تربیت مدرس، 1374 6 ـ صنعت جو، حمید، مفهوم عدالت اجتماعی نزد استاد مطهری و دکتر علی شریعتی، دانشگاه تربیت مدرس ـ 1374 7 ـ ضرغامی، برزین، شریعتی و انقلاب اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس، 1377 8 ـ علی بابایی، یحیی، بررسی عوامل موثر بر وحدت نخبگان در حوزه فرهنگ، دانشگاه تربیت مدرس، 1378 9 ـ قاسمی سیانی، علی اصغر، نقش جنبش دانشجویی در شکل گیری انقلاب اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس، 1378 10 ـ قدسی، علی محمد، بررسی دیدگاههای امام خمینی(ره) و دکتر شریعتی درباره نابرابری اجتماعی، دانشگاه تربیت مدرس، 1374 11 ـوکیلی، هادی، تأملی در موانع نظری و تاریخی تقریب حوزه و دانشگاه، مجله دانشگاه اسلامی، سال دوم، شماره هفتم، زمستان 77 تاریخ انتشار در سایت: ۲۹ اسفند ۱۳۸۴ منبع: فصلنامه دانشگاه ‏اسلامی شماره 15 ۱۳۸۵/۰۰/۰۰ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌‌ و جنبش‌ دانشجویی

سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ ایران‌ با استراتژی‌ مبارزه‌ مسلحانه‌ در شهریور 1344 به‌ وسیله‌ سه‌ تن‌ از دانشجویان‌ پیشین‌ دانشگاه‌ تهران‌ به‌ نامهای‌ محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن‌ و علی‌اصغر بدیع‌زادگان‌ که‌ فعالیتهای‌ جبهه‌ ملی‌ و نهضت‌ آزادی‌ آنان‌ را قانع‌ نکرده‌ بود، برای‌ براندازی‌ رژیم‌شاهنشاهی‌ بنیانگذاری‌ شد. حنیف‌نژاد در سال‌ 1317 در تبریز به‌ دنیا آمد و در رشته‌ مهندسی‌ ماشینهای‌ کشاورزی‌دانشگاه‌ تهران‌ تحصیل‌ کرد. وی‌ در دوران‌ تحصیل‌ با جبهه‌ ملی‌، انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ وسپس‌ نهضت‌ آزادی‌ همکاری‌ کرد. حنیف‌نژاد به‌ همراه‌ دیگر اعضای‌ نهضت‌ آزادی‌ در بهمن‌1341 به‌ علّت‌ مخالفت‌ با رفراندم‌ شاه‌، دستگیر و به‌مدّت‌ 7 ماه‌ در زندان‌ بود و پس‌ از آزادی‌ اززندان‌ به‌ دانشگاه‌ برگشت‌ و تحصیلات‌ خود را در سال‌ 1342 به‌ پایان‌ رساند. حنیف‌نژاد دردوران‌ دانشجویی‌، سنگ‌ بنای‌ انجمن‌ اسلامی‌ دانشکده‌ کشاورزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ را گذارد.وی‌ پس‌ از پایان‌ تحصیلات‌ در دوران‌ خدمت‌ سربازی‌ به‌ مطالعه‌ مبارزة‌ مردم‌ کوبا، الجزایر وویتنام‌ پرداخت‌ و سپس‌ با گردآوری‌ دوستان‌ دانشجوی‌ خود، هسته‌ اول‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌را تشکیل‌ داد. سعید محسن‌ در سال‌ 1318 در زنجان‌ به‌ دنیا آمد. وی‌ ضمن‌ تحصیل‌ در رشته‌ تأسیسات‌دانشگاه‌ تهران‌، در سالهای‌ 1339 ـ 1342 از فعالین‌ جنبش‌ دانشجویی‌ در جبهه‌ ملّی‌، انجمن‌اسلامی‌ دانشجویان‌ و نهضت‌ آزادی‌ بود. او در دوران‌ دانشجویی‌ چندبار به‌ زندان‌ افتاد؛ از جمله‌ یک‌ بار در واقعه‌ اول‌ بهمن‌ 1340 ویک‌بار پس‌ از قیام‌ 15 خرداد 1342. سعید محسن‌ همانند حنیف‌نژاد پس‌ از پایان‌ تحصیلات‌ به‌سربازی‌ رفت‌ و سپس‌ در جریان‌ تأسیس‌ سازمان‌ مجاهدین‌ شرکت‌ کرد. علی‌اصغر بدیع‌زادگان‌ در سال‌ 1317 در اصفهان‌ متولد شد و در رشته‌ شیمی‌ دانشگاه‌ تهران‌ تحصیل‌ کرد. در دانشگاه‌ با فعالیت‌ جبهه‌ ملّی‌ و نهضت‌ آزادی‌ و مسائل‌ سیاسی‌ آشنایی‌ پیدا کرد. بدیع‌زادگان‌ پس‌ از پایان‌ تحصیلات‌ به‌ خدمت‌ سربازی‌ رفت‌ و در کارخانه‌ اسلحه‌سازی‌ تهران‌مشغول‌ به‌کار شد و در عین‌ حال‌ استاد شیمی‌ دانشگاه‌ تهران‌ بود. وی‌ در جریان‌ تأسیس‌ سازمان‌مجاهدین‌ خلق‌ همکاری‌ کرد و در سال‌ 1349 در پایگاههای‌ الفتح‌ فلسطین‌ آموزش‌ چریکی‌ رافرا گرفت‌ و به‌صورت‌ مخفی‌ با مقادیری‌ اسلحه‌ و مهمات‌ به‌ ایران‌ بازگشت‌ و تا شهریور 1350که‌ دستگیر شد از فعالین‌ سازمان‌ بود. بنیانگذاران‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ بلافاصله‌ پس‌ از تأسیس‌، دست‌ به‌ اقدام‌ علنی‌ نزدند تا هم‌بتوانند مبانی‌ فکری‌ و ایدئولوژیک‌ خود را تدوین‌ کنند و نیز به‌ کادر خود، آموزش‌ عمیق‌ فکری‌ و عقیدتی‌ بدهند. محمد عسگری‌ زاده‌، دانشجوی‌ رشته‌ مدیریت‌ بازرگانی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ضمن‌ توضیح‌چگونگی‌ شروع‌ فعالیت‌ خود دربارة‌ انگیزه‌های‌ کار سیاسی‌ خود چنین‌ می‌گوید: «..در بدو شروع‌ بکار، فعالیتهای‌ من‌ از حد مطالعه‌ و تشکیل‌ جلسات‌ مذهبی‌ تجاوزنمی‌کرد و کم‌کم‌ در اثر مطالعات‌ بیشتر هدفها جنبه‌ سیاسی‌ به‌ خود گرفت‌ و چون‌ در اثربرخورد باجامعه‌ وادارات‌ و دستگاههای‌ دولتی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بودم‌ که‌ فساد و فحشاو بی‌عدالتی‌ و ظلم‌ موجود در جامعه‌، از طریق‌ وعظ‌ و خطابه‌ از بین‌ نخواهد رفت‌ و ازطرفی‌ مبارزات‌ آوارگان‌ فلسطینی‌ جهت‌ به‌دست‌ آوردن‌ سرزمینهای‌ خود و همچنین‌جنگهایی‌ که‌ در کشورهای‌ مختلف‌ از قبیل‌ الجزایر به‌ منظور آزادی‌ و استقلال‌ رخ‌ داده‌،این‌ فکر را در ما تقویت‌ و تثبیت‌ کرد که‌ در ایران‌ منحصراً از طریق‌ زور و انقلاب‌می‌توان‌ فحشا، فقر و بی‌عدالتی‌ را از بین‌ برد و یک‌ حکومت‌ اسلامی‌ برقرار نمود..» محمد بازرگانی‌، دانشجوی‌ مدرسه‌ عالی‌ بازرگانی‌ و از افراد کادر مرکزی‌ سازمان‌ نیزمی‌نویسد: «..ایدئولوژی‌ ما اسلام‌ بوده‌ و هدف‌ نهایی‌ آن‌ پیشبرد هدفهای‌ عالیه‌ اسلامی‌ و راه‌رسیدن‌ به‌ این‌ هدف‌ در شرایط‌ فعلی‌ مبارزه‌ مسلحانه‌ بوده‌ که‌ قصد عملی‌ کردن‌آن‌ را داشتیم‌...» علی‌ باکری‌ نیز ضمن‌ اشاره‌ به‌ مبارزة‌ گروههای‌ سیاسی‌ طی‌ سالهای‌ 41 ـ 1340 و ناکامی‌ آنهااظهار می‌دارد: «... وقایعی‌ که‌ در مورد نهضت‌ نفت‌ و حکومت‌ مصدق به‌وقوع‌ پیوست‌ باعث‌گردید این‌ فکر تثبیت‌ شده‌ در من‌ به‌وجود آید که‌ رژیم‌ ایران‌ مانند بسیاری‌ ازرژیمهای‌ دیگر جهان‌ وابسته‌ به‌ امپریالیسم‌ آمریکا و انگلیس‌ است‌ و برنامه‌هایش‌در جهت‌ حفظ‌ منافع‌ خود و امپریالیسم‌ می‌باشد. بنابراین‌ ملت‌ همیشه‌ تحت‌فشار سیاسی‌، فقر و بدبختی‌ و فساد می‌باشد و عامل‌ اصلی‌ اینگونه‌ درماندگیها رارژیم‌ فعلی‌ می‌دانیم‌. بنابراین‌ با توجه‌ به‌ زمینه‌هائی‌ که‌ از قبل‌ داشتیم‌ بوجودآوردن‌ یک‌ جامعه‌ دمکراتیک‌ و ایجاد وضع‌ عادلانه‌ هدف‌ و انگیزة‌ من‌ بود...» در مجموع‌ از دیدگاه‌ کادر مرکزی‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ که‌ عمدتاً دانشجو و فارغ‌التحصیل‌دانشگاه‌ بودند، وجود فقر، نابرابری‌ و بی‌عدالتی‌، ظلم‌ و ستم‌ در جامعه‌ و نیز وابستگی‌ دولت‌ایران‌ به‌ امپریالیسم‌ غرب‌ باعث‌ شده‌ بود که‌ این‌ افراد برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مساوات‌ و برابری‌،آزادی‌ و استقلال‌ دست‌ به‌ تشکیل‌ سازمان‌ مذکور بزنند و از آنجا که‌ احساس‌ می‌کردند رژیم‌ شاه‌از طریق‌ مسالمت‌آمیز قابل‌ اصلاح‌ نیست‌ به‌ مبارزه‌ مسلحانه‌ رو آوردند. به‌ لحاظ‌ فکری‌، اعضای‌ سازمان‌ مجاهدین‌ ضمن‌ حضور در سخنرانیهای‌ مسجد هدایت‌ وحسینیه‌ ارشاد، کار مطالعاتی‌ بر روی‌ انقلابهای‌ کوبا، چین‌، روسیه‌ و الجزایر، نظریات‌سوسیالیستی‌ و مارکسیستی‌، تاریخ‌ ایران‌، قرآن‌، نهج‌البلاغه‌ و سایر متون‌ مذهبی‌ را در برنامه‌ خودقرار دادند. همچنین‌ آثار آیت‌الله طالقانی‌، مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌ و به‌ویژه‌ دکتر علی‌ شریعتی‌مورد توجه‌ آنان‌ قرار گرفت‌. از دیدگاه‌ آنها همانطور که‌ مهندس‌ بازرگان‌ و دکتر سحابی‌ توانستند به‌ برخی‌ از باورهای‌دینی‌، لباس‌ علمی‌ بپوشانند، چنین‌ روشی‌ رامی‌ توان‌ دربارة‌ اصول‌ دین‌ و چارچوب‌ اعتقادی‌اسلام‌ نیز به‌ کار گرفت‌. از سوی‌ دیگر افکار آیت‌الله طالقانی‌ و آثارش‌ نظیر «مالکیت‌ در اسلام‌» ، «حکومت‌ اسلامی‌»و تفسیرهای‌ وی‌ از قرآن‌، مجاهدین‌ را به‌ این‌ باور ترغیب‌ کرد که‌ اسلام‌، دین‌ عدالت‌ اجتماعی‌ وسازگار با مقتضیات‌ اجتماعی‌ هر عصری‌ است‌ و همچنین‌ آثار دکتر شریعتی‌، روح‌ مبارزه‌ سیاسی‌براساس‌ افکار اسلامی‌ را در آنان‌ تقویت‌ کرد. اندیشه‌های‌ مجاهدین‌ خلق‌ به‌ تدریج‌ از افکار و جهان‌ بینی‌ معلمین‌ اولیه‌ آنان‌ فراتر رفت‌.آنان‌ در توسعه‌ اندیشه‌های‌ خود و متأثر از اندیشه‌های‌ مارکسیستی‌ رایج‌ در میان‌ جریانهای‌رادیکال‌ مخالف‌ رژیم‌، به‌ تدریج‌ در تبیین‌ و تلفیق‌ برخی‌ از نظریات‌ پرطرفدار مارکسیسم‌ درقالب‌ باورهای‌ اسلامی‌ تلاش‌ کردند. به‌ این‌ ترتیب‌ ردپای‌ نظریه‌های‌ مارکسیستی‌ در زمینه‌های‌تکامل‌ اجتماعی‌، تضاد دیالکتیک‌، ماتریالیسم‌ تاریخی‌ و برخی‌ دیگر از مقولات‌ در اندیشه‌های‌مجاهدین‌ پدیدار شد و به‌ تدریج‌ پررنگتر و متداول‌ گردید. سازمان‌ مجاهدین‌ در ارزیابی‌ مشکلات‌ جامعه‌ ایران‌، نظریات‌ فدائیان‌ خلق‌ را با پوشش‌اسلامی‌ تکرار می‌کرد. از دیدگاه‌ این‌ سازمان‌، ایران‌ زیرسلطه‌ امپریالیسم‌ آمریکا قرار داشت‌.انقلاب‌ سفید، ایران‌ را از جامعه‌ای‌ فئودالی‌ به‌ جامعة‌ بورژوازی‌ کاملاً وابسته‌ به‌ امپریالیسم‌ غرب‌تبدیل‌ کرده‌ و کشور را در معرض‌ خطر امپریالیسم‌ فرهنگی‌، نظامی‌، اقتصادی‌ و سیاسی‌ قرار داده‌بود. همچنین‌ رژیم‌ پهلوی‌ فقط‌ با ایجاد خفقان‌ و تکیه‌ بر ارعاب‌ و تبلیغات‌ حکومت‌ می‌کند وتنها راه‌ از بین‌ بردن‌ اختناق، توسل‌ به‌ مشی‌ مبارزة‌ مسلحانه‌ و خشونت‌بار است‌. سازمان‌ مجاهدین‌ همانند مارکسیستها در کنار مبارزه‌ با امپرالیسم‌، پی‌گیر جامعه‌ بی‌طبقه‌ درایران‌ و جلوگیری‌ از استثمار فرد بود؛ با این‌ تفاوت‌ که‌ نظام‌ بی‌طبقه‌ توحیدی‌ را تبلیغ‌ می‌کرد. به‌ هر حال‌ نظر مجاهدین‌ آنقدر به‌ مارکسیستها نزدیک‌ شد که‌ رژیم‌ شاه‌ آنها را «مارکسیستهای‌اسلامی‌» نامید. سازمان‌ مجاهدین‌ در پاسخ‌ اعلام‌ کرد هرچند که‌ مارکسیسم‌ را به‌ عنوان‌ روش‌پیشرفته‌ تحلیل‌ اجتماعی‌ پذیرفته‌ است‌ اما ماتریالیسم‌ را مردود می‌داندو اسلام‌ را سرچشمه‌ تفکّرو ایدئولوژی‌ خود می‌شناسد. همچنین‌ علّت‌ نزدیکی‌ اسلام‌ به‌ مارکسیسم‌ را به‌وجود دشمن‌مشترک‌ و اهداف‌ مشترکی‌ همچون‌ عدالت‌ اجتماعی‌ و فرهنگ‌ مبارزه‌ اعلام‌ کردند. پس‌ از دستگیری‌ رهبران‌ اولیه‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ در سال‌ 1350، گرایش‌ به‌ مارکسیسم‌گسترش‌ بیشتری‌ پیدا کرد و نهایتاً در سال‌ 1354 در جزوه‌ای‌ با عنوان‌ «بیانیه‌ اعلام‌ مواضع‌ایدئولوژیک‌» اعلام‌ کردند فلسفه‌ انقلابی‌ راستین‌ را در مارکسیسم‌ باید جستجو کرد نه‌ در اسلام‌.زیرا مارکسیسم‌، ایدئولوژی‌ رستگاری‌ و رهایی‌ طبقه‌ کارگر است‌؛ اما ایدئولوژی‌ اسلام‌ متعلّق‌ به‌طبقه‌ متوسط‌ است‌. پس‌ از این‌ واقعه‌، سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ به‌ دو جناح‌ رقیب‌ تقسیم‌ شد: مجاهدین‌ مسلمان‌که‌ به‌ اصول‌ اسلامی‌ وفادار ماندند و مجاهدین‌ مارکسیست‌ باهمان‌ عنوان‌ قبلی‌. فعالیتها و عملکرد سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ مؤسسین‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ پس‌ از گفتگوهای‌ اولیه‌، شناسایی‌ و جذب‌ نیروها و تشکیل‌سلولهای‌ کوچکی‌ در قزوین‌، تبریز، مشهد، اصفهان‌، شیراز، کرمانشاه‌، کرمان‌ و بانه‌ در سال‌ 1347با تشکیل‌ کمیته‌ مرکزی‌ به‌ بررسی‌ روستاها و چگونگی‌ امکان‌ فعالیت‌ سیاسی‌ و مبارزاتی‌ در آنجا،برنامه‌های‌ آموزشی‌ و چگونگی‌ تشکیل‌ خانه‌های‌ تیمی‌ پرداختند. در طی‌ سال‌ 1347 پس‌ از تکمیل‌ مطالعات‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ با اجرای‌ برنامه‌اصلاحات‌ ارضی‌ امکان‌ آغاز مبارزه‌ در روستاها فراهم‌ نیست‌ و شهرها برای‌ انجام‌ عملیات‌مناسبتر هستند. از این‌رو کمیته‌ مرکزی‌ با افزایش‌ تعداد نیروهای‌ خود نسبت‌ به‌ تشکیل‌ گروههای‌فنی‌، اطلاعات‌، تبلیغات‌، تدارکات‌، تسلیحات‌ و الکترونیک‌ پرداخت‌ و زمینه‌ را برای‌ تدارک‌مبارزه‌ مسلحانه‌ آماده‌ کرد. تعلیم‌ فنون‌ ورزشی‌ کشتی‌ و جودو، رانندگی‌ با خودرو وموتورسیکلت‌ و سایر آموزشهای‌ عمومی‌ در برنامه‌ کار قرار گرفت‌. از طرف‌ دیگر با برقراری‌ارتباط‌ با دفتر نمایندگی‌ سازمان‌ آزادیبخش‌ فلسطین‌ در دوبی‌ نسبت‌ به‌ اعزام‌ اعضای‌ سازمان‌ به‌پایگاههای‌ الفتح‌ برای‌ کسب‌ آموزشهای‌ نظامی‌ اقدام‌ شد. در خرداد 1349 یک‌ گروه‌ سه‌ نفره‌ با تهیه‌ شناسنامه‌ و گذرنامه‌ جعلی‌ از طریق‌ دوبی‌ به‌ لبنان‌رفتند. متعاقب‌ آن‌ 6 نفر دیگر با همین‌ روش‌ به‌ دوبی‌ رفتند تا از آنجا به‌ اردوگاههای‌ چریکی‌الفتح‌ در لبنان‌ بروند؛ اما پلیس‌ دوبی‌ آن‌ 6 نفر را به‌ گمان‌ اینکه‌ قاچاقچی‌ هستند دستگیر و به‌زندان‌ انداخت‌ و قصد داشت‌ آنان‌ را به‌ تهران‌ بازگرداند و به‌ مقامهای‌ انتظامی‌ ایران‌ تحویل‌ دهد.مجاهدین‌ خلق‌ وقتی‌ از این‌ موضوع‌ باخبر شدند و نتوانستند اعضای‌ زندانی‌ را آزاد کنند، طرح‌ربودن‌ هواپیما را ریختند. سه‌ نفر از اعضا سازمان‌ به‌ عنوان‌ مسافر سوار هواپیما شدند و پس‌ ازحرکت‌، مسیر هواپیمارا به‌ طرف‌ بغداد منحرف‌ کردند. بعد از ورود به‌ بغداد مقامهای‌ عراقی‌ به‌آنان‌ ظنین‌ شدند و با اعمال‌ شکنجه‌ سعی‌ کردند تا هویت‌ اصلی‌ آنان‌ را بفهمند. سرانجام‌ بامیانجیگری‌ مقامهای‌ فلسطینی‌، مجاهدین‌ موفق‌ شدند خود را به‌ پایگاه‌ فلسطینیها در اردن‌برسانند. ساواک‌ یک‌ سال‌ بعد، از هویت‌ هواپیماربایان‌ و تشکیل‌ یک‌ گروه‌ چریکی‌ آگاه‌ شد؛اما هنوز اطلاع‌ دقیقی‌ از چگونگی‌ این‌ سازمان‌ نداشت‌. متعاقب‌ این‌ جریان‌، سازمان‌ مجاهدین‌،10 نفر دیگر را از تهران‌ به‌ اردن‌ فرستاد تا در اردوگاههای‌ الفتح‌ آموزش‌ نظامی‌ ببیند. روند اعزام‌به‌ اردوگاههای‌ نظامی‌ افراد تا سال‌ 1357 ادامه‌ داشت‌. به‌ لحاظ‌ عملیاتی‌ پس‌ از واقعه‌ سیاهکل‌ توسط‌ فدائیان‌ خلق‌، مجاهدین‌ خلق‌ وادار به‌ شتاب‌در اجرای‌ عملیات‌ نظامی‌ شدند تا آنان‌ متوجه‌ شوند در پیشقراولی‌ نبرد مسلحانه‌ تنها نیستند. ازاین‌رو عملیات‌ خود را از مرداد 1350 برای‌ قطع‌ سیستم‌ اصلی‌ برق سراسری‌ و برهم‌ زدن‌جشنهای‌ 2500 ساله‌ شاهنشاهی‌ طراحی‌ کردند. مجاهدین‌ خلق‌ برای‌ تهیه‌ اسلحه‌ و دینامیت‌ به‌ فردی‌ بنام‌ شاه‌ مراد دلفانی‌، از اعضای‌ سابق‌حزب‌ توده‌ که‌ در سالهای‌ 1341 ـ 1342 با ناصر صادق (از اعضای‌ کادر مرکزی‌ سازمان‌) آشنایی‌داشت‌، مراجعه‌ کردند. دلفانی‌ پس‌ از آزادی‌ از زندان‌ با ساواک‌ همکاری‌ داشت‌ و اطلاعاتی‌ را دراختیار ساواک‌ قرار داد. ساواک‌ نیز با همان‌ شیوه‌ای‌ که‌ فدائیان‌ خلق‌ را دستگیر کرد، به‌ شناسایی‌ سازمان‌ مجاهدین‌پرداخت‌ و در شهریور 1350 قبل‌ از بمب‌گذاری‌ برق، در طی‌ مدت‌ کوتاهی‌ 69 تن‌ از اعضا یاهواداران‌ سازمان‌ مجاهدین‌ را دستگیر کرد. از این‌ افراد 24 نفر دانشجو، 27 نفر مهندس‌، 4 نفرکارمند دانشگاه‌، 4 نفر دبیر دبیرستان‌، 3 نفر حسابدار، 4 نفر استاد دانشگاه‌، 2 نفر بازاری‌ و یک‌ نفرراننده‌ قطار بودند. به‌ این‌ ترتیب‌ از ترکیب‌ افراد کاملاً مشهود است‌ که‌ بیش‌ از 90 درصد افراد،دانشجویان‌ دانشگاهی‌ بودند. 12 نفر از دستگیر شدگان‌ از جمله‌ حنیف‌نژاد، سعید محسن‌ و بدیع‌زادگان‌ محکوم‌ به‌ اعدام‌شدند و بقیه‌ به‌ محکومیتهای‌ حبس‌ ابد و زندانهای‌ طولانی‌ محکوم‌ شدند. پس‌ از این‌ واقعه‌،اعضای‌ باقیمانده‌ از جمله‌ رضا رضایی‌، کاظم‌ ذوالانوار و بهرام‌ راستین‌ که‌ هر سه‌ دارای‌تحصیلات‌ دانشگاهی‌ بودند با تشکیل‌ کمیته‌ مرکزی‌ به‌ تجدید ساختار سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌پرداختند. با قتل‌ رضایی‌ و دستگیری‌ ذوالانوار در سالهای‌ 50ـ1351، تقی‌ شهرام‌، 25 ساله‌ وفارغ‌التحصیل‌ ریاضی‌ از دانشگاه‌ تهران‌ و مجید شریف‌ واقفی‌، مهندس‌ برق و 24 ساله‌ ازدانشگاه‌ آریامهر که‌ هر دو از دوران‌ دانشجویی‌ با سازمان‌ مجاهدین‌ در ارتباط‌ بودند به‌ کمیته‌مرکزی‌ راه‌ یافتندو به‌ جذب‌ افراد جدید پرداختند. بسیاری‌ از تازه‌واردها از دانشجویان‌ و نیز ازعلاقه‌مندان‌ به‌ کنفرانسهای‌ حسینیه‌ ارشاد، مدرسه‌ علوی‌ و مسجد هدایت‌ بودند. در سال‌ 1352 سازمان‌ مجاهدین‌، سلولهایی‌ در اصفهان‌، شیراز، مشهد، قزوین‌، کرمانشاه‌،زنجان‌ و تبریز ایجاد کرد و روابط‌ خود را گسترش‌ داد. جهت‌ دریافت‌ کمکهای‌ مالی‌ با بازاریان‌در ارتباط‌ بود. همچنین‌ با نهضت‌ آزادی‌، انجمن‌ اسلامی‌ دانشجویان‌، کنفدراسیون‌ دانشجویان‌ایرانی‌، جبهه‌ ملی‌، فلسطینیها، دولت‌ لیبی‌ و جمهوری‌ دموکراتیک‌ یمن‌ و...در ارتباط‌ بود. سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ نشریات‌ پیام‌ مجاهد و جنگل‌ و دیگر انتشاراتش‌ را در آمریکا، اروپاو هندوستان‌ در دسترس‌ هزاران‌ دانشجوی‌ ایرانی‌ می‌گذاشت‌. در درون‌ زندان‌ نیز از طریق‌جلسات‌ گفت‌وشنود، اعتصاب‌ غذا، مبادله‌ نامه‌ها به‌ داخل‌ و خارج‌ زندان‌ فعالیت‌ داشتند.همچنین‌ در زندان‌، افراد جدیدی‌ از گروههای‌ کوچک‌ مسلمان‌ را که‌ به‌ زندان‌ افتاده‌ بودند جذب‌کردند، از جمله‌ گروه‌ حزب‌الله که‌ در دانشکدة‌ هنرهای‌ زیبای‌ دانشگاه‌ تهران‌ تشکیل‌ شد، گروه‌والفجر که‌ دانشجویان‌ شیعه‌ بلوچستانی‌ در دانشگاه‌ تهران‌ آن‌ را بنیان‌ گذاشتند، گروه‌ ابوذر که‌ دردبیرستانهای‌ نهاوند ایجاد گردید و گروه‌ ولی‌عصر که‌ با ابتکار دانشجویان‌ دانشگاه‌ مشهد سازمان‌یافت‌ و اداره‌ شد. در طی‌ سالهای‌ 1351ـ1354 سازمان‌ مجاهدین‌ دست‌ به‌ یک‌ سلسله‌ کارهایی‌ در جهت‌مبارزه‌ با رژیم‌ شاه‌ زد. در اردیبهشت‌ 1351، یک‌ هفته‌ پس‌ از اعدام‌ اولین‌ گروه‌ از مجاهدین‌، به‌یک‌ پاسگاه‌ پلیس‌ در تهران‌ حمله‌ کردند. سپس‌ دفتر مجله‌ «این‌ هفته‌» را که‌ به‌ اشاعه‌ فرهنگ‌غرب‌ و تخریب‌ روحیه‌ خلق‌ متهم‌ شده‌ بود، منفجر کردند. همچنین‌ در بهار 1351 به‌ مناسبت‌بازدید نیکسون‌، رئیس‌ جمهوری‌ آمریکا از ایران‌، در دفتر اداره‌ اطلاعات‌ آمریکا، انجمن‌ ایران‌ وآمریکا، دفاتر پپسی‌کولا، جنرال‌ موتور، شرکت‌ نفت‌ دریایی‌ و هتل‌ اینترنشنال‌، بمبهایی‌ را منفجرکردند. اتومبیل‌ ژنرال‌ هارولد پرایس‌، رئیس‌ هیئت‌ مستشاری‌ آمریکا را در ایران‌ به‌ گلوله‌ بستند؛اما موفق‌ به‌ کشتن‌ او نشدند. همچنین‌ بمبی‌ را در آرامگاه‌ رضاشاه‌ منفجر کردند. در 12 مرداد1351 به‌ نشانه‌ اعتراض‌ به‌ ورود ملک‌حسین‌، پادشاه‌ اردن‌ به‌ ایران‌ یک‌ بمب‌ در سفارت‌ اردن‌منفجر کردند. مجاهدین‌، چند روز بعد سرتیپ‌ طاهری‌، رئیس‌ اطلاعات‌ شهربانی‌ را در نزدیکی‌ خانه‌اش‌ باضرب‌ گلوله‌ کشتند. در شهریور ماه‌ نیز در مراکز سازمان‌ دفاع‌ غیرنظامی‌، نمایشگاه‌ صنایع‌ نظامی‌،کلوپ‌ شاهنشاهی‌، فروشگاههای‌ کوروش‌ و فردوسی‌ و اسلحه‌خانه‌ پلیس‌ قم‌ بمب‌گذاری‌ کردند.در پایان‌ همین‌ ماه‌ با پلیس‌ تهران‌ به‌ درگیری‌ مسلحانه‌ پرداختند که‌ تعدادی‌ از آنان‌ دستگیر ومحاکمه‌ شدند. در سال‌ 1352 دوبار با پلیس‌ به‌ زدوخورد خیابانی‌ پرداختند و در ساختمانهای‌ هواپیمایی‌پان‌امریکن‌، کمپانی‌ نفت‌ شل‌، سینما راویوسیتی‌، هتل‌ اینترنشنال‌ و سازمان‌ برنامه‌ و بودجه‌بمب‌گذاری‌ کردند و سرهنگ‌ لویز هاوکینز را به‌ قتل‌ رساندند. در اواخر همین‌ سال‌ به‌ یکی‌ ازمراکز پلیس‌ در اصفهان‌ حمله‌ کردند. همچنین‌ در دانشگاه‌ صنعتی‌ آریامهر با همکاری‌ فدائیان‌خلق‌، اعتصابی‌ را سازمان‌ دادند. در ادامه‌ این‌ عملیاتها در سال‌ 1352 به‌ نشانه‌ اعتراض‌ به‌ بازدیدپادشاه‌ عمان‌ از تهران‌ و اعلام‌ همبستگی‌ با مردم‌ ظفار در جنگ‌ با پادشاه‌ عمان‌، در ساختمان‌بانک‌ عمان‌، جلوی‌ سفارت‌ انگلستان‌ و نیز دفتر هواپیمایی‌ پان‌امریکن‌، بمب‌هایی‌ منفجر کردند.در فروردین‌ سال‌ 1353 به‌ مناسبت‌ دومین‌ سالگرد اعدام‌ اولین‌ دسته‌ مجاهدین‌ در صدد انفجاردفتر گارد در دانشگاه‌ تهران‌ برآمدند. چهارم‌ خرداد 1353 در سالگرد اعدام‌ دسته‌ دوم‌ مجاهدین‌،در سه‌ ساختمان‌ شرکتهای‌ چند ملیتی‌ بمب‌ منفجر کردند. در اوایل‌ تیرماه‌، پس‌ از اینکه‌ پلیس‌برای‌ شکستن‌ اعتصاب‌ کارکنان‌ کارخانه‌ لندرور در تهران‌ به‌ زور متوسل‌ شد، مجاهدین‌ درنزدیکی‌ پاسگاه‌ ژاندارمری‌ و پنج‌ کارخانه‌ دیگر که‌ شایع‌ بود با اسرائیل‌ ارتباط‌ دارند، بمب‌ منفجرکردند. در اوایل‌ تیر 1353 به‌ مناسبت‌ بازدید کیسینجر، وزیر خارجه‌ آمریکا از تهران‌، در دفتر کمپانی‌Itt و یکی‌ دیگر از دفاتر نمایندگی‌ شرکتهای‌ آمریکایی‌، بمب‌ منفجر کردند. در ماههای‌ بعد دردانشگاه‌ آریامهر تظاهراتی‌ ترتیب‌ دادند. در بهمن‌ 1353 پاسگاه‌ ژاندارمری‌ لاهیجان‌ را با بمب‌منفجر کردند و در اسفند ماه‌ سرگرد زندی‌پور، از متصدیان‌ زندان‌ را کشتند. در اردیبهشت‌ 1354به‌ تلافی‌ اعدام‌ نُه‌ زندانی‌ سیاسی‌، دو مستشار آمریکایی‌ و یک‌ افسر نیروی‌ هوایی‌ ایران‌ را ترورکردند. سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ در سالهای‌ 1354 ـ 1357 بعد از اعلام‌ «بیانیه‌ تغییر مواضع‌ ایدئولوژیک‌» در سال‌ 1354، شکافی‌ عظیم‌ در میان‌ اعضای‌سازمان‌ مجاهدین‌ ایجاد شد. اکثریت‌ مجاهدین‌ به‌ مارکسیسم‌ رو آوردند و اقلیتی‌ از آنها تحت‌عنوان‌ مجاهدین‌ مسلمان‌ به‌ اصول‌ مذهبی‌ پافشاری‌ کردند. البته‌ جدایی‌ و انشعاب‌ مجاهدین‌،ناگهانی‌ و غیرقابل‌ انتظار نبود، زیرا کسانی‌ نظیر تقی‌ شهرام‌ و بهرام‌ آرام‌ چنین‌ مباحث‌ایدئولوژیکی‌ را مطرح‌ و بر روی‌ آن‌ پافشاری‌ می‌کردند. بسیاری‌ از کسانی‌ که‌ به‌ مارکسیسم‌گرویدند، از افراد مسلمان‌ متعصب‌ و معتقد به‌ اصول‌ توحید بودند؛ مانند روحانی‌ و حق‌شناس‌ که‌در تیم‌ ایدئولوژی‌ اصلی‌ و اولیه‌ عضویت‌ داشتند یا پوران‌ بازرگان‌، همسر حنیف‌نژاد، که‌ ازمعتقدین‌ به‌ مذهب‌ بود. سرخوردگی‌ مجاهدین‌ از پشتیبانی‌ روحانیون‌ از آنان‌، ناتوانی‌ جذب‌ روشنفکران‌ جدید که‌گرایش‌ به‌ مذهب‌ نداشتند و نیز شتاب‌ در عضوگیری‌ و اطاعت‌ کورکورانه‌ از کادر رهبری‌ سازمان‌که‌ به‌ مارکسیسم‌ روآورده‌ بودند، از جمله‌ دلایل‌ گرایش‌ به‌ مارکسیسم‌ ذکر شده‌ است‌. البته‌ در طی‌سالهای‌ تشکیل‌ تا 1354، تعدادی‌ از روحانیون‌ از جمله‌ آیت‌الله طالقانی‌، آیت‌الله منتظری‌،لاهوتی‌ و هاشمی‌ رفسنجانی‌ به‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ کمک‌ کردند و همین‌ موضوع‌ باعث‌دستگیری‌ آنان‌ در سال‌ 1354 شد. همچنین‌ اعتراض‌ چند تن‌ از علمای‌ حوزه علمیه‌ قم‌ به‌محاکمه‌ و محکومیت‌ مجاهدین‌ و نیز برگزاری‌ مجلس‌ ختم‌ برای‌ اعدام‌ شدگان‌ از طرف‌روحانیون‌ قابل‌ توجه‌ است‌، اما در مجموع‌، مواضع‌ فکری‌ سازمان‌ مجاهدین‌ به‌ گونه‌ای‌ بود که‌امکان‌ اتحاد را ضعیف‌ می‌کرد و به‌ویژه‌ امام‌ خمینی‌ پس‌ از بررسی‌ چند کتاب‌ مجاهدین‌ خلق‌ ازتأیید آنان‌ خودداری‌ کرد. پس‌ از اعلامیه مواضع‌ ایدئولوژیک‌ سال‌ 1354، مجاهدین‌ مارکسیست‌ با حفظ‌ آرم‌ سازمان‌ وتغییر علائم‌ و نشانهای‌ گذشته‌، حذف‌ آیات‌ قرآن‌ و تاریخ‌ پیدایش‌ سازمان‌ و نیز افزودن‌ مشت‌گره‌ خورده‌ به‌ نشانه‌ وابستگی‌ به‌ طبقه‌ کارگر، آرم‌ جدیدی‌ را برای‌ خود تهیه‌ کردند. نشریه‌«جنگل‌» را به‌ جای‌ «مجاهد» به‌ عنوان‌ ارگان‌ سازمان‌ منتشر کردند و هر سه‌ ماه‌ یکبار نیز نشریه‌«قیام‌ کارگر» را انتشار دادند. مجاهدین‌ مارکسیست‌ با سازمان‌ فدائیان‌ خلق‌ درباره ادغام‌ دو سازمان‌ مارکسیست‌ به‌ گفتگو نشستند ولی‌ به‌ زودی‌ با توسل‌ به‌ این‌ دلایل‌ که‌ سازمان‌ فدایی‌ هنوز با ریشه‌های‌ کاسترویی‌ خودپیوند دارد و از محکوم‌ کردن‌ سوسیال‌ امپریالیسم‌ شوروی‌ خودداری‌ می‌کند و با عوامل‌ مشکوکی‌مانند حزب‌ توده‌ و جبهه‌ ملّی‌ رابطه‌ پنهانی‌ دارد، گفتگو را قطع‌ کردند. فدائیان‌ خلق‌ نیز مجاهدین‌مارکسیست‌ را به‌ پذیرش‌ کورکورانه‌ مائوئیسم‌ و مدعیان‌ دروغ‌پرداز طرفدار طبقه‌ کارگر وفرصت‌طلب‌ متهم‌ کردند. مجاهدین‌ مارکسیست‌ از طرف‌ دیگر به‌ تسویه‌ حساب‌ با برخی‌ از اعضای‌ برجسته‌ سازمان‌ که‌بر روی‌ اصول‌ اسلامی‌ پافشاری‌ داشتند، پرداختند. از جمله‌ مجید شریف‌ واقفی‌ و مرتضی‌صمدیه‌ لباف‌ را ربودند. شریف‌واقفی‌ را به‌ شهادت‌ رساندند و لباف‌ را نیز زخمی‌ کردند و در دام‌پلیس‌ انداختند. مجاهدین‌ مارکسیست‌ در ادامه‌ فعالیتها به‌ نفوذ در کارخانه‌ها و کارگران‌، برقراری‌ ارتباط‌ نزدیکتر با سازمان‌ آزادیبخش‌ فلسطین‌، مبارزین‌ ظفار، جمهوری‌ دموکراتیک‌ یمن‌ ومارکسیستهای‌ وابسته‌ به‌ کنفدراسیون‌ دانشجویان‌ ایرانی‌ پرداختند. مجاهدین‌ مسلمان‌ نیز دچار اختلاف‌نظر و پراکندگی‌ شدند. کادرهای‌ دستگیر نشده‌ در تهران‌و شهرستانها برای‌ حفظ‌ سازمان‌ فعالیت‌ کردند. لطف‌اللهمیثمی‌ گروهی‌ را که‌ پس‌ از انقلاب‌«نهضت‌ مجاهدین‌ مسلمان‌» نام‌ گرفت‌، رهبری‌ کرد. در اصفهان‌ گروه‌ مهدیون‌، در همدان‌ گروه‌شیعیان‌ راستین‌، در تبریز گروهی‌ بنام‌ «فریاد خلق‌ خاموش‌ نشدنی‌ است‌»، در زنجان‌ و مشهد به‌نام‌ «مجاهدین‌» فعالیت‌ می‌کردند. همچنین‌ گروههای‌ کوچک‌ دیگری‌ مانند منصورون‌، فلق‌،حدید، فجر اسلام‌، موحدین‌، مقداد، ابوذر، فلاح‌ و...به‌ صورت‌ پراکنده‌ تشکیل‌ شدند. برخی‌ ازگروهها ازچند نفر که‌ نوعاً در یک‌ شهرستان‌ گرد هم‌ می‌آمدند، فراتر نمی‌رفتند و برخی‌ شامل‌نیروهای‌ جدید و برخی‌ نیز از بقایا و تکه‌پاره‌های‌ مجاهدین‌ بودند که‌ تغییرایدئولوژی‌ نداده‌ و برسر مواضع‌ اسلامی‌ باقی‌ مانده‌ بودند. در زندان‌ قصر نیز مجاهدین‌ به‌ رهبری‌ مسعود رجوی‌ به‌ تجدید سازمان‌ و فعالیت‌ پرداختند. اقدام‌ به‌ بمب‌گذاری‌ در دفتر حزب‌ رستاخیز، حمله‌ به‌ پلیس‌، افراد ساواک‌، ساختمانهای‌دولتی‌ و مراکز متعلق‌ به‌ انگلیس‌ و آمریکا، از جمله‌ کارهای‌ مجاهدین‌ مسلمان‌ در این‌ دوران‌است‌... در طی‌ دورانی‌ که‌ مجاهدین‌ مسلمان‌ تلاش‌ می‌کردند از مارکسیستها فاصله‌ بگیرند، بخشی‌ ازروحانیون‌، خواهان‌ برخورد تند با مارکسیستها بودند و برخی‌ همچون‌ آیت‌الله طالقانی‌، آیت‌الله منتظری‌، لاهوتی‌، مهدوی‌ کنی‌ و هاشمی‌ رفسنجانی‌ رأی‌ به‌ جدایی‌ از مارکسیستها و خاتمه‌ یافتن‌«اتحاد استراتژیک‌» دادند. طی‌ فتاوای‌ معروفی‌ که‌ در اوایل‌ سال‌ 1355 از طرف‌ روحانیون‌ صادرشد، زندگی‌ اشتراکی‌ با مارکسیستها پایان‌ یافت‌. رهبری‌ مجاهدین‌ در زندان‌ به‌ویژه‌ مسعود رجوی‌، به‌ صدور این‌ فتوا اعتراض‌ داشتند؛ در عین‌ حال‌ خود را حداقل‌ برحسب‌ ظاهر ملزم‌ به‌رعایت‌ آن‌ می‌دیدند. پس‌ از این‌ گروهی‌ از مجاهدین‌ به‌ انتقاد از مسعود رجوی‌ پرداختند و از آن ‌فاصله‌ گرفتند. از جمله‌ شهید محمدعلی‌ رجایی‌ و عزت‌الله سحابی‌ که‌ به‌ طور کلی‌ از آنان‌ جداشدند. در هر حال‌ انشعاب‌ سال‌ 1354، اختلافهای‌ موجود و درگیری‌های‌ گروههای‌ مختلف‌ سازمان‌مجاهدین‌، ضربات‌ مهلکی‌ را بر این‌ سازمان‌ وارد کرد. ساواک‌ در طی‌ مدت‌ زمان‌ کوتاه‌ پس‌ ازانشعاب‌ توانست‌ تعداد زیادی‌ از افراد و گروههای‌ پراکنده‌ مارکسیست‌ و مذهبی‌ وابسته‌ به‌سازمان‌ مجاهدین‌ را به‌ تدریج‌ شناسایی‌ کند و از بین‌ ببرد؛ به‌ طوری‌ که‌ از اواسط‌ سال‌ 1355دیگر عملاً سازمانی‌ وجود نداشت‌. از طرف‌ دیگر انشعاب‌ در سازمان‌ مجاهدین‌ باعث‌ شد که‌ برخلاف‌ دوره‌های‌ قبل‌ که‌ عمدتاًفعالیتهای‌ سیاسی‌ دانشجویی‌ به‌ صورت‌ مشترک‌ انجام‌ می‌شد و در حقیقت‌ یک‌ اتحاد استراتژیک‌بین‌ نیروهای‌ مارکسیست‌ و مذهبی‌ در مقابله‌ با شاه‌ وجود داشت‌، برنامه‌های‌ مشترک‌ خاتمه‌ یافت‌و با بدبینی‌ شدیدی‌ که‌ بین‌ مارکسیستها و مذهبیها شکل‌ گرفت‌، روند چندگانگی‌ نیروهای‌ سیاسی‌در دانشگاهها، زندانهاو جامعه‌ اتفاق افتاد و به‌ طرف‌ مرزبندی‌ دقیق‌ نیروها رفت‌. گروههای‌مسلح‌ مذهبی‌ هم‌ که‌ شکل‌ گرفتند برخلاف‌ قبل‌، از همکاری‌ با نیروهای‌ مارکسیست‌ پرهیزداشتند. زیرا معتقد بودند آنها به‌ لحاظ‌ اعتقادی‌ با مااختلاف‌ دارند و در بین‌ راه‌ به‌ ما خیانت‌می‌کنند و از پشت‌ خنجر می‌زنند. منبع: خبرگزاری فارس ۱۳۸۶/۰۹/۱۷ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روزی که تهرانی‌ها برای نان بلوا کردند

چند روزی مانده بود تا ۱۷ آذر 1321. مردم مثل همیشه به نانوایی می رفتند و قوت غالب شان را از شاطر می گرفتند. با این حال، چند وقتی بود که نان کیفیت سابق را نداشت. نانوایی ها نانی را دست مردم می رساندند که مخلوطی از خاک اره، خرده شیشه، سنگ و کلوخ داشت. مدت زیادی نگذشت که مردم صدای اعتراض و خشم و غضب شان را با شورش و تظاهرات و در ‌‌نهایت حمله به مجلس نشان دادند تا بلوای سال 1321 بلوای نان لقب بگیرد. مجله مهر: در تاریخ معاصر ایران نام "بلوای نان" با روز ۱۷ آذر سال ۱۳۲۱ گره خورده است. روزی که در آن شهر تعطیل شد، مردم به مجلس شورای ملی آن زمان ریختند و نمایندگان مجلس را به باد کتک گرفتند تا بگویند گرسنه اند و نان می‌خواهند. نان سالم و کافی. در این روز دانش‌آموزان مدارس تهران طبق قرار قبلی مدارس را تعطیل کرده و با شعار «ما نان می‌خواهیم» به طرف مجلس راه افتادند و در جلوی در اصلی مجلس در میدان بهارستان تجمع کردند. در مدت کمی عده زیادی به این جمعیت پیوستند و به مغازه‌ها و ساختمان‌های مجلس هجوم آوردند و مغازه‌ها را غارت و اماکن عمومی را تخریب کردند. عده ای از مردم هم به سمت خانه "احمد قوام" نخست وزیر وقت راه افتادند و آنجا را غارت کردند. نیروهای نظمیه که در ساعت های اول فکر می کردند بلوا به زودی می خوابد، کم کم وخامت اوضاع را درک کردند و برای متفرق کردن جمعیت به تیراندازی هوایی رو آوردند. قوام گشنمونه! شورش سه روز طول کشید و هر روز شدید‌تر. مردم در خیابان‌ها حرکت می‌کردند و شعار می‌ دادند «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه»، «قوام فراری شده، سوار گاری شده». معترضان در ‌‌نهایت بعد از مدتی اعتراض بی‌پاسخ، به خانۀ نخست‌وزیر حمله کرده و آنجا را غارت کردند. با گسترش اعتراضات به تدریج شهر از دست قوای نظامی خارج می‌شد. بالاخره صبر قوای متفقین که آن زمان به دلیل جنگ جهانی دوم در ایران مستقر بودند، به سر آمد. آن‌ها به دولت ایران اولتیماتوم دادند در صورتی که نتوانند شورش را بخوابانند و نظم و آرامش را به تهران بازگردانند، تهران را اشغال خواهند کرد. محمد رضا پهلوی جوان که تازه به پادشاهی رسیده بود و به شدت نگران شده بود، با برکناری فرماندار نظامی تهران، سپهبد امیراحمدی را به عنوان فرماندار نظامی منصوب کرد و از او خواست تا فردای آن روز امنیت را به هر قیمتی به تهران بازگرداند. به دستور سپهبد امیراحمدی و سرتیپ اعتماد مقدم رئیس شهربانی بعد از مدتی که مردم را به آرامش و نظم فراخواندند، ماموران نظامی به روی مردم آتش گشودند و کشته و زخمی‌های زیادی به جا گذاشت. بر اساس آمارهایی که بعدها منتشر شد در این درگیری‌ها در مجموع ۲۰نفر کشته، ۷۰۰ نفر زخمی و ۱۵۰ نفر بازداشت شدند. پول گرفته بودند تا قیام کنند سپهبد امیراحمدی در ۲۴ ساعت توانست تهران را آرام کند و چون قبل از این قیام مقالاتی علیه احمد قوام در روزنامه‌های مخالف چاپ شده بود، به دستور قوام‌السلطنه روزنامه‌ها و مجلات هم توقیف شدند و از انتشار آنان جلوگیری شد و عده زیادی توسط فرماندهی نظامی پایتخت دستگیر شدند. البته بعد از بازجویی از افراد مرتبط با این پرونده اعلام شد که این ناآرامی‌ها تا حدی از قبل برنامه‌ریزی شده بود و از طرف شاه و دربار چک‌هایی به عباس مسعودی سردبیر روزنامه اطلاعات، برادرش، احمد دهقان مدیر مجلۀ تهران مصور داده شده بود تا مقالاتی علیه قوام نوشته، مردم را به قیام تشویق کنند. زنی به اسم مهری دیوسالار هم عده‌ای را با پرداخت مبلغ یکصد هزار تومان اجیر کرده بود تا در تظاهرات کوچک دانش‌آموزان و دانشجویان داخل شده و به مغازه‌ها و اماکن عمومی حمله و آنها را تخریب کنند تا از این طریق راه برای سرنگون کردن نخست‌وزیر هموار شود. در واقع درگیری محمد رضا پهلوی و نخست وزیر وقت احمد قوام و خشمی که شاه جوان از قدرت قوام داشت باعث می شد شاه برای کوتاه کردن دست قوام از قدرت از هر وسیله حتی اگر به ضرر مردم باشد استفاده کند و اعتراضات مردم به قحطی و کمبود گندم و نان و گرسنگی آنها بهترین فرصت برای شاه بود تا از این اعتراضات به نفع خود و علیه دولت قوام و برکناری او استفاده کند. در جریان این غائله شاه از قوام خواسته بود استعفا دهد، اما قوام نپذیرفت و گفته بود من اعادۀ نظم خواهم کرد و تا مجلس به من رای عدم اعتماد ندهد، استعفا نخواهم کرد. هرچند دولت قوام در آن مقطع سقوط نکرد اما بالاخره فعالیت‌های شاه و دربار و دیگر مخالفان موثر افتاد و قوام‌السلطنه بلاخره در ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ شمسی ناچار به استعفا شد. واقعیت چه بود؟ در روزهایی که بلوای نان شکل گرفت، كمبود گندم و ساير غلات در کشور کاملا محسوس بود. در دوره پهلوي اول یعنی زمان رضا شاه، جمع آوري و ذخيره گندم و جو از وظايف اساسي دولت به شمارمي رفت و در سراسر كشور به اين وسيله، نان مردم تأمين مي شد. بعد از اشغال ايران توسط متفقين در شهريور ماه 1320 و اخراج رضا شاه از ايران، همه ادارات دولتي در شهرستان ها مختل شد و از نظارت بر انباشت و ذخيره غلّات، در هنگام برداشت و خرید محصول در اين دوره كاسته شد، به طوري كه سيلوهاي سر به فلك كشيده، خالي از گندم شدند. حضور متفقين در ايران هم مصرف گندم را بالا برده بود و به کمبود غلات در ایران دامن می زد. اگرچه متفقين مدعي بودند احتياجاتشان از خارج تأمين مي شود، اما گزارش هايي مبني بر دخالت آن ها در قاچاق كالا ديده مي شد. دولت شوروي، منطقه آذربايجان را كه از مهم ترين مناطق غلّه خيز كشور بود، تحت اشغال خود درآورده و نه تنها اجازه صدور غلّه اين منطقه را به ساير نقاط كشور نمي داد، غلّه آذربايجان را براي رفع احتياجات نيروي خود به كار گرفت و يا به روسيه حمل مي كرد و تنها مقدار اندكي را در ازاي پرداخت پول به خود دولت ايران مي فروخت. علاوه بر اين، بر اساس پيمان اتحاد سه گانه، كليه وسايل حمل و نقل زميني و راه آهن ايران، در اختيار متفقين قرار گرفت؛ در نتيجه، خوار و بار و از جمله گندم، به خوبي انباشت، تمركز و توزيع نمي شد و كمبود گندم كه قسمت عمده خوراك مردم را تشكيل مي داد در بيشتر نقاط كشور احساس شد. هیچ‌گاه بیش از مصرف روزانه گندم نداشتیم احمد قوام از متفقین خواست که تا می توانند غله وارد ایران کنند. ولی متفقین پول ایرانی نداشتند و از دولت تقاضای 500 میلیون ریال کردند تا در ازای آن کمبود ارزاق ایران را برطرف کنند. دولت لایحه انتشار اسکناس را به سرعت در 11 فروردین 1321 تقدیم مجلس کرد اما نمایندگان با وجودی که شدیدا با ‌آن مخالف کردند، در نهایت تحت فشار قوام و متفقین این لایحه را به تصویب رساندند. نتیجه آن چیزی جز بدتر شدن اوضاع اقتصادی نبود. قسمتی از یادداشتی که از ایران برای لندن فرستاده شده است نشان از وخامت اوضاع دارد: "... معهذا موضوعی که برای ما فوق العاده ضروری است تامین 250 تن گندم برای مصرف روزانه اهالی تهران است. هیچگاه بیش از مصرف روزانه اهالی تهران گندم در سیلوی این شهر نداشتیم و نگرانی مزبور برای تشکیلات فعلی و صحیح جمع آوری محصول 1943 مانع مهمی خواهد بود... ". از طرفی احتکار گندم در برخی از مناطق هم از دید دولت پنهان نبود تا جایی که دولت برای مبارزه با امر احتکار گندم و غلات قانون منع احتکار را در 27 اسفند 1320 تصویب کرد که به موجب آن افراد محتکر به پرداخت غرامت یا مجازات‌های دیگری محکوم می شدند همچنین به منظور مبارزه با محتکران و تقلب در پخت نان بازرسانی به کار گماشتند تا به پخت نان رسیدگی کنند تا جایی که در بیانیه ای اعلام کردند که هر کس درباره انبار احتکار گزارش به دولت بدهد 20 درصد از بهای جنس کشف شده نقدا به او پرداخت می شود. در کنار این مشکلات عوامل طبيعي هم در روند بحران اقتصادي اين دوره موثر بود. خشك سالي از شهريور1321 تا اواخر همين سال، به اوج خود رسيد. به دليل ناامني و راهزني بعد از شهريور 1320، زارعان و مالكان از جمع آوري كافي محصول خود باز ماندند و موفق به كشت نشدند؛ مشكل ديگر نيز اين بود كه راه صدور غله گشوده بود و به خصوص از مناطق شمال و غرب ايران، مقادير زيادي برنج، گندم و احشام خارج مي شد كه موجب مضيقه شديد و قحطي در كشور شد. وقتی دولت نان را سهمیه بندی کرد در حالی که اوضاع گندم و نان روز به روز بدتر می شد، برخي نانواها هم با فروش سهميه آرد گندم خود در بازار سياه و اضافه کردن مواد ديگر به آن، به اين معضل بزرگ دامن مي زدند. این در حالی بود که اقدامات دولت برای جلوگيري از احتكار گندم اوضاع را بهتر نکرد و دولت براي كنترل وضع، مجبور به جيره بندي نان شد. انتظار مي رفت نان جيره بندي كه بيشتر مردم شهرنشين به آن وابسته بودند، از كيفيت بالايي برخوردار باشد، اما از مرغوبيت اين گندم در مسير دروگر، مأمور حمل و نقل، آسيابان و نانوا، به ميزان زيادي كاسته مي شد. مخلوط كردن آرد گندم و جو، رسماً مجاز شناخته شده بود اما مقدار لازم آرد گندم وارد تركيبات نان نمي شد بلكه ارزن و دانه ي خشخاش، به آن اضافه مي شد. در آن ایام دولت برای جلوگیری از ازدحام مردم برای تهیه نان اقدام به پخت نان ماشینی کرد که به نان "سیلو" معروف شد اما این نان نامرغوب و حتی غیر قابل خوردن بود که حتی استفاده از آن باعث بروز بیماری های مختلفی مانند سرگیجه و حالت تهوع می شد تا جایی که در پی مصرف آن تعدادی از کودکان تهران بیمار شدند. زهره شریفی منبع: خبرگزاری مهر

روز دانشجو

علی رضا محمدی بعد از کودتای 28 مرداد 1332، شاه که در پی شکست کودتای اول مورخ 25 مرداد 32 از طریق بغداد به رم گریخته بود، در 31 مرداد به تهران بازگشت و در صدد برآمد تا با کمک اربابان انگیسی و آمریکایی خود قدرت را بیش از پیش قبضه کند. از این رو نخست وزیر دولت کودتا سپهبد زاهدی در نامه‏ای به آیزنهاور رییس جمهور وقت آمریکا ضمن اعلام تلاش برای بهبود وضع بین المللی ایران وتجدید مناسبات سیاسی ایران و انگلیس ، از آمریکا برای آن چه که «نجات ایران از هرج و مرج اقتصادی و مالی» می‏نامید تقاضای کمک فوری کرد.[1] در شهریور همان سال دولت امریکا موافقت خود را با پرداخت مبلغ 23/4 میلیون دلار بابت کمک‏های فنی سالانه اعلام و همچنین مبلغ 45 میلیون دلار کمک بلاعوض به ایران اعطا کرد.[2] - بعدها معلوم شد که آمریکائیها 5 میلیون دلار از این مبلغ را بابت دستمزد زاهدی و اطرافیانش در قبال کودتا پرداخته بودند - اگرچه امریکایی‏ها هدف خود را کمک به دولت جدید ایران برای «اعاده ثبات در کشور» و « پیشرفت اقتصادی» عنوان می کردند اما واقعیت این بود که آنها ارسال کمک‏های مالی به دولت کودتا را به منظور سازماندهی دوباره ارتش و دستگاه اداری در جهت مقابله با فشار شوروی در مرزهای شمالی و مبارزه با قدرت حزب توده در داخل را ضروری می دانستند. و از سوی دیگر تسلط همه جانبه بر ایران و منابع نفتی آن را تعقیب می نمودند ؛ از این رو امریکا تنها پس از امضای قرارداد کنسرسیوم در 28 شهریور 1332 با پرداخت 3/127 میلیون دلار به عنوان وام به ایران موافقت کرد. در این راستا رژیم شاه نیز تلاش می کرد با کمک های مالی و اطلاعاتی آمریکا (سیا) ، مخالفان را سرکوب و عمر حکومت نامشروع خود را که مورد نفرت عمومی بود ، تداوم بخشد. درک کودتای آمریکایی 28 مرداد برای مردم آزاده و مسلمان ایران سنگین بود. ایام عزاداری ماه محرم آن سال (شهریورماه 1332)، تهران شاهد برپایی تظاهرات گسترده ای است و تظاهرکنندگان علی رغم دخالت مأموران شهربانی و واحدهای لشکر نظامی ضد شورش پایتخت همچنان به اعتراضات خویش ادامه می دادند . صبح روز عاشورا نیز پلاکاردهایی متضمن شعارهایی دراعتراض به حاکمیت پهلوی دوم، همچنین شعارنویسی بر در و دیوار شهر بر ضد رژیم مستبد و خودکامه انجام می گیرد.[3] با آغاز سال تحصیلی و بازگشایی دانشگاه ها در مهرماه، بر اثر خیزش های مردمی و تحرکات دانشجویی، اوضاع سیاسی رو به وخامت بیشتر نهاد. دانشجویان با راه اندازی تظاهرات، پخش اعلامیه و تعطیل کلاس های درس، آشکارا خشم و نفرت خود را نسبت به دیکتاتوری حاکم ابراز داشتند. اولین تظاهرات یک پارچه مردم علیه رژیم کودتا در روز تاریخ 16 مهر 1332 اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهرکنندگان اعتصاب کردند. تظاهرات به قدری سنگین بود که کودتاچیان وارد معرکه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب کردند و دکان‏های آنان را به وسیله مزدوران خود غارت کردند.[4] همان روز دانشجویان به برپایی تظاهرات آرام در محیط دانشگاه مبادرت کردند. متعاقب آن، فرمانداری نظامی سراسیمه و وحشت زده چند افسر را به همراه چند دستگاه کامیون پر از سربازان تفنگدار به سوی دانشگاه گسیل داشت. سربازان مسلح در جای جای دانشگاه تهران موضع گرفتند و همه جا را زیر نظر قرار دادند. دراین روز نیروهای نظامی دست به اقدام کم سابقه ای زده و در داخل محیط دانشگاه مبادرت به دستگیری شماری از دانشجویان به اتهام اخلال در امنیت عمومی و برهم زدن نظم، نمودند.آنچه روز شانزدهم مهرماه روی داد، نخستین واکنش همه جانبه دانشگاه و دانشگاهیان (استاد و دانشجو) در برابر دولت کودتا بود.[5] در 16 آبان سال 32 دولت کودتا به رغم آگاهی از حاکم‌بودن احساسات ضد انگلیسی بر افکار عمومی، برای تجدید روابط ایران و انگلستان که در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاکرات کرد. و در 14 آذر 32 تصمیم دو دولت را مبنی بر «مبادله بدون تأخیر سفیر» اعلام داشت.[6] از همان روز اعلام رسمی تجدید روابط ایران و انگلیس که با وعده ورود قریب الوقوع «دنیس رایت» به عنوان کاردار سفارت انگلیس در تهران همراه بود ناآرامی‏ها و تظاهرات پراکنده‏ای در چند نقطه پایتخت از جمله بازار تهران و دانشگاه تهران به وقوع پیوست و در پس آن عده‏ای از معترضین در دانشگاه و بازار دستیگر شدند.[7] همزمان با بروز این ناآرامی‏ها، روز 17 آذر برای ورود نیکسون معاون رییس جمهور امریکا به تهران تعیین و اعلام شد. نیکسون در واقع به ایران می‏آمد تا تا نتیجه سرمایه گذاری بیست و یک میلیون دلاری را که سازمان جاسوسی آمریکا، سیا، در راه کودتا و سرنگونی دولت مردمی مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کرده و نتایج تحولات اخیر را که به تعبیر آیزنهاور «پیروزی سیاسی امیدبخشی را در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی نموده است» ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و استکبار جهانی نشان دهند. رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت سفر نیکسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر کرد؛ روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‏رسد که « باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیسکون صداها خفه گردد و جنبنده‏ای نجنبد. » رژیم دراقدامی کم سابقه، نیروهای لشکر دو زرهی را به دانشگاه اعزام کرد .صبح شانزده آذر، دانشجویان هنگام ورود به دانشگاه با درک و شم سیاسی خود هوشیارانه سعی داشتند کمترین بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند اما جو کاملاً ملتهب بود. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‏ای به دست جلادان نیامد به داخل دانشکده‏ها هجوم می‏آورند؛ از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم سیاسی عده زیادی و حتی استادان را دستگیر کردند و مورد ضرب و شتم و فحش و ناسزا قرار دادند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینکه جلوی ناآرامی‏ها را بگیرد، کل دانشگاه تهران را تعطیل کرد. حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی باعث شد که بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده‏ای از سربازان، دانشکده فنی را به صورت کامل محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. هنگامی که دانشجویان در حال خروج از دانشکده بودند به یکباره با یورش سربازان مسلح و حمله آنان با سرنیزه مواجه شدند که بر اثر آن عده ای از دانشجویان مجروح گردیدند. برخی دانشجویان در واکنش به این اقدام سبعانه نیروی نظامی، به شعار دادن روی آوردند . رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به کلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی که ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین می‏خزید و ناله می‏کرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یکی از جانیان گارد شاهنشاهی با رگبار مسلسل سینه او را شکافت.[8] بدین گونه سه آذرخش شهید به نام‏های شریعت رضوی، قندچی و بزرگ‏نیا سینه شب را می‏شکافند و جاودانه تاریخ ایران زمین می‏شوند. شهید چمران که خود شاهد این واقعه بوده در ر ابطه با حادثه 16 آذر می گوید: « وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می بینم، صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را می لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک می شنوم. دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می بینم.»[9] درست روز بعد از واقعه 16 آذر و در جو خفقان و وحشت، نیکسون معاون رییس جمهور امریکا به ایران آمد و در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. بدین گونه حادثه 16 آذر 1332، بعنوان نماد استکبار ستیزی ، مبارزه با استبداد و عدالت خواهی دانشجویان در تاریخ ایران ثبت شد. از آن پس، همه ساله به رغم کوشش رژیم و ساواک، در دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای سراسر کشور مراسم و تظاهراتی به یاد شهیدان آن روز برپا می گردید. پی نوشت ها: [1] - باری روبین ، جنگ قدرت ها در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: آشتیانی ، 1363، ص 84. [2] - عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران: البرز ، 1375 ، ص 222. [3] - بررسی اجمالی جنبش دانشجویی از 28 مرداد تا 16 آذر 1332، فرصت حسینی ، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. [4] - سه یار دبستانی- روایتی از وقایع 16 آذر 1332 در دانشگاه تهران ، پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی. [5] - بررسی اجمالی جنبش دانشجویی از 28 مرداد تا 16 آذر 1332، پیشین. [6] - سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ، پیشین. [7] - 16 آذر تولد مرگ بر آمریکا ، محسن حیدری ، شریف نیوز. [8] - سه یار دبستانی، پیشین. [9] - ر.ک: خاطرات شهید چمران. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روز دانشجو چطور روز دانشجو شد؟

شیرزاد عبدالهی روز 16 آذر 1332، دانشگاه تهران به طور کامل در اشغال گارد شاهنشاهی بود. دانشجویان دانشکده فنی از پشت شیشه ها ارتشى هاى مسلح را نگاه مى کردند. زنگ دوم بود. استاد نقشه‏بردارى، آقاى مهندس شمس ملک‏آرا، تازه درس را شروع کرده بود که مستخدم وارد کلاس شد و چیزى در گوش استاد گفت. استاد جواب داد: ''نمى‏شود، بروید پیش معاون دانشکده." مستخدم از کلاس خارج شد. پس از چند دقیقه درِ کلاس به شدت باز شد و گروهبانى ، مستخدم را به داخل هل داد و در حالى که مسلسل را به سینه او هدف رفته بود پرسید: ''کى بود؟" مستخدم با دست به سمتى اشاره کرد و گروهبان پشت یقه دانشجویى را گرفت، او را از ردیف نیمکتها بیرون کشید و با خود برد. کلاس به هم خورد. ... بعداً معلوم شد که گروهبان مزبور به بهانه اینکه دانشجوها در زنگ تفریح از پشت پنجره به نظامیان خندیده‏اند از مستخدم خواسته بود دانشجویانى را که زنگ تفریح در کلاس مانده بودند معرفى کند و مستخدم به استاد گفته بود و با نپذیرفتن استاد، گروهبان خود با ورود به کلاس و بردن یک دانشجو مشکلش را حل کرده بود. (دانشجوی دانشکده فنی و شاهد عینی ) سه قطره خون – کمی از ساعت 11 گذشته بود که زنگ خورد . دانشجویان به سرسراى دانشکده آمدند. سربازان گارد ، مسلح به مسلسل، در سرسرای دانشکده پخش بودند. یکى از بچه ها ناگهان شعار داد: ''دست پلیس از دانشگاه کوتاه‏". بعد از این شعار، تیراندازى با مسلسل شروع شد و سربازان سقف، ستونها و دیوارها را به مسلسل بستند. چند نفر از دانشجویان به زمین افتادند. رادیاتور شوفاژ در اثر تیراندازى سوراخ شده و آب در صحن سرسرا جارى بود و با خون دانشجویان آمیخته شده بود. پس از ده دقیقه که تیراندازى ادامه داشت، سکوت برقرار شد و سربازها تمام کسانى را که درازکش کرده بودند، بیرون بردند. سه نفر در سرسراى ورودى غرق در خون بر جا ماندند : مصطفى بزرگ‏نیا، احمد قندچى و آذر (مهدى) شریعت‏رضوى ... دانشجویان را در کامیونهای ارتشى ریختند و به اتاقک کنار دانشکده هنرهاى زیبا بردند. جوانکى با لباس شخصى، بچه ها را بازرسى بدنى کرد، کیف‏ها را گشت و هتّاکى کرد...دستگیرشدگان را به فرماندارى نظامى و شهدا را به سردخانه منتقل کردند. رئیس دانشکده فنی ، مهندس خلیلى، که قبلاً از طرفداران رژیم بود، به جبهه مبارزه علیه رژیم پیوست...(دانشجوی دانشکده فنی و شاهد عینی ) دکتر رحیم عابدی معاون دانشکده فنی بعد از ظهر 16 آذر دستگیر شد. تیرها را شمردند 68 تیر در آن فضای بسته شلیک شده بود. صورت جلسه استادان‏ دانشکده فنى‏- دوشنبه 16 آذر 32 ساعت 11 و 30 دقیقه : در حدود پانزده دقیقه از جلسه دوم صبح گذشته بود (10 و پانزده دقیقه) که اطلاع رسید عده‏اى سرباز مسلح قصد ورود به‏کلاس دوم الکترومکانیک را داشتند و استاد کلاس درس آقاى مهندس شمس ملک‏آراء خواهش نمودند که کسى حق ندارد وارد کلاس درس بشود مگر با کسب اجازه قبلى از رئیس دانشکده. سربازان بدون توجه به این مطلب به جبر و عنف در کلاس را باز کرده و دو نفر از دانشجویان کلاس را مورد ضرب قرارداده و آنها را از کلاس بیرون بردند. در برابر این عمل بى‏سابقه و با توجه به این اصل که احترام کلاس درس و حفظ شئون فرهنگى و دانشگاهى بر همه واجب است و به این ترتیب شدیداً هتک احترام شده براى احتراز از پیش آمدهاى ناگوارترى بناچار زنگ تعطیل کلاسها نواخته شد و استادان بتدریج از کلاس درس بیرون آمده در اطاق معاونت دانشکده جمع شدند. ناگهان صداى شلیک مسلسل دستى شنیده شد و وضع بحرانى عجیبى پیش آمد و بعد خبر رسید که چند نفر از دانشجویان هدف گلوله قرار گرفته و در سرسراى دانشکده افتاده و خون از آنها جارى است. شنیدن این خبر و تجسم وضعیت براى کلیه استادان حاضر که این صورت جلسه را امضاء مى‏نمایند موجب نهایت تأسف و تأثر گردید. و در این لحظه که صورت جلسه امضاء میشود ساعت 11:34 صبح است و هنوز وضع خاصى در دانشکده حکمفرماست.مهندس اصفیاء، مهندس گوهریان، دکتر افشار، مهندس مشایخى، زاهدى، مهندس رخشانى، عصار، دکتر احمد یلدا، ژرژ، سید احمدیان، سنجابى، فتح‏اللَّه فتاحى، دکتر رحمتى، مهندس خلیلى، دکتر عابدى. واکنش رییس دانشگاه - دکتر علی اکبر سیاسی رییس وقت دانشگاه تهران در خاطرات خود نوشت: گزارش که به من رسید، بی¬درنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم که با این حرکات وحشیانه مأمورین انتظامی شما، ‌من دیگر نمی‌توانم، اداره امور دانشگاه را عهده دار باشم. گفت: «متأسف خواهم بود، اما دولت رأساً از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند». فردای آن روز، در جلسه رؤسای دانشکده¬ها،‌ دو ساعت درباره این جریان و خط¬¬¬مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره¬گیری نتیجه قطعی¬اش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولت بر آورده خواهد شد و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیر نظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت. در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد که سنگر را خالی نکنم و به مقاومت بپردازم.». دانشگاه ، عضو فاسد - وزرا گوش تا گوش دور میزی دراز نشسته بودند. نخست وزیر (فضل ا... زاهدی) به احترام من از جای برخاست وزیران نیز به او تأسی کردند. ... معلوم شد، گفتگو درباره دانشگاه است... نوبت به وزیر جنگ سپهبد هدایت رسید او با حدّت و شدت بیشتری به دانشگاه حمله کرد و در پایان سخنانش نتیجه گرفت که «اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شود،‌ آن را قطع می‌کنند، تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد... به آرامی گفتم، این نظریه قابل تأمل است. اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و احتمال قطع آن صحیح نیست، عضو بدن را که قطع می‌کنند، از خود مقاومت نشان نمی‌دهد،... . در صورتی که دانشگاه از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده و اگر مورد حمله قرار گیرد، به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع می‌کنند... فردای آن روز،‌مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه، راه یافته بودند، آنجا را ترک کردند». (گزارش یک زندگی – علی اکبر سیاسی ). گزارش پزشکی قانونی - اداره پزشکى قانونى علت فوت سه نفر دانشجویان دانشگاه را چنین تشخیص داده است:1. مصطفى بزرگ‏نیا دانشجوى دانشکده فنى بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد شده و از زیر بغل چپ او خارج گردیده فوت کرده است. براثر این گلوله استخوان بازوى وى بکلى خرد شده و خونریزى زیاد باعث مرگ وى گردیده است. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده مى‏شود که تا 15 سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود. 2. شریعت رضوى دانشجوى مقتول دیگر فقط به‏علت زخم سرنیزه فوت کرده است. سرنیزه استخوان ران راست وى را به‏کلى خرد کرده و شریانها را پاره نموده و در نتیجه خونریزى زیاد مجروح درگذشته است. یک گلوله نیز به‏دست راست وى اصابت کرده که جلدى بوده و نمى‏توانسته باعث مرگ باشد. 3. مقتول دیگر احمد قندچى نام دارد و به‏علت اصابت گلوله‏اى که وارد شکم وى گردیده و احشاء داخلى را پاره نموده درگذشته است. ( روزنامه اطلاعات، سه‏شنبه 17 آذر 1332) اجازه برگزاری مراسم ندادند- برادر شریعت رضوی: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس می‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل می‏کردند.». برادر شهید بزرگ نیا: « از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.». به خانواده‏ قندچی گفته بودند که او را با شریعت رضوی و بزرگ نیا در امام‌زاده عبدالله دفن کرده‏اند. برادر قندچى می گوید: بعد از این که فهمیدیم برادرم را در مسگر آباد دفن کرده‏اند قبر شهید را نبش کردیم و او را مخفیانه به امام‌زاده عبدالله بردیم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپردیم. خواهر قندچی می گوید: رژیم پهلوی نمی‌گذاشت ما روی سنگ قبر برادرم کلمه «شهید» را بنویسیم. بعد از یک سال موفق شدیم روی سنگ قبر، کلمه «شهید» را حک کنیم. باز آمدند تراشیدند. گزارش رسمی دانشگاه - گزارش هیات بررسی مامور از سوی رییس دانشگاه : "مقارن ساعت نه‏ونیم روز 16 آذرماه عده‏اى از دانشجویان دانشکده فنى در کریدور دانشکده ایستاده و مشغول گفت‏وشنود بودند. در این ضمن دو نفر از دانشجویان از پشت پنجره دو نفر از ماموران انتظامى را که در بیرون دانشکده فنى مشغول گشت بودند تمسخر نمودند. مامورین از این جریان عصبانى شده و به‏وسیله سرگروهبان خود در صدد تعقیب دانشجویان برآمده و دانشجویان نیز از موقعیت تشکیل کلاسها استفاده کرده و در کلاس مى‏روند. مامورین هم بدنبال آنان وارد کلاس شده و خواستار تحویل آنان مى‏شوند. در این موقع وضع کلاس و دانشکده متشنج شده از طرف اولیاى دانشکده زنگ زده مى‏شود و مامورین دو نفر دانشجوى مورد نظر را دستگیر و مضروب مى‏نمایند. در این موقع که کلیه دانشجویان در کریدور طبقه اول دانشکده اجتماع نموده بودند از مامورین انتظامى وارد مى‏شوند. یکى از دانشجویان شعار مى‏دهد، چون مامورین درصدد متفرق‏کردن دانشجویان برمى‏آیند، دانشجویان به‏طرف دیگر کریدور فرار مى‏کنند. در این موقع از آن سمت چند سرباز مسلح به مسلسل دستى با دانشجویان برخورد مى‏کنند و سربازان که دچار وحشت شده بودند شروع به تیراندازى مى‏نمایند که در نتیجه آن سه نفر مقتول و عده ای مجروح می شوند. ( روزنامه اطلاعات 18 آذر 32). اعلامیه دولت - متن اطلاعیه دولت: دولت از واقعه غیرمنتظره‏اى که روز دوشنبه در دانشگاه تهران پیش آمد متأسف و متأثر مى‏باشد و دستور داده است مرتکبین و محرکین حقیقى این واقعه را معلوم و تحت تعقیب قرار دهند. دانشجویان که فرزندان گرامى ما هستند به‏خوبى مى‏دانند که دانشگاه محیطى منزّه براى ملت ایران مى‏باشد مخصوصاً براى دولت که مسئول تربیت نسل آینده است. ولى متاسفانه عده معدودى بی‏وطن که همه چیز ما را می‏خواهند بر باد دهند و براى ما نه دانشگاه باقى بگذارند نه دانشجو، در این مکان رخنه کرده و آنجا را سنگر تظاهرات خیانت‏آمیز قرار داده اند... دولت موظف است با نهایت جدیت وسائل تحصیل و پیشرفت فرهنگ را فراهم سازد و مخصوصاً نسبت به دانشگاه و دانش‏جویان کمال علاقه را دارد.بدینوسیله باطلاع آن عده معدود میرساند که با کمال قدرت از اقدامات مضره آنها جلوگیرى و دانشگاه را محیطى آرام و آماده براى تحصیل و تربیت مردان آینده ایران خواهد نمود.(روزنامه اطلاعات – پنجشنبه 19 آذر 32). ‏اعلامیه شورای دانشگاه - عصر روز چهارشنبه 18 آذر 32 ، شوراى رؤساى دانشکده‏ها مجدداً تشکیل و در تعقیب مذاکرات جلسه صبح درباره حادثه صبح دانشگاه صحبت به‏عمل آمد و پس از چند ساعت شور و مذاکره اعلامیه‏اى به شرح زیر صادر کردند: دانشگاه تهران در عین بیطرفى کامل در امور سیاسى و با نهایت علاقه‏مندى به‏ حفظ نظم و آرامش در محیط دانشگاه، از واقعه روز 16 آذر که برخلاف انتظار در دانشکده فنى روى داده متاسف مى‏باشد و امیدوار است با اطمینانى که از طرف مقامات مربوطه داده شده است موضوع دقیقاً رسیدگى شود. از همه دانشجویان و کارکنان دانشگاه انتظار دارد که براى حفظ استقلال و احترام دانشگاه دقت نمایند تا نظایر این واقعه تکرار نگردد. دانشگاه به بازماندگان سه نفر دانشجویى که در این قضیه از میان رفته‏ اند تسلیت می گوید. (روزنامه اطلاعات، پنجشنبه 19 آذر 1332) دیدگاه شاه در باره دانشکده های فنی: امیراسداللَّه علم، وزیر دربار در جلد سوم‏ خاطرات روزانه خود در تاریخ 8 آذر سال 52 می نویسد: صبح در ساعت مقرر براى شرفیابى در کاخ نیاوران حاضر شدم. شرفیابى زیاد طول نکشید.... گزارش دانشگاه و پیش‏آمد دیروز دانشکده کشاورزى را عرض کردم. فرمودند با آن که تو و علیاحضرت معتقد هستید که بر سر بدرفتارى گارد دانشگاه این پیش‏آمد شده است (اشاره به مذاکرات سر شام دیشب)، ولى من گزارش دارم که حداقل بیست نفر عناصر نامطلوب و افراد مخرّب در آن‏جا داخل دانشجویان هستند که دستور داده‏ایم آنها را بگیرند. فرمودند اصولاً باید انسان خیلى ساده لوح باشد که قبول بکند یک انحراف کوچک گارد ممکن است کار را به این‏جاها بکشاند.... واقعاً شاه مجرّب است و بااطلاع. خدا وجود مبارکش را براى ما حفظ کند. فرمودند نمی‏دانم چه طور در دانشکده کشاورزى و پلى‏تکنیک و دانشکده فنى دانشگاه تهران از همه جا بیشتر عناصر مخرّب یافت مى‏شوند. منبع: خبرآنلاین منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران چه گذشت؟

در شانزدهمین روز آذر سال ۱۳۳۲ دانشگاه تهران شاهد حمله نیروهای ارتش به دانشجویان بود که به کشته شدن ۳ نفر و زخمی شدن ده ها نفر انجامید. این اتفاق حدود ۱۰۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۳ و سقوط دولت دکتر محمد مصدق و روی کار آمدن دولت کودتایی فضل الله زاهدی رخ می داد و به گفته تاریخ نگاران هنوز خشم و افسردگی ناشی از سقوط نخست وزیر ملی گرای ایران در فضای عمومی این کشور موج می زد. بریتانیا و آمریکا هم بر اساس مستنداتی که منتشر شد در این کودتا ۲۸ مرداد نقش رهبری کننده مستقیم داشتند. فخرالدین عظیمی، پژوهشگر و استاد رشته تاریخ در آمریکا می گوید در این زمان درباره موضوع نفت ملی شده ایران که با تلاش دکتر مصدق به سرانجام رسید هم مردم نگران بودند که دولت از این اقدام روی برگرداند و شرایط را به پیش از ملی شدن نفت بازگرداند. حدود سه ماه پس از ساقط کردن دولت قانونی ایران، مذاکرات محرمانه ای برای تجدید رابطه با بریتانیا که از زمان ملی شدن نفت قطع شده بود، آغاز کرد. به اعتقاد آقای عظیمی این مسائل باعث شده بود که فضای سیاسی و اجتماعی پژمرده ای در ایران حاکم باشد اما این همه ماجرا نیست. در میانه پاییز سال ۱۳۳۲ هم اعلام شد که "ریچارد نیکسون" معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف دوایت آیزنهاور رئیس جمهور آن کشور به ایران می‏آید. نیکسون در نطقی که پس از کودتای ۲۸ مرداد در کنگره آمریکا ایراد کرده بود، سقوط دولت محمد مصدق را "پیروزی سیاسی امیدبخشی" توصیف کرده بود "که در ایران نصیب نیروهای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی خواه شده است." قرار بود معاون رئیس جمهور آمریکا در جریان دیدار از ایران از دانشگاه تهران بازدید کند و دکترای افتخاری دانشکده حقوق این دانشگاه را دریافت کند. دانشجویان معترض به حضور آقای نیکسون در ایران، از دو روز پیش از سفر او در اطراف و داخل دانشگاه دست به تجمعات اعتراضی زدند که به دستگیری شماری از آنها منجر شد.اما روز شانزدهم آذر، دو روز پیش از ورود معاون رئیس جمهور آمریکا، نیروهای ارتش با هدف کنترل دانشجویان در اطراف و محوطه دانشگاه تهران مستقر شدند. محمدرضا شاه و ریچارد نیکسون ۱۸آذر حدود صد روز پس از کودتای ۲۸ مرداد در تهران با یکدیگر دیدار کردند هرچند علی اکبر سیاسی اولین رئیس انتخابی دانشگاه تهران، برای جلوگیری از افزایش درگیری و وارد شدن خسارت به دانشجویان، کلاس های دانشگاه را در این روز تعطیل کرد اما در شرایطی که هنوز تمام دانشگاه از حضور آنها خالی نشده بود، نیروهای ارتش به قصد سرکوب شماری از معترضان وارد محوطه دانشگاه شدند. سرانجام این اقدام تیراندازی به سوی دانشجویان و کشته شدن سه دانشجوی دانشکده فنی در مقابل ساختمان آن دانشکده بود. مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا سه داشنجوی دانشگاه تهران بودند که روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شدند. بر اساس گزارش های موجود رژیم شاه به خانواده این سه دانشجوی اجازه برگزاری مراسم یادبود نداد. یک روز پس از این واقعه دانشگاه های ایران به نشانه اعتراض و خشم دست به اعتصاب و اعتراض زدند، با این همه به فاصله کوتاهی، یعنی روز هجدهم آذر، معاون رئیس جمهور آمریکا هم به تهران آمد و در دانشگاه تهران دکترای افتخاری هم دریافت کرد. علی اکبر سیاسی رئیس دانشگاه تهران هم بر اساس دست نوشته هایش پس از این واقعه به دیدار محمدرضا شاه رفت و به حمله ارتش به حریم دانشگاه اعتراض کرد. شاه و حکومت او چنان که دکتر سیاسی می گوید در اقناع و دلجویی از دانشجویان و خانواده های کشته شدگان ناکام ماندند و سالگرد این روز به نمادی برای اعتراض به سرکوب و دخالت خارجی و مهمتر از آن گرامیداشت دانشجویان آزادی خواه بدل شد. نگرانی محمدرضا شاه از فضای موجود در دانشگاه های ایران از همین سال ها آغاز شد و تا انقلابی که به سقوط او منجر شد ادامه داشت. شاه معتقد بود که دانشگاه های ایران به خصوص دانشگاه تهران، در حال در اختیار قرار گرفته شدن توسط مارکیست ها و طرفداران نظام کمونیستی است. خاطرات رئیس وقت دانشگاه تهران نشان می دهد که شاه اصرار داشت شماری از اساتیدی که به اعتقاد او گرایشات مارکسیستی داشتند، اخراج شوند اما مقاومت رئیس دانشگاه و ادامه بد بینی شاه، روابط دانشگاه و حاکمیت را به مرور سنگین تر و بدبینانه تر کرد. فخرالدین عظیمی پژوهشگر مسائل تاریخی ایران می گوید شاه چنین اعتقاد داشت، اما هرگز مستندات قابل ارائه ای برای این ادعا منتشر نشد. به اعتقاد دکتر عظیمی آنچه که همواره از سوی شاه و حکومت او نادیده گرفته می شد، علت اعتراض دانشجویان و زمینه های آن بود. به اعتقاد تاریخ نگاران، ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ اعتراضات دانشجویی در ایران را آرام آرام به شکل جنبش درآورد و به آن هویت و شکل داد. روز ۱۶ آذر اینک به یاد دانشجویان کشته شده دانشگاه تهران، نام یکی از خیابان های همجوار دانشگاه است. گذشت حوادث طی ۵۶ سال از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ این روز را یک روز مهم در تقویم ملی ایرانیان کرده است. منبع: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روایتی از وقایع 16 آذر 1332 در دانشگاه تهران

اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.» - دکتر شریعتی 16 آذر سال 32 بود؛ نه! دو ماه قبل از آن، تاریخ 16 مهر 32. بیشتر از 50 روز از کودتای آمریکایی ارتشبد زاهدی نگذشته بود. مردم هنوز درک کودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یک پارچه مردم علیه رژیم کودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهرکنندگان اعتصاب کردند. تظاهرات به قدری سنگین بود که کودتاچیان وارد معرکه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب کردند و دکان های آنان را به وسیله مزدوران خود غارت کردند. 16 آبان سال 32 بود؛ کابینه زاهدی و دولت انگلستان برای تجدید روابط ایران و انگلستان که در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاکرات کردند. در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می آید. نیکسون به ایران می آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می نمود. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت»، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیکسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر کرد؛ روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می رسد که باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیسکون صداها خفه گردد و جنبنده ای نجنبد... صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه ای را پیش بینی می کردند. دانشجویان حتی الامکان سعی می کردند که به هیچ وجه بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده ها هجوم می آوردند؛ از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیر شدگان، چند استاد نیز دیده می شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری می رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان، دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند. دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده، محوطه دانشگاه را ترک می کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه سربازان به دانشکده فنی حمله کردند. بهانه حمله آنان به دانشکده ظاهرا این بود که در این گیر و دار دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می کنند. ارتشی ها برای دست گیری آنان وارد دانشکده فنی وارد کلاس درس مهندس شمس می شوند تا دانشجویان معترض را دست گیر کنند؛ وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می کند او را با مسلسل به جای خود می نشانند و حتی با شکنجه مستخدم دانشکده سعی می کنند که آن دو دانشجو را بیابند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینکه جلوی ناآرامی ها را بگیرد، کل دانشگاه تهران را تعطیل کرد. حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی باعث شد که بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده ای از سربازان، دانشکده فنی را به صورت کامل محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته ای از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشکده وارد شدند. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و او که مرگ را به چشم می دید و خود را کشته می دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعاری کوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به کلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی پله ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی که ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین می خزید و ناله می کرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یکی از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت. بعد از پایان درگیری ها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یکی از بیمارستان های نظامی تهران منتقل کردند. در حالی که در درگیری ها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او ابا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد. مظلومیت قندچی به حدی بود که حتی بعد از شهادت، به خانواده اش گفته بودند که احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن کرده اند. برادر شهید قندچی گفت: «بعد از این که فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن کرده اند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش کردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپردیم.» در جریان درگیری 16 آذر عده زیادی از دانشجویان که تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقه ای سکوت، دانشکده را فرا گرفت. ناگهان میان سکوت ناله بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ها فرو رفت و از چشم بیش تر دانشجویان اشک جاری شد. ناله های بلند سوزناک می فهماند که عده ای مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. اولیای دانشکده، مستخدمان و چند نفری از دانشکده پزشکی می خواستند مجروحان را به پزشکی برده معالجه کنند ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه های تهران و اغلب شهرستان ها در اعتصاب کامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستان ها هم با تعطیل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیکسون به تهران شرکت کردند. برای کم رنگ کردن واقعه 16 آذر، جنایت کاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران گفتند که: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شد.» در همان روزها یکی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!» رژیم برای این که واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری کرد. برادر شهید شریعت رضوی می گوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس می خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل می کردند.» برادر شهید بزرگ نیا نیز می گوید:«از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.» درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده ای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می آید یا کسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می کنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.» منابع: 1- خاطرات شهید چمران 2- روزنامه کیهان آذر 58 3- روزنامه اطلاعات آذر 58 4- روزنامه جمهوری اسلامی آذر 58 منبع: خبرگزاری فارس ۱۳۸۶/۰۹/۱۱ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روایت شهید چمران از ۱۶ آذر ۱۳۳۲

از آن روز یعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲، ۹ سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله جان‌گداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای‌العین می‌بینم. آن روز ساکت‌ترین روز‌ها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی‌اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ‌نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟ اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کینه مردم می‌افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن می‌زد. از روز ۱۴ آذر تظاهراتی که در گوشه به وقوع می‌پیوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده‌ای دستگیر شدند. روز ۱۵ آذر مجددا تظاهرات بی‌سابقه‌ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده‏‌های پزشکی، حقوق و علوم، دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می‌گرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه می‌یافت و عده‌ای دستگیر شدند. در بازار نیز هم‌زمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده‌ای به وسیله ماموران نظامی گرفتار شدند. ضمنا در تاریخ ۲۴ آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس‌جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیکسون به ایران می‌آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای ۲۸ مرداد) را ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده» همه جا به چشم می‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‌نمود. ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام می‌شد زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز ۱۵ آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صدا‌ها خفه گردد و جنبنده‌ای نجنبد...» دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه بر نمی‌داشت و دستگاه همچون درنده خون‌خواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که عبرت همگان شود. این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه ۱۳۳۲ در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش‌بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی‌الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. حدود ساعت ۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز» به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیه‏‌های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می‌شد.) مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» او مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. آغاز درگیری‌ها عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پر سوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در‌‌ همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب‌نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خون‌آلود شهیدان و آن همه ناله‏‌های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقی مانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی‌اندازه به دانشجویان کمک کردند. به این ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد. ماموران انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاک کردند ولی ماه‌ها اثر خون در گوشه و کنار دیده می‌شد و سال‌ها جای گلوله‌ها بر در و دیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می‌گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود. جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و مخصوصا در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‌‏های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان‌های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند. یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی‌کرد علیه دستگاه کلمه‌ای بنویسد به مسخره نوشته بود که «اگر تیر‌ها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده‌اند.» به عبارت دیگر گلوله‌ها به دانشجویان نخورده بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده‌اند و خود را به گلوله‌ها زده‌اند. قربانیان نیکسون روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در‌‌ همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس‌جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ «... گو اینکه مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. مع‌ذالک ابرهایی که ایران را تهدید می‌کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتا امن و امان است!» صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‌ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زود‌تر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت باز می‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‌کنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود: «آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.» - مصطفی چمران - سال ۱۳۴۱ منبع: سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

روایت آیت‌الله خامنه‌ای از تاریخچه جنبش دانشجویی

24 آذرماه سال گذشته، رهبر معظم انقلاب با حضور در دانشگاه علم و صنعت، وظایف دانشگاهیان و دانشجویان را تبیین کردند و در بخشی از سخنان خود به روایت تاریخچه‌ی جنبش دانشحویی در ایران پرداختند. متن زیر،”روایت آیت‌الله خامنه‌ای از تاریخچه جنبش دانشجویی» در این سخنرانی است جنبش دانشجویى - در کشور ما تاریخ بسیار جالبى دارد. این را از این جهت می‌گویم و رویش تکیه میکنم که این حرکت باید ادامه پیدا کند و این چیزى نیست که بتواند متوقف بشود؛ چون کشور در شرائطى است و نظام جمهورى اسلامى، ساخت و ویژگى‌ها و مختصاتى دارد که حتماً جنبش دانشجوئى در کنارش بایستى حضور داشته باشد. این جنبش دانشجوئى در کشور ما در تاریخِ ثبت شده و شناخته شده‌ى خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است. این ممیزات جنبش دانشجوئى ما از روز اول است تا امروز. اگر کسى مدعى جنبش دانشجوئى باشد، اما این ممیزات را نداشته باشد، صادق نیست. دست جنبش دانشجوئى نمیتواند در دست کسانى باشد که در فلسطین قتل عام میکنند، در عراق جنایت میکنند، در افغانستان مردم را از دم تیغ می‌گذرانند؛ این جنبش دانشجوئى نیست. جنبش دانشجوئى خصلت و خاصیتش در کشور ما لااقل اینجور است - شاید در خیلى از کشورهاى دیگر هم باشد - که ضد استکبارى، ضد سلطه، ضد دیکتاتورى و طرفدار عدالت است. شروع این حرکت یا مقطع شناخته شده‌ى این حرکت، همین 16 آذر است. جالب است توجه کنید که 16 آذر در سال 32 که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتیدند، تقریباً چهار ماه بعد از 28 مرداد اتفاق افتاده؛ یعنى بعد از کودتاى 28 مرداد و آن اختناق عجیب - سرکوب عجیب همه‌ى نیروها و سکوت همه - ناگهان به وسیله‌ى دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در فضا و در محیط به وجود مى‌آید. چرا؟ چون نیکسون که آن وقت معاون رئیس جمهور آمریکا بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتاى 28 مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات میکنند، که البته با سرکوب مواجه میشوند و سه نفرشان هم کشته میشوند. حالا 16 آذر در همه‌ى سالها، با این مختصات باید شناخته شود. 16 آذر مال دانشجوى ضد نیکسون است، دانشجوى ضد آمریکاست، دانشجوى ضد سلطه است. بعد، از آن سال تا سال 42 - که شروع نهضت روحانیت و نهضت دینى و اسلامى در کشور ماست - جنبش دانشجوئى کم و بیش تحرکاتى دارد. من یادم است سالهاى 38 و 39 و 40 و...، دانشجوها تحرکاتى داشتند، منتها بشدت سرکوب میشد و اجازه نمی‌دادند بروز پیدا کند؛ تا نهضت روحانیت در سال 1341 و اوجش در سال 42 شروع شد، که اینجا باز شما نشانه‌ى جنبش دانشجوئى را مشاهده میکنید؛ یعنى در تمام پانزده سالى که بین 1342 است که شروع نهضت روحانیت باشد، تا 1357 که پیروزى انقلاب اتفاق افتاد، شما در همه جا و دوشادوش روحانیت و در کنار او، جنبش دانشجوئى را مشاهده میکنید. دانشگاه‌هاى کشور، محیطهاى دانشجوئى کشور، مرکز تحرک و فعالیت است و یکى از بازوهاى اساسى نهضت در تمام طول این مدت - که این را ما از نزدیک هم خودمان شاهد بودیم؛ هم دوستانى که در کار نهضت و مبارزات بودند و هم همه این را تجربه کرده‌اند و آزموده‌اند - دانشجویانند. بنابراین، دانشگاه‌ها یک بخش لاینفک از نهضت روحانیت بودند. البته در دانشگاه‌ها جریانهاى الحادى و ضد دینى و مارکسیست و غیره هم بودند، لکن آن حرکت غالب، مربوط بود به دانشجوهاى مسلمان. لذا گروه‌هائى که تشکیل میشد - گروه‌هاى مبارز - و کارهائى که انجام می‌گرفت مثلاً در زندانها - این زندانهاى گوناگون در سالهاى مختلف که ما خودمان تجربه کردیم - در همه جا، دانشجوها هم حضور داشتند؛ یعنى روحانیون و دانشجویان عمده‌ى زندانى‌ها را تشکیل میدادند. همین موجب شد که ما روحانیون مشهد، علماى مشهد و جمع کثیرى از مردم مشهد در سال 57، قبل از پیروزى انقلاب، وقتى می‌خواستیم تحصن انجام بدهیم، این تحصن در مرکز دانشگاهى پزشکى امام رضا انجام گرفت؛ یعنى مرکزیت دانشگاه. در تهران هم تحصنِ علما و روحانیون و انقلابیون و مبارزین براى ورود امام - که در ورود ایشان تأخیر شده بود - در دانشگاه تهران انجام گرفت. اینها نشان‌دهنده‌ى نقش دانشگاه و نقش دانشجوست، تا انقلاب پیروز شد. بعد از پیروزى انقلاب این حرکت دانشجوئى - جنبش دانشجوئى، حضور دانشجوئى - صحنه‌ى عجیبى است. در همان ماه‌هاى اول، مسئله‌ى تشکیل سپاه پاسداران و حضور فعال دانشجویان در سپاه است و به فاصله‌ى چند ماه، تشکیل جهاد سازندگى به وسیله‌ى خود دانشجوهاست، که خود دانشجوها جهاد سازندگى را تشکیل دادند و خودشان آن را توسعه دادند؛ خودشان آن را پیش بردند، که یکى از برکات و افتخارات نظام اسلامى، جهاد سازندگى بود. چند ماه بعد از این، موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابله‌ى با عناصر مسلحى بود که دانشگاه را لانه‌ى خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلى از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند براى اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسى که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند؛ حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد. سال 59 با شروع دفاع مقدس، حضور دانشجوها در جبهه است که نمونه‌هاى مختلفى از آن وجود دارد که یکى از آنها همین حاج احمد متوسلیان و امثال اینها بودند که بلند شدند رفتند منطقه‌ى غرب در کردستان، در عین غربت - بنده در همان ماه‌هاى اول جنگ، پنج شش ماه بعد از اول جنگ، منطقه‌ى کردستان را از نزدیک دیدم؛ گرد غربت آنجا بر سر همه کأنه پاشیده شده بود - و در تنهائى، بى‌سلاحى و با حضور فعال دشمن و بمباران دائمى دشمن، این مخلص‌ترین نیروها در آنجا کارهاى بزرگى را انجام دادند که قبل از عملیات فتح‌المبین - عملیاتى که این سردار بزرگوار و دوستانش انجام دادند - عملیات محمد رسول‌اللَّه (صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم) را انجام دادند که آن، یک نمونه از حضور دانشجویان است. یک نمونه‌ى دیگر دانشجوهائى هستند که در ماجراى هویزه حضور پیدا کردند که آن دانشجوها را هم بنده، تصادفاً در همان روزى که اینها داشتند می رفتند - روز 14 دى - به طرف منطقه‌ى نبرد و درگیرى، دیدم؛ شهید علم‌الهدى و شهید قدوسى و دیگران. این مربوط به سالهاى 60 و 61 است که البته ادامه پیدا کرد تا آخر جنگ. یعنى واقعاً یکى از بخشهاى تأمین کننده‌ى نیروهاى فعال ما در طول دوران هشت سال دفاع مقدس، دانشگاه‌ها بودند. بعد هم که در همان اوائل دهه‌ى 60، وقتى بازگشائى دانشگاه‌ها انجام شد، جهاد دانشگاهى تشکیل شد که یکى از نقاط حساس و یکى از مراکز مایه‌ى افتخار، جهاد دانشگاهى است. قبل از اینها هم در سال 58، تسخیر لانه‌ى جاسوسى به دست جنبش دانشجوئى است. حالا دانشجو به حیث دانشجو، عضو جنبش دانشجوئى است. ممکن است آن کسى که خودش در تسخیر لانه‌ى جاسوسى فعال بوده، بعد از مدتى از کار خودش پشیمان شود - کمااینکه ما پشیمان‌ شده‌هائى هم داریم! خیلى از کسانى که در جنبش دانشجوئى حضور داشتند، در برهه‌ى دیگرى، گرفتارى‌هاى زندگى و انگیزه‌هاى مختلف، ثبات قدم را از اینها گرفت - لکن حرکت بزرگ مربوط به دانشجوست، که این حرکتِ تسخیر لانه‌ى جاسوسى یکى از مهمترینِ این حرکات است. حالا این یک تاریخچه است، تا امروز هم ادامه دارد. در تمام دورانهاى مختلف، در طول انقلاب، حوادث گوناگون، لحظه‌هاى حساس و خطیر، حضور دانشجویان مؤمن، متعهد، عدالتخواه، باگذشت، توانسته فضا را در جهت صحیح هدایت کند. این برداشت من از جنبش دانشجوئى و نگاه من به جنبش دانشجوئى است: ضد استکبارى، ضد فساد، ضد اشرافیگرى، ضد حاکمیت تجمل‌گرایانه و زورگویانه، ضد گرایشهاى انحرافى؛ اینها خصوصیات جنبش دانشجوئى است. در همه‌ى این سالهاى انقلاب، حضور دانشجویان در این صحنه‌ها، حضور فعال و مؤثرى بوده. دانشجوها گفتمان‌ساز بوده‌اند، فضاى فکرى ساخته‌اند، گفتمانهاى سیاسى و انقلابى را در جامعه حاکم کرده‌اند، که در موارد زیادى این وجود داشته. البته من قضاوتم روى بدنه‌ى دانشجوست. ممکن است افرادى، بخشهائى از مجموعه‌ى دانشجوئى جور دیگرى باشند. نه تعجب میکنیم، نه انکار میکنیم؛ مطمئناً این است؛ اما بدنه‌ى دانشجوئى، طبیعت کار دانشجوئى و روحیه‌ى دانشجوئى، اینى است که عرض کردم. دانشجو ضد ظلم است، ضد استکبار است، ضد سلطه‌ى خارجى است، عاشق آرمانهاى بزرگ است، امیدوار به رسیدن به این آرمانهاست. در واقع حضور قشر جوان، بخصوص دانشجو، موتور حرکت یک جامعه است. باید دانشجوها همیشه به این توجه داشته باشند و روى او براى آینده‌ى کشور حساب کنند. منبع: خبرگزاری فارس ۱۳۸۸/۰۹/۲۱ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

رسالتهای جنبش دانشجوئی ایران

منصور سلطانزاده جنبش دانشجوئی ایران، پدیده ای است که در نیم قرن اخیر نقش موثری را در تحولات اجتماعی ایران داشته است. جنبش دانشجوئی ایران اگرچه به دلیل خاستگاه دانشگاهی آن، از فرهنگ کلی حاکم بر نظام آموزش عالی تمدن جدید، تاثیر پذیرفته اما به دلیل اینکه در منطقه خاصی از جغرافیای دنیا، یعنی ایران رشد نموده، از فرهنگ و اقتضائات زمانی و مکانی خویش تاثیر پذیرفته است. بهمین دلیل در تبیین رسالتهای این جنبش، باید به نقش این عوامل توجه داشت. در تبیین جنبش دانشجوئی ایران، ابتدا باید درک صحیحی از موقعیت خویش در داخل کشور و نیز شرایط جهانی داشت. از جمله عواملی که باید در این تبیین به آن توجه شود؛ مسئله فرهنگ تشیع و پدیده انقلاب اسلامی ایران می باشد. انقلاب اسلامی ایران در شرایطی بوقوع پیوست که از طرفی بحران تمدن غرب و آثار شکست ایدئولوژیهای بشری کم کم در حال آشکار شدن بود؛ و از طرف دیگر رشد سریع تکنولوژی ارتباطات در حال تبدیل دنیا به یک دهکده جهانی بود. بعلاوه استثمار دنیا توسط امپریالیسم جهانی بی عدالتی را در دنیا حاکم نموده بود. بنابرین در تبیین رسالتهای جنبش دانشجوئی ایران باید به نقش این عوامل نیز توجه نمود. با توجه به عوامل مذکور رسالتهای زیر را میتوان برای این جنبش در نظر گرفت. 1- زمینه‌سازی و تسریع در امر ظهور حضرت مهدی (عج): تشکیل حکومتی اسلامی با این وسعت و کیفیت، برای اولین بار است که بعد از آغاز دوران غیبت، در تاریخ اتفاق افتاده است. فرانسوا توال در کتاب ژئوپلتیک تشیع می‌نویسد: «بعد از انقلاب اسلامی 1357، کشوری تماماً شیعی توسط دولتی شیعی اداره می‌شود. این پیروزیِ انقلابِ امام خمینی در ایران را باید بزرگترین حادثه تاریخ شیعه و یکی از دگرگونی‌های اصلی نیمه دوم قرن بیستم به شمار آورد.» ایرانی اگرچه در طول تاریخ، مصون از خطا نبوده، امّا با استفاده از اسناد معتبر تاریخی وجه غالب ایرانیان، خداپرستی و یکتاپرستی بوده است. ایرانی بدلیل ویژگیهائی نظیر هوش سرشار و روحیه حق‌پرستانه‌اش در مقاطع حساس و مهم تاریخ خویش، ‌دست به انتخاب‌های درست زده است. و از همین روست که می‌بینیم، ایرانی در مقطعی حساس، اسلام را می‌پذیرد و در دیگر برهه حساس از تاریخ، تشیع را انتخاب می‌کند و فرهنگ و تمدن و استعداد ایرانی، نقش ویژه‌ای را در شکوفائی اسلام و تشیع ایفا می‌کند و ایران خانه تشیع می‌شود. در عصر حاضر، ایرانیان در مقطع حساس دیگری از تاریخ خویش و جهان، دست به انتخاب دیگری زدند و در دهه‌های آخر قرن بیستم، در میان هیاهوی ایدئولوژیهای بشری و در شرایطی که اندیشه و باورهای تمدن غرب، تمام کشورهای جهان را تحت تأثیر قرار داده بود، اسلام را بعنوان شیوه زندگی و طریقه اداره مملکت انتخاب نمودند. چنین انتخابی در دهه‌های آخر قرن بیستم و در شرایطی که جهان از نظر تفسیر هستی و حقیقت فلسفه زندگی در سردرگمی بسر می‌برد و با بحران معنویت روبرو شده بود، منجر به توجه اندیشمندان و نیز توجه تدریجی مردم دنیا به دین گردیده است. خوسوآرتگا ای گاست، در کتاب «انسان و بحران» می‌نویسد: «گفته‌اند - و شاید هم نه بی‌دلیل- که همه اصول نوآورانه عصر جدید، اکنون خود در وضعیت بحرانی قرار گرفته‌اند و در تأئید این نظر دلایلی چند وجود دارد که نشان‌ می‌دهد، انسان اروپایی، مشغول جمع کردن خیمه و خرگاه خویش از سرزمین نوینی است که طی سیصد سال گذشته در آن رحل اقامت افکنده بود، این انسان آهنگ عزیمت به قلمرو تاریخی و شیوة زیستی دیگری دارد.» همزمان در دهه‌های آخر قرن بیستم، تحولات شگرفی در علوم و ارتباطات بوجود آمد، و دنیا به دهکده‌ای جهانی از نظر ارتباطی تبدیل گردید و در سایه این تحولات زمینه آشنائی بیشتر مردم جهان، با آرا و افکار مختلف از جمله اسلام فراهم آمده است. در دنیای کنونی وقوع مجموعه‌ای از عوامل مختلف، وضعیت را بگونه‌ای دگرگون ساخته است که نظرات اندیشمندان بزرگی در جهان همچون مالرو، برنارد شاو، گنون، کرین، هانری کربن و …… در مورد اسلام و آینده وضعیت جهان به نظرات مسلمان و بخصوص شیعیان که سالها در طول تاریخ، آنان را بصورت آرزو مطرح می‌کردند، در حال نزدیک شدن بهم است. دکتر روبرت کرین، مشاور وقت نیکسون ریاست جمهوری اسبق امریکا و رئیس بنیاد تمدن نوین این کشور، در مصاحبه با هفته‌نامه المسلمه چاپ لندن اظهار می‌دارد: «من می‌گویم قدرت اسلام برترین قدرت قرن بیست و یکم خواهد بود.» در شرایطی که امروز بحث جهانی شدن بطور جدی در دنیا مطرح گردیده، ما معتقدیم براساس بینش فطری از فلسفه تاریخ، بنا به ضرورت ناموس خلقت، استقرار حکومت جهانی صالحین، آخرین مرحله از سیر تکاملی بشر، برای ساختن جامعة ایده‌آل و آخرین حلقه از مجموع حلقات مبازره حق و باطل است. «وَلَقَد کَتَبنا فِی الزَبور مِن بَعدِالذِکر اَنَّ الاَرضَ یَرثُها عِبادیَ الصّالِحون» . مسلماً زمینه‌سازی نهضت جهانی حضرت مهدی (عج) بدلیل عظیم‌ بودنش، نیازمند مردمی است که هم پیرو مکتب اهل بیت بوده و هم توانائی‌ها و ظرفیتهای لازم را برای زمینه‌سازی چنین نهضتی داشته باشند. ایران شیعی با آن سابقه تاریخی و این انقلاب اسلامی، گزینه مناسبی برای انجام چنین رسالتی می‌تواند باشد. بنظر می‌رسد عصاره قرن‌ها مجاهدات علمی و عملی بزرگان ایران در طول تاریخ، نسل انقلابی ایران در طی چند دهه اخیر می‌باشد؛ که می‌بایست زمینه‌های لازم را برای ظهور فراهم آورند. بقول شهید آوینی: «این جوانان، نسل تازه‌ای هستند که در کره زمین ظهور کرده است و وظیفه دگرگونی عالم را پروردگار متعال بر گُرده اینان گذاشته است.» وی می‌گفت: «وطن ما، اکنون مرکز جهان است. مرکزی که از آنجا نورالانوار رب، در همه جا انتشار خواهد یافت و واسطه انتشار آن، این فرزندان از جان گذشته امت بزرگ ما هستند.» وی همچنین می‌گفت: «تاریخ جهان هزارها سال در انتظار ظهور این جوانان بوده است تا بیایند و امانت ازلی انسان را ادا کنند و آرمانهای هزاران ساله انبیاء و اولیاء خدا را محقق سازند.» جنبش دانشجوئی ایران بعنوان بخشی از نهضت مردم ایران و آنهم به عنوان قشر روشنفکر و تحصیل‌کرده این نهضت که مجموعه‌ای از ویژگیهای ممتاز و مثبتی همچون جوانی، علم و آگاهی، آزاداندیشی، آرمان‌خواهی، عدالت‌خواهی، روحیه نقاد، وابستگی کمتر به امور دنیوی و …… با خود همراه دارد، می‌تواند منشاء ایجاد تحولات بس شگرفی در کشور شود و موجبات شکوفائی انقلاب را در ابعاد مختلف فراهم نموده و زمان ظهور حضرت بقیه‌ا. . . را بدینوسیله نزدیک‌تر نماید. جنبش دانشجوئی برای اینکه بتواند زمینه‌ساز و منشاء بروز تحولات شگرف باشد، باید در مرحله اول، مسئله خودسازی و تزکیه نفس و توکل به خدا را مورد توجه قرار دهد و خود را آماده نماید. مقام معظم رهبری، در دیدار با تشکلهای دانشجوئی در ارتباط با نقش دعا و توسل‌های دانشجویان به درگاه ایزد می‌فرمایند: «شما این را بدانید که بسیاری از موفقیتهای امروز ما، بر اثر این چیزها است…… این تضرعها، توجه‌ها و توسلات به پروردگار، عبودیتها و سر به فرمان نهادنهاست که رحمت الهی را متوجه می‌کند. یک عده اصلاً نمی‌توانند تصورش را بکنند – خوب نکنند- امّا انسان وقتی که با قضایا، با فطرت خودش روبرو بشود، کاملاً می‌فهمد که قضیه چیست. بهرحال، اول از خودتان مراقبت کنید؛ حقیقتاً مراقب خودتان باشید. مراقب باشید گناه نکنید و اعمال درست انجام بدهید. مراقب باشید که هوای نفس شما را به گفتن، شنیدن، موضع‌گیری کردن و دعوا کردن، به هیچ گفتار و کرداری وادار نکند. تا آن جا که ممکن است، اجتناب کنید. ما که ناقص هستیم. البته شما بهتر از ما هستید؛ جوان، پاک و نورانی هستید. شما کارتان خیلی راحت‌تر از امثال ماست. در سنین ما کارها خیلی مشکل‌تر می‌شود. در سنین شما کار خیلی آسان است.» نسل جدید جنبش دانشجوئی باید نسبت به حفظ دستاوردهای انقلاب کوشا باشد و نسبت به حرکتهائی که آگاهانه و یا ناآگاهانه در سطح جامعه و دانشگاه در جهت تضعیف ارزشهای انقلاب اسلامی صورت می‌گیرد، حساسیت بخرج دهد. و سرانجام نسل جدید دانشجوئی باید در جهت تعمیق انقلاب اسلامی تلاش نماید. 2- نجات انسان سرگشته عصر حاضر: جهان غرب اگرچه نظامات خویش را برپایه نظریاتی چون سکولاریزم، اومانیسم و لیبرالیزم سامان داده، اما حقیقت این است که انسان عصر حاضر، انسانی است سرگشته که تمامی ایسم‌ها و مکتب‌ها را تجربه کرده، و در هر تجربه، مدتی را شاد و سرمست از یافتن گمشدة خویش بسر برده ولی سرانجام به پوچ و سراب بودن یافته خویش پی برده است. بهمین دلیل عصر اضطراب، نامی است که روان‌شناسان بر این عصر نهاده‌اند. طبق آمار، در جهانی که به آن فراتر از تجدد می‌گویند، بسیاری از تخت‌های بیمارستانی ایالات متحده امریکا، متعلق به بیماران روانی هستند. برژینسکی استراتژیست امریکائی می‌گوید: «خلاء معنوی تعبیر دقیق‌تری از پوچی معنوی است. همان پوچی معنوی که بخش بزرگی از تمدن غرب را فراگرفته است.» آلوین تافلر استراتژیست دیگر امریکائی می‌گوید: «امروز …… اغلب مردم آن‌چه را در اطراف خود می‌بینند، چیزی جز آشفتگی و هرج و مرج نیست. آنان از احساس ناتوانی شخصی، درماندگی، بی‌هدفی، پوچی به شدت رنج می‌برند.» به عقیده برخی، حتی شورشهای دانشجوئی دهه شصت میلادی (1960) امریکا و اروپا، ریشه در همین سرگشتگی انسان عصر حاضر دارد. نویسنده کتاب جهان امروز و فردا در تنگنای تمدن صنعتی می‌نویسد: «شورش جوانان آمریکا در نخستین سالهای دهه شصت (1960) که دامنة آن چند سال بعد، اروپا را فرا گرفت، یک شورش فرهنگی بود. چنانکه نام آن را «ضدیت یا مخالفت فرهنگی» نهادند. زیرا اساس اعتراض جوانان که بیشترشان دانشجو و دانش‌آموز بودند، این بود که آنچه در فرهنگ موجود به آنان آموخته می‌شود، عاری از محتوای مطلوب برای زندگی سعادتمندانه است. و این آموخته‌ها، پاسخی به پرسشهای بنیادین درباره انسان و جهان و آغاز و انجام آن نمی‌دهد و تکلیف آدمیان را با خودشان و دیگران، روشن نمی‌کند. و خلاصه اینکه آموزش یا فرهنگ غرب، تنها در پی «چگونگی» و «چندی» می‌رود و پاسخی به «چرائی» و «چونی» نمی‌دهد. به کمیت می‌پردازد و کیفیت را در نظر نمی‌گیرد.» در شرایطی که دنیا با بحران معنویت روبروست، جنبش دانشجوئی ایران با پیوستن به جنبش الهی و تلاش جهت تثبیت انقلاب اسلامی در ایران، حرکتی نو را در تاریخ جنبشهای دانشجوئی دنیا آغاز نموده که می‌تواند منجر به تقویت اندیشه دینی، در محافل روشنفکری دنیا گردد. جنبش دانشجوئی ایران می‌تواند پیشگام جنبش‌های دانشجوئی جهان، در باز کردن پنجره‌ای نو به روی جوانان گمشده دنیا و نویدبخش نجات انسانهای سرگشته عصر حاضر از سقوط به ورطه از خودبیگانگی باشد. پروفسور یاس اوس معاون دانشکده فنی دانشگاه برمن آلمان می‌گوید: «در این وادی سرگردانی جمهوری اسلامی ایران یک نظام ارزشی به جهانیان ارائه کرده است.» دکتر روبرت کرین، مشاور سابق نیکسون رئیس‌جمهور سابق امریکا که به دین اسلام گرویده است می‌گوید: «نه مسیحیت و نه یهودیت، هیچ یک توانائی ابداع یک نمونه و یا چهارچوب فکری مناسب برای خروج از این هرج و مرج را ندارند. چنین چیزی تنها در اسلام وجود دارد، و در عناصر شریعت اسلامی به خوبی دیده می‌شود. عناصری که در عین اسلامی بودن می‌تواند مغز و فرهنگ تمدن امریکا شود.» در حال حاضر در دانشگاه استانفورد امریکا جائی که تا چند سال قبل عبادت ارزشی تلقی نمی‌شد، حدود سیصد الی پانصد نفر از دانشجویان دائماً در مراسم عبادی شرکت می‌نمایند. بعلاوه براساس گزارش شبکه تلویزیونی BBC در دانشگاه جورج واشنگتن امریکا، مدرسان هم از علوم پزشکی وهم از ارزشهای معنوی و دینی در کلاسهای درس دانشجویان پزشکی، صحبت می‌کنند. این شبکه می‌افزاید، دانشگاه جورج واشنگتن یکی از سی دانشگاه آمریکائی است که در حال حاضر دوره‌های ویژه‌ای در امور مذهبی برای دانشجویان برگزار می‌کند. چنین گرایشاتی اگرچه بسیار با ارزش می‌باشد اما در مقایسه با فضای کلی حاکم بر دنیای غرب ناچیز و محدود بنظر می‌رسد. این حرکتها، در صورت تداوم می‌تواند نویدبخش آینده‌ای درخشان باشد. بهمین دلیل، یکی از رسالتهای جنبش دانشجوئی ایران، می‌تواند تلاش جهت هدایت جریانات روشنفکری دنیا به سمت معنویت و تقویت اندیشة دینی خاصه اسلام باشد. این حرکت خوشبختانه با انقلاب اسلامی شروع شده است. آنتونی گیدنز جامعه‌شناس مشهور انگلیسی در فصلی از کتاب خود با عنوان «پدیده نوزائی دینی» به این مسئله اشاره دارد. وی می‌نویسد: «در گذشته سه غول فکری جامعه‌شناسی یعنی «مارکس» و «دورکیم» و «ماکس وبر» با کم و بیش اختلافاتی، فرآینده عمومی جهان را به سمت سکولاریزاسیون و به حاشیه رفتن دین می‌دیدند. ولی از آغاز دهه هشتاد، با انقلاب اسلامی ایران شاهد تحقق عکس‌ این قضیه هستیم. یعنی فرآیند عمومی جهان روند معکوس را آغاز و به سمت دینی شدن پیش می‌رود.» 3- مبارزه با استکبار جهانی: در جهانی زندگی می‌کنیم که ظلم وستم امپریالیسم جهانی بر مردم مظلوم دنیا هر روز ابعاد گسترده‌تری را بخود می‌گیرد. هم‌اکنون رژیم صهیونیستی، مردم آواره فلسطین را از زمین و هوا بمباران می‌کند و در همان حال مورد حمایت همه‌جانبه امریکا واقع می‌شود. جدای از ویتنام، امریکا در طی 25 سال اخیر در کشورهای نیکاراگوئه (1989- 1979)، گرانادا (1983)، پاناما (1989)، سومالی (1992)، عملیات روباه صحرا علیه عراق (1998) و سودان (1998) مداخله مستقیم نظامی داشته و کشورهای افغانستان و عراق را تحت اشغال خویش درآورده است. بدلیل اعمال سیاستهای استعماری امپریالیسم، حدود 85 درصد تولید جهانی در اختیار 20 درصد ثروتمندترین مردم جهان قرار دارد و این در حالی است که فقر و گرسنگی و عدم وجود امکانات بهداشتی در افریقا و برخی دیگر از نقاط دنیا، بیداد می‌کند. بعلاوه تجارت اسلحه، قاچاق انسان و قاچاق مواد مخدر از بازارهای پررونقی در جهان برخوردارند. کره زمین بعلت زیاده‌خواهیهای نظام سرمایه‌داری جهانی با آلودگی محیط زیست روبروست. بطوریکه زمین در 50 سال اخیر، یک پنجم خاک زراعی، یک پنجم جنگل‌های استوائی و ده هزار نوع گیاهان و جانوران خود را از دست داده است. بشریت در زیر سایه وضعیت حاکم بر جهان رنج می‌کشد و در این میان انقلاب اسلامی ایران بدلیل هویت فرهنگی خود و عجین شدن عاشورای امام حسین(ع) با روح جامعه ایران در برابر حاکمیت نظام سلطه جهانی ایستاده است و از پذیرش فرهنگ سلطه جهانی سرباز می‌زند. بهمین دلیل با انواع توطئه‌های استکبار جهانی روبروست. فرانسوا توال، متخصص در مسائل بین‌المللی و استراتژیک در کتاب ژئوپلتیک تشیع می‌نویسد: «تشیع، و به هرحال آنچه اکنون در ایران مطرح است بر آن است که سخنگوی محرومان جهان سوم و امید و آرمان محکومان زمین باشد. از این رهگذر، این مذهب، جهان غرب و ارزش‌های آن را به عنوان اهرم‌های مکر و فریب توده‌های محروم محکوم می‌کند. …… این موضع سختِ تشیع تنها به موقعیت ژئوپلتیک آن در خاورمیانه مربوط نمی‌شود، بلکه ریشه در محتوای پیام مکتبی مهدوی آن دارد. ما اشتباه می‌کنیم اگر این اراده انقلابی و آرمانِ تبدیل شدن به نیروی پرچم‌دار محرومان جامعه را تنها یک پدیدة سطحی تعبیر کنیم. این مذهب قادر است که در درازمدت یک نیروی انفجاری را در ذات خود حمل کند. پس همانطور که گفتیم، قدرت این مذهب قبل از همه از پیام بنیادینش نشأت می‌گیرد.» یکی از رسالتهای جنبش دانشجوئی ایران باید مبارزه با فقر و بی‌عدالتی جهانی و تلاش جهت رهائی مردم ستمدیده جهان از چنگال امپریالیسم باشد. جنبش دانشجوئی ایران گرچه در دوره‌های مختلف حیات خویش دارای گرایش‌های مختلف فکری و سیاسی بوده است امّا یکی از ویژگیهای بارز جنبش دانشجوئی در طول چند دهه حیاتش، مبارزه با سلطه بیگانه و استکبارستیزی می‌باشد. بهمین دلیل 16 آذر بعنوان مظهر و نماد استکبارستیزیِ جنبش دانشجوئی ایران همه ساله از سوی جنبش دانشجوئی گرامی داشته می‌شود. تسخیر لانه جاسوسی امریکا در 13 آبان 1358 نیز تائید دیگری بر همین خاصیت استکبارستیزی جنبش دانشجوئی ایران می‌باشد. از زمانی که جنبش دانشجوئی، منافع امریکا را در ایران هدف قرار داد، استراتژیستهای امریکا نیز تلاش خود را بکار گرفته‌اند تا به نوعی این مبارزه آرمان‌گرایانه را از مسیر اصیل خویش منحرف سازند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در هنگامی که دانشگاه بعنوان مرکز اصلی مبارزه با استبداد و استکبار شناخته می‌شد، امریکا بهمراه رژیم دست‌نشانده پهلوی، بمنظور منحرف کردن روند مبارزات دانشجوئی، طرحهائی را به اجرا درآورد. از جمله آن طرحها، می‌توان به گسترش بی‌بندوباری و فساد از طریق راه‌اندازی مراکزی چون کاخ جوانان و سالنهای رقص در دانشگاه اشاره کرد. شکست رژیم شاه بمعنای پایان تلاشهای امریکا برای انحراف جنبش دانشجوئی نبود، بلکه با پیروزی انقلاب اسلامی توطئه دشمن شکل پیچیده‌تری را بخود گرفت. در سالهای اخیر، امپریالیسم جهانی تلاش نمود از شکاف ناشی از اختلاف جناحهای سیاسی درون نظام، سوء استفاده نموده و با نفوذ برخی از چهره‌های وابسته به خود، در داخل گروههای سیاسی از جمله تشکل‌های دانشجوئی، درصدد برآمد تا با اعلام مرگ آرمان استکبارستیزی جنبش دانشجوئی ایران، شعله مبارزه با امپریالیسم جهانی را خاموش نموده و نهایتاً در جهت براندازی جمهوری اسلامی و باز کردن دوباره پای امریکا به ایران حرکت نماید. این جریان خزنده سعی نمود، اشغال نظامی کشورهای دیگر توسط امریکا را نبرد و مبارزه دولت آمریکا برای استقرار آزادی و دموکراسی و صلح در جهان توجیه کند و نظم نوین جهانی به سرکردگی امریکا و نظام لیبرال سرمایه‌داری غرب را ایده‌آل‌ترین سیستم حکومتی دنیا قلمداد کند. این در حالی است که بسیاری از نهضت‌های آزادی‌بخش دنیا و مردم برخی از کشورهای منطقه از دولت‌های خویش، بخاطر اینکه زیر بار سلطه امریکا رفته‌اند، متنفرند و نظام جمهوری اسلامی ایران را از این جهت که در مقابل امپریالیسم جهانی ایستاده است مورد ستایش قرار داده و الگوی خویش بحساب می‌آورند. دکتر ماروین زونیس، استاد دانشگاه میشگان آمریکا و کارشناس مسائل ایران، معتقد است که انقلاب اسلامی ایران بزرگ‌ترین منبع الهام‌دهنده برای جنبش‌های سیاسی و اسلامی در خاورمیانه و جهان بوده است. 4- اهتمام به جنبش نرم‌افزاری: انقلاب اسلامی ایران حقیقتاً آرمانهای بلندی را مطرح کرده است. و رسالت بزرگی را بر دوش گرفته است. بعقیده برخی انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین حادثه بعد از ظهور اسلام است. مسلماً به بزرگی این حادثه، آسیب وارده به آن نیز می‌تواند شدیدتر باشد. بهمین دلیل امام خمینی (ره) می‌گفت: اگر اسلام ضربه بخورد تا صد سال دیگر نمی‌تواند روی پای خودش بایستد. حرکتی بنام اسلام آغاز شده و نظامی اسلامی تشکیل گردیده است. و ما چاره‌ای جز به جلو بردن آن نداریم. جلو بردن نظام در سایه تولید علم و جنبش نرم‌افزاری امکان‌پذیر خواهد بود. درست است که شیعه در طول تاریخ خود علاوه بر حرکت اعتراضی، حیاتی پربار از نظر علمی در زمینه‌های کلامی، فلسفی، منطق، تفسیر، حدیث، زبان، نجوم، علوم طبیعی و … نیز داشته است، امّا باید توجه داشت که امروز نهضت شیعه، بصورت یک نظام اسلامی تجلی یافته است که رمز تداوم آن در تولید علم، آنهم نه تنها در یک بعد بلکه در تمام ابعاد مورد نیاز برای بالندگی یک نظام اعم از علوم انسانی (اقتصاد، مدیریت، سیاست، جامعه‌شناسی و …)، فنی، علوم پایه، دفاعی و نظامی، بهداشتی و … نهفته است. همیشه تحقق آرمانهای بلند یک نظام حکومتی پویا، در سایه تولید علم صورت پذیرفته است. اگر در نظام اسلامی، جنبش نرم‌افزاری جدی گرفته نشود، بالندگی نظام به سردی و خاموشی خواهد گرائید. و مرگ هر انقلاب و نظام بالنده‌ای از زمانی آغاز می‌شود که نوآوری، تولید علم و نظریه‌پردازی در آن مطرود گردد. بنابراین رسالت امروز جنبش دانشجوئی، جنبش نرم افزاری است. در حقیقت اگر برای جنبش دانشجوئی معتقد به این تعریف باشیم که حساسیت‌ها و دغدغه‌های جمعی دانشجویان نسبت به مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و … که این حساسیت‌ها، آنان را به عرصة فعالیت‌های جمعی دانشجوئی می‌کشاند، باید گفت در شرایط امروز، چنین دغدغه‌هائی باید فعالیت جمعی جنبش دانشجوئی ایران را به عرصه تولید علم و جنبش نرم‌افزاری کشانده، و در زمینه تبدیل آن به یک ارزش عمومی تلاش نماید. جنبش دانشجوئی باید برای علم و تولید آن به قول مقام معظم رهبری به آب و آتش بزند. ایشان می‌فرمایند: «ما مشاهده می‌کنیم که در فرهنگ برخی از مردم ما، در میدانهائی، جای تلاش و تن به آب و آتش زدن هست؛ اما در میدان علم کانه به چنین تلاشی معتقد نیستند. این نمی‌شود؛ در میدان علم باید تن به آب و آتش زد و کار کرد.» امروز دشمن در پی آن است که ناکارآمدی نظام را به اثبات برساند و آنرا به حساب اسلام گذاشته و بدین طریق عدم کارائی اسلام را بعنوان یک سیستم حکومتی و اجتماعی به اثبات رسانده و نهضت‌های آزادیخواهی و عدالت‌طلبانه را در دنیا کنترول کند. رهبر انقلاب با عنایت به این مطلب حتی در اوج زمان جنگ در سال 1362 (هـ. ش) به ضرورت انجام علم و تحقیق در کشور تاکید داشته و فرمودند: «بالاخره جنگی بر ما تحمیل شده است … لیکن در کنار این مبارزه که وجود دارد، ما بایستی به فکر زمینه‌های یک مبارزه درازمدت هم باشیم و آن عبارت است از تحقیق و فراگیری و…… ما اگر بخواهیم خیلی منطقی و عاقلانه به قضایا نگاه کنیم، بایستی این جریان تحقیق، با یک حجم مناسب و با یک کیفیت خوب، همواره در کنار همه جریانهای دیگر کشور وجود داشته باشد.» باید در یک فضای انتقادی سالم و آزاد و با هدایت صاحب‌نظران، در جهت تولید فکر و نظریه‌پردازی، حرکت کرد. مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «در دانشگاهها نیز برای تحقق اهداف مهم از جمله ایجاد نهضت نرم‌افزاری باید امکان طرح آراء مختلف صاحبان اندیشه و نقد آنها در محیط‌های تخصصی و علمی به وجود آید و یکی از وظایف نظام اسلامی حمایت از فضای برخورد افکار در محیطی سالم و علمی است.» ایشان می‌فرمایند: «آن روز که سهم آزادی، سهم اخلاق و سهم منطق همه یکجا درکنار یکدیگر ادا شوند، آغاز روند خلاقیت علمی و تفکر بالنده دینی در این جامعه است و کلید جنبش تولید نرم‌افزاری علمی و دینی، در کلیه علوم و معارف دانشگاهی و حوزوی زده شده است.» نکته دیگری که در باب تولید علم باید مورد نظر قرار گیرد، این است که تولید علم باید اولاً متناسب با شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه ما و نیازهای واقعی کشور باشد؛ و ثانیاً راههای میان‌بر را برای رسیدن به قافله پرشتاب علوم و ارتباطات در دنیا پیدا کنیم. متاسفانه در حال حاضر دانشگاههای ما بیش از آنکه تولیدکننده علم باشد، مصرف‌کننده علم هستند. باید جنبش دانشجوئی تلاش نماید تا جنبش نرم‌افزاری را در تمام زمینه‌ها و با عنایت به شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران رونق بخشد. 5- جنبش عدالت‌خواهی: برقراری عدالت اجتماعی یکی از خواسته‌های اساسی مردم ایران در جریان انقلاب بود. مردم علاوه بر اینکه خواهان حکومتی اسلامی بدلیل وجهه دینی خویش بودند، خواستار رفع ظلم و تبعیض‌ها از صحنه اجتماع نیز بودند. عدالت‌خواهی علاوه بر اینکه ریشه در فطرت انسانها دارد، در ایران از نظر تاریخی سابقه‌ای دیرینه دارد. مسلماً اعتقاد به عدل بعنوان یکی از اصول اساسی مذهب تشیع، در جنبش‌های عدالت‌خواهانه مردم ایران در طول تاریخ ایران، بی‌تأثیر نبوده است. از دیدگاه اسلامی، عدالت مفهومی گسترده دارد و عدالت اجتماعی بخشی از آن محسوب می‌گردد. عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام، خود نیز ابعاد گسترده‌ای دارد و مواردی از قبیل برقراری عدالت در امور اقتصادی، سیاسی، قضائی، فرهنگی و خانوادگی را شامل می‌شود. عدالت اسلامی حتی به نحوه برخورد انسانها با طبیعت و محیط زیست و شیوه بهره‌برداری از منابع طبیعی نیز تسری می‌یابد. با توجه به عمق و گستردگی مفهوم عدالت بخصوص در زمینه اجتماعی، باید اذعان نمود که هنوز تا رسیدن به عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام فاصله زیادی وجود دارد. و برای نیل به عدالت اسلامی نیازمند همتی بلند و تلاشی وافر می‌باشد. جنبش دانشجوئی ایران، بدلیل دارا بودن پتانسیل‌های بالقوه می‌تواند در به ثمر رساندن جنبش عدالتخواهی در ایران کارساز باشد. دانشمندان جامعه‌شناسی و علوم سیاسی، مباحث جنبش دانشجوئی را در قالب جنبش‌های اجتماعی بررسی می‌کنند و از جنبش‌های دانشجوئی بعنوان بخش فعال و موثر جنبشهای اجتماعی یاد می‌نمایند. تام ب باتامور معتقد است: «اهمیت جنبش دانشجوئی در تغییرات اجتماعی از آنجاست که جنبش دانشجوئی در مقیاس محدود، آن همکاری میان اندیشه رادیکال و عمل اجتماعی را که لازمه به وجود آوردن دگرگونی است، تحقق می‌بخشد. به این معنی، جنبش دانشجوئی منحصراً تجسم انتقاد روشنفکری نیست، جنبش اجتماعی نیز هست که در پی پدید آوردن تغییرات رادیکال در ساخت دانشگاه و جامعه است.» جنبش دانشجوئی می‌تواند فقدان یا ضعف نهادهای مدنی را در انتقال خواسته‌های عدالت‌طلبانه مردم جبران نماید. اصولاً رابط و میانجی بودن برای بیان و انتقال خواسته‌های جامعه یکی از کارکردهای جنبش‌های اجتماعی و از جمله جنبش دانشجوئی شناخته می‌شود. «گی‌روشه»، برای جنبش‌های اجتماعی سه کارکرد قائل شده است: 1- رابط یا میانجی بودن 2- ایجادوبالا بردن‌آگاهی جمعی 3- ایجاد فشار. وی معتقد است: «در جامعه جدید، جنبش‌های اجتماعی به صورت یکی از گروههای اصلی واسط درآمده است، که به وسیله آن اعضاء جامعه می‌توانند منافع خود را حفظ نمایند و یا به ایده‌های خود ارزش نهند و بدین ترتیب در سطوح مختلف، در کنش تاریخی مشارکت کنند.» جنبش دانشجوئی بدلیل دارا بودن خصوصیات ویژه‌ای نظیر روحیه نقاد، احساسات جوانی و انرژی متراکم، آرمان‌گرائی، شیوه بیان قاطع، تمایل به افکار رادیکال و عدم وابستگی به صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی می‌تواند بدون محافظه‌کاری، نقش موثری را در به ثمر رساندن جنبش عدالتخواهی در ایران داشته باشد. جنبش دانشجوئی می‌تواند در استقرار ابعاد مختلف عدالت در جامعه از جمله حوزه‌های ذیل نقشی کارساز را بعهده بگیرد: 1- تلاش جهت شایسته سالاری علمی و مدیریتی در حوزه سیاسی، رعایت قوانین توسط کارگزاران نظام و تعدیل سطح زندگی آنان و برقراری عدالت سیاسی 2- تلاش جهت رشد استعدادها و خلاقیت‌های تمام انسانها و برقراری عدالت فرهنگی 3- تلاش جهت کم کردن فاصله‌های طبقاتی و برقراری یک نظام عادلانه اقتصادی درسطح جامعه 4- تلاش جهت حاکمیتِ‌ قانون و امنیت قضائی برای همه افراد جامعه و برقراری عدالت قضائی 5- تلاش جهت استفاده صحیح و عادلانه از منابع طبیعی و محیط زیست جنبش دانشجوئی می‌تواند با حفظ اصول اخلاقی و در یک محیط سازنده با استفاده از شیوه‌ای پرسشگرانه و قوی، جنبش عدالتخواهی در ایران را به پیش برده و در این میان با استفاده از عنصر ارزشمند نظریه‌پردازی و ارائه راه‌حلهای مناسب در زمینه اصلاح امور جامعه کوشا باشد منابع: 1- فرانسوا توال، ژئوپلتیک تشیع، ص33 2- خوسو آرتگا ای گاست، انسان و بحران، ص3 3- کلمه دانشجو، ش16، تیر 75 4- سوره انبیا، آیه 105 5- سید مرتضی آوینی، گنجینه آسمانی، ص18 6- همان، ص128 7- همان، ص73 8- دیدار با تشکلهای دانشجوئی، مورخ 15/9/1375 9- دکتر محمدرضا شرفی، مجله رشد، سال چهارم، پائیز و زمستان 74 10- برژینسکی، خارج از کنترول، پیشین، ص 84 11- آلوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمی، ص 503 12- علی‌اکبر کسمائی، جهان امروز و فردا در تنگنای تمدن صنعتی، پیشین، ص 51 13- عصر امام خمینی، پیشین، ص 363 14- مصاحبه با مجله الفلسطین المسلمه، چاپ لندن، نوامبر 1995، کلمه دانشجو، ش 16/4/75 15- ماهنامه سروش، شماره 635 16- عصر امام خمینی، پیشین، ص 106 17- آنتونی گیدنز، جامعه‌شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، ص 75 18- فرانسو توال، ژئوپلتیک تشیع، ترجمه حسن صدوق ونینی، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1380، ص 136 19- میر احمد رضا حاجتی، عصر امام خمینی، ص 327 20- از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با بسیج اساتید دانشگاههای کشور، مورخ 18/7/80 21- بیانات رهبری در دیدار با مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 21/3/1362 22- محفل انس، دفتر هم‌اندیشی استادان، دفتر نشر معارف، تهران، 1382، ص 68 23- پاسخنامه مقام معظم رهبری به نامة جمعی از فضلا و پژوهشگران حوزه علمیه قم، محفل انس، همان، ص 61 24- تام. ب. باتامور، منتقدان جامعه، ترجمه جواهر کلام، تهران، سفیر، 1369، ص 167 25- گی‌روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوتی، تهران، نشر نی، 1371، ص 170- 169 26- سیدعباس صالحی، مقاله جنبش دانشجوئی و تأثیر بر تحولات اجتماعی، منبع باشگاه اندیشه، 16/2/82 منبع: سایت باشگاه اندیشه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

حمله مزدوران شاه به دانشگاه تهران‌

غلامرضا نجاتی، اول بهمن 1340 به دنبال اعتراض دانشجویان دانشگاه تهران به تعطیلی مجلس شورای ملی، کماندوهای رژیم پهلوی تحت فرماندهی سروان منوچهر خسروداد با دستور مستقیم شاه به دانشگاه تهران یورش برده و صدها تن از دانشجویان و اساتید را مورد ضرب و شتم قرار داده، مصدوم و مجروح ساختند و بسیاری از وسایل آموزشی و آزمایشگاهی و کتب و منابع مطالعاتی را نابود ساختند. گفته می‌شد حدود 600 تن از آسیب‌دیدگان راهی بیمارستان شدند. این حادثه تاسفبار و شرم‌آور، موجبات خشم و نارضایتی دانشجویان و دانشگاهیان و گروه‌های مختلف سیاسی مذهبی مخالف حکومت را فراهم آورد حتی دکتر فرهاد رئیس وقت دانشگاه تهران طی اعلامیه‌ای شدید‌اللحن، ضمن محکوم ساختن این حادثه ناگوار، از ریاست دانشگاه استعفا داد. با این احوال بعضی آگاهان به امور برآنند که موضوع حمله وحشیانه به دانشگاه تهران توطئه‌ دربار برای ساقط کردن دولت علی امینی بود چرا که امینی از سوی آمریکا به عنوان رقیب شاه برای انجام اصلاحات مورد نظر کندی در نظر گرفته شده بود و معتقدند که در این واقعه، شاه و دربار و بخش‌هایی از اعضای رهبری جبهه ملی (که از مدتی قبل با دربار، تماس‌هایی محرمانه گرفته و وعده‌هایی به آنها داده شده بود)‌ هماهنگ با یکدیگر عمل کرده‌اند. گفته می‌شد، سپهبد تیمور بختیار، اسدالله رشیدیان و فتح‌الله فرود ضمن هماهنگی با دربار در سازماندهی و اجرای طرح این عملیات، نقش قابل توجهی داشته‌‌اند.علی امینی نخست‌وزیر وقت که مدعی بود فقط پس از حمله کماندوها به دانشگاه و فجایع صورت گرفته از جریان حادثه مطلع شده است، هرگونه دخالت دولتش را در این واقعه تکذیب کرد و عناصر فئودال و جبهه ملی را عامل این حادثه دانست و 15 تن از رهبران جبهه ملی و اسدالله رشیدیان و فتح‌الله فرود (عناصر وابسته به دربار)‌ را که در آن واقعه دخیل می‌دانست، بازداشت کرد و سپهبد تیمور بختیار رئیس ساواک نیز از کشور تبعید شد. در پیامد این حادثه، چنان که دلخواه شاه و دربار بود، امینی تضعیف شد و بهانه‌ای به دست شاه داد تا آمریکاییان را به برکناری مهره موردنظرشان از منصب نخست‌وزیری متقاعد سازد. منبع: تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، 1/188 194. منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی و منافع ملی

آرش پاک اندیش جنبش را می توان حرکت یا رفتار نسبتا منظم و با دوام گروهی برای رسیدن به یک هدف یا اهداف سیاسی- اجتماعی بر اساس برنامه ریزی معین دانست. در این صورت می توان تلاش سنجیده مداوم و در عین حال متمرکز یک گروه جهت تحقق اصلاح، حفظ یا تغییر یک نظام اجتماعی را در تعریف «جنبش» جای داد. تحول بزرگی که در 22 بهمن 1357 در ایران رخ داد و نام انقلاب اسلامی به خود گرفت. پس از گذشت دو دهه از وقوع آن همچنان مورد بحث و گفتگو میان صاحبنظران، تحلیلگران علوم سیاسی و نظریه پردازان انقلاب است. این انقلاب که با یاری آحاد مردم و طبقات اجتماعی پایه گذاری شد و به پیروزی رسید در ادامه سنت مبارزه علیه استبداد رژیم دیکتاتوری قرار می گیرد که تاثیراتی بس شگرف و ژرف در ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران بر جای گذاشت و آرمانهای نوینی را مطرح کرد. آرمانها و شعارهایی که پس از بیست سال هنوز مورد بحث و جدل نیروها و گروههای سیاسی جامعه ایران است. گروههای دانشجویی از جمله نیروهای سیاسی هستند که نقش بی بدیل در تاریخ معاصر ایران، بویژه در درون خیزش مردمی برای سرنگونی دیکتاتوری محمدرضا پهلوی ایفا کردند. از این گروهها و حرکت آنان با عنوان «جنبش دانشجویی» یاد می شود. جنبش دانشجویی که ریشه اصلی آن از دانشسرای عالی و سپس دانشگاه تهران نشأت می گیرد، در دوران حیات خود به عنوان جنبشی پویا، فعال و تاثیرگذار درمقاطع تاریخی، ایفای نقش کرده و همواره به عنوان یک نیروی انقلابی و پیشرو در مسیر مبارزه مردم ایران در نیل به آزادی و مردم سالاری و حق تعیین سرنوشت، مطرح بوده است. متاسفانه جنبش دانشجویی ما به نظر می رسد که در برخی مقاطع تاریخی متاثر از فشار افراطیون سیاست باز، ماهیتی یک بعدی و یک سونگرانه و صرفا معطوف به توسعه سیاسی در بعد داخلی داشته است و نسبت به سیاست خارجی و مقولاتی مانند حقوق هسته ای ایران، سیاست سلطه جویانه بوش و تحولات بین المللی نظیر اشغال عراق و افغانستان از یک سو و همچنین نسبت به حوزه مباحث اقتصادی، معیشت و کمرنگ شدن عدالت در جامعه ازسوی دیگر غفلت ورزیده اند، بدون عدالت نه تنها بستر لازم جهت تحقق حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان فراهم نمی شود بلکه عدم توجه بدان در جامعه، عرصه سیاست را به عرصه بازی محدود میان گروههای همسو تبدیل خواهد کرد. حاملان جنبش دانشجویی پذیرای این مهم باشند که دیگر زمان آن فرا رسیده که از حوزه نقد و تئوری بایستی وارد حوزه عمل شد و عدالت را در تمامی عرصه ها محقق نمود. جنبش دانشجویی با برخورداری از تجربه گذشته و شناخت نقاط ضعف و قوت خود، آگاه تر از تمام ادوار گذشته، دوره جدیدی را تجربه می کند. امروزه بایستی جنبش دانشجویی ایران آرمانگرایی، صراحت بیان، دوری از محافظه کاری و معامله گری، شجاعت، آزاد اندیشی و... را در دستور کار خود قرار دهد و به بازپیرایی رابطه خود با ملت و نظام دینی به طور روشن و شفاف ابراز عقیده نماید چرا که به عنوان قشر پیشتاز، نخبه و تحول آفرین، در برابر جامعه مسئولیت دارد و بایستی منشأ تحول، توسعه و سعادت جامعه باشد و این را بداند که در رابطه نتیجه کارکرد مثبت آن سبب ارتقاء شان ملت، کارآمدی نظام، بسط عدالت و آزاداندیشی و ایجاد جریان های نقش آفرین در صحنه دانشگاه و جامعه می شود و درمقابل نیز دشمنان و بدخواهان ملت را منزوی و مایوس خواهدکرد. با توجه به تحولات علمی و تکنولوژی که با سرعت تمام در جوامع مختلف در ابعاد متعدد یکی پس ازدیگری به وقوع می پیوندد، جریاناتی در وقوع این تحولات، رخدادها و روندها، بازیگر یا موثرند. جنبش دانشجویی به عنوان پرچمدار و پیشتاز تحولات اجتماعی- سیاسی، روز به روز آگاهی و معرفت علمی خود را افزایش داده تا شرایط لازم را برای گفتمان سازی و تحول آفرینی جامعه داشته باشد. این در حالی است که پیکره جنبش دانشجویی با این واقعیت فاصله دارد و باید خلأ علمی و معرفتی موجود را پر کند تا در مقابل هر تئوری وارداتی سرگردان نماند. در بخش عمده تاریخ جنبش دانشجویی، این قشر به عنوان چشم بینای جامعه عمل کرده است. به بیان عمیق تر، در دهه 30 جنبش دانشجویی از خواسته مردم پشتیبانی نمود، و با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، دانشجویان درکنار امام و با پیروی از ایشان، به حمایت از مردم در مقابله با رژیم ستم شاهی پرداختند. این رویه، اغلب ازسوی گروههای مختلف دانشجویی تا ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری دنبال شد. ولی در دوران اصلاحات گسستی میان دو مفهوم منافع ملی و آرمان دانشجویی دیده می شود، که حادثه کوی دانشگاه، طرح عبور از خاتمی و بحث رفراندوم و... دلیلی بر گسل به وجود آمده در کشور بود. عوامل زیادی موجد ایجاد این گسل شد که در این زمینه، توطئه اجانب و جنگ قدرت و نه خدمت بین جناح های موجود کشور، از آن جمله است. خود این مسئله نشان می دهد هرگاه جنبش دانشجویی به جناح ها و نه به مردم بپیوندد، از هویت واقعی و تاریخی خود، که حمایت از مردم بوده است، فاصله می گیرد. با بازنگری نسبت به گذشته تحرکات دانشجویی خواهیم دید که خاستگاه اجتماعی جنبش های دانشجویی همواره از بطن جامعه بوده و ارتباط صحیح و منطقی با طیف روشنفکر باعث آن شده که در کنار شعار آزادی خواهی شعار عدالت طلبی را قرار دهد و از این طریق مطالبات ملی و دینی مردم ایران را دنبال کند. شایسته است که دانشجویان در طرح شعارها و خواسته هایشان، نسبت به توده مردم، پیشتاز و پیش قدم باشند، جنبش دانشجویی بایستی در برخورد با دولت نه «حمایت کورکورانه» را در دستور قرار دهد و نه «تقابل غیرمنطقی» را پیشه کند، و همواره برتلاش خود در راستای ارتقای کارآمدی و توسعه همه جانبه در چارچوب گفتمان اصیل انقلاب اسلامی اهتمام بورزد. تاریخچه جنبش دانشجویی درایران بیانگر این حقیقت است که به استثنای برخی مقاطع زمانی خاص همچون آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، این جنبش در ایجاد ارتباط فراگیر با مردم کاستیهایی در خود دارد. هرچند که این امر تماما به ضعفهای جنبش مربوط نیست و شرایط کلی جامعه مقبولیت عمومی و... در آن دخیل می باشند اما ضعف هایی نیز در این خصوص در جنبش دانشجویی نمایان است. به نظر می رسد خصوص جنبش دانشجویی نیازمند تکیه بر عوامل سنجیده وخودآگاه میباشد چرا که تنها جوشش و پویایی درونی دانشگاه است که خواهد توانست به تحقق فرآیند اجتماعی شدن آن یاری رساند. هرگونه اجبار در آگاهی بخشی یا تعیین استراتژیهای تاکتیکی دراین بین لطمات جبران ناپذیری بر پیکره جنبش دانشجویی وارد ساخت. درک درونی و بی واسطه جنبش ازماهیت و اهدافش به تعیین و تبیین غایت فعالیت جنبش دانشجویی منتهی خواهد گشت. چنانچه حاملان جنبش دانشجویی به درک صحیح مفاهیم و بازسازی هویت و اصالت خویش توجهی نداشته باشند، به ناگاه در دام مولفه هایی چون کسب قدرت، اعمال نفوذ بلندگوی احزاب شدن و یا احیانا براندازی قرار خواهند گرفت. جنبش دانشجویی می بایست بدون لحاظ کردن نفوذها و فشارهای بیرونی، کنترل و هدف دهی را به انجام رساند تا گروهها و افراد فرصت طلب مجال نفوذ در جنبش و تغییر اهداف آن را نیابند. اساس ارزش های یک جامعه اسلامی را مبانی عقیدتی و دینی تشکیل می دهد که بی شک فرو ریختن آنها، هنجارها و ساختارهایی که بر آن بنا شده اند فرو خواهد ریخت. بنابراین ایجاد تشکیک در اعتقادات دینی نه تنها بینش مادیگری را بر جامعه حاکم می کند، بلکه زمینه رشد تئوری های به ظاهر علمی از قبیل ناسازگاری توسعه با دین، عدم سنخیت بین سیاست و دین، تضاد بین تجدد و سنت و... را نیز فراهم می کند. در شرایط فعلی منافع ملی از جمله مهمترین پارامترهای حکومت داری دوران ما به حساب می آید. اگر می خواهیم مرزبندی خود با جریانات غوغازیست و احزابی که ارتزاقشان بسته به زیستن در بحران آفرینی است را حفظ نمائیم و همواره براصول کار جمعی و تنظیم مناسبات خود با حاکمیت پای فشاری کنیم، بایستی مسائل و منافع درازمدت و زیربنایی را قربانی مسائل زودگذر و مقطعی نکنیم. مهمترین رویکردی که جنبش دانشجویی در راستای حفظ اتحاد ملی و انسجام اسلامی می تواند بر آن تکیه کند قرار نگرفتن در دام چرخه فروبسته نفرت و انتقام است. اگر در دام چرخه فروبسته نفرت و انتقام قرار گیریم و مادامی که نتوانیم قرارگرفتن در مسیر اعتدال و واقع نگری را در رفتارهایمان جاری کنیم، قادر نخواهیم بود به زندگی مسالمت آمیز و درخور شان ملت ایران دست یابیم و روی پیشرفت را نیز نخواهیم دید. ازطرفی به این باور برسیم که اگر منافع فردی و گروهی مان در طول «منافع ملی» تعریف شود، آنگاه در چنین شرایطی رفتار متعادل، بدون نصیحت، توصیه و یا اعمال از بیرون، از درون افراد خواهد جوشید و عطر خوش اعتدال بعنوان یک فضیلت ملاک عمل شهروندان خواهدشد. منبع: روزنامه کیهان ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی و جریان سوم روشنفکری

عماد افروغ پس از جریان تنباکو و مشروطه، ما شاهد یک جریان مذهبی با تئوری ولایت فقیه هستیم؛ یعنی این جنبش صرفا یک جریان مذهبی (و نه ملی - مذهبی) بود. در واقعه 15 خرداد، روحانیت نقش اساسی در اجتماعی شدن این تئوری دارد و پس از آن ما شاهد تحول در جنبش دانشجویی هستیم که مبارزات استکبارستیزی دانشجویان با مبارزات دینی و مذهبی مردم پیوند می‏خورد. با بیان تئوری ولایت فقیه (توسط امام)، ما شاهد ظهور یک ایدئولوژی جدید و زمینه پیدایش جریان دوم روشنفکری در ایران هستیم. (نقش کلیدی امام در شکل‏گیری جریان دوم روشنفکری). این جریان دوم بر خلاف جریان اول (غرب‏گرا)، اسلام‏گرایی، سنت‏گرایی، انتقادگرایی و بازگشت ‏به خویشتن خویش را در دستور کار خود داشت. در اینجا می‏توان از جلال آل احمد و مرحوم دکتر شریعتی در این جریان نام برد. جریان دوم روشنفکری البته شاخه شاخه شد و 2 جریان عمده آن یکی اسلام‏خواهی ناب بود و یک جریان دیگرش التقاطی بود که سازمان مجاهدین خلق را به ایدئولوژی مارکسیسم رساند؛ در این زمان است که شکل‏گیری انقلاب اسلامی، دقیقا مرهون جریان دوم روشنفکری است. اما پس از انقلاب یک اتفاق ناگوار رخ می‏دهد و آن انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیری است که این قابل تامل و تحقیق است. پس از جنبش دوم روشنفکری، جریان خودجوش 13 آبان و تسخیر لانه جاسوسی است که معتقد است، نظام‏سازی پس از انقلاب متناسب با آن آرمان‏خواهی و شور و حیات و ایدئولوژی شکل دهنده انقلاب نیست؛ در این جا یک سؤال مطرح است و آن اینکه مگر بازرگان چه کرده بود؟ جریان دوم روشنفکری معتقد بود که بازرگان، آن‏طور که باید با امریکا سرخصم نداشت و دارای روح انقلابی نبود و حتی با امریکا مذاکرات پنهانی هم داشت. آیا فکر نمی‏کنید جریان فعلی ما تا اندازه ‏ای شبیه به جریان 1358 و بازرگان باشد؟ آیا بوی مماشات و بوی تساهل و تسامح به مشام نمی‏رسد؟ حتی می‏خواهم بگویم: بعضا گفتمانی در عرصه رسمی کشور جریان دارد که به مراتب از گفتمانی که بازرگان مطرح می‏کرد، عقب‏تر است، بلکه به دوره اول مشروطه باز می‏گردد؛ یعنی یکبار دیگر ما عقب گرد کرده‏ ایم. به هر حال با وقوع 13 آبان ما شاهد یک تحول و یک شور و حیات در جنبش دانشجویی، پس از ماجرای 16 آذر بودیم. پس از این دوران، ما شاهد تشکیل انقلاب فرهنگی و جنگ تحمیلی و دیگر جریاناتی، همچون رحلت امام (ره) هستیم که در جنبش دانشجویی بی‏ تاثیر نیست. من در اینجا باید بگویم، از اشتباهاتی که گریبانگیر جریان دانشجویی می‏شود، اتکای به قدرت دولتی است؛ دفتر تحکیم وحدت چون در انقلاب و تسخیر لانه جاسوسی دست داشته است، مطالبات خود را می‏طلبد و همین مطالبه ‏طلبی، عامل پیدایش تشکل‏های جدید دانشجویی مثل جامعه اسلامی دانشجویان و... شد. پس از این و در دوره دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، این جنبش ادامه می‏یابد که تکاپوی زیادی در این دوران ندارد و پیچیدگی‏های این دوران باید در جای خود بحث‏ شود. در این زمان شاهد قرائت‏های مختلف از اسلام هستیم؛ قرائت‏هایی همچون اسلام مبارز به رهبری امام، اسلام رادیکال و تفکراتی شبیه تفکر شریعتی و اسلام لیبرال که به تفکرات بازرگان باز می‏گردد. اسلام سنت‏گرا و نیز پس از جنگ، شاهد شیوه حکومتی جدیدی به نام عمل‏گرایی هستیم که متاسفانه هنوز هم وجود دارد. به هر حال، این داستان تا جریان دوم خرداد ادامه می‏یابد. اما پیش از پیدایش دوم خرداد، ما شاهد ایجاد تدریجی جریان سوم روشنفکری هستیم که نوعی بازگشت‏به جریان اول است و هنوز هم از آن می‏توان به سنت گریزی جدید، غرب گرایی جدید و اسلام ستیزی جدید نام برد. فرق جریان سوم با جریان اول روشنفکری این است که بانیان این جریان، عمدتا به جریان دوم روشنفکری تعلق دارند و به گونه ‏ای در تسخیر لانه جاسوسی هم موثر بودند. این جریان سوم روشنفکری که بعضا در قالب روشنفکری دینی مطرح می‏شود، در دسته‏ بندی‏های خود، از روشنفکری دینی که آن را به سه دسته اصلاح گرا، انتقادی و گزینش‏گرا تقسیم کرده‏ اند، یادآور همان دسته بندی جریان اول روشنفکری مشروطه است که از آن به جریان اصلاح طلب و اصلاح گرا یاد می‏شد. اصلاح ‏طلبی یک مفهوم مقدس است، ولی وقتی در یک بستر معرفتی لیبرالیستی قرار می‏گیرد. باید به منتقدین آن در رد این جریان حق داد؛ به هر حال، این جریان سوم روشنفکری در افرادی که زمانی جزو نیروهای انقلابی محسوب می‏شدند و در تسخیر لانه جاسوسی و در جنبش‏های دانشجویی نقش‏ آفرین بودند و جزء تحکیم وحدت نیز بودند، پدید می‏آید و ما بار دیگر شاهد فاصله‏ گیری از جنبش دانشجویی شدیم؛ یعنی برای اولین بار است که جنبش دانشجویی پس از سال‏های 63 به اینطرف، از ویت‏ خود فاصله می‏گیرد و نه تنها دیگر جنبش دانشجویی نیست، بلکه دیگر آن خصایص خوب و مشترک استقلال‏ طلبی، آزادیخواهی جمعی، استکبار ستیزی و عدالتخواهی که در 16 آذر، 13 آبان و نهضت ملی شدن نفت و جریانات انقلاب وجود داشت، وجود ندارد و این جریان سوم روشنفکری به سمت‏یک جریان سکولاریستی و لیبرالیستی رفته است و از روح حرکات و خیزش‏های دانشجویی کاملا فاصله گرفته است. نکته‏ ای که در اینجا باید یادآور شد این است که تمام این اشتباهات جنبش دانشجویی به علت وابستگی این جنبش به قدرت دولتی و به این علت است که این جنبش نمی‏تواند مستقل باشد تا بتواند به عدالت ‏بپردازد. منبع: هفته نامه پگاه حوزه ، 1382 شماره 109، آبان ۱۳۸۲/۰۸ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی و تاثیر از آموزه‌های امام در جریان نهضت پانزده خرداد

دکتر امیر اکبری (استادیار دانشگاه آزاد اسلامی بجنورد) جنبش و حرکت سیاسی در میان دانشجویان ایران هم پای تأسیس دانشگاه قدمت دارد. در عصر اختناق رضاخانی این حرکت‌های سیاسی در خارج از کشور به ویژه فرانسه و آلمان رشد یافته بود. در میان حرکت‌های سیاسی دانشجویان گرایش‌های چپ مارکسیستی که هم روی کرد ضد رژیمی و هم ستیز با اسلام را به همراه داشت نخستین هسته‌های منسجم سیاسی را با حمایت‌های شوروی تشکیل می‌داد. عزل رضاخان از قدرت و فضای سیاسی حاکم بر جامعه ایران در طی سال‌های 1320 تا 1332 که مجال برای آزادی‌های سیاسی و فعالیت احزاب را فراهم آورده بود سبب گردید تا حرکت‌های سیاسی و مذهبی دانشجویان با گرایش‌های ملی رونق گیرد. در کنار این مقولات فعالیت حزب توده و تبلیغات فراگیر فرقه ضالّه بهائیت رشد اسلام خواهی و رونق اندیشه‌‌های اسلامی را با تشکیل نخستین انجمن اسلامی دانشجویان را در دانشکده پزشکی ایران موجب گردید. علاقه و انگیزه پر شتاب به ایجاد انجمن‌های اسلامی مهندسان، پزشکان، بانوان و... در میان دانشجویان با آغاز حرکت انقلابی و اسلامی و موج اعتراضات امام در فاصله‌ سالهای 40 تا 42 توأم گردید. نضج‌گیری هسته‌های اسلامی دانشگاهی با فراخوان عمومی امام جهت ایجاد حیثیت اسلام، روح پر شور انقلابی و سیاسی دانشجویان را در جهت و راهی معین قرار داد که در سوق و گرایش‌های آتی آنان به مبلّغان روحانی انقلاب و اسلام همانند شهید مطهری اثر گذار بوده است. شناخت امام از نقش فعال دانشگاهیان و تأثیر تقویت موج اسلام خواهی در میان آنان سبب گردید تا در سخنرانی‌های امام همواره یک جناح مخاطب به حساب آیند. مطرح شدن امام به عنوان چهره شاخص مبارز ضد رژیم در جلب نظر دانشجویان و تهیه و تکثیر اعلامیه‌های امام در شهرهای مختلف و هم چنین ساماندهی دانشجویان در پیروی از خط امام و مقابله با رژیم در راستای احیای احکام اسلام کار آمد بود. این موج بعد از جریان پر شتاب خویش در 15 خرداد و با ماجرای تبعید امام خاموش نگردید. هر چند که بازتاب آن درخارج از کشور بسیار بیشتر از داخل و مهم‌ترین کانون منسجم مخالف رژیم به شمار می‌رفت اما در قالب وظیفة امر به معروف و نهی از منکر در میان دانشجویان معتقد به اسلام و وفادار به امام در مقابل بسیاری از کجرویهای دانشگاهیان هم چنان تداوم یافت تا در کوران انقلاب به عنوان مهم‌ترین حرکت انقلابی همسان با دیگر اقشار جامعه به عنوان یک تشکل دیر پا و پایدار به وظایف اسلامی خویش عمل نمودند. پیشینه جنبش دانشجویی دانشجویان در تاریخ نهضت‌ها و حرکت‌های سیاسی و رهایی بخش ایران، حضور فعال و دامنه‌داری داشته‌اند و پیوسته در برابر خودکامگی‌ها و ستمگری‌های فاجعه ‌بار زورمندان به مقابله و اعتراض برخاسته‌اند. البته سازمان‌های سیاسی و احزاب در این بین در تلاش بوده‌اند که فعالیت‌های دانشجویی را در کنترل خود داشته باشند. ناآرامی در دانشگاه بعد از تأسیس آن گاه به صورت‌های گوناگون و به بهانه‌های مختلف ادامه می‌یافت و هر روز بیشتر اوج می‌گرفت. دانشجویان نیز تلاش می‌نمودند تا به هر بهانه‌ای، اعتراضات خود را با شعار، اعلامیه‌، تظاهرات و اعتصابات مبازرات دانشجویی را تداوم بخشند. جنبش دانشجویی به حرکت و کوشش جمعی و البته کمتر سازمان یافته دانشجویان در قیاس با احزاب، به منظور ایجاد تغییر یا حفظ وضعیتی خاص در جامعه در عرصه‌های گوناگون گفته می‌شود.[1] جنبش‌های دانشجویی معمولاً جزئی از جنبش‌های ایدئولوژیک و روشنفکر هستند که یا به صورت جنبش صنفی در پی منافع گروهی‌اند و یا جزئی از جنبش‌های سیاسی محسوب می‌شوند.[2] جنبش‌های دانشجویی قبل از 1342 را می‌توان به دو بخش قبل از تأسیس دانشگاه و بعد از تأسیس دانشگاه در ایران تقسیم نمود و سپس به تأثیرپذیری از حرکت بزرگ اسلامی 15 خرداد پرداخت. الف) حرکت‌های سیاسی دانشگاهیان در خارج از کشور: در حقیقت حرکت‌های سیاسی دانشجویان و روشنفکران از عصر قاجار آغاز می‌شود. اعزام دانشجو به خارج زمانی به صورت یک خط مشی ثابت دولتی در آمد که شکست‌های فضاحت بار نظامی، بعضی از دولتمردان قاجار را متقاعد کرد که یادگیری دانش اروپاییان ضرورت دارد.[3] مدرسه دارالفنون که به روش اروپایی در آن تدریس می‌شد در 1859م دولت، 42 دانشجو و از جمله اولین گروه فارغ‌التحصیلان ممتاز دارالفنون را به فرانسه اعزام نمود تا در رشته‌های پزشکی نظامی و علوم مهندسی تحصیل نمایند که بعد از بازگشت به ایران در وزارت علوم مشغول به کار شدند. اما این افراد تحت نظارت شدید دولتمردان محافظه‌کار قاجار انجام وظیفه می‌کردند.[4] مطبوعات و جریانات فرهنگی اروپا زمینه حرکت روشنگری در جریان انقلاب مشروطه گشت. «در سال 1901 م مجلس اولین قانون مربوط به اعزام دانشجو به خارج را به تصویب رساند، طبق شرایط از پیش تعیین شده هر ساله 30 دانشجو با بورس دولتی به اروپا اعزام می‌شدند که نیمی از این تعداد علوم نظامی و کشاورزی و نیمی دیگر در رشته‌های متنوع آموزش و پرورش تخصص پیدا کردند.»[5] تعدادی از دانشجویان که در اوایل سلطنت رضاشاه به اروپا اعزام شده بودند، به حزب کمونیست ایران که در خارج فعالیت داشت، گرایش پیدا کرده و در آلمان و فرانسه به فعالیت‌هایی علیه حکومت رضاشاه دست زدند. «یکی از این دانشجویان ایرج اسکندری بود که بعدها در کادر رهبری حزب توده قرار گرفت.»[6] رهبر گروه دانشجویی برلین نیز مرتضی علوی بود که در اواخر 1928 م در پاریس با اسکندری ملاقات کرد. مأموریت اسکندری بحث سیاسی با دانشجویان ایرانی در فرانسه و جذب افراد فعال و بالقوة سیاسی و تبادل اطلاعات با رفقایش در آلمان بود. در محفل دانشجویی علوی، تقی ارانی نیز حضور داشت که در آن زمان در دانشگاه برلین دانشجو بود. ارانی بعدها از چهره‌های برجسته جنبش چپ ایران شد.[7] عبدالحسین تیمورتاش که مؤسّس حزب تجدد در دوره پهلوی اول بود، تحصیلکرده‌ی آکادمی نظامی سن‌پترزبورگ روسیه بود.[8] او بعدها وزیر دربار رضاشاه شد و قهرمان اصلاحات اتحاد شکل لباس در عصر پهلوی. «در اواخر سالهای دهه 1920 م دانشجویان چپ‌گرای ایرانی مقیم آلمان دست به تظاهرات و تبلیغات علیه رضاشاه زدند. از جمله در سال 1928 م در طول دیدار تیمورتاش وزیر دربار از‌ آلمان حرکات اعتراض‌آمیزی انجام دادند.»[9] رضاشاه در طول سلطنت کوتاه مدت خود اصلاحاتی را در کشور انجام داد که یکی از این اصلاحات، فرهنگی و تأسیس دانشگاه بود. البته می‌توان گفت که یکی از علل تأسیس دانشگاه علاوه بر توسعه فرهنگی، همین حرکات اعتراض‌آمیز دانشجویان خارج از کشور بر علیه رضاشاه بود که وی را بر آن داشت تا در کشور دانشگاه تأسیس نماید تا بتواند از این طریق حامی برای خود ایجاد نماید هر چند که از همان آغاز از حرکت‌های سیاسی دانشجویان هراس داشت. ب) آغاز فعالیت سیاسی دانشجویان در داخل کشور: فعالیت‌های سیاسی دانشجویان در کشور با تأسیس دانشگاه آغاز شد. حرکت‌های سیاسی نخستین دانشجویان با توجه به فضای حاکم بر جامعه ایران بیشتر در قالب سه حزب توده، جبهه ملی و انجمن اسلامی بود. 1ـ حزب توده: با تأسیس دانشگاه مسئله‌ای به نام جنبش دانشجویی از سوی عده‌ای مارکسیست مطرح شد این روند با دستگیری افرادی که بعدها به گروه 53 نفر موسوم شدند، خاتمه یافت.[10] حزب توده توسط 27 نفر از اعضای گروه معروف 53 نفر در سال 1316 ش و توسط افرادی چون علوی، بهرامی، انورخامه‌ای تشکیل شد که هدف آن گسترش مارکسیسم در ایران بود.[11] به دنبال محدودیت‌هایی که از سوی حکومت‌ پهلوی بر فعالیت‌های حزب کمونیست ایران اعمال می‌شد، آن حزب تبلیغات خود را عمدتاً متوجه روشنفکران نمود.[12] در سالهای اولیه تأسیس دانشگاه تهران اغلب دانشجویان آزادی‌خواه، ملی‌گرا که وجه اشتراک سیاسی آنان تأمین استقلال سیاسی کشور و ایجاد حکومتی دموکراسی در ایران بود تحت‌تأثیر افکار کمونیستی قرار گرفتند.[13] در سال 1316 ش در دانشکده‌های حقوق، فنی دانشگاه تهران اعتصاب‌هایی از سوی گروه کمونیستی تقی ارانی و همفکران او که به تبلیغ مارکسیسم در میان روشنفکران می‌پرداختند، ترتیب داده شد.[14] «در سالهای پس از جنگ دوم جهانی، تنها مؤسسه آموزش عالی کشور یعنی دانشگاه تهران تحت سلطه کامل سیاسی حزب توده در آمده بود.»[15] در بهار 1322 سازمان جوانان حزب توده در محوطه دانشگاه یک باشگاه و یک اتحادیه دانشجویی تشکیل داد. در سال 1324 ش این اتحادیه به عنوان تنها نماینده رسمی دانشجویان در دانشکده‌های حقوق، علوم، فنی، ادبیات، پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی معرفی شد. در پائیز 1327، اتحادیه مزبور،‌ علیه قانون منع فعالیت‌های سیاسی دانشجویان در محوطه دانشگاه دست به تظاهرات موفقیت‌آمیزی زد. در اوایل دهة 1330 ش، منابع گوناگون تأیید کردند که بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران یا از اعضای حزب توده و یا از هواداران آن به شمار می‌روند. به طوری که مهدی بازرگان می‌گوید: «در آن روزها، مدیریت دانشگاه، دچار دردسر بزرگی به نام حزب توده بود.» [16] با وقوع کودتای 28 مرداد 1332 دوران افول سیاسی حزب توده فرا رسید. در فاصله کودتا تا دو سال بعد و پیگیری رژیم و حامیان غربی آن، حزب توده در هم کوبیده شد.[17] حزب توده تا سال 1337 ش فعالیت‌های سیاسی داشت، حتی تا اوایل پیروزی انقلاب اسلامی نیز به صورت محدود فعالیت می‌کرد تا اینکه در 1361 ش به انحلال کامل انجامید. حوادث سالهای 1335 تا 1332 ش نشان می‌دهد که در سال‌های اول و دوم کودتا هر چند که یک مبارزه جدّی با حزب توده می‌شود ولی از آن پس مبارزه با حزب توده، آرام آرام کاهش می‌یابد و کم‌رنگ می‌شود زیرا کنترل عقیدتی و سیاسی دانشگاه در طی حکومت شاه، هر نوع تعامل فکری و مبادله عقاید را غیرممکن ساخته بود! 2ـ حرکت‌های ملی‌گرایانه (جبهه ملی): واکنش دانشجویان در 16 آذر، حرکت‌های ملی‌گرایانه یا ناسیونالیستی از سوی افرادی در ایران انجام گرفت که حس ملی‌‌گرایانه آنان در رابطه با حوادث بحرانی کشور حرارت بیشتر داشت. این گروه تلاش‌های بسیاری در این زمینه انجام دادند که یکی از اقدامات ملی کردن صنعت نفت بود. این حزب از سال 1328 ش تشکیل گردید. با منع رژیم شاه و انگلیس از ورود دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی به مجلس پانزدهم و دخالت برای عدم انتخاب در مجلس شانزدهم سبب گردید تا حدود 18 نفر از افراد ملی‌گرا، در دربار تحصن کرده و سپس در منزل دکتر مصدق هسته اولیه جبهه ملی را تشکیل دهند.[18] دکتر مصدق به عنوان پیشتاز جبهه ملی، لایحه ملی کردن صنعت نفت را به مجلس برد و پس از کش و قوس‌های فراوان توانست صنعت نفت ایران را ملی کند و پس از آن با حمایت‌های مردمی به عنوان نخست‌وزیری منصوب شود. اما اقدام ملی کردن نفت ایران سبب دشمنی ابرقدرت‌ها با وی و در نتیجه سرنگونی دولت او گردید. «به دنبال کودتای 28 مرداد 1332 دکتر مصدق و جبهه ملی از قدرت کنار گذاشته شدند و بدین شکل، جبهه ملی با شکست کامل مواجه شد و از هم فرو پاشید.»[19] در سال‌های بعد از کودتا، یکی از هفت کمیته «نهضت مقاومت ملی» را کمیتة دانشگاه تهران تشکیل می‌داد و دانشگاه یکی از مراکز عمده نهضت مقاومت ملی به شمار می‌رفت. تظاهراتی که در 16 مهر 1332 در اعتراض به محاکمه مصدق و یاران او برگزار شد از سوی کمیتة دانشگاه ترتیب داده شد که منجر به تعطیلی دانشگاه، مدارس و بازار تهران شد.[20] «فکر مقاومت در مقابل کودتای 28 مرداد، از فردای آن روز در ذهن مبارزینی در قاب نهضت مقاومت ملی شکل گرفت.»[21] اغلب رهبران جبهه ملی که در مرداد 1332،‌ دستگیر شده بودند در طول سال 1332 آزاد شدند و در اواخر سال 1333 با نام نهضت مقاومت ملی ظاهر شدند. اگر چه نهضت مقاومت ملی با امیدهای بزرگی شروع به کار کرد، اما در عرض چهار سال کاملاً از هم پاشید.[22] یکی از علل گرایش دانشجویان به نهضت مقاومت ملی وابستگی حزب توده به شوروی و نقش این احزاب در بحران آذربایجان و مواضع حزب در قبال واگذاری نفت شمال به شوروی بود.[23] این نهضت خود سبب واقعة 16 آذر 1332 گردید که نقطه عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی بود. امری که در واقع 16 آذر 1332 به وقوع پیوست ماهیت نظام دیکتاتوری را به بهترین نحو، نمایان ساخت. واقعه 16 آذر در پی بروز یکسری ناآرامی در روزهای 14 و 15 آذر در اعتراض به عملکرد دولت کودتا بود. دکتر امینی، وزیر دارایی دولت کودتا، کوشش می‌کرد تا رابطه با انگلستان را تجدید کند. دولت زاهدی نیز روز 14 آذر را روز تجدید رابطه با انگلستان اعلام نمود و همچنین اعلام کرده بود که در همین روز نیکسون معاون رئیس جمهوری آمریکا به ایران وارد خواهد شد و دانشگاه به ایشان دکترای افتخاری اعطا خواهند نمود. به همین جهت از روز 14 آذر تظاهرات در گوشه و کنار شروع شد. روز 15 آذر تظاهرات گسترده‌‌ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در روز 16 آذر برای جلوگیری از هر گونه اعتراض، دانشگاه تقریباً اشغال نظامی شد. سربازان به بهانه اهانت دانشجویان به آنها وارد کلاس‌های درسی دانشکده فنی شده و چند نفر را دستگیر و با ضرب و شتم با خود بردند. این موضوع باعث خروج دانشجویان از کلاس به نشانه اعتراض می‌شود و با شعار «دست نظامیان از دانشکده کوتاه» دست به تظاهرات زدند که این امر موجب تیراندازی نظامیان به سوی دانشجویان شد و در جریان آن بیش از 30 نفر زخمی و 3 نفر به نام‌های احمد قندچی، آذر شریعت رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا به شهادت می‌رسند.[24] در واقع، واقعة 16 آذر نمایانگر عکس‌العمل رژیم نسبت به فعالیت‌های سیاسی دانشجویان بود، به نشانة آنکه هر عملی مخالف حکومت، در آینده نیز به همین شدت سرکوب خواهد شد. 3ـ حرکت‌های اسلامی (انجمن اسلامی دانشجویان): انجمن اسلامی دانشجویان بوسیله عده‌ای از دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران تشکیل شد. پایه‌گذاری این حزب در سال 1321 ش بود.[25] «برای مقابله با این حضور گسترده و ناگهانی دانشجویان توده‌ای بود که اولین انجمن‌ اسلامی دانشجویان در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران در سال 1323 ش تشکیل شد. مهدی بازرگان، محمود طالقانی و یدالله سحابی از رهبران آن بودند.»[26] این انجمن آنچنان که از نامش پیداست با هدف مبارزه و دفاع از ارزش‌های اسلامی تشکیل شد و هر چند در ابتدا قدرتی نداشت اما توانست خود را حفظ کند و بعد با حضور امام خمینی در صحنه مبارزات سیاسی به عنوان یک مرجع بزرگ گرایش این گروه از دانشجویان به سوی امام بیشتر شد. فضای دانشگاه و جنبش دانشجویی در حد فاصل سال‌های 1320 ش به بعد بیشتر فضای کمونیستی بود به طوری که تعداد اعضای کمونیست 1500 نفر و تعداد دانشجویان مسلمان 70 نفر می‌باشد. از دیدگاه بازرگان ایجاد انجمن اسلامی دانشجویان با هدف مبارزه و دفاع در برابر توده‌‌ای‌ها و بهائی‌ها که دانشگاه را در اختیار داشته‌اند بوده است.[27] بر این اساس انجمن‌های اسلامی تنها نهاد خود جوش دانشجویی بود که به مقابله با نفوذ چپ‌گرا‌ها در دانشگاه پرداخته و یک نوع تشکل هر چند ضعیف را بوجود آوردند. این گروه به هیچ سازمان سیاسی وابسته نبود ولی با اندیشة اصلاح‌طلبی مذهبی، خواهان نوعی اصلاحات مذهبی بودند. اساسنامه انجمن اسلامی دانشجویان در 4 بند و به شرح زیر می‌باشد: 1ـ اصلاح جامعه بر طبق دستورات اسلام. 2ـ کوشش در ایجاد دوستی و اتحاد بین افراد مسلمان و مخصوصاً جوانان 3ـ انتشار حقایق اسلامی بوسیله ایجاد مؤسسه تبلیغاتی و نشر مطبوعات 4ـ مبارزه با خرافات[28] انجمن‌های اسلامی دانشجویان از وجود افرادی چون طالقانی، سبحانی، بازرگان، راشد، فلسفی، آموزگار، عمید، دکتر آذر، صدر بلاغی جهت سخن‌رانی استفاده می‌کرد.[29] 2ـ وقایع سال 1341 و اعلان آشکار مخالفت امام با رژیم پهلوی: با آغاز دهة 1340،‌ رژیم خود را مسلط بر جامعه دانسته و در صدد تحقق شعار خود به منظور ایجاد تمدن بزرگ بر آمد. یکی از مهم‌ترین اقدامات در این زمینه، گسترش فضای دانشگاه و تعداد دانشجویان می‌باشد. در مجموع چندین عوامل سبب شد تا جنبش دانشجویی در جریان ورود امام به صحنه مبارزات سیاسی جهتی متفاوت با گذشته داشته باشد و نقش اساسی در تحولات بعدی انقلاب امام خمینی ایفا کند. 1ـ افزایش تعداد دانشگاهیان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی 2ـ ظهور ایدئولوژی حکومت اسلامی تحت‌تأثیر رهبرانی چون امام خمینی (ره) آیت‌الله مطهری، دکتر شریعتی که سبب به چالش کشیدن ایدئولوژی‌های سابق چون مارکسیستی و لیبرالی شد. 3ـ‌ ظهور رهبرانی از دورن دانشگاه در سمت استادی 4ـ ظهور و تأثیرپذیری از جنبش‌های دانشجویی خارج از کشور 5ـ استبداد سیاسی در ایران[30] ظهور امام خمینی در سال 1341 به عرصه تحولات سیاسی ایران، تغییراتی در فرآیند سیاسی ایران، اجتماعی و اندیشه‌های دینی، با تأکید بر مبانی اسلام بوجود آورد. ایشان در کسوت مقتدرترین مرجع شیعه از یک سو در پی فرصتی بود تا رژیم شاهنشاهی را در اجرای نیات پلید خود و برنامه‌های غیراسلامی خود ناکام سازد و از سوی دیگر، حکومتی را بنیان دهد که مجری احکام دین اسلام باشد.[31] تصویب لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی و فاجعة مدرسه فیضیه قم سبب شد تا امام مبارزات خود با رژیم را به صورت علنی و آشکار اعلام کند. الف) لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و نقش دانشجویان در همراهی با امام: اسدالله علم که به دنبال وعده‌های محمدرضا پهلوی به دولتمردان آمریکایی برای تداوم اصلاحات مورد نظر آن کشور به نخست‌وزیری منصوب شده بود (تیر 1341) لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به عنوان اولین برنامه در دستور کار دولت خود قرار داد.[32] این لایحه در سال 1341 در هیئت دولت به تصویب رسید. «این تصویب‌نامه در غیاب مجلس حکم قانون را داشت. در حقیقت این لایحه زمینه‌ساز لوایح دیگر بود.»[33] سه موضوع حساسی که علت اصلی مخالفت با آن بود، در 3 ماده قابل بررسی است: 1ـ حذف شرط مسلمان بودن از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان 2ـ حذف شرط مرد بودن از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان 3ـ رسمیت بخشیدن به سایر اقلیت‌ها و لغو رسمیت دین اسلام و کتاب آسمانی قرآن.[34] با این حساب این لایحه برای اسلام یک زنگ خطر محسوب می‌شد. زیرا در این لایحه قید سوگند به قرآن حذف شده بود و سوگند به هر کتاب آسمانی جای آن گذاشته شده بود.[35] این قانون، آزمایشی از جانب دولت علم برای مقابله با روحانیون بود و رژیم تصور می‌کرد رهبری مذهبی خود فعلاً تمرکز و قدرت اقدامی یکپارچه را ندارد.[36] لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در حقیقت طرحی بود برای گسترش ادیان دیگر. به‌خصوص بهائیت که در آن زمان برخی از مسئولین کشور نیز بهائی بودند. امام نیز به این نکته پی برده بود و اعلام کرده بود: «در این صورت بهائیت هم باید در سطح ادیان الهی جایی پیدا کند.»[37] این سخن امام سبب مخالفت عمومی در کشور شد. البته هدف آمریکا از تصویب انجمن‌های ایالتی و ولایتی در دولت علم این بود که همان بلایی را که بر سر ملت فلسطین آورده و یهودیان را در آنجا مستقر کرده، بر سر ایرنیان نیز بیاورد و بهائی‌ها را به حکومت برساند.[38] اگر واکنش امام خمینی در قبال تبدیل سوگند به قرآن، «کتاب آسمانی» و الغای شرط اسلام از شرایط انتخاب کننده و انتخاب شونده،‌ رژیم را در بن‌بست قرار نمی‌داد و به عقب‌نشینی وا نمی‌داشت، به رسمیت شناختن اقلیت‌های وابسته به امپریالیسم به اصطلاح مذهبی و سپردن سرنوشت ملت مسلمان ایران به دست آنان برای رژیم به سادگی امکان‌پذیر بود.[39] به دنبال اعلام تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در جراید عصر تهران، امام بی‌درنگ علمای طراز اول قم را به نشست وگفتگو پیرامون این تصویب نامه دعوت کرد و در نتیجه به مخالفت علنی علیه این لایحه پرداخت.[40] پس از حادثه 16 آذر 1332، سازمان ساواک تشکیل شد و متعاقب آن در سال 1335 ش، گارد دانشگاه به منظور کنترل هر گونه اقدام و فعالیت‌ دانشجویی تأسیس شد. اما با وجود کنترل شدید دستگاه‌های امنیتی، دانشجویان در مسائل مختلف سیاسی به صورت‌های گوناگون اعتراض خود را نشان می‌دادند.[41] یکی از این مسائل همان لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. تصویب لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی در واقع جرقه‌ای جهت شعله‌ور شدن حرکت انقلابی مردم ایران بود. زیرا حذف قید اسلام و سوگند به قرآن برای هیچ فرد مذهبی قابل تحمل نبود. به‌خصوص برای دانشجویان مذهبی که با تأسیس انجمن اسلامی سعی در حفظ اعتقادات و ترویج اسلام داشتند. از سویی دیگر اعتراض‌های امام خمینی و سایر مراجع تقلید و نهضت آزادی نسبت به مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی که اوج گرفت، جنبش دانشجویی نیز با یک مرجع مبارز آشنا شد.[42] که این آشنایی سبب شد تا دانشجویان مسلمان همپای روحانیون به مقابله با آن برخیزند. در پی انتشار مقالاتی توسط برخی نشریه‌ها که خود را منتسب به دانشجویان می‌دانستند، در مقابل نیز دانشجویان با ابلاغ اطلاعیه‌ای حمایت خود را از روحانیون اعلام کردند؛ دانشجویان عزیز در ایران مجاهده و رهبری خردمندانه مرجع محترم تقلید و همکاری عموم مردم در مخالفت با انجمن‌های ایالتی و ولایتی که منجر به لغو آن از طرف رژیم گشت، اما روزنامه‌ها و مجلات از گوشه و کنار جسته و گریخته شروع به انتشار مقالاتی کرده‌اند که بر جمیع مسلمانان و مخصوصاًَ دانشجویان تحمل‌ناپذیر است. دانشجویان مسلمان دانشگاه در تمام موارد پشتیبان مراجع تقلید بوده و هرگز عملیات خلاف قانون دولت‌ها را تأیید نکرده‌اند. عوامل بیگانه می‌خواهند با یاوه‌گوئی‌ها بین علما و دانشجویان بدبینی ایجاد کنند و دانشجویان را در نظر روحانیون فاسد و بی‌بند و بار و بی‌علاقه به اسلام نشان دهند. ما دانشجویان اعلام می‌کنیم که دین و سیاست تفکیک ناشدنی است و هر چه روحانیون دستور بدهند برای ما مطاع است...؛ دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران.[43] دانشجویان دانشگاه تهران با تشکیل متینگ بزرگی به قم شتافته، در صحن مطهر، مسجد اعظم و منازل علمای قم به تظاهرات دست زدند و پشتیبانی خود را از خواسته‌های علمای اسلام اعلام داشتند.[44] به این ترتیب لایحة انجمن‌های ایالتی و ولایتی با همکاری عموم مردم، دانشجویان و علما و روحانیون لغو گردید. ب) فاجعه مدرسه فیضیه قم:‌ مراسم و تشریفات عید نوروز سال 1342 ش با سالهای قبلی تفاوت بسیاری داشت. یورش و حمله مأمورین امنیتی و انتظامی در آغاز سال 1341 ش و کشتار فجیع در قم، عید مردم را به عزا تبدیل کرده بود. زیرا دوم فروردین سال 1342 که مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع) بود، در مدرسه فیضیه قم مراسم سوگواری برپا شد. در‌ آنجا ابتدا آقای آل طه و سپس حاج انصاری قمی سخن‌رانی کردند که نیروهای پلیس و ساواک به جان طلبه‌ها و مردم افتادند و تعداد زیادی را شهید و عده‌ای را هم مجروح کردند.[45] طبق اعلان قبلی که قرار بود عزاداری از ساعت 4 بعد از ظهر در داخل مسجد فیضیه برگزار شود. ساواک نیز قصد داشت مراسم را بر هم بزند. طبق برنامه‌ تعیین شده، عده‌ای کماندوها و با لباس کشاورزان و در حالی که با چاقو و چوب مسلح بودند، بوسیله چند دستگاه اتوبوس از تهران وارد قم شدند. این عده هنگام برگزاری مراسم عزاداری، وارد مدرسه شدند و ضمن سر دادن شعارهایی به طرفداری از رژیم و شاه، مجلس را بر هم زدند و در نهایت درگیری میان مردم و مأمورین ایجاد شد. درگیری با نزاع یک طلبه با مأموری از نیروی مخفی رژیم آغاز شد. بسیاری از مردم وحشت‌زده از مدرسه فرار کردند. شماری از طلبه‌ها به طبقة بالای مدرسه رفتند و با پرتاب سنگ و آجر به نیروهای رژیم حمله کردند. نیروهای کماندو نیز در حین درگیری تعدادی از آنها را از بالا به پایین پرت کردند. پس از پایان درگیری، مقداری از اثاثیه و لوازم طلاب، کتاب‌ها که در میان آنها قرآن و مفاتیح و کتاب ادعیه نیز بود را به آتش کشیدند.[46] ظاهراً علت درگیری این بوده است که با پایین آمدن واعظ از منبر، یکی از مأمورین رژیم بلند شده و میکروفون را در اختیار گرفته و فریاد می‌زند «به روح پر فتوح اعلیحضرت فیقد رضاشاه کبیر صلوات»[47] که این قضیه سبب درگیری و به هم ریختن مجلس می‌شود. امام خمینی در همان لحظة اولی که خبر یورش به مدرسه فیضیه را دریافت داشت، بی‌درنگ از منزل خارج شده و به میان مردمی که با یک دنیا وحشت و نگرانی در بیرون از خانة ایشان گرد آمده بودند شتافت و با قیافه‌ای عادی و سازنده عملاً به آنان دلگرمی و شجاعت بخشید.[48] امام همچنین در رابطه با حادثه فیضیه اعلامیه‌ای نیز صادر کردند که اعلامیه با این عنوان شروع می‌شود: «بسم‌الله الرحمن الرحیم ـ حمله سربازان مسلح با لباس مبدل و حال غیر عادی به مرکز روحانیت، هجوم مغول را تجدید کرد.»[49] 4ـ واکنش دانشجویان به تحولات سیاسی جامعه و تأثیرپذیری از اندیشه‌های انقلابی امام: نهاد سیاسی آموزش و پرورش که دانشگاه نیز جدای از آن نیست از وضعیت سیاسی و تصمیم‌گیریی‌های نهاد سیاسی جامعه جدا نیست.[50] با توجه به حوادث اتفاق افتاده در تاریخ معاصر ایران به‌خصوص عصر پهلوی دوم، دانشجویان که خود را مسئول در مقابل تحولات جامعه می‌دانستند به مقابله با اقدامات دولت‌های ایران که برخلاف استقلال و پیشرفت کشور بود، برخاستند، تحولات سیاسی جامعه شامل کودتای 28 مرداد، شکست جبهه ملی، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، حادثه فیضیه و همچنین قانون کاپیتولاسیون که عزت ایرانیان را لگد مال کرده بود می‌شد. با توجه به این قضیه که رابطه دانشگاه و جامعه با تعیین رسالت‌های دانشگاه در ارتباط هستند و جامعه و دانشگاه بر هم تأثیر می‌گذارند.[51] دانشجویان نیز وارد عرصه سیاسی شدند و به ترغیب مردم پرداختند. بنابراین ترغیب مردم از سوی دانشجویان باعث عمومیت یافتن تظاهرات و احساس خطر مسئولان امنیتی گردید. در اینجا نیز علل گرایش دانشجویان به امام خمینی و مرجعیت ایشان را مورد بررسی قرار خواهیم داد. الف) علل گرایش دانشجویان به امام و مرجعیت ایشان: همان‌طور که قبلاً ذکر شد با تأسیس دانشگاه حزب توده نفوذ خود در دانشگاه را آغاز کرد و توانست جمعیت عظیمی را جذب نماید در آن زمان حزب توده قوی‌ترین حزبی بود که در جامعه فعالیت داشت و تا حدودی توانسته بود در دولت مصدق نیز نفوذ کند. اما بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و محدود شدن فعالیت‌های حزب توده در نهایت انحلال آن در سال 1337 ش و همچنین شکست نهضت‌های مقاومت ملی دانشجویان دچار سرخوردگی شدند خلاء رهبری در میان دانشجویان در فاصلة سالهای 1332 تا 1341 ش سبب رکود فعالیت‌های دانشجویی می‌شود. البته در فاصله زمانی کودتا تا فوت آیت‌الله بروجردی به صورت جسته و گریخته نام یک شخصیت بر زبان‌ها جاری می‌شود که بعدها این اسم بعد از فوت آیت‌الله بروجردی و تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و حادثه فیضیه در تاریخ مبارزات مردم علیه استبداد جنبه تقدس می‌یابد که نام آن آیت‌الله خمینی به عنوان مرجع تقلید است. اولین حضور دانشجویان در کنار روحانیون، فروردین 1340 می‌باشد. در این تاریخ در مراسم چهلم آیت‌الله بروجردی انجمن اسلامی دانشجویان به شکلی سازمان یافته شرکت کرد و با اتوبوس به قم رفتند که مورد استقبال روحانیون قرار گرفتند و این اولین حرکت سازمان یافته به شکل تظاهرات بود و در حقیقت سمبل پیوند طلبه و دانشجو بود.[52] این پیوند سبب تقویت پایگاه اجتماعی دانشجویان شد. «در طول تاریخ جنبش دانشجویی در ایران پیوند عمیقی که بین فعالیت‌های دانشجویی با حرکت‌های دینی و تفکرات مذهبی وجود داشته، حرکت جنبش دانشجویی در بین جامعة مردمی و بومی شده بود. پیوند دانشجویان با مراکز مذهبی بالاخص علمای دینی، پایگاه اجتماعی آنها را در بین مردم گسترش داد.»[53] نهضت امام خمینی نیز پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی در سال 1341 ش، آغاز شد. نهضت امام خمینی از نیمه دوم 1341 ش در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی و برقراری ارتباط دانشجویان با وی، احساس رشد و شادابی در طیف مذهبی جنبش دانشجویی تقویت شد. زیرا با یک الگوی سیاسی در جایگاه مرجعیت مواجه بودند و خلاء رهبری برجسته را نداشتند. در آذر 1341 که اعتراض امام به مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی اوج گرفته جنبش دانشجویی نیز با یک مرجع بزرگ آشنا شد.[54] مسئله و علل دیگر این بود که نقش امام تنها به افشاگری و تحریک افکار توده‌ها علیه رژیم محدود نمی‌شد. بلکه در نزدیک کردن و متحد کردن نیروهای ملی و روحانی تأثیر بسزایی داشت و راه را جهت پیوند حوزه و دانشگاه هموار می‌ساخت.[55] زیرا پس از فروپاشی حزب توده دانشجویان رهبر واقعی خود را یافته بودند. ارتباط حوزه و دانشگاه و مبادلة پیام بین این دو مرکز علمی آینده‌ساز به انقلاب شتاب بیشتری بخشید و روحانی و دانشجو در کنار هم قرار گرفتند و در حقیقت مکمل یکدیگر شدند. «در سال 1342، پیروان آیت‌الله خمینی و مهمتر از همه، طلاب حوزة علمیه قم در کنار دانشجویان دانشگاه تهران در خط مقدم اپوزیسیون قرار گرفتند.»[56] از آغاز سال 1342، آیت‌الله خمینی به شجاع‌ترین سخنگوی مخالفین همه پرسی در خصوص اصلاحات پیشنهادی شاه تبدیل شده بود.[57] و شاید یکی دیگر از علل گرایش دانشجویان به ایشان همین شجاعت و اقتدار ایشان در خط مقدم مبارزه با استبداد باشد که توانست با رهبری درست، جنبش‌ها و اعتراضات را به سویی هدفمند ارشاد نماید. یکی دیگر از علل گرایش دانشجویان به امام می‌تواند این نکته باشد که امام در اعلامیه‌های خویش دانشجویان را نیز مورد خطاب قرار می‌داد، مسئله‌ای که کمتر کسی به آن توجه می‌نمود. امام در سخنانی با حضور دانشجویان دانشگاه تهران در 21/3/1343، ضمن تشریح وضعیت اقتصادی و نابرابری‌های اجتماعی، وابستگی عدم استقلال کشور، نبود آزادیها و تصویر بدلی که از اسلام ارائه شده است،‌ از دانشجویان خواست که در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرند، تبلیغات مذهبی بکنند و حتی تظاهر به نماز خواندن کنند و وحدت مذهبی خود را حفظ کنند.[58] ب) محرم سال 1342 و تحریم عید نوروز، حضور دانشجویان در صحنه فعالیت‌های مذهبی و سیاسی: عید نوروز 1342 مصادف شد با محرم 1383. رژیم شاهنشاهی توسط نیروهای امنیتی خود بعضی از اهل منبر را گرفته و به ساواک می‌برد و به واعظین اخطار می‌کرد که در ماه محرم نباید به جز ذکر مصیبت و مسائل، چیز دیگری روی منابر به مردم بگویند و از بازگویی سه مطلب پرهیز کنند: 1ـ علیه شخص اول مملکت سخن نگویند. 2ـ علیه اسرائیل نیز سخنی به میان نیاورند. 3ـ مرتب به گوش مردم نخوانند که اسلام در خطر است. رژیم انگشت روی سه موضوع گذاشت که امام درست روی آنها حساسیت داشت.[59] اما امام در پاسخ به دستور رژیم طی نطقی اعلام کردند که: «تمام گرفتاری‌ها و اختلافات ما در این سه موضوع نهفته است. اگر از این 3 مسئله بگذریم اختلافی نداریم.»[60] تشدید سرکوب و خفقان، جنگ تبلیغاتی بر ضد روحانیون و همچنین اظهارات صریح رژیم مبنی بر ادامه سیاست‌های اعلام شده باعث تشدید اقدامات روحانیون در مخالفت با رژیم شد و «عید نوروز فرصت مناسب برای مقابله با جنگ روانی و تبلیغاتی بود؛ از این روی حضرت امام موضوع تحریم عید را ـ به مناسبت اقدامات دستگاه حاکمة ایران و تجاوزات آن به احکام مسلّم اسلام ـ در حضور تعداد کثیری از علما مطرح کردند و این پیشنهاد مورد قبول و تأیید آنان قرارگرفت.»[61] با نزدیک شدن عید نوروز 42 که مصادف با ماه محرم بود، فرصت دیگری برای امام پیش آمد تا به روشنگری و افشاگری دست بزند. بنابراین با دادن اطلاعیه‌ای به علمای بزرگ قم و دیگر شهرها اعلام کرد که امسال مسلمانان عید ندارند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم» خدمت ذی‌شرافت علماء اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم اعظم الله تعالی اجورکم چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می‌خواهد با تمام کوشش بهدم احکام ضروریة اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می‌اندازد لذا اینجانب عید نوروز را بعنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل‌الله فرجه جلوس می‌کنم و به مردم اعلام خطر می‌نمایم...»[62] دانشجویان نیز به تبعیت از اعلامیه‌ مرجع خود، شب یازدهم محرم 1383 تظاهرات باشکوهی از طرف دانشجویان دانشگاه تهران به عنوان پشتیبانی از امام خمینی آغاز شد. آنان با شعار «خمینی پیروز است» به سوی بازار حرکت کردند و از آنجا به طرف میدان شاه رفتند و پشتیبانی دانشجویان از امام را طی اعلامیه‌‌ای اعلام کردند.[63] در مراسم عزاداری که در ماه محرم انجام شد، به راهپیمایی و تظاهرات منجر شد و این تظاهرات در تهران تا برابر کاخ مرمر و دانشگاه پیش رفت؛ و روز یازدهم محرم به وحدت بازار و دانشگاه و روحانیت انجامید.[64] روز عاشورا نیز که مطابق با 13 خرداد 1341 بود دسته‌ها به صورت هیئت عظیم عزاداری در خیابان‌ها ظاهر شدند و شعار «خمینی خدا نگهدار تو، ملت ایران طرفدار تو» به طرف میدان شاه به راه افتادند. آنان پس از عبور از میدان بهارستان به خیابان فردوسی رفتند و با نطق و خطابه، انقلاب سفید شاه را محکوم کردند و سپس به سوی دانشگاه تهران رفتند و با دانشجویان همگام شدند.[65] این تظاهرات‌ها و همگام‌ها با مردم در مراسم مذهبی نشان دهنده حضور گسترده دانشجویان در صحنه‌های مذهبی هستند. که حضور در این صحنه‌ها خود موجب تحکیم وحدت بیشتر دانشجویان با تودة‌ مردم و روحانیت می‌شد. 4ـ قیام 15 خرداد 1342 و تأثیر آن بر جنبش‌های دانشجویی داخل و خارج از کشور: با نزدیک شدن محرم موضوع احضار امام مسکوت گذاشته شد ولی با سخن‌رانی ایشان در 13 خرداد 1342 (عاشورای 1383) رژیم تصمیم گرفت امام را به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی» بازداشت کند.[66] بنابراین به دنبال سخن‌رانی عصر عاشورای امام، عملیات رژیم نیز آغاز گردید و همزمان با دستگیری امام، اجتماعات و تظاهرات مردمی زنان و مردان در اعتراض به بازداشت امام در قم و تهران و برخی شهرستان‌ها با هجوم نیروهای مسلح و مأمورین به خاک و خون کشیده شد. رژیم دانشگاه را با تانک و مسلسل و افراد مسلح به محاصره در آورد.[67] حدود ساعت 3 بامداد 15خرداد هنگامی که امام خمینی برای نماز شب از خواب برخاستند، سر و صدای زیادی را از کوچه شنیدند. در ورودی را که باز کردند مشاهده نمودند مأموران از افراد محل مکان اقامت ایشان را جستجو می‌کنند. امام با مشاهده چنین وضعی خطاب به مأموران فرمودند: «روح‌الله خمینی منم، چرا اینها را می‌زنید... این چه رفتار وحشیانه است که با مردم می‌کنید؟ چرا به اصول انسانی پای بند نیستید؟ این چه وحشیگری‌ها است که از شما سر می‌زند؟» که مأموران با دیدن وی، او را دستگیر نموده و به طرف تهران حرکت کردند. قبل از طلوع آفتاب خبر دستگیری امام در شهر قم و سایر شهرها منتشر شد و قیام مردمی 15 خرداد آغاز شد.[68] مردم قم در حدود ساعت 6 صبح به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) حرکت کردند و در حالی که شعار «یا مرگ یا خمینی» می‌دادند در چند خیابان دست به راهپیمایی و تظاهرات زدند. گزارش ساعت 9 صبح به ساواک رسید که ساعت 10 صبح تعدادی از نیروهای نظامی و امنیتی وارد عمل شدند و با تیراندازی شماری از مردم کشته و مجروح شدند.[69] ارتشبد حسین فردوست در خاطراتش در مورد قیام 15 خرداد می‌نویسد: «تظاهرات 15 خرداد 42، کاملاً سازمان نیافته و از پیش تدارک نشده بود و به همین دلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات قبلاً تدارک می‌شد و دو موضوع در آن رعایت می‌گردید بدون هیچ تردید به سقوط محمدرضا می‌انجامید: اگر تظاهرکنندگان در حد یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها می‌پیوست و با حدود 5000 نفر جمعیت به سمت سعد‌آباد حرکت می‌کردند، بدون تردید زمانی که این جمعیت به حوالی قلهک می‌رسید، محمدرضا با هلیکوپتر به فرودگاه می‌رفت. با رفتن او گارد در مقابل مردم تسلیم می‌شد و با این اطلاع محمدرضا با هواپیما ایران را ترک می‌کرد.»[70] با اینکه فردوست این قیام را آنی می‌دانست اما پاکروان مدعی بود که این قیام از پیش تعیین شده بود و از طریق دول خارجی تأمین می‌شد. «طرح انجام تظاهرات و اغتشاشات امروز به وسیلة یک دولت بیگانه تأمین گشته است.»[71] وی تأکید کرد «جمال ‌عبدالناصر، رئیس جمهوری مصر محرک این اغتشاش است.»[72] پس از قیام 15 خرداد ترس محمدرضا پهلوی از امام خمینی به حدی نمایان است که مجبور به دستگیری امام می‌شود. فردوست که همواره یکی از نزدیکان محمدرضاشاه بود می‌گوید: «پس از 15 خرداد 42 مسئله مبارزات امام خمینی یک مسئله جدی برای محمدرضا شد.»[73] در جریان 15 خرداد 42 با دستگیری امام خمینی تظاهرات و اعتراض‌های مردم اوج گرفت. دانشجویان نیز اعتراض خود را با پیوستن به مردم و هم مستقلاً اعلام کردند و با حرکت به سوی بازار تهران موجب تعطیلی بازار شدند.[74] تعدادی از دانشجویان نیز در دانشگاه‌ تهران پس از اطلاع از وقایع جاری، کلاس‌ها را تعطیل کردند و در محیط دانشگاه به راهپیمایی دست زدند. «در داخل دانشگاه تهران تظاهرات ادامه دارد. شعار پارچه‌ [ای] با خون تهیه کرده‌اند: دیکتاتور خون می‌ریزد، مرگ بر دیکتاتور خون آشام...»[75] علاوه بر دانشجویان دانشگاه تهران، دانشجویان سایر دانشگاه‌ها از جمله: دانشسرای عالی تهران با تجمع در داخل و خارج دانشسرا، ضمن سر دادن شعارهایی علیه شاه، مردم را به شرکت در تظاهرات ترغیب و تشویق کردند.[76] این قیام پیامدهای دیگری نیز داشت‌ «وقایع خرداد 42 مبدأ تحکیم رابطة دانشجویان دانشگاه تهران با نهضت اسلامی قرار گرفت.[77] پیوستن دانشجویان به نهضت اسلامی که با مخالفت با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع شد در خرداد 42 استحکام یافت و آنان را بیش از پیش در صحنه مبارزات قرار داد و موجب شد که به مناسبت‌های مختلف نارضایتی خود را از عملکرد حکومت به شکل برگزاری تظاهرات، پخش اعلامیه‌ و تعطیلی کلاس‌های درس نشان دهند. قیام 15 خرداد 42 و سخنان افشاگرانه امام خمینی بر ضد شاه نه تنها در داخل کشور بلکه در خارج از کشور نیز عامل مهمی بود که جوانان و دانشجویان بتوانند صراحتاً به مخالفت با شاه پرداخته و از روحانیت دفاع نمایند.[78] پس از قیام 15 خرداد،‌ آیت‌الله میلانی پیامی به کنگره اسلامی دانشجویان مقیم اروپا نوشت و طی این نامه بر حمایت دانشجویان و روحانیون از یکدیگر تأکید کردند.[79] سرکوب خونین قیام 15 خرداد نقطه عطفی در مبارزات صلح‌آمیز و قانونی اپوزیسیون در طول سالهای پایانی دهه 1330 و سالهای نخست 1340 به حساب می‌آید. دیری نگذشت که مخالفت آشکار با رژیم غیرممکن شد و فقط تبعیدیان و دانشجویان خارج از کشور قادر به ادامه مخالفت بودند.[80] «در خارج از کشور دانشجویان به دلیل دوری که از جوّ خفقان داخلی توانایی بیشتری برای فعالیت علیه نظام شاهنشاهی داشتند. اولین نقطه‌های حرکت دانشجویی در خارج از کشور ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان صورت گرفت و از پیوند اتحادیه‌های دانشجویی در کشورهای مختلف دو کنفرانس جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» به وجود آمد که در کشورهای مختلف پایگاه داشت گرچه بر اساس نامه، کنفدراسیون یک سازمان صنفی بود ولی از همان ابتدا در مسیر کاملاً سیاسی افتاد. کنفدراسیون از جریان‌های سیاسی موجود در ایران متأثر بود و نقش مهمی در مبارزات دانشجویی خارج از کشور به عهده داشت و به رغم وجود اختلاف در آن وضعیت با شاه متفق‌القول بودند.»[81] این قیام کنفدراسیون را به نتایج تازه‌ای رساند و آنان را به مبارزه‌ای آشتی‌ناپذیر با رژیم ایران فرا خواند.[82] دانشجویان مسلمان و متعهد ایرانی برون مرزی نیز در ارتباط مردم با امام نقش بسزایی داشتند. «ارتباط گسترده دانشجویان و مبارزان ایرانی برون مرزی با امام که قهراً در اوج گسترش مبارزات دانشجویی در خارج و حتی در داخل بی‌تأثیر نبود، مایه نگرانی و اضطراب رژیم ایران بود.»[83] به دنبال قیام 15 خرداد، گرایش‌های اسلام گرایانه در بین دانشجویان مبارز خارج از کشور رشد یافت. این گرایش اسلام گرایانه در کنفدراسیون سبب شکل‌گیری اپوزیسیون اسلامی شد و بعدها با عنوان انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداختند.[84] این روند بعد از قیام 15 خرداد تداوم یافت چنانکه برای خنثی کردن فعالیت‌های دانشجویان گویا رژیم شایع کرده بود که امام خمینی با دانشجویان قطع رابطه کرده است که در ملاقات دبیر امور بین‌المللی کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی با امام که در تاریخ 4 دی ماه 1345، انجام گرفت، امام با اعلام پشتیبانی قاطع از دانشجویان و وعده همکاری و همراهی با آنان به شایعات قطع ارتباط امام با امت به کلی پایان داد.[85] بعد از قیام 15 خرداد 1342 و دستگیری امام خمینی به تدریج بر محبوبیت ایشان در بین دانشجویان افزوده شد.[86] زیرا در این زمان، امام در حقیقت با مخالفت علنی با حکومت شاه و سلطة آمریکا و اسرائیل بر کشور، نقطه آغاز مبارزه و استقلال کشور را فراهم کرده بود. هر چند که بعد از تبعید، رابطة مستقیم امام با طیف مذهبی دانشجویی قطع شد اما قیام همچنان به رهبری ایشان ادامه یافت تا اینکه در بهمن 1357 انقلاب به پیروزی رسید. پی‌نوشت‌ها: منابع و مآخذ 1ـ متین، افشین،‌ کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57 ـ 1332، ترجمه، ارسطو آذری، شیرازه، تهران، چ اول، 1378 ش. 2ـ ضیاء ظریفی، ابوالحسن، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، شیرازه، تهران، چ اول، 1378 ش. 3ـ کولایی، الهه، استالینیسم و حزب توده ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول 1378 ش. 4ـ نظرپور، مهدی، نصر اصفهانی، علی، بنیانهای انقلاب اسلامی ایران، فرهنگ مردم، چ اول، بی‌جا، 1380 ش. 5ـ نصر اصفهانی، محمد، نصر اصفهانی، علی، بینان‌های انقلاب اسلامی ایران، فرهنگ مردم، چ اول، بی‌جا، 1380 ش. 6ـ یوسفی اشکوری، حسین، سیری در زندگی، آثار و افکار مهندس مهدی بازرگان (در تکاپوی آزادی) چ 1، بنیاد فرهنگی بازرگان، تهران، 1376 ش. 7ـ جمعی از نویسندگان انقلابی متمایز جستارهایی در انقلاب اسلامی ایران، بوستان کتاب (دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چ اول، 1385 ش. 8ـ منصوری جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول، 1377 ش. 9ـ باقری علی، خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، حوزه هنری (سازمان تبلیغات اسلامی)، تهران، چ اول، 1376 ش. 10ـ امینی، دکتر علیرضا، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، صدای معاصر، تهران، چ اول، 1381 ش. 11ـ کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی،‌ ج 2،‌ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول، 1381 ش. 12ـ باقی، عمادالدین، جنبش دانشجویی ایران (از آغاز تا انقلاب اسلامی)، ج 1، جامعه ایرانیان، تهران، چ اول، 1379 ش. 13ـ صنعتی محمدحسین، پایان پادشاهی، آیین تربیت، مشهد، چ اول، 1380 ش. 14ـ عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، نشر کتاب سیاسی، تهران، چ پنجم، 1371 ش. 15ـ شوکت، حمید، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) از آغاز تا انشعاب، عطایی، تهران، چاپ اول، 1378 ش. 16ـ روحانی، حمید، نهضت امام خمینی، عروج، تهران، چاپ پنجم، 1381 ش. 17ـ کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران از تأسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی:‌ تهران، چاپ اول، 1381 ش. 18ـ میزبانی، مهناز و صدری منیژه و سلیمی، حشمت‌الله، نقش مساجد و دانشگاه در پیروزی انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1383 ش. 19ـ کاظمیان، مرتضی، مرتضی، نظام سلطنتی، بحران هژمونی و اقتدار، قصیده سرا، تهران. 20ـ رهبری، دکتر مهدی، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی انقلاب اسلامی ایران، دانشگاه مازندران، بابلسر، چاپ اول، 1384 ش. 21ـ‌‌ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه دکتر محسن شانه‌چی و دیگران، مرکز، تهران، چاپ دهم، 1385 ش. 22ـ فردوست، ارتشبد حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد 1، اطلاعات، تهران، چاپ بیست ویکم، 1386 ش. 23ـ شرف‌زاده بردر، محمد، انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌های ایران، معاونت پژوهشی انتشارات پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، 1383 ش. 24ـ روحانی، سید حمید، اسناد انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول،‌ 1369 ش. 25ـ محمدی، محمدمهدی، آسیب‌شناسی جنبش دانشجویی در ایران، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، دانشگاه صنعتی شریف، تهران، چاپ اول، 1379 ش. ________________________________________ [1].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویان در ایران از تأسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول، 1381 ش،‌ ص 61. [2].رهبری،‌ دکتر مهدی، در‌آمدی بر جامعه‌شناسی انقلاب اسلامی‌ ایران، دانشگاه مازندران، بابلسر، چ اول، ص 151. [3].متین، افشین، کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج کشور 57 ـ 1332 ش، ترجمه ارسطو آذری، شیرازه، تهران، چ اول، 1378 ش، ص 29. [4].همان کتاب، ص 38. [5].متین، افشین، کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویی ایران، ترجمه ارسطو آذری، ص 42. [6].همان کتاب، ص 46. [7].متین، افشین، کنفدراسیون، ص 49. [8].آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: دکتر حسن شانه‌چی و دیگران، مرکز تهران،‌ چاپ دهم، 1385 ش، ص 110. [9].متین، افشین، کنفدراسیون، ص 47. [10].رهبری، دکتر مهدی، در آمدی بر جامعه شناسی انقلاب اسلامی ایران، ص 152. [11].کاظمیان، مرتضی، نظام سلطنتی، بحران هژمونی و اقتدار، قصیده سرا، تهران، بی‌تا، ص 117. [12].کولایی، الهه، استالینیسم و حزب توده ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول، 1376 ش، ص 82. [13].میزبانی، مهناز و دیگران، نقش مساجد و دانشگاه در پیروزی انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1383 ش، ص 150. [14]. کولایی الهه، استالینیسم و حزب توده ایران، ص 52. [15]. متین، افشین،‌ کنفدراسیون، ص 60. [16]. ضیاء ظریفی، ابوالحسن، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، ص 36. [17]. صنعتی، محمد حسن، پایان پادشاهی، آیین تربیت، مشهد، چ اول، 1380 ش، ص 130. [18]. نظرپور، مهدی و لطیفی، لطفعلی، جریان شناسی، معاونت آموزش نیروی مقاومت بسیج سپاه تهران، چ چهارم، 1382 ش، ص 25. [19].نظرپور، مهدی، جریان شناسی، ص 27. [20].میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه‌ها در پیروزی انقلاب،‌ ص 238. [21].نصر اصفهانی، محمد و نصر اصفهانی علی، بنیان‌های انقلاب اسلامی ایران، فرهنگ مردم، چ اول، 1380 ش، ص 117. [22].آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ص 419. [23].میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه‌ها در پیروزی انقلاب، ص 151. [24].رهبری، دکتر مهدی، در آمدی بر جامعه‌شناسی انقلاب اسلامی ایران، ص 153. میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه در پیروزی انقلاب،‌ ص 238. [25].یوسفی اشکوری، حسین، سیری در زندگی، آثار و افکار مهندس مهدی بازرگان (در تکاپوی آزادی)، ج 1، بنیاد فرهنگی بازرگان، تهران، 1376 ش. [26].متین، افشین، کنفدراسیون، ص 63. [27].یوسفی اشکوری، حسین، سیری در زندگی، آثار و افکار مهندس بازرگان، ص 168. [28].همان کتاب، ص 168. [29]. همان کتاب، ص 170. [30].رهبری، دکتر مهدی، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی انقلاب ایران، صص 155 و 154. [31].جمعی از نویسندگان،‌ انقلابی متمایز جستارهایی در انقلاب اسلامی، بوستان کتاب (دفتر تبلیغات اسلامی حوزه عملیة قم)، قم، چ اول، 1385 ش، ص 37. [32].میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه‌ها، ص 243. [33].منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1377 ش، ص 228. [34]. منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 230. [35].باقری، علی،‌ خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، حوزه هنری (سازمان تبلیغات اسلامی)، تهران، چ اول، 1376 ش،‌ ص 18. [36].امینی، دکتر علیرضا، تحولات سیاسی اجتماعی ایران در دوران پهلوی، صدا معاصر، تهران،‌ چ اول، 1381 ش، ص 206. [37].کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چ اول، 1381 ش، ص 54. [38].کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 2، ص 71. [39].روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، عروج، تهران، چ پنجم، 1381 ش، ص 146. [40].همان کتاب، ص 149. [41].میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه، ص 154. [42].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 302. [43].کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 2، ص 371 ـ 370. [44].روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی، ص 182. [45].باقری، علی، خاطرات قیام 15 خرداد، ص 48. [46].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 555. [47].امینی، دکتر علیرضا، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، ص 275. [48].روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ص 356. [49].باقری،‌ علی، خاطرات 15 خرداد، ص 49. [50].شرف‌زاده بردر، محمد،‌ انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌های ایران، ص 68. [51].همان کتاب، ص 82. [52].باقی، عماد‌الدین، جنبش دانشجویی ایران (از ‌آغاز تا انقلاب اسلامی) ج 1، جامعه ایرانیان، تهران، چ اول، 1379 ش، ص 74. [53].محمدی، محمدمهدی،‌ آسیب‌شناسی جنبش دانشجویی در ایران، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه صنعتی شریف، تهران، چ اول، 1379 ش، ص 279. [54].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 301. [55].روحانی، سیدمحمد، نهضت امام خمینی، ص 324. [56].متین، افشین، کنفدراسیون، ص 155. [57].همان کتاب، ص 164. [58].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 302. [59].امینی، دکتر علیرضا، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ص 227. [60].صنعتی، محمدحسن،‌ پایان پادشاهی، ص 141. [61].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 355. [62].روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ص 315. [63].همان کتاب، ص 439. [64].عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، نشر کتاب سیاسی، تهران، چ پنجم،‌ 1371 ش، ص 459. [65].امینی، دکتر علیرضا، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، صص 278 و 277. [66].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2 ، ص 11. [67].عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، ص 460. [68].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2، ص 14. [69].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2، ص 16. [70].فردوست، ارتشبد حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، اطلاعات، تهران، چ بیست و یکم، 1386 ش، ص 513. [71].جمعی از نویسندگان، انقلاب متمایز، ص 40. [72].همان کتاب،‌ ص 40. [73].فردوست، ارتشبد حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 517. [74].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 302. [75].منصوری، جواد، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2، ص 22. [76].میزبانی، مهناز، نقش مساجد و دانشگاه، ص 159. [77].همان کتاب، ص 247. [78].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 271. [79].روحانی، سید حمید، اسناد انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، ج اول، 1369 ، صص 192 ـ 187. [80].متین، افشین، کنفدراسیون، ص 169. [81].محمدی، محمدمهدی، آسیب‌شناسی جنبش دانشجویی در ایران، ص 279. [82].شوکت، حمید، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملیه) از آغاز تا انشعاب، عطایی، تهران، چ اول، 1378 ش، ص 170. [83].روحانی، سیدحمید، امام خمینی، ص 268. [84].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 234. [85].روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی،‌ ص 269. [86].کریمیان، علیرضا، جنبش دانشجویی در ایران، ص 303. منبع: پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 42 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی دردوره رضاخان

رضاشاه به رغم اقدام هایی که برای گسترش آموزش های جدید در ایران و به ویژه سازماندهی دانشکده های پراکنده و تاسیس دانشگاه تهران کرد ، همواره نگران این موضوع بود که محصلین و دانشجویان به افکار آزادیخواهانه در تمدن غرب رو بیاورند . وی انتظار داشت دانشجویان از تمدن غرب فقط آموزه های صنعتی و آداب فرنگی را یاد بگیرند و چگونگی نظام های سیاسی و آزادی های موجود در آن جوامع را نیاموزند یا در کشور ترویج نکنند ، اما در عمل ، منع دانشجویان از یادگیری جنبه های سیاسی و اجتماعی این تمدن امکان پذیر نبود. از طرف دیگر دیکتاتوری رضا شاه و وابستگی آن به غرب و نابرابری های موجود در جامعه ، زمینه های بخشی از نارضایتی دانشجویان را فراهم آورده بود . درسال 1309 دانشجویان ایرانی مخالف مقیم اروپا با تشکیل کنگره ای در کلن ، خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی و ایجاد جمهوری شدند و رضا شاه را آلت دست امپریالیسم انگلیس خواندند. درسال بعد ، گروهی از دانشجویان مقیم مونیخ که با اعضای باقیمانده فرقه کمونیست ایران همکاری نزدیکی داشتند ، نشریه جدیدی به نام " پیکار " منتشر کردند . رضاشاه برای رویا رویی با اینگونه فعالیت ها ، دولت آلمان را وادار کرد تا از انتشار آن جلوگیری کند و به مجلس فرمان داد تا قانونی برای حفظ امنیت ملی تصویب کند . بر اساس این قانون ، اعضای سازمان هایی که " پادشاهی مشروطه " را به خطر می انداختند یا " مرام اشتراکی " را تبلیغ می کردند ، به 10 سال زندان محکوم می شدند . البته وضع و تصویب چنین قوانینی نتوانست از مخالفت ها جلوگیری کند. اعتراض های دانشجویی در اروپا دنبال شد و در داخل کشور نیز روشنفکران تندرو ، خود را بازیافتند. دراین دوران فعالیت دانشجویان و استادان مذهبی با توجه به فضای ضد مذهبی حاکم برجامعه دانشگاهی و محافل روشنفکری و نیز اقدام های ضد مذهبی رضا شاه با محدودیت زیادی مواجه بود. در سال های 1313 و 1315 اعتصاب هایی توسط دانشجویان پزشکی و تربیت معلم صورت گرفت . در سال 1316 نیز دانشجویان دانشکده حقوق در اعتراض به هزینه های بیهوده برای آماده ساختن دانشگاه جهت بازدید ولیعهد ، در کلاس ها حاضر نشدند ، آنها شکایت داشتند که اکنون اکثر روستاها ، امکانات آموزشی ندارند ؛ ولی بیش از 000/120 ریال برای خرید ادکلن جهت معطر کردن سالن های دانشگاه هزینه شده است . چرا ؟ در همان سال ، 20 فارغ التحصیل دانشگاه که بیشتر آنها در حال گذراندن خدمت سربازی بودند ، به جرم پشتیبانی از " فاشیسم " و توطئه برای قتل شاه بازداشت شدند ، رهبر گروه ، دانشجوی 26 ساله رشته حقوق و دارای درجه ستوان دومی ، به طور پنهانی اعدام شد . در این دوران ایدئولوژی مارکسیسم که پس از انقلاب اکتبر 1917 م به عنوان یک طرز تفکر مترقی بیشتر تبلیغ می شد ، امیدهایی را در دل برخی از تحصیلکردگان ایرانی زنده کرد و به تدریج درصدد دستیابی به جایگاهی در سطح دانشگاه بود . این گروه پس از استقرار دیکتاتوری رضاشاه با برنامه ریزی خاصی ، و به صورت مخفی ، حول محور مجله " دنیا " که توسط دکتر تقی ارانی منتشر می شد ، به ترویج افکار خویش پرداختند . دکتر ارانی در همین دوران ، گروهی را سازمان داد که پس از دستگیری به گروه 53 نفر مشهور شد . اعضای این گروه عمدتاً از دانشجویان و استادان دانشگاه تهران بودند . از دیدگاه این گروه ، دولت رضاشاه یک دولت بورژوازی وابسته به اردوگاه سرمایه داری ، به ویژه انگلستان بود . از این رو تلاش برای برداشتن چنین سیستمی یکی از اهداف آنان را تشکیل می داد . دکتر ارانی راه حل نجات جامعه ایران از عقب ماندگی را انقلاب می دانست . وی ارتباط هایی با حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست آلمان داشت . گروه 53 نفردر اردیبهشت 1316 به اتهام تشکیل سازمان مخفی ، انتشار بیانیه ماه مه ( روزکارگر) ، سازماندهی اعتصاب های دانشکده فنی و کارخانه نساجی اصفهان و ترجمه کتاب هایی مانند " کاپیتال مارکس " و " مانیفست کمونیست " دستگیر و به مجازات های مختلف محکوم شدند . در این دوران فعالیت دانشجویان و استادان مذهبی با توجه به فضای ضد مذهبی حاکم بر جامعه دانشگاهی و محافل روشنفکری و نیز اقدام های ضد مذهبی رضاشاه با محدودیت زیادی مواجه بود ، زیرا بعد از انقلاب مشروطیت ، گروهی علت عقب ماندگی و مشکلات موجود جامعه ایران را در معتقدات دینی می دانستند و تبلیغات دولتی و چپ نیز این موضوع را دامن می زد ، به گونه ای که دینداری و عمل به احکام دینی ، نشانه عقب ماندگی بود ، اما همین گروه تحقیرشده برای حفظ هویت خود ، زمینه راهیابی اندیشه دینی به دانشگاه را درسالهای بعد فراهم کرد . دیکتاتوری رضا شاه و وابستگی آن به غرب و نابرابری های موجود در جامعه ، زمینه های بخشی از نارضایتی دانشجویان را فراهم آورده بود. به هرحال ، وجود حکومت خودکامه و دیکتاتوری رضاشاه فقدان آزادی های سیاسی ، استیلای بیگانگان ، سیاست های فرهنگی ضددینی و گسترش فرهنگ غربی وایده های شوونیستی ایران باستان و سیاست های توسعه شبه مدرنیستی ، زمینه های نارضایتی بخشی از دانشجویان و دانشگاهیان را فراهم کرد ، اما امکان فعالیت سیاسی گسترده از همگان سلب کرده بود . بنابراین می توان گفت که جنبش دانشجویی در هفت سال نخست خود که می توان ازآن به عنوان دوره جنینی یاد کرد به دلیل استبداد خشونت آمیز رضاشاهی در مقابل فضای ضد دینی حاکم بردانشگاه ها کاملاً سکوت اختیارکرده و در این دوره شاهد تحرک خاصی از سوی این جنبش نبوده ایم . منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی در دوران پهلوی دوم

فاطمه السادات باقی پور حوادث مهمی در تاریخ ایران رخ داده‌اند که هر یک سرآغازی برای اتحاد و همبستگی و سرانجام پیروزی در ۲۲ بهمن ۵۷ گردیدند. در این حوادث هر چند عده زیادی کشته و زخمی شدند؛ امّا خود سرچشمه خیر و موفقیت در گرفتن سرنوشت کشور گردیدند. هر چند رژیم سابق در دوران محمدرضا شاه،‌ تمام توان و نیروی خود را در سرکوبی قیام مردم به کار گرفت؛ امّا هرگز نتوانست، قیام را به مدت طولانی خاموش نماید، در نتیجه این کشتارها بود که انگیزه بیشتری به مردم برای مبارزه با استبداد و دیکتاتوری می‌داد، تا انتقام خون عزیزان خود را بگیرند. یکی از این قیام¬ها، حادثه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بود که علیه حضور امریکایی‌ها در ایران عموماً و در دانشگاه به طور خصوصی بود. اعتراضی که به خاک و خون کشیده شد؛ امّا سال¬هاست که از آن به عنوان یکی از عوامل پیروزی انقلاب یاد می‌شود و شهدای دانشجو همواره نه تنها مورد تکریم و احترام بوده‌اند؛ بلکه سرمشق و الگوی مبارزه با استبداد و استعمار بوده‌اند. حضور استعمار در ایران یکی از هدفهای اساسی استعمارگران امریکایی و انگلیسی، باز گرداندن جریان نفت ایران به غرب (پس از ملی شدن نفت) بود، ‌به این منظور تصمیم گرفته شد؛ ابتدا روابط سیاسی ایران و انگلیس که از پاییز ۱۳۳۱ به اهتمام مصدق قطع شده بود، ‌در محیط آرام دوباره تجدید گردد. نهضت مقاومت و رهبری آن نیز قصد داشت، صدای اعتراض مردم ایران را به گوش جهانیان برساند و تلاش انگلیس و امریکا را که می‌خواستند، با مشروع جلوه دادن رژیم کودتا (دولت زاهدی) امتیازات مورد نظر خود را از حکومت،‌ زاهدی در محیط آرام و بدون سر و صدا به دست آورند، خنثی سازد. اجرای این برنامه به عهده کمیته هماهنگی و دانشگاه گذاشته شد.[۱] ریچارد نیکسون در ملاقات با شاه سه ماه بعد از کودتا. سه تن دانشجوی شهید دانشکده فنی دانشگاه تهران تظاهرات و اعتراضات دانشجویان: تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران، ‌به عنوان اعتراض به ورود «دنیس رایت» کاردار جدید سفارت انگلیس در ایران، ‌از روی ۱۴ آذر ۱۳۳۲ آغاز گردید. دانشجویان دانشکده های حقوق و علوم سیاسی،‌ علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا و مقاصد آن بر پا کردند. روز ۱۵ آذر ماه تظاهرات به خارج از دانشکاه کشیده شد و مأموران نظامی در زد و خورد با دانشجویان،‌ شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. حادثه ۱۶ آذر ۳۲ روز دوشنبه ۱۶ آذر، تعداد سربازان در داخل دانشگاه افزایش یافت. پیش از ظهور آن روز بین دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم و مأموران فرمانداری نظامی، برخورداهایی روی داد؛ ولی در دانشکده فنی، ‌به علت حضور یکی از گروهبانان در سر کلاس، برای دستگیری دانشجویانی که شعار داده بودند، کار به خشونت کشیده شد.[۲] هنگامی که گروهبان مزبور به کلاس درس هجوم می‌آورد، با اعتراض یکی از اساتید مواجه می‌شود و دانشجویان نیز علیه حضور نظامیان در کلاس درس اعتراض می‌کنند. نظامیان نیز دانشجویان معترضی را تعقیب کرده و در سرسرا و سالن دانشکده فنی، آنها را به گلوله می‌بندند. در نتیجه سه تن از دانشجویان به نامهای مصطفی بزرگ نیا،‌ مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی کشته می‌شوند و عده‌ای نیز مجروح می‌گردند.[۳] دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس دانشکاه تهران حادثه روز ۱۶ آذر را بدین شرح نقل می‌کند: «روز ۱۶ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلو دانشکده فنی می‌گذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می‌کنند و گویا کلمات زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده(فنی) می‌شوند. سربازان آنها را دنبال می‌کنند. در این هنگام زنگ دانشکده به صدا در می‌آید و دانشجویان از کلاسها بیرون ریخته و سرسرای دانشکده با سربازان رو به رو و با آنها گلاویز می‌شوند. تیراندازی مفصلی صورت می‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌کند و آنها را از پای در می‌آورد. گزارشی که به من رسید، بیدرنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم که «با این حرکات وحشیانه مأمورین انتظامی شما، ‌من دیگر نمی‌توانم، اداره امور دانشگاه را عهده دار باشم گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأساً از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند». فردای آن روز، در جلسه رؤسای دانشکده¬ها،‌ دو ساعت درباره این جریان و خط مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره¬گیری نتیجه قطعی-اش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولتها بر آورده خواهد شد و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیر نظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت. در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد که سنگر را خالی نکنم و به مقاومت بپردازم.» «از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده‌اند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته¬اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟ گفتم معلوم می‌شود که جریان را آن طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته، به عرض رسانده‌اند. شاه گفت: ‌به دروغ نگفته‌اند، عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است. گفتم هر چه بوده،‌ نتیجه¬اش این است که سه خانواده عزادار شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سگوارند.»[۴] ریچارد نیکسون در حال دریافت دکترای افتخاری از دست عوامل شاه پس از کشتار دانشجویان رئیس دانشگاه تهران با هیأت دولت(زاهدی) نیز مذاکراتی داشته که از زبان خودش بیان می‌شود: «… وزرا گوش تا گوش دور میزی دراز نشسته بودند. نخست وزیر (فضل ا… زاهدی) به احترام من از جای برخاست وزیران نیز به او تأسی کردند. … معلوم شد، گفتگو درباره دانشگاه است… نوبت به وزیر جنگ سپهبد هدایت رسید او با حدّت و شدت بیشتری به دانشگاه حمله کرد و در پایان سخنانش نتیجه گرفت که «اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شود،‌ آن را قطع می‌کنند، تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد… به آرامی گفتم، این نظریه قابل تأمل است. اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و احتمال قطع آن صحیح نیست، عضو بدن را که قطع می‌کنند، از خود مقاومت نشان نمی‌دهد،… . در صورتی که دانشگاه از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده و اگر مورد حمله قرار گیرد، به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع می‌کنند… فردای آن روز،‌مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانگشاه، راه یافته بودند، آنجا را ترک کردند».[۵] روز ۱۶ آذر ۳۲ روزی بود که دانشجویان در اعتراض به برقراری روابط سیاسی ایران و امریکا، دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران دست به تظاهرات با شکوهی زدند که پلیس آنها را محاصره کرده و با ورود به دانشکده بر روی دانشجویان آتش گشودند که در نتیجه آن سه دانشجو شهید و عده ای مجروح و دستگیر شدند، دو روز بعد، ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور امریکا و همسرش وارد تهران شد، یک تظاهرات وسیعی در اعتراض به ورود او و نیز به مناسبت بزرگداشت، شهادت شهدای دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار شد که منجر به برخوردهای شدید در میان پلیس و مردم گردید.[۶] انعکاس واقعه ۱۶ آذر در ایران و جهان شهادت سه دانشجو در دانشگاه تهران تأثیر عمیق در اجتماع باقی گذاشت و هر سال این روز با تعطیل دانشگاه و به تظاهرات مخالف دولت تبدیل گردید، با وجود سرکوبی و اعمال خشونت و قتل دانشجویان، دو روز بعد از آن تظاهراتی بر ضد نیکسون (رئیس جمهور وقت امریکا) بر پا شد و به عنوان سوّم شهدا دانشگاه تبدیل به اعتراض عمومی و برخورد‌های شدید با رژیم گردید و صدها تن در این روز بازداشت شدند.[۷] خبر تظاهرات ۱۶ آذر و کشته شدن دانشجویان به سرعت در سراسر جهان انتشار یافت و بسیاری از دانشگاه¬های اروپا و امریکا،‌ با دانشگاه تهران ابراز همدردی کردند. در مراسم برگزاری سومین روز شهدا، ده¬ها هزار تن از مردم تهران و شهرستان¬ها بر سر مزار شهیدان در امامزاده عبدا… گرد هم آمدند. کوشش مأمورین انتظامی که قصد داشتند، حرکت دسته جمعی هزاران دانشجوی عازم شهر ری، جلوگیری کنند،‌ با شکست مواجه شد.[۸] دانشجویان مراسم وداع با یاران شهید خود را شکوهمندانه برگزار کردند و به عنوان اعتراض به جنایت¬های دولت کودتا، ‌مدت پانزده روز از شرکت در کلاس¬های درس خودداری نمودند. حادثه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به عنوان یک روز «مقاومت تاریخی» در دانشگاه تهران ثبت شد. از آن پس همه ساله به رغم کوشش رژیم و ساواک، دانشجویان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای ایران، مراسم و تظاهراتی به یاد شهیدان آن روز بر پا کردند. ۱۶ آذر نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران در مقابله با رژیم کودتا نیز محسوب می‌شود. ________________________________________ [۱] – نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب) ج ۱، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوّم، ۱۳۷۱، ص ۱۱۲٫ [۲] – همان،‌ ص ۱۱۲٫ [۳] – اسناد نهضت مقاومت ملی، گزارش عملیات ۳۴ ماهه نهضت مقاومت ملی، ص ۲۷۴ به نقل از همان، پیشین، ص ۱۱۳٫ [۴] – نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، پیشین، ص ۱۱۳-۱۱۴٫ [۵] – دکتر علی اکبر سیاسی، گزارش یک زندگی، لندن: ۱۳۶۶،‌ص ۲۳۴-۲۳۸٫ [۶] .باقی، اعمادالدین؛ جنبش دانشجویی ایران؛ تهران،جامعه، ۱۳۷۹،ج ۱، ص ۴۷- ۴۸٫ [۷] – مدنی،‌سید جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ۱، قم: انتشارات حوزه علمیه قم، تابستان ۵۹، ص ۳۰۱-۳۰۲٫ [۸] – نجاتی،‌غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران،‌پیشین، ص ۱۱۵٫ منبع: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی در بستر تاریخ

حجت الله کریمی با تأسیس مراکز آموزش عالی و به طور مشخص دانشگاه تهران در سال 1313 هـ. ش که طی آن گروهی از جوانان در مکانی علمی گرد هم آمدند فرصت و مجالی شد که بخش مهمی از تحولات سیاسی اجتماعی کشور در مکانی با نام دانشگاه شکل بگیرد این فعالیت با گسترش مراکز عملی و در گذر زمان نظام مند شده و مفهومی با نام جنبش دانشجویی در قاموس سیاسی کشور پدید آمد. جنبش دانشجویی در ایران را از آغاز تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی می توان به پنج دوره تقسیم نمود. ‏ دوره اول جنبش دانشجویی که دوره زمانی آن را بین 1313 تا 1320 می توان معین کرد و مصادف با تأسیس دانشگاه تهران است و نطفة جنبش دانشجویی در حال شکل گیری است. در این دوره نمی توان از یک جنبش دانشجویی به معنا و مفهوم واقعی آن سخن به میان آورد اما گروه ها و تشکل های دانشجویی که از آن تعبیر به نطفه جنبش دانشجویی شد در سطح دانشگاه فعالیت می کردند. ‏ از آنجایی که اولین دانشجویان دانشگاه از میان اقشار و طبقات بالای جامعه بودند، پایگاه اکثر اعضای تشکل ها و گروه های دانشجویی از میان خانواده های اشراف و یا سرمایه داران کلان و خرد بود. از نظر تفکر و گفتمان غالب در این دوره نیز باید اشاره داشت که تلاش های دولت در راستای ترویج سکولاریسم در دانشگاه نیز تأثیرات خود را برجای نهاده لذا جو حاکم بر دانشگاه ها در این دوره جو سکولاریستی بود. هر چند در اولین دوره جنبش دانشجویی یعنی سال های مابین 1313 و 1320 به علت نوپایی گروه های دانشجویی حرکت های چندان محسوس دانشجویی در داخل کشور شکل نگرفت اما در خارج از کشور گروه های دانشجویی تحرکات اعتراض آمیزی نسبت به برخی سیاست های دولت رضا شاه انجام دادند که از جمله مهم ترین آنها تشکیل کنگرة دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در کلن بود که شعار جمهوریخواهی را مطرح ساخته و در بیانیه ای که انتشار دادند خواستار سقوط رژیم شاهنشاهی شده و رژیم جمهوری را به عنوان نظام جایگزین مطرح کردند. اندکی بعد جمعی از دانشجویان مارکسیست مقیم شهر مونیخ آلمان نشریه دانشجویی پیکار را منتشر ساختند. نا گفته نماند که در داخل کشور نیز می توان از اعتصاب دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران علیه اسراف و تبذیر مدیریت دانشگاه که در راستای آماده سازی محیط دانشگاه برای دیدار ولیعهد انجام شده بود به عنوان حرکتی دانشجویی در مقابل رژیم یاد کرد. آغاز دومین دوره جنبش دانشجویی را می توان از 1320 و تبعید رضا شاه از کشور دانست که نهایتا به کودتای 28 مرداد 1332 ختم گردید. در این دوره سه گرایش عمده در فضای دانشگاهی کشور قابل ملاحظه و مشاهده می باشند. اولین گرایش، گرایش مارکسیستی است که با توجه به فضای مساعد پیش آمده و حمایت هایی که از خارج از مرز های کشور از آن به عمل می آمد تبدیل به یکی از پرنفوذ ترین گرایش های سیاسی دانشجویان گردید. این گرایش از سوی حزب توده به شدت تبلیغ و در میان دانشگاه و دانشگاهیان اشاعه یافت. دومین گرایش موجود سیاسی در فضای دانشگاهی که آن هم متأثر از فضای سیاسی بیرون از دانشگاه بود، گرایش ناسیونالیستی می باشد که بیش از هر زمانی در نهضت ملی شدن صنعت نفت بروز و گسترش یافت. سومین گرایش در میان دانشجویان گرایش اسلامی بود که در این دوره هنوز دارای هویت اصیل و منسجم تئوریک و اعتقادی نبود. و بیشتر به منظور مقابله با تبلیغات ضد دینی برخی فرقه های سیاسی و شبه دینی از جمله مارکسیست ها و بهائیان شکل گرفته و فعالیت عمده اش را در راه مبارزه با فرقه های یاد شده صرف می نمود. ‏در دومین دوره جنبش دانشجویی به طور کلی میل به رادیکالیسم و شعار های عدالت طلبانه اجتماعی، استعمار ستیزی و دشمنی با امپریالیسم و مخالفت با صبغه دست نشاندگی و وابستگی حکومت محمد رضا شاه از مولفه های اصلی حاکم بر جنبش دانشجویی در کشور بود. در دوره مذکور هر چند از شدت فضای سکولاریستی حاکم بر دانشگاه که مشخصه اصلی دوران حکومت رضا شاه بود اندکی کاسته شد ولی همچنان سکولاریسم در فضای دانشگاه از تفوق و نفوذ بالایی برخوردار بود شاید علت این باشد که در این دوره شخصیت های دینی ـ سیاسی و نظریه پردازان مسلمان هنوز در فضای دانشگاه دخالت عمده ای نداشتند. بیشترین فعالیت در این دوره از سوی حزب توده که یکی از منادیان و مبلغان سکولاریسم در ایران بود انجام می شد. این حزب با تشکیل "سازمان جوانان حزب توده" عملا کنترل بخش مهمی از فعالیت های دانشجویی را بر عهده گرفت. ‏ گذشته از تشکلاتی که وابسته به حزب توده و طبیعتاً مروجان مارکسیسم و مدافعان سیاست های شوروی بودند، در سال 1329 از به هم پیوستن مجموعه پراکنده دانشجویان فعال در گروه های مرتبط با جبهه ملی که به "ناسیونالیسم لیبرال مصدقی" اعتقاد داشتند، "سازمان دانشجویان و جوانان مبارز" شکل گرفت این سازمان دانشجویی نیز وابسته به جبهه ملی بود و نشریه "جنب و جوش" را منتشر می ساخت. همچنین در این دوره "سازمان صنفی دانشجویان" به عنوان یک تشکل دانشجویی ملهم از آیت الله کاشانی و دکتر مصدق پای به عرصه فعالیت های دانشجویی گذاردند. ‏ سومین دوره جنبش دانشجویی ایران را باید از کودتای 1332 تا اواخر دهه 1330 به شمار آورد. در این دوره در حالی که وقایع تأثیر گذاری مانند کودتای 28 مرداد 1332 و سرکوب های شدید هر نوع فعالیت سیاسی از سوی رژیم فضای سیاسی کشور را با نوعی رکود مواجه ساخته و فعالان سیاسی را به انزوا کشانده بود یکی از پربارترین صفحات تاریخ جنبش دانشجویی رقم خورد و آن واقعه خونین 16 آذر 1332 بود که طی آن دانشگاه و دانشگاهیان به خاک و خون کشیده شدند. ‏ واقعه 16 آذر 1332 را می بایست شکستن بغض فروخفته ضد آمریکایی ملت ایران و به طور مشخص دانشجویان ایرانی دانست که در اثر اقدامات و تلاش های گسترده استعمار تازه نفس آمریکایی و توطئه های استعمار پیر در ایران به وجود آمده بود. اقداماتی نظیر کودتای ننگین 28 مرداد 1332 و ساقط نمودن دولت ملی ایران که غرور هر ایرانی را جریحه دار ساخته بود. ‏ پس از سرکوب قیام 16 آذر دانشجویان علی رغم برخی تحرکات و اعتراضات دانشجویی و رشد روز افزون نفرت ایرانیان علی الخصوص دانشجویان ایرانی از آمریکا فعالیت های محسوس دانشجویی شکل نگرفت که البته از اصلی ترین علل آن سرکوب های شدید از سوی رژیم و سرخوردگی های فعالان سیاسی دانشگاهی از وقایع مربوط به کودتای 28 مرداد 1332 را می توان نام برد. دهه 1340 را می توان چهارمین دوره جنبش دانشجویی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب نمود. این دوره آبستن رخداد های و وقایع متعددی بود که فضای سیاسی اجتماعی کشور را دگرگون ساخته و بر تمام ابعاد زندگی اجتماعی منجمله فعالیت های سیاسی و به طور مشخص فعالیت های دانشجویی تأثیراتی عمیق بخشید. در آغاز این دوره یعنی در سال 1340 در دوره ای که علی امینی با چهره ای ظاهرا دموکراتیک نخست وزیری ایران را بر عهده گرفت و اندکی از فشار های فراوان و خفقان شدید سیاسی کاسته شد "سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی" که در پی کسب اعتباری محدد برای ملی گرایان بود در صحنه فعالیت های دانشجویی قدم گذارد و به عنوان حرکتی سیاسی ـ دانشجویی تظاهرات اول بهمن سال 1340را در محوطه دانشگاه تهران سازماندهی نمود. هدایت تظاهرات مذکور بزودی به دست دانشجویان رادیکالی افتاد که ارتباط چندانی با جبهه ملی نداشتند و نهایتا نیز پس از آنکه به مجسمه شاه حمله برده و از محوطه دانشگاه خارج شدند توسط نیرو های امنیتی سرکوب گردیدند. ‏ دهه 1340 دوران پر تحرکی برای دانشجویان و افزایش فعالیت های سیاسی ـ دانشجویی است. از علل این تحرکات و افزایش فعالیت های سیاسی دانشجویی در این برهه علاوه بر تأثیرات وقایع مهم سیاسی ـ اجتماعی نظیر قیام 15 خرداد 1342 و تبعید امام خمینی، افزایش ظرفیت دانشگاه و تعداد دانشجویان مشغول به تحصیل در دهه 1340 نسبت به دوره های قبل را باید متذکر شد. طبق آمار رسمی تعداد دانشجویان از 19800 نفر در سال 1339 به 59000 نفر در سال 1347 افزایش یافت. بی شک این افزایش تعداد دانشجویان بر گسترش فعالیت های دانشجویی تأثیری بسزا داشت علی الخصوص اینکه در این برهه دانشجویانی از شهر ها، شهرستان ها و روستاهای مختلف به دانشگاه راه یافته و از نزدیک شاهد تضادهای طبقاتی، اسراف و تبذیر ها و فساد رژیم شدند. اما در این دوره بی شک مهم ترین رویدادی که بر هر جریانی در کشور تأثیری فوق العاده نهاد، قیام مردمی 15 خرداد 1342 بود. با سرکوب شدید این قیام توسط رژیم بسیاری از گروه های سیاسی اجتماعی فعال در عرصه سیاست منجمله گروه های سیاسی دانشجویی به این جمع بندی رسیدند که مبارزات در چهار چوب قانون اساسی دیگر کافی نبوده و هنگامه آن رسیده است که فریاد اعتراض ها از گلوی تفنگ ها خارج شود. به همین دلیل این دوره شاهد رادیکالیزه شده جنبش دانشجویی و میل آن به سمت سرنگونی رژیم می باشد. ‏ در این دوره جریان هایی با ایدئولوژی های التقاطی که در ظاهر داعیه رعایت شرع و موازین دینی را می نمود اما به شدت تحت تأثیر تعالیم مارکسیستی بوده و روش جنگ مسلحانه را برای مبارزه انتخاب نمود بودند وارد کارزار فعالیت های سیاسی ـ دانشجویی شدند. از مهم ترین این جریان ها سازمان مجاهدین خلق ایران بود. علاوه بر اینکه بنیانگذاران این سازمان دانشجویان بودند، دانشگاه یکی از مهم ترین پایگاه های عضو گیری این جریان التقاطی بود. ‏ از دیگر گروه های دانشجویی در دوره مورد بحث گروه فداییان خلق را باید نام برد. هسته اولیه سازمان چریک های فدایی خلق توسط چهار دانشجو به نام های بیژن جزنی، فارغ التحصیل فلسفه از دانشگاه تهران، عباس سورکی، دانشجوی علوم سیاسی، مسعود احمد زاده دانشجوی رشته ریاضی و امیر حسین پویان دانشجوی ادبیات بنیان نهاده شد. چهارمین دوره جنبش دانشجویی در ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را می بایست در سال های مابین 1350 تا 1357 گنجاند. این دوره دورة اوج فعالیت های دانشجویی با گرایش های اسلامی است. در این دوره با توجه به رشد کمی نظام آموزشی و افزایش تعداد دانشجویان همچنین تغییر بافت طبقاتی و فرهنگی دانشجویان بر وزن و اقتدار طیف نیروهای مذهبی فعال در دانشگاه ها افزوده شد. از جمله دلایل مهم تشدید فعالیت های دانشجویان با گرایش های دینی فعالیت و نفوذ کلام اندیشنمدان و روحانیون مسلمان در فضای دانشگاه ها بود. فعالیت ها و تلاش های شخصیت های فرهیخته ای نظیر آیت الله شهید دکتر مرتضی مطهری، آیت الله شهید دکتر محمد مفتح، آیت الله طالقانی، علامه جعفری و دکتر علی شریعتی در این دوره فضای عمومی سیاسی کشور و همچنین فضای سیاسی دانشگاه ها را با سرعتی محسوس به سمت گرایش های اسلامی پیش برد. در این دوره قبل از سال 1356، دو دانشجوی ایرانی مقیم خارج از کشو به اتهام ترور یک دیپلمات ایرانی دستگیر شدند. "اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان اروپا" به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم و شهادت آیت الله غفاری اطلاعیه ای منتشر ساخت. همچنین در نقاط مختلف کشور تجمع های سیاسی به مناسبت سالگرد قیام 16 آذر تشکیل گردید. ‏در 31 خرداد سال 1356 تظاهراتی گسترده از سوی دانشجویان در اعتراض به مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی در مسجد دانشگاه تهران برگزار گردید. بزودی دامنه این تظاهرات از دانشگاه فرا تر رفته و به خیابان شاهرضا (انقلاب) کشیده شد. همچنین در سوم تیر ماه 1356 هنگام برگزاری کنکور سراسری در تهران موج دیگری از تظاهرات و اعتراضات دانشجویی شکل گرفت. در سال های 1356 علی الخصوص 1357 حرکت های دانشجویی به عنوان وزنه ای مهم به سیل خروشان اعتراضات مردمی پیوسته و مبارزات خود را در کنار سایر اقشار ملت دنبال کرد. در این دوره به واسطه ارتباط تنگاتنگی که میان روحانیت مبارز و در رأس آن امام خمینی (ره) با دانشجویان انجام گرفت هژمونی ایدئولوژی اسلامی در فضای سیاسی دانشگاه ها متبلور شده و اکثر گروه ها و جریان هایی که گرایشات ایدئولوژیک دیگری داشتند بزودی این برتری را پذیرفتند. ‏مبارزات دوران منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی برای جنبش دانشجویی ایران رخدادی منحصر به فرد به شمار می آید زیرا در این مبارزات دانشجویان نه تنها تافته ای جدا بافته که ارتباط چندانی با توده های ملت نداشته نبودند، بلکه موج عظیمی بودند که در دریای خروشان ملت علیه رژیم ستمشاهی مبارزه نموده و نهایتاً نیز با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به خواسته های خود نایل شدند. منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۹/۹/۱۷ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

جنبش دانشجویی در انقلاب اسلامی

منیژه صدری با تأسیس دانشگاه تهران، نخستین فریاد اعتراض ها در حوزه دانشجویی برخاست. شاید این از ویژگی های ذاتی علم باشد که پرسشگری و اعتراض را در دامان خود می پروراند. آنان را از تقلید کورکورانه می رهاند و استبداد و استعمار را به چالش می طلبد. مقاله حاضر که توسط یکی از کاربران برای ما ارسال شده است روایتی است از تبلور علم در حوزه دانشگاه و جنبش دانشجویی با هم می خوانیم: تاریخ مبارزات دانشجویان از زمان تأسیس اولین دانشگاه یعنی دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ آغاز شد. به دنبال تأسیس دانشگاه به جریان اصلی در روند حرکتهای دانشجویی در دانشگاه به تدریج بوجود آمد که عبارتند از: ۱- جریان مارکسیستی ۲- جریان ملی ۳- حرکت اسلامی. جنبش دانشجویی با این سه جریان، حضور فعال و آگاه خود را در صحنه تحولات سیاسی کشور نشان داد. توجه به حرکت ها و اعتراض های دانشجویان از همان آغاز تا پیروزی انقلاب اسلامی از عمق آگاهی سیاسی آنان حکایت دارد. دانشجویان در فاصله سالهای ۳۲-۱۳۲۰ واکنشهای مختلفی نسبت به رویدادهای کشور نشان دادند از جمله: زمانی که دکتر مصدق مجلس چهاردهم را در اعتراض به سهیلی نخست وزیر وقت و تدین وزیر کشور به جرم دخالت در انتخابات ترک کرد، «دانشجویان به منزل وی رفته و او را با احترام به مجلس آوردند. این اقدام از سوی حکومت خوشایند نبود، به همین دلیل بر روی دانشجویان آتش گشوده شد و در این واقعه رضا خواجه نوری شهید شد.» در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران دانشجویان به بسیج معلمان، دانش آموزان و کارگران پرداختند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲، دانشجویان در اعتراض به سفر نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا دست به تظاهرات زدند ومردم را به مقاومت فراخواندند و در این اثنا پلیس در صحن دانشگاه به روی دانشجویان آتش گشود و سه دانشجو به نام های شریعت رضوی، مصطفی بزرگ نیا و احمد قندچی به شهادت رسیدند. این امر موجب بروز واکنش مردم شد که این روز را به نام روز دانشجو نامگذاری کردند. با مسلط شدن حکومت نظامی بعد از کودتای ۲۸ مرداد توسط فرمانداری نظامی تهران دانشجویان دست به مبارزه نیمه مخفی زدند. در سال ۱۳۳۶ به هنگام حمله اسرائیل به کانال سوئز دانشجویان مخالفت خود را با سیاستهای تهاجمی آمریکا و دولتهای حامی اسرائیل در صحنه مسائل سیاسی بین المللی با اعتصاب و تظاهرات نشان دادند. با تأسیس ساواک در روزهای پایانی سال ۱۳۳۵ کنترل دانشجویان زیرنظر این سازمان با شدت بیشتری صورت گرفت. ولی با وجود کنترل شدید دستگاه امنیتی، دانشجویان در مسائل مختلف سیاسی به صورتهای گوناگون مخالفت خود را نشان می دادند. ضرورت اصلاح و دگرگونی امری نبود که با فشار مأموران ساواک حذف شود، بلکه شکل خود را تغییر داد و تا سال ۱۳۵۷ به سه طریق به شرح زیر ظاهر شد: الف - در قالب اعتراضهای صنفی که گاه منجر به اعتصاب و تظاهرات می شد. ب- تکاپوی متناسب با تحولات سیاسی ج- مبارزه مسلحانه. الف) اعتراضهای صنفی اعتراضهای صنفی دانشجویان که گاهی نیز به خشونت کشیده می شدند عبارتند از: اعتراض به تدریس چند نفر از اساتید، عدم ارائه برخی از دروس، کیفیت غذا، جمع آوری بعضی کتابها، دستگیری و اخراج بعضی اساتید و دانشجویان، واگذار نکردن خوابگاه در ترم تابستانی و لغو بعضی شهریه ها... که ضمن اعتصاب با راهپیمایی، شکستن شیشه ها، نوشتن شعارهایی بر روی دیوار دستشویی، تجمع در محوطه دانشگاه، عدم حضور سر کلاس و خودداری از امتحان نارضایتی خود را نشان می دادند. ب) تکاپوی متناسب با تحولات سیاسی با وجود کنترل و خفقان پلیس امنیتی در دانشگاهها، نیروهای فعال دانشجویی در مسائل سیاسی جامعه حضور داشتند و به مناسبتهای مختلف سیاسی حضور فعال خود را به نمایش می گذاشتند، به عنوان نمونه با نخست وزیری شریف امامی در شهریور ۱۳۳۹ دانشجویان دانشگاه تهران، سازمان دانشجویان را تشکیل دادند. اولین کنگره انجمنهای اسلامی در شهریور ۱۳۴۰ با شرکت ۱۲ انجمن افتتاح شد و مبارزات داخلی در اثر ارتباط با حلقه مبارزان خارج از کشور استوارتر شده و تکیه گاهی مطمئن برای ملت مبارز ایران شد. دانشگاه و قیام ۱۵ خرداد در وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یکی از گروههای فعال و مهم در مبارزه، اقدام دانشجویان بود. دانشجویان دانشگاه تهران به سرعت نسبت به دستگیر امام خمینی (ره) واکنش نشان دادند. بعضی از دانشجویان با سخنرانی و تشویق سایر دانشجویان اقدام به راهپیمایی و تظاهرات در محوطه دانشگاه کردند و ضمن حمل تراکت بزرگی که خبر از دستگیری آیت الله خمینی می داد با دادن شعارهای ضد حکومتی در صدد راهپیمایی به طرف بازار تهران و حمایت از بازاریان در مبارزه علیه حکومت شدند. بسیاری از دانشجویان در خیابانهای اطراف دانشگاه اجتماع کردند که تعداد زیادی از آنها توسط پلیس دستگیر شدند. در ادامه تظاهرات، دانشجویان با قطع سیم های تلفن دانشگاه و با سر دادن شعارهایی پلاکاردهایی از پارچه تهیه و بر سر در دانشگاه نصب کردند. دانشجویان با تکثیر و توزیع نوار سخنرانی روز عاشورای امام فعالیت خود را در کوی دانشگاه گسترش دادند که منجر به دستگیری و زندانی شدن گروهی از دانشجویان شد و آنان با تجمع خود دانشکده های مختلف را به تعطیلی کشاندند به طوری که پلیس به سختی توانست تظاهرات را سرکوب کند. دانشجویان دانشسرای عالی تهران و دانشگاه پلی تکنیک نیز ضمن تجمع و دادن شعارهایی علیه شاه مردم را به شرکت در تظاهرات ترغیب کردند. پانزده خرداد موضوعی بود که دانشجویان در سالهای بعد به مناسبت بزرگداشت این روز به تظاهرات، تجمعات، اعتصاب و ... اقدام می کردند. آنان در سال ۱۳۴۶ به هنگام مرگ مشکوک غلامرضا تختی، در سال ۱۳۴۸، در مخالفت به افزایش قیمت بلیت اتوبوس حضور خود را در صحنه به نمایش گذاشتند. از اواخر دهه ۱۳۴۰ فعالیت دانشجویان بیشتر سیاسی بود و فعالیتهای صنفی نیز رنگ سیاسی به خود گرفت. درخواست های دانشجویان از امکانات آموزشی و رفاهی به مسائل سیاسی تغییر کرد و شعارهای ساده جای خود را به شعارهای آزادی زندانیان سیاسی، مرگ بر شاه، اتحاد، مبارزه ...» بر روی دیوار دانشکده های ادبیات حقوق... داد. ج) مبارزه مسلحانه با رشد کمی و کیفی مبارزات دانشجویی از اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه با دو حرکت همسو مواجه هستیم: «حرکت اول جنبش مسلحانه که از سال ۵۰ علنی شد و در معرض قضاوت افکار قرار گرفت. دانشگاهها محل جذب نیرو برای جنبشهای مسلحانه بودند و یک تحول بسیار عمیق کیفی در حرکتهای دانشجویی بوجود آمد. حرکت دوم مربوط به انقلاب فرهنگی بود که بسیاری از اندیشمندان اسلامی با تکیه بر امکانات بالقوه دانشجویی راهی نو پیش روی جوانان گشودند. از جمله دکتر شریعتی، آیت الله مطهری، آیت الله طالقانی و ... با تأسیس کانونهای فکری مانند حسینیه ارشاد تلاشهای گسترده ای را جهت پی ریزی بیداری اسلامی آغاز کردند. در مقابل حکومت نیز دست به اقداماتی نظیر: ایجاد سرگرمی، تفریح، ترتیب دادن کلوپهای رقص و موسیقی و ... زد. یکی از وقایع مهمی که در تاریخ مبارزات دانشجویی تأثیر بسزایی گذاشت واقعه ۵ و ۶ اسفند ۱۳۵۱ دانشگاه تبریز بود که درخواست صنفی دانشجویان با دخالت پلیس تبدیل به اعتصاب شد و بسیاری از دانشجویان زخمی شدند و دهها تن روانه زندان شدند. مهمترین عامل این حرکت مخالفت با ریاست دانشکده فنی قید شده است. گسترش فضای باز سیاسی و حرکتهای دانشجویی با تغییر سیاستهای محمدرضا شاه بعد از به روی کار آمدن کارتر از حزب دموکرات آمریکا، شدت سانسور کاهش یافت و در زندانها به روی هیأتهای بین المللی گشوده و سرکوب محدودتر شد. به دنبال این تحولات به عمر ۱۲ ساله دولت هویدا خاتمه داده و یک تکنوکرات تحصیلکرده آمریکا (جمشید آموزگار) مأمور تشکیل کابینه شد. در چنین فضایی فعالیت دانشجویان نیز شکل تازه ای به خود گرفت و دانشجویان در مبارزه با هدف سرنگونی حکومت علاوه بر شعارنویسی، تجمع، اعتراض ، اعتصاب و حمله به مأموران گارد... تظاهرات را به خیابانهای اطراف دانشگاه کشانده و شکل تازه ای به روند مبارزه دادند. سال تحصیلی ۵۷-۵۶ برای دانشجویان با بحث در مورد مرگ دکتر شریعتی آغاز شد و به همین دلیل دانشگاهها محل برگزاری حادترین افشاگریها از طریق برپایی نمایشگاهها، سخنرانی ها، کنفرانس ها و آموزشهای سیاسی بود. دانشجویان ضمن برگزاری مراسم شعرخوانی، سخنرانی توسط کانون نویسندگان ایران همسو با رخدادهای سیاسی روز به مبارزه خود ادامه دادند. مانند صدور بیانیه و تحصن به مناسبت سالگرد وقایع مختلف، گسترش مجالس یادبود، ختم برای درگذشت نابهنگام دکتر شریعتی، حاج آقا مصطفی خمینی، عکس العمل به انتشار مقاله توهین آمیز نسبت به امام(ره) در روزنامه اطلاعات به امضای رشیدی مطلق، قیام ۱۹ دی قم و ۲۹ بهمن تبریز. در بین دانشگاههای ایران، دانشگاه تبریز و جنبش دانشجویی آن از اهمیت خاصی برخوردار است. نقش دانشگاه تبریز جدای از نقش تبریز و آذربایجان در تاریخ معاصر ایران نیست. دانشجویان مذهبی دانشگاه تبریز پیش از سایر دانشگاهها موفق شدند هویت اسلامی خود را منسجم کنند و مبارزات سیاسی خود را از دانشجویان چپی جدا کنند. این دانشجویان در سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در دو حرکت مهم حضور یافتند: ابتدا در قیام تاریخی ۲۹ بهمن مردم تبریز که در اعتراض به سرکوب خونین مردم قم در ۱۹ دی ۱۳۵۶ صورت گرفت و دیگر واقعه ۱۸ اردیبهشت دانشگاه تبریز که به لحاظ اهمیت از واقعه ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ مهم تر است. پس از این واقعه دانشگاه تبریز تا پیروزی انقلاب فعالیت آموزشی نداشت. اهمیت دیگر جنبش دانشجویی تبریز در کادرسازی نیروهایی است که مدیریت مسائل بعد از انقلاب را بر عهده گرفتند بویژه دفاع مقدس. منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۳/۰۳/۰۳ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

تاملی در جنبش دانشجویی ایران

داود راکی تامل در کارکرد و نقش گروه‏ها، مجموعه‏ها و تشکلهای اجتماعی همواره از دغدغه‏های اصلی پژوهشگران حوزه علوم انسانی به‏ویژه جامعه‎شناسان و کارشناسان علوم سیاسی بوده است. تحلیل شماری از تحولات تاریخ معاصر نیز بدون بررسی و شناخت عملکرد مجموعه‏های اجتماعی امکان‏پذیر نمی‏باشد. دانشگاه و جنبش دانشجویی به عنوان یکی از مهم‏ترین گروه‏های فعال جامعه از این قاعده مستثنی نیستند. هرچند دانشگاه‏ها از نهادهای بنیادین و ضروری در آموزش و پژوهش می‏باشند، اما اگر دامنه تعبیر و تغییرپذیری نقشها را نخستین اختیار عمل هر بازیگر اجتماعی بدانیم دانشجو، دانشگاه و اجتماعات دانشجویی به دلیل ساخت انتقادی و تبعیت از متدولوژی پرسشگری در قالب نقشهای دیگر نیز نمایان خواهند شد. دانشجو همزمان با فراگیری دانش و معلومات نسبت به محیط پیرامونی نیز واکنش نشان داده، حساسیت، اندیشه و رفتارهای سیاسی ـــ اجتماعی خاصی بروز می‏دهد. هرچند کنشهای جمعی دانشگاه امری طبیعی و جزئی از رفتارشناسی حوزه دانشجویی محسوب می‏گردد با این وجود دامنه حضور و فعالیت اجتماعی دانشگاه هرگز مبهم و نامحدود نبوده و جنبش دانشجویی نیز در کل از مفهوم و تعریف مشخصی برخوردار است.به نظر می‏رسد اساسی‏ترین بخش از تعریف فوق در قالب این سوال که اصولا هدف از شکل‏گیری و فعالیت جنبش دانشجویی چیست نهفته باشد. بدیهی است بررسی مراحل شکل‏گیری و تکوین جنبش در طول 5 دهه حیات آن در کنار ارائه راهکارهای مناسب جهت ترسیم آینده‎ای روشن از جنبش دانشجویی تنها از طریق مطالعه آسیب‏شناسانه ممکن خواهد بود. از همین‏رو تعریف مشخص در قالب مفاهیم منطبق بر واقعیات، گذری در تاریخچه و گزارشی از آسیب‏شناسی جنبش دانشجویی انگیزه اصلی نگارنده مقاله پیش‏رو را با نگاهی به آینده تشکیل می‏دهد. ترمینولوژی تعاریف دانشگاه را می‏توان یکی از مهم‏ترین و اساسی‏ترین مراکز تولید علم و تربیت نیروی انسانی جهت رفع نیازهای جوامع متمدن در نظر گرفت. امروزه این حقیقت که شمار زیادی از سیاستمداران، اغلب نخبگان و نوآوران عرصه‏های مختلف فکری و مدیران برجسته سطوح عالی از دانشگاه برخاسته‏اند قابل انکار نیست. علیرغم اینکه گروهی دانشجو را مصنوع دانشگاه و نظام تربیتی و آموزشی می‏دانند، این روند یک چرخه کامل و دوسویه را شامل می‏گردد که در آن دانشجویان نیز به نوبه خود تشکیل‏دهنده ساختارها و اصولا علت وجودی برخی از نهادهای اجتماعی می‏باشند. بنابراین تحقق ارتباط دانشگاه و جامعه در گرو انجام رفتارهای گروهی است که به علت جایگاه خاص دانشجویان، مجموعه کنشهای جمعی آنان به مثابه گروه مرجع، مورد التفات و توجه عمومی واقع می‏گردد. رفتار اجتماعی دانشگاه در طی زمان با صیقل‏خوردن تدریجی از جایگاهی برخوردار شده است که لزوم پرداختن به آن را ضروری می‏سازد. حرکت جمعی دانشجویان در بستر تحولات سیاسی ـــ اجتماعی ایران «جنبش دانشجویی» نامیده می‏شود که متاسفانه در پدیده‏شناسی تاریخ معاصر از تعریفی جامع و مانع برخوردار نیست. پیچیدگی فوق بیش از آنکه در ذات مفهوم این واژه مستتر باشد در مصداق و نمود بیرونی‏اش یعنی «جنبش دانشجویی» کشورمان نهفته است. تعریف جنبش دانشجویی و فلسفه وجودی آن منوط به رفع پرسشهای پیشینی است که در بعد تئوریک و بررسی تاریخی این واقعه جای دارد. چه تعریفی از جنبش به صورت عام و جنبش دانشجویی وجود دارد؟ منشا و خاستگاه این حرکت چیست؟ ویژگیها و مراحل گذار فعالیت اجتماعی دانشجویان کدام است؟ ... باور به ضرورت فعالیت دانشجویان در دانشگاه و جامعه و چگونگی آن نیازمند تعریف دقیقی از جنبش و انطباق حرکت دانشجویی با این تعریف کلی است. جنبش را می‏توان حرکت یا رفتار نسبتا منظم و با دوام گروهی برای رسیدن به یک هدف یا اهداف سیاسی ـــ اجتماعی بر اساس برنامه‎‏ریزی معین دانست.1 در این صورت می‏توان تلاش سنجیده، مداوم و در عین حال متمرکز یک گروه جهت تحقق اصلاح، حفظ یا تغییر یک نظام اجتماعی را در تعریف «جنبش» جای داد. این نکته مهم را نباید از یاد برد که در بیشتر نظرات موجود از جمله تعریف آنتونی گیدنز بر این اصل که عمل جمعی جنبشها می‏بایست خارج از محدوده نهادهای رسمی جامعه صورت گیرد تاکید شده است.2 همچنین نادیده گرفتن مرز بین جنبش و سازمان در ارائه تعاریف، عواقب ناخوشایندی در توضیح و تبیین این پدیده‏های اجتماعی به‏وجود خواهد آورد. جهت توضیح جنبش دانشجویی کافی است در تعریف جنبش، به جای گروه اجتماعی، دانشجویان را قراردهیم. بنابراین، جنبش دانشجویی حرکت منظم و با دوام دانشجویان جهت تحقق هدف یا اهداف سیاسی ـــ اجتماعی بر اساس برنامه معین و در جهت حفظ، اصلاح و یا تغییر یک نظام اجتماعی خاص خواهد بود. حال نوبت به آن می‏رسد که به علل و عوامل پیدایش جنبشها بپردازیم. یکی از دلایل اصلی ایجاد جنبشها می‏تواند عوامل ساختاری محیط اجتماعی آنان باشد. اگر یکی از کارکردهای اصلی جنبشها را رفع کاستیهای اجتماعی در نظر گیریم وجود چنین نواقصی در جامعه یک عامل ساختاری جهت ظهور تحرکات جمعی تلقی می‏گردد. دانشجویان و قشر فرهیخته به دلیل برخورداری از سطح دانش و آگاهی بالاتر نسبت به کل جامعه، همواره در شناخت و تلاش جهت رفع عقب‏ماندگیهای اقتصادی، فرهنگی و ... در چارچوب ایجاد جنبشهای دانشجویی پیش‏قدم می‏باشند. یکی دیگر از دلایل ظهور گروه‏های اجتماعی وجود پارادایمهای فکری یا به تعبیر دیگر همان ایدئولوژیها است. بر این اساس برخی جنبشهای دانشجویی در مقاطع مختلف صرفا با توجه به باورهای خود شکل گرفته‏اند، کما اینکه اسلام وجه غالب حیطه فکری دانشجویان ایرانی در برهه ظهور و پیروزی انقلاب اسلامی را تشکیل می‏داد. هرگاه جنبشها بر اساس خصیصه تعداد اعضا و برد (محدود، ملی، فرا ملی) و زمان (دائمی، کوتاه‏مدت) دسته‏بندی شوند جنبش دانشجویی حرکتی نسبتا وسیع با برد ملی و در زمان طولانی خواهد بود. قابل ذکر است که این مدل و نما از حرکت دانشجویی بر بیشتر کارکردهای ارائه‏شده از جنبشهای سیاسی ـــ اجتماعی نیز تطبیق دارد چرا که می‏دانیم جنبش دانشجویی جریان‏سازی در مسیر اصلی جامعه با کارویژ‏ه‏های متعدد، افزایش آگاهیهای جمعی در جهت بهبود شرایط عمومی و ایجاد ارتباط بین افراد و حقایق اجتماعی را دربر دارد. تعریف کلی جنبش دانشجویی، بر این حقیقت اذعان دارد که این حرکت نمی‏تواند از زور و نیروی فیزیکی استفاده کند و اساسا چنین امری با جوهر و ماهیت آن همخوانی ندارد لذا «نفوذ» و «مقبولیت اجتماعی» تنها بازوهای اجرایی آن هستند. در دنیای خارج نیز کمتر موردی می‏توان یافت که دانشجویان از قوه قهریه در جهت تحقق خواست خود بهره‏برداری کرده باشند و حتی در چنین حالتی، نتیجه مطلوب حاصل نشده است. توضیح فوق بر این امر ناظر است که جنبشهای دانشجویی اساسا به دنبال کسب قدرت نیستند و اتخاذ چنین هدفی ناقض بدیهی‏ترین تعریف از این جنبش خواهد بود. همچنین در تحلیل مقید یا مستقل بودن جنبشها، حرکت دانشجویی در عداد تحرکات اجتماعی مستقل جای می‏گیرد. واضح است این استقلال ابعاد گوناگونی دارد که عدم وابستگی به قدرت و مراکز صرف سیاسی از اصلی‏ترین اشکال آن می‏باشند. در مقوله ساختارهای حاکم بر جنبشها نیز باید یادآور شد که نظام حاکم بر جنبش دانشجویی می‏بایست اختیاری و تا حد امکان مورد قبول بیشتر اعضا باشد. هر نوع ساختار تحمیلی در جهت عکس اهداف جنبشها از جمله جنبش دانشجویی است در حالی‏که تجمع آزاد ریشه در توافق اختیاری داشته و اقتدار سیستم حاکم بر آن، متکی بر پذیرش شخصی اعضا می‏باشد. ارتباط افراد در جنبشهای دانشجویی نوعی رابطه متقابل و در عین حال متکثر در نظر گرفته می‏شود که در طرف مقابل اعضا نیز ضمن تعیین ضوابط حاکم بر خود و مشخص نمودن اهداف، به فعالیت خواهند پرداخت. از آنجا که تمام برنامه‏ها واهداف فوق با روند سیر و خط‏مشی کلی نظام سیاسی در ارتباط است، جنبش دانشجویی را می‏توان در مقام هدایت سیاسی جامعه، ارتقا بخش آگاهیهای عمومی، تقویت‏کننده رشد و سازمان‎یافتگی و مشارکت اجتماعی دانست. بر همین اساس درک رفتار اجتماعی دانشجویان تنها با توجه به ارتباط دو مقوله؛ اعضا و مناسبات اجتماعی دانشگاه، در بستر زمانی مشخص ممکن می‏باشد، لذا در چارچوب ادامه این مبحث به جایگاه دانشجویان و جنبش دانشجویی در فرآیندهای تاریخی می‎پردازیم. آغاز و فرجام آشنایی ایرانیان با علوم آکادمیک جدید به سبک امروزی به زمان حیات امیرکبیر و تاسیس دارالفنون بازمی‏گردد. هرچند پیش از آن نیز، عده‎ای شخصا یا به کمک حکومتها جهت تحصیل دانشهای نوین به خارج از کشور رفت و آمد داشتند اما تاسیس دارالفنون نقطه عطفی در نگرش ایرانیان به علوم جدید و پی‏ریزی مراکز مربوطه محسوب می‏گردد. در حالی‏که دارالفنون تا حدود زیادی به دانشگاه‏های بعدی شباهت داشت اما نمی‏توان آن را دانشگاه به معنای امروزی نامید. مهم‏ترین رویداد بعدی در این روند به تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 بازمی‏گردد. رضاخان با تاسیس دانشگاه سعی کرد ابزارهای لازم جهت تحقق سیاست کلی خویش مبتنی بر تجددگرایی محض را فراهم نماید.4 با این وجود تاسیس دانشگاه در سالهای پایانی حکومت پهلوی اول این فرصت را به قشرهای میانی و پایین جامعه داد تا در روند آموزش کشور که تقریبا قبل از آن در اختیار قشر متمول بود وارد شده و در سالهای بعد طیف اعظم دانشگاهیان کشور را تشکیل دهند. حال این سوال مطرح می‏شود که آیا باید منشا و زمینه ظهور جنبش دانشجویی در ایران را تاسیس دانشگاه‏ها به ویژه دانشگاه تهران در نظر گرفت؟. عده‏ای از محققان معتقدند که ریشه‏های آغاز جنبش دانشجویی به قبل از تاسیس دانشگاه‏ها بازمی‏گردد و نخستین آغازکنندگان آن محصلین اعزامی به خارج از کشور در اواخر سلسله قاجار و اوایل دوره پهلوی می‏باشند. بر پایه نظر فوق این افراد اولین تفکرات شبه‏دانشجویی را به کشور رسوخ داده، بسیاری از آنان بعدا جز اساتید و بزرگان دانشگاه گردیدند. در برابر این نظر، برخی دقیقا شکل‏گیری دانشگاه تهران را مبدا آغاز و ظهور جنبش دانشجویی در ایران می‏دانند.5 در تحلیل دیگری، جنبش دانشجویی فرای ارتباط با دانشگاه، پدیده‏ای محصول شرایط تاریخی قلمداد می‏گردد. با این دید حرکت دانشجویی ناگهان با ظهور دانشگاه‏ها در ایران پدیدار نشده است و حتی نمی‏توان به‏طور قطع آن را محصول دوره قبل نیز دانست. در این صورت جنبش دانشجویی بازتاب آگاهی و گسترش کمی و کیفی آموزش و مدرنیزه‏ شدن جامعه ایران تلقی خواهد شد که سرانجام در قالب و شکل دانشگاه متبلور گشت.6 دیدگاهی نیز در این خصوص وجود دارد که ظهور جنبش دانشجویی را با مقوله طبقات اجتماعی مرتبط می‏داند و معتقد است؛ به دلیل عدم حضور طبقه پایین و متوسط در دانشگاه‏های اولیه فقط پس از دهه 50.ش بود که جنبش دانشجویی حقیقی شکل گرفت. در هر صورت اگر نتوان به صورت قاطع زمان شکل‏گیری جنبش دانشجویی در ایران و علل ظهور آن را برشمرد می‏توان چنین گفت که؛ تفکرات شبیه به جنبش دانشجویی از اواخر دوره قاجار به شکل ضعیف و محدود وجود داشته که اعزام محصلین به خارج و تاسیس دارالفنون از علتهای اصلی آن می‏باشد. این روند با تاسیس دانشگاه تهران در زمان حکومت پهلوی اول قوت بیشتری یافت و تقریبا در چارچوبهای تعریف‏شده‏ قرار گرفت و نهایتا در دهه 50 شمسی با افزایش سطح کیفی و تعداد دانشگاه‏ها و حضور گسترده اقشار میانه و پایین در آن به شکل نهایی خود نزدیک شد. هرچند تاسیس دانشگاه تهران مهم‏ترین نقطه عطف ابتدایی در ظهور جنبش دانشجویی می‏باشد اما به دلیل ضعف دانشگاه‏های اولیه، تعداد بسیارکم دانشجویان و قدرت مسلط رضاخان باید پذیرفت که این جنبش از همان ابتدا در ایران با اتکا صرف به دانشجویان شکل نگرفت و افراد، احزاب و مراکز قدرت بیرون از دانشگاه بر آن تاثیر داشتند. بهترین نمونه در این مورد، وجود افکار و گرایشهای گسترده چپ‏گرا در دانشگاه‏ها بود که بیانگر تاثیر نفوذ مراکز وابسته به بلوک شرق به شمار می‏رفت. به نظر می‏رسد لازم است در مبحث ریشه‏یابی علل ظهور جنبش دانشجویی به دلایل تقویت و قدرت‏گیری آن نیز پرداخته شود. همزمان با تاسیس دانشگاه‏های اولیه، رضاخان با سرکوب شدید آزادیهای اجتماعی و فشار به حوزه‎‏های علمیه قصد داشت اوضاع کشور را تحت کنترل کامل درآورد. علاوه بر این از آنجا که بیشتر مردم ایران در آن زمان از تحصیل و دانش کافی بی‎بهره بودند، نمی‏توانستند و یا نمی‏خواستند در جریانات سیاسی و اجتماعی ایران حضور چشمگیری از خود نشان دهند. به همین دلیل رفع نیازهای اجتماعی به عهده دانشگاه که از آگاهی بیشتری برخوردار بود قرارگرفت. خصیصه همگانی بودن و عدم وجود کاست یا طبقه مشخص در دانشگاه نیز این نقش را تقویت می‏کرد. جنبش در دوره رضاشاه به دلیل اختناق بیش از حد وی که دانشگاه را فقط به عنوان مرکزی جهت تولید متخصص مطیع می‏خواست نتوانست کارکرد دقیق و عمده‏ای بروز دهد. با این وجود، در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه برخی اقدامات و اعتراضات محدود صنفی شکل گرفت که بیشتر مربوط به گروه 53 نفر موسوم به «گروه ارانی» بود. این عده نیز به دلیل تمایلات آشکار مارکسیستی عملا نتوانستند از نفوذ چندان موفقی در جامعه برخوردار شوند و نهایتا با دستگیری و سرکوب شدید این گروه در سال 1317 تمام فعالیتهای سیاسی و حتی صنفی دانشگاه متوقف و رکودی کامل بر دانشگاه‏ها حکمفرما شد. سقوط رضاشاه در شهریور 1320 و خلا نبود دیکتاتور فضای نسبتا باز سیاسی و اجتماعی در کشور به وجود آورد. شاه جوان نیز هنوز آن اندازه قدرت نداشت تا رویه حاکم پیشین را از خود بروز دهد. این حالت حزب توده را بر آن داشت تا از وضعیت موجود جهت نفوذ به دانشگاه‏ها بهره‏برداری نماید. این حزب توانست تا حدودی با کمک فراگیر اتحاد جماهیر شوروی و با استفاده از شعارهای «جنبش جهانی کمونیسم» کانونهایی جهت جذب روشنفکران و دانش‏آموختگان به‎دست آورد. هدف اصلی حزب توده در دانشگاه‏ها را طرح آموزه‏های سیاسی خاص در تایید تئوری مارکسیسم و متعاقبا استفاده ابزاری از دانشجوی کمونیست شده احتمالی تشکیل می‏داد. در حالی‏که این عقیده می‏رفت تا جای پای محکمی در مراکز تحصیلی بیابد ظهور نهضت ملی ـــ مذهبی از سرعت آن به مقدار زیادی کاست. آغاز و اوج‏گیری تحولات ملی‏شدن نفت به رهبری مصدق و کاشانی در دهه 30ش توانست در دانشگاه‏ها نیز طرفدارانی بیابد. این دانشجویان علاوه بر مبارزه و تلاش جهت تحقق خواست عمومی به منظور ملی‏کردن صنعت نفت همزمان به صورت مانع بزرگی در افزایش و گسترش نفوذ حزب توده عمل می‏نمودند. حزب توده در این سالها از طریق سازمانهای وابسته به خود مانند «سازمان جوانان حزب توده» و حتی با استفاده از روشهای غیرمتعارفی چون تطمیع توانسته بود نفوذ زیادی در جریانات دانشجویی به‎دست آورده و حتی در مقاطعی خود را به عنوان نیروی پیشرو در آن مطرح نماید. در نتیجه این تحرکات، «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» که یکی از اولین تشکلهای دانشجویی کشور بود تحت نفوذ حزب توده قرارگرفت. طولی نکشید که این سازمان به عضویت «اتحادیه بین‏المللی دانشجویان» که کاملا وابسته به بلوک شرق بود درآمد و عملا سازمان دانشجویان به ابزار حزب توده مبدل گشت که سرانجام پس از مواجهه دولت وقت و حزب توده، منحل و به فعالیت زیرزمینی روی آورد. وضعیت فوق در دانشگاه‎ها در حالی جریان داشت که تا سال 1328 گرایشهای ملی و مذهبی نسبت به چپگرایان از عملکرد ضعیف‏تری برخوردار بودند. سرانجام در سال 1321 در واکنش به تبلیغات شدید طیفهای ماتریالیست «انجمن اسلامی دانشجویان» و سپس «نهضت خداپرستان سوسیالیست» با ماهیت ضدکمونیستی شدید تشکیل شد. انجمن اسلامی دانشجویان در اوایل شکل‏گیری به ندرت در مبارزات سیاسی دخالت می‏کرد و تلاش خود را بر مباحث ایدئولوژیک و نظری استوار نموده بود. در خصوص جنبش دانشجویی دهه‏های 20 و 30ش می‏توان گفت که دانشجویان غیرچپگرا در مقایسه با طرفداران حزب توده، ضعف تشکیلاتی و سازماندهی بیشتری داشتند و به همین دلیل میزان تحرکات آنها در دانشگاه‏ها چشمگیر نبود لذا در سال 1329 «سازمان صنفی دانشگاه تهران» جهت هماهنگی هرچه بیشتر فعالیتهای این دانشجویان تشکیل شد. با وجود برخی ضعفها در جنبش دانشجویی مانند نفوذ حزب توده در آن، این جنبش تا حدودی توانست در دهه 20 و 30 به صورت یک نیروی پیشگام در مسیر مبارزه با دیکتاتوری حاکم خود را مطرح نماید که نقطه اوج این روند را می‏توان مبارزات ملی‏شدن نفت درنظر گرفت. با وقوع کودتای 28 مرداد در سال 1332 و شکست نهضت ملی و قدرت‏گیری بیشتر شاه دوره جدیدی از فعالیتهای دانشجویی آغاز شد که می‏توان آن را دوره «خشونت بار» فعالیتهای جنبش نامید. پس از کودتا فضای نسبی آزادیهای سیاسی تعطیل و جو اختناق و استبداد مجددا حاکم گشت. این مساله در کنار شرایط و اوضاع جهانی و تبلیغات گسترده تفکرات چریکی چپگرا منجر به ضعف تحلیل نیروهای درون دانشگاه گردید که ماحصل آن پدیدارشدن گروه‏های چریکی در جنبش دانشجویی بود. از دیگرسو وجود این شبه‏نظامیان در درون حرکت دانشجویی خود موجب رادیکالیزه‏شدن بیشتر اوضاع و شیوع خشونت در عرصه مبارزات می‏گردید. در روزهای پس از کودتا «نهضت مقاومت ملی» که برآیند احزاب و دانشجویان ملی‏گرا بود تشکیل شد و با به‏راه انداختن تبلیغات علیه رژیم پهلوی و سازماندهی اعتصابات سعی کرد به اوضاع موجود واکنش نشان دهد. در مهر 1332 دانشجویان در اعتراض به دادگاه فرمایشی مصدق تظاهراتی برپا نمودند. چندی بعد در 16 آذر دانشجویان در مخالفت با سفر نیکسون معاون وقت رییس‏جمهور ایالات متحده به کشور دست به اعتراض گسترده زدند که این حرکت با یورش سربازان رژیم و قتل چند تن از فعالان دانشجو سرکوب گردید و 16 آذر 1332 به نقطه عطف و نماد هویت جنبش دانشجویی مبدل گشت. حکومت پهلوی متعاقب این جنایت ساواک را تاسیس کرد و با شدت بخشیدن به اقدامات اطلاعاتی و پلیسی تمام اقدامات دانشگاه را تحت کنترل درآورد به نحوی که تا سال 1339 جنبش دانشجویی عملا به محاق سکوت کشانده شد و فعالیتهای آن از صدور اعلامیه و اطلاعیه‏ها فراتر نرفت.در این سال به دلیل قدرت‏گرفتن کندی در آمریکا و فشار وی بر شاه جهت اجرای برنامه‏های آمریکا در ایران، فضای نسبتا آزادتری در کشور ایجاد شد. با این وجود، ضعفهای گسترده ساختاری، اتخاذ تاکتیکهای نامناسب و عدم استقلال دانشگاه از جریانات بیرونی ازجمله دلایلی بود که جنبش دانشجویی نتواند بر صحنه معادلات سیاسی این دوره تاثیر چندانی داشته باشد در این بین تنها طیف دانشجویی نزدیک به محفل امینی نخست‏وزیر وقت توانست در برخی مراکز قدرت نفوذ کند. مرحله بعدی حیات و فعالیت جنبش دانشجویی مربوط به دوره پس از واقعه 15 خرداد 1342 می‏باشد. در این مقطع روحانیت به شکل گسترده و موثر در جریان مبارزات مردم علیه حکومت پهلوی وارد شد و امام خمینی(ره) رهبری حرکت مردم را به دست گرفته و در مقابل تمام اندیشه و تئوریهای آن دوره مکتب اسلام را مطرح نمود. یکی از بخشهای عمده جنبش دانشجویی پس از 15 خرداد 1342 فعالیت گسترده دانشجویان در خارج از کشور را دربر می‏گرفت. این دانشجویان با ایجاد گروه‏هایی نظیر «کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» و «جنبش اسلامی دانشجویی» ضمن برگزاری میتینگهای منظم و گسترده، برنامه‏های وسیعی جهت معرفی چهره کریه رژیم پهلوی به اجرا می‏گذاردند. هرچند در ابتدای شکل‏گیری جنبش دانشجویی غلبه در آن با گروه‏های ملی و چپگرا بود اما به آهستگی و خصوصا در سالهای پایانی دهه 50 گروه‏های اسلامی قدرت گرفته و اقبال عمومی به آنها فزونی گرفت. این امر بیشتر با وقایع پس از واقعه 15 خرداد که زمینه‏های لازم جهت پیوند دو قشر مبارز و پیشروی روحانی و دانشجو فراهم شد، شدت گرفت. در این سالها به دلیل نگرانی روحانیت از نفوذ گروه‏های چپگرا در جنبش دانشجویی روحانیان ضمن اقبال به گروه‏های غیرمارکسیست و با طرح و بسط آثار و تالیفات متفکران مسلمان سعی کردند اسلام را با رویکردی نوین به نسل جوان و دانشجو معرفی نمایند. از جمله دلایل عدم غلبه صبغه مذهبی بر جنبش دانشجویی قبل از دهه 50.ش ترسیم چهره عقب‏مانده از مذهب در دانشگاه‏ها بود و به همین دلیل ایمان و باور به قدرت مذهب در مبارزه علیه استبداد در میان دانشجویان حضور چندانی نداشت. از سوی دیگر به دلیل وجود جو تقابل ایدئولوژیک در آن دوره، از سوی محافل خاصی این‎طور القا می‏شد که آموزه‏های دینی به طریق علمی قابل اثبات نیستند. ظهور جنبشهای علم‏گرای مبتنی بر مارکسیسم که سعی در توجیه همه چیز بر مبنای علوم تجربی داشتند در بروز این حالت بسیار موثر بود. درون جبهه مذهبی نیز نظریه‎پردازی مناسب در خصوص معضلات سیاسی و اجتماعی به چشم نمی‏خورد و مسایلی همچون تضاد طبقاتی، فقر و ... به طور جدی مورد بحث قرار نگرفته بود. علاوه بر این به دلیل اقدامات نامنظم و ناهماهنگ مذهبیون در دانشگاه‏ها، گروه‏های دیگر خلا حضور آنان را سریعا پرمی‏کردند. اما با سپری شدن سال 1350 و پررنگ شدن نقش محوری امام خمینی(ره) در مبارزات و تاکید ایشان بر همکاری حوزه و دانشگاه مرحله جدیدی از حیات جنبش دانشجویی با ماهیت مذهبی آغاز شد. در این سالها شخصیتهایی همچون مطهری، مفتح و طالقانی ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی با نهضت دانشجویی برقرار نمودند. این عده برخلاف سالهای قبل اعتقاد داشتند که دین فقط برای آخرت نیست و تنظیم امور دنیایی انسانها نیز از مهم‏ترین اهداف آن به شمار می‏رود. بنابراین نگرش، اسلام در مسایلی نظیر؛ حکومت، حقوق بشر، زنان، تکنولوژی و ... حرفهای زیادی برای گفتن دارد و جامعه قرن بیستمی می‏تواند با ضوابط دینی اداره شود. معروف‏ترین و بزرگ‏ترین مخالف نظام شاهنشاهی این دوره ـــ امام خمینی(ره) ـــ نیز آشکارا یک مبارز اسلام‎گرا به شمار می‏رفت که همین امر در تغییر رویکرد دانشجویان از مکاتب غیراسلامی به آموزه‏های مذهبی بسیار موثر بود. در این بین شخصیتهای اسلامی غیرروحانی نظیر شریعتی نیز که خود تحصیل‏کرده دانشگاه بودند در مذهبی‏‏ترکردن جنبش دانشجویی نقش داشتند. با وقوع این تغییرات، جنبش در سالهای 55، 56 و 57 اسلام را به عنوان عمده‏ترین منبع الهام‎بخش مبارزه برگزید. گرایش دانشجویان به مذهب از یک‎سو به مبارزات آنان ارزش، قدرت و سرعت بیشتری داد و از سوی دیگر توانست به دلیل حضور چشمگیر دین در جامعه، نوعی اتحاد و همدلی کامل بین دانشگاه و مردم به وجود آورد. به همین دلیل و با حمایت مردم از جنبش دانشجویی اسلامی این حرکت توانست به طرز غیرقابل باور و شگفت‎انگیزی نیروهای ملی و چپگرا را به حاشیه براند. طرح شعارهای بی‏نظیر و ترقی‏خواهانه از سوی امام(ره)، به بن‏بست رسیدن مارکسیستها، خلا رهبری در گروه‎های غیراسلامی، شکست اقدامات چریکی و از همه مهم‏تر مردم‏گرایی گسترده امام(ره) سبب شد جنبش دانشجویی در چهره ایشان یک رهبر دینی نوگرا که قادر به پاسخگویی سوالها و نیازهای جامعه می‏باشد مشاهده نماید. جنبش دانشجویی در سال 1356 ضمن برقراری ارتباط گسترده با مردم و رهبری آن، به معنای واقعی در قالب واژه «جنبش دانشجویی» وارد عمل شد و توانست در یکی از حساس‏ترین برهه‏های تاریخی ایران به وظیفه خود یعنی انجام رسالت اجتماعی درهمگامی با نیازهای واقعی جامعه پاسخ دهد. نقطه نهایی این روند در 22 بهمن 1357 با پیروزی انقلاب اسلامی که جنبش دانشجویی مسلمان و دانشجویان معتقد به انقلاب اسلامی یکی از ارکان اصلی آن بودند نمایان گشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جنبش دانشجویی سعی کرد به حفظ و تداوم آرمانهای انقلاب بپردازد. با این وجود وضعیت دانشگاه‏های کشور در دو سال اول سپری شده از پیروزی انقلاب به هیچ عنوان شباهتی به جنبش دانشجویی در آستانه انقلاب نداشت. ایجاد فضای باز و آزاد سیاسی در پی پیروزی انقلاب اسلامی سبب شد، گروه‏هایی که پیش از پیروزی انقلاب با جریان اسلام‎گرا تضاد و تقابل عمده‎ای داشتند آزادانه در محیط دانشگاه‏ها به فعالیت بپردازد. مشکل اصلی در این حالت وجود درگیری بسیار زیاد بین این گروه‏ها و ضعف پایگاه و مقبولیت اجتماعی برخی از آنان بود. در سالهای 58 و 59 جنبش دانشجویی صرفا به مثابه یک حرکت ملتهب و به دور از خردورزی و قاعده‏مندی عمل می‏کرد تا جایی‏که محیط دانشگاه بر اثر تضاد گروه‏های سیاسی عملا به یک «باشگاه سیاسی» مبدل گشت. علاوه بر این، ضعف حس وحدت و همگرایی میان دانشجویان به گروهک‏گرایی در جنبش و حرکت به سمت نوعی آنارشیسم منتهی شد. جنبش دانشجویی در این دوره با تمام ضعفها و تضادهای درونی کاملا متوقف نگردید و برخی اقدامات نظیر تسخیر سفارت آمریکا را سامان داد. به هر حال با تداوم بی‏قاعدگی و هرج و مرج و درگیری شدید فیزیکی در دانشگاه، انقلاب فرهنگی به دستور امام در جهت بهبود اوضاع دانشگاه‏ها اعلام شد. همزمان با این اقدام که به تعطیلی موقت دانشگاه‏ها منجر گشت جنگ تحمیلی از سوی عراق بر علیه کشورمان آغاز گشت. در این سالها دانشجویان مسلمان و انقلابی اولویت را به حضور در جبهه‏های جنگ دادند و تعدادی نیز برای ادامه تحصیل کشور را ترک کردند. گروه‏هایی هم که اعتقادی به انقلاب اسلامی نداشتند علیه انقلاب موضع خصمانه گرفته تا منفعل شدند. این مسایل سبب شد طی بازگشایی مجدد دانشگاه‏ها و با توجه به فضای امنیتی ایجاد شده به دلیل جنگ تحمیلی، محدود کردن فعالیتهای سیاسی به عنوان اولویت نخست منظور گردد. حرکت به سمت سکون و یا یک مسیر خاص سیاسی از نتایج اصلی این حالت بود که تا پایان جنگ و رحلت امام خمینی(ره) همچنان تداوم یافت. گرچه طیف غالب در جنبش دانشجویی در دو سال نخست بیشتر در فکر تحکیم پایه‏ها و تحقق شعارهای اصلی انقلاب بود اما در سالهای 59 تا 68 به دلیل بروز جنگ و تهدیدات عمده امنیتی جنبش با کاستن از فعالیتهای سیاسی بر استقلال کشور تاکید داشت. در دوره بعدی که می‏توان آن را محدوده سالهای 68 تا 76 در نظر گرفت جنبش در حالی‏که همچنان دوره رخوت و رکود را می‏گذراند در برابر سیاست رسمی توسعه اقتصادی دولت، موضع طرفداری از «عدالت اجتماعی» را برگزید. پیش از سال 68 جنبش معمولا مواضعی موافق با دولت و مجلس اتخاذ می‏کرد در حالی‏که پس از سال 68 تا 1376 جنبش دانشجویی با شدت و ضعف، سعی کرد رویه‏های متفاوت و نسبتا مستقلی از دولت در پیش گیرد. با شروع سال 1376 و رویدادهای آن از جمله انتخابات ریاست جمهوری جنبش دانشجویی توانست از حالت رخوت و رکود خارج و بر میزان فعالیتهای دانشگاه‏ها نسبت به دوره‏های پیشین بیفزاید. در فاصله زمانی سال 1376 تاکنون موضع جنبش تا حد زیادی در هماهنگی با دولت و مجلس قرار داشته وتضاد عمده‏ای در این بین مشاهده نگردیده است. هرچند در دوره اخیر شاهد بروز تحولات و فراز و نشیبهای عدیده‏ای در دانشگاه‏ها بوده‏ایم اما عدم توجه به تجربه تاریخی و نقاط ضعف جنبش در کنار ورود ناگهانی آن به عرصه رقابتهای سیاسی تبعات فراوانی برای جنبش دانشجویی به بار آورد تا جایی‏که بسیاری از پژوهشگران حوزه جنبش دانشجویی ایران را در میانه دهه سوم انقلاب بر آن داشت که به طور جدی به آسیب‏شناسی جنبش دانشجویی بیاندیشند. هرچند همان‎گونه که پیشتر ذکر شد به جز مقطع زمانی سالهای 56 و 57 نمی‏توان عنوان «جنبش دانشجویی» را با توجه به تعریف آکادمیک آن بر فعالیت دانشگاه‏های کشور اطلاق کرد اما می‏بایست جهت تشکیل جنبش دانشجویی اصیل و فراگیر از یک‏سو و توجه به کارکردهای مثبت و منفی سالهای اخیر، وضعیت جنبش دانشجویی را با رویکردی نقادانه در قالب گزارشی از آسیب‏شناسی آن و نهایتا ارایه راهکارهایی جهت نزدیک کردن وضعیت کنونی جنبش به تعریف ایده‎ال در نظر داشت. نگاه به آینده هر نوع پژوهش و ارزیابی از وضعیت جنبش دانشجویی می‏تواند در قلمروی رفتارشناسی کلی دانشجویان بررسی گردد. واضح است برقراری پیوند میان گذشته، حال و آینده این حرکت و ایجاد ارتباط منطقی بین آنها در پیش‏بینی موقعیت آینده، تبیین راهکارهای ارتقابخش و بازیابی هویت اصلی جنبش دانشجویی بسیار مفید خواهدبود. توانایی قشر دانشجو در ایجاد تحولات گسترده اجتماعی و جهت‏دهی خواستهای عمومی، بر این حقیقت ناظر است که رفتارهای سیاسی ـــ اجتماعی جنبش دانشجویی به مثابه وجه غالب حضور دانشجویان در جامعه، یکی از عناصر اصلی وضعیت اجتماعی کشور محسوب می‏شود. دانشجویان نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی توسعه جوامع، نیازمند مطالعه دقیق و کارشناسی جامع رفتارهای گروهی و متعاقبا اعمال مدیریت صحیح در فعالیتهای آنان ‏می‏باشند. بررسی فرض فوق با این پرسش آغازین که اصولا شکل‏گیری اندیشه در جنبش دانشجویی باید چگونه باشد شروع می‏شود. واقعیت این است که نه تنها جنبش دانشجویی بلکه تمام تشکلهای پویا و هدفمند می‏بایست از جزمیت و تمامیت‏خواهی در قلمروی اندیشه سیاسی و حتی فرهنگی و اجتماعی دوری نمایند. جنبش دانشجویی هرگز نخواهد توانست با اتخاذ انگاره‏های جزمی و تکرار یا پافشاری بر آنها به موفقیت برسد. تجربه ثابت کرده است که جنبشهای اجتماعی تمامیت‏خواه در دامنه زمانی طولانی، به طور مستمر و فراگیر تاثیرگذار نبوده‏اند. دانشگاه و دانشجویی که با توجه به ماهیت دانش‏پژوه و برخورد آکادمیک با مسایل مایل است از چارچوبهای تحلیل علمی بهره‏برداری نماید. می‏بایست خود را به انتقادپذیری و انتقادکنندگی مجهز کند. جنبش دانشجویی با توجه به فرهنگ و سنن گستره زیست و تکاملش با این التزام مواجه است که از خصلت انتقادی در هر دو وجه فردی و جمعی برخوردار و تا حد امکان از تعقیب انگاره‏های ایستا دوری نماید. فراموشی برقراری ارتباط گسترده و بی‏واسطه جنبش دانشجویی با قشرهای جامعه می‏تواند به صورت مانعی در ایفای اصلی‏ترین کار ویژه این حرکت وارد عمل شود. تاریخچه جنبش دانشجویی در ایران بیانگر این حقیقت است که به استثنای برخی مقاطع زمانی خاص همچون آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، این جنبش در ایجاد ارتباط فراگیر با مردم کاستیهایی در خود دارد. هرچند این امر تماما به ضعفهای جنبش مربوط نیست و شرایط کلی جامعه، سطح مقبولیت عمومی و... در آن دخیل می‎‏باشند اما ضعفهایی نیز در این خصوص در جنبش دانشجویی نمایان است. حرکت دانشجویی در ایران از حیث عملکرد اجتماعی هرگز جز مقاطع محدودی سخنگو و نماینده عامه نبوده و به دلیل تاثیرگذاری بر حوزه قدرت و احیانا دخالت یا حضور در قدرت این هدف را رها کرده است. به نظر می‏رسد در این خصوص جنبش دانشجویی نیازمند تکیه بر عوامل سنجیده و خودآگاه می‏باشد چرا که تنها جوشش و پویایی درونی دانشگاه است که خواهد توانست به تحقق فرآیند اجتماعی‏شدن آن یاری رساند. هرگونه اجبار در آگاهی‎بخشی یا تعیین استراتژیهای تاکتیکی در این بین لطمات جبران‏ناپذیری بر پیکره جنبش دانشجویی وارد خواهد ساخت. درک درونی و بی‏واسطه جنبش از ماهیت و اهدافش نیز به تعیین و تبیین غایت فعالیت جنبش دانشجویی منتهی خواهد گشت. از آنجا که در مبحث غایت‏شناسی، مباحثی چون کسب قدرت، اعمال نفوذ، مشارکت سیاسی و یا احیانا براندازی مطرح می‏باشد جنبش دانشجویی می‏بایست بدون لحاظ کردن نفوذها و فشارهای بیرونی و خواست مراکز قدرت، کنترل و هدف‏دهی را به انجام رساند تا گروه‎ها و افراد فرصت‏طلب مجال نفوذ در جنبش و تغییر اهداف آن را نیابند. علیرغم این اصل به نظر می‏رسد فعالیتهای دانشجویی در چند سال اخیر از تعیین اصول و اهداف دقیق عاجز می‏باشد که عملکرد مقطعی و اتخاذ سیاستها و خط‏مشی پراکنده و گاه متناقض از تبعات همین ناتوانی است. با مشخص شدن اهداف و خواستهای واقعی، جنبش دانشجویی خواهد توانست خود را با خط‏مشی عمومی و فرآیندهای منجر به آن همگام نماید. در همین راستا وجود یک الگو بسیار ضروری به نظر می‏رسد. اما نمونه مورد پذیرش یک دانشجوی ایرانی چیست؟ دانشجویی که نداند کیست، چه‏کاره است و به کجا باید تکیه کند نه سنتی و نه متجدد بلکه همیشه ناراضی است و تلخ‏تر اینکه هرگز تصوری از شرایط ایده‏ال که او را راضی می‏کند ندارد. دانشجویی که از اعتقاد منسجم و سازگاری برخوردار نباشد تحت تاثیر فرهنگهای نفوذی به‏ویژه سرمایه‏داری لجام‏گسیخته و بروز مشکلات اجتماعی و کنشهای سیاسی به انفعال مبتلا خواهد گشت. در این صورت عوام‏زدگی، دوری از اخلاق نخبه‏گرا و محوریت مسایل مادی رویکرد کلی جنبش دانشجویی را شکل خواهدداد. وجود چنین فضایی متاسفانه جابه‏جاییهای عمده‎ای در برخی انگاره‏های اجتماعی این قشر ایجاد کرده است. به نحوی که به عنوان مثال گاهی ابتذال نوعی شجاعت، بی‏باکی و جدیت تلقی می‏گردد. مبحث مهم دیگر در آسیب‎شناسی جنبش دانشجویی به تفکیک و تمایز امور صنفی دانشجویان از سایر مقولات بازمی‎‏گردد. هرچند مسایل و واقعیتهای صنفی دانشجویان نظیر آینده شغلی، خوابگاه، تغذیه و... بی‏تاثیر در رفتار اجتماعی آن نیست اما واقعیت این است که دانشجویان نیز همچون سایر اقشار از مشکلات و نیازهای خاص برخوردارند که تعمیم چنین خواستهای صنفی و تلاش در جهت کلیت‏دهی به آنان احتمالا منجر به بهره‏برداریها و کج‏فهمیهایی در محیط پیرامونی خواهدشد. تمامی تحرکات اجتماعی و به تبع آن جنبش دانشجویی می‏بایست از چهارچوبهای قانونی و حقوقی فعالیت خویش آگاه بوده و تا حد امکان در آن حرکت نماید و حتی در مواردی که جنبش برخی چارچوبهای قانونی و حقوقی حاکم بر جامعه را برنمی‏تابد فرض بر این است که با سایر قوانین پذیرفته شده و مقبول به تغییر و تحول آنها بپردازد. هر نوع حرکت خارج از ضوابط پذیرفته شده و غیر قانونی و با واکنش لایه‏های مرتبط اجتماع مواجه خواهد شد و از تاثیر اقدامات جنبش دانشجویی در یک جامعه قانونمدار خواهد کاست. التزام به رفتار قانونی از یک‏سو نمایانگر مشروع پنداشتن نظامها و از سویی حاکی از عقلانیت رفتارکنندگان می‏باشد. در این مبحث در نظر گرفتن پیش‏فرضهای غیرقابل تغییر در رفتارهای سیاسی و اجتماعی، عدم تساهل، پیروی از اسلوب خشونت و مقابله با تفکر نقادی می‏تواند منجر به پیدایش جو کاذب و توهم‏زایی در جنبش دانشجویی گردد که در پذیرش اجتماعی و میزان مقبولیت عامه جنبش به صورت یک اهرم منفی عمل نماید. بر اساس کنشها و تقابلاتی که در این صورت بین جامعه در نگاه کلان و جنبش دانشجویی وجود دارد، فاصله بین این دو همچنان باقی خواهد ماند. این مساله نیز به خودی خود منجر به تنزل تدریجی در اهداف و رویه‏های جنبش دانشجویی می‏گردد زیرا معمولا افراد و جنبشها بر اساس تعبیری که دیگران از آنها دارند رفتار می‏کنند. نکته بعدی بسیار حائز اهمیت در این مقوله گرفتاری جنبش در نوعی بدبینی بنیادین است. یکی از مشخصه‏های هر جنبش پویا و فراگیر، خوشبینی و داشتن دید امیدوارانه می‏باشد. متاسفانه در سالهای اخیر جنبش دانشجویی در هاله‏ای از بدبینی قرار گرفته و سعی دارد این حالت را به سایر بخشهای اجتماع نیز تسری دهد. هرچند نفی ناامیدی هرگز به معنای رد انتقاد نیست اما حاکم شدن جو بدبینی می‏تواند قوه نقد و تحلیل جنبش را تحت تاثیر شدید خود قراردهد. در علل ایجاد چنین حالتی در دانشگاه‏های کشور می‏توان بر این مساله اذعان کرد که افراد و گروه‎هایی چه در داخل و یا خارج از جنبش صرفا با اهداف و خواستهای گروهی سعی دارند در صورت عدم تحقق نیات خویش نوعی دلسردی و یاس توام با بدبینی در قشر دانشجو ایجاد نمایند زیرا این عده عدم دسترسی به خواستهایشان را همسان با عدم تحقق منویات جنبش دانشجویی فرض می‏کنند. همچنین حقیقت اخیر می‏تواند ارتباط مستقیمی با این سوال که چرا دانشجویان پس از ورود به دانشگاه برخی رفتارهای خاص سیاسی از خود بروز می‏دهند داشته باشد. به نظر می‏رسد بخش قابل ملاحظه‏ای از این رفتارها به گروه‏های خارج از دانشگاه و اهداف آنان بازمی‏گردد. فعالیت سیاسی و اجتماعی دانشجو باید در عین درون‏زایی به هیچ عنوان تابع اغراض و امیال سیاستمداران بیرون از دانشگاه قرار نگیرد. اگر این گروه‏ها در جایگاه سکانداری فکر و عمل مجامع دانشجویی قرار گیرند سعی خواهند کرد این حرکت را در قالب و خواسته‏های خود شکل دهند. متاسفانه دانشگاه و جنبش دانشجویی در ایران همواره از این موضوع رنج می‏برد. برای احزاب و تشکلهای بیرونی استفاده از این منبع پرنشاط و کانون متراکم انرژی رویایی است که همواره در فکرش می‏باشند. در صورت بروز چنین حالتی تنها برنده این ماجرا احزاب و گروه‏های بیرون از دانشگاه خواهند بود. یکی دیگر از نکات و موارد قابل ذکر در بحث جنبش دانشجویی رابطه این جنبش با جامعه دینی و نهادهای آن می‏باشد. نیازی به توضیح نیست، در اجتماعی که اکثر مردم دیندار خود را ملزم به تبعیت از اصول و فرامین الهی می‏دانند و آموزه‏‎های دینی در سراسر شوون زندگی آنها نفوذ دارد تمام جنبشها و تشکلهای موجود در چنین جامعه‏ای می‏بایست نسبت خود را با این مورد مشخص نمایند. در حالی که می‏دانیم قشر فرهیخته و دانشجوی ایرانی نیز برخاسته از متن چنین جامعه‏ای است می‏توانیم از آن انتظار احترام به باورهای دینی و حرکت در این مسیر را انتظار داشته باشیم. در اینجا لازم است به این نکته اشاره نماییم که در تحلیل رفتارهای ناهنجار اجتماعی دانشجویان باید از موضعی عینی برخوردار بود. بدین معنی که در صورت وقوع و بروز چنین رفتارهایی آنها را یک واقعیت اجتماعی و در قالب یک آسیب در نظر گرفت. برخورد سلبی یا اثباتی در چنین موقعیتهایی هرگز نخواهد توانست راهکاری اصولی در جهت حل مشکل ایجاد نماید. باید پذیرفت که دانشجو در درجه اول یک شهروند محسوب می‏گردد و طبق این اصل به عنوان یک شهروند لازم است بر وظایف خویش آگاه و از حقوق خود مطلع باشد از سوی دیگر جامعه نیز می‏بایست با دیدی عینی آسیبهای احتمالی این قشر را تحلیل نماید. در صورتی که در چالش موجود بین دانشجو با نهادها و مراجع پذیرفته شده جامعه، یک نیروی سوم و ذی‏نفع نیز وارد گردد، نهایتا این روند به «تقویت تنفر» و بی‎علاقگی نسبت به انجام عمل اجتماعی منجر خواهدشد. در طرف مقابل، دانشجو و به تبع آن جنبش دانشجویی نباید تصوری مجرد از مفهوم استقلال داشته باشد و اجازه نقد و احیانا تشویق و تنبیه رابه سایر بخشهای جامعه ندهد که در چنین حالتی رکود وجزم‏اندیشی به سراغ جنبش آمده و بر تمام شوون آن سیطره خواهد یافت. نکته اساسی این است که بدانیم جنبش دانشجویی در عین استقلال و احساس رفتار مستقل، در قالب و چهارچوب جامعه از فعالیت توده‎وار برخوردار باشد. عمل توده‎وار در عین استقلال تنها زمانی محقق خواهد شد که آگاهی بر فعالیت تقدم داشته باشد. اصولا هیچ فعالیتی در عرصه اجتماعی و حتی فردی بدون آگاهی و شناخت، پیروز و موفق نیست. دانشجویی در انجام عمل و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موفق خواهد بود که از آگاهی پیشینی در موارد فوق بهره‏مند باشد. علاوه بر این دانشجویان نیز می‏بایست، باورمندی به ضرورت آگاهی‏یابی و کسب آموختنیهای مربوطه در این خصوص را بپذیرند. این امر در مسایل سیاسی از اهمیت به مراتب بیشتری برخوردار است چرا که تنها با «قدرت تحلیل سیاسی» به معنای گذر از ظاهربینی و رویت باطن امور است که می‏توان از آگاهی سیاسی برخوردار شد. از جنبش دانشجویی بیدار انتظار می‏رود با رسوخ به بطن حقایق در فریب آرایه‎ها و پیرایه‏ها گرفتار نشود. این حالت وقتی مشخص‏تر خواهد شد که دریابیم در دوره کنونی فرهنگ، اقتصاد و... همه جا با سیاست درهم تنیده شده‏اند. جنبش دانشجویی باید از قدرت تحلیل حوادث و درک روشن‏بینانه از رخدادها برخوردار بوده و ضمنا قدرت موضع‏گیری در این خصوص را داشته باشد. انتقاد دیگری در ادامه همین مبحث برجنبش دانشجویی وارد می‏گردد مربوط به نقطه بعد از آگاهی‏یابی است. معمولا دانشجویان پس از رسیدن به حد مقبولی از دانش، مشارکت سیاسی و اجتماعی تمایلات دگرگونی از خود بروز می‏دهد. دانشگاه سعی می‏کند هر آنچه را که نمی‎پسندد و یا منطقی نمی‏داند تغییر دهد و در نهایت به آرمان‎‏شهر خویش جامه تحقق بپوشاند. اما صحیح آنست که جنبش دانشجویی یافته‏ها و باورهای خود را در یک مناظره بین‏الاذهانی با سایر بخشهای اجتماع در بوته نقد و کنکاش قرار دهد. تمام آموخته‏های انسانی لزوما صحیح و منطقی نیستند و حتی اگر چنین نیز باشد شرایط زندگی جمعی تعدادی از آنها را محدود خواهد ساخت. متاسفانه بر همین اساس، اتوپیای جنبش دانشجویی تنها بر پایه مستندات و باورهای اعضای آن و بدون هیچ چالش شدید ذهنی شکل گرفته است. چنین آرمان‏شهری لاجرم دچار ضعفها و نقایص عمده‏ای خواهدبود که راه رسیدن به آن نیز بسیار صعب و طاقت‏فرسا به نظر می‎رسد. به عنوان مثال زمانی که جنبش دانشجویی بدون کارشناسی دقیق اقدام به طرح «اتوپیای آزادی» می‏نماید باید آگاه باشد که آیا تعریف جامع و کامل و از همه مهمتر مانعی از این مفهوم وجود دارد یا خیر؟ مصداق عینی چنین آرمان‏شهری چیست و به کجا خواهد انجامید؟ و... به نظر نمی‏رسد طرح و معرفی پیاپی اتوپیاهای بعضا عجیب و غریب بتواند گرهی از مشکلات جنبش دانشجویی و جامعه ایرانی بازکند. عینی و معقول و قابل اجراسازی باورها و تفکرات امری بسیار مهم و حیاتی است که جنبش دانشجویی کشورمان باید به آن توجه کند. در غیر این صورت ترسیم چنین آرمان‎شهری بر اساس آگاهیهای خام و نقادی نشده جز رسیدن به ناکجاآباد چیزی در پی نخواهد داشت. از سوی دیگر وقتی سخن از نقطه مطلوب و آرمانی می‏رود نگاه‎ها صرفا به دنبال راه‎حلهای سیاسی است در صورتی که رفع تمام مشکلات و مسایل موجود در جامعه راهکارهای سیاسی ندارد و بسیاری از آنها را می‏توان با سیاستها و برنامه‎ریزیهای اجتماعی برطرف نمود که تعلق دانشجویان به اهل فرهنگ و راهکارهای فرهنگی مثال مناسبی در این زمینه می‏باشد. متاسفانه خط‏مشی جنبش دانشجویی در سالهای اخیر موید این مطلب بوده که این حرکت در حجم بالایی به دنبال ارائه راهکارهای سیاسی در تمام زمینه‏هاست که این مساله نهایتا منجر به سیاسی شدن جنبش و تمام شوونات اجتماعی مربوط به آن خواهد شد. هرچند به دلیل وجود آرمانگرایی در دانشجویان ارائه راهکارهای سیاسی افراطی در این زمینه‏ها محتمل به نظر می‏رسد اما باید دانست این امر نیز فی‏نفسه با فلسفه وجودی جنبش دانشجویی در تضاد می‏باشد چرا که حرکت جمعی فرهیختگان جهت درک مشکلات و ارائه راه‏حلها محتاج شناخت ملموس، واقعی و عینی تحولات اجتماعی به دور از هرگونه تندروی است. یکی از مهم‎ترین دلایل روی‏آوردن دانشجویان به آرمانگرایی در این حقیقت ریشه دارد که باورها و رفتارهای جنبش دانشجویی خصوصا در بعد سیاسی دچار نوعی رکود در قالب پیروی از جزمیتهای دست‏ناخورده باقی مانده است. با یک نگاه منطقی می‏توان به سرعت دریافت که بین ایمان به انگاره‏های حتمی و ثابت و تبدیل آنها به آرمان اجتماعی رابطه‏ای مستقیم وجود دارد. به عنوان مثال وقتی جنبش دانشجویی به تضاد با یک نهاد اجتماعی و یا سیاسی برمی‏خیزد در مرحله بعد این مخالفت در قالب جزم‏اندیشی به یک حتمیت در قالب حکم کلی حذف نهاد مذکور تبدیل می‏گردد. هنگامی‏که یقین به چنین گزاره‏ای به صورت لایتغیر درآید جنبش سعی می‏کند همان را به دلیل ثابت و غیرقابل تغییر انگاشتن فورا به یک خواست اجتماعی تبدیل کند که چنین امری بدون تحقیق در واقعیتها و نیازهای جامعه و صرفا بر اساس باور جنبش اتخاذشده و هرگز نتیجه روشن و دقیقی نخواهد داشت. یکی دیگر از مقولات بسیار با اهمیت در آسیب‏شناسی جنبش دانشجویی «تقلید» می‏باشد. هرچند در بیشتر افراد و جنبشها درصدی از تقلید وجود داشته و اصولا انسان در مواردی به دنباله‏روی تمایل دارد اما تسری این عمل به تمام شوون و موارد امری ناپسند و اصولا نافی هویت و تشخص انسانها و گروه‏ها تلقی می‏گردد. شاید یکی از دلایل اصلی وجود تقلید در جنبش دانشجویی آنست که فعالیتهای دانشجویی در ایران معمولا به نحو خودانگیخته شروع شده اما در ادامه به صورت تبعی و حاشیه‏ای تداوم می‏یابد. حرکت تبعی نیز معمولا از نزدیکی و پیوستن جنبش و تحرکات دانشجویی به یک مرکز قدرت یا گروه خاص ناشی می‏گردد. در این صورت جنبش به دلیل قرابت و تبعیت از این جریان خاص مجبور است تا حد زیادی از سیاستها، راهکارها و خط‏مشی آن تقلید و الگوبرداری کند. حقیقت بسیار تلخ و گزنده اینجاست که اگر این تقلید و تشبیه مثمرثمر نبوده و نتایج مطلوب را برای جنبش به دنبال نداشته باشد، جنبش در مسیر تقلید از سایر گروه‎ها و مراکز قدرت گرفتار شود. تداوم این روند قطعا جنبش را در ایجاد رفتارهای منظم یا لااقل قابل پیش‏بینی با شکست مواجه ساخته و دانشگاه همچنان در بستر رفتارهای تقلیدی گرفتار خواهد ماند لذا این حقیقت که چارچوبهای تقلیدی هرگز در فهم مسایل و ظهور رفتارهای موفق اجتماعی کامیاب نبوده‏اند، باید همواره مورد نظر فعالان جنبش دانشجویی قرارگیرد. علاوه بر تقلید از سازوکار «توجیه» نیز می‏توان به عنوان ضعف دیگر جنبش دانشجویی نام برد. جنبش دانشجویی ایران به لحاظ برخی گرایشهای مقطعی در تاریخ گذشته خود همواره نیازمند نوعی تایید از خارج بوده و در جهت تامین و کسب آن معمولا انرژی زیادی مصروف می‏دارد. متعاقبا در صورت دسترسی به چنین تاییدی، سازوکار توجیه به شدت در درون جنبش نضج گرفته و در اغلب موارد تکرار و به جای انتخاب آگاهانه پذیرفته می‎شود. تداوم این روند خصوصا در سالهای اخیر جنبش را در ظاهر از تفکر بنیادین بی‏نیاز کرده اما در واقع حاصل کار صدمات زیادی به همراه داشته است. از آنجا که فعالیت جنبش دانشجویی ایران در دهه‏های اخیر بیشتر بر قالب و ساختار محافل کوچک استوار بوده است فاقد یک سازمان جامع و فراگیر می‏باشد. روابط درون اجتماعات دانشجویی نیز معمولا مبتنی بر پیوندهای عاطفی است که از فرمولهای دقیق و منسجم ارتباط اعضا تبعیت نمی‏نماید. نتیجه قطعی چنین پیوندی، مقطعی و احساسی‏شدن رفتارها می‏باشد که بر همین اساس اقدامات جنبش دانشجویی از این حیث که بر روابط غیرنهادینه مبتنی است فاقد جنبه‏های تخصصی، ثبات و عقلانیت کافی خواهدبود. همین ویژگی غیرنهادینگی و دوری از اصول عقلایی سیاسی سبب شده است که رفتارهای سیاسی ـــ اجتماعی دانشجویان عموما به صورت غیرمفید و گاهی مخرب عمل نماید. تداوم بروز این رفتارها سبب ایجاد نیرویی می‏گردد که؛ هیچ برنامه خاصی برای اداره جامعه ندارد، به شدت منفی‏باف و ناامید است و به علت مقطعی بودن نمی‏تواند نهادهای پایداری را سازمان دهد تا با ایجاد ثبات سیاسی در کنار اصلاح امور اجتماعی در جهت تحقق آرمانهایش نیز حرکت نماید. تنها شکلی که جنبش در این صورت قادر به فعالیت در آن است عمل در قالب گروه فشار و سعی در ایجاد نفوذ ناگهانی است. به همین علت بود که جنبش در مقاطعی مسایل با اهمیت سیاسی و ملی را از نهادهای مربوطه به خیابانها منتقل کرد. ضمنا یکی دیگر از تبعات دوری از گفتمان عقلایی و عدم نهادینگی فعالیتها در تضعیف قدرت چانه‏زنی نمایان می‎گردد. رفتار سیاسی دانشجویان همیشه با یک دوگانگی عمده مواجه است که جادارد جنبش دانشجویی ایران تا حد امکان از آن پرهیز نماید. دانشجویان همان‏گونه که تبعیت از ایده‏های اخلاقی و کاربرد آنها در جهت بهبود اوضاع اجتماع را فرض می‏دانند باید مراقب باشند در راه رسیدن به اهداف، اصول اخلاقی از پیش پذیرفته شده را زیر پا نگذارند. به بیان ساده‏تر اینکه جنبش دانشجویی نباید دچار تعارض هدف و وسیله گردد. یکی از دلایل عمده این حالت سعی افراطی جنبش در حرکت به سمت عملگرایی می‏باشد. عملگرایی مقطعی افراطی نیز سبب خواهد شد جنبش فرصت تامل و تدبر در اوضاع و احوالش را پیدا نکند که اگر این امر را در کنار شرایط پیچیده اجتماعی قراردهیم به علل عدم تداوم جنبش دانشجویی پی خواهیم برد. از آنجا که حرکت جمعی دانشجویان با توجه به سابقه آن همواره در دوره‏های بحرانی ظهور و حضور پررنگتری داشته و از سوی دیگر شرایط دوران بحرانی اقتضا می‏کند که جنبش صرفا به موضع‏گیری نسبت به مسایل حاد اجتماعی بپردازد، فرصت تامل و ایجاد بازخورد سیستمیک را به‎دست نیاورده است. بدیهی است پس از پایان دوره تحول و بحران جنبش نیز به دلیل برخورد انفعالی به رکود کشانده می‏شود که مجددا تا دوره بحران بعدی هیچ تحرکی نخواهد داشت. همین دور باطل به دفعات جنبش را مجبور کرده است به دلیل عدم کارشناسی، مرحله‎ای و مقطعی عمل‏کردن و صرفا جهت حضور پررنگ در مقاطع بحرانی هرگز به فکر رفع نقایص نباشد. بروز عملکردهای متناقض که بعضا به هیچ عنوان هماهنگی هدف و وسیله در آنها مشاهده نمی‎شود شاهدی گویا بر این مدعاست. در ادامه مبحث فوق لازم به نظر می‎رسد که به آسیب‏شناسی «بافت» جنبش دانشجویی نیز پرداخته شود. در اولین مورد از این دست مشخص می‎شود که حرکت دانشجویی در ایران هرگز دارای رهبری و کنترل واحد نبوده و اصولا دانشجویان از پذیرش این امر سربازمی‏زنند. رهبری ضعیف جنبش در فواصل مختلف ضربات متعددی به آن وارد و آن را از تصمیم‏گیری به هنگام منع کرده است. همچنین تفرقه و شکافهای عمده در بین تشکلهای دانشجویی کشور در سالهای اخیر به امری رایج تبدیل شده است. اما لازم به نظر می‏رسد اولا مقدار و حجم اختلافها در حد معقول و طبیعی باشد و ثانیا این اختلاف سلیقه‏ها به چالش و اصطکاک عمده‏ای در جهت مقابل اهداف جنبش مبدل نگردد. با این وجود در سالهای اخیر به دفعات شاهد برخوردهای حذفی و غیراصولی در سطوح مختلف و به ویژه بالای جنبش بوده‏ایم و حتی گاهی در اوج اختلافات جنبش دانشجویی عملا از دو یا چند سخنگو برخوردار بوده است. هرچند باید پذیرفت بحران تناقض و تضارب آرا همیشه وجود داشته اما مطلب مهم این است که چگونه از دل بحران، عوامل متحول و سازنده استخراج کنیم؟ پاسخ به این سوال در درجه نخست به توان فکری نیروها بستگی دارد. از سوی دیگر نقش و حضور زنان در جنبش دانشجویی بسیار ضعیف و اندک است. اگر بپذیریم که در سالهای اخیر حضور بانوان چه به لحاظ کمی و چه کیفی در دانشگاه‎ها رشد چشمگیری یافته این اصل به طریق اولی باید در جنبش دانشجویی در نظر گرفته شده و مورد تاکید قرارگیرد. از دیگر نقاط ضعف در بافت‎شناسی جنبش، می‏توان به حضور ملموس غیردانشجویان در آن اشاره کرد. هرچند ممکن است این افراد از سابقه دانشجویی در گذشته خود برخوردار باشند اما به دلیل خروج و دوری از دانشگاه و یا احیانا تمایل به مراکز قدرت در انحراف جنبش دانشجویی دخالت دارند. جنبش دانشجویی برای موفقیت و برخورداری از پویایی می‏بایست علاوه بر ترمیم نقاط ضعف فوق به بازنگری در گذشته پرداخته و دراهداف کلان تجدید نظر نماید. لازم به نظر می‏رسد اجتماعات دانشجویی در کنار توجه به اهداف و سیاستهای خرد، در وجه کلان نیز جهت‏گیری ملی و حتی فراملی خویش را مشخص نمایند. با توجه به ماهیت دانشگاه‎ها به عنوان مرکز اصلی تولید علم و دانش در کشور لازم است جنبش در این خصوص همواره به نوسازی وتوسعه کمی و کیفی خود راغب باشد. این امر بسیار مفید به نظر می‎رسد که جنبش دانشجویی برخلاف گذشته در شکل‏گیری هویت ملی حضور و نقش فعال‎تری ایفا کند. متاسفانه جنبش دانشجویی در سالهای اخیر با رویکردی کمی‏نگر جهت افزودن بر تعداد اعضا، در زمانهایی کیفیت را نادیده گرفت. از سوی دیگر تلاش برای ائتلاف با بخشهایی از حاکمیت و سعی در برخورداری از چتر حمایتی آنان، جنبش را به صورت ابزاری حزبی درآورد. بسیاری از دانشجویان با اینکه به عضویت احزاب سیاسی درآمدند دارای هیچ آرمان روشن سیاسی و خط‏مشی تعریف‏شده‏ای در چارچوب جنبش دانشجویی نیستند. جنبش در سالهای اخیر تا حدود زیادی با اتخاذ باورها و خواستهای انتزاعی و دور از واقعیت حیات روزمره شهروندان با عدم درک، پذیرش و سازگاری اکثر بخشها و قشرهای جامعه مواجه گشت. چرا که به دلیل انتزاعی و غیرواقعی بودن، در موارد عدیده‏ای این انگاره‏ها متناقض هم بودند. باید دانست رفتار سیاسی جنبش دانشجویی در ایران هرگز بر نرمها و هنجارهای اجتماعی ضابطه‏مند تطبیق ندارد. شاید دلیل عمده، این حقیقت باشد که بخشی از نیروهای سیاسی جامعه کارکرد جنبش را از محل بحث و گفتگو، مبادله و مفاهمه به عرصه ارائه تصمیمات سیاسی مبدل کرده‏اند. در پایان می‏توان گفت ارائه مباحث فوق در نقد کارکرد و ذکر نقاط ضعف جنبش دانشجویی ما را به این نقطه خواهد رساند که با توجه به تعریف کلی جنبشها به ویژه جنبش دانشجویی اذعان کنیم، جز در برخی مقاطع بر حرکتی که در سالهای اخیر با این نام وجود داشته نمی‏توان عنوان «جنبش دانشجویی» نهاد. در صورتی که دانشگاه در مسیر تحرک و پویایی خود بتواند نقاط ضعف خویش را که به تعدادی از آنها اشاره شد رفع نماید به معنای واقعی کلمه می‏توان بر آن عنوان جنبش دانشجویی را اطلاق کرد. نسل جوان امروز به دنبال چهره پاک و زیبایی از حیات و زندگی است که فضای آغشته به تشنج هرگز نمی‏تواند عرصه فعالیت آن را فراهم سازد. جنبش دانشجویی اصیل ضمن وفاداری به واقعیتهای ملی و مذهبی این سرزمین به انتقاد سازنده از تمام بخشهای جامعه می‏پردازد. البته جنبش می‏بایست انتقادات خود را همواره با در نظر گرفتن مقولات بسیار مهم و مرتبط منافع ملی، منابع ملی و تهدیدات امنیتی هماهنگ سازد. جنبش دانشجویی باید ضمن برخورداری از «تعهد اجتماعی» به «رسالت اجتماعی» خویش نیز یقین داشته و در اجرای آن بکوشد. توجه دقیق و عمیق به حوزه آسیب‏شناسی حرکت دانشجویی و بررسی کارشناسانه مواردی که جنبش را به رکود، یکسونگری و تشتت کشاند در کنار پرداختن به عملکرد مرکز اصلی مرتبط با این قشر ـ وزارت علوم ـ و نقد سیاستگذاریهای این متولی خواهد توانست نوزایی و تولد دوباره جنبش دانشجویی با تعریف، اهداف و عملکرد دقیقا منطبق با فلسفه وجودی آن را ارمغان آورد. در این صورت می‏توان از جنبش دانشجویی تولید علم و نظریه‏پردازی را در کنار مسوولیت و تعهد اجتماعی انتظار داشت. نتیجه قطعی ظهور چنین جنبشی در قشر فرهیخته دانشجو همانا تعالی و رشد مادی و معنوی ایران و سربلندی این سرزمین گرانقدر خواهدبود. پی‏نوشتها 1 ـ فرهنگ علوم سیاسی، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، تهران، 1375، ص 274. 2 ـ آنتونی گیدنز، جامعه‏شناسی، ترجمه: منوچهر صبوری کاشانی، نشر نی، 1373، ص 675. 3 ـ ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری، انتشارات مولی، تهران، 1374، ص 64. 4 ـ مسعود سفیری، دیروز، امروز و فردای جنبش دانشجویی ایران، نشر نی، 1379، ص 13. 5 ـ یرواند آبراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: کاظم فیروزمند، نشر مرکز ، 1377، ص 145. 6 ـ مسعود سفیری، همان، ص 112. منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

تأثیر تفکر شهید مطهری‌ در پیوند میان‌ جنبش‌ دانشجویی‌ و امام‌ خمینی

در سالهای‌ دهه‌ 1340 نظریات‌ مارکسیستی‌ با سخن‌ گفتن‌ از آزادی‌ و برابری‌ و در هم‌ کوبیدن‌تفكّر سرمایه‌داری‌ که‌ از نمونه‌های‌ آن‌ حکومت‌ پادشاهی‌ ایران‌ بود، ذهن‌ دانشجویان‌ را به‌ خودجذب‌ کرده‌ بود و با شعارها و فرمولهای‌ مشخصی‌ که‌ با زبان‌ علمی‌ از طرف‌ مارکسیستها ارائه‌می‌شد، به‌ صورت‌ تفکر مسلط‌ در دانشگاهها درآمده‌ بود. در این‌ سالها اندیشه‌های‌ سنتی‌ مذهبی‌نمی‌توانست‌ ذهن‌ متلاطم‌ دانشجویان‌ را سیراب‌ کند. تسلّط‌ مارکسیستها به‌ گونه‌ای‌ بود که‌دانشجویان‌ را به‌ دو دسته‌ انقلابی‌ یا ارتجاعی‌ تقسیم‌ می‌کردند. انقلابی‌ یعنی‌ طرفدار مارکسیسم‌ وارتجاعی‌ یعنی‌ غیر مارکسیست‌. فقط‌ و فقط‌ انقلابی‌ و خلقی‌ کسی‌ بود که‌ مارکسیست‌ باشد.مذهب‌ را افیون‌ توده‌ها می‌دانستند و اسلام‌ را دین‌ گریه‌ و عزا و...در چنین‌ فضایی‌ شهید مطهری‌و دکتر شریعتی‌ به‌ تبیین‌ و تکمیل‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ پرداختند و آن‌ را چون‌ سلاحی‌ در مقابل‌ایدئولوژی‌ مارکسیسم‌ به‌ حرکت‌ در آورد. روند فعالیت‌ طیف‌ اسلامگرای‌ جنبش‌ دانشجویی‌ با استفاده‌ از افکار و رهنمودهای‌ افرادی‌چون‌ مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌، آیت‌الله طالقانی‌، علامه‌ طباطبایی‌، آیت‌الله مطهری‌، دکتر بهشتی‌و...در طی‌ دهه‌های‌ 1320 و 1330 بستری‌ را فراهم‌ آورد که‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ از امواج‌سهمگین‌ اندیشه‌های‌ اروپایی‌ تا حدودی‌ رهایی‌ یابند و زمینه‌های‌ دفاع‌ علمی‌ و عقلانی‌ ازمذهب‌ به‌وجود آید. با تقویت‌ انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ در اواخر دهه‌ 1330 اوایل‌ دهه‌1340، حرکت‌ و فعالیت‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ بیشتر شد. با آغاز نهضت‌ امام‌ خمینی‌ به‌ عنوان‌مرجع‌ مبارز، امکان‌ تکیه‌ بر یک‌ الگوی‌ مبارزه‌ سیاسی‌ برای‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ فراهم‌ آمد، اما باوجود این‌، دانشجویان‌ مذهبی‌ در دانشگاهها همچنان‌ در اقلیت‌ بودند و اندیشه‌های‌ چپ‌ باجاذبه‌های‌ علمی‌ و انقلابی‌، موج‌ مسلط‌ بر افکار دانشجویان‌ و دانشگاهیان‌ بود و هنوز راه‌ زیادی‌باقیمانده‌ بود تا طیف‌ اسلامگرای‌ دانشگاهی‌ بتواند ضمن‌ رد اندیشه‌های‌ کمونیستی‌ و نیز رفع‌شبهات‌ حاصله‌ در خصوص‌ مواضع‌ دین‌ اسلام‌ در جنبه‌های‌ مختلف‌، ایدئولوژی‌ منسجم‌ وجدید مذهبی‌ ارائه‌ دهد تا پاسخگوی‌ نسل‌ جوان‌ باشد. به‌ عبارتی‌ دیگر هنوز خلأ ایدئولوژی‌اسلامی‌ در دانشگاهها وجود داشت‌ و طیف‌ اسلامگرای‌ جنبش‌ دانشجویی‌ شدیداً به‌ایدئولوگهایی‌ نیاز داشت‌ که‌ بتوانند با تفسیر جدید از مذهب‌، گره‌گشای‌ مشکلات‌ فکری‌ آنان‌باشند و امکان‌ رفع‌ برچسب‌ ارتجاع‌ از دین‌ را فراهم‌ آورند و با ارائه‌ دیدگاه‌اصولی‌ و انقلابی‌ ازدین‌، راه‌ موفقیت‌ آنان‌ را هموار کنند. در چنین‌ وضعی‌، در کنار رهنمودهای‌ سیاسی‌ امام‌ خمینی‌ و افکار مطرح‌ شده‌ از طرف‌مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌، آیت‌الله طالقانی‌، علامه‌ طباطبایی‌، دکتر بهشتی‌ و دیگران‌، ورود دو چهرة‌روشنفکر مذهبی‌ یعنی‌ دکتر علی‌ شریعتی‌ و آیت‌الله مرتضی‌ مطهری‌، به‌ ویژه‌ پس‌ از آغاز فعالیت‌در حسینیه‌ ارشاد امکان‌ تبیین‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ فراهم‌ آمد. آثار شهید مطهری‌ آثاری‌ بود که‌ در زمینه‌های‌ کلامی‌ و فلسفی‌ در تغییر موازنه‌ قوا دردانشگاهها به‌ شکل‌ مؤثری‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ را تقویت‌ کرد و برای‌ آنان‌ راهگشا بود. شهیدمطهری‌ با درک‌ صحیحی‌ که‌ از نیازهای‌ نسل‌ جوان‌ دانشگاهی‌ داشت‌ با زبانی‌ مناسب‌ به‌ عرضه‌مذهب‌ پرداخت‌ و تأثیر بسیار زیادی‌ در جذب‌ دانشجویان‌ داشت‌. نقش‌ دکتر شریعتی‌ درشکستن‌ جو غالب‌ تفکر مارکسیستی‌ و جایگزین‌ کردن‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ و تز بازگشت‌ به‌خویشتن‌ را باید در فاصله‌ گرفتن‌ دانشجویان‌ از مارکسیسم‌ و رو آوری‌ به‌ مذهب‌ و روحانیون‌مبارز در نظر داشت‌. در سالهای‌ دهه‌ 1340 نظریات‌ مارکسیستی‌ با سخن‌ گفتن‌ از آزادی‌ و برابری‌ و در هم‌ کوبیدن‌تفكّر سرمایه‌داری‌ که‌ از نمونه‌های‌ آن‌ حکومت‌ پادشاهی‌ ایران‌ بود، ذهن‌ دانشجویان‌ را به‌ خودجذب‌ کرده‌ بود و با شعارها و فرمولهای‌ مشخصی‌ که‌ با زبان‌ علمی‌ از طرف‌ مارکسیستها ارائه‌می‌شد، به‌ صورت‌ تفکر مسلط‌ در دانشگاهها درآمده‌ بود. در این‌ سالها اندیشه‌های‌ سنتی‌ مذهبی‌نمی‌توانست‌ ذهن‌ متلاطم‌ دانشجویان‌ را سیراب‌ کند. تسلّط‌ مارکسیستها به‌ گونه‌ای‌ بود که‌دانشجویان‌ را به‌ دو دسته‌ انقلابی‌ یا ارتجاعی‌ تقسیم‌ می‌کردند. انقلابی‌ یعنی‌ طرفدار مارکسیسم‌ وارتجاعی‌ یعنی‌ غیر مارکسیست‌. فقط‌ و فقط‌ انقلابی‌ و خلقی‌ کسی‌ بود که‌ مارکسیست‌ باشد.مذهب‌ را افیون‌ توده‌ها می‌دانستند و اسلام‌ را دین‌ گریه‌ و عزا و...در چنین‌ فضایی‌ شهید مطهری‌و دکتر شریعتی‌ به‌ تبیین‌ و تکمیل‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ پرداختند و آن‌ را چون‌ سلاحی‌ در مقابل‌ایدئولوژی‌ مارکسیسم‌ به‌ حرکت‌ در آورد. شریعتی‌ از ایدئولوژی‌، یک‌ سلاح‌ ساخت‌ و در واقع‌ اسلام‌ را به‌ ایدئولوژی‌ آماده‌ نبرد ومبارزه‌ تبدیل‌ کرد: «چنین‌ اسلامی‌ و تشیعی‌...به‌ عنوان‌ یک‌ ایدئولوژی‌ کامل‌ و غنی‌ و مترقی‌ ونیرومند در یک‌ حزب‌...با این‌ سلاح‌ قاطع‌، نه‌ همچون‌ مذهبیهای‌ سنتی‌ که‌ حالت‌ گریز و ترس‌ وضعف‌ دارند، بلکه‌ همچون‌ مجاهدی‌ که‌ مطمئن‌ و مسلح‌، در جبهه‌ افکار شرق و غرب‌، حالت‌هجوم‌ و حمله‌ پیدا کند.» شریعتی‌ از پنجرة‌ ابوذر به‌ اسلام‌ نگاه‌ می‌کرد «من‌ اسلام‌ را یافته‌ام‌. نه‌ اسلام‌ فرهنگ‌ را که‌ عالم‌می‌سازد، که‌ اسلام‌ ایدئولوژی‌ را که‌ مجاهد می‌پرورد. نه‌ در مدرسه‌ علما و نه‌ در سنّت‌ عوام‌ که‌ درربذة‌ ابوذر.» شریعتی‌ در تفسیر خود از مذهب‌ اسلام‌، از مکاتب‌ و اندیشه‌های‌ متفاوت‌ استفاده‌می‌کرد و با زبان‌ روز آن‌ را به‌ دانشجویان‌ می‌داد. تفسیری‌ که‌ شریعتی‌ از دین‌ می‌کرد بسیاری‌ ازباورهای‌ سنّتی‌ را دگرگون‌ می‌کرد. وی‌ توانایی‌ دین‌ در مبارزه‌ را عین‌ خلوص‌ دین‌ می‌دانست‌ و بااستفاده‌ از مفاهیمی‌ چون‌ «شهادت‌»، «ثار»، «امامت‌»، «مسئولیت‌ شیعه‌ بودن‌» و با تفسیرشخصیتهایی‌ چون‌ «علی‌(7)»، «فاطمه‌(8)»، «زینب‌ (8)»، «حسین‌(7)»، الگوی‌ مبارزه‌و اسلام‌ انقلابی‌ را ارائه‌ می‌داد. سخنرانیهای‌ آتشین‌ شریعتی‌ در حسینیه‌ ارشاد و چاپ‌ برخی‌ از کتابهایش‌ محبوبیت‌ او راروزافزون‌ کرد و موجب‌ شد مراکزی‌ نظیر دانشکده‌ صنعت‌ نفت‌ آبادان‌، دانشگاه‌ ملی‌ تهران‌،دانشگاه‌ آریامهر(شریف‌)، دانشسرای‌ عالی‌ سپاه‌ دانش‌ و پلی‌تکنیک‌ تهران‌، دانشگاه‌ جندی‌شاپور و...از او برای‌ سخنرانی‌ و ارائه‌ سمینار دعوت‌ کنند و به‌ ترتیب‌ افکار انقلابی‌ شریعتی‌ درسراسر کشور پراکنده‌ شد و جنبش‌ دانشجویی‌ را به‌ خود جذب‌ کرد. تمایل‌ روزافزون‌ دانشجویان‌مسلمان‌ به‌ آثار دکتر شریعتی‌ و ترس‌ رژیم‌ از این‌ موضوع‌ باعث‌ شد که‌ استفاده‌، توزیع‌ و انتشارآثار شریعتی‌ در دانشگاهها ممنوع‌ شود. همین‌ ممنوعیت‌، توجه‌ بیشتر دانشجویان‌ را به‌ سخنرانیهاو کتب‌ وی‌ برانگیخت‌ و موج‌ تکثیر افکار و اندیشه‌های‌ دکتر شریعتی‌ را در اذهان‌ دانشجویان‌پدید آورد. شریعتی‌ در برخورد با روحانیت‌ یک‌ موضع‌ دوگانه‌ پیدا کرد. از یک‌ طرف‌ شدیداً باروحانیت‌ گوشه‌گیر و بی‌توّجه‌ نسبت‌ به‌ مسائل‌ جامعه‌ مخالف‌ بود و از آنها انتقاد می‌کرد و ازطرف‌ دیگر روحانیت‌ انقلابی‌ و مبارز را به‌ شدت‌ مورد تجلیل‌ قرار می‌داد. این‌ تفکیک‌ و تأثیر آن‌بر اذهان‌ د انشجویانی‌ که‌ گرایش‌ عجیبی‌ به‌ دکتر شریعتی‌ داشتند و نیز حضور روحانیون‌ متفکری‌همچون‌ استاد مطهری‌، دکتر مفتح‌، دکتر بهشتی‌، علامه‌ محمدتقی‌ جعفری‌، آیت‌الله طالقانی‌، دکترباهنر، قاضی‌ طباطبایی‌ و...در دانشگاهها و محافل‌ روشنفکری‌، پیوندی‌ وثیق‌ بین‌ روحانیت‌متفکر و انقلابی‌ با دانشجویان‌ مسلمان‌ مبارز برقرار کرد. از طرف‌ دیگر علاوه‌ بر وجود روحانیون‌ مبارزی‌ که‌ بعضی‌ از آنها نام‌برده‌ شدند، بخشی‌ ازطلاب‌ مبارز بودند که‌ به‌ آثار و سخنرانیهای‌ دکتر شریعتی‌ علاقه‌مند بودند. حضور این‌ افراد وسخنرانیهای‌ دکتر شریعتی‌ و نیز توزیع‌ افکار وی‌، پیوند دانشجویان‌ و روحانیون‌ را بیشتر کرد. به‌این‌ معنا گسترش‌ روابط‌ دانشجویان‌ با روحانیون‌ و طلاب‌ مبارز از اوائل‌ دهة‌ 1350 شروع‌ شد.پیوندی‌ که‌ بین‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ و روحانیت‌ مبارز به‌ وجود آمد زمینه‌ را برای‌ گرایش‌روزافزون‌ دانشجویان‌ به‌ امام‌ خمینی‌ فراهم‌ ساخت‌. دانشجویانی‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ امام‌ خمینی‌ رابه‌اندازة‌ کافی‌ نمی‌شناختند، از آن‌ پس‌ با وی‌ قرابت‌ بیشتری‌ پیدا کردند. تا سالهای‌ دهه‌ 1350دانشجویان‌، امام‌ خمینی‌ را به‌ عنوان‌ مرجع‌ مبارز می‌شناختند که‌ به‌ علّت‌ مبارزه‌ با رژیم‌ شاه‌ قابل‌احترام‌ بود، اما توجه‌ به‌ مذهب‌ در مبارزات‌ دانشجویان‌، بالاخص‌ پس‌ از ظهور دکتر شریعتی‌جایگاه‌ امام‌ را در بین‌ دانشجویان‌ ارتقا بخشید. رژیم‌ شاه‌ که‌ از نفوذ امام‌ خمینی‌ در بین‌دانشجویان‌ هراس‌ داشت‌ و از اینکه‌ پیوند آنها کیان‌ رژیم‌ را در معرض‌ خطر قرار دهد بیمناک‌ بود،تلاش‌ زیادی‌ به‌ عمل‌ آورد تا مانع‌ نفوذ امام‌ در بین‌ دانشجویان‌ شود. آقای‌ علی‌ عبدالعلی‌ زاده‌، از اعضای‌ فعال‌ جنبش‌ دانشجویی‌ در تبریز، به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌دارد که‌ برای‌ مردمی‌ کردن‌ جنبش‌ دانشجویی‌ و رفع‌ شبهه‌ بی‌بند وباری‌ و هرزگی‌ دانشجویان‌ که‌در ذهن‌ مردم‌ وجود داشت‌ و برای‌ سنجش‌ موقعیت‌ و آمادگی‌ مردم‌ برای‌ مبارزه‌ با رژیم‌، سیاسی‌کردن‌ جامعه‌ و بالابردن‌ ضریب‌ معنویت‌ دانشجویانی‌ که‌ در تظاهرات‌ شرکت‌ می‌جستند، تصمیم‌گرفتند که‌ تظاهرات‌ 16 آذر 53 را به‌ شهر بکشانند. به‌ این‌ منظور با قرار قبلی‌ محل‌ انجام‌تظاهرات‌ را بازار تبریز تعیین‌ کردند و با حضور حدود چهل‌، پنجاه‌ دانشجو با سر دادن‌ شعار«مرگ‌ بر شاه‌» و «درود بر خمینی‌» و با سایر شعارهای‌ اسلامی‌، با زبان‌ ترکی‌ اقدام‌ به‌ تظاهرات‌کردند که‌ با استقبال‌ مواجه‌ شد. در این‌ دوران‌ هنوز تظاهرات‌ در دانشگاه‌ چهرة‌ مذهبی‌ نگرفته‌ بودو این‌ حرکت‌ برای‌ آن‌ بود تا مردم‌ بفهمند که‌ در دانشگاه‌ هم‌ بچه‌های‌ مسلمان‌ دارند رشته‌ امور رابه‌ دست‌ می‌گیرند. تا سال‌ 51 و 52 جوّ دانشگاه‌ به‌ گونه‌ای‌ بود که‌ هرکس‌ مبارز است‌ باید چپی‌باشد، اما با قوت‌ گرفتن‌ مذهبیها اندک‌ اندک‌ شعارها، رنگ‌ و بوی‌ دیگر گرفت‌. در طی‌ سالهای‌ 1354 به‌ بعد با توجه‌ به‌ زمینه‌های‌ گسترش‌ افکار مذهبی‌ در دانشگاهها،گرایش‌ دانشجویان‌ به‌ رهبری‌ امام‌ خمینی‌ بیشتر شد و این‌ خود معلول‌ عوامل‌ دیگری‌ نیز بود: اولاً مبارزات‌ چریکی‌ که‌ عمدتاً توسط‌ سازمانهایی‌ نظیر سازمان‌ فدائیان‌ خلق‌ و سازمان‌مجاهدین‌ خلق‌ انجام‌ می‌گرفت‌ به‌رغم‌ فشار زیادی‌ که‌ به‌ رژیم‌ وارد کرد به‌ نتیجه‌ نرسید؛ زیرا این‌حرکتهای‌ چریکی‌ که‌ مورد حمایت‌ جنبش‌ دانشجویی‌ نیز بود و عمدة‌ افراد آن‌ سازمانها که‌ ازدانشجویان‌ و فارغ‌التحصیلان‌ دانشگاهها عضوگیری‌ می‌شدند، نتوانست‌ با تودة‌ مردم‌ ارتباط‌برقرار کند. چون‌ یا به‌ لحاظ‌ ایدئولوژیک‌، برقراری‌ ارتباط‌ با توده‌های‌ سنتی‌ و مذهبی‌ جامعه‌ممکن‌ نبود و یا شگرد مبارزة‌ آنها مورد استقبال‌ عمومی‌ نبود و از طرف‌ دیگر فعالیتهای‌ گسترده‌ساواک‌ نهایتاً باعث‌ سرکوب‌ فراگیر گروههای‌ چریکی‌ شد. یأس‌ و سرخوردگی‌ از جنگهای‌ چریکی‌ از یک‌ طرف‌ و وقوع‌ کودتای‌ درون‌ سازمانی‌کمونیستها در سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ که‌ منجر به‌ خروج‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ از سازمان‌ مذکور ومشخص‌ شدن‌ فاصله‌ و مرز میان‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ و کمونیست‌ شد، از طرف‌ دیگر باعث‌ شدکه‌ دانشجویان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ برسند که‌ برای‌ براندازی‌ رژیم‌ می‌بایست‌ به‌ توده‌های‌ مردم‌ و مشی‌پوپولیستی‌ روآورند. ثانیاً در خارج‌ از کشور نیز ضمن‌ آنکه‌ سرخوردگی‌ از مبارزات‌ مسلحانه‌ وجود داشت‌،کنفدراسیون‌ جهانی‌ محصلین‌ و دانشجویان‌ ایرانی‌ خارج‌ از کشور، با توجه‌ به‌ اختلافهای‌ درون‌گروهی‌ به‌ فروپاشی‌ انجامید و این‌ در وضعیتی‌ بود که‌ انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ در اروپا وآمریکا و کانادا و سایر نقاط‌ با الهام‌ از افکار دکتر شریعتی‌ و با پیروی‌ از امام‌ خمینی‌ در حال‌اوج‌گیری‌ مبارزاتی‌ بودند. در چنین‌ وضعی‌ که‌ سازمانهای‌ شاخص‌ مذکور که‌ در طی‌ سالها مدعی‌رهبری‌ جنبش‌ دانشجویی‌ بودند با فروپاشی‌ و شکست‌ مواجه‌ شدند و سازمانهای‌ سیاسی‌ وعموم‌ دانشجویان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ می‌بایست‌ به‌ توده‌های‌ مردم‌ روآورند و تنها کسی‌ که‌جایگاه‌ و مقبولیت‌ کافی‌ برای‌ رهبری‌ توده‌های‌ مردم‌ را داشت‌، امام‌ خمینی‌ بود. 15 آذر 1386 منبع: www.irdc.ir منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

پس لرزه واقعه 16 آذر

خبر واقعه 16 آذر و کشتار بی رحمانه دانشجویان در محیط امن و مقدس دانشگاه که به سرعت از سوی رسانه های خبری به سراسر جهان مخابره شده بود، موج ابراز همدردی فرهیختگان و آزادی خواهان عالم را در پی داشت، همین امر فشار فزاینده ای را مقارن سفر ریچارد نیکسون به ایران، بر دولت کودتا وارد ساخت. دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران از تشکیل جلسه ویژه دولت برای رسیدگی به این واقعه یاد می کند. بامداد 18 آذر، سرلشکر مزین به منظور کاهش فشارهای سیاسی و روانی، به نمایندگی از سوی محمدرضا پهلوی، در دانشکده فنی حضور یافت و مراتب تأسف خود را به مهندس خلیلی، رئیس دانشکده فنی ابراز کرد. همان روز همزمان با ورود ریچارد نیکسون به تهران، تظاهرات گسترده ای به مناسبت سوم شهدای مظلوم دانشگاه واعتراض به حضور معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران تدارک دیده شد که به اعتراض و قیام عمومی مبدل گردید و در نتیجه برخورد شدیدی میان نیروهای نظامی و انتظامی از یک سو و مردم به ویژه دانشجویان از سوی دیگر روی داد که به بازداشت دهها نفر انجامید. به دنبال عزیمت نیکسون، همسرش و هیئت همراه پس از سه روز اقامت در تهران و در آستانه برپایی مراسم هفتم شهدای دانشجو، تهران حالت شهری جنگ زده به خود گرفت. تمامی وزارتخانه ها، سازمان ها، اداره ها و مؤسسه های دولتی با تانک و زره پوش محافظت می شد و نظامیان مجهز و مسلح در جای جای پایتخت موضع گرفته بودند. در تهران، همچنین بسیاری از شهرهای بزرگ، دانشجویان که از فردای واقعه 16 آذر از رفتن به کلاس های درس به نشانه اعتراض نسبت به سیاست های رزیم سرباز زده بودند و در سوگواری به سر می بردند، خود را آماده برپایی مراسم هفتم شهدای دانشجو کردند. در تهران دانشجویان به سوی امامزاده عبدالله، مدفن خاکسپاری دانشجویان شهید به راه افتادند. پلیس ابتدا به منظور متفرق کردن دانشجویان با آنان درگیر شد اما پس از اندک زمانی پی برد که توان رویارویی با خیل عظیم جمعیتی که هر لحظه بر تعداد آن افزوده می شد را ندارد و از این رو پا پس نهاد و نظاره گر اوضاع شد. طی روزهای بعد،تظاهرات پراکنده ای در سطح شهر برگزار شد. در دانشگاه با وعده تخلیه محیط آموزشی از نیروهای نظامی، دانشجویان سرانجام به اعتصاب کوتاه مدت خود پایان دادند، اما رژیم به وعده خود عمل نکرد و اعتصاب دانشجویان دراوایل دی ماه بار دیگر آغاز شد و تظاهرات، درگیری ها و اعتصاب های پراکنده همچنان تا خاتمه ترم ادامه یافت. لازم به ذکر است که حاکمیت پهلوی دوم نه تنها از محاکمه و مواخذه متجاوزان به حریم علم و معرفت سرباز زد، بلکه 9 روز بعد در نامه ای به شماره 2122 مورخ 25/9/1332 که از سوی سرهنگ علی محمد روحانی، رئیس ستاد لشکر دو زرهی مرکز تهیه شده بود، به گونه ای "خیلی فوری" از "ستاد رکن دو"، تقاضای تشویق "افسران و درجه داران و سربازان دسته جانباز در مأموریت دانشگاه تهران در روز دوشنبه 16 ماه جاری" به عمل آمد؛ تشویقی که شامل حال 16 نفر به پاس کشتار 16 آذر شد. این 16 تن به مناسبت قربانی کردن سه دانشجوی مظلوم پیش پای نیکسون، افزون بر ترفیع درجه به پاداش های نقدی 25 تا 35 تومان نایل آمدند. مراسم چهلم شهدای دانشگاه در روز پنج شنبه 24 دی ماه با حضور بیش از 10 هزار نفر با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد. در تهران، روز پنج شنبه نه تنها کلاس های درس دانشجویان دانشگاه تهران تعطیل شد بلکه دانش آموزان برخی مدارس نیز از رفتن به کلاس درس خودداری کردند. در پی تصمیم مشترک و هماهنگ برخی دانشجویان با همیاری شماری از دانش آموزان، مقرر شد ابتدا در میدان شوش اجتماع کنند، سپس بصورت دسته جمعی به سوی امامزاده عبدالله حرکت نمایند. هرچند فرمانداری نظامی تهران بر اساس مقررات حکومت نظامی با اجتماع دانشجویان موافقت نکرد اما اجازه داد فقط هزار کارت مخصوص در اختیار برگزارکنندگان مراسم برای ورود به امامزاده عبدالله قرار گیرد. بعدازظهر پنج شنبه میدان شوش شاهد موج جمعیت و گردهمایی شرکت کنندگان در مراسم اربعین شهدای جنبش دانشجویی بود. حدود ده هزار نفر در این اجتماع شرکت کردند. مزار سه آذرخش اهورایی گلباران شد و مراسم به خوبی و در کمال آرامش برگزار گردید. بی شک خون سرخ این شهدا، موتور محرک و سوخت تداوم فعالیت های ضد استبدادی و ضد استعماری دانشجویان در سال های بعد را فراهم آورد، حرکتی که هیچ گاه از حرکت باز نایستاد و به سکوت نگرایید و تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم یافت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

بى ریشگى قومیت گرایى در جنبش دانشجویى ایران

مهدی جمشیدی 1- یکی از شکاف های اجتماعی در جوامع چند قومی، «شکاف های قومی» است. اقوام و گروه بندهای قومی اگرچه در سایه یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک زندگی می کنند اما از نظر قومیتی، مرزها و نشانه های مشخص و ویژه ای دارند. اغلب جوامع بشری یا دولت- ملت های کنونی، دربردارنده چندین گروه بندی قومی اند. غالبا اعضای یک قوم دارای آداب و رسوم، زبان، نژاد و مکان جغرافیایی مشترکی هستند. قومیت ها می توانند نوعی نگرش یا رفتار را در اعضای خود ایجاد کنند که «قوم مداری» یا «قومیت گرایی» (ethnocentrism) خوانده می شود. قوم مداری یا قومیت گرایی در قالب چنین نمودهایی تعین می یابد: برتری انگاری قوم خود از دیگر اقوام، نگاه به جهان تنها از زاویه ارزش ها و نگرش های قوم خود، ستایش و مدح آنچنانی قوم خود و تحقیر دیگران، وفاداری بیش از اندازه به ارزش های قومی و... بنابراین، قومیت گرایی به محوریت و مرکزیت افراطی علایق و سلایق قومی در عقاید و کنش های فرد یا گروه اشاره دارد. شکاف های قومی آن گاه که منجر به شکل گیری نیروها و گروه ها و جریان های اجتماعی شوند، «شکاف های قومی فعال» اند و در غیر این صورت، شکاف های قومی غیرفعال و خنثی». قومیت گرایی قادر است منجر به پیدایش شکاف های قومی فعال شود و جنبش ها و خرده جنبش های اجتماعی به راه اندازد. اما چه زمینه ها و عواملی موجب تشدید قومیت گرایی و تکوین شکاف های قومی فعال می شوند؟ 2- زمینه ها و عواملی که سبب می شوند اقلیت های قومی (ethnic minorities) به قومیت گرایی و ایجاد گروه بندی های قومیتی در جامعه روی آورند و به تدریج، یک جنبش اجتماعی را تشکل بدهند، عمدتاً در قلمرو دو مقوله «تعصب» (Prejudice) و «تبعیض» (discrimination) جای می گیرند. الف- تعصب امری است که به «عقیده و نگرش» فرد یا جامعه مربوط است و به دو صورت بروز می یابد: گاهی یک قوم، خود و ارزش ها و هنجارهای خود را برتر از دیگران می انگارد؛ و گاهی سایر افراد جامعه و گروه ها و اقوام دیگر را فروتر و پست تر از خود قلمداد می کنند. بار منفی واژه تعصب از آن جا سرچشمه می گیرد که مطلوبیت یا مذمومیت نهفته در موضوع و متعلق تعصب، غیرمنطقی و نامعقول و مربوط به پیش داوری یا احساس مداری است. بنابراین، واژه تعصب برای بیان علاقه یا نفرتی استفاده می شود که استدلال ناپذیر و سوگیرانه است. ب- تبعیض که خود از تعصب برمی خیزد، بیانگر وجود تعصب و سوگیری و نابرابری در حوزه «الگوهای رفتاری»- نه فکری و اعتقادی- است؛ بدین معنی که حقوق و فرصت های اجتماعی که باید همه مردم از آن ها برخوردار باشند، در اختیار یک یا چند قوم قرارداده می شود. تجربه دستخوش تعصب و تبعیض بودن، منجر به تقویت احساس تعلق به همدیگر در میان اعضای یک قوم و تشدید همبستگی درون قومی می شود. بدین ترتیب، اعضای قوم بیشتر در امتداد جدایی از اکثریت جامعه و پررنگ کردن مرزهای خود نسبت به دیگران حرکت می کنند. علاوه بر این، ممکن است اعضای قوم بکوشند تا با ایجاد جنبش و جریان اجتماعی، برضد تعصب ها و تبعیض ها اقدام کنند و نظم نگرشی و رفتاری مستقر را به نفع خود تغییر بدهند. در کنار تعصب و تبعیض، ممکن است سیاست های دولت مرکزی نسبت به قومیت ها نیز بحران زا باشد. سیاست های مذکور معمولا به یکی از دو صورت زیر تنظیم می شوند: الف- «سیاست یکسان سازی فرهنگی» که در آن، حکومت مرکزی یک تعریف واحد و شفاف از فرهنگ (باورها و ارزش ها) عرضه و همه قومیت ها را وادار به پذیرش آن می کند. ب- «سیاست تکثرگرایی فرهنگی» که در این نوع، حکومت اجازه می دهد که قومیت های گوناگون، مطابق عرف و آداب و رسوم خود زندگی کنند و در حریم عمومی، از نهادها و نشانه های فرهنگی و ارزشی خود استفاده نمایند. روشن است که سیاست یکسان سازی فرهنگی، اعتراض قومیت ها را برمی انگیزد و آنها را به سوی ایجاد جنبش و جریان اجتماعی در راستای مقابله با حکومت مرکزی سوق می دهد. 3- درجنبش دانشجویی ایران، یکی از جریان ها و گفتمان های فعال در سال اخیر، جریان قومیت گرایی است، به طوری که فعالان سیاسی- اجتماعی این جریان، دربیشتر تجمعات و تحصن ها و اجتماعات دانشجویی حضور دارند و به دنبال پیوندزدن خود با دیگر جریان های درونی جنبش دانشجویی- از جمله لیبرال ها، مارکسیست ها، فمینیست ها و... هستند. نخستین پرسشی که دراین باره به ذهن راه می یابد این است که چه بسترها و ریشه هایی درپیدایش گفتمان قومیت گرایی درایران و در درون جنبش دانشجویی تاثیرگذار بوده اند؟! درجامعه معاصر ایران، هیچ کدام از عوامل و زمینه های برشمرده شده در بند دوم این مقاله (و یا عوامل و زمینه های مشابه آنها) مشاهده نمی شود. قومیت های ترک، کرد، فارس، بلوچ، عرب و... نسبت به یکدیگر، تعصب و تبعیض روا نمی دارند و در مناسبات و روابط اجتماعی خود، به قومیت بهای چندانی نمی دهند. سیاست حکومت مرکزی نیز- حداقل در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی- بر مبنای استحاله قومیت ها و حذف خرده فرهنگهای بومی و محلی مستقر نشده است. از این رو، شکاف های قومیتی درایران، غیرفعال و خنثی بوده اند. به طوری که در جامعه ایران، اختلافات و تنش های قومی بحران زا در کمترین سطح ممکن قرار داشته اند. این امر بدان دلیل است که در جامعه ایران، هویت اصلی و اولی قومیت ها را «اسلام» تشکیل داده است. در واقع «هویت های قومیتی» در ذیل «هویت اسلامی» قرار داشته و دارد. از این رو همبستگی ملی و اجتماعی ایرانیان بر محور مسلمانی و هویت دینی شکل گرفته است، نه براساس تعلق داشتن به قومیت یا نژاد خاصی. با وجود این، چرا جریان قومیت گرایی درجنبش دانشجویی، وزن و هوادار یافته و درحال بسط و گسترش است؟! کدام عامل یا عوامل تصنعی و غیرطبیعی، موجب فعال شدن شکاف های اجتماعی از نوع قومیتی در جامعه ایران و به ویژه در دانشگاها شده اند؟! 4- با وجود همزیستی مسالمت آمیز اقوام با یکدیگر و روابط عادی آنها با حاکمیت مرکزی، شواهد و اخبار تعمیق حاکی از آن است که یک عامل پنهان در زمینه احساسات و گرایش های قومیت گرایانه در ایران و در جنبش دانشجویی بسیار موثر است: «برنامه های سرویس های امنیتی غرب در مورد تحریک و تهییج علایق و حساسیت های قومیت های ایرانی بر ضد حکومت مرکزی «اهدافی که از اجرای این تاکتیک سیاسی- امنیتی دنبال می شود عبارتند از: تضعیف اقتدار حکومت مرکزی، ایجاد تنش و آشوب، درکشور تجزیه کشور براساس مرزهای جغرافیایی قومیت ها و... بنابراین، جریان قومیت گرایی دانشجویی با محوریت هر قومیتی و یا هر تابلو و شعاری، خواسته یا ناخواسته درمسیر عملیاتی کردن پروژه «براندازی حاکمیت سیاسی» قرارگرفته است! البته متاسفانه واقعیت این است که بخشی از فعالان سیاسی- اجتماعی گفتمان قومیت گرایی دانشجویی «دانسته و آگاهانه» خود را درمسیر منتهی به ضدیت با نظام سیاسی قرارداده اند. اینان به هر ترتیبی تلاش می کنند تا با القاء توهماتی از قبیل نگاه منفی و حذف حاکمیت به قومیت ها و پایمال شدن حقوق سیاسی و فرهنگی قومیت ها، گروه های قومی را ابتدا به سوی مطالعه حقوق از دست رفته شان (!) و سپس در مجرای استقلال طلبی و تجزیه خواهی قومی و انفکاک از ایران اسلامی قرار بدهند! براین اساس، گفتمان قومیت گرایی دانشجویی، یک گفتمان بی ریشه و ناهمگون با بافت فرهنگی و تاریخی جامعه ایران است و تنها ازطریق دست های پنهان بیگانگان و عوامل داخلی آنها و با اهداف سیاسی براندازانه شکل گرفته و هدایت می شود. منبع: روزنامه کیهان ۱۳۸۷/۱۱/۰۱ منبع بازنشر: مجله الکترونیکی گذرستان – شماره 17

...
65
...