انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

روش نواب براي «حکومت اسلامی» اجرای احکام اسلام بود

سعدالله زارعی پنجاه سال از آن روز می‏گذرد! روزی که آن «سر» بر سر «دار» رفت اما هنوز آن «سردار» ایستاده است و بر «طناب پوسیده» و «چوبه تیر» لبخند می‏زند. او که همواره با «هوالعزیز» لب به سخن می‏گشود و با «به یاری خدای توانا» ختم می‏کرد، عزیز توانایی بود که هنوز استقامت را فریاد می‏کند. ما در این مقاله سر آن داریم تا کمی از آن «روح بلند» سخن بگوییم نه برای آن که او را معرفی کرده باشیم- چه او را به این نیاز نیست- بلکه ادای دینی است از نسل ما که 20 سال بعد از آن روز درست در دی ماهی که او بعد از یک تکبیر سرخ «الیه راجعون» شد، نسل ما بر صاحب تیر و طناب او شورید و آن را دی ماهی دیگر فراری داد و در مردادی مرگ ذلیلانه او را نظاره کرد. سیدمجتبی میرلوحی در سال 1303 شمسی در محله‏ ای جنوبی در تهران (خانی آباد) به دنیا آمد، پدرش «سیدجواد» روحانی بود، مادرش علویه‏ای شجاع و مومن و پاکدامن. وقتی مجلس موسسان، مشروطیت را در متن قانون اساسی قرار داد، سیدجواد مسایل را دنبال می‏کرد و زمانی که مجلس شورای ملی در سال 1304 با «ماده واحده» سلطنت را به «رضاخان» انتقال داد او مسایل را زیرنظر داشت تا این که رضاخان دستور داد تا روحانیان از لباس خود به لباس پهلوی درآیند او ناچار شد به آن تن دهد ولی منصب خود در دستگاه قضایی‏ که رضاخان نمی‏خواست روحانیان در آن باشند را حفظ کرد. دستگاه قضایی نیز از تجدد و تجدیدگرایی رضاخانی مصون نبود. علی‏ اکبر داور؛ رئیس بخش قضایی، قوانین قضایی را اسلام‏ زدایی می‏کرد و به جای آن، قوانین پاریس و سوییس قرار می‏داد. این موضوع از طاقت و تحمل «سیدجواد» بیرون بود و لذا روزی در سال 1314 یا 1315 که سکولاریزاسیون در اوج بود، سیلی محکمی به گوش «داور» نواخت و راهی زندان گردید. سه سال بعد از آن، که سیدشکنجه دایم ستمکاران پهلوی را تحمل کرده بود، به شهادت رسید و جنازه او از زندان به خانواده‏ اش تحویل داده شد. سیدمجتبی میرلوحی در این زمان 15 ساله بود. سیدمجتبی، دوره ابتدایی را در دبستان «حکیم نظامی» تهران گذراند و سپس وارد «دبیرستان صنعتی آلمانی‏ها» گردید و همزمان در مدرسه مروی و مسجد قندی خانی‏ آباد به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. سید در این دبیرستان به روشنگری می ‏پرداخت تا جایی که یک روز آنان را واداشت که به خیابان بریزند و به همراه دانش ‏آموزان دبیرستان ایرانشهر در جلوی مجلس شورای ملی تجمع کنند. این اولین پرونده‏ای است که سیدمجتبی میرلوحی در دستگاه پهلوی دارد. وقتی تحصیلات سیدمجتبی میرلوحی در دبیرستان آلمانی‏ها به پایان رسید در «شرکت نفت آبادان» استخدام شد ولی حضور او در آنجا به درازا نکشید. او روزی مشاهده کرد که یک کارگر ایرانی توسط یک مهندس انگلیسی سیلی می‏خورد از اینرو کارگران را جمع کرد و آنان را به واکنش فوری و عملی فراخواند. کارگران، ساختمان‏مقر انگلیسی‏ ها را تخریب کردند و پس از آن سید ناچار به ترک آنجا شد. او بار دیگر، تحصیل را انتخاب کرد و راهی نجف اشرف گردید. در این زمان، محور حوزه نجف (که در آن روز از حوزه علمیه قم رونق بیشتری داشت) مرحوم آیت‏ الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود. سیدمجتبی میرلوحی در «مدرسه بزرگ آخوند» برای خود حجره ‏ای دست و پا کرد و در محضر استادان بنامی چون «علامه شیخ عبدالحسین امینی» (صاحب کتاب شریف الغدیر)، «آیت‏ الله العظمی حاج آقا حسین قمی» و «آیت ‏الله آقا شیخ محمد تهرانی» به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت. یکی از ملازمان او در این دوره، شهید محراب آیت‏ الله سید اسدالله مدنی بود و باید گفت بهره سیدمجتبی میرلوحی در این دوره بیش از هرکس مربوط به مرحوم علامه امینی است. در مورد مدت زمان حضور او در نجف اشرف، اختلاف نظر وجود دارد. او در آخرین اظهاراتش در دادگاه، این دوره را 4 الی 5 سال ذکر کرده است ولی محمدمهدی عبدخدایی (یکی از همرزمان آن شهید معتقد است او «سه سال و اندی» در نجف، تحصیل کرده است.) سیدمجتبی میرلوحی در زمانه‏ای می‏ زیست که به او فشار زیادی وارد می ‏آمد. ظلم دستگاه رضاخان و اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی هر آزاده ‏ای را آزار می‏داد. در این دوره علیه مذهب هم مشکلات زیادی پدید آمده بود. رضاخان، پایه‏ های سلطنت خود را بر مدرنیزاسیون (پیروی از غرب) و سکولاریزاسیون (نفی مذهب) استوار کرده بود و دولتمردان او با نفی ملیت و مذهب ایرانی ‏ها، می‏خواستند کشور را دستخوش تغییرات اساسی بنمایند.از این رو آنان از یک سو به تحقیر ایرانیان و از سوی دیگر به تحقیر مذهب روی آورده بودند. در روزهایی که سیدمجتبی نواب صفوی در نجف حضور داشت، فتنه به اوج خود رسیده بود. احمد کسروی که یکی از مشوقان رضاخان در سکولاریزه کردن فرهنگ و مدنیت ایرانی بود، از اواسط دوره رضاشاه (1310) کتاب‏هایی را در نفی و هجومذهب، نگاشته و مدعی «پاکدینی» بود. او می‏گفت: پاکدینی در ادامه دین اسلام است و هر کس آن را نادیده بگیرد، اسلام را نادیده گرفته است. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده فدائیان اسلام کد 1645 و کتاب جمعیت فدائیان اسلام نوشته داود امینی ص 58) پاکدینی کسروی در واقع نفی دین بود. او در سال 1322 هجری شمسی کتاب «امروز چاره چیست؟» را منتشر کرد و در آن گفت، که چاره این است که پاکدینی را جانشین اسلام نماییم. او برای نیل به مقصود جمعیت «با هماد آزادگان» را تأسیس کرد تا اندیشه‏ های او را به طور عملیاتی پیگیری کنند. این پیگیری «اصول پاکدینی» بدانجا رسید که او و هوادارانش جشنی به راه انداختند تحت عنوان «جشن کتاب سوزان» و در آن کتاب قرآن از جمله کتاب‏هایی بود که در آتش افکنده شدند. او با گردآوری کتاب‏های حافظ، مولانا، سعدی، حافظ، سنایی، عطار، رازی، محمد غزالی، ابوسعید ابوالخیر، شیخ شهاب‏ الدین سهروردی و نیز مفاتیح ‏الجنان مرحوم شیخ عباس قمی و آتش زدن سمبلیک آن، نشان داد که با چه چیزی مخالفت دارد. درواقع، متن مقدس دین (قرآن)، تعالیم ائمه معصومین (کتاب مفاتیح) میراث عرفانی اسلام (کتب ابوسعید، حافظ، عطار) میراث فلسفی مسلمانان (کتاب‏های سهروردی و محمد غزالی) میراث کلامی و ادبی اسلام (کتب سعدی، مولانا و سنایی) و میراث علوم طبیعی اسلام (کتاب رازی) مشکل مهم کسروی و دستگاه رسمی آن روز بود. وقتی کتاب سوزانی به عنوان موفقیت جبهه سکولاریزم، دهان به دهان می‏گشت، خون سربازان دین به جوش می‏آمد و آنان را به فکر چاره می ‏انداخت تا این که خبر سوزاندن کتب قرآن و ادعیه منتشر گردید. مرحوم نواب صفوی مثل بسیاری دیگر نمی‏توانست این وضع را تحمل کند اکثر این «بسیار» تصور می‏کردند «کاری نمی‏شود کرد» ولی نواب می‏گفت: «حتما باید کاری کرد» او با استادش شیخ عبدالحسین امینی که عمر خود را صرف زدودن شبهه ‏ها از ولایت بلافصل مولی‏ الموحدین حضرت امام علی بن ابیطالب کرده بود، مشورت کرد و با استاد دیگرش آیت ‏الله العظمی حاج حسین قمی هم در میان گذاشت. آنان با مرور مطالب احمد کسروی و با لحاظ کردن اهانت‏هایی که او به ساحت حضرت امام صادق(ع)، حضرت صاحب‏ الزمان(عج) و حضرت زهرا(س) کرده بود، کسروی را «مرتد» دانستند. سیدمجتبی نواب صفوی برای دفاع از ساحت دین و ائمه، نجف را به سوی تهران ترک کرد. او مایل بود بداند آیا آنچه کسروی گفته است کاملا از روی اعتقاد است یا نه و لذا، به گمان این که می‏تواند در رفتار کسروی تغییری ایجاد کند به دیدار او رفت ولی کلام نواب هیچ تأثیری در کسروی نداشت، کما این که پیش از این، ارشادهای حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری نیز موثر واقع نشده بود. کسروی درنهایت شهید نواب صفوی را تهدید کرد که از سوی هواداران او تأدیب می‏شود! سیدمجتبی که راه موعظه را در اصلاح کسروی پایان یافته می‏دانست و از جنبه شرعی حکم اعدام او را از دو فقیه جامع الشرایط دریافت کرده بود، تصمیم گرفت، خود حکم را به اجرا بگذارد، ولی اقدام او در روز هشتم اردیبهشت 1324 به علت فرسودگی اسلحه کارگر نیفتاد. نواب با دستان خود به او حمله‏ور شد و خواست با کوبیدن سر او به سنگ کار کسروی را تمام کند ولی به دلیل این که کسروی همواره مردانی را برای حمایت همراه خویش داشت، فقط زخمی شد. نواب بازداشت شد ولی اقدام او بازتاب وسیعی داشت، استادش آیت‏ الله‏ العظمی حسین قمی دو بار نامه خطاب به نخست ‏وزیر نوشت و آزادی نواب را خواستار شد. بالاخره دو ماه بعد، نواب صفوی از زندان آزاد گردید. تلاش کسروی بعد از اقدام نواب فروکش نکرد و تشکیلات او، با صراحت اعلام کرد که «ما به کوشش‏های خود می‏ افزاییم و پیشرفت خود را هرچه تندتر می‏گردانیم». نواب به فکر افتاد تا تشکیلاتی را به راه اندازد و از طریق آن به مقابله با جریان بی‏دینی برخیزد. از اینرو، در سال 1324 با صدور اعلامیه‏ ای، موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» را اعلام و هدف از آن را، زنده کردن هیات‏ های مذهبی معرفی کرد. البته، او پیش از این، جمعیت مبارزه با بی‏دینی را به وجود آورده بود. تشکیلات جدید حکایت از تدارک تازه نواب داشت. تلفیق دین و سیاست نواب و همفکران او به جد معتقد بودند، دین متولی امور دنیوی مخاطبان نیز هست. ریچارد کاتم در صفحه 184 کتابش نوشته است: «فدائیان اسلام خواهان بازگشت جامعه اسلامی به سنت‏های صدر اسلام بودند، زمانی که دین از سیاست جدا نبود.» اعتقاد به تلاوم دین و سیاست در دوره نواب جایگاهی نداشت، چرا که نیروهای مذهبی با سرخوردگی ناشی از تسلط سکولارها بر دستگاه سیاسی از مشروطه (که علما و مومنان آن را ایجاد و رهبری کرده بودند) اقدام به اصلاحات بنیادی که لازمه اجرا کردن نظریه «پیوستگی دین و سیاست» بود را بی‏فایده و غیرعملی می‏دانستند. بر همین اساس، علمای مبارزی که در صحنه سیاسی آن روزگار حضور فعالی داشتند، اگرچه روحیه نواب و یاران او را تحسین می‏کردند ولی آن را عملی نمی‏دانستند و حاضر نبودند در کنار نواب و واحدی بایستند. بعضی دیگر از روحانیون نیز به دلیل عدم رابطه گرم مرحوم نواب با بیت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی- که در آن روز مرجع اعلم و صاحب نفوذ فراوان شیعه در ایران بود- به فدائیان اسلام بدگمان بودند و از این رو روی خوشی به آنان نشان نمی‏دادند. روشی که نواب در رسیدن به «حکومت اسلامی» برگزید، اجرای احکام اسلام بود. به این معنا که، او همواره به شاه و نخست‏ وزیر او توصیه می‏کرد که اسلام را اجرا نمایند. او حتی در آخرین ماههای حیات سیاسی دکتر محمد مصدق، نامه‏ای به او نوشت و ضمن آن که از بی‏ مهری‏ها و خطاهای مصدق به سختی گلایه کرد، به او گفت:«اگر به دستورات اسلام عمل کنی، تو و کشور را، نجات خواهم داد.» او اصول چهارده گانه ‏ای که آنها را مانع اسلامی کردن جامعه و حکومت می‏دانست، مطرح کرده است: 1-انحراف یافتن بشر از دین فطری اسلام 2-اجرا نشدن احکام و قانون مجازات اسلامی 3- نبودن علم و فرهنگ و ترویج آموزش‏های سهوی در جامعه 4- بدحجابی زنان و تخریب بنیاد خانواده‏ ها از طریق آن 5- مصرف مشروبات الکلی و ازدیاد مفاسد اجتماعی از طریق آن 6- استعمال مواد مخدر 7- قمار و تخریب اخلاقی جامعه از طریق آن 8- سینماها، تئاترها، رمان‏ها و تصانیف و تخریب فرهنگ جامعه از طریق آن 9- موسیقی‏های غیرمشروع 10-رواج دروغ و چاپلوسی و مداحی‏های فضیلت‏کش از طریق رادیو و جراید 11-گسترش فقر و بیکاری در جامعه 12-فحشاء و امور منافی عفت 13-رشوه‏خواری و رباخواری 14-بی ‏اعتمادی مردم و حکومت نسبت به هم (1) نواب صفوی در مهمترین کتاب خود «راهنمای حقایق» که به برنامه عملی جمعیت فدائیان اسلام بعد از مرحله فروپاشی نظام شاهنشاهی اختصاص یافته، نوشته است: «ما درصدد جامعه‏ ای هستیم که در آن آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزش‏های الهی و آسمانی را نوید می‏دهد» (جمعیت فدائیان اسلام داود امینی ص 82) نواب در این کتاب برای کلیه وزرات خانه‏ ها، شرح وظایف نوشته و آنان را به دو صفت مبارزه با منکر و استقرار معروف، رهنمون شده است. کتاب نواب، اگرچه نواقصی دارد و از چشم بعضی از مولفان (از جمله علیرضا ملایی توانی در فصلنامه «متین» بهار 79) پنهان نمانده است ولی انصافا در آن دوره، جامع‏ترین برنامه اداره کشور بوده، که با دقت تهیه و تنظیم شده است. رابطه مرحوم نواب و فدائیان اسلام با مراجع درباره رابطه مرحوم نواب صفوی و همکاران او با مراجع و علمای برجسته شیعه سخنان زیادی وجود دارد. مرحوم نواب در آغاز حرکت انقلابی خود، فتوای دو تن از مراجع نجف (حوزه‏ای که در آن روز نواب در آن تحصیل می‏کرد) را با خود همراه داشت و علاوه بر آن، او با آیت الله بروجردی از طریق مجتهدان صاحب نام آن روزه حوزه، نظیر حضرت امام خمینی، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله حجت، آیت الله صدر رابطه داشته است و این بیان‏ کننده آن است که «شهید نواب صفوی» اگرچه خود روحانی صاحب کمالی بود، حرکت خود را بر مبنای پذیرش مذهبی استوانه ‏های اسلامی تنظیم کرده. مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی- فرزند حضرت امام خمینی(ره)- نقل می‏کند «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه می‏خوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونه‏ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال می‏کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.» روند فعالیت جمعیت فدائیان اسلام 1-ترور احمد کسروی جریان کسروی از حالت فرهنگی به حالت امنیتی تبدیل شده بود، تا جایی که احمد کسروی یک گارد و مرکب از ده نفر تشکیل داده بود تا مخالفان فکری‏ اش را مورد حمله فیزیکی قرار دهند. از جمله افرادی که در این دوره مورد ضرب و شتم گارد کسروی واقع شدند، مدیر روزنامه آفتاب بود که مقالاتی حاوی انتقاد از کسروی منتشر کرده بود. وقتی مواجهه اردیبهشت 1324 نواب و کسروی نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد. موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد و عده زیادی به فکر آن افتادند ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسب‏تری برای اقدام داشتند. در این بین،احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش می‏ افزاید: او در مراسم جشن کتاب سوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: چون دیدیم سرچشمه گمراهی‏ ها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمده‏است. جشن کتاب سوزان در یکم دی ماه است ویک دسته سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع ‏الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچی‏گری راه انداخته‏ اند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراه‏ کنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد» (احمد کسروی دادگاه-ص13 شرکت سهامی چاپاک) در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه می‏کرد. یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وی سیدحسین امامی، سیدعلی محمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنج‏ بخش، صادقی، مداح، علی حسین لشکری، حسن لشکری (دوبرادرارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند. روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند. دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سیدحسین امانی و سیدعلی محمد امامی) او را از پای درآوردند. فدائیان اسلام پس از به قتل رساندن کسروی با فریاد الله‏ اکبر خویش، همه را متوجه ماجرا کردند. این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونه ‏ای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.» دولت، قاتلان کسروی را بازداشت کرد. این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علماء و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم‏ کردن تجمع مردمی خواستار آزادی زندانیان شدند. آیت‏الله حاج آقا حسین قمی پا را فراتر گذاشت و ازقتل کسروی دفاع کرد:«عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته زیرا هرکسی به پیغمبر و ائمه جسارت و هتاکی کند قتلش واجب و خونش هدر است» چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سیدحسین امامی و سیدعلی محمد امامی را آزاد کرد. رهایی فدائیان اسلام اولین پیروزی مهم جمعیت تازه تأسیس فدائیان اسلام به شمار می‏رود. 2- سفرهای تبلیغی فدائیان اسلام پس از ترور کسروی، سفرهای گسترده‏ ای را به شهرهای مختلف کشور دنبال کردند. چرا که تأثیر ترور کسروی در سطح کشور، امکان کار جدی را برای فدائیان اسلام فراهم کرده بود و امکان گسترش تشکیلاتی فدائیان اسلام وجود داشت. این موضوع به زودی فدائیان اسلام را به دژ بزرگی درمقابل مخالفان اسلام تبدیل کرد و رژیم پهلوی که این گروه را به عنوان مهمترین مخالفان خود به حساب می ‏آورد، اکیپ های اطلاعاتی و جاسوسی فراوانی به شهرها برای آگاهی یافتن از نحوه و میزان فعالیت فدائیان اسلام گسیل کرده‏بود، به گونه ‏ای که امروزه به اندازه چندین جلد کتاب اسناد اطلاعاتی پیرامون این جمعیت وجود دارد. 3- حمایت از فلسطین تا زمانی که فدائیان اسلام، پرچم حمایت از فلسطین درمقابل اشغالگران صهیونیستی بلند کردند، ایران چندانی از کم و کیف ماجرای فلسطین با خبر نبود و لذا، هیچ حرکتی از سوی ایران مشاهده نمی‏شد و این سکوت که با سکوت سایر مجامع اسلامی همراه شده‏ بود، بستر مناسبی برای اشغال کشور فلسطین در اختیار صهیونیست‏ها قرار داده ‏بود. مرحوم نواب صفوی در چند مسجد مهم حضور یافت و به شرح ماجرای فلسطین پرداخت. پس از آن، در روز 31 اردیبهشت 1327 شمسی (که مصادف با آغاز اعلام رسمی تشکیل دولت یهود در فلسطین بود) مسجد سلطانی شاهد پرشکوه ترین اجتماع مردمی درحمایت از مردم فلسطین بود. در پایان این مراسم، فدائیان اسلام قطعنامه ‏ای صادر و از جوانان برای اعزام به فلسطین ثبت‏ نام کردند که پنج هزارنفر داوطلب شدند. البته، با مخالفت دولت ایران، این گروه اعزام نشدند. آن گونه که سیدحسین خوش نیت صفحه39 کتاب خود (سید مجتبی نواب صفوی اندیشه‏ ها، مبارزات و شهادت او) نوشته ‏است: «نواب، صهیونیسم را خطرناک‏ترین دشمن اسلام و بشریت می‏دانست و معتقد بود باید با یهود به همان‏گونه که پیامبراسلام سفارش کرده‏ است، عمل نمود.» 4. نقش آنان در ملی شدن نفت براساس تبلیغات سیاسی، ملی ‏شدن صنعت نفت در ایران، آنقدر با نام مصدق و ملی ‏گراها گره خورده است که در این میان نام «نواب صفوی» و یاران او به گوش نمی‏رسد! در حالی که، واقعیت این است که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی که خود شاهد فعالیت‏های فدائیان اسلام بوده است: اگر مرحوم نواب و فعالیت‏های او نبود، امکان نداشت نفت، ملی شود و حکومت به دکتر مصدق برسد. عبدالحسین هژیر نخست ‏وزیری که در 23خرداد 1327 از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت، به شدت در مقابل درخواست مجلس مبنی بر ملی‏شدن صنعت نفت مقاومت می‏کرد. چرا که به گواهی تاریخ، هژیر یک انگلیسی بود و نمی‏توانست علیه منافع این کشور تصمیمی بگیرد. از آن طرف، برای اینکه هژیر کوتاه بیاید، اجتماعات فراوانی در تهران و بعضی دیگر از شهرستان‏ها، به راه افتاد. اعتراض به هژیر هر روز دامنه گسترده‏تری پیدا می‏کرد. بازار تهران سه روز تعطیل شد و بازاریان در مسجد سلطانی گردهم آمدند و فریاد «مرده باد هژیر» سردادند و خواستار برکناری او شدند. در این مراسم، سیدحسین امامی در سخنرانی خود گفت: «هژیر از عناصر بی‏دینی است که بایستی از بین برود و من اگر در دل سنگ باشد، او را نابود خواهم کرد.» دامنه اعتراضات به زودی به شهرهای دیگر هم کشیده شد. در تاریخ 24خرداد ساواک گزارش داد که مردم قم، مشهد، اصفهان و قزوین نیز تظاهرات شدیدی علیه هژیر برپا کرده‏اند (علی کریمیان، نمونه امضای اعضای هیات دولت ص 97). در یکی از این تظاهرات، که جمعیت زیادی با حمل یک جلد بزرگ قرآن به رهبری نواب صفوی علیه هژیر به خیابان‏ها سرازیر شده بودند، 26 نفر با گلوله مأموران انتظامی مجروح شدند (روزنامه پرچم اسلام- 28خرداد 1328) در این میان، آیت‏الله العظمی بروجردی -رضوان ‏الله تعالی علیه- اعلامیه‏ ای خطاب به «جامعه مسلمانان و ملت ایران» صادر کرد و از مبارزات مسلمانان به رهبری «زعیم بزرگ و قاعد عظیم‏ الشان روحانی، حضرت نایب الامام آقای آیت‏ الله کاشانی» که علیه استبداد و دیکتاتوری هژیر انجام شده بود حمایت کرد و از مردم خواست تابع اراده آیت‏ الله کاشانی برای اجرای قوانین دین حنیف باشند (علی کریمیان، همان منبع ص 98). در جریان این مبارزات، شهید نواب صفوی به همراه چند تن دیگر از «فدائیان اسلام» بازداشت شدند. این موضوع، سبب شد عده زیادی از مردم در منزل آیت ‏الله کاشانی تجمع کرده و خواستار آزادی نواب شدند و شهربانی ناچار شد نواب را آزاد کند. پس از این ماجرا، مجلس وارد عمل شد و در بیستم مهرماه 1328، هژیر را به اتهام توطئه علیه امنیت کشور از طریق ایجاد قحطی مصنوعی، اختناق، توقیف مطبوعات و مخالفت با اساس مشروطه، استیضاح کرد. هژیر و وزرای کابینه ‏اش ناچار به استعفا شدند. پس از آن شاه، حکم نخست ‏وزیری محمد ساعد را در 17آبان صادر کرد و در عین حال، هژیر را به وزارت دربار منصوب کرد. این در زمانی بود که مقدمات انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی فراهم شده بود و بیم آن می‏رفت که با دخالت هژیر، انتخابات با تقلب برگزار شود. از این رو، عده‏ ای در کاخ شاه، دست به تحصن زدند ولی این تحصن موفقیتی به همراه نداشت. از این رو فدائیان اسلام نقشه ترور عبدالحسین هژیر را به اجرا گذاشتند. سیدحسین امامی یکی از اعضای فدائیان اسلام در روز 13آبان 1328 در مسجد سپهسالار او را ترور کرد و خود بازداشت شد. امامی که پیش از این نیز، احمد کسروی را از میان برداشته بود، در روز 17آبان همان سال با حکم دادگاه نظامی به شهادت رسید. فدائیان اسلام با صدور بیانیه‏ ای ضمن تجلیل فراوان از شهید سیدحسین امامی خواهان ابطال انتخابات دوره شانزدهم مجلس به دلیل وقوع تخلفات فراوان از سوء عوامل هژیر شدند و رژیم شاه زیر فشار افکار عمومی ناچار به ابطال نتایج انتخابات تهران و حومه شد. این پیروزی مهمی برای مرحوم نواب و آیت ‏الله کاشانی به حساب می ‏آمد، بخصوص این که شاه که روحیه خود را از دست داده بود، ایران را ترک کرد و 48 روز در آمریکا ماند. ساعد چهارماه پس از روی کارآمدن، در تاریخ 27اسفند ناچار به کناره‏گیری شد و علی منصور مأمور تشکیل کابینه گردید. در دوره او، انتخابات مجلس شانزدهم تجدید شد و بر اثر اقدام فدائیان اسلام، هواداران آیت‏الله کاشانی و جبهه ملی به پیروزی رسیدند و فراکسیون اقلیت مجلس را شکل دادند. با ترور هژیر، آیت ‏الله کاشانی که زمینه انتخابات را برای ورود هواداران ملی کردن‏نفت مناسب می‏دید، طی نامه‏ ای از لبنان (در آن روزها، آیت‏ الله کاشانی به حالت تبعید در لبنان به سر می‏برد) از مرحوم نواب خواست برای انتخاب شدن اعضای جبهه ملی همکاری کند. نواب در پاسخ نوشت، ما قرار گذاشتیم در چارچوب اسلام کار کنیم و باید کسانی را انتخاب کنیم که جنبه مذهبی‏شان بر جنبه سیاسی‏شان رجحان داشته باشد، ولی افرادی که شما معرفی کرده ‏اید این گونه نیستند.» آیت‏ الله کاشانی در پاسخ، استدلال کرد که: «ما اکنون رجال مذهبی که در سیاست ورزیده باشند نداریم و لذا ناچاریم از رجال سیاسی که جنبه ملی دارند استفاده کنیم.» نواب، استدلال آیت‏ الله کاشانی را (ظاهرا) پذیرفت و اگرچه اکراه داشت از کاندیداهای جبهه ملی حمایت کرد ولی از آنان قول گرفت که در صورت پیروزی از اجرای احکام اسلام حمایت نمایند. وقتی اقلیت مجلس شانزدهم از هواداران آیت‏الله کاشانی و دکتر مصدق شکل یافت، مسأله ملی شدن نفت در رأس خواسته‏های آنان قرارگرفت. اعدام رزم‏آرا عمر کابینه علی منصور بیش از چهار ماه به درازا نکشید و حاجی‏علی رزم‏آرا که از نظامیان سرسخت و وفادار شاه بود در تاریخ پنجم تیرماه 1329 با حمایت انگلیسی‏ها به نخست ‏وزیری رسید. آیت‏ الله کاشانی که در این مقطع عضو فراکسیون اقلیت مجلس بود، رزم‏آرا را عامل بیگانه معرفی کرد و در پی آن بازار تهران به حمایت از رهبر مذهبی خود، تعطیل شد. رزم‏آرا، خود را به اجرای قرارداد «گس گلشائیان» که متضمن واگذاری اختیار استحصال و فروش نفت ایران به انگلیس بود، متعهد می‏دانست. اقلیت مجلس، در کمیسیون نفت لایحه الحاقی «گس- گلشائیان» را رد کرد ولی به رغم آن، رزم‏آرا خود را به اجرای قرارداد متعهد می‏خواند، از اینرو، فدائیان اسلام در تظاهراتی ضمن حمایت از تصمیم نمایندگان مجلس، صراحتا خواستار ملی شدن نفت شد. مطبوعات و گروه‏های سیاسی نیز اکثرا بر این نظر پای فشردند تا این که رهبران روحانی، نظیر آیت‏ الله‏ العظمی سیدمحمدتقی خوانساری، حاج شیخ محمدرضا کلباسی، آیت‏الله سیدعلی بهبهانی، آیت‏الله گیلانی و جمعی از علمای اصفهان با صدور فتاوایی، مردم را به حمایت از ملی شدن صنعت نفت فراخواندند. اما رزم‏آرا، کماکان مقاومت می‏کرد و حتی در مجلس، صراحتا اعلام کرد: «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن را ندارد، چگونه می‏خواهد صنایع نفت خود را اداره کند.» (سیدهادی خسروشاهی، «فدائیان اسلام، تاریخ، تاریخ، عملکرد و اندیشه» ص106). اظهارات نخست‏وزیر موجی از نفرت را در میان مردم برانگیخت ولی ظاهرا همه راهها برای واداشتن رزم‏آرا به پذیرش ملی شدن صنعت نفت به بن‏بست رسیده بود. لذا، آیت ‏الله کاشانی و جبهه ملی برای نواب صفوی پیغامی فرستادند و برای حل ماجرا، استمداد کردند. دکتر مصدق نیز به طور ضمنی از اقدام به کنار زدن رزم‏آرا پشتیبانی کرد. بدین ترتیب، جلساتی با حضور آیت ‏الله کاشانی، اعضای جبهه ملی و اعضای فدائیان اسلام تشکیل شد. در نهایت جبهه ملی، فتوای سیاسی و آیت ‏الله کاشانی، فتوای مذهبی قتل رزم‏آرا را صادر کردند. چند روز بعد، عبدالحسین واحدی (از اعضای فدائیان اسلام) در اجتماع بزرگی که علیه رزم‏آرا تشکیل شده بود با صراحت اعلام کرد: «اگر رزم‏آرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود،...»(سیدحسین خوش‏نیت، «سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشه‏ ها، مبارزات و شهادت او» ص 54) پنج روز پس از این اخطار، استاد خلیل طهماسبی (از اعضای جمعیت فدائیان اسلام) دست به کار شد و در روز 16 اسفند 1329 در صحن مسجد سپهسالار (شهید مطهری) او را به قتل رساند و خود که پس از اجرای حکم شرعی رزم‏آرا، شعارهای الله ‏اکبر، زنده باد اسلام و نابود باد ایادی بیگانه، سر می‏داد، توسط ماموران دستگیر شد. با ترور رزم‏آرا، مهمترین مانع ملی ‏شدن صنعت نفت توسط فدائیان اسلام از میان برداشته شد. از این رو، شور و شعف فراوانی بر فضای سیاسی ایران حاکم شد. فراکسیون اکثریت مجلس شورای ملی، که از هواداران هژیر بود، تحت تأثیر این فضا از مخالفت با ملی شدن نفت دست برداشت و بدین گونه در روز 29 اسفند 1329 لایحه ملی شدن صنعت نفت با اکثریت آراء به تصویب رسید. آیت ‏الله کاشانی چند روز بعد در مصاحبه با حسنین هیکل، روزنامه ‏نگار برجسته مصری، ترور رزم‏آرا را «عالی‏ترین» و «مفیدترین» ضربه بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران اعلام کرد و فدائیان اسلام بلافاصله بیانیه‏ ای صادر کردند و ضمن پذیرش مسوولیت ترور رزم‏آرا، پیکان حملات خود را مستقیما متوجه شاه که او را «پسر پهلوی» می‏خواندند، نمودند و خواستار آزادی استاد خلیل طهماسبی شدند. طهماسبی تا 19 آبان 1331 در زندان بود. در این فاصله، مجلس شورای اسلامی در تاریخ 16 مرداد 31 ماده واحده‏ای را به تصویب رساند و با اشاره به خیانت حاج علی رزم‏آرا به مردم ایران، استاد خلیل طهماسبی را بی‏گناه دانست و خواهان آزادی او شد. از اینرو، شاه در تاریخ 19 آبان 31 این ماده واحده را برای اجرا توشیح کرد و طهماسبی از زندان آزاد گردید. نخست‏ وزیری دکتر محمدمصدق پس از میان برداشته شدن رزم‏آرا، زمزمه‏ هایی برای انتخاب محمدساعد به جای او از سوی دربار آغاز شد. آیت ‏الله کاشانی باقر کاظمی را کاندیدا کرد. فدائیان اسلام (بخصوص سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره 2 فدائیان اسلام) او را مناسب ندانستند و از نخست ‏وزیری دکتر مصدق حمایت کردند. (علی ابراهیمی، «بررسی نهضت فدائیان اسلام» ص137). در این میان ، شهید نواب صفوی بیانیه ‏ای علیه ساعد منتشر کرد و از او خواست فوراً برکناری خود را اعلام کند. (ارشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی سند شماره 382) بدینگونه با فداکاری فدائیان اسلام زمینه تشکیل حکومت دکتر مصدق فراهم شد. ولی آیا مصدق به بانیان دولت خویش وفادار ماند؟ تاریخ می‏گوید فدائیان اسلام در دوره دکتر مصدق، شدیدترین فشارها را تحمل کردند و رهبران آنها در اواسط دولت مصدق به زندان افتادند و تا آخر عمر این دولت در زندان بودند! سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و حکومت دکتر مصدق پس از آن‏که فدائیان اسلام با جلسات خود مانع نخست‏ وزیری حسین علا و سید ضیاءالدین طباطبایی شدند، سیدعبدالحسین واحدی برای اولین ‏بار از «دکتر مصدق» برای این سمت یاد کرد. پس از آن، جمال امامی شاخص ‏ترین چهره جناح اکثریت (وابسته به دربار) به‏گمان این‏که اگر نخست‏ وزیری مصدق از سوی این جناح که متهم به هواداری انگلیس‏ اند، مطرح شود، او از پذیرش آن سرباز می‏زند، از دکتر مصدق خواست نخست ‏وزیری را بپذیرد.اتفاقاً، لحن امامی هم در این جلسه نسبت به مصدق کاملاً انتقادی بود. او را عامل تعطیلی روند کار مجلس و دولت معرفی کرد. مصدق این پیشنهادات را پذیرفت و در روز 11 اردیبهشت 1330 با اکثریت آراء نمایندگان به نخست‏ وزیری رسید. کابینه مصدق نتیحه نهضت نفت بود و توقع می‏رفت وزرای آن کاملاً با وزرای کابینه‏ های قبل از او متفاوت باشد ولی مصدق به ‏جای اهتمام به انتخاب افراد خوشنام، وزارت‏خانه‏ های دارایی، جنگ و بعضی دیگر از پست‏های حساس کابینه را به کسانی واگذاشت که مردم با آنان مخالف بودند. دراین کابینه سرلشکر زاهدی که بعداً علیه او کودتا کرد، وزیر کشور شد. وضع کابینه مصدق، به‏ گونه‏ ای بود که یکی از وزرای او (عبدالقدیر آزاد عضو جبهه ملی) پس از کناره ‏گیری گفت: «دکتر مصدق در انتخاب وزیران خود به طبقه نوکرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلع‏ید از شرکت نفت را به نفع‏انگلیسی‏ها تمام کند.» (فوءاد روحانی، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ص126) آیت‏ الله کاشانی با صدور بیانیه‏ای اعلام کرد که در تعیین وزرا نقشی نداشته است. آشتیانی‏ زاده؛ نماینده مجلس در روز رأی اعتماد، وزرای مصدق را فراماسون و قزاق خواند. معلوم بود که این کابینه با انتظارات نواب و یاران او بسیار فاصله داشت و از اینرو نواب در اولین گلایه خود، گفت: قرار بود نفت برای حاکمیت اسلامی ملی شود نه این‏که اسلام و مسلمانی قربانی ملی شدن نفت گردند. (منشور برادری سال 30 شماره 475) نواب وزرای کابینه مصدق را «تفاله ‏های گذشته» دانست و اعلام کرد نمی‏تواند با آنان کنار بیاید (مجله پیام انقلاب، بهمن 60 ص57) در این بین، دشمنان مشترک نواب و مصدق هم طبعاً دست به‏ کار شدند. مرحوم آیت‏الله طالقانی که از هواداران نواب صفوی و ناظر آن روزگار بود، در روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی گفت: عده‏ ای به فدائیان اسلام می‏گفتند مصدق بی‏دین است و به مصدق و هوادارانش می‏گفتد، فدائیان اسلام تروریست‏ اند. (سید هادی خسروشاهی«سیدمجتبی نواب صفوی» ص170) اما آنچه به این موضوع دامن می‏زد سیاست‏های داخلی و خارجی مصدق بود. دولت او علی‏رغم وعده‏ های خود با مراکز ضداسلامی (نظیر مشروب‏فروشی‏ها) کاری نداشت در بعد سیاست خارجی هم مصدق با اعلام سیاست «موازنه منفی» به‏ جای برگزیدن یک سیاست خارجی فعال، رویه انفعالی درپیش گرفت و حتی مقدمات ورود آمریکا به عرصه نفت را فراهم کرد. درحالی‏که نواب صفوی، آمریکا را «استعمارگر تازه‏نفس» می‏دانست و به مصدق هشدار می‏داد که: «آمریکایی‏ها، نقشه شوم و توطئه خطرناکی برای بلعیدن ایران کشیده‏ اند... آن ‏موقع است که باید سال‏ها زحمت کشید، سال‏ها خون دل خورد، سال‏ها از خودگذشتگی کرد تا ریشه دخالت آنان در ایران ازبین برود.» (منشور برادری مقاله «اجنبی اجنبی است» سال 30 شماره 675 ص2) امروز، قضاوت درباره این‏که مصدق و نواب کدام بر سبیل هدایت بودند، کار آسانی است. مخالفت فدائیان اسلام با دکتر مصدق به‏زودی با شدت آغاز شد تا جایی که مصدق، سرکوب فدائیان اسلام را براجرای قانون ملی‏شدن نفت مقدم کرد او آنان را «خطر بزرگ برای کابینه» می‏دانست (سپهر ذبیح، «ایران در دوران مصدق» ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص58). سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و آیت‏ الله کاشانی آیت‏ الله کاشانی و نواب صفوی دوتفکر بودند، که یکی بر مبنای روش مسالمت‏ جویانه و دیگری، برمبنای روش قهرآمیز و انقلابی درصدد تحقق اهداف اسلامی خود بودند. اولین اختلاف آنان برسر مسئله کاندیداهای مجلس شانزدهم بروز کرد ولی مرحوم نواب درنهایت، استدلال آیت‏ الله کاشانی را پذیرفت و ظاهراً مشکل حل شد. وقتی حکومت دکتر مصدق شکل گرفت، فدائیان اسلام خواستار اجرای احکام اقتصادی و اجتماعی اسلام شدند ولی مصدق از این خواسته ملی اجتناب کرد. دراین بین آیت‏ الله کاشانی، سیاست صبر و تا اندازه‏ای سکوت درپیش گرفت. این موضوع باعث نارضایتی فدائیان اسلام شد تا جایی که مرحوم نواب صفوی، نمایندگانی را به حضور آیت ‏الله کاشانی فرستاد و در مکتوب خود اعلام کرد «شما از اهداف فاصله گرفته‏ اید.گویا مقصود به‏دست گرفتن حکومت بوده است.»، (پیام انقلاب شماره 24 گفتاری در باب نواب صفوی) در پیام دیگری، مرحوم نواب به آیت‏الله کاشانی می‏گوید: «من روزی شما را نایب امام زمان عجل‏ الله تعالی فرجه می‏دانستم ولی مدتی است شما از هدف‏های فدائیان اسلام طرفداری نمی‏کنید» (مجله ترقی شماره 50، 23/2/30 ص19). آیت‏ الله کاشانی در برابر اعتراضات مکرر فدائیان اسلام، بارها گفت: «فعلاً مسئله اصلی قضیه نفت است.» (مجله فرهنگ و تاریخ معاصر، علی حجتی کرمانی، شماره 6 ص303) مرحوم آیت ‏الله کاشانی، فدائیان اسلام و شخص نواب را متهم می‏کرد که «نمی‏فهمند» و گمان می‏کرد می‏تواند با کمک ملی‏ گراها و دولت مصدق ابتدا نفت را ملی کند و سپس به اجرای اصول و احکام اسلامی و اصلاح دینی در جامعه بپردازد (پیام انقلاب شماره 24). با شدت گرفتن اختلاف میان نواب و آیت‏ الله کاشانی، این گمان در فدائیان اسلام به‏ وجود آمد که افرادی در درون خانه آیت ‏الله کاشانی، او را به سمت خاصی هدایت می‏کنند و مانع تصمیم‏ گیری‏های درست او می‏شوند. آنان بخصوص نسبت به حضور دکتر مظفر بقایی (عضو فراکسیون اقلیت و رهبر حزب زحمتکشان) و شمس قنات‏ آبادی بسیار بدگمان بودند. اختلافات نواب و آیت‏ الله کاشانی روز به‏روز بیشتر می‏شد، تا جایی که نواب تفاوتی میان دکتر مصدق و آیت‏ الله کاشانی قایل نبود و هردو را به «محاکمه اخلاقی» فراخواند. به‏دنبال این اظهارات، دکتر مصدق به شهربانی دستور داد تا نواب و تعداد زیادی از فدائیان اسلام را بازداشت کند. به ‏دنبال این دستور، تیم‏های تجسس به‏راه افتادند تا فدائیان را شناسایی و دستگیر کنند ولی گستردگی فدائیان اسلام به‏ گونه‏ ای بود که مصدق ناچار شد حکومت نظامی اعلام کند، چراکه بدون آن امکان ورود به خیلی از اماکن وجود نداشت. چند روز پس از اعلام حکومت نظامی، 25تن از فعالترین عناصر فدائیان اسلام بازداشت شدند و دو هفته بعد نیز شهید نواب صفوی دستگیر شد. با این اقدام هیچ رشته‏ای برای اتصال فدائیان اسلام با دولت مصدق باقی نماند و نواب، رسماً به مصدق نوشت: «شما در برابر یک دنیا نجابت ما، یک دنیا خیانت کردی» (روزنامه داد شماره 2550، 15 بهمن 1331) با دستگیری نواب و یارانش، روابط فدائیان اسلام و آیت‏الله کاشانی بیش از پیش به تیرگی گرائید. چراکه آنان انتظار داشتند توسط آیت‏الله کاشانی از زندان آزاد شوند. ولی گویا اقدامات آیت‏ الله کاشانی در آزاد کردن نواب و یارانش به نتیجه نمی‏رسد ولی فدائیان اسلام این‏را به حساب همدستی مرحوم کاشانی و دکتر مصدق گذاشتند. از اینرو آنان در نامه ‏هایی که برای آیت ‏الله نجفی مرعشی، آیت‏ الله شریعتمداری و بعضی دیگر از علما نوشتند، ضمن استمداد از آنان برای خلاصی از حبس، با صراحت از آیت‏ الله کاشانی انتقاد کردند (سید هادی خسروشاهی، همان ص173). دکتر مصدق به اعتراضات مردمی و علما توجه نکرد و در برابر آزادی فدائیان اسلام، مقاومت کرد و حتی تصمیم گرفت نواب صفوی را به خارج از کشور تبعید کند که این تصمیم مورد استقبال سفیر انگلیس درایران قرار گرفت ولی نواب از قبول این پیشنهاد امتناع کرد و زندان را ترجیح داد. مصدق در برابر فشار افکار عمومی ناچار شد دادگاه فدائیان اسلام را در اوایل خرداد 1331 برگزار نماید و تا 26 تیرماه ادامه یافت و درنهایت فدائیان اسلام به دو ماه و نیم تا 20روز حبس محکوم شدند ولی نواب آزاد نشد. بازداشت نواب، چندماه دیگر ادامه پیدا کرد و زمانی که آزاد شد، دولت را در آستانه سقوط دید. او طی نامه‏ای (در تاریخ 30 خرداد 32) خطاب به مصدق به او گفت: شما ومملکت در سخت‏ترین شرایط سقوط قرار گرفته ‏اید... اگر آماده اجرای احکام اسلام باشید حاضرم شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام اسلام از سقوط حفظ نموده و به منتهای عزت برسانم» (سید هادی خسروشاهی، همان ص179) مصدق به این هشدار وقعی ننهاد، کمااین‏که به نامه آیت ‏الله کاشانی در روز 26 مرداد ماه 32 هم توجهی نکرد. درواقع نواب و کاشانی حالا دیگر به‏طور مشترک در کار مصدق به بن ‏بست رسیده بودند و بدین گونه بود که رخداد 28مرداد که در غیاب نیروهای مذهبی، با یک تلنگور جمع کمی از اراذل و اوباش که از سوی انگلیسی ‏ها و آمریکایی ‏ها راه افتاده بودند، مصدق و دولت او را در یک بعدازظهر از میان برد! نواب پس از 28 مرداد 32 با سقوط دکتر مصدق، شاه، سرلشگر فضل‏الله زاهدی که در اوایل دولت مصدق وزیرکشور بود را مأمور تشکیل کابینه کرد. آیا دولت زاهدی، دولت کودتا بود؟ طرفداران دکتر مصدق اصرار دارند سقوط «دولت ملی» را به وقوع کودتای نظامیان ربط دهند ولی واقعیت این است که دولت در روز 28 مرداد آنقدر ضعیف و بی‏اراده بود که نیازی به «کودتا» نداشت در واقع در درون دولت، کودتا اتفاق افتاده بود. مصدق از یک رو با پیش گرفتن روحیه دیکتاتوری، دولت را در اوامر و نواهی پرتناقض خود هضم کرد و از دیگر رو، با کنار گذاشتن مهمترین حامیان خود -نیروهای مذهبی و توده‏های مردم- دولت را به شدت آسیب‏پذیر نمود. علاوه بر این انحلال مجلس توسط مصدق و باز گذاشتن دست مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت، راه‏های دفاع از دولت را کاملا مسدود کرد. در این میان اندرسن، سفیر آمریکا در ایران با توزیع مقداری پول در میان عده‏ای از اراذل تهران، یک حرکت اعتراضی را شکل داد و یک گروهان ارتش در مقابل کاخ نخست‏وزیری آرایش گرفت و به محض تصرف رادیو، مصدق که خود را در اوج محبوبیت می‏پنداشت، سقوط کرد و متواری شد. در روز 28 مرداد هیچ مقاومتی از سوی دولت و هواداران او مشاهده نشد و خونی از کسی بر زمین ریخته نشد! به هر روی و با هر تحلیل، زاهدی، دولت را به دست گرفت و سه روز بعد شاه و ملکه وارد تهران شدند. با روی کار آمدن زاهدی، فدائیان اسلام موضع شدیدی علیه او گرفتند ولی زاهدی که از جایگاه نواب و یاران او در میان مردم آگاه بود واکنشی نشان نداد و رویه نرمش را در مقابل فدائیان اسلام در پیش گرفت. فدائیان اسلام در شرایط پس از روی کار آمدن زاهدی، تصمیم گرفتند سرشاخه‏های شهرستانی خود را ترمیم نمایند به این منظور سلسله مسافرت‏هایی را به شهرستان‏های مختلف ترتیب دادند. آنان در این شهرستان‏ها که با استقبال گرم مواجه شدند، رژیم پهلوی و دولت زاهدی را به شدت مورد حمله قرار می‏دادند. با انحلال مجلس شانزدهم توسط دکتر مصدق، زاهدی مقدمات انتخابات مجلس هفدهم را فرام کرد. آیت‏الله العظمی صدر و جوانان قم با اصرار، سید مجتبی نواب صفوی را کاندیدای حوزه انتخابیه قم کردند. نواب با کراهت درخواست آنان را پذیرفت ولی بعدبه دلیل آنکه منشاء اختلاف در فدائیان اسلام شد انصراف داد، او در جمع ‏بندی نهایی، حضور در مجلس را مفید ندانست. در این مقطع، شاه که از نفوذ و نقش فدائیان اسلام آگاهی داشت، دکتر سید حسین امامی امام جمعه موقت تهران را به دیدار نواب صفوی- که تازه از موءتمر اسلامی اردن بازگشته بود- فرستاد. شاه به نواب پیشنهاد کرد، تولیت آستان قدس رضوی یا وزارت فرهنگ را بپذیرد و وجوهات آستان قدس را آن گونه که خود تشخیص می‏دهد به مصرف برساند. پیشنهاد شاه برای کسی که قصد دارد اگر نتوانست از حداکثرها برای پیش بردن هدف استفاده کند از حداقل ‏ها اجتناب نورزد- و این رویه‏ای غالب در بین بسیاری از بزرگان بود- پیشنهاد کاملا سخاوتمندانه‏ای محسوب می‏شد ولی نواب پس از شنیدن پیشنهادات‏شاه برآشفت و خطاب به فرستاده او گفت: «پسر عمو، اگر غیرت داری و مرد هستی، این پیام مرا به آن توله سگ پهلوی ببر و به او بگو تو فکر می‏کنی من از افراد توده ‏ای هستم که بتوانی مرا با مال و مقامات بخری، من عهد کرده‏ام که یا تو را از بین ببرم و به جهنم بفرستم و یا تو مرا می‏کشی در این صورت مرا به بهشت می‏فرستی. در هر دو صورت پیروزی با من خواهد بود. در هر حال تا زنده هستم هیچ زمانی زیر بار کوچکترین خواسته تو نمی‏روم و امکان ندارد ساکت باشم و تو را به حال خود واگذارم.» (پیام انقلاب شماره 24، 27 دی59) با روی کار آمدن فضل‏الله زاهدی اختناق شدیدی بر ایران حکمفرما شد و در اواخر سال 32 زمزمه بازگرداندن وضعیت نفت ایران به شرایط قبل از ملی شدن آن (در 29 اسفند1329) تحت «قرارداد کنسرسیوم امینی- پیچ» مطرح شد. نواب و یارانش بلافاصله دست به کار شدند و در اعلامیه ‏ای با صراحت اعلام کردند اگر این موضوع عملی شود عاملان آن را به سزای عمل خود می‏رسانند. (علی ابراهیمی، همان ص193) دولت زاهدی در اواخر سال 32 سقوط کرد و جای آن را کابینه حسین علا گرفت. این در حالی بود که شرایط جهانی تحت تأثیر اقدامات شوروی برای نفوذ در کشورهای اقماری (از جمله ایران) دگرگون شده بود آمریکایی‏ها و انگلیسی ها برای مقابله با نفوذ شوروی تصمیم گرفتند پیمان نظامی بغداد را با مشارکت پاکستان، ایران، ترکیه و عراق به وجود آورند. نواب صفوی از این ماجرا، بوی وابستگی شدید ایران به آمریکا را استشمام کرد و با صدور بیانیه‏ای ورود به پیمان بغداد را مغایر با مصالح مسلمین دانست و چاره کار را در ایجاد «اتحادیه دفاعی- نظامی مسلمین» اعلام کرد (محمود تربتی سنجابی، «احزاب سیاسی ایران»-ص136) وقتی نواب، حسین علا «احزاب سیاسی ایران»، نخست‏وزیر را در پیوستن به پیمان بغداد جدی دید، تصمیم گرفت او را از میان بردارد. او، مظفر علی ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام که اهل خمسه زنجان بود را مأمور ترور علا کرد. او در ضمن مسجد شاه علا را هدف گلوله قرار داد ولی گلوله اول به خطا رفت و گلوله دوم در اسلحه گیر کرد. به دنبال آن، ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند و در روز 29 آبان 34 بیش از پنجاه نفر از عناصر شناخته شده ‏شان بازداشت شدند. اقدامات نواب در عرصه بین ‏الملل اسلامی با اقدامات نواب صفوی در ایران، او و فدائیان اسلام محبوبیت زیادی در جهان اسلام و به خصوص جهان عرب پیدا کرده بودند از این رو نواب در تاریخ11/9/43 به «اجلاس موءتمر اسلامی اردن» که از سوی علمای اسلامی برای دفاع از فلسطین تشکیل شده بود، دعوت شد. او در سر راه خود به اردن از عراق، سوریه، لبنان و فلسطین هم دیدن کرد و چندی پس از اجلاس به دعوت اخوان‏ المسلمین راهی مصر شد. نواب در موءتمر اسلامی اردن به زبان عربی سخنرانی مهیجی کرد و در آنجا، فریاد بیدار باش سرداد و برای اولین بار بر مسئله اسلامی بودن فلسطین تأکید کرد. او بعد از اجلاس، شرکت‏ کنندگان را برای خواندن نماز در بخش اشغالی فلسطین ترغیب کرد و با هفتاد نفر از آنان با شجاعت وارد منطقه ممنوعه شد و در آنجا نماز خواند. این در حالی بود که سربازان اسرائیلی دست‏های خود را بر روی ماشه تفنگها به نشانه شلیک می‏فشردند. وقتی دکتر سوکارنو (رئیس جمهور وقت اندونزی) پس از بازگشتن به محل اجلاس به مرحوم نواب می‏گوید فکر نکردی همه ما را در آنجا بکشند، نواب از نقشه خود پرده برداشت:«بردم تا شهیدتان کنم تا ملت‏های مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.» (سیدحسین خوش نیت، همان، ص137). برخورد با صلابت نواب با شاه حسین دراین اجلاس در اکثر مطبوعات عربی درج شد و موجی از تحسین نسبت به نواب را برانگیخت. در این اجلاس «یوسف حناء» که یک خبرنگار مسیحی لبنان بود، تحت تأثیر شجاعت و درایت نواب، مسلمان شد و بعدها در وصف سید نوشت:«روح بزرگی دراین جسم نحیف حکومت می‏کرد که گویی می‏خواست تمام دنیا را در میان روح خودش و در میان پنجه ‏های پرقدرت خودش هضم کند.» (سیدحسین خوش‏نیت، همان، ص139) نواب پس از ارائه سخنرانی‏های فراوان در کشورهای اردن، لبنان و سوریه به عراق بازگشت. او چندی بعد به دعوت برخی از علما و شخصیت‏های برجسته و جمعیت‏های اسلامی مصر به قاهره سفر کرد. هزینه این سفر را استادش مرحوم علامه امینی تأمین کرد. ورود نواب به مصر با وقوع کودتای محمد نجیب و جمال عبدالناصر همزمان شده بود. او در جمع 70 هزار نفر از دانشجویان مصری سخنرانی کرد و در این سخنرانی دانشمندان برجسته مصری نظیر حسن الهضیبی، حسن روح، سید قطب حضور داشتند و سخنان پرشور نواب را که به زبان عربی و با فصاحت بیان می‏شد شنیدند. او در این سفر، به طور جداگانه با دانشمندان مصر دیدار کرد و آنان رابه وحدت دعوت کرد. دراین سفر، دولت مصر نیز از نواب استقبال شایانی کرد و حتی او را به جایگاه سان نظامیان مصر برد. در این مراسم نواب، مشاهده کرد که نظامیان مصری شعارهای «زنده باد عرب» و «زنده باد مصر» سرمی‏دهند او بلندگو را به دست گرفت و از آنان خواست به جای این شعارها که تنها شامل بخشی از امت اسلامی می‏شد، شعار دهند «زنده ‏باد اسلام». این اولین بار بود، که در ارتش مصر شعار زنده باد اسلام سرداده می‏شد. دیدار نواب از جمال عبدالناصر و محمد النجیب باعث آزاد شدن رهبران اخوان ‏المسلمین از زندان‏های مصر گردید. شهادت نواب و یاران او با ترور نافرجام «حسین علا» عامل ایرانی پیمان بغداد توسط «مظفرعلی ذوالقدر»، فدائیان اسلام به شدت مورد تعقیب قرار گرفتند و تعداد زیادی از آنان دستگیر شدند. در این میان، اسدالله علم وزیر دربار 30هزار تومان جایزه برای کسی که جای نواب را به مأموران اطلاع دهد، معین کرد. شدت فشار دستگاه پهلوی به‏گونه‏ای بود که چهره‏ های شاخص جرأت نکردند فدائیان اسلام را پناه دهند. براساس بعضی از نقل‏ها، نواب صفوی و یارانش به منزل آیت‏الله طالقانی رفتند و پس از آن‏که محل حضورشان توسط مأموران شناسایی شد، پراکنده شدند. در این میان، نواب و سیدمحمد واحدی به منزل حمید ذوالقدر رفتند ولی به زودی آنجا نیز شناسایی شد و بلاخره در روز اول آذر سال 1334 بازداشت شدند. خبر دستگیری نواب برای رژیم شاه، آنقدر اهمیت داشت که برنامه‏ های عادی رادیو قطع شد تا این خبر خوانده شود: «توجه، توجه، نواب صفوی دستگیر شد» (سیدحسین خوش‏نیت- ص167) دو روز قبل از دستگیر شدن نواب، سیدعبدالحسین واحدی و مظفر علی ذوالقدر هم بازداشت شده بودند و کمی بعد، 30نفر دیگر نیز بازداشت شدند. بازداشت نواب و یاران او پس از شکست نهضت نفت و سقوط دولت ملی، آخرین رمق را از جریان مبارزاتی دهه 1320 و 1330 گرفت. از همین ‏رو واکنش‏ها به بازداشت نواب و یارانش چه در سطح عوام و چه در سطح خواص چندان گسترده نبود، که آنان را از بند، رهایی بخشد. از سوی دیگر، اختلافات مرحوم نواب و یارانش با آیت‏ الله کاشانی و نیز اختلافات او با بیت مرحوم آیت‏ الله‏ العظمی بروجردی- رضوان‏الله علیه- موقعیت مذهبی مرحوم نواب را تا حد زیادی تضعیف کرده بود و لذا، برخورد علما با ماجرای نواب در حساسترین شرایط چندان که «باید» نبود. درعین حال، روحانیون صاحب نام به دلیل روحانی بودن نواب و بعضی دیگر از اعضای فدائیان اسلام، گمان نمی‏کردند دستگاه پهلوی به خود اجازه دهد به آنان آسیب جدی برساند. درعین حال با بازداشت نواب و یارانش و بخصوص زمانی که مشخص شد حکم اعدام برای او و چند نفر دیگر از فدائیان اسلام صادر شده است، هیئتی روحانی از حوزه علمیه نجف اشرف از طرف آیات عظام: خویی، حکیم و شاهرودی عازم ایران شدند تا مانع اجرای حکم شوند. بنا به بعضی نقل‏ها، آیت‏الله بروجردی نیز با نوشتن نامه‏ای به شاه، از او خواست از اجرای حکم اعدام نواب و یارانش جلوگیری کند. هیئتی هم از سوی اخوان ‏المسلمین مصر وارد عراق شد تا از آن طریق به ایران بیاید ولی ویزای آنان در عراق صادر نشد. در نهایت دادگاه تجدیدنظر با کیفرخواست سرلشکر حسین آزموده، حکم اعدام نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفر علی ذوالقدر را صادر و 4نفر دیگر از فدائیان اسلام به 4تا 6سال زندان، محکوم کرد. حکم دادگاه نظامی به سرعت به توشیح (تأیید) شاه رسید و نواب و سه نفر از یارانش در فجر صادق 27/10/1334 به شهادت رسیدند. طوبی لهم حسن‏ م‏آب. نقل کرده‏اند که در شب شهادت، نواب خطاب به سه همرزمش که ساعتی با عروج فاصله داشتند با اشاره به تصادف این شب با شب شهادت حضرت زهرا- سلام‏الله علیها- می‏گفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! تعجیل کنید! جده‏ام فاطمه زهرا منتظر ماست.» یکی از کمونیست‏هایی که در آن شب در زندان کنار این شهیدان بوده است به رغم عداوتی که به نیروهای مذهبی داشته، گفته است: «وقتی مأموران به بند آمدند تا نواب را برای اعدام ببرند، نواب از آنان آب خواست تا غسل شهادت، مردانه و استوار درحالی که لباس روحانیتی که از مأموران زندان پس گرفته بود، بر تن داشت با شعار الله ‏اکبر روانه میدان تیر شد.» وی سپس افزوده است: «همان مردی را که سال‏ها به او تهمت وابستگی زده بودیم، می‏دیدم که بر سر آرمانخواهی و اعتقادش، این‏گونه از مرگ استقبال می‏کند. لهذا، در آن لحظات آخر، نواب صفوی با عظمت و شجاعتش، احترامش را به من تحمیل کرد و من ناچارم نامش را همواره به بزرگی یاد کنم.» منبع: كيهان فرهنگي منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

تفاوت های نهضت امام خمینی با نهضت نواب

سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی، همان انقلابی پر شروشوری است که در سال 1324 پس از ترور احمد کسروی، و انتشار اولین بیانیه اش، با امضای فدائیان اسلام، نامش بر سر زبان ها افتاد و تا سحرگاه 26 دی 1334 که به همراه 3 یار و همراه همیشگی اش ، خلیل طهماسب، سید محمد واحدی و مظفر علی ذوالقدر، به دیار باقی شتافت، همواره در حال تلاش و مبارزه برای از بین بردن مظاهر بی دینی در جامعه بود. از جمله اقدامات موثر نواب می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1 - ترور احمد کسروی 2 - ترور هژیر و رزم آرا که نقش مهمی در ملی شدن صنعت نفت داشت. 3 - شرکت در کنگره بزرگ اسلامی فلسطین اما اگر تاریخ جنبش فداییان اسلام را دقیق مطالعه کنیم، حتما این سوال به ذهتان خواهد رسید که چرا حرکت نواب صفوی علی رغم این که در بسیاری از اصول خود مشابه قیام و نهضت امام خمینی است اما بیشتر از ده سال دوام نمی آورد و با شهادت رهبران فداییان اسلام پرونده این حرکت هم بسته می شود؟ شاید دلایل عدم تداوم این جنبش و به عبارت دیگر تفاوتهای حرکت نواب با نهضت امام خمینی را به طور خلاصه در قالب دلایل زیر بتوان دسته بندی کرد: 1 - تفاوت در اندیشه سیاسی: با مطالعه کتاب راهنمای حقائق که به قلم نواب صفوی نگاشته شده است و در واقع بیان اندیشه سیاسی جمعیت فداییان اسلام به این نکته مهم پی می بریم که نواب اگر چه حکومت وقت را نامشروع و حاکمان را غاصب می داند اما همین حکومت در صورت اصلاح عملکرد و اجرای احکام اسلامی قابل سازش می شمرد. نواب با لحنی تند به نقد وزارت دربار و نهاد سلطنت پرداخته است ولی با اصل سلطنت مخالفت رسمی نمی‌کند. شاه در اندیشه او مانند پدر خانواده است و همانگونه که پدر در خانواده وظایفی دارد، شاه نیز در مملکت کارهای مهمی بر دوش دارد. مقام سلطنت باید بر خانواده خود و رفتار و دارایی های مملکت و خانواده خویش(که همان مردم کشورند) نظارت دقیق و طولانی مدت داشته باشد.وی برنامه های حکومت اسلامی خود را در قالب نظام حاکم تعریف می کند، نه این که برای حکومت اسلامی مورد نظر خود طرحی جدید داشته باشد. البته از نظر نواب، پادشاهی محمد رضا شاه به دلیل این که بر مبنای قانون کشور که همان احکام اسلام است عمل نمی کند، نه قانونی است و نه اسلامی و از همین باید از بین برود. این در حالی است که امام خمینی در آغاز مبارزاتش در سال 42 برنامه خود را تشکیل حکومت اسلامی بدون استبداد و شاهنشاهی معرفی می کند و با قاطعیت اعلام میکند که شاه باید برود و در ایران حکومت اسلامی تشکیل شود. 2 - تفاوت در نگاه به مردم: از دیگر تفاوت های حرکت نواب صفوی و امام خمینی که شاید اصلی ترین علت تدوام و کامیابی نهضت امام در مقایسه با حرکت فداییان اسلام است، نقش مردم در مبارزات برای تشکیل حکومت اسلامی است. ویژگی بارز انقلاب اسلامی ایران مردمی بودن این نهضت است. امام خمینی در تمام مدت مبارزه با رژیم شاه حتی یک آن در اتکا و اعتماد به مردم شک نکرد و همواره مخاطب اصلی پیام امام، مردم بودند. امام خمینی بر خلاف جریان های سیاسی و انقلابی آن زمان حزب و تشکیلات و سازمان نداشت اما از پایگاه مردمی بسیار محکمی برخوردار و از همین رو شاهد هستیم که به محض صدور فرمانی از امام توده مردم انقلابی پشت سر امام به حرکت در می آیند. از این رو انقلاب امام متکی به فرد هم نبود که با شهادت یک نفر، شالوده حرکت از هم گسسته شود. اما در مورد فداییان اسلام اوضاع بر عکس است. اگر چه نواب همیشه خود را از مردم می دانست و هرکس را برای اعتلای اسلام تلاش کند در زمره فداییان می دانست اما به هیچ عنوان نتوانست از نفوذ لازم در بین توده های مردم برخوردار شود. نواب از همان ابتدای حرکتش به سراغ بزرگان سیاسی – مذهبی رفت و در مبارزات خود بیشتر به نفوذ و اعتبار افرادی مثل آیت الله بروجردی، آیت الله کاشانی، مصدق و دیگر بزرگان آن روزگار متکی بود. حتی هنگامی که کتاب خود را نوشت آن را برای تعداد زیادی از علما و سران سیاسی ارسال کرد. از سوی دیگر نواب همانند جریان های سیاسی معاصر خود دارای حزب و سازمان هم نبود که با اتکا به تشکیلات خود به پیشبرد اهدافش بپردازد. به همین فقدان پایگاه مردمی و عدم برخوداری از تشکیلات حزبی با شهادت نواب و دیگر رهبران فداییان اسلام، پرونده جمعیت فداییان اسلام هم تقریبا بسته می شود. اختلافات نواب با علمای بزرگی چون آیت الله بروجردی و آیت الله کاشانی هم در عدم اقبال عمومی نسبت به نواب نقش به سزایی داشت. صفوی اولین کسی بود که روش مسلحانه را در مبارزه با رژیم برگزید؛ در حالی که امام خمینی با استفاده از اسلحه و زور و تهدید و ارعاب مخالف بود 3 - تفاوت در شیوه مبارزه: وجه تمابز دیگر حرکت نواب با نهضت امام خمینی در شیوه مبارزاتی آنهاست. نواب صفوی اولین کسی بود که روش مسلحانه را در مبارزه با رژیم برگزید. در حالی که امام خمینی به شدت با استفاده از اسلحه و زور و تهدید و ارعاب مخالف بود و از شیوه مبارزه فرهنگی و تظاهرات و راهپیمایی برای نیل به اهداف عالی انقلاب استفاده کرد. مبارزه مسلحانه هم چهره انقلاب را مخدوش می کرد و هم واکنش متقابل حکومت را به صورت درگیری با مبارزین به دنبال داشت؛ در خوش بینانه ترین حالت حرکت با سرکوبی انقلابیون ناکام می ماند. این دقیقا سرانجامی که فداییان اسلام به آن گرفتار شدند. پس از ترور های مکرری که توسط نواب و یارانش انجام گرفت، رژیم تنها راه را از بین بردن عاملان این ترورها دانست و با تیر باران کردن رهبران این جمعیت به کار آنان پایان داد. ضمن این که همین ترورها اگر چه بعضا با مجوز شرعی هم صورت می گرفت چهره ای خشن از یک حرکت اسلامی را در اذهان عمومی به تصویر می کشید. امام خمینی (قدس) با آگاه کامل از عواقب چنین شیوه مبارزه ای از همان ابتدا به شدت با استفاده از اسلحه مخالفت کرده و از همین رهگذر هر جریانی که تمایل به حضور در صف یاران خمینی را داشت می بایست اسلحه را کنار می گذاشت. نقد اندیشه و عملکرد فداییان اسلام و بر شمردن اشکالاتی که متوجه این جنبش سیاسی- مذهبی است به هیچ وجه نمی تواند سبب انکار نقش جمعیت فداییان اسلام به عنوان آغاز گران انقلاب اسلامی ایران و زمینه سازان نهضت امام خمینی شود. ضمن این که اقدامات موثر آنها در انتخابات مجلس شانزدهم و ملی شدن صنعت نفت نیز قابل انکار نیست. منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

تایید مقام علمی شهید نواب صفوی توسط آیت‌الله طالقانی

شواهد تاریخی حاکی از آنند که رابطه شهید نواب صفوی و آیت‌الله طالقانی بسیار نزدیک و صمیمی بوده و غیر از این وجوه مشترک اخلاقی و اعتقادی در دوره‌هایی که دیگران به علت خوف از رژیم ستمشاهی از هرگونه همکاری با فدائیان اسلام و به ویژه شخص نواب اجتناب می‌کردند، مرحوم طالقانی با به خطر انداختن خود و اعضای خانواده‌اش ایشان را در منزل خود و یک بار هم در طالقان مخفی کرد. در سال 1324، در پی تکفیر شهید نواب، توسط عده‌ای از دانشجویان دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، او خطاب به مرحوم میرزا مهدی احمدی آشتیانی ملقب به فیلسوف شرق‌، عباراتی را که در سند آمده است، نگاشت و در مقام یک استاد آگاه نظر ایشان را درباره صلاحیت خود جویا شد. مرحوم فاضل تونی و آیت‌الله طالقانی نیز بر این مرقومه، حاشیه‌ای نوشتند که به ویژه شایسته است مطمح نظر کسانی قرار گیرد که با تظاهر به ملی‌گرائی و اصلاح طلبی، اندیشه مرحوم طالقانی را مصادره به مطلوب کرده و در عین حال به تشکیک درباره مکانت علمی مرحوم نواب پرداخته‌اند در این سند آیت‌الله طالقانی در ذیل نامه شهید نواب آورده‌‌اند: بسم‌الله الرحمن الرحیم مدارج کمالات و مقامات علمی فاضل محترم آقای نواب صفوی از تصدیق بنده بی‌نیاز است. متن درخواست و سوابق تحصیلات ایشان بهترین گواه است. الاحقر محمود الحسینی طالقانی (منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام) منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

بازنگری اظهارات آیت الله خامنه‌ای درباره مرحوم نواب صفوی در سال ۶۳

در آستانه‌ بیست و هفتم دی‌ماه سالروز شهادت شهید سیدمجتبی نواب صفوی، بیانات حضرت آیت الله خامنه ای را که در باره شخصیت این شهید بزرگوار در دی ماه سال 1363 ایراد شده است، باز گو می‌کنیم. چنانچه حضرتعالی مستحضرید اولین مبارزه‌ مرحوم نواب صفوی پیش از آنکه جنبه‌ سیاسی، نظامی داشته باشد جنبه‌ فرهنگی داشت، به این معنی که ایشان اولین مبارزه را با افکار کسروی شروع کرد، حالا از نظر حضرتعالی تأثیر این حرکت در جامعه‌ آن روز مخصوصاً در میان روشنفکران و علماء چگونه بود؟ البته کاری که ایشان در مقابل کسروی انجام دادند یک کار فرهنگی فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسی، نظامی، فرهنگی بود. نظامی بود برای اینکه خب کسروی را مضروب کرد ایشان... بله بالاخره و مضروب کرد و بعد هم یکی از یاران ایشان کسروی را کشت یعنی دو مرتبه از طرف نواب، کسروی مورد حرکت باصطلاح نظامی قرار گرفت. یکبار به وسیله‌ی خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیله‌ی مرحوم امامی، سید حسین امامی، که با اسلحه زد و کسروی را عملاً نابود کرد. کار سیاسی هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینی که کسروی هم یک تئوریسینها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسی بود، هیچکس نمی‌تواند بگوید کسروی یک عنصر غیر سیاسی بوده، مگر کسی می‌تواند چنین چیزی را بگوید؟ خود کسروی یک عنصری بود که اصلاً حرکتش از آغاز، در مشروطیت و بعد از مشروطیت، تا آن روزی که کشته شد یک حرکت سیاسی بود و یکی از چهره‌های سیاسی ایران بود پس مبارزه‌ی با کسروی فقط مبارزه‌ی با افکار ضد مذهبی او نیست زیرا که همان افکار ضد مذهبی هم یک حرکت سیاسی بود و یک ریشه و منشأ سیاسی داشت بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبی فقط نبود، کار مذهبی، سیاسی بود و به همین شکل هم منعکس شد. البته در اینکه تأثیرش در روشنفکرهای آن روز چگونه بود من می‌خواهم بگویم آن زمان که خب من نبودم، یعنی در صحنه نبودم و سن آن زمان هم اجازه نمی‌دهد که از نزدیک آن زمان را درک کرده باشم، آن طور که من بعدها فهمیدم دستگاه هم تبلیغات زیادی کرده بود. روشنفکرهای آن روز هم با دین و مسائل دینی و هر جلوه‌ی دینی به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمی اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالی، صد سالی، شصت سالی بعد از اروپا همیشه روشنفکرهای ما حرکت می‌کردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمی اروپا رایج بود، تفکر ضد دینی، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینی را بدون هیچ دلیلی محکوم کردن رایج بود در دوران بعد ازرفتن پهلوی حتی در کشور ما، و ادامه داشت، لذا هر چیزی که رنگ و بوی دین داشت، از نظر روشنفکرهای آن روز بدون هیچ استدلالی مطرود بود و نواب کسی بود که حرکتش صد در صد نشان داده می‌شد که صبغه و انگیزه‌ی دینی دارد لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمی‌پسندیدند. در نوشته جاتی هم که آن وقت روز، بعضی از روزنامه‌ها و همچین محافل روشنفکری آن روز برخوردی که با این قضیه کردند نشان داد که هیچ قبول ندارند مرحوم نواب را، تا مدتها کار را به جایی رسانده بودند و وضع تبلیغات علیه نواب را جوری حاد کرده بودند حتی گروههای سیاسی غیرمذهبی، که افراد مؤمن هم خیلی دوست نمی‌داشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، برای خاطر اینکه گفته می‌شد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسی سازمان یافته است و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعی را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلی‌ها بوجود آورده بودند تا سالها بعد. لذاست که من تصورم این است که کار مرحوم نواب از نظر روشنفکرهای آن روزنه، کار مطلوب و خوبی به حساب نیامد و تفسیر خوبی رویش گذاشته نشد. تأثیر مبارزه‌ فدائیان اسلام بخصوص در فاصله‌ سالهای 25 - 1324 تا سال 1334 که در روز 27 دی همراه با یارانش مرحوم نواب به شهادت می‌رسد، در جریانهای سیاسی داخلی و نیز در فعل و انفعالات سیاسی استکبار جهانی چگونه بود؟ یکی از چیزهایی که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلی به دست فراموشی سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روی کار آمدن حکومت ملی دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاشهای آنها نبود و ارعابی که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنی دستگاه سلطنت نبود، ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکی بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانی این را آشکارا هم می‌کرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند، طرفدار آن چیزی بودند که ترکیب مصدق کاشانی آن را ارائه می‌داد یعنی یک حکومت ضد استبدادی و ضد سلطنتی دینی، این بود دیگر، ترکیب کاشانی و مصدق اینجوری بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتی، ضد استبدادی، ضد انگلیسی، این خصوصیت آن چیزی بود که از مجموعه‌ی مصدق و کاشانی بوجود می‌آمد و منعکس می‌شد در خارج. مرحوم کاشانی که خب مظهر این حرکت محسوب می‌شد یعنی مظهر مردمی و دینی این حرکت محسوب می‌شد و الا مصدق را که عامه‌ی مردم نمی‌شناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلی التقاط داشت مرحوم کاشانی، بعد از جریان ترور رزم‌آرا روزنامه‌ها یک عکسی را منتشر کردند که مرحوم کاشانی دستش را گذاشته روی سر مرحوم طهماسبی که قاتل رزم‌آرا بود و با همان لحن مخصوص خودش مثلاً می‌گوید بی‌سوات، نمی‌دانم، یک چیزی، یک جمله‌ای محبت آمیزی، کلمه‌ی بی‌سوات را مرحوم آیت‌الله کاشانی زیاد تکرار می‌کرد در مقام شوخی و مزاح با افرادی که با آنها مخاطبش بودند، نشنیدید این را؟... بی سوات... بله بی‌سوات با«ت»، این نشان دهنده‌ی آن حالت طیبت مرحوم آقای کاشانی بود یعنی نشان می‌داد که این جوانی که حالا دست هم روی سرش گذاشته و با محبت دارد بهش حرف می‌زند و شوخی هم می‌کند بهش می‌گوید بی‌سوات، این مورد توجهش است پس بنابر این از زدن رزم آرا مرحوم کاشانی استقبال می‌کند، این هم که قاتل رزم‌آرا است. یک چنین حمایتهای صریح و علنی را آدم آنوقت مشاهده می‌کرد معلوم بود که فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیت‌الله کاشانی قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت می‌کند و اینها هم بی دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت گیری‌ای که مجموعه‌ی مصدق و کاشانی گفتم بوجود می‌آورد تلاش می‌کردند و حرکت می‌کردند و در حقیقت جریان نهضت ملی نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتیکه بین اینها و مصدق اختلاف افتاد که آن اختلافات تاریخچه‌ی مفصلی دارد که بعد دیگر به کلی بین اینها دشمنی و نقار برقرار شد تا اینکه حتی منتهی شد به زدن فاطمی که فاطمی را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامی زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهی او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند ... این بیانی که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقی از همین فعل و انفعالات بود یعنی شما ببینید از سال 29 تا 32 یعنی از سال ملی شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالی که بر کشور ما سه سال و خرده‌ای که گذشت می‌دانید یکی از آن دوره‌های فوق‌العاده حساس کشور ماست از لحاظ ارتباط با سیاستهای خارجی، این دوران دورانی است که سلطه‌ی قدیمی انگلیسی یک ضربت محکم بهش می‌خورد و خاطرات حکومت ملی، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازی بود به کلی از ذهنها شسته و زدوده شده بود باز در ذهنها زنده می‌شود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر، در مشروطیت و در همه‌ی قضایا مردم همیشه توی صحنه‌ها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبی است اصلاً تاریخچه‌ی حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچه‌های استثنایی است روی این هم کسی کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملتهای دیگر از لحاظ تعیین کنندگی مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملتهای جالبند از این جهت، خب در دوران رضاخانی به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره‌ی محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئله‌ای نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنه‌ها حاضر کند. دوران مصدق یعنی دوران حکومت مصدق و از 29 تا 32، به این تعبیر، جزو دورانهایی بود که از این جهت خیلی حساس بود، ضربه‌ی به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمی بوسیله‌ی خود مردم، و یک نگاه تند به سلطه گران و به خارجیانی که در کار ایران دخالت می‌کنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتی که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند اینها یک حوادث عجیبی است دیگر، یعنی جزو مقاطع کم نظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثری بود یعنی در روی کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانی، پس طبعاً در قضیه‌ی خلع ید از انگلیسها، در قضیه‌ی نفت و در بقیه‌ی مسائل. پس می‌بینید که این دوران ده ساله‌ی عمر سیاسی و مبارزاتی مرحوم نواب یکی از مهمترین نشانه‌ها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه‌ی سه چهار ساله‌ی بین 29 تا 32 است که از برهه‌های تاریخی کشور هم هست. یک سؤالی الان به ذهن من خطور کرد . سؤالم این است که ایشان اندیشه‌اش و شخصیتش در حرکت اخوان‌المسلمین و ساختار فکری اخوان‌المسلمین تا چه میزان بود، با توجه به سفرهایی که به منطقه کردند؟ ایشان تحت تأثیر اخوان‌المسلمین بود یعنی حسن البناء روی ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبه‌ی خودش روی دیگران اثر گذاشته بود. یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفتش که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشته‌ی مهندسی داشتم درس می‌خواندم و داشتم درس می‌خواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس می‌خوانی اینجا؟ برو فلسطین به جنگ، گفت من منقلب شدم به یک عده‌ای از جوانها در مصر سخنرانیهایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئله‌ی فلسطین را جور دیگری کرد. خیلی مرد قوی‌ای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسی ها خیلی خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنی سید است، آره گفته بود انگلیسی ها خیلی خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجوری‌ای بود گوش ملک حسین را می‌گرفت فشار می‌داد. منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

همرزم نواب صفوی: اگر نواب نبود نفت ملی نمی‌شد

یکی از همرزمان شهید نواب صفوی گفت: این شهید بزرگوار با دفاع از ولایت شیعی و نهضت ملی شدن صنعت نفت توانست معادلات استعمار و استبداد را بر هم بزند. حجت‌الاسلام طباطبایی در پنجاه و ششمین یادواره مجاهد شهید سیدمجتبی نواب صفوی با بیان اینکه در بیان وقایع تاریخی باید اصل صداقت و دقت رعایت شود، تا به حقیقت آن واقعه یا شخصیت تاریخی خدشه‌ای وارد نشود، اظهار داشت: درباره شهید والامقام سید‌مجتبی نواب صفوی بسیار خاطرات شیرین و ماندگار وجود دارد. وی افزود: من از طریق بیانات آیت‌الله سعیدی با شهید سید مجتبی نواب صفوی آشنا شدم و معتقدم مجاهدت‌های علمی او که در مدت عمر کوتاهش در حوزه‌های نجف، قم، اصفهان و مشهد انجام داده، موجب موفقیتش شد. وی با اشاره به درجات علمی شهید نواب صفوی خاطرنشان کرد: در دورانی که مشهد از نظر ادبیات حوزوی در سطح بالایی قرار داشت، مدتی را در آنجا تحصیل کرد؛ شهید نواب صفوی دارای بینش سیاسی عمیق و درک بالایی از مسائل بود و در دورانی که روشنفکران با نفوذ به حلقه‌های روحانیت سعی در آلوده کردن آنها داشتند، وی آلوده به این مسائل نشد. طباطبایی با بیان خاطراتی از میرزا احمد کفایی که با سناتور‌ها در رفت و آمد بوده است، گفت: وکلای مشهد که در آن زمان 3 نفر بودند به منزل کفایی می‌آمدند و من آنجا حضور داشتم و نواب صفوی که آن چنان دارای زهد و تقوا بود، آن روز شیفته و وابسته و روشنفکران آلوده نشد. وی تالیف کتاب حکومت اسلامی شهید نواب را به دلیل تبلور علمی و بینش سیاسی او مهم دانست و تصریح کرد: نواب چهره علمی و رهبر سیاسی برجسته‌ای بود که هر چند امکانات زیادی نداشت، اما توانست کتاب حکومت اسلامی را تالیف کند و ای کاش نواب صفوی آنقدر عمر می‌کرد که می‌توانست در انقلاب اسلامی و در خدمت امام خمینی(ره) حضور داشته باشد. طباطبایی تفکر مکتب ایرانی را یک تفکر انحرافی خواند و گفت: تفکر مکتب ایرانی قصد تحت‌الشعاع قرار دادن اسلام را دارد و لذا باید از این اندیشه ترسید، در حالی که گروه‌هایی همچون فدائیان اسلام می‌خواهند جوانان متدین و ارزشمند به عنوان خادمی در مسیر ولایت قرار گیرند. وی با اشاره به واقعه کربلا و حماسه زینب کبری(س) گفت: حرکت زینب(س) مکمل،‌ متمم و مبین قیام اباعبدالله‌الحسین(ع) است که نواب صفوی با تلاش‌های خود این هنر زینب‌گونه را داشت که هر سخنی را به جایش بیان کند و به خاطر دارم که شهید نواب صفوی روزی در حرم امام‌رضا (ع) همانند زینب کبری(س) سخنرانی می‌کرد و می‌دانست که چه چیزی را بیان کند. طباطبایی در پایان سخنان خود با اشاره به سخن امام خمینی(ره) که زنده نگه‌داشتن و برپایی مجالس عزاداری سید الشهدا(ع) سبب بقای اسلام می‌شود، اظهار داشت: برخی روشنفکرنماها در تلاشند تا به اصل عزاداری امام حسین(ع) خدشه وارد کنند و مشابه این اتفاق برای اولین بار در سال 38 افتاد و با درایت امام خمینی(ره) این توطئه خنثی شد و ایشان تاکید کردند که عزاداری‌های سالار شهیدان در احیای اسلام نقش اساسی دارد. وی تاکید کرد: سبک قدیم این عزاداری‌ها را باید زنده نگه داریم و این عزاداری‌ها در دین اسلام دارای نقش بالایی هستند. در ادامه این مراسم سیدمحمود میردامادی با اشاره به اینکه شهادت سید‌مجتبی نواب صفوی و یارانش توسط لشکر 1 و 2 زرهی رژیم طاغوت انجام شد، گفت: مسجد امام حسین(ع) تهران به عنوان پایگاه این مهد بزرگ به شمار می‌رفت، چرا که وی در اندیشه حکومت اسلامی بود و از این رو مداخله در سیاست برای فدائیان اسلام امری اجتناب‌ناپذیر محسوب می‌شد. وی در ادامه افزود: شهید نواب صفوی در راه مبارزه با تفکر احمد کسروی، جنبش شیعی و گروه فدائیان اسلام را شکل داد که با استبداد و استعمار خارجی در طول 10 سال فعالیت سیاسی و انقلابی به مبارزه برخاست. همرزم شهید نواب صفوی یادآور شد: این شهید بزرگوار با دفاع از ولایت شیعی و نهضت ملی شدن صنعت نفت توانست معادلات استعمار و استبداد را بر هم زند و اگر به اسناد انقلاب اسلامی مراجعه کنیم می‌توان متوجه شد که اگر نواب نبود نفت هم ملی نمی‌شد، چرا که ملی‌گراها دنبال اسلام و مکتب نبودند بلکه دنبال تشکیل حکومت بودند. وی در ادامه افزود: نواب صفوی کتابی را با نظر متخصصان اسلام‌شناس در سال 1329 نوشت که در آن برای تمامی وزارتخانه‌ها، حوزه‌ علمیه و حتی ستاد مشترک ارتش برنامه داده است. میردامادی خاطرنشان کرد: دشمن برای تهاجم به مکتب و ولایت توحیدی یک لحظه آرام نمی‌گیرد و باید یادآور شویم که آغاز سرنوشت انقلاب اسلامی در دهه 40 به جهت بقایای فدائیان اسلامی بود که مشتاقانه در کنار امام خمینی(ره) و ولایت فقیه خود ایستادند، هرچند هیئت موتلفه اسلامی که بازماندگان فدائیان اسلام هستند، نقش مهمی را در این راه ایفا کردند. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

آشنایی مقام معظم رهبری با نواب صفوی

در خاطره‌ مقام معظم رهبری از آشنایی با شخصیت شهید بزرگوار نواب صفوی که در دیدار با جوانان در سال 76 بیان شد، این‌چنین آمده است: ________________________________________ من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم نوّاب صفوى به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به كّلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مى‌شد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مى‌توانم بگویم که آن‌جا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مى‌گوییم، علاقه‌مند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مى‌دانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات «مصدّق» مصادف بود. من یادم است در سال 1329 وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم آیت اللَّه کاشانى با او همکارى مى‌کردند - مرحوم آیه اللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مى‌فرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مى‌آمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانی‌هایشان را کاملاً یادم است. آن‌جا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد. در سال 1332 که قضیه 28 مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آن‌جاها را غارت مى‌کردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است! بنابراین من مقوله‌هاى سیاسى را کاملاً مى‌شناختم و دیده بودم؛ لیکن به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقه‌مند شدم. بعد از آن‌که مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دلهاى جوانانى که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتى ما به این دوران برمى‌گردد؛ یعنى به سالهاى 1333 و 34 به بعد. منبع: farsi.khamenei.ir منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

مردمی‌ترین کمیته

میرزاباقر علیان‌نژاد کمیته استقبال از امام نام تشکلّی از نیروهای انقلاب اسلامی است که زیرنظر شورای انقلاب، مسئولیت فراهم آوردن مقدمات ورود امام خمینی، اجرای تشریفات و استقبال و از همه مهمتر محافظت از جان ایشان را بر عهده داشت. پس از فرار شاه از ایران در 26 دی 1357، امام خمینی همانطور که به مردم وعده داده بود که «به زودی نزد شما برمی‌گردم»، تصمیم خود مبنی بر بازگشت سریع به کشور را به واسطه فرزندش حاج سیداحمد خمینی به اطلاع مبارزان و شورای انقلاب اسلامی رساند. آیت‌الله مطهری که ریاست شورای انقلاب را بر عهده داشت بلافاصله پیام امام خمینی را به دیگر مبارزان و فعالان نهضت رساند و اولین جلسه برای هماهنگی ورود امام خمینی در منزل آیت‌الله بهشتی تشکیل شد. در آن جلسه پس از ارائه نظریات و گفت‌و گو پیرامون ورود امام به کشور شورای مرکزی «کمیته استقبال از امام» کار خود را آغاز کرد. اعضای حاضر شورای مرکزی کمیته هر کدام به عنوان عضو کمیته استقبال و رابط آن کمیته با یکی از تشکل‌های فعال در انقلاب بودند. پس از تشکیل شورای مرکزی اولین و مهمترین موضوعی که مطرح شد یافتن محلی مناسب برای اسکان امام خمینی و در کنار آن فعالیت‌های کمیته استقبال بود و از آنجا که امام خمینی نظرات مشخصی درباره محل اسکان خود داشت با حاج سیداحمد خمینی در پاریس تماس گرفته و مشورت شد. امام خمینی برای محل اقامت خود سه شرط تعیین کرده بود که: 1ـ در یکی از نقاط، پایین‌تر از میدان 24 اسفند (انقلاب) تهران واقع شده باشد. 2ـ این مکان خصوصی و دولتی نباشد و جنبه عمومی و مردمی داشته باشد. 3ـ نوع فعالیت این مرکز (مکان) با اهداف نهضت اسلامی همخوانی داشته باشد؛ بنابراین مدرسه رفاه به عنوان محل مناسب استقرار امام خمینی انتخاب شد. اعضای کمیته استقبال در حال ثبت‌نام مستقبلین شهرستانی امام‌خمینی در مدرسه رفاه اولین جلسه کمیته استقبال پس از این تصمیم در نخستین ساعات اول بهمن 1357 در مدرسه رفاه برگزار شد و شورای مرکزی کمیته استقبال از امام برای پیش‌برد اهداف خود در همان جلسه چند گروه طراحی کرد و وظایفی برای هر کدام از گروه‌ها تعریف نمود. این گروه‌ها که مسئولیتشان بر عهده یکی از فعالان و مبارزان انقلاب قرار داشت عبارت بودند از: 1ـ گروه تبلیغات: انجام کلیه امور تبلیغاتی اعم از تکثیر اعلامیه‌ها و اطلاع‌رسانی برای حضور در راه‌پیمایی و ابلاغ پیام‌های لحظه به لحظه اما و نیز تهیه شعار و... را برعهده داشت. 2ـ گروه انتظامات: مسئول مراقبت همه‌جانبه از کل کمیته استقبال و اطراف آن و نیز مسئول تأمین امنیت در مسیر حرکت امام و نیز جان ایشان از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و پس از آن بود. 3ـ گروه تدارکات: باید تأمین کلیه امکانات مالی و وسایل مورد نیاز گروه‌های مختلف را برعهده می‌داشت. 4ـ گروه برنامه‌ریزی و تشریفات: عهده‌دار تهیه و تنظیم برنامه‌ها از زمان ورود امام تا اسقرار در مدرسه رفاه بود. این واحد حتی مسئولیت استقرار نیروهای داخل سالن فرودگاه، تهیه ماشین برای انتقال همراهان امام خمینی از فرودگاه تا بهشت‌زهرا را برعهده داشت. 5ـ گروه برنامه‌ریزی داخلی و انتظامات داخل کمیته استقبال از امام: که مسئولیتش معرفی و تعیین فرد یا افراد مسئول برای انجام کارها در داخل کمیته و برنامه‌ریزی برای تیم‌های حفاظتی و نیز تهیه کارت شناسایی جهت ورود به کمیته استقبال بود. 6ـ گروه شهرستان‌ها: که عهده‌دار ارتباط منظم با شهرستان‌ها و ارسال اعلامیه و اخبار و همچنین گرفتن اخبار و اطلاعات و نیازهای احتمالی شهرستان‌ها بود. 7ـ گروه خبرنگاران: که در دو بخش خبرنگاران داخلی و خارجی سازمان یافته بودند و زمینه مناسب جهت پوشش خبری از حضور امام در میان مردن را آماده می‌ساختند. در کنار این هفت گروه، البته گروه‌های مستقل دیگری چون روابط عمومی، واحد اطلاعات و درب ورودی نیز فعالیت می‌کردند. این گروه‌های همچنین برای تسریع و تسهیل در انجام وظایف محوله زیر گروه‌هایی معین کرده بودند که از جمله آنها می‌توان به گروه تبلیغات داخلی، گروه شعار، تأسیسات، صوت و تصویر، مطبوعات، انتشارات، تلویزیون، تلکس و گروه پزشکان اشاره کرد. کمیته استقبال در آن زمان اندک سعی کرده بود تا گروه‌ها و اعضایش را به بهترین نحوه منسجم و متحد سامان دهد تا کارها به درستی پیگیری و انجام شود و برای این منظور حتی سعی شد تا از تمام ظرفیت ممکن در کشور، جهت پیشبرد اهداف کمیته بهر‌ه‌گیری گردد، که برای مثال می‌توان به همکاری شرکت مخابرات در راه‌اندازی سیستم‌های مخابراتی برای تسهیل در ارتباطات مخابراتی کمیته و نیز به اداره برق جهت در اختیار قرار دادن ماشین‌های مجهز به سیستم ارتباط بی‌سیم اشاره کرد. فعالیت‌های کمیته استقبال پس از استقرار امام خمینی در مدرسه رفاه و سپس مدرسه علوی، اگر چه در ظاهر پایان یافته بود اما بسیاری از اعضای آن برخی از وظایف اجرایی شورای انقلاب را همچنان بر عهده داشتند.

مراسم ختم غلامرضا تختی

غلامحسین ملک عراقی که سال 1346 از مراسم ختم غلامرضا تختی در مسجد فخر عکاسی کرده است، می‌گوید ساواک اجازه انتشار این تصاویر را نداد. این عکاس پیشکسوت 88 ساله که اواخر دهه 20 خورشیدی کار در مطبوعات را شروع کرده، در طول پنج دهه، تصویر گر بسیاری از رویدادهای مهم سیاسی، اجتماعی، هنری و ورزشی کشورمان بوده است. یکی از رویدادهایی که پس از 46 سال همچنان در ذهن و خاطره غلامحسین ملک عراقی همچنان زنده مانده، درگذشت غلامرضا تختی، جهان پهلوان ایرانی در 17 دی 1346 است. تشییع پیکر این کشتی گیر اسطوره‌ای تا آرامگاهش در ابن بابویه شهر ری و مجلس ختم او، از جمله مراسمی بوده‌اند که ملک عراقی از آن‌ها عکاسی کرده است. او با یادآوری آن روز‌ها می‌گوید: «روزی که خبر درگذشت تختی منتشر شد، شهر یک پارچه سوگوار شد، چون همه مردم از اقشار گوناگون او را بسیار دوست داشتند. آن روز‌ها کمتر کسی خبر خودکشی او را باور می‌کرد و اینکه عوامل حکومت تختی را کشته‌اند، در تمام شهر پخش شده بود.» غلامحسین ملک عراقی ادامه می‌دهد: «من نمی‌خواهم در مورد چگونگی مرگ جهان پهلوان حرفی بزنم، چون در این سال‌ها در باره‌اش زیاد صحبت شده است. تنها می‌خواهم مراسم تشییع پیکر و ختم او را یادآور شوم که با حضور ده‌ها هزار نفر از مردم برگزار شد که تا آن زمان سابقه نداشت.» این عکاس پیشکسوت می‌افزاید: «تا یکی دو روز پس از درگذشت تختی، مطبوعات هیچ محدودیتی برای انتشار اخبار و عکس نداشتند، اما پس از تشییع با شکوه پیکر جهان پهلوان با حضور جمعیت انبوه مردم و با توجه به خبرهایی که دهان به دهان می‌چرخید و از قتل تختی حکایت داشت، ساواک سانسور را شروع کرد و دست روزنامه‌ها و نشریات را بست.» او با یادآوری روزهای سرد دی ماه 1346 می‌گوید: «حکومت که از محبوبیت تختی در زمان زنده بودنش بار‌ها ضربه خورده بود، با دیدن سیل جمعیت تشییع کنندگان پیکر او بار دیگر به وحشت افتاد و با ابلاغ دستور به مطبوعات، دیگر اجازه نداد خبر‌ها و عکس‌های مراسم ختم و بزرگداشت این کشتی گیر بزرگ در صدر صفحات روزنامه‌ها قرار بگیرد.» ملک عراقی که عکسی از مراسم سومین روز درگذشت غلامرضا تختی در مسجد فخر تهران را در اختیار خبرآنلاین قرار داده است، توضیح می‌دهد: «این مجلس ختم هم مثل دیگر مراسمی که برای تختی برگزار می‌شد، شاهد حضور هزاران نفر بود که داخل، صحن و خیابان‌ها اطرف مسجد فخر را پر کرده بودند. از این مراسم من عکس‌های زیادی گرفتم که به دلیل دستور ساواک، هیچ کدام اجازه انتشار نیافتند. اینک پس از 46 سال، از میان نگاتیو‌هایم، این یکی را انتخاب کرده‌ام که منتشر شود.» منبع: سایت خبرآنلاین

نقد کتاب: «خاطرات ایرج اسكندری»

كتاب «خاطرات ایرج اسكندری، دبیر اول حزب توده ایران(1349-1357)» مجموعه‌ای از گفتگوهای آقایان خسرو امیرخسروی و فریدون آذرنور - دو تن از كادرهای حزب توده - با آقای ایرج اسكندری در پاریس از اواخر سال 1362 الی 28 اسفند 1363 به همراه نقدی بر خاطرات احسان طبری، یادداشتها و نوشته‌های خصوصی ایرج اسكندری، برخی نوشته‌ها و مصاحبه‌‌های ایشان و نیز متن دو گفتگوی دیگر با آقای اسكندری در مهر و آبان 1363 در پاریس است. چاپ دوم خاطرات ایرج اسكندری در تابستان 1381 توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی در شمارگان 2200 نسخه به بازار عرضه شده است. دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران این كتاب را مورد نقد و بررسی قرار داده است كه با هم می‌خوانیم زندگی‌نامه ایرج اسكندری در 21 شهریور 1287 ه.ش در تهران به دنیا آمد. وی پس از پایان مقطع دبیرستان، در سال 1931 م. راهی فرانسه شد و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در همین دوران با مرتضی علوی و تقی ارانی - از كمونیستهای ایرانی مقیم برلین - ارتباط برقرار كرد و در انتشار روزنامه پیكار و مرتبط ساختن دیگر دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه با این هسته كمونیستی به فعالیت پرداخت؛ به همین دلیل مستمری وی قطع شد و به ناچار به كشور بازگشت و در حلقه یاران دكتر ارانی به انتشار مجله دنیا پرداخت. اسكندری در اردیبهشت 1316ه.ش. در زمره گروه معروف به «53 نفر» دستگیر و زندانی شد. در سال 1320 با آزادی از زندان، جزو مؤسسان حزب توده قرار گرفت و در كنفرانس ایالتی تهران در مهر 1321 به عنوان یكی از اعضای كمیته مركزی موقت و در اولین كنگره رسمی حزب در مرداد 1323 به عنوان عضو كمیته مركزی انتخاب گردید. وی پس از فوت سلیمان میرزا اسكندری، از سوی كمیته مركزی به عنوان یكی از دبیران حزب برگزیده شد. در همین سال او از منطقه مازندران راهی مجلس شد و سپس در سال 1324 در كابینه ائتلافی قوام‌السلطنه مسئولیت وزارت پیشه و هنر و بازرگانی را برعهده گرفت. به دنبال وقایع آذربایجان و فروپاشی فرقه دمكرات، اسكندری به مناسبت قضایای منطقه «زیرآب» مازندران تحت تعقیب قرار گرفت و در بهمن 1325 توسط شوروی‌ها از ایران خارج گردید. وی مدتی در فرانسه و اتریش با فدراسیون سندیكای جهانی همكاری داشت. اسكندری پس از بركناری دكتر رضا رادمنش از دبیر اولی حزب، این مسئولیت را از سال 1349 برعهده می‌گیرد كه تا اسفند 1357 ادامه می‌یابد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای مدتی به ایران می‌آید و پس از چندی بنا به تصمیم كمیته مركزی به آلمان شرقی می‌رود؛ بدین ترتیب عملاً از كمیته مركزی حزب و روند تصمیم‌گیری‌ها كنار گذارده می‌شود. وی در 11 اردیبهشت 1364 در آلمان شرقی چشم از جهان فرو می‌بندد. نقد ونظر فعالیت حزب توده طی دوران چهل ساله حیات آن، تاكنون دستمایه مطالعات و پژوهشهای گوناگونی بوده است. در این میان، خاطرات اعضای مركزیت این حزب از آنجا كه نگاهی از درون به وضعیت و موقعیت حزب توده در طول این مدت طولانی- به نسبت عمر دیگر احزاب و گروههای سیاسی- دارد، می‌تواند كمکبسیار مؤثری به محققان و تاریخ‌پژوهان برای نقب‌زدن به عمق واقعیتها باشد. خاطرات ایرج اسكندری (1287-1364 ه.ش) كه از جمله اعضای اولیه و بنیانگذار این حزب بوده و از سال 1349 الی 1357 نیز مسئولیت دبیر اولی آن را برعهده داشته است، در این راستا از اهمیتی بسزا برخوردار است، بویژه آن كه وی در گفتگو با دو تن از اعضای بلندپایه این سازمان، خسرو (بابك) امیرخسروی و فریدون آذرنور به بیان خاطرات خویش پرداخته است. جلسات این گفتگو از اواخر سال 1362 الی 28 اسفند 1363 در پاریس برگزار شده و مصاحبه‌كنندگان كه خود در بطن فعالیتهای این حزب و كمیته مركزی آن قرار داشته‌اند با طرح سؤالاتی راجع به مسائل مختلف، توانسته‌اند پوشش نسبتاً خوبی به موضوعات گوناگون در قالب بیان خاطرات ایرج اسكندری بدهند. از سوی دیگر، این دو تن با یادآوری برخی مسائل یا حتی تصحیح پاره‌ای نظرات آقای اسكندری، از متكلم وحده بودن ایشان جلوگیری كرده و بر جذابیت این خاطرات افزوده‌اند. علاوه بر این، آوردن مطالب دیگری از ایرج اسكندری كه به صورت سخنرانی، یادداشت، مصاحبه یا جلسات پرسش و پاسخ برجای مانده در كنار مشروح گفتگوی مزبور، باعث شكل‌گیری مجموعه نسبتاً كاملی از خاطرات ایشان در قالب كتاب حاضر گردیده است. از آنجا كه مهمترین ویژگی حزب توده وابستگی تام و تمام آن به اتحاد جماهیر شوروی و تبعیت از حزب برادر بزرگتر یعنی حزب كمونیست شوروی بود، یكی از مسائلی كه خوانندگان خاطرات اعضای كمیته مركزی این حزب در پی یافتن پاسخی مناسب برای آن هستند، علل و عوامل شكل‌گیری، استمرار و تصلب چنین ارتباط یکطرفه و در عین حال خفت‌باری است. این مسئله از آن رو بیشتر جلب توجه می‌كند كه موسسان حزب توده از اقشار تحصیلكرده و روشنفكر جامعه بوده‌اند و علی‌القاعده می‌بایست مسیر صحیحی را برای فعالیت سیاسی خویش برمی‌گزیدند. البته اكثریت اعضای كمیته مركزی حزب توده نیز در خاطرات و یادداشتهای خود بر این نكته تأكید دارند كه در ابتدا بنای آنها بر پیگیری اصول استقلال ملی و نیز مبارزه با فاشیسم بوده است، اما بتدریج این رویه كنار رفت و راهی دیگر پیش روی حزب قرار گرفت. هرچند با نگاهی دقیق به تاریخچه تأسیس حزب توده باید گفت علی‌‌رغم چنین ادعاهایی، در ابتدای امر نیز آن گونه كه بایسته بود، در انتخاب ایده‌ها و روشهای اصلاح‌طلبانه، یاران و همراهان و نیز تنظیم روابط حزب با دیگران دقت و حساسیت لازم صورت نگرفت و كج نهاده شدن خشت نخستین، كژی و نااستواری بنای حزب را در پی داشت تا در نهایت زاویه انحراف به حدی شد كه سرنوشت محتوم آن جز سقوط و فروپاشی نبود، كما این كه برادر بزرگتر آن نیز به دلیل وجود نقص و نقصانهای فراوان ایدئولوژیكی و سیاسی، بیش از یکدهه پس از این واقعه دوام نیاورد و با تمام ابهت ظاهری خود، از پای درآمد. بی‌تردید پیروزی انقلاب سوسیالیستی اكتبر 1917 را باید به عنوان یکعامل اساسی در جهت‌گیری طیفی از نیروهای روشنفكری ایران به سمت سوسیالیسم و كمونیسم در آن مقطع از زمان به شمار آورد. این نیروها كه به دلایل مختلف از فرهنگ ملی و اسلامی خویش دور شده و یا بریده بودند و زیربنای فكری مستقل و مستحكمی نداشتند، مجذوب انقلاب سوسیالیستی و آوازه پرهیاهوی آن شدند و آرمانها و آرزوهای خود را در قالب این مرام و مسلك، تحقق پذیر تصور كردند. تصویری كه آقای اسكندری از این واقعه می‌دهد، بسیار گویاست: «واژگون شدن حكومت تزاری و استقرار دولت سوسیالیستی در روسیه چنان شور و هیجانی در میان مردم میهن‌پرست ایران به وجود آورده بود كه وصف آن در این نوشته نمی‌گنجد. این اوضاع و احوال، بسیاری از جوانان ایرانی و از آن جمله مرا ناخودآگاه به سوی سوسیالیسم می‌كشاند، من بدون آن كه چیزی از تئوری انقلاب اجتماعی بدانم، بی‌آن كه كمترین اطلاعی از نهضت سوسیالیستی جهان و تاریخ جنبش كارگری داشته باشم، بی‌اختیار خود را مجذوب آن می‌دیدم.» (ص506) البته تنها جوانانی مانند ایرج اسكندری نبودند كه مجذوب انقلاب سوسیالیستی شدند، بلكه حتی افراد جاافتاده‌تر و دنیادیده‌تری نیز تحت تأثیر قرار گرفتند: «زنده یاد فرخی یزدی كه روزنامه طوفان را منتشر می‌كرد، در اداره روزنامه‌اش در خیابان لاله‌زار، تابلوهای رنگی متعددی از ماركس، انگلس و لنین آویزان كرده بود و با مقالات تندی كه انتشار می‌داد، می‌خواست روزنامه طوفان را به مثابه نماینده چپ‌ترین جناح جنبش انقلابی ایران درآورد.» (ص506) تحت تأثیر چنین فضایی، هسته‌های كمونیستی در میان جمعی از روشنفكران ایرانی خارج كشور و بویژه مقیم آلمان نیز شكل گرفت. مرتضی علوی و تقی ارانی از جمله نیروهای فعال این هسته كمونیستی در برلین به شمار می‌آمدند كه با ورود به فعالیتهای مطبوعاتی و انتشار روزنامه پیكار و ارسال آن به طرق مختلف برای دانشجویان ایرانی در كشورهای مختلف اروپایی، نقش مؤثری را در جلب آنها به سوی این مرام و مسلکو متصل شدن به حلقه كمینترن ایفا كردند. در این میان سرنوشت یكی از كمونیستهای ایرانی در برلین به نام «اسدوف» كه در ایران به «احمد داراب» تغییر نام داد، جالب و خواندنی است. طبق آنچه آقای اسكندری در خاطرات خود می‌گوید احمد داراب در زمره باسوادترین و آگاهترین كمونیستهای ایرانی در برلین به حساب می‌آمده و به همین دلیل نیز تأثیرگذاری معلم‌گونه‌ای بر علوی و ارانی داشته است: «دكتر ارانی از شخصی تعریف می‌كرد كه سابقاً در برلین بود و می‌گفت كه اطلاعات ماركسیستی او بیش از همه ما بود و روی علوی و من مقدار زیادی تأثیر گذاشت. اسم این شخص اسدوف بود كه پس از مراجعت [به ایران] به احمد داراب تغییر نام داد. او كارمند وزارت دارایی بود و بعد هم نماینده مجلس شد... [دكتر ارانی] می‌گفت: این شخص را دستگیر كردند و بعد در زندان ضعف نشان داد و تعهد سپرد و مرخصش كردند.» (ص63) این كه براستی تنها عامل رویگردانی اسدوف از ماركسیسم و فعالیتهای كمونیستی، ضعف شخصیتی وی و مرعوبیت در مقابل فضای پلیسی رضاخانی بوده یا وی به دلیل پی بردن به ماهیت ایدئولوژی پرطمطراق ماركسیسم و كیفیت ارتباطات معروف به «انترناسیونالیسم پرولتری» تحت زعامت حزب كمونیست شوروی به عنوان برادر بزرگتر _ كه به وابستگان به خود، صرفاً به عنوان ابزاری بی‌اراده می‌نگریست _ از ادامه این راه منصرف گردیده است، معلوم نیست. متأسفانه آقای اسكندری نیز هیچ‌گونه توضیح اضافه‌ای در این باره نمی‌دهد تا از تفكرات «احمد داراب» پس از رویگردانی از ماركسیسم اطلاع بیشتری بیابیم. به هر حال، واقعیت در مورد علت و انگیزه تغییر مسیر این كمونیست «لیدر» هرچه باشد، باید گفت از بطن خاطرات افرادی مانند ایرج اسكندری نیز، البته به فاصله حدود نیم قرن پس از آن، می‌توان بوی پشیمانی از اتلاف عمر در مسیر وابستگی فكری، فرهنگی و سیاسی به یکقدرت بیگانه را در ورای تمامی توجیهاتی كه به كار می‌بندد، استشمام كرد. بزرگ علوی كه به همراه ایرج اسكندری، نخستین یاران دكتر ارانی در راه‌اندازی مجله دنیا به شمار می‌آیند، در این باره اعتراف صریح‌تری دارد: «... در مسیر راه با دكتر ارانی روبرو شدم- او را در آلمان دیده بودم و می‌دانستم كه از دوستان برادرم است- تمام آنچه را كه دیده بودم جزء به جزء برای دكتر ارانی شرح دادم... آن روز گفت: گاهی پیش من بیایید تا با هم در این زمینه‌ها صحبت كنیم. از همین رفتن به خانه دكتر ارانی زندگی سیاسی من بدون این كه خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعید، دربدری، بی‌خانمانی، عزیمت، یأس و سرخوردگی كشاند.» (خاطرات بزرگ علوی، انتشارات دنیای كتاب، 1377، ص152) نحوه ورود ایرج اسكندری به زندگی سیاسی ماركسیستی نیز شباهت زیادی با بزرگ علوی دارد، جز آن كه این زندگی گذشته از فضای كلی پس از پیروزی انقلاب اكتبر، به دست یکدانشجوی بلغاری بنیان‌ گذارده می‌شود: «من در سال 1925 برای تحصیل به فرانسه اعزام شدم... در مجامع فرانسویها، كه دانشجویان فرانسوی در آن شركت می‌كردند یکبار با یکنفر بلغاری به نام كیسیلوف آشنا شدم. در نتیجه [این آشنایی] كم‌كم به كمونیسم و عقاید كمونیستی رسیدم.» (ص49) اگرچه این مسئله در زندگی شخصی آقای اسكندری ممكن است عادی جلوه كند، اما چنانچه به آن و انبوهی از موارد مشابه دیگر در سیر جریان روشنفكری كشورمان نگاه كنیم، روحیه انفعالی و تأثیرپذیر این جریان را بخوبی می‌توان دریافت. در حقیقت آحاد روشنفكران ایرانی در خارج از كشور، عموماً رنگ تفكرات و علائق و آرمانهای محیط، دانشگاه، استاد یا معاشران خود را برگرفته و سپس با خود به درون كشور منتقل ساخته‌اند. این واقعیت از سخنان آقای اسكندری درباره گرایش به ماركسیسم كاملاً مشخص است. نكته دیگری كه در خاطرات ایشان جلب توجه می‌كند، تصلب وی و دیگر اعضای مركزیت حزب توده در اصلاح روشها، دیدگاهها و جهت‌گیریها برای ادامه مسیر، علی‌رغم مشاهده بسیاری مسائل و قضایایی است كه هر یکاز آنها به تنهایی می‌توانست عاملی در جهت این‌گونه اصلاحات به شمار آید. به عنوان نمونه، ایرج اسكندری در مورد وضعیت نیروهای حزب در ابتدای تشكیل می‌گوید: «در حزب از اول از نظر سیاسی دو گروه وجود داشت: یكی گروهی كه معتقد بودند حزب باید مستقل باشد و سیاست دمكراتیكی داشته باشد و گروه دیگر كه اسمش را گذاشته‌ام گروه وابسته كه به وابستگی معتقد بودند و از همان اول شروع كردند به این كه باید ببینیم كمینترن چه می‌گوید، شوروی چه می‌گوید.» (صص7-646) البته معلوم نیست مبنای این تقسیم‌بندی از نظر آقای اسكندری چیست، چرا كه از همان ابتدا، خطوط وابستگی به حزب كمونیست شوروی در این حزب نمایان بود: «...همان كنگره هفتم كمینترن بود كه [دكتر ارانی] می‌گفت در آن جلسه شركت كردم... تصمیم كمینترن در این رابطه این بود كه به كمونیستها توصیه می‌كرد كه در هركجا هستند، با هر فرد یا گروهی كه ضد فاشیست است همكاری و با فاشیسم مبارزه كنند. ارانی اهمیت این مسئله را تذكر [می‌داد] و تأكید می‌كرد كه ما هم باید آن را انجام دهیم.» (صص72-71) این گونه حرف‌شنوی از كمینترن و پیروی از سیاستهای ابلاغی آن در حالی است كه هنوز چندین سال تا بنیان‌گذارده شدن حزب توده مانده است. بنابراین ملاحظه می‌شود كه نقطه انحراف از همان ابتدا در چارچوب فكری و تحلیلی كمونیستهای ایرانی وجود داشته است. البته افرادی مانند دكتر ارانی و سلیمان محسن اسكندری به لحاظ ویژگیهای شخصیتی خود و نیز قرار داشتن در ابتدای این مسیر، كمتر دستخوش تبعات منفی این‌گونه نقاط انحرافی شدند، اما با از صحنه كنار رفتن آنها، زمینه برای گسترش انحرافات و كج‌رویهای حزب توده مساعد گشت. آقای اسكندری در خاطرات خود، پیوسته از عبدالصمد كامبخش به عنوان رهبر «گروه وابسته» در داخل حزب یاد می‌كند: «... گروه وابسته به دلیل وجود كسی بود كه در رأسش قرار گرفته بود و او تمام این جریان را می‌چرخاند و آن هم كامبخش بود.» (ص647) دیگر اعضای حزب توده از جمله نورالدین كیانوری نیز در خاطرات خود بر ارتباط كامبخش با شوروی‌ها و نفوذ فوق‌العاده وی به همین دلیل انگشت تأكید نهاده‌اند: «قدرت كامبخش به علت نفوذی بود كه نزد شوروی‌ها داشت. برای همه آنهایی كه به شوروی علاقمند بودند و گرایش‌شان به شوروی واقعاً زیاد بود، كامبخش شاخص بود.» (خاطرات نورالدین كیانوری، انتشارات اطلاعات، 1371، ص53) بنابراین وابستگی كامبخش به بیگانگان، هیچگاه نكته‌ مخفی و سر به مُهری نبود. از طرفی كامبخش در ماجرای لو رفتن گروه معروف به 53 نفر نیز نقش اصلی را داشت و به همین دلیل نیز در ابتدای تشكیل حزب توده، دیگر اعضا از پذیرفتن وی به عنوان عضو این حزب خودداری كردند، اما پس از سفرش به شوروی و هماهنگی‌ با كمینترن، به محض دستور برادر بزرگتر، كامبخش به عضویت حزب پذیرفته می‌شود: «كامبخش كه به شوروی رفته بود، به ایران بازگشت و از سوی حزب كمونیست اتحاد شوروی تذكری به اسكندری و سایرین داده شد كه این اتهاماتی كه وارد می‌كنید، وارد نیست و ما او را به عنوان یكی از رهبران كمونیست تأیید می‌كنیم. بدین ترتیب كامبخش به عضویت كنگره انتخاب شد.» (نورالدین كیانوری، همان، ص70) جالب این كه وی بلافاصله پس از ورود به حزب، مهمترین مسئولیتها و وظایف را نیز برعهده می‌گیرد: «پس از مراجعت كامبخش [از شوروی] و برگزاری كنگره اول حزب و انتخاب او به سمت عضو كمیته مركزی و مسئول تشكیلات كل حزب، او به تشكیل سازمان منسجم افسری دست زد.» (نورالدین كیانوری، همان، ص86) البته آقای اسكندری در خاطراتش از اعتراض شدید خود به رأی و نظر كمینترن درباره كامبخش سخن به میان آورده است: «... گفتند: آقا! كمینترن عقیده‌اش این است كه او را بپذیریم. آمدند با من صحبت كردند. گفتم: آقا! كمینترن هرچه می‌خواهد بگوید من قبول ندارم... گفتند: آخر رفته در كمینترن ثابت كرده. گفتم: چه چیز را به كمینترن ثابت كرده؟ من خودم آنجا بوده‌ام. یكی خود مرا گیر داده. ثابت كرده كه چی؟ كه مرا گیر نداده؟ این حرفها چیست؟ من زیربار نرفتم.» (ص645) اما اگر براستی ایشان تا بدین حد به صحت نظر خود درباره كامبخش اصرار داشت و از یکسو به صورت آشكار دخالت یکنهاد خارجی و غیرمطلع از ماوقع را در امور یکحزب تازه تأسیس كه قصد داشته مستقل باشد و از سوی دیگر تبعیت بخشی از نیروها و اعضای ارشد حزب از كمینترن را مشاهده می‌كرد، آیا نمی‌بایست از چنین حزب و نیروهایی فاصله بگیرد؟ و اگر چنین نشده است آیا نباید اینکدرباره صحت اظهارات كنونی آقای اسكندری به دیده تردید نگریست؟ البته در طول دوران حیات حزب توده، مقاطع و موارد فراوانی را می‌توان یافت كه هر نیروی دارای تفكرات و انگیزه‌های استقلال‌طلبانه و آزادیخواهانه را از همراهی همیشگی با آن باز می‌دارد، اما در این مقطع با توجه به این كه حزب هنوز در ابتدای راه قرار داشت و وابستگی اشخاص به آن چندان عمق و استحكامی نیافته بود، لذا جدایی از آن، هیچ مشكلی در برنداشت؛ بنابراین اگر آقای اسكندری در این مقطع علی‌رغم مشاهده چنین اشكال و انحراف بزرگی، همچنان به ادامه مسیر با حزب توده می‌پردازد، این حكایت از وجود رگه‌های وابستگی‌ فكری و سیاسی در تفكر و اندیشه ایشان دارد و امروز بسادگی نمی‌توان ادعاهای ایشان را مبنی بر مخالفت با خط وابستگی در حزب توده پذیرفت. بعلاوه، مقاطع حساس و تعیین كننده دیگری نیز وجود داشته است كه حزب توده به دلیل انقیاد نسبت به همسایه شمالی كاملاً در مسیر خلاف منافع ملی و توده‌های مردم گام برداشته و ماهیت درونی خود را به وضوح نمایانده است. طبعاً در چنین برهه‌هایی نیز فرصت مناسب برای تصمیم‌گیری افراد گریزان از وابستگی و بیگانه‌پرستی به منظور جدایی از این حزب فراهم آمده است، اما آیا آقای اسكندری از چنین موقعیتی به خوبی بهره برده است؟ در سال 1323 و در حالی كه كابینه ساعد زمام امور را در دست داشت، انتشار اخبار مذاكرات اعطای امتیاز به آمریكاییها برای بهره‌برداری از نفت ایران، اعتراضاتی را برانگیخت و به دنبال آن بحث از ممنوعیت اعطای امتیاز به شركتهای خارجی در كل محدوده جغرافیایی ایران به میان آمد. جالب این كه دكتر رضا رادمنش از اعضای فراكسیون حزب توده در مجلس چهاردهم، در 19 مرداد ماه 1323 طی نطقی در مجلس به صراحت مخالفت خود و حزب توده را با اعطای هرگونه امتیازی به خارجیان اعلام می‌دارد: «همه آقایان مطلع هستند كه از چندی قبل در جراید داخلی و خارجی مفصلاً راجع به نفت ناحیه جنوب شرقی ایران مطالبی نوشته می‌شود، ازجمله این كه آقای دكتر میلسپو برای مطالعه در اطراف این موضوع دو نفر مستشار نفتی از آمریكا استخدام كرده‌اند تا در خصوص امتیاز استخراج نفت این منطقه با آنها مشورت نمایند. علاوه بر این جریان یکجریان دومی هم وجود دارد و آن جلساتی است كه آقای نخست وزیر در هفته‌های اخیر با یکعده از آقایان نمایندگان تشكیل داده‌اند تا مذاكراتی در كلیات مسئله نفت به عمل آورند كه امیدوارم این دو جریان مربوط به یكدیگر نباشند. خواستم عرض كنم كه بنده و رفقای فراكسیون حزب توده با دادن هرگونه امتیازات به دولتهای خارجی به طور كلی مخالفیم.»(هوشنگ منتصری، در آنسوی فراموشی، انتشارات شیرازه، 1379، ص23) هرچند این گونه موضعگیری را می‌توان حاكی از وجود رگه‌هایی از روحیه استقلال‌طلبی در میان برخی اعضای این حزب در ابتدای راه به شمار آورد، اما واكنش شوروی در قبال آن، بسرعت چنین روحیه‌ای را سركوب می‌كند و از بین می‌برد. همزمان با ورود هیئت شوروی به ریاست كافتارادزه كه به منظور تحصیل امتیاز نفت شمال به ایران مسافرت می‌كند، حزب توده در حركتی كاملاً معكوس موضعگیری پیشین خود در مجلس و صرفاً برمبنای خواست و منافع شوروی، اقدام به برگزاری تظاهراتی در تهران می‌نماید كه از سوی واحدهای ارتش اشغالگر سرخ نیز مورد حمایت قرار می‌گیرد. این یكی از تاریكترین نقاط در حیات سیاسی حزب توده به حساب می‌آید كه تاكنون تلاش زیادی از سوی برخی اعضای حزب توده برای پاکكردن این لكه از پیشانی حزب صورت گرفته است و اظهارات آقای اسكندری در این باره را نیز باید در زمره همین گونه توجیهات به حساب آورد. وی با اشاره به ماده‌ای در قرارداد سال 1921 مبنی بر این كه در صورت قصد دولت ایران برای اعطای امتیاز نفت در كویر خوریان، دولت شوروی باید در اولویت قرار داشته باشد، خاطرنشان می‌سازد: «حرف ما این بود كه شما چرا بدون این كه قبلاً به آنها مراجعه كنید رفته‌اید و چنین مذاكراتی را محرمانه انجام داده‌اید... خیال می‌كردیم اگر تظاهر بكنیم دولت ساعد ساقط می‌شود. ولی این تظاهرات متأسفانه با آمدن واحدهای ارتش شوروی (در داخل تظاهرات) [صورت] دیگری به خود گرفت و چهره یکتظاهر به نفع اعطای امتیاز به شوروی را پیدا كرد.» (ص169) اما هنگامی كه «آذرنور» به واقعیت حضور حمایت‌آمیز ارتش سرخ اشاره می‌كند و می‌گوید: «ارتش سرخ در تهران تظاهرات حزب توده را حمایت می‌كرد و اصلاً برای حمایت از آن بیرون آمده بود»، آقای اسكندری نیز چاره‌ای جز آن كه این واقعیت را مورد تأیید قرار ‌دهد، در پیش روی خود نمی‌بیند: «خوب! من هم می‌گویم كه با واحدهایشان برای حمایت آمدند. من می‌گویم این كار را بیخود كردند. عقیده‌ام این است كه اگر این كار را نمی‌كردند تظاهرات فقط علیه حكومت ساعد بود و تظاهرات دیگری در آنجا نبود.» (ص169) اما مسئله اینجاست كه آیا آقای اسكندری در همان زمان نیز این‌گونه قاطعانه در مقابل دخالتهای برادر بزرگتر موضعگیری می‌كرده است یا آن كه خود نیز شخصاً به گونه‌ای از این دست حمایتها برخوردار بوده است. ماجرای انتخاب ایشان از مازندران به نمایندگی مجلس، خود حكایتی خواندنی است كه تنزه‌طلبی ایشان از وابستگی به شوروی‌ها را به شدت كمرنگ می‌سازد. همان‌گونه كه می‌دانیم در انتخابات مجلس چهاردهم، 8 نفر از كاندیداهای حزب توده توانستند به مجلس راه یابند و فراكسیون این حزب را در مجلس شكل دهند. جالب این كه 7 نفر از منتخبان مزبور از حوزه‌های انتخابیه‌ای بودند كه در محدوده اشغال و حضور نیروهای ارتش سرخ شوروی قرار داشت. خاطرات آقای اسكندری حاكی از آن است كه فعالیتهای انتخاباتی توده‌ای‌ها كاملاً تحت نظارت و برنامه‌ریزی شوروی قرار داشته است: «بعد از آمدن ماكسیموف، گفتند [كه] نخیر! باید در شمال با افراد دیگر هم، كه پروگرسیست [ترقیخواه، مترقی] و ترقیخواه محلی هستند، ائتلاف بكنید. از همین وقت است كه این دستورات شروع می‌شود.» (ص144) البته اگر نمایندگان سیاسی شوروی به خود اجازه می‌دهند كه این‌گونه برای حزب توده «دستورات» صادر كنند، به خاطر آن است كه این حزب پیش از آن خود را به طور كامل در اختیار شوروی قرار داده و از كمكها و مساعدتهای آن برخوردار گردیده است. به عنوان نمونه، مساعدت مالی شوروی به حزب توده با ارائه كاغذ روزنامه به آنها، منبع اصلی تأمین هزینه‌های حزب به شمار می‌آمد: «كاغذ را به وسیله نمایندگی تجاری می‌دادند. روستا واسطه‌اش بود و آن را می‌گرفت و تحت نظر یکكمیسیون مالی، كه امیرخیزی هم جزء آن بود، مصرف می‌شد... البته ما حق داشتیم از كاغذهایی كه به ما می‌دادند، چنانچه مازادی بر مصرف داشت، آن را بفروشیم، و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست ما می‌آمد كه می‌توانستیم آن را صرف دیگر كارهای روزنامه بكنیم.»(ص143) به سختی می‌توان باور كرد كه افرادی مانند آقای اسكندری از تبعات برخورداری از چنین مساعدتهایی در زمینه‌های مالی باخبر نبوده‌اند. از طرفی نحوه پیروزی آقای اسكندری در انتخابات مجلس چهاردهم جای هیچ شكی را در بروز وابستگی شدید حزب توده و اعضای آن به شوروی در همان مدت اندکباقی نمی‌گذارد، هرچند ایشان در زمان بیان خاطرات خود سعی دارد این رشته‌های وابستگی را انكار نماید: «این 8-7 نماینده‌ای هم كه از حزب توده انتخاب شد به زور بازوی خودمان بود. مثلاً در مورد خودم [شوروی‌ها] در مازندران برای كاندیداتوری من هیچ كاری نكردند غیر از این كه فقط آن را تحمل كردند... منوچهر كلبادی مخارج انتخاباتی مرا داد. [او] در آن موقع تقریباً هشت تا ده هزار تومان برای من خرج كرد.» (ص146) اما از آنجا كه واقعیات روشن‌تر و آشكارتر از آنند كه به سادگی بتوان آنها را كتمان ساخت، بلافاصله پس از طرح سؤالی از سوی امیرخسروی، خود را از لابلای صحبتهای آقای اسكندری نمایان می‌سازند: «امیرخسروی: آیا شوروی‌ها آنقدر قدرت داشتند كه هركس را كه می‌خواستند انتخاب بشود؟ اسكندری: بله! بله! در شمال بله! چون ارتش شوروی آنجا بود، كافی بود بهانه‌ای گرفته و یارو را بیرون كنند كه كلكش بكلی كنده شود. در مازندران شهمیرزادی را كه در مقابل من كاندیدا شده بود، بیرون كردند. به او گفته بودند: باید بروی و دیگر حق نداری به مازندران بیایی... خوب! اینجور كمکكرده‌اند.» (ص147) بدیهی است آنچه نیروهای شوروی در این مرحله از انتخابات به نفع آقای اسكندری و نیز دیگر كاندیداهای حزب توده انجام داده‌اند، در واقع بزرگترین كمکبه آنها به شمار می‌آمده است و آقای اسكندری كه در ابتدا قصد پاکكردن گذشته خویش را از سر شرمساری و پشیمانی داشت، در پاسخ به سوال امیرخسروی، ناچار از بیان حقیقت شده و در یکتناقض گویی آشكار گرفتار می‌آید. اساساً در همین مدت زمان دو سه ساله پس از تشكیل حزب توده، ارتباطات آن با شوروی و نمایندگان سیاسی آنها در ایران به گونه‌ای شكل گرفت و پیش رفت كه هیچ شكی را در مورد وابستگی كامل آنها به همسایه شمالی باقی نگذارد، طوری كه هیچ تكذیبی در این زمینه نیز مقبول واقع نمی‌شد: «[دكتر مصدق] گفت: من از تو می‌خواهم رفته و به اینها بفهمانی و بگویی كه اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی می‌كنم و ضمن آن پیشنهاد خواهم داد كه امتیاز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد. گفتم: بنده كه ارتباطی ندارم. من كه مأمور سفارت شوروی نیستم. گفت: تو حالا برو به ایشان بگو. چه كار داری؟ یعنی می‌خواست بگوید كه بله، خر خودتی...» (ص186) در چنین وضعیتی كه هیچگونه پرده پوشی بر وابستگیها نیز مقبول نمی‌افتد، نه تنها مقاومتی را از سوی اعضای حزب برای متوقف ساختن این روند مشاهده نمی‌كنیم بلكه واقعیات حاكی از آن است كه حزب توده در مسیر وابستگی به شوروی، در چنان شیب تندی قرار گرفته بود كه به هر صورت ممكن قصد تأمین منافع آن كشور را در ایران داشت. به همین لحاظ نیز با طرح تئوری «حریم امنیت شوروی» تلاش كرد تا افكار عمومی را نیز به دنبال خود بكشد و حتی‌المقدور از بروز اعتراضات در زمینه اعطای امتیازات نفتی شمال كشور به شوروی جلوگیری به عمل آورد. براین اساس، احسان طبری در آبان ماه 1323 طی مقاله‌ای چنین می‌نگارد: «ما به همان ترتیب كه برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و برعلیه آن سخنی نمی‌گوییم، باید معترف باشیم كه دولت شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید برای اولین و آخرین بار به این حقیقت پی برد كه نواحی شمال ایران در حكم حریم امنیت شوروی است... عقیده دسته‌ای كه من در آن هستم این است كه دولت به فوریت برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به كمپانی‌های انگلیسی و آمریكایی وارد مذاكره شود.» در حقیقت حزب توده در آن زمان به خاطر آن كه بتواند منافع شوروی را در ایران تأمین كند حاضر بود دست به یکحاتم‌بخشی بزرگ و در عین حال خیانت‌آمیز بزند و حتی نیمی از كشور را به انگلیس و آمریكا هبه كند. این در واقع بازگشت به قراردادهای استعماری 1907 و 1915 بود كه دولتهای استعماری روس و انگلیس، كشور ایران را بین خود تقسیم كرده بودند و اینکحزب توده بر آن مهر تأیید دوباره‌ای می‌زد. اما نكته جالب این كه آقای اسكندری برای شانه خالی كردن از زیر بار مسئولیت تاریخی‌اش به عنوان یكی از اعضای كمیته مركزی این حزب حاضر است در بیان خاطرات خویش، اعضای این حزب را فاقد قدرت درکساده‌ترین مسائل سیاسی نشان دهد: «البته این موضوع در آن وقت درست حالی‌مان نشد. ما خیال می‌كردیم كه حرف صحیحی است كه گفته شده. به این دلیل یكی دوبار دیگر ضمن مقالات بعدی، حریم امنیت را تكرار كردیم.» (صص191-190) ماجرای تشكیل فرقه دمكرات آذربایجان و وقایع بعدی آن نیز، از ابتدا تا انتهای حضور آن در ایران و نیز سیر وقایع مربوط به این فرقه در اتحاد جماهیر شوروی، به حدی تلخ و عبرت‌انگیز بود كه محكمترین دلایل و قوی‌ترین انگیزه‌ها را در اختیار یکعضو حزب توده برای جدایی از آن قرار می‌داد. كما این كه جمعی از این افراد به رهبری خلیل ملكی پس از فروپاشی فرقه در داخل كشور، راه اعتراض به سیاستهای حزب و در نهایت جدایی از آن را در پیش گرفتند. شرح ماجرای شكل‌گیری این فرقه، نحوه موضع‌گیری اولیه و ثانویه حزب توده در قبال آن، برنامه‌ها و عملكردهای فرقه در طول یکسال حاكمیتش در آذربایجان و سپس نحوه و مراحل فروپاشی آن، در خاطرات اعضای حزب توده، مورد اشاره قرار گرفته است. در این زمینه بویژه دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو كه خود از مقامات ارشد این فرقه بوده است خاطرات بسیاری دارد و لذا نیازی به تشریح آن چه در طول سالهای 1324 و 1325 در استان آذربایجان گذشت، وجود ندارد. اما مسئله اینجاست كه پاسخ افرادی مانند ایرج اسكندری به این سؤال كه «پس از مشاهده تمامی این مسائل، چگونه ماندن در حزب توده را بر ترکآن ترجیح دادند»، چیست؟ آیا براستی هیچ توجیه منطقی برای این قضیه وجود دارد؟ برای روشن شدن واقعیت حزب توده در این زمان، كافی است به آنچه آقای اسكندری خود به آن اشاره دارد، توجه كنیم: «قبل از جریان كابینه قوام، جرج آلن، سفیر جدید آمریكا كه پس از مرگ روزولت آمده بود [و] مردی بود جدی، تلفن كرد و گفت: می‌خواهم با اعضای كمیته مركزی حزب توده ایران آشنایی پیدا كنم... صحبت ما با سفیر تمام شد. اما فردا صبح دیدیم اعلامیه‌ای از رادیو باكو انتشار یافته مبنی بر این كه سفیر آمریكا با اعضای كمیته مركزی حزب توده ملاقات كرده و بعد حمله شدیدی به سفیر كرده و حرفهای ما را مطرح كرده است! بنابراین اگر آمریكایی‌ها می‌خواستند دلایلی پیدا كنند برای آن كه حزب توده وابسته به شوروی است، دیگر دلیلی از این بهتر نمی‌شد... حالا آمدند یقه مرا چسبیدند كه آن را در روزنامه رهبر هم منتشر كنم. گفتم آقا! این افتضاحه. آخر این سند نمی‌دانم نوكری را هم می‌شود در روزنامه ارگان چاپ كرد؟» (ص203) بنابراین مسیری كه در ابتدا با درجه‌ای از كژی و انحراف آغاز می‌شود، در فاصله‌ای نه چندان طولانی به وادی «نوكری» می‌رسد. از همین رو بندهای این وابستگی برپای توده‌ای‌ها به حدی محكم ‌پیچید كه گویی سرنوشت محتوم آنها، چیزی جز فرو رفتن هر چه بیشتر در این باتلاق وحشتناک نبود. غیرقانونی اعلام شدن حزب توده در پی ماجراجویی كیانوری در حادثه 15 بهمن 1327 را باید نقطه عطفی در سیر تحولات این حزب به شمار آورد. به دنبال این واقعه، اعضای حزب به اجبار مخفی و جمعی از آنها نیز راهی شوروی شدند؛ بدین ترتیب كوچ حزب به سرزمینهای سرد شمالی آغاز گردید. تاكنون كسان بسیاری، كیانوری را به خاطر دست زدن به این ماجراجویی بی‌ثمر، نكوهیده‌اند. هرچند كیانوری در خاطراتش با قاطعیت بسیار، این اتهام را از خود دور می‌سازد ولی باید گفت آنچه وی در این باره اظهار ‌می‌دارد، چندان پذیرفتنی نیست. اما مسئله‌ای كه باید به آن توجه كرد این است كه آیا روحیه ماجراجویی تنها منحصر به كیانوری بود یا در حزب توده دیگرانی نیز بودند كه از چنین روحیه‌ای برخوردار بوده و مشكلاتی را برای جامعه، حزب و خود آفریده‌اند؟ در این باره چنانچه نگاه خود را به خاطرات آقای اسكندری و شخص ایشان متمركز كنیم، می‌توانیم چنین روحیه‌ای را در ایشان كه ظاهراً یكی از اعضای آرام و متین این حزب به شمار می‌آید نیز مشاهده كنیم. آقای اسكندری در پاسخ به سؤالاتی كه از ایشان راجع به ماجرای «زیرآب» می‌شود، تلاش كرده است سهم خود را در آن قضیه تا حد ممكن كمرنگ كند، اما با تأمل در گفته‌های وی، مشخص می‌شود كه وی واسطه تحویل 20 قبضه اسلحه برنو به كارگران منطقه شاهی (قائم‌شهر) بوده است. ایشان دلیل واگذاری اسلحه‌های مزبور به كارگران را، دفاع از خود در قبال تعرضات قادیكلایی‌ها عنوان می‌دارد، اما كاملاً روشن است كه راه‌حل این مشكل در اختیار نهادن اسلحه گرم در اختیار تعدادی از كارگران كه قاعدتاً می‌بایست از اعضا و وابستگان حزب توده باشند، نبوده است. در حقیقت از مجموع این قضایا برمی‌آید كه ایشان در پی تشكیل یکهسته مسلح از اعضای حزب در این منطقه بوده است؛ چرا كه چنین گروه مسلحی می‌توانست كاركردهای مختلفی در جهت اهداف حزبی داشته باشد. از طرف دیگر، هنگام تصمیم دولت به خلع سلاح این گروه مسلح، رفتار آقای اسكندری به گونه‌ای است كه چندان تلاشی از سوی ایشان برای عودت دادن اسلحه‌های دولتی مشاهده نمی‌شود و بلكه طرح اختفای آنها را ارائه می‌دهد: «من به شاهی رفته و همین لنكرانی را خواستم و به او تأكید نمودم كه فوراً اسلحه‌ها را تحویل بدهند... رفت و برگشت و گفت كه كارگرها اسلحه‌ها را نمی‌دهند... گفتم: سلاح‌ها را با كامیونی ببر و در زیراب جا سازی كن. او هم بلند شد و همراه یكی دو نفر از كارگرها به راه افتاد.» (ص484) آقای اسكندری در این خاطرات، اتهاماتی از قبیل این كه وی قصد تشكیل «جمهوری طبرستان» را در آن منطقه داشته است، رد می‌كند و آنها را «جعلیات» می‌خواند، اما بلافاصله به وقایعی اشاره دارد كه حاكی از عملكرد حاكمانه، زورمدارانه و بلكه تروریستی اعضای حزب توده و نیز شخص ایشان در این منطقه است: «البته بعداً معلوم شد كه اینها سوء استفاده‌هایی كرده و مرتكب اعمالی شده بودند. از جمله، یکنفر از قادیكلایی‌ها را كشته و جسدش را به چاه انداخته بودند. اتحادیه كارگری كه روستا در شاهی تشكیل داده بود، یکباند درست كرده بودند.» (ص 485) آیا واقعاً می‌توان پذیرفت كه چنین باندی در آن منطقه شكل گرفته و جو رعب و وحشت و ترور را در آنجا حاكم ساخته باشد، اما آقای اسكندری به عنوان بالاترین مقام حزبی در این منطقه از آنچه می‌گذشت، بی‌اطلاع مانده باشد؟ هرچند ایشان این‌گونه وقایع را صرفاً به باند رضا روستا در آن منطقه نسبت می‌دهد، اما بلافاصله پس از آن به ذكر ماجرایی می‌پردازد كه «دم خروس» را نمایان می‌سازد: «یکروز كه در شاهی و در كلوپ حزب بودم دیدم دو نفر كارگر وارد اطاق شده و گفتند: خلیل «انقلافی» را آورده‌ایم... گفتم: شما فقط برای دیدن خواهرتان می‌خواهید به آنجا بروید؟ گفت: بله! گفتم: كار دیگری در آنجا ندارید؟ كار اتحادیه انقلابی و غیره؟ گفت: نخیر! گفتم: قول می‌دهید؟ گفت: بله! گفتم: آقا! ایشان را مرخص كنید.» (ص486) از این گفتار آقای اسكندری، چند موضوع حاصل می‌شود: نخست آن كه حزب توده در آن منطقه یکتشكیلات پلیسی غیررسمی با استفاده از اعضا و هواداران خود به راه انداخته بود و اقدام به دستگیری، بازجویی و در صورت لزوم حبس افراد مختلف می‌كرد. بدیهی است بدین ترتیب توسط حزب جو رعب و وحشت در منطقه حاكم می‌گشت. دوم آن كه نیروهای حزب، گزارش فعالیتهای خود را به آقای اسكندری می‌دادند و از او كسب تكلیف می‌كردند. سوم آن كه هدف این تشكیلات پلیسی غیررسمی كنترل مسائل سیاسی در این منطقه به نفع حزب توده بوده و هرگونه حركت مخالفی نیز سركوب می‌شده است. سؤال و جوابی كه بین آقای اسكندری و «خلیل انقلاب» رد و بدل می‌شود، به لحاظ قانونی و رسمی، هیچ ‌جایگاهی نمی‌تواند داشته باشد. آقای اسكندری بر مبنای كدام حق قانونی قصد جلوگیری از فعالیت سیاسی خلیل انقلاب را داشته و از او تعهد می‌گیرد كه صرفاً به مسائل شخصی‌ و یکدید و بازدید ساده از خواهرش بپردازد؟ این همه نشان می‌دهد كه آقای اسكندری مبادرت به استفاده غیرقانونی از موقعیت خود و حزب توده در این منطقه كرده است و در این چارچوب می‌توان عملكرد وی را در ماجرای تسلیح تعدادی از كارگران و اقدام به اختفای اسلحه در منطقه زیرآب نیز تحلیل كرد. اگر بر این همه، حضور نیروهای ارتش سرخ در شمال كشور و سیاست درازمدت شوروی را برای سوسیالیزه كردن مناطق تحت اشغال خود بیفزایم - كه نمونه عینی آن در استان آذربایجان اتفاق افتاد- آیا نباید احتمال وجود انگیزه‌ها و برنامه‌هایی برای برپایی «جمهوری طبرستان» در این منطقه را نیز بدهیم؟ بنابراین باید گفت اگرچه افرادی مانند كامبخش و كیانوری در میان اعضای مركزیت حزب توده، به برخورداری از روحیه ماجراجویی و سرسپردگی انگشت‌نما شده‌اند، اما از این واقعیت نباید غفلت كرد كه چنین روحیه‌ای كمابیش در تمامی اعضای ارشد این حزب وجود داشته است و تبری جستن‌های بعدی آنها، نمی‌تواند واقعیات تاریخی را مورد كتمان قرار دهد. برای آن كه به نحو بهتری به نهادینه شدن و تحكیم روحیه سرسپردگی و تسلیم در بین اعضای مركزیت و ارشد حزب توده پی ببریم، شایسته است نگاهی به وضعیت این حزب و رهبران آن پس از خروج از كشور داشته باشیم. آنچه در این زمینه بیش از همه جلب توجه می‌كند سكوت حیرت‌انگیز آنها در مقابل تمامی بی‌احترامی‌ها و بلكه توهینهایی است كه در قالب برنامه‌ریزی‌های مسئولان حزبی شوروی برای این حزب، صورت می‌گیرد. در این خصوص باید به سیاست شوروی‌ها برای برتری بخشیدن به عناصر فرقه دمكرات و خصوصاً «غلام یحیی دانشیان» توجه ویژه‌ای داشت، چراكه هیچ فرد دیگری را در میان توده‌ای‌ها نمی‌توان همطراز وی به شمار آورد. برای آن كه متوجه توهینی كه بدین ترتیب به اعضای مركزیت حزب توده صورت می‌گیرد، بشویم، جا دارد نگاهی به شخصیت این فرد محبوب مقامات شوروی بیندازیم. دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو در خاطرات خود، به واسطه آشنایی نزدیكش در جریان تشكیل فرقه دمكرات آذربایجان با دانشیان، شناخت جامعی از او به دست می‌دهد كه تنها به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌كنیم: «او [غلام یحیی دانشیان] خود می‌گفت اصلاً از سراب آذربایجان بود اما در باكو در بخش صابونچی متولد و همانجا بزرگ شد. او به هیچ خط و زبانی نمی‌تواند بنویسد و بخواند... او از همان آغاز نوجوانی پس از دیدن یکدوره آموزش پلیسی به مرزشكنی اشتغال داشت... در آستانه‌ی جنگ دوم جهانی كه روس‌ها بیگانگان را به دستاویز امنیتی از كشور اتحاد شوروی می‌راندند، آقای غلام یحیی نیز با ایرانیان مهاجر به آذربایجان ایران روانه شد و در بخش سراب سكنی گزید. همان طور كه از خود او شنیدم، نخست در روستاهای سراب، شیره (دوشاب) می‌فروخت. اما پس از آشنایی با چند دزد به كار قصابی پرداخت... در آستانه‌ی تشكیل فرقه دموكرات او مسئول اتحادیه كارگران شهر میانه بود... در آغاز آذرماه 1324 با اسلحه‌ای كه روس‌ها توسط كاپیتن نوروزاف در اختیار او گذاشتند، شهر میانه را از دست دولتیان درآورد... پس از انتقال من به تبریز، او و فدائیان زیر فرماندهیش روی آدم‌كشان و غارت‌گران تازی و مغول و غز را سپید كردند.» (ما و بیگانگان، سرنوشت دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار، انتشارات ورجاوند، 1380، صص 230-229) چنین فرد بیسواد، لمپن و البته ماجراجویی، به دلیل سرسپردگی تام وتمامی كه به شوروی‌ها داشته است، به سرعت دارای مقام و موقعیتی ویژه در فرقه دمكرات می‌شود و از هیچ خدمتی به بیگانگان و خیانتی به مردم ایران، فرو گذار نمی‌كند: «در زنجان غلام یحیی و همدستانش به دست‌آویز این فرمان چندین هزار پیت روغن و پنیر و نزدیک250 هزار گوسفند چوب‌داران زنجانی و كرد را كه برای فروش ره سپار قزوین و تهران بودند توقیف كردند... این پنیر و روغن و گوسفند‌ها را از راه تارم و كاغذكنان به اردبیل و آستارا رسانیدند و در آنجا توسط آقای محمد سراجعلی اینسكی سرهنگ سازمان امنیت روس كه آن زمان همه كاره‌ی آن نواحی بود از راه پل خداآفرین از مرز گذراندند و تحویل عمال باقراف دادند.» (همان، ص233) این در حالی بود كه ایران به واسطه حضور نیروهای بیگانه و نیز نابسامانی‌های ناشی از جنگ جهانی دوم، یكی از سخت‌ترین دوران خود را می‌گذرانید و سایه سیاه قحطی و گرسنگی و بیماری بر سراسر كشور سنگینی می‌كرد. به هر حال، دانشیان با چنین ویژگیهایی، هنگامی كه وارد خاکاتحاد جماهیر شوروی می‌شود، بشدت مورد توجه مقامات باكو و نیز مركز قرار می‌گیرد و پس از چندی، به دنبال از میان برداشته شدن سیدجعفر پیشه‌وری در یکحادثه تصادف ساختگی و یکدوره كوتاه حضور چشم آذر، رهبریت فرقه دمكرات را عهده‌دار می‌شود و در واقع به اصلی‌ترین مهره شوروی‌ها تبدیل می‌گردد. در خاطرات آقای اسكندری، این نقش بارها مورد اشاره و تأكید قرار ‌گرفته و جالب اینجاست كه دانشیان نه تنها در زمان اقتدار میرجعفر باقراف، بلكه حتی پس از بركناری و اعدام وی نیز، همچنان از این موقعیت برخوردار است. براین اساس، آن‌گونه كه آقای اسكندری خاطرنشان می‌سازد، پس از وحدت حزب توده و فرقه دمكرات، از طریق وارد كردن اعضای فرقه به كمیته مركزی حزب «آب توی آن كمیته مركزی سابق كردند و آن را بكلی از وضع سابقش بیرون آوردند» (ص287) یا: «در همان پلنوم یازدهم است كه این وضع پیدا شد. آن ابستروكسیونی كه غلام و اینها كردند و آن وضعیت كه به وجود آمد در حقیقت ضربه شدیدی بود. از همان موقع آشكار شد كه دیگر كمیته مركزی نمی‌تواند مستقلاً عمل كند یا بایستی انشعابی در حزب صورت بگیرد، یعنی جدایی به وجود آید، و یا اگر نخواهیم جدا شویم یکچنین وضعی را خلاصه باید تحمل كنیم.» (ص309) كه البته از آنجا كه حزبی‌ها اجازه جدایی و انشعاب نداشتند، لذا راهی جز تحمل این وضعیت، برای آنها باقی نمانده نبود. بدین ترتیب مقدرات حزب تا حد زیادی در دست دانشیان قرار گرفت تا جایی كه «فریدون آذرنور» چنین ابراز می‌دارد: «رفقا نمی‌توانند منكر این واقعیت باشند كه با حق وتویی كه غلام‌ یحیی خود به خود به دست آورده بود، نظریاتش در تمام تصمیمات پلنوم‌ها تعیین كننده بود.» (ص269) برای درکبهتر جوهره این جمله كافی است به این نكته توجه شود كه در پلنوم‌هایی كه اشخاصی مانند ایرج اسكندری، دكتر رضا رادمنش، دكتر كیانوری، دكتر فروتن، دكتر بقراطی، دكتر طبری و دیگر اعضای دارای تحصیلات عالیه و آكادمیکبودند، نظرات و آرای شخص بیسواد و لمپنی مانند غلام یحیی دانشیان، بیش از تمامی آنها قدرت تأثیرگذاری داشت و این البته تمام ماجرا نیست. دانشیان در مقاطع حساس تصمیم‌گیری برای موضوعات اساسی راجع به حزب، به عنوان نماینده ویژه حزب كمونیست شوروی حضور می‌یافت و نظرات مقامات بالا را به مركزیت حزب دیكته می‌كرد. در دو مقطع، بركناری رادمنش از دبیر اولی و جانشینی ایرج اسكندری در سال 1348 و نیز بركناری اسكندری و جانشینی كیانوری در سال 1357، دانشیان چنین نقشی را ایفا می‌كند. ایرج اسكندری پیرامون بركناری خود در آستانه پلنوم شانزدهم حزب، این‌گونه می‌گوید: «... او فردا هم آمد و در حالی كه سرش را پایین افكنده بود آن پیشنهاد را در هیئت اجرائیه داد. در وسط جلسه، كه داشتیم درباره گزارش سیاسی كه می‌بایستی به پلنوم می‌آمد بحث می‌كردیم، اجازه صحبت خواست. من كه رئیس جلسه بودم گفتم: بفرمایید!... فكر نمی‌كردم وسط گزارش سیاسی بخواهد پیشنهادش را مطرح كند. از جیبش كاغذی درآورد و شروع به قرائت كرد به این عنوان كه پیشنهاد می‌كنم رفیق اسكندری از دبیری حزب معاف و رفیق كیانوری به جای او به سمت دبیر اول حزب انتخاب بشود، دبیر دوم هم صفری باشد. دبیرهای دیگر [را] هم، میزانی و بقیه را، اسم برد.» (ص398) و باز برای این كه به شأن و جایگاه غلام یحیی نزد مقامات شوروی بیشتر پی برده شود، به نكته‌ای كه آقای اسكندری در جریان بركناری «پیشنمازی» از هیئت اجرائیه فرقه دمكرات آذربایجان توسط دانشیان، می‌گوید توجه می‌كنیم: «در همان جلسه غلام گفت: «رایون»ها اینطور رأی دادند. غلام به جای حوزه‌ها می‌گفت: «رایون‌ها»... یادم نمی‌رود كه پیشنمازی حرف جالبی زد. گفت: رفیق غلام! من یکخواهش از شما دارم. شما این اتومبیل خودتان را به من بدهید. اتومبیل غلام مشخص بود و یکنمره مشخص داشت. به شرط این كه به هیچ جا تلفن نكنید، من به شما قول می‌دهم كه فردا می‌روم و پس فردا از تمام رایون‌ها، بخش‌ها، حكم اعدام شخص شما را می‌آورم. باور كنید این عین عبارت اوست. ما تعجب كردیم و او گفت: دروغ نمی‌گویم. غلام گفت: این اتومبیل به تو داده نمی‌شود، بیخود جوش نزن.» (ص609) براستی چه توهینی برای مركزیت و كادرهای حزب توده، به ویژه آنها كه اینکمدعی استقلا‌ل‌طلبی هستند و شخص آقای اسكندری، بالاتر از این، كه فردی مانند غلام یحیی دانشیان تحت حمایت و عنایت مقامات شوروی در رأس تصمیم‌گیری‌های حزبی قرار گیرد و رأی و نظر او بر رأی و نظر تمامی اعضای حزب، تفوق و برتری داشته باشد؟ چرا علیه چنین وضعیتی اقدامی به عمل نمی‌آمد؟ چرا آقای اسكندری و دیگران خود را ناچار از تحمل این وضعیت تحمیلی توهین‌آمیز می‌دانستند؟ چرا اگر پیمودن راه اصلاحگری برای آنها میسر نبود، دستكم با ترکحزب، به هر قیمت و بهایی، راهی شرافتمندانه در پیش نمی‌گرفتند؟ از سوی دیگر، نوع سیاستگذاریها و رفتارهای حزب كمونیست شوروی در قبال حزب توده و رهبران آن نیز، جای سؤالات فراوانی دارد. بی‌تردید این نحوه رفتار، مثال و الگویی است از رفتاری كه مقامات شوروی با احزاب اقماری خود در دیگر كشورها داشته‌اند. آیا نمی‌توان علل و عوامل اضمحلال و در نهایت، سقوط بلوکشرق را در همین نوع رفتارها نیز جستجو كرد؟ به هر حال این قبیل سؤالات از جمله مسائل اساسی است كه در خاطرات آقای اسكندری و نیز دیگر سران حزب توده می‌بایست به دقت و به تفصیل موشكافی می‌شد و بدین ترتیب تجربیات ارزشمندی در اختیار نسل‌های بعدی قرار می‌گرفت، هرچند تفكر و تأمل خوانندگان در مسائل و موضوعات مختلفی كه در خاطرات آقای اسكندری و نیز خاطرات دیگر اعضای حزب توده آمده است، می‌تواند این نقیصه را مرتفع سازد. متأسفانه باید گفت آقای اسكندری، هنگامی كه در مقام تجزیه و تحلیل علل و عوامل فروپاشی حزب توده برمی‌آید، چشم برآنچه خود بیان كرده است می‌پوشد و یكسره گناه این قضیه را بر دوش كیانوری بار می‌كند. (صص640-639) این البته می‌تواند به دلیل وجود رقابتی طولانی مدت میان آنها باشد، كما این كه كیانوری نیز در خاطرات خود، طعنه‌ها و كنایه‌های فراوانی به ایرج اسكندری دارد، از جمله این كه «شورویها همیشه می‌گفتند كه كافی است اسكندری بداند، ساواکهم می‌داند.» (نورالدین كیانوری، همان، ص131) و نیز «شهناز اعلامی» همكار نزدیکاسكندری را از جمله افراد وابسته به ساواکاعلام می‌دارد كه نام وی در لیست انتشار یافته ساواكی‌ها در بعد از انقلاب به چشم می‌خورد. (همان، ص485) مسلماً اگر آقای اسكندری ضعفهای بیشماری را كه برای حزب توده در طول 40 سال فعالیت آن برمی‌شمارد، مورد دقت قرار می‌داد، به این نتیجه می‌رسید كه سرنوشت چنین حزبی در دوران پس از انقلاب اسلامی و در شرایطی كه روحیه استقلال‌طلبی و آزادیخواهی در جامعه در اوج خود قرار دارد، جز فروپاشی نمی‌توانست باشد، بویژه این كه نظام جمهوری اسلامی بنای خود را بر معامله با اتحاد جماهیر شوروی بر سر حزب توده قرار نداده بود؛ البته این به معنای نادیده انگاشتن اشتباهات و ماجراجویی‌های كیانوری در جمع‌آوری و اختفای اسلحه و نیز به وجود آوردن شبكه مخفی جمع‌آوری اطلاعات نظامی و انتقال آنها به شوروی در دوران بعد از پیروزی انقلاب و حضور حزب در ایران، نیست، اما فارغ از اینها، اگر به دیدگاهها ونظرات آقای اسكندری درباره ساز و كار درونی حزب و نیز اشخاص رده‌ بالای آن مانند كیانوری، صفری، پورهرمزان، میزانی، طبری یا حتی اعضای سابق سازمان افسری این حزب مانند محمدعلی عمویی كه نزدیکبه 25 سال حبس در زندانهای شاه را در پشت سر خود داشتند، توجه كنیم بخوبی متوجه می‌شویم كه حزب توده از درون دارای ضعفها و كاستیهای فراوانی بود و در شرایط نوین كشور، امكان ادامه حیات نداشت: «عمویی عضو سازمان افسری بوده و من به شما گفتم كه آن افسران عوض این كه تعلیمات بدهند كارشان همین بوده كه (خبرچینی كنند). چیزی بیشتر از این از عمویی درنمی‌آید غیر از این كه فقط بیست و پنج سال زندان بوده‌اند.» (ص640) اگرچه نكات ریز و جزئی فراوانی در خاطرات آقای ایرج اسكندری وجود دارد كه می‌توان در یکبحث تفصیلی به آنها پرداخت، اما در یکنگاه و نتیجه‌گیری كلی باید گفت مطالعه این خاطرات و نیز خاطرات دیگر اعضای حزب توده، بیش از هرچیز می‌تواند برای كسانی كه قصد حضور در صحنه سیاست را دارند، آموزنده و عبرت‌انگیز باشد. اهدافی مانند عدالت‌خواهی، توسعه و پیشرفت، آزادی و استقلال و از این قبیل همواره در طول تاریخ مد نظر كسان بسیاری بوده‌اند، اما چشم دوختن صرف به این اهداف متعالی و بی‌توجهی به راه، شیوه و ابزاری كه برای رسیدن به آنها برگزیده می‌شود، می‌تواند نتایج كاملاً معكوسی به بار آورد. آغاز و فرجام حزب توده، یکعبرت بزرگ تاریخی در این زمینه به حساب می‌آید؛ برای دستیابی به اهداف متعالی، باید راه و وسیله‌ای مناسب برگزید. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران

یهودیان در مشروطیت

در قرن نوزدهم توده‌های یهودیان ایرانی به تعبیر کرزن غرق در فقر و جهالت بودند. به جز کنیسه‌هایی که در آنها فقط دعا خوانده می‌شد و اکثر شرکت‌کنندگان چیزی از معانی آن دعاها نمی‌دانستند، مدرسه‌ای وجود نداشت. اکثر یهودیان معلومات خود را از طریق معلمان خصوصی یاد گرفته بودند. وقتی مدارس آمریکایی تأسیس شد، حدود صد تن از یهودیان در این مدارس درس می‌خواندند. در این میان در آستانه مشروطه مدرسه‌ای هم در اصفهان وجود داشت که به جز عبری، زبان فارسی و انگلیسی یاد می‌داد. این مدرسه را فردی نورالله نام، بنیاد گذاشته بود. شغل بسیاری از یهودیان تولید مشروب، تریاک، تجارت و جواهرفروشی بود و تعدادی به دست‌فروشی، رقاصی و رفتگری مشغول بودند، یعنی مشاغلی که شأن اجتماعی چندانی نداشت،‌ تجار بزرگ یهودیان بسیار کم بودند. وضعیت یهودیان ایران از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رو به بهبودی گذاشت، یعنی بعد از آنکه با جوامع یهودی اروپا، هند و عراق ارتباط پیدا کردند. سلطان یهودیان هند و عراق خانواده ساسون بود که نقش کلیدی در عرصه‌ اقتصادی سرزمین‌های شرقی داشت. اما با همه‌ این احوال یهودیان ایران اکثراً نقش مهمی در تجارت نداشتند، لیکن بنا بر برخی گزارش‌ها در مناطقی مثل بوشهر کلید تجارت در دست آنها بود. برخی یهودیان ایران در صدور منسوجات پنبه‌ای منچستر، از طریق بغداد دست داشتند، تجارت این دو شهر یعنی منچستر و بغداد عمدتاً در دست یهودیان بود. بنا به ادعای برخی منابع هشتاد درصد تجارت کرمانشاه و همدان در دست تجار یهودی بود. وقتی آژانس یهود تشکیل شد مدارسی ایجاد گشت، به‌ طوری که در دوره ده ساله 1898 تا 1908، یازده مدرسه یهودی با 2225 شاگرد در ایران تأسیس شد. در دوره مشروطه محدودیت‌هایی که در گذشته علیه یهودیان وجود داشت تعدیل گردید و در همین سال‌ها آنها نقش مؤثری در زندگی بازرگانی ایران برعهده گرفتند. بعدها، در دهه چهل شمسی حداقل سی درصد کل تجارت منسوجات تهران در دست یهودیان قرار داشت. هرچند مردان یهودی از آزادی عمل محدودی برای تجارت در یک جامعه اسلامی برخوردار بودند، لیکن زنان آنها با استفاده از پوشش اسلامی قابل شناخته شدن نبودند، و می‌توانستند به جاهای مهمی مثل حرمسرای شاهی، ‌منازل اعیان و اشراف و عملیات نزول خواری وارد شوند، از این طریق برخی یهودیان ثروت‌های عظیمی به دست آوردند. کسانی که توانسته بودند پیوند تجاری با نقاط مختلف جهان بالاخص هند و انگلیس برقرار نمایند، ثروت انبوهی بهم زدند. پس از استقرار مشروطه این‌ تجار توانستند وارد تجارت‌های بزرگ‌تر شوند و از این رهگذر سرمایه‌های نقدی کلانی را صاحب شوند. پس می‌توان تصور کرد مشروطه چه نقش عظیمی در آزادی عمل یهودیان ایران برعهده داشته است. بدون تردید یهودیان جزیی از تاریخ ایران بوده و هستند، به همین دلیل بدون پرداختن به آنها بخش مهمی از تاریخ کشور ناگفته باقی می‌ماند. اگرچه از دوران پیش از اسلام این قوم در صحنه حوادث ایران و جهان تأثیر شگرفی داشته‌اند و حتی نام بنیادگذار سلسله هخامنشی به عنوان یکی از منجیان آن قوم در تورات آمده است و از برخی دیگر از شاهان سلسله مزبور هم نامی در آن کتاب برده شده است، لیکن تأثیر آنها در حوادث ایران جدید و معاصر قابل قیاس با هیچ مقطع تاریخی نیست. یهودی‌ها در اطراف و اکناف ایران پراکنده بودند. تعدادی از آنها در زرقان فارس اقامت داشتند، اینها از جمله به کاری مشغول بودند که بسیار پرسود بود، «یعنی در ساختن شراب مهارت غریبی پیدا نموده» بودند. در دهستان زرقان بیست خانواده یهودی وجود داشت. تعدادی یهودی در همدان زندگی می‌کردند که فلاندن مسیحی‌های آن‌جا را هم کم و بیش یهودی می‌دانست. یهودی‌های همدان مقدار زیادی سکه‌های یونانی و ساسانی می‌ساختند و بیشتر سکه‌ها نقش اسکندر و اردشیر داشت: یهودی‌ها... تمام کوشش‌شان در استفاده و نفع شخصی است و به ویژه در تجارت و معامله سکه‌ها سررشته کامل دارند، بدین عمل مبادرت کرده از روی سکه‌های اصلی سکه‌های بدلی ساخته‌اند. همدان یکی از بزرگترین مراکز یهودیان است، در آن دویست خانوار یهودی سکونت دارند. شهر بوشهر هم تعدادی یهودی در خود جای داده بود، در دکان‌های آن‌جا اسلحه‌فروشان یهودی یا کارگران ارمنی کار می‌کردند. نسبت به سایر نقاط کشور در همدان موقعیت یهودیان بهتر بود، از این بالاتر در همدان دومین معبد بزرگ یهودیان بعد از معابد شهر بیت‌المقدس قرار داشت، ملکه شوش یعنی استر و عمویش مردخای در این شهر دفن شده بودند. در همدان مقبره مجللی وجود داشت که «بقایای این دو شهیر نژاد اسرائیلی در آن یافت می‌شود». یهودیان شرقی از اطراف و اکناف برای زیارت به این محل می‌آمدند و یکی از بزرگترین اعیاد خود یعنی «پاریم» را در آن برپا می‌ساختند. این عید سالیانه برگزار می‌شد. در بین بازمانده‌های یهود در همدان «تنها چیزی که در مسافرین تأثیر می‌کند، خصال و خوبی این دختر، بنیامین است که اسرائیلی‌ها را از دست آسوریها و تحقیرات ننگ‌آور آنها نجات داد. این واقعه در تاریخ مسطور، به ویژه راسین از آن شرح مبسوطی داده است». در همین دوره مظفری مسیو ویزیوز که رئیس مدرسه آلیانس فرانسه و از بنیادگذاران لژ بیداری ایران به سال 1325 قمری بود، جمعیتی را در تهران تشکیل داد به نام «فرانک» که اعضای آن عبارت بودند از: حسین امین‌الضرب، نصیرالدوله بدر، سیدمحمدرضا مساوات، شیخ ابراهیم زنجانی، رضاقلی‌خان نظام‌السلطنه و قاضی ارداقی. جمعیت فرانک همان «فرانکو پرسان» است که مرکز اصلی آن در فرانسه بود و گردانندگان آن هم یهودی بودند و در دوره مشروطیت بسیار فعال بود. پیش‌تر توضیح دادیم کسانی مثل میرزاکریم‌خان رشتی و ممتازالدوله وزیرمختار ایران در فرانسه با آن انجمن مربوط بودند. کمیته ایران در لندن فعالیت یهودیان در ارتباط با مسائل ایران منحصر به فرانسوی‌ها نبود. یهودیان انگلیس بیشتر از یهودیان فرانسه در ارتباط با حوادث مشروطه فعال بودند. یکی از اینها لرد لمینگتن از اعضای گروه پارلمانی کمیته ایران بود، این کمیته بعداً به انجمن ایران تغییر نام داد. حبل‌المتین و ایران نو آن مجلس را ایرانی می‌خواندند. اعضای انجمن بجز لمینگتن، عبارت بودند از میرزامهدی‌خان مشیرالملک، وزیرمختار ایران در لندن، آقاسیدامیرعلی «عضو مجلس شورای مخصوص پادشاه انگلیس» که از رهبران فرقه اسماعیلی بود، سر چارلز لایال وزیر اسبق داخله و خارجه حکومت هندوستان، سر توماس بارکلی عضو پارلمان انگلیس، میرزا عبدالغفار‌خان مستشار سفارت ایران در لندن، ژنرال سر توماس گاردان که پیش‌تر وابسته نظامی سفارت انگلیس در تهران بود، مستر لینچ که «در ایران منافع و تجارت عمده دارد»، مستر بیوکانان از سهامداران بانک شاهنشاهی و مستر میچل کارمند محلی کنسولگری ایران در لندن. مهمترین اعضای انجمن، لمینگتن و براون بودند، محل تشکیل جلسات منزل لمینگتن بود که با حرارت ویژه‌ای از مشروطه ایران بالاخص افراد وابسته به حزب دمکرات حمایت می‌کرد و شدیداً با قرارداد 1907 مخالف بود. به دعوت لینچ گاهی اوقات لرد کرزن هم در جلسات شرکت می‌کرد. اهداف انجمن افزایش دوستی بین ملت‌های ایران و انگلیس و تشویق تحصیل ادبیات فارسی در انگلیس بود،‌ بعلاوه این انجمن تلاش داشت از تمام مسائلی که به ایران و انگلیس مربوط و ایران و انگلیس در آن دخیل بودند، یعنی مسائل تجارتی، صنعتی، عملی، علمی، اقتصادی و مسائل راجع به تربیت و معارف و در این مطالب و مطالب دیگر کسب اطلاع نماید و این اطلاعات را در اختیار متقاضیان قرار دهد .. این انجمن در ایران هم شعبه‌ای داشت که امور خود را با شعبه انجمن در لندن هماهنگ می‌کرد. گفتیم مهم‌ترین عضو انجمن لرد لمینگتون بود، او از حامیان جنبش صهیونیستی به شمار می‌رفت. ناهوم سرکولف از پیشگامان این جنبش از او به عنوان «خاخام اعظم لرد لمینگتون» یاد می‌کرد. در همایشی که سال‌ها بعد در تالار اپرای لندن و بعد از اعلامیه مشهور بالفور مبنی بر وعده تشکیل دولت یهود برگزار شد، لمینگتن هم سخنرانی کرد: وی گفت با اظهارات لرد روبرت سیسیل در همایش تالار اپرای لندن مبنی بر اینکه اعلامیه دولت بریتانیا اولین گام سازنده از سوی ملل متحد در جهت اجرای اصول مهم تأمین آزادی و عدالت برای ملل کوچک است، هم عقیده‌ام. وی افزود این اعلامیه به همان اندازه که برای یهودیان سودمند است برای بریتانیا نیز منافعی در بردارد. یهودیان و مردم بریتانیا و مردم مشرق زمین از همکاری میان بریتانیا و یهودیان در شرق نزدیک، بهره فراوان خواهند برد. لرد لمینگتن استاندار پیشین بمبئی یعنی مقرّ اصلی پارسیان هند بود و در دوره دوم مشروطه وارد ایران شد تا اوضاع کشور را بررسی کند: متأسفانه عیبی که دارد، همه چیز را از دریچه چشم یک نفر انگلیسی خالص می‌‌نگرد. از این گذشته پس از یکی دو روز معلوم شد که او باطناً علاقه‌مند به وقایعی که اتفاق می‌افتد یا باید اتفاق بیفتد نبود، و فقط درصدد جمع‌آوری پاره‌ای اطلاعات است تا بتواند در موقع طرح این قبیل مسائل به فوریت جواب اشخاص را داده و معلومات و مطالعات عمیق خود را به رخ حریف بکشد. سر پرسی کاکس دستور داده بود انگلیسی‌های مقیم جنوب ایران با لرد مزبور و هیأت همراه همکاری کنند: «ولی افسوس که لارد لامینگتن با اینکه می‌خواست از مأموریت او نتایج زیادی برای پیشرفت سیاست انگلیس حاصل شود به مقصود خود نایل نگردید، زیرا نامبرده از الفبای سیاست ایران کوچکترین اطلاع و تجربه‌ای را نداشت». گریتن مدیر روزنامه منچستر گاردین، از جمله یهودیانی بود که با انجمن ایران همکاری می‌کرد. براون، تقی‌زاده و شیخ حسن تبریزی دستیار خود در کمبریج را به گریتن معرفی کرد و اطلاع داد، نامبرده «حاضر است از برای نشر کردن هر مطلبی که می‌خواهید». از دیگر روزنامه‌هایی که از مواضع تندروهای ایران حمایت می‌کرد، مورنینگ پست بود. یکی از گردانندگان آن روزنامه به نام باربر «بسیار مایل» بود تا تقی‌زاده را ملاقات کند. از نظر براون این روزنامه بسیار اهمیت داشت، «چون از روزنامه‌های محافظه‌کار است و با وجود این منصف است». مورنینگ پست به شدت علیه قرارداد 1907 مطلب می‌نوشت. بنابراین «حقیقتاً به دست آوردن آن روزنامه منتهای اَمَل مخلص بوده است که بسیار نفوذ دارد». دیلی نیوز از دیگر مطبوعاتی بود که براون با آن همکاری می‌کرد و از مواضع گروه‌های افراطی ایران حمایت می‌نمود. بریلسفورد از گردانندگان روزنامه به قول براون از بهترین دوستان آنها و در زمره «لیبرال‌های خالص غیور» بود. او بعداً از دیلی نیوز استعفا کرد، زیرا طرفدار حق رأی زنان بود، امری که دولت اسکویت با آن مخالفت می‌کرد: «لهذا معاش خود را دور انداخته و دیلی‌نیوز را ترک کرده است و این از مصایب عظمی است از برای ما». براون با مجامع یهودی انگلیس همکاری می‌کرد و برای آنها سخنرانی ایراد می‌نمود. مثلاً در نامه‌ای به تقی‌زاده ذکر کرد: «روز یکشنبه آینده، ساعت هفت و نیم شب باید یک نطق بکنم در خصوص بیداری اهل شرق به جمعی از بنی‌اسرائیل اینجا. البته بیشتر در حق ایران حرف خواهم زد، هرگاه حضرتعالی بتوانید و میل دارید همراه مخلص تشریف بیاورید». از جمله کسانی که با براون رفاقت داشت مورگان شوستر بود که به دنبال اولتیماتوم روسیه از ایران به لندن رفت، در آنجا همراه با استوکس به دیدار براون شتافت و «شصت هفتاد تن از اعیان انگلیس با او ملاقات کردند». شوستر با ادوارد گری هم، سخن گفت، لیکن سخنانش در او تأثیری نداشت، می‌خواست لرد کرزن را هم ببیند که او بیمار شد و قرار بهم خورد. لازم به توضیح است شیخ حسن تبریزی در ایران از کارمندان شوستر بود. منچستر گاردین بعد از هجوم روسیه به ایران عکس‌های هولناکی را که ترنر به هنگام بازدید از ایران تهیه کرده بود و نشان‌دهنده جنایات روس‌ها بود، چاپ می‌کرد و در این زمینه برخی روزنامه‌های دیگر هم همکاری می‌کردند. ترنر خیلی فعال بود، «خیلی همت دارد‌، هم تعلق به کسی ندارد و از کسی بیم و امیدی ندارد و پول هم دارد، بسیار صرف همت می‌کند». او برای انجام هر کاری حاضر بود. شغل اصلی‌اش در هندوستان بود و تجارت می‌کرد، بعد از این ماجرا برای مدت دو سه ماهی برای سر و سامان دادن به کارهایش به هند رفت تا دوباره به ایران مراجعت کند. وی با لمینگتون، ویلن نماینده پارلمان، استوکس وابسته نظامی سفارت انگلیس که همکار شوستر بود و عده‌ای دیگر حشر و نشر داشت، ترنر نزد همه ارباب جراید می‌رفت و در این ایام حسینقلی‌‌خان نواب هم در انگلیس اقامت داشت. ویلن هم ضمن سخنرانی‌هایش در مجلس عوام بارها از ناایمنی تجار انگلیس در جنوب ایران سخن می‌گفت و علت عمده این اغتشاش را دولت وقت انگلیس می‌دانست که ایران را از استقراض منع می‌کند. او سیاست خارجی انگلیس را از زمان معاهده 1907 به بعد تهی از «عقل و نزاکت» می‌دانست، «چون سابقاً ما بیش از سایرین در ایران محبوب انقلاب بوده و امروز یکی از منفورترین دول شده‌ایم. در حقیقت نه فقط اعتماد ایرانیان از ما سلب شده، بلکه محبوبیت خود را در اسلامبول نیز از دست داده‌ایم و این فقره البته در تمام عالم اسلامی بی‌اثر نخواهد بود». خود براون هم در گاردین وحشی‌گری‌های روسیه را در تبریز چاپ می‌کرد، در آن زمان ویلن منشی انجمن ایران بود، گفتیم در این ایام نواب هم در لندن زندگی می‌کرد که براون معتقد بود: «انشاءالله احوال آن دوستان گرامی دلخواه است و آقای نواب ترقی می‌کند». و اما سید‌امیرعلی از رهبران جامعه اسماعیلیان که مقر خود را در لندن قرار داده بود، دیگر عضو انجمن ایران بود. وی در ملاقات با خبرنگار روزنامه دیلی‌گرافیک که از مدافعان مشروطه ایران بود، اظهار کرد خیال دارد مسجدی برای مسلمان‌ها در لندن بسازد. سیدامیرعلی ابراز امیدواری کرد کتابخانه و چیزهای دیگر هم برای راحتی مسلمان‌های مقیم لندن ساخته شود: جناب امیرعلی تصور می‌نمایند که ساختن مسجد در لندن باعث این خواهد شد که حسیات دوستانه کل مسلمان‌های عالم نسبت به انگلیس رو به ترقی و ازدیاد خواهد گذاشت، زیرا که ساختن مسجد خود دلیلی است بر اینکه انگلیس‌ها مایلند که ترقیات روحانی و اخلاقی مسلمان‌ها زیاد شود». انجمن نژادی لندن از دیگر مجامعی که یهودیان انگلیس بنیاد گذاشته بودند، «انجمن نژادی لندن» بود که ایرانی‌ها هم در این انجمن شرکت می‌کردند و نماینده‌شان میرزا یحیی دولت‌آبادی بود. هدف انجمن نژادی، «نزدیک نمودن نژادهای مختلف به یکدیگر و زیاد نمودن وسایل ارتباط شرق و غرب» بود. از طرفی انجمن برای تغییر خصوصیات نژادی فعالیت می‌کرد و سئوالش این بود که آیا چنین چیزی ممکن است یا خیر: «اگر تغییرپذیر است، آیا این تغییر سریع‌الحصول است و یا آنکه تغییراتی که ممکن است که در یک یا دو دوره خصوصیات ظاهری و باطنی یک نژادی را عوض کرد!» دیگر اینکه «به چه وسیله تصفیه عقاید متضاده و آنچه در میان مهمترین نژادهای نوع بشر ممکن است، در حالتی که هر یک از این نژادها خیال می‌کنند که عادات و اخلاق و تمدن آنها برتری به تمدن دیگران دارد؟» روزهای آخر ژوئیه 1911 در دانشگاه لندن مجمعی به نام «کنگره بین‌المللی» متشکل از نمایندگان نژادهای مختلف بشری تشکیل شد. دستور جلسه کنگره، یکی بحث و بررسی درباره بسط و توسعه دایره علم و دانش و دیگری تأمین و تشریح روابط بشری و نهایتاً ایجاد اتفاق حقیقی و اتحاد واقعی بین ملل شرق و غرب بود. نخستین کسی که اندیشه تشکیل این کنگره را پرورد، و برای اجرای آن دامن همت بر کمر زد، دکتر فلیکس آدلر استاد دانشگاه کلمبیا بود. مهمترین چیزی هم که به تشکیل آن انجمن کمک می‌کرد، اتحاد مجامع اخلاقی بین‌المللی و کمک‌های انجمن‌های رادیکال و لیبرال انگلیس بود. روز تشکیل جلسه نمایندگان نژادهای مختلف بشری بدون توجه به تفاوت رنگ پوست برای شرکت در کنگره حضور یافتند. اعضای کنگره دو دسته بودند: عده‌ای دویست نفری که عضو رسمی بودند و حدود هشتصد تن اعضای افتخاری که فقط حق نوشتن نام خود را در دفتر کنگره داشتند. افتتاح جلسه برعهده لرد وردال بود که اهداف کنگره را توضیح داد و آن را عامل مهمی برای بیدار ساختن توده‌های بشری دانست که این بیداری گام به گام است و سرانجام بر تمام گیتی مؤثر خواهد افتاد: «مرام آن سرنگون ساختن بیرق ظلم و اجحاف، افراشتن پرچم عدالت و انصاف، ویران نمودن اساس شوم جنگ و بیگانگی و نفاق و آباد ساختن کاخ فرخنده صلح و آشنایی و اتفاق می‌باشد، پس این کنگره آنچه را که در بنیان متین یکرنگی و برادری بشر رخنه افکند، نیست و نابود خواهد ساخت». زبان‌های رسمی کنگره فرانسه، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود، نطق‌هایی که به زبان فارسی و ژاپنی انجام می‌گرفت به انگلیسی ترجمه می‌شد. نماینده آمریکایی سرودی به دو زبان خواند که یکی از آنها به زبان اسپرانتو بود. موضوع سخنرانی ناطقین، بعضا‌ً بحث روی محو فشار و ظلم و اجحاف نژادهای بشری به یکدیگر بود. برخی در مورد ناعادلانه بودن توزیع ثروت و گروهی دیگر در زمینه آزادی زنان سخن گفتند. یک زن چینی از استعداد زنان برای انجام کارهای بزرگ سخن گفت. یک بانوی هندی از وضع فلاکت‌بار زندگانی مردم هند سخن راند و درباره تربیت اطفال تأکید کرد. نماینده کنفرانس لاهه صلح عمومی و اتحاد بشر را هدف عمده تشکیل کنگره خواند، و «یک نفر اسرائیلی درخواست اعمال عدالت و تشکیل سلطنت و حکومتی برای هم‌کیشان خود نمود». همچنین یک مرد برهمن با لباس بومی خود سرود خواند و اقدامات کنگره را تقدیس کرد. یکی از نمایندگان هند در این کنگره رساله‌ای در «لزوم رفع حجاب زنان اسلامی» نوشته بود و تذکر داد مطالبش در جلسه عمومی کنگره خوانده شود. هیأت مدیره کنگره این امر را موکول به تصویب نمایندگان کشورهای اسلامی کرد، این نمایندگان از ایران و مصر و عثمانی رفته بودند که صلاح ندیدند این رساله در کنگره خوانده شود، بلکه فقط گفته شد فلان شخص در چنین موضوعی رساله‌ای نوشته است. و اما پروفسور آدلر انگلیسی بنیادگذار انجمن نژادی، «کلیمی متعصبی» شناخته می‌شد که مدعی بود نخستین اندیشه تأسیس کنگره به ذهن او خطور کرده است: «تا چه اندازه این دعوی صحت داشته باشد بر نگارنده پوشیده است، چیزی که هست این شخص نفوذش در کنگره مخصوصاً در قسمت‌های فنی آن بیشتر از دیگران است و هم مسئله نهضت بنی‌اسرائیل و خیال وطن جستن آنها در بیت‌المقدس و حرارتی که برای استقلال در دماغ کلیمیان جوان تولید شده و حس ازدیاد ثروت که در وجود عالی و دانی آنها کار خدایی می‌کند». دولت‌آبادی معتقد بود ظهور معلمین سترگ در بین یهودیان اروپا و آمریکا و وجود سرمایه‌داران بزرگ در این قوم بالاخص در آمریکا و «مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دیگر ممکن است دلیل بوده باشد بر اینکه تأسیس کنگره نژادی و حفظ حقوق بشری از روی تقسیمات نژادی در دماغ یک معلم کلیمی زودتر خلجان کرده باشد تا در دماغ دیگران». در یکی از جلسات خصوصی کنگره، آدلر نطقی طولانی در باب توسعه معارف عمومی بین تمام ملل ایراد کرد و از نماینده ایران خواست تا در این موضوع اظهارنظر کند. دولت‌آبادی برجسته کردن ایران را در آن جلسه بدون دلیل ندید. شاید منظور آدلر این بود که در ایران معارف بیش از سایر نقاط دنیا عقب است و هم‌کیشان او بیشترین آسیب را از این موضوع دیده‌اند. دولت‌آبادی با برآشفتگی توضیح داد در این سال‌ها ایران در امر معارف کوتاهی نکرده است و «در توسعه معارف اقلیت‌ها را هم بهره‌مند ساخته‌ایم، ‌شاهد حال وجود آلیانس‌ها و مدارس کلیمی است در شهرهای بزرگ و کوچک ایران که روز به روز در ترقی و تکمیل است، چه برای دختران و چه برای پسران؛ حتی آنکه اطفال غیرکلیمی هم از آن مدارس استفاده می‌کنند». در ادامه دولت‌آبادی گفت پیش از این یهودیان در ایران «از ناتمیزی و لاابالی‌‌گری ضرب‌المثل» بودند، ‌«این ترقی سریع و شدید کلیمیان در ایران که نسبت به زمان کم فوق‌العاده به نظر می‌رسد آیا نمی‌تواند شاهد حسن اقدام ما در توسعه معارف بوده باشد؟» در ادامه شمه‌ای از کوشش‌های معارف جدید ایران برای دختران و پسران در سراسر کشور و برای تمام فرق توضیح داده شد. آدلر و همسرش از شنیدن این سخنان اظهار شادمانی کردند و از اینکه در مورد ایران ناآگاهانه سخن گفته‌اند معذرت خواستند «به عذر اینکه به این تفصیل از اوضاع معارف جدید ایران خبردار نبوده‌اند». بعد از خاتمه کنگره منشی کنگره نژادی مسیو اسپله، انجمنی در سفارت ایران در پاریس تشکیل داد که در استقبال پیشنهاد دولت‌آبادی در مورد ترکیب کمیته دائمی انجمن نژادی متشکل از نمایندگان ملل شرقی و غربی بود. اعضای انجمنی که در سفارت ایران تشکیل شد عبارت بودند از: مشیرالملک وزیرمختار، مسیو اسپله و میرزا غفارخان مستشار سفارت. یحیی دولت‌آبادی هم گفت باید از تهران کسب تکلیف کند و در واقع از جواب طفره رفت، در نتیجه مجلس بدون نتیجه پایان یافت. در همین ایام انجمن ایران در لندن میتینگی برگزار و علیه اقدامات روسیه در ایران تظاهرات بر پا کرد، ‌از دولت‌آبادی هم دعوت شد آنجا برود. در یکی از تالارهای بزرگ لندن میتینگی برگزار شد و چند هزار تن از اقشار مختلف در آن شرکت کردند و از دولت انگلیس خواستند اقدامی انجام دهد تا قشون روس از ایران خارج گردند، «و البته مضرت‌های خصوصی تجاوزات روس را در ایران برای هند، در ضمن مذاکرات خاطرنشان» کردند. نقشه‌ای بزرگ از ایران که لغت اصفهان در سراسر عرض نقشه نوشته شده بود، به چشم می‌خورد. گفته می‌شد اگر پای روسیه به کنار زاینده‌رود برسد، ارتش آن را در مرزهای هندوستان باید دید و «مردم را با این صحبت‌ها به هیجان آوردند». براون و لینچ معتقد بودند انگلیس به هر وسیله حتی با جنگ باید جلوی تجاوز روس‌ها را در ایران بگیرد. خلاصه کلام اینکه باز هم درست در زمانی که مردم ایران آماج حملات روسیه بودند، انگلیسی‌ها نه در اندیشه نجات مشروطه بلکه در غم از دست دادن منافع خود در هند بودند. حال ببینیم کدامیک از احزاب سیاسی ایران با این گروه‌ها همسو بودند و اساساً در پشت این همسویی چه نفع مشترکی وجود داشت؟ ابتدا بهتر است از تعریف احزاب سیاسی شروع کنیم تا دریابیم آن تشکیلاتی که در عصر مشروطه تحت عنوان احزاب شکل گرفتند، به چه میزان با اصول حزبی منطبق بودند. منبع:دکتر حسین آبادیان ، بحران مشروطیت در ایران ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

مثنوی هفتم

در 14 آبان 1355 یک بار یک مثنوی از خودم در مجله اطلاعات هفتگی چاپ کردم با نام مثنوی هفتم . این شعر توقیف نشد و مجله از زیر چاپ بیرون آمد و منتشر شد . در آن زمان از طرف ساواک دو گونه فهرست ممنوعه برای مطبوعات فرستاده بودند . یکی اسامی 24 نویسنده و شاعر و مترجم و دیگری فهرستی از کلمات ممنوعه که کاربرد آنها در اشعار موجب ممنوعیت چاپ آن شعرها می‌شد . کلمات مورد نظر عبارت بودند از : شهید ، گل سرخ ، فردا ، فریاد ، افق تاریک ، طلوع آفتاب ، زخم ، حنجره ، هراس دلهره ، جنگل و دهها کلمه و تعبیر دیگر که استفاده از آنها در اشعار ممنوع بود و مثنوی من پر بود از این کلمات و تعبیرات . فردای روز انتشار مجله وقتی به اداره آمدم دیدم «ارونقی» نیست و دستیار فنی آقای اصغر انتظاری ، نزار و رنگ پریده در گوشه‌ای نشسته است . او به محض دیدن من گفت «کجایی که خانه خراب شدیم ! تیمسار احسنی مسئول مطبوعات ساواک تلفن زد و در باره مثنوی تو پرس و جو و تهدید کرد. ارونقی هم از شدت ناراحتی تب کرده و مریض شده و به خانه رفته و از من خواسته تا به تو بگویم که به خاطر مسئولیتی که در صفحه شعر داری خودت باید مساله را حل کنی و تا موضوع فیصله نیافته او به دفتر مجله نخواهد آمد و خود من هم حالی بهتر از ارونقی ندارم » دلیل ترس و ضعف دوستان ما اعمال وحشیانه ساواک بود که شرح آنها را شنیده بودند و اکنون از تصور آن چنین حالی یافته بودند . این مساله دو ماه اتلاف وقت و رفت و آمد و سوال و جواب در پی داشت . اولین گفت و گوی تلفنی من با تیمسار احسنی درست نیم ساعت به طول انجامید و در طول این مدت اصغر انتظاری که در کنار من ایستاده بود می‌لرزید. در اینجا می‌خواهم به چند عبارت تیمسار احسنی اشاره کنم . گفت : با آنکه می‌دانستی این کلمات ممنوعه است این چه شعری است که از خودت چاپ کرده‌ای؟ گفتم : کلمات که گناهی ندارند ، خود شعر چه اشکالی دارد ؟ گفت : اشکالش این است که دری وری است . سمپاشی است . بودار است . گفتم : اما تیمسار من این شعر را دو سال قبل هم در مجله سپید و سیاه چاپ کردم . چرا در همان موقع جلوی چاپش را نگرفتید ؟ چرا پس از چاپ اعتراض نکردید تا من امروز دیگر چاپش نکنم ؟ گفت : ما آن موقع نمی‌فهمیدیم ، شعر سرمان نمی‌شد ، نمی‌دانستیم شما شاعرها چه چیز توی این کلمات می‌ریزید و به خورد مردم می‌دهید . اما حالا می فهمیم . کم‌کم ‌داریم از خودتان یاد می‌گیریم . چند تا شاعر مثل خودتان آورده‌ایم که از صبح تا شب اشعار این مجله را می‌خوانند و سطر به سطر و کلمه به کلمه برای ما معنی می‌کنند . دیگر نمی‌توانید هرچه به قلمتان آمد چاپ کنید ... جالب اینکه روز بعد آقا محمد علی گویا شاعر معاصر با شور و هیجان به دیدن من آمد و گفت که دو شب تمام تحت تاثیر این مثنوی تا صبح بیدار مانده و با اعجاب و ناباوری قدم زده و برای آن جوابی سروده و حالا آورده تا من چاپش کنم . طبعا آن مثنوی را گرفتم ، ولی چند سال صبر کردم تا انقلاب شد و بعد آن را در سال 1358 همراه با مثنوی خودم و شرح ماجرا در همان صفحه به چاپ رساندم . پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران ، ص 211 – 213 منبع:سید فرید قاسمی ، خاطرات مطبوعاتی ، نشر آبی ، 1383 ، ص 438 و 439 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

شاه عروسکی بود که نخهایش را دیگران می‌کشیدند

موقعی که در سال 1357 مخالفتها علیه شاه ابعاد گسترده ای به خود گرفت او چنان از مواجهه با واقعیتها حیرت زده شد که نزدیک بود از وحشت قالب تهی کند . در آن حالت ضمن احساس تهی بودن ، چون تمام رویاهای خود را برباد رفته می‌دید از اقدام به هرگونه عکس العمل مناسب نیز عاجز ماند . سرخوردگی شاه باعث شد که ساعتهای متمادی در روز به خود فرو رود و در انتخاب روشهای گوناگونی که برای مقابله با ناآرامی‌ها در پیش داشت و یا از سوی اطرافیان و سفرای انگلیس و آمریکا پیشنهاد می‌شد همواره مردد بماند . بعدا هم که شاه همه تقصیرها را به گردن اطرافیان و نزدیکان خود انداخت ، چنان تنها ماند که مجبور شد خود را صرفا در پناه قدرتهای خارجی قرار دهد ، و با این کار سبب گردید که به سرعت از نردبان ما و منی به پایین پرت شود . تقریبا همه کسانی که در طول 8 ماه آخر سلطنت شاه با او ملاقاتی داشته اند متفق القولند که در آن ایام شاه به صورت فردی گیج و منگ در آمده بود . موقع گفت و گو با افراد ، حرفهایشان را می‌شنید ولی اصلا مطالب را نمی‌فهمید و ضمن صحبت نیز اکثرا دیده می‌شد که چندین بار برای لحظاتی از سخن گفتن باز می‌ماند و در سکوت فرو می رفت . در آن موقعیت چون رهبری رژیم توانایی لازم برای ارزیابی رویدادها و انجام عکس‌العملهای مناسب را از کف داده بود ، اوضاع نیز بیش از پیش رو به وخامت می‌رفت . به این دلیل که روند دیکتاتوری شاه همه سران کشور را به گونه ای پرورانده بود که هیچیک از خود ابتکار عمل نداشتند و ترجیح می‌دادند حتی در چنین موقع بحرانی نیز انتظار بکشند تا دستورالعمل‌های شاه را که خیلی هم کند و دیر صادر می‌شد به اجرا درآورند . البته باید به این مساله هم توجه داشت که در میان اطرافیان شاه واقعا شخصیتی که بتواند راهنمایی او را بر عهده بگیرد نیز دیده نمی‌شد . زیرا او در دوران صعود از نردبان قدرت تقریبا همه آنان را از اطراف خود پراکنده بود . در چنین موقعیتی در حالی که نیروهای مخالف هر روز متحدتر و منسجم‌تر می‌شدند ژنرال‌های ارتش و رجال کشور با سوء ظن به یکدیگر می‌نگریستند و هر یک دیگری را به اشتباه کاری متهم می‌کرد و در این میان شاه نیز روز به روز در مقابل قوت گرفتن و استحکام مخالفینش به صورتی اجتناب ناپذیر ضعیف‌تر می‌شد . شاهی که سالهای طولانی حالت رهبر بلامنازع کشور را داشت در عرض مدتی کوتاه حالت یک عروسک خیمه شب بازی را یافته بود که برای مشاهده تحرکی در آن می‌بایست دیگران نخهایش را بکشند . یکی از دوستان شاپور بختیار برایم تعریف می‌کرد که در ماههای آخر سلطنت شاه ، این ملکه فرح بود که در تشکیل کابینه جدید نقشی اساسی را بازی می‌کرد و شاه جز یک تماشاچی ، وظیفه دیگری را به عهده نداشت . با فرارسیدن ماه آبان می‌شد با اطمینان پیش بینی کرد که سلطنت شاه آخرین روزهای عمر خود را طی می‌کند و در روز 26 دی 1357 که شاه کشور را ترک گفت ضعف و زبونی او به حد نهایت رسیده بود . منبع:فریدون هویدا ، ‌سقوط شاه ، ترجمه ح.ا.مهران ، انتشارات اطلاعات ، 1365 ، ص 160 و 161 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

فساد جنسی ، درسی که شاه از مادرش آموخت !

فساد جنسی یک بیماری عمومی است که دامن بیشتر پادشاهان مستبد را آلوده کرده است. داستانهای هزار و یک شب، حرمسراهای قاجار و عشقهای بیمارگونه پادشاهان ایران همه نشان از فساد دربار و حساسیت بیرون از دربار دارد. اما دربار محمدرضا پهلوی از دو جهت با سلف خود متفاوت بود. محمدرضا برای کاستن از قبح زن‌بارگی رعایت احکام شرعی را نمی‌کرد و فساد مختص به مردان دربار نبود. خواهران، دختران و زن او نیز از این قاعده مستثنی نبودند. شاه در فساد جنسی بی‌مبالاتی را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه‌های داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ دست از زن‌بارگی برنداشت. حتی لحظاتی که ملت ایران برای سرنگونی او در سرتاسر کشور بسیج شده بودند و در خیابانها صدای رگبار و مرگ بر شاه در هم پیچیده بود او در بارگاه خویش بی‌اعتنا به واقعیتهای بیرونی به عشقبازی مشغول بود. شاید رفتار جنون‌آمیز جنسی محمدرضا بی‌تأثیر از آموزه‌های مادرش نبود، زیرا مادرش به او سفارش می‌کرد: «از قدیم و ندیم گفته‌اند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو!» شاه و دلال محبت او، علم در رابطه با اخلاق جنسی به این اعتقاد رسیده بودند که مردان بزرگ احتیاج به یک سرگرمی دارند و مسئله جنسی بهترین سرگرمی است. به گزارش علم یک روز شاه و علم «درباره دوستان مؤنث، گپ» می‌زدند. شاه از پیر شدن معشوقه‌ها صحبت می‌کرد و افزود «با وجود همه اینها اگر این سرگرمی‌ها را هم نداشتیم به کلی داغان می‌شدیم.» علم نیز که در فساد جنسی دست کمی از شاه نداشت در تأیید شاه گفت: «همه مردانی که مسئولیتهای خطیر به عهده دارند نیاز به نوعی سرگرمی دارند و به عقیده من مصاحبت جنس لطیف تنها چاره کارساز است.» مسئله مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن می‌زد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس که از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، «دختران زیبا را به او معرفی می‌کردند.» و «دختران جوان را به دام» می‌انداختند و برای محمدرضا به کاخ می‌آوردند. گرچه شخصیتهای پیرامونی محمدرضا شاه، پدر، مادر، خواهران، وزیر دربار و دوستان او نقش بسزایی در زمینه‌سازی فساد جنسی شاه داشته‌اند؛ اما عامل اصلی، شخصیت خود شاه بود. برای روشن شدن عوامل و ابعاد موضوع مروری بر فساد جنسی محمدرضا شاه بی‌مناسبت نیست. محمدرضا در اوایل جوانی که برای تحصیل به مدرسه له‌روزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمه‌های مدرسه شد و پس از برقراری ارتباط، دخترک را حامله کرد. محمدرضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواستند تا سقط جنین کند و مدرسه را ترک نماید. رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغه‌ای را که زن مطلقه‌ای به نام فیروزه بود با پرداخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود. شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می‌داد و همین امر موجب شد تا «ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین» شود. شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام «دیوسالار» شد، او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک می‌رفت. با شیطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمدرضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امامی دوست شد و اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گردید. پس از طلاق فوزیه، شاه مجدداً به «زندگی پرعیش و نوش شبها در کلوپ‌های دانس ... ادامه داد. شایعات زیادی درباره اسم خانمهایی بود که در این رفت و آمدها با اعلیحضرت دیده می‌شدند.» شاه در این دوره از زندگی‌اش «حتی آپارتمانهایی در تهران دست و پا کرد تا بتواند با زنان جوان خلوت کند.» معروف‎ترین معشوقه شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین غفاری، «16ـ17 ساله، مو بور، زیبا و بلندقد»، دختر میرزا حسین غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود. فردوست یک روز در باشگاه افسران با وی و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را می‌دانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخ حصار داده شد. پروین غفاری کم کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وی را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنین کند. شاه پس از بهبودی پروین، خانه‌ای در خیابان کاخ نزدیک کاخ مرمر برای وی خریداری کرد تا به وی نزدیکتر باشد. سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام «تا سیاهی...» منتشر کرد. پروین غفاری در این کتاب نشان می‌دهد که شاه چقدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابانها به دنبال شکار دختران می‌افتاده است. شاه جلافت را به حدی رسانده که چند بار از دیوار خانه پروین بالا رفته است. او دوره بعد از طلاق فوزیه را چنین ترسیم می‌کند: «در تهران آن روزگار شایع بود که برای شبهای تنهایی او دخترانی زیبا را شکار کرده و به دربار می‌برند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام ”فرانچیسکا“ در لیست معشوقه‌های شاه بود.» غفاری در این کتاب یکی «از خصوصیات بارز شاه را زن‌بارگی» او می‌داند که «دست از هرزگی بر‌نمی‌داشت و در تمام بزمهای شبانه با دریدگی به زنان و دختران چشم می‌دوخت و به بهانه‌های مختلف سعی می‌کرد با آنها تنها باشد و یا آنان را به رقص دعوت کند.» شاه با تداوم حکومت پهلویها و لزوم داشتن ولیعهد ناچار شد در سال 1329 با ثریا ازدواج کند. اما این ازدواج پس از هفت سال ثمری برای دودمان پهلوی نداشت و ثریا نیز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت و به قول ویلیام شوکراس، شاه «یک بار دیگر الواطی‌هایش را از سر گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباره شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد.» شاید گزارش سازمان سیا زیاده‌روی باشد. هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یک بار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت می‌کرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفت‌هانزا شده بود... همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفت‌هانزا می‌کرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از میهمانداران بود.» برادر و خواهر شاه هم که این موضوع را فهمیده بودند، در ترتیب ضیافت میهمانان هواپیمایی برای شاه فعالیت می‌کردند. «رفیقه‌های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اینها بیشتر از رده میهمانان خارجی هواپیماییها بودند.» شاه در این دوره علاوه بر مراوده با میهمانداران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. «در مسافرتهایش به آمریکا هم زنهای متعددی را می‌دید که دولو به او معرفی می‌کرد.» شاه کم کم عاشق ستاره‌های سینمایی و ملکه‌های زیبایی می‌شد و با هزینه‌های سرسام‌آور به مراد می‌رسید. ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالان فساد محمدرضا بود، می‌گوید: در مسافرت شاه به نیویورک «من دو نفر را به محمدرضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [کرد] و محمدرضا به وی یک سری جواهر به ارزش حدود یک میلیون دلار داد. این زن بعداً همسر پرنس موناکو شد... نفر دوم یک دختر آمریکایی 19 ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود... چند بار با محمدرضا ملاقات کرد و به او نیز یک سری جواهر داد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشت.» معروف‌ترین معشوقه‌های شاه در این دوره گیتی خطیر بود که در آستانه ازدواج با فرح «حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد.» باز شاه در سال 1338 برای به دنیا آوردن ولیعهد با فرح ازدواج کرد. با این که سن شاه در این دوره رو به کهولت می‌رفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته می‌شد. در همین دوره بود که افراط محمدرضا در زن‌بارگی موجب تیرگی روابط شاه و فرح شد. شاه و دربار بدون توجه به موقعیت ملت و مملکت جلافت را به حدی رسانده بودند که با مؤسسات فساد جنسی اروپا رابطه برقرار کردند. یکی از این مؤسسات، مؤسسه مادام کلود، «یکی از موفق‌ترین و معتبرترین شبکه‌های دختران تلفنی پاریس» بود. این مؤسسه بود که دختری به نام «آنژ» را به شاه معرفی کرد. او با هواپیما به ایران آمد و مورد استقبال یکی از کارمندان وزارت خارجه قرار گرفت و در هتل هیلتون در یک سوئیت ساکن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وی آموختند، «وقتی شاه آنژ را دید، به قدری از او خوشش آمد که او را در تهران نگه داشتند». اما او از زندگی در تهران خوشش نیامد، بعد از شش ماه هنگامی که قصد بازگشت را نمود به او اخطار کردند که «تو نمی‌توانی از اینجا بروی، اعلیحضرت از تو خوشش می‌آید». ولی سرانجام او موفق شد ایران را ترک گوید. مراوده شاه و دربار با این مؤسسه ادامه داشت، این مؤسسه «برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران می‌آورد، همه اینها عادی می‌نمود و بخشی از سبک زندگی پهلوی‎ها به شمار می‌رفت». ولی ناگهان در ایران یک خبر عشقی از شاه منتشر شد و سپس کاخ شاه را نیز متشنج کرد. «در اوائل سالهای 1970 (1350) در دربار و بازار زمزمه‌هایی رواج یافت حاکی از اینکه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق یک دختر اروپایی، بلکه یک دختر نوزده ساله ایرانی با موهایی که به رنگ طلا بود. می‌گفتند نامش گیلدا است.» داستان گیلدا پرحادثه‌ترین داستانهای هزار و یک شب دربار پهلوی بود. شاه بی‌مهابا او را به کاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخی شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگیری را آغاز کرد. گیلدا دختر سرلشکر آزاد یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود، در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمدرضا، داستان گیلدا را چنین تشریح می‌کند: در سال 1351 سرلشکر آزاد برای اینکه «خودش را به محمدرضا نزدیک کند»، از دخترش استفاده کرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش کرد. محمدرضا چنان شیفته او شد که «نمی‌توانست در برابر خواهشهای او نه بگوید»، شاه نام او را به خاطر موهای طلائیش، طلا گذاشت. کم کم حس رقابت فرح برانگیخته شد و بحث طلاق پیش کشیده شد. ملکه مادر از این که فرح نسبت به این دختر حساسیت نشان می‌داد، تعجب می‌کند و می‌گوید: «فرح خودش را روشنفکر می‌دانست. محمدرضا در مجالس با زنهای این و آن و دخترهای این و آن می‌رقصید و آنها را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید و فرح می‌دانست که محمدرضا... علاوه بر او با زنان دیگری هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به این دختر فوق‌العاده حساس شده بود.» ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این می‌داند که «این دختر فوق‌العاده قشنگ بود». خصوصاً این که محمدرضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوی، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاده بود و با چند عمل جراحی «خیلی دیدنی شده بود.» سرانجام فرح بی‌تاب شد و وقتی «در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و کشیده محکمی به گوش طلا زد.» مادر فرح، فریده دیبا در بزرگواری و گذشت دخترش فرح می‌نویسد: بی‌تفاوتی فرح نسبت به کام‌جوییهای محمدرضا باعث شد که شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر یکی از افسران نیروهای هوایی را بگیرد و به عنوان معشوقه خود به کاخ بیاورد... محمدرضا در داخل کاخ جایگاهی را به او اختصاص داده بود. فرح با آنکه می‌کوشید نسبت به این مسائل بی‌تفاوت باشد، اما یک بار کشیده‌ای محکم به گوش این دختر زد. بلندپروازیهای خانواده گیلدا حتی حساسیت شاه را هم برانگیخت. به گزارش علم، یک روز صبح «شاه خیلی بدخلق بود.» شاه علت بدخلقی خود را مصاحبه خانواده گیلدا با یک روزنامه ترک دانست که گفته‌اند: «با این که شایعات ازدواج [دخترشان با شاه] بی‌اساس است، اما بدون شک دخترشان معشوقه شاه است.» اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به این نتیجه رساند که فرح را طلاق بدهد. ملکه مادر با او وارد بحث شد، ولی شاه اعلام کرد: «چه عیب دارد؟ او را طلاق می‌گویم. طلاق در میان مردم ایران یک امر مقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق می‌گویند»؛ اما ملکه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمیانی وی شاه و ملکه «توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند؛ ولی من‌بعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کار خودش را می‌کرد.» سرانجام گیلدا نیز دل شاه را زد و تصمیم گرفت او را به تیمسار خاتم فرمانده نیروهای هوایی واگذار نماید. شاه عاشق پیشه‌ای بود که هر لحظه دل به دامن کسی می‌بست و بیت‌المال را بی‌هیچ دغدغه‌ای هزینه وصلش می‌کرد. شاه مدتی عاشق «سوفیا لورن»، ستاره معروف سینمای ایتالیایی شده بود و دستور داده بود تا فرح گونه‌های خود را به شکل او جراحی کند. شاه برای رسیدن به وصال سوفیا لورن او و همسرش را به ایران فراخواند، ولی تنها همسرش، کارلو پونتی به ایران آمد و در ضیافت کاخ شاه شرکت کرد. علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، درخارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکه‌ای بر‌می‌دارد که برای فساد و زن‌بارگی شاه فعالیت می‌کردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیرمتقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان‌بینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام‌آور داشت.» او درمورد وظیفه این تشکیلات می‌گوید: «کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.» وی که همیشه همراه شاه بوده است در مورد محلهای فساد شاه می‌نویسد: این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام می‌شد که مسئول آن ابوالفتح آتابای بود... هر وقت حسین دانشور برای شاه خانم می‌آورد در منزل اردشیر زاهدی برنامه انجام می‌شد، موقعی که امیرمتقی از دانشگاه شیراز خانم می‌فرستاد در منزل علم ملاقات صورت می‌گرفت... تابستان که شاه به نوشهر می‌رفت برنامه دست امیرقاسمی بود که از دختران ساواک به کاخ رامسر می‌آورد...ابتدا کامبیز آتابای یک نفر را به کاخ شهوند می‌آورد و کار که تمام می‌شد. جهان‌بینی به عرض می‌رساند: قربان آقای سلیمانی با مهمان در منزل آقای ابوالفتح محوی منتظر است... دو ساعت بعد جهان‌بینی جلوی در ورودی به عرض می‌رساند: قربان حسین دانشور با مهمان در حصارک منتظر تشریف‌فرمایی شما هستند... آقای شهبازی می‌نویسد فساد شاه در این اواخر به حدی رسیده بود که «شاه حتی وقتی که به زیارت امام رضا(ع) می‌رفت قبلاً علم منشی‌اش که افسانه رام بود را با یکی دو خانم از تهران به آنجا می‌فرستاد.» با اینهمه، شهبازی در دفاع از شاه می‌گوید: «خلاصه علم برای شاه برنامه‎ای درست کرده بود که شاه تا شانه‌هایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت.» او در مورد افراط علم می‌نویسد که «گاهی اتفاق می‌افتاد که علم شاه را در یک روز با سه تا چهار زن رو به رو می‌کرد.» محافظ شاه داستانی را از عیاشی شاه و علم در جزیره کیش نقل می‌کند، که نشانگر اوج بی‌مبالاتی آنهاست. او می‌نویسد: با یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نیست، شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش به شدت از جان شاه می‌ترسید و خودخوری می‌کرد، چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم می‌زنند. «هر چهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام می‌دهند که واقعاً من ناراحت شدم» شهبازی در توجیه آن افسر گفت: «شاه هم آدم است، تفریح می‌خواهد!» افسر با ناراحتی جواب داد: «این تفریح نیست.» علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمی‌کردند. علم دختری را برای شاه به کاخ آورد که خودش می‌گوید: «دخترک یا خل وضع است یا درست حسابی مایه دردسر است.» او در مورد سادگی این دختر به شاه می‌گوید: «آن قدر ساده است که علناً مرا به جای شاه گرفت، تعظیم غرایی کرد و بعد هم خودش را انداخت توی بغل من... نمی‌دانستم با چه زبانی به او بگویم من شاه نیستم.» علم در جای دیگر از خاطراتش داستانی را نقل می‌کند که اوایل سال 55 دوست دختر سوئدی شاه در اثر خوردن چغاله بادام دل درد گرفته بود و اشتباهاً دکتر را برای دوست دختر فرانسوی علم برده‌اند ! شاه نه تنها در ایران بی‌مهابا و بی‌اعتنا به ارزشهای ملت ایران دست به فساد می‎زد، بلکه بی هیچ توجهی به شأن یک پادشاه درخارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمی‌کرد. شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضای زن می‌کند. فرماندار پاسخ می‌دهد: «این کار مربوط به رئیس پلیس است.» وقتی این داستان به آندره ئوتی نخست‌وزیر ایتالیا رسید از بی‌شخصیتی شاه تعجب کرد و گفت: «این تقاضا را عاری از نشانه نجیب‌زادگی» می‌دانم. مسئله زن‌بارگی شاه را در خارج از کشور همه طرفداران شاه روایت کرده‌اند. علی شهبازی محافظ شاه می‌نویسد علم برای عیاشی شاه در خارج از کشور نیز تشکیلاتی درست کرده بود و «عده‌ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند؛ البته اکثراً در مسافرتها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهان‎بینی و مصطفی نامدار سفیر شاه در اطریش عهده‌دار آوردن خانمهای متعدد بودند. از همه فعال‌تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می‌آورد.» پرویز راجی سفیر شاهنشاه در انگلیس داستان خلوت کردن شاه و خانم «مورین» در تالار پذیرایی سفارت ایران در انگلیس را آورده است. شاه دیوانه عیاشی بود، او نه مانند یک پادشاه با وقار، بلکه مانند یک لات هرزه به دوره‌گردی در خارج از کشور می‌پرداخت. فریدون هویدا سفیر شاه در سازمان ملل که در یکی از مسافرتهایش به همراه شاه در پاریس بوده، می‌نویسد: «شاه یکی دو روز عصرها که وقت آزاد داشت به چند کاباره شبانه سر‌ زد و مدتی را در مصاحبت دختران معرفی شده از سوی دوستان خود گذراند که به آنها هدایایی گرانقیمت نیز داد. چند ماه بعد در یک مجلس میهمانی به یکی از همان دخترهایی که مدتی را با شاه سرکرده بود برخوردم و او با افتخار فراوان انگشتر الماسی را که از شاه هدیه گرفته بود به من نشان داد.» عیاشیهای شاه در سن موریس سوئیس، پایتخت زمستانی شاه داستان دیگری است که خود نیاز به کتابی جداگانه دارد. خانم مینو صمیمی کارمند سفارت ایران در سوئیس در خاطرات خود پرده از فساد شاه بر‌می‌دارد و می‌نویسد: «شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا می‌شد و به دنبال عیاشی خود می‌رفت. در یکی از این مسافرتها شاه «از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معروف شد و تمام ساعات بعداز ظهر را در جوار او گذراند.» وی این ستاره سینما را «بریژیت باردو» می‌داند. وی معتقد است، فرح نیز از مقصد شاه آگاه بود. سفیر ایران در سوئیس چون تازه کار بوده است، اطاق دو نفره‌ای را برای شاه و ملکه تدارک دیده بود، اما شاه به وی متذکر می‌شود که شاه و ملکه در یک اطاق نمی‌خوابند. این موضوع برای خانم صمیمی معما شده بود تا سرانجام «عیاشی‌های شاه» و «زن‌بارگی» وی به او فهماند که «چرا شاه پیوسته اصرار داشت در اتاق خوابی جدا از همسرش به سر برد.» عیاشیهای شاه در یک محیط سربسته انجام نمی‌شد؛ به همین جهت در بین مردم ایران زبان به زبان می‌چرخید و نفرت در دلها ایجاد می‌کرد. روزنامه‌های اروپایی با همه حمایتی که از شاه به عمل می‌آوردند، عیاشیهای شاه را نادیده نمی‌گرفتند و «مطالب متعددی اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشیهای شاه منتشر می‌شد که خود مؤیدی بود بر زن‌بارگی شاه.» یکی از نویسندگان فرانسوی به نام «ژرا دو ویلیه» در کتاب خود فصل‌ بلندی را به شرح ماجراهای عشقی شاه اختصاص داده است. وی از معشوقه‌هایی به نام «دخی» و دختر زیبایی از خانواده‌ای اشرافی به نام «منیژه» و دختری 19 ساله و تحصیل کرده در انگلیس به نام صفیه، دختر 18 ساله‌ای به نام لیلی فلاح و هنرپیشه آلمانی به نام «الگار آندرسون» و «ماریا گابریلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا نام می‌برد. شاه تا مرز ازدواج با گابریلا هم رسید، ولی به دلیل مسیحی بودن وی با مخالفت آیت‌الله بروجردی رو به رو شد. شاه چنان بی‌دغدغه از مشکلات مردم و سقوط خود به عیاشی مشغول بود که حتی در آخرین ماههای حکومتش دست از فساد جنسی بر نمی‌داشت. در سال 1356، سپیده زن دوّلو قاجار که عضوی از شبکه فساد شاه بود، دختری زیبا‌روی شانزده ساله فرانسوی به نام ماری لبی را شکار و به دربار نزد شاه می‌فرستد. او در نزدیکیهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک و به فرانسه باز می‌گردد. وی خاطرات خود را به شکل رمانتیک به نام «عشق من شاه ایران» منتشر کرده است. شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبارویی می‌افتاد، عنان از دست می‌داد. کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکس دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلی دارند، ای کاش می‌توانستیم دعوتش کنیم بیاید تهران.» شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمدعلی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زن‌بازی را حفظ کرده بود.» منبع:سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1 ص 306 تا 319 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

هویدا چرا برکنار شد؟

محمود فاضلی پس از ترور حسنعلی منصور نخست‏‌وزیر‏ ایران (۱) در اول بهمن ۱۳۴۳، به دست محمد بخارایی، از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی که از تصمیم منصور برای اعطای امتیازات جدید به شرکت‌‏های خارجی خشمگین بودند، کشته شد، هویدا کفیل نخست‏‌وزیر‏ شد و پس از مدت کوتاهی شاه بی‌‏درنگ نخست‏‌وزیر‏ی را به امیرعباس ‏هویدا از بستگان منصور و معاون دبیرکل حزب ایران نوین واگذار کرد. در دور اول انتخاب هویدا، نمایندگان مجلس که ۱۷۷ نفر بودند، ۱۵۶ نفر رای موافق، یک رای مخالف و ۲۰ رای ممتنع به هویدا دادند. پس از مجلس شورا، مجلس سنا نیز به همین ترتیب به دولت وی رای اعتماد داد. هویدا که انتظار نمی‌‏رفت مدت زیادی نخست‏‌وزیر‏ باقی بماند و او را نخست‏‌وزیر‏ محلل می‌‏دانستند در طول چند ماه بظاهر خوب درخشید و اینطور نشان می‌‏داد که قصد دارد وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشد. هویدا که در خانواده برجسته اداری به دنیا آمده بود، برای انجام خدمات اداری تربیت شد و برای تحصیل در رشته علوم سیاسی به لبنان اعزام شد. او پس از بازگشت به کشور در اواخر دهه ۱۳۲۰، سال‏‌های موفقی را در هیات‌‏های دیپلماتیک، شرکت ملی نفت ایران و حزب ایران نوین سپری کرد و دوره طولاني نخست‏‌وزیری‌‏اش هم از بهمن ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۶ به طول انجامید. هویدا در دوران نخست‏‌وزیر‏ی خود به شدت بر حزب «ایران نوین» نظارت می‌‏کرد اما به حزب «مردم» اجازه داد تا در مجلس فعالیت کند. هویدا دو سال بی‏‌سروصدا مشغول انجام وظایف نخست‏‌وزیر‏ی خود بود و به عنوان یک نخست‏‌وزیر‏ تکنوکرات و فن کار شهرت یافته بود اما طولی نکشید که حزب ایران نوین مجدداً به کار گسترش نفوذ خود پرداخت و هویدا نیز به عنوان یکی از بلندپایگان این حزب و عضو دفتر سیاسی، یک مرد سیاسی شد و هرچه بیشتر هویدا خود را در حزب ایران نوین آغشته کرد منفور‌تر شد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین‌المللی، بانی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران بود و مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشن‌ها شد. از سال ۱۳۵۶ حکومت جدید آمریکا به ریاست کار‌تر عدم رضایت خود را از روند اوضاع در ایران آشکار ساخته و خواهان تغییر در خط مشی ایران به خصوص در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی بود. آزادی‏‌های سیاسی در ایران را هرچند می‌‏توان یکی از دلایل شدت یافتن روند نهضت مردمی دانست که سرانجام توانست شاه را سرنگون کند، اما در ورای این اقدامات ظاهری شاه، رژیم متزلزلی قرار داشت که تفکرات و ایده‌آل‏‌های آن اساساً برای اکثریت ملت بیگانه می‌‏نمود. در زیر ثبات نمادین موجود، جامعه رو به انفجاری ایستاده بود که آکنده از سردرگمی فردی، بیگانگی و نفرت از رژیم شاه بود. شاه در این شرایط نگران وجهه خود به عنوان فرمانروایی خیراندیش در اذهان جامعه بین‌‏المللی بود. حقوق بشر از بخش‏‌های آسیب‏‌پذیر رژیم بود. در سال ۱۹۷۲ هیاتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق مستمر بشر محکوم کرد و در ۱۹۷۵ نیز عفو بین‏‌الملل ایران را به داشتن بد‌ترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.(۲) جیمی کار‌تر در دورانی که کاندیدای ریاست جمهوری بود از ضرورت دفاع از حقوق بشر سخن گفته بود. ‌گاه حتی به لحنی سخت گزنده از حکومت غیر دموکراتیک شاه انتقاد کرده بود. اعلام سیاست حقوق بشر کار‌تر در بحبوبه بحران بین‏‌المللی و تنش ناشی از شکست در ویتنام و رسوایی واترگیت در جامعه آمریکا، شاه را واداشت تا نسبت به تعدیل رویه مستبدانه حاکمیت خویش اقدام کند. چنین تحولی چندان هم شگفت‏‌آور نبود، چرا که کشوری وابسته همچون شاهنشاهی ایران نمی‌‏توانست از پیامدهای تحولات سیاسی یک کشور قدرتمند همچون آمریکا بر حذر بماند. کار‌تر در جریان مبارزات انتخاباتی خود، این دیدگاه کیسینجر را مورد چالش قرارداد و از بهبود وضع حقوق بشر در سراسر جهان حمایت کرد. آمریکا فروش مقادیر محدودی از تسلیحات به ایران را ادامه داد و در عین حال شاه را برای آزادسازی فضای سیاسی تحت فشار گذاشت. مدیریت کار‌تر یک رویه ناهماهنگ و محکوم به شکست را در مورد ایران در پیش گرفت. چنین روش برخوردی عمدتاً از شکاف عمیق بین کادر اجرایی دولت کار‌تر ناشی می‌‏شد. سوء تفاهم‌‏های موجود به پیوندهای سیاسی واشنگتن– تهران آسیب رساند. این مسئله خود، بدبینی شاه را مبنی بر اینکه هدف واقعی واشنگتن از پروژه آزادسازی، تضعیف و یا شاید سرنگونی رژیم او است، تقویت کرد. برنامه آزادسازی رژیم برنامه دراز مدت بود. شاه به مردم ایران قول داد که از جهت سیاسی یک فضای سیاسی آزاد را برای آنان فراهم خواهد ساخت. رژیم پرمدعا که تنها یک سال پیشتر از این قادر به تحمل اختلاف آرا و عقاید نبود، ناگهان قول برگزاری انتخابات آزاد را داد و سانسور مطبوعات را کاهش داد. در حوزه قضایی و نحوه رفتار زندانیان سیاسی اصلاحات شکل گرفت و متعهد شد شکنجه‌‏ای صورت نگیرد و نیروهای امنیتی را به بردباری در برخورد با مخالفان فراخواند و صد‌ها زندانی سیاسی را آزاد کرد. با شروع حرکت‌‏های مردمی در سال ۱۳۵۶ حوزه‌‏های علمیه و دانشگاه‏‌ها دستخوش اعتراضات و مخالفت‏‌های جدی‏‌تر با رژیم شاهنشاهی شد. اعتراض‏‌ها و مخالفت‏‌ها به خیابان‏‌ها کشیده شد. شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه‌‏ای شد که حکومت را به عقب‌نشینی واداشت. فرح دیبا در آمریکا گفت: «توجه به حقوق افراد در ایران ریشه عمیق دارد». دو روز بعد نیز هویدا اظهار داشت: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد. دولت وظیفه ندارد که قلم‏‌ها را به یک سو هدایت کند و یا آن‌ها را از یک نوع جوهر و اندیشه و نظر پرکند.» این اظهارات کاری از پیش نبرد و دامنه اعتراضات و تظاهرات رژیم شاهنشاهی را به عقب‌‌نشینی واداشت. در نخستین هفته مرداد ۱۳۵۶ هویدا تعطیلات تابستانی خود را در یکی از جزایر یونان آغاز کرد. در ۱۳ مرداد به تهران بازگشت. روز بعد به دیدن شاه که در نوشهر مشغول استراحت بود، رفت. به محض آنکه شاه آغاز به سخن کرد، هویدا انگار ذهنش را خواند. کار را بر شاه آسان کرد و به شاه گفت اوضاع تازه به گمانش، خون و روحیه تازه‌‏ای می‌‏طلبد و با همین عبارات در واقع از مقام خود استعفا داد. شاه هم البته استعفای هویدا را پذیرفت. در غیبت امیراسدالله علم که برای درمان سرطان به آمریکا رفته بود، امیرعباس ‏هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی عزل و به وزارت دربار منصوب شد تا هم پیامی به مخالفان جدی حکومت باشد و هم حامیان قدرتمند هویدا راضی بمانند. ساعت ۶ بعد از ظهر ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ پس از ۴۵۷۲ روز، هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی استعفا داد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینه خود جمشید آموزگار که از حمایت جدی‏‌تر آمریکائیان برخوردار بود واگذاشت.(۳) استعفای هویدا با ناباوری عمومی روبرو شد. زیرا دوران صدارت وی به قدری طولانی شده بود که مردم ایران پیش‌‏بینی می‌‏کردند این شخص تا پایان عمر و سلطنت محمدرضا همچنان نخست‏‌وزیر‏ خواهد بود، زیرا شاه اختیار مجلس را از سئوال یا استیضاح کابینه سلب کرده بود و برخلاف اصول مشروطیت، بدون توجه به خواست و تمایل مجلس هر زمانی که هویدا برابر رسوم متعارف استعفا می‌‏داد، دوباره وی را مامور تشکیل کابینه می‌‏کرد. علت برکناری هویدا علاوه بر اشاعه شایعات گسترده درباره نارضایتی عمومی دولت و وخامت اوضاع اقتصادی که موجب بروز خصومت میان دولت و تجار، فروشندگان و صاحبان صنایع شده بود، ناشی از علائم بحران اقتصادی و حاصل ریخت و پاش‏‌های گذشته و برنامه‌ریزی غلط بود. به عنوان نمونه قطع مداوم نیروی برق از اوایل تابستان ۱۳۵۶ در تهران و نماد «تمدن بزرگ» به منزله زنگ خطری برای صنایع ایران به صدا درآمد.(۴) او به جای مواجه شدن با این مشکل مغازه‌داران و کسبه را وادار کرد که در آغاز شب مغازه‏‌های خود را بسته نگهدارند! وضعیت اقتصادی نابسامان شد. قیمت‏‌ها سیر صعودی داشت و کمبود کالا در سراسر کشور بیداد می‌‏کرد. گهگاه بی‏‌آبی هم مزید بر علت می‌‏شد. در اطراف و اکناف شهر، حلبی آبادهایی سبز می‌‏شد و وقتی دولت سعی کرد به زور از رشد این محله‏‌ها جلوگیری کند، مردم فقیر سرسختانه مقاومت نشان می‌‏دادند. کار اغلب به زد و خورد می‌‏کشید. علائم بحران در یک کلام فراوان بود، اما شاه به هیچ کدام اعتنایی نداشت. حاضر نبود آهنگ رشد اقتصادی را کاهش دهد. دولت در عوض مالیات‏‌ها را افزایش داد و از برخی کشورهای خارجی وام گرفت. در سال ۱۳۵۳ ایران دو میلیارد دلار مازاد بودجه داشت، اما طولی نکشید که این مازاد به کسری بودجه بدل شد. دولت ۳/۷ میلیارد دلار کم داشت.(۵) در این دوره مشکلات اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی گرفته تا دشواری‏‌های اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی، همه به حساب هویدا گذاشته می‌‏شد. در حقیقت برکناری هویدا و انتصاب آموزگار به جای وی یکی از کوشش‌‏های شاه برای گسترش فضای باز سیاسی از طریق وارد کردن اعضای جدید و جوان به کابینه و جلب رضایت روشنفکران ایرانی بود. اما هویدا با انتصاب آموزگار موافق نبود، می‌‏خواست علی امینی را جانشین آموزگار کند. وی به این نتیجه رسیده بود که ترکیبی از مشکلات اقتصادی و نوعی فلج سیاسی، مردم را به دولت آموزگار کم اعتماد کرده است. شاه به خیال خود شیوه و رفتار روسای آمریکا را می‌‏شناخت و مطمئن بود کار‌تر دست کمی از کندی ندارد و همانطور که او پس از مدتی سپری شدن دوران ریاست جمهوری خود مساله حکومت شاه و فساد و دیکتاتوری آن را فراموش کرد و به مسائل مهم‌تری پرداخت که برای آمریکایی‏‌ها در اولویت قرار داشت، این رئیس‌جمهور نیز پس از مدتی به اصلاحات روبنایی و سطحی او دل خوش کرده، شاه را به حال خود‌‌ رها خواهد کرد. از این رو پذیرفت تا آنجا که مقتضیات رژیم خودکامه‌اش اجازه می‌‏دهد درخواست‏‌های رئیس‌جمهوری جدید را قبول کرده و به مخالفان رژیم در باغ سبز نشان دهد. فریدون هویدا درباره استعفای برادرش می‌گوید: «امیرعباس راجع به کناره‌گیری خود از وزارت دربار می‌گفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) از این شغل نیز استعفا داده است.»(۶) در حالی که علم در فرانسه با سرطان دست و پنجه نرم می‌‏کرد، شاه در یک تماس تلفنی از علم خواست که از مقامش استعفا کند تا دشمن دیرینه‏‌اش هویدا را به وزارت دربار گمارد. از یادداشت‌‏های علم آشکارا بر می‌‏آید که از این کار شاه رنجیده بود. چرا هویدا که همه مردم نسبت به او ناراضی و بدبین بودند در پست وزیر دربار شاهنشاهی منصوب شد؟ وزیر دربار از روزی که رضاشاه این پست را ایجاد کرد یک مقام موثر و ذی‏‌نفوذ و هم سطح نخست‏‌وزیر‏ بود. شاه، هویدا را مخصوصاً وزیر دربار کرد تا به مردم بفهماند افراد مورد اعتماد او، چاکران محترمند و ناراضی بودن مردم و شایعات موجود و مقالات مطبوعات خارجی و بالا گرفتن فساد تاثیری در اراده همایونی ندارد. اندکی پس از استعفای هویدا از نخست‏‌وزیر‏ی، موجی از تظاهرات ضد دولتی آغاز شد. به تدریج ترس از دولت و ساواک فرو می‌‏ریخت و هر روز شمار تازه‌‏ای از توده مردم به صف مبارزان وارد می‌‏شدند. همزمان کشتار پی‌‏درپی مردم در شهرهای مختلف، نه تنها مردم را هراسان نکرد که بر انسجام و اتحاد بیشتر آنان انجامید. اقدامات مختلف رژیم از جمله تعویض نخست‏‌وزیر‏ و روی کار آمدن دولت نظامی نیز کارساز نیفتاد و مردم را در خواسته‌شان که تغییر رژیم شاهنشاهی بود، مصمم‌تر کرد. هویدا و ۴۱ وزیر سابق و کلیه وزرای کابینه آموزگار به جز خود آموزگار به وسیله مامورین انتظامی دستگیر شدند. هویدا در تماس با غلامرضا ازهاری نخست‏‌وزیر‏ وقت گفت: «می‌‏بینید که از همه طرف علیه من اعلام جرم می‌‏شود و خواستار دستگیری و محاکمه من هستند، پس چرا معطلید و اقدام نمی‌‏کنید» و ازهاری نیز با خنده پاسخ داد: «شما به این حرف‏‌ها توجه نداشته باشد». هویدا تاکید می‌‏کند: «... من یادداشت و مطالب زیادی نوشته‏‌ام و به یکی از ناشران در فرانسه تحویل داده‏‌ام و سفارش کرده‌‏ام مادام که با من کاری ندارند این یادداشت‏‌ها مکتوم بماند و هر موقع دستگیر شدم بلافاصله تمام یادداشت را بدون کم و کاست منتشر نمایند، حالا خود دانید.» شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌گوید: «... ازهاری چون مشتاق بود حسن ‌نیت خود را به مخالفان نشان دهد، فوراً دوازده تن از مقامات عالیرتبه را توقیف کرد که از آن میان آقای هویدا را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. او به من گفت: فقط محاکمه‌ای منصفانه می‌تواند چگونگی اتهامات وارده به نخست‌وزیر سابقم و دیگر کسانی را که توقیف کرده بود، روشن سازد.»(۷) شاه که خود دستور بازداشت هویدا را صادر کرده بود همواره گناه بازداشت هویدا را به گردن دولت نظامی انداخته و مدعی بود بازداشت او به منظور حفاظت شخص او صورت گرفته در حالیکه صاحبنظران معتقدند که شاه او را سپر بلا قرار داده است. در میان بازداشت‏‌شدگان سیاستمداری که همیشه عصا، پیپ و گل ارکیده‌ای هم‏رنگ کراوات را مشخصه ظاهری‌اش ساخته بود، «شاه کلید» محسوب می‌‏شد. وی که تصور می‌‏کرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات می‌‏تواند جانش را نجات دهد، فرصت نکرد تاریخ ۲۵ ساله تاریخ معاصر ایران که می‌‏توانست به قلم او روایت شود، به رشته تحریر درآورد. پانوشت‏‌ها: ۱-حسنعلی منصور فرزند علی منصور طی سال‏‌‎های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا اینکه پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست‌وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان نخستین گام اجرای روش او در اداره کشور محسوب می‌‏شد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیات مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید. فتوای قتل منصور از جانب آیت‏‌اللَّه سید محمد‏هادی میلانی در مشهد صادر شده بود. ۲- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، ترجمه عطارزاده، گام نو، ۱۳۸۱. ۳- قصه هویدا، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌‏های سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۳۹۹. ۴- چهره‌ها و یاد‌ها، محمود طلوعی، نشر علم، ص ۱۳۴. ۵- معمای هویدا، عباس میلانی، اختران، ۱۳۸۰. ص ۳۷۲. ۶- سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۸۵. ۷- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه حسین ابوترابیان، زریاب، ص ۳۴۹ منبع:هفته‌نامه تاریخ شفاهی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

فرار دوم شاه به روایت رسانه ها

علیرضا تاجریان ساعت دو بعد از ظهر بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی جمعیت به هوا رفت، چراغ اتومبیل ها روشن شد، برف پاکن ها به رقص درآمدند، بوق ها به راه افتاد، غلغله شهر را برداشت. جمعیت به شور آمده، و هر کدام به طریقی نفرت خود را از شاه نشان دادند؛ برخی اشک شوق می ریختند، برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند. گروهی هم نقل و نبات پخش می کردند. جمعی نیز عکس های حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیل ها پخش می کردند. ساعت حدود چهار بعد از ظهر روزنامه های اطلاعات و کیهان با تیتر«شاه رفت» منتشر شدند. تیتر روزنامه ها از همیشه درشت تر بود. مردم روزنامه ها را بر سر، دست گرفته بودند و به یکدیگر نشان می دادند. برخی بین کلمه «شاه» و «رفت» ابرو باز کرده، با دست کلمه «در» را اضافه کرده بودند. در نتیجه تیتر روزنامه ها به صورت «شاه در رفت» خوانده می شد. مردم به مجسمه شاه حمله کردند و آن را پایین کشیدند و پرچم هاى الله اکبر را به جاى مجسمه هاى خرد شده شاه، نصب کردند و به آرزوی خود که از 28 مرداد 32 در دل داشتند، رسیدند. مردم توانستند طاغوت پرنخوت زمانه را که 37 سال غاصبانه و به زور بر آنها حکومت کرده بود مجبور به فرار کنند، شادی و شعف مردم پس از شنیدن خبر در رفتن شاه دیدنی بود و خاطر آن روز هرگز از ذهن ملت فراموش نمی شود. باید توجه داشت که فرار شاه از ایران، از حوادث مهم تاریخ انقلاب اسلامی است، لذا در این نوشتار سعی شده است به برخی از حوادث و وقایع دیماه سال 1357که به فرار شاه از کشور منجر شد، از نگاه رسانه های دیداری، شنیداری، نوشتاری و… پرداخته شود. همچنین ذکر این نکته نیز ضروری است که در این نوشتار، به پیام های حضرت امام خمینی (ره) که راهگشا و راهنمای مبارزات ملت ایران بود و توطئه های شوم شاه و عمال آن را خنثی می ساخت، اشاره شده است. 3 دی ماه رادیو مسکو خبر از تظاهرات ضد دولتی در شهرهای مختلف ایران می‌دهد: «در تبریز، مشهد، اصفهان و کرمان تظاهرات ضد دولتی صورت گرفت.» 5 دی ماه خبرگزاری پارس از تظاهرات در شهر مشهد خبر می دهد: “شهر مقدس مشهد علیه شاه برخاسته است. امروز‏، به دعوت آیت الله خمینی، در مشهد روز عزاداری است و تظاهراتی انجام می شود. روز شنبه، در این شهر بیست و یک نفر به وسیله ارتش کشته شدند و یکصد نفر زخم برداشتند. …» در همین روز ‏، رادیو کویت از اعتصاب کارکنان صنعت نفت خبر می‌دهد: «امروز، میزان نفت ایران به پایین‌ترین حد نصاب تولید، از هنگام بروز اغتشاشهای داخلی تاکنون رسید. دیروز، میزان تولید نفت ایران نزدیک به هفتصد هزار بشکه یا پانزده درصد میزان تولید روزانه بود. سپهبد بقراط جعفریان، استاندار خوزستان، گفته است که اعتصاب کارکنان صنعت نفت علت کاهش میزان تولید نفت است. چنانچه اعتصاب و کم کاری دو روز دیگر ادامه یابد. تولید کاملاَ متوقف خواهد شد و مشکلاتی در داخل کشور به وجود خواهد آمد.» خبرگزاری فرانسه و آسوشیتدپرس نیز از شهادت استاد کامران نجات الهی گزارش می‌دهند: “مقامات بیمارستانی اظهار داشتند که امروز، در جریان تظاهرات ضد شاه در ایران، سه تن از جمله یک استاد دانشگاه به وسیله گلوله کشته شدند. منابع سیاسی مخالف گفتند: این استاد که کامران نجات الهی نام داشت در یک اعتصاب نشسته در وزارت علوم و آموزش عالی شرکت داشت و هنگامی که بر روی یکی از بالکنهای وزارتخانه ظاهر شد، به وسیله یک سرباز به قتل رسید. او همراه با دیگران استادان اعتصابی به بسته شدن دانشگاه به وسیله دولت نظامی اعتراض داشت. 6 دی ماه خبرگزاری پارس گزارش ویژه در مورد حمایت آمریکا از شاه ارایه می کند: «آمریکا حمایت دگربار خود را از شاه ایران اعلام کرد و سخنگوی وزارت امور خارجه آن کشور گفته که دولت آمریکا با رهبران مخالف در ایران در تماس است. آمریکا اعلام کرد که موقعیت استراتژیک ایران برای آمریکا و امنیت اقتصاد جهانی اهمیت حیاتی دارد.» در همین روز یونایتدپرس هم از وضعیت مجلش شورای ملی، گزارشی ارایه می کند: «در جلسه امروز مجلس شورای ملی، احمد بنی احمد گفت که مجلس قادر به ارایه پیشنهاد و راه حلی برای اوضاع جاری ایران نیست. بنی احمد گفت که راه حل اوضاع در دست شاه است. او استعفای شاه را مطرح کرد. با سخنان بنی احمد مجلس متشنج شد.» رادیو کلن نیز با پخش قسمتی از مصاحبه حضرت امام خمینی (ره) با رادیو تلویزیون آلمان، مواضع ایشان را در قبال دولت احتمالی بختیار و خروج شاه از کشور مشخص می کند: سئوال: اگر دولتی به ریاست بختیار به روی کار بیاید، شما این دولت را حمایت می کنید، حتی اگر شاه بپذیرد که به طور موقت از ایران خارج بشود؟ جواب: هیچ دولتی را با بودن رژیم سلطنتی قبول نخواهم کرد. هدف، تشکیل جمهوری است و برای من از روز روشن تر است که با وضع فعلی در آینده ای نزدیک به آن خواهیم رسید. سئوال: ناظران خارجی یک نوع مشی در سیاست حضرت عالی، طی هفته گذشته، مشاهده کرده‌اند. آیا به نظر شما به هم خوردن اوضاع اقتصادی ایران کافی برای سقوط رژیم شاه هست یا اینکه تصور می فرمایید که روشهای قهرآمیز دیگری باید تعقیب شود؟ جواب: به نظر می رسد که همین نحو مبارزات برای سرنگون کردن شاه از تختش کافی خواهد بود. (1) 7 دی ماه خبرگزاری پارس از پیام حضرت امام خمینی (ره) به ملت شریف ایران خبر داد: «آیت الله خمینی در پیامی به ملت ایران، به مناسبت کشتار بی رحمانه قم، چهلم کشتار مردم در صحن مطهر مشهد مقدس، هفته کشتار در مشهد و کشتار در شهرستانهای دیگر، روز نهم دی را روز عزای عمومی اعلام کرد. آیت الله خمینی از شاه خواست تا به دیکتاتوری خود پایان دهد.» 9 دی ماه رادیو کلن از تظاهراتی در تهران به درخواست حضرت امام (ره) خبر می‌دهد: «آیت الله خمینی از هواداران خود خواست تا امروز، به مناسبت اولین سالگرد آ‎غاز تظاهرات مردم علیه رژیم ایران، تظاهراتی در تهران بر پا کنند. امروز، در بازار تهران تظاهراتی علیه شاه صورت گرفت.» در همین روز خبرگزاری پارس و رادیو کلن از نخست وزیری بختیار خبر دادند: «بامداد امروز، دربار شاهنشاهی ایران اعلام کرد که شاه ایران قصد کناره‌گیری از سلطنت و تشکیل شورای سلطنت را ندارد و به دکتر بختیار ماموریت داده است تا دولت جدید را تشکیل دهد. دکتر سنجای نیز موافقت خود را با دولت آینده بختیار اعلام کرده است. قرار است فردا مجلسین ایران برای اتخاذ تصمیم درباره دولت جدید تشکیل جلسه بدهند. …» 10 دی ماه خبرگزاری پارس در گزارش ویژه خود در این روز از احتمال خروج شاه از ایران خبر می‌دهد: «دیشب، دکتر شاپور بختیار اعلام کرد که سرگرم مطالعه تشکیل یک دولت غیرنظامی است. دکتر بختیار گفت که در شرفیابی به پیشگاه شاهنشاه، ایشان پیشنهادهای من را برای تشکیل دولت مورد موافقت قرار دادند. نخست وزیر احتمالی آینده گفت که در این شرفیابی‏، شاهنشاه طی سخنان خودشان درباره مسایل مملکتی، اظهار علاقه فرمودند که برای معالجه و استراحت، در موقع مناسب، مدتی رهسپار خارج شوند.» 11 دی ماه خبرگزاری پارس و رادیو لندن از استعفای ازهاری خبر می دهند: «شب گذشته، ارتشبد ازهاری استعفای دولت خود را به پیشگاه شاهنشاه آریامهر تقدیم کرد. گفته شد که به علت کسالت ارتشبد ازهاری یکی از معاونان ایشان، تا تشکیل دولت آینده، امور کشور را اداره خواهد کرد. به گفته رادیو تهران، شاه اسعفای ارتشبد ازهاری را پذیرفته است.» در همین روز آسوشیتدپرس گزارش می دهد: «دیروز، آیت الله خمینی در بیانیه روزانه خود شاپور بختیار را نکوهش کرد و گفت که شاه شخصی فاسد است و هر کس که بخواهد با او همکاری کند فاسد است.» 12 دی ماه خبرگزاری پارس در گزارش ویژه خود، خبر خروج شاه از کشور را قوت می‌بخشد: «شاه برای اولین بار گفت که برای گذراندن تعطیلات و استراحت به خارج خواهد رفت.» 13 دی ماه حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه خودشان با خبرنگار روزنامه اکسپرس، عزم و اراده آهنین ملت ایران در برابر شاه را تشریح می‌کنند: سئوال: آیا به طرفدارانتان دستور به ملایمت و مدارا داده‌اید؟ جواب: ما تاکنون هنوز دستور خشونت نداده‌ایم و همیشه ملت ما در برابر تانک و توپ و مسلسل با دست خالی و تنها با مشت گره کرده ایستاده است. ولی اگر قدرتهای جهنمی استعماری دست از حمایت خود از آدمشکان ایران که شاه در راس آنهاست برندارند، ما هم با شیوه های دیگر در برابر آنها رفتار خواهیم کرد. (2) 14 دی ماه آسوشیتدپرس در گزارش خود از تغییر سیاست آمریکا در قبال شاه و ایران خبر می دهد: «دیروز، دولت پرزیدنت جیمی کارتر این گزارش را تکذیب کرد که دولت آمریکا تصمیم گرفته است تا به شاه توصیه کند که از ایران برود، هودینگ کارتر، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، اظهار داشت که هیچ گونه تغییری در حمایت دولت آمریکا از شاه پدید نیامده است. لیکن‏، اگر شاه تصمیم به ترک کشور بگیرد، ایالات متحده مقدمش را گرامی خواهد داشت. به گفته مقامات دولتی، در وزارت خارجه آمریکا، گرایش روز افزونی به تغییر سیاست این کشور در رابطه با شاه و تشویق او به استعفا وجود دارد.» در این روز حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه با خبرنگار شبکه رادیو تلویزیون سی. بی. اس. آمریکا، مواضع خودشان و ملت ایران را در خصوص خروج شاه از کشور اعلام می‌کنند: سئوال: گفته می‌شود که شاه برنامه دارد تا برای تعطیلات کوتاهی از مملکت خارج شود. آیا این امر حضرت عالی را قانع می‌کند و موجباتی را برای پایان دادن به اعتصابات و تظاهرات خواهد بود؟ جواب: خیر، رفتن شاه کفایت نمی‌کند، باید رژیم به هم بخورد و تمام چیزهایی که مربوط به سلطنت است، باید از بین برود تا ما راضی شویم. یعنی ملت راضی شود. (3) 16 دی ماه حضرت امام خمینی (ره) در بیانات خود به ملت ایران از توطئه خطرناک عمال شاه خبر می‌دهند و مردم را به ادامه مبارزات علیه شاه دعوت می کنند: «به عموم ملت شجاع و بیدار ایران ایدهم الله تعالی هشدار می‌دهم که بار دیگر توطئه خطرناک از طرف عمال شاه خائن و طرفداران غارتگران بین المللی در دست اجرا است تا رژیم منحط شاهنشاهی را حفظ و شاه را به قدرت شیطانی رسانده، به غارتگری نفتخواران و سلطه اجانب ادامه دهند… ملت آگاه ایران! شجاعانه مبارزات خود را ادامه دهید… من به عموم ملت دلیر اعلام می‌کنم که رژیم سلطنتی غیرقانونی و مجلسین غیرملی و غیرقانونی و حکومت غاصب غیرقانونی و یاغی است… اینک چند مطلب را لازم می‌دانم تذکر دهم: 1- کارمندان وزارتخانه‌ها وزرای فاسد غیرقانونی را نپذیرند و از آنان اطاعت نکنند و در صورت قدرت، به وزارتخانه‌ها راه ندهند… 2- ملت از دادن مالیات، مطلقاَ و از دادن پول آب و برق و تلفن خودداری کنند و از آنچه اعانت به دولت است، احتراز نکنند… 3- علمای اعلام بلاد و خطبای محترم و طلاب غیور، قضات و وکلای محترم دادگستری‏، اساتید محترم دانشگاه‌ و دانشگاهیان، بازاریان، اصناف، کارگزاران، کشاورزان، سیاسیون محترم و سایر اقشار ملت مخلوع بودن شاه و غیرقانونی بودن مجلسین و دولت را اعلام فرمایند که اگر سستی کنند ممکن است توطنه بر ضد کشور و ملت به نتیجه برسد که همگی مسئول آن خواهیم بود… 4- فروشندگان مواد غذایی از گرانفروشی خودداری کنند… 5- از کمک به کارگران و کسبه صنفی که بر اثر اعتصابات ضرر کرده‌اند، غفلت نشود و از وجوه شرعیه مجازند به آنان کمک نمایند. این جانب روز دوشنبه نهم صفر 99 را برای شهدای مشهد و قزوین و کرمانشاه و سایر بلاد، روز عزای عمومی اعلام می‌کنم.»(4) 17 دی ماه خبرگزاری پارس، در گزارش ویژه خود از آمادگی شاه برای خروج از ایران خبر‌ می‌دهد: «شاه آمادگی خود را برای خروج از کشور و تشکیل شورای سلطنت اعلام کرد.» رویتر نیز به احتمال خروج شاه از کشور قوت می‌بخشد: «مقامات آمریکایی عقیده دارند که شاه ایران در زیر فشار مخالفین و برای آنکه دولت غیرنظامی فرصت بازگردانیدن نظام را بیابد، به زودی از ایران خارج می‌شود.» خبرگزاری فرانسه نیز موضع آمریکا را در قبال خروج شاه از کشور تشریح می‌کند: «روزنامه نیویورک تایمز در شماره امروز خود نوشت: آمریکا باید هر چه زودتر با کسانی که در آینده بر مسند قدرت خواهند بود روابط حسنه‌ای برقرار سازد. این شاه است که در ایران شکست خورده است و نه آمریکا.» یونایتدپرس، آسوشیتدپرس، تاس و خبرگزاری فرانسه نیز از مسافرت ژنرال هایزر به ایران خبر می‌دهد: «منابع رسمی می‌گویند مهم‌ترین هدف مسافرت ژنرال هایزر به ایران، گفتگو با نظامیان ایران و ارزیابی میزان گرایش آنان به همکاری با دولت بختیار است.» همچنین آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و رادیو لندن از تظاهرات مردمی خبر می‌دهند: «امروز، تظاهرکنندگان به خیابانها آمدند و خواستار سرنگونی حکومت محمدرضاشاه پهلوی شدند. سربازان با شلیک مسلسلهای خود به آنان پاسخ دادند. امروز، افراد نیروی هوایی ایران نیز به سربازان پیوستند تا گروههای مردم را پراکنده کنند. …» 18 دی ماه رویتر از احتمال خروج شاه از ایران خبر می‌دهد: «یک هواپیمای سلطنتی در فرودگاه بین المللی مهرآباد ایستاده است تا شاه را از ایران خارج کند. اما، از طرف کاخ سلطنتی عزیمت شاه مخفی نگه داشته شده است. بسیاری معتقدند که هر آن عزیمت شاه ممکن است صورت گیرد. شایع بود که اگر وی امروز کشور را ترک نکند، روز سه شنبه این کار را خواهد کرد. چه‏ انتظار می‌رود که دولت غیرنظامی بختیار روز سه شنبه، رای اعتماد مجلس را به دست آورد.» روزنامه اطلاعات نیز ترک ازهاری را خبر می‌دهد: «ارتشبد ازهاری، نخست وزیر پیشین، تهران را ترک کرد.» همچنین حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه با هفته نامه ژون آفریک مواضع خودشان و ملت ایران را در قبال دولت بختیار مشخص می‌کنند: سئوال: آیا بیمی از این ندارید که شکست حکومت بختیار به یک کودتای نظامی منتهی شود؟ و نگرویدن ارتش را به صف انقلاب در شرایط فعلی، چگونه توضیح می‌دهید؟ جواب: بختیار، علی ای حال حکومتش بر خلاف قانون است و ملت ایران نمی تواند حکومت او را قبول کند. منتهی شدن به کودتای نظامی همین است که تاکنون بوده است… و ما در راه اسلام و کشور کوشش خودمان را تا آنجا که بتوانیم خواهیم کرد. در ایران کودتای نظامی مسئله ای را حل نمی کند. زیرا، دولت قبل از بختیار‏، خود یک کودتای نظامی بود و مشکل ایران حل نشد. شما باور نمی‌کنید که ارتش با ملت است و در آینده نزدیکی به شاه پشت خواهد کرد. پیروزی ما حتمی است و جمهوری اسلامی تحققش برای من خیلی روشن است. (5) 19 دی ماه گزارش روزنامه اطلاعات، و رادیوهای مسکو و لندن در این روز، از وخامت اوضاع داخلی ایران خبر می‌دهد: «دیروز [به دعوت آیت الله خمینی و] به مناسبت روز عزای ملی در بیشتر شهرستانها تظاهرات و راهپیمایی‌های بزرگ و گسترده انجام شد. جریان تظاهرات در بسیاری از شهرها آرام بود، ولی در برخی از شهرها به خشونت کشیده شد. نیروهای مسلح پلیس، در جریان پراکنده کردن تظاهرکنندگان، بیش از یکصد و سی تن را کشتند و یا زخمی کردند. در تبریز، با تکرار فاجعه روز بیست و نهم بهمن ماه سال 1356، این شهر غرق در آتش و خشونت شد. اهواز نیز شاهد بزرگ‌ترین راهپیمایی مردم شهر بود. طی یک سالی که از آغاز تظاهرات ایران می‌گذرد، نزدیک به شصت و پنج هزار تن کشته و زخمی شده‌اند. امروز اعلام شد که در شیراز حکومت نظامی لغو شده است. دیروز، حدود پنجاه هزار نفر از مردم قزوین، به عنوان سوگواری برای نزدیک به دویست نفر کشته‌شدگان رویدادهای دو هفته گذشته این شهر، در خیابانهای قزوین دست به راهپیمایی زدند. در حالی که تظاهرکنندگان از خیابان اصلی شهر می‌گذشتند باقی ماندهه ساختمان هتلها، مغازه‌ها و اداره‌هایی دیده می‌شد که به وسیله سربازان به آتش کشیده شده‌اند و غارت شده‌اند. دیروز، در قزوین سربازان خود را تا اندازه‌ای از انظار دور نگه داشتند. در حالی که دو تانک چیفتن و عده‌ای سرباز از میدان اصلی شهر نگهداری می‌کردند. هیئتی از وکلای تهران، به سرپرستی دکتر احمد صدر، به قزوین آمد تا اعمال خشونت‌بار اخیر را مورد بازرسی قرار دهد. در این هیئت دو نفر به نمایندگی از صلیب سرخ و یک مقام وزارت امور خارجه آمریکا نیز حضور داشتند. از خبرنگار ویژه بی. بی. سی هم دعوت شده بود. در یکی از بیمارستانها، دکترها اظهار کردند که تاکنون یکصد و هشتاد و شش جسد دیده شده است و گفته می‌شود که اجساد بقیه را از بین برده‌اند. بنا به گفته دکترها و منابع دیگر، جریان از روز ششم‌ دیماه آغاز شد که یک گروهبان ژاندارمری به سوی گروهی از جوانان شلیک کرد و چهار عابر را کشت و سه نفر از جوانان را زخمی کرد.» در همین روز گزارش خبرگزاری فرانسه، از دیدار سفیر آمریکا با شاه به منظور خروج از کشور خبر می دهد: «اوایل هفته جاری، ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، دستور یافت تا اگر شاه نظر او را راجع به اوضاع ایران بخواهد به وی توصیه کند که از کشور خارج شود. روزنامه نیویورک تایمز می‌نویسد: شاه ایران در هفته‌های اخیر چندین بار با سفیر آمریکا ملاقات و گفتگو کرده‌ است.» 20 دی ماه خبرگزاری فرانسه از پیام حضرت امام خمینی (ره) به ملت ایران گزارش می‌دهد: «آیت الله خمینی در پیامی به ملت ایران گفت: مطالبی از ایران می‌رسد که از توطئه‌ای خطرناک حکایت می‌کند. گفته می‌شود اعلامیه‌هایی بدون امضا در تهران و شهرستانها منتشر می‌شود و اشخاص بسیاری را به اسم ساواکی و یا عمال شاه تهدید به قتل می‌کنند و خانه‌هایی را با همین بهانه‌ها سوزانده و به زن و فرزندان آنان اهانت نموده و آزار داده‌اند. به طوری که از ایران اطلاع داده‌اند اعمال برخلاف اسلام و انصاف، بدون رعایت حقوق شرعی، انجام می‌گیرد که شاهد بر آن است که دستهای ناپاکی در کار است که با هرج و مرج و ایجاد رعب و وحشت نهضت مقدس اسلامی را متهم نموده و خدای نکرده به شکست بکشند. مردم مسلمان ایران در مبارزات بحق خود از این روشهای غیرانسانی استفاده نمی‌کنند و موظف شرعی هستند که… از اشخاصی که می‌خواهند به خانه‌های مردم تجاوز کنند و آتش‌سوزی نمایند جلوگیری نمایند که به نظر می‌رسد توطئه‌ای در دست اجرا است که باید از آن جلوگیری کرد. ملت شریف در تهران و شهرستانها و قضبات به راهپیمایی و تظاهرات و اعتصابات خود ادامه دهند تا این توطئه با رفتن شاه خنثی شود.» همچنین رادیو کویت و آسوشیتدپرس از تظاهرات علیه شاه در کشور خبر می‌دهد: «امروز، در تهران و برخی از شهرهای ایران تظاهراتی علیه رژیم انجام شد. به طور کلی، تظاهرات تهران آرام بود. ولی، در شیراز تظاهرات به خشونت گرایید و تظاهرکنندگان به کنسولگری آمریکا حمله کردند، قسمتی از آن را آتش زدند و پرچم آمریکا را پایین آوردند. در این تظاهرات، زدوخوردی با مامورین نظامی پیش نیامد. سپس تظاهرکنندگان، مجسمه شاه را به زیر آوردند و به دفتر پلیس مخفی شهر آسیب رساندند. عوامل پلیس مخفی ساواک بر روی جمعیت شلیک کردند که در نتیجه، عده‌ای مجروع شدند و دو تا هشت نفر جان خود را از دست دادند.» روزنامه اطلاعات نیز از اعتصاب دسته‌جمعی کارکنان ایرانی فرودگاه خبر می‌دهد: «کلیه پروازهای داخلی و خارجی به علت اعتصاب دسته‌جمعی کارکنان ایرانی فردگاه، به مدت نامعلومی، لغو شد.» 22دی ماه بخش عربی رادیو کویت از احتمال خروج شاه از کشور خبر می‌دهد: «صدای آمریکا به نقل از سفیر ایران در واشنگتن گزارش داد که محمدرضا پهلوی، شاه ایران، برای چهارماه کشور خود را ترک خواهد کرد.» 23 دی ماه حضرت امام خمینی (ره) در پیام خود به ملت ایران از یک توطئه شوم بعد از خروج شاه از کشور خبر می‌دهند: «… ملت عزیز ایران! خبری موثق دریافت نمودم که لازم است شما را مطلع کنم. توطئه‌ای از خارج کشور… در دست اجراست. … می خواهند به مجرد رفتن شاه دسته‌هایی از مزدوران و اشرار را وادار کنند که به اسم ملت مسلمان حمله به ارتش و سربازها و شهربانیها و دیگر موسسات دولتی و نظامی کنند و با تبلیغاتی که برای نیروهای نظامی و انتظامی کرده‌اند، به عنوان دفاع آنان را به قتل عام مردم بی‌دفاع وادار نمایند. بدخواهان… از یک سو، در بین سربازان و نظامیان و سایر قوای انتظامی دست به اشاعه دروغ می‌زنند که ملت می‌خواهد همه شما را از بین ببرد و از سوی دیگر، اشرار و اجیرانی را به اسم ملت وادار به هجوم به دستگاههای نظامی و انتظامی می کنند تا ملت را در مقابل نیروی ارتش و انتظامی قرار داده و نتیجه مطلوب خود را بگیرند. من به ملت شریف و جمیع جناحهای قوای نظامی و انتظامی، به حکم تکلیف الهی و ملی، هشدار می‌دهم که با بیداری و شجاعت اخلاقی، یکی دیگر از آخرین توطئه‌ها را خنثی کنید…»(6) 24 دی ماه روزنامه اطلاعات از آشتی ارتش و مردم خبر می‌دهد: «امروز، صدها هزار نفر در خیابانهای تهران تظاهرات کردند. اما برخوردی بین مردم و مامورین نظامی روی نداد و مامورین نیز راهپیمایان را همراهی می‌کردند. روی بیشتر کامیونهای حامل مامورین فرمانداری نظامی، عکسهایی از حضرت‌آیت الله العظمی خمینی نصب شده بود و مردم شعار می‌دادند: “به دستور خمینی ارتش برادر ماست.» خبرگزاری فرانسه نیز از تشکیل دولت تازه به فرمان حضرت امام خمینی (ره) در کشور خبر می‌دهد: «آیت الله خمینی اظهار داشتند که تا چند روز دیگر یک دولت تازه تشکیل خواهند داد که جایگزین دولت بختیار خواهد شد. حضرت آیت الله گفتند که اعضای دولت آینده را پیش‌بینی کرده‌اند و همه آنها اکنون در ایران به سر می‌برند.» 25 دی ماه حضرت امام خمینی (ره) در مصاحبه خود با خبرنگاران خارجی مواضع خودشان را در قبال دولت بختیار و دولت آمریکا مشخص می کنند: سئوال: دیروز، بختیار نخست وزیر، طی یک مصاحبه مطبوعاتی اظهار داشت که مذهبیون باید به مذهب بپردازند و سیاست را به سیاستمداران واگذار کنند. وی همچنین اظهار داشت که شما قادر به واژگون کردن حکومتش نیستید. نظر شما در این باره چیست؟ جواب: مطلب اولی که گفته است مطلبی است که همیشه اجانب برای بردن منافع ما این تز را داشته اند که مذهب از حکومت جداست و ایشان هم بلندگوی همانهاست و آنکه ما قدرت به هم زدن حکومت او را نداشته باشیم، در آینده معلوم می شود. حکومت او محکوم به فناست و پیروزی از آن ملت رنج کشیده ایران است. سئوال: شما پیامی به ارتش فرستادید. دیروز ارتش با مردم پیوندی برقرار کرد. آیا کماکان به پیوستن ارتش به صفوف خود ایمان دارید؟ یا بیم یک کودتای نظامی دارید؟ جواب: من امیدوارم که ارتش، البته آنهایی که مال ملت را نچاپیدند و آنهایی که به شرافت ارتشی خود باقی مانده اند، به ملت بپوندند تا آن اقلیت ناچیزی که خائن هستند نتوانند کاری کنند. سئوال: گزارشهایی رسیده که مقامات آمریکایی با حضرت آیت الله تماس گرفته اند، آیا ممکن است بفرمایید تماس در چه فرم و شکلی بوده است؟ آیا در آینده همکاریهای مستقلی بین دولت شما و دولت آمریکا وجود خواهد داشت؟ جواب: با من تا به حال تماسی شخصاً نگرفته اند و روابطی که بر مبنای احترام متقابل است ان شاء الله برقرار می شود. ولی ما کاملاً مستقل هستیم و زیر بار هیچ کشوری نخواهیم رفت.”(7) 26 دی ماه روزنامه‌های اطلاعات و کیهان و رادیوهای بیروت و صوت الجماهیر از فرار شاه از کشور خبر دادند: «امروز، شاه ایران قبل از عزیمت از یاران یک کنفرانس مطبوعاتی تشکیل خواهد داد و در آن از بحران ایران سخن خواهد گفت. انتظار می‌رود که شاه امروز وارد آسوان شود تا مذاکراتی با پرزیدنت سادات انجام دهد. سخنگوی رسمی مصر گفت که وارد شدن شاه به مصر فرصتی برای انجام مذاکرات میان او و پرزیدنت سادات است. شاه ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه امروز، به اتفاق ملکه فرح، وارد فرودگاه مهرآباد شد و در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی حضور یافت. در فرودگاه نخست وزیر و وزیر دربار و روسای مجلسین سنا و شورای ملی شاه را بدرقه کردند. شاه پیش از ورود به هواپیما به دو خبرنگار حاضر در فرودگاه گفت که نمی‌داند چه وقت بازخواهد گشت و این امر به وضع مزاجی وی بستگی خواهد داشت. سپس، شهباز هواپیمای اختصاصی شاه در حالی که یک جت بوئینگ 707 و دهها هلی‌کوپتر آن را همراهی می‌کردند، از فرودگاه مهرآباد پرواز کرد و شاه را به مصر برد.» 27 دی ماه حضرت امام خمینی (ره)، پس از فرار شاه در پیامی به ملت شریف ایران مواردی را به اطلاع می رسانند: بسم الله الرحمن الرحیم - خدمت عموم ملت شریف و شجاع ایران اعلی الله کلمتهم و فقهم الله تعالی: فرار محمد رضا پهلوی را که طلیعه پیروزی ملت و سرلوحه سعادت و دست یافتن به آزادی و استقلال است به شما ملت فداکار تبریک عرض می کنم. شما ملت شجاع و ثابت قدم به ملتهای جهان ثابت کردید که با فداکاری و استقامت، می توان بر مشکلات هرچه باشد غلبه کرد و به مقصد هرچه دشوار باشد رسید. گرچه این ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جیب انباشته از ذخایر ملت، از دست ما گریخت ولی به خواست خداوند متعال بزودی به محاکمه کشیده خواهد شد و انتقام مستضعفین از او گرفته خواهد شد و لکن قطع دست ستمکار از ادامه ظلم به دست ستمدیدگان فوری است. او رفت و به هم پیمان خود اسرائیل دشمن سرسخت اسلام و مسلمین پیوست و جرایم و آشفتگیهایی را برجا گذاشت که ترمیم آن جز به تائید خداوند متعال و همت همه طبقات ملت و فداکاری اقشار کاردان و روشنفکر میسر نخواهد شد. اکنون در این طلوع فجر سعادت و پیروزی توجه عموم را به مطالبی جلب می کنم: 1- بر جوانان غیور در سراسر کشور لازم است برای حفظ نظم با آن دسته از قوای انتظامی که اکنون به آغوش ملت باز گشته اند، با تمام نیرو همکاری کنند و با کمال قدرت و جدیت نگذارند که بدخواهان و منحرفین آشوب و ناامنی ایجاد نمایند. 2- به تظاهرات و شعارهای پرشور علیه رژیم سلطنتی و دولت غاصب ادامه دهند و اگر منحرفین و مخالفین اسلام بخواهند اخلالی به وجود آورند و نظم را به هم زنند از آنان جدا جلوگیری کنند. باید ملت بداند که هر انحرافی و هر شعاری که مخالف مسیر ملت است به دست عمال شاه منفور و عمال اجانب تحقق می یابد. من از جمیع اشخاص که انحراف داشته اند و یا گرایش به بعضی مکتبهای انحرافی داشته اند، تقاضا دارم که به آغوش اسلام که ضامن سعادت آنان است برگردند، که ما آنان را برادرانه می پذیریم. در این موقع حساس که کشور جنگ زده ما بیش از هر زمانی به اتحاد و اتفاق احتیاج دارد، باید سعی شود که از هر اختلالی احتراز شود. 3- دولت موقت برای تهیه مقدمات انتخابات مجلس موسسان بزودی معرفی می شود و به کار مشغول خواهد شد. وزارتخانه ها موظفند که آنان را پذیرفته و با آنان صمیمانه همکاری کنند. اینجانب به صلاح وزرای غیرقانونی می دانم که بر کناری خود را اعلام کنند و خود را در مسیر ملت قرار دهند. 4- به جمیع نیروهای انتظامی و زمینی و هوایی و دریایی و صاحب منصبان و افسران و درجه داران ارتش و ژاندارمری و غیرآنان توصیه می کنم که دست از حمایت محمدرضا پهلوی که مخلوع است و به کشور برنمی گردد و در خارج نیز با نفرت مردم مواجه است برادرند و به ملت بپیوندند، که صلاح دنیا و دین آنان در آن است. اینجانب از همه طبقات، ‌خصوصاً حضرات علمای اعلام، در این موقع حساس تشکر می کنم و سلامت و سعادت همگان را از خداوند متعال خواستارم و وحدت کلمه را همیشه خصوصا تا برانداختن رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت جمهوری اسلامی امیدوارم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته ، روح الله الموسوی الخمینی»(8) و این گونه بود که شاه از کشور فرار کرد، و سپس مردم با آمدن به خیابانها، شادمانی کردند و با پخش گل و شیرینی این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند و آماده پذیرایی از امام خمینی شدند (دیو چو بیرون رود، فرشته درآید). پاورقی: 1 تا 8- صحیفه نور، ج 4 منبع:تقویم تاریخ انقلاب اسلامی ایران، گروه تحقیق انتشارات سروش، تهران 1369 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

گزارشی از فرار اول شاه ...

در همان روز سه شنبه 18اوت (27 مرداد 1332) شاه و ثریا به فرودگاه چیامپینو(رم) وارد می شوند. آن ها یک هواپیمای خصوصی انگلیسی را در بغداد کرایه کرده اند. هر دو رنگ پریده و آشفته حال هستند و هنگامی که انبوه خبرگزاران و روزنامه نویسان آن ها را نشانه می گیرند و به سمت ایشان می شتابند حالت عقب نشینی و گریز به خود می گیرند. ثریا که لباسی زنگاری به تن دارد با سرعت برای خود راهی از میان انبوه جمعیت می گشاید و می رود. شاه که لباس خاکستری روشنی پوشیده است به روزنامه نویسان می گوید که با آن ها حرفی ندارد. بعدا آن ها را برای یک کنفرانس مطبوعاتی خبر خواهد کرد. سفیر ایران در رم نظام خواجه نوری که دو سال پیش تر با عنوان رئیس تشریفات دربار ، عروسی شاه و ثریا را ترتیب داده بود اکنون جرات نمی کند نزد آن ها بیاید. او ترجیح داده است که در پلاژ های آوستی به آب تنی بپردازد. او حتی حاضر نمی شود کلید یکی از اتومبیل های شخصی را که شاه در سفر قبلی اش در ایتالیا گذارده است به او بدهد. وقتی شاه و ثریا به هتل اکسلسیور وارد می شوند پلیسی غول آسا را در برابر آسانسور می یابند که به ایشان تعظیم می کند و می گوید مامور حفظ امنیت آن هاست. سپس آن ها را به آپارتمانشان در هتل راهنمایی می کند. خاتمی، خلبان هواپیمای پیچ کرافت انگلیسی کمک می کند که چمدان ها را به آپارتمان ببرند. شاه خودش چهار راکت تنیس و یک جفت کفش سیاه را که از پوست بز کوهی است بدست دارد. ثریا هم دو کیف بزرگ از چرم تمساح(کروکدیل) را در یک دست می برد و در روی بازوی دیگرش مقداری لباس های پارچه ای را. نخستین کار ثریا پس از ورودش به آپارتمان آن است که یک خیاط معروف را احضار کند. می خواهد دوازده لباس تابستانی برای خودش تهیه کند. شاه با خاتمی به شوخی تلخی می پردازد. شاه می گوید:« امیدوار باشیم که دوران تبعید خیلی سخت نباشد. در هر حال تو مرا رها نخواهی کرد». خاتمی در پاسخ می گوید بیم دارد که بزودی باری مزاحم برای آن ها باشد. و شاه با اشاره به راکت های تنیسش می گوید:«چرا؟ اگر تو بروی چه کسی با من تنیس بازی خواهد کرد؟» در این ضمن در بار هتل ازدحامی برپا شده است. «انریکو دی ماجیو» که در هتل اکسلسیور یک فروشگاه دارد می گوید: « من هرگز به اندازه امروز روزنامه نفروخته ام. امیدوارم شاه مدتی اینجا بماند» اغلب درباره فاروق حرف می زنند که تصور می شود شاه هم سرنوشتی همانند او خواهد داشت. فاروق هم وقتی از مصر گریخت به رم آمد.اما روزنامه نویسان و دیگر کنجکاوان بیهوده در انتظار شاه مانده اند. او از اطاقش پایین نمی آید حتی برای شام خوردن. سر شب به اخبار رادیو گوش می دهد. خبرها نامطبوع و فاجعه آمیز هستند. فاطمی وزیر خارجه کابینه مصدق با سخنرانی خود مردم را به هیجان آورده و نام شاه را ننگین ساخته است. او خواستار شده که تمام افراد خاندان پهلوی به دار آویخته شوند و جمهوریت اعلام گردد. بعد هم تظاهرات پردامنه دهها هزار نفر ، تمام خیابان ها را پر کرده اند. مغازه ها تاراج شده اند، تصاویر شاه بر روی توده های آتش سوزانیده می شود، مجسمه های خودش و پدرش را فرو می کشند و در هم می شکنند. حتی آرامگاه پدرش در شهر ری آلوده شده است. شاه با حالی آشفته کلید رادیو را می پیچاند و زیر لب می گوید:«این بار دیگر تمام است» ثریا می پرسد:«کجا باید رفت؟» شاه می گوید:«به امریکا. ما همه در آنجا مستقر خواهیم شد. در آنجا مزرعه ای خواهیم خرید» منبع:مصدق، نفت، کودتا ، نویسنده: محمود تفضلی ، ناشر: موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1385 ، ص 113 تا 115 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران

در حاشیه آن پیام وحدانی

محمدجواد لاریجانی: • بعد از ظهر یک روز مرحوم حاج احمد آقا تماس گرفت و گفت دستنوشته ای را دارد و خبر داد امام تصمیم گرفتند پیامی برای گورباچف بفرستند. 48 ساعت وقت دادند، متن را بخوانیم و نظر بدهیم تا نهایی شود. • مسئولیت من در هیأت را هم حفظ حدود دیپلماتیک تعیین فرمودند و به من تأکید کردند قبل از ملاقات با گورباچف، با ادوارد شواردنادزه (وزیر خارجه وقت شوروی که بعدها رئیس جمهور گرجستان شد)، ملاقاتی برای توجیه و توضیح نقش پیام و جایگاه آن داشته باشم تا زمانی که پیام خوانده می شود، ذهن آنها آماده باشد. • شب قبل از ابلاغ پیام به گورباچف، در مسکو جلسه طولانی را با شواردنادزه داشتم و او را توجیه کردم. • پیش نویس نامه را از مرحوم حاج احمد آقا گرفتم و خدمت آیت الله خامنه ای که آن زمان رئیس جمهور بودند، بردم تا در جریان باشند، البته ایشان اطلاع داشتند.من درباره نامه شش پیشنهاد ارائه دادم که امام با پنج مورد آن موافقت کردند اما مهمترین پیشنهادم را قبول نکردند و آن این بود که امام معتقد بود مارکسیسم در شوروی تمام شده است. البته این بحث در آن زمان داغ بود . • خدمت حضرت امام نوشتم بهتر است در باره تاکیدشان مبنی بر نابودی قریب الوقوع مارکسیسم ، محتاطانه تر به موضوع نزدیک شوید، اما امام قبول نکردند. • پس از برگشت از مسکو، صبح اول وقت خدمت امام رسیدیم و دست مبارک ایشان را بوسیدیم و ایشان فرمودند مارکسیسم تمام شده بود یا نه؟ گفتم صد در صد تمام شده بود. • نامه دقیقاً این پیام را داشت که ما(جمهوری اسلامی)،شما(نظام کمونیستی)را تمام شده می‌دانیم و حاضریم فصل جدیدی از روابط را پس از فروپاشی باز کنیم، به یک معنا روابط ایران با روسیه پسامارکسیستی خواهد بود. در گفت و گو با شواردنادزه این موضوع را تبیین کردم که ما نظام مارکسیستی را پایان یافته می دانیم. از مجموع واکنش های او و گورباچف فهمیدم تشخیص امام درست است. جالب اینکه آنها از شنیدن اظهارات ما اصلاً عصبانی هم نشدند و وقتی گفتیم نظام مارکسیستی را پایان یافته تلقی می کنیم هیچ عکس العملی نشان ندادند. • در جلسه با گورباچف سعی کردم دقت توجه به نامه را بالا ببرم و گاهی که نیاز بود توضیح بیشتری می دادم. مترجم خوبی هم داشتیم، اما متن نامه امام سنگین بود. مثلاً ایشان به عدم تنازل وجود به مادیات اشاره کردند که برهان مهمی بود و باید برای طرف روسی تبیین می شد. من کل ترجمه متن به انگلیسی را به دقت بررسی کرده بودم. در دیدار با گورباچف ، مترجم متن را از فارسی به روسی ترجمه می کرد و در 2 یا 3مورد حساس من وارد می شدم و توضیح می دادم تا مسئله بیشتر باز و گیرا شود. • گورباچف از اشاره نامه به مسلمانان و پخش صدای اذان احساس نگرانی کرد. این نگرانی در حال حاضر هم در خصوص بخش هایی از داغستان و چچن وجود دارد. ما مخالف از هم پاره شدن کشورها هستیم،امام داهیانه به این مسئله اشاره کرده بودند و ای کاش گورباچف متوجه می شد که می تواند در مناطق مسلمان‌نشین با دادن آزادی های دینی از بروز بسیاری از مشکلات بعدی پیشگیری کند. • درخصوص ماجرای حضور شواردنادزه در جماران برای ابلاغ پاسخ نامه گورباچف ،احمد آقا گفت امام حاضر نیستند به استقبال شواردنادزه بیایند.ایشان بنا داشتند آقای جوادی آملی همراه شواردنادزه وارد اتاق شوند و امام هم به احترام جوادی آملی از جایشان بلند شوند. ما اینطور پیش بینی کردیم که برویم اتاق دیگری تا امام وارد اتاق شوند. همینطور هم شد؛ ما فکر می کردیم امام با لباس رسمی وارد می شوند، اما چند دقیقه قبل از تشریف فرمایی ایشان، حاج احمد آقا گفت امام حاضر نیستند لباس رسمی بپوشند. ما غافلگیر شدیم تا اینکه دیدیم امام با شب کلاه و دمپایی وارد اتاق شدند و پس از نشستن، چادر شب روی پاهایشان انداختند . نگاه امام بسیار نافذ بود، شواردنادزه به پت پت افتاده بود، پس از رفتن امام شواردنادزه به من گفت من در مقابل نگاه های امام بی پناه بودم. ناصر نوبری سفیر ایران در شوروی سابق: شواردنادزه تنها وزیر خارجه ای بود که با امام یک دیدار دیپلماتیک داشت. زمانی که به ایران آمد خیلی نگران بود که چگونه با امام ملاقات کند و بسیار مضطرب بود. وقتی وارد تهران شد به من گفت که من می خواهم از شما خواهش کنم که فردا ساعت هشت که ملاقات داریم شما زودتر بیا من هم زودتر می آیم تا ببینم که چگونه باید رفتار کنم چون من می‌خواهم این ملاقات یک ملاقات مثبتی باشد و گفت من هفت ونیم آنجا هستم. من هم روز بعد ساعت هفت به دفتر امام آمدم و دیدم اصلاً کسی نیست انگار نه انگار که قرار است یک ملاقات مهمی صورت بگیرد! پرسیدم محل ملاقات کجاست؟ گفتند همین اتاق همیشگی ملاقات های امام. من هم گفتم اینجوری که نمی شود! روس ها که نمی توانند زمین بنشینند اصلاً بلد نیستند عادت ندارند که روی زمین بنشینند! گفتم اقلاً به تعداد هیئت روس صندلی بیاورید. خلاصه ما از اطراف همه صندلی ها را جمع کردیم و صندلی های الوان چوبی و فلزی و .. جمع کردیم دیدم به تعداد هیئت روس جمع شده اما نمی شد که هیئت روس روی صندلی بنشیند و هیئت ایرانی روی زمین بنشیند. خلاصه چندتا صندلی دیگر هم پیدا کردیم و در آخر هم باز صندلی کم آمد و در فیلم ملاقات هم می بینید که عده ای سرپا ایستاده اند. هفت و نیم شواردنادزه آمد و پرسیدم که نگرانیت چیست؟ گفت من خیلی نگرانم. من این همه با آمریکایی ها و دیگر مقامات کشورها مذاکره و ملاقات کرده ام اما هیچ وقت با چنین رهبری ملاقات نکرده ام. من هم توضیح دادم که هیچ مشکلی نیست شما پیام را می خوانی و ایشان هم جواب می دهند. گفتند که نه من خیلی استرس دارم به نظر شما هیچ مشکلی پیش نمی آید؟ گفتم نه هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. گفتم برایش چای بیاورند یک استکان چای در استکان کمرباریک با چند حبه قند پهلویش آوردند. گفتم برایش قاشق هم بیاورند چون تنها ما در دنیا هستیم که چای را به این شکل با قند می خوریم آنها چای را شیرین می کنند و می خورند. به او توضیح دادم که رفتار امام با شما دوستانه خواهد بود و هیچ مشکلی نیست و محتوای نامه امام را هم که دیده‌اید. گفت یعنی وقتی امام آمد من بروم جلو دست بدهم؟ گفتم شما به امام نگاه کن اگر ورود امام طوری بود که شما می توانستی بروی جلو و دست بدهی اقدام کن ولی اگر ایشان مستقیم آمد و رفت جای خودش نشست شما هم سر جای خودت قرار بگیر و کلاً به حرکت امام دقت کن و از آن تبعیت کن. که همین طور هم شد یعنی امام رفت جای خودش نشست و ایشان هم جای خودش نشست. بعد از ملاقات هم که شواردنادزه می خواست سوار ماشین شود دوباره گفت: جناب آقای سفیر چطور بود؟ خوب شد؟ گفتم بله خیلی خوب بود. گفت من احساس می کنم کار خیلی بزرگی را از سرم رد کرده‌ام که این ملاقات را به پایان رساندم و الان سریع گزارش می دهم که ملاقات مثبت تمام شد. بعد از ملاقات احساس راحتی می کرد. از من دوباره پرسید که شما هم راضی هستید؟ گفتم بله راضی ام. مرضیه حدیدچی (دباغ): حدود یک و نیم بعد از ظهر به من گفتند که از بیت امام، حاج احمد آقا تماس گرفته و پشت خط منتظر است. سریع خود را به دفتر رساندم، پس از سلام و علیک حاج احمدآقا پرسید: «تا کی آنجا هستید؟» گفتم: «تا عصر کارمان طول می کشد.» گفت: «اگر به منزل بازگشتید با من تماس بگیرید، کاری پیش آمده و چون شما آنجا هستید نمی توانم الآن صحبت کنم، ممکن است پاسخ های شما دیگران را هم متوجه کند» ساعت شش بعدازظهر خدمت احمدآقا زنگ زدم، پس از احوال پرسی گفتم: «نگرانم کردید.» گفت: «حضرت امام دارند نامه ای برای گورباچف می نویسند و دو نفر را هم برای ابلاغ پیام و نامه انتخاب کرده اند، شما و آیت الله جوادی آملی هستید. باید این مطلب به کلی مخفی بماند، تا این نامه به مسکو و گورباچف برسد» با شنیدن این خبر، اما و اگرها و پرسش های زیادی در ذهنم نقش بست، هنوز دلواپس و نگران بودم؛ از خود می پرسیدم: چرا نامه برای گورباچف؟ به چه منظور؟ مگر اتفاقی افتاده؟ آیا این نامه را واقعاً امام نوشته؟ مضمون آن چیست؟ چرا باید مخفی و محرمانه بماند تا به دست گورباچف برسد؟ چرا من؟ چرا آقای جوادی آملی؟ و... سه یا پنج روز بعد حاج احمد آقا دوباره تماس گرفت و تأکید کرد در چه روزی و چه ساعتی در فرودگاه حاضر شوم. از او پرسیدم که آیا می توانم مقصد را به خانواده بگویم و با آن ها خداحافظی کنم، ایشان گفت: بله، مانعی ندارد و بعد تأکید کرد که اگر تاکنون وصیتی ننوشته ام، نسبت به تنظیم آن اقدام کنم. در فرصت اندک باقی مانده برخی امور و کارهای ناتمام شخصی را به انجام رساندم و وضعیت حساب مالی خود با دیگران را روشن کردم و وصیت نامه ای را هم که داشتم اصلاح و تجدید کردم. روز موعود پس از خداحافظی با خانواده به سوی فرودگاه حرکت کردم، وقتی آنجا رسیدم دیدم به غیر از آقای جوادی آملی، آقای لاریجانی نیز با تعدادی از کارگزاران سفارت جمهوری اسلامی ایران در مسکو نیز هستند. بعد مشخص شد که آقای لاریجانی نیز در ترکیب هیئت ما به سرپرستی آقای جوادی آملی قرار دارند. کارگزاران سفارت هم برای تسهیل امور کنسولی و انجام مراحل اداری با هواپیمای ما به مسکو آمدند. وقتی ما از پله ها پایین می آمدیم، متوجه شدم که تمامی آن ها سرشان را بالا گرفته به من نگاه می کنند. وقتی که پایین پله ها رسیدیم، امام جماعت مسجد بزرگ مسکو با لباس رسمی (کت و شلوار و کراوات) پیش آمد و ضمن خوشامدگویی گفت: در عرف دیپلماتیک مرسوم و معمول است که دسته گل را به رئیس هیئت و گروه اعزامی و میهمان تقدیم کنیم، ولی اجازه بدهید که ما این دسته گل را به این خانم که حضورش با این پوشش برای ما تازگی دارد، بدهیم. حضور مشاور مخصوص گورباچف در میان استقبال کنندگان پس از توضیح یکی از دیپلمات ها برای ما معنا و مفهوم بسیار خوبی داشت. گویا مشاور مخصوص تنها به استقبال پادشاهان و رؤسای کشورها می رفته است. اما آن روز به خاطر قدر و منزلت امام به استقبال سفرای ایشان به فرودگاه آمده بود. حضور یک زن آن هم در این شکل و شمایل برای آنها مایه تعجب بود و حتی روزنامه های آن جا به این موضوع پرداختند. آقای جوادی آملی به ما گفت که لازم است از متن نامه مطلع شویم، تا اگر اولاً سئوالی در ذهن خود ما هست پاسخ گفته شود و ثانیاً خود را برای سئوالات احتمالی گورباچف و مقامات بلندپایه شوروی آماده کنیم. من که در انتظار چنین لحظه ای بودم از ایشان خواستم که نامه را در اختیارم قرار دهد تا در تنهایی و با تمرکز بیشتر آن را مطالعه کنم. به این ترتیب من نامه و پیام امام را در اتاقی که در اختیارم بود، مطالعه کردم و برخی نکات آن را یادداشت کردم. سپس آن را به آقای جوادی آملی بازگرداندم و نیز سمت و سوی قبله را پرسیدم که نشانم داد. صبح، پس از اقامه نماز صبح، برای صرف صبحانه به سالن رفتیم، بر روی میز خوردنی های مختلفی طبق سنت و تشریفات خود چیده بودند، اما فقط توانستیم از تخم مرغ آب پز بخوریم، آقای جوادی آملی حتی تخم مرغ هم نخورد. به خاطر این که در ایران برادران دست اندرکار تهیه مقدمات سفر هیئت از محضر امام سئوال می کنند: «آیا این ها [افراد هیئت] حالا که به شوروی می روند می توانند یکی دو روز میهمان سفارت باشند» که امام فرموده بودند: «هروقت خواستند به گردش بروند، بروند؛ لیکن این جلسه که به عنوان نماینده من می روند، فقط باید نامه را بدهند و برگردند». روز ملاقات با گورباچف بعد از احوالپرسی و خوشامد گویی نوبت به خواندن نامه رسید. آقای جوادی آملی پیام را خواند، آقای لاریجانی نیز آن را به انگلیسی برگرداند و مترجمی که آن جا بود آن را به روسی ترجمه می کرد. گورباچف خود انگلیسی می دانست و می توانست به همان برگردان انگلیسی اکتفا کند ولی چون می خواست تمام نکات پیام را دریابد به ترجمه روسی نیاز داشت. هنگامی که نامه خوانده و ترجمه می شد، من کار خاصی نداشتم از این رو تمام هوش و حواسم پیش گورباچف بود و تمام حالات و رفتار او را دقیق زیر نظر داشتم. چهره او در برخی مقاطع نامه تغییر می کرد و همانطور که به صندلی تکیه داده بود، نکاتی را یادداشت می کرد و دور یکی از نکات هم خط کشید. پس از این که ترجمه به پایان رسید، کمی فکر کرد و بعد گفت: من بر روی برخی قسمت های این نامه حرف و سئوال دارم. آقا [آیت الله جوادی آملی] گفتند: بفرمایید ما این جا هستیم که بیشتر توضیح دهیم. گورباچف گفت: در این قسمت آیت الله گفته است که ما خود را در سرنوشت مسلمانان جهان شریک می دانیم؛ این یعنی دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر؛ فکر می کنم در این جا آیت الله خمینی اشتباه کرده است. آقای جوادی آملی با طمأنینه و آرامش خاصی و با یک تبسم خیلی معنادار که گویی به گورباچف می فهماند که حرف امام را نفهمیدی، گفت: «اصلاً این مسأله به نحوی که شما برداشت کردید مدنظر امام نبوده، خاک شوروی از هفت طبقه زیرین تا هفت طبقه برین مال شما، کسی کاری به آن ندارد، مقصود امام، آدم مسلمانی است که در هر جای دنیا در سختی و عذاب است و مشکلی دارد که ما به حکم وظیفه دینی و به عنوان یک مسلمان وظیفه و حق خود می دانیم که از او دفاع کنیم؛ آب و خاک ما مطرح نیست این هویت انسان مسلمان است که مطرح است». مشاور گورباچف که تا آن لحظه بی تحرک و بهت زده به پیام امام و صحبت های آقای جوادی آملی گوش می داد، لب به سخن گشود و گفت: آن جا که آیت الله گفته اند خبرگان و دانشمندان ما به قم بروند و آگاه و روشن شوند؛ به ما و ملت ما و آقای گورباچف توهین کرده اند. آقای جوادی آملی گفتند که نه، امام شما را تشویق کرده اند، این شناختی است که امام از شما به دست آورده و این مطلب را گفته اند، او نگفته علما و فلاسفه شما چیزی نمی فهمند بلکه دعوت به بحث و گفت و گو کرده اند، و منظورشان این بوده که از نظر فلسفی و علمی ما می توانیم به هم کمک کنیم. گورباچف و مشاورش (که گویا مقام دوم کمونیسم را داشت) از سخنان و توضیحات آقای جوادی آملی به ظاهر قانع شدند، در خاطرم نیست که آیا در آن جلسه پذیرایی شدیم یا نه، و اگر شدیم، چطور؟ قبل از خداحافظی حاج آقا پرسید: ما منتظر جواب نامه شما بمانیم؟ آقای گورباچف گفت: «ما باید مشورتی کنیم، بعد خود جواب را می فرستیم». موقع خداحافظی رسید، اجازه دادند که خبرنگاران چند عکس و فیلم بگیرند. آقای گورباچف مانند ورودش دوباره شروع به دست دادن با یک یک افراد کرد، وقتی در مقابل من ایستاد آقای جوادی آملی و سایرین همین طور داشتند مرا نگاه می کردند. شرایطی نبود که از حاج آقا بپرسم چکار کنم. دیدم که اگر تو ذوق گورباچف بزنم خیلی بد است، از این رو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را بر روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد و این نوع دست دادنم برای گورباچف که رهبری امپراتوری شرق را به عهده داشت، خیلی سخت و گران آمد. سپس از اتاق خارج شدیم، گورباچف که برای استقبال ما نیامده بود، هنگام خداحافظی تا پایین پله ها به بدرقه آمد. پس از سوار شدن به ماشین، بی فوت وقت، مستقیم به سمت فرودگاه حرکت کردیم. وقتی به فرودگاه رسیدیم ظهر شده بود، تصمیم گرفتیم همان جا نماز بخوانیم. در پاویون رفت و آمد زیاد بود، من به کناری رفتم و روزنامه ای زیر پایم انداختم و به نماز ایستادم. وقتی نمازم را به پایان رساندم دیدم حاضران دست از کار کشیده مات و مبهوت به من نگاه می کنند. برایشان سئوال بود که من چکار کردم. وقتی تعجب آنها بیشتر شد که دیدند آقایان همراه هیئت هم در گوشه ای دیگر همین کار را می کنند. گویا تا به حال شاهد چنین صحنه ای نبودند. به محض رسیدن به ایران، در اولین اقدام خدمت امام رفتیم تا آنچه را که گفته، دیده و شنیده بودیم گزارش کنیم. امام خود نیز تأکید فرموده بودند که اعضای هیئت بیایند تا ببینمشان. زمانی که خدمت امام رسیدیم، آیت الله جوادی آملی سرپرست هیئت اعزامی، آن چه را که گفته، دیده و شنیده بود باز گفت. حضرت امام فرمودند: کدامتان چهره ی او را می دید؟ مقصود معظم له این بود که کدامیک مراقب تغییرات و عکس العمل گورباچف بودیم. عرض کردم من دائم او زیر نظر داشتم، او در دو قسمت از نامه متغیر شد و واکنش نشان داد و در باقی موارد ساکت بود و می اندیشید، یکی در آنجا که مرقوم فرموده بودید خبرگان خود را به قم بفرستید و دیگر آن جا که پیام داده بودید که ما خود را در سرنوشت مسلمانان جهان شریک می دانیم. امام معتقد بودند که آقای جوادی آملی به خوبی به آنها پاسخ دادند. حضرت امام از نتیجه کار تا این جا راضی بودند و تبسم کردند. ظرف مدت کم تر از دو ماه گورباچف به وعده اش عمل کرد و به وسیله وزیر امور خارجه اش ادوارد شواردنادزه پاسخ نامه و پیام امام را ارسال کرد. وقتی که شواردنادزه به تهران و جماران آمد، من در تهران نبودم ولی آقایان جوادی آملی و لاریجانی در آن دیدار حضور داشتند. گویا ادوارد شواردنادزه خیلی تحت تأثیر ساده زیستی حضرت امام قرار گرفته بود. این پیام اثرات بسیاری داشت به عنوان مثال عرض کنم که برای انجام معالجه به انگلستان رفتم با دو جوان دانشجو که صحبت می‌کردیم عنوان می‌کردند که ما با پیام امام خمینی به گورباچف، مسلمان شدیم و نامه حضرت امام را از نظر جامعه‌شناسی برای پایان‌نامه خود انتخاب کرده بودند. واقعیت این است که این مرد، مرد خدایی است. حضرت امام در دانشگاه اسلا‌م بزرگ شده است. حضرت امام در طول زندگی سیاسی خود ، همیشه جنبه هدایتی را مدنظر داشتند. با ادبیات خاص خودشان کلا‌می را جاری می‌کردند. مخاطب‌شناس بسیار قوی بودند. امام با دشمنان خودشان هم برخورد هدایتی داشتند تا حذفی. این پیام را اگر از بعد هدایتی آن مورد بررسی قرار دهیم بسیار اثرگذار بود. محور آن توحید بود. این دعوت به گوش جهانیان رسید. کشورهای زیرسلطه شوروی را در نظر بگیرید که بعد از پیام چقدر حرکت‌های مؤثر در جهت استقلا‌ل، آزادی و... داشتند. از طرف دیگر کشورهای دیگر جهان را نیز در نظر بگیرید. مثلا‌ در یکی از کشورهای آمریکای لا‌تین که بنده مسافرتی به آنجا داشتم، 11 نفر مسلمان را دیدم که یکی از آنها پیش‌نماز بود و 10 نفر دیگر به او اقتدا می‌کردند و نماز جمعه می‌خواندند و همه مردم هم آنها را می‌شناختند. به پیش‌نمازشان عرض کردم شما امام را می‌شناسید؟ عکسی از جوانی‌های امام به من نشان داد (متعلق به سال 42 بود که امام دستگیر شد) پرسیدم: چقدر امام را می‌شناسید؟ گفت؛ تا قبل از نامه‌ای که به گورباچف نوشتند خیلی شناخت نداشتم؛ فقط می‌دانستم که انسان مبارزی است و در ایران زندگی می‌کند و تبعید شده است. اما پس از این نامه متوجه شدم که ایشان یک پیغمبر زمان ما هستند و من چندین بار پیرامون این نامه به مسلمانان اینجا توضیحات دادم. پس در یک جای دورافتاده‌ای مثل این کشور این پیام رفته و اثرات موثری هم گذاشته است. همچنین به چین که رفتم، مسلمانان به هنگام نماز جماعت از موضوع پیام امام سوالا‌تی می‌پرسیدند. اینها مشخص می‌کند که چقدر این پیام توانسته تاثیر بگذارد. خیلی‌ها توانستند با این پیام خودشان را پیدا کنند و لذا نه تنها در شوروی بلکه در نقاط دیگر جهان هم توانست نقش‌آفرینی کند . منبع:آرشیو موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران

چگونه امام خمینی از عراق خارج شدند ؟

واژه هجرت بسیار پرمحتوا است. تبلور خاص آن را ما در دوران معاصر در هجرت امام خمینی می‌بینیم او به بسیاری از کلمات مفهوم واقعی می‌دهد و معنی آن را مجسم می‌سازد هجرت امام در چارچوب یک سلسله حوادث و در بحرانی‌ترین لحظات تاریخی ایران انجام گرفت دورانی که لحظه به لحظه آن، مسائل سیاسی را برای جامعه ما پیش می‌آورد. سازمان‌های مخوف سیا، و موساد و انلیخبث سرویس بسیاری ساواک شتافته بودند و فعالانه کار می‌کردند تا به نهضت انحراف بخشند و در اسناد ساواک به گزارشی از این نوع می‌رسیم هجرت امام به صورت یک اقدام قاطع حساب شده تمام توطئه‌ها را به هم ریخت. هجرت امام یک حرکت منظم و سریع بود که بن‌بست اوضاع داخلی ایران را که چندان به نفع نهضت نبود شکست و به شهادت و خون‌ها و فریاد‌ها جهت داد. هجرت امام در ارتباط با تداوم خط امت شیعه بود که همواره جهاد و هجرت را همواره داشته است. هجرت امام به نقش رهبری عینیت بخشید و فریاد پرخاشگرانه تاریخ بود که از حلقوم مردم درآمد. که 13 قرن تحمل ظلم و ستم در راه او وجود داشت. هجرت امام هم چون یک گریز یک انسان صاحب رسالت مبارز و جهاد از محدوده تنگ محیط کفر و ستم و خفقان و تبعیض بود. هجرت امام یک تاکتیک معقول، یک روش جدید در اجرای هدف‌های اعلام شده‌ی تحقق مکتب اسلام بود. این مهاجرت برای میلیون‌ها مسلمان ایرنی که در نیمه‌راه انقلاب بودند معنی بسیار داشت. معنی مقاومت معنی نزدیکی پیروزی. معنی ادامه مبارزه سخت و برون امان علیه رژیم حاکم. هجرت تاریخ‌ساز و تاریخی امام از جهات مختلف قابل رسیدگی و ارزیابی است. محتوای پیام هجرت برای رهبران سیاسی مذهبی قرن‌های آینده گویا خواهد بود. هجرت و جهاد دو بخش مکمل انسان والا و تقویت ایمان را از این طریق مشخص معنویت باید دید و به آن امید داشت هجرت ظاهری و عینی نمایانگر هجرت معنوی و روحی و بلوغ فکری است. هجرت امام از نجف به سوی کویت و ممانعت از ورود ایشان به کویت و حرکت به سوی پاریس نقطه عطفی است در تاریخ معاصر ایران. این هجرت دقیقاً در زمان انجام می‌گیرد که از طرفی رژیم عراق تصمیم جدی به جلوگیری از مبارزات امام دارد. از طرف دیگر ساواک در تدارک نقشه‌های دیگری است و از جمله بعدها فاش شد که اقداماتی در جهت ربودن و زندانی کردن امام را داشته‌اند. همانطور که در قسمت ساواک دیدیم سازمان مخوف برای کنترل مخالفین در کشور‌های دیگر سازماندهی کرده بود به خصوص در نقاطی که مخالفین مؤثری بودند و معلوم است در عراق که رهبر مخالفین به صورت تبعید حضور داشت باید کنترل بیشتری داشته باشد. همین‌طور هم بود علاوه از این مأمورین مراقب مقیم به موجب اسناد به دست آمده برای جلوگیری از فعالیت سیاسی امام مأمورینی اعزام شده گزارشاتی تهیه کرده و اظهار نظر‌هایی نموده‌اند و اقدامات قبل از مهاجرت به پاریس شدت بیشتری داشته است. به هنگام هجرت با شکوه امام از نجف به پاریس که دنیا را متوجه وضع ایران ساخت سیل تلگراف به سوی بغداد به عنوان اعتراض و به سوی پاریس به عنوان تشکر و توجه و معرفی شخصیت امام سرازیر شد مخاطب بعضی تلگراف‌ها هم شخص امام بود. در سال 1355 یك بار شاه دستور داد صدای امام خمینی در نجف خاموش شود . بر اساس نامه ای كه روی كاغذ ابریشمی سفید رنگ از داخل خانه شریف امامی بدست آمده صادق صدریه سفیر كبیر ایران در بغداد به وزارت امور خارجه ایران می‌نویسد « آیت الله خمینی در عراق ساكت نیستند و شدیداً علیه رژیم فعالیت می‌كنند . فعالیت پیگیر و مبارزه شبانه روزی مشارالیه در نجف نگرانی هایی را در عراق به وجود آورده است . خواهشمند است دستوری در این زمینه صادر تا تكلیف ما روشن شود » در ایبن رابطه خلعتبری وزیر امور خارجه نیز در حاشیه نامه خطاب به شریف امامی (مهره ای كه برابر اسناد موجود قوی‌ترین عامل بعد از شاه بوده) می‌نویسد : خواهشمندم در شرفیابی مساله را روشن فرمایید . شریف امامی نیز در پاسخ این درخواست در گوشه دیگر نامه می‌نویسد «به عرض می‌رسد» و در گوشه دیگر نامه شاه می نویسد «برای چندمین بار گفتم این صدا را خفه كنید » 1 حجت الاسلام سید محمود دعایی از مرتبطین مستقیم امام خمینی در خاطرات خود می‌گوید : یک هفته قبل از آنکه عراقی ها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً بخواهند مبارزه ای نکنند در یک مجمع عربی ، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید [امام] خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنـی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد ، نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد بلکه اوضاع منطقـه به هم خواهد خورد. یک روز قبل از آن که بزرگ ترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس جمهوری - که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین الاعرابی هم هست می خواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببیند چه می خواهد بگوید. او کسی بود که به جرأت می توانم بگویم خشن ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت امام رسید، و سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کننده معمولـی با او برخورد کردند. او گقت من به عنوان نماینده رئیس جمهور ، عضو و نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق برایتان پیامـی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور موظفند از فعالیت مخالفیـن در داخل کشور علیه دیگری جلوگیــــری کنند و ما ضمن این که به شما احترام می گذاریم و می خواهیم شما در عراق سکونت داشتـه باشید، ولی مبنای عقیدتـی ما این است که یک شخصیت روحانـی صرفاً باید در مسائل مذهبـی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از شما می خواهیـم به عنوان یک شخصیت مذهبـی مورد احترام ما ، فقط در مسائل علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح شود. امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده و فرمودند : اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفه هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در این گونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعـه سرنوشت خود اوست. امام به او می فهماندند که برداشت و بینش تو از اسلام غلط و انحرافی است و فرمودند: من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه ای تغییر عقیده نداده ام و مردم و وظیفه ام را فراموش نمی کنم و شما هر کاری می خواهید بکنید. موضعی که آن مرد خشن و جسور تصور نمی کرد از شخصی که به تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود ، مشاهده نماید. چیزی که من دقیقا احساس کردم این بود که اینها نمی خواستند امام از عراق بیرون بروند، می خواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقا طبق همان تعهـدی که در مقابل شاه داشتند سرسخت ترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت سیاسی او شوند ... او پیشنهاد کرد که شما در فعالیت های خودتان آزادید ولی باید ترتیبی بدهیـد که از عراق منعکـس نشود شما کسانـی را در خارج از عراق مأمور بفرمایید که آنها سخنگـوی شما باشند تا در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمی گیرد ! امام با لبخند معنی داری فرمودند: « آنچه که تأثیر دارد موضع شخص من است ، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر لزوماً باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند. اگر شما مرا تحمل نكنید از عراق خارج می‌شوم . او پرسید خوب به كجا خواهید رفت ؟ این سئوال در شرایطی مطرح می‌شد كه امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازه ورود ایشان به ایران را نمی‌داد و نیرومندترین و خشن ترین شخصیت امنیتی كشور عراق با ایشان صحبت می‌كرد . امام صریحاً به او گفت « به جایی می‌روم كه مستعمره شاه و مستعمره ایران نباشد» در این جا مقام امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهره اش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمی توانست عکس العملی نشان دهد. دعایی در این رابطه می‌گوید : «...عراقیها می خواستند امام را در موضع سکوت داشته باشند، اما امام در هیچ شرایطی حاضر به این کار نبود و حتی تماس با نزدیکان امام فایده نداد . سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق مرا احضار کرد . سعدون با لحن ملتمسانه و موذیانه از من خواست که امام یک ماه سکوت کند و می گفت: بالاخره ما هم نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و این صحیح نیست که ایشان از عراق خارج شوند . سعدون شاکر از من خواست که به نحوی از امام بخواهم کمتر فعالیت کنند .اعلامیه صادر کنند، ولی در خارج از عراق توزیع شود.گفتم با شناختی که من از امام دارم اجازه نخواهند داد حتی یک لحظه هم فعالیتهایشان زیر فشار یک رژیم یا جناحی به نفع یک قدرت جبار محدود شود یا اینکه در روششان تجدید نظر کنند . من تصریح و التماس آنها را نزد امام بیان کردم . امام به این نتیجه رسیدند که دیگر ماندنشان در عراق صلاح نیست و تصمیم گرفتند از عراق خارج شوند...» 2 امام ابتدا در نظر داشتند كه به یكی از كشورهای اسلامی بروند و سوریه را انتخاب كرده بودند چون در آن موقع سوریه تعهدی نسبت به رژیم شاه نداشت و مواضع نسبتاً صریحتر و انقلابی تری نسبت به شاه داشت . البته مشكلاتی هم در بین بود . از جمله ارتباط تلفنی مستقیم بین ایران و سوریه قطع بود با این حال امام ترجیح می دادند به سوریه بروند . چون روابط عراق و سوریه به شدت تیره بود . اگر این انتخاب اعلام می‌شد عراق اجازه خروج نمی داد . لذا تصمیم امام بر این شد كه از طریق كویت به سوریه بروند . كاملاً مخفیانه و صد در صد سری ترتیب سفر به كویت داده شد . ویزای كویت نیز به ترتیب خاصی اخذ گردید . مسئولین کویتی هنگام صدور ویزا برای آیت الله خمینی، متوجه هویت ایشان نشدند، زیرا در آن موقع، در کشورهای عربی اعلام نام فامیل ضرورت نداشت و برای معرفی درخواست کننده، نام و نام پدر کفایت می کرد.ویزای کویت برای آیت الله و همراهان را سید احمد مهری در کویت گرفت و به نجف آورد.مشخصات آیت الله خمینی با عنوان: روح الله فرزند مصطفی اعلام شد.برای دیگران نیز، به همین نحو (نام و نام پدر) ویزا، و پروانه خروج گرفته شد.به گفته حجت الاسلام دعائی (مسئول امور مربوط به تهیه پروانه اقامت و اجازه خروج برای کسانی که از ایران به منظور دیدار آیت الله به نجف وارد می شدند)، ترتیب اخذ پروانه خروج آیت الله به نحوی صورت گرفت که مقامات عراقی، هشت ساعت قبل از حرکت آیت الله و همراهان به کویت از خبر مسافرت ایشان آگاه شدند 3 دعایی می‌گوید « حتی مسئول صدور گذرنامه در شهر نجف هم نفهمید كه من برای چه كسی خروجی گرفتم و دقیقاً تا شبی كه امام روز بعدش حركت می‌كردند هیچكس از این جریان خبر نداشت و برای اینكه مساله‌ای پیش نیاید و برخورد متین اخلاقی هم شده باشد قرار شد كه شب قبل از حركت ، من به مسئول عراقی خبر بدهم كه امام روز بعد حركت خواهند كرد . من تلفن كردم و ماجرا را گفتم . او موحش شده و گفت خروجی گرفته اید ؟ گفتم بله . عراقی ها گیج شده بودند كه چطور در مسیر این كارها متوجه قضیه نشده اند 4 تصمیم امام این بود كه بلافاصله پس از نماز صبح حركت كنند . عراقی ها از نجف تا صفوان (مرز عراق و كویت ) امام را اسكورت كردند . اما كویت مانع ورود امام گردید . عراق دیگر جای ماندن نبود . كشورهای اسلامی یا موافق پذیرفتن امام نبودند و یا اجازه فعالیت سیاسی به ایشان نمی‌دادند. در همان روز تصمیم امام متوجه پاریس شد و .... پی نوشت : 1 – روزنامه كیهان 8 اسفند 1357 شماره 10648 2 - نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359 و مصاحبه مؤلف با حجت الاسلام محمود دعائی) . 3 - مصاحبه حجت الاسلام محمود دعائی با مؤلف، شنبه 25 خرداد 1370، تهران) . 4 - مصاحبه حجت الاسلام دعایی با روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359 منبع:دكتر سید جلال‌الدین مدنی ، تاریخ سیاسی معاصر ایران ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1387، ج 2 ، ص 277 تا 279 و 372 تا 378 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران

گوادلوپ

کم نیستند نواحی گمنامی که به واسطه رخدادهای تاریخی، نامشان بر سر زبانها افتاده، شهرت جهانی یافته‌اند: فین کن اشتاین (محلی در لهستان)، چالدران (روستایی در ایران)، گوادلوپ (جزیره کوچکی در شرق دریای کارائیب) و... نام گوادلوپ (Guadeloupe) در دگرگونیهای سیاسی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بسیار شنیده یا خوانده می‌شود. بیشتر منابعی که به رویدادهای سال 1357 ایران پرداخته‌اند، به نشست پنجم ژانویه 1979/15 دی 1357 در این جزیره اشاره کرده‌اند. در آن روز جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر انگلستان، والری ژیسکاردستن رئیس‌جمهور فرانسه و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی، سران چهار کشور متحد بلوک غرب، در گردهم آیی غیررسمی، درباره موضوعات سیاسی ـ اقتصادی جهان گفت و گو کردند. از آن جمله بود؛ ایران، انقلاب اسلامی و موقعیت محمدرضا پهلوی. ایران در آستانه گوادلوپ نیمه اول دی ماه 1357 در ایران، بخشی از دوره‌ای است که نظام سطنتی در سراشیب فروپاشی بود و درمان‌های سیاسی، تأثیری در بهبود او نداشت. اعتصابها همه اندام‌ جامعه را فراگرفته بود. از کارکنان گمرک دوغارون در شمال شرقی خراسان گرفته تا کارگران پتروشیمی ماهشهر در جنوب غربی خوزستان،‌ دست از کار کشیده بودند. دانشگاهها عموماً تعطیل بود و استادان مراکز آموزش عالی تحت‌تأثیر شهادت دکتر کامران نجات‌اللهی و تحصن استادان دانشگاه تهران در دبیرخانه دانشگاه، اعتراضات خود را نشان می‌دادند. برخی از مراکز پزشکی که منجر به کشته و مجروح شدن عده‌ای گردید، در تحصن و اعتصاب به سر می‌بردند. تقریباً همه دبیرستانهای کشور تعطیل بود و تلاش دولت برای بازگشایی مدارس در اوایل دی ماه با شکست مواجه شد و رأی به تعطیلی مجدد آنها داد. در این بین اعتصاب کارگران و کارکنان صنعت نفت همچنان سنگین‌ترین وزنه اعتراض بر گرده حکومت شاه بود. هر چند تهدیدها و گاه تطمیع‌های مسئولان شرکت نفت توانسته بود استخراج نفت را در اوایل دی ماه به بیش از سه میلیون بشکه در روز برساند، اما ترور پل گریم، کارشناس عالی‌رتبه آمریکایی در صنعت نفت ایران که روز دوم دی ماه در اهواز کشته شد، به همراه استعفای دستجمعی بیش از چهار هزار تن از کارکنان و کارگران بخش نفت در همین روزها، صدور نفت را از جزیره خارک متوقف کرد. مطبوعات همچنان در اعتصاب به سر می‌بردند. با ناکارآمدی دولت نظامی غلامرضا ازهاری در غلبه بر بحران پیش رو، اجماع برای روی کار آمدن دولت جدید از چهره‌های میانه‌رو در دستور کار حکومت قرار گرفته بود و گزینه نخست برای اجرای این دستور، غلامحسین صدیقی بود. تلاشهای صدیقی در جذب یاران و هم‌ردیفان گذشته‌اش از جبهه ملی، برای تشکیل دولت با شکست روبه‌رو شد و ادامه این تلاش به ظاهر رهایی‌بخش به شاپور بختیار سپرده شد. تصمیم به خروج شاه از کشور قطعی شده بود. اگر راهپیمایی‌های بزرگ روزهای نوزدهم و بیستم آذر 1357 (تاسوعا و عاشورا) که در همه شهرهای بزرگ برگزار شد، همه پرسی ملت ایران تلقی شود، قاطبه مردم خواستار سرنگونی نظام شاهنشاهی و برپایی جمهوری اسلامی بودند. آگاهی از نظر برخی ناظران سیاسی در این مقطع (نیمه اول دی ماه) به آشنایی بیشتر با اوضاع ایران کمک می‌کند. آنتونی پارسونز، سفیر انگلستان در تهران به این نتیجه رسیده بود که «دیگر به آخر خط رسیده بودیم و دیگر فرصتی باقی نمانده بود.»(1) پرویز راجی، سفیر ایران در لندن نیز در یادداشتهای هشتم دی 1357 می‌نویسد: «راستی چند روز دیگر پشت این میز باقی خواهم ماند؟ بعد از آن چه خواهم کرد؟ آیا به ایران برگردم که اوضاعش اصلاً برایم قابل تصور نیست و خود را در چنگال سرنوشتی نامعلوم گرفتار کنم؟ یا اینکه همین جا در لندن بمانم و به عنوان یک نفر پناهنده سیاسی و فراری از دست هم‌وطنان کینه‌توز به زندگی خود ادامه دهم؟»(2) فریدون هویدا، سفیر ایران در سازمان ملل متحد، نیز می‌نویسد: «در آغاز سال جدید [میلادی] ایران اوضاعی به کلی نومیدکننده داشت... در چنین وضعیتی قصر شاه به صورت یک مرکز خیال‌بافی درآمده بود و مشاوران شاه هنوز امید داشتند مردم به حمایت از شاه علیه مخالفین رژیم قیام کنند... در حالی که درست برخلاف این نظر، تمام کارمندان و کارگران اعتصابی تصمیم داشتند تا روزی که شاه مملکت را ترک نکرده، کماکان به اعتصاب خود ادامه دهند.»(3) پیش از همه اینها ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران، روز 9 نوامبر /18 آبان در گزارشی با عنوان «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است» زنگ خطر سقوط شاه را برای کاخ سفید به صدا درآورد و در 20 دسامبر/29 آذر پس از ملاقات با رئیس دولت نظامی، غلامرضا ازهاری و شنیدن حرفهای او با قاطعیت به دولتمردان کشور متبوع خود نوشت که «سقوط شاه غیرقابل اجتناب به نظر می‌رسد.»(4) بررسی موقعیت سیاسی ـ اقتصادی ایران در این برهه، توجه به خواسته‌ها و مطالبات داخلی، و نیز مرور یادداشتهایی که ناظران از این دوره به جا گذاشته‌اند، نشان‌دهنده سقوط حتمی محمدرضا پهلوی در آینده نزدیک بود. نشست سران چهارکشور آمریکا، انگلستان، آلمان غربی و فرانسه در گوادلوپ در چنین شرایطی ترتیب یافت. در گوادلوپ چه گذشت خبرگزاریهای آمریکایی نخستین خبرها را از گوادلوپ منعکس کردند؛‌ هر یک از دیدگاه خود. تفاوت در خبرهای ارائه شده نشانگر تعدد منابع کسب خبر، عدم تصمیم‌گیری در این نشست، و برداشت‌های هر خبرنگار از این نشست بوده است. یونایتدپرس نوشت: «کنفرانس غیررسمی سران آمریکا، آلمان [غربی]، فرانسه و انگلستان با توافق در مورد نیاز ابرقدرتها به تشنج‌زدایی پایان یافت، اما اعلام شد که دست آنها در کمکش‌های محلی بسته است. آشوب در ایران، سقوط کامبوج و خشونت بالقوه در آفریقای جنوبی از مباحثی بود که مورد توجه قرار گرفت. در مورد این قبیل کشمکشهای منطقه‌ای، سران غرب تصمیم به عدم مداخله گرفتند و دیپلماسی زور مردود شناخته شد. در نتیجه شاه ایران در حالی که چشم به راه پاسخ ایالات متحده آمریکاست، باید خود سرانجام تصمیم بگیرد که بماند یا برای تعطیلاتی برود که ممکن است منجر به پایان سلطنتش گردد. آمریکا به خاطر مخالفتهای فزاینده و همه جانبه ایرانیان نمی‌تواند از او حمایت کند.»(5) این خبر با اینکه با محتوایی نادرست تنظیم شده(6)، حداقل نشان می‌دهد که سران چهار کشور غربی، فقط برای موضوع ایران کنار هم ننشستند. حتی یک نظامی عالی‌رتبه آمریکا بعدها گفت که «هدف جلسه بحث درباره تقویت بنیه دفاعی اروپا از طریق استقرار موشکهایکروز و پرشینگ بود.»(7) خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز خبر داد که «در کنفرانس سران آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان [غربی] راههای جلوگیری از نفوذ فزاینده شوروی به خلیج فارس بررسی شد. هر چهار کشور بر این عقیده بودند که اگر در مثلث بین ترکیه، اتیوپی و افغانستان تسلط شوروی افزایش یابد، موازنه قدرت در جهان بر هم خواهد خورد.» این خبرگزاری در ادامه با اشاره به نکته‌ای از قول منابع آگاه، خبر از حمایت کامل غرب از محمدرضا پهلوی دارد. «منابع آگاه گفتند در میان مطالبی که در کنفرانس سران مورد بحث قرار گرفت، این مسائل از همه مهم‌تر بود: کودتای افغانستان و یمن جنوبی به نفع هواداران مسکو، شوروی را در وضعی قرار داده که در ایران، بتواند اعمال نفوذ کند؛ ایران بدون شاه ناآرام و بی‌ثبات خواهد بود؛ دست کشیدن ایران از محافظت از خلیج فارس سبب خلائی خواهد شد که مسکو و دوستانش و حتی با وجود مخاطره‌ پایداری غرب حاضرند آن را پرکنند.»(8) در خبر روزنامه فرانس سوار از نشست گوادلوپ، لُب مباحث مطرح شده درباره ایران خودنمایی می‌کند که همانا حفظ منافع غرب در ایران است؛ چه شاه باشد و چه نباشد. «رهبران اروپایی در مذاکرات گوادلوپ فاجعه سقوط بازار ایران و همچنین قطع طولانی صدور نفت ایران به غرب را تشریح کرده و تذکر داده‌اند که کشورهای غربی نباید رابطه خود را با آینده ایران قطع کنند و در برابر تحولات کنونی ایران باید روشی در پیش گیرند که بر اساس آن بتوانند با رژیم جدید ایران رابطه حسنه و همکاریهای اقتصادی داشته باشند.»(9) هر چند از این خبر برمی‌آید که سران اروپا به منافع خود در ایران بدون شاه می‌‌اندیشیدند و به قول سولیوان رهبران سه کشور غربی، رئیس‌جمهور آمریکا را قانع کردند که راهی برای نجات شاه نمانده و غرب باید برای حفظ منافع حیاتی خود در این منطقه حساس چاره‌ای بیندیشد،(10) اما در حاشیه نشست گوادلوپ،‌ آمریکا برای حفظ سلطنت شاه، چراغ سبز وقوع کودتایی را به شاه نشان داد؛(11) حتی کارتر تلویحاً به این موضوع در گوادلوپ اشاره کرد: «ما احساس نگرانی نمی‌کنیم. زیرا ارتش و نظامیان هستند. آنها قصد دارند بر اوضاع مسلط شوند.»(12) برژینسکی در یادداشتهای خود، غیرمستقیم، بی‌عرضگی شاه و نظامیان را عامل عدم تحقق کودتا می‌داند.(13) بررسی جزئیات مطرح شده در نشست گوادلوپ چه از قلم رسانه‌ها و چه از زبان سران شرکت کننده، نشان می‌دهد که آنان تصمیمی در مورد ایران نگرفتند. هم تناقضات نهفته در خبرهای ارسالی از گوادلوپ چنین نتیجه‌ای به دست می‌دهد و هم سخنان مطرح شده بین سران چهار کشور. آنان، هم دست از حمایت از شاه کشیدند و هم بر حمایت همه جانبه از او تأکید کردند! جیمی کارتر در خاطرات خود می‌گوید که سه کشور اروپایی پشتیبانی چندانی از شاه نمی‌کردند، جیمز کالاهان کار شاه را تمام شده توصیف کرد و ژیسکاردستن گفت که در حال حاضر باید از شاه پشتیبانی کنیم.(14) ناشیانه‌ترین نظریات در مورد نشست گوادلوپ از آن کسانی است که گمان می‌کنند سرنوشت شاه در آنجا رقم خورد. از آن جمله است اشرف پهلوی که می‌گوید «بعدها فهمیدم سران کشورهای آمریکا، فرانسه، بریتانیای کبیر و آلمان غربی درگوادلوپ گرد هم آمده و درباره رویدادهای ایران به بحث و گفت و گو پرداخته‌اند. اطمینان دارم در آن هنگام تصمیم گرفته بودند که دیگر شاه از این مرخصی بازنگردد.»(15) و یا خود محمدرضا پهلوی که مدعی است در گوادلوپ سران کشورها در مورد اخراج او از ایران توافق کردند.(16) واقعیت این است که تمایل به نبود شاه بیش از همه، ابتدا از طرف مردم ایران درخواست شد. واقعیت بعدی نیز آن است که محمدرضا پهلوی خود موضوع خارج شدن از کشور را برای نخستین بار با ویلیام سولیوان مطرح کرد و بدان تمایل نشان داد. سولیوان می‌نویسد: «شاه به من گفت که در نظر دارد مدتی به بندرعباس برود... چند روز بعد گفت که مایل است به جزیره کیش برود... یک بار هم حرف عجیبی زد و گفت چه طور است سوار کشتی بشود و مدتی در آبهای بین‌المللی به سیر و سیاحت بپردازد... ولی سرانجام در اواخر ماه دسامبر (اواخر آذر، اوایل دی) که به کلی ناامید شده بود، تصمیم گرفت برای مدت نامعلومی از ایران خارج شود.»(17) بنابراین می‌‌توان گفت: 1. نشست گوادلوپ که با شرکت سران چهار کشور متحد غربی صورت گرفت، به موضوعات متعددی پرداخت که از آن جمله موضوع ایران بود. 2. این نشست غیررسمی بود، یعنی پیش از آنکه توافق یا تصمیمی در آن گرفته شود، یا توافق‌نامه‌ای نگاشته، به امضا برسد، مربوط به طرح دیدگاهها و آگاهی از نظریات یکدیگر بوده است. 3. در نشست گوادلوپ تصمیمی در مورد ایران گرفته نشد. شاید مهم‌‌ترین گواه آن، متن یادداشتهای دو سفیر آمریکا و انگلستان در ایران است. سفیر انگلستان، آنتونی پارسونز، کوچک‌ترین اشاره‌ای به برپایی این نشست نمی‌کند و سفیر آمریکا، ویلیام سولیوان در دو ـ‌ سه سطری که از آن یاد می‌نماید، تأکیدی بر اهمیت گوادلوپ ندارد. 4. در مقطعی که نشست گوادلوپ برگزار شد، همه ناظران به سقوط قریب‌الوقوع محمدرضا پهلوی اذعان داشتند؛ حتی دولتمردان و سران چهار کشور متحد غربی، اما از هر اقدامی برای حفظ وضع موجود در ایران، یعنی بقای شاه و سلطنت او دریغ نداشتند. در این بین آمریکا بی‌میل به وقوع کودتا در ایران نبود. 5. بزرگ‌نمایی گوادلوپ و گره زدن سرنوشت شاه به آن نشست، در واقع کوچک‌نمایی مبارزات مردمی برای به کرسی نشاندن خواسته‌های آنهاست که مهم‌ترینش پاک شدن نقش شاه از ایران بود. پی‌نویس‌ها: 1. پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، تهران، انتشارات هفته، 1363ش، ص 174. 2. راجی، پرویز، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، چ دهم، 1374ش، صص 365ـ364. 3. هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، چ چهارم، 1370ش، ص 199. 4. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه محمود شرقی، تهران، انتشارات هفته، 1361ش، صص 144ـ143. 5. اطلاعات، شم‍ 15754 (18 دی 1357)، ص 8. 6. خبر یونایتدپرس با دو دروغ همراه است. اول، عدم مداخله در کشمکشهای داخلی کشورها از جمله ایران است. تشکیل نشست گوادلوپ، هم‌زمان بود با ورود ژنرالهایزر به ایران. این ژنرال عالی‌رتبه آمریکایی که آن زمان معاون فرمانده کل نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، بود، حداقل به اتکای خاطرات خودنگاشته‌اش، حضوری مداخله‌جویانه در جهت نجات محمدرضا پهلوی و حکومت او ایفا کرد. دوم، تصمیم شاه برای خروج از کشور است که این تصمیم پیش از این با توصیه آمریکا گرفته شده بود. شاه در این زمان منتظر بود مجلسین شورا و سنا به دولت بختیار رأی اعتماد بدهند و سپس از کشور خارج شود. 7. ژنرال هایزر، مأموریت مخفی در تهران، ترجمه محمدحسین عادلی، تهران، رسا، 1365ش، ص 472. 8. اطلاعات، شم‍ 15756 (20 دی 1357)، ص 6. 9. طیرانی، بهروز، روزشمار روابط ایران و آمریکا، تهران، 1379ش، ص 273. 10. مأموریت در ایران، ص 158. 11. ر.ک: اسرار سقوط شاه و گروگان‌گیری ـ خاطرات برژینسکی مشاور امنیتی کارتر، ترجمه حمید احمدی، تهران، جامی، 1362ش، صص 81ـ78. 12. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج 2، تهران، رسا، 1371ش، ص 215. 13. اسرار سقوط شاه...، صص 81ـ78. 14. تاریخ سیاسی...، ج 2، صص 215ـ214. 15. چهره‌هایی در یک آیینه، خاطرات اشرف پهلوی، ترجمه هرمز عبداللهی، تهران، نشر و پژوهش فرزان‌روز، 1377ش، ص 277. 16. تاریخ سیاسی...، ج 2، ص 216. 17. مأموریت در ایران، ص 134. منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 11 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کنفرانس گوادلوپ

کنفرانس گوادلوپ، اشاره به گردهمایی سه روزه سران 4 کشور اروپایی یعنی فرانسه، انگلستان، آمریکا و آلمان در جزیره‌ای به این نام در سال 1357 است. در این کنفرانس که از 14 تا 17 دی ماه 1357 و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران ترتیب یافت، رهبران 4 کشور غربی سیاست خارجی خود را در زمینه چند بحران مهم جهانی از جمله انقلاب اسلامی ایران با یکدیگر هماهنگ ساختند. گوادلوپ کجاست؟ گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است. این جزیره با حدود 1800 کیلومتر مربع وسعت و 360 هزار نفر جمعیت دارای آب و هوایی گرم و مرطوب و پر باران است . در اواخر قرن پانزدهم میلادی توسط کریستف کلمب کشف شد و از اوایل قرن نوزدهم میلادی جزء مستعمرات فرانسه شد. در پایان جنگ دوم جهانی فرانسه به شهروندان آن حقوقی برابر با فرانسویان داد و یکی از ایالات ماوراء بحار فرانسه شد. به همین دلیل یک فرماندار انتصابی از فرانسه زمامدار این جزیره است و 3 نماینده و 2 سناتور همواره از گوادلوپ در مجلسین فرانسه حضور دارند. مردم گوادلوپ کاتولیک، پول آنها فرانک و زبان رسمی و رایج آنها فرانسه است که با خط لاتین نوشته می‌شود. شهرک «باستر» با حدود 20 هزار نفر جمعیت، مرکز این جزیره محسوب می‌شود و پنبه، نیشکر، قهوه و موز، مهمترین محصولات آن به حساب می‌آید. شرایط ایران در آستانه اجلاس گوادلوپ در نیمه دوم سال 1357، مدارس و دانشگاهها در جریان انقلاب اسلامی تعطیل بودند، اعتصاب در سراسر کشور برقرار بود. صدور نفت متوقف شده بود، تظاهرات خشم‌آلود مردمی همه‌روزه در شهرها جریان داشت. جریان برق غالباً قطع بوده و توزیع نفت و بنزین به حداقل رسیده بود. مطبوعات در اعتراض به حاکمیت اختناق و سانسور، تعطیل و در اعتصاب بودند. اکثر پروازهای داخلی و خارجی به دلیل اعتصاب کارکنان فرودگاه مهرآباد لغو شده بود. بسیاری از سربازان به فرمان امام‌خمینی از پادگانها فرار کرده و یا از دستور مافوق برای کشتار مردم امتناع می‌ورزیدند. دولت‌های کم دوام شاه در برابر مردم تاب مقاومت نداشته یکی پس از دیگری ساقط می‌شدند. آموزگار در 5 شهریور جای خود را به شریف‌امامی داده و او نیز در 14 آبان جای خود را به دولت نظامی ازهاری سپرده و این دولت نیز در 16 دی ماه همزمان با تشکیل اجلاس گوادلوپ سقوط کرده و شاه به عوامل جبهه ملی متوسل شده بود. مع‌الوصف غلامحسین صدیقی از پذیرفتن دستور شاه برای تشکیل کابینه امتناع ورزید و بختیار بار این مسئولیت را در واپسین روزهای حیات رژیم شاه برعهده گرفته بود. مع‌الوصف وی از کمترین حمایت مردمی برخوردار نبود و به‌عنوان زائده رژیم شاه تلقی می‌شد. در چنین وضعیتی و بخصوص در آستانه خروج شاه از کشور، اکثر دولت‌های جهان خود را برای تعامل با دولتی که مولود انقلاب مردم ایران باشد آماده کرده بودند. این ذهنیت حتی بر اجلاس گوادلوپ نیز سایه افکنده بود. تشکیل اجلاس گوادلوپ در اوائل دی 1357 والری ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه از سران دولت‌های آمریکا، انگلستان و آلمان درخواست کرد به گوادلوپ سفر کنند تا به‌طور غیر رسمی راجع به بحرانهای بین‌المللی با یکدیگر به بحث و تبادل‌نظر بپردازند. در آن زمان تبعات کودتای کمونیست‌ها در افغانستان ، خشونت‌های فزاینده‌نژادی در آفریقای جنوبی، اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام و مهمتر از همه آنها انقلاب اسلامی ایران مهمترین دغدغه سیاسی رهبران کشورهای غربی محسوب می‌شد. این دغدغه‌ خاطر برای ژیسکاردستن که کشورش میزبان امام خمینی رهبر انقلاب بود نیز بیشتر وجود داشت. ژیسکاردستن آن‌گونه که در خاطرات خود می‌گوید هنوز باور نداشت که کار شاه به پایان رسیده است. او گزارشهای ارسالی «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران را که تأکید می‌کرد راهی جز خروج شاه از کشور وجود ندارد «بدبینانه» خوانده و به همین دلیل برای آگاهی از اوضاع ایران «میشل پونیاتوسکی» فرستاده ویژه خود را که دوست شاه نیز بود، به تهران اعزام کرده بود. از این‌رو وقتی گزارش‌های پونیاتوسکی را نیز با جمع‌بندی سفیر فرانسه یکسان یافت، در یک سردرگمی سیاسی دعوتنامه‌هایی برای جیمی‌کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر انگلستان و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان فرستاد و آنها را به گوادلوپ دعوت کرد تا به مشورت پرداخته، راهبردهای سیاسی خود را با آنها همسو سازد و چاره مشترکی برای حفظ منافع خویش در ایران بیابند. این عده روز 14 دی 1357 وارد گوادلوپ شدند و سپس به محل تشکیل اجلاس که آلاچیقی در کنار دریا بود رفتند. در این نشست حساسیت شرکت‌کنندگان راجع به مسائل ایران به مراتب بیشتر از سایر مسائل و بحرانهای بین‌المللی بود. بحث‌های مربوط به ایران، ابتدا با سخنان جیمزکالاهان آغاز شد.: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه‌حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان مانده‌اند توانایی‌های محدودی دارند. به‌علاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشته‌اند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش می‌تواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.» ژیسکاردستن درابتدا تحت تأثیر اظهارات شاه به «پونیا توسکی» فرستاده ویژه کاخ الیزه، صرفاً تحلیل‌های محمدرضا پهلوی را مطرح کرد. او گفت: «... خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروی، مهمترین عللی هستند که باید دولت‌های غربی در جلوگیری از وقوع آنها بکوشند. شاه از من تقاضا کرده است برای کاستن از فشار شوروی، به‌طور مشترک اقدام کنیم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروی هشدار داده شود تا شوروی‌ها بدانند که این سران مستقیماً درگیر و نگران اوضاع هستند. باید از شاه پشتیبانی شود. زیرا با وجود اینکه، او تنها ضعیف شده، ولی دید واقع بینانه‌ای! به مسائل دارد و تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد. از طرف دیگر این امکان وجود دارد که مشکلات فزاینده اقتصادی، در سطح طبقه متوسط که تعداد آنها در تهران زیاد است و از نفوذ قابل توجهی هم برخوردارند تغییراتی به وجود آورد و ابتکار سیاسی آنها را در آینده ممکن سازد. » مع‌الوصف گزارش‌های مستندی که در روز شروع کنفرانس و روزهای‌ پس از آن به گوادلوپ رسید، به تدریج رئیس جمهور فرانسه را به قضاوت‌های واقع بینانه ترسوق داد. او معتقد بود کارتر باید برای تثبیت دولتی که پس از رفتن شاه از کشور در ایران شکل می‌گیرد، به تماس با امام خمینی به‌عنوان راه‌حل نهائی متقاعد گردد. کارتر به خروج شاه متقاعد شده بود ولی‌ تنها دولت بختیار را به‌عنوان دولت قانونی پس از شاه به رسمیت می‌شناخت. او پذیرفته بود که شاه دیگر نمی‌تواند در ایران بماند ولی به اراده ارتش برای تحکیم موقعیت بختیار همچنان اعتماد داشت. او اعتقاد داشت فرماندهان نظامی نخواهند گذاشت انقلاب به پیروزی برسد ولی مایل به کودتای آنان نیز نبود. کارتر به سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز اعتماد چندانی نداشت و ژنرال‌ هایزر را برای بررسی اوضاع و واداشتن ارتش به تبعیت از بختیار به تهران فرستاده بود. کارتر در سخنان خود گفت: «...شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد. ». کارتر تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است.7 هلموت اشمیت صدراعظم آلمان نیز اگرچه بیش از سایر هم‌پیمانان نگران منافع اقتصادی در کشورش در ایران بود ولی اعتقادی به باقی ماندن شاه در کشور نداشت. سران کشورهای آمریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه پس از 3 روز گفتگو و مشورت راجع به تحولات ایران به این نتیجه رسیدند که باقی ماندن شاه در ایران سبب تداوم بحران خواهد بود. مع‌الوصف هیچ‌یک حاضر نبودند که در صحن بین‌المللی«گوادلوپ» به‌عنوان مرکز تبانی غرب برای سقوط شاه یا زمینه‌ساز پیروزی انقلاب اسلامی ایران شناخته شود. پس از پایان اجلاس گوادلوپ، کارتر به توصیه ژیسکار دستن و همچنین همراهان خود از جمله سایر وس‌ونس وزیر خارجه و برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا، تصمیم گرفت امام خمینی را به وضعیتی میان سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی متقاعد سازد. او این وضع را در حفظ دولت بختیار جستجو می‌کرد. به همین دلیل یک روز پس از پایان اجلاس ـ 18 دی ـ پیغام خود را به‌طور غیرمستقیم و توسط دو تن از مقامات فرانسوی به اطلاع امام خمینی رساند. او در پیام خود از امام خمینی خواست تا تمام نیرو و اهتمام خویش را جهت جلوگیری از مخالفت مرد م علیه بختیار به کار بندد وی در این پیام به قطعی بودن خروج شاه اشاره کرد و سپس تهدید کرد که «تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.» امام در پاسخ درخواست کارتر را قاطعانه رد کردند و فرمودند: «..پیام آقای کارتر دو جهت داشت یکی موافقت با دولت بختیار یا دست کم سکوت در شرایط فترت موجود و دوم راجع به احتمال کودتای نظامی یا پیش‌بینی وقوع‌ آن. در باب موضوع اول امام تأکید کرد که همه مصایب و خونهای ریخته شده ملت برای رهایی از زیر بارگران سلسله پهلوی است. ملت ما حاضر نیست با دولت بختیار به‌عنوان میراث شاه و یا با تدابیری چون تشکیل شورای سلطنت که همه آنها غیرقانونی است، کنار آید. اما درباره حفظ آرامش ما بارها تأکید کرده‌ایم که همواره خواهان مملکتی آرام و با ثبات بوده‌ایم. اما با وجود شاه آرامش هیچ‌گاه باز نخواهد گشت. آقای کارتر اگر حسن نیت دارند می‌بایست از پشتیبانی کودتا یا دخالت در امور ایران دست بکشند، تا خواسته مشروع ملت محقق گردد و آرامش و ثبات دائمی برقرار شود. ملت ایران نیز از کودتای نظامی هیج هراسی به خود راه نخواهد داد. زیرا چندین ماه است که رژیم با خشونت و قهر و غلبه نظامی و با حادترین شکل آن با مردم رفتار کرده است. مردم ایران برای من پیام فرستاده‌اند که در صورت بروز کودتای نظامی باید حکم جهاد مقدس داد. من کودتا را نه به صلاح ملت ایران می‌دانم و نه به صلاح ملت امریکا. اما اگر چنانچه کودتایی صورت پذیرد ملت ایران از چشم شما خواهد دید. من به حکم این که یک روحانی هستم همیشه مصلحت بشر در نظر می‌گیرم. لذا به شما توصیه می‌کنم که جلوی این خون‌ریزی‌ها را بگیرند و ایران را به حال خود واگذارید. در این صورت است که نه تسلیم شرق خواهد شد و نه تسلیم غرب. ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاکدامن برای انتقال قدرت، یک شورای انقلاب تأسیس کنم تا امکانات مناسب جهت به ثمر نشستن حکومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست. اکنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز کرده است و در صورت کودتای بسیاری را ارتشییان که به ما پیوسته‌اند این تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود... 8 ». روز 21 دی سایروس ونس وزیرخارجه آمریکا و سخنگوی 4 کشور شرکت‌کننده در کنفرانس گوادلوپ به روزنامه‌نگاران اظهار داشت: «..شاه در نظر دارد تعطیلات خود را در خارج از ایران بگذارند و دولت ایالات متحده نیز این تصمیم شاه را تأیید می‌کند. آمریکا احساس می‌کند که شاه دیگر در آینده ایران نقشی ندارد.» 9 در همین روز «آنتونی پارسونز» سفیر انگلستان در ایران با اطمینان از خروج قطعی شاه قصد ترک ایران را داشت. وی می‌گوید: «در این دیدار خداحافظی، شاه نظر مرا راجع به سرنوشت خودش جویا شد. من گفتم او را در وضعی می‌بینم که آمریکاییها برای آن اصطلاح «no. win» (وضعیتی که در آن امیدی به پیروزی وجود ندارد) به کار می‌برند و اضافه کردم هر روز که شما بیشتر در کشور بمانید بختیار مثل برفی که در آب افتاده باشد، تحلیل خواهد رفت، اگر کشور را ترک کنید شانس کمی برای بازگشت خواهید داشت. زیرا بختیار توانایی برقراری نظم و استقرار حکومت خود را ندارد... طوفان انقلاب ایران را فرا گرفته و همه نهادهای قانونی را کنار زده است.... 10» سران دولت‌های غربی در گوادلوپ به خوبی از قدرت انقلاب مردم و از سقوط قریب‌الوقوع شاه و رژیم تحت‌الحمایه او با خبر بودند. از این‌رو در موضعی انفعالی و در وضعیتی که کمترین امیدی به بقای شاه نداشتند، ناگزیر شدند با رفتن او از کشور موافقت کنند. در واقع کنفرانس گوادلوپ تحت‌الشعاع اراده ملت ایران قرار داشت والا قدرت‌های غربی چیزی در حمایت همه‌جانبه خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. به قول فردوست «کارتر تا آنجا که می‌توانست از رژیم او و از خود او پشتیبانی کرد. کارتر به تهران آمد و آن نطق کذائی را سر میز شام کرد که حداکثر حمایت از محمدرضا بود. کارتر حتی با تلفن‌های روزمره تلاش کرد محمدرضا را از نظر روحی آماده حداکثر مقاومت کند ولی محمدرضا آمادگی نداشت. کارتر آنچه را که لازم بود در حمایت از شاه انجام داد. او که نمی‌توانست برای حمایت از محمدرضا در ایران قشون پیاده کند. 11 نه آمریکا نه سایر دولتهای غربی، هیچ‌گونه کوتاهی در حمایت از شاه نداشتند. ولی مشکل آنها این بود که هیچ برنامه‌ای برای نجات شاه و رژیم او نداشتند و موج فراگیر انقلاب آنها را دچار استیصال و سردرگمی کرده بود. حضور آنها در گوادلوپ نمایانگر آخرین تلاش‌های‌ بی‌هدف و مایوسانه آنها برابر انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل بود که قوی‌ترین متحدان غربی بهترین راه را در خروج او از کشور دیدند. از این رواست که پیروزی انقلاب را مظهری از ناکامی غرب می‌شمارند. پانوشت‌ها: 1. کودتای خونین «نورمحمد تره‌کی» در افغانستان در هفتم اردیبهشت 1357 به وقوع پیوست. 2. کامبوج در جنوب شرقی آسیا در نخستین روزهای سال 1979 میلادی ـ دی 1357 به اشغال نظامیان ویتنامی درآمد. 3. قدرت و زندگی، والری ژیسکاردستن، پیک نشر، 1368 ص 101. 4. در گوادلوپ چه گذشت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380. 5. راه انقلاب، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، کمیته پژوهش و مطالعات ستاد دهه فجر، ج 1 ص 408 6. راه انقلاب، همان ، ص ۴۰۹ 7. هفت‌هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج 2، ص 775. 8. به نقل از صحیفه امام، جلد 5، ص 376. 9. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 459. 10. خاطرات دو سفیر، سولیوان و پارسونز، نشر علم، 1357، صص 409 ـ 405. 11. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، فردوست مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ج اول، ص 599. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

کلیاتی درباره تشکل زنان در دوران محمدرضا پهلوی

حمیرا رنجبر عمرانی پس از برکناری رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضا پهلوی، تشکل زنان همچنان مورد توجه بود. به طوری که روز به روز بر تعداد انجمنها و جمعیتهای زنان افزوده می‌شد. این افزایش تشکل تقریباً با طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی دولت مصادف شد. در سالهای 1340-1350، حکومت پهلوی به منظور تحکیم قدرت بیشتر به سمت امریکاییها متمایل شد و به توصیه طراحان امریکایی، طرح انقلاب سفید را در ایران به اجرا درآورد. هدف مهم این طرح، خروج ایران از بافت سنتی در سطح وسیع و وارد ساختن آن به دوران نوین اقتصادی اعلام شد. اما نتیجه آن بروز بی‌ثباتيِ اقتصادی، از بین رفتن کشاورزی، و ظهور صنایع مونتاژ بود. در مرحله اجرای این طرح نیز تعارضات بسیاری در جامعه پیش آمد؛ به طوری که بیشتر نیروهای مذهبی و روشنفکر به عوارض طرح واقف شده، با آن مخالفت کردند. در این میان، حکومت نیز نیروهای متعددی را در مقابل مخالفان خود مجهز ساخت. ازجمله نیروی زن غربگرا که از ابتدای تأسیس کانون بانوان تا تأسیس شورای عالی زنان ایران در پیشبرد اهداف غربگرایانه حکومت، عملکردی مؤثر و کارآمد از خود نشان داده بود، مورد توجه بیشتر حکومت قرار گرفت. به همین دلیل، سازمان زنان ایران با امکانات مالی و اجرایی بیشتر در صحنه ایران ظهور کرد. به این ترتیب، سازمان زنان ایران مولود تغییر شکل‌یافته بسیاری از جمعیتهایی شد که از ابتدای مشروطیت شکل گرفته و رشد کرده بودند. پس در فعالیتهای سیاسی، البته به اقتضای سیاستهای حکومت شرکت جست. با روشن شدن نقش سازماندهی زنان در پیشبرد اهداف سیاسی، حکومت درصدد حمایت بیشتر از تشکلهای زنان برآمد. زنانی که با عنوان عناصر جدید، نقش مؤثر خود را در جریانهای مختلفی چون کشف حجاب و طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی نشان داده بودند، در انقلاب شاه و مردم، وظایف دیگری را بر عهده گرفتند و با حمایت مالی دولت، سازمان زنان ایران را به وجود آوردند. البته پس از شهریور 1320 و استقرار حکومت محمدرضا پهلوی از اشاعه سازمانهای زنان حمایت چندانی نشد ولی به تدریج از سال 1322، برخی جمعیتهای مختلف در ائتلاف با یکدیگر، سازمان همکاری زنان را تأسیس کردند تا در عین تمرکز نیروهای خود به شکل منسجم‌تری عمل کنند. 1 به این ترتیب، در اولین سالهای حکومت محمدرضا جمعیتهای زنان تنها در حفظ موجودیت خود کوشیدند. پس از آنکه پایه‌های قدرت سیاسی حکومت استقرار یافت، این جمعیتها بار دیگر تقویت شدند و روز به روز بر تعداد آنها افزوده شد، به ویژه، در سالهای 25ـ1322، تأسیس انجمنهای زنان با شکلها و عناوین مختلف به اوج خود رسید که اغلب، از سوی حکومت و سیاسیون حمایت می‌شدند. مؤسسان آنها کسانی بودند که تا قبل از این دوران نیز دستی در سیاست داشتند و با انگیزه سوق دادن افکار عمومی به سمت فرهنگ غرب‌گرا به چنین فعالیتهایی دست می‌زدند. 2 پوشش ظاهری این تحرکات مطلع کردن زنان درباره مسائل اجتماعی، انجام امور خیریه به نفع طبقات کم‌درآمد، تشکیل کلاسهای اکابر برای بالا بردن سطح سواد تا قبل از واگذاری آموزش عمومی به وزارت فرهنگ، از اهداف جمعیتهای زنان بود. حمایت حکومت از جمعیتهای زنان بهترین شاهد این مدعاست که این جمعیتها همگام و همراه با سیاستهای حکومت بودند؛ زیرا در غیر این صورت با توجه به مخالفت قاطبه مردم با این نوع تحرکات غرب‌گرایانه، فعالیت آنها در سطح وسیع امکان‌پذیر نمی‌شد. علاوه بر این، جمعیتها تنها به لحاظ صوری با یکدیگر تفاوت داشتند و اغلب، انگیزه یکسانی را دنبال می‌کردند. به همین دلیل در مواقع حساس و با تشخیص سیاست‌گذاران به راحتی در یکدیگر ادغام می‌شدند. 3 اگرچه بررسی هر یک از جمعیتهای زنان چندان دور از مباحث مربوط به سازمان زنان ایران نیست، ولی به دلیل تعدّد بسیار این جمعیتها و عدم وجود اسناد و مدارک خاص برای هر یک از آنها و تنها جهت روشن کردن پیش‌زمینه‌های اجتماعی، سیاسی در شکل‌گیری سازمان زنان، خلاصه‌ای از عملکرد آنان ذکر خواهد شد. وجه مشترک اغلب جمعیتهای زنان، اعلام تأسیس کلاس‌های اکابر بود که در واقع، بهترین راه نفوذ در میان طبقات مردم به شمار می‌رفت. با تشکیل کلاسهای فوق و یا کلاسهای آموزش خیاطی، آرایش، قلاب‌بافی و...، صاحبان اندیشه تجددگرایی به راحتی با اقشار مختلف ارتباط حاصل کرده، به تلقین و آموزش تفکرات خود می‌پرداختند. ازجمله این جمعیتها جمعیت پرورش کودک (تأسیس 1325)، انجمن مبارزه با بی‌سوادی زنان (1325)، انجمن معاونت عمومی زنان شهر تهران (1325)، جمعیت شیر و خورشید سرخ بانوان (1328) و... بودند. برخی از جمعیتها با عناوین مختلف در محلات و مناطق شهرها شکل می‌گرفت که اهداف اصلی آن، تأمین بهداشت و آبادانی محله و منطقه مسکونی عنوان می‌شد. علاوه بر آن، فعالیتهای عمومی مانند کلاسهای آموزشی و یا فعالیتهای تبلیغاتی نیز انجام می‌شد. انجمن کوی یوسف‌آباد یا انجمن زنان و دختران نارمک ازجمله چنین جمعیتهایی بودند. 4 بعضی‌ازجمعیتها، هدف‌خودرا ارتقای سطح فرهنگی زنان ووارد نمودن آنان به‌پستهای مدیریت و سمتهای سیاسی اعلام می‌کردند. جمعیت راه نو وانجمن بانوان فرهنگی ازجمله این جمعیتهابودند. 5 جمعیتهایی نیز با سرمایه‌گذاری کشورهای خارجی تأسیس می‌شدند و با همکاری زنان خارجی به فعالیتهای داخل و خارج از کشور می‌پرداختند. باشگاه بین‌المللی زنان که به وسیله امریکاییها و ایرانیها تأسیس شده و وابسته به اتحادیه بین‌المللی زنان در امریکا بود و همسران سفیران برخی از کشورها به عضویت آن درآمده بودند، از این جمله بود. 6 اشتراکات شغلی و حرفه‌ای، عامل دیگری در تشکیل جمعیتهایی مانند جمعیت زنان کارمند و جمعیت دختران دانشجو بود. اهداف عمومی این جمعیتها، تأمین حقوق بیشتر در مسائل شغلی و تحصیلات و امکانات ویژه طبقاتی بود. 7 برخی از جمعیتها نیز با انتخاب عناوین خاص، خود را به سازمانهای بین‌المللی منسوب می‌کردند و با ایجاد ارتباط با این سازمانها، در برنامه‌ریزی تشکیلات خود از همان سازمانها الگو می‌گرفتند. سازمان زنان طرفدار اعلامیه حقوق بشر از این گونه جمعیتها بود. 8 سازماندهی و نحوه اداره این جمعیتها، با اقتباس از الگوهای مشابه در کشورهای غربی بود. زنانی که در رأس هیأت مدیره قرار داشتند، با سفرهای مختلف و ارتباط با جمعیتهای زنان کشورهای مختلف، اهداف و عملکرد خود را تدوین می‌کردند. 9 بیشتر این جمعیتها به وسیله کمیسیونهای متعدد اداره می‌شدند. در رأس هر کمیسیون یک هیأت مدیره قرار داشت کمیسیونهای مذکور عبارت بودند از: 1. کمیسیون تبلیغات و انتشارات: در این کمیسیون، برنامه‌های مربوط به نشر کتاب و مقاله از سوی نشریات هفتگی تدوین می‌شد. کلیه فعالیتهای مربوط به تبلیغات در جهت اهداف جمعیتها، از سوی این کمیسیون هماهنگ می‌شد. این برنامه‌های تبلیغی، اغلب شامل بزرگداشت روز 17 دی، روز مادر، تبلیغ بی‌حجابی، معرفی زنان متجدد، تجلیل از برنامه‌های تجددگرای حکومت با عنوان اعطای آزادی و حقوق زنان بود. مجلات مخصوص زنان، مانند اطلاعات بانوان و زن روز، مهم‌ترین و عمده‌ترین بخش این فعالیتها را به مردم معرفی می‌کردند. 10 بیشترین فعالیت و هزینه جمعیتها مربوط به این کمیسیون بود. 2. کمیسیون بهداشت و خیریه: از کمیسیونها و بخشهای مهم جمعیتهای زنان بود که با رسیدگی به امور بهداشتی مناطق جنوب شهر و یا طبقات مستمند، بیشترین نفوذ را در میان طبقات مختلف داشت، گروههای وابسته به این کمیسیون با برنامه‌ریزیهای هیأت مدیره از مناطق مختلف بازدید کرده، سپس با مراجعه به شهرداریها و مسئولان دولتی در سطح بسیار محدود و یا از طریق بودجه جمعیتها به تأمین نیازهای مناطق پرداختند. 11 3. کمیسیون فرهنگی: وظیفه تشکیل کلاسهای سوادآموزی برای زنان بی‌سواد و کلاسهای تقویتی و تجدیدی برای دانش‌آموزان بی‌بضاعت برعهده این کمیسیون بود 12 که عملکرد آن به دلیل رقم بالای بی‌سوادی و تعداد کم نیروهای متخصص در جمعیتها بسیار محدود و متفرق بود. 4. کمیسیون هنری: این بخش با کلاسهای آموزش خیاطی، آرایش، آشپزی، خانه‌داری، گلدوزی، رقص، و موسیقی ــ صرف‌نظر از جنبه‌های آموزشی ــ بسیاری از زمینه‌های تحقق اهداف تجددگرایی را فراهم می‌کرد. 13 به این ترتیب، زن ایرانی با بسیاری از نمودهای فرهنگ غربی از طریق مدلهای لباس در آموزش خیاطی و شیوه‌های آرایش غربی در کلاسهای آرایشگری آشنا می‌شد. 5 . کمیسیون حقوقی: وظیفه این کمیسیون، فعالیت در جهت اصلاح قوانین مدنی و حقوقی به نفع زنان اعلام شد، اعضای این کمیسیون زنان حقوقدان بودند. یکی از اقدامات این کمیسیون، تشکیل جمعیت راه نو و ارائه طرح جدید به مجلس در سال 1343 با تقاضای برابری حقوق مدنی با مردان بود. 14 6. کمیسیون ازدواج و تحکیم خانواده: تعلیم و تربیت دختران به منظور ارتقای سطح زندگی در زمینه بهداشت و تربیت فرزند، فعالیت برای بالا بردن سن ازدواج با انتشار بیانیه و اجرای سخنرانی و مشاوره‌های خانوادگی از وظایف این کمیسیون بود. 15 7. کمیسیون ازدیاد عضو و امور مالی: وظیفه جذب اعضای جدید و تأمین منابع مالی جمعیتها به عهده این کمیسیون بود که آن را از طریق دریافت حق عضویت اعضاء و درآمد حاصل از اجرای برنامه‌های مختلف یا فروش محصولات صنایع دستی که به وسیله زنان آماده شده بود، تأمین می‌کرد. 16 8 . کمیسیون روابط بین‌الملل: ایجاد ارتباط بین جمعیتهای زنان در ایران را با سایر جمعیتهای کشورهای مختلف برعهده داشت. 17 هر یک از کمیسیونهای مذکور، برنامه‌های گسترده‌ای را در راستای اهداف جمعیتهای زنان اعلام می‌کردند. در صورتی که این اهداف، عملا به دلیل عدم دستیابی به منابع مالی، اغلب در سطح بسیار محدودی اجرا می‌شد. علاوه بر این، به دلیل تعدد جمعیتها و عدم وجود یک برنامه‌ریزی تدوین شده و مشخص، عملکرد و بازتاب آن عمیق نبود؛ به طوری که اغلب، اهداف سیاسی دولت را تأمین نمی‌کرد. از طرفی، مهم‌ترین خواسته این جمعیتها آن بود که یکی از اعضای خانواده سلطنتی و یا وابستگان درجه اول سیاسی، ریاست افتخاری این جمعیتها را برعهده بگیرند. تصور عمومی بر این اصل قرار داشت که در این صورت، حمایت دستگاههای دولتی و اجرایی، شامل حال آنها خواهد شد. 18 البته تمامی جمعیتهای فعال در آن دوران به این نتیجه رسیده بودند که به شکل متفرق نمی‌توانند به اهداف خود دست یابند. حکومت نیز از زمان تأسیس کانون بانوان به تجربه دریافته بود که برای پیشبرد اهداف تجددمآبی و سوق قشر عظیم جامعه زنان ایرانی به شکل غربی، به یک نیروی هماهنگ و منسجم نیاز دارد. بنابراین، تصمیم گرفت که جمعیتهای زنان را تحت یک مدیریت منسجم و واحد در همدیگر ادغام کند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. بدرالملوک بامداد. هدف پرورش زن. تهران، نشریات شرکت مطبوعات، 1318، ص 105 . 2. صفیه فیروز. رئیس جمعیت شورای زنان ایران (1322) و مهرانگیز دولتشاهی ــ رئیس جمعیت راه نو ــ ازجمله این افراد بودند. دولتشاهی در سازمانهایی مانند سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، انجمن حمایت از زندانیان و بنگاه عمران کشور فعالیت داشت. 3. چنانکه به دستور حکومت در سال 1338، پنجاه جمعیت در یکدیگر ادغام شدند و عنوان شورای عالی زنان ایران را با ریاست اشرف پهلوی پذیرفتند. 4. مجله اطلاعات بانوان. سال 1340، ش21. ص37 ؛ نشریه شورای عالی زنان ایران. ش 20. ص 11 . 5. مجله اطلاعات بانوان. سال 1337. ش 67. ص3؛ سال 1340. ش 211. ص 4 . 6. همان. سال 1340. ش 251. ص 22 . 7. نشریه شورای عالی زنان. ش 11. ص 22. مجله اطلاعات بانوان. سال 1338. ش103. ص 3 . 8. همان. سال 1337. ش 82. ص 5 . 9. بدرالملوک بامداد. همان کتاب. ص 80-88 . 10. مجله اطلاعات بانوان. سال1339. ش57. صص4-5؛ سال1340. ش253. ص2. در اغلب شماره‌های این مجله و در صفحات اولیه 5 تا 3، مجموعه فعالیتهای تبلیغاتی جمعیتها اعم از برگزاری جشنها، کنفرانسها، جلسات سخنرانی و اقدامات جمعیتها به تفصیل بیان می‌شد. 11. همان. سال 1335. ش 46. ص 5 . 12. همان. سال 1340. ش 212. ص 53 . 13. نشریه شورای عالی جمعیتهای زنان ایران. ش 11. ص 12 . 14. مجله اطلاعات بانوان. سال 1343. ش 366. ص 2 . 15. همان. سال 1340. ش 247. ص 3 . 16. نشریه مدراسیون دموکراتیک بین‌المللی زنان ایران. صص 2-11 . 17. مجله اطلاعات بانوان. سال 1341. ش 260. ص 4 . 18. آرشیو اسناد وزارت امور خارجه ایران. اسناد احزاب سیاسی. سال 1342 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر

نقش یک کالای مصرفی (قند) در اقتصاد ایران طی سالهای بعد از انقلاب مشروطه؛ (پیشنهادی برای تأسیس کارخانجات تولید قند در ایران: 1304ش)

محمّدحسن پورقنبر Mpourghanbar8@gmail.com قند، یکی از مواد مهم مصرفی جامعه ایران در قرن 13ش بوده است، کالایی که به خاطر فقدان صنایع و عدم تولید آن در داخل ایران، به عنوان یک متاع وارداتی حائز اهمیت در برهه زمانی موردنظر شاخته می‌شد. چنان که گفته شده، در دهه1290ش، واردات قند و شکر ایران بین75هزار تا120هزار تُن در سال، متغیر بود. 1 این مسئله در آن دوره زمانی، نه تنها از بُعد اقتصادی، بلکه از جنبه سیاسی نیز به سود ایران نبود، زیرا کشور اصلی صادرکننده کالای مذکور به ایران، همسایه قلدرمآب شمالی یعنی روسیه بود. روسها در آن برهه زمانی، بیش از80 درصد قند مصرفی ایران را تامین می‌کردند که از لحاظ ارزش، معادلِ بیش از40 درصد صادرات روسیه به ایران محسوب می‌شد. در واقع، مهم ترین کالای صادراتی روسیه به ایران در آن زمان، قند به شمار می‌آمد. 2 همین امر سبب می‌شد تا این دولت بتواند از این ابزار، در راستای منافع خود، به عنوان یک اهرم فشار بر ایران استفاده نماید. به طوری که در دومین معاهده تجاری منعقده میان ایران ـ روسیه در زمان مظفرالدین شاه، روسها در عوض قرض به ایران، با تحمیل یک قرارداد گمرکی نابرابر و غیرمنصفانه، که از سوی مظفرالدین شاه و وزیر منفعت‌طلب و سودجوئی مثل امین‌السلطان مقبول واقع گردید، موجب شدند تا اولین کارخانه تولید قند در ایران که چند سال قبل از انقلاب مشروطه تاسیس شده بود، با ورشکستگی روبه رو گردد، 3 و بدین ترتیب به صنعت نوپای ایران ضربه سختی وارد شد. تا مدتها بعد از انقلاب مشروطه، اقتصاد نابسامان و آشفته ایران در این زمینه، یکی از دغدغه‌های برخی فرهیختگان، صاحب نظران و مسئولین حکومتی بود. در این زمینه ماهنامه «آینده»، که موسس و مسئول آن، محمود افشار یزدی بوده، در یکی از مقالات خود به قلم معاون وقت وزارت فلاحت، تجارت و فواید عامّه یعنی صمصام‌الملک بیات با رویکردی علمی و نقّادانه، بر روی کالای «قند» در عرصه اقتصادی ایران متمرکز گردید. بیات، در ابتدای مقاله، به برخی چالشهای برجسته اقتصادی ـ اجتماعی ایران در آن برهه همچون فقر عمومی، بیکاری و همچنین فزونی واردات بر صادرات اشاره نموده، سپس، بهترین و سریع‌ترین راه برای مواجهه با این معضلات را پیشرفت و توسعه کشاورزی ایران عنوان می‌کند: «با اینکه به هیچ وجه قابل انکار نیست که تنها چشمه زاینده و سرمایه حقیقی مملکت ایران زراعت است و مصارف دولت و مخارج شهرنشینان از مالیاتی است که به زارع تحمیل می‌شود تنها جنسی که به بازار دنیا می‌رود دسترنج فلاحت است با تصدیق مقدمات فوق، عمل زراعت به حال اولیه خود باقی است و مدتها است قدمی برای اصلاح این رشته مهم برداشته نشده است». 4 نویسنده مقاله، سپس، این نکته را مورد توجه قرار می‌دهد که قند و منسوجات، دو کالای اقتصادی هستند که نقش بسیار مهمّی در اقتصاد بازرگانی، و به عبارتی بهتر، تراز منفی بازرگانی ایران ایفا می‌کنند، و « اگر این مال‌التجاره‌ها را در ایران تهیه کنیم، باقی واردات در مقابل صادرات اهمیتی نخواهد داشت». 5 صمصام‌الملک بیات که به عنوان معاون وزارت فلاحت، تجارت و فوایدعامّه، طبیعتا اطلاعات دقیقی در این زمینه داشته عنوان می نماید که از مبلغ تقریبا 465 میلیون واردات ایران، تقریبا 132میلیون آن مربوط به «قند» می‌باشد که از سرمایه کشور به خارج منتقل می‌شود، به عبارتی دیگر، یک چهارم کل واردات ایران در آن برهه «قند» بوده است. نویسنده مقاله، در ادامه، پس از ارائه این آمار، به ارائه راهکار مبادرت می‌ورزد: چون در اغلب نقاط ایران چغندر قند به خوبی عمل می‌آید، در این صورت در نقاطی که زغال سنگ و اراضی و آب به قدر کافی باشد، می توان کارخانه قندسازی تاسیس نمود... مطابق پروژه مفصلی که تهیه شده، تاسیس یک کارخانه قندسازی در بلوک ساوجبلاغ کمتر از یک میلیون تومان تمام می شود که در مدت صد روز که کارخانه کار می کند یک میلیون قند بدهد. این مقدار قند برای رفع احتیاج اهالی طهران کافی خواهد بود. به تدریج در سایر ولایات نیز در نقاطی که زمین و آب وزغال سنگ موجود باشد، کارخانجات دیگر تاسیس خواهد شد و هر مقدار که تهیه شود از مبلغ واردات ایران کسر می شود. 6 بیات، در ادامه مقاله، به صورت کاملا حسابگرانه و دقیق، به شرایط و اقلام مورد نیاز در راستای تولید قند در ایران پرداخته، به علاوه، میزان هزینه تولید این کالا در ایران را با سرمایه‌ای که بابت خرید آن از کشورهای دیگر صرف می‌گردد، مورد مقایسه قرار می‌دهد. 7 او همچنین اظهار می دارد، یک میلیون تومانی که برای تاسیس اولین کارخانه قندسازی مدرن در ایران، (در ساوجبلاغ) لازم است، در بودجه مملکتی می‌توان پیش بینی نمود، چرا که این مسئله برای اقتصاد مملکت، آنقدر حائز اهمیت است که زمامداران ایران از این مبلغ پول، در راستای هدف موردنظر چشمپوشی کنند. کارخانه موردنظر، نه تنها موجب خودکفایی در مصرف قند ساکنان پایتخت ایران خواهد شد، بلکه منافع و عایداتی نیز به همراه خواهد داشت، که از طریق آن، می‌توان قسمتی از هزینه احداث کارخانجات مشابه در نقاط دیگر کشور را هم تامین نمود. او برای پیشرفت بهتر این طرح برجسته اقتصادی، و توسعه آن در سریع‌ترین زمان ممکن، پیشنهاد می‌نماید که دولت، یک گروه ویژه متشکّل از افراد متخصّص و خبره داخلی و خارجی تشکیل دهد که «به وسیله آن هیئت معلوم شود در چه نقاطی ممکن است کارخانجات تاسیس و چه مبلغ مخارج تاسیس کارخانجات خواهد شد». 8 صمصام‌الملک بیات در مورد تامین منبع مالی برای احداث کارخانه‌های تولید قند در سراسر کشور، دو راهکار ارائه می دهد: دولت می‌تواند به طور مقاطعه، ساختن کارخانجات را به کمپانیهای اروپائی واگذار نماید که در مدت معینی کارخانجات ساخته شود و از محصول کارخانجات مزبوره، به قدر احتیاج ایران در مملکت قند تهیه شود. یقین است اضافه عایدات فروش قند در صورتی که از قرار مِنی یک تومان در تمام مملکت بفروش برسد در مدت کمی برای پرداخت قیمت کارخانجات کافی خواهد بود. برای پرداخت مبلغی وجه نقد برای شروع بچنین کاری ممکن است دولت از عایداتی که از قند تهیه میکند مبلغی قرض نموده تا موقعی که نقشه راه ایران تهیه و شروع به راه‌سازی شود بتدریج از عایدات کارخانجات قندسازی، آن قرضه پرداخته شده است. شق ثانی معامله با شرکتهای خارجی است که دولت، اراضی برای زراعت چغندر و محل کارخانه بشرکتهای خارجی بطور اجاره برای مدت طولانی واگذار و قند را از آن شرکتها برای مدت معینی از قرار سه قران الی پنج قران خریداری نماید که در ایران قند تهیه نموده تحویل بدهند. البته در این شق ثانی مبلغی باید از بابت منافع پول و حق‌الزحمه برای شرکتها منظور شود ولی برای دولت فواید بسیار مهمی خواهد داشت زیرا پولی که مصرف می شود باستثای مبلغ جزئی در خود ایران خرج می شود و همان منظور اصلی هم حاصل می شود. 9 معاون وقت وزارت فلاحت و تجارت، در پایان اظهاراتش تاکید می کند که ایجاد کارخانه‌های قندسازی در ایران، نه تنها در اقتصاد تجاری ایران تاثیرگذار بوده، موجب توازن واردات و صادرات کشور خواهد شد و از سرازیرشدنِ سرمایه ملی به سوی کشورهای اجنبی جلوگیری می کند، بلکه سبب پیشرفت در اقتصادِ کشاورزی ایران نیز خواهد شد، زیرا: در هر بلوکی که کارخانه قندسازی تاسیس شود اساس زراعت علمی معمول گردیده و مقدار کافی بر محصول غلّه و سایر نباتات که در آن ناحیه زراعت می شود افزوده خواهد شد. در صورتی که چندین دِه در تحت تعلیمات مهندسین زراعتی، تهیه چغندر برای کارخانجات به وسیله ماشینهای فلاحتی بنمایند، ناچار اداره تعمیر در آن ناحیه تهیه شده و در مدت کمی، زراعت با ماشین و با طرزعلمی معمول و مجری خواهد شد. به علاوه بواسطه تفاله چغندر رعایای اطراف کارخانه قندسازی می توانند حیوانات زیاد نگاه داشته محصول حیوانی و کوت زیادتر تهیه شده و رفع بحران حاضره بواسطه گاومیری و غیره خواهد شد. زارعین ایرانی به واسطه معاشرت با کارگر و زارع اروپائی از این سستی بیرون آمده و طرز کارکردن و زندگانی بهتر را می‌آموزند. 10 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. مسائل ارضى و دهقانى، مجموعه مقالات، تهران: آگاه، 1361ش، ص 225. 2. میخائیل پاولوویچ، تریا ایرانسکی، انقلاب مشروطیت ایران و ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی آن، ترجمه: محمدباقر هوشیار، بی جا: رودکی، 1329ش، ص 31. 3. مسائل ارضی و دهقانی، ص 225. 4. نشریه آینده، شماره22، شهریور 1304، ص 82. 5. همان، ص 82. 6. همان، ص 83. 7. همان، ص 84. 8. همان، ص 85. 9. همان، ص 86. 10. همانجا. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر

زندگی حاج آقا نورالله اصفهانی

احمد علی قدیری نیمه اوّل سال 85، توفیق داشتیم کلاس تاریخ معاصر را خدمت استاد مکّرم، اکبری زادگان، بگذرانیم ضمن تشکر فراوان از آن استاد عزیز آرزوی توفیق و سلامتی برای ایشان، به عنوان تحقیق این درس مروری کوتاه بر زندگانی "حاج آقا نورالله اصفهانی رضوان الله تعالی علیه" انجام شده که امید است به لطف خداوند متعال و با استمداد از روح پاک آن ولّی خدا، مایه خیر و برکت و آگاهی بیشتر با زندگی علمای اصفهان باشد. حاج آقا نورالله اصفهانی، از علمای با نفوذ و سیاستمدار بزرگ اصفهان بودند که نقش بسیار مهم و مؤثّری در وقایع اصفهان و مشروطیت داشتند. مبارزه با نفوذ استعمار و حکام مستبد، همواره قرین نام آن بزرگوار بوده و سرانجام هم در این راه شهد شهادت نوشید. ابتدا، نگاهی کوتاه به شخصیت ایشان خواهیم داشت از منظر علما و شخصیت ها و سپس گوشه های دیگری از زندگی ایشان را بررسی می نمائیم. فصل اوّل: حاج آقا نورالله از منظر علما و شخصیّت ها امام خمینی رضوان الله تعالی علیه: «این چند قیامی که شاهدش بودیم، همه از علما بودند، علمای اصفهان قیام کردند و رأسشان مرحوم حاج آقا نورالله بود»(1) «چند قیامی که در ایران از جانب روحانیون شد که یکی از آنها از اصفهان بود که به دایره وسیعی که تقریباً همه شهرهای ایران اتصال پیدا شد و در قم مجتمع شدند و مرحوم حاج آقا نورالله رأسشان بود و مخالفت با رضاخان کردند»(2) رهبر معظم انقلاب : - مرحوم حاج آقا نورالله، انصافاً از یک نظر، قله امین خاندان (خاندان نجفی) است. - از لحاظ فهم سیاسی هم بسیار مرد فهیم و جلوتر از زمان خودش بود، هم در قضیه مشروطه، انسان این مسأله را مشاهده می کند، هم در قضیه رضاشاه. - "نکته دیگری که درمورد ایشان هست، روشن بینی و روشنفکری است… آن دوره، دوره ای بود که غرب با نشاط و سر زندگی داشت می آمد و حالت تهاجمی داشت، اینها این را می دیدند، این را می فهمیدند." - "مرحوم حاج آقا نورالله، از آن شرکتی که احداث می کنند، از آن حرفهایی که می زند، از همان گفتگوهایی که در کتابِ "مقیم و مسافر" مطرح می کند، نشان می دهد که مرد بسیار روشن بین، بسیار آگاه و متوجه به ابعاد سلطه بیگانه است."(3) * شهید مدرس "رضوان الله تعالی علیه": براستی حاج آقا نورالله، دل شیر دارد، او با این قیام، بزرگترین خدمت را برای اسلام انجام داد".(4) * مرحوم کاشف الغطاء: "عمادالأمه و نورالله الذی یأبی اِلّا اَن یتّمه، ثقه الاسلام و مُروّج الاَحکام وَالعَلیم القَمقام شیخُنا شیخ الهُمام الشیخ آقا نورالله اَطالَ الله"(5) * دکتر احمدی نژاد: "مردی که در دوران سخت جدایی ملّت و دولت و نفوذ اجانب و وابستگی نظام سیاسی در ایران، قدمردانگی برافراشت و در تیرگی دوران پهلوی، خواهان بازگشت به مشروطیّت اصیل، که همان نهضت عدالتخانه است، گردید." "اینجانب، ضمن ادای احترام به روح بلند این عالم مجاهد و مقاوم، به نسل جوان و نوجوان ایران اسلامی توصیه می نمایم با مطالعه دقیق و برنامه ریزی شده و مداوم تاریخ معاصر، نسبت به شناخت قهرمانان ملّی و فراز و نشیب های تاریخی، آگاهی و بصیرت یابند."(7) فصل دوّم 1- مروری بر زندگی ایشان: مرحوم حاج آقا نورالله (رضوان الله تعالی علیه)، در سال 1287 هـ.ق. در شهر اصفهان متولد شدند. پدر ایشان فقیه و مرجع نامدار مرحوم آیت الله، حاج شیخ محمدباقر نجفی (رضوان الله تعالی علیه) و او فرزند مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی اصفهانی "رضوان الله تعالی علیه" صاحب کتاب اصولی مشهور «هدایه المستر شدین» می باشند. مادر ایشان هم فرزند مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر "رضوان الله تعالی علیه" از مراجع مشهور بوده است. پدر ایشان از برجسته ترین فقهای اصفهان بوده و شاگردان گرانقدری همچون: آیت الله سیدمحمد کاظم یزدی، آیت الله سید اسماعیل صدر، آیت الله میرزای نائینی (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) و… در محضر ایشان پرورش یافته اند. پدر ایشان، در مسایل سیاسی و اجتماعی هم شهره اصفهان و اصفهانیان بود و در مصائب و بلایا، حامی مردم محسوب می شدند، مبارزه با ظل السلطان و فرقه ضاله بابیّه از اقدامات مهم ایشان می باشد. مرحوم حاج آقا نورالله، علاوه بر درک محضر علمی و تربیتی پدر، برای تکمیل تحصیلات، راهی عتبات عالیات شدند و سرانجام به سال 1300 به اصفهان مراجعت نمودند و به تدریس اشتغال داشتند. برادر ایشان، آیت الله شیخ محمد حسین نجفی "رضوان الله تعالی علیه"، در وادی سیر و سلوک، موقعیتی خاص داشتند، صاحب تفسیری به نام تفسیر اصفهانی می باشند، و نزد حاج آقا نورالله، موقعیتی خاصّ و محترم داشتند. زندگانی برادر ایشان، قابل توجه ویژه می باشد به خصوص اینکه: - کثیراً مشغول عبادت خداوند متعال بودند به طوری که گاه چندین روز، غذایی نمی خوردند و مائده آسمانی بر ایشان نازل می شد. - از طهارت و پاکی فوق العاده ای برخوردار بودند به طوری که فرموده بودند: "به یاد ندارم طرفه العینی معصیت خدا را کرده باشم" - ایشان پس از مرگ، بر خدا وارد شدند و هر آنچه که خواستند خداوند متعال به ایشان عطا فرمود.(8) 2- حوزه اصفهان در آن دوران: حوزه اصفهان، به خاطر مرکزیت علمی و سابقه 4 قرنه آن، دارای اهمیت ویژه ای است؛ این حوزه، هرچند از نظر اهمیّت به پای حوزه نجف نمی رسیده، لکن به لحاظ مرکزیت آن در ایران، می توانسته در مسایل سیاسی، سریعتر و فعالتر از نجف، عمل نماید. لذاست که آن دیپلمات کهنه کار انگلیسی «سرهارفورد جونس» گفته: «اگر بخواهیم در این طبقه از دستگاه حاکمه ایران نفوذ کنیم، باید مرکز دینی اصفهان را متلاشی کنیم»9 حاج آقا نورالله و همچنین برادر ایشان در آن دوران، نفوذ مردمی و حوزوی خاصی داشتند، یعنی علاوه بر شهرت بین مردم، خواص حوزه هم اینها را دو روحانی مبرّز و لایق می دانستند و از لحاظ سیاسی و اجتماعی و حوزوی جایگاه خاص و ویژه ای داشتند. همین امر باعث شد که ایشان بتواند اقدامات سیاسی مهم و تأثیرگذاری را انجام دهند که در بخشهای بعدی به نمونه هایی از نفوذ و اقدامات ایشان اشاره ای می شود. 3- حاج آقا نورالله و مشروطه: ایشان به مشروطه به عنوان حکومتی بر مبنای قانون اسلام نگاه می کند. او و برادرش، آقا نجفی، از جمله علمای طراز اوّل ایران بودند که به درخواست متحصنین قم در مهاجرت کبرای سال 1323 هـ. ق. به آن بلد هجرت نموده، درصدر رهبران مخالف استبداد قرار گرفتند. چهره دیگر ایشان در مشروطه به سال 1326 هـ. ق. باز می گردد که مجلس به توپ بسته شد. پس از آن در سراسر ایران، انجمنها و مجالس مشروطه تعطیل شده، حاج آقا نورالله و برادرشان، با اقبال الدوله، حاکم مستبد اصفهان درگیر شدند. پس از زد و خورد چند روزه بین دسته جات مردمی و دولت، اقبال الدوله دستور می دهد که مرکز و رهبری قیام علیه او (اطراف مسجد شاه) به توپ بسته شود. در این زمان مرحوم آقا نجفی، با صدور فرمان دفاع برای ضرغام السلطنه که از مریدانش بوده، وی را به اصفهان می خواند. خلاصه، قوای بختیاری با یاری علما و مردم، وارد شهر شده، طی نبردی سخت، قوای دولتی را از عالی قاپو عقب می زنند و اسلحه خانه دولتی فتح می شود. اقبال هم در این شرائط، شبانه به کنسولگری انگلیس پناهنده می شود. و نیروی بزرگ مردمی و بختیاری، برای فتح تهران حرکت می کند. فصل سوّم: مبارزات حاج آقا نورالله 1- جهاد علیه روس و انگلیس: جنگ جهانی اوّل که در سال 1914 میلادی شروع شد، با اینکه آسیا و آفریقا، نقشی در آن نداشتند، لکن سریعاً به این مناطق هم کشیده شد. از جمله به ایران هم سرایت نمود. روس و انگلیس برخلاف رویه بی طرفی ایران، به بهانه های واهی، در ایران، قوا پیاده نموده، کشور را اشغال کردند. در این هنگام بود که حاج آقا نورالله، در مرکز و جنوب به جمع آوری نیرو پرداخته، به آموزش نظامی مردم اقدام نمود، هسته های فدائی ملّی را تشکیل داد، مردان بختیاری و قشقایی را به نبرد کشاند و سرانجام نیز قوای ژاندارمری را به خود ملحق نموده، با اعلان جنگ علیه اشغالگران، اصفهان را تحت تصرف کامل خود در می آورند. بدنبال آن، گراهام، کنسول انگلیس مجروح شده، موجودی بانک استقراض روس مصادره و یکی از اعضای برجسته کنسولگری روس ترور می شود به دنبال آن، هزار نفر از افراد روس به اصفهان وارد شده و آن را به توپ می بندند که مرحوم حاج آقا نورالله در این اوضاع، به عراق می روند. 2- مبارزه با رضاخان: با پایان جنگ جهانی اوّل، حاج آقا نورالله، با استقبال پرشور و گرم مردم اصفهان، وارد شهر می شوند …، هنگامی که علمای شیعه تصمیم می گیرند تا حوزه بزرگ و نیرومندی در قم تأسیس نمایند، حاج آقا نورالله، قیام و هجرت تاریخی خود را علیه فساد حکومت رضاخان برنامه ریزی نموده، عموم علمای ایران را به هجرت فرامی خواند. نظر ایشان این بود که با یک قیام سراسری به رهبری روحانیت ایران در شهر قم حمایت عمومی مردم جلب شده و به دیکتاتوری رضاخان مهر ابطال زده شود. به دنبال آن، غالب علمای بزرگ به سوی قم رهسپار می شوند، بیانیه مهاجرین به رهبری حاج آقا نورالله، منتشر می شود،(10) در مقابل، رضاخان هم که نمی خواست مفاد این بیانیه را بپذیرد تیمورتاش و نخست وزیر حیله گر، مخبرالدوله هدایت را برای مذاکره و وقت کشی با سیاست"اخافه نفوس و ترغیب قلوب" به قم می فرستد. امّا سرانجام چاره را در شهادت آن بزرگوار می بیند.(11) 3- مبارزه علیه ظل السلطان: حاج آقا نورالله،‌ از جهات مختلف با آن شاهزاده مبارزه و مقابله داشتند. یکی از خیانتهای مهم ظل السلطان،‌تخریب بسیاری از بناهای تاریخی و فرهنگی هنری بود که متجاوز از 100 اثر می باشد. لذا‌، مرحوم حاج آقا نورالله،‌ با مقاومت و ایستادن در مقابل این اقدام آن شاهزاده توانست جلو خیلی از تعدیات را بگیرد و خیلی از آثار مهم و معتبر اصفهان در اثر ترس از علما و مقاومت آنها،‌خصوصاً حاج آقا نورالله از تخریب ظل السلطان مصون ماند. از دیگر جهات مبارزه با ظل السلطان، این بود که خود را به عنوان "مشروطه خواه" معرفی کرد واین بخاطر پیروزی و موفقیت انقلاب مشروطه بود که وارث و ودیعه دار پرمدعایی چون ظل السلطان پیدا کرد. جالب اینکه به وسیله طیف وسیعی از متجددین غرب گرا نیز حمایت شد،‌ و اگر نبود پافشاری و مبارزه حاج آقا نورالله با همراهی مردم ما چه بسا وی به نام مشروطیت،‌ به حکومت جابرانه خود با قدرت و خشونت بیشتری ادامه می داد. لکن سرانجام،‌ با این مبارزات،‌ به بیرون رانده شد. فصل چهارم: اقدامات اجتماعی،‌ سیاسی ، اقتصادی و نظامی: حاج آقا نورالله "رضوان الله تعالی علیه"،‌ با توجه به تفکر اسلامی و اندیشه فراگیری که داشتند،‌ اقدامات مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انجام داده اند که به بعضی از آنها اشاره ای می شود: 1- تأسیس شرکت اسلامیه * این شرکت،‌ توسط علما و تجار پایه گذاری گردید تا در ادامه نهضت و حرکت تحریم،‌ به خود کفائی ملّی و استغنا از خارجی بپردازند. * حاج آقا نورالله و مرحوم آقا نجفی "رضوان الله تعالی علیهما" در تکوین،‌ حرکت و استمرار شرکت نقش اساسی داشته،‌ به عنوان بانی و حامی آن،‌ تمام مراحل تکوین آن را زیرنظر داشتند. * تحریم منسوجات فرنگی و کابرد اَقمِشه ی بافندگان ایرانی،‌ به تدریج یک جریان و حرکت عمومی شده،‌ سراسر کشور را فرا می گیرد. علاوه بر آن وکلایی در سایر کشورها و شهرهای خارجی قرار داده شد مانند مصر، بغداد،‌ مسکو،‌ لندن و …(12) * از خصوصیات این طرح،‌ تأیید و پشتیبانی مراجع تقلید و علمای طراز اوّل از این شرکت می باشد. آیات عظام: ملامحمد کاظم خراسانی سید محمد کاظم یزدی،‌ ملامحمد حسن مامقانی،‌آیت الله شربیانی، محدث نوری "رضوان الله تعالی علیهم اجمعین"،‌ از جمله این افراد می باشند. * این شرکت،‌ فعالیتهای خود را به منظور بهبود اقتصاد و استقلال کشور،‌ در سایر زمینه ها هم دنبال می نمود. مواردی چون: احداث صنایع ملی تأسیس کارخانجات و گرفتن امتیاز از دولت برای توسعه عمران کشور. * تأسیس و پیشرفت عالی و برنامه ریزی حساب شده این طرح موجب شد تا موج آن،‌ در جراید خارجی هم منعکس شود. (13) * این اقدام،‌ در واقع مبارزه با نفوذ استعمار در ایران اسلامی تلقی می شود. 2- تشکیل انجمن مقدس ملی اصفهان: * یکی از اقدامات مهم و مؤثر حاج آقا نورالله تشکیل این انجمن بود که قویترین اهرم و قدرت اصلی سیاسی شهر بود. * این انجمن تحقق بخش آرمانهای جنبش مشروطيّت اصفهان بوده. * حاج آقا نورالله "رضوان الله تعالی علیه"،‌ با هوشیاری توانست دست اشخاص فاقد صلاحیت را از این انجمن کوتاه کند. بالاخص مدعی سرسخت و دشمن اصلی یعنی ظل السطان را. 3- خدمات اجتماعی و عام المنفعه: حاج آقا نورالله "رضوان الله تعالی علیه" در زمانی که قدرت سیاسی مشروطیت را در منطقه وسیعی دارا بودند، اصلاحات زیادی برای رفاه مردم و بالا بردن سطح فرهنگ و اقتصاد آنان،‌ انجام دادند. به نمونه هایی از آن اشاره می شود: * تأسیس مدارس عام: همچون مدرسه باقریه،‌ حقائق،‌ معرفت،‌ ایمانیه،‌ اسلامیه و… که در این مدارس به توسط علوم متداول و فنون روز، یتیمان و درماندگان اطفال،‌ از خاک مذّلت،‌ به اوج سعادت و علوم مجّهز می شدند. * مدرسه خاص ایتام * تأسیس مریضخانه اسلامی و تشویق مردم و اطبّا برای رونق هرچه بیشتر این طرح. * تأسیس قرائتخانه: به منظور نشر معارف و آگاهی مردم از اخبار که محل آن هم حوالی دروازه دولت بود. * امنیت طرق. 4- اقدامات نظامی * حاج آقا نورالله با توجه به اوضاع شهر و مملکت،‌ لازم می دیدند،‌ گروهی نظامی و آموزش دیده باشند تا در مواقع لازم،‌ به مصالح شهر و کشور اقدام نمایند. از جمله این موارد می توان به امور ذیل اشاره کرد: - رسیدگی به امور نظامی و لشکری - بسیج مردم در تأمین قشون ملّی - رژه 50 هزار نفری در مقابل حاج آقا نورالله و برادر ایشان که واقعاً مایه غرور و افتخار است و رژه ای بوده واقعاً جالب و دیدنی(14) - سوگند یادکردن صاحب منصبان قشون در مقابل حاج آقا نورالله - نطق و سخنرانی حاج آقا نورالله برای صاحب منصبان قشون (15) فصل پنجم: کتاب مقیم و مسافر: این کتاب،‌ مستندترین و جامعترین نوشته ای است که تصویر روشنی از اندیشه سیاسی حاج آقا نورالله را به ما نشان می دهد. این کتاب،‌ قلمِ مجتهد سیاسی مبارزی را نشان می دهد که تجربه مبارزه،‌ به وی شناخت خوب از ماهیت و ریشه های استبداد را داده و هم افکار سیاستمداری را معرفی می کند که به خاطر چند سال حکومت سیاسی،‌ به بسیاری از ظرائف و اصول حکومتی آشنا بوده، در فرصتی مناسب به تشریح و دفاع از مجموعه تجارب و افکار خود پرداخته. این کتاب در 150 صفحه نگاشته شده و ظاهراً جلدهای دیگری هم دارد. * ایشان برای بیان جامع و منظم اندیشه سیاسی خود، از جنبه های تاریخی و بخصوص از ریشه تاریخ صدر اسلام شروع به بحث و نتیجه گیری می نمایند. حاج آقا نورالله،‌ اصیل ترین جوهره روزگار صدر اسلام را عمل به قانون،‌ شورا،‌ عدالت و آزادی معرفی می نمایند و حکومت مطلقه و استبدادی را بزرگترین بدعت وارده بر امت اسلامی در صدر اسلام برمی شمرند. * حاج آقا نورالله،‌ بحث صدر اسلام را ادامه داده،‌ بعد از تحلیلی مختصر،‌ به بیان یک فرق عمده بین سلاطین مقتدر امپراطوریهای اسلامی با حکام و سلاطین روزگارش می پردازد.(16) از جمله مطالبی که در این کتاب به آن برمی خوریم: - تبیین اصول و اصلاح در جنبش مشروطیت - تفاوت "مشروطه با محتوای شریعت" و "مشروطه با اصول غرب" - اندیشه برتری هویت اسلامی بر تمدن غربی - نفی مطلق استعمار - استعمار و استبداد،‌ دو عامل اصلی انحطاط مسلمین - توسل،‌ دعاو مهدویت،‌ مکمّل و برانگیزنده جهاد و جنبش - ماهیت استبداد و رابطه آن با دین،‌ اقتصاد،‌ استعمار،‌ مردم، و… - اندیشه نفی اساسی سلطنت و قبول جمهوری و پارلمان - مبحث آزادی،‌ عدالت و مساوات فصل ششم: شهادتِ نورخدا: اوایل دیماه 1306 بود. صد روزی از مهاجرت و قیام می گذشت. کسالت مختصری بر رهبر قیام عارض شده بود. طلاب آن روز حوزه علمیه که مراجع عالیقدر امروزند،‌ نقل کرده اند که آیت الله حائری شیرازی (رضوان الله تعالی علیه)،‌ برای عیادت به منزل آقا نورالله رفته و همراه ایشان چند نفر از اطبا هم آمده بودند. همگی متفّق بودند که مسأله مهمی نیست و عارضه آقا فقط تب و کسالت مختصری است که با استراحت و مراقبت،‌ به زودی بر طرف شده،‌ سلامت کامل خود را باز خواهد یافت. حکومت جابر وقت که هیچکدام از ترفندهایش به نتیجه نرسیده بود و خطر اوج گیری مجدد نهضت با پیوستن مجتهد مشهور آذربایجان به آقا نورالله را حس می کرد،‌ دست به کار شد. روز دوشنبه اول صبح،‌ مأمورین اجرای جنایت بلافاصله وارد خانه حاج آقا شدند. پسر رکن الدوله حاکم وقت قم همراه یک پزشک قلابی از جمله افراد بودند. با وانمود کردن اینکه از طرف اعلیحضرت مأمور معالجه ایشان هستند، مشغول معاینه و گرفتن نبض حاج آقا می شوند و می گویندکه جنابعالی بیماری "مالاریا" دارید،‌ باید آمپول تزریق کنید. حاج آقا که توطئه را فهیمده بودند می فرمایند: من عادت دارم کارهایم را با استخاره انجام دهم … . ولی آن مأموران جانی،‌ فرصت به حاج آقا نمی دهند،‌ دست حاج آقا را گرفته و آمپول را تزریق می کنند و بلافاصله منزل را ترک می گویند. خلاصه،‌ آثار آن آمپول مرگ بلافاصله ظاهر شد،‌ رنگ از چهره ایشان پرید،‌ حاج آقا که بلند شده بودند و چند قدمی راه رفته بودند، ناگهان به شدت بزمین می خورند و کم کم حالت تشنج به آن ولی خدا دست می دهد. رژیم جنایتکار که دسیسه اش تمام نشده بود،‌ در همان لحظات جان دادن،‌ بر بالین ایشان حاضر می شوند (3 نفر پزشک با رضاخان) و می بینند که کار از کار گذشته است. روزنامه ها هم بعد از شهادت،‌ خبر "اعزام اطباء را از طرف شاه" انعکاس دادند و بهره برداری تبلیغی خود را کردند. پیکر پاک و مطهر ایشان با عزت و شکوه،‌ تشییع شد و در نجف اشرف‌،‌ در مقبره مرحوم کاشف الغطاء "رضوان الله تعالی علیهما" به خاک سپرده شد. از جمله وقایع ناشی از شهادت ایشان عزاداری عجیب و کم نظیر مردم اصفهان بود که در تاریخ ماندگار شد. ای آقای ما،‌ سرور ما،‌ جای تو خالی است ای نایب پیغمبر ما،‌ جای تو خالی است آیت الله زمان رفت زدست ای خدا بیرق اسلام شکست،‌ ای خدا بیرق اسلام شکست. منابع:‌ 1- نجفی،‌ موسی؛ اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله،‌ تهران،‌ چاپ و نشر نظر،‌ 1378. 2- خبرنامه شماره2، مربوط به همایش حاج آقا نورالله،‌ مرداد 84. 3- خبرنامه شماره 1،‌ مربوط به همایش حاج آقا نورالله،‌ اردیبهشت 84. 4- www.mehrnews.com (خبرگزاری مهر). پی نوشت ها: 1. رک: صحیفه نور،‌ سخنرانی امام به تاریخ 8/8/58. 2. همان 3. بیانات رهبر معظم انقلاب،‌ همایش مرحوم حاج آقا نورالله،‌ 15/5/84. 4. به نقل از:‌حاج آقا نورالله اصفهانی،‌ موسی نجفی،‌ ص 5-4. 5. همان،‌ ص 5. 7. پیام رئیس جمهور به همایش‌، 15/4/84،‌ به نقل از خبرگزاری مهر 8. رک: وارسته پیوسته،‌ حاج آقا مهدوی (حفظه الله) 9. اسماعیل رایین،‌ حقوق بگیران انگلیس در ایران،‌ تهران،‌ 1363. 10. رک: حاج آقا نورالله اصفهانی، موسی نجفی،‌ ص 25 11. برای تفصیل بیشتر رک: حاج آقا نورالله اصفهانی،‌ موسی نجفی،‌ ص 245- 221. 12. رک: حاج آقانورالله،‌موسی نجفی،‌ ص 35. 13. رک: همان،‌ ص 61. 14. رک: حاج آقانورالله،‌ موسی نجفی، ص 8-134. 15. رک: حاج آقانورالله،‌ موسی نجفی، ص 142. 16. رک: حاج آقانورالله،‌ موسی نجفی،‌ ص 332. منبع: پورتال نور منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

زنان؛ قبل و بعد از مشروطه

مرتضى شیرودى درباره نقش سیاسى‏اجتماعى زنان معاصر ایرانى، چند دیدگاه وجود دارد: الف‌ــ زنان در دوره معاصر تاریخ ایران همانند دوره‏هاى پیش از آن، چندان نقشى نداشتند، و اگر هم در گوشه و کنار تاریخ از نقش آنان سخن به میان آمده، این نقش بسیار اندک است. ب‌ــ برخلاف دیدگاه قبلى، برخى معتقدند زنان تاریخ معاصر داراى نقش بوده‏اند، ولى این نقش مثبت و ارزنده نبوده، بلکه اغلب آنان به ایفاى نقش حرمسرایى، مفسده‏انگیزى و روشنفکرى ضددینى پرداخته‏اند.[۱] ج‌ــ دیدگاه سوم معتقد است نقش اصلى در تحولات سیاسى اجتماعى یک سده اخیر را زنانى که نه در دربار بوده‏اند و نه از طایفه روشنفکران، برعهده داشته‏اند، ولى این نقش به دلایلى چون دسترسى نداشتن به امکانات چاپ و نشر و… چندان در تاریخ معاصر برجسته نشده است. نوشته حاضر با تقسیم فعالیتهای سیاسی ــ اجتماعی زنان دوره قاجار به سه دوره قبل از مشروطه، انقلاب مشروطه و پس از آن می‌کوشد فعالیتها و دستاوردهای زنان ایرانی را که هم مى‏خواستند از مدنیت برخوردار باشند و هم دیانت خود را پاس بدارند، به تصویر بکشد. ۱ــ فعالیت سیاسى ــ ‏اجتماعى زنان قبل از انقلاب ‏مشروطه الف‌ــ حادثه گریبایدوف: بر پایه ماده سیزدهم عهدنامه ترکمنچاى (۱۲۰۷٫ش/ ۱۸۲۸٫م) همه کسانى که طى دو جنگ پیشین ایران و روس از دو طرف به اسارت درآمده بودند، باید چهار ماه پس از انعقاد عهدنامه به سرزمینهاى خود بازگردانده می‌شدند. دولت روسیه گریبایدوف را براى بازگرداندن اسراى روسى و اجراى دیگر مفاد قرارداد ترکمنچاى، به ایران فرستاد. گریبایدوف براى بازگرداندن اسراى زن، شیوه نادرستى را در پیش گرفت و فرمان داد اسراى زن روسى که به همسرى و کنیزى مردان ایرانى درآمده‏اند را بدون اجازه شوهران و صاحبانشان به نزد او ببرند تا خود از آنان بپرسد آیا از روى رضا و رغبت در ایران مى‏مانند یااینکه مى‏خواهند به وطنشان بازگردند. ازجمله این زنان، دو اسیر گرجى‏ بودند که با پذیرش دین اسلام به همسرى و کنیزى آصف‏الدوله، دولتمرد قاجارى، درآمده بودند. مخالفت آصف‏الدوله سودى نبخشید و او تحت فشار شاه، به بردن آن‏ دو زن به سفارت روس رضایت داد، اما کنیزان به گریبایدوف گفتند مایل‏اند در تهران بمانند و به‌هیچ‌روى قصد بازگشت به گرجستان ندارند. بااین‌وصف، گریبایدوف تصمیم گرفت این زنان را چندروزى در سفارت نگاه دارد تا شاید بتواند آنان را تشویق نماید که بازگردند.[۲] طولانی‌شدن اقامت زنان، بر خلاف میل شخصى آنان بود و این امر شوهرانشان را نگران مى‏ساخت. لذا آیت‏الله میرزا مسیح، مجتهد معروف تهران که درخواستهایش از دولت قاجارى و سفارت روس در تهران براى رهاکردن این زنان رد شده بود، فتوا داد: «تکلیف است بر هر مسلمان تا هم‌مذهبان خود را از دست کافران نجات دهد.» مردان و زنان که غیرت دینى‏شان به جوش آمده بود، به سوى سفارت روس رفتند. قزاقان حافظ سفارت، به سوى آنان آتش گشودند. جوان چهارده‌ساله‏اى به شهادت رسید. پس‌ازآن مردم به درون سفارت هجوم آوردند و هر کسى را که مانع آزادسازى زنان می‌شد، کشتند. آنها حتى گریبایدوف را با خنجرى از پاى درآوردند و از این میان فقط مالتسف، منشى سفارت که پنهان شده بود، نجات یافت. رقم کشته‏هاى روسى را در این ماجرا بین سی‌وپنج تا هشتاد نفر شمرده‏اند.[۳] در حادثه گریبایدوف چند نکته مهم در ارتباط با زنان وجود دارد: ۱ــ علت اساسى شکل‏گیرى حادثه، زنانى بودند که اغلب بر خلاف میلشان به سفارت برده شدند ۲ــ فتوایى که میرزا مسیح داد، به‌خاطر آزادسازى زنان بود ۳ــ بخشى از جمعیتى که به سوى سفارت رفتند و سپس به آن حمله کردند، زنان تهرانى بودند ۴ــ جمعیتى که به سفارت حمله برد، همه تلاش خود را براى آزادى زنان به کار گرفت و کار نخست‏شان آزادى آنان بود ۵ــ زنان در این حرکت خواسته‏هاى جنسیتى نداشتند، بلکه در تلاش براى تحقق آموزه‏هاى دینى بودند. ب‌‌ــ جنبش تنباکو: شاه از مخالفت آیت‏الله‌میرزاحسن آشتیانى با قرارداد توتون و تنباکو بر آشفت و سرانجام دستور داد او را به عراق تبعید کنند. زنان مصمم شدند مانع از تبعید مجتهدشان شوند و لذا دسته‌دسته به سوى محله سنگلج حرکت نموده و در دارالشرع اجتماع کردند. آنها سپس به طرف بازار آمدند و هر مغازه‏اى را که گشوده می‌دیدند، بستند. آنگاه با فریاد و فغان روی به ارگ سلطنتى آوردند. مردانى که قبل از زنان در سنگلج و دارالشرع گرد آمده بودند، به دنبال زنان راه افتادند. برخى از مردان براى مراقبت از آنان، در اطراف زنان راه مى‏رفتند. زنان در میدان ارگ به داد و فریاد پرداختند، به‌گونه‏اى‌که شاه را وحشت فرا گرفت. زنان همچنان فریاد مى‏زدند: «اى خدا مى‏خواهند دین ما را ببرند، علماى ما را بیرون کنند، تا فردا عقد ما را فرنگیان ببندند، اموات ما را فرنگیان کفن کنند و دفن کنند، بر جنازه ما فرنگیان نماز بگذارند. نایب‏السلطنه کامران‌میرزا، با ملایمت به آنها مى‏گفت: همشیره‏ها، فرنگى را بیرون مى‏کنیم، هیچ‏یک از علما را نمى‏گذاریم بیرون بروند، خاطرتان جمع باشد و… اما پیش‌ازآن‏که سخن وى به پایان برسد، زنان او را با داد و فغان فرارى دادند.»[۴] به جمعیت زنان اطلاع رسید امام‌جمعه منصوب شاه، به تهدید مردم مشغول شده است. ازاین‌رو، زنان به مسجد شاه رفتند و او را از منبر به زیر کشیدند. آنها سپس به میدان ارگ بازگشتند و شعارهای واشریعتا، واسلاما، یاعلى و یاحسین آنان در تمام کوچه‏ها و بازارهاى اطراف ارگ به گوش مى‏رسید. شاه بار دیگر با ارسال پیغام آنان را به آرامش دعوت کرد؛ اما زنان فریاد مى‏زدند: ما شاه نمى‏خواهیم. دراین‌میان، زنان، وزیر دربار را که به آنها گفته بود چرا دیگر به خانه‏هاى‏تان نمى‏روید، به باد کتک گرفتند و به نایب‏السلطنه که بار دیگر به قصد متفرق‌کردن زنان آمده بود، حمله بردند و او را وادار به عقب‏نشینى و فرار به داخل عمارت سلطنتى نمودند. یکى از زیردستان نایب‏السلطنه که وضع را این‏گونه دید، به دسته‏اى از سربازان که به بى‌پدران معروف بودند، دستور شلیک داد. عده‏اى از مردان و زنان کشته شدند. پس‌ازآن، مردم به دستور علما متفرق شدند اما روز بعد دوباره بازگشتند و این کار تا لغو قرارداد توتون و تنباکو ادامه یافت.[۵] اعتراض زنان به قرارداد رژى، به زنان تهران محدود نماند بلکه زنان دیگر شهرها به‌ویژه شیراز و تبریز را در بر گرفت. در شیراز، زنان در کنار مردان به اعتراض عمومى دست زدند. زمانى‌که حکمران شیراز، روحانى مبارز سید على‏اکبر فال‏اسیرى را به‌خاطر سخن‌گفتن علیه قرارداد، دستگیر و تبعید کرد، قریب سه الى چهارهزار زن و مرد در شاه‏چراغ جمع شدند و تعدادى از آنان، به بستن بازار پرداختند. زنان ایلاتى اطراف شیراز هم همراه و همگام با مردان، همه‌روز تلگرافهاى تهدیدآمیز به تهران مخابره مى‏کردند. در تبریز، دسته‏اى از زنان مسلح درحالی‌که چادرنمازهایى به کمر بسته بودند، به بازار آمدند و بازار را در اعتراض به قرارداد رژى بستند و به‌سرعت ناپدید شدند. رهبرى این زنان را زینب‌باجى بر عهده داشت. ماموران بارها کوشیدند بازار را باز نگاه دارند، اما هر بار گروه زینب، با اسلحه و چماق مانع از بازشدن بازار مى‏شد و این کار را تا لغو قرارداد ادامه داد.[۶] ج‌ــ فعالیتهای زنان دهقان‏زاده دربارى: چرا زنان حرمسراى سلطنتى، قلیانها را شکستند؟ چرا برخى از آنان، خبرهاى اندرونى را به مخالفان حکومت دادند؟ و به چه دلیل بعضى از زنان دربارى، از افکار سیدجمال‏الدین و از اقدام میرزارضاى کرمانى علیه ناصرالدین‌شاه حمایت کردند؟ به این سوالها، پاسخهاى مختلفى داده شده و از جمله گفته شده است اغلب زنان شاه را دهقان‏زادگانى تشکیل مى‏دادند که شاه بیشتر آنان را در گردش و شکار و به‌صورت‌تصادفى می‌یافت و به همسرى برمی‌گزید. اغلب این زنان وضعیت رضایت‏بخشى نداشتند. تعداد زیادى از آنها، تنها چندبار در سال همسر خود را مى‏دیدند و گاه اتفاق مى‏افتاد شاه حتی از تولد و مرگ فرزندان این زنان آگاه نمى‏شد. تاج‏السلطنه، دختر ناصرالدین‏شاه، درباره وضع این زنان شاه نوشته است: «در خانه‏هایى که دیوارهایش از سه تا پنج ذرع ارتفاع دارد، مخلوقاتى سر و دست شکسته، بعضى با رنگهاى زرد و پریده، برخى گرسنه، برخى برهنه، بعضى در تمام شبانه‌روز منتظر و گریه‌کننده، در زنجیر به سر مى‏برند. در مقابل این زندگانى تاریک، مرگ، روز سفید ما است.»[۷] تلاش این دسته از زنان در مخالفت با سلطنت را نمى‏توان در پرونده زنان مرفه و اشراف قرار داد، آنان بیش‌ازآن‏که به دربار تعلق داشته باشند، به جامعه دهقانى و روستایى تعلق داشتند. برخى از مهمترین حرکتهاى ضددولتى زنان شاه و درکل زنان دربار را به شرح زیر مى‏توان نام برد: ۱ــ یکى از برجسته‏ترین مخالفتهاى این زنان دربارى با اقدامات شاه، طغیان آنها علیه قرارداد رژى بود. در این حادثه بسیارى از زنان ‏دربارى به حدى منقلب بودند که تمام قلیانهاى بلورى، چینى و گلى را شکستند و همه آثار دخانیات را از عمارت سلطنتى پاک کردند. در این حرکت، همه زنان، چه کوچک و چه بزرگ، همدست بودند. هم‏دستى زنان و پافشارى‏شان، شاه را شگفت‌زده کرد، به‌طورى‌که شاه با خشم و غضب مى‏گفت: «زن‏هایم حاضر بودند، براى خوشى من جان خود را فدا کنند، اما امروز حتى از دادن یک سیگار به من مضایقه مى‏کنند.»[۸] ۲ــ جلوه دیگر مخالفت زنان شاه با قرارداد رژى، زمانى ظاهر شد که ماموران دولتى به سوى مردان و زنان تظاهرکننده آتش گشودند. در پى آن، زنان اندرونى بناى گریه و زارى گذاشتند. یکى از آنها، گریه و زارى بیشتر مى‏کرد. ناصرالدین‌شاه وقتى او را دید، براى آرام‌کردنش گفت: حکم تحریم تنباکو، از میرزاى شیرازى نیست، و الا من هم اطاعت مى‏کردم. آن زن پاسخ داد: پس این صداى تیر و تفنگ که به طرف سادات و علما شلیک مى‏شود را نمى‏شنوید. شاه براى گمراه‌کردن آن زن گفت: این تیرها به هوا شلیک مى‏شود.[۹] ۳ــ اوج مخالفت زنان حرمسرا با قرارداد را مى‏توان در اقدام انیس‏الدوله، سوگلى شاه، مشاهده کرد. شاه قلیان درخواست نمود اما او که ریاست حرمسرا را بر عهده داشت، گفت: کشیدن قلیان حرام است. شاه گفت: چه کسى آن را حرام کرده. وى جواب داد: همان کسى که مرا بر تو حلال کرده است. انیس‏الدوله که دختر یکى از دهقانان لواسان تهران بود و در جریان مسافرت شاه به لواسان به عقد شاه درآمد، بارها در جهت خواست عمومى گام برداشت. به‌عنوان‌مثال، «وى از شاه خواست که رکن‏الدوله حاکم شیراز را عوض نکند تا مردم مجبور نشوند با آمدن حاکم جدید، دوباره مالیات بدهند. شاه با تقاضاى وى موافقت کرد.»[۱۰] دــ شورش نان: از حوادث مهمى که در دوره پادشاهی ناصرالدین‌شاه روى داد، اعتراض مردم، به‌ویژه بانوان، به کمبود نان بود. کمى نان، دلایل مختلفى داشت: قحطى، خشکسالى، خرابى راههاى کشور و سوء‌استفاده دولتیها و… . مردان و زنان تهران به اعتراض دست زدند، اما بى‏فایده بود و همچنان نانواییها شلوغ و نان کم بود، تااینکه هزاران زن، جلوى شاه را در بازگشت از شکار گرفتند و از شاه تقاضاى نان کردند. شاه دستور داد براى مهار و سرکوب شورش، دروازه‏هاى شهر را ببندند. اما چند هزار زن هجوم آوردند و با سنگ و چوب، دروازه‏بانان را از پاى درآوردند. ماموران محمودخان نورى، کلانتر تهران، به اشاره شاه به زنان حمله بردند. حتى کلانتر با چوب‌دستى‏اش چند نفر از زنان را مضروب ساخت. با‌این‌وصف، غوغاى زنان براى نان ادامه داشت. شاه به‌دلیل ناتوانى کلانتر در مهار شورش و شاید هم براى خواباندن ماجرا، فرمان داد کلانتر را در همان مکان به دار آویختند. آن روز، طغیان فرو نشست، اما مشکل نان حل نشد.[۱۱] روز بعد زنان بار دیگر اجتماع کردند. این بار شاه سربازان و توپچى‏ها را وارد عمل کرد اما در بین زنان، عده‏اى بودند که شجاعانه به سربازان و نظامیان حمله آوردند. ماموران به زحمت جلوى زنان را گرفتند. براى متفرق‌ساختن زنان گوش چند نفر از مردان معترض را بریدند. در پى آن، زنها متفرق شدند، اما آنچه به آرام‏شدن نهایى شورش نان کمک کرد، دستور شاه به بزرگان شهر برای ترتیب جلسه‌ای در خانه نصرت‏الدوله بود. طی این جلسه میرزا موسى، وزیر دارالخلافه ناصرى را که گفته مى‏شد با نانوا‏ها سروسرى داشت، از کار برکنار کردند و امور نانوایان را به ملک‏التجار واگذار نمودند. علما موضوع را پایان‌یافته تلقى کردند و از زنان و مردان خواستند تا به غائله خاتمه دهند.[۱۲] همزمان با تهران، کمبود نان در تبریز هم آشوب آفرید. در این شورش، حدود سه‌هزار زن چوب‌به‏دست به رهبرى زینب‌باجى علیه ناتوانى دولت در تامین نان شهروندان به اعتراض دست زدند. هشت زن جان خود را در تیراندازى دولتیها از دست دادند و تعدادى هم زخمى شدند. زینب‌باجى با شناسایى انبارهاى گندم احتکارشده، آنها را مورد حمله قرار می‌داد و گندمها را میان مردم تقسیم مى‏کرد. یکى از این انبارها، انبار والى آذربایجان بود. در جریان حمله گروه زینب به این انبار، سی نفر کشته و شصت نفر مجروح از طرفین به جاى ماند. سرانجام والى با پناه‏بردن به خانه ولیعهد، تسلیم شد و از مبارزه با گروه زینب دست برداشت و انبار گندمش به دست زینب‌پاشا افتاد. البته همه فعالیت سیاسى ــ ‏اجتماعى زنان دوره ناصرى به آنچه برشمردیم، خلاصه نمى‏شود بلکه تاریخ، فعالیتهاى دیگرى را از آنان ثبت کرده است. از جمله: افزایش رنگ و بوى سیاسى مجالس روضه‌خوانى (مانند سخنرانیهای سیاسى واعظ اصفهانى در مجالس روضه زنان) و قلم‏زنى در عرصه اعتراض سیاسى (مانند رساله نورى‌خانم‏جان تهرانى درباره راه نجات زنان). با مشاهده این تلاشهای زنان ایرانی بود که خانم مرى‏شیل، همسر وزیر مختار انگلیس در زمان ناصرالدین‌شاه، درباره زنان ایران اذعان کرد: «باید اعتراف کنم با آن‏که پنهان‌بودن آنها در وراى حجاب و پوشیدگى کاملشان یک حقیقت انکارناپذیر است، ولى مطرودبودن زنهاى ایرانى واقعیت ندارد.»[۱۳] ۲ــ حضور سیاسى ــ ‏اجتماعى زنان در دوره انقلاب مشروطه الف‌ــ حمایت از علماى دین: هنگامى که علاءالدوله (حاکم تهران) برخى از بازرگانان را به بهانه‌ گرانى قند به فلک بست، مردم در اعتراض به ظلم حکومت، مغازه‏ها را بستند و در مسجد شاه به تحصن پرداختند. علما نیز از این اقدام حمایت کردند. عین‌الدوله (صدراعظم) دستور داد مردم و علما را متفرق سازند. پس از ضرب و شتم مردم و وعاظ و نیز هتک حرمت علماى متحصن، آنها به حضرت شاه عبدالعظیم(ع) پناه بردند و آنجا متحصن شدند. نمایندگانى از سوى علما براى مذاکره درباره تاسیس عدالتخانه نزد عین‏الدوله آمدند، اما او به آنها اجازه بازگشت نداد. در پى آن، مردم بار دیگر شورش کردند و بازارها را بستند. در همین گیرودار، شاه به میهمانى خانه امیربهادر (وزیر جنگ) مى‏رفت. دو زن، عریضه‏هایى به شاه دادند و شاه را تهدید کردند به این‌که تاج و عصاى سلطنت را که به دست تو داده‏ایم، از تو می‌گیریم. زنان به هنگام بازگشت شاه، راه را بر او بستند و بازگشت علما را خواستار شدند. پس از این وقایع، شاه به عین‏الدوله دستور داد خواسته علما را بپذیرد و آنان را به تهران بازگرداند؛ ضمنا شاه فرمان تاسیس عدالتخانه را صادر کرد.[۱۴] در اقدامات مذکور، زنان ضمن همراهى با مردان، به‌هنگام آوردن علما به مسجد براى سخنرانى، گاه مسئولیت حفظ جان علما را بر عهده می‌گرفتند. زنانى چون همسر حیدرخان تبریزى، با چماق‏هایى که زیر چادر پنهان مى‏ساختند، مى‏کوشیدند مانع از هرگونه اغتشاش به هنگام سخنرانى شوند.[۱۵] ب‌ــ تلاش براى تاسیس بانک ‏ملى: اواخر سلطنت مظفرالدین‌شاه، دولت مشیرالدوله تصمیم گرفت براى تامین برخى مخارج دولتى و کشورى، از دولت روس و انگلیس وامى با سود هفت درصد دریافت کند. این تصمیم با مخالفت مجلس و مردم روبرو شد. در نتیجه آن، دولت از اجراى تصمیم خود دست برداشت و مجلس براى‌آنکه پول کافى براى دولت فراهم کند، تاسیس بانک ملى را به تصویب رساند. زنان در فراهم‌آوردن پول و تاسیس مجلس، فداکارانه شرکت جستند.[۱۶] مساعدت مالى زنان در انقلاب مشروطه، به کمک آنان در تاسیس بانک ملى محدود نماند. زمانى‌که مبارزان مشروطه براى تامین هزینه‏هاى مقاومت و خرید اسلحه با مشکل مالى مواجه شدند، زنان با فداکارى و ایثار و با فروختن جواهرات یا وسایل خانه، به کمک آمدند؛ از جمله پس از فتح اصفهان به دست سواران بختیارى، عده‏اى از زنان به انجمن ایالتى اصفهان رفته و زیورآلات خود را هدیه کردند. دراین‌میان، زنى کاسه‌ای مسین را که تنها دارایى او بود، به مشروطه‌خواهان تقدیم نمود.[۱۷] ج‌ــ مشارکت در برخوردهاى مسلحانه: در دوره استبداد صغیر که درگیرى نظامى بین مردم و محمدعلى‌شاه شدت یافت و برخوردهاى مسلحانه سختى روى داد، در موارد ضرورى، زنان نیز نقشی مستقیم و فعال داشتند. در این زمینه، نقش زنان تبریز، پررنگ‏تر و برجسته‏تر از همه‏جا بود. ماجراى زنان در تبریز زمانى شروع شد که شاه پس از به‌توپ‌بستن مجلس و تعطیل‌کردن آن، عین‏الدوله را براى تصرف تبریز فرستاد. او شهر تبریز را به محاصره خود درآورد و در مدت محاصره یازده‌ماهه تبریز، زنان علاوه بر پختن غذا، دوختن لباس، بافتن جوراب، پرکردن پوکه، خبررسانى جنگى و پرستارى از مجروحان، حتی به جنگیدن با لباس مردانه در میدان رزم پرداختند. یکى از همین زنان در این باره گفته است: «در بحرانى‏ترین روزهاى قیام، مجبور بودیم براى رعایت پنهان‏کارى، تکه‏هاى نان را زیر چادر به سینه و شکم‏مان ببندیم و به سنگر مجاهدان برسانیم.»[۱۸] ستارخان تحت‌تاثیر نامه یکى از زنان تبریزى، فرمان حمله به مقر مستبدان شهر تبریز را صادر کرد و در این حمله، حداقل بیست زن کشته شدند. پاولویچ دراین‌باره نوشته است: «یکى از سنگرهاى تبریز را زنان چادر‌به‌سر تبریزى اداره مى‏کردند.»[۱۹] یکى از این زنان، عزت‏الحاجیه، مادر کلنل تقى‏خان پسیان بود. این شیرزن وقتى خبر مرگ کلنل را برای او آوردند، مجلس جشن ترتیب داد، لباس سفید پوشید و به هیچ‌کس اجازه نداد لباس سیاه به تن کند. در بین زنان مبارز تبریز، زنانى از گیلان و کردستان نیز دیده مى‏شدند که گاه در بین آنان پیرزن شصت‌هفتادساله و دختر سیزده‌چهارده‌ساله به چشم مى‏خورد.[۲۰] زنان کشاورز روستاهاى آذربایجان هم در حالى که نوزادان خود را بر پشت بسته بودند، اسلحه برداشتند و دوش به دوش مردان جنگیدند.[۲۱] در جنگهای ضداستبدادی مردم با محمدعلى‌شاه، علاوه بر زنان تبریز، زنان شهرهاى دیگر هم به ایفاى نقش پرداختند؛ از جمله زمانى‌که محمدعلى‌شاه در تهران مجلس را به توپ بست و برخى از جوانانى را که به دفاع از مجلس می‌پرداختند، کشت، مردان جرات نمى‏کردند جنازه جوانان را بردارند و به خاک بسپارند، تااینکه زنان همت ‏کردند و آنها را بر‏داشتند و به خاک سپردند.[۲۲] دــ حضور در صحنه‏هاى دیگر: مشروطه، شاهد حوادث دیگرى نیز بود که زنان در آنها نقش آفریدند و در اینجا به برخى از آنها اشاره مى‏شود: ۱ــ عین‏الدوله براى کنترل اوضاع، دستور داد از بیرون‌آمدن زنان از خانه‏ها جلوگیرى کنند. ماموران هرکس از ایشان را مى‏دیدند، دستگیر مى‏کردند. به‌همین‌دلیل همان‏گونه‌که حاج سیاح نوشته است: «در زندانهاى دولتى از زنان مبارز کم نبودند.» بااین‌وصف، اقدام عین‏الدوله فایده زیادى نبخشید، زیرا هنگامى‌که علما و مردم قصد بست‌نشستن در شاه عبدالعظیم را نمودند، زنان بسیارى کفن پوشیده و ضمن سینه‏زنى و نوحه‏سرایى به بازار آمدند و علیرغم مخالفت و تلاش دولتىها، بازار را تعطیل کردند.[۲۳] ۲ــ امیر بهادر از طرف دولت مامور شد به‌زور، بست‏نشینان شاه‌عبدالعظیم را پراکنده سازد. وى وقتى به شاه‌عبدالعظیم رسید، تعدادى از سربازان مسلح خود را در اطراف صحن مطهر مستقر کرد و به آنها دستور داد تفنگ‏هایشان را به سمت متحصنین نشانه گیرند. زنان ساکن شاه‌عبدالعظیم به بالاى بام‏هاى صحن مطهر رفتند و آماده شدند تا اگر سربازان شلیک کردند و به مرقد مقدس بى‏احترامى نمودند، تفنگچیان را سنگ‏باران کنند.[۲۴] ۳ــ اتحادیه غیبى نسوان، نامه‏اى به روزنامه نداى وطن فرستاد و از نمایندگان مجلس درخواست کرد به‌سرعت متمم قانون اساسى را تدوین و تصویب کنند و به بى‏سروسامانى کشور خاتمه دهند و اگر از عهده این کار برنمى‏آیند، استعفا کنند و کار مملکت را به زنان بسپارند. این نامه طولانى به نکات دیگرى نیز اشاره کرده بود: «بدون قانون امکان ندارد، احدى از شما اطاعت کند. چرا قانون به دست ما نمى‏دهید که هرکس در هر کجا که هست، تکلیف خود را بداند.»[۲۵] ۴ــ زنان تبریز براى تدوین و تصویب متمم قانون اساسى، سخت در تلاش بودند. در نامه انجمن غیبى تبریز به نمایندگان آذربایجان آمده است: «تمامى اهل شهر در هیجان‏اند. حتى طایفه نسوان با بچه‏هاى شیرخواره در مساجد جمع‏اند.» زنهاى شیراز نامه نوشتند که اعیان و اشراف مانع تدوین و تصویب قانون اساسى‏ می‌شوند، پس علیه آنان انقلاب کنید. تعدادى از زنان ماکو در اعتراض به تدوین‌نشدن متمم قانون اساسى، توسط اقبال‏السلطنه کشته شدند و این امر، اعتراض زنان تهران و اصفهان را در پى داشت.[۲۶] در همه فعالیتها و تلاشهاى زنان مشروطه، بوى دین و وطن به مشام مى‏رسید. این فعالیتهاى سیاسى ــ اجتماعى، هیچگاه باعث بى‏توجهى زنان به حجاب نشد و در همه اجتماعات زنانه این دوره تاریخى، حجاب پا بر جا بود. البته علیرغم افزایش حضور سیاسى ــ اجتماعى زنان در جریان انقلاب مشروطه، زنان همچنان بیش‌ازاین‏که در بیرون از خانه باشند، در خانه مشغول خانه‌داری و تربیت فرزندان بودند. ۳ــ حضور زنان در حوادث پس از مشروطه با تلاش مردان و زنان این مرز و بوم، انقلاب مشروطه سرانجام در سال ۱۲۸۵٫ش/ ۱۹۰۶٫م به پیروزى رسید. محمدعلى‌شاه تبعید شد و احمدمیرزا به جاى او نشست، اما انقلاب نوپاى مشروطه، همچنان خود را به حمایت و حضور مردم نیازمند مى‏دید. زنان با درک شرایط و موقعیت، به شکل دیگرى این‏بار به معاونت و مساعدت دولت و مجلس آمدند. این تلاشها، حاصل و برآیند قیام عمومى آنان در مساله گریبایدوف و حادثه تنباکو بود و آنان علیرغم‌آنکه از حق رای و انتخاب‌شدن برخوردار نشدند، صحنه دفاع از انقلاب مشروطه را ترک نکردند. الف‌ــ مطالبات سیاسى: در جریان انقلاب مشروطه، زنان هیچگاه خواسته‏هاى صنفى خود را مطرح نکردند، اما پس از پیروزى انقلاب، آنان خواهان آن شدند که تشکلهاى سیاسى آنان از سوى مجلس به رسمیت شناخته شوند. زنان در اولین اقدامشان براى رفع موانع موجود بر سر راه فعالیت تشکلهاى سیاسى بانوان، از مرتضى‏قلى‏خان، نماینده اصفهان، خواستند این مساله را در مجلس مطرح نماید و زمینه را به گونه‏اى فراهم آورد که مجلس مجوز قانونى فعالیتهای زنان را به تصویب برساند.[۲۷] عده‏اى از نمایندگان، طرح مساله را در مجلس غیرضرورى دانسته و آن را جزء وظایف وزارت داخله قلمداد کردند. البته آنها معتقد بودند وزارتخانه باید تشکلها‏ى سیاسى زنان را قدغن نماید. عده‌ای دیگر مى‏گفتند: اصل اجتماع سیاسى زنان اشکالى ندارد، ولى چون امکان فاسدشدن برخى توسط این تشکلها وجود دارد، باید از تاسیس و تداوم آنها جلوگیرى کرد. اما تعدادى ــ مثلا وکیل‌الرعایا، نماینده همدان ــ در دفاع از این تشکلها می‌گفتند: «اگر در آن مفسده‏اى راجع به دین و دنیا بروز کرد، آن وقت باید در آن را گل گرفت.» ولى سرانجام، مجلس رأى به غیرقانونى‌بودن این تشکلها داد. البته این تصمیم مجلس چندان بر فعالیت تشکلهاى سیاسى زنان تاثیر نگذاشت و تاریخ پس از پیروزى انقلاب، شاهد افزایش کمى و کیفى این تشکلها بود.[۲۸] از دیگر مطالبات سیاسى زنان، برخوردارى از حق رأى بود، اما با کمال شگفتى، علیرغم نقش موثرى که زنان در انقلاب مشروطه ایفا کردند، ماده چهار نظام‏نامه انتخابات، آنان را در کنار محجورین، صغار، متکدیان و مرتکبین قتل و سرقت قرار داد و آنها را از حق رأى محروم ساخت. طبق ماده هفت نظام‏نامه، حق انتخاب‌شدن نیز از ایشان سلب گردید. در سال ۱۲۸۷٫ش/ ۱۹۰۸٫م اصلاح نظام‏نامه در دستور کار نمایندگان مجلس دوم قرار گرفت اما بار دیگر کمیسیون نظام‏نامه، زنان را از حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن، محروم ساخت. شهید مدرس، از کمیسیون به دلیل آن‏که زنان را در زمره دیوانگان و سفیهان قرار داده بود، انتقاد کرد اما به علت تلاش گرایشهاى سیاسى مخالف شرکت زنان در انتخابات، زنان موفق به کسب حق رأى نشدند. یکى از نشریات در اعتراض به این مساله نوشت: «تا روزى‌که زنان از حق رأى و ورود به مجلس، حتى براى تماشاکردن محروم‏اند، امید به ترقى در این کشور نیست.»[۲۹] ب‌ــ مبارزه با اولتیماتوم روسیه: مجلس دوم در ۱۲۸۸٫ش/۱۹۰۹٫م افتتاح گردید و بى‏درنگ یکى از کارهاى خود را سروسامان‌دادن امور مالیه کشور اعلام کرد. ازاین‌رو، دولت تصمیم گرفت مستشار خارجى استخدام کند. درهمین‌راستا، مورگان شوستر امریکایى به ایران دعوت شد و به عنوان مسئول امور مالیه کشور و با اختیارات وسیع شروع به کار کرد. روسها با حضور شوستر در ایران به مخالفت برخاستند و در پى آن، ارتش خود را به بندر انزلى فرستادند و تهدید کردند اگر شوستر از ایران اخراج نشود، ارتش تزارى مستقر در رشت به سوى قزوین و تهران حرکت خواهد کرد. به دنبال اولتیماتوم دولت روسیه، فریاد مردم از جمله زنان اصفهان، قزوین، آذربایجان و تهران از هر سو برخاست و حتى زنان هندى در همدردى با زنان ایرانى، صداى اعتراض خود را بلند کردند. در تهران، حدود پنجاه‌هزار نفر ضمن اعلام اعتصاب، به خیابانها ریختند. هزاران زن درحالى‌که مى‏گریستند و برخى از آنها کفن پوشیده بودند، آمادگى خود را براى جنگ با روسیه و دفاع از کشور اعلام کردند.[۳۰] بدرالملوک بامداد دراین‌باره نوشته است: «هزاران زن ایرانى در تظاهرات گردآمدند و بعضى از آنها بر فراز دیوار یا سکویى رفتند و براى مردم سخن گفتند و بر ضرورت دفاع از انقلاب پاى فشردند و از مجلس خواستند که در برابر تهدیدهاى خارجى بایستد.»[۳۱] زمانى‌که خبر تصمیم سرى و محرمانه مجلس مبنى بر تسلیم‌شدن در مقابل اولتیماتوم روسیه افشا شد، زنان به یک اقدام متهورانه دست زدند. شوستر این اقدام را این‏گونه توصیف کرده است: «سیصد زن محجوب ایرانى از خانه‏هاى خود بیرون ریختند و آهنگ پارلمان کردند. بسیارى از ایشان با خود سلاح داشتند که در آستین و زیر دامن خویش پنهان کرده بودند. سپس در برابر مجلس گرد آمدند و خواستار ملاقات با رئیس مجلس گردیدند و درنتیجه، تنى چند از ایشان به درون پارلمان راه یافتند. زنان سلاحهاى خود را به نمایش گذاشتند و پرده از چهره برگرفتند و به رئیس مجلس اخطار کردند که اگر او و همکارانش، لحظه‏اى از اجراى وظایف خود که همانا پاسدارى از آزادى و حیثیت مردم ایران است، غفلت ورزند، در آن صورت، ما زنان، نخست شوهران و پسران خود و سپس خود را از میان بر مى‏داریم.»[۳۲] زنان حتى پا را از این فراتر گذاشتند؛ چنانکه در حمایتى آشکار، جماعتى از زنان فقیر به پارک اتابک رفتند، تا به شوستر بگویند چون اداره خزانه تحت امرش، پول مورد درخواست ارتش را نمى‏پردازد، دولت و ارتش با وى مخالف‏اند. علیرغم همه این تلاشها، دولت و مجلس اولتیماتوم روسیه را با اندکى تغییر در مفاد آن پذیرفتند و حتى به پیشنهاد اعضاى دولت، مجلس منحل گردید. با بسته‌شدن مجلس، دیگر دستاوردهاى انقلاب مشروطه نیز در معرض سقوط قرار گرفت.[۳۳] ج‌ــ تحریم کالاهاى خارجى: بارها زنان در مخالفت با استعمارگران، به تحریم کالاهاى خارجى روى آوردند و چون اغلب زنان مسئول خرید خانه و یا تعیین‏کننده نوع مصرف منزل‏ بودند، تحریم کالا از سوى آنان، به منزله کاهش فروش کالاى خارجى در سطح کشور بود و این امر مى‏توانست زیانهاى فراوانى بر کشورهاى خارجى و اجنبى صادرکننده کالا به ایران، بگذارد. زنان با درک این مساله، بارها به تحریم کالاهاى خارجى پرداختند. از جمله: ۱ــ یکى از زنان در راهپیمایى علیه اولتیماتوم روسیه، به سخنرانى پرداخت و در پایان سخنانش گفت: «خانم‏هاى عزیز! نترسید و جداً بکوشید تا پاى اجنبى را از خاک پاک مملکتمان دور سازیم.» پس از آن، زنان کوشیدند مصرف کالاهاى روسى و انگلیسى را کاهش دهند و حتى به مغازه‏هایى که کالاهاى خارجى مى‏فروختند، با سنگ و چماق حمله مى‏کردند. زنان حتی از سوارشدن به ترامواى تهران به‌گمان‌آن‏که متعلق به روسها بود، خودداری می‌کردند.[۳۴] ۲ــ تحریم کالاهاى خارجى از سوى تشکلهاى سیاسى ــ از جمله انجمن مخدرات وطن زنان ــ هم توصیه مى‏شد. این انجمن در پایان یکى از راهپیمایى‏هایش علیه اولتیماتوم روسیه، نامه‏اى به مجلس فرستاد و در آن نوشت: «قشون روس در داخله رحل اقامت انداخته و انگلیس به‌غیرحق… ما را تهدید مى‏کند.» این موضع‏گیرى که با توصیه به تحریم کالاى خارجى به پایان ‏رسید، نشان مى‏داد انجمن مخدرات وطن که توسط بانوآغابیگم در ۱۲۸۹٫ش/۱۹۱۱٫م تاسیس شد، همچنان به هدفهاى اولیه خود پاى‏بند است. این هدفها عبارت بودند از: دفاع از استقلال کشور، مخالفت با وام‏گیرى خارجى، جلوگیرى از خرید کالاهاى اجنبى، تبلیغ کالاى داخلى.[۳۵] ۳ــ پس از اعلام حمله روسیه به ایران که با توافق و رضایت انگلیس صورت مى‏گرفت، زنان براى انتقام‌گرفتن از دولتهاى اروپایى، به قهوه‏خانه‏ها ‏رفتند و از صاحبان این اماکن ‏خواستند یا مصرف شکر اروپایى را متوقف کنند و یا قهوه‏خانه‏ها را ببندند. علاوه‌براین آنها استفاده از کالسکه اروپایى را که اغلب وسیله انتقال زنان بود، تحریم کردند. روزنامه ایران نو، در گزارش اقدامات زنان در تحریم کالاهاى خارجى، آن را با عنوان مردانگى زنان ستود.[۳۶] دــ مجاهدتهاى زنان دشتستانى: انگلیسیها بارها به مناطق جنوبى ایران حمله کردند. آنها در زمان محمدشاه، جزیره کیش را تصرف و بوشهر را به محاصره در آوردند، اما سرانجام مجبور به عقب نشینى شدند. در دوره ناصرى، بار دیگر قواى انگلیس به بوشهر حمله کردند و البته این‏بار آن را به اشغال درآوردند. مرحله سوم حمله انگلیسیها، در جریان اشغال ایران در جنگ جهانى اول (دوره احمدشاه) روى داد که اوج مبارزات تنگستانیها و دشتستانیهاى بوشهر در دفاع از کشور ایران بود. این فداکارى هنوز بارقه‏هایى از امید به مشروطه را زنده مى‏کرد. گرچه انگلیسیها به کمک عوامل داخلى، سرانجام قیام را سرکوب کردند، اما مردان و زنان جنوبى با کمترین امکانات، بیشترین مقاومت را نشان دادند. از جمله این مقاومتها، حمله تعدادى از زنان دشتستانى به قواى دشمن بود. حدود پنجاه زن دشتستانى که از گستاخی دشمن سخت به ستوه آمده بودند، در کوه گیسکان به استقبال مرگ و شهادت رفتند و تا پاى جان، از آب، خاک و حیثیت ملى ایران دفاع کردند. آنها زمانى‌که نیروهاى دشمن در حال بازگشت پیروزمندانه بودند، اسلحه برجاى‌مانده از شهداى خویش را برداشته و انگلیسیها را به گلوله بستند. عده‏اى از مردان بوشهرى، با استفاده از این موقعیت، خود را از بند دشمن رها کرده و به صفوف زنان جنگجو پیوستند. این جنگ و رزم دلیرانه، چنان صفوف دشمن را به هم ریخت که آنان را واداشت با دادن تلفات زیاد، عقب‌نشینى کنند. زنان گیسکانى کشته‏هاى دشمن را دفن نکردند تا استخوانهاى آنان سالها در محل نبرد باقى بماند و مایه عبرت دیگران شود.[۳۷] جالب‌آنکه زنان دشتستانی علیرغم‌آنکه در آن موقع هیچ خانواده‏اى نبود که عزیزى را از دست نداده و در غم آن داغدار نباشد، براى مرگ پدر، شوهر، برادر و فرزندشان نمى‏گریستند تا دشمن از غم و ناله و ناتوانى آنان خرسند نشود.[۳۸] شجاعت زنان دشتستانى در جنگ با انگلیسى‏ها و صبرشان در مصیبت ازدست‌دادن خویشان و نزدیکان، موجى از غیرت را در مردان آن دیار پدید آورد؛ چنانکه مردان دلاور بوشهرى، با شبیخون‏های‌شان هرگز نگذاشتند دشمن در خطه جنوب احساس امنیت کند.[۳۹] دستاوردهای مشروطه برای زنان زنان به هنگام سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه، پرچم قرمز بر سر در خانه‏هاى‌شان نصب مى‏کردند. آنها وقتى از خانه‏هاى‏شان خارج مى‏شدند، پرچم کوچک قرمزى در دست مى‏گرفتند. این شور و شوق نشان مى‏داد که آنان قصد دارند نقش بیشترى نسبت به قبل از انقلاب، بر عهده بگیرند اما مردان مشروطه، نقش آنها را صرفا تا مرحله پیروزى پذیرفتند و پس از آن بیشتر مایل بودند زنان در خانه باشند تا در اجتماعات. چنین فضایى، زنان را وامى‏داشت کمتر در عرصه سیاسى حضور یابند. زنان در جریان جنبشى که به انقلاب مشروطه انجامید، حضورى فعالانه و همه‌جانبه داشتند. گاه از ظلم و ستم دولت بر علما به خروش مى‏آمدند و گاه بازاریان را وامى‏داشتند در اعتراض به دولت، بازار را ببندند. آنها براى به‌ثمرنشاندن انقلاب، حتى از بذل مال و جواهرات خویش و مهمترازهمه از اهداى جان خود، مضایقه نکردند. زنان بارها جواهراتشان را براى کمک و پیروزى به انقلاب، هدیه کردند و کم نبودند زنانى که در این راه، به زندان رفتند، تومار نوشتند، فریاد زدند، جنگیدند و به شهادت رسیدند. البته همه اینها، تنها بخشى از فعالیتهاى آنان است؛ زیرا اقداماتشان در تشویق و حمایت از مردانى که به انقلاب پیوستند، کمتر در نوشته‏هاى تاریخى آمده است. زنان پس از پیروزى انقلاب مشروطه، چند درخواست سیاسى مطرح کردند: اول‌آنکه مجلس به تشکلهاى سیاسى آنان رسمیت ببخشد و دوم‌اینکه به آنان حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن داده شود. اما مجلس با هیچ‏یک از این دو خواسته موافقت نکرد. زنان بى‏توجه به این بى‏مهرى‏ها و زمانى‌که روسیه و انگلیس شمال و جنوب کشور را مورد تجاوز قرار داده بودند، صحنه را ترک نکردند و با شرکت در راهپیماییها و حتى با جنگ علیه قواى انگلیسى جنوب، تلاش کردند از مرزهاى کشور و ارزشهاى انقلابى‌شان پاسدارى کنند. آنان در این راه، جان خود را به خطر انداختند و هنگامى‌که باید از زندگى آسوده‏ترى که انقلاب مشروطه وعده آن را داده بود، بهره‏مند می‌شدند، با تحریم کالاهاى خارجى، زندگى‌شان سخت‏تر گردید. سخن نهایی واقعیتهاى تاریخى نشان مى‏دهد زنان ایرانى در حادثه‌آفرینى وقایع ایران معاصر نقش داشته‌اند و این نقش، موثر، وسیع، کارساز و مثبت بوده و اغلب زنان ایفاگر این نقش، در کنار ملی‌گرایی و وطن‌خواهی، به شعائر و ظواهر اسلامی پایبند و متوجه بوده‌اند. زنان دربارى اغلب مشغول دسیسه‏چینى و حرمسرایى و زنان روشنفکر نیز در بهترین وضعیت، مبلغ آرا و اندیشه‏هاى فمینیستى غربى و کمونیستى شرقى بودند. آنها تعدادشان اندک و گستره فعالیتشان تنها به دولت، دربار، دانشگاه و مدارس ختم مى‏شد. فعالیت این دو دسته کمتر با مبانى ملى و مذهبى مردم ایران ارتباط داشت و علت واکنش سرد توده زنان به فعالیتهاى آنان، همین مساله بود. توده زنان ایرانی با حفظ ارزشهاى ملى و مذهبى به میدان آمدند و با این کار ثابت کردند شرط حضور زنان مسلمان در عرصه سیاسى ــ ‏اجتماعى، کنارنهادن ارزشهاى ملى و مذهبى نیست، بلکه با حفظ آن مى‏توان عالى‏ترین حضور و فعالیت موثر و وسیع را به نمایش گذاشت. جالب‌اینکه این زنان هیچگاه نکوشیدند فعالیتهاى خود را با چاپ و نشر آن، به رخ دیگران بکشند؛ چون هدفشان انجام تکلیف ملى و دینى بود. نقش اصلى مخالفتهاى ضد دولتى و حتى فعالیتهای ضداستعمارى و نیز مخالفت با استبداد را زنانى برعهده داشتند که با اشاره علماى دینى، با انگیزه‏هاى مذهبى و با هدف حفظ کیان کشور و دین، پاى به میدان مبارزه نهادند و در این راه شیفته اندیشه‏هاى غیربومى نشده و نشان دادند اندیشه‏هاى دینى از عناصر تحرک سیاسى‏ ــ اجتماعى برخوردارند. پی‌نوشت‌ها [۱]ــ محمدابراهیم باستانی پاریزی، گذر زن از گدار تاریخ، تهران، نشر کیانا، ۱۳۸۲، ص۳۶ [۲]ــ علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، علمی، ۱۳۷۰، ص۱۰۴؛ رابرت گرانت واتسن، تاریخ ایران دوره قاجاریه، ترجمه: وحید مازندرانی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص۲۵۳ [۳]ــ کلمنت مارکام، تاریخ ایران در دوره قاجار، ترجمه: میرزارحیم فرزانه، تهران، فرهنگ ایران، ۱۳۶۴، ص۶۶؛ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج۲، تهران، بنیاد، ۱۳۶۴، ص۱۹۳ [۴]ــ سعید سیرجانی، وقایع اتفاقیه، تهران، نوین، ۱۳۶۲، ص۳۸۷ [۵]ــ حسن اعظام قدسی، کتاب خاطرات من یا روشن‌شد تاریخ صد ساله، بی‌جا، بی‌تا، ۱۳۴۲، ص۴۴ [۶]ــ حسن کربلایی، تاریخ الدخانیه یا تاریخ انحصار دخانیت، اراک، بی‌نا، بی‌تا، ص۱۱۰ [۷]ــ مجله زنان، مهر ۱۳۸۰ [۸]ــ مصطفی اجتهادی، دائرهًْ‌المعارف زن ایرانی، ج۱، تهران، مرکز امور مشارکت زنان، ۱۳۸۲، ص۱۶۲ [۹]ــ جعفر بوشهری، گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی تهران قدیم، تهران، سیمرغ، ۱۳۴۷، ص۴۸ [۱۰]ــ فریدون آدمیت و هما ناطق، افکار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در آثار منتشرنشده دوران قاجار، تهران، آگاه، ۱۳۵۶، ص۱۵۶ [۱۱]ــ ناصر نجمی، طهران عهد ناصری، تهران، عطار، ۱۳۷۰، ص۱۵۹ [۱۲]ــ کلنل کاساکوفسکی، خاطرات کلنل کاساکوفسکی، ترجمه: عباس‌قلی جلی، تهران، سیمرغ، ۱۳۵۳، ص۲۴۰ [۱۳]ــ مری‌شیل، خاطرات لیدی شیل، ترجمه: حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، ۱۳۶۸، ص۱۷۵ [۱۴]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج۲، تهران، نوین، ۱۳۶۲، ص۳۹۵ [۱۵]ــ عبدالحسین ناهید، زنان ایران در جنبش مشروطه، تبریز، احیاء، ۱۳۶۰، ص۵۵ [۱۶]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص۵۵ [۱۷]ــ همان. [۱۸]ــ محمدرضا عافیت، سردار ملی ستارخان. تبریز، اندیشه، ۱۳۵۲، ص۷۰ [۱۹]ــ میخائیل پاولویچ، سه مقاله درباره مشروطه، ترجمه: م. هوشیار، تهران، حبیبی، ۱۳۵۷، ص۵۵ [۲۰]ــ اسماعیل امیرجعفری، قیام آذربایجان و ستارخان، تهران، کتابفروشی تهران، ۱۳۵۶، ص۴۶۷ [۲۱]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص۴۵۷ [۲۲]ــ یحیی دولت‌آبادی، تاریخ معاصر یا حیات یحیی، ج۲، تهران، عطار، ۱۳۶۱، ص۲ [۲۳]ــ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، ابن‌سینا، ۱۳۵۳، ص۸۱ [۲۴]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ص۲۲ [۲۵]ــ ژانت آفاری، انجمنهای نیمه‌سری زنان در نهضت مشروطه، ترجمه: جواد یوسفیان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۹، ص۱۰۵ [۲۶]ــ مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۲، تهران، علمی، ۱۳۷۱، ص۲۶ [۲۷]ــ محمدحسین خسروپناه، هدف‌ها و مبارزه زن ایرانی، تهران، پیام امروز، ۱۳۸۱، ص۲۹ [۲۸]ــ بشری دلریش، زنان در دوره قاجار، تهران، سوره، ۱۳۷۵، ص۳۶ [۲۹]ــ محمد هاشمی، مذاکرات مجلس شورای ملی در دوره دوم، ج۳، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۵، ص۵۳۰ [۳۰]ــ ژانت آفاری، همان، ص۴۸ [۳۱]ــ بدرالملوک بامداد، مشعل‌داران و پیشتازان آزادی زنان، ج۲، تهران، زیتون، ۱۳۵۲، ص۴۸ [۳۲]ــ ژانت آفاری، همان، ص۴۸ [۳۳]ــ مورگان شوستر، اختناق در ایران، ترجمه: اسماعیل رائین، تهران، صفی‌علی‌شاه، ۱۳۶۸، ص۲۳۶ [۳۴]ــ بدرالملوک بامداد، همان، ص۴۸ [۳۵]ــ همان. [۳۶]ــ ژانت آفاری، همان، ص۶۰ [۳۷]ــ علی‌مراد فراشبندی، گوشه‌ای از تاریخ انقلاب مسلحانه، تهران، رسا، ۱۳۶۲، ص۱۷۳ [۳۸]ــ همان. [۳۹]ــ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، فارس و جنگ بین‌الملل، ج۲، تهران، اقبال، ۱۳۵۷، ص۴۵۹ منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

خاطرات وزیرمختار انگلیس در ایران

مقاله حاضر، خاطرات «سرهیو کنچبال هاجسن» Sir Hugh Knatchball Hugessen وزیرمختار انگلیس در ایران است. او در آذر 1314 از محل مأموریت قبلی خود (جمهوری لاتویا – بالتیک) از راه زمینی به تهران آمد و در دی ماه همین سال به عنوان مرخصی به انگلیس رفت و دیگر هرگز بازنگشت. نوشته زیر مشاهدات او از ایران و ملاقاتهایش با رضاشاه است. با هم می‌خوانیم: چند ماه قبل از حرکت از ریگا(1) به من گفته بودند مأموریتم به بلگراد(2) مسلم شده است. نقشه عمارت سفارتخانه آنجا را بررسی و حتی اطاقهای خواب خود و خانواده‌ام را تعیین کردم. در ژوئن 1934/خرداد 1313 که در لندن بودم ناگهان ورق برگشت و قرار شد به تهران بروم. معلومات من درباره ایران منحصر بود به معاهده انگلیس و ایران دوره کرزن(3) که هرگز تحقق نیافته بود. قدری مضطرب شدم و تبریک دوستان به هیچ‌وجه از اضطرابم نکاست. مخصوصاً که بعضی هم اشاره می‌کردند که ایران گور شهرت و نیکنامی نمایندگان و سفرای خارجه است. فصل پاییز بود. چند هفته به وزارت خارجه رفتم تا اطلاعاتی در باب مأموریت آتی خویش به دست آورم. در نوامبر / آبان – آذر از راه ریگا به طرف تهران حرکت کردم تا با دوستان خداحافظی کنم. همسرم از لندن مستقیم رفته بود. در بلگراد به هم رسیدیم، مدتی اندک در استانبول با سر پرسی لورن [سفیر انگلیس در ترکیه] و همسرش، در بغداد با سر فرلسیس هومفری [سفیر انگلیس در بغداد] و همسرش به سر بردیم. در آن اوان بین بغداد و ایران خط هوایی برقرار نبود. با قطار شب به خانقین رفتیم. اتومبیل سفارت در اینجا به انتظار ما بود. من همیشه دلم می‌خواست بر بالای کاغذهای سفارت علاوه بر نشانه‌های معمول عبارت «از ایستگاه خانقین تا تهران پانصد میل مسافت است» بیفزایم. اواخر سال بود و طی طریق به میزان برف جاده بستگی داشت. از این جهت خوشبخت بودیم که روز اول اتومبیل ما را به کرمانشاه رسانید. در منزل قونسول «کرستافرهیز» فرود آمدیم. صبح از گردنه اسدآباد گذشتیم و به همدان رسیدیم. در اینجا رئیس بانک شاهی «ایرتون» و خانمش از ما پذیرایی کردند. از همدان به تهران راه دور است و باید از گردنه آوج و جلگه و کوچه‌های زشت و کثیف قزوین گذشت و قریب به نود میل دیگر اراضی مسطحی که از جانب شمال به کوه‌های البرز نزدیک است طی کرد. هر چند سپیده‌دم از همدان حرکت کردیم پاسی از شب گذشته بود که به تهران وارد شدیم. چرکین و خسته بودیم. مخصوصاً که بعد از غروب آفتاب نه می‌دانستیم کجا هستیم و نه چه مقدار دیگر باید در راه باشیم. در تاریکی شب دائم پیش خود فکر می‌کردیم که کم کم وارد خیابانها یا باغهای عمومی می‌شویم. از دور قطار قطار چراغهای کوچک اما پرنور به نظرمان می‌آمد و گمان می‌بردیم چراغهای خیابانهای شهر است. چون نزدیک‌تر شدیم فهمیدیم چنین چیزی نبود و فقط نور چراغهای جلوی اتومبیل‌ها بوده که به چشمان گوسفند گله می‌زده و برمی‌گشته است. به هر حال عاقبت سالم وارد شدیم. اعضای سفارت همه به انتظار ما نشسته بودند، از تأخیرمان چندان ناراحت نشده بودند چه اینگونه پیش‌آمدها برایشان تازگی نداشت. هنگام انتظار سگ ویکتور مالت برای خوشمزگی و مشغولیات پای ‌«آلن ترات» منشی سفارت را گزیده بود. رفقا از ترس اینکه مبادا با ما که غریب هم هستیم چنین شوخی بکند به دقت مواظب بودند و هر یک به نوبت قلاده او را می‌کشیدند. ورود در شب آن هم به محلی ناشناخته مزه دارد. در ساعات آخر مسافرت چیزهای نادیده بسیار دیدیم و متحیر بودیم که روز چه خواهیم دید. صبح که از پنجره عمارت نگاه می‌کردم چشمم به باغی بزرگ و حوضهای جلوی عمارت به اشکال مختلف و پیاده‌روهای دراز مفروش به سنگریزه و چمن و چنارهای کهن و مقداری بوته گل افتاد. از پشت دیوار سفارت هم سر و صدای آمد و رفت مردم به گوشم می‌رسید. زمستان بود و نمی‌دانستم در بهار سراسر باغ از شکوفه‌های درخت ارغوان و بادام و گل یخ درخشیدن خواهد گرفت. باغ چهارده درخت ارغوان داشت و یکی از آنها که بسیار کهن بود و تنه‌ای ستبر داشت در بهار از سر تا پا غرق گل می‌شد. پس از آن نوبت به گل اقاقیای پیچ که سراسر هشتاد یارد طول بهار خواب را می‌گرفت می‌رسید. در ریگا هم باغی داشتم به وسعت پنجاه یارد مربع که هیچ نباتی به جز آنچه در برابر برف می‌توانست مقاومت کند نمی‌روید. سرمای زمستان تهران شدید است اما حرارت آفتاب هم قوی است و برف، زود و به موقع آب می‌شود. عمارت سفارت که در 1870 بنا شده است وضعی مخصوص دارد. در مقام مقایسه مانند قطار بزرگی است که راهرو طویل آن از یک سر به سر دیگر ممتد است و اطاقها همه در یک سمت راهرو بنا شده است. اطاق دفتر و پذیرایی، ناهارخوری و تالار و اطاقهای دیگر همه در همان طبقه است و قسمت اعظم عمارت به گمان اینکه ایران کشور گرمسیر است به شکل بنای یک طبقه ساخته شده است. به این جهت در تابستان نمی‌توان در این بنا بند شد. در زمستان عمارت بی‌اندازه سرد است و تا موقع حرکت ما از این شهر از کار گذاشتن دستگاه حرارت مرکزی خبری نبود. شاید به همین علت سرما و گرمای شدید مجبور شده‌اند چند اطاق قابل سکونت برای سفیر و خانواده‌اش بسازند. نتیجه اینکه دَرِ اطاقهای بزرگ فقط در مواقع پذیرایی و مهمانی باز می‌شدو مقداری اثاثیه قبلاً از اطاقهای دیگر به آنها نقل می‌گشت تا چنین وانمود کنند که اینها هم همیشه به کار است. اما موضوع به اینجا ختم نمی‌شد. چه می‌بایست از صبح زود آتش فراوان برافروزند و چندین بخاری نفتی هم گرداگرد تالار بگذارند تا مدعوین یخ نبندند. پس از صرف غذا همه دور این بخاری‌های کریه منظر جمع می‌شدیم. این کیفیت خاص عمارت سفارت ما نبود و گمان میکنم همه سفارتخانه‌ها به درد ما مبتلا بودند. بدبخت مهمانانی که نزدیک توده‌های انبوه آتش زغال سنگ قرار می‌گرفتند. اینها از گرما می‌پختند و دوستان روبرویشان از سرما می‌لرزیدند. در تابستان اعضای سفارتخانه‌ها و بیشتر جمعیت تهران به شمیران یا یکی دیگر از نقاط ییلاقی دامنه البرز که نسیم فرح‌بخش از قله به دامنه‌اش وزان است پناه می‌برند. مقر تابستانی ما در قلهک است و نیم ساعت به پایتخت فاصله و هوایش با هوای آن اختلاف فاحش دارد. این محل کم کم منزل و مأوای اعضای سفارت خواهد شد. وسعتش زیاد و چند دستگاه عمارت با باغچه‌های متعدد در آنجا درست شده است. درخت فراوان و استخر شنا و آب جاری هم دارد. آب تهران و قصبات و دهات از قنات است و از دامنه‌های کوه می‌آید. زندگی در قلهک آنچنان لذت دارد که بعضی در عالم خواب و خیال می‌بینند، تابستان در بهارخواب می‌توان خوابید. من صبحهای زودی را که تازه آفتاب بر تیغ کوه تیغ می‌کشید و کم کم سراسر باغ را هم به نور خویش غرقه می‌کرد هرگز فراموش نمی‌کنم. اوقات ما بدین ترتیب می‌گذشت. کار مختصر تا میان روز، شنا در آب سرد استخر، نوشیدن مقداری شراب سفید، خوردن ناهار، خواب مختصر اجباری برای فرار از گرمای شدید بعد از ظهر، صرف چای عصر، تنیس بازی، خوردن شام، از این زندگی چه بهتر؟ گاهی هم مشغول طرح باغچه‌بندی می‌شدم. هر سفیری سلیقه خاص داشته و به میل خویش در باغچه‌بندی طرحی می‌ریخته. زمانی به گردشهای کوتاه و دراز به دامنه کوهها و نقاط خوش آب و هوای دیگر می‌رفتیم. در مواقع عادی ایام تابستان بدین منوال می‌گذشت اما مواردی هم پیش میآمد که مجبور می‌شدم در گرمای طاقت‌فرسا به پایتخت بروم و به اعضای فرسوده و وارفته که به حکم ضرورت در سفارت مانده بود سری بزنم و دستورهایی بدهم. هنگامی که وارد شدیم تهران به درد تجدد گرفتار بود. خیابانها را گشاد می‌‌کردند. یک جا درخت می‌کندند و جای دیگر درخت می‌‌‌نشاندند، تیر چراغ برق می‌افراشتند، ایستگاه می‌ساختند. برای توسعه خیابان مقداری از زمینهای سفارت را گرفته بودند و زمان ورود من به تهران باز مقداری از جانب دَرِ ورودی می‌خواستند. این اصلاحات لازم می‌نمود اما افسوس که درختهای تنومند سایه‌دار که هم باعث زیبایی و هم موجب انبساط بود از میان رفت. با همه شور نوخواهی بسا چیزهای کهنه بجا ماند. بیشتر دروازه‌های قدیم از بین رفت و فقط چند باب دست نخورده، دروازه خراسان از آن جمله بود. درختهای خیابانی را که به قصر گلستان می‌رسید به حال خود گذاشتند. نو و کهنه دوش به دوش هم می‌رفت. قطار الاغ با بار میوه یا آجیل که در شب چراغی یا شمعی هم بر آن پرتو می‌افکند در حرکت بود. بسا اوقات سر چهارراه‌های خیابانهای تازه به نور چراغ جلو اتومبیل. رشته دراز شتر هم می‌دیدیم. چادر هنوز رایج بود و زنها چشمان خود را از زیر پیچه‌ها نشان می‌دادند. مردها هم در زیر ‌«کلاه پهلوی» که بی‌مشابهت به کلاههای نظامیان فرانسه نبود منتها لبه درازی داشت رنج می‌بردند. پس از من گویا کلاه پهلوی منسوخ شد و کلاه اروپایی که یقیناً راحت‌تر است باب گشت. رشته کوه البرز چون دیواری عظیم در شمال شهر گسترده است. نزدیک‌ترین قله آن توچال است که قریب به سیزده هزار پای ارتفاع دارد و در تابستان بالا رفتن از آن از دامنه جنوبی با همه دشواری‌هایی که دارد خالی از تفریح نیست. چه خوب است که چند شیشه آب جو از پیش بفرستند تا در زیر برفی که در نقاط سایه‌دار هنوز آب نشده پنهان کنند و موقع ورود سر کشند. دماوند سرور رشته البرز، یعنی همان کوه مخروطی شکل که هجده هزار پا بلندی دارد و در هوای صاف پس از آنکه تاریکی همه جا را فرا گرفت هنوز قله‌اش آفتابی است، قدری دورتر قرار گرفته است. این کوه‌ها از لای درختان چنار باغ سفارت خوب پیداست. هنگام غروب پس از رگباری شدید اشعه آفتاب که بر روی کوه زردرنگ و بر تنه‌های نمناک درختان باغ سرخ است منظره‌ای بدیع دارد. روز اول دسامبر 1934 / دهم آذر 1313 اعتبارنامه خود را به شاهنشاه پهلوی تقدیم کردم. آداب این امر در همه ممالک تقریباً یکسان است منتها در بعضی رسم است نطقی مختصر هم مبادله می‌شود و در بعضی دیگر نه، ایران به رسم دوم عمل می‌کرد. عضوی از وزارت خارجه ایران به نام «قدس» سواره مرا به قصر گلستان که تخت طاوس از جمله ذخائر آن است برد. پس از اندک توقف در تالاری آینه‌کاری به حضور اعلیحضرت رسیدم. البته عکس رضاشاه را فراوان دیده بودم چه دیوار هر دکانی به یک قطعه تمثال مبارک مزین بود. پیش از همه عظمت جثه‌اش چشمم را گرفت. روی هم رفته یک سر و گردن از هموطنان خویش بلندتر می‌نمود. ظاهرش به نظر زمخت و ناهموار می‌آمد و به جای علائم ظرافت و لطافت آثار زحمت و اراده محکم بر وجناتش نمایان بود. لباس نظامی ساده خاکی در برداشت. آقای باقر کاظمی وزیر امور خارجه حاضر بود. اعتبارنامه را عرضه داشتم و او هم به حسب معمول ناخوانده به وزیر داد. پیام شفاهی مبنی بر ابراز حسن نیت از جانب پادشاه خویش گذاردم سپس به گفتگو پرداختیم و آقای کاظمی هم سخنان طرفین را ترجمه می‌کرد. شاه از حال پادشاه و ملکه و خانواده سلطنتی جویا شد. بعد از آن سخن از موضوعات دیگر به میان آمد. تازه نمایشگاه کالای ایران تأسیس یافته بود و من تصمیم گرفته بودم قبل از آنکه به حضور شاه برسم آن را ببینم و دیدم. در این موقع از نمایشگاه تعریف و عرض کردم شنیده‌ام نمایشگاه مدتی برقرار می‌ماند و بعد هم زود زود تجدید می‌شود. شاه فرمود «بلی مخصوصاً قسمت ماهیها». با این شوخی چشمانش درخشید و تبسمی سراسر چهره‌اش را گرفت. این تبسم شیرین و پرمعنی بود. با وصفی که از او شنیده بودم انتظار خوش‌رویی نداشتم. در موارد دیگر به عنوان تماشاچی بی‌طرف عکس این حال را هم دیدم. اما در آن تبسم معنایی بیش از حد معمول خواندم و چون می‌دانستم که کسی بی‌اجازه او آب نمی‌خورد و هیچ امری بی‌مداخله او صورت نمی‌گیرد موقع را غنیمت شمردم و عرض کردم استدعا اینکه اجازه فرماینده هر وقت ضرورتی ایجاب کند شرفیاب شوم. فرمود «همیشه حاضرم». جواب باعث تسلی خاطرم شد. سپس از من خواست که همراهانم را معرفی کنم. شش تن که در اطاق مجاور بودند به حضور آمدند. گروهی بودند همه بلندبالا. پس از معرفی عرض کردم این هیأت مردمانی خوش قیافه هستند. شاه دقیقه‌ای به آنها خیره شد سپس به قهقهه تمام خندید و چپ گرد کرد و رفت. دوستان بعدها به من گفتند تا آن زمان کسی نتوانسته بود شاه را بخنداند. مردم خنده و تبسم او را هرگز نمی‌دیدند. اکثر وزیرانش وقتی می‌خندیدند خنده آنها زود به آه و اشک بدل می‌شد. در نظر آنها پهلوی رعب و وحشت مجسم بود، داستانی در تهران شنیدم که هنوز هم نمی‌توانم باور کنم. اجمال آن اینکه در میان گفتگویی با نخست‌وزیر کار بدانجا کشید که وی به عجله از حضور او بیرون دوید و از یازده کرت گل باغ قصر به یک خیز گذشت تا از لگد شاهانه و امپراطورانه در امان بماند. اگر این قصه راست باشد ذکر آن به عنوان نمونه بیجا نیست چه در بسیاری موارد «پا» کارها کرده است. قیافه‌اش واقعاً رعب‌آور بود و اعمالش را هم از قیافه‌اش می‌توان قیاس کرد. یکی دو روز پس از ورود من هشت رئیس ایل که چهار تن از آنها بختیاری بودند در زندان قصر قاجار تیرباران شدند. شاه افسار مردم را محکم میکشید و به قساوت تمام سلطنت می‌کرد. از مال مردم ثروت به قیاس فراهم آورد. زیر بار مالیاتهای سنگین پشت رعایای خویش را دو تا کرد و ملت را به چنان درویشی کشاند که از حد وصف بیرون است. اما گویا جز این هم چاره هم نداشته است. سلسله فاسد قاجار چنان اوضاع کشور را مشوش ساخته بود که بی زور سرپنجه سر و صورت یافتنش محال می‌نمود. پهلوی تعدی کرد، بی‌حسابی و بیدادگری و شاید مجبور بوده است اما جای هیچ انکار نیست کشوری را که قرنها از دست ایلات و بی‌رحمی آنها می‌نالید به حمایت خویش گرفت. راهزنی را از بن برانداخت و جاده‌ها را امن کرد. این کاری بود سترگ و در ایران به لطف و مدارا و مردمی پیش نمی‌رفت. در مواقع مختلف من و خانواده‌ام با اتومبیل سواری تمام مسافت بین تبریز و بوشهر و نقاط دیگر ایران غربی را پیمودیم و به کوچترین مانع برنخوردیم. دوبار به اتفاق دو دخترم و چند دوشیزه که از انگلیس به دیدن آنها آمده بودند برای فرار از گرما شب از تهران به اصفهان رفتیم و کمی پیش از آنکه ایران را یک باره ترک گوییم باز با همسرم از اهواز به خرم‌آباد لرستان و از راه قم به تهران سفر می‌کردم. اصلاً گمان خطر به ذهنمان نگذشت. امنیه راه‌ها را خوب امن نگهداشته بود. با تمام معایبی که داشت دلم به حال این مرد مردم گریز گوشه‌گیر که موقع و مقام و هیبتش او را از معاشرت با هموطنان دور می‌داشت می‌سوخت. بی‌سوادی و بی‌اطلاعی از عالم خارج و کشورهای دیگر مزید بر علت بود. خیالات بالابلند در سر می‌پروراند که بعضی از آنها در ترازوی عقل اروپایی کم سنگ می‌نمود. گرامی‌ترین آرزویش ایجاد سپاه منظم بود و در آن اوقات این آرزوها پربیجا نبود. آرزوی دیگر کشیدن خط آهن سرتاسری بود و می‌خواست از این راه محصولات ایران را به خلیج فارس برساند و امر تجارت را از قید و بند روسها یکسره نجات بخشد. در راه این راه آهن مالیاتهای خانه برانداز بر مردم بست. از دول خارج هیچ وام نگرفت. به دلش می‌زد که کشورش را به پایه کشورهای اروپا برساند. موفقیت کمال آتاتورک را می‌ستود و بدان رشک می‌برد. به نقص خویش واقف بود و در یکی از جلسات شرفیابی گفت «از ترس فرق فاحشی که بین ایران و اروپا وجود دارد هرگز در صدد دیدار آن برنیامده‌ام.» به خارجیان مخصوصاً طبقه سیاستمدار بدگمان بود و نسبت به آنان تنگ‌نظر بود. من چون سمت نمایندگی فوق‌العاده و وزیرمختاری داشتم به طریق اولی نمی‌توانستم آسان بار بیابم. در عرف سیاسیون فقط سفیرکبیر که نماینده شخص اول مملکت است هر وقت بخواهد می‌تواند تقاضای تعیین وقت ملاقات کند و اگر پذیرفته نگردد کار به دلتنگی می‌کشد. وزیرمختار فقط هنگام ورود برای تقدیم اعتبارنامه حق شرفیابی دارد. رتبه من نسبت به همکاران دیگر مانند سفیرکبیر روسیه و ترکیه و افغانستان پایین‌تر بود. خدا را شکر که اخیراً این محظور بر طرف شده و مقام وزیرمختاری به درجه سفیرکبیری ارتقاء یافته است. در موقع انتصابم روابط بین بریتانیا و ایران صورتی نامطلوب و متزلزل داشت. معاهده کرزن در مردم تأثیر بد بخشیده بود. همه پیمان 1907 را به رخ ما می‌‌کشیدند که قصد تقسیم یا محو استقلال ایران را داشته‌ایم. قیام رضاشاه(4) و مرکزیتی که به دنبال آن آمد چنان حس قومیت ایرانیان را جنباند که لغزشی کوچک را دلیل بر هتک حیثیت محسوب می‌داشتند و گمان می‌کردند که ما هنوز به «افکار استعماری قرن 19» پای‌بندیم و حاضر نیستیم که ایرانیان را همطراز خویش بدانیم. موضوع ایران قدری پیچیدگی داشت. این کشور نه تنها مورد توجه وزارت خارجه بود بلکه به واسطه قرب جوار وزارت هندوستان هم به امور آن اظهار علاقه می‌کرد و وزارت دریاداری نیز به خلیج فارس نگران بود. توفیق نظریه‌های این سه وزارت آسان نبود. مدتی پس از لغو معاهده کرزن قدمی در راه بهبود روابط برداشته نشد ولی عاقبت سعی کردم تا مذاکرات در امور کلی صورت بگییرد. هفت سال قبل از مأموریت من دو بار گفتگوهایی شده بود اما همه بی‌نتیجه. هنگام ورود من اوضاع به تجدید مذاکرات مساعد نبود اگر چه در ژانویه 1935 نخست‌وزیر وقت(5) در این باب پیشنهادی به من کرد. در این اوقات چنان مصلحت دیدم که چند مسئله کوچک را که باعث زحمت طرفین شده بود فیصله بخشم. سپس آهسته آهسته راه را برای مذاکره در باب مسائل هموار سازم. آنچه مسلم است اینکه ما به هیچ‌وجه به خیال تحمیلات جدید به ایرانیان نبودیم و سعی داشتیم عملی از ما سر نزند که مناعت طبع آنان را برنجاند. در این مدت برای دور ساختن «افکار قرن 19» قدمهایی برداشته بودیم و درصدد برآمدیم از اقداماتی که به اجبار برای حفظ مصالح خویش می‌کردیم دست برداریم. پادگان خود را از جنوب ایران بیرون بردیم، دفاتر پستی را منحل کردیم، از سواران و رکابیان هندی که در خدمت سفارت و قونسولگری بودند صرف‌نظر نمودیم، تلگرافخانه هند و اروپایی را تحویل دادیم، حق داوری قونسولها را باطل ساختیم، روابط مستقیم با ایلات را هم متروک داشتیم. ایران در مسیر شرق و غرب واقع است و خلیج فارس هم در این مسیر اهمیتی بسزا دارد. علاوه بر اینها از آغاز قرن بیستم علاقه ما نسبت به نفت جنوب رو به فزونی نهاد و به این جهت امنیت و انضباط در جنوب از اهم مسائل به حساب می‌آمد. در دوره‌هایی که قدرت مرکزی وجود نداشت و ایران در آتش هرج و مرج و دسائس خارجیان(6) می‌سوخت – ایرانیان خود هیچ‌یک از دو نظر را نمی‌توانستند تأمین کنند و ناچار ما می‌بایست انجام آنها را تعهد کنیم.(7) همین که ایران صاحب حکومتی مقتدر شد و معلوم گشت که از عهده کار برمی‌آید بریتانیا علتی نمی‌دید که زمام ا مور را به ایرانیان نسپارد. روی کار آمدن رضاشاه این وضع مطلوب مرغوب را پیش آورد. تا مدتی که اطمینان داشتیم از ضعف حکومت مرکزی منافع و مصالح ما به خطر نمی‌افتد کارها را به دست ایرانیان دادیم. پیروی از این سیاست بود که قبل از حرکت از لندن تصمیم گرفته شد پایگاه‌های دریایی «هنگام» و «باسعیدو» تخلیه و به ایران تحویل گردد. در دوم ماه آوریل ترتیبات این کار داده شد و رسماً موضوع را به دولت ایران اطلاع دادم. این بزرگ‌ترین قدمی بود که در راه تحسین روابط بین ایران و انگلیس در دوره کوتاه وزیرمختاری من برداشته شد. بقیه اوقات به حل مسائل جزئی دیگر و رفع اختلاف بین ایران و عراق بر سر شط‌العرب مصروف گشت. برای مذاکرات در تابستان انجمنی در تهران تشکیل شد و چون کار به بن‌بست رسید رضاشاه شخصاً مداخله و مشکل را حل کرد. به حکم مجاورت مسائلی بین هند و ایران وجود داشت اما ایرانیان از کیفیت حکومت انگلیس درهندوستان در اشتباه بودند و همچنان که ما را متهم می‌کردند که به آنها به استحقار می‌نگریم ایرانیان هم نسبت به هندیها بی‌اعتنایی نظر می‌کردند و ‌آنان را قومی ذلیل و زبون و اسیر حکومت ظالمانه انگلیس می‌دانستند. پس از ورود به تهران صلاح دیدم که به هندوستان بروم و با نایب‌السلطنه و دستگاه حکومت در باب ایران صحبت کنم و بکوشم که نظر حکومت لندن و دهلی را در باب ایران به یکدیگر نزدیک بسازم. سفر در دسامبر 1935 / آذر 1314 صورت گرفت و کمی قبل از حرکت خبر شدم که آقای کاظمی وزیری خارجه خیال دارد به کابل برود و از راه کراچی به ایران بازگردد. به لرد ویلینگتن نایب‌السلطنه پیشنهاد کردم که او را به دهلی دعوت کند. پذیرفت. به اتفاق همسر و دختر ارشد و عموزاده‌ام پیرسن با اتومبیل از تهران حرکت کردیم و از راه اصفهان و شیراز به بوشهر رفتیم. در بین راه یک شب در پرس پولیس(8) ماندیم و به تماشای قصور داریوش و خشایارشا و قبول پادشاهان ایران پرداختیم. هیچ‌چیز به از این آثار تاریخ کهن و پرحادثه کشور ایران را بهتر نمایان نمی‌سازد. در محلی که وقتی حرمخانه داریوش بوده و اکنون برای هیأت دیرینه‌شناسان آمریکایی منزلی راحت و مناسب شده، یک روز ماندیم. در بوشهر به خانه فول(9) مأمور سیاسی انگلیس مقیم بوشهر وارد شدیم. من و همسرم در فوریه گذشته که با کشتی به گشت خلیج فارس بودیم و تا مسقط رفتیم و کویت و بحرین و جزیره تنب و هنگام و بندر باسعیدو را دیدیم و یک روز تمام هم در شبه جزیره مسندام در زیر صخره‌های عظیم آفتاب سوخته بسر بردیم، در این سفر از شیوخ بحرین و کویت و سلطان مسقط دیدار کردیم و به تفاوت فاحش بین دو سمت ایران و عرب نشین خلیج پی بردیم. مردم ناحیه عرب‌نشین بی چون و چرا فعال‌تر، مرفه‌تر و به واسطه وجود خطوط ارتباط هوایی از عالم خارج باخبرتر بودند اندک مدت پس از ورود ما به دهلی آقای کاظمی هم به سرای نایب‌السلطنه وارد و به جلال تمام از او پذیرایی شد. پس از بازگشت به دریای عمان و خلیج فارس به محمره(10) رسیدیم و به خانه ‌قونسول رفتیم. روز بعد با یکی از کشتیهای شرکت نفت انگلیس و ایران بر روی کارون رو به اهواز راندیم. چون رودخانه پیچ و خم زیاد دارد مدتی طول کشید تا به اهواز رسیدیم. یک شب در کشتی خوابیدیم: صبح هنوز مسافتی نپیموده بودیم که عمارات پالایشگاه آبادان را رو به مسیر کشتی در طرف راست دیدیم. چند ساعت عمارات به همان فاصله ماند منتها گاهی راست، گاهی چپ، زمانی عقب و موقعی هم در جلو روی کشتی نمایان می‌شد. مدت زمانی به هر طرف گشتیم. جز این عمارات چیزی قابل دیدن ندیدیم. یکی از جالب‌ترین مراحل سفر باقی مانده بود. خط آهن تازه کشیده از اهواز تا صالح‌آباد چهار ساعته می‌رفت. به قطار سوار شدیم. در صالح آباد اتومبیل سفارت انتظار ما را می‌کشید. در راه دو شب توقف کردیم. یک شب در خرم‌آباد در آسایشخانه شرکت نفت به سر بردیم. مزه این سفر یکی منظره کوه‌ها و صخره‌های عظیم بود و دیگر کوچ کردن ایل لر از ییلاق به قشلاق. تمام مدت روز زنها با موهایی چون زغال سیاه و مردان بلندقد و گاو و گوسفند دم‌ریز از جلو ما گذشتند. دخترانی را دیدم که بره‌های شیرخوار به بغل گرفته پیاده دنبال کاروان می‌رفتند. در این سفر هم به هیچ‌ محظوری برنخوردیم و جاده هم بسیار صاف و هموار بود. اندکی پیش از عید میلاد مسیح به تهران بازآمدیم و چون قرار بود که اوایل سال 1936/زمستان 1314 به مرخصی به انگلستان برویم به تهیه ساز و برگ سفر پرداختیم. حرکت از تهران با اتومبیل به هر مقصد خالی از زحمت نیست مخصوصاً در فصل زمستان. می‌بایست اتومبیل را سپس از نو سوار کنیم. نفر یدکی زنجیر برای جلوگیری از لغزیدن چرخ و هر چیزی دیگر که هنگام پیش‌آمدی وجودش ضروری می‌نمود آماده بسازیم. راننده ما «پارکز» که مردی بسیار پرطاقت بود در برابر پیش‌آمدی ناگوار ایستادگی می‌کرد. می‌دیدم مهمانانی را از تهران به خانقین که پانصد میل فاصله داشت برد و بی‌معطلی در ظرف یک شبانه‌روز سر راه به تهران بازگشت. در زمستان خطر برف راه‌ها را از نظر نباید دور داشت. دولت ایران صدها کارگر آماده داشت تا در موقع جاده‌ها را پاک کنند اما اگر مسافری در میان برف گیر می‌کرد باید سه روز یا بیشتر در راه یا محلی ناباب به سر برد تا راه باز شود من و همسرم در بیشتر سفرها خوش اقبال بودیم اما این بار در گردنه اسعدآباد از بین دیوارهای برف به بلندی 15 تا 20 پا گذشتیم. حرکت از تهران به واسطه ناخوشی و مرگ پادشاه [انگلیس] کمی عقب افتاد. مانند همه انگلیسیها ساعت به ساعت به اخبار راجع به حال مزاجی او گوش می‌دادیم و چون از مرگش باخبر شدیم در غم و اندوه فرو رفتیم. در ایران ماندیم و مجلس ترحیم به پا کردیم. اعضای دولت، همکاران سیاسی، افراد جامعه انگلیسی همه به این مجلس آمدند. چند روز قبل از حرکت به حضور شاه باریافتیم. این چهارمین بار بود. سابقاً به علتی خاص از قبیل تقدیم اعتبارنامه یا معرفی شخصی مانند فرمانده کل نیروی دریایی جزایر هند شرقی تقاضای شرفیابی کرده بودم اکنون راجع به بعض مسائل مهم می‌خواستم مذاکره کنم و بنابراین استدعای ملاقات خصوصی کردم. خوشحال شدم که خواهشم پذیرفته شد. عصر روی پیش از شرفیابی در حضور یکی از اعضای ایرانی سفارت به تمرین پرداختم، او را موقتاً شاه ساختم و آنچه بنا بود روز بعد به فارسی بگویم به او گفتم. معلوم شد جمله‌ها را خوب ملکه خویش کرده بودم. اما از حیث لباس اقبال چندان یاوری نکرد. از قرار معلوم لباس مخصوص شرفیابی عبارت بود از کت دُم پرستویی، شلوار راه راه، پیراهن سفید آهاردار و کفش برقی. هر چند از این ترتیبات بی‌خبر بودم معذلک به جامه‌دارم سفارش کرده بودم که همین‌گونه لوازم را تهیه کند. شب پیش مجلس مهمانی در سفارتخانه منعقد و جامه‌دار از کثرت کار وارفته بود. صبح همه چیز به هم ریخته و درهم برهم می‌نمود. ناچار شدم جامه‌داری جدید به خدمت بگیرم. همینکه خواستم کفش را به پا کنم هر تکمه‌اش به جانبی جستن کرد. ناگزیر کفش سیاه معمولی پوشیدم. علاوه بر این چنان در مطالبی که باید به فارسی بگویم مستغرق بودم که به جای پیراهن سفید پیراهن آبی رنگی که جامه‌دار به غفلت برایم گذارده بود به تن کردم. یقین دارم شاه ملتفت جزئیات لباس نشد. چنین اتفاق افتاد که در مصلحتی اختلاف عقیده ظاهر شد و حقیقت امر اینکه موضوعی را سه بار هر بار به عبارتی دیگر تکرار کردم و جواب رد شنیدم و فقط وقتی دست برداشتم که شاه به عتاب گفت «یک بار جواب دادم.» بعد فهمیدم مبتلا به درد دندان بوده و به این جهت بی‌حوصلگی به خرج داده است. وزیر خارجه اندکی دلخور شد که چرا مستقیم با شاه گفتگوی سیاسی کردم. عصر همان روز به وزارت خارجه احضار شدم. آقای سهیلی معاون و دوست بسیار صمیمی از جانب وزیر گله کرد که در پوشیدن لباس چرا رعایت آداب را نکرده بودم. چند روز بعد به اتفاق همسرم به جانب انگلیس روانه شدم و هیچ نمی‌دانستیم که دیگر به ایران برنمی‌گردیم. مدت اقامت را در ایران هرگز از یاد نخواهم برد. این دوره مأموریتم یکی از شیرین‌ترین و مطبوع‌ترین ادوار زندگیم محسوب می‌گردد. پی‌نویس‌ها: 1- پایتخت لتونی از جمهوریهای بالتیک. 2- پایتخت یوگسلاوی. 3- لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس. 4- مقصود کودتای سوم اسفند 1299 است. 5- محمود جم. 6- جز انگلیس و روس کدام خارجی دیگر. 7- این عبارت توجیهی بر دخالت مستقیم انگلیس در کودتای رضاخان بود. 8- تخت‌جمشید شیراز. 9- FOWI. به قلم: سرهیو کنچبال هاجسن (وزیرمختار انگلیس در ایران) ترجمه: ع. م. عامری منبع: ماهنامه یغما، سال 5 شماره 5، مرداد 1331 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

انتشار متن مذاکرات نمایندگان امام و کارتر در نوفل‌لوشاتو

تاریخ ایرانی: پس از برگزاری کنفرانس گوادلوپ با شرکت سران آمریکا، بریتانیا، آلمان و فرانسه در ۱۴ دی ۱۳۵۷ که با این نتیجه‌گیری پایان یافت که «کار شاه تمام شده است»، والری ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور وقت فرانسه نمایندگانی نزد امام خمینی در نوفل‌لوشاتو فرستاد حامل پیغامی از جیمی کارتر، همتای آمریکایی‌اش. امام خمینی در آن دیدار با تقدیر از مواضع ژیسکاردستن، خطاب به آن دو نماینده گفتند: «آقای کار‌تر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشوند، خوب است که شاه را ببرند و دولت [بختیار] را هم پشتیبانی نکنند و به میل ملت که یک امر مشروعی هست و خواسته است، از میل ملت جلوگیری نکنند.» (صحیفه امام خمینی، جلد ۵، ۱۸ دی ۱۳۵۷) پس از این دیدار، آمریکایی‌ها درخواست کردند که مستقیماً با نماینده‌ای از جانب امام خمینی در ارتباط باشند؛ پیرو همین پیشنهاد، ساندرز، معاون وزارت امور خارجۀ آمریکا در تماسی با نوفل‌لوشاتو می‌گوید: «به دلیل وخامت و حساسیت اوضاع ایران، آمریکا مفید می‌داند که نمایندۀ رسمی دولت آمریکا با نماینده‌ای از جانب آقای خمینی ارتباط مستقیم داشته باشد.» طرف گفت‌وگوی او در محل اقامت امام در نوفل‌لوشاتو، ابراهیم یزدی بود که پس از انقلاب، وزیر امور خارجه دولت موقت شد. امام پس از شنیدن پیام ساندرز، یزدی را مامور تماس با نمایندۀ کار‌تر می‌کند. اولین دیدار یزدی و ساندرز روز ۲۶ دی ماه ۵۷ (روز خروج شاه از ایران) در رستوران مسافرخانۀ نوفل‌لوشاتو انجام شد و پنجمین و آخرین دیدار در روز ۷ بهمن (۵ روز قبل از بازگشت امام به ایران). به گزارش «تاریخ ایرانی»، ابراهیم یزدی در جلد سوم خاطرات خود که به تازگی منتشر شده، شرح این دیدار‌ها و متن پیام‌های مبادله شده بین او به نمایندگی از امام خمینی و ساندرز، به نمایندگی از دولت آمریکا را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید: *** کنفرانس گوادلوپ در هفته اول ژانویه ۱۹۷۹ (پنجشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۵۷) سران چهار کشور غربی یعنی رئیس‌جمهور آمریکا (کار‌تر به همراه مشاور امنیت ملی، برژینسکی)، جیمز کالاهان (نخست‌وزیر بریتانیا) و هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان)، به دعوت ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور فرانسه در یک دیدار و گردهمایی غیررسمی در جزیره گوادلوپ با هم دیدار و به گفت‌وگو پرداختند. مجمع الجزایر گوادلوپ در اقیانوس اطلس، در بخش شرقی دریای کارائیب در آمریکای مرکزی قرار دارد و از مستعمرات قدیم فرانسه است. در این دیدار انقلاب ایران، جنگ در کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی(۱) خطرات نفوذ فزایندۀ شوروی در خلیج فارس، مسأله ترکیه، کودتا در افغانستان، وضعیت یمن جنوبی(۲) از جمله مسائلی بودند که مورد بحث قرار گرفتند. بدون شک ایران از اهم مسائل مورد گفت‌وگو در این کنفرانس بوده است. چند روز قبل از کنفرانس جورج بال، مشاور رئیس‌جمهوری آمریکا، گزارش معروف خود را دربارۀ ایران به کار‌تر داد. جورج بال یکی از سیاستمداران قدیمی آمریکاست. پس از آن کار‌تر عدم رضایت خود از نحوۀ کار سازمان سیا و عدم کارآیی لازم این سازمان را در پیش‌بینی بحران ایران اعلام کرده بود. بعد از اظهار نظر کارتر، آسوشیتدپرس از واشینگتن به نقل از دریا سالار استانفیلد ترنر رئیس سیا نوشت که: «ناکامی سیا در ایران جدی بود». این روزنامه مصاحبۀ ترنر با تلویزیون ان.بی.سی. را نقل می‌کند که گفت این سازمان در پیش‌بینی بحران سیاسی ایران به طور جدی ناکام بوده است… او گفت: «تا آنجا که او می‌داند هیچ یک از سازمان‌های جاسوسی دنیا هم اوضاع کنونی ایران را پیش‌بینی نکرده بودند. روزنامه‌نگاران و صاحب‌نظران سیاسی هم این امر را پیش‌بینی نکرده بودند که شاه مجبور به ترک ایران گردد. اکنون که اطلاعات گذشته را مجدداً بررسی می‌کنیم در می‌یابیم که در ایران نارضایتی‌های زیادی وجود داشته است و این نارضایتی‌ها دلایل دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی داشته‌اند و اوضاع ایران مانند یک رشته آتشفشان جوشان بود… آنچه ما نمی‌توانستیم پیش‌بینی کنیم این بود که یک مرد ۷۸ ساله روحانی که ۱۴ سال در تبعید بود عامل گرد آمدن همۀ این عوامل بشود و ناگهان با یک آتشفشان عظیم در حال فوران و یک انقلاب ملی روبه‌رو شویم.»(۳) (اط ۵۷.۱۱.۱۶) همچنین بعد از آنکه طرح و نظر برژینسکی در حمایت از شاه و اعمال قاطعیت که منجر به روی کار آمدن ازهاری گردید، به شکست قطعی منجر شد، کار‌تر، جورج بال را در سمت مشاور شورای امنیت ملی مأمور بررسی وضع خلیج فارس و خصوصاً ایران و ارائۀ راه حل برای غلبه بر بحران نمود. جورج بال یکی دیگر از سیاستمداران آمریکا به نام دین براون را به همکاری دعوت کرد. دین براون یکی از خاور‌شناسان شناخته شده آمریکا، از رؤسای عالی‌رتبه و باسابقۀ وزارت امور خارجه آن کشور و سال‌ها نمایندۀ سیاسی آمریکا در خاورمیانه بود که آشنا به زبان‌های عربی، ترکی، فارسی می‌باشد. وی همچنین از جمله کسانی است که در بحران لبنان نقش عمده داشته است. ژیسکاردستن از گزارش‌های رائول دلای، سفیر فرانسه در تهران، چندان راضی و مطمئن نبود و قبل از این گردهمایی میشل پونیاتوسکی را به عنوان نمایندۀ شخصی خود به تهران فرستاد تا اطلاعات بیشتری از اوضاع ایران برای او بیاورد.(۴) در گوادلوپ ژیسکاردستن به استناد گزارش میشل پونیاتوسکی فرستاده ویژه‌اش به تهران و همچنین گزارشی که اطرافیان آیت‌الله خمینی برایش تهیه کرده‌اند با قاطعیت بیشتری سخن گفت و تأکید کرد که اگر شاه در ایران بماند و بیش از این در برابر انقلاب مقاومت کند ایران با جنگ داخلی روبه‌رو خواهد شد و ممکن است این وضع به بهره‌برداری کمونیست‌ها و مداخله شوروی بیانجامد.(۵) جمع‌بندی دستن درست و واقع‌بینانه بود. انقلاب ایران زمانی رخ داد که جنگ سرد هنوز به شدت ادامه داشت، سوریه و عراق دو متحد نظامی شوروی در خاورمیانه بودند. در یمن جنوبی یک دولت چپگرا بر سر کار بود. در افغانستان کمونیست‌ها بر سر کار بودند و ارتش شوروی در افغانستان بود. کالاهان هم بر این باور تکیه کرد که: «شاه از دست رفته است و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست؛ راه حلی واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. رجال سیاسی که در ایران باقی مانده‌اند توانایی‌های محدودی دارند.»(۶) جورج بال و دین براون گزارش خود را تهیه کردند و چند روزی قبل از تشکیل کنفرانس سران چهار کشور به کار‌تر تسلیم نمودند. خلاصه‌ای از این گزارش در مطبوعات منتشر گردید.(۷) اگرچه آنچه منتشر شده تمامی آن گزارش نیست، اما حاوی نکات برجسته و بسیار مهمی در مورد سیاست آمریکا در ایران است. رئوس گزارش و جمع‌بندی جورج بال عبارت از این بود که ظاهراً روزهای خوش حکومت مطلقه شاه بسر آمده است. وضعیت‌های احتمالی جانشین برای حکومت شاه، چه عملی و یا غیرعملی از این قرار است: «اول: مشروطه سلطنتی ـ آمریکا و امرای ارتش ایران ترجیح می‌دهند ترتیبی داده شود که شاه سلطنت کند نه حکومت. برای تحقق چنین برنامه‌ای، یک دولت ائتلافی غیرنظامی به رهبری کسانی نظیر علی امینی نخست‌وزیر اسبق و یا دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی نسبتاً معتدل باید روی کار بیاید. دوم: شورای نیابت سلطنت ـ قدم بسیار محتمل بعدی، استعفا و خلع شاه به نفع پسرش و ادارۀ کشور توسط یک شورای سلطنت تا وقتی پسر او به سن ۲۱ سالگی برسد. سوم: ایجاد یک جمهوری ـ اگر چنانچه سلطنت کلاً سقوط نماید می‌توان یک جمهوری به ریاست سیاستمداران معتدلی نظیر علی امینی و یا کریم سنجابی به وجود آورد. چنین دولتی باید بتواند هم نظامیان و هم رهبران مسلمان مبارز را با خود همراه سازد. چنین دولتی، همچنین به همکاری فعال تکنوکرات‌های آموزش دیده در غرب نیاز دارد. چهارم: جمهوری اسلامی ـ در صورتی که میانه‌رو‌ها سقوط کنند، طرفداران متعصب آیت‌الله خمینی، ممکن است کوشش نمایند تا حکومتی بر اساس اصول اسلامی بنا نهند که نتیجه آن پایان مدرن‌گرایی و به احتمال زیاد عکس‌العمل‌های فلج کننده از طرف ارتش و میانه‌رو‌ها خواهد بود. پنجم: حکومت نظامی به شکل لیبی ـ در کشورهای منطقه خاورمیانه تنها حزب منسجم ارتش است. اگر شاه برود و نابسامانی‌ها ادامه پیدا کند ممکن است امرای ارتش دست به کار شوند. آن‌ها ممکن است دست به یک کودتای نظامی نظیر لیبی بزنند و حکومت «جمهوری مردمی» را به وجود آورند.» سیاستمداران دولت آمریکا، ابتدا سعی کردند راه‌حل احتمالی اول، یعنی مشروطه سلطنتی را اجرا کنند. تلاش‌های فراوانی به منظور تشکیل یک دولت ائتلافی با شرکت افرادی نظیر علی امینی، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی صورت گرفت اما این تلاش‌ها به جایی نرسید و شکست خورد و یکی از دلایل عمدۀ شکست این تلاش‌ها آن بود که این افراد شرط پذیرش تشکیل دولت ائتلافی را آن قرار داده بودند که شاه تمامی اختیارات خود را در مورد ارتش به دولت تفویض نماید که البته شاه زیر بار نرفت و آن‌ها هم نپذیرفتند. در پایان این مرحله از تلاش‌ها بود که حکومت ازهاری روی کار آمد. اما اوج‌گیری و گسترش مبارزات مردم در طی ماه محرم، به خصوص راهپیمایی‌های عظیم در تاسوعا و عاشورای آن سال ضربه سختی به تز «خشونت و سرکوب» وارد کرد و حکومت ازهاری شکست خورد. بنابراین اجرای راه حل سوم احتمالی، به طور جدی مطرح شد که آن را در دو مرحله انجام دهند. مرحله اول خروج شاه از ایران و تأسیس شورای سلطنت و روی کار آمدن یک دولت معتدل غرب‌گرا و سپس در مرحلۀ دوم، بعد از خروج شاه و تخفیف تشنجات و استحکام پایه‌های دولت جدید، تغییر نظام به سبکی که در احتمال سوم به شرح بالا آمده است. برای اجرای این برنامه ظاهراً توافق سایر دول غربی نیز جلب شده بوده است. مسأله در کنفرانس سران چهار کشور در گوادلوپ مطرح گردید. پس از ختم کنفرانس در ۱۷ دی ماه (۷ ژانویه) اعلام شد که: سران کشورهای آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلیس در مورد نیاز به تشنج‌زدایی به توافق رسیده‌اند، اما اعلام کردند که دست آن‌ها در کشمکش‌های محلی بسته است. در مورد این قبیل کشمکش‌های منطقه‌ای سران غرب تصمیم به عدم مداخله گرفتند و دیپلماسی زور را مردود شناختند. همچنین بر سر مسأله ایران با هم توافق‌هایی کرده‌اند که نتیجتاً: «شاه ایران در حالی که چشم به راه پاسخ ایالات متحده آمریکاست باید خود سرانجام تصمیم بگیرد که بماند یا برای یک تعطیلات که ممکن است سرانجام منجر به پایان یافتن سلطنتش گردد برود. آمریکا به خاطر مخالفت‌های فزاینده و همه‌جانبه ایرانیان نمی‌تواند از او حمایت کند.»(۸) در اینکه دولت آمریکا در مورد جانشین شاه تصمیم قطعی گرفته و توافق سایر کشورهای غربی را هم جلب کرده بود جای تردید نبود. البته این تصمیم توافق تمامی جناح‌های ذی‌نفع هیات حاکمه آمریکا را در برنداشت کمااینکه در‌‌ همان زمان، جرالد فورد، رئیس‌جمهوری سابق آمریکا در مصاحبه‌ای در کانادا گفت: «بحران ایران ممکن است به منع صدور نفت این کشور به آمریکا منجر شود. امیدوار است بحران سیاسی ایران هرچه زود‌تر پایان یابد تا صدور نفت به غرب از سر گرفته شود.» وی با درگیری نظامی آمریکا در ایران مخالفت کرد، اما گفت: «مصلحت دنیای غرب در این است که شاه در رأس حکومت ایران باقی بماند تا ثبات سیاسی این کشور را که برای غرب دارای اهمیت حیاتی است حفظ کند. اگر آمریکا ایران را از دست دهد غرب شدیداً به خطر خواهد افتاد.»(۹) چند روز بعد اطلاعاتی از سایر مسائل بحث شده در کنفرانس گوادلوپ منتشر شد. «امروز فاش شد که در کنفرانس سران آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان راه‌های جلوگیری از نفوذ فزاینده شوروی به خلیج فارس بررسی شد. هر چهار کشور بر این عقیده بودند که اگر در مثلث بین ترکیه، حبشه و افغانستان تسلط شوروی افزایش یابد موازنه قدرت در جهان بر هم خواهد خورد.»(۱۰) از جمله مسائل دیگری که در کنفرانس سران مورد بحث قرار گرفت و آن را با مسائل ایران هم ربط داده بودند این بود که: «کودتای افغانستان و یمن جنوبی به نفع هواداران مسکو، شوروی را در وضعی قرار داد که در ایران بعد از انقلاب جاری بتواند اعمال نفوذ کند. ایران بدون شاه نا‌آرام و بی‌ثبات خواهد ماند. دست کشیدن ایران از خلیج فارس سبب خلأیی خواهد شد که مسکو و دوستانش حتی با وجود مخاطره پایداری غرب حاضرند آن را پر کنند.»(۱۱) احتیاج نیست توضیح داده شود که اعلام عدم مداخله در امور داخلی کشورهای منطقه از جانب سران کشورهای چهارگانه تا چه حد ریاکارانه بوده است. چند روز بعد از پایان کنفرانس گوادلوپ کار‌تر پیامی برای آقای خمینی می‌فرستد که در آن بر خلاف نزاکت دیپلماتیک و عرف روابط بین‌المللی، با صراحت می‌گوید که آمریکا از دولت بختیار حمایت می‌کند و در صورت مخالفت آیت‌الله با دولت بختیار تهدید می‌کند کودتای نظامی حتمی است و اینکه بهتر است آیت‌الله در بازگشت به ایران عجله نکنند. موضع فرانسه در گوادلوپ به موجب اطلاعاتی که بعد‌ها منتشر گردید موضع ژیسکاردستن در کنفرانس گوادلوپ علیه حمایت آمریکا از شاه بود و در این مورد مناقشاتی با کار‌تر داشته است: «در کنفرانس گوادلوپ، در اوائل ژانویه، وقتی کار‌تر با نخست‌وزیر انگلیس جیمز کالاهان و صدراعظم آلمان غربی هلموت اشمیت و رئیس‌جمهوری فرانسه ژیسکاردستن دیدار کرد، این نظر که کار شاه تمام شده است تقویت گردید. رهبران هر سه کشور اروپایی موافق بودند که کار شاه دیگر تمام شده است، صحبت ژیسکاردستن که بعد از همه ایراد کرد، مخصوصاً دربارۀ این نکته خیلی قوی بود. او گفت اگر شاه بماند، ایران دچار جنگی داخلی خواهد شد و مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیست‌ها نفوذ فوق‌العاده زیادی به دست خواهند آورد. نهایت مستشاران نظامی آمریکایی حاضر در صحنه، در زد و خورد‌ها درگیر می‌شوند و این امر ممکن است زمینه دخالت روس‌ها را فراهم سازد. او در ادامه گفت، آنچه اروپا احتیاج دارد نفت ایران و ثبات منطقه است. خمینی در فرانسه ساکن شده است، وی خیلی هم غیرمنطقی نیست. واشنگتن باید خود را با تغییرات سیاسی تطبیق دهد.»(۱۲) رئیس‌جمهور فرانسه نه تنها با سیاست کار‌تر مخالفت کرده بود بلکه به وی مؤکداً توصیه نموده بود که: «با مخالفین تماس بگیرد، به علت آنکه در این مورد، خود دولت فرانسه بر اساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد.»(۱۳) آقای خمینی از موضع‌گیری دولت فرانسه، در کنفرانس گوادلوپ اطلاع داشتند و در ملاقات با نماینده رئیس‌جمهور فرانسه از این موضع‌گیری تشکر نمودند. اطلاع آقای خمینی ظاهراً از طریق صادق قطب‌زاده بود. یک هفته قبل از کنفرانس گوادلوپ، وزارت امور خارجۀ فرانسه با صادق قطب‌زاده تماس می‌گیرد. علت تماس آن‌ها با صادق قطب‌زاده چنین بیان شده است که: «... او بسیار به آیت‌الله خمینی نزدیک بود در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسوی‌ها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوادلوپ بودند و مطمئن بودند که مسأله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطب‌زاده خواستند که برای آن‌ها روشن کند که در صورت پیروزی آیت‌الله خمینی، چه نوع سیاست‌هایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد.»(۱۴) قطب‌زاده موضوع را پیگیری کرد: «کمی بعد از سفر رئیس‌جمهور فرانسه به گوادلوپ آیت‌الله از قطب‌زاده می‌خواهد که تحقیق کند آیا رئیس‌جمهور فرانسه مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب‌زاده به رئیس‌جمهور داده شده است. در ظرف چند ساعت قطب‌زاده تماس گرفت و به او پاسخ داده شد که بله رئیس‌جمهور مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطب‌زاده را دیده است. علاوه بر این، نماینده وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطب‌زاده به قدری رئیس‌جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کار‌تر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت‌الله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود.»(۱۵) به نظر می‌رسد که صادق قطب‌زاده، این تماس‌ها را با اطلاع آقای خمینی انجام داده و طبیعتاً نتیجه را هم به اطلاع ایشان رسانیده است و آقای خمینی هم با توجه به این اطلاعات، که از کانال‌های دیگر نیز تأیید گردید، از موضع‌گیری رئیس‌جمهور فرانسه در گوادلوپ تشکر نمودند. لازم به تذکر است که موضع فرانسه قبلاً چنین نبود. مقامات رسمی دولت فرانسه بار‌ها طی ملاقات‌هایی خصوصی با آقای خمینی و یا به طور مستقیماً در مصاحبه‌ها در مورد فعالیت‌های ایشان اعتراض و تهدید هم کرده بودند. آخرین بار در ۱۴ آذرماه (۵ دسامبر ۷۸) دولت فرانسه آقای خمینی را تحت فشار قرار داد که: «او دیگر نمی‌تواند بیش از این فرانسه را به عنوان یک پایگاه برای دعوت مردم ایران به شورش به کار برد.» (۱۶) پیام کار‌تر به آقای خمینی در هشتم ژانویۀ ۷۹ برابر با ۱۸ دی ماه ۵۷ دو نفر از جانب رئیس‌جمهور فرانسه، ژیسکاردستن، به دیدار آقای خمینی در نوفل‌لوشاتو آمدند. این اولین باری بود که نمایندگان رسمی شخص رئیس‌جمهور به دیدار آقای خمینی می‌آمدند و روشن بود که باید مسألۀ مهمی مطرح باشد. در این ملاقات، بعد از رد و بدل شدن تعارفات معمولی، یکی از آن‌ها شروع به صحبت کرد و گفت: «هدف از دیدار با آقای خمینی پیغامی است که برای آیت‌الله دارند. این پیغام از طرف پرزیدنت کار‌تر برای آقای خمینی می‌باشد. او تلفن زده است و از پرزیدنت ژیسکاردستن درخواست نموده است که این پیغام را به شما برسانیم. پرزیدنت کار‌تر در پیغام خود خواسته است که آیت‌الله تمامی نیروی خود را برای جلوگیری از عدم مخالفت با بختیار به کار برد. حملات به بختیار خطرات بسیار زیادی دارد و قماری است که به تلفات زیادی منجر خواهد شد. به نظر پرزیدنت کار‌تر، احتراز از هرگونه انفجاری در ایران به نفع همه خواهد بود. خروج شاه قطعی است و در آینده نزدیکی رخ خواهد داد. به نظر کار‌تر مناسب خواهد بود وضعیت را تماماً زیر کنترل خود بگیرید. سکوت و آرامش باشد. آنچه لازم است بگویم این است که بدانید خطر دخالت ارتش و کودتای نظامی هست و وقوع این خطر، اوضاع را بد‌تر خواهد نمود. آیا بهتر نخواهد بود که یک دوره سکوت و آرامش به وجود آید؟ پرزیدنت کار‌تر آرزو دارد که این پیغام کاملاً مخفی و محرمانه بماند. یک وسیله ارتباطی مستقیم با آیت‌الله باید امکان‌پذیر باشد تا مرتب در جریان حوادث گذاشته شوید و این به نفع کشور شما و خصوصاً آیت‌الله می‌باشد.» نماینده ژیسکاردستن سپس گفت که: «وزیر خارجه (فرانسه) پیغام داد که محرمانه ماندن پیغام کار‌تر برای آقای خمینی خوبست، چرا که امکان ادامه این ارتباط را خواهد داد. به من هم دستور داده شده است که بگویم ارتباط و محتوای آن خیلی منطقی است و انتقال قدرت در ایران باید کنترل بشود و با احساس مسئولیت‌های شدید سیاسی همراه باشد.» پس از ختم سخنان نمایندۀ ژیسکاردستن، آقای خمینی پاسخ دادند: «پیام آقای کار‌تر دو جهت در آن بود. یکی راجع به موافقت کردن با حکومت فعلی که دولت بختیار باشد، یا حداقل سکوت در این موقعیت و حفظ آرامش در این فترت. و یکی هم راجع به احتمال کودتای نظامی و یا پیش‌بینی کودتای نظامی، پیش‌بینی کشتار وسیع مردم که ما را از آن می‌ترسانید. اما راجع به دولت بختیار، شما سفارش می‌کنید که ما خلاف قوانین خود عمل کنیم. بر فرض آنکه من چنین خطایی بکنم، ملت ما حاضر نخواهد بود. ملت ما که این همه مصیبت کشید و این همه خون داد برای آن است که از زیر بار رژیم سلطنتی و سلسله پهلوی خارج بشود. ملت حاضر نیست که تمام خون‌ها هدر برود و شاه به سلطنت باقی باشد یا برود و بد‌تر از اول برگردد و نه حاضر است که شورای سلطنت را قبول کند، و آن هم خلاف قانون اساسی است، که من مکرر تشریح کرده‌ام. و اما قضیه اینکه آرامش باشد، ما همیشه می‌خواهیم مملکت آرام باشد و مردم با آرامش زندگی کنند. اما به دست آوردن آرامش با وجود شاه امکان ندارد و ما نمی‌توانیم با وجود شاه آرامش را برگردانیم. آقای کار‌تر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشوند خوب است که شاه را ببرند و دولت (بختیار) را هم پشتیبانی نکنند و به میل ملت که این امر مشروعی هست و خواسته است و از میل ملت جلوگیری نکنند. و اما قضیۀ کودتا، الان از ایران به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شرف تکوین است و می‌خواهند کشتار زیادی بکنند، و از من خواسته‌اند کالاهای آمریکایی را تحریم کنم و به آمریکا اخطار کنم که اگر چنین کودتایی بشود از چشم شما می‌بینند و اگر شما حسن نیت دارید باید جلوگیری کنید. برای من گفته‌اند، پیغام داده‌اند که اگر کودتای نظامی بشود، حکم جهاد مقدس باید داد. من کودتا را نه به صلاح ملت می‌دانم و نه به صلاح آمریکا. اگر (کودتا) بشود، از چشم شما می‌دانم. ‌نمی‌دانم ملت آمریکا بعد‌ها چه خواهد کرد. و من به حکم اینکه یک شخص روحانی هستم، و مصلحت بشر را همیشه در نظر دارم و مصلحت ملت خودم را در نظر دارم، به شما توصیه می‌کنم که جلوی این خونریزی‌ها را بگیرید و نگذارید این خونریزی‌ها تحقق پیدا کند و ایران را به حال خود واگذارید. که اگر بکنید، نه گرایش کمونیستی خواهد داشت و نه سایر مکاتب انحرافی، نه تسلیم شرق و نه تسلیم غرب خواهد شد. تأکید می‌کنم که اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست کنار برود، و ملت را به حال خود باقی بگذارند تا من یک شورای انقلاب تأسیس کنم از اشخاص پاکدامن برای نقل قدرت تا امکانات مناسب جهت حکومت مبعوث ملت انجام گیرد. و در غیر این صورت امید آرامش نیست و خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود، انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلوی آن را بگیرد. و ملت ایران از کودتای نظامی نمی‌ترسد. برای آنکه ماه‌ها است که با قدرت نظامی هرچه سخت‌تر با مردم مقابله شده است و نتوانسته‌اند آرامش برقرار سازند و الان نظام و ارتش که از چند ماه قبل سست و ضعیف‌تر است برای آنکه در باطن ارتش اختلافات ایجاد شده است و بسیاری به ما می‌پیوندند و کودتا را خفه می‌کنند، لکن با کشتاری که من میل ندارم واقع شود. من به شما توصیه می‌کنم از کودتا جلوگیری کنید که اگر بشود ملت ایران از شما می‌دانند و برای شما ضرر دارد. این تمام پیغام من است به کار‌تر.» سپس آقای خمینی سخنان خود را خطاب به دولت فرانسه معطوف داشتند و گفتند: «و اما به دولت فرانسه، از رئیس‌جمهور که در این کنفرانس از تأیید کار‌تر از شاه مناقشه کرده است تشکر می‌کنم.(۱۷) و میل دارم که کار‌تر را نصیحت کنند که دست از پشتیبانی این شاه و این رژیم و این دولت، که همه خلاف قوانین است بردارند و به این کودتای نظامی تأیید نکنند و جلوگیری کنند، تا ایران آرامش خود را به دست بیاورد و چرخ‌های اقتصاد به گردش درآید و در آن وقت است که می‌شود نفت را به غرب و هر کجا که مشتری هست صادر کند.» پس از بیانات آقای خمینی، نماینده پرزیدنت ژیسکاردستن، ضمن تشکر از امکان ملاقات با آقای خمینی و صحبت با ایشان، مجدداً یادآور شد که این پیغام محرمانه بماند که آقای خمینی تأکید کردند که محرمانه بودن آن محرز است.(۱۸) پیام کار‌تر به وضوح نشان می‌داد که اولاً خروج شاه قطعی است و ظاهراً در کنفرانس سران در گوادلوپ با هم توافق کرده‌اند. ثانیاً، دولت آمریکا مصمم است دولت بختیار را حداقل در مرحلۀ انتقال قدرت و بعد از خروج شاه از ایران تثبیت نماید. ثالثاً از «خطر کودتای نظامی» ارتشیان به عنوان یک مترسک در مقابله با حرکت ملت استفاده کند. برای ما واضح بود که کنترل ارتش در دست آمریکاست و امرای ارتش ایران بدون موافقت و تأیید و تشویق آمریکا نمی‌توانند دست به کودتا بزنند؛ چه دولت بختیار تثبیت بشود و چه نشود. بنابراین وقتی کار‌تر می‌گوید اگر بختیار را حمایت نکنید خطر انفجار و کودتا و خونریزی است در واقع به زبان دیپلماسی می‌خواهد بگوید چاره‌ای ندارید، یا باید به دولت بختیار تن در دهید و یا آنکه کودتای نظامی خواهد شد. پاسخ آقای خمینی از جهات عدیده از صراحت و قاطعیت برخوردار است و روشن می‌کند که اولاً آمریکا با یک شخص طرف نیست، بلکه با یک ملت طرف است؛ ثانیاً دولت بختیار، ادامه رژیم شاه و سلطنت پهلوی است. بودن شاپور بختیار، ولو بعد از خروج شاه با بودن شاه از نظر ملت تفاوتی ندارد و ثالثاً کودتای نظامی و سرکوب ملت مؤثر نیست و کارساز نخواهد بود و بالاخره رابعاً مردم می‌ایستند و جنگ سختی بروز خواهد کرد که نتیجه آن معلوم نیست به نفع آمریکا و غرب باشد. پیام کار‌تر اولین تماس رسمی دولت آمریکا با آقای خمینی در پاریس بود. تماس نماینده رسمی آمریکا پس از پیام کار‌تر به آقای خمینی از طریق نمایندۀ ژیسکاردستن رئیس‌جمهوری فرانسه و پاسخی که آقای خمینی دادند، آمریکایی‌ها پیشنهاد کردند که مستقیماً با نماینده‌ای از جانب خود با آقای خمینی در ارتباط باشند. جریان این تماس و پیشنهاد از این قرار بود که در نوفل‌لوشاتو، در تقسیم وظایف، آقایان فردوسی‌پور و محتشمی مسئول امور تلفنخانه بودند و به تمامی تلفن‌ها جواب می‌دادند و هرگاه تلفنی می‌شد که مکالمه‌ کننده به زبانی غیر از فارسی یا عربی صحبت می‌کرد به من اطلاع می‌دادند و من رسیدگی می‌کردم. در یکی از همین تلفن‌ها، مکالمه کننده خود را «ساندرز» معاون وزارت امور خارجۀ آمریکا در واشنگتن معرفی کرد و برای اطمینان دادن به ما در مورد صحت ادعایش قسمت‌هایی از پیام محرمانه کار‌تر به آقای خمینی را که توسط ژیسکاردستن فرستاده شده بود، بیان کرد و سپس اظهار داشت که به دلیل وخامت و حساسیت اوضاع ایران، آمریکا مفید می‌داند که نمایندۀ رسمی دولت آمریکا با نماینده‌ای از جانب آقای خمینی ارتباط مستقیم داشته باشد. من به او جواب دادم که این مسأله‌ای نیست که من بتوانم جواب بدهم. پیشنهاد شما را با آقای خمینی مطرح خواهم کرد و شما بعداً تلفن بزنید تا جوابش را بدهم. وقتی را معین کردیم که او تلفن بزند و من جواب آقای خمینی را به او بدهم. من بلافاصله پیغام آن‌ها را با آقای خمینی مطرح کردم. ایشان موافقت کردند و توصیه کردند که با خود من در تماس باشند. من از ایشان خواستم شخص دیگری نیز با من در این تماس‌ها حاضر بشود. گفتند خیر، ضرورتی ندارد. در وقت معین از واشنگتن مجدداً به دفتر تلفن زدند. آقای خمینی به احمد آقا دستور داد که هنگام این مکالمه تلفنی کسی در اتاق نباشد. استدلال ایشان این بود که این افراد وارد نیستند و به مسائل توجه ندارند. وقتی احمد آقا به این افراد دستور داد که اتاق را ترک کنند آن‌ها از من ناراحت شدند. در آن روز صادق خلخالی هم در اتاق بود. او از همه بیشتر ناراحت شد. در این مکالمۀ تلفنی موافقت آقای خمینی را با پیشنهاد آن‌ها اطلاع دادم و آن‌ها شخصی را به نام وارن ذیمرمن معرفی کردند که تماس خواهد گرفت. روز بعد شخص نامبرده تلفن زد و درخواست ملاقات کرد. پس از تأیید و تصویب آقای خمینی قرار ملاقات گذاشته شد. اولین پیام ـ ۲۶ دی ماه ۵۷، ۱۶ ژانویۀ ۷۹ در این دیدار وی ابتدا کارت هویت شخصی و تلکس مأموریتش را ارائه داد. سپس گفت که از جانب دولت آمریکا مأموریت دارد مطالبی را به اطلاع برساند. آنگاه از روی متن نوشته شده‌ای، چنین خواند: «بر اساس اطلاعات و گزارش‌های سولیوان سفیر آمریکا در تهران، نظامیان ایران مسأله کودتا را به طور جدی بررسی کرده‌اند. ژنرال هایزر مطمئن است که او آن‌ها را از این امر منصرف کرده است. آن‌ها، نظامیان ایران، در این دوره ساکت و آرام خواهند بود، به شرطی که سربازان تحریک نشوند. به علاوه دولت من (یعنی آمریکا) معتقد است که بیانیۀ آیت‌الله دائر بر اینکه ارتش را محافظت کنند خیلی خوب بوده است. ارتش ایران خیلی خوب آگاهی دارد که توده‌ای‌ها دعوت به عملیات مسلحانه کرده‌اند و ارتشی‌ها ترس آن را دارند که یک عملیات حساب شده‌ای توسط توده‌ای‌ها برای تحریک و درگیری بین ارتش و طرفداران آقا وجود داشته باشد. نیروهای نظامی وقوع این امر را بعد از خروج شاه از ایران و در صورت بازگشت فوری و ناگهانی خمینی احتمال می‌دهند. به هر حال ژنرال هایزر مطمئن نیست که واکنش ارتش در صورت برگشت فوری و ناگهانی آقا به ایران چه خواهد بود. رهبران نظامی، علائم و نشانه‌های جدی داده‌اند که در صورت برگشت ناگهانی آقا به تهران برای «محافظت قانون اساسی» ممکن است وارد عمل شوند. به این دلیل است که دولت من معتقد است ضرورت اساسی دارد که نمایندگان صلاحیت‌دار آیت‌الله خمینی با رهبران نظامی ملاقات کنند که به یک تفاهم اساسی برسند. بنا به قضاوت دولت من، نظامی‌ها و مذهبی‌ها موضوعات مشابه زیادی دارند که نباید با تحریکات توده‌ای‌ها نادیده گرفته شوند و یا از بین بروند. علاوه بر این نظامی‌ها آماده هستند که با نمایندگان صلاحیت‌دار آیت‌الله ملاقات کنند. این نظامیان عبارتند از ژنرال قره‌باغی و فرماندهان نیروهای سه‌گانه. من به نمایندگی از جانب دولتم مایل هستم که تأکید کنم که این عمل بسیار اساسی بوده و ضرورتی فوری دارد. در این میان، دولت من امید و اصرار دارد که شما برنامۀ بازگشت به ایران را به تأخیر بیندازید تا زمانی که (مذاکرات تهران) نتیجتاً به یک تفاهم برسد. که امکان بازگشت توأم با نظم و آرامش (orderly) آیت‌الله فراهم شود. سولیوان گزارش داده است که سعی و کوشش برای ترتیب ملاقات بین بهشتی و سران ارتشی نتیجه‌ای نداده است و از آقای خمینی درخواست می‌شود که این امر را توصیه کنند. دولت من همچنین امیدوار است که آیت‌الله از هرگونه عملی که منجر به سقوط بختیار می‌شود خودداری کنند. به نظر دولت من، (بروز) چنین وضعیتی (یعنی سقوط بختیار)، ممکن است باعث شود که نظامیان عصبانی شده و برای در دست گرفتن قدرت سریعاً وارد عمل شوند.» نمایندۀ آمریکا مطالب خود را از روی تلکس ماشین شده می‌خواند و من‌‌ همان‌طور که او می‌خواند ترجمه آن‌ها را یادداشت می‌کردم. من از هرگونه بحث و مذاکره جانبی و اضافی با وی خودداری کردم و پس از ختم سخنانش به او گفتم که مطالبش را یادداشت کرده‌ام و به نظر آقای خمینی می‌رسانم و پاسخ ایشان را برایش خواهم آورد. تماس و مذاکره جدی و کوتاه بود و ملاقات در رستوران مسافرخانه نوفل‌لوشاتو صورت گرفت. گزارش ملاقات و مطالب پیام را از روی یادداشت‌هایم عیناً برای آقای خمینی خواندم. مسأله بسیار مهم بود. دولت آمریکا مواضع خود را دربارۀ ارتش، بازگشت آقای خمینی و دولت بختیار با صراحت گفته است. ایشان بعد از گزارش ملاقات دربارۀ هر یک از مطالب از من سؤالاتی کردند. اولین سؤال که بحث شد، علت سفر هایزر به ایران بود و اینکه برای چه به ایران رفته و هدفش از این سفر چیست؟ خبر سفر ژنرال رابرت هایزر مرد شماره ۲ پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) و معاون ژنرال هیگ به ایران قبلاً خبرگزاری‌ها مخابره کرده بودند. ما نیز از طریق مطبوعات و خبرگزاری‌ها از سفر وی و هدف‌های مأموریت او، به آن صورت که در رسانه‌های گروهی آمده بود مطلع شدیم و من در این مورد گزارش‌هایی به آقای خمینی داده بودم. به موجب اطلاعات جمع‌آوری شده، مأموریت هایزر به ایران سه هدف عمده داشت: اول تلاش برای حفظ انسجام ارتش شاهنشاهی در موقع خروج شاه از ایران و حفظ آمادگی آن برای انجام عملیات کودتامانند در موقعیت و زمانی که به تشخیص آمریکا ضرورت پیدا کند. ارتش آمریکا از سال ۱۳۲۳ روی ارتش شاهنشاهی کار کرده بود و به عنوان تنها پایگاه مؤثر آمریکا محسوب می‌شد. بنابراین حفظ انسجام این چنین ارتشی برای دولت آمریکا در مرحلۀ حساس و بحرانی مملکت و انتقال قدرت سیاسی، اهمیت استراتژیک داشت. تلاش آمریکا و سفر هایزر به ایران به منظور جلوگیری از اعمال خودسرانه و نسنجیده برخی از امرای ارتش هنگام خروج شاه از ایران بود. آمریکایی‌ها فهمیده بودند که ارتش در برخورد مسلحانه با مردم به کلی متلاشی خواهد شد. هدف دوم سفر هایزر به ایران، وادار ساختن ارتش به حمایت از دولت بختیار بود. هدف سوم تعیین سرنوشت وسایل و امکانات بسیار فنی و سری نظامی آمریکا در ایران (نظیر پایگاه کبکان) و قراردادهای عظیم خرید اسلحه آمریکایی توسط ایران. بررسی سفر هایزر به ایران و نتایج آن نیاز به فرصت دیگری دارد.(۱۹) اما به هر حال عمدۀ مطالب مورد بحث قرار گرفت. دربارۀ این مسأله هم کمی صحبت شد که ترس آن‌ها از بازگشت فوری و ناگهانی آقا چیست؟ آیا به دلیل هیجانات و احتمالاً زد و خورد و در نتیجه از هم‌پاشیدگی کامل اوضاع؟ یا چیز دیگری؟ از متن نامه و پیغام آن‌ها این نتیجه را گرفتیم که آن‌ها اصرار دارند تا زمانی که تفاهم بین ارتش و سران انقلاب در داخل کشور به وجود نیامده است آقای خمینی به تهران بازنگردند. همچنین ما منظور آن‌ها از بازگشت «orderly» آقا به تهران را اینگونه تعبیر کردیم که یعنی بعد از رسیدن به یک تفاهم اساسی با ارتش. آیا اصرار آن‌ها بر تفاهم با ارتش به منظور حفظ ارتش برای آینده نیست؟ و آیا تهدید کودتا، فشاری است در جهت تفاهم هر چه زود‌تر با ارتش یا بهانه‌ای است برای کودتا. قرار شد در ملاقات بعدی این مسأله کمی روشن شود. کسب چنین اطلاعاتی از جهت شناخت تاکتیک دشمن در این مرحله مهم به نظر می‌رسید. به نظر می‌رسید که آمریکایی‌ها یک برنامه خاص داشته باشند که اصرار دارند آقای خمینی بازگشت خود را به ایران به تأخیر بیندازند. در تمام دوران اقامت آقای خمینی در پاریس، یکی از سؤالاتی که مرتب خبرنگاران می‌پرسیدند این بود که آقای خمینی کی به ایران برمی‌گردند و پاسخ همیشه این بود که تا شاه در ایران هست به ایران باز نمی‌گردند. وقتی خبر خروج شاه از ایران منتشر شد، سیل خبرنگاران به نوفل‌لوشاتو سرازیر شد و اولین سؤال آن‌ها این بود که آقای خمینی چه موقع به ایران برمی‌گردد و جواب آن‌ها این بود که در اولین فرصت. و از‌‌ همان روز تدارک برای بازگشت به ایران آغاز شد. در همین زمان بود که پیام کار‌تر به آقای خمینی توسط ژیسکاردستن رسید و یکی از مفاد آن این بود که ایشان سفرشان را به تهران به تعویق بیندازند. همزمان بختیار نیز در پیامی که توسط وزارت امور خارجه فرانسه برای آقای خمینی فرستاده بود همین درخواست را کرده بود. پیام‌های مشابهی نیز می‌رسید. حال نمایندۀ آمریکا در این ملاقات نیز همین مطلب را عنوان کرده است و این نشان می‌داد که مسألۀ بسیار جدی مطرح است و به همین دلیل با وجود این درخواست‌ها و توصیه‌ها آقای خمینی تصمیم گرفتند هرچه زود‌تر به ایران برگردند. در مورد بیانیۀ آقای خمینی خطاب به ارتش باید متذکر شوم که صدور این بیانیه جلو‌تر از زمان این رویداد و تماس بود و ارتباطی به این ملاقات نداشت. بلکه بر اساس سیاستی بود که در مورد برخورد با ارتش اتخاذ شده بود، به موجب تحلیلی که ما از اوضاع داشتیم محور عمده و اساسی برخورد مردم با ارتش و اینکه در ‌‌نهایت با ارتش چگونه باید برخورد کرد. در تیرماه سال ۱۳۵۶، بعد از انجام مراسم تدفین دکتر شریعتی در زینبیه، برای دیدار با آقای خمینی من به نجف رفتم. در این دیدار با ایشان در همین مورد صحبت کردم. پایگاه شاه و آمریکا در ایران در واقع ارتش بود. در مراحل نهایی برخورد میان ارتش با مردم خواهد بود. آقای خمینی با درگیری مسلحانه با ارتش موافق نبود و بر این باور بود که در صورت درگیری مسلحانه، گروه‌های سیاسی ـ نظامی، نظیر مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی ابتکار عمل را به دست خواهند گرفت. با توجه به مجموعۀ این ملاحظات من برخورد سیاسی ـ روانی با ارتش را مطرح کردم. اساس این طرح خنثی ساختن قدرت درگیری ارتش با مردم و مهار قدرت تخریبی آن علیه انقلاب و نهایتاً جذب بدنه اصلی نیروهای نظامی و انتظامی به انقلاب و پیوستن به مردم بود. بعد از این دیدار و بر اساس همین طرح آقای خمینی به طور مرتب در بیانیه‌های خود، مطالبی در مورد ارتش و ارتشیان و دعوت آن‌ها به پیوستن به مردم عنوان می‌کردند. این سیاست مؤثر واقع شده بود و ارتش از درون به نفع مردم استحاله پیدا کرده بود. در هر حال پس از این بحث‌ها روی مفاد پیام آمریکا، آقای خمینی جواب خود را بیان کردند. من آن را دقیقاً یادداشت کردم و در ملاقات بعدی به رابط آمریکا اطلاع دادم. جواب به این شرح بود: «اول اینکه گفته‌اید که توده‌ای‌ها برای برخورد مسلحانه تحریک می‌کنند چه سند یا مدرکی دارید که ارائه بدهید؟ این تحریکات از جانب خود ارتش است. آن‌ها به دنبال بهانه هستند. همچنین به نظر ما، یک ائتلاف اعلام نشده‌ای بین ارتش و کمونیست‌ها دیده می‌شود تا این بهانه به دست ارتش داده شود. هدف هماهنگ کمونیست‌ها و ارتش لطمه به اعتبار جنبش اسلامی است. دوم اینکه روشن کنید که منظور از حرکت ارتش برای «محافظت قانون اساسی» چیست؟ آیا حفظ سلطنت است یا حفظ ارتش برای آینده؟ آیا نگرانی آن‌ها و هدفشان «حفظ سلطنت است یا حفظ ارتش»، در صورت فرض دوم مسأله فرق می‌کند. سوم اینکه آیا درست است که آمریکایی‌ها تمام وسایل را از بین می‌برند، یا از کشور خارج می‌سازند؟» از پیام آمریکا همچنین روشن بود که آن‌ها بر حسب پیشنهاد سولیوان، سفیرشان در تهران، اصرار دارند که ارتباطی میان سران انقلاب و ارتش در تهران برقرار گردد. اما اعضای شورای انقلاب در تهران حاضر به چنین تماسی نیستند و لذا آمریکایی‌ها از آقای خمینی خواسته‌اند که به رهبران داخل چنین توصیه‌ای را بنمایند. جواب صریح آقای خمینی به آمریکا این بود که «شما از کودتا جلوگیری کنید». گفت‌وگو با فرماندهان ارتش اما در مورد تماس میان سران ارتش با اعضای شورای انقلاب، نظر آقای خمینی در ابتدا این بود که تماس و مذاکرات مفید نیست. من با این نظر موافق نبودم اما آن را عیناً به آقای دکتر بهشتی، در تماس تلفنی، منعکس کردم. دکتر بهشتی ضمن گزارش کارهای جاری تهران که باید به اطلاع آقای خمینی برسد، از قبیل موفقیت کمیته نفت و کارشکنی توده‌ای‌ها در کار این کمیته، گفتند که اعلامیه و ابلاغیۀ آقا در مورد ارتش بسیار حسن اثر داشته است. روز بعد دکتر بهشتی تلفن زد و گزارش سفر خود‌ش را به قم، که قرار بود با مراجع سه‌گانه صحبت کند تا آن‌ها نیز مشترکاً نمایند‌ه‌ای برای عضویت در شورای انقلاب انتخاب و معرفی کنند، داد و گفت سفرش بسیار مفید بود و دو نفر از مراجع (اسم نبردند) استقبال کردند ولی تصمیم نهایی را بعداً خواهند گرفت. در مورد تماس با نظامیان آقای بهشتی دربارۀ علل و ضرورت مفید بودن تماس با نظامیان توضیحاتی داد و از من خواست که توضیحات ایشان را به اطلاع آقای خمینی برسانم و جواب آن را فوری بدهم. گزارش آقای بهشتی را من‌‌ همان روز به آقای خمینی دادم. ایشان توضیحات آقای دکتر بهشتی را قانع‌کننده دانستند و از من خواستند که در مورد تماس و مذاکره با نظامیان پیغام بدهم که: «تماس بگیرید، آن‌ها را دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشی‌ها خیلی بهتر خواهد شد اما قولی ندهید که عمل نشود.» این پیام‌‌ همان روز عیناً به آقای بهشتی اطلاع داده شد. ظاهراً تماس میان اعضای شورای انقلاب و امرای ارتش برقرار شده بود و نتایج مفیدی هم داشته است. آقای هاشمی رفسنجانی هم این تماس‌ها را تأیید کرده‌اند.(۲۰) به هر حال، طبق قرار قبلی با نمایندۀ وزارت امور خارجۀ آمریکا، مطالب آقای خمینی را در یک مکالمۀ تلفنی برای او خواندم. وی گفت که بعد از دریافت جواب تماس خواهد گرفت. دومین پیام ۲۷ دی ماه ۵۷، ۱۷ ژانویه ۱۹۷۹ دیدار دوم در روز۲۶ یا ۲۷ دی ماه ۵۷ برابر با ۱۷ یا ۱۸ ژانویه ۷۹ صورت گرفت. در این دیدار نمایندۀ وزارت امور خارجۀ آمریکا مطالب خود را از روی نوشته‌ای می‌خواند و من ترجمۀ آن‌ها را عیناً یادداشت می‌کردم: «به نمایندگی از طرف دولتم مطالب زیر را به اطلاع می‌رسانم: ۱ـ اولین نگرانی ما پایان دادن به خونریزی‌ها در ایران است هم به خاطر احترام به بشریت و هم برای به وجود آوردن شرایط مناسب جهت راه‌حل سیاسی بحران ایران. ۲ـ احساس ما این است که برخورد شدید بین نظامیان و غیرنظامیان، که ما شدیداً مخالف آن هستیم، کار را خیلی مشکل و حتی غیرممکن می‌سازد، که یک آینده ثابت را به وجود آوریم. بنابراین اما از همه نیروهای سیاسی ایران خصوصاً ارتش دعوت می‌کنیم که راه‌حل مسالمت‌آمیز را انتخاب کنند. ۳ـ در میان کسانی که ادعای پیروی از آقای خمینی را دارند، هستند کسانی نظیر توده‌ای‌ها که مذهب را ولو موقتاً وسیله‌ای برای جمع‌آوری تودۀ مردم به کار می‌برند. خصوصاً وقتی راه‌حل‌های دیگری برای آن‌ها امکان‌پذیر نباشد. ما معتقدیم که توده‌ای‌ها و سایرین (کمونیست‌ها) گروه‌های نسبتاً کوچکی هستند اما شدیداً خطرناک هستند. ما معتقدیم تنها ادامۀ کوشش‌های سیاسی معقول می‌تواند کارهای آن‌ها را خنثی سازد. دولت ما روی این مسأله اصرار می‌ورزد که موضوع ائتلاف نوشته نشده‌ای بین کمونیست‌ها و ارتشی‌ها درست نیست. معتقدیم که ارتش بیش از همه از کمونیست‌ها ترس دارد. در واقع بعضی‌ها که در ارتش مخالف آقای خمینی هستند معتقدند که وی تحت نفوذ توده‌ای‌ها و یا سایر افراطی‌هاست. به همین دلیل ما معتقدیم که باید مسئولین ارتش را متقاعد سازیم که آقای خمینی ضد توده‌ای و ضد کمونیسم در ایران است. آمریکا می‌تواند کمک کند که مذاکرات لازم بین آقای خمینی و ارتش شروع شود. ما قویاً چنین مذاکره‌ای را حمایت می‌کنیم و آن را ضروری می‌دانیم. اما ما نمی‌توانیم احساس اعتماد را که برای یک مذاکرۀ منظم لازم است به وجود بیاوریم. این (احساس اعتماد) تنها با یک رابطۀ مستقیم بین آیت‌الله و ارتش است که به وجود می‌آید. ما معتقدیم که چنین مذاکراتی فوریت دارد. اطلاعات ما حاکی است که در دانشگاه و در بین کارگران پشتیبانی از توده‌ای‌ها رشد می‌کند که این امر به نوبۀ خود تحولات مرحلۀ انتقالی را می‌تواند مشکل و خطرناک سازد اما پاسخ سه سؤالی که شده بود: س ۱) مسأله اینکه جهت‌گیری ارتش چیست؟ بهترین جواب باید از طریق سؤال و تماس با خود آن‌ها باشد. اما نظریات خود ما: آیا ارتش از برگشت فوری آیت‌الله می‌ترسد یا از هیجانات حاصله از آن؟ ارتش ماهیتاً محافظه‌کار است و می‌خواهد آرامش باشد و نمی‌خواهد که جریانات سال قبل ادامه یابد. نظامیان از مجهولات و آینده مبهم نگران هستند و خطر رشد و پیروزی توده‌ای‌ها را می‌بینند. بنابراین مذاکرات مستقیم با آن‌ها ضروری است. س ۲) در مورد نظر ارتش دربارۀ «محافظت قانون اساسی» آیا منظور سلطنت است یا حفظ خود ارتش؟ باید از خود آن‌ها پرسید و فهمید. اما نظرات ما: محافظت و حمایت قانون اساسی فرع بر حفظ آرامش در جهت روشن شدن جهت آینده است. هر کس از نظامیان، سیاسیان و مردم باید از قبل بدانند که چه سرنوشتی در انتظار آن‌هاست. به نظر آمریکا قانون اساسی این قوانین و مقررات را روشن کرده است. آمریکا معتقد است که نه ارتش و نه مخالفین نباید خلاف قانون اساسی رفتار کنند. به همین دلیل است که ما از ارتش شدیداً خواسته‌ایم که عملی خلاف قانون اساسی انجام ندهند. ترس ما این است که اگر چارچوب قانون اساسی به‌هم بخورد راه برای توده‌ای‌ها باز می‌شود. این خیلی مهم است که ما نمی‌گوییم که قانون اساسی نمی‌تواند و نباید تغییر کند و تأکید می‌کنیم. اما ما معتقدیم ایجاد یک جریان منظم برای تغییر مهم است. ما معتقدیم اگر یکپارچگی و انسجام ارتش حفظ شود، امکان آن وجود خواهد داشت که رهبری ارتش هرگونه فرم سیاسی که انتخاب می‌شود مورد حمایت خود قرار دهد. س ۳) در مورد وسایل نظامی فنی ـ جواب مطلقاً منفی است، ما می‌خواهیم که قدرت و یکپارچگی ارتش را حفظ کنیم. ما می‌خواهیم که نیروی ارتش وسایل فنی را که دولت ایران برای دفاع خود لازم می‌داند داشته باشد.» سپس مأمور دولت آمریکا دربارۀ بیاناتی که ساندرز (معاون وزیر امور خارجه) در مورد ایران در کنگرۀ آمریکا ایراد کرده بود، توضیحاتی به شرح زیر داد: «۱ـ ساندرز گفته است ایرانیان باید سرنوشت آیندۀ خود را خودشان تعیین کنند و این است که ما از شما دعوت می‌کنیم که با ارتش مذاکره کنید. ۲ـ ساندرز گفته است که دولت آمریکا جریانات قانونی را تأیید می‌کند. اگر تغییراتی لازم باشد ما مخالف آن نیستیم. این تغییرات باید از طریق یک جریان منظم و کنترل و حساب شده باشد و همۀ ایرانی‌ها در آن شرکت کنند و آن را حمایت کنند. ۳ـ ساندرز گفته است که دولت آمریکا از استقلال ایران حمایت می‌کند. به نظر ما هم ایالات متحده و هم طرفداران آیت‌الله در جلوگیری از نفوذ توده‌ای‌ها که مستقیماً به نفع روس‌ها خواهد بود، منافع مشترک شدیدی دارند. در پایان به عنوان آخرین حرف، به نمایندگی از طرف دولتم، چهار سؤال زیر را مطرح می‌کنم: ۱ـ سرنوشت سرمایه‌گذاری‌های آمریکا در ایران؟ ۲ـ آیندۀ فروش نفت به غرب؟ ۳ـ آیندۀ روابط سیاسی، نظامی ایران با آمریکا؟ ۴ـ روابط با روسیه؟» در اینجا مطالب وی تمام شد. پاسخ به سؤالات بالا روشن بود. آقای خمینی در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های متعدد موضع‌گیری‌های خودشان را درباره مسائل بالا بیان کرده بودند. من می‌توانستم همان جا به سؤالات وی پاسخ بدهم. اما پاسخی ندادم. او برای من صحبت نمی‌کرد. من می‌بایستی پیغام را می‌دادم و جواب آن را می‌گرفتم و به او می‌دادم. به او گفتم بسیار خوب سؤالات شما را مطرح می‌کنم و سپس جواب ایشان را به شما خواهم داد. به این ترتیب می‌خواستم بار دیگر به او یادآور شوم که من طرف مذاکره با شما نیستم و ثانیاً جواب‌ها از من نیست، از آقای خمینی است. دقیقاً‌‌ همانطور که او از جانب «دولتش» صحبت می‌کرد من هم از جانب رهبر انقلاب مأمور بودم و صحبت می‌کردم. به علاوه گاهی اوقات آقای خمینی مطالبی به نظرشان می‌رسید و می‌گفتند که از نظر من بسیار جالب و عمیق بود. و بالاخره این شیوه عمل یعنی تأخیر پاسخ به ما امکان می‌داد که بهترین جواب‌ها و سیاست‌ها را اتخاذ کنیم. این ملاقات نیز در رستوران مسافرخانۀ نوفل‌لوشاتو انجام گرفت. پس از ملاقات، گزارش مذاکرات را دادم و ایشان پاسخ‌های خود را دادند که در دیدار سوم داده شد. سومین پیام ـ ۲۸ دی ماه ۵۷ برابر ۷۹.۱.۱۸ سومین دیدار در ۲۸ دی ماه ۵۷ برابر ۷۹.۱.۱۸ صورت گرفت. پاسخ آقای خمینی عیناً به شرح زیر خوانده شد: «در مورد برنامۀ سیاسی آینده برای مرحله انتقالی سه مرحله پیش‌بینی شده است: مرحلۀ اول تأسیس شورای انقلاب، دوم معرفی دولت موقت، سوم تنظیم و تصویب قانون اساسی جدید که بعداً به موجب آن قانون اساسی عمل خواهیم کرد. با عقب انداختن کار‌ها دست توده‌ای‌ها را باز می‌کنید. شما با حمایت از این دولت یا آن دولت و شلوغی ارتش باعث تعویق و در نتیجه رشد توده‌ای‌ها و باعث زحمت بیشتر ما هستید. کنار بروید و بگذارید خود ما کار‌هایمان را بکنیم. ارتش را هم وادار به سکوت و عدم دخالت بنمایید. نه کمونیست، نه توده‌ای کاری نمی‌تواند بکند. اما اگر وضع به همین ترتیب ادامه یابد کاری نمی‌شود و توده‌ای‌ها رشد می‌کنند و باعث زحمت می‌شوند. اما در پاسخ چهار سؤالی که مطرح کرده‌اند: س ۱ـ سرمایه‌گذاری آمریکا در ایران: الف ـ در شرایط فعلی از کم و کیف این سرمایه‌گذاری و ماهیت فعالیت‌های آنان اطلاعات کافی نداریم. ب ـ اساس سیاست و خط‌مشی ما در این مورد و سایر موارد مشابه حفظ استقلال مملکت، مصالح ملی و توسعه و عمران کشور خودمان است. ج ـ این امر با برنامه‌ریزی‌های دولت آیندۀ جمهوری اسلامی بستگی دارد، مثلاً به طور قطع ما کشاورزی خود را زنده خواهیم کرد. به وابستگی‌ نیازهای غذایی به خارج پایان خواهیم داد. این امر اولویت را در امور کشاورزی ما بیان می‌کند. در رابطه با اجرای این برنامه و تحقق اهداف کشاورزی دولت آینده ممکن است آنچه را که لازم و مفید می‌دانید انجام دهد از جمله همکاری با کمپانی‌های خارجی از جمله آمریکایی‌ها. س ۲ـ فروش نفت به غرب کماکان ادامه خواهد یافت. ما خواستار اصلاح وضع اقتصادی کشورمان هستیم. کشور ما را خراب کرده‌اند. ما به درآمد نفت نیاز داریم. نمی‌خواهیم از گرسنگی بر سر چاه‌های نفت بمیریم؛ لذا نفت خود را به مشتریان آن می‌فروشیم. به قیمت عادلانه روز به هر کس که بخرد می‌فروشیم و ارز دریافت می‌کنیم نه چیز دیگری. ما فقط به آفریقای جنوبی و اسرائیل نفت نخواهیم فروخت. س ۳ـ روابط سیاسی ـ نظامی با آمریکا: الف ـ ما اساساً ضد هیچ کشور و ملتی نیستیم. ضد سیاست‌های آنان علیه مصالح ملت خودمان و ظلم آن‌ها هستیم. هرگاه روش دولت آمریکا برخلاف گذشته واقع‌بینانه شود و دست از دخالت در امور ما بردارد، دست از حمایت مردمی دزد و فاسد، از ارتشی و غیر ارتشی بردارد، جنبش ما را بفهمد و به آزادی و استقلال ما احترام بگذارد ما با آن‌ها روابط دوستانه خواهیم داشت. ما برای توسعۀ کشاورزی و اقتصاد کشور به علوم و فنون و تکنولوژی غرب خصوصاً آمریکا نیاز داریم. با دوستی و احترام متقابل می‌توانیم رابطه داشته باشیم. اما آمریکا باید بداند که تنفر عمیق مردم ما نسبت به آمریکا به دلیل کودتای ۱۳۳۲ و دخالت ممتد آن‌ها از آن به بعد و حمایت از شاه امری نیست که در مدت کوتاهی از دل مردم ما برود. آمریکا می‌تواند آن را جبران کند و عملاً نشان دهد که سیاستش تغییر کرده است. ب ـ ما با خرید سلاح‌های عظیم نظامی برای ایران موافق نیستیم. آن‌ها را نه ضروری می‌دانیم و نه مفید. ج ـ ثبات ایران و در نتیجه ثبات منطقه را ما نه در خرید سلاح‌های عظیم و نه در یک ارتش بزرگ می‌دانیم بلکه در توسعۀ دموکراسی، استقلال کشور، عدالت اجتماعی، همکاری و شرکت وسیع مردم در تمامی شئون کشور می‌دانیم. دـ سیاست خارجی ما بی‌طرفی مثبت است و لذا در پیمان‌های نظامی شرکت نمی‌کنیم. هـ ـ ما نه به صورت ژاندارم منطقه عمل خواهیم کرد و نه به صورت صادرکنندۀ انقلاب به سایر کشورهای منطقه. س۴ـ روابط با روسیه، عیناً نظیر آمریکاست. ما از آن‌ها هم سوابق تلخی داریم. آن‌ها هم رژیم شاه را حمایت کرده‌اند. آن‌ها هم اگر بخواهند در امور ما دخالت کنند مقابله و مقاومت می‌کنیم. آن‌ها هم اگر به ما احترام بگذارند و مصالح ما را محترم بشمارند، در امور داخلی ما دخالت نکنند با آن‌ها دوستی خواهیم داشت. اما ما خود را با مردمی که به خدا معتقدند نزدیک‌تر حس می‌کنیم تا با ملحدین خدانشناس. و بالاخره: ۱ـ ما خواستار تقلیل فشار و جنجال‌های سیاسی بین‌المللی و منطقه‌ای هستیم نه تحریک و تشدید جنجال‌ها. ۲ـ ما برای ساختن مجدد کشور و آبادانی مملکت به آرامش نیاز داریم، بنابراین در تحریکات و تشنجات منطقه و دسته‌بندی‌ها شرکت نخواهیم کرد. ۳ـ در مشکلات و مسائل سیاسی جهانی با سایر دول، راه‌حل را از طریق مذاکرات سیاسی و در سطح سازمان ملل می‌دانیم.» بعد از بیان مطالب بالا نمایندۀ دولت آمریکا سؤال کرد: «شما گفته‌اید که می‌خواهید به جنگ و خونریزی داخلی خاتمه دهید. ما هم موافقیم و کوشش داریم. اما ترس و نگرانی ما این است که قبل از تماس با ارتش و سایر عوامل مهم و قابل توجه، معرفی و اعلام دولت موقت انتقالی به بروز ریسک‌های ثانوی منجر شود. علاقه‌مندیم نظریات آیت‌الله را بدانیم.» در مورد این سؤال از او خواستم توضیح بدهد که منظورشان از «سایر عوامل مهم و قابل توجه» که ترجمه other significant elements است، چیست؟ گفت نمی‌داند، سؤال می‌کند و جواب می‌دهد. *** پس از این دیدار، متن کامل مذاکرات عیناً به آقای خمینی گزارش شد و موضوع قسمتی را هم که مبهم بود و سؤال کرده بودم اطلاع و توضیح دادم که وقتی او این مطلب را گفت به نظرم رسید ممکن است دولت آمریکا روی اشخاص و گروه‌های خاصی نظر دارد و به این ترتیب می‌خواهند که آن‌ها هم در تغییرات انتقالی سهیم باشند. سؤال و توضیحات آن‌ها ممکن است ما را در شناخت این مسأله یاری دهد. در ۳۰ دی ماه ۵۷ برابر با ۷۹.۱.۲۰ نماینده دولت آمریکا تلفن زد و جواب سؤال بالا را به شرح زیر داد: «در تصمیم‌گیری نسبت به آینده و جریان تحول سیاسی و برنامه‌ای برای به وجود آوردن حداکثر ثبات، باید خود مردم شرکت‌کنندگان اصلی باشند و عناصر اصلی را خود آن‌ها انتخاب کنند و سعی شود که حداکثر نیرو‌ها را در بر گیرد.» پس از دریافت این جواب بلافاصله مراتب را به اطلاع آقای خمینی رساندم. چهارمین پیام ـ ۴ بهمن ۵۷ برابر با ۷۹.۱.۲۴ چهارمین دیدار در ۴ بهمن ۵۷ برابر با ۷۹.۱.۲۴ در‌‌‌ همان رستوران نوفل‌لوشاتو صورت گرفت. مجدداً از روی نوشته مطالب خود را می‌خواند: «از جانب دولتم موظفم چهار نکته را به اطلاع برسانم: ۱ـ برای ما و فرض ما آن است که آیت‌الله هم با ما در این امر شریکند، ایران مستقل و با ثبات و جدای از دخالت خارجی‌ها، هدف است. ۲ـ ما اعتقاد داریم که جریان کافی در قانون اساسی هست که از طریق آن تمامی نیروهای اصلی می‌توانند با آرامش در تنظیم سرنوشت مملکت شرکت و دخالت کنند. ۳ـ اگر این جریانات تعقیب و اجرا نشوند، یک حرکت و برخورد مستقیم خارجی، جدای از قانون اساسی ممکن است اتفاق بیفتد، با نتایج فاجعه‌آمیز آن برای تمامی نیروهای غیرکمونیست، از جمله برای عوامل مذهبی و پشتیبانان آنان. در این مورد از من خواسته شده است که توجه شما را به «بیانیه» جدید حزب توده جلب کنم که پشتیبانی خود را از شورای انقلاب و دولت موقت اعلام داشته است. ۴ـ ما فکر می‌کنیم که در شرایط کنونی هنوز زود است که آیت‌الله در این زمان به ایران برگردند.» پس از این دیدار مطالب عیناً به آقای خمینی گزارش شد. سپس به بررسی و بحث مطالب پیام ارسالی پرداخته شد. استنباط ما این بود که آمریکایی‌ها اصرار دارند قانون اساسی فعلی که مشروطۀ سلطنتی است، حفظ شود و اعتبار خود را از دست ندهد و ثانیاً غیرمستقیم در بند ۳ می‌خواهند ما را از یک «فاجعه» موهوم، در صورت تغییر قانون اساسی بترسانند و ثالثاً مایل نیستند که آقای خمینی به این زودی به ایران برگردند. این امر مصادف بود با زمانی که شاه از کشور خارج شده بود و آقای خمینی خود را برای بازگشت فوری به تهران آماده ساخته بودند، اما بختیار و ارتش فرودگاه را بسته بودند. اقدام دولت و ارتش در بستن فرودگاه تهران و پیغام امروز نماینده آمریکا درباره تأخیر بازگشت به ایران حکایت از یک توطئه‌ای می‌کرد وگرنه دلیلی نداشت که آن‌ها چنین اصراری داشته باشند. رابعاً، آمریکایی‌ها از اعلامیۀ حزب توده در پشتیبانی از شورای انقلاب و دولت موقت می‌خواهند بهره‌برداری کنند و ترس و وحشت موهوم از کمونیسم را بهانه قرار بدهند. پس از بررسی این نکات و با توجه به سیاست‌های بختیار و بستن فرودگاه‌ها، که خیلی حساس بود و اینکه میلیون‌ها نفر برای استقبال آقای خمینی به تهران آمده بودند و هر آن احتمال درگیری و کشتار شدیدی داده می‌شد، و همچنین با توجه به کشتار روز قبل جلوی دانشگاه و وقایع سنندج و دستگیری روزنامه‌نگاران و غیره، آقای خمینی پیغام تهدید‌آمیزی برای آمریکایی‌ها تهیه کردند که آن را یادداشت نمودم تا در اولین دیدار به نمایندۀ وزارت امور خارجه آمریکا تسلیم شود. متن این پیغام در گزارش ملاقات بعدی آمده است. پنجمین پیام ـ ۷ بهمن ۵۷ برابر با ۷۹.۱.۲۷ در ۷ بهمن ۵۷ برابر با ۷۹.۱.۲۷ نمایندۀ دولت آمریکا مجدداً تماس گرفت و درخواست ملاقات فوری کرد. در این ملاقات ابتدا او اطلاع داد که بعضی اشخاص به نام «نماینده رسمی آیت‌الله خمینی» با مقامات دولتی آمریکا تماس گرفته‌اند و مطالبی گفته‌اند. آیا چنین چیزی صحت دارد یا خیر؟ متن سؤال و پیغام وی که از روی نوشته می‌خواند چنین است: «اشخاصی مدعی هستند که نماینده آیت‌الله خمینی می‌باشند و به بعضی اشخاص در مقامات دولت و یا بعضی تجار آمریکایی مراجعه کرده‌اند. ما می‌خواهیم بدانیم آیا چنین امری صحت دارد؟ بعضی اوقات این اشخاص مراجعه می‌کنند به نام نمایندۀ آیت‌الله و می‌خواهند که اسناد و مدارک روابط ایران و آمریکا را بررسی کنند. آن‌ها خود را نمایندگان آیت‌الله در مسائل رسمی و دولتی معرفی می‌کنند. ما معتقدیم که آیت‌الله خمینی باید از این مسائل باخبر بشوند. ما می‌خواهیم که آیت‌الله بدانند که این وقایع اتفاق می‌افتند. ما بسیار خوشوقت خواهیم شد که نظرات ایشان را بدانیم که چگونه باید با این اشخاصی که مدعی نمایندگی آیت‌الله هستند برخورد کنیم.» در برابر سؤال من که این اشخاص چه کسانی هستند نام آن‌ها را ببرید و بعد از اصرار و تأکید من بالاخره وی از شخصی به نام «نوربخش» اسم برد که مراجعه کرده است و خواسته است که اسنادی را بررسی کند. من از جریان تماس‌های یک ایرانی مقیم آمریکا به نام مجتبی نوربخش و دوست آمریکایی‌اش به نام فریمن با آقای خمینی مطلع بودم. اما از اینکه آیا آن‌ها چنین تماس‌هایی را به نام «نمایندۀ آقای خمینی» گرفته‌اند و چنین درخواست‌هایی کرده‌اند، بی‌خبر بودم و همچنین روشن نبود که نماینده دولت آمریکا با طرح آن چه نظری دارد؟ مطمئن نبودم و اگر اصل خبر وی، یعنی مراجعه نوربخش به مقامات آمریکایی درست باشد، انگیزۀ او برای چنین کاری برایم روشن نبود و نمی‌توانستم سر دربیاورم او واقعاً به دنبال چه چیزی بوده است. اما مهم برای ما در آن مرحله آن بود که بر اساس اطلاعات من، چنین شخصی مأموریتی از جانب آقای خمینی نداشته است. بنابراین در همان جا به نماینده دولت آمریکا گفتم که جواب سؤال وی منفی است و چنین چیزی وجود ندارد. با این حال به او گفتم که سؤال او را مطرح کرده و جواب قطعی آن را خواهم داد. پس از اتمام سخنان وی من پیام آقای خمینی به دولت آمریکا را به شرح زیر برای او خواندم: «کار‌ها و عملیات بختیار و سران کنونی ارتش نه تنها برای ملت ایران، بلکه برای دولت آمریکا هم به خصوص آینده خود آمریکا هم در ایران، سخت ضرر دارد. و من ممکن است مجبور شوم دستور جدیدی دربارۀ اوضاع ایران بدهم. بهتر است شما به ارتش توصیه کنید که از بختیار اطاعت نکند. دست از این حرکات بردارند. ادامۀ این عملیات توسط بختیار و سران ارتش ممکن است فاجعه‌ای بزرگ به بار آورد. اگر او و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم ضرری برای آمریکا ندارد. این‌گونه حرکات و رفتار، ثبات و آرامش منطقه را باعث نخواهد شد. ملت از من حرف‌شنوی دارد و ثبات به دستور من و با اجرای برنامۀ من به وجود خواهد آمد. وقتی من دولت موقت را اعلام کنم خواهید دید که رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم و خواهید دید که جمهوری اسلامی که بر مبنای فقه و احکام اسلامی استوار است چیزی نیست جز بشردوستی و به نفع صلح و آرامش همۀ بشریت است. بستن فرودگاه‌ها و جلوگیری از رفتن ما به ایران ثبات را بیش از پیش برهم می‌زند، نه آنکه اوضاع را تثبیت نماید. از جانب نیروهای طرفدار من خواسته شده است که اذن بدهم بروند فرودگاه را باز کنند با زور. اما من هنوز چنین اذنی نداده‌ام. همچنین نیروهای مسلح از نظامی و غیرنظامی، از جمله عشایر درخواست عمل برای پایان دادن به وضع کنونی کرده‌اند. اما من هنوز اذن نداده‌ام و ترجیح می‌دهم که کار با مسالمت تمام شود و سرنوشت مملکت به دست ملت سپرده شود.» این آخرین تماس و ملاقات نماینده وزارت امور خارجۀ آمریکا بود. *** این تماس‌ها در مجموع مفید بودند. مطالبی که از آن‌ها دریافت شد، اگرچه قبلاً از طریق پیگیری مطالب روزنامه‌ها و مطبوعات بین‌المللی کم و بیش به دست آمده بود، اما بیان آن‌ها از جانب نمایندۀ رسمی دولت آمریکا هر گونه شک و تردید را در مورد برنامه‌ها و اولویت‌های آنان در آن مرحلۀ حساس از بین برد و به ما این امکان را داد که بتوانیم بهتر، خط مشی و تاکتیک‌های طرف مقابل را بررسی کنیم و متقابلاً اقدامات لازم را به عمل آوریم و همچنین جواب‌های داده شده به نماینده دولت آمریکا، چیزی بیشتر از آنچه که در مصاحبه‌ها و بیانیه‌های علنی مطرح شده بودند، نبود. به همین دلیل این تماس‌ها، در مجموع مثبت ارزیابی شدند. البته، قضاوت نهایی با تاریخ است. متأسفانه در میان اسناد لانۀ جاسوسی که دانشجویان خط امام آن‌ها را منتشر ساخته‌اند، گزارشی از این تماس‌ها وجود ندارد. همان‌طور که در متن توضیحات بالا آمده است، نماینده دولت آمریکا، مطالب و پیام‌های خود را از روی نوشته و تلکس می‌خواند و قطعاً رونوشتی از آن مطالب و همچنین گزارش‌های این شخص به سفارت آمریکا در تهران فرستاده می‌شده است. انتشار آن‌ها بدون شک در روشن شدن هر چه بیشتر زوایای رویدادهای تاریخی کشورمان در آن مرحله حساس مؤثر خواهد بود. به خصوص گزارش‌های مربوط به تماس‌های هایزر با نظامیان و غیرنظامیان ایران و ملاقات‌های سران ارتش با اعضای شورای انقلاب. پی‌نوشت‌ها: ۱ـ یونایتدپرس، ۸ ژانویه ۷۹ (۱۸ دی ماه ۵۷) ۲ـ آسوشیتدپرس، ۱۰ ژانویه ۷۹ (۲۰ دی ماه ۵۷) ۳- آسوشیتدپرس از واشینگتن ـ اط ۵۷.۱۱.۱۵ ۴- والری ژیسکاردستن، قدرت و زندگی، مؤسسه پیک ۱۳۶۸. ۵- سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ۱۳۵۷‌-‌۱۳۰۰. هوشنگ مهدوی، نشر البرز ۱۳۷۵. ۶- همان ۷ ـ مجله نیوزویک، ۱۸ دسامبر ۷۸ (۲۷ آذر ۵۷) مقالۀ «اگر شاه سقوط کند» ۸ ـ یونایتدپرس، ۸ ژانویه ۷۹ (۱۸ دی ماه ۵۷) ۹ ـ آسوشیتدپرس، ۸ ژانویه ۷۹ (۱۸ دی ماه ۵۷) ۱۰ ـ آسوشیتدپرس، در ۱۰ ژانویه ۷۹ (۲۰ دی ماه ۵۷) ۱۱ ـ همان ۱۲ـ روبین، باری، «هموار شده با نیات خوب». اصل متن انگلیسی. ۱۳ـ همان ۱۴ ـ سالینجر، پیر، «آمریکا در گروگانگیری». اصل متن انگلیسی. ۱۵ـ همان ۱۶ ـ روزنامه نیویورک تایمز، ۷۸.۱۲.۵ (۱۴ آذرماه ۱۳۵۷). ۱۷ ـ برای اطلاع بیشتر در مورد موضع فرانسه در گوادلوپ و اقدامات انجام شده به توضیحات پایانی کتاب (ضمیمه شماره یک) رجوع کنید. ۱۸ ـ در مرداد ۱۳۵۸ ناگهان روزنامه‌ها و مجلات وابسته به برخی از محافل ضد انقلاب اسلامی با چاپ عکس بختیار و مقالاتی دربارۀ او سعی کردند او را به عنوان یک رهبر سیاسی مطرح سازند. من این را یک حرکت سالمی ندیدم و برای مقابله با آن تصمیم گرفتم برخی از اسناد سیاسی مربوط به دوران انقلاب را منتشر سازم. یکی از این اسناد پیام کارتر به آقای خمینی در مورد بختیار بود. نظرم را با آقای خمینی مطرح کردم و ایشان آن را تأیید کردند. من در یک سخنرانی عمومی در چمن سعدآباد در ۱۴ مرداد ۵۸ این اسناد را ارائه دادم، که در روزنامه‌ها چاپ شد. به دنبال آن با تأیید آقای خمینی، طی یک مصاحبه تلویزیونی با صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، به مدت یک ساعت، این اسناد را به اضافۀ پیام بختیار به آقای خمینی از طریق سفیر فرانسه در ایران در بهمن ۵۷، توضیح دادم. اما متأسفانه عناصری در صدا و سیما از پخش آن ممانعت کردند و تنها ۱۰ دقیقه آن را پخش کردند و مانع پخش کامل آن شدند. این خود بحث‌برانگیز شد، زیرا کسانی که‌‌ همان ۱۰ دقیقه را دیده و شنیده بودند از می‌خواستند متن کامل آن را منتشر شود. در ۲۰ بهمن ۱۳۵۸، به مناسبت سالگرد انقلاب طی نامه‌ای به صدا و سیما خواستم تا آن مصاحبه را به طور کامل پخش کنند. متن نامه به شرح زیر است: «شورای محترم مدیریت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در چند ماه قبل به دنبال اجازه و دستور آقای خمینی و به منظور افشای برخی از اسناد خیانت‌ها و اطلاع ملت ایران، اینجانب طی یک مصاحبه تلویزیونی به مدت یک ساعت اسنادی از حمایت دولت آمریکا از بختیار و دخالت‌ها و کوشش‌های ضد انقلاب در جهت مخدوش ساختن انقلاب ایران ارائه و گزارش دادم. متأسفانه معلوم نشد که چرا این مصاحبه سانسور شد و بیش از ۱۱ دقیقه آن را منتشر نساختند. و مسئولین امور نتوانستند جواب قانع کننده‌ای را به اعتراض بدهند. اکنون که سالگرد پیروزی انقلاب را برگزار می‌کنیم بدین‌وسیله درخواست می‌شود که این فیلم جهت اطلاع ملت ایران پخش گردد. در غیر این صورت دلایل عدم پخش آن را توضیح دهید. والسلام ـ با تشکر. دکتر ابراهیم یزدی ۵۸.۱۱.۲۰.» اما مدیرعامل یا شورای مدیریت صدا و سیمای جمهوری اسلامی نه اقدامی کرد و نه به این نامه پاسخ داد. ۱۹ـ به سخنرانی اینجانب تحت همین عنوان و کتاب «آخرین تلاش‌ها در آخرین روز‌ها»، انتشارات قلم ۱۳۸۷، مراجعه کنید. ۲۰ـ هاشمی رفسنجانی ـ روزنامۀ کارگزاران ۸۶.۱.۲۰: «… در مجموع این کار‌ها در آن زمان تابو نبود. ملاقات و مذاکره انجام می‌شد. مثلا دو، سه ماه قبل از پیروزی انقلاب، که از زندان آزاد شدم و آن موقع آقای خمینی در پاریس بودند، آقای مطهری از من برای جلسه‌ای در منزل خودشان دعوت کردند که وقتی رفتم، دیدم آقای منتظری، شهید بهشتی و دوستانی که انقلاب و مبارزه را اداره می‌کردند جمع هستند. آقای مقدم رئیس ساواک هم آمد. قرار بود آقای منتظری به پاریس بروند و با آقای خمینی ملاقات کنند. مقدم آمده بود که مسائل را توضیح بدهد… آقای مقدم در این جلسه حرف‌هایش را زد و کسی اعتراض نکرد که چرا ایشان به این جلسه آمد. یا مهندس بازرگان با بختیار مذاکره داشت و حرف‌ها را به ما منتقل می‌کرد…» منبع: سایت تاریخ ایرانی

مجلس و بحران اقتصادی کشور در دوران مشروطه

در دوره دوم مشروطه در حالی که شرکت‌های خارجی برای غارت ایران با هم مسابقه گذاشته بودند و در این حال مردم در فقر و ناامنی غوطه می‌خوردند، مجلس چند لایحه برای ترمیم بودجه دولت تصویب کرد که به شوخی بيشتر شبیه بود. در دوره دوم مشروطه، برای نخستین بار دولت لایحه بودجه سالانه تهیه كرد و به مجلس تقدیم نمود. این لایحه تحت نظارت مرتضی‌قلی‌خان صنیع‌الدوله، وزیر مالیه تهیه شده بود؛ اما هنگامی كه لایحه بودجه به مجلس تقدیم شد، وی به قتل رسیده بود. طبق این بودجه‌بندی قروض خارجی ایران كه «میراث یك دوره تقلب بی‌لگام و مرده ریگ یك دربار فاسد و بی‌آبروی قدیم» بود، یك كاسه شده و به قرضی ثابت با سود معین تبدیل گردیده بود. در 71 صفحه وضع مالی ایران در آن زمان تشریح شده بود و 60 صفحه دیگر هم مشتمل بر عایدات و مخارج كشور بود و سهمیه هر وزارتخانه از بودجه كل كشور معین شده بود. هم چنین قوانین ثبت اسناد برای نخستین بار در این زمان تدوین گردید. در همین دوره قوانین بسیاری از تصویب مجلس گذشت كه صبغه اقتصادی داشت. از مهم‌ترین آنها قانون مالیات نمك بود كه در جای خود شرح داده خواهد شد. این مالیات به پیشنهاد فراكسیون دمكرات به منظور تحصیل درآمد برای دولت تعيين گرديد و ردیف ثابتی برای آن در نظر گرفته شد. چون این قانون در مقام عمل با اشكالات زیادی مواجه شد، باز هم فراكسیون دمكرات آن را پس گرفت و به طور كلي لغو شد. دمكرات‌ها به جای مالیات بر نمك، این بار مالیات بر املاك و مستغلات را پیشنهاد كردند كه البته باز هم پیشرفتی نداشت. در حالی که منابع غنی نفت ایران به دست شرکت نفت انگلیس و ایران غارت می‌شد و در حالی که منابع دیگر کشور به شرط استحصال می‌توانست درآمد هنگفتی عاید کشور کند، نمایندگان بی‌خبر از همه جا برای جبران کسری بودجه مالیات بر روده حیوانات وضع کردند! مالیات بر وسائط نقلیه و ماليات گرفتن از روده كلیه حیواناتی كه برای خوردن ذبح می‌شدند و به «قانون روده» مشهور بود، از مصوبات مجلس دوم بود. از دیگر قوانین مهم مصوب مجلس قانون تحدید تریاك بود كه در تاریخ 12 ربیع‌الاول سال 1329 تصویب شد. طبق این قانون از هر مثقال تریاك سیصد دینار دریافت می‌شد. این قانون در حقیقت در زمره مالیات‌های غیر مستقیم به حساب می‌آمد. اما نه مالیات نمک و نه مالیات تریاک و نه قانون روده نمی‌توانست در آن شرایط گرهی از کار فروبسته ایران بگشاید. تولید و مصرف تریاك در ایران تا اواسط قرن نوزدهم بسیار اندك بود؛ مقدار اندكی از این كالا از طریق بوشهر به خارج كشور صادر می‌شد. از نیمه قرن نوزدهم به بعد بود كه تقاضا برای محصول تریاك ترقي كرد. كنسول انگلیس پیش‌بینی نمود صادرات تریاك ایران به سال 1867 سه برابر بیشتر از معمول باشد. این تریاك به چین صادر می‌شد. دو سال بعد صادرات این محصول بیش از چهار برابر شد. به زودی سود حاصله از فروش تریاك، توجه كشاورزان ایرانی را به خود جلب كرد. تقریباً تمامی اراضی مناسب در یزد و اصفهان و برخی نقاط دیگر به كشت خشخاش اختصاص یافت و حتی از كشت محصولاتی مثل گندم كه قوت لایموت مردم را تشكیل می‌داد، خودداری گردید. در همین دوره، سال‌های خشكسالي ایران هم آغاز گردید. این عوامل دست به دست هم دادند و مرگ‌های ناشی از قحطی بزرگ سال‌های 72-‌1871 را به ارمغان آوردند. اما این امر هرگز باعث كندی روند تولید و تجارت تریاك نشد. در سال‌های قحطی، تولید تریاك فقط 870 جعبه بود. اما كمتر از ده سال بعد این میزان به حجم باورنكردنی 7700 جعبه رسید. كلیه این محصول به استثنای اندكی كه از طریق كرمانشاه به بغداد صادر می‌شد، به چین می‌رفت. در بازار هنگ‌كنگ، تریاك مرغوب ایرانی طرفدار زیادی داشت و قیمت آن تا جعبه‌ای 539 دلار بالا رفت. نخستین محموله‌هاي تریاك ایران، به جاوه صادر می‌شد و از آنجا به بندر هنگ كنگ و سنگاپور انتقال می‌یافت. مسئله دیگر، مالیات بستن بر محصول بی‌ارزشی مثل نمک بود. درست در شرایطی كه بانك شاهنشاهی بیلان سود خود را منتشر می‌‌كرد، در مجلس ایران مباحثی دیگر جریان داشت. آنها به جای اینكه برنامه درازمدتی جهت رفع بحران‌های مالی كشور جستجو نمایند، طرح قانونی انحصار معادن نمك را از مجلس گذرانیدند. دمكرات‌ها به این دلیل به لایحه رأی مثبت دادند و پیرامون آن جار و جنجال براه انداختند كه می‌گفتند نمك، اغلب صرف پلو و چلو متمولین می‌شود و از طریق انحصار اين محصول چهار كرور به عایدات مملكت افزوده می‌شود. گفته می‌شد برای اینكه از خارجه استقراض نشود، باید از منابع داخلی قرض كرد. اما راه‌حل آنها اشتباه‌ بود. نخستین گام در این مسیر را انحصار نمك می‌دانستند. انحصار نمك فشار زیادی به مردم وارد می‌كرد. اگر دولت بر نمك مالیات می‌بست تنها چیز ارزانی كه در اختیار مردم بود گران می‌شد. ایران نو كه برای انحصار نمك آن همه هیاهو بپا كرده بود، همگام با نمایندگان مدافع لایحه كه اغلب دمكرات بودند، برای مقابله با مخالفین از ابزار خشونت بهره جست. در حالی که نفت ایران به یغما می‌رفت، دمکرات‌ها برای مالیات نمک رگ گردن کلفت می‌کردند و با زبانی به اصطلاح انقلابی می‌نوشتند: غیرت و حمیت ملی نباید كه از هیاهوی شوم این جغدان نكبت شعار متأثر گشته، میدان را خالی نماید و هرگز هم نخواهد كرد. مهر درخشنده همت مجدانه لازم است به میدان بیاید تا اینكه این شب‌پره‌های پست‌فطرت و دون‌خصلت به كنج‌های تاریك كثیف خود فرو روند. این پاسخ ایران نو به روضه‌خوانی بود كه علیه لایحه انحصار نمك سخن گفته و اظهار كرده بود فقرا از آن لايحه آسیب خواهند دید. این طرح‌ها تقلیدی از اقدامات انقلابیون فرانسه در دوره انقلاب كبیر بود: بله آن جاها كه این قبیل مالیات‌ها را گرفتند اول حوائج مردم را كم كردند، بعد هم درآمد را زیاد كردند. اینجا حوائج به جای خود، بلكه روز به روز بالاتر می‌رود، درآمد هم نیست. البته [به مردم] زور می‌آید و تمكین نمی‌كنند. همین دباغ سالی مبلغی نمك باید استعمال كند، به این قیمت چرم گران درست می‌شود و خریدار كم می‌شود. روغن، كره، كشك، گاو، گوسفند همه نمك لازم دارد. مختصر، كار غلط بود و بعد از ضرر زیاد یا موقوف می‌كنند یا مردم برهم می‌زنند یا علما حرام می‌كنند... اما دولت چه كند پول می‌خواهد قرض كند مانع می‌شوند. مالیات می‌خواهد نمی‌دهند. آن وقت تعرضی هم دارند چرا كارها مرتب نمی‌شود و اینجا برلن یا پاریس نمی‌شود. نتیجه اینكه با این لایحه ظلم بزرگی به فقرا و حیوانات آنان شد. گوسفندهای الموت چون كم نمك خورده بودند لاغر شدند و از بابت شیر و لبنیات خسارت‌های زیادی وارد شد. چهل و پنج هزار تومان عواید سه ماهه نمك الموت بود. از اين مبلغ بیست هزار و صد و هشتاد تومان مقرری ماهیانه متصديان وصول مالیات مي‌شد، بقیه آن برای مأمورین نظامی، خرج سفر، هزینه پست و تلگراف و كرایه منزل مؤدیان مالیاتی خرج می‌شد. در حقیقت مخارج كسانی كه خود درآمد داشتند از این مالیات پرداخته می‌شد، فقط بر تعداد مأمورین دولتی افزوده شده بود و دیناری به خزانه نمی‌رسید تا به مصارف لازمه برسد. بالاخره در اوایل ربیع‌الاول سال 1329 درباره رفع مالیات نمك و این بار هم از طرف دمكراتها لایحه‌ای تقدیم مجلس شد. سلیمان میرزا پیشنهاد كرد مالیات نمك برداشته شود و به جای آن مالیات مستغلات بگذارند. او طبق مرامنامه حزب دمكرات، مالیات مستقیم را حتی‌الامكان بر غیرمستقیم ترجیح مي‌داد، لیكن اشاره كرد مالیات‌های غیرمستقیمی كه برای ترقی و توسعه و ترویج صنایع داخلی ضروری است برقرار خواهند ماند. از دیگر ایرادات اقلیت در مجلس دوم، استیضاح وزارت داخله در باب انحصاری شدن فروش نان در تهران بود. از آنجایی كه نان خوراك عموم مردم بود، انحصار فروش نان همان انحصار فروش گندم به حساب می‌آمد. قوام‌السلطنه معاون وزیر داخله انحصار را تكذیب كرده بود، اما اقلیت گفتند رعیت به هر حال ناچار است گندم را به نانوا بفروشد و این چیزی نیست جز انحصار. اگر خریدار فقط نانوا باشد، قیمت گندم كاهش می‌یابد و ضرر متوجه رعیت می‌شود. تقی‌زاده گفت: این را من یك ننگ بزرگ و یك لكه برای آزادی خودمان می‌دانم كه بگویند برای ملاحظه از جماعت شهری كه در منی صد دینار نان را ارزان بخورند، مبالغی ضرر بر رعیتی وارد شود كه تمام زندگانیش را از چهار خروار گندم باید بدهد، لباسش، قندش و چایش و تمام ملزوماتش را از پول آن گندم باید تحصیل كند، این ترتیب در حق آنها ظلم فاحش است... قوام پاسخ داد تعیین نرخ بر عهده بلدیه يا همان شهرداري امروز است و بلدیه نمی‌تواند به كلی انحصار را رد كند. با این وصف وزارت داخله با انحصار فروش گندم مخالف است و كمپانی خاصي هم برای این كار تشكیل نشده است. یعنی اینكه به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم واقعیت این است كه انحصار وجود دارد و این ربطی به دولت ندارد. در كمال شگفتی تقی‌زاده در همین جلسه اعتراض خود را پس گرفت. این طرح‌ها و لوایح که به فرض موفقیت نمی‌توانست کوچکترین مشکلی از گره فروبسته اقتصاد ایران بگشايد، ناشی از غفلت از مهم‌ترین منبع درآمد کشور یعنی نفت بود. منبع: بحران مشروطيت در ايران ، دكتر حسين آباديان ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

کشف حجاب و تجدد اجباری

حمید هوشنگی دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه امام‌صادق(ع) کشف حجاب و تجددمآبی و فرنگی‌زدگی جای خود! چه اجباری در اجباری کردن این‌گونه برنامه‌ها و به‌کار بردن خشونت در مسیر تجددمآبی وجود داشت؟! شاید اگر رضاشاه و اطرافیان او کشف حجاب را به سرعت اجباری نمی‌کردند، بعضی از اقدامات مورد قبول آنها در زمینۀ نوسازی هم در گرد و غبار خشم و غیرت مردم فرو نمی‌رفت، امّا گویی لازم بود که چنین رژیم مستبد و خشک‌مغزی از طریق همین اشتباهات در نزد مردم و تاریخ ایران بی‌اعتبار شود. رضاشاه برای سرعت بخشیدن به کشف حجاب دلایلی برای خود داشت و ازهمین‌رو دستور داد ابزارها و روش‌های این امر شناخته، و به‌کار گرفته شوند. برای آشنایی با این دلایل و روش‌ها نوشتار زیر مفید خواهد بود. پدیدۀ کشف حجاب در کشورهای اسلامی از دیرباز محل بحث و بررسی بوده است. هم‌زمانی اجرایی شدن این پدیده در کشورهای اسلامی هر محققی را به تأمل وا ‌می‌دارد، اما آنچه بسیار مهم است لزوم بررسی داستان کشف حجاب با توجه به شکل‌گیری و استمرار جریان تجددطلبی در این کشورهاست؛ به عبارت دیگر بدون توجه به سیر تجددخواهی و رویکرد ابزاری و فکری نخبگان جوامع اسلامی به مقولۀ تجدد، تبیین دقیق برنامۀ کشف حجاب ممکن‌نخواهد بود. بر این اساس ابتدا باید سیر تجددطلبی و رویکرد نخبگان به تجدد را بررسی کرد و سپس از این رهگذر مسئلۀ کشف حجاب را تحلیل نمود. سیر تجددطلبی در ایران با شکست سپاه ایران در دو جنگ متوالی از روس‌ها و انعقاد دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمن‌چای، گروهی از نخبگان و در رأس آنها عباس‌میرزا، ولیعهد فتحعلی‌شاه، به دنبال چرایی این شکست بودند. برتری نظامی و صنعتی روس‌ها به نظر این جمع از عوامل اصلی پیروزی آنها به شمار می‌رفت؛ بر این اساس سیاست‌مداران ایرانی کوشیدند با پیشرفت‌های اروپاییان در حوزۀ صنعتی و نظامی آشنا شوند و آنها را اخذ کنند. نخستین اقدام چشمگیر حکومت ایران در این زمینه، اعزام دانشجویان ایرانی و استخدام کارشناسان اروپایی، به‌ویژه مستشاران نظامی، بود. در مرحلۀ اول پنج دانشجو به اروپا اعزام شدند و از میان آنها چهار نفر در توپخانه، مهندسی، شیمی و تفنگ‌سازی مدرن تحصیل کردند و نفر پنجم، که میرزاصالح شیرازی بود، به تحصیل زبان‌ها مشغول شد.[1] در کنار این اقدامات، ترجمه آثار متفکران غربی از سوی دانشجویان نیز گسترش یافت.[2] از میان دانشجویان اعزامی دو نفر به مقامات بلندپایۀ دولتی رسیدند که یکی میرزاجعفر مهندس ملقب به مشیرالدوله بود که سفیر ایران در عثمانی و بعد رئیس شورای دولت گردید و دیگری میرزا صالح شیرازی بود که در انگلستان به مجمع فراموشخانه پیوست. این محصلان عملاً تحت تأثیر فرهنگ و آداب و رسوم غربی قرار گرفته بودند و در ترویج آن کوشش می‌کردند.[3] تأسیس دارالفنون و دارالترجمه نیز از کارهای مهم امیرکبیر پس از عباس‌میرزا بود. هدف دارالفنون امیرکبیر، تربیت کارد متخصص ارتش به سبک و آموزش غربی بود؛ بدین‌ترتیب اولین گام برای ورود نظام آموزشی غرب به ایران برداشته شد.[4] درواقع این دوره از ارتباط ایرانیان با تمدن اروپایی، مرحلۀ اول تجددطلبی در ایران به شمار می‌رود. ویژگی این دوره توجه شدید به جنبه‌های نظامی و فنّاوری مدرنیته در کنار ارج‌گذاری ضعیف‌تر به جنبه‌های سیاسی ــ اجتماعی، به‌ویژه نهادی دموکراتیک مدرنیسم، بود.[5] دورۀ دوم تجددطلبی در ایران، با گذر از غرب‌گرایی به غرب‌زدگی و شکل‌گیری نهضت مشروطیت آغاز شد. در این دوره اکثر نظریه‌پردازان عمدۀ مشروطیت غرب‌زده و از طبقۀ اعیان بودند؛ مثلاً ملکم به‌عنوان یکی از روشنفکران غرب‌زده، به تسلیم بی‌قیدوشرط در برابر تمدن اروپایی اعتقاد داشت و معتقد بود ایران، در تمام ارکان زندگی سیاسی و اقتصادی، باید اصول تمدن غربی را بپذیرد.[6] از نتایج این نوع تفکر، پذیرش قراردادهای استعماری مانند رویتر بود؛ زیرا آنها تصور می‌کردند با پذیرش این قراردادها، به دلیل هماهنگ گردیدن سیاست ایران با کشورهای استعماری، این کشور نیز در مسیر ترقی قرار می‌گیرد. بر این اساس، متفکران، این روش ترقی و توسعه را مدرنیسم سطحی نامیده‌اند که در آن، برداشت از تمدن غرب صوری بود.[7] در مرحلۀ سوم تجددطلبی در ایران به باستان‌گرایی توأم با غرب‌زدگی توجه شد. از نکات اصلی این مرحله تجدیدنظرطلبی در اسلام و پروتستانتیسم اسلامی از سوی متفکران غرب‌زده، مانند آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی، بود. درواقع نقطه اشتراک اکثر متفکران این مرحله، تلاش برای سست نمودن مبانی اسلامی جامعه و بریدن جامعه از فرهنگ اسلامی و خودی و روی آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربی بود؛ به‌گونه‌ای‌که حتی عامل عقب‌ماندگی ایرانیان را از کاروان تمدن و ترقی، الفبای عربی می‌دانستند.[8] در نگاه متفکران غرب‌گرا و غرب‌زده، از دیگر موانع ترقی ایرانیان، مسئلۀ حجاب بود و از نظر اکثر آنها حجاب اصل برابری حقوق زن و مرد را نقض می‌کرد؛ بنابراین برای برقراری مساوات اجتماعی مقولۀ کشف حجاب مطرح گردید. کشف حجاب در ایران 1ــ کشف حجاب قبل از رضاشاه: آشنایی تجددطلبان ایرانی با مظاهر تمدن غرب، این فکر را در آنان به‌وجود آورد که زنان نیز می‌توانند در جامعه مسئولیت‌‌های اجتماعی و سیاسی بر عهده گیرند. یکی از زمینه‌های اجتماعی که غرب داعیۀ آزادی و دموکراسی در آن را داشت حق تساوی حضور زن و مرد در اجتماع بود؛ بر این اساس یکی از مسائلی که تجددگرایان در مواجهه با فرهنگ و آداب و رسوم غربی سخت به آن توجه نشان دادند شکل لباس‌های مردان و کشف حجاب زنان بود.[9] اولین تأثیرپذیری از غرب در نتیجۀ جریان تجددطلبی و غرب‌گرا، در شکل پوشش ایرانیان، از مردان و در دورۀ فتحعلی‌شاه آغاز شد. در این دوره رفت‌وآمد هیئت‌های اروپایی به دربار ایران برای عقد قراردادهای سیاسی ــ نظامی سبب شد دربار ایران به‌تدریج با تحولات سیاسی، نظامی و اجتماعی اروپا آشنا شود. جالب این است که فرانسوی‌ها در کنار بهره‌گیری از فنّاوری‌های خود در افزایش نفوذ در ایران، چند خیاط فرانسوی را به دربار قاجار اعزام کردند تا برای شاهزادگان قاجار لباس‌های اروپایی و متفاوت از جامعۀ ایرانی بدوزند. تحفۀ دانشجویان تحصیل‌کرده در اروپا برای زنان نیز، ترویج لباس اروپایی بود، امّا نتوانست در نوع و شکل پوشش زنان ایرانی تأثیر چندانی بر جای بگذارد. مقدمۀ دگرگونی پوشش زنان در دورۀ ناصرالدین‌شاه به دنبال مسافرت وی به اروپا فراهم شد. سفر شاه به اروپا و مشاهدۀ بالرین‌های سن‌پترزبورگ در روسیه و طرز لباس آنها وی را بر آن داشت که پس از بازگشت به ایران زن‌های حرم خود را به لباس آنها درآورد. اما نبود شرایط مساعد برای عمومی کردن این رفتار سبب شد این فضا فقط تاحدودی در اندرونی دربار برقرار گردد. زمینۀ تغییر در پوشش خارج از منزل زنان با تأسیس مدارس دخترانه در سال 1282.ق از سوی اروپاییان فراهم شد.[10] در این مدارس نوعی توجه به شیک‌پوشی و تقلید در میان دختران و زنان به چشم می‌خورد.[11] تحول اساسی که تا این زمان در میان زنان ایرانی رخ داده بود، قرار گرفتن روبند به جای نقاب بود.[12] 2ــ روی کار آمدن رضاشاه: تجددگرایی و تبعیت از ظواهر تمدن غربی در دورۀ قاجار سیری نسبتاً کند داشت و عمدتاً خانواده اعیان و درباریان با این مقوله درگیر شده بودند. اما سیر تجددگرایی سطحی با روی کار آمدن سردار سپه در پی کودتای 1299 و به‌ویژه بعد از تغییر سلطنت، شدت بیشتری گرفت.[13] رضاخان، در ابتدای کار، تظاهر به دین‌داری می‌نمود و ارتباط بسیاری با علما داشت و در مراسم‌های عزاداری شرکت می‌کرد.[14] این رفتار رضاشاه تا زمانی ادامه داشت که حکومت و قدرت سلطنت وی تثبیت شد. با تثبیت قدرت رضاشاه، آرام آرام سیاست‌های ضدمذهب وی اجرا شد.[15] رضاشاه، برای تثبیت دولت مطلقۀ خود، تمام قدرت‌های اجتماعی را که در برابر دولت مطلقه مقاومت می‌کردند از میان برداشت؛ عشایر را به اجبار اسکان داد، ارتش منظم و مدرن برپا کرد، نظام بوروکراتیک متمرکز ایجاد نمود، و اصلاحات آموزشی، تأسیس مدارس به سبک اروپایی و تأسیس محاکم عرفی و تشکیلات دادگستری را برای تضعیف جایگاه روحانیان در برنامه‌های دولت مطلقۀ خود قرار داد. همچنین با گسترش ناسیونالیسم ایرانی و ایران‌گرایی، نسبت به مذهب و مراسم دینی بی‌اعتنایی نمود.[16] رضاشاه تصور می‌کرد ترقی و توسعۀ ایران فقط از طریق حرکت مستبدانه و با اجرای الگوی تجدد آمرانه ممکن است. پیش‌فرض اساسی الگوی تجدد آمرانه این است که تودۀ مردم، به دلیل جهل و نادانی، مصالح و منافع خود را تشخیص نمی‌دهند، اهمیت ترقی و پیشرفت را نمی‌دانند و شیوه‌های رسیدن به آن را نمی‌شناسند؛ ازهمین‌رو ضروری است نخبگان ترقی‌خواه، آنان را در مسیر تجدد و پیشرفت هدایت کنند و در این راه هرجا که اهداف و برنامه‌های ترقی‌خواهانۀ دولت و نخبگان سیاسی با درخواست و اراده مردم مغایرت داشته باشد، کاربرد زور و اجبار برای پیشبرد این اهداف و برنامه مشروعیت پیدا می‌کند.[17] رضاشاه در اجرای الگوی تجدد آمرانه، مقاومت مردمی را پیش ‌رو داشت؛ بنابراین ابتدا به حساسیت‌سنجی جامعه اقدام نمود و بعد با مقدمه‌چینی و فضاسازی درون جامعه، برنامه‌های ترقی‌خواهانۀ خود را عملیاتی کرد. 3ــ مقدمه‌چینی‌های رضاشاه در مسیر کشف حجاب: همان‌طورکه اشاره شد، پایبندی مردم به عقاید دینی و ممکن نبودن پیش‌بینی عکس‌العمل مردم، حکومت و روشنفکران غرب‌زده را به مقدمه‌چینی وادار کرد. یکی از تاکتیک‌های قائلان به کشف حجاب، ادعای همخوانی تجددطلبی از جمله بی‌حجابی با دین بود. حتی روزنامۀ حبل‌‌المتین، حضرت علی(ع) را رئیس‌المتجددین نامید. از سوی دیگر مطبوعات با انعکاس تغییر و تحولات کشورهای همسایه، از جمله افغانستان و ترکیه،[18] و بحث و بررسی دلایل رفع حجاب، فضای جامعه را برای حرکتی اساسی آماده می‌کردند.[19] الف) حساسیت‌سنجی جامعه از سوی رضاشاه: به دلیل ناآگاهی حکومت از سطح عکس‌العمل مردم در برابر اقدامات تجددمآبانه، رضاشاه به سنجش حساسیت دینی مردم اقدام نمود. برای اجرای این برنامه خانوادۀ رضاشاه در عید نوروز 1306 هنگام تحویل سال در حرم حضرت معصومه(س) حاضر شدند. درحالی‌که حرم مملو از جمعیت بود، خاندان دربار به کشف حجاب اقدام نمودند که این حرکت با اعتراض مردم مواجه شد، اما کسی جرأت تعرض به خود نداد. خبر به شیخ محمدتقی بافقی رسید. شیخ پیام داد که اگر مسلمان هستید حضور شما با این وضعیت در حرم صحیح نیست و اگر مسلمان نیستید باز هم نباید در حرم بمانید. پیغام شیخ تأثیری در رفتار خاندان پهلوی نداشت؛ بنابراین شیخ با حضور در محل این رویداد، به شدت با خانواده رضاشاه مخالفت کرد. مخالفت او آن‌قدر شدید بود که رضاشاه سریعاً خود را به قم رساند و با چکمه وارد حرم شد و بعد از جسارت به شیخ، دستور دستگیری و تبعید وی را صادر کرد. با وقوع این حادثه، رضاشاه دریافت که اجرای سیاست کشف حجاب مسیر دشواری را پیش‌رو دارد؛ بنابراین برنامه‌های دیگری را برای آماده‌سازی فضای جامعه اجرا کرد. ب) قانون متحدالشکل کردن لباس‌: از برنامه‌های دیگری که مقدمه اجرای کشف حجاب به شمار می‌آمد، برنامه «اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» بود. براساس قانون مصوب جلسه 6 دی‌ماه 1307 مجلس شورای ملّی، کلیۀ اتباع ذکور ایرانی در داخل مملکت مکلّف گردیدند که به لباس متحدالشکل ملبس شوند. اگرچه قانون هشت طبقه از درجات مختلف روحانیان مسلمان و غیرمسلمان را مستثنا کرده بود، با سخت‌گیری‌هایی که شد، عملاً روحانیان در تنگنای شدیدی قرار گرفتند تا چه رسد به اشخاصی که در لباس روحانیت نبودند. اجرای این سیاست نیز با زور و شدت همراه بود.[20] هدف از اجرای این برنامه از نظر رضاشاه هم‌رنگ شدن با جهان بود تا تمسخر نشویم. رضاشاه خطاب به هدایت در توجیه کلاه‌فرنگی گفته است: «آخر من می‌خواهم هم‌رنگ شویم که ما را مسخره نکنند». هدایت در ادامه گفته است: «در دلم گفتم زیر کلاه است که مسخره می‌کنند و تقلیدهای بی‌حکمت».[21] از دید طراحان کشف حجاب، مخالفت مرد با حضور بی‌حجاب همسر در معابر عمومی، می‌توانست مانع اصلی پیشرفت برنامۀ کشف حجاب باشد؛ ازاین‌رو آنها در برنامه‌های اولیۀ خود تغییر ذهنیت سرپرست خانواده را مدنظر قرار دادند و بدان جنبه رسمی و قانونی نیز بخشیدند. اجرای این برنامه در چند شهر کشور، از جمله قم، جهرم و شهرهای مرزی کردستان و بنادر و دشتستان با مخالفت‌ها و مقاومت‌هایی مواجه شد که به کشته و زخمی شدن عده بسیاری منجر گردید.[22] ج)گسترش مدارس به سبک اروپایی: یکی از ابزارهای جدی کشف حجاب، بهره‌گیری از نظام آموزشی برای تربیت نسلی موافق با کشف حجاب بود. تا قبل از سال 1307 فارغ‌التحصیلان این مدارس فقط در مقطع ابتدایی بودند و دربارۀ دورۀ متوسطه، تا قبل از این سال، فارغ‌التحصیلی ثبت نشده است. اما در سال 1307 شمار فارغ‌التحصیلان نخستین دورۀ مدارس متوسطۀ دخترانه به چهل نفر رسید و تا سال 1312 بالغ بر 235 نفر شد. محتوای آموزشی این مدارس، در کنار اجرای برنامه‌های جشن و خطابه در ذم حجاب و مدح بی‌حجابی و انجام حرکات ورزشی و سرودهای مخصوص با ظاهری بی‌حجاب، مدارس دخترانه و دانشسراهای مقدماتی را محل مناسبی برای ترویج فرهنگ بی‌حجابی نموده بود. علاوه بر اینها مقدر گردید مدارس ابتدایی تا سال چهارم به صورت مختلط باشد، و کلاس‌های درس با پسربچه‌ها و دختربچه‌های دوازده، سیزده ساله و معلم‌های زن تشکیل شود.[23] د) تأسیس کانون بانوان: این کانون در سال 1314 به دستور رضاشاه و با حمایت وزیر فرهنگ، علی‌اصغر حکمت، تأسیس شد. بدرالملوک بامداد دربارۀ هدف اصلی کانون بانوان، که شمس پهلوی ریاست افتخاری آن را بر عهده داشت، نوشته است: «ضمن سایر اقدامات، منظور اصلی یعنی ترک چادر سیاه متدرجاً پیشرفت می‌کرد. به این طریق که زنان عضو جمعیت، با راضی کردن خانواده‌های خود یکی‌یکی به برداشتن چادر مبادرت می‌کردند و در مجالس سخنرانی، سایر بانوان را تشویق به ترک کفن سیاه می‌کردند؛ به‌طوری‌که در هر نوبت از مجالس و اجتماعات کانون، عدۀ تازه‌ای از بانوان، بدون چادر حضور می‌یافتند».[24] از سوی دیگر به دستور رضاشاه پلیس از زنان بی‌حجاب حمایت می‌کرد.[25] 4ــ سفررضاشاه به ترکیه: دربارۀ شیفتگی رضاشاه به ترکیه و اقدامات آتاتورک و الگوپذیری از وی، حتی قبل از سلطنت رضاشاه، مطالب بسیاری گفته شده است. از جمله روزنامۀ «مورنینگ‌پست» در شمارۀ 12 اکتبر 1924 (20 مهر 1303) خود در مقاله‌ای با عنوان «مرد توانای ایران» به این شیفتگی اشاره کرده و نوشته است: «رضاخان نسبت به کارهای بزرگ و عملیات نظامی همسایۀ ترک خود، مصطفی کمال، بسیار شیفته شده و در تقلید از برنامۀ سیاسی او نیز تردیدی به خود راه نداده است».[26] رضاشاه در اولین و آخرین سفر خارجی خود به ترکیه در 12 خرداد 1313، با سیاست‌های اسلام‌زدایی آتاتورک آشنا شد و بیش از پیش مجذوب وی گردید؛ به‌گونه‌ای‌که در سخنان خود چنین گفت: «به واسطۀ برداشتن خرافات مذهبی در مدت سلطنت من، هر دو ملّت بعد از این، با یک روح صمیمیت متقابل دست در دست هم داده و منازل سعادت ترقی را طی خواهند کرد».[27] تأثیر سفر رضاشاه به ترکیه آن‌قدر زیاد بود که وی پس از سفر به مستشارالدوله صادق، سفیر کبیر ایران در ترکیه، گفت: «هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم خصوصاً زنان اقدام کنیم».[28] صدرالاشراف نیز در خاطرات خود از تأثیر سفر ترکیه بر رضاشاه یاد کرده و نوشته است: «رضاشاه پس از مسافرت به ترکیه در اغلب اوقات ضمن اشاره به پیشرفت سریع ترکیه از رفع حجاب زن‌ها و آزادی آنها صحبت و تشویق می‌کرد».[29] به گفتۀ حسن ارفع «مصلح ایرانی به دیدار همتای ترکش آمده بود تا بیاموزد و با دیدار از یک کشور پیشرفته‌تر، از پیشرفتی که در ترکیه حاصل آمده بود، بهرۀ فراوان برد و پس از بازگشت بی‌درنگ دست به کار شد تا آنچه را در آنجا آموخته بود، به کار گیرد».[30] یحیی دولت‌آبادی نیز نوشته است: ازآنجاکه آتاتورک دعوت متقابل را پذیرفته بود، رضاشاه می‌خواست تا زمان بازدید او، ایران را با چنان سرعتی مدرن ‌سازد که آتاتورک عقب‌ماندگی نسبی ایران را مشاهده نکند.[31] بر این اساس اعمال زور و خشونت، در اجرای برنامه کشف حجاب، لازم شد. 5ــ اعلام رسمی کشف حجاب: دیگر زمان آن رسیده بود که به‌‌رغم مقاومت‌های مردمی، برای بالا بردن سرعت عمومی کردن کشف حجاب، خانوادۀ سلطنتی جدی‌تر وارد عرصه شوند و رضاشاه به‌طور علنی و رسمی کشف حجاب را اعلام نماید. بنابر این شد که برنامه در دانشسرای مقدماتی، ضمن اعطای دیپلم به فارغ‌التحصیلان، با حضور بی‌حجاب خانوادۀ سلطنتی و حاضران اجرا گردد. 17 دی‌ماه 1314، روز اجرای برنامه بود. مقدمات اجرای برنامه بسیار مفصل بود. علاوه بر تدابیر امنیتی، به خاطر نگرانی دولت از اقدامات مردمی، خیاطان و آرایشگرهای اروپایی ساکن در تهران، روزهای پرکاری را پشت سر گذاشتند. رضاشاه در قسمتی از سخنان خود در آن روز اظهار کرد: «تاکنون نصف جمعیت کشور به حساب نیامده و خانم‌ها را از هرگونه حقی محروم کرده... در صورتی که صرف‌نظر از وظایف مادی می‌توانند دوشادوش مردها خدماتی را عهده‌دار باشند».[32] با اجرای این برنامه، مقدمات پیشبرد کشف حجاب در فضای کشور آماده‌تر شد. دولت در کنار برنامه‌های تبلیغی و برگزاری جشن‌های کشف حجاب، به‌ویژه در ادارات و وزارتخانه‌ها، خشونت را نیز چاشنی کار کرد. طبق دستورالعمل وزارت کشور از سوار شدن بانوان چادری بر وسایل نقلیه و ورود آنها به سینماها، رستوران‌ها و ادارات دولتی جلوگیری می‌شد.[33] حکمت از افراط و تفریط بعد از مراسم 17 دی یاد کرده است: «بلافاصله بعد از مراسم 17 دی در تهران دو امر پیش آمد که یکی به حد افراط و دیگری به حد تفریط بود، از یک طرف بعضی زنان معلوم‌الحال به کافه‌ها و رقاص‌خانه‌ها هجوم آوردند و همه در مرئی و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و... و از طرف دیگر مأمورین شهربانی و پلیس‌ها در تهران و فرمانداری‌ها و بخش‌داری‌ها در شهرها و قصبات مملکت به حسب دستور وزارت کشور به زنان بی‌خبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب می‌کردند و حتی چادر و نقاب آنان را پاره می‌کردند».[34] جمع‌بندی: سیر کشف حجاب در ایران، با سیر تجددگرایی قرابت بسیاری دارد. تا قبل از روی کار آمدن رضاشاه، این سیر به کندی پیشرفت می‌کرد و عمدتاً در میان اشراف و خاندان دربار و تحصیل‌کردگان غرب‌زده رواج داشت. با روی کار آمدن رضاخان این سیر سرعت گرفت و وی، با توجه به مخالفت‌های مردمی، با مقدمه‌چینی سیر کشف حجاب را در ظاهر عمومی کرد. نوع نگاه رضاشاه به مقولۀ تجددگرایی تأثیر بسیاری بر سیر کشف حجاب داشت. همان‌طورکه هدایت در خاطرات خود بیان کرده است: «در این اوقات روزی به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه‌اش عالمگیر است دو تمدن است، یکی تظاهرات در بولوارها و یکی تمدن ناشی از لابراتورها. تمدنی که مفید است و قابل تقلید تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه‌هاست. گمان کردم به این عرض توجهی فرموده‌اند. آثاری که بیشتر ظاهر شد تمدن بولوارها بود که به کار لاله‌زار می‌خورد و مردم بی‌بندوبار خواستار بودند».[35] رضاشاه نگاه کاملاً سطحی به تمدن غرب داشت و فکر می‌کرد با تغییر و تحول ظاهری در مردم، کشور در مسیر ترقی و پیشرفت قرار می‌گیرد. این نگاه که البته روشنفکرانی مانند حکمت و تیمورتاش آن را القا می‌کردند، آن‌قدر مقلّدانه بود که هدایت به تمسخر بیان می‌کرد: «جای شکرش باقی است که سر تا پا برهنه کردن در کوچه آمدن را در پاریس و برلن، پلیس منع کرده بود والا در حرارت تقلید بانوان ما مستعد تقلید بودند و آنچه در پرده داشتند، می‌نمودند».[36] این نوع نگاه برای عمومی شدن کشف حجاب، خشونت و اعمال زور را نیز می‌طلبید؛ بر این اساس الگوی تجدد آمرانه در دورۀ رضاشاه اجرا شد. پی‌نوشت‌ها [1] ــ فرزین وحدت، رویارویی فکری ایران با مدرنیته، ترجمۀ مهدی حقیقت‌خواه، تهران: ققنوس، 1382، ص 58 [2] ــ مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیردینی: تاریخچه پیدایی و برآمدن اندیشه نوین دینی و غیردینی در ایران و کشورهای مسلمان‌نشین (از سده نوزدهم تا اوایل سده بیستم)، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1377، ص 54 [3] ــ مهدی صلاح، کشف حجاب: زمینه‌ها، پیامدها و واکنش‌ها، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1384، صص 66 ــ 64 [4] ــ همان، ص 66 [5] ــ فرزین وحدت، همان، ص 59 [6] ــ فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران: انتشارات سخن، 1340، ص 113 [7] ــ محمد مددپور، سیر تفکر معاصر: زمینه‌های تجدد و دین‌زدایی در ایران، تهران: تربیت، 1372، صص 283 ــ 282 [8] ــ مهدی صلاح، همان، صص 73 ــ 70 [9] ــ همان، صص 61 ــ 60 [10] ــ همان، صص 76 ــ 70 [11] ــ فاطمه استاد ملک، حجاب و کشف حجاب در ایران، تهران: موسسه مطبوعاتی عطایی، 1367، ص 59 [12] ــ مهدی صلاح، همان، ص 78 [13] ــ مهدی صلاح، همان، ص 79 [14] ــ حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله ایران، ج 1، تهران: امیرکبیر، 1358، ص 450 [15] ــ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 2، تهران: امیرکبیر، 1371، ص 93 [16] ــ حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران: گام نو، 1384، صص 73 ــ 65 [17] ــ اسماعیل معظم‌پور، نقد و بررسی ناسیونالیسم تجددخواه در عصر رضاشاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، صص 114 ــ 113 [18] ــ حمید بصیرت‌منشی، علماء و رژیم رضاشاه: نظری بر عملکرد سیاسی ــ فرهنگی روحانیون در سال‌های 1320 ــ 1305 شمسی، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، 1376، ص 18 [19] ــ همان، ص 181 [20] ــ مهدی صلاح، همان، ص 87 [21] ــ مهدیقلی هدایت، خاطرات و خطرات، تهران: انتشارات زوار، 1372، ص 407 [22] ــ مهدی صلاح، همان، صص 98 ــ 97 [23] ــ همان، صص 113 ــ 111 [24] ــ بدرالملوک بامداد، زن ایرانی از انقلاب مشروطیت یا انقلاب سفید، تهران: ابن‌سینا، 1347، ص 62 [25] ــ حمید بصیرت‌منش، همان، ص 184 [26] ــ مهدی صلاح، همان، ص 114 [27] ــ مهدیقلی هدایت، همان، ص 404 [28] ــ حسین مکی، همان، ج 6، ص 157 [29] ــ محسن صدر (صدرالاشراف)، خاطرات صدرالاشراف، تهران: انتشارات وحید، 1364، ص 302 [30] ــ تورج اتابکی، تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، تهران: ققنوس، 1385، ص 220 [31] ــ همان‌جا. [32] ــ مهدی صلاح، همان، ص 142 [33] ــ همان، صص 150 ــ 143 [34] ــ همان، ص 46 [35] ــ مهدی صلاح، همان، ص 383 [36] ــ همان، ص 408 منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

شیخ خزعل و تلاش برای خودمختاری در خوزستان

وسوسه انگلیسی ها، ضعف دولت مرکزی قاجار وهرج ومرج ناشی از دوران مشروطیت شیخ خزعل را به فکر خودمختاری انداخت. خزعل در سال ۱۹۲۲ (۱۳۰۰ خ)با کمک کنسول انگلیس در اهواز عشایر عرب و بختیاری را متحد ساخت وداعیه “عربستان آزاد”را برای اولین بار به طور رسمی اعلام وخودرا “امیر عربستان”خواند!. بعد از کودتای ۱۲۹۹ هـ.ش. تا سال ۱۳۰۴ هـ.ش. شاهد قدرت‌یابی رضاخان و سقوط دولت قاجار در ایران هستیم که این رویداد به تغییر بافت روابط قدرت در ایران منجر گردید. در دوران وثوق الدوله اقداماتی برای پرداخت مالیاتهای معوقه شیخ خزعل صورت گرفت اداره مالبات خوزستان آقای سردار اقدس را از تمهید دادن هر گونه مالیات تا مدت 5سال که آخر آن 31مارس 1920 می باشد معاف داشت اما شیخ شرایط را نپذیرفته و در هرحال از پرداخت بدهیهای مالیاتی خود به دولت طرفه رفت از این رو دولت تصمیم گرفت در سال 1922 برای وادار کردن او به پرداخت مالیاتهای معوقه نیرویی را به منطقه اعزام کند دولت انگلیس که اوضاع را چنین دید بلافاصله دست به کار شده و به خزعل متذکر شد اگر خواهان حمایت آن دولت است باید مالیاتهای معوقه خود را بپردازد در غیر این صورت انگلیس هیچگونه مسئولیتی به عهده نخواهد داشت ظاهرا در این میان خزعل پذیرفت که مالیاتهای دوساله خود را بپردازد.[1] با نیاز روزافزون کشور به منابع مالی و تلاش برای سازماندهی اقتصاد کشور بوسیله میلسپو دولت مرکزی به پشتوانه ارتش نوین همه متمردین مالیاتی را به تمکین واداشت از جمله نیم میلیون تومان از مالیاتهای معوقه خزعل را مسترد نمود بتدریج با تقویت دولت مرکزی خزعل دریافت که از این پس نه داراییهای کلان او از گزند محاسبات مالیاتی دولت در امان است و نه سلطه بلامنازع او بر خوزستان مستدام خواهد بود از همین رو زمینه های تضاد و تنش روبه گسترش نهاد و تلاش مستمر خزعل برای پاسداری از نفوذ و قدرت خود و در نتیجه مخالفت علنی اش با رضاخان او را به مهره ای اساسی در صفحه شطرنج قدرت تبدیل کرد.[2] خزعل که جنگ با رضاخان را نزدیک می دید دست به کار شد او با مخالفان رضاخان در تهران و نمایندگان اقلیت مجلس چون مدرس و شکرالله خان قوام الدوله رابطه برقرار کرد به امید آنکه بتواند نظر مساعد اقلیت طبقه روشنفکر آزادیخواه و مخالفان سردار سپه را به سوی خود جلب و از آنها در مقابله با رضاخان بهره جوید از اینرو خزعل خود را طرفدار آزادی و دموکراسی و قانون اساسی نشان داده این امر برای همه غیر منتظره بود تا جایی که ملک الشعرای بهار وکیل مجلس و نماینده اقلیت هم از این اقدام شگفت زده شد.[3] رضاخان پنهانی با دولت بریتانیا برای پایان دادن به غائله خزعل به توافق دست یافت. رضاخان طی زد و بندهای پنهانی خطرناک ترین متحدان خزعل را به موضع بی طرفی و انفعال کشاند.[4] وسوسه انگلیسی ها، ضعف دولت مرکزی قاجار وهرج ومرج ناشی از دوران مشروطیت شیخ خزعل را به فکر خودمختاری انداخت. خزعل در سال ۱۹۲۲ (۱۳۰۰ خ)با کمک کنسول انگلیس در اهواز عشایر عرب و بختیاری را متحد ساخت وداعیه “عربستان آزاد”را برای اولین بار به طور رسمی اعلام وخودرا “امیر عربستان”خواند!. همزمان عوامل انگلیس در بغداد قاهره و سوریه با درج مقالاتی که سوژه های آن از آرشیو “ام ۱۵ “تامین می شد بر تجزیه خوزستان هیزم می افزودند واعراب خوزستان را که همیشه در راه ایران جانبازی وفداکاری کرده بودند علیه استقلال کشور می شوراندند.[5] پس از شیخ خزعل فرزندان وی نیز در دوران پس از جنگ جهانی دوم و با توجه به شرایط پیش آمده و اشغال کشور توسط نیروهای متفقین به فکر تجزیه خوزستان افتادند. دو سال پس از جنگ جهانی دوم پسر خزعل بنام " شیخ جاسب " در خوزستان دست به شورش زد . یک سال بعد ( 1323 ) پسر دیگر شیخ خزعل بنام " شیخ عبدالله" شورش دیگری را تدارک دید اما روسای قبایل عرب از همراهی با آن دو نفر سر باز زدند .[6] در ۲۴ خرداد ۱۳۱۵ هـ.ش. شیخ‌خزعل که تحت مراقبت شدید شهربانی مخوف رضاخان قرار داشت فوت شد.[7] ناآرامی های پس از انقلاب در خوزستان در اردیبهشت ماه 58 گروهی که در مطبوعات از آنها تحت عنوان “هیئت 30 نفره اعزامی خلق عرب مسلمان ایران” یاد می شد وارد تهران می شوند تا با دولت مذاکره کنند. این گروه در مصاحبه ای ضمن تاکید بر اینکه مهمترین تضاد مرحله کنونی “تضاد خلق و امپریالیسم” است از چریک های فدایی خلق حمایت می کنند. یکی از خواسته های این جمع تبدیل نام خوزستان به عربستان است. به موازات این حرکت در دهم اردیبهشت براساس گزارش رونامه اطلاعات روسای عشایر عرب شهر و روستاهای سوسنگرد، بستان، هویزه در مدرسه علمیه آیت الله کرمی اهواز اجتماع می کنند و ضمن پشتیبانی از نظام جمهوری اسلامی هرگونه توطئه تجزیه طلبی را محکوم می کنند. به تدریج شدت برخوردها و تعارضات بین انقلابیون و ضد انقلابیون در خوزستان بالامی گیرد.[8] در سحرگاه نهم خرداد 58 مقارن ساعت 4 صبح یک اتومبیل سواری با چند سرنشین در شهر به حرکت در می آید و با شلیک های پیاپی آرامش شهر را به هم می زند به دنبال این اقدام عناصر خلقی وارد شهر شده شروع به سنگربندی می کنند. آنها پمپ بنزین و خیابان فردوس خرمشهر را به آتش می کشند. خیابان موسوی را می بندند و دو یا سه انبار مخابرات را به آتش می کشند. ساعت 7:45 دقیقه فرمانداری شهر مورد حمله مسلحانه قرار می گیرد. ساعت 8 صبح عناصر تجزیه طلب با پاسداران درگیر می شوند. به واسطه آتش سوزی برق و تلفن قسمت هایی از شهر قطع می شود. ساعت 10/30 دقیقه افراد خلق عرب از طریق کارون و شط العرب به پایگاه دریای خرمشهر حمله می کنند. آنها هنگام ظهر سه کشتی هزار تنی را به آتش می کشند. در همان ساعات اولیه درگیری ساختمانهای سازمان سیاسی و کانون فرهنگی خلق عرب به محاصره نیروهای انقلابی در می آید و پس از چند ساعت درگیری تصرف می شود. با این اقدام مرکز هدایت آشوب های افراد سازمان خلق عرب سقوط می کند در این میان رادیو صوت الجماهیر عراق و رادیو کویت با نقل شیطنت آمیز اخبار به گونه ای تحریک آمیز، ادامه درگیری ها تا تحقق خود مختاری خوزستان را نوید می دهند. انبوهی از سلاح از جانب عراق به د اخل خوزستان سرازیر شده است عراقی ها حدود 20 تا 30 هزار قبضه اسلحه در نوار مرزی خرمشهر تخلیه نموده ا ند. اسنادی که بعدها از کنسولگری عراق در خرمشهر به دست می آید نشان می دهد که این کشور بازیگر اصلی تشنجات چند ماهه در خوزستان بوده است.[9] منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی

شورای سلطنت!

احمد ساجدی «شورای سلطنت» یکی از آخرین تکیه‌گاههای شاه برای جلوگیری از فروپاشی رژیم سلطنتی پس از خروج وی از کشور بود. در آن زمان اوجگیری انقلاب اسلامی که سقوط رژیم سلطنتی را هدف قرار داده بود و همچنین عوامل فرعی‌تر از جمله عدم اعتماد شاه به شایستگی بختیار در حفظ رژیم سلطنتی و همچنین نگرانی وی از بروز اختلاف میان ارتش و بختیار، شاه را عمیقاً به این نتیجه رسانده بود که متعاقب خروج او از کشور، اساس رژیم سلطنتی نیز با توجه به احساسات عمومی فروخواهد ریخت. از این رو به عنوان آخرین بارقه امید، تصمیم گرفت شورایی را به وجود آورد تا بتواند از فروپاشی نظام سلطنتی جلوگیری به عمل آورد. در حقیقت فکر تشکیل «شورای سلطنت» ناشی از نگرانی جدی شاه از انقراض سلسله شاهنشاهی بود. اعضایی که برای تشکیل این شورا با موافقت شاه در نظر گرفته شدند عبارت بودند از: 1. شاپور بختیار نخست‌وزیر 2. محمد سجادی رئیس مجلس سنا 3. جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی 4. سید جلال تهرانی سناتور سابق 5. محمدعلی وارسته وزیر دارایی اسبق 6. عبدالله انتظام رئیس هیأت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران 7. علیقلی اردلان وزیر دربار شاهنشاهی 8. علی‌آبادی دادستان سابق 9. ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش این اسامی در روز شنبه 23 دی 1357 نهایی شدند و در همان روز از طرف دربار شاه دعوت نامه‌‌هایی برای تشکیل اولین جلسه شورای سلطنت در ساعت 4 بعد از ظهر روز یکشنبه 24 دی 1357 در کاخ نیاوران، جهت نامبردگان ارسال شد. شورای سلطنت در حالی اولین جلسه خود را تشکیل می‌داد که امام خمینی، بختیار و دولتش را که دو هفته پیش تشکیل شده بود فاقد مشروعیت خوانده، رهبران کشورهای غربی امید خود را از آرامش ایران در صورت باقی ماندن شاه از دست داده و این ناامیدی را در گوادلوپ (14 دی) ابراز کرده بودند. بسیاری از ژنرالهای مورد اعتماد شاه از جمله اویسی، ازهاری و... از کشور گریخته بودند (14 تا 18 دی) و شورای انقلاب به فرمان امام خمینی تشکیل شده بود (22 دی) جلسه شورای سلطنت نیز 2 روز پس از تأسیس شورای انقلاب و 2 روز قبل از فرار شاه تشکیل گردید. در فاصله پس از حضور اعضای شورای سلطنت تا زمان ورود شاه به جلسه بعضی از حضار خاطرات گذشته خود درباره خطاهای رژیم شاه در برابر اراده مردم و از جمله واکنش وی در حوادث 15 خرداد 1342 در برابر مردم و سپس سابقه استمداد دربار از سران کشور برای تلاش در جهت جلوگیری از فروپاشی نظام سلطنت را بیان می‌کردند. از جمله آقای محمدعلی وارسته خاطره‌ای را نقل کرد که بیان آن جالب است: «بعد از ظهر روز 16 خردادماه 1342 بود که عده‌ای از رجال به دعوت تلفنی آقای علاء وزیر دربار وقت در وزارت دربار گرد آمدیم. بدواً مرحوم علاء اظهار نمود دو روز است مملکت دچار هرج و مرج شده و در شهرها ناامنی ایجاد شده و مردم تظاهراتی علیه دولت و به نفع روحانیت می‌نمایند. زد و خوردهای شدیدی بین مردم و نیروهای انتظامی رخ داده که متأسفانه عده‌ای کشته و تعدادی هم مجروح شده‌‌اند و این وضع نمی‌تواند ادامه پیدا نماید. امروز از آقایان دعوت کرده‌ام که نظرات شما رجال قدیمی مملکت که مورد اعتماد مردم می‌باشید و سوابق طولانی در خدمت به کشور دارید را دریافت نموده و بررسی نماییم که برای آرامش مردم چه باید کرد؟ من اظهار کردم در قدیم هر موقع که مردم از روش‌ها ناراضی بودند و شکایات و اعتراضات زیاد می‌شد و یک چنین بحرانی پیش می‌آمد، دولت مستعفی می‌گردید و رجالی مانند مؤتمن‌الملک و مستوفی‌الممالک مصدر کار می‌شدند و چون مردم به آنها اعتماد داشتند و می‌دانستند که این اشخاص خدمتگزار مردم هستند آرام می‌گرفتند و با خیال راحت به سر کار خود می‌رفتند. لازم است در این موقع حساس هم دولت مستعفی گشته کسی سر کار بیاید که مورد نظر مردم باشد و دولت آینده هم از روحانیت دلجویی نماید. مقتضی نبود که اعلیحضرت به قم رفته، در میدان آن شهر اظهاراتی علیه روحانیت بنمایند. این سخنرانی اعلیحضرت موجب کدورت روحانیت شده است. لازم است ترتیبی داده شود که از روحانیت رفع کدورت شود. گویا پس از خاتمه جلسه، سپهبد یزدان‌پناه یا یکی دیگر از حاضرین شرفیاب شده و اظهار نموده که اعلیحضرتا چه نشسته‌اید که در منزل خودتان علیه شما گفتگو می‌نمایند و دولت تعیین می‌کنند و شما اطلاعی ندارید. اعلیحضرت پس از اطلاع از این جریان اظهار نموده بودند که این رجال را باید در توالت انداخته و سیفون را کشید... بعدها مرحوم علاء از وزارت دربار معزول گردید. همچنین انتظام از شرکت نفت کنار گذاشته شد و من و سایرین هم مورد غضب بودیم تا به حال...»(1) بختیار آخرین عضو شورای سلطنت بود که وارد جلسه شد و پس از او شاه به جمع آنان پیوست. شاه در ابتدای سخن به فلسفه تشکیل شورای سلطنت به عنوان حافظ نظام در غیاب خودش اشاره کرد و سپس از رؤسای مجلسین شورا و سنا خواست تا کار رأی اعتماد به کابینه بختیار به سرعت انجام پذیرد. در این رابطه سجادی رئیس سنا تصریح کرد که فردا 25 دی رأی اعتماد به کابینه داده خواهد شد و جواد سعید رئیس مجلس شورا نیز پس فردا 26 دی را برای رأی اعتماد تعیین کرد. سپس شاه گفت پس از کسب خبر رأی اعتماد مجلسین به دولت، سفر خود را آغاز خواهد کرد. در این جلسه سید جلال‌الدین تهرانی به اتفاق آراء به ریاست شورای سلطنت و محمدعلی وارسته به نیابت شورا تعیین گردیدند. تهرانی که در 1275 در دوران قاجار متولد شده بود، تا این تاریخ صاحب مشاغل وزارت، سفارت، سناتوری، استانداری و نایب‌التولیت آستان قدس رضوی بوده و از بقیه اعضای شورای سلطنت مسن‌تر بود. در پایان این جلسه که به منزله اعلام رسمی موجودیت شورای سلطنت بود، ارتشبد قره‌باغی رئیس ستاد ارتش اعلام کرد در جلسه مزبور، قرار نشد سید جلال تهرانی از طرف شورا جهت ملاقات با آیت‌الله خمینی به پاریس برود. تا اینکه بعداً نخست‌وزیر گفت «آقای سید جلال تهرانی به علت سابقه دوستی با آیت‌الله خمینی، با عنوان رئیس شورای سلطنت برای ملاقات با ایشان به پاریس مسافرت خواهد کرد.»(2) روز 25 دی یعنی فردای روزی که جلسه رسمیت یافتن شورای سلطنت در نیاوران تشکیل شده بود امام خمینی در اعلامیه‌ای این شورا را غیرقانونی خواندند. امام در این اعلامیه که در آستانه اربعین سالار شهیدان حضرت حسین بن علی(ع) و با هدف تشویق مردم برای شرکت در راهپیمایی این روز صادر کردند،(3) فرمودند: «به کسانی که در شورای سلطنتی غیرقانونی به عنوان عضویت داخل شده‌‌اند اخطار می‌کنم که این عمل، غیرقانونی و دخالت آنان در مقدرات کشور جرم است. بی‌درنگ از این شورا کناره‌گیری کنند، و در صورت تخلف مسئول پیشامدها هستند.»(4) روز 26 دی همزمان با فرار شاه از کشور، امام خمینی با انتشار اعلامیه‌ای بر لزوم برانداختن رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت جمهوری اسلامی تأکید کردند.(5) روز 27 دی تعداد 12 نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی از سمت خود استعفا کردند. فردای این روز تعداد نمایندگان مستعفی مجلس به 20 نفر رسید و امام خمینی بر لزوم استعفای وزیران کابینه تأکید کردند. در همین روز (28 دی) سید جلال تهرانی طی مأموریتی از جانب شاپور بختیار و به عنوان «رئیس شورای سلطنت» رهسپار پاریس شد تا پیرامون اوضاع و احوال ایران و برنامه‌های آتی شورای سلطنت با امام خمینی ملاقات کند. همزمان با این سفر کارتر رئیس‌جمهور آمریکا ضمن اعلام حمایت رسمی کاخ سفید از بختیار، از امام خمینی خواست به بختیار فرصت موفقیت دهد. بختیار نیز تهدید کرد که در صورت کنار رفتن من ارتش کودتا می‌کند. روز 29 دی در پایان راهپیمایی تاریخی و باشکوه اربعین حسینی، قطعنامه‌ای قرائت شد که در آن بر لزوم غیرقانونی شناختن سلطنت، خلع شاه، برکناری دولت بختیار، استعفای وکلای مجلسین و اعضای شورای سلطنت و برقراری نظام جمهوری اسلامی تأکید شده بود. امام خمینی این راهپیمایی و همچنین دو راهپیمایی تاسوعا و عاشورای حسینی را که در روزهای 19 و 20 آذر 1357 برگزار شد به مثابه همه پرسی در مورد تشکیل جمهوری اسلامی قلمداد کردند. در روز 30 دی سید جلال تهرانی در پاریس رسماً تقاضای ملاقات با امام خمینی نمود. امام دو شرط برای ملاقات با سید جلال تهرانی قائل شدند: 1. استعفا کردن از شورای سلطنت 2. غیرقانونی اعلام کردن شورای سلطنت سید جلال تهرانی با یک روز تأخیر تسلیم شرایط امام شد. وی روز اول بهمن 1357 استعفانامه خود را به این شرح در پاریس انتشار داد: یکشنبه اول بهمن ماه 1357 هجری شمسی مطابق با 22 شهر صفرالمظفر 1399 هجری قمری- قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب فقط برای حفظ مصالح مملکت و امکان تأمین آ‌رامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعاً تغییر یافت به طوری که برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیت‌الله العظمی خمینی دامت برکاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا آن را غیرقانونی دانسته کناره‌گیری کردیم. از خداوند و اجداد طاهرین و ارواح مقدسه اولیاء اسلامی مسئلت دارم که مملکت و ملت مسلمان ایران را در ظل عنایات حضرت امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه از هر گزندی مصون داشته و استقلال وطن عزیز ما را محفوظ فرمایند. محمد الحسینی سید جلال‌الدین تهرانی یک روز پس از این استعفا، امام خمینی در پاریس سید جلال‌الدین تهرانی را به حضور پذیرفتند. از جزئیات سخنان امام خمینی در دیدار سید جلال تهرانی با ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست ولی استعفای تهرانی خشم طرفداران شاه را برانگیخت. علی امینی نخست‌وزیر اسبق می‌نویسد: «سید جلال وقتی که آمد به پاریس، خمینی هم پاریس بود. من هم پاریس بودم. به او تلفن کردم که آقا تو که رفتی پیش آقای خمینی، برای چی استعفا دادی؟ گفت [والا هیچی] باور کنید از آن روز هرچه که آمدند و به من گفتند که به او تلفن کنم، گفتم من به او تلفن هم نمی‌کنم. مرد حسابی با آن قد دراز و با آن سابقه، شاه می‌فرستد که او را بیاورید. خوب تو می‌روی استعفای چی را بکنی؟ که چی بگیری از خمینی؟»(7) عباس قره‌باغی رئیس ستاد ارتش نیز می‌گوید «خبر استعفای جلال تهرانی را من از بختیار شنیدم... او هم موافق این استعفا بود ... اختلاف ما با بختیار از همانجا شروع شد که ایشان با یک وضع خاصی خودش را با وجود شورای سلطنت فعال مایشاء می‌‌دانست در صورتی که شورا وجود داشت و ایشان آنجا در حقیقت شکست خورد...»(8) در واکنش به اظهارات مخالفین، سید جلال‌الدین تهرانی مخالفان استعفای خود را «جاهل» خواند. وی این اظهارات را در پایان دومین ملاقات خود با امام خمینی که روز چهارم بهمن 1357 صورت گرفت اعلام کرد. تهرانی پس از دو بار ملاقات با امام خمینی و با اطمینان از عدم امکان موفقیت رژیم سلطنتی در برابر اراده مردم، دیگر به تهران بازنگشت و به جنوب فرانسه رفت و به کار علمی مورد علاقه خود یعنی مطالعه در تاریخچه نجوم پرداخت. او در 1366 در 91 سالگی در فرانسه درگذشت. با استعفای سید جلال تهرانی، عمر شورایی که یک هفته پیش از آن در حضور شاه شکل گرفته بود خاتمه یافت و تا بازگشت امام به تهران – 12 بهمن 57 – یکی دو جلسه بعدی شورا بدون سید جلال تشکیل شد ولی عملاً به دلیل اختلاف اعضا راه به جایی نبرد. پی‌نویس‌ها 1. اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی، نشر نی، ص 172. 2. همان، ص 174. 3. اربعین امام حسین روز جمعه 29 دی بود که در این روز سراسر ایران شاهد یکی از راهپیماییهای باشکوه و تاریخی دوران انقلاب بود. 4. صحیفه امام خمینی، ج 5، ص 479. 5. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، کتاب بیست و چهارم، ص 135. 6. به نقل از: روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، باقر عاقلی، نشر نامک. 7. انقلاب ایران به روایت رادیو بی‌ بی سی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، طرح نو، صص 342-341. 8- انقلاب ایران، همان، صص 344-343. منبع: مجله الکترونیکی «دوران» ، شماره 39 ، بهمن 1387 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
62
...