انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

رای اعتماد به زور اسلحه !

در مرداد 1303 دولت رضاخان رئیس الوزرا توسط جناح افلیت مجلس استیضاح شد ولی در جلسه استیضاح ظاهرا هیچیک از اعضای اقلیت حضور نداشت در نتیجه دولت به اتفاق آرا رای اعتماد مجدد گرفت . اما فردای رای اعتماد اعضای هیات دولت به دستور رضاخان استعفا دادند و بلافاصله کابینه جدیدی شکل گرفت . در مورد علت آن استیضاح و دلیل عدم شکت استیضاح کنندگان و همچنین ماهیت دولت جدید ، از سوی وزیر مختار آمریکا و همچنین کاردار آن کشور طی دو نوبت ، دو گزارش به وزارت خارجه آمریکا ارسال شده که خواندنی است : کرنفلد وزیر مختار آمریکا در 31 جولای 1924 (نهم مرداد 1303)در تلگرام خود چنین می‌نویسد: «به دنبال اعلام حکومت نظامی، دولت در تاریخ 29 جولای 1924 (هفتم مرداد 1303) با توجه به اتهامات زیر استیضاح شد: بی‌کفایتی در سیاست داخلی و خارجی، تخطی از قانون اساسی و بی‌توجهی به مجلس، عدم بازگرداندن اموالی که ارتش از سران عشایر و دیگران به یغما برده است.» قرار بر این شد که دولت روز 5 آگوست پاسخ خود را ارائه کند: «بسیاری بر این عقیده‌اند که دولت باز هم رأی اعتماد می‌گیرد.» منظور از اموالی که در بالا ذکر شد، اموالی است که در ماه‌های می‌ تا ژوئن 1924 از عشایر لرستان و کردستان به غارت رفت. در 19 آگوست 1924 (28 مرداد1303) ، از 91 نفر نماینده حاضر در مجلس، همه 91 نفر به دولت رأی اعتماد دادند. البته با توجه به اظهاراتی که در ادامه از موری نقل می‌کنیم، نتیجه دیگری انتظار نمی‌رفت. «والاس اسمیت موری» کاردار آمریکا در تهران قضیه را چنین تشریح می‌کند: «پس از قتل کنسولیار ایمبری ( در 27 تیر 1303) و اعلام حکومت نظامی در تهران، مدرس مدعی شد که دولت با استفاده از این موقعیت و اعلام حکومت نظامی فقط در صدد است که مخالفان خود را سرکوب کند و بسیاری از آنها را نیز تبعید کرده است. از آنجا که مدرس یکی از نمایندگان مجلس است و دولت حق دستگیری هیچ یک از نمایندگان را ندارد، دولت با تمام قوا می‌کوشد از نفوذ وی بر مردم بکاهد. به دستور سردارسپه عده‌ای قزاق رو به روی خانه مدرس مستقر شده‌اند و تمام کسانی را که سعی می‌کنند وارد خانه وی شوند، دستگیر می‌شوند. بالاخره در 19 آگوست مدرس تصمیم گرفت دولت را استیضاح و چنانچه ممکن شود، آن را سرنگون کند. یکبار دیگر عده زیادی در باغ‌های صحن مجلس گرد هم آمدند و مشتاقانه به انتظار ورود نمایندگان و نتیجه استیضاح نشستند. هنگام ورود رهبر بزرگ جناح مخالف، شماری از نظامیان مستقر در اطراف مجلس تلاش کردند که با ایجاد ناآرامی جمعیت را بشورانند و گفته می‌شود که با این کار سعی داشتند مدرس را زیر دست و پای مردم لگدکوب و له کنند. اما دوستان فداکار، جان او را نجات داده و مدرس با سختی فراوان خود را به بالکن مشرف بر میدان رساند. هواداران و نظامیان حاضر شعار می‌دادند «زنده باد سردارسپه! زنده باد جمهوری»؛ در مقابل مدرس نیز با صدایی طنین‌انداز و سرشار از دلاوری شعار می‌داد «مرده باد سردارسپه! مرده باد جمهوری! زنده باد مدرس!». به منظور ارعاب نمایندگان مجلس و گرفتن رأی اعتماد از ایشان در صورت استیضاح دولت، شایع شد که عوامل سردارسپه بدون کسب اجازه از انتظامات مجلس در تمام راهروها و دالان‌های مجلس مستقر شده و سلاح‌های خود را نیز مخفیانه وارد ساختمان مجلس کرده‌اند. هنگامی که این مسئله بر انتظامات مجلس آشکار گردید، ارباب کیخسرو، نماینده زرتشتیان، فوراً مسئله را به مؤتمن‌الملک، رئیس مجلس، اطلاع داد؛ که مسلماً وی در آن موقعیت نمی‌توانست امنیت و سلامت جان نمایندگان را تضمین کند. این حیله کارگر افتاد و نمایندگان اقلیت همگی به اتفاق اعتصاب کرده در نتیجه نمایندگان باقی مانده به اتفاق آرا، به رئیس‌الوزرا «رأی اعتماد» دادند و پس از آن نمایندگان جناح‌های مختلف به وی تبریک گفتند. این رویداد تجربه تلخی برای مدرس بود و به علاوه پیرمرد بیچاره در راه خانه مورد ضرب و شتم قرار گرفت؛ که در نتیجه وی و همفکرانش در جناح اقلیت برای مدتی از شرکت در جلسات مجلس خودداری کردند.» در 23 آگوست 1924، تنها یک روز پس از صدور رأی اعتماد، تمام وزرای رضا به غیر از یک نفر، استعفا دادند. کرنفلد این حوادث را چنین گزارش می‌کند: «مفتخرم به اطلاع وزارت خارجه برسانم که استعفای این وزرا به شیوه‌ای خاص و غریب صورت گرفت. یکشنبه صبح، 23 آگوست، اعضای کابینه برای برگزاری نشستی در ساعت 8 صبح، گرد هم آمدند. پس از اینکه وزرا به مدت سه ساعت به انتظار رئیس‌الوزرا نشستند، پیشخدمت وی وارد شد و یادداشت‌هایی به تمام وزرا داد و تنها کسی که یادداشتی دریافت نکرد ذکاءالملک، وزیر خارجه، بود. در این یادداشت از اعضای کابینه خواسته شده بود که فوراً استعفا دهند. به نظر نمی‌رسید که هیچ‌یک از ایشان از علت ماجرا باخبر باشد؛ چرا که چند روز پیش نمایندگان مجلس به اتفاق آرا به دولت رأی اعتماد دادند. ذکاء‌الملک، وزیر خارجه نیز روز بعد پیشنهاد کرد او نیز استعفا دهد؛ اما چون وی همچنان مهره‌ای کارآمد به حساب می‌آمد، کاملاً روشن بود که استعفای وی پذیرفته نمی‌شود.» 31 آگوست 1924 کابینه جدید معرفی شد. موری بر طرفداری شدید این کابینه از بریتانیا تأکید می‌کند. مشارالملک به عنوان وزیر خارجه جدید برگزیده شد؛ در حالی که مدیرالملک، «که وفاداری او به سفارت بریتانیا و منافع این کشور در ایران، غیرقابل انکار است»، نامزد تصدی وزارت مالیه گردید. اما روس‌ها با انتخاب وی مخالفت کرده و فروغی جایگزین او شد: «از دید دکتر میلسپو، ذکاء‌الملک بر دیگران رجحان دارد؛ چرا که او هیچ چیز در مورد امور مالی نمی‌داند، بنابراین علاقه‌ای هم ندارد که در کار مستشاران دخالت کند.» مشارالدوله، وزیر جدید وزارت معارف، مدتی فرمانداری عربستان [خوزستان] را بر عهده داشت. این استان «جزء مناطق تحت نفوذ بریتانیاست. بسیاری از مردم بر این باورند که او نیز به شدت به انگلیسی‌ها وابسته است.» سرداراسعد بختیاری، وزیر پست و تلگراف، یکی دیگر از وزرایی بود که «انتظار می‌رفت تمنیات و خواسته‌های انگلیسی‌ها را برآورده سازد.» رضاخان، محمود انصاری را جایگزین امیر اقتدار 53 ساله کرد. امیر اقتدار درجه امیرلشکری را یدک می‌کشید و متصدی وزارت داخله بود. انصاری در سال 1922 فرماندار نظامی تهران و در سال‌های 24-1923 فرماندار اصفهان بود و در آوریل 1924 وزارت پست و تلگراف بر عهده‌اش گذاشته شد: «وی از نزدیک‌ترین دوستان رئیس‌الوزرا است و به نظر می‌رسد مشاور سیاسی مورد اعتماد وی نیز به شمار می‌رود.» تنها تیمورتاش، وزیر فواید عامه و ادیب‌السلطنه، وزیر عدلیه، آشکارا به عنوان طرفداران بریتانیا شناخته نمی‌شوند. منبع: دکتر محمد قلی مجد ، از قاجار به پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 300 تا 302 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

انصاری : فرح قصد انجام کودتای خزنده داشت

روی کار آمدن شریف امامی و کارهایی که کرد نه تنها کمر مملکت را شکست که فضای دربار هم همراه عوض شدن فضای دولت به کلی دگرگون شد. با آمدن شریف امامی به کاخ نخست‌وزیری و حمله‌ای که در آغاز امر و به مجرد گرفتن حکم نخست‌وزیری و خروج از کاخ سعدآباد به «حزب رستاخیز» کرد، خیلی چیزها را به زیر سئوال برد. از آن جمله همه کسانی که در طول سالهای اقتدار شاه مجری فرامین او بودند، با این حال و هوا دیگر جایی برای خود نمی‌دیدند و در عمل هم ماندن آن‌ها مقدور نبود و لذا هویدا از وزارت دربار رفت. علم و یارانش هم که پیش از آن رفته بودند . در حقیقت از درباری‌های قدیم کسی که سرش به تنش بیارزد باقی نمانده بود. حتی سپهبد دکتر ایادی را هم از اطراف شاه دور کرده بودند. مهمتر از همه خود شاه بود که بعد از جریان 17شهریور دچار شوک روحی شده و بیشتر تمایل داشت که در انزوا و تنهایی باشد. دیگر از آن فرمان‌ها و دستورات قاطع از طرف او خبری نبود. اردلان هم که بعد از سال‌ها خانه‌نشینی، به عنوان وزیر دربار به جای هویدا نشسته بود سرش توی حساب نبود و نقشی هم نداشت و فقط ناظر گذران روزمره دربار بود بی‌هیچ نقش سیاسی و مؤثر در امور! در چنین احوال و عوض شدن همه‌ آن چهره‌های سنتی بود که فرح در محیط دربار بر تمام امور مسلط شد و به فکر افتاد که در تحولات مملکت نیز نقش سیاسی مهمتری داشته باشد. در حقیقت پس از سقوط آموزگار از نخست‌وزیری و روی کار آمدن شریف امامی و برکناری هویدا از وزارت دربار این گروه یاران فرح بودند که به رهبری خودش و به مباشرت نزدیک رضا قطبی در دربار فعال مایشاء شده و خود را برای ایفای نقش مهمتری آماده می‌کردند. من در هنگامی که آموزگار هنوز نخست‌وزیر بود برای انجام کارهای شخصی به امریکا رفته بودم و وقتی که آموزگار خواست برای برقراری تماس با مرحوم شریعتمداری به تهران برگردم تا به ایران بازگردم آموزگار سقوط کرده و شریف امامی نخست‌وزیر شده بود. چند روزی پس از بازگشت به دربار رفتم و دیدم که حال و هوا عوض شده است و از قدیمی‌ها کسی در دربار دیده نمی‌شود و حتی ایادی را هم بیرون کرده‌اند. در عوض در این اتاق و آن اتاق کسانی گرد هم جمع بودند و به اصطلاح چرخ بر مراد آن‌ها می‌گردید که پیش از این کسی آن‌ها را به چیزی نمی‌خرید. من که از این وضع تعجب کرده بودم و احساس می‌کردم تغییر و تحولی شده در فرصتی از خاله مادرم، یعنی خانم دیبا پرسیدم: خاله تاجی، این روزها مشاور اصلی کیست؟ او خیلی روشن گفت: قطبی! و من تازه هوای کار دستم آمد که چرخ دارد بر چه مداری می‌گردد. بعد از مدتی تعمق در اوضاع و احوال و تصمیماتی که در دربار گرفته می‌شد احساس کردم و امروز یقین دارم که شهبانو سودایی دیگر در سر دارد. سودایی که می‌شود آن را نوعی کودتای خزنده نام گذاشت. او درصدد بود که قدرت را در دستهای خود متمرکز کند و برای رسیدن به این هدف نیز دلایل و زمینه‌های لازم را در دست داشت. اول اینکه، از اوایل نخست‌وزیری شریف امامی گروه دوستان فرح، که از سالها قبل با او بودند و اینک در دربار نقش مهمتر یافته بودند، خود را برای اجرای طرح و نقشه‌ای که به نظرشان کلید حل مشکلات بود آماده می‌کردند. در آن زمان هنوز اندیشه سقوط قطعی نظام، اندیشه دوردستی بود. به همین ملاحظه فکر می‌شد که نظام می‌ماند و در این نظام: الف: شاه، بیمار است و این را فرح از جمله معدود آدمهایی بود که می‌دانست. ب: شاه علاوه بر بیماری، روحیه‌اش را از دست داده و قادر به تصمیم‌گیری نیست. پ: ولیعهد تا به سن 21 سالگی برسد هنوز راه در پیش دارد و به علاوه او در خارج از کشور و مشغول درس خواندن است. ت: آدمها و مهره‌های شاه چه در دربار و چه در خارج از دربار همه از اطراف او پراکنده و از این بابت زمینه خالی است. ث: براساس تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود، شهبانو می‌توانست نایب‌السلطنه باشد. بنابراین، اگر بتوان برنامه‌ریزی کرد و بر بحران فائق آمد می‌توان قدرت را در دستهای نایب‌‌السلطنه دید، و او کسی غیر از فرح نمی‌توانست باشد. البته این هدف فرح را نمی‌توان به عنوان نوعی ناسپاسی نسبت به شاه و فرزندش که ولیعهد بود دانست. چرا که، شاید او فکر می‌کرد، شاه به علت بیماری فرصتی ندارد و احیاناً می‌شود پس از فروکش کردن بحران ولیعهد هم به سلطنت برسد. اما تا آن زمان فرا برسد باید کاری کرد و این همان کاری بود که در آن موقع هدف فرح را تشکیل می‌داد. برای رسیدن به این هدف هم برنامه لازم بود و هم عمل، و آن‌ها به گمان خود و با توجیه و تحلیلی که از اوضاع می‌کردند برنامه و عمل خود را چنین تنظیم کرده بودند: 1ـ باید آدمهای لازم و برنامه‌ریز را گرد هم آورد تا نیروی انسانی‌ای در سطح بالا در اختیار باشد که بتواند امور را اداره کند. 2ـ باید ارتش را خنثی کرد که مبادا دست به مقاومت بزند. 3ـ باید به مردم نشان داد که اوضاع دگرگون شده و خواسته آن‌ها مورد نظر است و چهره‌های بد نام سابق از صحنه طرد شده‌اند. 4ـ برای جلب توجه و موافقت سیاست‌های خارجی، و مشخصاً امریکای دوره کارتر، باید الگویی نشان داد که این الگو درست در قالب همان لیبرالیسم مورد نظر امریکایی‌ها قرار بگیرد. برای رسیدن به هر یک از این موارد عمل و اقدام لازم صورت گرفت که شرح آن بدین قرار است: الف: به وسیله فرح و در درباری که یکسره زیر نفوذ آدمهای او قرار گرفته بود افرادی که به ظاهر نظر مشورتی خود را به شاه می‌دادند، اما هدف خودشان را دنبال می‌کردند، گرد آمدند؛ که در رأس آن‌ها رضا قطبی قرار داشت. گروهی دیگر همان راه را می‌رفتند از جمله دکتر حسین نصر رئیس پیشین دفتر شهبانو، دکتر هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر شهبانو، دکتر احسان نراقی نویسنده وجامعه‌شناس و جوادی وغلامرضا افخمی و... همین‌ها بودند که در آن روزها به عنوان مشیر و مشار عمل می‌کردند. نمونه کار و طرز عمل این مشاوران را باید تهیه متن نطق معروف «من صدای انقلاب شما را شنیدم» دانست. بعدها که رژیم سقوط کرد و شاه درتبعید و از این کشور به آن کشور رانده شد خودمن بارها شاهد درگیری شاه و فرح بر سر این نطق و مجموعه مسایل و عملکرد اطرافیان فرح و مخصوصاً گروهی که در اواخر تشکیل شده بود، بودم. در مکزیک شاه به صراحت می‌گفت: «آن نطق کذایی را آن‌ها با نیرنگ و تقلب به دست من دادند و من بی‌آنکه محتوای آن را بدانم خواندم.» این نطق را در آن زمان دکتر سید حسین نصر و رضا قطبی تهیه کردند و تا لحظات آخری که قرار بود شاه جلو دوربین تلویزیون برود به دست او ندادند و او در آن لحظات سرگیجی و هیجان وحالت روحی پریشان بی‌آنکه فرصت داشته باشد در مورد محتوای آن فکر کند و یا با کسان دیگری مشورت کند و در میان بگذارد، خواند. به هر تقدیر افراد یاد شده در چهارچوب حضور نیروی انسانی متفکر و برنامه‌ریز در جهت رسیدن شهبانو به هدفهایش مجتمع شده بود. و بدیهی بود که در صورت دسترسی به هدفی که داشتند آن‌ها همه کاره مملکت می‌شدند. ب: حکومت نظامی تشکیل شده و سربازان و تانک‌ها در خیابان‌ها بودند. گاهی هم برخوردهایی پیش می‌آمد. اما در حقیقت دست و پای حکومت نظامی را بسته بودند و در این کار دوستان و یاران شهبانو نقش اساسی داشتند. آن‌ها بدین وسیله می‌خواستند اساساً نقشی را که ارتش می‌توانست بازی کند خنثی کنند. البته در ظاهر این شخص شاه بود که نمی‌توانست به صورت قاطع دستور بدهد که ارتش و حکومت نظامی به وظایفش عمل کند اما در حقیقت و در پشت پرده دربار، این فرح و یارانش بودند که از روحیه ضعیف شاه استفاده کرده و او را وادار به عدم قاطعیت می‌کردند و اگر یک بار هم شاه می‌خواست دستور قاطع بدهد به هر ترتیب که بود جلو آن را می‌‌گرفتند که نمونه آن زیاد است و من چند مورد آن را به عنوان شاهد عینی بازگو می‌کنم: مشکل اساسی تیمسار اویسی در زمانی که فرماندار نظامی تهران بود جز این نبود که به او اجازه برخورد قاطع با تظاهرات و اساساً با مخالفان داده نمی‌شد. در آن موقع سپهبد اویسی، احتمالاً با نظر ساواک، یک لیست هزار نفری از کلیه رهبران مخالف و در سطوح مختلف تهیه کرده بود و مکرر به دربار مراجعه می‌‌کرد که از شاه اجازه بگیرد تا این تعداد را دستگیر کرده و به جزیره قشم که امکان نگهداری از آن‌ها را داشت بفرستد. برنامه این بود که در آن جزیره از این گروه پذیرایی بشود! و فقط ارتباط آن‌ها با جهان خارج قطع گردد. ولی هر چقدر اویسی در این مورد اصرار و تقاضا می‌کرد جواب درست و قاطع نمی‌شنید بالاخره بار آخری که به وسیله تلفن درخواست خود را تکرار کرد شاه کمی نرم شد و گفت بعد خبر می‌دهم. عجبا که یک ربع بعد فرح شخصاً به مرکزی که می‌باید طرح را اجرا کند تلفن زد و گفت: هرگز این کار را نکنید! ... توجه داشته باشید که اویسی و سایرین با آن روحیه اطاعت محض و مطلق از شاه، و شخصیت ضعیفی که دارا بودند خود قدرت تصمیم‌گیری نداشتند و وقتی شهبانو با این صراحت به آن‌ها گفت، هرگز این کار را نکنید. معلوم بود که نتیجه چه خواهد بود! در مورد این ماجرا شخصاً از تیمسار امجدی در سفری که از کالیفرنیا به مراکش آمده بود شنیدم که گفت: در جلسه سران ارتش در آن روز تمام تلفن‌های ستاد را قطع کردیم که خبردرز نکند و بعداً اویسی شخصاً با شاه تماس گرفت و طرح دستگیری آن هزار نفر را که در بالا اشاره کردم با شاه در میان گذاشت و شاه گفت به زودی به او خبر می‌دهد. اما همان‌گونه که گفته شد یک ربع بعد فرح تلفن کرد و گفت این کار را نکنید. مسئله دیگر مسئله نخست‌وزیری اویسی بود که باز به علت مخالفت فرح منتفی شد و خودمن شخصاً از تیمسار اویسی و همچنین از نزدیکان او شنیدم که نظر شاه بر نخست‌وزیری اویسی قرار داشت اما فرح مخالف بود و او و یارانش ازهاری را برای تصدی دولت نظامی پیشنهاد کردند. بدین ترتیب، ملاحظه می‌شود که در دربار چه کسانی حرف آخر را می‌زدند و به تعبیر دیگر قدرت تصمیم‌گیری را به دست داشتند. به جز این موارد اساساً نحوه برخورد حکومت نظامی که در آن موقع همه شاهد آن بودیم نشان می‌داد که دست و پای آن بسته است. می‌شود حدس زد همان‌هایی که مانع دستگیری هزار تن از مخالفان شدند و با نخست‌وزیری اویسی مخالفت کردند سرانجام با همین بستن دست و پای حکومت نظامی، اویسی را مجبور به استعفا و ترک کشور کردند. اما سیاست خنثی کردن ارتش با رفتن اویسی متوقف نماند و ادامه یافت. ج: مسئله دستگیری رجال و وزیران پیشین نیز مسئله‌ای است که منشاء اصلی آن را باید در دربار و براساس طرز تفکر یاران فرح دانست. براساس این شیوه تفکر می‌بایست رجال پیشین دستگیر می‌شدند تا رضایت مردم جلب شود و اوضاع آرام گردد و در آرامش بتوان چهره لیبرال فرح را جانشین چهره خشن و دیکتاتور پیشین دربار ساخت، و ضمناً با این اقدام نشان داد که قصد بر مبارزه با فساد است و اشخاص فاسد در هر مقامی که باشند در معرض تعرضند. بر همین اساس بود که هویدا و نیک‌پی و مهندس روحانی و دکتر شیخ‌الاسلامی و دکتر ولیان و داریوش همایون و ارتشبد نصیری و گروهی دیگر دستگیر شدند. به جز هویدا، که ظاهراً و آن طور که شنیدم به توصیه و اصرار اردشیر زاهدی دستگیر شد، سایرین را تنها به توصیه فرح و براساس نظرات یاران او دستگیر کردند. د: بالاخره مجموعه کارهایی که برای نشان دادن چهره لیبرال دولت و نظام ایران در این زمان صورت می‌‌گرفت، صرف‌ نظر از تصور جلب رضایت مردم کشور، نگاهی هم به خارج و مخصوصآً به کاخ سفید داشت و با این هدف صورت می‌گرفت که ‌امریکای کارتر الگوی مورد نظر حقوق بشری خود را در پیشانی آن ببیند و به آن جلب شود. البته جدا از این امر نباید از روابط شخصی شهبانو با کاخ سفید و خانم کارتر و اساساً محافل امریکایی از طریق تماس با مؤسسه آسپن (Aspen) و سفر مرتب او به امریکا بی‌توجه گذشت، تا ‌آنجا که گاه شهبانو تنها به امریکا می‌رفت و کارتر را تنهایی می‌دید. در آن موقع امیدوار بود از این کانال‌ها در موقع معین حمایت لازم را دریافت کند که به هر حال روند و شتاب حوادث نگذاشت این نقشه‌ها عملی شود. البته آن‌ها تا آخرین روزها نیز از اجرای نقشه خود دست برنداشتند و حتی می‌توان گفت که این تیم شهبانو و مخصوصاً رضا قطبی بود که در انتخاب بختیار به نخست‌وزیری دست داشت. با دکتر شاهپور بختیار چند بار ملاقات کرده‌ام و می‌دانم که با فرح هم در ارتباط بود و هست و یکبار هم از من به فرح خوب گفته و با اشاره به من اظهار داشته بود: «من نمی‌دانستم که در دربار هم آدم‌های درستی وجود دارند» و این را خود فرح برای من نقل کرد. و این آقای دکتر بختیار، ایشان در اصل پسرخاله رضا قطبی است. یعنی خانم لوئیز قطبی دختر صمصام ‌الدوله و همسر سابق مهندس محمدعلی قطبی خاله شاهپور بختیار است. لذا گروه یاران فرح با اقدامات و مقدمه چینی‌هایی که کردند و حتی سنگ و سنگ‌هایی که بر سر راه نخست‌وزیری کسانی مثل دکتر صدیقی انداختند زمینه را برای بختیار فراهم کردند و سرانجام نیز حرفشان را به کرسی نشاندند. بدین ترتیب پسرخاله پسردایی فرح به نخست‌وزیری رسید. منبع: پس از سقوط ؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

کمیته مشترک چگونه تسخیر شد؟

از ساعت 12 ظهر روز 22 بهمن 1357حمله نیروهای انقلاب به شهربانی شروع شد. دور تا دور شهربانی در محاصره نیروهای مسلح انقلاب بود و از هر سو به طرف شهربانی آتش می بارید. مأموران شهربانی هم متقابلاً به آتش انقلابیون پاسخ می دادند. انقلابیون در پشت بام ساختمان ها سنگر گرفته بودند. مردم عادی نیز در اطراف محل نبرد نگران نتیجه کار بودند. آنها با هر خبری که حاکی از نزدیکی پیروزی انقلابیون بود، شادی می کردند. گفته می‌شود که مأموران شهربانی پیش از شروع حمله انقلابیون، اسناد و مدارک و همچنین اسلحه ها و مهمات را به جای دیگری منتقل کرده بودند و فقط عده ای تیرانداز حرفه ای برای حفاظت از ساختمان در محل باقی گذاشته بودند. سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی تهران در محل ساختمان به دست نیروهای انقلاب افتاد. در این جنگ تقریباً چهار ساعته که شلیک گلوله و تیربار لحظه ای قطع نشد، دو بار مدافعان شهربانی اعلام تسلیم کردند و هر بار که نیروهای انقلاب از سنگرهاشان خارج شدند که به طرف شهربانی بروند، با شلیک غافلگیر کننده مدافعان شهربانی روبرو شدند. حدود ساعت 3 بعد از ظهر نخستین زره پوش نیروهای انقلاب به محل نبرد رسید. یک مسلسل سنگین روی زره پوش سوار بود و نیروهای انقلاب با شلیک این مسلسل که صدای مهیبی داشت، تأثیر زیادی بر تضعیف روحیه مدافعان شهربانی گذاشتند و موجب تسریع تسلیم آنها شدند. نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر بود که به تدریج شلیک گلوله از سوی دو طرف کاهش یافت و مدافعان شهربانی که تاب مقاومت در برابر قدرت آتش نیروهای انقلاب را نداشتند، با برافراشتن پارچه سفید، به طور قطع اعلام تسلیم کردند. به دنبال تسلیم مأمورین شهربانی، نیروهای انقلاب وارد محوطه شدند و مدافعان شهربانی را یکی یکی تحت الحفظ به مسجد امین السلطان (سر کوچه اتابک) منتقل کردند. در میان افراد دستگیر شده چند افسر ارتشی از جمله سرتیپ، سرهنگ و سروان به چشم می خوردند اما خودشان را پاسبان و یا مأمور ساده کمیته معرفي مي‌كردند. این افـراد به مسجد امین السلطان که در نزدیکی کمیته واقع است برده شدند. مردم پس از وارد شدن به کمیته مشترک شهربانی و ساواک سلول های نمور و اتاقهای وحشتناک کمیته ، مقدار زیادی عکس از جنازه زندانیان سیاسی که زیر شکنجه شهید شده بودند و یا مبارزینی که در برخوردهای خیابانی به شهادت رسیده بودند پیدا کردند. تعداد زیادی از ابزارهای شکنجه نیز در این حمله به دست نیروهای انقلاب افتاد. کلاه خودهای ماسک دار و نیز ماسک های ضد گاز از جمله وسایل دیگری بود که به دست مردم افتاد و مردم نیز لحظاتی بعد آنها را به مسجد امین السلطان تحویل دادند. تیمسار رحیمی که انیفورم نظامی خود را از تن درآورده و پنهان شده بود دستگیر و به کمیته امام خمینی برده شد. مردم به رحیمی ناسزا می گفتند و او را مسئول کشتارهای خونین انسان های بی گناه می دانستند. توصیه شد که به این شخص حتی از ناسزاگویی احتراز کنند، تا تکلیف او روشن شود و در دادگاه جمهوری اسلامی محاکمه و به مجازات برسد. چند نفر از کسانی که در جریان تیراندازی در شهربانی و دستگیری رحیمی فرماندار نظامی تهران شرکت داشتند، در این باره به خبرنگاران گفتند: رحیمی که لباسهای خود را درآورده و اسلحه خود را در داخل کمد پنهان کرده بود، دستگیر کردیم. ولی او علیرغم خشم مردم در حالی که خود را خونسرد نشان می داد گفت که همچنان به شاه وفادار است. تعدادی از خودروهای ارتش و نیز زره پوش ها و نفربرهای کوچک شهری که مخصوص مقابله با شورش های خیابانی است به دست مردم افتاد و انقلابیون در حالی که به اسلحه های مختلف مسلح بودند، سوار بر آنها از ساختمان بیرون آمدند و به طرف پادگان باغشاه حرکت کردند. چرا که خبر رسیده بود که نیروهای محاصره کننده انقلاب در باغشاه با مقاومت شدید مأموران مسلح پادگان روبرو شده اند. در همین دقایق بود که سیل جمعیت چه آنها که مسلح بودند و چه افراد غیر مسلح به سوی ساختمان وزارت جنگ در خیابان فروغی که قبلاً به تصرف نیروهای انقلاب درآمده بود سرازیر شد و اندکی بعد تعداد زیادی تفنگ«ژ - 3» و کلاه های سربازی به دست مردم افتاد. زیرا برای پاسداری از انقلاب و حفظ پیروزی های به دست آمده و کسب پیروزی های بزرگتر، نیروهای انقلاب به این وسایل نیاز داشتند. ازدحام مردم در اطراف کمیته ساواک در خیابان فروغی به اوج خود رسیده بود. گروه های کثیری از مردم که از تسخیر کمیته با اطلاع شده بودند، در اطراف کمیته اجتماع کردند و اما تنها گروه معدودی توانستند به محوطه کمیته راه یابند و از سلول ها و بندهای متعدد آن دیدن کنند. کمیته پس از آنكه به تسخير جوانان مبارز درآمد، به وسیله پاسداران ، مردم و افسران نیروی هوائی و سربازان محافظت می شد. جلو در ورودی چند پاسدار مسلح تنها با شناسائی افراد و ارائه کارت اجازه داخل شدن به محوطه کمیته را می دادند. پاسداران مسلح از تمام نقاط حساس کمیته مراقبت شدید بعمل می آوردند. داخل محوطه مملو از انواع کتب، پتو، ملحفه، لباس و کلاه نظامی است. کتاب هایی که تعدادشان به چند هزار جلد وبیش از 200 عنوان می رسيد و متعلق به زندانیان سیاسی بوده است. اما محتوای بیشتر این کتابها اصلاً سیاسی نیست.«بوف کور صادق هدایت»، «فاطمه، فاطمه است و حج دکتر شریعتی»، «کوفیان امین فقیری» از جمله کتاب هایی بود که صاحبان آنها به خاطر آن سالها در بند بوده و شکنجه و یا زیر شکنجه شهید شده اند. منبع: روزنامه کیهان، مورخ 23 و 24/11/1357، ص 5 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

پاسخ تند امام خمینی راجع به مجاهدین خلق

حجت الاسلام و المسلمین سید رضا برقعی مجاهدین خلق در آغاز در میان مبارزین و حتی بعضی از مقامات فعلی ایران محبوبیت داشتند. چنان که یکی از همین آقایان در نامه ای برای امام، آنها را حافظان قرآن، قاریان نهج البلاغه و سمبل مبارزه معرفی کرده بود. بالاخره زمانی فرا رسید که حنیف نژاد و عده ای دیگر از یارانش دستگیر شده و در شرف اعدام قرار گرفتند. از قضای روزگار، من به همراه عده ای از دوستان در بیرونی منزل امام نشسته بودیم که یکی از دوستان که از طرفداران سازمان مجاهدین خلق بود، آمد و گفت که از آقا وقت گرفته ام و می خواهم به خدمتشان برسم. من و یکی دیگر از دوستان نیز فرصت را غنیمت شمرده و به همراه او به خدمت امام وارد شدیم. او از آن بزرگوار درخواست کرد که: آقا در مورد حنیف نژاد و یاران که در شرف اعدام هستند، اظهار نظر و اعلامیه ای بدهید تا ان شاء الله رژیم تخفیفی به آنها بدهد. امام فرمودند: من تصمیم ندارم که در مورد این آقایان صحبتی بنمایم. او گفت: در این شرایط حساس، تمام مردم ایران چشمشان به نجف است و از شما توقع اظهار نظر دارند. مسلما صحبت شما در نجات آنها موثر خواهد شد. فرمودند: من با مطالعه تصمیم گرفتم که نسبت به این آقایان چیزی نگویم. گفت: آقا شما راجع به حاج شیخ نصر الله خلخالی و نقش آنچنانی نیز ندارد! نامه داده اید که ایشان وکیل من است تا دولت عراق ایشان را اذیت نکند ولی راجع به این جوانهایی که جانشان را کف دست گرفته و به میدان مجاهده آمده اند، چیزی نمی گویید؟! فرمودند: حاج شیخ نصر الله خلخالی وکیل من است و بخاطر من گرفتار شده بود. ایشان رفیق چهل ساله من است این چه مساله ای دارد که شما بگویید که چرا برای ایشان نوشتم! و نسبت به این آقایان نمی نویسم! من اگر بنا بود موضعی بگیرم موضع مخالف می گرفتم. گفت: یعنی نسبت به این جوانهایی که در این شرایط اختناق با رژیم پهلوی مبارزه می کنند، موضع مخالف می گرفتید؟! امام به تندی فرمودند: من مبارزه ای را که کمونیست می کند، قبول ندارم. من از جریان فکری منحرف حمایت نمی کنم. او گفت: آقا از کجا می دانید؟! به شما گزارش بد داده اند. امام در حالی که به کتابی که روی میز اشاره می کردند، فرمودند: گزارش بد کدام است. مگر این کتاب را شما برای من نیاورده اید؟ این کتاب بغیر از آن کلمه «به نام خدا» بقیه اش همه مبانی «مائو» است. شما نمی فهمید، این افکار التقاطی است که این ها کار ما را عقب انداخته اند، نهضت را عقب انداختند. امام در این جا صحبت را تمام کردند. من و دوستم که به همراه آن آقا به خدمت ایشان رسیده بودیم، دیدیم که کلاه سر ما رفته است و از همه جا بی خبر همراه او شده ایم. به این خاطر ما نشستیم تا اینکه آن شخص از خدمت امام مرخص شد. پس از رفتن او، به آقا عرض کردیم که: خدا شاهد است ما برای این مسائل نیامده بودیم. ما در بیرونی نشسته بودیم که این آقا خواستند شرفیاب شوند و ما هم خواستیم از فرصت استفاده کرده و زیارتی بکنیم. امام فرمودند: اینها معلومات ندارند و اسلام را وارونه معرفی می کنند. منبع: کتاب «خاطرات نجف» چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

روایت برادر هویدا از فساد اخلاقی، مالی و سیاسی دربار پهلوی

فریدون هویدا که در چند سال آخر حکومت شاه، سفیر وی در سازمان ملل بود در کتاب خاطرات خود تحت عنوان «سقوط شاه» گوشه‌هایی از مفاسد سیاسی و اداری و اخلاقی و اجتماعی شاه و اطرافیانش را تشریح کرده است. بخش‌هایی از کتاب "سقوط شاه" نوشته فریدون هویدا را باهم می‌خوانیم : فساد اخلاقی اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور به گونه‌ای زندگی می‌کردند که حداقل می‌توان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود. شاه به تحریک امیراسدالله علم (وزیر دربار) و مفت‌خورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریحگاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است، و برای احداث آنها هم انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی بیشتر مدنظر قرار دارد. به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغی هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذراندن دوره تعطیلات خود استفاده کنند، و چنین شایع بود که شرکت هواپیمایی ایرفرانس در پروازهایی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد همیشه تعدادی زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش می‌آورد. بهانه اصلی احداث تأسیسات پر خرج در جزیره کیش را «جلب توریست» تشکیل می‌داد، ولی بعداً که معلوم شد، هم مخارج این کار از حد پیش‌بینی شده فراتر رفته، و هم اهداف موردنظر آن طور که باید تأمین نشده، اقداماتی انجام گرفت تا تأسیسات این جزیره توسط شرکت ملی نفت ایران و شرکت هواپیمایی ملی ایران خریداری شود. یکی از آشنایان من که درجلسات مربوط به مذاکره در باب چگونگی فروش تأسیسات کیش حاضر می‌شد، بعداً ضمن صحبت خود این نکته را هم با من در میان گذاشت که چون رئیس هواپیمای ملی درخواست کرد قبل از پرداخت پول بهتر است سودآوری این سرمایه‌گذاری از سوی کارشناسان مورد ارزیابی قرار گیرد، پاسخی طعنه‌آمیز و تحقیرکننده از سوی شاه دریافت داشت. با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دست زدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریحگاههایی مثل کیش می‌توانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعه‌ای نیز بر سر زبانها بود که والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضی‌ها می‌گفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است. پایتخت ایران در حقیقت به دو شهر تقسیم شده بود. یکی در قسمت شمالی آن به صورت شهری ثروتمند که ساکنانش در ویلاهای لوکس به سبک اروپا زندگی می‌کردند و پر بود از رستوران، دیسکوتک و کاباره، و دیگری در قسمت جنوبی پایتخت، با محلات فقیرنشین، کوچه‌های تنگ، هوای آلوده و ساکنان تهی‌دست. هجوم تکنیسینهای خارجی – اعم از نظامی و غیرنظامی – به ایران، شهرهای بزرگ کشور راهر چه بیشتر رو به سوی غربی شدن سوق می‌داد و نفوذ فرهنگ غربی آثار خود را در کلیه شئون اجتماعی ظاهر می‌کرد. میلیونها دلار از سوی دولت فقط برای طراحی نقشه‌های «شهستان پهلوی» خرج شد که بنا بود به صورت یک شهرک مدرن در قلب تهران با آسمانخراشهایی تا 60 طبقه بنا شود. ولی در جریان آن به قدری سوءاستفاده و اختلاس شد که ناچار از اجرایش صرفنظر کردند. طی سمینار تجارت ایران و آمریکا، که در ماه مه 1977 [خرداد 56] در نیویورک با شرکت «ویلیام سولیوان» (سفیر آمریکا در تهران) برگزار شد، نتیجه گفتگوها به اینجا کشید که چون برنامه‌های تسلیحاتی و صنعتی شاه از هرگونه زیربنای حمایت مردمی خالی است، لذا شانس بسیار کمی وجود دارد که ایران بتواند از یک کشور دارای اقتصاد تک‌پایه‌ای[مبتنی بر فروش نفت] به یک کشور صنعتی پیشرفته تبدیل شود. و آن طور که در روزنامه نیویورک تایمز، مورخ 30 مه 1977 [9 خرداد 56] آمده بود: در خاتمه این سمینار نیز به «سولیوان» پیشنهاد شد که بهتر است نتیجه سمینار را بدون پرده‌پوشی با شاه در میان بگذارد، و این کار را به هر بهایی شده – حتی اگر توسط شاه به عنوان «عنصر نامطلوب» هم شناخته شود – انجام دهد.(3) ولی همه این مسائل در حالی بود که مردم عادی ایران به خوبی شاهد زوال اقتصادی کشور بودند و با مشاهده قطع مکرر برق، کمبود مواد غذایی، و رشد بازار سیاه احساس می‌کردند که دوران رشد اقتصادی سپری شده است. فساد مالی طی پنجاه سال حکومت پهلوی هر دولتی در ایران سر کار آمد سرلوحه کار خود را «مبارزه با فساد» قرار داد. ولی فسادی که بعد از افزایش قیمت نفت سال 1974 در ایران پدیدار شد مسئله‌ای بود فراتر از همه آنها و جدا از تمام معیارهای قابل قبول. به خاطر می‌آورم که ضمن ملاقات با برادرم در ماه اوت 1976 [مرداد 1355] از او پرسیدم: چرا تجار و صاحبان صنایع در ایران هیچ نوع کمک مالی به توسعه امور هنری و فرهنگی نمی‌کنند؟ و امیرعباس با لحنی که حکایت از خشم او داشت در جوابم گفت: «ما به پولشان احتیاجی نداریم. آنها اگر می‌خواهند کمک کنند فقط کافی است که دست از دزدی بردارند...». با شنیدن این پاسخ مسئله‌ای بسیار بدیهی را مطرح کردم و از او پرسیدم: «اگر این طور است، پس چرا آنها را به محاکمه نمی‌کشید؟» که برادرم ابتدا نگاهی حاکی از یأس و افسردگی به من انداخت و سپس گفت: «چرا فکر می‌کنی که من آنها را به محاکمه نمی‌کشم؟ مگر کار دیگری جز محاکمه کردن آنها هم می‌شود انجام داد؟... ولی چه فایده! چون آب از سرچشمه گل‌آلود است و اگر قصد مبارزه با این مفسدین باشد باید از بالا شروع کرد، و اول از همه شاه و خانواده‌اش و اطرافیانش را به محاکمه کشید. هرکار دیگری هم غیر از این اگر انجام شود بی‌نتیجه است و به هر حال وقتی شاه‌ماهی از تور گریخته، واقعاً مسخره است که بچه‌ماهیها را از آب صید کنیم...». فسادی که درون دربار شاه وجود داشت حقیقتاً ابعاد وحشتناکی به خود گرفته بود. برادران و خواهران شاه به خاطر واسطگی برای عقد قرارداد بین دولت ایران و شرکتهایی که گاه خودشان نیز جزء سهامداران عمده آنها بودند، حق‌العملهای کلانی به چنگ می‌آوردند. ولی گرفتاری اصلی در این قضیه فقط مسئله رشوه‌خواری یا دریافت حق کمیسیون توسط خانواده سلطنت نبود، بلکه اقدامات آنها الگویی برای تقلید دیگران می‌شد و به صورت منبعی درآمده بود که جامعه را در هر سطحی به آلودگی می‌کشانید. سرازیر شدن ثروتهای هنگفت به جیب این و آن در موقع عقد قراردادها، گاه می‌شد که رسواییهایی را نیز به دنبال می‌آورد. چنانکه یک بار کمیسیون تحقیق سنای آمریکا افشا کرد که در جریان یکی از معاملات با کمپانیهای آمریکایی عده زیادی، از جمله: شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی ایران [ارتشبد خاتمی]، به اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف [شهرام] رشوه هنگفتی دریافت کرده‌اند، و نیز در موقعی دیگر همه با خبر شدند که دریادار «رمزی عطایی» فرمانده نیروی دریایی ضمن یک معامله تسلیحاتی حدود سه میلیون دلار رشوه گرفته است. در سال 1977 یکی از معاونان وزارت بهداری به من گفت: طبیب خصوصی شاه [سپهبد ایادی] بدون آن که هیچ نوع اختیار و مسئولیتی در امور دولت داشته باشد، به صورتی بسیار محرمانه از وی خواسته است تا تمام امور مربوط به واردات و توزیع دارو در کشور را به عهده‌اش محول کنیم. و یک بار هم که شاه وزارت بهداری را مأمور تأسیس بانکی برای تأمین اعتبارات مورد نیاز احداث بیمارستان در سراسر کشور کرده بود، بلافاصله مواجه با اعمال نفوذ اعضای خانواده سلطنت شد، که هر کدامشان قسمتی از کار را به عهده گرفتند و به میل خود قراردادهای مقاطعه‌کاری را با طرف موردنظرشان به امضا رساندند. پس از چندی به دستور برادرم یک کمیسیون تحقیق تشکیل شد تا امر پرداختهای غیرقانونی از سوی کمپانیهای خارجی به مقامات سطح بالای کشور را مورد بررسی قرار دهد، و چون در همان موقع عضو عالیرتبه‌ای از یک کمپانی خارجی – که سوابق فراوانی در رشوه دادن به مقامات ایرانی داشت – وارد تهران شده بود، بلافاصله برایش برگ احضاریه فرستادند و برای آنکه نتواند از ایران بگریزد نامش را نیز در لیست افراد ممنوع‌الخروج قرار دادند. ولی این شخص هم به برگ احضاریه‌ بی‌اعتنایی کرد، و هم توانست به آسانی از ایران خارج شود. برادرم پس از تحقیق پی برد که او را موقع خروج از کشور با اتومبیل مخصوص دربار تا پای پلکان هواپیمای آماده پرواز رسانده بودند. گفتنی است که اعضای خانواده سلطنت نیز برای خروج از کشور هیچ‌گاه از سد گمرک و مأمورین گذرنامه فرودگاه عبور نمی‌کردند. در مواردی مثل فساد و رشوه‌خواری مقامات مملکتی که حساسیت جامعه نسبت به آن برانگیخته می‌شود، طبیعی است که افسانه و حقیقت نیز درهم می‌آمیزد و چون هر کس – چه از روی سوءنیت و چه حتی به خاطر سرگرمی – سعی می‌کند شایعه‌ای بپروراند و نام عده‌ای را در لیست قرار دهد، لذا بعد از مدتی تشخیص بین افراد مقصرو بی‌گناه واقعاً مشکل می‌شود. همین امر به نوبه خود شرایطی پدید می‌آورد که مسئله مبارزه با فساد دیگر نمی‌تواند به راحتی قابل پی‌گیری باشد. چنانکه خبرنگار لوموند نیز در شماره مورخ 3 اکتبر 1978 این روزنامه با اشاره به جریان مبارزه با فساد در ایران نوشته بود: «این کار تقریباً غیرممکن به نظر می‌آید چون پای همه به نحوی در میان است...» ولی به هر حال چون رشوه‌خواری بعضی از اعضای خانواده سلطنت و مقامات عالیرتبه مملکت محرز بود، جامعه حق داشت که صداقت شاه را نیز به دیده شک و تردید بنگرد و حداقل وجود «بنیاد پهلوی» را گواهی بر این نظر خود بداند. چنانکه یکی از کارشناسان آمریکایی نیز در شماره ماه ژانویه 1979 مجله «نیروهای مسلح» آمریکا (آرمد فورسز جورنال) اشاره کرده بود که: «... بنیاد پهلوی تبدیل به یک وسیله قانونی برای افزودن به ثروت خانواده سلطنتی ایران شده است...» در این میان، چون شاه همواره سعی داشت مسئله را به نحوی توجیه کند، لذا گاه می‌شد که نظرهای مضحک و عجیب و غریب هم اظهار می‌کرد. در اینجا لازم می‌دانم به گفتگویی که شاه با «اولیویه وارن» (خبرنگار فرانسوی) داشته است نیز اشاره کنم. خبرنگار فرانسوی از شاه پرسید: «گفته می‌شود که فساد بخشی از اطرافیان شما را هم در امان نگذاشته است.» و شاه در پاسخ او گفت: «...همه چیز ممکن است. ولی در این مورد به خصوص باید بگویم که این فساد نیست، بلکه مثل بقیه رفتار کردن است[!] یعنی مثل کسانی که کاملاً حق کار کردن و معامله کردن را دارند، و به عبارت دیگر، اطرافیان من هم حق دارند در شرایط مشابه با دیگران – که قانوناً کار می‌کنند و دست به معامله می‌زنند – برای امرار معاش خود فعالیت داشته باشند[!]...»(1) مواد مخدر یکی از مسائل حیرت‌انگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد و آن طور که مردم تهران نقل می‌کردند، همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه می‌داشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش می‌رساند. مردم همچنین رسوایی سال 1972 [1351] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو» را که در سوئیس اتفاق افتاد فراموش نمی‌کردند، و نیز می‌دانستند که شاه این شخص را پس از دستگیری‌اش به خاطر قاچاق مواد مخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یک سره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند – ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان برنمی‌آمد – او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد. این ماجرا گرچه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاسی وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسئله حیرت‌زده کرد که چطور قاچاقچی‌های خرده‌پای بدبخت به دستور شاه تیرباران می‌شوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق مواد مخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان می‌رهاند؟! راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر در دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سر گرفت. در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه می‌شد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل می‌کردند، تا آنگاه که خشم شاه فرونشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود را در دربار به راه بیاندازند. منبع: فریدون هویدا ، سقوط شاه ، ترجمه ح . ا . مهران ، انتشارات اطلاعات ، 1365 ، ص 89 ، 94 ، 96 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

شوکراس : هیچ دولتی در جهان حاضر به تحمل شاه نبود

....اکنون دیگر دردستگاه دولتی امریکا به جز برژینسکی کسی باقی نمانده بود که مایل به رفتن شاه به امریکا باشد. قبلا سایروس ونس موافق اعطای اجازه ورود به شاه بود و حتی درماه ژانویه از هنری کیسینجر خواسته بود اقامتگاهی برایش بیابد. اکنون وزارت خارجه استدلال می‌کرد که هم منافع امریکا در حفظ مناسبات حسنه با ایران و هم امنیت امریکاییان مقیم آن کشور ایجاب می‌کند که شاه به امریکا نرود. در اواسط مارس ونس کاری کرد که بعدها آن را «یکی از نفرت انگیزترین توصیه‌هایی که در دوران خدمت خود به رئیس جمهوری کردم» نامید. این کار این بود که رسما به شاه گفته شود که دیگر مقتضی نیست به ایالات متحد بیاید. پرزیدنت کارتر نیز همینطور فکر می‌کرد. در خاطراتش می‌نویسد که در 15مارس اطلاع یافت که ملک حسن به واشنگتن فشار می‌آورد که به شاه اجازه ورود بدهند و می‌افزاید «به این نتیجه رسیدم که بهتر است شاه در جایی دیگر اقامت کند و از ونس خواستم که بگردد و جایی برای اقامت او بیابد» در واقع در این مرحله وزارت خارجه می‌دانست که تقریبا هیچ کشوری که حاضر به پذیرفتن شاه باشد وجود ندارد. مساله آنی و ناراحت کننده این بود که چه کسی این مطلب را به شاه بگوید؟ سایروس ونس به دو تن از شرکای امریکایی شاه متوسل شد: دیوید راکفلر رئیس بانک چیس مانهاتان و باز هم هنری کیسینجر. (می‌گفتند نلسون برادر ارشد دیوید راکفلر که اخیرا درگذشت دوست شاه است). آیا یکی از آن دو حاضر است به مراکش برود و به شاه بگوید که دولت ایالات متحد ترجیح می‌دهد فعلا او به امریکا نرود؟ هیچ کدام این ماموریت دشوار را نپذیرفتند و در حقیقت هر کدام با خشم آن را رد کردند. به خصوص کیسینجر که عقیده داشت اجازه ندادن به یک دوست و متحد قدیمی مثل شاه برای ورود به امریکا ظالمانه است. سرانجام به جز آلکساندر دو مرانش چند نفر دیگر به شاه گفتند که باید برود. یک مامور اطلاعاتی که قبلا در ماه فوریه با او دیدار کرده بود بازگشت و در کاخ رباط با شاه ملاقات کرد و کلیه خطراتی که رفتن به امریکا برای او در بر دارد- طرح دعوا در دادگاه‌ها برای پس گرفتن پول‌هایش، استیضاح کنگره، تظاهرات- برایش شرح داد. شاه این اظهارات را با آرامش ظاهری همیشگی‌اش شنید. به منظور اطمینان از اینکه شاه موضوع را فهمیده است سایروس ونس ریچارد پارکر سفیر امریکا را نیز به دیدار او فرستاد. پارکر دیپلومات حرفه‌ای وزارت خارجه، بلند قد است، با سری طاس و قیافه موقر دانشگاهی. او معتقد بود که به شاه باید اجازه ورود به امریکا داده شود و بنابراین از این ماموریت خوشوقت نشد. شاه در کتابخانه کاخ درالسلام او را به حضور پذیرفت. کت اسپرت پوشیده بود و سرحال می‌نمود. پارکر را دعوت به نشستن کرد. سفیر سخنان خود را با این کلمات شروع کرد«اعلیحضرتا شما همیشه در امریکا مهمانی عزیز هستید ولی در حال حاضررفتن شما به آن کشور بسیار نا به جا خواهد بود. ممکن است مسائل قانونی در انتظارتان باشد و نیز مسائل امنیتی». بعد ها پارکر نقل کرد «شاه این خبر را با آرامش و متانت شنید. هیچ شکایتی از اینکه به دوستی‌اش خیانت شده نکرد. فقط سرش را تکان داد و چند تفسیر بی ضرر کرد» پارکر ادامه داد« من اجازه دارم به اعلیحضرت بگویم که هم پاراگوئه و هم افریقای جنوبی از پذیرفتن شما خوشحال خواهند شد» در این مرحله وزارت خارجه امریکا توانسته بود تنها دو کشور را در روی زمین بیابد که آماده پذیرفتن شاه بودند. شاه پاسخ داد که خاطرات غم انگیزی از افریقای جنوبی دارد زیرا پدرش در آنجا مرده است. و نیز مایل نیست به پاراگوئه برود. و افزود «من مکزیک را ترجیح می‌دهم». چون در آنجا به مادر بیمارش که در خانه خواهرش شمس در بورلی هیلز می‌زیست نزدیکتر بود. شاید او می‌توانست در مکزیک به دیدارش بیاید. پارکر گفت که وزارت خارجه از دولت مکزیک این تقاضا را کرده ولی هنوز پاسخی دریافت ننموده است. دیگر چیزی برای گفتن وجود نداشت و بنابراین شاه به صحبت درباره ایران پرداخت. او نمی‌دانست چگونه «این اشخاص خواهند توانست کشور را اداره کنند». آنان نخواهند توانست ارتش را کنترل کنند تا چه رسد به عشایر گوناگون. هیچ کس مثل او به مسائل ارتش آشنا نیست. اکنون ایران دچار تجزیه خواهد شد. پارکر می‌گوید «وقتی اجازه مرخصی گرفتم احساس شرم می‌کردم. بر این عقیده بودم که کشور متبوعم با شاه بد رفتار می‌کند». فرستاده دیگر یک امریکایی بود که برای ملک حسن تبلیغ می‌کرد. او دان ئگر نام داشت و مردی بود بشاش و شیطان، با ریش باریک که در دوره ریاست جمهوری لیندون جانسون سمت معاونت وزارت حمل و نقل را عهده دار بود. از سال 1977 ئگر و شریکش چارلز گودل سناتور سابق نیویورک نمایندگی مغرب را در واشنگتن بر عهده داشتند. در اوائل مارس 1979 آن دو به رباط احضار شدند. ئگر بعدها نقل کرد «ما را بی درنگ به حضور ملک حسن بردند. معلوم بود او مساله‌ای دارد. شاه مردی بود که به ضیافت شام آمده بود و نمی‌رفت.... کنفرانس سران عرب به زودی تشکیل می‌شد و او چگونه می‌توانست به برادر مسلمانش بگوید که گورش را گم کند؟ او قادر به چنین کاری نبود و دنبال کسی می‌گشت که این کار را برایش انجام بدهد». ئگر دریافت که دستگاه حکومتی کارتر دیگر حاضر به پذیرفتن شاه نیست. می‌گوید «ما دل و جرات این کار را نداشتیم». لذا به اتفاق شریکش گودل چند بار با شاه ملاقات کرد تا درباره مقصدهای احتمالی دیگر گفتگو کنند. او از مشاهده سگ‌های شاه تکان خورد. به خصوص بنو سگ دانمارکی که حیوان عظیم الجثه‌ای بود و عادت داشت پوزه‌اش را به شلوار مردم بمالد. یکبار ئگر با خودش اندیشید که پهلوی‌ها ثروت خود را صرف این چیزها می‌کنند. بدترین ملاقات که این دو نفر با شاه داشتند آخرین ملاقات بود. هیچ کشوری در معرض دید نبود، دست کم هیچ کشوری که شاه موافق به رفتن به آن باشد. هیچ کشوری در اروپا حاضر به پذیرفتن او نبود. حتی ملک حسین پادشاه اردن که شاه دائما از او پشتیبانی می‌کرد. ملک خالد پادشاه عربستان سعودی نیز پاسخ منفی داده بود. کاسه صبر ملک حسن داشت لبریز می‌شد. او به ئگر گفت باید به شاه اطلاع بدهد که ضیافت شاه به پایان رسیده است. هواپیمای اختصاصی‌اش در اختیار اوست و باید هر چه زودتر از آن استفاده کند. بدین سان در روز شنبه 24 مارس، دان ئگر و چارلی گودل یکبار دیگر به کتابخانه کاخ دارالسلام رفتند تا استفاده از هواپیمای اختصاصی حسن را به شاه پیشنهاد کنند. گودل سناتور سابق کوشید شاه را از افسردگی خارج سازد. اظهار داشت او نیز در انتخابات شکست خورده و وقتی اهالی نیویورک به او رای ندادند احساس ناراحتی شدید کرده بود و بنابراین می‌تواند احساسات فعلی شاه را درک کند. شاه سرش را تکان داد. ئگر معتقد بود اینگونه سخنان مفید است ولی به زحمت می‌تواند قرص تلخ مزه‌ای را که می‌خواهند شاه را وادار به فرو دادن آن بکنند شیرین سازد. سرانجام خودش دست به کار شد و قرص را بدون هیچ گونه شیرینی عرضه کرد و گفت « اعلیحضرتا هواپیما برای روز جمعه آماده پرواز شده است. بنابراین به ما بگویید کجا می‌خواهید بروید. ما در اختیارتان هستیم». شاه با سرسختی پاسخ داد« اطمینان دارم اگر از برادر مسلمانم ده روز مهلت بیشتر بخواهم موافقت خواهد کرد». ئگر به آرامی و با لحن رسمی گفت « اعلیحضرتا من فقط اجازه دارم بگویم که هواپیما برای روز جمعه آماده شده است». شاه از جا برخاست و بدون ادای کلمه‌ای اتاق را ترک کرد..... منبع: آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، چاپ هفتم ، 1370 ، ص 163 تا 167 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99

نواب‌ صفوی مدافع حکومت اسلامی

شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی(1334-1303ه.ش) و یارانش به ویژه در دوران پس از شهریور 1320، با فراخوانی حوزه‌ها و روحانیون به عرصه سیاسی کشور و تلاش در جهت تشکیل حکومت اسلامی و تدوین قانون اساسی کشور براساس آموزه‌های قرآن و اسلام، در واقع نخستین جرقه‌های مبارزه با رژیم شاهنشاهی را ایجاد کردند. نواب با طرح حکومت اسلامی، آن را جایگزین مناسب حکومت شاهنشاهی می‌دانست. او نه تنها در عرصه سیاسی، که در عرصه عقیدتی و فکری نیز به مبارزه می‌پرداخت. برهمین اساس بود که وقتی در سال 1323 از نجف اشرف به تهران بازگشت، اولین وظیفه خویش را رویارویی و مبارزه با کجروی‌های اعتقادی و فکری در جامعه ایران دید. از این سبب، نواب نخست به نزد «کسروی» که کتاب‌هایی در مخالفت با اسلام و تشیع نگاشته بود رفت و او را از این گفته‌ها و نوشته‌ها بر حذر داشت. شهید نواب وقتی متوجه شد که کسروی بر موضع خویش پای می‌فشارد، در هشتم اردیبهشت 1324 در چهارراه حشمت‌الدوله تهران به کسروی حمله کرد اما پلیس او را دستگیر کرد و آنگاه زندانی شد. نواب پس از آزادی از زندان موجودیت فداییان اسلام را طی بیانیه‌ای اعلام کرد و در آن بر اعدام کسروی تاکید کرد. سرانجام در تاریخ 20اسفندماه1324 سیدحسین امامی که تازه به گروه فداییان اسلام پیوسته بود، وفق این حکم، به کسروی حمله برد و او را کشت. این عمل به دستگیری عده‌ای از فداییان اسلام انجامید. در سال 1327 هژیر، نخست‌وزیر دست نشانده شاه توسط فداییان اسلام ترور شد. همچنین در روز 16اسفندماه1329 زمانی که اتومبیل رزم‌آرا- نخست وزیر وقت رژیم پهلوی- جلوی مسجدشاه سابق (مسجدامام) توقف می‌کرد، خلیل طهماسبی، از یاران نواب صفوی، بر رزم‌آرا آتش گشود و او را به قتل رساند. طهماسبی توسط ماموران دستگیر شد. در آن زمان، آیت‌الله کاشانی در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل رزم‌آرا گفت:« این عمل (کشتن رزم‌آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالی‌ترین و مفیدترین ضربه‌ای بود که بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». گرچه طهماسبی در 23آبان 1331 به موجب ماده واحده مجلس شورای ملی مبنی اینکه «چون خیانت حاجی علی رزم‌آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد، به موجب این قانون مورد عفو قرار می‌گیرد» آزاد شد، اما گروه فداییان اسلام، همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دادند. آنها با تشکیل جلسات عقیدتی و قرآنی گوشه‌ای از فعالیت‌های خویش را سامان دادند، تا اینکه حسین علاء- نخست وزیر وقت که از پیوستن ایران به پیمان بغداد حمایت می‌کرد- در 25آبان برای شرکت در مراسم ختم مرحوم سید مصطفی کاشانی وارد مسجد امام(شاه سابق) شد و همانجا توسط مظفرذوالقدر هدف گلوله قرارگرفت و کشته شد. بدین سبب در اول آذر 1334 نواب،‌خلیل طهماسبی، برادران واحدی(عبدالحسین و محمد) و مظفرذوالقدر دستگیر و در یک محاکمه فرمایشی محکوم به اعدام شدند و سرانجام در 27دی ماه همان سال، اذان گویان اعدام شدند و به شهادت رسیدند. منبع: روزنامه همشهري منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نواب صفوی در مصر و مقاله ای از حسن البنا

برادر ارجمند و گرامى حضرت آقاى دعائى حفظه‌الله با سلام و درود، محترماً اشعار مى‌دارد: عوارض آلودگى هواى نفس‌بُر تهران، به اضافه سرما خوردگى فصلى، چند روزى ما را از هر کارى بازداشت و توفیق اداى دین نسبت به شهید والامقام، حضرت نواب صفوى در سالگرد شهادتش، سلب گردید. به این امید بودم که برادر عزیز حضرت حجتى کرمانى ـ سلمه‌الله ـ در تکمیل بحث «آموزگار من نواب»، یادى از آن شهید بنماید؟ اما شماره چهارشنبه 27 دى‌ماه و همچنین پنجشنبه 28 دى‌ماه اطلاعات، حتى یک سطر هم مطلبى در این زمینه نداشت و این غفلت دوستان در تحریریه، موجب تعجب و تأسف گردید. البته هم‌زمان، دوستان ملى ـ مذهبى ما، براى بزرگداشت خاطره مرحوم مهندس بازرگان، نواندیش مسلمان مبارز، مراسمى در تهران و قم بر پا داشتند که اخبار آن در جرائد مربوطه، منعکس گردید; اما در همین جراید، دریغ از یک سطر! به عنوان یادى از این شهید; شهیدى که به قول برادر عزیز مهندس عزت‌الله سحابى، مخلصانه و شبانه‌روز در ملى شدن صنعت نفت کوشید و هیچ شرطى براى «از میان برداشتن مانع اصلى ملى شدن صنعت نفت» جز «اجراى احکام اسلامى» پس از پیروزى، نداشت و پس از پیروزى هم به قول ایشان، «جبهه ملى» زیر قولش زد!!... البته همه مى‌دانیم که، جبهه ملى و رهبرى آن، نه تنها به وعده خود وفا نکردند، بلکه شهید نواب صفوى را 22 ماه تمام در زندان حکومت ملى (؟!) نگهداشتند! بگذریم از اینکه بعضى از دوستان ظاهراً مخالف انحصارگرایى!، در شکل نوین انحصارگرایى و تمامت‌خواهى مدرن، براى افراد و چهره‌هاى قدیمى سیاسى، یادنامه و ویژه‌نامه منتشر مى‌کنند; ولى در این مورد، خود را به «تغافل» مى‌زنند و سپس داد و فریاد برمى‌آرند که: انحصارگرایى، مسلمانى نیست... شما لابد جراید چپ و راست! منتشره در 27 دى‌ماه امسال (1385) را دیده‌اید... و جراید روزهاى دیگر و مناسبت‌هاى دیگر را نیز!...به قول مرحوم شهریار! «الا تهرانیا انصاف مى‌کن!» انحصارگرا(1 )تویى یا من؟... صد البته، شهیدى که در زمان حیات خود، جز «شرط اجراى احکام اسلامى» هیچ شرط دیگرى در قبال فداکارى و جانبازى ندارد و دنبال پُست و مقامى هم براى خود و یا برادرانش نیست، پس از نیم قرن که از شهادتش مى‌گذرد، نه توقع دارد ـ و نه نیازى ـ که جریده شریفه‌اى یادى از او بکند... اما براى دوستان و برادران زنده مانده او، این دردناک است که مدعیان ضد انحصارگرایى! در عمل، خود صاحب این روش زشت باشند... البته در شکلى ویژه و شکلاتى! از گله و شکوه بگذرم... به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى، چند خاطره و عکس تاریخى از سفر نواب صفوى به «مصر» و تأثیر این سفر در میان رهبرى حرکت اسلامى، در بلاد عربى و در ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب و دیدگاه‌هاى وى و رهبران سنى حرکت‌هاى اسلامى، در مسئله شیعه و سنى، تقدیم مى‌گردد. بخش عمده این یادواره، خاطراتى منقول از خود شهید نواب صفوى است و تکمیل آن از اینجانب است... و مکتسب از اطلاعات و خاطراتى است که رهبران اخوان در «قاهره» بر من نقل کردند... از دوستان مؤسسه مطبوعاتى «الاهرام» مصر هم که به درخواست من، عکس‌هاى تاریخى نیم قرن پیش را در این رابطه از بایگانى روزنامه پیدا کرده و در اختیارم گذاشتند، باید سپاس‌گزار بود. به امید آنکه براى جبران غفلت «برادران»، به نشر این «یادواره» همراه با عکس‌ها اقدام گردد(2 ). قبلا از لطف و محبت شما سپاسگزارم. جمعه 29/10/85 - تهران: سیدهادى خسروشاهى سفرى به مصر شهید «نواب صفوى» در سال 1332‌ش/1954م، به دعوت شهید «سید قطب» که دبیر «مؤتمر اسلامى قدس» بود، براى شرکت در کنفرانس آزادى قدس، به کشور اردن سفر کرد و در آنجا ضمن ایراد یک سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطین گردید... در پایان کار کنفرانس، «سید قطب» از «نواب صفوى» دعوت کرد سفرى هم به «مصر» بنماید و از نزدیک با «اخوان‌المسلمین» و مردم مسلمان مصر آشنا شود. «نواب صفوى» على‌رغم تمایل قلبى براى سفر به مصر، به علت عدم توانایى پرداخت هزینه سفر; ضمن پذیرش دعوت، آن را به وقت دیگرى موکول نمود! ... آنگاه شهید «نواب صفوى» با اتوبوس، عازم لبنان و سوریه و سپس عراق مى‌گردد. در عراق، به محض ورود، به «نجف» اشرف مى‌رود و پس از زیارت مرقد مولاى خود، حضرت على ـ علیه‌السلام ـ با توجه به روابط و آشنایى قبلى، به منزل مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالحسین امینى، صاحب دانشنامه پُرارج الغدیر وارد مى‌شود که اینک میزبان اوست. نواب صفوى ضمن ارائه نتایج کنفرانس آزادى قدس و دیدارهاى خود در لبنان و سوریه با علماء و شخصیت‌هاى معروف اهل سنت، موضوع دعوت «سید قطب» را براى بازدید از مصر بازگو مى‌کند و هنگامى که علامه امینى از علت عدم انجام سفر آگاه مى‌شود، بلافاصله بلیط سفر وى از بغداد به قاهره و برگشت به تهران را تهیه نموده و از او مى‌خواهد حتماً قبل از مراجعت به ایران، به این سفر برود و با علماى الازهر و شخصیت‌هاى اسلامى مصر، براى ایجاد وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامى دیدار و گفتگو کند... نواب صفوى پس از چند روز توقف در عراق و زیارت عتبات مقدسه در نجف، کربلا، سامراء و کاظمین و دیدار با علماى بزرگ و مراجع، عازم «قاهره» مى‌شود و مورد استقبال بى‌نظیر و پُرشور مردم مسلمان مصر به ویژه رهبران و اعضاى «اخوان‌المسلمین» قرار مى‌گیرد. سفر شهید «نواب صفوى» به مصر، با سالگرد پیروزى حرکت «افسران آزاد» به رهبرى ژنرال محمد نجیب براى سرنگونى رژیم پادشاهى «ملک فارق» مصادف بود; ولى متأسفانه از همان نخستین روزهاى پیروزى حرکت، کشمکش و نزاع درون گروهى بین «نجیب» و دیگران به ویژه «عبدالناصر»، آغاز شده بود و احزاب سیاسى قدیمى، مانند «الوفد» و بقیه هم که هر کدام ساز خود را مى‌زدند، توسط شوراى افسران آزاد، به طور گروهى! منحله اعلام شده بودند و فقط جمعیت اخوان‌المسلمین که به عنوان یک سازمان نیکوکارى غیرسیاسى ثبت شده بود و در واقع با توجه به موقعیت خاص آن در بین توده‌هاى مردم و روابط عضویت قبلى بعضى از افسران آزاد و همچنین همکارى آنها در جنگ فلسطین با افسران آزاد، از این قانون مستثنى شده بود و به فعالیت خود ادامه مى‌داد. اما چون روش اخوان، روش اسلامى و دور از «قومیت‌گرایى جاهلى عربى» بعضى از افسران آزاد بود و مانند درخواست شهید نواب صفوى از جبهه ملى ایران که «اجراى کامل احکام اسلامى» بود، اخوان نیز براى ادامه همکارى با افسران آزاد، پس از پیروزى بر رژیم شاهى و خلع ید از ملک فاروق ـ‌‌که به نوشته فاروق در خاطرات خود، اخوان نیز در این امر نقش مهمى به عهده داشتند‌‌ـ خواستار اجراى احکام اسلامى بودند و فقط با اجراى این شرط، حتى بدون شرکت خودشان در هیئت دولت; حاضر بودند با آن همکارى داشته باشند. ولى بعضى از افسران آزاد و در رأس آنها عبدالناصر، موافق پذیرش این شرط نبودند و فعالیت اخوان را در «امور خیریه»! و «تعلیم و تربیت» خواستار بودند!... در چنین شرایطى، سفر نواب صفوى به قاهره، به دعوت رهبرى اخوان، توسط سید قطب موجب حساسیت بعضى از افسران آزاد تمامیت‌خواه مغرور گردید و منتظر فرصتى براى واکنش بودند تا اینکه سازمان دانشجویى اخوان‌المسلمین براى بزرگداشت خاطره دو جوان دانشجوى عضو اخوان به نام‌هاى احمد منیسى و احمد شاهین که در نبرد با نیروهاى اشغال‌گر صهیونیست در فلسطین به شهادت رسیده بودند، مراسمى در دانشگاه قاهره، برگزار کرد و از نواب صفوى هم براى سخنرانى در آن اجتماع دعوت به عمل آورد. به نقل بعضى از برادران مصرى: در آن روز، ده‌ها هزار نفر از اساتید و اعضاى دانشجو و دانش‌آموز و افراد عادى وابسته به اخوان، در این اجتماع پرشکوه و بزرگ شرکت داشتند... نخست استاد «حسن دوح»، مسئول سازمان دانشجویى اخوان،‌‌به سخنرانى و معرفى «میهمان عزیز» پرداخت و سپس نوبت به شهید‌‌نواب صفوى رسید. شهید نواب خود نقل مى‌کرد: «وقتى من پشت تریبون قرار گرفتم، انبوه جمعیت یک صدا شعار مى‌دانند از جمله مى‌گفتند: «القرآن دستورنا، الرسول زعیمنا، الموت فى سبیل الله اسمى امانینا و نواب صفوى ضیفنا»: ـ قرآن قانون اساسى ما است، پیامبر رهبر ماست، مرگ در راه خدا، بهترین آرزوى ماست و نواب صفوى میهمان ماست. ـ ... در میان مردم و غریو شادى و امواج بلند ازدحام و شعارها، من از خداوند متعال یارى طلبیدم که در این جمع کثیر بتوانم به زبان عربى، حرف‌هاى خود را به‌راحتى بیان کنم! و تا سخن را به نام خدا آغاز کردم، فریاد: زنده باد اسلام، زنده باد ایران، زنده باد نواب صفوى صحن دانشگاه قاهره را به لرزه درآورد... من در ضمن سخنرانى خود خواستار ملى شدن کامل کانال سوئز و بیرون راندن انگلیسى‌ها شدم و ناگهان شعار «کانال سوئز باید ملى گردد، انگلیسى‌ها باید بیرون بروند!» همه‌جا را پُر کرد. در این هنگام ناگهان گروهى از هواداران دولت با چوب و چماق به حضار و دانشجویان حمله کردند و بلافاصله پلیس امنیتى هم دخالت کرد و در واقع به کمک آنها آمد و با تیراندازى هوایى، شروع به متفرق ساختن مردم نمود... و سپس برادران، مرا از آن جا دور کرده و به محل اقامتم که ساختمان کوچکى بود، بردند ولى چیزى نگذشت که مأمورین دولتى آمدند و مرا تحت‌الحفظ به «وزارت داخله» بردند. در آنجا افسر ارشد پلیس از من پرسید: چرا به مصر آمده‌اید؟! چرا در دانشگاه سخنرانى کردید؟ چرا مردم را براى ملى کردن کانال سوئز، تحریک نمودید؟ و... به آن افسر گفتم: من به دعوت برادران مسلمان مصرى به قاهره آمده‌ام و مصر را که یک کشور اسلامى است، وطن خود مى‌دانم و اصولا همه کشورهاى اسلامى و عربى وطن ماست و مردم این سرزمین‌ها، چون هم‌دین ما هستند، در واقع هموطن ما هستند! و من حق دارم به دیدن آنها بیایم. اما سخنرانى من در دانشگاه قاهره هم، به دعوت دانشجویان مسلمان بود که‌‌به مناسبت شهادت دو برادر دانشجوى مصرى خود در جنگ با یهودیان غاصب مراسمى برگزار کرده بودند، و از من خواستند که در آن مراسم سخنرانى کنم و من در سخنرانى خود خواست اسلام را مطرح کردم که مصر باید از وابستگى‌ها آزاد شود، کانال سوئز که متعلق به مردم مصر است، باید از اشغال انگلیس‌ها رها شود و... افسر دیگرى پرسید: شما که میهمان مصر هستید، پس چرا به دیدن افسران آزاد مصر: عبدالناصر، عبدالحکیم عامر، انورالسادات و حسین‌الشافعى و دیگران نرفتید؟ گفتم: من میهمان مصر هستم، و این وظیفه «میزبان» است که به دیدن «میهمان» خود برود و بدین‌ترتیب، باید آن آقایان نخست به دیدن من مى‌آمدند و بعد من، بازدید پس مى‌دادم! افسر ارشد پلیس امنیتى مصر رو به من کرد وگفت: باید به اطلاع شما برسانم که اولا جمعیت اخوان‌المسلمین به حکم شوراى انقلاب! منحل شد، و دیگر حق فعالیت سیاسى ندارد و ثانیاً حکم اخراج شما هم صادر شده و باید فوراً مصر را ترک کنید! یا اینکه از این ساعت به بعد، میهمان دولت مصر بشوید! نه دیگران؟!. بى‌شک در آن شرایط بحرانى که حکومت جدید با برخورد نامناسب با اخوان آن را به وجود آورده بود، از این میزبان شدن هدفى را دنبال مى‌کرد و آن این بود که به جوانان اخوان و مردم مصر بگوید که نواب در کنار آنهاست! من على‌رغم آگاهى از نیت واقعى آنها، بلافاصله پیشنهاد آنها را پذیرفتم و گفتم چند روزى در مصر مى‌مانم و میهمان دولت خواهم بود و هدف من این بود که براى لغو حکم انحلال جمعیت که به بهانه سخنرانى ضدانگلیسى من صادر شده بود، اقدام کنم و ملاقاتى با ژنرال نجیب و سرهنگ ناصر به عمل آورم و دوستانه وساطت کنم تا آزادى فعالیت اخوان از نو برقرار شود! گفتند که از طرف دولت مصر، شیخ حسن‌الباقورى، وزیر اوقاف مصر عهده‌دار میزبانى من خواهد بود و نکته عجیب آنکه شیخ باقورى تا چندى پیش خود عضو کادر رهبرى اخوان - مکتب الارشاد- بوده و به علت پذیرفتن پست وزارتى در دولت جدید، از عضویت مکتب ارشاد کنار گذاشته شده بود! من، این امر را هم پذیرفتم، چون حسن‌الباقورى اولا از علماى معروف الازهر بود و ثانیاً خود از شخصیت‌هاى فرهنگى و علمى برجسته مصر به‌شمار مى‌رفت و در ملاقات‌هاى مکرر خود دیدم که فرد دانشمند و آگاه و روشنى است و او به من اطلاع داد که پس از شرکت شیخ حسن‌البنا در تاسیس دارالتقریب در قاهره با همکارى آقاى شیخ محمدتقى قمى، او نیز به هواداران تقریب پیوسته و با دارالتقریب همکارى‌هایى دارد. سپس شیخ حسن‌الباقورى دعوت کرد به دیدار شیخ عبدالرحمن تاج، شیخ الازهر و عالى‌ترین مقام مذهبى اهل سنت برویم. همراه او به دیدار شیخ رفتیم و با او ملاقات کاملا دوستانه و برادرانه‌اى داشتیم و این دیدار، موجب تفاهم بیشتر بین‌‌اهل سنت و تشیع گردید و او به من وعده داد که همکارى الازهر را با تقریب بین‌‌مذاهب و علماى شیعه گسترش دهد. او معتقد بود: ایجاد اختلاف بین شیعه‌‌و سنى، به خاطر مسائل فروع فقهى، به نفع دشمنان اسلام خواهد بود و افزود که این قبیل نظریات متفاوت فقهى، در بین فقهاى مذاهب اربعه اهل سنت هم فراوان است; ولى این اختلاف با فقهاى شیعى، چرا باید موجب برخوردهاى غیرمنطقى گردد؟ شیخ عبدالرحمن امیدوار بود با همکارى بزرگان شیعه در عراق و ایران، بتوان بر این مشکل فائق آمد و من نیز چنین امیدى را ابراز کردم و ماالتوفیق الا من عندالله. بعد از دیدار با شیخ الازهر، من خواستار دیدار با ژنرال نجیب و عبدالناصر شدم یکى دو روز بعد، قرار ملاقات گذاشتند و من در کاخ ریاست جمهورى به دیدار آنها رفتم. دیدار کاملا دوستانه بود و هر دو با احترام زیاد با من روبه‌رو شدند. من پس از احوال پرسى یادآور شدم; تا آنجا که من اطلاع دارم اخوان‌المسلمین در مصر و جهان اسلام و عرب، موقعیتى خاص دارد و این امر ایجاب مى‌کند دولت جدید مصر که هنوز در معرض توطئه دشمنان داخلى و خارجى است، براى مبارزه با بیگانگان، آنها را تقویت کند نه اینکه مانع فعالیت‌هاى آنان شود، بهویژه که شما در جنگ فلسطین در کنار آنها بودید و در پیروزى حرکت جدید هم آنها در کنار شما بودند... پس از حرف‌هاى من، ژنرال نجیب از لزوم وحدت نیروها در مصر پس از پیروزى سخن گفت و در واقع پاسخ‌هاى او دوستانه و نجیبانه بود; اما پاسخ‌ها و توضیحات عبدالناصر که به‌ظاهر مى‌شد دوستانه تلقى کرد، نوعى سیاست‌بازى و شیطنت بود و «اگر» و «اما» زیاد داشت! فهمیدم که او در باطن، نقشه‌هایى دارد و روزى آنها را پیاده خواهد کرد... و این نکته را در مصر به برادران گوشزد کردم و پس از مراجعت در عراق و ایران هم موضوع را با برادران ایرانى درمیان گذاشتم... و همه مى‌دانیم چیزى نگذشت که پس از آزادى عمل موقت اخوان، سرکوب مجدد و کامل آنها با اضافه شدن اتهام همکارى و توطئه با ژنرال نجیب براى کودتا، به شدت آغاز شد و این بار نجیب هم به آنها ملحق گردید... من همان وقت تلگرافى به عبدالناصر فرستادم(3 ) و او را از ادامه سرکوب برحذر داشتم; اما متأسفانه او اهداف دیگرى در سر داشت و به دنبال اجراى آنها که تقویت قومیت عربى در برابر حرکت اسلامى بود، گام برداشت! .‌.‌.‌با این حال چند روز بعد که سالروز پیروزى و خلع ید از ملک فاروق بود، از من هم توسط شیخ باقورى دعوت رسمى به‌عمل آوردند که در مراسم رژه ارتش مصر در میدا ن معروف الجمهوریه در قاهره شرکت کنم و من هم پذیرفتم و در آن مراسم در جایگاه ویژه افسران آزاد حضور یافتم و اتفاقاً من نخستین میهمانى بودم که به میدان رسیدم و در جایگاه مخصوص نشستم تا به تدریج بقیه هم آمدند و جایگاه پُر شد...». این خلاصه‌اى از خاطرات شهید نواب صفوى در مورد سفر خود به مصر و آثار و تبعات آن بود که آنها را در دیدار با مرحوم حاج سراج انصارى در منزل وى که من نیز حضور داشتم، نقل و تعریف کرد... و البته مرحوم نواب بعضى از نکات فوق را در جاهاى دیگر نیز نقل کرده که مرحوم خوش‌نیت در کتاب خود: «نواب صفوى: اندیشه‌ها و مبارزات و شهادت» به قسمتى از این خاطرات اشاره دارد. مجله معروف مصرى المصور هم در شماره هزارم خود، ضمن چاپ عکسى از شهید نواب صفوى در جایگاه مخصوص میهمانان مراسم رژه، تحت عنوان: نواب صفوى در مراسم رژه شرکت مى‌کند چنین مى‌نویسد: «نواب صفوى رهبر فداییان اسلام نخستین میهمان دعوت شده بود که به میدان بزرگ رژه رسید که روز شنبه گذشته در میدان جمهوریت برگزارشد. وقتى نواب صفوى صندلى خود را در بالاى جایگاه در میان افسران دید گفت: اینجا در واقع مکان طبیعى من است. وطن‌دوستى و نظامى‌گرى دو برادر به هم پیوسته هستند که هیچ یکى از دیگرى بى‌نیاز نیست. من مدت اقامتم را در قاهره تمدید کردم تا این رژه را ببینم و اکنون در آن نمونه کامل «فداى بزرگ» را مى‌بینم که پس از مراجعت به ایران موضوع سخن من خواهد بود، تا جوانان سرزمین من از آن نمونه‌بردارى کنند و بر همین منوال پیش بروند. نواب به هنگام تماشاى رژه نظامى به فرمانده بخش، عبداللطیف بغدادى که در کنار وى نشسته بود، گفت: این رژه زیبا مرا به شگفتى واداشت و نمونه روشنى از کوشش یاران پیامبر در مبارزه خود در راه دعوت خویش را به من نشان داد .‌.‌.‌جوانان شما با همان روحیه‌اى که یاران پیامبر داشتند، پیش مى‌روند. وطن‌دوستى و عقیده، دین دنیا و آخرت است!» ... شهید نواب صفوى پس از بازگشت از مصر، ضمن اشاره به چگونگى سازمان و تشکیلات اخوان‌المسلمین، از خدمات و فعالیت‌هاى اخوان و مرشد نخستین آن، شهید حسن‌البنا تجلیل و تعریف مى‌کرد و از او به‌عنوان شخصیت برجسته و مرد مخلص و آگاه نام مى‌برد که با درک عمیق مسائل و مشکلات دنیاى اسلام و چگونگى سلطه استعمار خارجى، بهویژه در مصر، به اقدامات و فعالیت‌هاى بنیادى و ریشه‌اى پرداخت و سازمانى تشکیل داد که توانست نیروهاى فدایى و مجاهد خود را براى جنگ با اشغالگران صهیونیست، به جبهه‌هاى نبرد در فلسطین گسیل دارد و به همین دلیل هم پس از خلع سلاح نیروهاى مجاهد اخوان، توسط دولت مزدور ملک فاروق و برگشت اجبارى آنها به قاهره، خود وى نیز توسط عوامل پلیس ملک فاروق به شهادت رسید. مقاله‌اى از شیخ حسن البنا: شهید نواب صفوى، پس از مراجعت به ایران، ترجمه مقاله‌اى از شهید حسن‌البنا را با مقدمه‌اى کوتاه، در جراید ایران منتشر ساخت که متن آن چنین‌است: «روح قوى و روح جاویدان رهبر فقید اخوان‌المسلمین، راهنماى جهاد مقدس ضداجنبى ملت مسلمان مصر است. براى مسرت روح پُرفتوح رادمرد مجاهد شهید حسن‌البنا بنیان‌گذار جمعیت مسلمانان مبارز و مجاهدین حقیقى راه تعالى اسلام یعنى اخوان‌المسلمین مصر، ذیلا به ترجمه مقاله‌اى از آن رهبر باشهامت فقید که نمونه روح آتشین و کمال علاقه او به سربلندى عالم اسلام و زاییده ایمان و مبانى مقدس آئین آسمانى ماست، مى‌پردازیم تا ذهن خوانندگان عزیز نسبت به میزان علاقه این مسلمان واقعى که در جهاد فى سبیل‌الله جام شهادت نوشید، واقف گشته و بدانند برخلاف متظاهرین به دین و ریاکاران ماسک‌دار، مردان از جان‌گذشته و فداکارى نیز در جهان هستند که سر در کف نهاده و براى اعتلاى پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار مى‌کنند، مرحوم حسن‌البنا در مصر به افتتاح مکتبى مبادرت ورزید که امروز ده‌ها هزار تن از شجاع‌ترین و باشهامت‌ترین جوانان و مردان دلیر مصرى پیرو آن مکتب مى‌باشند و هم آنها بودند که در حوادث جان‌گداز کانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع کردند. در مقاله زیر، حسن‌البنا رهبر جمعیت اخوان‌المسلمین مصر با دلائل عقلى، نقلى، حسى و تاریخى اثبات مى‌کند که آئین مقدس و تعلیمات درخشان اسلامى در جهان پیروز شده و قلوب افراد بشر را به نور خود منور خواهد ساخت ان‌شاءالله تعالى.» اینک ترجمه مقاله: «اسلام به یقین پیروز خواهد گشت» ما مسلمانان ایمان و اعتقاد تزلزل‌ناپذیرى داریم که بى‌شک اسلام پیروز خواهد گشت و دول و ملل اسلامى از قیود خانمان‌برانداز تمدن کنونى آزاد گشته و نهضتى بهوسیله ملل مسلمان برپا گشته، رسالت پیشواى اسلام را صورت تحقق بخشیده سیادت و فرمانروائى و مجد و عظمت صدر اسلام را تجدید و پرچم مقدس این آئین را برتر از همه برخواهند افراشت. ما براى اثبات این پیش‌بینى روشن و ایمان ثابت خویش، دلایلى در دست داریم. دلیل سمعى: ما گفتار خداى متعال را مى‌خوانیم که مى‌فرماید: (وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْکافِرُونَ)، (يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ )، (هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ )، (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِیزٌ )، (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) ما هرگز در صحت این آیات تردید نداریم و ایمان کامل داریم که حق و درست بوده و به زودى گفتار حق و فرمایشات الهى به عالى‌ترین مراحل رسیده و پرچم حق ما برافراشته خواهد گشت و اسلام به‌زودى در جهان حکم‌فرمایى خواهد کرد و خداوند توانا بیم و هراس ما را به‌قدرت و به اذن خود مبدل به امن و آسایش خواهد نمود، گرچه کلیه آثار ظاهر، نشانه یأس و نومیدى و محرومیت باشد (حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِینَ ): حتى زمانى فرا رسید که پیامبران مأیوس گشته و گمان کردند که تکذیب شده‌اند! یعنى رسالت‌شان پایمال و نابود گشته است، آنگاه یارى و نصرت خداوند آمد بر آنها و سپس نجات یافت هر که خواهان نجات بود، و فشار و عذاب خداوند از تبهکاران، بازگشت‌پذیر نخواهد بود. دلیل تاریخى: کلیه تغییرات و حوادث تاریخى از زمان پیدایش اسلام به بعد، نشان مى‌دهد که نیرومندترین و فعال‌ترین پیش‌آمدى که در عالم انسانیت رخ داده، طلوع خورشید درخشان آیین مبین بوده و با وجود مشکلات و موانعى که در برابر پیشرفت آن عرض‌اندام نموده و خطراتى که بر گِرد آن خط زنجیر کشیده و زحمات طاقت‌فرسائى که ملل اسلامى را احاطه کرده است، همچنان نور ایمان در قلوب پیروان این دین متجلى و عزم آنان آهنین و براى مبارزه و ادامه جهاد مقدس خود بیش از پیش ثابت‌قدم و پاى برجا و بر عهد خویش استوار بوده و مى‌باشند و با همین نیروى ایمان و اتکاء به خداوند و دستورهاى باهره رسول اکرم پیشواى معظم، حضرت محمد (ص) بود که ارتش اسلام با قلت بضاعت و سلاح غیرمکفى در اقطار جهان شاهد پیروزى را در آغوش کشیده و به فرماندهى افراد شجاع و باایمان فاتح و سربلند خواهد گشت. هنگام هجوم لشگریان تاتار، دستگاه خلافت درهم شکست و ارتش اسلامى پراکنده گردید و نیروهاى موجود متفرق شدند، خیال‌بافان جبان گمان کردند کار به آخر رسیده! اما در همان حال معجزه‌اى بهوقوع پیوست و به‌رهبرى انوار مقدس اسلام، نخست همان جنگجویان وحشى به اطراف گریخته و بعد زیر پرچم دولت معنوى اسلام ایمان آورده و مسلمان شدند. یک‌بار دیگر نیز مردم روى زمین این وضعیت را دیدند و آن موقعى بود که اروپاى متعصب، نمى‌گویم «مسیحى»، بلکه اروپاى وحشى بر تمدن درخشان مسلمین چیره گشت و امواج سرکش قشون صلیبیون مانند سیل خروشان رو به کشورهاى مسلمان سرازیر گشت، اما صلاح‌الدین ایوبى آنها را سرکوب نموده به دور ریخت». * * * ... این بود مقاله‌اى کوتاه، از شهید حسن‌البنا که شهید نواب صفوى، پس از مراجعت از مصر، ترجمه آن را با مقدمه‌اى کوتاه خود، در جراید ایران منتشر ساخت و در واقع با این اقدام خود، گامى دیگر در راه وحدت و تقریب بین مذاهب اسلامى برداشت و به جوانان ایرانى آگاهى داد که حرکت اخوان‌المسلمین در مصر، همانند فدائیان اسلام در ایران، در راستاى اجراى احکام اسلامى و برقرارى حکومت خدایى کوشا هستند و على‌رغم فشار و سرکوب دشمنان داخلى و خارجى، سرانجام اسلام پیروز خواهد گشت. پی نوشت : 1 - البته ایشان بجاى انحصارگرائى، تعبیر دیگرى دارند که علاقه‌مندان! به دیوان اشعار وى مراجعه کنند. 2 - عکس‌ها در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد. 3 - متن دستخط شهید نواب در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد. منبع: سایت مرکز بررسی های اسلامی به قلم استاد سید هادی خسروشاهی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

آیت الله مرعشی ساعت یک نیمه شب مجددا بر پیکر نواب نماز خواندند

حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحمود مرعشی (فرزند آیت الله مرعشی نجفی): فدائیان اسلام در قم با مرحوم آسید محمدتقی خوانساری - از آیات ثلاث- خیلی ارتباط داشتند و در مرتبه بعدی با مرحوم ابوی در ارتباط بودند. نامه‌های زیادی از سوی اعضای فدائیان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی و مرحوم واحدی داشتیم که بعضی از آنها موجود است و چاپ شده است. یادم هست که مدت دو ماه مرحوم خلیل طهماسبی مخفیانه در منزل ما بود؛ چون خیلی دنبالش بودند. والده برای ایشان غذا درست می‌کردند و نمی‌گذاشتند هیچ کس بفهمد. نکته دیگر در ارتباط با فدائیان این است که مرحوم نواب صفوی را ابتدا در مسگرآباد دفن کردند، ولی عده‌ای آمدند و از ابوی برای نبش قبر و انتقال ایشان به قم کسب تکلیف کردند. مرحوم والد هم مشروط بر این‌که جسد به همراه خاک اطراف آن برداشته شود و به هم نخورد، اجازه دادند. آن‌ها نیز همین کار را کردند و ابوی ما ساعت یک بعد از نیمه شب رفتند و مجدداً بر او نماز میت خواندند و همان‌جا دفن کردند. هیچ‌کس هم این را نمی‌دانست. غرض اینکه خیلی پدر ما به این‌ها علاقه داشت. منبع: سایت دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه‌‌ای منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نبش قبر شهید نواب از زبان شجونی ....

مهدی طالقانی فرزند شهید طالقانی درگفت و گویی اعلام کرده بود "قبل از تخریب مسگر آباد مرحوم ناصر زرباف و شیخ جعفر شجونی، و یک نفر دیگر موفق می‌شوند 3 تا از جنازه‌ها را خارج کنند. یعنی جنازه شهید نواب، شهید سید محمد واحدی، و شهید ذوالقدر را و با اجازه آیت الله نجفی مرعشی به وادی السلام قم منتقل کردند" در همین زمینه برای شنیدن جزییات بیشتر به گفت و گو با جعفر شجونی عضو جامعه رو حانیت مبارز پرداختیم که در ادامه می خوانید. آقای شجونی شما جنازه شهید نواب صفوی را از قبر خارج کردید ؟ در سال 1334 بنده با شهید نواب صفوی در زندان بودیم. یک روز صبح آمدند و یک روزنامه جلوی ما گذاشتند و گفتند بفرمایید این هم رهبران شما و دیدیم که چهار نفر را تیر باران کرده بودند. بعد از مدتی ما از زندان آزاد شدیم و دیدیم که جنازه این شهدا را در مسگر آباد به خاک سپرده بودند بعد چند سال خواستند آن قبرستان را پارک کنند که ما از رفقای فداییان اسلام رفتیم و نبش قبر کردیم البته بنده با یکی دیگر از رفقا پشت دیوار قبرستان نگهبانی می دادیم و چند نفر دیگر از رفقا به داخل قبرستان رفتند و نبش قبر کردند. سپس دوستان جنازه شهید نواب را به قم بردند اما در قم جنازه راتحویل نگرفتند بعد از آن نزد آیت الله نجفی مرعشی رفتند و ایشان دستور داد که استخوانها را تحویل بگیرند و استخوانها برای آقای حسینی است و با این نام ایشان را در وادی السلام قم دفع کردند اما پس از مدتی روی قبر نام نواب صفوی را نوشتند و در حال حاضر نیز یک گمبد سبز زیبایی دارد. آیا خاطره دیگری از شهید نواب صفوی دارید؟ ایشان فرد بزرگواری بود و خاطره از ایشان بسیار است. اگر رفقای شهید نواب صفوی مریض می شدند ایشان نذر می کرد که اگر حال آنها خوب شود برای مثال سه روز کمک پیر زنی کند که بنایی می کرد. ایشان چندین بار به زندان رفتند و با رژیم شاهی دشمن بود و وضع مالیش بسیار پریشان بود. یک آقایی بود به نام حاجی خان که یک جفت قالیچه داشت این قالیچه برای آقای نواب صفوی همیشه در گرو بود. خدا لعنت کند شاه را خدا لعنت کند تیمسار بختیار و تیمسار آزموده که این مردان خدا را اعدام کردند. منبع: پارسینه منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

اعلامیه نواب صفوی در اسفند ۱۳۳۲ : من مرد سازش نیستم

هوالعزیز «الان حصحص الحق» اینک حق هویدا گردید و هیچ‌گاه پوشیده نمی‌ماند شنیده‌ام که برخی از مغرضین یا نادانان که مشمول این آیه مقدسه هستند و «إذا ذکر الله وحده اشمأزّت قلوب الذین لا یؤمنون بالآخرة... انگاه که نام خدا به تنهایی برده شود قلوب کسانی که ایمان به اخرت نیاورده‌اند ناراحت می‌شود.» آری اینان که از ثبات قدم من در راه خدا و از اینکه زیر بار هیچ سخنی جز سخن خدا نمی‌رویم ناراحتند و میل دارند که تابع شهوات آن‌ها بشوم و نمی‌شوم تهمت‌هایی به من می‌زنند اما نه در پیش رو و مردانه، بلکه پشت سر و ناجوانمردانه. اینکه به نام خدا و دفاع از حق با چند برهان مختصر به مردانگی و سربلندی پاسخ سخنان پشت سر و زیر پرده آنان را می‌گویم تا اگر مردند و به سخن خویش معتقدند بیایند و بدی مرا پیش روی من اثبات کنند و یا پس از اندیشه عمیقی توبه کنند و به سوی حق بازگردند و بروی مردان حق خاک تهمت نپاشند. دنیای غرب و شرق و عموم برادران مسلمان ایرانی من و تمام جراید مختلف ایران خصوصا جرایدی که منتخب به حکومت جبهه ملی و مصدق بود، متفقا اعتراف کردند که شکست دهنده انگلستان در ایران و ملی کننده نفت و موسس حکومت مصدق، فداکاری‌های من و برادرانم بود تا روزی که عده‌ای از برادران مرا زندانی کردند و شمشیر اسلام را که برای خدا و اسلام بدست آن‌ها دادیم، بر سر و روی ما نواختند و علنا به من گفتند پس از تمام شدن امر نفت هم ممکن نیست که احکام خدا را اجرا نماییم و هرچه نصیحت کردم نپذیرفتند تا روزی که نوشتم شهوات اینان با اجرا احکام خدا مخالف است و به همین جهت شمشیر خود ما را بروی ما کشیده‌اند و تا آن روز در منطق آنان و در صفحات جراید منتسب به جبهه ملی مرد خوبی بودم و از فردای آن روز اولین تیر تهمت در‌‌ همان روزنامه‌ها به سوی من و برادرانم پرتاب گردیده و در افواه و روزنامه‌های آن‌ها مرد بدی شدم. مطلب در نزد هر با انصافی پیداست. در روزهایی که به دست آن‌ها به زندان افتادم و آقای جلالی نائینی و دکتر سعید فاطمی ‌از طرف دولت مصدق نزد من آمدند و به آن‌ها طبق اعترافات خودشان اثبات کردم که به‌‌ همان دلیل که قبول دارید ما شکست دهنده انگلستان و ملی کننده نفت بودیم جنگ شما با ما به نفع انگلستان و موجب تقویت اراده انگلیس بوده است، تصدیق کردند. من اگر مرد سازش بودم آنگاه که مصدق و کاشانی در سخت‌ترین مواقع زندانی من و برادرانم پیش من می‌فرستادند که بدون شرط اجرای احکام خدا با آن‌ها موافقت کنم تا آزاد شوم، موافقت می‌کردم و آزاد می‌شدم و از مصائب آن روز و تیرهای تهمت ناروا خود را آسوده می‌کردم و وقتی هم که خدای عزیزم اراده فرمود و حکومت مصدق معتقد شد که با زندان بودن بلکه با کشته شدن من هم برادرانم به یاری خدا شکست نخورده همه روزه در راه خدا ثابت قدم‌تر می‌گردند و از زندان بیرون آمدم، میل داشتند که با آن‌ها بدون شرط اجرا احکام خدا موافقت کنم و چون نمی‌کردم تهمت‌های غیر مستقیم ادامه داشت و نیز روسای حزب توده در زندان بار‌ها با من تماس گرفتند و با دلایل فلسفی کافی حقایق مقدس اسلام و انحراف بی‌راهه‌های منحرف از اسلام را به آن‌ها ثابت می‌کردم به طوری که اعتراف می‌نمودند و به من می‌گفتند که ما در جنگ با حکومت ظالم هدف مشترک داریم و موفق نمی‌شدند که اندکی موافقت مرا به سوی خود جلب کنند.(فراموش نشود که آن روز حکومت ظالم به گمان آن‌ها حکومت مصدق بود) و چون کرملین و نیز لندن و واشنگتن معتقد بودند و هستند که با هیچ نیرویی نمی‌توانند با تربیت‌شدگان مکتب اسلام بجنگند آن‌ها به طور عموم و توده‌ای‌ها به طور خصوص با حربه تاریک تهمت‌های غیر‌مستقیم در میان مردم ساده‌لوح و قلیل‌التفکر به جنگ با ما می‌پرداختند و گویا هنوز هم ادامه دارد و اگر خدای نخواسته من آن طور هستم که آنان می‌گویند آیا برای دنیا است؟ پس بیایید دنیای مرا ببینید. بیایید به دولاب و ببینید که از دنیای شما دنیا‌خواهان به چه اندازه قناعت کرده‌ام و حساب کنید که زندگانی من و جناب آقای واحدی و جناب آقای طهماسبی که هر سه نفر با خانواده‌های خود در یک خانه اجاره‌ای چهار اطاقی که ماهی پنجاه تومان اجاره آن را برادران وفادار دولاب می‌دهند چگونه و با چه مقدار اثاثیه و زندگی با کمال سربلندی و عزت و بی‌اعتنایی به تمام سلاطین و ثروتمندان دنیا بسر می‌بریم؟ و اندکی بیاندیشید و از خدا بترسید و حیا کنید و تا بدین پایه دنبال جهل و یا شهوات دنیا نروید و اگر مسافرت به ممالک اسلامی بنا بر دعوت مسلمانان نمودم بیایید تا یکی یکی برادران خود را که سهام صد تومانی و پنجاه تومانی و بیست تومانی و کمتر و بیشتر داده‌اند به شما معرفی می‌کنم و تمام مخارج سفرم را یک شاهی و یک شاهی برای شما حساب نموده و شکست روحی و ارادی بزرگی که به یاری خدا توانا به نام یک فرزند شیعه و مسلمان ایرانی به انگلستان و آمریکا وارد کردم با دلایل کافی مشاهده کنید و نهضت روحی و فکری که در دنیای اسلام عربی به یاری خدا به نفع اسلام و تشیع و ایران فقط با یک روح خاطرخواه خدا و محمد و آل ‌محمد(ص) و دست خالی برپا نمودم ببینید و بجای قوت قلب گفتن به یک برادر جوان خود که فقط و فقط جرمش دوستی شدید خدا و محمد و آل ‌محمد(ص) و اجرا احکام خدا است تهمت ناروا نزنید و با این تهمت‌ها انگلستان و آمریکا و شوروی را تقویت نکنید و با منتسب کردن بهترین افراد زنده خودتان که به اعتراف گذشته خودتان زنده کننده تاریخ و حیات شما بوده‌اند به انگلستان برای انگلستان تحصیل آبرو نکنید که حقیقتا اگر اثبات کردید که بیگانگان دارای مکتبی به این قدرت هستند آنگاه اثبات کرده‌اید که حق با آن‌ها است. پس دانسته یا ندانسته می‌خواهید اثبات حق و عظمت برای بیگانگان کنید و بنابراین بزرگ‌ترین خدمت را به آن‌ها می‌کنید. شما را به خدا بیایید و این خدمت بزرگ را به بیگانگان نکنید و از خدا بترسید. و از این‌ها گذشته من به نام یک شاگرد کوچک مکتب اسلامی معتقدم که دفاع از حق واجب است و نیز اگر کسی آن طور بود که شما می‌گویید باید در پیشگاه دادگاه عادل شرع محاکمه گردیده اعدام شود. در خبر است از حضرت موسی بن‌جعفر سلام‌الله علیه «قل الحق ولو کان علیک» (حق را بگو و گرچه بر زیان تو باشد) پس چنانچه مرد هستید و راست می‌گویید و عقیده دارید، بیایید تا یک محکمه اخلاقی علنی اسلامی تشکیل داده و در آنجا اگر اثبات کردید که من آن طور هستم که شما می‌گویید از حاکم شرع جامع‌الشرایط تقاضا می‌کنم که رسیدگی کرده و حکم اعدام مرا صادر کند و به برادران پاک و متدین خود هم می‌گویم که اجرا کنند و اگر حق با من بود و اعتراف کردید شما را می‌بخشم و از خدا می‌خواهم که شما را ببخشد و در راه خودش ثابت بدارد تا نسنجیده و از روی بی‌ایمانی سخنی نگویید و تیشه جهل به ریشه حیات و سعادت و افتخار خود نزنید. خاتمتا اگر تمام افراد بشر به استثنای من به خاطر شهوات دنیا به فرض محال دشمنان خدا و محمد و آل‌ محمد(ص) باشند من به یاری خدا در راه محبت خدا و محمد و آل‌ محمد(ص) با تمام آن‌ها به شدت می‌جنگم و به یاری خدا پیروز می‌شوم. الهم انصرنا و ما النصر لا من عندک تهران- به یاری خدای توانا- سیدمجتبی نواب صفوی - 2 اسفند ۱۳۳۲ منبع: سايت تاريخ ايراني منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

فدائیان اسلام در خاطرات ....

حسین روحانی صدر بنیان‌گذار فدائیان اسلام مجتبی نواب صفوی بود که به جرم فعالیتهای سیاسی، علیه پهلوی تیرباران شد. او در ۱۳۰۳ خورشیدی، در خانی آباد تهران متولد شد و در ۱۵ سالگی پدرش، از مخالفان دولت پهلوی اول را، ازدست داد. در ۱۳۲۲ نواب صفوی که فارق‌التحصیل مدرسه صنعتی آلمانی‌ها در ایران بود، به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد در پی برخورد شدید یکی از متخصصین انگلیسی شرکت نفت با یکی از کارگران، نواب کارگران را به اعتراض و اجرای قصاص دعوت کرد. با دخالت پلیس و نیروهای نظامی، اعتراضات سرکوب شد. نواب نیز فرار کرده و شبانه با قایق از آبادان به بصره و سپس نجف رفت. او برای امرار معاش به ساخت و فروش عطر روی آورد. فداییان نخستین برنامه مدون خود را در کتابی با نام «رهنمای حقایق یا نماینده حقایق نورانی این جهان بزرگ» به قلم نواب صفوی ارائه دادند که به مانیفست فدائیان اسلام و مبنای سنت فکری این جریان بدل شد. این برنامه باید در سالهای ۲۸-۱۳۲۷ تدوین یافته باشد، این کتاب در ۱۳۲۹ ش بین رجال سیاسی و مذهبی از طریق پست توزیع گردید. مامورین امنیتی که از این ماجرا غافلگیر شده بودند، سعی در جمع‌آوری مابقی کتب کردند که موفق نشدند. کتاب از سه بخش تشکیل می‌شود؛ در بخش نخست، نویسنده به شناسایی و تشریح ریشه‌های مفاسد خانمان‌سوز ایران و جهان پرداخته و در بخش دوم نیز «طریق اصلاح عموم طبقات» و «دستورالعملی برای شئون مختلف حکومت و جامعه» عرضه داشته است. دستورالعملی که بایستی به یاری خدا مو به مو عملی گردد. در پایان کتاب نیز تعدادی اعلامیه آمده است. روز سخنرانی نواب صفوی در مدرسه فیضیه جمعیت زیادی از طلاب و بازاریها حضور داشتند. این سخنرانی به قدری صریح، داغ و كوبنده بود كه طلابِ مستمع، نگران حمله مامورین به مدرسه شدند. او ضمن دفاع از اسلام، شاه و حكومت را زیر سوال برده و گفت: «دربار ایران فاحشه خانه است. خدایا دودمان پهلوی را بر انداز بلند بگو الهی آمین … اما صدایی از جمعیت حاضر برنیامد.» ایشان عصبی رو به جمعیت گفت: «مداهنه و مجامله كردید، ترسیدید …. دعایش را من كردم خطرش متوجه من است ولی شما حتی از گفتن آمین هم وحشت كردید.» با این لحن با جمعیت صحبت كرد تا آنها متنبه شوند. كم كم رفت و آمد آقای نواب صفوی به قم زیاد شد عده ای طلاب گرد او جمع شدند. در آن دوران سید احمد کسروی آرای جدیدی را در باره مذهب و اعتقادات ابراز نموده بود. او دین و دانش را از هم جدا می دانست و قرآن را کلام غیر خدا و سازگار با علوم معرفی و آن را آتش زد. اگر چه افکار وی چندان پخته و جا افتاده نبود ولی ذهن مردم آن روز را به خود مشغول داشت. او مورد حمایت دستگاه شاه قرار گرفت و در این مصونیت ، شجاعتی یافت و حرف های خود را بیشتر منتشر نمود. انتشار و پخش کتاب های کسروی واکنش تند زعمای مذهبی را به دنبال داشت. با رسیدن کتاب های کسروی به حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا ، سید مجتبی نواب صفوی ضمن مطالعه برخی از کتاب‌ها نزد مراجع و اساتید عالی مقام همچون آیت الله قمی رفته ، ایشان نیز پس از مطالعه آثار و کتاب‌ها، احمد کسروی را مرتد دانسته و حکم ارتداد وی را صادر نمودند. آقای صادقی تهرانی و شماری از روحانیون دیگر ردیه‌ای بر افکار کسروی نوشتند. فدائیان اسلام کسروی را به قتل رساندند. نواب ترور انجام شده را با اجازه مراجع موجه می دانست که منظور او از اجازه مراجع (1) اجازه آقای کاشانی بود. سخنرانیها و رفت و آمدهای آقای نواب در قم آرام آرام باعث تحولاتی شد. در این زمان بنا به صلاحدید وضعیت، آیت‌الله بروجردی (2) كلاسهای درس خود را به مدت یك هفته تعطیل كرد پیامد آن آیت‌الله خمینی هم كلاسهای خود را تعطیل كرد و به این ترتیب جو حوزه در دست فدائیان قرار گرفت. به مناسبت در گذشت سید مصطفی کاشانی مجلس ختمی منعقد گردید که پس از ورود حسین علا رأس ساعت 4 در شبستان مسجد شاه (مسجد امام فعلی) از طرف شخصی به او شلیک شد که گلوله به علت گیر کردن در لوله خارج نشد در نتیجه ضارب با اسلحه به شدت به سر علا کوبید که مختصری خونریزی کرد. پس از دستگیری ضارب معلوم شد وی ذوالقدر، عضو جمعیت فدائیان اسلام است که به دستور نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به این کار مبادرت نموده است. به منظور هماهنگی همه اقشار با حركت جمعیت فدائیان اسلام عده ای از سران دولت فدائیان به قصد دیدار به منزل آقای بروجردی رفتند تا با ایشان وارد صحبت شده و تقاضاهایی از قبیل كمك فكری و یا هماهنگ شدن با آنها داشته باشند اما آنها را به منزل آیت‌الله بروجردی راه ندادند، دو روز بعد اعلام كردند آقای سید عبدالحسین واحدی در مدرسه فیضیه سخنرانی دارد. طلاب بسیاری در صحن فیضیه تجمع كردند. شخصی به نام كمالی به همراه نوچه هایش مسئول نظم و آرامش سخنرانی بود تا مامور یا پاسبانی وارد مدرسه نشود. منبری چوبی هم نزدیك پله های سنگی در صحن كوچك مدرسه برای او قرار دادند و بالاخره سخنرانی شروع شد. در ابتدا آقای واحدی گفت: «من وصیت نامه ای نوشتم تا برایتان بخوانم و به این ترتیب ثابت كنم پای حرف‌هایی كه خواهم زد ایستاده ام و از كشته شدن واهمه ای ندارم.» خلاصه وصیت نامه او این بود كه وصی او آیت‌الله بروجردی است و درباره این توضیح داد که فردی از جان گذشته است و به تمام عقاید و صحبت‌هایش ایمان دارد و تا پای جان روی عقاید خود ثابت قدم است. بعد از مقدمات اضافه كرد: «ما تشخیص دادیم كه علیه حكومت جور و ظلم و ضد اسلامی ایران باید قیام كرده و حركتی انجام داد. ولی بعضی وقت‌ها برخورد شایسته‌ای با ما نشده و این درست نیست که در را ببندید و ما را راه ندهید. ما حرف و پیشنهاد داشتیم، بحث ما یك بحث دینی و اسلامی علیه حكومت شاه بود. ما انتقام شیخ محمد بافقی را از این دربار فاسد خواهیم گرفت.» بعد هم یك برنامه مفصل از آینده دولت علوی در ایران و دولت فدائیان اسلام و از اعضای آن با یك لحن گرم و گیرا و پر حرارت توضیح داد. سخنرانی بعدی توسط آقای سید هاشم حسینی در مدرسه فیضیه برگزار شد. آقای سید هاشم حسینی روی سنگ کنار حوض مدرسه معروف به حجر انقلاب رفته و طبق معمول علیه شاه و در مورد برنامه دولت فدائیان اسلام شروع به صحبت کرد. طلاب بسیاری گرد او را گرفتند. ، در همین حال و هوای سخنرانی چند افسر شهربانی به همراه عده ای از سربازان شهربانی به مدرسه ریخته سعی در به هم زدن سخنرانی داشتند ولی آقای سید هاشم حسینی بدون كوچكترین واهمه ای همینطور به صحبتهای خود ادامه داد، ناگهان سرهنگی مستقیم به طرف سید هاشم حسینی رفت و دست بسته او را با خود برد. این اولین اقدام عملی و جدی ساواك تحت ریاست تیمور بختیار علیه فدائیان بود. بعد از سید هاشم حسینی، یکی دیگر از اعضای مبارزین اسلام سید محمد واحدی جوان هفده ساله برادر كوچكتر سید عبدالحسین واحدی دستگیر شد. سید محمد همیشه پارچه سبزی به سر بسته هیبت زیبایی داشت. (3) پس از چندی بین مرد شماره یك یعنی نواب و شماره دو، واحدی اختلاف شد و به‌ دودستگی در فدائیان انجامید و خبر دادند كه آنها در مسجد جمعه‌ی تهران یا مسجد جامع رفته و منتظر ورود نواب و واحدی هستند. بالاخره واحدی بالای منبر رفت و منبر پر حرارتی بود. اولین بار این جمله از دهان واحدی بیرون آمد، وقتی كه می‌خواست نواب را نام ببرد بلند شد، روی منبر ایستاد و گفت: «حضرت نوابا!» كه من همیشه در ذهنم ماند. او خطاب به نواب گفت: «حضرت آقای نواب صفوی! گرچه مدت خیلی کمی است که از صف مبارزه با شما یعنی فدائیان اسلام کناره‌گیری کرده‌ام، این دلیل بر آن نیست که دست از مبارزه و مجادله برخواهم داشت. وظیفه ایجاب می‌کرد که به‌طور جداگانه مستقلاً در این راه مبازه کنم. مدت هشت سال است در مکتب تو و آنچه دارم از آنِ توست. تو استاد بزرگ، تو حامی روح و اراده‌ی من، عقلم، فکرم، اراده‌ام در راه توست». واحدی سپس با اشاره‌ی دست به سوی نواب، با صدای رسا، وی را لایق پیشوایی مسلمین خواند و گفت:« به خدا تو لایق پیشوایی و هم سزاوار آنی که در این موقع رهبری جمعیت مسلمین را برعهده گیری. تو لیاقت داری، تو می‌توانی نظم و ترتیبی خاص در مردم مسلمان بدهی. غیر از تو از احدی این‌کار ساخته نیست». (4) آن روزها واحدی به دستور سپهبد تیمور بختیار(5) رئیس سازمان امنیت و اطلاعات كشور (ساواک) دستگیر شد، از همان ابتدا مورد فحاشی و توهین قرار گرفت. هر چقدر فعالیتهای فدائیان گسترده تر شد سركوب و خشونت حكومت شاه هم بیشتر شد تا جائیكه در نهایت به تنگ آمده و دست به كشتار زدند. سید محمد كه به هجده سالگی و سن قانونی رسید اعدام شد. بعد خبر رسید سید عبدالحسین هم چون به فرمان ایست توجهی نكرده به طرفش تیر اندازی و كشته شده ولی عده ای از مطلعین ماجرای كشته شدن او را گونه ای دیگر عنوان كردند و آن اینكه سید عبدالحسین واحدی را دستگیر و نزد بختیار بردند، حین بازجویی بختیار به سید عبدالحسین جسارت كرد. او هم عصبانی شده نتوانسته تحمل كند صندلی خود را بلند كرده به طرف بختیار حمله ور شده در همان حال بختیار با اسلحه به او شلیك كرد، او را كشت. به این ترتیب دولت سعی در ایجاد رعب و ترس و جلوگیری از سخنرانی ها داشت كه تا حدودی هم موفق و اوضاع كمی آرام شد، در این زمان طلاب در اعتراض به تعطیلی جلسات درس نزد آیت‌الله خمینی رفته و خواستار شروع درس شدند. شش نفر طلبه درس فقه آقای خمینی، آقایان صالحی نجف آبادی، منتظری، شیخ علی كاشانی، مطهری، عزت الله نور اللهی و عباس ایزدی، نیز برای شروع درس نزد ایشان رفتند. بخصوص اینكه این كلاس در مدرسه فیضیه نبود و دور از مكان بحث و سخنرانی‌ها در مسجد محمدیه، سه راه موزه، تشكیل می شد، آقای خمینی هم پذیرفته و درس شروع شد. بعد از مدتی خبر رسید كه سران فدائیان با آیت‌الله خمینی در مدرسه دارالشفا دیدار كرده و با ایشان درباره اهداف و سیاست‌های خود وارد مذاكره شدند. آقای صالحی نجف آبادی از آقای خمینی پرسید كه نتیجه كار چه شد؟ توانستید این‌ها را قانع كنید؟ با قصد فعالیت و مبارزه نباید نظم حوزه به هم بخورد. آقای خمینی با ناراحتی در لابلای صحبت‌هایشان گفتند: «اینها به حرف كسی گوش نداده فقط دنبال تشكیل حكومت علوی هستند.»(6) نواب صفوی رهبر جمعیت فداییان اسلام، به عنوان یک آرمانگرای اسلامی، مشارکت و دخالت در سیاست و برانداختن استبداد و متعاقب آن احیای حقوق و آزادیهای اجتماعی و سیاسی در حیطه قوانین اسلامی را رسالت و تکلیف شرعی و دینی خود تلقی می کرد. (7) همه جا حتی در شهرستانهایی مثل ساری سخنرانی داشت، در قم هم بعنوان مركز فعالیتشان غوغایی بر پا بود. رفته رفته غیر از طلبه‌ها، جوانان دارای انگیزه قوی مذهبی نیز وارد جریان شدند و همین امر باعث گسترش نفوذ آقای نواب بین مردم شد. در یكی از سخنرانی‌های ایشان در قم در منزل بزرگی واقع در كوچه ارگ، چادر بزرگی روی حیاط منزل كشیدند تا رفت و آمد برای همه امكان پذیر باشد، موج عظیمی از هواداران او دسته دسته برای دیدنش به منزل آمد و رفت داشتند و خودش نیز برای اینكه به تك تك افراد احترام گذاشته باشد نزدیك درب ورودی زیر چادر ایستاده بود تا به افراد خیر مقدم بگوید. عده ای از علمای صاحب رساله برای حفظ ظاهر و موقعیت خودشان، نه به نیت قصد قربت، به آنجا آمدند. به عبارت بهتر برای جلوگیری از رسوایی همرنگ جماعت شدند بعد هم آقای نواب به مدت دو ساعت برای حضار موعظه كرد كه اسلام غریب است، مردم به داد اسلام برسید، این حكومت ظالم است، اسلام را زنده كنید تا مقررات اسلام در مملكت اجرا شود و..... فدائیان اسلام بطور كلی برنامه های خود را در چهار چوب مذهب و اسلام خلاصه كرده و خارج از آن را بعنوان یك مسئله مبارزاتی قبول نداشتند. در راستای جنبش صنعت نفت هم اعتقاد داشتند ملی شدن این صنعت خوب است ولی به مسائل دینی و مذهبی ربطی ندارد.(8) در آن زمان تعداد مشروب فروشی‌ها بیشتر از كتاب فروشی‌های سطح شهر بود. آنها با تکیه بر قدرت آیت‌الله كاشانی تاكید داشتند كه ایشان برای احیای مسائل مذهبی تلاش كند. برای همین از آیت‌الله كاشانی خواستار مبارزه با مظاهر فساد مثل شهر نو و یا مشروب فروشیهای سطح شهر شدند.(9) فدائیان اسلام مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت ، افرادی چون هژیر و رزم آرا را ترور کردند.(10) اما اعلامیه‌ای به امضای آقای نواب به چاپ رساندند و در آن قاطعانه به حكومت و آقایان مصدق و كاشانی بدون عنایت احترام حمله كردند، با این مضمون كه: «كاشانی و مصدق از فاحشه های پاریس بدتر هستند چون به اسلام توجه نكرده و مظاهر فساد را از بین نبرده اند، اینها درد اسلام ندارند.» در نتیجه همین تندروی‌ها مورد اعتراض و نكوهش اطرافیان قرار گرفته و دلخوری‌هایی هم به وجود آمد از جمله عده‌ای به آقای نواب معترض شدند که شرط انصاف نبود با آن همه كمك آیت‌الله كاشانی به شما در راه اهدافتان اینطور به او حمله كنید. آقای نواب هم متاثر شد؛ اظهار پشیمانی كرد و برای توجیه كارش گفت: «به جدم من سه بار برای پخش این اعلامیه استخاره كردم و خوب آمد.»(11) با این حال تنها مرجع پشتیبان فدائیان اسلام آقای کاشانی بود و همه فاصله های مطرح بین آقای کاشانی و فدائیان ظاهری و صوری بود و صورت معنوی نداشت. در واقع با هماهنگی بین آقای نواب و کاشانی این فاصله به وجود آمده بود(12). پس از این مسائل و تندروی‌ها خورشید این نهضت مردمی نیز مانند دیگر نهضت‌ها دیری نپائید كه غروب كرد حكومت با تمام توان به دنبال نواب و یارانش بود تا بالاخره به هدف خود رسید و آنان دستگیر شدند. بعد از دستگیری نواب و یارانش آنچه كه پیش آمد همه محرمانه و در خفا بود. هیچكس از كیفیت كار خبر نداشت، چه گفتند و چه شنیدند و چه كردند هیچ كجا مطرح نشد، تنها آنچه كه از قرائن برآمد این بود كه آیت‌الله بروجردی به صورت غیر علنی و بزرگوارانه در صدد نجات آنها از مهلكه تلاش بسیاری كرد تا با استفاده از نفوذ خود راهی برای خلاصی آنها پیدا كند ولی متاسفانه نتیجه ای نداشت.(13) هنگام اعدام آقای نواب، در دفاع از او آقای صادقی به قم رفتند. در درگاه اتاق، جمعیت زیادی از جمله آقای بروجردی حضور داشت. با سخنرانی بسیار مهیج و تأثیر گذار آقای صادقی، آیت الله بروجردی بسیار متاثر شده ولی چیزی نگفته و به اندرونی رفتند. هنگام اعدام ایشان علامه امینی نیز متأسفانه سکوت کردند که جای بس تأمل داشت.(14) علی محصل برنامه و روش نواب صفوی را در مبارزه، محترم و به حق می دانست و روزی که او و یارانش را به شهادت رساندند، خطاب به آقای درچه ای گفت : « آقای موسوی درچه ای ، چون ریشه و اصالت نواب از درچه است، حق آن است که روزگاری مجسمه نواب صفوی در درچه نصب شود. ای کاش من هم از یاران نواب و برای احقاق حق به جوخه اعدام سپرده می شدم. او در راه حق ، به حق پیوست.(15) پی نوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- من در سال 78 هنگامی که در درس نقش ائمه در احیای دین علامه عسگری در دانشگاه اصول دین واقع در نیاوران شرکت داشتم ، روزی آن مرحوم پس از درس به این سؤال من که نواب حکم ترور را از چه کسی گرفت ؟ فرمودند : شبی در خیابان مولوی با ایشان روی پشت بام منزل یکی از دوستان وی نشسته بودیم ، از او پرسیدم شما این حکم را از چه کسی گرفتی ؟ گفت : به طور شفاهی از آیت الله سید محمد تقی خوانساری گرفتم البته زمان گذشته و من یادم نیست سید احمد را نیز اسم بردند یا خیر. در هیچ منبع یا سندی تا کنون در مورد تأیید یا فتوای ایشان برای ترور کسروی مطلبی درج نگردیده است. ۲-یک گروه هفتاد نفره از فدائیان اسلام از تهران برای آزادی ایت الله کاشانی در سال 1327 به قم آمد و در منزل آیت الله بروجردی متحصن گردید. این هیئت تقریبا هفتاد نفری به منزل آیت الله بروجردی پناه بردند و شکوه خویش را بیان کردند رفت و آمد ها شروع شد و دستها به کار افتاد که نتیجه ی این عمل را خنثی کنند. متحصنین سخنرانی می کردند گریه می نمودند و تقاضای دادرسی داشتند و استقامت به خرج می دادند این تحصن چند روز طول کشید و قوای انتظامی بارها قصد داشتند که به عنف و زور آنها را از پا درآورند ولی نتوانستند بالاخره ننتیجه ای که گرفته شد آن که آیت الله کاشانی را از فلک الافلاک به مملکت زیبا و خوش آب و هوای لبنان تبعید کردند. (به کوشش سید هادی خسرو شاهی، فدائیان اسلام ، تاریخ ، عملکرد ، اندیشه ، ص 81 ، انتشارات اطلاعات تهران 1375) ۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف آبادی ۴-داوود امینی، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تابستان 1381،ص 291 ۵-تیمور بختیار فرزند فتحعلی بختیار معروف به «سردار معظم بختیاری» در سال 1292 ش در شهرکرد متولد شد. در شش سالگی تحصیلات خود را در موطن خویش آغاز کرد. هم‌زمان با تحصیل، به آیین ایلی و عشایری، به تمرین سواری و تیراندازی و جنگ‌های پارتیزانی پرداخت. در 1309 برای ادامه‌ی تحصیل به اتفاق شاپور بختیار به لبنان رفت و در بیروت دوره‌ی دوم متوسطه را پایان داد و به اخذ دیپلم نایل آمد و زبان فرانسه را نیز به خوبی آموخت. در سال 1312 برای ادامه‌ی تحصیل به پاریس رفت و وارد دانشکده‌ی سوارنظام سمور شد و دوره‌ی دانشکده را با درجه‌ی ممتاز به اتمام رسانید. در سال 1315 به درجه‌ی ستوان دومی سوار نایل آمد و به ایران بازگشت و با همان درجه وارد ارتش گردید. در سال 1325 درجه‌ی سرگردی گرفت و در سال 1328 وارد دانشگاه جنگ شد و دوره‌ی فرماندهی و ستاد را با احراز رتبه‌ی اول پایان داد. در 29 مرداد به درجه‌ی سرتیپی و در 1339 به درجه سپهبدی ارتقا یافت. او در زمان ریاست ساواک ثروت زیادی به‌دست آورد که همه را صرف مهمانی‌های بزرگی که ترتیب می‌داد، می‌کرد. او مردی زن باره و عیاش و خوشگذران بود. او تصمیم گرفت که با مقامات دولت آمریکا وارد مذاکره شود تا شاید بتواند به مقام نخست‌وزیر ایران برسد. او با دولتمردان آمریکا ملاقات و گفتگو کرد و از آنها برای انجام یک کودتا علیه شاه کمک خواست. آمریکا با چنین نقشه‌ای موافق نبود به همین دلیل مقامات آمریکا برنامه‌ی تیمور بختیار را با شاه در میان گذاشتند و شاه تصمیم به برکناری او گرفت. بختیار از مخالفان دولت امینی بود بنابراین به او تأکید گردید که ایران را ترک کند. او در 1340 ایران را برای مدتی ترک کرد و در کمین قدرت نشست. بختیار از هیچ اقدامی علیه شاه و حکومت خودداری نکرد و اقدامات او در خارج از خفا به صورت علنی درآمد. او در سال 1347 عازم عراق گردید و در 16 مرداد سال 1349 در یکی از شکارگاه‌های شهر بغداد توسط یک بختیاری که از ساواک مأموریت داشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در تاریخ 21 مرداد 1349 فوت كرد. (باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، جلد1، نشر گفتار، پاییز 1380، ص 273 ) ۶-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی ۷-داوود امینی، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران ص 13 ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ، تابستان 1381. ۸-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی ۹-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی ۱۰-برگرفته شده از خاطرات آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی ۱۱-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی ۱۲-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهراتی ۱۳-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده صالحی نجف ابادی ۱۴-برگرفته شده از خاطرات منتشر نشده آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی ۱۵-سید تقی درچه ای موسوی، نمادی از مبلغ اسلام، صص 23-24 کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی، پژوهشگر پژوهشکده سازمان اسناد و کتابخانه ملی منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

سهم نواب صفوی در زمینه سازی انقلاب اسلامی

شهید سید مجتبی نواب صفوی در سال 1303ش در خانی‏آباد تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دروس ابتدایی، به آبادان سفر کرد. سید مجتبی سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آن‏جا از محضر مدرسین حوزه علمیه نجف اشرف بهره‏مند گردید. وی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آیت‏اللَّه سیدابوالحسن اصفهانی جهت مبارزه با کجروی‏های کسروی به ایران آمد و با تشکیل »جمعیت فداییان اسلام» به مبارزه با بدخواهان و بداندیشان پرداخت. ترور وابستگان استعماری مانند احمد کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم‏آرا و حسین علاء از جمله فعالیت‏های سیاسی این جمعیت می‏باشد. شهید نواب صفوی همچنین با حکومت دکتر مصدق به خاطر عدم عمل به احکام اسلامی به مخالفت برخاست و به همین جهت در ایام نخست وزیری مصدّق، دستگیر و به زندان افتاد و تا سقوط حکومت مصدق در زندان بود. سرانجام این مجاهد خستگی‏ناپذیر به همراه سه تن از همرزمانش به نام‏های خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه 27 دی 1334 شمسی تیرباران شده و به خیل شهدا پیوستند. بدین ترتیب پرونده 10 سال فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعیت فداییان اسلام بسته شد و جنایت دیگری در پرونده سیاه خاندان پهلوی ثبت گردید. زندگی نامه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت و به قصد ادامه راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال 1320، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید از طرف مادر به سادات دُرجه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است. شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی، دانشمندی روحانی بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وکالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید. مرحوم سید جواد در سال 1314 یا 15 در اثر مشاجره و درگیری لفظی با (داور) وزیر عدلیه رضاخان، غیرت علویش به جوش آمد و یک سیلی نثار وی کرد که در اثر آن سه سال به زندان افتاد. شهید پس از ورود به نجف اشرف، بدون کوچکترین درنگی به فراگیری مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز، بیدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهانی و کم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی قدس سره برقرار کرد. آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب درباره شهید می فرمایند: باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد. اعدام انقلابی کسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلام بعد از شهریور 1320 و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد، از یک طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت، و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می کردند و از طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند. «احمد کسروی» از جمله افرادی بود که خط معارض و مهاجم علیه اسلام تشیع را دنبال می کرد. او نه تنها در کتاب «شیعی گری» به روحانیت، مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان بحق و معصوم (ع) حمله می کرد، بلکه در کتاب های صوفی گری، بهاییگری، مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد. نواب با کتاب های کسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی وجودش را فراگرفت. کتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نویسنده کتاب ها دادند. سید در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه کسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه (ع) و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید که وی اصلاح پذیر نیست، آماده اجرای حکم الهی شد. شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهار راه حشمت الدوله به کسروی حمله کرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یک اعلامیه رسمی با جمله هوالعزیز و تیتر «دین و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروی را پیگیری نمود. نواب صفوی به تدریج با جاذبه خود، جوانانی چون شهید سید حسین امامی را جذب نمود و امامی در 20 اسفند 1324، بر کسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه سرد و گرم قرار داد و چون فرشته قهر جانش را گرفت. فداییان اسلام و مجریان حکم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی کسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور نمود. بعد از سال 1327، که جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و فعالیت گروه های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد «گس گلشاییان» گردید، رژیم استبدادی شاه برای این که حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط «هژیر» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ترور شاه و دست داشتن آیت الله کاشانی در این ترور، ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی کردند و با نامزد نمودن آیت الله کاشانی و مصدق، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت. با وجود این که نواب میانه خوبی با ملی گراها نداشت، اما با توجه به رهبریت آیت الله کاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی و ملی، از همگامی و همراهی با آن ها دریغ نورزید. اعدام انقلابی رزم آرا رزم آرا نخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده انگلستان، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می کرد و می گفت که ملت ایران توانایی و لیاقت اداره این صنعت عظیم را ندارد و به عناوین مختلف در تصویب این قانون در مجلس شورای ملی کارشکنی می کرد. در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزم آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزیر جهت شرکت در ختم آیت الله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت سر با شلیک سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد. او در بازجویی می گوید: من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش، بلی من طهماسبی هستم و باکی از کشته شدن ندارم، برای این که خدای متعال می فرماید: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ پس شما این را مسلم بدانید کسی که شخصیتی را تشخیص داد خائن به دین و مملکت است ترس از کشته شدن ندارد، آن ها زنده اند. ما معتقد به این حقایق هستیم.» قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت که دولت بعدی (حسین علاء) نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا گردید و مجلس، مصدق را به نخست وزیری انتخاب کرد. آیت الله کاشانی در مصاحبه ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر کرد: «این عمل (هلاکت رزم آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربه ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد» و در مصاحبه ای دیگر اظهار می دارد: »نخست وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می کرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم آرا برای مقاوت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را به جزای اعمال خود رسانید. در مرداد 1331، ماده واحدی به تصویب مجلس رسید که چون خیانت حاجی علی رزم آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هر گاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می گیرد. بدین ترتیب در 23 آبان همان سال، طهماسبی پس از دو سال و اندی از زندان آزاد گردید. آیت الله کاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. فداییان اسلام از راه تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مکتب تشیع، به فعالیت خود ادامه می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با کلمات زیبای «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند. در آن موقع در دولت حسین علاء پیوستن ایران به پیمان بغداد مطرح بود که در حقیقت ایران یکی از اقمار منطقه انگلیس و امریکا می شد. فداییان اسلام در 25 آبان که علاء برای شرکت در ختم مرحوم سید مصطفی کاشانی وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نکرد و جان سالم به در برد. در اول آذر 1334، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یک محاکمه فرمایشی نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محکوم به اعدام و همگی در حالی که اذان می گفتند، تیرباران شدند. جمعیت فداییان اسلام و به خصوص رهبر آن، نواب صفوی و معاون او، سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی کار آمدن جبهه ملی و تصویب ملی شدن صنعت نفت ایران و انتخاب اعضای جبهه ملی به نمایندگی مجلس بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید، نقش اساسی داشتند و اگر قیام مسلحانه آن ها نمی بود و رژیم پهلوی از این جمعیت حساب نمی برد، هیچ یک از موارد یاد شده عملی نمی شد. نامه شهید نواب صفوی به دکتر مصدق شهید قبل از کودتای 28 مرداد 1332، در نامه ای به دکتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وی جهت اجرای احکام الهی هشدار می دهد. شهید از زبان همسرش خانم «نیرالسادات احتشام رضوی» چنین می گوید: «خدا رحمت کند، مادرش می فرمود: نواب یک استعداد خاصی داشت. این قدر استعدادش فوق العاده بود که سالی دو کلاس می خواند. بعد از این که دوران ابتدایی تمام می شود در دبیرستان صنعتی «ایران – آلمان» شروع به درس خواندن می کند و در همان دوران تحصیل به نفع اسلام و علیه پهلوی مبارزه می کند. او یک حالت مبارزه و یک روح با شهامتی داشت که عجیب بود. در همان زمان، مجلس قانونی را تصویب می کند که نواب مخالفت می کند و 1500 و 1600 نفر از دانش آموزان را جمع می کند و تظاهراتی را جلوی مجلس راه می اندازد که رژیم را وا می دارد تا درخواست فوق را بپذیرد. اما نواب و همراهانش پذیرش زبانی را کافی ندانسته، درخواست پذیرش مکتوب موضوع را می کنند. لکن عوامل رژیم به جای پاسخ مثبت اقدام به تیراندازی می کنند که در نتیجه یک نفر به شهادت می رسد، بعد از این که دیپلم می گیرد به آبادان می رود وارد شرکت نفت می شود. آن جا که کار می کنند یکی از متخصصین انگلیسی به یکی از کارگرها سیلی می زند. آقای نواب بسیار برانگیخته می شود و می گوید: وای بر شما که یک کارگر ایرانی را یک انگلیسی بزند و همه سکوت کنند، در حالی که آنان در کشور ما هستند و از منافع ما استفاده می کنند، و یک عده کارگر را علیه آنان جمع می کند. آن متخصص انگلیسی می آید و عذر خواهی می کند، ولی شهید نواب می گوید، نه خیر باید قصاص بشود، که این امر منجر به شورش می گردد. آن گاه تصمیم می گیرند نواب را از بین ببرند که دوستان نواب او را مخفیانه از بصره به عراق می فرستند. نامه شهید به فرزند خویش شهید در فروردین 1334، خطاب به فرزندش مهدی، این نامه را می نویسد: «فرزندم! مهدی عزیز: صفحه دلت باید آیینه ای باشد که حقایق قرآنی در آن منعکس گردیده و از آن به قلوب دیگران رسیده، محیط شما و اجتماع دور و نزدیک شما را منور کند. این قرآن و آن صفحه دل پاک شما. سلامی برای همیشه از دلم برایت، و محبت خدا و محمد و آلش همیشه در دلت.» منبع: خبرگزاری شبستان ۱۳۸۸/۱۰/۲۷ منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

روایت شهید عراقی از جلسه نواب صفوی و جبهه ملی برای ترور رزم آرا

...جبهه ملی یک اقلیتی در مجلس بودند و کاری هم نمی‌توانند بکنند. اکثریت هم همیشه پشتیبان دولت بود. در ضمن، هم با این حرکت جدید یواش یواش می‌خواستند روبرو بشوند و احتمال می‌دادند که رزم‌آرا اگر بخواهد کودتا بکند، حتی اگر یک کودتای ضد مجلسی بکند جان همه اینها در معرض خطر می‌باشد. پیغام می‌دهند برای مرحوم نواب که وضع بدین صورت است. مرحوم نواب دعوتی از اینها می‌کند، همه جبهه ملی به غیر از مصدق می‌آیند. مرحوم فاطمی وقتی که می‌آید می‌گوید من اصالتا از طرف خودم هستم و وکالتا از طرف مصدق، چون ایشان کسالت داشتند و گفته‌اند که من نمی‌توانم بیایم، ولی هر تصمیمی که در این مجلس گرفته شود برای خود من هم لازم‌الاجراء است. شهید حاج مهدی عراقی با توجه به رابطه دیرینه خود با امام ازجمله افرادی بود که به پاریس آمد. انجمن اسلامی دانشجویان پاریس از ایشان دعوت می کند تا با نقل خاطرات خود بخشی از تاریخ مبارزات مردم ایران را که خود شاهد و حاضر در آن بوده است را بیان کند. اولین جلسه در تاریخ 17 آبان 1357 در آپارتمانی متعلق به انجمن اسلامی تشکیل می شود. شهید عراقی به پیشنهاد حضار موضوع کودتای 28 مرداد را انتخاب می کند ولی برای بررسی دقیق این موضوع از شهریور 1320 آغاز می کند. وی با آنکه روزها در بیت امام در نوفل لوشاتو فعال بوده است شبها نیز تا پاسی از شب بدون خستگی و با حافظه ای در خور تحسین به بیان خاطراتش می پردازد. این بخش از سخنان شهید مهدی عراقی در اولین جلسه بیان شده است که با ذکر دقیق جزئیات حوادث به شخصیت واقعی افراد مختلف اعم از نواب صفوی، اعضای جبهه ملی و فدائیان اسلام پی می بریم که هر کدام با چه انگیزه هایی و به چه شکلی وارد مبارزه شده اند. بالتبع روایت تاریخ یاری گر قضاوت دقیق در مورد کوتاهی ها ، زیاده روی ها و یا خیانتهای افراد و گروهها است. این پنج جلسه خاطره گویی، که شاید از اولین تاریخ شفاهی های انقلاب اسلامی به شمار می رود، در کتاب «ناگفته ها» ، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی توسط نشر رسا در سال 1370 به چاپ رسیده است. .... جبهه ملی متوجه این نکته می‌شود و کاری هم از دستش دیگر ساخته نبوده است . چون 12-10 نفر که بیشتر توی مجلس نبودند، یک اقلیتی بودند در آنجا و کاری هم نمی‌توانند بکنند. اکثریت هم همیشه پشتیبان دولت بود. در ضمن، هم با این حرکت جدید یواش یواش می‌خواستند روبرو بشوند و احتمال می‌دادند که رزم‌آرا اگر بخواهد کودتا بکند، حتی اگر یک کودتای ضد مجلسی– نه ضد رژیمی بکند– جان همه اینها در معرض خطر می‌باشد. پیغام می‌دهند برای مرحوم نواب که وضع بدین صورت است، چون می‌دانستند که مرحوم نواب هم جواب رزم‌آراء را خوب داده و تقاضای او را رد کرده است. از این جهت پیغام دادند که مسئله بدین صورت است، یک فکری باید کرد. مرحوم نواب دعوتی از اینها می‌کند، در 15 یا 16 بهمن در منزل حاج احمد آقائی، آهن‌فروش معروف توی بازار. اینها همه‌شان می‌آیند. جبهه ملی به غیر از مصدق، مرحوم فاطمی وقتی که می‌آید می‌گوید من اصالتا از طرف خودم هستم و وکالتا از طرف مصدق، چون ایشان کسالت داشتند– طبق معمول سنواتی– و گفته‌اند که من نمی‌توانم بیایم، ولی هر تصمیمی که در این مجلس گرفته شود برای خود من هم لازم‌الاجراء است. سید در آن شب در دو وهله صحبت می‌کند، یکی قبل از شام؛ یکی بعد از شام. وهله اول، علت تسلط غرب بر شرق را تبیین می‌کند و در بین بیاناتش هم تاریخچه‌ای از آندلس تعریف می‌کند برای اینها، که بعد از اینکه دولتهای اسلامی رفتند آنجا و آنجا را تسخیر کردند، کلیسا چه فرمولی رفتار کرد و چه نقشی را در آنجا انجام داد که نتیجه این شد که ریختند مسلمین را از آنجا بیرون کردند و یک حکومت کلیسایی را آنجا جایگزین کردند. بعد، می‌آید روی این مسئله که در شرق هم وقتی تاریخ را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که تمدن شرق قدمت آن خیلی بیشتر از تمدن غرب است، ولی اینها آمده‌اند اول کاری که کرده‌اند فرهنگ ما را گرفتند و یک فرهنگ استعماری را به خورد ما دادند، و خرده خرده فاصله بین‌ نسل‌ جوان ما و فرهنگ اصیل ما ایجاد کردند و جامعه ما را عوض یک جامعه اسلامی تبدیل به یک جامعه فاسد غربی کردند. بخصوص که از جهت تکنیک، خودشان پیشرفت داشتند، تکنیک را به ما ندادند، ولی فسادشان را به اسم تمدن به خورد ما دادند. پس ما هم اگر که بخواهیم آن آقائی گذشته‌مان را دوباره بیابیم، حداقل این است که باید یک مقدار حرکت قهقرائی بکنیم و این حرکت انحرافی را برگردانیم به شاهراه اصلی. در حدود دو ساعت و نیم یا سه ساعت صحبت اولیشان طول کشید، تا اینکه شام آوردند و ساعت 11 الی 30/11 بود شام آوردند و غذا خوردند و بعد از غذا، ساعت نیم یا یک بعد از نیمه شب دو مرتبه ایشان شروع کرد به صحبت کردن. مثالهایی از حکومتهای انقلابی زد، یا کودتاهایی که افسران به طور کلی انجام داده‌اند در کشورهای جهان سوم یا کشورهای دیگر. که اینها قبل از اینکه به حکومت برسند، چون اختلافات خودشان را با همدیگر حل نکرده‌ بودند یا حداقل اینکه مطالبشان را برای یکدیگر روشن نکرده بودند، (ولی) وقتی که رسیدند به حکومت، اول تضاد و اول اختلاف بود. دشمن تیر خورده و شکست خورده هم که در کمین بود، از این مسئله حداکثر استفاده را کرد و دو مرتبه با نیروی محکمتری آمد و بر سر اینها کوبید و اینها را از گردونه خارج کرد. من فکر می‌کنم قبل از اینکه ما بتوانیم به یک پیروزی نسبی برسیم، حرفهایمان را اینجا برای یکدیگر بزنیم، نقطه نظرات خود را برای یکدیگر بیان کنیم و هر جایش هم که به نظرمان می‌رسد که اشتباه است، استدلال بکنیم برای همدیگر تا به یک توافق برسیم، و بعد از این توافق برویم جلو و هر کدام از ما هرچه از دستمان برمی‌آید خالصانه و مخلصانه در اختیار همدیگر بگذاریم. البته، از نظر ما اکثر این رجالی که در طی دوران حکومت پهلوی و پسرش به نحوی از انحاء به حضورتان عرض کنم که همکاری داشته‌اند و همگامی داشته‌اند و یا اینکه در آن جنایتها، یا سکوت کردند و یا دستی در کار داشتند، مسئله مسجد گوهرشاد، مسئله کشتن مدرس ، کشتن عده زیادی از روحانیون و این حرفها، تمام اینها باید بعد از رسیدن فرض کن که به حکومت یا به پیروزی، به حساب همه اینها باید رسیدگی شود. دوم اینکه، در فرهنگی که ما داریم، این فرهنگ باید تجدیدنظر بشود. سوم اینکه، این تیول دارانی که امروز یک مشت خوانین که از نوه و نتیجه‌های آن تیول‌داران هستند و مال این مردم را غصب کرده‌اند به عنوان به حساب خانها، به کار اینها هم باید رسیدگی شود. یک سری از این مسائل را شروع کرد برای اینها گفتن. بعد هم دست آخر درآمد گفت که البته اینها به عنوان نظریه است که من دارم می‌گویم، هرکدامش می‌بینید که فایده ندارد و اشتباه است، بخصوص اینکه من از جهت سنی از همه شما کوچکتر هستم و چون از همه شما هم کوچکتر هستم، ممکن است اشتباه من هم از همه شما بیشتر باشد، شما رد بکنید این مسائل من را، این گفتارهای من را، این نظرات من را. بعد، خطاب کرد به دکتر بقایی و گفت بخصوص به شما می‌گویم آقای بقایی، شما که دکتر فلسفه هستی، خودمانی بگویم یعنی یک دکتر چاخان هستی، می‌توانی برای یک آب توی جوی سه روز صحبت بکنی. خلاصه‌اش، اگر مطالب من قابل قبولت نیست ، همین جا رد کن. بعد، یک سکوتی تقریبا حاکم شد، بعد از چند دقیقه که گذشت از این جریان، اکثرشان گفتند که ما هم غیر از این، نظر نداریم، ما طمعی به حکومت نداریم. اگر ما می‌خواستیم که تنها و تنها مسئله حکومت برای ما مطرح باشد، حکومتهای گذشته و یا همین حکومت حال هم برای ما خیلی ارزش قائل بود و امکانات زیادی هم در اختیار ما می‌گذاشت. ما هم می‌خواهیم حداقل اینکه خدمتی به مردم خود کرده باشیم ، خدمتی به جامعه کرده باشیم، و قدم اول ما هم این است که استعمار را یعنی انگلستان را از این مملکت بیرون بکنیم. حضار: چه کسانی آنجا بودند؟ حاج مهدی عراقی: بقایی، فاطمی، سید محمود نریمان، عبدالقدیر آزاد، حائری‌زاده، [کریم] سنجابی، شایگان، مکی، اینها بودند تا آنجایی که تقریبا خودم یادم هست. بعد از اینکه اینها به این صورت جواب دادند دو مرتبه سید اضافه هم کرد که تنها سد راه حرکت ما یا سد راه اجرای این برنامه‌ها، وجود آخرین تیر ترکش انگلستان، یعنی رزم‌آراء است. اگر رزم‌آراء از سر راه برداشته بشود ما به پیروزی نزدیک هستیم، چه بسا پیروزی را در دو قدمی خودمان می‌بینیم و به یاری خدا این کارها را انجام خواهیم داد. سید دو مرتبه برای اتمام حجت رو کرد به آنها و گفت، هان رزم‌آراء رفت– بینک و بین الله– وجدانا برای اینکه فردا دعوا نشود، من و رفقایم هیچ چیز نمی‌خواهیم. ما افتخار می‌کنیم که سپور یک مملکت باشیم، سپور باشیم صبح که بلند می‌شویم خیابانها را جارو کنیم، این بچه مسلمانها توی این خیابانها حرکت کنند بروند کار کنند، زندگی بکنند، در برابر استعمار بتوانند بایستند، منطق الهی را بتوانند در اینجا پیاده بکنند و از این حرفها. اما، شما قول می‌دهید وجدانا، اگر جنوب شهر رفته باشید این پابرهنه‌ها، گرسنه‌های جنوب شهر، من هر وقت در این بازار رد می‌شوم، می‌بینم یک ماشین که می‌ایستد برای دو تا بار، سی تا حمال دنبالش می‌دوند، واقعا خجالت می‌کشم. در عین حالی که ممکن است بعضی از شما را بدانم که اگر به قدرت هم برسید، هیچکدام از این کارها را انجام نمی‌دهید، کما اینکه این آقای سنجابی که اینجا نشسته، من ده روز توی ایلش می‌گشتم، اگر خیلی دلش برای مردم می‌سوزد اول باید برای آن رعیتهایش بسوزد که خودش در اروپا، این ور و آن ور، و خانواده‌اش به عیش و نوش مشغول نباشد، آنها هم در یک حالت بدبختی خلاصه‌اش زندگی بکنند. اما، ما همه اینها را ندیده می‌گیریم، کاری به این حرفها نداریم، وجدانا آن مردم آبادان را شما بروید ببینید که ذخائر نفت ما الان زیر پای آنهاست و چه وضع بدبختی هم دارند. اگر دلتان برای اینها سوخته و تصمیم گرفته‌اید برای آنها یک خدمتی بکنید، حداقل اینکه یک حکومت که در آن عدالت باشد، بوجود بیاورید. بگوئید، اگر نه، همین الان بیائیم صفهایمان را از همدیگر جدا بکنیم و یا بگوئید بابا ما نمی‌توانیم، ما تا این حدش را بیشتر نمی‌توانیم، ما هم تکلیفمان روشن باشد. حضار: برای شادی روحش یک صلوات بفرستید. [توسط حضار صلواتی فرستاده می‌شود]. و قبول کردند، گفتند ما غیر از این، هیچ نظر دیگری نداریم. دیگر نزدیکهای ساعت 5-4، این جورها شده بود، موقع نماز هم بود. بعضیها نمازشان را خواندند و همانجا خوابیدند، و بعضی‌ها هم رفتند. لابد رفتند خانه‌شان نماز بخوانند، نمی‌دانم، خدا بهتر می‌داند. فردا نه، پس فردا، شب یک ملاقاتی بین باز مرحوم نواب و کاشانی به عمل آمد خانه حاج ابوالقاسم رفیعی. طرز اطاق خانه حاج ابوالقاسم جوری بود که دو تا اطاق، تو کله همدیگر می‌خورد و یک پرده وسطش بود. مرحوم نواب به ما گفتند که چون دیگر هرچه باشد، این از هم لباسیهای خود من است، من نمی‌خواهم جلوی روی شما بعضی حرفها که به او بزنم خجالت بکشد. حالا اگر می‌خواهید شما بشنوید، بروید پشت پرده بنشینید، بگذارید ما حرفهایمان را با این یکسره بکنیم. کاشانی آمد، دو تایی گرفتند نشستند و شروع کرد در وهله اول حمله زیادی به کاشانی کردن که تو به عنوان یک مجتهد، به عنوان یک رهبر مذهبی در ایران نمایش داده شده‌ای و جلوه کرده‌ای، ولی، متأسفانه نه توی خانه‌ات، نه دور و بر تو اصلا نمود مذهبی ندارد. از فلان کشور اسلامی بلند می‌شوند می‌آیند به عنوان اینکه کاشانی یک مجتهد سیاسی و دینی است، حداقل باید توی خانه تو چهار تا اسلام‌شناس وجود داشته باشد، که اگر مسائلی از اسلام آنجا مطرح شد بتواند بگوید. یا دور و بر تو افرادی باشند که سابقه بد نداشته باشند. حتی تو قدرت این را نداری که پسرت را نگه داری. ما این قهوه‌خانه بغل در خانه تو را، برادرهای من می‌روند به او می‌گویند این صدای موسیقیت را خفه کن، اینجا منزل آقای کاشانی است، می‌گوید کاشانی راست می‌گوید جلوی پسرش مصطفی را بگیرد، که رفیق شخصیش را توی ماشین ننشاند و نیاورد. اینکه درست نیست که! تو چرا این جوری؟ یک سری از این حرفها [و] تا آنجایی که زورش می‌رسید، کوبیدش. بعد، صفحه را پشت رو کرد، گفت در این حال چون تو یک کسی هستی که سابقه مبارزه با استعمار داری؛ یک کسی هستی که معلومات دینیت خوب است، اگر روی این حساب نبود، من نمی‌آمدم دست تو را بفشارم. الان هم توقع ما این است که تو در هر حال کمک بکنی، یاری بکنی، بتوانیم که احکام اجدادمان را در این مملکت تا آنجائی که در قدرتمان هست، تا آنجائی که امکانش را داریم، پیاده بکنیم. کاشانی باز شروع کرد از خودش صحبت کردن که من دیگر عمرم را کرده‌ام، من که شهوت ندارم، من که مقام نمی‌خواهم، من که چیزی نمی‌خواهم، فلان نمی‌خواهم. تنها مسئله‌ای که اینجا مطرح است 7 نفر باید زده بشوند تا ما بتوانیم برنامه‌مان را پیاده بکنیم. اولیش رزم‌آراء است، دفتری، دکتر فلاح، دکتر طاهری، دو سه تا دیگر که من الان یادم نیست. گفت 7 نفر باید زده بشوند. بعد، باز مرحوم نواب به آنها اضافه کرد و گفت آقاجون فرض کن رزم‌آراء رفت، فردا دو مرتبه مسئله‌ای پیش نیاید که حالا این بگذار باشد برای بعد. مسئله فرهنگ، رأس همه اینهاست. بعد از مسئله نفت، فرهنگ را باید خیلی در آن دقت بکنید، برای خاطر اینکه کمونیستها الان رخنه کرده‌اند، چون این فرهنگ، یک فرهنگ اصیلی نیست، فرهنگ استعماری است، از اینجا حداقل باید شروع بکنیم. باید یک تعدیلی در ثروتمندان بوجود بیاید. یک کسی به این بدبختی نباشد، یک کسی آن جوری باشد، اینها را باید برایشان کاری بکنیم. یک سری از این حرفها هم زد. گفت شما بگذار مرحله اول رزم‌آراء برود، بقیه کارها درست می‌شود. این دو تا ملاقات انجام شد و به قول بعضیها گفتنی، آن آقایان فتوای قتل رزم‌آراء را از جهت بعد سیاسی صادر کردند، این آقا هم فتوای قتل رزم‌آراء‌ و 6 نفر دیگر را از جهت شرعی صادر کرد، چون مجتهد بود. بچه‌ها مأمور شدند بروند به قول بعضیها گفتنی شناسایی بکنند آقای رزم‌آراء را. رزم‌آراء 9 تا ماشین از [شماره] 1351 تا 1359 بیوک 51 مشکی در اختیارش بود. از صبح که ساعت 5 از خانه می‌آمد بیرون تا شب هم که ساعت 10 می‌رفت در خانه، مرتب توی این ماشینها در تغییر بود. الان 1351 بود، فرض کن تعقیبش می‌کردند، می‌رفت در یک وزارتخانه آماده می‌شدند که اگر آمد مثلا حسابش را برسند، می‌دیدند ماشین ایستاده، بعد خبردار می‌شدند با 1357 از یک در دیگر رفته است ، چون متوجه شده بود که دنبالش هستند. در روز جمعه 6 یا 7 اسفند 1329 از طرف فدائیان اسلام اعلام میتینگ شد در مسجد شاه. که از روز دوشنبه سه تا چهار تا جیپ با بلندگو توی خیابانها حرکت می‌کرد و مردم را دعوت می‌کردند برای میتینگ. کاشانی پیغام داد که من حائری‌زاده را می‌گویم بیاید آنجا صحبت بکند. بچه‌ها گفتند که نه، ما احتیاج نداریم، ما خودمان صحبت می‌کنیم. ساعت سه یا چهار بعد از ظهر روز چهارشنبه که جمعه‌اش میتینگ بود، سرهنگ لوزانی که هم رئیس راهنمایی وقت بود و هم رئیس پلیس بود در آن موقع، دم چهار راه شاه خیابان حشمت‌الدوله یکی از این ماشینها را که بلندگو رویش بود و مردم را داشت دعوت می‌کرد، جلویش را می‌گیرد و اخطار می‌کند به آنها که بیائید برویم شهربانی و از جیپ خود می‌آید پائین. توی آن ماشین 4 نفر بودند: یک راننده و سه نفر دیگر، یعنی دو نفر جلو و دو نفر عقب. اخطار می‌کند که دو نفرتان بروید داخل جیپ من بنشینید، من هم خودم توی این جیپ می‌نشینم برویم شهربانی. به او می‌گویند نه، ما توی جیپ تو نمی‌رویم بنشینیم، تو بیا بالا بنشین و برویم . او که بغل شوفر نشسته بود از ماشین می‌آید پائین، سرهنگ لوزانی را می‌گویند بفرمائید شما بالا. خب، اینجا گیر می‌کند، اگر بگوید نمی‌آیم حمل بر ترس می‌شد، اگر بخواهد بیاید الان دلش دارد تپ تپ می‌زند، چه جوری می‌تواند بیاید؟ در هر حال آمد سوار شد. سوار شد و یک موتورسیکلت سوار جلو و بچه‌ها هم در این ماشین و جیپ خود سرهنگ لوزانی هم از عقب. بلندگو هم دست بچه‌ها، در عین حال دعوت می‌کردند و حرفشان را می‌زدند. رسیدند به خیابان سپه و آمدند چهار راه پهلوی و حسن‌آباد را رد کردند، دم باغ ملی که آمدند بپیچند طرف باغ ملی و بروند شهربانی، راست آمدند. گفت کجا؟ آن کسی که جلو نشسته بود یک نگاه کرد به عقب و خلاصه‌اش عقبی دم دهان سرهنگ لوزانی را گرفت. هر چه آمد این داد بزند، دید نمی‌تواند داد بزند. شوفر پرسید که کجا ببریم ایشان را؟ گفت می‌روی پایگاه. تا گفت می‌رویم پایگاه، این به عجر و التماس افتاد و گفت والله من زن دارم، بچه دارم، من تقصیری ندارم. گفتند خب، حالا می‌رویم، معلوم می‌شود. دم توپخانه که رسیدیم، عوض اینکه بیاندازد بیاید از جلوی پست و تلگراف برود، جیپ مستقیم آمد، خلاف آمد. مستقیم آمد جلوی شهرداری، از جلوی شهرداری، بانک بازرگانی و وارونه زد از این ور. توی خیابان چراغ برق که آمد، یک موتوری پیچید جلویش، از این موتورهای پلیس. با سپر زد موتوری را پرتش کرد و آمد. نرسیده به پامنار که چون این خیلی دیگر التماس کرده بود، به شوفر گفته شد که بروید به منزل کاشانی، دیگر نمی‌خواهد بروید آنجا [پایگاه ]. خلاصه‌اش در خانه کاشانی از ماشین آوردنش پائین، با یک پذیرایی تمیز فرستادش رفت. تصمیم می‌گیرند که یک مشت اوباش را بفرستند بیایند روز جمعه میتینگ را در موقع سخنرانی بلا هم بزنند. ساعت 2 بعد از ظهر که اعلام برنامه می‌شود. یکی از بچه‌ها شروع می‌کند به قرآن خواندن، بعد آقای واحدی [که] سخنران به حساب جمعیت بود، شروع می‌کند به صحبت کردن. هنوز یک 8-7 دقیقه‌ای از صحبت مرحوم واحدی نگذشته بود که اینها شروع می‌کنند بعضی از آنها دست به عربده کشیدن و چاقو کشیدن و این حرفها که مردم را متفرق بکنند. بچه‌ها هم چون قبلا آمادگی داشتند با چوب حساب اینها را می‌رسند که یکی از آنها می‌افتد توی حوض. هوا هم نسبتا سرد بود– زمستان بود دیگر، اسفند ماه بود– یک کتک تمیزی هم با لباس تر می‌خورد که بعد می‌گویند وقتی از مسجد شاه بیرونش کردند، طرف بازار حلبی سازها آنجا پلیس تحویلش گرفت، وقتی برد مریضخانه، توی مریضخانه به حساب [از دنیا] رفت. هفت هشت تا دیگرشان هم سر و کله شکسته از توی جمعیت رفتند بیرون. آن روز به هر سه سیاست خارجی حمله شد، هم به روسها، هم به آمریکائیها و هم به انگلستان. و در قطعنامه‌شان هم اخطار به تمام وکلا که اگر یک نفر شما در موقعی که لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس مطرح می‌شود، یک رأی مخالف بدهد، با یک رأی ملت از بین خواهید رفت. و بعد هم اخطار به دولت که اگر بیشتر از این بخواهی پافشاری بکنی و جلوگیری بکنی از مطرح شدن لایحه ملی شدن صنعت نفت، خلاصه‌اش مصون از انتقام بچه مسلمانها یا فرزندان اسلام [نیستی]، حسابت رسیده می‌شود. این اخطار هم تقدیم دولت شد. علیرغم این اخطارها، رزم‌آراء روز یکشنبه می‌رود توی مجلس و یک سخنرانی می‌کند و سخت تهدید می‌کند که می‌گوید ما به آنجایی رسیده‌ایم که حرفهایی که دیروز زده‌ایم، امروز عملیش بکنیم، یعنی در هر حال مجلس را ببندیم. با این تهدید رزم‌آراء و با مقدماتی هم که چیده شده بود، اقلیت وحشت همه وجودش را گرفته بود. ولی، در طی این مدت، فرض کنید یک ماه یا کمتر، بچه‌ها نتوانسته بودند یک جای مناسبی رزم‌آراء را دسترسی به او داشته باشند. تا اینکه روز دوشنبه، شب سه شنبه در [روزنامه ] اطلاعات اعلام شد چون آیت‌الله فیض فوت کرده بود، روز چهارشنبه از طرف دولت در مسجد سلطانی مجلس ختمی به مناسبت فوت حضرت آیت‌الله فیض برقرار است و دولت شخصا حضور به هم می‌رسانند. خب، این دیگر یک مژده بسیار خوبی بود برای بچه‌ها. درست من یادم است، آن شب تا نزدیکیهای ساعت چهار پنج بعد از نصف شب بچه‌ها از عشقشان نمی‌خوابیدند. خیلی شادی می‌کردند آن شب. صبح چهارشنبه که شد، مرحوم خلیل می‌آید توی مسجد شاه. البته بچه‌های زیادی آمده بودند و کسی اطلاع نداشت که یک همچنین جریانی می‌خواهد انجام شود، مگر 3 نفر یا 4 نفر که آنجا بودند. مسجد شاه که اگر کسی رفته باشد، جلویش یک دالون است که این دالون دو راه دارد: یک طرف می‌رویم به طرف بازار زرگرها و یک طرف می‌رویم به طرف بازار حلبی‌سازها. از جلوی آن دالونی که می‌خواهیم برویم به طرف بازار زرگرها، دو طرف، پلیس یک کوچه بسته بود تا در ورودی. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

در قضيه اعدام نواب ، امام از آيت الله بروجردي و مراجع دلخور شدند

حجت الاسلام و المسلمین مرحوم حاج سید احمد خمینی (ره): در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به گونه‌ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، یعنی استدلال می‌کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفکر امام که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که اینها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب راه مبارزین بود. منبع: مجموعه آثار یادگار امام - ج 1 - ص 660 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

تفاوت مشی آیت الله بروجردی و نواب صفوی

یکی از موارد بحث بر انگیز پرونده فداییان اسلام، موضوع رابطه این جمعیت با علما و مراجع و به خصوص آیت الله العظمی بروجردی است. به نظر می رسد ریشه اختلاف نظر به تفاوت مشی سیاسی شهید نواب صفوی و آیت الله بروجردی با توجه به شرایط سیاسی آن زمان باز می گردد. اولین اختلاف: اولین تحركات فداییان اسلام (قصد مقابله با برگزاری تشییع جنازه رضاشاه) از سوی حضرت آیت الله العظمی بروجردی به عنوان اخلال در نظم حوزه تلقی شد. این امر بایكوت و حتی سركوب طلاب طرفدار نواب صفوی را به دنبال داشت. آیت الله بروجردی بیش از هر چیز به احیای حوزه علمیه تخریب شده قم می اندیشید و این نوع تحركات را باعث سركوب مجدد روحانیت و از دست رفتن اولین امكان ها برای بازسازی مبنایی ترین تشكیلات هدایت عمومی شیعیان كشور می دانست. ایشان در یكی از جلسات درس خود از فداییان اسلام به عنوان طلاب و سادات عصبانی یاد كرده بود كه باید موعظه شوند و از فداییان اسلام خواسته بود كه روش خود را دنبال نكنند و چنین استدلال می كرد كه ما تحولات زیادی را در عمرمان دیده ایم. در جریان مشروطیت و... دیدیم كه كارها چگونه شروع و به كجا ختم شد. با غصب اموال ممکن نیست آیت الله‌بروجردی از شیوه كار فدائیان بسیار ناراضی بود. گاه نامه هایی منتسب به فداییان اسلام كه در آنها برای همراه كردن افراد از تهدید به قتل و غصب اموال متمكنین استفاده شده بود، به اطلاع آیت الله بروجردی می رسید و او را در ممانعت از اقدامات فداییان اسلام مصمم تر می ساخت. آیت الله‌بروجردی معتقد بود دعوت به اسلام و مبارزه برای آن، با تهدید و غصب اموال مردم ممکن نیست. البته آیت الله بروجردی در مقابل برخوردهای ناپسندی كه فدائیان با ایشان داشتند، سكوت كردند و حتی چندین بار برای آزادی اعضای آنها خصوصاً حسین امامی تلاش وافری كردند و خانواده‌های آنها را نیز از لحاظ مالی تقویت می‌نمودند. در ماجرای دستیگیری نواب، آیت الله بروجردی از اجابت درخواست امام خمینی مبنی بر ارسال نامه ای به شاه برای آزادی نواب و یارانش خودداری کرد. به گفته نزدیکان امام از این زمان رابطه امام با آیت الله بروجردی تا حدی به سردی گرایید. اقدامات آیت الله بروجردی در کارنامه آیت الله بروجردی می توان به اقدامات برجسته ای از جمله احیای آثار مهم و گرانبهای علمای قدیم، تربیت طلاب و رونق دادن به حوزه علمیه، تحقیق و تالیف کتاب های متعدد علمی، تاسیس دارالتقریب بین المذاهب، ایجاد مدرسه علمیه نجف، ایجاد بنای مسجد اعظم قم، ایجاد بنای مسجد هامبورگ در آلمان و ایجاد بنای بیمارستان نکویی قم اشاره کرد. شاید بتوان مهمترین فعالیت ایشان را تلاش برای ایجاد وحدت بین شیعه و سنی بیان کرد. آیت الله بروجردی همواره رابطه بسیار صمیمانه ای با علمای اهل سنت داشت و به هرگونه اهانت به خلافای راشدین و سجده در کنار قبور ائمه واکنش شدیدی نشان می داد. هم چنین ایشان تلاش وافری را برای مبارزه با بهاییت که در آن روزگار به شدت به دنبال ترویج اندیشه های خود در ایران بود انجام دادند. نکته ای که در رفتار سیاسی آیت الله بروجردی سوالات زیادی را بر می انگیزد مسئله ارتباط به ظاهر دوستانه ایشان با محمد رضا شاه پهلوی است. به عنوان نمونه می توان به ماجرای درخواست ایشان از شاه برای سوار نشدن هواپیما برای حفظ جان اشاره کرد. حضرت آیت الله در نامه های متعدد خود به شاه وجود او را برای جامعه شیعه ایران لازم می دانند. از سوی دیگر در موارد متعدد شاهد موضع گیری آیت الله بروجردی درباره عدم دخالت روحانیون در امور سیاسی هستیم. اتخاذ چنین مواضعی از سوی ایشان باعث ایجاد شبهاتی در ذهن علاقمندان شده است. چرا قیام نمیکنم؟ با مطالعه دقیق در شرایط آن مقطع تاریخی و نیز اظهارات و رفتار خود آیت الله بروجردی تاحدودی می توان به این تناقضات پاسخ داد. آیت الله بروجردی به حوزه علمیه به عنوان مرکزی برای نشر معارف اسلامی در ایران و به تبع آن تربیت روحانیون عالم و با تقوی برای ترویج اسلام اعتقاد فراوان داشتند و از این رو برای نیل به این هدف تمام تلاش خود را صورت می دادند. درگیر شدن با حکومت می توانست باعث حساسیت رژیم نسبت به حوزه علمیه و فشار بر این مرکز نوپای اسلامی شود. از این رو ایشان مکرر طلاب را به عدم دخالت در سیاست و اهتمام به کسب معارف دینی توصیه می کردند. از سوی دیگر آیت الله بروجردی آمادگی مردمی را هم برای همراهی در تحركات مبارزه جویانه نامساعد یافته بود. مرحوم آیت الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی این سخن را از آیت الله بروجردی نقل كرده است: «گاهی تشری به دربار می زنیم. اما می دانیم كه مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشار پیش بیاید شانه خالی خواهند كرد. این گونه نیست كه تا پای جان بایستند.» فرجام غم انگیز مشروطه نیز تاثیر بسیاری بر فكر و ارزیابی بزرگانی مثل آیت الله بروجردی داشت. آیت الله بروجردی که به گفته خودش در واقعه مشروطه از نزدیکان استادش مرحوم آیت الله آخوند خراسانی بود، به خوبی به یاد داشت که پس از رخنه ایادی بیگانه در امر مشروطه و شهادت شیخ فصل الله نوری، مرحوم آخوند چگونه از اقدامات خود پشیمان شده بود و لذا از دخالت در امور سیاسی که به گفته خودش سر نخ آن در دست اجانب بود سخت هراس داشت. خود آن مرحوم می فرمود: «از آن موقع که دیدم مرحوم استاد آخوند و مرحوم نائینی که آن همه زحمت در تاسیس و تداوم کار مشروطه متحمل شده بودند پس از شهادت حاج شیخ فضل الله و حوادث دیگر ملول و افسرده شده اند، حالت وسواسی برای من پیدا شده است که تا یک واقعه سیاسی پیش می آید از اقدام فوری حتی الامکان پرهیز می کنم مبادا کاری به زیان مسلمین انجام گیرد. خیلی ها به این وسواس و اضطراب من در امر سیاست ایراد می گیرند ولی من هم نمی توانم جز این رفتاری داشته باشم.» تفاوت مشی سیاسی طبیعی بود وقتی آیت الله بروجردی در اصل پذیرش مبارزه سیاسی در آن شرایط حرف داشت نمی توانست با ایده «حكومت اسلامی» فداییان اسلام با عنوان چند طلبه جوان همراهی كند. رفتارهای پرشور و هیجان زده فداییان اسلام از سویی و شایعات و سخن چینی هایی كه از سوی مقدس نماها و عوامل رژیم درباره موضع آنها نسبت به آیت الله بروجردی منتشر می شد بر آتش این اختلاف می دمید. در بررسی رابطه آیت الله بروجردی با شاه هم می بینیم ایشان در واقع از این حسن ارتباط ظاهری در راستای اهداف اسلامی مثلا برای مبارزه با بهاییت استفاده می کنند و نه برای مقاصد سوء و نه از موضع ضعف و تسلیم در برابر رژیم. تا جایی که نقل شده است که ایشان کمک یک میلیون تومانی شاه برای مسجد اعظم قم را قبول نمی کنند. بر خلاف آیت لله بروجردی که اعتقاد داشتند در مقطع کنونی حرکت های انقلابی و پر شور نتیجه ای نخواهد داشت، نواب و یارانش معتقد بودند که برای تحقق اهداف خود مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام شرع مقدس می باید دست به اقدام انقلابی و مسلحانه زد. این اختلاف در مبانی عقیدتی زمینه ساز اختلاف در ارتباطات سیاسی و عملی بین نواب صفوی رهبر جمعیت فداییان اسلام و آیت الله بروجردی به عنوان مرجع اعلم آن روز شد. منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

بررسی جنبش فدائیان اسلام با تکیه بر الگوهای تطبیقی

مهدی علیخانی این مقاله از مقالات برگزیده در همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد فدائیان اسلام می باشد که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگزار گردیده است. بی تردید در تاریخ معاصر ایران، دوره تاریخی ( شهریور 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 ) از اهمیت ویژه ای برخوردار است و آنرا دوره تنویر و تنوع افکار سیاسی تلقی می کنند که بسیاری از حرکتها و اندیشه ها از چپ و لیبرال دموکراسی گرفته تا اسلامی و بنیادگرا، فرصتی برای اظهار وجود پیدا کردند. بی تردید یکی از مهمترین حرکتها و جنبشهای اسلامی در تاریخ معاصر ایران، جنبش فدائیان اسلام است. چراکه تا قبل از پیدایش این جنبش در سال 1324، حرکتها و جنبشهای اسلامی از انسجام، هماهنگی و هم آوایی برخوردار نبودند و علما و روحانیت در رأس جریانها، براساس مقتضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی موجود، واکنشهای اعتراض آمیزی از خودشان نشان می دادند و توده ها و اقشار مختلف مردم را به صحنه سیاسی فرا می خواندند که ساختاری ناپایدار داشت و پس از مدتی فروکش می نمود. در چنین فضایی، فدائیان اسلام را می توان پیشگام عینیت بخشیدن به جنبشهای متشکل اسلامی در تاریخ معاصر ایران قلمداد کرد که روند تکاملی آن شکل گیری احزابی چون (حزب ملل اسلامی) را دربرداشت. اما براساس کهن الگوها و معیارهای کلی بررسی جنبشها، هر جنبش یا حرکت سیاسی پس از تکوین مبانی فکری برای گسترش پایگاه ونفوذ اجتماعی _ سیاسی خود جهت پیروزی در عرصه های گوناگون نیازمند برخورداری از : سازماندهی، انسجام تشکیلاتی، رهبری و نیز ساختاری متشکل و قدرتمند است. لذا نگارنده برآن است تا با در نظر گرفتن فرآیندهای فوق الذکر به بررسی تطبیقی و آسیب شناسی جنبش فدائیان اسلام بپردازد. الف ) سازماندهی فقدان الگوهای موفق پیشین و عدم برخورداری از اساسنامه و مرامنامه مدون، جمعیت فدائیان اسلام را در عرصه سازمانی به شدت آسیب پذیر می نمود و آنرا از سازماندهی عالی فردی محروم می کرد. فدائیان اسلام در حقیقت چیزی بنام تشکیلات نداشت و به صورت ( گروهی و هیأتی ) که ترکیب اجرایی آن _ به استناد مواردی مشخص _ همواره حالتی سیال داشت اداره می شد. و لذا هیچ کس حتی رهبران این جنبش نمی توانستند ارزیابی واقع بینانه ایی از میزان توانمندی جمعیت و حتی تعداد اعضای رسمی و سازمانی خود ارائه دهند. این امر مانع ارتباط مؤثر و مداوم فدائیان اسلام با جنبشهای همعصرشان، از قبیل اخوان المسلمین می شد و آنرا در سطح مبادله، ترجمه و انتشار آثار و نظریات رهبران و رایزنیهای ناپایدار خلاصه می نمود. هرگاه افرادی ازنقاط مختلف کشور برای عضویت در این جمعیت تلاش می کردند، پاسخ نواب چنین بود : (فدائیان اسلام دفتر ندارد، اسم نویس هم ندارد، هر مسلمان حقیقی که حاضر به همکاری باشد عضو فدائیان اسلام است.) بنا برهمین مقدمات، نیروهایی که عضو جمعیت محسوب می شدند، اغلب مجذوب قدرت روحی و خصائل کاریزماتیک نواب بودند و به لحاظ سازمانی جایگاه تعریف شده و مشخصی نداشتند. این عدم سازماندهی، آموزش و تربیت سیاسی _ فکری و دینی هوادران و اعضاء آنرا همواره در آستانه فروپاشی قرار می داد، زیرا عدم رشد فکری و بلوغ سیاسی لازم که از خصوصیات مهم مبارزات سازمان یافته است، در این حوزه دیده نمی شد. از آنجا که مجموعه اعضای گردانندگان فدائیان اسلام با هم تعاملات فکری _ سازمانی و سیاسی نداشتند، اغلب در تحلیل شرایط پیچیده اجتماعی _ سیاسی زمان و جایگاه این جمعیت دچار اشتباه می شدند و این ویژگی سوء استفاده ابزاری از اعضای این جمعیت را بوسیله جریانها و گروههای رقیب فراهم می ساخت و آنان را به عرصه تناقضات فکری و عملی و پارادوکسیها ی منطقی وارد می کرد، که از آن نمونه می توان به تعاملات با جبهه ملی، ملی شدن صنعت نفت وتلاش نواب برای نمایندگی مجلس در سالهای پس از کودتای 28 مرداد اشاره کرد. درپی مداخله درباردرانتخابات مجلس شانزدهم که به پایه گذاری هسته اصلی جبهه ملی منجر شد ، به دعوت مصدق تعدادی از فدائیان اسلام نیز حضور داشتند. نتایج انتخابات آشکارا به سود جبهه ملی و آیت الله کاشانی بود و بی تردید جمعیت فدائیان اسلام در این پیروزی نقش بسزایی ایفا نمود. در ادامه ودرپی کارشکنیهای فزاینده دربار و انگلستان در قضایای ملی شدن صنعت نفت و مخالفتهای رزم آرا، به دعوت نواب نمایندگان جبهه ملی در منزل یکی از تجار تهران گردآمدند که منجر به اتخاذ تصمیمات مهمی از جمله از سر راه برداشتن مخالف اصلی و داخلی یعنی رزم آرا شد که مورد تصویب و حمایت آیت الله کاشانی نیز واقع شد و با ترور رزم آرا توسط خلیل طهماسبی از اعضای فعال فدائیان اسلام، روند ملی شدن صنعت نفت تسریع شد. اما با همه نقش آفرینی ها، فدائیان اسلام درپروسه های فوق بیشتر به مثابه ی یک ابزار به خدمت درآمد و با به قدرت رسیدن جبهه ملی زمانی که بهترین فرصت برای نهادینه شدن جمعیت فدائیان پدید آمد، اختلافات و شقاق میان فدائیان و جبهه ملی حتی به مانعی برای گسترش آن بدل شد و حتی یک ماه پس از نخست وزیری مصدق، نواب دستگیر و روانه زندان شد که این امر نیز وقایع بعدی را رقم زد. در مجلس هفدهم نواب به پیشنهاد «عبدالحسین واحدی» تصمیم می گیرد وارد مجلس شورای ملی شود و برخی از علمای قم نیز از جمله آیت الله صدر، نواب را در این راه تشویق نمودند و پس از اعلام کاندیداتوری وی و آغاز تبلیغات، حاج رضا فقیه‌زاده کاندید نمایندگی مجلس از شهر قم به نفع وی کناره گیری کرد. اما در همین هنگام نواب طی اعلامیه‌ای انصراف خود را اعلام میکند و دلیل آنرا ایستادگی رژیم در مقابل کاندیداتوری وی واختلاف بین مبارزین و گرفتاری برای فداییان دانست، زیرا بعضی از فداییان با کاندید شدن نواب مخالفت کرده و آن را کار اشتباهی می‌دانستند. 2 اگر چه در صورت موفقیت _ که البته باشرایط آن روزگارمحال به نظر می رسید _ او می توانست با استفاده از مصونیت پارلمانی از تعقیب دولتی رهایی یابد و تریبونی برای نطقهای خود پیدا کند، اما اصل این عمل با اندیشه او که مجموعه نظام را غاصب تلقی می کرد و حتی عضویت در مجلس و همین طورعبوراز مقابل درب مجلس را خلاف شرع شمرده بود3، آشکارا تضاد داشت. ب) انسجام پس از سازماندهی جنبشها، انسجام و اتحادهای تاکتیکی و استراتژیکی از مهمترین شاخصه های بررسی قلمداد می شوند. ضعفهای سازمانی به عنوان پیش نیاز اساسی انسجام نیروها ، همواره مانع از توده ای شدن حرکت فدائیان بود. فدائیان در مواضع ضد امپریالیستی مخاطبانی فراگیر می یافتند، اما عمدتا آنان را در سطح گروهی کوچک و از جان گذشته که در راه پیگیری آرمانهایشان خود را به آب و آتش می زنند، تنزل می داد و سبب می شد بدلیل برخی اختلافات ایدئولوژیک، از همراهی با یک حرکت توده ای مانند قیام 30 تیر 1331 که در آن توده های وسیع مردم مشارکت داشتند، باز بمانند4 وازحرکت مردمی فاصله بگیرند. از طرفی عدم اتحاد با دیگر گروههای مخالف رژیم پهلوی که ریشه درپافشاری فدائیان بر مبانی نظری داشت آنها را در انزوا قرار داد ودست رژیم را در برخورد و سرکوبی جنبش باز گذاشت. محمد مهدی عبدخدائی از فعالان فدائیان در کتاب خاطراتش چنین می نویسد : (تابستان سال 1333 هجری شمسی پس از بازگشت نواب از مصر, جلسه‌ای با حضور مخالفین رژیم برگزار شد که رهبر فداییان نیز در آن شرکت کرد. در پایان جلسه نواب به یارانش گفت: «به توافق نرسیدیم. آقایان در این فکر هستند که آیت الله کاشانی سال 28-1327 بشوند و من نیز نواب صفوی سال 28-1327 بشوم. آنها می‌خواهند به عنوان یک روحانی با سواد و من نیز به عنوان یک طلبه مرید و علاقمند به آنها کار کنم. در حالیکه من برای خودم برنامه دارم. برنامه من حکومت اسلامی است. من زمانی سقوط دولت را می‌خواهم که حکومت اسلامی جایگزین آن بشود. من با اصلاح ظاهری کاری ندارم و به مبارزه قانونی در چهارچوب قانون اعتقاد ندارم. من حکومت را قانونی نمی‌دانم که در چهارچوب قانون مبارزه کنم. اینها وقتی می‌گویند مبارزه در چهارچوب قانون, یعنی که قوانین حاکمیت را قبول دارند. ما شاه را غاصب می‌دانیم ما حکومت مشروطه را مشروعه نمی‌دانیم. ما دو نوع اندیشه داریم به همین جهت این ارتباط و تقاضای همکاری به نتیجه نمی‌رسد.» (5) ج) رهبری در زمینه رهبری نیز این جمعیت با کاستیهای جبران ناپذیری دست به گریبان بود. نواب صفوی به رغم خصایل ستودنی و شور و جذبه مثال زدنی اش هیچ گاه رهبری فرهمند و دارای منش سیاسی یا فضل و دانش ونفوذ اجتماعی در سطح ابوالاعلی مودودی، یا سید قطب و حسن البنا باشد، نبود و در نتیجه آنان نمی توانستند به چالش یا دیالوگ با جریانهای معارض وموازی زمانه ی خود بپردازند، لذا شهرت آنان بیشتر مرهون رویارویی فیزیکی شان بود تا همکاری در مباحثات دینی و سیاسی. البته نباید فراموش کرد که تعدد قطبهای رهبری شیعه و بروز انواع فراوان تجارب دینی و سیاسی، امکان پدیدار شدن حرکتی واحد را درآن فضا بسیار دشوار می ساخت. بی تردید برای ایجاد وفاق دینی و ملی در آن شرایط به رهبری کاریزماتیک و معتبر با منزلت خدشه ناپذیر دینی و نفوذ فوق العاده در کلام سیاسی نیاز بود تا سایر رهبران دینی و حوزه های سیاسی رقیب یا موازی را تحت الشعاع قرار دهد. شاخصه هایی که پس از قیام 15 خرداد 1342 حول محور شخصیت امام خمینی (ره)، نهضت مبارزات مردمی را تا پیروزی انقلاب اسلامی پیش برد. به جهت عدم برخورداری فدائیان اسلام از چنین امتیاز یا امکانی، آنان هرگاه در کانون توجه ملی قرار می گرفتند ناچار بودند ذیل حمایت رهبران دینی و ملی قرارگیرند تا از فشار و اختناق مقامات حکومت در امان بمانند. عدم سیطره سیاسی و فکری نواب بر نیروهای بلندپایه فدائیان اسلام مانند عبدالحسین واحدی که خود را همطراز نواب و گاه بالاتر از آن می یافت، از فقدان انسجام سازمانی و ضعف رهبری این جمعیت حکایت داشت. وی اغلب بدون رضایت کامل و حتی اطلاع نواب به یک رشته اقدامات یا اتخاذ اعمال (از قبیل برخی فرمانهای ترور) دست می زد که عمدتا مورد تأیید رهبر فدائیان نبود و استمرار این حالت سرانجام بر شکاف و حتی انشعاب در این جمعیت منتهی گردید و آنرا بیش از پیش ناتوان ساخت. د) ساختار قدرتمند عدم کادر سازی و آموزش نیروها در هرحرکت و جنبش مبارزاتی سبب می شود تا آن جنبش صرفاً به جمعی از نخبگان رهبری کننده متکی باشد. جنبش فدائیان اسلام نیز با توجه به ضعفهای سازمانی و مدیریتی، از این امر مستثنی نمی بود واز همین رو با دستگیری یا شهادت کادر رهبری، این جمعیت از زایش و تکاپو بازماند وبسوی اضمحلال و انهدام گرایید، بگونه ای که هیچکس نتواند بر جایگاه رهبری آنها تکیه بزند. از این رو فدائیان اسلام فاقد ساختاری قدرمتند و مقاوم بودند. البته آنچه این سازمان را تا حدی از خطر شقاق داخلی از نظر فکری حفظ کرد، از این واقعیت ریشه می گرفت که فدائیان اسلام به معنای وسیع کلمه غیر روشنفکر بودند. پرهیز از نواندیشی به فدائیان اسلام در تاریخ گروههای مسلمان مبارز، مقام ویژهای بخشیده است و این نه از روی عناد عامدانهً با تأمل، بلکه پیامد منطقی معطوف شدن تمامی توجه خود به عمل سیاسی در قالبی دینی بود. 6 اما ضعف عمده این رویکرد منفعلانه آن بود که امکان دستیابی یا راهیابی به کانونهای فراتر از محافل دینی نظیر کانونهای فعال فکری و جریانهای سیاسی رقیب و موازی را از آن سلب می کرد و مانع از نقد و آزمون پذیری دیدگاههای آنان می گردید، در نتیجه آنان را بسوی انزوای فکری و عملی سوق می داد و ادامه حیات فدائیان اسلام را با چالشهای اساسی روبرو ساخت. نتیجه بی تردید فرآیندهای سازماندهی، انسجام، رهبری و برخورداری از ساختار متشکل و قدرتمند، با گستردگی، نهادینه شدن و ادامه حیات هر حرکت و جنبش ارتباط معناداری دارد. در این راستا فدائیان اسلام نیز به عنوان جنبشی مبارزاتی که در فضای خفقان رژیم پهلوی پابرعرصه مبارزاتی گذاشت، از این امر مستثنی نبود. همانطوری که تبیین شد، جمعیت فدائیان اسلام در 4 شاخصه فوق با ضعفهای اساسی روبرو بود که این جنبش را در انزوا و ورطه نابودی قرار داد و مانع از تبدیل شدن آن به نهضتی فراگیر شد. یادداشتها: 1 - علی اکبر محتشمی، خاطرات حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی، تهران، حوزه هنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376، ص 57. 2 - حسین خوش نیت، نواب صفوی و اندیشه ها و مبارزات او، 3 - علی اکبر محتشمی، همان، ص 56. 4 - مهدی عراقی، ناگفته ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، به کوشش محمود مقدس و دیگران، تهران، 1370، صص 121-146. 5 - کتاب خاطرات محمد مهدی عبدخدائی 6 - حمید عنایت، اندیشه های سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی، چاپ سوم، تیرماه 1372، ص 170. منبع: سایت باشگاه اندیشه منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

بازخوانی پرونده نواب صفوی

سید علیرضا سید کباری طلوع ستاره سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را می‌کشد. نور کم سویی به زمین می‌رسد. پاها در بند است. دست ها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه می‌شوند. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می‌پیچد. ستاره‌ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می‌نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می‌شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می‌گذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد. سرود نور سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او سوره‌های قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ می‌کند و با پدر روحانی خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن عشق می‌ورزد. هفت ساله است که راهی دبستان می‌شود و پس از اتمام دوره ابتدایی در «مدرسه حکیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانی ها می‌گردد. رضاخان که به تازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهای او منع بکارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می‌شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده می‌نامد. بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی، برای همه اجباری می‌گردد. چیزی نمی‌گذرد که او مدارس را مختلط اعلام می‌کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار می‌دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به کناری نهند. در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان به مبارزه برمی‌خیزند و بر ضد وی قیام های اصلاحی مختلفی را برپا می‌دارند. در چنین زمانی است که آقا سید جواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور می‌گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری وکیل دعاوی می‌شود.(1) چندی نمی‌گذرد که با داور وزیر دادگستری ـ سال 1315 یا 1314 ـ درگیر می‌شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا می‌سازد و خود روانه زندان می‌گردد. سه سال در زندان رضاخانی می‌ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا می‌شتابد. با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را بر عهده می‌گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می‌کند.(2) سید مجتبی از عقیده خود دست برنمی‌دارد و در مسجدی که در خانی آباد است، شروع به فراگیری درس های حوزه می‌کند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید می‌پردازد. سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می‌شود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل می‌کند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آن چه را فهمیده به همکلاسی های خویش می‌گوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح می‌دهد. سید در 17 آذر 1321 ش. در یک سخنرانی پرشور از دانش‌آموزان می‌خواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در‌خواستشان را طرح کنند.(3) با سخنرانی سید دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات می‌زنند. از مدرسه آلمانی ها به مدرسه ایرانشهر و از آن جا به دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل می‌کنند و با هم به طرف مجلس حرکت می‌کنند. در بین راه از مردم هم افراد به آن ها می‌پیوندند. تظاهرات باشکوهی روی می‌دهد و با تیراندازی ماموران به سوی مردم دو نفر کشته می‌شوند و چیزی نمی‌گذرد که دولت قوام سقوط می‌کند. سید در 1321 هجری تحصیلات خود را به پایان برده، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام می‌گردد و بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان انتقال می‌یابد. وضع نابسامان کارگران شرکت، وی را رنج می‌دهد و دیگران را در حقوق خویش شریک می‌کند. علاقه‌ای بین کارگران شرکت نفت و سید به وجود می‌آید. وی شب‌ها جلساتی برای آن ها دائر می‌کند و وظایف دینی و اجتماعی‌شان را گوشزد می‌نمایند. وی در طی آموزش های خویش یادآور می‌شود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده‌اند تا برای ما کار کنند، نه این که ما را زیر سلطه خود در‌آورند و قسمت هایی از آبادان را در اختیار گرفته، اجازه ورود به ما ندهند! سید سیمای زشت استعمار را در کارها و فعالیت های آن ها نشان می‌دهد. می‌گوید: این چیست که در چند جای شهر نوشته‌اند «ورود ایرانی و سگ ممنوع»!! آن ها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده‌اند. در حالی که خود مستخدم ما هستند. شش ماه از ورود سید مجتبی به شرکت نگذشته است که یکی از انگلیسی‌ها به کارگری ایرانی حمله کرده، وی را زخمی می‌کند. همان شب جلسه‌ای تشکیل می‌شود و قرار می‌گذراند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند. سید شروع به سخنرانی می‌کند و چنین می‌گوید: «چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست یا باید آن انگلیسی این جا بیاید و در جلو جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند، عین کتکی که به آن زده یا عین جراحتی که به او وارد کرده، ما به او وارد می‌کنیم». هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمده، به سالن آن انگلیسی رفته، آن جا را خراب می‌کنند. پلیس دخالت می‌کند و فرد انگلیسی موفق به فرار می‌شود. چند نفر از کارگران دستگیر می‌گردند. سید به خانه یکی از دوستانش رفته، شبانه توسط یکی از لنج ها از آبادان راهی نجف می‌شود.(4) مهاجر عاشق سید مجتبی تجربه‌های زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آن ها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف برای انجام کاری آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید. هدف از زندگی چیست؟ سید در ضمن آموزش می‌خواهد جواب این سؤال را آن سان که باید، دریابد. سعادت به استقبال سید آمده است. او می‌تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینی در یکی از حجره‌های فوقانی مدرسه کتابخانه‌ای دایر کرده و به تالیف «الغدیر» مشغول است. این امر سبب می‌شود که مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینی آشنا گردد. سید که علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانیده، در نجف به دنبال اساتیدی است که سطوح عالی را از آن ها بیاموزد. از جمله اساتیدی که وی از آن ها فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت، نامبردگان ذیل‌اند: 1 - حضرت علامه نستوه آیت الله امینی؛ 2 - حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی؛ 3 - حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تهرانی. سید بزرگوار نواب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد. در همین زمان که وی در نجف مشغول تحصیل است، یکی از کتاب های کسروی به دستش می‌رسد. نوشته‌ای که مؤلف در آن به حضرت امام صادق علیه السلام توهین نموده است. ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه می‌دارد و حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام می‌دارد. جناب نواب به حکم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش می‌گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد. پیش از حرکت او از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و سران برخی روزنامه‌ها به مقابله با احمد کسروی برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وی را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند. دولت قدرت چندانی ندارد و از طرفی برنامه‌های پهلوی با کارهای کسروی چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایی گام برمی‌دارند و کارهای کسروی، فعالیت های دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از این رو به مقابله با وی برنیامد. ایرادهای وی به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایی و مستشرقین اخذ شده بود و اشکال هایی را که متوجه مذهب تشیع می‌ساخت، غالب آن ها را از علمای متعصب سنی مانند ابن حجر و موسی جارالله عالم سنی معاصر برگرفته بود.(5) نواب با قاطعیتی تمام وسائل زندگی را جمع کرده، به طرف ایران حرکت می‌کند. وی که در بین راه اطلاع یافته بود که کسروی در آبادان است به آبادان می‌رود. در یکی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی می‌کند و او را به مناظره می‌خواند. ولی کسروی به تهران رفته بود. او نیز به تهران می‌آید و با تنی چند از آقایان تماس می‌گیرد و پس از مشورت به این نتیجه می‌رسد تا با وی به بحث بنشیند. آیت الله طالقانی ایشان را تشویق می کند و جناب وی به کلوپ کسوری می‌رود. «باهماد آزادگان، نام باشگاه کسروی است. نواب چند روزی در مورد دین و مسائل اجتماعی با وی بحث می‌نماید. لیکن او قانع نمی‌شود. دودستگی در جمع حاکم می‌شود. حرف آخر سید به کسروی این است که: من به تو اعلام می‌کنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب، حتی نسبت به مملکتم می‌دانم».(6) «موقعی که عضوی از پیکر انسانی چنان فاسد شود که نه تنها موجب فساد دیگر اعضای آن پیکر گردد، بلکه تباهی خود آن عضو با مجموع اعضای دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه کن کردن آن هیچ گونه مسامحه‌ای رواداشت. زیرا این مسامحه چه ناشی از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بی توجهی به اهمیت حیاتی قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهی دیگر اعضای پیکر جامعه خواهد گشت».(7) نواب جوان در طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای کسروی عرضه می‌کند لیک دیگر گوش شنوایی برای وی باقی نمانده است. برای شاگرد مکتب توحید، مساله ارتداد وی مسلم می‌شود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد می‌افتد. سید بزرگوار از حضرت آیت الله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی برای تهیه اسلحه پول می‌گیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروی در میدان حشمت الدوله هدف قرار می‌گیرد. اما به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمی‌شود. نواب به زندان می‌افتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادی حضرت نواب می‌گردند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفالت آزاد می‌گردد. فدائیان اسلام حضرت نواب با آزادی از زندان به فکر تشکیل «فدائیان اسلام» می‌افتد، تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه‌ای موجودیت فدائیان اسلام را اعلان می‌دارد. او در برپایی این سازمان اسلامی می‌گوید: در خواب جدم سیدالشهداء‌ علیه السلام را دیدم که بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود «فدائیان اسلام». انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام می‌نماید و افرادی به گروه او می‌پیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1324 آیات قهر الهی آشکار می‌شود و کسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی از میان برداشته می‌شود تا جامعه اسلامی به حرکت خود در مسیر الهی ادامه دهد. فدائیان اسلام با بانگ تکبیر از محوطه دادگستری دور می‌شوند و در حین پانسمان زخم های خود در بیمارستان سینا دستگیر می‌گردند. رهبر فدائیان به مشهدالرضا علیه السلام می‌رود و از راه شمال به آذربایجان، همدان و کرمانشاه راهی می‌شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابی قرار می‌دهد و با علمای شهرستان ها تماس حاصل کرده، درخواست می‌کند تا برای آزادی فدائیان اسلام تلگراف هایی به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف می‌رود. در همین ایام حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات می‌یابد. به همین مناسبت عده‌ای از دولتمردان ایران برای عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهی نجف می‌شوند. در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شدید به دولت «قوام السلطنه» (نخست وزیر وقت) می‌گوید: چطور شما برای فوت یک نفر روحانی بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت می‌گویید در حالی که روحانی دیگری همچون آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده‌اید؟! ایشان آزادی حضرت آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح می‌نماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادی زندانیان را از مقامات مسئول می‌خواهند و پس از چندی خواسته‌شان جامه عمل می‌پوشد. بعد از آزادی آیت الله کاشانی دیدارهایی با ایشان صورت می‌گیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه می‌دارد و اعلام می‌کند که در صدد ایجاد حکومت اسلامی در ایران است، حضرت آیت الله کاشانی که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ انگلیس با عراق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیت ها به ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق می‌بندد تا در ایران حکومت اسلامی بنا نهند. منشور حکومت اسلامی جناب نواب صفوی با تالیف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان می‌دارد. او معتقد است جز با حرکت ریشه‌ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نمی‌توان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به مالک اشتر، اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان می‌کند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار می‌دهد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت. نواب صفوی در جهت نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام برمی‌دارد و خود را به قالب های نظام مشروطه محدود نمی‌سازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلامی را فرامی‌گیرد و بی محابا به برپایی آن نظام مقدس اقدام می‌نماید. نواب در زندان مصدق تیر ماه سال 1330 وقتی نواب از خانه یکی از افراد فدائیان اسلام خارج می‌شود، از سوی ماموران آگاهی دستگیر و زندانی می‌گردد. سید به خاطر سخنرانی دو سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشی به زندان می‌افتد. این در حالی رخ می‌دهد که مصدق نخست وزیر این دوره است.(8) حقیقت این است که نواب صفوی خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد، تاسیس نظام اسلامی است لیکن مصدق و جبهه ملی موافق او نیست. پس از دستگیری نواب (رهبر فدائیان اسلام) افرادی که پیش از وی دستگیر شده بودند، آزاد می‌شوند. سید محمد واحدی از آن جمله است. واحدی نامه‌ای به مصدق نوشته، خواستار آزادی رهبر فدائیان اسلام می‌گردد و با جواب نامساعد وی، در اواخر مرداد 1330 فدائیان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده، در پی آن 38 نفر از آن ها بازداشت و تبعید می‌شوند. نواب صفوی با شنیدن این خبر اعتصاب غذا می‌کند و آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله صدر طی نامه‌های جداگانه‌ای به آیت الله کاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائیان اسلام و تبعیدی ها را خواستار می‌شوند. پس از یکی دو روز تبعیدی ها بازمی‌گردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد می‌گردد. کنگره اسلامی شب معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله، 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامی دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به یهودی ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند. یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس می‌زند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آن جا به بیروت و بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامی با نطق های حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر می‌دهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس می‌روند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز می‌خواند. نماز در مسجد مخروبه‌ای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد. وی می‌گوید: هر کس آماده شهادت است، همراه ما شود. تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز می‌گزارند. سربازان اسرائیلی مسلح، دست روی ماشه مسلسل ها، از کار سید در حیرت می‌مانند. سید با این حرکت یادآور می‌شود که برای آزادی قدس باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت. تا بیکران‌ها پس از پایان کنگره اسلامی، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوی آشنا می‌شود و شیفته وی می‌گردد و از او دعوت می‌کند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالی این سفر را به تعویق می اندازد، تا حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده می‌سازد. دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آن ها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده‌اند و از نواب دعوت می‌شود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی کند. ماموران نظامی با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم می‌‌زنند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور می‌برند و مورد بازجویی قرار می‌دهند. سید می‌گوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع کند و کانال سوئز ملی شود. دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام می‌کند و اخراج فوری نواب را صادر می‌نماید. اما بعد دستور پذیرایی وی به حسن البائوری (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ می‌شود. نواب طی ملاقات هایی با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی مصر یادآور می‌شود. دام اهریمن بعد از رخداد 28 مرداد 1333، سه پیشنهاد از طرف شاه، توسط امام جمعه به نواب داده شده. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از: 1 - در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد. 2 - منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود. 3 - با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تامین نماید. نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه می‌گوید: «خجالت نمی‌کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می‌کنی؟»! امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت می‌رود. پیش از آن برای رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود. پیمان شیطانی پیمان شیطانی سنتو مساله‌ای است که پس از آمدن نواب به ایران پیش آمده است. در این پیمان هشت ماده‌ای تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم آمریکا و انگلیس تضمین گردد و با خطر کمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ایران به این پیمان، ایران پایگاه نظامی آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه‌ای مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت: «مصحلت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمان های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند». بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهره‌های دست نشانده آن قرار گرفت و به آن ها اعلان جنگ داد. این زمانی است که وی به همراه یارانش در این حرکت الهی یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانی هستند. اعدام انقلابی حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانی در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج می‌شوند تا وی را قبل از خروج از ایران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدی در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش می‌دانستند که با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگی پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار می‌زدند. آنان کسانی بودند که سال ها چوبه دار بر دوش خویش حمل می‌نمودند و خونریز طلب می‌کردند تا با شهادت، سعادت ابدی را در آغوش کشند و به لقای محبوب رسند. روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آیت الله کاشانی در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر علی ذوالقدر به وی حمله برد ولی بعد از شلیک تیری، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وی تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست مأموران دستگیر شد. رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیت الله طالقانی و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر بسر می‌برند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد می‌شوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر می‌کنند. حسین علا با جراحتی که دارد، راهی بغداد است. سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری می‌کنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وی را به هلاکت رسانند، لیکن در 1/9/34 شناسایی و دستگیر می‌گردند. عبدالحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت می‌رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو می‌شود. همزمان با دستگیری فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی نیز بازداشت می‌گردد. شهادت در نماز عشق به او ندایی می‌رسد که رفتنی است. وضوی عشق می‌سازد و به نماز می‌ایستد. نماز عشق. او به خون وضو می‌سازد تا نماز عشق راست آید. 25 دی ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فداکارش حکم اعدام می‌دهد.(9) آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خیل شهدا می‌پیوندند. وی به هنگام شهادت، در لحظه‌های آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن کریم را تلاوت نموده، بانگ اذان سر می‌دهد و نزدیکی های طلوع فجر به آسمانیان می‌پیوندند. شهدا در مسگرآباد به خاک سپرده می‌شوند. وقتی تصمیم گرفته می‌شود تا آن جا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در «وادی الاسلام» جای می‌گیرند. شهید نواب صفوی که در دی ماه 1326 با نیره السادات احتسام رضوی ازدواج کرده بود طی 8 سال زندگی با هم دارای سه فرزند دختر می‌شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست. پی نوشت (1). سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها، مبارزات و شهادت او، سید حسین خوش نیت، ص 14، انتشارات منشور برادری؛ همزمان با اسلام زدایی رضاخان، حضرت آیت الله حائری قدس سره، برخی از روحانیان شهرستان ها و شاگردان درس خود را فرمود تا با استخدام در وزارت دادگستری، مقام قضاوت را در دست روحانیت نگاه دارند، که پدر نواب صفوی یکی از آن هاست و شاید به اشاره آیت الله حائری به این مهم اقدام کرده باشد. (2). ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص 20. (3). ر.ک: همان ص 18؛ شهدای روحانیت شیعه، علی ربانی خلخالی، ج 1، ص 207. (4). ناگفته‌ها، ص 21. (5). رجال آذربایجان، مهدی مجتهدی، چاپخانه نقش جهان، فروردین 1327، ص 126ـ131 همچنین جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران به کسروی» 422 و 322 و بازی اشاره کرده است. (ج 2، ص 35، 36، 157، 158). (6). ناگفته‌ها، ص 25. (7). ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد محمدتقی جعفری، ج 22، ص 56. (8). در این دوره است که مصدق بر دست ثریا (زن دوم شاه) بوسه می‌زند و حتی مشروبات الکلی ممنوع نمی‌شود. (9). آن سه تن عبارتند از: سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی. منبع: تلخیص از کتاب گلشن ابرار، جلد 2 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

آغاز تحقیقات برای ساخت فیلم شهید نواب صفوی

استاد مهدی عبدخدائی (دبیرکل)‌ همراه با علی صداقت و دکتر محمد طه عبدخدائی (اعضای شورای مرکزی جمعیت فدائیان اسلام) چندي پيش با حضور در بنیاد سینمایی فارابی و ملاقات با سیداحمد میرعلائی (مدیرعامل)، حسن نجاریان (قائم مقام)، جعفر گودرزی (مشاور اجرایی و مدیر روابط عمومی) و داریوش دامیار (سرپرست بخش فرهنگی) به بررسی ابعاد شخصیتی شهید نواب صفوی پرداختند. در این دیدار، سیداحمد میرعلائی ضمن تقدیر از مجاهدت عالمانه اعضای جمعیت فدائیان اسلام به ویژگیهای شخصیت شهید نواب صفوی اشاره کرد و افزود: شهید نواب صفوی از استوانه های اصلی مقاومت در تاریخ معاصر و از نخستین مجاهدان مسیر حق در سالهای اخیر است و جان خود را در راه آزادی و آزادگی فدا کرد. سینمای ایران هنوز نتوانسته دین خود را به این بزرگمرد ادا نماید و ابعاد شخصیت و تفکر ایشان و نیز جایگاه مردمی، انسانی و اخلاقی شهید نواب همچنان ناشناخته است. در این نشست همچنین استاد عبدخدائی با تقدیر از فعالیت هنرمندان ارزش گرا ابراز امیدواری کرد تا سینمای ایران در مسیر آثار ارزش مدار و هدفمند گام بردارد. براساس این گزارش، همچنین مقرر شد یک تیم تحقیقاتی فعالیت خود را برای تهیه طرح داستانی درخصوص شهید نواب صفوی آغاز نماید. منبع: خبرگزاري فارس منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

از مجتبی میرلوحی تا نواب صفوی

اصغر زارع علمایی چون آیت الله بروجردی، طالقانی و در نهایت امام خمینی در عین نگرانی نسبت به جان و زندگی فدائیان، فاصله معنادار خود را با آنان حفظ کرده اند. « ما زنده ایم و خدای منتقم بیدار ».1 این عبارت، جمله آغازین بیانیه اعلام موجودیت سازمان فدائیان اسلام است. اعلامیه ای که نخستین ثمره آن ترور یا اعدام انقلابی احمدکسروی در جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات دینی وی بود. کسوری در حوزه دیدگاه های دینی، راه به خطا برده و نظراتش رنجش مردم مذهبی ایران را فراهم کرده بود حتی برخی از روحانیون حکم به ارتداد او داده بودند. ساعت ده و نه دقیقهِ بیستم اسفند 1324 ، کسروی در میان بهت و حیرت نیروهای نظامی و قضات دادگستری با فریادهای "الله اکبر" فداییان اسلام، گلوله باران می شود، تا تاریخ ایران بداند که در این سرزمین، اندیشه های قاهرانه در قلعه های الموت خاتمه نیافته و می تواند در عصر مرجعیت فقیهی میانه همچون آیت الله بروجردی نیز، حتی سر از حجره های مدارس علمیه هم آورد... سیدمجتبی میرلوحی فرزند فقیر خانی آباد، در مدت بسیار کوتاهی به نواب صفوی رهبر فداییان اسلامی تبدیل می شود. این جهش بزرگ، ریشه در خاستگاه طبقاتی متوسط به پایین وی، تحصیلات دینی و همچنین کارگری در صنعت نفت آبادان دارد. او پس از فراغت از تحصیل در مدرسه صنعتی آلمانی در تهران، عازم آبادان می شود تا به عنوان کارگر شرکت نفت انگلیسی در آبادان مشغول کار شود. میرلوحی پس از مدت کوتاهی، متعاقب اعتراضات جدی به کارگزاران این شرکت، از آنجا اخراج می گردد. کارگر اخراجی شرکت نفت آبادان، بی درنگ راه نجف را در پیش می گیرد و بر حلقه درس اساتیدی چون علامه امین ، حسین قمی و شیخ محمد تهرانی حاضر می شود. در مسیر تهران، آبادان و نجف، شیخ منتقم، از «مجتبی میرلوحی» به « نواب صفوی» تبدیل می شود. نواب صفوی که اینک طلبه ای انقلابی است رویای اصلاح جهان در سر دارد، اصلاحی که نه با قلم و خطابه، که با سلاح و انتقام همراه است.2 پروژه اصلاح یا اعدام کسروی نخستین هدف اصلاح گر جوان جهان است. او پیش از هر چیز نظر علمای نجف را برای این پروژه جلب می کند 3 و با پشتوانه شرعی نجف، به تهران باز می گردد و یکراست سراغ احمدکسروی می رود، منورالفکر حوزه دیده ای که اتفاقا او نیز ادعای اصلاح جهان را داشت. دهه 20 و 30، دهه ظهور و رویارویی سوداگران اصلاح ایران است از نواب صفوی تا احمد کسروی، از سیدجعفر پیشه وری تا محمدعلی فروغی، از محمدمصدق تا قوام السلطنه و همه و همه سودای اصلاح دارند. سودایی که تاریخ آن را به رنگ خون نوشته است. رویارویی نواب صفوی با کسروی بخشی از این تاریخ سرخ است. نتیجه چندین جلسه مباحثه نواب با کسروی، چیزی نیست جز ارتداد و اعدام او. حکمی که در غیاب حکومت اسلامی توسط فدائیان جوان و با حمایت مالی برخی از بزرگان دین از جمله آیت الله حاج شیخ محمدحسن طالقانی و آیت الله سید اسد الله مدنی اجرا می شود. 4 آیت الله مدنی که هزینه ترور همشهری خود را پرداخت می کند، خود سی و شش سال بعد قربانی تفکر دیگری می شود، تفکری که ریختن خون وی بر محراب عبادت را وظیفه تشکیلاتی می خواند. نواب صفوی، طلبه جوان نجف، « علم مبارزه » نخوانده، اما نخستین کسی است که شیوه مسلحانه را پیش از مجاهدین خلق و فدائیان مارکسیست برای مبارزه برمی گزیند. قهر انقلابی او تنها متوجه احمد کسروی نشد، گلوله نواب رو به پیشانی حاکمان ستمگر نیز بود. ترور سه نخست وزیر معتمد و موثر شاه ( رزم آرا، هژیر، منصور) نشان می دهد که فارغ التحصیل مدرسه صنعتی آلمان و دانش آموخته حوزه علمیه نجف، در طی ده سال مبارزه مسلحانه از رویای اصلاح به اندیشه حکومت و از تشکیل جمعیت مبارزه با بی دینی در سال 1323 به انتشار کتاب "جامعه و حکومت اسلامی" با عنوان فرعی "راهنمای حقایق" در سال 1331 می رسد. روش قاهرانه و مبارزه مسلحانه نواب صفوی اگرچه بصورت تلویحی و نهانی مورد حمایت معنوی برخی از علمای دینی و مراجع مذهبی بوده است، اما عموما علمایی چون آیت الله بروجردی، طالقانی و در نهایت امام خمینی در عین نگرانی نسبت به جان و زندگی فدائیان، فاصله معنادار خود را با آنان حفظ کرده اند. آیت االه بروجردی و امام خمینی هرگز بصورت رسمی و علنی شیوه فدائیان خلق را تایید نکرده اند. رفتار آیت الله بروجردی در عدم تایید فدائیان صریح تر است. این صراحت به جایی می رسد که فدائیان با انتشار بیانیه ای به رفتار سیاسی فقیه طراز اول تشیع اعتراض می کنند. با این حال آیت الله در دوران دستگیری نواب صفوی برای جلوگیری از اعدام او و یارانش، از حاکمیت قول مساعدت و امنیت می گیرد، قولی که هرگز بدان عمل نشد.5 اگرچه خاطرات نقل شده از امام خمینی(س) نگرانی بسیار زیاد و تلاش وافر ایشان را برای رهایی فدائیان در آستانه اعدام، حکایت می کنند، اما رهبر انقلاب اسلامیِ سال 57 و روحانی طراز اول سال 34 ، هرگز بصورت رسمی عملکرد فدائی های مسلمان را تایید نکرد. حتی یک کلمه رسمی از امام در صحیفه 22 جلدی ایشان راجع به این جریان وجود ندارد. رابطه مجتبی میرلوحی با علمای فعالتری چون آیت الله طالقانی هم از همدردی انسانی و دینی و همسنگری مبارزاتی فراتر نمی رود. طالقانی عمیقا نگران جان و آینده فدائیان هست. در دوران حساس دستگیری و اعدام، به آنان پناه می دهد اما هیچگاه منش قاهرانه و منتقمانه شاگرد درس تفسیر قرآن خود را تایید نمی کند. نواب صفوی، علاوه بر رهبری استراتژیک فدائیان اسلام، رهبری تئوریک این گروه را نیز بر عهده دارد. او نگارنده مانیفست حکومتی فدائیان است مانیفستی که با عتاب جدی بر حاکمان، حکیمان و نظام های سیاسی و اجتماعی جهان و ایران آغاز می شود و با توصیه قهرآلود بشر به آگاهی و اصلاح همه جهان تمام می شود. اگر چه تا پیش از نواب روحانیونی چون، سیدجمال الدین اسدآبادی، آیت الله طباطبایی، آیت الله بهبهانی و ... دست به عمل سیاسی زده بودن اما شاید بتوان از نواب به عنوان نخسیتن روحانی شیعی ایران معاصر نام برد که با داشتن مانیفست حکومت دینی پای بر میدان عمل گذاشت و اگرچه روش نواب، منتقمانه و متکی به سلاح بود اما در اندیشه او نمی توان اندیشه انقلابی به معنی تغییر مطلق نظام شاهنشاهی و جایگزینی حکوت دینی جست. تفاوت نواب با اندیشمند بزرگ حکومت اسلامی یعنی امام خمینی(س) در این است که در اندیشه رهبر فدائیان ، اصلاح حکومت سلطنتی با نظارت دقیق مذهب بود نه با تغییر کامل رژیم. در حالیکه امام خمینی از سال 42 رسما اعلام انقلاب کرد.. سوای تفاوت عمیق در حوزه نظری، امام و نواب صفوی تفاوت جدی در حوزه عملی و روشی داشتند. هویت فرهنگی انقلاب اسلامی و تکیه امام به مردم دقیقا نقطه مقابل منش مسلحانه نواب و عدم تکیه او به مردم بود. البته باید در کنار نوابِ رهبر فدائیان از نوابِ کنشگر فعال عصر بیداری اسلام نیز یاد کرد. او در این عرصه آنقدر فعال و مشهور است که در شهریور 1332 توسط سیدقطب به کنگره اسلامی قدس دعوت می شود. سخنرانی او در این کنگره هم آنقدر موثر است که مصر ، فعالیت های تشکیلات بانی این کنفرانس یعنی اخوان المسلمین را تعطیل می نماید و آیت الله طالقانی را برای استقبال از او روانه مهرآباد می کند. تاریخ فدائیان اسلام در 20 اسفند 1324 با اعدام انقلابی کسروی آغاز می شود و با اعدام حکومتی فدائیان در 27 دیماه 1334 پایان می یابد. پس از نواب، شاگردان و یاران او منش او را کنار نهادند و اسلحه را واگذاشتند. پس از خرداد 42، بخش بزرگی از فدائیان رهیده از زندان، بر گرد آیت الله العظمی خمینی(س) حلقه زدند و با مبارزه فرهنگی او همراه شدند. روش مبارزاتی فدائیان پس از ده سال مبارزه به تاریخ سپرده شد. علی رغم اعلام نگرانی و تاسف بزرگان و جامعه مذهبی بر اعدام آنان، هرگز روش فدائیان از سوی گروه های مذهبی برخاسته از حوزه برای مبارزه برگزیده نشد. بازماندگان فعال فدائیان نیز، حتی در اوج فعالیت های چریکی و مبارزه مسلحانه جز در موارد بسیار محدود با فعالیت افرادی چون حاج مهدی عراقی، دست به اسلحه نبردند. بازماندگان فدائیان اسلام از جمله آیت الله لواسانی و محمدمهدی عبدخدایی پس از انقلاب اسلامی، اگرچه مجوز تاسیس حزب فدائیان اسلام را از کمسیون احزاب وزارت کشور گرفتند، اما جز انتشار چند شماره روزنامه با عنوان "منشور برادری" همنام روزنامه فدائیان اسلام در دوران مبارزه، فعالیت دیگری نداشتند و رسما اعلام کردند که فعالیتهای فدائیان از این به بعد صرفا فرهنگی خواهد بود. مساله نواب صفوی و فدائیان خلق، تنها یک سوژه تاریخی نیست بلکه یک ابژه اجتماعی در یک جامعه مذهبی است که ساخت زمانی ندارد. این پدیده 4 سال پس از جنگ جهانی یعنی در دوران بسیار شکننده اجتماعی ظهور می کند. ظهور فدائیان اسلام محصول ضعف شدید نهاد حکومت، قانون و دین است نهادهایی که اگر ضعیف بشوند، چنین پدیده ای می تواند بصورت متناوب ظهور کند. چنین پدیده ای اگرچه ممکن است در برهه ای از زمان همچون جریان ملی کردن صنعت نفت مفید واقع شود، اما نمی تواند الگوی راه باشد، راهی که هرگز در دین رحمانی اسلام توصیه نمی شود. نواب صفوی اگر چه شهید تاریخ ایران است، اما نمی تواند اسوه مدافعان دین در دورانی شود که مومنان حکومت می کنند ،همچنانچه بازماندگان فدائیان چنین می اندیشند. منابع: 1) خسروشاهی، هادی، فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1375ش. ص 46. 2) همان، صص 197 الی 231- متن کامل کتاب راهنمای حقایق که با ادبیات انقلابی نوشته شده و در جای جای آن عبارات اصلاح و انتقام به چشم می خورد بویژه در صفحات پایانی کتاب و در بخشی با عنوان «برای آخرین بار اعلام می شود.» 3) همان، ص 36. 4) همان، صفحات 37 و 41. 5) نیکبخت، ‌رحیم‌ ، مجمو‌عه‌ مقالات‌ همایش بزرگد‌اشت‌ پنجا‌همین‌ سالگرد شهادت‌ نو‌اب‌ صفو‌ی‌ و فد‌اییان‌ ‌اسلام‌ ‌اندیشه‌‌ها‌ی‌ سیاسی‌ ‌اجتما‌عی‌، تهران، مرکز ‌اسناد ‌انقلاب‌ ‌اسلامی‌، چاپ اول، 1384، جلد3، ص 25 منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

وصیت‌نامه نواب صفوی

هوالعزیز بسم الله الرحمن الرحیم به نام مقدس آخرین وصی و قائم آل محمد پیشوای غایب جهان و بشر وجود منزه امام زمان اعلی منزلت والا پایگاه مهدی عجل الله تعالی فرجه و حقق آمالنا و فیه آمین الله العالمین برادران مسلمانم در سراسر دنیا، دوستان ثابت قدم خدا و محمد و آل محمد (ص) السلام علیکم و رحمه الله و برکاته ان الدنیا قد ادبرت و ان الاخره قد اقبلت. همانا دنیا از ما رو گردانده و آخرت به ما رو کرده است، آنچه از عمر ما گذشت و فانی شد از دنیا بود و آنچه بسوی ما رو کرده و بسویش شتابان می‌رویم آخرت است. پس بکوشید از ابناء این گذشته فانی نبوده از ابناء آن آینده حتمی باشید و خود را برای آن سرای جاوید آماده نمایید. (آه من قلة الزاد و بُعد السفر) امیر المومنین وجود اقدس علی (ع) که جهانی پر از عشق و معرفت خدا بود و جهانی معرفت باید تا به شخصیتش کمی پی برد و جهان، وجود همانندش را پس از پسرعموی کرامش صلی الله علیه و آله ندیده و نخواهد دید، از قلت توشه و دوری و هیبت این سفر می‌نالید، بیایید و از خواب خرگوشی برخیزید و بپرهیزید از اینکه به بازی آزمایشی دنیا فریب خورده و آلوده شوید و تمام براهین استوار و آیات منیره خدا و حقایق نوربخش جهان را که بسوی خدا و معاد از راه انبیاء عظام علیهم السلام و محمد و آل محمد (ص) رهبری می‌کنند فراموش کنید. ندایی در رویا رسیده که گویا رفتنی هستم. آه، آه، حاشا و کلا خدا نخواهد که من و شما در زمره خاسرین و بدبختان قیامت و اصحاب جحیم شمرده شویم. آه، بشری که تاب مشقات آسان و زودگذر دنیا را نداشته در مصیبت کوچکی متزلزل و عاجز گردیده بی‌تاب می‌شوی چگونه تن ناتوان و زبون را مهیای آن آتشی می‌کنی که از غضب قهار خدای آتش و آب مشتعل گردیده است. آه، عجبا این بشر ضعیف که با این سرعت ورود و خروجش از این آزمایشگاه دنیا طی گردیده هم آغوش خاک تیره می‌گردد با اینکه برای اصطبل و رباط هم معتقد است که باید از سوی صاحبش قانون و دین و مقصودی باشد چگونه قانون و نظام دین و مقصود خدای جهان و نماینده و نماینده عزیزش وجود اقدس پیغمبر اسلام حضرت محمد ابن عبدالله صلی الله علیه و آله توجهی نکرده محیط فکر و زندگی خود را از طویله و اصطبل هم تنزل داده خود را برای همیشه در آتش جهل و شهوت پستش که افروزنده آتش غضب خداست می‌سوزاند؟ (اولئک کالانعام بل هم اضل) اینان مثل حیواناتند بلکه گمراه‌ترند. آه، ای برادران، شما برای اتمام حجت حق و کسب رضای رحمان و طاعتش و برای نجات و تبرئه خود در پیشگاه عظیم خدای عزیز (و معذره الی ربکم) حق را بگویید و تبلیغ کنید و این بیچارگان را از بیچارگی فردا خبر دهید. و انذار نمایید و عدم رضای خودتان را نسبت به معاصی و نافرمانیها و تبهکاریها و طغیانهای آنها اعلام دارید (اما شاکراً و اما کفوراً) یا هدایت پذیر گردیده و یا کفران می‌کنند. خدای عزیز از طاعتشان بی‌نیاز بوده از معصیت آنها هم حکومت بی‌زوالش زیانی نبیند و جهنمش وسیع بوده (تقول هل من مزید) میگوید آیا سرکش و عاصی بیشتری هستی؟ و الفاظ و فلسفه‌های پوچ و مظاهر رنگین و قدرتها و ژست‌ها و لباسهای فریبنده دنیا در آنجا ذلیل و پوسیده گردیده و دردی دوا نمی‌کند و به کاری نمی‌خورد. آه از این غیبت طولانی، آه، برادران،‌ من دیدم و دیده هر عاقلی می‌بیند که محبت خدا از هر محبتی شیرین‌تر و اطاعت فرمانش از اطاعت شیطان و شهوت و نفس گرامی‌تر و پرهیز از عذاب آینده جاویدی که انبیاء برای بدکاران وعده کرده‌اند از پرهیز معصیتهای زودگذر دنیا عاقلانه‌تر و امید به رحمت و نعمت و لذت الهی حتمی و بی‌آلام بهشت از امید به ذلت فانی و خیالی احتمالی دنیا پابرجاتر و استوارتر می‌باشد و گردانیدن عنان وفا و عاطفه و محبت و غیرت بسوی آفریننده عزیز وفا و غیرت و محبت و غیرت نزدیکتر و صحیح‌تر و به حق و به جا بوده و پروانه شمع محبت او گردیدن و در راهش سوختن و به دریای رحمت و لطفش پیوستن سعادتی است که در زیر آسمان علم و عقل و وجود شهیرش فوق هر عنقا و همایی است که در خاطرها خطور کند و در تصور اندیشه کنندگان بگنجد. آه به راه او خواستم که دنیا را در برابر حقایق اسلام تسلیم نموده اسلام و مسلمین جهان را از چنگال جهل و شهوت و ظلم نجات داده احکام منور اسلام را اجرا نموده حیات نوینی با نشر اشعه معارف اسلام بر پیکر مردگان بشر امروز به یاری او ببخشم و حقیقت حیات انسانیت را جلوه‌گر سازم و اگر هزار سال هم بر این منوال پرچم فداکاری راه خدا و محمد و آل محمد را به یاری ذات اقدسش بدوش ناتوان خویش می‌کشیدم عاقبت مرگ بوده باید همه اینها مقدمه تحصیل رضای خدا می‌بوده باشد تا برای قلب شفا و نوری و برای آخرت، سرافرازی و سودی داشته باشد و الا هیچ، و خدا از اینها همه بی‌نیاز بوده و می‌باشد (نیته المومن خیر من عمله) و نیت مومن بهتر از عملش بوده خدا به نیت پاک لطف می‌کند و بس. امید است به لطفش نیت پاکی و عشق سرشاری نسبت به ذاتش مرحمت فرموده به فضلش با ما رفتار فرماید. الحقنا الله بالحسین و جده و امه و ابیه و اخیه و ولده آمین الله العالمین. فراموش نکنید که راه راست از هر کجا کج شد بیراهه و به سوی هلاکت است. و پس ای پیغمبر، راه از خانه اوصیاء او علی و یازده فرزند عزیزش تا امام زمان بوده که زنده و غایب است (و بملا الله الارض به قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا) که به اتفاق احادیث مسلمین (شیعه و سنی) خدا به وسیله او زمین را پر از عدل و داد می‌کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شود، انشاء الله. خداحافظ، بر شما وفاداران راه خدا همگی سلام. تهران، به یاری خدای توانا. برادر شما سید مجتبی نواب صفوی 24جمادی الاولی 1374 هجری قمری، 29 دیماه 1333 هجری شمسی منبع: کتاب جمعیت فداییان اسلام - مرکزاسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نواب صفوی مبارز سازش ناپذیر

شهید سیدمجتبی نواب صفوی پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور‌آیت‏الله سیدابوالحسن اصفهانی جهت مبارزه با کجروی‏های کسروی به‌ایران آمد.وی با تشکیل جمعیت فداییان اسلام به مبارزه با بدخواهان و بداندیشان پرداخت. ترور وابستگان استعماری مانند احمد کسروی‌، عبدالحسین هژیر‌، علی رزم‏آرا و حسین علاء از جمله فعالیت‏های سیاسی این جمعیت می‏باشد. شهید نواب صفوی سرانجام‌‌ به همراه 3تن از همرزمانش به نام‏های خلیل طهماسبی‌، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و در صبحگاه 27 دی 1334 شمسی تیرباران شده و به خیل شهدا پیوستند.بدین ترتیب پرونده 10سال فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعیت فداییان اسلام بسته شد و جنایت دیگری در پرونده سیاه خاندان پهلوی ثبت شد. به‌این بهانه نگاهی به زندگی نورانی شهید نواب صفوی داشته‌ایم.در نگارش مقاله حاضر از مجموعه اطلاعات و مدارک منتشرشده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز بهره برده شده است. طلوع : سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی‌، در سال 1303 شمسی در خانواده‌ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه وجود گذاشت. وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت و به قصد ادامه راه آباء و اجداد خود‌، در اواخر سال 1320‌، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر میرلوحی است.شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است.پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی‌، دانشمندی روحانی بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانیت شد‌، اما از طریق تصدی وکالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می‌رسید.مرحوم سید جواد در سال 1314 یا 15 در اثر مشاجره و درگیری لفظی با (داور) وزیر عدلیه رضاخان‌، غیرت علویش به جوش آمد و یک سیلی نثار وی کرد که در اثر آن 3سال به زندان افتاد.شهید پس از ورود به نجف اشرف‌، بدون کوچکترین درنگی به فراگیری مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله صاحب کتاب جهانی و کم نظیر الغدیر‌، آیت الله علامه امینی قدس سره برقرار کرد.آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب درباره شهید می‌فرمایند: باید گفت که اولین جرقه‌های انگیزش انقلابی اسلامی‌به وسیله نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد. اعدام انقلابی کسروی : بعد از شهریور 1320 و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم‌، ‌ایران نیز گرفتار شرایط دشواری شد‌، از یک طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت‌ و از طرف دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر‌، از آزادی سوء استفاده می‌کردند و از طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا آنچه رضاخان از طریق زور قلدری نتوانسته بود انجام دهد‌، از طریق قلم و نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند.«احمد کسروی» از جمله افرادی بود که خط معارض و مهاجم علیه اسلام تشیع را دنبال می‌کرد. او نه تنها در کتاب «شیعی گری» به روحانیت‌، مقدسات اسلامی‌، پیشوایان مذهب تشیع و امامان به حق و معصوم علیهم السلام حمله می‌کرد‌، بلکه در کتاب‌های صوفی‌گری‌، بهایی‌گری‌، مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت‌، مقدسات دینی و روحانیت را مورد حمله قرار داد.نواب با کتاب‌های کسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات مذهبی و دینی وجودش را فرا گرفت. کتاب‌ها را نزد علما برد و از آنها نظر خواست. همه حکم به مهدور الدم بودن نویسنده کتاب‌ها دادند.سید در اواخر 1323‌، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه کسروی رفت و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه شیعه علیهم السلام و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن شد که وی اصلاح پذیر نیست‌، آماده اجرای حکم الهی شد.شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324‌، در سر چهارراه حشمت‌الدوله به کسروی حمله کرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان‌، موجودیت فداییان اسلام را طی یک اعلامیه رسمی‌با جمله هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام کرد و اعدام کسروی را پیگیری نمود.نواب صفوی به تدریج با جاذبه خود‌، جوانانی چون شهید سید حسین امامی‌را جذب نمود و امامی‌در 20 اسفند 1324‌، بر کسروی یورش برد و او را زیر ضربات اسلحه سرد و گرم قرار داد و چون فرشته قهر جانش را گرفت.فداییان اسلام و مجریان حکم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی کسروی در همه جا منتشر شد.بعد از سال 1327‌، که جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و فعالیت گروه‌های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرار داد «گس گلشاییان» شد‌، رژیم استبدادی شاه برای‌این که حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود‌، توسط «هژیر» دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ترور شاه و دست داشتن ‌آیت‌الله کاشانی در‌این ترور‌، ‌ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید کرد.فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی کردند و با نامزد نمودن‌آیت الله کاشانی و مصدق‌، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت.با وجود‌این که نواب میانه خوبی با ملی گراها نداشت‌، اما با توجه به رهبریت‌ آیت الله کاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی‌و ملی‌، از همگامی‌و همراهی با آنها دریغ نورزید. اعدام انقلابی رزم آرا : رزم آرا نخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده انگلستان‌، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می‌کرد و می‌گفت که ملت‌ایران توانایی و لیاقت اداره‌این صنعت عظیم را ندارد و به عناوین مختلف در تصویب‌این قانون در مجلس شورای ملی کارشکنی می‌کرد.در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزم‌آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرد و نخست وزیر جهت شرکت در ختم‌ آیت الله فیض، قصد ورود به صحن مسجد را داشت‌، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت سر با شلیک 3گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت که دولت بعدی (حسین علاء) نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا شد و مجلس‌، مصدق را به نخست وزیری انتخاب کرد.آیت الله کاشانی در مصاحبه‌ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر کرد: «این عمل (هلاکت رزم آرا) به نفع ملت‌ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربه‌ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت‌ایران وارد آمد». در مرداد 1331‌، ماده ‌واحدی به تصویب مجلس رسید که چون خیانت علی رزم آرا بر ملت‌ایران ثابت شده‌، هر گاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب‌این قانون مورد عفو قرار می‌گیرد. بدین ترتیب در 23 آبان همان سال‌، طهماسبی پس از دو سال و اندی از زندان آزاد شد.آیت الله کاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت‌ایران» مورد ستایش قرار داد. پایان کار فداییان اسلام : فداییان اسلام از راه تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلام شناسی بر اساس مکتب تشیع‌، به فعالیت خود ادامه می‌دادند و پرچم سبز و سفید خود را با کلمات زیبای «لا اله الا الله‌، محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند.در اول آذر 1334‌، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یک محاکمه فرمایشی نواب‌، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محکوم به اعدام و همگی در حالی که اذان می‌گفتند‌، تیرباران شدند.جمعیت فداییان اسلام و به خصوص رهبر آن‌، نواب صفوی و جانشین او‌، سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی کار آمدن جبهه ملی و تصویب ملی شدن صنعت نفت‌ایران و انتخاب اعضای جبهه ملی به نمایندگی مجلس و بازگشت‌ آیت الله کاشانی از تبعید‌، نقش اساسی داشتند و اگر قیام مسلحانه آنها نمی‌بود و رژیم پهلوی از‌این جمعیت حساب نمی‌برد‌، هیچ یک از موارد یاد شده عملی نمی‌شد. منبع: پورتال نور منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نواب صفوى تلفنی جمال عبدالناصررا تهدید کرد

به تلفن چى گفتم: نواب صفوى مى‌خواهد با جمال عبدالناصر صحبت کند.پس از لحظاتى، تلفن را به نواب صفوى دادم.شاید حدود ده دقیقه گفتگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى،از شدت خشم مى‌غرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مى‌کرد و او را از عاقبت کارى که کرده است مى‌ترسانید در سال 1366، نیمه شبى پس از یکى از جلسات "سمینار حرمین " در لندن به سوى محل اقامت خود مى‌رفتم که ابوذر برادر خوب عراقى معارض بعث، از راه رسید و گفت: با ماشین وى برگردیم. برادر دیگرى همراهش بود که نخست او را نشناختم. در داخل ماشین نام او را پرسیدم گفت: نام من هم عزت‌ العزیزى است. قبل از آمریکا، در دانشگاه قاهره تحصیل مى‌کردم و به هنگام مسافرت نواب صفوى به مصر، همراه وى بودم. گفتم: مى‌توانید کمى از خاطرات خود را درباره نواب بگویید؟! در طول راه، او سخن گفت و ما گوش دادیم. خاطرات جالب و پربارى بود. به محل اقامت که رسیدیم ضمن خداحافظى، از او خواستم خاطراتش را بنویسد و به من بدهد تا به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى ـ در دى ماه 66 ـ منتشر کنیم. دکتر عزیزى گفت: من ساعت چهار صبح، به وقت لندن عازم آمریکا هستم. متأسفم که امشب فرصت آن را ندارم، ولى به یقین در هواپیما آن را خواهم نوشت و به محض ورود به آمریکا، براى شما پست خواهم کرد.... از "لندن " به "استانبول " رفتم و وقتى به "تهران " رسیدم، "خاطرات دکتر عزیزى " قبل از وصول من رسیده بود. [این توضیحات به قلم حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی به رشته تحریر درآمده است.] بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم برادر عزیز، استاد محترم آقاى خسروشاهى، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته از خداوند مى‌خواهم در بهترین حالى باشید که خداوند از آن راضى باشد و ما را و شما را در خدمت به اسلام و برافراشتن پرچم آن توفیق دهد. برادر عزیز! همانطور که وعده داده بودم، سطورى چند درباره برادر شهید مرحوم نواب صفوى با شتاب و به هنگام سفر نوشتم. امیدوارم مفید باشد و گام‌هاى همه ما را در راهى که نواب صفوى به خاطر خدمت به دین و امت خود آن را پیمود، ثابت بدارد. از خداى بزرگ مى‌خواهم مسلمانان را زیر پرچم اسلام متحد کند و حق را با کلمات خود پیروز فرماید و کفر را شکست دهد و کفار و منافقین را نابود سازد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. برادر شما: عزت العزیزى آمریکا صفحه‌اى درخشان به یاد شهید انقلابى نواب صفوى در واقع مدت زمانى که من مرحوم نواب صفوى را دیدم، کوتاه ولى بسیار پربار و ارزشمند بود و توانست چهره نیرومند و تابناکى را ترسیم نماید که براى همیشه در خاطر زنده بماند، هرگز از بین نرود و فراموش نشود. انسان در دوران زندگى خود با شخصیت‌ها و حوادث بسیارى روبرو مى‌شود و حتى گاه با بعضى از افراد سالیان درازى زندگى مى‌کند؛ هر روز آنها را مى‌بیند و سخنان‌شان را مى‌شنود و با ایشان سخن مى‌گوید و عمر مى‌گذراند، ولى در عین حال، چهره‌هایشان همواره در خاطره‌اش باقى نمى‌ماند و زمانى که انسان آنها را ترک مى‌گوید یا آنها از انسان دور مى‌شوند، به سرعت به فراموشى سپرده مى‌شوند و صدایشان خاموش مى‌شود و خاطره‌شان نیز از یاد مى‌رود. گویى هرگز با ما نبوده‌اند، یا ما با آنها سخن نگفته‌ایم و همین‌طور، گاهى در زندگى انسان، حوادثى رخ مى‌دهد و یا انسان با افرادى برخورد مى‌کند که شاید مدت دیدار نیز بیش از چند ساعت یا چند روز نباشد، ولى این ملاقات در زندگى‌اش تأثیر و نقشى را ایفا مى‌کند که مرور زمان هرگز نمى‌تواند آن را از بین ببرد بلکه چهره آنها و حوادثى که همراه دیدارشان رخ داده، همچنان نیرومند و پویا باقى مى‌ماند و گاه همه روزه تکرار مى‌شود. مرحوم نواب صفوى، بى‌تردید از این قبیل شخصیت‌ها بود. من در دانشگاه قاهره مصر، دانشجو بودم که براى نخستین بار او را در حالى که سخن مى‌گفت از دور دیدم ولى سخنرانى او، مانند دیگر سخنرانان ـ حتى سخنوران نامى ـ نبود. من احساس مى‌کردم سخن از دهان او مانند دیگر سخنرانان خارج نمى‌شود، بلکه سخنش با شعله، جرقه و انفجار خروشانى همراه است و گویا او با تمام وجود، همراه سخن گفتن با "تو " سخن مى‌گوید. خیلى آرزو کردم بتوانم به نواب صفوى نزدیک شوم و با او چند کلمه صحبت کنم. مى‌خواستم از نزدیک، نیرو و توان این مرد را ببینم و لمس کنم، تا بفهمم: آیا این نوع سخن گفتن، ناشى از دیدار جمعیت انبوه است؟ همانطور که بسیارى از سخنوران و خطیبان، چنین هستند ولى وقتى در کنار آنها مى‌نشینید، دیگر از آن حرارت خبرى نیست و از آن جوش و خروش موقع سخنرانى، اثرى دیده نمى‌شود یا آنکه این، از نوع دیگرى است و ناشى از جوشش درونى است؟ حادثه ناگهانى و غیره منتظره، در روز دوم رخ داد. برادران اخوان‌المسلمین مرا به عنوان "همراه " در طول مدتى که نواب صفوى در مصر مى‌ماند، انتخاب کرده بودند و براى آنکه همراهى من آسان شود، قرار شده بود نواب صفوى در آپارتمان کوچکى که من و یکى از برادران ـ از بیت‌المقدس ـ در خیابان نیل داشتیم با ما ‌باشد. من، در مدت سه روزى که با مرحوم نواب صفوى بودم، شخصیت او را از همه جنبه‌ها و زوایا بررسى کردم و دریافتم و شخصیت واقعى او در دیدگاه من، چنان آشکار و روشن ترسیم شد که هیچ شخصیت دیگرى را آن چنان درنیافته‌ام. *نماز نواب صفوى بسیارى از شخصیت‌هاى معروف، حتى در میان اعضاى رده بالاى حرکت اسلامى، چهره عمومى‌شان با چهره خصوصى‌شان، به ویژه هنگام نماز و عبادت یکسان نیست. شوق و علاقه من نسبت به اسلام به هنگام اقامت در قاهره، مرا وامى‌داشت شخصیت‌هاى بزرگ را با معیارى، در رابطه با آنچه نوشته‌اند و یا از آنها شنیده‌ایم و یا به مقیاس تصور ذهنى بزرگى که خود از آنها در ذهن ترسیم کرده‌ایم، بسنجم و فکر مى‌کردم آنها در عبادت و نماز نیز به همان مقدار بزرگ هستند که در نوشته‌ها و خطبه‌هایشان اما متأسفانه وقتى با بیشتر آنها از نزدیک آشنا مى‌شدم، مى‌دیدم در موقع نماز و عبادت، خیلى با آن چهره‌اى که ما از آنها به عنوان رهبران فکرى ترسیم کرده‌ایم، فاصله دارند. این نخستین مرحله دلسردى من و بسیارى از جوانان حرکت اسلامى از این نوع شخصیت‌ها بود. اما نواب صفوى از عیارى دیگر بود. ما با هم نماز مى‌خواندیم و من همواره حس مى‌کردم خروش او و نماز او کمتر از غرش وى در سخنرانیش نیست با این فرق که این بار، خروش در خشوع و بندگى بود. او هنگامى که به نماز مى‌ایستاد، اشک به سرعت از چشمانش جارى مى‌شد و گاهى واقعاً مى‌دیدم او دیگر در این جهان نیست و به کلى از این عالم منقطع شده‌‌است. هرگز کار و کوشش خسته کننده روز، او را از نیایش نیمه شب سنگین باز نمى‌داشت. در حالى که ما بسیارى دیگر را دیده بودیم که براى رفع خستگى، به سرعت به استراحت مى‌پردازند به ویژه اگر به مسافرتى بروند و یا به جاى دورى رفته باشند. من به هنگامى که نیمه شب، نواب صفوى را در حال نماز مى‌نگریستم، به وضوح نیرومندى کار روزانه‌اش را شب هنگام نیز در حال نماز شب نواب مى‌دیدم. درست مانند رجال صدر اسلام که در توصیف آنها خوانده‌ایم که راهبان نیمه شب و قهرمانان روز در میدان نبرد بوده‌اند. *** ... دیدار من با نواب صفوى، نخستین دیدار با یک مسلمان شیعه بود. البته ترسیمى که ما در ذهن خود از شیعیان داشتیم، هرگز شباهتى به آنچه که در مرحوم نواب صفوى مى‌دیدیم، نداشت ولى همان دیدار، بر من ثابت کرد که اختلاف ظاهرى کوچکى که چگونگى نماز برادران شیعه با برادران سنى دارد، در قبال کیفیت خشوع در نماز متلاشى مى‌شود و از بین مى‌رود و فهمیدم چرا خداوند در صفات مؤمنان مى‌فرماید: (والذین هم فى صلاتهم خاشعون ) ـ آنهایى که در نماز خود خاشع هستند ـ من به وضوح مى‌دیدم که نواب صفوى چه در منزل و چه در مسجد الحسین قاهره هنگامى که به نماز مى‌ایستد، على‌رغم اختلاف محیط و شرایط، همه ما را فراموش مى‌کند. نماز او در حقیقت سفر به دنیاى دیگرى بود و شگفت آور آن بود که او در این دگرگونى حال، بسیار پرشتاب بود و در هر مکانى این حالت براى او وجود ‌داشت. این، به نظر من در سنجش با بسیارى از افراد، شخصیت او را متمایز مى‌ساخت، چرا که بى‌تردید درخشش روحى و معنوى، در لحظه لحظه‌هاى زندگى او آشکار بود. *قدرت تأثیر او در توده‌ها ... حوادث به سرعت و پشت سر هم اتفاق مى‌افتاد. ابرهاى اختلاف میان حرکت اسلامى و حکومت جدید مصر به کنار مى‌رفت و عبدالناصر آن سوى چهره خود را نشان مى‌داد. برنامه یک اجتماع در دانشگاه قاهره توسط جوانان مسلمان مطرح شد و گفتیم: این بهترین فرصت خواهد بود که مرحوم نواب صفوى تجمع جوانان مسلمان را در دانشگاه ببیند. قرار بر این شد که نواب صفوى در اجتماع دانشجویان حضور یابد. حسن دوح که در آن وقت دانشجوى دانشکده حقوق بود، به عنوان سخنران تجمع انتخاب شده بود. وى در توانایى تأثیرگذارى در توده‌ها و تحریک مجموعه جوانان معروف بود. سخنرانى حسن دوح همانطور که پیش‌بینى مى‌شد، تأثیر عمیقى در مردم داشت، ولى نمى‌دانستیم که در مرحوم نواب صفوى هم این چنین اثرى خواهد گذاشت که ناگهان دیدیم نواب جوشید و خروشید و نتوانست خوددارى کند و جلو رفت و میکروفون را گرفت و شروع به سخنرانى کرد. او از "انقلاب اسلامى " و نقش جوانان در برپایى آن و نابودى همه سنگرهاى کفر و نفاق سخن گفت و در واقع غرّید. احساسات جوانان به اوج رسیده بود که ناگهان درگیرى میان آنان و افراد پلیس ناصرى آغاز شد و بدون آنکه کسى بتواند آن حوادث را پیش‌بینى کند، درگیرى دانشجویان با پلیس شدت یافت و دانشجویان یکى از ماشین‌هاى پلیس را سرنگون کرده و یا آتش زدند و گروهى از آنها هم مجروح شدند. در آن ازدحام، ما فقط توانستیم نواب صفوى را از آنجا دور کنیم و با خود بیرون بیاوریم و پس از غروب به منزل برگشتیم. در حالى که اوضاع کاملاً بحرانى شده بود و همه منتظر آن بودیم که عبدالناصر به بهانه این درگیرى، ضربه دردناک خود را بر حرکت اسلامى وارد آورد. *سرسختى نواب صفوى و مقاومت وى در مقابل ظلم ... سخنرانى نواب صفوى و پیامدهاى آن که منجر به درگیرى میان دانشجویان و افراد پلیس در دانشگاه شد، فرصت و بهانه مناسبى را براى عبدالناصر که مدت‌ها به دنبال آن مى‌گشت، فراهم آورد. در همان شب، پس از روز حادثه، عبدالناصر دستور ویژه خود را در رابطه با "انحلال سازمان اخوان‌المسلمین " و بستن دفتر مرکزى آن و دیگر ارگان‌هاى وابسته، صادر کرد و سازمان را از هرگونه فعالیتى، در هر زمینه‌اى منع کرد. آن شب نواب صفوى نخوابید. حتى دراز هم نکشید که کمى استراحت کند. گویى کوه آتشفشانى بود که مى‌غرید، مى‌خروشید و درد و اندوه و خشم خود را ابراز مى‌داشت و آنچه را که رخ داده بود، به شدّت تقبیح مى‌کرد. صبح فردا، در نخستین ساعات کار رسمى ادارى، از من خواست او را به دفتر جمال عبدالناصر ببرم. گفتم: من نمى‌دانم دفتر کار او کجاست و آشنایى ندارم و اگر هم مى‌دانستم، بدون مقدمات و تشریفات خاص ادارى نمى‌توانیم به او دسترسى پیدا کنیم، به ویژه که شرایط غیرعادى است. نواب صفوى گفت: پس در این صورت تلفنى با او صحبت مى‌کنم. تلفن کاخ ریاست جمهورى را گرفتم و به تلفن چى گفتم: نواب صفوى مى‌خواهد با جمال عبدالناصر صحبت کند. تلفن را به دفتر دیگرى وصل کردند و از آنجا هم به دفتر دیگر، تا اینکه به دفتر مسئول کل کاخ وصل شد و پس از لحظاتى، به نواب صفوى دادم. هرگز باور نداشتم نواب صفوى این چنین شجاعانه، صریح و قاطع با عبدالناصر سخن بگوید. مرحوم نواب در یک حالت انقلابى و جوشان، با لحنى تند و خشن، و فقط با انگیزه اسلامى خالص، او را مورد خطاب و توبیخ قرار داده و گفت: اى عبدالناصر! تو چگونه به خود اجازه دادى دفتر حرکت اسلامى را ببندى؟ مگر تو مسلمان نیستى؟ آیا از خدا نمى‌ترسى؟ آیا نمى‌دانى که هرکسى در مقابل اسلام بایستد، دچار خشم خداوند مى‌شود؟ اى عبدالناصر! تو چگونه یک سازمان اسلامى را منحل شده اعلام مى‌کنى؟ مگر نمى‌دانى هر کس حرکت اسلامى را منحل کند، خود به‌ دست خداوند منحل ‌مى‌شود؟!. شاید حدود ده دقیقه گفت‌وگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى، به جاى گوش دادن، بیشتر حرف مى‌زد. از شدت خشم مى‌غرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مى‌کرد و او را از عاقبت کارى که کرده است، مى‌ترسانید که در دنیا و آخرت دچار خسران خواهد شد. در پایان، نواب صفوى به عبدالناصر گفت: مى‌خواهد او را ببیند. ظاهراً عبدالناصر نخواسته بود تلفنى به نواب صفوى پاسخ بدهد، بنابراین به نیرنگى دست زده و به او گفته بود: ترتیبى مى‌دهم که با عبدالناصر ملاقات کنید! تلفن قطع شد و مرحوم نواب صفوى رو به من کرد و گفت: مى‌گوید که ترتیب ملاقات با عبدالناصر را خواهم داد، مگر به شما نگفتند که خود عبدالناصر پشت خط است؟ مگر او خودش نبود؟ گفتم: چرا، مسئول کاخ وقتى که خط را به اطاق کار عبدالناصر وصل کرد، به من گفت: جمال پشت خط است و من بلافاصله گوشى را به شما دادم. نواب صفوى به فکر فرو رفت و مى‌اندیشید که چه باید بکند؟ ما نیز ناراحت و آشفته بودیم که ناگهان یکى از افسران پلیس به همراه گروهى از افرادش به سراغ ما آمدند و افسر از مرحوم نواب صفوى خواست که همراه او به دیدار جمال عبدالناصر برود و افزود از امروز میهمان حکومت مصر خواهد بود. نواب صفوى نمى‌توانست این دعوت را رد کند، چون دعوت در واقع نوعى بازداشت و مجبور ساختن وى به رفتن همراه آنان بود. نواب هنگامى که مى‌خواست با آنها برود، به ما توصیه کرد با بردبارى مقاومت کنیم و افزود پس از مذاکره با جمال عبدالناصردرباره انحلال سازمان و بسته شدن مراکز وابسته، به نزد ما برمى‌گردد... ولى چند ساعت از رفتن نواب صفوى نگذشته بود که گروه دیگرى از افراد پلیس به سراغ ما آمد و از ما خواستند آنجا را ترک کنیم و آن وقت در محل را لاک و مُهر کردند و رفتند. من بعد فهمیدم که نواب صفوى دو روز تمام کوشش کرده که با ما تماس بگیرد یا با ما دیدار کند ولى به او این اجازه را نداده بودند و طبعاً دیگر نمى‌دانم در دیدار با عبدالناصر چه سخنانى بین آنها رد و بدل شده است و آیا اصولاً دیدارى داشته‌اند یا نه؟! خداوند او را غریق رحمت خود سازد و ما را در راه او ثابت قدم بدارد و همه ما را در جنت خود زیر پرچم رهبر پرهیزکاران، محمد ـ صلى‌الله علیه و على‌آله و اصحابه ـ در کنار او قرار دهد - دکتر عزت العزیزى - آمریکا: 1987 م. منبع: خبرگزاری فارس ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام - ش 46 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نگاهی به مانیفست فدائیان اسلام

جمعیت فدائیان اسلام اگر در عرصه عمل با ترور شهره هستند، اما در عرصه نظر با طرح ایده حکومت اسلامی شناخته می‌شوند. ایده‌ای که مشروح و مبسوط آن در سال ۱۳۲۹ توسط سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر این حزب، در مجموعه‌ای به نام راهنمای حقایق یا نماینده کوچک حقایق نورانی جهان بزرگ آمده است. این کتاب گرچه مانیفست فدائیان محسوب می‌شود اما فاقد ظرافت‌های نظری است و در بخش‌های مختلف کتاب، چه جایی که درصدد شناخت مشکل است و چه زمانی که ادعای حل مشکل را دارد، به کلیاتی بسنده شده و با طرح شعارهایی، گمان انداختن طرحی نو را نوید می‌دهد؛ هر چند در این طرح نو هم باز شاه، شاه می‌ماند و تنها به پدر خانواده تشبیه می‌شود که باید‌‌ همان صفات و مزایای پدری و‌‌ همان وظایفی که بایستی پدر انجام دهد را دارا باشد تا همه مردم از او درس ایمان و اخلاق بگیرند. کتاب مذکور مشتمل بر سه بخش است. بخش نخست به توضیح دلایل و عوامل مشکلات ایران و جهان اشاره دارد که مهم‌ترین آن‌ها را چنین برمی‌شمارد: گسستن ریشه‌های نورانی ایمان به حقایق و انحراف بشر از مسیر دین فطری اسلام، اجرا نشدن احکام اسلام و قانون مجازات، مفاسد فرهنگی، نبودن فرهنگ و شهوت‌آموزی به نام علم، عریانی و عدم حجاب زنان، استفاده از مشروبات الکلی، استعمال موادمخدر، قماربازی، سینما‌ها، نمایش‌خانه‌ها، رمان‌ها، تصانیف و اشعار موهم و شهوت‌انگیز و جنایت‌آموز، موسیقی و نغمه‌های غیر‌مشروع، دروغ و چاپلوسی و مداحی‌های فضیلت‌کش رادیو و جراید، فقر عمومی‌ و بیکاری و کثرت بیچارگان و سرگردانان، فحشا و امور منافی اخلاق و عفت، رشوه‌خواری گسترده و رباخواری عمومی و بانکی، بی‌اعتمادی فراگیر در میان اقشار ملت و حکومت نسبت به یکدیگر. همان‌طور که گفته شد در بخش دیگر کتاب (بخش دوم) شیوه‌های اصلاح ارایه می‌شود و برنامه‌هایی برای وزارتخانه‌های دولتی ارایه می‌شود که در این میان وزارتخانه‌ها و نهادهای دولتی، مفصل‌تر مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. در مورد وزارت کشور نیز به اموری چون برگزاری نماز جمعه و جماعت در سراسر کشور تاکید شده که حضور شاه و نخست وزیر نیز در این مراسم توصیه می‌شود. از دیگر وظایف این وزارتخانه که در راستای رفع فساد است، گسترش ازدواج موقت است که از نظر نواب یکی از مهم‌ترین عوامل جلوگیری از فحشاست، هم چنین جدا‌سازی زنان و مردان در اماکن عمومی. در خصوص وزارت دادگستری، بر اجرای احکام اسلامی و قانون مجازات‌های اسلامی تصریح شده است و وزارت دربار نیز وظیفه جلوگیری از چاپلوسی و تملق را دارد. ‌ علاوه بر این برای وزارت بهداری مورد نظر لزوم ترمیم اساس طب تعیین شده است، بر این اساس، دروس طبی دانشگاه‌های پزشکی دنیا و دانشگاه اسلامی ایران با توجه به معارف و احکام نورانی اسلام و احیای طب سنتی. پیشنهاد اصلاحی این کتاب برای وزارت دارایی نیز ضرب سکه به نام امام زمان(عج) است و نه به نام حاکم وقت. هر چند فدائیان در یک نگاه کلی، اساسا به علم اقتصاد اعتقادی نداشتند و بر آن بودند که «علم اقتصاد چیزی جز حقه‌بازی و مردم فریبی نیست... و به همین دلیل چنانچه یک بقال پاکی، در رأس دارایی قرار گیرد، بدون احتیاج به سخنان بی‌مغز مردم فریب علمای اقتصاد و مستشاران مالی و غیره، سرمایه ایران را حفظ می‌کند.» در همین بخش کتاب می‌آید که همه وزارتخانه‌ها باید پرچم سبز لااله الا الله، محمد رسول‌الله، علی ولی‌الله را در کنار پرچم ملی قرار دهند و در اوقات نماز در تمامی ‌مراکز دولتی، صدای اذان طنین‌انداز شود. در بخش سوم کتاب، دیدگاه‌های فدائیان اسلام در مورد مشروطه و نهادهای سیاسی موجود اختصاص دارد. در این بخش به انحراف‌هایی که در مشروطیت ایجاد شد، اشاره می‌شود که از نظر کتاب، مهم‌ترین آن‌ها، «ریختن خون پاک عزیز‌ترین پیشوای روحانی، شیخ فضل الله نوری» بود. در حقیقت اعدام شیخ، عامل بدبینی فدائیان به مشروطه بود. فدائیان اسلام مشروطه را ثمره فداکاری‌های مسلمانان بیچاره که از روی نادانی به جان هم افتاده بودند و اساس آن را شوره‌زار فاسدی می‌دانستند، که آثار شوم بسیاری داشته است. در کل، مطالعه این قسمت از کتاب حکایت از آن دارد که فداییان اسلام نه تنها اساس مشروطه را زیر سؤال می‌برند، بلکه آثار و پیامدهای آن را هم بسیار منفی و شوم می‌دانند. در ادامه همین بخش، همچنین در مورد آزادی انتخابات به جلوگیری از انتخاب افراد بی‌دین و لغو قانون‌های مخالف اسلام تاکید می‌شود که نهادی همچون شورای نگهبان را رهنمون می‌سازد. آن‌ها اعلام کرده‌اند: «نمایندگان مجلس شورا باید بفهمند که مجلس، مجلس قانون‌گذاری نیست، بلکه مجلس شورای اسلامی است و تنها حق دارند بر طبق قانون مقدس اسلام در راه عظمت ملت مسلمان ایران شور نمایند و راه‌های مشروعی برای ارتقای ملت مسلمان ایران پیدا نمایند و بر زیان مصالح مملکت اسلامی سخنی نگویند و در انجام وظیفه خود در مجلس شورای ملی تحت نظر حوزه روحانیت و علمای پاک طراز اول قرار گیرند.» با این استدلال که «حق قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی که از فکر پوسیده بشر قانونگذار بگذرد، با علم و عقل و اسلام منافات دارد.» ادعای این کتاب چنین است: «توجه به کتاب و عمل به نظرات او موجب رستگاری بشر و آبادانی ایران و جهان خواهد شد.» به همین دلیل کتاب ادعای اصلاح بهبود اوضاع جهان را دارد و در پایان به جهانیان توصیه می‌کند: «پادشاهان و رؤسای جمهور دنیا، سفرای خارجه و وزرای مختار ممالک مختلف دنیا، رادیو‌ها و جراید و دانشمندان و نویسندگان جهان و خطبای با ایمان و دانشمندان و نویسندگان ایران، این کتاب را به دقت ترجمه و مطالعه نموده، آرا و نظرات خود را به زبان فارسی و عربی به فرزندان اسلام و ایران ابلاغ کنند.» از این رو غیر از دولت ایران، همه دولت‌ها را پند می‌دهد که «حکومت‌های کوچک و بزرگ دنیا هم به آلت دست و گرفتار چنگال دیو شهوت و دنیاپرستی می‌شوند» و از زمامداران حکومت‌های اسلامی پرسیده می‌شود که کدام یک از احکام اسلام را اجرا نموده‌اند و از کوتاهی علمای اسلام در امر به معروف و نهی از منکر سخن به میان می‌آید. آن‌ها همه مسلمانان را آماج حمله قرار می‌دهند که فریفته «تیغ ژیلت و روغن سر و زلف و کراوات و شاپو و پاپیون و مرسی و بدن‌های عریان و محرک شهوت زنان» شده‌اند. فدائیان در ‌‌نهایت معتقد بودند اگر بر همه دستورات و توصیه‌های مطرح شده در کتاب، جامه عمل پوشیده شود، ایران بهشت جهان خواهد شد، به نحوی که: «بامدادان نسیم رحمت حق بر بوم و بر فضای ایران وزیده و پرچم سبز اسلام و ایران را به اهتزاز درآورده و ملت مسلمان ایران را از خواب ناز بیدار می‌کند. دیگر گرسنه و بی‌خانه‌ای نیست که خانه و خوراک و خواب ناز نداشته باشد. پس همه بیدار شده، نغمه‌های اذان و قرآن و دعا از فراز و بوم و بر هر مسجد و خانه‌ای برخاسته فضای ایران را پر از نغمه‌های روح پرور می‌کند. شهرداری هم به وظایف خود عمل نموده، شهر‌ها آباد و آب‌ها فراوان است. درختان سبز و خرم بر و بوم ایران را زیبا نموده، آب‌های زلال از جوی‌های پاک همه جا جاری و روان است. هیچ کس کینه کسی را به دل ندارد. چون از کسی بد ندیده... فقیر و گرسنه و سرگردانی باقی نمی‌ماند... کسی به مقدسات اسلامی توهین ننموده از این راه کینه‌های خطرناکی تولید نمی‌کند... دزد و خائنی نمانده به بازپرس و مفتش خائنی هم نیاز نیست... معارف نورانی اسلام همه جا را فرا گرفته همه دانا و همه دانشمندند... همه با ایمان و امانت دارند. دکانی نیاز به قفل پولادین نداشته، دکان‌دار و مشتری و مردم امینند... همه به هم اعتماد کامل دارند... عرق و شراب الکلی نیست، چاقو‌کشی و جنایت و آدم‌کشی هم نیست... بیچارگی و سرگردانی هم نیست... بدبینی و دشمنی عمومی ‌ابدا وجود ندارد... همه همدیگر را دوست می‌دارند. آری، آری، همه با هم، همه پاک، همه با ایمان، همه دانا، همه خرسند، همه با نظافت، همه بی‌نیاز، همه نورانی، همگی امانت‌دار، همه جا امانت‌گاه، همه جا امین، همه جا سبز و خرم، همه جا آب‌های روان جوی‌های پاکیزه، همه جا خیابان‌های نظیف، چراغ‌های پرنور، همه جا عدالت، همه یکسان، آب‌های روان و درختان سبز و دل‌های پر محبت و فضایی پر از نغمه‌های قرآن و اذان...» اگر بر این زیبایی و محاسن، ازدواج موقت هم، که بر عهده وزارت کشور مطلوب فدائیان بود، بیافزاییم، هر مسلمانی تصویری از بهشت قرآنی و آسمانی را به خاطر می‌آورد که نواب و یاران وی داعیه‌دار تحقق زمینی آن بودند و به صراحت می‌گفتند: «... گویا بهشت جهان است. آری اینک ایران بهشت این جهان و‌‌ همان بهشتی است که بهشت برین آخرت را برای همگان، به یاری خدای مهربان، تامین می‌کند.» منابع: ۱- فدائیان اسلام، برنامه حکومت اسلامی، سید‌هادی خسروشاهی ۲- کتابچه راهنمای حقایق ۳- اسلام سیاسی در ایران، سیدمحمدعلی حسینی‌زاده منبع: سايت تاریخ ایرانی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

نامه منتشر نشده از شهید نواب صفوی به آیت الله سید صدر الدین صدر

سند زیر متن نامه منتشر نشده ای است از شهید نواب صفوی در اردیبهشت ماه سال 1332 به آیت الله سید صدرالدین صدر مهم ترین حامی فدائیان اسلام در قم. این نامه در اختیار خانواده مرحوم صدر بوده است. روی پاکت نامه الصلوه والسلام علی المعصومه الکبری مولاتی و عمتی پدر بزرگوارم حضرت آیه الله صدر رفع الله به رایه الاسلام و خذل به أعدائه هوالعزیز شب پنجم رمضان المبارک 1372 ه ق ]اردیبهشت 1332[ پدر بزرگوارم حضرت آیه الله صدر ادام الله بقائکم و نصرکم و نصرتکم دینه السلام علیکم و علی أهل بیتکم والصلوه والسلام علی أجدادکم أبی و سیدی و حبیبی و مولای و عزیزی و ها شوقا الیکم دشمنان خدا به هم نزدیک می شوند و مفهوم الکفر مله واحده ظهور می یابد و دوستان خدا آن چنان که بایست به وظیفه محبت عمل نمی کنند. متمنی است به آقای واحدی کتبا امر بفرمائید و حکم کنید که استعفای خود را پس گرفته کما فی السابق مشغول انجام وظیفه شوند که تأخیر این موضوع به ضرر اسلام می باشد تا إن شاء الله پس از حل این مشکل توفیق عاجلی شامل گردیده به حضرت معصومه (ع) مشرف شده خدمتتان شرفیاب گردم و علت استعفای آقای واحدی را ضمنا عرض کنم که ایشان در این امر تقصیری نداشتند و بدون رضایتشان بود. اجمالا برای اسلام ضروریست که کتبا امر فرمائید بازگشت کنند تا إن شاء الله به زودی خدمت برسم. فرزندان بیت الشرف رفع الله منزلتهم جناب آقای آقا رضا و جناب آقای آقا موسی را سلام برسانید. تهران به یاری خدای توانا فرزند کوچک شما سید مجتبی نواب صفوی بسیار محتاج دعا هستم بسمه تعالی به عرض می رساند مرقومه شریف که مشعر بر صمیمیت و وفاداری جنابعالی در امور دینیه بود رسید. خداوند إن شاء الله روز به روز بر توفیقات شما بیفزاید و همیشه مؤید و حق بوده و مورد توجهات حضرت بقیه الله ارواحنا فداه قرار داشته باشید. راجع به مطلبی که مرقوم شده بود پس از تفکر و تأمل، امر را همان طور که شایسته است به خدا واگذار کردم و از قرآن برای اقدام در آن موضوع کتبا یا طور دگر استخاره کردم. استخاره بسیار بد آمد و آیه عذاب بود ازین جهت دیگر نمی توانم اقدامی بنمایم . از استعفای واحدی نباید افسرده شوید. همان ایمانی که در آغاز با شما او را همکار کرد، اگر پابرجا باشد دوباره او را باز خواهد گردانید و استعفای او به حسب طبع استرداد خواهد شد. منبع: www.historylib.com منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

فهرست دارایی‌های شخصی نواب صفوی

پس از بازداشت شهید سید مجتبی نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام، بلافاصله دستور تفتیش از خانه و صورت‌برداری از مایملک و موجودی خانه‌اش از طرف فرماندار نظامی تهران صادر شده و به مرحله اجرا در آمد. آنچه می‌خوانید صورت‌جلسه تنظیم شده است که در پرونده ایشان به دست آمده. صورت‌جلسه بفرموده، اینجانب ستوان دوم شهنام نماینده دادستانی فرمانداری نظامی به اتفاق مأمور ویژه امیر یوسفی، اثاثیه منزل سید مجتبی نواب صفوی را واقع در خیابان خراسان به شرح زیر صورت‌برداری نمودیم: * اطاق شماره ۱ زیلوی نخی ۲ تخته، ساعت کوچک رومیزی شکسته بدون عقربه، چراغ کلمن بدون شیشه، سینی روحی، قاب‌های چند از قرآن مجید، شلوار گاباردین مردانه، رولباسی چلوار، کت و پیجامه مستعمل، آجیل‌خوری کوچک ورشوییی، جانماز کهنه ترمه، منبع کوچک آهن سفیدآب، از هر یک، یک عدد و چنگال روحی ۳ عدد. * اطاق شماره ۲ پیراهن مستعمل چرک ۳ عدد، زیرپیراهنی مستعمل چرک ۲ عدد، زیرشلواری مستعمل چرک، زیرشلوار مستعمل کوتاه، پیراهن کش کهنه، حوله مستعمل بزرگ و کوچک، کلاه گوشی مستعمل، برس شکسته لباس، عینک طلقی شکسته، چمدان تخته‌ای، کت مستعمل، کمربند چرمی مستعمل از هر یک، یک عدد. * اطاق شماره ۳ منبر چوبی کوچک شکسته، پرچم مستعمل کوچک ابوالفضل، پنجه علم، تشک کوچک کهنه مخصوص منبر، روپوش سیاه کهنه روی منبر، زیلوی نخی، چادر رختخواب مستعمل، لحاف کوچک، لحاف بزرگ نو، یک تکه پتوی کازرونی، بالشتک کوچک، نردبان ۶ پله، رولباسی چلوار گلدار، چراغ نفتی دریایی، پتوی پشمی چهارخانه، پتوی پشمی سبز، لحاف مستعمل بچه، تخت چوبی، تشک تخت، بالش بچه، یک تکه پتو، یخدان مخمل قرمز، پیراهن صورتی زنانه، پیراهن مشکی مردانه، پیراهن سورمه‌ای گلدار زنانه، شنل قرمز رنگ بچه، بقچه محتوی لباس بچه شیرخوار، چادر صورتی زنانه، روبالش صورتی، سوزنی بقچه، حوله کوچک، بقچه سوزن نخ، لنگ مستعمل، لگنچه مسی و کیسه حمام، روغن‌دان کوچک روحی، حوله بزرگ سفید، جانماز کوچک، کمد کوچک بدون آیینه، قیچی خیاطی، کمربند چرمی، جعبه توالت قرمز، آیینه کوچک، آفتابه مسی، دستمال بزرگ پاره، چوب رختی، برس لباس، لیوان آبخوری بلوری کوچک، چراغ گردسوز بدون لوله، کاسه مسی، سینی زیرسماور کوچک، قوری روحی، زیرسیگاری بلوری، چکش، درب قابلمه روحی، از هر یک، یک عدد و تشک راه راه ۲ عدد، بالش ۲ عدد، پرده سفید چلوار ۴ عدد، رولباسی سفید چلوار ۲ عدد، حصیر مستعمل کوچک ۵ عدد، بالش ۲ عدد، لحاف مستعمل کوچک ۲ عدد، تشک بچه ۲ عدد، پارچه قهوه‌ای رنگ ۲/۵ متر، مانتوی کوچک بچه ۳ عدد، کهنه بچه ۸ تکه، قوطی حلبی کوک ۵ عدد، کوزه آب ۲ عدد، تکه پارچه سفید پاره ۵ تکه، چراغ گردسوز دو فتیله ۲ عدد و سبد حصیری ۲ عدد. * اطاق شماره ۴ یخدان، قوطی حلب گلدار، قیچی کوچک اصلاح، مانتوی مستعمل بچه، پیراهن مشکی مستعمل زنانه، دامن سبز رنگ بچه، پیراهن بلند مستعمل، پیراهن کش مستعمل، حوله کوچک مستعمل، بلوز سبز رنگ نازک زنانه، کت مستعمل زنانه، پیراهن مشکی مستعمل، کت سبز رنگ بچگانه، بقچه محتوای چند تکه پارچه مستعمل، کمد کوچک، چنگال کوچک، کمربندی نایلون مشکی زنانه، آجیل‌خوری ورشو کوچک، شکرپاش بلوری، ظرف کرم خالی، پیت حلبی با یک کیلو برنج، زیلوی مستعمل، چمدان خالی حلبی، آیینه کوچک حلبی، لحاف مستعمل بچگانه، پتوی پشمی مستعمل، کیف زنانه نایلون مشکی، چمدان کهنه، چادر زنانه صورتی رنگ، دامن قرمز گلدار بچگانه، بلوز بافتنی بچگانه سبز رنگ، بقچه قرمز با آستر، پیراهن کش سفید مردانه، بقچه چلوار، چادر نماز کمری مستعمل از هر یک، یک عدد و حوله بزرگ ۲ عدد، شلوار کش کهنه ۲ عدد، کتاب مختلف دینی ۱۸ جلد، گیره برنجی استکان ۶ عدد، حصیر کهنه ۴ تکه، شال سبز ۲ عدد، پارچه سورمه‌ای رنگ ۲ تکه و شنل کهنه بچه ۲ عدد. * اطاق شماره ۵ جارختی کوچک دوقلابه، زیلو مستعمل، بقچه کهنه، چادر شب چهارخانه مستعمل، تشک بزرگ مستعمل، پرده قرمز مستعمل، یک تکه از پتوی سبز رنگ، بالش کوچک، تشکچه بچه با لحاف، پتوی کهنه پاره، لحاف کوچک پاره، لحاف بزرگ مستعمل، رومیزی نایلون پاره، قندان ورشو بدون درب، آیینه کوچک، قوری چینی شکسته، بشقاب روحی، الکل‌دان از هر یک، یک عدد و حصیر ۲ تخته، پرده سفید مستعمل ۲ عدد. آشپزخانه: چراغ گردسوز بدون لوله، پارچ مسی، ساطور سبزی خوردکنی، کلنگ سینی مسی گرد، کفگیر مسی، بشقاب روحی، ملاقه، سینی مسی کوچک گرد، چنگال کوچک شکسته، چاقوی شکسته، قاشق کوچک ظرف برنجی زیرسماور از هر یک، یک عدد و سماور آبداده ورشو ۳ عدد، قاشق بزرگ ۳ عدد و کاسه روحی ۴ عدد، سینی روحی کوچک ۳ عدد، چراغ ۳ فتیله خوراک‌پزی ۲ عدد و قابلمه کوچک، قابلمه بزرگ بدون درب، منقل حلبی کوچک، بشقاب سبزی‌خوری سبز رنگ و گوشتکوب از هر یک، یک عدد. منبع: مشرق‌نیوز چهارشنبه 27 دى 1391 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

عبد خدایی : امام خمینی بعد از انقلاب، گذشته یاران نواب را تایید می‌کرد

یاران نواب بعد از انقلاب مانند صادق امانی، هرندی ها و مهدی عراقی از نزدیک ترین یاران امام می شوند و امام حال و گذشته آنها را تایید می کند. محمد مهدی عبد خدایی از معدود بازمانده های فدائیان اسلام است که در اسفند 1330 پس از ترور فاطمی در آستانه اعدام قرار گرفت اما به علت صغر سن، اعدام نشد با این حال 8 ماه بعد از اعدام فدائیان، دستگیر و به 8 سال زندان محکوم شد. رابطه بسیار نزدیک وی با اعضای فدائیان از جمله نواب صفوی، حافظه بسیار قوی او، مطالعه گسترده در تاریخ معاصر و شناخت نزدیک مبارزان مذهبی ، از عبد خدایی راوی شفاهی تاریخ معاصر ساخته است، بگونه ای که در حال حاضر بدون داشتن مدرک دیپلم در مراکز آموزش عالی تدریس می کند. با جوانترین عضو فدائیان اسلام در سالگرد اعدام شهید نواب صفوی، پیرامون دیدگاه امام در مورد فدائیان اسلام به گفتگو نشسته ایم. نخستین سئوال در خصوص رفتار و دیدگاه امام خمینی نسبت به فدائیان اسلام است. عبدخدایی می گوید: در سال 1334 من در قم نزدیک محله "خان "با نواب در حال حرکت بودیم که امام را دیدیم که از روبرو می آیند. امام و نواب صفوی به هم که رسیدند بصورت بسیار گرمی با هم روبوسی کردند. عبد خدایی در باره رفتار امام در خصوص جریانات مختلف سیاسی مي‌گوید: شیوه و روش امام اعتقاد مطلق به ولایت فقیه بود. برای ایشان اطاعت از ولی فقیه زمان، یک اصل اعتقادی بود زمانی که نواب صفوی فعالیت می کرد، مرحوم بروجردی شخصیتی بود که امام ایشان را به عنوان ولی فقیه زمان قبول داشت و جزء اصحاب فتوای آیت الله بروجردی بود. تصمیم و رفتار آیت الله بروجردی به عنوان ولی فقیه زمان، موردقبول اکثریت حوزه و از جمله امام بود. اما نگرش امام به موضوعات متفاوت از آیت الله بروجردی بود که به سوابق سیاسی و فکری این دو بزرگوار برمی گشت. آیت الله بروجردی خاطره خوشی از مشروطه خواهان به دلیل نا امن شدن کشور در دوران مشروطه نداشت. به همین دلیل امنیت و آرامش کشور را اهمیت می داد وقتی رضاخان امنیت را به کشور باز گرداند، بروجردی در عین مخالفت با تصمیمات او و حفظ جایگاه روحانیت، از درگیری پرهیز می کرد البته حاکمیت نیز او را به عنوان یک مقام مذهبی قدرتمند در نظر داشت و سعی می کرد رضایت او را کسب کند. عبد خدایی اضافه کرد :آیت الله بروجردی پس از شهریور 20 به این نتیجه رسیده بود که حوزه های علمیه باید از نظر فرهنگی فعال شوند . ايشان به عنوان یک مرجع بزرگ، یک فرهنگ ساز بزرگی هم بودند. در عین حال که به طلبه ها توصیه می کردند در سیاست دخالت نکنند، درکنار مباحث دیگر، فقه سیاسی و حکومت از دیدگاه اسلام را درس می دادند. آيت الله بروجردی با نواب صفوی همکاری نکردند، چون فکر می‌کردند اگر حمایت علنی کنند، اصل حوزه تحت فشار قرار مي‌گیرد و حتی از سوی حاکمیت،تعطیل مي‌شود. او تحمل این فضا را نداشت و سکوت می کرد، اما در نهان از نواب حمایت می‌کرد یکبار ایشان توسط آیت الله بدلا، 200 تومان به نواب کمک کرد. امام چون آیت الله بروجردی را ولی فقیه می دانست، در برابر مواضع آیت الله بروجردی موضع نمی گرفت، اما وقتی در روزهای اعدام نواب صفوی این ابهام به وجود آمد که آیت الله بروجردی برای جلوگیری از اعدام فعالیت کم رنگی داشته ، ناراحت شدند . از محمد مهدی عبد خدایی پرسیده شد که امام هرگز بصورت علنی در سخنان و پیام های خود فدائیان اسلام را اظهار نظر نکرده است، نظر شما چیست؟ عبد خدائی در پاسخ این سئوال به سیره عملی امام و شرح خاطراتی از ایشان اشاره می کند و می گوید: برخی به اشتباه می گویند امام با این کارها مخالف بود. کسانی که با نواب مخالفند این مساله را پررنگ می کنند. یاران نواب بعد از انقلاب مانند صادق امانی، هرندی ها و مهدی عراقی از نزدیک ترین یاران امام بودند و امام حال و گذشته آنها را تایید می‌کرد. در دوران قبل از انقلاب هم عکس نواب صفوی در جایگاه سخنرانی امام به دیوار نصب بود و امام با این‌کار مخالفت نمی‌کرد. خاطرات افراد مختلف نيز نشان می دهد که امام در باطن این حرکت را حمایت می کرده است . آيت الله مطهری به عنوان شاگرد امام، در سال 1328 در جریان حذف رسمیت مذهب شیعه، با فدائیان اسلام و نواب صفوی همکاری خوب کرد. خانواده امام از ناراحتی عمیق امام در جریان اعدام نواب صفوی حکایت می کنند. عبد خدایی در ادامه به تحلیل فضای حوزه های علمیه در دهه 20 پرداخت و اظهار داشت: در میان روحانیت سیاسی بعد از شهریور 20، سه نوع تفکر حاکم بود. تفکر اولی استعمار ستیزی بود که نمونه بارز آن آیت الله کاشانی بود که منشاء همه بدبختی ها را استعمار می دانست. نگرش دوم فقدان فرهنگ اسلامی بود که در راس آنها آیت الله بروجردی بود که همه بدبختی ها را از این زاویه می دانست. نگرش سوم، نگرش فدائیان اسلام بود که منشاء بدبختی ها را فقدان قدرت اجرایی مذهب عنوان می کرد. ‌بین روحانیون اختلاف سلیقه بود اما بروجردی و کاشانی اعتقاد نداشتند که نباید حکومت کرد بلکه فکر می کردند که هنوز زمان آن نرسیده است. آیت الله بروجردی به این نتیجه نرسیده بود که زمان پایه گذاری حکومت فرا رسیده است. امام به عنوان یک روحانی فرهنگ ساز، استعمار ستیز و آرمان گرا زمان بنیانگذاری حکومت اسلامی را مقتضی می دانست. عبد خدایی در آخرین بخش مصاحبه خود به رابطه وحدت ملی و انقلاب اسلامی پرداخت و گفت: امام تا زمانی که شاه مظهر وحدت ملی بود، با از بین رفتن مطلق نظام سلطنت مخالف بود اگر سال 42 انقلاب می شد، ایران تجزیه می شد. تا زمانی که امام مطمئن نشدند که در جایگاهی قرار گرفته اند که مظهر وحدت ملی است، نگفت شاه باید برود. در جریان انقلاب اگر چه امام به عنوان مظهر وحدت ملی قرار می گیرند، در هر نقطه ای از کشور داعیه ای ایجاد شد، که هنر بزرگ امام علاوه بر مدیریت جنگ، بازگردان وحدت ملی به کشور بود. منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

سیری در اندیشه ها و مبانی فکری جنبش فدائیان اسلام

مهدی علیخانی این مقاله برآن است تا از منظر آسیب شناسی جنبش ها، با تکیه بر منابع دست اولی چون کتاب راهنمای حقایق که به تعبیر مؤلف آن (نواب صفوی) "قانون اساسی حکومت اسلامی " است، به بررسی اندیشه ها و مبانی فکری جنبش فدائیان اسلام بپردازد. مقدمه بدون شک بنیادی ترین عامل درفرایند پیدایش و شکل گیری یک جنبش و تبدیل شدن آن به نهضت فراگیر و انقلاب، تکوین اندیشه و مبانی فکری آن است. بنابراین چنانچه نظام اندیشه ای یک جنبش، دارای ضعف و نارسایی بنیادی در مبانی معرفت شناختی و تئوریک خود باشد، به همان نسبت دچار ابهام و سردرگمی خواهد شد و از نیل به هدف اصلی باز می ماند. در این راستا توان و کارایی یک ایدئولوژی به میزان ابتناء آن بر مبانی فرهنگی و تاریخی و اجتماعی یک ملت بستگی دارد؛ چراکه طبق این اصل، تغییرات، موجب پذیرش عام قرار می گیرد و فراگیر می شود؛ یعنی پایگاه اجتماعی جنبش گسترش می یابد و نظام مطلوب، با استقبال عمومی مواجه می شود. بر این اساس، جمعیت فدائیان اسلام بعنوان یکی از مهم ترین جنبش های مبارز اسلامی در فضایی بوجود آمد که انسداد فضای سیاسی، رشد و گسترش استبداد نوین رژیم پهلوی، فساد فراگیر و تبلیغ و ترویج فرهنگ غربی و تقابل و ستیزه جویی با اسلام، کشور را فراگرفته بود و اندیشه فداییان اسلام در تلاش برای تبدیل شدن به یک ایدئولوژی سیاسی فراگیر با تنگناهای عظیم اجتماعی، سیاسی و حتی عقیدتی مواجه بود. آنان در شرایطی مبارزاتشان را آغاز کردند که اسلام به مثابه ایدئولوژی سیاسی مطابق با دوران جدید، در حاشیه سیاست رسمی قرار گرفته بود. این امر از یک سو، ناشی از نفوذ و قدرت روزافزون احزاب و جریان های سیاسی غیر دینی اعم از چپ، لیبرال و ملی گرا بود که در پی دوره ای از مدرنیسم و نوسازی سطحی پدیدار گشت و از دیگر سو، از ضعف و انفعال فزاینده حاکم بر مجامع و محافل دینی و رهبران آن ریشه می گرفت. در چنین شرایطی، فدائیان اسلام هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی و از میان برداشتن حاکمان غاصب و ستمگر پهلوی و نجات مظلومان قرار دادند. بدین ترتیب، در فضای ملتهبی که از هر سو تنگناهای فراوانی در مسیر پیدایی و شکوفایی یک جنبش دینی ـ سیاسی وجود داشت، ظهور فداییان اسلام و تاثیر انکارناپذیرشان بر فرایند رخدادها وتحولات تاریخی دهه های 1320 و 1330 و همچنین شکل گیری انقلاب اسلامی سزاوار تحسین است؛ اما به همان نسبت؛ ارزیابی نقادانه و آسیب شناسی آن جنبش نیز لازم است. حال که با پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از ربع قرن از برقراری مدلی اجرایی از حکومت اسلامی تحت قالب جمهوری اسلامی می گذرد، این مقاله برآن است تا از منظر آسیب شناسی جنبش ها، با تکیه بر منابع دست اولی چون کتاب راهنمای حقایق که به تعبیر مؤلف آن (نواب صفوی) "قانون اساسی حکومت اسلامی " است، به بررسی اندیشه ها و مبانی فکری جنبش فدائیان اسلام بپردازد. راهنمای حقایق چکیده اندیشه ها و آراء فداییان اسلام و نیز اهداف و آرمان های آنها در مجموعه ای به نام راهنمای حقایق " یا "نماینده کوچک حقایق نورانی جهان بزرگ " که به اعلامیه فدائیان اسلام نیز مشهور است به قلم سید مجتبی نواب صفوی، رهبر این جمعیت، در سال 1329 به رشته تحریر درآمد. این اثر که مبنای اندیشه و عمل هوادران جمعیت فدائیان اسلام بود، قرن ها پس از پایان دوران اندیشه های مبتنی بر مدینه های فاضله نگارش یافته است. این کتاب با توجه به امکانات سیاسی و فکری فداییان اسلام در آن روزگار بی تردید اثری گران سنگ و ارزشمند تلقی می شود؛ بویژه آنکه بسیاری از پیشنهادها و اصول طرح شده در آن، پس از پیروزی انقلاب اسلامی سال درسال1357، به اجرا گذاشته شد. راهنمای حقایق در دو بخش جداگانه، سازماندهی و تألیف شده است. بخش اول تحت عنوان "ریشه های مفاسد خانمانسوز ایران و جهان " در چهارده بند مجزا، به طرح آنچه که علت فساد و ریشه گمراهی بشر و به طور مشخص جامعه ایران است، پرداخته و در بخش دوم راهکارهای اصلاحی یا برنامه های این جمعیت با عنوان "طریق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل برای شؤون مختلف حکومت و جامعه " ارائه شده است. بخش اول) ریشه های مفاسد خانمانسوز ایران و جهان بخش اول کتاب در واقع نگاهی انتقادی به وضعیت موجود و جو حاکم بر جامعه دارد و ریشه ها و علل انحرافات و تباهی ها را حاصل دست کشیدن یا کنار نهادن برخی مبانی و اصول می داند. به طور خلاصه، این کتاب ریشه های مفاسد را در موارد زیر جمع بندی می کند: 1) گسستن ریشه های نورانی ایمان به حقایق و انحراف بشر از مسیر دین فطری اسلام؛ 2) اجرا نشدن احکام اسلام و قانون مجازات؛ 3) مفاسد فرهنگی، نبودن فرهنگ و شهوت آموزی به نام علم؛ 4) عریانی و عدم حجاب زنان؛ 5) استفاده از مشروبات الکلی؛ 6) استعمال مواد مخدر؛ 7) قماربازی؛ 8) سینماها، نمایش خانه ها، رمان ها، تصانیف و اشعار موهم و شهوت انگیز و جنایت آموز؛ 9) موسیقی و نغمه های غیر مشروع؛ 10) دروغ و چاپلوسی و مداحی های فضیلت کش رادیو و جراید؛ 11) فقر عمومی و بیکاری و کثرت بیچارگان و سرگردانان؛ 12) فحشا و امور منافی اخلاق و عفت؛ 13) رشوه خواری گسترده و ربا خواری عمومی و بانکی؛ 14) بی اعتمادی فراگیر در میان اقشار ملت و حکومت نسبت به یکدیگر. بخش دوم) طریق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل برای شؤون مختلف حکومت و جامعه بخش دوم کتاب در حقیقت پاسخ یا واکنشی به بخش اول تلقی می شود که به بیان دیگر، تبیین برنامه علمی و راهبرد اجرایی جمعیت فدائیان اسلام است که باید پس از براندازی وضع موجود جایگزین آن گردد. چنانکه صفت بارز هر ایدئولوژی انقلابی است، ابتدا موجودیت رژیم مستقر به شدت مورد انتقاد قرار می گیرد و یکسره محکوم و غیر قابل تحمل جلوه داده می شود و از آینده ای آرمانی و مطلوب سخن به میان می آید که کاملاً متفاوت با حال و ملهم از اصول فراگیر و بزرگ انسانی و اخلاقی است؛ یعنی جامعه ای مبتنی بر آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزش های الهی و آسمانی و... را نوید می دهد. در این بخش به طراحی جامعه مطلوب و آرمانی که سخت متاثر از نظام موجود است پرداخته شده است و دستورالعمل هایی برای شؤون مختلف حکومت و جامعه ارائه می شود، اما هیچ الگوی بدیل یا بدیعی که به لحاظ شکل و ساختار متفاوت از نظام مستقر باشد، ارائه نمی شود؛ بلکه می کوشد همان نهادها و ساختارهای موجود را رنگ یا صورتی دینی ببخشد. در کتاب راهنمای حقایق اصطلاحاً همان چهارده شؤون و وزارتخانه موجود در جامعه: روحانیت، وزارت فرهنگ، وزارت دادگستری، وزارت کشور، وزارت دارایی، وزارت بهداری، وزارت پیشه و هنر، وزارت کشاورزی، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت پست و تلگراف و تلف، وزارت راه، وزارت دربار و وزارت کارو اقتصاد، مجلس شورای ملی و سایر نهادها و سازمان ها به همان شکل موجود اما با محتوا و ماهیت دینی مورد پذیرش قرار گرفته و ساختار و طرح جدیدی ارائه نمی شود. 2 انتقاد از وضع موجود در بخش اول کتاب، نواب کوشیده است که ریشه ها و علل انحرافات و تباهی ها را بکاود و نمودها و جلوه های بارز آن را بشناساند و نشان دهد که این فرایند حاصل دست کشیدن یا کنار نهادن مبانی و اصول دینی است و به شکلی سطحی و گذرا به برخی ابعاد، پیامدها ی آن اشاره می کند. از نگاه کتاب، منشاء و مبنای همه این مفاسد به طور اعم ریشه در تعطیلی احکام اسلامی و کمرنگ شدن حضور دین در عرصه حیات اجتماعی دارد. این برداشت تا حد زیادی درست است؛ زیرا عمده مفاسدی که در کتاب به آن اشاره می شود از عارضه های دنیای جدید و گذار ناشی از مدرنیسم غربی و نظام منحط پادشاهی است که در پی گسستن آرمان های دینی و ترک فضایل اخلاقی دنیای سنتی و فاصله گرفتن از مناسبات خانوادگی و اجتماعی کهن پدید آمده اند. اما، آیا آنچه فداییان اسلام بر آن تاکید ورزیده اند واقعاً ریشه های فساد و تباهی هستند یا مظاهر و تجلیات فساد و گمراهی؟ این اثر همانند بسیاری از آثار روشنفکران لائیک که مدعی فهم دنیای جدید بودند، از یک نقیصه بزرگ رنج می برد و آن عدم تأمل نظری و کاوش فلسفی در ماهیت و مبانی تجدد (مدرنیته) و مدرنیسم بود که در حقیقت علت العلل و اساس همه تحولات فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و صنعتی، در اشکال مثبت و منفی آن به شمار می رفت. مدرنیته یا تجدد، جریان تاریخی و فلسفی به هم پیوسته ای است که از عهد رنسانس به این سو رو به رویش و تکامل نهاده است. به لحاظ نظری عمود خیمه آن مبتنی بر محصولات خرد انسانی و غیر متصل به منبع وحی است و هدف آن تصرف در طبیعت و استیلا بر عالم و آدم است و بر جدایی دین و علم و نیز انفکاک کامل دین و سیاست تاکید می ورزد. تجدد در عرصه اقتصادی مترادف با آغاز نظام سرمایه داری است که با پیدایش و تکامل شهرها به عنوان مراکز عمده داد و ستد، سیاست و تفکر و نیز شکل گیری مفهوم جدید شهروندی همراه است. در قلمرو فلسفه "انسان گرایی "، محور مرکزی تجدد را شکل می دهد و ناسوت، جولانگاه خرد کنجکاو آدمی است. از این نگاه، حقیقت، نه الهامی، بلکه اکتسابی بوده که ذهن انسان با کاربرد روش های درست و براساس واقعیت های ملموس و از راه مشاهده و چشم، آن را کشف یا خلق می کند. از همین زاویه، تجدد منادی نوعی خردگرایی، فردگرایی و تجربه گرایی است. این شیوه از معرفت به اجبار به عرصه مذهب نیز تسری خواهد یافت و به ایجاد رابطه ای فردی میان انسان و آفریدگارش خواهد انجامید. لذا مفاهیم مقدس و رمز آمیز دینی به سادگی گرایش می یابد و از آداب عبادی، راز زدایی می شود. در عرصه سیاست، حقیقت ماوراء الطبیعی حکومت های سنتی و مطلقه دگرگون می گردد و تکثر گرایی سیاسی، دموکراسی و لیبرالیسم از دوران آن بر می خیزد. لذا تجدد، مفهوم نوینی از مشروعیت، عرضه می دارد که براساس آن حقانیت حکومت نه ابلاغ الهی و موروثی بلکه ریشه در نوعی قرارداد اجتماعی خواهد داشت. از سوی دیگر، جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) و عرفی شدن عرصه های هنر و تفکر از اجزای اساسی مدرنیته است. 3 بنابراین، پیداست که نواب و هوادارانش از تبیین فلسفی از انسان و شناخت ماهیت دوران جدید برداشتی نسبتاً یکسویه داشتند و به واکنش در برابر مدرنیسم ـ یعنی ظواهر تمدن غرب ـ بدون درک مبادی وجودی آن می پرداختند و آن را نفی می کردند. از این زاویه شبیه به عمل منورالفکران ایرانند که آنان بدون تأمل در مبانی مدرنیته، کورکورانه و شتابزده از مدرنیسم یا سطوح ظاهری تمدن غرب پیروی می کنند. ایجاد جامعه مطلوب دربخش دوم، ضعف اصلی و عمده کتاب این است که در طراحی جامعه مطلوب و آرمانی خود، سخت متأثر از نظام موجود است. به عبارت دیگر، هیچ الگوی بدیل یا بدیعی که به لحاظ شکل و ساختار متفاوت از نظام مستقر باشد؛ ارائه نمی کند بلکه سعی می شود از بعد دینی و مذهبی به آنها پرداخته شود. شاید این رویکرد را بتوان چنین توجیه کرد که اساساً از نگاه فداییان اسلام، شکل و ساختار نظام سیاسی در برابر ماهیت و محتوای آن چندان اهمیتی نداشته است؛ اما این موضوع به علت کاستی های تئوریک آنان پذیرفتنی نیست. امام خمینی (ره) در کتاب کشف اسرار کوشیده است تا جامعه ای دینی صرف نظر از شکل حکومت ترسیم کند. اما ویژگی اندیشه امام خمینی (ره) در این است که او سالها قبل از انتشار کتاب راهنمای حقایق مکانیسم های عملی و اجرایی برای تحول محتوا و ماهیت جامعه و حکومت ارائه داده بود. 4 حداقل انتظار این است که اگر نمی توان بنایی جدید طراحی کرد و نظامی مطلوب بر پا ساخت دست کم می توان چاره یا ساز و کاری برای تحول ماهوی آن اندیشید. این موضوع در یک ارزیابی آسیب شناسانه یا نقادانه جزء کاستی های اساسی در بنیادهای معرفت شناختی اندیشه فداییان اسلام محسوب می شود. گذشته از این، تعارض میان اهداف و برنامه ها با مشی مبارزه و عملکرد، همچنین عدم تناسب در وجوه سیاست و نیز سیاست زدگی از نقایص بارز این حرکت بود. به هر حال، بخش دوم کتاب راهنمای حقایق عمدتاً رویکردی اصلاح گرانه دارد و به مثابه دستورالعملی برای شؤون مختلف حکومت و جامعه طراحی شده است که از نگاه مؤلف آن "این دستورات بایستی به یاری خدا مو به مو عملی گردد " اما این اصلاحات پیشنهادی همانند ریشه یابی مفاسدش بیشتر یک برداشت صوری از اصلاح سطحی است تا ماهوی که مهمترین فرازهای آن از این قرارند: نخستین موضوعی که نواب در بخش دوم به آن پرداخته است مساله "روحانیت " می باشد. کتاب بدون آنکه تعریف کند روحانی کیست و چه ویژگی هایی دارد از مراجع تقلید خواسته است کسانی که فاقد صلاحیت بوده و به لباس روحانیت در آمده اند، معرفی و از صف روحانیان خارج کنند، امور درسی را براساس رشته های خاص طبقه بندی نمایند و سلامت منابر، مجامع و حافل و موسسات دینی را تضمین کنند و... 5 اما، براستی جایگاه روحانیت در ساختار نظام سیاسی مورد نظر فداییان اسلام کجاست؟ چه وظایف و رسالت هایی دارند؟ چگونه باید به عنوان رهبران مذهبی و کارشناسان دینی بر کلیه امور جاری کشور نظارت کنند؟ و آیا به صرف تصدی امور قضایی و دینی ـ که در سده های پیشین همواره در حوزه اختیارات علما قرار داشت ـ حکومت اسلامی پدید خواهد آمد؟ راهنمای حقایق در اوج چاره اندیشی های خود این معضل را این گونه حل کرده است که "مراجع مقدس روحانیت چنانچه در امور اصلاحی مربوطه و انجام وظایف مقدس روحانیت نیاز به قویه مجریه داشتند، حکومت صالح اسلامی بایستی آماده اجرای دستورات مشروعشان باشد ". 6 در ادامه این کتاب برنامه های اصلاحی و پیشنهادی نواب را به شکلی آرمان گرایانه می خوانیم که درباره وزارتخانه های موجود و نیز نقش شاه صحبت کرده است. اما در باب چند وزارتخانه نسبتاً مفصل سخن می راند؛ در باب وزارت فرهنگ، خواهان حذف دروسی مانند موسیقی که غیر مشروع بوده می شود و از تفکیک کلاس های دختران از پسران و نیز آموزگاران آنها بر مبنای جنسیت سخن می گوید و برای دبیرستان ها و دانشگاههای کشور دستورالعمل های علمی و اخلاقی توصیه می کند. رادیو، جراید و تبلیغات را بر محور دین و منافع مسلمانان و رعایت عفت اسلامی خواستار می شود، فعالیت سینماها را به دلیل ابتذال آنها یکسره نفی می نماید و پیشنهاد می کند اگر نیازی به فعالیت چنین مراکزی هست براساس دستورات دین و با جدا کردن محل نمایش زنان و مردان و بر محور موضوعات تاریخ اسلام مانند تعزیه ها سازماندهی شود و در سایر حوزه های تابعه وزارت فرهنگ، به همین ترتیب پیشنهادهای مقتضی ارائه می دهد. 7 درباره وزارت دادگستری خواهان اجرای دقیق و صریح همه احکام اسلامی بویژه قانون مجازات است. محو و نابودشدن تمام قوانین موضوعه ای که اخیراً از افکار پوسیده مشتی بی خرد تراوش شده است، تعیین فقهای پاک و لایق برای قضاوت، سرعت بخشیدن به امور رسیدگی پرونده ها و نیز بازسازی سایر حوزه های تابعه به همین طریق. 8 نکته جالب این است که نگارنده همه مقتضیات و پیچیدگی های زندگی و جهان امروز را نادیده گرفته است و برای آنکه سازوکاری برای جرایم، مشکلات حقوقی جدید بیاندیشد و از درون سنت و منابع دینی برای آنها راه حلی بیابد، به حذف صورت مساله پرداخته است و گویی با جامعه انسانی دیگری رویاروست. وزارت کشور را متولی برگزاری نماز جمعه رسمی و عمومی در سراسر کشور می کند که در آن همه اقشار تحت امامت روحانیون می بایست شرکت کنند و خطبه های آنان در رادیوها و جراید انعکاس یابد. شهربانی و امنیه در راه اجرای احکام اجتماعی اسلام می باید همه مشروب فروشی ها و اماکن فساد را تعطیل رعایت حجاب و پوشش اسلامی را اجباری و ایجاد فواصل میان مرد و زن در اماکن عمومی را عملی سازند. برای سایر بخش های تابعه نیز دستورهای مقتضی را صادر می کند. 9 این کتاب پیچیدگی های امور مالی و اقتصادی را نادیده انگاشته است و بهترین و مناسب ترین درس اقتصاد و صرفه جویی را همان "حساب های دقیق و عالمانه عطاران ایرانی " می داند و اصول علم اقتصاد و برنامه های چند ساله و مستشاران امور مالی را حقه و عامل مردم فریبی می شمارد و توصیه هایی به همین نحو برای بهبود وضعیت معیشتی و پیشرفت اقتصادی کشور ارائه می دهد و برای اسلامی شدن این امور خواهان تبدیل بانک های رباخوار ـ که از عوامل بزرگ فقر عمومی و راکد ماندن سرمایه های مسلمانان به دست پول اندوزان است ـ به بانک های قرض الحسنه می شود. 10 برای سایر وزارتخانه ها دستورالعمل ویژه ای نمی دهد اما برای اسلامی شدن آنها یا در واقع ظاهر اسلامی بخشیدن به آنها توصیه می کند که در همه وزارتخانه و نهادهای تابعه آنها پرچم ایران به اهتزاز در آید، اذان گفته شود و نماز به جماعت برگزار گردد و صندوق های قرض الحسنه برای کمک مالی به کارکنان نهاد مربوطه بر پا شود که بسیار سطحی بنظر می رسد. نکته مهم، نگرشی است که نواب به شاه دارد. او شاه را انسانی چون همه ابناء بشر می شمارد که هیچ قابلیت ذاتی یا برتری در توان فکری، روحی و جسمی بر سایرین ندارد. نواب، شاه را عاری از همه تجملات دست و پاگیر و جدای از حرمسرا و غوطه ور شدن در لهو و لعب می خواهد تا به مثابه پدر یک خانواده، جامعه تحت فرمانش را سرپرستی کند. بنابراین، او باید واجد همه صفات پدرانه در عرصه های گوناگون باشد تا شاه واقعی شناخته شود. وظیفه او پیروی از پیامبر اکرم (ص) و دین اسلام و تلاش برای ترویج آن و ارائه رفتاری کاملاً منطبق با قوانین شیعه است. امام علی (ع) ملاک او قرار گیرد و تا آنجا که ممکن است باید اندیشه و عمل وی را الگوی خود سازد. 11 درادامه بخش دوم، بنیان انقلاب مشروطه زیر سوال برده می شود واز آن به عنوان سوغات غرب یاد می شود و این حرکت را به دلیل اینکه به خونریزی مسلمان علیه یکدیگر منجر شده و آنان را به آلت اجرایی مقاصد دول بیگانه تبدیل کرده یا به شهادت شیخ فضل الله نوری، سید جمال واعظ؛ حاج آقا نورالله و مدرس انجامیده است از اساس باطل و موجب خسران ملت ایران معرفی می کند. اما در تناقضی آشکار، نهادها و ساختارهای سیاسی حاصل از این نهضت از جمله مجلس را که عده ای آن را بنیاد نظام مشروطه می خواندند قابل تأیید می داند و برای اسلامی شدن آن راهکار نشان می دهد. رسالتی که برای نمایندگان مجلس قائل است را با آنچه که عرف دموکراسی های پارلمانی است متفاوت می یابد. نواب می نویسد باید براساس انتخابات آزاد، نمایندگان پاک، لایق و شایسته شیعی انتخاب گردند و هر آنچه از ابتدا تاکنون از تصویب مجلس گذشته و مخالف قانون مقدس اسلامی است، ملغی نمایند و از آن پس خود را به زحمت قانونگذاری دچار نکنند، زیرا قانونگذاری صرفاً از آن خداست و قانونی که از فکر پوسیده بشر بر آید با علم و عقل و اسلام منافات دارد و فاقد وجه قانونمندی است. 12 از نگاه این اثر، نمایندگان مجلس حق دارند فقط براساس دین اسلام در راه عظمت ملت مسلمان مشورت کنند و راه های مشروعی برای ارتقاء ملت ایران در عرصه های علمی، صنعتی، اخلاقی، اداره کشور، افزودن بر ثروت مسلمانان و... بیابند و در انجام این وظایف مقدس تحت نظر حوزه روحانیت طراز اول قرار گیرند تا از حدود شرع مقدس بیرون نروند. 13 بدین ترتیب به نظر می رسد، نواب با گریختن از واقعیات دنیای جدید، مقررات و قوانین عرفی که جزء جدایی ناپذیر زندگی امروزین بشر هستند را یکسره نادیده می گیرد. به زعم او گوهر دین قابلیت تطابق یا پاسخگویی به ضروریات دنیای جدید را ندارد و عقل بشری و علم جدید را یکسره در تعارض با دین می یابد. چنین برداشت هایی حکایت از سطحی نگری و فرار از حقایق را دارد. در پایان کتاب راهنمایی حقایق، نویسنده، شاه، دولت و سایر کارگزاران حکومت را به عنوان عناصری خائن، پست فطرت و غاصب که حکومت اسلامی ایران را به زور به چنگ آورده اند مخاطب قرار داده و برای آخرین بار اتمام حجت می کند که چنانچه نقشه ها و دستورات اسلامی اصلاحی را به شرحی که نگاشت شد به طور دقیق، عملی و اجرا نکنید یا کوتاهی در تسریع اجرای کامل آنها نمایید و یا یکی از کوچکترین موارد آن را (مثل اذان فلان اداره...) عملی ننموده و در اجرای آن کوتاهی و مسامحه ورزیده، به یاری خدای منتقم دست به انتقام و نابود کردن شما گذاشته و سریعاً شما را نابود کرده به جهنم عالم برزخ سوقتان می دهیم تا حکومت صالح قرآن و اسلام تشکیل شود. در نتیجه، این کتاب حکومت آن روز ایران را غیرقانونی، غیر رسمی، ضد ملی و نامشروع می داند و همه حاکمان و کارگزاران آن را غاصبان حکومت اسلامی معرفی کرده است، اما در پارادوکس آشکار، از کسانی که آنان را غاصبان و دزدان حکومت تلقی می کند خواستار اجرای دقیق و مو به موی موازین شرعی است. اما اگر این غاصبان حکومت، به فرض محال تمایلی برای اجرای احکام دینی نشان دادند چگونه و با چه اهرم و ابزاری می توانند آن را به اجرا در آورند؟ کدام برداشت یا تلقی از دین صائب تر است؟ و تشخیص آن بر عهده کیست؟ آیا نهاد یا سازمان خاصی متولی دینی کردن امور جامعه یا نظارت بر حکومت خواهد بود یا نه؟ حکومت را دینداران تشکیل می دهند یا سیاستمداران و تعامل میان آن دو چگونه باید صورت گیرد و پرسش هایی ازاین قبیل. اگر حکومتی به صرف جانبداری از شریعت، اسلامی شود ـ (البته حکومت دینی در مفهوم ابتدایی آن) ـ همچنان مشکلات لاینحلی در بر خواهد داشت. زیرا موازین شریعت فقط مجموعه ای از قوانین غیر قابل انعطاف و مقبول همه مسلمانان نیست. صرف نظر از احوال شخصیه و روحیات افراد، ماهیت تعداد معتنابهی از قوانین بستگی به ذهنیت و فضای فکری، اجتماعی و سیاسی کسانی دارد که دست اندر کار اخذ و استنباط آن قوانین از منابع اصلی هستند. 14 روشنفکران لیبرال، می توانند هرآنچه که سزاوار ضمانت از حقوق و آزادی های فردی باشد از قرآن و سنت استنباط کنند و دینداران متمایل به سوسیالیسم می توانند روحیه جمع گرایی اسلامی را ثابت کنند و گرایش ها و جریان های فکری دیگر نیز به همین میزان می توانند از گستره شریعت و اصول و موازین و منابع آن تا حدی تفسیرهای مشابه به دست دهند. نواب و جمعیت فداییان اسلام در مسیر پویش فکری و سیاسی خود بار دیگر اندیشه اتحاد اسلام یا اتفاق و اتحاد ملل و مذاهب اسلامی را مطرح ساختند. اما واقعیت این است که هیچ رهیافت یا افق جدیدی در این فضای گسترده نگشودند. آنان آشکار از این حد فراتر رفته و همه مکاتب و ملل دنیا را مخاطب قرار داده اند و خواهان سر فرود آورد کل افراد بشر در برابر اسلام و آرمان های آن می شوند. به عبارت دیگر، همانند تمام مصلحان بزرگ دنیا سعادت و رستگاری ابناء بشر را از دغدغه های فکری و سیاسی خود می شمارند. اما ناگفته آشکار است که این جنبش با نگرش قهرآمیز و حذفی خود که نسبت به علوم عقلی جدید و علوم نوین و نیز تجدد و مدرنیسم داشت، هیچگاه نمی توانست با روی برتافتن از آنها در شناسایی و نقد و ارزیابی تمدن ها و ادیان رقیب با اسلام، توفیق یابد تا از رهگذر آن، اسلام را به مثابه عامل نجات بخش بشر هر چه تواناتر، پویاتر و قدرتمندتر از مکاتب رقیب به جهانیان عرضه بدارد تا همگان به قدرت و عظمت آن وقوف یابند. او اسلام و آرمان های آن را به گونه ای تفسیر و تعبیر می کرد که حتی در حوزه های داخلی و حتی در میان سنتی ترین متولیان مذهب و معتقدترین اقشار دینی با اقبال مواجه نشد. نتیجه بی تردید، حرکت ها و جنبش های اسلامی از فرازهای مهم تاریخ معاصر ایران محسوب می شوند، اما بررسی آن ها غالباً بر رویکردی تاریخی روایی و تجلیل گرایانه معطوف بوده و همواره هاله ای از حساسیت ها و شاخصه های کاریزماتیک مانع از رهیافتی نقادانه و تحلیلی از جنبش های اسلامی و مذهبی بوده است، که جنبش فدائیان اسلام یکی از آنهاست. این درحالی است که امروز بیش از هر زمان دیگری به ارزیابی آسیب شناسانه جنبش های اسلامی خصوصاً درتاریخ معاصر نیازمندیم تا کاستی ها و نارسائی های آنها را به منظور اجتناب از تکرار، بازشناسی و بازکاوی کنیم. لذا نگارنده در این مقال، با در نظر گرفتن پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری حکومت جمهوری اسلامی به عنوان مدلی اجرایی و با استناد و بهره گیری از منابع دست اولی چون کتاب راهنمای حقایق، اکنون که در آستانه پنجاهمین سالگرد شهادت سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و دیگر اعضای اصلی این جنبش قرار داریم که همچنین مصادف با آغاز دوران ضعف این حرکت نیز هست از زاویه فوق به جنبش فدائیان اسلام نگریسته و با ارائه تصویری اجمالی از اندیشه ها و مبانی معرفت شناختی فدائیان اسلام، کوشید تا ضعف ها و ناکارآمدی های آن را در عرصه عمل بیان کند. در این راستا سعی شد با رهیافتی اندیشه ای، جامعه شناختی و تاریخی، تضادها و تعارضات موجود میان اندیشه ها و اقدامات فدائیان اسلام و نقایص نظری و معرفت شناختی آنان را آشکار ساخته و نتیجه گیری کند که چرا این جنبش و حرکت اسلامی نتوانست به نهضتی فراگیر و با پشتوانه توده های اجتماعی _ سیاسی تبدیل شود. در خاتمه، مبرهن است، اگر چه می توان با رویکردهای متفاوت و از ابعاد و زوایای گوناگون، برداشت های سطحی و متناقض فداییان اسلام را به نقد کشید و اساس استدلال ها و بنیادهای معرفت شناختی آنان را متزلزل ساخت، اما نباید فراموش کرد که نقطه عزیمت طرح اندیشه ی حکومت اسلامی و ارائه راهکارهایی برای اسلامی کردن برخی از شؤون جامعه ـ با همه کاستی هایش ـ به واسطه همین جمعیت به وجود آمد و نیز زیر سؤال بردن ماهیت حکومت فاسد پهلوی و باطل شمردن ارکان آن و در راس همه، نفی سلطه شاه بی تردید از برجسته ترین تلاش ها و اقدامات فداییان اسلام بود که بی هیچ شبهه ای در شکل گیری و تکوین اندیشه انقلاب اسلامی و آرمان های آن سخت موثر افتاد. یادداشت ها: 1- مجتبی نواب صفوی، راهنمای حقایق یا نماینده کوچک حقایق نورانی جهان بزرگ، تهران، سید جواد واحدی، بی تا، ص 5- 35. 2- همان، ص 35 تا آخر. 3- عباس میلانی، تجدد و تجدد ستیزی در ایران، تهران، نشر آتیه، 1378، صص 178- 179. 4- روح الله خمینی، کشف الاسرار، بی نا، بی جا، بی تا، ص 179 تا آخر. 5- مجتبی نواب صفوی، همان، ص 35- 39. 6- همان، ص 38. 7- همان، ص 39- 51. 8- همان، ص 51- 59. 9- همان، ص 59- 70. 10- همان، ص 70- 79. 11- همان، ص 111- 118. 12- همان، ص 118- 120. 13- همان، ص 123. 14- حمید عنایت، اندیشه ها سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی، چاپ سوم، تیرماه 1372، ص 177. منبع: خبرگزاری فارس ۱۳۸۸/۱۰/۲۶ به نقل از: کتاب مجموعه مقالات همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20

...
61
...