انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

فراز و فرود ناسیونالیسم رضا شاهی

دکتر علی‌محمد طرفداری – عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران مقدمه ناسیونالیسم از جمله ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌هایی است که از زمان تولد و ظهور آن در اروپا طی سده‌های اخیر تاکنون، تأثیر بسیار قابل ملاحظه‌ای بر چهره سیاسی و فرهنگی غالب کشورهای جهان بر جای گذاشته است. ظهور این اندیشه به تحولات سیاسی برآمده از دوره رنسانس در اروپا و پیدایش نظام بورژوازی و رشد شهرنشینی و تحولات فکری و فرهنگی آن عصر باز می‌گردد. در طول قرون هفدهم تا نوزدهم میلادی ناسیونالیسم مراحل مختلف رشد و تکامل را در اروپا طی کرد و به تدریج به یکی از اصلی‌ترین و تأثیرگذارترین ایدئولوژی‌های کشورهای اروپایی تبدیل شد. ظهور و قوام بسیاری از مفاهیم و پارادایم‌های جهان مدرن در اروپا نظیر ملت، ملیت، هویت ملی، دولت ملی، کشور و … به میزان قابل توجهی با تکوین و تکامل اندیشه ناسیونالیسم مرتبط بوده و به طور مستقیم تحت تأثیر آن قرار داشته است. طی سده نوزدهم میلادی ناسیونالیسم در اروپا به دوران اوج شکوفایی خود ‌رسید و از آن زمان به مرور وارد سایر کشورهای جهان و به خصوص کشورهای شرق و خاورمیانه شده و در سطوح سیاسی و فرهنگی این سرزمین‌ها به اشکال گوناگون رواج ‌یافت. طی این دوران ناسیونالیسم جلوه‌ها و اشکال گوناگونی پیدا کرده و در حوزه‌های سیاست، اقتصاد و فرهنگ انواع متعددی از این اندیشه پدید آمده است. امپریالسم، فاشیسم و نازیسم در اروپا و نهضت‌های آزادی‌بخش و جنبش‌های خواهان استقلال در کشورهای تحت استعمار و نهضت‌های قوم‌گرایانه یا نژادمحور نظیر پان‌عربیسم، پان‌ترکیسم، پان‌ایرانیسم و … از جمله نمودهای جریان‌ساز ایدئولوژی ناسیونالیسم طی سده گذشته بوده‌اند. بدین لحاظ تعابیر واژه ناسیونالیسم بعضاً بسیار گسترده است و انواع گوناگونی را شامل می‌شود که بر حسب ادوار تاریخی و کشورهای مختلف، تفاوت‌های عمده‌ای دارند. ورود اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر مختلف آن عمدتاً از طریق کشورهای اروپایی، عثمانی و کشورهای عربی همسایه ایران، و از دوره اول حکومت قاجار صورت ‌‌گرفت. این ایدئولوژی و مظاهر و اشکال مختلف آن طی دوره ناصری و سپس و به خصوص دوره مشروطه بیش از پیش توسعه و استحکام پیدا کرد و میراث آن در وجوهی مشخص و قوام یافته به دوره پهلوی اول ‌رسید. البته در کنار اندیشه ناسیونالیسم، بسیاری از مظاهر فکری و دیگر ایدئولوژی‌های جهان مدرن نیز از اروپا وارد فضای فکری ایران عهد قاجار شدند که طبعاً تأثیر و تأثراتی هم نسبت به ناسیونالیسم داشته‌اند. در ورود اندیشه ناسیونالیسم به ایران و برجسته شدن آن در فضای فرهنگی و سیاسی ایران طی سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی، دو مسئله عمده بیش از سایر عوامل سهم و نقش دارند؛ عامل نخست رویه و رویکرد استعماری کشورها اروپایی نسبت به ایران، و تلاش‌های آنان برای سلطه فرهنگی بر مجموعه کشورهای خاورمیانه است و عامل دوم عقب‌ماندگی ایران و سایر کشوهای منطقه، حاکمیت نظام‌های سیاسی استبدادی و ناکارآمد و وجود مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در گستره جامعه و در نگاه روشنفکران و رجال سیاسی و فرهنگی ایران است، که به همین دلیل بخش عمده‌ای از روشنفکران ایرانی و همچنین رجال سیاسی آن دوران، برای غلبه بر مشکلات عصر و حل بحران‌های گوناگون زمان خود، وسیعاً به سوی جریان تجدد و مدرنیته- به طور عام و ایدئولوژی‌های مطرح اروپایی آن عصر و از جمله ناسیونالیسم- به طور خاص روی می‌آورند. البته گونه‌ای از اندیشه ناسیونالیسم و میهن‌دوستی همواره در جامعه ایران و در اندیشه صاحب‌نظران فرهنگی ایران زمین وجود داشته است و توجه به مظاهر ملیت و ملی‌گرایی را به اشکال مختلف می‌توان در مکتوبات تاریخی و ادبی این سرزمین دید، اما آن چه که محور اساسی این گفتار را شکل می‌دهد، ارزیابی اندیشه ناسیونالیسم در قالب اندیشه‌ای مدرن و به عنوان یک ایدئولوژی است که از اروپا وارد ایران شده و به تدریج در تمامی سطوح فرهنگی و سیاسی ایران عهد مشروطه و سپس دوره رضا شاه رسوخ می‌کند و مظاهر گوناگون آن را به صور مختلف می‌توان در سراسر وجوه فرهنگی و سیاسی آن دوران مشاهده کرد. در بررسی سیر تحول و ابعاد و شکل‌بندی ناسیونالیسم دوره رضا شاه، مقطع مشروطه‌خواهی و به دنبال آن دوره استقرار نظام مشروطه در ایران جایگاه در خور توجهی دارد، زیرا با پیروزی نهضت مشروطیت دوره جدیدی از تثبیت جریان تجددخواهی و مظاهر اندیشه ناسیونالیسم در نظام سیاسی ایران آغاز می‌شود که یکی از نمودهای اصلی آن را می‌توان در همان عنوان «مجلس شورای ملی» دید. طی سال‌های بعد از پیروزی انقلاب مشروطه و به دنبال تحولاتی که در نهایت به قدرت‌گیری رضاخان و تأسیس سلطنت پهلوی انجامید، ضرورت ایجاد ثبات و اقتدار و امنیت ملی از یک سو، و تلاش رضا خان برای تثبیت پایه های سلطنتی خودکامه تحت لوای ایجاد دولت مدرن و کسب وحدت ملی از سوی دیگر، موجب توجه هر چه بیش‌تر و وسیع‌تر به ایدئولوژی ناسیونالیسم و به خصوص ناسیونالیسم احیاءگر شد. در این روند، به دلایل متعدد و از جمله به دلیل جهت‌گیری فکری غالب روشنفکران آن عهد و خود رضا خان، جهت‌گیری‌های تازه سیاست کشورهای اروپایی و خصوصاً انگلستان نسبت به ایران و نیز تحولات سیاسی نوین کشورهای همسایه ایران، شخص پهلوی اول در رأس کانون توجهات سراسری به مسائل ملی قرار گرفت و از این رو تأثیر اندیشه ناسیونالیسم در جای جای مسائل سیاسی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی دوران سلطنت رضا شاه به اشکال گوناگون قابل مشاهده است. ناسیونالیسم در ایران: زمینه های تاریخی ورود و گرایش به ملی گرایی در شرق و ایران سده نوزدهم میلادی دوران اوج ارتباط امپراتوری‌ها و کشور‌های شرق با قدرت‌های استعماری غرب است؛ از یک سو کشورهای قدرتمند غربی نظیر پرتغال، اسپانیا، هلند، فرانسه و انگلستان به دنبال تحولات عصر رنسانس و اکتشافات دریایی و در جریان استعمار مناطق دیگر جهان خصوصاً ممالک شرق، به اشکال گوناگون سیاسی، نظامی و فرهنگی وارد خاورمیانه و ایران می‌شوند و از سوی دیگر افول قدرت حکومت‌ها و امپراتوری‌های شرقی همچون عثمانی و ایران، به همراه آشنایی رجال و روشنفکران این سرزمین‌ها با توسعه و پیشرفت و مدرنیته کشورهای اروپایی باعث می‌شود که طی جریان‌های تجددخواهی، انجام اصلاحات، مشروطه‌خواهی، جمهوری‌خواهی و … مفاهیم و اندیشه‌های نوین جهان غرب و از جمله ناسیونالیسم نیز به صورت تدریجی ولی فراگیر وارد کشورهای خاورمیانه شده و تحولات اساسی و تازه‌ای را در سطوح سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی این مناطق پدید آورند. به تعبیر حمید عنایت «از پایان قرن نوزدهم دلتنگی مسلمانان از واماندگی و ناتوانی خویش همراه با فشار سیاسی و مادی غرب، به تدریج محیطی مساعد برای پرورش اندیشه‌های غیردینی پدید آورد. از این محیط، نویسندگان و روشنفکرانی بهره بردند که راه رستگاری را در تقلید از فرهنگ و تمدن غرب می‌جستند و دین یا بهتر بگوییم اسلام را یکی از عوامل واماندگی مسلمانان فرا می‌نمودند. در همین حال، آرزوی پیشرفت مادی یا هماهنگی با «روح زمان» و «پسند روز» بیش‌تر دولت‌های ملل مسلمان را بر آن داشت تا از اسلام به عنوان تنها آئین اندیشه و رفتار رو برتابند و به مسلک‌های گوناگونی خواه به نام قومیت (ناسیونالیسم) یا سوسیالیسم پناه ببرند و بسیاری از قوانین و سازمان‌های اجتماعی را بر پایه آن‌ها استوار کنند.» (عنایت، شش گفتار درباره دین و جامعه، ۱۳۵۲، ص پنج تا شش) به این ترتیب، دوران حکومت قاجاریه دوره فراهم شدن زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مناسب برای رشد و گسترش اندیشه‌های تجددخواهانه و تفکر ناسیونالیسم بود و از این زاویه در بررسی سیر تحول اندیشه ناسیونالیسم در تاریخ معاصر ایران از اهمیت و جایگاه به سزایی برخوردار است. در این مقطع تاریخی ایران هم با تجاوز نظامی و سلطه سیاسی- اقتصادی دو قدرت روس و انگلیس مواجه شده و این تجاوزات و به ویژه جنگ‌های ایران و روسیه موجب بیداری نوعی حس ملی و وطن‌دوستی می‌شود، و هم به طرق گوناگون تحت تأثیر جریان توسعه و پیشرفت صنعتی و فکری غرب قرار می‌گیرد و از این زمان به بعد است که نوعی دوگانگی فکری نسبت به غرب در ذهن اندیشمندان و روشنفکران جامعه ایران شکل می‌یابد، بدین صورت که روشنفکران ایرانی از یک طرف از غرب به دلیل توسعه‌طلبی ارضی و تجاوزات سیاسی و اقتصادی به سرزمین‌های دیگر و از جمله ایران نفرت پیدا می‌کنند، و از طرف دیگر کشورهای اروپایی را به واسطه پیشرفت‌های همه جانبه آن‌ها در حوزه‌های علمی و صنعتی ستایش می‌کنند و علاوه بر آن که عمیقاً تأثیر جاذبه توسعه آن‌ها قرار دارند، در عین حال جهان غرب را (همچون مورد مشهور سیدحسن تقی‌زاده) الگوی تام و تمام برای رسیدن به مراحل متعالی رشد تمدنی می‌دانند. تاکنون محققان بسیاری این دو حالت فکری اندیشمندان ایرانی نسبت به غرب را از زوایای مختلف مورد نقد و بررسی قرار دادند که یکی از کامل‌ترین آن‌ها اثر اندیشمند بنام عبدالهادی حائری با عنوان نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب (حائری، ۱۳۷۸) است که مؤلف آن به طور وسیع و تحلیلی سیر تاریخی این دوگانگی فکری متفکران ایرانی را تشریح کرده است. همچنین آن لمتون در بحث پیرامون زمینه‌های دگرگونی‌های اجتماعی در ایران عهد قاجار می‌نویسد که «ایرانیان خواستار قیمومت هیچ یک از دو قدرت روسیه و انگلستان نبودند و نیروی زیادی به کار می‌بستند تا آن‌ها را علیه یکدیگر بازی دهند. در عین حال تحقیری که حاصل شکست در جنگ‌های روسیه در آغاز قرن و جنگ‌های ایران و انگلیس در سال ۵۷-۱۸۵۶ بود، سبب شد که ایرانیان بخواهند از ترقی و پیشرفت‌های فنی اروپای غربی تقلید کنند تا در مقابل تجاوز تدریجی قدرت‌های خارجی بایستند. در عین حال این احساس که ایران به عنوان جامعه‌ای اسلامی با جامعه‌های غیراسلامی دارای تمایز و تفاوت است، تشدید شد. این احساس در میان همه طبقات اجتماعی نسبت به تمدن بیگانه اروپایی خصومت به بار آورد و به ویژه طبقات مذهبی آشکارتر از همه مخالفت خود را نمایان ‌ساختند. سرانجام، این احساس به ناسیونالیسم نیز میدان داد و به تدریح این خصومت مذهبی و ناسیونالیستی نسبت به دخالت خارجی طی نیمه دوم قرن با نفوذ تجاری اروپا و اعطای امتیاز‌ات مختلف به شرکت‌های خارجی بالا گرفت. نه فقط احساس شده بود که روش زندگی سنتی کشور مورد تهدید قرار گرفته است، بلکه از این گذشته منابع مادی کشور نیز در اختیار خارجیان گذاشته می‌شود. مخالفت با امتیاز رویتر تا اندازه‌ای توسط علما رهبری شد و امتیاز تنباکو سرانجام بر اثر فعالیت‌های آنان لغو شد. این امر نه تنها در تجهیز خصومت مذهبی و ملی نسبت به دخالت خارجی، بلکه به علاوه در اثبات مجدد قدرت علما تعیین کننده بود. علما در مخالفت خود با امتیاز تنباکو برای نخستین بار در سطح وسیع ملی همکاری و قدرت خود را کشف کردند و در سال‌های بعد به نسبتی که قدرت آنان افزایش یافت، مخالفت‌های‌شان شدیدتر شد.» (لمتون، ۱۳۷۹، ص ۱۲۲ و ۱۸۰) در هر حال، توجه وسیع و سراسری طیف روشنفکران ایران در دوره قاجار به ابعاد گوناگون تمدن توسعه‌یافته غرب و جریان مدرنیته، همراه با رشد و گسترش اندیشه‌ها نوین اروپایی به مناطق دیگر جهان و از جمله ایران، در زمره مهم‌ترین عوامل و زمینه‌های ورود ایدئولوژی ناسیونالیسم به ایران و فراگیر شدن آن هستند. زیرا همان طور که اشارت رفت- در نگاه متفکران آن زمان ناسیونالیسم نیز همچون بسیاری از ایدئولوژی‌های جدید اروپایی، از جمله راه‌های مؤثر حل بحران‌های سیاسی و اجتماعی آن دوران محسوب می‌شد و برای رسیدن به مراتب مختلف رشد سیاسی و مدنی ضروری به نظر می‌آمد. بر همین اساس، در تکوین و فراهم کرن زمینه‌های ضروری برای توسعه اندیشه ناسیونالیسم در ابعاد گوناگون آن در دوره سلطنت رضا شاه، تحولات فکری و سیاسی ایران عهد قاجار و خصوصاً مقطع روی کار آمدن نظام مشروطیت نقش مؤثری دارند. فریدون آدمیت درباره تحولات فکری این مقطع از تاریخ ایران می‌نویسد «قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) دوران تحول فکری جدید مشرق زمین بود. در ایران چون جامعه‌های دیگر خاورزمین دانایانی نواندیش برخاستند که هر چند (مانند نوآوران همه آن کشورها) شخصیت‌های فکری مختلف و نظرگاه‌های گوناگون داشتند، جملگی نماینده روح نوجویی زمان بودند؛ و مجموع عقاید و افکار ایشان پیکره تحول عقلایی جامعه ایرانی را در سده گذشته می‌سازد [...] تحول افق فکری ایران در سده سیزدهم که جنبش مشروطه‌خواهی تنها یکی از تجلیات مدنی آن می‌باشد، فصلی است از تاریخ برخورد جامعه‌های کهن مشرق با مدنیت نو مغرب زمین؛ و همین برخورد تاریخی است که جوهر تاریخ اخیر ملل مشرق را می‌سازد.» (آدمیت، اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی، ۱۳۵۷، ص ۲-۱) همچنین آدمیت که بخش عمده‌ای از آثار تحقیقی خود را به بررسی سیراندیشه‌ورزی متفکران دوره قاجار و نقد و ارزیابی افکار و اندیشه‌های آنان اختصاص داده است، به درستی برگرایش غالب روشنفکران این عهد به اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر آن نظیر وطن، میهن‌دوستی و ملت تأکید دارد و نمودهای فکر ناسیونالیسم را در بررسی اندیشه این متفکران همچون میرزا فتح‌علی آخوند‌زاده، جلال‌الدین میرزای قاجار، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی باز می‌نمایاند، چنان که میرزا فتح‌علی آخوندزاده را «اندیشه‌ساز ناسیونالیسم ایرانی» و اندیشه‌ساز «فلسفه ناسیونالیسم جدید» معرفی می‌کند و او را در کنار جلال‌الدین میرزای قاجاری در زمره «نمایندگان ناسیونالیسم جدید» می‌شناسد و افزون بر آن‌ها در مورد وی می‌نویسد: «برجسته‌ترین مظاهر اصالت شخصیت میرزا فتح‌علی در ناسیونالیسم او جلوه‌گر است.» (آدمیت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، ۱۳۴۹، ص ۱۰۹-۱۰۸ و ۱۱۵) همچنین آدمیت در مورد جایگاه ناسیونالیسم در افکار طالبوف تأکید می‌کند که «در منظومه تفکر سیاسی طالبوف، ناسیونالیسم عنصری بسیار نیرومند است. او از روشن‌اندیشان دوره بلافصل حرکت مشروطه‌خواهی است که در نشر و گسترش اندیشه ملی سهم به سزایی دارد. علاوه بر پایه‌های سیاسی فلسفه ناسیونالیسم، شاید روزگار هجرت و غربت خاصه زندگی اندوهبار مهاجران ایرانی (که بارها به آن اشاره دارد) عامل عاطفی در وجهه نظر کلی او باشد, یا دست کم تأثیری در ذهن او بخشیده است. در عین حال … جهان‌بینی او فراسوی افکار ملی صرف است؛ به جهان آسیا می‌اندیشد و به کل جهان انسانیت. این نشانه فراخ ‌اندیشی و سعه ذهن و منش اوست که خصلت هر نویسنده اجتماعی شایسته‌ای می‌باشد. طالبوف همه جا «وطن» و «ملت» را در ربط اصول ناسیونالیسم به کار می‌برد. الفاظ ملیت، ملت‌خواهی، ترقی ملی، منافع ملی، جسم ملی، تنسیبج ملیه، حب وطن از اصطلاحات متعارف، بلکه ورد زبان او می‌باشند. شعر سیاسی ملی هم سروده است.» (آدمیت، اندیشه‌های طالبوف تبریزی، بی تا، ص ۹۱-۹۰) به همین ترتیب آدمیت در بررسی اندیشه میرزا آقاخان کرمانی نیز، جایگاه ملی گرایی را در تفکر او مورد توجه قرار می‌دهد و می‌نویسد «[میرزا آقاخان کرمانی] هاتف آزادی و حکومت ملی است و معتقد به اصول سوسیالیسم، متفکر انقلابی پیش از نهضت مشروطیت است؛ اندیشه‌گر بزرگ فلسفه ناسیونالیسم است. اما برخلاف آن چه پنداشته‌اند وطن‌پرستی او شور ملی خشک و خالی نیست، بلکه ذهنی وسیع و جهان‌بین دارد با هدفی اجتماعی و روشن و مترقی، و نیز از هواخواهان مذهب انسان‌دوستی است. مجموع عناصر مزبور پیکر ایدئولوژی سیاسی و ملی او [را] می‌سازند و همه آن عناصر زاده تفکر ملی او می‌باشند.» (آدمیت، اندیشه‌های میرزا آقا خان کرمانی، ص ۲۴۱) و در جای دیگر او را «بزرگ‌ترین اندیشه‌گر ناسیونالیسم» می‌نامد که «مجموع افکارش بر محور ناسیونالیسم می‌گشت.» (همان، ص ۲ و ۲۴۴) در کنار منورالفکر‌های دوره قاجار، ناسیونالیسم و مفاهیم مرتبط با آن در اندیشه رجال و دولتمردان این عهد نیز نمود برجسته‌ای دارد که در صدر این افراد باید از میرزا تقی‌خان امیرکبیر نام برد که غالب محققان او را نیز در زمره نخستین کسانی به شمار آورده¬اند که نه تنها خود در اندیشه منافع کشور و مردم بود، بل کسی بود که برای اولین بار مفاهیمی نظیر ملت را به ادبیات سیاسی ایران وارد کرد، چنان که آدمیت در این رابطه می‌نویسد ‌«در نامه‌های رسمی امیر، تعبیرهایی چون «غیرت ملت و خاک»‌و «عزت ملتی» آمده که انعکاسی است از اندیشه‌ناسیونالیسم غربی.» و نیز در سنجش مقام تاریخی میرزا تقی‌خان، او را از جمله «نماینده ناسیونالیسم ایران در برخورد با استعمار سیاسی و اقتصادی اروپایی» می‌شناساند که «وجهه نظر ملی او بر هیئت مجموع اعمال و افکارش سایه افکنده» است و به خصوص به این نکته اشاره می‌کند که «درکتاب سیاست خارجی امیر، ناسیونالیسم عنصری است قوی، و در هر ورقی به چشم می‌خورد.» (آدمیت، امیر کبیر و ایران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۳ و ۲۱۶-۲۱۵) همچنین، فرهنگ رجایی در بحثی پیرامون نخبگان دوران جدید ایران و ضمن پرداختن به اندیشه و عمل امیرکبیر، او را دولتمردی بومی محسوب می‌کند و در تأیید این مطلب به وجود اندیشه ناسیونالیسم در تفکر امیر اشاره دارد و می‌نویسد «در بومی بودن امیر همین بس که او از اولین مبشرین و طرفداران اندیشه ملی (ناسیونالیسم) ایرانی خوانده شده است. این علاقه ملی به ویژه در سیاست خارجی امیر متجلی است.» (رجایی، ۱۳۷۳، ص ۱۷۷) نهضت مشروطیت و تقویت و تثبیت ملی گرایی در شرق و ایران در این میان، بی‌تردید نهضت مشروطیت نقش مؤثر و دوران‌سازی در عملی کردن ایدئولوژی ناسیونالیسم و مظاهر و ضرورت‌های آن نظیر لیبرالیسم داشته است؛ با پیدایش فکر مشروطیت در ایران و به خصوص به دنبال پیروزی انقلاب مشروطه و برقراری نظام پارلمانی در ایران، زمینه برای نهادینه شدن مظاهر فکری جهان جدید مهیا شد و سپس به تدریج بسترهای عملی برای اجرای امور سیاسی از منظر ایدئولوژی‌های بر آمده از نهضت مشروطه فراهم آمد. در این میان ناسیونالیسم، در حقیقت، یکی از بنیادی‌ترین ارکان جریان مشروطه‌خواهی به شمار می‌رفت و برقراری نظام مشروطیت فرصتی مناسب برای غالب روشنفکران و رجال سیاسی وقت ایران فراهم آورد تا در لوای ساختار تازه، نظم سیاسی نوینی ایجاد کنند که در آن حاکمیت ملی و حقوق ملت در جای نظام استبدادی و حقوق سلطنت پیشین بنشیند. از این رو با برآمدن اندیشه ناسیونالیسم طی بر پایی حکومت مشروطه، از یک سو حکومت سلطنتی حاکم منافع و حقوق سنتی و به خصوص مشروعیت خویش را در خطر دید و با آن از در مخالفت در آمد و از سوی دیگر حامیان نظام سنتی جامعه (عمدتاً از میان علما) که حقوق افراد جامعه را به عنوان اعضای یک «امت» و بر اساس معیارهای دینی تبیین و اجرا می‌کردند، با مظاهر ایدئولوژی مشروطه به مخالفت برخاستند. در واقع بیش‌ترین چالش‌ها و مخالفت‌ها – چه از سوی دستگاه سلطنت قاجاریه و چه از سوی علما- هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی با نظام مشروطیت، به مظاهر ایدئولوژی ناسیونالیسم باز می‌گشت که تمامی افراد جامعه را صرف‌نظر از تعلقات دینی‌شان به عنوان افراد یک ملت، و سرزمین‌شان را به عنوان یک کشور و نه مملکت سلطان ظل‌الله محسوب می‌کرد و خواهان حاکمیت ملت تحت عنوان «حاکمیت ملی» بود. همین مسئله باعث شده بود تا در نقطه مقابل مخالفت‌علمای سنتی با این مظاهر نظام مشروطیت، تقریباً غالب اقلیت‌های مذهبی هوادار و خواهان مشروطیت و مبارزان فکری و عملی برای استقرار نظام مشروطه و حفظ آن باشند و به همین دلیل بخش عمده‌ای از مشروطه‌خواهان در همان دوران به اعضای فرقه‌ها و اقلیت‌های مذهبی و خصوصاً بابیت و بهائیت منتسب می‌شدند، زیرا که به طور طبیعی پیروان مذاهب و ادیان مختلف و به ویژه پیروان فرق بابیه و بهائیه که وسیعاً درگیر مبارزات سیاسی- مذهبی بودند، بیش از هر گروهی خواهان آزادی مذهبی و حاکمیت یک نظام سیاسی (تا حد امکان) غیرمذهبی بودند. ناپیر مالکوم، یک مسیونر انگلیسی که همزمان با انقلاب مشروطیت در ایران و شهر یزد به سر می‌برده است، به صراحت به این نکته اشاره دارد و می‌نویسد که در حال حاضر بهائیان بیش از هر کس دیگری خواهان آزادی مذهبی هستند. (مالکوم، ۱۹۰۷، ص ۵۲) هما ناطق نیز در مورد مشارکت اقلیت‌های دینی در انقلاب مشروطه و مبارزه برای آن در یک جمع‌بندی نسبتاً کامل و البته موضع‌گیرانه می‌آورد «مقدمه‌وار اشاره می‌کنیم که آزادی خواهان انقلاب مشروطیت گرچه جملگی همرأی و همرنگ نبودند، اما اتحادشان بر سر شعار «عدالت حریت مساوات» آنان [را] با یکدیگر متجانس و از دیگران متمایز می‌کرد. یعنی آنان برخلاف اصلاح‌طلبان، تنها خواستار عدالت‌خانه و یا مجلس شورای صرف نبودند. آزادی اندیشه و بیان را برای همه شهرو‌ندان یکجا می‌طلبیدند. وانگهی در لفظ مساوات اختلاف حقوق میان اقلیت‌های مذهبی را نادیده می‌انگاشتند. پس جای تعجب نبود اگر ارامنه، زرتشتیان، ازلیان و شیخیان به صفوف آزادی خواهان پیوستند و گاه تا سردمداری جنبش پیش راندند. فی‌المثل از ارامنه چلنکریان را در سرکردگی سوسیال دموکرات‌های ایران می‌یابیم. از زرتشتیان فریدون جهانیان را در کنار مجاهدان می‌بینیم. از شیخیان ستارخان و ثقه‌الاسلام را سراغ داریم. از ازلیان ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ را در رهبری انقلاب و رأس فرقه اجتماعیون- عامیون تهران می‌شناسیم [...] زرتشتیان از مشروطه حمایت سرسختانه کردند. در انجمن ایالتی کرمان عضو شدند. در مجلس هم طالب برابری حقوق با مسلمانان بودند. فریدون جهانیان «کمک‌های مهمی از لحاظ اسلحه» به مجاهدان داد، سرانجام نیز به راه مشروطه‌خواهی کشته شد. اما این همه یاری مؤثر نیفتاد. بابیان پس از ۶۰ سال اختفا، انجمنی به پا داشتند. در اطلاعیه آن انجمن و خطاب به دولت تصریح کردند که باید مسلمانان دست از آزار این فرقه بردارند. باید مذهب بابی به رسمیت شناخته شود، «ورنه همان خواهند کرد که میرزا رضای بابی با ناصرالدین شاه» و «عباس آقای بابی با اتابک» کرد.» (ناطق، انجمن‌های شورایی در انقلاب مشروطیت در:http://www.javaan.net/nashr.htm ) علاوه بر این، انقلاب مشروطه از نظر حضور مردم ایران در آن در مقام یک ملت هم، لااقل در نگاه برخی از بیگانگان همزمان با این رویداد، فی نفسه به عنوان یک حرکت ناسیونالیستی و مهین‌پرستانه و به خصوص نهضتی علیه دخالت‌های کشورهای بیگانه تصویر شده است؛ از جمله ادوارد براون، مستشرق معروف، در پیش‌گفتار کتاب انقلاب مشروطه ایران خود چنین می‌آورد «[... ایرانیان] آن گاه درخواست مشارکت در حکومت کشور را آغازیدند که متقاعد شدند سرزمین‌شان مورد تحقیر بیگانه قرار گرفته، منافع آن به ثمن‌بخس فروخته شده و مذهب و موجودی‌شان به عنوان یک ملت در معرض خطر نابودی واقع گشته است. بسیاری از روزنامه‌نگاران و سایر نویسندگان اروپایی اندیشه یک «مجلس ایرانی» را به سخره گرفته و همچون بسیاری طوطی‌صفتان عبارت «اپرای مضحک» را تقریباً در هر یک از صفحات آثار خود تکرار کرده‌اند. با این وجود، به جرأت می‌گویم که به زعم من در مبارزه مردم ایران نسبت به سیاست‌های انگلیسی خود ما، با آن فقدان اصول راهنمایش، کنفرانس‌ها، ائتلاف‌ها و برخوردهای ساختگی‌اش، عزم راسخ و واقعیت بیش‌تری وجود داشت. در سراسر مبارزه، ایرانیان آگاهانه برای موجودیت خود به عنوان یک «ملت» جنگیده‌اند و بدین لحاظ حزب مشروطه یا مردمی را به درستی می‌توان «ملی‌گرا» (ناسیونالیست) نامید. مع‌هذا، با توجه به تعصبات موجود در انگلستان، خاصه در زمان حاضر، این واژه روی هم رفته واژه‌ای خوشایند نیست و بی‌تردید تأثیر زیادی در خلق تعصب در بخش اعظم عقیده مردم انگلیس علیه موارد اطلاق این واژه داشته است. اکثر مردم تحت تأثیر اسامی هستند تا عقاید، و تردید ندارم که اکثر طرفداران اتحادیه‌ها و بسیاری از مقامات انگلیسی- مصری یا انگلیسی – هندی تمامی تعصباتی را که این واژه در اذهان ایشان برمی‌انگیزد، به ایرانیان به اصطلاح «ملی‌گرا» نسبت داده‌اند. با این وجود، نکته اصلی که می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که در ایران آن حزبی که با واژگان گوناگون «ملی‌گرا» «مشروطه‌خواه» و «مردمی‌» نامیده می‌شود، اساساً حزبی میهن‌پرست و خواستار پیش‌رفت، آزادی، تساهل و برتر از همه استقلال ملی و «ایران برای ایرانی» است و وجود آن [...] معلول سیاست کوته‌بینانه، خودخواهانه و غیروطن‌پرستانه‌ایست که ناصرالدین شاه، تحت نفوذ زیانبار امین‌السلطان پیشه کرد و کماکان توسط نوه‌اش، محمد علی شاه، دنبال گردید.» (براون، ۱۳۷۶، ص ۱۹-۱۸) به این ترتیب، می‌توان گفت که انقلاب مشروطیت ایران نه تنها سهم و نقشی مؤثر و دوران‌ساز در تثبیت مفاهیم ایدئولوژی ناسیونالیسم در ساختار و ادبیات سیاسی و فکری ایران داشته، بلکه خود نیز از زاویه اندیشه‌های ملی‌گرا از جهات متعدد به عنوان یک جنبش ملی برای تأمین مصالح ملت ایران و منافع ملی کشور و مقابله با تسلط سیاسی و اقتصادی بیگانگان محسوب شده است. البته در مورد میزان بومی شدن یا نحوه برداشت مفاهیم اصیل از واژگان و تعابیر نظام مشروطه و اندیشه ناسیونالیسم از سوی منور الفکرهای عهد قاجار تاکنون بحث‌های متعددی از سوی محققان مطرح شده است و بسیاری از محققان همواره بر این نکته تأکید کردند که مفاهیم غربی و اصیل مستتر در واژگان ایدئولوژی ناسیونالیسم نظیر ملت، دولت، وطن و …. در ذهن اندیشمندان ایرانی با مفاهیم نه چندان معادل آن‌ها خلط شدند و این موضوع یکی از زمینه‌ها و دلایل عمده ناکامی انقلاب مشروطیت ایران به شمار می‌رود، زیرا مفاهیم غربی مربوط به نظام مشروطه و ایدئولوژی‌های همراه آن هرگز در زبان و واقعیت تاریخ ایران پیشینه‌ای نداشته است و کاملاً در بستر تجربیات تاریخ و فرهنگ جوامع غربی شکل گرفته و برآمده از تحولات فکری آن جوامع بوده است. (ن.ک به آجودانی، ۱۳۸۳) در عین حال، بیش‌ترین نمود و حضور مفاهیم، واژگان و شعارهای ایدئولوژی ناسیونالیسم در ادبیات سیاسی عصر مشروطیت نیز به چشم می‌خورد؛ در واقع انقلاب مشروطیت و تحولات فکری آن، انقلابی نیز در حوزه ادبیات پدید آورد و ضمن به وجود آوردن یک ادبیات سیاسی و انقلابی آرمان‌خواهانه، موجب خلق یک ادبیات ملی و میهنی نیز شد و شاعران و نویسندگان بسیاری در عهد مشروطه از طریق مجلات و روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها و … اشعار و نوشته‌های ملی و وطن‌پرستانه خود را در میان مردم پراکنده و موجب گسترش و ترویج این مفاهیم و افکار در سطح مردم عادی جامعه شدند. بدین لحاظ، ادبیات عصر مشروطه و مفاهیم ناسیونالیستی و به خصوص میهن‌پرستانه آن که بعضاً چکامه‌های حماسی آن توسط واعظان بر بالای منابر خوانده می‌شد، سهم زیادی در توسعه ایدئولوژی ناسیونالیسم در جامعه آن روزگار ایران داشت. (ن.ک به تکمیل همایون، ۱۳۵۹؛ حاکمی، ۱۳۷۵؛ ذاکرحسین، ج اول، ۱۳۷۷) در عین حال مهم‌ترین مشخصه اوضاع سیاسی- اقتصادی ایران در سال‌های بعد از استقرار نظام مشروطه، بی‌ثباتی کل کشور و نا به سامانی مسائل اقتصادی و اجتماعی بود. این بی‌ثباتی و فقدان امنیت نسبی که به تدریج افزایش می‌یافت، فضا را برای ایجاد حکومت مقتدر آماده می‌کرد و توسعه اندیشه‌های جدید، ایجاد دولت مدرن را در ذهن متفکران و روشنفکران آن عهد بیش از پیش ضروری می‌ساخت. چنان که بعد از وقوع کودتای سال ۱۲۹۹ رضا خان، بسیاری از فعالان سیاسی جوان، از جمله شمار زیادی از شاعران و مقاله‌نویسانی که به گرایشی انقلابی در ناسیونالیسم ایران تعلق داشتند، با شور و شعف فراوان و حتی سرمستانه، به استقبال آن شتافتند. (ن.ک به کاتوزیان، ۱۳۸۱، ص ۱۲۳) سلطنت پهلوی اول و اوج گیری ملی گرایی در فضای سیاسی، فرهنگی و فکری ایران بر تخت نشستن رضا شاه پهلوی، از نظر تثبیت اندیشه ناسیونالیسم بر فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و شکل‌گیری دولت به ظاهر مدرن مبتنی بر گفتمان ناسیونالیسم و نیز تأسیس سازمان‌ها و نهادها و اتخاذ نگرش‌های برآمده از این ایدئولوژی، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود. سلطنت رضا شاه تا به امروز مورد قضاوت‌های متضاد بسیاری واقع شده است و نگرش‌های ستایش‌آمیز و نکوهش‌کننده نسبت به دوره حکومت رضا شاه هنوز در ارزیابی‌های گوناگون محققان مسائل این دوران با قوت تمام به چشم می‌خورد. اما به رغم این داوری‌ها و ارزیابی‌های بعضاً متضاد و کاملاً مغایر، در یک چیز تردیدی نمی‌توان داشت و آن آغاز دوره تازه‌ای از حکومت و کسب مشروعیت سیاسی در تاریخ ایران همراه با حضور سراسری اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر آن در کلیه سیاست‌گذاری‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی حکومتی است. تحولات و اصلاحات رضا شاه در حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی ایران آن عهد نیز کاملاً تحت تأثیر گفتمان ناسیونالیسم قرار داشته است. عمده اصلاحات و عملکرد رضا شاه در نوسازی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی ایران، با پشتوانه و مشروعیت ملی‌گرایانه، در دوران بعد از برتخت نشستن وی آغاز شدند، زیرا به طور طبیعی دست زدن به اصلاحات همه جانبه مستلزم در اختیار داشتن قدرت فائقه بود و لذا پهلوی اول پس از کسب قدرت تدریجی و رسیدن به مقام سلطنت، در ادامه و به قصد تکمیل تغییرات سیاسی و اقتصادی ایجاد شده در ایران به اصلاحاتی در حوزه‌های آموزشی، قضایی، فرهنگی، اجتماعی و دینی دست زد تا ضمن بر چیدن نظام‌های سنتی نادرست به زعم او و همفکرانش، جامعه ایران را به صورت یک ملت مدرن و یکدست در آورد. به تعبیر مهرزاد بروجردی، رضا شاه‌ «با الهام از نیازهای اجتناب‌ناپذیر اجتماعی و انگیزه‌های سیاسی آن روزگار، یک برنامه دولت‌سازی میهن‌پرستانه (ناسیونالیستی) را با هدف پاره کردن پیوندهای ابتدایی قومی و ایمانی و خویشاوندی، تضعیف دشمنان سیاسی خود و ایجاد شکل‌های نوینی از آگاهی مدنی به اجرا گذاشت.» (بروجردی در: رضا شاه و شکل‌گیری ایران نوین، ۱۳۸۳، ص ۲۲۱-۲۲۰) البته حضور ناسیونالیسم آن عهد در حوزه فرهنگی به معنای اعم، گستره بسیار وسیعی دارد که بحث تفصیلی در باب آن¬ها از محدوده جستار حاضر خارج است. ناسیونالیسم رضا شاهی تبعات و نتایج گسترده‌ای چه در عهد او و چه در ادوار بعد و به طور کلی عصر پهلوی داشته است. در دوره سلطنت رضا شاه، ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی از غرب وارد شده و برآمده از تحولات سیاسی و فکری عهد قاجار و به خصوص دوران مشروطیت، همراه با اندیشه‌های وطن‌پرستانه و تجدد‌خواهانه به صورت اصلی‌ترین ایدئولوژی مشروعیت‌بخش برای قدرت و سپس سلطنت رضا شاه درآمد و به صور مختلف بر سراسر فضای سیاسی و فرهنگی حکومت پهلوی اول حاکم شد. رضا شاه در طول دوران گام برداری سریع برای رسیدن به قدرت و سپس بعد از نشستن بر تخت سلطنت ایران، همواره در هر صحبت و سخن‌رانی خود بیش از هر چیز بر اندیشه‌های ملی‌گرایانه و وطن‌پرستانه تأکید و خود را یک شخصیت وطن‌دوست معرفی می‌کرد که خواهان احیاء دوران مجد و عظمت قدرت ایران است. بدین لحاظ، ناسیونالیسم رضا شاهی تلفیقی از اندیشه‌های ملی‌گرایانه و وطن‌پرستانه و تجدد‌خواهانه و ناسیونالیسم احیاگر و سپس باستان‌گراست و در واقع ناسیونالیسم احیاگر که خواهان احیای دوران قدرت و عظمت ایران باستانی است، یکی از اصلی‌ترین مبانی ناسیونالیستی مشروعیت بخش حکومت رضا شاه به شمار می‌رود. از این رو، جریان شرق‌شناسی و ایران‌شناسی سهم به سزایی در شکل‌دهی به یکی از مهم‌ترین ابعاد ناسیونالیسم دوران قاجار، مشروطه و سپس دوره ‌حکومت رضا شاه داشته است و در حقیقت، جریان شرق‌شناسی و ایران‌شناسی اصلی‌ترین محور ایجاد آگاهی‌ها و تصورات تازه در مورد پیشینه تاریخی ایران در ذهن روشنفکران عهد رضا شاه است که به تدریج جریان‌های ناسیونالیسم احیاگر و باستان‌گرا را به وجود می‌آورد. در مورد علل و انگیزه‌های شرق‌شناسی تاکنون دیدگاه‌ها و تحلیل‌های مثبت و منفی بسیاری از سوی محققان ایرانی و غیر ایرانی و حتی از سوی ایران‌شناسان ابراز شده است. گروهی از پژوهشگران، شرق‌شناسان و ایران‌شناسان را وسیعاً مورد ستایش قرار داده و آن‌ها را افرادی معرفی می‌کنند که صرفاً بر اساس اهداف علمی و با بهره‌گیری از روش‌های آکادمیک قدم در راه شناخت گذشته مدنی سرزمین‌های دیگر گذاشته و از این نظر سهم مهمی در روشن ساختن قدمت و ابعاد تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران داشته‌اند. در نقطه مقابل، گروه دیگری از اندیشمندان با لحاظ کردن نقش حکومت‌های استعمارگر و تشکیلات دینی غرب در به راه انداختن جریان شرق‌شناسی و برکشیدن آن، و تربیت و حمایت از ایران‌شناسان وابسته به اهداف خود، بنیان‌های جریان شرق‌شناسی را به زیر سئوال برده و نتایج تحقیقات ایران‌شناسان در بعد کلان را، ضمن برخورداری از روش‌های علمی، گام‌هایی در جهت تأمین اهداف قدرت‌های سیاسی و دینی جهان غرب ارزیابی می‌کنند. در نگاه این گروه از محققین، ناسیونالیسم رضا شاهی نیز، دست کم در شکل باستان‌گرایی، یکی از اهداف عمده جریان شرق‌شناسی برای ایجاد شکاف در میان جوامع مسلمان خاورمیانه و نیز ایجاد اختلافات قومی و قوم‌گرایی سیاسی و جدایی‌خواهانه بوده که عمدتاً از طریق طیف روشنفکران و رجال سیاسی به شخص رضا شاه القا شده است. لذا از این زاویه، بررسی ذهنیت، دیدگاه‌ها و احیاناً وابستگی‌های مذهبی و سیاسی رجال و نخبگان سیاسی و فرهنگی اطراف رضا شاه از اهمیت زیادی برخوردار است و می‌تواند ریشه بسیاری از گرایش‌های فکری و تصمیمات عمده رضا شاه، یا وابستگی و عدم وابستگی وی را مشخص کند. افزون بر آن، اقلیت‌های مذهبی و به ویژه زرتشتیان که به طور طبیعی و از میانه عهد قاجار خواهان آزادی‌های مذهبی و در همین راستا از حامیان سرسخت نهضت مشروطیت و آزادی‌های مرتبط با نظام و اندیشه مشروطه‌خواهی بودند، نقش مؤثری در رشد ناسیونالیسم و حمایت از سلطنت رضا شاه پهلوی ایفا ‌کردند و به خصوص بخش عمده‌ای از جریان ناسیونالیسم باستان‌گرا و توجه به تاریخ ایران باستان و آیین زرتشت را رقم زدند. در عین حال و گذشته از نکات مربوط به ریشه‌های ناسیونالیسم رضا شاهی، حکومت رضا شاه پهلوی و ناسیونالیسم عهد وی نقش بسیار مؤثری در شکل دهی به هویت سیاسی ایران و هویت ملی ایرانیان کنونی ایفا کرده است، چنان که ریشه تقریباً تمامی جریانات هویت‌گرای سیاسی در قالب فعالیت‌های سیاسی اقوام ایرانی و فعالیت‌های رسمی کشوری در حال حاضر، به سیاست‌های فرهنگی و ناسیونالیسم عهد رضا شاه باز می‌گردد و از این نظر، ناسیونالیسم رضا شاهی و دوران حکومت او مقطعی دوران‌ساز و نقطه عطفی در پیدایش دیدگاه‌های مربوط به هویت ملی ایران به شمار می‌روند. همچنین، در دوران حاکمیت رضا شاه و ناسیونالیسم مورد نظر او، توجه گسترده‌ای به مسائل ایران از بعد ملی در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی به معنای اعم آن‌ها صورت گرفت. در این دوره، علاوه بر پیدایش تشکیلاتی که حاصل مستقیم جریان ملی‌گرایی (به شکل سره نویسی) بودند (نظیر فرهنگستان) و سازمان‌هایی که ایدئولوژی ناسیونالیسم را (به شکل شاه‌پرستی و میهن‌دوستی) در جهت مشروعیت بخشی به سلطنت رضا شاه به کار می‌بردند (نظیر سازمان پرورش افکار)، سازمان‌ها و نهادهای دولتی دیگری نیز همچون انجمن آثار ملی و کتابخانه ملی با همان عناوین برآمده از ناسیونالیسم عصر پدید آمدند که در این میان انجمن آثار ملی و آغاز دوره جدیدی از فعالیت‌های باستان‌شناسی و تاریخ‌نویسی‌های ملی‌گرایانه و ضددینی در ایران، نقطه اوج آن‌ها به شمار می‌روند. در عهد رضا شاه، توجه او و دولتمردان و روشنفکران همفکر و همراه وی به تاریخ ایران باستان، شرایط بس مطلوبی را برای توسعه فعالیت‌های جریان شرق‌شناسی و ایران‌شناسان و باستان‌شناسان خارجی در ایران فراهم آورد که نمود عینی و برجسته آن، آغاز حفاری‌های باستان‌شناسان غربی در تخت جمشید، ایراد سخن‌رانی‌های متعدد در باب آثار باستانی ایران و عظمت تمدن ایران باستانی از سوی ایران‌شناسان بیگانه در انجمن آثار ملی و احداث موزه ملی ایران باستان است. از نظر معماری شهری نیز ناسیونالیسم رضا شاهی به ویژه با محوریت باستان‌گرایی، تأثیر آشکاری در شکل ظاهری بناهای جدید دولتی و تا حدی خصوصی به ویژه در مورد بناهای مربوط به زرتشتیان بر جای گذاشت. در آن عهد، بناهای متعددی از سوی دستگاه دولت و زرتشتیان با الگو برداری از طرح‌های بازسازی شده تخت جمشید و آثار منسوب به ساسانیان احداث شدند و کتاب‌ها و رمان‌های تاریخی بسیاری در باب تاریخ ایران باستان و ستایش آن دوران به رشته تحریر درآمدند. مورخینی چون احمد کسروی بیش‌ترین بهره را برای عرضه آرا و اندیشه‌های خود از دوران حاکمیت رضا شاه بردند و به تناوب در ستایش عملکرد و فضای ناسیونالیستی رضا شاهی قلم زدند. به علاوه، افزون بر جریان سره‌نویسی، در حوزه شعر و شاعری نیز ناسیونالیسم رضا شاهی و باستان‌گرایی تأثیر عمیق خود را بر جای گذاشت که نتیجه عمده آن شکستن قواعد کهن شعر فارسی که اساس آن بر قواعد شعری زبان و ادبیات عربی قرار داشت، و تولد شعر نو بود. این روند با ظهور نیما یوشیج و سرایش شعر نو از سوی او آغاز شد و به دنبال نیما از سوی شاعران کوچک و بزرگی تا به امروز ادامه یافت، هرچند که بررسی بنیان‌شناسانه تولد شعر نو بر مبنای توجه به جریان ناسیونالیستی و باستان‌گرایی آن عهد هنوز از سوی محققان آغاز نشده است. ضمناً، شعر نو یا به تعبیر دهه‌های اخیر شعر سپید، از همان زمان تا کنون، همواره و به کرات مورد نقد و مخالفت بعضاً شدید شاعران پیرو سبک سنتی قرار داشته است. کتاب نامه ۱٫ آجودانی، ماشاء الله، مشروطه ایرانی، تهران، اختران، ۱۳۸۳ ۲٫ آدمیت، فریدون، اندیشه‌های طالبوف تبریزی، تهران، دماوند، بی‌تا. ۳٫ ________، اندیشه‌های میرزا فتح‌علی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹ ۴٫ ________، اندیشه‌های میرزا آقا خان کرمانی، تهران، پیام، ۱۳۵۷ ۵٫ ________، اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، ۲۵۳۶ ۶٫ ________، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۲۵۳۵ ۷٫ ________، فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۵۴ ۸٫ _______، امیرکبیر وایران، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۲ ۹٫ الطائی، نجاح عطاء، سیر اندیشه ملی گرایی از دیدگاه اسلام و تاریخ، ترجمه عقیقی بخشایشی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۹٫ ۱۰٫ براون، ادوارد، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهری قزوینی، تهران، کویر، ۱۳۷۶ ۱۱٫ بروجردی، مهرزاد، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان روز، ۱۳۷۸ ۱۲٫ تکمیل همایون، ناصر، میهن دوستی در ایران، تهران: استقلال، ۱۳۵۹٫ ۱۳٫ حائری، عبدالهادی، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۲ ۱۴٫ حاکمی، اسماعیل، ادبیات معاصر ایران، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ ۱۵٫ حسینی، محمد علی (گردآورنده)، برخی از دیدگاه‌ها درباره مسائل ملی، برلین، بی‌نا، بی‌تا ۱۶٫ دربیکی، بابک، سازمان پرورش افکار، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲ ۱۷٫ ذاکرحسین، عبدالرحیم، ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، تهران، علم، ۱۳۷۷ ۱۸٫ رجایی، فرهنگ، معرکه جهان بینی‌ها، تهران، احیاء کتاب، ۱۳۷۳ ۱۹٫ عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۶ ۲۰٫ _______، شش گفتار درباره دین و جامعه، تهران، کتاب موج، ۱۳۵۲ ۲۱٫ _______، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۲ ۲۲٫ کاتوزیان، محمد علی همایون، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، ۱۳۸۱ ۲۳٫ لمتون، آن کی. اس.، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، گیو، ۱۳۷۹ ۲۴٫ ناطق، هما، انجمن‌های شورایی در انقلاب مشروطیت در:http://www.javaan.net/ nashr.htm ۲۵٫ Malcolm, Napier, Five Years in a Persian Town, London, 1907 منبع: سایت پیشینه

زندان قصر به روایت محبوسین

بیست و پنجم مهرماه سالروز شهادت محمد فرخی یزدی شاعر آزادی­خواه دوران پهلوی اول است که به دستور رضاشاه در زندان قصر به شهادت رسید؛ این مساله بهانه­ای شد تا جهت پاسداشت و تکریم این شاعر و همچنین مشقت­های مبارزینی که سال­های گرانبهایی از عمر خویش را در این زندان سپری کرده ­اند، ابتدا تاریخچه ­ی مختصری از چگونگی ساخت زندان قصر و در ادامه خاطرات سه تن از این مبارزین را مرور نماییم. در پایان هم سه غزل از فرخی یزدی را که در زندان قصر سروده شده آورده شد تا فضای خفقان و رعب آوری پهلوی اول که شاعر در آن می­زیسته برای مخاطبین روشن شود. حسن شمس ­آبادی – کارشناس ارشد تاریخ ایران و پژوهشگر تاریخ معاصر تاریخچه زندان زندان قصر در واقع کاخی است که در سال ۱۲۱۳ق توسط فتح علی­شاه قاجار در منطقه شمیران ساخته شد و به همین دلیل به قصر قجر معروف است. منطقه ­ای که قصر در آن بنا نهاده شده خرم دره نامیده می­شد و قصر بر بالای تپه­ ای بلند و کله قندی که مشرف به چهار طرف بود ساخته شد؛[۱] اما از آن جا که این کاخ دارای برج و بارو و دیوارهای بسیار رفیع بود بیشتر به یک پادگان نظامی شباهت داشت. در زمان سلطنت رضاشاه که بر اثر استبداد او، هیچ کس توان مخالفت نداشت و هر گونه زمزمه ای در نطفه خفه می­شد، نیاز به زندانی وسیع که گنجایش تعداد زیادی از زندانیان را داشته باشد احساس شد. بدین منظور رضاخان، مارکوف روسی را مامور بررسی و انتخاب مکان مناسبی برای ساخت زندان کرد. مارکوف از دوستان رضاشاه بود و ساختمان­های زیادی در تهران را طراحی کرده بود. نامبرده بعد از انجام بررسی­های لازم، قصر شاه قاجار را برای زندان مناسب تشخیص داد.[۲] وظیفه ­ی ساختن زندان قصر به سرهنگ درگاهی از قزاقان همراه رضاشاه در فتح تهران محول شد. زندان در سال ۱۳۰۸ش[۳] تکمیل و با حضور رضاشاه افتتاح شد و جالب این که سازنده آن اولین زندانی این زندان شد. زندان قصر در طول زمان با توجه به افزایش زندانیان توسعه یافت. این زندان اولین زندان با این سبک و سیاق بود. یک بند اصلی مشترک، سه بند بزرگ و پنج بند کوچک مجموعه داخلی زندان را تشکیل می­ دادند. انور خامه ­ای از افراد گروه ۵۳ نفره که مدت چهار سال از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۰ را در زندان قصر زندانی بوده است، زندان را شامل چهار کریدور یا دالان دانسته که هر کدام شامل چند بند و سلول بوده است. نامبرده در خاطرات خود اشاره می­کند که دالان یک و دو نسبت به دیگر دالان­ها دارای وضعیت بهتری بوده است به طوری که سرویس­های بهداشتی آن در بیرون سلول­ها قرار داشته است. از سخنان وی برداشت می­شود که زندان دارای دو طبقه و یا بندهای پایینی و فوقانی بوده است و البته سخنان او در این قسمت دارای ابهام بسیار است.[۴] در هر حال در ابتدا ظرفیت زندان حدود ۸۰۰ نفر تشخیص داده شد[۵] و البته در همان سال اول حدود ۳۰۰ نفر را در خود جای داد این در حالی بود که در سال ۱۳۱۹ حدود ۲۰۰۰ نفر در آن زندانی شدند که حدود ۲۰۰ نفر آنها سیاسی بودند. در منابع موجود اطلاعات جالبی درباره هر یک از این بندها آمده است؛ به عنوان مثال در بند اول زندان، معمولا محکومین به اعدام و همچنین زندانیانی که محکومیت آنها کوتاه مدت بوده، نگه داشته می­شدند. در بندهای پنجم و ششم خلاف کاران عادی و در بند هشتم که دارای سلول­های کوچکی بوده است برخی از رجال برکنار شده و روساء عشایر جای داده شده بودند. در بند دوم، چهارم و هفتم زندانیان سیاسی نگهداری می­شدند.[۶] بند دوم دارای شرایط بسیار سختی بوده است. در این بند فرخی یزدی که جرمش سیاسی بود و چند نفر دیگر نگهداری می­شدند. در زمانی که تیمورتاش در زندان بود چند سلول از این بند را جدا کردند. این چهار سلول بعدها به زندانیانی که در طی مدت حبس خود مرتکب جرائمی چون دعوا و درگیری داشتند اختصاص داشت و از آن با عنوان «حبس تاریک» یاد می­شد. کف این اتاقها فرش نداشت و در زمستان بسیار سرد بوده است.[۷] در دوره ­های مختلف از اقشار مختلف، بخشی از زندانی خود را در زندان قصر سپری کردند؛ کمونیست­ها، روحانیون بازداشت شده در حادثه مسجد گوهرشاد، شاعران مخالف چون فرخی یزدی، رجال دربار پهلوی چون تیمورتاش، فیروز میرزا، محمد درگاهی، سران ایلات چون سردار اسعد بختیاری و علیمرادخان از جمله افرادی بودند که دوره­ای از عمرشان را در این زندان سپری کرده و برخی از آنها در اثر شکنجه و آمپول هوا کشته شدند. در زندان قصر در مجموع سختگیری زیادی نسبت به زندانیان روا داشته می­شد و البته هر بند شرایط خاص خود را دارا بود. انواع خلاف و جرم­ها در زندان رایج بود. قمار بازی، خرید و فروش تریاک و سیگار، رشوه دادن به زندانبانان و.. از امور پیش پا افتاده بوده است. به لحاظ مسائل فرهنگی مسئولین زندان سعی می­کردند از ورود کتاب، مجله و روزنامه ممانعت بعمل آورند، هرچند که در برخی از مواقع به طور مخفیانه از طریق زندانبان­ها روزنامه و کتاب وارد بند زندانیان سیاسی می­شده است.[۸] انور خامه­ ای که قبلا از او یاد شد در خاطرات خود بیان می­کند که آنها را شکنجه نکرده­اند و بعد از برگزاری دادگاه، اجازه داشتند با دیگر زندانیان صحبت کنند و حتی گاهی وقتها شعر بخوانند. می­توانستند در دالانها رفت و آمد کنند و برای هواخوری به داخل محوطه زندان بروند. البته این آزادی به همه زندانیان تعلق نداشته چرا که خود ایشان در ادامه مصاحبه­ اش بیان کرده که این وضعیت ویژه گروه ۵۳ نفره بوده است.«..با همه زندانیان فرق داشتیم همیشه خانواده­ هایمان به ملاقات می­ آمدند و غذاهای خانگی برایمان می­آوردند و اصلا غذای زندان را نمی­خوردیم. هفته­ ای یک بار ملاقات داشتیم و از خوراک و پوشاک و لباس تا انواع کتابها را برایمان می­آوردند…در زندان قصر آزادی کامل داشتیم به قدری برای ما کتاب آورده بودند که مثلا دکتر مرتضی یزدی کتابهای طبی آلمان خود را تماما در زندان مطالعه می­کرد و از صبح تا غروب مشغول مطالعه بود و در طول زندان به لحاظ پزشکی ترقی کرد.»[۹] از نظر مسائل بهداشتی، بیماری­های مسری رواج داشته است. بیماری [۱۰]تیفوس یا حصبه بیماری رایج این زندان بوده است. زندان قصر به روایت زندانیان مبارز قبل از انقلاب جهت ترسیم فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زندان قصر، از خاطرات سه تن از مبارزین قبل از انقلاب(سید محمدکاظم بجنوردی، احمد احمد و عزت مطهری) که بخشی از دوران محکومیت خود را در این زندان سپری کرده­اند استفاده شده است؛ لازم به ذکر است که در انتخاب این افراد تعمدی در کار نبوده و اتفاقی انتخاب شده است. روایت سید محمد کاظم بجنوردی از زندان قصر ایشان که در سال ۱۳۴۵ گذرش به زندان قصر افتاده است، در خاطرات خود فضای زندان را باز توصیف کرده است. آن طور که ایشان تعریف می­کند، در این دوره زندانیان از آزادی نسبتا خوبی در زندان برخوردار بودند به طوری که شب­های جمعه و چهارشنبه مراسم دعا برگزار می­کردند و در ایام سوگوار ائمه اطهار(ع) و همچنین مراسم جشن و سرور در اعیاد مذهبی مراسم سخنرانی داشتند. جلسات آموزش قرآن، کلاس­های درس کلاسیک، آموختن زبان انگلیسی، شرکت در جلسات آموزش روش­های تغذیه از سوی یکی از پزشکان زندانی و….از دیگر آزادی­ها و امکاناتی است که بجنوردی از آنها یاد کرده است.[۱۱] نامبرده همچنین در خصوص مطالعه کتاب و نشریات چنین می­گوید: «در همین دوران که زیر اعدام بودم، از کتابخانه زندان برایمان کتاب می ­آوردند. یکی برای من، یکی برای محمودی و یکی هم برای عزیزی ما کتابها را با هم مبادله می­کردیم بعد آنها را می­دادیم و سه تا کتاب دیگر می­گرفتیم. این کتابها را خودشان انتخاب می­کردند ما می­گفتیم هر چه کتاب تاریخی، سیاسی و اقتصادی و از این قبیل دارید بیاورید….»[۱۲] البته ایشان در جای دیگری از کتاب خود حتی نحوه امانت گرفتن کتاب توسط زندانیان را شرح داده است.[۱۳] این فضا به همین منوال نبوده و با تغییر سیاست­های رژیم و یا تغییر رئیس زندان تغییر می­کرده است. سید محمدکاظم بجنوری که در نیمه اول سال ۱۳۵۲ مجددا به همراه تنی چند از زندانیان سیاسی، وارد زندان قصر شده، فضای آن را سختگیرانه­­ تر نسبت به دوره قبلی توصیف کرده است. «وقتی وارد زندان قصر شدیم دیدیم بچه ­ها را دارند به حمام می­برند. برای من شگفت آور بود که می­دیدم آنان را دستبند می­زنند و می­برند، در صورتی که سابق این ما را گروهی به حمام می­بردند. حمام داخل محوطه زندان بود و برای این نوع جابجائی­ها از دستبند استفاده نمی­شد. محبوسین سیاسی را هم به زندان شماره یک که قبلا جای زندانی­های عادی بود منتقل کرده بودند.»[۱۴] او در این قسمت اطلاعات بیشتری از زندان قصر ارائه داده است: «سلول­های عجیب و غریبی داشت، ساختمانی محکم با درهای آهنی یکپارچه، این زندان شامل شش بند بود یا یک مدیریت واحد. سرهنگ زمانی در آن موقع رئیس زندان بود.»[۱۵] از دیگر بخش­های زندان، اتاق ملاقات بود؛ «اتاق ملاقات سالن بزرگی بود که آن را از وسط با دو ردیف میله و توری به فاصله یک متر، دو قسمت کرده بودند. آن طرف ملاقاتی­ها و این طرف زندانیها می ایستادند و با هم دیدار و صحبت می­کردند.»[۱۶] با ورود ایشان به زندان قصر او را در بند چهارم زندانی می­کنند« مرا به بند ۴ فرستادند وقتی وارد شدم به سلول اول بردندم بند ۴ فقط سلول داشت. تعداد زندانیها زیاد بود و در دو طرف راهرو تخت­های سه طبقه گذاشته بودند. سلول، اتاق تنگ و تاریکی بود که منفذی به بیرون نداشت، فقط سوراخ گردی روی در آهنی یکپارچه آن بود که به وسیله یک دریچه مسدود می­شد. ولی در آن همیشه باز بود چون بند انفرادی نبود که درها را ببندند. همه زندانیها مرا می­شناختند ولی رفت و آمد به اتاقها در آن زمان ممنوع بود. با وجود این چند نفری به دیدنم آمدند. چهره شان یادم نیست که چه کسانی بودند ولی سلول ۳ در ۵/۲ متری، پر شده بود دور تا دورش نشسته بودند…..در این زندان بندهای ۱و۲و۳ برای زندانیهای زیر ده سال محکومیت و بندهای ۴و۵و۶ برای زندانی­های از ده سال به بالا بود. بندهای ۱ و۲ و۳ یک واحد به حساب می­آمد. آنها به هم راه داشت و زندانیها می­توانستند از این بند به آن بند بروند. ۴ و۵ هم به همین ترتیب بود، ولی بند ۶ استثنا بود. این بند مخصوص زندانی­های خاصی با محکومیت­های سنگینی بود؛ اغلب کسانی که محکوم به حبس ابد بودند…» در این بند نگه داشته می­شدند.[۱۷] بند(شش) معروف به قفس طلایی [بود] چون تمیزترین و زیباترین بند زندان بود ولی همیشه در آن بسته و یک پاسبان هم آنجا ایستاده بود. زندانی­های بند ۶ می­توانستند به بند ۴ و۵ بروند ولی از بند ۴ و۵ معمولا کسی نمی­توانست به بند ۶ بیاید.[۱۸] بجنوردی که بر اثر اعتصاب آنچه ساواک از آن به ناآرامی یاد کرده، طعم بارها در سلول انفرادی جای گرفته است، درباره فضای حاکم بر آن چنین توضیح می­دهد: «وقتی افراد را به انفرادی می­بردند اول آنان را لخت مادرزاد کردند؛ آن هم جلو چشم مامورین، بعد لباس زندان دادند.[۱۹] سلول­های انفرادی قصر سلول­های تنبیهی بود، دخمه­ای بود به عرض ۹۰ سانت و به طول قد یک نفر که بتواند بخوابد، مثل یک تابوت تنگ و تاریک، وقتی می­خواستم در عرض سلول نماز بخوانم برای رفتن به رکوع مجبور بودم جلو و عقب بروم. این سلول چراغ نداشت، بالای سقف بلندش شیشه کوچکی در اندازه­های تقریبی ۱۰ سانتیمتر در ۱۵ سانتیمتر داشت که روزها همان سقف را کمی روشن می­کرد. خود سلول نیز در راهرویی بود که آن هم بی­پنجره بود بنابراین تاریکِ تاریک بود. هر چهار ساعت چهار ساعت هم اجازه می­دادند به دستشویی برویم. یکی از وعده­های غذای روزانه ما حلوا ارده بود.[۲۰] تعداد سلول­های انفرادی ۴ تا بود. محکومین به اعدام را در قفس­ه ایی می­گذاشتند که قابل رویت بود تا دست به خودکشی نزنند.»[۲۱] یکی از نقاط اشتراک در سلول­های انفرادی و عمومی زندان قصر این بود که« درهای عمومی زندان از جمله در بخش انفرادی را لاک و مهر می­کرد که برای خودش تشریفاتی داشت و هر اتفاقی که می­افتاد شکسته نمی­شد تا صبح روز بعد» [۲۲] روایت احمد احمد از زندان قصر احمد احمد از اعضاء حزب ملل اسلامی است که از سال ۱۳۴۵ تا آزادی در ۱۱/۸/۱۳۴۶ در زندان قصر زندانی شد. در زمانی که او در این زندان دوره حبس خود را می­گذرانده، سرتیپ اصغر کوهرنگی ریاست زندان و سرگرد تیموری ریاست زندان­های شماره ۳ و ۴ را برعهده داشته است. نامبرده زندان قصر را در سال ۱۳۴۵ دارای ۴ زندان عنوان کرده که؛ زندان ۱ و۲ مخصوص زندانیان عادی و زندان شماره ۳ و۴ ویژه زندانیان سیاسی بوده است. آنچه این مبارز سیاسی درباره فضای حاکم بر زندان قصر بر آن تاکید کرده است، مسائل غیر اخلاقی داخل زندان است. از آن جا که برادرش قبلا در این زندان زندانی و لذا به آن رفت و آمد داشته است با توجه به آشنایی با محیط زندان در بدو ورود به دوستانش گفته که شماره ۱ مخصوص زندانی­ های عادی است و دارای یک فضای غیراخلاقی است.[۲۳] از اتفاق بد اوست که او را به بند شماره ۲ زندان شماره ۱ منتقل می­کنند چرا که « این بند از کثیفترین و بی ­اخلاقترین بندهای زندان قصر و به بند قوم لوط مشهور بود که در آن خبری از اخلاق و ارزش­های انسانی و اسلامی نبود…در بند شماره ۲ علاوه بر تعرض­های اخلاقی و اعمال منافی عفت، سرقت اموال افراد متداول بود. به طوری که با ورود ما به اتاق ظرف چند ساعت اول چند جفت دمپایی را سرقت کردند. اتاقی که ما ۱۳ نفر در آن جای گرفتیم حدود ۱۶ متر مربع مساحت داشت که برای خواب و استراحت با کمبود جا و فضا مواجه بودیم. حاج یوسف رشیدی که مردی قوی و پرقدرت بود برای حفاظت از بقیه غالبا دم در اتاق می­نشست و شبها هم برای مصون ماندن از تعرض و تعدی به نوبت در پشت در کشیک می­دادیم. اوضاع اسفبار و ضد اخلاقی این بند ما را به شدت متاسف و متاثر کرده بود. هر روز صبح شاهد صحنه عجیبی بودیم، مامورین چند نفری را که شب قبل عمل کثیف لواط را مرتکب شده بودند به صف کرده و موی سر آنها را می­تراشیدند. از نظر بهداشتی نیز این بند وضع رقت بار و آلوده ­ای داشت. شپش و حشرات موذی در تار و پود زیلوها، پتوها و البسه به وضوح دیده می­شد. توالتها کثیف، غیر بهداشتی و بدون در و توری بود.»[۲۴] از دیگر مسائل ناراحت کننده و آزاردهنده برای او و همراهانش، پخش موسیقی مبتذل در فضای زندان بودو اغلب ترانه ­هایی با صدای زن پخش می­شد.[۲۵] مواد مخدر(هرویین) هم در اختیار زندانیان معتاد بوده و به طور مخفیانه وارد می­زندان می­شده است.[۲۶] احمد احمد که بعد از اعتراض به فضای این بند به بند ۴ زندان شماره ۲ منتقل شد، درباره سختی­های زندان قصر و مسال مادی که زندانیان درگیر آن بودند این چنین بیان می­کند:« از نظر زندگی جائی سخت و بدون امکانات بود. تنها امکان مالی همان ۱۲ ریالی بود که به هر زندانی می­دادند تا با آن غذا تهیه کند، البته به هر نفر هر روز ۲ عدد نان نیز می­دادند. امورات زندان به سختی می­گذشت.»[۲۷] این وضعیت تنها به بند دوم اختصاص نداشته است به طوری که «وضعیت غذای زندان شماره ۳ خوب نبود. از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند. برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می­زدند چرا که به بیماران غذای بیشتری می­دادند.»[۲۸] البته ایشان به این نکته هم اشاره می­کند که پختن غذا در زندان مجاز بوده و آنها بارها و بارها این کار را کرده­اند. سخنان این مبارز سیاسی مبین آن است که با وجود این مشکلات، زندانیان از فضای نسبتا آزادی برخوردار بودند. اوقات اغلب زندانیان مذهبی صرف حضور در کلاس­های دینی و مذهبی و ورزش می­شد. از جمله کلاس­های آیت الله محی الدین انواری که در اتاقش برگزار می­شد و نامبرده هم «هر روز در کلاس­های عمومی بعد از نماز صبح حاضر می­شدم. برخی از دوستان هم در کلاس­های فقه و حوزوی وی شرکت می­کردند.»[۲۹] از دیگر تفریحات زندانیان انجام ورزش در محوطه زندان بود؛ که باعث تجدید روحیه و شادابی آنها می­شده است..[۳۰] احمد احمد که بعد از گذشت ۴ ماه به زندان شماره ۳ زندان قصر انتقال داده شد، درباره چگونگی پر کردن اوقات فراغت زندانیان مذهبی و از جمله خودش چنین بیان می­کند: «به جرئت می­توان گفت که ما در این زندان وقت تلف شده­ای نداشتیم. از بامداد تا شامگاه اوقاتمان با عبادت، دعا، کلاس بحث، ورزش، تعامل و تحلیل اخبار و نظافت می­گذشت…از زیباترین صحنه­ های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق­های آیت الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی برپا می­شد.»[۳۱] ایشان اذعان دارد که زندان شماره ۳ نمونه و الگویی از جامعه اسلامی بوده است به طوری که هر کس هر آنچه را برای خود می­خواسته برای دیگران هم می­خواست و برعکس آن چه را برای خود نمی­ پسندیده برای دیگران هم نمی پسندیده است. زندانیان پول­های خود را بین دیگران تقسیم می­کردند.[۳۲] لازم به ذکر است که احمد احمد باری دیگر در تاریخ ۲۸/۴/۱۳۵۱ دستگیر و به زندان قصر منتقل می­شود. در این زمان ایشان فضای زندان شماره ۴ را این طور توصیف می­کند: « زندان شماره ۴ قصر، حیاط بزرگی داشت یک حوض در وسط و چند درخت توت در اطراف حوض بود. از در بند که وارد می­شدی یک کریدور تنگ داشت که جمعه هفت اتاق در این کریدور بود. سه تا اتاق نسبتا بزرگ و چهار اتاق کوچک، هر اتاق پنجره­ای بزرگی داشت که رو به حیاط باز می­شد یک ایوان هم پشت اتاقها بود یک آلاچیق هم در قسمت پایین حوض درست کرده بودند که شاخه­ های چند درخت انگور آن را می­پوشاند.»[۳۳] برنامه­ های روزانه او در زندان شماره ۴ زندان قصر بدین منوال است:« کتاب مطالعه می­کردم، پای کلاس­های آیت الله انواری و آقای حبیب الله عسکر اولادی و آقای عزت الله سحابی می ­رفتم…برنامه غذا هنوز مثل گذشته بود و حاج مهدی عراقی مواد غذایی را تحویل گرفته و خودش با کمک سایر دوستان می­پخت…نماز جماعت نیز در اوقات خود برقرار بود. شبهای باصفایی را در آنجا پشت سر گذاشتیم در محوطه زندان یا یکدیگر قدم می­زدیم و دوستان گاهی سیگار می­کشیدند. در این میان مراسم­های عبادی – اسلامی نیز در سر جای خود برگزار می­شد. روزهای قصر با آن یاران قدیمی روزهای خاطره انگیزی بود که اثری زیربنایی در ساخت فکر و اندیشه­ای ما داشت..»[۳۴] نکته پایانی در خاطرات او و همچنین خاطرات عزت شاهی، توضیحاتی است که آنها درباره گروهها و طیف­ های سیاسی داخل زندان ارائه داده­ اند.[۳۵] در سال­های دهه ۴۰ در زندان قصر زندانیانی از اعضاء حزب ملل اسلامی، هیات موتلفه و مارکسیست­ها زندانی بودند. اگر چه مسلمانان مارکسیست­ها را نجس و رعایت طهارت را می­کردند اما آنها از مواردی هم ذکر کرده­اند که در اثر درگیری یکی از مسلمانها با زندانبان، مارکسیست­ها جهت یاری دوست زندانی خود با سلاح سرد وارد معرکه شدند و البته پیامد ناگواری برای آنها بدنبال داشته است. زندان قصر به روایت عزت شاهی(مطهری) عزت شاهی از مبارزین به نام دوران قبل از انقلاب که سالها در زندان بوده و رنج شکنجه بسیار را متحمل شده است ایشان در اواخر مرداد ۱۳۵۲ به زندان قصر منتقل و در زندان شماره ۴ قصر زندانی شد. «زندان شماره ۴ قصر دارای ساختمان با اتاق­های متعدد بود که زندانیان چه مذهبی و چه غیر مذهبی با هم و به صورت مختلط زندگی می­کردند. آنها برای خود کمون داشتند. با حضور در این زندان خیلی زود دریافتم افرادی که تحت عنوان زندانی سیاسی در اینجا هستند آزادی ابراز عقیده و فکر ندارند»[۳۶] در زمان ورود او، از تمام جناح­ها و طیف­های سیاسی و مذهبی در این زندان بودند: از گروههای سیاسی چپ مانند حزب توده، چریکهای فدایی خلق، کار، ستاره سرخ، شفق سرخ و گروه سیروس نهاوندی) تا گروههای مذهبی­ از جمله هیات موتلفه، حزب ملل اسلامی و مجاهدین خلق(قبل از تغییر ایدئولوژی) و جدای از این طبقه بندی، به تفکیک مدت زنان زندانی که برای آنها در نظر گرفته شده بود. «زندانیان در آنجا طبقه ­بندی شده بودند؛ محکومین به یک تا پنج سال، پنج تا ده سال و ده سال به بالا که هر یک در زندانی جداگانه نگه داشته می­شدند. زندان شماره چهار هم برای زیر دادگاهی­ها بود که هنوز محکوم نشده بودند و در انتظار روز محاکمه بودند.»[۳۷] در زمان ورود ایشان تعداد زندانیان حدود ۳۵۰ نفر بودند که البته روز به روز بر تعداد آنها افزوده می­شده است.« وقتی من وارد قصر شدم؛ تعداد زندانیان سیاسی به ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر می­رسید که به تدریج در حال افزایش بود و دیگر زندان شماره ۳ و۴ گنجایش زندنیان بیشتر را نداشت. اتاقها کیپ تا کیپ مملو از زندانی بود و همه به صورت کتابی می خوابیدند. گاهی در راهرو هم جا نبود و تخت­های سه طبقه در آنجا گذاشته بودند و بچه­ ها در شب نوبتی می­خوابیدند این تنگناها و فشارها موجب شد تا زندان شماره ۱ را که مخصوص زندانیان عادی بود تخلیه کرده و زندانیان سیاسی را به آنجا منتقل کردند، در حالی که هنوز دو بند از آن در اختیار زندانیان عادی بود. تا پایان سال زندانیان سیاسی زندان شماره ۴ را هم به زندان شماره ۱ بردند. این زندان دارای حیاطی سه گوش و چند بند بود که هر بند نیز حیاطی جداگانه داشت، مجموعه این زندان گنجایش هزار تا ۱۲۰۰ نفر را داشت که در سال ۵۳ آن هم پُر و تکمیل شد.[۳۸] عزت شاهی که در طول سالها و در زندان های مختلف شکنجه و آزار شده بود، در خاطرات خود بیان می­کند که در زندان قصر معمولا کسی را شکنجه نمی­کردندو آزار و اذیت­ ها مربوط به زندان کمیته مشترک شکنجه بوده است. لذا بعد از تکمیل بازجویی و تحویل فرد به زندان دیگر او را شکنجه نمی­کردند مگر این که بین زندانیان و پاسبانها درگیری اتفاق می­افتاد که در این صورت با بردن به انفرادی افراد را تنبیه می­کردند.[۳۹] فضای حاکم بر زندان قصر را او هم چون بجنوردی و احمد احمد نسبتا آزاد عنوان کرده است. به طوری که زندانیان در دسترسی به کتاب محدودیت نداشته­اند هر چند « فروشگاه زندان کتاب های مورد نیاز خود را بخرند هر چند این کتابها عمدتا رمان و اموزش زبان بود.[۴۰] از منظر اقتصادی هم در این زمان وضعیت زندانی­ها بد نبوده و خود آنها با پولی که یکی از خویشاوندانشان به آنها می­دادند امکانات مورد نیاز خود از قبیل یخچال، پنکه و … را خریدند. برعکس آنچه در خاطرات بجنوردی و احمد احمد درباره وضعیت نامناسب بهداشتی زندان قصر منعکس شده است، عزت شاهی اگر چه بیان می­­کند که برخی از بیماریها در زندان رایج بوده اما آنها با رعایت بهداشت فردی و جمعی توانستند خود را از آن مصون نگهدارند. « البته زندان سیاسی دارای محیط تمیزی بود. یعنی خود ما هر روز کف اتاقها و بندها را جارو می­کردیم و تی می­کشیدیم. هر کس قسمتی از نظافت و کارها را برعهده داشت. زندانیان سیاسی هم نظافت را رعایت می­کردند گرچه تعدادی لاابالی هم بودند که گاهی آشغال زیر تحت می­انداختند. آخر هر هفته هم نظافت عمومی بود که تخت­ها را بر می­داشتند و زیرشان را تمیز می­کردند. در مجموع می­توان گفت که محیط آنجا محیط تمیزی بود. پیش می­آمد که ما را به محیط کثیفی می­بردند ولی طولی نمی­کشید که آنجا هم رفت و روز و تمیز و مرتب می­شد.»[۴۱] در محیطی که ما بودیم شپش نبود اما گاهی بعضی بیماریهای پوستی و قارچی مانند گال از زندان کمیته و یا حتی بیرون به داخل زندان قصر منتقل می­شد…می­توان گفت که در کل مرض مسری خاصی در آنجا نبود. در مقابل دکتری هم که بخواهد برای بازدید و درمان بیاید نداشتیم. اگر کسانی مریض می­شدند هفته­ای یکی دو مرتبه نزد پزشکی می­رفتند که به زیر هشت[۴۲] می­آمد. که هر بار حدود ۱۰ الی ۲۰ نفر را فقط از یک بند معاینه می­کرد و دارو می­داد اما اگر کسی بدحال می­شد به بهداری می­رفت و دکتر به داخل زندان نمی­آمد. بیماری رایج آنجا سرماخوردگی و سردرد بود. سردردها ناشی از تنش­های عصبی بود.»[۴۳] فرخی یزدی، شاعر لب دوخته فرخی یزدی[۴۴] از جمله شاعران آزادی­خواهی است که در اثر انتقاد از رژیم در زندان قصر زندانی شد. از زمانی که زندان قصر بنیان نهاده شد شاعران و نویسندگانی به واسطه فعالیت سیاسی گذرشان به آن افتاد و سالهایی از عمر خود را در این زندان سپری کردند که می­توان به ملک الشعراء بهار، علی دشتی، مهدی اخوان ثالث، کریم پور شیرازی، بزرگ علوی و… اشاره کرد. از هریک از آنها اشعار و دل نوشته­هایی باقی مانده است.[۴۵] اغلب این اشعار در وصف آزادی، مخالفت با حکومت و مرثیه­ های مذهبی بوده است. این مراثی در مناسبت­های مختلف مذهبی اعم از عزاداری و جشن­های مذهبی توسط زندانیان زمزمه می­شده و اکثر این مراثی با حال و هوای زندان مناسبت داشته است.[۴۶] طبیعتا افرادی که به جرم سیاسی به حبس محکوم می­شدند دارای شرایط بدتری نسبت به دیگران بودند اما در این بین کسانی که به لحاظ اقتصادی از طبقات متوسط و رو به پایین جامعه بودند، با مشکلات بیشتری روبرو بودند «در بین اینها[زندانیان سیاسی] فرخی و یکی دو نفر دیگر وضع خوبی نداشتند و بقیه مثل سردار اسعد و افراد دیگر پولدار بودند و همه چیز از بیرون برایشان می­آمد اما فرخی و خانبابا اسعد و یکی دو نفر دیگر وضع بدی داشتند کسی را نداشتند که از بیرون برایشان غذا بیاورد و مجبور بودند از غذای زندان بخورند…در آن جا یک سلول کلا به فرخی داده بودند و تنها در آن جا بود. البته به دستور شهربانی درِ اتاقش باز بود و حتی زمانی که ما در اوایل زندانمان در انفرادی بودیم و نمی­توانستیم بیرون بیاییم او می­توانست بیرون برود.»[۴۷] از اشعار فرخی یزدی که در زندان قصر سروده شده یکی قطعه « ای دژ سنگدل، قصرِ قاجار» است که متاسفانه از بین رفته است. نامبرده در غزلی که در نوروز ۱۳۱۸ سروده است، فضای خفقان رضاخانی را این چنین به تصویر کشیده است: سوگواران را مجال بازدید و دید نیست. بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست. گفتن لفظ مبارک باد طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست. عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست هر که شادی می­کند از دوده جمشید نیست. سر بزیر پر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزلخوانی که می­نالید نیست. بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست. هر چه عریانتر شدم گردید با من گرمتر هیچ یار مهربانی بهتر از خورشید نیست. وای بر شهری که در آن مزد مردان درست از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست. صحبت عفو عمومی راست باشد یا دروغ هر چه باشد از حوادث فرخی نومید نیست. فرخی یزدی در غزل دیگری در اواخر عمر و در حالی که از مصائب زندان خسته شده بود این طور می­سراید: ترسم ای مرگ نیائی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم آسمانا زِ ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمین­گیر شوم جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم میر میراث خوران هم نشوم تاگویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که زِ امواج سیاست ز بر و زیر شوم گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم پیش دشمن سپر افکندن من هست محال در ره دوست گر آماج گه تیر شوم غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم شهره شهر و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم این شاعر گرانقدر در اواخر عمر خود مجددا از وضعیت روزگار خود شکوه می­کند: ریز بر خاک فنا ای خضر آب زندگی من ندارم چون تو این اندازه تاب زندگی دفتر عمر مرا ای مرگ سرتا پا بشوی پاک کن با دست خود ما را حساب زندگی خواب من خواب پریشان خورد من خون جگر خسته گشتم ای خدا از خورد و خواب زندگی بهر من این زندگانی غیر جان کندن نبود مرگ را هر روز دیدم در نقاب زندگی مرگ را بر زندگی رجحان دهم زآن رو که نیست غیر چندین قطره خون مالک رقاب زندگی دفتر ایام را یک عمر خواندم فصل فصل حرف بی علت ندیدم در کتاب زندگی لاله می­روید ز خاک فرخی با داغ سرخ خورده از بس خون دل در انقلاب زندگی ……………………………….. پی­نوشتها: [۱] . اکبر قره داغی، قصرنشینان زندان قصر، تهران، واژه آرا، چاپ اول، ۱۳۸۵، ص۳۸ [۲] . در مجله الکترونیکی دوران وابسته به موسسه پژوهش­های سیاسی، اطلاعات بیشتری در این باره وجود دارد که علاقمندان می­توانند به آن رجوع کنند. [۳] . در برخی منابع افتتاح زندان در آذرماه ۱۳۰۹ ذکر شده است.(ر. ک اکبر قره باغی، ص۴۲) [۴] . هفته نامه تاریخ شفاهی؛ خاطرات انور خامه­ ای از زندان قصر؛ شماره ۱۳۲، ۲۷ شهریور ۱۳۹۲ [۵] . «هنگام افتتاح دارای صد و نود و دو اتاق بود، نود و شش اتاق پنج نفره و بقیه سلول­های انفرادی که جمع هشتصد زندانی در آن جای می­گرفت، بیمارستان زندان هم شش اتاق شش نفره و شانزده اتاق یکنفره داشت، بعد از زندانی شدن سرهنگ درگاهی، سرتیپ کوپال متصدی زندان شد.»( اکبر قره باغی، ص۴۲) [۶] . یرواند آبراهامیان، اعترافات شکنجه ­شدگان، ترجمه رضا شریفها، چاپ اول، ۱۳۸۲، ص۱۰۰ . [۷] . درباره بندها و سلول­های زندان قصر اطلاعات گوناگون و گاه متناقضی وجود دارد که ناشی از تغییر کاربری آنها در سال­های گوناگون است. به عنوان مثال در زمان فرخی یزدی، بند دوم متعلق به زندانیان سیاسی بوده و در سال ۱۳۵۱ بند سوم به این زندانیان اختصاص داشته است. لطف الله میثمی که در تابستان ۱۳۵۱ به زندان قصر منتقل و در آن زندانی شد در خاطرات خود بیان می­کند که بندهای سه و چهار به زندانیان سیاسی اختصاص داشته است. نامبرده توصیف جالبی از این بند ارائه کرده است که به دلیل اهمیت، بخش­هایی از آن را ذکر می­کنیم: « بند سه مشتمل بر دو سالن دراز بود که مانند L طراحی شده بود. در گوشهL در ورود به حیاط زندان قرار داشت. دو طرف سالن اول، اتاق بود. اتاق­های دست راست به طرف بند چهار پنجره داشت که گاهی از آن طریق با بچه ­های آنجا صحبت می­کردیم. اتاق های دست چپ به حیاط بند سه پنجره داشت. دست چپ سالن دوم، پنجره­ها رو به حیاط باز می­شد و دست راست آن دیوار و کمد بود. انتهای سالن دوم هم پله می­خورد و به طرف میله­ های ملاقات راه داشت. در انتهای سالن اول، دست راست اتاقی مخصوص تلویزیون و آشیو روزنامه­ها بود. انتهای سالن دوم دست چپ، توالت قرار داشت و اتاقی را هم به آشپزخانه اختصاص داده بودند. در هر سالن به طور همیشگی یک نگهبان راه می­رفت و یک پاسبان هم در حیاط قدم می­زد.»( لطف الله میثمی، آنها که رفتند، ج دوم، تهران، صمدیه، چاپ اول، ۱۳۸۱، صص۱۴۱ و۱۴۲) [۸] . بزرگ علوی، ۵۳ نفر یا تاریخ سال­های سیاه، بی جا، بی نا، ۱۳۵۷، ص۱۳۴٫ [۹] . هفته نامه تاریخ شفاهی، پیشین [۱۱] . همان، ص۱۳۹ [۱۲] . همان، ص۱۳۴ [۱۳] . همان، ص۱۴۷ [۱۴] . خاطرات سید محمدکاظم بجنوردی، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۸، صص۱۹۶ و۱۹۷٫ [۱۵] . همان، ص۱۹۷ [۱۶] . همان، ص۱۹۷؛ هادی غفاری که قبل از شهادت پدرش جهت ملاقات با وی به زندان قصر رفته و البته خود نیز زمانی در آن جا زندانی بوده است، از مکانی در ضلع شمالی زندان با نام « قفس » یاد کرده است. قفس مکانی بوده که چهار طرف آن توری و تنها یک درب ورود و آن هم به طرف زندان داشته است. زندانی­های مساله­دار و خیلی تند را جهت ملاقات به آن جا می آوردند.(خاطرات هادی غفاری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص۱۲۹٫)؛ لطف الله میثمی از اعضاء سازمان مجاهدین درباره نحوه ملاقات زندانیان با خانواده­های خود چنین می­گوید:« در روزهای ملاقات، اسامی را به ترتیب می­خواندند و بچه­ ها به پشت میله ملاقات می­رفتند. لباس، میوه، کتاب و وسایل دیگر را از زیر هشت تحویل می­گرفتیم و مستقیما تحویل مسئول کمون بزرگ می­دادیم. مسئولان کمون هم آیین نامه­ای برای مصرف آنها داشتند که با مشورت همه تصویب شده بود و طبق آن به مصرف می­رسید.»( لطف الله میثمی، ص۱۵۱)ایشان در جای دیگری از کتاب خویش وضعیت ملاقات را برای خانواده­های سخت و مشقت بار دانسته است؛ چرا که در سرما و گرما باید از صبح زود صف می­کشیدند تا بعد از گذشت ساعتها نوبت ملاقات آنها فرا برسد و البته زندانبان­ها هم گاه آنها را اذیت می­کردند.( همان، صص۱۶۲ و۱۶۵) [۱۷] . خاطرات سید محمدکاظم بجنوردی، ص۲۰۱ [۱۸] . همان، صص۲۰۳ و۲۰۴؛ بجنوردی هر بند را این طور تعریف کرده است: «هر بندی عبارت بود از کریدور دراز که دو طرفش اتاق بود مثل بیمارستان؛ در هر اتاقی هم به اندازه هشتاد سانت جا برای هر نفر که بنشیند و بخوابد. زندانیها بغل هم می­خوابیدند برای همین ما به ملاقاتی­ها توصیه می­کردیم تشک­های عریض نیاورند.»(همان، ص۲۰۲) [۱۹] . همان، ص۲۰۸ [۲۰] . همان، صص ۲۱۰ و۲۱۱ [۲۱] . همان، صص ۱۳۱ و۱۳۲ [۲۲] . همان، ص ۱۳۲ [۲۳] . خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ هفتم، ۱۳۸۵، ص۱۳۸ [۲۴] . همان، صص۱۴۱ و۱۴۲ [۲۵] . همان، ص۱۴۵ [۲۶] . همان، ص۱۴۷ [۲۷] . همان، ص ۱۴۴ [۲۸] . همان، صص۱۵۰ و۱۵۱؛ آقای عزت مطهری هم در خاطرات خود به این مساله اشاره کرده است. خاطرات عزت شاهی، تدوین و تحقیق محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ چهارم، ۱۳۸۵، ص۲۲۲؛ لطف الله میثمی در خاطرات خود بیان کرده که هر روز برای افراد مریض سفره خاصی با نام «سفره مریض ها» پهن می شد.( لطف الله میثمی، ص۱۴۴) [۲۹] . همان، ص۱۴۴ [۳۰] . همان، ص۱۴۵ [۳۱] . همان، صص۱۴۸ و۱۴۹ [۳۲] . همان، ص ۱۵۶ [۳۳] . همان، ص۲۶۵ [۳۴] . همان، صص۲۴۷ و۲۴۸ [۳۵] . جهت اطلاع بیشتر درباره این طیف­ها ر .ک به خاطرات لطف الله میثمی ، آنها که رفتند، ج دوم، تهران، صمدیه، چاپ اول، ۱۳۸۱ [۳۶] . همان، ص۲۱۱ [۳۷] . همان، ص۲۱۳ [۳۸] . همان، ص۲۱۵ [۳۹] . همان، ص۲۲۱ [۴۰] . همان، ص۲۱۴ [۴۱] . همان، صص۲۲۱ و۲۲۲؛ لطف الله میثمی، ص۱۵۱٫ [۴۲] . دفتر پلیس را اصطلاحا زیر هشت می­گفتند. [۴۳] . همان، ص۲۲۲ [۴۴] . حسین مکی در مقدمه نسبتا طولانی بر دیوان فرخی، شرح کاملی از زندگی سیاسی و اجتماعی او را توضیح داده است. [۴۵] . جهت اطلاع بیشتر از نمونه­های اشعار این شاعران در زندان قصر ر. ک اکبر قره باغی، پیشین [۴۶] . لازم به ذکر است که آقای علیرضا اباذری در مقاله­ای با عنوان «مرثیه­های زندان قصر» که در فصلنامه بهارستان در تابستان ۱۳۹۰ منتشر شد، اشعار چهار روحانی محبوس در زندان قصر را گردآوری و درباره آن توضیح داده است. بعد از قیام گوهرشاد رضاشاه تعداد بیست و پنج روحانی را در تهران محاکمه و زندانی کرد. روحانیون دخیل در این قیام تا تاریخ ۲۹ آذر ماه ۱۳۱۴ به طور موقت بازداشت و سپس به زندان قصر منتقل شدند. برخی از آنها بعد از گذشت سه سال در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۱۷ به تدریج از زندان آزاد شدند. از بین آنها چهار نفر به نام­های شیخ عباسعلی محقق خراسانی، سید محمد بحرالعلوم قزوینی، شیخ محمد صاحبی(صاحب الزمانی) و شیخ خلیل تصویری زنجانی در دفتر شعری که برجای مانده نقش داشته­اند. این اشعار یا توسط خود آنها سروده شده و یا اشعار دیگران است که آنها با اتکاء به حافظه شخصی­شان آن را زمزمه می­کرده­اند. این مقاله به صورت جداگانه در مجلدی از سوی موزه عبرت ایران در سال ۱۳۹۱ منتشر شد.(مرثیه­های زندان قصر، به کوشش علیرضا اباذری، تهران، موزه عبرت ایران، چاپ اول، ۱۳۹۱) [۴۷] . هفته نامه تاریخ شفاهی، پیشین منبع: سایت پیشینه

نظام خدمت اجباری و ملت سازی رضاخان

مقاله ذیل را آقای محمد نیازی برای پیشینه به نگارش درآورده است. ایشان دانش آموخته کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبائی می باشد که پایان نامه خود را با عنوان «نقش ارتش در تکوین هویت ملی در دوره پهلوی اول» به رشته تحریر درآورده و هم اکنون در رشته اندیشه سیاسی در اسلام پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مشغول به تحصیل می باشد. چکیده مقاله: متن ذیل با بررسی زمینه های پیدایش و شکل گیری نظام وظیفه عمومی در ایران به ابعاد فرهنگی و اجتماعی این سازوکار مدرن در ایران پرداخته است. نویسنده در این مقاله برآن بوده است تا خدمت اجباری را فراتر از یک پدیده سیاسی – نظامی مورد توجه قرار دهد و به کارکردهای هویت ساز آن در شکل گیری گفتمان دولت – ملت اشاره نماید. طرح مسئله سربازان در تاریخ همیشه یکی از ارکان‏های اصلی ارتش و نیروهای نظامی به شمار می‏رفته ‏اند و به عبارت دقیق‏تر می‏توان گفت که هیچ سپاه و قشون مقتدری بدون این بازوهای اجرایی به وجود نیامده است. اما چگونگی تأمین این نیروی انسانی در دوره های مختلف یکسان نبوده است. تا پیش از فراگیر شدن حکومت‏های ملی و ارتش‏های یکپارچه، غالب سربازان و سپاهیان ارتش‏ها برای مقاصد و منافع قومی و قبیله ‏ای و یا انگیزش‏های دینی و مذهبی گرد هم می‏آمدند. و نخستین‏ بار پس از قرداد‏ وستفالی و ظهور دولت‏های ملی مستقل از کلیسا در اروپای غربی بود، که زمینه برای تاسیس ارتش‏های متکی بر خدمت اجباری سربازی به وجود آمد.«با ایجاد دولت- ملت، برقراری حاکمیت ملی، و رواج ناسیونالیسم، نظام وظیفه عمومی به روش مطمئن تأمین منابع انسانی پیرامون ارتش‏های نوین تبدیل شد.»(سینایی،۹۶:۱۳۸۹) نظام وظیفه از آن تاریخ به بعد، تنها سازوکاری برای جذب نیروی انسانی برای ارتش به حساب نمی‏آمد، بلکه علاوه بر آن، وسیله ‏ای برای پیوند ارتش‏ به ملت و هویت یابی افراد یک ملت در حیطه مرزهای مشخص ملی بود. شکل‏گیری نهاد ارتش مدرن و نظام وظیفه هر چند تغییر ساختارهای سیاسی و نظامی را در پی داشت، اما تولد این نهاد در جوامع اروپایی، خود فرع بر تحولات گسترده‏تر، در لایه‏ های زیرین اجتماعی بود. از این رو ارتش مدرن حلقه ‏های پایانی و تکمیل‏ کننده پیدایش یک جامعه مدرن مبتنی بر ارزش‏های انسان محورانه به شمار می‏رفت و نه شروع کننده آن. تحولاتی چون تغییر در نظام فکری و اندیشه‏ورزی و ظهور نظام تکنیکی و صنعتی و تقسیم‏کار اجتماعی و پیدایش سرمایه‏داری حلقه‏ های پیشینی بودند که باید طی می‏شدند تا ارتش و دولت مدرن و نظام وظیفه عمومی، به عنوان رابط بین این دو پدید آید. اما تاریخ نظام وظیفه عمومی در ایران بر خلاف روندی که در جوامع اروپایی طی شد، تاریخی وارونه است. پس از جنگ‏های ایران و روس که ایرانیان به ضعف نظامی خود در رویارویی با مهاجمان خارجی و قدرت ممالک اروپایی واقف شدند، درصدد برآمدند تا این نقصان را با وام‏گیری تکنولوژِی و آموزش‏های نظامی مدرن فرنگی جبران نمایند. شکست در جنگ‏های متعدد از دول غربی نظیر روسیه و انگلستان باعث شده بود تا حکام قاجار و نخبگان سیاسی و نظامی ایران به قدرت و کارآمدی سلاح‏ها و آموزش‏های نظامی اروپایی ایمان بیاورند، اما ضعف و بحران‏های سیاسی و اجتماعی و نیز سیطره قدرت‏های استعماری سبب شد تا آن‏ها، از مناسبات زیربنایی این پدیده ‏های جدید بی‏ اطلاع مانده و برای شناخت درست آن اقدامی ننمایند و نتوانند نسبت درستی متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی خویش برقرار کنند. این وضع تا سال‏های نزدیک به مشروطه نیز کماکان ادامه داشت. فراگیری بحران امنیتی و نظامی در سال‏های پس از مشروطه سبب شد تا وام‏گیری از سطح تجهیزات و تکنولوژی نظامی به سطح الگوگیری از نهاد‏های نظامی غربی ارتقاء یابد. تأسیس نیروهای «امنیّه» یا «ژاندارمری»، ایجاد و تقویت نیروهای نظامی وابسته به استعمار روسیه نظیر نیروی «قزاق» و نیروهای وابسته دیگری چون «پلیس جنوب» که تحت مدیریت استعمارگران انگلیسی اداره می‏شدند و نیز تشکیل کمیسیون نظامی به واسطه قرارداد ننگین ۱۹۱۹ میلادی بین ایران و انگلستان، برای ایجاد یک ارتش سراسری مبتنی بر نظام سربازگیری اجباری از نتایج دور جدید مواجهه‏ ی ایرانیان با ساختارهای غربی بود. مواجه ه‏ای که ارتش سنتی و مبتنی بر نظام ایلیاتی ایران را منحل و مضمحل کرد و امنیت عمومی و اقتدار سیاسی ایران، را در پرتو سازمان‏های رنگارنگ و وابسته نظامی و نیز نبود یک نظام سربازگیری کارآمد به خطر انداخت. سرانجام در ابتدای به قدرت رسیدن رضاخان بود که برداشت و استفاده از سازوکارهای نظامی غربی به سطح ارتش و نظام وظیفه عمومی و سپس دولت یکپارجه ‏انجامید. رضاخان که با کودتای نظامی سوم اسفند ۱۲۹۹ ش، و حمایت آشکار و پنهان بریتانیا به قدرت رسیده بود، سعی کرد برای تثبیت و توسعه حکومت خویش و در جهت تحقق کامل توافقات نظامی قرارداد سال ۱۹۱۹ م، ساختار نظامی سنتی ایران را از اساس دگرگون نماید.[۱] وی در این راستا با ایجاد قانون خدمت اجباری سربازی و سپس خلع سلاح عمومی و در نهایت انحصار قوای نظامی در قشون متحدالشکل، تغییرات ساختاری خود را عملی کرد. البته تغییرات او در قشون و امور نظامی متوقف نماند، بلکه او این اقدامات را زمینه‏‏ای برای هویت یابی ایرانیان بر اساس ملیت و نفی عناصر دینی و تغییر ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران قرار داد. هر چند اقدامات رضاخان که غالباً با همسویی جریان روشنفکری تجددخواه و حمایت قدرت‏های استعماری صورت می‏گرفت، به صورت یکپارچه و پیوسته در طول یک دوره‏ی بیست ساله به وقوع پیوست و تفکیک بین آن‏ها چه به لحاظ تحلیلی و چه به لحاظ واقعیت تاریخی امری دشوار می‏باشد، اما برای این که نقش و وزن هر یک از این اقدامات را از هم بازشناخته و نیز به جهت تدوین تاریخ نظام وظیفه، در این مقاله سعی خواهد شد، تا چگونگی ایجاد و نقش نظام وظیفه عمومی را در چارچوب بخشی از پروژه نوسازی سیاسی و اجتماعی پهلوی اول در ایران مورد مطالعه قرار گیرد. و متناسب با این هدف،به سوالات ذیل پاسخ داده شود؛ زمینه‏ های شکل‏گیری خدمت اجباری عمومی در اواخر حکومت قاجار و تاسیس آن در حکومت پهلوی اول چگونه بوده و چه تفاوتی با سیر تحولات در غرب داشته است؟ و در نهایت این پدیده‏ی مدرن به چه نحو در پروژه ملت‏سازی رضاخان نقش ایفا می‏کرده است؟ خدمت اجباری چگونه متولد می‏شود؟ همان‏طور که بسیاری از محققان اشاره کرده‏اند، مهمترین تغییری که در ارتش جدیدِ دوره پهلوی اول به وقوع پیوست و توانست در راستای تشکیل ارتش مدرن، برای ایران عمل کند، اجرای نظام سربازگیری اجباری بود. (آبراهامیان،۱۳۳:۱۳۹۱) در این نظام برای اولین بار دولت، به توده‏ها و نفوس خود به چشم منابعی برای قدرت نگریست. رضاشاه که تجربه ترکیه و کشورهای اروپایی را در استفاده اجباری از شهروندان در ارتش مشاهده کرده بود، مصمم شد نظام سربازگیری اجباری در حکومت نوبنیاد خویش به اجرا بگذارد. در واقع یکی از مهمترین پایه‏ های دولت ملی مقتدر که ایرانیان پس از مشروطه به آن اندیشیده بودند، نظام وظیفه عمومی بود. سربازی نه تنها برای تثبیت و توسعه حکومت پهلوی مهم بود، بلکه اقشاری از مردم و روحانیون و جناح‏ متعادل اصلاح طلب‏ و غیر وابسته هم به رهبری آیت‏ الله سید حسن مدرس(ره) در مجلس شورای ملی از برپایی نظام وظیفه عمومی حمایت می کردند. کرونین در کتاب ارتش و تشکیل حکومت پهلوی درباره اهمیت سربازگیری اجباری در اذهان نخبگان ایرانی می‏نویسد: «معرفی سیستم نظام وظیفه اجباری عمومی از آرزوهای دیرین اصلاح طلبان ایرانی بود که معتقد بودند وجود یک ارتش نیرومند و ملی برای نوسازی و پیشرفت کشور کاملاً ضرورت دارد. اعتقاد ایرانیان به کارکردهای منسجم سربازگیری به قدری نافذ بود که راه حل تأسیس یک ارتش حرفه‏ایِ کوچگ هرگز مورد توجه قرار نگرفت. در اوایل ۱۳۰۰ هجری شمسی خدمت نظام اجباری به عنوان یک گام لازم در راستای توسعه اقتدار ملی شناخته می‏شد و حتی یک از برنامه‎های حزب محافظه‏ کار «اصلاح طلبان» بود.» (کرونین،۲۳۱:۱۳۷۷) این عقیده برای اصلاح طلبان مجلس شورای ملی، به قدری جذابیت داشت، که آیت‏الله شهید مدرس در نطق خود در مجلس سربازی اجباری را بخشی از فروع دین اسلام و وظیفه عمومی مسلمین و مصداقی از حکم «جهاد دفاعی» در زمان غیبت امام عصر (عج) دانست. ازسوی دیگر نظام اجباری به عنوان یک پروژه و اقدام و دستور کار مهم، از برنامه‏ های حیاتی رژیم جدید و حامیان سیاسی و روشنفکری پهلوی بود. در بحبوحه تصویب قانون نظام وظیفه اجباری در مجلس، روشنفکران تجددخواه حامی رضاخان هم به تکاپو افتاده و این اقدام مترقیانه را مفید فایده حال ملت و علاجی برای نفوس و توده‏ها شمردند. از نظر آنان ورزش و مدرسه دو تمهید مهم بود که باید از جانب دولت برای تربیت مردم و ساخته شدن ملت به کار گرفته می‏شد و مدرسه نیز دو قسم بود، قسمی از آن مدرسه‏ای است که آداب و اسباب دانایی را به مردم می‏آموخت و قسم دیگر مدرسه توانایی است. سربازخانه، مدرسه توانایی بود. جایی که به جوانان و توده ‏ها توانا شدن را می‏ آموزد. احمد فرهاد از نویسندگان نامه فرنگستان در شماره ۵ این نشریه می‏نویسد: «در دوره سربازی چون هر حکمی واجب الاطاعه است دیگر سرباز با تردید آشنا نمی‏شود. چون باید جان به کف به جلوی خصم بدود از اشکالِِ بیم و هراس ندارد. زندگانی در سربازخانه در قلوب سربازان محبت و برادری تولید می‏کند، هم‏نوع دوستی، وطن‏ پرستی می‏ آموزد.» افزون بر این، از آنجا که در محیط سربازخانه بحث سیاسی و اختلاف عقیده جایی ندارد، «اختلاف عقاید که برای کشور زیان بخش است» از میان می‏رود و جوانان با حس وظیفه‏ شناسی بار می‏ آیند. «این سربازان که همه توانا، رشید و با عزم تربیت شده‏اند در اطراف مملکت متفرق شده نظم و تربیت، اطاعت قانون، حس انجام وظیفه، حب وطن و خانواده را در هر گوشه تبلیغ می‏ نمایند» (انتخابی،۱۸۳:۱۳۹۰) هم‏چنین رضاخان در نطق ‏های خود در مجلس و نیز مجله قشون که ارگان مطبوعاتی و بازگو کننده افکار سردارسپه و صاحب منصبان برجسته نظامی بود، اجرای نظام‏ سربازگیری اجباری و پیوند ارتش به ملت و تکیه بر نیروی انسانی‏ سرباز را، از مهم‏ترین الزامات تشکیل یک قشون مقتدر در دنیای جدید می‏دانستند. نویسنده مجله قشون این رابطه را این گونه‏ شرح می‏دهد: «جنگ‏های جدید میان دو پادشاه و برای جهانگیری نیست، میان دو مملکت و دو ملت و برای کسب شرافت و عظمت ملت و توسعه تجارت وطن است. هر ملتی جاهد است که در بازار وسیع دنیا متاع خویش را بفروشد و بدین وسیله اسباب آسایش و سعادت‏مندی نفرات مملکت را فراهم نماید بعبارت اُخری جنگ‏های امروز برای انحصار دادن خریدار و مشتری است دو پادشاه و دو قشون با هم در جنگ نیستند. دو ملت در مقابل یکدیگر برخواسته، شمشیر بر روی یکدیگر می‏کشند. در واقع و نفس ‏الامر نفرات یک قومی با قوم دیگری در جنگ هستند، از این جهت قشون از ملت بیگانه نیست یک جزء از ملت، بلکه خود ملت است.» (قشون،شماره ۴،۲:۱۳۰۰) و از منظر ایشان، حال که منطق جنگ‏، در دنیا، تغییر کرده و ملت‏ها در برابر هم می‏ایستند، لازم است که ارتش جدید ایران هم به ملت خویش برای کسب قدرت تکیه کند. بدین ترتیب نظام‏سربازگیری از معدود قوانین و اصلاحاتی بود که در محافل سیاسی پایتخت تقریباً همه نخبگان اعم از تجددخواه، اصلاح طلب و روحانیون مجلس شورای ملی بر تصویب آن و نقش‏اش در شکل ‏دهی یک دولت و ارتش مقتدر اتفاق‏ نظر داشتند. اگر چه که هر یک، نظام‏ اجباری را از منظر خود می‏دیدند، که گاه این مناظر در برابر هم بودند. هم‏چنین باید افزود که همه توجیهاتی که نخبگان سیاسی و نظامی آن عصر برای همگانی کردن خدمت نظامی ، لزوماً جزیی از پروژه ملت‏سازی دوره پهلوی به حساب نمی‏ آمد. برای شهید مدرس، اجباری کردن سربازی اقدامی بود برای دفاع از کیان اسلام در برابر کفار و برای ملی‏گراها، این کار کمک به یکپارچگی ایران و نفی هویت عشایری و قبیلگی ایرانیان و برای رضاخان و امرای ارتش، داشتن سربازان پرشمار به منزله قدرت نظامی بیشتر بود. در واقع، نطفه اولیه نظام وظیفه عمومی در شرایطی شکل گرفت که مبدعان و مؤسسان آن، کاملاً بر روی کارکردهای آن اتفاق نظر نداشتند و هر یک انتظارات خاصی از نظام وظیفه داشتند. حامیان و مؤسسان در حالی کمر به همت تاسیس این سازوکار جدید برای ارتش مدرن بسته بودند، که درک درستی از الگوی نظام وظیفه عمومی که در ترکیه و کشورهای غربی ایجاد شده بود نداشتند. سرانجام قانون خدمت نظام اجباری مشتمل بر ۳۲ ماده، در ۱۶ خرداد ۱۳۰۴ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. به موجب ماده اول آن، کلیه‏ ی اتباع ذکور ایران، اعم از نفوس شهری و روستایی و ایلات و افراد ساکن خارج از کشور، از ابتدای سن ۲۱ سالگی موظف به خدمت سربازی بودند و مدت خدمت نیز دو سال بود. (آرشیو قوانین م.ش،۲۱۷:۱۳۰۴).« بدین ترتیب، همه افراد مذکر بدون توجه به منطقه یا ایل آنان موظف به انجام خدمت سربازی شدند. این امر نیازمند آمار دقیقی از افراد کشور بود، و به همین علت، ابتدا اداره‏ا‏ی به نام اداره کل احصائیه و سجل احوال تشکیل شد و برای تعیین تعداد جمعیت کشور و ثبت احوال آنان نیز قانونی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. با تصویب قانون خدمت اجباری، دایره سربازگیری و نظام اجباری نیز در سازمان قشون تأسیس شد. این دایره در سال ۱۳۰۵ به اداره‏ی نظام وظیفه تغییر نام یافت و در سال ۱۳۰۷ با عنوان اداره نظام وظیفه عمومی معرفی شد. سازمان این دایره به تدریج تکامل یافت؛ به طوری که در سال ۱۳۰۹ شامل اداره‏ مرکزی و هفت ناحیه و دو حوزه مستقل بود، مطابق سازمان‏های هفده ‏گانه نظامی به هفده منطقه سربازگیری تبدیل شد. این مناطق و نواحی تا سال ۱۳۱۴ از نظر تشکیلات سازمانی و امور فنی کاملاً تابع اداره مرکزی بودند؛ ولی از این سال از نظر انجام وظایف سازمانی جزو پادگان‏ها و از لحاظ کارهای فنی تابع اداره‏ مرکزی شدند. در سال ۱۳۱۶ با توجه به تقسیمات کشوری، کشور ایران از لحاظ نظام وظیفه و عمل سرباز گیری به ده منطقه و هر منطقه به هشت شهرستان نظامی(حوزه‏های اصلی) به حوزه ‏های فرعی تقسیم شد؛ به طوری که در مجموع ۵۷۵ حوزه فرعی به وجود آمد. در نتیجه این سازماندهی اداری همراه با گسترش ادارات ثبت احوال بود که نفرات مورد نظر رضاشاه تأمین می‏شد.»(تقوی،۶۴:۱۳۸۹) تاسیس خدمت اجباری یا همان نظام ‏وظیفه عمومی به طور خواسته و ناخواسته در کنار خود موج دیگری از سایر نهادهای نوین را به همراه می ‏آورد، که تاسیس نظام ثبت و احوال یکی از آن‏ها بود. در طی این اقدامات ایرانیان که تا پیش از این با نسب، مذهب ، ایل و طایفه خویش شناخته می‏شدند، با صدور شناسنامه و فراخوانی به ارتش و خدمت اجباری در چارچوب هویت ملی برساخته و القایی از سوی حکومت شناخته شدند. شاید بتوان گفت که در طول دوره پهلوی اول هیچ برنامه‏ ای به اندازه نظام سربازی عمومی با گستردگی بسیار و با اهتمام ویژه شخص شاه و مسئولان حکومتی و نظامی پیگیری نشد. بر اثر اجرای این برنامه و قانون «شمار سربازان ارتش ایران ناگهان قارچ‏گونه رشد کرد و از حدود ۴۲۰۰۰ نفر در سال ۱۳۰۹ به حدود ۱۰۵۴۵۱ نفر در سال ۱۳۱۶ و ۱۲۷۰۰۰ نفر در سال ۱۳۲۰ رسید که در ۱۸ لشگر سازماندهی شده بودند و قابلیت بسیج ۴۰۰۰۰۰ نفر نیز وجود داشت که با توجه به این که جمعیت فعال مذکر ایران در آن زمان کمتر از پنج میلیون نفر بود، رقم عظیمی به ‏شمار می‏رفت.»(کرونین، ۷۴:۱۳۹۰) «خدمت وظیفه سربازی ارتش ایران را دگرگون ساخت. این کار به عدم توازن قومی در تشکیلات نظامی ایران و برتری عنصر آذری/ترکی پایان داد و سرانجام افسران و درجه‏داران و سربازانی پدید آورد که بازتاب دقیق ترکیب قومی کشور بودند. با این حال در کوتاه مدت، خدمت سربازی کارایی نظامی اندکی را نیز که ارتش قبلاً داشت از آن گرفت. قدرت رزمندگی ارتش همیشه متکی به جنگجویان عشایری بود و کوشش می‏شد که به تدریج از وجود سربازانی که تحصیلات کافی و آموزش نظامی درست ندارند یا به شدت مرعوب شده ‏اند استفاده نشود.(همان:۷۵) اجرای قانون نظام ‏وظیفه به مانند بسیاری از قوانین دوره پهلوی اول، با موانع و مقاومت‏های اجتماعی رو به شد. مقاومت‏هایی که باعث شد رژیم پهلوی، اجرای کامل سربازگیری اجباری را تا سال ۱۳۰۶ به تعویق بیاندازند و پس از آغاز آن نیز در این سال، جنبش‏های مردمی در مخالفت با این قانون به رهبری علماء در شهرهای جنوبی و تبریز به راه افتاد. ضمن آن‏ که هراس از کمیته‏ های سربازگیری در کنار نارضایتی‏ های دیگر، از عوامل شورش عشایر سال ۱۳۰۸ بود. با این حال رضاشاه در مورد خدمت وظیفه که به گمان شماری از محققین ستون مرکزی برنامه‏نوسازی او به شمار می‏رفت قاطعیت داشت و سرانجام تصمیم گرفت مقاومت‏ها را در هم بشکند. او در سال ۱۳۰۹ تا حد زیادی در انجام این‏ کار موفق شد. با این همه رژیم گرچه در تحمیل قانون خود بر شهرها و مناطق روستایی موفق بود، اما در سراسر دهه ۱۳۱۰ در مورد عشایر بسیار هوشیارانه و با احتیاط عمل می‏کرد و می‏خواست به تدریج این قانون را به آنان بقبولاند. فقط در اواسط دهه ۱۳۱۰ بود که اولین تلاش‏های جدی و نظام‏ مند برای سربازگیری از میان عشایر انجام گرفت، گرچه از آن زمان به بعد نیز کار کمیته‏ های سربازگیری به کندی و سال به سال پیش می‏رفت. با این حال در واخر دهه ۱۳۱۰ سربازگیری از عشایر کاملاً فراگیر نشده بود و هنوز گهگاه با مقاومت‏های مسلحانه پراکنده‏ای روبرو می‏شد. وضع تقریباً با ثبات کشور و پایان یافتن شورش‏های عشایری دهه اول قرن چهاردهم هجری باعث شد، نظام سربازی عمومی به عنوان یک روش پایدار برای تامین نیروی انسانی ارتش پهلوی جا بیفتد. (همان:۷۷) اگر چه که این نظام در دهه نخست قدرت‏ یابی رضاخان پهلوی با واکنش شدید اجتماعی همراه بود، اما به تدریج این مقاومت‏ها شکسته شد. در ادامه به شرح طیفی از مخالفت‏ها با این قانون در بین اقشار مختلف جامعه که به قیام سال ۱۳۰۶ منجر شد، و تا حدودی پایه‏ های قدرت نوپای پهلوی را به لرزه انداخت، پرداخته خواهد شد. مقاومت اجتماعی در برابر خدمت اجباری اجرای نظام وظیفه عمومی بر خلاف توافق نخبگانی که بر روی تاسیس آن وجود داشت، به راحتی پذیرش عمومی نیافت زیرا که از همان ابتدا در تضاد با ساختارهای اجتماعی جامعه ایران قرار گرفت و مقاومت نیروها و گروه‏های مختلف نظیر مردم و علما را در پی آورد. در واقع یکی از مشکلات مهم در اوایل اجرای قانون نظام ‏وظیفه مقاومت مردم بود. مقاومتی که تا سال‏ها ادامه داشت و در نهایت جز با اعمال زور و اجبار دولتی درهم‏شکسته نشد. نیروها و طبقات اجتماعیِ که در برابر این اقدام رضاخان مقاومت می‏کردند، چند دسته بودند؛ یکی از مهم‏ترین آن‏ها سران قبایل و عشایر ایران بودند. عشایر که در تمامی تاریخ ایران پس از اسلام، با تکیه بر قدرت سربازان و نفرات مسلح خود، در تعیین دولت و حکومت‏ و نیز دفاع در برابر بیگانگان نقش ایفا می‏کردند با این اقدام به مبارزه برخاستند، آن‏ها حاضر نبودند نیروهای جنگجو و سلاح‏های خود را در اختیار حکومت رضاخان و ارتش متحدالشکل او قرار دهند. گروه دیگر از مخالفان نظام ‏وظیفه طبقات شهری، شامل کسبه و تجار و اصناف و صنعتگران بودند که با اجرایی شدن این قانون، نیروی فعال و شاغل به کارشان را از دست می‏دادند. دسته‏ ای دیگری که به پشتوانه و خواست مردم با قانون نظام ‏وظیفه مخالفت کردند، روحانیون بودند. در خلال بحران‏های پس از مشروطه و جنگ جهانی اول، خواست قاطبه علمای بزرگ شیعه در نجف و ایران و روشنفکران غیروابسته این بود، که ایران یک قشون قدرتمند و یکپارچه داشته باشد تا بتواند از کیان مملکت شیعه دفاع نماید و با ناامنی‏های مداوم در کشور به مقابله برخیزد. اما این خواسته به دلیل هرج و مرج داخلی و ضعف و وابستگی پادشاهی قاجار در سال‏های احتضار این سلسله، محقق نشد. به همین جهت و همان‏طور که پیش از این ملاحظه کردیم؛ در هنگام تصویب قانون خدمت اجباری نظام، دسته‏ای از علما در ابتدای کار، به رهبری آیت‏الله سید حسن مدرس برای حفظ مصالح مملکت اسلام، موافق نظام وظیفه اجباری شدند؛ ( س.ق.م؛۳:۱۳۸۰) مرحوم مدرس هر چند با بسیاری از سیاست‏های رضاخان سر مخالفت داشت، اما قانون نظام ‏وظیفه را در ابتدای کار، به مصلحت کشور می‏دانست. البته همگامی علمایی چون مرحوم مدرس با قانون نظام‏ وظیفه را، نباید به حساب موافقت علما با نظام رضاخانی و اقدامات ارتش وابسته به او نوشت، زیرا دفاع علما از قانون نظام‏ وظیفه، دفاع از تشکیل یک ارتش قدرتمند و به تبع آن حراست از مملکت شیعه و پاسداری از آن بود. به همین جهت قاطبه روحانیان همگام با توده ‏های مردم با این قانون به مخالفت پرداختند. هر چند که در ابتدای تصویب و اجرای قانون نظام ‏وظیفه سعی شد،[۲] تا با مستثنی کردن برخی از روحانیون و مجتهدان مخالفت‏ها را کاهش داده و آن ها را در هم بشکنند، اما واقعه سال ۱۳۰۶ و قیام مردم اصفهان به رهبری آیت الله آقا نورالله نجفی اصفهانی نشان داد، که علمای مذهبی و سایر اقشار در اعتراض به این قانون یکپارچه عمل می‏کنند. اجرای قانون نظام وظیفه عمومی به منزله تحدید اختیارات مجتهدان شیعه در مسئله جنگ و جهاد نیز به شمار می‏رفت و اقدام آقانورالله اصفهانی و دیگر مجتهدین بست نشین، در جهت بازگرداندن حق شرعیِ بود که قانون شریعت اسلام در جهت تنفیذ حکم جهاد و اعلان سربازگیری در اختیار علما قرار داده بود. زیرا آنان می‏دانستند که این نیروی جدید بیش از این‏که در اختیار رفاه حال عامه مردم و در خدمت مسلمین قرار بگیرد، به ابزاری برای بسط استبداد رضاخان و نفوذ سیاست‏های استعماری در ایران تبدیل خواهد شد. این مخالفت را به حساب مقاومت علما با روند نوسازی پهلوی نیز می‏توان گذاشت؛ مکاتباتی که در مدت تحصن مجتهدین در قم با وزارت دربار و نخست‏وزیری انجام می‏گیرد، به خوبی نیات حکومت از برقراری قانون خدمت اجباری و مبنای مخالفت علما را نشان می‏دهد؛ در تلگرافی که از سوی علمای مهاجر در تاریخ ۱۷ آبان ۱۳۰۶ ارسال می‏شود، چنین خطاب شده است: «… اگر عقلای عالم بخواهند برای خرابی مملکت و اختلاف مابین دولت و تنفر آحاد مملکت و از بین رفتن مذهب و زراعت و کسب، ترتیبی بدهند. بهتر از جعل چنین قانونی (خدمت اجباری) به دست نخواهند آورد.» و پاسخ دولت هم، این چنین بود: « … سزاوار نیست، مردم شهری در بستر بی‏شرافتی بخوابند و مردم دِه را سپر بلای خود کنند، تکلیف « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه » بر شهری و غیر شهری وارد است. هر ملتی باید آداب استعمال سلاح‏های امروزی مانند توپ و تفنگ و طیاره و تانک را بیاموزد و الا مبتذل خواهد شد. نظام عمومی که به غلط، اجباری تسمیه شده، در میان تمام ملل زنده متداول است. زیرا که عقلاً تربیت بهتری نیافتند به واسطه خدمت نظامی پنبه‏ جوانان قوی می‏شود.» (س.ق.م،۳:۱۳۸۰) از سوی دیگر، اعتراض روحانیون، بازتاب مخالفت مردم نیز بود، زیرا که با اجرای این قانون در نظام معیشتی و اقتصادی مردم و اصناف، که بیشتر در آن موقع مبتنی بر نیروی کار خانوادگی بوده، اختلال ایجاد می‏شد. قانونی که طبقات مختلف شهری و روستایی و عشایری را به طرزی یکسان مجبور می‏کرد که حتی در غیر از ایام جنگ و جهاد، نیروی کار خویش را در اختیار ارتش قرار دهند.(ارتشی که خدماتش در بسیاری اوقات نه تنها سودِ عام‏المنفعه برایشان در پی نداشت، بلکه در جهت سرکوب و ارعاب و تهدید مردم نیز عمل می‏کرد.) به همین جهت بود که حتی اقلیت‏های دینی مانند یهودیان و ارامنه نیز، در اقدامی هماهنگ با مسلمانان و مجتهدین اسلام، با برگزاری مجالس سربازگیری در شهرها مخالفت کردند. (اسماعیلی،۸:۱۳۷۵) تاثیر منفی اجرای نظام‏ سربازگیری اجباری با توجه به نوع نظام اقتصادی ایران در سال‏های حکومت پهلوی اول، آشکار است هر چند که مشخص کردن دقیق این آسیب‏ها و چگونگی آن نیازمند اطلاعات گسترده‏تری می‏باشد که از حوصله و موضوع این بحث خارج است. اجرای جلسات سربازگیری و استنکاف مردم از شرکت در ارتش به واسطه سربازی اجباری، باعث شد سوءاستفاده‏ها و نابسامانی‏های اجتماعی نیز بروز پیدا کند، که برخی از آن‏ها حتی با گذشت ده‏ها سال از اجرای این قانون در کشور، هم‏چنان پابرجاست. یکی از معضلات و مسائلی که به واسطه اجرای زورمدارانه این قانون از همین ایام در جامعه به وجود آمد تلاش برخی از گروه‏های مردم برای مستثنی کردن فرزندان و بستگان خود از قانون خدمت اجباری و معافیت از آن و نیز فرار برخی از سربازان از محل‏ه ای خدمت خود در ارتش بود. به همین جهت بود که در آغاز اجرای این قانون در ولایات مختلف افراد شیادی پیدا شدند و از مردم برای معافیت از خدمت اجباری پول اخاذی می‏کردند. به طور مثال در سال ۱۳۰۷ شمسی عده‏ای در اصفهان ادعا کرده بودند که با داشتن واسطه‏ هایی، می‏توانند برای سربازان معافیت از سربازی دریافت بدارند و از این طریق، شماری از اهالی شهر را فریب داده بودند. حاکم اصفهان (نظام‏الدین حکمت) و رئیس مجلس سربازگیری، در پنج آبان ۱۳۰۷ ش به جهت مشکلاتی که این مسئله در شهر ایجاد کرده بود، اطلاعیه‏ ای منتشر ساخت.»(بنکدار،۱۳:۱۳۸۸) در این اطلاعیه آمده بود: «مطابق اطلاع و راپرت‏های واصله، چند نفر اشخاص بی‏ حیثیت، از بی‏اطلاعی اغلب اهالی استفاده نموده و به عنوان اشخاص و معاف نمودن مشمولین، استفاده ‏هایی از مردم بی‏اطلاع می‏نمایند. برای اطلاع عموم اهالی، اعلان می‏شود مشمولین فقط در صورتی که قانوناً حائز شرایط معافیت باشند، می‏توانند از مواد قانون استفاده نموده، بر طبق قانون، اوراق معافیت دریافت دارند و در این صورت محتاج به هیچ‏گونه واسطه نخواهند بود و [با] بعضی تشبثات بی‏ موضوع، متوسل شدن به وسائل و وسایط، به کلی بی‏ نتیجه خواهد بود. بدیهی است هر گاه در آتیه هر یک از افراد اهالی این رویه را تعقیب و خود را در این قسمت دستخوش استفاده اشخاصی قرار دهند، قدمی است که عملاً بر ضرر و خسارت خود برداشته ‏اند.» (ساکما:۲۹۱۰۰۱۱۶۳) هم‏چنین از هنگامی که سربازگیری در اصفهان شروع شد، گاه اتفاق می‎افتاد که پاره‏ای از مشمولان، از سربازخانه‏ ها فرار می‏کردند (ساکما:۲۹۱۰۰۱۳۴۱). در سال‏های اولیه سربازگیری، مزاحم و معترض اولیا و خانواده‏ سربازهای فراری می‏شدند و از آنان مطالبه سربازان فراری را می‏کردند. اما در بسیاری از موارد مشمولان بدون اطلاع خانواده، فرار اختیار می‏کردند و خانواده آن‏ها ابداً در فرارشان شراکت یا اطلاعی نداشتند. بر همین اساس، حاکم اصفهان(نظام‏ الدین حکمت) در سال ۱۳۰۷ در نامه ‏ای به وزارت داخله، نوشت: «مستدعی است عاجلاً در این باب دستور مقتضی صادر فرمائید که بی ‏جهت متعرض اهالی نشوند.»(ساکما:۲۹۱۰۰۱۱۶۳) مسئله فرار مشمولان وظیفه، به ویژه مشمولان روستایی، به دلایل فرهنگی و اجتماعی و نیز به دلیل ناهماهنگی نظام‏ سربازگیری اجباری با زندگی و معیشت روستائیان، به قدری در سال‏های حکومت پهلوی اول و پس از آن رواج داشت، که حتی برخی از نویسندگان به این مسئله، به عنوان یک موضوع داستانی توجه نشان دادند و بر اساس آن‏ داستان‏هایی نوشتند، که نمونه بارز آن را می‏توان در داستان «گاواره بان» اثر محمود دولت‏آبادی دید. (دولت ‏آبادی،۱۳۵۰) یکی دیگر از مشکلات این طرز جذب نیرو در ارتش، ایجاد تبعیض و فساد بود. سرتیپ میرحسین یکرنگیان از افسران دوره رضاشاه، معضل ایجاد شده به واسطه نظام وظیفه این‏گونه شرح می‏دهد؛ «در این روش، خاصه خرجی رواج کاملی داشت. این طرز احضار نفر، نوعی بغض و کینه در دل مردم عادی تولید کرده بود. متمولین، فرزندان خود را از طریق تراشیدن واسطه‌های مهم و پرداخت رشوه‌های کلان، از خدمت معاف می‌کردند و اگر هم تصادفاً فرزندشان سرباز می‌شد با رشوه کلانی که می‌پرداختند خدمت سربازی آنان بیشتر جنبه تفریحی داشت.» (یکرنگیان،۳:۱۳۹۰) تاثیرات اجتماعی و فرهنگی نظام سربازی اجباری بر ترویج ایده ملی گرایی (ملت‏سازی) اما مگر نظام‏ وظیفه عمومی چه کرد و چه نقشی را در مجموعه نهادهای پهلوی اول ایفا کرد، که چنین واکنش‏ها و مخالفت‏های عمومی ر در بین مردم و روحانیت به وجود آورد؟ بی گمان باید پاسخ را در رابطه مردم و نظام سیاسی جستجو کرد. در نگاه اول، خدمت اجباری در ارتش برای همه اعضاء جامعه و به ویژه جوانان، یک سازوکار نظامی و امنیتی و حقوقی به نظر می‏رسد. دولت و به تبع آن ارتش مورد نیاز خود برای نیروهای آماده به‏ کار در جهت حفظ تامین عمومی و دفاع از مرزها از طریق توده‏ ها به صورتی اجباری و نه خودخواسته و داوطلبانه مرتفع می‏کند. اما سویه دیگر این ماجرا تعرض و نفوذ دولت و قدرت سیاسی به فرهنگ مردم و نفوذ در زندگی شهروندان بود. پیش از تصویب چنین قانونی، بسیاری از اعضای جامعه پیوندشان با بورکراسی (نظامی یا دولتی) و کلاً نظام سیاسی، برخوردی مقطعی، از سر ضرورت، و برای رفع نیاز و البته داوطلبانه بود. اما برای اولین بار در تاریخ نظام سیاسی، در طی این دوره، دولت همه خانواده‏ ها و خانوارها را موظف کرد که برای تامین منابع انسانی ارتش جدید به نظام سیاسی بپیوندند و از آن تبعیت کنند. تبعیتی فارغ از دین و مذهب، عشیره و قبیله و خانواده و شهر و صنف یا محله. فرمانبرداری از نظم دولت مرکزی در جهت خدمت به وطن و تحقق ملیت. به موجب قانون نظام وظیفه و نیز قانون سجل‏احوال (ثبت احوال) رابطه احتمالی و گاه بی‏گاه شهروندان با نظام سیاسی به رابطه‏ ای قطعی و لایتغیر تبدیل شد. دولت پهلوی به خود اجازه داد، تا افرادی را که در جامعه از مجموعه سیاست‏گذاری‏ها و اقداماتش به دوره افتاده بودند، به زیر چتر هویت‏سازی و ملت‏سازی خود بکشاند. فراموش نباید کرد که در دوره پهلوی با وجود همه اصلاحات مدرنیستی و تغییرات ایجاد شده در نظام آموزشی و فرهنگی، دولت همه فرآیند جامعه‏ پذیری جوانان را در اختیار نداشت، نفوس پرشماری از ایرانیان نه از سوادی برخوردار بودند که تبلیغات بنگاه‏های ایدئولوژیک رژیم را دریابند و از آن مهم‏تر نه شهرنشین بودند که در معرض پروپاگانداهای آن قرار گیرند. در این میانه تصویب قانون نظام‏ وظیفه و اجباری شدن حضور افراد جامعه در خدمت نظامی، نقشی پررنگ در فرآیند ملت‏سازی به عهده داشت. آبراهامیان نقش نظام وظیفه را این‏گونه تبیین می‏کند: «قانون نظام‏ وظیفه اجباری فقط منجر به توسعه ارتش نشد، بلکه سربازان مرد را از محیط‏های سنتی بیرون کشید و آنان را برای نخستین‏ بار در سازمانی ملی مستحیل کرد. سازمانی که در آن مجبور بودند به فارسی سخن بگویند، با دیگر گروه‏های قومی محشور شوند و هر روز وفاداری خود را به شاه، پرچم و دولت اعلام کنند. دو سوم مشمولان، شش‏ماه نخست سربازی را به یاد‏گیری زبان فارسی سپری می‏کردند. در واقع یکی از اهداف طراحی این قانون، تبدیل روستائیان و ایلات به شهروند بود. این قانون هم‏چنین دریافت شناسنامه و نام‏ خانوادگی را هم اجباری کرده بود. خود رضاشاه نام خانوادگی پهلوی را بر اساس نام زبان باستانی ایران که به فارسی مدرن تحول یافته بود، انتخاب کرد.» (آبراهامیان،۱۵۰:۱۳۹۱) یکی دیگر از تاثیرات مهم نظام خدمت اجباری در میان جوانان و مشمولان وظیفه ایرانی که در این دوره به خدمت اعزام می‏شدند، شکل‏گیری تصویر ایران در چارچوب مرزهای سیاسی و ملی بود. سربازان عشیره‏ای و روستایی ارتش جدید، که غالباً تا پیش از ورود به خدمت سربازی، تنها با حدود و مرزهای سیاسی- فرهنگی منطقه خود و احیاناً مناطق هم‏جوار آشنا شده بودند، با حضور در ارتش و خدمت در مناطقی بسیار دورتر از منطقه بومی خود و نیز آشنایی با مرزهای سرزمینی ایران و پاسداری از آن بیش از پیش با تصویر ایران در قالب یک دولت – ملت آشنا می‏شدند. آن‏ها هم چنین در پادگان‏ها و سربازخانه‏ های ارتش در نواحی مختلف با جغرافیای سایر مناطق آشنا شده و به تصوری عینی‏تر از میهن خود؛ ایران دست پیدا می‏کردند.( Wilcox،۲۹۲:۲۰۱۱) سیستم نظام‏ وظیفه که سربازان را گاهاً مجبور به ترک مناطق خود و سکنی گزیدن در شهرها و مناطق دیگر می‏کرد، باعث می‏شد، تا سربازان در خدمت سربازی، هم به هویت محلی خود در تمایز و شباهت به مناطق دیگر پی‏ ببردند، و هم به درکی از هویت ملی که آن‏ها را در کنار هم در سربازخانه‏ها نگاه می‏داشت، نائل شوند؛ زیرا که همان‏طور که برخی محققین نیز به آن اشاره کرده ‏اند، درک از ملیت مستلزم شناخت جغرافیا و فرهنگ و سنت‏های فرهنگ خودی در برابر فرهنگ غیر است. در واقع سربازان با حضور در ارتش و خدمت اجباری به درک و مواجهه از خود محلی و خود ملی – ایرانی نیز می‏رسیدند.( Wilcox،۲۹۴:۲۰۱۱) به دلیل ماهیت ارتش، که ذاتاً وظیفه دفاع از مرزهای میهن و وطن را برعهده دارد، سربازان و نظامیان، بسیار جلوتر از دانش‏آموزان و دانشجویان در معرض مستقیم آموزش‏های ملی‏گرایانه قرار داشتند. خدمت سربازی سبب شد که دولت، جوانان ایرانی را در طی دو سال تحت آموزش‏های مورد نظر خود قرار دهد. از جمله آموزش‏های رایج و پیگیر سازمان نظام ‏وظیفه، آموختن اصول و مبانی ایرانیت و وطن‏ خواهی، شاه پرستی و تجدد خواهی سربازان بود. در طی این دوره به سربازان آموخته می‏شد که حب وطن اساس تربیت نظامی و در هر زمان منشأ پاکترین احساسات سربازی بوده است. به آن‏ها آموخته می‏شد که ایرانیان ادب، شجاعت اخلاقی و جوانمردی را از ابتدای تاریخ نشان‏ داده‏اند؛ منش نیک و کردار نیک از فرایض و خصایص ایرانیان محسوب می‏شود.(معزی،۲۷:۱۳۸۷) نظام ‏وظیفه به سربازان ایرانیت را می‏ آموخت و قرار بود آنان از طریق آموزش‏های این دوران، فرا بگیرند که ایرانی کیست و چه خصوصیاتی دارد؟سربازان در ضمن آموزش‏های دوره سربازی می‏آموختند که عوامل شخصیت ملی، مانند عوامل شخصیت فردی، به واسطه سه رشته آثار پابرجا می‏ماند: «تمایلات نژادی»، که زمینه مشترک اخلاق ملی را می‏سازد، «محیط جغرافیایی»، که در مجموع محسنات و معایب نژادی، تأتیر بخش می‏شوند و «زمینه موروثی»، که بر محیط اجتماعی اثر می‏گذارد. سربازان از این طریق فرا می‏گرفتند که اخلاق ملی در طول قرون متمادی خلل ‏ناپذیر می‏ماند، یعنی ایرانیت امری تاریخی و با ثبات است و خصوصیات‏های تاریخی ایرانیان نیز بدین قرار بوده است: «ایرانیان، ادب، شجاعت اخلاقی و جوانمردی را از ابتدای تاریخشان داشته‏اند، پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، از فرائض و خصال برجسته ایرانیان محسوب می‏شد. ایرانیان قوم خارجی را در بین خود تدریجاً مستحیل می‏کنند و دوام و بقای ملت ایران را در معبر نژادها، مذاهب و تمدن‏های عالم به این خصلت‏ روحی ایرانی، حمل می‏کنند» (علی‏ اکبری،۲۷۴:۱۳۸۴) نمادهایی هم که در دوره سربازی تبلیغ می‏شدند، بر عناصر ملی‏گرایانه جدید تاکید می‏کردند. نمادهایی چون سرود ملی، پرچم و لباس‏های متحدالشکل نظامی از این قبیل هستند. شاید با کمی اغماض بتوان گفت که مهمترین ابزار اجرای سیاست فرهنگی متجددانه و نیز مدرنیزاسیون در ایران دوره پهلوی اول ارتش و ساز و کارهایی نظیر سربازی به شمار می‏رفت. همان‏گونه که نویسندگانی چون کرونین در کتاب” ارتش و تشکیل حکومت پهلوی” به آن اشاره می‏کنند؛ ارتش پهلوی اول و سربازان‏ آن کارگزاران اصلی گسترش و تثبیت ناسیونالیسم ایرانی، توسعه ‏ی آموزش و پرورش و راه‏سازی در سراسر کشور بودند.(کرونین؛۲۳۱:۱۳۷۷) «تغییر نظام سربازگیری، بیش از هر اصلاحات بنیادی دیگر، نظیر ادغام واحدهای مختلف نظامی، کمک کرد به این‏که ارتش، به‌عنوان یکی از عوامل اصلی توسل به شیوه‌های غربی عمل کند. قانون خدمت‌ وظیفه اجباری، موجب شد روابط بین دولت و مردم تغییر کند. هر ایرانی مذکر، به دور از تعلقات قومی، قبیله‌ای و دینی، به‌عنوان یک شهروند، به گذراندن مدتی از زندگی خود، در چارچوب خاص، با آموزش‏های جدید موظف گردید و از این طریق ارتش در خانواده‌ها نیز مداخله کرد. هم‏چنین نظام وظیفه موجب شد حقوق و وظایف شهروندان، از طریق پیوند با یک دولت تعیین شود، برخلاف گذشته که جایگاه شخص در سلسله مراتب اجتماعی و ساخت قدرت، مبین حقوق و وظایف فرد بود.»(شیخ‏نوری، ۲۹:۱۳۸۵) نظام‏ وظیفه علاوه بر کارکردهای آشکاری که در تقویت بنیه و زیرساخت‏های قدرت دولت داشت، خواص و کارکردهای پنهانی نیز با خود داشت، که یکی از آن‏ها وسیع شدن نظارت دولت بر حیطه‏ های مختلف زندگی شهروندان و اعضای جامعه بود. نظام‏ وظیفه عمومی تنها یک دوره برای آموزش فنون نظامی نبود. دولت با اجرای مجالس سربازگیری می‏توانست اطلاعات وسیع سجلی از شهروندان خود که در تهران و یا دورترین روستاهای بیرم واقع در لارستان فارس بودند، به دست آورد. (تهمک،۲۰۲:۱۳۹۲) با ورود سربازان به ارتش نیز، حجم وسیعی از اطلاعات و داده‏ های اجتماعی و سیاسی که می‏توانست در مدیریت و تسلط بر جامعه به کار گرفته شود، به دست می‏آمد. اگر چه که مشخص نیست که دولت پهلوی اول و حتی دولت‏های بعد چه میزان از این اطلاعات استفاده کردند، اما آن‏چه از نحوه اجرای این قانون برمی‏آید، نشان می‏دهد که اطلاعات فوق در اختیار دولت و ارتش قرار می‏گرفته است. در جلسات سربازگیری علاوه بر احصاء نفوس مناطق شهری و روستایی و عشایری توسط کدخدایان و بخشداران و فرمانداران و حکام محلی و مأموران ثبت احوال و نیز معاینه طبی سربازان، از میزان سلامت و بهداشت و شیوه زیست افراد مناطق آگاهی حاصل می‏شد. تدارک این داده‏ ها – فارغ از این‏که، مورد استفاده قرار می‏گرفتند یا نمی‏گرفتند- خود نشانه ‏ای گویا از ایجاد راه‏نوین پیوند دولت و ملت بود.(ساکما:۲۴۷۵۴۳۷) محور دیگری که باید در فهم رابطه نظام وظیفه عمومی و هویت‏سازی در دوره پهلوی اول به آن توجه کرد رابطه ‏ی بین تغییرات هویتی و تغییرات ارزشی و ایدئولوژیک است. دگرگونی‏های هویتی تنها در حیطه ساختارهای اجتماعی متوقف نماند و تلاش شد تا به حوزه‏ی تغییرات ارزشی هم رسوخ پیدا کند. انگیزه‏ جنگ که تا پیش از این دفاع از دین، ناموس و ارزش‏های خویشاوندی و قبیله‏ ای بود، به دفاع از میهن و وطن تغییر پیدا کرد. نبرد و جنگ با دشمن برای سربازان که تا قبل از ایجاد نظام‏ وظیفه عمومی یک وظیفه دینی و همگانی در لوای حکم فقهی جهاد اسلامی محسوب می‏شد مبدل به یک وظیفه خاص برای یک عده‏ ا‏ی خاص شد. نهادسازی مدرن که خدمت اجباری نیز جزیی از آن به شمار می‏رفت، پُلی برای ایجاد نظم اجتماعی جدید شد. نظم اجتماعی جدید، انسان‌های جدید می‌سازد. مفهوم زمان و مکان را برای آن‌ها تغییر می‌دهد و جهاد را امری اجباری و عام ‌می‌کند؛ اما با «اجبار» عمومیتی که تحت جهانِ مفهومیِ سکولار معنا می‌یابد. انگیزه‌ی جهاد تغییر می‌کند. این‌بار برخلاف گذشته، نه فتوای علما در جریان جنگ‌های ایران و روس، بلکه اجبار دولتی است که سعی‏ می‏کند، انگیزه‌ی نبرد نظامی را تعیین ‌کند. در این شرایط هدف نه دفاع از اسلام، بلکه دفاع از ناسیون (Nation) می‌شود. نوسازی، نیازمند انسان‌های یک‌دست، از بهره‌های معنوی و ماورایی است. نیازمند دستورالعملی واحد و انگیزه‌ی این‌جهانی برای سطوح مختلف حیات اجتماعی. به تعبیر ماکس وبر، تجدد، برخاسته از جهان عقلانی‌شده و افسون‌زدوده است. جهان اجتماعی که جهاد و عرصه‌ی نظامیِ آن، تابع دستگاه سیاسی و حکومت نباشد، مانع بسط این ایده است.»(قائمی‏نیک،۸:۱۳۹۰) نتیجه‏ گیری نظام ‏وظیفه عمومی به ارتش جدید پهلوی این امکان را داد که برای نخسیتن‏ بار همه توده‏ های جامعه ایران، فراتر از قبیله و ایل، در چارچوب ارتشی متمرکز جذب شوند. سازوکار نظامِ خدمت اجباری علاوه بر تأمین نیروی انسانیِ ارتش در دوره پهلوی اول، باعث شد، که از همه اقشار و گروه‏های اجتماعی و فرهنگی، سربازانی در نیروهای مسلح به کار گرفته شوند. و این امر هم‏زمان هم باعث بروز نارضایتی برای بسیار از اقشار نظیر؛ کسبه و کشاورزان و زمین‏داران و عشایر شد، که با این کار، نیروی ‏کار خود را به طور مجانی به مدت دو سال و بیشتر از دست می‏دادند و هم‏چنین این کار سبب شد، که برتری قومی و قبیله‏ ای در ارتش ایران از بین برود. خصلتی که تا حدودی ابعاد ملی و تمرکزگرای ارتش را نیز تقویت کرد و باعث شد تا رضاخان از آن در جهت سرکوب نیروهای اجتماعی جامعه سنتی ایران و توسعه اقتدار سیاسی و نظامی خویش بهره ببرد. سربازان وظیفه به شکل گیری ارتشی کمک کردند که بر خلاف ایده اولیه بنیان‏گذران خود، در مقابل استعمارگران خارجی قرار نداشت، بلکه به ابزاری در مقابل مردم و نیروهای سیاسی – اجتماعی منتقد و یا رقیب قدرت پهلوی تبدیل شده بود. قانون نظام ‏وظیفه اجباری اگر چه در ذهنیت بسیاری از نخبگان سیاسی و نظامی و فرماندهان قشون ایران، اقدامی اساسی و لازم و ضروری برای تشکیل یک ارتش مقتدر ملی می‏نمود، اما در نظر بسیاری از توده ‏های مردم موجب اختلال در نظام معیشتی و زندگی‏شان در دوره پهلوی اول بود. اختلالاتی که سرانجام به مقاومت اجتماعی مردم در برابر قانون نظام ‏وظیفه به رهبری علماء و روحانیان شیعه انجامید. هر چند که در نهایت نظام ‏وظیفه اجباری، با وجود تمام مخالفت‏ها و ناآرامی‏ها به تدریج به عنوان شیوه‏ای پایدار برای جذب نیروی انسانی ارتش ایران، تثبیت شد و مقاومت‏ها نتوانست، اصل قانون را زیر سؤال برده و یا متحول کند.نظامی که ایجاد شد هر چند سطحی از مدرنیسم در نهادهای نظامی را برای ایران به وجود آورد، اما در عوض به دلیل اقتباس سطحی از الگوهای فرنگی و نیز ناهماهنگی با ساختارهای اجتماعی، دامنه وسیعی از بحران ها و معضلات اجتماعی نظیر فرار از خدمت نظام وظیفه را به همراه آورد، که تا امروز هم اثرات آن قابل مشاهده است. اما مهم‏ترین تأثیری که سازوکار جدید سربازگیری در جهت ملت‏سازی انجام داد، اقدام دولت و ارتش برای نفوذ در زندگی عموم مردم و توده‏ ها و ایجاد نظام سراسری کنترل اجتماعی و تبعیت از دولت بود. قانون نظام ‏وظیفه عمومی که به همراه قانون سجل احوال تصویب شده بود، با اجرایی شدنش در قالب مراسم و جلسات سربازگیری و جذب مردان جوان در ارتش، باعث شد، که فرآیندی سیاسی اجتماعی برای نظارت و کنترل مردم و هدایت آن‏ها به سوی شهروندی نظام اجتماعی مدرن پا بگیرد. پانوشت: ۱٫ به موجب قرارداد ۱۹۱۹ که در کابینه وثوق‏ الدوله به تصویب رسید ابتدا دو هیئت از طرف انگلیس وارد ایران شدند تا در مسأله نظامی و مالی مطالعه و طرح عملی خود را تنظیم و پیاده سازند. برای تشکیل قشون متحدالشکل یک هیئت هفت ‏نفری برای مذاکره با همتای انگلیسی خود تعیین گردید. این هیئت قریب ۶ ماه مطالعه و بررسی پرداخته و طرحی در ۳۰۶ ماده تهیه نمودند. به موجب این طرح یک قشون متحدالشکل هفتاد‏هزار نفری بایستی در ایران پی‏ریزی و ایجاد شود. نگاه کنید به: رضاشاه و قشون متحدالشکل، باقر عاقلی، تهران: نشر نامک، ۱۳۹۰، صفحه ۱۰٫ ۲٫ در فصل هشتم قانون نظام‏ وظیفه اجباری، ذیل عنوان محدودیت و در ماده ۶۲ «حکام شرع مجاز به اجتهاد یا فتوا از مراجع تقلید» از خدمت سربازی معاف شده بودند و بقیه روحانیان که در سن خدمت وظیفه قرار داشتند، باید مطابق ماده یک به انجام خدمت وظیفه اجباری بپردازند. نگاه کنید به: تبار شناسی هویت جدید ایرانی؛ عصر قاجار و پهلوی اول، محمد علی‏اکبری، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، صفحه ۱۹۲٫ ……………………………………… منابع مقاله ۱٫ آبراهامیان،یرواند(۱۳۹۱). تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی. ۲٫ آرشیو مجله قشون، شماره اول تا شماره دهم، ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۱، مرکز اسناد ارتش جمهوری اسلامی ایران. ۳٫ آرشیو سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران؛ اسناد به شماره های؛ ۲۹۱۰۰۱۱۶۳، ۲۹۱۰۰۱۳۴۱،۲۴۷۵۴۳۷٫ ۴٫ آرشیو قوانین مرکز پژوهش‏های مجلس شورای اسلامی، قانون خدمت نظام اجباری، دوره پنجم، جاپ دوم، جلد یک، مصوبه ۱۳۰۴/۰۳/۱۶٫ ۵٫ اسماعیلی،علی‏رضا(۱۳۷۵). اسنادی درباره نهضت و مهاجرت علمای اصفهان به قم (۱۳۰۶ شمسی)، فصل‏نامه گنجینه اسناد، شماره ۲۳ و ۲۴، پاییز و زمستان ۷۵٫ ۶٫ انتخابی، نادر(۱۳۹۰). ناسیونالیسم و تجدد؛ در ایران و ترکیه، تهران: نشر نگاره آفتاب. ۷٫ بنکدار،مسعود(۱۳۸۸). برقراری نظام سربازگیری در اصفهان دوره پهلوی اول، فصل‏نامه گنجینه اسناد، سال نوزدهم، دفتر سوم، پاییز. ۸٫ بی‏نام، (۱۳۸۰). بررسی موضوع خرید خدمت سربازی؛ تاریخچه نظام‏ وظیفه عمومی، سازمان قضایی نیروهای مسلح، معاونت قضایی و حقوقی، اداره کل عفو و پیشگیری از وقوع جرم، پاییز ۱۳۸۰٫ ۹٫ تقوی، سید مصطفی(۱۳۸۹). امنیت در دوره‏ی رضاشاه، تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. ۱۰٫ سینایی،وحید(۱۳۸۹). دولت مدرن، ارتش ملی و نظام وظیفه، دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهش سیاست نظری، دوره جدید شماره هفتم. ۱۱٫ تهمک،محمدرضا(۱۳۹۲). فراز و فرود گروه های استراتژیک پیش از مشروطیت تا کنون؛ مورد مطالعه: منطقه بیرم لارستان، (پایان‏ نامه‏ کارشناسی ارشد)، دانشکده علوم اجتماعی علامه طباطبایی (ره)، تابستان ۹۲٫ ۱۲٫ شیخ‏نوری،محمد‏امیر(۱۳۸۵). تغییر ساختار ارتش ایران از سنتی به مدرن، ماهنامه زمانه، شماره ۵۲، دی۸۵٫ ۱۳٫ عاقلی،باقر(۱۳۹۰). رضاشاه و قشون متحدالشکل، تهران: نشر نامک. ۱۴٫ علی‏ اکبری،محمد(۱۳۸۴). تبارشناسی هویت جدید ایرانی؛ عصر قاجاریه و پهلوی اول، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول. ۱۵٫ قائم ی‏نیک،رضا(۱۳۹۰). انباشت تاریخی یک مسئله اعتباری، مجله هابیل، شماره ۵، خرداد و تیر۹۰٫ ۱۶٫ کرونین،استفان(۱۳۷۷). ارتش و تشکیل حکومت پهلوی، ترجمه غلام‏رضا علی‏ بابایی، تهران: نشر خجسته. ۱۷٫ کرونین، استفانی(۱۳۹۰). رضاشاه و شکل‏ گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب‏ فر، تهران: انتشارت جامی. ۱۸٫ معزی،امین دیلمی (۱۳۸۷). هویت سازی ملی در عصر رضاشاه: روشها و ابزارها، پژوهشنامه تاریخ، بهار،شماره ۱۰٫ ۱۹٫ یکرنگیان،میرحسین(۱۳۹۰). توهم‌زدایی از یک غرور پوشالی، روزنامه اعتماد، چهارم شهریور ۱۳۹۰ . ۲۰٫ Wilcox, Vanda(2011). Encountering Italy: Military Service and National Identity during the First World War, John Cabot University, Rome, Bulletin of Italian Politics, Vol. 3, No. 2, 2011, 283-302. منبع: سایت پیشینه

کاپیتولاسیون و ترور حسنعلی منصور

تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی باعث اعتراض جامعه روحانیت بویژه حضرت امام شد. ایشان در این رابطه دو اقدام اساسی انجام دادند: اول صدور اعلامیه و دوم ایراد سخنرانی در تاریخ چهارم آبان بر ضد این لایحه. این اقدامات باعث شد تا رژیم ایشان را به ترکیه تبعید نماید. تبعید امام تعدادی از اعضاء هیات های موتلفه را که پس از قیام پانزده خرداد به فکر تشکیل شاخه نظامی افتاده بودند مصمم ساخت تا جهت رویارویی با رژیم به مبارزه مسلحانه روی آورند. آنها که دولت حسنعلی منصور را مسبب تصویب لایحه و همچنین تبعید امام میدانستند، ترور او را در اولویت برنامه کار خود قرار دادند. از آنجا که جهت ترور نامبرده نیاز به جواز شرعی داشتند بر آن شدند تا به یکی از مراجع مراجعه و از او کسب تکلیف کنند. درباره این مساله که صادر کننده فتوا چه کسی است اقوال مختلفی بیان شده است، اما منابع و شواهد موجود بر صدور این فتوا از سوی آیت الله سید محمد هادی میلانی از مراجع مقیم مشهد تاکید دارند. در مقاله پیش رو سعی شده تا با اشاره به لایحه کاپیتولاسیون و مواضع حضرت امام در این باره، به اقوال متفاوت و گاه متعارض پیرامون صادرکننده فتوای شرعی ترور منصور پرداخته شود. کلید واژگان:کاپیتولاسیون، تبعید امام، ترور، حسنعلی منصور، هیات های موتلفه مقدمه گسترش و نفوذ آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش در ایران آن دولت را بر آن داشت تا جهت حفاظت از منافعش عده بسیاری از مستشاران و نیروهای خود را به این کشور اعزام کند و چون اقامت این عده در ایران نیازمند حفاظت جانی و مالی آنها بود لذا دولت آمریکا تصمیم گرفت تا کاپیتولاسیون یا همان حق مصونیت قضایی را درباره نیروهایش در ایران به اجرا درآورد. این لایحه در واپسین روزهای نخست وزیری اسدالله علم تنظیم و پس از تصویب در مجلس سنا جهت کسب رای اعتماد نمایندگان به مجلس شورای ملی برده شد. کار تصویب و دفاع از این لایحه در مجلس شورای ملی توسط دولت حسنعلی منصور صورت گرفت. با تلاشهای او بود که این لایحه در تاریخ ۲۱/۷/۴۳ توسط نمایندگان به تصویب رسید. اطلاع مردم از این قضیه موج نارضایتی و اعتراض را بدنبال داشت. در این ماجرا نقش مرجعیت دینی بویژه حضرت امام بی نظیر بود. ایراد سخنرانی و انتشار اعلامیه در چهارم آبان این سال از جمله اقدامات ایشان بود که در هدایت توده های مردمی موثر بود. اعلامیه ها از سوی هیاتهای موتلفه اسلامی که چندی قبل با یکدیگر پیمان اتحاد بسته بودند در سراسر کشور توزیع میشد. رژیم جهت سرکوب کردن مردم و طلاب معترض، امام را بازداشت و بلافاصله به ترکیه تبعید کرد. تبعید امام به ترکیه و زندانی کردن تعدادی از علما از جمله حاج آقا مصطفی خمینی باعث واکنشهایی از سوی گروههای سیاسی جامعه گردید. در همین راستا تعدادی از اعضاء هیاتهای موتلفه اسلامی مبارزات مسلحانه را تنها راه خروج از این وضعیت دانستند. آنها پس از برگزاری جلسات متعدد و بحث و نظرتصمیم گرفتند تا حسنعلی منصور را که در تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید امام دست داشت را ترور کنند. در همین راستا اعضاء شاخه نظامی هیاتهای موتلفه جهت مشروعیت کار خود به مراجع متوسل شد. اقوال بسیاری درباره صادر کننده جواز شرعی بیان شده است. امام، شهید مرتضی مطهری، شیخ جواد فومنی، شیخ غلامحسین جعفری همدانی و سید محمد هادی میلانی از جمله اینها هستند؛ هرچند از کثرت منابع، اقوال افراد دخیل در این قضیه و دیگر شواهد آشکار میشود که صادرکننده این فتوا آیت الله میلانی بوده است. تاریخچه کاپیتولاسیون کاپیتولاسیون یا حق مصونیت قضایی، برای اول بار در دوران قاجار به علت افزایش روابط دول اروپایی با ایران و همچنین گسترش تفکر استعماری مطرح شد. این قانون پس از جنگ دوم ایران با روسیه در سال ۱۲۴۳ق/۱۸۲۸م و پس از شکست ایران در این جنگ، طی فصول هفت و هشت معاهده ترکمنچای بر کشور تحمیل گردید. در طول نهضت مشروطیت ایران این قانون هر چند لغو نگردید ولی در عمل قدرت ایادی خارجی محدودتر شد، چنانچه دولت و طرفداران استبداد و حتی مزدوران روس و انگلیس متوجه نفرت و انزجار مردم از این قرارداد شده، تظاهر به مخالفت با آن کردند. اولین اقدام برای لغو کاپیتولاسیون توسط دولت روسیه و بعد از پیروزی بلشویک ها و الغاء کلیه قراردادهای تحمیلی عملی گردید. پس از جنگ اول جهانی حرکتی عمومی برای لغو این قانون در جهان و از جمله در خاورمیانه شروع شد. این لایحه پس از روی کار آمدن دولت کودتای سیاه (۱۲۹۹ش) توسط سید ضیاءالدین طباطبایی لغو گردید. البته از این مسأله نیز نبایست غافل ماند که او در این دوره نمایشی از اصلاحات و مبارزه با فساد و بی عدالتی را به نمایش گذاشته بود و لغو کاپیتولاسیون هم در این راستا بود. با این حال در دوران سلطنت پهلوی در باطن حتی یک نفر اروپایی هم با وجود ارتکاب جرم، محاکمه نگردید. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و گسترش حضور آمریکا در ایران، آن دولت احساس کرد برای تداوم حاکمیت و اجرای سیاستهایش و همچنین تشویق و ترغیب مستشاران و نظامیانش به توقف در ایران و اقامت و حفاظت از منافع آمریکا نیاز مبرم به احیای دوباره کاپیتولاسیون دارد. در حقیقت سفارت آمریکا از زمان نخست‌وزیری اسدالله علم ادامه حضور نظامیان خود را که به عنوان مستشار در ایران خدمت می‌کردند مشروط به معافیت از شمول قوانین قضایی ایران کرده بود. عدم رسیدگی دادگاههای ایران به جرایم مستشاران آمریکایی و خانواده‌هایشان به معنای احیای کاپیتولاسیون یا همان حق قضاوت خارجیان بود. لایحه کاپیتولاسیون در واپسین روزهای صدارت اسدالله علم تنظیم و به مجلس سنا برده شد. مجلس سنا با اصرار سفارت آمریکا به تصویب سریع آن، لایحه مزبور را به کمیسیون خارجه ارجاع داد. این لایحه پس از چند ماه رسیدگی، به صورت مخفیانه به تصویب کمیسیون خارجه­ی مجلس سنا رسید و در تاریخ ۳/۵/۱۳۴۳ گزارش کمیسیون خارجه در جلسه فوق العاده مجلس سنا به اتفاق آراء به تصویب رسید. کار دفاع از این لایحه در مجلس سنا به عهده دولت حسنعلی منصور بود. در مجلس سنا جعفر شریف امامی به عنوان ریاست و احمد میر فندرسکی به عنوان معاون وزیر امور خارجه و نمایندگی از سوی دولت در تصویب این لایحه حضور داشتند. متن تصویب شده لایحه به مجلس شورای ملی ارسال شد و مجلس شورا به فوریت آن رأی داده، آن را به کمیسیون خارجه ارجاع داد. این لایحه در ۲۱/۷/۱۳۴۳ش طی جلسه علنی مجلس شورا به ریاست دکتر حسن خطیبی، نایب رئیس مجلس و با حضور نخست وزیر و اعضای هیات دولت به تصویب رسید. به موجب این لایحه، مستشاران آمریکایی، تکنیسین ها، اعضای خانواده و خدمه آنها اعم از نظامی و غیرنظامی مشمول این لایحه قرار گرفته و از حاکمیت قضایی ایران خارج شدند.[۱] واکنش امام به تصویب لایحه انتشار خبر تصویب کاپیتولاسیون نقض آشکار حاکمیت و استقلال قوه قضائیه ایران و از آن مهمتر جریحه­دار شدن غرور ملی مردم ایران شد. این امر بیش از همه واکنش جامعه مذهبی ایران و در رأس آن حضرت امام را در پی داشت. درباره این مطلب که چگونه امام از این حادثه مطلع شد. حاج مهدی عراقی از اعضاء هیات مؤتلفه چنین بیان میکند: « در همین اواخر شهریور یا تقریباً اواخر مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه ای دولت میخواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به ۱۷۰۰ مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مساله آمد با آقا (امام) مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمی توانیم روی آن حرفی بزنیم، شما اگر بتوانید، مدرکش را تهیه بکنید. تا این شد که لایحه آمد در مجلس و عده ای مخالفت کردند با لایحه، ما فرستادیم صورتجلسه ای که در مجلس بود از روی آن صورت جلسه به حساب فتوکپی کردند، عین صورت جلسه را خارج کردیم هم از مجلس شورا هم از مجلس سنا. جفت این صورت جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم…..»[۲] با اطمینان یافتن امام از تصویب این لایحه، ایشان به دو اقدام مهم و اساسی دست زدند: اول: ایراد سخنرانی در تاریخ چهارم آبان بر ضد لایحه کاپیتولاسیون؛ دوم: صدور اعلامیه در این زمینه[۳] حضرت امام در سخنرانی معروف خود ضمن تشریح قانون کاپیتولاسیون، از عملکرد دولت و مجلش شورا به خاطر تصویب این گونه لوایح به شدت انتقاد کردند و آن گاه مخاطب سخن خود را تمام آحاد ملت اعم از ارتشیان، سیاسیون، بازرگانان، مراجع و…. قرار داده، آنها را از عواقب کار برحذر داشتند. ایشان در بخشی از سخنرانی معروف خود چنین بیان کردند: « آقا، من اعلام خطر مى‏کنم! اى ارتش ایران، من اعلام خطر مى‏کنم! اى سیاسیون ایران، من اعلام خطر مى‏کنم! اى بازرگانان ایران، من اعلام خطر مى‏کنم! اى علماى ایران، اى مراجع اسلام، من اعلام خطر مى‏کنم! اى فضلا، اى طلاب، اى مراجع، اى آقایان، اى نجف، اى قم، اى مشهد، اى تهران، اى شیراز، من اعلام خطر مى‏کنم!» ایشان در بخشی از سخنان خود کشور و دولت را مجری سیاستهای آمریکا و تمام گرفتاریها را ناشی از دخالتهای آمریکا و اسرائیل دانسته، سکوت را به هیچ عنوان روا ندانسته و از همه خواستند تا به داد اسلام برسند.« اى سران اسلام، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. اى علماى نجف، به داد اسلام برسید [گریه حضار]. اى علماى قم، به داد اسلام برسید؛ رفت اسلام [گریه شدید حضار]. اى ملل اسلام، اى سران ملل اسلام، اى رؤساى جمهور ملل اسلامى، اى سلاطین ملل اسلامى، اى شاه ایران، به داد خودت برس. به داد همه ما برسید. ما زیر چکمه امریکا برویم، چون ملت ضعیفى هستیم؟! چون دلار نداریم؟! امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر. همه از هم بدتر؛ همه از هم پلیدتر…»[۴] اما اعلامیه حضرت امام توسط هیأت مؤتلفه اسلامی در سراسر ایران منتشر شد و مردم از موضوع اطلاع یافتند اطلاع مردم موجی از مخالفتها و اعتراض را به همراه داشت. شهید عراقی در ادامه خاطرات خود درباره اقدامات حضرت امام و توزیع اعلامیه ایشان در سراسر کشور چنین می گوید: «…آقا (امام) دو کار انجام دادند؛ یکی آن اعلامیه کاپیتولاسیون را دادند و یکی هم گذاشتند روز چهارم آبان که به حساب شاه جلوس داشت، آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کرد. که خود پخش آن اعلامیه که همان جور که قبلاً هم گفتم در دو ساعت، از ساعت ۱۰تا ۱۲ شب پخش شد، بخصوص در قسمت آمریکایی نشینها زیادتر از جاهای دیگر شهر پخش شده بود…همه اعلامیه ها در عرض دو ساعت در تهران و مقدار زیادی از شهرستانها پخش شد…»[۵] سخنرانی امام در مدرسه فیضیه باعث وحشت رژیم شد. حسنعلی منصور در سخنانی در روز نهم آبان یک روز بعد از سخنرانی امام، در جلسه مجلس سنا از لایحه مذکور دفاع و سخنان امام را تحریک آمیز و تأسف بار خواند. کار به این جا ختم نشد و نیروهای امنیتی در نیمه شب سیزدهم آبان منزل امام در قم را محاصره و پس از دستگیر و انتقال ایشان به تهران، وی را به ترکیه تبعید کردند؛ رژیم همچنین حاج آقا مصطفی خمینی و تعدادی از روحانیون قم و دیگر شهرستانها را دستگیر و زندانی کرد. پس از تبعید امام به ترکیه، سازمان اطلاعات و امنیت کشور اطلاعیه ای به شرح ذیل صادر نمود: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه­ آقای خمینی تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ سیزدهم آبان ۱۳۴۳ از ایران تبعید گردید.»[۶] تبعید امام به خارج از کشور واکنش های گروه های سیاسی را به دنبال داشت. از جمله هیاتهای موتلفه اسلامی را بر آن داشت تا به طور جدی تر روش مسلحانه را در سر لوحه کار خود قرار دهند و انتقام خیانتهای مسببین را بگیرند « قانع کردن هیاتهای موتلفه به ضرورت شیوه قهر آمیز، مستلزم خصمانه تر شدن رابطه متقابل امام و رژیم بود. اگر روحانیت در مخالفت و مبارزه اش سست میشد بر مردم اثر منفی میگذاشت. آن وقت به مخالفت زبانی اکتفا میکردند و سازمانهایی پیدا میشدند که حداکثر به نهضت آزادی در اوان کارش شباهت داشتند. خوشبختانه، این رابطه با مطرح شدن لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی یا کاپیتولاسیون در مجلسین و مخالفت شدید امام با آن که تبعیدشان به ترکیه را در پی داشت، به نهایت خصومت کشید.»[۷] تصمیم هیأتهای مؤتلفه به مبارزه مسلحانه با رژیم به دنبال اقدامات خشونت آمیز رژیم و جو خفقان موجود در کشور، هیاتهای مؤتلفه تصمیم به اقدامات مسلحانه گرفت و از این رویکرد جدید خود به «مبارزه مثبت» تعبیر کرد. در این راستا شاخه نظامی در تشکیلات هیأت مؤتلفه شکل گرفت. حاج مهدی عراقی و صادق امانی از جمله بانیان اصلی شاخه نظامی بودند. از دیگر افرادی که برای فعالیت در این شاخه انتخاب شدند می­توان به محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و سید علی اندرزگو اشاره کرد.[۸] البته اصل تفکر تأسیس شاخه نظامی در هیاتهای موتلفه به حوادث پس از قیام پانزدهم خرداد باز میگردد؛ زمانی که در داخل تشکیلات مؤتلفه افرادی پیدا شدند که معتقد به مشی غیر سیاسی بودند. آنها طرح شاخه ای به نام شاخه نظامی را مطرح کردند که مورد موافقت قرار گرفت. مهدی عراقی در رابطه با شرایط توافق تشکیل شاخه نظامی چنین میگوید: «پانزده خرداد هم یک نقطه عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، به خصوص در داخل تشکیلات خود ما بعد از آن کشتار و ناراحتی که برای مردم پیشآمد کرده بود. آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیرسیاسی بودند، یک مقدار زمینه برایشان فراهم شد که بتوانند روی طرح­های خودشان صحبت بکنند، این شد که طرح یک شاخه ای به نام شاخه نظامی [که] در درون سازمان به وجود بیاید، مطرح شد. بچه­ها موافقت کردند، البته صورت آن را نیز تنظیم کردیم که اگر یک وقت اتفاقی و یا حادثه ای افتاد و کسی لو رفت، این کسانی که مسئول این شاخه هستند، مسئولیتش را بپذیرند و بگویند ما این پیشنهاد را کردیم….»[۹] هدف هیأتهای مؤتلفه از ایجاد تشکیلات نظامی، اعدام انقلابی سران رژیم از جمله محمدرضا پهلوی، حسنعلی منصور و دیگر دست اندرکاران رژیم بود.[۱۰] در ادامه این تصمیم، شاخه نظامی مؤتلفه که از مدتی پیش به جذب نیرو و آموزش نظامی پرداخته بود، جلسات مکرری را درباره عملی ساختن اهداف خود برگزار کرد. در همین جلسات بود که تصمیم گرفته شد تا اشخاص تاثیر گذار در بدنه رژیم ترور گردند. در جلسه­ای که پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، در منزل علاءالدین میر محمد صادقی در نظام آباد تشکیل شد، آقایان عسگراولادی، میرفندرسکی، مهدی بهادران، حبیب الله شفیق، توکلی، صادق امانی، عباس مدرسی فر، حسین رحمانی، حبیب اللهیان و اسدالله لاجوردی شرکت داشتند. در جلسه مذکور صادق امانی چاپ و نشر اعلامیه را کافی ندانست و بر انجام کارهای اساسی تر تأکید کرد. در این جلسه مسأله ترور شاه و همچنین عوامل گوش به فرمان او از جمله حسنعلی منصور و نصیری( رئیس سازمان مخوف ساواک) مطرح شد. ابوالفضل توکلی بینا درباره مسائل مطرح شده در این جلسه که منجر تصمیم گیری درباره ترور حسنعلی منصور شد چنین میگوید:« …ما جمعیت­های مؤتلفه بر اساس وظایفی که داشتیم جلسات متعددی تشکیل دادیم. یکی جلسه منزل علاءالدین میر محمد صادقی از اعضاء شورا که از صبح تا شب ادامه داشت؛ در این جلسه به این نتیجه رسیدیم که دیگر اعلامیه فایده ندارد. چون این جو را نمیشکند. باید به دنبال ضربه ای به رژیم باشیم که کاری و مؤثر باشد و جو خفقان را بشکند. در همان جلسه بود که مسأله شاه، منصور و نصیری مطرح شد. این سه عناصری بودند که بیشتر فعال بودند. نصیری رئیس ساواک بود. منصور هم نخست وزیر بود که این لایحه را(کاپیتولاسیون) به مجلس برده و به تصویب رسانیده بود. یکی هم شاه بود. آن جلسه تصویب کرد که یک کار حاد بکنیم. اینها مفسد فی الارض هستند و باید حکم درباره آنها اجرا شود. این را به شاخه نظامی مان دادیم؛ مرحوم شهید عراقی و صادق امانی، زیر مجموعه شاخه نظامی نیز مرحوم بخارایی، نیک نژاد و صفار هرندی بودند.»[۱۱] اولویت ترور شاه یا منصور؟ در جلسات برگزار شده اعضاء هیاتهای مؤتلفه ترور شخص شاه را به مصلحت ندانست. به اعتقاد سران مؤتلفه، سازمان آنها هنوز قدرت اداره کشور را نداشت و لذا احتمال داده میشد با ترور شاه گروههایی قدرت را به دست بگیرند که مورد تأیید مؤتلفه نباشند؛ در نتیجه ترور شاه منتفی شد. فرد مورد نظر دیگر حسنعلی منصور بود؛ ترور او از دو منظر مهم بود؛ اول آن که با ترور او نارضایتی موجود در جامعه که از تبعید امام نشات گرفته شده بود به رژیم نشان داده میشد و دوم آن که نوعی آمادگی در مردم جهت مبارزه علیه رژیم بوجود می آمد و روحیه آنها تقویت میشد. حاج مهدی عراقی درباره این مسأله که چطور شد که هیأت مؤتلفه حسنعلی منصور را جهت ترور انتخاب کرد و چرا به فکر ترور شاه که در رأس قدرت قرار داشت نیفتادند، این چنین بیان میکند: «روی این مسأله فکر کرده بودیم و این را در داخل گروه به بحث گذاشتیم. به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند به مجرد برداشتن و رفتن شاه قدرت را قبضه کند، نه خود تشکیلات و گروه به طور کلی آمادگی چنین کارهایی را دارند، دو صورت پیدا میکند: یا اینکه اینجا به طور کلی به صورت ویتنام در می آید، یا اینکه قهراً ممکن است گروه هایی که از نظر ایدئولوژی مورد تأیید آنها نباشند، در اثر داشتن سازمان بندی هایی بتوانند قدرت را قبضه کنند. پس چه بهتر که از خودش بگذرند و رده های پایین تر را بزنند که یک آمادگی هم در خود مردم ایجاد بشود. حداقل اگر خودشان نتوانستند قبضه کنند، سازمانی بتواند به وجود آید که این کار را انجام دهد. لذا وقتی که چنین سازمانی به وجود آمد آن وقت زدن خودش بلامانع است.» ایشان در ادامه باز بر این دلیل تأکید می نماید که « اگر این آمادگی که امروز فرض کن که در مردم هست یا حداقل سازمانی در آن روز بود که می­توانست با رفتن این[شاه] قبضه بکند [قدرت] زدن خود این بابا [شاه] خیلی آسانتر از زدن منصور بود، یعنی با شناسایی که شده بود، جاهایی که این بابا بدون گارد محافظ میرفت، همه اینجاها شناسایی شده بود و خیلی خوب می شد از بین برد او را. ولی تنها و تنها همین مسأله که گفته شد این یکی نیروی بازدارنده ای بود که ما را نمی­گذاشت به آن سمت برویم و از بعدش واقعاً یک مقدار ترس داشتیم که چه می شود.»[۱۲] این دلایل توسط دیگر مبارزین قبل از انقلاب هم بیان شده است؛ عزت شاهی(مطهری) در ضمن بیان خاطراتش از ماجرای کاپیتولاسیون و تبعید امام این چنین بیان میکند: «آنها (هیاتهای موتلفه) میگفتند اگر با شاه طرف بشویم و شاه را بکشیم ما کسی را نداریم که به جایش بگذاریم و در نتیجه در مملکت هرج و مرج به وجود می آید و خونریزی زیاد میشود. ولی اگر بتوانیم اطرافیان شاه را از بین ببریم، شاه گوش مالی می­شود و در صدد اصلاح خود بر می آید. لذا برای این منظور برخی بلندپایگان رژیم چون اسدالله علم و حسنعلی منصور، دکتر اقبال و شریف امامی شناسایی شدند.»[۱۳] تبعید امام به ترکیه هیأت را در ترور منصور مصمم تر میسازد؟ تبعید امام از کشور شاخه نظامی هیأت مؤتلفه را در ترور منصور مصمم تر ساخت. دلایلی که هیأت برای ترور منصور داشت بسیار واضح و مبرهن بود چرا که او مجری اصلی به تصویب رساندن لایحه کاپیتولاسیون در دو مجلس شورای ملی و سنا به شمار میرفت و دیگر آن که امام نیز به دستور او تبعید شده بود. به همین دلیل از نظر آنها مفسد فی الارض شناخته شده و ریختن خون او حلال شمرده میشد.[۱۴] «آنها دور هم نشستند و به این نتیجه رسیدند که باید در برابر توهین به امام و دستگیری ایشان عکس العمل نشان بدهند. چند نفر را هم در نظر گرفتند که یکی از آنها منصور بود. یکی دو نفر دیگر هم بودند، از جمله اقبال و تیمسار ایادی. اما در هر حال کار به ترور منصور انجامید و این ترور عکس­ العملی از سوی یک گروه مبارز مسلمان در برابر توهین به مرجع تقلید مسلمین بود.»[۱۵] آقای حبیب الله شفیق از اعضای شورای مرکزی هیأت مؤتلفه که پس از ترور منصور زندانی شد و پس از تحمل دو سال حبس در ۱۳۴۶ش آزاد گردید و از سویی کاملاً در جریان فعالیتها و عملکرد هیأتهای مؤتلفه بوده است نیز بازداشت و تبعید امام به ترکیه را سرآغاز تصمیم دوستانش جهت ترور منصور میداند «روزی که اعلام کردند حضرت امام را دستگیر کرده به ترکیه برده اند، در تهران حرکت مختصری شد، ولی مثل پانزده خرداد نبود. چون شهر تحت فشار نیروهای انتظامی بود. آن روزها مقدمات ترور منصور آماده می­شد و در هیأتهای مؤتلفه صحبت از این بود که باید به شکلی عکس العمل نشان داده شود. آن موقع گروهی به نام «حاد» درست شد و آقای مهدی عراقی در رأس آن قرار گرفت. محمد بخارایی، صفار هرندی، نیک نژاد و صادق امانی هم تصمیم گرفتند که در مرحله اول شاه را بزنند، ولی در وسط کار منصرف شدند و تصمیم به ترور منصور گرفتند.»[۱۶] محمد بخارایی عامل اصلی ترور و دیگر دوستانش نیز در دادگاه علت را تبعید امام بیان کرده بودند. «شهید بخارایى و دو همرزمش و شهید عظیم الشأن حاج‏ صادق امانى، فرمانده آنان تأکید کرده بودند که منصور را به کیفر تبعید امام (ره) به ترکیه کشته ‏اند…»[۱۷] با قطعی شدن ترور منصور دو نظر در بین اعضای شاخه نظامی وجود داشت عده ای بر این اعتقاد بودند که هر چند منصور مفسد فی الارض بوده و ریختن خون او حلال است ولی با این وجود بایست فتوایی از یکی از مراجع داشته باشند، اما عده ای دیگر گرفتن مجوز شرعی را لازم نمی دانستند «بعضی از برادران به این فکر افتاده بودند که بتوانند یک فتوایی هم در رابطه با این کار بگیرند، اما برای یک عده زیادی از برادران اصلاً فتوا مطرح نبود، چون می گفتند که حکم اینها قبلاً داده شده و به عنوان مفسد فی الارض هستند. کسی که مفسد فی الارض است سه حکم بر او بار است؛ یا اینکه باید تبعیدش بکنند، یا زندان ابد یا اینکه او را بکشندش. دو تایش که از عهده ما خارج بود؛ نه می توانستیم تبعیدشان بکنیم نه زندانی ابدشان بکنیم، پس قهراً بایستی حکم سومی درباره شان اجرا بشود دیگر…»[۱۸] از جمله کسانی که معتقد به لزوم جواز شرعی بود صادق امانی بود. او کسی نبود که بدون فتوا از یک مرجع تقلید دست به چنین اقدامی بزند. سعید امانی(برادر ایشان) که در قضیه ترور منصور جزو بازداشت شدگان بوده و پس از چهل روز با دخالت و رسیدگی شخصی به نام حکمت که یکی از قضات برجسته بود، تبرئه و آزاد شد درباره معتقدین به جواز شرعی بیان میکند: «برادرم حاج صادق امانی ـ رحمه الله علیه یا برادران دیگر، مرحوم بخارایی، مرحوم نیک نژاد، مرحوم صفار هرندی، کسانی بودند که بدون اجازه مرجع، سوزنی از روی زمین بر نمیداشتند. ترور منصور هم با حکم شرعی مرجع صورت گرفت.»[۱۹] برنامه ریزی جهت ترور منصور شهید عراقی در باره روند ترور منصور و کارهای مقدماتی که قبل از آن انجام شد در خاطرات خود چنین بیان میکند: «از همان روز اولی که حاج آقا (امام) گرفته شد و تبعید شد، برنامه ترور منصور طرح ریزی شد. به این صورت که چون خانه منصور در دَروس بود در یک خیابان خلوت، با یکی از مأمورینی که در داخل خانه است یکی از بچه ها آشنایی داشت و او را حاضر به همکاری کرده بود که در شبی که او مشغول کشیک است ساعت معینی بچه ها حاضر بشوند در آنجا، بعد تلفن قطع بشود و اگر هم بشود برق هم قطع بشود و بریزند توی خانه و حسابش را برسند. البته صورت ظاهر این است که دو سه تا مأموری هم که آنجا هستند یکی­شان که جنبه همکاری با ما داشت، دوتای دیگرشان هم تقریباً اسیر بشوند، بعد از اینکه کارشان تمام شد بیایند بیرون بروند دنبال کارشان. ولی، این طرح دو روز قبل از اینکه لباس عمل به خودش بپوشاند به هم خورد، دلیلش هم این بود آن برادری که آنجا مأمور بود او را پستش را عوض کردند. حالا حرکات او را در آنجا جوری بود که بو برده بودند یا به حساب تصادف بود، نفهمیدیم چه بود.»[۲۰] هر چند آنها در مرحله اول موفق به ترور منصور نشدند اما با این وجود از پای ننشسته و به تلاشهای خود در رسیدن به این هدف ادامه دادند. در این راستا بر آن شدند تا رفت و آمدهای منصور را بیشتر تحت نظر بگیرند.« به این فکر افتادیم که بیشتر رفت و آمدهای منصور رویش دقت بشود. در موقعی که بعضی جاها که میرود یا بعضی اداره­جات میرود یا به مجلس میرود، زیر کنترل باشد و چون دیگر روزنامه ها هم نمینوشتند که مثلاً نخست وزیر امروز کجا میخواهد برود، کجا نمی خواهد برود، چون قبلاً می نوشتند. در همین گیرودار ما متوجه شدیم روز پنجشنبه منصور دو جا میخواهد برود؛ یکی افتتاح شرکت تعاونی ارتش بود، یکی هم آمدن به مجلس. شب پنجشنبه مسئول تنظیم برنامه از جهت کارهای نوشتنی و تنظیم برنامه ها مرحوم حاج صادق امانی بود، که اینها جلسه ای در شب پنجشنبه داشتند؛ یک قطعنامه ای در شش ماده تنظیم میشود که به امضای چند تا از برادران میرسد که علت عمل بیان بشود توی آن، که چرا ما این کار را کردیم و هر کدام از این برادران که موفق بشوند این کار را در آن روز انجام بدهند، آن قطعنامه که به امضای او هست پخش بشود. و علاوه بر اینها مرحوم بخارایی خودش هم در حدود نیم ساعت صحبت می­کند و خطاب میکند به نسل جوان و جوانان که من از دنیای نو ورای این جهان با شما سخن میگویم، من اولین کسی بودم که تیر را به طرف دشمن رها کردم؛ تا وقتی که استعمار و استثمار و استبداد را از مرز و بوم بیرون نکرده­اید، اسلحه خود را بر زمین نگذارید. از این صحبت­ها در حدود نیم ساعت داشته است.»[۲۱] روز پنجشنبه اول بهمن ۱۳۴۳ش، روزی بود که حسنعلی منصور نخست وزیر، لایحه فروش نفت به کنسرسیوم آمریکایی را جهت تصویب به مجلس شورای ملی میبرد. تمام کارهای اطلاعاتی، راههای خروجی از میدان بهارستان قبلاً توسط اعضاء شناسایی شده بود. در این هنگام محمد بخارایی در حالی که از سوی دوستانش محافظت شده بود خود را به منصور میرساند تا به بهانه تقدیم پاکت و نامه ای که در دستش گرفته بود کار را یکسره نماید. مهدی عراقی که در جریان جزئیات حادثه بوده تصویر بسیار ارائه داده است، لذا دنباله مطلب را از روایت او پی میگیریم. « نزدیکی های ساعت ۱۰ بود که ماشین منصور از قسمت شاه آباد وارد میدان بهارستان میشود و به طور عمودی جلوی درب مجلس می ایستد، همان درب بزرگ. قبل از اینکه شوفر بیاید پایین، برگردد بیاید این ور درب را باز بکند خود منصور درب را باز میکند و می آید بیرون. آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت می آمد، منصور که درب را باز می کند و می آید، به فاصله دو متر بین این دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین بنز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه بوده، آن دفترچه که دستش بوده، اسلحه هم لای آن بوده، به مجرد اینکه منصور می آید پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک میکند که می خورد به شکم منصور، منصور که دولا می شود تیر دوم را می زند پس گردنش، تیر سوم را که می خواهد بزند(گارد محافظ) می زنند زیر دستش، اسلحه میپرد بالا. بخارایی را آنجا میگیرند، آقای نیک نژاد از آن ور ماشین شروع میکند به تیراندازی کردن، گارد فرار میکند، آقای بخارایی هم فرار میکند. سربازهایی که دم در مجلس بودند، یکی که مأمور پست بوده و یکی دو نفر از توی مجلس بودند صدای تیر را که میشنوند، می آیند بیرون نیک نژاد را میگیرند. نیک نژاد میگوید من نبودم، (او) دارد می­رود، آنها بر میگردند میبینند که یکی وسط خیابان دارد فرار میکند، نیک نژاد را ولش میکنند که آن هم میپرد توی تاکسی، نیک نژاد از آن ور میرود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سر بود، سر میخورد زمین، چند تا پلیس که عقبش بودند میگیرند او را آنجا و می آورند کلانتری بهارستان»[۲۲] با دستگیری محمد بخارائی، رژیم توانست دیگر اعضای این گروه را نیز بازداشت نماید. طی دادگاهی که برای آنها تشکیل شد، چهار تن از آنها به نامهای محمد بخارائی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و صادق امانی به اعدام و شش نفر از آنها به نامهای مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب الله عسکراولادی، عباس مدرسی فرد، ابوالفضل حیدری و محمدتقی کلافچی به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم شدند. این دادگاه همچنین شیخ محی الدین انواری را به پانزده سال، احمد شهاب را به ده سال و حمید ایپکچی را که هنوز به سن قانونی نرسیده بود به پنج سال زندان محکوم نمود.[۲۳] اقوال ششگانه درباره صادره کننده فتوای ترور منصور نقل اول( امام) درباره این که فتوای ترور حسنعلی منصور توسط چه کسی صادر شده است در منابع تاریخی اقوال متفاوتی وجود دارد: در نقلی «حضرت امام صادرکننده این فتوا اعلام شده است. در کتاب خاطرات عزت شاهی این قول آورده شده است: « در رابطه با فعالیت گروه مؤتلفه و حرکتهایی که آن ایام صورت گرفت از جمله: ترور حسنعلی منصور، لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و غیره، اعضای جمعیت مؤتلفه صحبتهایی را با امام خمینی در مدرسه فیضیه قم داشتند. امام با حرکت این گروه موافق بودند و در جریان کارها و مسائل آنها نیز قرار داشتند. البته در ابتدا این گروه اسم خاصی نداشت.[۲۴] آقای جلال الدین فارسی از دیگر افرادی است که این نظر را بیان کرده است. ایشان در کتاب «زوایای تاریک» پس از شرحی مختصر از این مساله که چه شد هیئتهای مؤتلفه به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به اهدافشان دست به قیام مسلحانه بزنند؟ بیان می­کند که حضرت امام به بعضی از مؤمنان از هیأتهای مؤتلفه در پنهان و یا شفاهاً چنین اجازه ای را داده بودند.[۲۵] در بعضی از منابع هرچند بیان شده که امام به طور مستقیم و شفاف دستور ترور را صادر نکرده اما توضیح داده­اند که ایشان به طور ضمنی در سخنانشان توافق خود را با این مساله بیان داشته اند و یا مطلب را به گونه ای بیان کرده اند که اعضای هیات موتلفه از آن رضایت امام را برداشت نموده­اند. محی­ الدین انواری که بنا بر خواسته اعضای کمیته مرکزی هیأت جهت اخذ فتوا به امام مراجعه کرده بود، در این زمینه می­گوید: «شهید صادق امانی از اعضای فعال کمیته­ مرکزی مؤتلفه اسلامی، ملاقاتی با اینجانب داشتند. ایشان آمدند منزل ما و به من گفتند ما در کمیته­ مرکزی به این نتیجه رسیدیم که پخش اعلامیه دیگر فایده­ای ندارد و باید حرکتی به وجود بیاوریم و دست به اعمال مسلحانه بزنیم. به سراغ افرادی برویم که بازوی رژیم شاهی هستند و همه جنایات در کشور به وسیله اینها به وجود می ­آید و ما باید این دست­ها را قطع کنیم. البته نام اشخاصی را بردند که در صحنه سیاست ایران در آن روز نقش فعالی داشتند، مثل اقبال، نصیری، علم و منصور. اینها از حضرت امام اجازه میخواستند. من در شورای روحانیت مطرح کردم. شورای روحانیت معتقد بود که این اقدام به مصلحت نیست و پیام مؤتلفه را به امام عرض کردم ایشان فرمودند که نه، هنوز وقتش نرسیده و اگر این کار را انجام بدهند، تبلیغ خواهند کرد که اینها منطق ندارند و دست به ترور می­زنند. شما بروید به این آقا که از کمیته مرکزی آمده اعلام کنید این کار فعلاً به مصلحت نیست. هر وقت که موقع آن شد من خودم اطلاع می­دهم…»[۲۶] صادق امانی که به گرفتن فتوا اصرار داشت، دوباره حبیب الله عسگراولادی را جهت اخذ فتوا به قم فرستاد تا رضایت امام را به دست بیاورد؛ اما این بار نیز با پاسخ منفی رو به رو شد. «شهید صادق امانی بدون حکم شرعی، کاری را شروع نمیکردند. در مرحله­ اول آیت الله انواری را خدمت حضرت امام واسطه قرار دادند و از حضرت امام جویا شدند. آیت الله انواری گفتند ایشان موافقت نکردند. من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم، نماینده وجوهات ایشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ایشان می­رفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهید که در این باره ما را کمک کند. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که برادرها آمادگی دارند. امام فرمودند: چه شخصی را می­خواهند بزنند؛ عرض کردم هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد. امام فرمودند غیر خودش (شاه)، مصلحت نیست. عسگراولادی در نقلی دیگر بیان مینماید که شهید صادق امانی در یک فرصتی به من گفتند: شما میگویید امام فتوا نمیدهند، اگر بتوانید نهی ایشان را بردارید. با ایشان در میان بگذارید که ایشان نهی خود را بردارند. من خدمت ایشان (امام) رفتم. عرض کردم که برادران در این زمینه دلسوز هستند میخواهند فعالیتی داشته باشند. اینها فتوا به دست آورده­اند منتهی نهی شما مانع اینهاست. امام کمی بر­آشفتند و به من فرمودند: شما به اینها چه کار دارید. شما کارهای خود را بکنید. کاری به کار اینها نداشته باشید و اگر وظایفی دارند وظایف خود را انجام میدهند. من عذرخواهی کردم. شهید امانی از این صحبت استنباط کرد که امام منع را برداشته اند و گفت اینکه می گویند شما به کار آنها چه کار دارید، غیر مستقیم به ما گفته اند که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل کنید.»[۲۷] این اقدامات از چشم ساواک دور نماند. در یکی از گزارشهای آنها آمده که : «سپس شیخ محی الدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به او نیز جواب رد داده می­شود، مجدداً حبیب­الله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی مأموریت می­دهند از آقای خمینی چنین سوال بکند (چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص مؤثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند؟) در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید منع بکنید یا نکنید.)[۲۸] آیت الله طاهری خرم آبادی در خاطرات خود می­افزاید که: «هیأت­های مؤتلفه اسلامی برای گرفتن فتوای قتل منصور ابتدا به سراغ امام می­روند، اما اعتقاد امام این بود که ما باید با منطق صحبت کنیم و با همین تظاهرات و صدور اعلامیه و کارهایی مانند اینها مبارزه را پیش ببریم و با چنین کارهایی موافق نبودند؛ اما در عین حال نظرشان این بود که اگر فقیه دیگری فتوا داد، کسانی که می­خواهند، می­توانند با استناد به آن فتوا به آن عمل کنند…»[۲۹] با توجه به مطالب فوق مشاهده می­شود که در همان ایام قولهای گوناگونی راجع به صدور فتوا و عدم آن از سوی حضرت امام وجود داشته است: «یک عده می­گفتند: این ترور با اجازه امام صورت گرفته است که بعداً معلوم شد صحیح نبوده است. به خصوص با توجه به نقل جناب آقای محی الدین انواری که واسطه این گروه و حضرت امام بود. ایشان فرمود که من برای کسب اجازه از محضر حضرت امام خدمت ایشان شرفیاب شدم ولی ایشان اجازه ندادند و موقعی که من آمدم تا نظر امام را به اطلاع اینها برسانم دیدم کار از کار گذشته است و منصور ترور شده است. لازم به یادآوری است که خود انواری به خاطر ارتباطش با این جمعیت در همان سالها دستگیر شد و سالهای متمادی در زندان متحمل شکنجه ها و مشقات زیادی شد.»[۳۰] مخالفت امام با مبارزه مسلحانه با بررسی دلایل موافقین و مخالفین معلوم میشود که امام با قیام مسلحانه و ترور افراد موافق نبوده و هیچ گاه روی خوشی به آن نشان نداده اند. «…امام بر حسب ظاهر نسبت به کارهای مسلحانه روی خوش نشان نمیدادند… افراد دیگری هم مثل آیت الله انواری بودند، که از امام نتوانسته بودند فتوا بگیرند.»[۳۱] ایشان هر چند موافق مبارزه با رژیم پهلوی بودند اما مبارزات مسلحانه را به هیچ عنوان تایید نمی­کردند« هر چند که امام در جریان مبارزات مسلحانه سکوت کرده بودند، اما در جمع بندی اظهارات ایشان میتوان به این نتیجه رسید که مبارزات مسلحانه را نمی پسندیدند و آن را تأیید هم نمیکردند…. امام در گفته هایشان اظهار میکردند: من به آنها گفتم دست به این کار نزنید. اولاً…اسلامی نیست و ثانیاً فایده ای ندارد ما در این خصوص هیچ وقت بحث نکردیم، چنین فرصتی بدست نیامد. اما می­دانم که در یکی دو مورد، رفتند از امام اجازه بگیرند، امام با انجام کارهای تروریستی موافقت نکردند. همان سالهای اول، افسری توسط یکی از طلبه های قم آمد خدمت امام و اجازه خواست که شاه را ترور کند. او می­خواست بمبی به خود ببندد و در دیداری که با شاه داشت آن را منفجر کند، امام اجازه ندادند. در این مورد ممکن است به این دلیل باشد که امام به آن شخص اعتماد نداشتند، اما در جریان ترور منصور هم، که افراد مورد اعتماد چنین اجازه ای خواسته­اند، نتوانسته­اند موافقت امام را جلب کنند و رسماً اجازه بگیرند. با آن که در آن مورد، صحبت از مبارزه مسلحانه سیستماتیک هم نبود، بحث از یک مورد ترور بود…»[۳۲] واقع این است که حضرت امام هیچ گاه ترور و تروریسم را مورد تأیید قرار ندادند «از خصیصه های دیگر امام این بود که هیچ گاه ندیدیم و نشنیدیم که ترور و تروریست را تأیید کند. حتی شنیدم که با ترور رزم­آرا مخالف بود… وقتی برخی میخواستند در رابطه با ترور حسنعلی منصور اقداماتی کنند و از ایشان اجازه بگیرند، اجازه نداد. یادم هست که حتی در مورد کسانی که کسروی و هژیر را کشتند، تنها به این جمله اکتفا کرد که: خدا آنها را رحمت کند و بیامرزد.»[۳۳] این مساله به کرات در سخنان افرادی که به امام نزدیک بودند هم به چشم می­خورد« از نکته­ های تأمل­انگیز در رفتار و اندیشه های سیاسی امام، موضع گیری ویژه­ اش در پیوند با حرکت های مسلحانه است… در این واقعیت جای تردیدی نمی­پندارم که موضع منفی امام در برابر هر گونه حرکت مسلحانه، از نکته­های کلیدی در انقلاب پژوهی است.»[۳۴] آقای سید حمید روحانی که قبل از انقلاب به نجف مهاجرت و قصد داشت با آموزش نظامی و چریکی خود را برای ترور شاه و دیگر مقامات رژیم آماده سازد بیان می­کند که چون خدمت امام رسیده و نقشه و برنامه خود را با ایشان در میان گذاشته است، ایشان ضمن موافقت با آموزش نظامی و فراگیری تاکتیک­های جنگی و چریکی وی را از هر گونه اقدام مسلحانه بر ضد رژیم شاه بر حذر داشته است. لذا روحانی در کتاب خود با عنوان «نهضت امام خمینی» اخذ هر گونه مجوزی از سوی امام را که دلالت بر رضایت ایشان نسبت به ترور افراد داشته باشد را به شدت رد و درباره دلایل مخالفت حضرت امام چنین بیان می­کند: «هیأت­های مؤتلفه اسلامی برای کشتن مقامات دولتی کوشیدند از امام مجوز بگیرند، لیکن با مخالفت امام مواجه شدند. امام علل مخالفت خود را با اقدام مسلحانه چنین بیان کرده بود: ۱- با ترور فردی نتیجه ای عاید نمی­شود. هر یک از مقامات دولتی که کشته شود، نیروهای دیگری جایگزین می­شوند و همان سیاست یا بدتر از آن را دنبال می­کنند. ۲- ما را در دنیا تروریست معرفی خواهند کرد و حرفهای منطقی ما به زیر سوال خواهد رفت. ۳- حرکت­های این گونه­ای با هرج و مرج، ناامنی و آشوب و بلوا همراه خواهد بود و استقلال و امنیت کشور را با خطر جدی مواجه خواهد کرد. امام بر این باور بود که بدون دست بردن به اسلحه و بدون کشت و کشتار و خونریزی می­توان بر شاه چیره شد و رژیم پادشاهی و طاغوتی را در ایران بر انداخت.»[۳۵] نقل دوم( شهید مرتضی مطهری) در نقلی دیگر شهید مرتضی مطهری به عنوان صادرکننده فتوا عنوان شده است. موافقان این نظر اعلام می­کنند پس از دستگیری امام در آبان ماه سال ۱۳۴۳ش و تبعید ایشان به ترکیه؛ ایشان در یک جمع خصوصی لزوم ترور یکی از وابستگان به رژیم را مطرح کردند: «لازم است چند نفر از این طاغوتیها، به زمین بیفتند تا روحیه مردم بازسازی شود.» این سخن از سوی حاج صادق امانی و یارانش اذن اعدام شاه و مزدورانش تلقی شد چرا که «حضرت امام در غیاب و عدم دسترسی به خودشان نظرات شهید مطهری و شهید بهشتی را تأیید فرموده بودند، هیات حجت را تمام می­دانست، اما برای اطمینان بیشتر آقایان حاج تقی خاموشی و عباس مدرسی را به مشهد فرستادند تا اجازه حرکت مسلحانه را از آیت­ الله­ میلانی هم بگیرند.»[۳۶] لطف ­الله میثمی در کتاب خاطرات خویش از قول محی­الدین انواری بیان می­کند که فتوای ترور حسنعلی منصور توسط شهید مطهری صادر شده است. علی اکبر هاشمی رفسنجانی در جلسه پرسش و پاسخ به دانشگاهیان که به مناسبت سالگرد شهادت مطهری برگزار شده بود، بیان کرده که شهید مطهری از ترور منصور بسیار خوشحال شد که ابته این صدور فتوا را تایید نمی­کند.[۳۷] نقل سوم(شیخ جواد فومنی) در نقلی دیگر از «شیخ جواد فومنی» به عنوان صادرکننده فتوا نام برده شده است. این قول توسط حبیب الله عسکر اولادی و برخی از اعضاء هیات موتلفه هم نقل شده است:« از فقهای درجه­ دوم از چند نفر فتوا داشتیم. از مرحوم شیخ جواد فومنی که یکی از علمای بزرگ تهران بود و در تهران در خیابان خراسان ساکن بود و از مبارزین بسیار جدی بود. در سطوحی از فقهایی در قم و تهران نیز فتوا داشتیم.»[۳۸] در گزارش ساواک در این باره چنین آمده است: «صادق امانی اعتراف نموده در مورد ترور اشخاص با شیخ جواد فومنی نیز مشورت نموده. نامبرده با این عمل موافق بوده است.»[۳۹] نقل چهارم(شیخ غلامحسین جعفری همدانی) یک نظر این بود که گروه مؤتلفه اسلامی با اجازه « مرحوم آقای جعفری (غلامحسین جعفری همدانی)» از علمای همدان و امام جماعت وقت مسجد شاه (مسجد امام) اقدام به این کار کردند.»[۴۰] درباره کیفیت اخذ این فتوا چنین ذکر شده که این تصمیم در مسجد گرمخانه[۴۱] گرفته شده بود. در اسناد بازجویی ساواک از حسین روشنیان چنین آورده شده که: «… در گذشته گرمخانه شیخ غلامحسین جعفری خیلی خوب بود. طرح توطئه قتل منصور در همان گرمخانه ریخته شد و منصور را کشتند…»[۴۲] این اظهارات باعث شد تا مقدم، مدیر کل اداره سوم ساواک با ارسال نامه ­ای به ریاست ساواک تهران از او بخواهد تا پیرامون کیفیت و صحت و سقم موضوع توطئه قتل منصور در شبستان گرمخانه مسجد جامع و میزان دخالت شیخ غلامحسین جعفری تحقیقات بیشتری صورت گرفته، نتیجه را اعلام نمایند.[۴۳] دلیلی که این نظر را تا حدودی موجّه نشان می­د­هد، ارادت و اخلاصی است که غلامحسین جعفری همدانی همه ساله برای شهدای موتلفه نشان می­داده است. « ایشان هر سال برای چهار شهید مؤتلفه مجلس ختم و دعا در مسجد جامع برپا می­کرد.»[۴۴] نقل پنجم( فدائیان اسلام) نظردیگر این است که این اقدام توسط «فدائیان اسلام» صورت گرفته و هیأت­های مؤتلفه هیچ گونه نقشی در آن نداشته ­اند. «روزنامه­ های آن موقع این جریان را به باقیمانده ­های فدائیان اسلام نسبت دادند. حتی گفتند هفت تیری که با آن به طرف منصور شلیک شده متعلق به نواب صفوی بوده است. به نظر می ­آید بعضی از روزنامه ­ها نوشتند نواب صفوی از گورستان مسگرآباد دستور قتل حسنعلی منصور را صادر کرد. مجریان این اقدام مرحوم حاج صادق امانی و برادرش حاج هاشم امانی و مهدی عراقی بودند. آن روزها این که برادران مؤتلفه دست به این اقدام زده ­اند مشخص نشد. به همین جهت روزنامه­ ها نوشتند نواب صفوی دستور قتل منصور را صادر کرده و اعلام کردند اسلحه­ ای که به حسنعلی منصور شلیک شد، اسلحه نواب صفوی بود.»[۴۵] کسانی که این نقل را ذکر کرده اند در ادامه بیان می­کنند که این نقل توسط خود رژیم شایع شده تا مرحله جدید مبارزه مسلحانه را منکر و آن را متعلق به گذشته و بی ربط به آینده تلقی کنند.[۴۶] نقل ششم( آیت الله سید محمد هادی میلانی) نقل دیگری که بیشتر منابع بر آن تأکید دارند صدور فتوا از جانب « آیت الله سید محمدهادی میلانی» از مراجع مشهد است. « مرحوم میلانی در شمار مراجع بسیار قاطع و انقلابی عصر ما بود که برخی از سران و کارگزاران رژیم از جمله حسنعلی منصور و حتی شخص شاه را مهدورالدم اعلام کرده بود.»[۴۷] آقای محسن رفیق دوست در خاطرات خود همین نظر را تأیید می­نماید: «اعضای هیأت­های مؤتلفه مجوز اعدام حسنعلی منصور را از مرجع تقلید زمان آیت ­الله ­العظمی میلانی دریافت کرده بودند.»[۴۸] کاظم استادی نویسنده کتاب« سرنوشت منصور» که مدعی است با آقای تقی خاموشی از توسط هیأت به مشهد فرستاده شد تا فتوای ترور منصور را از آیت ­الله میلانی بگیرد، در خاطرات خود چگونگی اخذ فتوا از میلانی را این چنین شرح می­دهد: « در آن زمان، حضرت آیت ­الله میلانی اولین شخصیت بنام روحانیت بودند که شاه به ایشان خیلی اهتمام داشت. ما هم به رفقا عرض کردیم که ما حاضریم راجع به مسأله فتوا بروم خدمت ایشان. مدرسی (عباس مدرسی­فر) یکی از افراد کادر نظامی بود… گفتم که شما ایشان را یا یک نفر را همراه من بفرستید که ما برویم خدمت حضرت آیت­ الله میلانی و آنجا از ایشان سوال کنیم و سوال را همان­ جا جواب بگیریم، بیاییم. بالاخره رفتیم خدمت ایشان. ما بودیم و ایشان فقط. من یادم هست، ایشان تشریف بردند کنار حوض جایی بود خنک و آنجا نشستیم و با هم صحبت کردیم… تا اینکه گفتیم اگر گروهی پیدا بشود یا شخصی پیدا بشود که منصور یا شاه را بتواند ترور کند آیا اجازه می­فرمایید شما؟ ایشان ابا کردند از جواب صحیح که اجازه این ­جوری بدهند. گفتم ما اجازه و فتوا از شما نمی­خواهیم، ما می­خواهیم ببینیم این مسئله در پیشگاه خدا مسؤولیت ندارد؟ آیا امر واجبی هست یا نیست. ایشان فرمودند: اگر کسی بتواند این کار را بکند جزء واجبات است و باید بکند و به اطراف خسارتی کم بخورد. ما خوشحال به آقای مدرسی گفتیم خوب جوابت را گرفتی، بلند شو برویم.»[۴۹] البته این نکته را هم باید افزود که درباره این که چه کسی موفق به گرفتن فتوا از آیت الله میلانی شده و همچنین کیفیت اخذ آن نیز اقوال مختلفی وجود دارد. به عنوان مثال در نقلی دیگر هر چند صادرکننده فتوا آیت­الله میلانی دانسته شده ولی شخصی که از سوی هیأت به مشهد مسافرت کرده و این فتوا را از میلانی گرفته مشخص نشده است. «درصدد برآمدم فتوایى از مرحوم آیت ­الله ­العظمى آقا سید محمد هادى میلانى بگیرم. بعضى از همکاران و اعضاى نهضت آزادى، مثل شهید محمدعلى رجایى، مقلد ایشان بودند. بالاخره شخصى را که از آن مرحوم اجازه دریافت وجوه شرعیه داشت به مشهد فرستادم. آن مرحوم در مورد شاه اجازه دادند و سفارش فرمودند که «براى توفیق در آن کار، بهتر است گلوله‏هایتان را با پیه خوک چرب کنید!» حکمت توصیه‏شان را نفهمیدم، ولى از فتوایشان بسیار خوشحال شدم.»[۵۰] علی حیدری یکی از دوستان مهدی عراقی مدعی است که او این فتوا را از آیت الله میلانی گرفته است « از زمان نواب صفوی با عراقی آشنا بودم؛ فعالیت­های زیادی داشت؛ گروه موتلفه را تشکیل دادیم. اعضای اصلی این گروه، بخارایی، حاج صادق امانی، نیک نژاد و هرندی بودند. گروه من و یکی دیگر را مامور کرد تا نزد آیت الله میلانی در مشهد رفته و حکم ترور منصور را بگیریم تا مجوزی داشته باشیم و این از نظر بستن دهان گروهی بود که وظیفه شاه را تشخیص نمی دادند، چون مشغله آیت الله العظمی میلانی زیاد بود و دور و بر ایشان کسانی بودند که نمی بایست از تاییدیه خبردار شوند، ما با تهیه زنبیلی به نام خرید از بقالی، نامه­ای را که ایشان می بایست تایید می­کرد، در زنبیل مخفی کرده و به ایشان رساندیم و با ایشان در ساعت۵ بعد از ظهر قرار گذاشتیم. در ساعت مقرر مرحوم آیت الله میلانی ضمن رساندن سلام به دیگر برادران هیات موتلفه، نامه مزبور را صحه نهاد و بعد از چند روز منصور ترور شد.»[۵۱] بعضی اقوال حاکی از این مساله است که ایشان در ابتدا مخالف این اقدام بوده است اما با اصرار اعضاء هیاتهای موتلفه به این کار رضایت داده است:«مدتی­ گذشت به توسط برادرانی با مرحوم آیت­الله میلانی که در مشهد مقدس حوزه علمیه را اداره می­کرد، به ایشان مراجعه کرده بودند. ایشان هم در مرحله اول چیزی مشابه نظر امام را فرموده بودند.»[۵۲] در گزارش ساواک در این باره چنین آمده است: «سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده یک بار عباس مدرسی­فر را نزد آقای میلانی به مشهد اعزام داشته­اند که در مورد ترور اشخاص مؤثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوا بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست.»[۵۳] در یکی دیگر از گزارش­های ساواک این مساله بیشتر توضیح داده شده است.« چهار نفر آنان (هاشم امانی همدانی، مهدی عراقی، صادق امانی همدانی، حاج عباس مدرسی) در هیأت­های مؤتلفه اسلامی عضویتشان معلوم شده است به منظور جلوگیری از فشار علیه روحانیون تصمیم به انجام ترور می­گیرند و به این جهت تلاش به اخذ فتوا از بعضی از روحانیون می­نمایند. میلانی و خمینی با نظر آنان مخالفت می­کنند ولی مرحوم حاج شیخ جواد فومنی و شیخ انواری رأی موافق می­دهند.»[۵۴] دلایل موجود جهت صدور فتوا از سوی آیت الله میلانی در هر حال بنا بر شواهد موجود می­توان گفت که هیات های موتلفه جواز شرعی را از آیت الله میلانی اخذ کرده­اند و البته شاید از افراد دیگری هم چنین مجوزی را گرفته باشند. دلایلی که بر اخذ جواز ترور منصور از سوی میلانی دلالت دارد به این شرح است: ۱٫ کثرت اقوال و منابع[۵۵] ۲٫ آیت الله میلانی قبلاً هم مشابه چنین فتوایی را صادر کرده بود، چنانچه فدائیان اسلام که روابط صمیمی با ایشان داشتند معمولاً جواز اعدام افراد را از او می­گرفتند. ایشان حتی مجوز حکم ترور شاه را هم در اختیار فدائیان قرار داده بود. جلال ­الدین فارسی که با اعضای هیأت مؤتلفه ارتباط داشته، بیان می­کند که آنها درباره ترور شاه اجازه­ای از میلانی گرفته و میلانی حتی طی حکمی کتبی می­نویسد که وظیفه دارید برای توفیق در این کار گلوله­ هایتان را با پیه خوک چرب کنید.[۵۶] ۳٫ اعضای هیأت مؤتلفه و یا افراد نزدیک به آنها از جمله حاج سعید امانی، جلال­الدین فارسی و تقی خاموشی که از سوی هیأت به مشهد اعزام شده بود، در اقوال خود صادرکننده این حکم را آیت الله میلانی و تقی خاموشی حتی جزئیات اخذ آن را هم ذکر کرده­ است. نکته آخر این که آیا منشاء فتوای قتل چه بوده است؟ آیت­الله طاهری خرم­آبادی در این زمینه چنین بیان می­کند:« اکنون نمی­توان قضاوت کرد واقعاً نظر آقای میلانی در این زمینه چه بوده است. آیا مفسد فی­الارض تشخیص داده است یا اینکه به سبب آن چه گاهی از آنان شنیده می­شد، او را مرتد می­دانسته است؟ این مسائل چیزهایی است که به دیدگاه ایشان و آن متنی که برای اجازه­ قتل داده­اند، مربوط می­شود. شاید به خاطر مفسد فی­ الارض بودن، فتوا به قتل داده ­اند؛ به همان دلیل که هویدا را بعد از انقلاب کشتند، منصور هم اگر زنده می­ماند، بعد از انقلاب اعدام می­شد.»[۵۷] سخن پایانی تصویب لایحه کاپیتولاسیون امضاء سند ذلّت و بردگی یک ملت بود که توسط دولت آمریکا و از طریق دستگاه پهلوی بر مردم ایران تحمیل شد. اطلاع یافتن مرجعیت دینی و در راس آنها حضرت امام از تصویب این لایحه در مجلس باعث اعتراض شدید ایشان گردید. در پی سخنرانی و صدور اعلامیه از سوی امام، نیروهای امنیتی رژیم در نیمه شب سیزدهم آبان منزل ایشان در قم را محاصره و پس از دستگیری و انتقال ایشان به تهران، او را به ترکیه تبعید نمودند. تبعید امام بازتاب وسیعی در جامعه داشت. صدور اعلامیه های اعتراض آمیز از سوی مراجع و طلاب حوزه علمیه و همچنین اعتراض اقشار مختلف کشور به این امر حاکی از اهمیت مساله دارد. از جمله معترضین به تبعید امام هیاتهای موتلفه بودند. پس از قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ش تعدادی از اعضاء این هیات بر آن شده بودند که تنها مبارزه سیاسی و فرهنگی جوابگوی نیاز زمان نمی­باشد بلکه بایست به مبارزه مسلحانه روی آورد. تبعید امام آنها را در تصمیم شان استوارتر ساخت. سرنوشت حسنعلی منصور با تصویب این لایحه و دست داشتن وی در تبعید امام گره خورد. او بقای خود را در تصویب لایحه کاپیتولاسیون می­دانست اما غافل از این نکته که این اقدام نه تنها باعث بقای او نمی­گردد، بلکه باعث حذف او نه تنها از صحنه سیاسی، بلکه از صحنه روزگار خواهد شد. هر چند درباره صادر کننده فتوا افراد مختلفی گفته شده است اما نقلی که آیت الله سید محمد هادی میلانی را به عنوان صادر کننده مجوز شرعی ترور معرفی می­نماید، موثق تر به نظر می­رسد. از جمله دلایلی که می­توان برای این مساله آورد کثرت اقوال و منابع، تایید این مساله از سوی سعید امانی، تقی خاموشی و….که در جریان جزئیات حادثه بوده­اند و از همه مهمتر صدور چنین فتوایی از جانب میلانی برای فدائیان اسلام است. چنانچه ایشان حتی مجوز شرعی ترور شاه را نیز به اعضاء فدائیان اسلام داده و طی حکمی کتبی می­نویسد:« که وظیفه دارید برای توفیق در این کار گلوله ­هایتان را با پیه خوک چرب کنید» با این حال باید توجه داشت که صادر کننده فتوا هر کس که باشد از اهمیت موضوع و تاثیراتی مثبتی که در پی داشت نمی­کاهد؛ حادثه­ای که نشان از بیداری ملت و مرجعیت دینی داشت و به رژیم فهماند که در مقابل حقوق از دست رفته خود ساکت نمی­ نشینند. پی نوشتها: ۱٫ جهت اطلاع بیشتر رجوع گردد به نیکی آر.کدی، ریشه­ های ­انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵، ص۲۷۸؛ زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، ج سوم، نشر سخن، ص۳۲۳؛ غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران از کودتا تا انقلاب، ج اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ،۱۳۷۱، ص ۳۰۳؛ جواد منصوری، سیر تکوینی انقلاب اسلامی، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۵، صص۲۰۷ ـ۲۰۲٫ ۲٫ ناگفته ­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران ۱۳۷۰، ص۲۰۷٫ ۳٫ همان، صص۴۰۹-۴۱۴٫ ۴٫ ر.ک صحیفه امام، ج سوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹، صص۴۱۵-۴۲۴٫ ۵٫ ناگفته ­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۷٫ ۶٫ روزنامه خراسان، سال ۱۶، شماره ۴۴۴۱، ص۱؛ روزنامه نبرد ما، سال ۱۶، شماره مسلسل ۷۵۶، ص۱٫ ۷٫ جلال الدین فارسی، زوایای تاریک، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، تهران ۱۳۷۳، ص۱۲۵٫ ۸٫ اسطوره مقاومت شهید سید اسدالله لاجوردی، جلد اول، تهیه و تنظیم مجمع فرهنگی شهید آیت الله بهشتی، تهران، آخرین پیام، ۱۳۸۴، ص۴۹٫ ۹٫ ناگفته ­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۵٫ ۱۰٫ جلال­ الدین فارسی، صص ۱۲۶-۱۲۷٫ ۱۱٫ تاریخ شفاهی هیئت­های مؤتلفه اسلامی، تدوین حکیمه امیری، تهران، مرکز انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ص۱۶۰ به نقل از مصاحبه با ابوالفضل توکلی بینا، موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلسه چهارم، مورخ ۲۸/۷/۱۳۷۶، شماره بازیابی۱۹۷۲٫ ۱۲٫ ناگفته ­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، صص۲۰۹ و۲۱۰٫ ۱۳٫ خاطرات عزت شاهی، تدوین محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵، ص۳۴٫ ۱۴٫ خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، تدوین محمود طاهراحمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۰۶٫ ۱۵٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر هشتم)، خاطرات حجت ­الاسلام والمسلمین محمدرضا فاکر، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۸، ص۲۰۷٫ ۱۶٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر چهارم) خاطرات حبیب ­الله شفیق، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۵، ص ۱۰۰٫ ۱۷٫ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۹٫ ۱۸٫ ناگفته­ ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۹٫ ۱۹٫ خاطرات ۱۵ خرداد، (دفتر چهارم)، خاطرات سعید امانی، پیشین، ص ۲۶٫ ۲۰٫ ناگفته ­ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی)، ص۲۰۸٫ ۲۱٫ همان، صص ۲۰۹ و۲۱۰٫ ۲۲٫ همان، صص۲۱۱ و۲۱۲٫ ۲۳٫ تاریخ شفاهی هیئت­های مؤتلفه اسلامی، ص۱۷۲؛ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۳۰٫ ۲۴٫ خاطرات عزت شاهی، تدوین نرگس کلالی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۳۹٫ ۲۵٫ جلال ­الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷٫ ۲۶٫ مصاحبه محی­ الدین انواری موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۲۰۵۵، جلسه دوم مورخ۱۲/۹/۱۳۷۳٫ ۲۷٫ مصاحبه حبیب­ الله عسگراولادی موجود در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلسه دهم، مورخ ۱۳/۱۰/۱۳۸۱٫ ۲۸٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت ­الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷، صص ۵ و۶٫ ۲۹٫ خاطرات آیت ­الله طاهری خرم آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، تدوین محمدرضا احمدی، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۲۴٫ ۳۰٫ خاطرات آیت ­الله سید حسین موسوی تبریزی، ج اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۴، ص ۲۲۷٫ ۳۱٫ خاطرات آیت ­الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۵، ص۱۲۲٫ ۳۲٫ دوران مبارزه، (خاطرات، تصویرها، اسناد، گاهشمار)، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، ج اول، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۶، صص ۲۴۷ و ۲۴۸٫ ۳۳٫ پایگاه نظارتی و اطلاع رسانی مردمیار؛ بخشی از کتاب خاطرات آیت الله صانعی با عنوان «همراه آفتاب به روایت آیت ­الله صانعی» ۳۴٫ عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته(خاطرات)، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۲۵٫ ۳۵٫ سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج اول، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۱ ص۱۱۲۱٫ ۳۶٫ کاظم استادی، سرنوشت منصور، قم، قدس، ۱۳۸۱، ص ۲۴۵٫ ۳۷٫ لطف­ الله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، تهران، صمدیه، ۱۳۷۹، ص۲۷۷٫ ۳۸٫ مصاحبه با حبیب­ الله عسگراولادی، پیشین. ۳۹٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت­ الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، پیشین، صص۵ و۶٫ ۴۰٫ خاطرات آیت­ الله سید حسین موسوی تبریزی، ص۲۲۷٫ ۴۱٫ مسجد گرمخانه یکی از محل­های تجمع اعضای مؤتلفه اسلامی بود و شهید مهدی عراقی نیز در آنجا روابط صمیمی با جعفری همدانی داشت. (خاطرات حجت­ الاسلام جعفری شجونی، تدوین علیرضا اسماعیلی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۸۷٫) ۴۲٫ حجت­ الاسلام غلامحسین جعفری همدانی به روایت اسناد ساواک، تدوین اکبر خوش زاد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۲۵۰٫ ۴۳٫ همان، ص ۲۵۱٫ ۴۴٫ یادداشت­های روزانه (خاطراتی از دوران زندگی جوانی و سفر حج)، مهدی بازرگان، طرح نو، تهران ۱۳۷۲، ص۳۷۶٫ ۴۵٫ خاطرات محمد مهدی عبد خدایی( مروری بر تاریخچه فدائیان اسلام)، سید مهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹، ص۲۸۹٫ ۴۶٫ جلال الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۹٫ ۴۷٫ خاطرات آیت­ الله مسعودی خمینی، به کوشش جواد امامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۲۷۰؛ خاطرات آیت­الله محمدعلی گرامی، تدوین محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۲۸۹ ۴۸٫ خاطرات محسن رفیق دوست، به کوشش داوود قاسم پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص۷۱٫ ۴۹٫ کاظم استادی، پیشین، ص ۲۴۶٫ ۵۰٫ جلال­ الدین فارسی، پیشین، صص۱۲۷٫ ۵۱٫ غلامرضا جلالی، مشهد در بامداد نهضت امام خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۲۳۲ ۵۲٫ مصاحبه با حبیب ­الله عسگراولادی، پیشین. ۵۳٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید حجت­ الاسلام و المسلمین سید علی اندرزگو، ص۶٫ ۵۴٫ یاران امام به روایت اسناد ساواک پیش کسوت انقلاب شهید حاج مهدی عراقی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸، ۱۰۹٫ ۵۵٫ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۹۸۱، سند شماره ۸۷؛ خاطرات محسن رفیق دوست، به کوشش داوود قاسم پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص۷۱؛ جلال­الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷؛ کاظم استادی، سرنوشت منصور، قم، قدس،۱۳۸۱، ص۲۴۶؛ عبدالمجید معادیخواه، پیشین، ص۲۵؛ خاطرات آیت­ الله طاهری خرم­ آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، تدوین محمدرضا احمدی، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، صص ۲۴-۲۵٫ خاطرات ابوالفضل توکلی­ بینا، تدوین محمود طاهر احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۰۴؛ خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص۱۲۲؛ سید حمید روحانی، پیشین، ۱۳۸۱، ص۱۱۲۲٫ ۵۶٫ جلال ­الدین فارسی، پیشین، ص۱۲۷٫ ۵۷٫ خاطرات آیت­ الله طاهری خرم ­آبادی (از تبعید امام تا پیروزی انقلاب اسلامی)، پیشین، ص ۲۵٫ منبع: سایت پیشینه

سازمان پرورش افکار و بعد نرم افزاری حکومت رضاشاه

خانم معصوم یاراحمدی دانشجوی دکتری تاریخ دوره اسلامی مقاله ای تحت عنوان “سازمان پرورش افکار: بعد نرم افزاری حکومت رضاشاه” را به بررسی سازمان پرورش افکار به عنوان بازوی نرم افزاری و آموزشی ترویج گفتمان رضاشاهی اختصاص داده و برای پایگاه پیشینه فرستاده اند. متن مقاله بدین شرح است: مقدمه آموزش در هر جامعه ای چندین نقش کلیدی ایفا می کند. از یک سو میراث فرهنگی را انتقال می دهد و زنده نگه می دارد، ارزش ها و باورهای اجتماعی را تثبیت می کند و از سوی دیگر می تواند عامل تغییر و تحول باشد. در جوامعی که بیسوادی گریبان گیر اکثریت مردم است، آموزش به عنوان عاملی پرقدرت و مطمئن در دگرگونی های فرهنگی و روانی تلقی می شود. چرا که باعث ایجاد اشکال جدیدی از تفکر و گسترش نظرگاه ها و درک انسان ها از جهان می گردد.[۱] از همین روی، سازمان های آموزشی و فرهنگی از نهادهای مؤثر اجتماعی هستند که اغلب با هدف تأثیرگذاری بر فرهنگ، افکار و باورهای مردم تأسیس می شوند و وظایف و فعالیت های آن ها در چارچوب خاصی که نشأت گرفته از نوع حکومت و سیاست های دولت، جریان ها و ضرورت های خاص فرهنگی و اجتماعی است تعریف می شوند.[۲] این وضعیت در کشورهایی که حکومت آن ها مطلقه یا استبدادی باشد به خوبی مشهود است. در چنین جوامعی در اغلب مواقع، سازمان های آموزشی و فرهنگی به صورت متمرکز و با هدف یکنواخت و همسان ساختن فرهنگ و قالب ریزی افراد یک کشور در چارچوب نقشه های مشخص نمایان می گردند.[۳]لذا وظایف و فعالیت های آن ها در چارچوب خاصی که نشأت گرفته از نوع حکومت و سیاست های دولت، جریان ها و ضرورت های خاص فرهنگی و اجتماعی است تعریف می شوند.[۴] سازمان پرورش افکار «سازمان پرورش افکار» در دسته بندی سازمان های فرهنگی در زمرۀ «سازمان های فرهنگی متمرکز» قرار می گیرد. علی کنی در این باره می گوید: در کشور ایران که افکار عمومی و آشنایی با مسایل آموزش و پرورش ندارد و تعداد بیسوادان از حد و اندازه زیاد است و رکود و انجماد و عدم علاقمندی در حل مسائل تعلیم و تربیت بر افکار فرمانرواست…ناچار سازمان فرهنگی تمرکز یافته به وجود می آید.[۵] سازمان پرورش افکار به موجب تصویب نامه ای در دی ماه ۱۳۱۷ ﻫ.ش زیر نظر دکتر احمد متین دفتری و با همکاری کسانی چون اسماعیل مرآت، مظفر اعلم، امیر خسروی، قاسم غنی، بدیع الزمان فروزانفر، رشید یاسمی، عیسی صدیق و آشتیانی، تشکیل شد. در واقع بایدگفت که سازمان پرورش افکار به عنوان برآیند نهایی حرکت های فرهنگی حکومت رضاشاه به حساب می آید که حدود دو سال در حساس ترین عرصه های فرهنگی و اجتماعی ایران فعالیت می کرد. این سازمان طی برگزاری سخنرانی های عمومی، توسط صاحب نظران مشهور و شناخته شده، طیف گسترده ای از مسائل و موضوع ها را از اخلاق، تاریخ ، ادبیات بهداشت گرفته تا میهن پرستی، وفاداری به شاه، ذکر پیشرفت های نمایان کشور در سال های اخیر و مواردی از این قیبل را به بحث می نهاد.[۶] سازمان پرورش افکار با توجه به حجم و گستردگی فعالیت هایش در نوع خود بی سابقه بود.[۷] ساختار تشکیلاتی این سازمان چنان طراحی شده بود که بتواند در تمامی ارکان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حکومت رضاشاه فعالیت آموزشی و پرورشی و تبلیغاتی داشته باشد.[۸] به لحاظ تشکیلاتی این سازمان از یک هیأت مرکزی و شش کمیسیون تشکیل می شد. وظیفۀ اصلی هیأت مرکزی تعیین خط مشی کلی، هماهنگ نمودن فعالیت کمیسیون ها و نظارت بر عملکرد هر یک از آن ها در تهران و شهرستان ها و گزارش آن به شخص نخست وزیر بود. کمیسیون ها نیز شامل:کمیسیون‌سخنرانی،کمیسیون رادیو، کمیسیون موسیقی، کمیسیون تدوین کتب درسی، کمیسیون مطبوعات،کمیسیون هنرپیشگی(نمایش) و کمیسیون موسیقی می شدند، که هریک دارای کارویژه ای بودند و تمام عناصر ارتباط جمعی و بخش های فرهنگی و آموزشی را تحت پوشش قرار می دادند.[۹] علاوه بر این کمیسیون ها، مؤسسات و حوزه های جانبی نیز چون: آموزشگاه پرورش افکار، بنگاه روزنامه نگاری، هنرستان هنرپیشگی، در راستای تأمین نیروی انسانی متخصص برای عملکرد بهتر کمیسیون ها، توسط سازمان پرروش افکار تأسیس شد و مقرر گردید که این سازمان برای پیش برد اهداف خود از همۀ امکانات بهره گیرد به طوری که در ماده ۵ اساسنامۀ آن چنین آمده: «سازمان پرورش افکار برای انجام وظایف خود از وسایل ذیل استفاده خواهد کرد: روزنامه ها، رساله ها، کتب کلاسیک و کتب عام المنفعه، سخنرانی عمومی، نمایش وسینما، رادیو، موسیقی و سرودهای میهنی و امثال آن».[۱۰]از طرف دیگر در هر شهرستان شعبه ای از سازمان پرورش افکار ایجاد شد که با نظارت استاندار یا فرماندار یا رئیس فرهنگ آن منطقه فعالیت می کرد. اهداف تشکیل سازمان پرورش افکار سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که هدف از تشکیل چنین سازمانی با این تشکیلات گسترده و فراگیر چه بوده است و چه ضرورت هایی باعث تشکیل آن شده است؟ بهترین مرجع برای پاسخ به این سؤال و سؤالات مشابه دیگر، اسناد و سخنرانی هایی است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم به هدف تشکیل این سازمان اشاره کرده اند و ما هم در ادامه نمونه هایی از آن ها را ذکر می کنیم. در اساسنامۀ سازمان پرورش افکار به طور صریح به هدف تشکیل آن اشاره ای نشده است. تنها به برجسته سازی و کلیتی موسوم به «پرورش افکار » اکتفا شده است. چنان که در ماده نخست اساسنامۀ این سازمان آمده: «برای پرورش و راهنمایی افکار عمومی، سازمان مخصوصی به نام سازمان پرورش افکار تأسیس می شود».[۱۱]اما مادۀ ۱۲ این اساسنامه که در رابطه با کمیسیون کتب درسی است ابعاد بیشتری از اهداف تشکیل این سازمان را روشن می کند. در این ماده آمده: «کمیسیون کتب کلاسیک مأمور است که درکتب درس دبستان ها و دبیرستان ها اصلاحات سودمند به عمل آورده، افکار میهن پرستی و شاه پرستی را در متن آن ها به وجه مؤثری بپروراند».[۱۲]دکتر عیسی صدیق از فعالان فرهنگی آن زمان، هدف از ایجاد این سازمان را تقویت «حس غرور ملی و میهن پرستی»[۱۳] بیان می کند. دکتر احمد متین دفتری، مؤسس اصلی سازمان، در کتاب خاطرات خود تشکیل سازمان پرورش افکار را مقدمه ای در جهت ایجاد یک «حزب سیاسی»[۱۴] بیان می کند و در سخنرانی هایش خلاصۀ مأموریت سازمان پرورش افکار را مبارزه برای تقویت روح ملت و یکی کردن فرهنگ ها بیان می کند و می گوید: « سازمان پرورش افکار برای این به وجود آمده است که فرهنگ ایران را با تمام وسایلی که در دست گرفته است تقویت بکند و فرهنگ را یکی بکند که ما دارای یک فرهنگ باشیم.»[۱۵]در واقع منظور متین دفتری ایجاد و تقویت فرهنگ عمومی برای درک اقدامات و اصلاحاتی است که صورت گرفته و به «یک کاسه کردن فرهنگ ایرانی» در چارچوب تقویت «روح ملت» و حرکت در راستای تحکیم نظام مرکزیت گرای مقتدر بسیار تأکید می ورزد.[۱۶] توجه به موضوع و ترکیب سخنرانی هایی که توسط کمیسیون سخنرانی در نقاط مختلف کشور بر پا می شد مطالب جدیدی را روشن می سازد. اگر به موضوع این سخنرانی ها نگاهی بیندازیم می بینیم که موضوعاتی چون: «وحدت‌ ملی و اصول ملیت»، «آداب معاشرت»، «وطن پرستی و شاه پرستی»، «نهضت صنعتی کشور»، «تربیت نسوان» و موضوعاتی از این قبیل را در بر می گرفت.[۱۷]همچنین هر سخنرانی دارای سه بخش بود؛ بخش اول توضیح بسیار کلی دربارۀ مفهوم مورد سخنرانی، بخش دوم به اوضاع سیاسی اجتماعی ایران در آستانۀ کودتای ۱۲۹۹ه.ش و به قدرت رسیدن رضاخان پرداخته می شد و در بخش سوم علاوه بر موضوع مورد سخنرانی، رضاشاه به عنوان ناجی ملت ایران و تحقق دهنده آمال و آرزوهای ملی قلمداد می شد. در یک سخنرانی، تحت عنوان «حس شاه دوستی و میهن دوستی» سخنران ضمن اینکه حس«شاه پرستی را بالاترین و مقدس ترین» حسی می داند که «عظمت و استقلال هر کشور متکی به آن است» اضافه می کند که« نیاکان ما بزرگترین وظیفه را که برای خود می دانستند خدا پرستی و شاه دوستی و میهن پروری بوده است (ما نیز باید) زبانمان جز به یاد شاه گشوده نشود و گوشمان جز به فرمان او نباشد. همیشه حس شاه پرستی را مد نظر داشته پادشاه خود را عزیز و مقتدر بدانیم و میهن خود را گرامی و ارجمند.»[۱۸] در سخنرانی دیگر، سخنران ضمن تمجید از شاه به عنوان ناجی ایران می گوید: «اگر قبل از زمامداری یکتا قائد بزرگ ایران به کلی فاقد فرهنگ و معارف بودیم، بحمدالله امروز در پرتو اقدس همایونش، دارای بهترین سازمان های فرهنگی و فرهنگ صحیح و آبرومند هستیم».[۱۹] با تمام این اوصاف اگر بخواهیم تحلیلی واقع بینانه داشته باشیم باید اذعان کرد که سازمان پرورش افکار یک نهاد فرهنگی-سیاسی بود که توسط حکومت و در راستای نیازهای حکومت تأسیس شد و طبیعی بود که تحقق اهداف حکومت، در صدر برنامه هایش قرار گیرد. بنابراین با توجه به پیش زمینه های فکری و بسترهای سیاسی و اجتماعی آن دوران و حکومت آمرانه رضاشاه، ایجاد وحدت و یکپارچگی فرهنگی حول شخص شاه مهم ترین هدف سازمان پرورش افکار محسوب می شد. از طرفی تشکیل این سازمان برای توجیه سیاست های حکومت رضاشاه ضروری بود و می توان آن را بعد نرم افزاری حکومت رضاشاه تلقی نمود.[۲۰]چرا که با تأسیس این سازمان حکومت امیدوار بود مردم طوری تربیت شوندکه نیاز به استفاده از زور برای تحکیم وحدت ملی ضرورت پیدا نکند یا به عبارت دیگر بینش آن ها در راستای ایجاد وحدت و یکپارچگی ملی شکل گیرد.[۲۱] روی هم رفته اگر بخواهیم یک جمع بندی کلی از اهداف این سازمان داشته باشیم می توان به موارد زیر اشاره کرد: ۱-یکسان سازی فرهنگی جامعه و تلاش در جهت سوق دادن جامعه به سمت اهداف فرهنگی حکومت. ۲-ایجاد حس ملی گرایی در مردم در جهت حفظ یکپارچگی. ۳- تقویت حس وجود پیوند دائمی و ناگسستنی بین سلطنت، ملیّت و میهن. ۴-ایجاد زمینه های مناسب فرهنگی و اجتماعی برای پیاده کردن برنامه های اجتماعی و فرهنگی حکومت. ۵-تلاش در جهت سازمان دادن اعضاء و گروهها و مردم بر اساس اهداف خاص دولت که در نهایت منجر به افزایش قدرت حکومت می شد. ۶- مخالفت با هرگونه حرکت سیاسی و غیر دولتی.[۲۲] همچنین از عملکرد سازمان نیز می توان چنین برداشت کرد که در کنار اهداف فوق، با توجه به وابستگی سازمان به حاکمیت و ساختارهای سازمان، طبیعتاً بعد تبلیغات سیاسی به سود حکومت رضاشاهی از نظر گردانندگان و فعالان سازمان دور نبوده است.[۲۳] باید اذعان کرد که سازمان پرورش افکار نهاد سیاست گذاری اصلی فرهنگی در حکومت بود تا از آن طریق بتواند سیاست همگونی را در مسائل مختلف پیش برد. ……………………… [۱] -گی روشه،تغییرات اجتماعیترجمه منصور وثوقی،تهران،نی، ۱۳۶۶، صص۲۳۱-۲۳۲ [۲] – مونیکا ام. رینگر، آموزش،دین، گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمۀ مهدی حقیقت خواه، تهران، ققنوس، ۱۳۸۵،چ دوم، صص۱۵-۱۶ [۳] – علی کنی، سازمان فرهنگی ایران،تهران، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۳۳، ص۶ [۴] -محمود دلفانی، «سازمان پرورش افکار جستاری بر سازمان ها و سیاست های فرهنگی ایران در دوره رضاشاه»،گنجینه اسناد، ش۲۱و ۲۲،بهار و تابستان ۱۳۷۵، ، ص۷۰ [۵] – کنی، همان، ص۶ [۶] – برای آگاهی از موضوع سخنرانی های این سازمان ر.ک.: فرهنگ ستیزی در دورۀ رضاشاه(اسناد منتشر نشدۀ سازمان پرورش افکار)، به کوشش محمود دلفانی، تهران سازمان اسناد ملی ایران،۱۳۷۵، سند شمارۀ ۴۷و۴۶، صص۳۷-۳۵ [۷] -ر.ک.: پیوست مقاله [۸] – بابک دربیکی، سازمان پرروش افکار،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، صص۱۸۳-۱۸۲ [۹] -برا ی اطلاع بیشتر دربارۀ فعالیت کمیسیون ها و وظایف آن ها ر.ک.: ویدا همراز،«نهادهای فرهنگی در حکومت رضاشاه»، فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، سال اول، شمارۀ اول، بهار ۱۳۷۶ ، صص۶۳-۵۶؛ محمود دلفانی،«سازمان پرورش افکار جستاری بر سازمان ها و سیاست های فرهنگی ایران در دوره رضاشاه»، گنجینه اسناد، ش ۲۱و۲۲، بهار و تابستان ۱۳۷۵٫صص۷۳-۷۸ [۱۰]- ر. ک.:اساسنامه سازمان پرورش در پیوست مقاله [۱۱] -اساسنامه سازمان پرورش افکار در پیوست مقاله [۱۲] -اساسنامه سازمان پرورش افکار در پیوست مقاله [۱۳] -صدیق، تاریخ فرهنگ ایران،تهران، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۴۷، ص۳۷۴ [۱۴] – عاقلی، باقر، خاطرات یک نخست وزیر (دکتر احمد متین دفتری)، تهران، علمی، ۱۳۷۱، چ دوم .، ص۱۶۴ [۱۵] -همان، ص۱۶۴ [۱۶] – دلفانی،همان ، ص۷۲ [۱۷] – فرهنگ ستیزی در دورۀ رضاشا ، سند شمارۀ ۴۶، ص۳۵ [۱۸] – فرهنگ ستیزی در دورۀ رضاشاه ص۵۷ [۱۹] -همان، سند شماره ۷۷، ص ۵۷ [۲۰] – قنبری، دولت مدرن و یکپارچگی ملی، تهران، تمدن ایرانی، ۱۳۸۵،ص۲۱۰ [۲۱] – همان، ص۲۱۱ [۲۲] – دلفانی، همان، صص۷ [۲۳] – دربیکی، همان، صص۱۵۸-۱۵۹ [۲۴] -برای اطلاعات بیشتر درباره فعالیت و وظایف هر یک از این بخش ها ر.ک.: دربیکی، سازمان پرورش افکار منبع: سایت پیشینه

معمای رشیدی مطلق؛ نویسنده واقعی مقاله جنجالی کیست؟

امید ایران‌مهر تاریخ ایرانی: در میانۀ دی‌ماه ۵۶ پاکتی مهر و موم شده توسط یکی از خبرنگاران به دفتر روزنامه اطلاعات رسید که بعد‌ها کبریتی در انبار باروت انقلاب لقب گرفت. پاکتی حاوی مقالۀ دردسرساز و جنجالی «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که در شمارۀ روز ۱۷ دی‌ماه‌‌ به چاپ رسید و موجی از اعتراضات را در پی آورد که تا یک سال بعد به اشکال گوناگون تداوم یافت و به سقوط رژیم شاه پیوند خورد. در این مقاله توهین‌آمیز که نظیر آن نه پیش و نه پس از آن دیده نشده است، قیام ۱۵ خرداد حاصل پیوند دو استعمار سرخ یعنی کمونیسم و استعمار سیاه یعنی ارتجاع دانسته شده و رهبران سیاسی - مذهبی و در راس آن‌ها امام خمینی که با انقلاب سفید مخالفت کردند، عامل خارجی معرفی شده بودند. ادعایی موهن که خشم مردم را برانگیخت و به برگزاری تظاهرات در قم و چند شهر دیگر انجامید؛ تظاهراتی خونین که به کشته شدن گروه کثیری از معترضان و سقوط دولت جمشید آموزگار منجر شد. غائله را نوشته‌ای به قلم «احمد رشیدی مطلق» پدید آورده بود. این نامی بود که نویسندۀ مقالۀ اطلاعات برای خود برگزید تا ذیل آن هر آنچه خواست علیه رهبران مخالفان حکومت بنویسد. نامی مستعار که همین غیرواقعی بودنش، تا امروز که ۳۶ سال از آن ماجرا می‌گذرد، بستر خلق روایت‌هایی گوناگون از هویت اصلی نویسنده شده و گمانه‌زنی‌های فراوانی را موجب شده است. آخرین روایت از این دست، از آن هوشنگ نهاوندی است. او یکی از رجال برجستۀ دوران پهلوی است که در دولت حسنعلی منصور عهده‌دار وزارت آبادانی و مسکن بود و در ماه‌های پایانی حکومت شاه، پیش از آنکه برای همیشه از کشور خارج شود، مدتی تصدی وزارت علوم کابینۀ شریف‌امامی را برعهده داشت. نهاوندی که تجربۀ نگارش کتابی با عنوان «محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه» را نیز در کارنامه دارد چنانکه رادیو فردا به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب از او نقل کرده، گفته امیرعباس هویدا، وزیر وقت دربار ایده نخستین نوشته شدن مقاله را مطرح کرده است. به گفته نهاوندی، در واکنش به امام در سخنرانی‌هایی که به شکل نوار کاست به ایران وارد شده بود و حاوی شدید‌ترین انتقادات از شاه بودند، هویدا به شاه پیشنهاد می‌کند که پاسخ به آن در یک مقاله داده شود و شاه می‌گوید: «چرا که نه!» نهاوندی می‌گوید «چرا که نه» یکی از تکیه کلام‌های محمدرضا شاه بوده است. جز نهاوندی برخی دیگر از سیاستمداران آن دوران مانند اردشیر زاهدی نیز با استناد به نقش مهم هویدا، انگیزه اصلی از تهیه مقاله را رقابت سیاسی او با جمشید آموزگار، نخست‌وزیر وقت می‌دانند. آن‌ها می‌گویند هویدا احتمالا به دنبال این بوده که در آستانۀ تثبیت موقعیت آموزگار به عنوان نخست‌وزیر و دبیرکل حزب رستاخیز، با بهره‌گیری از بحران ناشی از انتشار مقاله، آموزگار را بی‌کفایت جلوه دهد. احمدعلی مسعود انصاری از نزدیکان دربار نیز در خاطراتش بر میدان‌داری هویدا و دفتر مطبوعاتی‌اش در تهیه این مقاله تصریح و تاکید دارد. بازیگر نقش اول؛ هویدا، همایون یا شخص شاه؟ روایتی که از نقش کلیدی هویدا در غائله دی ۵۶ مطرح شده با آنچه در روایت‌های داخل ایران پس از انقلاب غالب است تفاوت فاحشی دارد و آن تاکید بر نقش کلیدی داریوش همایون، وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی در این ماجراست. پس از انقلاب یکی از مهم‌ترین مسائلی که بر آن تاکید می‌شد این بود که داریوش همایون نه ‌تنها دستور چاپ مقاله را داده که احمد رشیدی مطلق خود اوست. هنوز هم مقالات تاریخی بسیاری را می‌توان سراغ گرفت که بر این ادعا تصریح و تاکید دارند، اما داریوش همایون هرچند نقش خود در ارسال مقاله به روزنامۀ اطلاعات را تائید کرده اما حتی تا مدتی پیش از مرگ در زمستان ۱۳۸۹ هرگونه دخالت در «نگارش» این مقاله را رد کرده است. او معتقد بود شاه «آمر اصلی» نوشته شدن این مقاله بود که از طریق دستگاه مطبوعاتی هویدا ترتیب نوشته شدنش داده شد. همایون در مصاحبه‌ای که ذیل سلسله گفت‌وگوهای دفتر تاریخ شفاهی و تصویری ایران با رجال دوران پهلوی انجام شده بود و مدتی پس از مرگش در مجلۀ «پنجره» به چاپ رسید، گفت: «هویدا گفت مطلبی هست که فرموده‌اند هر چه زود‌تر در یکی از روزنامه‌ها چاپ شود. من آن روز و فردایش در کنگره حزب رستاخیز شرکت داشتم و رئیس کمیسیون اساسنامه بودم. قرار بود اساسنامه را طوری تغییر دهیم و آموزگار بتواند دوباره دبیرکل شود. خیلی گرفتار بودم و داشتم با یکی دو نفر صحبت می‌کردم که علی غفاری، رئیس دفتر هویدا آمد و یک پاکت سفید رنگ بزرگ را به من داد.‌‌ همان وقت نگاه نکردم ولی رویش یک برچسب گرد با علامت و آرم شاهنشاهی بود. پاکت را به من داد و گفت: این‌‌ همان است که آقای وزیر دربار گفتند. من دیدم با حواس‌پرتی و گرفتاری‌های کنگره، این را جا خواهم گذاشت و خیلی بد خواهد شد. نگاهی انداختم و دیدم اتفاقاً علی باستانی خبرنگار اطلاعات که دوست خیلی صمیمی من هم است، آنجا بود. پاکت را به او دادم. برچسب روی پاکت را هم کندم. یعنی پاکت را برداشتم و خود مقاله را دادم به او.» همایون می‌گوید متن مقاله را نخوانده بود و بدون اینکه پاکت را باز کند آن را به علی باستانی سپرد تا راهی روزنامه اطلاعات شود. پس از آنکه مقاله به روزنامۀ اطلاعات می‌رسد، احمد شهیدی سردبیر اطلاعات با او تماس می‌گیرد تا راهی برای جلوگیری از چاپ مقاله پیدا کند. همایون می‌گوید: «احمد شهیدی تلفن کرد که این چه کاری است؟ این مقاله حمله به [آیت‌الله] خمینی خیلی بد است و این‌ها. گفتم من نمی‌دانم، نخواندمش. ولی چه کارش کنیم! گفتند چاپ شود. گفت آخر چرا ما؟ گفتم مگر چیست؟ گفت حمله کرده‌اند و گفته‌اند اگر این مقاله را چاپ کنیم، حمله می‌کنند و دفتر و دستک ما را در قم آتش می‌زنند. گفتم بالاخره باید کسی این را چاپ کند، حالا دادیمش به شما. شما از همه روزنامه‌ها بیشتر برخوردار شدید. واقعاً هم اطلاعات قوی بود. گفتیم به هر حال باید چاپش کنیم. من که تهیه‌اش نکرده‌ام. عصبانی و ناراحت شد. ولی واقعاً هیچ کاری نمی‌شد کرد. باید یک روزنامه چاپ می‌کرد.» نراقی و همایون: مقاله با نظر شاه تهیه شد/ زاهدی و نهاوندی: شاه مقاله را ندید همایون، شاه را آمر اصلی تهیه متن مقاله می‌داند و می‌گوید: «[آیت‌الله] خمینی یک اعلامیه داد و حمله خیلی شدیدی به شاه کرد و شاه هم چنان که گفتم نسبت به انتقادات و حملاتی که به او می‌شد حساس بود. اگر در آبیجان و مثلاً ساحل عاج هم روزنامه‌ای علیه او چیزی می‌نوشت باید مثلاً روزنامه آیندگان جوابی به او می‌داد. جواب را از ساواک یا وزارت اطلاعات تهیه می‌کردند، می‌فرستادند و ما چاپ می‌کردیم. چنین فضایی بود. وقتی این انتقاد مستقیم به او شد، خیلی خشمگین شد. به هویدا و نصیری گفت به این حمله کنید. هویدا یک دفتر مطبوعاتی داشت که از نخست‌وزیری برده بود به وزارت دربار و فرهاد نیکوخواه هم رئیس آن دفتر مطبوعاتی بود و کارهای مطبوعاتی هویدا را می‌کرد. به او دستور داد که کسی را پیدا و مقاله‌ای که شاه گفته است را تهیه کنید.» احسان نراقی هم به نقل از یک مسئول ساواک که در زندان اوین با او هم‌کلام شده بود، روایتی مشابه ارائه می‌دهد که بر نقش کلیدی شاه در نوشته شدن مقاله تاکید دارد. او می‌گوید: «[آن مسئول ساواک] گفت پس از اینکه آقای سیدمصطفی خمینی در نجف فوت شد و این جریان وسیله‌ای شد که در ایران مجامع ترحیم مرتبا تشکیل بشود و خلاصه عدم رضایت سیاسی به این قسم خودش را بیان می‌کرد که شاه را از این بابت خیلی عصبانی کرده بود. در این بین یاسر عرفات یک تلگراف تسلیتی به [آیت‌الله] آقای خمینی در نجف مخابره می‌کند. [آیت‌الله] آقای خمینی در جواب به یاسر عرفات می‌گوید که درد و محنت من روزی پایان می‌گیرد که ملت ایران از شر این آدم جابر مثلا فارغ بشود، راحت بشود... این مسئول ساواک به من می‌گفت نصیری این متن را برده بود برای شاه، به شاه نشان می‌دهد و شاه می‌گوید حالا دیگر باید جنگ را با روحانیون علنی کرد، به خصوص با [آیت‌الله] آقای خمینی، بروید یک مقاله تهیه بکنید. می‌روند، دستگاه ساواک مقاله تهیه می‌کند. مقاله را نصیری برای شاه می‌برد، شاه می‌گوید نه، این را تندترش کنید که بعد هم وقتی که مقاله حاضر می‌شود می‌گوید از طریق دربار بگویید که‌‌ همان دربار هویدا می‌فرستد برای وزیر اطلاعات که خودش هم گفته. او هم می‌دهد به روزنامه اطلاعات و اطلاعات هم نمی‌خواهد چاپ کند و خلاصه چاپ می‌کنند، و آن جریانی که در قم و رفتند تظاهرات کردند در برابر روزنامه اطلاعات و طلاب و آن درگیری و خونریزی و این‌ها که بعد هم دیگه همین طور چهلم‌ها ادامه داشت.» اما آیا به راستی شاه در تمامی مراحل از جریان تهیه این نامه مطلع بود و چنانکه داریوش همایون می‌گوید متن نهایی آن با نظر شاه نوشته شد؟ اردشیر زاهدی از نزدیکان شاه، سفیر وقت ایران در آمریکا و برادر همسر همایون معتقد است شاه نقشی در تهیۀ این مقاله نداشته است. او چندی پیش گفت: «از قدرت و اسم اعلیحضرت سوءاستفاده شد. شرافتا به شما می‌گویم...آیا اعلیحضرت از این ماجرا اطلاع داشتند یا نه؟ من می‌توانم بگویم که تردید دارم و ۹۵ درصد فکر می‌کنم که اطلاع نداشتند. این‌ها خواستند خوش‌خدمتی بکنند و متاسفانه چاپلوسی‌ها ما را به این روز انداخت که امروز هستیم.» نهاوندی نیز معتقد است که شاه نسخه نهایی مقاله را نخوانده بود. اما احمد احرار، روزنامه‌نگار شاغل در اطلاعات که بعد‌ها نیز تحقیقاتی درباره مقاله انجام داد و در نخستین ماه‌های پس از انقلاب، گزارش‌هایی را درباره این مقاله منتشر کرد، نظر دیگری دارد. او در پاسخ به این سئوال که آیا محمدرضا شاه این مقاله را پیش از انتشار خوانده بود، می‌گوید: «یقینا! بله. اصلا این نظر، نظر شخص شاه بود که اوضاع و احوال را طوری می‌دید که فکر می‌کرد ضربه کاری بزند به کسی که در مرکز فعالیت‌های ضد رژیم قرار گرفته بود یعنی آقای خمینی.» احمد رشیدی مطلق که بود؟ نیکوخواه، شعبانی یا نفر سوم؟ گذشته از اینکه نوشته شدن مقاله «ایده» چه کسی بوده و «فرمان» نوشته شدنش از سوی کدام مقام دربار صادر شده و در حقیقت نقش اول این ماجرا کیست، نکتۀ دیگر آن است که «مجری» این فرمان یعنی احمد رشیدی مطلق کیست؟ عبدالرضا هوشنگ مهدوی که در آن روزگار آخرین سال‌های خدمتش در وزارت امور خارجه را سپری می‌کرد، فرهاد نیکوخواه را نویسنده آن مقاله موهن می‌داند. او بعد‌ها در خاطراتش و با اشاره به انتقادات تند و صریح امام خمینی از رژیم پهلوی (به دنبال درگذشت فرزندشان آیت‌الله سیدمصطفی خمینی) و تبعات آن که باعث خشم توام با نگرانی شخص شاه شده بود، متذکر شد: «شاه... به فرهاد نیکوخواه مشاور مطبوعاتی هویدا که اکنون در دربار انجام وظیفه می‌کرد، دستور داد مقاله مشهور استعمار سرخ و سیاه را به امضای مستعار بنویسد و در آن به آیت‌الله خمینی حمله کند. پس از پیروزی انقلاب بسیاری ادعا کردند که این مقاله را داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی نوشته است. در حالی که نگارنده که نظیر این ماجرا را دو ماه پیش به چشم دیده بود، بدون اینکه احساسات موافقی به همایون داشته باشد، یقین داشت‌‌‌ همان‌طور که وی ادعا می‌کرد پاکت محتوی مقاله را که از وزارت دربار واصل شده بود، دربسته و نخوانده به خبرنگار اطلاعات داده بوده است.» مجید مهران، دیپلماتی که همزمان با عبدالرضا هوشنگ مهدوی در وزارت امور خارجه خدمت می‌کرد نیز در خاطرات خود با اشاره به اختلافات هویدا و آموزگار، می‌نویسد: «شایع بود فرهاد نیکوخواه معاون وزارت دربار تهیه‌کننده اصلی آن متن بوده...» از منظر کارگزاران عصر پهلوی، فرهاد نیکوخواه مسئول دفتر مطبوعاتی هویدا مهم‌ترین متهم تهیه متن مقالۀ جنجالی است. فردی که اکنون از سرنوشتش اطلاعی در دست نیست اما همایون که خود به عنوان یکی از نویسندگان احتمالی مقاله مطرح بوده، در واپسین روزهای عمرش از فرد دیگری نام برد که به گفتۀ او متن مقاله به قلم او بوده است؛ روزنامه‌نگاری کمتر شناخته شده به نام «علی شعبانی». همایون در گفت‌وگو با دفتر تاریخ شفاهی و تصویری ایران گفته فرهاد نیکوخواه بود که برای نوشتن مقاله با شعبانی تماس گرفت: «نیکوخواه به یک روزنامه‌نویس قدیمی تلفن کرد. البته آن روزنامه‌نویس در آن زمان، کار مرغداری می‌کرد و رئیس انجمن مرغداران بود: علی شعبانی. چون او درگذشته است، برای اولین بار اسمش را آوردم. نقش فرهاد نیکوخواه همین بود که به آن شخص تلفن کرد؛ چون خود نیکوخواه اصلاً مردی نیست و طبیعتش طوری نیست که وارد این کار‌ها بشود. او اصلاً دوست ندارد چنین اقداماتی بکند. مردی ملایم، مسالمت‌جو و اهل آشتی دادن است و اصلاً وارد این کار‌ها نمی‌شود. ولی خب دستور بود و باید دو نفر را پیدا می‌کرد و او هم پیدا کرد. علی شعبانی یک متن خیلی آبکی نوشت. البته مقاله‌ای که چاپ شد، یک متن بسیار آبکی است ولی گویا متن اول، آبکی‌تر هم بوده است. می‌نویسد و می‌فرستند پیش شاه و شاه عصبانی می‌شود که این حرف‌ها چیست و تندترش کنید. برمی‌گردند و متن را به شعبانی می‌دهند تا کمی تندترش کند. بعد، پیش از اینکه متن را به شاه بدهند، آقای مهدی قاسمی را دعوت می‌کنند. این را چند سال پیش، آقای مهدی قاسمی در مجله علمی و جامعه واشنگتن نوشته است و من از آنجا نقل می‌کنم. او می‌گوید: شب، دیر وقت بود که به دفتر هویدا رفتم. نیکوخواه، شعبانی و هویدا متنی را به من نشان دادند و گفتند که سابقه‌اش این هست و چطور است؟ من هم نگاه کردم و خوشم نیامد. او اصلاً اهل این صحبت‌ها نبود. اصلاً یک کلمه هم تا آن وقت از این چیز‌ها ننوشته بود و بعد هم ننوشت. گفت برای اینکه رفع تکلیف بکنم نوشتمش. گفتم خیلی خوب است و دادمش به هویدا. هویدا رفت پای تلفن و متن را برای شاه خواند و گفتند خوب است. فردا هویدا به من تلفن کرد؛ فردای آن جلسه که من نمی‌دانستم.» فیروز گوران، روزنامه‌نگار پیشکسوت و عضو تحریریۀ روزنامه آیندگان نیز چند سال قبل با رد روایت غالب مبنی بر اینکه نویسندۀ مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» همایون بوده است، به «تاریخ ایرانی» گفت: «همایون به چنین مقالاتی اعتقاد نداشت. اصلا چنین ادبیاتی نداشت، در هیچ کدام از مقالاتش هتاکی و تهمتی دیده نمی‌شود.» گوران دربارۀ علی شعبانی می‌گوید: «من با شعبانی در دوره‌ای که در چاپخانه مهر ایران کار می‌کردم آشنا شدم. در آن چاپخانه مجله مهر ایران هم منتشر می‌شد که سردبیرش علی شعبانی بود و من مسئول صفحات نامه‌های مردم و مسابقه و سرگرمی مجله بودم. شعبانی در مجله‌اش از داوود امینی از نظامیان شهربانی مطلب می‌گرفت، شاید این کار را برای در امان ماندن مجله‌اش انجام می‌داد، ولی معلوم بود که شعبانی وابسته به دستگاه بود. او در مهر ایران ستونی داشت با عنوان "گل بگوییم و گل بشنویم." هر بار به طنز وزیر یا مسئولی را نقد می‌کرد، این کار هر کس نبود. من معتقدم شعبانی با محافل اطلاعاتی ارتباط داشت و نویسنده مقاله جز او نمی‌تواند باشد.» پرویز ثابتی نفر دوم دستگاه امنیتی رژیم پیشین نیز معتقد است که نویسندۀ مقالۀ ۱۷ دی ۵۶، کسی جز علی شعبانی نبوده است. عرفان قانعی‌فرد نویسندۀ کتاب خاطرات ثابتی با عنوان «در دامگه حادثه» سال گذشته طی گفت‌وگویی تصریح کرد: «درباره نامه رشیدی مطلق هم، آقای ثابتی مانند آنچه که از زبان خود داریوش همایون شنیدم، معتقدند که علی شعبانی آن نامه را نوشته. البته از آقای احمد سمیعی هم شنیده‌ام که در وصیتنامه خودش نیز این موضوع را افشا کرده است. شعبانی هم می‌دانید که از دوستان و مشاوران هویدا بوده و توسط هویدا برخی اطلاعات درباره وی قرار گرفته و بعد‌ها شاه و اطرافیانش در جلسات بعدی، آب و روغن آن نامه را اضافه می‌کنند.» علی‌اصغر امیرانی مدیر مجلۀ «خواندنیها» در توصیف علی شعبانی او را «مردی ساکت و صامت و خونسرد و مرموز» دانسته که «به نظر می‌آمد که در هر جا به رنگ دلخواه می‌توانست درآید». امیرانی این توصیفات را در خلال یادداشت‌هایش با عنوان «آغاز دوران دوم اشغال خواندنیها» در روزهای ابتدای پیروزی انقلاب نوشته است. او می‌گوید شعبانی خود را «مأمور تبلیغات سازمان جوانان حزب توده در مازندران و مستقر در شهر شاهی» معرفی کرده است. با این همه، هوشنگ نهاوندی در گفت‌وگوی اخیر از پذیرفتن علی شعبانی به عنوان نویسندۀ مقالۀ روزنامه اطلاعات استنکاف کرده و گفته «نویسنده این مقاله هنوز زنده است و افشای نامش در حال حاضر می‌تواند امنیت او را به خطر بیندازد.» ادعای نهاوندی مبنی بر وجود نفر سومی که هنوز در قید حیات است، بر پروندۀ مبهم ۳۶ ساله پیرامون هویت اصلی احمد رشیدی مطلق برگی دیگر افزوده است. مقصد مقاله رشیدی مطلق کجا‌ها بود؟ جز هویت ایده‌پرداز، سفارش‌دهنده و نویسنده مقاله، موضوع دیگری که در قضیۀ مقالۀ جنجالی روزنامه اطلاعات مبهم مانده آن است که آیا این مقاله مشخصاً برای روزنامه اطلاعات نوشته شده بود یا نسخه‌های دیگری هم از آن وجود داشته است؟ آیا در صورتی که احمد شهیدی می‌توانست موافقت مقامات را برای عدم چاپ مقاله در روزنامۀ اطلاعات بگیرد، امکان چاپ آن در نشریۀ دیگری وجود داشت؟ امیر طاهری، سردبیر وقت روزنامه کیهان گفته که داریوش همایون نسخه‌ای از این مقاله را برای انتشار در کیهان برای او نیز فرستاده است. به گفته این روزنامه‌نگار قدیمی او مقاله را غیرقابل انتشار تشخیص می‌دهد و شخصا با داریوش همایون و جمشید آموزگار – نخست‌وزیر وقت – تماس می‌گیرد. به گفته طاهری هر دوی این افراد از چگونگی تهیه مقاله اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و سرانجام مساله چاپ مقاله در کیهان منتفی می‌شود. موضوعی که اسکندر دلدم روزنامه‌نگار پیشکسوت نیز به شکلی آن را روایت می‌کند. به گفتۀ دلدم «داریوش همایون، قائم مقام حزب رستاخیز و همچنین وزیر اطلاعات و در ضمن سخنگوی دولت هم بود. هویدا مقاله‌ای را که در دفتر مطبوعاتی او (به ریاست فرهاد نیکوخواه) تهیه شده بود، در پاکت سربسته (با مهر و نشان وزارت دربار شاهنشاهی) ضمن کنگره حزب رستاخیز که روز ۱۶ دی‌ماه ۱۳۵۶ در سالن ۱۲ هزار نفری مجموعه ورزشی آریامهر (آزادی کنونی) برپا شده بود، به دست داریوش همایون می‌دهد و می‌گوید اول در روزنامه اطلاعات بعداً در سایر نشریات چاپ شود. دستور اعلیحضرت همایونی است.» او می‌گوید: «من حتی شخصاً از داریوش همایون در مورد نویسنده مقاله پرس‌وجو کردم و همایون هم از نویسنده مقاله اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: هویدا در محل کنگره حزب رستاخیز پاکت سربسته را به من داد تا به نمایندگان مطبوعات بدهم. من پاکت مربوط به آیندگان را در جیب خودم گذاشتم و پاکت کیهان را به امیر طاهری و پاکت مربوط به روزنامه اطلاعات را به علی باستانی دادم. هویدا آن روز چند بار به من تاکید کرد که مطلب باید فردا در روزنامه اطلاعات حتماً چاپ شود...» او با بیان اینکه مقالۀ احمد رشیدی مطلق اولین مقاله از سلسله مقالاتی است که قرار بود علیه امام در مطبوعات منتشر شود، می‌گوید: «در اول قرار نبود که کار فقط با همین یک مطلب «رشیدی مطلق» تمام شود. اما عکس‌العمل شدیدی که نشان داده شد، موجب گردید از خیر تهیه و چاپ مطالب بعدی بگذرند!» داریوش همایون اما در خاطراتش هیچ اشاره‌ای به وجود نسخه‌های متعدد از مقاله نمی‌کند. او دربارۀ دلیل مخالفتش با درخواست احمد شهیدی برای عدم چاپ مقاله، می‌گوید: «واقعاً هیچ کاری نمی‌شد کرد. باید یک روزنامه چاپ می‌کرد.» همایون در عین حال در پاسخ به این سؤال که «یعنی شما هم نمی‌توانستید کاری [در جهت عدم انتشار مقاله در روزنامه اطلاعات] کنید؟ می‌گوید: «مگر اینکه بفرستمش برای کیهان یا آیندگان یا دیگری.» چاپ مقالۀ احمد رشیدی مطلق در روزنامۀ اطلاعات آتشی افروخت که هیچ یک از مقامات وقت و آیندۀ رژیم شاه در خاموش کردنش توفیقی نیافتند. چه عامل اصلی این اقدام را واکنش خشمگین شاه به سخنان رهبر انقلاب بدانیم و چه رقابت سیاسی میان هویدا و آموزگار؛ آتش‌افروزش هر که باشد، نتیجه‌ای که داشت این بود که در ‌‌نهایت دامان همه را گرفت و کشتی رجال عصر پهلوی را به گل نشاند. منابع: - گفت‌وگویی با عرفان قانعی‌فرد؛ نویسندۀ کتاب «در دامگه حادثه»، بامداد خبر، ۸ آبان ۹۱ - احمد رشیدی مطلق کیست؟، مظفر شاهدی، روزنامه ایران، شماره ۵۵۵۷، ۲۳ دی ۹۲ - نویسنده مقاله احمد رشیدی مطلق عضو حزب توده بود، سایت خواندنیها، ۱ بهمن ۸۸ - آخرین روز‌ها، پایان سلطنت و درگذشت شاه، هوشنگ نهاوندی، شرکت کتاب آمریکا - احسان نراقی، انقلاب اسلامی به روایت اسناد صوتی - جرقه انقلاب، چگونه انقلاب اسلامی سرعت گرفت، همشهری، ۲۱ بهمن ۸۱ - گفت‌وگویی با وزیر اطلاعات رژیم پهلوی، سایت مباحثات، ۲۰ دی ۹۲ منبع: سایت تاریخ ایرانی

نگاهی به مقاله توهین آمیز 17 دی ماه سال 56 روزنامه اطلاعات به امام خمینی

در روزنامه اطلاعات 17 دی ماه 2536 شاهنشاهی (1356 ش)، شماره 15506، ص 7، درج مقاله کوتاهی با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به نام «احمد رشیدی مطلق» باعث شعله ورشدن مجدد جرقه های انقلاب و در نهایت پیروزی آن شد. در این مقاله توهین و تهمت های ناروایی به روحانیت تشیع به ویژه امام خمینی داده بودند که هم در تبعید بود و هم کمتر از دو ماه از شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفی نمی گذشت. در این یادداشت ضمن اشاره و بازخوانی نکات برجسته مقاله مذکور، در پی پاسخ به این پرسش هستم که: چنین مقاله توهین‌آمیز و پر از تهمت و افترا از جانب رژیم پهلوی اتفاقی و ندانسته بوده، یا این که! مسبوق به سابقه و جزو سیاست های شیطانی رژیم پهلوی بود. نگاهی به متن مقاله در مقاله‌‌ یاد شده‌ به‌ روحانیت، به ویژه امام خمینی‌ به‌ گونه‌ای‌ کینه‌توزانه‌ و بیمارگونه‌ حمله‌ شده‌ و روحانیت را استعمارگر و آنها را با کشور استعمارگر شوروی سابق یکی دانسته و آورده بود: «استعمار، سرخ و سیاهش، کهنه و نویش روح تجاوز و تسلط و چپاول دارد و با این که خصوصیت ذاتى آنها همانند است.» همچنین با «بلواى شوم» دانستن قیام 15 خرداد سال 42، روحانیون انقلابی و مبارز را با اراذل و اوباش مقایسه کرده و همه را با عناوین «روضه خوان و چاقوکش» مورد خطاب قرار می دهد. از رهبر نهضت، امام خمینی با عناوین «مردی ماجراجو ولی بی اعتقاد و وابسته‌ و سرسپرده به مراکز استعماری و به خصوص‌ جاه طلب» یاد شده‌ و او را «مردی که سابقه‌اش مجهول بود و به قشری ترین و مرتجع ترین عوامل استعمار وابسته بود و چون در میان روحانیون عالی مقام کشور، با همه حمایت‌های خاص موقعیتی به دست نیاورده بود، در پی فرصت می‌گشت که به هر قیمتی هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند» نام می برد و در ادامه نیز تهمت های ناروا و ناجوانمردانه دیگری به حضرت امام نسبت می دهد. از جمله: ـ «روح‌اللّه‏ خمینى عامل مناسب برای ارتجاع سرخ و سیاه» ـ «عامل واقعه ننگین روز پانزده خرداد» ـ «روح‌اللّه‏ خمینى معروف به سید هندى...» ـ «او در جوانى اشعار عاشقانه می سروده و...» ـ «غائله ساز پانزده خرداد...» ـ امام خمینی را در ارتباط با کشورهای خارجی عرب دانسته و نوشته: «فاش شد که یک ماجراجوى عرب به نام (محمد توفیق القیسى) با یک چمدان محتوى ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول در اختیار...» بررسی و برداشت برخی پژوهشگران و پژوهندگان چاپ و انتشار این مقاله در شرایط آن روز کشور را به مثابه نخستین جرقه در انبار باروت نظام شاهنشاهی ارزیابی می‌کنند، «باری روبین» در این زمینه می‌گوید: «اولین جرقه‌ انقلاب روز نهم ژانویه سال 1978 [17 دی ماه 1356 ش] فقط هشت روز پس از عزیمت کارتر از ایران روشن شد. این جرقه، مقاله توهین‌آمیزی بود که به دستور داریوش همایون وزیر اطلاعات وقت، علیه آیت‌الله خمینی در یکی از روزنامه‌های مهم تهران منتشر شد.» حال سؤال این است: آیا این اقدام یک اشتباه تاکتیکی و اتفاقی رژیم پهلوی بود یا توسل به تهمت و توهین و دروغ و ناسزا برای از صحنه خارج کردن مخالفان سیاسی، به ویژه امام خمینی یک سیاست دائمی و مسبوق به سابقه رژیم شاه بود؟ در پاسخ به پرسش مذکور باید خاطر نشان کرد، همواره یکی از مهم ترین دغدغه‌های هر حکومتی، مخالفان و دشمنان آن بوده است، اما نوع برخورد و مقابله با آنان در هر حکومت و نظامی متفاوت است. می‌توان گفت استفاده از سیاست تهمت و افترا نسبت به مخالفان فکری و سیاسی و توسل به دروغ و دشنام و ناسزا برای بیرون راندن حریف و رقیب از صحنه جزو ذات حکومت‌های استبدادی و مطلقه و احزاب و گروه های مطلق نگر و معتقد به تک صدایی می باشد. اگر به تاریخ صدر اسلام هم مراجعه شود خواهیم دید سیره پیامبر اسلام(ص) اینگونه نبوده که مخالف و حریف سیاسی را به هر حیله و سیاستی بتوان مغلوب کرد. روش و سیره آن بزرگوار بر محور جوانمردی و دوری از سلاح تهمت و افترا و عدم نسبت دروغ به دشمنان و مخالفان بود. امام علی(ع) در نگرش سیاسی خود که ریشه در اصول و اعتقادات فوق داشت به آزادی و اندیشه باطل مخالفان خود احترام می گذاشت و هیچ گاه به توهین و هتک حرمت و ناسزا و نسبت دروغ به آنان دادن متوسل نمی شد و در سخت ترین و بحرانی ترین شرایط مثل جنگ نیز به اصول اخلاقی پای‌بند بود. یکی از اهداف علی(ع) در دوران حکومتش این بود که سطح فکر و معرفت مردم افزایش یابد و آنان مسائل را با اندیشه، تعقل، تأمل و استدلال بفهمند و درک کنند. دشنام و توهین از جمله مواردی است که باب تفکر و تعقل را مسدود می کند و کسانی که به دشنام و توهین متوسل می شوند، از کم خردی و ضعف استدلال و منطق خود پرده برمی دارند. در جنگ صفین، حضرت شنید که گروهی از یارانش به معاویه و شامیان دشنام می‌گویند و توهین می‌کنند؛ آنان را از این کار منع کرد و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشید، به جای دشنام بگویید خدایا! ما و ایشان را از کشته شدن برهان و میان ما و ایشان سازش قرار گردان و از گمراهی شان به راه راست برسان، تا آن که حق را نمی داند بشناسد و آن که برای دشمنی می‌رود و بدان آزمند است بازایستد. خوارج مهم ترین و تندروترین گروه مخالف امام بودند. اینان بر ضد امام علی(ع) به جوسازی و شایعه پراکنی می پرداختند؛ در انظار عمومی به حضرت اهانت می کردند؛ در نماز جماعت امام اخلال ایجاد می کردند و سخنرانی های حضرت علی(ع) را به هم می زدند. کینه خود را از هر راهی ابراز می‌کردند و برای مبارزه با حکومت آن حضرت جلسات علنی و سرّی فراوانی تشکیل می دادند. در مقابل این حرکات توهین آمیز و گاه خطرناک و تهدیدآمیز، آن حضرت هیچ واکنش خشونت آمیز و حتی قانونی‌ای برای دستگیری و مقابله با آنان انجام نمی داد و سهمیه آنان را از بیت‌المال می پرداخت. احترام به اندیشه و آزادی مخالفان، عدم تعرض به توهین کنندگان، نفی خشونت و خونریزی و پای بندی به اخلاق در جنگ و برخورد با دشمن و مخالفان عقیدتی و سیاسی، درسیره نظری و عملی دیگر ائمه اطهار (س) نیز کاملاً مشهود است. پس از شهادت امام علی(ع) معاویه برای درهم کوبیدن جبهه امام حسن(ع) گاه به امام علی(ع) توهین می‌کرد و تهمت می‌زد و گاه به خود حضرت در قالب‌ها و شکل‌های مختلف توهین و ناسزا رواداشته و سیاست شیطانی به کار می‌برد و دیگران را هم به این کار تشویق می‌کرد. صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهای بنی‌امیه‌ای هست، اما ائمه اطهار(ع) هیچ وقت توصیه به این روش نکرده و پیروان را از به کارگیری آن منع می کردند. با مطالعه تاریخ معاصر کشورمان می بینیم در مقاطع مختلف تاریخی و وقایع و حوادث پیش آمده، رژیم مستبد و دیکتاتور پهلوی برای غلبه بر مخالفان و خلع سلاح رقیبان سیاسی خود متوسل به تهمت و افترا و دروغ و ناسزا می شد. پس از مخالفت های حضرت امام با اقدامات غیر قانونی و خلاف شرع رژیم پهلوى، به ویژه بعداز قیام 15 خرداد که یاد و نام امام خمینى در میان مردم مسلمان ایران همواره گسترش یافت، شاه و سران رژیم به بیم و هراس افتادند. هر از چندگاه دست به کار جعل شایعات و اکاذیب علیه امام مى شدند و تلاش می کردند با توهین و افترا به حضرت امام و انقلابیون آنان را در نزد افکار عمومی تضییع و مطرود نماید. در اسناد به جای مانده از ساواک به موارد بسیاری برمی خوریم که مراکز و سازمان های اطلاعاتی رژیم با توسل به همین روش ها خواستند حضرت امام و انقلابیون را نزد مردم بدنام کنند. بهمن سال 1350، آنگاه که رساله عملیه امام به ایران رسید و در آن قوانین ضداسلامى رژیم و از جمله قانونى با عنوان «حمایت از خانواده» مورد تنقید قرار گرفته بود، در سندی آمده است، ساواک با تصور این که مردم ایران با چنین قوانینى موافق هستند و به منظور شوراندن افکار عمومى علیه امام با طرح شایعات و جعل اکاذیب و نیز تنظیم مقاله اى، مقابله با نظرات امام خمینى را در دستور کار خود قرار مى دهد. در این سند پس ارائه گزارش و تحلیل، رئیس وقت ساواک در ذیل گزارش مزبور پى نوشت می کند: 1 ـ مى شود مقاله‌اى تهیه کرد بر علیه این کتاب و مطالب او را تشریح کرد و او را مفتضح کرد. 2 ـ قابل درج در روزنامه. همین روال و سیاست شیطانی در سال‌های مختلف حکومت رژیم شاه ادامه داشت؛ مثل سوء استفاده از جریان کتاب شهید جاوید یا دکتر علی شریعتی برای تهمت زدن و دروغ بستن به روحانیت مبارز و طرفداران حضرت امام. تا رسید به دی ماه 1356 و باز به‌ حسب‌ گزارشات‌ موجود به‌ دستور شاه،‌ مقاله ای‌ در روزنامه‌‌ اطلاعات‌ چاپ‌ شد که‌ در آن‌ به‌ شدت‌ به‌ امام‌ خمینی‌ حمله‌ و توهین‌ شده‌ بود. روزنامه اطلاعات 17 دی 56 ماه که بر پیشخان روزنامه فروشیها ظاهر شد، خشم مردم را برانگیخت. هنوز چند روز از نمایش ضیافت کارتر، رئیس جمهور آمریکا که شاه به افتخار حضور او در ایران برپا داشته بود و از ایران به عنوان «جزیره ثبات» یاد می کرد، نگذشته بود که جزیره ثبات به آتشفشانی فعال بدل شد. گدازه هایی که از دهانه آتشفشان به بیرون پرتاب می شد دمادم بر نگرانیهای رژیم می‌افزود. بحران‌ها، یکی پس از دیگری، از راه می‌رسیدند؛ دو روز بعد، قیام 19 دی مردم قم رقم خورد و... به گونه‌ای که تغییر دولت‌ها چاره کار نبود. در سالگرد انتشار این مقاله که شاه در نطق معروفش تظاهر به شنیدن «پیام انقلاب مردم» کرد، باز فایده نداشت و مکر و حیله شاه و دیگر سران دیگر کارساز نبود و ره به جایی نبرد. صرفنظر از تحلیل‌گران وقایع سیاسی، دولتمردان و حتی نظامیان حکومت پهلوی نیز بر این باور بودند که چاپ و انتشار مقاله 17 دی را می‌توان نقطه عطفی در آغاز اعتراضات و مخالفت‌های مردم دانست. سپهبد صمدیان پور، رئیس شهربانی کل کشور در جلسه‌ مورخ 16 شهریور 1357 شورای امنیت ملی و هیأت دولت اظهار می‌دارد: «ریشه این ناراحتی‌هایی که ما داریم از 17 دی سال گذشته شروع شد.» منبع: سایت جماران

برنامه ها و شیوه های ساواک برای سرکوب نهضت و منزوی کردن امام خمینی/2

آیت الله خمینی در 13 مهر1344 به همراه فرزندش حاج آقا مصطفی با برنامه ریزی های رژیم ایران به عراق منتقل شدند و البته برخلاف تصور از همان بدو ورود با استقبال بسیاری از علما، روحانیون، طلاب و ایرانیان مقیم این کشور مواجه گردیدند (روحانی،1360، ج1: ص870 ). مراقبت ساواک از امام از بدو ورود به عراق به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جماران، ساواک که از ادامه مبارزه آیت الله خمینی در نجف بیم داشت، برآن شد تا تمام تحریکات ایشان را در آن جا تحت کنترل درآورد. در 17/7/1344 اداره کل سوم (امنیت داخلی) ساواک مأمور تهیه طرحی برای تحت نظر گرفتن ایشان شد (سیر مبارزات ، 1386، ج 16: ص299). اهداف ساواک از این طرح که در طول دوران اقامت آیت الله خمینی در نجف دنبال شد از این قرار بود: الف- کنترل و زیر نظر گرفتن ایشان ب- ممانعت از چاپ و توزیع اعلامیه، رساله و کتاب های وی ج- شایعات و تبلیغات علیه او د- جلوگیری از مطرح شدن مرجعیت ایشان ﻫ- پیشگیری از رسیدن وجوهات شرعی به ایشان و- ایجاد تفرقه و اختلاف میان ایشان و علمای طراز اول نجف. ساواک برای دست یابی به اهداف فوق عملیات و طرح های گوناگونی را تهیه و اجرا کرد. ازجمله این که درصدد برآمد افرادی را که مورد اعتماد ایشان بودند ، جذب کند وآن ها را برای جاسوسی ایشان بگمارد تا بتواند از تمام فعالیت ها و حرکات ایشان و اطرافیانش مطلع شود که البته در این راه توفیقی نیافت. برخوردهای هوشیارانه آیت الله خمینی و نیز رعایت اصول امنیتی، نقش زیادی در خنثی کردن توطئه های گوناگون داشت. به گفته یکی از مطلعان چه بسا اتفاق می افتاد که ایشان اعلامیه ای صادر می کرد و در ایران چاپ و توزیع می شد ولی مأموران و خبر چینان ساواک در نجف از آن بی خبر بودند و خبر صدور آن را از مرکز، در حالی که چند ماهی از آن می گذشت دریافت می کردند ( روحانی، 1381، ج2: ص799). از دیگر اقدامات ساواک جلوگیری از مسافرت علما ، روحانیون و طلاب طرفدار آیت الله خمینی به عراق برای ملاقات با ایشان بود. نصیری به نمایندگی های ساواک در عراق دستور داده بود که رفت و آمدهای منزل آیت الله خمینی را تحت کنترل قرار داده و مشخصات افراد و اتومبیل ها را به ایران ارسال کنند و همچنین زائران ایرانی را که با ایشان ملاقات می کردند شناسایی و معرفی کنند (سیر مبارزات ، 1386، ج14: صص141-140وصص154-152). جلوگیری از چاپ آثار امام خمینی از اقدامات مهم ساواک جلوگیری از چاپ و نشر رساله و کتاب های آیت الله خمینی بود. ساواک چاپ و توزیع، خرید و فروش، مطالعه و نگهداری از رساله و آثار ایشان را ممنوع کرده بود (آیت الله سید محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، 1376: ص387). از آن سو یاران وطرفداران امام خود را موظف می دیدند که در تبلیغ آرا و اندیشه ایشان تلاش نمایند.گزارش ها و اسناد فراوانی در زمینه فعالیت های طرفداران امام در چاپ و توزیع رساله ایشان وجود دارد که به فعالیتی پر خطر در رژیم گذشته تبدیل شده بود. نصیری در نامه ای به ریاست شهربانی کل کشور به تاریخ 30 بهمن 1344 خواستار جمع آوری کلیه نسخ رساله توضیح المسائل آیت الله خمینی شد (آرشیو اسناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی 669، ص23/ سیر مبارزات ، ج13: ص429). بر اساس این دستورالعمل کلیه نسخه های رساله امام خمینی از کتاب فروشی ها جمع آوری شد. ایجاد محدودیت در خصوص چاپ رساله و دیگر تألیفات ایشان در سالهای 45 و 46 ادامه یافت(سیر مبارزات ، ج 14: ص41 وص69). ساواک که در سال 1346 از فعالیت های طلاب طرفدار آیت الله خمینی نگران شده بود در 22 آبان 1346 به منزل ایشان در قم حمله کرد و تمام کتاب ها ، نامه ها و دیگر مدارک ایشان را ضبط کرد( همان، ج 16: ص466). به گفته شیخ حسن صانعی یکی از مقسمین شهریه امام ، هدف اصلی ساواک از بازرسی منزل دو نکته بود : یکی اطمینان حاصل کنند دستگاه چاپ اعلامیه در منزل ایشان وجود دارد یا نه ؛ دوم یافتن فهرست پرداخت کنندگان وجوهات به ایشان( همان: ص483). تلاش های نصیری تنها جلوگیری از چاپ و پخش رساله و اعلامیه های آیت الله خمینی نبود بلکه در جلوگیری از چاپ و انتشار سایر تألیفات ایشان نیز مؤکداً دستوراتی می داد. هنگامی که در سال 1347 کتاب تحریرالوسیله امام خمینی در عراق چاپ و منتشر شد ، خشم مقامات ساواک را برانگیخت. آیت الله خمینی در پیشگفتار این کتاب مطالبی در مورد امر به معروف ونهی از منکر آورده بود که موجب حساسیت ساواک می شد. از جمله این که: «چنانچه بدعتی در دین اسلام گذارده شود ، علما می بایست به هر وسیله ای که ممکن است از آن جلوگیری کنند». نیز این که: «طلاب نبایستی در مؤسساتی که از طرف دولت به نام مدارس علوم دینی تأسیس شده داخل شوند و شهریه آن حرام است و جایز نیست روحانیون سرپرستی مدارس دینی را از طرف دولت قبول کنند» (همان، ص577؛ امام خمینی، 1384، ج2: صص307-305). کتاب مذکور توسط زائرانی که به عراق می رفتند به ایران آورده شد. نظریه ساواک نسبت به کتاب تحریرالوسیله این بود که پارهای از قسمت های آن حاوی مطالب مضره و خلاف مصالح کشور است به همین دلیل نصیری دستور داد که تمام نسخ آن جمع آوری شود( سیر مبارزات، ج16: ص577). همچنین در سال 1350 رساله توضیح المسائل جدید آیت الله خمینی چاپ و منتشر شد که مطالب آن نسبت به رساله های قبلی حاوی چند فصل اضافه بود و به نام ملحقات توضیح المسائل نامیده شد. آیت الله خمینی، در این رساله قوانین ضد اسلامی رژیم از جمله قانون «حمایت از خانواده» را مورد انتقاد قرار داده بود. نصیری به تصور این که مردم ایران با این قوانین موافق هستند به منظور شوراندن افکار عمومی علیه آیت الله خمینی دستور تنظیم مقاله ای در مقابله با نظرات ایشان را داد و در پی نوشت گزارش نوشت: «می شود مقاله تهیه کرد بر علیه این کتاب و مطالب او را تشریح کرد و او را مفتضح کرد» (سیر مبارزات ، ج7: صص324-323). در دههی 50 ساواک برای جلوگیری از چاپ و توزیع رساله، کتاب ها و اعلامیه های امام ، سیاست های گذشته را با شدت بیشتری دنبال کرد. چاپخانه ها شناسایی و تحت بازرسی قرار گرفتند. کتاب های امام به عنوان کتب مضره، جمع آوری شد و دست اندرکاران چاپ و فروش آن ها شناسایی و تحت بازجویی قرار گرفتند ( همان: ص151). با وجود موانع زیاد و خفقان شدید و در شرایطی که ساواک تمام توان خود را برای جلوگیری از چاپ و توزیع کتابها و اعلامیه ها ی آیت الله خمینی به کار می برد چاپ و توزیع آن ها به سرعت انجام می گرفت که برای ساواک تعجب آور بود (آیت الله سید محمد رضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، 1376: ص387). سخنان، استفتائات، اعلامیه ها و دیدگاه های آیت الله خمینی، توسط پیروان و علاقه مندان ایشان به صورت جزوات مجزایی چاپ و مخفیانه در اختیار علاقه مندان قرار می گرفت(همان: صص329-328). منبع: (برگرفته از مقاله چاپ شده در مجله حضور –زمستان 1392) منبع بازنشر: سایت جماران

برنامه ها و شیوه های ساواک برای سرکوب نهضت و منزوی کردن امام خمینی/1

سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) پس از کودتای 28 مرداد 1332 تأسیس یافت. از مهمترین اهداف ساواک شناسایی نیروهای مخالف رژیم سلطنت و خنثی سازی تحریکات آن ها بود. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جماران، ساواک پس از پشت سرگذاشتن سال های اولیه تأسیس و نیز بعد از مقابله با قیام 15 خرداد 1342 وتبعید آیت الله خمینی دورۀ تازه ای را تجربه کرد و به اوج اقتدار خود رسید. در مدت 21 سال حیات ساواک چهار نظامی(تیموربختیار، حسن پاکروان، نعمت الله نصیری وناصر مقدم) ریاست این سازمان را در اختیار داشتند که سومین رئیس آن نعمت الله نصیری بیشترین مدت ریاست بر این سازمان را به خود اختصاص داد. با آغاز کار دولت هویدا در پی ترور حسنعلی منصور (بهمن۱۳۴۳) شاه ، حسن پاکروان را از ریاست ساواک برکنار و نصیری را به جای او گماشت. نصیری از بهمن 43 تا تیر 57 بر صندلی ریاست ساواک تکیه زد و به شدت به سرکوب مخالفان رژیم پرداخت. از مهمترین برنامه های ساواک برای مقابله با نیروهای مخالف رژیم ، برخورد با فعالیت های سیاسی وفرهنگی امام خمینی ویاران وهواداران ایشان بود. این وضعیت در دوران تبعید امام در عراق با شدت و حدت زیادی دنبال گردید. ساواک و تبعید امام قیام 15 خرداد 1342 نقطه اوج مبارزات روحانیون ایران با پیشگامی امام خمینی با حکومت محسوب می شود. به رغم سرکوب این قیام ، مخالفت با حکومت کماکان ادامه یافت. رژیم بر این باور بود که حضور آیت الله خمینی در ایران ، حتی با وجود حبس و حصر و مراقبت ، ممکن است مجددا ً مردم را به خروش آورد. به همین دلیل متعاقب مخالفت ایشان با لایحه کاپیتولاسیون ، با هماهنگی ساواک و دستگاه اطلاعاتی ترکیه ، مقدمات تبعید ایشان به ترکیه فراهم شد (روحانی، 1381 ج1: ص1053؛ باقری 1378 ج 8: صص206-204). در این زمینه سفارت آمریکا در ایران نیز دخالت داشت ( فردوست، 1369، ج1: ص516). تبعید آیت الله خمینی در زمان ریاست پاکروان صورت گرفت که در آن برهه ، حضور ایشان در کشور را مخاطره آمیز می دانست. به دنبال تبعید امام ، ساواک طی اطلاعیه کوتاهی اعلام کرد: « طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شده ، لذا در تاریخ 13 آبان 1343 از ایران تبعید گردید» (سیر مبارزات امام خمینی ، 1386، ج4: ص 119/ مدنی، 1375، ج 2: ص93). نصیری که در این زمان ریاست شهربانی را بر عهده داشت با تبعید آیت الله خمینی مخالف و معتقد بود باید او دستگیر و تحت تعقیب قرار گیرد ( قانعی فرد،1390: ص148). به دنبال تبعید آیت الله خمینی، ساواک کنترل اوضاع را بیش از گذشته به دست گرفت و چنان وانمود کرد که توانایی انجام هر کاری را دارد و مقاومت در برابر حکومت و رژیم غیر ممکن است و لو اینکه فرد مقاومت کننده یکی از مراجع عالیقدر شیعه باشد ( مدنی، 1375، ج2: ص128). به فاصله کمتر از سه ماه از تبعید آیت الله خمینی به ترکیه ، حسنعلی منصور نخست وزیر توسط گروهی از جوانان مذهبی طرفدار امام خمینی ترور شد و به دنبال آن امیر عباس هویدا به نخست وزیری منصوب گردید. در کابینه هویدا ، پاکروان از ریاست ساواک برکنار و نصیری به جای وی منصوب شد. در تمام طول دوران تبعید آیت الله خمینی در ترکیه و عراق وی ریاست ساواک را بر عهده داشت و به اقدامات فراوانی در مقابله با نهضت اسلامی و کنترل و مراقبت از نیروهای مذهبی پرداخت. اقامت اجباری آیت الله خمینی در ترکیه با اعتراضات گسترده ای مواجه شد. فشار افکار عمومی در داخل و خارج از کشور به حکومت های ایران وترکیه و هراس رژیم ایران از حرکت انتقامی و قیام عمومی مردم موجب شد تا رژیم برای آرام کردن اوضاع ناگزیراز انتقال آیت الله خمینی به عراق شود (سیر مبارزات ، 1386، ج 5: ص216). رژیم این تغییر تبعیدگاه را مفری برای خلاصی از اعتراضات داخلی و خارجی تلقی می کرد (همان: ص222). با این حال انتخاب حوزه نجف به عنوان تبعیدگاه دوم امام با مقاصد زیرکانه ای همراه بود که ازسوی تعداد زیادی از مطلعان بیان شده است ؛ شکستن شخصیت علمی و مقام و موقعیت آیت الله خمینی با این تصور خام که وی در مقایسه با علمای نجف توانایی علمی کمتری دارد و در نتیجه پایگاه اجتماعی خود را به تدریج از دست خواهد داد (همان: ص281). رژیم بر این باور بود که با حضور قابل توجه علما، روحانیون و طلاب شیعه در عتبات عالیات و اختلافاتی که بعضاً در روابط بین آنان وجود داشت درآینده ای نه چندان دور با استفاده از امکانات سفارت و کنسولگری های ایران و توانایی های ساواک خواهد توانست رابطه آیت الله خمینی را با مراجع عراق برهم زده و موجبات انزوا و فراموشی تدریجی ایشان را فراهم آورد (خلخالی،1380: صص140-138). اگرچه پیش بینی های حکومت کاملا درست نبود اما ساواک در طول اقامت امام در عراق تمام تلاشهای خود را برای مقابله با اقدامات ایشان به کار برد و از ظرفیت های خود تا آنجا که می توانست بهره گرفت. در ادامه به نمونه هایی از اقدامات ساواک در رویارویی با فعالیتهای امام خمینی اشاره خواهیم داشت. منبع: (برگرفته از مقاله چاپ شده در مجله حضور –زمستان 1392) منبع بازنشر: سایت جماران

قیام ۱۹ دی طلیعه پیروزی انقلاب اسلامی

اشتباه در محاسبات استراتژیک حکومت پهلوی و درج مقاله توهین آمیز نسبت به امام خمینی در روزنامه اطلاعات تحت عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه سرآغازی بر انقلاب اسلامی ایران بود. روز شنبه هفدهم دی ۱۳۵۶ مقاله ای با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات چاپ شد. در قسمت هایی از این مقاله که سعی کرده بود با حمله مستقیم به مذهب و امام خمینی، اعتقادات مردم مسلمان ایران را به چالش بکشاند، آمده بود: سرآغاز انقلاب شاه و ملت در روز ششم بهمن ۲۵۲۰ شاهنشاهی [۱۳۴۰]، استعمار سرخ و سیاه ایران را که ظاهرا هر کدام در کشور ما برنامه و نقشه خاصی داشتند، با یکدیگر متحد ساخت که مظهر این همکاری صمیمانه در بلوای روزهای پانزدهم و شانزدهم خرداد ۲۵۲۲ [۱۳۴۲] در تهران آشکار شد. نویسنده مقاله سپس به عوامل شکل گیری قیام مردم در ۱۵ خرداد پرداخته و می نویسد: مالکان که برای ادامه تسلط خود همواره از ژاندارم تا وزیر، روضه خوان تا چاقوکش را در اختیار داشتند، وقتی با بی توجهی عالم روحانیت و در نتیجه مشکل ایجاد موج علیه انقلاب روبه رو شدند و روحانیون برجسته حاضر به همکاری با آنها نشدند، درصدد یافتن یک روحانی برآمدند که مردی ماجراجو و ... باشد و بتواند مقصود آنها را تامین کند و چنین مردی را آسان یافتند. (اطلاعات، ۱۷ دی ۵۶) اشاره نویسنده مقاله به امام خمینی است که با الفاظی اهانت آمیز از ایشان یاد می کند. توزیع روزنامه اطلاعات در تهران و شهرستان ها بویژه در قم، آغازگر موجی از اعتراضات و تظاهرات دامنه دار شد. در کتاب از سیدضیا تا بختیار واکنش مردم در همان روز چنین به تصویر کشیده شده: عصر هنوز کامیون حامل روزنامه های اطلاعات برای قم و اصفهان از دروازه قم وارد نشده بود که مردم به آن هجوم بردند و در لحظه ای، روزنامه ها به آتش کشیده شد. قبلا از تهران، خبر چاپ این مقاله به قم رسیده بود. یکی از ناظران وقایع قم در این باره می گوید: روز کشف حجاب بود... چیزی از نشر روزنامه نگذشته بود. شاید نیم ساعت طول نکشید که آقایان روحانیون متوجه شدند و با خواندن تیتر و بقیه آن، توهین به حضرت امام را دیدند. روحانیون نتوانستند تاب بیاورند، بنای اعتراض گذاشتند. روزنامه ها را پاره کردند، جمعیت جمع شدند و شعار دادند: مرگ بر اطلاعات، اطلاعات تعطیل باید گردد. درود بر خمینی، یا مرگ یا خمینی. به هر صورت پلیس دخالت کرد و مردم متفرق شدند؛ ولی نه این که مساله خاتمه یافته باشد. (خاطرات مردمی، خاطرات معینی، اسناد دفتر ادبیات انقلاب اسلامی) درباره نحوه نگارش مقاله و نویسنده آن، نظرهای گوناگونی ابراز شده است. علی اصغر حاج سیدجوادی در این باره می نویسد: این مقاله از هیات تحریریه روزنامه اطلاعات نبود و هیچ یک از اعضای هیات تحریریه از محتوای این نوشته شوم و سراپا نامردانه و عاری از کوچک ترین علامت شرافتمندی و اخلاق اطلاع نداشت. (داستان یک توطئه، ص ۱) داریوش همایون در توضیح و شرح ماجرا می نویسد: مقاله روزنامه اطلاعات که نه نخستین و نه آخرین اشتباه در یک سلسله دراز اشتباهات بود و در آن به [امام] خمینی به عنوان نماینده ارتجاع سیاه و دارای اصل و نسب غیر ایرانی اشاره شده بود، به دستور شاه و در دفتر مطبوعاتی هویدا ـ وزیر دربار ـ تهیه گردید که مرتبا از سال های پیش مقالاتی برای انتشار در مطبوعات تهیه می کرد و به چاپ می رساند. متن اولیه مقاله به دستور خود شاه تغییر یافت و تندتر نوشته شد. مطالب اساسی شاه همان بود که خود شاه چند سال پیش در مصاحبه با یک مجله آمریکایی درباره [امام] خمینی گفته بود. مقاله از دفتر وزیر دربار، پس از مذاکره تلفنی خود او برای من، در یک کنگره حزبی فرستاده شد و من در شرایطی که امکان خواندن مقاله نبود، آن را تقریبا بلافاصله به خبرنگار اطلاعات که اتفاقا در آن نزدیکی بود، دادم. داریوش همایون که به عنوان نویسنده مقاله معرفی شده است،در تبرئه خود می افزاید: در دوران پیش از سقوط رژیم، هرگونه توضیح از این دست، مایه ناتوانی رژیم و لطمه خوردن به خود شاه می شد. از این رو، من هیچ پاسخی به اتهامات ندادم و به رئیس دفتر مخصوص شاه نیز گفتم که خاطر شاه را از این بابت مطمئن سازد که واقعیات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند. اکنون دیگر آن ملاحظات در میان نیست. (نجاتی، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، جلد دوم، ص ۶۳) انتشار این مقاله، بیش از همه جا با واکنش خشم آلود مردم قم روبه رو شد. طلاب علوم دینی کلاس های درس خود را تعطیل کردند و دستجمعی به طرف منزل آیات عظام حرکت کردند. آنها پس از تائید حرکت خود از طرف مراجع، در مسجد اعظم اجتماع کردند. در پایان شب در مسجد اعظم، جمعیت شعار دادند. بعد از خروج از مسجد، تظاهرات با حمله پلیس مواجه و پس از مدتی، خیابان ها به صحنه زد و خورد میان مردم و پلیس تبدیل شد. علاوه بر قم، در شهرهای دیگر از جمله نجف آباد، اصفهان، تبریز، آبادان و مشهد نیز تظاهرات اعتراض آمیزی نسبت به مقاله روزنامه اطلاعات برگزار شد. صبح روز نوزدهم دی ۱۳۵۶ همچون روز گذشته تظاهرات آرام در قم ادامه پیدا کرد و بار دیگر پلیس با خشونت با تجمع کنندگان برخورد کرد. صدای رگبار مسلسل و شعار درود بر خمینی و مرگ بر سلسله پهلوی تا ساعاتی از نیمه شب در مناطق مرکزی قم به گوش می رسید. مطبوعات دولتی همگی بدون اشاره به علت تظاهرات و اعتراض مردم قم خبر تهیه شده از سوی خبرگزاری پارس را نقل کردند و مدعی شدند تیراندازی به مردم به دلیل ناچاری و پس از اخطارهای پیاپی برای متفرق شدن آنها و خطر انهدام کلانتری قم بوده است. تحلیلگران تاریخ انقلاب اسلامی حوادث نوزدهم دی ۱۳۵۶ را نقطه آغازین پیروزی انقلاب می دانند. مسلم تهوری منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

دولتمرد خاکستری حکومت پهلوی

سیدجلال الدین تهرانی سال ۱۲۷۲ در تهران و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش سیدعلی شیخ الاسلام مرندی از علما و رجال دینی بود. سیدجلال مدتی در مدرسه تربیت درس خواند سپس در مدرسه سپهسالار به تحصیل علوم دینی مشغول شد و لباس روحانیت بر تن کرد. وی در محضر استادان بزرگ حوزه به کسب علوم دینی پرداخت. استادان وی عبارت بودند از: مهدی منجم باشی در استخراج تقویم، باقر گنابادی در عرفان، سعید خوئی در رمل، میرزا محمود قمی در حکمت و الهیات، داود عرب در جفر، آقا غلامحسین در عدد، میرزا ابراهیم در طب، میرزا نظام الدین خان در هندسه، میرزا محمودخان کوکب شناس در هئیت، میرزا علی اکبرخان در السنه خارجه، میرزا محمودخان پسر میرزا کاظم در شیمی، کمال الملک در نقاشی، میرزا اسدالله خان مازندرانی در نجوم و تعیین کواکب و موسیو نرنکل فرانسوی در حساب. سیدجلال در جوانی به مراتب عالی علمی رسید و مورد توجه بزرگان و دانشمندان قرار گرفت. وی علاقه شدیدی به علوم نجوم و ریاضیات داشت تا آنجا که معروف به «سیدجلال الدین منجم» شده بود. در همان ایام رصدخانه ای در منزل خود دایر کرد و با اغلب رصدخانه های دنیا در ارتباط بود. وی با گذشت زمان در تهران معروفیت پیدا کرد و با افرادی همچون سیدحسن مدرس، میرزا حسن مستوفی الممالک، مشیرالدوله، تیمورتاش و مؤتمن الملک حشر و نشر داشت. سال ۱۳۰۱ از طرف مستوفی الممالک به معاونت وزارت معارف منصوب شد ولی آن سمت را نپذیرفت و به کار منجمی ادامه داد. سال ۱۳۰۷ که سیدحسن مدرس، در منزلش از طرف سرتیپ درگاهی توقیف و تبعید شد، سیدجلال هم آنجا بود و او را نیز بازداشت کردند و چندی در زندان به سر برد. سال ۱۳۰۷ نشریه ای به نام گاهنامه به صورت سالنامه منتشر کرد. وی سال ۱۳۱۳ از طرف دولت به اروپا سفر کرد و در بروکسل و پاریس، تحصیلات خود را در رشته نجوم تکمیل کرد و مدتی در بروکسل به تدریس مشغول شد. سیدجلال در این دوران با دختری اروپایی ازدواج کرد، ولی از او صاحب فرزندی نشد. با مراجعت به ایران، در سال ۱۳۲۵ به خدمت در کارهای دولتی مشغول شد. از بیست وهفتم آبان ۱۳۲۶ تا یکشنبه بیست وپنجم آذر ۱۳۲۶ وزیر مشاور و معاون پارلمانی در کابینه قوام السلطنه بود. او از بیست ویکم آبان ۱۳۲۸ وزیر مشاور و از شانزدهم آبان ۱۳۲۸ تا چهاردهم فروردین ۱۳۲۹ وزیر پست و تلگراف در کابینه ترمیمی محمد ساعد بود و در کابینه علی منصور از چهاردهم فروردین ۱۳۲۹ تا پنجم تیر ۱۳۲۹ وزیر پست و تلگراف و تلفن بود و پس از محسن صدر در شهریور ۱۳۳۰ به استانداری خراسان و تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد. از بیست وسوم بهمن ۱۳۳۲ تا تیر ۱۳۳۵ وزیر مختار و از آن تاریخ که سفارت به درجه سفارت کبری ارتقا یافت تا بیستم بهمن ۱۳۳۶ سفیر کبیر ایران در بلژیک بود. از هشتم مهر ۱۳۳۷ تا بیست وهفتم اسفند ۱۳۳۸ سناتور انتصابی تبریز در دوره دوم و از سوم فروردین ۱۳۳۹ تا نوزدهم اردیبهشت ۱۳۴۰ سناتور انتصابی تبریز در دوره سوم مجلس سنا بود. تهرانی برای بار دوم از هفدهم دی ۱۳۴۰ تا چهاردهم فروردین ۱۳۴۲ به استانداری خراسان و نیابت تولیت آستان قدس رضوی منصوب گردید. وی در این دوران منشأ خدماتی در سطح استان و آستان قدس رضوی شد و در جریان اصلاحات ارضی چون مخالف آن بود در سالن کشاورزی خراسان سخنرانی علیه این قانون ایراد کرد و بعد به تهران آمد و از استانداری خراسان و نیابت تولیت آستان قدس رضوی استعفا کرد. در وقایع خرداد ۱۳۴۲ به لحاظ دوستی که با امام خمینی داشت، اقدامات مؤثری در نجات وی به عمل آورد. سیدجلال از چهاردهم مهر ۱۳۴۲ تا دوازدهم مهر ۱۳۴۶ سناتور انتصابی تهران در دوره چهارم مجلس سنا بود. وی با نخست وزیران انتصابی شاه، یعنی حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا به مخالفت برخاست و غالباً به لوایح دولت رأی کبود می داد. سیدجلال تهرانی تنها سناتوری بود که به لایحه مصونیت مستشاران آمریکایی که بعدا به صورت قانون درآمد رأی مخالف داد. پس از اتمام دوره سناتوری دیگر شغلی به او داده نشد و چون سابقه اداری نداشت مستمری ای برای او تعیین شد. در سال ۱۳۵۵ دانشگاه بروکسل با وی قراردادی تنظیم و امضا کرد که تاریخ و سیر تحول نجوم را در مشرق زمین تدوین کند و برای انجام این امر علمی به اروپا رفت. در شهریور ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و در دی ماه ۱۳۵۷ در نخست وزیری شاپور بختیار که شاه آماده ترک ایران بود به عضویت و سپس به ریاست شورای سلطنت تعیین شد. تهرانی بلافاصله پس از خروج شاه از ایران برای ملاقات با امام خمینی عازم پاریس شد. امام، ملاقات با سید جلال الدین تهرانی را موکول به استعفا از شورای سلطنت و اعلام غیرقانونی بودن آن کرد. وی در اول بهمن ۱۳۵۷ استعفای خود را انتشار داد. تهرانی پس از کناره گیری از ریاست و عضویت شورای سلطنت، به ایران بازنگشت و در فرانسه اقامت گزید تا این که در سال ۱۳۶۶ به علت بیماری سرطان درگذشت. جنازه او به ایران حمل و در جوار روضه مبارکه رضویه در مشهد مقدس در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شد. وی مردی فاضل و دانشمند بود. علاوه بر تبحر در علوم مختلف شاعر و خطاط بود و به جمع آوری عتیقه و کتب خطی علاقه وافری داشت. پس از مرگ وی، بر اساس وصیتنامه، تمامی اموال از جمله منزل مسکونی اش در سه راه امین حضور، عتیقه ها، کتب خطی و رصدخانه تحویل آستان قدس رضوی شد. تهرانی علاوه بر فعالیت های علمی و تحقیقاتی که مورد علاقه وی بود، فعالیت های اجتماعی ماندگاری نیز از خود به جای نهاده است از جمله: تاسیس بنای بیمارستان امام رضا(ع) ، توسعه باغ ملک آباد، پوشش کاشی های هفت رنگ داخل ایوان سر در حرم امام رضا(علیه السلام) و... . از آثار او: گاهنامه؛ چهار مقاله عروضی (تصحیح)؛ الارشاد فی شرح حال صاحب بن عباد (تصحیح)؛ اصفهان نصف جهان؛ حدود العالم من المشرق الی المغرب (تصحیح)؛ محاسن اصفهان (ترجمه)؛ آثار قدیمه فارسی؛ تاریخ جهانگشای جوینی (از روی چاپ علامه محمد قزوینی، ۳ ج، تصحیح)؛ فارسنامه ابن بلخی (از روی چاپ اوقاف گیب، تصحیح)؛ تاریخ قم (حسن بن محمد قمی، تصحیح)؛ هئیت (ترجمه)؛ جامع التواریخ (رشیدالدین فضل الله همدانی، ضمیمه گاهنامه)؛ لب التواریخ (یحیی بن عبداللطیف قزوینی، تصحیح)؛ تعلیمات دینی (برای مدارس) . منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

رگ خواب میرپنج در دستان آیرم

محمدحسین آیرم دارای درجه میرپنج قزاقخانه بود. از نوجوانی رخت قزاقی پوشیده و توسط روس ها تربیت شده و آموزش های نظامی را فرا گرفته بود. آیرم یکی دو سفر هم در دوره سلطنت احمدشاه به اروپا رفت، اما طولانی ترین دوره اقامت او در سن پترزبورگ بوده است. آیرم برعکس رضاخان که صرفا به علت قلدری سر دسته یک فوج از قزاق ها شد و بعدا در مسیر ترقی قرار گرفت، به قول نظامیان: «افسر دانشکده دیده به شمار می رفت.» آیرم مدرسه نظامی امپراتوری را در روسیه آن روزگار گذراند و با درجه افسری در تیپ قزاق مشغول خدمت شد. وی به زبان روسی و فرانسه آشنایی کامل داشت و تا حدودی انگلیسی و آلمانی نیز می دانست. وی نان و نمک روس های تزاری را خورده و گوشتی زیر پوستش آمده و با پول و حمایت و آموزش روس ها رشد کرده بود، اما بعد از انقلاب و واژگون شدن بساط تزاریسم و تشکیل حکومت کارگران و کشاورزان در آن مملکت، به روس های سفید و قزاق های مقیم ایران که با حمایت انگلستان و آمریکا علیه حکومت نوبنیاد اتحاد شوروی می جنگیدند، پیوست و در همین عملیات بود که چهره آیرم بر اثر ضربه مهلکی که به وی اصابت کرد، آسیب دید. آیرم پس از مدت ها دوری از وطن و گذراندن دوران نقاهت در روسیه، به اتفاق دوستش محمدحسین میرزا با یک کشتی بخار روسی به بندر گز آمد. آن زمان کودتای رضاخان تازه در تهران به وقوع پیوسته و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور در معرض تغییرات بنیانی قرار گرفته بود. آیرم زمانی به تهران آمد که دارالخلافه هنوز در قبضه میرپنج رضاخان بود و رجال و شاهزادگان نیز مقهور هم رتبه سابق خود بودند. آیرم با کسب درجه سرهنگی از رضاخان به «سرهنگ محمدحسین آیرم» ملقب شد. در حکومت های دیکتاتوری و جابر نیز افراد متملق، چاپلوس، بیمار و مبتلا به انواع و اقسام عقده های روانی زودتر پله های ترقی را می پیمایند و به قدرت می رسند. آیرم برای دست یافتن به موقعیت های تازه، به هر دری زد و بعدها مستبدترین فرمانده نظامی در میان افسران رضاخان شد. آیرم که دوره هایی را در دانشکده افسری روسی دیده بود به سبک فرماندهان آن روز ارتش روسیه به نیروهای مستقر در میدان فرمان ایست خبردار می دهد و مراسم احترامی از رضاخان به عمل می آورد که هوای نفس رضاخان کاملا ارضا و چنان مقبول واقع شد که رضاخان فی المجلس دستور می دهد این نوع مراسم احترام، روش جاری همه مراکز نظامی قرار گیرد. نزدیک شدن آیرم به رضاخان از همین مراسم نظامی آغاز شد و دیری نپایید که به دستور رضاخان فرمانده هنگ مازندران و استرآباد شد. آیرم در حالی روزهای نخست انتصاب به سمت جدید را در رشت می گذراند که به سردارسپه اطلاع رسید در گوشه دیگری از مملکت توطئه ای علیه او در شرف تکوین است و عبدالله خان طهماسبی با کمک ایلات و عشایر آذربایجان علیه او توطئه می چینند. رضاخان در سفری که راهی آذربایجان بود، در طول مسیر به رشت رفت و مورد استقبال سنگین و شکوهمندی که آیرم ترتیب داده بود، قرار گرفت و مردم او را با فریادهای شادی و هلهله پذیرا شدند. آیرم قبلا در رشت و انزلی هدایای خوبی از طلا و برلیان برای اربابان تدارک دیده بود. رضاخان در مراجعت، عبدالله طهماسبی را هم با خود آورد و پست طهماسبی را در آذربایجان به آیرم محول کرد. رضاخان مفتون استقبال و تعظیم و تکریم و هدایای کلان آیرم قرار گرفته بود!» منابع: زندگی رضاشاه از اسکندر دلدم * زندگینامه آیرم * سازمان اسناد انقلاب اسلامی مهناز نخستین منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

تاسیس سازمان وحشت

نگاهی به تشکیلات اطلاعات و امنیت کشور در دوره پهلوی دهم بهمن ۱۳۳۵ لایحه تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ـ ساواک ـ به تصویب مجلس سنا رسید و این سازمان با حمایت اطلاعاتی آمریکا شکل گرفت. نوشتن درباره ساواک، مهم ترین سازمان اطلاعاتی ایران در دوره پهلوی با وجود انتشار بسیاری از اسناد و مدارک کار آسانی نیست. اطلاعات زیادی در مورد این سازمان ارائه شده و برخی مقامات بلندپایه ساواک ازجمله پرویز ثابتی به بیان خاطرات خود از عملکرد این نهاد در دوره محمدرضا شاه پرداختند. با این وصف، بسیاری از اطلاعات داده شده از سوی این افراد بحث و گفت وگوی فراوان دارد و منتقدان در درستی و صحت مطالب این آثار نقد و نظر فراوان دارند. سابقه تشکیل نهادهای اطلاعاتی کشور به دوره رضاشاه برمی گردد. در اوایل کار شهربانی متصدی امور پلیسی بود و علاوه بر پرداختن به جرایم صورت گرفته، به برخی فعالیت هایی که از نظر آنها امور مجرمانه سیاسی تلقی می شد، رسیدگی می کرد. در کنار این فعالیت باید به اقدامات رکن دوم ارتش که به صورت موازی در حیطه امور اطلاعاتی نیز فعال بود، اشاره کرد. شاید بتوان گفت مهم ترین اقدام پلیسی و اطلاعاتی دوره رضاشاه دستگیری گروهی تحت عنوان ۵۳ نفر بود که به اتهام تفکر و گرایش کمونیستی دستگیر و محاکمه شدند. بعد از سقوط رضاشاه، با توجه به اعتراضات صورت گرفته در مورد اقدامات شهربانی و دیگر نهادهای اطلاعاتی طبیعی بود برای برخورد با نهادهای اطلاعاتی تلاش شود. تلاش ها به نتیجه رسید و به واسطه حضور عناصر متخلفی که مرتکب جرم و جنایت در برخورد با معترضان و فعالان سیاسی شده بودند، دادگاهی تشکیل شد و متخلفان با پرونده های اتهامی روانه دادگاه و بسیاری از آنان محکوم شدند. در نتیجه این اقدام فعالیت شهربانی در این عرصه کمرنگ شد. با این وصف، فعالیت های اطلاعاتی در رکن ۲ ارتش متمرکز شد و این نهاد از این پس فعالیت سیاسی غیرنظامیان را نیز تحت نظر داشت. روند فعالیت رکن ۲ ارتش تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ادامه داشت و پس از این رویداد بود که شاه با تجدید سازمان قدرت خود به فکر ایجاد یک دستگاه منظم اطلاعاتی زیر نظر عناصر مجرب و آموزش دیده افتاد. با کمک سازمان های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس پایه اولیه ساواک گذاشته شد و سال ۱۳۳۷ رسما در مجلس شورای ملی به عنوان یک سازمان وابسته به نخست وزیری تشکیل یافت. هر چند طبق قانون رسما زیرنظر نخست وزیری بود، ولی عملا سران ساواک فرمانبر شاه بودند. مجلس شورای ملی اسفند ۱۳۳۵ تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک ) را مطابق چند قانون به تصویب رساند: ماده ۱ ـ برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه که مضر مصالح عمومی است، سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور وابسته به نخست وزیری تشکیل می شود و رئیس سازمان ، سمت معاونت نخست وزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی منصوب خواهد شد. ماده ۲ ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور دارای وظایف زیر است : الف) تحصیل و جمع آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور. ب) تعقیب اعمالی که متضمن قسمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضداستقلال و تمامیت کشور یا به نفع اجنبی اقدام می کنند. ج) جلوگیری از فعالیت جمعیت هایی که تشکیل و اداره آنها غیرقانونی اعلام شده یا بشود و همچنین ممانعت از تشکیل جمعیت هایی که مرام یا رویه آنها مخالف قانون اساسی باشد. د) جلوگیری از توطئه و اسباب چینی بر ضد امنیت کشور. هـ) بازرسی و کشف تحقیقات نسبت به نیروهای زیر: ۱ ـ بزه های منظور در قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکتی مصوب ۲۲ خرداد ۱۳۱۰. ۲ ـ جنحه و جنایاتی که در فصل اول باب دوم قانون کیفر عمومی مصوب بیست و دوم دی ۱۳۰۴ پیش بینی شده است . ۳ ـ بزه های مذکور در موارد ۳۱۰، ۳۱۱، ۳۱۲، ۳۱۳، ۳۱۴، ۳۱۶ و ۳۱۷ قانون دادرسی و کیفر ارتش مصوب ۱۳۱۷. ساواک از اداره کل های مختلف با شرح وظایف خاصی تشکیل شده بود. تشکیلات ساواک شامل اداره کل ساواک تهران و ساواک استان ها بود. در شکل گیری ساواک، آمریکا و اسرائیل نقش عمده ای داشتند. ارتشبد فردوست در این باره در خاطرات خود می گوید: پس از ۲۸ مرداد ۳۲ که آمریکایی ها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصمیم گرفتند ایران را به عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضداطلاعات ارتش و تقویت آن و در درجه دوم به تأسیس سازمان امنیت کشور (ساواک ) پرداختند. طبیعی بود اگر ایران باید پایگاه اصلی آمریکا در منطقه باشد، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت . مضافا این که در شمال آن رقیب اصلی آمریکا، یعنی شوروی کمونیستی ، با حضور خود این پایگاه غرب را تهدید می کرد. به علاوه تأسیس دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران توسط آمریکا به او این امکان را می داد تا تسلط کامل خود را تأمین کند و نفوذ خود را در ایران عمق بخشد. تیمور بختیار، پاکروان، نصیری و مقدم به ترتیب ریاست ساواک را به عهده داشتند. بختیار سال ۱۳۴۰ به دلیل احساس خطر شاه از وی برکنار شد و سپس به دست یکی از مأموران ساواک در عراق به قتل رسید. پس از وی پاکروان به این مقام دست یافت؛ او به زودی در پی ترور ناموفق شاه در بیست و یکم فروردین ۱۳۴۴ در کاخ مرمر از کار برکنار شد و نصیری که پیشتر مامور برکناری مصدق و فرمانداری نظامی تهران در جریان قیام ۱۵ خرداد بود و از مهره های مطمئن شاه به شمار می آ مد، به ریاست ساواک رسید. نصیری در جریان انقلاب که شاه به قربانی نیاز داشت، قربانی شد و مقدم به جای او نشست. این سه نفر با پیروزی انقلاب دستگیر و در دادگاه های انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام شدند. این سازمان بویژه در دوره حاکمیت نصیری (دوره نخست وزیری هویدا) به یاری هزاران مامور رسمی و انبوه خبرچینان و شیوه های متنوع شکنجه و سرکوب، کار کنترل تمام محافل، سازمان ها، نهادها، مراکز و افراد مظنون را به عهده داشت. به این ترتیب، ساواک در تمام روزنامه ها حضور داشت و برای آنها سر مقاله می نوشت یا مطالب را دیکته می کرد، در ادارات همه زیرنظر بودند، در ضیافت ها هر کس به فرد مجاور خود بدگمان می شد، در اتاق های هتل ها میکروفن کار گذاشته بودند، کتاب ها و حتی نامه هایی که از خارج می رسید، کنترل می شد و نامه ها با بی دقتی بسیار باز و بعد با سنجاق دوخته می شد. ساواک گاه برای دستگیری یک گروه کوچک، برای آن که فرد یا افراد مورد نظر نگریزند، ده ها نفر را دستگیر می کرد. ایجاد کمیته مشترک ضدخرابکاری به کمک شهربانی سال ۵۰ به ساواک حضور آشکار بیشتری بخشید. به این ترتیب ساواک توانسته بود جز تعدادی از رهبران مذهبی و برخی از روشنفکران و تبعیدشدگان به خارج همه را بترساند. ساواک درخصوص کنترل مخالفان در خارج از کشور پول های هنگفتی برای روسای ساواک درخارج ارسال می کرد و به اشخاص داخلی یا سیاستمداران و نشریه های خارجی مبالغ بسیاری حق السکوت می داد. به طور کلی القای ترس مفرط به تنفر عمومی انجامید. هنگامی که با تحولات انقلابی سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در این ترس تزلزل ایجاد شد و روحیه انقلابی پدید آمد، ماموران ساواک آماج حملات انقلابیون قرار گرفتند و افشای گسترده اعمال و شکنجه های روحی و جسمی ساواک باعث تشدید اعتراضات عمومی شد. منابع: ۱ ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، ج ۱، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست ؛ انتشارات اطلاعات ؛ تهران : ۱۳۷۱؛ صص ۳۸۳ ـ ۳۸۲ * ۲ ـ ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه ؛ تقی نجاری راد؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ؛ چاپ اول : ۱۳۷۸؛ صص ۲۳۰ ـ ۲۲۹ * ۳ ـ آخرین وحشت آفرین، براساس زندگی ناصر مقدم نوشته حبیب الله مهرجو از مجموعه کتاب های «دانستنی های انقلاب اسلامی برای جوانان» از سوی مرکز اسناد انقلاب * ۴ ـ خاطرات فاطمه پاکروان ، همسر سرلشکر حسن پاکروان : افسر ارتش ، رئیس ساواک ، وزیر اطلاعات و سفیر؛ ترجمه اسماعیل سلامی؛ انتشارات مهراندیش ؛ تهران : ۱۳۷۸؛ ص ۹ ساواک ۹ اداره کل دایر کرد اداره کل اول شامل کارگزینی ، ارتباط و مخابرات ، عملیات سری ، بخش تشریفات ، مشاوران و بازرسان و دبیرخانه می شد. اداره دوم کسب اطلاعات در خارج از کشور را به عهده داشت و با ستاد ارتش همکاری می کرد و با اداره کل هفتم مرتبط بود. اداره کل سوم مسئولیت امنیت داخلی کشور را به عهده داشت و شامل اداره کنترل سازمان ها و گروه های مخالف ، اداره امور مطبوعات ، سازمان های دولتی و کارگری ، شرکت های تعاونی ، شرکت واحد اتوبوسرانی ، حزب رستاخیز و مجلسین ، اداره آرشیو و بایگانی ، اداره سانسور، عملیات ویژه و بخش قضایی می شد. اداره کل چهارم عهده دار حفاظت ساواک و کنترل آنها بود. اداره پنجم امور فنی و تکنیکی ساواک را به عهده داشت . اداره کل ششم مسئول حسابداری ، کارپردازی ، بهداری و موتوری و تأمین بودجه خارج از کشور بود. اداره کل هفتم جمع آوری اطلاعات داخلی و خارجی و تجزیه و تحلیل آنها را به عهده داشت. اداره کل هشتم مسئول کنترل اتباع خارجی و سفارتخانه ها در ایران بود. اداره کل نهم بیوگرافی افراد و امور گذرنامه را به عهده داشت. همچنین رئیس ساواک دارای دو معاون عملیاتی و اداری بود. شهاب سلیمی منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

نگاه فیلسوفانه به انقلاب ایران

یکی از جالب ترین کتاب هایی که من درباره انقلاب و ​ ایران خوانده ام و به دیگران نیز خواندن آن را توصیه می کنم، کتاب «ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟» است. این کتاب که مجموعه ای از چند مقاله است، به دست میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، نوشته شده است. فوکو یکی از فیلسوفان مهم در تاریخ معاصر غرب است که شاید ما تمام افکار او را نپسندیم و به بعضی از آنها نقد داشته باشیم، ولی در هر صورت، شخصیتی تاثیرگذار است که با همین کتاب خود نیز توانست نگاه مردم دیگر کشورها را تا حدی نسبت به ایران تغییر دهد. فلسفه در دنیای معاصر به دو دسته قاره ای و تحلیلی تقسیم می شود. فلسفه قاره ای عمدتا فلسفه کشورهایی مثل آلمان و فرانسه را دربر می گیرد و فلسفه تحلیلی فلسفه انگلیس و آمریکا را. فلسفه قاره ای امروز اهمیت زیادی دارد و بدون زبان و مفاهیم خشک و نامفهوم است، زیرا دیدگاه های متفاوتی نسبت به ادبیات، فرهنگ و هنر داشته و در ایران هم رواج زیادی دارد. یکی از بزرگان فلسفه قاره ای در دنیا میشل فوکو است که چند سال پیش مرحوم شد. میشل فوکو در دوران پیش از انقلاب، درست در دورانی که قرار بود امام خمینی(ره) به ایران بازگردد، به ایران آمد و با مردم و نخبگان سیاسی ملاقات کرد و سپس مشاهداتش را در چند مقاله برای روزنامه های ایتالیایی نوشت. این مقالات بسیار پر سر و صدا شدند و افراد زیادی خصوصا نخبگان دنیا را تحت تاثیر خود قرار داد. در هر صورت، یک فیلسوف مشهور غرب، با حضورش در ایران، مقالاتی درباره انقلاب ایران نوشته بود. بعدها این مقالات به صورت کتاب در آمد و در ایران از سوی چند ناشر به چاپ رسید. فوکو معتقد است که تمام انقلاب های دنیا که در قرن بیستم، در کشورهای جهان سوم رخ داده، تبعیتی بوده از الگوی آرمانی انقلاب در غرب. یعنی مبنای تفکر انقلاب در کشورهایی مثل الجزایر، ویتنام و... برگرفته از اندیشه انقلاب در کشورهایی مثل فرانسه، شوروی، انگلستان و آمریکا بوده است، اما انقلاب ایران دیدگاه های متفاوتی دارد. این انقلاب دنباله روی مبانی فکری فرانسه، شوروی و... نیست. این انقلاب اندیشه و نگاه نویی دارد که حتی متفاوت از دیدگاه های غرب در دوران پس از عصر روشنگری است. تکیه فوکو بر این است که تمام انقلاب های دنیا، تکیه بر آرمان های عصر روشنگری (یعنی پس از قرن ۱۸) دارد، زیرا آزادی و استقلال و عدالت پس از عصر روشنگری مفاهیم جدیدی یافت که از سوی غرب به دنیا منتشر شد. ولی در این مفاهیم جایی برای معنویت و خدا وجود ندارد، اما انقلاب ایران پیش از همه، خدا و معنویت را در نظر گرفته است. یعنی اگر ایرانی آزادی یا عدالت و استقلال می خواهد، همگی باید در مسیر معنویت و رضایت الهی باشد. فوکو تشریح می کند که ایرانیان استقلالی را طلب می کنند که آنها را از هر چه غیرخداست دور کند و فقط متکی به خدا نگه دارد. فوکو در مقالات خود اشاره می کند که آرمان و اتوپیایی که در غرب دنبال می شد، به شکست انجامید، ولی در ایران اتفاقی متفاوت از آنچه تاکنون رخ داده، در حال شکل گیری است. ایرانی ها به دنبال چیزی هستند که برخلاف تجربیات دو قرن اخیر غرب، به ضد خودش تبدیل نشود؛ یعنی آزادی به ضدآزادی تبدیل نشود، بلکه همه چیز به برترین حد خود برسد. این کشف مهم میشل فوکو جریان مهمی را در جهان آشکار کرد و نشان داد که نگاه فیلسوفانه به پدیده های اجتماعی بسیار عمیق تر از دیگر اقشار است. مسعود ترقی جاه منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

ماجرای ترور شاه به کمک کارلوس مشهور

مشکلات شاه در دوران آوارگی تنها به جابه جایی دائمی در کشورهای مختلف و تماشای پیروزی انقلاب خلاصه نمی شد. بلکه او همواره خطر کشته شدن را احساس می کرد. خصوصاً که انقلابیون بارها وی را تهدید به انتقام کرده بودند. در اوج این بحران «کارلوس» تروریست معروف بین المللی ۴ماه بعد از انقلاب اسلامی و در توافقی با آیت الله خلخالی دست به ترور شاه در مکزیک زد. تیرماه ۵۸ جهان درگیر آشوب بود. سوموزا در نیکاراگوئه دیگر قادر به سرکوب انقلابیون نبود. کارتر و برژنف مقدمات مذاکرات بین دو ابرقدرت (سالت) را ترتیب می دادند. ایدی امین دیکتاتور آفریقایی سرنگون شده و همراه زنان متعدد و مدال های رنگارنگی که در طول حکومت به سینه خود زده بود به عربستان فرار کرد. گوشه و کنار کشور شاهد درگیری های مسلحانه، تحرکات چریکی و اقدامات خودسرانه گروه هایی بود که برای فعالیت های خود تابع هیچ قاعده یی نبودند. دولت بازرگان که به اصول نظم و قانون ملتزم بود قدرت موثری برای هدایت این آشفتگی نداشت. هر روز اخباری از دستگیری عوامل رژیم سابق به گوش می رسید. مدیران ادارات و سازمان ها یکی پس از دیگری تغییر می کردند و هر یک از سران گروه ها در پی اثبات ایدئولوژی خود و رد دیگر نظریات بودند. در آن سوی دنیا شاه و چمدان هایش از این طرف به آن طرف می رفتند. سفارت امریکا در مکزیک روز ۹ خرداد اعلام کرد که بنا به مقاله چاپ شده در تاریخ ۲۶ مه (۵خرداد) در روزنامه «اکسلیسیر» مکزیک، بخش کنسولی وزارت خارجه این کشور اجازه ورود شاه را نخواهد داد. ولی در یکم ژوئن (۱۱خرداد) «جورگه کاستانه دا» وزیر خارجه مکزیک اعلام کرد که محمدرضا پهلوی می تواند وارد خاک مکزیک شده و در صورت باطل بودن گذرنامه وی به او یک برگه مهاجرت ویژه داده خواهد شد. بالاخره در ۲۰ خرداد شاه و فرح و یکی از پسرانش با هواپیمای بانک بازرگانی مکزیک «دوکمرسیو» وارد مکزیکوسیتی شدند. او برای ۶ ماه ویزای توریستی دریافت کرده بود. ۱۵ دقیقه پس از پیاده شدن از هواپیما کاروان کوچکی از خودروها خانواده سلطنتی را به ویلایی در شهر «کوئرناوکا» در نزدیکی مکزیکوسیتی بردند۱. شاه مدتی در محل جدید به سر برد. ملاقات با نیکسون طولانی ترین مصاحبه او پس از خروج از ایران با خبرنگاری به نام دیوید فراست و بالاخره تنظیم کتاب پاسخ به تاریخ که امضای «۲۵/۶/۵۸ کوئرناوکا» را در انتهای خود دارد نیز در این شهر انجام شده است۲. هنوز یک هفته از استقرار شاه در ویلای جدیدش نگذشته بود که آیت الله خلخالی حاکم شرع انقلاب اعلام کرد؛«من حکم اعدام شاه را صادر کرده ام و به فدائیان اسلام گفته ام که شاه را در هر کجا که باشد به سزای عمل خود برسانند و انتقام ملت ایران را از این خائن و مفسدفی الارض بگیرند. از چند هفته پیش گروهی از فدائیان اسلام در جست وجوی او به باهاما رفته اند و اکنون در مکزیک هستند تا حکم اعدام شاه را اجرا کنند۳.» این تهدید آن هم از سوی خلخالی برای ایجاد وحشت در دل خانواده سلطنتی کافی بود. دو روز بعد خبرگزاری فرانسه از مکزیک چنین گزارش داد؛ «رائول مندیولئا رئیس پلیس قضایی مکزیک از ورود کماندوهای فدائیان اسلام به مکزیک اظهار بی اطلاعی کرد. شاه سابق ایران در کوئرناوکا در ۸۰ کیلومتری مکزیکوسیتی تحت حفاظت ۵۰ نگهبان به سر می برد.»۴ بنا به گزارش یونایتدپرس «شاه هفت ویلا را در شهر ۲۵۰ هزار نفری کوئرناوکا اجاره کرده است. مادرش تاج الملوک در ۳۵ متری او زندگی می کند.»۵ یونایتدپرس همچنین از ۲ برابر شدن تعداد محافظان پلیس خبر داد که قاعدتاً باید به ۱۰۰ نفر رسیده باشد. چند روز بعد شخصی که خود را دانشجوی ایرانی معرفی کرد به اداره پلیس کوئرناوکا رفت و تقاضا کرد با شاه ملاقات کند. او حتی حاضر بود با دست و پای بسته با محمدرضا گفت وگو کند. پلیس بلافاصله وی را دستگیر کرد. قاعدتاً اگر این شخص قصد ترور شاه را داشت مسلماً به اداره پلیس مراجعه نمی کرد. تهدید اصلی هنوز در راه بود. چهار تیرماه خلخالی در مصاحبه یی جنجالی با خبرگزاری فرانسه گفت؛ «کارلوس تروریست مرموز بین الملل در هماهنگ کردن عملیات مربوط به اعدام شاه سابق ایران شرکت دارد.» وی افزود؛ «عناصر ساندنیست و رزمندگان ناسیونالیست امریکای لاتین نیز در این عملیات شرکت دارند. آیت الله خلخالی چندی پیش گفته بود که یک واحد کماندویی مرکب از سه نفر که کاملاً با مکزیک، زبانش و سنت هایش آشنایی دارند برای اعدام شاه در این کشور به سر می برند. ولی از مقامات مکزیکی خواست دانشجوی بازداشتی را که ارتباطی با ایران ندارد آزاد کنند.» کارلوس در دوران خود از خبرسازترین فرماندهان گرو ه های مسلح در امریکای جنوبی محسوب می شد که خشونت و مهارت او در هدایت افرادش از وی شخصیتی افسانه یی ساخته بود. همان روز رادیو کلن اعلام کرد«کارلوس مدتی است که تحت تعقیب پلیس بسیاری از کشورها قرار دارد. آیت الله خلخالی جایزه یی به مبلغ ۱۴۰ هزار دلار برای کسی تعیین کرد که شاه را در مکزیک بکشد۶. اگر چه انقلابیون ایران با دیگر مبارزان انقلابی جهان ارتباط های تبلیغاتی داشتند ولی در حالی که پلیس بین الملل قادر به یافتن کارلوس نبود به نظر باورناپذیر می آید که خلخالی با او تماس گرفته و چنین توافقی را منعقد کرده باشد البته این باورناپذیری چندان طول نکشید. روز ۶ تیر ۱۳۵۸ برابر با ۲۷ ژوئن ۱۹۷۹خبری منتشر شد که ابعاد خطر ترور شاه و محدوده تاثیر انقلاب ایران را در اذهان تغییر داد. روزنامه ال دپاریو و خبرگزاری فرانسه اولین رسانه هایی بودند که این خبر را منتشر ساختند. زمانی که خانواده سلطنتی در ویلای گران قیمت خود حضور داشتند چند بالگردی که در بالای آن پرواز می کردند ناگهان از اطراف به ساختمان ها نزدیک شدند و از فاصله چند متری رگبار گلوله به ویلا سرازیر شد. گزارش مستندی از این لحظات در دست نیست ولی می توان موقعیت یک ویلای بزرگ و مجهز در شهری توریستی ـ تفریحی را تصور کرد که چگونه گلوله ها شیشه های پنجره ها را خرد کرده و مبلمان و دکور را سوراخ سوراخ می کند. رگبار از محوطه و خودروها هم عبور کرد و محافظان ویلا پس از چند لحظه سردرگمی به آتش بالگردها پاسخ دادند. در جریان تبادل آتش بالگردها عقب نشینی کرده و پس از مدتی در آسمان ناپدید شدند. تصویر چهره کارلوس در نشریات ایران به چاپ رسید؛ مردی با صورت گرد، موهای کوتاه و عینک تیره بسیار بزرگ که تمام ویژگی های یک تروریست «تحت تعقیب» را داشت. همان روز خلخالی از طرف فدائیان اسلام مسوولیت به رگبار بسته شدن ویلای شاه را بر عهده گرفت و اعلام کرد به دنبال به ثمر رسیدن ترور شاه دستورهای تازه یی به اعضای فدائیان اسلام در مکزیک داده است. او همچنین درباره ترور شاه و مقایسه آن با تروتسکی گفت؛ «همه ملل مستضعف جهان خواستار آن هستند و در راه به ثمر رساندن آن از هیچ کوششی مضیقه نخواهند کرد۷.» پس از آن نیز خلخالی در مصاحبه با رویترز گفت؛ «شاه درون اتومبیلی بود که در جریان حمله درون محوطه قرار داشت. او جراحاتی برداشته ولی بلافاصله مورد درمان قرار گرفته است۸.» عجیب اینکه مطبوعات داخلی نیز به زودی خبرهای جدیدتری به دست آوردند. سوموزا در نیکاراگوئه سقوط کرد و انقلابیون ماناگوا را در اختیار گرفتند. محمد منتظری که به دلیل تمدید نشدن گذرنامه اش نتوانسته بود از کشور خارج شود به همراه گروهی مسلح به فرودگاه مهرآباد رفت و مانع پرواز هواپیماها شد. روزهای بعد نیز انشعاب داریوش فروهر از جبهه ملی ماجرای اعترافات محمدرضا سعادتی از اعضای مجاهدین و اعدام شکنجه گران ساواک به اخبار روز تبدیل شد و ترور شاه اندک اندک به فراموشی سپرده شد. منابع: ۱- پاسخ به تاریخ - محمدرضا پهلوی به کوشش شهریار ماکان - ص ۶ و ۷ ۲- پدر و پسر ـ محمود طلوعی ـ ص ۷۴۷ ۳- اطلاعات - ۲۶/۳/۵۸ - ص ۱۲ ۴- اطلاعات - ۲۸/۳/۵۸ - ص ۱۲ ۵- اطلاعات - ۲۹/۳/۵۸ - ص ۱۲ ۶- کیهان - ۴/۴/۵۸ - ص ۸ ۷- کیهان ـ ص ۲ و اطلاعات ص ۲ - ۶/۴/۵۸ ۸- اطلاعات - ۷/۴/۵۸ ـ ص ۱۲ منبع: مجله اینترنتی برترینها منبع بازنشر: سایت آفتاب

مکان هایی که رسانه انقلاب شدند

تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی در ایران درحالی به نیمه چهارمین دهه خود رسیده که هنوز هم می توان از زوایای متفاوتی به آنچه ۳۵ سال قبل رخ داد، نگریست. برخی حوادث آن روزها همچنان زنده و اثرگذار بر مختصات ذهنی اندیشمندان و پژوهشگران است و هنوز هم می شود پس از ۳۵ سال از آموزه های انقلاب درس گرفت و آن را چراغ راه امروز کرد. یکی از مهم ترین جلوه های زنده ماندن انقلاب در اذهان عمومی ـ با آن که برخی گذر ۳۰ سال بر حوادث سیاسی را نشانه ای از تاریخی شدن آن حادثه می دانند ـ نشانه های مکانی و زمانی است که از روزهای انقلاب به یادگار مانده است. از خیابان ها و مساجد و مراکز تجمع انقلابیون گرفته تا روزهایی که تمام شهرهای کشور را موج راهپیمایی های انقلابی فراگرفته بود و خاطره همین رویدادهاست که باعث شده پس از ۳۵ سال، هنوز هم بهمن، ماهی امیدبخش باشد برای پیروزی. در دیگر انقلاب ها نیز می توان ردپایی جست برای این نمادها با مختصات جغرافیایی. انقلاب مصر و سقوط حسنی مبارک چندان دور نیست و هنوز میدان تحریر قاهره از یاد نرفته است. یا میدان لؤلؤ نماد انقلاب بحرین درست بسان میدان التغییر صنعا یا میدان حبیب بورقیبه که پس از خودسوزی جوان انقلابی تونسی شد میدان انقلاب. پیش از اینها هم در انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه دانشگاه سوربن یا محله کرتیه لاتین نمادین شد یا در جنبش ضدآپارتاید آفریقای جنوبی جزیره روبن که مکان تبعید نلسون ماندلا بود به مبارزه شهره گشت. مکان هایی که جنب و جوش انقلاب را تا سال ها به یاد شهروندان این کشورها آورده و می آورند. در جریان انقلاب۵۷ هم نقش مکان ها گاه همین گونه بود، نقشی هویت ساز فراتر از معماری و نقشه و ظاهر سنگی یا فلزی آن. هر مکانی نمادی از حضور قشری بود در گستره حضور مردم در انقلاب. مهم نیست که از کدام قشر باشید. دانشجو یا بازاری، روحانی یا کارگر، هر قشری در تاریخ انقلاب اسلامی برای بازشناسی جایگاهش میان توده های انقلابی، نشانه ای دارد. نشانه ای که گاهی نماد حضور میلیونی انقلابیون است، چونان میدان ژاله یا میدان شهیاد در اجتماعات گسترده سال ۵۷ و گاهی نیز محفلی برای رسیدن به خودآگاهی و آشنایی با مولفه های اسلام مبارز است که یادها را می برد به سوی حسینیه ارشاد و مسجد جلیلی. کیست که فراموشش شده باشد برنامه هایی را که شهید مفتح برای سخنرانی های پرشور ایام انقلاب در مسجد قبا در نظر گرفته بود یا از یاد برده باشد حضور میلیونی نمازگزاران را پس از نماز عید فطر سال ۵۷ در تپه های قیطریه؟ دانشگاه تهران هم از سال ۳۲ به این سو کانونی بود برای دانشجویان انقلابی، همان دانشجویانی که سالگرد شهدای دانشجو در ۱۶ آذر ۳۲ را طی سال های ۵۶ و ۵۷ چنان باشکوه برگزار کردند که لرزه انداخت بر تن رژیم سرکوب و تظاهرات ۱۳ آبان ۵۷ آنها نیز خود نمادی شد از خروش توده ها علیه رژیم شاهنشاهی. بازار اما خود نشانه ها و نمادهای انقلابی بسیاری داشت. از مسجد آذربایجانی ها و سید عزیزالله که سال ها قبل نماد اعتراضات مردمی بود بگیرید تا اعتصابات گسترده بازاریان و همراهی با توده های مردم، همه نشانه ای از مشارکت بازاری ها بود در انقلاب. همان بازاریانی که مساجد پایتخت را تبدیل کرده بودند به مرکز ساماندهی نیروهای انقلاب؛ چه مسجد لرزاده که سخنرانی های عمیدزنجانی در دهه ۵۰ در آن زبانزد بود و چه مسجد جلیلی که آیت الله مهدوی کنی مدیریتش می کرد و شهید مطهری در آن سخن می راند و موجی از نیروهای انقلابی را تربیت می کرد.به اینها کارگرانی را هم که در اعتصابات فراگیر نیمه دوم سال ۵۷ کمر رژیم سلطنتی را شکستند، اضافه کنید. همان ها که فریب وعده های اقتصادی را نخوردند و ایستادند پای آرمان هایشان و تنها در اعتصابات شرکت نفت، ضربه ای سخت زدند به استبداد نفتی سلطنت پهلوی. همان مدل از دیکتاتوری که پول نفت، دولت را سرخوش از مواهب مادی به استقلال از توده های مردمی وامی داشت و ناآگاهش می کرد نسبت به خواست واقعی مردم.انقلابی که فراگیر باشد، یکی از نشانه هایش هم همین است که همه در آن حضور دارند، حتی نظامیانی که در ظاهر امید شاه مخلوع بودند برای سرکوب انقلابیون، اما خود در آن جنبش همافران شدند، نماد همراهی با انقلاب و نیروهای انقلابی را مسلح کردند برای پیروزی یک انقلاب و آغاز حکومت نظام اسلامی. در بیرون از پایتخت، در شهرها و روستاهای دیگر کشور نیز همین حکایت بود برای پیشبرد انقلاب. در مشهد حرم امام رضا(ع) کانون حضور نیروهای انقلابی بود و میدان سوم اسفند آن زمان و ده دی کنونی این شهر هم میراثی شد برای حضور یکپارچه مردم این شهر در خیابان و سر دادن فریاد مرگ بر شاه. چونان که فیضیه قم از سال ۴۲ همین جایگاه نمادین را داشت و مسجد سید اصفهان و حرم حضرت شاهچراغ شیراز نیز در این مقام بود. در کنار همه اینها کیست که نقش تبریزی ها در انقلاب را در راستای احیای سنت چهلم شهدا از یاد ببرد یا به نقش مسجد جامع کرمان در حوادث روزهای انقلاب اشاره نکند؟ همه این حضور نمادین اماکن در فرآیند انقلاب اسلامی شد شناسنامه ای که جغرافیای مبارزات سیاسی را به کل پهنه کشور بسط می داد و حالا ۳۵ سال پس از پیروزی این انقلاب هیچ کس نمی تواند دستاوردهای این انقلاب تاریخ ساز را به نقش آفرینی یک قشر و یک جریان فروبکاهد، بلکه با نگاهی به این طیف وسیع اماکن انقلابی می توان با قاطعیت گفت انقلاب ۵۷ نمادی از مشارکت همه اقشار و گروه ها بود که در مقطعی از تاریخ به نظام سلطنت «نه» گفته و جمهوری اسلامی را جانشین ساختار حکومت پیشین کردند. ناسیونالیسم افراطی، سرسپردگی سیاسی به مدرنیسم غیربومی، تبعیض اقتصادی، ناکارآمدی اداری و بروکراتیک و شکاف های درونی رژیم پهلوی، همه و همه رژیم پهلوی را به چنان نقطه ای رسانده بود که چشم اندازی جز سقوط در پیش روی خود نمی دید. فقدان درک روشن مفهوم اراده مردم در انگاره های ذهنی شخص اول مملکت و تکیه بر سیاست های آمرانه، در فرجام رویای تمدن بزرگ را به کابوس اضمحلال سلطنت بدل کرد و باعث شد غبار فراموشی برای همیشه بر چهره آخرین شاه ایران بنشیند. اکنون ۳۵ سال پس از این حادثه شگرف، مکان ها برای نسل جوانِ انقلاب نادیده، فقط مکانی برای مرور برخی خاطرات دوری که از طریق نسل گذشته یا رسانه ها به آنان منتقل شده، نیست بلکه نمادی است برای مشق استقامت و ایستادگی بر آرمان ها و باورها تا گسست نسلی، انقلاب اسلامی را به سرنوشت برخی دیگر از جنبش های بی فرجام شبیه نسازد. هرچند نسل های جدید انقلاب در عرصه های دیگری چون دفاع مقدس، سازندگی و توسعه علمی ایران همت خود برای پیگیری آرمان های انقلاب را بخوبی نشان داده، اما هنوز هم برخی مکان ها برایشان یادآور شکوه پیروزی است و به همین خاطر هر سال با حضور در برخی از این اماکن نمادین عهد خود را با آرمان های انقلابی تجدید می کنند. این نسل بخوبی می داند تبدیل کردن کاخ ها و زندان ها به موزه و تغییر نام خیابان ها و کوچه ها از عناوینی شخص محور به حماسه محور با چه رویکردی انجام شده است و چه پیامی دارد. بی تردید اکنون چهار دهه پس از انقلاب اسلامی شکل برخی رویارویی های فکری تغییر کرده و نمادهای تازه ای برای مراقبت از انقلاب ایجاد شده است، با وجود این هیچ کس نمی تواند نقش تاریخ ساز نمادهای ۳۵ سال قبل در خلق یک نهضت عظیم را فراموش کند. نهضتی که هنوز هم الگویی برای ملت های منطقه است تا راه خود را از راهی که از آن سوی آب ها توصیه می شود، جدا کنند. هرچند امروز نه می توان از سخنرانی های علی شریعتی در حسینیه ارشاد سراغی گرفت و نه صحبت های پرشور شهید مطهری در مسجد الجواد یا برنامه های مسجد هدایت به مدیریت آیت الله طالقانی؛ اما همچنان میدان آزادی و دانشگاه تهران و میدان شهدا المان هایی پابرجا هستند برای یادآوری خون هایی که ۳۵ سال قبل برای ایجاد جمهوری اسلامی بر زمین ریخته شد و اکنون همگان در برابر این نمادها و خاطراتی که مسبب چنین نمادسازی هایی شدند مسئولند تا در صفوفی به هم پیوسته و نه پراکنده و از هم گسیخته، بر پیمان خود وفادار بمانند. بهمن، ماه یادآوری است. درست به سان اماکن منسوب به این ماه که بهترین بهانه هستند برای یادآوری شعارها، مطالبات، باورها و آرزوهای انقلابیونی که ۳۵ سال قبل مهر ابطال بر نظام شاهنشاهی زدند. یادآوری نه فقط برای تکرار یک خاطره بلکه با هدف تداوم مبارزه و گم نکردن راه در پیچ و خم حوادث و این ادامه آرمان ها و نه الزاما شکل طرح مطالبات است که امروزه می تواند پویایی انقلاب ۵۷ را تضمین کرده و از آن نهضتی تاریخ ساز و حتی تمدن ساز بسازد. چنین است که نشانه های دیروز، درست در قامت رسانه های انقلابی، حامل پیام هستند برای نسل امروز که بدون شناخت گذشته، راه به سوی آینده نبرند و فارغ از اندیشه شهدای انقلاب، به کنش سیاسی مبادرت نورزند، چراکه هر ملتی در تداوم آرمان ها و ایستادگی تاریخی بر باورهای خویش است که می تواند آهسته آهسته آینده اش را بسازد و دور باطل «ماندن در حسرت گذشته، گلایه از اکنون و ناامیدی نسبت به آینده» نتیجه ای جز افتادن در سراشیبی تاریخ و از یاد بردن همه رنج ها بر سر پیمان ها نخواهد داشت. رسانه های انقلاب هرچند روزگاری نوارهای کاست، اعلامیه ها و شب نامه ها، شعارنویسی بر در و دیوار و فریاد انقلابیون بود، اما حالا شاید بتوان برخی نام ها، یادها، مکان ها و تاریخ ها را هم دارای کارکرد رسانه ای دانست که حامل پیام انقلابند و ۳۵ سال پس از انقلاب، گویی آنها هستند که به نمایندگی از شهدای انقلاب که خون شان در پای این اماکن ریخته شده به سخن درآمده اند و ورای چوب و سنگ و آجرهای خویش، هویت ساز شده و فریاد مرگ بر شاه سر می دهند. محمود هرندی منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

شاه از این مسجدها می​ترسید

مسجد در رویدادهای تاریخی ایران معاصر همواره نقش مهمی ایفا کرده است. مساجد که زمانی تنها محلی برای عبادت و نشان دادن منزلت آیین دینی در جامعه ایرانی و البته هنرنمایی معماران بود، طی دهه های اخیر کارکردهای سیاسی متفاوتی پیدا کرده و در برهه هایی همچون واقعه مسجد گوهرشاد مشهد توانست به بسیج و حمایت از معترضان بپردازد. هرچند همواره در دوره طاغوت، مسئولان رژیم می خواستند جایگاه مسجد را به یک موقعیت انفعالی به لحاظ سیاسی و یک عبادتگاه محض به دور از هرگونه کنشگری اجتماعی فروبکاهند، اما ماهیت سیاسی احکام دین اسلام و نیز نقش روشنگر علمای دینی در هدایت مردم به سوی اعتراضات و انقلاب های گسترده، نقش سیاسی مساجد در ایران معاصر را چنان پررنگ کرده که عملا نمی توان از نقاط عطف سیاسی تاریخ کشورمان سخن گفت، اما یادی از مساجد در کانون این تحولات نکرد. مسجد هدایت، هدایتگر نسل انقلاب مسجد هدایت در تاریخ مبارزاتی خود، سال هایی را به خاطر می آورد که ملت ایران در جهت احقاق حق شان در ملی کردن صنعت نفت به پا خاسته بود. اهمیت این مسجد به دلیل امام جماعت نام آشنای آن، یعنی مرحوم آیت الله طالقانی بود که به جایگاهی شایسته رسید. با تلاش های مرحوم طالقانی در مسجد هدایت فضایی ایجاد شده بود که افراد با مراجعه به آن با ایجاد ارتباطات اجتماعی، بستر خوبی برای فعالیت های انقلابی و اجتماعی به دست می آوردند. شهید نواب صفوی از چهره هایی است که مسجد هدایت را برای فعالیت های خود برگزید و همین ویژگی ها بود که باعث شد در دهه۳۰، رژیم پهلوی مبادرت به تعطیلی این مسجد کند.در ادامه نهضت امام خمینی(ره) مسجد هدایت همچنان نقش محوری خود را در روند حوادث حفظ کرد. در دهه۵۰ با وجود تبعید و زندانی شدن آیت الله طالقانی ، سنگر مسجد هدایت همچنان مبارزه خود را تا پیروزی انقلاب ادامه داد و نسلی از مبارزان مسجدی را تربیت کرد. مسجد جلیلی؛ سنگری در برابر طاغوت مسجد جلیلی یکی از مساجدی است که نقش مهمی در تاریخ انقلاب دارد. آیت الله مهدوی کنی نامی است که در بررسی نقش مسجد جلیلی در کوران حوادث انقلاب، بارها به آن برمی خوریم. امام جماعت این مسجد قبل از انقلاب با دعوت از وعاظ و چهره های انقلابی، مسجد جلیلی را به سنگری مستحکم در برابر رژیم طاغوت تبدیل کرده بود. استاد شهید مطهری از جمله سخنرانان این مسجد بود که مباحثی چون راه گریز از ایمان، چپگرایی و مادی گرایی را مطرح می کرد که سبب جذب خیل عظیمی از مردم می شد و گزارشی از ساواک از حضور ۶۰۰ تن در سخنرانی های وی خبر می داد. شهید باهنر نیز از دیگر شخصیت هایی بود که با حضور در مسجد جلیلی با تبیین سرچشمه های خرافه پرستی، مردم را از این آفت که از اصل دین به دور است برحذر می داشت. پس از تعطیلی مسجد هدایت و حسینیه ارشاد، این مسجد جلیلی بود که کانون تجمع مخالفان و به تعبیر ساواک پایگاه عناصر متعصب مذهبی وابسته به گروه ها و دسته جات برانداز مطرح شد و سخنرانان مذهبی بنا به دعوت آیت الله مهدوی کنی در آن حضور یافته و از شیوه آیت الله طالقانی پیروی می کردند. آیت الله مهدوی کنی خود نیز از سخنرانان اصلی مسجد به شمار می رفت. وی پس از برپایی نماز پیرامون مسائل مختلف از جمله مساله حکومت اسلامی به سخنرانی می پرداخت که بشدت مورد استقبال نمازگزاران قرار می گرفت. مسجد قبا؛ برنامه ریزی برای اولین راهپیمایی میلیونی برنامه ریزی های منسجمی که شهید مفتح در مسجد قبا ترتیب داده بود، باعث شد این مکان به عنوان مهم ترین مرکز حضور توده های انقلابی مبدل شود. چنانچه همین برنامه ریزی ها، زمینه های اولین راهپیمایی گسترده و علنی مردم علیه رژیم شاه در عید فطر سال ۵۷ را محقق ساخت. آیت الله محمد مفتح که از یاران و شاگردان حضرت امام خمینی(ره) بود، در مناسبت های دینی هزاران نفر از مردم تهران را در صحن و سرای این مسجد گردهم می آورد و ضمن انجام فریضه های دینی، پیام امام(ره) و انقلاب را میان حضار منتشر می کرد. وی با آن که در مقاطعی خود ممنوع المنبر بود، بحث پیرامون مسائل مهم نهضت چون حکومت اسلامی را شخصا به عهده می گرفت. رمضان المبارک سال ۱۳۵۷ که در مرداد و شهریور واقع شده بود، برای مردم ایران براستی مبارک و سرنوشت ساز شد؛ چرا که دکتر مفتح توانست با برنامه ریزی و اتخاذ روش های حساب شده، مردم را برای یک حضور گسترده میلیونی در خیابان های تهران آماده کند و به این ترتیب اولین راهپیمایی گسترده و علنی مردم علیه رژیم شاه در عید فطر همین سال انجام شد. ترس ساواک از مسجد الجواد(ع) مسجد الجواد به عنوان اولین مسجد مدرن ایران در یکی از شلوغ ترین میادین پایتخت قرار دارد که خصوصیاتی از این دست باعث شده از ابتدای تاسیس خود به سال ۱۳۴۲ تاکنون، اهمیت خاص خود را داشته باشد. وجود چهره سرشناسی چون آیت الله مطهری باعث شد نام مسجد الجواد برای ایادی رژیم پهلوی، مساوی با احساس خطری باشد که چندی بعد همه دودمان این رژیم را به تباهی کشاند. آیت الله مطهری بین سال های ۴۹ تا ۵۱، یعنی تا زمان دستگیری، امام جماعت مسجد الجواد بود که علاوه بر سخنرانی های افشاگرانه خود با دعوت از چهره های سرشناسی چون آیت الله امامی کاشانی، استاد محمدتقی فلسفی، آیت الله حسین نوری و آیت الله فضل الله محلاتی به برنامه های سخنرانی های این مسجد رونق بسیاری داده بود. فعالیت انجمن ها در مسجد الجواد نیز از دیگر مواردی است که در کارنامه انقلابی این مسجد به چشم می خورد. این انجمن ها که غالبا از طریق تشکل های دانشجویی ایجاد می شد، با توجه به وجه علمی شخصیتی چون شهید مطهری، جذب محیط مسجد الجواد شده و در آنجا فعالیت می کردند. هرچند مجموع اقداماتی که در مسجد الجواد شکل می گرفت باعث شد بالاخره این مسجد در تاریخ چهاردهم آبان ۱۳۵۱ تعطیل شود، اما حرکتی که استاد مطهری و اندیشمندانی چون مرحوم فلسفی و فضل الله محلاتی در الجواد پایه گذاشته بودند، الگویی در سال های بعد شد. مسجد لرزاده؛ پیشگام در اعتراضات انقلابی اگر سال ۱۳۴۲ آغاز مخالفت علنی امام(ره) علیه رژیم طاغوت محسوب می شود، این سال در تقویم مبارزاتی مسجد لرزاده، دور جدیدی از فعالیت های ضدرژیم آن را در برمی گیرد؛ چرا که این مسجد از بدو تاسیس خود در اوایل دهه۲۰، به رهبری امام جماعت مبارزش یعنی حاج شیخ علی اکبر برهان، از همان ابتدا علم مخالفت با رژیم پهلوی را برافراشته بود. وی که دافعه عجیبی نسبت به فرهنگ غرب و حکومت پهلوی داشت، به تناوب روی منبر نظرات انتقادی خود را بیان می کرد و به این ترتیب این مسجد به محلی برای تجمیع گروه های مذهبی تبدیل شد که یکی از آنها را گروه فداییان اسلام تشکیل می داد. با چنین سابقه ای، زمانی که امام(ره) نهضت اسلامی خود را در سال ۱۳۴۲ علنی ساخت، شخصیت هایی چون مرحوم فلسفی، مشعل مبارزه در مسجد لرزاده را که بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ به مدت ۱۰سال به خاموشی رفته بود دوباره روشن کردند و با استفاده از موقعیت محوری این مسجد میان مردم جنوب تهران، در ایام مذهبی منبرهای پرشکوه خود را برپا می کردند. براساس مستندات مرکز رسیدگی به امور مساجد، در دهه۵۰ با حضور چهره هایی چون حجت الاسلام عمید زنجانی همچنان مسجد لرزاده محوریت انقلابی خود را حفظ کرد و چنان ایادی رژیم طاغوت را به ستوه می آورد که بالاخره در سال ۱۳۵۷ با یورش به این مسجد، فاجعه معروف یازدهم رمضان مسجد لرزاده را رقم می زنند. به این ترتیب نباید از نظر دور داشت که تلاش برای کلیسایی کردن مساجد در ایران و سکولاریزه کردن کنش های دینی در کشورمان با هوشمندی روحانیان مبارز که مدیریت مساجد بزرگ پایتخت را عهده دار بودند شکست خورد و اکنون تقریبا همه مورخان، نقش شبکه مساجد را در پیروزی انقلاب اسلامی غیرقابل انکار می دانند؛ نقشی که امروزه نیز مساجد با برگزاری برنامه های مختلف و با مشارکت نمازگزاران همچنان عهده دار بوده و مانع دور شدن جامعه اسلامی از آرمان های سیاسی حول محور تحقق حکومت اسلامی می شوند. منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

روایت تازه از استعفای «بختیار»

۳۵ سال پس از فروپاشی نظام سلطنتی در ایران، معاون نخست وزیر دولت موقت از آمادگی شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی برای استعفا در آستانۀ ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سخن گفته است. عباس امیرانتظام از جلسه ای خبر داده که روز ۲۲ بهمن ماه در خانۀ کاظم جفرودی، سناتور سابق برگزار شده بود: «در آن جلسه آقای مهندس مهدی بازرگان (نخست وزیر)، آقای دکتر سحابی، آقای علی اکبر سیاسی (رئیس سابق دانشگاه)، آقای مهندس عبدالحسین خلیلی (رئیس اسبق دانشکدۀ فنی)، آقای جفرودی، تیمسار مقدم، ارتشبد قره باغی» و امیرانتظام حضور داشتند. امیرانتظام که آن زمان نمایندۀ مهدی بازرگان برای مذاکره با بختیار بود، می گوید قرار بود «آقای بختیار نیز بیایند و در آن جلسه استعفایشان را بدهند ولی به دلیل تشنجی که در تهران بود ایشان نیامدند.» او این سخنان را در گفت وگو با مجلۀ «مهرنامه» بیان کرده است؛ در قالب ویژه نامه ای با عنوان «بختیار نا بختیار» که طی گفت وگوهایی با عباس امیرانتظام، علی اکبر معین فر، هاشم صباغیان و عباس سلیمی نمین به واکاوی دلایل سقوط دولت ۳۷ روزۀ شاپور بختیار پرداخته است. امیرانتظام در این گفت وگو با اشاره به زمینه ها و دلایل مذاکره با شاپور بختیار می گوید: «پیش از آغاز دولت موقت، آقای بختیار زمام امور را در دست داشتند. لیکن من هنوز ایشان را ندیده بودم. نشانه های تحولاتی که در پیش رو بود به سرعت خود را نمایان کرده، به طوری که خیابان ها شلوغ، اعتراض ها آغاز، جامعه در یک هیجان توصیف ناپذیر قرار گرفته و به طور خلاصه شرایطی غافلگیرکننده و سؤال برانگیز در سراسر پایتخت و سایر شهر ها حاکم شده بود. در یکی از اولین روز ها من که شاهد افزایش روزانه نابسامانی ها بودم به آقای بازرگان گفتم: آقا کار ها این گونه پیش نخواهد رفت. اگر این گونه پیش رود، خونریزی و تخریب بیشتری در پیش خواهد بود. بنابراین بهتر است آقای بختیار را قانع کنیم که از سمت نخست وزیری کناره گیری کنند...» مهندس بازرگان که با پیشنهاد امیرانتظام موافق بود، از او می خواهد فردی را برای مذاکره با بختیار معرفی کند و او خودش داوطلب انجام این مأموریت می شود. امیرانتظام در این باره می گوید: «مهندس بازرگان با پیشنهاد من موافقت کرد و گفت: چه کسی با بختیار مذاکره کند؟ گفتم: من خودم می روم، به شرطی که شما موافق باشید و من را به آقای بختیار رسماً معرفی کنید، زیرا من ایشان را از نزدیک ندیده ام. از آنجایی که تیمسار احمد مدنی هم با من و هم با دکتر بختیار آشنا بودند، مهندس بازرگان ایشان را مأمور کردند تا برای معرفی من به نزد بختیار برود. ایشان هم رفتند و من را به آقای بختیار معرفی کردند.» این چنین بود که امیرانتظام به نمایندگی از مهندس بازرگان مذاکره با بختیار را آغاز کرد که از اوایل تا ۲۲ بهمن ۵۷، ۲۰ جلسه برگزار کردند. جلساتی که در نهایت به یافتن راه حلی مبنی بر نوشتن متن استعفای بختیار از سمت نخست وزیری رژیم شاه و دیدار با رهبر انقلاب در پاریس منجر شد. موضوع آمادگی شاپور بختیار برای استعفا از سمت نخست وزیری یکی از مسائل چالش برانگیز و مبهم در بازخوانی تاریخ انقلاب اسلامی ایران است و روایت های گوناگونی از آن بیان شده که حاکی از اهمیت موضوع در معادلات سیاسی آن دوران و پس از آن است. تا پیش از این، روایت غالب این بود که شاپور بختیار در اوایل بهمن ماه پیش از بازگشت رهبر انقلاب به ایران پذیرفته بود به پاریس برود و استعفایش را تقدیم کند و سپس به عنوان مامور تشکیل کابینۀ انقلاب به ایران بازگردد اما تحولات بعدی، پیش از بازگشت امام به ایران مانع از تحقق این توافق شد و مصالحه به طور کلی منتفی شد. احمد صدر حاج سیدجوادی در یادداشت های روزانه خود به تاریخ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۵۷ درباره موضوع فوق نوشته است که در جلسه مدرسه رفاه «عصر گویا آقایان روحانیون و رفقای ما در مدرسه رفاه (که آنجا را فعلاً مرکز ستاد تدارکات می نامند)، جمع شده اند و من چون بی اطلاع بودم، حاضر نبودم. در آنجا فرمول هایی برای مذاکره و توافق با بختیار در نظر می گیرند. اولین فرمول اظهار و پیشنهاد خود بختیار به امیرانتظام و رزم آرا (وزیر بهداری) و مدنی (سرتیپ بازنشسته) هیات مذاکره این بوده است که خود او به پاریس رفته خدمت آقا شرفیاب شود، خدماتی را که انجام داده بیان کند و برنامه ای را که دارد شرح بدهد. در مقابل، امام خمینی هم به او بگوید برگردد سر کار خود که این فرمول از طرف آقایان اعلام می شود. دو فرمول دیگر بوده که به نظر قابل اهمیت نبود ولی فرمول چهارم و همان مطلبی که قبلاً ما روی آن بحث داشتیم این بود که بختیار به پاریس برود و استعفای خود را تقدیم امام کند و سپس از طرف امام مامور تشکیل دولت جدید بشود. در این مورد امیرانتظام شب به من تلفن کرد و قرار گذاشتیم صبح فردا نزد مهندس بازرگان برویم و درباره این فرمول بیشتر بحث کنیم و آن را آماده عرضه به بختیار بنماییم.» به گفتۀ حاج سیدجوادی این فرمول ها با بختیار در میان گذاشته می شود و بر سر نوشتن استعفانامه توافق می شود اما در نهایت بختیار از امضای متن نهایی استنکاف می ورزد. وزیر کشور دولت موقت در یادداشت روز جمعه ۵۷.۱۱.۶ به تفصیل درباره این موضوع و شرح نامه و مذاکرات توضیح داده و نوشته است: «چون بختیار در انجام مهم ترین شرط نخست وزیری اش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام برمی دارد، طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می دهیم. قبول کرد. متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاری هایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضا نشد. این درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می کنم تا آن وقت، یعنی در نخست وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود.» اما چرا بختیار از امضای استعفانامه خودداری کرد؟ عباس امیرانتظام سخنرانی امام خمینی علیه دولت بختیار را عامل اصلی این واقعه دانسته و می گوید: «دکتر بختیار قرار شد به پاریس بروند و در آنجا استعفا بدهند. اما پس از شنیدن متن سخنرانی آقای خمینی در روز بعد، دکتر بختیار بسیار عصبانی شد و فرودگاه را با تانک محاصره کرد و به پاریس نرفت.» دربارۀ دلایل انتشار سخنان شدیداللحن امام علیه بختیار نیز روایت های مختلفی وجود دارد. رهبر انقلاب در مصاحبه روز ۵ بهمن ۵۷ در نوفل لوشاتو، با جمعی از خبرنگاران و ایرانیان مقیم خارج گفت: «... ملت ایران باید بداند این شخص که متکفل حکومت شده است، به ایل خودش، ایل بختیاری خیانت می کند؛ آن ایلی که پشتوانه ایران بودند... این شخص به ملت خودش خیانت می کند و باید ایل بختیاری بداند که این اشخاصی را که به آن ها خیانت می کنند از جلو راه ملت بردارند...» دو روز پس از این مصاحبه، امام طی پیامی در روز ۷ بهمن ۵۷، خطاب به علما و روحانیون تهران و شهرستان ها، به هرگونه تلاش برای پذیرفتن بختیار و فرمول های چندگانه جهت تحول مسالمت آمیز از جانب او خاتمه داد و با کشتار و خونریزی که همان روز در اطراف دانشگاه تهران رخ داد، به کلی شرایط دگرگون شد. متن این پیام که در واقع اعلام ابطال هرگونه مذاکره نیز محسوب می شد بدین قرار بود: «بسم الله الرحمن الرحیم حضرات حجج اسلام تهران و سایر شهرستان ها دامت برکاتهم. آنچه ذکر شده است که شاپور بختیار را با سمت نخست وزیری من می پذیرم، دروغ است بلکه تا استعفا ندهد او را نمی پذیرم چون او را قانونی نمی دانم. حضرات آقایان به ملت ابلاغ فرمایید که توطئه ای در دست اجرا است و از این امور جاریه گول نخورید. من با بختیار تفاهمی نکرده ام و آنچه سابق گفته است که گفت و گو بین او و من بوده، دروغ محض است. ملت باید موضع خود را حفظ کند و مراقب توطئه ها باشد. والسلام علیکم و رحمةالله، روح الله الموسوی الخمینی ۲۸ صفر ۱۳۹۹ مطابق با ۷ بهمن ۱۳۵۷.» ابراهیم یزدی معتقد است کسانی که «احتمالاً صادق خلخالی نیز از آن جمله بود» در آخرین لحظات باعث شدند موضوع سفر بختیار به پاریس و دیدارش با رهبر انقلاب به سرانجام نرسد. او می گوید: «به آیت الله خمینی، ساعت ۱۰:۳۰، ۱۱ شب زنگ می زنند که گفته شده است شما بختیار را به عنوان نخست وزیر می پذیرید؟ ایشان هم همان شب یک چیزی نوشتند و این را تکذیب کردند. گفتند من بختیار را به عنوان نخست وزیر نمی پذیرم.» صادق خلخالی خود نیز در کتاب خاطراتش به نقشی که در این تماس داشته، اذعان دارد اما معتقد است امام از ابتدا هم مخالف دیدار با بختیار بود و آنان نظر امام را تغییر نداده اند. او می گوید: «شب هنگام پس از صرف شام، به مدرسه رفاه که در آن نزدیکی و نزدیک خیابان عین الدوله (ایران) بود، رفتیم. ساعت حدود ۱۰:۳۰ و شاید ۱۱ بود که تصمیم گرفته شد در این باره، تلفنی با حضرت امام صحبت کنیم. وقتی که تلفن کردند، آقای فردوسی پور از دفتر امام در نوفل لوشاتو گوشی را برداشت. ما به ایشان گفتیم تمام مطالب ما را ضبط کند و خدمت امام ببرد و جواب آن را تلفنی به ما بگوید. ایشان هم نوار را حاضر کرد و اولین کسی که صحبت کرد، آقای منتظری بود. ایشان مطالبی به این مضمون گفت؛ به هیچ وجه صلاح نیست این ملاقات صورت گیرد. این ها در حال فرار از ایران هستند و اگر این ملاقات انجام گیرد، به ضرر روحانیون و خود امام خواهد بود و موجب اعتبار برای آن ها می شود. دومین نفر که صحبت کرد، من بودم. گفتم خدا می داند که این ملاقات، بی اندازه ضرر دارد و به مثابه این است که ما با مغز سقوط کنیم. بعد از من دیگر کسی صحبت نکرد. حدود یک ساعت بعد، تلفن به صدا درآمد و آقای فردوسی پور پاسخ امام را بیان کرد. ما ابتدا مطالب را روی نوار پیاده کردیم و سپس با فرصت کافی آن را خواندیم. مضمون تلفن چنین بود، حضرت امام فرموده اند من هرگز حاضر به ملاقات با بختیار نیستم و هر مطلبی که در این باره گفته شده به من مربوط نیست. تمامی این صحبت ها در زمانی رد و بدل می شد که ابراهیم یزدی، طرفدار ملاقات، به تهران اعلام کرده بود که حضرت امام حاضر به ملاقات با بختیار است. آقای بهشتی و دیگران تصور می کردند ایشان نظرات امام را بیان می کند لذا پس از اینکه موضوع روشن شد آقای مطهری فرمود چون خیال می کردم امام حاضر به ملاقات شده است، لذا گفتم که اعتراض چند نفر، اجتهاد در مقابل نص است. پس از این جریان، آقای بهشتی و آقای هاشمی با پاریس تماس گرفتند ولی میزان، همان حرف امام بود. من این جریان را نوشتم تا کذب ادعای آقای یزدی معلوم شود زیرا ایشان گفته و همچنین نوشته است امام حاضر به ملاقات شده بود ولی آقای ربانی شیرازی و آقای خلخالی ایشان را منصرف کردند. پس از این جریان بود که وقتی اعلام شد حضرت امام می خواهد به ایران بیاید بختیار دستور داد تمام فرودگاه های ایران بسته شود تا هواپیمای حامل امام خمینی نتواند فرود آید...» بسیاری این مکالمه و پیام را پایانی بر توافقات و مذاکرات میان انقلابیون و بختیار می دانند اما عباس امیرانتظام به «مهرنامه» گفته شاپور بختیار هرچند بعد از سخنرانی امام موضعی محکم تر در مقابل انقلاب گرفته بود اما چند روز بعد با گسترش اعتراضات و تحولات تازه بار دیگر تصمیم گرفت استعفا کند. امیرانتظام می گوید: «چند روز بعد با مشاهدۀ تحولات سریع کشور ایشان تغییر عقیده داد و دستور داد تانک ها را برچیدند و سرانجام پذیرفت تا استعفای دوم خود را در ۲۲ بهمن در منزل آقای جفرودی ارائه دهد.» بختیار اما هیچ گاه به این جلسه نرفت و متن نهایی استعفانامه نزد مهندس بازرگان باقی ماند. امیرانتظام در این باره می گوید: «بدون اینکه اطلاع بدهند به کجا می روند، محل نخست وزیری را ترک کرده و ظاهراً با هلی کوپتر به نواحی بیابان های ونک رفته ولی در واقع کسی از محل ایشان اطلاع نداشت... ایشان نیامدند ولی متن استعفایشان را فرستادند. آقای بازرگان اصلاحاتی در آن انجام دادند و متن جدید را به پیکی که آورده بود دادند تا نزد آقای بختیار برده و ایشان با خط خودشان آن را بنویسند. این استعفا به عنوان یک سند تاریخی نزد مرحوم مهندس بازرگان بود، ولی در حال حاضر نزد چه کسی هست نمی دانم.» منابع: - روایت‌های گوناگون از استعفای بختیار، باشگاه اندیشه - خاطرات آیت‌الله صادق خلخالی، نشر سایه، ۱۳۸۰، جلد اول - صحیفه امام خمینی، انتشارات دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد ۵ - پشت صحنه انقلاب در پاریس، گفت‌و‌گو با ابراهیم یزدی، ایران فردا، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷ - خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدر حاج سیدجوادی، زمستان ۱۳۵۷، نشر محبی، ۱۳۸۷ - مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، احمد صدر حاج سیدجوادی، روزنامه کیهان، مورخ ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ منبع: مجله اینترنتی برترینها منبع بازنشر: سایت آفتاب

نخستین روزهای پس از ورود امام چگونه گذشت؟

از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می کردند و از ساعت ۳ به بعد خانم ها برای دیدن امام می آمدند. برخی خانم ها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند بی هوش می شدند ابوالفضل توکلی بینا به سوالات متعدد در باره اولین روز ورود امام به مدرسه رفاه و اتفاقات بعد در مدرسه رفاه و مدرسه علوی که در کتاب خاطراتشان به چاپ رسیده اینگونه پاسخ می گوید: از همان روز اول دیدارها شروع شد؟ا امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند. روز اول بعضی از آقایان کم لطفی کردند و به بچه هایی که ده پانزده روز نخوابیده بودند، گفتند: خوب کار شما تمام شد، یعنی تشریف ببرید. در حالیکه خود ما از مؤسسین مدرسه رفاه بودیم و برادران ما زحمت زیادی کشیده بودند. مرحوم حاج مهدی عراقی شب خدمت امام رسید و از این ماجرا گله کرد. امام هم فرموده بودند: اعضای ستاد را بیاورید نزد من. شب همه برادران ستاد درخدمت امام بودیم. امام رضوان الله تعالی علیه از برادران تشکر و قدردانی فراوانی کردند. از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می کردند و از ساعت ۳ به بعد خانم ها برای دیدن امام می آمدند. برخی خانم ها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند بی هوش می شدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانم ها اکثراً جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بیهوش می شوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال می کنید شما مردها شاه را از تخت پائین کشیدید، خانم ها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانم ها قطع شود. چه وقت هویدا را به مدرسه رفاه آوردند؟ تقریباً یکی دو روز بعد از پیروزی انقلاب. او را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردند و در یک محل اختصاصی و اطاق مستقل نگهداری کردند. چه کسی او را آورد؟ من الان یادم نیست که چه کسی او را بازداشت کرد. دستگیری و انتقال هویدا مردمی بود؟ بله، بازداشت اغلب عوامل رژیم توسط مردم صورت می گرفت. مردم پس از دستگیری آنها را به مدرسه رفاه تحویل می دادند. البته می دانید که هویدا در زندان شاه [۲] بود. هویدا در این اواخر دستگیر شد. نصیری هم در زندان بود. این دستگیری ها در اواخر رژیم پهلوی بود و اینها در زندان جمشیدیه بودند ولی وقتی در زندان را باز کردند اینها می خواستند فرار کنند مثل نصیری. وقتی نصیری از زندان جمشیدیه آزاد شد مردم او را گرفتند و به مدرسه رفاه آوردند. چرا اتاق اختصاصی در اختیار هویدا قرار دادید؟ برای اینکه با کسی ارتباط نداشته باشد، او آدم زیرکی بود. کسی هم اجازه ملاقات با او را نداشت؟ خیر، فقط یک روز حاج احمدآقا (خمینی) اظهار علاقه کرد که من می خواهم هویدا را ببینم، گفتم خیلی خوب. ایشان را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردم و حاج احمدآقا هم مقداری با او صحبت کرد. گفتگویی هم میان آن دو شد؟ بله، مرحوم حاج احمد آقا به او گفت: این چه کارهائی بود که کردی؟ هویدا هم گفت: من نبودم سیستم بود. او خیلی حراف بود. می گفت: من کاره ای نبودم، سیستم بوده و همه را انداخت به گردن سیستم. از خارج از مجموعه خودتان، کسی به ملاقات هویدا نیامد؟ تا در مدرسه رفاه بود کسی به ملاقات او نیامد. در رابطه با امکاناتی که برای هویدا مهیا شد فرمودید که اطاق مستقلی داشت. گویا امام هم دستور داده بودند که هر چه می خواهد برای او فراهم کنید، لباس خواب، غذای خوب، ... بله، هم غذا و هم سرویس جداگانه به او داده می شد. نگهداری سران رژیم در مدرسه رفاه خطرناک نبود؟ بله، ما احساس خطر می کردیم اما این در اختیار ما نبود، هنوز دولت موقت شکل نگرفته بود و وضعیت کشور به حالت عادی در نیامده بود. مردم هم از هر گوشه ای یک نفر را می گرفتند و به ما تحویل می دادند. آنها هم حق داشتند، در آن شرایط بحرانی به کسی اعتماد نداشتند. ما هم در آن حالت جز این کاری نمی توانستیم انجام دهیم. بحث فرار اینها مطرح نبود؟ خیر، این موضوع شایعه ای بیش نبود، برادران ما آنها را کاملاً محافظت می کردند. یکی از شب ها من آمدم مدرسه رفاه و به طبقه دوم رفتم. درطبقه دوم مدرسه اکثراً سران رژیم شاه از نظامیان رده بالای ارتش بودند، دیدم جوانی در راهرو جلوی اطاق بازداشت شدگان اسلحه یوزی را در دست گرفته مثل تاب با آن بازی می کند، افرادی که در این طبقه بازداشت بودند همه گرگهائی بودند که می توانستند با یک حرکت اسلحه را از دست این جوان گرفته و همه را به رگبار ببندند، سریع آمدم طبقه همکف، به آقایانی که در آنجا مسئول بودند تذکر دادم که تا ضایعه ای پیش نیامده، سریع نگهبان پست بالا را عوض کنید. آنها هم بلافاصله دویدند بالا و پست را عوض کردند. با نگرانی که ما از اینها داشتیم آنها را به زندان قصر منتقل کردیم. هویدا هم به زندان قصر[۳] منتقل گردید. حکم اعدام این افراد همان جا صادر می شد؟ یک شب ۲۴ نفر از سران رژیم را آقای خلخالی در یک لیستی خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و ۴ نفر از آن لیست ۲۴ نفر را اجازه دادند که تیر باران شوند. این چهارنفر عبارت بودند از نعمت الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان. در بین این چهار نفر، روحیه خسروداد از همه قویتر بود، بعد سرلشگر رحیمی بود. خسرو داد را وقتی از پله های مدرسه رفاه برای تیرباران بالا می بردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش داد و گفت: به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت. دولت موقت تلاش زیادی کرد تا هویدا تیر باران نشود. وقتی از امام خمینی این دستور را می گیرند، خلخالی از جریان مطلع می شود، بلافاصله قبل از اینکه نامه امام بدستش برسد دستور تیربارانش را صادر می کند. اینها در پشت بام مدرسه اعدام شدند؟ بله. در پشت بام مدرسه رفاه. این اعدام ها فضای انقلاب را خشن نمی کرد؟ نه، به مردم و برادران ما روحیه هم می داد. در هنگام اعدام این افراد، شما حضور داشتید؟ نه، من به پشت بام نرفتم؛ ولی در مدرسه حضور داشتم. از آن چهار نفری که اعدام شدند وصیتی هم به جای ماند؟ نه، آنها اعتقادی به وصیت نامه نداشتند. اظهار پشیمانی هم نکردند؟ آنها همه چیز را در آن موقعیت از دست داده بودند. خودتان هم اعتقاد داشتید که هویدا به آن سرعت اعدام شود؟ البته اینها باید اعدام می شدند اما به این صورت درست نبود. اعتقاد من بر این بود که بیش از این باید روی افرادی مثل هویدا که سالیان دراز پست های حساسی در اختیار داشتند کار می شد و از آنها بازجوئی ویژه ای بعمل می آمد. آنها از مهره های اصلی رژیم وابسته شاه بودند. ما می توانستیم از امثال هویدا اعترافات خوبی مبنی بر وابستگی شاه و بازشناسی جنایات او بدست بیاوریم و بعد از تخلیه کردن اطلاعات اعدام شان کنیم. ما می بایست به هر شکلی که بود حرف های آنها را از دلشان بیرون می کشیدیم. نظر شهید عراقی هم همین بود؟ بله. شهید عراقی زندان های متعددی را از زمان شهید نواب صفوی پشت سر گذاشته بود و با بازجوئیهای زیادی روبرو شده بود. در این مسائل فرد صاحب نظری بود. اوهم یک چنین اعتقادی داشت. این نوع افراد را نمی شود راحت از کنارشان گذاشت. هویدا بیش از یازده سال نخست وزیر رژیم شاه بود و اطلاعات فراوانی در او نهفته بود. او همه چیز را کتمان می کرد. باید با سعه صدر بیشتری با او برخورد می شد، فردوست[۴] که فرد باهوش و زیرکی بود خیلی از مسائل را گفته، لکن بازمعلوم نیست که همه مسائل را گفته باشد، او محرم اسرار محمد رضا شاه بود و از دوره دبستان در کنار او قرار داشت. در خاطراتش مشاهده می کنید که همه سرنخ ها در اختیار او بوده است. وقتی خاطرات فردوست را می خوانید و می بینید که محمد رضا یک نوکر بی اختیار بوده است و در زندگیش جز بفکر عیاشی کار دیگری نداشته است. خوب، این اطلاعات خوبی است برای عده ای که تصور می کنند شاه و عوامل او در خدمت مردم بودند. در همین خاطرات می بینید، شاهپور جی پسر اردشیرجی یک جاسوس مخصوص ملکه الیزابت بوده است. وقتی فردوست در گزارش روزانه ای که برای شاه تهیه می کند نسبت به دستورهائی که سرشاهپور اردشیرجی می دهد، سئوال می کند. شاه به فردوست می گوید او هر چه گفت لازم نیست که دیگر به من بگویی، اجرا کن. مشاهده می کنید کشور ایران با این عظمت، شاه بی کفایت و وابسته ایران یک لولو سرخرمن بیش نبود. خوب گرفتن این گونه اعترافات از شخصی مثل فردوست بسیار ارزشمند است. نحوه دستگیری رحیمی چگونه بود؟ وقتی شب ۲۲ بهمن گاردی ها حمله کردند به نیروی هوایی و مردم هم به حمایت از آنها برخاستند؛ صحنه مهیجی به وجود آمد. رحیمی فرماندار نظامی تهران که خیلی هم گردن کلفت بود سر خیابان جامی نرسیده به میدان حسن آباد توسط دو جوان بازداشت شد. این دو جوان کم سن و سال که یکی از آنها اسلحه کمری داشت و دیگری چاقو، سر چهارراه حسن آباد ماشین رحیمی را متوقف می کنند. ماشین تا می ایستد یکیشان از یک درب اتومبیل و دیگری از درب دیگر وارد ماشین می شوند و رحیمی را دستگیر و او را به مدرسه رفاه می آورند و تسلیم مأمورین می کنند. من خودم رحیمی را بردم زیرزمین مدرسه رفاه و او را زندانی کردم. همانطور که می دانید نصیری در بین زندانی های جمشیدیه بود. جوانی که او را آورد بازداشت او را این گونه برای من نقل کرد، می گفت: من شاهد باز کردن درب زندان جمشیدیه بودم. او را هم می شناختم. دیدم نصیری بارانی خودش را انداخته روی دستش خیلی آرام می خواهد در برود. پریدم گرفتمش، یک وقت مردم فهمیدند، ریختند روی سرش و زخمی اش کردند. من هم داد و هوار کردم تا بتوانم او را سالم به ستاد تحویل بدهم، آن جوان می گفت من آنجا آنقدر داد و بیداد کردم که من می خواهم او را سالم به ستاد مدرسه رفاه تحویل بدهم. می بینید مردم ما حتی جوان کم سنی که او را بازداشت کرده چقدر عاقل و خوب فکر می کرد. او را آورد و تحویل ما داد. وقتی نصیری را به مدرسه آوردند یک قسمت از سر و زیر گلویش زخمی شده بود. من او را بردم داخل زیر زمین و تحویل گروه پزشکی دادم تا او را معاینه کنند. نصیری می گفت، گلویم را سفت بسته اند. گفتم نگران نباش بزودی راحتت می کنند. بعداز ظهر نصیری را برای مصاحبه به طبقه بالا بردم. در مصاحبه هم خیلی از رژیم شاه حمایت کرد، خیلی افسر مغروری بود، فکر می کرد الان می آیند او را می برند. خیلی قلدری می کرد. اینها فکر نمی کردند یک روزی گرفتار شوند. امثال این افراد زیاد بودند که به دام مردم افتادند، مثلاً ناجی فرماندار نظامی اصفهان را بازداشت کردند، فرماندار نظامی قزوین و زنجان که آن جنایات را کرده بودند. همه اینها در طبقه دوم مدرسه رفاه زندانی بودند. خیلی از اینها را مردم بازداشت می کردند و به مدرسه رفاه می آوردند؟ بله، همه اینها خود جوش بود، در جریان انقلاب خصوصاً در آستانه پیروزی انقلاب می بینید که جوان های ما از خودشان چه رشادتی نشان دادند، البته ما نگران این هم بودیم که نکند یک مرتبه حادثه ای پیش بیاید، اما خداوند امام و انقلاب را حفظ کرد. دیدید که امام آمد بلافاصله بعد از سه روز دولت موقت را تشکیل داد و نظم و انضباط در کشور حاکم شد. یکی از روزها عصری بود که شاه حسینی رئیس سازمان ورزش دولت موقت آمد به مدرسه علوی و گفت: شما سفیر آمریکا را زندانی کردید؟ وزیر خارجه هم دکتر یزدی بود، شاه حسینی گفت: اگر ما او را آزاد نکنیم ناوهای آمریکا به طرف ایران حرکت خواهند کرد. من به حاج مهدی عراقی گفتم برو خدمت امام بگو که از طرف دولت برای آزادی سولیوان آمده اند. حاج مهدی هم خدمت امام رفت و جریان را به امام عرض کرد. امام فرمودند: تحویلش بدهید ببرند. ما هم وی را از درب کوچه ایکه مدرسه علوی به سه راه امین حضور راه داشت، سولیوان را آزاد کردیم. مدرسه دخترانه ای بود که آنجا را محل موقت زندانیانی که موقعیت خاص داشتند، اختصاص داده بودیم. اداره مدرسه رفاه و علوی از چه محلی تأمین می شد؟ از بودجه مردمی و کمک خیرین. انتخاب این مکان تقریباً از هر جهت انتخاب خوبی بود. مردم عاطفی و مهربان ما نیز واقعاً ما را شرمنده کردند و مرتب ماشین ماشین نان می آوردند، گوسفند زنده می آوردند، مواد غذایی می آوردند بدون اینکه کسی درخواستی کرده باشد. از ناحیه حضرت امام کمک مالی درخواست شد؟ خیر، امام تازه آمده بودند و شرایط ایجاب نمی کرد که مبلغی را از امام درخواست کنیم. از حالات فردی و معنوی امام در مدرسه رفاه یا علوی اگر چیزی خاطرتان هست بفرمایید؟ امام خمینی همان سیره همیشگی که در ایران، ترکیه، عراق و فرانسه داشتند در موقع ورود به ایران هم همان سیره را ادامه دادند. در طول مدتی که ما در کنار امام بودیم همواره مشاهده می کردیم که ایشان از نیمه های شب بیدار و به عبادت مشغول بودند. غذای امام هم بسیار ساده و در حد یک پیاله کوچک آبگوشت بود. ساده زندگی کردن امام خمینی برای شخصیت هایی که می آمدند و از نزدیک ایشان را می دیدند درس خیلی بزرگی بود. نماز جماعت هم با امامت امام برگزار می شد؟ بله. در مدتی که حضرت امام درمدرسه رفاه یا علوی بودند، از شخصیت های داخلی و خارجی چه کسانی به ملاقات ایشان آمدند؟ امام فقط یک شب در مدرسه رفاه بودند. وقتی حضرت امام به مدرسه علوی تشریف آوردند یاسر عرفات با حدود شصت نفر همراه در مدرسه علوی با امام دیدار کرد. شصت نفر مسلح که هر کدام یک مسلسل سبک به گردنشان بود، یک نفر زن نیز همراه آنها بودند، اینها آمدند و شب در مدرسه علوی استراحت کردند. ما هم که شب و روز در مدرسه علوی مستقر بودیم، تمام مسائل را زیر نظر داشتیم. آن شب که اینها در مدرسه خوابیدند صبح که ما برای نماز بیدار شدیم اینها بیدار نشدند و نماز هم نخواندند. ما صبح خدمت امام عرض کردیم که آقا این شصت نفر، نماز صبح نخواندند فقط آن زن برای نماز بیدار شد. بعد به امام گفتیم آقا اینها که اینقدر ادعای انقلابی می کنند نماز صبح نخوانده اند. امام هم سری تکان دادند و در روزهای بعد در فرمایشاتشان فرمودند:«مردم ما با نیروی ایمانشان انقلاب را به پیروزی رساندند.» من در همین رابطه یک خاطره ای دارم. یکی دو سال قبل از آمدن امام به ایران من سفری به انگلستان داشتم، در شهر براتفورد به دیدار خواهر زاده ام که دانشجو بود رفتم، می خواستم حمام بگیرم که در ساختمان آنها امکانات دوش گرفتن نبود لذا توصیه کردند که به خوابگاه دانشگاه براتفورد بروم. گفتند آنجا دوش های خوبی دارد، حالا خالی از لطف نیست که به این قضیه هم اشاره بکنم که در دانشگاه براتفورد تمام کسانی که به حمام می آمدند از پیر و جوان همین طور لخت و عور وارد حمام می شدند من لنگی که به خودم بسته بودم با حفظ حریم اعتقادیم، مثل حمام های ایران وارد آنجا شدم دیدن این تصاویر برایم تعجب آور بود، آنجا بود که به فرهنگ خود بالیدم و از اینکه غرب گرفتار فساد و آلودگی شده است، ناراحت بودم. حال بگذریم وقتی از حمام خارج شدم از آنجا که کنجکاو بودم از ساختمانهای دانشگاه هم بازدید کردم. از کنار یک اتاقی رد شدم که روی در آن نوشته بود «لجنة الفلسطینیة» کنجکاوانه در اطاق را باز کردم و ناباورانه دیدم فلسطینی ها دارند جمعی می رقصند، با خودم گفتم: اینها می خواهند فلسطین را آزاد کنند. انقلاب اسلامی سر مشقی برای همه مسلمانان حتی مسیحیت بود و هست. قرآن می فرماید: ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهما، خداوند هیچ قومی را تغییر نمی دهد تا اینکه آن مردم خودشان را تغییر دهند. امروز می بینیم ایستادگی حزب الله و حماس در مقابل امریکای جهانخوار شکست ناپذیری اسرائیل را به زباله دانی تاریخ فرستاد. غیر از یاسر عرفات شخصیت خارجی دیگری به مدرسه علوی آمد؟ در آن ایام پیروزی و هیجان انقلاب، موقعیتی برای ملاقات خارجی ها نبود الا اینکه بعد از رفتن حضرت امام به قم و استقرار ایشان ملاقات هائی انجام شد. دیدار یاسر عرفات قبلاً هماهنگ شده بود؟ بله، بدون هماهنگی و اطلاع قبلی نبود. این هماهنگی از چه طریقی بود؟ از طرف دولت موقت. این دیدار خصوصی بود؟ خیر، امام با ایشان ملاقات خصوصی نداشت. گویا مقدار زیادی طلا هم به او دادند؟ بله، همان موقع بود. تصمیم امام برای زیارت حضرت عبد العظیم در یکی از روزهای نزدیک به ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ حضرت امام اظهار تمایل کردند که می خواهند برای زیارت حضرت عبدالعظیم به شهر ری بروند. تصمیم ایشان را حاج احمد آقا به ما اعلام کرد تا وسایل عزیمت را فراهم کنیم. در آن زمان من یک اتومبیل بنز ۲۳۰ سبز رنگ داشتم که در خانه گذاشته بودم و کم تر آن را بیرون می آوردم. به شهید عراقی گفتم: بهتر است بروم و اتومبیل خودم را بیاورم و امام را با آن اتومبیل به زیارت ببریم. شهید عراقی با این فکر موافقت کرد. من هم به خانه رفتم و ماشین را آوردم و کنار مدرسه ی علوی پارک کردم. ساعت ۱۱ شب حکومت نظامی برقرار بود و می بایست قبل از ساعت یازده شب که مقررات منع عبور و مرور به اجرا در می آمد به شهر ری می رفتیم و فوراً باز می گشتیم. چند دقیقه از ساعت نه شب گذشته بود که احمد آقا آمد و گفت: امام فرمودند که برو یک تاکسی بگیر. می خواهم به زیارت حضرت عبدالعظیم بروم. من به شوخی گفتم: به ایشان بگو مگر این جا کنار باغ اناری قم است؟! الآن حکومت نظامی شروع می شود و اصلاً تاکسی ای در کار نیست. بعد اضافه کردم: بنده از عصر اتومبیل خود را آماده نگه داشته ام و برای حرکت حاضرم. بدین ترتیب، در حدود ساعت نه و ربع، ماشین را در پارکینگ محل سکونت امام آوردم و ایشان به اتفاق حاج احمد آقا و شهید عراقی سوار شدند و من هم به سرعت به سمت شهر ری حرکت کردم. بعد از ظهر آن روز، من و شهید عراقی، چند تن از برادران مستقر در ستاد را مسلح کردیم و به حرم حضرت عبد العظیم فرستادیم که در هنگام ورود امام به بازار و صحن مواظب اوضاع باشند و به محض ورود به حرم قرار بود درب حرم را ببندند که جمعیت هجوم نیاورند. وقتی به شهر ری رسیدیم با ماشین وارد بازار شدیم. در آن حال برادرانی که از عصر آن روز برای برقراری امنیت و مراقبت از امام به حرم فرستاده شده بودند، مراقب همه چیز بودند و کار خود را به خوبی انجام می دادند. پس از ورود به بازارحدود ده متر به حرم مانده ماشین را متوقف کردم. در این حین برادرانی که از پیش به آنجا آمده بودند اتومبیل مرا شناختند و از داخل بازار به سمت صحن دویدند. من از اتومبیل پیاده شدم و کنار ایستادم. بازار بسته بود. در آن ساعت شب جمعیتی هم نبود. نمی دانم چگونه خبر ورود امام به حرم حضرت عبدالعظیم پخش شد که جمعیت به یکباره مانند آبی که از زمین بجوشد حضور پیدا کردند و بازار و صحن را پر کرد. به هر حال توانستیم حضرت امام را به حرم ببریم و طبق قرار قبلی وقتی وارد حرم شدند دوستان دربها را بستند و امام هم به سرعت زیارت کردند و برگشتند که در مجموع بیش از نیم ساعت طول نکشید؛ اما مشکل این بود که چگونه حضرت امام را از حرم به بیرون منتقل کنیم. چون جمعیت زیاد بود و فشار می آوردند. از طرفی وقت هم کم بود و به ساعت منع عبور و مرور چیزی نمانده بود. در همین حال، دیدیم که در صحن باز شد و دو جوان قوی هیکل که نمی دانم کجا بودند و کی آمدند دو طرف امام را گرفتند و راه را برای ایشان باز کردند و به همین ترتیب ایشان را تا کنار اتومبیل آوردند. وقتی امام سوار شدند دیدیم جمعیت مانع از حرکت می شوند. چند نفر روی سقف ماشین رفته و چند نفر روی کاپوت نشسته بودند. من به آرامی ماشین را به حرکت در آوردم و یک دستم روی بوق بود و یک دستم به فرمان و همین طور جلو می رفتم. حاج احمد آقا دلواپس بود و می گفت: آقای توکلی مردم می روند زیر ماشین. به هر حال، به هر زحمتی بود ماشین را به قسمت فلکه ی شهر ری هدایت کردم. در آن جا حضرت امام فرمودند: آقای توکلی، ماشین را متوقف کن تا این ها پایین بروند. ماشین را نگه داشتم و کسانی را که روی سقف و کاپوت نشسته بودند، پایین آوردم. بعد به سرعت اتومبیل را به سوی مدرسه ی علوی هدایت کردم و چند دقیقه به ساعت یازده شب، به مدرسه رسیدیم. ۱. امیرعباس هویدا در سال ۱۲۹۸ ه . ش به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در مراکز آموزشی بیروت سپری کرد و پس از عزیمت به لندن راهی بروکسل شد و در رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل گشت. وی در سن ۲۴ سالگی به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و مناصب متعددی در داخل و خارج از کشور به عهده گرفت. هویدا در سال ۱۳۲۷ عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت شد. وی در کابینه حسنعلی منصور عهده دار وزارت دارایی بود و پس از کشته شدن منصور به نخست وزیری رسید و سیزده سال در این منصب دوام آورد. در سال ۱۳۵۶ جای خود را به جمشید آموزگار سپرد و سپس وزارت دربار را عهده دار شد. ۲. هویدا در دولت ازهاری برای ساکت کردن افکار عمومی بازداشت و در مهمانسرای ساواک واقع در روستای شیان در شمال شرق تهران بسر می برد و با او مثل یک زندانی رفتار نمی شد. شاه که خود در جریان بازداشت هویدا و دیگر سران رژیم قرار داشت و با رضایت خود وی این کار صورت گرفت، در کتاب خود می نویسد: «در پاییز ۵۷ ترفند های مختلفی را برای بی اعتبار ساختن حکومت شاهنشاهی به کار گرفتند، امیر عباس هویدا را سپر بلا کردند و گردانندگی امور به وسیله او را مستمسک حمله به رژیم قرار دادند.» بدین ترتیب هویدا تا ۲۲ بهمن ۵۷ در آن محل باقی ماند تا اینکه در این روند توسط نیروهای انقلابی دستگیر و به اقامتگاه امام خمینی در مدرسه علوی انتقال داده شد. (نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، محمد اختریان، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۵، ص ۱۸۵ ۱۸۶) ۳. امیر عباس هویدا آخرین روزهای خود را در زندان قصر سپری کرد و اولین جلسه محاکمه علنی وی ۴۵ دقیقه بعد از نیمه شب پنج شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ آغاز شد. سپس رئیس دادگاه ضمن اعلام رسمیت جلسه کیفر خواست را قرائت نمود. پس از پایان جلسه، هویدا به دفاع از خود پرداخت و در نهایت از دادگاه درخواست کرد تا دوباره در فرصت دیگری تشکیل جلسه دهد تا وی با جمع آوری مطالب بتواند از خود دفاع کند. اما پس از برگزاری اولین جلسه محاکمه، به دلیل فشار دولت موقت مبنی بر عدم محاکمه وی، جلسات دادگاه تا مدتی متوقف شد تا اینکه در بعدازظهر روز شنبه ۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸ دومین جلسه محاکمه وی تشکیل گردید. و در همین جلسه حکم اعدام وی صادر شد و در ساعت ۷و ۲۵ دقیقه بعدازظهر روز شنبه ۱۸ فروردین ۵۸ به اجرا گذاشته شد. (نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، محمد اختریان، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۵، ص ۱۸۷ ۱۸۸) ۴. ارتشبد حسین فردوست یکی از برجسته ترین و مؤثرترین چهره های سیاسی – اطلاعاتی رژیم پهلوی بود که پس از انقلاب اسلامی دستگیر وخاطرات خود را در اختیار نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی قرار داد که از سوی انتشارات اطلاعات منتشر شده است. ۵. ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر امریکا در ایران، روز۱۸ فروردین ۱۳۵۶ به عنوان سفیر امریکا در ایران تعیین شد. منبع: دیدار در نوفل لوشاتو، خاطرات سیاسی ـ اجتماعی ابوالفضل توکلی بینا، (یـادها ـ ۳۱)، به کوشش: فرامرز شعاع حسینی، موسسه چاپ و نشر عروج، ۱۳۸۹، صص ۲۸۷ ۳۰۰ منبع: مجله اینترنتی برترینها منبع بازنشر: سایت آفتاب

ناکامی ژنرال آمریکایی برای کودتا در ایران

در دی ۱۳۵۷ در جزیره گوادلوپ کانادا، چهار کشور عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ایالات متحده، انگلیس، فرانسه و آلمان غربی) گرد هم آمدند که یکی از مسائل کنفرانس آنها از چهاردهم تا هفدهم دی ماه (چهارم تا هفتم ژانویه ۱۹۷۹)، بررسی وضع ایران و محمدرضاشاه پهلوی بود. آنها یک مامور ویژه ناتو با موضعی بی طرفانه را روانه تهران کردند تا تشخیص دهد قدرت ارتش ایران پس از شاه حفظ خواهد شد یا نه. رابرت هایزر پنجاه و پنج ساله، ژنرال چهارستاره نیروی هوایی و معاون فرماندهی نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکا در اروپا برای این منظور انتخاب شد، چون علاوه بر این که مردی با درایت سیاسی و مهارت بالای سازماندهی بود، هماهنگی سیاست های ایران و ناتو را به عهده داشت. فروش تسلیحات نظامی آمریکا به ایران و اداره مستشاری ارتش ایران تحت نظر او صورت می گرفت، با ساختار نیروهای مسلح آن آشنایی کامل داشت و با سران ارتش دوست بود. ضمن این که یک سال قبل از آن، به درخواست شاه، ساختار ارتش را به صورتی ایرانی و تحت فرمان شاه درآورد تا فرماندهانش فقط در حضور شخص شاه به عنوان فرمانده کل قوا بتوانند با هم کار کنند، مجری طرح های وی بدون ابتکار عمل بوده و رئیس ستاد مشترک نیز بدون اختیارات باشد. او در اولین روز کنفرانس گوادلوپ در چهارم ژانویه (چهاردهم دی ) با یک هواپیمای نظامی از پایگاه ناتو در بروکسل بدون اطلاع قبلی و بسرعت به تهران آمد طوری که حتی شاه هم از حضور او باخبر نشد. این حضور محرمانه، دو روز بعد به همراه شایعاتی مبنی بر قصد آمریکا برای کودتا در ایران، در مطبوعات فاش شد و در روزهای بهمن ماه باعث خشم تظاهرکنندگان شد. او به اتفاق ویلیام سولیوان، سفیر وقت ایالات متحده آمریکا در ایران به دربار رفت تا از روز و ساعت مسافرت شاه یا به عبارتی خروج وی از کشور مطلع شود. شاه بیمار بود و ناامید از این که قادر به تشکیل کابینه ائتلافی با مخالفانش باشد. ارتش او شاید توان رویارویی با بیگانگان را در خود می دید، ولی برای مقابله با شورش های بزرگ غیرنظامی در خیابان های شهر برنامه ای نداشت و شاه متقاعد شد کسی نمی تواند کمکش کند و هیچ راه حلی با وجود او عملی نیست حتی تشکیل یک دولت غیرنظامی. توصیه های ضد و نقیض داخلی و خارجی را انجام داده بود و نتیجه ای نگرفته و روحیه خود را باخته بود. از این رو برای نجات سلطنت باید مانند پدرش عمل می کرد و نیز آنچه در مرداد ۳۲ کرده بود. هایزر در نوزدهم دی ماه به این نتیجه رسید که پس از رفتن شاه و درباریان، ارتش شاهنشاهی دچار فروپاشی خواهد شد. چون ازهاری و اویسی رفته بودند و فرماندهان ارشد نظامی بخصوص قره باغی، توفانیان و ربیعی که تا آن زمان انقلاب را غیرممکن می دانستند نیز ممکن بود کشور را ترک کنند. او هر روز با مقامات نظامی کشور وارد مذاکره می شد. پیام غرب را به آنها رساند که حامی شان خواهند بود و این که دیگر نمی توان از شاه حمایت کرد در عین حال تعهدات نظامی آمریکا به ایران اجرا خواهد شد. کاخ سفید از وی خواسته بود مشاور نظامیان باشد، ولی او در واقع آنها را مهار کرده و مانع اقدام خودسرانه شان می شد تا ارتش علاوه بر این که انسجام خود را به عنوان اصلی ترین پایگاه آمریکا در منطقه حفظ کند، معترضان را ترسانده و بازیگر اصلی در مواجهه با مشکلات بین المللی ناشی از نبودن شاه بخصوص بی ثباتی در خلیج فارس و خطر کمونیسم باشد. شاه بیست وششم دی به امید این که در غرب مورد استقبال و پذیرایی قرار گیرد و بیماری اش هم درمان شود، از کشور خارج شد. جیمی کارتر، بیست ونهم دی طی پیامی به هایزر و سولیوان گفت: موضع ایالات متحده تغییر نکرده است. ما از تلاش های دولت بختیار برای استقرار مجدد ثبات در چارچوب قانون اساسی حمایت می کنیم. بختیار درصدد بود به کمک هایزر کنترل ارتش را به دست گیرد. چهاردهم بهمن همافران نیروی هوایی به طرفداری از امام (ره) علیه بختیار تظاهرات کردند. شانزدهم بهمن ژنرال هایزر همزمان با انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت پس از حدود یک ماه توقف و هماهنگی بین مقامات ارتش و جانشین خود ژنرال گاست، تهران را ترک کرد. در نیمه های شب بیست ویکم بهمن نیروی هوایی با قوای گارد شاهنشاهی در دوشان تپه درگیر شد. حرکت مردمی، ارتشی ها را به خود جذب کرده بود. در عشرت آباد، تعداد زیادی سلاح به دست غیرنظامیان افتاد و بیست ودوم بهمن ارتش که در اثر کمبود سوخت ناشی از اعتصابات فلج شده بود، طی نشست فرماندهانش، ناچار رسما اعلام بی طرفی کرد و عمر حکومت ۳۷ روزه بختیار به سر آمد و دوران سلطنت خاندان پهلوی به پایان رسید. البته گفته شده هایزر دوباره بازگشته و بیست ودوم بهمن نیز تا آخرین لحظات در زیرزمین ستاد مشترک ارتش در کنار افسران طرفدار شاه بود تا به آنها راه های سیاسی برای ارتباط و همکاری با دولت بختیار را نشان دهد. کتاب خاطرات او در ایران نیز با عنوان ماموریت ژنرال هایزر در ایران منتشر شد، ولی همچنان معمایی مرموز در تاریخ معاصر محسوب می شود؛ چون مفسران سیاسی نظریاتی داشته اند درباره نقش او به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در سقوط دولت بختیار و فسخ قرارداد خرید تسلیحات و برچیدن تجهیزات پیشرفته پست های مراقبت آمریکایی مستقر در مرزهای شوروی سابق (بهشهر و کبکان) و پایگاه های استراق سمع در خلیج فارس، تظاهرات سلطنت طلبان در پنجم بهمن و... زبیگنیو برژینسکی، رئیس شورای امنیت ملی آمریکا به عنوان مشاور رئیس جمهور که بهترین استراتژی را حفظ تاج و تخت می دانست، نقش هایزر را طراح کودتا در صورت سقوط دولت شاپور بختیار عنوان می کرد. سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا و سولیوان (سفیر) در آن روزها نظر متفاوتی داشتند، این که فرماندهان ارشد نظامی ایران، از به دست گرفتن قدرت و حفظ آن ناتوانند، بنابراین باید با حمایت از یک دولت انتقالی، قابلیت انعطاف در برابر شرایط جدید ایران را افزایش داد. و اما، ژنرال... دشواری ماموریت هایزر این بود که باید مانع کودتای نظامیان علیه دولت شود، در عین حال کودتایی را در صورت سقوط دولت هدایت کند. او ابتدا مستشاران ارتش را متقاعد کرد که خروج شاه و حمایت از نخست وزیر برای بازگشت آرامش به کشور ضروری است. سپس، با افزایش ناآرامی ها و اعتصابات درصدد هدایت کودتا برآمد، اما این زمانی بود که سربازان به صفوف انقلابیون پیوستند و دیگر از اطاعت نظامیان از فرماندهان خبری نبود. هادی پهلوان زاده منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

شعارهای انقلاب، تجلی شعور مردمی بود

بررسی شعارهای انقلاب نشان می دهد، آنهایی که با فرهنگ عمومی جامعه، تناسب بیشتری داشته اند با اقبال گسترده تری از سوی مردم روبه رو شده اند. بیان احساسات و ادراکات و مطالبات جمعی، یکی از جلوه های زندگی انسان هاست. هر جامعه ای برای انعکاس بیرونی خواسته های خود، از قالب های گوناگونی استفاده می کند. گاه با نقوش برجسته روی دیواره های سنگی، منظور و مراد اصلی خود را می رساند و گاه برای انتقال پیام از آتش و دود استفاده می کند. زمانی هم برای نشان دادن احساسات و عواطف خود اعم از خرسندی و خوشحالی یا ناخشنودی و کدورت خاطر حتی از حرکات سر و صورت نیز بهره می گیرد. یقینا نماد و نشانه ها که هر یک دربرگیرنده پیام خاصی هستند، جزو شناسه های فرهنگی یک جامعه به شمار می آیند. در هر یک از حوزه های تمدنی، علائم مشخصی برای انتقال پیام وجود دارد که برای اعضای آن جامعه شناخته شده است. در میان ابزارها و قالب های ارتباطی شاید بتوان از «شعار» به عنوان یکی از نمادهای برتر انتقال پیام نام برد. چون اساسا این مفهوم یکی از ابزارهای مناسب و موثر در حرکت های اجتماعی مردم است که البته در تاریخ معاصر اهمیت و اعتبار بیشتری یافته است. گاه شعار همه چیز یک حرکت اجتماعی به حساب می آید و با بررسی آن می توان به اهداف بسیاری از نهضت ها، قیام ها، حرکت های فکری و عقیدتی یا اقتصادی و فرهنگی پی برد. عموما طراحان شعار، احساس و عواطف مخاطب را مورد توجه قرار می دهند. هر چقدر شعارها با فرهنگ عمومی جامعه تناسب بیشتری داشته باشد، در جلب قلوب موفق تر خواهد بود. در انقلاب اسلامی ایران، شعار، جایگاه ویژه ای دارد و بررسی دقیق آنها، ماهیت سرایندگان را مشخص می کند. در طول دوران حاکمیت پهلوی دوم، گروه های سیاسی در مواجهه با رژیم، مطالبات خاصی را عنوان می کردند که در شعارهای آنها نمود پیدا می کرد. بررسی این شعارها نشان دهنده این است که خواسته ها از تنوع و گوناگونی فراوانی برخوردار است که بررسی دقیق آنها یکی از زمینه های مناسب پژوهش است. هر چقدر طراحان و ارائه کنندگان شعار با معیارهای فکری و اخلاقی و اعتقادی جامعه هماهنگی بهتری داشت، با اقبال عمومی بیشتری نیز مواجه می شد. در غیر این صورت، قضیه کاملا برعکس بود. در همین زمینه ناکامی و کامیابی جریان های سیاسی در انقلاب اسلامی قابل تحلیل است. می توان در بررسی شعارهای انقلاب اسلامی، دسته بندی های شکلی و محتوایی ذیل را برشمرد. تقسیم بندی شکلی رایج ترین شکل شعار، بر مبنای ارائه آن به صورت شفاهی بوده است. مردم به مناسبت های مختلف اقدام به تجمع، راهپیمایی یا تحصن می کردند. در چنین مواقعی مناسب با نحوه مواجهاتشان با نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم شاه، شعار سر می دادند. مثلا اگر احتمال حمله نظامی سربازان وجود داشت، طبیعی بود اجتماع کنندگان به شعارهای کوتاه و منقطع بسنده می کردند؛ نظیر الله اکبر، خمینی رهبر و مرگ بر شاه. زمانی هم بود که به واسطه یک مقطع حساس تاریخی، تجمع اعتراض آمیز چند هزار نفری شکل می یافت. در این صورت شعارها معمولا طولانی و در اوزان عروضی و ادبی مشخص و همراه با بیان کامل مصرع و بیت بود. چون در چنین مواقعی امکان برخورد مأموران با راهپیمایان به علت تعداد زیاد آنها بعید به نظر می رسید و معترضان، فرصت بیشتری برای سر دادن شعار داشتند. در این زمینه می توان به تجمع میلیونی تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ و راهپیمایی های عظیم مردم در زمان نخست وزیر بختیار و ورود امام به میهن اشاره کرد. مثلا: تاسوعا قرار ما / عاشورا قیام ما عاشورای حسینی / پیروزی خمینی عاشورا، عاشورا / قیام ملی ما یا بعد از انتخاب شاپور بختیار به مقام نخست وزیری، مردم این شعار را می دادند: کابینه بختیار یک حیله جدید است برنامه خمینی، برچیدن یزید است یا این که: بختیار، بختیار، ز خوبی ات دم مزن می شناسد تو را ز کودک و مرد و زن نه مرغ توفانی، نه موج دریایی تو گرگ خونخواری، تو نوکر شاهی یا ز خلق ایران هشدار / به شاهپور بختیار تاجر سرمایه دار / ناجی شاه خونخوار نمی دهیم اختیار / مرگ به هر سازشکار در بعضی مواقع از پلاکاردها و دیوارنوشته ها برای بیان مفاهیم و شعارهای سیاسی، اقتصادی استفاده می شد. عمده مطالبی که در این صورت به عنوان شعار و پیام اصلی راهپیمایان در پلاکاردها و اعلامیه ها درج می شد، در قالب جملات طولانی و مفصل بود. برخی اوقات از شبه جمله و عبارات کوتاه نیز استفاده می شد. چنین پیام هایی را به صورت دیوار نوشته ها نیز در جریان انقلاب اسلامی شاهد بودیم. مهم ترین شعاری که در این خصوص می توان به آن اشاره کرد «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. برخی از گروه های سیاسی غیرمذهبی هم در بسیاری از مواقع از دیوارنوشته ها و پلاکاردها استفاده می کردند و به این وسیله اهداف خود را القا می کردند که شعاری نظیر «نان، مسکن و آزادی» از آن جمله بود. برخی شعارها نیز متناسب با موقعیت و به عنوان پیام رسمی ملت در قبال یک تهدید یا اعلام موضع در برابر حرکت تبلیغی رژیم روی دیوارها نوشته می شد. مثلا برای پاسخگویی به ادعاهای رسانه های گروهی رژیم که همواره بحث مشروعیت و مقبولیت سلطنت و ادامه حکومت پهلوی را مطرح می کردند و مدعی بودند که: «سلطنت، موهبتی است الهی که توسط مردم به شاه ودیعه داده می شود» این دیوار نوشته جلب توجه می کرد: «مرگ، موهبتی است الهی که ملت به شاه اعطا خواهد کرد». یا به خاطر شهرت محمدرضا پهلوی به خونخواری و ستمگری روی دیوار، این جمله حک می شد: «زالو، مکیدن خون را از شاه آموخت.» یا در مقابل اظهارات بختیار، آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی و ادعاهای پرطمطراقی که برای خواباندن شور انقلابی مردم مطرح می کرد، این شعار دیواری پاسخ او بود: «بختیار می گوید، تظاهرات و انقلابات مردم، تفریحی است و حتما کشته شدن مردم را هم تفریحی می داند.» گاه ملت برای القای بهتر منظور و مراد خود و همچنین برقراری یک فضای عاطفی از نمادها و نشانه ها استفاده می کرد. در اوج مبارزات نهضت مردمی، زمانی که ارتشیان مسلح در مقابل مردم صف کشیده بودند و گلوله ها را به سمت راهپیمایان نشانه گرفتند، به جای گلوله، شاخه های گل روی ماشه های نیروهای مسلح جای گرفت و این شعار سر داده شد. «ارتش بگو جواب گل گلوله است؟» شاید هدیه گل و طرح چنین شعاری، جزو مؤثرترین شعارهای مردم در این دوره بود که تا حدود زیادی رژیم را درمقابل این شیوه های رفتاری نمادین، خلع سلاح کرد. تقسیم بندی محتوایی شعارهای انقلاب اسلامی را به لحاظ محتوایی می توان به چند دسته تقسیم کرد. برخی شعارها حمایتی است. یعنی گروه های سیاسی در مورد همراهی یا عدم همراهی با انقلاب و نهضت مردم، موضع خود را در قالب سر دادن شعار عنوان می کردند. گاه شعارها درخصوص حمایت از افراد و شخصیت ها بود؛ مثل: خمینی، خمینی قلب من باند فرودگاه توست ما همه سرباز توایم خمینی / گوش به فرمان توایم خمینی درود بر شریعتی / معلم شهید ما گاه شعار در حمایت از طبقه، قشر یا گروهی بوده است: صف نفت، صف نان / حقه شاه بی دین درود بر برزگر / متحد کارگر برخی شعارها هم در حمایت از ملل مستضعف و ستمدیده جهان بود مثل: ملت چرا نشستین / ایران شده فلسطین بعضی شعارها هم در مخالفت با اشخاص، طبقه، قشر، نهاد، سازمان و دولت های بیگانه بود، مثل: سرنگون باد رژیم استبدادی خاندان پهلوی پیروزی نهایی / اخراج آمریکایی آمریکا توخالی است / ویتنام گواهی است غیر از شعارهای حمایتی یا مخالفت، شعارهای سیاسی، مذهبی، اقتصادی و میهنی را نیز می توان جزو دسته بندی محتوایی ذکر کرد. با بررسی شعارهای این دوره، می توان دریافت که شعارهای مذهبی و پس از آن، شعارهای میهنی بیش از همه مورد توجه مردم قرار داشتند. در بعد مذهبی، مردم معمولا حوادث انقلاب را با وقایع تاریخ صدراسلام و بخصوص قیام کربلا منطبق می کردند. سکوت هر مسلمان / خیانت است به قرآن عاشورا عاشورا / قیام ملی ما برقرار می کنیم حکومت عدل علی را / سرنگون می کنیم رژیم پهلوی را شعارهای ملی و میهنی که مورد توجه قرار می گیرد، بیشتر بر حفظ ارزش هایی مثل استقلال کشور و تمامیت ارضی تأکید داشت، نظیر: به سلطه جویان شرق و غرب / فروش خاک ایران هرگز قسم به مردم، قسم به میهن / ننشینم از پا تا مرگ دشمن در جریان انقلاب، برخی از شعارهای اقتصادی هم با زمینه های منبعث از فلسفه های کمونیسم و سوسیالیسم سرداده می شد، مثل: دولت سرمایه دار / دشمن نوع بشر نان، مسکن، آزادی / حکومت مردمی کارگر نفت ما / حامی سرسخت ما که البته در جریان انقلاب، بسیاری از این شعار ها با توجه به این که با فرهنگ تناسبی نداشت، کم کم به فراموشی سپرده شد. مردم به جای توجه به این شعارها، به پیام ها و آرمان هایی که پیوندی بین مضامین انحصاری با مفاهیم دینی داشت، روی خوش نشان می دادند. کارگر، کشاورز / اسلام حامی توست در مجموع همان طور که در سطور پیشین آمد، شعار انقلاب اسلامی و توجه مردم نسبت به آن، با فرهنگ جامعه و ارزش ها و هنجارهای مورد تائید توده، پیوندی مستقیم دارد. در جریان انقلاب دیدیم شعارهایی با محتوای دینی، بیشتر مورد توجه مردم قرار می گرفت تا پیام ها و اهدافی با مضامین اقتصادی یا سیاسی صرف و مغایر با بینش مذهبی که مدنظر گروه های سیاسی بود. فتاح غلامی منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir ) منبع بازنشر: سایت آفتاب

اولین بیعت نظامیان با امام خمینی

اولین بیعت نظامیان با امام خمینی از اواخر دی‌ماه تمایل برخی از نظامیان برای پیوستن به انقلاب بیشتر شد. در بهمن‌ماه این تمایل شدت گرفت ولی برخی از آنان معمولاً بدون لباس نظامی در تظاهرات مردمی حاضر می‌شدند. اما انتشار عکسی از دیدار همافران با لباس نظامی با امام خمینی در روزنامه کیهان در 19 بهمن 1357 موجی از هیجان در جامعه را بدنبال داشت. روزنامه کیهان با انتشار عکس این دیدار نوشت: هزاران نظامی امروز از برابر امام رژه رفتند. کیهان افزود به آنان اعلام شده بود که امروز امام خمینی دیداری ندارند اما هزاران نظامی به اقامتگاه ایشان آمدند و به ایشان ابراز وفاداری کردند.(1) روزنامه اطلاعات نیز نوشت گروه‌ کثیرى از همافران و پرسنل نیروهاى هوایى به‌ منزل امام خمینى آمدند و در حالى که‌ کارتهاى شناسایى خود را در دست داشته‌ همبستگى خود را با انقلاب ملت ایران به‌ رهبرى امام خمینى اعلام کردند.(2) همافران در برنامه‌ای از پیش تعیین شده لباس‌های نظامی خود را در ساک گذاشته و گروهی به محل اقامت امام خمینی آمدند و در آنجا لباس‌های نظامی خود را به تن کردند و در مقابل امام خمینی رژه رفتند. واکنش سران ارتش به این اقدام همافران تکذیب واقعیت بود. سخنگوی ستاد بزرگ ارتشتاران در اخبار ساعت 2 بعدازظهر 20 بهمن1357 ادعا کرد عکس روزنامه کیهان مونتاژ شده و جعلی است و هر کسی که با اصول عکاسی و مونتاژ آشنایی داشته باشد این جعل را تشخیص میدهد. در ادامه سخنگوی ستاد بزرگ ارتشتاران تهدید کرد که ارتش افرادی را که دست به این اقدامات ناجوانمردانه میزنند و به جعل و نشر اکاذیب اقدام میکنند تحت تعقیب قرار خواهد داد. این تکذبیه چندین بار از سوی رادیو و تلویزیون پخش شد و متن آن نیز در مطبوعات منتشر شد. اما کیهان در تایید صحت عکس چاپ شده اقدام به انتشار پنج فریم از عکس این دیدار کرد. روزنامه اطلاعات نیز اقدام به چاپ تصویری از این دیدار کرد و افزود این عکس توسط خبرگزاری آسوشیتدپرس مخابره شده است. کیهان در شماره روز 21بهمن 1357 با چاپ عکس دیدار فوق از زاویه دیگری نوشت: صحت عکس فوق به تایید امام خمینی رسیده است. کیهان افزود کمیته تبلیغات دفتر امام خمینی نیز با صدور اعلامیه‌ای صحت عکس کیهان را تایید کرده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هویت عکاس این عکس تاریخی فاش شد. او عبدالحسین پرتویی عکاس روزنامه کیهان بود. پرتویی در سال ۱۳۲۱ در اردبیل به دنیا آمد. سپس به همراه خانواده خویش به تهران مهاجرت کرد. وی پس از تحصیل، در روزنامه کیهان مشغول به کار شد. در سال ۱۳۳۸ به صورت حرفه‌ای با عکاسی ورزشی کار خود را شروع کرد و در سال 1357 از انقلاب ایران عکسهای منحصربه‌فردی تهیه کرد. انتشار عکس او از دیدار همافران با امام خمینی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ به روند انقلاب را تسریع بخشید. پرتویی با هماهنگی اعضای کمیته استقبال از امام خمینی تصویر فوق را تهیه کرده بود و برای اینکه همافران در عکس توسط ضد اطلاعات شناشایی نشود قرار شده بود در لحظه‌ای که همافران رو به امام خمینی در حال ادای احترامند، از پشت سرشان اقدام به عکاسی کند. پرتویی طی سالهای جنگ ایران و عراق به عنوان دبیر سرویس عکس روزنامه کیهان برگزیده شد. پس از ۳۱ سال خدمت در روزنامه کیهان در ۲۷ شهریور ۱۳۶۸ بازنشسته شد و به دلیل دوستی و علاقه‌ای که به پروفسور حسابی داشت، با قسمت فرهنگی بنیاد حسابی همکاری خود را شروع کرد. متاسفانه پرتویی در سال 86 به بیماری مبتلا شد و شش سال است که در بستر بیماری است و قدرت تکلمش را نیز از دست داده است. مریم جعفرپور

امام خمینی، از مهرآباد تا مدرسه رفاه

میرزاباقر علیان‌نژاد فرار شاه؛ مقدمه ورود امام خمینی شاه پس از رای اعتماد مجلسین شورای ملی و سنا به کابینه شاپور بختیار، در 26 دی 1357 از کشور خارج شد و به بهانه استراحت و مداوا به مصر رفت. پس از خروج شاه از ایران، کشور غرق در شادی شد. مردم ایران در این روز پس از ماهها سرکوب و عزداری برای شهدا، طعم شادی فرار دیکتاتور را چشیدند. در پی خروج شاه، امام خمینی اعلام کردند به زودی به ایران خواهند آمد. سه روز پس از خروج شاه، با پیام امام خمینی مردم در سراسر ایران در تظاهرات میلیونی اربعین(29 دی 1357) شرکت کردند. بیش از پانزده میلیون نفر در سراسر کشور با حضور در این تظاهرات و انتشار قطع‌نامه‌هایی خواستار سقوط حکومت پهلوی، بازگشت امام خمینی به کشور و تشکیل «حکومت اسلامی» در ایران شدند. با این حال شاپور بختیار، که حتی از حزبش نیز اخراج شده بود، با تاکید بر اینکه «نخست‌وزیر قانونی» است، ادعا کرد 90 درصد روحانیون نیز طرفدار او هستند؛ ادعایی که بلافاصله با انتشار اعلامیه‌هایی از سوی روحانیون طراز اول ایران به شدت رد شد. امام خميني در 3 بهمن1357 به خبرنگار تلويزيون فرانسه گفتند: «براي تغيير رژيم، فشار افكار عمومي به معني قانون است. ما به استناد همين قانون، قدرت را به دست مي‌گيريم و حكومت را مستقر مي‌كنيم.»(1) مانع‌تراشی بختیار برای ورود امام خمینی به ایران در حالی که دی و بهمن 1357 مردم ایران شاهد خروج گسترده خارجیان، خصوصاً اتباع کشورهای غربی از ایران به وسیله هواپیما بودند، شاپور بختیار که ورود امام خمینی به کشور را پایان حکومت خود می‌دانست اعلام کرد فرودگاه‌های کشور به علت مشکل فنی تعطیل است! بختیار سعی داشت با به تاخیر انداختن ورود امام خمینی به کشور، اجتماعاتی به طرفداری خود برپا کند و از سوی دیگر با وعده‌هایی از قبیل انحلال ساواک و مجازات مقامات سابق و ... در صف انقلابیون شکاف ایجاد کند. در این روزها، در برخی از اجتماعات مردمی نیز درگیری‌هایی بین عناصر چپی و نیروهای مذهبی رخ داده بود. علاوه بر این، برخی از نشریات نیز با انتشار مقالات و خبرهایی می‌کوشیدند در میان مبارزان تفرقه به وجود بیاورند. دولت شاپور بختیار در اوایل بهمن 1357 از نظر حمایت مردمی حرفی برای گفتن نداشت. اتکای این دولت در این روزها به نظامیان و حامیان غربی و در راس آنان امریکا بود که با گسیل ژنرال رابرت هایزر به ایران در صدد نجات حکومت پهلوی بودند. بختیار برای پیدا کردن پایگاه اجتماعی با همراهی گسترده نظامیان و خانواده‌هایشان در 5 بهمن اجتماعی در تهران برپا کرد. آنان اعلام کردند این تظاهرات در حمایت از «قانون اساسی» است. از سوی دیگر، نظامیان در برخی نقاط دست به مانور و رژه زدند. بختیار پس از آنکه موفق شد موقتاً مانع ورود امام خمینی به کشور شود و با کمک نظامیان و خانواده‌هایشان چندین تظاهرات در تهران و برخی از شهرها در طرفداری از قانون اساسی راه بیندازد، تصور کرد می‌تواند با ترساندن مردم و کشتاری دیگر، مخالفان را عقب براند. از این رو در 8 بهمن 1357 در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) نظامیان از بالای ساختمان ستاد ژاندارمری به سوی مردم آتش گشودند و دست به کشتار جدیدی زدند. در یورش نظامیان دهها نفر شهید و صدها نفر زخمی شدند. در برخی از شهرها نیز چماقداران با حمایت نظامیان به مردم حمله‌ور شدند. بختیار از سوی دیگر سعی کرد با امام خمینی مذاکره کند، اما امام خمینی با رد پیشنهاد بختیار اعلام کرد دیدارش با بختیار منوط به استعفای او از نخست‌وزیری است. مردم و روحانیون نیز بر عزم خود برای ساقط کردن حکومت پهلوی افزودند. روحانیون در اعتراض به بسته شدن فرودگاه‌ها از صبح 8 بهمن 1357 در مسجد دانشگاه تهران دست به تحصن زدند، تحصنی که با استقبال گروههای مختلف رو‌به‌رو شد. سرانجام شاپور بختیار در اثر فشار مردم و تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه تهران و سایر نقاط مجبور شد فرودگاه‌ها را بازگشایی کند. امام خمینی پس از چهارده سال و سه ماه تبعید و دوری از وطن (از 13 آبان 1343 تا 12 بهمن 1357)، در میان استقبال میلیونها ایرانی در 12 بهمن 1357 با پرواز ایرفرانس از پاریس در ساعت حدود 30/9 وارد تهران شد. اولین سخنرانی امام خمینی پس از ورود به ایران امام خمینی پس از ورود به تهران با خودروی بنز نیروی هوایی از کنار هواپیما به سالن فرودگاه مهرآباد منتقل شدند و در آنجا در جمع انقلابیون در سخنانی کوتاه، با تشکر از همه طبقات مردم گفتند: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشکر می‏کنم. عواطف ملت ایران به دوش من بار گرانی است که نمی‏توانم جبران کنم. من از طبقۀ روحانیون که در این قضایای گذشته جانفشانی کردند، تحمل زحمات کردند، از طبقۀ دانشجویان که در این مسائل مصایب دیدند، از طبقۀ بازرگانان و کسبه که در زحمت واقع شدند، از جوانان بازار و دانشگاه و مدارس علمی که در این مسائل خون دادند، از اساتید دانشگاه، از دادگستری، قضات دادگستری، وکلای دادگستری، از همۀ طبقات، از کارمندان، از کارگران، از دهقانان، از همۀ طبقات ملت تشکر می‏کنم. امام خمینی در ادامه گام نخست پیروزی را فرار شاه دانستند: آن زحمت‌های فوق‏العادۀ شماست که با وحدت کلمه پیروز شدید؛ البته در قدم اول، پیروزی شما... الآن [در مرحله اول است] و آن اینکه خائن اصلی را که محمدرضا نام دارد، از صحنه کنار زدید. گرچه گفته می‏شود که در خارج از کشور به دست‌وپا افتاده است؛ و حالا که اربابها هم دست رد بر سینۀ او زده‏اند و او را راه نمی‏دهند، حالا متوسل شده به بعضی همجنسهای خودش، شاید بتواند باز راهی پیدا کند. امام خمینی افزود ما پیروزی‌مان وقتی است که دست این اجانب از مملکتمان کوتاه شود و تمام ریشه‏های رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود و همه رانده بشوند.(2) امام خمینی سپس به همراه فرزندشان (حاج سید احمد خمینی) در خودرو بلیزی به رانندگی محسن رفیقدوست در میان سیل میلیونی مردم راهی بهشت‌زهرا شدند. ایشان ابتدا قرار بود به دانشگاه تهران بروند و در جمع روحانیون متحصن در مسجد این دانشگاه حاضر شوند اما به علت ازدحام جمعیت این برنامه لغو شد و امام خمینی مستقیماً به بهشت‌زهرا رفتند اما در نزدیکی بهشت‌زهرا خودرو در اثر فشار جمعیت از کار افتاد و در مسیر کوتاهی تا قطعه 17 بهشت‌زهرا (محل دفن شهدای 17شهریور) که جایگاهی برای سخنرانی در نظر گرفته شده بود از هلیکوپتر استفاده شد. من به پشتیبانی مردم توی دهن دولت بختیار میزنم امام خمینی در جمع میلیونها نفر از مردم تهران و سایر نقاط کشور که برای استقبال از ایشان به تهران آمده بودند سخنرانی کردند و بر غیرقانونی بودن مجلس و دولت منصوب شاه تاکید کردند. روئوس سخنان امام خمینی در بهشت‌زهرا بدین شرح بود: تشکر و تسلیت / رژیم سلطنتی مغایر عقل و قانون / رژیم پهلوی، تحمیلی و غیر قانونی / دولتهای دست نشانده و مجالس فرمایشی / فساد و ویرانی به نام اصلاح و ترقی / فریاد از دست شاه و امریکا / تعیین دولت با پشتیبانی ملت / هشدار به ملت ایران / اندرز و اتمام حجت به ارتش / قدرشناسی از نظامیان پیوسته به ملت(3) پس از پایان سخنرانی در ابتد با آمبولانسی به اطراف بهشت‌زهرا منتقل شدند و از آنجا با هلى‌کوپتر به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل شدند. احمد ناطق نوری در این باره می گوید: بعد از سخنرانى حضرت امام به‌ سوى هلى‌کوپتر رفتند. مرتضی مطهرى، مفتح، انوارى و من دور امام بودیم همین که‌ امام حرکت کردند مردم هر کدام به‌ طرفى رفتند در این گیرودار و هجوم شدید مردم خلبان احساس کرد که‌ هلیکوپتر مى خواهد منفجر شود و ممکن است خطر ایجاد شود پرواز کرد. خواستیم برگردیم به‌ جایگاه‌ دیدیم که‌ دیگر راهى براى بازگشت نیست. کنترل از دست همه‌ خارج شده‌، هر کسى قدرت بیشترى داشت مى‌آمد و دیگرى را پس میزد تا به‌ امام نزدیک شود و ابراز محبت کند. منهم تا آنجا که‌ توان داشتم بکار میبردم ولى خوب تنها بودم دیگر کارى نمی‌شد کرد. عمامه‌ از سر حضرت امام افتاد و فشار عجیبى به‌ ایشان مى آمد بطوریکه‌ به‌ هر طرف کشیده‌ میشدند. من در آنجا احساس خطر میکردم یعنى مایوس شدم. شروع کردم دادوفریاد کردن ولى صداى من در آن شلوغى به‌ گوش نمی‌رسید و هنوز هم براى خود من این مسئله‌ حل نشده‌ که‌ چه‌ نیرویى حضرت امام را از آن شلوغى نجات داد و ایشان را دوباره‌ برگرداند به‌ جایگاه‌ رسیدم دیدم عبا را به‌ سر امام کشیده‌اند و حدود 20 دقیقه‌ بود که‌ حال امام خوب نبود و با حالتى خسته‌ نشسته‌اند و دستشان را روى زمین گذاشتند تا اینکه‌ یک مقدار حالشان خوب شد عمامه‌اشان را درست کردند چاره‌کار در آن دیدیم که‌ امام را با آمبولانس ببریم. آمبولانس از شرکت نفت آنجا بوده‌ آمد جلو با زحمت فراوان امام داخل آمبولانس شدند عباى ایشان گیر کرد من دیدم عبا دارد مانع میشود تا عبا را برداشتم و حاج احمدآقا و من هم با زحمت در قسمت جلو آمبولانس سوار شد آژیر می‌زدیم و پشت بلندگو می‌گفتم یکى از آقایان حالشان خوب نیست راه‌ را باز کنید چرا که‌ جرات نمی‌کردیم بگوئیم چه‌ کسى است. از چاله‌ها و سنگ قبرها و بلوک‌ها همینطور عبور می‌کردیم تا اینکه‌ از بهشت‌زهرا بیرون آمدیم یک مقدار که‌ از بهشت‌زهرا دور شدیم، هلى کوپتر که‌ از بالا دنبال ما مى‌آمد. در یک خیابانى پشت یک دیوار مخروبه‌ به‌ زمین نشست، خلبان خیلى جرات به‌ خرج داد چون آن جا گل‌ولاى بود. ما نفهمیدیم که‌ جمعیت از کجا فهمید و چطورى جوشید با هزار زحمت امام را سوار هلى‌کوپتر کردیم و از آنجا با هلی‌کوپتر به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل شدند.(4) مردم در رفاه امام در شمیران ایشان سپس با خودرو پژو از بیمارستان خارج شدند و در نزدیکی بیمارستان با خودرو پیکانی که اکبر ناطق نوری رانندگی آن را به عهده داشتند راهی منزل برادر زاده شان(5) در خیابان شمیران شدند. اکبر ناطق نوری درباره این حوادث می گوید: در هلى کوپتر همراه‌ امام من بودم حاج احمدآقا بود و همان پهلوان کشتى، هلى‌کوپتر آمد بالاى مدرسه‌ رفاه،‌ دیدیم که‌ خیلى شلوغ است و حال امام خوب نیست. خلبان می‌گفت کجا بروم؟ ما هم خودمان نمی‌دانستیم کجا برویم. خلبان گفت برویم پایگاه‌ هوایى. ما هم آن موقع که‌ هنوز رژیم ساقط نشده‌ بود اطمینان نکردیم بالاخره‌ آمدیم به‌ سمت بیمارستان امام خمینى(هزار تختخوابى سابق). چون هم بیمارستان بود و هم اگر نیازى بود همانجا امکانات هست و هم اینکه‌ جاى فرود هلى‌کوپتر داشت و هم اینکه‌ ماشین من در حوالى این بیمارستان بود و چون کس دیگرى نبود با همان ماشین امام را ببرم. خلبان آنچنان شیفته‌ امام شده‌ بود که‌ می‌گفت هر کجا که‌ بگوئید می‌نشینم، اگر بخواهید در خیابان هم هلی‌کوپتر را فرود مى‌آورم. در بیمارستان پائین آمدیم براى دکترها و پرستار و بیماران آمدن یک هلى‌کوپتر به‌ بیمارستان غیرمترقبه‌ بود و من از حضرت امام تقاضا کردم که‌ پائین تشریف نیاورند، بلکه‌ در هلى‌کوپتر بنشیند و ایشان هم لطف کرده‌ و قبول کردند. من آمدم پائین ولى نگفتم چه‌ کسى داخل هلى‌کوپتر است به‌ دکترها گفتیم یک آمبولانس می خواهیم آنها به‌ ما می گفتند بیمار چه‌ کسى است؟ دکترها کارت خودشان را درآوردند و نشان دادند و گفتند اقلاً بیمار را به‌ ما نشان دهید. ما می‌گفتیم بیمار ما دیدنى نیست، ما فقط آمبولانس می‌خواهیم بهرحال دکترى آمد و گفت آمبولانس ما نیست ولى من یک پژو دارم که‌ می توانم در اختیار شما قرار دهم. پژو را آورد جلو، امام از هلى‌کوپتر آمدند پائین و با همان حالت خستگى براى آنهائى که‌ در بیمارستان جمع شده‌ بودند، دستى تکان دادند بیماران و پرستارها و دکترها که‌ بهت‌زده‌ بودند، امام را که‌ دیدند هجوم آوردند. به‌ هر حال حضرت امام را سوار ماشین آقاى دکتر کردیم حاج آقا هم سوار شد. من که‌ نتوانسته‌ بودم سوار شوم رفتم روى سقف ماشین نشستم نزدیک درب ورودى بیمارستان رسیدم جمعیت دیگر عقب افتاده‌ بود یک چهارراه‌ را گذراندیم که‌ من به‌ همان آقاى دکتر گفتم به‌ یک کوچه‌ خلوت برود تا بتوانم ماشین را بردارم. در یک کوچه‌ محقر از ماشین پیاده‌ شدیم از آقاى دکتر و آن آقاى پهلوان تشکر کردیم و آنها رفتند. امام ماندند و حاج آقا احمد و من. یک پیکانى داشتم که‌ حضرت امام را سوار کردیم و توى خیابانهاى تهران حرکت می کردیم. همه‌ خیابانهاى آن منطقه‌ خلوت بود چرا که‌ همه‌ مردم براى دیدن امام رفته‌ بودند به‌ بهشت‌زهرا و مدرسه‌ رفاه.‌ صحبت بود که‌ کجا برویم، حاج احمد آقا گفتند ما یک فامیلى داریم در خیابان شمیران برویم آنجا. منتها چون 17 سال بود که‌ به‌ آنجا نرفته‌ بودند خانه‌ را گم کرده‌ بودیم. توى خیابان احمدآقا پیاده‌ می‌شد و از مردم سئوال می کردند، فلان خیابان کجاست؟ هیچکس هم نمی‌دانست که‌ این پیکانى که‌ گوشه‌ خیابان است حضرت امام در آن نشسته‌اند. به هرحال آن منزل را پیدا کردیم. وقتى زنگ زدیم خانمى در را باز کرد وقتى دید که‌ حضرت امام به‌ خانه‌ ایشان آمده‌اند(همه‌ مردان خانه‌ به‌ استقبال امام به‌ مدرسه‌ رفاه‌ رفته‌ بودند) انگار که‌ حالت شوک به‌ او دست داد. حالت عجیبى پیدا کرده‌ بود. اما تشریف بردند آشپزخانه‌ و شروع به‌ حال و احوال پرسى کردند که‌ حال بچه‌ها چطور است؟ فلانى چطور است؟ و ... همه‌ نگران بودند. بعد، یک نماز سه‌ نفره‌ به‌ امامت امام خواندیم، بدون آنکه‌ کسى بداند ما کجا هستیم. در بهشت‌زهرا همه‌ از هم می پرسیدند که‌ هلى‌کوپتر امام را کجا برده‌ است. با مدرسه‌ رفاه‌ تماس گرفته‌ بودند گفته‌ بودند که‌ هلى‌کوپتر آمد این بالا، ولى رفت. بالاخره‌ همه‌ حضرت امام را گم کرده‌ بودند و نگران شده‌ بودند. تماس گرفتند به‌ مقامات آن موقع که‌ از هلى‌کوپتر چه‌ خبر؟ آیا شما بردید و این‌جور حرف‌ها. مقامات رژیم گفته‌ بودند که‌ تا بیمارستان را خبر داریم معلوم می شود که‌ ساواک هم از بیمارستان به‌ بعد ما را گم کرده‌ بود. بالاخره‌ به‌ مدرسه‌ رفاه‌ اطلاع داده‌ شد و حاج‌آقا پسندیده‌ آمدند. هیچکدام از ما عبا نداشتیم نه‌ حضرت امام و نه‌ حاج احمد آقا و نه‌ من. رفتیم منزل حاج آقا جمارانى همین جائى که‌ حضرت امام تشریف دارند، یک عبا براى امام گرفتیم شب که‌ شد امام تشریف آوردند مدرسه‌ رفاه‌.(6) از آنجایی که رفتن امام خمینی به منزل برادرزاده‌شان مخفیانه انجام شده بود، حتی بسیاری از اعضای کمیته استقبال از این مساله آگاهی نداشتند و به شدت نگران بودند. برخی از آنان نگران در حیاط مدرسه رفاه نشسته بودند که ناگهان امام خمینی حدود ساعت 10 شب وارد مدرسه شدند. انقلابیون‌ از این‌ می‌هراسیدند که‌ مبادا امام‌ توسط‌ عوامل‌ رژیم ‌پهلوی‌ ربوده‌ شده‌ باشد. حجت الاسلام اکبر هاشمی‌ رفسنجانی‌ دراین‌ زمینه‌ می‌گوید: «ما حدس‌ می‌زدیم‌ که‌ رژیم‌ اقدامی‌ کرده‌ است‌. این‌ جزو پیش‌بینی‌های‌ ما بود که‌ رژیم‌ بر اساس‌ طرحی‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ در نقطه‌ای‌ امام‌ را برباید و به‌ نقطه‌ای ‌نامشخص‌ برده‌ و زندانی‌ کند... قطع‌ برنامه‌ی‌ پخش‌ مستقیم‌ ورود امام‌ از تلویزیون‌ بر این‌ نگرانی‌ افزود و شک‌ و تردید ما و نگرانی‌های‌مان‌ را افزایش‌داد.» اما این‌ نگرانی‌ پس‌ از چند ساعت‌ رفع‌ شد، به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ حاج‌ سیداحمد خمینی به‌ کمیته‌ استقبال‌ اطلاع‌ دادند که‌ امام‌ کجاست‌. حجت‌الاسلام‌ والمسلمین‌ فضل‌الله محلاتی‌ ـ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ ـ در این‌ باره‌ می‌گوید: «هلی‌کوپتر قرار بود بیاید جلوی‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ و ما آن‌جا را آماده‌ کرده‌ بودیم‌ برای‌ ورود امام‌. جا هم‌ مهیا کرده‌ بودیم‌ برای‌ نشستن‌ هلی‌کوپتر. از طریق‌ بی‌سیم‌ به‌ ما گفتند که‌ هلی‌کوپتر حرکت‌ کرده‌، ولی‌ ما هیچ‌ صدایی‌ نمی‌شنیدیم‌... ما وحشت‌‌زده‌ و مردم‌ در انتظار بودند. در همین‌ حال‌ بود که‌ گفتند: «حاج احمد‌ آقا پشت‌ تلفن‌، شما را می‌خواهد». من‌ فوراً رفتم‌ توی‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌. حاج‌احمدآقا گفت‌ که‌ امام‌ حالش‌ بد است و خسته‌ شده‌ بود. دیدیم‌ اگر با این‌ خستگی‌ دوباره‌ بیاییم‌ توی‌ جمعیت‌، ناجور است‌. در یک‌ گوشه‌ی‌ تهران‌ پایین‌ آمدیم‌ و با ماشین‌ رفتیم‌ منزل‌ داماد آقای‌ آیت‌الله پسندیده‌. [و به ایشان گفتیم]حالا شما به‌ عمو(آیت‌الله پسندیده‌) بگویید زود بیایند. ما هم‌ جمعیت‌ را خبر نکردیم‌. اول‌ ایشان‌ (آیت‌الله پسندیده‌) را رد کردیم‌ رفتند و بعد هم‌ من‌ با بلندگو آمدم‌ و به‌ مردم‌ گفتم‌ که‌ امام‌ جای‌ دیگری‌ تشریف‌ برده‌اند و حال‌شان‌ هم‌ خیلی‌ خوب‌ است‌، شما ناراحت‌ نشوید. فردا صبح‌ِ اول‌ وقت‌، برای‌ ملاقات‌ امام‌ هر کس‌ بخواهد بیاید آزاد است‌. با این حال عده‌ای‌ از یاران‌ امام‌ باز هم‌ با وجود اعلام این‌ خبر، نگران‌ بودند؛ از جمله‌ حجت الاسلام اکبر هاشمی‌رفسنجانی‌ که‌ آن‌ روز در کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ در مدرسه‌ی‌ رفاه‌ بود، در این‌ زمینه‌می‌گوید: «باور نمی‌کردیم‌. فکر کردیم‌ دارند ما را فریب‌ می‌دهند. خیلی‌ تلاش‌ کردیم‌ تا به ‌واقعیت‌ برسیم‌. فکر می‌کنم‌ سرانجام‌ صدای‌ امام‌ را خودمان‌ از طریق‌ تلفن‌ شنیدیم‌ تا آرام‌ گرفتیم‌. البته‌ بعضی‌ ازهمراهان‌ در ستاد نسبت‌ به‌ صحت‌ این ‌موضوع‌ هم‌ شک‌ کردند و گفتند که‌ رژیم‌ دارد ما را فریب‌ می‌دهد، ولی‌ با اطلاعاتی‌ که‌ به‌ دست‌ آوردیم‌ همان‌ شب‌ مطمئن‌ شدیم‌ که‌ امام‌ کاملاً سالم‌ هستند و خیال‌ ما راحت‌ شد.» حضرت‌ امام‌ در منزل‌ آقای‌ کشاورز ـ داماد آیت‌الله پسندیده‌ ـ استراحت‌ کرده ‌بودند، تا اینکه‌ در ساعات‌ آخر شب‌ عده‌ای‌ از اعضای‌ کمیته‌ی‌ استقبال‌ چون‌ مهدی عراقی‌ به‌ آنجا رفته‌ و امام‌ را به‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ برده‌ بودند. اواخر شب‌ بود که‌ امام‌ وارد مدرسه‌ی‌ رفاه‌ شد. آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای که‌ آن‌ شب‌ در کمیته‌ی‌ استقبال‌ از امام‌ بود، در زمینه‌ی‌ ورود امام‌ و احساسات‌ اعضای‌ کمیته‌‌ استقبال‌ از دیدن‌ امام خمینی‌ میگویند: «در ستاد استقبال‌، در دبستان‌ علوی‌ نشسته‌ بودیم‌. من‌ مشغول‌ تنظیم‌ روزنامه‌ای ‌بودم‌ که‌ آن‌روزها به‌ مناسبت‌ ورود امام‌ در همان‌ ستاد منتشر می‌کردیم‌... من ‌مشغول‌ نوشتن‌ بودم‌ که‌ خبر آوردند کسی‌ درِ پشت‌ حیاط‌ کوچک‌ مدرسه‌ را می‌زند. آن‌ موقع‌ اسلحه‌ نداشتیم‌. از آن‌ در با چوپ‌ حفاظت‌ می‌شد. خلاصه‌ در را باز کردیم‌، دیدیم‌ امام‌ هستند. یادم‌ نیست‌ که‌ تنها بودند یا حاج‌احمدآقا نیز با ایشان‌ بود. صدای‌ شورانگیز «امام‌ آمد، امام‌ آمد» به‌ همه‌ رسید. ده‌ بیست‌ نفر از کسانی‌ که‌ آن‌ شب‌ در مدرسه‌ی‌ رفاه‌ بودند امام‌ را دوره‌ کردند. امام‌ نیز با وجود خستگی‌ زیاد با روی‌ خوش‌ همه‌ را مورد مرحمت‌ قرار دادند. من‌ تعجب ‌می‌کردم‌ که‌ ایشان‌ با وجود آن‌ همه‌ خستگی‌ مسافرت‌ و رفتن‌ به‌ بهشت‌زهرا و سخنرانی‌ چطور می‌توانستند این‌ چنین‌ با روی‌ خوش‌ با مردم‌ مواجه‌ شوند. من ‌هم‌ جلوتر رفته‌ بودم‌ دم‌ در، از فاصله‌ی‌ یکی‌ دو متری‌ مشغول‌ تماشای‌ ایشان‌ شدم‌. سال‌ها بود امام‌ را ندیده‌ بودم‌، البته‌ نزدیک‌تر نرفتم‌ که‌ مزاحمتی‌ برای ایشان‌ ایجاد نکنم‌. امام‌ آمدند و به‌ طرف‌ پله‌های‌ سرسرا که‌ منتهی‌ به‌ طبقه‌ی‌ دوم‌ می‌شد، رفتند. حدود پنجاه‌ تا شصت‌ نفر پایین‌ پله‌ مشتاقانه‌ رهبرشان‌ را نگاه‌ می‌کردند. ایشان‌ از پله‌ها بالا رفتند و همین‌ که‌ به‌ پاگرد رسیدند، روی‌شان‌ را به‌طرف‌ جمعیت‌ چرخاندند و چهار زانو روی‌ زمین‌ نشستند. این‌ حرکت‌ بسیار جالب‌ بود. مردم‌ با دیدن‌ این‌ منظره‌ متوقف‌ شدند. امام‌ با تبسم‌ محبت‌آمیزی‌ ازآنها احوال‌پرسی‌ کرده‌ و بعد شروع‌ به‌ صحبت‌ کردند. آن‌ ده‌ ـ پانزده‌ دقیقه‌ای‌ که امام‌ روی‌ پله‌ها با آن‌ تبسم‌ زیبای‌شان‌ برای‌مان‌ صحبت‌ کردند، از خاطرات‌ جالب‌ و فراموش‌ نشدنی‌ من‌ است‌.(7) امام خمینی در مدرسه رفاه خطاب اعضای کمیتۀ برگزاری استقبال فرمودند: تا ارادۀ خدای تبارک و تعالی نباشد برای بشر امکان ندارد که به یک همچو وحدت کلمه‏ای برسد. شما می‏دانید، شما که در ایران بودید بهتر می‏دانید که در سرتاسر ایران، از آن دهات تا مرکز، همه یکدل و یکصدا این خاندان را طرد کردند. بچه‏هایی که تازه زبان درآوردند با جوانها و پیرمردها همه هم صدا شدند. دست خدا با جماعت است. برادرهای من، این وحدت کلمه را حفظ کنید. رمز پیروزی شما وحدت کلمه است. اختلاف را کنار بگذارید. امام خمینی وحدت حوزه و دانشگاه را بزرگترین پیروزی دانستند و فرمودند: من بزرگترین پیروزی را آشتی بین دانشگاه و مدارس علمی[حوزه‏های علمی]می‏دانم. اگر ما هیچ پیروزی پیدا نکرده بودیم الاّ همین معنا که بین دانشگاه و طبقۀ روحانی نزدیک کردیم و تفاهم حاصل شد ... و این دست خیانتی که سالهای طولانی جدایی انداخته بود بین این دو طبقه قطع شد. و بحمداللّه‏، هم روحانی فهمید که دانشگاهی آنچه اجانب گفته‏اند نبود و هم طبقۀ جوان و دانشگاهی فهمیدند که روحانی آنطور که برای اینها توصیف کرده بودند نبود. آنها می‏خواستند که ملت را از هم جدا کنند و تمام هستی ملت را ببرند و خود ملت[را] باز به هم ریزند ـ اختلاف با هم ـ از مصالحشان غافل باشند. شما ملت ایران ثابت کردید که با وحدت کلمه، یدِ اجانب، دست آنها را قطع کردید؛ دست این شاه ظالم، دست این محمدرضای ظالم را که می‏خواست تمام هستی ما را به باد فنا بدهد قطع کردید.(8) بدین ترتیب اولین روز ورود امام خمینی به تهران به پایان رسید. امام خمینی سه روز بعد، در حکمی، مهندس مهدی بازرگان را به نخست‌وزیری موقت برگزید. مردم در سراسر کشور با راهپیمایی‌های گسترده‌ای، حمایت خود را از نخست‌وزیری مهندس مهدی بازرگان اعلام کردند، اما شاپور بختیار هم‌چنان بر قانونی بودن خود اصرار داشت. اما سرانجام در 22 بهمن 1357 انقلاب اسلامی مردم ایران که نقطه آغاز آن قیام 15 خرداد 1342 بود، با رهبری امام خمینی و همراهی مردم ایران به پیروزی رسید. پی‌نوشت: 1- صحیفه امام – جلد 5 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی – تهران -1378 – ص 532. 2- صحیفه امام – جلد 6 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی - تهران -1378 – صص8-9. 3- صحیفه امام – جلد 6 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی تهران -1378 – صص 10-18. 4- روزنامه اطلاعات – ش 17518 – 16/11/1363 – ص 2. 5- دختر آیت الله سیدمرتضی پسندیده 6- روزنامه اطلاعات – ش 17518 – 16/11/1363 – ص 2. 7- قاسم پور، داوود - دهه سرنوشت ساز (22-12بهمن57) – تهران – مرکز اسناد انقلاب اسلامی- 1385-ص133تا 165 8- صحیفه امام – جلد 6 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی - تهران -1378 – صص21-22.

آخرین تحصن

آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای که اواخر سال 1356 دستگیر و برای سه سال به ایرانشهر تبعید شد، اما در اواسط 1357ش که نهضت اسلامی اوج می‌گرفت، با سقوط دولت جمشید آموزگار و روی کار آمدن دولت جعفر شریف‌امامی و برای جلب نظر مردم، تعدادی از تبعیدیها آزاد شدند که ایشان نیز از بند تبعید رها گشت و به مشهد بازگشت. از این زمان یکی از رهبران انقلاب در شهر مشهد بود و در تظاهرات، تحصنها و برنامه‌ریزیها شرکت مستقیم داشت. آیت‌الله خامنه‌ای که برای هماهنگی بیشتر با روحانیون سراسر کشور به تهران آمده بود به همراه دیگر رهبران، در تحصن مسجد دانشگاه تهران شرکت کرد. این تحصن در اعتراض به بسته شدن فرودگاه مهرآباد تهران بود که دولت شاپور بختیار برای جلوگیری از ورود امام خمینی به میهن بدان اقدام کرده بود. از این تحصن عکسهای محدودی منتشر شده است در این عکس آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای بلندگو در دست در حال سخنرانی در جمع متحصنین است. در این تحصن آقایان مرتضی مطهري، سيدمحمد حسيني بهشتي، محمد صدوقي، ناصر مکارم شیرازی، احمد آذري قمی ، احمد جنتي، مهدي رباني، محمدعلي شرعي، فاضل موحدي، يوسف صانعي، حسين راستي، محمد مومن، صادق خلخالي، محمدرضا توسلي و محمدعلی حيدري،‌ حسينعلي منتظري،‌ سيدجلال‌الدين طاهري اصفهاني، حسين راستي، محمد مومن، عباس محفوظي، حسن طاهري خرم‌آبادي،‌ علي قدوسي، حیدرعلی جلالي خميني و ... حضور داشتند. برخی روحانیان که در اوایل بهمن‌ماه 1357 از سراسر کشور برای استقبال از امام خمینی به تهران آمده بودند، در شب هشتم بهمن، در اعتراض به ممانعت شاپور بختیار از ورود امام خمینی به ایران، تصمیم به تحصن در مسجد دانشگاه تهران گرفتند. این تحصن از ساعت 9 صبح هشتم بهمن 1357 آغاز شد. تحصن در ابتدا با حضور چهل روحاني آغاز شد و در ادامه صدها روحاني ديگر به اين تحصن پيوستند و علاوه بر روحانيون مبارز تهران، نمايندگان روحانيون مبارز شهرستانها و عده‌اي از مدرسين حوزه علميه قم نيز در اين تحصن شركت كردند. روحانيون مبارزِ متحصن در مسجد دانشگاه تهران در روز اول تحصن با صدور اعلاميه شماره يك خود اعلام كردند: اينجانبان به عنوان اعتراض به اعمال ضدانساني دولت غيرقانوني بختياري از ساعت 9 صبح روز يكشنبه 8 بهمن ماه جاري تا بازگشت حضرت آيت‌الله امام خميني دام ظله به وطن و آغوش پر از مهر ملت، در مسجد دانشگاه تهران تحصن اختيار مي‌كنيم و از اين محل مقدس در كنار «برادران دانشجوي» خود، نداي حق‌طلبانه خود را به گوش جهانيان خواهيم رساند. تعداد روحانيون مبارز تا ظهر هشتم بهمن 1357 از چهارصد نفر تجاوز كرد. تلاوت و ترجمه آيات قرآن مجيد از جمله برنامه‌هاي متحصنان در مسجد دانشگاه بود. آقايان سيدعلي خامنه‌اي، اكبر هاشمي رفسنجاني و مرتضي مطهري و ... در جمع متحصنان برنامه سخنراني داشتند. تحصن روحانيون در همان روز اول با استقبال برخي مراكز دانشگاهي و اجتماعي ايران از جمله ؛ سازمان ملي دانشگاهيان ايران (دانشگاه تهران)، شوراي مركزي هماهنگي سازمانهاي دولتي و ملي و جامعه اسلامي دانشگاهيان ايران روبه‌رو شد. خبرنگار روزنامه كيهان از استقبال گسترده مردم از تحصن علما و روحانيون خبر داد و نوشت عده زيادي از مردم مواد خوراكي و پوشاك و ديگر وسايل ضروري براي متحصنان آوردند. این تحصن تا روز دوازدهم بهمن 1357 ادامه داشت و با ورود امام خمینی به تهران روحانیون متحصن با انتشار بیانیه‌ای پایان تحصن خود را اعلام کردند و به صفوف مستقبلین از امام خمینی پیوستند. میرزاباقر علیان‌نژاد

اولین روزنامه‌ای که با امام مصاحبه کرد

پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی مسئله جانشینی ایشان مورد توجه بود؛ لذا روزنامه کیهان در خبری از صلاحیت امام خمینی که آن روزها آیت‌الله خمینی نامیده می‌شدند برای مرجعیت خبر داد و برای اولین بار با ایشان مصاحبه کرد. به گزارش مشرق به نقل از سایت پارسینه، پس از رحلت آیت‌الله العظمی سیدمحمدحسین بروجردی در 10 فروردین 1340، مسئله جانشینی ایشان مورد توجه ویژه مراکز مذهبی قرار گرفته بود. لذا روزنامه کیهان در خبری از صلاحیت امام خمینی(که آن روزها آیت الله خمینی نامیده می شدند) برای مرجعیت خبر داد و برای اولین بار با ایشان مصاحبه کرد. روزنامه کیهان در ادامه گزارش خود نوشت طبق نظر علمای علوم دینی و کلیه اعضای حوزه علمیه شهر قم چهارده نفر دارای صلاحیت مرجعیت تقلید هستند. نخستین نام در فهرست چهارده نفره روزنامه کیهان «حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی» بود. خبرنگار روزنامه کیهان عصر روز 14 فروردین 1340 راهی قم شد تا مسئله جانشینی آیت‌الله بروجردی را با علمای اعلام و شخصیتهای مذهبی طراز اول مطرح کند. حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی به خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «اکنون اعضای حوزه سرگرم عزاداری هستند،‌ لکن پس از تخفیف مجالس سوگواری،‌ مدرسین کار خود [شروع مجدد دروس حوزه علمیه] را آغاز خواهند کرد.» حضرت آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینی در ادامه درباره آینده حوزه علمیه قم فرمودند: «حوزه علمیه قم را خدا حفظ می‌کند قبل از مرحوم آیت‌الله [بروجردی] به دست دیگران محفوظ شد و بعد از ایشان هم امر با خداست، ان‌شاءالله خداوند آن را حفظ خواهد کرد.» منبع: سایت مشرق‌نیوز

ورود مستشاران آمریکایی به ایران

جنگ دوم جهانی از ابتدا با آثار ویرانگر و مخربی در داخل کشور همراه بود. تورم، افزایش قیمتها، تشکیل بازار سیاه، کمبود خوار و بار ، احتکار و قحطی که نتیجه مستقیم حضور ارتش‌های بیگانه بود، موجبات نارضائی شدید مردم را فراهم ساخته بود. از طرفی به همین دلائل نفرت گسترده‌ای از انگلیس و روسیه به عنوان عوامل اصلی این نابسامانیها در جامعه وجود داشت. جامعه از یکسو نیازمند رسیدگی به اوضاع وخیم اقتصادی و بهبود وضع معیشتی مردم بود و از سوی دیگر بدبینی به قوای اشغالگر توقع جامعه را از آمریکا به عنوان کشوری که به اندازه سایر متفقین نزد مردم ایران بد سابقه نبود، بالا برده بود. از سوی دیگر دولتهائی که پس از سقوط رضاخان به قدرت رسیدند به اقتضای شرائط سیاسی و اجتماعی روز ، به آمریکا گرایش بیشتری داشتند. پس از سقوط رضاخان، احمد قوام ـ قوام‌السلطنه ـ در یکی از جلسات خصوصی خود با محمد‌رضا پهلوی جوان، ضمن تشریح نابسامانیهای ناشی از اشغال کشور توسط نظامیان شوروی و انگلیس و بدگوئی از عملکرد دولت فروغی، تأکید کرد که راه رهائی کشور از این مشکلات، تکیه بر آمریکا به عنوان قدرت آینده جهان است. وی افزود تنها با این تکیه‌گاه است که می‌توان از بند دو قدرت اشغالگر ایران رهائی یافت. این تلقی نقطه شروع رویکرد ایران به مستشاران آمریکائی و باز کردن پای آنان در امور داخلی ایران بود. هنگامی که قوام پس از سقوط رضا شاه به نخست وزیری رسید ـ مرداد 1321 -همکاری نزدیک با آمریکا را جزء اصول اساسی سیاستش قرارداد. وی برای طرحی که در سر داشت،‌کسانی را در مناصب مختلف برگزید که بیشترین توجه را به آمریکا داشتند.1 اولین دسته از نیروهای نظامی آمریکا تحت عنوان «میسیون نظامی ایران» در آذر 1321 زمان نخست‌وزیری قوام وارد ایران شدند. این عده غالباً از دسته مهندسی ارتش آمریکا بودند و عملیات حمل مواد و اداره راه‌آهن رادر جنوب از انگلیس تحویل گرفتند. در حقیقت ورود آمریکائیها به ایران با تلاش دولت قوام و عدم مخالفت انگلیس صورت گرفت . سفر دوم «میلسپو» به ایران نیز مانند سفر اول وی در دوران دولت قوام انجام پذیرفت. 2وی همچون گذشته پس از ورود به ایران امور خزانه‌داری را بر عهده گرفت. مقارن سفر میلسپو، دو هیأت مستشاری دیگر نیز به تهران آمدند. یکی به ریاست «سرلشکر جان گریلی» برای تجدید سازمان ارتش و دیگری به ریاست «سرهنگ نورمن شوارتسکف» برای نوسازی ژاندارمری. این دو هیأت پیش از آنکه اجازه استخدام آنها در مجلس شورای ملی تصویب شود به دعوت دولت وارد تهران شده کار خود را آغاز کردند. 3 ورود هیأتهای مستشاری در دولت سهیلی نیز متعاقب قراردادی که در 12 آبان 1322 میان ایران و آمریکا به امضا رسید ادامه یافت. این هیأتها که شامل مستشاران مالی، نظامی، بهداشتی، کشاورزی و نفتی بودند به تدریج از معافیتهای مالیاتی و امتیازات کاپیتولاسیون نیز برخوردار شدند. مناسبات همه جانبه آمریکا با ایران در سالهای اولیه دهه 1320 چنان به سرعت پیش می‌رفت که «والاس موری» وزیر مختار آمریکا در تلگرامی به وزارت خارجه آمریکا نوشت «ما به زودی در وضعیتی قرار خواهیم گرفت که عملاً ایران را اداره خواهیم کرد.» 4 با این حال هیئت ‌های مستشاری بیش از آنکه در خدمت مردم فقیر ایران باشند، در خدمت ارتش‌های متفقین بودند. وظیفه میلسپو در درجه نخست تأمین خواربار و نیازهای دهها هزار نظامی آمریکائی و روسی و انگلیسی بود که در شهرهای ایران حضور داشتند. بدین جهت اقدامات او بویژه در زمینه وصول مالیاتها علاوه بر روزنامه‌های چپگرا، مورد انتقاد جراید راستگرا و تعدادی از نمایندگان ناسیونالیست مجلس قرار گرفت که لغو اختیارات گسترده او را خواستار بودند. هنگامی که مجلس در دی ماه 1323 اختیارات اقتصادی میلسپو را لغو کرد، او زیر بار نرفت و استعفا داد و در بهمن همان سال ایران را ترک کرد. سایر مستشاران مالی امریکایی نیز بتدریج ایران را ترک کردند. ولی حضور مستشاران امریکایی در ایران همواره با تبعات منفی برای مردم مواجه بود و این تبعات بویژه در زمینه های اقتصادی چشمگیرتر می‌نمود. ورود مستشاران امریکایی به ایران موجب تشدید نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا در ایران گردید. چنانکه تجارت خارجی با ایالات متحده در سال 1324 بالغ بر 25 درصد تجارت خارجی ایران را به خود اختصاص داد. در حقیقت در سالهای جنگ دوم جهانی و بعد از آن دولت امریکا مقامی را بدست آورد که قبل از جنگ دولت آلمان هیتلری توانسته بود با همان سرعت در اقتصاد و سیاست ایران کسب کند. 5 کمبود ارزاق و مایحتاج عمومی بر اثر سوء استفاده‌های مستشاران امریکایی تشدید شد. بهای اجناس سیر صعودی پیدا کرد و مشکلات مردم افزایش یافت. برای مثال مردم تبریز که مرکز غله‌خیزترین استان کشور است، در بهمن و اسفند 1321 دچار چنان گرسنگی و قحطی شدند که نانواها به جای نان سیب‌زمینی تحویل مردم دادند. در نتیجه روز 26 اسفند همان سال مردم دست از کار کشیدند و به عمارت استانداری هجوم بردند. حال آنکه طبق اظهار نظر کمیسیون دادگستری مجلس شورای ملی در آن زمان دولت در نقاط مختلف آذربایجان غله داشت و فقط فراهم ساختن وسیله حمل آن لازم بود. ولی «مستر ویویان» مستشار آمریکائی خواروبار در آذربایجان که خود مسئولیت مستقیم این وضع را به عهده داشت به جای انجام اقدامات عاجل به تهران فرار کرد و در تهران ارتقاء مقام یافت و به مدیریت کل نظارت صنعتی منصوب شد. 6 بدبینی مردم ایران به امریکاییها زمانی افزایش یافت که آنان نیز مانند انگلیسی‌ها و روسها درصدد کسب امتیازات نفتی از دولت برآمدند. از این رو از نظر اکثر مردم ایران رویارویی امریکا با کمونیسم در ایران، مقابله با عقاید چپ افراطی، اعمال فشار به روسیه برای خارج کردن نیروهایش از شمال ایران و کمکها و وامهای بعدی واشنگتن به حکومت تهران بیشتر در چهارچوب دکترین امریکا و اهداف برنامه‌ریزی شده آن کشور برای نفوذ در کشورهای آسیایی بود.7 پی‌نوشت ها : 1ـ نشست تخصصی: حق قضاوت کنسولی کاپیتولاسیون، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1384، ص 59 2ـ لایحه استخدام میلسپو ابتدا در مرداد 1301 به تصویب مجلس رسید و وی در ۲۷ آبان همان سال به ایران آمد، اما با رضا شاه اختلاف پیدا کرد و در خرداد 1306 به کار خود خاتمه داد و در ماه مرداد همان سال ایران را ترک کرد. 3ـ سفر این دو هیأت به تهران در 11 آبان 1321 صورت گرفت در حالی که قانون اجازه استخدام آنان در اول آبان 1322 به تصویب مجلس رسید. 4ـ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی؛ نشر البرز؛ عبدالرضا هوشنگ مهدی؛ 1373، ص 89. 5ـ گذشته چراغ راه آینده است، انتشارات ققنوس، ن جامی؛ پائیز 1362، ص 179. 6ـ به نقل از گزارش دکتر مصدق به مجلس شورای ملی در جلسه 31/1324؛ گذشته چراغ راه آینده است، همان، ص 183، 7ـ به مقاله «ایران و اصل 4 ترومن» در سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه شود. منبع: پورتال نور منبع بازنشر : سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

روایت سفیر فرانسه از رقابت روس و انگلیس در ایران

«اوژن اوبن» سیاستمدار و دیپلمات فرانسوی از نوامبر 1905 تا ژوئن 1907 سمت سفارت کشورش را در تهران بر عهده داشته و از جمله انقلاب مشروطیت ایران را از نزدیک شاهد بوده است. کتاب «ایران امروز» حاصل تحقیقات وی درباره ایران طی مدت زمانی است که عهده‌دار سفارتخانه کشور خود در تهران بوده است. او طی این مدت به شهرهای مختلف ایران سفر کرد و وضعیت زندگی مردم را مشاهده نمود. مقاله زیر بخشی از کتاب مذکور است که درباره رقابت استعماری روس و انگلیس در ایران و آثار و تبعات آن نوشته شده است. * * * سازش و قرارداد سی‌و یکم اوت 1907، که به موجب آن، ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم شد، در مذاق ایرانیان حساس و میهن‌پرست سخت تلخ و ناگوار آمد. البته حقوق بین‌المللی هنوز هم ایران را کشوری مستقل می‌شناسد که زیر حمایت یا نظارت هیچ قدرت بیگانه دیگر نیست. اما موقعیت حساس جغرافیایی‌اش و هرج و مرج سیاسی حاکم بر آن، این سرزمین را از برخوردار بودن از امتیاز استقلال و عدم وابستگی به قدرتهای دیگر، عملاً بی‌بهره ساخته است. از آن لحظاتی که خطوط روسها و انگلیسیها در آسیا به هم نزدیک‌تر شده است، خاورمیانه به میدان نبردهای بی‌پایانی مبدل گردیده که در این میدان، دو نیروی رقیب، راههای حمله و عملیات دفاعی را معین می‌کنند. در چنین شرایط استثنائی، خط‌مشی سیاسی هر کشور، ترکیب و آمیزه‌ای از روشهای خاصی است که به تدریج توسط نظامیان طرح‌ریزی می‌گردد. در شرایطی که دولتهایی درحد واسط دو یا چند قدرت واقع شده‌اند، و به تنهایی توانایی آن را ندارند که کشورهای همسایه خود را وادار سازند تا به بی‌طرفی و حق حاکمیت آنها احترام بگذارند، دیگر استقلال و حق حاکمیت در میان نمی‌ماند تا کشورهای متخاصم آن را به رسمیت بشناسند. در چنین وضعی، تعیین و تثبیت مرزهای ایران و ترکیه، آسیای مرکزی یا افغانستان، به تصمیمات دولتهای انگلستان و روسیه مربوط می‌شود. افسران انگلیسی و روسی در تحدید حدود عملاً مداخله می‌کنند. ایران به سرزمین بلاتکلیف و نامشخصی تبدیل می‌گردد که در آن منافع دو کشور رقیب، دائماً در حال تداخل هستند و هر کدام نیز درصدد یافتن راههای نفوذی جدید و بلند شدن روی دست حریف برمی‌آید. رقابت انگلیس و روس، موجب شده است که در حکومت ایران، یک خط انگلیسی و یک خط روسی، که هر دو خوب جا افتاده‌اند، بر همه اعضا حاکم باشند، و هر دو جریان نیز تلاش می‌کنند تا با استفاده از کوچکترین فرصت، وضعیت حکومت و امتیازات تازه‌ای را به سود خود به دست آورده و علیه رقیب قدمی فراتر بگذارند. حوادث آفریقای جنوبی، روسها را یک قدم جلوتر انداخت جنگ روس و ژاپن(1) فرصت تعرض خوبی به نفع انگلیس فراهم آورد. با وقوع انقلاب در ایران(2)، دولت انگلستان نقشه‌هایی برای شمال ایران طرح و سعی نمود با توجه به سازش اخیرش با روسها، موقعیت خود را در آن نواحی مستحکم‌تر کند. مرزهای طولانی مشترک میان روسیه و ایران و تسلط کشور مزبور بر دریای خزر، برای عملیات نفوذی روسها، پایگاه مناسبی به شمار می‌روند. از لحاظ سوق‌الجیشی، تمامی استانهای شمالی ایران، که جزء بهترین ایالتهای این کشور محسوب می‌شوند زیر مهمیز روسها واقع شده‌اند. عملیات نفوذی انگلیسیها هم از جانب جنوب، و از طریق صحراهای بلوچستان و سواحل متروک خلیج فارس آغاز می‌شود. اولین اقدام عملی روسیه، عبارت از ایجاد و تأمین راههای نفوذی احتمالی نظامی بود. دولت روسیه، زیر پوشش مشترکی که توسط یک بانکدار یهودی از اهالی مسکو، به نام آقای «لازار پولیاکوف(3)» تشکیل شده بود، به احداث جاده شوسه‌ای از رشت تا قزوین و تهران، با تمدید راه قزوین تا همدان، اقدام کرده است. راه دیگری نیز از ارس تا تبریز کشیده‌اند که خاکهای دستی و گودالهایی کنار آن، در صورت نیاز، موجبات نصب میله‌های راه‌آهن و اتصال آن به شبکه خط‌آهن ماوراء قفقاز(4) را، که تاکنون تا لب رودخانه رسیده است، فراهم آورده. راه دیگری نیز «عشق‌آباد» را در آن سوی خزر به مشهد، در خراسان متصل می‌کند. ناگفته پیداست که اداره و نگهداری هر سه این راههای شوسه که در قلمرو ایران واقع شده‌اند، با نمایندگان روس است. دسته‌ای از قزاقان ایرانی که تحت نظارت افسران روسی تربیت و فرماندهی می‌شوند، جلوداران نیروی ضربتی ارتش را در تهران تشکیل می‌دهند. عده آنان، یک تیپ مرکب از دو هزار سوار است که به چهار هنگ و دو آتشبار توپخانه صحرایی قسمت می‌شوند. افراد آنان از میان طوایف شاهسون، که در جنوب تهران استقرار دارند، انتخاب می‌شوند. «قزاق»ها از لحاظ وضع ظاهری بسیار آراسته و علی و از نظر کارآئی، منضبط و به درد بخورند. ضمناً به وجود رؤسا و فرماندهان خویش سخت می‌بالند. نفوذ مالی روسها از سال 1900 آغاز شد. دو فقره وام پی در پی، مجموعاً معادل سی و دو میلیون و نیم روبل برای ارضای ولخرجیهای مظفرالدین شاه و پر کردن جیب نوکران طمع‌کار وی، از روسیه اخذ گردید و به عنوان وثیقه عوائد گمرکات – به استثنای گمرکات خلیج فارس که قبلاً در قبال وام ناچیزی به مبلغ پانصد هزار لیره از انگلستان در سال 1892، در گرو آنان قرار گرفته است، - به گروگان رفت. ضمناً دولت ایران اجباراً تعهدی سپرد که به غیر از روسیه، از هیچ کشور دیگری وام نگیرد و تا سال 1910 نیز در مورد احداث راه‌آهن اقدامی به عمل نیاورد. از آن تاریخ به بعد، میزان بدهیهای ایران، از بابت پیش پرداختهای کوتاه مدت بانکهای انگلیسی و روسی بسیار سنگین‌تر شده است. تا آن تاریخ، به موجب عهدنامه ترکمان چای، واردات ایران، الزاماً تابع شرایط تعرفه یکنواختی به ارزش 5 درصد به نسبت کالاهای وارداتی بود. در سال 1901 روسها متعاقب وامهایی که به ایران دادند، یک قرارداد تجارتی نیز به این کشور تحمیل نمودند که حقوق ویژه‌ای در مفاد قرارداد گنجانده شد. به این معنا که از محصولات عادی بازرگانان روسی عوارض بسیار ناچیز، ولی از محصولات دیگر، عوارض سنگین‌تر اخذ گردد. شعبه مرکزی بانک استقراضی، که وابسته به بانک دولت روس است، در تهران و شعبات آن در شهرهای عمده شمالی و مرکزی ایران دائر شده و آغاز به کار کرده است. اداره گمرکات نیز از نظر دوراندیشی و احتیاط، مصلحت را در این دید که با نفوذ حاکم، رابطه دوستانه برقرار کند. روی این اصل، مأموران بلژیکی، که امور بهداشتی نیز بر عده آنان محول شده بود، در مرزهایی که با تجارت انگلیسیها سر و کار داشتند، به جنگ و جدال پرداختند. ارمنیان و مسلمانان قفقازی مستقر در ایران، عاملان گسترش نفوذ روسها در این کشور بودند و در نتیجه از این طریق به رونق بازرگانی ایران کمک می‌شد. به علت ممنوعیت ترانزیت از خاک روسیه، انحصاراً راههای شمال به روی واردات روسی باز بود. در چنین شرایطی، جاده‌های جنوب بسیار طولانی، و حمل و نقل از آن طریق فوق‌العاده پرهیزنه بود. راه کاروان‌رو از طرابوزان تا تبریز، نمی‌توانست با راه‌آهن رقابت کند. دولت روسیه به این امتیازات طبیعی، کاهش تعرفه حمل و نقل و امتیاز پاداش متعلق به صادرات را هم اضافه کرد. بانک استقراضی کالاهایی را با ودیعه خاصی دریافت نمود و به غیر از بازرگانان خریدار محصولات روسی، از کسان دیگر، بیعانه‌ای نپذیرفت. یک چنین شیوه حساب شده‌ای، بسیار ثمربخش بود و بالاخره موجب گردید دایره فعالیت تجارتی روسها سال به سال گسترش بیشتری پیدا کند و همدان و اصفهان و سیستان را هم زیر چتر داد و ستد خود بگیرند. پارچه‌های نخی و قند روسی با پارچه‌های هندی و قند فرانسه به رقابت برخاستند. نمایندگان وزارتخانه‌های امور خارجه، جنگ و دارایی روسیه، که سه واحد اغلب ناهماهنگ هستند، آشکارا دست به دست هم دادند تا شاهد و نشان‌دهنده پیشرفت نفوذ ملی کشور خویش باشند. سازمان نفوذی انگلستان، البته بیش از روسها دست به کار شده بود. اداره‌های تلگراف، که در سرتاسر ایران جای پایی داشت، به عنوان تکیه‌گاه و مظهر نفوذ قدرت انگلیس در ایران به شمار می‌رفتند. در سال 1864 روی کابل خلیج فارس، در نقطه اتصال خط کراچی به «فاو»، در مصب «شط‌العرب»(5)، خط بوشهر به تهران نیز دائر گردید که در مسیر اروپا خط ترکیه را مضاعف می‌کرد. در سال 1870 شرکت زیمنس، بعد از کسب توافق دو دولت آلمان و روس، خط مزبور را از طریق موسسه تلگراف هند – اروپا، در میان ارس و تهران به شبکه بحری متصل نمود. شعبه ایرانی تلگراف هند – ایران توسط اداره تلگراف هندوستان، که خط تهران تا مشهد نیز به آنها سپرده شده است، نظارت می‌شود. مابین بوشهر و شیراز، توقفگاههایی ساخته شده، که برای مسافران آن نواحی، نعمت غیرمترقبه‌ای است، مشروطه ایران، پیوند و ارتباط خود با شهرهای مختف را، مدیون خطوط تلگراف انگلیسی است. مردم عادت کرده‌اند، در موارد لازم، دفتر تلگرافخانه‌ها را به اشغال خود درآورند و با هم ارتباط مستقیم برقرار کنند. در سال 1889، بانک شاهنشاهی ایران، که به عنوان یک بانک دولتی، امتیاز نشر اسکناس را داشت، تأسیس گردید. این شرکت انگلیسی، در سراسر ایران شعبه دارد. عملیات بانکی آن، منحصر به پذیرش پیش پرداختهای دولت یا بازرگانان معتبر است. ضمناً برای رجال ایران حساب پس‌انداز باز می‌کند و به اعتبار حمایت بریتانیا، نقدینه آنان را، در جایی محفوظ و مطمئن نگه می‌دارد. سایر امور مالی یا صنعتی، که چند بار به مرحله آزمایش گذاشته شده بود، به ابتکار خود انگلیسیها، ادامه پیدا نکرد. اما از میان عملیاتی که آغاز شده بود، تنها کار راه‌سازی از سوی شرکت لینچ، در دره کارون که عبارت از ایجاد یک راه‌ آبی به منظور حمل و نقل کالاهای تجارتی بود، به انجام رسید. یک سرویس کشتیرانی نیز از سوی همین شرکت، در دو نهر پائین رودخانه، از محمره(6) تا اهواز، و ازاهواز تا شوشتر دائر است. از شهر اهواز تا اصفهان نیز، به گشودن راهی کاروان‌رو، که از میان کوههای بختیاری می‌گذرد، از سوی آنان اقدام گردیده است. ضمناً نسبت به مرمت جاده شوسه از تهران به قم و سلطان آباد(7)، که قرار است از طریق بروجرد و خرم‌آباد به جاده شوشتر متصل گردد، همت گماشته‌اند. در شیوه نفوذی انگلیسیها، تلگراف، همان نقش را دارد که راهها در شیوه نفوذی روسها دارند. اگر عمل کرد سیمها و دستگاههای مخابراتی ضعیف باشد، معنایش این است که باید حوزه عملیات انگلیسیها را گسترش بیشتری داد. در برابر پایگاه‌های روسی، که گام به گام و حساب شده و یک دست در شمال ایران و اخیراً در حوالی جنوب هم آثار نفوذ و رسوخ تدریجی‌شان، مشهود شده است، انگلیسیها هم در هر شهری با تشکیلات کم و بیش مشابه هم، مانند استقرار بانک شاهنشاهی، ایجاد تلگرافخانه، تأسیس نمایندگیهای تجارتخانه‌های بزرگ که حمل و نقل ایران را دراختیار خود دارند، اعزام هیأتهای مذهبی پروتستان، فعال‌تر از «پرسبیترین(8)»‌های آمریکایی در شمال و بی‌حال‌تر از «انگلی‌کان(9)»ها در جنوب، بالاخره به نحوی از انحاء در همه جا حاضر و ناظرند. این نکته، نیازی به توضیح و تذکر ندارد که اگر نفوذ روسها اختصاصاً در قسمت آذربایجان و ایالت‌های کرانه خزر و خراسان قوی است، در عوض هر چه به سوی جنوب ایران، نزدیک‌تر می‌شویم نیرو و نفوذ انگلیسیها قوی‌تر و پردامنه‌تر احساس می‌شود. خلیج‌فارس به طور دربست در دست بریتانیا است و تقریباً انحصار کشتی‌رانی در این دریا را اختصاصاً در اختیار خود دارد. شرکت «بریتیش ایندیا(10)» خدمات پستی را به عهده دارد و انگلستان از طریق راههایی که در زیر به شرح آن می‌پردازیم، با ایران داد و ستد می‌کند: از طریق بندرعباس با کرمان و مشهد، از راه [بندر] لنگه با لارستان، از بوشهر و محمره [خرمشهر] با استانهای مرکزی؛ از طریق بصره با بغداد و مناطق غربی ایران. بوشهر در حقیقت مرکز اصلی مؤسسات انگلیسی درجنوب است: خانه نماینده انگلستان در «سبزآباد»، ساختمانها و تأسیسات تلگراف، کشتی مراقب بندر، که در لنگرگاه این بندر کوچک لنگر انداخته است، و آثار دیگری از این دست همه نشان دهنده قدرت و نفوذ انگلیسیها در این منطقه هستند. بوشهر تنها شهر ایران است که در آن زبان انگلیسی رواج دائمی دارد. بازرگانان ارمنی و زرتشتی، کارکنان هندی، زمین‌داران بزرگ جنوب ایران، حتی گاهی بعضی از سران ایلها، تحت نفوذ انگلیسیها هستند. پزشک مخصوص مقر نماینده انگلیس در کلیه خدمات پزشکی خلیج دخالت می‌کند و مشاغل عمده بهداشتی را به افسران بهداری هندی سپرده است. سیمهای تلگراف به چند شعبه تقسیم شده، و تلگرافچیها، جزیزه «هنگام» واقع در قسمت ورودی تنگه هرمز را به اشغال خود درآورده‌اند تا از آن جزیره خطوط تلگرافی را به پایگاه بندرعباس متصل کنند. با همه این مطالب، تجارت انگلیس، در برابر تجارت روس، دائماً سیر نزولی دارد. در سال 1889 لرد کرزن، معاملات انگلستان و هندوستان را با ایران هفتاد و پنج میلیون، ولی معاملات روسها را پنجاه میلیون [فرانک] تخمین زده بود. در سال 1902-1901، آماری که توسط کارکنان بلژیکی اداره گمرکات تهیه شد، صادرات انگلیسی را معادل پنجاه و نه میلیون و صادرات روسی را نود و شش میلیون نشان می‌دهد. در دوره عقد قرارداد روس و ایران، مطابق آمار، مجموع معاملات روسها بالغ بر حدود یکصد و هفت میلیون [فرانک] شده است، ولی ارزش معاملات انگلیسیها از مبلغ هفتاد میلیون تجاوز نمی‌کرد. در شهرهای مهم ایران، کشورهای انگلستان و روسیه قنسولهایی گماشته‌اند که در واقع عاملان نفوذ و مداخله این دو قدرت رقیب در امور داخلی ایران هستند. قنسولهای روسی از اداره کل قسمت آسیایی روسیه، و انگلیسیها که با عنوان قنسول در شهرهای تبریز، اصفهان و شیراز به طور کلی در سرتاسر ایران مشغول فعالیت‌اند، از اداره کل سیاسی هندوستان دستور می‌گیرند. این مأموران معمولاً افراد دوست‌داشتنی، مهمان‌نواز، جدی و تحصیل‌کرده‌ای هستند که شئونات و حیثیت اروپائیان را در میان ایرانیها خوب حفظ می‌کنند. گاهی ممکن است رابطه دو مأمور هم‌پایه رقیب، با هم بسیار مؤدبانه و حتی کاملاً دوستانه باشد، اما دو موضع متفاوت آنان موجب می‌گردد، اوضاع محلی را علیه همدیگر بشورانند و دائماً در جنگی سرد و روانی به سر برند. نمایندگان رسمی روس یا انگلیس در ایران غالباً مقام سرقنسولی دارند و برای حفظ و بالا بردن اهمیت مقامشان، معمولاً اونیفورم نظامی می‌پوشند و با اسکورتی مرکب از قزاقان یا «سواران» هندی در خیابانها حرکت می‌کنند. با چنین تشریفاتی، میان عده بی‌شمار بزرگان و عالیجنابان ایران، آنان هم به «عالیجناب» تازه از گرد راه رسیده‌ای مبدل می‌شوند و به خوبی نیز از عهده تقلید حرکات و سکنات اعیان ایرانی برمی‌آیند. هر دو نیروی استعمارگر، با انگیزه وطن‌پرستی، دائماً علیه هم بسیج می‌شوند. اما ایران به این منازعات مداوم دوجانبه سالهاست که عادت کرده است و تعادل نسبی خود را نیز مدیون برآیند عوامل نفوذی دو نیروی متقابل و تقریباً متعادل است. از شخص شاه گرفته تا هر کسی که در این کشور، سرش به کلاهش می‌ارزد، زیر علم روس و یا انگلیس سینه می‌زنند. قنسولهای دو کشور نیز، که معرکه‌گردانان اصلی چنین نمایش غم‌انگیزی هستند، با به جان هم انداختن افراد و سران هر دو دسته، هر قدر که بخواهند به سود کشور متبوع خود به حد نهایت بهره‌برداری می‌کنند. در این جنگ پنهانی، هر حیله و نیرنگی به منظور تضعیف یا خلع سلاح رقیب، مشروع محسوب می‌شود. ممکن است برای رسیدن به هدف، سران دسته‌ای را از هستی ساقط کرد یا به مقام و موقعیت آنان آنچنان لطمه‌ای وارد آورد، که قدرت حرکت و فعالیتشان سلب گردد و دیگر یارای سربلند کردن نداشته باشند. قنسولگری ذینفع، در مواقع لازم، پشت و پناه طرفدارانش خواهد بود که جانشان در معرض تهدید یا خطر واقعی است. در حکومت اسلامی، که مقررات کاپیتولاسیون و حقوق افراد مسیحی رعایت نمی‌شود، و در آن حکومت حفظ حقوق اروپائیان از لحاظ مقررات بین‌المللی، منحصراً متکی به مفاد یکی از موادی است که در عهدنامه ترکمان‌چای گنجانیده شده، در چنین وضعی، پادگان کوچک روسی و یا هندی، به اتکای دولتهای متبوع خویش، تصمیمات و حاکمیت قنسولی را رأساً اعمال می‌کنند. در تهران، دو نمایندگی که دور آنها حصار مستحکمی کشیده شده است، کارکنان و عوامل بی‌حد و حصرشان را، به منظور جانبداری از این یا آن دسته که به جان هم انداخته‌اند، بسیج می‌‌کنند. در استانها و شهرستانها هم، این مأموریت به عهده عاملان زرنگ و زبردستی گذاشته شده است. از اینجا است که به تحریک و یا اشارت انگلیسیها یا روسها، مقامات ایالتی در محیطی پرتلاطم و طوفانی و آکنده از آشوب و ناآرامی، دائماً دست و پا می‌زنند. نفوذ یکی از رقیبان آنها را می‌راند. نفوذ طرف مقابل همه مساعی خود را به کار می‌اندازد تا مأموران دوست را محکم بر جایشان نگه دارد. اگر نقطه اتکا و حامی همیشگی، زورش برای حفظ مقامی، نارسا باشد، صاحب آن مقام موقتاً از صحنه خارج می‌گردد. شلوغی و اغتشاشات ناشی از تحریک روسها، منحصراً به دست و با دخالت مستقیم قنسولهای آنان ایجاد می‌شود. اما انگلیسیها برای اجرای نقشه‌های خود، علاوه بر دوز و کلک نمایندگان رسمی‌شان، از شور و حرارت مذهبی، از وجود مبلغان و کشیشان، و حتی از آمریکاییان پروتستان غیرسیاسی نیز استفاده می‌کنند. با چنین اشتغالات نامعقول، کار سیاست و اعمال نفوذ اروپاییان در کشورهای مشرق زمین، به فضاحت و مسخره‌بازی کشیده است، اما در ایران، فعالیت این دو قدرت، و حدود مداخله‌شان از این حرفها هم گذشته، و باید گفت الحق بوی گند کثافت‌کاری آنان فضای سرتاسر شهرها را فراگرفته است. رقابت و چشم و هم‌چشمی روس و انگلیس در هیچ نقطه ایران، به اندازه راه سیستان شدید و چشمگیر نیست. ایالت بزرگ خراسان یکی از ثروتمندترین استانهای ایران است. این ایالت در مرز افغانستان واقع شده و رؤسای طوائف در مناطق مختلف آن – که اغلب سمت و مقام موروثی دارند – جمعیتی متشکل از فارس، ترک، عرب و بلوچ را اداره می‌کنند. در انتهای خراسان، واحه سیستان واقع شده است که رود هیرمند، بعد از جذب آبهای همه کوههای افغانستان، وارد خاک این منطقه می‌شود و به هرز می‌رود. موقعیت جغرافیایی و منابع غنی سیستان، سراسر این منطقه را به صورت پایگاه مناسب برای عملیاتی علیه هندوستان و سواحل دریای عمان و حتی علیه خراسان و آسیای مرکزی درآورده است. چه در طرح‌های تعرضی و چه در نقشه‌های تدافعی، در هر دو حالت، سیستان بزرگ‌ترین هدف و مرکز رقابت انگلیس و روس است. هر دو قدرت مجدانه تلاش می‌کنند، پوست و پلاس عوامل نفوذی خویش را زودتر از قوای رقیب، در این واحه پهن کنند. در حالیکه انگلیسیها و هندیها، راه کاروان‌روی از خلال بلوچستان احداث کرده‌اند، و خط تلگرافی نیز کشیده‌اند که از طریق کرمان و یزد امتداد یافته و به سیمهای تلگراف هند و ایران در کاشان متصل می‌گردد و علاوه بر آنها درصدد احداث خط راه‌آهنی نیز برآمده‌اند که ریل‌گذاری آن در میان «کویته» و «نوشکی» به پایان رسیده است، روسها هم بی‌کار ننشسته‌اند، دست روی اداره کردن تلگراف آن قسمت از ایران گذاشته‌اند که از مشهد به نصرت‌آباد کشیده شده است، همچنین در برابر تجارت و داد و ستد هندیها، از امتیاز در دست گرفتن خدمات گمرکی و بهداشتی برخوردارند و توانسته‌اند دامنه نفوذ تجارتی خود را تا سیستان وسعت بخشند. اهمیت سوق‌الجیشی جاده خراسان تا سیستان، که در جنب آن افغانستان را هم مورد تهدید قرار می‌دهد، در خور آن بود که حتی ناچیزترین ایستگاهها شاهد و ناظر منازعه روسها و انگلیسیها باشند و در سرتاسر آن، قنسولان، افسران، پزشکان، قزاقان و «سواران» به جان هم بیفتند. سازش دو رقیب انگلستان و روسیه، با همه این مسائل، از ایام قدیم به صلح و ساخت و پاخت در آسیا عادت دارند. در طی سالهای سراسر قرن اخیر، به مجرد آنکه رقابت آنان به جاهای باریک می‌انجامید، یا منجر به بروز حوادث ناجور و غیرمنتظره‌ای در منطقه می‌شد، بدون درنگ هر دو قدرت با هم کنار می‌آمدند تا با کمک همدیگر آتش آشوب را خاموش کنند. اولین سازش سیاست انگلستان و روسیه در مسئله مربوط به ایران، در سال 1834 به وقوع پیوست(11) و هر دو کشور طی بیانیه‌ای ضمن قبول دوام سلطنت، تعهد نمودند تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم بشمارند. بعد از آن بارها بیانیه‌های مشابه دیگری نیز صادر شد و یادداشتهایی در این مورد مبادله گردید. در ماههای اول سال 1906، بحران‌های اقتصادی ایران و احتمال مرگ قریب‌الوقوع مظفرالدین شاه دوباره موجبات نزدیکی انگلیس و روس را فراهم آوردند ولی این بار پیشرفت نفوذ بازرگانی و بغرنج بودن سایر مسائل ایجاب می‌کرد که به توافقهای مشخص‌تر و کامل‌تر دست یابند. نظر به اینکه انگلستان دست پری داشت، می‌خواست سیاست خود را از قید مراقبت ایران رها سازد. روسیه نیز که درگیر انقلاب داخلی‌اش بود، بدش نمی‌آمد وضع موجود قابل تحمل را تحکیم بخشد و هر امتیازی که می‌شد در آن وقت گرفت بگیرد و کسب بقیه امتیازات را به فرصت‌های مناسبی درآینده موکول نماید. حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران، اصل دروازه‌های باز، پوشش قرارداد 31 اوت 1907 قرار گرفت.(12) در تحدید حدود مناطق نفوذ، انگلستان به سهم کوچکتر سیستان و مکران، یعنی دو ایالت ناچیز قناعت ورزید. اما همین دو ایالت از ارزش و اهمیت سوق‌الجیشی بسیار بالایی برخوردار بودند و امنیت هند و دسترسی به آبهای دریای عمان را کاملاً‌ تضمین می‌کردند. بقیه قسمتهای جنوبی ایران، که در آن، نفوذ انگلستان مسلط بود، خارج از منطقه نفوذ این کشور اعلام گردید. منطقه‌ای که زیر نفوذ روسیه شناخته شد، با اصفهان و یزد که در فعل و انفعالات بعدی، تسری مناطق نفوذی به سرزمینهای مزبور نیز مورد توجه است، جزء زیباترین استانهای ایران به شمار می‌روند، و در آن سوی مرزهایی قرار داشتند که زیر چتر تجارت روسها درآمده بودند. منطقه زیر نفوذ روسها، شامل قصر شیرین نیز می‌شود که قرار است به طور قطع شبکه راه‌آهن ایران در آینده در آن نقطه به راه‌آهن بغداد بپیوندد. بالاخره این دو قدرت درباره اصل استقلال ایران محدودیتی قائل نیستند، مگر آنکه بخواهند «به منظور اجتناب از دخالت نیروی ثالث» یک نظارت مالی مستقر کنند، یعنی در مواقعی که احساس کنند، حکومت ایران درصدد گرفتن وام از بانکهای آلمان است، از چنین اقدامی ممانعت به عمل آورند. تحول آرام و حرکت روسیه به سوی آزادی، اوضاع سیاسی ایران را نیز برای تحول و انقلاب مساعد می‌گرداند. درباره انگلستان نیز باید گفت ایجاد دولتهای حدفاصل در مرزها، یکی از اصلهای ثابت سیاست این کشور در مورد هندوستان است. چون سرزمین هند نیاز به حائل قابل اطمینانی دارد که مانع از رسوخ اندیشه‌ها و نفوذ نیروهای زیانبخشی علیه تسلط حساس و شکننده انگلیسیها باشد. در بیابانهای ایران، روی سواحل خلیج فارس، در دره‌های دجله و فرات، حتی در قسمت‌های مرکزی اروپا نیز، انگلستان مجبور است همواره به فکر حفظ و حراست نظم و آرامش در مستملکات آسیایی اش باشد. ایران با اغتنام از فرصت درصدد سودجویی از اشتغالات انگلیسیها که همه دار و ندار خود را در گرو سکون و آرامش در هند می‌بینند، برآمده، من عمداً عبارت دار و ندار را به کار بردم و نگفتم که توسعه و گسترشش را، چون اگر انگلستان و روسیه توانسته‌اند درباره ایران با هم به توافق و سازش برسند، لابد به این جهت است که هر دو در انتظار ظهور و تسری هرج و مرج و آشوب مورد دلخواه در داخل مرزهای این سرزمین هستند. بر کسی پوشیده نیست که قیام ایران و اصلاحات اروپایی وارش، در قفقاز و هند نیز اثر خواهد گذاشت. از تفلیس تا انتهای خزر مردمی زندگی می‌کنند که همه ترک‌زبان و شیعی مذهب‌اند. هم ریشه و هم زبان با مردمی که در شمال غربی ایران سکونت دارند. در شبه جزیره هند هم شیعیان، گروه عظیم و ارزنده‌ای را تشکیل می‌دهند: فرهنگ ایرانی، از چندین قرن پیش، در میان بومیان آن سرزمین و طبقات تحصیل کرده‌شان، اثری عمیق گذاشته است. در صورتی که اصلاحات در ایران موفقیت‌آمیز باشد، قفقاز و هند به پیروی از مردم ایران، در معرض انقلاب قرار خواهند گرفت. در هر حال، انقلاب ایران، بعد از توافق انگلیس و روس، ظاهراً‌ آخرین فرصت اقدام را در اختیار مردم این کشور قرار داده است. بی‌قیدی مردم و عدم استحکام مصالح ساختمانی، موجب شده است که همه کشورهای مشرق زمین، ظاهر ویران و منظره غم‌انگیز داشته باشند. اما در هیچ منطقه‌ای مانند فلات ایران، این ویرانی و غم‌انگیزی مناظر، چشمگیر نیست: خانه‌ها در حال فروریختن، کوچه‌ها کثیف و متروک، کاشیهای روبنای مسجدها و مقبره‌ها پوسیده و تبدیل به گرد و خاک شده است. با این وجود، در کنار این خرابه‌ها، آثار فرهنگ غنی و افتخارآفرین، توأم با نشانه‌هایی از هوش و ذوق تلطیف شده، احساسات میهن‌پرستانه شدید، بالاتر از همه اینها، پدیده‌ای منحصر به فرد در دنیای اسلام، یعنی ملی‌گرایی آگاهانه و انسجام یافته‌ای، جای جای در همه نقاط مشاهده می‌شود و این مشاهدات از بذر بارآور آینده‌ای شکوفان نوید می‌دهد. پی‌نویس‌ها: 1- جنگ روسیه و ژاپن در 1904 که به شکست روسها انجامید. 2- انقلاب مشروطیت. 3- M. Lazare Poliakoff. 4- اسم «ماوراء قفقاز» را که اروپاییان مصطلح کرده‌اند، از نظر آنان صحیح است ولی از نظر ما ایرانیان درست‌تر آن است که بگوییم این سوی قفقاز. م. 5- اروند رود. 6- خرمشهر. 7- اراک. 8- Presbyterien. 9- Anglican. 10- British India. 11- در این تاریخ، محمد میرزا، فرزند عباس میرزا نایب‌السلطنه، که با تحمیل روسها به ولیعهدی انتخاب شده بود، با درگذشت فتحعلی شاه به سلطنت رسید و مورد حمایت روسیه و انگلستان قرار گرفت. 12- منظور قرارداد شومی است که در «سن پطرزبورگ» میان انگلیس و روس بسته شد و به موجب آن ایران را به سه منطقه نفوذ میان خود قسمت کردند. این قرارداد را ایزولسکی به نمایندگی دولت روسیه و سرآرثرنیکلسن به نمایندگی بریتانیای کبیر امضا نمودند. منبع : ایران امروز (1907-1906)، سفرنامه «اوژن اوبن» سفیر فرانسه در ایران، ترجمه علی‌اصغر سعیدی، انتشارات زوار، 1362 منبع بازنشر : سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

سفر بدفرجام!

از امان‌الله خان در افغانستان، رضاخان در ایران و آتاترک در ترکیه به عنوان مهره‌های ترویج فرهنگ سکولار و اشاعه غربی‌گرایی در این سه کشور یاد می‌شود. امان‌الله خان 10 سال، آتاترک 18 سال و رضاخان 20 سال بر کشورهایشان حکومت کردند. حداقل 8 سال از این سالها حکومتشان همزمان بود (1307-1299) و در این 8 سال، اقدامات فرهنگی فراوانی به موازات یکدیگر در کشورهای خود به وجود آوردند. مهم‌ترین اقدامات فرهنگی امان‌الله خان در افغانستان عبارت بود از: دائر کردن مدارس مختلط در کشور، برداشتن تدریجی حجاب از سر زنان، استخدام مستشاران اروپایی، استخدام معلمان فرانسوی و آلمانی، اعزام دانشجویان افغان به اروپاو از جمله اعزام دسته بزرگی از دوشیزگان به ترکیه. مهمترین اقدامات فرهنگی آتاترک در ترکیه عبارت بود از: الغاء خلافت، انحلال وزارت شریعت و دادگاههای مذهبی، تغییر تعطیلات رسمی هفته از «پنجشنبه بعد از ظهر و روز جمعه» به «شنبه بعد از ظهر و روز یکشنبه»، ممنوع کردن استفاده از روبند و چادر زنان و عمامه‌های سنتی ترکان عثمانی موسوم به «فینه»، رایج کردن تقویم میلادی به جای تقویم اسلامی، تغییر دادن الفبای ترکی به حروف لاتین، و معرفی رسمی حکومت ترکیه به عنوان «لائیک». مهم‌ترین اقدامات فرهنگی رضاخان در ایران عبارت بودند از: تلاش برای جدایی دین از سیاست، جلوگیری از شعائر مذهبی به بهانه مبارزه با خرافات، کشف حجاب و مبارزه با پوشش اسلامی زنان، تأسیس مدارس مختلط، مبارزه با روحانیت به بهانه لزوم اجرای قانون لباسهای متحد‌الشکل، محدود کردن فعالیت حوزه‌های علمیه و بستن بسیاری از مدارس علوم دینی، ترویج فرهنگ باستان‌گرایی با هدف تضعیف فرهنگ اسلامی. مع‌الوصف ترکیه به دلیل مجاورت با اروپا سریع‌تر از ایران و افغانستان شاهد مظاهر فرهنگ غرب بود. از این رو رضاشاه و امان‌الله خان، بیش از آنکه بر روحیات آتاترک تأثیرگذار باشند، از او تأثیرپذیر بودند. امان‌الله خان در 1306 سفری طولانی و 6 ماهه به مصر، ایتالیا، هلند، بلژیک، فرانسه، سوئیس، آلمان، لهستان، روسیه، مصر و ترکیه انجام داد. او در همه این مناطق الگوهای فرهنگی کشورها را به خاطر سپرد و تلاش کرد تا حتی‌المقدور آنها را در افغانستان به نام «اصلاحات» به اجرا درآورد. امان‌الله خان در ادامه این سفر روز 16 خرداد 1307 همراه با همسرش ملکه ثریا، از طریق روسیه وارد بندر انزلی شد. در این بندر، از سوی تیمورتاش وزیر دربار و جمعی از مقامات مملکتی مورد استقبال قرار گرفت. روز 19 خرداد، امان‌الله خان به تهران آمد و به دیدار رضاشاه شتافت. عصر همان روز به درخواست خودش در خیابانهای تهران به صورت ناشناس به تردد پرداخت و در میدان توپخانه و خیابان لاله‌زار به قدم زدن مشغول شد و با مردم گفت و گو کرد چیزی که خوشایند رضاشاه نبود. امان‌الله خان در روزهای اقامت خود در تهران از مؤسسات فرهنگی و نظامی کشور و همچنین از «بلدیه»، بازدید به عمل آورد و در میهمانیهای متعددی شرکت کرد. در یکی از میهمانیها که رضاشاه به افتخار امان‌الله خان در کاخ گلستان ترتیب داده بود، مباحثه جالبی میان پادشاه افغانستان و سفیر مصر رخ داد که خواندن آن خالی از لطف نیست. سفیر مصر همراه با بسیاری دیگر از سفرای کشورهای اسلامی به این مراسم دعوت شده بود. امان‌الله خان که سفرش به ایران متعاقب سفر به مصر صورت گرفته بود در یکی از راهروها دکتر حسن نشأت پاشا سفیر مصر را دید و از او پرسید: - چرا شما مصریها بر خلاف نصیحتی که کردم، هنوز فینه بر سر می‌گذارید؟ - ملت مصر قومیت خود را با حفظ آداب و رسوم پدران خود نگاهبانی می‌کند. - ولی هیچ‌گاه فینه شعار مسلمین نبوده و پیامبر اسلام هم فینه بر سر نمی‌گذارده است. - هیچ‌یک از مصریها نمی‌گویند فینه نشانه اسلام است. فینه بر سر گذاردن مانند نوع لباس، بخشی از عادات و رسوم ماست. - تمدن فعلی اقتضا می‌کند که شما فینه را دور بیندازید. - اکنون که اسمی از اسلام بردید امیدوارم که لطف فرموده به عرایضم گوش کنید. خداوند عز وجل مؤمنین را به این نکته متوجه فرموده است که ترقی به تغییر لباس نیست، باید طرز فکر و اخلاق را عوض کرد و فرموده: «ان‌ا لله لایغیرما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» این مذاکرات مدتی طول کشید و همه به انتظار امان‌الله خان ایستاده بودند که زودتر گفتگوی خود را تمام کند و به اطاق غذاخوری برود. رضاشاه هم که از این مباحثه خسته و کسل شده بود، خواست به نحوی مهمان خود را متوجه کند، بر روی یکی از صندلیها نشست به طوری که همه دریافتند که شاه کسل شده است. امان‌‌الله خان که متوجه قضیه شده بود به سفیر مصر گفت «مثل این که اعلیحضرت خسته شده‌اند و می‌خواهند به سالن غذاخوری بروند، متأسفم که بیش از این فرصت ندارم. گفتگو را به همین جا ختم می‌کنم و فردا احمدشیرخان رئیس مجلس ملی را به ملاقات شما می‌فرستم که مذاکرات را در این زمینه دنبال کند». سفیر مصر در تهران در خاطرات خود، ادامه ماجرا را چنین تعریف می‌کند: روز بعد بنا به میل امان‌‌الله خان، وزیر خارجه و رئیس ملی افغانستان را برای صرف نهار به سفارتخانه دعوت کردم – این دو نفر تحصیلات خود را در خارجه به پایان رسانده‌اند و در افغانستان به فهم و درایت معروفند. سر میز موقعی که خواستم راجع به «فینه» سخن کنم رئیس مجلس ملی گفت: «امان‌الله خوان جوان است و مظاهر تمدن خارجی او را فریفته است و دست به اقداماتی زده است که تاج و تخت او را در معرض خطر قرار داده» و گفت «به همین مناسبت بود که اعلیحضرت ملک فؤاد موقعی که در مصر بود او را به تنهایی به قصر عابدین دعوت فرمود و برادرانه نصیحتش کرد و به او سفارش نمود از اینگونه مظاهر گول نخورد و آنها را وسیله ترقی و تعالی و تمدن نداند، و همیشه سعی کند که ملت افغانستان علم و اخلاق متین خارجیها را فراگیرد تا بتواند در راه ترقی پیش رود». و با کمال صراحت از اینکه شاه جوان افغانستان به این نصیحت گوش نداده و خود و تاج و تخت خود را در معرض خطر قرار داده است اظهار تأسف کرد. امان‌الله خان روز 31 خرداد 1307 از طریق خراسان به کشورش افغانستان بازگشت و تلاش کرد تا روند غربی‌گرایی در کشور را که از قبل از سفر دوره‌ای خود آغاز کرده بود، با شدت بیشتری از سر بگیرد. بسیاری از اقدامات امان‌الله خان غیرعقلانی و با زور صورت می‌گرفت از جمله اینکه یک روز اعضای مجلس ملی افغانستان را که از رؤسا و بزرگان قبایل و ایلات و عشایر تشکیل می‌شود به خارج شهر دعوت کرده و در آنجا امر کرده بود که ریشهایشان را بتراشند و لباس خود را با کت و شلوار فرنگی که خود او از خارجه آورده بود عوض کنند. و آن وقت اجازه داده بود که به شهر مراجعت کرده در مجلس حاضر شوند. زمان زیادی از پایان سفر امان‌الله خان و بازگشت وی به کشورش نگذشته بود که اخبار مربوط به قیام در نقاط مختلف افغانستان را دریافت کرد. این قیام‌ها چنان همه روزه ابعاد بیشتری یافت که ظرف 4 ماه به سراسر افغانستان کشیده شد. قیام از قبایل مختلف آغاز شد و به تدریج از حمایت روحانیون نیز برخوردار گردید. علل اصلی این ناآرامی‌ها آنگونه که بعدها فاش شد، مخالفت جامعه با اقدامات فرهنگی و سیاسی امان‌الله خان در کشور بود که به نام اصلاحات انجام می‌شد و ارزشهای اسلامی و سنتی افغانستان را هدف قرار داده بود. در مرحله بعد علمای دینی شمال افغانستان به تکفیر امان‌الله خان پرداختند و آشکارا به مقابله با وی برخاستند. در این میان حبیب‌الله کلکانی رهبر پرنفوذ یکی از قبایل مخالف که به «بچه سقا» شهرت داشت در کلکان خود را فرمانروای افغانستان خواند و با قوای خود رو به سوی کابل نهاد. او موفق شده بود اتحادیه‌‌ای از قبایل جنوب و شرق افغانستان بر ضد دولت تشکیل دهد و حمایت علما و رهبران فرقه نقشبندیه را که در افغانستان نفوذ بسیاری داشتند جلب کند. امان‌الله خان که به نظامیان وفادار به خود آماده باش نظامی داده بود به رویاروئی با نیروهای حبیب‌الله پرداخت اما مخالفت اکثریت جامعه با امان‌الله خان و تضعیف شدن روحیه نظامیان سبب عقب‌نشینی‌های پی در پی و نهایتاً شکست وی از حبیب‌الله گردید. در ادامه این جنگها امان‌الله خان در 24 دی 1307 از سلطنت استعفا داد و به قندهار زادگاه خود رفت و حکومت را به برادر خود «عنایت‌الله خان» سپرد. عنایت‌الله خان نیز نتوانست در برابر «بچه سقا» دوام آورد و وی نیز در 27 دی کابل را به مهاجمین واگذار کرد. اما ‌«بچه سقا» خود در برابر هجوم «محمد نادرخان» سفیر امان‌الله خان در پاریس که محل خدمت خود را ترک و مخفیانه قوایی را تدارک دیده به جنگ نامبرده آمده بود، تاب مقاومت نیاورد و به کوهستانهای اطراف کابل عقب نشست. سپس محمد نادرخان با وعده عفو، او و نیروهایش را به کابل کشاند و آنان را بازداشت و کمی بعد همه را تیرباران کرد. بدین ترتیب محمد نادرخان (پدر ظاهرشاه) با نام نادرشاه سلطنت خود را در افغانستان آغاز کرد. امان‌الله خان نیز از طریق هند به ایتالیا گریخت و در 1339 در 68 سالگی درگذشت. بعدها امان‌الله خان در خاطرات خود به خطای دیدگاه و روش خود در تلاش برای انتقال مظاهر فرهنگی غرب به افغانستان و تحمیل اجباری آن به جامعه سنتی این کشور تحت نام «اصلاحات» اعتراف کرده بود. منابع: - ماهنامه یغما، شهریور - مشاهیر سیاسی قرن بیستم، احمد ساجدی، انتشارات محراب قلم. منبع: مجله الکترونیکی «دوران» شماره 44 ، تیر 1388

سندی که لو رفت

در خرداد 1296 شمسی کنسول انگلیس در شیراز در نامه‌ای محرمانه به «سر چالرز مارلینگ» وزیرمختار بریتانیا در تهران، ضمن تشریح وضعیت «پلیس جنوب» و وفاداری «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» به انگلیسی‌ها می‌نویسد: «وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذارگردد.» این نامه بعداً توسط سفارت آلمان در تهران کشف و منتشر شد و موج تازه‌ای از بدبینی و نفرت مردم ایران را نسبت به سیاستهای انگلستان دامن زد. میرزا ابوالقاسم خان کحال‌زاده منشی سفارت آلمان در تهران که در کشف این نامه و انتشار آن نقش بسزایی داشت، در خاطرات خود چنین می‌نویسد: از اواسط ماه شعبان 1336 قمری، مطابق خردادماه 1297 شمسی و ماه مه 1918 میلادی، هر چند شب یک بار که من از سفارت آلمان به مقصد منزل خارج می‌شدم، در کوچه برلن به یکی از مستخدمان سفارت انگلیس برمی‌خوردم که با من در کمال ادب و نزاکت سلام و تعارف و گفتگو می‌کرد و یکی دو بار از اخبار جنگ سئوالاتی کرد و از شارژدافر(3) آلمان احوال پرسید. شبی به من گفت: آقای منشی باشی، من یک ایرانی وطن‌پرستم و بیست سال است در سفارت انگلیس خدمت می‌کنم و در جریان مشروطه و تحصن مشروطه‌طلبان در آنجا خدمتگزار ایرانیان بودم و انگلیس را حامی مشروطه‌طلبان می‌دانستم، اکنون که انگلیسیها با روسها متفق شده و این مظالم را نسبت به ایرانیان روا داشته‌اند، آرزو دارم به سهم خود از این بدرفتاری آنان انتقام بگیرم و تصمیم دارم قسمتی از اسرار سفارت انگلیس را به شما ‌(آلمانها) بدهم و قطع و یقین دارم که شما هم سرّ مرا فاش نخواهید کرد. من به حرفهای او به دقت گوش می‌دادم ولی می‌ترسیدم با او سخنی بگویم. مبادا دامی برای گرفتاری و آلودگی من گسترده باشند. سپس آن شخص گفت: فردا شب در همین ساعت (8 بعد از ظهر) شما در کوچه بایستید تا من بیایم و نحوه کار خود را به شما نشان بدهم. روز بعد من تمام جریان را به آقای زمر(4) شارژدافر آلمان گفتم. چون ایشان خیلی محتاط بودند به من سپردند به اطراف و جوانب خود متوجه باشم، مبادا چشم بسته در تاریکی شب به چاه یا دامی بیفتم. ضمناً وقتی نشانیهای آن مستخدم را شرح دادم گفت: چندی قبل من هم چنین شخصی را نزدیک سفارت انگلیس دیدم که به من مؤدبانه سلام و تعارف کرده است. در شب معهود ساعت هشت با کمال احتیاط از سفارت آلمان خارج و به کوچه وارد شدم. اواسط کوچه آن شخص رسید و دستمال بسته‌ای به من داد و گفت: خیلی مراقب باشید و رفت. من فوراً به سفارت برگشتم و در داخل اطاق «زمر»،‌ دور از چشم پیشخدمت، بسته را باز کردم. مقداری زیاد خرده کاغذ بود. به زحمت چند تا از آنها را پهلوی هم چسبانده و به «زمر» ارائه دادم. گفت کاغذها از اطاق اسکات مستشار سفارت انگلیس است. یک قسمت کاغذها اخبار دست اول رویتر بود، قبل از اینکه از طرف اولیای سفارت سانسور شود. در آن موقع رسم چنین بود که سفارت انگلیس اخبار رویتر را با ماشین تحریر تهیه می‌ کرد و برای سفارتخانه‌های طرفدار خود و وزارتخانه‌ها می‌فرستاد. آلمانها چون در حال جنگ بودند، اخبار رویتر برای آنان فرستاده نمی‌شد و ما مجبور بودیم همه روزه یا به داروخانه شورین و یا به مغازه هلندی مراجعه کنیم و از آقایان پوناتی(5) و پرینس(6) اخبار رویتر را به دست بیاوریم و مطالعه نمائیم. اوراقی که از اطاق «اسکات» به وسیله آن شخص برای ما می‌رسید روی کاغذ بسیار نازک و به خط بسیار درشت و با مداد بود و نشان می‌داد همان اوراقی است که تلگرافچی هند و اروپا، پای دستگاه تلگراف، به زبان انگلیسی، می‌گرفته و فوراً برای سفارت انگلیس می‌فرستاده است و در واقع مسوده(7) شده و پاکنویس نشده بود که بعداً در سفارت سانسور و پاکنویس می‌شد. گاهی که متضمن خبر جالبی به نفع آلمانها بود من چند نسخه با خط خود نوشته و برای رجال طرفدار آلمانها مثل حکیم‌الملک – ممتاز‌الدوله – مستشارالدوله و حاجی محتشم‌السلطنه و غیره می‌بردم و شخصاً به دستشان می‌‌دادم. این مستخدم سفارت انگلیس یکی دو هفته مرتباً هر شب دستمال بسته‌ای از این کاغذها به ما می‌داد تا اینکه یک شب به من گفت امروز در اطاقهای سفارت از فارس و شیراز خیلی گفتگو بود. هر چند من از مطالب چیزی نمی‌فهمیدم ولی قطع دارم که خبر مهمی از شیراز رسیده است. من مثل همیشه کاغذ بسته را به سفارت آلمان آوردم و آنچه گفته بود به آقای «زمر» گفتم و تأکید کردم که باید در بین کاغذپاره‌های امشب چیز مهمی باشد. آن شب، شب چهارشنبه 9 رمضان 1336 قمری مطابق 29 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و مطابق 19 ژوئن 1918 میلادی بود. من با دقت کامل خرده کاغذها را پهلوی هم می‌چسباندم و آقای ‌«زمر» هم فوراً می‌خواند، در قسمت عمده چیزی به نظر نرسید تا اینکه یک قطعه کاغذ به رنگ آبی آسمانی، پیدا کردیم که روی آن اسمی از فرمانفرما نوشته بود و چون رنگش از سایر کاغذها متمایز بود کلید کاغذ بزرگتری به اندازه 15 سانتیمتر در 20 سانتیمتر شد که آقای ‌«اسکات» به خط خود تلگراف رمزی را کشف و مسوده آن را پاره کرده در سبد ریخته بود. آقای ‌«زمر» با خواندن این کاغذ به من گفت: انگلیسیها بزرگترین خیانت را نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران مرتکب می‌شوند. این رمز تلگراف ژنرال قنسول انگلیس در شیراز به وزیرمختار انگلیس و به این شرح بود: «وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذار گردد.» به محض اطلاع از این امر، من و «زمر» بسیار تعجب کردیم و او به من گفت: من این ورقه را پاکنویس می‌کنم و شما باید آن را همین امشب به نظر اقای معین‌الوزاره(7) برسانید و کسب تکلیف کنید. من بی‌درنگ به منزل آقای علاءالسلطنه پدر آقای «معین‌الوزاره» عزیمت نمودم و ایشان مرا در اطاق دفترشان پذیرفتند. بعد از تعارفات و احوال‌پرسی، سئوال کردند خبر تازه چیست؟ بدون مقدمه کاغذ را به ایشان دادم. ایشان دو سه بار کاغذ را با حیرت فراوان خواندند و در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: انگلیسیها می‌خواهند فارس را هم مثل بحرین کنند. بعد از من پرسید این کاغذ چگونه به دست شما افتاد؟ من هم چون به ایشان کمال اطمینان را داشتم گفتم از میان کاغذپاره‌های اطاق آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به دست ما افتاده است. دیگر سئوالی نکرد و گفت: خدا خواست که این کاغذ قبل از اقدام و شروع کار به دست ما افتاد و ما را بیدار کرد که بدانیم چه نقشه شوم و خائنانه‌ای کشیده شده است. حالا من به شما مطلبی را دیکته می‌‌کنم. باید آن را به نام ابلاغیه سفارت آلمان فردا منتشر نمائید، آقای «معین‌الوزاره» به من سفارش کرد که باید این ابلاغیه بر کاغذ مارک‌دار سفارت امپراتوری آلمان نوشته و مهر و امضاء شود و همین امشب به آقای سیدحسین اردبیلی مدیر روزنامه ایران برسد. از قول من به ایشان سلام برسانید و بگوئید: بی‌هیچ تأمل در روزنامه فردا چاپ و منتشر کند. ضمناً چند صد نسخه از روزنامه‌ایران را هم خودتان بگیرید و نگاه‌دارید تا بعد از توقیف احتمالی روزنامه، به دربار و سایر مقامات صلاحیت‌دار و دوستان و آشنایان داده شود. در آن موقع، ساعت نزدیک به نصف شب بود و من با درشکه شماره 14 که سورچی آن غلامحسین خان نام داشت و در تمام رفت و آمدهای محرمانه ما در شبها وسیله‌ای مطمئن به شمار می‌رفت به سفارت آلمان آمدم. آقای «زمر» تا آن وقت شب منتظر من بود. جریان را برای ایشان حکایت کردم و بی‌درنگ شرح زیر به نام ابلاغیه سفارت آلمان تهیه شد: ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان «در این موقع که دولت امپراتوری آلمان طبق مواد قرارداد (برست ‌لی توفسک)(9) استقلال و تمامیت ایران را تضمین نموده، ژنرال قنسول انگلیس از شیراز پیشنهاد کرده است که موقع آن رسیده تحت ریاست یا نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» استقلال داخلی به فارس داده شود، به تاریخ بیستم ژوئن 1917- کفیل سفارت امپراتوری آلمان زمر». من در کمال احتیاط، پاکت محتوی ابلاغیه و پاکت دیگری حاوی مقداری پول برداشته به طرف خیابان سعدی جنوبی رفتم. محل اداره روزنامه ایران نزدیک به انتهای خیابان، سرکوچه غفاری در بالاخانه‌ای بود وقتی به اطاق آقای «سیدحسین اردبیلی» وارد شدم تعجب کرد که در آن ساعت شب برای چه منظوری نزد ایشان رفته‌ام؟ من تا آن موقع آقای «سیدحسین اردبیلی» را ندیده بودم. بعد از معرفی خود و ابلاغ سلام و تعارفات آقای «معین‌الوزاره» و آقای «زمر» شارژدافر آلمان، ابلاغیه را به ایشان دادم. به حدی متأثر شد که به گریه افتاد و گفت همین الآن اقدام می‌کنم. بعد به اتفاق ایشان به چاپخانه‌ای که در کوچه بین خیابان علاءالدوله(10) و لاله‌زار واقع بود رفتیم و قرار شد در سر ستون صفحه اول جای مناسبی باز کنند و ابلاغیه را با خط درشت چاپ کنند من و آقای «سیدحسین اردبیلی» تا صبح در چاپخانه ماندیم و نگذاشتیم احدی از اعضای چاپخانه از آنجا خارج شود و وقتی روزنامه چاپ شد نزدیک طلوع آفتاب یک هزار نسخه روزنامه را شخصاً روی شانه گذاردم و به خانه خود که نزدیک آنجا بود (خیابان پست‌خانه) بردم و از روی پشت بام به آقای «میرزا احمدخان دیوسالار» که یکی از آزادی‌خواهان و در آن موقع معاون کل نظمیه بود (برادر آقای سالار فاتح مشروطه‌‌خواه) دادم که در منزل خود یا محل دیگری پنهان کند پس از انجام این کار در همان ساعات اول روز به سفارت آلمان آمدم و جریان را به آقای «زمر» اطلاع دادم. ساعت 7 یک باره فریاد روزنامه‌فروشان در شهر بلند شد که فریاد می‌زدند: «ابلاغیه سفارت آلمان استقلال... ایالت فارس» مردم در خرید روزنامه از یکدیگر سبقت می‌جستند. یک ساعت بعد پلیس سوار و پیاده و مأموران تأمینات (آگاهی) روزنامه‌‌های ایران را از گوشه و کنار جمع و توقیف کردند. بی‌درنگ تلفنها به کار افتاد و پیوسته به سفارت آلمان تلفن می‌کردند و از آقای «زمر» و من چگونگی امر را جویا می‌شدند. من آن روز تا آخر شب در سفارت بودم. بعد از ظهر عده‌ای از دوستان و طرفداران ما نیز به سفارت آمدند و به ما تبریک گفتند که چنین رازی را فاش و چنین خیانت بزرگی را برملا کردیم. وقتی آخر شب به منزل آمدم، گماشته‌ام گفت آقای حکیم‌الملک(11) چند بار فرستاده و شما را خواسته است. خانه من با منزل آقای «حکیم‌الملک» چند قدم بیشتر فاصله نداشت. فوراً نزد ایشان رفتم. گفتند: فلانی این ابلاغیه چه بود؟ زیرا انگلیسیها بی‌اندازه خشمگین شده‌اند و جداً درصدد تکذیب آن هستند. گفتم آنچه مسلم است اینکه سندی به دست آقای «زمر» رسید که به من داد و طبق آن ابلاغیه‌ای تنظیم شد و شما به خوبی می‌دانید که آقای «زمر» دیپلمات بسیار محتاطی است و اگر صحت سند برایشان محرز نشده بود هرگز آن ابلاغیه را صادر نمی‌کرد. آقای «حکیم‌الملک» گفتند این ابلاغیه تمام اعضای هیأت دولت را به خیانت بزرگی متوجه کرده است و همگی بر این عقیده‌اند که اگر این خبر منتشر نمی‌شد مسلماً نقشه اجرا می‌گشت و برای مملکت ایران مشکلات بزرگ به وجود می‌آمد. (ابلاغیه نماینده جمهوری فدرالی شوروی انقلابی روسیه) روز بعد یعنی پنجشنبه دهم رمضان 1336 مطابق 30 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 20 ژوئن 1918 میلادی مسیو براوین(12) به نام اگنت دیپلماتیک جمهوری روسیه در ایران، اعلامیه‌ای به مضمون زیر انتشار داد: «راجع به ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان در خصوص اینکه مطابق نقشه‌جات انگلستان جنوب ایران در تحت ریاست و نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» صورت استقلال داخلی به خود بگیرد، دوستدار به نام جمهوری فدرالی شورای انقلابی روسیه لامحاله توجه عامه ایرانیان را در این موقع جلب و خاطر اهالی مملکت را به این مسئله احاطه می‌دهد. ملت انقلابی روسیه منتظر است که برادر عزیز او ملت هم‌جوارش ایران حاضر شود که استقلال و تمامیت وطن خود را از فشار و تعدیات کاپیتالیزم و امپریالیزم خارجه دفاع نماید.» این اطلاعیه در روزنامه ایران چاپ شد ولی البته این بار روزنامه مزبور دیگر توقیف نشد. ما آن شماره‌های روزنامه ایران را که ابلاغیه سفارت آلمان در آن منتشر شده بود و قبلاً برای خود نگاهداشته بودیم برای تمام دوستان و آشنایان خود فرستادیم و شماره‌هایی هم که در اداره روزنامه ایران باقی مانده و پنهان کرده بودند به مبلغ گزافی فروش رفت. بعد که آقای «سیدحسین اردبیلی» را ملاقات کردم گفت همان روز صبح، بعد از رفتن شما از اداره روزنامه چند صد شماره به خارج برده، پنهان کردیم و هر شماره به چهار تا پنج تومان فروش رفت. ابلاغیه سفارت انگلیس در تاریخ جمعه یازدهم رمضان 1336 قمری، مطابق 31 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 21 ژوئن 1918 میلادی ابلاغیه سفارت انگلیس به شرح زیر منتشر شد: «در خصوص خبر مندرج در جریده ایران در طی ابلاغیه سفارت آلمان، مبنی بر اینکه در خصوص استقلال داخلی فارس و جنوب ایران پیشنهادی به عمل آمده است، سفارت انگلیس خبر مزبور را تکذیب می‌کند و اظهار می‌دارد که از طرف قنسول انگلیس در شیراز ابداً چنین پیشنهادی نشده است – سفارت انگلیس 20 ژوئن 1918». اتفاقاً شبی که ابلاغیه سفارت انگلیس منتشر شده بود، به رسم معمول از سفارت آلمان بیرون آمده به کوچه برلن وارد شدم و به انتظار شخص معهود بودم. چون سه روز بود که دیگر به ما سر نزده شاید ترسیده بود کسی دنبال او باشد. آن شب مهتاب بود، از دور دیدم می‌آید ولی پیوسته به عقب خود می‌‌‌نگرد. وقتی به من رسید گفت: آقای منشی باشی ما خیلی در زحمت و سختی تحت کنترل قرار گرفته‌ایم. امروز باز توانستم یک دستمال از کاغذها را برای شما بیاورم ولی بهتر است چند روز تعطیل کنیم مبادا مچ مرا بگیرند. من تشکر کردم و دستمال بسته را گرفتم و سخت دو طرفش را گره زدم و از دیوار سفارت به درون باغ انداختم و خود به سفارت برگشتم و بسته را از روی شاخه‌های درخت برداشتم و به دفتر رئیس خود آقای «زمر» وارد و به چسباندن ریزه‌های کاغذ مشغول شدم. پس از آنکه چند ورق تهیه کردم و به ایشان دادم با خوشحالی فراوان گفت سند دیگری مکمل ابلاغیه پیدا کردم و راستی باید به حمایت اولیای سفارت انگلیس بسیار خندید. «زمر» گفت: فلانی، به خاطر داری وقتی کلنل نیدرمایر در تهران و در منزل تو پنهان بود، چرچیل مترجم سفارت انگلیس گفته بود اگر سیب از درخت سفارت آلمان بیفتد ما در سفارت انگلیس مطلع می‌شویم، ما چقدر مراقبت کردیم که در تمام این مدت سه سال از عملیات من و شم و ملاقاتهای محرمانه ما از اعزام قاصدها به جبهه عثمانی و آلمان و حتی از کوچکترین کارهای ما سرسوزنی مطلع نشدند و نتوانستند مزاحم بشوند. اکنون کار خودشان به جایی رسیده که مهم‌ترین و محرمانه‌ترین اسنادشان، بعد از ده تا دوازده ساعت روی میز تحریر ماست. در نوشته جدید آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس که آن شب به دست ما رسید، ابلاغیه جدیدی در رد تکذیب سفارت انگلیس تهیه شد و فوراً شبانه با آقای «معین‌الوزاره» ملاقات کردم و به نظر ایشان رساندم. به عکس شب اول، از شدت خوشحالی قاه قاه خندید و گفت مرحبا بر شما و آقای «زمر» زیرا نقشه چیده شده از ناحیه انگلیسیها را پاره پاره کرده به آب رودخانه کارون ریختید و داغ امارت را بدل «فرمانفرما» و دولت انگلستان گذاردید. وی سپس از وطن‌پرستی و بی‌باکی آقای «سیدحسین اردبیلی» مدیر روزنامه ایران خیلی تعریف و تحسین کرد. از آنجا فوراً به اداره روزنامه ایران رفتم و به آقای «سیدحسین اردبیلی» از طرف شارژدافر آلمان تبریک گفتم و از محبتهای ایشان تشکر کردم و ابلاغیه جدید را به ایشان دادم. سید از فرط خوشحالی در پوست نمی‌گنجید و گفت الحمدلله روی ما سفید شد زیرا من نمی‌دانستم با تکذیب به این قرصی و محکمی که سفارت انگلیس کرده است ما چه خواهیم کرد. ابلاغیه سفارت آلمان را که به شرح زیر بود گرفت و روز یکشنبه 13 رمضان 1336 قمری مطابق 2 سرطان (تیر) 1297 و 23 ژوئن 1918 انتشار داد. ابلاغیه دوم سفارت امپراتوری آلمان سفارت انگلیس تکذیب موضوعی را که سفارت امپراطوری آلمان این چند روزه راجع به نیت و تصمیم دولت اعلیحضرت بریتانیا در اعلان استقلال داخلی جنوب ایران نشر و اشاعت داد حتم و واجب پنداشت. علیهذا سفارت امپراتوری آلمان با نهایت اجبار خود را ملزم دید ذخیره‌ای را که در این قضیه تاکنون در نهانی محفوظ داشته بود بالمآل ابراز نموده برای ثبوت مطلب، ترجمه یادداشتی که از آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به عنوان «سر والتر بارتلو» آتاشه(13) همین سفارتخانه رسیده برای استحضار خاطر عامه منتشر سازد: وزیرمختار از شما متمنی است که در دفترخانه خودتان به آقایان اهمیت عدم اظهار و اختفای پیشنهاد تلگراف صبح (کاف) را، اگر دیده‌اند، در خصوص «فرمانفرما» و اعلام استقلال جنوب ایران، بفهمانید. اگر دشمنان ما از این مسئله چیزی بشنوند اهمیت وجهه را بدان استناد داده اظهار خواهند نمود که زمینه تقسیم و تجزیه ایران را تهیه می‌کنند.» یادداشت مزبور که خود ناطق قضیه است هرگونه شبهه را از اطراف حقیقت مندرجات ابلاغیه اخیر سفارت امپراتورری آلمان برطرف می‌سازد و شک و تردیدی نیز در نیات و تصمیمات دولت اعلیحضرت بریتانیا نسبت به ایران باقی نمی‌گذارد. تهران 21 ژوئن 1918 کفیل سفارت امپراتوری آلمان – زمر این ابلاغیه دوم سفارت امپراتوری مثل بمب در تهران ترکید و تمام دستگاه سفارت انگلیس به جنب و جوش افتادند و به وزارت امور خارجه شکایت کردند که جاسوسان سفارت امپراتوری آلمان اطاقهای دفتر سفارت انگلیس را در اختیار خود گرفته‌‌اند و چندین نفر از پیشخدمت‌های خود را چه در سفارت و چه در دستگاه‌های نظامی به استنطاق کشیدند و به زحمت انداختند. همان روزی که ابلاغیه اول صادر شد مستر کوپر رئیس تلگراف هند و اروپا را که ژنرال قنسول افتخاری سوئد و مرد بسیار متدین و خوش‌ اخلاقی بود دستگیر کردند و به بغداد فرستادند و تصور می‌کردند که ایشان تلگراف رمز قنسول انگلیس مقیم شیراز را به ما داده و ما به مدد کلید و مفتاح رمز قنسول انگلیس که (واسموس)(14) در شیراز محرمانه به دست آورده و قبلاً برای ما فرستاده بود توانسته‌ایم رمز را به این آسانی کشف کنیم. ولی ابلاغیه دوم را که منتشر کردیم به اعضای سفارت خودشان مظنون شدند و چند نفر را دستگیر و تحت تعقیب قرار دادند. روز دوشنبه 14 رمضان ساعت 9 بعد از ظهر، درب منزل مرا خیلی آهسته کوبیدند. نوکرم رفت و آمد و گفت مرد محترمی شما را می‌خواهد ولی از طرز حرف زدنش مثل این است که ایرانی نیست من فوراً رفتم دیدم که مستر هاوارد قنسول انگلیس است که کراراً در راهروهای وزارت خارجه او را دیده بودم و می‌شناختم. بدون معطلی تقاضای ورود به خانه کرد. از ترس اینکه مبادا دامی گسترده باشند رد کرد و عذر خواستم. گفت پس همین جا چند کلمه با شما سخن دارم. من از طرف دولت انگلیس، نه از جانب خودم یا وزیرمختارانگلیس، از شما خواهش می‌کنم ما را راهنمایی کنید بدانیم مسیو «زمر» این اطلاعات را از کجا به دست آورده است؟ دولت انگلیس هر چه شما بخواهید در ازاء این محبت به شما خواهد داد حتی همین الساعه ممکن است هدیه کوچکی از طرف ما قبول کنید و کیسه‌ای چرمی ارائه داد. گفتم اولاً من فقط در ترجمه ابلاغیه دخیل بوده‌ام و هیچ اطلاعی ندارم شارژ دافر آلمان این خبر را چگونه به دست آورده. ثانیاً قبول چیزی از ناحیه شما و یا قول و وعده دولت انگلیس برای من که یک ایرانی طرفدار استقلال و تمامیت وطن عزیز خود می‌باشم بزرگ‌ترین خیانت است و روسیاهی بزرگی برای من و خانواده‌ام خواهد بود. سپس آقای «هاوارد» دست مرا در دست خود گرفت و گفت: پس قول شرف شرف بدهید که این مراجعه من به خانه شما نزد خودتان محفوظ خواهد ماند و به کسی بازگو نخواهید کرد و سپس با گرمی دست مرا فشرد و رفت. من هم از این مطلب به آقای «زمر» اطلاعی ندادم و تا این تاریخ که این یادداشت را می‌نویسم جز من و آقای «هاوارد» احدی از این ماجرا خبر نداشت. سه شب بعد از این واقعه، باز ساعت 9 بعد از ظهر درب منزل را به شدت کوبیدند. نوکرم به من اطلاع داد آقای محترمی است می‌گوید از دربار آمده است. وقتی به درب خانه رفتم دیدم آقای حشمت‌الدوله پیش‌‌خدمت احمدشاه است. پس از ورود به خانه با محبت فوق‌العاده به من اظهار داشت فردا شب اول غروب با درشکه می‌آیم تا به اتفاق به دیدن وزیر دربار برویم. وزیر دربار شاهزاده موثق‌الدوله (مغرور میرزا) بود که من تا به حال با ایشان روبرو نشده بودم. فقط می‌دانستم که منزل ایشان در کوچه پشت مسجد سپهسالار شماره 12 است. دو سه دفعه به اتفاق آقای «زمر» شارژدافر آلمان به درب این خانه رفته و کارت گذارده بودیم ولی صورتاً ایشان را می‌شناختم که از یک چشم قدری علیل بود. آقای ‌«حشمت‌السلطنه» به من سفارش کرد که این مطلب باید کاملاً محرمانه باشد و شما نباید به کسی بازگوئید، حتی به آقای «زمر» هم خبر ندهید. ولی پس از ملاقات اگر سفارشی یا پیغامی برای ایشان داده شد البته حسب‌ الوظیفه باید بگوئید. «حشمت‌السلطنه» بسیار خوش صورت و نیک سیرت بود و در این سه سال که من منشی سفارت امپراتوری آلمان بودم کراراً چه در دربار و چه در خارج ایشان را ملاقات می‌کردم. اغلب اوقات اطلاعاتی بسیار مفید به من می‌داد. به وسیله من با آقای «زمر» شارژدافر آلمان ارتباط داشت. زبان خارجه نمی‌دانست و در ملاقات اول که به اتفاق من با آقای ‌«زمر» به عمل آورد گفت با شارژدافر سابق آلمان نیز ارتباط داشت و یکی از دوستان بسیار نزدیک ایشان بوده است. بنابراین ارتباط و آشنائی من با آقای «حشمت‌السلطنه» سابقه قبلی داشت. شب بعد یعنی شنبه 19 رمضان 1336 مطابق 8 سرطان (تیر) 1297 و 29 ژوئن 1918 قدری زودتر از هر شب از سفارت به خانه آمدم آقای «حشمت‌السلطنه» با گماشته و درشکه شخصی به منزل من آمد و به اتفاق او به قصر فرح‌آباد رفتیم. من لباس رسمی یعنی کت و شلوار مشکی و کفش برقی داشتم و به محض ورود به فرح‌آباد به خدمت «شاهزاده شهاب‌الدوله» رسیدم و پس از قدری تعارفات معموله به طرف درب بزرگی حرکت کردیم من تصور کردم به حضور وزیر دربار می‌رویم ولی «شاهزاده شهاب‌الدوله» به من گفت شما افتخار شرفیابی به حضور شاه را دارید و مراقب باشید هر چه بیشتر تعظیم و تکریم نمائید. طولی نکشید که مرا به حضور احمدشاه بردند اولین بار بود که قصر مخصوص سلطنتی را که بسیار مجلل و جالب و تماشائی و خیره‌کننده بود از نزدیک می‌دیدم. «شاهزاده شهاب‌الدوله» جلو و من پشت سر ایشان و آقای ‌«حشمت‌الدوله» پشت سر من بود هر چند بار که ‌«شاهزاده شهاب‌الدوله» تعظیم کرد من هم تعظیم کردم تا چند قدمی به جلو شاه رسیدم. عرض کردم ابوالقاسم خان منشی سفارت امپراتوری آلمان حاضر برای اصغای اوامر شاهانه است. من بار دیگر تعظیم کردم و بی‌حرکت ایستادم. شاه در صندلی راحتی بسیار بزرگ زیبایی از مخمل قرمز جلوس کرده بود. بسیار بسیار چاق بود. با چشمانی بزرگ و زیبا و چهره‌ای گشاده و متبسم و لباس سرداری از پارچه سفید. در اطراف قصر چندین صندلی راحتی و میزهای کوچک بود که روی هر میز یک چراغ گردسوز و چند لاله بلور قرار داشت. روی میز شاه چند روزنامه خارجی دیده می‌شد. آقایان پس از معرفی من به حضور شاه مراجعت کردند. شاه بدون تأمل پرسید چند وقت است در سفارت آلمان مترجم هستید؟ عرض کردم از همان ایام مهاجرت که «پرنس رویس» از تهران رفت من به سمت ترجمان آقای «زمر» شارژدافر آلمان منصوب شده و تمام این مدت در سفارت امپراتوری آلمان مشغول خدمت می‌باشم. بعد پرسیدند از چه خانواده‌ای هستید؟ عرض کردم پدر و جد من از چندین سال قبل افتخار خدمتگزاری به دولت را داشته‌‌اند. پدرم دکتر حسین خان کحال رئیس کل اوقاف و جدم میرپنج اسماعیل خان آجودان حضرت اقدس والا شاهزاده کامران میرزا نایب‌السلطنه و پدر ایشان آقای محمد کریم پیشخدمت محمدشاه غازی و پدر ایشان آقای اسماعیل جواهرخان جواهردار خاقان مغفور بوده است. بعد سئوال کردند موضوع ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان در موضوع تجزیه فارس چه بوده است؟ گفتم یکی از محارم سفارت امپراتوری انگلستان سندی به آقای «زمر» شارژدافر آلمان داد و او هم شبانه ابلاغیه را تهیه کرد و برای ترجمه به من داد من هم فوراً ترجمه کرده نیمه شب به روزنامه ایران بردم و به اتفاق «سیدحسین اردبیلی» شبانه به چاپخانه رفتیم و ابلاغیه را در روزنامه چاپ کردیم. چندین صد شماره را من به منزل بردم و مخفی کردم زیرا قطع و یقین داشتم سفارت انگلیس ساکت نمی‌نشیند و به توقیف روزنامه اقدام خواهد کرد. همانطور که پیش بینی کرده بودیم روز بعد، روزنامه ایران یک ساعت پس از انتشار در تمام پایتخت توقیف و جمع‌آوری شد و همان شماره‌هایی که من پنهان کرده بودم، به وسیله پست و پیشخدمت‌های سفارت آلمان برای دربار و تمام مراجع رسمی و خصوصی فرستاده شد. به عقیده آقای «زمر»، کشف این سند و انتشار آن در این موقع که آلمانها با روسها طبق معاهده (برست لی توفسک) تمامیت ارضی و استقلال ایران را تضمین کرده‌اند، بزرگ‌ترین خدمت به سلطنت و استقلال و تمامیت ایران بوده و نقشه‌ای خائنانه را نقش بر آب کرده است. شاه پرسیدند این سند به فارسی بود؟ گفتم خیر عین سند انگلیسی بود و چون آقای «زمر» انگلیسی خوب می‌داند آن را خوانده به آلمانی ترجمه کرد و به من داد و طبق آن سند ابلاغیه صادر شد. سپس پرسیدند شما شخصاً آورنده سند را دیدید؟ گفتم نه آن شخص با خود آقای ‌«زمر» مربوط بود. بعد سئوال فرمودند کس دیگر هم از این امر مطلع شد؟ گفتم خیر تمام امور محرمانه سفارت را شخص آقای «زمر» و بنده انجام و اداره می‌نمائیم. گفتند شما فرانسه هم می‌دانید؟ عرض کردم به خوبی آلمانی نمی‌دانم زیرا تمام تحصیلات من به زبان آلمانی بوده است. پس از این گفتگوها آقای «شهاب‌الدوله» را به صدای بلند احضار و به ایشان فرمودند برای این شخص فرمان نشانی صادر شود و سری به علامت خداحافظی تکان دادند. من تعظیم کرده از قصر خارج شدم. «شاهزاده شهاب‌الدوله» چند دقیقه حضور شاه ماند من و «حشمت‌السلطنه» به اتاق رئیس کل تشریفات رفتیم و «شهاب‌الدوله» هم به آنجا آمدند. آقایان دیگر از من ابداً پرسشی نکردند ولی از حرف آخر شاه فهمیدند که از سخنان من راضی بوده‌اند. «شهاب‌الدوله» سئوال کردند شما چه نشانی دارید؟ گفتم نشان درجه 4 وزارت خارجه. گفتند اقدام می شود به شما نشان درجه 3 بدهند. سپس آقای «حشمت‌السلطنه» مرا با درشکه دربار به شهر آوردند و به خانه رساندند. آقای ‌«حشمت‌السلطنه» در راه به من گفتند اظهارات شما مورد پسند خاطر شاه شده بود که امر فرمودند به شما نشان داده شود و گفت ما اطلاع داشتیم که علت احضار شما چه بوده است. از چند روز به این طرف که مشت «فرمانفرما» باز و ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان راجع به تجزیه فارس منتشر شده پیوسته شاه می‌گوید از این جانب نگران است و اظهار تنفر و انزجار می‌کنند و خیلی میل داشتند بدانند ابلاغیه شما روی اطلاعات محرمانه بوده است که به دست آورده‌ اید یا اینکه سندی هم در دست داشته‌اید. گفتم هر دو ابلاغیه مبتنی بر سند کتبی بود که در دست ما وجود داشت و به آنها اشاره شد به خصوص اگر سند دوم را ما فاش نکرده بودیم انگلیسیها می‌توانستند بگویند که این عمل سفارت یک نوع بازی سیاسی است و منبع موثقی ندارد ولی سند دوم به خوبی فاش کرد که سفارت امپراتوری آلمان اسناد مهمی در دست دارد. بعد آقای «حشمت‌‌السلطنه» گفت دو شب قبل شخص مطلعی را که تصور می‌رفت در این موضوع اطلاع دقیق داشته باشد به حضور شاه آوردیم ولی ایشان نتوانستند اطلاعاتی که شاه می‌خواست بدهد و به کلی اظهار بی‌اطلاعی کرد. بعد ما به حضور شاه عرض کردیم که مدتی است «ابوالقاسم خان» منشی آقای «زمر» می‌باشد و در تمام مجالس و محافل به اتفاق او رفت و آمد می‌‌کند. ایشان می‌توانند اطلاعاتی به عرض برسانند و به همین جهت دستور احضار دادند و خوشبختانه شما مطلب را روشن کردید. دو هفته گذشت تا اینکه سفارت انگلیس در تاریخ یکشنبه 27 رمضان 36 مطابق 16 سرطان (مرداد) 1297 برابر 8 ژوئیه 1918 ابلاغیه زیر را که در واقع تأیید صحت ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان بود منتشر کرد و بر همه ثابت شد که موضوع تلگراف قنسول انگلیس از شیراز دائر به تجزیه جنوب ایران صحت داشته است. اینک مضمون ابلاغیه سفارت انگلیس: «در شماره 260 جریده ایران مورخ 21 ژوئن 1918 ترجمه ابلاغیه سفارت انگلیس مندرج بود چون ترجمه مزبور که از طرف اداره روزنامه شده کاملاً صحیح نبود لهذا در سفارت انگلیس ترجمه شده و از این قرار است: چون سفارت آلمان مأخذ اظهاراتی را که به سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان نسبت داده شده بود که می‌خواهند در جنوب ایران حکومت مستقلی برپا نمایند مکشوف داشته‌اند لهذا سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان لازم می‌داند که به وسیله اظهار مختصری از چگونگی واقعه رفع این جعلیات بیهوده را بنماید. چنین پیشنهادی در شیراز به قنسول اعلیحضرت پادشاه انگلستان شده بود و در پیشنهاد مزبور «فرمانفرما» را برای حکومت آتیه موهومی شخص مناسبی دیده بودند و قنسول مشارالیه معمولاً این مطلب را به سفارت اطلاع داده بود چون این مسئله مستقیماً با سیاست دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان که کراراً اظهار داشته‌اند استقلال و مصونیت مملکت ایران را محترم می‌شمارند مخالف بود بر حسب لزوم فوراً رد شد.» با این اعلامیه سفارت انگلیس، موضوع تجزیه ایران نقش بر آب شد و دیگر ابداً از آن سخن به میان نیامد و موقعیتی بسیار بزرگ برای سفارت آلمان و شخص اینجانب فراهم شد و دو ماه بعد مستر مارلینگ سفیر انگلیس(15) رفت و سر پرسی کاکس(16) به جای ایشان آمد. پی‌نویس‌ها: 1- نیروی مسلحی که انگلیسی‌ها با استفاده از اتباع هندی و انگلیسی برای حفاظت از منافع خود در جنوب ایران به وجود آوردند. 2- والی فارس که با انگلیسی‌ها در تشکیل «پلیس جنوب» همکاری نمود. او مدتی در دوران احمدشاه نخست‌وزیر بود و در اواخر حکومت رضاشاه در آبان 1318 در سن 82 سالگی درگذشت. 3- کسی که بیشترین نقش را در هر سفارتخانه در ارتباط با مردم برعهده دارد، کاردار 4- مسیو رودلف زمر از سال 1912 قبل از جنگ بین‌الملل اول دفتردار و در 1915 (موقع مهاجرت) کفیل سفارت و در سال 1918 شارژدافر سفارت امپراتوری آلمان بود و به مناسبت کارهایی فوق‌العاده مهم که در ایران کرد ترقی شایان کرد و تا ژنرال قنسول پطروگراد ارتقاء مقام یافت. 5- مسیو پوناتی رئیس داروخانه شوربن در خیابان ناصرخسرو جنب مدرسه دارالفنون بود. 6- مسیو برینس رئیس مغازه بسیار بزرگ هلندی که با مسیو دهوک قنسول هلند در ارتباط بود و این هر دو با زمر شارژدافر آلمان ارتباط سیاسی داشتند. 7- چرک‌نویس. 8- نام دیگر حسین علاء. 9- برست لی توفسک نام محلی در سرحد شوروی و لهستان است که به مناسبت قرارداد متارکه جنگ بین روسیه و عثمانی در تاریخ 1917 معروفیت بسیار پیدا کرد. طبق ماده 10 همین قرارداد بنا شد کلیه قوای خارجه از خاک ایران خارج شوند. 10- خیابان فردوسی. 11- آقای حکیم‌الملک در کابینه دوم صمصام‌ السلطنه پست وزارت مالیه را عهده‌دار بود. 12- مسیو براوین اولین نماینده دولت انقلابی روسیه بود که به ایران آمد و با آقای زمر شارژدافر آلمان ارتباط بسیار نزدیک داشت. 13- کاردار 14- واسموس قنسول آلمان در شیراز بود که در مدت جنگ بین‌الملل اول انگلیسیها را در جنوب به ستوه آورد و به حدی شیرازیها او را دوست داشتند و از او حمایت می‌کردند که تمام نقشه‌های انگلیسیها را در جنوب خنثی کرده بود. 15- «سر چارلز مارلینگ» از 18 اسفند 1294 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد. 16- «سر پرسی کاکس» از 26 شهریور 1297 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد. منبع: دیده‌ها و شنیده‌ها خاطرات میرزا ابوالقاسم کحال زاده منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران، نشر فرهنگ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

اراده یهودیان آمریکا در پس «انقلاب سفید» شاه

در ابتدای دهه 1960 میلادی ضرورت یک تجدید نظر اساسی در سیاستهای امریکا در برخورد با کشورهای تحت سلطه به شدت احساس می‌شد. زیرا حکومتهای دست نشانده امریکا با خطر انقلابهای مردمی مواجه‌ بودند. جان فیتزجرالد کندی، کاندیدای حزب دمکرات برای ریاست جمهوری، نظرات ویژه‌ای را مطرح کرد. این نظرات پس از انتخاب او به ریاست جمهوری، اساس سیاستهای امریکا قرار گرفت. هدف سیاستهای جدید، در کشورهای تحت سلطه، اجرای اصلاحات از بالا به پایین به منظور جلوگیری از انقلاب قهرآمیز توده‌ها و ایجاد مانع در راه توسعه نفوذ اتحاد شوروی بود که باعنوان «اتحاد برای پیشرفت» مطرح و به دست اجرا سپرده شد. این برنامه ابتدا برای امریکای لاتین و با هدف جلوگیری از ایجاد «کوبا»های دیگر طراحی شده بود. طرح «اتحاد برای پیشرفت» متضمن تقسیم اراضی بین کشاورزان و توسعه و بهداشت و آموزش و اعطای خدمات رفاهی به مردمان فرودست بود. این طرح بعدها در دیگر کشورهای تحت سلطه نظیر ایران ـ‌که با خطر رادیکالیزه شدن حرکت‌های مردمی روبرو بودند ـ اجرا شد. «سیاست‌های جدید به دلیل شکست سیاست‌های سرکوبگرانه و نظامی‌گری امریکا و افزایش فاصله طبقاتی و نفرت روز‌افزون از آن کشور به مثابه علت‌العلل بدبختی‌‌ها و نابسامانی‌ها در کشورهای تحت سلطه اتخاذ شده بود.». 1 استقرار دولتهای غیر نظامی دست نشانده در چهارچوب دمکراسی‌های هدایت شده، برگزاری «انتخابات کنترل شده» و ایجاد «فضای باز سیاسی» خطوط اصلی اقدامات سیاسی دولت جان.اف.کندی بود. طرح «روستوـ کندی» جان. اف. کندی پس از استقرار در کاخ سفید، طرح و برنامه‌های ویژه‌ای را که برای ایران تدوین کرده بود، به شاه ابلاغ کرد و برای اجرای آن پافشاری و اصرار ورزید. این برنامه که به طرح «روستو ـ کندی» در جهان شهرت یافت، بعدها با نام «انقلاب سفید» در ایران اجرا شد. طراح این برنامه «والتر ویتمن روستو» نام داشت. او که در سال 1916 در یک خانواده یهودی به دنیا آ‌مده بود، در شمار جامعه‌شناسان نامدار جهان قرار داشت و سالها به عنوان مشاور جان‌کندی فعالیت کرد. روستو در زمان جان کندی یک سلسله رفورم‌‌های اقتصادی و طرحهای اصلاحات ارضی را برای اجرا در کشورهای امریکای لاتین و خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی طراحی کرد. او تئوری‌های خود را در سال 1960 برابر با سال 1339 در کتابی با نام «مراحل توسعه اقتصادی؛ یک مانیفست غیر کمونیستی» انتشار داد. روستو یهودی جوامع بشری را به «جامعه سنتی» و «جامعه صنعتی» تقسیم می‌کرد و اعتقاد داشت که جامعه پس از طی مراحل سنتی وارد مرحله «ماقبل طیران» می‌شود. این مرحله در واقع دوران گذار از «کهنه» به «نو» است و لذا باید در رشته‌های غیر صنعتی، بویژه کشاورزی، تحولات انقلابی صورت گیرد، که مهم‌ترین آنها «اصلاحات ارضی» است. 2 به طور کلی باید گفت دولت آمریکا با انجام اصلاحات، به ویژه اصلاحات ارضی سعی داشت تا روابط اجتماعی و پایگاه اقتصادی شبکه سنتی روستاها را زیر و رو کند و از نظر سیاسی به دنبال این هدف بود که اولاً پایگاه و نفوذ طبقه ملاک و زمین‌دار را از میان بردارد و ثانیاً ابتکار عمل را از دست مخالفین خارج کند. امریکا همچنین قصد داشت تا حرکت سرمایه را از بخش سنتی کشاورزی به بخش شهرنشین و صنعتی تشویق نماید و نهاد دولت را به صورت مرکز بی‌رقیب انباشت سرمایه درآورد. امینی مجری برنامه‌های امریکا پیروزی جان فیتز جرالد کندی، موفقیت علی امینی را در پی داشت. زیرا وی از زمانی که به عنوان سناتور ایالت «ماساچوست» فعالیت داشت، از دوستان علی امینی و در شمار هواداران زمامداری او بود. براساس طرح و برنامه‌ای که مشاوران کندی تدوین کرده بودند، قرار بود علی امینی به عنوان مجری اصلاحات ظاهری مورد نظر کندی، عهده‌دار مقام نخست‌وزیری ایران باشد. بر این اساس دولتمردان امریکایی مجدداً از شاه خواستند تا علی امینی را به نخست‌وزیری منصوب کند و راه را برای اجرای اصلاحات مورد نظر امریکا هموار سازد. محمد‌رضا پهلوی که به اتکای قدرت ساواک و حمایت پاره‌ای از محافل قدرت وابسته به بیگانگان تمایلی به پذیرش این درخواست نداشت و به انحاء مختلف و با به کارگیری تمهیدات گوناگون، در مقابل این خواسته امریکا مقاومت می‌کرد. اما فشار قاطعانه دیپلماسی امریکا او را به خود ‌آورد و به او فهماند که بدون جلب رضایت مقامات امریکایی ـ که با اجرای کودتای 28 مرداد وی را به سلطنت برگردانده بودند ـ ماندگاری در موضع قدرت و ادامه فرمانروایی و حفظ تاج و تخت برایش غیر ممکن است. به ویژه اینکه این بار نحوه عمل کارگزاران امریکا با دفعات قبل تفاوت داشت. این بار مقامات کاخ سفید به پیامهای شفاهی اکتفا نکردند و خود رأساً و با صراحت دکتر علی امینی را ـ‌که وفاداری‌اش به امریکا در جریان تنظیم و عقد قرارداد کنسرسیوم به اثبات رسیده بود ـ را به عنوان کاندیدای مورد نظر امریکا برای احراز مقام نخست‌وزیری ایران و اجرای برنامه‌های اصلاحی جان کندی معرفی کردند و محمد‌رضا پهلوی را برای اجرای این امر در فشار و تنگنا گذاشتند، حتی او را به کودتا و فروپاشی رژیم شاهنشاهی در ایران تهدید نمودند: «... دولت آمریکا تردید و دودلی سالهای 1332 ـ 1339 را کنار گذاشت و با قاطعیت وارد گود شد و به محمد‌رضا پهلوی فشار آورد که هر چه سریع‌تر علی امینی را با اختیارات کامل به نخست‌وزیری منصوب کند. شدت فشار امریکا به حدی بودکه ظاهراًَ در مسافرت زمستانی سال 1339 او به سوئیس به وی اعلام شد که اگر با خواست جدید امریکا موافقت نکند، با سقوط سلطنت و ریاست جمهوری امینی مواجه خواهد شد...» 3 در همین زمان، امریکا برای نشان دادن عزم خود در پشتیبانی از علی امینی و تهدید بیشتر محمد‌رضا پهلوی، برخی مجامع وابسته به خود را واداشت تا اعلامیه‌هایی در حمایت از ریاست جمهوری علی امینی انتشار دهند. به یک نمونه از این اعلامیه‌ها نگاه می‌کنیم: «ملت آزادیخواه ایران دستگاه حاکمه در ایام انتخابات درسی به ما داد که هرگز از خاطره‌‌ها فراموش نخواهد شد... پس از آن که بازی مسخره انتخابات با رسوایی هر چه تمامتر و استهزاء مردم جهان پایان یا فت، شاهنشاه دلقک‌بازی دیگری از خود درآورد و با رفتن به مجلس در کالسکه سلطنتی و ایراد نطق‌های مطنطن و بی‌معنی این کمدی را تکمیل کرد، غافل از آنکه با این نطق‌های بی سر و ته و مسخره فقط خودش را می‌تواند فریب دهد. مردم خوب می‌دانند که در کشور ما رکود اقتصادی و فقر و تنگدستی و گرسنگی و گرانی هزینه زندگی و رشوه‌خواری و دزدی و چپاول و غارت ثروت‌های ملی روز به روز توسعه می‌‌یابد و این الفاظ رنگارنگ نمی‌تواند حقایق را بپوشاند. میهن‌پرستان ایران! نجات کشور و ملت در تشکیل رژیم جمهوری دموکراتیک وعملی نمودن اصلاحات واقعی می‌باشد. تنها رژیم جمهوری است که می‌تواند زمین به دهقانان و کار به بیکاران و افزایش درآمد نصیب تجار و کارفرمایان کند. رژیم جمهوری است که می‌تواند آزادی واقعی مردم را تأمین کند و آنها را از یوغ سلطنت و استبداد برهاند. میهن‌پرستان ایران، برای بی‌طرف کردن کشور از دسته‌بندی‌‌های سیاسی و نظامی و تقلیل هزینه‌های کمر شکن و جنون‌آمیز نظامی که کشور را غارت می‌کنند، مبارزه کنید. نابود باد پیمان‌های نظامی، مرده باد رژیم سلطنتی. درود به دانشجویان که اقبال خائن، یعنی نوکر شاه و طرفدار رژیم پوسیده سلطنتی را کتک زده و با خفت هر چه تمامتر او را مجبور به فرار از دانشگاه کردند. ما می‌خواهیم هر چه زودتر زندانیان آزاد شوند و مسئولین کتک زدن و توقیف مردم شدیداً تنبیه شوند. اعضای مجلس شورا صدای خود را به دفاع و پشتیبانی از حقوق مقدم مردم ایران بلند کرده و در راه انحلال مجلس قدم پیش بگذارند. درود بر جمهوری ایران و رئیس جمهور آینده آن دکتر امینی مرگ بر استبداد و ظلم و استعمار. گروه جمهوریخواهان»4 البته شاه و مسئولین سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی بر این نکته وقوف داشتند که اینگونه اعلامیه‌ها از سوی محافل و مجامع وابسته به سازمان «سیا» و در تیراژی فوق‌العاده محدود انتشار می‌یابد و هدف از اینگونه اقدامات تنها ایراد فشار به شاه و رژیم است، و الا تهیه و توزیع چنین اعلامیه‌هایی در شرایط دیکتاتوری بعد از 28 مرداد می‌توانست عده زیادی را اسیر شکنجه و زندان و مجازاتهای سنگین کند که بی‌شک و قبل از همه دکتر امینی، کاندیدای مورد حمایت آنها طعم این مجازات را می‌چشید. از دیگر اقدامات امریکا برای واداشتن شاه به انتصاب امینی، بهره برداری از وضع ناگوار مالی ایران بود. کندی با درک این وضعیت، نخست‌وزیری علی امینی را به عنوان پیش‌ شرط اصلی و اولیه کمک مالی به ایران معین نموده و پیشنهاد کرده بود که در صورت صدور فرمان نخست‌وزیری علی امینی، وام 35 میلیون دلاری مورد تقاضای ایران را در اختیار رژیم پهلوی می‌گذارد: «حکومت کندی که در مورد ایران بی‌اندازه نگران بود، به فوریت دست به تشکیل گروه‌های مأمور در ایران زد. چه بیم آن داشت که [ایران] در آستانه تغییر حکومت باشد ... حاصل فعالیتها و برنامه‌ریزی‌های گروههای مأمور آن شد که به سفیر ]وقت امریکا در ا یران] (آرمین مایر) توصیه کنند، ما حاضرین 35 میلیون دلار در اختیار دولت ایران قرار دهیم، به شرط آنکه ایرانیان هر کاری که ما در جهت اصلاح و پیشرفت لازم می‌دانیم به اجرا درآورند، و این شامل نظریات و پیشنهادهای ما در مورد انتخاب نخست‌وزیری که بتواند از عهده اجرای اصلاحات پیشنهاد شده برآید، نیز خواهد شد...» 5 آرمین مایر، سفیر کبیر وقت امریکا در ایران، بعدها صحت این مسئله را تأیید کرد: «واشنگتن، خبرگزاری پارس ـ سفیر سابق امریکا در ایران فشار کرد که جان. اف. کندی رئیس جمهوری پیشین امریکا در ازای پرداخت یک وام 35 میلیون دلاری خواستار انتصاب علی امینی شده بود... آرمین مایر قبلاً سفیر امریکا در ایران و سپس ژاپن بوده است... ایران خواستار یک وام 35 میلیون دلاری شده بود تا کسری موازنه پرداخت‌های خود را جبران کند. مشاوران کندی درخواست ایران را مطالعه کردند و در چهارچوب یک برنامه پیشنهاد شد که شخص بخصوصی به سمت نخست وزیر ایران منصوب شود... شخص بخصوصی که در ماجرای مذکور مطرح شد، علی امینی بود که پیش از نخست‌وزیر سمت سفیر ایران در واشنگتن را بر عهده داشت و از نزدیکان کندی‌ها به شمار می‌رفت...» 6 آرمین مایر که طی سالهای 1965 تا 1969 سفیر کبیر امریکا در ایران بود. در یک گفتگوی دیگر نیز به همین موضوع اشاره می‌کند: «دولت کندی سخت نگران اوضاع ایران بود و لزوم اقدامات فوری را تأکید می‌کرد. ترس اضمحلال ایران در میان بود. گروهی می‌گفتند کشور ایران با سابقه تاریخی حدود 2500 ساله‌اش باید پایدار بماند. ولی بیشتر سیاستگران بر این اعتقاد بودند که ایران در شرف نابودی است؛ مگر آنکه ایالات متحده اقدام فوری و مؤثری به عمل آورد. سرانجام نتیجه مذاکرات ما به اینجا رسید که به سفیرمان توصیه کنیم که به ازای واگذرای سی و پنج میلیون دلار کمک به ایران برنامه پیشرفت و توسعه مورد نظر واشنگتن انجام شود و همچنین علی امینی ، کاندیدای ما که برای اجرای رفورم پیشنهاد شده، شایستگی کافی دارد به عنوان نخست‌وزیر معرفی گردد.» 7 شاه برای رهایی از فشار دولت آمریکا مبنی بر تعویض نخست‌وزیر وقت، پیشنهاد کرد که علی امینی پست وزارت امور خارجه را بپذیرد. به این ترتیب هم فشار آمریکا برای نخست‌وزیری امینی پایان می‌یافت و هم امینی مجبور بود برای بهبود روابط ایران و امریکا به مسکو سفر کند و امتیازاتی به شوروی بدهد در این صورت، علاقه و پشتیبانی امریکا از علی امینی خاتمه می‌یافت. 8 به نقل از: نیمه پنهان، دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان، جلد 3، 1381 پی‌نویس‌ها: 1ـ منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد، به روایت اسناد، جلد اول، ص 72. 2ـ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، ص 302. 3ـ ظهور و سقوط، همان، ص 306. 4ـ ـ ظهور و سقوط، همان، ص 307ـ 306. 5ـ بیل، جیمز، شیر و عقاب، نشر فاخته، چاپ اول، ص 201. 6ـ روزنامه آیندگان، مورخ 30/7/1356. 7ـ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، جلد اول، ص 174. 8ـ منصوری، جواد، تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، جلد اول، ص 77. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
60
...