انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

رحلت آیت الله بروجردی

10 فروردین 1340 آیت الله العظمی حاج آقا سیدحسین بروجردی دارفانی را وداع گفت‌. آیت الله حاج سیدحسین طباطبائی از سلسله طباطبائیان بروجردـ علمای مشهور قرن چهاردهم هجری ـ، در1292 ق. در بروجرد متولد شد. وی مقدمات علوم اسلامی را در همین شهر فرا گرفت و سپس به حوزه علمیه اصفهان سفر نمود و از محضر بزرگان این شهر استفاده کرد. او فقه را نزد حاج سیدمحمد باقر درچه‌ای و فلسفه را نزد حاج میرزا جهانگیرخان قشقایی خواند و پس از ده سال راهی نجف اشرف شد و از درس آیات محمد کاظم خراسانی‌، سید محمد کاظم یزدی‌، شیخ الشریعه اصفهانی و... بهره جست. علیرغم این که آیت الله بروجردی در نجف مورد توجه علما بود، به اصرار پدرش به بروجرد بازگشت و مدت سی و شش سال در این شهر به فعالیت‌های علمی و اجتماعی مشغول شد. فعالیت‌های عمیق و گسترده علمی و اجتماعی آیت الله بروجردی در بروجرد، توجه علما و مردم را در پی داشت و به تدریج از وی چهره‌ای مشهور ساخت.او در این دوره سفرهایی به مکه‌، مشهد، نجف و... داشت، اما هر بار با اصرار مردم بروجرد به این شهر بازمی‌گشت‌. در 1264 ق. به دلیل بیماری و کسالت به تهران منتقل شد و پس از بهبود و با اصرار علما و بزرگان حوزة علمیه قم، در این شهر اقامت گزید و سرپرستی حوزه علمیه آن را بر عهده گرفت. ورود ایشان به قم تحرک حوزه علمیه این شهر را در پی داشت. آیت الله بروجردی در قم فرصتی به دست آورد تا به معرفی شیعه در بعد جهانی بپردازد و دارالتقریب بین‌المذاهب را تأسیس کرد. گذشته از این، در کارنامة آیت الله بروجردی اقدامات برجسته‌ای از جمله احیای آثار مهم و گرانبهای علمای قدیم‌، تربیت طلاب و رونق دادن به حوزه علمیه‌، تحقیق و تألیف کتابهای متعدد علمی‌، ایجاد بنای مسجداعظم قم‌، ایجاد بنای کتابخانه مسجد اعظم‌، ایجاد مدرسه علمیه در نجف‌، ایجاد بنای مسجد هامبورگ در آلمان و ایجاد بنای بیمارستان نکوئی قم ثبت شده است. در جلد دوم کتاب «نهضت روحانیون ایران» ضمن اشاره به گوشه‌هایی از سوابق مبارزاتی آیت الله بروجردی می‌نویسد: « اغلب مردم اطلاع ندارند که آیت الله بروجردی در قیام علمای اصفهان مورد تعقیب رضاخان واقع شد و پس از ماجرای قتل عام مسجد گوهرشاد و قیام آیت الله قمی‌، برضد پهلوی برخاست و چون دید که اعتراضش مورد توجه واقع نمی‌شود و مردم نیز آمادگی برای قیام ندارند ایران را با هدف اقامت در نجف اشرف ترک کرد و از طرف رضاخان در مرز خسروی بی احترامی هم دید. آیت الله بروجردی پس از مدتی توقف در نجف اشرف صلاح را در این دید که پایگاه ایران رامانند آیت الله حائری در قم خالی نگذارد تا به سود رضاخان تمام شود و لذا به ایران بازگشت و در شهر خود بروجرد مانند سابق ماندگار شد و به تدریس علوم عقلی و نقلی و ادارة امور مردم آن سامان و بسیاری از شهرهای دیگر به عنوان مرجع تقلید پرداخت‌. پس از رحلت آیت الله حائری در سال 1315 شمسی‌، سه تن از فقهای بزرگ یعنی مرحومین آیت الله سید محمد بهجت‌، آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری و آیت الله حاج صدرالدین صدر به مدت هشت سال حوزة علمیه قم را اداره کردند. که پنج سال آن در زمان رضاخان و سه سال دیگر در اوائل سلطنت محمدرضا و به هنگام اشغال ایران توسط قوای متفقین بود. در سال 1323 شمسی آیت الله بروجردی که برای معالجه به تهران آمده بود، پس از بهبودی توسط بزرگان علمای حوزة علمیه قم‌، و قبل از همه امام خمینی به قم دعوت شدند. با آمدن ایشان به قم حوزة علمیه نضجی دیگر گرفت‌. به طوری که به صورت بزرگترین حوزة علمیه شیعه درآمد. تأثیر وجود آیت الله بروجردی در قم موجب شد که حوزه‌های علمی مشهد و تهران و اصفهان و شیراز و همدان و دیگر شهرهای ایران رونق گیرد و به تعلیم و تربیت طلاب و فضلا همت گمارد. آیت الله بروجردی که به گفتة خودش در واقعة مشروطه از نزدیکان استادش مرحوم آیت الله آخوند خراسانی بود، به خوبی به یاد داشت که پس از رخنة ایادی بیگانه در امر مشروطه و شهادت شیخ فضل الله نوری‌، مرحوم آخوند چگونه از اقدامات خود پشیمان شده بود و لذا از دخالت در امور سیاسی که به گفتة خودش سرنخ آن در دست اجانب بود سخت هراس داشت‌. خود آن مرحوم می‌فرمود: از آن موقع که دیدم مرحوم استاد آخوند و مرحوم نائینی که آن همه زحمت در تأسیس و تداوم کار مشروطه متحمل شده بودند پس از شهادت حاج شیخ فضل الله و حوادث دیگر ملول و افسرده شده‌اند، حالت وسوسه‌ای برای من پیدا شده است که تا یک واقعة سیاسی پیش می‌آید از اقدام فوری حتی الامکان پرهیز می‌کنم مبادا کاری به زیان مسلمین انجام گیرد. خیلی‌ها به این وسوسه و اضطراب من در امر سیاست ایراد می‌گیرند، ولی من هم نمی‌توانم جز این رفتاری داشته باشم‌. به هرحال محمدرضا پهلوی که در سال 1323 شمسی در بیمارستان فیروزآبادی به عیادت آیت الله بروجردی رفته بود، پس از اقامت آن مرحوم در قم و نضج گرفتن کارمرجعیت ایشان در ایران و دیگر ممالک اسلامی‌، چندین بار در قم نیز به خدمت آیت الله بروجردی رسید، و هر بار از آن مرحوم می‌خواست که هر امری دارند بفرمایند تا انجام دهد. آیت الله بروجردی که می‌پنداشتند محمدرضا به عکس پدرش مردی فهمیده و نرم و احیاناً دارای عواطفی است (با تظاهرات ریاکارانه‌ای که شاه ضعیف آن روز می‌کرد) هربار به وی فرموده بودند: «امور مربوط به روحانیت صرفاً بستگی به کمک مردم مسلمان دارد.» هر مقدار از آنها کمک کنند من هم رسیدگی و اداره می‌کنم‌، حتی شاه حاضر شده بود یک میلیون تومان از بابت فروش پنج ریال عوارض اضافی بلیت قطارقم‌! کمک به ساختمان مسجد اعظم قم کند ولی آیت الله بروجردی فرموده بود: «اگر هم این پول را از خودتان بدهید قبول نخواهم کرد مبادا فردا به نام «مسجد شاه‌» خوانده شود، و لذا حاضر به قبول هیچ گونه کمکی از طرف شاه و خاندان پهلوی نشدند (اسناد این مطلب موجود است و حتی منتشر شد.) آن مرحوم در عوض فرموده بودند: «به شاه بگویید آب قم شور و کم است‌. دستور دهد چند حلقه چاه عمیق حفر کنند و بعد هم شهر قم لوله‌کشی شود و سد رودخانه قم را تعمیر کنند که هیچکدام هم هزینه زیادی ندارد، و اینها بر اثر اقدامات آن مرحوم سرانجام عملی شد. آن هم بعد از بارها تذکر به دولت‌های‌وقت‌. مرحوم آیت الله بروجردی چند سال قبل از این که رحلت کنند دیگر حاضر به پذیرش شاه نشدند. و هرچه قائم مقام رفیع و صدرالاشراف و دیگر رجال معمر مملکت واسطه شدند، سودی نبخشید. این نقار و کدورت تا پایان عمر آن مرحوم باقی ماند. فراموش نمی‌کنم در یک جلسة خصوصی که آن مرحوم نویسندة این سطور را خواسته بودند و در خدمتشان بودم «صدر» فرماندار وقت قم تقاضا کرد که آیت الله بروجردی مطلبی را به شاه بگویند شاید به دستور ایشان عمل شود. (گویا راجع به لوله کشی قم بود) آیت الله بروجردی سخت برآشفتند و فرمودند: «من دیگر کاری با شاه ندارم و یک کلمه خطاب به ایشان نخواهم گفت‌. من خیال می‌کردم ایشان عواطفی دارند و می‌شود تذکراتی به ایشان داد حال که بناست ترتیب اثر ندهد دیگر حرفی با ایشان ندارم‌» فرماندار گفت‌: «حضرت آیت الله‌! اجازه می‌فرمایید گزارش دهم‌، حضرتعالی از کارهای اعلیحضرت و دولتها ناراضی هستید؟» فرمودند: «بله‌، گزارش دهید! حتماً بگویید. من چه احتیاجی به شاه دارم‌؟ نه شاه و نه دولتها نمی‌خواهند کاری برای مملکت بشود، فقط سعی دارند جشنها بگیرند و دختران مردم را این روزها در این سرمای زمستان با لباس کوتاه در خیابان‌ها به عنوان جشن 17 دی بگردانند، دیگر بس است‌! اصلاً در این مملکت چطور می‌شود زندگی کرد. این واقعه در زمان دکتر اقبال بود. سه روز بعد، رژه دخترها که از قبل مقدماتش فراهم شده بود، موقوف شد. (البته در روزنامه‌ها نوشتند به خاطر سرما برنامه به هم خورده است‌) و لوله‌کشی قم هم عملی گردید، ولی دیگر ملاقاتی بین آن مرحوم و شاه انجام نگرفت‌. تمام وقت آیت الله بروجردی صرف تدریس و اداره حوزة علمیه و تربیت اهل علم و تأسیس مؤسسات دینی در داخل و خارج مملکت می‌گردید. در نتیجه مانند آیت الله حائری پس از شانزده سال اقامت در قم و رهبری دنیای شیعه و ادارة حوزه علمیه قم صدها کار دینی و هزاران دانشمند و مجتهد و فقیه اصولی و محدث و مفسر و مورخ و محقق و نویسنده و متفکر و فیلسوف و واعظ و سخنگوی دینی از حوزة درس و تربیتش برخاستند. » منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

روایتی از دستگیری اعضای حزب ملل اسلامی توسط ساواک

روز ۳۰ دی ۱۳۴۴تیمسار سرتیپ فرسیو اعلام کرد که اعضای یک حزب مخفی به نام «حزب ملل اسلامی» شامل 55 عضو مسلح همراه با رهبر آن ـ محمدکاظم موسوی بجنوردی ـ بازداشت شدند. روز 30 دی 1344تیمسار سرتیپ فرسیو اعلام کرد که اعضای یک حزب مخفی به نام «حزب ملل اسلامی» شامل 55 عضو مسلح همراه با رهبر آن ـ محمدکاظم موسوی بجنوردی ـ بازداشت شدند. حزب ملل اسلامی در سال 1340ش پایه‌گذاری و نخستین جلسة کمیته مرکزی آن، همزمان با ایام رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی (ره) تشکیل شد. هسته اولیه این حزب که توسط سید محمدکاظم بجنوردی، فرزند آیت‌الله میرزاحسن موسوی بجنوردی «از مراجع تقلید نجف‌اشرف و صاحب کتاب القواعد الفقهیه» بنیان نهاده شد، جوانانی بودند که او ـ سید محمد‌کاظم بجنوردی‌ـ پس از آشنایی با جنبش اسلامی عراق و مساعد نیافتن اوضاع آن کشور برای تصرف قدرت سیاسی و حضور در ایران، با آنان آشنا شده و پیوند نزدیکی داشت. اعضای این گروه، اکثراً دانش‌آموز بودند و به همین علت، هستة اولیه آن با نام «گروه محصل» شهرت یافت که پس از تعریف سازمانی و تشکیلات، «حزب ملل اسلامی» نامیده شد. اولین اقدام این حزب ـ که هدف خود را «سرنگونی نظام سلطنتی و برقرار ساختن حاکمیت اسلام» تعیین کرده بود ـ تصویب برنامه‌ای 65 ماده‌ای بود. حزب ملل اسلامی،‌4 سال پس از تأسیس و در شرائطی که توانسته بود تعداد اعضا را به 100 نفر برساند در مهر 1344 به صورت کاملاً اتفاقی کشف شد. گزارش این کشف اتفاقی به نقل از سند ساواک، به شرح زیر است: «در ساعت 0300 روز 23/7/44 مأمورین گشت شهربانی به یک نفر که حامل کیف مشکی رنگی بوده ظنین و دستور توقف به وی داده و از محتویات کیف پرسش می‌نمایند. حامل کیف اظهار می‌دارد محتویات آن کتب دعا می‌باشد موقعی که مأمورین خواستار کیف می‌گردند حامل با مشت به مأمور حمله و در عین حال کیف را به منزلی پرتاب و خود متواری می‌شود که مأمورین وی را تعقیب و دستگیر نموده و ضمناً کیف را از منزلی که به آن پرتاب شده بود با کسب اجازه از صاحب منزل داخل شده و به دست می‌آورند سپس نامبرده را به کلانتری محل جهت بازجویی‌های اولیه دلالت می‌نمایند ضمن بازرسی کیف چند شماره نشریه به نام (خلق) ارگان حزب ملل اسلامی و همچنین مقادیری اوراق پلی‌کپی شده دیگر به دست می‌آید و حامل خود را به نام محمدباقر فرزند ابوالفضل شهرت صنوبری شاگرد خرازی فروشی معرفی می‌نماید ولی از دادن هرگونه اطلاعی یا توضیح درباره محتویات کیف و سئوالاتی که از وی می‌شود خودداری می‌کند. نامبرده با مدارک مکشوفه به اداره اطلاعات اعزام و در اداره مزبور نیز در بدو امر از دادن توضیحات و بازجوئی امتناع ولی در اثر تذکرات لازم و ادامه بازجویی اعتراف کرده که نامبرده در یکی از حوزه‌های حزب ملل اسلامی عضویت دارد و این حزب هم برابر مدارک مکشوفه از اواخر سال 1343 تشکیل شده است. چون حدس زده می‌شد که علاوه بر محتویات کیف در منزل وی نیز اوراق مضره‌ای موجود باشد لذا با تشریفات قانونی منزل نامبرده بازرسی و مقادیری از اوراق مشابه محتویات کیف در منزل وی کشف شد. با بررسی اوراق مکشوفه چنین نتیجه گرفته شد که از اواخر سال گذشته حزبی تحت عنوان ملل اسلامی مشغول فعالیت شده و در این مدت هر ماه یک نشریه (خلق) که آخرین نشریه آن به شماره 9 و به تاریخ اول مهر ماه 44 می‌باشد به صورت پلی‌کپی تهیه و بین اعضاء خود به‌طور کاملاً سرّی توزیع نموده است. » در همین مرحله بود که سرنوشت حزب ملل اسلامی به بن‌بست ظاهر‌ی رسید و با دستگیری دیگر اعضای حزب که تعدادی از آنها برای درگیری مسلحانه با مأموران رژیم به تپه‌های دارآباد پناه برده بودند، فعالیت آن در نیمه شب 24/7/1344 خاتمه یافت. پس از این حرکت، نشریات فرمایشی رژیم شاهنشاهی به میدان آمدند تا زمینه را برای محکومیت‌های شدید اعضای حزب ملل اسلامی، آماده نمایند.در این رابطه، روزنامه اطلاعات به تاریخ 2/11/44، پس از شرح مفصل این ماجرا، نوشت: «رهبران حزب پول زیادی برای وضع مخارج در اختیار داشتند منتهی در بازجویی‌ها اظهار داشته‌اند که از حق عضویت افراد تأمین شده است. باتوجه به کمی تعداد اعضا و عدم تناسب حق عضویت پرداختی آنها با میزان پولی که خرج می‌کردند، باید گفت که بودجه آنها از یک محل نامعلوم تهیه می‌شده است.» این اظهارات در حالی در این روزنامه نقش بسته است که در گزارش مشروح شهربانی آخرین موجودی حزب پس از دستگیری مبلغ 6000 ریال عنوان گردیده که آن هم به‌عنوان مساعده در اختیار اعضا گذاشته شده است. پس از برگزاری جلسات دادگاه و انعکاس آنچنانی آن در نشریات، تلاش‌هایی برای نجات دستگیرشدگان آغاز شد که از آن جمله، تلاش آیت‌الله العظمی میلانی (ره) بود. در 15 اسفند محاکمه 55 نفر از اعضای حزب برگزار شد که طی آن محمدکاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب و مسئول تهیه اسلحه و گردآوری اعضا به اعدام و بقیه به حبس‌هائی از سه تا 15 سال محکوم شدند اما حکم بجنوردی نیز متعاقب تلاش خانواده وی 10 روز بعد به حبس ابد تخفیف یافت. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

زوال رژیم پهلوی به روایت دربار

هنگامی که نظام پهلوی در سایه‌ استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعه‌ ایرانی واکنش‌هایی خاص در این دوران به‌نمایش گذاشت که این واکنش‌ها از چشم درباریان مخفی نماند. بروز نارضایتی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی و شکست سلسله‌ پهلوی، حلقه‌ نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانه‌های انحطاط از اواسط دهه‌ 50 شمسی به چشم می‌خورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس می‌کردند. مینو صمیمی از جمله‌ این درباریان بود: «تقریباً هر روز به قضایایی برمی‌خوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بی‌باکانه، در حضور دیگران از رژیم بد می‌گفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانواده‌ی شاه می‌پرداختند.» و همین مطلب از زبان پرویز راجی: «تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور می‌کردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزه‌ای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس می‌کنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر می‌رسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بی‌تمدن هستیم.» و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشته‌های عباس قره باغی: «مهم‌ترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سال‌های اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.» واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است: «ولی مردم طبقه‌ی پایین هرگز نمی‌توانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیه‌ی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیب‌هایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد می‌کردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایه‌ی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسأله‌ی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم می‌خورد، همگی آن را به شاه نسبت می‌دادند و همین نکته است که می‌تواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.» باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی: «(11آبان 57): جهش‌های سریع اجتماعی و اقتصادی دو دهه‌ی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعه‌ی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئله‌ی بروز آثار ناشی از نارضایتی‌های مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.» عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاه‌هایی مشابه راجی، اما در عرصه‌هایی دیگر دارد: «گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمی‌کرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمی‌کرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستری‌مان یک دادگستری‌ای که آن‌طور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوه‌ی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه می‌کنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که می‌بایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاه‌گداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، می‌بایست به دستگاه‌ها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت می‌کند، حرف مردم را دارد می‌زند، وجود نداشت. آنجایی که پرونده‌ی شخصی می‌رفت به دادگستری می‌بایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بی‌طرفی قضاوت می‌کند، این اعتماد وجود نداشت.» فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سال‌های حکومت پهلوی نشسته است: «در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمی‌دادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانواده‌ی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا این‌کار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژه‌ای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدف‌گیری می‌شد.» و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود: «هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنه‌ی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضی‌اند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.» و آخرین قسمت از پرونده‌ نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است: «(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بام‌ها و داخل کوچه‌ها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.» همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی: «در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیم‌ترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم می‌خورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت می‌کردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد می‌زدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» و ادامه‌ قیام به روایت پرویز راجی: «(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکت‌کنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم می‌بیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.» و باز هم خاطرات راجی در این‌باره: «(تاسوعای 1357)، بعد از انجام راهپیمایی، شاه از مشاهده‌ی جمعیت بی‌شمار شرکت کننده در آن، به سختی تکان خورد و ضمن آنکه نظم و ترتیب چشمگیری که در راهپیمایی وجود داشت، خاطر شاه را آشفته کرد؛ ولی به او فهماند که ادعای ژنرال‌هایش مبنی بر عدم احساس مسئولیت توسط توده‌ی مردم، واقعیت نداشته است.» و اعتراف دیگر به قلم پرویز راجی: «(20 آذر 57) دو میلیون نفری که همگی در تهران یک صدا فریاد می‌زدند «شاه باید برود»... و این مسئله‌ای است که فقط می‌تواند به یک رفراندوم عمومی از سوی مخالفین، برای تعیین سرنوشت سلطنت، تعبیر شود و شک نباید کرد که رسانه‌های مردمی و حامی دموکراسی در جهان نیز، اقدام امروز مردم ایران را به چیزی جز «طرد کامل رژیم از سوی ملت» تعبیر نخواهند کرد.» و چند پرسش اساسی به بیان پرویز راجی: « با توجه به رویدادهای چند هفته‌ی اخیر، گهگاه از خود می‌پرسم که آیا این حوادث درس عبرتی برای شاه بود یا نه؟ آیا او با توجه به علل نارضایی‌ها، تصمیمی به محدود کردن اعمال و فعالیت‌های خانواده‌ی سلطنت خواهد گرفت؟ آیا گروهی از اطرافیان خود را، که همواره مورد اعتراض مردم هستند، بدون آنکه با بی‌آبرویی عزلشان کند، حداقل از حول و حوش خود دور خواهد ساخت؟ آیا درک کرده که وجود قمارخانه‌ها و شبکه‌ی دختران تلفنی برای نشان‌دادن پیشرفت‌های ایران، چندان ضروری به نظر نمی‌رسد؟ آیا متوجه شده که بهتر است ثروت مملکت به جای خرید اسلحه در امور حیاتی‌تر؛ مثل رونق کشاورزی به مصرف برسد؟ و سرانجام، آیا تصمیمی به انحلال حزب رستاخیز گرفته است یا نه؟». حکایت ماه‌های آخر حکومت پهلوی، به قلم فریدون هویدا قابل تعمق و توجه است: «از ابتدای دی ماه 1357، اعتصاب عمومی تمام امور مملکت را به فلج کشانده بود. تعطیل بانک مرکزی، رکورد کلیه‌ی نقل و انتقالات پولی را سبب شده بود. اکثر مغازه‌ها بسته بود. روزانه ده‌ها هزار تن از مردم، ناچار برای ساعت‌های متمادی، در کنار شعبات فروش نفت به صف می‌ایستادند تا جیره‌ی مواد سوختی خود را به‌دست آورند. تظاهرات گوناگون مستمر ادامه داشت و صدای تیراندازی هم حتی یک لحظه قطع نمی‌شد.» و ادامه‌ی توصیف آن روزها به همان قلم: «26 دی ماه1357، به فاصله‌ی چند دقیقه پس از اعلام خبر خروج شاه از ایران توسط رادیو، تقریباً تمام اهالی تهران به خیابان‌ها ریختند و در حالی‌که فریاد می‌زدند: «شاه رفت»، شهر را یکپارچه به صورت کارناوال شادی درآوردند. مردم یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند. اتومبیل‌ها پشت سر هم بوق می‌زدند. شادمانی خودجوش جمعیت، چنان غیره‌منتظره بود که هر ناظر خارجی را به حیرت وامی‌داشت. انبوه مردم، با سربازان رفتاری برادرانه داشتند. گروهی از تظاهرکنندگان، مجسمه‌های شاه و پدرش را پایین می‌کشیدند و در همان حال نیز شعار می‌دادند: حزب ما حزب خداست، خمینی رهبر ماست؛ پیروزی با جمهوری اسلامی است، بعد از شاه نوبت بختیار است.» همان روز مردم شهرستان‌های مختلف ایران نیز همانند تهرانی‌ها خروج شاه از کشور را با شادمانی فراوان، جشن‌گرفتند و درحالی که نفرت خود را از شاه اعلام می‌کردند، همه یک صدا؛ در سراسر ایران، فریاد پاینده باد جمهوری اسلامی ایران، سردادند.» و پایان کار به روایت فریدون هویدا: «در روز 29 دی1357، میلیون‌ها ایرانی، در خیابان‌های تهران و سایر شهرها راهپیمایی کردند و فریاد «مرگ بر شاه» سردادند. در پایان تظاهرات، مردم تهران، طی قطعنامه‌ای که صادر شد پیمان بستند، مبارزه‌ی خود را تا استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، ادامه دهند و ضمن آن با اعلام غیرقانونی بودن دولت بختیار، از او و نمایندگان مجلس و اعضای شورای سلطنت خواستند تا از مقام خود استعفا بدهند.» و پایان داستان به قلم مینو صمیمی: «بختیار در مقابل جمع میلیونی مردم، فقط از حمایت گروه اندکی در میان طبقات متوسط جامعه برخوردار بود. زیرا وقتی که هواداران بختیار تظاهراتی به نفع او برپا کردند، حضور عده‌ای بالغ بر دو هزار نفر مرد و زن با لباس‌های آخرین مد غربی در این تظاهرات، به همگان نشان داد که بختیار پایگاه چندانی در بین مردم ندارد و هرگز نمی‌توان امیدی به آینده‌ی حکومتش داشت.» بدین نحو 53 سال حکومت ناکارآمد و بی‌تدبیر بر کشوری بزرگ و قدرتمند به پایان رسید تا طلیعه‌ی دورانی دیگر نه از جنس گذشته، که از سنخ ایمان و عمل صالح، نمایان گردد و سال‌ها ارتجاع و عقب‌ماندگی را به دست صاحبان این سرزمین جبران نماید. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

زیر گوش کاخ نیاوران

روح‌الله مهرپارسا از زمان آغا محمدخان که تهران پایتخت شد، در منطقه کوهستانى شمیران «ده حصار بوعلى» در کنار دیگر قراء چون نیاوران، تجریش، قلهک، دزاشیب، رستم آباد، کاشانک، دارآباد، ازگل، اراج، سوهانک، دربند ، جمال آباد، امامزاده قاسم، پس قلعه، درکه، اوین ، جماران، حصارک، چیذر، دروس، زرگنده، حسن آباد، اسدآباد، ولنجک و ... یکى از ییلاقات خوش آب و هواى نزدیک به تهران محسوب مى شد. بعد از احداث ساختمان قصر سلطنتى صاحبقرانیه، حصاربوعلى به دلیل نزدیکى به این کاخ از موقعیت ویژه اى برخوردار شد، زیرا تعدادى از کارکنان کاخ در واحدهاى مختلف جهت اداره امور داخلى قصر از بین ساکنان بومى این ده انتخاب مى شدند. به دلیل این خصوصیت طبق یک سنت قدیمى نیز در روز تاسوعاى حسینى(ع) (فصل بهار و تابستان) در زمان احمد شاه، دسته عزاداران حصار بوعلى وارد محوطه داخلى کاخ صاحبقرانیه شده و پس از انجام مراسم عزادارى، علامت هاى محل موفق به دریافت طاق شال مى شدند که توسط محمدحسن میرزا ولیعهد احمدشاه روى علامت ها بسته مى شد و یکى از افتخارات محمد میرزا نیز در روز تاسوعا دادن شربت به عزاداران حسینى در داخل کاخ بود. البته ناگفته نماند با روى کار آمدن پهلوى اول، این روش منسوخ گردید. رسم دیرینه شاهان قاجار از ناصرالدین شاه تا احمدشاه چنین بود که بهار و تابستان در کاخ صاحبقرانیه و پائیز و زمستان درکاخ گلستان و قصر فیروزه (دوشان تپه) اقامت مى کردند. عده اى از جوانان آن زمان حصار بوعلى مجاز بودند در کنار غرفه هاى کسب و کار، قهوه خانه سیارى نیز در زمان استقرار شاه در جلوى محوطه بیرون این دو کاخ (فیروزه- صاحبقرانیه) برپا کنند که کل نگهبانان و کارکنان کاخ و اعضاى تشریفات اسکورت شاه ضمن خرید بعضى از مایحتاج ضرورى از غرفه ها جهت صرف صبحانه، ناهار و شام از این قهوه خانه بهره گیرند. باگذشت بیشتر از نیم قرن نوه - نتیجه هاى همین جوانان روز دوشنبه ۲۳ بهمن سال ۵۷ (یک روز بعد از پیروزى انقلاب) با ورود نمایندگانى از کمیته استقبال حضرت امام به اتفاق جوانان نیاوران دست در دست یکدیگر با نظارت آیت الله حاج سید محمد تقى حکیم امام جماعت حصاربوعلى نسبت به تحویل مجموعه کاخ هاى نیاوران و صاحبقرانیه از شخص سرهنگ یوسفى نژاد افسر ارشد حاضر در هیأت نگهبان کاخ اقدام نموده و سپس تمام افسران، درجه داران و سربازان کاخ را خلع سلاح نمودند. در همان ایام مجله نیوزویک آمریکا در صفحه ۱۹ شماره ۲۶ فوریه سال ۱۹۷۹ عکسى از آیت الله حکیم و سرهنگ یوسفى نژاد و تعدادى از جوانان حصار بوعلى و نیاوران در اتاق افسرنگهبان کاخ چاپ کرد که هنوز قاب عکس شاه و فرح به دیوار اتاق نصب بود. ۴۸ ساعت بعد از تصرف کاخ در تاریخ ۵۷‎/۱۱‎/۲۵ حکم سرپرستى کاخ به نام امام جماعت نیاوران آیت الله حاج سید حسن مصطفوى صادر شد که ایشان نیز تا قبل از تبدیل مجموعه به «کاخ- موزه» با درایت و مدیریت قابل تحسین کاخ را اداره کرد. در گذشته نه چندان دور در طرفین حصار بوعلى دو باغ بزرگ قرار داشت، در شرق باغ عزیز خان که تبدیل به فرهنگسراى نیاوران و مرکز تحقیقات فیزیک نظرى شد، در غرب باغ کامرانیه که پس از فوت کامران میرزا در سال ۱۳۰۷ شمسى به تدریج ورثه او نسبت به تقسیم و فروش باغ به ثروتمندان آن زمان تهران اقدام کردند که معروف ترین این افراد عبدالحسین هژیر (وزیر وقت دربار) بود. کامران میرزا بعد از ۷۰ سال عمر پر نشیب و فراز دنیا را ترک گفت و تنها قطعه زمینى که از مجموعه این باغ چند هکتارى که حدود اربعه آن خیابان هاى نیاوران، کامرانیه، فرمانیه و مهماندوست بود به عنوان یک ارزش اخروى براى او باقى ماند، همین یکهزار متر مربع فضایى است که به نام «تکیه آقا» در گوشه شمال شرق باغ کامرانیه در حصار بوعلى معروف است. در حال حاضر نزد اهالى به دلیل مترادف بودن واژه هاى آقا و بالا در حالى که این حسینیه در بالاى (شمال غرب) حصار بوعلى واقع شده به تکیه بالا معروف است. حصار بوعلى بنا به یک سنت دیرینه براى خودش مسجد و حسینیه جداگانه داشته که این سنت متداول ۳۳ پارچه آبادى هاى صاحب شناسنامه شمیران است. مسجد جامع حصار بوعلى سابقه اى بیشتر از یکصد و هفتاد سال دارد و در سال ۱۳۴۷ شمسى نیز تجدید بنا شده است. نزدیک به یکصد و پنجاه سال پیش در نخستین سال هاى حکومت ناصرالدین شاه، این ساکنان حصار بوعلى بودند که براى ساختن تکیه آستین بالا زدند. هماهنگ با معمارى عصر قاجار در ساخت این گونه ابنیه تکیه حصار بوعلى باخشت و گل روى پاهایش ایستاد. یکى از خاطرات به جا مانده از این تکیه مربوط به هفتاد سال پیش است که بعضى از شاهدان عینى آن هنوز زنده اند. عین خاطره را مى آورم، نقل به مضمون؛ همه چیز وقتى شروع شد که خواستند تکیه را در زمان پهلوى اول خراب کنند. چو انداخته بودند مى خواهند به جایش مدرسه بسازند. اواخر حکومت پهلوى اول بود، بهانه وجود مسجد جامع و تکیه آقا را داشتند. مى گفتند کمبود فضاى آموزشى داریم. یک روز صبح سرو کله یک مشت کارگر با بیل و کلنگ پیدا شد. گفتند تکیه حصار بوعلى باید خراب شود. گفتند دستور است. هر کس رفت یک گوشه، کلنگ ها را بردند بالا، کوبیدند به دیوار هاى خشت و گل. کار به پنج ، شش ضربه نکشید که زنبور بود از جوف دیوارها و سقف طاق نماها بیرون مى ریخت؛ جنگ بین انسان و زنبور در فضاى تکیه به نوعى جنگ پرنده هاى کوچکى به نام ابابیل با فیل سواران سپاه ابرهه در صدر اسلام را تداعى مى کرد. هر جاى تکیه را کلنگ زدند لانه زنبور بود که حالت تهاجمى داشتند، کارگر ها بالاجبار دست از کار کشیدند و ضمن خروج سریع از داخل تکیه متفق القول گفتند این تکیه امام حسین(ع) است؛ با خراب کردن آن، خانه خراب مى شویم. چراغى را که ایزد برفروزد‎ - هر آن کس پف کند ریشش{ریشه اش} بسوزد با این اتفاق غیر منتظره، دستور دهندگان دیگر جرأت ادامه تخریب پیدا نکردند این رویداد مربوط به سال ۱۳۱۶ شمسى بود و لیکن از تابستان سال ۱۳۱۴ مبارزه رضاشاه با دین و روحانیت آغاز شده بود آن هم در شرایطى که وى قبل از به سلطنت رسیدن و در زمان سردار سپهى، با راه انداختن دسته هاى سینه زنى و خاک و گل بر سر ریختن و در پیشاپیش قواى قزاق حرکت کردن، نمایشى سمبلیک از مذهبى بودن و دوستدار اهل بیت(ع) بودن را انجام مى داد. ولیکن در مقابل، مردم شیفته اهل بیت همانند زمان ائمه با رعایت تقیه کارخود را به نحو احسن در زمینه مجالس عزادارى پیش مى بردند. در ده حصار بوعلى بیش از هفتاد سال پیش کلانترى نیاوران با شدت مأموریت جلوگیرى از عزادارى اهالى را داشت. یکى از خانه هاى بزرگ منطقه متعلق به یکى از بزرگان محل به نام حاج على عسگریان را در ایام محرم به صورت پنهانى تبدیل به تکیه کرده در آنجا برنامه عزادارى و احکام انجام مى دادند و در روز عاشورا به صورت انفرادى و تک تک که مأموران متوجه نشوند به محل زیارتگاهى در شرق کاشانک که به نام جوزدرختک مشهور است مى رفتند و عزادارى کامل عاشورایى خود را به دور از چشم مأمورین در آنجا به انجام مى رساندند. این خانه که درسال هاى خفقان رضا شاه مأمن عزاداران بودهمچنان با فرو ریختن سقف هایش سرپا و استوار باقى مانده و شایسته است سازمان میراث فرهنگى از تخریب بیشتر این خانه به عنوان یک اثر تاریخى مذهبى جلوگیرى به عمل آورد. قدمت این ده با توجه به سنگ هاى قبور گورستان قدیم حصار بوعلى سال هاى ۱۰۱۵ تا ۱۰۹۵ هجرى قمرى را نشان مى داد که سابقه آن به دوران صفویه بر مى گردد. لیکن قدیمى هاى محل اعتقاد دارند که حصار بوعلى منسوب به ابوعلى سینا حکیم و فیلسوف مشهور اسلامى است که در قرن چهارم و پنجم هجرى قمرى مى زیسته؛ در هجرت طولانى خود از گرگان به رى مدتى را در این ناحیه به سر برده واقدام به ساخت حصار و بارویى در این محل کرده، به خاطر این سابقه تاریخى به تدریج واژه حصار بوعلى هویت یافته است. منبع: روزنامه کیهان ۱۳۸۶/۱۱/۱۴ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

روابط اقتصادی ایران در دوره قاجار

جنگهای ناپلئونی در دهه نخست قرن نوزدهم (1179 تا 1279 ش) موجب تماس مجدداروپاییان با ایران گردید.چون فرانسه و انگلستان خواهان روابط دوستانه با این کشور بودند و دولت روسیه بار دیگر به ایران تجاوز کرده بود.کمپانی هند شرقی بریتانیا به دنبال فترت دراز مدت سده هجدهم (1079 تا1179 ش) در روابطش با ایران در سال 1801 م/1180ش پیمانهای دوستی و تجارت با دولت قاجار امضا کرد . انگلستان با استفاده از قدرت نظامی در رسیدن به هدفهای دیپلماتیک و استراتزیکی خویش.در نیمه سده نوزدهم (1179 تا 1279 ش) تفوق تجاری خود در ایران را هم تثبیت نمود . داد وستد بریتانیا با ایران در تیمه نخست سده نوزدهم (1179 تا 1279 ش) در خلیج فارس و نیز در مسیر بازارهای پر جمعیت شمالی سیر صعودی شتابنده ای پیدا کرد . با استقرار تفوق کمپانی هند شرقی در هندوستان این شرکت در مبادلات تجاری با ایران در خلیج فارس.به جای پارچه های هندی کالاها و پارچه های انگلیسی را به ایران صادر کرد . انگلستان در ضمن کالا های خود را در مقادیر زیاد با کشتی تا دریای سیاه و بندر ترابوزان متعلق به عثمانی می فرستاد و از آنجا از طریقخاک عثمانی به بازارهای تبریز و صفحات شنالی ایران وارد می نمود . تبریز در این زمان بزرگترین بازار تجارتی ایران بود . وقتی به دهه 1850ذ می رسیم انگلستان بزرگترین طرف تجاری ایران است 50 درصد یا بیشتر صادرات و بیش از 50 درصد واردات ایران را در دست دارد . در دوره پنجاه ساله مابین 1863م/1242ش و 1914م/1293ش رشته امتیازهایی در مورد بهره برداری یا انحصار موادخام و توسعه زیر بنایی از طرف دولت ایران به اتباع روس و انگلیس و دولتهای مزبور داده شد . در سال 1872 م/ 1251 ش شاه ایران امتیاز احداث راه آهن.خطهای تلگراف.کشتیرانی در رودخانه ها. بهره برداری از معادن و جنگلهای دولتی.کارهای زهکشی و آبیاری در ایران را به مدت هفتاد سال به بارون جولیوس دورویتر از اتباع بریتانیا واگذار کرد و در امتیاز نامه مقرر شده بود که رویتر در آینده برای گرفتن امتیاز بانک.احداث جاده ها و خیابان و ایجاد کارخانه ها نیز حق تقدم خواهد داشت . شاه همه این امتیازها را تنها در ازای گرفتن 40 هزار پوند استرلینگ به رویتر واگذار کرده بود . دو امتیاز دیگری که در اینجا شایان ذ کرند امتیاز تنباکو و امتیاز نفت است . ناصر الدین شاه در 1890م/1269ش انحصار فروش توتون و تنباکو را به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد . به دنبال آن یک نهضت اجتماعی توده ای آغاز شد و شاه را به الغای امتیاز ناچار ساخت . امتیاز دیگری که کمتر جنجال برانگیز بود اما به همان اندازه سرنوشت ساز شد.اجازه مخصوصه ای بود که شاه در ماه مه 1901 به ویلیام ناکسس دارسی داد . با این مضمون که به جهت تفتیش و تفحصص و پیدا کردن و استخراج و بسط دادن و حاضر کردن برای تجارت و نقل و فروش محصولات زیر که عبارت از گاز طبیعی و نفت و قیر وموم طبیعی باشد در تمام وسعت ممالک ایران در مدت 60 سال از تاریخ امروز اعطا میشود . دولت ایران در ازای این امتیاز 20 هزار پوند استرلینگ نقدا دریافت کرد و مقرر شد 16 درصد از سود خالص سالانه نیز به ایران تعلق گیرد . در 26 مه 1908 نفت در صفحات جنوبی ایران کشف شد و شرکت نفت انگلیس و ایران که تمامی سهام آن به دولت بریتانیا تعلق داشت برای این منظور ایجاد گردید . علاوه بر سودی که از این امتیازها عاید بریتانیا شد.برحجم مبادلات تجاری آن کشور با ایران به مقدار زیادی افزوده شد و این روند صعودی تا جنگ جهانی اول ادامه یافت . جمع داد و ستد دو کشور که در سال 1875 م/1254 ش به 7/1 میلیون پوند استرلینگ می رسید در 1895م/ 1274 ش به 3 میلیون و در 1914 م / 1293ش به 5/4 میلیون پوند رسید . تراز تجارت خارجی 20 درصد به سود بریتانیا بود .به دلیل رشد روز افزون سهم روسیه در تجارت خارجی ایران.افزایش مطلق سهم بریتانیا در تجارت ایران روند نزولی یافته بود و از 50 درصد در دهه 1850 م به 33 درصد در 1903 و 20 درصد در 1914 کاهش یافت و حدود نیمی از این حجم داد و ستد در اختیار هند بریتانیا بود . سهم امپراطوری بریتانیا در صادرات به ایران از این بالاتربود و به 25 درصد می رسید . بنا به برآورد تقریبی لیتن.سرمایه گذاری بریتانیا در ایران از 1860 تا 1913 در شرکتهای نفتی.تسهیلات.حمل و نقل.تلگراف و فرش به 10 میلیون پوند استرلینگ بالغ می شد . روابط تجاری با روسیه : روسیه بین سالهای 1801 و 1828 در دو جنگ با ایران و پیروزی بر این کشور بخش وسیعی از قلمرو ایران را جدا نمود . در نخستین جنگ.مناطق پهناوری از جمله باکو را به خاک خود ضمیمه ساخت و حقوق گمرکی 5 درصد را برای خود تعیین نمود .به دنبال پیروزی نظامی روسیه بر منافع اقتصادی آن کشور در ایران افزوده شد . بنا به بعضی برآوردها.صادرات روسیه به ایران در فاصله سالهای 17581760 تا 1826 ده برابر افزایش یافت .در نیمه قرن نوزدهم ایران 900 هزار روبل کالا به روسیه صادر کرد و روسیه در عوض 3/5 میلیون روبل کالا به این کشور صادر نمود . با این حساب یک دهم واردات و یک سوم صادرات ایران در اختیار روسیه بود که اگر اینطور باشد با سال 1800 تفاوت چندانی نکرده است . روسیه بعد از سال 1850 بر تفوق تجاری و خود در ایران افزود.این امر تا حدی ناشی از صنعتی شدن روسیه و تا حدی توسعه طلبی آن آسیای میانه و ایران بود .در بازار ایران برای کالا و اقدام محصولات کشاورزی روسیه تقاضا ایجاد شد و ایران به بازاری برای کالاهای صنعتی روسیه تبدیل گردید و روسیه هم از حالت فشار نظامی کاست و به وسایل مسالمت آمیز و رخنه اقتصادی متوسل شد.سیاستی که ماروین انستز آنرا امپریالیسم روبل نامیده است . روسها هم مانند انگلیسی ها در صدد کسب امتیاز.نفوذدر نهادها و افزایش داد و ستد با ایران برآمدند . مهمترین امتیازهایی که روسها از ایران گرفتند امتیاز شیلات دریای خزر.جاده سازی.احداث خطهای تلگراف.راه آهن و ایجاد بانک بود . بانک استقراضی روسیه یکی از نهادهای کلیدی و عامل نفوذ روسیه در ایران بود که در سال 1801 ایجاد گردید و بزودی املاک زیادی به رهن گرفت.وارد معاملات تجاری شد و وامهای سنگینی به دولت قاجار داد . بانک استقراضی در سال 1914 معادل 127 میلیون روبل سرمایه داشت که از همه سرمایه گذاریهای دولت بریتانیا و اتباع آن در ایران در آستانه جنگ جهانی افزون تر بود . نقطه عطف صعود صعود روسیه و دستیابی به تفوق در ایران.دهه های 1880 و 1890بود . روسیه حتی در سال 1895 به عنوان طرف عمده تجاری ایران با انگلستان برابری میکرده است (اگر نگوییم از آن پیشی گرفته بود).این فاصله در دهه بعد زیادتر شد . در سال 1914 برتری روسیه در این زمینه امری مسلم بود روسیه56 درصد واردات ایران و 72 درصد صادرات آنرا در اختیار داشت . این ارقام برای بریتانیا به ترتیب 28 درصد و 13 درصد بود . تراز بازرگانی با ایران نیز به تدریج به نفع روسیه شد و در 19101914 کسری تجاری ایران با روسیه به یک میلیون پوند رسید . سلطه بی حد و مرز روسیه بر عرصه اقتصادی.در آستانه جنگ جهانی اول بصراحت توسط انتز بیان شده است :ایران تا حد چشمگیری در مدار اقتصاد روسیه قرار داشت و بخشی از اقتصاد آن کشور محسوب میشد . بازرگانی موقعیت مناسب ایران برای بازرگانی خارجی و امور ترانزیتی در غالب ادوار تاریخی موجب بسط تجارت و تمرکز سرمایه در این کشور بوده است . راه مشهور ابریشم که مدیترانه را از طریق راه های ارتباطی شمال ایران به چین مرتبط ساخته بود و راه ادویه که از طریق خلیج فارس و بنادر جنوبی ایران می گذشت و خریداران کالاهای هندوستان را از طریق ایران با آن شبه قاره مربوط می ساخت . از قرن هفتم تا اوایل قرن دهم هجری و تشکیل دولت صفویه موجب رونق بازار تجارت داخلی و خارجی ایران بوده و بندر سیراف (بندر طاهری کنونی) و گمبرون (بندر عباس فعلی) و ریشهر (بندر بوشهر) و بعضی از بنادر دریای عمان و تکیه گاههای دریای ایران در خلیج فارس از قبیل جزایر هرمز و قشم در دوره حکومت صفویه به پایه ای از فعالیت و رونق تجاری رسیدند که در آسیای غربی و جنوبی نظایر آنها را در آن دوره نمی توان یافت . اروپا در قرن هجدهم میلادی مقارن با قرن دوازدهم هجری با انقلاب صنعتی مواجه گردید و استفاده از نیروهای طبیعی مانند بخار آب برای بکار انداختن کارخانه ها نخست در انگلستان و سپس در ممالک دیگر اروپا رواج یافت و در رشته های گوناگون صنایع بخصوص نساجی و ریسندگی اختراعات تازه به عمل آمد و تحول جدیدی روی داد که نتیجه آن بالا رفتن سطح تولید بود . انگلستان در راس کشورهای صنعتی جدید قرار داشت و روسیه تزاری نیز بتدریج روش و تکنیک صنعت جدید یعنی صنایع ماشینی را از اروپای غربی اقتباس نموده و کارخانه های متعدد پارچه بافی و شیشه گری و چینی سازی و امثال آنها دایر کرده است . در دوره اول سلطنت قاجاریه یعنی از سال 1210 تا 1250 هجری قمری.حکومت قاجاریه با یک سلسله جنگهای دفاعی در برابرروسیه و عثمانی مواجه گردید و انگلستان پس از راندن رقیب خود.یهنی فرانسه.برای بسط نفوذ خویش در کشور ما به فعالیت پرداخت و رقابت اقتصادی و روسیه و انگلیس با مظاهر زشت و ناگوار خود به نحو بارزی در ایران تجلی پیدا کرد . این رقابت در درجه اول برای رخنه در امور مالی و اقتصادی ایران و کسب امتیازات اقتصادی و معافیتهای گمرکی و عقد قراردادهای تجاری پر سود برای آن دو کشور آغاز گردید و روز به روز شدت یافت و هر دو رقیب برای پیشرفت مقاصد خود از هیچ اقدام و عمل خودداری نکردند . بدین ترتیب بازرگانی خارجی ایران به مرور زمان در انحصار دو دولت زورمند روس و انگلیس قرار گرفت و امور مالی و سایر شئون اقتصادی ایران استقلال خود را از دست داد . واردات و صادرات ایران یک کشور کشاورزی بوده و جز مواد خام نباتی و حیوانی.محصول دیگری برای صدور به خارج نداشته و این حالت هنوز در کشور ما برقرار و قسمت اعظم صادرات ما به خارج مواد حاصله از کشاورزی و دامپروری است . ممالکی که با ایران داد و ستد داشتند.سعی میکردند مواد خام نباتی و حیوانی را در بازارهای داخلی به حداقل قیمت خریداری کنند و چون ایران راههای ارتباطی درجه اول نداشت.خریداران خارجی کالاهای ایران.حمل کالا ررا تا بنادر جنوب و شمال بر بازرگانان تحمیل میکردند و جنس خریداری شده را در یکی از بنادر جنوب یا شمال ایران تحویل میگرفتند و با کشتی های نقلیه خود حمل میکردند . مقررات گمرکی نیز ردباره تجارت ایران با روسیه و انگلیس تابع مقررات کشورهای کاملته الوداد ودر حداقل تعیین شده بود و بازرگانان انگلیسی و روسی چه از لحاظ خرید کالا در داخل کشور ما و چه از لحاظ وارد کردن کالاهای خود به کشور سود فراوان می بردند . در تجارت خارجی ایران.روس و انگلیس و هندوستان به تفاوت مقام اول و دوم و سوم را داشتند و مدتها روسیه مقام اول را در تجارت خارجی ایران برای خود حفظ کرده بود.به طوری که قریب به 45 درصد از معاملات خارجی ایران با روسیه انجام می گرفت و انگلیس وهند نیز 25 تا 30 درصد داد و ستد خارجی ایران را داشتند و 30 تا 25 درصد بقیه واردات و صادرات ایران با کشورهای دیگر جهان صورت می گرفت . ارزش واردات ایران از روسیه غالبا یک برابر و نیم ارزش صادرات و از انگلستان و هند (مستعمره انگلستان) پنج تا پنج برابر و نیم بهای صادرات ایران به آن دو کشور و بهای صادرات ایران به عثمانی بیش از ارزش واردات از آن کشور بوده است بدین ترتیب عثمانی از لحاظ خرید کالای ایران در مقام اول و روسیه در مقام دوم داشته است . بلزیک نیز به علت همبستگی با خارجی بریتانیا و بدان علت که اتباع آن دولت به عنوان مستشار و مستخدم امور مالی در راس تشکیلات گمرکی ایران قرار داشتند.توانستواردات خود را به ایران افزایش دهد و از طرف دیگر چون ظرفیتهای بازار ایران برای قبول کالای خارجی تقریبا ثابت مانده بود.افزایش حجم بهای واردات ممالک روسیه و انگلیس به ایران قهرا موجب تقلیل واردات کشورهای دیگر مانند فرانسه و اتریش و هلند گردیده و فقط آلمان بوده است که با ایجاد تسهیلات ابتکاری در تجارت خارجی خود و در میدان رقابت اقتصادی با انگلستان و روسیه توانست بازرگانان ایران را بخود جلب کند و در مدت ده سال واردات خود را به ایران تا 5/6 برابر افزایش دهد . گشایش عهد امتیازات ناصر الدین شاه در مقابل فشار شدید دو دولت همسایه مجبور شد در 25 مارس 1889 فرمانی صادر کند که به موجب آن دولت ایران متعهد میشد تا مدت پنج سال بدون رضایت روسیه اجازه تاسیس راه آهن به خارجیان را ندهد . ضمنا به انگلیسیها وعده دادند هر وقت امتیاز تاسیس راه آهن در شمال به روسها داده شود فورا امتیاز راه آهن شوشتر یا امثال آن نیز به ایشان داده خواهد شد.اما دولتهای همسایه به این هم راضی نشده تقلضای امتیازات جدیدی می نمودند در 30 اکتبر 1888 ناصرالدینشاه رود کارون را برای عبور عموم کشتیهای تجارتی خارجی آزاد اعلام کرد . پس از صدور فرمان آزادی کشتیرانی در رود کارون روسها نیز سهم خود را تقاضا نمودند و اطلاع دادند که تا این امر فیصله نپذیرد مسافرت شاه را به اروپا از طریق روسیه اجازه نخواهند داد . سرانجام شاه متعهد شد که مرداب انزلی و رودخانه هایی که مصب آنها در این مرداب است و تمام رودخانه هائیکه به دریای خزر می ریزند... برای عبور کشتیهای روسی آزاد باشد و امتیاز ساختن راه شوسه از پیر بازار یا مبارک آباد به تهران را به روسها واگذار کردند . بلافاصله پس از اعلام آزادی کشتیرانی در کارون یک شرکت انگلیسی به نام برادران لینج خط کشتیرانی در آن رودخانه را دایر کرد و عملا تجارت خوزستان را در انحصار خود قرار داد. آخرین مرحله فشارهای روسیه منجر به امضای موافقت نامه ای در برابر 12 نوامبر 1890 بین امین السلطان و بوتزوف سفیر روسیه شد که به موجب آن دولت ایران متعهد میشد تا مدت ده سال اقدام به ساختن راه آهن و یا دادن امتیاز آن به دیگران نکند وپس از انقظای این مدت هم درباره تمدید این موافقت نامه با دولت روسیه وارد مذاکره شود . به این ترتیب ساختن راه آهن که از آرزوهای بزرگ ایرانیان بود تا یک نسل بعد به تاخیر افتاد . تجارت نابرابر در دوره پس از شکستهای نظامی و ایران.بخشهای اقتصاد ایرانهر جند عقب مانده به گونه ای مکمل یکدیگر عمل می کردند و در چارچوب الگو و فرهنگ مصرفی داخلی و ساز و کار حاکم بر آن.نه مواد اولیه کشاورزی و معدنی قابل توجهی به صورت مازاد بر مصرف داخلی و باب بازار خارجی وجود داشت ونه خریداران انبوه داخلی برای کالاهای خارجی . اما دیری نپایید که این روند با دو جریان توام با یکدیگر برخورد کرد تا تجارت خارجی جایگاه ویزه ای را در اقتصاد کشور اشغال کند . بازرگانان روسی و انگلیسی با برخورداری از امتیاز زات تجاری. و قضایی ناشی از عهد نامه های پیش گفته.بتدریج برتجارت ایران مسلط شدند و بازرگانان ایرانی پس از ایستادگی هایی.سرانجام به مشارکت با تجار خارجی و یا فروش کالاهای خارجی در داخل تن دادند. تولید برای صدور و رفع نیاز خارجی به مواد اولیه کشاورزی .همراه خرید کالا (عمدتا پارچه) از خارج.بازار فروش محصولات خارجی را در ایران گسترش داد و همپای آن.سهم بازرگانی خارجی در اقتصاد افزایش یافت . پیامد این روند(صدور کالاهای خام و ارزان و ورود کالاهای ساخته شده و گران).کسری تراز بازرگانی خارجی ایران و خروج قابل توجه سرمایه از کشور بود . توسعه تجارت با خارج.همراه با کسری تراز بازرگانی.نه تنها به ورشکستگی و خانه خرابی پیشه وران انجامید.بلکه پرداخت کسری.با تشدید استثمار دهقانان و افزایش ستم بر آنان همراه شد . تولید محصولات کشاورزی برای صدور. بدون تغییر در روابط تولیدی و استفاده از متون و ابزارهای نوین به کمبود شدید مواد غذایی و بروز قحطی منجر شد . ورود محصولات صنعتی خارجی پیشه وران را ورشکسته کرد و موجب شد مهارتهای آنان بی استفاده بماند و کسری تراز بازرگانی.افزایش مالیاتها و برقراری عوارضی و حقوق اربابی.دامنه تخریب در بخش سنتی صنعت و کشاورزی را گسترش داد . در چنین وضعی تمرکز سرمایه و بکار انداختن آن در تولید.بویزه تولید صنعتی کشور جریانی ناتوان بازماند و با تغییر تدریجی اقتصاد کشورهای اروپایی و افزایش سرمایه ها و لزوم همراه کردن صدور سرمایه با صدور کالا.کسب امتیازات جدید مورد توجه استعمارگران قرار گرفت . نتایج تجارت نا برابر و دادن امتیازات در عصر امتیازها.که عمدتا سلطنت 50 ساله ناصر الدین شاه را در بر می گیرد.بیش از 80 قرارداد (امتیاز) با دولتهای استعمارگر بسته شد . نیروهای استعمارگر که بر سر ایران با یکدیگر رقابت و در مواردی همکاری داشتند.در دوره های همکاری بیشترین آسیب ها را به ایران وارد کردند . پیامد یکی از دوره های همکاری .تقسیم ایران به سه منطقه (منطقه نفوذ روسیه یا شمالی.منطقه نفوذ انگلیس یا منطقه جنوبی و منطقه بی طرف حایل بین شمال و جنوب ) در 1907 است . منطقه بی طرف یا حایل که مرکز آن اصفهان بود.در آغاز جنگ جهانی اول.طی قرارداد جدید روسیه و انگلیس.به منطقه نفوذ انگلیس اضافه شد . در سال 1289ش/1919 انگلیس با خالی دیدن میدان از رقیب قراردادی با کمک وثوق الدوله به ایران تحمیل کرد که به موجب آن منطقه نفوذ انگلیس سراسر ایران را در بر می گرفت . تغییر در ترکیب صادرات ایران به منظور جبران کسری بازرگانی.ایران را که تا پیش از آن با تولیدات صنایع پیشه وری می توانست نیازهای داخلی خود.از جمله پارچه را تامین کند.بتدریج به وارد کننده پارچه های خارجی.بویزه انگلیسی تبدیل کرد . تامین قند و شکر نیز.که نیاز داخلی به آن پیش از آن با محصولات کشاورزی برطرف میشد.جای خاصی را در واردات ایران اشغال کرد . صنایع پیشه وری تولید کننده پارچه.بویزه پارچه های نخی در شهرهای اصفهان.کاشان یزد با افزایش واردات پارچه رو به نابودی گذاشت و تنها صنایع قالی بافی که محصول آن در کشورهای اروپایی رقیب نداشت.توان گسترش یافت . اقدامات امیر کبیر برای اصلاح امور اقتصادی امیر معتقد بود که ایران نباید بازار فروش کالاهای خارجی باشد.بلکه باید اساس اقتصادمملکت را بر تهیه این کالاها در داخل کشور مبتنی نمود . این کار احتیاج به سرمایه و کارگر فنی و مدیریت اصولی داشت و این هر سه عامل در ایران آن روز تا حدی موجود بود.اما مانع اساسی چنین تحولی یعنی جانشین ساختن تدریجی صنایع دستی متوسط با صنایع ماشینی.ضدیت صریح استعمار خارجی بود که امیر این عامل عمده را نیز خلع سلاح کرد . امیر به منظور بسط صنایع.سرمایه کافی در اختیار اهل فن گذاشت و کارخانجات شکرریزی در ساری و ریسمان ریسی و چلوار بافی در تهران و حریر بافی در کاشان و سماور سازی و کالسکه سازی در اصفهان و تهران تاسیس کرد . امیر با تشویق استادان در ایجاد مسنوجات و مصنوعات جدید و انجام اختراعات در این زمینه ها در اصفهان و کاشان اقدام به تاسیسکارخانه ها ماهوت سازی و دادن دستورات لازم در این خصوص به نماینده در اتریش و صدور امیریه ای مبنی بر ایجاد نمایشگاهی از محصولات صنعتی ایران در تهران کرد که همه اینها علامت درک صحیح امیر است از قوانین درونی اقتصاد سرمایه داری که در جهت نابود ساختن صنایع یدی عمل میکرد . او عده زیادی از خبرگان و استادکاران را برای آشنایی با فنون و صنایع جدید به مسکو و پطرزبورگ فرستاد. اینها پس از بازگشت به ایران کاغذ گرخانه اصفهان.بلور سازی تهران و کارگاههای چدن ریزی و نساجی را در ساری بوجود آوردند . از سوی دیگر در پرتو حمایت و هدایت امیر.رشته هایی از صنایع دستی که قابلیت توسعه را داشتند چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت و مرغوبیت در راه تحولات اساسی افتادند.چنانکه شالهای کرمانی معروف به شال امیری به چنان نفاستی از بافت و از لحاظ جنس رسید که از شالهای کشمیری پیش افتاد و شال جوغان پشمین مازندرانکه بدستور امیر بجای ماهوت خارجی به لباس سربازان اختصاص یافت تولید وسیع و با ارزشی پیدا نمود . امیر با توسعه و نفوذ سرمایه گذاری خارجی مخالف بود.زیرا او می دانست که با سرمایه گذاری خارجی و اصولا نفوذ سرمایه خارجی به هر نحو در اقتصاد مملکت به منزله تملک تدریجی منافع اقتصادی و بازارهای تجارت داخلی است و سرانجام موجب اسارت و استعمار خواهد گردید.چنانکه بعدها همانطور هم شد . این ادراک صحیح از فرمانی استنباط می گردد که این مرد دانا و توانا در مورد استخراج معادن ایران صادر کرد و خارجیان را از مداخله در این مورد ممنوع نمود . امیر اولین سنگ بنای دارالفنون را نهاد.ترتیب استخدام استادان اتریشی را در این مدت کم داد . امیر که از مداخله خارجیان در امور ایران بیمناک بود از استخدام معلم از روسیه و انگلستان و فرانسه خودداری کرد . او به مسیو جان داود در وین دستور داد که یکنفر معلم پیاده نظام.معلم توپخانه.معلم هندسه.معدنشناسی.پزشک و جراح و داروساز از کشورهای اتریش و پروس با حقوق سالی 4 هزار تومان برای مدت پنج یا شش سال استخدام کند . مسیو جان داود در 37 نوامبر 1851.دو روز بعد از عزل امیر از جکیع مناصب با استادان اتریشی وارد تهران شد . سیزده روز قبل از قتل امیر صد نفر از شاگردان به مدرسه درآمده.تحصیل را آغاز نهادند . انگلیسیها میل نداشتند که معلمین دارالفنون از اتریشها باشند چنانچه بعد از امیر کوشیدند آنهارا از ایران اخراج کنند . جمع بندی مطالب با نگاهی کلی به روند داد وستد خارجی ایران متوجه یک رشد مسلم اما مساله دار میشویم . به نظر می رسد کل میزان دادوستد در فاصله سالهای 18001860 دو برابر و در فاصله 18601914 چهار برابر شده است . اگر تعدیل قیمتها را به حساب بیاوریم حجم دادوستد فرآورده ها در سالهای 18001860 سه برابر و در دوره 18601914 چهار برابر افزایش یافته به عبارت دیگر.طی 114 سال 12 برابر شده است . اگر چه در رابطه با اقتصاد داخلی ایران افزایش چشمگیری به وجود آمده.اما در مقایسه با افزایش 50 برابر کشورهای ضعیف منطقه در طی همین دوره.افزایش ایران چندان زیاد نیست . برای مثال حجم دادو ستد خارجی مصر در سالهای 18001914.50 تا 60 برابر.هندوستان 50 برابر و عثمانی 15 تا 20 برابر شده است . در نیمه های قرن نوزدهم واردات از صادرات پیشی گرفت و کسری تراز بازرگانی پدید آمد . این کسری در 1913 حدود 3 میلیون پوند بود . ایران بناچار از خارجیان وام گرفت . ارزش پول خود را کاهش داد و امتیازهای تجاری بیشتری به بیگانگان واگذار کرد . همه اینها نشانه های وابستگی فزاینده ایران به غرب اند و همگی نیز با پیامدهای ناگوار همراه بوده اند . ترکیب اقلام دادوستد ایران نیز در این دوره دگرگونی بارزی پیدا کرد و این کشور در اوایل قرن بیستم به الگوی استعمار کلاسیک نزدیک شد . بررسی وضعیت پارچه و بافندگی گویای بسیاری از حقایق است . درسال 27.1857 درصد صادرات ایران را پارچه های دستباف پنبه ای.پشمی و ابریشمی تشکیل می داد . اما در اوایل قرن بیستم این عدد به حدود 1 درصد کاهش یافت و جای آنرا از یک طرف صنایع سنتی مثلا فرش.12 درصد در سالهای 19111913 و از طرف دیگر صدور مواد خام نظیر ابریشم.پشم و بخصوص پنبه(26 درصد یا بیشتر در 19111913) گرفت . صادرات عمده ایران را مواد خام و اولیه نظیر برنج.خشکبار.گردو و تریاک تشکیل می داد .حجم این اقلام که در سال 1857 تنها 4 درصد بود در سالهای 19111913 به 32 درصد رسید . در زمینه واردات.ازدیاد عظیم حجم دو فرآورده واقعا تکان دهنده است : یکی پارچه های ماشینی در انواع و اقسام آن که در دهه 1850 معادل 63 درصد کل واردات و پنجاه سال بعد 30 تا 40 درصد واردات را تشکیل می داد . دیگری چای و قند وشکر بود که در طی همان مدت از 11 درصد به 30 درصد افزایش یافت . بقیه واردات در دوره مذکور عمدتا فرآورده های صنعتی شامل فلزات .ظروف فلزی.ظروف بلوری و شیشه ای بود . جمع بندی بی چون و چرای ما با توجه به شواهد و مدارک.افزایش گریز نا پذیر کنترل خارجی بر ایران و ازذیاد قدرت خارجیان در ایران است . در چارچوب نظریه نظام جهانی.ایران از عرصه خارجی (موقعیتی که در سده های شانزدهم.هفدهم و هجدهم داشت و از دیدگاه ایرانیان کشور در اوج قدرت صفویه در قرن هفدهم.بخشی از هسته غیر اروپایی جهان به شمار میرفت).در طی سده نوزدهم به حاشیه نظام سرمایه داری جهانی کشانده شد . ایران اواخر عصر قاجار بوضوح در تعریف واارشتاین در حاشیه قرار میگیرد :حاشیه اقتصاد جهانی.عبارت است از آن بخش جغرافیایی که در آن عمدتا اجناس نا مرغوب تولید می شود (یعنی اجناسی که در ازای کار آن مزد خوبی پرداخت نمی شود).اما در عین حال بخش جدایی نا پذیر نظام جهانی تقسیم کار است زیرا کالایی که در این بخش تولید می شود در مصرف روزمره اهمیت زیادی دارد . تبادل فزاینده مواد خام و اولیه ایران – تریاک.برنج.پنبه.گندم.توتون و تنباکو.خشکبار.گردو.ابریشم و پنبه با فرآورده های صنعتی اروپا و نیز کنترل اروپاییان بر تجارت.تعرفه ها.حمل و نقل دریایی.حمل و نقل خشکی.همه و همه شاخصهای قدرتمند و نشانه های آشکار این الگوی جدید وابسته شدن و حاشیه ای شدن است . منبع: 1 - مقاومت شکننده نوشته جان فوران ترجمه احمد تدین 2 - روابط ایران با دول خارجی در دوران قاجاریه دکتر جلیل نائبیان 3 - ایران در دوره سلطنت قاجار علی اصغر شمیم 4 - آشنایی با اقتصاد ایران دکتر ابراهیم رزاقی منبع: اندیشکده روابط بین الملل منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ساختار قدرت در دوره پهلوی

ساخت و رابطه قدرت عمودی یک جانبه، در تحولات فرهنگی نظام اجتماعی ایران دوره پهلوی، هم در ساختارهای بیرونی و هم در سطح ساختارهای درونی، موجب از میان رفتن تعامل گشته و در نتیجه فرهنگ سیاسی به مثابه اخلال در حوزه فرهنگ (بحران انگیزش) و حوزه سیاست (بحران مشروعیت) جای سیاست فرهنگی را پر کرده است. به عبارت دیگر فقدان عقلانیت ارتباطی معطوف به حوزه فرهنگ، انسجام و بازتولید اجتماعی را با بحران مواجه ساخته و عقلانیت سیستمی با جدا شدن از جهان زیست، به اشغال آن پرداخته است. در این دوره نفوذ واسط قدرت سیاسی در تنظیم مناسبات فرهنگی جامعه اشکال مختلفی به خود گرفت: مجموعه‌ای از دانش های سیاسی به شکلی ایدئولوژیک و یک سویه در خدمت توجیه اقتدار سیاسی درآمد. "پهلویسم" به مثابه ایدئولوژی سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی در محور دانش سیاسی این دوره قرار گرفت. سیاست زده شدن دانش معطوف به حوزه سیاست، بدین معنی بود که دیگر دانش از منبع اصلی خود یعنی استدلال‌های تعمیم پذیر حوزه فرهنگ قطع رابطه می‌کرد و با ذهنیتی که حاکی از نفوذ عقلانیت استراتژیک حوزه سیاست در آن بود، صرفا به توجیه ساخت عمومی قدرت سیاسی و مناسبات اجتماعی برآمده از آن ساخت، می‌پرداخت. ‏منوچهر هنرمند مدعی می‌شود که پهلویسم از تمامی مکاتب موجود جهان لیبرالیسم، سوسیالیسم و غیره برتر است. به نظر او پهلویسم که ریشه در فرهنگ کهن ایران دارد، نظام شاهنشاهی آن را حفظ کرده و حامل تاریخی آن است و محمدرضا شاه نیز این میراث را به دست خود در فرایند انقلاب سفید احیا نموده است. به نظر او این مکتب از هر جهت (اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ) جامع بوده و نقصی در آن وجود ندارد. نویسنده با قداستی که به پهلویسم اعطا می‌کند، به تمجید متعبدانه از انقلاب سفید به رهبری پهلوی دوم می‌پردازد و اقدامات رژیم در حوزه فرهنگ را (تاسیس سپاه دانش، دین، بهداشت و...) به مثابه تلاش برای مبارزه با جهل و نادانی و رهایی ملت از تاریکی‌ها، توجیه می‌نماید. توجیه اقدامات یک سویه هیئت حاکمه به رهبری شاه از سوی یک نویسنده، چیزی جز سلطه سیاست بر دانش در حوزه فرهنگ نیست. ‏ آموزش و پرورش، با تشکیل سپاه دانش تحت سلطه قدرت سیاسی بجای توانا کردن شهروندان برای کنش‌های ارتباطی معتبر، در جهت خدمت به اهداف یک سویه پهلوی در سال 1341 تاسیس شد. سپاه دانش هر چند در با سواد کردن بزرگسالان و کودکان روستایی نقش مهمی ایفا کرد، اما هدف از تاسیس آن صرفا امر آموزش نبوده و بلکه اهداف اجتماعی و سیاسی متعددی را دنبال می‌کرد. از جنبه سیاسی سپاهیان دانش موظف بودند احساسات ملی را برانگیزند. شناساندن دودمان‌های شاهنشاهی ایران و توجیه و تفسیر منشور انقلاب سفید و پیشرفت‌های زمان محمدرضا شاه از مسئولیت‌های مهم سپاه دانش بود. توانایی ارتباطی و فقدان آن، پیوند وثیقی با دانش پژوهشی در فضای آزاد از قدرت سیاسی دارد؛ اما این امر با دخالت گسترده دولت در جهت دهی دانش سازگار نبود. علاوه بر این‌که تا پایان دهه 50 آن‌چنان تلاش گسترده ای در ریشه کن کردن بی‌سوادی صورت نگرفت: در حالی‌که در سال 1345، 1/28درصد از جمعیت ده سال به بالا باسواد بودند، این مقدار در سال 1355 به 4/14 درصد کاهش یافت. در سال 1347، هنوز 25 درصد از کودکانی که سن آنان بین 7 تا 13 سال بود از نعمت تحصیل محروم بودند. تا آبان 1345، 70 درصد از جمعیت 7 سال به بالا بی‌سواد بودند. در روستاها تنها 15 درصد سواد خواندن و نوشتن داشتند. در سال‌های آخر سلطنت پهلوی، اقدامات انجام گرفته در بخش آموزش و پرورش، صرف نظر از وضعیت کیفی آن، هماهنگ با نیازهای آموزش نبود. نسبت هزینه این بخش در بودجه عمومی دولت به درآمد ملی نشان دهنده عدم توجه به آن بود. در بهترین حالت تنها 1/3 درصد کل بودجه به امر آموزش و پرورش اختصاص یافت. ‏ در سطح آموزش عالی، چند نکته درباره اقدامات رژیم جهت تزریق روح عقلانیت استراتژیک سیاسی در آن، قابل توجه است. در دوره محمدرضا شاه سیاست گسترش آموزش عالی در سطح کشور و تاسیس مراکز آموزش عالی و دانشگاه‌ها در شهرستان‌های مختلف دنبال شد (تاسیس دانشگاه تبریز در 1326، مشهد در 1335، اصفهان و جندی‌شاپور در 1337، شیراز در 1335 و مراکز آموزش‌های دیگر در شهرستان‌ها)؛ اما به موجب قانون تاسیس وزارت علوم و آموزش عالی (1346)، کلیه مراکز آموزش عالی تحت نظارت وزارتخانه قرار گرفتند و استقلالی نداشتند. هر چند از جنبه مالی و تامین هزینه‌های آموزشی، سه نوع مرکز آموزشی در دوره سلطنت محمدرضا شاه وجود داشت، تقریبا اکثر مراکز آموزشی عالی ایران، موسسات و دانشگاه‌هایی بودند که دولت آن‌ها را ایجاد کرده بود و بودجه آن‌ها از خزانه دولت پرداخت می‌شد و هیات علمی و کارکنان آن‌ها حقوق بگیران دولت محسوب می‌شدند. نوع دوم از موسسات مراکز آموزش عالی آزادی بودند که اساسنامه آنها به تصویب شورای عالی فرهنگ یا شورای مرکزی دانشگاه‌ها رسیده بود و از کمک‌های مالی دولت نیز برخوردار می‌شدند، ولی کارکنانشان مستخدم رسمی دولت نبودند. نوع سومی نیز وجود داشت که موسسان آن‌ها خصوصی بوده و کمکی از دولت دریافت نمی‌کردند. دو نوع اخیر در حاشیه نظام آموزش عالی دولتی قرار داشتند. در واقع گروه اول منابع مختلفی از درآمد دولتی را در اختیار داشتند و با شبکه نخبگان سیاسی، مناسبات چندجانبه برقرار می‌کردند. این بخش درون چنین شرایطی می‌توانست به صورت وسیله‌ اعمال زور و فرامین سلطنتی درآید. ‏ نکته دیگر این است که گسترش آموزش عالی در این دوره براساس منطق درونی نظام آموزشی صورت نگرفت. دولت پهلوی افزودن بر اقتدار سیاسی یک سویه در دنیای مدرن را، در شکل گیری طبقه متوسط جدید مرکب از فن سالاران و تحصیل کردگان می‌دانست. از این رو، هر چند رشد آموزش عالی از سال 1312 (تاسیس دانشگاه تهران) تا 1330 کند بود، از این سال تا 1350 رشد آن سرعت گرفت و دوره تورم در آموزش عالی به وجود آمد. تورم در آموزش به حد پایین کیفیت آموزش منجر شد. در چنین وضعیتی تحصیل کردگان به صورت عیال دولت به استخدام آن در می‌آمدند و پشت میز نشین می‌شدند بدون این ‌که احتیاجی به خدمت آن‌ها باشد و در صورت نیاز نیز از دست آنان کاری ساخته نبود. ‏ برآیند نظام آموزشی و گسترش آن در دهه چهل، شکل گیری آن‌چنان نخبگان تکنوکرات و روشنفکری بود که حجم و ترکیب آنان با سیاست‌های قدرت طلبانه شاه کنترل می‌شد. براساس این سیاست، اعضای برگزیده و طرفدار دولت دو کارکرد اساسی را دنبال می‌کردند. " بروز و شکوفایی استعدادهای گوناگون در جهت اهداف دولت. جلوگیری از شکل گیری نخبگان مستقل و معارضه جو با دولت". مشاوران شاه سعی می‌کردند نخبگان فکری را از طریق تعیین مهارت‌ها و میزان وفاداریشان به شاه شناسایی کنند و آن‌ها را سازمان بدهند. هدف این بود که از ظهور و تقویت نخبگان تکنوکرات و روشنفکر مقابل دولت جلوگیری کنند و در صورت پیدایش چنین نخبگانی، نخبگان وفادار به سلطنت را در مقابل آنان قرار دهند. در چنین فضای سیاست زده‌ای نخبگان فکری و فن سالار در برابر فرایند نوسازی در ایران در سه شکل ظاهر شدند: آن‌ها که با تشویق و ترغیب رژیم در خارج از ایران تحصیل کرده و تحت تاثیر آن محیط به آن‌چنان روشنفکران غرب گرایی تبدیل شده بودند که بجای بهره گیری از عناصر پویا و سازنده اندیشه غرب در امر نوسازی، نقش دلّال انتقال عقاید و نظام ارزشی غیربومی و بیگانه را ایفا نمودند. گروه دوم کسانی بودند که صرفا توجیه گر نظام حاکم بودند و صاحب منصب و مقام شدند و در دستگاه حکومت از وضعیت مادی و موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بودند و در امر نوسازی، سیاست‌های رژیم را دنباله روی کردند. طیف سوم روشنفکران در حاشیه را تشکیل می‌دادند که به دلیل استقلال فکری و قرار نگرفتن در امواج قدرت سیاسی یکه تاز و یکه پرداز، مطرود شده بودند. اینها به فراخور حال مشمول عقوبت دستگاه حاکمه قرار داشتند و به تدریج از صحنه طرد می‌شدند. به این ترتیب، تمامی نخبگان فکری و فنی که با رژیم همکاری می‌کردند، در منظومه قدرت سیاسی محمدرضا شاه قرار گرفته و هم محور با دایره مرکزی آن عمل می‌کردند. در مقابل روشنفکران و فن سالاران مطرود رژیم، رهبری جنبش‌های سیاسی دهه 40 و 50 را به عهده گرفتند. بنابراین در شرایط سیاسی حاکم بر نظام اجتماعی ایران، هر چند روشنفکران در سایه تحصیلات خود توانسته بودند از جزم اندیشیه‌های سنتی و پرستش‌های کورکورانه از تاریخ گذشته و اسطوره‌ها رهایی یابند، در دام نظام اجتماعی سیستم گرا افتادند. در جامعه قدرتمدار ایران نه فرآیند نوسازی، به مثابه امری فرهنگی فارغ از خواست قدرت سیاسی و مقدم بر آن شکل گرفت و نه روشنفکران و نخبگان فن سالار از درون نظام فرهنگی ـ اجتماعی مستقل بیرون آمدند؛ بلکه در شرایط خاص درونی و بین‌المللی، رژیم پهلوی معطوف به منافع یک سویه قدرت سیاسی، نوسازی را طرح کرد و به منظور برآورده کردن نیازهای ابزاری آن، نظام آموزشی را گسترش داد و طبقه متوسط جدید، از جمله طبقه روشنفکر و فن سالار را به وجود آورد و در نتیجه در فرایند بکارگیری این گروه نیز، خواست‌های قدرت طلبانه رژیم، مسیر نوسازی را رقم زد. نوسازی آمرانه شاه بر محور توسعه و کنترل اقتصاد از طریق دولت، ناسیونالیسم ایرانی، جهان بینی غیرمذهبی و روش استبدادی استوار بود و به این ترتیب کاملا روح سیاسی بر آن مسلط بود و نمی توانست یک نوسازی واقعی مبتنی بر خرد، تفکر انتقادی، آزادی و مشارکت مردمی و گسترش دهنده کنش ارتباطی و انسجام دهنده نظام در شرایطی متعادل و خالی از هرگونه اختلال در سطح جهان زیست گردد. ‏علی اصغر کاظمی معتقد است نگاه اجمالی به تاریخ دور و نزدیک نشان می‌دهد که قشر فرهیخته و متفکر همواره مورد تعرض گروه حاکم و بی مهری اقشار مختلف بوده‌اند. در سراسر تاریخ ایران دانشمندان یا تسلیم حکام شده‌اند یا آواره و سرگردان در انزوا به سر می‌بردند و یا در کنج زندان‌ها بوده‌اند. قدرتمداران سعی کرده‌اند عزت نفس آن‌ها را بشکنند و آن‌چنان در فشارهای مختلف قرارشان دهند تا دغدغه معاش آن‌ها را به دریوزگی بکشاند. ‏ منابع: 1. اولین و آخرین حکومت جهانی یا حکومت عاطفی، کتاب چهارم از فلسفه پهلویسم، منوچهر هنرمند. 2. تاریخ فرهنگ ایران، عیسی صدیق. 3. طبقه متوسط جدید در ایران، حسین ادیبی. منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۸/۰۱/۱۶ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ساختار قدرت سیاسی در دوره قاجار

ویژگی مشخص نظام سیاسی ایران در دوره قاجاریه ، استبداد بود . شاه به تنهایی قانونگذار ، بالاترین مقام قضایی و فرماندهی کل نیرو های مسلح بود . مستبدی بود که دستگاه دولتی را بدون قید وشرط دراختیار گرفته و برجان و مال همه مردم تسلط داشت . دستور ها و اوامر وی می بایست بلافاصله اجرا می شدند . شاه می توانست با تصمیم فردی قرارداد هایی با کشور ها و سرمایه داران خارجی منعقد کند . قدرت شاه به اندازه ای بود که نه فقط مردم عادی بلکه صدر اعظم و شاهزادگان نیز رعایای او محسوب می شدند . شاه و به تبعیت از او شاهزادگان و درباریان و اشراف ، کشور را ملک خصوصی و مردم را رعایای بدون حق خود می دانستند . در دوره سلاطین قاجار ، شاهزادگان به عنوان حکام مستبد و خود سر به شهرستانها و ایالات مختلف ایران فرستاده می شدند تا با کمک چماق داران و محافظین که در اختیار داشتند قدرت سیاسی و منافع شاه را در مقابل حکام محلی و سایر سران محلی حفظ کنند . در مقابل این خدمت ، شاهزادگان و حکام محلی ، حق داشتند در آمد شهرها و ایالات و مناطق را شخصا اخذ کنند و بخشی از آن را به شاه بپردازند و بقیه را برای خود نگاه دارند . به همین جهت شاهزادگان و حکام محلی در مدت کوتاهی ثروتمند می شدند . دربار سلطنتی با فروش مقامات مهم و حراج سازمانهای دولتی و واگذاری آنها به کسی که مبلغ بیشتری از دیگران به شاه و وزرا می پرداخت ، مخارج خود را تامین می کرد. درنظام حکومت استبدادی قاجارها ، دولت ، دربار و شخص پادشاه مقولاتی تفکیک ناپذیر بودند . شاه در راس سلسله مراتب حکومتی قرارداشت که مشروعیتش را صرفاً برپایه موقعیت شخصی یا در حقیقت زور فردی بدست می آورد . قدرت وی شخصی و نامحدود بود . اوضاع و احوال کشور بستگی به شخصیت ، خلق و خوی و منش شاه داشت . 1 درنظام استبدادی قاجاری ، هیچ نوع محدودیت عرفی یا قانونی در برابر قدرت شاه وجود نداشت و حق بهره برداری از همه منابع موجود مملکت و انتفاع از نوع حقوق و مزایا برای شاه مجاز بود و بر مردم کشور حق مالکیت داشت . درنظام حکومت استبدادی قاجارها ، دولت ، دربار و شخص پادشاه مقولاتی تفکیک ناپذیر بودند . به عبارت دیگر می توان چنین تصور کرد که: « سه قوه حکومت یعنی مقننه، قضاییه و اجراییه در وجود او متمرکز است و هیچ گونه قید و تعهدی به او قابل تحمیل نیست و هر که جز این بیندیشد دست به خون خودش آغشته می سازد . هرکاری منوط به اراده اوست . وزیرانش فاقد هرگونه ابتکار و در مقابل اندک مسئولیت اداری برخود همی لرزند . همه سیاست تراوش فکر اوست.» 2 جان فوران درمورد دامنه قدرت استبدادی شاهان قاجار در دوره ی اول حکومت قاجاریه می نویسد : «شاه مانند گذشته از قدرتی پردامنه و مطلق العنان برخوردار بود . اعلان جنگ ، عقد صلح ، بستن پیمان ، واگذاری تیول ، اعطای مناصب ، تعیین و وصول مالیات با او بود . او بالاترین مرجع در نظام قضای کشور محسوب می شد . اختیار مرگ و زندگی همه اتباع کشور در دست او بود . شاه نهایتا می توانست نسبت به مال و منال هریک از شهروندان کشور ادعا داشته باشد . با این اختیارات شکل حکومتی ایران ، استبدادی و آمرانه بود . این استبداد و آمریت تا پایین ترین سطوح دولت امتداد و باز تاب می یافت.» 3 در دوره مورد بحث مراتب توزیع قدرت ، عزل و نصب عمال حکومتی . دخل و خرج دولت ، دستور العمل ولایات ، مقاطعه گمرکات و مواردی از این قبیل به تصمیم فرمان شاه بود . هر قدرتی که از او ناشی می شد و به او باز می گشت . کلیه افراد جامعه ، حتی صدر اعظم ، وزیران و ماموران عالی رتبه دولت ، نوکران شاه محسوب می شدند . گاسپار دروویل ، که در دوره فتحعلی شاه قاجار از ایران دیدن کرده ، در سفر نامه اش راجع به اختیارات شاه چنین می نویسد : « تمام مردم ایران به شاه تعلق دارند و شاه به هر طریقی که میل دارد ، با آنها رفتار می کند . هر ایرانی به غلامی شاه مباهات می کند ، به طوری که عنوان قلی (برده) ضمیمه اسم بسیاری از بزرگان است . پادشاه همچنین از آنها که ناراضی است سلب مالکیت می کند و اموالشان را به زیر دستان خود می بخشد . او می تواند به میل خود هر دختر و زنی را به هر طبقه ای که تعلق داشته باشد ، تصاحب کند»4 محمود احتشام السلطنه در خاطراتش بعد دیگری از اختیارات پادشاه را روشن می کند : « اعمال و برادر زادگان و فرزندان خود و رجال و اعیان و بزرگان مملکت هم از این گونه تعرضات شاه [صدور فرمان ضبط و مصادره اموال دیگران ] مصون نبودند .» 5 پی نوشت ها : 1 - حمیرا مشیر زاده ، ساختار حکومت پادشاهی و عدم رشد بورژوازی در ایران ، مجله راهبرد شماره 6 (بهار 1374) ص26. 2 - محمد رضا فشاهی ، تکوین سرمایه داری در ایران ، تهران : گوتنبرگ، 1360ص21. 3 - جان فوران ، مقاومت شکننده ، تاریخ تحولات ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی ، ترجمه احمد تدین ، تهران : موسسه خدمات فرهنگی رسا ، 1377،ص214. 4 - گاسپارد دروویل ، سفر در ایران ، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم ، چاپ چهارم ، تهران : شباویز ، 1370،ص182-181. 5 - محمود احتشام السلطنه ، خاطرات ، به کوشش محمد مهدی موسوی ، تهران : زوار ،1367 ، ص124. منبع: سایت تبیان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

ساواک و ارتش شاه در آخرین روز

چرا شورای عالی نیروهای مسلح پس از دو ساعت ونیم بحث و بررسی به اتفاق آراء بی‌طرفی ارتش را تصویب کرد؟ جلسه شورای فرماندهان ارتش در ساعت 30/10 روز 22 بهمن ماه 1357 با حضور 27 نفر فرماندهان، معاونین، رؤسا و مسئولین سازمان‌های نیروهای مسلح شاهنشاهی به شرح زیر تشکیل گردید: ارتشبد عباس قره‌باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران. ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات. سپهبد هوشنگ حاتم جانشین دفتر ویژه اطلاعات. سپهبد ناصر مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس ساواک. سیهبد عبدالعلی نجیمی نائینی مشاور رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران. سپهبد احمدعلی محققی فرمانده ژاندارمری کشور. سپهبد عبدالعلی بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی. سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی. دریاسالار کمال حبیب‌اللهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی. سپهبد عبدالمجید معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ. سپهبد جعفر صانعی معاون لجستیکی نیروی زمینی شاهنشاهی. دریاسالار اسدالله محسن‌زاده جانشین فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی. سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی نیروی زمینی شاهنشاهی. سپهبد محمد کاظمی، معاون طرح و برنامه نیروی زمینی شاهنشاهی. سرلشکر کبیر، دادستان ارتش. سپهبد خلیل بخشی آذر، رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ. سپهبد علیمحمد خواجه‌نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ. سرلشکر پرویز امینی افشار، رئیس اداره دوم ستاد بزرگ. سپهبد امیر فرهنگ خلعتبری، معاون عملیاتی نیروی زمینی شاهنشاهی. سرلشکر محمد فرزام، رئیس اداره هفتم ستاد بزرگ. سپهبد جلال پژمان، رئیس اداره چهارم ستاد بزرگ. سرلشکر منوچهر خسروداد، فرمانده هوانیروز. سپهبد ناصر فیروزمند، معاون ستاد بزرگ ارتشتاران. سپهبد موسی رحیمی لاریجانی، رئیس اداره یکم ستاد بزرگ. سپهبد محمد رحیمی آبکناری، رئیس آجودانی ستاد بزرگ ارتشتاران. سپهبد رضا طباطبایی وکیلی، رئیس اداره بازرسی مالی ارتش. بعد از اعلام رسمیت جلسه اظهار کردم: با توجه به تشدید وضعیت بحرانی کشور و نیروهای مسلح، امروز صبح پس از بررسی وضعیت کلی نیروها با سپهبد حاتم جانشین و سپهبد فیروزمند معاون ستاد، لازم دیدیم تیمساران را دعوت کنیم که در یک شورای ستادی، هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوطه، اشکالات و نظراتشان را بگویند تا ستاد و فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود. ضمناً‌ نخست‌وزیر منتظر من باشد که پس از خاتمه شورا به نخست‌وزیری بروم. ولی از آنجا که تیمساران به خوبی در جریان وضعیت عمومی و همچنین کم و بیش در جریان وقایع روزهای اخیر کشور و به خصوص پایتخت هستند، بنابراین فکر می‌کنم بهتر است من ابتدا به طور خیلی خلاصه کلیات حوادث 24 ساعت اخیر را مطابق گزارشات مرکز فرماندهی ستاد تشریح کنم و سپس فرماندهان نیروهای مسلح و رؤسای سازمان‌های هر یک آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند: پریشب هنرجویان و همافران نیروی هوایی در مرکز آموزش هوایی دوشان‌تپه با افراد گارد شاهنشاهی درگیری پیدا می‌نمایند. در نتیجه در حدود ساعت 30/8 صبح دیروز (21 بهمن ماه 57) مخالفین طرفدار همافران در نتیجه غفلت مسئولین مرکز آموزش هوایی دوشان تپه، وارد محوطه آن مرکز شده، درب اسلحه‌خانه را شکسته مقداری سلاح به دست می‌آورند! همافران نیز بنا به اظهار فرمانده نیروی هوایی برای دفاع در مقابل افراد گارد شاهنشاهی مسلح می‌شوند! عده‌ای از مخالفین طرفدار همافران از دیروز در اطراف مرکز آموزش دوشان‌تپه جمع شده‌اند. نخست‌وزیر به علت تظاهرات و اغتشاشات ابتدا ساعت ممنوعیت عبور و مرور را در شهر تهران به ساعت 30/4 بعد از ظهر تغییر داد، سپس دیشب در جلسه شورای امنیت ملی به فرمانداری نظامی تهران دستور داد که مقررات قانون حکومت نظامی را به موقع اجرا بگذارد. و همچنین در شورا به نیروی زمینی مأموریت داد که برای سرکوبی مسببین وقایع مرکز آموزش دوشان‌تپه، نیروی هوایی و فرمانداری نظامی را تقویت نماید. فرمانده نیروی زمینی تشریح خواهد کرد که به چه علت موفق به کمک به نیروی هوایی و فرمانداری نظامی نگردید. در مورد وضعیت شهربانی کشور چون سپهبد رحیمی را نخست‌وزیر احضار کرده و حضور ندارد، من به اطلاع تیمساران می‌رسانم که برابر گزارشات رسیده به مرکز فرماندهی ستاد، دیروز بعد از ظهر پرسنل شهربانی تعدادی از کلانتری‌ها را تخلیه نمودند که توسط مخالفین اشغال گردیده و عده‌ای از پاسبان‌ها به سربازخانه ونک و مرکز آموزش افسری ژاندارمری پناه برده‌اند. درباره اجرای مقررات حکومت نظامی از طرف فرمانداری نظامی تهران، به طوری که سپهبد رحیمی در شورای امنیت ملی اظهار نمود، چون تغییر ساعت ممنوعیت عبور و مرور در ساعت 14 ابلاغ شده، و تا دیشب نیز فرمانداری نظامی اجازه جلوگیری از اجتماعات و تظاهرات را نداشت، لذا در ساعت 30/4 بعد از ظهر موفق به جلوگیری از رفت و آمد مردم نگردیده است. ضمناً ارتشبد طوفانیان با توجه به حضور وزیر جنگ در شورا، و نیز به علت هجوم مخالفین به تأسیسات ارتش خواستند که در دفترشان باشند، یادآوری می‌کنم که مسلسل‌سازی تسلیحات ارتش از نیمه شب دیشب هدف تیراندازی عده‌ای از مخالفین قرار گرفت. فرمانده نیروی زمینی و فرمانداری نظامی موفق نشدند که عده‌ای را برای کمک به نگهبانان آنجا و جلوگیری از تجاوز آشوبگران به مسلسل‌سازی اعزام نمایند. دیشب تا صبح ستاد هوانیروز موفق نگردید سرلشکر خسروداد را پیدا نماید! من به سرتیپ اتابکی در یگان هوانیروز دستور دادم که عده‌ای درجه‌دار به وسیله هلی‌کوپتر برای کمک به مسلسل‌سازی بفرستد، ولی موفق به اجرای مأموریت نگردید و در نتیجه برابر اطلاع تلفنی ارتشبد طوفانیان، مخالفین در حدود ساعت 8 صبح امروز وارد مسلسل‌سازی شدند. این بود وضعیت عمومی نیروهای مسلح و وقایع کلی مربوط به شهربانی و فرمانداری نظامی و اداره تسلیحات ارتش تا آنجا که به مرکز فرماندهی ستاد گزارش شده و حالا ابتدا سپهبد مقدم اطلاعات کشور را تشریح کند و سپس فرماندهان و رؤسا به ترتیب آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند. سپهبد مقدم معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور اظهار داشت: «تیمساران اطلاع دارند که مدتی است آقای نخست‌وزیر سازمان اطلاعات و امنیت کشور را عملاً منحل کرده‌اند و لایحه انحلال سازمان امنیت هم چند روز پیش از تصویب مجلس گذشت. در حقیقت سازمان امنیتی وجود ندارد و تمام پرسنل این سازمان در سطح کشور بلاتکلیف و سرگردان هستند. در نتیجه در غالب شهرهای کشور و همچنین در تهران مردم در نقاط مختلف به ادارات سازمان امنیت حمله نموده، ضمن غارت وسائل، ساختمانها را آتش می‌زنند. من دستور داده بودم که مسئولین، ادارات را سریعاً تخلیه کرده و مدارک و سلاح‌های موجود را جمع‌آوری نمایند و به نزدیکترین سربازخانه یا ژاندارمری و یا شهربانی ببرند. متأسفانه در غالب نقاط فرماندهان قسمت‌ها حتی اجازه نمی‌دادند که پرسنل سازمان امنیت به سربازخانه‌های نیروی زمینی یا ژاندارمری وارد بشوند. من از تیمسار ریاست ستاد بزرگ تقاضا کردم که به فرماندهان سربازخانه‌ها و ژاندارمری دستور بدهند که پرسنل سازمان امنیت را بپذیرند، تا مدارک و اسلحه و مهمات و وسایل آنها محافظت شود. خوشبختانه بعد از دستور مستقیم شخص تیمسار ریاست ستاد بزرگ، بالاخره موافقت کردند. علاوه بر این چون مخالفین به خانه‌های رؤسا و پرسنل ساواک نیز حمله می‌کنند، زندگی خود و خانواده‌هایشان در خطر می‌باشد. بدین ترتیب مدتی است که ساواک در وضعیت و موقعیتی نیست که بتواند اخبار و اطلاعاتی در اختیار سازمان‌ها بگذارد. من خودم هم که الساعه درخدمت تیمساران هستم بلاتکلیف می‌باشم و در اجرای دستور تیمسار ریاست ستاد در اینجا حاضر شده‌ام و اطلاعاتی بیش از تیمساران ندارم تا به اطلاع شورا برسانم.» سپهبد بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی اظهار نمود: «قسمتی از حوادث مربوط به نیروی زمینی را تیمسار ریاست ستاد گفتند. به طوری که دیشب در شورای امنیت ملی گفتم کلیه عده‌های موجود نیروی زمینی در تهران و همچنین لشکر گارد در اختیار فرمانداری نظامی تهران هستند، و نیروی زمینی شاهنشاهی عده اضافی و احتیاط ندارد که برای کمک در اختیار سازمان‌ها و قسمت‌هایی که تلفن زده و تقاضا می‌نمایند، بگذارد. یگان گارد جاویدان که آن هم مأموریت مخصوص دارد و باید از کاخ‌های سلطنتی حفاظت نماید، در این مورد هم به دستور ریاست ستاد به سرلشکر نشاط مراجعه شد. جواب داد که حق ندارد از یگان گارد جاویدان برای مأموریت فرمانداری نظامی استفاده کند. ضمناً یک گردان پیاده هم دیروز از لشکر قزوین خواسته بودم ولی چون ستون قادر به برقراری ارتباط با نیروی زمینی نبود، برابر اطلاع در حدود کاروانسراسنگی مخالفین جاده را بسته و جلوشان را گرفته‌اند که تا این ساعت به تهران نرسیده و اطلاع صحیحی از وضع آن نداریم. دیشب در اجرای دستورات ریاست ستاد بزرگ به هر ترتیب بود 30 دستگاه تانک از لشکر گارد برای کمک به مرکز آموزش دوشان‌تپه نیروی هوایی آماده کردیم ولی چون ارابه‌ها مهمات نداشتند مدتی طول کشید تا از زاغه‌ها مهمات برسد، که بالاخره در حدود ساعت 3 بعد از نصف شب به سرپرستی سرلشکر ریاحی فرمانده لشکر گارد حرکت کردند. متأسفانه طولی نکشید که در حدود تهران پارس مردم جلوی ستون اعزامی را گرفته ضمن تیراندازی، ارابه‌ها را آتش زدند که ابتدا خبر تیر خوردن و سپس شهادت [!] سرلشکر ریاحی رسید. و برابر گزارش گارد، از 30 دستگاه ارابه جنگی، فقط چند دستگاه به سربازخانه برگشته‌اند. ضمناً دیشب عده‌ای از پرسنل نیروی زمینی مأمور به فرمانداری نظامی و کلانتری‌ها با بی‌ترتیبی به سربازخانه‌های مربوطه مراجعت نموده‌اند که در نتیجه سبب ایجاد وحشت و بی‌نظمی شده‌اند و در بعضی از یگانها نیز هرج و مرج ایجاد گردیده است. نکته مهمی که باید به عرض برسانم این است: نیروی زمینی که اساساً وضعیت بسیار نامطلوبی داشت، در اثر وقایع ناگوار چند روز اخیر وضع آن به صورتی درآمده که باید بگویم قادر به هیچ‌گونه عملی نمی‌باشد.» سپهبد ربیعی در این مورد در دفاعیات خود چنین می‌گوید: «من که از وضعیت نیروی زمینی اطلاعی نداشتم، از اصرار بدره‌ای فهمیدم که نیرو کم دارد.» در این موقع من به یاد تلفن صبح سپهبد صانعی معاون لجستیکی فرمانده نیروی زمینی افتاده و خطاب به ایشان گفتم: تیمسار صانعی: شما صبح به ستاد بزرگ تلفن کرده مطلبی به من اظهار کردید، آن را بیان کنید تا فرمانده نیروی زمینی درباره آن نیز توضیح بدهند. سپهبد صانعی معاون لجستیکی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی از جای خود بلند شده اظهار داشت: «من امروز صبح به تیمسار ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران تلفن زده اظهار نمودم: با توجه به بررسی‌هایی که در طول دیشب با حضور فرمانده نیرو و معاونین در ستاد نیروی زمینی به عمل آوریم، برای اینکه تیمسار ریاست ستاد از وضعیت واقعی امکانات نیروی زمینی مطلع باشند، وظیفه خود دانستم که به اطلاع تیمسار برسانم که روی نیروی زمینی حساب نکنید»! سپهبد بدره‌ای اظهار کرد: «نظر ایشان صحیح است. من واقعاً وضع نیروی زمینی را تا این حد خراب نمی‌دانستم»[!]. معاونین نیروی زمینی نیز اظهارات سپهبد صانعی را تأیید نمودند. سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی، که وضع بسیار ناراحت و آشفته‌ای داشت و با لباس کار در شورای فرماندهان حاضر شده بود ابتدا با ناراحتی و تأسف جریان زد و خورد همافران و هنرجویان مرکز آموزش نیروی هوایی با افراد گارد را تشریح نمود. سپس توضیح داد که چگونه تظاهرکنندگان وارد محوطه مرکز آموزش هوایی شده و با کمک همافران و هنرجویان در اسلحه‌‌خانه‌ها را باز کرده و به سلاح‌ها دسترسی پیدا کردند و اظهار داشت: «هم اکنون مرکز آموزش دوشان‌تپه در محاصره مخالفین و محوطه مرکز آموزش در اشغال همافران و هنرجویان مسلح می‌باشد». و اضافه نمود: «من به ریاست ستاد بزرگ و همچنین دیشب در شورای امنیت ملی عرض کردم که نیروی هوایی در مقابل همافران و جمعیتی که در اطراف محوطه مرکز آموزش هوایی اجتماع کرده و پشت‌بام‌های اطراف مرکز را مسلحانه اشغال نموده‌اند به هیچ‌وجه قادر به انجام عملی نمی‌باشد و لازم است فرمانداری نظامی و یا نیروی زمینی به ما کمک کند، ولی تا این ساعت عده کمکی به مرکز آموزش دوشان‌تپه نرسیده است.» و بعد راجع به نداشتن گاز در آشپزخانه‌ها و سوخت برای خودروها و سایر مشکلات و نیازمندی‌‌های لجستیکی صحبت نموده و اضافه کرد: «به علت تیراندازی، من در پست فرماندهی نیروی هوایی زندانی بودم و الآن هم با وضع بسیار بدی و به حالت خزیده توانستم خود را از ساختمان پشت فرماندهی به هلی‌کوپتر برسانم و در این جلسه شرکت کنم، چون دائماً از پشت‌بام‌های اطراف تیراندازی می‌کنند. حالا هم هر چه زودتر باید برگردم به پست فرماندهی و باید در آنجا باشم.» سپهبد محققی، فرمانده ژاندارمری کشور، ضمن تشریح وضعیت خصوص ژاندارمری کشور اظهار کرد: «دیشب از ژاندارمری کشور به من اطلاع دادند که تعدادی از پرسنل شهربانی پس از تخلیه کلانتری‌های مربوطه با وضع بسیار بدی در حالت فرار به سربازخانه ونک – مرکز آموزش افسری ژاندارمری – پناه برده‌اند. افسران نگهبان کسب تکلیف می‌کردند که چه بکنند، بالاخره دستور دادم تا در یک آسایشگاهی به آنها جا بدهند، ولی ورود پاسبانان شهربانی با بی‌تربیتی به سربازخانه ونک سبب ایجاد وحشت و بی‌نظمی در سربازخانه گردیده و نتیجه بسیار نامطلوبی داشته است، به طوری که عده‌ای از سربازان ژاندارمری شبانه از دیوار سربازخانه پریده و فرار نموده‌اند. همچنین دیشب از اداره وظیفه عمومی تلفنی اطلاع دادند که جمعیت زیادی در مقابل اداره جمع شده و شعار می‌دهند، و تعداد نگهبانان برای جلوگیری از تجاوز احتمالی آنها به اداره وظیفه عمومی به هیچ‌وجه کافی نیستند، و برای تقویت مأمورین نگهبانی از فرمانداری نظامی کمک خواسته‌اند، ولی سپهبد رحیمی جواب داده که فرمانداری نظامی عده احتیاط ندارد که به کمک آنها بفرستد، وقتی به تیمسار بدره‌ای مراجعه کردم، ایشان هم همین جواب را به من دادند.» سپس اضافه نمود: «ستاد ژاندارمری کشور، چند روز است که در محاصره مخالفین می‌باشد و ما مجبور هستیم که با لباس شخصی به ستاد رفت و آمد بکنیم. اطراف سربازخانه شاهپور را هم مخالفین محاصره کرده‌اند، به طوری که 48 ساعت است که مأمورین نتوانسته‌اند از آنجا غذا برای گروهان قرارگاه و سربازان نگهبان به ستاد ژاندارمری در میدان 24 اسفند بیاورند.» سپهبد خواجه نوری رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار داشت: «درباره شهربانی کشور. برابر گزارش رسیده به مرکز فرماندهی، تعداد زیادی از کلانتری‌ها را مخالفین اشغال کرده‌اند و اسلحه و مهمات و بی‌سیم‌های شهربانی به دست مخالفین افتاده است.» و اضافه نمود: «چون از بعد از نصف شب دیشب تلفن‌های ستاد نیروی زمینی جواب نمی‌دادند، و گزارشات نوبه‌ای قسمت‌ها هم به موقع به مرکز فرماندهی ستاد نرسیده، من اطلاعاتی بیش از آنچه که تیمساران گفتند ندارم تا به عرض برسانم.» سرلشکر پرویز امینی افشار رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار نمود: «نکاتی که می‌توانم به اظهارات فرماندهان اضافه کنم، این است که برابر آخرین خبری که در موقع آمدن به شورا به اداره دوم رسید، مخالفین مرکز پلیس را در میدان سپه به آتش کشیدند. برابر گزارش ضداطلاعات، دیشب سربازان در بعضی از سربازخانه‌ها از جمله سربازخانه قصر از دیوار پریده و فرار می‌کردند. و وضع داخلی یگان‌ها از لحاظ انضباط بسیار بد و وضعیت هرج و مرج در آنها حکمفرما است. در اطراف غالب سربازخانه‌ها اخلالگران اجتماع کرده و مشغول تظاهرات هستند، و در سربازخانه عشرت‌آباد با مأمورین استحفاظی درگیر شده‌اند.» در جریان مذاکرات شورای فرماندهان اطلاع دادند که نخست‌وزیر می‌خواهد با من صحبت کند. ولی مذاکره تلفنی از اطاق شورا با تلفن مستقیم نخست‌وزیر (خط شبکه مخصوص نخست‌وزیری) مقدور نبود، و می‌بایستی برای صحبت از جلسه خارج شده از دفترم با ایشان صحبت می‌کردم. چون قبل از تشکیل شورا با هم صحبت و قرار گذاشته بودیم که بعد از پایان جلسه به نخست‌وزیری بروم، به رئیس دفترم گفتم اطلاع بدهید که شورای فرماندهان هنوز تمام نشده، به محض پایان جلسه صحبت خواهم کرد. ولی آقای بختیار مجدداً پیغام داد که کار فوری دارد و حتماً می‌خواهد صحبت کند. بنابراین از ارتشبد شفقت وزیر جنگ خواهش کردم جلسه را اداره کند و برای صحبت با نخست‌وزیر به دفترم رفتم. آقای بختیار می‌خواست که به نخست‌وزیری بروم. گفتم سپهبد رحیمی را که می‌خواستید فرستادم. اظهار کرد: بلی، اینجاست. گفتم: ایشان هم فرماندار نظامی است و هم رئیس شهربانی کشور، به طوری که اطلاع دارید کلیه یگان‌های موجود نیروی زمینی در تهران در اختیار فرمانداری نظامی است، هر دستوری دارید به ایشان بدهید تا اجرا کند. موضوع مهم، مشکلات نیروهای مسلح می‌باشد که با فرماندهان مشغول بررسی آنها هستیم، تا ببینیم چه می‌شود کرد؟ چیزی هم به خاتمه شورا نمانده و فکر نمی‌کنم زیاد طول بکشد. به محض اتمام جلسه به نخست‌وزیری خواهم آمد. پس از مراجعت به اطاق شورا سپهبد حاتم جانشین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران چنین اظهار کرد: «به طوری که تیمساران ملاحظه می‌کنید با توجه به آخرین وضعیت خصوصی یگان‌ها که فرماندهان نیرو تشریح کردند به عللی که همه می‌دانیم، ارتش در موقعیت خاصی قرار گرفته است که نیروها بنا به اظهار فرماندهانشان قادر به انجام عملی نمی‌باشند. از طرف دیگر اعلیحضرت تشریف برده‌اند و بنا به اظهار نخست‌وزیر مراجعت نمی‌کنند. ماههاست که امور کشور تعطیل است. آیت‌الله خمینی خواهان جمهوری اسلامی است. تمام ملت ایران هم عملاً در این مدت نشان داده‌اند که پشتیبان ایشان و خواستار جمهوری اسلامی هستند. آقای بختیار هم با توجه به اظهاراتش در مجلسین و حتی اظهارات دیروز در مجلس سنا، و همچنین مصاحبه‌‌هایش می‌خواهد جمهوری اعلان کند ولی طرفداری در بین مردم ندارد! آنچه که به نظر می‌رسد اختلاف در این است که اعلام جمهوری در کشور به وسیله کی و چگونه صورت بگیرد. در کشور ترکیه از این موارد پیش آمده که بین احزاب اختلاف شدید ایجاد شده که در نتیجه امور کشور به حال وقفه درآمده. ارتش خود را کنارکشیده و اعلام نموده است که در سیاست دخالت نمی‌کند و از ملت پشتیبانی می‌نماید. پیشنهاد من این است که در این مناقشه سیاسی هم ارتش خود را کنار کشیده و مداخله ننماید.» اظهارات و پیشنهاد سپهبد حاتم با توجه به اوضاع بحرانی آن روز کشور و نیروهای مسلح شاهنشاهی و توضیحات فرماندهان نیرو و رؤسا درباره حوادث و وقایع نیروها و امکانات آنها مورد استقبال و تأیید فرماندهان و رؤسای سازمان‌های نیروهای مسلح و ادارات که در جلسه حضور داشتند، قرار گرفت. در این موقع لازم دیدم اوامر اعلیحضرت را به تیمساران یادآوری کنم. اظهار کردم: به طوری که چند روز قبل که غالب تیمساران حضور داشتند بیان نمودم، اعلیحضرت علاوه بر دستور جلوگیری از خونریزی که همیشه بر آن تأکید می‌نمودند، در جلسه‌ای با حضور نخست‌وزیر و فرماندهان نیروهای سه‌گانه، پشتیبانی ارتش از دولت قانونی را امر فرموده‌اند و علاوه بر این دو نکته، در یکی از جلسات شرفیابی «حفظ فرموده‌اند و علاوه بر این دو نکته، در یکی از جلسات شرفیابی «حفظ تمامیت و وحدت ارتش شاهنشاهی» را نیز تأکید کرده و اضافه نمودند که در این مورد به وزیر جنگ هم اوامری فرموده‌اند. ارتشبد شفقت وزیر جنگ اظهارات مرا تأیید نمود. سپهبد حاتم اظهار کرد: «قطعاً منظور اعلیحضرت در مورد پشتیبانی ارتش از دولت تا موقعی بوده که نخست‌وزیر پشتیبان قانون اساسی باشد، نه خواهان جمهوری. حالا که آقای بختیار مانند مخالفین می‌خواهد جمهوری اعلام کند، بنابراین ارتش دیگر وظیفه ندارد از ایشان پشتیبانی کند». سپس اضافه نمود: «از طرف دیگر به طوری که فرماندهان اظهار می‌کنند در وضعیت فعلی ارتش عملاً قادر به پشتیبانی نمی‌باشند، و خیلی دیر شده است. ادامه وضعیت ارتش به این صورت هم نتیجه‌ای جز ادامه خونریزی بیهوده ندارد، به همین دلیل است که پیشنهاد کردم ارتش بی‌طرفی خود را اعلان نماید.» سپهبد حاتم در دفاعیات خود نیز چنین گفت: «گفتم باید ما به ملت بپیوندیم و اعلان همبستگی کنیم تا به این برادرکشی خاتمه داده شود، چون دیگر شاه به مملکت برنمی‌گردد و ما باید برای بقاء ارتش و نگهداری آن تلاش کنیم.» سپهبد ربیعی نیز در دفاعیات خود در این مورد چنین می‌گوید: «... از کسانی که خیلی آتشین صحبت کردند سپهبد حاتم بود؛ یکی سپهبد خلعتبری و دیگری معاون پارلمانی وزارت جنگ...، موضع حاتم به عقیده من جانبداری از رفتن بختیار بود و می‌گفت باید برود... معاون پارلمانی وزارت جنگ هم... موضع حاتم را دنبال کرد و خیلی هم خوب صحبت کرد و خیلی داغ. کسی که اول جانشین طوفانیان بود. البته این را جهانبانی هم گفت، ما بارها گفتیم.» سپهبد فیروزمند معاون ستاد بزرگ ارتشتاران اظهار نمود: «من هم به منظور جلوگیری از خونریزی بیهود با پیشنهاد سپهبد حاتم موافقم ولی با توجه به خواسته اکثریت پرسنل نیروهای مسلح عقیده دارم که لازم است با ملت ایران همبستگی اعلام شود.» سپهبد فیروزمند در دفاعیات خود نیز گفت: «در روزهای آخر بالاخص بعد از تاریخ رفتن شاه ما احساس می‌کردیم که دیگر زمینه برای ادامه سلطنت از بین رفته است.» سپهبد معصومی نائینی معاون پارلمانی وزارت جنگ، پس از تشریح وضع بحرانی کشور و احساسات مردم اظهار داشت: «اعلیحضرت از کشور خارج شده‌اند، آنچه روشن است این است که مراجعتی هم در بین نیست. ملت ایران مدت‌ها است یکپارچه نشان داده‌اند که طرفدار و خواستار آیت‌الله خمینی هستند و کسی طرفدار دولت آقای بختیار نمی‌باشد. مملکت دارد از بین می‌رود. آقای بختیار هم در این مدت عملاً نشان داده که در مقابل اراده ملت ایران قادر به عملی نیست. بنابراین من هم عقیده دارم که برای جلوگیری از خونریزی و خاتمه دادن به این وضعیت ناگوار اعلان همبستگی شود.» سپهبد خلعتبری معاون اطلاعاتی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی ضمن تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار کرد: «به طوری که گفته شد آقای بختیار هم در تمام این مدت تلاش کرده است که جمهوری اعلان کند. همه می‌دانیم که ایشان به هیچ‌وجه طرفداری بین مردم و پرسنل نیروهای مسلح ندارد. به همین جهت من هم عقیده دارم که با ملت اعلان همبستگی شود.» سپهبد حسین جهانبانی معاون پرسنلی فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد فیروزمند اضافه نمود: «بیش از یک ماه است که بارها ما در نیروی زمینی گفتیم باید همبستگی اعلام کنیم ولی توجه نکردند.» ارتشبد جعفر شفقت وزیر جنگ، ضمن موافقت با پیشنهاد سپهبد حاتم اظهار کرد: «باید ارتش را حفظ و از متلاشی شدن آن جلوگیری کنیم.» ارتشبد حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات پس از تأیید پیشنهاد سپهبد حاتم اضافه نمود: «به نظر من هم دیر شده است.» پس از صحبت و اظهار نظر چند نفر دیگر از تیمساران که عده‌ای از آنها طرفدار اعلان «بیطرفی» و تعدادی دیگر موافق اعلام «همبستگی» بودند، اظهار کردم: حالا که با توجه به اظهارات فرماندهان نیرو و وضعیت نیروهای مسلح و امکانات آنها پیشنهاد سپهبد حاتم مورد توجه تیمساران قرار گرفته و به منظور جلوگیری از خونریزی و حفظ تمامیت ارتش عده‌ای طرفدار اعلان بی‌طرفی و تعدادی دیگر خواهان اعلان همبستگی هستند، دو نکته را یادآوری می‌کنم: اولاً به طوری که تیمساران اطلاع دارید برابر قوانین و مقررات، ارتش حق دخالت در سیاست را ندارد. ثانیاً با توجه به اوامر اعلیحضرت در مورد حفظ وحدت و تمامیت ارتش بهتر است که وحدت نظر باشد. تیمساران هر نظری دارید بیان کنید تا بحث شود، بلکه شورا به اتفاق آراء تصمیم بگیرد. پس از اظهارنظر و بحث چند نفر از جمله سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیوز که طرفدار اعلان همبستگی بودند، و سپهبد حاتم اظهار نمود: «تیمساران به قدر کافی اظهارنظر کردند، اگر تیمسار ریاست ستاد اجازه می‌دهید رأی گرفته شود.» رأی گرفته شد. «بی‌طرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمان‌‌های نظامی قرار گرفت. بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند: «اعلامیه ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون در آشوب‌های داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولت‌های قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت 30/10 روز 22 بهمن 1357 تشکیل و به اتفاق تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام کند و به یگان‌های نظامی دستور داده شد که به پادگان‌های خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف ایران با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.» و این نامه در بعد از ظهر روز 22 بهمن از رادیو قرائت شد و... منبع: کتاب اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی ،نشر نی، 1365، صص 362-349 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

لحظه های تبعید مدرس از زبان ملک‌شعرای بهار

آن چه در این مقاله کوتاه و مختصر، درباره کیفیت دستگیری و تبعید شهید مدرس ذکر می شود، از قلم و بیان مرحوم ملک الشعرای بهار است که از قول افراد مختلف از جمله فرزندان و بستگان مرحوم مدرس و دیگران نقل کرده است:انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی تمام شد و مدرس از تهران حتی یک رأی هم در صندوق به نامش خوانده نشد و به قول خودش در سخنرانی مبسوطی که راجع به انتخابات دور هفتم نمود اظهار داشت: «اگر باور کنیم که هیچ یک از مردم تهران به من رأی ندادند، ولی من خودم شخصاً به پای صندوق انتخابات رفته یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرس بود در صندوق چه شد»؟! این سخن، محافل سیاسی و گردانندگان انتخابات را به وحشت انداخت و دُم خروس به قدری نمایان شد که جای انکار نبود.در همین وقت یکی از نزدیکان شاه نزد مدرس آمده اظهار می دارد، که اعلیحضرت احوال پرسی نموده گفتند: چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستان‌ها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!! مدرس با نهایت تندی و خشونت می گوید: «به سردارسپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می شوم، و گرنه مجلسی که به دستور تو، من نماینده‌اش گردم، باید درش را لجن گرفت». آن شخص هم مأیوسانه به عرض رضاخان می رساند که مدرس چنین گفت. شاه، چاره را منحصر به این می‌بیند که به او تکلیف کند، از سیاست کناره جویی نماید و این پیغام نیز به مدرس رسانده می شود. جواب باز معلوم است، می‌گوید: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می‌دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمی‌دارم و هر کجا هم باشم همین است و بس». رضاخان از مدارا و سازش با ایشان ناامید گشته و دستور تبعید مدرس را به یکی از شهرستان‌ها به رئیس شهربانی وقت می دهد. رئیس شهربانی هم به بهانه سازش مدرس با ایلات و عشایر و قصد انقلاب، در تاریخ دوشنبه 16 مهرماه 1307ش مطابق با 22 جمادی الثانی 1347ق، شخصاً با تعداد بسیاری پاسبان و نظامی، نیمه شب به خانه مدرس ریخته و او را توقیف و همان شب از تهران خارج می‌کند. شرح این ماجرا، از زبان فرزندان مدرس که در همان شب ناظر صحنه بوده و همچنین خواهرزاده ایشان که بعد از خارج نمودن مدرس از خانه اش، از مدرسه سپهسالار به قصد منزل مدرس حرکت می‌کند، عیناً آورده می‌شود: عصر روز دوشنبه 16 مهرماه 1307ش بود که مدرس بر اساس عادت همیشگی خود، برای رسیدگی به اوضاع مدرسه سپهسالار و امتحان طلاب، به کتابخانه مدرسه آمده و به اتفاق عده ای دیگر به کار پرداختند. در این هنگام خواهرزاده خویش (آقای دکتر محمدحسین مدرسی که آن روزها در مدرسه سپهسالار حجره داشته و در ردیف طلاب علوم دینی بوده است) را احضار و به ایشان دستور می‌دهند که در حجره خویش، چای تهیه و بیاورد. دکتر مدرسی متوجه می‌شود که علاوه بر یک نفر بازرس (کارآگاه) که همیشه، حتی در هنگام حمام رفتن مدرس هم همراه ایشان بود، یک نفر پاسبان نیز اضافه شده و هنگامی که مدرس وارد حجره خواهرزاده خود می شود، آن دو نفر (بازرس و پاسبان) نیز همراه ایشان داخل حجره می شوند. مدرس در حالی که اول به آنان چای تعارف می‌نماید، پس از صرف یکی دو فنجان و لحظه ای استراحت برخاسته و در حالی که غروب آفتاب نزدیک بوده به سوی منزل حرکت می‌نماید. البته مأمورین هم طبق دستور، همراه ایشان می روند. ایشان پس از این که وارد منزل می شود، تا پاسی از شب گذشته، در اطاق مخصوص خویش که نسبتاً بزرگ و فرش آن عبارت از زیلوی کهنه ای بود که تا نیمی از کف اطاق را می پوشانیده و تمام محتویات آن اطاق، یک منقل گِلی، چند استکان و یک قوری همراه با یک قلیان و چند جلد کتاب بیش نبود، سرگرم مطالعه می گردند، که ناگاه صدای درِ منزل بلند می شود. خدمتکار آقا که مردی به نام عمواوغلی بود، در را باز می کند. به مجرد باز شدن در خانه، «سرتیپ محمد درگاهی»، (معروف به محمد چاقوکش)، رئیس کل شهربانی وقت تهران، که عداوتی خاص با مرحوم مدرس داشت و در پی فرصتی می‎گشت تا عقرب صفت، زهر خود را فرو ریزد، در شام دوشنبه شانزدهم مهر ماه 1307ش با عده بسیار زیادی پاسبان به درون منزل ریخته و صحن خانه پر از مأمورین مسلح می شود. فرزندان مدرس که در اطاق های مختلف بوده اند، از آن همه همهمه و سر و صدا بیرون ریخته و یکی پس از دیگری مورد خشم و توقیف مأمورین قرار می گیرند: آقاسیداسماعیل پسر بزرگ ایشان، پس از این که چند جای بدنش مجروح می شود در زیرزمین خانه محبوس می شود. آقای دکتر مدرس (سیدعبدالباقی)، فرزند دیگر مدرس را توقیف و به کلانتری محل برده و زندانی می کنند. دختر بزرگ مدرس به نام «خدیجه بیگم»، خود را به صحن حیاط رسانده و به دستور درگاهی، پاسبانان او را به زور به سوی یکی از اطاق ها می برند و چون مقاومت می‌نماید، در اطاق را به شدت می‌بندند که در اثر ضربه ای که به بدن او وارد می‌شود، بیهوش می‌شود. دختر دیگر مدرس به نام «فاطمه بیگم» که فرزند کوچک بود، با فریاد و فغان از اطاقی به طرف اطاق دیگر می دود و با زاری و فریاد کمک می طلبد، که پاسبانان او را نیز در اطاقی تاریک زندانی می کنند. مدرس در حالی که کاملاً متوجه جریان شده، شدیداً به درگاهی اعتراض می‌نماید که به این ترتیب وارد خانه دیگران شدن و حقوق طبیعی و قانونی افراد را پایمال نمودن، خلاف اصول انسانی و قانون است. وقتی فریاد اعتراض مدرس بلند می‌شود، عده‌ای از پاسبانان، دست از بیداد برداشته و درگاهی وقتی که چنین می بیند، پاسبانی را به بیرون از خانه فرستاده و او پس از لحظه ای با عده زیادی پاسبان وارد منزل می شود و در حقیقت سربازان تازه نفسی را وارد میدان کارزار می کند، سپس نامه‌ای را که حکم تبعید بود، به دست مدرس می‌دهد و او را در حالی که نه عمامه بر سر داشته و نه عبا، بر دوش گرفته با ضرب و شتم فراوان و بدون این که بگذارد آن سیدجلیل حتی کفش به پای خود نماید، از خانه بیرون می برد. مدرس را از میان صفوف بهت زده مأموران و تفنگ داران شهربانی که سراسر کوچه را پر کرده بودند به همان وضع به داخل ماشینی که در سر کوچه منتظر بود می کشانند و او را در حالی که از شدت درد به خود می پیچید و ضربه چکمه درگاهی، سینه او را در هم کوبیده و در اثر آن به قلب او آسیب رسیده بود، از تهران خارج می نمایند. البته این همه شتاب و عجله به خاطر آن بوده که مبادا مردم متوجه گردند و شهر، دچار انقلاب و شورش شود، و یا حداقل رسوایی بیشتری به بار آورد. حتی در آن شب، دستور داده شده بود که چراغ های خیابان ها و کوچه های اطراف خانۀ مدرس روشن نشود و به مغازه داران تکلیف شده بود که شب هنگام، مغازه های خود را ببندند؛ چون تبعید مدرس، کاری بزرگ بود، و البته می بایست رعایت همه گونه احتیاطی را نمود. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

چله‌های سرنوشت ساز

برگزاری اولین چله، بیش از انتظار، مورد استقبال مردم قرار گرفت و این نمونه‌ای درخشان از استفاده سیاسی از سنت‌های شیعی بود که شاه را در بن‌بست سختی قرار داد. «اگر دولت می‌خواست جلوی برگزاری این مراسم را که به تبع حوادث قبلی، تاریخ و روز آن معین بود، بگیرد قطعاً با تظاهرات بسیار عظیم‌تری مواجه می‌شد».(1) رژیم ناچار شد کجدار و مریز با چله‌ها برخورد کند. این مراسم موجب شد تا نقش و قدرت مذهب در تحرک مردم و فراگیری نهضت، خود را بیشتر نشان دهد و کار را از دست کسانی که کینه‌های متراکم مردم را به سوی سازش با رژیم می‌کشاندند، بگیرد. چهلم شهدای 19 دی قم – با فرارسیدن چهلمین روز شهدای واقعه 19 دی قم در بسیاری از شهرهای ایران، مجالس عزاداری برپا شد. در نجف اشرف امام خمینی خود به این مناسبت سخنرانی و خط اصلی مبارزه را ترسیم کردند و مشخص نمودند که این تعطیلی اعتراض بر شخص شاه است. امام خمینی در این سخنرانی، از قم به عنوان «مرکز فعالیت اسلامی و مرکز تحرک اسلامی»(2) یاد کردند و منشأ همه بدبختی‌ها را کشورهای غربی و کسانی که اعلامیه حقوق بشر را امضا کرده‌اند، اعلام نمودند که از همه آنا بدتر آمریکا و انگلیس است که این خانواده را بر ایران مسلط کرده‌اند. روز 29 بهمن در بسیاری از شهرهای ایران مجالس ختم به آرامی برگزار شد. اما در تبریز مراسم به درگیری با نیروهای مسلح رژیم و شهادت و زخمی شدن عده‌ای از عزاداران منجر گردید و دومین حلقه این زنجیر شکل گرفت. قیام خونین 29 بهمن تبریز چهلم شهدای تبریز روحانیون مبارز تبریز به رهبری آیت‌الله قاضی طباطبایی تصمیم گرفتند چهلم شهدای 19 دی را با عظمتی در خور شأن شهدا پاس دارند. از صبح زود همان روز اقشار مختلف مردم از سراسر تبریز به سوی مسجد روانه شدند. هنوز ساعت 9 بود که نیروهای انتظامی به فرماندهی سرگرد حق‌شناس در جلوی مسجد تجمع کردند و از ورود مردم ممانعت نمودند. سرگرد حق‌شناس حماقت را به اوج رساند و دستور داد تا اطلاعیه‌ علمای تبریز را از دیوار مسجد بکنند و سپس به نیروهای خود دستور داد تا اطلاعیه علمای تبریز را از دیوار مسجد بکنند و سپس مسجد را به اصطبل تشبیه کرد و به نیروهای خود دستور داد تا در آن را ببندند. کندن اعلامیه علما و توهین به مسجد، این خانه خدا، تاب تحمل را از مردم ربود و جوانی به نام محمد تجلا از بین جمعیت بلند شد و نسبت به توهین سرگرد اعتراض کرد. درگیری آغاز شد و نیروهای تحت امر، آن جوان دلاور را مورد اصابت گلوله قرار دادند و وی به شهادت رسید. مردم جنازه را روی دست‌ها گرفتند و با شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی به طرف خیابان حرکت کردند. خبر درگیری به سرعت در شهر پیچید و در مدت کوتاهی تمام شهر قیام کرد. در این درگیری مردم خشمگین تمام اماکن مظهر رژیم، بانک‌ها، سینماها، مشروب‌فروشی‌ها، قمارخانه‌ها، حزب رستاخیز و ادارات را مورد حمله قرار دادند. شهر به کلی از دست نیروهای انتظامی خارج شد. استاندار وقت، سپهبد اسکندر آزموده، از مرکز کمک خواست؛ ارتش وارد شهر شد و با سرکوب مردم و اعلام حکومت نظامی، بر شهر مسلط شد. در این درگیری چندین نفر شهید و صدها تن مجروح شدند؛ با این حال، ارتش هم نتوانست آتش دل مردم را خاموش کند. فردا نیز تظاهرات مردم ادامه یافت.(3) قیام 29 بهمن تبریز برای رژیم شاه سخت تکان‌دهنده و وحشت‌‌انگیز بود. موقعیت استراتژیک تبریز، نقش تاریخی تبریزیان در قیام مشروطه و ابعاد وسیع قیام، رژیم را به تکاپو انداخت. جمشید آموزگار، نخست‌وزیر نیز دست به ابتکار عمل زد و تصمیم گرفت هیأت دولت را به تبریز ببرد. کارگزاران رژیم برای خنثی‌سازی قیام 29 بهمن در بیستم فروردین 1357 در تبریز با جمع‌آوری عده‌ای از نظامیان و روستاییان، تظاهراتی را در حمایت از رژیم راه‌اندازی کردند و نخست‌وزیر در این اجتماع سخنرانی کرد و تهدید کرد هرگونه شورشی را سرکوب و با هرج و مرج مبارزه خواهد نمود. وی بعد از سخنرانی در جمع خبرنگاران اعلام کرد، دولت در حال تحقیق است تا هر چه سریع‌تر عوامل اصلی تظاهرات اخیر را شناسایی و مجازات کند. امام خمینی که به خوبی ادامه روند نهضت را بعد از 19 دی پیش‌بینی کرده و آن را طلیعه پیروزی نام نهاده بود، با پیامی خطاب به اهالی آذربایجان یادآور شدند که «شما آذربایجانی‌های غیور بودید که در صدر مشروطیت برای کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خودکامگی و خودسری سلاطین جور به پاخاستید و فداکاری کردید.» امام خمینی پیش‌بینی کردند که «با خواست خداوند قهار، اکنون در تمام کشور صدای ضدشاهی و ضدرژیمی بلند است و بلندتر خواهد شد.» امام خمینی با اشاره به رهبری مبارزات توسط روحانیون افزودند که «پرچم اسلام بر دوش روحانیون ارجمند برای انتقام از این ضحاک زمان به اهتزاز درخواهد آمد و ملت اسلام یک دل و یک جهت به پاس مکتب حیات‌بخش قرآن، آثار این رژیم ضداسلامی و مروج زرتشتی را محو خواهد کرد. الیس الصبح بقریب؟» و به مردم آذربایجان قول دادند که قیام آنها مورد حمایت «شهرهای بزرگ چون شیراز، اصفهان، اهواز و دیگر شهرها» قرار خواهد گرفت. امام خمینی در پایان پیام خود تذکر دادند که هدف اعزام هیأت رژیم به آذربایجان برای این است که «بی‌خبری شاه را از این جنایات اعلام کند»، لذا هیچ‌کس نباید باور کند.(4) حماسه 29 بهمن دومین حلقه از زنجیره‌هایی بود که به حماسه 19 دی قم مشروعیت دارد و آن را زنده نگه داشت و موجب گسترش و فراگیر شدن اعتراض نسبت به رژیم شاه شد. در آستانه فرارسیدن چهلمین روز شهادت عده‌ای از مردم تبریز، امام خمینی با صدور پیامی تحلیلی به ملت ایران خط‌مشی مبارزه را مشخص نمودند و در این پیام، این کشتار مکرر را به «عمال آمریکا و به امر شاه» نسبت دادند «که دست آمریکا و سایر اجانب از آستین شاه بیرون آمده». امام خمینی از این کشتار پی‌درپی اظهار «ناراحتی» کردند و در عین امیدواری؛ چون «این جنایات شاهانه و این کشتار وحشیانه نتوانست و نمی‌تواند نهضت این ملت بیدار به پاخاسته را به سستی گرایاند. امام خمینی در پایان از مردم خواستند تا در روز چهلم، «با عزای عمومی خود به ملت‌های آزاد جهان بفهمانند که ما با چه شرایطی زندگی می‌کنیم.»(5) با انتشار پیام امام خمینی روحانیون و مردم در سراسر کشور آماده شدند تا مراسم چهلم شهدای تبریز را باشکوه فراوان برگزار نمایند. همان‌طور که ساواک پیش‌بینی می‌کرد، مراسم چهلم با استقبال بی‌سابقه‌ای روبه‌رو شد، در بعضی از شهرها دو روز نهم و دهم فروردین مراسم برگزار شد و در بعضی از شهرها علی‌رغم میل ساواک، مراسم به تظاهرات خیابانی تبدیل شد و در اکثر شهرها بازار و مغازه‌ها بسته شدند. وقایع این دو روز چنان وسیع بود که روزنامه‌های وابسته، کیهان و اطلاعات که تا آن روز سعی می‌کردند از کنار این اخبار بگذرند، نتوانستند این وقایع را نادیده بگیرند. کیهان با تیتر درشت در مورد وقایع روز نهم نوشت: «تظاهرات خیابانی، حمله بانک‌ها و اتومبیل‌های پلیس در شهرستان‌ها»(6) و اطلاعات در صفحه اول با تیتر درشت نوشت: «نقابداران در بابل دست به آشوب زدند. در قزوین، کاشان و اصفهان خرابکاری‌های مشابهی انجام شد.»(7) کیهان در مورد وقایع روز دهم نوشت: «در دظاهرات 21 شهر گروهی کشته، مجروح و دستگیر شدند»(8) و اطلاعات نوشت: «تظاهرات، آشوب و خرابکاری و پخش اعلامیه در تهران و شهرستان‌‌ها» و اینها همه علامت بزرگی و نوظهوری این دو روز بود.(9) برگزاری چله‌ها خبر از گسترش بحران برای رژیم می‌داد. چله اول در تبریز فاجعه به بار آورد و ابعادی به مراتب گسترده‌تر از 19 دی قم به وجود آورد. دومین چله در بیشتر شهرها برگزار شد و در بسیاری از شهرها به درگیری با نیروهای مسلح شاه ختم شد و در یزد و جهرم تعدادی شهید و زخمی شدند. در اهواز نیز در روز سیزدهم مردم در مسجد جزایری اجتماع کردند که جلسه به تظاهرات خیابانی و درگیری با پلیس منجر گردید. در این درگیری چند نفر مجروح شدند و یکی از مجروحین در بیمارستان به شهادت رسید. در نتیجه در این چله سه شهر مجروح و شهید داد که بر خشم مردم ایران افزوده شد. سومین چله خونین – نیروهای مذهبی بهترین راهبرد خود را در تداوم نهضت تجربه کردند. هر چهل روز یک قیام عمومی و خونین تب انقلاب را بالا می‌برد، بحران را گسترش می‌داد و به نیروهای مبارز امید و نشاط می‌بخشید. با اینکه مراجع قم در برپایی چهلم محتاط‌تر می‌شدند، ولی امام خمینی مصمم‌تر آتش انقلاب را افروخته‌تر می‌کرد. امام خمینی با تحلیل عمیق از حوادث به خوبی می‌دانستند که فرصت پیش آمده غنیمت است و باید ضربه‌های کاری را به رژیم وارد کرد. امام خمینی در 9 اردیبهشت با صدور پیامی به ملت ایران، استراتژی قیام و راهبردها را مشخص و تکلیف همه مخالفین شاه را معین نمودند. امام خمینی در این پیام، نوک پیکان حملات خود را متوجه شخص شاه کردند. امام خمینی در این پیام استراتژی حرکت اسلامی را معین فرمودند و تصریح کردند که ما «به خواست خداوند تعالی تا برچیده شدن بساط ارتجاعی شاهنشاهی و برپا کردن حکومت عدالت‌گستر اسلامی دست از مبارزه برنمی‌داریم.»(10) موجی که پیام امام خمینی در بین مردم ایجاد کرد، خبر از برگزاری حماسه‌ای باشکوه می‌داد که روند سرنگونی رژیم را تسریع می‌کرد. برگزاری مراسم در سراسر ایران – روز 19 اردیبهشت فرا رسید. اعتراضات و گرامیداشت شهدای یزد، جهرم و اهواز به اوج خود رسید. مهم‌ترین موضوع در قیام 19 اردیبهشت قیام گسترده دانشجویان در دانشگاه‌های آذرآبادگان، تهران، پهلوی، شیراز و سایر شهرها بود. در این روز دانشجویان نشان دادند که مذهب بزرگ‌ترین قدرت حرکت‌آفرین است. خبرگزاری‌های جهان نقش دانشجویان را در 19 اردیبهشت تحت پوشش خبری وسیعی قرار دادند.(11) خونین‌ترین تظاهرات 19 اردیبهشت در شهر قم بود.(12) وقایع این دو روز چنان رژیم را به عکس‌العمل واداشت که شاه سفر خود را به مجارستان و بلغارستان به تعویق انداخت(13) و دولت طی اولتیماتوم شدیداللحنی انقلابیون را مورد تهدید قرار داد. حماقت‌آمیزترین رفتار نیروهای رژیم در این واقعه، حمله به منزل آیت‌الله گلپایگانی و شریعتمداری بود و این نشان می‌داد که رژیم در پی حرمت‌شکنی نسبت به مراجع بود. نیروهای رژیم روز نوزدهم به منزل آیت‌الله گلپایگانی حمله کردند و به ضرب و شتم پناهندگان پرداختند و چند گاز اشک‌آور در منزل شلیک کردند. در این واقعه آیت‌الله گلپایگانی دچار سکته قلبی شد و در بیمارستان بستری گردید. نیروهای رژیم که از این حرمت‌شکنی احساس پیروزی می‌کردند، روز بعد به منزل آیت‌الله شریعتمداری حمله کردند و طلبه‌ای را به نام ستار کشانی با گلوله به شهادت رساندند و فرد دیگری را مجروح کردند. حمله به منزل مراجع بازتاب وسیعی پیدا کرد. امام خمینی بلافاصله تلگرافی به آیت‌الله شریعتمداری زدند و از «هجوم اشرار و عمال اجانب به منزل وی و «قتل نفوس محترمه در محضر» وی اعلام تأسف نمودند و از وی خواستند تا «از سلامتی خود، ایشان را مطلع فرمایید.»(14) سرکوب شدید رژیم موجب شد تا مراجع و روحانیون به این نتیجه برسند که دیگر راهی برای اصلاح وجود ندارد. اعلامیه بعضی از مراجع بعد از این رخداد، بوی انقلاب می‌داد. آنها خواستار دگرگونی و برقراری نظام اسلامی شدند و روحانیت با تمام وجود به صحنه مبارزه آمد. آیت‌الله گلپایگانی بعد از رفع کسالت در رابطه با قیام 19 اردیبهشت اعلامیه‌ای را خطاب به علما صادر کردند و «این تظاهرات و اعتصابات و تعطیلی‌های عمومی در سطح کشور را» نشانه نارضایتی گسترده مردم دانستند و صراحتاً اعلام کردند: «ملت مسلمان ایران، خواهان اجرای احکام قرآن مجید و عدالت اجتماعی و برقراری نظام اسلامی می‌باشند.»(15) اعلام موضع صریح آیت‌الله در برقراری نظام اسلامی کمک بسیار مهمی به امام خمینی، رهبر نهضت بود و این جمله در بین طلاب چنان هیجان برانگیخت که آنان به یکدیگر تبریک می‌گفتند. امام خمینی در 23 اردیبهشت طی یک سخنرانی نسبتاً طولانی در ضمن تحلیل موقعیت رژیم، راهبردهایی را برای ادامه نهضت مشخص کردند. امام خمینی در این سخنرانی علت سرکوب‌های اخیر را «جنونی» دانستند که در اثر عصبانیت شاه بر وی «عارض شده است». امام خمینی در این سخنرانی از شاه خواستند «تا جانش را از دست این ملت نجات دهد و یواشکی فرار کند» و در مقابل کسانی که می‌پرسیدند با رفتن شاه چه کسی حکومت کند؟ فرمودند: «اگر این برود عبیدالله هم بیاید بهتر از این است.» امام بر این پاسخ استدلال می‌کردند که شاه «کهنه‌کار شده، اواخر عمرش است و عصبی و دیوانه شده است» و «اگر این برود، هر کس بیاید مردم باز یک مدتی راحت هستند.» امام خمینی در این سخنرانی چند طرح کاربردی را ارائه دادند: 1- از همه رهبران سیاسی و مذهبی خواستند که برای اداره انقلاب دست به سازماندهی بزنند و «تمام جناح‌ها با هم باشند، سازمان واحد باشد، یک حزب‌اللهی در مقابل حزب رستاخیز، حزب خدا، حزب‌الله همه با هم باشید... روحانیان با آنها و آنها با روحانیون... باید سازمان داده بشود به این قیام، به این نهضت. باید عقلای قوم، سران قوم سازمان بدهند؛ یعنی روابط پیدا بشود بین جناح‌ها. همه شهرستانها باید با هم روابط داشته باشند، باید مجالس در روز واحد باشد.»(16) 2- روحانیت نیز باید برای ادامه نهضت سازمان داشته باشد. بعد از این پیام بود که روحانیون مبارز تهران به فکر تشکیل رسمی جامعه روحانیت تهران افتادند و کار سازماندهی نهضت و تماس با روحانیون شهرستانها را آغاز کردند. پس از این واقعه، جامعه روحانیت تبریز، جامعه روحانیت اهواز، روحانیون زنجان، جامعه روحانیت تهران، روحانیون حوزه علمیه قم، جامعه روحانیت قزوین، مدرسین حوزه علمیه قم، روحانیون اصفهان، روحانیون تبعیدی در سقز، جامعه وعاظ تبریز و جامعه روحانیت بابل با صدور پیام، نامه و تلگراف اعمال وحشیانه رژیم، خصوصاً حمله به بیت مراجع را محکوم نموده‌اند.(17) از بزرگ‌ترین دستاوردهای سومین چله خونین، توسعه نهضت در سراسر کشور، تسریع در حوادث، کم شدن فاصله قیام‌ها و خودآگاهی انقلابی دانشجویان به نقش خود در اثرگذاری، پررنگ‌شدن بعد مذهبی نهضت و سرانجام، آغاز عقب‌نشینی رژیم از مواضع تثبیت‌شده خود بود. اولین واکنش امتیاز بخشی رژیم، تصمیم بر برکناری ارتشبد نصیری، رئیس خونخوار ساواک بود که در 16 خرداد برکنار و سپهبد ناصر مقدم را به جای وی منصوب نمود. با استعفای انصاری از سمت هماهنگ‌کننده حزب رستاخیز و سخن از استعفای بعضی از روسای حزب، سراشیبی حزب به سوی سقوط آغاز شد. چهارمین چله – چهارمین چله با اینکه در سراسر کشور مورد استقبال قرار گرفت، ولی عملاً سرد و برای رژیم مشکل جدی به وجود نیاورد، چرایی این سردی را باید در علل زیر جستجو کرد. در فاصله بین چله سوم و چله چهارم، 15 خرداد قرار داشت. انتظار می‌رفت که بعد از چندین سال، در دور جدید نهضت، سالگرد قیام 15 خرداد با عظمت برگزار می‌شد. رژیم نیز چنین پیش‌بینی کرده بود و به همین علت در سراسر کشور اعلام آماده‌باش کرده بود.(18) از طرف دیگر، امام خمینی در سخنرانی دهم خرداد در نجف، ضمن ارائه تحلیل از وضعیت رژیم، وابستگی آن به آمریکا، فقر مردم، غارت منابع و ذخایر کشور و جنایات رژیم، تأکید کردند که ملت ایران نباید این 15 خرداد را از یاد ببرند. از سوی دیگر، نهضت آزادی بدون هماهنگی با امام خمینی و روحانیون مبارز در آستانه 15 خرداد با صدور اعلامیه‌ای از مردم خواست تا در سالگرد 15 خرداد از خانه‌ها خارج نشوند. مراجع قم در مورد سالگرد 15 خرداد هیچ اطلاعیه‌ای صادر نکردند و جامعه‌ مدرسین نیز همین رویه را انتخاب کرد، ولی جامعه روحانیت تهران با صدور اعلامیه‌ای ضمن گرامیداشت سالگرد پانزده خرداد، اعلام کرد: «روحانیت تهران به پیروی از مراجع عظام، اعلام می‌دارد: چون اوضاع و احوال کنونی ایران نشان می‌دهد رژیم در نظر دارد 15 خرداد دیگری به وجود آورد، چه بهتر آنکه شکوه و عظمت این روز تاریخی امسال با مقاومت منفی نشان داده شود و در سراسر ایران روز دوشنبه، 15 خرداد مردم از خانه‌ها به هیچ‌وجه خارج نشوند و از هرگونه تظاهرات خیابانی خودداری کنند تا ضمن ادای حق آن روز، نقشه دستگاه جبار را خنثی کنند.»(19) در مقابل تصمیم تعطیلی نیروهای مخالف، دولت نیز دست به اقدامات بازدارنده‌ای زد. طبق گزارش‌های ساواک، شاه از نخست‌وزیر خواست تا دولت، مانع اعتصاب عمومی شود. مطبوعات وابسته به رژیم برای خنثی‌سازی اعتصاب 15 خرداد با انعکاس وسیع جلسه 13/3/1357 اتاق اصناف دست به فضاسازی زدند. اطلاعات با تیتر درشت در صفحه اول نوشت: «اصناف اعلام کردند فردا مغازه‌ها را نمی‌بندند.»(20) و تیتر دوم کیهان این بود: «اقدامات وسیع علیه شایعه اعتصاب فردا. اصناف تهران: فردا مغازه‌ها را نمی‌بندیم.»(21) دولت تلاش کرد تا خود را در 15 خرداد کاملاً‌ پیروز جلوه بدهد. امام خمینی با آگاهی از فراز و نشیب‌های یک نهضت بدون اینکه خود را درگیر مسائل اختلافی نماید و بر اختلافات دامن بزند، بیشتر به تبیین اهداف نهضت، تلاش در جهت بیداری ملت و امیدوار ساختن آنها به آینده می‌پرداخت. امام خمینی در 20 خرداد با صدور پیامی به ملت ایران بر واژگونی رژیم شاه به عنوان استراتژی نهضت تأکید کردند. مراجع قم آیت‌الله گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری با صدور اعلامیه مشترکی ضمن برشمردن جنایات رژیم در ریختن خون مردم در قم و دیگر شهرها و حمله به بیوت مراجع تقلید برای اولین بار در تاریخ روحانیت شیعه اعلام کردند که «برای ابراز تنفر و انزجار اخیر و استنکار برنامه‌های ضداسلامی روز شنبه یازدهم شهر رجب (27/3/1357) را عزای عمومی اعلام می‌داریم و چون دشمنان به هر عنوان می‌خواهند با اخلال در اجتماعات و تظاهرات، مطالب و اعتراضات منطقی ما را وارونه جلوه دهند و سپس کشتار وحشیانه به راه اندازند، از تشکیل مجلس ترحیم در این اربعین خودداری می‌نماییم و به عنوان اعتراض در خانه خود می‌نشینیم» و به ملت نیز هشدار دادند «از هر کاری که موجب حوادث ناگوار» می‌شود، «احتراز نمایند».(22) این گونه خانه‌نشینی برای دومین بار در مسیر حرکت رو به گسترش نهضت تکرار شد. با این حال، چنان حرکت مردم ایران‌ عمیق، ریشه‌دار و جدی بود که در ضمن تبعیت از رهبران مذهبی تصمیم داشتند تا سرنگونی رژیم شاهنشاهی به نهضت خود ادامه دهند. لازم به ذکر است که در سراسر کشور در آن روز روحانیون از حضور در نماز جماعت خودداری کردند و نماز جماعت برپا نشد. با همه این دستاوردها این آخرین چله‌ای بود که برگزار شد؛ زیرا در این چله کسی به شهادت نرسید؛ لذا بیم آن می‌رفت که مسیر حرکتی که آغاز شده بود در همین جا به پایان برسد. پنجمین موج – با اینکه تمام وقایع دلالت بر قطع زنجیره چله‌ها و نرمش احتیاط‌آمیز بعضی از رهبران می‌داد، حوادث بعدی نشان داد که دست تقدیر سرنوشت دیگری رقم زده است. حوادث غیرمترقبه، اصرار امام خمینی بر تداوم نهضت و تصمیم مردم بر ادامه حرکت، ابتکار عمل را بار دیگر از دست رژیم گرفت و بر خیال خام آن و نگرانی انقلابیون پایان بخشید. پی‌نویس‌ها: 1- نیکی. آر. کدی، ریشه‌های انقلاب اسلامی، ص 414. 2- صحیفه امام، ج 3، صص 330-349. 3- برای آگاهی بیشتر ر.ک به: حماسه 29 بهمن تبریز، به کوشش علی شیرخانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 228. 4- صحیفه امام، ج 3، صص 353-355. 5- همان، صص 359-362. 6- روزنامه کیهان، 10/1/1357. 7- روزنامه اطلاعات، 9/1/1357. 8- همان، 12/1/1357. 9- همان، 10/1/1357. 10- برای آگاهی بیشتر نک به: روزنامهکیهان، 20/2/1357، ص 27. 11- صحیفه امام، ج 3، صص 380-378. 12- نک به: روزنامه اطلاعات، 20/2/1357. 13- همان. 14- صحیفه امام، ج 3، ص 346. 15- اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 469. 16- صحیفه امام، ج 3، صص 383-396. 17- اسناد انقلاب اسلامی، ج 3، صص 230-284 و ج 4، صص 282-284. 18- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده ارتشبد عباس قره‌باغی. 19- اسناد انقلاب اسلامی، ج 3، ص 308. 20- روزنامه اطلاعات، 14/3/1357. 21- همان. 22- اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 472. منبع: درآمدی بر انقلاب اسلامی ایران روح‌الله حسینیان ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، صص 602 تا 612 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آخوند خراسانى ؛ آفتاب نیمه شب

محمدرضا سماک امانى آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاریخ ایران است . وى مرجع تقلید، مدرس کم نظیر حوزه علمیه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاریخ نویسان مشروطه ، حتى آنان که دشمن روحانیت و خواستار نابودى اسلام و استیلاى فرهنگ غرب در ایران بودند رهبرى او را در نهضت مشروطه پذیرفته اند. اما شگفت که درباره اش کمتر از سایر دست اندرکاران نهضت مشروطه سخن به میان آمده است ! آخوند خراسانى در سال 1255 ق . در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش ، ملا حسین هراتى علاوه بر تبلیغ به تجارت ابریشم نیز مشغول بود. ملا حسین ، روحانى وارسته اى بود که براى گذران زندگى ، هماره در بین راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبلیغى اش مردم را با احکام اسلامى آشنا مى ساخت . در یکى از همین سفرها، در کاشان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله ، محمدرضا، غلامرضا و محمد کاظم (آخوند خراسانى ) بود. سرانجام مهر پیشواى هشتم او را به مشهد کشاند تا براى همیشه در شهر شهادت ساکن شود. آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علمیه مشهد شد. ادبیات عرب ، منطق ، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا گرفت . در هیجده سالگى ازدواج کرد و در 22 سالگى همراه کاروان زیارتى عتبات عالیات ، براى ادامه تحصیل عازم عراق شد. شوق تحصیل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشکلات سفر و مشکل مسکن در نجف ، همراه خود نبرد. کاروان زایران به سبزوار رسید. قافله براى استراحت ، رحل اقامت افکند تا پس از توقفى کوتاه ، به سوى عراق حرکت نمایند. آخوند خراسانى چون آوازه دانش «ملا هادى سبزوارى » را شنیده بود، تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و براى بهره جستن از دریاى علم آن حکیم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب ، شعبان و رمضان 1277 ه‍ق را در حوزه علمیه سبزوار گذراند و از درس فیلسوف بزرگ عصر، ملا هادى سبزوارى بهره برد. آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سیزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد. و سرانجام به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس شیخ انصارى و میرزا حسن شیرازى شرکت کرد. آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى کوشید و در این راه از هیچ مشکلى نهراسید. خودش ‍ مى گوید: «تنها خوراک من فکر بود. ولى قانع نبودم ، هیچ گاه نشد که گلایه کنم . شش ‍ ساعت بیشتر نمى خوابیدم . شبها بیدار بودم . با ستارگان دوست شده بودم . خواب با شکم خالى بسیار مشکل است .» آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود که ناگهان نامه اى رشته افکارش ‍ را از هم گسست و اشک از دیدگانش روان ساخت . فرزند خردسالش دیده از جهان فرو بسته بود. پس نامه اى به پدر نوشت و از او درخواست کرد که همسر داغدارش را به نجف بیاورد. ملا حسین همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زیارت اماکن مقدس ، به مشهد برگشت . داغ مرگ فرزند اندک اندک از ذهن آخوند و همسرش محو مى شد. زن و مرد جوان در انتظار تولد فرزندى دیگر روز شمارى مى کردند. اما باز هم ، مصیبت بر خانه سایه افکند. فرزند، قبل از تولد مرد و بچه مرده به دنیا آمد. همسرش نیز پس از مدتى بیمارى از دنیا رفت . داغ مرگ همسر، آتش به جانش افکند. تاب مقاومت نداشت . مرگ همسر و دو فرزند، کمر طاقتش را در جوانى خم کرد. تنها حرم حضرت على علیه السلام و دامن پر مهر اشک توانست قامتش را راست کند. آخوند سالها در درس شیخ انصارى و میرزاى شیرازى شرکت کرد و از زبده ترین شاگردان آن دو شناخته مى شد. وى از همان ابتدا با پشتکارى کم نظیر، راههاى پیشرفت را مى پیمود. او در کنار تحصیل ، به عبادت و شب زنده دارى نیز اهمیت فراوان مى داد. بارها به کربلا رفت و به زیارت امام حسین علیه السلام نایل شد. در یکى از این سفرها پس از زیارت ، در درس آیت الله آخوند اردکانى (متوفاى 1302 ق .) شرکت کرد. آخوند اردکانى نظر شیخ انصارى را در مساله اى بیان و سپس بر نظر او چند اشکال کرد. اشکالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شرکت در درس شیخ انصارى ، اشکالهاى اردکانى را به استاد بازگو کرد. شیخ انصارى یکى از اشکالها را پذیرفت اما اشکال دوم را رد کرد. آخوند به دفاع از اشکال دوم اردکانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت اما آخوند دفاعیه استاد را قانع کننده ندانست و بار دیگر اشکال را با بیانى تازه مطرح کرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا کشید. صدها طلبه که در درس شیخ انصارى شرکت داشتند، در شگفت بودند که چگونه طلبه اى جوان که 25 سال بیش نداشت و کمتر از سه سال بود که به درس شیخ انصارى راه یافته ، بى محابا با دلیلهاى قوى به استاد اشکال مى کند. یکى از طلاب به دیگران گفت : این آخوند (آخوند خراسانى ) را ببینید که دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردکانى ) را تایید مى کند. از آن زمان به بعد در همه نجف او را با لقب «آخوند» صدا مى کردند. آخوند از سال 1278 ق . تا سال 1291 ق . بیش از سیزده سال در درس ‍ خارج استادان برجسته حوزه علمیه نجف شرکت کرد. بیش از دو سال در درس شیخ انصارى شرکت کرد و پس از وفات او (1281 ق .) دو سال به درس آیت الله سید على شوشترى (متوفاى 1283 ق .) راه یافت و سالها در درس آیت الله شیخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق .) و آیت الله سید مهدى مجتهد قزوینى ادامه تحصیل داد. آخوند خراسانى بیش از سیزده سال در کنار درسهاى سایر اساتید در درس ‍ میرزاى شیرازى نیز شرکت کرد. میرزاى شیرازى در سال 1291 ق . به سامرا هجرت کرد و بیشتر شاگردانش نیز همراه او به سامرا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدریس ادامه داد. او مدتى بود که در کنار تحصیل و شرکت در درس میرزاى شیرازى به تدریس نیز مشغول بود. البته برخى از نویسندگان نوشته اند: آخوند نیز به سامرا رفت ولى پس از مدتى کوتاه به سفارش میرزاى شیرازى به نجف برگشت و به تدریس ادامه داد. روزى آخوند به سامرا رفت و پس از زیارت مرقد امام حسن عسکرى علیه السلام و امام هادى علیه السلام در درس استاد پیشین خود شرکت کرد. آخوند اشکالى به نظریه میرزاى شیرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت . آخوند اشکال را با بیانى دیگر تکرار کرد و استاد دوباره پاسخ داد.... پرسش و پاسخ ادامه یافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست . روز بعد میرزاى شیرازى پیش از آغاز درس گفت : «در بحث دیروز، حق با آخوند بود.»! اندک اندک آوازه علمى آخوند در حوزه علمیه نجف پیچید و روز به روز به شمار شاگردانش افزوده شد. اینک وى یکى از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و به عنوان یکى از ممتازترین شاگردان میرزاى شیرازى ، مورد احترام طلاب و علما بود. میرزاى شیرازى مقام علمى او را به طلبه ها گوشزد مى کرد و آخوند نیز تا هنگامى که میرزاى شیرازى زنده بود به احترام استاد بالاى منبر نمى رفت ؛ روى زمین نشست و درس مى گفت . میرزاى شیرازى در سال 1312 ق . دار فانى را وداع گفت . آخوند مدتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت و بعد از زیارت مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد، کوبه در منزل را بوسید و پیشانى بر آن گذاشت و زار زار گریست . آخوند از موفق ترین استادان تاریخ حوزه هاى علمیه شیعه است که شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربیت یافتند که نام برخى از آنها از این قرار است : سید ابوالحسن اصفهانى ، شیخ ابوالقاسم قمى ، سید ابوالقاسم کاشانى ، میرزا احمد خراسانى ، سید محمد تقى خوانسارى ، سید جمال الدین گلپایگانى ، شیخ محمد جواد بلاغى ، شهید سید حسن مدرس ، حاج آقا حسین قمى ، سید صدر الدین صدر، آقا ضیاء الدین عراقى ، شیخ عبدالکریم حائرى ، سید عبدالله بهبهانى ، سید عبدالهادى شیرازى ، شیخ محمد على کاظمى ، شیخ محمد حسین نائینى ، آقا بزرگ تهرانى ، حاج آقا حسین بروجردى و سید محمود شاهرودى . آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت . از این رو «شیخ الاسلام » امپراتورى عثمانى که در آن زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شرکت کرد. همهمه اى بین طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. «شیخ الاسلام » نزدیکتر رفت و آخوند با دیدن وى ، درس را به بررسى نظر ابوحنیفه در یکى از مسائل علم اصول کشاند. ابتدا نظر او را بیان کرد و دلیلهایش را بر شمرد. «شیخ الاسلام » سنى در شگفت بود که چگونه استاد شیعى ، نظر پیشواى اهل سنت را پذیرفته است ؟! اما اندکى بعد سخنان آخوند او را متوجه اشتباهش ساخت . آخوند چند اشکال علمى بر نظر ابوحنیفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شیعه در آن مساله را بیان کرد. آخوند از «شیخ الاسلام » خواست تا به منبر بروند و همه از سخنانش استفاده نمایند. اما روحانى اهل سنت به احوالپرسى با آخوند بسنده کرد. «شیخ الاسلام » از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود که تا مدتها بعد هماره از آن دیدار به یاد ماندنى سخن مى گفت . آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش ، هر روز پیش از طلوع آفتاب ، به زیارت آفتاب نجف ، حرم حضرت على علیه السلام مشرف مى شد. آنگاه به مسجد هندى مى رفت و درس مى گفت . شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم ، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت . نمازهاى مستحبى اش حتى در سنین پیرى ترک نشد. در ماه رمضان نیز براى طلبه ها سخنرانى مى کرد. در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیرى - طول نمى داد. یکى از مریدانش به وى گفت : شما کمى بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت : در این آخر عمر، با این ریش سفید به خدا شرک بورزم و خودنمایى کنم ؟! یکى از همسایگان آخوند مى گفت : ناله سوزناک و صداى گریه آخوند در نیمه هاى شب ، قلب هر سنگدلى را مى لرزاند. آخوند به تمیزى سر و وضع و لباس اهمیت فراوانى مى داد. همراه سه فرزند که همگى آنها متاهل بودند، در یک خانه زندگى مى کرد. این چهار خانواده ، چهار اتاق داشتند. روزى یکى از پسرانش از تنگى جا به پدر شکایت کرد. پدر گفت : اگر قرار باشد که خانه هاى این شهر را بین نیازمندان بخش کنند، به ما بیش از این نمى رسد. یکى از سخنرانان مذهبى کربلا که از مخالفان مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت مى کرد، به علت بدهى تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى دیدن آخوند را نداشت ، اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضى شود. آخوند چند کیسه لیره به او داد و گفت : شما جزو علمایید، من راضى نیستم که در گرفتارى باشید. با این پول ، بدهى خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشکلى برخوردید نزد من بیایید. واعظ کربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس ، از مریدان او شد. آخوند کتابهاى زیادى درباره اصول ، فقه و فلسفه به نگارش در آورد. آثارش ‍ عبارتند از: 1 - حاشیه مختصر بر رسائل ، که نخستین اثر اوست . 2 - حاشیه مفصل بر رسائل ، که به نام «درر الفوائد» چندین بار چاپ شده است . 3 - حاشیه بر مکاسب 4 - فوائد: در سال 1315 ق .، در تهران به چاپ رسیده است . 5 - حاشیه بر اسفار 6 - حاشیه بر منظومه ملا هادى سبزوارى 7 - رساله اى در مشتق 8 - رساله اى در وقت 9 - رساله اى در رضاع 10 - رساله اى در دماء ثلاثله 11 - رساله اى در اجاره 12 - رساله اى در طلاق 13 - رساله اى در عدالت 14 - رساله اى در رهن ، همه رساله ها در یک جلد چاپ شده است . 15 - القضاء و الشهادات 16 - روح الحیاه فى تلخیص نجاه العباد، که در سال 1327 ق .، در بغداد به چاپ رسیده است . 17 - تکمله التبصره : در سال 1328 ق ، در تهران چاپ شده است . 18 - ذخیره العباد فى یوم المعاد: رساله عملیه آخوند، به زبان فارسى است که نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق . در تهران ، چاپ شد. 19 - اللمعات النیره فى شرح تکمله التبصره 20 - کفایه الاصول : مهمترین اثر آخوند، که چندین بار چاپ شده است و هنوز در حوزهاى علمیه شیعه تدریس مى شود. این کتاب از کم نظیرترین کتابهایى است که درباره علم اصول نوشته شده است . بیش از صد نفر از مجتهدان شیعه بر این کتاب حاشیه و شرح نوشته اند. برخى از بانیان خیر، هزینه ساختن مدرسه علمیه اى را به آخوند دادند. وى نیز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ق . مدرسه علمیه اى در محله «حویش » نجف ، به همت او بنا شد که به نام «مدرسه بزرگ آخوند» مشهور گردید. کتابخانه مدرسه داراى نفیس ترین کتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ق . مدرسه دیگرى در محله «براق » ساخت که به «مدرسه الوسطى آخوند» شهرت یافت . سومین مدرسه اى که با همت ایشان ، در محله براق بنا شد «مدرسه کوچک آخوند» است که در سال 1328 ق . کار بناى آن به اتمام رسید. آخوند در ساختن چندین مدرسه در نجف ، کربلا و بغداد مشارکت داشت . در این مدرسه ها ادبیات فارسى نیز تدریس مى شد. او مبلغانى به ایلها، عشایر و روستاهاى دور افتاده عراق گسیل داشت ، تا آنها را با احکام اسلامى آشنا سازند. مجله هاى «اخوت »، «دره النجف »، «العلم » و «نجف اشرف » با پشتیبانى آخوند در عراق منتشر مى شد. صنایع ایران در دوره صفویه از رونق خوبى برخوردار بود. بیش از 90 درصد کالاهاى مورد نیاز مردم در داخل کشور تولید مى شد. اما با روى کار آمدن سلسله قاجاریه صنایع رو به ورشکستگى نهاد. ملک المتکلمین ، از روحانیون سرشناس آن دوران ، پیشگام آبادى اقتصاد کشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو کرد و آنها را به گسترش صنایع تولیدى تشویق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست . گروهى از بازرگانان با سرمایه یک میلیون تومانى که در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستین شرکت ملى را در ایران تاسیس کردند. شرکت اسلامى نخستین شرکت سهامى بود که در ایران تاسیس شد. این شرکت در سال 1316 ق . در اصفهان آغاز به کار کرد. کارخانه هاى پارچه بافى و تولید پوشاک این شرکت در اندک مدتى چنان سودآور شد که روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد میان تولید گردید و شعبه هاى شرکت در بسیارى از شهرستانها گشایش یافت . ملک المتکلمین ، حاج آقا نورالله اصفهانى و سید جمال واعظ در نابر، مردم را به خرید سهام تشویق مى کردند. نهصد هزار تومان سهام از سوى مردم خریدارى شد. سید جمال واعظ کتابى به نام «لباس التقوى » نوشت و هدف از تاسیس شرکت اسلامى را در آن کتاب بیان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع تقلید نجف تقریظى بر این کتاب نوشته ، از شرکت اسلامى پشتیبانى نمودند. آخوند در حمایت از شرکت نوشت : بر مسلمانان لازم است که لباس ذلت (تولید خارج ) را از تن بیرون کنند و لباس عزت (ساخت داخل ) را بپوشند. بسیارى از نویسندگان تاریخ مشروطه در ارزیابى انگیزه هاى مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته اند. برخى از نویسندگان نوشته اند که اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى نویسند که نهضت مشروطه دنباله روى کورکورانه از انقلابها و تحولات سیاسى کشورهاى اروپایى و برخى از کشورهاى آسیایى مانند ژاپن است . شمارى از قلم به دستان تاریخ مشروطه بر این باورند که رهبران مشروطه - چه رسد به مردمى که سالها رنج شکنجه تبعید، زندان و اعدام را به جان خریدند و در برابر استبداد پایدارى کردند - نیز معناى مشروطه را نمى فهمیدند. برخى از نویسندگان به موجب دشمنى با روحانیت ، با دست بردن در سندها، تحریف وقایع ، دامن زدن به شایعات و بزرگ نمایى نقش ‍ فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفکران غربزده در صدد بر آمدند تا از نقش آخوند خراسانى ، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى که بحق رهبران اصلى مشروطه بودند، بکاهند؛ که متاسفانه در این نیرنگ موفق بوده اند. تا آنجا که در کتابهاى درسى ، سخنى از این سه مرجع بزرگ به چشم نمى خورد. در بسیارى از کتابها نیز فقط از آیت الله سید محمد طباطبایى و آیت الله سید عبدالله بهبهانى و شمارى اندک از علما سخن به میان آمده است . حال اینکه رهبران مشروطه در تهران و شهرستانها را مراجع تقلید، مجتهدان و روحانیون مبارز تشکیل مى دادند. بیشتر نویسندگان ، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسیم کرده اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقلید و روحانى آگاه ، دوراندش و پارساى پایتخت و شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حکومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاریه قلمداد کرده اند. برخى از نویسندگان هوادار مشروطه مشروعه نیز به بهانه دفاع از آیت الله شیخ فضل الله نورى ، آخوند ملا قربانعلى زنجانى ، آیت الله العظمى سید محمد کاظم طباطبایى یزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى یا مشکوک و شایعه ها نیش قلم را متوجه آخوند و دو یار وفادارش کردند. بسیارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگلیسى و خیلى از حوادث ، بافته ذهن فراماسونها و غربزدگان مزدور بیگانگان است . البته مى پذیریم که رهبران مشروطه به دلیل اینکه در خارج از کشور به سر مى بردند و از حوزه علمیه نجف ، انقلاب را رهبرى مى کردند، از برخى عملکردهاى مشروطه طلبان باخبر نبودند. کاش علما با وحدت و یکپارچگى ، اختلافها را کنار مى گذاشتند و نمى گذاشتند نهضت از مسیر خود خارج شود. حضرت امام خمینى - رضوان الله تعالى علیه - درباره مشروطه فرمود: «علماى اسلام در صدر مشروطیت در مقابل استبداد سیاه ایستادند و براى ملت آزادى گرفتند. قوانین جعل کردند. قوانینى که به نفع ملت است ، به نفع استقلال کشور است . به نفع اسلام است . قوانین اسلام است . این آزادى را با خونهاى خودشان ، با زجرهایى که دیدند و کشیدند... گرفتند. در جنبش ‍ مشروطیت همین علما در راس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت ... لکن ... دنباله اش گرفته نشد. مردم بى طرف بودند. روحانیون هم رفتند، هر کس ‍ سراغ کار خودش . از آن طرف ، عمال قدرتهاى خارجى ، خصوصا در آن وقت انگلستان ، در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور و یا به تبلیغات . گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که به قول آنها مى توانند... یعنى فرنگ رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها و کردند آنچه را کردند؛ یعنى اسم ، مشروطه بود واقعیت ، استبداد. آن استبداد تاریک ظلمانى ، شاید بدتر از زمان و حتما بدتر از زمانهاى سابق .» سلسله قاجاریه در دورانى بر کشور حکومت مى کردند که دنیا در ایام طلایى رشد صنعتى به سر مى برد. پادشاهان قاجار در اندیشه عیش و نوش و خوشگذرانى خود بودند. فقر و بیداد کارگزاران حکومت ، سراسر کشور را در بر گرفته و بخش گسترده اى از کشور به بیگانگان سپرده شده بود. امتیازهاى فراوان به ناچیزترین مبالغ به دولتهاى روسیه و انگلیس واگذار شد. ارتشهاى بیگانه گاه و بیگاه ، به بهانه هاى مختلف کشور را اشغال مى کردند و گاه ماهها و بلکه سالها در نقاطى از کشور اقامت مى کردند. حکومتهاى بسیارى از شهرها به دست کنسولگرى روسیه و انگلیس اداره مى شد. بسیارى از دست اندرکاران دولت مرکزى ، به دستور سفارتهاى بیگانه نصب و عزل مى شدند. ایران آتش زیر خرمن بود. مردم منتظر جرقه اى بودند تا علیه حکومت مرکزى قیام کنند. آیت الله سید عبدالله بهبهانى و آیت الله سید محمد طباطبایى با تشکیل انجمنهایى ، به صورت پنهانى زمینه قیام را آماده مى ساختند. علما و طلاب تهران در سالهاى 1322 و 1323 ق . نشستهاى زیادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى این جلسات را رهبرى مى کردند. در این میان علماى تهران با مراجع تقلید نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى ، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در تاریخ هشتم ربیع الاول 1323 ق . نامه اى به آیت الله سید عبدالله بهبهانى مى فرستند و از علماى تهران مى خواهند که «مسیو نوژ» بلژیکى ، رئیس گمرک کشور را که مشغول فعالیت علیه استقلال فرهنگى و اقتصادى ایران است و به روحانیت توهین نموده از کشور بیرون کنند. علما، طلاب و بازاریان تهران از خلافهاى کارگزاران حکومت و نامه هاى مراجع تقلید نجف باخبر مى شوند. روحانیون اوضاع نابسامان کشور را به اطلاع مردم مى رسانند و اندک اندک دامنه افشاگریها گسترش مى یابد. آیت الله بهبهانى پیوسته گزارش عملکرد علما و مردم را به نجف مى فرستاد و مراجع نجف نیز رهنمودهاى لازم را به تهران مى فرستادند. در پى این امور، حکومت مرکزى با شدت هر چه تمام تر به خاموش کردن فریاد انقلاب بر آمد. علما و بازاریان که دو رکن شاخص انقلاب بودند، در نوک پیکان حمله دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تادیب گرانفروشى بازاریان که قند را بیش از نرخ مصوب مى فروختند، به وضع فجیعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت . مردم به رهبرى علما به حمایت از بازاریان بر آمدند. سید جمال واعظ - خطیب شهیر انقلاب - و دو نفر دیگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگریهایشان تبعید شدند. انقلاب از پایتخت فراتر رفت و شیراز و مشهد نیز به پایتخت پیوستند. شیخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى الاول 1324 ق . دستگیر شد. طلبه هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشى تهران وى را در یک درگیرى نجات دادند. اما طلبه در این حادثه به شهادت رسید. بازار بسته شد و مردم در مسجد متحصن شدند و علما از جمله آیات عظام بهبهانى ، طباطبایى و شیخ فضل الله نورى به متحصنان پیوستند. صدر اعظم ، عین الدوله به علما پیغام داد که به خانه هاى خود بروید، ما امور را اصلاح مى کنیم . علما پاسخ دادند: ما عدالت مى خواهیم و چون عین الدوله مانع تاسیس عدالتخانه است ، باید از صدارت بر کنار شود. طولى نکشید که سربازان ، وحشیانه به سوى مسجد آتش گشودند و بیش از یکصد نفر را کشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى الاول 1324 ق . به قم مهاجرت کردند و بیش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصنان در قم پیوستند. آیت الله شیخ فضل الله نورى ، آیت الله آقا نجفى اصفهانى و آیت الله آخوند ملا قربانعلى زنجانى و بسیارى از علماى سرشناس کشور، از شهرستانهاى دور و نزدیک به قم آمدند. سرانجام مظفر الدین شاه که مقاومت در برابر علما و مردم را بى فایده دانست ، در تاریخ 6/5/1284 ش . فرمان بر کنارى عین الدوله و در چهاردهم جمادى الثانى دستور مشروطیت را صادر کرد. نخستین انتخابات مجلس شوراى ملى و اولین جلسه مجلس در 14/7/1285 ش . در کشور برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل با الهام از قوانین کشورهاى اروپایى از سوى برخى از روشنفکران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسید. اندکى بعد شاه مرد و فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسید. متمم قانون اساسى در 107 اصل نیز نوشته شد. اصل دوم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانین مصوب مجلس که به پیشنهاد شیخ فضل الله نورى در متمم قانون گنجانده شد. شاه از امضاى متمم قانون اساسى خوددارى کرد و در پى آن مردم تبریز، اصفهان ، شیراز، رشت و کرمان قیام کردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند که در برابر اراده ملت مقاومت نکند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق . متمم قانون اساسى را امضا کرد. از آخوند خراسانى سوال کردند که نظرش درباره نظام ملى (قانون نظام وظیفه ) چیست . ایشان پاسخ داد: «حفظ کیان اسلام بر همه مسلمانان واجب است . بنابراین ، بر همه مردم ، بویژه جوانان واجب است که با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملى در این کار تاخیر را روا ندارد.» پاسخ آخوند در تاریخ هفتم ربیع الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد. آخوند خراسانى به همراهى دو یار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس ‍ شوراى ملى فرستادند و بحقیقت مراجع تقلید از نجف کار هدایت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردم ایران نیز به فرامین مراجع اهمیت زیادى مى دادند. در یکى از پیامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است : «بر تمام مردم ، بویژه عشایر، ایلات و مرز بانان واجب است که تفرقه را کنار بگذارند و دست در دست یکدیگر با آموختن روشهاى نویت نظامى به پاسدارى از آب و خاک ایران بپردازند... احکام مصوب مجلس شوراى ملى را همانند احکام شرعى واجب الاطاعه بدانید.» آخوند در 28 ذیحجه 1325 ق . نامه اى براى نمایندگان مجلس مى فرستد و آنها را به اجراى قوانین اسلامى پرداخت بدهى هاى دولت و فقر زدایى سفارش مى کند. اما در زمانى کوتاه ، روشنفکران غربزده و فراماسونها اندک اندک ، قدرت را به دست مى گیرند و روحانیت را از صحنه کنار مى گذارند. آیت الله شیخ فضل الله نورى که از پیشقراولان نهضت مشروطه بود، به دلیل نفوذ غربزدگان در پستهاى کلیدى حکومت و مجلس و به انحراف کشیده شدن مشروطه ، در حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام متحصن مى شود. وى بنا به دلایلى از جمله دو مورد ذیل بدین امر دست زد: 1 - توهین روزنامه ها به چهارده معصوم علیهم السلام ، ارزشهاى اسلامى و روحانیت 2 - دستگیرى ، ستم و کشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها وى پیشنهاد مى کند که نامه آخوند درباره مبارزه با کفر که به مجلس شوراى ملى فرستاده شده ، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد. محمد على شاه نیز گاه و بیگاه به مخالفت با مشروطه مى پردازد و آخوند خراسانى چندین بار او را نصیحت مى کند که از کارشکنى در کار مجلس و مشروطه بپرهیزد. در یکى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است : 1 - به دین اهمیت بیشترى بدهید. 2 - اجناس ساخت ایران را تبلغ کنید. چنانکه «میکارو» پادشاه ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد. 3 - در نشر علوم و صنایع جدید همت کنید. 4 - مواظب دخالت بیگانگان در کشور باشید. شاه پنهانى در صدد کودتا بر مى آید و به بهانه هاى مختلف به اذیت و آزار سران مشروطه مى پردازد و سر انجام در 23 جمادى الاول 1327 ق . برابر 2/4/1287 ش . مجلس را به توپ مى بندد و در تهران حکومت نظامى اعلام مى کند و بسیارى از رهبران انقلاب شهید، تبعید یا زندانى مى شوند. آخوند و دو یار وفادارش در حوادث استبداد صغیر پیامهاى فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند. در یکى از این پیامها آمده است : «همراهى با مخالفین اساس مشروطه ، محاربه با امام زمان (عج ) است .» ایشان در ماجراى محاصره آذربایجان از طرف قواى نظامى شاه ، که از 23 جمادى الاول 1326 ق . تا 27 جمادى الثانى 1327 ادامه داشت ، پیامهاى زیادى براى مردم آذربایجان فرستاد و آنها را در ستیز با استبداد تشویق کرد. در این میان ستارخان (از رهبران مشروطه در آذربایجان ) اظهار داشت که «من حکم علماى نجف را اجرا مى کنم .» آخوند در یکى از نامه هایش به شاه نوشت : «... از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق الطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالک شیعه از حسن کفایت آنان به دست کفار افتاده . قفقاز، شیروانات ، بلاد ترکمان و بحر خزر، هرات ، افغانستان ، بلوچستان ، بحرین ، مسقط و غالب جزایر خلیج فارس و عراق عرب و ترکستان ، تمام از ایران مجزا شد. دو ثلث تمام از ایران رفت و این یک ثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف ، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض ‍ کرده و در ممالک کفر خرج نمودند و مملکت شیعه را به رهن کفار دادند. گاهى به دادن امتیازات منحوسه ، ثروت شیعیان را به مشرکین سپردند... گاهى خزایت مدفونه ایران را به ثمن بخس (مبلغ ناچیز) به دشمنان دین سپردند. یکصد کرور، بیشتر خزینه سلطنت که از عهد صفویه و نادر شاه و زندیه ذخیره بیت المال مسلمین بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمین را که به یغما مى بردند، یک پولش را خرج اصلاح مملکت ، سد باب احتیاج رعیت ننمودند. به حدى شیرازه ملک و ملت را گسیختند که اجانب علنا مملکت را مورد تقسیم خود قرار داده . اى منکر دین ! اى گمراه !، پدرت دستور (مشروطه ) را صادر کرد. اما از روزى که تو به سلطنت نشستى همه وعده هاى مشروطه را زیر پا نهادى . شنیدم شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اینکه نمى دانى ، قیمت سعادت مردم بیشتر از پول توست ... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستى . من بزودى به ایران مى آیم و اعلان جهاد مى کنم .» رهبران مشروطه از نجف در پیامى به مردم ایران مى نویسند: «به عموم ملت ، حکم خدا را اعلام مى داریم : الیوم ، همت در دفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات است ...» علماى نجف ، سران قبایل ایران را به پشتیبانى از مشروطه و همه مسلمانان جهان را به پیکار بر ضد استبداد محمد على شاه فرا مى خوانند. آخوند، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در پاسخ استفتاى مسلمانان ازمیر و طرابوزان (از شهرهاى ترکیه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مى خوانند. طولى نکشید که آخوند خراسانى حکم جهاد را صادر کرد و قبیله هاى شیعى عراق آمادگى خود را براى پیوستن به مشروطه طلبان و حرکت به ایران اعلام کردند و طلاب ، علما و بسیارى از ایرانیان مقیم عراق نیز در بغداد گرد آمدند تا به سوى ایران حرکت کنند. در این زمان بود که طرابلس (لیبى ) به اشغال ایتالیا در آمد. آخوند، مازندرانى و آیت الله شریعت اصفهانى در پیامى به مسلمانان جهان ، حکم جهاد براى آزاد سازى طرابلس را صادر مى کنند. مشروطه طلبان گیلان و اصفهان پایتخت را در 28 جمادى الثانى 1327 ق . برابر 23/4/1288 ش . آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس ‍ پناهنده مى شود و از آنجا به روسیه فرار مى کند. سپاه مشروطه طلبان نجف که آیت الله العظمى سید محمد کاظم یزدى و چند تن دیگر از مراجع تقلید نیز در بین آنها بودند، با شنیدن خبر آزادى تهران از حرکت به ایران منصرف مى شوند. آخوند هنگامى که شنید سرداران فاتح ایران در صدد اذیت شیخ فضل الله نورى بر آمده اند، تلگرامى به تهران فرستاد و مشروطه طلبان را از آزار وى بر حذر داشت اما روشنفکران غربزده نامه آخوند را پنهان کردند و سپس شیخ فضل الله نورى را اعدام نمودند. آخوند پس از شنیدن خبر شهادت وى گریست . عمامه اش را به زمین انداخت و مجلس یادبود شهید شیخ فضل الله نورى را در منزل خود برگزار کرد. فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه در تهران و شهرستانها شهید، تبعید یا زندانى کردند. طرفداران مشروطه مشروعه ، پس ‍ از شهادت شیخ فضل الله نورى رنجهاى فراوانى را متحمل شدند. غربزدگان ، آیت الله ملا قربانعلى زنجانى ، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگیر کرده ، به تهران آوردند و در صدد محاکمه اش بر آمدند. اما آخوند با ارسال تلگرام شدید اللحنى ، مانع این عمل شد. هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند مى رسید. ترور آیت الله سید عبدالله بهبهانى به دستور تقى زاده ، تبعید آیت الله طباطبایى و خلافهاى برخى از مشروطه طلبان او را رنج مى داد. ولى آخوند هنوز به مشروطه امید داشت . آخوند پس از رحلت میرزا حسین تهرانى در سال 1326 - که در تمام دوران مبارزه همدوش او مى رزمید - با توان بیشتر با کمک شیخ عبدالله مازندرانى به هدایت مشروطه پرداخت . آخوند و آیت الله مازندرانى در نامه اى به مجلس شوراى ملى از نمایندگان مجلس مى خواهند که به سبب ضدیت تقى زاده با اسلام از ورودش به مجلس جلوگیرى کنند. مجلس شوراى ملى نیز حکم اخراج وى را از تهران صادر کرد. در دهم صفر 1327 ق . از آخوند و مازندرانى درباره حقوق اقلیتهاى مذهبى سوال مى شود. آنها پاسخ مى دهند: «ایذاء و تحقیر زردشتیه و سایر اهل ذمه ... حرام و به تمام مسلمین واجب است که وصایاى خاتم النبیین صلى الله علیه و آله را در حسن سلوک و تالیف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ایشان کما ینبغى رعایت نمایند...» آخوند و مازندرانى در سال 1327 ق . بر کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله » نوشته آیت الله محمد حسین نائینى تفریظى نوشته ، آن را تایید کردند. این کتاب از نخستین کتابهایى است که درباره حکومت اسلامى نوشته شده و سازگارى مشروطه با اسلام در این کتاب بخوبى بیان شده است . آیت الله شیخ محمد اسماعیل محلاتى در بیستم محرم 1327 ق . در اعلامیه اى مشروطه را بدین صورت معرفى مى کند: «هدف از مشروطه ، محدود کردن اختیارات شاه است . هدف این است که قانون که توسط نمایندگان مجلس منتخب مردم وضع مى شود، ملاک عمل حکومت باشد. مجلس شوراى ملى براى تعیین مصالح و مضار مملکت توسط وکلاى ملت تاسیس شده است . پس منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از ممنکر در اسلام آمده است . کار مجلس هم یکى از مصادیق آن است ... مراد از مشروطه این نیست که هر کس هر کار حرامى را دلش بخواهد، بکند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قید استبداد شاه است . ما مى خواهیم احکام اسلام درباره همه مردم ، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود....» آخوند و مازندرانى این اعلامیه را تایید کردند و اعلامیه با تایید آنها به ایران فرستاده شد. مجلس شوراى ملى در ماههاى آخر سال 1328 ق . تصویب کرد که ایران مستشار مالى از آمریکا استخدام کند. در پى آن «مورگان شوستر» به مدت سه سال به استخدام خزانه دارى کل کشور در آمد. قواى نظامى روسیه بدنبال این حرکت مجلس ، مناطق شمال کشور را اشغال کردند و دولت روسیه به دولت ایران هشدار داد که اگر شوستر را از ایران اخراج نکنید، تهران را اشغال خواهند کرد. مجلس پیشنهاد روسیه را نپذیرفت و دولت روسیه اولتیماتوم 48 ساعته به ایران داد که اگر شوستر از ایران اخراج نشود و دولت ایران متعهد نشود که مستشاران مالى خود را فقط از روسیه و انگلیس استخدام کند، تهران را اشغال خواهند کرد. رئیس مجلس خبر اولتیماتوم را در سیزدهم ذیحجه 1329 ق . به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوین پیش رفتند و دولت انگلیس با تایید اقدام روسیه ، به دولت ایران هشدار داد که اگر تا سه ماه دیگر راههاى جنوب را براى بازرگانى انگلیس امن نکند، سربازان انگلیسى انتظامات جنوب کشور را بر عهده خواهند گرفت . در پى این وقایع آخوند خراسانى درسهایش را تعطیل کرد و دیگر درسهاى حوزه علمیه نجف نیز به پیروى از او تعطیل شد. جلسه هاى زیادى در منزل آخوند تشکیل شد تا راهى براى دفاع از استقلال و تمامیت ارضى ایران بیابند. تحریم اجناس روسى ، جهاد با روسیه و اعزام طلاب ، علما و عشایر نجف به ایران در نخستین جلسه علما تصویب گردید. آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر کرد. نامه اى به رئیس مجلس شوراى ملى ایران نوشت و وى را از تصمیم جلسات باخبر ساخت . بسیارى از علماى نجف ، کربلا و کاظمین خود را براى سفر به ایران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود که آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذیحجه 1329 ق . از نجف به مسجد «سهله » بروند و پس از نیایش و دعا براى پیروزى سپاه اسلام ، راهى ایران شوند. عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. میرزا مهدى ، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مى کرد. آخوند به اطرافیانش گفت : بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانیم و پس از زیارت حرکت کنیم . آخوند تا پاسى از شب بیدار بود. امانتها را به صاحبانش داد و برنامه هاى فردا را منظم کرد و کارها را بین چند نفر از یارانش تقسیم کرد. نیمه شب به نماز شب ایستاد آقا پیش از اذان صبح دل درد شدیدى گریبانش را گرفت . سرانجام پس از اقامه نماز صبح ، پیشواى مشروطه رخت از جهان بر بست . برخى بر این باورند که وى به وسیله جاسوسان روسى و انگلیسى مسموم شده است. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

اختناق مطبوعاتی در عصر رضاخان

علی منوچهری مطبوعات به‌عنوان ابزاری آگاهی‌دهنده و جهت بخش به افکار عمومی نقش غیرقابل انکاری در حرکت جوامع امروزی داشته‌اند. در ایران نیز تا به امروز این نقش با فراز و فرود تداوم یافته است. در دوره مورد مطالعه ما در این مبحث 1304 ـ 1302 ه‍ ش مقارن با نخست‌وزیری سردار سپه و گذار به سوی کسب سلطنت، مطبوعات در کنار جهت‌دهی به افکار عموم مردم، مشمول سیاست‌های سرکوبگرانه رضاخان شدند، این مقاله کوششی است برای نمایاندن تأثیر جراید بر روند قدرت‌یابی سردار سپه و برخورد وی با آنها. مقدمه شروع جنگ جهانی اول به وخامت بیشتر اوضاع سیاسی داخلی ایران انجامید. از یک طرف روس‌ها و انگلیسی‌ها و از طرف دیگر آلمانی‌ها و عثمانی‌ها نبرد خود را بی‌توجه به اعلان بی‌طرفی ایران، به این کشور کشاندند و جنبش‌های گوناگون در ایالات علیه دولت ناتوان مرکزی سر برافراشتند. انقلاب اکتبر 1917، موقتاً روس‌ها را از صحنة سیاسی ایران خارج ساخت و انگلیسی‌ها که میدان را عملاً خالی از حریف می‌دیدند، کوشیدند تا به یاری قرارداد 1919 ایران و انگلیس، ایران را به صورت یک کشور تقریباً تحت‌الحمایه در آوردند، تلاش آنان در این زمینه از سوی مجلس عقیم ماند ولی عدم کارآیی ذاتی مجلس و تزلزل گریز‌ناپذیر دولت‌های قانونی، کودتای بدون خونریزی 1921 م [1299 ه‍ ش] را به سرکردگی سیدضیاءالدین طباطبایی، روزنامه‌نویس و سیاستمدار ماجراجو، و رضاخانه افسر قزاق، تشویق کرده، سرانجام راه را برای خلع سلسلسة قاجار از سلطنت و پیدایش حکومت پهلوی در 1925 م (1304 ه‍ ش) همواره ساخت. کودتای سوم اسفند 1299 که به حمایت و دستیاری بیگانگان شکل گرفت نقطة آغاز دوره‌ای بود که تا شهریور 1320‌ش ادامه یافت. این دو را می‌توان عصر رضاخانی دانست، عصری که همراه با استبداد و خودکامگی بود و از مشروطیت و آرمان‌های آن چیزی جز صورت و ظاهر باقی نمانده بود. طبیعی است که در چنین فضایی مطبوعات نیز از معنی و محتوی خالی و جز تبلیغ و نشر افکار مورد حمایت دولت خودکامه نقشی برعهده نداشته باشند. در این دوره آن دسته از مطبوعات نیز که به خود جرأت انتقاد از عملکرد هیأت حاکمه می‌دادند مشمول سانسور و توقیف می‌گردیدند. مسلم است که این سانسور و توقیف همانند سایر مظاهر دیکتاتوری رضاخانی یک دفعه به وجود نیامد، بلکه سیری تدریجی را طی نمود. این مسیر از دوران وزارت جنگ رضاخان آغاز و همواره با رشد قدرت او، شدیدتر گردید که این مسیر به 3 دوره تقسیم می‌گردد: 1) وزارت جنگ 2) ریاست‌الوزرایی 3) سلطنت رضاخانی که بحث ما به مرحله‌ی دوم یعنی دوره‌ ریاست‌الوزرایی می‌پردازد. نگاه رضاخان به مطبوعات علی دشتی درباره‌ی رفتار سردار سپه با ارباب جراید، این‌گونه می‌نویسد: «... سردار سپه نظامی بود و عادت به انضباط داشت، و از این‌رو خیال می‌کرد که این انضباط، در سیاست هم باید باشد. چون خود در مسایل مملکتی و سیاسی جدی و با هرگونه مسامحه و سهل‌انگاری مخالف بود و به راستی تمام قوای روحی و فکری او صرف امور سیاسی و نظامی می‌شد و جز این همه‌ی مطالب دیگر را بازیچه می‌شمرد، خیال می‌کرد هر مرد سیاسی باید چنین باشد. پس مطبوعات نیز، جز مصالح عالیه کشوری نباید هدفی و مقصودی را دنبال کنند. او با همان تحقیری که از سیاست‌پیشگان قبل از کودتا نام می‌برد و آنها را مسئول فلاکت سربازانی می‌دانست که با دشمن درجنگند، از جرایدی که دنبال اغراض خصوصی می‌روند، بیزاری می‌جست. روزنامه‌هایی که متوقع کمک مادی بودند و یا از راه و رسم متانت و احتشام منحرف می‌شدند از چشم وی می‌افتادند. ولی خطر اساسی که این بار جراید و آزادی مطبوعات و قلم را تهدید می‌کرد، روحیه استیلاجویانة نظامیان و بسط تدریجی قدرت آنها به دیگر ارگان‌ها و دستگاههای دولتی بود. در مقابله با این خطر، مخالفین کودتا و قدرت‌یابی نظامیان، شروع به فعالیت کردند. در راه انجام این فعالیت مؤثرترین وسیله برای آنها، جراید و مطبوعات بود. به همین سبب دولت نیز، باید جدیت بیشتری به توقیف و سانسور جراید و نشریات می‌پرداخت. حسین مکی نیز در تاریخ بیست‌ ساله خود در این باره چنین می‌گوید: «تنها چیزی که همواره سردار سپه از آن می‌ترسید یکی انتقاد در جراید و دیگری انتقاد در مجلس بود، جراید اقلیت را یکباره توقیف و از قلم آنها راحت شده بود. در مجلس هم که می‌خواستند انتقاد یا حملة شدیدی به او بنمایند طرفدارانش با جاروجنجال نمی‌گذاشتند اقلیت حرف‌های خود را بزند. جرائد اقلیت و جرائد اکثریت جراید و روزنامه‌ها در این دوره به دو دسته اقلیت و اکثریت تقسیم می‌شدند، که ما در اینجا ابتدا به بیان ویژگی‌های این دو دسته پرداخته، سپس چند نمونه از روزنامه‌های اقلیت را که در دورة نخست‌وزیری سردار سپه، به کشاکش و مخالفت با وی پرداخته و در روند قدرت‌یابی او تأثیر داشته‌اند مورد بررسی قرار خواهیم داد. جراید اکثریت این جراید، در بیشتر مواقع، غوغا به راه انداخته و به جان اقلیت مجلس و مخالفین سردار سپه افتاده و از هرگونه تهمت، افترا و کینه و دشنام درباره‌ی آنها مضایقه نمی‌نمودند، به جراید اکثریت مساعدت‌های مالی و کمک‌های دیگر از هر طرف می‌شد و مخصوصاً چون ادارة سانسور با آنها کاری کاری نداشت، بدون پروا هرچه می‌خواستند برعلیه شاه و دربار قاجار و موافقین آنها می‌نوشتند تا زمان انقراض سلسله‌ی قاجاریه در غالب جراید طرفدار سردار سپه مقالات و اخبار زیادی برعلیه قاجاریه و مخصوصاً سلطان‌ احمدشاه منتشر می‌شد ضمن این مقالات همواره نسبت به مخالفین سردار سپه و مخصوصاً دسته‌ی اقلیت مجلس حملات دیدی می‌شد. حتی بعضی از جراید برای مرعوب کردن مخالفین سردار سپه اخباری از خود جعل و ذهن جامعه را مشوش می‌نمودند مانند روزنامه‌ی ستاره ایران که در صفحه‌ی اول خودش، ستون مخصوصی زیر عنوان «ضجه ولایات برعلیه قاجاریه» اختصاص می‌داده، همه روزه مطالبی در این زمینه منتشر می‌کرد. روزنامه‌های دیگر نیز به همین رویه تحت‌ عناوین مختلف مرتباً مقالاتی درج نمودند، از جمله روزنامة شفق سرخ که ابتدا مشی و رویه‌ای مخالفت‌آمیز با سردار سپه و اقدامات او داشت، از شمارة 235 مورخه‌ی 2 خرداد سال 1303 خود، زیرعنوان در «تاریخ قاجاریه» مطالبی مفصل منتشر می‌ساخت. روزنامه‌های هفتگی و فکاهی نیز غالباً مقالات و کاریکاتورهایی برعلیه قاجاریه و برعلیه اقلیت مجلس منتشر می‌کردند. جراید اقلیت این جراید با اقلیت پارلمان از نزدیک همکاری و به وسیله مالک‌الشعرای بهار با آنها ارتباط دائمی داشتند، روی هم رفته، از 9 روزنامه که طرفدار اقلیت بود، هیچ‌وقت بیش از یکی دو تای آنها منتشر نمی‌شد، مابقی یا به واسطة عسرت‌ مالی یا به علت توقیف بودن انتشار نمی‌یافت در صورتی که جراید اکثریت که تعداد آنها چند برابر جراید اقلیت بود هر چه می‌خواستند، می‌نوشتند و با آنها همه نوع وعده‌ی مساعدت مانند وکالت شغل‌های دیگر داده می‌شد. جراید اقلیت به محض این که مطالبی بر علیه سردار سپه انتشار می‌دادند فوراً توقیف و در پاره‌ای از مواقع در خلال چاپ نیز آن را توقیف و ضبط می‌نمودند. حتی مدیران آنها را نیز به انواع و اقسام مورد ضرب و شتم قرار داده، گاهی هم تبعید می‌کردند. جراید اقلیت مورد حملات جراید اکثریت قرار می‌گرفتند و زمانی هم که می‌خواستند از خود دفاع کنند، فوراً تحت توقیف در می‌آمدند. از نخستین اقدامات سردار سپه در زمان تصدی ریاست‌الوزرائی، گذراندن تصویب‌نامه‌ای در هیأت وزراء بود که به موجب آن هر تظلمی که در مطبوعات و جراید چاپ می‌شد، بی‌جواب می‌ماند و بدان رسیدگی نمی‌شد. این تصوب‌نامه برخلاف اصل بیستم قانون اساسی بود و از نخستین اقدامات رسمی برای محدود کردن مطبوعات در دورة رضاخان به حساب می‌آمد. صدور این تصویب‌نامه در جراید طرفدار رضاخان با حسن نظر تلقی گردید ولی در روزنامه‌های مخالف به شدت از آن انتقاد شد. با وجود این فشارهایی که به مدیران جراید اقلیت وارد می‌آمد، بعضی از آنها برعلیه اکثریت مجلس و جراید طرفدار آنها شدیداً مبارزه می‌کردند که ما در این مجال چند نمونه از آنها را از نظر خواهیم گذراند. روزنامه‌ی نسیم صبا روزنامه‌ی نسیم صبا در تهران به صاحب امتیازی و مریدی حسین کوهی کرمانی تأسیس و در سال 1302 ه‍ ش منتشر شده است. نسیم صبا روزنامه‌ای است ادبی ـ فکاهی، اجتماعی و در عنوان هر شماره این شعر، به‌عنوان شعر روزنامه چاپ می‌شده است. چه غنچه سرنهفته نهان کی ماند - دل مرا که نسیم صباست، محرم راز شماره‌ اول سال دوم نسیم صبا در 15 فروردین 1303 ه‍ ش منتشر شده است. در این شماره به عوض سرمقاله‌ اشعاری درج شد تحت‌عنوان: شد مسخره جمهوری از آقای تدین شد مملکت آشفته زغوغای تدین و این اشعار درست در زمانی انتشار یافت که جراید اکثریت در بحبوحة تبلیغات خود برعلیه سلسله قاجاریه و به طرفداری از جمهوری‌خواهی قرار داشتند. نسیم صبا به خاطر درج این شعر برای مدت مدیدی تعطیل شد تا خرداد سال 1311 ه‍ ش که دوباره شروع به کار می‌کند. علی‌رغم سانسور شدیدی که بر مطبوعات حاکم بود، همچنان روزنامه‌نگاران، به انحاء و ترفندهای مختلف مخالفت خود را با سردار سپه و اقدامات او ابراز می‌داشتند، روزنامه‌ی نسیم صبا نیز در اوایل 1303 ه‍ ش در یکی از شماره‌های خود، شاهکار ادبی را که تصور می‌رود از آثار ملک‌الشعرای بهار باشد، به اسم «در مکاتیب وارده» تحت‌عنوان «توشیح عقاید» چاپ نمود که در آن زمان، در محافل سیاسی و ادبی با حیرت و جنجال بسیار تلقی گردید. این مقاله در زمانی منتشر شد که سردار سپه در هنگام معرفی اعضای دولت خود به مجلس، نام یکی از وزرای خود را فراموش و پشت تریبون گیر کرده و از وزیری که نامش را از یاد برده، اسمش را سؤال می‌کند و همین قضیه دست‌آویزی برای جراید اقلیت می‌شود و چون آنها نمی‌توانستند صریحاً مطلبی منتشر نمایند لذا دست به این اقدام، یعنی توشیح عقاید زدند و نسیم صبا به انجام این عمل پرداخت اگر در اینجا ما تمام کلمات اول سطرها را که با حروف درشت‌تر نوشته شده‌اند، به ترتیب سرهم نماییم عبارت زیر از آن مستفاد می‌شود: «رضاخان بی‌سواد که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی بناید چطور لایق ریاست جمهور است، تأمینات نمی‌گذارند آزادانه بنویسم لذا موشح عقاید ملی حقه‌بازان را می‌نویسیم و می‌گوییم بگذار مرتجعین ما را به تکفیر کنند». از دیگر نمونه‌هایی که روزنامة نسیم صبا به جبهه گرفتن در مقابل سردار سپه پرداخت، در قضیة تمثال می‌باشد. داستان این‌گونه است که علمایی که از طرف دولت عراق به ایران تبعید شده بودند چون در دوره‌ی رضاخان تبعید آنان به پایان رسید و در بازگشت به عتبات عالیات مورد مشایعت سردار سپه قرار گرفتند، پس از رسیدن به عراق، تمثالی را برای سردار سپه می‌فرستند که صحت و اعتبار ورود این تمثال از نامه‌ی میرزاحسین نائینی مرجع تقلید وقت، سرچشمه می‌گرفت. روزنامه‌ی نسیم صبا در این زمان اشعار زیر را در صفحة اول و دوم خود در تاریخ 23 خرداد 1303 ه‍ ش منتشر کرده و جشن برپا شده به خاطر ورود این تمثال را به باد تمسخر گرفته و چنین می‌نویسد: جشن روز جمعه خنده‌آور است - ملت ایران عجب خوش‌باور است روزنامه‌ی نجات ایران روزنامه‌ی نجات ایران به مدیری و نویسندگی زین‌العابدین فروزش تأسیس و در سال 1301 ه‍ ش منتشر شده است. طرز انتشار نجات ایران، هفته‌ای 2 روز، روزهای سه‌شنبه و جمعه بود. نجات ایران تا سال 1305 ه‍ ش به طور نامنظم منتشر شده و برای مدت طولانی تعطیل می‌گردد. روزنامه‌ی نجات ایران در ترقیات فرهنگی دارای معتقدات و روش خاصی بود و چنین می‌پنداشت که باید در اصول تربیت و تعلیم و تعمیم فرهنگ و ایجاد روحیه عالی ملی، انقلابی در معارف ایجاد نموده و در این راه کوشش‌های بسیار نمود و از این جهت سبک آن موردپسند متجددین و ترقی‌خواهان بود. در سیاست نیز مشربی تند و اصلاح‌طلبانه و اصلاح به معنی واقعی داشت. ضمناً دارای جنبه‌ی ادبی نیز بود و غالباً بهترین قطعات نثر و ترجمه‌های بسیار ممتاز از آثار بزرگترین نویسندگان را دارا بود. این روزنامه حاکی بالا آمدن سطح لیاقت و شایستگی و طرفدار آن بود که مقامات و مشاغل را باید بر طبقه شایسته و توانا واگذار نمود. شدت گرفتن اقدامات رضاخان علیه جراید مخالف خود و قتل میرزاده عشقی و به چوب و شلاق بستن روزنامه‌نویس‌ها، ظاهراً کار را به جایی رساند که روزنامه‌ی نجات ایران در شماره‌ی چهارمش، از خوانندگان خود خداحافظی کرد و چنین نوشت: ما قلم را می‌بوسیم و کنار می‌گذاریم؛ قسمتی از مقاله: وقتی که در حضور نمایندگان ملت، قانون مربوط به آزادی مطبوعات را لغو می‌کنند، چطور می‌شود آزادانه حرف زد؟ و به توقیف روزنامة ستاره ایران و ستاره شرق اشاره کرده و نوشته بود که بهتر است پیش از این که به سراغ ما نیز بیایید، ما خود، روزنامه‌ی خود را تعطیل کنیم. آخر سر نیز متذکر شده که اگر بخواهید روزنامه بنویسید، باید حول و هوش خود را بپایید و بیشتر مواظب ناحیه غرب تهران باشید که منظورش محل اقامت سردار سپه و نصرت‌الدوله بود! بعد از چاپ این مقاله، «ناصر سیف» مدیر روزنامه‌ی نجات ایران ناپدید شد و تلاش پلیس برای پیدا کردن او به جایی نرسید و آخر‌الامر هم معلوم شد که وی برای نجات خود به سفارت شوروی پناه برده است که باعث اعتراض آنان گردیده ولی این نوع اعتراضات، تأثیری در تسلط سانسور بر آزادی قلم نداشت و نشریاتی که توزیع و اشاعه آنها مقتضی نبود توسط نظمیه جمع‌آوری می‌شد. روزنامه‌ی قرن بیستم شماره‌ اول قرن بیستم به صاحب امتیازی و نویسندگی میرزاده عشقی در 16 اردیبهشت 1300 ه‍ ش در تهران منتشر شد. شماره‌ اول سال دوم قرن بیستم به صاحب‌امتیازی میرزاده‌ عشقی و مدیر مسئولی عباس اسکندری در 25 دی 1301 ه‍ ش منتشر شد. در سال دوم، قرن بیستم به جای روزنامه سیاست که صاحب امتیاز و مدیر آن عباس اسکندری و توقیف شده بود منتشر گردید. مندرجات سال دوم قرن بیستم عبارت از سرمقاله‌های تند و آتشین و قسمتی از اشعار عشقی و مقالات اجتماعی تحت‌عنوان (الفبای فساد اخلاقی) و اخبار داخله بود. پس از 4 ماه تعطیلی مجدداً سومین دوره روزنامه قرن بیستم در سال 1303 ه‍ ش و در آغاز جمهوری‌خواهی سردار سپه منتشر گردید. در این دوره بیش از یک شماره منتشر نشد و مطالب و مقالات همین شماره نیز موجب قتل عشقی گردید. تاریخ انتشار این شماره 7 تیر ماه 1302 ه‍ ش است. عشقی با انتشار این مقالات برعلیه جمهوری پیشنهادی سردار سپه قیام نموده و عاقبت هم جان خود را فدای عقیده خویش نمود. او درست 5 روز پس از انتشار این مقاله، از 12 تیر ماه 1303 ه‍ ش هنگام صبح در خانة مسکونیش جنب دروازه دولت هدف گلولة دو نفر قرار گرفت. اما اشعاری که در شمارة اخیر روزنامه‌ی قرن 20، عشقی چاپ کرد، تحت‌عنوان «جمهوری سوار»، «مظهر جمهوری» و «نوحه جمهوری» می‌باشد. در صفحه‌ی اول آخرین شماره‌ی قرن 20، کاریکاتور مردی خرسوار را نشان می‌دهد که خود را به پای خم رسانیده و شیر می‌خورد و در کنار کاریکاتور نوشته است: (جناب جمبول بر خر جمهوری سوار شده شیره ملت را مکیده و می‌خواهد به سرِ ما شیره بمالد) و در صفحه‌ی دوم اشعار جمهوری سواری درج شده که دو شعر اول آنها چنین است: هست در اطراف کردستان‌دهی خاندان چند کرد ابلهی قاسم‌آباد است آن ویرانه‌ده این حکایت در آن واقع شده در صفحه‌ی پنجم نیز عکس تابوتی را نشان می‌دهد که زیر آن نوشته: جنازه مرحوم جمهوری قلابی و این اشعار تحت‌عنوان نوحه جمهوری چاپ شده است! آه که جمهوری ما شد فنا پیرهن لاشخوران شد قبا بازتاب قتل عشقی قتل عشقی در تهران و در مجلس جوش و خروشی برپا نمود. آقای ملک‌الشعرای بهار از طرف اقلیت در جلسه مجلس شورای ملی مورخه سه‌شنبه 17 تیر ماه 1303 بیاناتی راجع به این که دولت باید از این قبیل ترورهای سیاسی جلوگیری نماید و حتی باید قاتلین عشقی به مجازات برسند، اظهاراتی نمود. مرحوم مدرس نیز به روزنامه‌نویسانی که خود را طرفدار وی می‌شمردند پیشنهاد نمود که در مجلس تحصن اختیار نماید و برای کسب امنیت و مصونیت قانونی مداخله مجلس را تقاضا کنند. این تحصن مدتی نزدیک به 3 ماه طول کشید مدیران جراید اقلیت شرکت‌کننده در این تحصن عبارتند از: 1) ملک‌زاده مدیر تازه بهار 2) تقوی مدیر گل سرخ شیراز 3) وفا مدیر شهاب 4) میرزاعیسی‌خان مدیر هنرالمله 5) رحیم‌زاده صفوی مدیر آسیای وسطی 6) عباس میرزای اسکندری مدیر سیاست. تیمورتاش با ورود خود به کابینه، بازعمای اقلیت مجلس در خصوص پایان دادن تحصن وارد مذاکره شد و در پایان کار نیز سردار سپه خود شخصاً به مجلس آمده و با مریدان جراید به گفتگو نشست. رحیم‌زاده صفوی به نمایندگی از جانب مدیران جراید خواسته‌های آنان را که اکثراً در ارتباط با امنیت جانی و حقوقی و مصونیت قانونی بود به تفصیل بیان نمود. هر چند تحصن پایان یافت ولی 3 روز بعد از آن، رحیم‌زاده صفوی دستگیر گردید و چون فراکسیون اقلیت تهدید به استیضاح دولت نمود. با مداخله تیمورتاش آزاد شد. به هر صورت پس از واقعه‌ی قتل عشقی و جریانات حکومت نظامی حاکم بر فضای سیاسی آن زمان، پرونده جراید اقلیت و اصولاً پرونده آزادی کلام تا پایان دوره سلطنت رضاخان بسته شد و از این پس کمتر کسی جرأت انتقاد را به خود ‌داد. نتیجه‌گیری حیات و فعالیت مطبوعات وضعیتی ادواری داشت. مثلاً دوره‌ی کوتاه پس از مشروطه، با آزادی مطبوعات همراه بود ولی در دوره‌ی قدرت رضاخانی دچار محدودیت شد. مطبوعات در ایران عمدتاً تابعی از قدرت سیاسی بوده و اندک فعالیت‌هایی نیز که مطبوعات مستقل و منتقد علیه قدرت وقت انجام می‌دادند، محدود و متوقف می‌شد. رضاخان برای مقابله با مطبوعات یا به سیاست تطمیع یا به سرکوب و حذف متوسل می‌شد و آنگاه که از روشنگری‌های مطبوعات چاره‌ای نداشت ناگزیر عقب‌نشینی می‌کرد. منبع : پیام بهارستان د 2، س 1، ش 3 بهار 1388 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

مرتضی الویری: ارتباط با مطهری بود که ما را از فرقان جدا کرد

مهندس مرتضی الویری از چهره‌های شاخص تیمی است که از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب، در فرآیند تعقیب و دستگیری اعضای گروه فرقان سهیم بود. الویری اما، از پیش از پیروزی انقلاب با فرقانیان آشنائی و تعامل داشت، آنگاه که در سالیان ۵۵ و ۵۶ به حمایت تدارکاتی از این گروه می‌پرداخت و پاره‌ای از اقلام تبلیغی این جریان را مخفی و منتشر می‌کرد. او پس از چندی و متأثر از گفت‌و‌گوهای خویش با استاد شهید آیت‌الله مطهری به رابطه خویش با فرقان پایان داد. انگاره‌های او در باب منش فکری و نیز پشتوانه‌های مالی فرقانیان، مورد انتقاد برخی صاحب‌نظران و تاریخ‌پژوهان است که جلوه‌هایی از این انتقادات را در سایر گفت و شنودهای این دفتر می‌بینید. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگوی ماهنامه فرهنگی تاریخی "یادآور" با الویری است که رجانیوز آن را منتشر کرده است. •از چه مقطعی با هویت و افکار گروه فرقان آشنا شدید و در بادی امر نسبت به آن‌ها چه ذهنیتی داشتید؟ - بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. چه خوب بود که این سئوال را بیست یا سی سال پیش از من می‌پرسیدید، چون در آن زمان می‌توانستم بسیاری از ریزه‌کاری‌ها و مطالب متنوعی را که درباره گروه فرقان به یاد داشتم، بیان کنم، ولی به دلیل اینکه بسیاری از مفاهیم در طی این سی سال در ذهن باز پرورده نشده‌اند، خود به خود از یادم رفته‌اند، به همین دلیل تنها کلیاتی در ذهنم هست و می‌توانم به شما بگویم. آشنائی من با گروه فرقان از اوایل سال ۱۳۵۵ آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که ما با کمک دوستان، گروهی به نام «فلاح» را تشکیل داده بودیم. این گروه فی‌الواقع در زندان متولد شد. در سال ۱۳۵۲ که من با محمد و حسن منتظر قائم در زندان اوین بودم، بحث‌هایی جدی درباره وضعیت کشور و راه‌های حاکم کردن ارزش‌های اسلامی بر جامعه مطرح شد. البته من در آن موقع یک سابقه همکاری با مجاهدین خلق را هم داشتم و خود این به من کمک می‌کرد که بر مبنای اشتباهات و انحرافاتی که در مجاهدین می‌دیدم، به این نتیجه برسم که باید برای تشکیل یک گروه اسلامی و به دور از انحراف، اقدام کرد. این مقوله، سرفصل جداگانه‌ای دارد که من وارد آن نمی‌شوم. گروه «فلاح» تقریبا در سال ۱۳۵۲ در زندان اوین متولد شد و تا سال ۱۳۵۷ به کار خود ادامه داد. اوایل سال ۱۳۵۵ و پس از آزادی از زندان بود که ما باخبر شدیم که گروه دیگری هم به نام «فرقان» وجود دارد و نشریاتش به دست ما می‌رسید. گروه فلاح از طریق یکی از دوستان با گروه فرقان مرتبط شد. امکانات آن‌ها محدود بود و ما سعی می‌کردیم در نشر و نگهداری و انبار کتاب‌هایی که منتشر می‌کردند به آن‌ها کمک کنیم. ما در زیرزمین باغی در دماوند، فضائی را درست کرده و یک دستگاه پلی‌کپی در آنجا گذاشته بودیم و برخی از کتاب‌ها و نشریات را هم در آنجا نگهداری می‌کردیم. گروه فرقان از ما خواستند که در نگهداری کتاب‌ها به آن‌ها کمک کنیم که ما مقداری را در منزلی در تهران‌‌نو نگهداری می‌کردیم و مقداری را هم به دماوند می‌بردیم. به این ترتیب کتاب‌ها و تفاسیر این‌ها به دستمان می‌رسید. اگر اشتباه نکنم تفسیر سوره کهف آن‌ها در قالب کتابی درآمده بود. غیر از تفاسیر، نشریاتی را هم با صفحات محدود منتشر می‌کردند. ما چون نمی‌دانستیم که جزئیات اعتقاد و نگرش این‌ها نسبت به مسائل اسلامی چگونه است، همکاریمان را به همین میزان محدود کرده بودیم. • شما قطعا مطالعات قرآنی داشتید. آیا تفاسیر آن‌ها برایتان سئوال‌برانگیز نبود؟ - در آن برهه، جریان مذهبی داخل کشور که به مبارزه پیوسته بود، در درجه اول متاثر از افکار مجاهدین خلق بود. توجه داشته باشید که انحراف ایدئولوژیک مجاهدین خلق در سال ۵۳ علنی شد، ولی قبل از آن خیلی‌ها بودند که حتی اجازه می‌دادند از سهم امام به مجاهدین داده شود. ممکن است الان خیلی‌ها ادعا کنند که ما از‌‌ همان اول می‌دانستیم که این‌ها انحراف ایدئولوژیک دارند! ولی واقعیت این است که افراد بسیار معدودی به این انحراف واقف بودند، لذا عمده مبارزین مذهبی به مجاهدین کمک و از آن‌ها حمایت می‌کردند، می‌توان گفت که تفکر و دیدگاه مجاهدین خلق، یک تفکر مسلط بر جریانات انقلابی و مبارزاتی داخل کشور، به‌خصوص در دانشگاه‌ها بود. • افکار دکتر شریعتی چطور؟ - مرحوم دکتر شریعتی هم در دانشگاه‌ها بسیار زمینه داشت و افکارش گل کرده بود. مرحوم مهندس بازرگان هم چهره دیگری بود که افکارش بسیار تاثیر داشت، مخصوصا وقتی کتاب‌هایی که ایشان در زندان نوشته بود، منتشر شدند. انتشار این کتب زمینه فکر مبارزاتی را بیش از گذشته تقویت می‌کرد. فراموش نمی‌کنم که بسیاری از روحانیونی که شاید الان راضی نباشند که اسمشان را ببرم و برخی از آن‌ها در مقامات بالائی چون عضویت در مجلس خبرگان هستند، به من اجازه داده بودند که سهم امامی را که جمع می‌کنم به مجاهدین خلق بدهم! یکی دیگر از این آقایان، همیشه کتاب «راه طی شده» مهندس بازرگان زیر بغلش بود و در صحبت‌هایش از آن استفاده می‌کرد! بنابراین شما باید در فضای آن سال‌ها قرار بگیرید و بعد درباره عملکرد‌ها قضاوت کنید. مرحوم استاد مطهری هم چهره شاخصی بود که جوان‌ها به ایشان اقبال داشتند، ولی در این طبقه‌بندی که بیان کردم، با یک تأخّری حضور داشت و به اصطلاح مقدم نبود، بلکه می‌شود گفت که در ردیف بعدی بود. گروه ما در اوایل سال ۵۶ و در ادامه کار، به یک انشقاق رسید. اختلاف هم بر سر این مسئله پیش آمد که آیا باید به کار مسلحانه اولویت داد، یا به سراغ کارهای ایدئولوژیک رفت؟ • آیا قبلا مبارزه مسلحانه را پذیرفته بودید و حالا در مورد اولویت آن اختلاف پیش آمد یا اساسا بحث مبارزه مسلحانه مورد اختلاف بود؟ - بحث بر سر این بود که قطعا باید با رژیم وابسته و فاسد شاه به هر شیوه‌ای مبارزه کرد. بعضی از گروه‌ها تمام همت و تلاش خود را بر مبارزه مسلحانه متمرکز کرده بودند و آن را تنها راه مبارزه با رژیم می‌دانستند. فدائیان خلق در میان گروه‌های چپ و مجاهدین خلق در میان اسلام‌گرا‌ها این شیوه را انتخاب کرده بودند. ما هم به عنوان گروهی که در مقطعی، عقبه و سابقه همکاری با مجاهدین خلق را داشتیم و سرد و گرم مسائل را چشیده بودیم، اما بر سر مسائل اسلامی و اعتقادی با آن‌ها اختلاف نظر داشتیم، هم کار مسلحانه و هم کار تئوریک و فرهنگی می‌کردیم. بین دوستان اختلافی پیش آمد که با توجه به شرایط موجود، آیا تمرکز و سنگینی کار را باید روی فعالیت‌های فرهنگی و آگاه کردن مردم بگذاریم یا باید روی فعالیت‌های نظامی متمرکز شویم. این اختلاف، جدی بود، ولی بین همه دوستان ما یک فصل مشترک وجود داشت و آن هم این بود که همه مقلد امام خمینی بودند و لذا نظر امام در این باره می‌توانست فصل‌الخطاب باشد. در اینجا بود که ماموریتی به من دادند که به عراق بروم و مطلب را از ایشان استفتاء کنم. یکی دو ماه بیشتر از ازدواج من و همسرم نگذشته بود که همراه ایشان به فرانسه رفتیم. در آنجا شهید محمد منتظری، در منزل آقای قطب‌زاده یک گذرنامه جعلی برای ما درست کرد و از آنجا به سوریه رفتیم و آقای علی جنتی در آنجا کمک‌ها و راهنمایی‌های لازم را کرد و ما با گذرنامه جعلی به عراق رفتیم. این قصه‌ هم حاشیه‌های فراوان دارد که از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنم. در نجف، در سه ملاقات طولانی که در خدمت حضرت امام بودم، تمام مسائل مبارزاتی و شرایط ایران را برای ایشان مطرح کردم و پرسیدم چه باید بکنیم؟ امام نسبت به مبارزات مسلحانه نظر مثبتی نداشتند و تاکید کردند که روی آگاه کردن مردم و کار فرهنگی متمرکز شوید. نکته دومی که سرنوشت ما را رقم زد، این بود که من به ایشان گفتم ما که نمی‌توانیم همیشه نزد شما بیاییم و سئوالاتمان را بپرسیم. در داخل ایران به چه کسی مراجعه و نظرات شما را دریافت کنیم؟ امام گفتند آقای مطهری! جواب ایشان کمی برای من ثقیل و عجیب بود! • چرا؟ - واقعیت این است که احساس می‌کردم آقای مطهری خیلی انقلابی نیستند! چهره‌های دیگری در ایران بودند که زندان می‌رفتند و آزاد می‌شدند، مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه‌ای، آقای منتظری، آقای مروارید، آقای ربانی شیرازی و دیگران. چهره‌های متعددی بودند و برایم کمی ثقیل بود که ایشان چرا ما را به آقای مطهری ارجاع دادند؟ ولی با توجه به ارادت ویژه‌ای که به امام داشتم، پذیرفتم و به ایران برگشتم. من تا آن موقع مطلقاً با آقای مطهری ارتباط نداشتم، ولی با آقای امامی کاشانی زیاد ارتباط داشتم و از طریق ایشان، ارتباط ما با آقای مطهری برقرار شد. فکر می‌کنم شهریور ۵۶ بود. من هر هفته‌، در روزی معین و ساعتی مشخص نزد آقای مطهری می‌رفتم و ایشان را در جریان فعالیت‌های گروه «فلاح» قرار می‌دادم و نظرات ایشان را دریافت می‌کردم. یکی از کارهائی که در اولین جلسات ملاقات با آقای مطهری انجام دادیم، دادن جزوات فرقان به ایشان بود. • قبل از پیروزی انقلاب، ذهنیت مبارز نبودن استاد مطهری به شکل گسترده و مشکوکی توسط بعضی از گروه‌هائی که ایشان نسبت به آن‌ها حساسیت داشتند، اشاعه داده شده بود. هنگامی که با ایشان آشنا شدید و بعد‌ها که درباره شخصیت ایشان به شناخت کافی رسیدید، این ذهنیت‌ها را چگونه ارزیابی و تحلیل کردید؟ - من شاید بتوانم از این شعر سعدی کمک بگیرم که می‌گوید: «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد». آقای مطهری از چهره‌هایی بود که انسان تا به او نزدیک نمی‌شد، نمی‌توانست به عمق تفکر و ذهنیتش پی ببرد. من چون هنوز روحیات دانشجویی خود را حفظ کرده بودم، در‌‌ همان جلسات اول، خیلی سریع توانستم با ایشان رابطه و تعامل جالبی را برقرار کنم. تحمل ایشان هم خیلی بالا بود. یک روز به ایشان گفتم خیلی از دوستان انتقاد می‌کنند که شما چرا زندگی خیلی ساده ندارید؟ چرا خانه‌تان در خیابان دولت است؟ چرا ماشین بنز سوار می‌شوید؟ البته بنز ایشان خیلی قدیمی بود. ایشان از همه مراحل زندگی خود شرح مختصری داد، اما نکته مهم حرف ایشان این بود که گفت: «من موظف نیستم به خانواده‌ام سخت بگیرم. من دارم کتاب می‌نویسم و آن‌ها را چاپ می‌کنم و درآمد حلالی را از این راه به دست می‌آورم. البته کسانی را که زندگی بسیار ساده‌ای را انتخاب می‌کنند، تقدیس می‌کنم، اما من موظف به این کار نیستم و اگر حس کنم که خانواده‌ام در آرامش و آسایش نسبی هستند، بهتر می‌توانم به کار‌ها و نوشته‌هایم برسم.» به هرحال در آن دیدار‌ها، جزوه‌های فرقان را به آقای مطهری می‌دادیم. هر بار که به دیدن ایشان می‌رفتم، اولین مطلبی که باب آن را باز می‌کرد، جزوات گروه فرقان بود. فراموش نمی‌کنم که بعضی‌ جا‌ها را خط می‌کشید و توضیح می‌داد که این عبارت و این طرز تلقی سرانجام به کجا خواهد انجامید. من در آن موارد با آقای مطهری بحث می‌کردم، چون از طرفی می‌خواستم مطلب را دقیق و درست بفهمم و از طرف دیگر چون با «فرقان» ارتباط و همکاری داشتیم، دلم می‌خواست که قضیه ختم به خیر شود! به هرحال بعد از چند جلسه بحث، آقای مطهری متقاعدم کرد که گروه فرقان یک گروه انحرافی است که انحرافش الان برای همگان مشخص نیست و نمودی ندارد، ولی بعد‌ها مشخص‌تر خواهد شد و حتی به انحرافات بزرگ‌تری هم خواهد انجامید. اینجا بود که متارکه ما با گروه فرقان شروع شد و به برکت تماسی که با آقای مطهری داشتیم، از فرقان جدا شدیم. • واکنش فرقان چه بود؟ - ما از طریق رابطی که داشتیم، موارد مورد انتقاد را مطرح کردیم و آن‌ها نپذیرفتند و روی اعتقادات خود اصرار کردند، از جمله اینکه نسبت به روحانیت نظر بسیار منفی‌ای داشتند. نهایتاً وقتی که وضع این‌طور شد به آن‌ها گفتیم که چون ما در مورد بعضی از مقولات مهم، اختلاف‌نظرهای اساسی داریم، شما به کار خودتان ادامه بدهید و ما هم کار خودمان را انجام می‌دهیم، چون این اختلاف‌نظر‌ها می‌تواند روی کار هر دوی ما اثر بگذارد. • آیا هیچ وقت در جلسات آن‌ها شرکت داشتید؟ - خیر، رابط داشتیم. آن‌ها هم خیلی از نظر مسائل امنیتی رعایت می‌کردند! و ما فقط آن رابط را می‌شناختیم. به هرحال فکر می‌کنم در زمستان ۵۶ بود که ارتباط ما با گروه فرقان کاملا قطع شد. • آیا تصور نمی‌کنید که به دلیل روحانیت‌ستیزی فرقان و نیز مصادره به مطلوب احکام دینی، ساواک هم چندان بدش نمی‌آمد که چنین گروهی به فعالیت خود ادامه بدهد، چون ظاهراً این‌ها دستشان باز بود که در چند مسجد و مدرسه صحبت و یارگیری کنند؟ - نه، حداقل من از این مطلب خبر ندارم، تصور خود من این است که این‌ها کاملا مخفیانه و زیرزمینی عمل می‌کردند و در مورد مسائل امنیتی محتاط بودند، بعید می‌دانم که کار علنی کرده باشند. وقتی ارتباط ما قطع شد، آن‌ها را گم کردیم! من در زمستان سال ۵۶ مجددا دستگیر شدم و ۵.۴ ماه در زندان بودم و در بهار ۵۷ آزاد شدم و با گروه «فلاح» کار را جلو می‌بردیم و کما فی‌السابق ارتباطی با گروه فرقان نداشتیم. کتاب‌هائی را هم که نزد ما داشتند، آن طور که خاطرم هست، معدوم کردیم. به هرحال رسیدیم به سال ۵۷ و کارمان سنگین‌تر شد. گروه «فلاح» مسئولیت چاپ و توزیع بسیاری از سخنرانی‌های قم را به عهده گرفته بود و این کار را به وسیله‌‌ همان دستگاهی که در دماوند جاسازی کرده بودیم، انجام می‌دادیم. • بعد از آزادی از زندان هم با آقای مطهری ارتباط داشتید؟ از ادامه حساسیت‌های ایشان نسبت به گروه فرقان، چه چیزهائی به یاد می‌آورید؟ - بله ارتباط داشتم. من فکر می‌کنم زمانی که ارتباط گروه فلاح با فرقان قطع شد، دیگر نشریات فرقان به دست ایشان نمی‌رسید. ایشان دو سه باری از ما سراغ نشریات فرقان را گرفت و طبیعتا ما به ایشان گفتیم بر مبنای‌‌ همان صحبت‌هائی که شما کردید، ما با فرقان ارتباطی نداریم. انقلاب پیروز شد و به سال ۵۸ رسیدیم و گروه‌ «فلاح» با «مجاهدین انقلاب اسلامی» تلفیق شد. روزی در شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نشسته بودیم، مرحوم محمد بروجردی خبری را آورد که انگار سقف روی سرمان خراب شد. او گفت که آقای مطهری را ترور کردند! • قبل از آن تاریخ، در جریان ترور سپهبد قرنی، آیا حدس می‌زدید که کار فرقان است؟ - نه، تلقی من از فعالیت فرقان در مقطع پس از پیروزی انقلاب، این بود که آن‌ها به کار تئوریک خودشان ادامه می‌دهند و در دوره برقراری نظام جمهوری اسلامی هم همین کار را خواهند کرد، منتهی سعی می‌کنند به واسطه کار تئوریکی که انجام می‌دهند، نظر عده‌ای را جلب کنند، چون آن‌ها قبل از انقلاب کار مسلحانه نمی‌کردند و کار فرهنگی می‌کردند. یادم نیست که محمد بروجردی در‌‌ همان جلسه گفت که فرقان مسئولیت ترور آقای مطهری را پذیرفته یا روز بعد گفت. اینکه آن‌ها آقای مطهری را ترور کردند و بعد هم مسئولیت آن را پذیرفتند، ما را در وضعیت عجیب و غریبی قرار داد! و متوجه شدیم که اولا آقای مطهری چه هوشیاری عجیبی داشت که در مورد این گروه آن قدر حساس بود و ثانیاً چه وظیفه سنگینی به عهده ما قرار گرفته است، چون ما یکی دو سالی با فرقان ارتباط داشتیم و آقای مطهری را هم خوب می‌شناختیم و وظیفه ایجاب می‌کرد که اگر کاری در تعقیب قاتلین ایشان از دستمان بر می‌آید، انجام بدهیم. چند هفته‌ای گذشت و یکی از دوستان ما به نام آقای دکتر شریعت که تازه سربازی‌اش را تمام کرده بود، یک روز سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: «یکی از اعضای گروه فرقان که در سربازی با من بوده، از من خواسته که با آن‌ها همکاری کنم. چه باید بکنم؟» با دوستان مشورتی کردم و مؤکداً گفتم که برو و با آن‌ها ارتباط بگیر! او هم این کار را کرد و به آن‌ها اعلام آمادگی کرد. بعد به او گفتیم به آن‌ها بگوید که اگر جا و منزل می‌خواهند می‌توانیم برایشان فراهم کنیم. آن‌ها هم نیازمند خانه بودند و ما آمدیم و پشت مدرسه رفاه برایشان خانه‌ای را اجاره کردیم. در یک طبقه آن‌ها را و در طبقه دیگر یک زوج از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را که تازه ازدواج کرده بودند، نشاندیم. بعد میکروفونی را در خانه آن‌ها جاسازی کردیم و برای تلفنشان هم شنود گذاشتیم! • این در مقطعی بود که تصمیم گرفته بودید دستگیرشان کنید؟ - بله، اگر اشتباه نکنم این کار همزمان شد با وقتی که آقای هاشمی رفسنجانی را ترور کردند. • بعد از شهادت آقای مطهری، گروهی به سرپرستی آقای حمید نقاشیان از طرف امام مأمور پیگیری این قضیه شدند. تیمی هم از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای این کار آمدند. این دو گروه از نقطه‌ای همکاری را شروع کردند. از آغاز این همکاری چه خاطره‌ای دارید؟ - تا جایی که من یادم می‌آید آقای حمید نقاشیان زمانی وارد شد که ما شبکه این‌ها را شناسایی کرده بودیم و دستگیری‌ها و بازجویی‌ها را ایشان و دوستانشان انجام دادند. به هر حال ما این خانه را برای فرقانی‌ها گرفتیم و سرنخ‌هائی را هم پیدا کردیم، سپس موضوع را در شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب مطرح کردیم و پرسیدیم که آیا سازمان اساساًَ می‌خواهد روی این برنامه وقت بگذارد یا نه؟ تصویب شد که وقت بگذاریم و آقای دکتر داروسازی را که شاید نخواهند نامشان را ذکر کنم، مسئول کمیته پیگیری فرقان کردیم. دوستان گفتند که برای این کار حداقل به ۵ پیکان و بی‌سیم نیاز دارند. ما دو سه تا موتور داشتیم و کار‌هایمان را با آن‌ها انجام می‌دادیم. احساس کردیم این کفایت نمی‌کند. من وقت ملاقاتی را از آقای هاشمی رفسنجانی که آن موقع وزیر کشور بود، گرفتم و رفتم و مسئله را به ایشان گفتم. ایشان از یک ماه قبل، یعنی از موقعی که ترورش کرده بودند در جریان کارهای ما بود. خاطرم هست بعد از ترور آقای هاشمی ما به یکی دو نفر مشکوک شده بودیم که ممکن است در این ترور‌ها دست داشته باشند، آن‌ها را دعوت کردیم که به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیایند. دختران آقای هاشمی را هم دعوت کردیم که بیایند و آن‌ها را ببینند که آیا همان‌هایی هستند که به منزل ایشان آمده بودند تا ترورش کنند یا نه! به هرحال آقای هاشمی در جریان این فعالیت‌ها بود. وقتی مطلب را گفتم، ۲۴ ساعت هم طول نکشید و فردای آن روز ۵ ماشین پیکان را جلوی سازمان به ما تحویل دادند. با تحویل ماشین‌ها و بی‌سیم‌ها کار ما سرعت پیدا کرد. یادم نیست چند ماه طول کشید، ولی مجبور شدیم به زنجان، اراک و چند شهر دیگری که این‌ها رفته بودند، برویم. متاسفانه ۲ تا شهید هم دادیم. • درگیری مسلحانه پیش آمد؟ - بله، درگیری مسلحانه پیش آمد. متاسفانه اسم هر دو شهید یادم رفته! یکی از آن‌ها تازه یک ماه بود که ازدواج کرده بود. دیپلمه‌ و عضو کادرهای ساده سازمان بود. ما حتی می‌توانستیم زود‌تر اقدام به دستگیری فرقانی‌ها کنیم که آقای مفتح هم شهید نشود، ولی به ما گفتند که اگر حالا اقدام کنید، این‌ها ریشه‌کن نخواهند شد. اجازه بدهید تعقیب و مراقبت‌ها به صورت کامل انجام شود و لذا کار ادامه پیدا کرد و زمان موعود فرا رسید. ما خودمان امکان اجرا و عمل نداشتیم و مجبور شدیم از نیروی سپاه کمک بگیریم. در این مرحله، گروه آقای حمید نقاشیان وارد عمل و عملیات‌های فوری در چند جا انجام شد و همه آن‌ها دستگیر شدند و می‌شود گفت که این غده سرطانی به‌کلی ریشه‌کن شد. من این مطلب را در‌‌ همان موقع هم اعلام کردم. اگر این‌طور نبود و صددرصد مطمئن نبودم، این طور نمی‌گفتم، چون احتمالش بود که وقتی از در بیرون بروم، مرا ترور کنند! ولی در‌‌ همان مقطع هم خیلی صریح می‌گفتیم که فرقان یک جریان غیرمنطقی است که می‌خواهد با گلوله حرفش را به کرسی بنشاند، لذا در هیچ سیستمی در دنیا جایی ندارد. • شناسائی گروه فرقان و مواجهه با اعضای آن سهل بود یا سخت؟ چون این‌ها تشکیلات و سازماندهی مجاهدین را نداشتند و بیشتر خودشان را یک جریان فکری می‌دانستند. واقعیت هم این است که فرقانی‌ها یک حزب پیچیده و تشکیلات مفصل نبودند. آیا کار تعقیب این گروه، راحت پیش می‌رفت یا پیچیدگی‌های خاص خود را داشت؟ - پیچیدگی سازمان‌هائی مثل مجاهدین را نداشتند، اما اعضای آن ایمان بسیار قوی و محکمی نسبت به تفکر خود داشتند، البته ایمانی از نوع ایمان خوارج! برای مثال گودرزی، رهبر آن‌ها این گونه بود. موقعی که رفتند او را دستگیر کنند، در یک اتاق ۴×۳ با یک زیلوی مندرس و اسباب و اثاثیه فوق‌العاده ساده زندگی می‌کرد. در‌‌ همان خانه ۳۵۰ هزار تومان پول نقد وجود داشت! که در آن زمان پول بسیار هنگفتی بود، یعنی پول کافی در آن خانه وجود داشت، ولی او نان و پنیر می‌خورد! و زندگی فوق‌العاده ساده‌ای داشت. گروه فرقان یک گروه واقعاً‌ اعتقادی از‌‌ همان سنخی بود که می‌گویند در صدر اسلام هم بودند و از کثرت نماز، پیشانی‌شان پینه بسته بود. آن‌ها مؤمن، اما دارای یک انحراف مبنائی بودند و طوری گرفتار شده بودند که هرگز حاضر نبودند خارج از چهارچوب فکری خودشان به مسائل دیگری هم فکر کنند. • با این توصیفی که از آن‌ها می‌کنید، تفکرات و رفتارهای ساده و بسیطی داشته‌اند، اما وقتی به لیست ترورهای آن‌ها نگاه می‌کنیم، یک نوع زیرکی و هوشمندی در انتخاب‌های آن‌ها دیده می‌شود. شناخت نقش فردی مثل آقای مطهری که از رهبران در سایه انقلاب بود و نمود و بروز بیرونی چندانی نداشت یا شهید عراقی که به امام بسیار نزدیک بود، اما کسی از این رابطه خبر چندانی نداشت و یا افراد دیگری که در این لیست بودند، نشان می‌دهد که یک نوع آگاهی دقیق پشت سر این گزینش‌ها هست که خلاف ویژگی‌هائی است که از فرقان نقل می‌کنند. به نظر می‌رسد پشت سر این‌ها خط ‌دهندگان هوشمندی وجود داشته‌اند و اولین متهم هم سازمان مجاهدین خلق است که شخصیت‌های مؤثر انقلاب را از سال‌ها قبل شناسائی کرده بود، اما نمی‌خواست در آن برهه، هزینه ترور آن‌ها را بدهد و در واقع گروه فرقان را جلو انداخت تا این موانع را بردارد. آن‌ها می‌دانستند که آقای مطهری در آینده قطعا برای آن‌ها مانع بزرگی خواهد بود و نیز سایر چهره‌هائی که زدند. علاوه بر این‌ها در اسناد لانه جاسوسی هم ذکری از این‌ها و ارتباطی که با چند واسطه با بیگانگان گرفته بودند، وجود داشت. با توجه به این نکات، آیا تصور نمی‌کنید که این‌ها آلت دست شدند و خودشان بر اساس یک تفکر مستقل، این شخصیت‌ها را برای ترور انتخاب نکردند؟ - نکته‌ای که شاید برای شما هم جالب باشد این است که این‌ها به‌شدت با مجاهدین خلق بد بودند! و معتقد بودند که مجاهدین خلق به‌طور کامل یک جریان التقاطی و افکارشان متأثر از مارکسیسم است و فلسفه تاریخ را بر مبنای ماتریالیسم تاریخی قبول دارند. فرقانی‌ها می‌گفتند که نگاه اسلامی کاملا با تصورات آن‌ها فرق دارد، بنابراین روی مسائل اعتقادی – برخلاف آنچه که الان به نظر می‌آید- اصلا مجاهدین خلق را قبول نداشتند! یکی از دلایلی که ما با این‌ها ارتباط داشتیم این بود که می‌دانستیم این‌ها ضد مجاهدین خلق هستند، منتهی ما نمی‌دانستیم علاوه بر اینکه ضد مجاهدین خلق هستند، به‌طور کامل ضد سیستم روحانیت و ضد فقه سنتی هم هستند، بنابراین، این تصور اشتباهی است که فکر کنیم این‌ها به مجاهدین نزدیک بودند و توسط آن‌ها تحریک شدند، چون رابطه‌شان ابداً خوب نبود. • اما تفاسیرشان سمبلیک و شبیه مجاهدین بود. - مجاهدین خلق تفسیر سوره‌های محمد و انفال و جزوه‌ای به نام «شناخت» را منتشر کرده بودند و در تمام این‌ها ماتریالیسم تاریخی و سیر تطور تاریخ از کمون‌ اولیه تا رسیدن به کمونیسم را بر مبنای اصول شرعی، توجیه و تفسیر می‌کردند. گروه فرقان اساساً وارد این فاز‌ها نمی‌شد، چون آن‌ها بر این باور بودند که ما باید اندیشه‌هایمان را از مارکسیسم و سایر مکاتب خالی کنیم و از درون قرآن، مفاهیم را درک کنیم و بفهمیم! • اصالت دادن مطلق به مبارزه و اینکه همه دعوا بر سر این است که باید طبقه سرمایه‌دار را از حکومت پائین کشید و هر چیزی را که در قرآن نهی شده، به حکام و هرچه را که مدح شده به مبارزان و طبقه پائین نسبت دادن، اساساً یک نگرش چپ است. - بله، ولی آموزه‌های چپ هم شعبه‌های مختلفی دارد. تفکر فرقان به تفکر مرحوم شریعتی بسیار شبیه‌تر بود تا به گروه‌های چپ و ابراز ارادت به مرحوم شریعتی در آثارشان موج می‌زند. • آیا در ادعای پیرویشان از دکتر شریعتی صادق بودند؟ چون خیلی‌ها ادعا می‌کنند که این‌ها از دکتر شریعتی استفاده ابزاری کردند تا در عضو‌گیری و نیز بیان افکارشان از محبوبیت او بهره ببرند. - این‌ها در عین حال که به مرحوم شریعتی احترام می‌گذاشتند، معتقد بودند که چند فاز از او جلو‌تر هستند و به او به عنوان معلم و مرشد نگاه نمی‌کردند. افکار و آرای او را بررسی می‌کردند، ولی این طور نبود که بگویند ما در پرتو دیدگاه‌های شریعتی به این تفکر رسیده‌ایم، بلکه خود را صاحب تفکر و سبک می‌دانستند که به یافته‌های جدیدی در دین رسیده‌اند! • پس شما آگاهی و هوشمندی نهفته در گزینش رهبران در سایه انقلاب و ترور آن‌ها را ناشی از چه چیزی می‌دانید؟ - من خیلی این مطلب برایم قابل توجیه نیست. اگر این‌ها درصدد ترور ایدئولوگ‌های انقلاب اسلامی بودند، چرا حاجی عراقی و قرنی و حاج طرخانی را زدند؟ اگر بگوئیم این‌ها افراد کلیدی نظام را زدند، افراد کلیدی‌تر از این‌ها هم وجود داشتند. این احتمال به ذهنم می‌رسد که این‌ها صرفاً کار ترور را شروع کرده بودند و هر کسی را که دستشان می‌رسید، می‌زدند. خیلی هم دنبال تاثیرگذاری افراد نبودند و لذا هر کسی را که ایدئولوگ یا حمایتگر اقتصادی نظام بود، ترور می‌کردند. حاج‌ مهدی عراقی را حتی از جنبه مالی هم نمی‌شود گفت که حمایتگر اقتصادی نظام بود. این نوع تحلیل‌ها چندان قابل توجیه نیست، اما اینکه نظام اراده کرد که این گروه را ریشه‌کن کند، کار به‌خوبی انجام شد و خوشبختانه عقبه‌ای هم پیدا نکرد، یعنی شما بعد از دستگیری‌ها در جایی نمی‌بینید که بستگان یا سمپات‌های این‌ها تحرکی را انجام داده باشند. • آیا سازمان مجاهدین انقلاب فقط در مرحله تعقیب و دستگیری‌ها دخالت داشت یا در مرحله بازجوئی و دادگاه هم حضور پیدا کرد؟ - بعضی از دوستان ما می‌رفتند و بازجوئی می‌کردند، ولی خود من یک بار بیشتر نرفتم. دیداری داشتم با گودرزی و یکی دو نفر دیگر که چون زمان طولانی گذشته، محتوای بحث خیلی یادم نمی‌آید. • گودرزی چه ویژگی‌هائی داشت؟ از نظر آمادگی برای گفت‌وگو و دانسته‌های علمی در چه سطحی بود؟ - قبل از انقلاب برخورد مستقیم با او نداشتم و ارتباط گروه ما توسط رابط صورت می‌گرفت. بعد از انقلاب هم نماینده مجلس بودم و به صورت بازدید به زندان رفتم و فرصت گفت‌وگو با او نبود. چیز زیادی از او یادم نمی‌آید. تنها چیزی که از او در ذهنم مانده، یک آدم مقدس‌مآبی است که متاسفانه در مسیری انحرافی پیش می‌رفت و گوش به حرف کسی نمی‌داد و معتقد بود که تمام حقایق در ذهن او جمع شده و دیگران همه دچار انحراف شده‌اند، برای همین هم در آغاز، فرقانی‌‌ها بسیار پابرجا و محکم از خودشان دفاع می‌کردند. • به نظر شما این‌ها در عمل چقدر به مجاهدین خلق خدمت کردند؟ - به هرحال در میان افرادی که زدند، فقدان شهید مطهری را هیچ‌کس نتوانست جبران و پر کند، چون ایشان هم در شورای انقلاب نقش کلیدی داشت و هم آثارش می‌توانست در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی، بسیار تاثیرگذار و پربار باشد. اغلب کتاب‌های شهید مطهری در زمان حاکمیت جور نوشته شده‌اند، حتی تحریرالوسیله امام و رساله‌ها هم، تحریر شده زمان جور هستند. وقتی که حاکمیت جور هست، به هرحال معادلات فرق می‌کنند و مسائل با دورانی که حکومت به دست ما افتاد، تفاوت دارند. در این مقطع یک سری الزامات جدیدی بار می‌شود. مثلا ممکن است شما در دوران حاکمیت جور بگوئید که اصلا مالیات نباید داد و با خمس و زکات، مملکت را اداره می‌کنیم! ولی وقتی مسئولیت اداره مملکت به دست شما افتاد، امام می‌گویند با خمس و زکات شما فقط حوزه را می‌شود اداره کرد... • و یا حتی حوزه را هم اداره نمی‌کند... - بله، و یا بسیاری از مسائل دیگر. دیدیم امام در سال‌های پس از پیروزی انقلاب مطالب جدیدی را عنوان کردند. مثلا احکام مستحدثه و امثالهم... مسائلی به شکل روزانه مطرح شدند که در این دوران موضوعیت پیدا کرده بودند. به اعتقاد من، اگر شهید مطهری باقی می‌ماند، بدون تردید وضعیت ما بسیار بهتر از حالا می‌شد. واقعا اندیشه فعال ایشان و شجاعتی که در ابراز نظراتش داشت، ‌ می‌توانست کمک بسیار زیادی در به روز کردن دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، بر اساس مبانی اسلام بکند. منبع: نشریه یاداور تابستان، پاییز، زمستان 1388 و بهار 1389 - شماره 6 و 7 و 8 (از صفحه 121 تا 126) منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان شماره 26

ساواک و سانسور

پدیده سانسور و فرهنگ‌ستیزی در ایران عمری به درازای استبداد سیاسی حاکم بر کشور دارد. با این احوال تا جایی که به تاریخ معاصر ایران مربوط می‌شود پدیده سانسور با آغاز انتشار روزنامه‌ها و مطبوعات و سپس کار ترجمه و تألیف کتاب معنی و مفهوم یافت. هم‌زمان با گسترش انتشار روزنامه‌ها و رشد مؤلفه‌های فکری، فلسفی و سیاسی، سانسور دامنه وسیع‌تری یافت و در سالهای سلطنت محمدرضا پهلوی به اوج رسید. از دوران سلطنت محمدشاه قاجار، نخستین روزنامه‌ها در ایران شکل گرفتند. در دوره ناصرالدین شاه نشریات بسیار اندک اما تا حدی منظم چاپ شدند. از اواخر سلطنت مظفرالدین شاه و همزمان با گسترش ناآرامیهای انقلاب مشروطیت، تعداد و کیفیت نشریات و روزنامه‌های منتشر شده افزایش یافت. با کودتای سوم اسفند 1299 و به ویژه پس از آغاز سلطنت رضاشاه انتشار نشریات و مطبوعات کاهش یافت. در همان حال کیفیت آنها نیز افت کرد و تا هنگام عزل رضاشاه از سلطنت این روند کماکان ادامه یافت. پس از آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی، مطبوعات گسترش یافت و تا کودتای 28 مرداد 1332 صدها روزنامه و نشریه در کشور منتشر می‌شد. در این برهه و به رغم آزادی نسبی سیاسی، مطبوعات چنانکه انتظار می‌رفت نتوانستند در دفاع از حقوق اساسی ملت گام اساسی بردارند. پس از کودتای 28 مرداد، مطبوعات و روزنامه‌های مستقل به سرعت از میان برداشته شدند و بار دیگر مطبوعات شرایطی نظیر دوران سلطنت رضاشاه پیدا کردند. از دوره ناصرالدین شاه، مطبوعات و روزنامه‌ها تحت نظارت حکومت قرار گرفته و اداره‌ای تحت عنوان سانسور تشکیل شد که عمده وظایف آن نظارت و کنترل نشریات و کتابهای وارده از کشورهای بیگانه بود. با این احوال نشریات و روزنامههای داخلی نیز جز خواسته حکومت مشی دیگری طی نمیکردند. این روند از اواسط دوران سلطنت مظفرالدین شاه تا حد زیادی از کنترل حکومت خارج شد. پس از پیروزی مشروطه، مطبوعات و نشریات آزادیهای قابل توجهی یافتند. با این احوال هرگاه دولت اراده می‌کرد، با استناد به مواد قانونی و تفسیر خاصی که از قوانین موضوعه می‌شد، از انتشار نشریات مخالف جلوگیری می‌‌کرد. پس از صعود رضاخان به نخست‌وزیری و سپس سلطنت، کار سانسور مطبوعات و نظارت حکومت بر نشر روزنامه‌ها، سازمان گرفت و نشریات محدود موجود، تنها تحت نظارت شدید سانسورچیان شهربانی رضاخان به چاپ می‌رسید. در دهه 1320ش. نیز به رغم آزادیهای نسبی سیاسی و انتشار صدها عنوان نشریه و روزنامه، هرگاه دولتهای وقت اراده می‌کردند، نشریات مخالف را با تفسیر برخی قوانین توقیف می‌کردند. با این حال، از نظارت و سانسور سازمان یافته دوران رضاشاه دیگر خبری نبود و این روند کژدار و مریز برخورد با مطبوعات و سانسور آنها، در تمام سالهای نخست‌وزیری مصدق نیز ادامه یافت. کتاب نیز نظیر نشریات و روزنامه‌ها از همان آغاز با سانسور و کنترل حکومت روبرو شد. از دوران سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار که کتابهای محدودی از زبانهای خارجی به فارسی ترجمه می‌شد، اداره سانسور بر محتوای آن نظارت می‌کرد. در دوران مشروطیت، به تدریج بر میزان کتابهای منتشره افزوده شد و نظارت و سانسور کتاب با وسواس کمتری دنبال شد. در دوره سلطنت رضاشاه نیز، کتابها پیش از انتشار بررسی می‌شدند و پس از نظر مساعد سانسورچیان حکومت اجازه نشر می‌یافتند. طی دوازده سال نخست سلطنت محمدرضا پهلوی، نظارت بر چاپ و انتشار کتاب روند معقولی یافت، اما پس از کودتای 28 مرداد 1332 کتابها نیز سرنوشتی نظیر روزنامه‌ها و نشریات پیدا کردند. فرمانداری نظامی تهران، ارباب جراید را تحت فشار قرار داده و آنان را از چاپ و انتشار هر مطلبی که از نظام سیاسی حاکم بر کشور انتقاد می‌کرد، برحذر می‌داشت. بسیاری از روزنامه‌نگاران و مدیران مطبوعات تهدید شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. این روند در تمام سالهای میانی دهه 1330 و تا هنگام تأسیس و آغاز کار ساواک و پایان مأموریت فرمانداری نظامی، با شدت ادامه یافت. برخی از نشریات و روزنامه‌ها نیز با شرایط جدید پیش‌آمده کنار آمده و با نظام سیاسی وقت همکاری کردند و تحت حمایت حکومت قرار گرفته، به مخالفان حمله می‌کردند. از جمله معروفترین روزنامه‌نگارانی که پس از کودتای 28 مرداد دستگیر و پس از مدتها شکنجه در زندان، به قتل رسید امیرمختار کریم پورشیرازی بود. وی در سالهای انتشار روزنامه شورش، انتقادات تندی متوجه دربار کرده و مورد بغض و کینه شاه و اشرف بود. وی در واپسین روزهای اسفند 1332 در زندان لشکر زرهی به قتل رسید. گفته شد که مرگ فجیع کریم پورشیرازی از سوی دربار و شخص اشرف پهلوی هدایت شده است. هر چند کریم پورشیرازی در حمله به دربار و سایر مخالفان، سیاست تندی داشت، اما قتل او در اواخر سال 1332 که تنها چند ماه از کودتای 28 مرداد 1332 گذشته بود، حاکی از طرح حکومت برای برخورد سخت با جراید و ارباب مطبوعات بود. از روزنامه‌نگارانی که به دلیل حملات شدیداللحن به شخص شاه در روزنامه باختر امروز به اعدام محکوم شد دکتر حسین فاطمی بود. دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق که تا واپسین روز حیات دولت وی، حملات شدیدی متوجه شاه می‌کرد، پس از مدتها اختفا، دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد. در دوران نخست‌وزیری مصدق، مقررات قانونی قابل توجهی برای محدود ساختن و سانسور مطبوعات وجود نداشت، با این احوال در شرایط بحرانی مواردی پیش‌ می‌آمد که دولت، برخی نشریات و روزنامه‌ها را توقیف می‌‌کرد. دکتر مصدق با استفاده از لایحه اختیارات، برخی مقررات به اصطلاح قانونی برای سر و سامان دادن به روند انتشار نشریات و روزنامه‌ها را درکشور تدوین و تنظیم کرد. اما در دوران نخست‌وزیری او، به این مقررات چنانکه باید، توجه نشد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا مدتها برخورد با نشریات و ارباب جراید توسط فرمانداری نظامی صورت می‌گرفت. در مرداد 1334 مجلس شورای ملی طی قانونی، محدوده فعالیت نشریات را تعیین کرد و با تعریف جرایم مطبوعاتی و مصادیق آن، مجازاتهایی برای متهمین مطبوعاتی در نظر گرفت. اما این قانون نیز نتوانست از سیطره حکومت و دستگاههای امنیتی و انتظامی بر نشریات و روزنامهها بکاهد. این قانون به اندازه‌ای قابل تفسیر و تعبیر بود که دستگاههای امنیتی و قضایی با تفاسیر دلخواه مفاد آن، مخالفان مطبوعاتی را تحت تعقیب قرار داده و مطبوعات و روزنامه‌ها را تعطیل می‌کردند. مطبوعات؛ جولانگاه ساواک ساواک از همان آغاز فعالیت، در نظارت بر مطبوعات و روزنامه‌های کشور نقش اصلی داشت. هنگامی که ساواک تأسیس شد، مدتها از سرکوب مطبوعات مستقل می‌گذشت و دیگر روزنامه‌ها و مطبوعات قابل اعتنایی منتشر نمی‌شدند؛ بسیاری از روزنامه‌نگاران مخالف و ارباب جراید نیز از عرصه فعالیت مطبوعاتی کنار رفته و یا رفتار دلخواه حکومت را پیشه کرده بودند. اما این سازمان تازه تأسیس بیش از پیش در نظارت و جلوگیری از شکل‌گیری مطبوعات مستقل کوشید. اعطای مجوز انتشار روزنامه و مطبوعات، تنها به تأیید این سازمان منحصر شد؛ تعیین صلاحیت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی و فردی صاحبان، سردبیران و نیز نویسندگان و هیئت تحریریه نشریات نیز صرفاً به ساواک سپرده شد. از آن پس تنها کسانی می‌توانستند امتیاز نشریه داشته باشند و یا در مطبوعات به فعالیت بپردازند که پیشاپیش ساواک نظر مساعد خود را اعلام کرده باشد. در دوران ریاست تیمور بختیار بر ساواک، سانسور و کنترل مطبوعات با شدت هر چه تمام ادامه یافت. بختیار در رأس فرمانداری نظامی تهران تجارب بسیاری در سانسور و نظارت بر نشریات اندوخته بود و تیم سانسور خود را به ساواک منتقل کرد و با گسترش دامنه فعالیت آن، رعب و وحشتی تام در مطبوعات ایجاد کرد. در چهار سال پایانی دهه 1330، ساواک بر مطبوعات سراسر کشور نظارت داشت. در این میان نشریات و روزنامه‌های پایتخت بیشتر در تیررس ساواک و شخص تیمور بختیار قرار داشتند و ساواک در جهت‌دهی محتوایی مطبوعات نقش داشت. نام تیمور بختیار بر اندام هر روزنامه‌نگار و صاحب جریده حتی موافق حکومت، لرزه می‌انداخت. بختیار در موارد متعدد شخصاً روزنامه‌‌نگاران و ارباب مطبوعات را به دفترش احضار می‌کرد و درباره مسائل مختلف از آنان پرسش می‌نمود و تهدید می‌کرد. وی درباره جهت‌گیری نشریات مربوطه و مطالبی که از نظر او نمی‌توانست منطبق با خواست حکومت باشد توضیح می‌خواست؛ وی در برخورد با مخاطبان مطبوعاتی‌اش، به توهین و تهدید متوسل می‌شد. در ماههای پایانی سال 1339، مطبوعات جانی گرفتند و سانسور مطبوعات تا اندازه‌ای فروکش کرد؛ این روند تا پایان دوره نخست‌وزیری علی امینی نیز با نوساناتی ادامه یافت. در سالهای نخست دهه 1340، همزمان با ریاست سرلشکر حسن پاکروان بر ساواک و آغاز نهضت امام خمینی(ره)، مرحله نوینی از برخورد ساواک و مجموعه حاکمیت با مطبوعات و رسانه‌ها آغاز شد. در دوره نخست‌وزیری علم، حدود 80 نشریه ادواری و روزنامه به بهانه‌های مختلف تعطیل شدند. نشریه‌هایی نیز که اجازه انتشار یافتند، تحت سانسور و نظارت شدید ساواک قرار گرفتند و در تعیین مطالب و محتوای آنها، ساواک دخالت می‌‌کرد. با آغاز ریاست نصیری بر ساواک، سانسور مطبوعات گسترش یافت. در دهه‌های 1340 ـ 1350، مطبوعات و روزنامه‌ها از محتوا عاری شدند؛ در همان حال روزنامه‌نگاران و ارباب مطبوعات، تحت مراقبتهای دائمی ساواک قرار گرفتند. دوران نخست‌وزیری امیرعباس هویدا (1343 ـ 1356) سخت‌ترین برهه سانسور و کنترل سازمان یافته مطبوعات و روزنامه‌ها را تجربه کرد و ارباب مطبوعات و نویسندگان جراید، تنها در چارچوب تعیین شده از سوی ساواک و مجموعه حاکمیت قلم‌فرسایی می‌‌کردند. مطبوعات همواره سایه سنگین ساواک را بر فعالیتهای خود احساس می‌کردند. آنچه در نشریات منعکس می‌شد، در درجه اول ارائه تصویری غیرواقعی، تحسین‌آمیز و ستایش‌گرانه از شخص شاه و دربار بود. چنین القا می‌شد که کشور تحت هدایتهای شاه به سرعت در مسیر توسعه و تعالی قرار گرفته و مخالفان حکومت جز جلوگیری از این حرکت قصدی نداشته و بنابراین محکوم به شکستند. به عبارت دیگر مطبوعات تنها مواردی را منعکس می‌‌کردند که خوشایند ساواک، دربار، شاه و مجموعه حاکمیت بود. با آغاز دهه 1350 و با افزایش قیمت نفت، شاه بیش از پیش به استبداد روی آورد. توهم قدرت، او را دچار بیماری مزمنی کرده بود؛ سانسور مطبوعات شدت بیشتری یافت و ساواک با همکاری وزارت اطلاعات و جهانگردی در کنترل ارباب مطبوعات و روزنامه‌نگاران از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. در آن برهه، حتی نشریاتی که وفاداری بدون قید و شرطی به حکومت داشتند نیز از اعمال فشار ساواک و سانسورچیان مطبوعات آسوده نبودند. مهمترین اتفاق عرصه مطبوعات در سال 1353، تعطیلی حدود 63 روزنامه، مجله و نشریه ادواری بود که دلیل آن هیچ‌گاه به طور واضح و روشن اعلام نشد. اما تعطیلی نشریات که تعداد باقی مانده آنها به زحمت از ده مورد تجاوز می‌کرد، زمینه تأسیس حزب واحد رستاخیز را در اسفند 1353 فراهم آورد؛ ساواک در گزینش و تعطیلی این نشریات عامل اصلی بود. به نظر می‌رسید شاه و مجموعه حاکمیت، دیگر حتی انتشار نشریات و روزنامه‌های موافق نظام حاکم را نیز تحمل نخواهند کرد. در این دوره نشریات و روزنامه‌های فکاهی و طنز نیز از تیغ سانسور در امان نماندند و در موارد متعددی نشریات فکاهی به دلیل انتشار مطالب طنز و انتقاد از برخی نارساییها، توسط ساواک توقیف شدند. ساواک در سالهای نخست فعالیت، مأمورانی در روزنامه‌ها داشت که مجلات و نشریات ادواری را پس از چاپ و در آستانه انتشار و توزیع و روزنامه‌ها را پس از چاپ اولین شماره به این سازمان ارسال می‌کردند تا در صورت تأیید سانسورچیان چاپ گردد. این روند طی سالهای دهه‌های 40 و 50 تکامل یافت و به زودی مأمورانی از ساواک در هیئت تحریریه و سردبیری نشریات قابل اعتنا مشغول به کار شدند. بدین ترتیب سانسور به عنوان بخش جدایی‌‌ناپذیر مطبوعات پذیرفته شد، هر چند ساواک، گروه قابل اعتنایی از نویسندگان و صاحبان دانش و علم را به خدمت گرفته بود، اما تعداد مأموران کم سواد و نادانی هم که به دلیل بیسوادی و نادانی مشکلات عدیده‌ای برای ارباب جراید فراهم می‌آوردند، کم نبودند. چه بسا روزنامه‌نگاران و نویسندگانی که به دلیل سوء برداشت و یا کج‌فهمی مأموران سانسورچی ساواک، ممنوع‌القلم شده و یا تحت شکنجه قرار گرفتند. گفته می‌شد امریکا طرحهایی برای بهره‌گیری هم پیمانان خود در کشورهای جهان سوم نظیر ایران اجرا می‌‌‌کرد که به موجب آن بایستی روزنامهها و مطبوعات این کشورها برای توسعه و پیشرفت در اختیار رژیمهای متبوع خود قرار گیرند. این موضوع خود به عامل مهمی در کنترل رژیم پهلوی بر مطبوعات ‌شد تا به بهانه حمایت از طرحهای توسعه‌ای، سانسور شدیدی بر مطبوعات اعمال کنند و خط‌مشی آن را با سیاستهای خود هماهنگ سازند. در چنین شرایطی مطبوعات صرفاً به انعکاس اخبار و اطلاعات یک سویه ارائه شده از سوی حکومت می‌پرداختند و تبلیغات گسترده‌ای به سود حکومت انجام می‌دادند. بر همین اساس، به تدریج اقبال مردمی نسبت به روزنامه‌ها کاهش یافت. سردبیران و مدیران مسئول روزنامه‌ها و نشریات، تقریباً ارتباط دائمی با ساواک و سایر مراجع حکومتی داشتند و در مذاکرات مکرر که با تهدید و توهین نیز همراه بود، خط‌مشی و رویکرد نشریات مربوطه تعیین می‌شد. از جمله اقدامات ساواک و وزارت اطلاعات و جهانگردی که در پی نارضایتی شاه از مطالب مندرج در برخی نشریات پرتیراژ و صاحب‌نام صورت گرفت، تعیین سردبیران تحمیلی آنها بود. از جمله سردبیران تحمیلی ساواک در نشریات، پرویز لوشانی و علی شعبانی بودند که هر یک، مدتی در نشریه خواندنیها این مهم را برعهده داشتند. فشار ساواک صرفاً متوجه نشریات و نویسندگان مستقل نبود. چنانکه علی‌اصغر امیرانی صاحب‌امتیاز نشریه خواندنیها که نیز حمایت و طرفداری او از حکومت بر کسی پوشیده نیست، مکرر طی نامه‌هایی خطاب به رجال درجه اول کشور، از اقدامات ساواک و دستگاههای ناظر بر مطبوعات گله می‌کرد. بسیاری از نویسندگان نشریات، شامل روشنفکران چپ و وابستگان به گروههای سیاسی چپ و حزب توده بودند که پس از اعلام وفاداری و همکاری با ساواک از سوی این سازمان وارد عرصه مطبوعات و روزنامه‌نگاری شده بودند. موارد بسیار اندکی پیش می‌آمد که ساواک در روزنامه‌های مختلف خبرچینی نگمارده باشد و یا از همکاری و حمایت مسئولان و نویسندگان مطبوعات بی‌بهره مانده باشد. مهمترین نشریات و روزنامه‌های کشور از کمکهای مالی دولت نیز برخوردار بودند. این مشوقها، نقش چشمگیری در هماهنگ‌سازی ارباب مطبوعات با مشی دلخواه حکومت بازی می‌کرد. ساواک با اعمال سیاست تهدید و تحبیب، موفق شده بود مطبوعات منتشره را تا حد زیادی با خواسته‌های حکومت همراه سازد و بسیاری از نشریات و روزنامه‌ها دچار نوعی خودسانسوری شده بودند. ساواک فهرست بلندبالایی از نویسندگان، روشنفکران و صاحبان قلم و اندیشه در اختیار داشت که آنان را ممنوع‌القلم کرده و به نشریات و روزنامه‌های مختلف دستور داده بود مطلبی از آنان به چاپ نرسانند. چاپ نام بسیاری از فعالان سیاسی در داخل و خارج کشور نیز در نشریات ممنوع بود و با نشریات متخلف به شدت برخورد می‌شد. علاوه بر این، ساواک به کار بردن واژه‌هایی چون شهید، گل سرخ، جنگل، فردای امید، فردای سپید، فردای بهتر، افق تاریک، طلوع آفتاب، فریاد، حنجره، زخم، زخمی، هراس، دلهره و دهها عبارت دیگر را در نشریات ممنوع کرده بود. از دیگر حساسیتهای ساواک، به کار بردن اسامی و عبارات مربوط به شاه و خاندان سلطنت بود. یک اشتباه چاپی در جریان حروفچینی و نظایر آن، کفایت می‌کرد تا مسئولان نشریه به شکنجه ساواک دچار شوند. نشریات، از انتشار مطالب انتقادی منع شده بودند و نوشته‌های مخالفان و منتقدان سیاسی حکومت هیچ‌گاه امکان انتشار نداشتند و متخلفین تحت تعقیب ساواک قرار می‌گرفتند. در موارد متعددی، نشریات به دلیل انتشار نامه‌ای گلایه‌آمیز، حتی بسیار خفیف، توسط ساواک تحت فشار قرار می‌گرفتند و تلاش می‌شد نویسندگان مطالب شناسایی و مورد بازخواست قرار گیرند. علاوه بر آن، نشریات و روزنامه‌ها از چاپ و انتشار تصاویر و عکسهای مخالفان نیز منع شده بودند. نام افرادی چون امام خمینی و مصدق در رأس این اسامی ممنوعه قرار داشتند. علاوه بر آن، ساواک حتی از انتشار مطالب و عکسهایی از ورزشکاران و هنرمندان که گمان می‌رفت موجبات اشتهار و محبوبیت اجتماعی آنان را فراهم آورد، جلوگیری می‌کرد. از جمله مهمترین این افراد غلامرضا تختی بود که به دلیل اشتهارش به طرفداری از جبهه ملی، ساواک نسبت به انتشار مطالبی درباره او حساسیت نشان می‌داد. هنگامی که وی به طرز مشکوکی درگذشت، نشریات و روزنامه‌ها از انتشار مطالبی درباره او منع شدند و برخی نشریات ورزشی که مطالبی درباره صفات انسانی و موفقیتهای ورزشی تختی چاپ کرده بودند، تحت فشار قرار گرفته و نویسندگان مربوطه بازخواست شدند. در مراسم تشییع، خاکسپاری و بزرگداشت تختی نیز، ساواک، نشریات و روزنامه‌ها را از تمجید او منع کرد؛ حتی از چاپ و توزیع آگهیهای مراسم بزرگداشت نیز جلوگیری شد. در موارد متعددی، ساواک برای بدنام کردن مخالفان سیاسی، مطالب دروغی درباره آنان چاپ می‌کرد؛ نویسندگان ساواک مقالاتی در انتقاد از شخصیتهای مخالف حکومت نوشته و در نشریات مختلف چاپ می‌کردند. به دستور ساواک، در نشریه‌ها به امام خمینی(ره) هتاکی کرده و سخنان ناروایی درباره او چاپ کردند. به‌ویژه پس از قیام 15 خرداد و تبعید ایشان، نشریات به دستور ساواک، مطالب و نوشته‌‌های توهین‌آمیز متعددی درباره ایشان چاپ کردند. هر چند طی سالهای نخست فعالیت ساواک، هنوز برخی گروههای سیاسی نظیر جبهه ملی نشریاتی در سطح محدود منتشر می‌کردند، اما ساواک به زودی انتشار و توزیع این‌ نشریات و جزوات را ممنوع اعلام کرد. در مواردی هم که گروههای سیاسی، ساواک را متقاعد می‌کردند تا اجازه دهد نشریاتی منتشر کنند، ساواک بر آن بود تا با بهره‌گیری از این نشریات کنترل شده، به دیگر مخالفان سیاسی حکومت حمله کند. به طور مثال هنگامی که خلیل ملکی درصدد برآمد مجله «علم و زندگی» را از توقیف ساواک آزاد سازد، وعده داد با انتشار و به مدد این نشریه، مقالات و گفتارهایی در انتقاد و مخالفت با حزب توده و کمونیسم به چاپ خواهد رساند. در ناآرامیهای سیاسی ـ اجتماعی کشور، نشریات و روزنامه‌ها از انعکاس دقیق و صحیح اخبار و حوادث و رخدادها منع می‌شدند و تنها اطلاعات جعلی توسط ساواک به نشریات دیکته می‌شد. به طور نمونه وقتی آیت‌الله العظمی بروجردی در اوایل سال 1340ش. درگذشت، ساواک سانسور خبری شدیدی بر مطبوعات حاکم کرد و نویسندگان و صاحبان مطبوعات را از نگارش مقالاتی درباره شخصیت علمی ـ سیاسی و اجتماعی ایشان منع کرد و تعدادی از نشریات که درباره ایشان مطالبی چاپ کردند، مورد بازخواست ساواک قرار گرفتند. در تمام سالهای 1341 و 1342 و آغاز نهضت امام خمینی، مطبوعات و روزنامه‌ها تحت نظارت مستقیم ساواک، تنها مطالبی که درباره این قیام از سوی ساواک در اختیار آنان قرار داده می‌شد، چاپ می‌‌کردند. درباره درگیری نیروهای امنیتی و اطلاعاتی با مخالفان نیز گزارش دقیقی منعکس نمی‌شد. نشریات به خواست ساواک، مخالفان را گروهی بسیار اندک و محدود قلمداد می‌کردند که جز جلوگیری از توسعه و پیشرفت کشور، هدفی دنبال نمی‌‌کنند. چنانکه حوادث مربوط به مخالفت امام(ره) و علما با لایحه انجمنهای اسلامی، برگزاری رفراندوم، کشتار مدرسه فیضیه در 2 فروردین 1342 و نهایتاً قیام 15 خرداد 1342 هیچ‌گاه در مطبوعات انعکاس نیافت. این روند در سال 1342 و سپس سال 1343 که نهایتاً به تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی انجامید، ادامه داشت. از جمله مواردی که ساواک سانسور خبری شدیدی بر نشریات و روزنامه‌ها اعمال می‌‌کرد، دادگاه محاکمات زندانیان سیاسی بود. روزنامه‌ها و نشریات به ندرت اجازه می‌یافتند گوشه‌هایی از جریان برگزاری جلسات دادگاهها را منعکس کرده و درباره دفاعیات متهمان گزارشی منتشر کنند. نشریات معمولاً درباره این گونه مسائل خبری منتشر نمی‌کردند و هرگاه ضرورت می‌یافت، صرفاً نکات دیکته شده توسط ساواک به چاپ می‌رسید. نشریات و روزنامه‌ها هرگز مجاز نبودند درباره کشورهایی که با حکومت پهلوی روابط دوستانه‌ای دارند، مطالب انتقادی منتشر کنند؛ امریکا، اسرائیل و انگلستان در رأس این کشورها قرار داشتند. ساواک مراقب بود، نشریات درباره ماهیت تجاوزکارانه دولت صهیونیستی و نقشی که در سرکوب و کشتار فلسطینیان برعهده داشت، قلم‌ نزنند و انتقاداتی متوجه آن نسازند. به‌ویژه به نشریات و روزنامه‌ها درباره اسرائیل «دستورات اکید» داده شده بود که مطلبی منتشر نکنند و به اصطلاح «خفقان» بگیرند. ساواک همچنین مطبوعات و روزنامه‌ها را از تمجید کشورهای بلوک شرق و کمونیست و در رأس همه، اتحاد جماهیر شوروی منع کرده بود. ساواک مراقب بود تا ارباب مطبوعات و نویسندگان روزنامه‌ها با نمایندگان سیاسی و سایر مأ‌موران کشورهای کمونیست در ایران ملاقات نکنند. ساواک، روزنامه‌ها و مطبوعات را تشویق می‌‌کرد مقالاتی در انتقاد از کمونیسم و احزاب و گروههای چپ منتشر کنند و سوء عملکرد حزب توده و دیگر گروههای چپ را بشناسانند و بر ضرورت برخورد شدیدتر با حزب توده و دیگر گروههای چپ تأکید ورزند. با این حال ساواک مراقب بود مطالبی از این دست به روابط سیاسی ـ اقتصادی ایران با شوروی و کشورهای بلوک شرق آسیبی وارد نکند. ساواک نسبت به درج مطالب و تصاویر مربوط به کشورها و شخصیتهای عربی حساس بود. و مراقبت می‌‌کرد تا از کشورهای عرب که روابط نزدیکی با ایران ندارند، تمجید نشود. نشریات از درج تصاویر شخصیتها و رهبران کشورهای عربی که با حکومت ایران مخالف بودند، منع گردیدند. نشریات فاقد محتوا ساواک مطالب نشریات را قبل از چاپ بررسی می‌کرد و به تشخیص خود به حذف و اضافه کردن جملات و واژه‌ها اقدام می‌نمود. ساواک در نشریات مختلف چنین القا می‌کرد که رژیم پهلوی تنها برآورنده آمال و آرزوهای ملی ـ مذهبی و نیز رهنمون کننده کشور به سوی توسعه و تعالی است.در همین راستا، ساواک درباره انتشار مطالب مربوط به تاریخ دوران معاصر ایران و به‌ویژه دوران پهلوی حساسیت نشان می‌داد. در موارد متعددی نیز ساواک ارباب مطبوعات را وادار می‌کرد برای تجلیل از نقش رژیم پهلوی در تاریخ معاصر ایران، مقالات، نوشته‌ها و اسناد سفارش شده و جعلی منتشر کنند. به طور نمونه نشریات هیچ‌گاه نتوانستند درباره تحولات سیاسی ایران پس از کودتای 28 مرداد 1332 و مسائلی نظیر کودتا، کنسرسیوم نفت، پیمان سنتو و غیره مطالب مستندی چاپ کنند. در سالهای پس از اجرای انقلاب به اصطلاح سفید نیز سانسور شدیدی بر مطبوعات حاکم شد و روزنامه‌ها و نشریات از تجزیه و تحلیل درست حوادث و وقایع دوران انقلاب سفید و تبعات آن منع شدند. به طور مثال هنگامی که مجله فردوسی مطلبی تاریخی از محمدابراهیم باستانی پاریزی چاپ کرد که طی آن به نقش زنان در دربار ساسانی اشاراتی شده بود، ساواک انتشار آن را برخلاف مصلحت حکومت تشخیص داده و مدیرمسئول مجله فردوسی را مورد بازخواست قرار داد و تا مدتها از ارائه کمک مالی به این نشریه خودداری کرد. اخبار مربوط به اقدامات سوء حکومت پهلوی توسط ساواک سانسور می‌شد و نشریات قادر نبودند مطلبی در این باره بنویسند. به طور نمونه هنگامی که رژیم پهلوی درصدد برآمد استقلال بحرین را به رسمیت بشناسد و با تجزیه ایران موافقت کند، ساواک، مطبوعات را از درج هرگونه خبر، گزارش و مقاله‌ای که می‌توانست در تعارض با این سیاست حکومت قرار گیرد، برحذر داشت. نشریات صرفاً اجازه یافتند موضوع استقلال بحرین را بر اساس دیدگاههای حکومت و دیکته‌های ساواک منعکس کنند. در جریان حضور حکومت ایران در ناآرامیهای ظفار ـ عمان ـ که طی آن صدها نفر از نیروهای ایرانی کشته و زخمی شدند، ساواک سانسور خبری شدیدی بر مطبوعات حاکم کرد و از انعکاس اخبار مربوط به این واقعه جلوگیری نمود. نیز زمانی که در جریان برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، حکومت پهلوی توسط رسانه‌های گروهی و نشریات و روزنامه‌های کشورهای خارجی مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود، نشریات داخلی هیچ‌گاه نتوانستند مطلبی در انتقاد از این نمایش بزرگ به چاپ برسانند. ساواک، در نشریات و روزنامه‌های وابسته، تبلیغات گسترده‌ای در حمایت از ضرورت برگزاری هر چه مجلل‌تر و باشکوه‌تر جشنهای 2500 ساله به چاپ رسانید. ساواک تلاش می‌کرد خط‌مشی، موضع‌گیری، آرزوها و اهداف حکومت پهلوی را در نشریات تبلیغ و توجیه کرده و از آن حمایت کند. چنانکه وقتی در جریان انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال 1355، شاه به ضرورت پیروزی جمهوری‌خواهان و شکست جیمی‌‌کارتر ـ نامزد دموکراتها ـ تمایل نشان داد، نشریات و روزنامه‌های داخل کشور نیز از انتشار هرگونه مطلبی به نفع حزب دمکرات و نامزد آنان در انتخابات ریاست جمهوری امریکا (جیمی‌کارتر) منع شدند و نشریات و روزنامه‌ها تحت فشار قرار گرفتند تا فقط مطالبی در چارچوب سیاستهای شاه و حکومت منتشر کنند. از جمله مهمترین اقدامات ساواک، جعل خبر از قول خبرگزاریها، رسانه‌های گروهی و نشریات و روزنامه‌های خارجی و انتشار آن در نشریات و رسانه‌های داخلی بود. ساواک از این رویه به طور مکرر بهره‌ می‌برد و اخبار و گزارش نشریات و رسانه‌های خارجی را به طور دلخواه در روزنامه‌ها و رسانه‌های داخلی منعکس می‌‌کرد. این در حالی بود که ارباب مطبوعات و نیز صاحبان رسانه‌ها و نشریات خارجی که اخبار آنان از سوی ساواک جعل شده بود، از ساختگی بودن این خبرها مطلع می‌شدند، اما هر یک به دلایلی از افشای آن اجتناب می‌کردند. رسانه‌ها و نشریات داخلی نیز جسارت و توان لازم را در خود احساس نمی‌کردند که بتوانند در برابر این‌گونه اخبار جعلی ساواک واکنش نشان دهند. البته رسانه‌ها، خبرگزاریها و نشریات خارجی نیز به دلیل سکوتی که در قبال این‌گونه جعل و خبرسازی ساواک اختیار می‌‌کردند، کمکهای مالی قابل توجهی از سوی حکومت دریافت می‌کردند. همین خبرگزاریها و نمایندگان روزنامه‌های خارجی در قبال دریافت پولهای بسیاری از ساواک، از انعکاس مستند اخبار و حوادثی که در ایران جریان داشت، طفره می‌رفتند. ساواک از انعکاس و انتشار هرگونه خبر و گزارشی که فقر و فلاکت مردم را گزارش می‌داد، جلوگیری می‌کرد.چنانکه وقتی مجله سپید و سیاه طی گزارشی به موضوع کار کودکان زیر 12 سال در کارگاههای فرشبافی در برخی نقاط کشور اشاره کرد، با واکنش شدید ساواک مواجه شد و مسئولان آن نشریه تحت فشار ساواک مجبور شدند این گزارش را تکذیب کنند. ساواک صراحتاً هشدار می‌داد که انتشار مطالبی از این دست «مغایر مصالح کشور و موجب تبلیغات سوء در داخل و خارج از کشور» است. زمانی نیز که برخی نشریات درصدد برآمدند به منظور نمایش زندگی روستایی و عشایری ایران، عکسهایی از برخی روستاها و زندگی عشایری کشور منتشر سازند، بار دیگر با واکنش مخالف ساواک مواجه شدند. ساواک همچنین از انتشار عکس و تصاویری که موجبات تکدر خاطر شاه و خاندان سلطنت را فراهم می‌آورد، جلوگیری می‌‌کرد؛ به‌ویژه در تصاویری که شاه و اعضای برجسته خاندان سلطنت، شأن و شوکت دلخواه حکومت را نداشتند، هیچ‌گاه در نشریات چاپ نمی‌شد. با تمام تمهیداتی که ساواک می‌‌اندیشید، برخی نشریات و روزنامه‌‌ها، برای انتشار مطالب و مقالات دلخواه، به حیله‌های گوناگون متوسل شده و با زبان طنز، استعاره، شبیه‌سازی و نظایر آن انتقاداتی متوجه حاکمیت می‌‌کردند. علاوه بر تهدیدات و اعمال فشارهایی که ساواک مستقیماً بر ارباب مطبوعات و نویسندگان و هیئت تحریریه نشریات و روزنامه‌ها وارد می‌آورد تا از درج مطالب و تصاویر انتقادآمیز و شائبه‌برانگیز اجتناب کنند در موارد متعددی نیز برای تحت فشار قرار دادن نشریاتی که همدلی کمتری با این سازمان نشان می‌‌دادند و در عمل به خواسته‌های آن تعلل می‌‌کردند، از فشارهای مالی استفاده می‌‌کرد و یارانه‌هایی که به نشریات پرداخت می‌شد، تا زمانی که خواسته ساواک تأمین نشده، قطع می‌گردید و نیز از ارجاع و انتشار آگهیهای تبلیغاتی و نظایر آن که درآمدزایی قابل توجهی برای نشریات و روزنامه ها داشت ممانعت می‌‌کرد تا مطبوعات و روزنامه‌‌ها چنانکه دلخواه ساواک و حکومت بود تسلیم شوند. نشریات و روزنامه‌ها بر حسب درجه همکاری با ساواک و دیگر مراجع حکومتی و دولتی از امکانات مالی و مساعدتها و یارانه‌های مختلف بهره‌مند می‌شدند. در چنین شرایطی نشریات و روزنامه‌ها به سرعت از محتوای قابل اعتنا عاری شده و مخاطبان خود را از دست دادند. برخی نشریات نیز برای ادامه فعالیت و یافتن مخاطبان خاص، به چاپ و انتشار مطالب و تصاویر مستهجن و غیراخلاقی روی آوردند. بسیاری از نشریات نیز برای ادامه حیات نیازمند کمکهای نقدی ساواک و مراجع حکومتی گردیدند. مطبوعات وابسته تقریباً تمام نشریات و روزنامه‌های دوره پهلوی دوم خواسته یا ناخواسته مجبور بودند با ساواک همکاری کنند. در این میان گروهی از ارباب مطبوعات و نویسندگان و هیئت تحریریه، ارتباط هماهنگ‌تری با آن سازمان داشتند. ساواک نیز کنترل بیشتری بر آنها داشت. مدیران مسئول، سردبیران و دیگر اعضای تحریریه این‌ نشریات، برای اجرای خواسته‌های ساواک، رغبت بیشتری نشان داده و سیاستهای تعیین شده در قبال مطبوعات را نهادینه می‌کردند. ضمن آن، به وعده‌‌ها و کمکهای مالی ساواک امید بسیاری داشتند. ساواک از همان نخستین سالهای فعالیت، بر ضرورت تربیت و جذب روزنامه‌نگاران و ارباب مطبوعات وابسته به حکومت تأکید کرده، اقدامات قابل‌توجهی برای تحقق این مقصود انجام داده بود. در این راستا ضمن اینکه روزنامه‌نگاران و نویسندگان مستقل و مخالف حکومت تحت تعقیب قرار گرفته، منزوی شدند و یا به اجبار فعالیت خود را کژدار و مریز ادامه دادند، نویسندگان و مطبوعات وابسته مورد حمایت قرار گرفتند. کسانی که در دوران فعالیت سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی خود مخالفتهایی حتی اندک، با حکومت داشتند، هیچ‌گاه موفق به دریافت مجوز روزنامه و نشریه نمی‌شدند. از طریق نشریات وابسته بود که ساواک مطالب دلخواه خود را درباره مخالفان حکومت منتشر می‌کرد و به آنها نسبتهای ناروا می‌داد. از جمله اقدامات نظارتی ساواک در نشریات وابسته، درج مطالبی درباره نقش رژیم پهلوی در حمایت از باورهای مذهبی و وفاداری شاه و خاندان سلطنت به مذهب شیعه و پاسداری از ارزشهای دینی بود. این اقدامات به‌ویژه برای جلوگیری از گسترش مخالفتهای سیاسی ـ مذهبی علما و روحانیون صورت می‌گرفت. جلوگیری ساواک از انتشار مطالب و تصاویر مستهجن و خلاف عفت عمومی در نشریات وابسته، نیز در راستای همین هدف صورت می‌گرفت. ساواک هر از گاه و با توجه به مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی مبتلابه حکومت در داخل و خارج کشور، درباره محتوای مطالبی که مقرر بود ارباب مطبوعات و نویسندگان روزنامه‌ها در آن باره مطالب دلخواه حکومت را منعکس کنند، دستورالعملهایی (البته محرمانه) صادر می‌کرد. صاحبان نشریات وابسته، در برخی موارد نشریه خود را به عاملی برای اعمال فشار بر مخالفان شخصی و نیز اخاذی تبدیل می‌‌کردند. در این میان برخی صاحبان نفوذ و ثروتمندان، برای پرداخت رشوه، توسط نشریات وابسته به حکومت تحت فشار قرار گرفته و تهدید می‌شدند. این در حالی بود که ساواک نیز از این اقدامات صاحبان نشریات اطلاع داشت، اما معمولاً در مقابله با آن اقدام جدی نمی‌کرد. سانسور مطبوعات و روزنامه‌ها توسط ساواک، به دو نوع سانسور منفی و سانسور مثبت تقسیم می‌شد. سانسور منفی شامل نشریات و روزنامه‌هایی بود که کمتر به حکومت وابسته بودند. البته سانسور مثبت شامل هر دو دسته می‌شد. در سانسور منفی ساواک به نشریات هشدار می‌داد از انتشار مطالب خلاف مصالح حکومت اجتناب ورزند. در سانسور مثبت که در درجه اول شامل نشریات وابسته و همکار ساواک می‌شد، این سازمان مطالب حکومت خواسته را برای درج به این قبیل نشریات دیکته می‌‌‌کرد. ساواک حتی در نحوه قرار گرفتن هر یک از مطالب در صفحات مختلف روزنامه و مجلات نیز دخالت می‌کرد و نیز درباره میزان و چگونگی شرح و بسط مطالب و اخبار مندرج در نشریات دستورات لازم‌الاجرایی صادر می‌کرد. گروه نشریات وابسته به ساواک در تمام سالهای دهه‌های 1340 و 1350 به رغم انسداد گسترده سیاسی، به تمجید و ستایش از حکومت و شاه و خاندان سلطنت مشغول بودند و درباره نقش شاه و رژیم پهلوی در به اصطلاح گسترش آزادیهای سیاسی و آزادی بیان و قلم، قلم‌فرساییهای بسیاری داشتند و از اقدامات حکومت ستایش‌ کردند. از جمله اقدامات تبلیغی و جهت‌گیریهای انحرافی نشریات و روزنامه‌های وابسته به ساواک و حکومت در دوران انقلاب می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: 1ـ اهمیت دادن به گروهها و جریانات سیاسی کمتر قابل اعتنا در جریان انقلاب اسلامی برای از اعتبار انداختن مخالفان اصلی و سازش‌ناپذیر حکومت 2ـ مطرح کردن جریانات سیاسی میانه‌رو که احتمال مذاکره و سازش با آنان وجود داشت 3ـ تحریف و حذف شعارهایی از انقلاب اسلامی که موجودیت رژیم پهلوی را مورد پرسش قرار داده و خواستار برچیده شدن نهایی حکومت پهلوی می‌شد 4ـ هشدار نسبت به رشد و گسترش موقعیت حزب توده، کمونیسم و دیگر گروههای سیاسی چپ، برای تشکیک مردم در شعارهای اصلی انقلاب و ایجاد اختلاف در صفوف مخالفان حکومت و نیز تهدید مردم نسبت به تبعات سوء سقوط رژیم پهلوی برای کشور 5ـ تنزل سطح خواسته‌‌ها و اعتراضات مردم در برابر رژیم و القای این فکر که مخالفان با اخذ امتیازاتی از حکومت، اعتراضات را پایان خواهند داد. 6 - انعکاس گسترده اقدامات ساواک در عرصه‌های مختلف و تصریح این نکته که حکومت به سرعت در پی انجام خواسته‌های مخالفان و ایجاد اصلاحات گسترده است. 7ـ تلاش برای تطهیر چهره شاه و خاندان سلطنت و القای این تفکر که با دستگیری عاملین نارضایتی مردم (نظیر برخی وزراء و رجال کشور) بحران فروکش کرده، انتقادات و ناآرامیها پایان خواهد یافت. 8ـ ارائه گزارشات و اخبار تحریف شده درباره نقش روحانیت و علما در رهبری حرکت مردم بر ضد حکومت پهلوی و ایجاد شبهه در اذهان و افکار عمومی درباره نقش رهبری امام خمینی. 9ـ تلاش برای ایجاد چندگانگی و تشتت در رهبری و هدایت حرکت مردم. 10ـ تلاش برای کم‌رنگ کردن ارزشهای اسلامی در شکل‌گیری انقلاب اسلامی. 11ـ هشدار نسبت به تبعات سوء روی کار آمدن رژیمی انقلابی با ماهیت اسلامی به رهبری امام خمینی و اجرای مقررات و احکام اسلامی. 12ـ تلاش گسترده برای نشان دادن اقتدار و ثبات رژیم پهلوی و عدم توان مخالفان حکومت در ایجاد شکاف در بدنه حاکمیت. 13ـ به هراس افکندن افکار عمومی از احتمال وقوع کودتا توسط نظامیان و آغاز دوره‌ای مملو از رعب و وحشت در کشور. 14ـ هشدار نسبت به آغاز جنگ داخلی و تجزیه کشور در صورت ادامه حرکتهای مردمی و سقوط رژیم. وابستگیهای متقابل نشریات و روزنامه‌های وابسته به حکومت در قبال همکاری و مساعدت با ساواک و دیگر مراجع حکومتی مورد حمایت قرار می‌گرفتند که مهمترین آن اعطای کمکهای مالی نقدی و قبول آگهیهای بازرگانی و دیگر گزارشهای سازمانها، دوایر، وزارتخانه‌ها و مراجع دولتی بود. در همان حال برخی مدیران مسئول و نیز سردبیران و نویسندگان نشریات به عنوان مستخدم دولت و دیگر شرکتها و دوایر وابسته به حکومت، ماهیانه مبالغی به عنوان حقوق و مزایا دریافت می‌‌‌کردند. ساواک فهرست کاملی از نشریاتی که همه ماهه یارانه‌های نقدی از آن سازمان دریافت می‌کردند و نیز راههای درآمدزای دیگری که برای آنان در نظر گرفته بود، در اختیار داشت و بر اساس نظر کارشناسان سازمان هر از گاه در میزان این کمکها تغییراتی داده می‌شد. معمولاً صاحبان نشریات وابسته به حکومت ارتباط نزدیکی با ریاست ساواک داشتند و تقاضاهای مالی و دیگر خواسته‌های خود را طی نامه‌هایی مستقیماً با او در میان می‌گذاشتند. ساواک از صاحبان نشریات وابسته در برابر مدعیان و شاکیان خصوصی و دولتی حمایت می‌کرد. این سازمان بسیاری از موارد فساد مالی ـ اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی را (که بسیاری از مدیران جراید وابسته، به آن گرفتار بودند) به انحاء گوناگون لاپوشانی کرده و از طرح آنها در مراجع قضایی جلوگیری می‌‌کرد. اینگونه پرونده‌ها معمولاً در سوابق و بایگانیهای آنان محفوظ می‌ماند تا در موارد مقتضی به عنوان اهرمهای فشار بر ضد آنان به کار افتد. ساواک به نمایندگان و شعب خود در شهرهای مختلف دستور داده بود برای افزایش فروش نشریات وابسته، تسهیلاتی در نظر گیرند و از جمله دوایر مختلف دولتی و نیز دانشگاهها و مراکز آموزشی را به طور غیرمحسوس به خرید دهها نسخه از اینگونه نشریات ترغیب ‌(و در واقع وادار) سازند. از جمله دلایلی که موجبات وابستگی و همکاری متقابل بیش از پیش ارباب مطبوعات و بسیاری از نویسندگان و هیئت تحریریه روزنامه‌ها و نشریات را با ساواک فراهم می‌آورد، فساد گسترده مالی، اخلاقی و نظایر آن بود که گروه نخست با هم‌دستی و زمینه‌چینیهای ساواک در آن غوطه‌ور بودند. شیوع فساد در میان گردانندگان نشریات وابسته به حکومت که معمولاً با اطلاع ساواک همراه بود، از سالهای پایانی دهه 1340 به بعد گسترش یافت. با چشم پوشی عمدی ساواک از خلافکاریها و فساد حاکم بر ارباب مطبوعات، این گروه در حمایت از رژیم پهلوی و تبعیت از خط‌مشی تعیین شده آن سازمان تردیدی به خود راه نمی‌دادند. با حمایتهای ساواک از مطبوعات وابسته، بسیاری از صاحبان، گردانندگان و نویسندگان این نشریات، از قبل خلافهای اقتصادی ـ مالی و دیگر زد و بندهایی که با ارباب قدرت و نفوذ داشتند، ثروتهای هنگفتی به دست آوردند. بعضی از ارباب مطبوعات وابسته (نظیر علی‌اصغر امیرانی، مدیرمسئول مجله هفتگی خواندنیها) که با ارتشبد نصیری و برخی دیگر از مدیران بلندپایه ساواک ارتباط داشتند، می‌کوشیدند با سهیم کردن آنان در برخی فعالیتها، پشتیبانی قدرتمند برای اعمال خلاف خود دست و پا کنند. اینگونه نشریات از هر فرصت ممکن برای ستایش و تمجید رؤسای وقت ساواک بهره می‌بردند. چنانکه وقتی نصیری ـ رئیس وقت ساواک ـ در مهر 1351 به درجه ارتشبدی رسید، علی‌اصغر امیرانی طی مقاله‌ای به تعریف و تمجید از او پرداخته و با شرح سابقه خدمات درخشان او به حکومت پهلوی، ریاست او را بر ساواک فرصتی بس مغتنم برای توسعه کمی و کیفی این سازمان ارزیابی کرد و حاصل فعالیت او را در ریاست ساواک ارزنده و سودمند دانست. از جمله پاداشهایی که ساواک و شخص شاه برای برخی مدیران نشریات وابسته اختصاص داده بودند، اعطای اتومبیلهای سواری لوکس و گران‌قیمت بود. چنانکه علی‌اصغر امیرانی در شهریور 1355 به دریافت یک دستگاه اتومبیل بنز SEL 450 مدل 1977 مفتخر شد. بر اساس همین تعهدات دوجانبه، نشریات وابسته به حکومت در وقایع دوران انقلاب، در حمایت از حکومت و انتقاد و حمله به مخالفان رژیم از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. با این احوال بسیاری از نویسندگان نشریات، خبرنگاران و روزنامه‌نگارانی که به دلیل اعمال فشار ساواک فعالیت کژدار و مریزی در مطبوعات داشتند، با آغاز حرکتهای دوران انقلاب، آشکارا سیاستهای سرکوب ساواک را در عرصه مطبوعات مورد انتقاد قرار داده، خواستار پایان سانسور در سراسر کشور شدند. در 27 اسفند 1356، 90 نفر از اهالی مطبوعات طی نامه‌ای سرگشاده خطاب به جمشید آموزگار ـ نخست‌وزیر وقت ـ، مراتب اعتراض و انتقاد خود را به سانسور گسترده نشریات و روزنامه‌های کشور اعلام کرده، خواستار پایان نظارت و کنترل ساواک بر مطبوعات شدند. در دوم اردیبهشت 1357 هم نامه دیگری برای نخست‌وزیر ارسال شد که خواستار رفع هر چه بیشتر و سریع‌تر سانسور شده بود. از جمله اقداماتی که گروهی از اهالی مطبوعات و نویسندگان و روزنامه‌نگاران و خبرنگاران انجام دادند، تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران بود و هدفی صنفی داشت. این سندیکا خواستار حمایت از حقوق روزنامه‌‌نگاران و خبرنگاران بود. اما ساواک به تدریج در این سندیکا نفوذ کرد و گروهی از ارباب مطبوعات و روزنامه‌نگاران وابسته به ساواک در آن عضو شدند و در دهه‌های 1340 و 1350 کنترل آن را برعهده گرفتند. مدیران مسئول نشریات و روزنامه‌های پرشمارگان مهم پایتخت چون اطلاعات، کیهان و آیندگان که ارتباط نزدیکی با ساواک داشتند، بر این سندیکا مسلط بودند. از جمله مهمترین کسانی که در مدیریت و هدایت سندیکای نویسندگان و خبرنگاران نقش قابل توجهی داشت، داریوش همایون، مدیرمسئول روزنامه آیندگان، بود این روزنامه به ساواک وابسته بود و همایون نیز ارتباط نزدیکی با این سازمان داشت. این روزنامه از مهمترین قطبهای مطبوعاتی ـ تبلیغاتی رژیم پهلوی به شمار می‌رفت و در دوره انتشار، مورد حمایت و در عین حال توجه خاص حکومت و ساواک بود. داریوش همایون توسط ساواک تقویت می‌شد و ساواک برای توسعه کمی و کیفی این روزنامه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. در این میان نظرات مخالفان حکومت درباره روند انتشار مطبوعات وابسته به انحاء گوناگون به آگاهی مردم می‌رسید. البته ساواک ضمن جلوگیری از انتشار هرگونه نشریه و خبرنامه‌ای، حتی داخلی، که افکار مخالفان حکومت را ترویج می‌‌کرد، نشریات داخلی را از درج هر مطلبی در حمایت و یا موافقت با احزاب و گروههای سیاسی مخالف حکومت منع کرده بود. با آغاز مبارزات چریکی و مسلحانه بر ضد رژیم پهلوی از واپسین سالهای دهه 1340، همکاری تبلیغاتی نشریات وابسته به ساواک بر ضد مخالفان شدت گرفت. زیاده‌روی نشریات وابسته در انتقاد و اهانت به مخالفان سیاسی و چریکی حکومت چنان گسترده شد که گروههای چریکی، برخی مدیران مسئول نشریات وابسته را تهدید به قتل کردند و ساواک برای حفاظت از جان این جان‌نثاران حکومت، بر تمهیدات و تدابیر امنیتی خود افزود. با این احوال صاحبان نشر و نویسندگان نشریات وابسته، هیچ‌گاه به حملات مخالفان سیاسی ـ چریکی حکومت دچار نشدند و به همکاری خود با ساواک ادامه دادند. این عده تنها در واپسین ماههای حکومت پهلوی که سقوط حتمی رژیم مشخص شد، از جرگه طرفداران رژیم خارج شدند. سانسور کتاب ساواک بر چاپ، انتشار و توزیع کتاب نیز نظارت داشت. معمولاً نسخه‌ای از کتاب تدوین شده قبل از چاپ و انتشار در اختیار ساواک قرار می‌گرفت و کارشناسان سانسور پس از مطالعه و بررسی نهایی اثر، رأی به چاپ و یا توقیف آن می‌دادند. نظارت ساواک صرفاً بر محتوای اثر محدود نمی‌شد، بلکه صلاحیت و پیشینه سیاسی، اجتماعی نویسندگان و پدیدآورندگان کتاب نیز هم‌زمان با آثار ارائه شده، مورد بررسی و ارزیابی ساواک قرار می‌گرفت. هرگاه نویسندگان، پیشینه سیاسی به اصطلاح سوئی داشتند، کتاب آنان امکانی برای چاپ و نشر نمی‌یافت. تا اواسط دهه 1340، مقررات قانونی لازم‌الاجرا و منسجمی برای نظارت حکومت برکار چاپ و انتشار کتاب وجود نداشت و مراجع انتظامی ـ امنیتی نظیر ساواک، شهربانی و وزارت فرهنگ و هنر بر این موضوع نظارت داشتند. البته در این میان، ساواک نقش قاطع‌تری اعمال می‌‌کرد و مأموران و خبرچینان آن فعالتر بودند. ساواک بر کار چاپخانه‌ها کنترل داشت؛ گفته می‌شد در بسیاری از چاپخانه‌های کشور مأمورانی از ساواک به کار اشتغال دارند. به همین دلیل بسیاری از چاپخانه‌ها برای رد یا قبول چاپ و انتشار کتاب نویسندگان و شرکتهای انتشاراتی، در بلاتکلیفی به سر می‌بردند. چاپ کتاب مخالف با خواسته‌های ساواک و حکومت موجب تعطیلی چاپخانه‌های خاطی و گرفتاریهای مسئولان و کارکنان آن بود. برخی چاپخانه‌ها، کتابهایی را مخفیانه چاپ کرده و به صورت پنهان و یا نیمه علنی به چندین برابر قیمت واقعی می‌فروختند. از اواسط دهه 1340 که مبارزات چریکی و انتشار کتاب و جزوات سیاسی و ایدئولوژیکی مخالف حکومت به طور مخفی افزایش یافت، سانسور نیز از انسجام بیشتری برخوردار شد. مؤسسات انتشاراتی و نویسندگان موظف شدند قبل از انتشار کتاب، نسخه‌هایی از آن را در اختیار ساواک و وزارت فرهنگ و هنر قرار دهند تا پس از بررسی نهایی درباره انتشار یا عدم انتشار آن تصمیم نهایی اخذ شود. به چاپخانه‌ها نیز هشدار داده شد که قبل از چاپ، هماهنگی لازم را با مراجع حکومتی و ساواک انجام دهند. در این میان به اعتراضات و انتقادات گاه و بی‌گاه برخی مجامع روشنفکری و یا مجامع بین‌المللی و مخالفان سیاسی حکومت در تقبیح سانسور وقعی نهاده نشد. از اواخر دهه 1340 در وزارت فرهنگ و هنر اداره‌ای با نام « نگارش» تشکیل شد که تقریباً همه اعضا و کارشناسان آن یا کارمند ساواک بودند و یا با ساواک رابطه داشتند. وظیفه این اداره بررسی کتابها قبل از چاپ و انتشار بود. برخی نویسندگان دستگیر و راهی زندان شده و تحت شکنجه قرار گرفتند؛ نیز از انتشار هزاران جلد کتاب پس از چاپ جلوگیری شد و صاحبان بسیاری از چاپخانه‌ها و مؤسسات انتشاراتی به دست ساواک شکنجه شدند و در آستانه دهه 1350، نشر کتاب دچار بحران شد. به تدریج گروههای سانسور کتاب در تعدادی از وزارتخانه‌ها و دوایر دولتی تشکیل شد؛ گروه سانسور ساواک، گروه سانسور وزارت فرهنگ و هنر، گروه سانسور شهربانی، گروه سانسور حزب رستاخیز و گروه سانسور وزارت اطلاعات و جهانگردی، از این موارد است. در مواردی هم علاوه بر جمع‌آوری کتابهای به اصطلاح «ناباب و مضره»، نویسندگانشان و مسئولان چاپخانه و مؤسسه انتشاراتی مربوطه، دستگیر و تحت شکنجه قرار می‌گرفتند.تعدادی از مهمترین سانسورچیان از توده‌ایها و دیگر گروههای چپ بودند که از دهه 1330 به بعد، به خدمت حکومت درآمده بودند. کتابها پیش از چاپ، از سانسور ساواک می‌گذشت و مواردی که ضرورت داشت حذف و اضافه و یا تغییر یابد تذکر داده می‌شد. اینگونه «توصیه‌های لازم» که معمولاً از طریق افرادی چون عطاءالله تدین، محمود جعفریان، مهدی برادران قاسمی، پرویز نیکخواه و دیگران داده می‌شد، ناشران را از انتشار «انواع کتبی که نباید چاپ شود» منع می‌کرد. در چنین شرایطی شمارگان چاپ در ایران همواره روندی نزولی داشت، تا جایی که از دهه 1340 شمارگان کتابها معمولاً بین هزار تا پانصد جلد و بلکه کمتر در نوسان بود. کتابهای با ارزش علمی و قابل اعتنا نیز در حکم کیمیا بود و معمولاً کتابهایی با مضامین جنسی، عشقی و ضداخلاقی بیشترین شمارگان چاپ را به خود اختصاص می‌داد. از جمله اقدامات ساواک برای بی‌اعتبار کردن نویسندگان و پدیدآورندگانی که در صف مخالفان حکومت قرار داشتند، بدنام کردن آنان در اذهان عمومی بود. گاه اتفاق می‌افتاد که مطالبی در تمجید و ستایش از حکومت در نشریات به قلم این نویسندگان منتشر می‌شد، در حالی که خود آنان اطلاعی از آن نداشتند و امکانی نیز برای تکذیب این مقالات نبود. ساواک در سانسور کتاب از مقررات خاصی پیروی نمی‌کرد و هر طور می‌‌خواست، عمل می‌‌کرد. در موارد متعدد از صدور مجوز چاپ برای کتابی که پیش از آن بارها چاپ و منتشر شده بود جلوگیری می‌‌‌کرد و یا از انتشار کتاب داستانی به صرف این‌ که در آن شاه و یا شاهزاده‌ای مقتول می‌شد، جلوگیری می‌کرد. چنانکه نمایشنامه‌های هملت و مکبث ـ اثر شکسپیر ـ تنها به دلیل همین موضوع از ادامه انتشار در ایران بازماندند. ضمن اینکه برخی نویسندگان نیز صرفاً به دلیل اینکه، فردی از مخالفین حکومت در نامه‌ای به عبارت و یا جمله‌ای از کتاب او استناد می‌کرد و یا به مناسبتی آن را نقل کرده بود، تحت تعقیب ساواک قرار گرفته، زندانی و شکنجه می‌شد و کتابش نیز توقیف و از کتابفروشیها جمع می‌شد. در این شرایط برخی نویسندگان به ناچار جلای وطن کرده، نوشته‌های خود را در خارج کشور به چاپ رساندند؛ بسیاری از این کتابهای ترجمه شده نیز توسط ساواک ممنوع‌الانتشار تشخیص داده شده و برای همیشه توقیف می‌شدند. از دیگر اقدامات ساواک حمایت از برخی مؤسسات انتشاراتی بزرگ و از میان برداشتن بسیاری از ناشران کوچک و خرده‌پایی بود که کنترل آنها به انرژی، زمان و نیروی بسیاری نیاز داشت. در همین راستا با کمک ساواک برخی از مهمترین و بزرگ‌ترین مؤسسات انتشاراتی علی‌الظاهر خصوصی (ولی کاملاً تحت سلطه و حمایت ساواک) سهام شرکتهای کوچک را خریدند و بسیاری از مؤسسات نشر کتاب از گردونه فعالیت خارج شدند. مؤسسات بزرگ انتشاراتی، تحت نظارت کامل ساواک، آثار دلخواه حکومت را با شمارگان سفارشی و با کیفیتی مطلوب چاپ می‌کردند و نسبت به بازگشت سرمایه‌گذاریهای انجام شده نیز دغدغه‌ای نداشتند.در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و در واپسین روزهای حیات پهلوی، کارکنان وزارت فرهنگ و هنر طی اعلامیه‌ای، فهرست طولانی از سانسورچیان کتاب منتشر ساختند. با تمام تمهیداتی که صورت می‌گرفت، تا واپسین روزهای حیات حکومت پهلوی، برخی چاپخانه‌ها به طور مخفیانه جزوات مخالفان سیاسی حکومت را چاپ می‌‌کردند. هرچند در موارد متعدد ساواک موفق می‌شد با کشف این چاپخانه‌ها و دستگیری عوامل آن رعبی در دل دیگر چاپخانه‌داران بیافکند، اما هیچ‌گاه نتوانست روند چاپ و انتشار مخفیانه کتابهای مختلف سیاسی، روشنفکری و مذهبی را کاملاً متوقف کند. از جمله پدیده‌های بازار چاپ و نشر در دهه‌های 1340 و 1350، چاپ آثار معروف به جلد سفید و زیراکسی بود که به صورت گسترده چاپ می‌شد و در اواسط دهه 1350 به اوج رسید. این کتابها، فاقد جلد و صحافی قابل اعتباری بود و صرفاً محتوا و متن اصلی‌اش با رویه‌ای نازک و سفید که معمولاً عنوان نداشت و در قطعهای کوچک تهیه شده بود و ردّی از چاپخانه مربوطه نیز بر خود نداشت، به طور وسیع منتشر می‌شد. چاپ و انتشار آثار زیراکسی و جلد سفید، از مهمترین پدیده‌های کتاب‌ در عصر پهلوی دوم به شمار می‌رود و نقش قابل توجهی در انتشار جزوات سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی مخالفان در بین مردم داشت. ساواک علاوه بر سانسور کتابهای انتقادی علیه حکومت، آثار و نوشته‌هایی را که مطالب انتقادی درباره برخی کشورهای بیگانه هم‌پیمان با رژیم پهلوی داشت ممنوع‌الانتشار کرده بود. از مهمترین این کشورها اسرائیل بود که انتشار کتابی در انتقاد از آن ممنوع بود و ساواک و سایر مراجع دولتی با متخلفین برخورد می‌کردند. چنانکه وقتی علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی کتاب عربی «القضیه الفلسطینیه» نوشته اکرم زعیتر، مورخ و پژوهشگر اهل اردن هاشمی را با عنوان «سرگذشت فلسطین» ترجمه و به دور از چشم ساواک چاپ و منتشر کرد، با واکنش شدید این سازمان روبرو شد. ساواک تلاش بسیاری برای جمع‌آوری نسخه‌های منتشر شده در کشور به کار بست، اما برخلاف انتظار، این کتاب بارها به طور مخفی چاپ شد و تهدیدات و هشدارهای ساواک، کمتر نتیجه‌بخش شد.بسیاری از کتابهای داستان و آثار ادبی و هنری که ساواک تصور می‌‌کرد درصددند در قالب استعاره، تشبیه، کنایه و نظایر آن حکومت پهلوی را مورد انتقاد قرار دهند نیز در ردیف کتابهای ممنوع‌الانتشار قرار داشتند. به طور نمونه کتاب «شهر مورچگان» نوشته حسن میثمی که طی آن کوشیده بود زوایایی از زندگی مورچگان و نقشی را که برخی از آن حشرات در بهره‌کشی از دیگر هم‌نوعان داشتند به تصویر بکشد، توسط ساواک مضر تشخیص داده شد. حکومت می‌‌کوشید با کارگردانی ساواک از نویسندگان و پدیدآورندگان آثار فرهنگی دلجویی کرده و آنها را به خود جذب کند. از جمله این اقدامات برگزاری کنگره نویسندگان و اندیشمندان وابسته به حکومت در تابستان 1346 بود. به رغم شرکت بعضی از نویسندگان وابسته و برخی نوقلمان، بسیاری از روشنفکران و اهالی قلم این کنگره را محکوم کرده و‌ حاضر به همکاری با حکومت نشدند. اینگونه اقدامات ساواک خود عاملی برای انسجام هرچه بیشتر نویسندگان و اهالی قلم و تشکیل برخی تشکلهای صنفی نظیر کانون نویسندگان ایران شد. ساواک مراقب بود کتابهای ممنوعه داخلی در اختیار مخالفان سیاسی حکومت در خارج کشور قرار نگیردو کتابهای خارجی که مضر تشخیص می‌داد وارد کشور نشود. بسیاری از کتابهای سیاسی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی، شعر، رمان، داستان و نظایر آن در دوره پهلوی در زمره کالاهای قاچاق محسوب می‌شد و دارندگان آن در ردیف متهمان و در واقع مجرمان سیاسی قرار داشته و در صورت کشف آن توسط ساواک، دارندگان آن دچار مشکلات عدیده‌ای می‌شدند که خلاصی از آن چندان هم آسان نمی‌نمود. فرهنگ‌ستیزی در عرصه بین‌المللی منابع موجود نشان می‌دهد که هرگونه ارتباط و همکاری فرهنگی، هنری و دانشگاهی ایران با مجامع مختلف بین‌المللی و خارجی صرفاً از طریق ساواک صورت می‌گرفت. افراد و گروههای فرهنگی ـ هنری تنها با هماهنگی ساواک قادر بودند در مجامع مختلف بین‌المللی حضور یافته و تبادل‌نظر کنند. ضمن اینکه بسیاری از طرحهای نمایشی و ظاهرفریب حکومت در عرصه‌های مختلف فرهنی، هنری و روشنفکری در عرصه‌های بین‌المللی با هماهنگی ساواک صورت می‌گرفت. در همان حال سمینارهای بین‌المللی که هر از گاه درباره مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی و مباحث جهانی و بین‌المللی به میزبانی ایران برگزار می‌گردید، توسط ساواک کنترل می‌شد. علاوه بر مسائل امنیتی و اجرایی این سمینارها، ساواک در بسیاری از مسائل محتوایی و چند و چون ارائه مطالب و سخنرانیها نیز دخالت قابل توجهی می‌کرد. در این سمینارها انتقاد از مشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی رژیم پهلوی ممنوع بود و تلاش می‌شد از این گردهماییها نیز به سود حکومت بهره گرفته شود. ساواک مراقب بود تا خبرنگاران و نویسندگان نشریات خارجی که وارد ایران می‌شدند، مطالب خود را در راستای اهداف و خواسته‌های حکومت تنظیم کنند و از ارائه اخبار و گزارشاتی در مقابله با سیاستهای حکومت و نیز انعکاس واقعیات تلخ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مردم ایران اجتناب کنند. در این راستا تطمیع نشریات و رسانه‌های خارجی با ستایش آنها از حکومت همراه بود. ساواک مراقب بود، نشریات و روزنامه‌های خارجی که مطالبی در مخالفت با حکومت منتشر می‌‌کردند وارد کشور نشود. به رغم تمام تلاشهایی که ساواک برای جلوگیری از انتشار مطالب مخالف نشریات و رسانه‌های خارجی انجام می‌داد، هر از گاه مطبوعات و رسانه‌های خارجی اخباری درباره نواقص و مشکلات موجود در نظام سیاسی ایران منتشر می‌کردند. به‌ویژه درباره عملکرد سوء ساواک در کشور مطالب مبسوط و قابل‌توجهی در نشریات و رسانه‌های خارجی منتشر می‌شد که موجبات خشم حکومت را نیز فراهم می‌آورد. ساواک برای ساخت فیلمهای تبلیغاتی درباره رژیم پهلوی و نقش آن در توسعه و پیشرفت کشور و ارائه چهره‌ای سراسر به اصطلاح «گل و بلبل» از ایران، با برخی گروههای هنری، رسانه‌ای و فیلم‌سازان و مستندسازان اروپا و امریکا مذاکره داشت و با همکاری وزارت امور خارجه و‌ وزارت دربار، گروههایی از این دست، با صرف هزینه‌های کلان، به ایران دعوت می‌شدند تا فیلمهایی تبلیغاتی به نفع حکومت تهیه کرده و در رسانه‌های خارجی به نمایش گذارند. از جمله مهمترین مراکزی که ساواک در تعیین خط‌مشی و هدایت آن نقش قابل توجهی داشت سازمان جلب سیاحان بود. به دلیل جایگاه ویژه‌‌ این سازمان در سازماندهی آمد و شد گردشگران خارجی به ایران، ساواک مأموران بسیاری در آن گمارده بود. این سازمان بر جنبه‌های فرهنگی ـ تبلیغاتی گردشگران خارجی نظارت می‌کرد و تلاش داشت بهره‌برداریهای لازم از آمد و شد آنها بشود. ساواک در تلاش بود از طریق صنعت گردشگری چهره مطلوبی از نظام سیاسی پهلوی و نیز زندگی مردم ایران به جهانیان معرفی شود. ساواک مراقب بود تا گردشگران خارجی کمتر مجال بازدید از مناطقی را بیابند که چهره‌ نامطلوبی از مشکلات کشور را به نمایش می‌گذارد. تلاش می‌شد صحنه‌های نامطلوب و آزاردهنده زندگی اجتماعی، فردی و معیشتی مردم در گوشه و کنار کشور، در مسیر حرکت و دید و بازدیدهای گردشگران خارجی قرار نگیرد. با این وجود، برنامه‌های پیشگیرانه ساواک، همیشه قرین موفقیت نبود و در مواردی گردشگران صحنه‌های زننده‌ای از زندگی تأسف‌بار مردم ایران را ثبت و ضبط می‌کردند. از دیگر اقدامات ساواک انتشار اخبار و اطلاعات کنترل شده درباره کشورهای جهان در نشریات و رسانه‌های گروهی (رادیو و تلویزیون) بود. بدین ترتیب نوع روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی حکومت پهلوی با کشورهای مختلف جهان تأثیر مستقیمی در انعکاس اخبار و مسائل مربوط به آن کشورها داشت و جهت‌دهی کلی آن توسط ساواک تعیین می‌شد. هر از گاه ساواک در دستورالعملهایی معین می‌کرد که درباره هر یک از کشورها گزارشات مربوط را چگونه و با چه کیفیتی چاپ و منتشر کنند. در این باره موضع‌گیری هدفمند و از پیش تعیین شده ساواک درباره کشورها نیز دنبال می‌شد. ساواک درباره کشورهایی که رابطه خوبی با حکومت پهلوی نداشتند، سیاستهای سخت‌گیرانه‌ای دنبال می‌‌کرد. کشورهای کمونیستی و بلوک شرق و شوروی، عراق و مصر از جمله مهمترین کشورهایی بودند که ساواک مسائل فرهنگی، خبری و نظایر آن را با حساسیت بیشتری پی میگرفت. سانسور؛ سینما، نمایش و تلویزیون اسناد و مدارک موجود نشان می‌دهد که ساواک از همان نخستین ماههای تأسیس، بر فعالیتهای سالنهای سینما، فیلمهای سینمایی و مؤسسات و مسائل مربوط به نمایش و نظایر آن نظارت می‌‌کرد. سرلشکر تیمور بختیار نسبت به ضرورت نظارت و سانسور فیلمهای ایرانی و خارجی آماده نمایش در سینماها و سالنهای نمایش و نیز مجموعه‌های نمایشی حساس بود. دولت وقت نیز در «کمیسیون نمایش» که وظیفه آن نظارت بر نمایش فیلمهای سینمایی و دیگر مجموعه‌های نمایشی بود، جایگاه ویژه‌ای برای نمایندگان ساواک در نظر گرفته بود. از همان زمان، کمیسیون نمایش با حضور فعال نمایندگان ساواک، آئین‌نامه‌ها و مقرراتی درباره چگونگی و کیفیت نمایش فیلمهای سینمایی داخلی و خارجی در سالنهای نمایش و سینماها تدوین کرده و نیز درباره کارهای نمایشی و تئاتر خارجی نیز مقررات ویژه‌ای تنظیم شد. در این مقررات، مسائل امنیتی ـ اطلاعاتی مرتبط با امور نمایشی و سینما، اهمیت قابل توجهی داشت. در همان حال ساواک مراقب بود تا فیلم‌سازان، فیلم‌برداران و مستند‌سازان داخلی و خارجی درباره مناظر و جلوه‌های زشت و متأثرکننده کشور فیلمی تهیه نکنند و یا درباره زوایایی از زندگی شاه و خاندان سلطنتی که می‌توانست موجبات نمایش بخشهای تحقیر کننده از زندگی آنان را فراهم آورد، فیلمی ساخته نشود. با این احوال هر از چندی فیلمهایی مستند و یا داستانی درباره صحنه‌های زننده و دلخراش از زندگی ایرانیان، به دور از نظارت و کنترل ساواک، ساخته شده و در رسانه‌های خارجی به نمایش گذاشته می‌شد؛ اگر افرادی از ایران نیز در تهیه این‌ تصاویر و فیلمها نقشی داشتند با برخوردهای شدید ساواک روبرو می‌شدند. برای پیشگیری از ساخت و نمایش فیلمهای مخالف حکومت، ساواک، معمولاً در بسیاری از استودیوهای فیلمبرداری، سالنهای نمایش و سینماها و در میان دستاندرکاران و سازندگان فیلمهای مختلف عوامل و مأمورانی داشت. ضمن اینکه بسیاری از مدیران و دست‌اندرکاران درجه اول استودیوهای فیلم‌سازی و گردانندگان سالنهای نمایش و سینماها از میان افراد مورد اطمینان حکومت برگزیده می‌شدند. به دلیل سخت‌گیریها و سانسور شدیدی که در کشور وجود داشت، صنعت فیلم‌سازی و سینما در ایران رشد قابل اعتنایی نکرد. ساخت و نمایش هر فیلمی که به نوعی، حتی غیرمستقیم و ضمنی، به اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی انتقاداتی روا داشته بود، ممنوع بود و سازندگان اینگونه فیلمها به ندرت از تیر خشم ساواک رهایی می‌یافتند. در همان حال بازار دوبلاژ و نمایش فیلمهای اروپایی و به‌ویژه امریکایی در ایران بسیار داغ و پرمخاطب بود. به غیر از این، از واپسین سالهای دهه 1340، ساواک دیگر به ندرت عوامل تولید و پخش فیلمهای سینمایی داخلی و خارجی را به دلیل نمایش صحنه‌های خلاف عفت عمومی با محدودیت مواجه می‌کرد. در میان صدها فیلم سینمایی که همه ساله در کشور نمایش داده می‌شد، ابتذال فرهنگی و جذابیتهای صحنه‌های خلاف عفت عمومی بیشترین اولویت را به خود اختصاص داده بود. ساواک از همان آغاز، کار سانسور و ممیزی فیلم را در پوشش متظاهرانه حمایت از هنر، اخلاق و وحدت ملی پنهان کرده بود و بر اساس معیارهای حکومت، قیچی سانسور را متوجه فیلمهای مختلفی کرد که طی سالهای متمادی از سوی فیلم‌سازان، تهیه‌کنندگان و پدیدآورندگان هنر هفتم پای به عرصه وجود می‌نهادند. به تدریج آیین‌نامه‌ها، دستورالعملها و مقررات اجرایی لازم برای محدود ساختن به اصطلاح قانونی فیلم‌سازان تهیه و تنظیم شد که معیارهای موردنظر حکومت را بر جامعه سینمایی کشور تحمیل می‌کرد. ساواک نگران شکل‌گیری و پدید آمدن سینمایی پویا و اندیشمند بود که می‌توانست دامنه فعالیت خود را به انتقاد از حکومت ایران و فساد گسترده حاکم بر کشور بکشاند. به همین دلیل از همان آغاز راه، هرگونه تلاش انتقادی در عرصه سینما و فیلم بر فیلم‌سازان و پدیدآورندگان هنر فیلم‌سازی مسدود شد و این روند در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 با شدت ادامه یافت. برهمین اساس، هرچه زمان سپری می‌شد، ساخت و نمایش فیلمهایی با مضامین اجتماعی، سیاسی و انتقادی به دست فراموشی سپرده شد و تولید فیلمهای بی‌محتوا مورد توجه قرار گرفت. ضمن اینکه توسط ساواک دوبلاژ و نمایش فیلمهایی با محتوای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خارجی نیز ممنوع اعلام شده بود و صرفاً فیلمهایی از سینمای جهان دوبله و پخش می‌شد که گونه‌هایی از ابتذال فرهنگی و اخلاقی و لاابالی‌گری و نظایر آن را تشویق و ترغیب می‌کرد. سخت‌گیریها و مشکل‌تراشیهای ساواک به تدریج چنان گسترش یافت که در عمل تقریباً تمام فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان و پدید آورندگان آثار سینمایی و نمایش دچار خودسانسوری شدند. تا جایی که طی سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی دیگر به ندرت فیلمهای ساخته شده با اعمال سانسور ساواک و دیگر نهادهای حکومتی مواجه می‌شدند. سانسور بر روند فیلمسازی مراحل متعددی سپری می‌کرد. در آغاز امر فیلم‌نامه و سناریو از زیر تیغ سانسور ساواک و دیگر نهادهای حکومتی می‌‌گذشت، در مرحله دوم فیلمی که از سناریوی تصویب شده ساخته می‌شد مورد بازبینی و بررسی مجدد قرار می‌گرفت و در این میان تعابیر، تفاسیر و برداشتهای خاص هیئت نظارت و سانسورچیان نهایتاً تعیین کننده رد یا قبول اثر تهیه شده بود.در بسیاری از موارد ساواک نگران تبعات سوء فیلمهای ساخته شده در خارج از کشور بود. چنانکه فیلم گاو ـ ساخته داریوش مهرجویی ـ تنها به این دلیل سالها در توقیف ماند که «خارج از کشور عکس‌العمل بدی خواهد داشت و می‌گویند هنوز در ایران دهاتی هست و هنوز از این جور اتفاقات می‌افتد.»با دخالتها و سیاستهای نظارتی نامعقول ساواک، برخی از مهمترین فیلمهای ساخته شده در داخل کشور علاوه بر اینکه از نمایش در سالنهای سینمای کشور منع شدند، از امکان راه‌یابی و شرکت در جشنواره‌های جهانی نیز بازماندند. در موارد متعددی حتی فیلمهای سفارشی ساخته شده برای رادیو و تلویزیون، وزارت فرهنگ و هنر و دیگر نهادهای حکومتی و دولتی نیز توسط ساواک توقیف شده و اجازه نمایش نمی‌یافت. در کل، سانسور حاکم بر عرصه سینما و فیلم‌سازی مانع از بالندگی هنر هفتم در کشور شده، موجبات ابتذال هنری و فرهنگی در عرصه فیلم‌سازی و سینما را فراهم ‌آورد. از همان آغاز، ساخت سالنهای سینما و نمایش فیلم در شهرهای کشور با مخالفت علما و روحانیون و بخشی از مردم روبرو می‌شد و ساواک تلاش می‌کرد از گسترش مخالفتها جلوگیری کند. در شهرهای مذهبی نظیر قم، مخالفت و مقاومت عمومی در برابر طرحهای حکومت در ساخت سالنهای نمایش و سینما از شدت بیشتری برخوردار بود. علما و متدینین چنین استدلال می‌کردند که فیلمهایی که نمایش داده می‌شود، در درجه اول بسیاری از معیارهای اخلاقی و عفت عمومی را نادیده گرفته و ابتذال هنری و فرهنگی را تبلیغ می‌کند و همچنین بسیاری از فیلمهای ساخته شده (و یا دوبله شده خارجی) به شعائر و ارزشهای اسلامی و دینی توجهی ندارند. در سالهای دهه 1330 و اوایل دهه 1340 که حکومت پهلوی با بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی فراگیری مواجه بود، برخورد ساواک با مخالفان پدیده سینما و فیلمهای نمایش داده شده، احتیاط‌آمیز می‌نمود و تلاش میشد حتی‌الامکان موجبات رضایت علما، روحانیون و مردم، هر چند نسبی فراهم شود. اما این روند از اواسط دهه 1340 همواره سیر نزولی یافت و با گسترش استبداد حکومتی، ساواک در بسیاری از موارد پیشگام گسترش سینمای مبتذل و غیراخلاقی شد و به انتقادهای مخالفان نیز کم‌تر توجه نشان می‌داد. تئاتر و هنرهای نمایشی نیز وضعیت بهتری نسبت به سینما و فیلم نداشت. در سالهای فعالیت ساواک، از اجرای بسیاری از نمایشنامه‌ها و آثار نمایشی توسط ساواک و مراجع حکومتی جلوگیری ‌شد. برخی از مهمترین نمایشنامه‌نویسان و تهیه‌‌کنندگان امور نمایش نیز توسط ساواک ممنوع‌القلم شده و اجرای آثار آنان ممنوع شده بود. بسیاری از کارگردانان و اهالی تئاتر، به دلیل فشارهای سانسورچیان ساواک و نهادهای حکومتی، عملاً عرصه فعالیت هنری را ترک کرده بودند. دیگرانی هم که به انحاء گوناگون در این عرصه فعالیت داشتند، همواره سایه سنگین سانسورچیان حکومت را بر سر خود احساس می‌کردند. در چنین شرایطی تئاتر نیز به تدریج گرفتار آثار فاقد محتوا شد. تئاتر در بسیاری از شهرها و مناطق کشور به هنر حکومتی تبدیل شد و کارگردانان، بازیگران و نویسندگان آن دایم تحت کنترل و نظارت سانسورچیان ساواک و سایر مراجع سانسور قرار گرفتند. مهمترین رسانه گروهی رسمی کشور،‌ رادیو و تلویزیون، نیز در تمام سالهای حاکمیت پهلوی تحت کنترل و نظارت سانسورچیان ساواک قرار داشتند. بسیاری از مشاغل حساس و تأثیرگذار رادیو و تلویزیون در اختیار کسانی قرار داشت که با ساواک همکاری داشتند. تلویزیون به دلیل تأثیر فزاینده بر بینندگان خود، بیش از رادیو در خدمت اهداف تبلیغاتی حکومت قرار داشت. بسیاری از سانسورچیان زبده و تأثیرگذار ساواک در بخشهای مختلف رادیو و تلویزیون مشغول به کار بوده و برنامه‌های حکومتی تولید می‌‌کردند و ساواک، برای انتقاد، نکوهش و منزوی کردن مخالفان سیاسی حکومت، از تلویزیون بهره می‌برد. بسیاری از مصاحبه‌های تلویزیونی با صلاحدید و سازماندهی ساواک صورت می‌گرفت و در موارد متعدد، سئوالاتی که از مصاحبه‌شوندگان (موافق و یا مخالف حکومت) پرسیده می‌شد، پیشاپیش توسط ساواک طراحی شده و مدتها درباره چند و چون آن گفتگو می‌شد. ساواک بر دیگر برنامه‌های رادیو و تلویزیون نیز نظارت داشت؛ چنانکه تمام فیلمها، سریالها و نمایشهای تلویزیونی قبل از پخش، توسط مأموران ساواک کنترل می‌شد. رادیو و تلویزیون در درجه نخست به عنوان اهرمی قدرتمند در مسیر اهداف تبلیغاتی رژیم پهلوی به کار گرفته می‌شد. در رادیو و تلویزیون مخالفان مورد هجوم قرار می‌گرفتند تا از گسترش نارضایتیهای عمومی جلوگیری شود. ساواک حتی درباره مسائل فنی پخش برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز دخالت می‌کرد. همچنین درباره ضرورت نصب فرستنده‌های رادیویی و تلویزیونی در بخشهای مختلف کشور (به حسب ضرورتهای امنیتی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و نظایر آن) توصیه‌ها و پیشنهادات لازم‌الاجرایی را به مسئولان امر ارائه می‌داد. روند سانسور برنامه‌های رادیو و تلویزیون توسط ساواک، در تمام سالهای حکومت پهلوی ادامه داشت. به‌ویژه با آغاز حرکتهای مردمی دوران انقلاب اسلامی، ساواک بر سانسور برنامه‌های رادیو و تلویزیون افزود و تا واپسین ماههای حیات رژیم، این دو رسانه مهم کشور عمدتاً اخبار، اطلاعات و برنامه‌های ارائه شده توسط ساواک را پخش می‌کرد. سانسور مکاتبات و کنترل ارتباطات از جمله اقدامات گسترده ساواک کنترل نامه‌‌های مردم، به‌ویژه مخالفان سیاسی بود. ساواک برای اطلاع از مفاد نامه‌های مخالفان، فرمهای مخصوصی طراحی کرده بود و سانسورچیان، بر اساس محورهای مشخص شده نامه‌های موردنظر را کنترل می‌‌کردند. گفته می‌شد بسیاری از مأموران ساواک در بخشهای مختلف ادارات پست به کار اشتغال داشتند و مکاتبات مخالفان سیاسی شناخته شده حکومت در اولویت برنامه‌های نظارتی ساواک قرار داشت. اسناد و مدارک موجود نشان می‌دهد که ساواک، مکاتبات و نامه‌های خصوصی تمام علما و روحانیون سرشناس مخالف حکومت و مرتبطین با آنها را کنترل می‌کرد. ساواک مراقب بود فرستندگان و گیرندگان مراسلات، از سانسور نامه‌هایشان اطلاع نیابند. مراسلات پستی مخالفان، صرفاً شامل نامه‌های خصوصی نمی‌شد، بلکه ساواک بسیاری از نشریات، اعلامیه‌ها، خبرنامه‌ها و نظایر آن را که با پست ارسال می‌شد، کنترل می‌‌کرد. در مواردی هم سانسورچیان ساواک در اداره پست در جریان کار خود سوءاستفاده‌های مالی می‌‌کردند. در یک مورد، مأموری از ساواک پس از باز کردن نامه‌ای چند فقره چک همراه نامه را که از پاریس به مقصد تهران فرستاده شده بود، به بانک مقصد ارائه داده و وجوه آن را دریافت کرده بود. علاوه بر سانسورچیانی که ساواک در دوایر پستی داخل گمارده بود، در نمایندگیهای این سازمان در کشورهای بیگانه نیز مأمورانی، وظیفه شناسایی، ردیابی و کنترل مکاتبات و نامه‌نگاریهای مخالفان سیاسی و دانشجویی حکومت را با داخل برعهده داشتند. نامه‌ها و مکاتباتی که از داخل و نیز سایر نقاط جهان برای مخالفان سیاسی و دانشجویی حکومت در کشورهای مختلف ارسال می‌شد، معمولاً قبل از آنکه به مقصد برسد توسط نمایندگیها و مأموران ساواک بررسی گردیده و محتوای آن به مرکز ساواک در ایران ارسال می‌شد. مکاتبات و نامه‌های زندانیان توسط ساواک کنترل شده و سپس به مقصد گیرنده ارسال می‌شد. ضمن اینکه نامه‌های ارسالی برای زندانیان سیاسی نیز پس از اطمینان از اینکه مطلب قابل اعتنایی در آن وجود ندارد، در اختیار زندانیان قرار می‌گرفت. سانسور نامه‌‌ها صرفاً به مخالفان سیاسی حکومت محدود نمی‌شد، بلکه ساواک نامه‌های بیشتر شهروندان کشور را سانسور می‌‌کرد. نیز نامه‌های بسیاری از شهروندان که به مقصد رجال، شخصیتهای سیاسی، مدیران ارشد، نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا، مدیران و مسئولان نشریات و روزنامه‌های مختلف و وزیران ارسال می‌شد قبل از آنکه در اختیار گیرندگان قرار گیرد، توسط ساواک کنترل می‌شداز دیگر اقدامات ساواک شنود تلفنی و میکروفن‌گذاری و بهره‌گیری از گیرنده‌ها و فرستنده‌های مختلف جهت آگاهی از مکالمات، گفتگوها، دیدگاهها و نظرات مردم درباره حکومت بود. این اقدام نیز نظیر سانسور مکاتبات صرفاً شامل مخالفان سیاسی حکومت نمی‌شد، بلکه تلفن منزل و محل کار بسیاری از رجال و کارگزاران حکومت توسط ساواک کنترل می‌شد و در محل کار و منزل آنها به طور مخفیانه دستگاههای شنود نصب می‌گردید. گفته می‌شد ساواک حتی در محل کار و منزل امیرعباس هویدا نخست‌وزیر نیز میکروفن‌گذاری کرده و تلفن او را کنترل می‌‌کرد. تلفن مخالفان سیاسی سرشناس حکومت معمولاً همیشه تحت کنترل ساواک قرار داشت. روشنفکران از نگاه ساواک این گروه در زمره مهمترین مخالفان رژیم پهلوی محسوب می‌شدند. این گروه چهره‌های شاخص و قابل اعتنایی بودند که در میان دانشگاهیان، اهالی قلم و نویسندگان و پژوهشگران، شاعران و روحانیون و علمای پیشرو و نظایر آنان ارج و قرب قابل توجهی داشتند. دیدگاهها و نظرات سیاسی ـ فکری آنان در شکل‌دهی گونه‌های مختلف مبارزه و مخالفت با حکومت نقش مؤثری داشت. در آن دوره شاهد شکل‌گیری محافل کوچک، اما بسیار اثرگذار روشنفکری در میان مسلمانان هستیم که می‌توان تحت عنوان روشنفکری دینی از آن یاد کرد. استاد مرتضی مطهری، استاد علامه محمدتقی جعفری، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و چند تن دیگر را می‌توان در رأس محفل روشنفکری دینی آن روزگار شماره کرد که در شکل‌گیری و گسترش تحرکات سیاسی ـ مذهبی مردم بر ضد رژیم پهلوی نقش قابل توجهی داشتند. طبقه‌ای از جامعه ایرانی که مسامحتاً تحت عناوین روشنفکر از آن یاد می‌شد در تمام سالهای حیات رژیم پهلوی تحت فشار دائمی ساواک قرار داشتند. هیچ‌ نوشته، مقاله، گفتار و اثری از آنان بدون نظارت و مجوز ساواک چاپ و منتشر نمی‌شد. حتی گردهماییهای نیمه رسمی و خصوصی آنان در منازل یکدیگر نیز توسط ساواک کنترل می‌شد. معمولاً مأمورانی از ساواک در پوششهای مختلف، مجموعه مقالات، فعالیتها و رفتار سیاسی ـ فرهنگی آنان را تحت مراقبت داشت. بسیاری از این افراد در سالهای دهه 1340 و 1350 بارها توسط ساواک احضار، بازجویی و روانه زندان شده و شکنجه شدند. همچنین این عده با محدودیتهای عدیده مالی و اقتصادی مواجه شده و یا مشاغل و کار دولتی خود را از دست دادند؛ نیز در فضای سیاسی ـ اجتماعی پر از رعب و وحشت که توسط ساواک به وجود آمده بود، روزگار سختی سپری کردند. بسیاری از آنان بارها توسط افراد و گروههای علی‌الظاهر ناشناس که به دست ساواک سازماندهی شده بودند، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و جلسات سخنرانی آنان مکرراً مورد هجوم نیروهای ساواک قرار گرفت. برای تحت فشار قرار دادن بیشتر آنان، برخی از نزدیک‌ترین منسوبان و اعضای خانواده‌هایشان، توسط ساواک دستگیر، بازجویی و شکنجه شدند. ساواک در تلاش بود افراد شاخصی از جامعه روشنفکری کشور را که اثرگذار بوده و محبوبیت داشتند، تحت فشار قرار داده و منزوی کند. بدین ترتیب جامعه روشنفکری و اهل قلم و اندیشه از همان آغاز فعالیت، خود را در سانسوری محصور می‌دید که توسط ساواک و سایر مراجع حکومتی با شدت اعمال می‌شد. به همین دلیل اکثر این افراد به تدریج گرفتار نوعی خودسانسوری شده و با درک تدریجی آستانه تحمل ساواک و حکومت، خط قرمزهای نسبی برای فعالیت خود در نظر گرفتند. از دیگر سیاستهای ساواک تلاش برای تحبیب برخی از روشنفکران و صاحبان قلم و اندیشه و ترغیب آنان به حمایت از رژیم پهلوی بود. در این میان کسانی که به دعوت ساواک نظر مساعد نشان می‌دادند، مورد حمایت قرار گرفته و امکانات مالی بسیاری در اختیار آنان قرار می‌گرفت. در سالهای دهه 1340 و 1350 گروه قابل توجهی از اهالی قلم و اندیشه (به‌ویژه در بین گروههای چپ) توسط ساواک و حکومت جذب شده و با امکانات قابل توجهی که در اختیارشان قرار گرفته بود در مسیر اهداف و خواسته‌های حکومت فعالیت کردند. فقدان تشکیلات منسجم و قابل اعتنایی که بتواند از خواسته‌های روشنفکران و اهالی علم و اندیشه در برابر حکومت حمایت کند، موجب شد تا روشنفکران در برخورد با سیاستهای ساواک، روشهای مختلفی در پیش گیرند. گروه اندک اما متعهد از روشنفکران در تمام سالهای دهه 40 و 50 تلاشهای هماهنگ ساواک، دربار و سایر نهادهای حکومتی را برای تشکیل مجامع و گروههای متعدد روشنفکری وابسته به دربار با ناکامی روبرو کردند و بخشی از بار مبارزه سیاسی ـ فرهنگی و فکری با رژیم پهلوی را بر دوش گرفتند. به همین دلیل ساواک در تمام آن دوره قادر نشد با استفاده از سیاست تطمیع بر روشنفکران معترض و متعهد چیره شود.؛ برخورد قهرآمیز، کارآمدترین روش از میان برداشتن روشنفکران و اهالی قلم و اندیشه برشمرده می‌شد. بسیاری از این اندیشمندان و اهالی قلم و اندیشه، مشاغل خود را در بخشهای مختلف دولتی و دانشگاهی از دست دادند. چنانکه استاد شهید مرتضی مطهری به دلیل مخالفت با حکومت، از تدریس در دانشگاهها (دانشکده الهیات دانشگاه تهران) منع شد. ساواک برای تحت فشار قرار دادن اندیشمندان و اهالی قلم، حملات شبانه و یکباره‌ای به منازل آنان تدارک می‌دید و با مصادره نوشتجات، کتابها و یادداشتها، آنان را دستگیر می‌‌‌کرد.هم جهت شدن و برخی وجوه اشتراکی بین نوشته‌‌ها و اندیشه‌های روشنفکران و اهالی قلم با اقدامات و خواسته‌های گروههای مخالف سیاسی ـ مذهبی و چریکی، موجبات گرفتاری این اندیشمندان را فراهم می‌آورد. در همین راستا برخی اندیشمندان به اتهام حمایت و هدایت فکری ـ سیاسی گروههای مختلف سیاسی ـ چریکی با زمینه‌چینیها و تمهیدات ساواک در دادگاههای فرمایشی به مرگ محکوم شده و جان خود را از دست دادند. در موارد متعددی، افراد به صرف در اختیار داشتن کتاب و نوشته‌هایی از اندیشمندان و روشنفکران مخالف حکومت، توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفته و زندانی می‌شد. از جمله افرادی که آثار و نوشته‌های او به طور مکرر توسط ساواک سانسور و توقیف شد، جلال آل‌احمد بود؛ آثار او در میان گروههای سیاسی، دانشجویی و دانشگاهیان مخاطب داشت. کارشناسان سانسور ساواک با بررسیهای آثار جلال، معتقد شدند که بسیاری از نوشته‌های او با مشی نظام سیاسی حاکم بر کشور در تضاد است و اقدامات و سیاستهای رژیم پهلوی را مورد پرسش و انتقاد قرار داده و در مواردی، بنیاد سلطنت پهلوی را به چالش می‌طلبد. به همین دلیل آثار وی در ردیف کتابهای ممنوع‌الانتشار قرار گرفت و در نتیجه همواره به صورت قاچاق خرید و فروش می‌شد. ضمن اینکه خود او نیز، به طور دائم تحت مراقبتهای ساواک قرار داشت. در این میان نشریات و مجلاتی که جسارت به خرج داده و بدون هماهنگی ساواک، نوشته‌هایی از اندیشمندان فهرست سیاه ساواک را چاپ می‌‌کردند، توقیف می‌شد. تلاش برای بدنام کردن و وابسته نشان دادن این افراد به حکومت و ساواک، از جمله راه‌حلها برای بی‌اعتبار کردن آنان بود. هرگاه تمامی این روشها کارآمد نبود، برخی گروههای مشکوک می‌توانست چند صباحی حکومت را از زحمت‌افزایی آنان رهایی بخشد. البته تبعات سوء اقداماتی از این دست، برای حکومت کم نبود. البته این اقدام ساواک نیز به ندرت توانست جامعه فرهنگی کشور را در سکوت و خفقان فرو برد، تا جایی که در اوج دوران خشونت ساواک، سالهای 1354 ـ 1355، افرادی از اهالی اندیشه‌ در نامه‌ها، اعلامیه‌ها و نوشته‌های سرگشاده خطاب به شاه و رجال درجه اول کشور بر سانسور شدیدی که در جامعه حاکم شده و آزادیها و حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی مردم را نقض کرده بود، اعتراض می‌کردند و حکومت را نسبت به تبعات سوء این رفتارها هشدار می‌دادند. در این میان اندیشمندان دینی بیش از دیگر اهالی فکر تحت فشار بودند. به‌ویژه آن که ساواک به درستی تشخیص داده بود که اسلام سیاسی در بین مردم طرفداران بسیاری دارد و هرچه زمان می‌گذرد این روند افزایش می‌یابد. برهمین اساس افرادی نظیر دکتر علی‌ شریعتی و استاد مرتضی مطهری به طور مداوم تحت مراقبت ساواک بودند و آثار آنان گرفتار سانسور دائمی ساواک بود؛ جلسات سخنرانی و وعظ آنان نیز توسط ساواک کنترل می‌شد. برخی از بزرگ‌ترین اندیشمندان مسلمان، بارها توسط ساواک دستگیر و راهی زندان شدند.به همین دلیل آثار اندیشمندان اسلامی عمدتاً به صورت پنهانی، چاپ و به دست مخاطبان در داخل و خارج کشور می‌رسید. ساواک بارها کوشید افکار و اندیشه‌های سیاسی ـ عقیدتی برخی اندیشمندان مسلمان را با تفکرات مارکسیستی و کمونیستی پیوند زده، مردم را نسبت به آنان بدبین سازد. به طور نمونه هنگامی که دکتر علی شریعتی در خارج از کشور درگذشت، ساواک تلاش کرد تا مردم را نسبت به آراء و اندیشه‌های او بدبین کرده و با انتشار برخی بیانیه‌ها و نامه‌های جعلی تلاش نمود او را منادی و مشوق تفکر کمونیستی و مارکسیستی قلمداد کند. حکومت با چاپ و انتشار بخشهایی از نوشته‌ها و آثار او به صورت پاورقی در روزنامه‌ای چون کیهان، بر آن بود تا نیز چنین القا کند که شریعتی با ساواک و حکومت همکاری دارد و در دوران حبس برای همکاری با رژیم پهلوی به توافقاتی با ساواک دست یافته است. افراد وابسته‌ای چون احسان نراقی با هماهنگی ساواک تلاش می‌کردند بین روشنفکرانی چون دکتر شریعتی و حکومت نوعی همگرایی ایجاد کرده و موضع آنان را نسبت به حکومت تعدیل کنند. با آغاز حرکتهای مردمی دوران انقلاب، اهالی اندیشه به طرق گوناگون در مخالفت با رژیم پهلوی کوشیدند و طی اعلامیه‌‌ها، نوشته‌ها و سخنرانیهای خود زوایای پیدا و پنهان بسیاری از ناملایمات و کاستیها و ددمنشیهای حکومت و ساواک را بر مخاطبان خود آشکار ساختند. در این میان کانون نویسندگان ایران نیز از فضای به وجود آمده بهره برده و با انتشار اعلامیه‌‌ها، بیانیه‌ها و نامه‌های سرگشاده و برگزاری مراسم سخنرانی، در صحنه حاضر شد. در سالهای پایانی حکومت پهلوی، اهالی علم و اندیشه سخنها رانده و مقالات بسیاری نوشتند و با تشکیل برخی مجامع و تشکلهای سیاسی ـ فرهنگی اعتراضات و انتقادات قابل توجهی متوجه دولتهای وقت و حکومت کردند. از جمله این تشکلها می‌توان به جمعیت دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر اشاره کرد که در افشای ددمنشیهای ساواک سهیم بودند. بخشی از جریان روشنفکری ایران از اوایل دهه 1330، به بعد در میان شاعران نمود یافت که تحت‌تأثیر تحولات سیاسی پس از کودتای 28 مرداد اعتراض و انتقاد خود را بر ضد نظام وقت در قالب شعر بیان می‌کردند.در شعر شاعران، اشارات قابل توجهی به سانسور مطبوعات، روزنامه‌ها و جلوگیری حکومت از آزادی بیان و قلم شده و نقش دستگاههای سرکوبگر در نقض حقوق فردی، سیاسی و اجتماعی مردم نکوهش شده است. داستان، ادبیات داستانی و رمان نیز نظیر سایر عرصه‌های فکری ـ فرهنگی، از سالهای پایانی دهه 1330، گرفتار سانسور ساواک شد و اعمال سانسورچیان به انحطاط و از بین رفتن ادبیات داستانی و رمان‌نویسی خلاق و پویا انجامید. با این احوال و به رغم سخت‌گیریهای ساواک، معدود کتابهای داستانی با ارزش هر از گاه چاپ می‌شد. در مواردی هم به رغم مجوز صادر شده، برخی از همین کتابها پس از چاپ توسط ساواک جمع‌ می‌شد. رفتارهای خشن ساواک اثرات منفی خود را در عرصه ادبیات داستانی و خلق آثار داستانی و رمان بر جای نهاد و به‌ویژه از اوایل دهه 1340، ادبیات داستانی در کشور به ابتذال، سطحی‌گرایی و پرداختن به مفاهیم، مضامین و موضوعات کلیشه‌ای که به ندرت با نیازهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایرانی ارتباط داشت، گرایش یافت. علما، روحانیون و اسلام‌ سیاسی علما و روحانیون که در دهه‌های 1340 و 1350 مهمترین و تأثیرگذارترین مخالفان سیاسی حکومت محسوب می‌شدند، همواره تحت مراقبت ساواک قرار داشتند. به‌ویژه پس از قیام 15 خرداد و تبعید امام خمینی، ساواک طرحهایی برای تضعیف موقعیت روحانیت اجرا کرد. ساواک در تلاش بود با تقویت روحانیون و جریانات مذهبی موافق حکومت، از رشد اسلام سیاسی و بالندگی جریانات فرهنگی ـ سیاسی اسلام‌گرا جلوگیری کند. در همین ارتباط ساواک کوشید آموزشهای مذهبی را در محیطهای آموزشی (مدارس، دبیرستانها و دانشگاهها) به حداقل برساند و امکانات حکومت را در جهت حمایت از اسلام غیرسیاسی سوق دهد. ساواک تلاش می‌کرد فعالیتهای فکری ـ فرهنگی روحانیون را با شکست مواجه سازد و آنها را تحریم خبری و رسانه‌ای نموده، از انتشار هر خبر، مطلب و گزارشی که می‌توانست اذهان عمومی را با اندیشه‌های آنان آشنا سازد جلوگیری کند. از دیگر اقدامات ساواک کنترل مسائل درسی و آموزشی حوزه علمیه قم و محدود کردن حیطه فعالیتهای آن بود تا طلاب را در مسیر دلخواه حکومت سوق داده و از رشد اندیشه‌های مخالف حکومت جلوگیری کند. از دیگر طرحها، ممانعت از گسترش حوزه‌‌های علمیه و جلوگیری از گرایش مردم برای تحصیل علوم حوزوی بود. اسناد و مدارک نشان می‌دهد که شاه ساواک را ملزم کرده بود از اجرای هر طرحی که باعث گسترش حوزه علمیه قم و گرایش مردم به تحصیلات علوم حوزوی می‌شود ممانعت کند. از دیگر اقدامات ساواک، کنترل دستجات و هیئتهای مذهبی و عزاداری، به‌ویژه در ماههای محرم، صفر و رمضان بود. پس از قیام 15 خرداد 1342، طرحی تهیه شد که بر اساس آن مقرر گردید هم‌زمان با کاهش تعداد طلاب در سالهای بعد، محتوای درسی و آموزشی حوزه‌‌های علمیه نیز تغییر کند؛ در همان حال برنامه‌هایی نیز برای کاهش نفوذ علما و روحانیون در بین مردم اجرا شود. ساواک قصد داشت با وابسته کردن تدریجی علما و روحانیون به حکومت که مستلزم پرداخت حقوق و مقرری منظم و دائمی به آنان بود، روحانیون و علما را بر حسب میزان و نوع آموزشی که فرا می‌گرفتند درجه‌بندی کند. طرح ساواک مقدمه‌ای برای تشکیل دانشگاهی با عنوان دانشگاه اسلامی بود که حکومت در نظر داشت با تأسیس آن، عملکرد علما و روحانیون را به کنترل خود درآورد. اسناد موجود نشان می‌دهد که ساواک در پی تأسیس این دانشگاه بود، اما امام خمینی با آن مخالفت کرده و آن را توطئه‌ای برای تضعیف موقعیت اسلام و قرآن در جامعه ایرانی ارزیابی ‌کردند و این طرح با مخالفت روحانیون و علما شکست خورد. به دنبال آن، ساواک از طرح تشکیل مجامع علمی ـ مذهبی دیگری چون دارالتبلیغ و دارالترویج حمایت کرد که به مدیریت روحانیونی چون آیت‌الله شریعتمداری فعالیت خود را آغاز کردند. از دیگر اقدامات حکومت برای جلوگیری از رشد اسلام سیاسی و گسترش مبانی فکری ـ فرهنگی مخالف حکومت، تشکیل سپاه دین به مدیریت و کارگردانی روحانیون موافق حکومت بود که پس از مدتها کش و قوس، سرانجامی نیافت و با مخالفت شدید امام خمینی، اجرا نگردید. از دیگر اقدامات ساواک که پیش از این نیز ذکر شد، سانسور کتابهای روحانیون مخالف حکومت و جلوگیری از چاپ و نشر آن بود. ساواک همواره خرید و فروش، مطالعه و نگهداری فهرست بلندبالایی از کتابها و آثار روحانیون مخالف حکومت را ممنوع کرده بود. از جمله مهمترین آثار ممنوعه، رساله عملیه و دیگر آثار امام خمینی بود. با این احوال، آثار امام به طور مخفیانه و در سطح وسیع چاپ و در اختیار مخاطبان قرار می‌گرفت. در همان حال سخنان، استفتائات، اعلامیه‌ها و دیدگاههای امام(ره)، توسط پیروان و علاقمندان ایشان به صورت جزوات مجزایی چاپ و مخفیانه در اختیار علاقمندان قرار می‌گرفت. از جمله اندیشمندانی که در دهه‌های 1340 و 1350 تحت کنترل شدید ساواک قرار داشته و آثار و نوشته‌هایش توسط ممیزان ساواک بررسی می‌شد و سخنرانیها، گفتارها و فعالیتهای فکری ـ فرهنگی‌اش از سوی جاسوسان و مأموران ساواک مراقبت می‌گردید، علامه محمدتقی جعفری بود. ساواک همواره نگران تأثیرپذیری مردم، به‌ویژه دانشجویان و طلاب از دیدگاهها و آراء سیاسی ـ فرهنگی و فکری وی بود. از دیگر اقدامات ساواک، کنترل کانونهای فرهنگی و مذهبی بود. ساواک همواره مترصد کمترین بهانه و دستاویزی برای تعطیلی کانونها، مجامع و تشکیلات فکری ـ فرهنگی و مذهبی روحانیون بود. از جمله کانونهای اسلامی، حسینیه ارشاد بود که از اواسط دهه 1340 تعدادی از اندیشمندان، روحانیون و علما در آن فعالیت داشتند. در این میان دکتر علی شریعتی در این مرکز سخنرانیهای منظمی داشت. از جمله مراکز آموزشی ـ فرهنگی آن دوره، جامعه تعلیمات اسلامی بود که مدیریت آن بر عهده شیخ عباسعلی اسلامی بود. جامعه تعلیمات اسلامی عهده‌‌دار مدیریت مدارسی در تهران و سایر شهرها بود. محتوای دروس ارائه شده در این مدارس مورد تأیید آموزش و پرورش بود، اما در بسیاری از مسائل داخلی و مدیریتی خود روش مستقلی دنبال می‌‌کردند. ساواک بر مجموعه فعالیتهای گردانندگان، مدیران و کادر علمی آن نظارت داشت. شیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار و مدیر جامعه تعلیمات اسلامی همواره تحت کنترل ساواک بود و پرونده سیاسی قطوری در ساواک داشت. با تمام مشکلاتی که ساواک برای جامعه تعلیمات اسلامی ایجاد می‌کرد، این مجموعه تا پایان دوران حکومت پهلوی به فعالیت خود ادامه داد. ساواک بر مجموعه مقالات و فعالیتها و آمد و شدهای مجامع، مراکز، کانونها و تشکیلات فکری ـ فرهنگی و آموزشی اسلامی و دینی نیز نظارت داشت؛ چنانکه هزاران مسجد و تکیه نیز همواره تحت مراقبتهای ساواک بود. ساواک تا جایی پیش رفت که حتی در راه تأسیس و گسترش فعالیت صندوقهای مختلف قرض‌الحسنه که معمولاً توسط معتمدین محلی و علما و روحانیون با مرکزیت مساجد تشکیل می‌شد، مانع‌تراشی می‌کرد و برای محدود کردن فعالیت این صندوقها و تعطیلی آنها، به هر روشی متوسل می‌شد. از جمله اقدامات حکومت پهلوی در سال 1344 چاپ و انتشار کلام‌الله مجید بود. حکومت قصد داشت با این اقدام، در اذهان عمومی رواج دهد که شاه مسلمانی معتقد و حافظ اسلام است تا شاید بدین روش اقدامات روحانیون مخالف را خنثی سازد. ساواک با بهره‌گیری از روحانیون وابسته به حکومت، بر ضرورت چاپ و انتشار قرآن پهلوی ـ قرآن آریامهری ـ تأکید می‌کرد. پس از چاپ قرآن پهلوی (آریامهری) ساواک مأموریت یافت تا نسخه‌هایی از آن را به مراجع، علما، روحانیون و طلاب سرشناس هدیه کند و نیز با تشریفات خاصی، نسخه‌هایی از آن را در برخی مساجد و تکایای مهم شهرها قرار دهد. این قرآن که تحت عنوان هدیه اعلیحضرت، در اختیار اشخاص موردنظر قرار گرفت، با واکنشهای مختلفی روبرو شد. برخی از علما و بزرگان دین از قبول این هدیه خودداری کردند و این اقدام با اقبال گسترده علما و روحانیون روبرو نشد. از دیگر اقدامات حکومت، تأسیس سازمان تبلیغات دینی و اوقاف در سال 1345 بود که با واکنش منفی علما روبرو شد. از جمله مسائلی که ساواک برای ایجاد اختلاف بین علما و روحانیون بدان متوسل شد، کتاب «شهید جاوید» به قلم نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بود که در سال 1349 چاپ و منتشر شد؛ دو تن از علمای مخالف حکومت (آیت‌‌الله منتظری و آیت‌‌الله مشکینی) نیز تقریظی بر این کتاب نوشتند. نویسنده در این کتاب بر این باور بود که امام حسین(ع) به قصد شهادت به مبارزه و مخالفت با حکومت غاصب یزید و امویان برنخاسته و هدفشان تشکیل حکومت اسلامی بود و ایشان نمی‌دانستند که نهایتاً در کربلا به شهادت خواهند رسید. این موضوع دست‌مایه‌ای برای ساواک شد تا علما و روحانیونی را که با این تفکر مخالف بودند، بر ضد موافقان برانگیزاند. مدت کوتاهی پس از انتشار کتاب، مدافعان و مخالفان بسیاری درباره آن موضع‌گیری کردند و برخی علمای سرشناس نیز بر ضد نویسنده کتاب و موافقان آن نظراتی ابراز کردند. ساواک قصد داشت با ایجاد اختلاف بین علما و روحانیون، موضع علمای مخالف حکومت را تضعیف کند. به همین دلیل اعلامیه‌ها، شب‌نامه‌ها و نوشته‌ها و برخی فتاوای صادر شده، در شمارگان چندین هزار نسخه از سوی ساواک چاپ و به صورت مخفیانه توزیع شد. تلاش ساواک نیز برای به دست آوردن نوشته و یا نظری از امام خمینی در رد یا قبول محتوای این کتاب بی‌نتیجه ماند. کتاب شهید جاوید سالها دستاویزی در دست ساواک برای ایجاد اختلاف بین روحانیون بود. علیرغم همه اقدامات ساواک، قدرت مخالفان به تدریج ابتکار عمل را از ساواک سلب کرد و این سازمان به ناچار حالت تدافعی گرفت، تا جایی که برخی از نشریاتی که در سال 1353 به بهانه‌هایی واهی تعطیل شده بودند، از اواسط سال 1357 به تدریج فعالیت خود را از سر گرفتند در همان حال، انتقاد از ساواک به دلیل ادامه سانسور نشریات، روزنامه‌ها و دیگر آثار فکری ـ فرهنگی و سیاسی ـ مذهبی گسترش یافت. بسیاری از نویسندگان و هیئت تحریریه روزنامه‌ها و نشریات بر ضد ادامه سانسور اعتصاب کردند و با انتشار اعلامیه‌‌هایی، مراتب اعتراض خود را به مسئولان امر گوشزد کردند. در اواسط سال 1357 معترضین خواستار لغو کامل سانسور در عرصه مطبوعات و تولیدات فکری ـ فرهنگی و سیاسی بودند. نویسندگان مطبوعات و اهالی علم و اندیشه، از این هم فراتر رفته و با ارسال نامه‌ای به وزارت دادگستری، علیه مسئولان حکومتی و ساواک اعلام جرم کردند. دامنه مخالفت با سانسور در عرصه مطبوعات و تولیدات فکری ـ فرهنگی در اواسط سال 1357 به مجلس شورای ملی دوره 24 نیز کشیده شد و برخی نمایندگان مجلس وقت خواستار حذف سانسور شدند. هر چند در دوره پایانی نخست‌وزیری جمشید آموزگار ـ بهار و تابستان 1357 ـ حکومت، تحت فشار مخالفان، در اعمال سانسور عقب‌نشینیهای قابل اعتنایی کرد، اما تنها در دوره نخست‌وزیری شریف امامی بود که دولت با اوج‌گیری حرکتهای مردمی مجبور شد وعده دهد سانسور مطبوعات را لغو خواهد کرد؛ نهایتاً هم در 19 مهر 1357، تصریح کرد که طبق قانون اساسی از آزادی و فعالیت مطبوعات صیانت خواهد کرد. البته دردوره چند ماهه نخست‌وزیری شریف امامی و به رغم ادعای دولت در لغو سانسور، ساواک هنوز در کنترل و سانسور مطبوعات و سایر محصولات فکری ـ فرهنگی فعال بود. پس از سقوط دولت شریف امامی و در دوره نخست‌وزیری ازهاری نیز ساواک به تلاش خود در سانسور مطبوعات و جلوگیری از چاپ و انتشار آثار فرهنگی، سیاسی ادامه داد. بختیار نیز در دوران کوتاه نخست‌وزیری‌اش هنوز وعده لغو سانسور می‌داد. البته از مدتها قبل آشکار شده بود که فرهنگ‌ستیزی و سیاست سانسور ساواک و حکومت در برابر گسترش‌ حرکت مردم، با شکستی حتمی روبرو شده است. منبع: مظفر شاهدی ، ساواک ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 459 تا 511 منبع بازنشر: سایت دوران

روایت کاردار آمریکا از سقوط سید ضیاء

سیدضیاءالدین طباطبایی به همان سرعت که (در سوم اسفند 1299) بر سر قدرت آمد، (در سوم خرداد 1300) سقوط کرد. تلگرام انگرت (کاردار آمریکا در تهران ) که در 25 می 1921 ( چهارم خرداد 1300) به وزارت خارجه کشورش ارسال شده است را در این رابطه با هم می‌خوانیم : .... سرانجام اختلافات وزیر جنگ و رئیس‌الوزرا منجر به استعفای رئیس‌الوزرا شد. وی امروز صبح زود تهران را ترک کرد. با فرا رسیدن روز‌های پایانی ماه می، سیدضیاءالدین به یکی از بزرگترین مشکلات بریتانیا تبدیل شد. بر خلاف ادعای روزنامه‌ها، سیدضیاءالدین بسیار منفور بود. او مالیات‌های سنگینی نه تنها بر ساکنین شهرها، که حتی از پرداخت سهم عادی خود عاجز بودند تحمیل کرد، بلکه آن عده‌ای که با خدمات حمل و نقل مرتبط بودند (مانند قاطرچی‌ها، الاغ ران ها و شتر ران‌ها) را نیز دچار ساخت و فریاد اعتراض ایشان را بلند کرد. زندانی کردن متنفذین، میان او و آریستوکرات‌ها فاصله انداخت و مانع‌تراشی او در تشکیل مجلس، دموکرات‌ها را از او دور کرد. احمد شاه نیز به شدت از سید ضیاء نفرت داشت.اما استنکاف رضاخان، یا همان سردار سپه، از ابقای افسران انگلیسی و یا جایگزین کردن آنها با نیروهای کمکی به دلیل کمبود اسلحه و مهمات، مهمترین دلیلی بود که منجر به سقوط کابینه سیدضیاء شد. حتماً به یاد خواهید آورد که در ماه فوریه قزاق‌ها به فرماندهی وی، تهران را فتح کردند، لذا رضاخان خود را مؤسس این دولت و مخالف دولت پیشین می‌داند. به همین دلیل در ماه آوریل سردار سپه، وزیر جنگ را از کار برکنار کرد و با حفظ سمت فرماندهی کل قوا، وزارت جنگ را نیز تحت امر خود درآورد. از آن زمان به بعد روز به روز بر تنش میان وی و رئیس‌الوزرا افزوده گشت... و رئیس‌الوزرا از ترس جان خود مجبور به فرار شد. البته سرباز زدن رضاخان از ابقای افسران انگلیسی، تنها یک ژست تو خالی بود. لغو قرارداد انگلیس- ایران و رضایت دادن بریتانیا به این عمل، با هیاهویی بیش از پیش تکرار شد .... انگرت می‌افزاید: .... بدون شک هدف ایشان از این کار این بود که مواد قرارداد را حتی بدون توافقنامه‌ای رسمی عملی سازند. آقای آرمیتاژ- اسمیت، مستشار اقتصادی دولت ایران، در پنجم می از انگلستان بازگشت و کار خود را در وزارت مالیه آغاز کرد. پس از خروج نیروهای انگلیسی شماری از افسران این کشور، به فرماندهی کلنل اسمیت، همچنان در قزوین مستقر هستند. همچنین مشخص شده است حداقل یازده افسر انگلیسی موقتاً آموزش و سازماندهی نیروهای قزاق را بر عهده گرفته‌اند.» رضاخان هر کسی را که احساس می‌کرد دوام خواهد آورد و مفید واقع خواهد شد، به سرعت بر کنار کرد. اولین نفر مسعودخان وزیر جنگ بود که رضا خان در 26 آوریل او را وادار به کناره‌گیری کرد و خود سمت او را بر عهده گرفت. پس از این بود که رضاخان تبدیل به مقام اول کابینه گردید. زمانی که سردار سپه حمایت خود را از شاه اعلام کرد، همه چیز تمام شد. به محض این که شاه از جانب وزیر جنگ خود از همراهی قزاق‌ها مطمئن شد، بدون هیچ تعللی در بیست و چهارم می سید‌ضیاء را از قدرت برکنار کرد. یک روز بعد سیدضیاء کشور را ترک کرد. عزیمت وی تحت حفاظت نیروهای سردار سپه صورت گرفت. به نظر می‌رسد در تمام این مدت سردار سپه با در پیش گرفتن نقشه‌ای حساب شده، علیه شرکای خود عمل می‌کرد. سیدضیاء‌الدین و شریک اصلی وی (شخصی ارمنی به نام ایپکیان) خیلی خوش شانس بودند که بلافاصله پس از خلع قدرت کشور را ترک کردند؛ چرا که اگر می‌ماندند خشم و نفرت آن 200 ایرانی متنفذی که ایشان روانه زندان کرده بودند، دامنگیر آنها می‌شد.... سیدضیاء انگلیسی‌ها را بسیار ناامید کرد. او با نمک‌نشناسی هر چه تمام‌تر تلاش کرد پای شرکت‌های نفتی آمریکایی را به ایران باز کند. بریتانیا در مقابل این عمل در 21 می 1921، در روزنامه تایمز لندن مراتب اعتراض خود را اعلام کرد. پس از این روند حوادث به سرعت پیش رفت. روزنامه ایران در 23 می اعلام کرد که رئیس‌الوزرا به دلیل خستگی و ضعف جسمانی در خانه به استراحت خواهند پرداخت. روزنامه ایران در 24 می چنین می‌نویسد: «با خبر شدیم که به دلیل طولانی شدن بیماری رئیس‌الوزرا، ایشان همچنان می‌بایست در خانه به استراحت بپردازند و دکتر دستور اکید داده‌اند که رئیس‌الوزرا به هیچ وجه نباید به امور اداری و مملکتی بپردازند.» سیدضیاءالدین طباطبایی در 24 می استعفا داد و یک روز بعد ایران را به مقصد اروپا ترک کرد. روزنامه ایران در 26 می گزارش داد: «دیروز ساعت 8 صبح، رئیس‌الوزرا با کسب اجازه از محضر اعلیحضرت از طریق بغداد راهی اروپا شد. به ما خبر رسیده است که به دستور اعلی‌حضرت، سردار سپه وزیر جنگ و فرمانده کل هنگ قزاق، تا زمان انتصاب رئیس‌الوزرا و تشکیل کابینه جدید، مأمور برقرار ساختن نظم در پایتخت می‌باشد. تمام امور بلدیه نیز تحت فرمان سردار سپه انجام خواهد گرفت.» منبع: از قاجار به پهلوی ، دکتر محمدقلی مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 180 تا 183 منبع بازنشر: سایت دوران

سفیر انگلیس : شاه ماندنی است !

دولت های بریتانیا و آمریکا سرنگونی شاه را تا چند هفته قبل از پیروزی انقلاب ممکن نمی دانستند . آرشیو ملی بریتانیا اسنادی را منتشر کرده که نشان می دهد دولت این کشور و آمریكا تا پاییز ۱۳۵۷ بر این باور بودند که شاه در قدرت باقی خواهد ماند. اسناد منتشر شده که مربوط به مکاتبات وزارت خارجه بریتانیا در سال ۱۳۵۷ است، نشان می دهد به رغم ناآرامی های گسترده در ایران مسوولان بریتانیایی، از جمله سفیر این کشور در تهران تا چند هفته مانده به پیروزی انقلاب، سرنگونی حکومت شاهنشاهی را غیرممکن می دانستند. انتشار این اسناد بر اساس قانونی صورت گرفته که منتشر کردن اسناد محرمانه را در بریتانیا پس از سی سال مجاز می کند. خروج شاه از ایران در دی ماه ۱۳۵۷ و به دست گرفتن قدرت به وسیله آیت الله خمینی در بهمن ماه آن سال، از مهمترین رخدادهای سیاسی قرن بیستم خاورمیانه به شمار می رود. سر آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا در تهران در مجموعه گزارش هایی که در سال ۱۹۷۸ و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به لندن ارسال می کرد، مقام های مافوق خود را دائما در جریان اوضاع ایران قرار می داد. پارسونز در اردیبهشت ۱۳۵۷ در یکی از این گزارش ها نوشت: "حکومت چندان در خطر نیست، بلکه وضعی شبیه به خودرویی دارد که در زمین نرم گیر کرده و معلوم نیست کی دوباره با سرعت به راه می افتد". پارسونز در گزارش مفصل دیگری که همان ماه برای وزارت خارجه بریتانیا فرستاد، نسبت به جدی بودن خطر سرنگونی شاه ابراز تردید کرد و نفوذ رهبران دینی را زیر سئوال برد. او نوشت: «رهبران دینی در مساجد درباره نابودی ارزش های سنتی اسلامی و ایرانی در اثر دنباله روی کورکورانه از سنت ها و فناوری غربی و مسائل مشابه اعتراض می کنند». او درباره خطر مخالفان شاه برای حکومت شاهنشاهی هم ابراز تردید کرده بود. گزارش دیگری که سفارت بریتانیا در تابستان ۱۳۵۷ برای وزارت خارجه این کشور فرستاد، از بی علاقگی بعضی رهبران دینی به سرنگونی رژیم پهلوی خبر داده است. علت این بی علاقگی، نامشخص بودن جایگزین حکومت پهلوی عنوان شده بود. دولت آمریکا در شهریور 57 نگران موضع انفعالی شاه بود . پیتر جی، سفیر بریتانیا در واشنگتن هم در 18 شهریور همان سال در گزارشی که به لندن فرستاد به این نکته اشاره کرد که ایالات متحده حکومت شاهنشاهی ایران را در معرض سقوط نمی داند. هشت روز بعد آقای جی در گزارش دیگری، از نگرانی ایالات متحده از انفعال و افسردگی شاه خبر داد. جیمز کالاهان، نخست وزیر وقت بریتانیا در واکنش به این گزارش گفته بود: «بله، ولی او می تواند دوباره به وضع سابق خود برگردد».اما با گسترش تظاهرات و ناآرامی ها، خوشبینی آقای کالاهان به ناامیدی تبدیل شد و در ۱۳ آبان آن سال در حاشیه یکی از گزارش های سفیر بریتانیا در تهران نوشت: «بر این اساس، نمی توانم شانس زیادی را برای شاه تصور کنم». با به پایان رسیدن آبان ماه، خوشبینی شخص سفیر هم به شدت کاهش یافت. اسناد منتشر شده نشان می‌دهد آقای پارسونز در آن زمان تنها بخت نجات شاه را، در افزایش نگرانی و خستگی مردم از ناآرامی ها و کاهش جذابیت آیت الله خمینی می دانست. جیمز کالاهان، نخست وزیر وقت بریتانیا در آذر ماه ۱۳۵۷ در نامه‌ای به جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت ایالات متحده، پیش بینی وضعیت آینده حکومت شاه را غیرممکن دانست، ولی هشدار داد سقوط شاه عواقب بدی برای منافع لندن و واشنگتن خواهد داشت. کالاهان خطاب به کارتر نوشت: « یک دلخوشی کوچک وجود دارد و آن این است که ادامه هرج و مرج در ایران و یا به روی کار آمدن یک حکومت تندروی مذهبی راستگرا، برای شوروی هم به اندازه ما ایجاد مشکل خواهد کرد». اسناد منتشر شده بیانگر تفاوت ارزیابی ایالات متحده و بریتانیا از اوضاع ایران در ماه های پایانی حکومت پهلوی است. سفیر بریتانیا در تهران در 17 آذر در گزارشی امکان تداوم حکومت شاه را به طور فزاینده ای بعید عنوان کرد. در این حال آقای جی چند روز بعد به نقل از جیمی کارتر گزارش داد که آمریکا پیش بینی می کند شاه در قدرت باقی می ماند. در پایان آذر ماه، سر آنتونی پارسونز در گزارشی نوشت: «مانند هر زمان دیگری پیش بینی نتیجه اوضاع مشکل است.» او همچنین تنها امید برقراری حکومت پهلوی را، انتقال سلطنت از محمد رضا شاه به ولیعهدش دانست. اما چند روز بعد بریتانیا از اتباعش خواست ایران را ترک کنند و خود شاه هم روز 26 دی از کشور خارج شد. منبع:خبرگزاری فرانسه به نقل از بی بی سی ، 10 دی 1387 منبع بازنشر: سایت دوران

رواج پرونده سازی با هدف اخاذی در عصر رضاخان

نظام اطلاعاتی ـ امنیتی، که پیش از آن فقط بخش کم‌اهمیتی از تشکیلات و حیطه فعالیت نظمیه و شهربانی بود، در دوره رضاشاه گسترش یافت و فعالیت و حیطه عمل آن فعالیتهای شهربانی را تحت‌الشعاع قرار داد و آن را تابعی از سیاستهای کلی عملیاتی ـ اجرایی خود ساخت. رضاشاه تصمیم گرفته بود با نظمی قبرستانی و رعب‌‌انگیز که دستگاه شهربانی و نظام اطلاعاتی ـ امنیتی آن ایجاد می‌کند و تمایلات مستبدانه او را برآورده می‌سازد، حکومت کند و هرگونه مخالفت با حکومت خود را سرکوب و از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف کند. با این هدف بود که رضاخان مدت کوتاهی پس از کودتای سوم اسفند 1299، درصدد برآمد دستگاه شهربانی را به لحاظ کمّی و کیفی تقویت کرده و با گماردن افراد مورد اعتماد خود در رأس مدیریتهای آن، کارآیی‌اش را تضمین کند. بدین ترتیب مدیران و رؤسای سوئدی نظمیه طی یکی دو سالی که از کودتا می‌گذشت، کنار گذاشته شده و افسران و نیروهای مورد اعتماد رضاخان جای آنان را گرفتند. در همان حال، رضاخان ـ رئیس‌الوزراء ـ تصویب‌‌نامه‌ای از تأیید هیئت وزیران گذرانید که بر اساس آن دولت اجازه می‌یافت تشکیلات شهربانی (نظمیه) را سر و سامان دهد و با گماردن مأموران و مدیرانی، به اصطلاح لایق، ساختار آن را منسجم و دگرگون سازد. در همان تصویب‌نامه، ساختار و تشکیلات جدیدی برای نظمیه (شهربانی) پیش‌بینی و حیطه وظایف و عمل شهربانی در تهران و سایر شهرها به طور مبسوط و مشخص تشریح شد. طرح تشکیل حکومتی متمرکز و مقتدر که در نقاط مختلف کشور حکم نافذ آن جاری باشد، از دلایل اصلی مشارکت انگلیس در کودتای سوم اسفند 1299 بود. بنابراین، ضرورت داشت تشکیلات شهربانی، به ویژه بخش سیاسی ـ اطلاعاتی آن از نظمی جدید و در عین حال کارآمد برخوردار باشد تا حداقل، مخالفان داخلی حکومت را از میان بردارد. در راستای تقویت هر چه بیشتر شهربانی، رضاخان پس از رسیدن به منصب ریاست‌الوزرایی، در اولین قدم و به رغم تمام مخالفتها، نظمیه (شهربانی) را که تا آن هنگام زیرنظر وزارت داخله انجام وظیفه می‌کرد، تحت کنترل وزارت جنگ قرار داد؛ وزارتخانه‌ای که خود از همان اوایل کودتا در رأس آن قرار گرفته بود و این سمت را تا زمان رسیدن به مقام سلطنت حفظ کرد. پس از عزل سوئدیها، تا پایان سلطنت رضاشاه، شش نفر در رأس شهربانی قرار گرفتند. اولین آنها میرزا محمدخان امیر اقتدار بود که فقط دو هفته در این مقام باقی ماند. پس از او محمدخان درگاهی در دی‌ 1302 رئیس شهربانی شد و تا 12 آذر 1308 ـ حدود 6 سال ـ بر شهربانی حکم ‌راند. پس از او، به ترتیب، سرتیپ محمدصادق کوپال و سرتیپ فضل‌الله زاهدی جمعاً نزدیک به دو سال در رأس شهربانی قرار گرفتند؛ اما چنان که مورد نظر رضاشاه بود مدیران لایقی برای این تشکیلات تشخیص داده نشدند تا این که در 1310ش. سرتیپ محمدحسین آیرم به ریاست شهربانی منصوب شد و تا فروردین 1315 که رکن‌الدین مختار ‌(سرپاس سرتیپ مختاری) بر این سمت گمارده شد در مقام خود باقی بود. سرپاس مختاری آخرین رئیس شهربانی دوره رضاشاه بود. آنچه پس از کودتا پیش آمد و آن‌که جانشین اداره تأمینات و پلیس سیاسی عصر مشروطیت شد عملکردش در تقابل با آزادیهای مشروع سیاسی، اجتماعی و فردی ایرانیان بود. محمد درگاهی، که جانشین وستداهل شد، پیش از آن به دستور رضاخان مأمور رسیدگی به پرونده و عملکرد سوئدیها شده بود تا برای آنها پرونده‌سازی کرده، بهانه لازم را برای انفصال آنها از رأس نظمیه به دست آورد و این وظیفه را چنانکه خواسته رضاخان بود به انجام رساند. در دوره ریاست درگاهی، شهربانی حیطه فعالیت خود را در تهران و سایر بخشها گسترش داد و در مسیر خواسته‌های رضاشاه از هیچ کوششی فروگذار نکرد؛ به ویژه در از میان برداشتن مخالفان سیاسی حکومت بی‌پروایی را به نهایت رسانید. درگاهی در روند قدرت‌یابی رضاخان، پس از کودتای سوم اسفند تا صعود نهایی او به تخت سلطنت، نقش اساسی برعهده گرفت و با از میان برداشتن مخالفان سیاسی او، راه را برای انقراض سلطنت قاجار هموار کرده، مخالفان سلطنت پهلوی را به انحاء گوناگون به قتل رسانید و یا منزوی ساخت. در دوره کوتاه ریاست کوپال هم روند تعقیب مخالفان سیاسی حکومت رضاشاه ادامه یافت. برخی رجال درجه اول نظیر نصرت‌الدوله فیروز در این دوره محاکمه و در زندان شهربانی محبوس شدند. پس از کناره‌گیری سرتیپ کوپال از ریاست شهربانی در آذر 1309، چند ماه سرتیپ فضل‌الله زاهدی، که پیش از آن به علت ناکامی در سرکوب مخالفان استان فارس مورد غضب رضاشاه قرار گرفته، خلع درجه گشته و بیکار شده بود، ریاست شهربانی را برعهده داشت. پس از مدتی رضاشاه زاهدی را عفو کرد و او را پس از کوپال به ریاست شهربانی منصوب کرد؛ اما به علت بی‌لیاقتی و مخصوصاً پس از «فرار جمعی از زندانیان به سرکردگی سیدفرهاد، یاغی معروف» از زندان قصر، بار دیگر مورد خشم و بی‌مهری رضاشاه قرار گرفته، پس از مدت کوتاهی در اردیبهشت 1310 خلع درجه شده از ریاست شهربانی برکنار و زندانی گردید. دوره ریاست زاهدی بر شهربانی کوتاه‌تر از آنی بود که بتواند در تشکیلات و مدیریتهای شهربانی تغییراتی دهد. پس از عزل زاهدی سرتیپ محمدحسین آیرم وارد صحنه شد. آیرم در رأس شهربانی، قدرت بی‌حد و حصری یافت و در اندک زمانی توانست اعتماد کامل رضاشاه را به خود جلب کند. در دوره او شهربانی به اوج قدرت جهنمی رسید و «مالک‌الرقاب جان و مال مردم» شد. مخالفان سیاسی و سایر مردم، تحت کنترل شدید و مراقبتهای تمام نشدنی شهربانی قرار گرفتند. حتی رجال و کارگزاران وفادار به رضاشاه هم از تیر گزند شهربانی در امان نبودند و پیوسته از آزاررسانیها و پرونده‌سازیهای شهربانی در هراس بودند. آیرم بسیاری از رقبای سیاسی و نظامی خود را از اطراف رضاشاه دور کرد و با فراهم آوردن هر آنچه رضاشاه دلخواهش بود، خود را به او نزدیک ساخت. جاسوسان و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی شهربانی در دوره آیرم تمام دوایر دولتی و حکومتی را تحت مراقبتهای شدید قرار داده، مخالفان حکومت را تعقیب می‌کردند؛ در همان حال، مطبوعات در آن دوره تحت شدیدترین سانسورها و نظارتها قرار داشتند و امنیت اجتماعی و حتی فردی مردم نیز از سوی جاسوسان و خبرچینان پرشمار شهربانی سلب شد. در همان حال، آیرم از هر راهی برای ثروت‌اندوزی و کسب مال و مکنت منقول و غیرمنقول وارد می‌شد. به واسطه ازدواج فرزندش با خواهرزن رضاشاه، بیش از هر زمان دیگر به خاندان سلطنت نزدیک شد و برای شخص رضاشاه هم املاک و ثروت بسیاری فراهم آورد. همواره مواظب بود سوءظن شاه را نسبت به خود و شهربانی برنیانگیزاند. اما نزدیکی آیرم به رضاشاه و قدرت مهارنشدنی او در رأس شهربانی، چندان دوام نیاورد. رضاشاه به تدریج، چنان که شیوه او بود، نسبت به آیرم و اعمال او ظنین شد. البته این بار آیرم بر رضاشاه پیشدستی کرد و قبل از آن که به تیر خشم رضاشاه گرفتار آید به بهانه معالجه بیماری‌ راهی خارج از کشور شد و به رغم پیگیریهای رضاشاه، دیگر به کشور بازنگشت. در دوره ریاست کوپال بر شهربانی رکن‌الدین مختار به سرعت پله‌های ترقی را طی کرد و معاون انتظامی کل شهربانی کشور شد؛ و این سمت را در دوران ریاست زاهدی و آیرم نیز حفظ کرد. در واپسین ماههای ریاست آیرم، مختار معاون او بود. هنگامی که آیرم کشور را به بهانه معالجه بیماری به قصد اروپا ترک کرد و دیگر بازنگشت، تا تعیین تکلیف نهایی، مختار کفالت شهربانی را عهده‌دار بود. هنگامی که رضاشاه از بازگردانیدن آیرم به کشور نومید شد، رکن‌الدین مختار را با یک درجه ارتقاء به سرپاسی، که معادل با درجه سرتیپی بود، رسانید و ریاست کل شهربانی کشور را به او سپرد. مختاری در تمام دوران ریاستش بر شهربانی و قبل از آن، به فساد مالی آلوده نشد؛ اما در بیرحمی و قساوت دست کمی از آیرم نداشت. در دوره ریاست مختار بر شهربانی، رعب و وحشت سراسر کشور را فراگرفت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و جاسوسی شهربانی در تمام شئون زندگی سیاسی ـ اجتماعی و فردی مردم دخالتهای ناروای پایان‌ناپذیری می‌کرد. در دوره ریاست مختار، تشکیلات اداری و امنیتی شهربانی باز هم گسترش یافت و در شهرها و مناطق بیشتری دوایر شهربانی تأسیس شد. در دوره رکن‌الدین مختار، فشار شهربانی و اداره سیاسی آن بر مخالفان سیاسی گسترش یافت و نظم قبرستانی کم‌نظیری در کشور ایجاد شد. در همین دوره بود که برخی از مهمترین رجال مغضوب کشور به دستور مستقیم شاه و مختار و توسط مأموران اداره سیاسی و آگاهی شهربانی به قتل رسیدند و مخالفان رضاشاه تحت تعقیب قرار گرفته و بیش از پیش منزوی شدند. در دوره مختار اداره نگارشات شهربانی که مسئول سانسور نشریات؛ کتاب و روزنامه‌ها بود بر شدت عمل خود افزود و مطبوعات و قلم را به کلی از اعتبار انداخت. در این دوره سانسور و ممیزی به نهایت رسید، تا جایی که حتی تمام مکاتبات و نامه‌های شخصی مردم با همکاری کارمندان اداره پست خوانده می‌شد. مأموران آگاهی و اداره تأمینات شهربانی مراقبت شدیدی بر باجه‌های پستی و فرستندگان و گیرندگان مراسلات و نامه‌ها داشتند تا هرگاه مطلبی حاکی از مخالفت با حکومت در آنها یافت شود، عاملین را تحت تعقیب قرار داده، مجازات کنند. انگلیسیها، که خود پایه‌گذار سلطنت پهلوی بودند گرایش چندانی به آموزش نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رضاخان نشان ندادند. با این حال، بسیار مایل بودند از همان آغاز، دستگاه امنیتی و شهربانی رضاخان در سرکوب مخالفان سیاسی بکوشد و «به فعالیتهای سیاسی مضر رسیدگی کند». نیروهای اطلاعاتی و امنیتی که در ایران دوره رضاشاه حضور داشتند ترجیح می‌دادند در بسیاری موارد خود مستقیماً در امور اطلاعاتی ـ امنیتی دخالت کنند و در کشف توطئه‌های سیاسی رضاخان را یاری نمایند. حسین فردوست نقش فرانسویان را بیش از انگلیسیان در شکل‌گیری دستگاه اطلاعاتی، جاسوسی و ضداطلاعاتی دوران رضاشاه مؤثر می‌داند و ترجیح می‌دهد فرانسویان را پایه‌گذار و «بنیانگذار دستگاه اطلاعاتی در ایران» معرفی کند. بنابراین، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و کارآگاهی رضاشاه، بدون اینکه از آموزشهای لازم اطلاعاتی و پلیسی برخوردار باشد، مجموعه‌ای از نیروهای نامتجانس را تشکیل می‌داد که مهمترین وظیفه آن وحشت‌آفرینی در نقاط مختلف کشور و سرکوب شدید مخالفتها بود تا رضاشاه در راستای نقض هر چه بیشتر دستاوردهای مشروطیت و پایمال کردن حقوق اساسی مخالفان سیاسی، اجتماعی و مذهبی آسوده‌تر گام بردارد. بیشترین فعالیت اداره تأمینات و پلیس سیاسی رضاشاه در سرکوب گروههای زیر متمرکز شد: 1. دارندگان اندیشه مشروطه‌خواهی که، با کودتای سوم اسفند 1299 و قدرت‌یابی و صعود نهایی رضاشاه به تخت سلطنت، دستاوردهای دوران مشروطیت را محکوم به زوال می‌دانستند؛ 2. روحانیان و علمای مذهبی (اسلامی) که، علاوه بر علایق سیاسی، آشکارا نظاره‌گر دین‌زدایی و ایجاد محدودیت برای استقلال روحانیان و علما از سوی او بودند؛ 3. رجال و سیاستمداران و کارگزاران دولتی، حکومتی و نظامی که با وجود اعلام وفاداری نسبت به رضاشاه و خدمت در مجموعه حاکمیت، همواره مورد سوءظن و خشم رضاشاه بودند، در حالی که رضاشاه، در واقع و یا در دنیای خیال، تصور می‌کرد هر آن ممکن است از سوی آنان توطئه‌ای بر ضد او در حال شکل‌گیری باشد. این گروه از رجال و کارگزاران نیز دائماً در بیم و هراس از رضاشاه و دستگاه مخوف اطلاعاتی ـ امنیتی به سر می‌بردند؛ 4. مدیران و تحریریه مطبوعات و نویسندگان کتابها و نشریات که از همان نخستین ماههای کودتای سوم اسفند تحت شدیدترین سانسورها و نظارتهای نظمیه (شهربانی) قرار گرفتند و این روند تا پایان دوران سلطنت رضاشاه ادامه یافت؛ 5. ایلات و عشایر که بلافاصله پس از کودتا سرکوب آنان آغاز شد و تا پایان دوران سلطنت رضاشاه همواره از مهمترین دغدغه‌های او به شمار می‌رفتند؛ 6. در نهایت، عامه مردم که همواره تحت مراقبت شهربانی قرار داشتند و هرگز از آزارهای مأموران فاسد آن آسوده نبودند. شکل‌گیری و انسجام نهایی دستگاه اطلاعاتی و پلیس سیاسی رضاشاه مدتها به طول انجامید. اما دستگاه خبرچینی و جاسوسی او از طریق نظمیه (شهربانی) از همان آغازین سالهای کودتای سوم اسفند 1299 فعال بود و مأموران مخفی و جاسوسان پرشمار آن، مردم را تحت مراقبتهای شدید قرار می‌دادند. با تمام این احوال، دستگاه اطلاعاتی شهربانی و اداره‌ تأمینات آن تا دوران ریاست آیرم تکمیل نشد. در دوره آیرم بود که دایره‌ای ویژه، که به زودی سایر فعالیتهای شهربانی را تحت‌الشعاع قرار داد، تحت عنوان اداره سیاسی تشکیل شد که از آن تحت عناوین «اداره تأمینات»، «پلیس سیاسی» و «اداره آگاهی» نیز یاد شده است. تمام این عناوین به دایره ویژه شهربانی که وظیفه اساسی آن تعقیب و سرکوب مخالفان سیاسی رضاشاه بود اطلاق می‌شد. اداره آگاهی شهربانی در دوره آیرم مأموران بسیاری به خدمت گرفت و آنها را در مناطق مختلف جامعه پراکند. بدین ترتیب تمام دوایر دولتی، وزارتخانه‌ها، مجلس شورای ملی و غیره مملو از جاسوسانی شد که همه روزه گزارشهایی تهیه کرده و برای ریاست شهربانی ارسال می‌کردند. بر اساس بسیاری از همان گزارشهای مخفیانه، که در موارد متعدد چندان هم حقیقت نداشت، مخالفان حکومت و نیز رقبا و دشمنان شخصی ریاست شهربانی و رضاشاه تحت تعقیب قرار گرفته، مجازات می‌شدند. بسیاری از رجال درجه اول کشور عمدتاً بر اساس گزارشهای مخفیانه اداره سیاسی شهربانی مقصر شناخته شده، محاکمه و مجازات می‌شدند. پلیس سیاسی، دامنه فعالیتهای خود را تا خصوصی‌ترین مسائل زندگی مردم گسترده بود. حتی نامه‌های پستی و مراسلات شهروندان معمولی نیز از سوی مأموران و خبرچینان شهربانی، که در ادارات و دوایر مختلف پست حضور داشتند، خوانده می‌شد؛ نیز کسانی که می‌خواستند مسافرتهای بین شهری انجام دهند مجبور بودند از اداره سیاسی شهربانی جواز دریافت کنند. پرونده‌سازیها و پاپوش‌دوزیهای مکرر پلیس سیاسی شهربانی در دوره آیرم افزایش چشمگیری یافت و افراد بسیاری، صرفاً در نتیجه پرونده‌سازیها و نیز جرم‌‌تراشیهای پلیس سیاسی و اداره تأمینات گرفتار شده از هستی ساقط می‌شدند. بدین ترتیب، تقریباً تمامی رجال، شخصیتها، نمایندگان مجلس شورای ملی، افراد بانفوذ و صاحب مقام، صاحبان حرفه‌ها و مشاغل تجاری و اقتصادی و تمام کسانی که سری در میان سرها داشتند پرونده‌هایی در نزد آیرم و اداره تأمینات و آگاهی او داشتند و او هرگاه اراده می‌کرد به وسیله همین پرونده‌سازیهای عمدتاً جعلی و ساختگی فرد موردنظر را به خاک سیاه می‌نشانید؛ این پرونده‌سازیها،‌ در عین حال، راهی پرسود برای ثروت‌اندوزی آیرم و رؤسای وقت شهربانی بود. بسیاری از دارندگان پرونده سیاسی در شهربانی مبالغی کلان و یا اموال و داراییهای غیرمنقول بسیاری در ازاء مطرح نشدن آن، به رئیس شهربانی می‌پرداختند تا از عقوبت فرجام خلاصی یابند. پس از پایان دوران ریاست آیرم بر شهربانی و انتصاب رکن‌الدین مختار به جای او، اداره تأمینات و پلیس سیاسی باز هم حیطه فعالیت و عمل خود را گسترش داد. تعداد کارآگاهان و افسران اطلاعاتی بیشتر شد و شمار جاسوسان و خبرچینان به «شمار ستارگان آسمان!!» افزایش یافت. جوّ بدبینی در میان مردم و ترس و نگرانی دائمی از خبرچینان شهربانی همگانی شد. علاوه بر مخالفان سیاسی و تمام کسانی که گمان مخالفت درباره آنان می‌رفت، تمام رجال، شخصیتها و کارگزاران دولت و حکومت نیز در سیطره جاسوسان و خبرچینان اداره تأمینات (آگاهی) قرار گرفتند و خوش‌شانس‌ترین آنان کسی بود که گزارش کمتر مغرضانه‌تری درباره او تدوین و به رؤسای شهربانی تسلیم می‌شد. در دوران مختاری، دستگاه دادگستری و وزارت عدلیه، بیش از پیش، تحت سیطره شهربانی و اداره سیاسی آن قرار گرفت و بر اساس پرونده‌های تنظیمی شهربانی بود که بیشتر محاکمه شوندگان در دادگستری محکوم می‌شدند. اصولاً قضات و وزارت عدلیه چاره‌ای جز پذیرش دیدگاههای شهربانی نداشتند. مانند دوران آیرم، در دوره مختاری هم پرونده‌سازی برای رجال و شخصیتهای کوچک و بزرگ کشور، از امور جاری اداره تأمینات شهربانی محسوب می‌شد و رجال کشور در دوایر مختلف حکومتی و دولتی از اداره تأمینات (آگاهی) شهربانی سخت در هراس بودند. در دوران ریاست مختاری، علاوه بر رجال کشوری، افسران و فرماندهان نظامی نیز، با شیوه‌هایی خاص، تحت مراقبت و کنترل کارآگاهان و جاسوسان اداره تأمینات قرار گرفتند. در همان حال، در دوران مختاری هم پرونده‌سازیهای جعلی و پاپوش‌دوزی درباره اتباع کشور بسیار رایج بود و مأمورین تأمینات شهربانی به صرف مظنون شدن به افراد، آنان را بازداشت می‌کردند و مدتها تحت آزار و شکنجه قرار می‌دادند. در شهربانی دوره رضاشاه اداره ویژه‌ای برای کسب اطلاعات و اخبار سری و پنهانی از کشورها و منابع خارجی پیش‌بینی نشده بود. اصولاً در دوره رضاشاه تشکیلاتی سازمان یافته، که امور مربوط به ضدجاسوسی و عملیات پنهانی اطلاعاتی در خارج از کشور را سازماندهی کند و به انجام رساند، وجود نداشت. با این حال، شهربانی در ضمن اموری که در مورد امنیت داخلی انجام می‌داد، در زمینه اطلاعات خارجی و مسائل ضدجاسوسی نیز فعالیتهای اندک و پراکنده داشت. فعالیتهای پراکنده ضداطلاعاتی شهربانی نیز عمدتاً در درون مرزهای جغرافیایی و سیاسی کشور صورت می‌گرفت و به ندرت مأموران اطلاعاتی و امنیتی این تشکیلات در خارج از مرزهای کشور فعالیت داشتند. شهربانی دوران رضاشاه نفوذ چندانی در کشورهای خارجی نداشت و اساساً هیچ‌گاه به درجه‌ای از اعتبار و اهمیت اطلاعاتی و ضدجاسوسی دست نیافت که قادر باشد حیطه فعالیتهایش را به خارج از مرزهای کشور گسترش دهد؛ و یا حتی از سوی سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی مختلف جهان، از جمله انگلستان،‌ مورد توجه قرار گیرد. بسیاری از اخبار و اطلاعات امنیتی و جاسوسی خارجی از طریق سفارتخانه‌ها و نمایندگیهای سیاسی رضاخان از کشورهای خارجی برای مسئولان امر ارسال می‌شد که «طبعاً کیفیت بسیار نازلی داشت». علاوه بر آن، وظیفه اصلی رکن 2 نیز در ارتش «ضداطلاعات» بود، اما این اداره هم هیچگاه نتوانست چنانکه باید، وظیفه‌اش را به انجام رساند. فقط در واپسین سالهای سلطنت رضاشاه، افسرانی از فرانسه برای آموزش فعالیتهای ضدجاسوسی به ایران فراخوانده شدند؛ اما نتیجه نهایی اقدامات آنان قابل توجه نبود. انگلیسیان هم، که رضاخان را به قدرت رسانیده بودند، هرگز درصدد برنیامدند تشکیلات اطلاعاتی و ضدجاسوسی قابل توجهی برای او سازماندهی کنند. ترجیح می‌دادند مستقیماً و از طریق مأموران اطلاعاتی خود این مهم را انجام دهند و اساساً اعتباری برای شهربانی و دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی رضاخان قائل نشدند. به عقیده آنان تشکیلاتی نظیر شهربانی صرفاً در جهت سرکوب قهرآمیز و غیرانسانی (آن هم به شیوه‌های سنتی و عقب‌مانده) اتباع کشور می‌توانست کارآیی داشته باشد. دستگاه شهربانی، که تشکیلات آن پس از کودتا به سرعت رشد یافت، هیچگاه به حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی ایرانیان توجهی نشان نداد و چنانکه دلخواه رضاخان بود هدف خود را سرکوب شدید مردم و ایجاد رعب و وحشتی وصف‌ناپذیر در کشور قرار داد و در این مقصود البته به موفقیتهای قابل توجهی نیز دست یافت. در همان حال، قدرت شهربانی در سراسر کشور رشدی سرطانی یافت، فساد در درون آن افزایش چشمگیری پیدا کرد و در آن میان رؤسای شهربانی بیش از دیگران در این فساد اقتصادی و اجتماعی غوطه‌ور شدند. دزدی، جنایت، قتل، آدم‌ربایی، رشوه، اختلاس، غصب اموال مردم، تجاوز به نوامیس عمومی و ... در میان کارکنان شهربانی رایج شد. مردم، در نتیجه اعمال غیراصولی و ضدانسانی شهربانی از حقوق فردی و اجتماعی محروم شدند و به تدریج تمام مخالفتها در نطفه خفه شد. منتقدین و دلسوزان جامعه که از بیم جان و مالشان، همواره در تیررس تجاوزات شهربانی بودند، تا پایان دوران سلطنت رضاشاه لب فروبسته و یا به جرم «تشویش اذهان عمومی» و «خلل در نظم کشور» دستگیر و تحت شدیدترین مجازاتها قرار گرفتند و حتی به قتل رسیدند تا عبرتی برای دیگران باشد. بیم و هراس و دلهره همیشگی از تعقیب و مراقبتهای تمام نشدنی مأموران پرشمار ولی فاسد و کم‌سواد که بر شیوه‌های سنتی و عقب‌مانده تکیه داشتند، در میان جامعه فراگیر شد. در همان حال وجدان عمومی جامعه سخت ضربه دید و روح بدبینی و بی‌اعتمادی در سراسر کشور سایه افکند و جامعه ایرانی به سرعت از مسیر پویای اجتماعی و سیاسی منحرف شد. در کنار آن، فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی، اجتماعی از سوی دستگاه حاکمیت تشویق می‌شد. روسپیگری، خرید و فروش و مصرف گسترده مواد مخدر که بسیاری از مأموران و افسران بلندپایه شهربانی نیز گرفتار آن بودند، در جامعه شیوع داشت. بدین ترتیب، شهربانی در حیطه عمل، چنان فضاحتی به بار آورد که نه تنها مخالفان سیاسی رضاشاه بلکه حتی مهمترین افراد، رجال و شخصیتهای کشور نیز که به حکومت وفادار بودند، نفرت شدیدی از آن پیدا کردند. این نفرت که با عزل هر یک از رؤسای وقت شهربانی ـ به دستور رضاشاه ـ و تنبیه احتمالی وی، موجی از خوشحالی (البته پنهانی) در سطح جامعه پدید می‌آورد، حاکی از اوج فساد و خفقان حاکم بر آن دستگاه بود که گمان می‌رفت با برکناری و تنبیه رؤسای آن، اندکی از آسیبهای وارده بر جامعه التیام ‌یابد. در دوران رضاشاه دستگاه مهیب شهربانی کرامت انسانی را مورد تعرض قرار داد و آن را تحقیر کرد. بدین ترتیب، ملتی که در آغاز قرن بیستم با انقلاب مشروطیت پیشگام تمام ملل آسیایی در پایان دادن به روش استبدادی حکومت بود، اندکی پس از آن گرفتار رژیم خشن رضاشاه و شهربانی مخوف او شد و مورد شدیدترین تحقیرها و اهانتها قرار گرفت. برجسته‌ترین رجال و علمای سیاسی ـ مذهبی کشور با روشهایی بس ناجوانمردانه و غیرانسانی از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف شدند. شهربانی به «دستگاه غلام‌سازی» تبدیل شده بود تا صدای اعتراض هر انسان آزادیخواه و وطن‌پرستی را در گلو خفه کند و افراد پاکدامن و درستکار را از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی ریشه‌کن سازد. منشأ همه این فساد رفتار در شهربانی و سایر مراجع حکومتی و دولتی، شخص رضاشاه بود و بس. فساد شهربانی رضاشاه در سطوح و جوانب مختلف نمودار فسادی بود که مجموعه حاکمیت را دربر گرفته بود. در این میان شهربانی مظهر این فساد بود. رضاشاه هم بارها گفته بود: «نظمیه یعنی من» و این خود حاکی از نگاه ویژه شخص اول مملکت نسبت به روش ویژه حکومتداری بود. بدین ترتیب، رضاشاه بسیار مشعوف بود که «سازمان شهربانی به صورت دستگاه میرغضبی تا حد شقاوت» عمل می‌کند تا او بتواند بدون توجه به معیارهای انسانی و منطقی، به روشهای استبدادی، بر حکومت پوشالی خود ادامه دهد. آگاهان به امور در آن دوره، تردیدی نداشتند که بخش اعظم قدرت و اعتبار رضاشاه تنها به روشهای خشن «دستگاه دژخیمی شهربانی‌اش» بستگی دارد. رضاشاه همیشه نسبت به تمام کارگزاران حکومت سوءظن داشت. دست‌کم، رجال و کارگزاران لشکری و کشوری درجه اول را در زمره کسانی می‌دانست که لزوماً باید به طور دائم مراقبت و کنترل شوند و رفتار و کردارشان زیر ذره‌بین گزارشگران معتمد قرار گیرد. به نظر می‌رسد در حکومت رضاشاه تمام مردم در زمره دشمنان و مخالفان او قرار گرفته باشند، بی‌آنکه هیچگاه مخالفت آنان به اثبات رسیده باشد. شهربانی و اداره تأمینات (آگاهی) آن، مسئول مستقیم مراقبتهای سیاسی و سرکوب مخالفان رضاشاه بود و شهربانی همچنانکه خواست رضاشاه بود، این مهم را به انجام رسانید. با این حال، فقط در اوایل دوران ریاست آیرم بر شهربانی بود که «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت کشور» ـ 22 خرداد 1310 ـ در مجلس شورای ملی تحت کنترل رضاشاه به تصویب رسید تا روند سرکوب مخالفان سیاسی و منتقدان روش استبدادی حکومت رضاشاه نظام‌مند و قانونی جلوه‌گر شود. «با دستاویز به این قانون بسیاری گرفتار و افرادی بی‌گناه در دادگاههای نظامی محکوم و معدوم» شدند. دستگاه قضایی و دادگستری دوران رضاشاه، نظیر تمام زیرمجموعه‌های دیگر حاکمیت، از استقلال لازم برای محاکمه و رسیدگی عادلانه به پرونده‌ها و جرایم سیاسی برخوردار نبود. وزارت عدلیه (دادگستری) آن روزگار صرفاً در چارچوب نظرات و خواسته‌های رضاشاه و بازوی اجرایی قدرت او، شهربانی و اداره تأمینات آن، قضاوت کرده و حکم صادر می‌کرد. اما در واقع امر، جریان رسیدگی به پرونده‌هایی که به دستگاه دادگستری ارجاع می‌شد مسیری معکوس داشت؛ به عبارت دیگر، وزارت عدلیه (= دادگستری) صرفاً مجاز بود حکمی را صادر کند که پیشاپیش شهربانی رضاشاه اراده کرده بود. در واقع، بسیاری از پرونده‌ها و مدارک جرمی که از سوی شهربانی برای رسیدگی و صدور رأی قانونی به وزارت عدلیه ارجاع می‌شد عاری از واقعیت و حقیقت بود و هرگاه تشکیلات مستقلی بر آن می‌شد تا صحت این پرونده‌ها را بررسی کند، محمل منطقی برای اثبات ادعای شهربانی یافت نمی‌شد. بدین ترتیب، بسیاری از متهمان سیاسی صرفاً در نتیجه پرونده‌سازیها و دروغ‌پردازیهای مأموران و گزارشگران اداره تأمینات و جاسوسان مغرض و یا بی‌اطلاع و نادان آن، محاکمه و محکوم می‌شدند. به تدریج، وزارت عدلیه در برابر خواسته و اراده شهربانی سرتسلیم فرود آورد و صرفاً به مجری دستورهای رؤسای شهربانی تبدیل شد تا بر جنایات و ستم‌های آن صورتی قانونی دهد. به ندرت امکان داشت دستگاه قضایی، گزارشها و پرونده‌های تنظیمی شهربانی را مورد تردید قرار دهد و در پی صحت و سقم آن باشد. شهربانی رضاشاه در روند رسیدگی قضایی به پرونده‌های متهمان، آشکارا به حدی تهدیدآمیز عمل می‌کرد که وکلای وقت دادگستری جرأت پذیرفتن وکالت پرونده‌های ارجاعی سیاسی را نداشتند و نمی‌توانستند از حقوق موکلان خود، چنانکه قانون اجازه می‌داد، دفاع کنند. پرونده تعدادی از متهمان، با وجود تبرئه در دادگستری، با اعتراض رؤسای شهربانی نزد رضاشاه، بار دیگر به جریان می‌افتاد و بدون اینکه جرم آنان ثابت شده باشد، مدتها در زندان باقی می‌ماندند؛ حتی پس از پایان دوران محکومیت باز هم از زندان خلاصی نداشتند. در موارد متعددی تنها به صرف بدگمانی شهربانی به افراد، آنان را بازداشت می‌کردند. افراد بدون اینکه در دادگستری و محاکم قضایی محاکمه شوند، سالها در زندان و بازداشت نگهداری می‌شدند؛ و با آنکه موارد اتهامی آنان هرگز به اثبات نمی‌رسید، شهربانی و اداره سیاسی آن به دلایلی کاملاً بی‌اساس از آزادی آنان جلوگیری می‌‌کرد. پایه‌های قدرت سیاسی رضاخان از همان آغاز کودتا با خونریزی و قتل مخالفان سیاسی او، که عموماً از آزادیخواهان و مشروطه‌طلبان بودند، استوار شد. او، در اولین اقدام، مخالفان خود را در مجلس شورای ملی، هدف قرار داد تا مدافعان قانون اساسی و طرفداران نظم قانونی را در کشور از سر راه بردارد و در همان حال با آغاز زودهنگام ترور و قتلهای سیاسی پیدا و پنهان، نشان داد که در راه فاجعه‌آمیزی که گام نهاده، جدیتی تام دارد. تعداد کسانی که توسط شهربانی مخوف و فاسد رضاشاه به قتل رسیدند هیچگاه معلوم نشده است. آماری هم در این باره تهیه نشده که تعداد دقیق قربانیان آن دوره را بشناساند. برخی منابع حدود 24000 نفر را آمار داده‌اند. اگر این‌گونه آمارها گوشه‌هایی از حقایق امر باشد پس تعداد کسان گمنام و کمتر شناخته شده‌ای که به سبب مخالفت با دیکتاتور، در اثر ستمکاری کارگزاران پرشمار و فاسد او جان خود را از دست داده‌اند بسیار بیشتر از کسانی است که تاریخ درباره آنان اسنادی ارائه داده است. علاوه بر مأمورانی از شهربانی که تخصص آنها سم خوراندن و یا خفه کردن کسانی بود که به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی دیگر ضرورتی به زنده ماندن آنها احساس نمی‌شد، روش آسان‌تری هم برای از میان برداشتن و به قتل رسانیدن مخالفان وجود داشت و آن بهره‌گیری از تخصص پزشکانی ماهر و حاذق در تزریق آمپول هوا و نظیر آن به بخت‌برگشتگان سیاسی و نیز غیرسیاسی در بیمارستان شهربانی و یا محلی دیگر بود. در تمام دوران سلطنت مخوف رضاشاه، دست کم، دو تن را می‌شناسیم که به همین عنوان نام‌آور شدند. اولین آنها دکتر علیم‌الدوله و دومین آنها پزشک احمدی بود. پزشک احمدی (که پیش از آن شاگرد دوافروش بود)، طی دوران ریاست مختاری بر شهربانی، قتل درمانی مخالفان را برعهده داشت و در این وظیفه خطیر بسیار هم با موفقیت عمل می‌کرد. شهربانی و مأموران ستمکار آن در غصب اموال و داراییهای مردم به نفع رضاشاه نقش درجه اول داشتند. همچنین بسیاری از امیران ارتش و شهربانی نیز با سوءاستفاده از قدرت و نفوذی که داشتند در جمع‌آوری ثروت و مکنت پای در جای پای رضاشاه ارباب کل نهادند. در این میان، ثروت‌اندوزیهای سرلشکر امیرحسین آیرم و کسب داراییهای غیرقانونی توسط او بیش از سایر رؤسای شهربانی نمود یافت. از اینها که بگذریم، شهربانی و رؤسای وقت از همان دوران ریاست درگاهی تا واپسین ماههای سقوط رضاشاه، که مختاری بر شهربانی حکمرانی می‌کرد، برای ثروت‌اندوزی شاه و غصب اموال و داراییهای مردم، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند. بی‌‌جهت نبود که در زندان قصر «قسمتی بود که اطاق قباله نامیده می‌شد و هرگاه زمینداران یا زندانیان دیگر مالک املاکی بودند که مورد توجه کارپردازان اداره املاک اختصاصی قرار می‌گرفت و آنها حاضر نبودند آنها را تقدیم» نمایند، در آن بخش محبوس می‌شدند و در نهایت البته با پذیراییهای مفصلی! که از سوی شکنجه‌گران شهربانی از آنان صورت می‌گرفت قباله از پیش تنظیم شده را با رغبت تمام به نام اعلیحضرت همایونی واگذار کرده امضا می‌نمودند. بدین ترتیب، با اعمال فشار و تهدیدهای پایان‌ناپذیر مأموران شهربانی، بسیاری از ملاکان و زمینداران، به‌ویژه در مناطق شمالی و سایر بخشهای حاصلخیز کشور، مجبور شدند حداقل بخشی از داراییها و املاک خود را به رضاشاه واگذار کنند و یا به رسم انعام و چشم روشنی، به ولیعهد و نظایر آن پیشکش نمایند. همچنین بسیاری از مردم را مجبور می‌کردند املاک خود را با نازل‌ترین قیمت به اعلیحضرت رضاشاه بفروشند و هرگاه کسانی حاضر نمی‌شدند در این نقل و انتقالات همکاری! لازم را با مأموران شهربانی و سایر مراجع قانونی! کشور داشته باشند، زندان، شکنجه و احتمالاً قتل و نابودی در انتظارشان بود. با آغاز سلطنت رضاشاه، مطبوعات سیاسی از عرصه کشور رخت بربستند و کنترل سانسورچیان شهربانی بر مطبوعات بسیار سخت شد. از آن پس فقط نشریاتی ادامه حیات یافتند که در ستایش از رضاشاه و سیاستهای او گوی سبقت و رقابت را از یکدیگر می‌ربودند. به تدریج تمامی نشریات دولتی شدند و محتوای آنها خالی از مطالب خواندنی و جالب توجه شد، به ویژه، مسائل سیاسی داخلی دیگر جایی در مطبوعات نداشت. در همان حال، مراجع دولتی و مجلس نیز دیگر هرگز جرأت نکردند درباره مطبوعات و سانسور اخباری که بر آن حاکم بود سخنی به میان آورند. در دوره رضاخان کشور فاقد دستگاه ضداطلاعاتی و جاسوسی قابل توجهی بود. اما اینتلیجنس سرویس که از دوران قاجار مأموران بسیاری در کشور داشت نفوذش را در دوره رضاشاه گسترش داد. دستگاه اطلاعاتی انگلستان در ایران دوره رضاشاه عمدتاً برای کنترل فعالیتهای آلمانیها فعال بود که، در نهایت، در جنگ جهانی اول به تدریج در بخشهای مختلف اقتصادی ـ تجاری و البته سیاسی کشور نفوذ داشتند. همچنین تعداد قابل توجهی آلمانی در پوششهای مختلف اقتصادی و دیپلماتیک در ایران فعالیت می‌کردند. پس از پایان جنگ جهانی اول و هم‌زمان با قدرت‌یابی رضاخان در ایران، آلمانیها باز هم بر نفوذ خود در ایران افزودند. انگلستان، که در آن روزگار اصلی‌ترین رقیب و دشمن آلمانیها محسوب می‌شد، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی خود را بیش از پیش در ایران فعال کرد تا علاوه بر امور جاری اطلاعاتی و جاسوسی، رقبای آلمانی خود را در ایران کنترل کند. بدین ترتیب، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی انگلستان از پرنفوذترین سرویسهای اطلاعاتی بیگانه در ایران آن دوره بود که علاوه بر تهران، در سایر شهرها و مناطق حساس ایران هم مأ‌مورانی با پوششهای مختلف اقتصادی، تجاری، دیپلماتیک و غیره داشت؛ البته سرویس اطلاعاتی انگلستان نفوذ دیرپایی در ایران داشت. پس از انگلستان، شوروی در ایران دارای نفوذ اطلاعاتی ـ جاسوسی چشمگیری بود. این کشور هم از اوایل دوران قاجار در ایران نفوذ یافت و مأموران اطلاعاتی ـ امنیتی آن هم، پا به پای سایر عوامل این کشور در ایران، فعال بودند. با سقوط دولت تزاری و جایگزینی رژیم کمونیستی در شوروی، رهبران رژیم جدید، علایق اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی خود را باز هم در ایران دنبال کردند و مأموران بسیاری از دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آن در پوششهای مختلف سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و غیره در دوران رضاشاه فعالیت داشتند. گو اینکه در آغاز امر میان سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و شوروی در ایران دوره رضاشاه رقابت شدیدی وجود داشت اما پس از حمله آلمانها به شوروی و پیوستن آن کشور به صف متفقین، همکاری سرویس اطلاعاتی شوروی و انگلستان در ایران علیه آلمانیها آغاز شد. آلمانیها حداقل از زمان جنگ جهانی اول، در ایران نفوذ قابل توجهی به دست آورده بودند و در دوران جنگ جهانی اول، مأموران اطلاعاتی آلمان در بخشهای مختلف با انگلیسیها و روسها رقابت چشمگیری داشتند. این رقابتها پس از آغاز سلطنت رضاشاه باز هم افزایش یافت و پس از آن، شمار بسیاری از نیروهای اطلاعاتی آلمان با پوششهای مختلف روانه ایران شدند. فعالیت نیروهای اطلاعاتی آلمان در ایران با آغاز جنگ جهانی دوم نمود بیشتری یافت و این خود بهانه‌ای شد برای دخالتهای هر چه بیشتر انگلیسیها و روسها در ایران، که در نهایت به سقوط رضاشاه انجامید. متفقین معتقد بودند حضور گسترده مأموران آلمانی در ایران، اصل بی‌طرفی ایران را در جنگ جهانی دوم نقض کرده و از رضاشاه خواستند آلمانیها را اخراج کند. گفته شده که مأموران اطلاعاتی آلمان در ایران در مسائل جاسوسی و سیاسی، ارتباطاتی نیز با رضاشاه داشتند و یکی از توطئه‌هایی که بر ضد او چیده شده بود با اطلاع‌رسانی به موقع دستگاه اطلاعاتی آلمان ناکام ماند. به هر حال، متفقین که قصد داشتند با اشغال ایران ارتباط مستقیمی بین شوروی و خلیج فارس برقرار سازند، در نهایت،‌ حضور گسترده ستون پنجم آلمان را ایران دستاویزی برای این اقدام تجاوزکارانه قرار دادند. منبع:مظفر شاهدی ، ساواک ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1388 ص 30 تا 45 منبع بازنشر: سایت دوران

بی اعتنایی امام به حسن البکر و صدام

امام خمینی پس از تبعید به ترکیه و سپس ورود به عراق و شهر مقدس نجف ، در کلاسهای درس خود نشان دادند که از نظر علمی و فقهی استادند و مرجع . ایشان این سنت شکنی را نیز کردند که کلاسهای خاموش و بی تحرک را با مباحثه و پرسش و پاسخ جان بخشیدند و سکوت و تسلیم حاکم بر کلاسها را درهم شکستند . پس از رحلت آیت الله شاهرودی(1) تمامی مراجع نجف مجالس ترحیمی ترتیب دادند و در هریک از آنها نمایندگانی از سوی قدرت حاکم بر عراق یعنی حزب بعث شرکت کردند . رهبر حزب بعث در آن روزها حسن البکر بود و حزب با هر یک از آیات نجف به نوعی درگیری داشت . به ویژه با آیت الله حکیم . اما با این همه وقتی نمایندگان و یا رهبران حزب بعث وارد این مجالس می‌شدند صاحب مجلس و همه حاضران به پا برمی‌خاستند و ادای احترام می‌کردند . ولی وقتی آنان به مجلس امام خمینی آمدند امام به آنان بی اعتنا بود . گفته می شود حسن البکر رئیس حزب بعث و معاونش صدام حسین وقتی به مجلس ختمی که از سوی امام ترتیب یافته بود آمدند امام حتی کمترین تکانی هم به خود ندادندو حاضران مجلس هم به تبعیت از ایشان در جای خود نجنبیدند . در نتیجه رهبران حزب بعث مجبور شدند در برابر امام زانو بزنند و ادای احترام کنند .... -------------------------------------------------------------------------------------------- پی نوشت : 1 - آیت‏ اللَّه سیدمحمود شاهرودی که از 27 سالگی به نجف اشرف عزیمت نمود در 14 شهریور 1353 ش برابر با 18 شعبان 1395 ق در 91 سالگی در نجف وفات یافت و پس از تشییعی باشکوه، در کربلا به خاک سپرده شد. منبع:آرشیو مطالب مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: سایت دوران

احزاب سیاسی رژیم شاه و تحقیقات محرمانه ساواک

با وجود پژوهش‌های نسبتاً پرشماری که برای بررسی زوایای تاریک و یا روشن تاریخ معاصر منتشر شده هنوز جای بررسی‌های مبتنی بر مفاهیم و نظریه‌های جدید تاریخ‌نگاری خالی است. این نظریه‌ها به ما کمک می‌کنند مرزهایی روشن ‌بین «استمرار» یا «گسست» پدیدارها و فرایندهای تاریخی ترسیم نماییم. مقاله حاضر بر آن است که پدیده «سه حزب» را در همان بستر اجتماعی ـ تاریخی ظهور و سقوطشان بنمایاند تا ما تسلیم داستانسرایی‌های تاریخ‌نگاری شاهانه نشویم که ساخته‌های خود را «استمرار» و حتی «تکامل» مشروطیت می‌خواند. در انبوه اسناد محرمانه ساواک و تحلیل‌ها و گزارش‌های علنی دوره مورد بحث، می‌توان به سر‌نخ‌های قابل اتکایی پیرامون کارکرد حقیقی آن سه حزب در ورای پیشینه‌سازی‌های مکتب تاریخ مذکور دست یافت. برای ردیابی پدیدارهایی به نام «حزب مردم»، «حزب ملیون» و «حزب ایران‌نوین» نمی‌‌توان به اعماق تاریخ معاصر بازگشت و ریشه‌های آن را در سرآغاز آشنایی ایرانیان با فعالیت احزاب سیاسی جستجو کرد و نوعی استمرار مشروطه‌گری در آن دید. همچنین این سه پدیده ریشه‌ در بنیادها و مبانی سیاست‌ورزی غربی و دموکراتیک ندارند. دو کودتای انگلیسی و آمریکایی که ‌گسستی خشونت‌بار از آخرین بقایای مشروطه (به‌ویژه مجلس و قانون اساسی) و فضای باز شهریور بیست و جنبش ملی ایرانیان را موجب شدند، تاریخ معاصر کشورمان را مساعد و مناسب نظر‌ورزی‌های مبتنی بر نظریه‌‌های عدم تسلسل و عدم استمرار می‌سازد. مباحث مربوط به تعاریف حزب، کارکردها، ساختارها، الگوها و حتی مباحث فنی‌تر و جزئی‌تری همچون اساسنامه‌ها و مرامنامه‌های حزبی، نوری بر زوایای تاریخچه آن سه حزب نمی‌افکند. بلکه کارکرد واقعی آن سه حزب را نه در نظریه‌ها و مفاهیم مربوط به احزاب سیاسی، که در رفت و برگشت مدام بین سالن‌های حزبی، و اتاق‌ها و میزهای کارشناسی ساواک، و مطبوعات و ناظرین و منتقدین همان دوره باید جستجو کرد. آنچه در زیر برق سرنیزه‌های نظام دیکتاتوری و در هیاهوی تریبون‌های حزبی و تبلیغات مطنطن «انقلاب شاه و ملت» جلوه‌فروشی می‌کند، شناخت اندکی پیرامون ماهیت و کارکرد واقعی آن احزاب در اختیار می‌گذارد. تصویر واقعی آن سالن‌های مجلل حزبی هنگامی که در تاریکخانه امنیتی رژیم شاه «ظاهر می‌شود» واژگونگی پیوند میان واژگان و واقعیت‌ها را نشان می‌دهد. واژگانی نظیر «رقابت»، «انتخابات»، «دموکراسی»، «حزب» و غیره هنگامی که از فیلتر گزارش ساواک پیرامون نحوه عملکرد اعضای آن تشکیلات عبور می‌کند، تیرگی و ابهام معنایی خود را بیشتر نشان می‌دهد. بنابراین باید در پرتو اسناد آن دوره از واژگان مذکور رمزگشایی کرد. این کاری است که اتفاقاً گزارشگران ساواک به خوبی انجام داده‌اند. رهبران و مقامات می‌گویند «حزب ایران‌ نوین یک انقلاب ادبی به وجود خواهد آورد» اما گزارش ساواک به وضوح نشان می‌دهد که چگونه به محض آغاز مذاکرات درون‌حزبی، کلمات بی‌ادبانه از زبان «مباحثه‌گران‌» فوران می‌کند. از گزارش‌های ساواک درمی‌یابیم که حوزه‌های حزبی نه محل بحث آزاد و شکل‌گیری عقاید و تصمیم‌سازی‌های عقلانی که «مجمعی است از انواع آدم‌ها و انواع فسادها» همین گزارش‌ها نشان می‌دهند که کادرها و رهبران حزبی چگونه «برای انجام یک کار کوچک کارشان به فحش و بد و بی‌راه می‌کشد». از این رو چه در مباحثات درون‌گروهی حزب و چه در سخنرانی‌های عمومی، فقدان وضعیت مطلوب کلامی باعث می‌شود تا احزاب سه‌گانه در گفتمان‌سازی و واژه‌پردازی تبلیغی و ترویجی کمترین توفیقی حاصل ننمایند. فهرست طویلی که ساواک از ناکارامدی و فساد جمعی و فردی هر یک از احزاب سه‌گانه به دست می‌دهد این سؤال را به ذهن متبادر می‌سازد که چرا رژیم شاه نتوانست هیچ یک از نصایح خیرخواهانه و دلسوزانه دیده‌بانان امنیتی خود را به کار بندد و روش‌های حکومتی خود را تصحیح نماید؟ پاسخ به این سؤال البته پژوهش مستقلی می‌طلبد اما در عین حال سندها آنچنان گویا هستند که راه را برای افق‌های آتی تحقیق باز می‌نمایند. به عنوان مثال در همان اسناد می‌بینیم که ساواک در جمع‌‌بندی یک دهه از فعالیت حزبی تصریح می‌کند که حزب دولت‌ساخته موسوم به «اکثریت» فی‌الواقع از «جذب توده‌ها و تأثیر عمیق و واقعی در قلوب مردم» عاجز بوده، و در مبارزه ایدئولوژیک کامیابی نداشته، و اعتماد مردمی «به ویژه اعتماد روشنفکران و جوانان» را نتوانسته جلب کند. ساواک به وضوح از رخنه فساد و تباهی در اعماق احزاب دولت‌ساخته سخن می‌گوید و انواع کلاهبرداری و سودجویی‌های اقتصادی را برمی‌شمارد. اما هیچ‌یک از این انتقادات به عمق نمی‌رود و نهایتاً از دیدگاه ساواک همه آن نارسایی‌ها و شکست‌ها و ناکامی‌های حزبی در مقابل کفه کامیابی‌ها و توفیقات شاهانه رنگ می‌بازد. ساواک از یک‌سو به طرزی گزنده و گویا تصریح می‌کند که حزب‌بازی چگونه یک دهه فرصت‌ طلایی ثبات و امنیت را به هرز برده است اما در انتها با اشاره به «توفیقی که کشور شاهنشاهی طی ده سال گذشته در پرتو راهنمایی اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر در زمینه‌های مختلف به دست آورده»، تلویحاً نتیجه می‌گیرد که شکست حزبی با پیروزی شاهانه تلافی شده است! به این ترتیب گزارشی که با ارائه فهرست مشخص و مستدل کارنامه رسوای حزب ایران‌نوین آغاز شده به «توفیق اعلیحضرت همایونی» ختم می‌شود و این ناهمخوانی «صدر» و «ذیل» گزارش‌های انتقادی، به آیینه تمام‌نمایی از علل ناکامی نه فقط حزب و دولت حاکم بلکه ناکامی و نارسایی انتقاد منتقدین و ناظرین درون‌حکومتی تبدیل می‌گردد. نمونه دیگری از این محدودیت اندیشه انتقادی را می‌توان در نظریاتی که داریوش همایون در مراحل گوناگون آغازین، میانی و بالاخره پایانی فعالیت احزاب دولت‌ساخته به دست داده مشاهده کرد. داریوش همایون در ابتدای فعالیت‌های دوحزبی مذکور می‌نویسد: «یک نظام حزبی توانا با گسترش دادن انبازی [مشارکت] از طریق نظام‌های سیاسی جامعه فعالیت‌های سیاسی ناسازگار با آن نظام را پیشگیری می‌کند و به مجرای درست می‌‌اندازد. گروه‌های تازه بسیج‌شده را به صورتی تعدیل و هدایت می‌کند.» همچنین او طی سال‌های به اصطلاح «دوحزبی» شاه، به دفعات تصریح می‌کند که ‌آن احزاب عاجز از تحقق اهداف مذکورند اما هنگامی که نوبت انحلال احزاب خودساخته شاه می‌رسد، به ضرب و زور همان واژه انبازی می‌کوشد نظام تک‌حزبی رستاخیزی را شکل تکامل‌یافته همان دموکراسی شاهانه معرفی کرده و مدعی ‌شود: «زمینه برای تحقق یافتن درجه بسیار بالایی از انبازی [مشارکت] سیاسی در جامعه ایران فراهم شده است. » به این ترتیب آینده رستاخیزی احزاب دوقلو، چراغی می‌شود برای فهم روشن‌تر گذشته همان احزاب. هنگامی که داریوش همایون و دیگر نظریه‌پردازان رژیم شاهنشاهی به تبیین «انتقادی» نارسایی‌های احزاب پیشین حکومتی می‌پردازند، درمی‌یابیم که آن احزاب نه فقط به خاطر آن مفاسد و ناکارآمدی‌های فاحش، بلکه همچنین به خاطر کمترین احتمال بروز کارکرد واقعی حزبی، یعنی رقابتی بودن، مورد غضب شاهانه و شاه‌پرستان قلم‌به‌دست قرار می‌گیرند. داریوش همایون هنگامی که به لحظه تأسیس حزب رستاخیز می‌رسد می‌گوید «کمترین فعالیت یک حزب مخالف می‌توانست اکثریت را به محافظه‌کاری بیش از اندازه» سوق داده و در نتیجه «مجال چندانی برای حرکت و مانور پاره‌ای اقدامات اصلاحی پردامنه» نمی‌ماند و دولت را از «پاره‌ای اقدامات اصلاحی پردامنه باز می‌داشت». او یک‌حزبی و یکدستيِ حاکمیت شاهانه را موجب توسیع «انبازی سیاسی» و بسط قلمرو اصلاحات می‌داند و نوید می‌دهد که «در یک حزب واحد، در حزب رستاخیز ملی ایران، بیمی از آن رقابت‌ها نخواهد بود». به این ترتیب مشخص می‌شود که احزاب دوگانه حتی در صوری‌ترین نقش‌های رقابتی بالقوه می‌توانند تضادی هر چند اندک میان «صورت دمکراتیک و حزبی» یا «محتوای شاهانه» ایجاد کنند و از محدوده‌های تعیین‌شده پیشین فراروند. دقیقاً به خاطر نگرانی از بروز چنین احتمالی است که نیازی به وجود آن احساس نمی‌شود. به عبارت روشن‌تر می‌توان گفت که اگر چه بازی دوحزبی صرفاً روکشی نازک از دمکراسی‌نمایی بر محتوای دیکتاتوری می‌کشید اما در عین حال همین مقدار از ظاهر‌سازی هم مقتضیات خاص خود را داشت که شاه در مرحله جدید قدرت‌طلبی (و در واقع آخرین مرحله حکومتی) خود نیازی بدان نمی‌دید. گذار از آنچه شاه در دهه چهل «انقلاب شاه و ملت» می‌‌خواند به آنچه «دروازه تمدن بزرگ» نامگذاری کرده بود، نظام حزبی متناسب با خود را می‌طلبید. دو حزب خودساخته شاه در ذیل گفتمان خودساخته او به نام «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» معنا می‌یافتند و حزب رستاخیز فلسفه وجودی خود را وامدار ترم ابداعی جدید‌تری به نام «دروازه تمدن» بود. بدین ترتیب، رقابت حزبی نه در ذیل قانون اساسی دموکراتیک که در ذیل گفتمان‌سازی شاهانه از «انقلاب» و «تمدن» صورت می‌گرفت. شاه با حرکت از نقطه عزیمتی به نام «انقلاب سفید» مفهومی از حزب در سر داشت که در مقام تصور به «با» و «بر» انقلاب بودن خلاصه می‌شد. یعنی اگر در بدو تأسیس حزب مردم و ملیون، ضرورت اقدام به یک سلسله اصلاحات هر چند محدود و نمایشی از ضرورت هماهنگی با آمریکایی‌ها و به‌ویژه حزب دمکرات سرچشمه می‌گرفت، دیری نپایید که با تصویب لوایح شش‌گانه و سپس دوازده‌گانه انقلاب سفید، همه رقابت‌های حزبی به درجه تأیید این یا آن حزب حکومت‌ساخته در قبال اهداف آن «انقلاب» تنزل و تخفیف یافت. شاه علت تحدید دامنه رقابت دو حزب را به یک گفتمان فراحزبی به نام «انقلاب سفید» نسبت داده و با لحنی انکار‌آمیز می‌پرسد مگر در «انقلاب شاه و ملت چند نوع برداشت می‌تواند وجود داشته باشد؟» به این ترتیب نمایش دمکرات‌نمایی سال‌های پایانی دهه سی که در بدایت ظهور خود به یک عامل «بیرونی» به نام سیاست جهان سومی آمریکا در لحظه کوتاه همان چند سال ارجاع داشت، به سرعت تبدیل به یک امر «درونی» به نام «انقلاب سفید» شده و از آن پس همه چیز ذیل همان گفتمان فراحزبی معنا می‌یابد. محدوده بسیار تنگ و ناچیز دایره مخالفت اقلیت در گفتمان شاهانه با «خوب» بودن انقلاب سفید تعریف می‌شود که جایی برای «بد»‌گویی دیگر حزب شاه‌ساخته نمی‌‌گذارد. شاه برای اینکه جای توهمی برای یک رقابت واقعاً دوحزبی باقی نگذارد با لحنی قاطع می‌پرسد: «آیا [حزب] اقلیت می‌تواند بگوید که سیاست نفتی ما بد است؟ آیا می‌تواند بگوید که سیاست مستقل ملی ما بد است؟ آیا می‌تواند بگوید سیاست اجتماعی ما بد است؟ یا اینکه آنچه ما برای کشاورزان و کارگران انجام می‌دهیم بد است؟» تصادفی نیست که در طنز رایج مردم آن دوره چیزی به نام «رقابت حزبی» با درجه آری‌گویی به نظام آریامهری معنی می‌شد و به نحوی موجز و گویا در تفاوت «حزب بله قربان» با «حزب البته قربان» تلخیص می‌گردید. به این ترتیب اگر چه تأسیس سه حزب و نهایتاً انحلال آنها در دل حزب واحد رستاخیز، در مراحل آغازین شکل‌گیری خود ارجاعی هر چند اندک به بیرون از نظام آریامهری (چه ارجاع به جهان خارج از ایران و ضرورت دمکراسی‌نمایی در قبال جهان غرب و چه ارجاع به مردم و ضرورت کانالیزه کردن نارضایتی‌ها از مجرای نهادهای سیاسی) داشته اما به فاصله اندکی پس از تأسیس و شکل‌گیری احزاب دولت‌ساخته، مفاهیمی کلیدی از قبیل «حزب»، «انتخابات»، «رقابت»، به سرعت قابلیت تطبیق و انطباق با جهان خارج از نظام مذکور (جهان غرب و مردم) را از دست داده و تبدیل به یک سلسله مفاهیم بی‌محتوا و خود‌ارجاع می‌شوند. واژگان «حزب مردم» و «حزب ایران‌نوین» نه به مردم واقعی و حتی جهان غرب که به طور مستقیم به واژگان «انقلاب سفید» تا می‌خورد و «حزب رستاخیز» بر واژگان «دروازه تمدن بزرگ» می‌لغزد و کلیه فعالیت‌های حزبی آن دوره، فراتر از این هم‌پوشانی واژگانی نمی‌رود. سئوال این است که اگر در آن نظام چیزی به نام «حزب» و حتی «احزاب» و «رقابت» بین آنها و «انتخابات» وجود داشته پس جای حلقه مفقوده‌ای به نام «مردم» و نیز «برنامه‌ای» که قرار است «رقابت» و سپس «مشارکت» بر سر آن‌ صورت گیرد کجاست؟ مضمون احزاب شاه در رفت و برگشتی مداوم بین این یا ‌آن حزب و گزارش‌های ساواک و مطبوعات آن روز دور می‌زند و کمتر نقبی به بیرون از این دایره بسته یعنی ‌«مردم» واقعی کوچه و خیابان دارد. البته در آن ایام «نظرسنجی» پیرامون دیدگاه سیاسی مردم نمی‌توانست صورت گیرد اما تحقیقات محرمانه ساواک به وضوح از نامقبولیت هشتاد درصدی احزاب سه‌گانه سخن می‌گوید. در این خصوص گزارش‌های ساواک درباره فقدان حضور مردم در انتخابات و در حوزه مخاطبین حزب به قدر کافی گویاست. ساواک به طور مکرر از فقدان کادرهای «نامدار» و «خوشنام» در دل احزاب شاهانه سخن می‌گوید و تصریح می‌‌کند که مردم حتی نام «نمایندگان» را نمی‌شناسند، مگر افرادی که به قول کارشناسان دستگاه امنیتی شاه به خاطر «انتقاد و شوخی روزنامه‌های فکاهی به مردم شناسانده شده‌اند»! یعنی حتی رهبران طراز اول حزبی فقط هنگامی که توسط نشریه توفیق تبدیل به «چهره» می‌شدند می‌توانستند نامی آشنا در حوزه «بله‌قربان گویی» برای خود دست‌و‌پا کنند. در چنین اوضاعی دستگاه صندوق پرکنی، رأی‌نویسی و «قرائت آرای» رژیم نیز کارکردی به شدت نامنظم داشت. همین دستگاه در حالی برای سناتور آذربایجان شرقی 214 هزار رأی «قرائت کرد» که به فاصله کوتاهی از همان انتخابات مجموع آرای قرائت‌شده برای کل همان استان 5609 نفر اعلام گردید! با این وجود در آستانه انقلابی واقعی و مردمی، دستگاه صندوق پرکنی رژیم نیز از کار افتاده بود. به عنوان مثال در واپسین مرحله تکامل نظام شاهانه که از پس یک‌ دهه فعالیت «دوحزبی» می‌آمد و به انحلال آن دو حزب و تأسیس حزب واحد ‌انجامید، روز جمعه اول مهر ماه 1356 در انتخابات میان‌دوره‌ای تهران چهارمیلیونی آن روز فقط 61 هزار کارت الکترال در میان واجدین حق رأی توزیع می‌شود. در روز موعود، از آن 61 هزار نفر هم کمتر از یک سوم افراد به یکی از 240 شعبه اخذ رأی می‌روند و رأی می‌دهند. 10 نفر داوطلب نمایندگی شده‌اند: نفر اول 7695 رأی می‌آورد. نفرات چهارم تا هفتم از 900 رأی و سه نفر آخر از 100 رأی کمتر دارند. نفر دهم 62 رأی آورده است! همه اینها در شهر چهارمیلیونی تهران و به نام نمایندگی مردمِ همین شهر صورت می‌گیرد. این همان آینده‌ای بود که سه سال قبل از آن یعنی در آغاز تأسیس حزب رستاخیز داریوش همایون نوید آن را می‌داد و می‌نوشت «در واقع نظام چندحزبی پیشین ایران از نظر انبازی سیاسی بسته‌تر از نظام یک‌حزبی آینده بود». همه شواهد نشان می‌دهد که پدیده «سه حزب» را در درجه اول و به طور عمده باید در چارچوب نظام واژگانی شاهانه بررسی کرد و از تعمیم‌های شتابزده ادبیات سیاسی و حزبی رایج در نظا‌م‌های دمکراتیک دو یا چند‌حزبی غرب و حتی نظام‌های تک‌حزبی بلوک شرق، به حوزه نظام آریامهری، پرهیز نمود. هنگامی که گزارش‌های ساواک درباره «عدم لیاقت سازمانی» و فقدان ‌«دیسیپلین کار حزبی» و نبودن روح و ایمان کافی، و «فقدان تحرک» را در کنار سایر گزارش‌های مربوط به فقدان پایه مردمی و عدم استفاده از افراد خوشنام و فسادهای بی‌شمار درون‌حزبی می‌خوانیم در‌می‌یابیم که این احزاب نه فقط «مردمی» نبودند، بلکه در طول حیات خود فاقد بسیاری از اجزاء و عناصر و کارکردهای «حزبی» نیز بوده‌اند. به همین دلیل نقطه آغاز و فروپاشی نظام به آنجا باز می‌گردد که خودِ کادرها و ارکان اصلی و به اصطلاح اعضای نهادهایی که باید استوانه‌های آن باشند، خود را جدی نمی‌گیرند و به تعبیر گویای همان گزارش‌ها و اسناد درون‌حاکمیتی، حتی معاونین دبیر‌کل حزب نیز روزانه نیم‌ساعت کار جدی برای فعالیت حزبی اختصاص نمی‌دهند. با این وجود نباید در ابعاد پوسیدگی آن نظام مبالغه کرد و یا «نقطه ‌آغاز فروپاشی» را با خودِ فروپاشی یکسان گرفت. تجربه انقلاب‌های معاصر نشان می‌‌دهد یک نظام هر قدر که پوسیده باشد تا زمانی که یک جانشین کارامد و یک اپوزیسیون جدی تهاجم خود را بر همان نقاط آسیب‌پذیر و پوسیده ‌آن نظام استوار نکرده باشد، و نتواند اعتماد مردم را برای یک آینده جذاب و در عین حال قابل حصول و در دسترس جلب نماید، رژیم همچنان می‌تواند در همان وضعیت «در حال احتضار» برای مدت‌های مدیدی به حیات خود ادامه دهد. با توجه به فقدان پروژه دمکراسی‌خواهی در صفوف اپوزیسیون و «انقلابیون حرفه‌ای» آن دوره و نیز اولویت‌های ضد کمونیستی آمریکا که بروز کمترین روزنه دمکراتیک را منجر به فوران «کمونیزم» از دل جنبش‌های ملی تلقی می‌کرد، می‌باید درباره ماهیت عمیقاً نمایشی دمکراسی شاهانه قدری مداقه کرد؛ یعنی خصلت واقعاً نمایشی پروژه دوحزبی شاه را می‌بایست در چارچوب تدابیری دریافت که هیأت حاکمه آن روز آمریکا (به‌ویژه دمکرات‌ها) به منظور خلع شعار اصلاحات اقتصادی و اجتماعی کمونیستی خواستار پیشبرد آن بودند. بنابراین برنامه اصلاحات نه در قد و قواره دمکراسی که دقیقاً در اندازه‌های پیکر سیاسی حریف کمونیستی طراحی شده بود. با این وجود، همین برنامه کلی و جهان‌شمول آمریکا هنگامی که از فیلتر «اندیشه شاهانه» عبور می‌کرد و بر مقتضیات رژیم دیکتاتوری منطبق می‌گردید محدودیت بیشتری می‌یافت و به شکلی کاملاً خاص «ایرانی» می‌شد. در نگاه نخست ممکن است چنین به نظر برسد که شاه تحت فشار آمریکایی‌ها برای خنثی‌سازی اصلاحات به سبک شوروی، اقدام به گزینشی آگاهانه کرده و از میان انواع گزینه‌های ممکن دمکراسی، دموکراسی دوحزبی آمریکا را «برگزیده است». اما واقعیت تاریخی و از آن جمله انبوه اسناد نشان می‌دهد که گزینش شاهانه را باید قبل از هر چیز در چارچوب درک و دریافت خود او از آنچه «انقلاب شاه و ملت‌» می‌نامید معنا کرد. شاه هنگامی که به استناد انبوه گزارش‌های مستند ساواک درباره احزاب دولت‌ساخته، گوشه‌ای از ناکارامدی حزب خود را اذعان می‌کند باز هم درک «انقلابی» خود از دمکراسی را در قالب «انقلاب شاه و ملت» به نمایش می‌گذارد و می‌گوید «به هر صورت تجزیه و تحلیل اصولی انقلاب و مسائل مملکتی آنقدرها نمی‌تواند با هم متفاوت باشند که لازم شود ده تا بیست حزب سیاسی با عقاید مختلف داشته باشیم». یعنی در اوضاعی که فرامتن و فراگفتمان شاهانه «انقلاب سفید» به عنوان یک سند فراحزبی توسط شاه مشخص شده همه رقابت‌های احتمالی حول نحوه برداشت از «منویات اعلیحضرت» دور می‌زند و از آنجا که چنین منویاتی، برداشت‌ها و تفاسیر متکثر و ده‌گانه و بیست‌گانه را برنمی‌تابد، حد رقابت حزبی به نحوه تقرب و رویکرد چاکرمآبانه به شخص شاه محدود می‌شود. این موضوع، معنای «آمریکایی بودن» اصلاحات آن دوره را روشن می‌کند و نشان می‌دهد که برای فهم خصلت عمیقاً آمریکایی شاه نباید به دوردست‌ها و آن سوی قاره‌ها رفت و ریشه‌های دمکراسی‌نمایی شاه را در مدل آمریکایی دمکراسی جُست. این دمکراسی عمیقاً «شاهانه» است. بحث بر سر آن نیست که مثلاً به همان ترتیبی که در آمریکا قانون اساسی جفرسن، حدّ و حدود رقابت دو حزب را تعیین می‌کند، در این‌ سوی قضیه نیز قانون اساسی مشروطیت تبدیل به یک سند فراحزبی شده باشد. برعکس، کودتاهای انگلیسی و آمریکایی که ایران را از طلیعه تاریخی مشروطیت منقطع می‌ساخت هرگونه بازگشت به دموکراسی بومی را تحت سلطه شاهانه منتفی می‌‌کرد. از همین جا می‌‌توان درک روشن‌تری از مبارزه امام خمینی(ره) در لحظه تاریخی مذکور به دست داد و آن را از سایر اشکال مبارزه ضدرژیمی جریان‌های مخالف دیگر متمایز نمود. امام خمینی(ره) با اشاره به دو حزب «ایران‌ نوین» و «مردم» تجربه نظام‌هایی را که در آن می‌توان از وجود حزب به مفهوم واقعی سخن گفت خاطر‌نشان می‌نماید: «آن جاهایی که حزب هست، دولت‌ها از حزب وجود پیدا می‌کنند، نه اینکه اول دولت تشکیل شود بعد حزب درست کنند.» ضلع دیگر بازی حزبی در مفهوم دمکراتیک آن نمادی به نام «مجلس» است که به تعبیر روشن امام خمینی(ره) دولت موجود خود را به یکسان هم از مجلس و هم از مردمی که می‌باید آن را انتخاب کنند بی‌نیاز می‌بیند: «دولت هم به مجلس و به من و شما ربطی ندارد... وقتی که دولت تشکیل شد و سرنیزه دستش آمد شروع می‌کند حزب درست می‌کند.» امام خمینی(ره) با همان زبان شفاف، گویا و خیرخواهانه، مدلی از یک دولت واقعاً حزبی و حزب واقعاً مردمی و منتخب مردم معرفی می‌کند که عمدتاً با دمکراسی‌های پارلمانی (و در وضعیت ایران ‌آن روز با دمکراسی پارلمانی متکی به مشروطیت) سازگار بود تا دمکراسی‌نمایی شاهانه. دقیقاً با ارائه چنین بدیلی دمکراتیک در مفهوم واقعی آن است که در سخنان امام خمینی(ره)، مرتجع نمایاندن نهضت اسلامی توسط شاه به خود رژیم بازمی‌گردد و «عقب‌ماندگی» دیکتاتوری بر مبنای عقب‌ماندن از مدل‌های دمکراتیک و «حزب واقعی در جهان امروز» تعریف می‌شود: .... دست بردارید آقا از عقب‌‌افتادگی؛ مجد خودتان را حفظ کنید. اگر حزب می‌خواهید درست کنید، خوب، یک حزبی قبل از اینکه دولت شما پیش بیاید، یک حزبی درست کنید، و بعد هم حزب در مجلس، به طوری که قانون اساسی و سایر قوانین اقتضا می‌کند، نماینده درست کنند؛ و بعد هم ‌آقای وزیر، نخست‌وزیر متکی به نمایندگی که از احزاب پیدا شد و از جمعیت و از خواسته مردم و اینها پیدا شد؛ بعد می‌شود یک دولت متکی به حزب؛ متکی به ملت .... واضح است که چنین وضعیتی صرفاً در چارچوب نظام‌های دمکراتیک می‌توانست تحقق یابد و الگوی دمکراسی دوحزبی در اوضاع مشخص ایران ‌آن روز، تنها از طریق بازگشت به قانون اساسی مشروطیت می‌توانست به مفهوم واقعی، بومی و ایرانی شود. اما شاه چنان شیفته داستانسرایی پیرامون «اصول انقلاب شاه و ملت» و «انقلاب سفید» بود که آن اصول را به مثابه سند تعیین‌کننده افق آتی کشور و مبيّنِ حد و حدود دایره «آری‌گویی» احزاب آریامهری معرفی می‌نمود و در عرض قانون اساسی مشروطیت قرار می‌‌داد. به این ترتیب قانون اساسی از حالت متن فراحزبی خارج و جای خود را به متنی شاه‌ساخته می‌سپارد. به دنبال استغنای طاغوتی شاه از استناد به قانون اساسی، احزاب شاه‌ساخته نیز به طریق اولی با توسل به سند شاه‌ساخته (موسوم به «انقلاب شاه و ملت») از اتکا به قانون اساسی و ملت معاف شده و نهایتاً در انتهای یک دهه تجربه بی‌حاصل، گفتمان «انقلاب سفید» تمامی ته‌مایه‌های درون حکومتی را به مصرف می‌رساند و نوبت به فرامتن و فراگفتمان حزبی جدیدی به نام «دروازه‌های تمدن بزرگ» می‌رسد. فرجام رستاخیزی آن «سه حزب» نشان داد که بازی دوحزبی قبل از آنکه واقعاً متکی به قواعد «بازی» بوده، و حقیقتاً «دو طرف» داشته باشد و بدون آنکه تمرین دمکراسی باشد، چیزی جز تمرین بازی یک‌حزبی نبوده است. دقیقاً یک دهه قبل از تکامل شاهانه دو حزب به یک حزب، و تأسیس حزب رستاخیز، امام خمینی(ره) نقاب از «دوحزب‌نمایی» شاه کنار می‌زند و عملکرد آن روز رژیم را چیزی جز «مملکت یک‌حزبی» نمی‌بیند: .... اصلاً در ایران حزب معنا ندارد؛ در هیچ جای دنیا، مگر آنهایی که مثل ایران هستند. مملکت یک حزبی اصلاً معنا ندارد، حزب زوری معنا ندارد .... این سخنان که در سال 1343 و در نقطه اوج «دو‌حزب‌نمایی» شاه بیان شده در سال 1353 مصداق بیشتری برای توصیف حزب رستاخیز می‌یابد و در همان حال جایگاه واقعی ایران آن روز را نشان می‌دهد. یعنی برخلاف ادعای شاه که تأسیس دو حزب را موجب قرار گرفتن ایران در عداد «ملل راقیه» می‌دانست، امام خمینی(ره) ایران استبدادی را از شمول کشورهایی که حزب در آنها «معنا دارد» خارج کرده و در ردیف ممالک تک‌حزبی جهان طبقه‌بندی می‌کند. منبع: مظفر شاهدی ، سه حزب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، پیشگفتار منبع بازنشر: سایت دوران

کوتاهی های ما در زمینه واقعه طبس

سیدجمال حیدری هنوز انقلاب ما به دو سالگی خود نرسیده بود و دشمن که موقعیت و جایگاه خود را در خاورمیانه در خطر می دید سریعاً با یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده به خاک میهمان هجوم آورد این هجوم که بسی ناجوانمردانه و موذیانه صورت گرفته بود پیامدهایی چنان غیرقابل پیش بینی و ناگوار برای متجاوز به دنبال داشت که رئیس جمهور وقت آمریکا جیمی کارتر را به هراس افکند و جایگاهش متزلزل و ادامه ریاستش به چالشی جدی افتاد که این اتفاقات همگی در کتاب ۴۴۴ روز او منعکس است. هنوز انقلاب ما به دو سالگی خود نرسیده بود و دشمن که موقعیت و جایگاه خود را در خاورمیانه در خطر می دید سریعاً با یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده به خاک میهمان هجوم آورد این هجوم که بسی ناجوانمردانه و موذیانه صورت گرفته بود پیامدهایی چنان غیرقابل پیش بینی و ناگوار برای متجاوز به دنبال داشت که رئیس جمهور وقت آمریکا جیمی کارتر را به هراس افکند و جایگاهش متزلزل و ادامه ریاستش به چالشی جدی افتاد که این اتفاقات همگی در کتاب ۴۴۴ روز او منعکس است. (۴۴۴ روز خاطرات جیمی کارتر در کشورمان ترجمه و توسط نشر اطلاعات منتشر شده است). علاوه بر آن فرمانده این عملیات سرهنگ چارلز بکویت که فرماندهی عملیاتی بزرگ را بر عهده داشت از ترسیم، توضیح و تفسیر آنچه در طبس رخ داد عاجز ماند و از سوی پنتاگون سخت مورد شماتت و اعتراض واقع شد و حتی بعدها این فرمانده نگون بخت مورد غضب قرار گرفته و سرانجامی شوم یافت به طوری که بعد از چاپ کتاب خاطراتش تحت عنوان دلتا فورس (کتاب یاد شده تحت عنوان نیروی دلتا در ایران ترجمه و توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده است) او به آنچه به نقل از او منتشر شده بود معترض شد ولی این اعتراضات سرانجام شومی برای او رقم زد به طوری که چندی بعد جسد او را در خانه اش یافتند علت مرگ سکته قلبی اعلام شد در حالی که خانواده او در مصاحبه با نشریات آمریکایی به سلامت کامل او معترف بودند. متأسفانه با اینکه حدود سه دهه از اتفاق عظیمی که به معجزه می ماند گذشته ما کار اندکی کرده ایم ولی آمریکایی ها برای همین واقعه تاکنون کتابها و فیلمهای بسیاری ساخته و پرداخته اند تا تمام آنچه گذشت را به نفع خود مصادره کنند در حالی که ما تنها و تنها یک فیلم سینمایی که یک ورژن سریال هم از آن تهیه شده بود تحت عنوان طوفان شن ساختیم که به یقین کافی نبود. هر چند زحمات و هزینه بسیاری برای ساخت آن صرف شد اما به علت عدم تحقیق و پژوهش کافی در مورد این واقعه، قسمت اعظم آن همچنان پنهان و در مصادره دشمن باقی ماند. می طلبد ارگانها و سازمانها و حتی وزارتخانه هایی چون ارشاد در این زمینه پیش قدم شده متولی نگارش کارهای پژوهشی و یا خلق آثار ادبی و هنری با موضوع واقعه طبس شود چرا که این برگ از تاریخ معاصر ما که برای نسل امروز غبار گرفته و بیگانه جلوه می کند، یکی از اوراق زرین و افتخارآفرین تاریخ انقلاب اسلامی ایران است. دولت مردان آمریکایی بعد از این شکست مفتضحانه برای پاسخگویی به افکار عمومی بر آن شدند این تجاوز به حریم کشورمان را توجیه کنند و توجیه آنها آزادسازی گروگان های آمریکایی بود که شواهد و قراین به دست آمده مشخص کرد انگیزه و مقصود اصلی آنها از این تجاوز سرنگوی نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران بود نه آزادسازی گروگانها بلکه این ادعا بعد از شکست آنها در طبس مطرح و در رسانه های آنها به بحث کشیده شد. هجوم نیروهای آمریکایی به خاک ما در همان زمان پیامدهای مختلفی به همراه داشت که از جمله آنها می توان به نحوی به تثبیت انقلاب و تبلیغ آن در خارج مرزها اشاره کرد که این موضوع دشمنان انقلاب را به تکاپو واداشت تا تصمیمی جدی تر برای خاموش کردن انقلاب اسلامی در ایران بگیرند و راه اندازی و تحمیل جنگ یکی از این اقدامات و پیامدهای واقعه طبس بود. منبع: کیهان ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

به یاد فرزند کویر

محمود فاضلی پنجم اردیبهشت هر سال یادآور خاطره طبس و ناکامی‌‌های آمریکایی‌‌ها در ر‌هانیدن مأموران خود در ایران است. در مقاله زیر آقای فاضلی با گردآوری چند خاطره از آن روز، یاد یکی از فرزندان کویر را گرامی‌می‌دارد؛ منتظر قائم؛ شهیدی ماندگار از کویر طبس پنجم اردیبهشت ماه 1359 شش هواپیمای غول پیکر نظامی‌C-130 و هشت فروند هلی‌کوپتر آمریکایی بعد از حرکت از پایگاه‌‌های هوایی محرمانه‌ای در خاک مصر به هوا برخاستند و مرز‌های جنوبی ایران را بدون کوچک‌ترین مقاومتی پشت سرگذاشته و وارد حریم هوایی ایران می‌شوند. هرچند یک پاسگاه مرزی عبور آنها را گزارش می‌دهد ولی معلوم نیست که چرا به این گزارش ترتیب اثری داده نمی‌شود. هواپیما‌ها و هلی‌کوپتر‌ها پس از طی مسافتی بیش از هزار کیلومتر در حریم هوایی ایران و بدون برخورد با کوچک‌ترین مانعی جهت سوخت‌گیری و احتمالاً هماهنگی برای شروع عملیات در یک فرودگاه متروکه که در جنگ جهانی دوم در نزدیکی رباط خان طبس توسط قوای متفقین ساخته شده بود، فرود می‌آیند. زمان اندکی پیش از نیمه شب یک اتوبوس مسافربری از کوره راه نزدیک محل فرود عبور می‌کند و مهاجمین از بیم آنکه نقشه آنها برملا شود همه مسافران را بازداشت کرده و تصمیم گرفتند با خود به گروگان ببرند. هنگامی‌که قصد راه انداختن هواپیما‌ها را داشته اند به روایت شاهدان عینی – مسافران اتوبوس گروگان گرفته شده – دو هواپیما آتش گرفته و دچار انفجار‌هایی می‌شوند و تعدادی از آمریکایی ‌ها کشته می‌شوند. منابع آمریکا در زمینه علت بروز حادثه ادعا می‌کنند «دو فروند هلی‌کوپتر گرفتار توفان شدید صحرا شدند و هر دو، مشکل فنی پیدا کردند. یکی از آنها به دلیل مشکل در سیستم هیدرولیکش دیگر نتوانست در هوا بماند و ناچار در بیابان برهوت بر زمین نشست. با وجود این یک هلی‌کوپتر دیگر توانست آن را پیدا کند و سرنشینانش را با خود ببرد. فرماند‌هان عملیات نمی‌دانستند که آیا می‌توانند با همین 5 هلی‌کوپتر هم مأموریت را به انجام برسانند یا خیر، زیرا طبق نقشه حداقل به شش فروند نیاز داشتند. به دنبال این حادثه، آمریکایی ‌ها با ستاد فرماندهی تماس حاصل کرده و دستور متوقف کردن عملیات و بازگشت از طرف فرماندهی صادر می‌شود. نیرو‌های مسلح و مقامات ایرانی از طریق شبکه ‌های خبری بین المللی که خبر توقف عملیات را از قول کارتر می‌داد در حدود ساعت 10 بامداد پنجم اردیبهشت ماه، یعنی درست 11 ساعت پس از شروع و شش ساعت بعد از خاتمه یافتن ماجرا از آن مطلع می‌شوند و این زمانی است که کاخ سفید آمریکا تقریبا تمام آنچه را که اتفاق افتاده در اختیار خبرنگاران گذاشته بود. در ساعت 2 بعدازظهر همان روز اولین اطلاعیه ارتش در رابطه با واقعه منتشره شده و در این اطلاعیه عمدا و یا سهوا اعلام می‌شود که سقوط هواپیما‌ها در اثر تعقیب هواپیما‌های شکاری نیروی هوایی ایران بوده است!» ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران، با محمد منتظر قائم فرمانده وقت سپاه یزد تماس می‌گیرند که خبر رسیده چند فروند هلی‌کوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله می‌بندد و یک آمریکایی زخمی‌نیز در بیمارستان یزد است. بلافاصله در بیمارستآنها تحقیق می‌شود و قسمت دوم خبر تکذیب می‌گردد. از دفتر آیت‌الله صدوقی با سپاه تماس می‌گیرند که، اینجا یک راننده تانکر ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکایی‌ها در جاده طبس آتش زد‌هاند. در پی این گزارش‌ها، محمد تصمیم می‌گیرد که هر چه سریعتر به منطقه برود و از نزدیک با حادثه برخورد نمایند. آخرین دستخط شهید نشان می‌دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکایی ‌های مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارش‌های رسیده قطعی می‌دانسته است. یکی از برادران پاسدار یزدی چنین گزارش می‌دهد « وقتی قرار شد برویم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانیم.. . ما که نماز خواندیم و برگشتیم، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود. او نماز را همیشه خوب می‌خواند. اغلب، در جمع‌‌ها، او را به دلیل تقوایش، پیش‌نماز می‌کردند. با این‌همه، این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه تمام شد یکی از برادر‌ها به شوخی گفت :" نماز جعفر طیار می‌خواندی ؟" او با خوشحالی پاسخ داد : «به جنگ آمریکا می‌رویم. شاید هم نماز آخرمان باشد.» محمد با آنکه یک فرمانده نظامی‌خوب بود، یک معلم اخلاق و عقیده نیز بود. با ‌آنکه در مواقع لازم از قاطعیت و همچنین خشم و جسوری فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضع‌تر و معمولی‌تر بود. از اینکه به چشم یک فرمانده به او نگاه کنیم ناراحت می‌شد. در مواقع خطرناک حتما خودش نخست اقدام می‌کرد. از خودنمایی بشدت پرهیز داشت. حتی زیر گزارش‌ها یا اطلاعیه‌‌هایی که باید با نام فرمانده سپاه اعلام یا ارسال می‌شود، از نوشتن نامش خودداری می‌کرد. کسی که وارد سپاه می‌شد امکان نداشت تا مدتی بفهمد او فرمانده ما هست.» از بعدازظهر روز پنجم اردیبهشت هواپیما‌های نظامی‌ایران در آسمان کویر به پرواز در می‌آیند، در حالی که ساعتی قبل نیز گروه‌های اعزامی‌سپاه پاسداران یزد و مشهد عازم منطقه شده اند. ارتش از حرکت نیرو‌های خودی به سمت طبس مطلع است. گروه اعزامی‌سپاه یزد حوالی ساعت 5 بعدازظهر به فرودگاه می‌رسد. مأموران پاسگاه ژاندارمری محل از فاصله یکی دو کیلومتری نزدیک تر نشده و حاضر به همراهی با پاسداران هم نشدند. در فاصله سیصد متری محل حادثه نیز پاسداران محلی طبس موضع گرفته اند. یکی از هلی‌کوپتر‌ها تا این ساعت برروی زمین روشن بوده و چون احتمال سنگرگیری آمریکایی ‌ها در درون هلی‌کوپتر‌ها داده می‌شد محمد منتظر قائم فرمانده سپاه یزد و یکی پاسدار دیگر به سمت آنها هجوم برده و از بقیه می‌خواهند که سنگر گرفته آنها را پشتیبانی کنند... کسی در داخل هلی‌کوپتر‌ها نبوده و آنها به جست‌وجو پرداخته و وسایل و اسنادی از جمله نقشه‌ای از تهران و حومه که 14 نقطه بر روی آن مشخص شده بود، از درون هلی‌کوپتر‌ها بدست می‌آورند. در ساعت 6 بعدازظهر پنجم اردیبهشت رادیوی صدای آمریکا اعلام می‌کند که در یکی از هلی‌کوپتر‌ها باقی مانده، اسناد مهمی‌وجود دارد و تقریبا در همین ساعت و درست هم‌زمان با خروج این دو تن از پاسداران از درون آخرین هلی‌کوپتر‌ها، بمباران منطقه توسط هواپیما‌های خودی آغاز می‌گردد و این دو با شتاب و سینه خیز تا 150 متری هلی‌کوپتر‌ها خود را دور می‌کنند که در آنجا راکتی در کنارشان منفجر و منجر به شهادت منتظر قائم و زخمی‌شدن همراه وی می‌گردد. فرمانده ارتش علت بمباران محل را احتمال برده شدن هلی‌کوپتر‌ها توسط تفنگداران آمریکایی و همچنین احتمال وجود بمب ‌های خطرناک در آنها و یا باقی ماندن عده‌ای از مزدوران در هلی‌کوپتر‌ها عنوان می‌کند؛ که البته بعد‌ها دلایل آنها از سوی متخصصان، مردود اعلام می‌شود. به گفته پاسدار همراه فرمانده سپاه یزد وقتی که به چند کیلومتری منطقه‌ی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیته‌ طبس در آنجا بودند و عد‌های از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آنها گفت «منطقه، مین‌گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است ».. صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم. افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: « تا فردا در اینجا نگهبانی دهید.» ما که می‌رفتیم یک ستوان گفت: «چون فانتوم‌ها اینجا پرواز کرد‌هاند، می‌روم بی‌سیم بزنم به نیروی هوائی که بدانند نیروی خودی در منطقه هست.» عد‌ه‌ای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا 100 متری هلی‌کوپتر‌ها آمدند ولی جلوتر نیامدند، ولی ما جلوتر رفتیم. در این موقع متوجه‌ی طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می‌آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته‌ی طبس باقی ماندیم. طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا اینکه به منطقه‌ی فرود هلی‌کوپتر‌ها رسیدیم. یکی از هلی‌کوپتر‌ها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم...» وی ادامه می‌دهد: «شهید محمد بدقت مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود. به موتور‌ها و جیپ آمریکایی که رسیدیم، اول محمد موتور‌ها را بررسی کرد. وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آنها را روشن کردیم و با هم کنار جاده آوردیم، همچنین جیپ را. شهید محمد خوشحال و خندان گفت: «خوب اینهم 5 هلی‌کوپتری که در کردستان از دست دادیم خدا رسانده است !» و خودش به سمت یکی از هلی‌کوپتر‌ها رفت. فرمانده‌ ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلی‌کوپتر‌ها شد. پشت سر او من هم داخل هلی‌کوپتر شدم... یک کلاسور محتوی چند ورقه‌ی درجه‌بندی شده در آنجا پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آنها را مورد معاینه قرار دهند.» «..در یکی از هلی‌کوپتر‌ها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ‌ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی‌کوپتر‌ها آمدند و به وسیله‌ی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلی‌کوپتر‌ها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی‌کوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی‌کوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم ‌ها دور شدند ما هم می‌رویم.». به محض اینکه صدای فانتوم ‌ها کم شد، ما به سرعت از هلی‌کوپتر‌ها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم. برادر عباس سامعی که راننده‌ی ما بود، به طرف من آمد و گفت: «من تیر خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت. برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم: «تیر خوردم!» او در جواب گفت: «من هم زخمی‌شد‌هام.» و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیه‌ی پا زخمی‌شده بود.» «عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلی‌کوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌‌ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی‌کوپتر‌ها را منهدم کرده بودند). من داد زدم: «سوییچ ماشین کجاست؟» برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی‌شده و بی هوش است.» منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ی بسیار آرامی‌داشت، مانند آدمی‌که در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم..» همراه محمد به داخل هلی‌کوپتر رفته است می‌گوید: «...وقتی فانتوم‌ها آمدند و رفتند، برادر شهید و من از هلی‌کوپتر‌ها پائین آمدیم و به سرعت دور شدیم اما بلافاصله فانتوم‌ها برگشتند. ما روی زمین خوابیدیم و به حالت خیز درازکش پیش می‌رفتیم. برادر عباس گفت : «من تیر خوردم.» بعد بلند شد ولی بر زمین افتاد. فرمانده شهید منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت. به طرف محمد برگشتم، دیدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است. او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم. چهره بسیار آرامی‌داشت. چشمانش تقریبا باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت، آنقدر آرام روی کتفش بر زمین افتاده بود که فکر کردم خواب رفته است، اما زیر بغل او پر از خون بود، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است. ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را ببریم. لذا محمد همچنان بر روی ریگ‌های کویر، که با خونش رنگین شده بود، تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند. «صبح روز بعد هم با اینکه از بخش ‌های مختلف استان قول هلی‌کوپتر و هواپیما برای آوردن پیکر شهید محمد را به یزد به ما داده بودند، مردم طبس هم جمع شده بودند و با شکوه تمام، پیکر را تا فرودگاه تشییع کردند، با اینکه برادرانمان حکم برای بردن شهید محمد و زخمی‌ها گرفته بودند، اما بی نتیجه ماند و سرانجام نزدیک غروب با آمبولانسی که از یزد آمده بود، شهید محمد و من را به یزد بردند و پیکر او را فردای آن روز با عظمت بی‌نظیری تشییع کردند..» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: - نخستین شهید توطئه نظامی‌آمریکا، بیانیه شماره 65 سازمان مجاهدین انقلاب به مناسبت شهادت منتظر قائم. - فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، شماره 30، پائیز 1389. - نگاهی کوتاه به توطئه آمریکا، بیانیه شماره 61 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی‌،13/2/1359. - سایت تحلیلی خبری نما، . namanews.com منبع: سایت تاریخ شفاهی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

حکایت ابابیل طبس

بدون شک ماجرایى که در طبس اتفاق افتاد و با شکست نیروهاى امریکایى مواجه شد یکى از بزرگترین معجزات قرن است؛ چرا که آنها با برخوردارى از دقیق ترین و پیچیده ترین امکانات نظامى و با تدارک همه جانبه و هماهنگى کلیه عوامل داخلى و خارجى به بهانه آزادسازى جاسوسان خود اما در حقیقت به قصد نابود ساختن نظام اسلامى تهاجم خود را آغاز کردند. سران کاخ سفید و مقامات پنتاگون از موفقیت این عملیات اطمینان کامل داشتند اما از آنجایى که خداوند همواره حافظ این ملت و انقلاب بوده است، در طبس نیز امدادهاى غیبى خداوند عینیت یافت تا بار دیگر بر طاغوتیان زمان ثابت شود که اراده الهى بر هر چیز که تعلق بگیرد شدنى است. ما به ارزیابى حرکت هاى امریکا در قبال انقلاب اسلامى پرداخته و جریان حمله ۵ اردیبهشت را با استفاده از اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى و نیز با بهره گیرى از صحبت هاى کارتر که به صورت خاطره جداگانه اى به چاپ رسیده، بررسى مى کنیم. شیوه امپریالیسم امریکا در قبال انقلاب اسلامى قبل از حمله نظامى تردیدى نیست که نخستین ضربات مهلک وکارى انقلاب اسلامى بر پیکر امپریالیسم امریکا وارد آمد. شاه که هم پیمان دیرینه و نوکر امریکا در منطقه بود به شکل ذلت بارى از کشور بیرون رانده شد و تمام نهادهایى که باعث امیداورى امریکا و غرب بود سرنگون شدند. انقلاب، منطقه خاورمیانه را به شدت دگرگون ساخت و امریکا و رژیم هاى مرتجع را وحشت زده ساخت. اما امریکا که صبر کرده بود و پیروزى مردم را ناباورانه دیده بود به دلایل گوناگونى از جمله حاکمیت دولت موقت پس از انقلاب و عدم وجود چهره هاى مکتبى در این حاکمیت امیدهاى فراوانى به روند انقلاب پیدا کرد. این حالت ادامه داشت تا اینکه تسخیر قهرمانانه لانه جاسوسى این خواب خوش طلایى را بر هم ریخت و تمام آنچه را که امریکا مى خواست از بین برد. تسخیر لانه جاسوسى پیامدهاى بسیارى به دنبال داشت. بهتر است این لحظات را از زبان کارتر، از ۴۴۴ روز رنج و اضطرابش بخوانیم: «۴ نوامبر ۱۹۷۹ تاریخى است که من هرگز فراموش نخواهم کرد. صبح زود برژینسکى اطلاع داد که سفارت ما در تهران توسط حدود ۳ هزار مبارز اشغال شده و ۵۰ الى ۶۰ تن از کارکنان امریکایى به گروگان گرفته شده اند. من و ونس بلافاصله اطمینان خاطرى را که دولت ایران به ما داده بود، بررسى کردیم. بازرگان سعى کرده به وعده خود مبنى بر حفاظت از دیپلمات ها عمل کند اما چند ساعتى از واقعه گذشت بدون اینکه عمل قاطعى انجام گیرد. ما دچار نگرانى فزاینده اى شدیم و ما با مقامات کابینه بازرگان و شوراى انقلاب تماس گرفتیم. تمام کوشش هاى ما بى نتیجه ماند. مبارزین یک شبه به قهرمان تبدیل شدند (امام) خمینى از آنان تقدیر به عمل آورد. هیچ یک از مقامات دولتى حاضر نبود با آنها مخالفت کند.» به هر حال تسخیر جاسوسانه، خواب خوش طلایى امپریالیسم را بر هم زد و روند انقلاب را تغییر داد و امیدهایى را که امریکا در مورد بازگشت انقلاب ایران به دامان غرب داشت به هم ریخت. تلاش هاى پى در پى و به دنبال هم امریکا براى خاتمه دادن به قضیه و نیز اقدامات احتیاطى براى تنبیه ایران یکى پس از دیگرى اجرا شدند. شیوه هاى گوناگونى در این رابطه از سوى امریکا به کار گرفته شد. نخستین اقدام امریکا مذاکره رویارو و نیز ارسال نماینده براى ملاقات با امام (ره) و شوراى انقلاب بود که قاطعانه با حکم امام مجبور به بازگشت شدند. تلاش هاى بعدى امریکا که باید آن را گام هاى تهدیدآمیز خواند شامل محاصره اقتصادى و حملات تبلیغاتى سیاسى مى شود. خاطرات کارتر در این زمینه چنین مى گوید: «روز ۶ نوامبر در کتابچه یادداشت روزانه ام نوشتم: «ما بررسى اقدامات تنبیهى را شروع کردیم.» ۵۷۰ امریکایى در ایران داشتیم. من به شرکت هایى که آنها را در استخدام داشتند، دستور دادم امریکاییان را از ایران خارج کنند. من همچنین از الجزایر، ترک ها، پاکستانى ها، لیبیائى ها و سازمان آزادى بخش فلسطین خواستم بین ما وساطت کنند. هفته اول نوامبر ۱۹۷۹ آغازگر مشکل ترین دوره زندگى من بود. سلامت گروگان هاى امریکایى مهمترین مساله بود. صبح زود در کاخ سفید قدم مى زدیم و شب ها تا دیر وقت بیدار مانده، سعى مى کردم درباره اقداماتى که مى توانست به آزادى آنها منجر شود، فکر کنم. من به تمام پیشنهادها از تحویل شاه تا انداختن بمب اتمى بر روى تهران گوش مى کردم. من از پاپ خواستم مستقیما با (امام) خمینى تماس بگیرد و او نیز موافقت کرد. براى آماده کردن امکانات عمل نظامى دستور دادم عکس هاى ماهواره اى از محل استقرار هواپیما و سایر نیروهاى مسلح ایران تهیه شود.» انگیزه ها و زمینه هاى تجاوز امریکا: ۱- پس از فتح لانه جاسوسى (که به تعبیر حضرت امام خمینى انقلاب دوم نام گرفت) و شکست توطئه هاى مزدوران امریکا در نفوذ و رسوخ و نهایتا مسخ انقلاب اسلامى از درون و افشاى دست هاى خیانت بار همساز با شیطان بزرگ و به اسارت گرفتن آنها، تهدیدات نظامى و تحریم اقتصادى از ابتدایى ترین اقدامات جهت غلبه بر این پیروزى بزرگ و شکست این نصر الهى بود. همه همپالگى هاى شیطان بزرگ در این توطئه ها با امریکا همدلى و همکارى داشتند. تبلیغات در جهت این دو توطئه ابتدا بر روى مداخله نظامى تمرکز یافت و به اوج خود رسید و چون دشمن از این توطئه نتیجه اى نگرفت، به تشدید تبلیغات بر مساله تحریم اقتصادى و بسط آن در تمامى کشورهاى هم پیمانش پرداخت و این به دو علت بود: اول آن که آخرین حیله دشمن بود، دوم انحراف اذهان و افکار عمومى از احتمال حمله نظامى، تا این که زمینه ذهنى مردم از مساله منحرف و دشمن خارجى فراموش گردد و به مشکلات داخلى و مسایل اقتصادى معطوف شود. ۲- از اهم زمینه هایى که موجبات این هجوم را فراهم ساخت باید به شکست کوشش هاى دیپلماتیک و طرح هاى امریکا جهت آزادسازى جاسوسان خود اشاره کرد. (ماموریت افرادى چون رمزى کلارک، هانس، حبیب شطى، بنى صدر و قطب زاده) ۳- در خلال تلاش هاى دشمن، عوامل و ایادى امریکا یعنى گروهک هاى چپ و راست و منافق، این بار نیز به بهانه حفظ سنگر دانشگاه و مخالف با تعطیل شدن آن و تقابل با انقلاب فرهنگى، با به راه انداختن هیاهوى بسیار به جنگ و جدال و خون ریزى و سنگربندى مشغول شدند و آن چنان ماهرانه جو را آماده ساختند که گویى این بخش نیز جزیى از طرح کلى تجاوز نظامى بوده است. ۴- آتش افروزى هاى رژیم بعث عراق در مرزهاى خود با ایران و غائله کردستان. شگفتى ماجراى تجاوز وقتى روشن مى شود که بدانیم دولت تجاوزگر امریکا در خصوص چنین ماموریتى متجاوز از ۵ ماه تمام در صحراى آریزونا (جایى که تقریبا شرایط کویر ایران را داراست) تعلیمات پیچیده و فشرده اى را به کماندوهاى خود داده بود و از پیچیده ترین تکنیک هاى نظامى اعم از تسلیحات نظامى و دفاعى تا صنایع مدرن هواپیمایى استفاده کرده و بودجه نامحدودى را براى این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسى امریکا وضع جوى ایران بخصوص منطقه فرود در صحراى طبس را کاملا مورد پیش بینى عملى قرار داده بود و به علت این که هواى آن شب مهتابى بود، ورود هر نوع هواى غیر مطلوب و وقوع طوفان بعید به نظر مى رسیده است. قبل از انجام عملیات، ارسال نامه یکى از عوامل وابسته به سازمان هاى جاسوسى به شوراى انقلاب و اعلان خطر در مورد حمله نظامى صورت پذیرفته بود. وى در این نامه مى نویسد: «هدف از این نامه افشاى اهداف و نقشه هاى بیشرمانه دولت امریکا و اسراییل علیه ایران است. لازم به یادآورى است که من این مطلب را از یک افسر اطلاعات ارتش اسراییل دریافت کرده ام. شوراى امنیت ملى امریکا سرگرم طرح نقشه اى نظامى به منظور آزادى گروگان هاى سفارت امریکا در تهران مى باشد. بر طبق این نقشه که قسمتى از آن در خارج و بخشى از آن در ایران قرار است انجام گیرد، گروه ویژه مشترکى با همکارى سازمان جاسوسى اسراییل به وجود آمده است. در ۲۲ نوامبر ۱۹۷۹ در جلسه مشترکى با شرکت غرروایزمن وزیر دفاع اسراییل، سفیر امریکا در تل آویو و وابسته نظامى امریکا جزییات همکارى اسراییل در این عملیات روشن گردید. در این جلسه تصمیم گرفته شد که از افسران و طراحان برنامه حمله به فرودگاه «انتبه» در اوگاندا از جمله «شیمون پرز» نیز استفاده شود. افراد این گروه ویژه، ۸۲ تن از لشکر ویژه هوا- زمین امریکا مى باشند که هم اکنون در پایگاه فورت براگ تحت آموزش مى باشند و به زودى از طریق آلمان غربى به پایگاه آکروتینى در قبرس و سپس به اسراییل اعزام خواهند گردید. یک دولت همسایه ایران نیز موافقت نمود که ایالات متحده از پایگاه هاى نظامى خود و یک پایگاه نظامى به منظور جمع آورى و تهیه اطلاعات استفاده نمایند. در کنار این گروه یک دسته شامل افسران سابق ارتش و ساواک ایران نیز به تهران اعزام شده اند تا مکان دقیقى براى گروگان ها پیدا کنند. چندروز پس از اعزام این گروه، گروه دومى به تهران اعزام مى گردند، تا حمله شبانه به سفارت را براى آزادى گروگان ها رهبرى نمایند.» در دنباله همین نامه در مورد تلاش هاى ضد انقلابى امریکا مى خوانیم: «طرحى نیز به منظور ساقط نمودن حکومت آیت الله خمینى که شامل تضعیف موقعیت ایران و بى اعتبار کردن آیت الله مى باشد به دستور شخص کارتر تحت بررسى است. بدین منظور به سرویس هاى اطلاعاتى امریکا در خاورمیانه دستور داده شده که عملیات و حملات تروریستى را بر علیه ایران آغاز نمایند.» با توجه به این اظهارات مى توان به راحتى درک کرد که کودتاى تیرماه ۵۹ در دنباله طرح حمله نظامى ناموفق به ایران بوده است. چگونگى اجراى توطئه در شامگاه چهارم اردیبهشت ماه (ساعت ۱۱ شب) ۸ فروند هلى کوپتر سیکیورسکى از ناو هواپیمابر به پرواز درآمدند و به دنبال آن ۶ فروند هواپیماى سى-۱۳۰ از عمان برخاسته وارد حریم هوایى ایران شدند. این هواپیماها بدون کوچک ترین اشکالى مرزهاى جنوبى ایران را پشت سر گذاشته و وارد حریم هوایى ایران شدند. یک پاسگاه مرزى عبور آنها را گزارش مى دهد ولى به درستى معلوم نشد که چرا به گزارش وى ترتیب اثر داده نمى شود. در همین جا اضافه مى کنیم در زمان اجراى عملیات حمله، ارتش ایران در آماده باش کامل نظامى به سر مى برد. هواپیماهاى غول پیکر که قبلا در خاک مصر و عمان مستقر بودند پس از طى مسافتى بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر در فضاى هوایى ایران و بدون کوچک ترین مانعى، براى سوختگیرى و احتمالا هماهنگى براى شروع عملیات، در یک فروگاه متروکه که در جنگ جهانى دوم در نزدیکترین رباط خان طبس توسط قواى متفقین ساخته شده بود فرود مى آیند. توطئه گران مجهز به کلیه تجهیزات بوده اند، زمان فرود اندکى پس از نیمه شب بوده است. یک اتوبوس مسافربرى از کوره راه نزدیک محل عبور مى کند و مزدوران مهاجم از بیم آن که نقشه پلیدشان فاش شود همه مسافران را بازداشت کرده و تصمیم گرفتند با خود به گروگان ببرند. هنگامى که قصد راه اندازى هواپیما را داشتند به روایت شاهدان عینى (مسافران اتوبوس گروگان گرفته شده) دو هواپیما آتش گرفته و دچار انفجار مى شود به دنبال اختلالات پدید آمده و به خصوص حوادثى که در طى مسیر حرکت براى هلى کوپتر به وجود مى آید عملیات به دستور ستاد فرماندهى متوقف مى شود. تعدادى از هلى کوپترها دچار طوفان شن مى شوند و قادر به پرواز نمى گردند و 8 نفر یا تعداد بیشترى از مزدوران که سرنشینان دو هواپیماى منفجر شده بودند، جان خود را از دست مى دهند و بالاخره ساعت ۵/۴ صبح مهاجمین از خاک ایران خارج مى شوند و مسافران را به حال خود رها مى کنند. طرح عملیات گسترده نظامى دچار نواقص دیگرى مى شود که با یارى خدا و الطاف بیکران او سرانجام منجر به شکست کامل آن مى گردد. ما در اینجا براى مزید اطلاع، خاطرات کارتر را که در همین زمینه لحظات تاسف بارش را توصیف مى کند مى آوریم: «ساعت ۲۵/۱۰ بامداد به وقت واشنگتن، هواپیماها طبق برنامه برخاستند. ساعت ۱۲ بعد از ظهر: نخستین مطلب این بود که دو هلى کوپتر قبل از رسیدن به محل ممکن است مجبور به فرود شوند. اگر چه پیش بینى وضع هوا خوب بوده است هلى کوپترها دچار طوفان شن شده اند، یک هلى کوپتر به ناو برگشته و دیگرى در صحراى جنوبى رها شده است. ما این مطلب را زمانى با خبر شدیم که خدمه این هواپیما نجات پیدا کردند. پست ایرانى متوجه شده است دو هواپیما در ارتفاع کم بدون چراغ پرواز مى کند. بخش جاسوسى ما بى سیم هاى ایران را کنترل مى کرد. ساعت ۱۵/۳ بعد از ظهر دو هلى کوپتر بر زمین نشستند. نیروى دریایى، فکر مى کند هلى کوپترهاى دیگر بر زمین نشسته و خدمه هاى آنها را با خود برده اند. بنابراین شش هلى کوپتر در راه است. هلى کوپترها تا نیم ساعت دیگر به صحراى یک مى رسند. هیچ اعلام خطرى از سوى ژاندارمرى صورت نگرفته است. همه هواپیماهاى سى-۱۳۰ به زمین نشستند. سه خودرو مشاهده شدند، این بدبیارى غیرقابل پیش بینى بود. ما چندین هفته این محل را زیر نظر داشتیم و تردد در آن نادر بود. تقریبا بلافاصله پس از فرود هواپیماها یک اتوبوس پر از مسافر و سپس یک تانکر حامل سوخت و بعدا یک وانت بار به آن نقطه مى رسند. من دستور دادم مسافرین اتوبوس را با هواپیما تا پایان عملیات به مصر ببرند. ساعت ۱۰/۴ بعد از ظهر: دو هلى کوپتر در حال سوختگیرى هستند. ساعت ۴۵/۴ دقیقه: براون اطلاع داد به نظر من باید عملیات را متوقف کنیم. یکى از هلى کوپترها در صحراى یک دچار مشکلى در سیستم هیدرولیکى شده است. بنابراین تعداد هلى کوپترهاى مورد لزوم از شش فروند کمتر است. به دنبال این مساله درخواست تعلیق عملیات داده مى شود. پس از آن به بکویت و وات که فرماندهان عملیات نظامى هستند پیشنهاد تعلیق عملیات را به این علت که دست کم به شش هلى کوپتر نیازمند است، ارایه مى دهد. ساعت ۵۷/۴ بعد از ظهر پیشنهاد مورد قبول واقع و عملیات متوقف مى شود. ساعت ۵۸/۵ بعد از ظهر گزارشى دریافت مى شود مبنى بر اینکه یک هلى کوپتر به یک هواپیماى سى-۱۳۰ برخورد کرده است و تعدادى تلفات به جاى گذاشته است. «من حالت بیمار گونه اى داشتم. هر ثانیه براى من ساعت ها مى گذشت.» برژینسکى حالت کارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلى کوپتر امریکا چنین توصیف کرده است: «وى بعدا سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت. من فوق العاده دلم براى او سوخت. همینطور براى کشورم. ساعت ۱۵/۵ بود که کارتر خبر دیگرى مبنى بر برخورد یک هلى کوپتر با هواپیماى سى-۱۳۰ و آتش گرفتن آنها از ژنرال جونز دریافت کرد. این برخورد همراه با تلفات جانى بوده است. کارتر با شنیدن این خبر به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشکار شد.» معجزه طبس، از زبان مقامات امریکایى «در تمام طول راه بازگشت (از طبس) احساس پوچى و پژمردگى مى کردم. آه. آه. یاس بر وجودم سایه افکنده بود. گریه ام گرفت. این موقعى بود که نشستم و با تمام وجودم گفتم: یا عیسى مسیح، تو مى دانى که چه گندى به بار آمده است. ما واقعا باعث شرمسارى کشور بزرگمان (امریکا) شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس مى کردم. نمى خواستم صحبت کنم، یا هیچ کار دیگرى انجام دهم؛ فقط احساس مى کردم که دیگر آبرویى باقى نمانده بود.» مطلب فوق عین مطلبى است که چارلى بکویت، فرمانده عملیات نافرجام طبس، در کتاب خود به نام «نیروى دلتا» در مورد احساسش هنگام بازگشت از طبس به رشته تحریر درآورده است. هامیلتون جردن رییس کارکنان کاخ سفید در کتاب خود به نام «بحران» در رابطه با آنچه در لحظه دریافت خبر برخورد هلى کوپتر و هواپیما در طبس در کاخ سفید گذشت، مى نویسد: کارتر گوشى را برداشت و گفت: «دیوید (جونز) چه خبر؟» ما حرف هاى جونز را نمى شنیدیم. ولى حالت چهره کارتر و پریدگى رنگ او نشان مى داد که خبرهاى بدى مى شنود. کارتر لحظه اى چشمانش را بست و در حالى که به زحمت آب دهانش را قورت مى داد پرسید: «آیا کسى هم مرده است؟»... همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد گفت: «مى فهمم... مى فهمم» و گوشى تلفن را گذاشت، هیچکس سوال نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: «مصیبت تازه اى پیش آمده. یکى از هلى کوپترها به یک هواپیماى سى-۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفرى هم کشته شده اند...» هامیلتون جوردن در ادامه مى نویسد: «تصور اینکه گروهى از داوطلبان نجات گروگان ها، خود جان باخته و در یک بیابان دور در آن سوى دنیا به خاک هلاکت افتاده اند، چون کابوسى بر فکر و روح من سنگینى مى کرد. از اطاق کابینه بیرون آمدم تا کمى در هواى آزاد قسمت جنوبى کاخ قدم بزنم و افکار خودم را منظم کنم، ولى هواى خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویى خصوصى رییس جمهور رفتم.» کارتر در مورد لحظه دیدار با سرهنگ بکویت و گریه هر دو مى گوید: «او با چشمان اشک آلود شروع به صحبت کرد و گفت: آقاى رییس جمهور من مى خواهم از طرف خود و اعضاى گروه دلتا به مناسبت عدم موفقیت و انجام این ماموریت از شما عذرخواهى کنم. من با شنیدن این حرف به گریه افتادم.» ماجراى اشغال لانه جاسوسى و حوادث مربوط به آن آنچنان تاثیر به سزایى داشت که کارتر در این ارتباط مى گوید: «عجیب است که سرنوشت انتخابات ریاست جمهورى این کشور بزرگ، نه در شیکاگو یا نیویورک، بلکه در تهران تعیین مى شود!» به اذن خداوند، حشرات هم به تکلیف خود عمل کردند: نکاتى دیگر از عملیات طبس، از کتاب نیروى دلتا که نویسنده آن فرمانده عملیات طبس است، نقل مى گردد: آنها در مسیر حرکت به سمت ایران در مصر و عمان توقف داشتند و قرار بود شب را در مصر به استراحت بپردازند. اما در مصر با آنچنان هجومى از سوى مگس ها مواجه مى گردند که خواب را از آنها مى ربایند و این امر موجب خسته و خواب آلود بودن نیروهاى عملیاتى دلتا هنگام عملیات در طبس مى گردد. بکویت در این رابطه مى نویسد: «بیرون پایگها منظره اى دلگیر و بى پایان در گرماى آسمان بى ابر محو مى شد. مگس ها همه جا بودند و روى هر جنبده اى و هر چیزى مى نشستند و همه سعى مى کردند بخوابند؛ اما با وجود هواى داغ و سوزان و با هیجان ناشى از ماموریت، عده زیادى نتوانستند استراحت کنند.» هجوم مگس ها به حدى بود که بکویت در مورد ترک مصر مى نویسد: «کسى از ترک مصر ناراحت نبود. مگس ها و کثافت با پرواز توسط دو فروند سى ۱۴۱ پشت سر گذارده شد.» در مورد خواب آلودگى نیروهاى عملیاتى دلتا در طبس، یعنى زمانى که باید همه در اوج بیدارى باشند، بکویت در مورد یک عضو عملیات که در داخل هواپیماى سى-۱۳۰ بود مى نویسد: «لحظاتى قبل از برخورد هلى کوپتر به آن (هواپیما) چرت مى زد. هنگام انفجار، وى چرتش پاره شد و به صفى از افرادى که در حال خروجى از یکى از دریچه هاى هواپیما بودند پیوست. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود. موتورها هنوز کار مى کردند. موتور هلى کوپتر هنوز کار مى کرد و همچنان بدنه هواپیما را مى شکافت و به داخل آن رخنه مى کرد و هواپیما را به شدت تکان مى داد. عضو مزبور ناگهان فکر کرده بود که هنگام چرت زدن وى، (هواپیماى) سى-۱۳۰ به پرواز درآمده است و اکنون وقت عملیات پرش با چتر است. وقتى نوبت او براى ترک هواپیما رسید، به طور خودکار وضعیت پرش با چتر را به خود گرفت واقدام به سقوط آزاد کرد و مثل تپه روى زمین پهن شد بعد از آن، همقطارش از او پرسیده بود که وقتى پرید، بدون چتر چکار مى خواست بکند؟ او جواب داده بود: «نمى دانم. من در آن لحظه فقط فکر مى کردم که باید بپرم.» گزارش هواشناسى در روز عملیات، مساعد بودن هوا را گزارش مى کرد و بکویت که با هواپیما وارد ایران شده بود، در طبس شاهد هواى صاف بود به طورى که مى نویسد: «هوا خنک و صاف بود و ستاره ها به سادگى قابل رویت بودند. نور ماه براى دیدن افرادى که سى چهل یارد دورتر ایستاده بودند، کافى بود.» آنها منتظر هلى کوپتر بودند که باید یک ربع بعد از آنها وارد طبس مى شدند. ولى از آنها خبرى نمى شود. آنها در حقیقت در مسیر حرکت از عمان به ایران دچار طوفان شن عظیمى شده بودند. قرار بود ۸ هلى کوپتر به طبس بیایند. ولى در نهایت فقط ۶ هلى کوپتر به طبس رسیدند و دو تاى آنها بر اثر شدت طوفان از میانه راه به عمان بازگشته بودند. بکویت درارتباط با گفت و گویش با اولین خلبان هلى کوپترى که وارد طبس شده بود، مى نویسد: «چیزهایى که مى گفت به قدرى تاثرآور بود که اگر مى توانستیم، هلى کوپتر را در بیابان مى گذاشتیم و با سى-۱۳۰ ها با خانه برمى گشتیم.» بکویت در رابطه با خلبان دومین هلى کوپتر که در طبس فرود آمده بود نوشته است: «او از هلى کوپتر دور شد، زیاد و تند صحبت مى کرد و چیزهاى وحشتناکى مى گفت.» بکویت از قول او نقل مى کند که: «من نمى دانم چه کسى در سطح من کارها را اداره مى کند؛ اما اینقدر مى توانم بگویم که براى لغو این عملیات باید همه چیز به دقت مدنظر قرار گیرد. نمى دانید بر من چه گذشته است. با بدترین طوفان شنى که تاکنون دیده بودم مواجه شدیم. بسیار دشوار بود. پیش خود فکر کردم مطمئن نیستم که بتوانیم عملیات را انجام دهیم. واقعا مطمئن نیستم که بتوانیم آن را انجام دهیم.» در حالى ۸ که هلى کوپتر براى عملیات پیش بینى شده بود، فقط ۶ هلى کوپتر به طبس رسیده بودند و این تعداد حداقل هلى کوپترهاى مورد نیاز براى موفقیت در عملیات نجات گروگان ها بود. اما یکى از هلى کوپترها نیز اعلام مى کند که قادر به ترک طبس نیست. ماموریت با ۵ هلى کوپتر ممکن نبود و براساس برنامه هاى از پیش تعیین شده در چنین صورتى چاره اى جز توقف عملیات نداشتند. آنها باید هلى کوپتر را جا مى گذاشتند و ایران را به سرعت ترک مى کردند. دستور لغو عملیات توسط کارتر صادر مى شود. طوفان شن کار خود را کرده و عملیات با شکست مواجه شده بود ولى این افتضاح براى امریکا کافى نبود و اراده خداوند متعال در حفاظت از انقلابى که حضرت امام (ره) رهبرى آن را بر عهده داشت، رسوایى بیشترى را براى امریکا مقرر کرده بود. خداوند با معجزه «طوفان شن» به یارى حکومت اسلامى آمده بود. شاید «مگس ها» در مصر نیز ماموریت خود را انجام داده و استراحت را از نیروهاى دلتا ربوده بودند. این دفعه نوبت «تندباد» بود که ماموریت الهى خویش را انجام دهد. نیروهاى دلتا عملیات فرار را آغاز مى کنند. بکویت با تاکید بر اینکه «وقتى براى گریه نداشتند» در ارتباط با حادثه بعدى مى نویسد: «در میان تندباد، یکى از هلى کوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و به آرامى به عقب خزید. سپس صداى مهیبى بلند شد. صداى انفجار بمب نبود. صداى شکستن نبود، صداى چیزى بود که با یک ضربه متلاشى شود. یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبى رنگى مثل بالون به هوا رفت. ظاهرا هلى کوپتر سرگرد شافى به سى-۱۳۰ که در شمالى ترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبى را تازه سوار کرده بود، برخورد کرد... شعله هاى آتش تا ارتفاع سیصد، چهارصد پایى مى رسید. هوا مثل روز روشن بود... در میان آتش، هلى کوپتر را مى دیدم که به سمت چپ هواپیما برخورد کرده است. موش هاى ردى منفجر مى شدند. گردونه هاى آتش در آسمان مى چرخیدند. مثل این بود که افراد درون گوى آتش حرکت مى کردند.» حتى مرور کوتاهى بر واقعه طبس و طرح آن و نیز نگاهى به شکست عبرت آموز متجاوزان مى تواند الهى بودن این انقلاب را به جهانیان نشان دهد، ما در این رابطه بیشتر نمى گوییم، فقط متذکر مى شویم که امریکا و ایادى اش پس از این طرح از پا ننشستند و دست به حرکت هاى انتقام جویانه زدند که حاصل آن کشتار تعدادى از مردم بى گناه کشورمان بود و حتى طرح ضد انقلابى کودتا را پى ریزى کردند که به لطف خدا در نطفه خفه شد. این اقدام با اینکه از نظر نظامى و عملیاتى بسیار حایز اهمیت بود و در صورت موفقیت یکى از اقدامات بزرگ وتاریخى امپریالیسم تلقى مى شد ولى پس از شکست از سوى رسانه هاى امپریالیستى به گونه اى وانمود شد که از اهمیت آن بکاهد، زیرا اگر در آن زمان مردم جهان و مردم امریکا پى به جزییات طرح مى بردند و مى فهمیدند کارتر که مزدورانه دم از حقوق بشر مى زند در حالت صلح به کشورى حمله کرده و به قصد آزادسازى ۵۲ نفر مى خواهد دهها نفر حداقل افراد مستقر در سفارت امریکا را قتل عام بکند، دیگر آبرویى براى آنها باقى نمى ماند. در این جا از فرصت استفاده کرده و یاد پاسدار شهید محمد منتظر قائم، فرمانده سپاه یزد که تنها شهید عملیات تروریستى نظامى امریکا بود را گرامى مى داریم و شکست توطئه هاى ناجوانمردانه امریکا را از خداوند بزرگ خواستاریم. منبع: طرقبه آنلاین منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

زمینه ها و اهداف حمله نظامی آمریکا به طبس

پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی بر اساس آموزه های اصیل دینی علاوه بر اینکه پارادایم حاکم بر مقولات دولت ملت و ساختار حکومت را به چالش کشید با تبدیل شدن به یک هژمونی منطقهای با شعار وحدت جهان اسلام و درهم نوردیدن مرزهای جغرافیایی کشورهای مسلمان ، استراتژى‏های امنیتی و منافع منطقهای آمریکا را با شکست روبرو ساخت. آمریکا که تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیری از پیروزی انقلاب به کار بسته بود، با پیروزی انقلاب اسلامی سفارت خود را به عنوان پایگاهای بری طراحی و اجری توطئه علیه انقلاب تبدیل نمود، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را که می‏توانست در پوشش دیپلماتیک بری شکست یا به انحراف کشاندن نظام نو پی اسلامی انجام دهد، با مرکزیت سفارت به اجرا درآورد.[۱] افسران سازمان سیا (CIA) با استفاده از شرایط نابسامان بعد از انقلاب و درهم ریختگی و نامشخص بودن حوزه مسئولیت‏ها که نتیجه طبیعی هر انقلابی است، سعی کردند تا با نفوذ در مناطق کلیدی و حساس انقلاب اسلامی از تعمیق و گسترش هر چه بیشتر آن جلوگیری نمایند. سفارت آمریکا با ایجاد شبکه‏های جاسوسی و اطلاعاتی در پی آن بود تا با بحران آفرینی، تضعیف نیروهای اصیل انقلاب و جایگاه و شخصیت حضرت امام و همچنین ایجاد گسست و شکاف میان رهبری و نسل جوان، فعال‏ترین و انقلابى‏ترین نیروی جامعه را از رهبری دور کند تا بتواند با تاثیر بر آنها و نفوذ در ارتش، حرکت انقلابی مردم ایران را آسیب‏پذیر نماید. از این رو مسئولین سفارت آمریکا در پی آن بودند تا با برقراری ارتباط با مسئولین دولت موقت -که اکثرا لیبرال بودند- راه رسیدن به اهدافشان را تسهیل کنند.[۲] آنگونه که اسناد لانه جاسوسی نیز آشکار ساخت که دولت آمریکا در پی آن بود تا با ایجاد ائتلافی از لیبرال‏های سیاسی، چهره‏های دینی میانه‏رو، سکولارها، ملی گرایان و سران ارتشی متمایل به غرب تحت لوی دولت موقت موجبات حذف تدریجی نیروهای وفادار به امام را از صحنه سیاسی کشور ایجاد نماید. [۳] توطئه های آمریکا در جهت شکست انقلاب مردم ایران و از سوی دیگر ورود شاه به آمریکا با اجازه کارتر رئیس جمهور این کشور[۴] فصل جدیدی را در روابط ایران و آمریکا به وجود آورد که همراه با افزایش بی اعتمادی و نفرت مردم ایران تا نقطه اوج بود؛ در ۴ نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۱۳۵۸) تقریبا دو هفته پس از ورود شاه به آمریکا، و سه روز پس از دیدار بازرگان – برژینسکی در الجزایر گروهای از دانشجویان دانشگاههای ایران که بعدها به «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام‏» معروف شدند به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و ۵۳ آمریکائی را به گروگان گرفتند. این عمل از طرف حضرت امام مورد تایید قرار گرفت و ایشان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. تصرف سفارت آمریکا پیامدهای ناگواری را برای آمریکا به دنبال داشت: - شکسته شدن ابهت و حیثیت پوشالی امریکا در سطح جهان و به ویژه منطقه. - افشا شدن دخالت پنهان و آشکار آمریکا در حمایت از رژیم ستم شاهای . - افشا شدن توطئه های گوناگون آمریکا برای براندازی نظام جمهوری اسلامی . - رسوایی عناصروابسته لیبرال و گروهکهای ضدانقلاب و در نهایت شکست دولت موقت و احزاب و گروههای وابسته به استکبار . - به نمایش درآمدن قدرت و عزت مردم شجاع ایران در صحنه جهانی. - به زیر سئوال رفتن داعیه رهبری جهانی آمریکا و آشنایی ملتهای مظلوم جهان با چهره کریه آمریکا و جرات پیدا کردن مستضعفان جهان برای قیام بر علیه منافع آمریکا در سطح جهانی. - اشغال سفارت آمریکا در واقع تیرخلاص دولت موقت نیز بود. در نتیجه این اقدام انقلابی، قدرت متزلزل دولت موقت رو به افول گذاشت و همگام با آن، اساس همکاری‌های استراتژیک ایران و ایالات متحده فرو پاشید. بازرگان دو روز پس از این حادثه از سمت نخست وزیری استعفا کرد که بلافاصله توسط امام پذیرفته شد و وظایف دولت موقت به شوری انقلاب، منتقل شد. اشغال سفارت آمریکا در تهران ، حذف دولت موقت از صحنه جرایی کشور ، تثبیت پایه های قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبی و استمرار ماجرای گروگان گیری وشکست کوششهای دیپلماتیک و طرحهای آمریکا جهت آزاد سازی جاسوسان خویش ، موجب بحرانی بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسی آمریکا پیرامون نحوه برخورد با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی گردید . و در این میان شورای امنیت ملی آمریکابه سرپرستی برژینسکی طرفدار اقدامات قاطع نظامی علیه انقلاب اسلامی شد.[۵] .برژیسکی می گوید: روز ۱۱ آوریل (۲۲ فروردین ) ماه بوده جیمی کارتر« رئیس جمهور وقت آمریکا » درجلسه اضطراری شوری امنیت ملی گفت ؛ به نظرم امکان خلاصی گروگانها بسیار بعید به نظر می رسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعمال کنیم .[۶] کارتر تاکید می کند : « من می خواهم به محض آزاد شدن افرادمان، ایرانیها را تنبیه کنم , واقعا به آنها ضربه زنم ، آنها باید بدانند که نمی توانند ما را به بازی بگیرند . » [۷] از دیدگاه « مایلز کاپلند »- از دست اندرکاران سابق دستگاه اطلاعاتی آمریکا و همکار روزولت در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران- نیز « هدف از تهاجم طبس , تنها آزادی گروگانها نبود , بلکه کودتا برای سرنگونی رژیم ایران , هدف اصلی این عملیات بوده است . » [۸] در واقع آمریکا قصد داشت تا تحت پوشش نجات گروگان ها با استفاده از نیروی کماندویی و عناصر ضد انقلابی در داخل کشور به سفارتخانه و وزارت امور خارجه حمله ور شده و سپس به مراکز حساس دولتی کشور ، از جمله محل سکونت امام یورش برده و با بمباران و سقوط مراکز حساس ، جهت گیری براندازی را عملی سازد . شرح عملیات پنجه عقاب شاخصترین تصمیم آمریکا در مورد حمله به ایران و آزادی گروگانهای آمریکایی ، طرح نجات با نام «پنجه عقاب‏» [۹] از طرف کارتر[۱۰] بود که قرار بود در ۴ اردیبهشت ۵۹ (۲۴ آوریل ۱۹۸۰) با استفاده ازپیشرفته ترین امکانات نظامی این کشور و کمک هایکشورهای عربی و همسایه [۱۱]طرفدار آمریکا و گروهای از کماندوهای آمریکایی و عناصر مخالف انقلاب اسلامی به مرحله اجرا در آید.[۱۲] در راستی پیاده شدن دستور یاد شده ، یک ماه پس از فتح لانه جاسوسی ، نود نفر از کماندوهای امریکایی موسوم به «دلتا» به فرماندهای سرهنگ چارلی بکویث و سرگرد میدوز به ایالت«آریزونا» ی آمریکا که تقریبا شرایط کویری ایران را دارا بود و نیز در محل هایی که شبیه سفارت آمریکا ساخته شده بود ، اعزام شدند تا آخرین مرحله تمرین و آموزش خود را تحت شرایط موقعیت مشابه ایران بگذرانند.از سوی دیگر گروههای ویژه سری که بری پشتیبانی و تدارک وسایل تکمیلی طرح ، در نظر گرفته شده بودند، مخفیانه وارد ایران شدند و با گروهکهای ضد انقلاب اسلامی تماس گرفتند.نظامیان آموزش دیده آمریکایی ، در اواخر آذر ماه ۱۳۵۸ عازم کشور مصر شدند و در پایگاهای در نزدیکی قاهره استقرار یافتند. [۱۳] برژینسکی در مورد چگونگی انجام این عملیات مى‏نویسد: «طرح عملیات که پس از هفته‏ها بررسی و تحلیل تهایه شده بود جمعا دو روز (از ۲۴ تا ۲۶ آوریل ۱۹۸۰ برابر با ۴ تا ۶ اردیبهشت ۱۳۵۹) بطول مى‏انجامید. در شب اول هشت هلی کوپتر و سه هواپیمی سی – ۱۳۰ در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود مى‏آمدند. هلی کوپترها پس از سوختگیری شبانه به نقطهای در نزدیکی تهران پرواز مى‏کردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف مى‏نمودند. حمله بسوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیهای که قبلا تدارک شده بود انجام مى‏گرفت و یک گروه جداگانه هم بری نجات “بروس لینکن” کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران مى‏رفتند. برنامه دقیقی بری ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پیش بینی شده بود و گروگان‏ها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغال کنندگان سفارت به استادیومی[امجدیه] که در نزدیکی سفارت قرار داشت منتقل مى‏شدند و به وسیله هلی کوپتر به یک فرودگاه مجاور پرواز مى‏کردند. قرار بود این فرودگاه شبانه بوسیله یک گروه کماندویی اشغال شود و گروگان‏ها و کماندوها با هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند. تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیش بینی شده بود و با تمرین‏های مکرر بری این عملیات بوسیله گروه ورزیدهای که داوطلب انجام این ماموریت شده بودند، همه ما به نتیجه آن امیدوار بودیم.»[۱۴] دولت تجاوزگر آمریکا در رابطه با چنین ماءموریتی متجاوز از ۵ ماه تمام در صحراهای آریزونا تعلیمات پیچیده و فشرده ی را به کماندوهای خود داده بود و از پیچیده ترین تکنیکهای نظامی اعم از تسلیحات نظامی و دفاعی تا صنایع مدرن هواپیمایی استفاده کرده و بودجه نامحدودی را بری این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسی آمریکا وضع جوی ایران بخصوص منطقه فرود در صحری طبس ، را کاملا مورد پیش بینی علمی قرار داده بود و به علت این که هوی آن شب مهتابی بود، ورود هر نوع هوی غیرمطلوب و وقوع طوفان را بعید می دانست. اصل غافلگیری امریکایى‏ها به منظور رعایت اصل غافلگیری در عملیات نظامی همچنان تظاهر به تمایل بری حل مسالمت آمیز مسئله مى‏نمودند. برژینسکی و هامیلتون جردن در یادداشتهای خویش متذکر مى‏شوند که در روزهای پیش از آغاز عملیات نجات، مجددا باب مذاکره تازهای را با ایرانى‏ها گشودند تا آنها را اغفال کنند و ایرانى‏ها احتمال ندهند که امریکا قصد اجری عملیات نظامی را دارد و همزمان به امریکایى‏های مقیم ایران از طرق مختلفی توصیه مى‏کردند که ایران را ترک کنند.[۱۵] شرح ماجرا سرانجام یک روز پس از اینکه یک گروه جاسوس از صلیب سرخ بین الملی در ملاقات با گروگان ها مشخص نمود که تمام گروگان ها در سفارت به سر می برند ، کارتر در دفتر کارش کلمه رمز «بروید» را که اعلام کننده آغاز حمله بود را صادر کرد . عملیات در غروب روز پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۵۸ شروع شد و شش فروند هواپیمای۱۳۰-c و نود نفر از کماندوهای آمریکا موسوم به نیروهای دلتا، از قاهره به ناو هواپیمابر Nimitz در دریای عمان منتقل شدند. نیمه شب پنجشنبه ۴ اردیبهشت ماه مطابق با ساعت ۱۳ به وقت واشنگتن هواپیماهای مذکور و هشت فروند هلی کوپتر نفربر از عرشه ناو هواپیمابر نیمیتز برخاستند و با پرواز در ارتفاع کم و با استفاده از نقاط کور رادار ، راهای ایران شدند.پس از ورود به حریم ایران اسلامی ، یکی از هلی کوپترها در ۱۲۰ کیلومتری شهر راور کرمان دچار نقص شد و ناگزیر فرود آمد. سرنشینان این هلی کوپتر دیگری منتقل شدند که پس از طی مسافتی دستگاه هایدرولیک این هلی کوپتر نیز از کار افتاد، اما توانست خود را به نام هواپیمابر نیمیتز برساند. در هر صورت ، شش فروند هواپیمی ۱۳۰ – C و شش فروند هلی کوپتر در محل مورد نظر واقع در صحری طبس در تاریکی شب فرود آمدند. در حال سوختگیری هلی کوپترها بری اجری مرحله بعدی عملیات ، یکی دیگر از آنها دچار نقص فنی شد. با از کار افتادن این هلی کوپتر، تمام برنامه های امریکاییها به هم خورد زیرا آنها با محاسباتی که انجام داده بودند، بری انجام مرحله بعدی عملیات حداقل به شش فروند هلی کوپتر نیاز داشتند. موقعیت به ناو نیمیتز و از آنجا به کاخ سفید گزارش شد و از رییس جمهور کسب تکلیف شد کارتر دستور توقف عملیات و عقب نشینی را صادر کرد؛ اما سپاه شیطان در چنگال عذاب الهای گرفتار شد. آن هنگام که آمریکاییها قصد بازگشت کردند توفانی از شن برخاست ، هواپیماها و هلی کوپترهای آمریکایی ، در حال برخاستن از زمین دچار مشکل شدند، یک هواپیما و یک فروند هلی کوپتر با هم برخورد کردند و هر دو آتش گرفتند. در اثر حادثه ، هشت تن از امریکاییها در آتش عذاب الهای سوختند و بقیه پنج فروند هواپیمی ۱۳۰ – C نیز از خاک ایران اسلامی فرار کردند. برژیسکی حالت کارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب نشینی و آتش گرفتن هواپیما و هلی کوپتر امریکایی چنین توصیف کرده است : «وی بعدا سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روی میز گذاشت … با شنیدن این خبر به مانند مار زخمی به خود پیچید و آثار درد و نگرانی بر تمامی صورت او آشکار شد و به اطرافیانش بد و بی راه می گفت.»[۱۶] نقش بنی صدر یکی از ابعاد این جنایت هماهنگی و همکاری عناصر لیبرال و وابسته به آمریکا در اجرای هرچه دقیق تر این تجاوز نظامی بود ؛ قبل از شروع عملیات بنی صدر توسط فرماندهان نظامی منصوب خود نظیر تیمسار شادمهر ، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش و تیمسار باقری ، فرمانده وقت نیروی هوایی به پایگاه یکم شکاری دستور جمع آوری سریع توپ های ۲۳ میلیمتری ضد هوایی که حریم هوایی فرودگاه و پایگاه را تامین می کرد ، داد . به نحوی که باند فرودگاه تهران تا روز تهاجم بدون مراقبت بود. مشابه این دستور به پایگاههای دیگر ؛ مانند شیراز ، ایستگاه رادار مشهد و…نیز ابلاغ شده بود. پس از شکست تجاوز طبس نیز ، بلافاصله کارتر طی بیانیه ای که از طریق رادیو آمریکا در سراسر جهان پخش گردید، ضمن اعلام عدم موفقیت این طرح، اعلام داشت که اسناد طبقه بندی شده “سری” در صحنه عملیات در هلی کوپترها به جای مانده است. در واقع کارتر با این کار به بنی صدر هشدار داده بود که اسنادی که ارتباط با این طرح را بر ملا می سازد، در صحنه عملیات بر جای مانده و باید هر چه سریع تر فکری به حال آنها کرد.چند ساعت پس از این پیام کارتر، به دستور مستقیم بنی صدر که در آن زمان فرماندهای کل قوا را نیز بر عهده داشت، بمب افکن های ایران، هلی کوپتر های در شن مانده و بی دفاع را بمباران کردند!! که در این حادثه علاوه بر انهدام تجهایزات نظامی پیشرفته و اسناد سری فرمانده سپاه یزد ، محمد منتظر قائم نیز به شهادت رسید .[۱۷] بازتاب و پیامدهای تجاوز نظامی با شکست تجاوز نظامی آمریکا ، هایچکس در ایران از عمق مسئله آگاه نبود، کسی نمى‏دانست که چگونه طی هفته‏های متوالی، دهها سازمان و کارشناس و خبره و جاسوس با استفاده از کاملترین اطلاعات چه طرح پیچیده و دقیقی را مهایا کرده‏اند و چه ترفندهایی محاسبه شدهای اتخاذ کرده‏اند. هایچکس نمى‏دانست که قرار بود پس از خروج گروگانها از ایران عملیات بمباران تاسیسات و مراکز و اقتصادی ایران از سوی امریکا و با استفاده از ناوگانهای جنگی موجود در منطقه به اجرا گذاشته شود. البته خروج گروگانها چنان روحیهای به امریکائیان مى‏داد و آنان را مغرور و سرمست از پیروزی مى‏کرد و متحدین اروپایی اش را به موافقت یا همکاری ترغیب مى‏ساخت و در منطقه ارعاب بوجود مى‏آورد و متقابلا روحیه بخشی از مردم ایران را تضعیف مى‏کرد و دولتهای ارتجاعی منطقه را دلگرم مى‏نمود که مرحله دوم عملیات با موانع کمتری اجرا مى‏شد، گرچه کسی به دقایق سناریوی امریکایی واقف نبود اما اجمالا مردم ایران ‏دانستند که با لطف و عنایت الهای خطر بزرگی از بیخ گوش آنها رد شده است. البته آنچه که آمریکائیها در محاسبات خود در نظر نمی گرفتند؛ علاوه بر اتکای این انقلاب به قدرت لایزال الهای ، روحیه و عزم ملی و مذهبی مردم مسلمان و انقلابی ایران بود که به تازگی از مبارزه با رژیم مقتدر شاه پیروزمند بیرون آمده بودند و این روحیه همچنان که تا کنون در حوادث مختلف از خرداد سال ۱۳۶۰وشکست راهپیمایی مسلحانه سازمان منافقین تا پیروزی در جنگ تحمیلی و…نشان داد ، چنان نیرومند بود که معلوم نبود اگر نیروی دلتا وارد ایران مى‏شد دیگر قادر به خروج از دام گستردهای در کشور بود یا نه؟ طرح امریکایى‏ها بری اجرا در کشوری با شرایط عادی ایده آل بود اما بری مقابله با کشوری که در شرایط انقلابی به سر مى‏برد، طرحی کاملا ذهنی، خیالپردازانه و غیر عملی و مانند مشت بر سندان کوفتن بود.[۱۸] چندی بعد جنازه آمریکایی‌ها تحویل دولت آمریکا شد و دولت کارتر زیربار انتقادات فراوانی که از در و دیوار می‌بارید، مراسم استقبال و تدفین باشکوهای ترتیب داد تا «شرافت ملی» لکه دار شده آمریکا را طوری بپوشاند که دیگر دیده نشود. اما با این حال بی نتیجه ماندن دیپلماسی کارتر در حل بحران ایران وقتی که با شکست نظامی در طبس همراه شد، حیات سیاسی دولت او را چنان متزلزل ساخت که پس از چهار سال مجبور به ترک کاخ سفید شد تا ریگان جمهوری خواه بر جای او بنشیند. طعم شکست ماجرای طبس برای کارتر آنچنان تلخ بود که بعدها در مصاحبه با روزنامه کویتی الانبا چنین گفت: « دوران ریاست جمهوری من بدترین دوره های ریاست جمهوری در آمریکا بوده چه در آن زمان دولت آمریکا در دست آیت الله خمینی در ایران به گروگان گرفته شد.»[۱۹] نتیجه ماجرای تهاجم نظامی به طبس ، پیروزی بزرگ ایران و الگو قرار گرفتن آن از سوی کشورهای جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی ، و در مقابل تضعیف موقعیت ابرقدرتی آمریکا در صحنه روابط بین الملل و واماندگی آن در مواجه با انقلاب اسلامی بود . به قول استاد دانشگاه «ویلیام و مرى‏» : «در آوریل ۱۹۸۰ (۱۳۵۹) پنجه‏های خرد شده عقاب آمریکا در کویرهای ایران جا ماند و مدفون شد.» [۲۰] این شکست آنقدر عظیم بود که گویی نیروهای شیطانی نیز به یاری و مساعدت نیرویی ماورا طبیعت در این واقعه اعتراف داشتند. بطوری که وقتی از « هارولد بروان » « وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگی این شکست را جویا شدند چنین پاسخ داد : « آیت الله امام خمینی (ره ) در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او یک هواپیما به زمین افتاد . » [۲۱] پیام مهمی که در بازخوانی ناکامی توطئه های گوناگون دشمنان که از ابتدای انقلاب اسلامی تا کنون بر علیه انقلاب اسلامی داشته اند این است که تا مادامی که مسئولین نظام اسلامی و مردم در مسیر آموزه های حیات بخش الهای گام بردارند ؛ امدادهای غیبی همواره پشت و پناه انقلاب و جمهوری اسلامی بوده و خواهد بود. همانگونه که بنا به گفته امام (ره) آن دانه های شن مامور خداوند بودند ، امدادهای غیبی الهای ، با خنثی کردن توطئه آمریکا، بقا و استمرار انقلاب اسلامی را تضمین کرد. پی نوشت: [۱] – هادی سجادی پور ، بازخوانی روند و پیامدهای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، شریف نیوز ،آبان ۱۳۸۴ [۲] - ر.ک : جیمی کارتر ، وفای به عهد ، کتاب خاطرات کارتر ؛ و ر. ک ؛ امیررضا ستوده و حمید کاویانی، بحران ۴۴۴ روزه تهران، ص۲۰ . [۳] – دکتر بهرام نوازنی، الگوهای رفتاری ایالات متحده آمریکا در رویارویی با جمهوری اسلامی ایران (۱۳۵۷ – ۱۳۸۰) مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۹۸ . [۴] – james a.bill, (new york :yale university press,1988pp.284 -293 ؛ و ر.ک: هامیلتون جردن، بحران.ترجمه محمود مینا، تهران: نشر نو، ۱۳۶۲٫صص ۳۰- ۳۵٫ [۵] – صادق سلیمی بنی ، ارمغان دموکراسی ؛ جهت گیری سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران ، قم : دفتر نشر معارف ، ۱۳۸۳ ، ص ۲۶۶ . [۶] – خبر گزاری مهر ،طبس ؛ شکستی خفت بار در کارنامه شیطان بزرگ ، ۱۳۸۳/۰۲/۰۴ . [۷] – برژینسکی « سقوط شاه , جان گروگانها و منافع ملی » ترجمه منوچهر یزدانیار « تهران . کاوش . ۱۳۶۲ » ص ۹۵ . [۸] – جلویتو کیه زا « هدف , تهران , تهاجم کارتر و وقایع پشت پرده » ترجمه هادی سهرابی « تهران . نشر نو۱۳۶۲ » ص ۱۳۶ . [۹] – Eagle ClAw [10] – ر.ک : سایروس ونس و برژنسکی ، توطئه در ایران ، ترجمه محمود مشرقی ، تهران :انتشارات هفته ، ۱۳۶۲ ، ۹۰ . [۱۱] – کشورهای مصر، عربستان سعودی ترکیه ، عمان و پاکستان در طی این عملیات امکانات خود را در اختیار امریکا قرار داده بودند. [۱۲] – charle a.beck with & donald knox,delta force. (new york : harcourt bracejovanovich, pp.253 -257 [13] -حادثه طبس , چارلی بکویت , انتشارات اسلامی , تابستان ۱۳۶۷ , ص ۸٫ [۱۴] – توطئه در ایران، پیشین ، ص ۱۹۰ . [۱۵] – اشغال لانه جاسوسی امریکا زمینه‏ها و پیامدها ، مجله حضور ، شماره ۸ . [۱۶] -گروه تحقیق واحد مرکزی خبر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، شکست بزرگ امریکا در واقعه طبس ، ۴/۲/۱۳۶۱ ، ص ۱۹۷ . [۱۷] – همان ، ص ۷ . [۱۸] – اشغال لانه جاسوسی امریکا زمینه‏ها و پیامدها ، پیشین . [۱۹] – روزنامه کیهان، ۲۴/۲/۱۳۶۳ . [۲۰] – james a.bill,op.cit,p.301. [21] – روزنامه جمهوری اسلامی ۷۳/۲/۵ منبع: سايت تسخير منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

شكست در صحرا

محمد مهدی سیفی مجله تایم در مورخ ۵ می ۱۹۸۰ در مقاله‌ای تحت عنوان «شکست در صحرا» نوشت « مأموریت کارتر برای نجات گروگان ها در درون شعله ها فرو رفت برای کارتر به طور اخص و برای آمریکا به طور اعم ماجرای اعم طبس یک شکست نظامی و سیاسی بود. یک بار ارتش مسلسل و پرقدرتش در ویتنام در حالی که از پای می‌افتاد و به خود می‌پیچد به زبونی و بیچارگی افتاد و حالا به نظر رسید که قادر نیست حتی زمانی که هیچ دشمنی نمی‌داند که آن ها در آنجا هستند و علی رغم چهار ماه تمرین مداوم نمی توانند هواپیماها را از برخورد با یکدیگر حفظ کنند»… پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ماه ۱۳۵۷ و تشکیل نظام مقدس جمهوری اسلامی بر اساس آموزه‌های اصیل دینی علاوه بر آن که ساختار حکومت پهلوی را به چالش کشید، با تبدیل شدن به یک هژمونی منطقه‌ای با شعار وحدت جهان اسلام و در هم نوردیدن مرزهای جغرافیایی کشورهای مسلمان استراتژی های امنیتی و منافع منطقه‌ای آمریکا را با شکست روبرو ساخت. آمریکا که تمام تلاش خود را معطوف به حمایت از رژیم پهلوی و جلوگیری از پیروزی انقلاب نموده بود، با پیروزی انقلاب اسلامی، سفارت خود را به عنوان پایگاهی برای طراحی و اجرای توطئه علیه انقلاب مبدّل ساخت تا بتواند در پوشش دیپلماتیک برای شکست یا به انحراف کشاندن نظام نوپای اسلامی اقداماتی را انجام دهد. توطئه های آمریکا در جهت شکست انقلاب اسلامی و از سوی دیگر ورود شاه به آمریکا با اجازه کارتر – رئیس جمهور آمریکا- فصل جدیدی را در روابط ایران و آمریکا به وجود آورد که همراه با افزایش بی اعتمادی بود به طوری که در ۱۳ آبان۵۸ تقریبا دو هفته پس از دیدار بازرگان با برژینسکی در الجزایر- گروهی از دانشجویان ایران که بعدها به دانشجویان مسلمان پیرو خط امام معروف شدند به سفارت آمریکا در تهران حمله و ۵۳ نفر آمریکای را به گروگان گرفتند. این عمل از سوی حضرت امام (ره) مورد تایید قرار گرفت و ایشان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا راانقلاب بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. تسخیر سفارت آمریکا در تهران، حذف دولت موقت از صحنه اجرایی کشور، تثبیت پایه های قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبی و استمرارماجرای گروگان گیری و شکست طرح های آمریکا جهت آزاد سازی جاسوسان خویش موجب بحرانی بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسی آمریکا پیرامون چگونگی برخورد با انقلاب اسلامی گردید . در این میان شورای امنیت ملی آمریکا به سرپرستی برژینسكی طرفدار اقدامات قاطع نظامی علیه انقلاب اسلامی شد. سرانجام گروه ویژه ۱۳۲ نفره تحت «دلتا فورس» برای حمله به ایران و آزادی گروگانها تشکیل شد و پس از بررسی های فراوان، در شامگاه چهارم اردیبهشت ۵۹ شش فروند هواپیمای غول پیکر نظامی و هشت فروند بال گرد نظامی مجهز آمریکای در عملیات موسوم به «پنجه عقاب» مرزهای هوایی جنوبی ایران را پشت سر گذاشته و در طبس فرود آمدند. اما چند ساعت بعد با حرکت شن ها بال های دو هواپیمایی مجهز به تسلیحات نظامی در صحرای « پشت بادام» طبس با یکدیگر بر خورد و منجر شدند و هشت نفر از نظامیان آمریکایی جان خود را از دست دادند و با این انفجار آمریکایی ها تصمیم به لغو عملیات و بازگشت گرفتند. با شکست تجاوز نظامی آمریکا، بلافاصله کارتر طی بیانیه ای که از طریق رادیو آمریکا در سراسر جهان پخش گردید عدم موفقیت کشور آمریکا در این طرح را اعتراف و مجله تایم در مورخ ۵ می ۱۹۸۰ در مقاله‌ای تحت عنوان « شکست در صحرا » نوشت « مأموریت کارتر برای نجات گروگان ها در درون شعله ها فرو رفت برای کارتر به طور اخص و برای آمریکا به طور اعم ماجرای اعم طبس یک شکست نظامی و سیاسی بود . یک بار ارتش پرقدرتش در ویتنام در حالی که از پای می‌افتاد و به خود می‌پیچد به زبونی و بیچارگی افتاد و حالا به نظر رسید که قادر نیست حتی زمانی که هیچ دشمنی نمی‌داند که آن ها در آنجا هستند و علی رغم چهار ماه تمرین مداوم نمی توانند هواپیماها را از برخورد با یکدیگر حفظ کنند» پس از شکست عملیات نیز یکی از هلی کوپترها که حاوی مدارکی در مورد جزییات عملیات بود به دستور بنی صدر بمباران شده در همین بمباران بود که محمد منتظر قائم فرمانده سپاه یزد به شهادت رسید. اما حضرت امام خمینی (ره) نیز پس از تهاجم نظامی آمریکا در طبس با نگاه تیزبین خود، پیام بسیار مهمی به ملت ایران صادر کردند که اینک به بررسی بخش هایی از آن خواهیم پرداخت. «ملت رزمنده ایران دخالت های نظامی آمریکا را شنیدند و عذرهای کارتر را شنیدند، اینجانب که کراراً گفته ام کارتر برای وصول به ریاست جمهوی حاضر است به هر جنایتی دست بزند و دنیا را به آتش بکشد شواهد آن یکی پس از دیگری ظاهر شده و می شود و اشتباه کارتر در آن است که گمان می کند با دست زدن به این مانورهای احمقانه می تواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز از هیچ فداکاری روی گردان نیست از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند، کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبروست و با چه مکتبی بازی می کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما جهاد است . کارتر باید بداند که ملت ۳۵ میلیونی ما با مکتبی بزرگ شده اند که شهادت را سعادت و فخر می دانند و سرو جان را فدای مکتب خود می کنند» همانطور که ملاحظه می‌گردد حضرت امام (ره) در این بخش از پیام خود، هدف اصلی کارتر از حمله نظامی آمریکا به ایران را ضمن آزادی گروگانها، پیروزی در انتخابات دوره دورم ریاست جمهوری می‌داند. زیرا او در حال طی آخرین مراحل دوران اول ریاست جمهوری بود و به شدت در صدد کسب وجهه سیاسی اجتماعی و تلاش برای دست یابی به جایگاه یک قهرمان ملی به سر می‌برد و پیروزی وی در این حمله می توانست او را به صورت یک قهرمان پیروز به دومین دوره ریاست جمهوری منتقل نماید. لکن با شکست آمریکا در این حمله نظامی، موجی از ناامیدی ملی در آمریکا پدید آمد به طوری که برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر می گوید «ماجرای مفتضح ایران (حادثه طبس) یکی از سه عامل مهم شکست کارتر بود و این ماجرا احساس نامیدی ملی را بر انگیخت» همچنین ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران از این واقعه با عنوان «دوران تحقیر ملی آمریکا» یاد کرده و می نویسد «روش سست و بی قید حکومت کارتر و اقدامات نامعقول او به گروگان گیری اعضای سفارت آمریکا منجر شد و یک دوران تحقیر ملی که در تاریخ آمریکا نظیر آن دیده نشده است. آغاز گردید» همچنین باری روبین- کارشناس مسایل خاورمیانه – می گوید :«ماجرای طبس یک شکست دردناک برای کارتر و یک پیروزی برای ایران بود و موقعیت بین المللی آمریکا را به شدت تضعیف کرد» موضوع دیگری که حضرت امام در پیام خویش بدان تصریح دارند این است که ملت مسلمان ایران با نهضت بزرگ اسلامی خود و با خط سرخ جهاد و شهادت به عنوان سلاح نیرومند و مؤثر در صدد کسب آزادی از یوغ استعمار خارجی و استبداد داخلی است و برای نیل به این هدف با اهدای خون جوانان خود در برابر توطئه ها ایستادگی خواهد کرد. امام خمینی در فراز دیگری از پیام خویش شکست آمریکا در صحرای طبس را حاصل و نتیجه قطعی امدادهای غیبی الهی می داند و در عبارت صریح زیر اعلام می دارد « این مانور احمقانه به امر خدای قادر، شکست خورد» از جنبه تاریخی واقعه حمله نظامیان آمریکا و شکست آنان به وسیله شن های بیابان تفتیده طبس، همانند واقعه حمل پیل سواران ابرهه به خانه کعبه و منهدم شدن آن توسط سنگ ریزه های فروریخته از منقار مرغان ابابیل می باشد. شکست آمریکاییان در طبس توسط نیروهای غیبی الهی به گونه ای واضح و آشکار بود که حتی هارولد براون- وزیر دفاع آمریکا- وقتی در برابر این سؤال که چگونه این فاجعه بزرگ به وقوع پیوست او در حالی که به شدت متحیر بود چنین پاسخ می دهد «آیت الله خمینی در بالکن محل سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او یک هواپیما به زمین افتاد.» این عبارت اشاره به همان نقش امداد غیبی الهی دارد که وزیر دفاع آمریکا این گونه بیان می دارد. اما فراز دیگری از پیام حضرت امام که در واقع یک «پیش بینی سیاسی» نیز قلمداد می شود سرانجام و فرجام ماجراجویی کارتر را این گونه بیان می دارد « کارتر باید بداند که این عمل احمقانه او در ملت آمریکا چنان اثری خواهد گذاشت که طرفداران او را مخالفان او خواهد کرد. کارتر باید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل آمریکا عاجز است. شکست آمریکا در عملیات آزاد سازی گروگان ها در واقعه طبس در زمان ریاست جمهوری کارتر سبب شد تا وی آرای عمومی را در انتخابات بعدی از دست بدهد. زمانی که وی در واپسین روزها و دقایق ریاست جمهوری خود نتوانست مسأله گروگان ها را خاتمه دهد اعتماد مردم به وی و حکومتش سلب شد. لذا جمهوری خواهان از این موقعیت استفاده و اعلام کردند که تلاش چندین ساله آمریکا به ویژه جمهوری خواهان برای ایجاد یک دولت وابسته در منطقه خلیج فارس با سقوط شاه و اقدامات نسنجیده دموکراتها از بین رفته و حتی بدتر از آن، عملکرد ضعیف دموکراتها به گونه ای بوده که عده‌ای به خود خسارت داده و دیپلماتهای آمریکا را به اسارت می ‌گیرند. نتیجه وضعیت فراهم شده، روی آوری افکار عمومی به جمهوری خواهان و شکست سخت دموکرات ها بود. در این سال سرنوشت انتخابات آمریکا نه در واشنگتن بلکه در صحرای طبس رقم خورد. همچنین کارتر پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری این گونه زبان به اعتراف می ‌گشاید «سال های آخر ریاست جمهوری من در گروگان آیت ا… خمینی بودم» و در آخر مطلب خویش را با این عبارت از جمله نیویورک تایمز به پایان می بریم که «داغ شکستی که آمریکاییان در ایران خوردند آنها را رها نخواهد کرد. این شکست ضربه‌ای دوباره به احساس غرور و اعتماد به نفس آنان زد». منابع: 1. صحیفه نور. ج ۱۲و۱۱و۱۰٫ 2. بک ویث، چارلی، نیروی دلتا از پلی می تا طبس ترجمه : رضا فاضل زرندی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶ 3. بک ویث، چارلی ، حادثه طبس، مترجم : دفتر انتشارات اسلامی، تهران ، انتشارات دفتر اسلامی، ۱۳۶۷ 4. روزنامه جمهوری اسلامی 5. روزنامه سلام 6. برژینسکی «سقوط شاه، جان گروگانها و منافع ملی» ترجمه منوچهر یزدانیار، تهران، کاوش، ۱۳۶۲ منبع: پایگاه انقلاب دوم ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

عملیات پنجه عقاب

تا حال دو هلیکوپتر از کار افتاده اند. اگر احتمالا یکی دیگر نیز به چنین وضعی دچار شود، حداقل بخشی از افراد، اجبارا امکان برگشتن ندارند. بیرون از هرکولسهای غول پیکر. زمین و زمان توی شن و ماسه و باد غوطه می خورد. «لنگستون کزاد» کماندوی عضو گروه «نور آبی» به سختی می تواند کله‌ی طاس چارلی را توی تاریکی و شنباد تشخیص بدهد که از این طرف به آن طرف می رود. اولین احساسی که بعد از گرفتار شدن توی این جهنم به لنگستون و همقطارهایش دست داده، نفرت از سازمان هواشناسی است. گندشان بزند: «هوایی صاف و بدون هیچگونه ناآرامی جوی!» آنچه مسلم است اینکه هلیکوپترها دیر کرده اند و این اصلا خبر خوبی نیست. کزاد می داند که الان دل توی دل چارلی نیست. سرهنگ «چارلز بک دیث» گردن کلفت، با آن قد دو متری و کله‌ی تراشیده و پوست پر چین و چروکش. الان مثل یک بشکه‌ی باروت آماده انفجار است. کزاد فرمانده‌اش را خوب می‌شناسد. او از زمان تاسیس نور آبی‏، بعد از جنگ ویتنام، در کنار چارلی بوده است. چارلی در ویتنام فرماندهی گروه «پروژه‌ی دلتا» را به عهده داشت. این گروه فوق سری از میان نیروهای ویژه، انتخاب شده بود و با بودجه‌ «سیا» نگهداری می‌شد. بعد از آن بود که «نور آبی» تشکیل شد. گروهی که خطرناکترین و ناامیدانه‌ترین ماموریتها، به آنها محول می‌شود. و حالا این گروه در «کویر یک» در نزدیکی طبس، در خاک ایران به انتظار رسیدن «سی استاسیون» ها، به زمین و زمان فحش می‌دهد. «سی استاسیون» نامی است که آمرئیکاها به نوع دریایی هلیکوپترهای «سیکورسی آر اچ – 53» داده‌اند. این هلیکوپترهای دو موتوره، قادرند 37 نفر کاملا مسلح برای جنگ را با سرعت 315 کیلومتر در ساعت جابجا کنند. «سی استاسیون» ها در حین پرواز قادر به سوختگیری هستند. «سی استاسیون» همان هلیکوپتری است که در یک مانور آزمایشی توانست فاصله بین ساحل شرقی و غربی آمریکا را بدون فرود طی کند و در یک نمایش هوایی هم، با سوختگیری در حال پرواز از اقیانوس اطلس گذشت! در فاصله‌ی فرود اولین هواپیمای هرکولس‏، چهار ساعت پس از پرواز از جزیره‌ی «مصیره» عمان، تا رسیدن هلیکوپترها یک دستگاه جیپ و چند موتور سیکلت برای رفت و آمد بین هواپیماها و هلیکوپترها، از اولین هرکولس «سی –130» تخلیه می‌شوند. «سی –130» واقعا یک هرکول پرنده است. چهار موتور دارد و قادر است دو تانک و یک جیپ را حمل کند، چیزی حدود 200 سرباز مسلح به راحتی توی آن جا می شوند و سرعتشان حداکثر به حدود 600 کیلومتر در ساعت می رسد. علاوه بر تو و تجهیزات، هرکولسها سوخت مورد نیاز هلیکوپترها را نیز حمل می‌کنند. «لنگستون کزاد» از فرود اولین هلیکوپترها با خبر می‌شود: «فقط یکی؟!» به او فکر می کند که حتما بقیه توی طوفان شن پدرشان درآمده است. لنگستون مطمئن است که چارلی باید از جزییات بیشتری باخبر باشد. کماندوهای سرنشین هلیکوپترهای فرود آمده، دست کمی از خود آنها ندارند. فحش از دهانشان نمی‌افتد. لنگستون برای اولین بار از شروع این شب مسخره، احساس عجیبی دارد. دلهره یا نگرانی؟! اهمیت نمی‌دهد. باید به چارلی اعتماد کرد. هر چند خود چارلی هم توی دستپاچگی دست کمی از بقیه افراد ندارد. طبق برنامه، هشت هلیکوپتر در ساعت شش و 30 دقیقه‌ی بعد از ظهر از روی ناو و هواپیمابر «نیمیتس» در خلیج فارس، که در آن زمان به فاصله‌ی 30 مایلی ساحل ایران – حوالی مرز ایران و پاکستان – رسیده است، به پرواز در می‌آیند. هنگامی که به مرز ایران می رسند، هوا تاریک شده است. هلیکوپترها باید از میان دره‌ها و یک مسیر پیچاپیچ که از ماهها قبل به کمک عکسبرداری دقیق شناسایی شده است، پرواز کنند. این کار چندان سخت نیست. خلبانهای ‌«سی استاسیون» ماهها برای پرواز در ارتفاع پایین آموزش دیده‌اند و مجهز به اشعه‌ی مادون قرمز برای دید در شب هستند. هلیکوپترها بر فراز مسیری کویری که از حوالی شهر ریگان – نزدیک بم – می گذرد در حال پرواز هستند. تقریبا دو ساعتی از پروازشان گذشته است و حدود 500 کیلومتر از مسیر 900 کیلومتری را طی کرده‌اند که خنک کننده‌ی موتور یکی از هلیکوپترها خراب می شود. هلیکوپتر، ناچار تن به فرود اجباری می دهد و یک هلیکوپتر دیگر نیز به زمین می‌نشیند تا سرنشینان هلیکوپتر خراب شده را با خود ببرد. هلیکوپترها به پرواز ادامه می‌دهند ولی مدت کوتاهی پس از خرابی اولین هلیکوپتر، دومین هلیکوپتر هم دچار نقص فنی می‌شود. نقص این یکی در دستگاه مخصوص حفظ تعادل است. خلبان قدرت جهت‌یابی را از دست می‌دهد و دچار سرگیجه می‌شود و... طبیعی است که چارلی، از تمام این حوادث، بوسیله بی سیم، باخبر باشد. اما کزاد و بقیه افراد مدتی بعد می‌فهمند که دلهره و اضطرابشان بی دلیل نبوده است. کزاد حس می‌کند که از آ‎غاز، خیلی چیزهای خارج از برنامه اتفاق افتاده است. خدایا! توی کله‌ی طاس چه می‌گذرد. هر کس دیگری جای او بود حداقل به فکر می افتاد که درخواست لغو عملیات را بکند. کمبود دو هلیکوپتر، در وهله‌ی اول به معنی کمبود جا برای حدود 74 نفر است. این در حالی است که حتی اگر ایرانیهای همراه با گروه، جا گذاشته شوند، با توجه به تعداد گروگانها، باز هم... . لنگستون فکر می‌کند که وظیفه اش فکر کردن نیست. او به چارلی و فرماندهان ارتش ایالات متحد، اعتماد دارد. آنچه که لنگستون کزاد از آن بی خبر است، این است که در همان لحظه، «چارلز بک ویث» هم به همین موضوع فکر می‌کند. کمبود جا برای 74 نفر، با توجه به لزوم برگرداندن 53 گروگان آمریکایی به این معنی است که باید عده‌ای را جا گذاشت. یا باید از حمل افراد ایرانی و افسران وابسته به رژیم سابق ایران صرف نظر کرد و یا از حمل عده‌ای از افراد چارلی. این تصمیم، آنقدرها هم ساده نیست. به هر دو دسته، به ویژه به ایرانیها، وظایف معینی محول شده است. «بک ویث»‌ نمی‌تواند به این مساله فکر نکند. او باید پیش از شروع هر مرحله‌ی دوم عملیات، این مشکل را به نوعی حل کند. اما یک چیز مسلم است: عملیات باید طبق برنامه پیش برود‎؛ طبق برنامه! طبق برنامه در ساعت دو و 30 دقیقه‌ی صبح به وقت تهران، شش هلیکوپتر باقیمانده باید کار سوختگیری از هواپیماهای حامل سوخت را تمام کنند و حدود 170 نفر را در خود جای دهند و به سمت گرمسار پرواز کنند. لنگستون و دوستانش، این نقطه را که در 400 کیلومتری «کویر یک» قرار دارد، به نام «مانتین هاید وی» می‌شناسند. این نقطه در 80 کیلومتری تهران قرار دارد. افراد تمام روز 25 آوریل (5 اردیبهشت) را در این محل می‌مانند. در آنجا، هشت دستگاه کامیون نو و یک اتوبوس که به شکل خودروهای ارتش ایران و با علایم مخصوص آن استتار و توسط یکی از نیروهای ایرانی خریداری شده‌اند، آماده است. قرار است که در «مانتین هاید وی» گروه تمرینات لازم را تکرار کنند و آخرین دستورات و آموزشها را بگیرند. حمله باید نیمه شب 25 آوریل به وقت تهران آغاز شود. اقلا پنج ساعت قبل، خودروها «مانتین هاید وی‌» را ترک می‌کنند. افراد گروه به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته لباس پاسداران نگهبان سفارت و دسته‌ی دیگر یونیفرم ارتش ایران را به تن دارند. تمام آنها، خصوصیات بدنی و نژادی مدیترانه‌ای دارند و همگی به طناب برای خفه کردن، هفت تیر کالیبر 22 با لوله‌های بلند و صدا خفه کن و ماسک ضد گاز مجهز شده‌اند. به محض ورود به تهران یکی از خودروها جدا شده، به سمت وزارت امور خارجه که محل نگهداری سه نفر از گروگانهاست، اعزام می شود. یک هلیکوپتر برای برگرداندن این افراد، به همین محل اعزام خواهد شد. لنگستون حاضر است نصف زندگیش را بدهد تا بتواند یک سیگار روشن کند. توی این جهنم، تمام عضلاتش کشیده شده‌اند. نمی‌داند اعصابش از بیکاری خرد شده است، یا از بلاتکلیفی. چارلی پیدا نیست. همه داد و بیداد می‌کنند و از هر طرف دستوری می‌رسد. نور چراغهای دو طرف باند فرود، به زور توی تاریکی شب و شن، دیده می‌شود. مرده شور ببرد این سرهنگ «کیل» و آن تیم کنترل کننده حمله‌اش را. معلوم است که آنها هم توی این کثافتکاری گیر کرده‌اند. لنگستون یک لحظه فکر می کند که هیچکس نمی‌داند چکار باید بکند: «من اینچا چه غلطی باید بکنم؟!» توی سرش شروع کرد به مرور کردن آنچه را که بیشتر از 30 بار تمرین کرده بود. حالا دیگر گروه به حوالی سفارت رسیده است. ستون خودروها به دو دسته تقسیم می‌شوند: یکی به سمت در اصلی و آن یکی به سمت در پشت سفارت می‌رود. ستون،‌ مجهز به ماسگ ضد گاز، در امتداد دیوار سفارت پیش می‌رود و از مقابل پاسداران محافظ عبور می‌کند. خیالتان از داخل راحت باشد! پشت این دیوار سه متری همه چیز عادی و آرام است. آنجا فقط یک نفر از حمله خبر دارد، آنهم نه کامل. او مامور رد گم کن است. یعنی چه؟! راستش را بخواهید، به ما مربوط نیست. دستور شروع باید از مامور مستقر در «موقعیت ما قبل آخر» صادر شود. دستور که رسید. در نقاط مختلف سفارت چند انفجار کوچک اتفاق می‌افتد. این انفجارها به طور الکترونیکی و از راه دور انجام می‌شوند. بعد گاز متصاعد می‌شود و تمام افرادی را که در شعاع تاثیر قرار دارند بیهوش می‌کند، همه افراد را. هم پاسداران و نگهبانها و هم خود گروگانها! در این لحظه افراد به داخل سفارت حمله می‌کنند و مستقیما به سمت محل نگهداری گروگانها می‌روند. توجه کنید: توی مسیرتان تمام نگهبانها را بکشید. آنهایی که یونیفرم ارتش ایران را به تن دارند، در خارج سفارت، پشت دیوارها و در ورودی را زیر نظر خواهند گرفت. تمام عملیات، چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد. در خارج از سفارت هم، هر کس به محل نزدیک شود، توسط همان گروه طبس به یونیفرم ارتش ایران، وادار به ترک محل می‌شود. به محض دریافت خبر فرود هلیکوپترها در ورزشگاه «امجدیه» دستور خروج از سفارت داده خواهد شد. کامیونها به ورزشگاه می‌روند و به هلیکوپترها نزدیک می‌شوند. افراد، گروگانهای بیهوش را، روی دوش به داخل هلیکوپترها حمل می‌کنند و بعد هم پرواز!» برای لنگستون و دوستان همقطارش این پایان کار بود. ولی سرهنگ «بک ویث» و دیگر فرماندهان عملیات می‌دانستند که اینطور نیست. هلیکوپترها، باید به فرودگاه پادگان بزرگ «منظریه» در جاده‌ی تهران – قم می‌رفتند. آنجا، هرکولسها که شب قبل، از کویر به «مصیره» رفته و برگشته‌اند. منتظرشان خواهند بود. حتی یک سرباز گیج هم وقتی بمب افکن شکاریهای «اف – 14» را کنار هرکولسها، روی باند ببیند، می‌فهمد که این یعنی امکان درگیری. تازه دو ساعت بعد از آن است که آنها خارج از حریم هوایی ایران خواهند بود. لنگستون برای اولین بار بعد از فرود در «کویر یک» به سرهنگ «بک ویث» نزدیک می‌شود. چند دقیقه از نیمه شب گذشته است. توی چنان فضایی به زحمت می‌توان قیافه افراد را تشخیص داد. «بک ویث» چشمانش را تنگ می‌کند و به لنگستون خیره می‌شود. صدای لنگستون توی زوزه باد می‌لرزد: «چارلی! یه اتوبوس!» افراد «بک ویث» اتوبوس را محاصره کرده و مسافرانش را پیاده کرده‌اند. «بک ویث» با دیدن مسافران وحشتزده که با دستهای بالا گرفته بر زمین نشسته اند، دچار اضطراب شدیدی می‌شود. تنش عرق کرده است و سفیدی چشمهایش توی سیاهی شب برق می‌زند. لنگستون فکر می‌کند که این اتوبوس یکی دیگر از خرگوشهایی است که این شب نفرین شده از کلاهش بیرون آورده! حالا عملا، پنجاه نفر مزاحم روی دست چارلی مانده‌اند، که حتی می‌توانند موجب شکست تمام عملیات شوند. لنگستون حس می‌کند که اگر روحیه و شان فرماندهی نبود، چارلی در این لحظه باید نعره می‌کشید. حدس لنگستون درست است. «بک ویث» دقیقا چنین حالی دارد. عکسهایی که در روزهای متوالی از منطقه شده، چنین رفت و آمدی را ثبت نکرده‌اند. این عکسها جاده را تقریبا بدون رفت و آمد، نشان می‌دهند. این چیزی بود که به «بک ویث» گفته بودند. و حالا توی این بلبشو، پنجاه نفر سرش خراب شده‌اند. با آنها چکار باید بکند؟! «بک ویث» به طرف بی سیم بر می‌گردد. فقط خدا می‌داند چه چیزی باعث می‌شود که در حین صحبت با ژنرال «جان وارنر» فرمانده کل عملیات‏،‌ آرامش ظاهری خود را حفظ کند. «وارنر» در هواپیمای «آواکسی» که بر فراز مرز ترکیه در پرواز است، عملیات را رهبری می‌کند. صحبت طول می‌کشد. شاید «وارنر» هم شوکه شده است. ناگهان پیشانی بلند‌ «بک ویث» چین می‌خورد و لبهایش باز می‌ماند. ماجرا آنقدر مسخره است که اگر «بک ویث» در این جهنم گرفتار نیامده بود،‌ حتما کلی به آن می‌خندید: «همه‌ی این عکسها در روز گرفته شده‌اند. در حالی که در چنین مناطقی به دلیل گرمای شدید در این فصل، ساکنان بیشتر شب یا صبح خیلی زود سفر می‌کنند.» «بک ویث» منتظر کسب تکلیف می‌ماند. وارنر، مستقیما با اتاق سری پنتاگون در تماس است. «بک ویث» با انگشتانش روی میز بی‌سیم ضرب می‌گیرد. اصلا نمی داند که اوضاع جوی بدتر شده است یا بهتر. شاید اگر بتواند، در آن شرایط خودش را توی آینه ببیند. از دیدن یک لبوی داغ بزرگ، وحشت کند. «یک ویث» در انتظار جواب فلج شده است. هر چند رسیدن جواب چندان طول نمی‌کشد: «مسافران باید به خارج از ایران منتقل شده، تا در صورت لزوم به عنوان گروگان مورد استفاده قرار بگیرند.» «بک ویث» گوشی بی‌سیم را روی میز پرتاب می‌کند. لنگستون، هنوز نزدیک اتوبوس ایستاده است. مسافران، به دستور «بک ویث» تحت کنترل افسران ایرانی قرار می‌گیرند. تا این لحظه، شرایط برای ادامه‌ی کار چندان بد نیست. شش فروند «سی استاسیون»‌ به زمین نشسته اند. اما هیچ چیز مثل آن چیزی نیست که در تصور افراد بود. همه،‌ بسته به درجه نظامی شان، غر می‌زنند. هر چه درجه بالاتر می‌رود. صدا هم بلندتر می‌شود. لنگستون، توی این فکر است که به زودی حنجره‌ی چارلی پاره خواهد شد. همین موقع، خلبان یکی از هلیکوپترها، با عجله پیاده می‌شود و خود را به فرماندهی مستقر در محل می‌رساند. آه لنگستون در می‌آید: «خدایا! یه خرگوش دیگر!» خبر خرابی سومین هلیکوپتر، تیر خلاص استقامت «بک ویث» است. لحظات غم انگیزی است. با احتمال شکست عملیات آبرو و مقام تمام فرماندهان به خطر خواهد افتاد. ساعت به وقت تهران از یک صبح گذشته است. فرماندهان با هم مشورت می‌کنند و ‌«وارنر» هم در جریان قرار می‌گیرد. «بک ویث» طرفدار ادامه عملیات است. فرمانده گروه «دلتا» شخصی نیست که با چند اشکال فنی، از میدان به در برود. او معمولا افرادش را به مشکلترین عملیات – تا حد غیر ممکن – وا می‌دارد. بنابراین، در این شرایط به نظر او پنج هلیکوپتر باقیمانده باید با کمی بیشتر از ظرفیت معمول، عملیات را ادامه دهند. اما موضع دیگران محتاطانه تر است. تا کنون سه هلیکوپتر از کار افتاده است. هیچ تضمینی نیست که این اتفاق برای بار چهارم تکرار نشود. «لنگستون کزاد» و همقطارهایش، حالا دیگر خبر خرابی هلیکوپتر را شنیده‌اند. در چنین شرایطی، حداقل آرزوی لنگستون این است که هر چه زودتر از این گور دسته جمعی فرار کنند. هیچکدام از افراد، روحیه‌ی اولیه را ندارند. احساس لنگستون برای خودش هم ناشناخته است. احساسی که حتی در شرایط وحشتناک فرار از سایگون هم تجربه‌اش نکرده بود. ساعت، به وقت تهران یک و 20 دقیقه‌ی بعد از نیمه شب است. در حالی که لنگستون و همقطارهایش در اضطراب و انتظار به سر می‌برند. «جیمی کارتر» پیشنهاد قطع عملیات را دریافت می‌کند. او باید با همکارانش، در اتاق وضعیت ویژه‌ی کاخ سفید مشورت کند. این همان چیزی است که فکرش، اعصاب «بک ویث» را خرد می‌کند: یک عده توی اتاقهایشان تصمیم می‌گیرند که یک عده‌ی دیگر، وسط جهنم چه غلطی بکنند. بالاخره ساعت یک و نیم صبح، به وقت تهران، دستور قطع عملیات صادر می‌شود. «لنگستون کزاد» دستهایش را از جیب شلوارش در می‌آورد. آنها دیگر نمی‌لرزند. پنج هلیکوپتر باقیمانده، مشغول سوخت‌گیری برای بازگشت هستند. ششمین هلیکوپتر اجبارا باید همان‌جا بماند. «به جهنم! می‌توانست بدتر از این هم اتفاق بیفتد!» نه «بک ویث» و نه کارتر که لحظاتی بعد از اعلام شکست عملیات، همین جمله را خطاب به همکارانش گفت. فکرش را هم نمی‌کنند کلاه شعبده باز، باز هم خرگوش دارد. لنگستون و همقطارهایش در حال سوار شدن به هواپیما، ناگهان نور چهار چراغ را می‌بینند که در حال نزدیک شدن به آنها هستند. یک سواری و یک نفتکش! فشار عصبی به نهایت خود رسیده است. چارلی فراموش می‌شود و این بار، سربازان معطل نمی‌کنند و ماشه ها را می‌کشند. نفتکش مورد اصابت قرار می‌گیرد و راننده‌اش مجروح می‌شود. زیر نگاه مستقیم «نور آبی» و در روشنایی آتش نفتکش، راننده‌ی سواری عقب – جلو می‌کند و زخمی را بر می‌دارد و فرار می‌کند. لنگستون باورش نمی‌شود. دستهایش دوباره شروع به لرزیدن کرده‌اند. می‌داند که وضع هیچکس بهتر از او نیست. و گرنه این اتفاق احمقانه نمی‌‌افتاد. چطور می‌شود یک نفر غیر نظامی، به این شکل مسخره از دست کماندوهای نور‌ آبی فرار کند؟! چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا افراد دوباره آرامش پیدا کنند. هر چند این آرامش، ظاهری است. حالا دیگر بر خلاف قبل از دستور بازگشت، بیشتر صدای باد شنیده می‌شود تا نعره های افراد. «لنگستون کزاد» کنار یکی از هواپیماها روی زمین ولو شده و به چیزی که خودش هم نمی‌داند چیست تکیه داده و زل زده است به شعله های نفتکش. تا آن شب بیشتر از هر چیزی توی دنیا، شعله‌ی آتش دیده است. اما شعله‌های زرد و سرخ و صدای «جرق و جرق» این یکی، انگار که برایش تازگی دارد. نه چیزی می‌بیند و نه چیزی می‌شنود. فقط آتش! احساس نزدیکی غریبی دارد با آتش نفتکش، حس یکی شدن و پابند شدن. مثل جاسوسهای فیلمهای سینمایی که در محل ماموریت خود عاشق می‌شوند و همین سرگردانشان می‌کند میان عشق و وظیفه. و معمولا هم اولی را انتخاب می‌کنند و معمولا هم جانشان را روی آن می‌گذارند. درست 48 دقیقه بعد از دستور قطع عملیات است که فاجعه‌ی اصلی رخ می‌دهد، و آنقدر سریع که فقط می‌تواند از عهده‌ی یک شعبده باز بر آید. «بک ویث» مشغول جمع آوری نهایی افراد و تجهیزات است که یکی از هلیکوپترها بعد از سوختگیری از هواپیمای «سی – 130» حامل سوخت، در حین بلند شدن و دور شدن از هواپیما‌، با سرعتی بیش از حد گردش می‌کند و در همین لحظه، دم آن به بدنه‌ی هواپیما اصابت می‌کند. در یک چشم به هم زدن، هزاران لیتر بنزین و تمام تسلیحات موجود در هر دو، منفجر می شوند. کوهی از آتش، کویر و شنباد و شب را روشن می‌کند. صدای نعره و عربده دوباره بلند می‌شود. هشت نفر، در جا ذغال می‌شوند. چشمهای «بک ویث» از حدقه در‌ آمده‌اند. پاهایش خشک شده‌اند و برای چند لحظه، انگشتانش را حس نمی‌کند. بوی بنزین و کباب سوخته و باروت، «کویر یک» را پر کرده است. «بک ویث» به خودش می‌آید. چهار نفر به شدت سوخته‌اند. حالا فقط یک فکر توی کله‌ی طاس خیس از عرق «چارلی بک ویث» وجود دارد: «رفتن بعد از مردن!» به جهنم که شکل فرار به خودش می‌گیرد. بگذار آنها که پشت میزهایشان توی اتاقهای سری‌شان نشسته‌اند، هر غلطی که می‌خواهند بکنند. مسلما آنها راهش را پیدا خواهند کرد. کارتر می‌تواند یک رونوشت از سخنرانی «کندی»، بعد از کثافتکاری خلیج خوکها تهیه کند و عین همان را بخواند. اما یک چیز مسلم است: چارلی بیشتر از این تلفات نمی‌دهد. حتی اگر مجبور شود قانون مقدس «هرگز جسد دوستان را به جا نگذارید» را زیر پا نمی‌گذارد و حتی اگر مجبور شود اسناد محرمانه و هلیکوپترهای سالم را هم جا بگذارد. ساعاتی بعد، با خروج نیروها از حریم هوایی ایران، عملیات پایان پذیرفته است. درخشش آفتاب کویر، اجساد سوخته‌ پنج کماندو و سه خلبان را روشن می‌کند. «لنگستون کزاد» هنوز به آتش خیره مانده است. منبع: هفته نامه آینده سازان، شماره 65، فروردین 1383 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

شکست «پنجه عقاب» در مقابل «طوفان شن»

علیرضا تاجریان آنگاه که تقویم انقلاب اسلامی ایران را ورق می زنیم به روزی می رسیم که عام الفیل دیگری را تداعی می کند که در آن «کارتر» مظهر نظام سلطه جهانی، ابرهه ای دیگر است که می خواهد به یک انقلاب نوپا که با اتکاء به خداوند متعال به پیروزی رسیده است، حمله کند. «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل - آیا ندیدی که خدای تو با اصحاب فیل چه کرد؟» اما عنایت و لطف و مرحمت خداوند بر مردم ایران اسلامی آن چنان گسترده است که در صحرای طبس «پنجه عقاب» را در مقابل «طوفان شن» قرار می دهد و آیه «و مکرو و مکر الله و الله خیر الماکرین» را تفسیر می کند و در آن غروب طلایی خورشید در صحرای طبس، با وزیدن طوفانی از شن، صحرای طبس مبدل به یک کابوس وحشتناک در حافظه تاریخی رهبران آمریکا می شود؛ معجزه ای دیگر روی می دهد و گرگ های در کمین نشسته ای که راوی مرگ بودند، به هلاکت می رسند. این معجزه الهی را باید دید و برای آنان که باز می خواهند در رویاهای بلندپروازانه خویش فکر حمله به ایران را داشته باشند، باز گفت تا برای همیشه رسواترین و مفتضحانه ترین شکست خود را بر ضد انقلاب اسلامی ایران به یاد داشته باشند و بدانند که خداوند متعال انقلاب امام خمینی (ره) را به انقلاب امام زمان (عج) پیوند خواهد زد و تا آن روز نیز خود با نیروهای غیبی، توطئه های دشمنان این انقلاب را خنثی خواهد کرد. بازخوانی یک سناریوی شکست خورده تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان 1358 توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که با اسارت گرفتن 53 نفر از اتباع آمریکا به پایان رسید آن چنان ضربه ای به حیثیت آمریکا وارد کرد و سیاست های استعماگرانه آنها را از هم پاشید که کاخ سفید را بر آن داشت که به هر نحو ممکن این مسئله را حل کند؛ بنابراین آمریکا در گام اول با اقدامات دیپلماتیکی خود به تحریم اقتصادی ایران دست زد و در گام دوم طرح تجاوز نظامی به جمهوری اسلامی ایران را در دستور کار خود قرار داد. برژیسکى مشاور امنیت ملى وقت جیمى کارتر رییس جمهور وقت آمریکا در این باره می گوید : اگر چه از ابتداى گروگانگیرى افرادمان، تا اتخاذ تصمیم نهایى براى نجات آنها، حدود پنج ماه به طول انجامید، اما برنامه ریزى جهت انجام یک عملیات نجات، بزودى پس از ماجرا آغاز شد. درست 2 روز بعد از واقعه، مرحله اول، عملیات با تلفنى که من به هارولد براون وزیر دفاع کردم، شروع گردید، من از او خواستم که به رییس ستاد مشترک ارتش دستور دهد، تا یک برنامه جهت عملیات نجات طرح ریزى کند. برژینسکى مى گوید: روز 11 آوریل (22 فروردین ) ماه بوده جیمى کارتر به من گفت که وى خواستار تشکیل یک جلسه اضطرارى شوراى امنیت ملى است . او در پاسخ سئوال من که دلیل تشکیل آن جلسه را پرسیدم، گفت که به نظر وى زمان اقدام فرا رسیده است .کارتر جلسه یاد شده را با این سخنان آغاز کرد؛ که به نظرم امکان خلاصى گروگانها بسیار بعید به نظر مى رسد و ما بایستى حاکمیت خود را اعمال کنیم و حالا وقت آن است که عمل مناسب انجام پذیرد و جدول زمانى آن هم تهیه شود.رییس جمهور در دنباله سخنانش ادامه داد ما مى بایستى براى آزادى گروگانها وارد عمل شویم و عملیات مى بایستى در اولین فرصت ممکن آغاز شود.رییس ستاد مشترک ارتش ژنرال جونز، تاریخ 4 اردیبهشت را مناسبترین زمان شروع عملیات اعلام کرد. طرح حمله نظامی آمریکا به ایران که به طرح «عملیات پنجه عقاب» معروف است به این قرار بود که عملیات نظامی نیروهای دلتا جمعاً دو روز (از چهارم تا ششم اردیبهشت 1359) به طول می انجامید و در شب اول، هشت هلی کوپتر و شش هواپیمای سی- 130 در عمق خاک ایران در میان کویر فرود می آمدند، هلی كوپترها پس از سوخت گیری شبانه در نزدیكی طبس، به نقطه ای در نزدیكی تهران ـ حوالی دماوند ـ پرواز می‌كردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می‌نمودند. حمله به سوی سفارت كه محل نگاهداری گروگانهای آمریكایی بود، در شب دوم با كامیون‌های ارتشی كه قبلا تدارك شده بود، انجام می‌گرفت و یك گروه جداگانه هم برای نجات بروس لینكن كاردار سفارت و دو آمریكایی دیگر كه در محل وزارت امور خارجه ایران نگاهداری می‌شدند در نظر گرفته شده بود. گروگان‌ها پس از رهایی به استادیوم شهید شیرودی كه در نزدیكی سفارت قرار داشت منتقل می شدند و از آنجا به یك فرودگاه مجاور پرواز می کردند. در این مرحله چند جنگنده پرواز هواپیماهای آمریكایی را پوشش می‌دادند. این عملیات با پرواز هواپیماهای آمریکایی از پایگاههای نظامی آمریکا در عمان و مصر شروع می شد و قرار بود که پس از انجام عملیات موفق آمیز نجات گروگان ها از سفارت ایران، با پرواز هواپیماهای آمریکایی از فراز آسمان عربستان سعودی به پایان رسد. برای اجرای طرح حمله نظامی به ایران، نود نفر از کماندوهای آمریکا به مدت 5 ماه تعلیمات پیچیده و فشرده ای را در صحرای اریزونای آمریکا پشت سر می گذارند. به دنبال آن گروه های ویژه سری که برای پشتیبانی و تدارک وسایل تکمیل طرح در نظر گرفته شده اند، مخفیانه وارد ایران می شوند و با گروهک های ضد انقلاب تماس می گیرند. غروب روز سه شنبه چهارهم اردیبهشت 1359 تعداد شش فروند هواپیمای سی- 130 آمریکایی، نود کماندوی آمریکایی را که در صحرای اریزونای آموزش دیده اند و «نور سبز یا دلتا» نام گرفته اند، از قاهره به هواپیمابر نیمیتز (NIMITZ) در دریای عمان و نزدیک آبهای ایران منتقل می کنند. در مسیر حرکت به سمت ایران در مصر و عمان نیروهای آمریکایی توقف می کنند تا شب را در مصر به استراحت بپردازند اما در مصر با آنچنان هجومی از سوی مگس ها مواجه می گردند که خواب را از آنها می رباید و این امر موجب خسته و خواب آلود بودن نیروهای عملیاتی دلتا هنگام عملیات در طبس می گردد. چارلی بكویت فرمانده این عملیاتی در این ارتباط می‌نویسد: «بیرون پایگاه منظره‌ای دلگیر و بی پایان در گرمای آسمان بی ابر محو می‌شد. مگسها همه جا بودند و روی هر جنبنده‌ای و هر چیزی می‌نشستند و همه سعی می‌كردند بخوابند؛ اما با وجود هوای داغ و سوزان و یا هیجان ناشی از ماموریت، عده زیادی نتوانستند استراحت كنند.» بكویت در مورد لحظه ای که مصر را ترک می کنند، می‌نویسد: «كسی از ترك مصر ناراحت نبود. مگسها و كثافت با پرواز توسط دو فروند سی 141 پشت سر گذارده شد.» نیمه شب پنجشنبه، چهارهم اردیبهشت ماه، شش هواپیمای سی-130 و هشت فروند هلى کوپتر نفربر از عرشه ناو هواپیمابر نیمیتز بر می خیزنند و با پرواز در ارتفاع کم راهى ایران می شوند. پس از ورود به حریم ایران، یکى از هلى کوپترها در 120 کیلومترى شهر راور کرمان دچار نقص فنی می شود و ناگزیر فرود می آید. هلی کوپتر دیگری مجبور می شود که شرنشینان این هلی کوپتر را سوار کند تا به هواپیمابر نیمیتز برگردند اما پس از طی مسافتی دستگاه هیدرولیک این هلی کوپتر نیز از کار می افتد، اما این هلی کوپتر موفق می شود تا به هواپیمابر نیمیتز برسد. شش فروند هواپیمای سی-130 به همراه شش فروند هلی کوپتر باقی مانده در محلی واقع در صحرای طبس که از قبل برای فرود آنها آماده شده است، فرود می آیند. سپاه شیطان پا به صحرای طبس می گذارند، کویری که برای آنها ناشناخته است. هواشناسی در آن روز مساعد بودن هوا را گزارش می کند و بکویت نیز در طبس با هوای صاف مواجه می شود که بعدها می نویسد: «هوا خنك و صاف بود و ستاره‌ها به سادگی قابل رویت بودند. نور ماه برای دیدن افرادی كه سی چهل یارد دورتر ایستاده بودند، كافی بود.» اولین خلبان هلیکوپتری که وارد طبس شده است به گونه ای مات و مبهوت می شود که بكویت در ارتباط با گفتگویش با این خلبان، بعدها می‌نویسد: «چیزهایی كه می‌گفت به قدری تاثر آور بود كه اگر می‌توانستیم، هلیكوپترها را در بیابان می‌گذاشتیم و با سی- 130 ها به خانه بر می‌گشتیم.» بكویت در رابطه با خلبان دومین هلی كوپتر كه در طبس فرود می آید می نویسد: «او از هلیكوپتر دور شد، زیاد و تند صحبت می‌كرد و چیزهای وحشتناكی می‌گفت.» بكویت از قول او نقل می‌كند كه: «من نمی‌دانم چه كسی در سطح من كارها را اداره می‌كند؛ اما اینقدر می‌توانم بگویم كه برای لغو این عملیات باید همه چیز به دقت مد نظر قرار گیرد. نمی‌دانید بر من چه گذشته است. با بدترین طوفان شنی كه تا كنون دیده بودم مواجه شدیم. بسیار دشوار بود. پیش خود فكر كردم مطمئن نیستم كه بتوانیم عملیات را انجام دهیم. واقعا مطمئن نیستم كه بتوانیم آن را انجام دهیم.» در حال سوختگیرى هلى کوپترها براى اجراى مرحله بعدى عملیات، یکى دیگر از هلی کوپترها دچار نقص فنى می شود. با از کار افتادن این هلى کوپتر، تمام برنامه هاى آمریکاییها به هم می خورد زیرا آنها با محاسباتى که انجام داده بودند، براى انجام مرحله بعدى عملیات حداقل به شش فروند هلى کوپتر نیاز داشتند. موقعیت به ناو نیمیتز و از آنجا به کاخ سفید گزارش می شود و از رییس جمهور کسب تکلیف می شود. کارتر دستور توقف عملیات و عقب نشینی را صادر می کند. نیروهایی آمریکایی قصد بازگشت دارند که طوفانی از شن شروع می شود و سپاه شیطان را در چنگال عذاب الهی گرفتار می سازد؛ یکی از هلی کوپتر ها به هواپیمای سی- 130 برخورد می کند و آتش همه جا را فرا می گیرد. بکویت وقتی آتش افروخته شده از برخورد یکی از هلی کوپترها را با هواپیمای سی-130 مشاهده می کند با تاکید بر اینکه «وقتی برای گریه نداشتم» در ارتباط با این حادثه می نویسد: «در میان تند باد، یكی از هلیكوپترها را دیدم كه از زمین بلند شد و به سمت چپ كج شد و به آرامی به عقب خزید. سپس صدای مهیبی بلند شد. صدای انفجار بمب نبود. صدای شكستن نبود، صدای چیزی بود كه با یك ضربه متلاشی شود. یك انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت. ظاهرا هلی كوپتر سرگرد شافر به هواییمای سی- 130 كه در شمالی‌ترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبی را تازه سوار كرده بود، برخورد كرد. ... شعله‌های آتش تا ارتفاع سیصد، چهارصد پایی می‌رسید. هوا مثل روز روشن بود. ... در میان آتش، هلی كوپتر را می‌دیدم كه به سمت چپ هواپیما برخورد كرده است. موشكهای ردی منفجر می‌شدند. گردونه‌های آتش مانند چهارم ژوئیه در آسمان می‌چرخیدند. مثل این بود كه افراد درون گوی آتش حركت می‌كردند.» بكویت در مورد یك عضو عملیات كه در داخل هواپیمای سی- 130 بود می‌نویسد: «لحظاتی قبل از برخورد هلیكوپتر به آن (هواپیما) چرت می‌زد. هنگام انفجار، وی چرتش پاره شد و به صفی از افراد كه در حال خروج از یكی از دریچه‌های هواپیما بودند پیوست. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود. موتورها هنوز كار می‌كردند. موتور هلی كوپتر هنوز كار می‌كرد و همچنان بدنه هواپیما را می‌شكافت و به داخل آن رخنه می‌كرد و هواپیما را به شدت تكان می‌داد. عضو مزبور ناگهان فكر كرده بود كه هنگام چرت زدن وی، (هواپیمای) سی- 130 به پرواز در آمده است و اكنون وقت عملیات پرش با چتر است. وقتی نوبت او برای ترك هواپیما رسید، به طور خودكار وضعیت پرش با چتر را به خود گرفت و اقدام به سقوط آزاد كرد و مثل تپه روی زمین پهن شد. بعد از آن، هم قطارش از او پرسیده بود كه وقتی وی پرید، بدون چتر چكار می‌خواست بكند؟ او جواب داده بود: «نمی‌دانم، من در آن لحظه فقط فكر می‌كردم كه باید بپرم.» هامیلتون جوردن رئیس كاركنان كاخ سفید در كتاب خود به نام «بحران»، لحظه دریافت خبر برخورد هلی کوپتر و هواپیمای سی-130 رااین چنین تشریح می کند: «كارتر گوشی را برداشت و گفت: «دیوید (جونز) چه خبر؟» ما حرفهای جونز را نمی‌شنیدیم. ولی حالت چهره كارتر و پریدگی رنگ او نشان می‌داد كه خبرهای بدی می‌شنود. كارتر لحظه‌ای چشمانش را بست و در حالیكه به زحمت آب دهانش را قورت می‌داد پرسید: «آیا كسی هم مرده است؟» ... همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه‌ بعد گفت: «می‌فهمم ... می‌فهمم» و گوشی تلفن را گذاشت. هیچكس سئوال نكرد تا اینكه خود كارتر پس از چند ثانیه سكوت گفت: «مصیبت تازه‌ای پیش آمده. یكی از هلی كوپترها به یك هواپیمای سی 130 خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم كشته شده‌اند ...» هامیلتون جوردن در ادامه می‌نویسد: «تصور اینكه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و در یك بیابان دور در آن سوی دنیا به خاك هلاك افتاده‌اند، چون كابوسی بر فكر و روح من سنگینی می‌كرد. از اطاق كابینه بیرون آمدم تا كمی در هوای آزاد قسمت جنوبی كاخ قدم بزنم و افكار خود را منظم كنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم كرد. با حال تهوع به داخل كاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس جمهور رفتم.» برژینسکى نیز حالت کارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلى کوپتر آمریکایى این چنین توصیف می کند: «وى بعدا سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت . من فوق العاده اى دلم براى وى سوخت ! همین طور براى کشورم ! ساعت 15، 5 (پنج و پانزده دقیقه ) بود که کارتر خبر دیگرى مبنى بر خورد یک هلى کوپتر با یک هواپیماى 130 - C و آتش گرفتن آنها از ژنرال جونز دریافت کرد. این برخورد همراه با تلفات جانى بود. کارتر با شنیدن این خبر به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشکار شد.» و این گونه بود که عملیات «پنجه عقاب» در مقابل «طوفان شن» شکست خورد. چارلی بکویت، فرمانده این عملیات، در ارتباط با شکست این عملیات در کتاب خود به نام «نیروی دلتا» می نویسد: «در تمام طول راه بازگشت (از طبس ) احساس پوچی و پژمردگی می‌كردم. آه. آه. یأس بر وجودم سایه افكنده بود. گریه‌ام گرفت. این موقعی بود كه نشستم و با تمام وجود گفتم: یا عیسی مسیح، تو می‌دانی كه چه گندی به بار آمده است. ما واقعا باعث شرمساری كشور بزرگمان (آمریكا) شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس می‌كردم. نمی‌خواستم صحبت كنم، یا هیچ كار دیگری انجام دهیم؛ فقط احساس می‌كردم كه دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود.» هامیلتون جوردن نیز در كتاب بحران می‌نویسد: «نزدیك ظهر، رئیس جمهوری مرا احضار كرد. وقتی وارد دفترش شدم، او را خیلی افسرده و ناراحت دیدم. پیش از آن كه من سخن بگویم، خود او شروع به صحبت كرد و گفت الان خبر بدی به من داده اند». بله، پنجه عقاب شكست خورده بود و دقیقا به همین دلیل، «همه ناراحت و ماتم زده بودند و هیچ كس حرفی برای گفتن نداشت حال می‌بایست بین صبر و جنگ، یكی را انتخاب می‌كردیم» لحظه دیدار چارلی بکویت با کارتر بعد از شکست عملیات «پنجه عقاب» نیز عمق ناامیدی و شکست را در چهره او به خوبی نشان می داد؛ كارتر در مورد لحظه دیدار با سرهنگ بكویت و گریه هر دو می‌گوید: «او با چشمان اشك آلود شروع به صحبت كرد و گفت: آقای رئیس جمهور. من می‌خواهم از طرف خود و اعضای گروه دلتا به مناسبت عدم موفقیت در انجام این ماموریت از شما و ملت آمریكا عذر خواهی كنم. من با شنیدن این حرف به گریه افتادم.» آری عملیات «پنجه عقاب» نتوانست در مقابل «طوفان شن» ایستادگی کند و بواسطه امداد غیبی الهی نظامیان آمریکایی خود را در صحرای طبس شکست خورده دیدند و عملیات فرار را آغاز نمودند. نظامیان آمریکایی از همان آغاز عملیات به چشم خویش امدادهای غیبی را مشاهده کرده بودند؛ آنها حمله «مگس ها» را در مصر، نقص فنی هلی کوپترها و طوفان شن در یک هوای صاف در صحرای طبس را به نظاره نشستند تا بعدها خود به عمق ترس و وحشت خود در این عملیات اعتراف کنند. جیمی کارتر که پیش از این عملیات ایران را «جزیره ثبات» می دانست بعد از شکست در این عملیات خود اعتراف کرد که : «عجیب است كه سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری این كشور بزرگ، نه در شیكاگو یا نیویورك، بلكه در تهران تعیین می‌شود!» بعدها کارتر بعد از آنکه دوره ریاست جمهوری اش به پایان رسید در کتاب «444 روز» در بخشی از خاطرات خود این چنین به «شکست نیروهای دلتا در عملیات طبس» نگاه می کند: «هنوز هم از یادآوری خاطرات آن روز آزرده خاطر می‌شویم. امید موفقیت زیاد بود. وقایع ناگوار و عصبیت، شهامت گروه نجات، شرمساری ناشی از شكست و بالاتر از همه، مرگ فاجعه آمیز افراد ما در كویر، همه و همه در خاطرم نقش بسته است. من برای چند ساعت موفق شدم بخوابم و صبح زود آماده شدم تا از طریق تلویزیون آن چه را كه رخ داده بود، برای مردم آمریكا تشریح كنم. من تمام مسئولیت را شخصا به عهده گرفتم. آن چه را كه روی داده بود، تشریح كردم و دلایل خود را برای این تلاش شرح دادم. من عملی را كه ایران مرتكب شده بود به دنیا یادآوری كردم و داوطلبانی را كه با شهامتی بی نظیر، زندگی خود را از دست داده بودند، مورد ستایش قرار دادم.» نکاتی در مورد عملیات «پنجه عقاب» در پایان، به نکاتی که بعد از شکست عملیات «پنجه عقاب» از مطالعه اسناد و مدارک به دست آمد اشاره ای کوتاه داریم: 1- آمریکا برای اجرای این عملیات از تمام توان نظامی خویش بهره برد؛ متجاوز از پنج ماه نیروهای کماندو خود را در صحراهای آریزونا (جایی که تقریباً شرایط کویر ایران را دارا است) تعلیمات پیچیده و فشرده ای داد، از پیچیده ترین تکنیک های نظامی اعم از تسلیحات نظامی و دفاعی تا صنایع مدرن هواپیمایی استفاده کرد و بودجه نامحدودی را برای این عملیات اختصاص داد. 2- با اینکه آمریکا از صنایع مدرن هواپیمایی خود در این عملیات بهره برده بود و طبق ارزیابی متخصصان آمریکایی بالگردهایی که برای آزادی جاسوسان آمریکایی در نظر گرفته شده بود، از بهترین نوع هلی کوپترها و از آخرین مدل آنها بود. اما در جریان این عملیات شاهد از کارافتادن این هلی کوپتر هستیم. 3- سازمان هواشناسی آمریکا وضعیت جویی ایران بخصوص منطقه فرود در صحرای طبس را کاملاً از قبل مورد پیش بینی علمی قرار داده بود و اداره هواشناسی آمریکا شبی مهتابی را برای این منطقه پیش بینی کرده بود که بعدها نیروهای نظامی آمریکایی نیز که در صحرای طبس حضور داشتند به این امر اعتراف کردند که هوا کاملاً صاف و مهتابی بود به گونه ای که در آسمان ستارگان قابل شمارش بودند. 4- ارزیابی کارشناسی نظامی از احتمال پیروزی طرح عملیات «پنجه عقاب» از نود درصد به بالا پیش بینی شده بود. 5- مزدوران داخلی نیز آمریکا را در جریان این عملیات کمک می کردند. مثلاً در شب حادثه طبس، چراغهای ورزشگاه شهید شیرودی برای کمک به نیروهای آمریکایی روشن می ماند، چهارده منطقه در تهران و حوالی آن جهت فرود اضطراری بالگردها و هواپیماهای سی-130 در نظر گرفته می شود، 6- از جمله مزدوران داخلی دیگری که در این عملیات نقش ایفا می کرد علی اسلامی بود که قرار بود با تهیه وسایل نقلیه آمریکایی را از اطراف تهران به لانه جاسوسی جابجا کند. 7- کشورهای مصر، عربستان سعودی، ترکیه، عمان و پاکستان و انگلیس در جریان این عملیات قرار داشته و امکانات خود را در اختیار آمریکا قرار داده بودند مثلاً پرواز هواپیماهای آمریکایی از پایگاههای نظامی آمریکا در عمان و مصر صورت می گیرد و قرار بر این بوده که پس از انجام موفق آمیز عملیات نجات گروگان ها از سفارت ایران، پرواز هواپیماهای آمریکایی از فراز آسمان عربستان انجام گیرد و یا اینکه دولت انگلستان در جریان جزئیات حمله به ایران قرار می گیرد. برای آنکه به چگونگی دخالت انگلیسی ها در این عملیات واقف شویم سری به خاطرات کارتر می زنیم. كارتر در خاطرات خود می‌نویسد: یك افسر انگلیسی كه در خدمت پادشاهی عمان بود، به لندن گزارش كرده بود كه آمریكایی‌ها از طریق عمان، هواپیماهایی مجهز به ادوات جنگی برای مجاهدین افغان می‌فرستند! و در نتیجه، دولت انگلستان كه به دنبال منافع خود در افغانستان بود، روی این مسأله حساس شد و بدین ترتیب فرستاده ویژه رئیس جمهوری آمریكا با مارگارت تاچر نخست وزیر وقت انگلیس ملاقات كرد و جزئیات عملیات را به اطلاع آنها رساند. در پایان نویسنده به آمریکا یک توصیه دارد و آن این است که در این دنیا «عبرت ها زیادند، اما عبرت گیرندگان بسیار اندک». آمریکا باید امروز به این عبرت تاریخی بنگرد و شکست عملیات «پنجه عقاب» خود را در مقابل «طوفان شن» که از امدادهای غیبی الهی بود، به نظاره بنشیند تا اندکی از توهمات بلندپروازانه و جنگ طلبانه خود بکاهد چرا که خداوند مکر مکاران را به خود آنان بر می گرداند. منبع: سایت تسخیر منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

طبس؛ کابوس وحشتناک امریکا

مهدى گیوه کى انقلاب اسلامى ایران، همان گونه که آیه و مصداقى از سنت فتح و نصرت مستضعفان مى باشد، در درون خود آیینه و مجلاى ده ها نقطه عطف از تاریخ سیطره و حاکمیت خط حقیقت بر جریان باطل و تبار شیطان است و براى آنان که قیام را بر قعود ترجیح داده اند، در قالب هدایت ها و امدادهاى غیبى و خفى، ظاهر مى گردد. بنا به گفته کارشناسان واکنش ها، مقاومت ها و توطئه هایى را که علیه پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى در ایران به انجام رسید مى توان در سه دوره «پیروزى تا آغاز تجاوز نظامى»، «جنگ تحمیلى» و «پس از قطعنامه» بررسى کرد که به ترتیب صبغه و صورت «نفاق و نفوذ، حذف از درون»، «تهاجم نظامى-امنیتى» و «اقتصادى- فرهنگى» داشته است. جدى ترین تحولات دوره اول، تسخیر انقلابى سفارت امریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بود که در واکنش به عمق توطئه گرى و اخلال در نظم سیاسى کشور و منطقه، به وسیله جاسوسان این لانه قدیمى امریکایى ها صورت گرفت. به این خاطر، ایالات متحده سخت متحیر شد و حمله به ایران را به اجرا گذاشت که به ظاهر، براى نجات دیپلمات هاى به گروگان گرفته شده اما همراه با حمله به موقعیت هاى حیاتى پایتخت، تجاوز به تمامیت ارضى یک کشور مستقل را در پى داشت، اما نهایت به یک رسوایى بزرگ بین المللى تبدیل شد. پنجم اردیبهشت سالروز شکست نیروهاى آمریکایى در صحراى طبس است. عملیات آمریکایى پنجه عقاب در طبس، بیش از هرچیز، شبیه یک تعطیلات دل انگیز آخر هفته بود که ناگهان با در گرفتن توفانى شدید ویران شد. این تعطیلات آمریکایى که مى رفت تا خاطره برانگیزترین هاى نوع خود باشد، با وزیدن توفانى از شن هاى صحرا مبدل به یک کابوس وحشتناک در حافظه تاریخى رهبران آمریکا شد. البته اگر بتوانیم در مورد این رهبران از حافظه تاریخى سخن بگوییم! جیمى کارتر رییس جمهور وقت ایالات متحده در کتاب۴۴۴ روز در این مورد مى گوید: «هنوز هم از یادآورى خاطرات آن روز آزرده خاطر مى شویم. امید موفقیت زیاد بود. وقایع ناگوار و عصبیت، شهامت گروه نجات، شرمسارى ناشى از شکست و بالاتر ازهمه، مرگ فاجعه آمیز افراد ما در کویر، همه و همه در خاطرم نقش بسته است. من براى چند ساعت موفق شدم بخوابم و صبح زود آماده شدم تا از طریق تلویزیون آن چه را که رخ داده بود، براى مردم آمریکا تشریح کنم. من تمام مسئولیت را شخصا به عهده گرفتم. آن چه را که روى داده بود، تشریح کردم و دلایل خود را براى این تلاش شرح دادم. من عملى را که ایران مرتکب شده بود به دنیا یادآورى کردم و داوطلبانى را که با شهامتى بى نظیر، زندگى خود را از دست داده بودند، مورد ستایش قرار دادم.» بى نتیجه ماندن دیپلماسى کارتر در حل بحران ایران وقتى که با شکست نظامى در طبس همراه شد، حیات سیاسى دولت او را چنان متزلزل ساخت که پس از چهار سال مجبور به ترک کاخ سفید شد تا ریگان جمهورى خواه بر جاى او بنشیند. قطعا از مهمترین عواملى که نتیجه انتخابات ریاست جمهورى آمریکا را در آن سال رقم زد انقلاب اسلامى ایران، رهبرى هاى امام خمینى (ره) و اقدام شجاعانه دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود. کارتر در حالى براى حل مساله گروگانها آخرین تلاش ها را به سرعت انجام مى داد که آخرین روز از دوره چهار ساله ریاست جمهورى اش را مى گذراند. چهار سال پر حادثه که نام ایران همچون کابوسى بر فراز آن ایستاده است او حتى مجبور شد تعطیلات آخر هفته اش را به خاطر تجمع کارها لغو کند.شاید در آن لحظه ناگوار، به لحظات شیرینى مى اندیشید که در تهران، ساده لو حانه در جلسه ضیافت شامى که به افتخار او ترتیب داده شده بود این تعبیر را به کار برده بود که من از همسرم پرسیدم که در تعطیلات کریسمس کجا مایلى براى مسافرت برویم، گفت من مایلم این ایام را کنار شهبانو در ایران باشم. و فقط چند ماه بعد از این ضیافت شام بود که انقلاب اسلامى ایران به پیروزى رسید و کارتربهاى سنگینى براى حمایت خود از شاه پرداخت. متاسفانه مسلمانان جهان و سایر ملت ها با وجود رسوایى هاى گوناگون استکبار جهانى موفق نشده اند که قدرت هاى پوشالى را به زوال بکشانند و در مقابل آنان جبهه اى واحد و کارساز تشکیل دهند، زیرا کم تر به قوه ایمان و نیروى الهى اتکا دارند. در اعمال و رفتار نیز آن گونه نبوده اندکه زمینه هاى امداد الهى و نصرت حق را فراهم کنند تا به مدد غیبى بر جنود باطل غلبه یابند، ولى امت مسلمان ایران در چندین عرصه ثابت نمود که در مقابل هر قدرت شیطانى پیروز خواهد شد. بنابراین هرگونه بیم و هراس از جانیان جهانى از سستى ایمان و تزلزل باورها حکایت دارد. منبع: پورتال نور منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

شکست شیطان در طبس

از بحث های مهم قرآنی که به جنبه های ویژه ای از نصرت الهی اشاره دارد امدادهای غیبی است. اصولا از نظر جهان بینی اسلامی هستی و واقعیت های زندگی به مسایل مادی و طبیعی محدود نمی گردد بلکه هستی به دو عالم غیب و شهود یا نهان و آشکار تقسیم می شود. برخلاف آن که عالم طبیعت به وسیله زمان و مکان حدودی پیدا می کند و به قوه و استعداد حرکت و تکامل بستگی دارد عالم غیب منحصر به این ابعاد و محدودیت ها نمی باشد و از واقعیتی مطلق منشا می گیرد. البته باید این حقیقت را هم دانست که تمامی موجودات به حمایت و امداد غیبی نیاز دارند و تدبیر امور جهان هستی در عالم غیب صورت می گیرد. در زندگی بشری به یک سلسله مددهای غیبی ای برمی خوریم که موید لطف و عنایت الهی به یک اجتماع یا فرد خاصی است. بدیهی است که این حمایت های غیبی گزاف و بدون قید و شرط و خارج از سنت الهی نمی باشد بلکه بر اساس شایستگی ها لیاقت ها و فراهم بودن شراط ویژه آدمی مشمول الطاف مخفی پروردگار خویش قرار گرفته و خداوند او را در گرفتاری ها ظلمت ها و شداید مدد می نماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» سوره عنکبوت آیه ۶۹ امداد خاص خدای متعال نسبت به آنان که با صدق و اخلاص قدم در طریق حق نهادند و سعادت اخروی و رضایت پروردگار عالم را وجهه همت خویش قرار می دهند به توفیق الهی تعبیر می شود. بدین معنا که همراه با سعی و تلاشی که انسان از خود بروز می دهد خداوند نیز اسباب و شرایط چنان فراهم می سازد که او آسان تر به مقصد برسد. این سنت اختصاص به افرادی دارد که طالب حق اند. منتها باید توجه داشت که گاهی اسباب و علل ظاهری در کنار هم گرد می آیند و نیل به مقصود را تسهیل می کنند و گاهی لطف الهی به شکل یک امداد غیبی و باطنی شامل حال ایمان می گردد و کارهای دشوار با اتکا به آن نصرت باطنی پوشیده از انظار بسی سهل و آسان می گردد. این قبیل امدادهای غیبی که اراده اهل ایمان را تقویت کرده و آنان را به تحقق آرمان های خود موفق می دارد هم به شکل فردی و هم به شکل اجتماعی می تواند تجلی کند. چه بسیار امت هایی که با تجهیزات و نیروهای اندک به عرصه مبارزه با باطل قدم نهادند و با نیروهای غیبی جبهه آنها تقویت شده و بر خصم خود فائق آمده اند: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله والله مع الصابرین» سوره بقره آیه ۲۴۹ اگر جامعه ای درست حرکت کند و در مسیر حق گام نهد خدا یاریش می کند: «یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمه الله علیکم اذ جاتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا وجنودا لم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا» سوره احزاب آیه ۹ معنای توکل نیز این است که آدمی سبب و علت را در امور ظاهری نبیند و انسان متوکل کسی است که در ضمن آن که به اسباب و علل ظاهری توجه داشته و به آنها دست می یابد ولی به آنها اعتماد کامل ندارد و می داند که عواملی ناپیدا با اراده الهی کارسازترند. براین اساس اگر امور ظاهری به انسان متوکل و مومن خیانت کرد یا دشمن «او را غافل گیر نمود با وجود توطئه های حساب شده متجاوزان باز آن عوامل مخفی الهی به یاری این انسان متکی به خدا می شتابند و ضمن یاری کردن او حیله های دشمنان را خنثی و بی اثر می سازند. از این رو در آیه از سوره بقره از زبان مومنان آمده: «انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین». از این آیه برمی آید که نتیجه و مقتضای ولایت خداوند بر مومنان نصرت و امداد آنان است. اگر به حوادث و جریان های انقلاب اسلامی نیک نظر افکنیم و با ژرف اندیشی مسایل آن را بازخوانی نماییم به وضوح مشاهده می کنیم که الطاف الهی توطئه هایی را نابود کرده که هر کدام از آنها به تنهایی قادر بوده اند یک نظام اجتماعی و سیاسی را از بین ببرند; مثلا موضوع نزاع داخلی و شورش ناحیه ای که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی از گوشه و کنار سرزمین اسلامی ایران شعله ور گردید گاه از کردستان و در مواقعی از ترکمن صحرا خوزستان بلوچستان و آذربایجان سر بر می آورد که اگر پشتیبانی خداوند از امت به پا خاسته ایران به رهبری امام خمینی نبود تضعیف و تحلیل نهضت اسلامی را به دنبال می آورد. جریان های گوناگون فکری حزبی و قومی به بهانه های ملی گرایی حمایت از مردم جانبداری از محرومان و ادعای دموکراسی و آزادی که از سوی ابرقدرت های شرقی و غربی تغذیه فکری و ارائه می شدند در پی آن بودند و هستند که مسیر اصیل اسلام ناب محمدی را که ستون های اصلی انقلاب اسلامی بر آن استوار گردیده مخدوش یا منحرف کرده و به سوی ابرقدرت ها بکشانند و شعار قرآنی انقلاب را که نه شرقی و نه غربی بوده از تاب و توان بیندازند که با حمایت الهی نقشه های مزبور نقش بر آب گردید. مصداقی بر سوره فیل «بسم الله الرحمن الرحیم الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل الم یجعل کیدهم فی تضلیل وارسل علیهم طیرا ابابیل ترمیهم بحجاره من سجیل فجعلهم کعصف ماکول» (سوره فیل). شبانگاهان که شب تیره بر پهنه زمین گسترده شد ابرهه سوار بر فیل و همراه فیل سوارانش با تمامی توش و توان و ساز و برگ عزم ویرانگری خانه خدای کرده و به سوی کعبه روانه شد. سپاهیانش متکبرانه سایه شوم خود را بر هر راه و مسیری در صحرا و بیابان افکندند. در آن لحظات حساس نه کسی را یارای ایستادن و نه فردی بیدار بود جز مردی کهن سال دل سوخته و بیدار از سلاله پاک ابراهیم خلیل که در دل شب به نیایش ایستاده و این گونه با معبود خویش زمزمه می کند: ای خدای کعبه اگر این سرزمین را به لطف خود کرامت و قداست بخشیده ای تا در آن بر سر هر مناره و ماذنه بانگ پرستش تو بلند باشد پس حافظ و نگهبان آن باش که صاحب این خانه تو هستی. چنین شد که خداوند بر آن سپاه فرو رفته در غفلت و غرور ابابیل را با سنگ هایی از جنس گل فرستاد که به سویشان پرتاب کرده و آنان را همچون برگ های خورده شده از درون و برون متلاشی نمود. کید و حیله آنان را به تباهی و نابودی کشانید و آن ها که تصور می نمودند تمامی اهل زمین مقابل قدرت و ساز و برگشان تسلیم اند دیگر باره دیدند آنچه بر سرزمین ایران حاکم است ایمان می باشد و آنچه خود به آن اتکا دارند جز آهن خرد شده و پوسیده چیزی نیست و خدا خواست این بارقه الهی باقی بماند تا آن روح قدسی خمینی کبیر که حرکت انبیا و اولیارا استمرار می بخشید در پرتو این نور الهی به قیام «الله اکبر» ایستاده و جهانیان رابه اعجاب و شگفتی وا دارد. شرق و غرب را در بهت و تحیر فرو برده و به همگان ثابت کند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». آنچه در طبس گذشت با تمامی زوایای حرکت و انجام بدون شک مصداقی دیگر بر سوره فیل بود و چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ یوم الفیل دیگر و کارتر مظهر استکبار جهانی و ابرهه ای دیگر. بدین گونه عنایت لطف و رحمت الهی بر مومنین گسترانیده شد. آنچه در این ماجرا گذشت نه یک واقعه ای ساده و زودگذر و فراموش شونده بود آن چنان که عوامل نفاق داخلی کوشیدند تا خاموشش گذارند بلکه تمثیلی و تذکری است ماندگار برای کسانی که با چشمان و دلهای خویش جز آنچه هست هم مشاهده کرده و می شنوند و اعتقاد دارند که تذکر دیگری بود بر اثبات قدرت لایزال خداوندی و سستی عزم دشمنان خدا. آن شب هنگامی که مردم ایران در خواب به سر می بردند چندین هواپیما و هلی کوپتر آمریکایی با آرم ارتش ایران حمل نفرات و تجهیزات جنگی قصد داشتند در اطراف تهران بر زمین نشسته و چندین نقطه حساس و حیاتی را نابود کنند. راستی اگر خداوند تبارک و تعالی به انقلاب اسلامی رهبر و مردم ایران عنایت ویژه ای نداشت این تهاجم وسیع که از ماه ها قبل تدارک دیده شده و به میزان قابل توجهی برای آن نیرو و وقت صرف شده بود به این سادگی و با توفانی از شن خنثی نمی گردید. به راستی اگر آن دانه های کوچک شن جلو دید خلبان هواپیما را نمی گرفت و آن برخورد و آتش سوزی به وجود نمی آمد چه کسی توانایی آن را داشت که از اجرای این نقشه شوم و گسترده جلوگیری کند چنین بود که شن های کوچک بیابان بر نشانه های بزرگ قدرت مادی مستکبران فائق آمد و مسلمانان مشاهده کردند که خداوند با هواپیماهای غول پیکر جنایت کاران چه کرد و چگونه کیدشان را تباه نمود و مزدورانشان را روسیاه ساخت. اگر استکبار جهانی در مقابل نظام اسلامی ایران ایستاده و با هزاران نیرنگ با انقلاب اسلامی مبارزه می کند بی جهت نیست زیرا هرگز بدینسان تحقیر نگردید و به این اندازه طبل رسوائیش نواخته نشده بود. آمریکا چنین در سر می پرورانید که کسی را یارای کوچک ترین توهین و تحقیر و رویارویی با او نمی باشد ولی با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی این بت موهوم شکسته شد به ویژه پس از منهدم گردیدن آمریکا در جریان حمله چتربازانش به ایران آن چنان ضربه ای خورد که به قول جیمی کارتر: هنوز هر شب کابوس شکست طبس را مشاهده می کنم. متاسفانه مسلمانان جهان و سایر ملت ها با وجود رسوایی های گوناگون استکبار جهانی موفق نشده اند که قدرت های پوشالی را به زوال بکشانند و در مقابل آنان جبهه ای واحد و کارساز تشکیل دهند زیرا کم تر به قوه ایمان و نیروی الهی اتکا دارند. در اعمال و رفتار نیز آن گونه نبوده اند که زمینه های امداد الهی و نصرت حق را فراهم کنند تا به مدد غیبی بر جنود باطل غلبه یابند ولی امت مسلمان ایران در چندین عرصه ثابت نمود که در مقابل هر قدرت شیطانی پیروز خواهد شد. بنابراین هرگونه بیم و هراس از جانیان جهانی از سستی ایمان و تزلزل باورها حکایت دارد. شرح توطئه نافرجام در شامگاه چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ ه. ش شش فروند هواپیمای غول پیکر و هشت فروند بال گرد نظامی مجهز آمریکایی مرزهای هوای نظامی سی ـ ۱۳۰ جنوبی ایران را بدون کوچک ترین مقاومتی پشت سر گذاشته و وارد حریم هوایی جمهوری اسلامی ایران می گردند. یکی از پاسگاه های مرزی عبور آنها را گزارش می دهد اما به دلایلی نامعلوم به آن گزارش ترتیب اثر داده نمی شود. هواپیماها و بال گردها پس از طی مسافتی بیش از هزار کیلومتر در حریم هوایی ایران بدون برخورد با هیچ گونه مانعی جهت سوخت گیری و احتمالا برای هماهنگی شروع عملیات در یک فرودگاه متروکه که در جنگ جهانی دوم در نزدیک رباط خان طبس توسط قوای متفقین ساخته شده بود فرود می آیند. توطئه گران مجهز به تمامی تجهیزات نظامی و حتی تانک موتور سیکلت های پرقدرت سریع و سنگین (تریل) اتومبیل جیپ و سلاح های مختلف بودند. زمان فرود اندکی قبل از نیمه شب چهارم اردیبهشت بود. یک اتوبوس مسافربری از کوره راه نزدیک عبور می کند. با پنتاگون تماس گرفته شد که چه تصمیمی در مورد چهل سرنشین اتوبوس بگیرند ؟ دستور داده شد که تمامی مسافران را بازداشت نموده و درون یک هواپیمای سی ـ۱۳۰ قرار داده و به طور موقت آنان را از ایران خارج سازند. یکی از ایرانیان گفت: آنها به ما گفتند که دوباره بر اتوبوس سوار می شویم یک آمریکایی اتوبوس ما را به نزدیک هواپیمایی راند. او به ما گفت: پیاده شویم و سوار هواپیما گردیم. حساس ترین لحظات ماموریت فرا رسید. یکی از مسافران ایرانی گفت: ما در حال سوار شدن به داخل هواپیما بودیم که ناگهان مشاهده کردیم یکی از هواپیماها آتش گرفت. حقیقت مطلب این بود که یکی از هلیکوپترها بنزین گیری کرده بود از زمین بلند شد تا در زمین از هواپیمای سی ـ ۱۳۰ هلیکوپتر دیگری جهت سوخت گیری آماده شود اما در این بال گرد بدنه هواپیما برخورد نمود و در همان موقع هر RH – S 3 D لحظه خلبان را به سرعت به سوی جلو راند. در این لحظه پروانه آن با دو آتش گرفتند و هشت آمریکایی هلاک گردیدند. هم چنین قبل از آتش سوزی یک کامیون به طرف جاده می آمد که راننده اش پس از تیراندازی به سوی تانکر متواری شد. ترافیک غیر منتظره در جاده ای کویری و احتمال فاش شدن ماموریت مرگ کماندوها و احتیاج فوری به رسانیدن زخمی ها به بیمارستان یک تصمیم بسیار دشواری را پیش می کشید که آمریکایی ها باید هر چه زودتر صحرا را ترک کنند. زمانی باقی نمانده بود تا بدنه هواپیما خنک شود و آنها اجساد را بیرون بکشند. در عوض نجات دهندگان باید در مرحله اول خود را از این وضع می رهانیدند. پس به سوی رفتند و سوار آن شدند و پا به فرار گذاشتند یکی از هواپیمای سی ـ ۱۳۰ کسانی که در این ماموریت نقش داشت با حضور جیمی کارتر در مصاحبه مطبوعاتی پس از عملیات نافرجام نجات جزئیات چندی از این ماموریت را فاش نمود اما وزیر دفاع آمریکا هارولد براون سری تر برخورد می نمود و کم تر اطلاعات می داد. حضور کارتر در یک مصاحبه مطبوعاتی آن هم درست چند ساعت پس از فرار آمریکایی ها از خاک ایران با چشمانی سرخ و ورم کرده حاکی از بی خوابی خشم ترس و ناامیدی نشان دهنده این موضوع بود که می خواست به عوامل خود در درون ایران بفهماند که عملیات عقیم مانده و آنان را از ادامه برنامه بازدارد. نکته دیگر این که پس از آن از سوی کارتر و هارولد براون اعلام گردید که اسناد طبقه بندی شده و سری در صحنه عملیات باقی مانده هلیکوپترها مورد حمله واقع شده و همراه با اسناد باقی مانده نابود گردیدند. هلیکوپترها ماموریت داشتند تا کماندوها را به یک اردوگاه دومی بعد از سوخت گیری در محلی که مخفی گاه کوهستانی نام داشت و خارج از تهران بود منتقل سازند تا از ردگیری رادارها و نیروهای دفاعی ایران در امان باشند. برخی از افراد نجات توسط کامیون هایی به محوطه سفارت آمریکا در ایران (لانه جاسوسی) آورده می شدند; هرچند که این وسائل نقلیه از کجا می آمدند مسئله ای سری بود. درست در زمانی که هلیکوپترها بر فراز لانه جاسوسی پدیدار می شدند ماموران نجات قصد ناتوان نمودن ماموران محافظ را داشتند سپس گروگان ها و تیم مهاجم را به وعده گاهی که مشخص شده بود با هواپیما منتقل می نمودند. روز جمعه پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹ حدود ساعت ۱۲ نیم روز از تهران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد خبری مبنی بر وجود چند هواپیما و هلیکوپتر آمریکایی در فرودگاه متروکه حوالی طبس که مسافرین اتوبوسی را به گروگان گرفته اند گزارش شد. در ساعت ۳ بعد از ظهر همان روز ازمرکز سپاه یزد پنج نفر به سرپرستی محمد منتظر قائم (فرمانده سپاه این ناحیه) عازم محل حادثه شدند در حوالی محل حادثه آنان با تعدادی از پاسداران کمیته برخورد نمودند عده ای از افراد ژاندارمری نیز در منطقه حضور داشتند اما هیچ یک به محل هواپیما و هلیکوپتر نزدیک نشده بودند زیرا در همان هنگام چند فانتوم در ارتفاع زیاد در حال پرواز بر فراز منطقه بودند. افراد ژاندارمری منطقه به پاسداران اعزامی می گویند: منطقه ناامن است و باید با مرکز تماس بگیرند. اگر فانتوم ها ایرانی هستند مشخص شود و مطلع گردند که منطقه را بمباران نکنند زیرا نیروهای ایرانی در آن جا هستند. اگرچه افراد ژاندارمری محل را ترک نمودند ولی پاسداران به هلیکوپترها نزدیک شدند. در یک سوی جاده دو فروند و در سوی دیگر چهار فروند هلیکوپتر قرار داشت که یکی از آنها در حال سوختن بود. از میان افراد اعزامی شهید محمد منتظر قائم و یک نفر دیگر به محل نزدیک تر شدندو مراقب مین گذاری احتمالی بودند تا به خودرو جیپ باقی مانده که حامل مقداری اسلحه و مهمات بود رسیدند آن را روشن نمودند و به کنار جاده آوردند سپس به چند موتورسیکلت تریل که روی کیلومتر شمار آن کاملا استتار شده بود رسیدند در این بین متوجه توفان شنی که به آنها نزدیک می شد گردیدند از اولین هلیکوپتر که گذشتند به وسایلی چون لباس و ماسک برخورد کرده و آنها را به کنار جاده انتقال دادند. سپس شهید محمد منتظر قائم و یکی از پاسداران با احتیاط داخل یکی از هلیکوپترها شدند که داخل آن یک تیربار کالیبر ۵۰ سوار شده و روی سه پایه نوار فشنگ به آن وصل شده و کاملا آماده شلیک بود. در گوشه دیگر حدود ۱۰ کیسه حاوی قطعات کالیبر ۵۰ سوار شده چند جعبه فشنگ کالیبر ۵۰ تعدادی کیف مخصوص بی سیم صحرایی که پر از مواد منفجره آماده انفجار بود و یک کلاسور محتوی چند ورقه درجه بندی شده یافتند. هر کدام از آنها با مقداری وسایل و اسلحه نیروی دریایی آمریکا از هلیکوپتر خارج شدند. در این هنگام توفان شن تمام شد و هوا کاملا صاف گردید. ناگهان سه یا چهار فانتوم از روی هلیکوپترها عبور کردند چرخی زده و به سوی آنها بازگشتند و با کالیبر ۵۰ به سمت هلیکوپتری که دستگاه راداری در آن روشن بود شلیک کردند. در یک لحظه آن هلیکوپتر منهدم شد و از بین رفت. فانتوم ها که دور شدند دو پاسدار به سرعت حدود صد متر از آنها فاصله گرفتند و روی زمین دراز کشیدند اما فانتوم ها همچنان در حال پرواز بودند و به سوی دو پاسدار و دیگر نیروهای اعزامی از سپاه یزد که داخل جیپ کنار جاده بودند تیراندازی می نمودند. سرانجام در اثر انفجار یک راکت برادر پاسدار محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد به شهادت رسید و دو تن دیگر زخمی گردیدند که به طبس انتقال یافتند. پیکر مطهر شهید منتظر قائم شب هنگام بر شن های کویر آمیخته با خون خویش باقی می ماند و صبح گاهان برای بردن اولین شهید حمله نظامی مستقیم آمریکا به ایران به سوی کویر می آیند و این در حالی بود که یک دستش قطع شده و پاره های آهن راکت در قلبش فرو نشسته و به دیدار حق شتافته بود. از سوی تمامی خبرگزاری های جهان مخابره گردید که نیروهای کماندویی آمریکایی با تجهیزات کامل نظامی برای نجات گروگان های لانه جاسوسی به سوی تهران رهسپار شدند ولی به دلیل اشکال در برنامه در کویر ایران متوقف شده و افراد باقی مانده فرار کرده اند اما در پس این حرکت چه قضایایی نهفته بود و آنها می خواستند چه نقشه ای را عملی سازند ساده اندیشی است اگر تصور کنیم که آنان صرفا برای نجات ۵3 گروگان آن همه هلیکوپتر و هواپیما و سلاح و مهمات را به ایران انتقال داده بودند. آنان می خواستند مراکز مهمی چون منزل امام خمینی مراکز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مدرسه فیضیه مقر ریاست جمهوری نخست وزیری ستاد کمیته مرکزی انبارهای مهمات ارتش را بمباران کنند. هم چنین شخصیت های مهم مملکتی را از بین برده ویک حکومت سوسیال دموکرات به سبک آمریکایی و به ریاست شاهپور بختیار به روی کار آورند. آنچه امام خمینی (قدس سره) پس از شکست حمله نظامی آمریکا بیان فرمود هم جواب این هدف واقعی آمریکا و هم پاسخی برای مطالب ادعایی مبنی بر نجات گروگان هاست: «کارتر گمان می کند با دست زدن به این مانورهای احمقانه می تواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز از هیچ فداکاری روگردان نیستند از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند کارتر باز احساس کرده با چه ملتی روبه (مکتب) روست و با چه مکتبی بازی می کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما جهاد است. کارتر باید بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسی آمریکا در تهران حمله کرده بودند اکنون هیچ یک از آنها و از پنجاه نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسی چیزی نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند. کارتر باید بداند که حمله به ایران حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمین جهان در این امر بی تفاوت نیستند». از آن جا که هدف آمریکا نابودی انقلاب را به همراه داشت نیروهای انقلاب و به ویژه امت مومن و مسلمان که به پیروی از رهبر خویش معابر و خیابان ها را از شعار و فریاد مرگ بر آمریکا پر کرده بودند بغض خود را علیه آمریکا افزودند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که مدام مورد غضب و بغض آمریکا بوده و در همین توطئه یکی از بهترین نیروهای خود را از دست داده بود علیه آمریکا و عمال داخلی موضع سخت گرفت و هنوز چندی نگذشته بود که با شرکت فعال در کشف کودتای استکباری و دست گیری عوامل داخلی ثابت کرد که چگونه در مقابل ابرقدرت ها ثابت و استوار ایستاده است. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که در آن زمان به درستی نمادی از مبارزات ضد استکباری امت ایران شناخته می شدند و قبل از آن بارها مورد تخطئه مخالفین اشغال لانه جاسوسی قرار گرفته بودند بار دیگر در سطح جامعه اسلامی و انقلابی مطرح شدند و همین امر به شدت گرفتن جو ضدامپریالیستی موجود در ایران فزونی داد. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام گروگان را به محل های متعدد در سراسر ایران انتقال داده و شور ضد آمریکایی را به تمامی نقاط کشور سرایت دادند. به این ترتیب سیاست های آمریکا در ایران به سختی شکست خورد. از سوی دیگر این مانور آمریکا موجب منسجم تر شدن صفوف امت انقلابی و مسلمان ایران علیه خود او گردید و یک بار دیگر خشم فزاینده ملت ایران علیه استکبار افزایش یافت. از جهت دیگر آمریکا برای تبلیغات رنگارنگ خود هیچ محملی نیافت و این از بزرگ ترین خسارت هایی بود که این حمله نظامی نصیب آمریکا کرد. از جانب دیگر آمریکا با دست زدن به این توطئه نافرجام خود را بیش از گذشته در ایران اسلامی به عنوان استعمارگری خونخوار و کینه توز مطرح کرد. هم چنین گروهک های مخالف جمهوری اسلامی که تا آن زمان خود را ضد امپریالیست می خواندند هم مقابله و مبارزه جمهوری اسلامی با آمریکا را یک حرکت ظاهری می خواندند بر اثر یورش نافرجام مذکور تمامی رشته های خود را پنبه یافتند و تمامی تحلیل ها و تفسیرهای خود را مبنی بر این که ضد آمریکایی بودن ایران یک نمایش است بر باد رفته دیدند. از این رو به یک ورشکستگی سیاسی تمام و بی آبرویی مفرط دچار شدند. ستون پنجم نیز افشا گردید و اقدامات هم زمان گروهک ها و نیز موضع گیری های آنان پس از شکست طبس ماهیت آمریکایی آنان را آشکارتر ساخت. شکست عملیات در صحرای طبس برای دولتمردان آمریکایی به طور اخص و مردم جهان به طور اعم بسیار شگفت آور و غیر منتظره و برخلاف مسایل علمی و تکنیکی جلوه گر شد زیرا دولت تجاوزگر آمریکا: ۱ ـ در خصوص چنین ماموریتی متجاوز از پنج ماه تمام در صحرای آریزونا جایی که تقریبا دارای شرایط کویر ایران است تعلیمات پیچیده و فشرده ای را به کماندوهای مخصوص خویش داده بود تا صنایع مدرن استفاده گردیده بود زیرا RH – S 3 D 2 ـ از پیچیده ترین تعلیمات و تکنیک های نظامی اعم از تسلیحات دفاعی هلیکوپترهای سیکورسکی از بهترین نوع هلیکوپترهای مخصوص عملیات نجات در نظر گرفته شده بودند و قبلا کارآیی بسیار خوب و درخشانی از خود نشان داده بودند. ۳ ـ براساس گفته های مقامات رسمی پنتاگون بودجه هنگفتی جهت این عملیات در نظر گرفته بودند. ۴ ـ تمامی گروه ها و احتمالا کسانی که در عملیات نجات موفقیت آمیز شرکت داشتند نقش موثری در هماهنگی و سازماندهی این طرح عهده دار بودند. ۵ ـ به کمک سازمان هواشناسی آمریکا وضع جوی ایران به خصوص منطقه فرود در صحرای طبس کاملا مورد پیش بینی علمی واقع شده بود. به علت این که آن شب مهتابی بود و احتمال وقوع طوفان معمولا در این مواقع بعید به نظر می رسید ورود هر نوع جبهه هوای غیر مطلوب شگفت آور است. این جاست که فرمایش قرآن کریم دقیقا تحقق عینی پیدا می کند آن جا که خداوند می فرماید: «لا یزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه» سوره رعد آیه ۳۷ ; آنان که کفر ورزیدند به آنچه با دست های خود ساخته اند سرکوبی سختی پیوسته بر آنها خواهد رسید پس از این اعجاز خداوندی آن چه برجای ماند چیزی جز پیکره سوخته و سرافکندگی و اقرار شرم آلود به شکستی بزرگ از طرف دشمن و ایجاد اتحاد و حاکمیت توحید در بین امت اسلام و اعلام خدا صاحبی این ملت نبود. دشمن کوشید تا با ایجاد جو روانی حقیقت از دست رفته را باز یابد ولی موثر واقع نشد و به لطف خداوند مردم پایدارتر و هوشیارتر شدند. بررسی هایی در خصوص زمینه های تجاوز ۱ ـ در روز ۱۹ فروردین جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق آمریکا بر صفحه تلویزیون ظاهر گردید و اعلام نمود که آمریکا با ایران قطع رابطه کرده است. هم چنین اعلام نمود که به دیپلمات های ایرانی مقیم آمریکا یک مهلت ۲۴ ساعته داده شده است تا خاک آمریکا را ترک کنند. در این خصوص امام خمینی فرمود: اگر تنها یک کاری را کارتر به نفع محرومان کرده باشد همین قطع رابطه است. لذا قطع شدن رابطه ایران با شیطان بزرگ مورد بحث محافل مختلف قرار گرفت و هر یک به مقتضای منافع خود تحلیل های گوناگونی ارائه کردند اما واکنش رسمی نظام اسلامی ایران در چند جمله مختصر رهبر انقلاب خلاصه گردید که فرمود: ملت شریف ایران ! خبر قطع رابطه بین آمریکاو ایران را دریافت کردم. رابطه بین یک ملت به پا خاسته برای رهایی خود از چنگال چپاول گران بین المللی با یک چپاول گر عالم خوار همیشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاول گر است. ما این قطع رابطه را به فال نیک می گیریم چون که این قطع رابطه دلیلی بر قطع امید دولت آمریکا از ایران است. ملت رزمنده ایران اگر این طلیعه پیروزی نهایی را که ابرقدرت سفاکی را وادار به قطع رابطه یعنی خاتمه دادن به چپاول گری کرده اگر جشن بگیرد حق دارد. صحیفه نور ج ۷ ص ۱۷۰ در واقع قطع رابطه و قطع امید در پی موضع گیری های مداوم رهبر انقلاب اسلامی صورت گرفت و آمریکا ناگزیر به انجام آن شد در پیام امام خمینی (ره) به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹ ه. ش آمده است: شیطان بزرگ برای رسیدن به چند سال سند جنایت به هر وسیله ممکن دستاویز به هر نقشه شیطانی متشبث می شود. او گاهی با اشغال نظامی و پیاده کردن چتربازان در لانه جاسوسی و گاهی با محاصره اقتصادی و منزوی کردن کشور ما را تهدید می کرد و از آن نتیجه نگرفت و اکنون به نقشه سیاسی دست زده است. امام با این اندیشه که رابطه با آمریکا را می خواهیم چه کنیم قطع ارتباط با استکبار را به فال نیک گرفت و آمریکای مستاصل پس از ۱۶ روز صدق گفته امام را با عمل خود ثابت کرد و با تجهیزات نظامی به عنوان نجات گروگان ها به ایران هجوم آورد که در کویر ایران دچار خشم و توفان گردید. ۲ ـ با اشغال لانه جاسوسی از سوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که در حقیقت انقلاب دومی به وقوع پیوست توطئه های مزورانه آمریکا در نفوذ رسوخ و مسخ انقلاب اسلامی به شکست منجر شد. دست های خیانت بار همساز با شیطان بزرگ نیز در این ماجرا افشا گردید. لذا تهدیدات نظامی و اقتصادی از ابتدایی ترین اقدامات جهت غلبه بر این پیروزی بزرگ بود. امت مسلمان ایران از تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۵۸ که روز تسخیر جاسوس خانه آمریکا بود در گرماگرم یک جریان حاد ضد آمریکایی قرار گرفته بود. البته مردم مخصوصا دانشجویان چنین مبارزه پرشور و خط مبارزاتی پیگیر را از رهبر انقلاب که آمریکا را به بن بست کشانده بود فرا گرفته بودند و تسخیر آن لانه جاسوسی محصول حملات بی امان امام خمینی علیه آمریکا بود. ایشان در یک سخنرانی تلویزیونی فرمودند: «چرا جوانان و طلاب ما ساکت نشسته اند و علیه آمریکا و توطئه های او نمی شورند» دو سه روزی از این بیانات نگذشته بود که لانه جاسوسی در تهران فتح گردید. شکست کوشش های دیپلماتیک و طرح های بسیار مزدورانه آمریکا برای آزادسازی گروگان ها از اهم زمینه هایی بود که این تهاجم را فراهم ساخت. ۳ ـ گروهک های چپ و راست داخلی که همیشه کورکورانه دستورات اربابان خود را عملی می ساختند این بار نیز به خاطر حفظ سنگر دانشگاه و مخالفت با تعطیلی دانشگاه ها و مبارزه با اصل انقلاب فرهنگی به شیوه انقلاب اسلامی به جنگ و جدال خونریزی هیاهو و سنگربندی مشغول گشته و آن چنان ماهرانه جو را آماده ساختند که گویی این بخش نیز جزیی از طرح کلی تجاوز نظامی بوده است. ۴ ـ در همین ایام بود که رژیم حاکم به عراق به آتش افروزی مرزی خویش دامن زد و در مناطق غربی نیز احزاب سیاسی به بلوا و آشوب علیه نظام اسلامی دست زدند. این تشنج ها از آن جا که از یک منبع فرمان می گرفت به گونه ای وسیع و گسترده جلوه نمود تا این که با اعزام نیروهای سپاه و ارتش به سوی این نواحی مسئله به شکل درگیری درآمد و نقل و انتقال قوای نظامی از مرکز به سمت غرب کشور غیر از کنترل ضد انقلاب داخلی نتایج ناگواری داشت زیرا تمرکز نیروها در آن زمان در یک منطقه به فراموش سپردن دشمن خارجی و باز گذاشتن دست او برای تجاوز تلقی می گردید. هم چنین به دلیل این گونه مسایل در زمان تهاجم نظامی هیچ کدام از لوازم دفاعی و مخابراتی مهم در حومه مرکزی ایران استقرار نداشته است. منبع: روزنامه جمهوری اسلامی منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

مرورى بر واقعه شکست آمریکا در طبس

شاخص ‏ترین تصمیم آمریکا در مورد حمله به ایران و آزادى گروگان‏هاى آمریکایى، طرح نجات با نام «پنجه عقاب» از طرف کارتر بود که قرار بود در 4 اردیبهشت 59 (24 آوریل 1980) با استفاده از پیشرفته ‏ترین امکانات نظامى این کشور و کمک‏هاى کشورهاى عربى و همسایه طرفدار آمریکا به مرحله اجرا در آید . انقلاب اسلامى ایران از ابتداى شکل‏ گیرى تا کنون، همواره با تهدیدات بسیار جدى نظام سلطه جهانى روبه ‏رو بوده و با اتکا به ایمان الهى و پشتوانه عظیم مردمى توانسته است ضمن کنار زدن این موانع، در مسیر تکامل و تحقق اهداف متعالى خویش گام بردارد. یکى از این تهدیدات، حمله نظامى آمریکا به طبس، در جهت آزادسازى جاسوسان خود و براندازى نظام اسلامى ایران بود که با امدادهاى غیبى الهى با شکست روبه ‏رو شد؛ حادثه ‏اى که همواره تجربه تلخى براى آمریکاییان و چراغى فروزان براى مردم ایران در اعتقاد به حقانیت نظام اسلامى و ایستادگى در مقابل توطئه ‏هاى دشمنان بوده است . زمینه ‏ها و اهداف حمله نظامى آمریکا به طبس‏ پیروزى انقلاب اسلامى و تشکیل جمهورى اسلامى بر اساس آموزه‏ هاى اصیل دینى، علاوه بر این که نظام حاکم بر مقولات دولت، ملت و ساختار حکومت را به چالش کشید، با تبدیل شدن به یک عامل مهم منطقه ‏اى و با شعار وحدت جهان اسلام و درهم نوردیدن مرزهاى جغرافیایى کشورهاى مسلمان، استراتژى‏ هاى امنیتى و منافع منطقه‏ اى آمریکا را با شکست روبه‏ رو ساخت . آمریکا که تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیرى از پیروزى انقلاب به کار بسته بود، با پیروزى انقلاب اسلامى، سفارت خود را به پایگاهى براى طراحى و اجراى توطئه علیه انقلاب تبدیل کرد، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را که مى‏توانست در پوشش دیپلماتیک براى شکست یا به انحراف کشاندن نظام نوپاى اسلامى انجام دهد، با مرکزیت سفارت به اجرا درآورد. افسران سازمان سیا (CIA) با استفاده از شرایط نابسامان بعد از انقلاب و درهم ریختگى و نامشخص بودن حوزه مسئولیت‏ ها که نتیجه طبیعى هر انقلابى است، سعى کردند تا با نفوذ در مناطق کلیدى و حساس انقلاب اسلامى، از تعمیق و گسترش هر چه بیشتر آن جلوگیرى کنند. سفارت آمریکا با ایجاد شبکه ‏هاى جاسوسى و اطلاعاتى در پى آن بود تا با بحران ‏آفرینى، تضعیف نیروهاى اصیل انقلاب و جایگاه و شخصیت حضرت امام و همچنین ایجاد گسست و شکاف میان رهبرى و نسل جوان، فعال‏ترین و انقلابى ‏ترین نیروهاى جامعه را از رهبرى دور کند تا بتواند با تأثیر بر آنها و نفوذ در ارتش، حرکت انقلابى مردم ایران را آسیب‏ پذیر کند. از این رو، مسئولان سفارت آمریکا در پى آن بودند تا با برقرارى ارتباط با مسئولان دولت موقت - که اکثراً غرب گرا بودند - راه رسیدن به اهدافشان را هموار کنند. آن گونه که اسناد لانه جاسوسى نیز آشکار ساخت، دولت آمریکا در پى آن بود تا با ایجاد ائتلافى از لیبرال‏هاى سیاسى، چهره‏ هاى دینى میانه‏رو، سکولارها، ملى‏ گرایان و سران ارتشى متمایل به غرب، تحت لواى دولت موقت، نیروهاى وفادار به امام را به تدریج از صحنه سیاسى کشور حذف کند. توطئه‏ هاى آمریکا در جهت شکست انقلاب مردم ایران و از سوى دیگر ورود شاه به آمریکا، با اجازه کارتر رئیس جمهور این کشور، فصل جدیدى را در روابط ایران و آمریکا به وجود آورد که موجب افزایش بى ‏اعتمادى و نفرت شدید مردم ایران از آمریکا شد. در 4 نوامبر 1979 (13 آبان 1358) تقریباً دو هفته پس از ورود شاه به آمریکا و سه روز پس از دیدار بازرگان با برژینسکى در الجزایر، گروهى از دانشجویان دانشگاه‏هاى ایران که بعدها به «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» معروف شدند، به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و 53 آمریکایى را به گروگان گرفتند. این عمل از طرف حضرت امام مورد تأیید قرار گرفت و وى تسخیر لانه جاسوسى آمریکا را انقلابى بزرگ‏تر از انقلاب اول نامید. تصرف سفارت آمریکا، پیامدهاى ناگوارى را براى آمریکا به دنبال داشت که عبارت بودند از: 1- شکسته شدن ابهت و حیثیت پوشالى آمریکا، در سطح جهان و به ویژه منطقه 2- افشا شدن دخالت پنهان و آشکار آمریکا، در حمایت از رژیم ستم شاهى 3- افشا شدن توطئه‏ هاى گوناگون آمریکا براى براندازى نظام جمهورى اسلامى 4- رسوایى عناصر وابسته به غرب و گروهک‏هاى ضدانقلاب و در نتیجه شکست دولت موقت و احزاب و گروه‏هاى وابسته به استکبار 5- به نمایش درآمدن قدرت و عزت مردم شجاع ایران در صحنه جهانى 6- زیر سؤال رفتن داعیه رهبرى جهانى آمریکا و آشنایى ملت‏هاى مظلوم جهان با چهره کریه آمریکا و جرأت پیدا کردن مستضعفان جهان براى قیام بر علیه منافع آمریکا در سطح جهانى 7- اشغال سفارت آمریکا که در واقع تیر خلاصى بر دولت موقت نیز بود. در نتیجه این اقدام انقلابى، قدرت متزلزل دولت موقت رو به افول گذاشت و همگام با آن، اساس همکارى‏هاى استراتژیک ایران و ایالات متحده فرو پاشید. بازرگان، دو روز پس از این حادثه از سمت نخست وزیرى استعفا کرد که بلافاصله توسط امام پذیرفته شد و وظایف دولت موقت به شوراى انقلاب، منتقل شد . اشغال سفارت آمریکا در تهران، حذف دولت موقت از صحنه اجرایى کشور، تثبیت پایه ‏هاى قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبى و استمرار ماجراى گروگان‏گیرى و شکست کوشش‏هاى دیپلماتیک و طرح‏هاى آمریکا جهت آزادسازى جاسوسان خویش، موجب بحرانى بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسى آمریکا، پیرامون نحوه برخورد با انقلاب و نظام جمهورى اسلامى گردید. در این میان، شوراى امنیت ملى آمریکا به سرپرستى برژینسکى طرفداراقدامات قاطع نظامى علیه انقلاب اسلامى شد. برژیسکى مى‏ گوید: روز 11 آوریل (22 فروردین)، جیمى کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، در جلسه اضطرارى شوراى امنیت ملى گفت: به نظرم امکان خلاصى گروگان‏ها بسیار بعید به نظر مى‏رسد و ما بایستى حاکمیت خود را اعمال کنیم. کارتر تأکید کرد: «من مى ‏خواهم به محض آزاد شدن افرادمان، ایرانى‏ ها را تنبیه کنم؛ واقعاً به آنها ضربه زنم. آنها باید بدانند که نمى‏ توانند ما را به بازى بگیرند.از دیدگاه مایلز کاپلند یکى از دست اندرکاران سابق دستگاه اطلاعاتى آمریکا و همکار روزولت در کودتاى 28 مرداد 32 در ایران «هدف از تهاجم طبس، تنها آزادى گروگان‏ها نبود؛ بلکه کودتا براى سرنگونى رژیم ایران، هدف اصلى این عملیات بوده است» درواقع آمریکا قصد داشت تا تحت پوشش نجات گروگان‏ها و با استفاده از نیروى کماندویى و عناصر ضدانقلابى در داخل کشور،به سفارتخانه ووزارت امورخارجه حمله کند و سپس به مراکز حساس دولتى کشور، به ویژه محل سکونت امام حمله کند تا با سقوط این مراکز، جهت‏گیرى براندازى را عملى کند . شرح عملیات پنجه عقاب شاخص ‏ترین تصمیم آمریکا در مورد حمله به ایران و آزادى گروگان‏هاى آمریکایى، طرح نجات با نام «پنجه عقاب» از طرف کارتر بود که قرار بود در 4 اردیبهشت 59 (24 آوریل 1980) با استفاده از پیشرفته‏ترین امکانات نظامى این کشور و کمک‏هاى کشورهاى عربى و همسایه طرفدار آمریکا و گروهى از کماندوهاى آمریکایى و عناصر مخالف انقلاب اسلامى به مرحله اجرا در آید. در راستاى پیاده شدن دستور یاد شده، یک ماه پس از فتح لانه جاسوسى، نود نفر از کماندوهاى آمریکایى، موسوم به «دلتا» به فرماندهى سرهنگ چارلى بکویث و سرگرد میدوز به ایالت «آریزونا»ى آمریکا که تقریباً شرایط کویرى ایران را دارا بود و نیز در محل‏ه ایى که شبیه سفارت آمریکا ساخته شده بودند، اعزام شدند تا آخرین مرحله تمرین و آموزش خود را در شرایط و موقعیت مشابه ایران بگذرانند. از سوى دیگر، گروه‏هاى ویژه سرّى که براى پشتیبانى و تدارک وسایل تکمیلى طرح در نظر گرفته شده بودند، مخفیانه وارد ایران شدند و با گروهک‏هاى ضدانقلاب اسلامى تماس گرفتند. نظامیان آموزش دیده آمریکایى، در اواخر آذر ماه 1358 عازم کشور مصر شدند و در پایگاهى در نزدیکى قاهره استقرار یافتند . برژینسکى درمورد چگونگى انجام این عملیات مى‏نویسد: «طرح عملیات که پس از هفته‏ ها بررسى و تحلیل، تهیه شده بود، جمعاً دو روز (از 24 تا 26 آوریل 1980 برابر با 4 تا 6 اردیبهشت 1359) به طول مى ‏انجامید. در شب اول، هشت هلى کوپتر و سه هواپیماى سى - 130 در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود مى‏آمدند. هلى کوپترها پس از سوخت‏گیرى، شبانه به نقطه‏اى در نزدیکى تهران پرواز مى‏ کردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف مى‏ نمودند. حمله به سوى سفارت که محل نگاهدارى گروگان‏ها بود، در شب دوم با وسایل نقلیه‏ اى که قبلاً تدارک شده بود، انجام مى‏گرفت و یک گروه جداگانه هم براى نجات بروس لینکن کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران مى‏رفتند. برنامه دقیقى براى ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگان‏ها پیش‏بینى شده بود و گروگان‏ها پس از رهایى و شاید به همراه چند اسیر از اشغال کنندگان سفارت به استادیومى [امجدیه‏] که در نزدیکى سفارت قرار داشت، منتقل مى‏شدند و به وسیله هلى کوپتر به یک فرودگاه مجاور پرواز مى‏کردند. قرار بود این فرودگاه شبانه به وسیله یک گروه کماندویى اشغال شود و گروگان‏ها و کماندوها با هواپیماهاى مستقر در فرودگاه به پروازدرآیند. تمام مراحل عملیات در تاریکى شب پیش‏بینى شده بود وبا تمرین‏ هاى مکرربراى این عملیات، به وسیله گروه ورزیده‏اى که داوطلب انجام این مأموریت شده بودند، همه ما به نتیجه آن امیدوار بودیم.» دولت تجاوزگرآمریکا دررابطه با چنین مأموریتى متجاوزاز5 ماه تمام در صحراهاى آریزونا تعلیمات پیچیده و فشرده‏اى را به کماندوهاى خود داده بود و از پیچیده ‏ترین تکنیک‏هاى نظامى -اعم از تسلیحات نظامى و دفاعى تا صنایع مدرن هواپیمایى- استفاده کرده و بودجه نامحدودى را براى این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسى آمریکا وضع جوى ایران، به خصوص در منطقه فرود در صحراى طبس را کاملاً مورد پیش‏بینى علمى قرار داده بود و به علت این که هواى آن شب مهتابى بود، ورود هر نوع هواى غیرمطلوب و وقوع طوفان را بعید مى‏دانست . اصل غافل‏گیرى‏ آمریکایى‏ ها به منظور رعایت اصل غافل‏گیرى در عملیات نظامى، همچنان تظاهر به حل مسالمت‏ آمیز مسئله مى‏نمودند. برژینسکى و هامیلتون جردن در یادداشت‏هاى خویش متذکر مى‏شوند که در روزهاى پیش از آغاز عملیات نجات، مجدداً باب مذاکره تازه‏اى را با ایرانى‏ها گشودند تا آنها را اغفال کنند و ایرانى‏ ها احتمال ندهند که آمریکا قصد اجراى عملیات نظامى را دارد و همزمان به آمریکایى‏هاى مقیم ایران از راه‏هاى مختلفى توصیه مى‏ کردند که ایران را ترک کنند . شرح ماجرا سرانجام یک روز پس از این که یک گروه جاسوس از صلیب سرخ بین‏ الملى در ملاقات با گروگان‏ها مشخص کرد که تمام گروگان‏ها در سفارت به سر مى‏برند، کارتر در دفتر کارش، کلمه رمز «بروید» را که اعلام کننده آغاز حمله بود، صادر کرد . عملیات درغروب روز پنجشنبه، 4 اردیبهشت 58 شروع شد وشش فروند هواپیماى سى- 130 ونود نفر ازکماندوهاى آمریکا موسوم به نیروهاى دلتا، ازقاهره به ناو هواپیمابر نیمیتز در دریاى عمان منتقل شدند . نیمه شب پنجشنبه، 4 اردیبهشت ماه، مطابق با ساعت 13 به وقت واشنگتن، هواپیماهاى مذکور و هشت فروند هلى کوپتر نفربر، از عرشه ناو هواپیمابر نیمیتز برخاستند و با پرواز در ارتفاع کم و با استفاده از نقاط کور رادار، راهى ایران شدند. پس از ورود به حریم ایران اسلامى، یکى از هلى کوپترها در 120 کیلومترى شهر راور کرمان دچار نقص شد و ناگزیر فرود آمد. سرنشینان این هلى کوپتر به هلى کوپتر دیگرى منتقل شدند و پس از طى مسافتى، دستگاه هیدرولیک این هلى کوپتر نیز از کار افتاد؛ اما توانست خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز برساند . در هر صورت، شش فروند هواپیماى سى - 130 و شش فروند هلى کوپتر، در محل مورد نظر واقع در صحراى طبس در تاریکى شب فرود آمدند. در حال سوخت‏گیرى هلى کوپترها براى اجراى مرحله بعدى عملیات، یکى دیگر از آنها دچار نقص فنى شد. با از کار افتادن این هلى کوپتر، تمام برنامه‏هاى آمریکایى‏ها به هم خورد؛ زیرا آنها با محاسباتى که انجام داده بودند، براى انجام مرحله بعدى عملیات، حداقل به شش فروند هلى کوپتر نیاز داشتند. موقعیت به ناو نیمیتز و از آن جا به کاخ سفید گزارش شد و از رئیس جمهور کسب تکلیف شد. کارتر دستور توقف عملیات و عقب‏ نشینى را صادر کرد؛ اما سپاه شیطان در چنگال عذاب الهى گرفتار شد. آن هنگام که آمریکایى‏ها قصد بازگشت کردند، طوفانى از شن برخاست؛ هواپیماها و هلى کوپترهاى آمریکایى، در حال برخاستن از زمین، دچار مشکل شدند، یک هواپیما و یک فروند هلى کوپتر با هم برخورد کردند و هر دو آتش گرفتند. بر اثر حادثه، هشت تن از آمریکایى‏ها در آتش عذاب الهى سوختند و بقیه پنج فروند هواپیماى سى - 130 نیز از خاک ایران اسلامى فرار کردند. برژیسنکى حالت کارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب‏نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلى کوپتر آمریکایى چنین توصیف کرده است : «وى بعداً سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت... با شنیدن این خبر، به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشکار شد و به اطرافیانش بد و بى راه مى‏ گفت». نقش بنى صدر یکى از ابعاد این جنایت، هماهنگى و همکارى عناصر لیبرال و وابسته به آمریکا، در اجراى هرچه دقیق تر این تجاوز نظامى بود. قبل از شروع عملیات، بنى‏صدر توسط فرماندهان نظامى منصوب خود، نظیر تیمسار شادمهر، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش و تیمسار باقرى، فرمانده نیروى هوایى به پایگاه یکم شکارى دستور جمع‏آورى سریع توپ‏هاى 23 میلیمترى ضدهوایى داد؛ توپ‏هایى که حریم هوایى فرودگاه و پایگاه را تأمین مى‏کردند؛ به نحوى که باند فرودگاه تهران تا روز تهاجم بدون مراقبت بود. مشابه این دستور، به پایگاه‏هاى دیگر، مانند شیراز، ایستگاه رادار مشهد و... نیز ابلاغ شده بود . پس از شکست تجاوز طبس نیز بلافاصله کارتر طى بیانیه‏اى که از طریق رادیو آمریکا در سراسر جهان پخش شد، ضمن اعلام عدم موفقیت این طرح، اعلام داشت که اسناد طبقه‏بندى شده «سرى» در صحنه عملیات، در هلى کوپترها به جاى مانده است. در واقع کارتر با این کار، به بنى‏صدر هشدار داده بود که اسنادى که ارتباط با این طرح را برملا مى‏سازد، در صحنه عملیات بر جاى مانده، باید هر چه سریع‏تر فکرى به حال آنها کرد. چند ساعت پس از این پیام، به دستور مستقیم بنى‏صدر که در آن زمان فرماندهى کل قوا را نیز بر عهده داشت، بمب افکن‏هاى ایران، هلى کوپترهاى در شن مانده و بى‏دفاع را بمباران کردند!! در این حادثه، علاوه بر انهدام تجهیزات نظامى پیشرفته و اسناد سرى، فرمانده سپاه یزد، محمد منتظرقائم نیز به شهادت رسید . بازتاب و پیامدهاى تجاوز نظامى‏ با شکست تجاوز نظامى آمریکا، هیچ کس در ایران از عمق مسئله آگاه نبود و کسى نمى‏دانست که چگونه طى هفته‏هاى متوالى، ده‏ها سازمان، کارشناس و جاسوس، با استفاده از کامل‏ترین اطلاعات، چه طرح پیچیده و دقیقى را مهیا کردند و چه ترفندهایى محاسبه شده‏اى اتخاذ کردند. هیچ کس نمى‏دانست که قرار بود پس از خروج گروگان‏ها از ایران، عملیات بمباران تأسیسات و مراکز و اقتصادى ایران از سوى آمریکا و با استفاده از ناوگان‏هاى جنگى موجود در منطقه به اجرا گذاشته شود. بدون شک خروج گروگان‏ها روحیه‏اى قوى به آمریکاییان مى‏داد؛ آنان را مغرور و سرمست از پیروزى مى‏کرد؛ متحدان اروپایى‏اش را به موافقت یا همکارى ترغیب مى‏ساخت و در منطقه، ارعاب به وجود مى‏آورد و در مقابل، روحیه مردم ایران را تضعیف مى‏کرد و دولت‏هاى ارتجاعى منطقه را تقویت مى‏کرد تا مرحله دوم عملیات، با موانع کمترى اجرا شود. گرچه کسى به دقایق سناریوى آمریکا واقف نبود، اما اجمالاً مردم ایران فهمیدند که با لطف و عنایت الهى، خطر بزرگى از بیخ گوش آنهإ؛ ّّاق رد شده است . آن چه که آمریکایى‏ها در محاسبات خود در نظر نمى گرفتند، علاوه بر اتکاى این انقلاب به قدرت لایزال الهى، روحیه و عزم ملى و مذهبى مردم مسلمان و انقلابى ایران بود که به تازگى از مبارزه با رژیم مقتدر شاه پیروزمند بیرون آمده بودند و ملت‏ها همچنان که تا کنون -در حوادث مختلف از خرداد سال 1360 و شکست راهپیمایى مسلحانه سازمان منافقین تا پیروزى در جنگ تحمیلى و...- نشان داد، چنان نیرومند بود که اگر نیروى دلتا وارد ایران مى‏شد، دیگر قادر به خروج از این بحران نبود. طرح آمریکایى‏ها براى اجرا در کشورى با شرایط عادى، ایده‏آل بود؛ اما براى مقابله با کشورى که در شرایط انقلابى به سر مى‏برد، طرحى کاملاً ذهنى، خیال‏پردازانه، غیر عملى و مانند مشت بر سندان کوفتن بود. چندى بعد جنازه آمریکایى‏ ها تحویل دولت آمریکا شد و دولت کارتر زیر بار انتقادات شدید، مراسم استقبال و تشییع باشکوهى ترتیب داد تا «شرافت ملى» لکه ‏دار شده، آمریکا را طورى بپوشاند که دیگر دیده نشود. با این حال، بى‏نتیجه ماندن دیپلماسى کارتر در حل بحران ایران، وقتى که با شکست نظامى در طبس همراه شد، حیات سیاسى دولت او را چنان متزلزل ساخت که وى پس از چهار سال، مجبور به ترک کاخ سفید شد تا ریگان جمهورى‏خواه به جاى او بنشیند. طعم شکست ماجراى طبس براى کارتر آن چنان تلخ بود که او بعدها در مصاحبه با روزنامه کویتى الانبا چنین گفت: «دوران ریاست جمهورى من، بدترین دوره‏هاى ریاست جمهورى در آمریکا بوده، چه در آن زمان، دولت آمریکا در دست آیت الله خمینى در ایران، به گروگان گرفته شد.» نتیجه ماجراى تهاجم نظامى به طبس، پیروزى بزرگ ایران و الگو قرار گرفتن آن از سوى کشورهاى جهان سوم و به ویژه کشورهاى اسلامى و در مقابل تضعیف موقعیت ابرقدرتى آمریکا در صحنه روابط بین‏المللى و واماندگى آن در مواجهه با انقلاب اسلامى بود و به قول استاد دانشگاه «ویلیام ومرى»، «در آوریل 1980 (1359)، پنجه‏هاى خرد شده عقاب آمریکا، در کویرهاى ایران جا ماند و مدفون شد.» این شکست، آن قدر عظیم بود که گویى نیروهاى شیطانى نیز به یارى و مساعدت نیروى ماوراى طبیعت در این واقعه اعتقاد داشتند؛ به طورى که وقتى از «هارولد بروان»، وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگى این شکست را پرسیدند، چنین پاسخ داد: «آیت الله خمینى در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او، یک هواپیما به زمین افتاد» پیام مهمى که در بازخوانى ناکامى توطئه‏هاى گوناگون دشمنان -که از ابتداى انقلاب اسلامى تا کنون بر علیه انقلاب اسلامى داشته‏اند، وجود دارد، این است که تا مادامى که مسئولان نظام اسلامى و مردم، در مسیر آموزه‏هاى حیات بخش الهى گام بردارند، امدادهاى غیبى همواره پشت و پناه انقلاب و جمهورى اسلامى خواهد بود؛ همان گونه که به گفته امام، آن دانه‏هاى شن، مأمور خداوند بودند. امدادهاى غیبى الهى، با خنثى کردن توطئه آمریکا، بقا و استمرار انقلاب اسلامى را تضمین کردند. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان - شماره 25

...
55
...