انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

چالشهاي اجتماعي نواحي مرکزي خراسان در بهار 1302ش

محمدحسن پورقنبر برجسته‌ترين مسائل و معضلاتي را که در پيش روي مردمِ مناطقِ خراسان مرکزي، در بهار 1302 وجود داشته مي‌توان به سه قسمت تفکيک نمود. بخشي از معضلات و گرفتاريهاي مردم خراسان در بهار 1302ش، منبعث از بلاياي طبيعي بود. سرماي شديد و بارش برف در مشهد و نواحي اطراف آن طي اواسط فروردين ماه 1، بارش مداوم و شديد باران در بجستان (شمال غربي گناباد) طي اوايل خرداد، موجب آسيبِ محصولات زراعي کشاورزان اين مناطق گرديد. 2 در ترشيز (کاشمر) هم، مقارن با اواخر فصل بهار، گرماي طاقت‌فرساي هوا، سبب بروز مشکلاتي شد: «هوا در نهايت شدت گرم و کوچه‌ها فوق‌العاده کثيف است اگر تا چندي باين منوال باشد احتمال بروز و حدوث امراض مسري را دارد». 3 در همين منطقه اخيرالذکر، بروز چندين زلزله خفيف، موجب ايجاد وحشت در ميان مردم گرديد: «تا اين تاريخ سه زلزله ديگر شده که خيلي خفيف بود و اهالي بخيالات که در ليله 18زلزله بسختي خواهد شد ليله مزبوره را از منازل شهر خارج و بباغات بيتوته نمودند و اکنون هم بهمان ترتيب باقي هستند و يک وحشت و اضطراب فوق تصوري در عموم توليد گرديده و شبها را در گذرها و معابر مشغول اقامه عزاي حضرت خامس آل عبا هستند». 4 اما برجسته‌ترين چالش ناشي از بلاي طبيعي در خراسان، در دوره زماني موردنظر، زمين لرزه وحشتناکي بود که در اوايل خردادماه 1302ش، تربت حيدريه و اطرافش را تکان داد، و تبديل به يک بحران اجتماعي ـ اقتصادي براي مردم آنجا گرديد چنان که تلفات جاني و مالي قابل ملاحظه‌اي به همراه داشت. 5 قسمت ديگري از مشکلات مهمتر اجتماعي، به عدم کفايت کارگزاران حکومتي و بي برنامگي در اداره امور باز مي‌گشت. خراسان که در روزهاي نخستينِ سال1302ش بدون والي بود، در نهايت، مقارن با اواسط فروردين ماه، سردار اسعد بختياري را به عنوان حاکم و اداره کننده امور خود مشاهده نمود، 6 با اينحال، حضورش در خراسان و نشستن او بر مسند حکومت ايالتي، تا اوايل ارديبهشت به طول انجاميد که اين امر، حتي موجب نگراني برخي مردم نيز گرديد، چرا که از نابساماني اداره امور، شکايت داشتند. 7 علي رغم حمايت برخي مطبوعات از سرداراسعد قبل از حضورش در خراسان، در راستاي اينکه ورود او موجب بهبودي اوضاع اين قسمت از ايران خواهد گرديد، 8 اندکي بعد از اقامتش در مشهد، بنابر روايتِ يکي ديگر از نشريات، «آقاي سردار اسعد از روزي که تشريف آوردند هنوز اقدام قابل تمجيدي نکرده اهالي منتظرند پاره‌اي اصلاحات از طرف ايشان صورت گيرد». 9 با اين اوصاف، به نظر نمي‌رسد که برخي مطالب مبني بر بي نظمي و اختلال در اداره امور خراسان، طي ماههاي نخستين سال1302ش، که از سوي برخي مطبوعات مطرح مي‌شد، دور از واقعيت بوده باشد. 10 عدم تاديه حقوق «طبيب مامور حفظ الصحه بجنورد» به مدت دو سال، که موجب «ياس و دلسردي ايشان از خدمت گرديده»11، نمونه‌اي از پيامد اين شرايط مي‌تواند باشد. همچنين، وضعيت بي سروسامان در اداره معارف خراسان نيز بازتاب زيادي در برخي مطبوعات ان مقطع زماني داشت. 12 همچنان که بر اساس روايتي ديگر: چندي قبل مبلغي بر بودجه معارف خراسان علاوه شد و از قرار معلوم باز هم مبلغي علاوه ميشود اما اين بودجه به چه مصرف ميرسد و بعضي از آقايان که حقوق گزاف ميگيرند در برابر چه خدمتي بمعارف ميکنند؟ معلوم نيست. از جمله آقاي اديب بجنوردي ماهي هشتاد نود تومان بعنوان مفتش کل معارف دريافت ميدارند خوب است براي اطلاع عامه بيان فرمايند که در برابر اين حقوق کافي تا بامروز چند محل را تفتيش کرده و مدارس کدام يک از ولايات را رسيدگي و بازديد نموده‌اند. 13 بخش سوم و عمده مصائب و معضلات مردم نواحي مرکزي خراسان طي بهار 1302ش از کارشکني، تعدّي و زياده‌ستاني عوامل حکومتي در ولايت و شهرهاي مختلف سرچشمه مي‌گرفت. در مشهد، اگرچه تجار بانفوذ و عمده، از بازگشايي مسير تجاري شوروي از طريق مرزهاي شمال شرقي ايران، در اوايل سال 1302ش مقارن با دوره نخست‌وزيري حسن مستوفي خرسند بودند14، با اينحال، از اقدامات سختگيرانه مامورين گمرکي ايران در مناطق مرزي با شوروي، شکايت داشتند: مامورين جزء از شيرين کاريها دست برنداشته و کارهاي عجيبي ميکنند و در طريق تجارت ايران و روسيه هر روز مشکلاتي تراشيده و اسباب زحمت تجار را فراهم ميآورند از جمله آنکه وقتي مال‌التجاره ايراني براي حمل به روسيه بسرحد ميرسد بصاحب مال تحکم مينمايند که بايد قبلا بروي روسيه و از آن طرف مال‌التجاره بياوري بعد اجناس خود را حمل کني يا آنکه معادل مال‌التجاره پول نقد بعنوان وجه الضمانه باداره گمرک تسليم نمائي که هرگاه در عوض اجناس که حمل مينمائي جنس نياوري آن وجه را اداره گمرک ضبط نمايد. 15 اين رويکرد اداره گمرک خراسان سبب شد تا تجار خراساني نيز نارضايتي شديد خود را از کارگزاران گمرکي ابراز نموده و برخي مطبوعات هم که به حمايت از تجار پرداخته بودند، حتي مامورين گمرک را به عنوان کساني که «جز خدمت به اجنبي و خيانت بوطن وظيفه‌اي براي خود قايل نيستند» معرفي کنند، 16 که اين سبب واکنش رئيس ايالتي گمرکات خراسان شده و اظهار داشته که اداره گمرک فقط آلت اجراي احکام دولت است و اقداماتي که مي‌شود نيز کاملا براساس حکم صريح دولت است. 17 گزارشي مبني بر وقوع چندين قتل پياپي و به نوعي زنجيره‌اي در گناباد روايت شده، و اينکه «هرگاه دولت در مورد اين قبيل جنايتها اغماض و سکوت نمي‌نمود اينگونه آدمکشيها تکرار نمي‌يافت». 18 شرايط مردم در منطقه بجستان، واقع در غرب گناباد، اسفناک به نظر مي‌رسيد. زياده‌ستاني و اجحاف عناصر مالياتي در اين شهر، کار را به جايي رساند که مردم بي پناه مجبور شدند تا در همان روزهاي نخستين سال جديد، با پاي پياده، دهها کيلومتر را تا گناباد طي کرده و به منظور رساندن صداي دادخواهي خود به مسئولين ايالتي و کشوري، در تلگرافخانه اين شهر متحصن شوند. 19 براي درک عمقِ فاجعه، مي‌توان اين گزارش را که مقارن با اواسط فروردين ماه 1302ش، از سوي يکي از مطبوعات منتشر گرديد، مورد توجه قرار داد: مامورين دولت در اين قصبه فوق‌العاده اعساف و جور روا ميدارند مخصوصا حاکم و مامور ماليه در اينجا هر کس بميرد بايد ورثه او مبلغي به نايب‌الحکومه بپردازد و تقريبا يک قسم مالياتي از اموات دريافت مينمايند و ديگر اينکه اموال اموات با وجود ورثه بايد با دولت تقسيم شود. مامور ماليه هر چند روزي يکمرتبه بعنوان پيشکشي از رعايا 100- 200 تومان به عنف پول ميگيرد و قبضهاي مالياتي که مثلا در آن 3 تومان نوشته شده برعيت بدبخت ميدهد و در ازاء 5 يا 6تومان اخذ ميکنند. 20 در مورد اوضاع شهر بحران زده تربت حيدريه، که به خاطر وقوع زلزله، مردمانش دچار فلاکت شده بودند، بايد عنوان نمود که حتي در آنجا نيز، عناصر حکومتي، از اخّاذي و زورگويي چشمپوشي ننمودند. از يک سو، بيداد و منش استبدادي حاکم وقتِ تربت (عون‌السلطنه) سبب رنجش خاطر مردم مصيبت ديده شده بود21، و از سوي ديگر، رئيس ماليه شهر (نصرت‌الممالک)، با بهانه‌هاي مختلف و به زور، مبادرت به دريافت اموال نقدي و غيرنقدي از مردم داغديده مي‌نمود 22، تا آنجا که در نهايت، مجبور به تحصن در تلگرافخانه شدند، «تا اين بليه را از سر ما رفع فرمايند خارج نميشويم». 23 در شهر تون (فردوس) نيز اوضاع، نابسامان به نظر مي‌رسيد، چنان که نه تنها رئيس ماليه شهر مذکور، رويکرد زورگويي و چپاول را در دستور کار خود قرار داده بود، بلکه ادارات ديگرِ شهر نيز اوضاع مناسبي نداشتند: اختلافات بين رئيس ماليه و رعايا راجع به اخذ ماليات هنوز دوام دارد و چون موضوع مهم است توليد اشکال نموده است. در اين حدود از معارف و اوقاف اسم و رسمي نيست معارف تون منحصر است بيک مدرسه ناقص که آنهم بواسطه نداشتن معلم کافي صورت يک مکتبخانه بخود گرفته است معلم مدرسه مزبوره منحصر بيکنفر قدرت‌الله خان نامي است که عموما از اخلاق مشاراليه شکايت دارند. از طرف مامورين دولت نسبت به رعاياي اين سامان خيلي اجحاف و تعدّي ميشود و متاسفانه کسي هم بفکر نيست. 24 در تربت جام، وضعيت مردم، بهتر از منطقه تون نبود. حاکم وقتِ آنجا يعني شوکه‌السلطنه که مردم را ستوه آورده بود، «تربت جام را مِلک طلق و اهالي آن را عبد رِق خود دانسته وهر وقت اوليا دولت خواسته‌اند او را تغيير دهند بطرز مخصوصي تمرد ورزيده است»، بااينحال، با دادخواهيهاي متعدّد اهالي تربت و حمايت برخي مطبوعات از مردم مظلوم، از سوي والي خراسان، از منصب خود کنار گذاشته شد، علي رغم اين، دست از سماجت برنداشته و به هر طريقي در راستاي حفظ مقام خود متوسل گرديد، اگرچه بي فايده بود. 25 اما ظاهرا (بر اساس گزارشها و روايات مختلف) در بين مناطق متعدّدِ مرکزي خراسان، طي برهه زماني موردنظر، شرايط خواف دچار وخامت بيشتري بود. عبدالحسين خان کردستاني پسر اسعدالملک که در دوره حکومت قوام بر خراسان و با حمايت او، در خواف به قدرت رسيده بود، با درپيش گرفتنِ رويه ظلم و جور، به مدت چندين سال، مردم منطقه را دچار فلاکت نمود. در همان دوره (اواخر سال 1301 و اوايل سال 1302ش) که حاکمي بر مسند ولايت خراسان قرار نداشت و اوضاع اين بخش مهم از خاک ايران، دچار اختلال و آشفتگي بوده، مردم دست ياري به سوي اميرلشکر شرق دراز کردند: در اين ايالت براي مظلومين و ستم‌زدگان ملجا و پناهي جز وجود آقاي اميرلشکر شرق سراغ نداريم رعاياي بدبخت خواف چهار سال است در اين محيط ظلم و شقاوت سرگردان و از وطن آواره مانده دادرسي ميطلبند و نميبينند و اکنون پس از چندين سال تظلم و دادخواهي امر شده است بعرايض آنها رسيدگي نمايند. اما اين بيچارگان مايوسند و حق هم دارند بس که تسامح و غفلت از اوليا امور ديده‌اند. تمام اميد انها قطع شده و تصور اجراي عدالتي نميکنند محيطي که بجز ملاحظه‌کاري بغير از نفع-پرستي و رشوه و ارتشا توليد نمينمايند اين بدبختان سيه روزگار را کاملا مايوس دارد و استدعا دارند محاکمه انها را با پسر اسعدالملک کردستاني تحت نظر و مراقبت و توجه کامل خود قرار داده بنام انسانيت‌پروري و عدالتخواهي احقاق حق آنها را بعمل آوريد. 26 به دنبال شکايات پي درپي از سوي اهالي خواف، کميسيوني به دستور دولت و با نظارت کفيل ايالت خراسان در مشهد تشکيل گرديد، «که از طرف رعاياي خواف پنج نفر و از جانب عبدالحسين خان نيز پنج نفر نماينده تعيين و از روز پنجشنيه مجلس مزبور در دارالاياله منعقد و مشغول رسيدگي بشکايات رعايا شدند». 27 اما به نتيجه‌اي منجر نشد، تا آنکه سردار اسعد به عنوان حاکم خراسان، در اوايل ارديبهشت وارد مشهد گرديد. اين بار مردم مظلوم خواف، دست به دامان او شدند: چهار سال است از ظلم و تعدي عبدالحسين خان کردستاني پسر اسعدالملک دربه در و آواره شهرها و بيابانها بوده بتمام مقامات عاليه و مصادر امور مملکت تظلم نموده‌ايم نتيجه اين شد که شاهزاده سليمان ميرزا نماينده محترم پارلمان در مجلس علني از حقوق ما دفاع فرموده و دولت مجبور شد عبدالحسين خان را معزول کرده و امر نمود که براي محاکمه بمشهد حاضر شود عبدالحسين خان بمشهد آمد اما در موقعي که اين ايالت بزرگ بدون والي بود در موقعي که طرفداران آنها از اين شخص که در سايه غارت ما بيچارگان مکنت گزافي بهم بسته است طرفداري کردند ما را بمحاکمه حاضر نموده مجلس تشکيل دادند در جلسه اول معلوم شد که اغلب حضار حامي ظالم بيدادگر ميباشند... کار محاکمات به نتيجه‌اي منجر نشد ازينرو از شما خواستاريم او را محاکمه نماييد او متهم است به غارت، چپاول، فروختن دختران مردم و انواع جنايتکاريها که از شرح آن عاجزيم. او از طريق پول يک عده را طرفدار خود معرفي نمود و از برخي همدستان خود خواست تا از ما شکايت کنند و برخي روزنامه‌ها نيز از او حمايت کردند. 28 براساس روايات اظهارشده، شايد بتوان ميزان شقاوت حاکم خواف را درک نمود و به عمق فاجعه در اين زمينه پي برد. اخاذي و زياده‌ستاني، غصب اموال و املاک مردم، به بيگاري گرفتنِ آنها، و مهمتر از همه، فروش دختران برخي از رعايا به افاغنه: «چهار دختر از رعايا بافغانها فروخته است بقرار ذيل: دختر حاج محمود سنگاني را بکبير افغان فروخت به مبلغ دويست و پنجاه تومان ــ دختر شير محمد قربانعلي را به پسر نيک محمدخان افغان ــ دختر حسن رحمن را به شيرجان افغان ــ عيال برآبادي را به صديق نام افغان». 29 اين اقدامات تکان‌دهنده بود که سبب لبريز شدنِ کاسه صبر مردم ستمديده و بي پناه و خشم شديد آنها نسبت به عبدالحسين خان گرديد. و البته همين شخص، به خاطر ساختار فاسد اداري، به آن اندازه در ميان عناصر حکومتي و افراد قدرتمند در خراسان نفوذ داشته که علي رغم اين همه بيداد از سوي او و به دنبالش نيز عجزوناله و شکايتِ مردم مظلوم، به سزاي اين اعمال ناشايست خود نرسد: هر کس از او شکايت بمقام بالاتري مينمايد بوسيله تلگراف جعلي و مهرهاي ساختگي که داده است حکاکي کرده‌اند آنها را اشرار قلمداد کرده و بدين دسيسه هستي و ناموس انها را به باد فنا داد. گاهي بجرائد مقاله داده ما را اشرار مينامد ايخدا! اي منتقم حقيقي! ما رعاياي بي صاحب که سالي يازده هزار نقد و جنس بدولت ميدهيم اشراريم و اين غارتگر بي انصاف و وجدان که تمام زندگاني ما را چاپيده است جزو اخيار!... آيا در اين شهر مقدس در اين قبه‌الاسلام يک نفر با انصاف نيست و آيا يک محکمه صالحي يافت نميشود که بپرسد برادر يوسف خان و سه نفر همدست او و عبدالحسين خان رئيس آنها چه کاره‌اند و تا چه حد در اذيت مخلوق خدا آزادي دارند؟ 30 1. روزنامه شفق سرخ، شماره132، ص3. 2. نشريه فکر آزاد، شماره73، ص3. 3. همان، شماره 75، ص4. 4. همان، شماره77، ص3. 5. نک: نشريه الحق، شماره5، ص2؛ نشريه قشون، شماره 10، صص5-6 و شماره11، ص2. 6. روزنامه شفق سرخ، شماره132، ص2؛ نشريه فکر آزاد، شماره64، ص2. 7. روزنامه شفق سرخ، شماره138، ص3. 8. روزنامه فکر آزاد، شماره 64، ص1. 9. نشريه پيکان، شماره 33، ص3. 10. نک: نشريه فکر آزاد، شماره68، ص2. 11. همان، شماره73، ص3. 12. همان، شماره67، ص3؛ نشريه پيکان، شماره 23، ص2 و شماره32، ص3. 13. نشريه فکر آزاد، شماره 65، ص2. 14. نک: نشريه پيکان، شماره24، ص3. 15. نشريه فکر آزاد، شماره66، ص3. 16. همانجا. 17. نشريه فکر آزاد، شماره68، ص2. 18. همان، شماره67، ص3. 19. موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، شماره راهنما 1-1881-11م. 20. روزنامه شفق سرخ، شماره 134، ص4. 21. نک: نشريه فکر آزاد، شماره74، ص2. 22. موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، شماره راهنما 7-1873-11م؛ روزنامه شفق سرخ، شماره147، ص4. 23. موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، شماره راهنما 79-1479-12م. 24. نشريه فکر آزاد، شماره 64، ص3. 25. نک: همان، شماره66، ص3. 26. همان، شماره 64، ص2. 27. همانجا. 28. همان، شماره70، ص3. 29. همانجا. 30. همان، شماره 70، ص4. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

کلاه منوچهر مظفریان بر سر دیکتاتور کنگو!

زهرا عباسی کلاهبرداری و کلاه گذاشتن سر همدیگر انگار قدمتی به درازای تاریخ دارد اما کلاه گذاشتن یه جواهرفروش بر سر یک دیکتاتور کمی عجیب به نظر می‌رسد اما به لطف روابط نزدیک محمدرضا پهلوی با کشور زئیر، ‌منوچهر مظفریان توانست بر سر دیکتاتور این کشور کلاه گشادی بگذارد که با دخالت مهمانداران ایرانی بر مبنای ملاحظات سیاسی این کلاه از سر "موبوتو سسه سکو موبوتو" درآمد. در ۱۹۶۵، سرهنگ "کول یوسف موبوتو" (1997ـ1930) پس از کودتا علیه رئیس‏جمهور قانونی "جمهوری دموکراتیک کنگو"، نام کشور را به "زئیر" و نام خود را به "موبوتو سسه سکو موبوتو" تغییر داد. این کشور تا ۱۹۹۷ "زئیر" نام داشت. در حالی که طی سی و سه سال دیکتاتوری حکومت وی، روز به روز شمار فقیران و گرسنگان کنگو افزایش می‌‏یافت، "موبوتو" بر جلال و شکوه زندگی شاهانه خود می‌‏افزود و در این مدت، بیش از سه میلیارد دلار ثروت ملی را به‏نام خود در بانکهای خارجی سپرد و در مجموع با تاراج پنج میلیارد دلار از ثروت عمومی کشور "زئیر"، مقام سومین رهبر فاسد جهان را به دست آورد. مجموعه اسناد پیوست، در عین حال که گوشه‌ای از زندگی پر تجمل وی را نمایان می سازد، ضعف بینش و آگاهی تجار ایرانی را در معاملات بین المللی آشکار می‌کند. بسیار محتمل است که در همه کشورها، غربت و ناآگاهی خریداری بیگانه سبب مازاد پرداخت نسبت به بهای متعارف کالای خریداری شده گردد. اما وقوع چنین امری در سفرهای سیاسی، خاصه با کشورهایی که روابط فی مابین قدمت چندانی ندارد، آن هم در مورد کالاهای غیر انحصاری که به سهولت قابل استعلام است، می تواند روابط دولتها را خدشه دار کند. ایران در 22بهمن 1351 (11 فوریه 1973) با زئیر روابط سیاسی در سطح سفارت برقرار کرده، در اول آذر 1352 (22 نوامبر 1973) اقدام به تأسیس سفارت در "کینشازا" نمود. سفارت زئیر نیز در اسفند ماه همان سال در تهران تأسیس گردید. به استناد اسناد زیر، "موبوتو سسه سکو"، روابط صمیمانه ای با رژیم شاه داشت و به دعوت مقامات حکومت، از تاریخ چهارم تا سیزدهم اسفند 1352، از ایران دیدار رسمی به عمل آورد. به گواهی این اسناد، "موبوتو سسه سکو" در مدت اقامت در تهران، از "جواهرفروشی مظفریان" خرید کرده بود. متعاقب این خرید، بهای یک سرویس چایخوری طلا به مبلغ 60000 دلار (شصت هزار دلار امریکا) از اقلام خریداری شده، سبب سوء ظن میهمانداران رئیس جمهور و استعلام آنها از "جواهرفروشی لئون" می گردد. نظر به اینکه اختلاف بین دو رقم بسیار زیاد و غیرعادی بوده است، موضوع به محمدرضا شاه گزارش می شود. شاه چون این امر را سبب هتک حیثیت و عدم اعتماد خارجیان نسبت به تجار ایرانی می‌داند، دستور رسیدگی فوری می‌دهد تا مابه التفاوت وجه، به عنوان اشتباه رخ داده، مسترد گردد. نخست دو روز پس از عزیمت رئیس جمهوری زئیر، "هرمز قریب"، رئیس کل تشریفات شاهنشاهی، طی مرقومهای (با چک پرداختی و وجوه نقد و دو صورتحساب به پیوست) به ارتشبد "نصیری"، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت، خواهان رسیدگی به این امر می‌شود. سند سوم مجموعه، یکی از دو صورتحساب ضمیه مرقومه مزبور است. در سند دوم مجموعه، به تاریخ یک هفته بعد نیز، "هرمز قریب"، مبلغ یک هزار دلار وجه نقد ــ تسلیم شده توسط آجودان نظامی "موتوبو" بابت بهای جعبه خریداری شده از " جواهرفروشی مظفریان" ــ را جهت رسیدگی برای ارتشبد " نصیری" ارسال می نماید. این سفر اولین و آخرین دیدار رسمی دیکتاتور زئیر از ایران بود. نزاع نژادی و جنگ داخلی منجر به سرنگونی رژیم "موتوبو" در ۱۶ مه ١٩٩٧ شد. وی پس از سی و هفت سال زمامداری و سی و دو سال دیکتاتوری، به مراکش گریخت. نامبرده در ۷ سپتامبر ۱۹۹۷ به سن شصت و هفت سالگی درگذشت. [1] شماره 1384/2ت تاریخ 21/12/52 مبلغ یک هزار دلار وجه نقد تشریفات کل شاهنشاهی مستقیم تیمسار ارتشبد نصیری معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور پیرو نامه شماره 1378/م ت مورخ 15/12/1352 اشعار می‌دارد: قبل از عزیمت حضرت رئیس جمهوری زئیر از تهران آجودان نظامی معظم له مبلغ یک هزار دلار وجه نقد بابت بهای جعبه خریداری شده از جواهری فروشی مظفریا ن به میهماندار تسلیم نموده است که عینا" به پیوست ایفاد می‌گردد. رئیس کل تشریفات شاهنشاهی ـ هرمز قریب اقدام کننده : جناب آقای اکمل م.ر سری [2] شماره 1378/2ت تاریخ 15/12/52 پیوست عین یک قطعه چک به مبلغ سه هزار دلار نقد مستقیم تشریفات کل شاهنشاهی تیمسار ارتشبد نصیری معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور حضرت ژنرال موبوتو سسه سکو هنگام اقامت در تهران به مغازه مظفریان واقع در چهارراه لاله زار و اسلامبول مراجعه و مقداری جواهرات خریداری نموده‌‌اند. از جمله خریدهایی که از مغازه مزبور کرده‌اند یک سرویس چایخوری طلا به مبلغ 60000 دلار (شصت هزار دلار امریکا) بوده است. نظر به اینکه قیمت پرداخت شده به نظر میهماندارانی که همراه حضرت ژنرال موبوتو بوده‌اند غیرعادی رسیده است بطور محرمانه صاحب مغازه جواهرفروشی لئون را احضار و از مشارالیه خواسته شده تا قیمت سرویس مزبور را تخمین بزند. به قرار اطلاع جواهرفروشی لئون با توجه به مقدار طلای مصرفی و هزینه ساخت و غیره قیمت سرویس مزبور را 650000ریال تخمین زده است نظر به اینکه اختلاف بین دو رقم مزبور خیلی زیاد و غیرعادی بود موضوع از شرف عرض خاکپای مبارک ملوکانه گذشت امر و مقرر فرمودند چنانچه این مطلب صحیح باشد باعث هتک حیثیت و عدم اعتماد خارجیان نسبت به تجار ایرانی می‌گردد فوراً موضوع رسیدگی شود و در صورت صحت موضوع ما به التفاوت از فروشنده اخذ و باین عنوان که اشتباهی روی داده است جهت حضرت ژنرال موبوتو سسه سکو اعاده گردد . یک قطعه چک شماره 1098640 بانک BANOUE LAMBERT به مبلغ –/65000 دلار و مبلغ 3000 دلار نقد (جمعا - /68000 دلار امریکا) که بابت دو صورتحساب ضمیمه جهت پرداخت به جواهرفروشی مظفریان به میماندار تسلیم شده به پیوست ایفاد می‌گردد. رئیس کل تشریفات شاهنشاهی ـ هرمز قریب م . ر سری [3] شماره ............ تاریخ .......... پیوست .......... دربار شاهنشاهی خریداری شده در مغازه سری نقره 2100 دلار 1 عدد انگشتر 1500 دلار یک گوشواره 500 دلار یک عدد انگشتر 800 دلار 4900 دلار نقد وصول شد جنس تحویل گردید در مغازه لاله‌زار منوچهر مظفریان [357 تا 354- 244- 145د] منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

لانه جاسوسی اسرائیل در تهران

ساختمانی که سفارت غیررسمی اسرائیل در آن مستقر بود، تابلو، پرچم و یا علامت مشخص کننده دیگری نداشت و نمایندگان اسرائیل نمی‌توانستند در مراسم تشریفاتی و رسمی دولت و دربار ایران شرکت جویند. با این احوال رئیس هیئت نمایندگی و یا معاونین او در مواقع غیررسمی به آسانی می‌توانستند با شاه و دیگر مقامات ایران ملاقات کرده و درباره تمامی مسائل به گفتگو و رایزنی بپردازند. نفرات اسرائیل نیز از این‌‌که حکومت ایران برای اجتناب از انتقادات کشورهای عربی، اجازه فعالیت رسمی به آنان نمی‌داد چندان ناراضی به نظر نمی‌رسیدند. آنچه مهم بود تأمین خواسته‌ها و منافع دولت اسرائیل در مطلوب‌ترین شرایط بود که رژیم پهلوی بدون هیچ محدودیتی در راستای تحقق آن گام برمی‌داشت. ساختمان سفارت اسرائیل در تهران تحت شدیدترین تدابیر امنیتی قرار داشت. دالانها و دهلیزهای زیرزمینی داشت و نیز تجهیزات دیده‌بانی نصب شده در آن، فضای امنیتی و اطلاعاتی به این ساختمان می‌بخشید. مأموران کا.گ.ب که در تمام دوران رژیم پهلوی به رغم تمام تلاشهای صورت گرفته نتوانسته بودند راهی به درون این نمایندگی غیررسمی سیاسی، اما بسیار مهم بیابند، تنها زمانی توانستند به گوشه‌هایی از اسرار آن دسترسی یابند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نمایندگی ساف در تهران این امکان را برای آنان مهیا ساخت. روزنامه اطلاعات هم در اوایل تیر 1358 به افشای گوشه‌ای از وضعیت داخلی سفارت غیررسمی اسرائیل در تهران پرداخت و از سیستم اطلاعاتی ـ جاسوسی بسیار مجهز و پیشرفته‌ای خبر داد که در بخشهای مختلف این ساختمان 135 اتاقه به کار گرفته شده بود . در این گزارش چنین می‌خوانیم : در سفارت سابق اسرائیل در ایران که اخیراً تبدیل به دفتر نمایندگی سازمان مقاومت فلسطین (الفتح) شده است مجهزترین دستگاههای تجسس برای کنترل تلفنهای خارج ازکشور کار گذاشته شده بود. اعضای سفارت اسرائیل تلفن کشورهای مختلف را با این دستگاهها کنترل می‌کردند. قبل از ظهر روز پنجشنبه هیئت اجرائی جمعیت ایرانی تعاون فلسطین از محل سابق سفارت اسرائیل دیدن کردند. برادر اسماعیل، نماینده فلسطین که از روز پیروزی انقلاب تاکنون در این سفارتخانه بوده است، اطلاعاتی از اعمال و نحوه کار اعضاء سفارت اسرائیل در اختیار هیئت گذاشت. وی گفت: بی‌شک ساختمان این سفارتخانه 135 اتاقی، بیشتر شبیه به شکنجه‌گاه، زندان و مرکز جاسوسی است، تا یک سفارتخانه. اتاقهای تاریک و مشرف به هم با درهای آهنی که فقط با کلید رمز باز می‌شود گواه این ادعا است. برادر اسماعیل برای این هیئت توضیح داد: بیش از چهار ماه است که در مورد کارهای اعضای این سفارت‌خانه تحقیق کرده است. اسرائیلیها با نصب دستگاههای بسیار مجهز و قوی تلفن سران کشورهای مختلف از جمله سوریه و عراق را کنترل می‌کرده‌اند. قسمتی از طبقه هم‌کف ساختمان سفارتخانه به میدان تیراندازی اختصاص داده شده که افراد و مأموران امنیتی در آنجا تعلیم تیراندازی می‌دیدند. دور حیاط سفارتخانه سیمهایی کار گذاشته شده. به محض اینکه کسی وارد حیاط سفارتخانه شود با صدای بوق، مأموران سفارتخانه متوجه ورود او می‌شوند. روی پشت‌بام سفارتخانه دستگاه نقاله‌ای کار گذاشته شده که به محض وجود خطر، این دستگاه قادر است عده‌ای را به پشت‌بام همسایه انتقال دهد. در بالای پشت‌بام اتاقکی است که در آن از بالای سقف باز می‌شود و به زیرزمین ساختمان راه دارد، در این مکان اسلحه نگهداری می‌شده است. برادر اسماعیل همچنین توضیح داد: در ورودی اکثر اتاقها، رمزی بود و مگر با شماره رمز باز نمی‌شد. ما برای باز کردن این درها سقف اتاقها را خراب کردیم و از داخل اتاقها با به دست آوردن شماره رمز درها را باز کردیم. منبع:مظفر شاهدی ، ساواک ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 228 تا 230 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

کشتار از روی بوالهوسی

کمی پس از سقوط رضا شاه در سپتامبر 1941« لوییس دریفوسِ » وزیرمختار وقت آمریکا، درباره حکومت طولانی وحشت و کشتار اینگونه اظهارنظر کرد: «رضا شاه صدها نفر را بدون دلیل و محاکمه، و فقط از روی بوالهوسی شخصی و یا به سبب قدرت گرفتن آنها، به زندان انداخت. برخی از آنها را چنان از پیش پای خود برداشت که هرگز بازنمی‌گردند.»1 او درباره شکنجه در زندان‌های رضا شاه می‌افزاید: «روزنامه کوشش در شماره 30 اکتبر خود به شکنجه زندانیان توسط رئیس نظمیه اشاره کرد و خواستار آن شد که شکنجة زندانیان بلافاصله متوقف و ابزار و آلات شکنجه معدوم شود.»2 دریفوس در همان گزارش می‌نویسد که همگان خواستار مجازات عاملان شکنجه و قتل زندانیان هستند: «گروه اپوزیسیون مجلس شدیداً خواستار دستگیری و مجازات مقامات و پزشکانی هستند که در این رویه زشت دست داشته و بسیاری از زندانیان را به قتل رسانده‌اند. در نتیجه، سرپاس مختاری رئیس سابق کل تشکیلات نظمیه مملکتی، دستگیر شده است. همچنین اعلام شده است که سرهنگ مصطفی راسخ، زندانبان سابق، عربشاهی، رئیس آگاهی، و جوانشیر و اعیان، مقامات عالی‌رتبه نظمیه، دستگیر شده و تحت محاکمه قرار گرفته‌اند. ...اپوزیسیون هم اینک خواستار دستگیری فردی به نام پزشک احمدی شده است. می‌گویند این پزشک قلابی در واقع عامل شاه برای زدن «آمپول» به بسیاری از زندانیانی بوده که هم اینک نام آنها در میان مفقودین است.»3 ریچارد فورد، کاردار آمریکا، در سال 1944 شاهد اعدام «دکتر» احمدی بود که گزارش و نظراتش را در اینباره در فصل دوازده آورده‌ام. در ژانویه 1943، میلسپو به ایران بازگشته بود: «به محض بازگشت به ایران اطلاع یافتم که [رضا شاه] هزاران نفر را حبس کرده و صدها نفر را کشته بود، و بعضی‌ها را با دست‌های خودش به قتل رسانده بود.»4 از گزارش دریفوس چنین برمی‌آید که هر چند یکی از مقامات نظمیه به جرم قتل مدرس دستگیر شده است، ولی احتمالاً مدرس نیز همانند برخی دیگر به دست خود شاه به قتل رسیده بود: «رئیس نظمیة قم، جهانسوزی، به جرم قتل مدرس، رهبر فراکسیون مجلس که ادعای قتلش به دست شاه جار و جنجال زیادی به راه انداخت، دستگیر و حبس شده است.»5 پی نوشت : 1 - دریفوس، گزارش شماره 146 (1809/891.00)، مورخ 3 نوامبر 1941. 2 - همان. 3 - همان. 4 - میلسپو، آمریکایی‌ها در ایران، ص 37. 5 - دریفوس، گزارش شماره 146 (1809/891.00)، مورخ 3 نوامبر 1941. منبع:محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحه 216 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

فقر منابع تاریخی در زمینه بلای جنگ جهانی اول در ایران

تاریخ ایران در جنگ جهانی اول همچون نقطة کوری می‌ماند که کمتر مطلبی دربارة‌ آن نوشته شده است. اکثر منابع فارسی موجود در این باره در طول دهة 1940 و اوایل دهة 1950 نوشته شده‌اند، و به همین دلیل بر منابع اولیه و اسناد خارج شده از طبقه‌بندی تکیه ندارند. کتاب‌های عالمانه‌ای نیز که در طول شصت سال اخیر دربارة تاریخ ایران مدرن در ایالات متحده به چاپ رسیده‌اند ، عملاً اشاره‌ای به این موضوع نکرده‌اند. چند کتابی هم که در طول دهة 1940 و 1950 نوشته شده‌اند اطلاعات قابل اعتنایی دربارة مسایل نظامی و سیاسی به خواننده نمی‌دهند. همینطور، کتاب‌هایی که در طول بیست سال گذشته منتشر شده‌اند مطلب چندانی دربارة ایران در جنگ جهانی اول ندارند. کتاب‌هایی هم که در لندن به چاپ رسیده‌اند کمکی به بهبود این وضعیت نکرده‌اند. حتی کتاب‌هایی که اخیراً دربارة خاورمیانه در طول جنگ جهانی اول منتشر شده‌اند، مطالب بسیار ناچیزی در ارتباط با ایران در جنگ جهانی اول دارند. احساسی که از خواندن کتاب‌های اخیر به خواننده دست می‌دهد این است که این جنگ عظیم تاثیر چندانی بر ایران نداشته است. آخرین باری که تاریخ ایران در جنگ جهانی اول تا حدودی توجه محققان را به خود جلب کرد، حدود چهل سال پیش بود که چند تن از مورّخان انگلیسی با «لِوْ ایوانوویچ میروشنیکف» مورخ روس، در افتادند و در ردّ اظهاراتش مقالاتی نوشتند. حال که پس از سالها به این واقعه می‌نگریم، برایمان قدری عجیب و مرموز می‌نماید. مورّخان انگلیسی که تمایلی به معرفی خود نداشتند، با نوشتن مقالاتی بی‌نام در نشریات بریتانیا به کتاب میروشنیکف که در سال 1961 (در روسیه) تحت عنوان «گسترش نفوذ بریتانیا در ایران» به چاپ رسیده بود، شدیداً حمله ‌کردند. میروشنیکف در پاسخ به این حملات کتاب کوچکی با عنوان «ایران در جنگ جهانی اول» منتشر ساخت. این کتاب در واقع مجموعه‌ سخنرانی‌هایی بود که مؤلف در پاییز سال 1962 در دانشگاه هاروارد ایراد کرده بود،‌ و عمدتاً بر اساس اسناد روسی و کتاب 1961 خودش نگارش یافته بود. میروشنیکف در این کتاب پس از اظهار تأسف از وضع نامطلوبی که در ارتباط با تاریخ ایران در جنگ جهانی اول وجود دارد، خاطرنشان می‌کند که دو دهة اولِ قرن بیستم برای ایران بسیار حیاتی بوده است. در همان سال‌ها بود که ایران انقلاب مشروطه (1911- 1905) را به خود دید، و در همان سال‌ها بود که ایران بین روسیه تزاری و انگلیس تقسیم شد: ابتدا به موجب قرارداد 1907 انگلیس- روس،‌ و سپس به موجب قرارداد سرّی 1915، و بالاخره تصرف کامل خاک ایران توسط انگلیس پس از انقلاب روسیه، و تبدیل آن به یک «نیمه مستعمره» پس از سال 1918. او اضافه می‌کند: «وقایع انقلاب ایران در تحقیقات عالمانه‌ متعدد، گزارش شاهدان عینی، و مقالات مختلف توصیف شده است. دربارة تاریخ ایرانِ پس از جنگ جهانی اول نیز مطالب فراوانی وجود دارد ولی‌ دربارة دورة میانی- یعنی تاریخ ایران در جنگ جهانی اول و تاثیرات جنگ بر این کشور- به اندازة کافی تحقیق نشده است.» از آن زمان تا کنون، اوضاع چندانی تغییری نکرده است. میروشنیکف اشاره می‌کند که در طول دهة‌ 1920 چندین سند بسیار مهم از طرفِ دولت شوروی منتشر شد که مهمترین‌شان متن قرارداد محرمانة 1915 برای تقسیم مجدد ایران بود. با وجود این، اسناد روسی به زبان انگلیسی ترجمه نشده‌اند و به همین دلیل از دسترس خوانندگان غربی به دور مانده‌اند. اسناد امپراتوری عثمانی نیز،‌ به رغم گستردگی‌شان، به همین دلیل قابل استفاده نبوده‌اند. آثاری که به زبان آلمانی به چاپ رسیده‌اند بیشتر معطوف سیاست‌های آلمان در ایران هستند و نزدیک به 40 سال قبل نوشته شده‌اند. اثری نیز که اخیراً به زبان فرانسه به چاپ رسیده است، به سیاست‌های آلمان در ایران مربوط می‌شود. ولی آلمان‌ها در همان اوایل جنگ از ایران رانده شدند و به همین دلیل نقش‌شان در ایران بسیار محدود بود. منابع فارسی‌ فراوانی در ارتباط با این موضوع وجود دارد،‌ که اکثراً در دهة 1940 و 1950 نوشته شده‌اند. با وجود این،‌ منابع فوق بر اساس اسناد خارج شده از طبقه‌بندی نیستند، و چنانکه میروشنیکف می‌گوید: «برای محققان جنگ جهانی اول، اسناد انگلیس‌ به این زودی‌ها از طبقه‌بندی خارج نخواهند شد.» تقریباً پس از 40 سال که از انتشار کتاب میروشنیکف می‌گذرد، اسناد وزارت جنگ و اسناد جنگی انگلیس دربارة‌ ایران هنوز در دسترس محققان قرار نگرفته و شنیده‌ام که حداقل تا سال 2053 از طبقه‌بندی خارج نخواهند شد. میروشنیکف وضع نامطلوبی را که در ارتباط با تاریخ ایران در جنگ جهانی اول وجود دارد اساساً تقصیر انگلیسی‌ها می‌داند. او در یکی از کتاب‌های دیگرش می‌نویسد که هدف اصلی مورّخان انگلیسی توجیه تجاوز انگلیس به خاورمیانه و اشغال ایران است؛ که بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود: «تمایل به توجیه سیاست‌های تجاوزکارانة انگلیس در خاورمیانه به بهانة دفاع از هند از سنت‌های جا افتادة تاریخ‌نگاری انگلیسی است و مثل هر سنّت دیگری در این کشور بسیار سفت و محکم است.» او شدیداً از کریستوفر سایکس که یک نویسندة انگلیسی است انتقاد می‌کند. میروشنیکف همچنین ژنرال سر پرسی ام. سایکس، ‌ فرماندة قوای انگلیس در جنوب ایران و مؤلف اثر دو جلدیِ تاریخ ایران را به باد انتقاد می‌گیرد و کتاب او را «مغرضانه و یک‌طرفه» می‌خواند. او اضافه می‌کند: «بیشتر به این دلیل توجه خوانندگان را به کتاب تاریخ ایرانِ سایکس جلب می‌کنم که گویا این کتاب پرتیراژترین اثر دربارة تاریخ ایران است و تا جایی که حرف از دورة‌ جنگ جهانی اول در میان باشد، خیلی از مردم آن را منبع موثقی می‌دانند. ولی خیلی وقت پیش، مورّخ و محقق معروف روس، واسیلی بارتولد، در نقدی که اندکی پس از انتشار کتاب سایکس بر آن نوشت، تأکید کرد که این کتاب غیرمحققانه و نادرست است.» میروشنیکف خود چندین نمونه از تحریفات و بی‌دقتی‌های کتاب را متذکر می‌شود. البته یافتن موارد تحریف‌، حذف، و بی‌دقتی در کتاب ژنرال سر پرسی ام. سایکس، یعنی همان تاریخ ایران، که در سال 1921 انتشار یافت، چندان دشوار نیست. با وجود این، نباید فراموش کرد که این کتاب بلافاصله بعد از جنگ نوشته شده است. علاوه بر این، به راحتی می‌توان سایکس را به دلیل بی‌توجهی به عملیات نظامی روس‌ها در شمال و غرب ایران سرزنش کرد. ولی بیشترین خدمتی که سایکس به تاریخ ایران کرده است، شرح مفصل او از وقایعی است که در طول سال‌های 1916 تا 1918 در جنوب ایران رخ داد. از آنجایی که در طول این دوره سایکس فرماندة نیروهای انگلیس در فارس بود، می‌توان کتاب او را یک منبع دست اول به حساب آورد. دو فصلی که سایکس به وقایع فارس در سال‌های 1918-1916 اختصاص داده بی‌نهایت ارزشمند است. از نظر میروشنیکوف، کتاب‌های دیگری هم که دربارة تاریخ ایران در بریتانیا انتشار یافته دارای همان نقایص کتاب سایکس است،‌ زیرا در آنها نیز توجه بیشتر به وقایع جنوب ایران شده است. در منابع بریتانیایی اشاره اندکی به جنگ در شمال‌ غربی ایران، و اشغال شرق و شمال و غرب ایران به دست انگلیس پس از انقلاب روسیه شده است. علاوه بر این، به اعتقاد میروشنیکف، خاطرات کسانی را که درگیر این وقایع بوده‌اند نباید در حکم تاریخ‌نگاری جدی گرفت. با وجود این،‌ هر چند شاید حق با میروشنیکف باشد، نمی‌توان این حقیقت را انکار کرد، و خودِ میروشنیکف هم بخوبی از آن آگاه است، که آثار فوق حاوی اطلاعات بس ارزشمندی هستند. علاوه بر این،‌ از آنجایی که اسناد وزارت جنگ و اسناد نظامی انگلیس دربارة ایران در طول سال‌های 1921-1914 هنوز از طبقه‌بندی خارج نشده‌اند، این خاطرات می‌تواند جایگزینی برای آنها باشد. جنگ جهانی اول بی‌شک بزرگترین فاجعة طول تاریخ ایران بود، مصیبتی عظیم که نمونه‌اش در تاریخ این کشور کمتر یافت می‌شود. در طول این جنگ بزرگ، ایران اسفناک‌ترین تراژدی طول تاریخش را به خود دید، و بین 40 تا 50 درصد از جمعیتش به سبب قحطی و بیماری جان باختند. این فاجعه تماماً به دلیل اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس رخ داد، که متأسفانه مطلب زیادی دربارة آن در دسترس نیست. ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بود: هیچ کشوری تا به این اندازة متحمل رنج و مصیبت نشده بود. اسناد وزارت امور خارجه آمریکا حکایت از آن دارد که بین 10 تا 13 میلیون ایرانی در طول جنگ بر اثر گرسنگی و بیماری جان باختند. ایران قربانیِ یکی از بزرگترین نسل‌کشی‌های قرن بیستم شده بود. جنگ جهانی اول برای ایران یک فاجعة سیاسی نیز بود. در طول همین جنگ بود که ایران استقلالش را از دست داد، و به مدت سی سال عملاً به مستعمرة بریتانیا تبدیل شد. پس از آن، ایالات متحده به قدرت مسلط در ایران تبدیل شد، و جای انگلیس را گرفت. در سال 1921، یک کودتای انگلیسی تقریباً به مدت شصت سال حکومت دیکتاتوری نظامی را بر مردم ایران مسلط ساخت. تلاش ایران برای خلاصی از این دیکتاتوری نظامی که از خارج بر آن تحمیل شده بود با یک کودتای دیگر در سال 1953 (این بار با مشارکت انگلیس و آمریکا) ناکام ماند و ملت ایران 25 سال دیگر مجبور به تحمل حکومت دیکتاتوری شد. ایران تا انقلاب اسلامی 1979 استقلال خود را باز نیافت. درک تاریخ ایرانِ پس از جنگ، بدون شناخت دقیق رویدادهای این کشور در طول جنگ جهانی اول امکان‌پذیر نیست. در گزارشی که هیأت نمایندگی ایران به تاریخ 6 دسامبر 1920 به مجمع عمومی اتحادیه ملل تسلیم کرد، آمده است: «در ابتدای جنگ 1918-1914، دولت ایران، که مشتاقانه خواهان ادامة سنت‌های تاریخی‌اش بود، رسماً اعلام بی‌طرفی کرد. ...ولی برغم بی‌طرفی‌اش، در طول این بلیة جهانی به میدان تاخت و تاز قدرت‌ها تبدیل شد. حاصلخیزترین ایالاتش در شمال و شمال‌ شرق توسط قوای تُرک و روس چپاول، تقسیم و به آشوب کشیده شد. ویرانی‌های جنگ در سرتاسر خاک ایران از ماکو (در منتهی‌الیه شمالیِ ایالت آذربایجان) گرفته تا جنوبی‌ترین نقطه کشور گسترده است. شهرها و قصباتْ غارت و به آتش کشیده شدند، و صدها هزار نفر ناچار برای همیشه از خانه و کاشانه‌شان رخت سفر بستند، و از گرسنگی و سرما، دور از موطن خود طعمه مرگ شدند. در تهران، شهری با 500 هزار سکنه، قریب به 90 هزار نفر از قحطی نان جان باختند؛ چرا که مهاجمان محورهای مواصلاتی اصلی را قطع کرده بودند. همة دولت‌هایی که در طول جنگ در ایران بر سر کار بودند با مشکلات کمرشکنی مواجه شدند که ناشی از نقض بی‌طرفی ایران بود. ایالات حاصلخیز ایران- نظیر مازندران، گیلان، آذربایجان، همدان و کرمانشاه- که غذای مردم را تأمین می‌کردند و ذرت، برنج و سایر غلات در آنها به وفور کشت می‌شد، به دلیل کمبود نیروی کار و نبود امنیت محصولی تولید نکردند. قحطی، این بلای خانمانسوز، بر بخش اعظمی از کشور حکمفرما بود و ویرانی و مرگ می‌گستراندو... » منبع:دکتر محمد قلی مجد ، انگلیس و اشغال ایران در جنگ جهانی اول ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1390 ، بخش مقدمه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

بحران‌سازی انگلیسی‌ها برای یکه‌تازی در رقابت‌های نفتی ایران

در سال 1301 شرکت نفتی سینکلر آمریکایی که شرکتی کوچک بود وارد منازعات نفتی شد. این شرکت از یک سو رقیبی برای کمپانی استاندارد اویل و از سوی دیگر رقیب شرکت نفت انگلیس و ایران به شمار می‌رفت. مهمتر اینکه سینکلر قراردادی با دولت شوروی امضا کرده بود که طبق آن نفت آن کشور را به بازارهای جهانی عرضه می‌‌کرد. اهمیت قضیه در این است که اگر سینکلر می‌‌توانست امتیاز نفت شمال را به دست آورد، این توانائی را به دست می‌‌آورد که از راه شوروی آن را صادر کند و به دلیل قراردادی که با شورویها داشت، برخلاف مورد استاندارد اویل با مشکلی مواجه نمی‌‌شد. به این شکل پای شوروی هم به عرصه منازعات نفتی گشوده شد. شوروی از سینکلر حمایت می‌‌کرد و انگلیس از استاندارد اویل. دیگر اینکه سینکلر اعلام کرد به هر شکل ممکن ده میلیون دلار وام مورد نظر دولتهای ایران را تهیه کند و در اختیار آنان قرار دهد. این موضوع باعث شد تا قوام که بار دیگر منصب ریاست وزرائی را به دست آورده بود، نامه‌ای به حسین علاء بنگارد و از او بخواهد به دلیل اینکه سینکلر شرایط ایران را پذیرفته است، با آن شرکت وارد مذاکره شود و قرارداد نفتی خود را با آن منعقد نماید. در همین نامه آمده بود که مجلس ایران مخالف حضور شرکت نفت انگلیس و ایران در شمال کشور است و مشارکت استاندارداویل را با شرکت انگلیسی هم نمی‌‌پذیرد. با این وصف قوام واکنش احتمالی و قریب‌الوقوع انگلیس و آمریکا را دور از انتظار نمی‌‌دانست. پس گفتگو با شرکت استاندارداویل را همچنان پیگیری کرد، علاء در نیویورک با نمایندگان استاندارد اویل مذاکره می‌‌کرد و عده‌ای دیگر با نمایندگان شرکت سینکلر در تهران. قوام وانمود کرد برایش اهمیتی ندارد کدام شرکت آمریکائی طرف قرارداد ایران خواهد بود، مهم این است که دولت ایران پیشنهادی را می‌‌پذیرد که مطابق باشد با مصالح ملی این کشور. در مردادماه سال 1301 از هر دو شرکت خواسته شد پیشنهادهای خود را به دولت ایران اعلام نمایند. استاندارداویل قول داده بود درصدی از نفت خام به دست آمده را به دولت ایران واگذار ‌‌کند؛ اما سینکلر پیشنهاد کرد درصدی از سود به دست آمده از فروش نفت را به ایران می‌‌پردازد. قوام پیشنهاد استاندارد اویل را ترجیح می‌‌داد. اما مسئله این بود که بدون مشارکت انگلیسیها چگونه می‌‌خواستند نفت شمال کشور را صادر کنند؟ رقابت دو شرکت نفتی آمریکائی در ایران بازتابهای فراوانی یافت. به زودی گروهی از سیاستمداران و مردم عادی هر کدام به دفاع از شرکتی خاص پرداختند و شروع به تظاهرات کردند. بالاخره در آبانماه سال 1301 مجلس ایران پیش‌نویس قراردادی را برای بررسی در اختیار شرکتهای سینکلر و استاندارد اویل قرار داد. با این توضیح که شرکت برادران راکفلر دیگر به این نتیجه رسیده بود سرمایه‌گذاری در ایران بدون مشارکت انگلیس غیرممکن است. بنابراین انصراف خود را از گرفتن امتیاز نفت شمال اعلام کرد؛ اما سینکلر عقب‌نشینی نکرد. درست در چنین شرایطی بود که اختلافات موجود بر سر امتیاز نفت شمال، به جامعه یهودی ایران هم سرایت کرد. در یک سوی طیف انجمن صهیونیست قرار داشت که در اثر اختلافات داخلی خود را ظاهراً از سیاست کنار کشیده بود و در سوی دیگر طیف سلیمان حئیم رئیس انجمن ترقی که در روزنامه‌اش هحئیم از امتیاز نفت شمال به نفع سینکلر حمایت می‌‌کرد. حئیم در روزنامه‌اش به روزنامه ستاره ایران که طرفدار کمپانی نفت جنوب و تجدید امتیاز به انگلیسیان بود تاخت و بار دیگر اعطای امتیاز به شرکت سینکلر را توصیه کرد. هحئیم از این به بعد بارها و بارها به شرکت نفت انگلیس و ایران حمله برد و هواداری از شرکت نفتی سینکلر نمود. او انجمن صهیونیست را دزد و خائن خطاب کرد و روزنامه هگئولا را ننگ ملت دانست. سلیمان حئیم برای این برخوردهایش تاوان سختی پرداخت. او فقط در دوره پنجم مجلس به عنوان نماینده یهودیان شرکت داشت. بعداً در جریان تغییر سلطنت حتی همراه با ربی موسی مقتدر، از اطبای قدیمی ایران در مجلس مؤسسان شرکت کرد. نیز شخص حئیم در جشن تاجگذاری رضاخان شرکت نمود. اما یکی از نتایج استقرار رضاخان بر اریکه سلطنت منع از انتشار روزنامه هحئیم بود. دیگر اینکه در انتخابات مجلس ششم که رژیم مقتدری روی کار آمده بود، رویه معکوس در پیش گرفته شد و این بار با پشتیبانی مأموران دولتی، به دکتر لقمان و هواداران او میدان داده شد تا به آنجا که در یک روز شنبه که مسیو حئیم در کنیسای عزرا یعقوب برای انتخابات دوره ششم سخنرانی تبلیغاتی می‌‌کرد، در اثر حمله و زد و خوردی که رخ داد او و هوادارانش مجبور به ترک کنیسا شدند. این حوادث درست زمانی روی داد که عده‌ای از افسران مخالف رضاخان به فرماندهی سرهنگ محمودخان پولادین به اتهام کودتا علیه او دستگیر شدند. مسیو حئیم هم متهم به همکاری با دستگیرشدگان گردید و گرچه دادگاه تکلیف متهمان اصلی را تعیین کرد. اما نماینده سابق کلیمیان را چندین سال در زندان نگه داشتند. مسیو حئیم در 24 آذرماه 1310 درست در جریان اختلاف نفتی با شرکت نفت انگلیس و ایران اعدام گردید. به هر روی وقتی پای سینکلر به میدان منازعات نفتی ایران باز شد، لورین وزیر مختار انگلیس در تهران بلافاصله واکنش نشان داد. سینکلر حاضر شده بود بیست درصد عواید حاصله از سود فروش نفت را به ایران دهد. نیز مقرر کرده بود پیشاپیش وامی به مبلغ ده میلیون دلار در اختیار دولت قرار دهد. لورین ضمن ارسال پیامی خصوصی به قوام، مسئله امتیاز خوشتاریا را باز هم پیش کشید. وی تلاش کرد مانع حمایت وزیرمختار آمریکا از این قرار داد شود و آن را به مثابه شکست تلاشهای اولیه برای همکاری بین دو کشور آمریکا و انگلیس عنوان کرد. لورین توانست اطلاعات محرمانه‎ای از مذاکرات نفت چه با استاندارد اویل و چه با سینکلر به دست آورد. خودش هم گفته بود این اطلاعات را از منابعی کاملاً موثق به دست آورده و همین اطلاعات انگلستان را موفق می‎سازد تا پیشاپیش در موقعیتی کاملاً مناسب جهت تدوین سیاستهائی در مورد نفت شمال قرار گیرد. در این میان انگرت کاردار آمریکا پیشنهاد کرده بود دو شرکت آمریکائی با هم شریک شوند زیرا هرگونه رقابتی باعث می‎شود پای هر دو آنان از میادین نفتی ایران قطع گردد. هیوز وزیر امور خارجه بلافاصله به انگرت دستور داد در رقابتهای نفتی شرکتهای آمریکائی جانب بی‎طرفی را رعایت کند و عملاً از هیچ کدام حمایت ننماید. به دنبال این تحولات سر جان کدمن از مدیران شرکت نفت انگلیس و ایران با بدفورد از شرکت استاندارد اویل در واشنگتن وارد مذاکره شد؛ و مقرر گردید دو شرکت با هم مشارکت کنند و امتیاز نفت شمال ایران را به دست گیرند. کرزن با اینکه آمریکائیها را بر بلشویکها ترجیح می‎داد، لیکن هنوز در همان حال و هوای اندیشه‎های استعماری قرن نوزدهمی خود بود. او می‎ترسید که ایران منبع جدید درآمدی به دست آورد و اختیار امور مالی کشور از دست بریتانیا خارج شود! او برای اینکه شرکت استاندارد اویل مستقلاً وامی به ایران ندهد، پیشنهاد کرد وام مزبور از سوی دو شرکت انگلیسی و آمریکائی متفقاً پرداخت گردد. در این ایام آمریکا در دو محظور اساسی قرار داشت: نخست اینکه طبق دکترین مونروئه پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا که ایالات متحده را از پیوستن به رقابتهای کشورهای اروپائی بر سر مستعمرات خود برحذر می‎داشت و در مقابل بر این باور بود کشورهای اروپائی حق ندارند در مسائل قاره آمریکا دخالت کنند؛ هنوز ایران را حریم امنیتی بریتانیا به شمار می‎آورد. موضوع دوم هراس آمریکائیها از نفوذ بلشویسم در ایران بود. آمریکا می‎ترسید اگر قدرت انگلیس در ایران به کاستی گراید، کمونیسم این کشور را فراگیرد؛ دغدغه‎ای که تا سالهای ملی شدن نفت دوام یافت و خود انگلیسی‌ها نقشی اساسی در گسترش آن توهم داشتند. شاید جالب‎ترین بخش این سناریوی مضحک اما واقعی، مربوط باشد به زمانی که قوای قزاق بر نیروی جنگل غلبه کردند و آنها را مضمحل ساختند. آن زمان سر پرسی لورین در تهران بود، او گزارش داد از نیروهای شمال یکصدهزار دلار اسکناس آمریکائی به دست آمد! روز بیست و یکم مردادماه 1301 قوام بار دیگر بحث امتیاز نفت شمال را با مجلسیان در میان نهاد و لایحه‌ای را تقدیم کرد. مجلس در آستانه تعطیلات قرار داشت، بنابراین بحث و بررسی این لایحه را موکول کردند به بازگشائی مجدد مجلس. تعطیلی مجلس به دلیل فرارسیدن ماه محرم بود که از دوم شهریورماه آن سال شروع شد. سرانجام بعد از بیش از یکماه، در روز پنجشنبه بیست و نهم شهریور، مجلس بار دیگر تشکیل جلسه داد. مهمترین دستور جلسه این روز بحث امتیاز نفت شمال بود. کمیسیون دوازده نفره‌ای که در دوره مشیرالدوله تشکیل شده بود، بار دیگر مأموریت یافت به این موضوع رسیدگی کند و در اسرع وقت پاسخ خویش را تقدیم مجلس نماید. درست در زمانیکه بحث امتیاز نفت شمال مطرح بود، به ناگاه جنبشی شکل گرفت که ماهیتش در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. نوک حملات این جنبش علیه یهودیان بود. ظاهر قضیه این بود که بگومگوئی بین یکی از مستخدمین مدرسه کلیمیهای تهران با گماشته شیخ عبدالنبی نوری روی داد. نظمیه طرفین را به نظمیه جلب کرد و پس از تحقیقات کلیمیها مقصر شناخته شدند. اما ماجرا خاتمه نیافت. روز بعد کسبه گذر سرچشمه و پامناز مغازه‌های خود را تعطیل کردند؛ و اینان خواهان مجازات کلیمیها شدند. به دنبال این اعتراض شش تن دیگر از کلیمیها دستگیر گردیدند. همان زمان شفق سرخ نوشت شکل‌گیری چنین حوادثی را نباید ساده تلقی کرد. حتی محمودخان انصاری مشهور به امیراقتدار حاکم نظامی تهران در ملاقات با شومیاتسکی نماینده دیپلماتیک شوروی در تهران، این حرکت را به تحریک انگلیسیها دانست. نخستین تبعات این به اصطلاح جنبش، خارج شدن لایحه نفتی از دستور کار مجلس در مورخه سی و یکم شهریور 1301 بود. درست دو سال بعد هم چنین حوادثی روی داد. آنهم درست دو روز قبل از اینکه امتیاز نفتی شرکت سینکلر در مجلس تصویب شود، حادثه‌ای که منجر به قتل کنسولیار سفارت آمریکا در تهران شد. شورشهای ضدیهودی سال 1301 نکته دیگری هم داشت. این حرکات که درست مصادف بود با حرکت آرتور میلسپو از نیویورک به سوی ایران، حتی باعث دلسردی وی و تیم همراهش هم شد؛ اما بالاخره اینان توانستند به ایران بیایند و کار خود را آغاز کنند؛ کاری که تا انتها با کارشکنی رضاخان مواجه بود. جوزف شائول کورنفلد وزیرمختار آمریکا در تهران از حمله قزاقها به علی پاشا صالح گزارش داد. صالح برای تحقیق در مورد ضرب و شتم یکی از کارمندان یهودی سفارت رفته بود، اما خود مورد حمله قرار گرفت. لیکن هیچ کس جرأت نکرد این موضوع را حتی مورد اشاره قرار دهد تا چه رسد به رسیدگی دقیق قضائی. وقتی وزیرمختار آمریکا به این قضیه اعتراض کرد و نوشت چگونه ممکن است در شهری که هشت هزار نیروی نظامی مستقر هستند، چنین بی‌قانونی آشکاری روی دهد، قزاقی بیچاره که فقط مأمور بود و معذور، از کار منفصل شد و محکوم به شلاق خوردن در محله یهودیان گردید. کورنفلد از مسئولین وزارت جنگ خواست از این کار به ویژه در محله یهودیان اجتناب کنند، بنابراین قزاق مزبور فقط از قشون اخراج گردید. جوزف شائول کورنفلد (1943-1876) خاخام و دیپلماتی برجسته بود. خانواده کورنفلد در دوره کودکی از اطریش به آمریکا مهاجرت کردند و شخص وی به سال 1899 بعد از فراغت از تحصیل در رشته الهیات یهودی، حاخام شد. کورنفلد سالها در کنیسه‌های آرکانزاس، مونترال و اوهایو در مقام خاخامی خدمت کرد. او به مسائل سیاسی هم علاقه‌ای زایدالوصف داشت. به همین علت در ایام مبارزات انتخاباتی وارن هاردینگ به حمایت از او وارد میدان شد. هاردینگ بعد از اینکه به مقام ریاست جمهوری نائل آمد، کورنفلد را به عنوان وزیرمختار به ایران اعزام داشت. او تا چهار سال بعد یعنی تا سال 1925 که درست مقارن بود با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی در ایران اقامت داشت، در مقام وزیرمختار او «به یهودیان ایران خدماتی شایان کرد و بارها با رجوع به مقامات دولتی ایران توطئه‌های ضدیهودی را در نطفه خفه کرد.» عده‌ای بلوای محله یهودیان را که بارها و بارها در دوره زمانی بین کودتا تا تغییر سلطنت روی می‌‌داد، برای این می‌‌دانستند تا ایرانیان را مردمانی فاقد فرهنگ و تمدن نشان دهند و غیرقابل اعتماد. هدف مهمتر البته ممانعت از سرمایه‌گذاری کمپانیهای نفتی آمریکائی بود در ایران. هرگونه تحریکی علیه یهودیان با واکنش منفی کورنفلد مواجه می‌شد که در اصل خود یک روحانی یهودی به شمار می‌رفت. کورنفلد به رغم همقطارانش در وزارت امور خارجه آمریکا، تحلیلی نسبتاً دقیق از اوضاع ایران داشت. کمااینکه در گزارشهای خود یادآوری کرد این حرکت شورش خودبخودی مسلمانان علیه یهودیان نبود. بلکه نقشه‌ای بود بسیار دقیق که توسط رضاخان وزیر جنگ برای واژگون ساختن دولت دوم قوام جریان داشت. او توضیح داد این نخستین باری نیست که رضاخان برای راه انداختن «کودتا» دست به چنین کاری می‌‌زند، بلکه تحرکاتی از این دست سابقه دارند. رضاخان درست در آستانه کناره‌گیری مشیرالدوله توانست اختیار اداره مالیاتهای وزارت مالیه را به دست گیرد. بنابراین حداقل بخشی از اقتصاد کشور در دست او بود. رضاخان به این شکل می‌‌توانست هر کاری را که می‌‌خواست انجام دهد. کورنفلد گزارش داد رضاخان از اینکه مستشاران مالی آمریکائی در استخدام دولت ایران هستند، ناراضی است؛ به ویژه اینکه این مستشاران اختیاراتی دارند که بر اساس آنها می‌‌توانند مانع دست‌اندازی رضاخان به امور مالیه شوند. او برای ساقط کردن قوام به قوای قزاق دستور داده بود به جای صیانت از جان و مال مردم، نه تنها بی‌تفاوت باشند، بلکه در مواقع مقتضی آب را بیشتر گل‌آلوده کنند. کورنفلد نفوذ بیش از اندازه رضاخان را بسیار مضر تلقی کرد. این در حالیست که بریتانیا آشکار و نهان از او حمایت می‌‌کند؛ زیرا احساس می‌‌نماید این رضاخان است که می‌‌تواند دولت امپراتوری بریتانیا را به اهداف خود در ایران کاملاً نزدیک سازد، در حالیکه دولت‌های قانونی قادر به چنین کاری نیستند. کورنفلد توضیح داد بریتانیا حاضر نیست سیاست درهای باز اقتصادی را برای ایران بپذیرد. به همین دلیل چون بستن درها غیرممکن است، انگلیس تلاش می‌‌کند خانه را دچار هرج و مرج سازد و محیط را ناآرام نماید تا به این شکل مانع از ورود دیگران به خانه گردد. رضاخان به واقع ابزار عملیاتی کردن چنین دیدگاهی شناخته شد که تاکنون به خوبی از پس آن برآمده بود. دو سال بعد بود که ایمبری متوجه شد شورشهای مصنوعی این سال کار انگلیسیها بوده است و حتی بر این باور بود حوادث مزبور با دستور شخص وزیرمختار انگلیس صورت گرفته است. اما این کشف به قیمت جان ایمبری تمام شد. منبع:دکتر حسین آبادیان ، بستر های تاسیس حکومت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 460 تا 467 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

باستیل ایران

متعاقب قتل‌ها و دستگیری‌های سال‌های 1931 تا 1934، رضا شاه بی‌محابا دست به وحشت‌افکنی در میان مردم و ارعاب اشخاص سرشناس و شهروندان عادی زد. برخی از زندانیان سیاسی این دوره سیاه در زندان قصر قاجار محبوس بودند، که هارت آن را باستیل ایران و یا سینگ سینگ ایران نامیده بود. طرح زندان قصر قاجار را که در سال 1929 بنا شد، تیمورتاش پس از بازدید از چند زندان در اروپا داده بود تا «منزل مناسبی برای زندانیان سیاسی باشد.» در همین جا بود که خودِ تیمورتاش نیز محبوس شد و نهایتاً درگذشت. «این ساختمان عظیم یک طبقه که از بارزترین نشانه‌های حومه شمالشرق تهران است» آشکارا با این هدف طراحی شده بود که بر دل «مجرمان سیاسی» احتمالی رعب و وحشت بیندازد. بر اساس گزارش کاردار موقت سفارت آمریکا جیمز اس. موسِ پسر، نام زندان در سال 1938 به دستور شاه تغییر کرد: «احتراماً به عرض وزارت [امور خارجه] می‌رساند که به دستور شاه از امروز نام زندان مجرمان سیاسی ایران معروف به قصر قاجار به بی‌سیم (معادل wireless انگلیسی) تغییر کرد. یک ایستگاه بی‌سیم نظامی دقیقاً در ضلع شمالی زندان مستقر شده است. این نام به فرهنگستان زبان فارسی ارجاع نشده است، ولی ردّ آن بعید می‌نماید.» در آوریل 1935، کاردار سفارت آمریکا جی. ریوز چایلدز به همراه عده‌ای از دانشجویان جامعه‌شناسی کالج آمریکایی از این زندان بازدید کرد: زندان گنجایش 1200 تا 1500 زندانی را دارد و معمولاً همین تعداد زندانی هم در آن محبوس هستند. نظم و نظام حاکم در زندان قصر قاجار و امکانات انسانی که در اختیار زندانیان قرار می‌گیرد، و همچنین فهم و شعور رئیس آن من را شدیداً تحت‌تأثیر قرار داد. متوجه شدم که چند سلول به زندانیان سیاسی اختصاص دارد و تعدادی از زندانیان سیاسی را نیز دیدم؛ از جمله بسیاری از زندانیان ایل بختیاری که اخیراً به حبس به مدت‌های مختلف محکوم شده بودند؛ و امکاناتی که در اختیار آنها بود فقط یک حمام خصوصی و دستگاه رادیو کم داشت. مگر اینکه چند روز قبل از بازدید ما به زندانی‌ها غذای ویژه داده باشند تا ظاهری سر حال و شکم سیر پیدا کنند، والّا باید بگویم که آدم با دیدن آنها ناچار به این نتیجه می‌رسید که وضع‌شان از این نظر کم و کسری ندارد. در آخر هم میهمان رئیس زندان بودیم که به همه سئوال‌های ما پاسخ داد. وقتی یک نفر از رییس زندان پرسید که زندانیان سیاسی چند ساعت حق ملاقات با دوستانشان دارند، او پاسخ داد که «مگر زندانیان سیاسی دوست هم دارند؟» منبع:دکتر محمدقلی مجد ، رضاشاه و بریتانیا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1389 ، ص 157 تا 159 منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

آن سوی چهره مظفر بقایی

دکتر مظفر بقائی کرمانی یکی از مشهورترین رجال سیاسی تاریخ ایران معاصر است که نام او با وقایع و حوادث فراوانی در هم تنیده شده است. از هر منظری به تحولات تاریخ ایران دهه‌های بیست شمسی به این سو نظر افکنیم، نمی‌توانیم نام او را حذف نمائیم. در مورد بقائی قضاوتهای فراوانی صورت گرفته که در تحلیل نهائی هیچ کدام آنها نمی‌تواند طرحی جامع از رفتار و کردار سیاسی او ارائه کند، زیرا لایه‌های تشکیل‌دهنده شخصیت و رفتار سیاسی بقائی پیچیده و متعدد است. این مقوله از سوئی با پیچیدگی تاریخ معاصر ایران مرتبط است که لاجرم شخصیتهای پیچیده سیاسی بین المللی بازیگران آن بوده‌اند، و از سوئی دیگر نیازمند شناسائی فرایندها و شخصیت‌های موازی دیگری است تا فهم رفتار سیاسی رجالی مثل بقائی را تسهیل نماید. انواع و اقسام تعابیر در وصف زندگی و رفتار و کردار سیاسی بقائی به کار گرفته شده که به نظر ما بهترین آن تعبیری است که جواد جعفری با عنوان «مرد شگفت‌انگیز سیاست ایران» به کار برده است. شگفتی رفتار سیاسی بقائی امری است که حتی صدیق ترین وفاداران او در مقاطع گوناگون تاریخی آن را به نحوی از انحا بیان داشته‌اند. برای شناخت مرد شگفت‌انگیز مورد نظر ما، البته تأملات و مطالعات زیادی لازم است که از عهده کسانی معدود بر می‌آید. لازمه هرگونه مطالعه و تأمل در تحقیق تاریخی «فاصله گرفتن» از موضوعی است که تحقیق در مورد آن انجام می‌شود. بدون فاصله گرفتن به مفهوم علمی، راه بر شناسائی مسدود می‌شود، زیرا از نظر فلسفی هر پدیده‌ای وقتی می‌تواند مورد شناسائی قرار گیرد که «موضوع» شناسائی واقع شود، در این مسیر البته باید تعلقات و وابستگیها جای خود را به دید خشک علمی‌دهد، چه در غیر این صورت شناختی ظهور نخواهد کرد. گرچه بقائی چهره‌ای آشنا برای سیاستمداران، مورخان و محققان تاریخ معاصر ایران بوده، لیکن هیچ اثر مستقل و در خور توجهی چه از سوی مخالفان و چه از سوی طرفداران او منتشر نگردیده است. به همین دلیل و به رغم شهرت فراوان، هنوز قضاوتهای سطحی در مورد او فراوانند، عده‌ای به دلیل نام حزب او که زحمتکشان ملت ایران نام دارد، وی را سیاستمداری چپ‌گرا می‌دانند، عده‌ای دیگر به دلیل همین عنوان حتی وی را توده‌ای تلقی می‌کنند؛ غافل از اینکه بقائی هرچه بود، تمام عمر از حزب توده نفرت داشت. عده‌ای دیگر بقائی را رجلی آزادیخواه و لیبرال تلقی می‌نمایند و گروهی هم وی را مردی می‌دانند که در فعالیت سیاسی خود از انگیزه‌های مذهبی بهره می‌گرفته است. علت این قضاوتها همه در آن است که بقائی رجلی بود که در مقاطع گوناگون تاریخی و بسته به موقعیت از ابزارهای لازم برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بهره می‌گرفت، نمی‌توان هیچ اصل ثابتی را در فعالیتهای او مفروض گرفت و مدعی شد او در مقطعی خاص به فلان اصل ثابت باور داشته است. یکی از علل پیچیدگیهای رفتار سیاسی بقائی این است که وی با جریانها، رجال سیاسی، نهادهای اطلاعاتی نظامی و غیر نظامی، روزنامه نگاران، هنرمندان و حتی باندهای سیاه مرتبط بوده و از هر کدام از آنان در راستای هدفی خاص بهره برده است. پس بدون شناخت این جریانها راه بر تحلیل شخصیت و رفتار سیاسی او بسته است. اما اگر تمام اطلاعات لازم در این زمینه هم به دست آیند، باز هم پیچیدگی رفتار او به قوت خود باقی است. علت در این نکته نهفته است که نظر و عمل بقائی در مقاطع مهمی از زندگی سیاسی او با هم تناقض دارند، کشف راز و رمز این تناقضها کلید ورود به هزار توی فعالیتهای او به شمار می‌آید. بقائی اغلب اوقات در مقام سخن چیزی را به زبان می‌آورد که آن سخن با رفتار عملی او تمایز و حتی همانطور که گفتیم تناقض داشت. چطور ممکن بود اجتماع نقیضین در شخصیتی سیاسی در لحظه‌ای واحد ظهور کند و از او شخصیتی شگفت‌انگیز خلق ننماید؟ برای کسی که در مورد زندگی رجال سیاسی ایران و هر جای دیگر جهان تحقیق می‌کند، کشف تناقض در نظر و عمل یکی از مهمترین گامهاست؛ به‌عبارت بهتر وظیفه مورخ نشان دادن تناقضات موجود در امری تاریخی و یا شخصیتی سیاسی است. وجود تناقض در هر امری نشان از ظهور امری خلاف آمد و شکل گیری مقوله‌ای است خلاف عادت. برای یک انسان معمولی وانمود ساختن خویش به عنوان موجودی که حقیقتاً چیز دیگری است، امری است ناممکن؛ لیکن برای یک سیاستمدار حرفه‌ای این نخست گام عرصه سیاست است. بدون تردید بقائی مرد میدان این عرصه بود، او در مقاطع فراوانی از زندگی سیاسی اش، خویش را به گونه‌ای خاص معرفی می‌کرد؛ اما در نفس‌الامر و دنیای حقیقی چیز دیگری بود. کشف علل و عوامل و راز این رفتار نخستین گام در شناسائی کردار سیاسی دکتر مظفر بقائی است. اما نکته مهمتر دیگری هم وجود دارد و آن ارتباطات پیچیده بقائی است با محیط سیاسی پیرامون خود. شناخت محیط سیاسی که بقائی در آن تنفس می‌کرد، یکی از مراحل عمده برای فهم کردار سیاسی اوست، کما اینکه شناخت شبکه یاران و دوستان او ضرورت درجه نخست در کشف شخصیت شگفت‌انگیز او دارد. در هر مقطع از زندگی سیاسی بقائی، شبکه‌ای از یارانش او را احاطه کرده بودند: از عوامل اداره آگاهی شهربانی گرفته تا روزنامه نگاران، از عوامل رکن دو ارتش تا عناصری از باندهای تبهکار، از عناصر سیاسی که همیشه در سخن مورد حمله بقائی قرار می‌گرفتند تا دربار محمدرضا پهلوی؛ اینها همه و همه باعث پیچیدگی بیشتر رفتار سیاسی او می‌شدند. این موضوع در منابع منتشر شده و اسناد بازتاب فراوانی داشته است. رفتار سیاسی او به هیچ وجه قابل پیش بینی نبود، کسی نمی‌دانست او تا دقایقی دیگر چه واکنشی نشان می‌دهد، این امر بزرگترین نقیصه برای یک سیاستمدار است. درست است که در غرب جدید از ماکیاوللی تا مترنیخ و بعد گفته‌اند سیاستمدار کسی است که در دل چیزی داشته باشد و در عمل خلاف آن را انجام دهد؛ اما این سخن به هیچ وجه به مفهوم زیر پا نهادن قراردادها و موازین مرسوم و مورد قبول نبوده و نیست. بقائی استاد شکستن پیمانها بود، او به راحتی سوگند می‌شکست و به تعهدات خود پشت پا می‌زد، به آسانی مبدل به شخصیتی تهاجمی می‌شد و در طرفه العینی مخالف سیاسی خویش را چنان آماج حمله و تحقیر قرار می‌داد که در نوع خود بی نظیر بود. به واقع بقائی دو شخصیت داشت: شخصیتی آشکار که از او مردی سخنور، آراسته، مبادی آداب، سیاستمدار و روزنامه نگار ارائه می‌داد، و شخصیتی پنهان که قدرت تخریب آن شگفت‌انگیز بود. شخصیت پنهان بقائی او را به عملیات پنهان می‌کشانید، موضوعی که در امر سیاست بدیهی است، اما بقائی تا آن اندازه این عملیات را به افراط می‌کشانید که همه او را موجودی دسیسه گر می‌دیدند. بقائی همیشه یارانی داشت که او را در این لحظات یاری می‌دادند، آنها وی را به گود سیاست پرتاب می‌نمودند، اگر انگیزه خود را از دست می‌داد، او را به ادامه راه تشویق می‌نمودند و خلاصه اینکه بر شخصیت و کردار و رفتار او کنترلی وصف ناشدنی اعمال می‌نمودند. آنها از جسارت و تهور بقائی سود می‌جستند تا مقاصد سیاسی خویش را برآورده نمایند، و وقتی به مقصود می‌رسیدند او را به حال خود رها می‌ساختند. پس برای شناسائی و فهم رفتار پیچیده سیاسی بقائی باید به این دسته جریانها و اشخاص و اهداف آنها هم پرداخت، به این شکل است که می‌توان محور مختصات رفتار او را به درستی ترسیم نمود. گرچه شاید بتوان از طریق کتابها و مقالات منتشر شده، وجه آشکار رفتار سیاسی او را تا اندازه‌ای فهمید، لیکن شناخت وجه پنهان رفتار سیاسی او، نیازمند ابزارها و صلاحیتهای دیگری است. منبع:دکتر حسین آبادیان ، زندگینامه سیاسی مظفر بقایی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1386 ، بخش مقدمه منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 102 - اردیبهشت ماه 1393

احترام امام خمینی به مقررات دولتهای میزبان

آنچه در پی می آید بخشهایی از مصاحبه آقای صادق طباطبایی با سایت جماران است. * نقش آقای مهدی عراقی‌در نوفل‌لوشاتو چه بود؟ آقای عراقی اجرای تدارکات و امور لجستیکی و گرداندن امور دفتر و منزل را برعهده داشت و انصافا هم خیلی هوشیار و فداکار بود. در روز‌های شنبه و یکشنبه گاه ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از دانشجویان و دیگر ایرانیان برای دیدار با امام می‌آمدند و گاهی هم همان جا می‌خوابیدند. حاج مهدی در چادر برای آن‌ها پتو و لوازم گرم‌کننده تدارک می‌دید و در پذیرایی هم خودش را راحت کرده بود! نصف نان باگت و یک تخم‌مرغ و یک گوجه فرنگی و یک لیوان آب زردرنگ (به اسم چای!) در لیوان‌های یک‌بار مصرف به هر نفر می‌داد. یک‌بار چند تا از دوستان دو عدد مرغ کشتند و خوراک مرغ درست کردند و وقتی برای امام بردند امام اعتراض ‌کردند و نخوردند. بعدا هم گفتند من راضی نیستم در اینجا کاری خلاف قانون و مقررات فرانسه انجام شود. * یعنی امام از قبل می‌دانستند این کار ممنوع است؟ بله، امام خبردار بودند. ظاهرا قبل از سفر یا در طول سفر درباره گوشت و مواد غذایی از همراهان چیز‌های مختلفی را پرسیده بودند. حتی یک‌بار یک گوسفند می‌گیرند و در‌‌ همان باغ ذبح می‌کنند و یکی از دوستان‌‌ همان نیمه شب شروع کرد به درست کردن خورشت قیمه. موضوع را به گوش امام رساندند و امام نیز علاوه بر آنکه از آن غذا نخورد، به شدت آن را منع کرد. تا اینکه بعد از چند روز توانستیم توسط ترک‌ها و مراکشی‌ها گوشت ذبح اسلامی برای ایشان فراهم کنیم. * بحث پیشنهاد تدوین قانون اساسی به چه شکل بود؟ چطور شد امام آن تصمیم را گرفتند؟ یک روز من و آقای دکتر حبیبی در حال قهوه خوردن بودیم که آقای حبیبی به من گفت: «این سید با قلم و خودنویس خود همه‌چیز را به هم ریخته و نشان می‌دهد؛ اینکه می‌گویند امام زمان که ظهور می‌کند با یک قلم و یک بیان حکومت‌های تمام دنیا را برهم می‌ریزد، قابل فهم شده است. امام هم همین کار را انجام داده و می‌رود تا نظام شاهنشاهی را بعد از ۲۵۰۰ سال با همین قلم و نوشته‌های خود برهم بریزد» صحبت از اینجا شروع شد و سرانجام آقای حبیبی‌گفت واقعیتش این است که امام دارد همین‌طور می‌رود جلو و به نظر می‌رسد که بوی حلوای شاه بلند شده و به زودی هم باید حلوای نظام شاهنشاهی را بخوریم، اما اگر آقا با فروپاشی نظام کنونی به ایران می‌رود، باید قانون اساسی‌اش هم زیر بغلش باشد. این یک گفت‌وگوی خوش‌بینانه و خیال‌پردازانه بین من و آقای حبیبی بود. نزدیک غروب وقتی به دیدن امام رفتیم و من این موضوع را مطرح کردم، امام به ایشان گفتند شما بروید و پیش‌نویس یک قانون اساسی را تهیه کنید. در آن زمان مرحوم پدرم هم در پاریس بودند. امام به آقای حبیبی گفتند اگر در مواردی به آرای فقهی نیاز داشتید با آقای سلطانی در میان بگذارید. متن پیش‌نویس وقتی که نهایی شد، نسخه‌هایی به شورای انقلاب و دولت موقت و امام داده شد. نسخه‌ای که به امام داده شد را به دستور سید احمد آقا تکثیر کردند. یک شب سیداحمد آقا و من رفتیم به منزل پنج تن از مراجع و بزرگان حوزه و به تک‌تک آن‌ها دادیم. از آن‌ها خواسته شد حداکثر ظرف یک روز مطالعه کنند و نظراتشان را به دفتر امام خمینی بدهند. این در‌‌ همان اوایل سال ۵۸ بود. آقایان گلپایگانی و نجفی و شریعتمداری نظر خاصی ندادند، فقط در پایان نوشته بودند: ان‌شاءالله مبارک است، اما آقای منتظری نکاتی را از جمله ملی کردن مراتع و آب‌ها و جنگل‌ها بر آن افزوده بودند. خواهرم دو سه هفته بعد از عزیمت امام به پاریس، به ایشان پیوست. با دیدن حال و روحیه ایشان گفت امام چقدر عوض شده‌اند، ۲۰ روز یا یک ماه پیش در نجف خیلی افسرده و البته مصمم بودند، اما اینجا شادمانی و نشاطی در چهره‌شان مشاهده می‌شود. خوب طبیعی است آن محیط پر از اختناق و تحجر در نجف با این شرایط جدید قابل قیاس نیست که همه‌روزه از صبح تا ساعاتی از شب گذشته پرجنب و جوش می‌گذرد و حضور انبوه ایرانیان و دانشجویان مصمم و انقلابی و دیدارهای موثر و کارساز و دریافت گزارشات لحظه به لحظه از ایران و هدایت مستقیم مبارزه باعث آن روحیه نشاط و پرکار می‌شد. کم اتفاق نمی‌افتاد که امام در آن سن و سال روزانه بیش از ۱۶ ساعت کار می‌کردند. * اشاره به خصلت تحجر در نجف کردید، می‌شود منظورتان را بیشتر تبیین کنید؟ فکر می‌کنم نخستین بار یا دومین بار بود که به نجف رفته بودم و با امام صحبت می‌کردم، ایشان درباره محیط نجف و نوع نگاه متحجرانه برخی از آقایان نکاتی را به من گفتند؛ از جمله اینکه یکی از علما نزد ایشان آمده و گفته چرا اینقدر جوش اسراییل را می‌زنید (ظاهرا چند روز بعد از جنگ ۶ روزه اعراب و اسراییل بوده است) برفرض اسراییل اگر بیاید و عراق را هم بگیرد، مسلم است که به حوزه کاری ندارد! نوع نگاه و درک سیاسی را ببینید. یا وقتی که امام آمدند پاریس چند مورد از خانواده این بزرگان نزد خانم و عروس امام رفته و از هجرت ایشان گلایه کرده بودند با جملاتی نظیر اینکه چطور ایشان دلش آمده حرم حضرت علی‌ (ع) را‌‌ رها کرده و به فرنگ برود؟ مگر چه کمبود و مشکلی داشت، امامت جماعت نداشت که داشت، مسجد و محراب نداشت که داشت، درس و بحث نداشت که داشت، دیگر چه می‌خواست که اینجا را‌‌ رها کرد و به ولایت کفر رفت؟ * آیا امام در آن سال‌ها نیز شعر می‌گفتند؟ امام در جوانی یک دیوان شعر داشتند که ساواک برد. اما هرچه تلاش شد، پیدا نشد. خواهر من هم بر اساس این سابقه از امام می‌خواهد که شعر بسرایند که امام از نو سرودن را آغاز می‌کنند. * کسی هم آن دیوان شعر را دیده بود؟ حتما از افراد خانواده آن را دیده بودند! اما موضوع گم شدن آن را احمد آقا به من گفته بود. علاوه بر دیوان شعر، خیلی از کتب امام در طول آن سال‌ها گم شده بود. مثلا در سال‌های بعد از انقلاب در یکی از شهرستان‌ها، فردی در یک کتابفروشی گوشه خیابان توجهش به یک کتاب خطی جلب می‌شود و وقتی با قیمت نازلی می‌خرد، متوجه می‌شود که یکی از آثار امام است و به جماران می‌آورد. منبع:آرشیو موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

پاسخ صریح آیت‌الله کاشانی به فرستاده دربار لندن

روز 12 مرداد 1330 «استوکس» وزیر مشاور انگلستان و فرستاده ویژه دربار لندن، در رأس هیأتی از مقامات بلندپایه کشورش برای گفت و گو با دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر و آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی راجع به حل اختلافات دو کشور وارد تهران شد. ورود هیأت در شرایطی بود که حدود 6 ماه از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ایران می‌گذشت. قانونی که خلع ید انگلیس از منابع نفت کشورمان را دنبال می‌‌کرد و تصویب آن، خشم مقامات بریتانیا را برانگیخته بود. «استوکس» در روز 20 مرداد به حضور آیت‌الله کاشانی رفت و با ایشان راجع به روابط تهران و لندن و اختلافات پیش آمده به گفت و گو پرداخت. نظر به مواضع متین و محکم آیت‌الله کاشانی در این ملاقات متن مصاحبه «استوکس» با ایشان را عیناً از روزنامه اطلاعات روزهای 20 و 21 مرداد 1330 نقل می‌کنیم: «امروز صبح ساعت نُه آقای استوکس که قبلاً از حضرت آیت‌الله کاشانی وقت ملاقات گرفته بود به ملاقات معظم له رفت. در این ملاقات آقای گودرزی مترجم آقای استوکس حضور داشت اینک متن مصاحبه به نظر خوانندگان می‌رسد. پس از انجام تعارفات معمولی حضرت آیت‌الله شروع به صحبت کردند و اظهار داشتند: شنیده‌ام که شما طرفدار سیاست استعماری انگلستان و استعمار ملتها نیستید و از این جهت از آمدن شما به ایران خوشوقتم. - من از «حزب کارگر»ی هستم و طرفدار سیاست استعماری طبیعتاً نمی‌توانم باشم و دفعه اول هم نیست که به ایران آمده‌ام. آیت‌الله: اگر چند بار به ایران آمده‌اید تا کنون از وضع رقت‌بار مردم زحمتکش این کشور اطلاع حاصل کرده‌اید؟ استوکس پاسخ داد: از بعضی قسمتها اطلاع دارم. آیت‌الله گفتند: اگر اطلاع دارید و می‌دانید که سیاست استعماری انگلستان چقدر باعث بدبختی مردم این سامان شده آیا به فکر جلوگیری از مظالم افتاده‌اید؟ آقای استوکس با تبسم گفت: این دفعه آمده‌ام این کار را بکنم. آیت‌الله فرمودند: امیدوارم در این کار توفیق حاصل کنید و بدانید که بزرگترین سرمایه هر دولتی جلب عواطف و محبت مردم است که مهمترین پشتیبان نیرومند و قابل اعتماد هر دولت و حکومتی است و چه بهتر که یک دولتی بتواند جلب محبت سایر کشورها را نیز بنماید. استوکس جواب داد: من به لزوم همکاری و نزدیکی ملتها اعتقاد کامل دارم. آیت‌الله اظهار داشتند: این عقیده شما بیشتر مایه خوشوقتی و مسرت من خواهد بود اما قبل از این که وارد صحبت شویم لازم است که شما بدانید من صریح‌اللهجه هستم و نظریات مردم ایران را بی‌پرده و روشن می‌گویم با این مقدمه از شما سئوال می‌کنم آیا تصدیق دارید که دولت انگلستان سالها است که برای تسخیر سیاسی و اقتصادی کشورهای خاورمیانه یک مکتب استعمار و استثمار داشته است؟ استوکس گفت: این عقیده به نظر من کاملاً صحیح نیست زیرا ما در دنیا کارهای خوب هم زیاد کرده‌ایم. آیت‌الله: اگر روش سیاسی انگلستان در ایران و سایر کشورهای خاورمیانه با تجاوز و تعدی و ظلم توأم نمی‌بود نه مردم این قسمت جهان این قدر در فشار فقر و بدبختی می‌ماندند و نه دولت و سیاست انگلستان این قدر مورد نفرت و کینه مردم خاورمیانه و به خصوص ایرانیان می‌گردید. امیدوارم از شنیدن این حقایق و صراحت لهجه من زیاد مکدر نشوید. استوکس: به نظر من قسمت عمده این مطلب اثر تبلیغاتی است که علیه انگلستان شده است من با تمام نظریات جنابعالی درباره انگلستان موافقت ندارم اما با دقت بیانات شما را استماع می‌کنم. آیت‌الله: امیدوارم بتوانم به شما ثابت کنم که آنچه به شما می‌گویم کاملاً درست و منطقی است و بدانید که از این حقایق امروز تمام طبقات ملت ایران به خوبی مطلع می‌باشند آیا می‌دانید که در نتیجه سیاست ظالمانه استعماری انگلستان در سالهای متمادی اگر امروز کسی به سیاست انگلستان اظهار علاقه کند منفور و مبغوض مردم خواهد شد؟ استوکس: من با این مطلب موافق نیستم. آیت‌الله: اگر کمی انصاف داشته باشید و بخواهید حقایق را چنان که هست نه آن طوری که شما می‌خواهید مشاهده نمایید با عقیده من ناگزیر کاملاً موافقت خواهید نمود. استوکس: از قدیم‌الایام انگلیسیها با ایرانیها دوست بودند و بنابراین شاید این موضوع که فرمودید خیلی صحیح نباشد و اگر هم این موضوع که می‌فرمایید متأسفانه صحیح باشد علتش این است که به مردم حقیقت را نگفته‌اند و به نظر من این افکار و جریانات ثابت می‌کند که افکار کمونیستی در ایران رخنه و نفوذ کرده است. آیت‌الله: ابداً چنین چیزی نیست من خود به خاطر وظیفه دینی و ملی خود یک عمر با سیاست استعماری بریتانیا جنگیده‌‌ام. ملیون ایران و طبقات مختلف این کشور و مردم ستمدیده ممالک اسلامی که با من و همراه من برای آزادی وطن و هموطنان با سیاست استعماری انگلستان مبارزه کرده‌اند و می‌کنند کوچکترین اثر و نشانی از فکر کمونیستی در وجود آنها نمی‌تواند رخنه کند و رخنه نکرده است. عقاید مستحکم دینی و ملی ما سد بزرگ و استواری در مقابل نفوذ کمونیزم و افکار کمونیستی می‌باشد. استوکس: ممکن است این طور باشد. آیت‌الله: قطعاً این طور است. استوکس: ولی کمونیستها تحریک می‌کنند. آیت‌الله: این شهرت غلط و مغرضانه است که به وسیله سیاست استعماری شرکت سابق نفت انتشار یافته که موضوع ملی شدن صنعت نفت ایران به تحریک روسها و به وسیله کمونیستها بوده است در صورتی که این موضوع فقط خواستة ملت و مردم رنجدیده ایران بوده است و حتی عده‌ای از عناصر چپ‌نما و توده‌نما به تحریک عمال شرکت نفت با ملیون ایران به خیال خود مبارزه کردند و کارشکنی نمودند چرا نمی‌خواهید این حقیقت را که از آفتاب هم روشنتر است ببینید که سیاست استعماری انگلستان سالیان متمادی ملتهای خاورمیانه را چنان مورد استعمار و استثمار ظالمانه‌ای قرار داده است که اکثریت مردم این سرزمین از حق ادامه معیشت و دسترسی به ابتدایی‌ترین وسایل ضروری زندگی محروم مانده‌اند. استوکس: من هم این حرف را زیاد شنیده‌ام ولی بر من ثابت نیست که علت خرابی و بدبختی ایران عمال انگلیس باشند، به عقیده من مسبب خرابی اوضاع این کشور نادرستی اولیای مملکت و مالکین بزرگ هستند که مقدرات مردم در دست آن عده معدود است. آیت‌الله: اگر مالکین عمده اجحافاتی کرده‌اند عمال انگلستان پشتیبان آنها بوده‌آند. در زمان تزارهای روسیه یک عده به حمایت روسیه تزاری نسبت به مردم و حقوق آنها تعدی و اجحاف می‌کردند و در جنوب هم عده‌ای دیگر به اتکای انگلستان و لیکن پس از سقوط حکومت تزارها اتکای تمام افراد و اشخاص که بر دوش مردم زحمتکش این مملکت سوار شده و تعدی می‌کرده‌اند فقط و فقط به انگلستان و سیاست استعماری آن کشور بوده است تمام عمال خائن در ایران چه در دستگاه دولت و چه در خارج از دستگاه دولت متصل به یک رشته بوده‌اند و سر آن رشته هم در سفارت انگلیس و دستگاه شرکت استعماری نفت جنوب بوده است و اگر سیاست استعماری انگلستان از خائنین ایران حمایت نمی‌کرد سالها بود که مردم تمام آنها را نابود کرده بودند زیرا تعداد خائنین ایران خیلی کم بوده است اما حمایت و پشتیبانی انگلستان از آنها خیلی زیاد بوده است. استوکس: همان‌طور که من در کمیسیون نفت هم گفتم نسبت به گذشته خیلی صحبتها هست و خیلی هم صحبت می‌شود و به نظر من خیلی مفید و ضروری نیست که زیاد راجع به گذشته صحبت کنیم و بهتر است درباره آینده صحبت کنیم. آیت‌الله: من هم نمی‌خواهم زیاد راجع به گذشته صحبت کنم اما یادآوری این مطالب که شمه‌ای مختصر از گذشته است به عنوان مقدمه برای سخنان آینده ضرورت دارد زیرا ملت ایران دیگر حاضرنیست بند گران و طاقت‌فرسای استعمار اقتصادی را به هیچ‌وجه تحمل نماید. استوکس: صحیح است. آیت‌الله: یک سئوال از شما دارم. آیا شما قائل به خدای عادل و توانا هستید یا نه؟ استوکس: البته من یک نفر مسیحی کاتولیک و معتقد به خداوند یکتا می‌باشم. آیت‌الله: حال که به خدا معتقد و قائل هستید باید بدانید که در مقابل خداوند غفور و مهربان ظلم به مردم قابل عفو و اغماض نیست بنابراین به عقیده شما اگر به ملتی ظلم شود که افراد آن ملت در نتیجه آن ظلم، گرفتار فقر و عدم بهداشت و بدبختی شوند آیا این عمل در پیشگاه قادر متعال قابل عفو و بخشش است؟ استوکس: من در مدت پانزده سال چندین بار به ایران آمده‌ام و سعی کرده‌ام که دولتهای وقت را وادار کنم با تهیه وسائل آبیاری و ترقی سطح کشت و بهبود وضع کشاورزی ایران را از این وضعیت خلاص کنند و سطح زندگی مردم را ترقی دهند ولی متأسفانه این کار را نکردند و من در واقع سیاستمدار نیستم و مهندس هستم و در فن آبیاری تخصص دارم. آیت‌الله: اخلاق و رویه شما به نظر من ناپسند نمی‌نماید؛ امیدوارم سخنان مرا که در حقیقت سخنان مردم این کشور است کاملاً مورد تأمل و تفکر قرار دهید. مهمترین علت خرابی کشور ما و بدبختی هموطنان و برادران دینی من این است که عمران و آبادی مملکت ما مخالف میل و مصلحت و منفعت شرکت سابق نفت بوده است اکنون پنجاه فرسخ در پنجاه فرسخ اراضی خوزستان که برای همه نوع کشاورزی و عمران مفید است بایر افتاده و تاکنون همیشه عمال شرکت نفت به وسائل مختلف متشبث شده‌اند که سد اهواز بسته نشود اگر خوزستان آباد می‌شد زارعین و کارگران در رفاه و سعادت زندگی می‌کردند و کسی حاضر نمی‌شد برای شرکت سابق نفت با مزد قلیل جان بکند و به این زندگی دشوار و طاقت‌فرسایی که شرکت سابق نفت جنوب به خاطر طمع زیاد برای آنها فراهم کرده است تن دردهند. استوکس: من با تمام این مطالب نمی‌توانم موافق باشم من حاضرم یادداشت‌هایی تهیه کنم و برای ملاحظه جنابعالی بفرستم که ثابت کند کمپانی نفت در جنوب ایران عمران و آبادی هم می‌کند. آیت‌الله: البته شرکت نفت چند ساختمان با وسایل کامل زندگی برای کارمندان انگلیسی خود در آبادان ساخته است نمی‌دانم شما وضع کارگران ایرانی را که در شرکت سابق نفت کار می‌کرده‌اند دیده‌اید که در آن صحرای سوزان در حصیرآباد و چادرآباد با چه بدبختی و فلاکت بسر می‌برند؟ شما نمی‌توانید انکار کنید که عمال طماع شرکت سابق نفت می‌خواسته‌اند هرچه ممکن است از منابع وطن ما بیشتر طمع ببرند و خرابی اوضاع آبادان و عدم عمران آن قسمت از کشور ما برای عمال شرکت نفت وسیله‌ای شده است که کارگران ایرانی ما روزی سی چهل ریال و کمتر برای شرکت نفت کار کنند در صورتی که اگر خوزستان آباد می‌شد آن قدر کار برای زحمتکشان ایران در کشاورزی و دامپروری فراهم می‌شد که همانطور که گفتم حاضر نمی‌شدند با این مزد کم و آن وضع رقت‌بار برای شرکت سابق نفت جان بکنند. به علاوه محصول نیشکر و سایر محصولات خوزستان در صورت آبادی آن دیار کشور ما را از بسیاری از واردات بی‌نیاز می‌کرد. به خاطر دارم در آن سالها که راه‌آهن ایران را می‌ساختند یکی از مهندسین آلمانی که پل بزرگی برای راه‌آهن ایران می‌ساخت نقشه‌ای داد و پیشنهاد کرد که دولت ایران موافقت کند تا سد اهواز که از همه جهت باعث آبادانی خوزستان می‌گردید بسته شود اما به محض این که عمال شرکت نفت از این نقشه مهندسی آلمانی مطلع شدند آن قدر اعمال نفوذ کردند و دست و پا نمودند تا آن مهندس آلمانی عوض شد و به جای او یک نفر انگلیسی به کار گماردند؛ آیا این عمل و کارهایی نظیر آن کافی نیست که شما قبول و اعتراف کنید که شرکت سابق نفت مخالف آبادی خوزستان و رفاه و آسایش هموطنان خوزستانی ما بوده است؟ استوکس: از موضوع این مهندس ابداً اطلاع ندارم و از کارکنان شرکت نفت خواهم پرسید اما تنها خوزستان در مملکت شما بایر نمانده است تمام نواحی ایران همین‌طور است برای این که مسئولین حکومت ایران پول را به مصرف واقعی آن نمی‌رسانند و ما چهارده میلیون در خوزستان خرج می‌کنیم. آیت‌الله: باید بگویم که اغلب اعضای دولتهای ایران تحت‌تأثیر عمال شرکت نفت جنوب بوده و یا نوکر آنها بوده‌اند زیرا همان طور که بارها گفته‌ام عمال شرکت نفت جنوب در تمام شئون مملکت ما و در تعیین و انتصاب مسئولین هیأت حاکمه ایران اعمال نفوذ می‌نمودند و دخالتهای ناروا می‌کردند و یکی از بزرگ‌ترین علل قیام و نهضت مردم ایران بر ضد شرکت سابق نفت همین دخالتهای ناروا و اعمال نفوذ بوده است که عمال شرکت نفت در هیأت‌های حاکمه ایران می‌کردند. با این که میل ندارم از خودم و احساسات گرانبهای برادران دینی و هموطنان عزیزم نسبت به خود صحبت کنم؛ برای این که بهتر به میزان عدم رضایت مردم ایران نسبت به سیاست استعماری بریتانیا و عمال شرکت نفت پی ببرید یادآوری می‌کنم که در اوایل جنگ هنگامی که من در بازداشت انگلیسیها بودم و ارتش شما و سایر متفقین در مملکت ما بودند مردم ایران مرا به نمایندگی خود انتخاب کردند و اگر سوابق مبارزات من با سیاست استعماری بریتانیا در نظر گرفته شود انتخاب من به نمایندگی مردم تهران آن هم در چنان وضع و موقع دشواری در حقیقت رفراندومی است برای سنجش میزان عدم رضایت مردم ایران از سیاست استعماری انگلستان. استوکس: همیشه رسم چنین بوده که مردمان خوب گرفتار حبسهای سیاسی شده‌اند. آیت‌الله: از این موضوع هم فعلاً می‌گذریم من چند سئوال دیگر هم از شما دارم، یکی این که آیا شما منشور سازمان ملل را قبول دارید که حق حاکمیت ملتها را محترم شمرده است و برای استقرار حق حاکمیت خود، ملت ایران حق داشته است که صنایع مملکت خود را ملی نماید؟ استوکس: من قبول دارم اما قرارداد را هم یک طرفه نباید لغو کرد. آیت‌الله: قراردادی که از آن نام می‌برید دو تا است یکی قرارداد دارسی و دیگری قرارداد تحمیلی 1933م. قرارداد دارسی چنان که می‌دانید در نتیجه مبارزه ملت ایران بالاخره با موافقت خود شرکت نفت لغو شد بنابراین درباره آن سخن نمی‌گویم و اما قرارداد 1933م. برخلاف میل و رضای مردم ایران تحمیل شده و کاملاً «فرس ماژور» بوده و این حقیقت انکارناپذیر را آقای تقی‌زاده که عاقد آن قرارداده بوده است در مجلس ایران به صراحت اظهار داشته است و حتی عده‌ای از رجال انگلستان هم بارها گفته‌اند که حکومت آن وقت ایران دیکتاتوری کامل بوده است یعنی مردم ایران در زیر فشار دیکتاتوری به هیچ‌وجه توانایی اظهارنظر نداشته‌اند. استوکس: به عقیده من اگر این موضوع به سازمان ملل مراجعه شود به ایران حق نخواهند داد. آیت‌الله: اگر سازمان ملل هم مثل دیوان لاهه بخواهد خلاف حق و عدالت رأی بدهد ممکن است به ایران حق ندهد مطمئن باشید که در آن صورت عموم ملتهایی که چشم امیدواری به عدالت سازمان ملل دوخته‌اند به کلی مأیوس خواهند شد من هرگز نمی‌خواهم باور کنم که سازمان ملل متحد برخلاف حق و عدالت مثل دیوان لاهه رأی و عقیده‌ای اظهار کند و جانب عدل و انصاف را نگه ندارد. استوکس: متأسفم که وقت من امروز خیلی کم است پیش‌بینی نمی‌کردم که وقت بیشتری برای مذاکره با جنابعالی منظور کنم اگر مایل باشید ممکن است وقت دیگری خدمت برسم و مذاکرات را ادامه بدهم. آیت‌الله: من هم به ادامه مذاکرات مایلم و امیدوارم که شما مرد باانصافی باشیدو اظهارات مرا که بعضی از آنها را به ملاحظاتی نمی‌خواهید تصدیق کنید بالاخره قبول و تصدیق نمایید و ضمناً یادآوری می‌کنم که من ابداً نسبت به مردم انگلستان احساسات غیردوستانه‌ای ندارم مخالفت من تنها با سیاست استعماری انگلستان است که باعث بدبختی هموطنان و برادران دینی من شده است. استوکس: من هم با استعمارچیان مخالفم. آیت‌الله: امیدوارم که چنین باشد من در چند ماه قبل به خبرنگار دیلی – اکسپرس گفتم که ارزش معنوی دوستی مردم ایران برای دولت انگلستان خیلی بیشتر از آن نفع مادی است که دولت انگلستان در حمایت از عمال شرکت نفت جنوب احیاناً ممکن است ببرد، آیا شما میل ندارید که ملت ایران با ملت انگلستان روابط دوستانه داشته باشد و در راه تأمین صلح جهان و بهبود اوضاع مردم با شما تشریک مساعی نماید؟ استوکس: من بسیار به دوستی ملت ایران و انگلستان علاقه‌مند می‌باشم و کارهایی که مخالف این اصل تاکنون شده موافق میل من نبوده و نیست. البته مسائل مهمتری هم هست که می‌توان درباره آنها مذاکره کرد من می‌گویم که ما دارای دستگاه منظم و مرتبی برای تصفیه و فروش نفت هستیم و می‌خواهیم که با ایران همکاری کنیم. آیت‌الله: من مکرر در مصاحبه‌های خود گفته‌ام که ای کاش ما نفت نمی‌داشتیم و از مداخلات استقلال‌شکنانه استعمارچیان در امان بودیم حالا هم که نفت داریم طبیعی است که ما نمی‌خواهیم سرمایه ملی خود را به هدر بدهیم. ما می‌خواهیم نفت خود را بفروشیم و پول آن را به مصرف آبادی کشور و فراهم کردن وسایل آسایش طبقات مختلف مملکت خود به خصوص کارگران و کشاورزان برسانیم شما می‌دانید که قانونی راجع به ملی شدن نفت پس از سالها کوشش و مبارزه مردم ایران از مجلس شورای ملی گذشته است که تمام مردم این کشور پشتیبان و ناظر اجرای آن می‌باشند و ذره‌ای انحراف از آن قانون مقدور و ممکن نیست. همین آقای دکتر مصدق نخست‌وزیر که از طرف من و عموم طبقات مردم ایران صمیمانه حمایت می‌شود اگر فی‌المثل بخواهد از آنچه در نُه ماده قانون ملی شدن نفت می‌باشد انحراف حاصل کند نه تنها پشتیبانی مردم را به کلی از دست خواهد داد بلکه بسا ممکن است که گرفتار سرنوشت رزم‌آرا گردد و حتی خود من هم که پشتیبان و حامی جدی دکتر مصدق هستم اگر بخواهم از آنچه تاکنون گفته شده است ذره‌ای منحرف شوم مردم ایران با همه حسن عقیده و محبتی که به من دارند به کلی از من روی خواهند گردانید. اما راجع به استفاده از متخصصین فنی و تجربه آنها همان طور که در قانون پیش‌بینی شده تا وقتی که بخواهند برای کشور ما صمیمانه کار کنند با حقوق و پاداش کامل و بهتر از سابق از وجود آنها استفاده خواهیم کرد. درباره وسایل حمل و نقل و سایر وسایل فنی شرکت سابق هم تا آنجا که با مواد نُه گانه قانون ما مغایرت نداشته باشد جای گفتگو و مذاکره و ایجاد حسن تفاهم باز می‌باشد. استوکس: من هم حاضرم به عنوان متخصص برای عمران و آبادی در ایران خدمت کنم. آیت‌الله: با تبسمی اظهار داشتند: ما از هر متخصص خارجی که برای کشور ما صمیمانه خدمت کند و به شرط آن که مانند امثال «دریک» و «سدان» تحریکات و دخالت در اموری که مربوط به آنها نیست ننماید با کمال میل استفاده خواهیم کرد. استوکس: من فعلاً راجع به نُه ماده قانون صحبت می‌کنم و صحبت و مذاکره ما قبلاً راجع به مسائلی است که بین دولت ایران و آقای هاریمن مورد موافقت قرار گرفته است و مذاکرات ما باید بر روی آن باشد لیکن ما بر اثر تجربه‌ای که در ملی کردن صنایع خود داریم معتقدیم که مهم‌ترین موضوعی که در هر قانونی باید در نظر گرفته شود تطبیق آن قانون با اوضاع و احوال است و چون متأسفانه وقت تمام شده است صحبت درباره آن را به وقت دیگری می‌گذارم. آیت‌الله: اگر شما بخواهید در اطراف قانون ملی شدن نفت صحبت کنید باید بدانید که انحراف از آن یا تغییر آن به هیچ‌وجه و به هیچ صورتی ممکن نیست و اگر بخواهید درباره مسایلی که با آن قانون مغایرت داشته باشند صحبت کنید مانعی ندارد و من خوشوقت خواهم بود که حسن تفاهمی میان دولت آقای دکتر مصدق و شما برقرار شود. من هم مطالب دیگری دارم که اگر فرصتی دست دهد خواهم گفت و وقتی شما بصیرت بیشتری به اوضاع ایران پیدا کنید و امیدوارم که مغرض نباشید هم بهترو بیشتر مطالب مرا و حقانیت مردم ایران را تصدیق و تأیید خواهید کرد. تصور نکنید که من چون روحانی هستم از اوضاع و احوال کاملاً اطلاع ندارم در اسلام رهبانیت نیست و روحانیون و پیشوایان دین اسلام موظفند که در اصلاح امور جامعه مسلمین و تأمین رفاه و سعادت برادران دینی خود بلکه عموم افراد بشر اهتمام و مجاهدت نمایند. استوکس: با کمال تأسف چون وقت تمام شده اجازه می‌خواهم مرخص شوم و وقتی دیگر شرفیاب شوم و علاقه‌مند و امیدوارم که این موضوع به نفع ایران و به نفع دنیا حل شود و البته به پشتیبانی و کمک جنابعالی هم در حل این موضوع امیدوارم. در این موقع که درست ساعت ده بود آقای استوکس و مترجم ایشان آقای گودرزی خداحافظی کردند و مترجم مخصوص آیت‌الله هم آنها را تا دم در مشایعت نمود. منبع: روزنامه اطلاعات 20 و 21 مرداد 1330 خورشیدی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

انگلیس از دیدگاه آیت‌الله کاشانی

نوشته زیر برگزیده‌ای از اظهارات آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در حوادث منجر به ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از انگلیس است: * * * مردم ایران میل ندارند هیج دولت بیگانه‌ای یا عمال دولت اجنبی در کارهای داخلی مملکت ما دخالت کنند ولی عمال انگلیسی‌ها در انتخابات ما دخالت می‌کنند من سیاست انگلستان را همیشه برای ممالک اسلامی پرضرر دیده‌ام و از بس شاهد مشقات و رنجهایی بوده‌ام که برادران مسلمان و هموطنان ایرانی از سیاست انگلیس دیده‌‌اند حاضر نیستیم حتی با انگلیسی‌ها روبرو شوم. (ایران، کوه آتشفشان، حسنین هیکل، ترجمه سیدمحمد اصفیایی، قسمت ضمایم کتاب، ص 184 به بعد) دولت انگلیس در مدت پنجاه سال در امور ایران مداخلات ناروا کرده این دولت به هیچ‌وجه خود را پایبند به استقلال و احترام به دولتها نمی‌نماید. در سابق دولت روسیه تزاری با انگلیسی‌ها همدست بود. در شمال ایران روسها و در جنوب ایران انگلیسیها بودند و مظالم بی شماری مشترکاً نسبت به ملت رنجدیده ایران می‌کردند. پس از جنگ بین‌الملل اول یک بار دیگر ایران تحت نفوذ سیاسی انگلستان قرار گرفت... من از سن 20 سالگی دارای افکار آزادیخواهانه بوده‌ام و از استعمار و ظلم و تعدی که برخلاف حق خدادادی به جامعه بشری می‌شود بیزار و متنفر بوده‌ام و ابراز مخالفت کرده‌ام. در بین‌النهرین علیه سیاست تجاوزکارانه انگلیسیها مبارزه کردم و برای نجات آن خطه از شر استعمار انگلیس با سایر آزادیخواهان همکاری نمودم سپس به ایران آمدم و پس از 30 سال زحمت و مشقت متوالی به خواست خداوند متعال، ملت ایران را بیدار کردم و با همکاری سایر رهبران موفق به ریشه‌کن نمودن نفوذ سیاسی انگلستان از این مملکت شدم... شهرت من روی اصل مجاهدات و مبارزات شدید و متمادی من علیه سیاست استعماری بریتانیا بوده است... ملتهای جهان اعم از مسیحی و مسلمان بایستی دست به دست هم بدهند و مظالم دولتهای استعماری را از هر ناحیه و به هر وسیله هر کس که باشد برطرف کنند. تا زمانی که سیاست استعماری در دنیا باقی است جنگهای خانمانسوز و فناکننده جامعه بشری از دنیا محو و نابود نخواهد شد. اگر ریشه استعمار و استثمار از جهان برکنده شود قطعاً دنیا روی سعادت خواهد دید و ملتها در رفاه و آسایش دائمی به سر خواهند برد (مجموعة مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیت‌الله کاشانی، ج دوم، صفحات 15 به بعد) دولت انگلستان سالهاست که برای تسخیر سیاسی و اقتصادی کشورهای خاورمیانه یک مکتب استعمارو استثمار داشته است اگر روش سیاسی انگلستان در ایران و سایر کشورهای خاورمیانه با تجاوز و تعدی و ظلم توأم نمی‌بود دولت آن کشور این قدر مورد نفرت و کینه مردم خاورمیانه و به خصوص ایرانیان نبود... در نتیجه سیاست ظالمانة انگلستان طی سالهای متمادی اگر امروز کسی به سیاست آن کشور اظهار علاقه کند منفور و مبغوض مردم خواهد شد... پس از سقوط حکومت تزارها اتکاء تمام افراد و اشخاصی که بر دوش مردم زحمتکش این مملکت سوار شده و تعدی می‌کرده‌اند فقط و فقط به انگلستان و سیاست استعماری آن کشور مربوط می‌شود. در طول تاریخ تمام عمال خائن در ایران چه در دستگاه دولت و چه خارج از دستگاه دولت متصل به یک رشته بوده‌اند و سران رشته هم در سفارت انگلیس بوده‌اند. اگر انگلیسی‌ها از خائنین ایران حمایت نمی‌‌کردند سالها بود مردم تمام آنها را نابود کرده بودند زیرا تعداد خائنین کم ولی حمایت انگلستان از آنها زیاد بوده است... برای اینکه به میزان عدم رضایت مردم ایران نسبت به سیاست استعماری بریتانیا بهتر پی ببرید یادآوری می‌کنم که در اوایل جنگ جهانی دوم که من در بازداشت انگلیسی‌ها بودم و ارتش انگلیسی و سایر متفقین در مملکت ما حضور داشتند مردم ایران مرا به نمایندگی خود در مجلس انتخاب کردند و اگر سوابق مبارزات من با سیاست استعماری بریتانیا در نظر گرفته شود، انتخاب من به نمایندگی مردم تهران آن هم در چنان وضع و موقع دشواری در حقیقت یک رفراندوم برای سنجش میزان عدم رضایت مردم ایران از سیاست استعماری انگلستان است. (روزنامه اطلاعات 20 و 21 مرداد 1330) یکی از خوشبختی‌های ملت ایران آن است که قطع معاملات با انگلیسی‌ها بشود. اولاً ایران محاصره اقتصادی نمی‌شود و از تمام دنیا اجناس به نازل‌ترین قیمت در دسترس ایران قرار خواهد گرفت... دوران حکومت زور، دیگر سپری شده... اگر فشار اقتصادی بر ما وارد آورند، نه تنها در ایران معامله با آنها به کلی از بین می‌رود، بلکه شاید تمام ممالک اسلامی را وادار کنیم با انگلیسیها قطع معاملات کنند و یقین است که خطر و ضرر این کار برای انگلیسی‌ها از حد و حساب خارج خواهد شد (مجموعه‌ای از مکتوبات، پیام‌ها، سخنرانی‌های آیت‌الله کاشانی، جلد دوم، ص 21 الی 26، روزنامه اطلاعات، هفتم مهر 1330) منبع: تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، دکتر سید جلال‌الدین مدنی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد اول منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

از امتیاز دارسی تا شرکت نفت انگلیس و ایراناز امتیاز دارسی تا شرکت نفت انگلیس و ایران

دکتر مرتضی دهقان‌نژاد، مهدی احمدی‌اختیار یکی از مهمترین امتیازاتی که در ابتدای قرن بیستم دولت انگلیس از قاجارها اخذ نمود، امتیاز نفت دارسی بود. امتیاز دارسی در دوران پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار توسط صدراعظم ایران یعنی امین‌السلطان واگذار شد. در واقع با این امتیاز ارزشمندترین منبع ثروت ایران در قرن بیستم در اختیار انگلستان قرار گرفت. با کشف و بهره‌برداری از نفت ایران، سیاست‌ها و برنامه‌های دولت استعماری انگلیس در قبال کشور ما تحت‌الشعاع این ماده استراتژیک تغییر کرد. اگر تا قبل از کشف نفت انگلیسی‌ها به ایران بیشتر به عنوان سپر دفاعی هند نگاه می‌کردند؛ اما بعد از کشف نفت، ایران اهمیت بیشتری برای انگلستان پیدا کرد تا جایی که می‌توان گفت نفت ایران در روابط و معادلات سیاسی- اقتصادی دو کشور در دهه‌های بعدی عامل تعیین‌کننده به شمار می‌رفت. مقدمه همزمان با آغاز رقابت‌های استعماری بین سه کشور روسیه، انگلیس و فرانسه در آغاز قرن نوزدهم و به خطر افتادن منافع انگلستان در هند، این کشور نیز به مانند دو رقیب دیگر، نگاه خود را متوجه همسایگان هند بویژه ایران نمود. به خصوص بعد از تهدید هند از طرف فرانسه و روسیه، ایران به منزله دروازه هندوستان برای انگلیس اهمیت حیاتی یافت و دولت مزبور ایران را به عنوان سپر دفاعی هند مورد توجه قرار داد. از طرف دیگر با آغاز جنگ‌های ایران و روسیه، ایران نیز به دنبال متحدی اروپایی بود تا بتواند در برابر روسیه مقاومت کند. انگلستان با آگاهی از این نیاز قاجارها از فرصت بهره‌برداری نمود. بدین‌صورت که با انعقاد معاهدات سیاسی- نظامی با ایران هم بزرگترین رقیب استعماری خود در آسیا را مشغول می‌نمود و هم می‌توانست از هرگونه حمله به هند جلوگیری نماید. از اینرو تنها نتیجه این معاهدات برای ایران طولانی شدن جنگهای ایران و روسیه و تضعیف هر چه بیشتر ایران بود که به صورت دولتی پوشالی در خط مقدم دفاع از هند باقی بماند. لازم به ذکر است، دولت انگلیس هر زمان منافعش ایجاب می‌کرد از تعهدات خود سر باز زده و با رقیب استعماری خود یعنی روسیه علیه ایران ساخت و پاخت می‌کرد و در این میان ایران قربانی منافع این کشور می‌گردید. اما مرحله دیگر برنامه‌های استعماری انگلستان برای توسعه نفوذ در ایران، کسب امتیازات اقتصادی - سیاسی بود که در نیمه دوم قرن نوزدهم اتفاق افتاد. این امتیازات ابتدا بیشتر با اهداف سیاسی صورت می‌گرفت و کمتر جنبه اقتصادی داشت؛ ولی با واگذاری امتیاز دارسی به انگلستان و کشف نفت، اهمیت ایران برای انگلستان دوچندان شد. به دنبال انقلاب اکتبر روسیه، میدان برای انگلستان در ایران خالی شد و آنان به تنهایی سرنوشت ایران را به دست گرفتند. چگونگی واگذاری امتیاز دارسی به انگلیسی‌ها و نحوه بهره‌برداری از آن و همچنین پیامدهای سیاسی- اقتصادی این امتیاز برای ایران، در این مقاله بطور مختصر مورد بحث قرار گرفته است. روش تحقیق در این پژوهش توصیفی- تحلیلی؛ و بر پایه اسناد و منابع کتابخانه‌ای می‌باشد. امتیاز دارسی واگذاری امتیاز نفت به انگلیسی‌ها را نخستین بار در امتیاز رویتر می‌توان مشاهده نمود که به مدت هفتاد سال به بارون رویتر واگذار گردید. هر چند در این امتیازنامه صریحاً از اکتشاف و استخراج نفت سخنی به میان نیامده بود، اما از آنجایی که در این امتیاز به بهره‌برداری از همه معادن ایران به استثنای طلا و نقره و سنگهای قیمتی تأکید شده بود، این امتیاز به طور ضمنی شامل نفت هم می‌شد. امتیاز رویتر به مرحله عمل نرسید و از سوی ناصرالدین شاه لغو شد. ولی رویتر با پیگیری‌های مستمر خود در سالهای بعد توانست امتیاز دیگری را برای تأسیس بانک و همچنین استخراج معادن بدست آورد. در فاصله لغو امتیاز اول رویتر و واگذاری امتیاز بانک شاهنشاهی، یک شرکت انگلیسی موسوم به شرکت هوتز که در خلیج فارس به صادرات و واردات اشتغال داشت و مرکز آن در بوشهر بود، امتیاز استخراج نفت در حوضه دالکی، واقع در کرانه‌های خلیج‌ فارس را، از دولت ایران تحصیل کرد و برای استخراج نفت به حفر چاه در این مناطق اقدام نمود. اما از آنجایی که نتیجه‌ای به دست نیاورد از این کار صرفنظر کرد و حقوق خود را به یک شرکت انگلیسی به نام شرکت معادن ایران فروخت. بانک شاهنشاهی نیز امتیازی را که از دولت ایران جهت بهره‌برداری از معادن به دست آورده بود، به مبلغ 150 هزار لیره به شرکت مزبور واگذار نمود. سرمایه شرکت معادن ایران یک میلیون لیره بود و عده‌ای از سرمایه‌داران روسی و فرانسوی و بلژیکی هم در آن شریک بودند. شرکت معادن ایران با اعزام عده‌ای مهندس و زمین‌شناس به ایران، کار کاوش و جستجو برای کشف معادن را آغاز نمود. اقدامات شرکت در مورد نفت تا ده سال مهلت مقرر با موفقیت مواجه نشد. از اینرو بر طبق فصل یازدهم امتیازنامه حق شرکت درباره نفت به خودی خود لغو گردید. درباره استخراج سنگ‌های معدنی نیز فعالیت شرکت به دلیل هزینه‌های گزاف استخراج و حمل‌ و نقل آن مقرون به صرفه نبود. بعد از واگذاری امتیاز رویتر هر از چند گاهی در کشورهای اروپایی در مورد معادن ایران مقاله‌هایی به چاپ می‌رسید. نخستین مقاله در‌ رابطه با معادن نفت ایران، در سال 1306ق/ 1890م در روزنامه تایمز لندن منتشر شد. در این مقاله نفت نواحی جنوب غربی ایران «کاملاً بی‌رنگ و به نحوی استثنایی خالص» توصیف شده بود. ولف، وزیرمختار انگلیس در ایران، با مطالعه این مقاله، تحت‌تأثیر چشم‌اندازهای توسعه نفت در ایران قرار گرفت. پس از آن نیز ژاک ‌دمورگان باستان‌شناس فرانسوی که در مناطق شوش به کاوشهای باستانی مشغول بود، در مقاله‌ای در مجله معادن که در پاریس چاپ می‌شد، مدعی گردید لایه‌هایی از نفت در جنوب و جنوب غربی ایران وجود دارد. این نوشته توجه کتابچی‌خان، متصدی گمرک ایران را به خود معطوف ساخت. او هنگامی که از وجود منابع نفت در مناطق جنوبی ایران مطمئن شد، سفری به پاریس، که در آن هنگام ولف وزیرمختار پیشین انگلیس در ایران در آنجا به سر می‌برد، نمود و از ولف درخواست کرد که سرمایه‌داران انگلیسی را برای تحصیل امتیاز و بهره‌برداری از منابع عظیم نفتی تشویق نماید. ولف نیز دارسی، سرمایه‌دار انگلیسی را برای این منظور در نظر گرفت و در بازگشت به لندن او را تشویق به سرمایه‌گذاری در این کار نمود. دارسی که ثروت زیادی داشت تصمیم‌ گرفت بخشی از آن را در کاوشهای نفتی به کار اندازد. به همین دلیل نیز نماینده خود، ماریوت را به همراه کتابچی‌خان برای تحصیل این امتیاز روانه ایران کرد. ماریوت توصیه‌نامه‌ای از سوی ولف برای هاردینگ، وزیرمختار وقت انگلیس در ایران، به همراه داشت تا برای کسب این امتیاز آنها را مساعدت و همراهی نماید. فرستادگان دارسی نیز همچون سایر امتیازجویان در ایران دو روش رشوه‌ دادن و وارد کردن فشار سیاسی را در پیش گرفتند. زمانی که ماریوت از هاردینگ درخواست کرد که نفوذ خود را برای انجام تقاضای دارسی بکار برد، اولین چیزی که به او گفت این بود که امین‌السلطان را به دادن تعدادی از سهام شرکت نفت امیدوار کند. هاردینگ در ملاقات با امین‌السلطان عنوان کرد که در صورت به نتیجه رسیدن این درخواست مقدار عظیمی از سرمایه بریتانیا در ایران به کار خواهد افتاد. امین‌السلطان هم قول داد که نهایت تلاشش را در پیشرفت این کار انجام دهد. وی جریان معامله را بکلی از انظار مخفی نگه داشت؛ زیرا مطمئن بود که اگر روسها از این قضیه بویی ببرند جلوی واگذاری این امتیاز را خواهند گرفت. هاردینگ در خاطرات خود ماجرای واگذاری امتیاز نفت را توسط امین‌السلطان این چنین می‌نویسد: امین‌السلطان چون می‌خواست خود را از خشم رفیقش یعنی وزیرمختار روس آرگیرو پولو برحذر دارد پیشنهاد کرد که هاردینگ پیش‌نویس نامه‌ای تهیه کند و در آن نکات عمده امتیاز مورد پیشنهاد انگلیسها را بگنجاند. اصل این نامه هنگامی که منشی شرقی سفارت روس موسوم به استریتر به مرخصی کوتاهی رفته بود به آن سفارت تسلیم شد. چون کس دیگری در سفارت نبود که بتواند نامه را که به خط شکسته نوشته شده بود بخواند، وزیرمختار روس تا چند روز اعتراضی نکرد و در نتیجه به دولت ایران فرصت کافی داد تا قرارداد را امضا کند. بدین صورت امتیاز دارسی به انگلیسی‌ها واگذار شد اما وقتی وزیرمختار روسیه حقیقت ماجرا را از امین‌السلطان شنید برای اینکه کم کاری خودش را برای وزارت خارجه کشورش توجیه کند واگذاری این امتیاز از سوی امین‌السلطان به انگلیسی‌ها را اقدامی جهت تخفیف نارضایتی انگلیسی‌ها از قرارداد گمرکی ایران و روس تفسیر کرد. ولی وزارت خارجه روسیه با خشم و خشونت عکس‌العمل نشان داد و به امین‌السلطان نوشت که روسیه هیچ وقت این اقدام امین‌السلطان را فراموش نخواهد کرد. به این ترتیب قرارداد واگذاری نفت ایران به دارسی در 1319 ق/ 1901م منعقد گردید. این قرارداد که شامل 18 ماده بود در دو نسخه تنظیم گردید و توسط مظفرالدین شاه، امین‌السلطان، مشیرالدوله وزیر امور خارجه و مهندس‌الممالک وزیر معادن به امضا رسید. خلاصه مفاد آن به قرار زیر است: 1. موافقت دولت ایران با تحقیق، جست‌وجو، اکتشاف، استخراج، بهره‌برداری، آماده‌سازی برای فروش و تجارت گاز طبیعی، نفت، قیر و موم طبیعی ایران توسط ویلیام ناکس دارسی به مدت 60 سال 2. مجاز بودن صاحب امتیاز برای لوله‌کشی از معادن نفت، گاز و غیره تا خلیج فارس و ایجاد شعبه‌های لازم به منظور توزیع و تقسیم نفت به نقاط دیگر 3. تعهد دولت ایران به واگذاری رایگان زمین‌های بایر مورد نیاز صاحب امتیاز و تعهد دارسی برای پرداخت وجه زمین‌های دایر به دولت یا صاحبان آن‌ها به قیمت عادلانه 4. تعهد دولت ایران به واگذاری معادن نفت شوشتر، قصر شیرین و دالکی به صاحب امتیاز و متعهد شدن دارسی برای پرداخت دو هزار تومان جمع دیوانی آن‌‌ها در هر سال 5. نقشه‌کشی و طرح‌ریزی و کار گذاشتن لوله‌ها توسط مهندسان صاحب امتیاز 6. استثنا بودن آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و استرآباد از مفاد این قرارداد 7. معاف بودن همه اراضی که به صاحب امتیاز واگذار شده، همچنین وسایل و لوازم مورد نیاز برای تفتیش و استخراج معادن و تأسیس لوله‌ها از مالیات و عوارض و حقوق گمرکی 8. تعهد صاحب امتیاز برای اعزام مهندسان خبره به منظور تحقیق پیرامون منابع نفتی با مخارج خود او 9. موافقت دولت ایران برای تأسیس چند شرکت از سوی صاحب امتیاز با نظام‌نامه مشخص 10. تعهد صاحب امتیاز برای پرداخت بیست هزار لیره انگلیسی به صورت نقد و بیست هزار لیره به صورت سهام به دولت ایران از محل تأسیس هر شرکت، همچنین تعهد پرداخت سالانه شانزده درصد منافع خالص به دولت ایران از سوی تمامی شرکتهایی که تأسیس می‌گردند. 11. تعیین یک نفر کمیسر از سوی دولت ایران برای مشورت با صاحب‌امتیاز و مدیران شرکتها و راهنمایی آنان 12. تعیین کارگران جهت کار در تأسیسات شرکت توسط دولت ایران 13. تعهد صاحب‌امتیاز برای دادن نفت مورد نیاز مردم ساکن در اطراف حوضه‌های نفتی 14. متعهد شدن دولت ایران برای حفاظت از لوله‌های نفتی، سایر ادوات و همچنین اشخاص 15. تعهد صاحب امتیاز برای واگذاری کلیه وسایل اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری پس از پایان یافتن مدت قرارداد به ایران 16. تعهد صاحب امتیاز برای تأسیس شرکت مورد نظر در فصل نهم این امتیاز در ظرف مدت 2 سال از تاریخ این امتیاز در غیر این صورت امتیاز از درجه اعتبار ساقط خواهد بود. 17. رفع هرگونه اختلاف بین طرفین با دخالت دو نفر حکم در تهران، که یکی نماینده شرکت و دیگری نماینده دولت ایران باشد و رجوع به حکم سوم در صورت برطرف نشدن اختلاف 18. نوشته شدن این امتیاز در دو نسخه به زبان فرانسوی و ترجمه آن به زبان فارسی دارسی پس از کسب امتیاز عده‌ای مهندس و حفار لهستانی را زیر نظر شخصی به نام رینولدز به ایران گسیل داشت. این عده در چاه سرخ واقع در شمال قصرشیرین، حفاری را آغاز کردند و چاه حفاری شده توسط آنها به نفت رسید؛ اما به دلیل کمی نفت و مقرون به صرفه نبودن آن، عملیات چاه سرخ متوقف شد و دارسی تصمیم‌ گرفت در نقاط جنوب ایران حفاری را ادامه دهد. او همچنین در سال 1321 ق/ 1903م شرکتی به نام شرکت بهره‌برداری اولیه با سرمایه ششصد هزار لیره تشکیل داد و بیست هزار لیره نقد و بیست هزار سهم که به موجب امتیاز، تعهد پرداخت آن را به دولت ایران کرده بود، پرداخت. دارسی پس از چند سال کوشش بی‌نتیجه و تحمل مخارج سنگین، اجرای امتیازنامه را در توان خود نمی‌دید. چند شرکت آلمانی و فرانسوی و یک شرکت نفت آمریکایی نیز خواستند امتیاز را از او خریداری نمایند. در این میان نیروی دریایی انگلیس که درصدد بود سوخت کشتی‌های خود را از زغال سنگ به نفت تبدیل کند به یاری دارسی برخاست و برای این منظور لرد استراتکونا یکی از سرمایه‌داران بزرگ انگلیس را به این کار برانگیخت و نیز شرکت نفت برمه را که یک شرکت انگلیسی بود و استخراج نفت برمه را بر عهده داشت تشویق به همکاری با دارسی کرد. در سال 1323ق/1905م شرکت سندیکای امتیازات در شهر گلاسکو تشکیل شد و سهام شرکت بهره‌برداری اولیه و امتیاز دارسی را در اختیار گرفت و سرمایه کافی برای استخراج و اکتشاف نفت را فراهم آورد که عمده سهام سندیکای امتیازات به لرد استراتکونا و شرکت نفت برمه و دارسی تعلق داشت. سندیکای امتیازات وسایل حفاری را به میدان نفتون نزدیک مسجدسلیمان منتقل کرد و پس از سه سال تلاش مستمر و عملیات مداوم بالاخره در سال 1326ق/1908م نفت فراوانی از چاههای مسجدسلیمان فوران کرد. در سال 1327ق/1909م کمپانی نفت انگلیس و ایران با سرمایه دو میلیون لیره تشکیل شد و جانشین سندیکای امتیازات گردید. یکی از مدیران کمپانی در نخستین جلسه عمومی کمپانی نفت انگلیس و ایران گفت: برای ممالک امپراطوری انگلستان یک منبع طبیعی قابل اطمینان تحصیل نموده است که طولی نمی‌کشد ثابت خواهد شد که برای ملت انگلیس فوق‌العاده ذی‌قیمت و مفید می‌باشد و در عین حال این اقدام مانع از این شده است که این منابع پر ثروت خلل‌ناپذیر بدست خارجی‌ها افتد که غیر از ملت انگلیس باشند. شرکت نفت برای امنیت و سهولت روند کار و همچنین ایجاد روابط حسنه با خوانین بختیاری سه فقره قرارداد با آنها منعقد نمود. برای نیل به این مقصود شرکت نفت بختیاری با سرمایه چهارصد هزار لیره تشکیل شد و دوازده هزار سهم آن به صورت رایگان به خوانین بختیاری واگذار شد. سود این سهام هر ساله به نماینده ایلخانی و ایل بیگی بختیاری داده می‌شد. شرکت نفت بختیاری بعدها منحل گردید و به شرکت بهره‌برداری اولیه منضم شد. شرکت نفت برای خرید زمین‌های مورد احتیاج در مسجدسلیمان و خاک بختیاری قرارداد دیگری با رؤسا و خوانین بختیاری منعقد نمود. همچنین شرکت برای تأمین امنیت حوزه کار و حفظ تأسیسات و چاه‌‌ها و لوله‌های نفتی قرارداد دیگری با خوانین بختیاری به امضا رسانید که به موجب آن رؤسای بختیاری در مقابل حراست از تأسیسات نفتی سالانه سه هزار لیره دریافت می‌کردند. شرکت قراردادی نیز با شیخ خزعل حکمران خرمشهر منعقد کرد و به موجب آن یک میل مربع از اراضی آبادان را برای پالایشگاه از او خریداری نمود. بعد از انعقاد قرارداد با شیخ خزعل برای خرید زمین، انگلیسی‌ها در سال 1328ق/1910م ساختن پالایشگاه آبادان را شروع کردند و یک خط لوله از مسجدسلیمان به آبادان کشیده شد. در سال 1330 ق/1912م همزمان با اتمام طرح خط لوله، پالایشگاه آبادان نیز به بهره‌برداری رسید. در همین سال اولین نفتی که از معادن جنوبی ایران استخراج شده بود صادر گردید. در این شرایط نیروی دریایی انگلستان جهت تغییر سوخت کشتی‌های خود به نفت متوجه نفت ایران شد. چرچیل وزیر دریاداری انگلیس کمیسیونی برای این امر تشکیل داد که ریاست این کمیسیون را به لرد فیشر فرمانده سابق نیروی دریایی انگلیس سپرد. اما چرچیل به انتظار گزارش کمیسیون مخصوص ننشست و با شرکت نفت ایران و انگلیس وارد مذاکره شد تا قراردادی طولانی‌مدت برای خرید نفت ایران منعقد نماید. شرکت مزبور هم به علت نیاز به سرمایه‌گذاری از پیشنهاد چرچیل استقبال کرد. وی جهت تحقیق در مورد معادن نفت، کمیته‌ای را به ایران فرستاد. اعضای این کمیته طی تحقیقات سه ماهه خود در مورد معادن نفت ایران گزارشی به دولت دادند که قسمتی از این گزارش بدین قرار بود: «چنین بنظر می‌رسد که منطقه نفتی واقع در شمال شوشتر به تنهائی برای تأمین نیازهای سوختی وزارت دریاداری انگلستان برای مدت‌های مدید کفایت خواهد کرد.» همچنین در گزارش مزبور آمده بود شرکت نفت ایران و انگلیس بدون جذب سرمایه‌گذار قادر به بهره‌برداری از همه منابع نفتی در مناطق وسیعی که طبق امتیاز خود از آن برخوردار است نمی‌باشد. چرچیل پس از دریافت این گزارش طی نطقی در مجلس مبعوثان انگلیس عنوان نمود سیاست نفتی دولت این است که وزارت دریاداری مالک مستقل و استخراج‌کننده احتیاجات نفت سوخت خود باشد. در سال 1332ق/1914م مجلس مبعوثان قانونی وضع کرد و به دولت انگلستان اجازه داد قسمتی از سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را خریداری نماید. به موجب قراردادی که وزارت دریاداری انگلیس با شرکت نفت منعقد کرد مقرر شد مقادیر عمده نفت مورد نیاز نیروی دریایی انگلستان به قیمت نازلی خریداری شود. گفته شده که قیمت نفت سوخت مزبور یک چهارم قیمت بازار بوده است. پس از عقد این قرارداد، که برخلاف قرارداد دارسی بود، عده‌ای از مردم آگاه و آزادیخواه ایران به این امر اعتراض نمودند که در راس آنها شیخ محمد خیابانی قرار داشت. خیابانی در رابطه با این قرارداد عنوان کرد: امتیازی که به دارسی داده شده نباید منتقل بدولت امپراتوری انگلستان بشود که موجب پریشانیها و نگرانیهای ایران بوده است. این معامله نادرست و خائنانه بوده زیرا دولت انگلستان هیچگاه توفیق نمی‌یافت چنین امتیازی را مستقیماً از دولت ایران تحصیل کند و بنابراین دارسی را بمیان آورد که او را وسیلة تحصیل امتیاز قرار داده و صورت شوم امپریالیزم خود را پشت سر او پنهان دارد. این عمل خدعه‌آمیز و نادرست و حیله‌گرانه بوده است. علاوه بر اعتراضات داخلی، عده‌ای از آزادیخواهان و برخی جراید انگلستان هم به خرید سهام شرکت نفت توسط دولت انگلیس معترض بودند. چنانکه رمزی مک‌دونالد رهبر حزب کارگر انگلیس عنوان کرد سیاست شرکت نفت در ایران روش استعماری دارد و به استقلال ایران لطمه می‌زند؛ زیرا شرکت با پرداخت پول به خوانین بختیاری و عربهای خوزستان قدرت حکومت مرکزی را در ایران متزلزل ساخته و حکومت خانخانی را ترویج می‌کند. در آغاز جنگ جهانی اول، ماهیانه 25 هزار تن نفت از آبادان صادر می‌گردید و اهمیت این مقدار نفت برای نیروی دریایی انگلستان و مقاصد جنگی آن دولت به اندازه‌ای بود که دولت انگلیس برای جلوگیری از کشیده شدن عملیات جنگی به خوزستان، اقدامات جدی انجام داد، چرا که یکی از اهداف آلمانها و عثمانیها ضربه زدن به صنعت نفت خوزستان بود. انگلیسی‌ها برای این منظور، خوانین بختیاری و شیخ خزعل را تقویت کرده و با دادن پول و اسلحه آنها را متعهد به حفظ مؤسسات نفت نمودند. هر چند یکبار آلمانیها در سال 1333ق/1915م خط لوله نفت را سوراخ نمودند، ولی بعد از آن انگلیسی‌ها به شدت، با نیروهایی که از هند به آنجا وارد کردند، از تأسیسات نفتی خود محافظت نمودند. با وجود مشکلات عدیده جنگ، دولتمردان انگلیس توسعه عملیات استخراج نفت در ایران را در اولویت خود قرار دادند و تا پایان جنگ جهانی اول خط لوله جدیدی نیز بین مسجدسلیمان و ‌آبادان ساخته شد. پالایشگاه آبادان هم مرتباً توسعه می‌یافت و ظرفیت پالایشگاه که قبل از جنگ سالانه 120 هزار تن بود، در آخر جنگ به یک میلیون تن رسید. کل درآمد دولت ایران از ابتدای استخراج نفت تا سال 1337 ق/1919م 1325000 لیره، و در سال 1338-1337ق/1920-1919م ، 470000 لیره بود. پس از جنگ بر سر سهم ایران از درآمد نفت بین دولت ایران و شرکت نفت اختلاف ایجاد شد. شرکت نفت مدعی بود دولت ایران اقدامات لازم را برای حفظ امنیت و اموال شرکت و کارکنان آن طی سالهای گذشته به عمل نیاورده است و به همین علت تقاضای خسارت از دولت داشت و ادعا می‌کرد قسمتی از سهم دولت ایران را به همین خاطر به خوانین بختیاری پرداخت کرده است. اما دولت ایران اعتقاد داشت خسارات وارده به شرکت نفت در ایام جنگ ربطی به دولت ایران ندارد. و علاوه بر این انگلیسی‌ها در محاسبه خسارت وارد شده زیاد‌ه‌روی می‌کنند. همچنین دولت ایران اتهاماتی را بدین ترتیب علیه شرکت عنوان کرد: 1. اینکه شرکت نفت در فروش نفت و محاسبه سهم ایران تقلب می‌کند و از طرق نامشروع درآمد ایران را کاهش می‌دهد. دولت انگلیس اذعان داشت هر تن نفت خام ایران به بیش از هشت شیلینگ فروخته می‌شود ولی شرکت، درآمد ایران را از قرار هر تن یک شیلینگ و نیم حساب می‌کند. 2. شرکت، نفت خود را به قیمت نازلی به دولت انگلستان می‌فروشد و از این راه نیز درآمد دولت ایران کاهش می‌یابد. 3. شرکت از تربیت اتباع ایرانی خودداری کرده و کارگران خارجی استخدام می‌کند. 4. شرکت به صورت غیرقانونی و بدون اجازه دولت ایران با ایجاد شبکه تلگراف بی‌سیم با خارج ارتباط برقرار می‌کند. 5. دولت نسبت به روابط شرکت با خوانین محلی و شیخ خزعل شاکی بوده و آن را منافی حق حاکمیت خود می‌دانست. 6. دولت ایران خود را در سود حاصله از تمام شرکتهای تابعه سهیم می‌دانست ولی شرکت نفت این ادعا را قبول نداشت. اختلاف طرفین که از سال 1335ق/1917م شروع شد تا سال 1337ق/1919م ادامه یافت تا اینکه در این سال نصرت‌الدوله فیروز وزیر وقت خارجه ایران با مشورت آرمیتاژ اسمیت مستشار مالی ایران، فردی به نام ویلیام مکلین تاک را برای احقاق حقوق ایران استخدام کرد که نهایتاً با پیگیریهای این حسابدار قسم خورده دولت ایران در حکمیت پیروز گردید. صنعت نفت ایران پس از جنگ جهانی اول همچنان توسعه یافت و انگلیسی‌ها چندین برابر پولی که به ایران پرداخت می‌کردند از نفت کشور بهره‌برداری نمودند. با شکست قرارداد 1919م، انگلیسی‌ها کودتای 1299 را، جایگزین آن کردند؛ و سرنوشت سیاسی و اقتصادی و نفتی ایران را از طریق دیکتاتوری پهلوی در دست گرفتند. بعد از جنگ جهانی اول و افزایش بیش از پیش ارزش نفت، اولیای شرکت نفت سرگرم مذاکره برای تمدید امتیاز نفت شدند. بعد از چند سال گفتگو و مذاکره سرانجام زمانی که زمینه انعقاد قرارداد جدید فراهم شده بود در سال 1311ش/1932م شرکت نفت انگلیس و ایران به دولت ایران اطلاع داد، حق‌السهم دولت ایران بابت عایدات نفت در سال قبل فقط 302000 لیره شده است در حالیکه در سال قبل از آن عایدات ایران چهار برابر این مبلغ بود. این تقلیل فاحش مورد اعتراض دولت ایران قرار گرفت ولی شرکت نفت زیر بار نرفت. رضاشاه هم ظاهراً با ژست مخالفت و اعتراض، در آذرماه 1311ش/1932م در حضور هیأت وزیران امتیازنامه دارسی و پرونده نفت را در آتش بخاری انداخت. مهدیقلی‌خان هدایت در این باره می‌نویسد: شاه دوسیه نفت را خواسته است ظاهراً چند روز هم گذشته شب ششم آذر تیمورتاش دوسیه را به هیأت آورد، شاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاری می‌سوزد، دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری و فرمودند نمی‌روید تا امتیاز نفت را لغو کنید. اقدامات بعدی نشان داد این برنامه سوزاندن قرارداد نیز می‌توانست نوعی جنگ زرگری باشد که انگلستان متخصص آن بود. زیرا موجب شد دولت انگلستان طی یادداشتی ایران را تهدید به اقدام نظامی کرده و برای ترساندن ایرانیان چند فروند کشتی جنگی به آبهای ساحلی ایران بفرستد. از سوی دیگر سر جان ‌سایمن وزیر خارجه انگلیس نیز از دولت ایران به جامعه ملل شکایت کرد. دبیرکل جامعه ملل، وزیر خارجه چکسلواکی را مأمور رسیدگی به اختلاف طرفین کرد، او نیز طرفین را به مذاکره مستقیم دعوت نمود. مذاکرات مستقیم بین دو طرف آغاز شد و انگلیسی‌ها تا حدودی خواسته‌های ایران را در بالا بردن حق‌السهم و دخالت دادن ایرانیان در امور استخراج نفت مدنظر قرار دادند ولی در آخرین لحظه که قرار بود قرارداد امضا شود موضوع تمدید را پیش کشیدند. به دنبال مذاکرات خصوصی کدمن رئیس کل شرکت نفت با رضاشاه، پادشاه ایران این شرط را پذیرفت و قراردادی در خردادماه 1312ش/1933م به امضا رسید که به موجب آن امتیاز نفت تا شصت سال دیگر تمدید شد. بهره‌برداری از نفت ایران مطابق این قرارداد ادامه یافت تا اینکه در سال 1329ش/1950م صنعت نفت ایران طی مبارزات مردمی به رهبری دکتر مصدق ملی شد و از انحصار انگلیسی‌ها بیرون آمد. فهرست منابع و مآخذ : - جمالزاده، محمدعلی؛ گنج شایگان؛ برلین: کاوه، 1335. - ذوقی، ایرج؛ نفت ایران؛ چ 2، تهران: پاژنگ، 1372. - روحانی، فؤاد؛ تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران؛ چ 2، تهران: کتابهای جیبی، 1353. - عیسوی، چارلز؛ تاریخ اقتصادی ایران؛ ترجمه یعقوب آژند؛ تهران: گستره، 1362. - فاتح، مصطفی؛ پنجاه سال نفت ایران؛ تهران: انتشارات شرکت سهامی چهر، 1335 خورشیدی. - فوران، جان: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، چ 1، تهران، 1377. - کاظم‌زاده، فیروز؛ روس و انگلیس در ایران؛ ترجمه منوچهر امیری؛ تهران: کتابهای جیبی، 1354. - کمبریج؛ تاریخ ایران دوره افشار، زند و قاجار؛ ترجمه مرتضی ثاقب فر؛ ج 7، تهران: جامی، 1387. - لسانی، ابوالفضل؛ طلای سیاه یا بلای ایران؛ چ 2، تهران: امیرکبیر، 1357. - لیتن، ویلهلم؛ ایران از نفوذ مسالمت‌آمیز تا تحت‌الحمایگی؛ ترجمه مریم میراحمدی؛ تهران: معین، 1367. - هدایت، مهدیقلی؛ خاطرات و خطرات؛ چ 2، تهران: زوار، 1344. - هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی؛ چ 4، تهران: پیکان، 1377. - ولایتی، علی‌اکبر؛ تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1372. - مکی، حسین: تاریخ بیست ساله ایران، (کودتای 1299) چ 3، ج 1، تهران، نشر ناشر، 1361. از مجموعه مقالات ارائه شده در همایش دوم ایران و استعمار انگلیس منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آیت‌الله کاشانی هدایتگر نهضت ضدانگلیسی در عراق و ایران

روز 23 اسفند سالروز رحلت آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی است؛ روحانی مبارزی که هدایتگر نهضتی بزرگ علیه استعمار انگلیس در عراق و سپس در ایران بود. سیدابوالقاسم کاشانی (آیت‌الله)، متولد 1264ه‍ ش و متوفی 23 اسفندماه 1340 در تهران از چهره‌های درخشان تاریخ معاصر ایران، عالم روحانی سیاسی شیعه، مجتهدی وارسته و مبارزی نستوه که سالهای پربرکت عمر خویش را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان جهان صرف نمود. نسبت آیت‌الله کاشانی به چند واسطه به جناب امام‌زاده یحیی مدفون در تهران می‌نو‌یسد و نسبت امام‌زاده یحیی هم به چند واسطه به امام زین‌العابدین(ع) منتهی می‌گردد. اجداد و نیاکان آیت‌الله کاشانی تا امام چهارم همه از علما و شرفا و اجلّای سادات بوده‌اند. پدر ایشان آیت‌الله حاج‌سید مصطفی حسینی کاشانی پس از شروع جنگ جهانی اول و تجاوزات استعمار انگلیس به خاک عراق، از طلیعه‌داران مکتب خون و قیام بود. او در سال 1333ه‍ ق به علت مبارزات بی‌وقفه با استعمار انگلیس و با وجود سن بالایی که داشت، بیمار گشت و در کاظمین اقامت گزید و در همان جا به لقاءالله پیوست. این خصوصیات و مشی پدر در طریق راستین اسلام و جهاد در راه حق، تأثیری ژرف در روحیات و تربیت فرزند ایشان بر جای نهاد. سیدابوالقاسم در این خانوادة روحانی، تحت تعلیم والدین متدین و فهیم پرورش یافت و در نزد پدر خود و علمای بزرگ عتبات، مقدمات و سطوح را به پایان رساند، با راهنمایی پدر و اشتیاق درونی بالقوه‌ای که به علوم دینی داشت، به جمع پرحرارت جلسة درس طلاب پیوست و با استعدادی کم‌نظیر در کمال موفقیت، دروس حوزوی خود را پشت سر نهاد اما کسب علم و دانش هرگز او را از دیگر مسایل روز باز نداشت. این فرزند راستین اسلام که از مکتب روحی، درس قیام علیه ستمگران و مبارزه با استعمارگران را آموخته بود، با مشاهده وضع اسف‌بار کشور ایران و دیگر کشورهای مسلمان ستمدیده، همواره در صدد آن بود که خواب راحت را از چشم بیدادگران داخلی و استعمارگران خارجی برباید. او در 16 سالگی در خدمت پدر بزرگوارش مرحوم آیت‌الله حاج‌سیدمصطفی کاشانی به قصد حج بیت‌الحرام به عراق و از آن جا به مکه معظمه مشرف و پس از انجام مناسک حج مجدداً به عتبات مقدسه مراجعت کرده و در نجف اشرف اقامت گزید. علوم مختلفة دینی را در محضر والد معظم خود و آیت‌الله آخوند خراسانی و آیت‌الله حاج‌میرزاحسین خلیلی تهرانی و سایر علما، تحصیل نموده و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نایل گردید. مرتبه علمی و اجتهاد وی آن چنان مورد تأیید و تصدیق علمای نجف بود که آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مرجع بزرگ تشیع، برخی از موارد استفتائات خویش را برای اظهار نظر به وی ارجاع می‌داد. البته جنبه مبارزاتی و سیاسی ایشان سبب شد که بُعد علمی‌اش پوشیده بماند و سیمای وی در پشت گرد و غبار سیاست پنهان گردد. مع‌هذا ایشان فعالیت‌های چشمگیری در زمینه‌های علمی انجام داد که از آن جمله می‌توان تشکیل مدرسه «نوین علوی» در نجف اشرف را متذکر شد که خود ایشان اداره امور آن را بر عهده داشت. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درسهای دیگری نیز از قبیل ریاضیات و حتی فنون نظامی تدریس می‌شد. آیت‌الله کاشانی با اینکه از لحاظ علمی به مقام مرجعیت رسید، اما به دلیل ورود در مبارزه و جهاد بر ضداستعماری که در آن تاریخ بر غالب ممالک شرق پنجه افکنده بود، رساله‌ای خلق نکرد. در سال 1332 ه‍ ق در جنگ بین‌الملل اول موقعی که قوای استعمارگر انگلیس به عراق حمله کرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند، نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیت‌الله کاشانی و خود وی قیام کردند و این جهاد، چهارده ماه به طول انجامید. این مجاهد عالی‌قدر طی سالهای اقامتشان در عراق، هرگز از مسایل و معضلات ممالک استعمارزده اسلامی خصوصاً ایران غافل نشد و همواره سعی بر آن داشت که در راستای پیشبرد اهداف و مقاصد اسلام و احقاق حق ملت مسلمان، گامهایی اساسی و بنیادین بردارد. همه دیدند که ایشان در قضیه کانال سوئز مصر، تا آن جا که مقدور بود، مساعدت نمود. در کشتار الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفته و از رژیم فرانسه اظهار انزجار نمود. در حوالی سالهای 1285 ه‍ ش که جنبش مشروطه ایران شکل گرفت، هر چند ایشان در وطن خویش حضور نداشت و به طور مستقیم وارد نهضت نشد، ولی سمت مشاورت شخصیتی چون آیت‌الله آخوند خراسانی را بر عهده داشت که در این انقلاب، نقشی بس بزرگ را ایفا نمود. هنگامی که قرارداد استعماری 1919م امضا شد، آیت‌الله کاشانی با همکاری علمای بزرگ و عشایر عرب بر ضد این قرارداد قیام کرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز با همدرس و همفکرش مرحوم آیت‌الله آقاسیدمحمدتقی خوانساری سلاح برداشته و به میدان جنگ رفتند. آیت‌الله کاشانی علاوه بر این که عضو «هیأت عالی انقلابیون» بود، یکی از چهار عضو «کمیته عالی جنگ حکومت انقلاب» هم بود. این جنگ بیش از شش ماه طول کشید. ایشان در مقابل ظلم و تعدی و استعمار، لباس رزم بر تن کرد و لحظه‌ای از مجاهده و تلاش در راستای احقاق حق مسلمین بازنایستاد. در سال 1920م مردم عراق به رهبری آیت‌الله میرزامحمدتقی شیرازی اقدام همه جانبه‌ای را علیه اشغال کشورشان آغاز کردند. آیت‌الله کاشانی نیز که تا سال 1920م در عراق، یکی از کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه متجاوزان انگلیسی به شمار می‌رفت، در جریان انقلاب مردم عراق برای مبارزه با استعمار انگلستان درصدد بپا ساختن یک جنگ مسلحانه برآمد و به انتشار اعلامیه و جلب افکار عمومی پرداخت و عشایر را برای ورود به جبهه‌های نبرد مهیا نمود. سپس خود، سلاح رزم به دوش گرفت و دوشادوش علما و ملیون عراق به مبارزه پرداخت. اما دیری نپایید که انگلیسی‌ها با توسل به نیروهای هوایی وزمینی خود شکست سختی بر نیروهای انقلابی وارد آوردند و بر عراق مسلط شدند و «سر پرسی کاکس»، کمیسر عالی انگلیس در بغداد تسلیم هفده نفر از سران انقلاب، از جمله آیت‌الله کاشانی را از شروط صلح با عراق تعیین کرد. آیت‌الله کاشانی در جریان مبارزات ضداستعماری عراق در جبهه‌های سیاسی و نظامی بسیاری شرکت جست. مبارزات مستمر و کوبنده ایشان با انگلیس، متجاوزان استعمارطلب را به این باور رسانیده بود که وجود آیت‌الله کاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حکم اعدام ایشان، غیاباً از مرکز فرماندهی دشمن صادر شد و ایشان به ناچار به اتفاق «قاطع‌الفوادی»، یکی از رهبران ملی عراق، در لباس مبدل كُردی، شبانه به سوی ایران حرکت کردند و پس از راهپیمایی‌های شبانه و عبور از مناطق صعب‌العبور، در 2 دی 1299ه‍ ش به مرزهای «پشتکوه لرستان» رسیدند. پس از چندی به قصد تهران به سوی کرمانشاه رفتند و بعد از اقامت کوتاهی در همدان و قم در 30 بهمن 1299ه‍ ش، سه روز قبل از کودتای رضاخان به تهران رسیدند. در خیابان پامنار ساکن شدند و مورد تجلیل و احترام مردم و اولیای امور وقت قرار گرفتند. به دنبال روی کار آمدن رضاخان، توسط قدرتهای بیگانه به طور طبیعی دستورهای اربابان به تدریج به مورد اجرا گذاشته شد و دیگر نه تنها از شرکت رضاخان در مجالس روضه‌خوانی و دسته‌های سینه‌زنی، آن هم با پای برهنه! خبری نبود، بلکه اصولاً تشکیل مجالس عزاداری و روضه‌خوانی ممنوع شد و خلع لباس علما و روحانیون به شدت و به طور فراگیر آغاز گردید و سرانجام، نوبت به «کشف حجاب» رسید و به بهانه «نوسازی کشور!» سیاست دور ساختن ایران از اسلام و سنتهای اصیل و فرهنگ ملی، در همه زمینه‌ها ادامه یافت. پس از سفر رضاخان به ترکیه و دیدار تاریخی او با «آتاتورک»، از سال 1313ه‍ ش اقدامات به اصطلاح روشنگرانه در ضرورت کشف حجاب! برای پیشرفت کشور آغاز شد و پس از مدتی کارهای تبلیغی کشف حجاب و تغییر اجباری پوشش زنان و مردان! ادامه یافت که با واکنش منفی مردم و قیامهای متعدد روبه‌رو گردید. در این میان، حادثه مسجد گوهرشاد و بهلول و در واقع قیام خراسان و کشتار جمعی مردم، در حرم مطهر امام رضا(ع) به وسیله نیروهای رضاخانی، از دیگر جریانات پر سر و صدا بود. آیت‌الله کاشانی با آن روحیه مبارزاتی، در برابر تهاجم علنی رضاخانی علیه ارزشهای اسلامی سکوت نکرد و همواره در صدد مبارزه با عملکرد وی بود. پس از شهریور 1320 و عزل رضاخان از سلطنت و همزمان با اشغال ایران، انگلیسی‌ها از سهیلی نخست‌وزیر وقت خواستند که آیت‌الله کاشانی را که یکی از مخالفان سرسخت آنها بود و لطمات شدیدی در عراق بر پیکر آنها وارد کرده بود، تبعید کند. بدین ترتیب آیت‌الله کاشانی و 164 نفر از افراد متنفذ لشکری و کشوری را که ممکن بود دردسری برای انگلیسیها ایجاد کنند، به بهانه تشکیل ستون پنجم آلمان در ایران توقیف کردند و در بیمارستان پانصد تختخوابی تهران و اراک تحت‌الحفظ درآوردند. وقتی آیت‌الله کاشانی از دستور توقیف خود آگاه شد تلگرافی به فرمانداری نظامی فرستاد و تسلیم شدن خود را موکول به شرایطی اعلام کرد، اما فرماندار نظامی از طریق درج آگهی در جراید به وی اخطار کرد که خودش را تسلیم کند. سرانجام وی در 27 خرداد 1323ه‍ ش در «گلاب دره» شمیران دستگیر و بازداشت شد، سپس 28 ماه در زندان نیروهای متفقین و نیروهای اشغالگر در رشت، اراک و کرمانشاه به سر برد. در دورة چهاردهم مجلس شورای ملی هم با اینکه در تبعید بود، به نمایندگی مجلس انتخاب شد. اما به دستور ستاد ارتش متفقین، اسمش از فهرست اسامی نمایندگان مجلس حذف و به زندان روسها در رشت فرستاده شد. جنگ جهانی دوم (1324ه‍ ش) در تلگرافی که حکومت به کرمانشاه فرستاد، دستور آزادی آیت‌الله کاشانی را صادر کرد. وی در میان استقبال مراجع، علما و اهالی قم در 27 شهریور 1324ه‍ ش وارد این شهر و سپس به تهران عازم شد. در 26 تیرماه 1325ه‍ ش در پی زد و خوردی که بین کارگران هوادار حزب توده و کارگران مخالف آنها روی داد آیت‌الله کاشانی که به عزم زیارت مشهد مقدس در سمنان اقامت داشت، مسبب بلوا شناخته شده و طبق ماده 5 قانون حکومت نظامی، بین راه شاهرود و سبزوار بازداشت شد. ابتدا به بهجت‌آباد قزوین و سپس به کمره (خمین فعلی) تبعید شد. در این خصوص، دکتر مصدق در نامه مفصلی شدیداً به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر اعتراض کرد. در دی 1325 وقتی انتخابات تهران شروع شد، ملیون فهرست نامزدهای خود را منتشر کردند. وقتی این فهرست منتشر شد، آیت‌الله کاشانی نامه‌ای از تبعیدگاه به دکتر مصدق نوشت که همین نامه پیمان مودت و دوستی را بین این دو مرد روحانی و سیاسی برقرار کرد. در آن دوران آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی در مجلس ترحیم آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی (متوفی 16 آبان 1325ه‍ ش) خواستار آزادی آیت‌الله کاشانی از شاه شد. شاه نیز پذیرفت و به قوام‌السلطنه نخست‌وزیر دستور آزادی آیت‌الله کاشانی را داد و نخست‌وزیر با عزیمت ایشان به قزوین موافقت کرد. پس از چندی به تقاضای اهالی ابهر به آن شهر رفت و از آنجا به قزوین و سپس به تهران عزیمت نمود. دکتر مصدق در منزل شخصی آیت‌الله کاشانی، به ملاقات ایشان رفت و مدتی با هم به مذاکره پرداختند. در همین ماه آیت‌الله کاشانی به نمایندگی در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب شد. آیت‌الله کاشانی که اخیراً از تبعید، به تهران مراجعت کرده بود، سکوت مرگبار ناشی از خفقان و استبداد حاکم بر فضای میهن را با اعلامیه یازدهم دی ماه 1326 شکست و به تمام مسلمین جهان در مورد تشکیل دولت غاصب اسرائیل اعلام خطر کرد. وی در آن زمان که بیشتر کشورهای اسلامی در خواب غفلت و زیر سلطه استکبار اروپایی بودند، فریاد خشم ملت مسلمان ایران را علیه تجاوزات آمریکا و انگلیس و صهیونیستها بلند کرد. آیت‌الله کاشانی به صدور اعلامیه نیز اکتفا نکرد و علی‌رغم وجود محیط خفقان، مردم مسلمان را به تظاهرات به نفع مردم فلسطین دعوت کرد. 20 دی‌ماه سال 1326ه‍ ش سی‌هزار نفر از مردم تهران به دعوت ایشان در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتماع کردند. ولی دولت وقت که از فعالیت سیاسی و مذهبی ایشان بیمناک بود، با توسل به قوای انتظامی، از سخنرانی آیت‌الله کاشانی در این میتینگ باشکوه ممانعت کرد. ایشان بار دیگر نیز در 28 اردیبهشت سال بعد،‌ اعلامیه‌ای صادر کرد و مردم را به اجتماع در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327 ه‍ ش به همدردی با مسلمین فلسطین فراخواند. پیش از این اجتماع یعنی در 25 خردادماه همان سال منزل ایشان به دستور عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر وقت محاصره شد. پس از حادثه تیراندازی به شاه در 15 بهمن ماه 1327 و معرفی آیت‌الله کاشانی به عنوان عامل اصلی این ترور، سرانجام در شب 17 بهمن ماه 1327ه‍ ش بر طبق ماده 5 قانون حکومت نظامی، آیت‌الله کاشانی و دامادش را بازداشت و به قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد و سپس به بیروت لبنان تبعید کردند. علی‌رغم وضعیت مزبور آیت‌الله کاشانی باز هم در انتخابات مجلس شورای ملی شرکت نموده و در 21 فروردین ماه 1329 ه‍ ش، وکالت مردم تهران را برای دوره شانزدهم پذیرفت. در همان ماه وقتی که منصورالملک به نخست‌وزیری رسید، سیدجلال‌الدین تهرانی به نیابت از منصور در روز ششم فروردین ماه به احمدآباد رفت و دکتر مصدق را ملاقات نمود. دکتر مصدق اولین تقاضایی که از دولت جدید نمود، مسئله بازگشت آیت‌الله کاشانی به ایران بود و از جمله مطالب دیگر، به اصلاح قانون انتخابات و مطبوعات اشاره نمود. سیدجلال‌الدین تقاضای دکتر مصدق را به اطلاع منصور رساند و به فوریت منصورالملک شخصاً دکتر مصدق را ملاقات نمود و قول صریح داد که در مورد بازگشت آیت‌الله کاشانی با شاه ملاقات و محترمانه از ایشان تقاضای بازگشت به ایران را نماید. مجامع روحانی، جبهه ملی، بازار و اصناف هم در تلگرافهای متعدد خواستار بازگشت وی به وطن شدند. آیت‌الله کاشانی پس از یک سال و چهار ماه که در لبنان به سر می‌برد، در روز 20 خردادماه 1329 بنا به دعوت و اصرار دولت در میان شور و هیجان و استقبال و تظاهرات پرشکوه مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد. چنین استقبالی تا آن تاریخ بی‌سابقه بود. آیت‌الله کاشانی بعد از مراجعت از تبعید و اوج‌گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت، دریافت که مقابله با استعمارگران، بایستی با وحدت ملل مسلمان انجام گیرد تا تجاوزاتی مثل اشغال فلسطین اسلامی اتفاق نیفتد، بنابراین در زمانی که در جهان اسلام و در کشورهای عربی، از اعتبار و قدرت بسیار برخوردار بود، طرح وحدت کشورهای اسلامی را ریخت و با سرعت، مقدمات تشکیل کنگره اسلامی را در تهران فراهم نمود. در روز 24 خردادماه 1329ه‍ ش فراکسیون جبهه ملی با حضور آیت‌الله کاشانی و مصدق تشکیل شد. سپس دکتر مصدق پیام آیت‌الله کاشانی را در خصوص نفت، علت تبعید ایشان و اینکه تبعیدکنندگان باید مجازات شوند، دیکتاتوری در ایران و عدم اعتبار مجلس مؤسسان، در مجلس شورای ملی قرائت کرد. همچنین آیت‌الله کاشانی در 9 تیرماه 1329 اعلامیه‌هایی علیه نخست‌وزیری رزم‌آرا صادر کرد. از اقدامات مؤثر دیگر ایشان می‌توان به اعلامیه اول دی ماه 1329 اشاره کرد که به موجب آن اجتماع بزرگ چند هزار نفری متشکل از طبقات مختلف در مسجد شاه (سابق) تشکیل شد و ناطقین در مورد ملی کردن صنعت نفت و ابطال قرارداد 1933 سخنرانی کردند. آیت‌الله کاشانی معتقد بود که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و اعلام ‌نمود که قراردادهای تحمیلی در این مورد ارزش حقوقی ندارد. او با تأیید جبهه ملی نیروهای مذهبی را با صفوف نهضت ملی ایران پیوند داد. در 16 اسفند ماه 1329 خلیل طهماسبی عضو جمعیت فدائیان اسلام رزم‌آرا را، که به منظور شرکت در مجلس ختم آیت‌الله فیض(1) در مسجد سلطانی حضور یافته بود، به ضرب گلوله از پای درآورد. فدائیام اسلام به رهبرری سیدمجتبی نواب صفوی پس از ترور نافرجام احمد کسروی(2) در سال 1324 در اعلامیه‌ای موجودیت خود را اعلام کردند. در آن اعلامیه «شهادت، انتقام و قصاص» را راه نهضت و «برادری، استقامت و اتحاد» را به عنوان خطوط کلی و «هدف» را رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن معرفی نمودند. احمد کسروی به عنوان اولین هدف بر سر راه نواب صفوی قرار گرفت. به عقیده نواب در آشفته‌بازار سیاست آن روز، کسروی مؤثرترین عامل گمراهی جامعه و مصداق بارز مفسد فی‌الارض محسوب می‌شد، و سرانجام هم در بیستم اسفندماه 1324 در اتاق بازپرس توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. آیت‌الله کاشانی از بازوی نیرومند فدائیان اسلام به عنوان یک عامل فشار در پیشبرد اهداف نهضت استفاده کرد. اما همکاری فدائیان اسلام با آیت‌الله کاشانی به معنای موافقت و همسویی در خط‌مشی نبود زیرا فعالیت آیت‌الله کاشانی بیشتر در چارچوب نظام مشروطه و قانون اساسی بود و نواب صفوی شکستن این قالب‌ها را از اهداف اساسی و عملیات سیاسی – نظامی خود قرار داده، راه نظامی را به جای راه قانونی برگزیده بود. اعتقاد فدائیان اسلام بر این بود که به جای شعارهای ملی، بایستی شعارهای اسلامی مطرح گردد و حکومت قوانین الهی و قرآن جایگزین قوانین دیگر شود، در صورتی که آیت‌الله کاشانی افکار و اندیشه‌های نواب صفوی را تند و افراطی و اهداف فدائیان اسلام را حداقل در آن شرایط غیرقابل تحقق می‌دانست. آیت‌الله کاشانی در جایی نسبت به نواب صفوی چنین می‌گویند: «سید جوان بود، تندی می‌کرد، ما درگیر ملی شدن صنعت نفت بودیم که ایشان پا را توی یک کفش کرده بود که همه احکام اسلام اجرا شود. ما هم می‌گفتیم اجازه بدهید دست انگلیس کاملاً‌ قطع شود و بعد کم کم اقدام می‌کنیم ولی او از ما رنجید، گویا که ما قصد نداریم احکام اسلام را اجرا کنیم. من هر چه به این سید گفتم قتل رزم‌آرا را گردن نگیرید و عامل را هم خلیل معرفی نکنید، زیر بار نرفت...»(3) در 21 آذر ماه 1330 آیت‌الله کاشانی برای تأیید مصدق میتینگ بزرگی برپا ساخت، سخنرانان این اجتماع مخالفان دکتر مصدق را مورد انتقاد قرار دادند. در 23 دی ماه 1330 جبهه ملی نامزدهای خود را برای انتخابات وکلای تهران معرفی نمود. آیت‌الله کاشانی نیز در 18 بهمن ماه همان سال به نمایندگی دوره هفدهم مجلس شورای ملی از حوزه تهران انتخاب شد. در این دوره، یک ماه و شش روز از 10 تیر تا 16 مرداد 1331ه‍ ش، ریاست مجلس را بر عهده داشت، ولی اعلام کرد که خود در مجلس حضور نمی‌یابد و نواب به نیابت او جلسات مجلس را اداره می‌کنند. مجلس دوره شانزدهم در بهمن ماه 1330 پایان می‌پذیرفت. لازم بود انتخابات دوره بعد به ترتیبی آغاز شود که بلافاصله پس از پایان دوره شانزدهم، مجلس دوره هفدهم کار خود را آغاز کند ولی این انتخابات با تأخیر آغاز شد. پس از پیروزی نهضت، انتخابات، همیشه در محیط استبدادی برگزار می‌شد و دولت‌ها از اعمال نفوذ و کوشش در تحمیل نامزدهای موردنظر خود از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند. آیت‌الله کاشانی که اینک در مقام رهبری نهضت قرار داشت، تلاش گسترده‌ای را برای برگزاری انتخابات دوره هفدهم آغاز کرد و امید فراوان داشت که با کمک مردم می‌توان یک مجلس قوی که پشتیبان نهضت ملی باشد انتخاب کرد. وی در این زمینه با صدور اعلامیه و اعزام نمایندگانی به شهرستانها، کوشش کرد از دخالت دستگاه‌های دولتی جلوگیری کرده و زمینه برگزیدن افراد مورد حمایت مردم را فراهم سازد. مصدق در تاریخ 24 تیرماه، با واکنش ناگهانی و به دنبال مشاجره با شاه بر سر نظارت در امور ارتش، از مقام خود کناره‌گیری و شاه، قوام را به نخست‌وزیری منصوب نمود. چنین به نظر می‌آمد که هنوز برنامه‌هایی که برای به قدرت رسیدن قوام در دست تهیه بود، کامل نشده بود. علت واقعی بحران تیر، اختلافات میان دکتر مصدق و شاه درباره انتخاب وزیر جنگ و فرماندهی نیروهای مسلح بود. شاه که از مدتها پیش با مخالفان نخست‌وزیر در ارتباط بود و انتظار سقوط او را از سریر قدرت می‌کشید و به هیچ‌وجه زیر بار پیشنهاد مصدق نسبت به حق انتخاب وزیر جنگ نمی‌رفت. روز 28 تیرماه، با اشاره شاه، مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان فراکسیون نهضت ملی به زمامداری احمد قوام رأی تمایل داد و شاه فرمان نخست‌وزیری را با لقب «جناب اشرف» به نام او صادر کرد. انعکاس کناره‌گیری دکتر مصدق باعث شد که از بعد از ظهر روز 26 تیرماه، بیشتر مغازه‌ها و بازار تهران تعطیل شود. در آن روز نیز فرمانداری نظامی تهران اعلامیه تهدیدآمیزی منتشر کرد و مردم را از هرگونه تظاهرات برحذر داشت. متعاقب آن مأموران انتظامی و فرمانداری نظامی با تانک و زره‌پوش به خیابانها ریختند و نقاط مهم پایتخت، مانند بازار، دانشگاه و میدان بهارستان را زیر نظر گرفتند. قوام‌السلطنه نیز پس از دریافت فرمان نخست‌وزیری، اعلامیه شدیداللحنی منتشر کرد که اثر سوئی در افکار عمومی به جای گذاشت. این سیاستمدار کهنه‌کار که در چند دور زمامداری گذشته، مشکلات و بحرانهای بزرگی را پشت سر گذاشته بود، این بار بدون توجه به همبستگی عمیق طبقات مردم ایران در پاسداری از نهضت ملی و پشتیبانی از دکتر مصدق با صدور چنان اعلامیه‌ای، خشم مردم را برانگیخت و موجبات سقوط فوری خود را فراهم ساخت. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه‌ای در پشتیبانی از مصدق چنین آورده است: «برادران عزیزم... کوشش من و شما برادران مسلمان در قطع ریشه استعمار و برانداختن مظاهر و آثار استثمار، به عنایات پروردگار می‌رفت که نتیجه قطعی خود را بخشیده و ایران را برای همیشه از شر اجانب رهایی بخشد، ولی سیاستی که قرون متمادی دولتهای مزدور را بر سر کار می‌آورد، سرانجام حکومت دکتر مصدق را که بزرگترین سد راه خیانت خود می‌دانست، برکنار و درصدد برآمد عنصری را که در دامان دیکتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات سیاسی او پر از خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر کرده است، برای چندمین بار بر مسند خدمتگزاران واقعی گمارد... احمد قوام باید بداند، در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر دیکتاتوری کشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته‌جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه این جهاد اکبر کمر همت محکم بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران، به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به سرشکستگی شود...»(4) به دنبال اولین اعلامیه مخالفت آیت‌الله کاشانی با صدارت قوام، بازار تهران از 26 تیر تعطیل شد. تظاهرات گسترده مردم به درگیری منجر شد و حداثل 69 تن کشته و 750 تن مجروح بر جای گذاشت. طرفداران مصدق، خیابانهای تهران و دیگر شهرستانها را قبضه کردند. حدود ظهر 30 تیر، شاه با تلفن به مهندس رضوی، نماینده کرمان و نایب رئیس مجلس، اعلام کرد قوام معزول شد. به این ترتیب سرانجام با قیام پیروزمندانه مردم به رهبری آیت‌الله کاشانی در ظرف چند روز دولت قوام ساقط و در روز 29 تیر ماه، دکتر مصدق پیروزمندانه بر مسند نخست‌وزیری ابقا شد. آیت‌الله کاشانی در این جریان نیز در مقام رهبری نهضت، با شجاعتی وصف‌ناپذیر وارد کارزار شد و ظرف چند روز مردم توانستند قوام‌السلطنه و حامیان او را شکست دهند. قدرت اجرایی و نیروی نظامی از دست حریفان خارج شد و این نیروی بزرگ بار دیگر در اختیار مصدق گذارده شد. متعاقب حوادث خونین و قیام مردم در روز سی‌ام تیرماه، خبر اعلام رأی دیوان داوری لاهه، مبنی بر عدم صلاحیت آن دادگاه به تهران رسید و این رأی که حقانیت ملت ایران را در مبارزه با استعمار انگلیس به اثبات می‌رسانید، مکمل پیروزی قیام مردم در روز سی‌ام تیر بود. اعلامیه‌ای در همین زمینه از طرف آیت‌الله کاشانی صادر گردید و در جراید انتشار یافت که به شرح ذیل می‌باشد: بسم‌الله الرحمن الرحیم پس از سلام به عموم برادران عزیز دینی و ملت رشید و پرافتخار ایران، اکنون که دادگاه بین‌المللی لاهه با توجه به حقانیت ایران علیه شکایت دولت استعماری انگلستان، با تصدیق عدم صلاحیت خود رأی داده است، لازم می‌دانم از عموم برادران عزیز تقاضا نمایم که امشب به شکرانه این موفقیت که به عنایت پروردگار و استعانت بی‌نظیر شما به دست آمده، جشن عمومی برقرار نمایند. سیدابوالقاسم کاشانی پس از قیام سی‌ام تیر، جبهه ملی، اتحاد و یکپارچگی خود را به تدریج از دست داد. عده‌ای از بنیانگذاران جبهه ملی، زمزمة ناسازگاری در پیش گرفتند و چند تن به طور علنی با جناح دربار هم‌آواز شدند. سردسته این منافقان دکتر مظفر بقایی بود که در مخالفت با دکتر مصدق گوی سبقت را ربود، تا جایی که کارگردانی توطئه دزدیدن سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی را به عهده گرفت. در راستای تضعیف جبهه ملی، که پایه مردمی‌اش به سازمان‌هایی چون احزاب زحمتکشان و پان‌ایرانیسم وگروههای تحت رهبری شخصیت‌های سرشناس مانند آیت‌الله کاشانی استوار بود، شبکه‌هایی چون بدامن(5) فعالیت عمده‌ای انجام دادند. برای جدائی آیت‌الله کاشانی و هوادارانش از جبهه ملی، کوشش‌هایی به عمل آمد. تبلیغاتی که در این زمینه صورت گرفت، گاه به صورت بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده بود؛ مصدق را چهره‌ای فاسد و پلید ترسیم می‌کرد که از نفوذ کاشانی سوءاستفاده و بهره‌برداری می‌کند. روحانیون دیگر نیز به فاصله گرفتن از مصدق تشویق شدند. کوشش‌هایی در راستای برانگیختن احزاب زحمتکشان و پان‌ایرانیسم علیه مصدق و نیز تفرقه میان احزاب مزبور به عمل آمد. در روز دوم مردادماه، در جلسه فوق‌العاده‌ای که مجلس شورای ملی تشکیل داد، قیام سی‌ام تیر ماه را «قیام مقدس» شناخت و شهدای آن روز را شهدای ملی نامید. همچنین لایحه تفویض اختیارات شش ماهه دکتر مصدق را که بلافاصله پس از عزل قوام‌ مجدداً به نخست‌وزیری رسیده بود، تصویب کرد و توأم با این لایحه، اختیارات نظامی نیز به او واگذار شد و همچنین مجلس شورا، آیت‌الله کاشانی را به جای دکتر حسن امامی که وابسته به دربار بود به ریاست مجلس برگزید. به دنبال تشدید کارشکنی‌های انگلستان در اجرای ملی شدن نفت، دکتر مصدق در گزارشی به مجلسین، خبر از امکان قطع ارتباط بین ایران و انگلیس داد و کنسولگریهای انگلستان در 9 شهر اهواز، اصفهان، شیراز، خرمشهر، رشت، مشهد، تبریز، کرمانشاه و بوشهر منحل گردید. آیت‌الله کاشانی نیز در مصاحبه با مخبر روزنامه اطلاعات در این باره چنین فرمودند: «ملت ایران از روابط خود با دولت استعماری انگلستان چیزی جز زیان و ضرر ندیده، پس هر چه از این دولت کنارتر باشیم، زیان آنها کمتر به ما می‌رسد و روی این اصل قطع رابطه با دولت انگلستان اولی است.»(6) و سرانجام در تاریخ 30 مهر 1331 دکتر فاطمی وزیر خارجه ایران، قطع ارتباط ایران و انگلیس را اعلام داشت و دلیل آن را هم عدم توجه عادلانه دولت انگلیس به خواسته‌های ملت ایران در استیفای حقوق حقة خود عنوان نمود. پس از انتشار این خبر مردم در مقابل سفارت انگلیس دست به تظاهرات زدند. و نشان امپراتوری انگلیس را از سر در سفارت برداشتند. حفظ منافع اتباع ایران در انگلستان هم به عهده دولت سوئد قرار گرفت. مهلت اختیارات شش ماهه که از 20 مرداد آغاز شده بود، در 20 بهمن 1331 پایان پذیرفت اما مصدق در روز 18 دی ماه لایحة تمدید اختیارات را برای مدت یک سال دیگر با دو فوریت تقدیم مجلس کرد. در روز 28 دی ماه آیت‌الله کاشانی نامه‌ای به مجلس فرستاد. در این نامه متذکر شد تمدید لایحه اختیارات دکتر مصدق خلاف قانون اساسی است و نمایندگان باید از تصویب آن خودداری نمایند. نامه کاشانی به مجلس شورای ملی پس از قرائت در مجلس توسط خبرنگاران خارجی در سراسر جهان پخش و بدین ترتیب مخالفت دو قطب نهضت ملی ایران آشکار گردید. آیت‌الله کاشانی روز بعد از تصویب لایحه در پاسخ خبرنگار کیهان که پرسیده بود آیا خبر تازه‌ای دارید؟ گفت: «چه خبر تازه‌تر از این که، برخلاف قانون اساسی،‌ دیشب به لایحه اختیارات رأی داده شد و این را بدانید که تصویب آن در عقیده اصولی من کوچکترین اثری نخواهد داشت...»(7) در این جا گفتنی است که مصدق و کاشانی که مدتها در برابر دشمن مشترک خود یعنی استعمار انگلیس و امپریالیسم و سرسپردگان آنها در ایران موضع مشترکی داشتند هرگز با یکدیگر اختلاف اصولی درباره موضوع اصلی نداشتند؛ بلکه گاهی سوءتفاهمات جزئی میان ایشان پدید می‌آمد که آنها را بدخواهان موجب می‌گشتند. عوامل دیگری که در پیدایش تضاد و اختلاف و جدایی سهم مهمی داشت، یکی مسئله حمله جماعتی از چماقداران و ماجراجویان به خانه مرحوم کاشانی بود که منجر به کشته شدن یک نفر از طرفداران آیت‌الله کاشانی گردید، آیت‌الله برای تعقیب و دستگیری متهمان و حمله‌کنندگان، به دکتر مصدق، فشارهای زیادی وارد آورد و مصدق هم به اداره شهربانی در این خصوص دستورات مؤکدی صادر نمود ولی مرحوم کاشانی به هیچ‌وجه از اقدامات دکتر مصدق قانع و راضی نشد. یک عامل دیگر موضوع ریاست شهربانی سرتیپ دفتری و سرتیپ افشارطوس بود که آیت‌الله کاشانی از مصدق خواسته بود این دو نفر را از ریاست شهربانی برکنار نماید ولی دکتر مصدق به دلایلی، زیر بار این پیشنهاد نمی‌رفت و اعتقاد داشت که این دو نفر مورد اعتماد شخص او می‌باشند. البته مرحوم آیت‌الله کاشانی جز سرتیپ افشارطوس که افسری جدی و وظیفه‌شناس و معتقد به نهضت ملی ایران بود و در این راه هم جان خود را از دست داد، نسبت به انتصاب سرتیپ دفتری کاملاً حق داشت. زیرا او در دست مخالفان مصدق بود و جسته و گریخته با توطئه‌گران و اسباب‌چینها علیه مصدق صحبت می‌نمود و ارتباط و رفت و آمدی پنهانی داشت. عامل دیگر تحصن سرلشکر زاهدی در مجلس شورای ملی بود که در آن موقع ریاست آن با آیت‌الله کاشانی بود و دکتر مصدق از این که آقای کاشانی با تحصن زاهدی در مجلس موافقت کرده است، عصبانی و آشفته بود و از این بابت، در دل کدورتی داشت. در قضیه نهم اسفند هم که آیت‌الله کاشانی با انتشار اعلامیه‌ای خواستار جلوگیری مردم از سفر شاه به خارج از کشور شدند، بر شدت اختلافات آنها افزون شد. اینها برخی از عوامل اختلاف میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی بود که متأسفانه بدخواهان و کینه‌توزان، آتش آن را دامن می‌زدند و هر روز شکاف و جدایی میان آن دو را وسیع‌تر می‌کردند و وقتی دامنة این اختلافات وسیع شد چون به مرحلة بحرانی و باریکی کشید، در همان اوایل سال 1332، سه نفر از وزرای کابینه دکتر مصدق آقایان: دکتر فاطمی، مهذب‌الدوله کاظمی، مهندس معظمی (وزرای خارجه و دارایی و پست و تلگراف) و مکی، پس از تبادل نظر با یکدیگر تصمیم گرفتند برای التیام و بهبود روابط میان نخست‌وزیر با رئیس مجلس شورای ملی (آیت‌الله کاشانی) دست به فعالیت بزنند. آنها در جلسات خصوص با آقای کاشانی ملاقات و مذاکره کرده و لزوم حل اختلافات را یادآور و متذکر شدند، برای اتحاد و اتفاقی که می‌باید در باب سیاست خارجی و داخلی بین مصدق و کاشانی به وجود آید، کلیه امور با صواب‌دید آیت‌الله کاشانی حل و فصل گردد و در این زمینه سپس با دکتر مصدق هم ملاقات و گفت و گو کردند و از نخست‌وزیر درخواست کردند که برای رفع اختلافات موجود از این پس، تماس ایشان با آیت‌الله کاشانی بیشتر گردد و دکتر مصدق نیز در این خصوص قول مساعد داد و به این کیفیت، اختلافات مرتفع شد و در یک مجلس آشتی‌کنان که با حضور چند نماینده مجلس در منزل دکتر مصدق برپا گردید، مصدق و آیت‌الله کاشانی دست به دست یکدیگر گذاشته و روبوسی نمودند. جریانهایی از قبیل واقعه نهم اسفند، ربودن و قتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور، بزرگ‌نمایی خطر کمونیسم و حزب توده و اختلاف بین اعضای جبهه ملی و رهبران این حزب، تحریم اقتصادی ایران توسط انگلیس و ممانعت از صدور نفت به خارج از کشور از جمله مقدمات کودتای ضدمصدق به شمار می‌آیند. «کیم روزولت» عضو «سیا» و کارشناس امور خاورمیانه آمریکا که نقش مهمی در جریان کودتای 28 مرداد ایفاد کرده، در روز 28 تیرماه 1332، از طریق مرز عراق وارد تهران شد و در مخفی‌گاه زاهدی با او ملاقات و فضای کودتای 28 مرداد را برای وی ترسیم کرد. «کیم روزولت» دربارة نقش سیا در کودتا گفته است: «کودتای ایران، اولین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که به وسیله سیا در ماههای آخر حکومت ترومن تنظیم شده بود... من با کمک ژنرال «شوارتسکف» رهبری کودتا را بر عهده داشتیم و مبلغ یک میلیون دلار آمریکایی برای هزینه کودتا در اختیار ما بود که 75 هزار دلار آن را خرج کردیم و بقیه را به شاه دادیم...»(8) در این کودتا چندین عامل و ظلمه، پای در میان داشتند. دربار شاه، مأموران و جاسوسان انگلیس و آمریکا، مرتجعان و سرسپردگان کهنه‌کار بیگانه و بقیه هم به قول معروف «آلت فعل» و «دلال ظلمه» بودند. اشخاص و افراد دست‌اندرکار که مستقیماً کودتای کذائی را رهبری و هدایت می‌کردند: هندرسن سفیر آمریکا بود که البته دست انگلیسیها از آستین وی بیرون آمده بود. سازمان مخوف «سیا» و فرستاده زیرک و همه فن حریفش «کیم روزولت»، برادرزاده «فرانکلین روزولت» رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ دوم جهانی، و لژ ماسونی پهلوی و شبکه‌های شاپور ریپورتر، ارفع، پاکروان، برادران رشیدیان، بقائی و اشرف پهلوی، خواهر شاه که از ایران تا قاره اروپا در تکاپوی به ثمر رساندن کودتا بود، سرلشکر فضل‌الله زاهدی و یاران وی که عموماً از امرای بازنشسته ارتش و تصفیه‌شدگان زمان مصدق بودند و سرانجام، نقش‌آفرینی چهره‌های بدنام شهر همچون «شعبان بی‌مخ» و اراذل و ولگردان حرفه‌ای تبهکار و بدسابقه. بعد از ظهر روز 28 مرداد، زاهدی سقوط دکتر مصدق و انتصاب خود را به نخست‌وزیری از رادیو اعلام کرد. پس از در هم شکستن مقاومت گارد محافظ خانه دکتر مصدق، او را بازداشت کردند و شاه به ایران بازگشت و از آن پس، مجری سیاست آمریکا گردید و مرحله جدیدی در تاریخ معاصر ایران آغاز شد. با شکست نهضت ملی و پیروزی کودتای امپریالیستی، اقدامات مهم و فوری برای ترمیم ضرباتی که در دوران ملی کردن صنعت نفت به مواضع امپریالیسم و ارتجاع وارد شده بود، به عمل آمد. روابط قطع شده با انگلیس از طرف دولت زاهدی تجدید شد، مذاکرات، برای تأسیس کنسرسیوم نفت یا اتحاد چهار دولت آمریکا، انگلیس، فرانسه و هلند برای غارت نفت ایران انجام گرفت، مصدق محاکمه و دکتر فاطمی وزیر خارجه نستوه تیرباران شد، عده زیادی از افسران توده‌ای اعدام شدند، عده‌ای فرار را بر قرار ترجیح دادند و یا ماندند و با ساواک، همکار و همگام شدند. آیت‌الله کاشانی که علیه انعقاد کنسرسیوم اعلامیه شدیداللحنی داد، به جرم «تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت» در هشتاد سالگی بازداشت شد. ایشان در اعلامیه‌ای اظهار داشتند: «... مجموع اخبار و اطلاعات منتشره راجع به نفت و کیفیت معامله با کنسرسیوم، موجب نهایت تأسف و تعجب گردید که چگونه انگلیسیها از وقایع، فجایع و مظالم محصول یک قرن سیاست استعماری خویش عبرت نگرفتند... و دولت آمریکا که خود را پیشاهنگ اصول، دموکراسی و مبتکر منشور آتلانتیک و پشتیبان سازمان ملل می‌داند، در این معامله با انگلستان مکار و حیله‌گر همکاری می‌نماید،... به فرض این که این قرارداد شوم هم به تصویب برسد رسمیت ندارد و دیر زمانی نپاید که ملت ایران از انگلیس و همدستانش خلع‌ید خواهد نمود...» تعطیلات نوروز سال 1334، پس از پشت سر گذاشتن سال 1333 که برای ملت ایران یکی از سالهای شوم و ناخوشایند بود، انتظار تغییر و تبدیل وجود داشت. در روز هفدهم فروردین، سپهبد زاهدی تهران را ترک کرد و فرمان نخست‌وزیری حسین علاء صادر شد. او نیز فوراً کابینه جدید را تشکیل داده و به شاه معرفی کرد. با برکناری زاهدی از سوی شاه، دو صف متمایز به وجود آمد: طرفداران زاهدی و یا به قولی «اصحاب کودتای 28 مرداد» و مخالفان وی. این صف‌بندی، در مجلسین، در مطبوعات و در محافل سیاسی و اجتماعی کاملاً نمود داشت. بامداد روز سه‌شنبه 23 آبان 1334، اعلام شد که سیدمصطفی کاشانی نمایندة مجلس هفدهم و فرزند آیت‌الله کاشانی درگذشت. جلسه مجلس به احترام او تعطیل شد. دوستان وی به پزشک قانونی هجوم بردند تا از علت این درگذشت ناگهانی آگاه شوند. دو روز بعد در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) مجلس ختمی از طرف آیت‌الله کاشانی ترتیب داده شد. در این مجلس حسین علاء نخست‌وزیر هم شرکت کرد، اما همان حادثه‌ای که برای سپهبد رزم‌آرا در همین مسجد روی داد، برای علاء نیز ترتیب داده شد، منتهی به عکس رزم‌آرا، این سوءقصد به نتیجه نرسید. رژیم که به دنبال بهانه برای دستگیری فدائیان اسلام بود، از این موقعیت حداکثر استفاده را برد و از فردای آن روز به دستگیری سران این گروه پرداخت و با سرعت فراوان در دادگاه‌های نظامی و تجدیدنظر، محاکمه آنان خاتمه یافت. در تاریخ 27 دی‌ماه، چهار تن از سران فدائیان اسلام: نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران و عده‌ای دیگر هم به زندان محکوم گردیدند. اما کار به همین جا خاتمه نیافت. روز بعد از اعدام نواب صفوی و یارانش، روز پنجشنبه 28 دی ماه آیت‌الله کاشانی در همین خصوص احضار و پس از سه ساعت بازجویی توقیف شد. روز سه‌شنبه 3 بهمن، حائری‌زاده اعلام تحصن در مجلس کرد و گفت که تا زمانی که تکلیف پرونده قتل رزم‌آرا روشن نشده در تحصن باقی خواهد ماند. از سوی مقامات روحانی تلاش فراوانی برای نجات آیت‌الله کاشانی آغاز شد، بنابر نوشته روزنامه اطلاعات در روز سوم بهمن 1334، آیت‌الله بروجردی به وسیله قائم‌مقام‌الملک از شاه در مورد آیت‌الله کاشانی خواستار بذل توجه شد و شاه نیز پاسخ داده بود که تا آن حدود که قانون و مقررات در وظایف سلطنت مقرر داشته برای تأمین نظر حضرت آیت‌الله اقدام خواهد شد. جنجال این جریان به مجلس کشیده شد و بین سرلشکر وثوق وزیر جنگ و حایری زاده درگیری شدیدی به وجود آمد. سرانجام در 23 اسفندماه آیت‌الله کاشانی، دکتر بقایی، محمود نریمان، کریم‌آبادی و هشت نفر دیگر از متهمان به معاونت در قتل سپهبد رزم‌آرا با قید التزام که از حوزة قضایی تهران خارج نشوند، آزاد شدند و موضوع، موقتاً از صورت حادی که داشت، خارج شد. روز 14 فروردین 1335 بدون هیچ اعتنایی به مجلسین (برای اخذ رأی تمایل)، نخست‌وزیر استعفا کرد و نخست‌وزیر آینده هم از شاه فرمان گرفت و روز 17 فروردین هیأت دولت دکتر اقبال به شاه معرفی شد. از جمله حوادث حایز اهمیت در دوران نخست‌وزیری منوچهر اقبال می‌توان به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی اشاره کرد که جنجال‌های فراوانی را به همراه داشت. در روزنامه‌ها از جمله در روز اول مرداد 1339 اطلاعات، بیانیة آیت‌الله کاشانی در مورد انتخابات چاپ شد. آیت‌الله کاشانی در این بیانیه مفصل، ضمن این که از فقدان آزادی قلم و بیان در سالهای اخیر یاد کرد، از ظلمی که به ایشان روا شده بود، نوشت: «با وجود این از تمام آن پیش‌آمدها راضی هستم و خداوند متعال را که تکالیفی به عهده من گذارده، سپاسگزارم و از هیچ کس هم گلایه‌ای ندارم...» ایشان در مورد انتخابات دوره بیستم یادآور شد: «بر تمام افراد و مردم لازم و واجب است که خود، اشخاص صالح موردنظر را انتخاب نموده و آلت اراده و تبلیغات مغرضان که به صورت‌های مختلف عرض اندام نموده و قصد اشغال کرسی‌های مجلس را دارند، نشوند.» آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی از عالمان مجاهد اسلام و شرق بود. مرد بزرگی بود که بیش از چهل سال، با استعمار انگلیس، در عراق و ایران مبارزه کرد. آیت‌الله کاشانی سرانجام در روز 23 اسفندماه 1341، پس از مدتی کسالت به رحمت ایزدی پیوست. رحلت ایشان موجب تأثر و تأسف مردم مسلمان ایران و جهان گردید. آیت‌الله از مال دنیا جز یک منزلی که آن هم در رهن بود (در مقابل ده هزار تومان قرض که داشت) چیزی از خود باقی نگذاشت، جنازه شریفشان بر دوش علما، دانشمندان و مؤمنین تهران از مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری «ره») تشییع و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری به خاک سپرده شد. سیل تلگرافهای تسلیت از سراسر جهان به بازماندگان آن مرحوم واصل شد. دولت نیز به مناسبت فوت ایشان پنج روز عزای ملی اعلام کرد. خبرگزاریهای خارجی رحلت آیت‌الله کاشانی را به دنیا مخابره کردند و رادیوهای کراچی، آنکارا، قاهره و کشورهای اسلامی دیگر، به مردم ایران تسلیت گفتند. در قم، تهران، مشهد، اصفهان، کاشان، آبادان، گیلان و سایر شهرستانها، مجالس ترحیم مفصلی از طرف آیات عظام و علمای اعلام و مردم برپا شد. پی‌نویس‌ها: 1- آیت‌الله میرزامحمد فیض، در سال 1293ه‍‍ ق در قم متولد شد. پس از تحصیل مقدمات در زادگاهش، به منظور ادامه تحصیل عازم تهران گردید و در نزد استادان حکمت، مرحوم آشتیانی و جلوه، به تکمیل سطح فقه و اصول و دروس پرداخت. 2- روز هشتم اردیبهشت ماه 1324ه‍ ش نواب صفوی، کسروی را در چهارراه حشمت‌الدوله هدف گلوله قرار داد و در حالی که سعی در شلیک گلوله‌های دیگر داشت، سلاح از کار افتاد و نواب بدون سلاح به کسروی حمله‌ور شد و سر او را به لبة جدول خیابان سی‌متری واقع در خیابان حشمت‌الدوله کوبید که در نتیجه سر کسروی جراحت برداشت. در پی این عمل نیروهای انتظامی به یاری کسروی شتافته و او را به بیمارستان رضانور بردند. 3- علی حجتی کرمانی، چند دیدار با آیت‌الله کاشانی، تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 6 و 7، صفحات 302-303. 4- ر.ک: روزنامه کیهان، 26 تیرماه 1331- اعلامیه آیت‌الله کاشانی. 5- بدامن: این شبکه که هدفهایی چون بزرگ‌نمایی حزب توده و تفرقه‌افکندن میان اعضای جبهه ملی را دنبال می‌کرد، توسط شاهپور ریپورتر متخصص جنگ روانی و فارغ‌التحصیل از دانشگاه کمبریج در رشته فلسفه تشکیل گردید. 6- ر.ک: روزنامه اطلاعات، 28 مهر 1331. 7- ر.ک: کیهان، 30 دی 1331. 8- ر.ک: روزنامه کیهان، 21 و 22 فروردین 1358. منبع: آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آیت‌الله کاشانی پس از کودتای ۲۸ مرداد

ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا به تهران در 16 آذر 1332 و همچنین از سرگیری روابط سیاسی ایران و انگلستان که دو روز پیش از آن صورت گرفت، از تبعات کودتای 28 مرداد می‌باشد، کودتائی که 4 ماه پیش از آن صورت پذیرفت. به مناسبت این دو واقعه تلخ، آیت‌الله کاشانی اعلامیه‌ای صادر کرد و مردم را به پوشیدن لباس سیاه و نصب علامت‌های عزا دعوت کرد. سندهای شماره 1 و 2 مربوط به این موضعگیری است و پاره‌ای از اقدامات عملی و درگیری‌های ایشان علیه امریکا و انگلیس را نشان می‌دهد. سندشماره 3 مربوط به توزیع اعلامیه آیت‌الله کاشانی در میان کارگران صنعت نفت آبادان و اعلام آمادگی آنان برای اعتصاب و اعتراض به تجدید رابطه سیاسی با انگلستان است. سند شماره 1 تهران مورخ هجدهم آذرماه 1332 شعبه تجسس رکن دوم ستاد ارتش گزارش محترماً معروض می‌دارد: نتیجه فعالیت منزل کاشانی را به شرح زیر به عرض می‌رساند. از شب جمعه 13/9/32 که آیت‌الله کاشانی به منزل «گرامی» داماد خود واقع در دروازه شمیران خیابان گرامی رفته تا به حال در آنجا توقف نموده و ملاقات‌های او در منزل نامبرده به عمل می‌آید. ملاقات‌های منزل خود کاشانی چندان مؤثر و قابل توجه نیست و نیز اشخاص با سید محمد کاشانی فرزند او ملاقات می‌کنند. امروز ساعت 30/10 (17/9/32) صبح، کاشانی اعلامیه‌ای مبنی بر مخالفت با تجدید روابط سیاسی با انگلستان که متن مصاحبه با مخبر روزنامه منچسر گاردین بود و روزنامه‌ها منتشر نکردند [را] انتشار داده و در آن اشاره نموده است که مردم لباس سیاه ویا علامت سیاه نصب نمایند و در مغازه‌های خود هم علامت سیاه آویزان کنند. این اعلامیه به وسیله سید‌محمد کاشانی در بین چند نفر از بچه‌ لاتهای پامنار منتشر گردید که در پامنار منتشر نمایند...1 سند شماره 2 تاریخ: 18/9/1332 وزارت جنگ تیمسار فرماندهی نظامی تهران محترماً معروض می‌دارد: روز گذشته ساعت 30/10 به وسیله ریاست ستاد فرمانداری، در کلانتری 8 اطلاع حاصل شد عده‌ای جلوی منزل آیت‌الله کاشانی اجتماعی کرده تظاهراتی می‌نمایند اینجانب به معیت سرگرد توکلی فرمانده گردان و سرباز لازم، ‌فوراً به محل پامنار مقابل منزل آیت‌الله کاشانی رفته و مشاهده گردید پاسبان شماره 2510 حاجی منصوری، ابتدای کوچه آیت‌الله کاشانی از طرف کلانتری 9 مأمور می‌باشد چون هیچ‌گونه آثار و علایمی که حکایت ازاجتماع ویا دادن شعار باشد، مشاهده نگردید، چگونگی سؤال شد. پاسبان نامبرده در جواب اظهار نمود آیت‌الله کاشانی مدت سه روز است منزل دامادش آقای حسن گرامی در دروازه شمیران، پل چوبی به سر می برد ولی شیخ رضا نامی است که در منزل آیت‌الله بوده این دو سه روزه هر کس به منزل آیت‌الله مراجعه کرد، دستور داده است که برای ورود معاون [رئیس] جمهور امریکا باید سیاه بست آنها هم علامت سیاهی به لباس خود دوخته تا امر آیت‌الله اجرا گردد. 2 سند شماره 3 تاریخ:22 آذر 1332 گزارش مأمور ویژه گزارش می‌دهد: «ضمانت پناه» کارمند بنگاه راه‌آهن و عضو مجمع مسلمانان مجاهد ضمن صحبت در محلی اظهار داشته است از طرف مجمع مزبور مقداری اعلامیه متضمن مصاحبه 4 آذر ماه آیت‌الله کاشانی برای کارگران آبادان ارسال شده و کارگران مزبور در نامه‌ای به کاشانی نوشته‌اند که منتظر دستورات مشارالیه بوده و در صورت لزوم، برای اعتراض به تجدید روابط سیاسی با انگلستان مبادرت به دادن اعلامیه و تعطیل و اعتصاب خواهند نمود. نامبرده اضافه نموده کاشانی در جلسه اخیر منزل گرامی، ضمن تمجید از دکتر مصدق و ذکر خدمات او گفته است تاکنون هیچ دولتی به اندازه دولت دکتر مصدق به این کشور خدمت نکرده ولی افسوس که در اواخر، اطرافیان او را منحرف نمودند. 3 پی‌نویس‌ها: 1ـ روحانی مبارز، آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 2، ص 632. 2ـ همان، ص 630. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

جعل تاریخ باستان ایران توسط صهیونیستها

آیا به عنوان یک ایرانی از ماهیت جشن های 2500 ساله ایران مطلع هستیم ؟ آیا میدانیم اساسا عدد 2500 سال بعنوان نماد آغاز سلطنت کوروش کبیر چگونه محاسبه شده است ؟ آیا میدانیم طراحان و برگزار کنندگان این جشن , که با هزینه مردم ایران برپا شد و در آن ایرانیان تنها به عنوان مستخدم سران غرب و شرق بکار گرفته شدند , چه کسانی بودند ؟ صرف نظراز هزینه‏هاى هنگفت و نیز مفاسد فراوان این‏ مراسم، طراحى و اجراى این برنامه به تمامى از سوى مجامع‏ صهیونیستى صورت گرفت .على رغم تبلیغات ادعایى دربار پهلوى مبنى بر بزرگداشت 2500 سال سلطنت و پادشاهى در کشور ایران،واقعیت این بود که جشن‏هاى 2500 ساله،صرفا با هدف نکوداشت‏ خاطره و تاریخ عزیمت یهودیان از بابل به ایران و بیت المقدس در زمان کوروش،در سال 539 قبل‏ از میلاد برگزار شد .آن گونه که بعدها آشکار شد،محافل یهودى صهیونیستى در سال‏ 1340 شمسى/1961 م،طرح و تمایل به برپایى این جشن را اعلام کرده بودند. در سال 1961،صهیونیستها تصمیم گرفتند تا به منظور یادبود آزادى و رهایى ملت‏ یهود از اسارتش در بابل،کنگره‏اى با شرکت تاریخ نویسان برگزار نمایند. در تاریخ یهود آمده است بخت النصر دوم،پادشاه بابل،پس از آنکه اورشلیم را فتح کرد،یهودیان را به‏ اسارت به بابل برد البته لفظ اسارت کلمه ایست که یهودیان برای مظلوم نمایی در تاریخ از آن استفاده کرده اند چرا که هنگامیکه بنی اسرائیل در بابل ساکن شدند به قدری از شرایط محل اسکان خود راضی بودند که حتی پس از آنکه کوروش پادشاه ایران به آنان اجازه بازگشت به بیت المقدس را داد حاضر نشدند به آن سرزمین بازگردند و تنها چندین تن از آنان برای باز سازی اماکن مذهبیشان به بیت المقدس رفته و پس از مرمت و باز سازی دوباره به بابل باز گشتند . به نقل از منابع یهود بنی اسرائیل به مدت چهل سال اجازه ورود به بیت المقدس را نداشتند ، یعنى تا زمانى که کوروش کبیر،شاه پارس،بابل را در سال 539 پیش از میلاد به‏ تصرف خود در آورد. یهودیان این زمان را تاریخی خوش یوم برای بنی اسرائیل میدانند به همین جهت از آنجا که قدرت سیاسی یهودیان و صهیونیستها در دوران پهلوی افزایش یافته بود پیشنهاد برگزاری مراسم باشکوهی جهت یاد بود آزاد سازی یهودیان در این تاریخ بدست کوروش را مطرح کردند . مشاور فرهنگى دربار که از گرایش‏هاى متکبرانه شاه مطلع بود.از شاه‏درخواست‏ ملاقات کرد.در این ملاقات، تاریخ شناس معروفى که متأسفانه با تمام دانش خود از شخصیتى ضعیف و نفوذپذیر برخوردار است،او را همراهى مى‏کرد و نظریه زیر را ارائه نمود : "«به جاى آنکه بگذاریم اسرائیلى‏ها این بزرگداشت را منحصر به آزادى یهودیان از بابل،نمایند،چرا تأکید را بر ارزشهاى والاى کورش کبیر،شاه هخامنشى قرار ندهیم‏ و به سلطنت رسیدن او را به عنوان یکى از زمانهاى پرعظمت عهد عتیق جلوه‏ ندهیم،تا به این ترتیب نشان دهیم که سلطنت در ایران منشایى اصلى و تاریخى‏ دارد؟"» این پیشنهاد به نظر شاه خیلى جالب آمد. در آن زمان،بر اساس محاسبه کانون‏هاى صهیونیستى،سال 539 قبل از میلاد به عنوان‏ مبدأ،با سال 1961 میلادى (1340 شمسى)یعنی زمانی که صهیونیستها پیشنهاد برگزاری این مراسم را به محمد رضا پهلوی دادند جمع شده و رقم 2500 سال به دست آمد. در افشاى ماهیت این جشن، حضرت امام خمینى (س) مردم ایران را نسبت‏ به ماهیت و اهداف برگزار کنندگان این مراسم هشیار و آگاه نمود : «"کارشناس‏هاى اسرائیل براى این تشریفات دعوت شدند به طورى که خبر شدم و نوشتند به من،کارشناس‏هاى اسرائیلى مشغول به پا داشتن این جشن هستند و این‏ تشریفات را آنها دارند درست مى‏کنند.این اسرائیل که دشمن با اسلام است و الان‏ در حال جنگ با اسلام است ....به این ممالک اسلامى بگویید که نروید به این جشنى که اسرائیل دارد بساط جشنش را به پا مى‏کند یا درست مى‏کند؛کارشناس‏هاى اسرائیل در اطراف شیراز دارند بساط جشن را درست مى‏کنند.در این جشنى که کارشناس‏هاى اسرائیل دارند این عمل را مى‏کنند،نروید."» در یک اثر تحقیقى نیز در این باره چنین تصریح و تأکید شده است:" داستان آزادى یهود به دست کوروش در تورات نقل شده و جشن‏هاى 2500 ساله که‏ محمد رضا پهلوى راه انداخته بود در واقع به خرج ملت ایران و به خاطر بزرگداشت‏ این واقعه تاریخى محبوب یهودى‏ها و با رهبرى و برنامه ریزى صهیونیست‏ها بود." محافل یهودى و صهیونیستى نیز در این باره اعترافات جالب توجهى داشتند که یک نمونه آن یادداشت "لطف الله حی" است . لطف اله حى یکى از سران انجمن کلیمیان تهران،نماینده مجلس شوراى ملى،از مشاهیر و معاریف فراماسون و عضو برجسته تشکیلات صهیونیسم که ریاست "شوراى یهودیان ایران "در "شوراى مرکزى جشن‏هاى 2500 ساله "را عهده‏دار بود،در مهر ماه 1349،طى اطلاعیه‏اى در میان جامعه یهود ایران،در این باره چنین نوشت : در آزادى ملت یهود از اسارت بابل و آبادى خانه خدا و معبد دوم در اورشلیم صادر شد و نه تنها به منزله‏ لوحه زرینى در بزرگى روحى و عظمت فکر انسانى شاهنشاهى ایران در تاریخ‏ بشریت به یادگار مانده و هنوز هم مى‏درخشد بلکه ماده تاریخ 2500 ساله جامعه‏ یهودیان ایران شد.در حقیقت اعلامیه کورش کبیر ابتداى سکونت یهودیان ایران در ادوار عزرا و نحمیا و زر و بابل در این دیار مقدس به شمار مى‏آید. فى الواقع جشن‏هاى سال آینده براى یهودیان ایران جنبه جشن 2500 ساله‏ تاریخ ما[یهودیان‏]در ایران است. از این حقایق مهمتر آنکه این جشن‏ها در عهد سلطنت پرافتخار پدر تاجدار و انسان بزرگ قرن ما شاهنشاه آریامهر که به حق نزد یهودیان جهان کورش ثانى لقب‏ گرفته است انجام مى‏گیرد. به همین منظور از مدت‏ها قبل از طرف شوراى مرکزى جشن‏هاى شاهنشاهى با شرکت گروهى از سرشناسان و افراد بصیر جامعه یهود،شوراى یهودیان ایران وابسته‏ به شوراى مرکزى جشن‏هاى شاهنشاهى تشکیل و با مطالعه مستمر و عمیق و مشاورات لازم برنامه اجرایى جامعه ما[یهودى‏ها]را در این باره تهیه نمود[...که‏] شامل اقدامات مفصلى در زمینه‏هاى فرهنگى-بهداشتى جشن‏ها و مشارکت جوامع‏ مختلف یهودیان جهان است به موقع خود به اطلاع همگان خواهد رسید تا هر خانواده یهودى ایرانى سهم خود را در آن ادا نماید. "» محافل یهودى صهیونیستى با برگزارى جشن‏هاى مزبور،و تغییر تاریخ و تقویم‏ هجرى شمسى ایران به تاریخ جعلی شاهنشاهى کوروش کبیر و در واقع « تاریخ و تقویم یهود ایران » سعى در تعقیب مقاصد خود کردند دو دلیل اصلی از برگزاری این مراسم یکی : تقویت مناسبات رژیم صهیونیستی با شاه و بهره برداری از تاریخ ایران در جهت حمایت از قوم یهود و تبلیغات بویژه در خصوص خدمات کوروش در آزاد کردن قوم یهود از یوغ پادشاه بابل و بدین وسیله تحکیم پیوندهای باستانی ایران و یهود در جهت حمایت و پشتبانی ایران از اسرائیل جعلی در زمان خطر و تحدید علیه رژیم جعلی اسرائیل بود . اما شاه به دلیل فشار افکار عمومی ایران نتوانست بطور رسمی و آشکار از سران رژیم صهیونیستی در این جشن دعوت به میان اورد و مطبوعات رژیم اشغالگر به این علت شاه را مورد انتقاد و نکوهش قرار دادند . دوم بهره برداری مناسبات اسرائیل جعلی و ایران با اعراب و ایجاد روابط پنهانی اعراب با اسرائیل جعلی در زمینه سازش و عدم حمایت از فلسطین بود . شاید حال بتوانیم دلیل توجه محافل صهیونیستی ایرانی و شبکه ها و سایتهای فارسی زبان ضد ایران را در تعریف و تمجید از کوروش کبیر و مدح جشنهای 2500 ساله دریابیم چرا که از سیاستهای صهیونیسم در دنیا, نسبت دادن هر شخصیت بزرگ و ملی به تاریخ یهود است تا علاوه بر جلب حمایت برای صهیونیستها حس ملی و وطن دوستی آن ملت را با سیاست خاص خود به حمایت از صهیونیستها پیوند زنند. منابع : تکاپوی صهیونی در ایران معاصر ، محمد تقی تقی پور ایران و رژیم صهیونیستی در دوره پهلوی دوم ، سید هادی خسرو شاهی منبع: سایت صبح پيروزی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

جُبن ذاتی پهلویها

اصغر حیدری یکی از دشوارترین و درعین‌حال ضروری‌ترین کارها در حوزه پژوهشهای تاریخی روشن‌ساختن واقعیت مشهورات تاریخی است. در افکار عمومی و حتی در محافل علمی و فرهنگی، گاه مطالبی خلاف واقع چنان جایگیر می‌شوند که به‌سختی می‌توان درباره آنها چون‌وچرا روا داشت؛ به‌عبارتی همگان بر اثر تکرار، آن را به مثابه یک واقعیت تاریخی مسلم فرض می‌کنند. بازنگری دقیق و علمی این مشهورات تاریخی گاه نتایج بسیار متفاوتی را پیش‌روی ما می‌گذارد. شگفت‌انگیزتر آن است که بسیاری از شخصیتهایی که در عصر و دوران خودمان نیز زیسته‌اند، گاهاً با هاله‌ای از افسانه‌ها درآمیخته می‌شوند. ازاین‌میان حکایت شجاع‌بودن رضاخان و آنچه از شخصیت وی در اذهان جای افتاده، بسیار جالب است. مقاله حاضر سعی دارد با بازبینی اسناد و منابع، حقیقت مطلب را در این زمینه روشن سازد. حکومت قاجار در زمان احمدشاه به نهایت ضعف و پریشانی رسیده و بیم استیلای بلشویکها بر ایران، سیاستمداران انگلیسی را به وحشت افکنده بود. آنها از مدتها پیش به فروپاشی رژیم قاجار پی برده و درصدد جایگزینی رژیمی جدید برآمده بودند تا منافع آنان را تامین کند. از حرف و حدیثهای مفصل که بگذریم، سرانجام رای آنان بر رضاخان قرار گرفت. بی‌تردید لگدزدن به جسد بی‌جان کسی که مرده است، راحت‌ترین کاری است که می‌توان انجام داد؛ کماآنکه شاید در دنیا کم نباشند کسانی که خود را به این کار راضی کنند. یکی از فلاسفه سخن مشهوری دارد که می‌گوید: وقتی خدا ساکت است، هر چیزی را می‌توان به او نسبت داد. به‌همین‌قیاس، درخصوص شخصیتهایی که دیگر دوران آنها به سر آمده و به‌ویژه در زمان حال منفور تلقی می‌شوند، به‌راحتی می‌توان نبش قبر کرد و هرگونه بدی را به آنان نسبت داد. اما این لزوما بدان معنا نیست که اگر واقعا جای آن باشد که درخصوص واقعیت امر ــ ولوآنکه جز ذکر کژیها و رذیلتها چیزی نتوان گفت ــ از ترس متهم‌شدن به مرده‌زنی از ذکر حقایق چشم‌پوشی کنیم. به‌هرحال همه حقیقتها به‌گونه‌ای نیستند که بدون واهمه از ایراد شبهه بتوان آنها را بر زبان راند اما اگر گوینده شرط انصاف را فرونگذارد و به‌ویژه در حوزه تاریخ به منابع و مستندات متکی باشد، چه‌بسا بر او هیچ حرجی نتواند بود. ازاین‌رو در مقاله حاضر تاآنجاکه مقدور باشد، بر پایه مستندات به ذکر مطالب درخصوص وجود نوعی ترس در روحیه سه تن از شخصیتهای خاندان پهلوی، یعنی رضاخان، محمدرضاشاه و رضا پهلوی پرداخته خواهد شد تا خواننده نیز نتیجه‌گیری نگارنده را قابل قبول تلقی کند؛ به‌ویژه‌آنکه درباره شخص اول این خاندان، یعنی رضاخان، عموما قول به شجاع و قلدربودن وی تاحدودی تحکیم یافته است و طبعا شاید متقاعدنمودن خواننده نیز، ولو با ذکر استنادات قابل قبول، دشوار صورت پذیرد. درخصوص شجاعت و تهور رضاخان تاکنون در کتب و افواه مردم حرفهای زیادی گفته شده است، اما به‌هرحال تعمق در رویدادها، خاطرات، اسناد و… خلاف این مدعا را به اثبات می‌رساند. درواقع باید گفت، اغلب در ارتباط با رضاخان، استبداد و خودرأیی را به اشتباه در جایگاه شجاعت نشانده‌اند، حال‌آنکه تفاوت بسیار معنی‌داری میان این ویژگیها از هر لحاظ می‌توان برشمرد. ۱ــ رضاشاه درخصوص استبداد رضاشاه باید گفت: هیچ‌کس یارای انتقاد و حتی پیشنهاد در حضور او را نداشت. رضاشاه وزرا را در مقابل کوچک‌ترین نافرمانی و انتقاد به باد ناسزا و کتک می‌گرفت. «روزی شاه مبتلا به آنژین شد و در حالت تب، هوس خوردن ترشی درست‌شده با سرکه کرد. به دکتر گفت می‌توانم ترشی بخورم یا نه؟ دکتر که می‌دانست نباید به شاه «نه» گفت، عرض کرد: اعلیحضرت بهتر می‌دانند که سرکه یکی از مواد مفید است و بدون اسید، بدن نمی‌تواند زندگی کند، اعلیحضرت می‌توانند ترشی میل نمایند منتها وقتی اسید بدن زیاد می‌شود و باید از آن کاست، ترشی‌خوردن ضرورت ندارد! شاه متغیر شده گفت چرا برای من فلسفه می‌بافی، یک کلمه بگو بخورم یا نه؟ دکتر تعظیم بلند‌بالایی کرده گفت: خانه‌زاد راجع به ترشی عرض کرد می‌شود خورد و نیز نمی‌شود، اگر اراده اعلیحضرت تعلق بگیرد که ترشی بخورند، ما سگ کی هستیم که در برابر اراده اعلیحضرت اظهار وجود کنیم، اگر میل نداشته باشید البته تناول نفرمایید! شاه حوصله‌اش سر رفت و فریاد زد: مرتیکه ترشی بخورم یا نه؟ دکتر جوابی نداشت بدهد. شاه گفت مرده‌شور ترکیب شما دکترها را ببرد، به اندازه گاو نمی‌فهمید، هر پیرزنی می‌داند که آدم تب‌دار نباید ترشی بخورد! دکتر تعظیم کرد و گفت: قربان، غلام هم آن را می‌داند منتها این احکام برای اشخاص عادی است و برای نابغه‌ای مانند اعلیحضرت، اراده شاهانه ملاک است نه احکام عمومی، بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ کیست که با اراده اعلیحضرت مخالفت کند؟ شاه دکتر را مرخص کرد. وقتی دکتر خواست از اتاق بیرون رود، شاه گفت آخرش نگفتی بخورم یا نه؟ دکتر تعظیمی کرد و گفت امر، امر مبارک است. خانه‌زاد چه عرض کند!!»[۱] در یکی از مسافرتهای رضاشاه به مازندران، در گردنه عباس‌آباد، وقتی‌که شاه قُربِ دریا را مشاهده کرد، با تعجب پرسید: آن چیست؟ یکی از خدمتگزاران کرنش مفصلی کرده، گفت: «قربان بحر خزر شرفیاب شده است!»[۲] استبداد رضاشاه چنان بود که حتی اعضای خانواده ‌او، و از جمله محمدرضا و مادرش نیز از او می‌ترسیدند. مادر شاه در مهر ۱۳۵۴ به محمدرضا گفته بود: «در مقام ملکه هم سعی داشتم زیاد دوروبر شاه نپلکم.»[۳] به‌هرحال، در اثبات استبدادگری مطلق رضاخان حکایتها، دلایل و قراین بسیاری را می‌توان از لابه‌لای مراجع و اسناد و خاطرات استخراج کرد، اما درعین‌حال، ضمن توجه به نظامی‌گری رضاشاه و توداری عجیب او، از لابه‌لای کتب تاریخی و سیاسی موجود (با عنایت به این‌که هنوز انبوهی از اسناد و خاطرات مربوط به پهلویها گفته و منتشر نشده است) مواردی را می‌توان یافت که شجاع و متهوربودن او را نیز خدشه‌دار می‌کنند. به‌عنوان‌مثال، سرهنگ قهرمانی، صاحب‌منصب قزاق (از شاهدان عینی کودتا و تقسیم‌کننده پول انگلیسیها میان قزاقان)،[۴] در خاطراتش می‌نویسد: «در سال ۱۹۱۷ میلادی (۱۲۹۶ شمسی) انقلاب روسیه برپا شد و حکومت تزاری از بین رفت. از طرف حکومت موقت روسیه به ریاست کرنسکی، سرهنگ کلرژه به سمت فرماندهی قزاق به ایران آمد و معاونت با سرهنگ ستاروسلیسکی [استاروسلسکی] بود. انگلیسیها که می‌خواستند جنگ بین‌الملل اول را تا شکست آلمان دنبال کنند، از بیم این‌که مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب به ایران کشیده شود، صلاح دیدند سرهنگ کلرژه (فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت روسیه بود) از کار برکنار کنند و لذا با سرهنگ ستاروسلیسکی (معاون کلرژه) گفت‌وگو کردند. او قبول کرد به کمک سرهنگ فیلارتف، فرمانده آتریاد همدان، کلرژه را برکنار و خود فرمانده لشکر قزاق ایران شود. در این زمان، سربازخانه آتریاد همدان بیرون دروازه قزوینِ (تهران) و سرهنگ رضاخان فرمانده گردان پیاده آتریاد بود. فیلارتف، رضاخان را متقاعد کرد که به او در انجام نقشه یاری کند. روزی که قرار بود مانوری در قصر قاجار انجام گیرد، فیلارتف به عمارت قزاقخانه رفته و با کلرژه به مذاکره پرداخت که تا ساعت یازده طول کشید. گردان پیاده آتریاد همدان که گاهی برای مشق به میدان مشق می‌آمد، برحسب معمول به میدان مشق آمده و پهلوی هر قزاق آتریاد تهران در قزاقخانه، یک نگهبان از آتریاد همدان گذاشته شد. روبروی پاسدارخانه و پشت‌بامها هم عده‌ای فرستادند و دستور دادند اگر کسی خواست مقاومت کند او را بزنند. سرهنگ رضاخان به دستور فیلارتف به عمارت فرمانده لشکر قزاق رفت. فیلارتف می‌گفت: چندبار به رضاخان گفتم کلرژه تقریبا بازداشت شده و نمی‌تواند بیرون رود. درِ اتاق را بازکن و داخل شو. اما رضاخان تردید داشت و می‌ترسید. در فکرم، کسی که درآن‌موقع این اندازه شهامت نداشت، چگونه تغییر اخلاق داده، اینک پادشاهی می‌کند! به‌هرحال فیلارتف به درون اتاق کلرژه رفته رضاخان را می‌خواند و او ناچار به اتاق می‌رود. فیلارتف به کلرژه می‌گوید: افسران ایرانی از فرماندهی شما ناراضی هستند، باید استعفا بدهید. سرهنگ کلرژه با دیدن اوضاع، ناچار استعفای خود را نوشته و سرهنگ پالکوئیک ستاروسلیسکی را به جای خود معین کرد. این اتفاق در چهارم جمادی‌الاولی ۱۳۳۶، بیست‌وهشتم دلو (بهمن) ۱۲۹۶ قبل از ظهر در تهران اتفاق افتاد.»[۵] سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیس‌الوزرای کودتا، روحیات رضاخان را در شبی که قوای قزاق به تهران وارد می‌شدند، چنین بازگو می‌کند: «بیست‌هزار تومان پول نقد در میان قزاقها ــ که زیر امر رضاخان بودند ــ قسمت شد. دوهزار تومان به خود رضاخان دادم؛ زیرا در بین راه حس کردم در سرعت حرکت متأنی است و تردید دارد. شب سوم اسفند که در مهرآباد بودیم، از طرف شاه و دولت عده‌ای برای ملاقات فرمانده قزاقها آمدند: معین‌الملک از طرف شاه، ادیب‌السلطنه از طرف سپهدار و کلنل هیک و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس آمده بودند [معلوم است سفارت دودوزه بازی می‌کرد و برای‌اینکه نشان دهد دخالتی در کار ندارد و حتی با حرکت قزاقها مخالف است و نقش خود را بپوشاند، نماینده پیش قزاقها فرستاد که به پایتخت نیایند.] من با رضاخان تبانی کردم که چگونه صحبت کند و قرار گذاشتیم اگر لازم شد من با او مشورت کنم، بگوید اتاماژور بیاید. در پشت در اتاق دیگر پنهان شده، گوش می‌دادم. حضرات آمده، پیام شاه و دولت و سفارت را دادند که نباید وارد شهر شوید. رضاخان گفت: اطاعت می‌کنم! من بی‌اندازه مشوش شدم؛ زیرا کار خراب شده و رضاخان خود را باخته، تسلیم شده بود. ناچار خود وارد اتاق شدم. به شیپورچی هم دستور دادم به‌محض‌اینکه من وارد اتاق آقایان شوم، شیپور حرکت را بزند. صدای شیپور حرکت، آقایان را دستپاچه کرد و گفتند ما از طرف دولت آمده‌ایم و فرمان شاه است که نباید حرکت کنید. من گفتم ما هم از طرف ملت آمده‌ایم و باید امشب این عده به شهر بروند؛ و به رضاخان گفتم: بیا برویم. حضرات گفتند: چرا می‌خواهید به تهران بروید؟ گفتم: می‌رویم تهران، جنایتکار را به توپ ببندیم! امر کردم حضرات را توقیف کردند. رضاخان همه‌جا همراه من بود، ولی متزلزل و مردد بود و من به او امر می‌دادم و او را با خود به هر طرف می‌کشیدم که بیا برویم! رضاخان گفت: آخر ژاندارم دم دروازه است. گفتم: اهمیت ندارد، آنها را به توپ می‌بندیم. وارد شهر شدیم. بعد از نصف‌شب با رضاخان نشسته بودیم. سربازی وارد شد و به رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما می‌خواهند با شما ملاقات کنند. رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما، و از جا برخاست! یافتم که باز خود را باخته است و الان کار خراب می‌شود. رضاخان خیلی به شاهزاده اهمیت می‌داد.[۶] او را نشاندم و دستور دادم شاهزاده را توقیف کردند.»[۷] تاج‌الملوک، همسر رضاخان، نیز با اشاره به دفعات ترور او، می‌گوید: «چندبار به طرف رضا تیراندازی شد تا او را مقتول سازند، اما موفق نشدند. یک‌بار یک ارمنی به نام یوسف که دارای افکار اشتراکی بود و می‌گفتند از خارج برای مقتول‌ساختن رضا فرستاده شده، لابه‌لای شمشادهای اطراف کاخ شهری پنهان شده بود و قصد طپانچه‌اندازی داشته که موفق نمی‌شود. دفعه دوم موقعی که رضا دستور داده بود اعضای یک انجمن بلشویکی را به محبس بیندازند، سرهنگ پولادی نمک‌نشناس قصد جان رضا را می‌کند که او هم موفق نشده، لو می‌رود و دستگیر می‌شود. او از اهالی کلاردشت مازندران بوده، جذب بلشویکها شده بود. یک‌بار هم در ایامی‌که رضا برای بازدید قوای ارتش به میدان جلالیه می‌رفت، یک سرباز به طرف او طپانچه خالی کرد که گلوله‌ها به او نخورد و سرباز را گرفتند. من تا روزی که رضا در ایران بود، همیشه بیم داشتم او را مقتول سازند. رضا دشمن زیاد داشت. رضا همیشه از این‌که یک روز مورد حمله و تهاجم قرار گیرد، در وحشت بود و ما همیشه در نگرانی به سر می‌بردیم.»[۸] اصولا شجاعت به‌عنوان یک صفت بسیار عالی، زمانی مصداق پیدا می‌کند که نیرویی بزرگتر یا حداقل همطراز و همسنگ در مقابل وجود داشته باشد و در مصاف با آنها، شجاعت اثبات ‌گردد. رضاخان زمانی‌که تمامی ستونهای برپادارنده رژیم قاجار پوسیده بودند، با کمک نظامی، اطلاعاتی و مالی خارجی علیه حکومت بسیار ناتوان قاجار کودتا کرد و این کودتا از جمله موارد شجاعت و تهور او برشمرده می‌شود؛ حال‌آنکه رضاخان «با دوهزار قزاق گرسنه، برهنه و بی‌پول» در شرایطی به دولت حمله کرد که دولت فقط با ششصد ژاندارم ــ بدون‌آنکه تفنگهایشان فشنگ داشته باشد ــ به مقابله با او برخاست و ضمنا روسای سوئدی ژاندارم نیز با کودتا همراه بودند.[۹] وزیر جنگ به قوای دولتی در باغشاه دستور داده بود به قزاقها تیراندازی نکنند و سپس سردار همایون، رئیس لشکر قزاق، که از رضاخان هشتصد پنج‌هزاری رشوه گرفته بود،[۱۰] به سوی تهران تاخت. استیصال دولت وقت قاجار که حتی نتوانست دوهزار قزاق را بکوبد، کاملا آشکار است و کودتاکردن و پیروزشدن تحت چنین شرایطی، مطمئنا حائز چندان افتخاری نمی‌تواند باشد که کودتاگر را به صفت شجاعت موصوف سازد؛ چراکه اصلا نیروی قابلی در مقابل رضاخان نبود تا در مصاف واقعی با آنها، شجاعت وی ثابت گردد. علاوه‌برآنکه گویا خود احمدشاه نیز از جریان کودتا پیشاپیش باخبر بوده و عملا هیچ کاری از دست وی برنمی‌آمده است.[۱۱] درواقع بهترین آزمون برای اثبات شجاعت از سوی رضاخان، هنگامی بود که قوای متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به کشور هجوم آوردند. اما در اثر این حادثه، ارتش رضاخان به فاصله چندساعت چنان از هم پاشید که سربازان با رهاکردن سلاحهای خود در خیابانها، جویها و میدانها، پا به فرار گذاشتند[۱۲] و قوای متفقین بدون هیچ مقاومتی از سوی ارتش رضاشاه وارد ایران شدند.[۱۳] شاه بر اثر شوک واردشده، اختیار خود را به‌کلی از دست داد؛ تا بدانجاکه ارتشبد فردوست ــ شاهد عینی ماجرا ــ می‌گوید: کار او به هذیان‌گویی کشید: «به محض وقوع حوادث شهریور۱۳۲۰، رضاخان دیگر آن رضاخان [قبلی] نبود. راجع به هرکاری با رده‌های پایین مشورت می‌کرد و کارهای ضد و نقیض انجام می‌داد. در ظرف چند روز، وضع ظاهری و جسمانی او به‌شدت خراب شد؛ به‌نحوی‌که چشمگیر بود. با سرعت خود را به بندر عباس رسانید و با یک کشتی انگلیسی، ایران را ترک کرد… پس از اطلاع از ورود ارتشهای متفقین به ایران، رضاخان، آن مرد پرقدرت، یکباره فروریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید… روز پنجم شهریور، رضاخان به‌حدی لاغر شده بود [یعنی دو روز بعد از ورود نیروهای متفقین] که کاملا نمایان بود. پشتش خمیده شده و بدون عصا نمی‌توانست حرکت کند. به‌محض‌اینکه می‌ایستاد، به درخت تکیه می‌زد. او که قبلا به‌ندرت در فضای باز می‌نشست و همیشه قدم می‌زد، می‌گفت صندلی بیاورید! اراده‌اش را از دست داده بود و حرفهای ضدونقیض می‌زد و هرکس هرچه می‌گفت تصویب می‌شد!»[۱۴] شباهت میان سرگذشت سلطان محمد خوارزمشاه و رضاشاه پهلوی، شگفت‌انگیز است. ایران در دوران سلطان‌محمد خوارزمشاه از دیدگاه یک فرد خارجی، بسیار قوی و پرتوان می‌نمود، اما از داخل پوچ و تهی بود. سلطان محمد نیز خود را فردی خودساخته و بسیار شجاع و اَبُرمرد تصور می‌کرد؛ اما از زمانی‌که با نیروی کم جوجی پسر چنگیز ــ پسر چنگیز، نه خود چنگیز و سربازان انبوهش ــ مواجه شد، از برابر مغول چنان گریخت که وقتی چشم باز کرد، خود را در میان جذامیان جزیره آبسکون یافت. عقل از سرش پرید و دیوانه شد و شمشیر چوبی به‌دست گرفته، می‌چرخاند و می‌گفت: «قره‌تتار گلدی» (تاتار سیاه آمد). او همانجا از ترس و وحشت سکته کرد و مرد. رضاشاه نیز که خود را مرد خودساخته و ابرمرد می‌دانست و به نیروی نظامی خود بسیار افتخار می‌کرد، بدون‌آنکه حتی مانند سلطان محمد خوارزمشاه حداقل یکبار با دشمن روبرو شود، در برابر هجوم قوای خارجی بدون هیچ مقاومتی تسلیم شد و زمانی‌که چشم باز کرد، خود را در آن سوی دنیا در جزیره دورافتاده موریس یافت و سرانجام در روز چهارشنبه، چهارم مرداد ۱۳۲۳، در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی بر اثر سکته قلبی درگذشت.[۱۵] مدتی است برخی نویسندگان، در طرفداری از رضاشاه، او را فردی شجاع معرفی می‌کنند که خدمات مهمی چون ساخت راه‌آهن سراسری، رفع غائله شیخ‌خزعل و الغای کاپیتولاسیون و… را به انجام رسانده است؛ حال‌آنکه بررسیها، سندیت این ادعاها را نیز تایید نمی‌کنند؛ ازاین‌رو، جهت روشن‌شدن مطلب، به تحلیل هرکدام از موارد مذکور می‌پردازیم: الف: تاسیس راه‌آهن سراسری: فکر ضرورت تاسیس و احداث خط‌آهن سراسری ایران، نه‌تنها از جانب رضاخان صورت نگرفت، بلکه این ضرورت سالها قبل از کودتای رضاخان، توسط دو همسایه قدرتمند ایران، یعنی روسیه و انگلیس، احساس شد و حتی اقدامات عملی نیز از سوی آنها صورت گرفت. در کتاب آبی (مجموعه گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلستان در مورد انقلاب مشروطه ایران) بیش از ده سند وجود دارند که نشان می‌دهند اولیای روسیه و انگلستان حتی شرکتهایی را جهت پیشبرد طرح مذکور تاسیس کرده‌ بودند. اهمیت راه‌آهن سراسری در جنگ جهانی دوم برای متفقین به اندازه‌ای مهم و حیاتی بود که آنان خودشان، بدون رضایت دولت ایران، خطوط جدیدی را با لوکوموتیوها و واگنهای فراوان به راه‌آهن ایران اضافه نمودند تا حجم عظیم کمکهای غذایی، تسلیحاتی، پزشکی و قوای امدادی امریکا و انگلستان را به روسیه که پایتخت آن در محاصره تانکهای سریع‌السیر آلمانی قرار داشت، بفرستند و دستگاه مهیب نظامی آلمان را نه در اروپا (که سرزمین آنها بود و نمی‌خواستند بیش از آن نابود شود) بلکه در خاک روسیه نابود سازند. در گزارش ارسالی محمدعلی مقدم، وزیرمختار ایران در لندن، از انگلیس به دفتر مخصوص رضاشاه، آمده است: «معاون وزارت‌خارجه انگلیس را ملاقات نمودم. از حمله آلمانها به روسیه فوق‌العاده اظهار خشنودی می‌نمود. محرمانه گفت: عالم از شر هر دو خلاص می‌شود و اضافه کرد که تصور می‌کند آلمانها، روسیه را مغلوب و قطعه‌قطعه خواهند کرد و در هر قطعه، یک نفر از اشخاص ملی را به‌عنوان ریاست آن معین خواهند نمود! بدون اظهار صریحی، مفهوم صحبتش این بود که به‌این‌ترتیب، می‌شود آلمان، اروپا را تخلیه نماید و از ثروت اوکراین و غیره استفاده بکند. خیلی اظهار نگرانی می‌کرد که مبادا در خارجه، سوءتفاهمی پیش آید که علاقه به روسها دارند و مکرر می‌گفت: به‌طوری‌که رئیس‌الوزرای انگلیس (چرچیل) در نطق خود در رادیو بیان نمود، بی‌نهایت ما از کمونیستها منزجر هستیم؛ و در مذاکرات پارلمان صریحا اظهار داشت که ما با روسها فقط در یک مقصود که شکست هیتلر باشد، شرکت داریم و بس… افواه عامه در اینجا ازیک‌طرف فوق‌العاده خوشوقت هستند که گرفتاری آلمان با روسیه مجالی به آنها بدهد که خودشان را بهتر حاضر نمایند ولی ازطرف‌دیگر، بر نگرانیشان افزوده شده است؛ چون مطمئن هستند درصورتی‌که اتفاق غیرمترقبه پیش نیاید، آلمانها به‌زودی روسیه را شکست داده، آن‌وقت با آسایش خیال به طرف انگلستان متوجه خواهند شد.»[۱۶] پس از اتمام جنگ، محمدرضاشاه در بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۳۲۴، طی فرمانی، بنگاه راه‌آهن دولتی ایران را به‌خاطرآنکه «خدمات برجسته‌ای از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ برای پیشرفت پیروزی و آزادی جهان انجام داده،» با اعطای یک قطعه نشان لیاقت درجه ۱ مورد قدردانی و توجه قرار داد و ژنرال امریکایی فرانک س. بسن (مسئول حمل‌ونقل امریکائیها) از حسین نفیسی (مدیرکل راه‌آهن) به‌خاطر مساعدتها و تشریک مساعی در طول جنگ برای رسیدن به پیروزی تشکر نمود.[۱۷] ب: رفع غائله شیخ‌‌خزعل: در مورد اقدام رضاخان علیه شیخ‌‌خزعل و رفع غائله وی نیز باید گفت: سیاست انگلیس برای‌اینکه رضاخان را در سطح یک قهرمان ملی مطرح نماید تا راه رسیدن او به سلطنت هموار شود، ابتدا شیخ‌خزعل را به تمرد علیه دولت مرکزی تحریک کرد و سپس وی را به رضاخان تسلیم نمود؛ وگرنه چگونه ممکن بود بدون خونریزی بسیار و با یک لشکرکشی معمولی، شیخ را که مالک خوزستان بود، به اطاعت واداشته و به تهران آورند؟ همانگونه که انگلستان بارها از رضاخان حمایت کرده بود، به‌جای ابقای یکی از دست‌نشاندگانش در یک بخش مهم و نفت‌خیز ایران، ترجیح داد در یک سیاست کلی و آینده‌‌نگر، کل کشور را به متحد مطمئن خود، یعنی به رضاخان واگذار کند. سلیمان بهبودی، در خاطرات خود می‌نویسد: «ششم آبان ۱۳۰۴٫ حضرت اشرف (سردارسپه) در برابر تحریکات احمدشاه از خارج [احمدشاه در این زمان در خارج به سر می‌برد] برای سرپیچی خزعل از اطاعت دولت و این‌که شیخ تلگراف کرد که من از این دولت تبعیت نمی‌کنم و تلگراف او در مجلس خوانده شد و خبر به حضرت اشرف رسید، او بسیار عصبانی شد و با صدای بلند فرمودند: ”اینها تصور می‌کنند من میرزاتقی‌خان امیرکبیرم که بخواهند از بین ببرندش و خودش دستش را دراز کند و بگوید رگ مرا بزنید. من میرزاتقی‌خانی هستم که رگ دیگران را می‌زنم. دیگر این ملت و این مملکت طاقت ندارد؛ فردا جزای این شیخ دزد غارتگر و اربابش را یکجا کف دستشان می‌گذارم.“ و روز بعد به جنوب حرکت فرمودند و از راه شیراز به خوزستان تشریف برده اوضاع آن سامان را پاک و تابع حکومت مرکزی نمودند و فاتحانه مراجعت کردند.»[۱۸] این در حالی است که خاطرات ارتشبد فردوست، حقیقت قضیه را کاملا متفاوت بیان می‌کند: «در جریان رفع غائله شیخ خزعل در خوزستان، سرتیپ فضل‌الله زاهدی (سپهبد فضل‌الله زاهدی بعدی، مجری کودتا علیه دکتر مصدق) واسطه میان شیخ و رضاخان بود و مساله خوزستان را به سفارش انگلیسیها به طریق سیاسی حل کرد… او طبق سفارش انگلیسیها شیخ را به تهران آورده و تسلیم رضاخان کرد درحالی‌که شیخ می‌توانست مدت زیادی در خوزستان مقاومت کند… انگلیسیها برای سالها در خوزستان شیخ ‌خزعل، شیخ محمره که حکومت خودمختار تشکیل داده بود، را داشتند. آنها زمانی که خواستند به وسیله رضاخان ایران را یکپارچه و حکومت را متمرکز کنند، به شیخ محمره اشاره کردند که از رضا تبعیت کند و او به تهران آورده شد. خزعل آزاد بود که هرچه ثروت دارد، در ایران به کار اندازد و یا به خارج انتقال دهد. او هرچه قابل حمل بود، مانند طلا‌آلات و جواهرات و اشیای عتیقه را بدون محدودیت به خارج فرستاد و اموال غیرمنقولش را به فرزندانش واگذار کرد. شاپور جی (فرزند اردشیر جی) می‌گفت: انگلستان هیچگاه مامورین خود را رها نخواهد کرد. این گفته در مورد خزعل مصداق داشت. در زمان محمدرضا، پسر شیخ‌خزعل، شیخ احمد خزعلی، آجودان کشوری شاه بود و از افراد متنفذ دربار به شمار می‌رفت… اصولا انگلیسیها، هم به علت موقعیت سوق‌الجیشی و هم به علت نفت خوزستان، همیشه پایگاهی در این منطقه داشته‌اند. زمانی حکومت خودمختار شیخ خزعل را ایجاد کردند و امکانات وسیعی برای او فراهم آوردند ولی بعدا ترجیح دادند که ایران توسط رضاخان یکپارچه شود؛ لذا شیخ را تسلیم رضا نمودند.»[۱۹] حتی به نوشته سلیمان بهبودی، شیخ خزعل در تهران مورد لطف و محبت رضاخان بوده و بارها با او ملاقات خصوصی می‌کرد.[۲۰] ج‌ــ لغو کاپیتولاسیون: در نوزدهم اردیبهشت ۱۳۰۶ پاکروان به دستور رضاشاه نامه‌ای به وزرای مختار دول بیگانه در ایران فرستاد که طی آن آمده بود: «آقای وزیرمختار! چنانکه خاطر محترم آن‌جناب مستحضر گردیده است، اراده سنیه اعلیحضرت شاهنشاه بر این قرار گرفته که قضاوت کنسولها و مزایای اتباع خارجه در مملکت ایران که معمولا به حقوق کاپیتولاسیون تعبیر می‌شود، موقوف و ملغی گردد.» حال این سوال اساسی مطرح است: چه اتفاقی رخ داد که دول معظم صاحب حق کاپیتولاسیون در ایران (که این امتیاز می‌توانست موجب پیشرفت سیاست آنها در ایران گردد و منافع مالی، تجاری، قضایی و… برایشان تامین نماید) در مقابل لغو امتیاز مذکور از طرف دولت ضعیفی مثل ایران و حکومت نورستة پهلوی، اعتراضی نکرده و فشاری وارد نیاوردند؟ آیا آنها از رضاشاه و قدرت او ترسیدند و عقب نشستند؟ آیا دوز و کلکی در کار نبود؟ اردشیر جی می‌نویسد: «در پایان سال ۱۹۲۰ حکومت شوروی به تهران پیشنهاد قراردادی را نمود که ظاهری بس فریبنده داشت و خط بطلان بر مزایای حکومت تزاری در ایران می‌کشید ولی با لحن معصومانه و حق‌به‌جانب، به روسیه این حق را می‌داد که در صورت احساس خطر و تهدید از خاک ایران، بتواند قوای نظامی به ایران اعزام دارد. این قرارداد، عامل و عنصر جدیدی را به صحنه سیاست ایران وارد نمود و مسلم بود که بهتر است قوای انگلیس هرچه‌زودتر ایران را تخلیه کنند تا دستاویزی به روسها داده نشود.»[۲۱] درواقع، حضور قوای انگلیس در ایران و کمک آنان به روسهای سفید و قرارداد۱۹۲۰ ایران و شوروی (که برطبق یکی از مواد آن، در صورت احساس خطر از جانب ایران ــ خطر دولت ثالث از مرزهای ایران ــ قوای روس حق ورود به خاک ایران را داشتند و برطبق همین ماده، روسها ورود و تهاجم به ایران را در جنگ بین‌المللی دوم توجیه نمودند) زنگ خطر جدی را برای انگلستان به صدا درآورد. با توجه به ضعف شدید دولت ایران در مقابل همسایه قدرتمند شمالی، هرزمان‌که روسها اراده جدی می‌کردند، می‌توانستند رژیم ایران را با اعمال فشار، به سوی خود متمایل سازند و یا حتی آن را عوض کنند. انگلستان در مقام تدبیر این مساله، برای‌آنکه ایران به دست روسها و عمال آنها نیفتد و یا رژیمی متمایل به شوروی در ایران روی کار نیاید، ضمنا تلاشهایش در ایجاد حکومت پهلوی از بین نرود و مرزهای هندوستان از تعرض روسهای طماع در امان باشد، به‌ناچار از مقداری حقوق نامشروع خود مانند کاپیتولاسیون صرف‌نظر نمود و اعتراضی نسبت به الغای آن نکرد تا بهانه به دست روسها نیفتد. ازاین‌رو باید گفت احتمالا حتی خود انگلستان رضاخان را به الغای کاپیتولاسیون تشویق و تحریک نموده و سایر کشورها را به قبول الغای حق مذکور دعوت و یا مجبور کرده است. بدون شک رژیمهای سلطه‌گر هیچگاه بر احوال ملل ضعیف دل نمی‌سوزانند و لذا نمی‌توان گفت آنان از سر دلسوزی و محبت نسبت به ایران، به لغو کاپیتولاسیون گردن نهادند. درواقع دولت بریتانیا در ماجرای لغو حق کاپیتولاسیون، منافع خود را در برابر رژیم کمونیستی شوروی مدنظر قرار می‌داد؛ چراکه به‌هرحال رژیم ضعیف ایران دیر یا زود مجبور می‌گردید امتیازاتی را جهت کسب رضایت به همسایه شمالی خود اعطا کند.[۲۲] بدون‌شک برای رژیم شوروی بسیار ناگوار بود که اتباع سایر دول از محاکمه و مجازات در ایران مصون باشند اما اتباع و طرفداران دولت شوروی که به اتهام تبلیغات به نفع کمونیسم، در ایران گرفتار می‌شدند، بر طبق قوانین ایران محاکمه و محکوم گردند.[۲۳] ازاین‌رو بی‌تردید دولت شوروی نیز پس از مدتی، سعی می‌کرد حق کاپیتولاسیون را به‌دست آورد و انگلستان و دیگر دول غربی نیک می‌دانستند که ایران سرانجام مجبور خواهد شد امتیاز مذکور را به روسها واگذار کند. اما این مساله، می‌توانست به پیشرفت تبلیغات کمونیستی در ایران کمک کند و زیانهای بسیاری را (مثلا در قالب روی‌کارآمدن دولتی کمونیست یا متمایل به روس در ایران و…) متوجه غربیها سازد. درحقیقت با لحاظ این واقع‌بینی‌ها بود که دولتهای غربی از لقمه چرب کاپیتولاسیون صرف‌نظر کردند. نه‌تنها توضیحات مذکور ما را مردد می‌دارند تا تمامی افتخارات مربوط به الغای کاپیتولاسیون را به رضاشاه نسبت ندهیم، واقع امر آن است که رضاشاه در میان ایرانیان نیز نفر اول و پیشتاز در الغای کاپیتولاسیون نیست، بلکه اول‌بار کابینه صمصام‌السلطنه بختیاری ــ در دوره قاجار ــ طی تصویب‌نامه شماره ۵۴۶ مورخه بیست‌ویکم شوال ۱۳۳۶ (ژوئیه ۱۹۱۸) کاپیتولاسیون را ملغی و حتی طی نامه‌ای به تروتسکی خواستار عودت هفده شهر قفقاز به ایران شده بود.[۲۴] اما به عللی، از جمله به‌علت اختلاف شدید احمدشاه با صمصام‌السلطنه و سرانجام استعفای دولت، این اقدام صمصام‌السلطنه نتیجه نداد. ۲ــ محمدرضاشاه محمدرضا همانند پدرش رضاشاه، با صلاحدید و حمایت قوی انگلیس به سلطنت رسید (در مقابل امریکا و شوروی که خواهان به‌سلطنت‌رسیدن افراد دیگری بودند؛ مثلا افرادی چون ارتشبد زاهدی و تیمور بختیار.)[۲۵] محمدرضا در سالهای بسیار بحرانی ایران، زمام امور را به دست گرفت. فردوست می‌نویسد: «با فرار رضاخان، روزنامه‌ها و نشریات کشور به افشای دوران سلطنت او پرداختند و در صدها شماره، صدها و هزاران مطلب علیه او منتشر شد که در اوج ناسزاگویی به رضاخان بود و اکثر اعمالی که طی دوران حکومتش انجام شده بود، افشا شد.» فردوست در ادامه می‌نویسد: «گاهی من این قبیل روزنامه‌ها را برای محمدرضا می‌بردم. او می‌دید و حرفهایی می‌زد که با شناختی که از او داشتم، می‌دانستم حرف خودش نیست [حرف یادش می‌دادند!]. بسیار سنجیده‌تر و منطقی‌تر از شخصیت محمدرضا بود. او می‌گفت: این‌که فلان روزنامه توقیف شود یا حتی تذکر داده شود، هیچ لازم نیست. زمان، خودش مساله را حل خواهد کرد و مردم از این حرفها خسته خواهند شد. شغل من ایجاب می‌کند که تحمل همه‌چیز را داشته باشم! البته درعین‌حال احساس می‌کردم که در درون او نیز یک حسادت نسبت به پدرش وجود دارد و گاه خودش را با رضاخان مقایسه می‌کرد. قامت خودش را با قامت رضاخان می‌سنجید. نافذبودن دیدش را با نافذبودن دید رضاخان مقایسه می‌کرد و گاه در این رابطه از من چیزهایی می‌پرسید. شاید قلباً بدش نمی‌آمد که افکار عمومی از پدرش بد بگویند تا خودش مطرح شود.»[۲۶] محمدرضاشاه ابتدا ادعا می‌کرد طبق قانون‌اساسی سلطنت خواهد کرد،[۲۷] و ازاین‌رو در نقش یک پادشاه دموکرات‌منش، در عید غدیرخم سال ۱۳۲۵ در جلسه‌ای خطاب به علما چنین گفت: «آقایان بهتر می‌دانند که ایران دو دسته پادشاه داشته است: سلاطین خوب و سلاطین بد. به ‌نظر من مسئولیت آن دسته سلاطینی که بدی کرده‌اند، بیشتر متوجه ملت و مردم است که اجازه بدی به زمامداران داده‌اند؛ زیرا ملت نباید نسبت به اعمال زمامداران خود بی‌طرف و ساکت بماند بلکه اگر دید دولتها حقوق او را پایمال کرده و قوانین را نقض می‌نمایند، باید قیام کند و به زمامداران اجازه ندهد که به حدود و حقوق وی تجاوز کنند. آری ملت باید به حقوق خود آشنا باشد تا در هنگام تجاوز بتواند از آن جلوگیری کند. یکی از وظایف عمده آقایان حجج‌اسلام هم بیدارکردن مردم و آشناساختن آنان به حقوق قانونی خویش است تا در نتیجه، دولتها و زمامداران نتوانند به اعمال بی‌رویه و خلاف قانون مبادرت کنند.»[۲۸] اما شاه دموکرات، در سالهای بعد، با رویکرد به دیدگاه سنتی و موروثی استبدادگرانه، مخالفت و قیام مردم و روحانیون علیه ظلمها و تعدیها را ارتجاع سرخ و سیاه نامید و خونهای زیادی ریخت. او در بیست‌وچهارم فروردین ۱۳۵۵ درباره روحانیون، چنین اظهارنظر کرد: «آخوندها در سراسر دنیای اسلام، محکوم به فنا هستند.»[۲۹] استبداد محمدرضاشاه صرفا گروه یا اشخاص خاصی را هدف نگرفته بود بلکه به‌تدریج در تمامی جنبه‌های خُلقی و نگرش سیاسی او سرایت کرد. اسدالله علم در خاطرات روز جمعه بیست‌ونهم تیر ۱۳۵۲، می‌نویسد: «شاه آدم گوشت‌تلخی است؛ لذا کارکردن با او دشوار است. هرکاری هم که برای جلب رضایت او انجام دهید، هیچوقت نمی‌توانید مطمئن باشید که خوش‌آمدنش صمیمانه است.»[۳۰] در نوشته‌های علم در پنجشنبه اول آذر ۱۳۵۲، چنین می‌خوانیم: «بیانات شاه در جلسه فرماندهان عالی‌رتبه ارتش، نخست‌وزیر، روسای مجلسین و من: نقش نیروهای مسلح نه در صحنه سیاسی بلکه در وفاداری مطلق به شاه است، رئیس مملکت حق نهایی تصمیم‌گیری را دارد و هیچکس نباید حرفی برخلاف حرف او بزند، نیروهای مسلح صرفا باید از فرامین او بی‌چون‌وچرا اطاعت کنند.»[۳۱] علم در خاطرات پنجشنبه بیست‌ویکم شهریور ۱۳۵۲ نیز می‌نویسد: «شاه گفت در این کشور، منم که حرف آخر را می‌زنم؛ واقعیتی که فکر می‌کنم بیشتر مردم با خوشحالی می‌پذیرند.»[۳۲] و در خاطرات دوشنبه بیست‌وپنجم فروردین ۱۳۵۴، می‌خوانیم: «شاه گفت: من و جانشینانم به‌عنوان قدرت فائقه و رای قوه مجریه باقی خواهیم ماند.»[۳۳] ژنرال هایزر که در بحبوحه انقلاب اسلامی جهت جلوگیری از سقوط رژیم شاهنشاهی از طرف امریکا به ایران آمده بود، در خاطراتش می‌نویسد: «شاه تمام تصمیمات را، حتی اگر کوچک هم بود، خود می‌گرفت. این تصمیمات حتی شامل آن دسته از مطالبی نیز می‌شد که در اغلب سازمانهای نظامی دنیا به وسیله سرهنگ دوم یا سرهنگها گرفته می‌شود.»[۳۴] امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر شاه، چندماه قبل از فروپاشی نظام ستمشاهی، به برادرش فریدون هویدا (آخرین سفیر شاه در سازمان ملل) چنین گفته بود: «مگر شاه می‌گذارد کسی احساس مسئولیت کند؟ همه تصمیمها را شخصا می‌گیرد.»[۳۵] فریدون هویدا اضافه می‌کند: «روش زمامداری شاه به‌گونه‌ای بود که اکثر تصمیمها را شخصا می‌گرفت و به‌همین‌خاطر، چنان جوی به‌وجود آمده بود که هیچکس حتی نزدیک‌ترین مشاورانش هم جرات انتقاد از او را به خود نمی‌دادند و وزرای کابینه نیز برای‌آنکه از خشم شاه در امان بمانند، در موارد متعدد ترجیح می‌دادند هر مساله‌ای را هرقدرهم‌ناچیز و پیش‌پاافتاده باشد، قبلا به اطلاع او برسانند؛ چنانکه در سال ۱۳۵۶ وزیر بهداری وقت به من گفت: چون تعداد سگهای ولگرد تهران خیلی زیاد شده بود، گزارش به شاه داد تا از او اجازه اتلاف این سگها را بگیرد!»[۳۶] محمدرضا ادعا می‌کرد که او نظرکرده است و از جانب خدا ماموریت دارد. طبیعتا چنین فردی می‌بایست دارای شخصیتی قوی، بدون ترس و اعصابی پولادین می‌بود. اما اسناد موجود درخصوص او نیز از نوع دیگری حکایت دارند. ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، می‌نویسد: «در دوران سه‌ساله حکومت دکتر مصدق، محمدرضا، هنگام خواب، سلاح کمری زیر بالشش می‌گذاشت و شب‌هنگام مرا بیدار نموده، اتاق خوابمان را عوض می‌نمود و نیز در خوردن غذا دچار دلهره می‌شد؛ زیرا می‌ترسید در آن سم ریخته باشند.»[۳۷] در بیست‌وپنجم مرداد ۱۳۳۲ کودتای اول علیه دکتر مصدق شکست خورد و نعمت‌الله نصیری، حامل حکم عزل مصدق، دستگیر گردید. شاه که برای درامان‌ماندن از عواقب شکست کودتا، از چند روز قبل در شمال به سر می‌برد، به فکر فرار از ایران افتاد. ثریا اسفندیاری می‌نویسد: «یکشنبه بیست‌وپنجم مرداد، ساعت چهار صبح، شاه بیدارم کرد و درحالی‌که شانه‌هایم را تکان می‌داد، گفت: ثریا، نصیری را هواخواهان مصدق توقیف کرده‌اند. باید هرچه‌زودتر از اینجا بگریزیم. هر لحظه ممکن است دشمنان اینجا بریزند و ما را بکشند. باید بدون درنگ حرکت کنیم! با عجله پرسیدم کجا برویم؟ جواب داد: خودمان را به رامسر می‌رسانیم، از آنجا با هواپیما به عراق پناهنده می‌شویم. یک ثانیه را هم نباید از دست بدهیم.»[۳۸] هر دو را چنان ترس و وحشت فرا گرفته بود که شاه فراموش کرد ثریا را به هواپیما سوار کند و تنها سوار شد. سپس هواپیما دوباره پایین آمد و ثریا نیز سوار شد. ثریا از ترس چنان خود را به هواپیما انداخت که روی سلاح کمری شاه نشست![۳۹] به نوشته سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی، شتاب و دستپاچگی شاه در هنگام فرار به حدی بود که او حتی نتوانست لباسش را مرتب کند؛ چنانکه حتی جوراب نیز به پا نداشت![۴۰] سی.‌ام. وودهاوس، مقام امنیتی بلندپایه اینتلیجنس‌سرویس انگلستان و طراح اصلی کودتای چکمه یا آژاکس ــ که علیه دکتر محمد مصدق برنامه‌ریزی و اجرا شد ــ می‌نویسد: «در طرح کودتا، فرار شاه از ایران پیش‌بینی نشده بود اما خود محمدرضا اصرار کرد برنامه فرار از ایران در صورت شکست، به طرح اضافه شود.»[۴۱] خود محمدرضاشاه در توجیه فرار خود، می‌نویسد: «پس از ابلاغ فرمان برکناری مصدق، من که از طرحهای سیاسی و جاه‌طلبیهای او کاملا باخبر بودم، تصمیم گرفتم برای جلوگیری از هرگونه خونریزی، کشور را ترک کرده، ایرانیان را در انتخاب راه آینده کشور آزاد بگذارم. این تصمیم بی‌مخاطره نبود، ولی با تعمق و تامل و سنجش نتایج، آن را اختیار نمودم.»[۴۲] شاه سالها بعد نیز تلخی سکوت مصدق را از یاد نبرده بود. او در بیست‌وپنجم شهریور ۱۳۵۲ خطاب به اسدالله علم گفت: «بدترین سالهای سلطنتم، زمان نخست‌وزیری مصدق بود. مصدق به هیچ‌چیز راضی نمی‌شد و هر روز صبح، من با این احساس از خواب بیدار می‌شدم که امروز آخرین روز سلطنتم است و هر شب با تحمل بی‌شرمانه‌ترین اهانتها نسبت به خودم در مطبوعات، به رختخواب می‌رفتم.»[۴۳] مطابق خاطرات و اسناد برجای‌مانده از شخصیتها و عوامل رژیم شاه، محمدرضا پهلوی هیچوقت نمی‌توانست وجود اشخاص قاطع، بااراده، شجاع و سریع‌العمل را در اطراف خود تحمل نماید و از چنین اشخاصی، احساس خطر می‌نمود؛ لذا دربار خود را از افراد چاپلوس، بی‌اراده و بله‌قربان‌گو پر نموده بود. شاه از وجود نخست‌وزیری مثل سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا که فردوست وی را «فوق‌العاده شجاع و سریع و قاطع در اتخاذ تصمیم و با حافظه قوی»[۴۴] و کیانوری او را «باسوادترین افسر ارتش و یک سازمان‌دهنده فوق‌العاده و باهوش و پیگیر»[۴۵] معرفی می‌نمایند، احساس خطر جدی می‌نمود. شاه، به‌خاطر ترس از اطرافیان، حتی سپهبد فضل‌الله زاهدی، یعنی تاج‌بخش خود و عامل اجرایی کودتای بیست‌وهشتم مرداد را کنار گذاشت. ثریا اسفندیاری می‌نویسد: «شاه روزی برابر من ایستاد و گفت: زاهدی دارد زیاد مزاحم می‌شود، باید شر او را کند! بهت‌زده از خود پرسیدم: چگونه او این تصمیم را می‌گیرد؟ او که همه چیزش را مدیون زاهدی است! درهمین‌وقت، مستخدمی حضور سپهبد زاهدی را اعلام داشت. محمدرضا وی را به گرمی پذیرفت و در هنگام ناهار به زاهدی گفت: آقای سپهبد زاهدی، از شما به‌خاطر آنچه برای من و ایران انجام داده‌اید متشکرم و می‌اندیشم که وظیفه اداره امور مملکت برای شما کمی سنگین شده و خسته‌تان کرده است، بد نیست چندی برای استراحت به سوئیس بروید و به شما توصیه می‌کنم هرچه‌زودتر اقدام به این کار کنید! زاهدی رنگ‌پریده و غافلگیرشده، ساکت ماند! شاه گفت: برای شما یک پست سفیر فوق‌العاده در ژنو در نظر گرفته شده است، یک ویلای زیبا و حقوق و مزایای کافی هم به شما داده خواهد شد… شاه از نفوذ زیاد زاهدی در ارتش بیم داشت؛ چراکه می‌ترسید مثل کاری که جمال عبدالناصر در مصر انجام داد، زاهدی هم تاج و تخت او را سرنگون سازد و این چیزی نبود جز یک بیماری دائم ترس از آسیب دیگران.»[۴۶] مورخان امریکایی درباره ترس شاه از زاهدی می‌نویسند: «بدگمانی شاه نسبت به این‌که امریکائیها، زاهدی را قدرت واقعی پشت سر شاه می‌دانستند، برای شاه آزاردهنده بود. اگر امریکائیها به این نتیجه می‌رسیدند که نخست‌وزیر توانا و جاه‌طلب ایران می‌تواند قابل اطمینان‌تر از شاهی باشد که تاکنون متزلزل بوده است، چه می‌شد؟ محمدرضا در سراسر دوران زمامداری خود، در مقابل خطر نخست‌وزیرانی که او را به پشت صحنه می‌راندند، کاملا هوشیار بود. کسانی را ترجیح می‌داد که کاملا وابسته به اراده او باشند اما توانایی اداره یک حکومت مدرن را نیز داشته باشند. زاهدی به‌خاطر نقشی که در اعاده سلطنت ایفا کرد، پاداش خوبی گرفته بود. وی به نخست‌وزیری رسیده و پسرش اردشیر با شاهدخت شهناز، تنها دختر و فرزند شاه از نخستین همسرش (فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر) ازدواج کرده بود. بااین‌وجود، شاه همچنان زاهدی را یک تهدید نهفته تلقی می‌کرد. بنابراین در آوریل ۱۹۵۵ (۱۳۳۴) به بهانه نگرانی برای ازدست‌دادن سلامت زاهدی، از او خواست استعفا دهد و به او دستور داد برای بازیافتن سلامت خود به سوئیس برود. این سفر نهایتا به یک تبعید مبدل شد تا به نوکران دربار یادآور شود نباید بیش‌ازحد بزرگ شوند. گفته می‌شود که زاهدی هنگام ترک کشور در فرودگاه مهرآباد، به دوستانی که برای بدرقه او رفته بودند، گفته بود: مثل این‌که حق با دکتر مصدق بود!»[۴۷] فریده دیبا، مادر فرح دیبا، در مورد ترس دامادش از افراد باشخصیت و مدبر، می‌گوید: «محمدرضا، به دلیل تربیت غربی‌اش، مردم را کوچک و ذلیل و زبون می‌انگاشت و جان کلام این‌که افرادِ مقابل خود را فاقد شخصیت می‌خواست! اگر کسی در برابر او خودی نشان می‌داد، درجا کنار گذاشته می‌شد. او مایل بود هرکاری در مملکت انجام می‌شود، به‌حساب او گذاشته شود و دوست داشت همه نوکر و کارگزار او باشند. خدا لعنت کند اطرافیان محمدرضا و بخصوص هویدا را که همیشه شاه را باد می‌کردند و او را عقل کل می‌نامیدند! از این‌که می‌دیدم پی‌درپی دوران نخست‌وزیری هویدا تمدید می‌شود یا ریاست مجلس شورای ملی پیوسته در دست عبدالله ریاضی است، بی‌اندازه شگفت‌زده می‌شدم. یکبار به دخترم گفتم مگر در مملکت بیست‌میلیونی ایران، آدمی دیگر پیدا نمی‌شود که ریاست مجلس سنا همیشه باید در اختیار شریف‌امامی باشد؟ دخترم گفت: ”این افراد کبریت بی‌خطرند و امتحان خود را داده‌اند!“ محمدرضا مایل نبود خطر کند و افرادی را سرکار بیاورد که از مکنونات قلبی آنها مطمئن نیست. در ارتش نیز همین سیاست را دنبال می‌کرد. امرا و فرماندهان ارتش، مشتی افراد پیروپاتال و به‌راستی بی‌عرضه بودند. محمدرضا به‌ویژه در ارتش سعی می‌کرد افراد بی‌عرضه و نوکرصفت و بله‌قربان‌گو و حقیر را مصدر امور کند. من در مراسم رسمی یا میهمانیها می‌دیدم که چطور افسران عالی‌رتبه ارتش، دست‌ و حتی کفش محمدرضا را می‌بوسیدند. محمدرضا از این‌که گروهی از فرماندهان بلندپایه ارتش با آن لباسهای پرزرق و برق، جلوی او صف می‌کشیدند و به‌ترتیب دستش را می‌بوسیدند، بسیار لذت می‌برد. این افسران، فاقد هر نوع شخصیت بودند. شاه به همه کس بدبین بود و یکبار از دخترم فرح پرسید اگر امریکاییها یا انگلیسیها از او بخواهند شوهرش (محمدرضا) را ترور کند و به قتل برساند، این درخواست را قبول خواهد کرد یا نه؟! در روزهای آخر اقامت در تهران، محمدرضا به درودیوار هم بدگمان شده بود و تصور می‌کرد همه اشخاص درصدد کشتن او هستند!»[۴۸] وی (فریده دیبا) در جای دیگر می‌نویسد: «محمدرضا هروقت از بازدیدی برمی‌گشت، چندبار دستهایش را ضدعفونی می‌کرد و می‌گفت رعایا اَخ و تُف خود را به دست من مالیده‌اند! همه می‌دانند که محمدرضا بی‌اندازه دچار وسواس بود و از ابتلا به میکروب می‌ترسید اما می‌گفت: اگر دست خود را عقب بکشم و اجازه ندهم مردم آن را ببوسند، آزرده‌خاطر می‌شوند،[۴۹] آنها دست مرا برای تبرک می‌بوسند و می‌خواهند عمق علاقه خودشان را به من نشان بدهند!»[۵۰] ارتشبد فردوست، به‌عنوان یک شاهد عینی، در مورد قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و واهمه شدید محمدرضاشاه از آن، می‌نویسد: «… تظاهرات پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ کاملا سازمان‌ نیافته و از پیش تدارک نشده بود و به‌همین‌دلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارک می‌شد و دو موضوع در آن رعایت می‌گردید، بدون هیچ تردید به سقوط محمدرضا می‌انجامید: اگر تظاهرکنندگان در حد یک گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها می‌پیوست و با حدود پنجاه‌هزار نفر جمعیت به سمت سعدآباد حرکت می‌کردند، بدون تردید زمانی‌که این جمعیت به حوالی قلهک می‌رسید، محمدرضا با هلی‌کوپتر به فرودگاه می‌رفت. با رفتن او، گارد در مقابل مردم تسلیم می‌شد و با این اطلاع، محمدرضا با هواپیما ایران را ترک می‌کرد.»[۵۱] و اما درخصوص وقایع سال ۱۳۵۷ و روحیه شاه در شرایطی که شعارهای انقلابی علیه او فراگیر شده بود، ژنرال هایزر امریکایی ــ که جهت جلوگیری از فروپاشی ارتش و برپانگهداشتن رژیم پهلوی از طرف امریکا به ایران اعزام شده بود ــ در خاطراتش می‌نویسد: «در دیدار با شاه، وی به من گفت: تهدید [امام] خمینی برای نابودی سلطنت پهلوی، تنها به هدف پایین‌کشیدن او از تخت طاووس نیست بلکه او می‌خواهد گردن مرا بِبْرد. این عبارتی بود که اعلیحضرت حتی با حرکت دست نشان داد! گویی که او [امام‌خمینی] واقعا در حال کندن سر اوست.»[۵۲] دکتر احسان نراقی می‌گوید: «در یکی از ملاقاتهایم با شاه که چهارمین روز محرم هم بود و صدای الله‌اکبرها روی پشت‌بامها شروع شده بود، این صدای الله‌اکبرها به کاخ هم می‌آمد. شاه پرسید: دیشب شما هم شنیدید؟ گفتم بله. گفت اینجا [کاخ نیاوران] هم می‌آمد، چرا تظاهرکنندگان فریاد می‌زنند مرگ بر شاه؟ مگر من با آنها چه کرده‌ام؟ اصلا گیج‌ شده بود، الله‌اکبرها اصلا اعصابش را داغون کرده بود و نمی‌دانست که با آن به‌چه‌نحو برخورد کند؟»[۵۳] به گفته نراقی، «وی چنان خود را گم کرده بود که شبها در کاخ نیاوران تلاش می‌کرد روح پدرش را احضار کرده از او راهنمایی بخواهد.»[۵۴] دکتر نراقی در جای دیگر می‌گوید: «روزی پیش شاه رفتم، برخوردم به پاکروان که آدم واردی بود. دستم را گرفت و گفت پیش شاه می‌روی؟ گفتم بله. گفت نگذارید برود. او مرد ترسویی است، در می‌رود. نگذارید برود. او باید بماند تا مملکت را درست کند! پاکروان شاه را می‌شناخت. شاه میل به رفتن داشت و می‌خواست برود و اگر بشود از خارج کاری انجام بدهد، [اما به‌عنوان] کسی که بماند و تغییرات را تحمل کند، شاه این جرات و جسارت را نداشت.»[۵۵] دکتر علی امینی ــ از نزدیکان دربار که به نخست‌وزیری نیز رسیده بود ــ می‌گوید: «شاه، ضعف شخصیت داشت. او آدمی بود که در مواقع آرامش برای مملکت ایده‌آل بود ولی به‌محض‌اینکه به یک مشکل برمی‌خورد، خودش را می‌باخت؛ کمااینکه در سالهای حکومت مصدق خودش را باخت و فرار کرد. در این روزهای آخر هم واقعا ناخوش بود و خودش را باخت.»[۵۶] داریوش همایون، وزیر اطلاعات شاه و داماد سپهبد زاهدی، می‌گوید: «تظاهراتی که بر ضد شاه شد، در آغاز برایش باورکردنی نبود. وقتی مسلم شد، به‌کلی رها کرد و ترجیح می‌داد اصلا در مملکت نباشد و شاید از حدود هفت‌هشت‌ماه پیش از انقلاب بود که درصدد رفتن از ایران بود. من اطلاع شخصی دارم که به نزدیکانش گفته بود که زندگی در اروپا بسیار هم خوش خواهد گذشت!»[۵۷] در زمینه لحظه‌شماری شاه برای فرار از ایران، آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلستان در دربار پهلوی، جریان جالبی را نقل می‌کند. او می‌نویسد: «در ملاقات با شاه، وی گفت: در برابر سه پیشنهاد مختلف قرار گرفته است: یکی‌اینکه بماند و خشونت به خرج دهد، دوم‌اینکه به یک پایگاه دریایی برود و بگذارد ارتش در غیاب او مردم را ساکت کند، سوم‌اینکه کشور را ترک کند. آنگاه عقیده مرا پرسید. پاسخ دادم: ترجیح می‌دهم به این سوال جواب ندهم؛ چون هرچه بگویم به‌عنوان توطئه انگلیس تفسیر خواهد شد. شاه اصرار ورزید. با تاکید بر این‌که نظرات شخصی خود را اظهار می‌نمایم که هیچ ربطی به دولت بریتانیا ندارد، گفتم: به‌کاربردن زور فایده‌ای ندارد. اگر شاه را اکنون مجبور کنند به پایگاه دریایی برود، دیری نخواهد گذشت که مجبور خواهد شد درهرحال ایران را ترک نماید ولی اگر هم‌اکنون ایران را ترک کند، شانس بازگشت او ناچیز خواهد بود. دراین‌حال شاه حرکت عجیبی کرد. به ساعتش نگریست و گفت: اگر به میل خودم بود،[۵۸] تا ده‌ دقیقه دیگر ایران را ترک می‌کردم.»[۵۹] شاه معتقد بود: «هرکس با او درافتد، برافتد.» علم در مورد این اعتقاد وی می‌نویسد: «بیست‌وهفتم بهمن ۱۳۴۹، شاه به من گفت: ‌من به تجربه دریافته‌ام که هرکس با من دربیفتد، پایان غم‌انگیزی پیدا می‌کند. جمال عبدالناصر که دیگر وجود ندارد، جان و رابرت کندی هر دو کشته شدند، برادرشان ادوارد هم که آبرویش رفته، خروشچف از کار برکنار شده. این لیست پایان ندارد. همین فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نیز هست. مصدق را ببین، همینطور قوام.»[۶۰] اما خود شاه، زمانی‌که بر اثر وقوع انقلاب، از ایران فرار کرده و در مصر به سر می‌برد، به سادات گفت: «تاریخ مصرف من به سر آمده بود؛ لذا امریکاییها و پسرعموی انگلیسی‌شان، مرا مثل یک دستمال مصرف‌شده دور انداختند!»[۶۱] ۳ــ رضا پهلوی، رضای دوم! محمدرضا پهلوی، به پسرش رضا علاقه زیادی داشت و می‌گفت: پسرم، رضاشاه دوم خواهد بود![۶۲] اما در اسناد لانه جاسوسی امریکا، درباره شخصیت رضا در دوران ولیعهدی‌اش می‌خوانیم: «ولیعهد رضا، وارث ذکور شاه، اکنون مقبول واقع شده و در استانها از محبوبیت زیادی برخوردار است. ولی گویا دیگران وی را به‌عنوان جانشین آتی شاه جدی تلقی نکرده‌اند. در برابر عموم، صفاتی را به وی نسبت می‌دهند که بیش از حد توان یک فرد شانزده‌ساله است اما در محافل خصوصی او را دانش‌آموزی بین متوسط و بالای میانگین توصیف می‌کنند.»[۶۳] و در جای دیگر آمده است: «شاه آتی ایران، پسربچه‌ای چهارده‌ساله است، او علیرغم تبلیغات رسمی، از استعداد آنچنانی برخوردار نبوده و علائقش همان چشمداشتهای یک فرد عادی است.»[۶۴] اسدالله علم در خاطراتش می‌نویسد: «چهاردهم اردیبهشت ۱۳۵۳٫ در مورد ولیعهد به شاه گفتم که اشتباه است او دائما در احاطه زنان باشد: شهبانو، مادربزرگش فریده دیبا (مادر فرح)، معلمش مادموازل ژوئل و یک گله معلمه‌های مدرسه. او به آموزگار سخت‌گیرتری، مثلا یک فرد نظامی، نیاز دارد. شاه گفت: هنوز دارد موضوع را بررسی می‌کند و ما باید برای ولیعهد، یکی دو تا دوست‌دختر پیدا کنیم! گفتم شاید هنوز جوان‌تر از آن باشد که علاقه‌ای به این جور چیزها داشته باشد. شاه به‌تندی گفت: ابدا این‌طور نیست. وقتی من به سن او بودم، همه‌چیز را خوب می‌فهمیدم؛ یک‌دل نه، صددل عاشق ایران، دختر تیمورتاش، [وزیر دربار مقتدر رضاشاه] بودم!… سفیر انگلیس در ملاقات با من [علم] گفت: اگر ولیعهد به معلمی انگلیسی نیاز داشته باشد، دختر خودش که هیجده سال دارد، حاضر است این وظیفه را بر عهده گیرد. به من اطمینان داد دختر نه هیپی است و نه کمونیست! جرات نکردم بپرسم آیا خوشگل هم هست؟ اما قول دادم موضوع را بررسی کنم.»[۶۵] بی‌تردید سفیر انگلیس از خصیصه دیگر پهلویها، یعنی از علاقه شدید و افراطی آنان نسبت به مسائل جنسی و شهوانی،[۶۶] اطلاع داشت و می‌خواست عنصری انگلیسی آن‌هم توسط دختری هیجده‌ساله، دلربا و با آرایش و مد انگلیسی را در پوشش معلمی ولیعهد در خصوصی‌ترین مسائل و مراحل زندگی شاه آتی ایران وارد نماید و همان نقشی را که اردشیر جی و ژنرال آیرونساید در تعلیم رضاخان و ارنست پرون[۶۷] و سفرای انگلیس در تعلیم محمدرضاشاه ایفا نمودند، دختر سفیر انگلیس نیز در مورد ولیعهد ایفا کند. محمدرضاشاه در آخرین دقایق عمر خود، ملت ایران را به پسرش رضا سپرد و افزود: «خدا او را حفظ کند. این آخرین آرزوی من است.» اکنون رضا پهلوی با ثروت بی‌حسابی که از ایران بیرون برده، در نقاط خوش آب‌وهوای اروپا و امریکا، به همراه همسرش به خوش‌گذرانی می‌پردازد. او خودش را رضاشاه دوم و شاهنشاه ایران می‌داند[۶۸] و مطبوعات، رادیو و تلویزیونهای خارجی یا ایرانی مستقر در خارج، پولهای زیادی برای تبلیغ او دریافت می‌کنند. اما احمدعلی مسعود انصاری، مسئول سابق امورمالی رضا پهلوی در خارج از ایران (مادر انصاری، دخترخاله فرح بود؛ لذا انصاری یکی از نزدیکان پهلویها ــ قبل و بعد از انقلاب ــ و شاهدی از درون به حساب می‌آید) می‌نویسد: «… کاظمیان در امریکا در پی برنامه فعالیتی بود و در سفری که در سال ۱۹۸۳ رضا به آن سرزمین کرد وی را به آقای مرین اسموک که از افراد بسیار بانفوذ امریکا بود و در سازمان سیا و نزد مقامات تصمیم‌گیری نفوذ بسیار داشت، معرفی کرد. آقای اسموک هم به‌قول‌معروف سنگ تمام گذاشت و یک میهمانی ترتیب داد که در آن چند تن از وزرای امریکا و ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا، و شخصیتهایی چون مایکل دیور، مشاور کاخ سفید، و دیک هلمز، رئیس سابق سیا و سفیر پیشین امریکا در ایران، دعوت شده بودند. در آن مجلس حتی ویلیام کیسی جام خود را به سلامتی رضا نوشید. به‌هرحال این آشنایی و دوستی، مقدمه ریختن طرحی برای سقوط دولت جمهوری اسلامی شد. مدتی بعد رضا برایم تعریف کرد که طرح جدی شده و مامورینی برای بررسی شیوه کار و نحوه اجرای طرح در کشورهای اروپایی و کشورهای همجوار ایران و حتی در خود ایران تعیین شده و مشغول به کار شده‌اند. اما پس از مدتی، مسئول طرح ابراز داشت که ادامه کار فایده‌ای ندارد و این جوان اهل این کارها نیست و علاقه‌ای هم به بازگشت به ایران ندارد و تلاشها وقت‌تلف‌کردن است. بدین‌ترتیب از اجرای طرح منصرف شدند[۶۹]… راستش را بخواهید به‌نظر من رضا را اطرافیانش به فشار مدعی سلطنت نگه داشته‌اند و اگر او را به حال خود بگذارند، هیچ علاقه‌ای به بازگشت به ایران ندارد، چه رسد به سلطنت آن! و ترجیح می‌دهد به دنبال زندگی راحت شخصی خود برود و به‌همین‌سبب هم بارهاوبارها در جمع نزدیکان خود می‌گفت: ”بابا ولم کنید. من نمی‌خواهم پادشاه بشوم.“ به‌خاطر دارم در سال ۱۹۸۸ که از سانفرانسیسکو برگشته بود، اصرار داشت که او را به حال خود رها کنند و می‌گفت در نظر دارد رستوران مجللی در سانفرانسیسکو دایر کند و از درآمد سرشار آن استفاده کند. در جواب ما که به خواسته‌اش اعتراض می‌کردیم، همان حرف همیشگی‌اش را تکرار می‌کرد که ”من اصلا نمی‌خواهم به ایران برگردم، آنجا به درد من نمی‌خورد.“ البته ما می‌دانستیم او درست می‌گوید؛ زیرا امریکا و زندگی در آن را بسیار دوست دارد. … رضا می‌داند گرفتن حکومت، محتاج تحمل سختیها و صرف پول زیاد و پذیرش خطر بسیار است که هیچ‌کدام با روحیه رضا جور درنمی‌آید! اولا رضا از رفاهی که در آن است، بسیار لذت می‌برد و آن را به هیچ قیمتی نمی‌خواهد از دست بدهد، ثانیا از پول‌خرج‌کردن، جز برای لذائذ شخصی خودش، خوشش نمی‌آید. به‌همین‌سبب هم مجلسی در امریکا و اروپا نیست که سلطنت‌طلبان و رجال این گروه در آن باشند و به دلیلی مساله خسِت رضا مطرح نشود. ثالثا او نه‌تنها اهل جنگ و خطرکردن نیست، بلکه اهل رقابت و زورآزمایی هم نمی‌باشد… در سال ۱۹۸۶ چندتن از دوستان ــ که بهتر است نامشان را ذکر نکنم ــ از طریق نیکسون و یارانش به فکر پیاده‌کردن طرحی ضربتی برای گرفتن حکومت ایران افتادند. نخست به دیدار نیکسون رفتند؛ چون حقیقت آن است که هنوز هم در امریکا کارها تاحدزیادی به دست او و دارودسته‌اش هست و به‌همین‌سبب هم در تعیین سیاست دولت نقش موثری دارد. وی پس از موافقت، آنها را به جان کانلی، فرماندار سابق تگزاس، شخصی که در موقع ترور کندی در ماشین او بود و از جمهوریخواهان بسیار بانفوذ است، معرفی کرد. با حمایت جان کانلی و جمعی از مقامات نظامی امریکا، طرحی با عنوان ”کیش“ تهیه شد. بر طبق طرح، قرار بود که با حمایت نیروهای امریکا در منطقه، رضا غافلگیرانه در جزیره کیش پیاده شود و به جمهوری اسلامی اعلام جنگ کند. البته نیروهای هوایی عربستان سعودی و ناوگان امریکا در منطقه نیز از او پشتیبانی کنند. پیش‌بینی می‌شد اگر او چند روز به‌این‌ترتیب در مقابل نیروهای جمهوری اسلامی تاب بیاورد، ارتشیان و نفرات بسیاری از نیروهای سه‌گانه، که یا از جمهوری اسلامی و به‌ویژه تسلط پاسداران و بسیجیها ناراحت‌اند و یا همانگونه که تصور می‌شود، بر طبق علاقه دیرینه خود در دل به شاه ایران وفادار مانده‌اند، به او خواهند پیوست. بدین‌ترتیب، جزیره کیش پایگاه حکومت می‌شود و با این نیرو از آنجا به سوی تهران و تسخیر حکومت حرکت خواهد شد! این طرح با ژنرال والترز، سفیر وقت امریکا در سازمان ملل، در میان گذاشته شد. بعد هم طرح مذکور از سوی مقامات پنتاگون بررسی گردید و قرار شد جزئیات عملیات، امکانات اجرا، مقدار نیروی لازم و غیره مورد مطالعه دقیق قرار گیرد. اما جالب آن است که پس‌ازآنکه مراحل تصویب و برنامه‌ریزی اولیه طرح تمام شد و برای نخستین‌بار آن را با رضا در میان گذاشتند، وی بی‌آنکه در مورد طرح و جزئیات و اهدافش بپرسد، اولین سوالی که مطرح کرد، این بود که خوب برای فرار چه فکری کرده‌اید؟ و اگر موفق نشدیم، چگونه می‌توانم از آنجا فرار کنم؟ به او گفتند: قربان شما قرار است بروید ایران را بگیرید و ازهمین‌حالا به فکر فرار و نجات جان خودتان هستید؟! بدین‌ترتیب بار دیگر طرحی دیگر قبل از اجرا در مرحله اولیه خود عقیم ماند. البته کسانی که با روحیه پدر وی آشنا هستند می‌دانند که او هم همین خصوصیت را داشت. بسیاری از کسانی که در مورد وقایع سال ۱۳۵۷ و یا سال ۱۳۳۲ نوشته‌اند، شواهد بسیاری از این خصلت شاه آورده‌اند. لذا طبیعی است که فرزند آن پدر، به‌ویژه‌که نازپرورده و حکومت‌نکرده هم باشد و با مشکلی مواجه نشده باشد، در مواجهه با خطر چنین عکس‌العملی را بروز دهد! به‌هرحال، این طرح که از اواخر سال ۱۹۸۶ روی آن کار می‌شد، در تابستان سال ۱۹۸۷ به سرنوشت طرحهای دیگری که قبلا نمونه‌هایش را به دست دادم، دچار شد و یک‌بار دیگر آزموده شد که رضا اهل این‌گونه مبارزات نیست.[۷۰]… پهلویها علاوه بر خسّت، عموما نمک‌نشناس و ضمنا ترسو هستند، از آدمهای فاسد هم خوششان می‌آید و محبتی نسبت به آدمهای سالم ندارند. مردم را هم داخل آدم حساب نمی‌کنند. عموما هم خارجی‌پرست هستند و در برابر خارجی به‌گونه عجیبی مرعوب و مجذوب‌اند و اگر یک ایرانی درباره مساله‌ای هزار دلیل منطقی بیاورد، به‌مجردی که یک نفر خارجی اظهارنظر غیرمنطقی درباره آن مساله بکند، آنها تمام استدلال شما را فراموش می‌کنند و فقط به همان نظر خارجی می‌چسبند… نمک‌نشناسی یکی از خصوصیات آنها بوده و هست…»[۷۱] پی‌نوشت‌ها: [۱]ــ مجله خواندنیها، شماره ۴۷، مورخ ۲۳ تیر ۱۳۲۴، ص۲۳ [۲]ــ مجله ندای عدالت (به دلیل توقیف چند شماره از مجله خواندنیها، این مجله به نام مجله ندای عدالت منتشر می‌شد)، شماره ۳، مورخ ۷ آبان ۱۳۲۷، ص۱۰ [۳]ــ اسدالله علم، گفتگوهای محرمانه من با شاه (خاطرات امیراسدالله علم)، زیر نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ج۲، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص۷۱۴ [۴]ــ ملک‌الشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج۱، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۷۱، ص۸۵ [۵]ــ همان، صص۷۸ــ۷۴ [۶]ــ رضاخان قبلا جزو افراد شاهزاده فرمانفرما (دایی دکتر محمد مصدق) بود و شاهزاده، بر رضاخان ریاست داشت. گویا انگلیسیها طرحی آماده کرده بودند مبنی‌براینکه در سال ۱۲۹۷٫ش، حکومت خودمختار فرمانفرما و پسرانش را در استان فارس ایجاد نمایند. اما این طرح با اقدامات سفارت آلمان عقیم ماند. رک: خاطرات ابوالقاسم کحال‌زاده، به کوشش مرتضی کامران، تهران، البرز، چاپ دوم، صص۳۳۶ــ۳۳۴؛ احتمالا انگلیسیها با تهیه مقدمات روی‌کارآوردن رضاخان و به‌دست‌گیری مقدرات کل ایران از فکر حکومت خودمختار فرمانفرما بر فارس، دست کشیدند. [۷]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۱۱۴ [۸]ــ تاج‌الملوک: ملکه پهلوی (خاطرات تاج‌الملوک)، تهران، انتشارات به‌آفرین، ۱۳۸۱، صص۸۷ــ۸۴ [۹]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص۶۷ [۱۰]ــ همان، ص۱۱۲ [۱۱]ــ همان، ص۶۹ [۱۲]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، تهران، انتشارات روزنامه اطلاعات، ج۱، ص۹۹ [۱۳]ــ در مورد علل و نحوه تهاجم متفقین به ایران و اسناد مربوط به آن رک: صفاءالدین تبرائیان، (به کوشش)، ایران در اشغال متفقین (مجموعه اسناد و مدارک ۱۳۲۴ــ۱۳۱۸)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، ۱۳۷۱؛ محمد ترکمان، اسناد نقض بیطرفی ایران در شهریور ۱۳۲۰، تهران، کویر، چاپ اول، ۱۳۷۰ [۱۴]ــ حسین فردوست، همان، صص۷۲، ۸۹ و ۹۷ [۱۵]ــ رضاشاه (خاطرات علی ایزدی)، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص۷۹، ص۴۸۰ [۱۶]ــ اسناد مربوط به جنگ‌ جهانی دوم در وزارت امورخارجه ایران، اسناد سفارت ایران در لندن، کارتن ۴۷، سال ۱۳۲۰، به نقل از محمد ترکمان، همان، صص۹۵ــ۹۴ [۱۷]ــ صفاءالدین تبرائیان، همان، صص۶۰۲ــ۶۰۱ [۱۸]ــ رضاشاه (خاطرات سلیمان بهبودی)، همان، ص۲۵۲ [۱۹]ــ حسین فردوست، همان، صص۷۷، ۲۸۴ و ۳۷۷ [۲۰]ــ رضاشاه، (خاطرات سلیمان بهبودی)، همان، صص۲۳۶، ۲۴۰، ۲۴۸ و ۲۵۲ [۲۱]ــ حسین فردوست، همان، ج۲، ص۱۵۱؛ برطبق عهدنامه مودت ایران و روسیه که در هفتم اسفند ۱۲۹۹ (بیست‌وششم فوریه ۱۹۲۱) امضا شد، روسها علاوه‌ بر صرف‌نظرنمودن از کلیه حقوق و امتیازاتی که در دوران قاجار به‌زور از ایران گرفته بودند، متعهد شدند به سیاست تجاوزکارانه و ظالمانه خود خاتمه دهند. همچنین کلیه قروض ایران که بالغ بر یازده‌میلیون لیره انگلیسی بود، بخشوده شد و امتیاز خطوط آهن و راههای شوسه و تاسیسات بندری و گمرکهای شمال ایران را به ایران واگذار کردند و بانک استقراضی، خطوط تلگرافی، جزیره آشوراده و سایر جزایر مجاور استرآباد و قصبه فیروز را که در دست آنها بود، به ایران بازگردانیدند. علاوه‌براین، ایران حق کشتیرانی آزاد در دریای خزر را به دست آورد و روسها از حق کاپیتولاسیون صرف‌نظر کردند. [۲۲]ــ ترس از قدرت همسایه شمالی در زمان محمدرضاشاه نیز وجود داشت. علاوه بر قضایای فرقه دموکرات آذربایجان و استقرار سیستمهای شنود امریکایی در مرزهای ایران و شوروی (رک: هایزر، خاطرات، ترجمه: محمدحسین عادلی، تهران، موسسه فرهنگی رسا، ۱۳۶۵، ص۲۲۹)، در این مورد اسدالله علم می‌نویسد: «یازدهم تیر ۱۳۵۵، خرس بزرگ روسی می‌تواند ما را یک لقمه چرب نماید. امریکا متحد طبیعی ما و تنها قدرتی است که توانایی محافظت ما را در برابر روسها دارد!» اسدالله علم، همان، ص۷۹۸ [۲۳]ــ مانند گرفتاری و حبس و شکنجه طرفداران و همفکران دکتر تقی ارانی معروف به گروه ۵۳ نفر. رک: بزرگ علوی، ۵۳ نفر، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷؛ ایرج اسکندری، خاطرات، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۲، صص۱۰۲ــ۴۹ [۲۴]ــ رک: خاطرات ابوالقاسم کحال‌زاده، همان، صص۳۸۰ــ۳۷۵ [۲۵]ــ رک: حسین فردوست، همان، ج۱، صص۱۲۸ــ۱۰۰ [۲۶]ــ حسین فردوست، همان، ج۱، ص۱۱۴ [۲۷]ــ محمدعلی فروغی نخست‌وزیر وقت، روز بیست‌وپنجم شهریور ۱۳۲۰، چند دقیقه بعد از استعفای رضاشاه به مجلس شورای ملی رفته و در مورد محمدرضا چنین گفت: «در این موقع که ایشان زمام امور را به دست گرفتند و بنا شد که ما کناره‌گیری اعلیحضرت سابق و زمامداری اعلیحضرت لاحق را به ملت اعلام کنیم، امر فرمودند که به اطلاع عامه و مجلس شورای ملی برسانم که ایشان در امر مملکتداری نظریات خاصی دارند که چون مجال نداشتیم تهیه کنیم و بر روی کاغذ بیاوریم، نمی‌توانم به تفصیل عرض کنم، لذا به اجمال عرض می‌کنم و آن این است که ملت بدانند من کاملا یک پادشاه قانونی هستم و تصمیم قطعی من این است که قانون‌اساسی دولت و مملکت و ملت ایران را کاملا رعایت کنم و محفوظ بدارم و جریان قوانینی را هم که مجلس شورای ملی وضع کرده یا وضع خواهد کرد، تامین کنم. اگر در گذشته به مردم جمعا یا فرداً تعدیاتی شده باشد، از هر ناحیه‌ای که آن تعدیات واقع شده باشد، از صدر تا ذیل مطمئن باشند که اقدام خواهیم کرد، ازبرای‌اینکه آن تعدیات مرتفع و حتی‌الامکان جبران بشود.» محمدرضا در بیست‌وششم شهریور در مجلس شورای ملی بر طبق اصل ۳۹ متمم قانون‌اساسی سوگندنامه‌ای را قرائت کرد که چنین آغاز می‌شود: «اکنون مقتضیات داخلی کشور ایجاب نموده که من وظایف خطیر سلطنت را عهده‌دار شوم و در چنین موقع سنگینی مهام امور کشور را مطابق قانون‌اساسی تحمل نمایم…» (صفاءالدین تبرائیان، همان، صص۱۴۲ــ۱۴۱) [۲۸]ــ مجله خواندنیها، شماره ۲۸، سال هفتم، مورخ سه‌شنبه ۵ آذر ۱۳۲۵، ص۵ [۲۹]ــ اسدالله‌ علم، همان، ص۷۶۶ [۳۰]ــ همان، ص۴۸۲ [۳۱]ــ همان، ص۵۳۰ [۳۲]ــ همان، ص۶۱۷ [۳۳]ــ همان، ص۶۶۹ [۳۴]ــ هایزر، همان، ص۶۳ [۳۵]ــ شاه در اغلب موارد، هویدا را در جریان کارها قرار نمی‌داد و حتی با او مشورت هم نمی‌کرد، درحقیقت او را به بازی نمی‌گرفت! رک: اسدالله علم، همان، ج۱، صص۱۱۳، ۱۵۵، ۲۰۷، ۳۷۹ و ج۲، ص۷۰۶ [۳۶]ــ فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه: ح. ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۵، صص۸۶ــ۸۵ [۳۷]ــ ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی (خاطرات ثریا اسفندیاری)، ترجمه: امیرهوشنگ کاووسی، تهران، نشر البرز، چاپ سوم، ص۱۹۷ [۳۸]ــ همان، ص۲۲۴ [۳۹]ــ همان، ص۲۲۴ و پاورقی آن صفحه به نقل از یک شاهد عینی. [۴۰]ــ به نقل از: حسین‌قلی سررشته، خاطرات من، تهران، نویسنده، چاپ اول، ۱۳۶۷، ص۱۰۸ [۴۱]ــ سی. ام وودهاوس، شرح عملیات چکمه (اسرار کودتای ۲۸ مرداد)، ترجمه: نظام‌الدین بندری، تهران، نشر راهنما، چاپ دوم، ۱۳۶۸، صص۷۷ و ۸۴ [۴۲]ــ محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران، انتشارات شهرآشوب، چاپ اول، ۱۳۷۱، ص۱۰۲ [۴۳]ــ اسدالله علم، همان، ج۲، ص۵۰۱؛ در مجموعه داستان انقلاب رادیو بی‌بی‌سی، به تاریخ ۳/۹/۶۸ به نقل از حضرت امام‌خمینی(ره) چنین آمده است: «آنکه تاسف دارد، این است که در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک‌صدا بلند نشد که ما پسرش را نمی‌خواهیم، یک نفر مثلا از رجال یا علما یا جمعی از مردم که ما نمی‌خواهیم این سلسله را. این یکی از غفلتهایی بود در تاریخ ایران که اگر این غفلت نشده بود، مسیر تاریخ ایران را گردانده بود. قوام‌السلطنه می‌توانست این کار را بکند لکن با غفلتها و ضعفها نکرد. از او بالاتر دکتر مصدق بود، قدرت دست دکتر مصدق بود لکن اشتباهات هم داشت. برای مملکت می‌خواست خدمت کند لکن اشتباهات هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن‌وقت که قدرت دستش آمد، این شاه را خفه نکرد تا قضیه را تمام کند، این کاری برای او نداشت، همه قدرت و ارتش دست او بود. او قوی بود و شاه ضعیف بود. زیر چنگال او بود لکن غفلت کرد. مجلس را منحل کرد و وکلا را وادار کرد استعفا دهند. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد تا بعدازاینکه مجلس نیست، تعیین نخست‌وزیر با شاه است. این اشتباهی بود که از دکتر مصدق واقع شد و دنبال او، این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی، محمدرضاشاه رفت، رضاشاه آمد؛ یعنی یک‌نفر قلدر آمد.» ع. باقی، تحریر شفاهی تاریخ انقلاب اسلامی ایران (مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی)، تهران، نشر تفکر، چاپ اول، بهار ۱۳۷۳، ص۱۲۲ــ۱۲۱ [۴۴]ــ حسین فردوست، همان، ج۱، ص۱۶۴ [۴۵]ــ خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱، ص۹۳ [۴۶]ــ ثریا اسفندیاری، همان، صص۳۰۳ــ۳۰۰ [۴۷]ــ گاوین همبلی، امین سایکل و حامد الگار، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج (فصولی از جلد هفتم تاریخ ایران کمبریج)، ترجمه: عباس مخبر، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ دوم، بهار ۱۳۷۲، ص۱۰۵ [۴۸]ــ فریده دیبا، دخترم فرح (خاطرات فریده دیبا، ‌ترجمه: الهه رئیس فیروز، تهران، به‌آفرین، ۱۳۸۲، صص۳۱۱ــ۳۰۹، ۳۹۲ [۴۹]ــ شاعری می‌گوید: سیرم از مردمِ دنیاطلب دون که به جهد لقمه از گرسنه گیرند و خورانند به سیر ای‌بسا دست که مردم به ضرورت بوسند که اگر دست دهد قطع کنند از شمشیر [۵۰]ــ فریده دیبا، همان، ص۱۸۶ [۵۱]ــ حسین فردوست، همان، ج۱، صص۵۱۴ــ۵۱۳ [۵۲]ــ هایزر، همان، ص۳۵ [۵۳]ــ ع. باقی، همان، ص۳۳۴؛ احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه: سعید آذری، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم، ۱۳۷۳، ص۱۵۵ [۵۴]ــ فریده دیبا، همان، ص۴۰۶ [۵۵]ــ ع. باقی، همان، صص۳۹۷ــ۳۹۶ [۵۶]ــ همان، ص۳۹۸ [۵۷]ــ همان، ص۳۹۹ [۵۸]ــ فریده دیبا می‌گوید: «شب قبل از خروج از ایران، محمدرضا همگی ما را جمع کرد و گفت این شام آخری است که در ایران می‌خوریم، واشنگتن و لندن از من خواسته‌اند که فوری خاک ایران را ترک کنم و فکر بازگشت را هم از سر بیرون کنم!» فریده دیبا، همان، ص۴۰۳ [۵۹]ــ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، چاپ سوم، ۱۳۶۹، ص۲۵ [۶۰]ــ اسدالله علم، همان، ج۱، ص۳۱۵ [۶۱]ــ فریده دیبا، همان، ص۴۰۳ [۶۲]ــ همان، ص۶۲ [۶۳]ــ از ظهور تا سقوط (اسناد لانه جاسوسی امریکا)، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، ۱۳۶۶، ص۱۸۶ [۶۴]ــ همان، ص۱۹۹ [۶۵]ــ اسدالله علم، همان، ج۲، صص۵۸۲ــ۵۸۱ [۶۶]ــ در مورد فساد اخلاقی شدید محمدرضا رک: اسدالله علم، همان، ج۱ و ۲؛ ویلیام شوکراس، همان؛ حسین فردوست، همان؛ ثریا اسفندیاری، همان؛ مینو صمیمی، پشت‌پرده تخت طاووس، ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰؛ در مورد فساد اخلاقی اشرف، خواهر شاه، رک: حسین فردوست، همان؛ در مورد فساد اخلاقی فرح، رضا پهلوی، برادرهایش، خواهرش فرحناز و یاسمین همسر رضا پهلوی، رک: احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوی در دوره آوارگی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، ۱۳۷۱؛ گویا از خانواده پهلوی، فقط شهناز ــ دختر محمدرضا پهلوی، از همسر اولش فوزیه مصری ــ از دام شهوات جنسی خود را رهانیده است. [۶۷]ــ در مورد ارنست پرون رک: حسین فردوست، همان، ج ۱ و ۲ [۶۸]ــ «رضا پهلوی در قاهره بعد از مرگ پدرش، خود را شاه خواند.» احمدعلی مسعود انصاری، همان، ص۱۹۹ [۶۹]ــ همان، صص۲۹۴ــ۲۹۰ [۷۰]ــ همان، صص۲۴۴ــ۲۴۳ [۷۱]ــ همان، ص۱۷۸ منبع: نشریه زمانه منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تعامل مذهب و سیاست در ملی شدن صنعت نفت

امیرحسین خالقی‌نژاد یکی از نمونه‌های بارز روحانیت روشنفکر که به تلاش گسترده‌ای در مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی در طول دهه 20 دست زد آیت‌الله کاشانی بود. در این مقاله ابتدا مختصری از زندگینامه علمی آیت‌الله کاشانی ذکر شده و سپس به فعالیت های سیاسی او بویژه در ارتباط با ملی شدن صنعت نفت اشاره شده که به مناسبت سالروز 29 اسفند روز ملی شدن صنعت نفت ایران تقدیم خوانندگان عزیز می شود. آیت‌الله کاشانی سال 1264 هجری شمسی در تهران در خانواده ای مذهبی و محب اهل بیت (ع) به دنیا آمد و او را ابوالقاسم نامیدند. پدرش آیت‌الله حاج سید مصطفی کاشانی از علمای بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال 1280 هجری شمسی از ایران همراه خانواده به نجف اشرف هجرت کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت. سید ابوالقاسم که در این هنگام 16 ساله بود علاوه بر استفاده از حلقه درس پدر و دیگر استادان دوره سطح را به پایان برد و سپس در درس آیت‌الله میرزا محمد تقی شیرازی و آیت‌الله آخوند خراسانی شرکت جست. او از همان آغاز جوانی به نکته سنجی و دقت نظر مشهور شد و در دانش سرآمد طوری که در 25 سالگی به درجه اجتهاد رسید و بزرگانی مانند آیت‌الله شیخ الشریعه اصفهانی آیت‌الله آقا ضیا الدین عراقی و آیت‌الله صدر در نوشته های خود مقام علمی اش را ستودند و آیت‌الله میرزا محمد تقی شیرازی تقلید از وی را تایید می کرد. او از جوانی دارای افکار آزادیخواه و ستم ستیز بود و از این رو در منطقه ای به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد. آیت‌الله کاشانی در نهضت مشروطه مشاور شخصیتی مهم چون آیت‌الله آخوند خراسانی (از رهبران اصلی نهضت) بود و او را در تصمیم گیری ها و تنظیم اعلامیه ها یاری می داد. از موارد دیگر جنبه های مبارزاتی آیت‌الله کاشانی می توان به نقش او در جنگ جهانی اول اشاره کرد. وی هنگام اشغال شهرهای عراق از جمله فاو و بصره در صف اول نبرد علمای شیعه بر ضد نیروهای انگلیسی قرار داشت. آیت‌الله کاشانی به همراه دیگر همرزمان با جنگ های چریکی و پی در پی نیروهای دشمن را در منطقه کوت العماره زمینگیر کردند و سرانجام پس از 18 ماه جنگ و مقاومت به کمک دولت عثمانی نیروهای انگلیسی را وادار به تسلیم کردند. آیت‌الله کاشانی فکر جدایی دین از سیاست را بیش از هر چیز دیگر ساخته تبلیغات استعمارگران می دانست زیرا آنها با کناره گیری دین و روحانیت از امور اجتماعی و سیاسی براحتی می توانستند حکومت های استبدادی را برای حفظ منافع خویش در کشورهای اسلامی بر منصب قدرت بنشانند. از نظر آیت‌الله کاشانی مقابله با استعمار انگلستان که سفارتش در ایران مرکز تخریب دسیسه و جاسوسی علیه ملت ایران بود و نفت را براحتی به یغما می برد و در کلیه شوون اجتماعی و سیاسی ایران دخالت می کرد یک وظیفه شرعی و ملی محسوب می شد. به دلیل مخالفت های آیت‌الله کاشانی با غارت ثروت ملی ایران یعنی نفت و اعلامیه های ضدانگلیسی او دولت وقت به اشاره انگلیسی ها وی را به مدت 28 ماه در زندان متفقین در شهرهای اراک و کرمانشاه به حبس کشیدند. پس از آزادی با گذشت حدود یک سال بار دیگر به وسیله دولت در تیر 1325 دستگیر و به مدت یکسال دیگر تبعید شد که در نهایت در سال 1326 آزاد گردید سپس به تهران مراجعه و رهبری دینی مبارزات سیاسی را برای بیرون کردن انگلیسی ها از ایران به عهده گرفت. به خاطر روحیه استقلال طلبی و بیگانه ستیزی آیت‌الله کاشانی سال ها پیش از فعالیت ملی گرایانه به فکر قطع دست انگلیسی ها از نفت ایران افتاد و آن را شرط لازم و مقدمه استقلال سیاسی و اقتصادی کشور می دانست. از نظر او انگلیسی ها به خاطر نفت با روی کار آمدن هیات حاکمه های فاسد و اعمال نفوذهای مختلف عملا استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را نقض کردند. بهمن 1327 به دلیل اعلامیه ای شدیداللحن علیه انگلیس و به بهانه تیر اندازی به شاه آیت‌الله کاشانی بار دیگر دستگیر و بعد از چند روز به لبنان تبعید شد; اما پس از انتخاب شدن به عنوان نماینده مجلس شانزدهم از سوی مردم دولت مجبور شد طی تلگرافی بازگشت او را به ایران بدون اشکال اعلام کند. با بازگشت آیت‌الله کاشانی به تهران و استقبال با شکوه مردم و چهره های سیاسی از ایشان فصل دیگری از مبارزه با انگلیس با محوریت ایشان آغاز شد. صدور اطلاعیه و اعلامیه در مواقع و مناسبت های مختلف و دعوت از مردم برای پشتیبانی و حمایت از ملی شدن صنعت نفت ایشان را به چهره اصلی مبارزه با انگلیس بدل کرد. در اولین روزهای بازگشت آیت‌الله کاشانی از تبعید در یکی از نخستین جلسات مجلس شانزدهم دکتر مصدق پیام تاریخی ایشان را درباره تفکر ملی شدن صنعت نفت و اعتراض به تبعید غیر قانونی خود و بی اعتباری مصوبات مجلس موحسسان در صحن مجلس قرائت کرد. در بخشی از این پیام آمده بود: «... وظیفه دینی و ملی دانستم که نظر ملت ایران را در باب مظالم شرکت نفت و حقوق مغضوبه ملت ایران در طی اعلامیه ای منتشر کنم و جدا استیفای حقوق از دست رفته آنها را بخواهم و مخالفت مردم را با هر قرار داد یا عملی که مشعر بر تثبیت و تایید عمل اکراهی غیر نافذ سنه 1312 شمسی مطابق با سال 1933 میلادی باشد اظهار نمایم. نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت به آن رفتار می کند و قرارداد قانونی که به اکراه و اجبار تحمیل شود هیچ نوع ارزش قضایی ندارد و نمی تواند ملت ایران را از حقوق مسلمه خود محروم کند». با اعلام نخست وزیری رزم آرا در تیر ماه 1329 که برای تصویب قرارداد نفت و حل آن به روش نظامی به صحنه آمده بود آیت‌الله کاشانی مبارزه شدیدی را با او شروع کرد و با صادر کردن اعلامیه ای تند مردم را به مقاومت در مقابل حکومت او فراخواند. دکتر مصدق هم با صدور فرمان نخست وزیری رزم آرا اعلامیه آیت‌الله کاشانی علیه رزم آرا در مجلس قرائت کرد که در آن مخالفت شدید و قطعی با حکومت رزم آرا که برخلاف افکار عمومی و به کمک و تحریک بیگانگان بر سر کار آمده بود بیان شده بود. ترور رزم آرا به وسیله خلیل طهماسبی (عبدالله رستگار) که یکی از اعضای فدائیان اسلام بود باعث شد او نتواند در هدف خود یعنی تصویب لایحه الحاقی نفت موفق شود. حمایت از قاتل رزم آرا و آزادی او بر این اساس که او در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش رزم آرا را به قتل رسانده و حکم اعدام او توسط ملت صادر شده است نشان از جدیت و اهمیت قائل شدن آیت‌الله کاشانی برای مساله نفت و مقابله با انگلیس می داد. اعلامیه ها و مصاحبه آیت‌الله کاشانی با خبرنگاران داخلی و خارجی در بازگرداندن مصدق به قدرت در واقعه 1331 اساسی ترین نقش را داشت بویژه آن که ایشان در مصاحبه با خبرنگاران سوگند یاد کرده بود که اگر قوام نرود علیه دولت اعلام جهاد می کند و خود کفن می پوشد مردم را در مقابله با حکومت همراهی می کند. پیروی و اطاعت مردم از آیت‌الله کاشانی به عنوان یک پیشوای روحانی باعث شد اراده مردم بر تحمیل آشکار خارجی و شاه پیروز شود. دعوت از تمامی احزاب گروه ها شخصیت ها و مردم به وسیله آیت‌الله کاشانی که همه آنها را حزب خود می دانست و همکاری همگان را در مبارزه با انگلستان با آغوش باز می پذیرفت باعث می شد رهبر روحانی نهضت نفت مهمترین نقش را در بسیج توده ها و تحولات سیاسی جامعه داشته باشد. پس از حادثه 30 تیر 1331 که دکتر مصدق با قدرت به صحنه سیاسی کشور بازگشت اختلاف رهبر مذهبی نهضت بویژه درباره تقاضای دکتر مصدق برای گرفتن امتیازات ویژه انتصاب افراد مشکوک به کارهای حساس و اجرای همه پرسی برای منحل کردن مجلس به مراحل حساسی رسید. آیت‌الله کاشانی درخواست محمد مصدق را برای کسب اختیارات ویژه خلاف قانون اساسی و عملی غیر دموکراتیک می دانست که پیش از هر چیز بازگشت مجدد استبداد و استعمار را فراهم می کرد. سرانجام رزم آرا به دست کسی که می گفت «من یک فدایی دین اسلام بودم وظیفه من این بود که در این راه و در راه خدمت به دین و ملت مسلمان ایران فداکاری کنم» ترور شد. خلیل طهماسبی با آن که ارتباط خود را با آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی انکار نکرد گفت: «در هیچ دسته و جمعیتی عضو نبودم بلکه با همه مسلمانان فداکار و وطن دوست همکاری می کردم». او نخست وزیر مقتول را مخالف ملی شدن نفت و بی اعتنا به افکار عمومی و نمایندگان حقیقی ملت معرفی کرد. آیت‌الله کاشانی که بی پروا از خلیل طهماسبی به عنوان نجات دهنده ملت ایران حمایت کرد در پاسخ به شاه که خواهان جلوگیری از تندروی های فداییان اسلام شده بود گفت: شاه اگر بخواهد محبوب باشد باید با ملت همصدایی کند. پس از ترور رزم آرا گذشته از برخی مراجع بزرگ قم مواضع بسیاری از علمای شیعه در حمایت از نهضت ملی شدن نفت کاملا آشکار شد و بسیاری از آنها تا آخر به آرمان ملی شدن صنعت نفت وفادار ماندند. در میان علمای قم نیز آیت‌الله صدر و آیت‌الله خوانساری از نهضت ملی شدن صنعت نفت استقبال کردند به این ترتیب بار دیگر پس از گذشت چند دهه از نهضت مشروطیت بخش مهمی از علمای شیعه توانستند از یکسو دیدگاه های متفاوت خود را در مسیر یک هدف مشخص سامان بخشند و از سوی دیگر با درک جریان های سیاسی روز به هماهنگ کردن آنها در راه یک آرمان مشخص یاری رسانند. نتیجه این آگاهی نیز استفاده صحیح و مناسب از امتیاز سنتی خود یعنی پیشوایی جامعه مذهبی ایران بود. نقطه اوج این حرکت را در قیام 30 تیر 1331 شمسی و نقطه کانونی این فرایند را در شخص آیت‌الله کاشانی که مبارزه سیاسی را با وفاداری به آرمان های مذهبی جمع کرده می توان مشاهده کرد. پس از استعفای دکتر مصدق و اعلام نخست وزیری قوام السلطنه و پس از آن که دستور قوام برای دستگیری آیت‌الله کاشانی ناکام ماند آیت‌الله کاشانی دست به انقلابی ترین اقدامی زد که یک رهبر برجسته شیعه می توانست انجام دهد ; یعنی اعلام جهاد داد و حتی شاه را تهدید کرد که اگر در بازگشت دولت مصدق اقدام نکند «دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خود متوجه دربار خواهم کرد». آیت‌الله کاشانی آمدن قوام را یک تحمیل آشکار بر اراده مردم و بر باد دهنده همه دستاوردهای نهضت ملی در مبارزه با استعمار انگلیس می دانست از این رو معتقد بود: اگر ملتی او را نخواهد فرمان شاه یا رای تمایل مجلس اگر بالا تفاق هم باشد اثری ندارد و اگر از پی چنین تحمیلی پای یک انگلیسی به موسسات نفتی آبادان برسد «دستور خواهم داد تمام تاسیسات نفتی و پالایشگاه ها را آتش بزنند». این گونه بود که آیت‌الله کاشانی همه جریان های سیاسی را به یک حرکت هماهنگ فراخواند یا آن گونه که خود می گفت «همه مردم حزب من هستند ما در مبارزه با استعمار انگلیس همکاری همه را با آغوش باز می پذیریم». چنین دیدگاهی نمایانگر اوج گیری حرکتی از سوی علمای شیعه بود اما در حقیقت کار فرپاشی نهضت ملی از شامگاه همان 30 تیر 1331 شمسی و بازگشت دکتر مصدق آغاز شد. مجموعه نیروهایی که به نوعی در قیام 30 تیر 1331 همدلی نشان دادند و به میدان آمدند از این پس به کلی از هم پاشیدند و از پی آن سرنوشت این دولت قانونی نیز همانند نخستین مجلس قانونی این مرز و بوم شدبدون تردید دکتر مصدق که از یک سو در چنگال مشکلات خارجی و از سوی دیگر در مرکز انتظارات فراوان و برآورده نشده مجموعه جناح های سیاسی داخلی قرار داشت و همچنین با بی اعتنایی هایی که به خواسته های برخی روحانیون نشان می داد نتوانست به سود نهضت در سامان بخشی به جریان های متفاوت و متضاد موجود توفیقی به دست آورد و نتیجه چنین شد که رقیب اصلی با یک کودتا همه را از صحنه حذف کرد. منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تاریخنگاری درباری

تاریخ‌نگاری درباری یکی از انواع تاریخ‌نویسی محسوب می‌شود و در کنار تاریخ‌‌نگاری سنتی، تاریخ‌نگاری استعماری و تاریخ‌نگاری اسلامی، جایگاه خاص خود را دارد. تاریخ‌نگاری درباری، همانگونه که در شیوة نگارش، ادبیات و قالب خود، دارای ویژگیها و تمایزات جداگانه می‌باشد؛ در بعد محتوایی نیز چنین است. محتوای این نوع کتابهای تاریخی، همچون صورت و قالب آن، بازتابی از فرهنگ درباری می‌باشد. دانشمندان و مورخان درباری، با بکار گرفتن همه توان، دانش و هنر خود کوشیده‌اند، تا بنا به میل درباریان، فرهنگ ایده‌آل آنان را در قالب نثر تاریخی ریخته و مطالب و محتوای تاریخی وارونه، مثله شده و آمیخته به جعل و تحریف و تزویر را پدید بیاورند، که بتواند موجب استحمار و تحمیق عامة مردم و عامل تثبیت حکومت ستمگران و آرامش خاطر آنان گردد. انس و الفت این دانشمندان با دربارهای ستمگر و پوشاندن حقایق، توسط آنان، بزرگ‌ترین آفت دانش و مؤثرترین داوری روانی برای اغفال و تحمیق مردم در برابر حکام ستمگر به شمار می‌آید. محتوای تاریخ مکتوب بشر که بیشترین اوراق آن محصول تحمیل دربارها و زائیدة ذوق و سلیقه پادشاهان و زورگویان است؛ مایه‌های کم ارج و پراکنده‌ای از حقیقت را با خود به همراه دارد. به ویژه در کشور استبدادزده، استعمارزده و مظلومی همچون ایران معاصر که مدتی دراز، همه جای آن مورد تاخت و تاز شاهان، شاهزادگان و امراء و خوانین بی‌هنر، عیاش و فرمان‌‌بردار اجنبی بوده و استعدادها خفقان گرفته و قلم‌ها شکسته بوده است؛ میزان مطالب واقعی و حقایق تاریخی، بسیار ناچیزتر خواهد بود. برای همین خاطر است که محتوای اکثر کتابهای تاریخی که در ایران معاصر نگارش یافته و یا ترجمه شده است، دارای حداقل عوامل جلب کنندة اعتماد می‌باشند. چنانکه در این نوع کتابها، مطالب تاریخی لازم، محوری و گره‌گشا نیز نادر است. به دلیل این که، اکثر ادیبان و رجال اهل تاریخ که مایه و توان طرح و بررسی مسائل اساسی تاریخ معاصر را داشتند؛ بنابر انگیزه‌های عافیت‌طلبانه و یا دلایل امنیتی، خود را به بی‌خبری زده و دائماً سرگرم مضامینی چون فردوسی‌شناسی، حافظ‌شناسی و امثال اینها شدند. برخی دیگر نیز، تا خواستند قلم به دست گرفته و تلخ و شیرین روزگار را ثبت و ضبط نمایند، در کام تلخ افعی استبداد، فرو بلعیده شدند. گروه سوم نیز، رسماً روی به «راهزنی» آورده و به عنوان عمله و اکرة دربار، مشغول سیاه کردن اوراق و ستایشنامه‌نویسی سلاطین به نام «تاریخ‌نگاری» شدند. اینک مجموع آثار و نوشته‌های این دسته اخیر است که به نام کتب متعلق به جریان تاریخ‌نگاری درباری، مورد گفتگو می‌باشد. کتابهای رجال راهزنی که با امکانات عمومی یک ملت فقیر و مظلوم، هنر و دانش اندوخته و آن را در راه تحریف حقایق و اغفال فرهنگی همان ملت به کار گرفتند. با یک سیر فشرده در برخی از تألیفات تاریخی درباری ایران، از آغاز روی کار آمدن قاجارها تا سقوط پهلوی‌ها به یک دسته ویژگیهای مهمی در محتوا و جهت‌گیریهای این نوع کتابها دست می‌یابیم که مجموع آنها را می‌توان «ویژگیهای محتوایی کتب تاریخی درباری معاصر» نام‌ گذاری کرد. اهم این ویژگیها به قرار ذیل می‌باشد: 1- جعل و تحریف در زمینه‌های تاریخی، جعل و تحریف عبارت از این است که یک حادثه، قضیه و یا شخصیتی که واقعاً در تاریخ وجود نداشته، انسان با پندار خود، چنین چیزهایی را بیافریند و جعل کند؛ و یا این که در نقل حوادث و قضایای تاریخی، به دلخواه خود تصرف کرده و در آن کم و زیاد اعمال نماید و بدین وسیله آن را «تحریف» کند. در اینجا، جعل و تحریف به این معنی مورد نظر ماست، و آن را یکی از ویژگیهای شیوة تاریخنگاری درباری می‌دانیم. ظاهراً مهمترین جریان پدید آورنده بیماری بدعت و تحریف در تاریخ بشر «یهود» بوده‌اند؛ و به تدریج این شیوة ناپسند و پرآفت، از حوزة اندیشه و زندگی محدود آنان تجاوز کرده و به دیگر محافل، نژادها و جوامع بشری سرایت کرده است. یهودیان، ابتدا شیوة تحریف‌گری را در مورد حقایق وحی و کتابهای آسمانی، در پیش گرفته بودند؛ و در نتیجه این کار و شیوة ناپسند و زشت آنان است که اکنون، تورات و انجیل موجود، دچار آفت تحریف شده‌اند. اما یهود، علیرغم میل شیطانی خود در مورد قرآن مجید، نتوانستند به چنین کار زشتی موفق بشوند؛ و آن مقدار قلیلی هم که در جاهایی مانند قلعة خیبر، یثرب و اطراف آن پراکنده بودند؛ در اثر خیانتها و پیمان‌شکنی‌های آشکار در رابطه با مسلمانان، در همان اوایل کار، سرکوب شده و یا از منطقه، اخراج گردیدند. خصیصة زشت تحریف‌گری، به مرور زمان، از یهودیان، به دیگر جوامع و محافل، به ویژه دربارها نیز سرایت کرد؛ و در این اواخر محافل فرهنگی، پژوهشی و دانشگاهی دو جبهة غرب و شرق عالم نیز، تحت تأثیر عمیق این خصلت ناپسند، به ویژه در تحقیقات مربوط به جهان اسلام و دیگر ملل ضعیف دنیا قرار گرفتند. محافل استکباری مسیحی، به سبب نفوذ سرطانی عناصر صهیونیست، در بین آنان به این بیماری دچار گردیدند. جبهه شرق، یعنی مارکسیستها نیز، آن را به طور مستقیم از «کارل مارکس» به ارث برده و در عالم سیاست و فرهنگ و به ویژه در مقام تاریخ‌نگاری به کار بردند. در هر حال، دربارها نیز شیوة تحریف‌گری در تاریخ‌نویسی را جهت کتمان حقایق و اغفال مردم تحت حکومت خود برگزیدند. شیوة‌ جعل و تحریف در تاریخ معاصر کشور ما، یعنی از آغاز پیدایش قاجاریه به بعد، به اشکال گوناگون، رواج داشته است. انواع این جعل و تحریفها را خوانندگان بصیر و موشکاف، با سیر و مطالعه در این نوع کتابها می‌توانند به دست آورند. برای مثال قلم به دستان دوره پهلوی، بسیاری از قتل و ترورهای مستقیمی را که به دستور شخص رضاخان و یا پسرش و یا ساواک صورت گرفته بود؛ در مقام گزارش و تاریخ‌نویسی تحریف کرده و به کسان دیگر نسبت می‌دادند و یا مثلاً عامل آن را سکته و خودکشی و امثال اینها معرفی می‌کردند. چنانکه قتل بسیاری از مردان مجاهد و فداکار این ملت را «درگذشت» و مرگ طبیعی، معرفی کرده‌اند. شرح حال برخی دیگر از آزادگان مسلمان را اصولاً از منابع اصلی تاریخ معاصر، حذف کرده و وقوع حوادث و انقلابها و قیامهای خونباری همچون قیام 15 خرداد سال 1342ه‍ ش را در مقام نگارش حوادث ایران معاصر، «کان لم یکن» فرض کرده و حتی بدان یک اشاره نیز، انجام نداده‌اند. قلم زنان و مورخان وابسته به دربار پهلوی در جعل و تحریف حقایق تاریخی، روی همه مورخان درباری پییشین را سفید کرده‌اند. 2- تقدیس قدرت یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی تاریخنگاری درباری این است که نویسندگان این نوع تواریخ به «سلطنت و قدرت» با دید تقدیس و تعظیم فوق عادت نگاه می‌کنند و هر کس که آن را متصدی شده و در تصرف خود بگیرد؛ به سبب داشتن قدرت و سلطنت، مورد ستایش و مدح و تملق‌شان قرار می‌گیرد، بدون آن که توجه داشته باشند که آن پادشاه و امیر، آن قدرت را از طریق مجاز و مشروع به دست آورده و یا از راه غیرمشروع. و نیز با همین انگیزه سلطنت ستایی و قدرت پرستی است که مورخان درباری، همه وابستگان به پادشاهان و قدرتمندان را به عناوین گوناگونی از قبیل شاهزاده، امیرزاده و امثال اینها، در مقام تاریخ‌نویسی و ذکر نام، بر دیگران امتیاز و برتری می‌دهند و القاب شگفت‌آوری را نثارشان می‌کنند. همچنین، مورخان درباری، در اثر پای‌بندی به تز یاد شده؛‌ یعنی، اصالت و موضوعیت قائل شدن به مسئله قدرت و سلطنت است، که در مورد نگارش شرح حال درست و تاریخ واقعی مربوط به سلاطین و وابستگان آنان، دچار خودسانسوری گشته و مرتکب جعل و تحریف حقایق می‌شوند. همه این آفات و آفات فرهنگی – سیاسی مشابه از نظریة نادرست و ماکیاولی تقدیس قدرت و سلطنت، ناشی می‌شوند، و مورخان درباری هر دوره‌ای، محتوای تاریخ نگاشتة خود را به نحوی به این آفات آلوده می‌ساخته‌اند، چنانکه مورخان درباری معاصر ایران نیز، از شمول آن مستثنی نمی‌باشند. 3- شاه‌محوری یکی دیگر از ویژگیهای محتوایی تاریخ‌نگاری درباری، «شخص محوری» است، سلاطین و حکام، وزرا و امرا و به ویژه شخص سلطان، در این نوع تاریخ‌نویسی اصالت دارند. مورخان درباری معمولاً به جای محور قرار دادن «مردم» و گزارش و تجزیه و تحلیل حوادث تاریخی متعلق به آنان به شکلی که نقش حکام نیز در پیوند با حوادث معلوم باشد، به گونه انحصاری، شخص «شاه» و سلطان را محور تاریخنگاری قرار می‌دهند؛ و در نتیجه دچار انحراف و آفت ویژه‌ای می‌گردند که ما از آن به نام «مردم انکاری» یاد می‌کنیم. ویژگی شاه محوری و مردم‌انکاری در تواریخ درباری، ناشی از این است که این مورخان، به اصالت و قداست قدرت معتقدند و روی این اصل، شخص سلطان را همچون یک «بت» و از «جنس برتر» به شمار می‌آورند. آنان در بین کسی که شاه و حاکم می‌شود با دیگر مردمان، هیچگونه نسبت و سنخیتی را قابل تصور نمی‌دانند؛ در نتیجه به شدت، او را بالا برده و مردم را تحقیر می‌کنند. کارهای به اصطلاح «شاهانه» را هر چند که هیچ فایده‌ای برای عموم و آیندگان در بر نداشته باشد، شایستة گنجانیدن در تاریخ فرض کرده و از ثبت و نگارش کارها و حوادث مربوط به توده‌های مردم، خودداری می‌ورزند و حتی رشد طبقات پایین مردم و راه یافتن آنان به دستگاه دولتی را قبیح می‌شمارند. از مورخان وابسته به دربار پهلوی نیز، بسیارند که این تز شیطانی و نادرست را پایه اصلی کار تاریخ‌نویسی خود قرار داده‌اند. آنان در نگارش تاریخ، به سبب پای‌بندی‌شان به این ملاک غلط، دچار انحراف و جعل و تحریف در گزارش تاریخ معاصر شده‌اند. برخی از آنها حتی به مقام قضاوت برآمده و طرف نسبت بودن اشخاص با شاهان و «صاحبان رأی» بودن آنان در برابر دیکتاتوری پادشاهان را از جرائم مهمی به شمار آورده‌‌اند که می‌تواند حتی مجازات مشروع! مرگ را به دنبال داشته باشد. 4- باستان‌گرائی مورخان درباری، همیشه برای اینکه «سلطنت» را یک امر ثابت در تاریخ یک ملت جلوه بدهند؛ و برای این که به ملت تحت سلطه پادشاهان به باورانند که نباید در فکر آزادی خود از چنگ استبداد شاهان باشند؛ زندگی پادشاهان قدیم را هر چه باشکوه‌تر و در لفافة غلو و مبالغه ترسیم می‌کرده‌اند. این عمل مورخان درباری، انگیزة دیگری نیز داشته است و آن این که اینان می‌خواسته‌اند از این رهگذر، حقارت زندگی نکبت‌بار موجود مردم در تحت سلطنت شاهان را با به رخ کشیدن عظمت گذشته‌ها و ستایش آن، به نحوی جبران کرده و کمبودهای روانی ملت را به نحوی برطرف نمایند. جذابیت و انگیزه بخشی این عامل، به قدری نیرومند بوده است؛ که گاهی برخی از روشنفکران ناوابسته به دربارها را نیز به طور ناخودآگاه در مسیر باستان‌ستایی و خدمت به دربارها می‌ساخته است. باستان‌ستایی و گذشته‌گرایی، دژی است که در زمان قاجارها، روشنفکران غرب‌زده‌ای همچون میرزاآقاخان کرمانی، در اثر واقع شدن در قلمرو نفوذ جاذبه‌های طلسم غربزدگی، بدان پناه می‌بردند؛ و نازپروردگان قلم به دست دربار نیز، برای منحرف ساختن ذهن و اندیشة مردم از اندیشه آزادیخواهی، اسلام‌گرایی و مشروطه‌طلبی به سوی اهداف غیراصیل، مروج آن بودند؛ لذا در میان مورخان وابسته به هر دو دربار (قاجار و پهلوی) این محتوا پذیرفته شده بود. لکن با این همه باید گفت که دربار پهلوی، کوششهای بسیاری به عمل آورد تا آن را رواج دهد. دربار پهلوی، باستان‌ستایی را با انگیزة اسلام‌ستیزی و تقویت ناسیونالیسم انحرافی، در ایران ترویج می‌کرد. طراحی برنامه‌های اصلی آن نیز القاء شده از خارج بود. از کاوشهای باستان‌شناسانه جهت‌دار آثار باستانی ایران گرفته، تا حذف تاریخ هجری اسلامی و برگزاری جشنهای دو هزارو پانصد ساله و ترویج زردشتی‌گری و میترائیسم و چاپ و نشر مقالات و کتابها و برگزاری سمینارها و غیره، همه و همه ناشی از سیاستهای اسلام‌ستیزی و باستان‌ستایی دربار پهلوی بود. تلاشهای نامیمون و تحریفگر عوامل سیاسی و فرهنگی آنان در این زمینه، حجم انبوهی از نوشته‌ها را پدید آورده است که همه آنها، جهتی باستان‌ستایانه با انگیزة اسلام ستیزی دارند. عوامل فعال فرهنگی دربار پهلوی، به ویژه بعد از کنفرانس آموزشی رامسر، در جهت ترویج مفاهیم و ارزشهای ایران باستان (در مقابل ارزشهای اسلامی) بسیج شده و گاهی برای تأمین این منظور، بزرگترین شخصیتهای آنان به خواهش و دریوزه، به نزد اهل قلم می‌رفتند، تا با استفاده از اطلاعات تاریخی آنان، این بازار تحقیق را هر چه گرم‌تر سازند. بنابراین باستان‌گرایی از ویژگیهای تاریخنگاری درباری معاصر بوده است؛ و عوامل فرهنگی دربار، به ویژه در دوران پهلوی، آن را در مقابل اسلام به عنوان یک اسلحه فرهنگی به کار می‌بردند. 5- اسلام‌ستیزی از مطالبی که تحت عنوان گذشته‌گرایی و باستان‌ستایی گفته شد، آشکار گردید که تاریخ‌نگاری درباری معاصر، به ویژه در زمان پهلوی، معارضه و ستیز با دین مقدس اسلام و مفاهیم و ارزشهای اسلامی را در رأس اهداف فرهنگی و سیاسی خود قرار داده بود. عوامل مزدور دربار، این هدف خود را به طور عمده از رهگذر تاریخ‌نویسی و به اصطلاح تحلیلهای تاریخی پی‌گیری می‌کردند. آنان کوشش می‌کردند، مسئله ورود اسلام به ایران را به گونه تحریف شده و وارونه مطرح کرده و به آن جنبه معارضة عرب و عجم و تازی و ایرانی بدهند و جنبه‌های عقیدتی آن را سلب کنند. لذا کوشش می‌کردند که اولاً اسلام را «تحمیل شده» وانمود کنند که با هجوم و حمله اعراب به ایران، وارد ایران شده و مردم،‌ آن را نپذیرفته‌اند. ثانیاً می‌خواستند چنین وانمود کنند که آفرینشهای ادبی مردم مسلمان ایران، مانند شاهنامه فردوسی و نیز، برخی اندیشه‌های عرفانی و فلسفی آنان، همچون مکتب فلسفی شیخ اشراق، ناشی از روحیة گریز از اسلام مردم ایران بوده است. فیلسوف و مورخ آگاه، استاد شهید مرتضی مطهری، درصدد معارضه با این اندیشه‌ها و این مورخان، درآمده و با نگاشتن کتاب پر ارج و ماندنی خود به نام «خدمات متقابل اسلام و ایران» حقایق تاریخی مربوط به اسلام و ایران را به نمایش گذاشته و پردة تزویر عوامل دربار آن زمان را عقب زد؛ و به همگان نشان داد که این نوع مطالب، بافته ذهن علیل دشمنان اسلام است و مورخان محقق و با وجدان نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرند. رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدس سره)، نیز، در زمینه افشاگری و رسوا ساختن دربار پهلوی و عوامل مزدور آن که معارضه و ستیز با اسلام را تحت عناوینی از قبیل ملی‌گرایی و گذشته‌گرایی و امثال اینها، ترویج می‌کردند؛ چنین فرموده است: «... اینها تبلیغاتی بوده است، تلقیناتی بوده است از ابرقدرتها که می‌خواستند ما را بچاپند، شده است و مع‌الاسف بعضی از اشخاص مسلمان صحیح هم باورشان آمده است. در چندین سال قبل – محتمل است، گمان می‌کنم زمان رضاخان بود – یک مجمعی درست کردند و یک فیلمهای تهیه کردند و یک اشعاری گفتند و یک خطابه‌هایی خواندند. برای تأسف از این که اسلام بر ایران غلبه کرد. عرب بر ایران غلبه کرد. شعر خواندند، فیلم، نمایش گذاشتند که عرب آمد و طاق کسری و مدائن را گرفت و گریه‌ها کردند. همین ملیها، این خبیثها گریه کردند، دستمالها را در آورده‌اند و گریه‌ها کردند که اسلام آمده و سلاطین را، سلاطین فاسد را شکست داده. و این معنا در هر جا به یک صورتی به ملتها تحمیل شده. در ممالک عربی، عرب باید چه باشد. این تلقین است، این مخالف با قرآن است. در ممالک غیر عربی، هرکدام ملت خودشان باید جلو باشد. این، برخلاف تعلیمات اسلام است. این چیزی است که ابرقدرتها آرزوی آن را می‌کنند و کرده‌اند و عمل کرده‌اند و حتی اینها غلبه کردند، در جنگ دوم بر عثمانی؛ عثمانی را تکه تکه کردند، شاید قریب بر 15 کشور کردند و هر کدام را یک نوکری از خودشان گذاشتند و مع‌الاسف آنهایی که اساس مطلب را مطلع نبودند، آنها هم به این مسائل اهمیتی نمی‌دادند، الآن هم نمی‌دهند...» چنانکه می‌‌دانیم از شیوه‌های مورخان درباری، در معارضه و ستیز با اسلام، یکی ریختن اشک تزویر برای عظمت ایران باستان است که گویا به دست اعراب از بین رفته است و دیگری این که دستاوردهای فرهنگ و تمدن اسلامی را به ملتها و اقوام منتسب می‌کنند و نه به خود «اسلام»،‌ غرب‌زده‌ها و درباری‌های جهان عرب، به تقلید از خاورشناسان و مورخان استعماری تمدن اسلامی را «تمدن عربی» می‌نامند؛ و درباری‌های ایران نیز، کوشش داشتند آثار اسلام در ایران مانند: مساجد، مدارس و دیگر مظاهر اسلامی را به عنوان «آثار قومی و ملی ایران» معرفی کنند و نه «آثار اسلام». در این باره مراجعه به متون رسمی «سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران» بسیار گویاست. حرکتهای اسلام‌ستیزی رجال فکری و فرهنگی وابسته به دربار پهلوی، در ابعاد گسترده و زمینه‌های مختلف، آنچنان آشکار و آمیخته به غرض و کینه بود که حتی دانشمندان منصف غیرمتعصب نسبت به اسلام را نیز، وادار به عکس‌العمل و افشاگری می‌ساخت. 6- قوم‌پرستی و نژادگرایی تاریخ‌نگاران درباری، علیرغم این که محور و موضوع کتب تاریخی را عملاً سلاطین و دربارها قرار می‌دهند، بر روی «نژاد و قومیت» نیز، تأکید و در ترویج و تثبیت آن، سرمایه‌ها صرف می‌کنند. البته باید توجه داشت که این ویژگی، خاص تاریخنگاران درباری معاصر می‌باشد؛ مورخان درباری قدیم، اگر روی «نژاد و قوم» تأکیدی هم داشتند در مقابل مهاجمان خارجی بود. چنانکه رومی‌ها، همه مردم غیررومی را «بربر» می‌نامیدند و بدینوسیله روی قوم رومی تأکید می‌ورزیدند. عربها نیز هر غیر عرب را از باب تحقیر «عجم» می‌نامیدند؛ و این روش کم و بیش در میان هر قوم و ملتی به نحوی از انحاء جلوه داشت. لکن در تاریخ معاصر، پادشاهان و حکام مسلط بر مردم آفریقا و آسیا که خود، عوامل دست‌ نشاندة استعمار غربی بودند و ارزشهای تلقینی و تحمیلی آنان را نشخوار می‌کردند؛ تحت تأثیر سیاستهای استعمارگران، به ناسیونالیسم روی آوردند و گاهی با حدّت و شدّت آن را تبدیل به «قوم پرستی» و نژادگرایی افراطی کردند. باستان‌شناسان و مورخان با کاوش و پژوهش در ابنیه و آثار پیشینیان دست به احیاء ملیتهای مردة باستانی زدند و در هر گوشه از خاک آسیا و آفریقا ناگهان «ملتی» زائیده شد که نام خود را از جهان باستان، اخذ کرده بود. مانند بسیاری کشورها و دولتچه‌های شمال آفریقا و خاورمیانة عربی که هر کدام نام ویژه‌ای بر خود نهاده و در مقابل حکومت یکپارچه جهان اسلام که همان دولت عثمانی باشد، علم استقلال برافراشتند. این قوم‌پرستی‌ها و نژادگرائی‌ها، برای مقابله با وحدت اسلامی و از بین بردن یکپارچگی حاکم بر امت محمدی(ص) بود. مورخان درباری ایران نیز، در صدد نبش قبر فرهنگ بت‌پرستی میترائیسم و ثنویت، زرتشتی‌گری، ماد و عیلام و هخامنشی و غیره بوده‌اند و با سرمایة هنگفت دربار پهلوی و حمایت استکبار جهانی و صهیونیسم بین‌المللی، قوم‌گرایی را محور اصلی و قاعدة عدول‌ناپذیر هر نوع تاریخ‌نویسی قرار دادند. کتب تاریخی معاصر ایران، آنچنان پر و آکنده از گرایش تند قوم‌گرایی منفی است که نیازی به نمونه آوردن نمی‌باشد، هر نوشتة‌تاریخی متعلق به مورخان درباری و روشنفکرانه غرب‌زده را باز کنید؛ فریاد ملی‌گرایی شاهنشاهی را احساس می‌کنید، که در اشکال مختلف تبلور دارد. این مطلب محسوس و آشکار است و نیازی به ارائه نمونه و اثبات ندارد؛ آنچه مهم است این است که نقش استعمار و استکبار جهانی و به ویژه صهیونیسم را در شعله‌ور ساختن و تقویت آتش ملی‌گرایی و قوم‌پرستی بدانیم. در این باره نیز، مطالعه انتقادی سفرنامه‌های غربیان به ایران، به اطلاعات ما خواهد افزود. به ویژه کتابهایی از نوع سفرنامه و امبری و خاطرات مستر همفر انگلیسی، میزان نقش غرب در ایجاد آتش شوم قوم‌پرستی در بین مسلمانان در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی را به وضوح به ما نشان خواهد داد. منبع: جریان‌شناسی تاریخ‌نگاریها در ایران معاصر، ابوالفضل شکوری ،بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

آیت‌الله کاشانی: انگلیسی‌ها دشمن بشر هستند

در دوران ملی شدن نفت آیت‌الله کاشانی نقطه وحدت جهان اسلام شناخته شده بود برای این که وضع این روحانی برجسته را در آن روزهای پرجنجال ملاحظه نماییم به مصاحبه مدیر خبرگزاری «پ، ان، پ» و معرفی که وی از آیت‌الله کاشانی دارد می‌پردازیم. وی در ابتدای این مصاحبه که در مهر 1330 برگزار شده است می‌نویسد: مردی که امروز مظهر وحدت و الهام‌دهنده مسلمین ایران و جهان است یک روحانی ساده و خوش‌دل و خوش‌منظر و شوخ‌طبع است که دوست و دشمن به دوراندیشی و سیاستمداری و صداقت و صحت وی اعتراف دارند. نیروی بزرگ که این مرد قوی‌الاراده و پرحرارت را به جلو می‌راند ایمان و اعتقاد وی به عظمت اخلاقی و قدرت معنوی اسلام و کامل بودن این آئین برای حکومت دنیایی و آخرتی است این پیشوای بزرگ ایران در سنین کهولت با صدای لرزان خود پیام یگانگی و وحدت اسلام را در جهان پخش می‌کند و روزی نمی‌گذرد که از یک گوشه دنیا مسافری یا سیاستمداری یا روزنامه‌نگاری برای او نامه ننویسد یا به دیدارش نیاید. نام آیت‌الله کاشانی در لندن و پاریس و نیویورک و کراچی و اندونزی و هندوستان و به خصوص در کشورهای اسلامی در ردیف نام گاندی و نهرو قرار گرفته و طبقات آزادیخواه و متفکر این جامعه‌ها وی را مظهر نجات ملتهای ستمدیده از فشار استعمار مادی مغرب زمین می‌دانند. آیت‌الله کاشانی لباس ساده روحانیت را که عبارت از عمامه کوچک سیاه رنگ و یک لباده بلند و عبای مشکی است بر تن دارد و در صورت سالخورده و رنج‌دیده‌اش یک جفت چشمان نافذ چون گوهری درخشان می‌درخشد. آیت‌الله کاشانی را می‌توان پیشقدم تجدد اسلام به شمار آورد زیرا وی قریب نیم قرن است برای رهایی مسلمین از چنگال فشار و احیاء و عظمت اسلام می‌کوشد و در این مبارزات بوده است که منافع دولتهای بزرگ استعماری وی و خانواده‌اش را تحت فشار و تبعید و حبس قرار داده و سه بار وی را مدتهای مدیدی در زندان و بازداشت رنج می‌داده‌اند. آیت‌الله کاشانی از جمله روحانی ایرانی است که عقیده دارد و این عقیده خود را بی‌پروا اظهار می‌دارد که در اسلام مذهب از سیاست جدا نیست و وظیفه دینی و دنیایی مسلمان آن است که در سیاست کشور دخالت کند و با آشنایی کامل از حقوق خود و برادران دینی و کشور و میهن خویش بتواند دفاع کند. آیت‌الله کاشانی طرفدار ازدواج اجباری و تشکیل خانواده است و می‌گوید در صورت عملی شدن این نقشه کشور ایران که اکنون شانزده میلیون جمعیت دارد در عرض ده سال پنجاه میلیون سکنه پیدا خواهد کرد ولی آیت‌الله کاشانی ضمناً چنین معتقد است که برای عملی شدن این نقشه و برای آن که جمعیت ایران مرفه و سعادتمند باشند باید منابع ثروت این کشور به دست خود ایرانیان بازگردد و سالی صد و پنجاه میلیون لیره عایدات نفت به جیب خود مردم ریخته شود. با تشکیل خانواده و تبلیغات واقعی اسلامی اخلاق جامعه تهذیب و از این فساد و انحطاط اخلاقی جلوگیری شود و با ایجاد کارخانه‌ها و ترویج و تکمیل صنایع و کشف معادن زندگی مادی مردم تأمین و احتیاجات آنها رفع گردد. آیت‌الله کاشانی عقیده دارد که در حال حاضر و اوضاع آشفته امروزی هیچ سازمان دولتی یا ملی نخواهد توانست مشکلات را رفع کند زیرا دولتهایی که از ضعف و آشفتگی ایران استفاده می‌کردند عده‌‌ای را که عادت به چپاول و غارتگری از هر طریق پیدا کرده‌اند بر مردم مسلط ساخته‌اند و در نتیجه نبودن امنیت قضایی و عدالت اجتماعی این اشخاص استفاده‌جو و نادرست روز به روز افزایش یافته و اگر جلوی آنها گرفته نشود پایان کار خیلی خطرناک می‌شود. امروز عده‌ای از ایرانیان باشرف جلای وطن کرده، عده‌ای هم ثروتهای هنگفت خود را در بانکهای خارجه نهاده‌اند و اگر امنیت قضایی باشد همه افراد فعال ایرانی با ثروتهایشان به وطن خواهند برگشت. آیت‌الله کاشانی چنین عقیده دارند که خداوند تبارک و تعالی ثروت طبیعی سرشاری به ایران مرحمت فرموده و وظیفه ماست که این منابع را به کار انداخته و حتی کارگران مملکت ما چون کفایت نمی‌کند از کشورهای همسایه باید استخدام کنیم نه این که خود مردم ما از بیکاری فقیر و مضطر باشند. ایادی استعمار در این کشور چنان شیره و رمق مردم را کشیده‌اند که نفوس کثیره مشرف بر هلاکت و دچار امراض تراخم و مالاریا و گرسنگی هستند. در باب تبلیغات چپ و نفوذ کمونیزم در ایران عقیده آیت‌الله را استفسار کردم فرمودند: تأثیر تبلیغات چپ بیشتر برای فقر و فلاکت است که عده‌ای از مردم روزنه امیدی برای بهبود اوضاع معیشت و زندگی خود می‌دانند، بلی عده‌ای از روی اصول و مبدأ متمایل به این مسلک هستند ولی در نتیجه صحبت و تفهیم مبادی حکومت اسلامیه که بهترین طرز حکومت در دنیاست و باعث این است که هر کس از عدالت و امنیت و رفاهیت اساسی برخوردار باشد گمان نمی‌کنم کسی متمایل به این مسلک افراطی بشود چنان که در صدر اسلام به واسطه این که قوانین اسلامی مجزا و متبع بود در مدت کمی مسلمین اغلب دنیای آن زمان را تسخیر و فرمانروایی کردند. پرسیدم تصور می‌فرمایید در صورتی که انگلیسیها به کلی از ایران ریشه‌کن شوند ما خودمان بتوانیم صنعت نفت استخراج و تصفیه و به فروش برسانیم. آیت‌الله در جواب گفتند: الآن به موجب اطلاع صحیح و دقیق مهندسین ایرانی مشغول تصفیه نفت و بنزین و تهیه آنها هستند. البته عده آنها کم است ولی از حیث تخصص فنی قصوری در متخصصین ایرانی نیست و حتی روغن ماشین را می‌توانند تهیه کنند. آقای مکی می‌گفت علت مضیقه از حیث روغن ماشین آن است که عمال انگلیسیها بعضی اسباب‌های دستگاه را مفقود کرده‌اند و اکنون از آمریکا خواسته‌اند که پس از رسیدن، رفع مضیقه خواهد شد و اما در فروش محصولات ما تمام دنیا حاجت دارند قرارداد فروش به ایتالیا و چکسلواکی و لهستان به زودی امضاء خواهد شد. با افغانستان هم قرارداد را امضاء کردند برای سایرین هم ما نفت را در بازار تسلیم می‌کنیم. وسائل نقلیه را خودشان آورده و خواهند برد ما تا سالی پنجاه میلیون تن هم می‌توانیم نفت را استخراج کنیم. در باب انگلیسیها باید بگویم که انگلیسیها ایران را کشتند علاوه بر اجحاف مادی در شئون سیاسی ما مداخله کردند. مردمان خائن را آوردند و آنها هم ابقاء و رحمی به این ملت نکردند. در بعضی مصاحبات هم گفتم که اگر درست تصور شود انگلیسیها به این ملت بیچاره رفتاری کردند که شخصی باعاطفه با حیوانات چنین رفتار نمی‌کند. نفرت آیت‌الله از انگلیسیها موقعی خوب آشکار شد که پرسیدم به عقیده حضرت‌عالی به هیچ‌وجه با انگلیسیها نمی‌توان سازش کرد؟ آیت‌الله کاشانی ابروها را در هم کشید و گفت: گفته‌ام انگلیسیها دشمن بشر هستند از آنها عجب نیست ولی رفتار ایرانیانی که کاملاً مروج حرکات ظالمانه و رفتار دلخراش آنها هستند بدتر و جای تعجب است اگر سراسر از بین برویم بر این زندگی ننگین رجحان دارد، مردم ایران اقل وسائل معیشت را ندارند این باانصافها مال ما را بردند و پایه اخلاق و معنویات ما را متزلزل ساختند و تا وقتی نفوذ آنها صددرصد ریشه‌کن نگردد این ملت نمی‌تواند انتظار داشته باشد که روی خوش و رفاه ببیند. در باب احتیاج انگلستان به نفت ایران چون طبق قانون ما باید به مشتریان سابق نفت بدهیم به انگلیسیها هم نفت خواهیم فروخت. من به استوکس هم گفتم اگر تا حدود سالی ده میلیون تن نفت بخواهید خواهیم فروخت احتیاجات سایرین را هم در صورتی که نفت ما را بخواهند به شما وکالت بدهند حاضریم توسط شما تأمین کنیم. درباره وقایع اخیر مجلس و بحران احتمالی در دولت عقیده آیت‌الله را پرسیدم، ایشان فرمودند: این موضوع دو علت دارد یکی تحریک شرکت نفت و انگلیسیها و یکی دیگر آن که عده‌ای همه ساله به زور سرنیزه عمال انگلیس از صندوق بیرون می‌آمدند. در دولت حاضر مسئله سرنیزه در کار نیست و اینها مأیوسند و مشغول تحریک می‌باشند ترتیبی بشود که باز از صندوق‌ها سردرآورند. ولی تصور نمی‌کنم در مجلس کاری بتوانند بکنند همان طور که آقای دکتر مصدق گفت حاجتی به رأی اعتماد ندارد و بعد هم اگر حاجتی باشد به اندازه گذراندن بعضی لوایح نمایندگان در مرکز هستند علی‌ایحال در برابر احساسات عجیب ملی که ایرانیان هرگز به خود ندیده‌اند حرکات خائنین به قدر پشیزی ضرر به اراده ملت و وضع دولت نخواهد زد و بر فرض آن هم که آقای دکتر مصدق خدای نخواسته در نتیجه عدم توانایی و کسالت مزاج کناره‌گیری کنند به طور قطع از محالات است که اشخاص طرف تمایل انگلیسیها روی کار بیایند. از محاصره اقتصادی انگلستان سئوال کردم. آیت‌الله فرمودند: انگلیسیها از آغاز ملی شدن صنعت نفت آنچه کردند به زیان خودشان و نفع ملت ایران بوده از جمله همین محاصره اقتصادی است که بدون موجب و برخلاف قوانین عالم دست به این کار زدند. ملت ایران از این محاصره خیلی مشعوف است چون جنسهای فاسد گران‌قیمت انگلیس که به دسائس و حیل به ایران می‌فرستادند و تحمیل ایرانیان می‌کردند مقطوع می‌شود مثلاً بعد از جنگ، طیارات فرسوده جنگی خود را با کمک دست‌نشاندگان خود به قیمت گزاف به ایران تحمیل کردند و همچنین لکوموتیوهای راه‌آهن را با کمک خائنین به مبلغ گزاف به ما فروختند و اغلب آنها را هم تحویل نداده‌اند. در مسئله تلفن تهران با قیمت گزاف تحمیل و آن را ناقص گذارده‌اند و همچنین لوله‌کشی تهران را خراب و ناقص کرده‌اند و یکی از خوشبختی‌های ملت ایران آن است که قطع معاملات ایران با انگلیسیها بشود. اولاً ایران محاصره اقتصادی نمی‌شود و از تمام دنیا اجناس به نازلترین قیمت در دسترس ایران خواهند گذارد و به هر حال این محاصره اقتصادی غیرعقلانی و کودکانه است در صورتی که در باب نفت عمل آنها برخلاف قانون و حق استقلال ایران است محاصره اقتصادی آنها از حیث نفت و اخراج متخصصین آنها از ایران ضررش برای آنها بیش از محاصره‌ای است که به خیال کودکانه خود بر ما تحمیل کرده‌اند اگر قراری برای خرید ندهند متخصصین آنها را، دولت بیرون می‌‌کند و به حول و قوه و عنایت خداوندی انگلیسیها تاکنون در چنین ورطه هولناک و خطرناک و ذلت‌باری گیر نکرده بودند. در باب این که ممکن است انگلیسیها به زور متوسل شوند آیت‌الله خیلی خونسرد و بی‌اعتنا بودند و فرمودند امروز دیگر دوران حکومت زور سپری شده و اگر انگلیسیها دست به چنین کاری بزنند اعلام جهاد خواهیم کرد و سایر علمای اسلامی نیز ممکن است به ما تأسی کنند و آن وقت خاورمیانه برای انگلیسیها خیلی داغ‌تر از آن خواهد شد که انتظارش را دارند. آخرین سئوال من این بود که در صورت سماجت انگلیسیها و فشار اقتصادی بر ایران آیا تصور می‌رود کالاهای انگلیس به کلی تحریم شود؟ آیت‌الله در جواب فرمودند حاجتی به تحریم نیست زیرا وقتی انگلیسیها با ما معاملاتی نداشتند قطعاً اجناسی نخواهند فرستاد و در صورتی که فشار اقتصادی بر ما وارد آورند نه تنها در ایران با آنها معاملات به کلی از بین می‌رود بلکه شاید تمام ممالک اسلامی را وادار کنیم با انگلیسیها قطع معاملات کنند و یقین است که خطر و ضرر این کار برای انگلیسیها از حد حساب خارج خواهد شد. من از صحبت با این شخصیت بزرگ اسلامی هرگز سیر نمی‌شوم. می‌خواستم مدتی طولانی‌تر شرفیاب باشم و از محضر ایشان استفاده کنم ولی وقت شخصیتی مثل آیت‌الله کاشانی خیلی ذی‌قیمت بوده و در این موقع عده‌ای به انتظار ایشان بودند. با اظهار تشکر و امتنان خارج و شرح ملاقات خود را با ایشان برای استفاده خوانندگان گرامی در اختیار روزنامه‌ها می‌گذارم. منبع: روزنامه اطلاعات، 7 مهر 1330 ه‍. ش منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تعامل مذهب و سیاست در ملی شدن صنعت نفت

امیر حسین خالقی نژاد یکی از نمونه های بارز روحانیت روشنفکر که به تلاش گسترده ای در مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی در طول دهه 20 دست زد آیت الله کاشانی بود. در این مقاله ابتدا مختصری از زندگینامه علمی آیت الله کاشانی ذکر شده و سپس به فعالیت های سیاسی او بویژه در ارتباط با ملی شدن صنعت نفت اشاره شده که به مناسبت سالروز 29 اسفند روز ملی شدن صنعت نفت ایران تقدیم خوانندگان عزیز می شود. آیت الله کاشانی سال 1264 هجری شمسی در تهران در خانواده ای مذهبی و محب اهل بیت (ع) به دنیا آمد و او را ابوالقاسم نامیدند. پدرش آیت الله حاج سید مصطفی کاشانی از علمای بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال 1280 هجری شمسی از ایران همراه خانواده به نجف اشرف هجرت کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت. سید ابوالقاسم که در این هنگام 16 ساله بود علاوه بر استفاده از حلقه درس پدر و دیگر استادان دوره سطح را به پایان برد و سپس در درس آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی و آیت الله آخوند خراسانی شرکت جست. او از همان آغاز جوانی به نکته سنجی و دقت نظر مشهور شد و در دانش سرآمد طوری که در 25 سالگی به درجه اجتهاد رسید و بزرگانی مانند آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی آیت الله آقا ضیا الدین عراقی و آیت الله صدر در نوشته های خود مقام علمی اش را ستودند و آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی تقلید از وی را تایید می کرد. او از جوانی دارای افکار آزادیخواه و ستم ستیز بود و از این رو در منطقه ای به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد. آیت الله کاشانی در نهضت مشروطه مشاور شخصیتی مهم چون آیت الله آخوند خراسانی (از رهبران اصلی نهضت) بود و او را در تصمیم گیری ها و تنظیم اعلامیه ها یاری می داد. از موارد دیگر جنبه های مبارزاتی آیت الله کاشانی می توان به نقش او در جنگ جهانی اول اشاره کرد. وی هنگام اشغال شهرهای عراق از جمله فاو و بصره در صف اول نبرد علمای شیعه بر ضد نیروهای انگلیسی قرار داشت. آیت الله کاشانی به همراه دیگر همرزمان با جنگ های چریکی و پی در پی نیروهای دشمن را در منطقه کوت العماره زمینگیر کردند و سرانجام پس از 18 ماه جنگ و مقاومت به کمک دولت عثمانی نیروهای انگلیسی را وادار به تسلیم کردند. آیت الله کاشانی فکر جدایی دین از سیاست را بیش از هر چیز دیگر ساخته تبلیغات استعمارگران می دانست زیرا آنها با کناره گیری دین و روحانیت از امور اجتماعی و سیاسی براحتی می توانستند حکومت های استبدادی را برای حفظ منافع خویش در کشورهای اسلامی بر منصب قدرت بنشانند. از نظر آیت الله کاشانی مقابله با استعمار انگلستان که سفارتش در ایران مرکز تخریب دسیسه و جاسوسی علیه ملت ایران بود و نفت را براحتی به یغما می برد و در کلیه شوون اجتماعی و سیاسی ایران دخالت می کرد یک وظیفه شرعی و ملی محسوب می شد. به دلیل مخالفت های آیت الله کاشانی با غارت ثروت ملی ایران یعنی نفت و اعلامیه های ضدانگلیسی او دولت وقت به اشاره انگلیسی ها وی را به مدت 28 ماه در زندان متفقین در شهرهای اراک و کرمانشاه به حبس کشیدند. پس از آزادی با گذشت حدود یک سال بار دیگر به وسیله دولت در تیر 1325 دستگیر و به مدت یکسال دیگر تبعید شد که در نهایت در سال 1326 آزاد گردید سپس به تهران مراجعه و رهبری دینی مبارزات سیاسی را برای بیرون کردن انگلیسی ها از ایران به عهده گرفت. به خاطر روحیه استقلال طلبی و بیگانه ستیزی آیت الله کاشانی سال ها پیش از فعالیت ملی گرایانه به فکر قطع دست انگلیسی ها از نفت ایران افتاد و آن را شرط لازم و مقدمه استقلال سیاسی و اقتصادی کشور می دانست. از نظر او انگلیسی ها به خاطر نفت با روی کار آمدن هیات حاکمه های فاسد و اعمال نفوذهای مختلف عملا استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را نقض کردند. بهمن 1327 به دلیل اعلامیه ای شدیداللحن علیه انگلیس و به بهانه تیر اندازی به شاه آیت الله کاشانی بار دیگر دستگیر و بعد از چند روز به لبنان تبعید شد; اما پس از انتخاب شدن به عنوان نماینده مجلس شانزدهم از سوی مردم دولت مجبور شد طی تلگرافی بازگشت او را به ایران بدون اشکال اعلام کند. با بازگشت آیت الله کاشانی به تهران و استقبال با شکوه مردم و چهره های سیاسی از ایشان فصل دیگری از مبارزه با انگلیس با محوریت ایشان آغاز شد. صدور اطلاعیه و اعلامیه در مواقع و مناسبت های مختلف و دعوت از مردم برای پشتیبانی و حمایت از ملی شدن صنعت نفت ایشان را به چهره اصلی مبارزه با انگلیس بدل کرد. در اولین روزهای بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید در یکی از نخستین جلسات مجلس شانزدهم دکتر مصدق پیام تاریخی ایشان را درباره تفکر ملی شدن صنعت نفت و اعتراض به تبعید غیر قانونی خود و بی اعتباری مصوبات مجلس موحسسان در صحن مجلس قرائت کرد. در بخشی از این پیام آمده بود: «... وظیفه دینی و ملی دانستم که نظر ملت ایران را در باب مظالم شرکت نفت و حقوق مغضوبه ملت ایران در طی اعلامیه ای منتشر کنم و جدا استیفای حقوق از دست رفته آنها را بخواهم و مخالفت مردم را با هر قرار داد یا عملی که مشعر بر تثبیت و تایید عمل اکراهی غیر نافذ سنه 1312 شمسی مطابق با سال 1933 میلادی باشد اظهار نمایم. نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت به آن رفتار می کند و قرارداد قانونی که به اکراه و اجبار تحمیل شود هیچ نوع ارزش قضایی ندارد و نمی تواند ملت ایران را از حقوق مسلمه خود محروم کند». با اعلام نخست وزیری رزم آرا در تیر ماه 1329 که برای تصویب قرارداد نفت و حل آن به روش نظامی به صحنه آمده بود آیت الله کاشانی مبارزه شدیدی را با او شروع کرد و با صادر کردن اعلامیه ای تند مردم را به مقاومت در مقابل حکومت او فراخواند. دکتر مصدق هم با صدور فرمان نخست وزیری رزم آرا اعلامیه آیت الله کاشانی علیه رزم آرا در مجلس قرائت کرد که در آن مخالفت شدید و قطعی با حکومت رزم آرا که برخلاف افکار عمومی و به کمک و تحریک بیگانگان بر سر کار آمده بود بیان شده بود. ترور رزم آرا به وسیله خلیل طهماسبی (عبدالله رستگار) که یکی از اعضای فدائیان اسلام بود باعث شد او نتواند در هدف خود یعنی تصویب لایحه الحاقی نفت موفق شود. حمایت از قاتل رزم آرا و آزادی او بر این اساس که او در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش رزم آرا را به قتل رسانده و حکم اعدام او توسط ملت صادر شده است نشان از جدیت و اهمیت قائل شدن آیت الله کاشانی برای مساله نفت و مقابله با انگلیس می داد. اعلامیه ها و مصاحبه آیت الله کاشانی با خبرنگاران داخلی و خارجی در بازگرداندن مصدق به قدرت در واقعه 1331 اساسی ترین نقش را داشت بویژه آن که ایشان در مصاحبه با خبرنگاران سوگند یاد کرده بود که اگر قوام نرود علیه دولت اعلام جهاد می کند و خود کفن می پوشد مردم را در مقابله با حکومت همراهی می کند. پیروی و اطاعت مردم از آیت الله کاشانی به عنوان یک پیشوای روحانی باعث شد اراده مردم بر تحمیل آشکار خارجی و شاه پیروز شود. دعوت از تمامی احزاب گروه ها شخصیت ها و مردم به وسیله آیت الله کاشانی که همه آنها را حزب خود می دانست و همکاری همگان را در مبارزه با انگلستان با آغوش باز می پذیرفت باعث می شد رهبر روحانی نهضت نفت مهمترین نقش را در بسیج توده ها و تحولات سیاسی جامعه داشته باشد. پس از حادثه 30 تیر 1331 که دکتر مصدق با قدرت به صحنه سیاسی کشور بازگشت اختلاف رهبر مذهبی نهضت بویژه درباره تقاضای دکتر مصدق برای گرفتن امتیازات ویژه انتصاب افراد مشکوک به کارهای حساس و اجرای همه پرسی برای منحل کردن مجلس به مراحل حساسی رسید. آیت الله کاشانی درخواست محمد مصدق را برای کسب اختیارات ویژه خلاف قانون اساسی و عملی غیر دموکراتیک می دانست که پیش از هر چیز بازگشت مجدد استبداد و استعمار را فراهم می کرد. سرانجام رزم آرا به دست کسی که می گفت «من یک فدایی دین اسلام بودم وظیفه من این بود که در این راه و در راه خدمت به دین و ملت مسلمان ایران فداکاری کنم» ترور شد. خلیل طهماسبی با آن که ارتباط خود را با آیت الله کاشانی و نواب صفوی انکار نکرد گفت: «در هیچ دسته و جمعیتی عضو نبودم بلکه با همه مسلمانان فداکار و وطن دوست همکاری می کردم». او نخست وزیر مقتول را مخالف ملی شدن نفت و بی اعتنا به افکار عمومی و نمایندگان حقیقی ملت معرفی کرد. آیت الله کاشانی که بی پروا از خلیل طهماسبی به عنوان نجات دهنده ملت ایران حمایت کرد در پاسخ به شاه که خواهان جلوگیری از تندروی های فداییان اسلام شده بود گفت: شاه اگر بخواهد محبوب باشد باید با ملت همصدایی کند. پس از ترور رزم آرا گذشته از برخی مراجع بزرگ قم مواضع بسیاری از علمای شیعه در حمایت از نهضت ملی شدن نفت کاملا آشکار شد و بسیاری از آنها تا آخر به آرمان ملی شدن صنعت نفت وفادار ماندند. در میان علمای قم نیز آیت الله صدر و آیت الله خوانساری از نهضت ملی شدن صنعت نفت استقبال کردند به این ترتیب بار دیگر پس از گذشت چند دهه از نهضت مشروطیت بخش مهمی از علمای شیعه توانستند از یکسو دیدگاه های متفاوت خود را در مسیر یک هدف مشخص سامان بخشند و از سوی دیگر با درک جریان های سیاسی روز به هماهنگ کردن آنها در راه یک آرمان مشخص یاری رسانند. نتیجه این آگاهی نیز استفاده صحیح و مناسب از امتیاز سنتی خود یعنی پیشوایی جامعه مذهبی ایران بود. نقطه اوج این حرکت را در قیام 30 تیر 1331 شمسی و نقطه کانونی این فرایند را در شخص آیت الله کاشانی که مبارزه سیاسی را با وفاداری به آرمان های مذهبی جمع کرده می توان مشاهده کرد. پس از استعفای دکتر مصدق و اعلام نخست وزیری قوام السلطنه و پس از آن که دستور قوام برای دستگیری آیت الله کاشانی ناکام ماند آیت الله کاشانی دست به انقلابی ترین اقدامی زد که یک رهبر برجسته شیعه می توانست انجام دهد ; یعنی اعلام جهاد داد و حتی شاه را تهدید کرد که اگر در بازگشت دولت مصدق اقدام نکند «دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خود متوجه دربار خواهم کرد». آیت الله کاشانی آمدن قوام را یک تحمیل آشکار بر اراده مردم و بر باد دهنده همه دستاوردهای نهضت ملی در مبارزه با استعمار انگلیس می دانست از این رو معتقد بود: اگر ملتی او را نخواهد فرمان شاه یا رای تمایل مجلس اگر بالا تفاق هم باشد اثری ندارد و اگر از پی چنین تحمیلی پای یک انگلیسی به موسسات نفتی آبادان برسد «دستور خواهم داد تمام تاسیسات نفتی و پالایشگاه ها را آتش بزنند». این گونه بود که آیت الله کاشانی همه جریان های سیاسی را به یک حرکت هماهنگ فراخواند یا آن گونه که خود می گفت «همه مردم حزب من هستند ما در مبارزه با استعمار انگلیس همکاری همه را با آغوش باز می پذیریم». چنین دیدگاهی نمایانگر اوج گیری حرکتی از سوی علمای شیعه بود اما در حقیقت کار فرپاشی نهضت ملی از شامگاه همان 30 تیر 1331 شمسی و بازگشت دکتر مصدق آغاز شد. مجموعه نیروهایی که به نوعی در قیام 30 تیر 1331 همدلی نشان دادند و به میدان آمدند از این پس به کلی از هم پاشیدند و از پی آن سرنوشت این دولت قانونی نیز همانند نخستین مجلس قانونی این مرز و بوم شدبدون تردید دکتر مصدق که از یک سو در چنگال مشکلات خارجی و از سوی دیگر در مرکز انتظارات فراوان و برآورده نشده مجموعه جناح های سیاسی داخلی قرار داشت و همچنین با بی اعتنایی هایی که به خواسته های برخی روحانیون نشان می داد نتوانست به سود نهضت در سامان بخشی به جریان های متفاوت و متضاد موجود توفیقی به دست آورد و نتیجه چنین شد که رقیب اصلی با یک کودتا همه را از صحنه حذف کرد. منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رانت نفت و دردسرهایش

ابوالفضل عموئی ـ مهدی مذهبی زمانی که درآمدهای نفتی کشورهایی چون ایران از دهۀ ۱۳۳۰ به بعد رو به افزایش گذاشت و نفت به‌عنوان یک «متغیر مستقل» در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران قد علم کرد، صفت «رانتینر» نیز به سایر ویژگی‌های دولت‌های جهان سوم اضافه شد. نظریه‌پردازان عرصۀ سیاست و دولت دریافتند که برای توصیف و تحلیل ویژگی‌های دولت در کشورهای شرقی و آسیایی ‌باید به رانت‌داری نفتی نیز در تحلیل نظام‌های سیاسی این کشورها دقت کنند. در مقالۀ زیر خصوصیت، زمینه‌ها و پیامدهای رانت‌داری نفتی در دوران پهلوی اول و دوم بررسی شده است تا میزان حسن یا سوءاستفادۀ آنها از درآمدهای نفتی سنجیده شود. مدخل اولین چاه نفت ایران در سال ۱۲۸۷٫ش/ ۱۹۰۸٫م در مسجد سلیمان بهره‌برداری شد،[۱] با این حال تأثیرهای سیاسی و اجتماعی استخراج طلای سیاه تا سال‌ها در ایران هویدا نشد و سلسلة قاجار سال‌های پایانی خود را با درآمد حاصل از مالیات‌های مستقیم و غیرمستقیم، خالصجات و فروش آنها و همچنین معادن گذراند.[۲] اقتصاد ایران در عهد قاجار، که در پی شکست‌های نظامی از خارجی‌ها و ناامنی‌های قومی رو به از هم پاشیدگی داشت، بیشتر به تولیدات کشاورزی و تجارت خارجی وابسته بود و تمرکز اصلی دولت برای کسب درآمد بر بخش‌های حمل و نقل، مالیات‌ها، تعرفه‌های تجارت خارجی و واگذاری امتیازات به خارجی‌ها بود.[۳] از سال ۱۲۹۱٫ش/۱۹۱۲٫م تا سال ۱۳۱۲٫ش/ ۱۹۳۳٫م، که هشت سال از حکمرانی رضاخان بر ایران گذشته بود، بر اساس امتیاز دارسی درآمد بسیار کمی بابت حق‌الامتیاز سالانۀ برداشت از منابع نفتی ایران به دولت مرکزی پرداخته می‌شد.[۴] این درآمد در دورة قاجار، برای تأمین مخارج خصوصی و مسافرت‌های شاه به اروپا هزینه می‌شد، اما پس از این دوره در بودجۀ عمومی کشور منظور شد.[۵] کاتوزیان در توصیف وضعیت اقتصادی ایران پیش از تولید صنعتی نفت در قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) از عبارت «خودبسندگی سنتی» (Traditional autarky) استفاده کرده است که نشان می‌دهد دستگاه دیوانی و دولتی گسترده‌ای در جامعه وجود نداشته و دلیل گسترش نیافتن دیوان‌سالاری نیز محدودیت توانایی‌های مالی دولت بوده است که عمدتاً برآمده از مالیات‌های ارضی، سرانه، مالیات بر درآمد پیشه‌وران و تعرفه‌های گمرکی بود. در این میان، با توجه به ساختار کشاورزی اقتصاد ایران، مالیات ارضی بیشترین سهم را داشت. البته در اواخر این قرن، به روش‌های دیگر کسب درآمد برای دولت مانند واگذاری امتیازات تجاری به خارجیان، وام‌های مستقیم خارجی و فروش مناصب دولتی نیز توجه شد که البته این به معنای کاهش فشار مالیاتی بر بخش کشاورزی نبود، بلکه نشان‌دهندۀ رشد مخارج دربار بود.[۶] آمار و ارقام موجود در مورد دریافت‌های دولت قاجار، بابت حق‌الامتیاز برداشت نفت ایران چندان دقیق و قطعی نیست و گاه کمی هم ناهمخوانی دارد، ولی بااین‌حال می‌توان دانست با گذشت چند سال از اولین برداشت نفت ایران، در سال ۱۲۹۱٫ش فروش نفت در کشور به تجارتی جدی تبدیل شد که در نخستین سال آن هشتصد هزار تن نفت به خارج صادر گشت.[۷] امتیاز برداشت نفت ایران در آن دوران در اختیار ویلیام ناکس دارسی (William. Knox d”Arcy) بود که آن را در سال ۱۲۸۰٫ش/۱۹۰۱٫م از خاندان قاجار اخذ کرده بود. به موجب این قرارداد، صاحب آن به مدت شصت سال از امتیاز انحصاری اکتشاف، استخراج و تصفیة نفت در سراسر خاک ایران، به‌جز پنج ایالت شمالی آذربایجان، مازندران، استرآباد، گیلان و خراسان (که در حیطۀ نفوذ روسیه بودند) در ازای پرداخت بیست هزار لیره استرلینگ به صورت نقد و بیست هزار لیره استرلینگ از سهام شرکت بهره‌برداری و نیز ۱۶ درصد از منافع خالص سالیانه تمامی شرکت‌هایی که بر اساس این امتیاز تأسیس می‌شدند برخوردار می‌شد. امتیاز دارسی در واقع سومین امتیاز واگذارشده‌ای بود که استخراج نفت ایران را شامل می‌شد. پیش از آن، در امتیاز دالکی (۱۲۶۲٫ش/۱۸۸۳٫م) و امتیاز رویتر (۱۲۵۱٫ش/۱۸۷۲٫م) نیز حق برداشت نفت ایران واگذار شده بود، اما این دو قرارداد به دلیل توفیق نیافتن در برداشت نفت باطل شد، ولی سرانجام دارسی توانست پس از شش سال حفاری، به منبع عظیم نفت ایران دست پیدا کند[۸] و چهار سال پس از آن بود که درآمدهای حاصل از صادرات نفت در ایران به عنوان یک منبع جدید درآمد از نظر دولتمردان ارزیابی شد. بااین‌حال درآمد دولت ایران از این بخش، چه در عصر قاجار و چه دوران پهلوی اول، در حدی نبود که مهم‌ترین منبع درآمدی دولت باشد و سال ۱۳۱۰٫ش/۱۹۳۱٫م به‌ندرت دریافتی سالانۀ ایران فراتر از یک‌میلیون لیره استرلینگ در سال بود؛ در واقع طی گذشت سی سال از انعقاد قرارداد دارسی، درحالی‌که تولید نفت ایران از ۴۳ هزار تن در سال به نزدیک شش میلیون تن رسیده بود، فقط طی چهار سال درآمد ایران بیش از یک‌میلیون لیره استرلینگ بود و طی یک دورة بیست‌ساله از ۱۲۹۱٫ش تا ۱۳۱۰ متوسط دریافتی ایران سالانه نزدیک به هشتصدهزار لیره استرلینگ بود.[۹] همین موضوع باعث شد که در سال ۱۳۱۱٫ش/۱۹۳۱٫م ایران الغای امتیاز نفت دارسی را به مدیر شرکت نفت ایران و انگلیس اعلام کند. در پی این اعتراض اختلافی بین ایران و انگلستان به وجود آمد که سرانجام به انعقاد قرارداد جدیدی بین ایران و انگلستان در سال ۱۳۱۲٫ش/۱۹۳۳٫م منجر شد که با قرارداد دارسی تفاوت ماهوی نداشت. در این قرارداد که به «قرارداد ۱۹۳۳» مشهور شد در ازای افزایش عایدی سالانۀ ایران از ۱۶ درصد سابق به ۲۰ درصد، سی سال مدت بهره‌برداری (تا سال ۱۹۹۲٫م) افزایش یافت.[۱۰] به این ترتیب طی سال‌های پس از ۱۳۱۲، درآمد نفتی ایران کمی افزایش یافت، ولی باز هم موقعیت اول را در منابع درآمدی دولت کسب نکرد. فروش نفت ایران بر اساس قرارداد ۱۹۳۳ تا زمان ملّی شدن صنعت نفت در اسفند ۱۳۲۹٫ش /۱۹۵۰٫م ادامه داشت. پس از این دوران تا پایان دولت دکتر مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲/ ۱۹۵۲٫م، درآمد نفت ایران به دلیل تحریم‌ها کاهش یافته بود. اما پانزده ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، دوباره طرح واگذاری استخراج نفت ایران به خارجی‌ها مطرح گردید و سرانجام طی توافقی بین ایران، انگلستان و امریکا، استخراج نفت ایران به مدت ۲۵ سال به کنسرسیومی بین‌المللی متشکل از شرکت نفت بریتانیا، پنج شرکت امریکایی، شرکت هلندی رویال داچ‌شل و شرکت نفت فرانسه واگذار شد.[۱۱] با آغاز فعالیت کنسرسیوم، درآمد نفتی ایران سیری ثابت و رو به رشد یافت. این مسئله سرانجام سبب شد در سال‌های پایانی دهۀ ۱۳۳۰ و ابتدای دهۀ ۱۳۴۰ درآمدهای نفتی در جایگاه اصلی‌ترین منبع درآمد دولت قرار گیرد که در پی آن دولت رانتیر در ایران شکل گرفت. دلیل عمدة افزایش درآمد نفتی ایران در این سال‌ها تا شوک نفتی اول در سال ۱۳۵۲/۱۹۷۳ را می‌توان به تلاش‌های ملّی برای افزایش حقوق ایران و نیز وابستگی بیشتر جهانی به سوخت پاکیزۀ نفت در مقابل زغال‌سنگ مربوط دانست. در نوشتار حاضر درآمدهای نفتی ایران در دو مقطع بررسی شده است: مقطع اول از ۱۲۹۱ تا ۱۳۳۲ که زمان شکل‌گیری تجارت نفت در ایران بود تا دوران ملّی شدن صنعت نفت، مقطع دوم از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ که سال‌های وابستگی رژیم پهلوی به درآمدهای نفتی و شکل‌گیری دولت رانتیر در ایران بود. در بعضی از سال‌ها، به‌ویژه در زمان پیوند این مقاطع یا در سال‌های دور یا بسیار نزدیک، آمارهای اقتصادی دقیقی وجود ندارد. در این تحقیق تلاش شده است در این موارد یا از آمارهای تقریبی استفاده گردد یا اینکه بعضی از سال‌ها نادیده گرفته شود و به اطلاعات موجود اکتفا گردد. درآمدهای نفتی ایران در مقطع ۱۲۹۱ تا ۱۳۳۲ دولت رانتیر دولتی است که بخش اعظم درآمد خود را از راه صدور یک یا چند مادۀ خام به مؤسسات یا کشورهای خارجی به‌دست آورد. حازم ببلاوی در این زمینه از سهم حداقل ۴۲ درصدی این درآمد در مجموعة درآمدهای دولت سخن گفته است. چنین تعریفی برای توضیح دولت ایران در مقطع زمانی ۱۲۹۱ تا ۱۳۳۰٫ش، یعنی اواخر دورة قاجار و حتی دوران پهلوی اول صادق نیست؛ در واقع از دهۀ ۱۳۴۰ بود که درآمد نفت به این جایگاه در اقتصاد ایران دست یافت. به گفتۀ چارلز عیسوی، نویسندة کتاب تاریخ اقتصادی ایران در ۱۹۱۴ ــ ۱۸۰۰ «در اواخر سال ۱۳۱۶، درآمدهای نفتی فقط ۱۳ درصد از دریافتی‌های دولت را تشکیل می‌داد که آن هم صرف تجهیز ارتش می‌شد». کل درآمد نفتی ایران از سال ۱۲۹۲ تا ۱۳۲۸٫ش نزدیک به ۳۱۶ میلیون دلار بود. این درآمد پس از سال‌های ۱۳۳۲ افزایش یافت، به طوری که حسین مهدوی، اقتصاددان ایرانی، با ارزیابی اقتصادی آن دوران، دولت ایران را رانتیر خوانده است.[۱۲] جولیان باریر نیز در ارزیابی خود از درآمدهای دولت ایران نوشته است: از سال ۱۲۹۱ به بعد «درآمد نفتی دولت به‌تدریج افزایش یافت و در اواخر دهۀ ۱۳۱۰ به تنهایی ۲۵ درصد کل درآمد دولت را تشکیل می‌داد. لکن در دهۀ ۱۳۲۰ به ۱۶ درصد کاهش یافت، اما دوباره افزایش یافت و در دهۀ ۱۳۴۰ به ۵۰ درصد کل درآمد رسید».[۱۳] در تفکیک بازه‌های مختلف زمانی مقطع مورد بررسی می‌توان دریافت که از سال ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۸٫ش (اواخر دورۀ قاجار تا آغاز صدارت رضا پهلوی) درآمدهای نفتی هم به‌طور مطلق و هم به‌طور نسبی ناچیز بوده است. طی این سال‌ها نزدیک به ۹/‌۲ میلیون تن نفت از ایران استخراج شد و شرکت نفت ایران و انگلیس به‌طور متوسط سالانه در حدود ۲۵۰ هزار لیره به ایران پرداخت کرد.[۱۴] از این مسئله مشخص می‌گردد که «عملاً ایران از درآمد حاصل از فروش نفت طی این سال‌ها محروم بوده است».[۱۵] در دورة ۱۲۹۸ ــ ۱۳۰۵ (پایان حکومت قاجار و آغاز سلطنت پهلوی) صادرات نفتی ایران از ۱۱۰۶ تن در سال به ۴۵۵۶ تن رسید، ولی به‌رغم این افزایش، درآمد دولت نهایتاً از ۴۷۰ هزار لیره در سال به ۴/‌۱ میلیون لیره در سال رسید.[۱۶] بنابراین نفت در حکومت قاجاریه تعیین‌کننده نبود.[۱۷] در دورة اول حکومت رضاشاه، یعنی ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۲٫ش، به‌‌رغم اینکه تولید نفتی ایران با رشدی بیش از ۵۰ درصد به ۷۰۸۷ هزار تن در سال رسیده بود، عایدات دولت ــ با وجود مباحثات فراوان با شرکت نفت ایران و انگلیس ــ در همان حد ۴/‌۱ تا ۸/‌۱ میلیون لیره ثابت ماند. بااین‌حال در همین دوره، درآمد نفت به یکی از منابع اصلی درآمدی دولت در کنار درآمدهای گمرکی و مالیات تبدیل شد و ثبات نسبی این درآمد و وابستگی زیاد دولت برای بهره‌برداری از آن، سبب شد حدود یک‌سوم کل هزینه‌های دولتی از راه آن تأمین شود.[۱۸] بااین‌همه، نوسانات هر سالۀ درآمد نفت سبب اضطراب و آزردگی شد و سرانجام به فسخ امتیاز دارسی و عقد قرارداد ۱۹۳۳ انجامید. قرارداد ۱۹۳۳ و آغاز بهبود اقتصاد جهانی در دورة ۱۳۱۲ ــ ۱۳۲۰، ابتدا سبب تثبیت درآمدهای نفتی ایران و سپس رشد آن شد. در طی این دوره، عایدی سالیانۀ ایران از فروش نفت به چهار میلیون لیره در سال رسید که این درآمد بیش از ۲۰ درصد کل بودجۀ دولت را پوشش می‌داد.[۱۹] در سال ۱۳۲۰، نیروهای متفقین رضاشاه را از ایران اخراج و سلطنت را به محمدرضا پهلوی واگذار کردند. سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ دورانی است که نفت نه ‌تنها جایگاه ویژه‌ای در منابع درآمدی کشور یافت، بلکه تأثیرهای سیاسی و اجتماعی خود را آشکار کرد و به موضوع اول مباحثات سیاسی جامعه تبدیل ‌شد و سرانجام در اعتراض به امتیازات واگذارشده به شرکت‌ها و دولت‌های خارجی در اسفند ۱۳۲۹ صنعت نفت ایران ملّی می‌گردید. مصدق در همان دوره نخست‌وزیر شد و در سال ۱۳۳۰ گزارشی از عملکرد شرکت نفت ایران و انگلیس در دورة پانزده سالۀ ۱۳۱۳ــ ۱۳۲۸، که به ملّی شدن صنعت نفت انجامید، منتشر ‌کرد. او در «پیامی برای مردم ایران»، با ارائۀ آمار اعلام کرد که طی این دوره، درآمد خالص شرکت نفت ایران و انگلیس ۸۹۵ میلیون لیره بوده که فقط ۱۰۵ میلیون لیرة آن به دولت ایران رسیده است. این مبلغ، ۹/‌۱۱ درصد درآمد کل شرکت بود، درحالی‌که طی همین دوره، فقط شرکت ۱۷۵میلیون لیره به دولت انگلستان پرداخت کرد که ۵/‌۱۹ درصد از درآمد آن را شامل می‌شد.[۲۰] از زمان خروج رضاشاه تا ملّی شدن صنعت نفت، تولید نفت سالانۀ ایران از ۶۰۵/‌۶ میلیون تن به ۷۵۰/‌۳۱ میلیون تن ‌رسید؛ یعنی حدود پنج برابر ‌شد، درحالی‌که عایدی آن از چهار میلیون لیره به شانزده میلیون لیره ‌رسید. با ملّی شدن صنعت نفت، ارتش نیروهای خارجی این صنعت را بیرون کرد و انگلستان نیز، در جایگاه قدرتی بین‌المللی، جنجال بین‌المللی دو ساله‌ای علیه ایران آغاز کرد که بخش بسیار مؤثر آن، یعنی تحریم نفتی ایران، توانست اقتصاد کشور را تا حدود زیادی فلج کند. ماجرای ملّی شدن صنعت نفت سرانجام با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که با همکاری محمدرضاشاه، انگلستان و امریکا روی داد، پایان یافت و درآمدهای نفتی ایران با قرارداد کنسرسیوم دوباره احیا شد. در جمع‌بندی از وضعیت درآمدهای نفتی ایران طی دورة ۱۲۹۱ تا ۱۳۳۲٫ش می‌توان گفت که در این دوره درآمد نفتی به ساخت قدرت بر اساس الگوی دولت رانتیر در ایران منجر نشد، ولی جایگاه برتری در درآمدهای دولت به‌دست آورد. تولید نفت ایران در این دوره از ۴۳ هزار تن در سال آغاز شد و به ۳۱۷۵۰ هزار تن رسید و درآمد حاصل از آن نیز از سالی ۲۵۰ هزار لیره آغاز شد و به شانزده میلیون لیره رسید. در این دوره، درآمد نفتی تا سطح یک‌سوم از درآمدهای دولت رسید که در واقع در آن زمان نیز نسبت به سایر درآمدهای دولت دست بالا را داشت؛ هرچند سبب شکل‌گیری دولت رانتیر در ایران نشد. نباید فراموش کرد که عوارض ساخت دولت رانتیر بر دولت‌های این دوره وارد نشد و رضاشاه بیشتر وظایف سنتی مربوط به دولت‌ها (کارویژه‌های حداقلی دولت) را انجام می‌داد.[۲۱] درآمدهای نفتی ایران در مقطع ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ با کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن ورود کنسرسیوم به صنعت نفت ایران عملاً بسیاری از اهداف نهضت ملّی شدن صنعت نفت از بین رفت، ولی تولید و عرضۀ نفت ایران به کنسرسیومی واگذار شد که ۵۰ درصد از خالص دریافتی‌های خود را به دولت ایران می‌پرداخت. این مسئله و نیز ارتقای جایگاه نفت در میان انرژی‌ها و نیز رشد تقاضاهای بین‌المللی برای خرید آن سبب شد از آن تاریخ تا امروز درآمدهای ملّی ایران تثبیت شود. تثبیت درآمد نفت به قدری بود که گروهی از کارگزاران حکومت را به فکر بهره‌برداری از آن در زمینۀ توسعۀ کشور و سرمایه‌گذاری‌های صنعتی انداخت. اولین بار در سال ۱۳۲۸ نهادی برای تدوین یک برنامۀ توسعه در ایران تشکیل شد. برنامۀ اول تهیه‌شده توسط این نهاد به دلیل قطع درآمدهای نفتی در سال‌های نهضت ملّی ناکام ماند، ولی با بازگشت این درآمدها، دومین برنامۀ این نهاد ــ که به نهادی دائمی با عنوان «سازمان برنامه» تبدیل شده بود ــ برای اجرا در سال‌های ۱۳۳۴ ــ ۱۳۴۱ ارائه شد که ۵/‌۶۴ درصد از منابع اجرای آن سهم درآمدهای نفتی بود. در واقع سازمان برنامه نهادی بود که در دوران محمدرضا پهلوی به‌وجود آمد تا برای استفاده از درآمدهای نفتی در توسعة کشور برنامه ارائه دهد. در برنامۀ سوم توسعۀ دولت پهلوی، که در مقطع ۱۳۴۲ ــ ۱۳۴۷ اجرا شد، سهم درآمدهای نفتی ۶۶ و در برنامۀ چهارم (۱۳۴۸ ــ ۱۳۵۲) ۶۳ درصد بود. طی برنامۀ چهارم ۳۰ درصد تولید ناخالص ملّی سهم بخش نفت بود. در سال ۱۳۴۷، نخستین سال اجرای این برنامه، ۷۵ درصد دریافت‌های ارزی کشور و ۵۰ درصد درآمدهای دولت از درآمد نفت تأمین می‌شد. افزایش درآمدهای نفتی در سال ۱۳۵۲/۱۹۷۳ به حدی بود که نه‌فقط برنامۀ چهارم توسعه را دچار تغییراتی کرد، بلکه برنامۀ پنجم توسعه نیز بازنویسی شد.[۲۲] در دوران نخست‌وزیری زاهدی، یعنی سال‌های ۱۳۳۳ ــ ۱۳۳۴، درآمد نفت صرف افزایش تقاضا و مصرف در جامعه شد تا اقتصاد از رکود ایجادشده در پی ملّی شدن صنعت نفت خارج شود.[۲۳] بااین‌حال عواید نفت ایران از ۸۸ میلیون دلار در سال ۱۳۳۴ به ۱۴۶ میلیون دلار در سال بعد رسید که توانست رکورد صادرات غیرنفتی کشور را بشکند. از سال ۱۳۳۵ تا سال ۱۳۳۶ همچنان درآمد صادرات نفت ایران بیش از صادرات غیرنفتی است. درآمد نفتی ایران در سیر صعودی خود در سال ۱۳۴۲ به ۴۴۳ میلیون دلار رسید[۲۴] و در هر سال این درآمد حداقل رشدی ۱۰ درصدی داشت. از این مقطع به بعد، درآمد نفت ایران چنان بالا ‌رفت و تثبیت شد که کاتوزیان عامل نفت را به صورت متغیر مستقلی در تحولات اجتماعی ــ سیاسی ایران در نظر می‌گیرد. دکتر حسین مهدوی با ارزیابی درآمد نفت ایران در همین دوره نظریة دولت رانتیر را ارائه داده و ایران را مصداق بارز آن معرفی کرده و چنین آورده است: «سهم درآمدهای نفتی در مجموعه درآمدهای دولت از ۱۱ درصد در سال ۱۹۵۴ میلادی (تقریباً ۱۳۳۳ شمسی) به ۵۰ درصد در سال ۱۹۶۵ میلادی (تقریباً ۱۳۴۲ شمسی) افزایش یافته است».[۲۵] آمارها نشان می‌دهد از سال ۱۳۳۶/ ۱۹۵۷ درآمد نفتی ایران همواره بیش از۴۰ درصد درآمدهای دولتی را تأمین ‌کرده است. این سیر در دهة ۱۳۴۰ در حدی بالاتر تثبیت شد که بنابر ارزیابی‌های جولیان باریر، درآمد نفت ۵۰ درصد کل درآمد دولت را شامل می‌شد. به طور نمونه، در سال ۱۳۴۷/ ۱۹۶۸ درآمد نفت ۷۵ درصد دریافت‌های ارزی دولت، ۲۰ درصد تولید ناخالص ملّی و ۵۰ درصد کل درآمدهای دولت بود. ۸۰ درصد از این درآمد برای تأمین هزینه‌های عمرانی برنامۀ توسعه به کار می‌رفت، درحالی‌که این نسبت در اواسط دهۀ ۱۳۳۰، نزدیک به ۵۰ درصد بود. تقریباً ۱۰ درصد از سرمایۀ ثابت ناخالص داخلی از این بخش تأمین شد.[۲۶] در سال ۱۳۴۹/ ۱۹۷۰ نیز رقم ۴۹ درصد برای وابستگی دولت به درآمدهای نفتی ثبت شده است.[۲۷] سیر وابستگی ایران به درآمد نفتی در دهۀ ۱۳۵۰ ادامه یافت. در مهرماه ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳ شوک اول نفتی واقع شد و قیمت جهانی نفت بیش از چهار برابر افزایش یافت. البته طی سال‌های ۱۳۴۲ ــ ۱۳۵۲ درآمد نفت ایران رو به افزایش بود. این افزایش ابتدا به دلیل رشد سریع حجم نفت صادراتی، و سپس به دلیل افزایش نسبتاً معتدل قیمت‌ها رخ داد.[۲۸] این افزایش به صورتی بود که عواید نفت ایران در سال ۱۳۴۲ برابر چهل میلیارد ریال و کمی بیش از ۱۲ درصد تولید ناخالص داخلی بود. این سهم در سال ۱۳۵۱ به یک‌چهارم تولید ناخالص ملّی (GNP) رسید. با انفجار قیمت‌های نفت در سال ۱۳۵۲، سهم درآمد نفتی در تولید ناخالص ملّی به ۵۰ درصد رسید، اما پس از آنکه فرصت کافی برای جذب آن در اقتصاد فراهم شد، این سهم در سال ۱۳۵۷ به ۳۴ درصد کاهش یافت.[۲۹] طی سال‌های پس از استقرار کنسرسیوم، میزان تولید نفت ایران دائم افزایش یافته بود. در سال ۱۳۳۹/ ۱۹۶۰ ایران از مرز تولید یک‌میلیون بشکه نفت در روز گذشت. این میزان در سال ۱۳۵۱/ ۱۹۷۲ به پنج‌میلیون بشکه در روز و در سال ۱۳۵۳/ ۱۹۷۴ به اوج شش میلیون بشکه در روز رسید. این میزان تولید تقریباً اوج میزان تولید در همة سال‌های تولید نفت بود. از این تاریخ به بعد این میزان تولید یا ثابت بود یا کمی کاهش می‌یافت، بااین‌حال به دلیل افزایش قیمت نفت، درآمدهای نفتی ایران بالا رفت.[۳۰] طی سال‌های دهة ۱۳۵۰، قیمت هر بشکه نفت در بازارهای بین‌المللی از سه دلار به بیست دلار رسید. اوج این افزایش مربوط به شوک اول نفتی در ۱۹۷۳ بود که قیمت نفت را به نزدیک دوازده دلار، یعنی چهار برابر قیمت پیشین، رساند. عواید نفت ایران در سال ۱۳۴۹/ ۱۹۷۰ به بیش از یک‌میلیارد دلار و در سال ۱۳۵۱/ ۱۹۷۲ به ۶/‌۵ میلیارد دلار رسید، ولی با شوک نفتی اول، این درآمد در سال ۱۳۵۲ با یک جهش به ۵/‌۱۸ میلیارد دلار افزایش یافت و تقریباً در پیش از اعتصاب صنعت نفت در آستانۀ انقلاب اسلامی به مرز ۲۱ میلیارد دلار در سال نزدیک شد.[۳۱] طی سال‌های دهة ۱۳۵۰ تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، هیچ‌گاه وابستگی دولت به درآمدهای نفتی زیر ۵۴ درصد نبود. در سال ۱۳۵۷، به دلیل اعتصاب کارکنان صنعت نفت، تولید نفت ایران کاهش یافت و درآمد نفتی کشور به پانزده میلیارد دلار تقلیل یافت. نگاه کلی به میزان درآمدهای نفتی دولت در دورة ۱۳۳۲ ــ ۱۳۵۷ نشان می‌دهد که تقریباً از سال ۱۳۳۲، این درآمد بیش از ۴۰ درصد منابع درآمدی دولت را تأمین کرده است. اگر تعریف ببلاوی، در مورد میزان لازم درآمد رانتی برای ساخت دولت رانتیر را بپزیریم (۴۲ درصد درآمد دولت)، باید گفت که از سال ۱۳۳۹ / ۱۹۶۰ ساخت دولت در ایران رانتیر بوده است. ابعاد و پیامدهای دولت رانتیر در دوران پهلوی تأثیر نفت و درآمدهای آن بر ساختار سیاسی و اجتماعی ایران انکارناپذیر است و شاید بتوان گفت که تأثیر این متغیر در ایران حتی بیشتر از دیگر کشورهایی است که وضعی مشابه ایران داشته‌اند. از این لحاظ شاید ایران اولین و بالاترین کشوری باشد که نفت در آن چنین جایگاهی داشته است. ایران اولین اعطاکنندۀ امتیاز نفت به بیگانگان بود (۱۹۰۱٫م). اولین استخراج صنعتی نفت در خاورمیانه در ایران انجام شد (۱۹۰۸٫م) و البته ایران اولین کشوری بود که صنعت نفت در آن ملّی گردید (۱۹۵۱٫م). دولت پهلوی دولتی رانتیر بود؛ زیرا «به طور منظم مقادیر عظیمی از رانت خارجی را دریافت می‌کرد». سه عامل میراث تاریخی یعنی نظام سیاسی پاتریمونیال (Patrimonial) در ایران، اوضاع داخلی ایران یعنی ناکامی جبهه ملّی در ادارة موفق کشور، و وضعیت بین‌المللی یعنی شرایطی که امریکا می‌کوشید دولت دست‌نشاندۀ خود در ایران را حفظ کند تا به دام کمونیسم نیفتد، زمینه‌ساز شکل‌گیری و تثبیت دولت رانتیر در ایران شد.[۳۲] پس از آن بسیاری از نظریه‌پردازان از نظریۀ دولت رانتیر در کنار نظریات دیگری چون استبداد شرقی، شیوۀ تولید آسیایی، دولت بناپارتی، نئوپاتریمونیالیسم (Neo – Patirmonialism) ، دولت مطلقه و ناسیونالیسم مدرن برای توصیف دولت در ایران معاصر بهره برده‌اند.[۳۳] حسین مهدوی در این باره گفته است: «دولت محمدرضاشاه، به‌ویژه در دو دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی از بسیاری جهات با دولت‌های قبل از خود تفاوت چشمگیری داشته است. بسیاری از این اختلافات عمدتاً به خاطر متکی بودن به درآمدهای نفتی بوده است. درحالی‌که دولت‌های قبل از محمدرضاشاه، در تأمین هزینه و بودجۀ لازم دولت، به جامعۀ داخلی شدیداً نیازمند بودند».[۳۴] افسانه نجم‌آبادی نیز در مقاله‌ای در کتاب «دولت رانتیر» بر رانتیر بودن دولت پهلوی تأکید ‌ورزیده و ماهیت غیردموکراتیک آن را به ماهیت تحصیل‌دار دولت ربط داده است: «دولت رانتیر پهلوی نه‌تنها به دنبال تقویت استقلال خود از جامعه بوده، بلکه با تغییر مصرف الگوی فرهنگی ــ آموزشی و باج‌دهی به عوامل خودی، سعی در سیاست‌زدایی اجتماعی به نحوی وسیع داشت و نتیجۀ این وضع موجب کاهش شدید سطح درک سیاسی و فرهنگ سیاسی در کشور شد».[۳۵] پروفسور تدا اسکاچ‌ پل (Teda Skocpol) نیز در تبیین خود از انقلاب اسلامی ــ که به اصلاح نظریۀ انقلاب او منجر شد ــ معتقد است که دولت پهلوی دولت رانتیر غرق در دلارهای نفتی و پیوندخورده با سیر اقتصاد سرمایه‌داری جهانی بود.[۳۶] دکتر حاجی یوسفی نیز، با تأیید رانتیر بودن دولت پهلوی، از این نظریه برای توضیح علل توسعۀ اقتصادی نیافتن ایران استفاده کرده است.[۳۷] اما پس از گذر از نظر تحلیلگران مبنی بر منطبق بودن نظریۀ دولت رانتیر بر ساخت قدرت در ایران دورة پهلوی، در تطبیق این نظر بر اساس مبانی مطرح‌شده در بخش دوم با اوضاع ایران در دورة پهلوی دوم می‌توان گفت: ۱ــ منابع نفتی ایران همواره در مالکیت دولت بوده و عایدی آن به دولت پرداخت ‌شده است؛ ۲ــ درآمد نفتی همواره از ابتدای دهۀ ۱۳۴۰ سهم بالایی در درآمدهای دولت داشته و از سال ۱۳۳۹/ ۱۹۶۰ این سهم همواره بیش از ۴۲ درصد درآمد دولت بوده است؛ ۳ــ درآمدهای نفتی ایران پیوند کمی با اقتصاد داخلی و نیروی کار داخلی داشته است. در سال ۱۳۴۱، ۵ درصد نیروی کار کشور در صنعت نفت مشغول بوده‌اند. این سهم در سال‌های ۱۳۴۶، ۱۳۵۱ و ۱۳۵۶ بر عدد ۶ درصد ثابت مانده است، درحالی‌که بخش‌های صنعت، کشاورزی و خدمات هر کدام طی این سال‌ها حداقل ۲۰ درصد نیروی کار کشور را به اشتغال درآورده بودند؛[۳۸] ۴ــ درآمد نفتی ایران از منابع خارجی تأمین می‌شده و به‌‌رغم اینکه مصرف داخلی نفت و مشتقاتش طی آن سال‌ها افزایش یافت، درآمدی را نصیب دولت نکرد و درآمد رانتی دولت حاصل از فروش نفت به خارج بود. ساخت رانتیر قدرت در ایران پیامدهای خود را نیز بر سیاست، اقتصاد و شرایط اجتماعی کشور تحمیل کرد. دولت، که طی تاریخ ایران، به دلیل نظام پادشاهی، از استقلالی نسبی برخوردار بود، به استقلال مطلق از جامعه دست یافت، به‌طوری‌که تحلیلگران در این دوره رژیم پهلوی را دولتی می‌دانند که به صورت بازیگری مستقل از گروه‌های جامعه، منافع خاص خود را دنبال می‌کرد.[۳۹] در واقع با افزایش درآمدهای نفتی در دورة محمدرضا پهلوی، استقلال رژیم پهلوی از جامعۀ داخلی به درجه‌ای رسید که در دولت‌های قبل از آن وجود نداشت. بر این اساس حتی دولت به تغییر در ساخت اجتماعی دست زد و کوشید برای خود گروه‌های حامی ایجاد کند و گروه‌های اجتماعی معارض (مانند بازاریان و روحانیون) را تضعیف نماید.[۴۰] دموکراسی نیم‌بندی که بر اساس قانون اساسی مشروطه پس از خروج رضاشاه از ایران در کشور اجرا می‌شد با کودتای ۲۸ مرداد از بین رفت و درست از زمانی که درآمدهای نفتی تثبیت شد (سال ۱۳۴۲)، انتخابات مجلس شورای ملّی کاملاً کنترل گردید، به گونه‌ای که نمایندگان ترکیبی از نامزدهای دستچین‌شدۀ شاه و دربار بودند.[۴۱] وابستگی دولت به نوسانات بین‌المللی قیمت نفت آشکارا دیده می‌شد: به‌ طور نمونه با افزایش درآمد نفتی، برنامۀ پنجم توسعۀ کشور دچار بازنویسی اساسی شد. دیوان‌سالاری دولتی در این سال‌ها گسترش بسیاری یافت که نتیجة مستقیم افزایش درآمدهای دولت و نیاز دولت به ایجاد طبقه‌ای وابسته به خود برای حفظ مشروعیت نظام سلطنتی بود. تعداد حقوق‌بگیران دولتی در این دوره از ۳۱۰ هزار نفر در سال ۱۳۳۵ به ۶۳۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۵ (بیش از دو برابر) رسید.[۴۲] در این سال‌ها دولت پهلوی می‌کوشید به شیوه‌های مختلف اقتدار ملّی و بین‌المللی را نمایش دهد. جشن‌های بزرگ بین‌المللی در کشور برگزار می‌گردید، جدیدترین نوع تسلیحات نظامی خریداری و به نمایش گذاشته می‌شد و حتی به «ظفار» لشکرکشی می‌شد تا اقتدار رژیم پهلوی به نمایش گذاشته شود، ولی باطن این رژیم کاملاً بی‌ثبات بود و سرانجام انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ همة نمایش‌های اقتدار رژیم پهلوی را بر باد داد. عملکرد اقتصادی دولت پهلوی نیز پیامدهای ساختار رانتیر را به‌وضوح نشان می‌دهد. واردات کالا از ۵۶۱ میلیون دلار در سال ۱۳۴۱ به ۴/‌۱۸ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۶ (نزدیک به پانزده برابر) رسید، درحالی‌که صادرات غیرنفتی ایران فقط ۵۲۰ میلیون دلار بود؛ یعنی اگر ایران فقط بر تولید و صدور کالاهای خود، یعنی بدون بهره‌گیری از درآمد نفت، متکی بود، جامعه فقط می‌توانست کمتر از ۳ درصد کالاهایی را که می‌خرید به‌دست آورد.[۴۳] طی سال‌های ۱۳۵۷ ــ ۱۳۴۲ مدام بر سهم اشتغال بخش خدمات افزوده و از سهم بخش کشاورزی کاسته می‌شد. بوروکراسی، ارتش، ساواک، شهربانی و ژاندارمری در این توسعه شگفت‌انگیز بیش از همه گسترش یافتند و بر آنها به جای سایر خدماتی که دولت باید ارائه کند، تأکید می‌شد. سهم بخش خدمات طی این سال‌ها از ۸/‌۲۳ درصد نیروی کار به ۳۴ درصد رسید (افزایش جمعیت فعال کشور در نظر گرفته شده است)، درحالی‌که سهم بخش کشاورزی از ۱/‌۵۵ به ۲/‌۳۲ کاهش یافت.[۴۴] هویدا، نخست‌وزیر وقت، از کسب جایگاه پنجم ایران در صنعت جهان طی پانزده سال آینده خبر می‌داد، ولی آنچه در کشور به وجود آمده بود عمدتاً صنایع مونتاژ و وارداتی واگذارشده به خانواده‌های وابسته به دربار بود که طبقۀ بورژوای وابسته به پهلوی را شکل می‌دادند. این بورژوازی مرکب از حدود ۱۵۰ خانواده (به روایت شورای انقلاب ۵۱ خانواده) بود که ۶۷ درصد صنایع و مؤسسات مالی را مالک بودند. از میان ۴۷۳ صنعت بزرگ خصوصی، ۳۷۰ مورد از آنها در مالکیت ده خانواده بود[۴۵] که خانواده‌های فرمانفرمایان، رضایی، خیامی، ثابت، لاجوردی شناخته‌شده‌ترین آنها بودند.[۴۶] در حوزة اجتماعی نیز پیامدهای دولت رانتیر کاملاً هویدا بود. پیش از دهۀ ۱۳۴۰، بیش از دوسوم جمعیت کشور در روستا زندگی می‌کردند، ولی پس از آن، برای بهره‌برداری از مواهب اقتصاد رانتی روستاها خالی ‌شد و شهرها پر ‌گشت. طی سال‌های ۱۳۴۵ ــ ۱۳۵۵ جمعیت روستایی از ۶۲ درصد به ۵۳ درصد جمعیت کل کشور کاهش یافت و جمعیت شهری از ۳۸ درصد به ۴۷ درصد رسید[۴۷] و این سیر در آستانۀ انقلاب اسلامی سبب دگرگون شدن ساختار اجتماعی ایران از روستانشین به شهرنشین شد. افزایش نقدینگی شهرنشینان، که حاصل درآمدهای دولتی بود و با کاهش تولید روستاییان همراه شد، در ابتدای دهۀ ۱۳۵۰ سبب تورم در جامعه شد و مردم با ذهنیت برخورداری دولت از درآمدهای نفتی به دولت اعتراض کردند که به افزایش واردات منجر شد. بادکنک ادعای پهلوی‌ها در مورد قرار گرفتن در جایگاه تمدنی بزرگ، که از ۱۹ دی ۱۳۵۶ سوراخ شد، در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ از بین رفت. هرچند در ۱۰ دی ۱۳۵۶، جیمی کارتر شاه را حکمران جزیرة ثبات در دریای متلاطم خاورمیانه خوانده بود، پس از انتشار مقالۀ احمد رشیدی مطلق علیه امام خمینی در ۱۷ دی ۱۳۵۶ و قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ مردم قم، تظاهرات چهلم به چهلم در سراسر ایران آغاز شد. در شهریور ۱۳۵۷ شاه دستور داد تقویم شاهنشاهی به تقویم شمسی بازگردانده شود. قیام ۱۷ شهریور تهران نقطۀ پایان سرکوب بود. در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ شاه اعلام کرد پیام انقلاب مردم ایران را شنیده است و در ۲۶ دی‌ماه ایران را ترک کرد. در بهمن ۱۳۵۷ نیروی هوایی مورد علاقۀ شاه به نهضت امام پیوست و ارتش شاهنشاهی هم در نهایت اعلام بی‌طرفی کرد و این پایانی بر رویای نفتی «تمدن بزرگ» طاغوت بود. پی‌نوشت‌ها: [۱]ــ منصور قطبی، نفت از آغاز تا امروز، تهران: اداره کل روابط عمومی وزارت نفت، ۱۳۸۲، ص ۲۸ [۲]ــ عبدالقیوم شکاری، نظریه دولت تحصیل‌دار و انقلاب اسلامی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹، ص ۵۵ [۳]ــ حمیدرضا ملک‌محمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، صص ۲۹ ــ ۲۸، به نقل از: چارلز عیسوی، تاریخ اقتصادی ایران ۱۹۱۴ ــ ۱۸۰۰ [۴]ــ قدیر نصری، نفت و امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی،۱۳۸۰، ص ۱۸۹ [۵]ــ میرطیب موسوی، مسائل سیاسی اقتصادی جهانی نفت، تهران: مردمسالاری، ۱۳۸۴، ص ۱۸۹ [۶]ــ محمدعلی(همایون) کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ج ۱، ترجمۀ محمدرضا نفیسی، تهران: پاپیروس، ۱۳۶۶، صص ۵۴ ــ ۵۳ [۷]ــ جولیان باریر، اقتصاد ایران از ۱۲۷۹ تا ۱۳۴۹، تهران: مرکز تحقیقات تخصصی حسابداری و حسابرسی، ۱۳۶۳، ص ۲۳۳ [۸]ــ عبدالقیوم شکاری، همان، ص ۵۳ [۹]ــ جولیان باریر، همان، صص ۲۳۲ و ۲۳۱ [۱۰]ــ همان، ص ۸۷ [۱۱]ــ همان، ص ۹۷ [۱۲]ــ همان، ص ۱۸۵ [۱۳]ــ جولیان باریر، همان، ص ۱۰۱ [۱۴]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ص ۱۰۰ [۱۵]ــ عبدالقیوم شکاری، همان، ص ۵۵ [۱۶]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ص ۱۳۲ [۱۷]ــ عبدالقیوم شکاری، همان، ص ۵۶ [۱۸]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ص ۱۵۹ [۱۹]ــ همان، ص ۱۸۰ [۲۰]ــ همان، ج ۲، ص ۶۵ [۲۱]ــ ابراهیم عباسی، دولت پهلوی و توسعه اقتصادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص ۱۶۲ [۲۲]ــ مؤسسه مطالعات بین‌المللی انرژی، طرح درهم‌آمیزی صنعت نفت و اقتصاد ملی، تهران: مؤسسه مطالعات انرژی، ۱۳۷۶، صص ۲۵۳ ــ ۲۵۰ [۲۳]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ج ۲، ص ۸۸ [۲۴]ــ همان، ص ۹۵ [۲۵] – H. Mahdavy, Patterns and Problems of Economic Development in Rentier State: The Case of Iran, in M.A.Cook. 1970, p. 453 [26]ــ جولیان باریر، همان، ص ۲۴۹ [۲۷]ــ امیرمحمد حاجی یوسفی، دولت، نفت و توسعه اقتصادی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص ۱۰۱ [۲۸]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ج ۲، ص ۱۳۳ [۲۹]ــ همان، ص ۱۵۹ [۳۰]ــ فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایه‌داری در ایران، ترجمۀ فضل‌الله نیک‌آیین، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۸، ص ۱۵۳ [۳۱]ــ همان، ص ۱۵۴ [۳۲]ــ امیرمحمد حاجی یوسفی، «ظهور و تثبیت دولت رانتیر در ایران»، رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی، ش ۴، (بهار و تابستان ۱۳۸۲)، صص ۹۹ ــ ۷۱ [۳۳]ــ رک: محمدرضا عیوضی، تئوری‌های ساخت قدرت و رژیم پهلوی دوم، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی،۱۳۸۲ [۳۴] – H.Mahdavy. OP.cit. [35]- H.Beblawi and G.Luciani (ed), The Rentier State, London, Croomhelm, 1987, pp.40-50. [36]ــ تدا اسکاچپول، «دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران»، ترجمۀ محمدتقی دلفروز، فصلنامه مطالعات راهبردی، سال ششم، ش ۱، (بهار ۱۳۸۲)، صص ۱۴۲ــ ۱۱۹ [۳۷]ــ امیرمحمد حاجی یوسفی، دولت، نفت و توسعه اقتصادی، همان، فصل چهارم. [۳۸]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ص ۱۶۴ [۳۹]ــ امیرمحمد حاجی یوسفی، دولت، نفت و توسعه اقتصادی، همان، ص ۶۹ [۴۰]ــ عبدالقیوم شکاری، همان، ص ۷۸ [۴۱]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، ص ۱۳۲ [۴۲]ــ عبدالقیوم شکاری، همان، ص ۷۳ [۴۳]ــ محمدعلی کاتوزیان، همان، صص ۲۵۶ ــ ۲۵۵ [۴۴]ــ همان، صص ۲۰۱ و ۱۶۴ [۴۵]ــ ابراهیم عباسی، همان، ص ۱۹۶ [۴۶] ــ رک: Hossein Bashiriyeh, The State and Revolution in Iran (1962-1982), London, Croomtlelm St. Mortin’s Press, 1984, pp 40-42. [47] ــ مسعود نیلی، اقتصاد ایران و معمای توسعه‌نیافتگی، تهران: انتشارات دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۸۳، بانک اطلاعات همراه. منبع: نشريه زمانه منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

فیضیه و طالبیه

پس از آن که امام خمینی در اسفند 1341، برای مقابله با ترفندهای رژیم شاه عید نوروز 1342 را تحریم و عزای عمومی اعلام کرد و این اعلام با حمایت و همراهی روحانیت و مراجع روبرو شد، شاه درصدد رویارویی مستقیم با روحانیت برآمد. به همین دلیل در روز 2 فروردین 1342 که مصادف با وفات امام جعفر صادق(ع) بود مجالس متعدد عزاداری و روضه‌خوانی در شهر قم برپا شد و سخنرانان مذهبی به سخنرانی و روضه‌خوانی پرداختند. یکی از این مجالس در منزل امام بود. آن روز گروهی از سربازان گارد شاهنشاهی (گارد جاویدان) که به طور ناشناس و با لباس مبدل و کفش‌های سربازی با اتوبوس وارد قم شده بودند به مجلس روضه‌خوانی امام آمدند و سعی کردند با حرکات بی‌ادبانه‌ای مجلس را به هم ریخته و اغتشاش ایجاد کنند. امام به محض مشاهدة این حرکات فوراً توسط آقای شیخ‌صادق خلخالی به اطلاع حاضران رساند که چنانچه افرادی بخواهند اخلالگری نمایند، ایشان فوراً به حرم مطهر خواهد رفت و مسائلی را که لازم بداند به اطلاع مردم خواهد رساند. با تهدید امام توطئه مأموران ناکام ماند؛ اما آنها بعد از ظهر آن روز در مجلس روضه‌خوانی و عزاداری که توسط آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه برگزار شده بود همان حرکات را انجام دادند و پس از بر هم زدن مجلس به ضرب و شتم طلاب و مردم شرکت‌کننده در مجلس پرداختند. طلبه‌ها نیز با استفاده از سنگ و آجر و چوب به مقابله با کماندوها برخاستند. اما نیروهای مسلح که از قبل، مدرسه را در محاصره خود داشتند به کمک کماندوها شتافتند و طلاب و جمع کثیری از مردم بی‌گناه را به سختی مضروب و مجروح کردند و از هیچ‌گونه هتاکی به مقدسات اسلامی خودداری ننمودند. کماندوها پس از پایان مأموریت به صف ایستاده و شعار «جاوید شاه» - که شعار سربازان گارد بود – سر دادند. این درگیری تا ساعت 7 بعد از ظهر آن روز ادامه داشت و در پایان مأموران، لباسها، کتابها و بسیاری از لوازم و اثاثیه طلبه‌ها را در وسط صحن مدرسه به آتش کشیدند و سپس محل را ترک کردند. نظیر همین جنایت نیز در مدرسه علمیه طالبیه تبریز در همان روز صورت گرفت و بر اثر آن دهها نفر از طلاب، مضروب و مجروح شدند. در این شهر در تعدادی از مساجد، مراسم عزاداری به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق – علیه‌السلام – را برگزار کرده بودند، عده‌ای از مأمورین ساواک و شهربانی وارد مدرسة طالبیه شدند. آنان پس از پاره کردن تعدادی عکس و اعلامیه از دیوارهای مدرسه، با طلاب و بعضی از مردم حاضر در مدرسه درگیر شدند. زد و خورد طلاب و مأمورین به خارج از مدرسه کشیده می‌شود و در نتیجه بر تعداد مأموران مسلح افزوده می‌گردد و به شدت با مردم درگیر می‌شوند. جناب آقای امینی محرر (دروازه‌ای) در قسمتی از خاطرات مبارزات خود می‌نویسد: «مردم به مناسبت شهادت امام صادق – علیه‌السلام – در مسجد میرزایوسف آقا (معروف به قزلی مسجد) که در مسیر بازار واقع است جمع شده بودند و به بیانات وعاظ و سخنرانان گوش می‌دادند که ناگهان سر و صدای غیرمنتظره و وحشتناکی به گوششان رسید. لذا برای اطلاع یافتن از حادثه‌ای که پیش آمده از مسجد بیرون رفتند و مورد حمله و هجوم وحشیانة مأموران رژیم قرار گرفتند. آنها بدون هیچ‌گونه ترحمی به جان مردم افتادند و مردم بی‌پناه، بدون ترس و با شهامتی کم‌نظیر، به دفاع از خود پرداختند. در این میان یکی از مردم شجاع سنگی را پرتاب کرد که به گیجگاه یکی از مأموران شهربانی خورد و در اثر این برخورد مأمور شهربانی کشته شد. در نهایت با مجروح شدن چند نفر از مردم بی‌دفاع و دستگیری عده‌ای دیگر، اوضاع کم کم به حالت عادی برگشت.»(1) وقتی خبر جنایت مأموران شاه را به امام رساندند ایشان بلافاصله تصمیم گرفت به طرف مدرسه فیضیه حرکت کند. روحانیون و مردم حاضر در منزل که از احتمال گزند به ایشان نگران بودند با قسم دادن، مانع خروج ایشان از منزل شدند. برخی نیز که تصور می‌کردند مأموران به زودی به منزل امام حمله خواهند کرد درِ منزل امام را بستند. وقتی که ایشان متوجه شد با لحن تندی از آنها پرسید که «به اجازة چه کسی در را بسته‌اید؟» و سپس با ایراد سخنانی در آن شرایط وحشت‌زا، ضمن افشای ماهیت ددمنشانة رژیم شاه به مردم حاضر اعتماد به نفس داده و فرمود: ... ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آنچه امروز می‌بینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشته‌اند و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کرده‌اند. شما امروز چه می‌گویید؟ از چه می‌ترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر(ع) و امام حسین(ع) را دارند در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت‌آمیز دستگاه حاکمه، خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم. ما از خدا می‌خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند. بزرگان اسلام، در راه حفظ اسلام و احکام قرآن کریم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاری‌ها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظیفة ماست در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین می‌باشد برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع نماییم و جلو اغراض ومطامع آنها را بگیریم...(2) روز بعد نیز امام در دیدار با جمعی از مردم که در منزل ایشان اجتماع کرده بودند از آنان خواست تا «از مدرسه فیضیه دیدن نمایند و جنایات غیرانسانی دستگاه حاکمه را از نزدیک ببینند و نیز به بیمارستان‌ها سرکشی کنند و از روحانیان مجروح و مصدوم عیادت به عمل آورند تا دریابند که دستگاه حاکمه با روحانیت چه کرده است».(3) شاه تصور می‌کرد با دست زدن به چنین جنایتی، مراجع – و در رأس آنها امام – و روحانیت ترسیده و صحنة سیاست را ترک خواهند کرد و یا خواهند توانست که دست کم گروه بزرگی از علما و روحانیون را به انزوا کشانده و در میان آنها دو دستگی به وجود آورد. همچنین برای ایجاد وحشت بیشتر و جلوگیری از هرگونه واکنش مخالف و فریاد اعتراض‌آمیز علیه فاجعة فیضیه، رئیس شهربانی را نزد مراجع قم فرستاد و به آنان اخطار نمود که در صورت اظهار هرگونه مخالفتی کشته خواهند شد و منازلشان ویران و به نوامیسشان تجاوز خواهد گردید. ولی امام وی را نپذیرفت و از این تهدیدها و وحشی‌گریها نهراسید بلکه با ایمان و اطمینان کامل به حقانیت مبارزه با شاه، همدلی و همدردی روحانیون را افزون ساخت. سخنان کوبندة امام در همان روز فاجعة فیضیه و نیز فردای آن، طلسم وحشت را در دلهای مضطرب شکست. اقدام رژیم شاه در حمله به مدرسه فیضیه و طالبیه، در روز وفات حضرت صادق(ع)، موجی از خشم و انزجار و نفرت نسبت به رژیم در میان بسیاری از مردم متدین قم، تهران و سایر شهرها پدید آورد. نماز جماعت در مساجد تهران و بسیاری دیگر از شهرها به مدت یک هفته تعطیل شد و مراجع نجف، کربلا و مشهد، و علما و جامعة روحانیت تهران و سایر شهرها و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور با صدور تلگرام‌هایی به مراجع قم، به ویژه امام، حمله به فیضیه را محکوم و رژیم را مسئول مستقیم و اصلی آن دانستند. مراجع نجف،‌آیات عظام: خویی و شیرازی، شاه را عامل اصلی آن جنایت قلمداد کردند و آیت‌الله حکیم نیز طی تلگرامهای جداگانه به سی و دو نفر از مراجع و علمای ایران، ضمن ابراز تأثر شدید از واقعة پیش آمده، از آنان خواست تا دسته جمعی به عتبات عالیات مهاجرت کرده و از آن طریق رژیم را تحت فشار قرار دهند. اما مراجع قم: امام خمینی، آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله گلپایگانی طی تلگرام‌های جداگانه به آیت‌الله حکیم مهاجرت را در آن شرایط به مصلحت ندانسته و موجب اضمحلال حوزة علمیه قم و دیگر حوزه‌های علمیه ایران و نابودی استقلال کشور دانستند.(4) واقعة فیضیه بیش از پیش درستی روش انعطاف‌ناپذیر و انقلابی امام را در برابر رژیم شاه به اثبات رساند. پس از حمله به مدارس فیضیه و طالبیه، رژیم شاه کوشید تا دست خود را در آن واقعه پنهان کند؛ لذا اعلام داشت که درگیری قم به واسطه نزاع میان‌گروهی از دهقانان موافق اصلاحات ارضی و گروهی از روحانیون مخالف اصلاحات روی داده که به فوت یکی از دهقانان منجر شده است! همچنین واقعة مدرسه طالبیه را به دلیل مخالفت گروهی از طلاب با حق رأی به زنان دانست که موجب ناراحتی روشنفکران و بانوان شد و منجر به درگیری شدید باطلاب گردید که بر اثر آن دو نفر از عابران کشته و عده‌ای مجروح شدند!(5) علی‌رغم این سرکوبی و تبلیغات وسیع و پردامنه علیه روحانیت و مراجع و در رأس آنها امام، گزارش‌های متعدد رسیده به ساواک حکایت از بی‌اعتمادی روزافزون مردم به رژیم و محبوبیت فزایندة روحانیون، به ویژه امام در میان گروه‌های مختلف جامعه داشت. بر اساس این گزارش‌ها با وجود کنترل فراوان نیروهای ساواک و شهربانی، اعلامیه‌های امام و دیگر مراجع به تعداد فراوان در بسیاری از شهرها و روستاها منتشر می‌شد، دهها هزار قطعه از عکس امام پشت پنجره‌های اتوبوس‌های شرکت واحد و ویترین‌های مغازه‌های تهران و شهرستان‌ها نصب گردید، وجوهات زیادی توسط مردم به امام داده شد که به طلاب پرداخت گردید و بیشتر از وجوهات سایر مراجع بود، و بالاخره افراد سرشناس متعددی از اقشار و گروه‌های مختلف اجتماعی به دیدار امام و سایر مراجع آمده و با آنان اعلام بیعت و وفاداری ‌‌کردند که تا آن زمان بی‌سابقه بود. در میان این افراد تعدادی از پرسنل ارتش بودند که با وجود احتمال فراوان خطر جانی و از دست دادن موقعیت شغلی به دیدار امام شتافتند. رژیم برای تضعیف موقعیت امام دست به یک سلسله اقدامات وسیع زد. از این رو شاه که پس از حمله به فیضیه از سوی بسیاری از مراجع، علما،‌ روحانیون و مردم، مسئول اصلی شناخته می‌شد، بیش از پیش درصدد برآمد تا ضمن تهدید و تحقیر مراجع و علما، اقدامات به اصطلاح اصلاحی خویش را که از سال گذشته آغاز شده بود، مطابق موازین شرع وانمود کرده و خود را فردی متدین و معتقد به دیانت اسلام نشان دهد. شاه برای تحقیر و توهین روحانیون، دستور داد تا آنها را به سربازی ببرند.(6) تعویض لباس و خدمت در ارتش شاهنشاهی برای بسیاری از طلبه‌ها گران بود ولی امام پیکی به سربازخانه‌ها فرستاد و به طلبه‌ها پیغام داد که تزلزل به خود راه ندهید، شما سربازان امام زمان هستید، سربازان و درجه‌داران را نسبت به مظالم رژیم آگاه نمایید، خودتان را از نظر روحی و جسمی تقویت نموده و تعلیمات نظامی را با جدیت فراگیرید...(7) به مناسبت فرارسیدن چهلمین روز فاجعة فیضیه، امام طی اعلامیه‌ای خطاب به مردم ایران، مراتب اندوه و تأثر خود را از هتک حرمت روحانیون و حوزه‌های علمیه چنین ابراز داشت: ... جرم ما حمایت از اسلام و استقلال ایران است. ما برای اسلام این همه اهانت شده و می‌شویم. ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشسته‌ایم. بگذار دستگاه جبار هر عمل غیرانسانی که می‌خواهد بکند، دست و پای جوانان ما را بشکند، مریض‌های ما را از مریض‌خانه بیرون بکند، ما را تهدید به قتل و هتک اعراض کند، مدارس علم و دین را خراب کند، کبوتران حرم اسلام را از آشیانه خود آواره کند... امام در ادامه این اعلامیه، با اشاره به این مطلب که از سربازی روحانیون ترسی نداریم، اعلام داشت که دست برادری به سوی پرسنل نجیب ارتش ایران دراز می‌کند. امام ابراز داشت: ما از سربازی فرزندان اسلام هراسی نداریم. بگذار جوانان ما به سربازخانه بروند وسربازان را تربیت کنند و سطح افکار آنان را بالا ببرند. بگذار در بین سربازان، افراد روشن‌ضمیر و آزادمنشی باشند تا بلکه به خواست خداوند متعال، ایران به آزادی و سربلندی نائل شود. ما می‌دانیم که صاحب‌منصبان معظم ایران، درجه‌داران محترم، افراد نجیب ارتش با ما در این مقاصد همراه و برای سرافرازی ایران، فداکار هستند. من می‌دانم درجه‌داران با وجدان، راضی به این جنایات و وحشیگری‌ها نیستند. من از فشارهایی که بر آنها وارد می‌شود مطلع و متأسفم. من به آنها برای نجات ایران و اسلام دست برادری می‌دهم. من می‌دانم قلب آنها از تسلیم در مقابل اسرائیل مضطرب است و راضی نمی‌شوند ایران در زیر چکمه یهود پایمال شود... در پایان نیز آمده بود: مناسب است ملت مسلمان در ایران و غیر ایران در روز چهلم فاجعة بزرگ اسلام، یادی از مصیبت‌های وارده بر اسلام و حوزه‌های اسلامی بکنند و در صورتی که عمال دولت مانع نشوند مجالس سوگواری داشته باشند و بر مسببین این فجایع نفرین کنند.(8) متعاقب آن به مناسبت چهلم فاجعة فیضیه به دعوت امام مجلس ختمی در مسجد اعظم قم تشکیل شد و بسیاری از مردم و روحانیون در آن شرکت کردند. ولی رژیم از تشکیل مجلس ختم در تهران جلوگیری کرد؛ زیرا بیم آن داشت که وعاظ در این مجلس، شاه را به عنوان مسبب فاجعة فیضیه معرفی و محکوم کنند. پی‌نویس‌ها 1- «خاطرات 15 خرداد (جلد دوم)»، چاپ اول، انتشارات دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ص 101. 2- صحیفه نور، جلد اول، ص 63. 3- بررسی و تحلیلی...، جلد اول، ص 362؛ کوثر، جلد اول، ص 61. 4- صحیفة نور، جلد 1، صص 78،79؛ اسناد انقلاب اسلامی، جلد 5، صص 38-40؛ جلد 1، صص 89-91. 5- روزنامه اطلاعات، مورخ 6/1/42، پس از تعطیلات نوروزی، نوشت: «طی زد و خوردهای قم و تبریز 3 نفر کشته و عده‌ای مجروح شدند. گزارش رسیده از تبریز حاکی است که در اولین روز سال نو عده‌ای از طلاب علوم دینی اعلامیه‌هایی را که علیه بانوان و حق رأی آنها صادر شده به در و به دیوار بعضی از معابر و خیابانها نصب کردند. این جریان باعث ناراحتی روشنفکران و بانوان شد... در این حوادث دو نفر از عابرین کشته شدند و عده‌ای نیز مجروح گردیدند...». علم نیز طی مصاحبه‌ای اعلام کرد که میان روحانیونی که با اصلاحات ارضی مخالفند و دهقانانی که به قصد زیارت به قم رفته بودند نزاعی درگرفت و منجر به کشته شدن یک دهقان به دست طلاب گردید. همان؛ نهضت روحانیون ایران، جلد 3، ص 265. 6- از جمله روحانیونی که به سربازی اعزام شدند حجت‌الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی بود. برای اطلاع از خاطرات وی راجع به سربازی رفتن روحانیون، فاجعة مدرسه فیضیه و 15 خرداد و دیگر قضایای مربوط به نهضت، رجوع کنید به: «شهید مطهری آن طور که من می‌شناسم»، یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، ج 2، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص 15-1. 7- حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطراتش از فعالیت‌های خود و دیگر طلبه‌های اعزامی به سربازی – یک ماه و نیم پس از دستگیری که مصادف با شروع ماه محرم بود – چنین یاد می‌کند: «... محرم هم رسید و ما پنجاه طلبه، پادگان باغشاه را به صورت حسینیه و مسجد درآورده بودیم. عصر عاشورا وقتی که فرمانده نیروی زمینی از سربازخانه دیدن کرد وحشتش گرفت و دستور تعطیل مجالس «روضه‌خوانی» ما را داد. اعلامیه‌های امام در آن روزها همه جای باغشاه دیده می‌شد و بر بدنة چادرهای میدان تیر چیتگر که یک هفته برای تمرین به آنجا رفته بودیم شعار «درود بر خمینی، مرگ بر شاه» فراوان به چشم می‌خورد.» همان، ص 10. 8- صحیفه نور، ج 1، صص 82-84. منابع: - قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، جلد 2، فیضیه - زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1 - قیام 15 خرداد 1342، جواد منصوری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

حمله به مدرسه فیضیه

واقعه یورش نظامیان حکومت شاه به مدرسه فیضیه قم در سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در سال 1342 هر چند تصویر تلخی بر خاطره انقلاب اسلامی باقی گذارده ولی سرمنشأ بسیاری از رخدادهای سیاسی در روند انقلاب می‌باشد. از این رو برای کشف ریشه‌های این واقعه خونین باید کمی به عقب بازگردیم و حوادث سالهای 1340 به بعد را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهیم ریشه‌های واقعه پس از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی در فروردین 1340 حکومت شاه کوشید تا نقشه‌های از پیش برنامه‌ریزی شده خود را با شتاب بیشتری به جلو ببرد. تلاش شاه برای انتقال مرجعیت شیعه به خارج از ایران، پیگیری طرح موسوم به اصلاحات ارضی، پیگیری طرح ضد اسلامی «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» و سرانجام پیگیری طرح معروف «انقلاب سفید» رئوس مهمترین اقدامات حکومت شاه در فاصله سالهای 40 و 41 بود. امام خمینی اگر چه پس از وفات آیت‌الله‌ العظمی بروجردی همچون ادوار گذشته زندگی خویش، کوچکترین قدمی برای مرجعیت خود برنداشتند و حتی در مقابل پیشنهادات و اقدامات دوستان خویش در این مسیر مقاومت می‌کردند ولی در برابر یکایک طرح‌ها و اقدامات شاه موضعگیری کرده و سبب شکست بسیاری از این طرح‌ها و اقدامات شدند. در ماههای پایانی سال 1341 شاه در حالی که زخم شکست طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی را بر پیکر خود و حکومت خویش احساس می‌کرد، تصمیم گرفت اصولی را به رفراندوم بگذارد که از طرف هیأت حاکمه جدید امریکا در قالب «اصلاحات» به وی دیکته شده بود. این اصول که در 6 ماده تدوین و تنظیم شده و اجرای آن به عنوان «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» مشهور شده بود، همان برنامه‌ای بود که پیش از این تحت عناوین دیگردر بعضی کشورهای آمریکای لاتین توسط دولت‌های وابسته به آمریکا اجرا شده بود. در این میان احزاب ملی‌گرا با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری هرگز» به آنچه که دستگاه حکومتی شاه از ‌آن به عنوان «اصلاحات» یاد می‌کرد، چراغ سبز نشان دادند.1 کمونیستها نیز با این تحلیل که «اصلاحات شاهانه روند تغییر دیالکتیکی نظام فئودالی به نظام سلطنتی و سرمایه‌درای را تسریع می‌کند.» 2، با موضع رادیو مسکو هماهنگ شده و اصول «انقلاب سفید» را مترقی خواندند چنانکه همین‌ها قیام 15 خرداد 42 را نیز حرکتی ارتجاعی و در حمایت از فئودالها لقب دادند. امام خمینی با مطالعه مفاد اصول 6 گانه «شاه و ملت» و توجه به حمایت اسرائیل و آمریکا و شوروی از روند اجرائی آن، بار دیگر احساس خطر کردند و مراجع و علمای قم را به قیامی دوباره فراخواندند. با آنکه از نظر امام خمینی هدفهای پشت پرده رژیم از اصلاحات و رفراندوم آشکار، و رویارویی با آن غیر قابل اجتناب بود، اما در این نشست تصمیم جمعی بر این شد که با شاه مذاکر‌ه‌ای صورت گیرد و انگیزه او را جویا شوند. پیغام‌های طرفین بوسیله اعزام نمایندگانی برای مذاکره، در چند مرحله رد و بدل شد. شاه در ملاقات با آیت‌الله «کمالوند» تهدید کرده بود که اصلاحات به هر قیمتی ولو با خونریزی و خراب کردن مساجد انجام خواهد شد.3 در نشست بعدی علمای قم، حضرت امام خواستار تحریم رسمی رفراندوم شاه بود ولی محافظه‌کاران حاضر در جلسه، مبارزه در چنین شرایطی را مقابله «مشت با درفش» دانسته و بی‌ثمر خواندند! سرانجام بر اثر اصرار و مقاومت امام خمینی قرار شد مراجع و علما مخالفت با رفراندوم را صریحاً اعلام و شرکت در آن را تحریم کنند. حضرت امام بیانیه‌ای کوبنده در دوم بهمن 1341 صادر کرد و طی آن نظرخواهی شاه را «رفراندوم اجباری» نامید. 4 متعاقب آن بازار تهران تعطیل شد و مأمورین پلیس به تجمع مردم حمله بردند. در آستانه رفراندوم تحمیلی ابعاد مخالفت مردم فزونی گرفت. شاه ناگزیر برای کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. امام خمینی از قبل با پیشنهاد استقبال مقامات روحانی از شاه به شدت مخالفت نمود، و حتی خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد. 5 تأثیر این تحریم چنان بود که نه تنها روحانیون ومردم قم بلکه تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه در این شهر ـ که مهمترین منصب حکومتی تلقی می‌شد ـ نیز به استقبال شاه نرفت و همین امر سبب عزل او گردید. شاه در سخنرانی خود در جمع تعدادی از کارگزاران رژیم و عواملی که به همراه او از تهران به قم ‌آورده شده بودند خشم خود را با رکیک‌ترین عبارات علیه روحانیت و مردم ابراز نمود. دو روز بعد رفراندوم غیر قانونی در شرایطی که به جز کارگزاران رژیم کسی دیگر در آن شرکت نداشت، برگزار شد. رسانه‌های رژیم با پخش مکرر تلگرافهای تبریک مقامات آمریکا و دول اروپایی سعی داشتند تا رسوایی عدم مشارکت مردم در رفراندوم را مخفی نگاه دارند. امام خمینی با سخنرانی‌ها و بیانیه‌های خویش همچنان به افشاگری دست می‌زد. از آن جمله اعلامیه‌ای بسیار تند و در عین حال مستدل تنظیم نمود که به اعلامیه 9 امضائی معروف و منتشر گردید. 6و در آن ضمن برشماری اقدامات خلاف قانون شاه و دولت دست نشانده‌ وی، سقوط کشاورزی و استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا به عنوان نتایج قطعی اصلاحات شاهانه پیش بینی شده بود. با پیشنهاد امام خمینی عید باستانی نوروز سال 1342 در اعتراض به اقدامات رژیم تحریم شد. 7 در اعلامیه حضرت امام از انقلاب سفید شاه به «انقلاب سیاه» تعبیر و همسویی شاه با اهداف آمریکا و اسرائیل افشاء شده بود. از سوی دیگر، شاه که در مورد ‌آمادگی جامعه ایران برای انجام اصلاحات آمریکائی به مقامات واشنگتن اطمینان داده بود مخالفت علما برایش بسیار گران می‌آمد. از این رو تبلیغات وسیعی را علیه روحانیت و امام خمینی به راه انداخت و تصمیم به سرکوبی قیام گرفت. حادثه حمله خونین به مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز حاصل همین تصمیم بود. چگونگی حادثه طبق اعلان قبلی قرار بود تجمع مردم از ساعت چهار بعد از ظهر در داخل مدرسه فیضیه برگزار شود. سخنران جلسه نیز مرحوم «حاج انصاری» تعیین شده بود. ساواک نیز قصد داشت این مراسم را که در حضور صدها زائر حرم حضرت معصومه (س) و تنی چند از علماء و مراجع برگزار می‌شد، به هم بزند. طبق برنامه طراحی شده، عده‌ای کماندو، با لباس کشاورزان و در حالی که به چاقو و چوب مسلح بودند، به وسیله چند دستگاه اتوبوس شرکت واحد از تهران وارد قم شدند. علاوه بر این تعداد زیادی سرباز و نیروهای ویژه شهربانی در اطراف صحن مطهر حضرت معصومه (س) و مدرسه فیضیه تجمع کرده بودند. این عده پس از مانوری کوتاه در شهر به سوی دروازه قم رفتند و در آنجا مستقر شدند. آن روز به مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) مجالس متعددی در شهر برپا شده بود، بنابراین تعداد زیادی از مردم نیز از ابتدای صبح در بیت امام اجتماع کرده بودند. یکی از روحانیون به منبر رفته بود و درباره مبارزات امام صادق (ع) با حاکم جور اموی و عباسی سخن می‌گفت. امام که لحظاتی پس از شروع سخنرانی به مجلس آمده بودند، متوجه شدند که افرادی مشکوک از میان جمعیت سعی می‌کنند تا با فرستادن صلوات نظم مجلس را به هم بزنند، بنابراین یکی از روحانیون را احضار کردند و به ایشان پیامی دادند تا به مردم رسانده شود. پیام ایشان این بود که اگر مأمورینی که قصد اخلالگری دارند، ساکت نشوند، خود معظم‌له شخصاً به طرف حرم حرکت خواهند کرد و در آنجا سخنانی را که لازم است به گوش مردم خواهند رساند. این سخن تهدیدآمیز امام، اخلالگران را در جای خود نشاند و به این ترتیب این توطئه خنثی شد. بعد از ظهر روز همان روز در مدرسه فیضیه به دعوت آیت‌الله العظمی گلپایگانی مجلسی برای سوگواری به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) منعقد بود. جمعیت در مدرسه موج می‌زد و اقشار مختلف مردم در آن حضور داشتند. در این حال مدرسه توسط عمال رژیم محاصره شد و سربازان مسلح در اطراف آن مستقر شدند. در این مجلس یکی از روحانیون رشته سخن را به دست گرفته بود ودر ضرورت حفظ ارزشهای اسلامی و دستورات این آئین مقدس سخن می‌گفت و از حوزه علمیه به عنوان «دانشگاه امام صادق» و سربازخانه امام زمان یاد می‌کرد. در اواسط سخنرانی یکباره عمال رژیم ـ همانهائی که دسته دسته با اتوبوسهای دولتی به قم آورده شده بودند ـ وارد شدند و مردم را مورد حمله قرار دادند. طلاب جوان و روحانیون دلیرانه مقاومت کردند و با خراب کردن قسمتی از دیوار طبقه دوم مدرسه و برداشتن آجرهای آن به طرف مأموران حمله بردند. در اثر این حملات، دژخیمان موقتاً عقب نشستند و پس از لحظاتی بار دیگر هجوم آوردند و سعی کردند تا خود را به طبقه دوم برسانند اما موفق نشدند. در این حال، نیروهای ضد شورش پس از رساندن خود به پشت بام‌های اطراف به تیراندازی به طرف روحانیون پرداختند و تعدادی از طلاب را نیز از پشت بامها به زمین پرتاب کردند. مردم در بیرون از مدرسه وقتی متوجه جنایات عمال رژیم شدند، تصمیم به ورود به مدرسه و یاری طلاب را نمودند، اما مأموران آنان را نیز مضروب و مقتول ساختند. خون پاک فرزندان اسلام در همه جای مدرسه جاری بود. چون هنوز مدرسه قهرمانانه مقاومت می‌‌کرد، یورشی دیگر آغاز شد و مأموران رژیم، وارد حجره‌های طلاب شدند و پس از نابود کردن تمام کتاب‌ها، اسباب و اثاثیه به جان طلابی که در اطاقها سنگر گرفته بودند، افتادند. پس از مدتی با بستن درِ مدرسه طلبه‌‌ها به شکل تحقیرآمیزی به داخل شبستان برده شدند. سپس کتابها و مقداری از اثاثیه و لوازم طلاب ساکن حجره‌های فیضیه را به وسط حیاط آوردند و آتش زدند. در بین وسایلی که به آتش کشیده شد علاوه بر کتب درسی، قرآن و مفاتیح و کتب ادعیه نیز به چشم می‌‌خورد. فردای آن روز نیز مأموریان مخفی رژیم دوباره به مدرسه هجوم آوردند و بعد از مجروح ساختن شمار دیگری از طلبه‌ها و تخریب قسمت‌های دیگری از مدرسه به طرفداری از شاه و رژیم شعار دادند و نسبت به مراجع و علماء اهانت کردند. آیت‌الله محمدتقی فلسفی در خاطرات خود می‌نویسد: «... کماندوها با وسایلی که در اختیار داشتند به طلاب بی‌دفاع حمله می‌کردند. با پنجه بوکس، میله‌ آهنی، زنجیر، و حتی شاخه‌های درختان فیضیه که شکسته بودند، طلاب را به سختی مضروب و مجروح می‌نمایند. سپس از صحن فیضیه به درون حجره‌های طلاب می‌روند، کتابها، لباسها، حتی قرآنهای آنها را به درون صحن مدرسه می‌ریزندو آتش می‌زنند. بعد به طبقه بالای مدرسه می‌روند. در آنجا به زد و خورد با طلاب مشغول می‌شوند. به طوری که می‌گفتند چند نفر را هم از پشت بام فیضیه به رودخانه‌ای که از کنار فیضیه می‌گذرد، می‌‌اندارند که از سرنوشت آنها خبری نشد. یکی از طلاب جوان به نام سید یونس رودباری، به شهادت رسید و طلاب از شهادت وی با خبر شدند. آیت‌الله گلپایگانی را به یکی از حجرات طبقه پایین بردند و محافظت می‌کنند، چون خطر کشته شدن ایشان جدی بوده است. بعضی از طلاب هم برای نجات خود به پشت‌بام فیضیه می‌روند و گویا خود را به زیر می‌اندازند و دست و پای آنها می شکند. به طور خلاصه طلاب مظلوم را چنان زدند که دندان‌‌ها و دست و پاها و سر و صورت‌های بسیار شکسته و مجروج شد. مردم بعضی از طلاب دست و پا شکسته و صدمه دیده را به بیمارستان‌های قم می‌رسانند و اعضای شکسته آنها را گچ می‌گیرند، اما از طرف شهربانی و ساواک قم و به دستور مستقیم سرهنگ مولوی آنها را از بیمارستانها اخراج می‌کنند! و ناچار در خانه‌های خود یا در اتاق‌های بعضی از مدارس تحت معالجه قرار می‌گیرند. حتی دکترها هم با احتیاط و دور از چشم مأمورین به آنها سر می‌زدند. از سرنوشت بسیاری از آنها خبری ندارم ...» 8 سپهبد مبصر معاون رئیس شهربانی آن زمان در خاطرات خود نوشته است که: «...در روزهای آخر سال 1341 به سازمانهای اطلاعاتی اطلاع رسید که طلبه‌‌های قم با صدور اعلامیه‌ای از مسلمانها خواسته‌اند تا روز دوم فروردین 42 در مدرسه فیضیه گرد هم آیند و در تظاهرات مخالفت با اصلاحات دولت شرکت کنند، در برابر این تصمیم و برای مقابله و جلوگیری از آن، کمیسیونهایی تشکیل و مسأله را زیر بررسی قرار دادند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه و می‌شود گفت کودکانه‌ای را که اصلاً به صلاح مملکت نبود به تصویب رساندند. تصمیمی که به وسیله مسؤولان امنیتی و نظامی کشور گرفته شد این بود که عده‌ای از سربازان گارد با لباس غیر نظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آن جا ریختند و با طلبه‌های تحریک شده درگیر شدند و با آنها کتک‌کاری کردند و می‌گویند دو یا سه نفر هم از طلبه‌ها کشته شده‌اند. به هر رو پس از انجام گرفتن مأموریت، سربازهایی که لباس غیر نظامی پوشیده بودند اما فراموش کرده بودند کفشهای خود را عوض کنند و همگی پوتین‌های به شکل سربازی به پا داشتند به صف ایستادند و شعار «جاوید شاه» سردادند و با این کار ناشیانه و حرکت بچه‌‌گانه ثابت کردند که یورش آورندگان به مدرسه فیضیه سرباز و آن هم سربازان گارد شاهنشاهی بودند و با این ترتیب روحانیت را یکپارچه برانگیخته و وادار کردند که واکنشی از خود بر ضد شاه نشان دهند.» 9 همزمان با فاجعه فیضیه و در همان روز دوم فروردین 1342، در حالی که در تعدادی از مساجد تبریز نیز مراسم عزاداری برپا بود، عده‌ای ازمأمورین ساواک و شهربانی وارد مدرسه طالبیه شدند. مأموران پس از پاره کردن تعدادی عکس و اعلامیه‌های نصب شده بر دیوارهای مدرسه با طلبه‌ها و مردم درگیر شدند. زد و خورد مردم و طلبه‌ها با مأمورین به خارج از مدرسه کشیده شد. در بیرون از مدرسه بر تعداد مأموران مسلح افزوده شد و درگیری شدت یافت. واقعه حمله به فیضیه و شیوه برخورد امام خمینی با این حادثه زمینه مناسبی را برای آشنائی مردم با دیدگاههای مشارالیه راجع به خاندان پهلوی، سیاستهای آمریکا، اسرائیل و انگلیس بوجود آورد. در حقیقت حوادثی که از سال 1340 در ایران شروع شده بود و با فاجعه فیضیه 1342 تداوم یافت و نهایتاً منجر به قیام 15 خرداد گردید، مردم ایران را با واقعیتهای دردناک جامعه ایران آشنا ساخت. از این رو حادثه حمله به مدرسه فیضیه، قطعاً یکی از نقاط عطف انقلاب اسلامی است. این حادثه بر خلاف تصور شاه که می‌پنداشت سبب سرکوبی روحانیت و قیام مردم می‌شود، عامل تثبیت تفکر سیاسی امام خمینی در جامعه گردید. پی‌نوشت‌ها: 1 ـ حدیث بیداری، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، حمید انصاری، ص 41. 2ـ همان. 3ـ زندگی‌نامه سیاسی امام خمینی، محمد حسن رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 241 4ـ صحیفه نور، ج 1، ص 51 و 52. 5ـ نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص 259. 6ـ نهضت امام خمینی، همان، ص 294. 7ـ «کوثر»، مجموعه سخنرانی‌های امام خمینی همراه با شرح وقایع انقلاب اسلامی، ج 1، ص 53. 8ـ خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 253ـ 252. 9ـ تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جواد منصوری، ج 1، صص 555 و 556. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

اعدام عامل حمله به مدرسه فيضيه

حسن پاكروان، 1290ش. در تهران به دنيا آمد. پدرش «فتح الله پاكروان‌» از دولتمردان رضاخاني، در قتل عام مسجد گوهرشاد، استاندار خراسان بود‌. حسن پاكروان تحصيلات نظامي را در دانشكده‌هاي «بواتيه‌» و «فونتن بلو» فرانسه به پايان رساند و در 1312ش. به ايران بازگشت و مدتها مربي دانشكده افسري بود. در سالهاي 1320-1322 افسر ستاد ارتش‌، و در سالهاي 1323 تا 1324 فرمانده پادگان بوشهر و افسر انتظامات بنادر جنوب بود. پاكروان در سالهاي 1325 تا 1327 افسر ركن دوم ستاد ارتش بود. و در سالهاي 1328 تا 1329 به عنوان وابسته نظامي به پاكستان رفت‌. پس از بازگشت به ايران مدتي رياست ركن دوم ارتش را به عهده داشت و مجدداً در سالهاي 1333 و 1334 به سمت وابسته نظامي به هند رفت‌. با تأسيس ساواك در اسفند 1335، پاكروان معاون ساواك شد و در اسفند 1339 با بركناري سپهبد تيمور بختيار به رياست ساواك رسيد. درباره دوران رياست پاكروان بر ساواك ارتشبد فردوست در خاطرات خود سخن گفته است‌. سرلشكر حسن پاكروان تا 1343 ش. رياست ساواك را به عهده داشت. او از عوامل مؤثر درحمله به مدرسه فيضيه قم است. پاكروان پس از كناره‌گيري‌ از ساواك جاي خود را به ارتشبد نعمت الله نصيري داد و به عنوان وزير اطلاعات وارد نخستين كابينه هويدا شد (1343-1345). پاكروان از شهريور 1345 تا مهر 1348 سفير ايران در پاكستان بود. او سپس سفير ايران در فرانسه شد و تا آبان 1352 در پاريس مستقر بود. در بازگشت به ايران، از سال 1352 توسط ارتشبد فردوست در بازرسي شاهنشاهي به كار گرفته شد و در مهرماه 1356 مشاور و سرپرست امور مالي وزارت دربار شد. پاكروان پس از انقلاب دستگير و در تاريخ 22/1/58 همراه جمعي از بلندپايگان رژيم پهلوي تيرباران شد. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

خارج‌کنندگان میلیاردها دلار ارز

در پاییز 1357 کارکنان بانک مرکزی اسامی 175 نفر را اعلام داشتند که ظرف 2 ماه شهریور و مهر 57 یعنی در زمان دولت شریف امامی معادل 13 میلیارد تومان ارز خارج کرده‌اند. ازهاری آن را تکذیب کرد، اما بی‌اثر بود. ناچار موضوع را به رسیدگی دادسرا گذاشتند. نتیجه تحقیق مثبت بود، خروج خارج‌کنندگان ارز ممنوع شد اما در همان حال اکثر ممنوع‌الخروجها فرار کردند، در طی همان دو ماه 17 اعتبار با رمز سیاسی به حسابهای اختصاصی در بانکهای سوئیس و فرانسه و آمریکا به ارزش 3750 میلیون تومان حواله شده است. اتحادیه کارکنان بانک مرکزی ایران در پی این افشاگری، اسامی خارج‌کنندگان ارز را انتشار داد، تعدادی از آن اسامی را برای نمونه می‌آوریم. 1- ارتشبد ازهاری، نخست‌وزیر، خروج 150 عدل فرش و 170 میلیون دلار 2- کریم معتمدی وزیر پست و تلگراف واریز 5 درصد به نام برادر نامبرده 350 میلیون دلار 3- صالحی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه 75 میلیون دلار 4- حسنعلی مهران، وزیر اقتصاد و دارایی، 155 میلیون دلار 5- مهندس صدقیانی پسر وزیر پیشین تعاون و کشاورزی 65 میلیون دلار، 6- مهندس قباد ریاحی پسر سپهبد ریاحی مدیرعامل شرکت شیلات جنوب 160 میلیون دلار، 7- دکتر ثابتی برادر پرویز ثابتی از مقامات امنیتی 75 میلیون دلار 8- مهندس امیرصالح، شرکت روغن نباتی قو، 350 میلیون دلار، 9- مهندس رحمانی‌کیا، مدیرعامل شرکت ساختمانی آکام گروه صنعتی بهشهر، 530 میلیون دلار، 10- مهندس قدیمی مقاطعه‌کار 350 میلیون دلار، 11- رضا امین، وزیر صنایع و معادن، با کمک برادران امینی کارخانجات صنعتی 500 میلیون دلار، 12- مراد اریه، بازرگان، 750 میلیون دلار، 13- حسین نمازی، بازرگان، 450 میلیون دلار، 14- شفیع نمازی، بازرگان، 500 میلیون دلار، 15- دکتر حسین‌پور، پزشک و مقاطعه‌کار، 35 میلیون دلار، 16- مظفریان، بازرگان، 350 میلیون دلار 17- دکتر خوانساری، پزشک و مقاطعه‌کار، 50 میلیون دلار، 18- پرویز خوانساری، معاون وزارت امور خارجه، 75 میلیون دلار، 19- دکتر پرتوی، پزشک دربار، 50 میلیون دلار، 20- پرتواعظم، از سازمان خدمات شاهنشاهی، 150 میلیون دلار، 21- دکتر کاسمی، از سازمان خدمات شاهنشاهی، 160 میلیون دلار، 22- مهندس مهدی شیبانی، استاندار پیشین مازندران، 350 میلیون دلار، 23- بختیار، مقاطعه‌کار، 150 میلیون دلار، 24- قاسم معینی، وزیر پیشین کشور، 70 میلیون دلار، 25- دریاسالار حبیب‌اللهی، فرمانده نیروی دریایی 150 میلیون دلار، 26- جندقی نماینده مجلس و مقاطعه‌کار 300 میلیون دلار، 27- اسلامی‌نیا، مشاور هویدا، 200 میلیون دلار، 28- مصباح‌زاده، مدیر کیهان، 450 میلیون دلار 29- دریاسالار اردلان، از صنایع نظامی، 400 میلیون دلار. 30- مهندس حسن هاشمی، مقاطعه‌کار، 150 میلیون دلار 31- محمدعلی مهدوی، سناتور، 350 میلیون دلار، 32- محمدعلی مسعودی، سناتور، 450 میلیون دلار 33- سرلشکر مزین، نماینده دربار در گرگان، 35 میلیون دلار، 34- کوروس آموزگار، وزیر پیشین، 150 میلیون دلار، 35- شالچیان، وزیر راه، 70 میلیون دلار، 36- دکتر طالقانی، پزشک و مقاطعه‌کار، 90 میلیون دلار، 37- عزت‌الله عاملی، سفیر ایران در بلژیک، 350 میلیون دلار، 38- غلامرضا کیانپور، وزیر پیشین دادگستری، 95 میلیون دلار، 39- جواد سعید، رئیس مجلس شورای ملی، 50 میلیون دلار، 40- سردار افخمی، آرشیتکت و مقاطعه‌کار، 70 میلیون دلار، 41- مهندس غیاثی، آرشیتکت و مقاطعه‌کار، 250 میلیون دلار، 42- مهندس فروغی، وزیر فرهنگ و هنر، 150 میلیون دلار، 43- مهندس اسدی، 350 میلیون دلار، 44- جمشید دفتری، مقاطعه‌کار، 30 میلیون دلار 45- خانم افشار قاسملو، بازرگان، 150 میلیون دلار، 46- دکتر محمدحسن لشکری، پزشک، 70 میلیون دلار، 47- علینقی سعیدانصاری، از دربار، 150 میلیون دلار، 48- عبدالرضا انصاری، سازمان خدمات شاهنشاهی، 350 میلیون دلار 49- شریف امامی، نخست‌وزیر پیشین، 250 میلیون دلار، 50- صنیعی، وزیر پیشین، 75 میلیون دلار. انتشار این لیست بازتاب گسترده‌ای داشت و رسوایی از آن جهت داشت که ظرف دو ماه عوامل اصلی رژیم چگونه در تدارک آینده برآمده‌اند و مسلماً به طور عادی بعید بود چنین مبالغی را اشخاص به دست آورند و در بسیاری موارد نامشروع بودن تحصیل آن مسلم و قطعی می‌نمود. به دنبال انتشار این فهرست لیستهای دیگری هم چون دارایی بنیاد پهلوی و دارائی شاه انتشار یافت که هر کدام مردم را بیشتر به استقامت وامی‌داشت. در کشوری که میلیونها نفر در فقر و سختی به سر می‌بردند عده‌ای چنین پولهایی را به خارج منتقل می‌‌کردند و وقتی رژیم متزلزل شد، این سان به وحشت افتاده و در مقام انتقال دارایی خود به خارج برآمده‌اند. مردم وحشت‌زده پولهای خود را از بانکها بیرون می‌کشیدند اکثر بانکها حتی برای پرداختن 000/100 ریال توانایی نداشتند. ورشکستگی همه اقشار را تهدید می‌کرد با این حال این غم بزرگ مردم نبود. کسی صحبت از ورشکستگی و نداشتن به میان نمی‌آورد، صندوقهای متعددی به عنوان کمک به کارگران اعتصابات گشایش یافت و در حد توانایی به آن صندوقها کمک کرد و مردم بی‌بضاعت و کارگران اعتصابی را رها نکردند و تنها نگذاشتند. منبع: تاریخ سیاسی معاصر ایران دکتر سیدجلال‌الدین مدنی ج 2، صص 411-409 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

درباره فرهنگستان رضاخانی

ایجاد دگرگونی در زبان فارسی از نکات مهمی بود که از پیش ازمشروطه مورد توجه منورالفکران بود. در این زمینه برخی از افراط‌گرایان خواستار تغییر خط بودند. پس از مشروطه با توجه به تشدید افکار ناسیونالیستی، توجه خاصی به فارسی سره شد و روزنامه‌هایی مثل ایران‌نو چند ستون خود را به این شیوه می‌نوشت. در سال 1303 که تغییر سازمان ارتش در دستور کار رضاخان قرار داشت، وضع واژه‌‌های جدید مورد توجه قرار گرفت و انجمنی از افراد نظامی و غیرنظامی در ظرف چهار ماه پایانی این سال نزدیک به سیصد واژه نظامی وضع کردند. به گفته علی‌اصغر حکمت، رضاخان همیشه تأکید می‌کرد برای مؤسسات و اصطلاحات قدیم یک اصطلاحات فارسی جدید همانطور که ترکیه نسبت به زبان ترکی کرده، وضع کنند و اصطلاحات عربی را به صورت فارسی درآورند. از این رو در وزارت جنگ کسانی چون ذبیح بهروز و ارباب کیخسرو لغاتی وضع کردند. در واقع این رضاخان بود که تحت‌تأثیر ذبیح بهروز معلم ریاضیات دانشکده افسری و دوستانش تغییر یک سلسله واژه‌های عربی را پذیرفت. این واژه‌ها اقتباس نادرستی از ریشه‌های اوستایی و پهلوی داشت و به اعتقاد پورداود غالباً از لحاظ زبان‌شناسی مخدوش بودند.(1) پس از تغییر سلطنت، پیراستن زبان فارسی از لغات بیگانه به ویژه عربی با شدت و حدت بیشتری دنبال شد. در سال 1311 عیسی صدیق که تصدی دارالمعلمین عالی را داشت، انجمن وضع لغات و اصطلاحات علمی را تأسیس نمود که تا سال 1319 هفته‌ای یکبار تشکیل جلسه می‌داد و در چهار شعبه علوم طبیعی، علوم ریاضی، فیزیک و شیمی، ادبیات و فلسفه به وضع لغت می‌پرداخت و در این مدت حدود سه هزار لغت وضع کرد که برخی از آنها به تصویب فرهنگستان رسید. پس از بازگشت از ترکیه برخی از افراد نظامی در وزارت جنگ از تأثیر این مسافرت و اقدام ترکها در خارج کردن لغات بیگانه استفاده کرده و کلماتی را به تصویب شاه رساندند. به دنبال برگزاری جشن هزارة فردوسی در مهر 1313 و برانگیخته شدن حس ملیت و غرور ملی، جمعی از جوانان بر آن شدند که زبان رایج را از کلمات خارجی به خصوص لغات عربی بزدایند و در نوشتن فارسی چنان تعصب نشان دادند که وقتی معادلی برای کلمات عربی نمی‌یافتند از کلمات مهجور ایران باستان یا الفاظ ساختگی و مجعول کتاب دساتیر(2) استفاده می‌کردند، به گونه‌ای که نوشته‌ها قابل فهم نبود. هنگامی که این روش در مکاتبات رسمی و اداری به کار گرفته شد بسیاری از نامه‌ها به صورت معما درآمد، زیرا مخاطبان از فهمیدن مطالب مندرج در نامه‌ها ناتوان بودند.(3) به کارگیری این روشهای نابخردانه و سلیقه‌ای، لجام گسیختگی ادبی را فراهم ساخت و موجب تشویش و اضطراب اهل ادب گردید و به دنبال تهیه گزارشی از سوی وزارت معارف برای رئیس‌الوزرا و مذاکره فروغی با رضاشاه، قرار شد انجمنی مرکب از دانشمندان، اهل لغت و محققان تشکیل شود تا مقدمات تأسیس فرهنگستان ایران فراهم آید. متعاقب آن وزارت معارف در بخشنامه‌ای به کلیه وزارتخانه‌ها در اوایل سال 1314 از آنها خواست تا موقع تشکیل این انجمن، از وضع و استعمار هرگونه لغت جدید خودداری نمایند.(4) به گفته عیسی صدیق: «در نوروز 1314 فروغی با وی مشورت کرد و او نیز تجارب خود را در انجمن اصطلاحات نظامی وزارت جنگ و نیز انجمن لغات و اصطلاحات علمی دانشسرای عالی بیان کرده و چون در آن موقع در پاریس مقدمات جشن سیصدمین سال تأسیس فرهنگستان فرانسه فراهم می‌شد و این قضیه در تهران موضوع روز شده بود، پس از مطالعة اساسنامه آن و رعایت مقتضیات کشور برای فرهنگستان ایران اساسنامه‌ای طرح وتقدیم نخست‌وزیر کرد. پس از آن به دستور فروغی کمیسیونی با حضور وزیر معارف و چندتن از استادان دانشگاه تشکیل واساسنامه‌ای تهیه شد. این اساسنامه در 29 اردیبهشت 1314 به تصویب هیأت دولت رسید و در 5 خرداد برای اجرا به وزارت معارف ابلاغ شد. به موجب اساسنامه، فرهنگستان دارای 24 عضو پیوسته بود که از طرف هیأت دولت معین می‌شدند، به علاوه اعضای وابسته نیز به وسیله مکاتبه با فرهنگستان همکاری می‌کردند.» نخستین جلسه رسمی فرهنگستان در 12 خرداد 1314 تشکیل شد. ریاست فرهنگستان تا هنگام استعفای فروغی از نخست‌وزیری در آذر 1314 با او بود. پس از فروغی، از فروردین 1315 وثوق‌الدوله به فرمان رضاشاه به ریاست فرهنگستان منصوب شد. فرهنگستان دارای 7 کمیسیون به نامهای: لغت، دستور زبان، اصطلاحات پیشه‌وران، کتب قدیم، اصطلاحات علمی، راهنمایی و خط بود. ابتدا جلسات فرهنگستان در تالار دانشکده حقوق منعقد می‌شد و در شهریور 1314 به مدرسه سپهسالار (محل دانشکده معقول و منقول) انتقال یافت. از مهر 1315 به بعد 17 نفر به عده اعضای پیوسته فرهنگستان افزوده شدند. از بدو تشکیل تا پایان سال 1314 فرهنگستان 120 لغت مربوط به شهربانی و نیروی دریایی و شهرداری و تبدیل چند نام جغرافیایی را تصویب کرد. تعداد لغات تصویب شده در پایان سال 1315 به 360 و در پایان سال 1316 به 650 بالغ شد. با این وجود رضاشاه از کندی کار فرهنگستان شکایت و مؤاخذه می‌کرد و سرانجام در 7 اردیبهشت 1317 آن را منحل ساخت و خواستار تجدید سازمان فرهنگستان شد. در علت نارضایی رضاشاه مسائلی چون استعفای فروغی و عدم ارتباط مستمر فرهنگستان با دربار و نیز سعایت کسانی که معتقد به سره کردن زبان فارسی بودند، عنوان شده است. در تشکیلات جدید فرهنگستان علاوه بر کنار گذاردن برخی از افراد و جایگزین کردن افراد جدید، به جای یک کمیسیون چهار کمیسیون اداری، دادگستری، علمی و اسامی جغرافیایی عهده‌‌دار وضع لغت شدند و وظایف مربوط به کتب قدیم و اصطلاحات پیشه‌وران و خط مسکوت ماند. در اوایل مرداد 1317 با کنار گذاشتن علی‌اصغر حکمت از وزارت معارف، اسماعیل مرآت کفالت و سپس وزارت معارف را بر عهده گرفت و در کار فرهنگستان سرعت زیادی به وجود آمد به طوری که از نیمه سال 1317 تا پایان سال 1319 یک هزار لغت جدید با عجله وضع و به وزارتخانه ابلاغ شد. در نتیجه این شتابزدگی کسانی چون محمد قزوینی و ملک‌الشعرای بهار رنجیده خاطر شدند و از روش عجولانه انتقاد نمودند. بر اثر جریان یافتن برخی از لغات که بدون تعمق وضع شده بود، مانند اصطلاحات ریاضی که به زبان عربی دارای قدمتی هزار ساله بود، در امر تدریس اختلال ایجاد شد و فهمیدن کتب درسی دشوار گردید. از آنجا که تعداد لغات تازه در هر ماه زیاد بود و مردم قدرت حفظ آنها را نداشتند، این کلمه‌‌ها را در غیر مورد به کار می‌بردند. در ادارات دولتی نیز این موضوع اختلال زیادی به وجود آورد. در اثر عجله و افراط در وضع لغات جدید و غیرضروری به جای کلمات رایج و متداول، بسیاری از فضلا و ارباب جراید و مردم نسبت به فرهنگستان بدبین شدند و پس از شهریور 1320 زبان به انتقاد و ناسزاگویی به فرهنگستان گشودند. فرهنگستان نیز در لغات خود تجدید نظر نمود و وزیر فرهنگ، آموزگاران را در استعمال این لغات مختار کرد. در واقع اصلاح زبان، محصول دو گرایش غالب فرهنگی دوره رضاشاه؛ یعنی تجددگرایی و ناسیونالیسم افراطی بود. از یک سو اقتباس از تمدن غرب مستلزم ترجمة لغات و اصطلاحات جدید بود، و از سوی دیگر تصفیة زبان،‌ نوعی بیگانه‌ستیزی محسوب می‌شد. در این زمینه نیز همچون سایر موارد، اصلاحات ترکیه موردنظر منورالفکران و دولتمردان ایران قرار داشت. سخنرانی وثوق‌الدوله درباره فرهنگستان حاوی هر دو جنبه مذکور در اهداف این انجمن است. او ضمن تمجید از رضاشاه در زنده کردن نام ایران و اهمیت دادن به زبان به عنوان یکی از شئون و مظاهر ملیت می‌گوید: «از آن زمان که شاهنشاهی باستانی کشور ما برافتاد، قوم غالب برای در هم شکستن پر و بال و از میان بردن ایستادگی مردم ایران، زبان ملی ما را برانداخت و زبان خویش را جایگزین آن ساخت.» وثوق‌الدوله همچنین یادآور می‌شود که: «چون قافلة تمدن و ترقی چندین هزار اسبه با نیروی برق و بخار می‌تازد امروز همچنان به لغات تازه نیازمند هستیم. اکنون نظر به آسانی مراودات و آشنا شدن هموطن‌های ما به زبانهای علمی اروپا، چیدن میوه‌های تازه دانشها از شاخه‌های اصلی آنها ممکن و ما را از دلال و واسطه [یعنی زبان عربی] بی‌نیاز کرده است.» او بلافاصله اضافه می‌کند: «اما همین نکته راه زبان ما را برای ورود لغات اروپایی باز گذاشته و از هجوم روزافزون آنها زحمتی تازه آغاز شد.»(5) حقیقت آن است که حساسیتی که نسبت به زدودن لغات عربی از زبان فارسی وجود داشت، به هیچ‌وجه شامل لغات لاتین نشد، به گونه‌ای که برخی هدف از ایجاد فرهنگستان را زدودن لغات عربی می‌دانستند. فروغی در خطابه‌ای تحت عنوان «فرهنگستان چیست» که در سال 1315 ایراد نمود، تصورات درباره فرهنگستان را اینگونه مورد اشاره قرار داد: «بعضیها آن را کارخانة لغت‌سازی تصور کرده‌اند. بعضی خاصیت وجودی آن را در این دانسته‌اند که زبان فارسی را از الفاظ عربی به کلی پاک کند. هر چند این تصورات به کلی بیجا هم نیست ولیکن با حقیقت قدری تفاوت دارد و قصد عالی‌تری از آن به نظر ما رسیده است.(6) اِلوِل ساتن می‌نویسد: «فرهنگستان ایران مأموریت دارد که زبان فارسی را از لغات خارجی مخصوصاً واژه‌های عربی که 70 درصد زبان فارسی کنونی را تشکیل می‌دهد به کلی پاک کند و به جای آن لغات، واژه‌های فارسی سره به وجود آورد.»(7) برخلاف آنچه که نخبگانی همچون فروغی در نظر داشتند، فرهنگستان در عمل به کارخانه لغت‌سازی و عربی‌زدایی تبدیل گردید. به اعتقاد یکی از محققان آنچه زبان فارسی بدان نیاز داشت مبارزه با واژه عربی و تیز کردن احساسات ضد عرب نبود، بلکه عبارت بود از تعیین معادلهای مناسب برای مصطلحات علوم طبیعی و اجتماعی.(8) لیکن این اقدام فرهنگی نیز همچون سایر برنامه‌های فرهنگی این دوره ازمنطقی روشن برخوردار نبود. پی‌نویس‌ها: 1- طبری، ایران در دوه سده واپسین، صص 242 و 243. 2- دساتیر کتابی است مجعول که مردی فرومایه به نام آذر کیوان در اوایل قرن یازدهم هجری قمری در هندوستان و در زمان سلطنت اکبرشاه و مقارن نهضت دین‌سازی در آن دیار، با مطالب و الفاظ ساختگی تألیف کرده وعبارت است اولاً از نامه‌هایی که بر 16 پیغمبر در هزاران میلیارد سال قبل نازل شده و ثانیاً تفسیر و ترجمة آن نامه‌ها به زبان فارسی آمیخته به کلمات مجعول در زمان خسروپرویز ساسانی. چند تن از نویسندگان هندی و ایرانی بدون اینکه از حقیقت امر آگاه باشند از همان قرن یازدهم پاره‌ای از کلمات مجعول دساتیر را در آثار خود به کار برده‌اند. کتاب دساتیر را نخستین بار یکی از پارسیان مقیم هندوستان موسوم به ملافیروز در 1234ق در بمبئی چاپ کرده و فهرست الفاظ را بدان ملحق ساخته است. همان، حاشیه ص 234. 3- همان، صص 234 و 235. 4- نک: گنجینه اسناد، سال سوم – دفتر چهارم – زمستان 1372، صص 30 و 31. 5- نک: سلسله انتشارات دانشکده معقول و منقول، ش 5، بهمن 1315. 6- نامه فرهنگستان، سال اول، شماره اول، فروردین و اردیبهشت 1322، ص 27. 7- ال. پی. الول ساتن. رضاشاه کبیر یا ایران نو. ترجمه عبدالعظیم صبوری (تهران، بی‌نا، 1335) ص 446. 8- طبری، ایران در دو سدة واپسین، ص 243. منبع: علما و رژیم رضاشاه، حمید بصیرت‌منش مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1378، ص 68 تا 73. منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رزم‌آرایی که شاه از او می‌ترسید

دكترحسین آبادیان سرلشکر حاجیعلی رزم آراء یکی از معدود چهره‌های نظامی صاحب نام دوره سلطنت رضاشاه تا دهه بیست شمسی است. ظاهراً او نخستین فرد نظامی است که نقشه‌های سازمان جغرافیائی ارتش را ترسیم کرد و نیز او از معدود افسرانی بود که هم یک فرمانده نظامی و هم یک سیاستمدار به شمار می‌آمد. نام رزم آراء با چند حادثه ریز و درشت در هم تنیده است، به واقع نام او با بحث سرکوب فرقه دمکرات آذربایجان بر سر زبان‌ها افتاد. اما پیش از همه باید گفت در دهه بیست دو تن از فرماندهان نظامی بیش از همه مشهور بودند: سرلشگر رزم‌آراء و سرلشگر حسن ارفع. برای فهم تحولات دهه بیست شمسی باید به اختلافات بین این دو توجه داشت، ارفع بیش از رزم‌آرا مورد حمایت دربار بود و او بنیادگذار احزاب به ظاهر فاشیست مثل حزب آریا به شمار می‌آمد. در طول دهه بیست شمسی فرماندهی ستاد ارتش بین این دو تن دست به دست می‌شد، گاهی این و گاهی آن یکی به این منصب دست می‌یافتند. رزم‌آرا افسری بود تحصیل کرده که به نوعی اصلاحات در ارتش و دستگاه سیاسی کشور باور داشت، توجه داشته باشیم خسرو روزبه افسر توپخانه در دوره ریاست رزم‌آرا بر ستاد ارتش بود که کتاب اطاعت کورکورانه را نوشت، به واقع می‌توان گفت این کتاب به نحوی علیه سرلشگر ارفع نگاشته شده است. به رزم‌آرا اتهام می‌زدند با تشکیلات حزب توده مرتبط است، حتی فرار زندانیان توده‌ای از زندان به سال ۱۳۲۹ را به پای او نوشتند، با توجه به اینکه روزبه به ظاهر از نزدیکان رزم‌آرا بود، این شایعه و این اتهام بیشتر به او می‌چسبید. فرار زندانیان توده‌ای زمانی صورت گرفت که رزم‌آرا به نخست وزیری دست یافته بود، به واقع این عملیات زمانی صورت گرفت که رزم آراء از حمایت امریکا و انگلیس برای پیشبرد برنامه‌هایش در نیمه دوم دوره نخست وزیری‌اش ناامید شده بود و گفته می‌شد او برای اینکه قدرتهای غربی را از امکان نزدیکی ایران به شوروی بترساند، در کنار یک رشته اقدامات دیگر به فرار زندانیان توده‌ای هم کمک کرد. با تمام این اوصاف نام رزم آرا زمانی بر سر زبان‌ها افتاد که قوام‌السلطنه نخست وزیر کشور بود و توانست برخی اختلافات را با شوروی به نحوی مسالمت آمیز حل و فصل نماید، به گونه‌ای که قوای اشغالگر شوروی بدون کوچک‌ترین درگیری با نیروهای نظامی ایران و بدون کشمکش مهمی با دولت مرکزی، حمایت خود را از فرقه دمکرات آذربایجان برداشتند و برای مشارکت در سهام نفت شمال ایران یکی از مهم‌ترین متحدان خود را‌‌ رها ساختند. آن زمان رزم آرا به عنوان رئیس ستاد ارتش فرماندهی عملیات حمله علیه بقایای فرقه را عهده دار بود. از‌‌ همان زمان حس حسادت شاه، هم علیه قوام تحریک شد و هم علیه رزم آرا، زیرا شاه دوست می‌داشت مردم شخص او را قهرمان به اصطلاح نجات آذربایجان بدانند. از این به بعد شاه از رقابت‌های نهان و آشکار افسرانی مثل ارفع برای به هم زدن موازنه قوا در ارتش به نفع خود بهره برداری می‌کرد و به نوعی رزم آراء را تضعیف می‌نمود. اهمیت قضیه زمانی آشکار می‌شود که بدانیم ارفع در رکن دو ارتش یعنی اداره ضداطلاعات ارتش همکاران زیادی داشت و این گروه با برخی از رهبران احزاب سیاسی مثل دکتر مظفر بقائی، روزنامه نگاران و نمایندگان مجلس و مسئول اطلاعاتی دربار یعنی حسین خطیبی ارتباطی سازمان یافته داشتند. اما دشمنی‌ها علیه رزم آرا وقتی شدت یافت که او با حمایت امریکا و انگلیس به نخست وزیری ایران در سال ۱۳۲۹ دست یافت. نخست وزیری او البته امری شگفت انگیز تلقی شد، زیرا رزم آرا مردی نظامی بود و تا آن زمان سابقه نداشت یک نظامی پست نخست وزیری را به دست گیرد؛ حتی در زمان رضاشاه هم با اینکه بسیاری از مناصب اداری و سیاسی به دست نظامیان اداره می‌شد، اما پست نخست وزیری هرگز به آن‌ها داده نشد. حمایتهای امریکا و انگلیس از نخست وزیری رزم آراء شاه را نگران کرده بود، او تصور می‌کرد قدرتهای بزرگ سرمایه داری برای آینده سلطنت او برنامه‌ای دارند که می‌خواهند به دست امثال رزم آرا اجرا نمایند. اما واقعیت این بود که رزم آرا برای مهارکردن موج خواسته‌های مردم برای ملی شدن نفت به منصب نخست وزیری رسیده بود، او می‌خواست طرح امریکائی‌ها را برای تقسیم سود خالص ناشی از درآمد نفت به صورت ۵۰-۵۰ اجرا کند، طرحی که تا قبل از این انگلیسی‌ها به شدت با آن مخالفت می‌کردند. دو شعار کلیدی جنبش ملی مردم ایران برای آمریکایی‌ها خطرناک جلوه می‌کرد، شخص ترومن هم بار‌ها اشاره کرده بود مفهوم این دو شعار کلیدی را درک نمی‌کند: ۱. طرح ملی شدن نفت و ۲. طرح سیاست موازنه منفی که از سوی دکتر محمد مصدق مطرح شده بود. ترومن می‌گفت اگر اصل ملی شدن نفت در ایران انجام شود، کلیه قراردادهای نفتی امریکا را با کشورهای نفت خیز از جمله ونزوئلا و عربستان سعودی با مخاطره مواجه خواهد کرد، ضمن اینکه ادامه تسلط بلامنازع شرکت نفت انگلیس و ایران که به شکلی وحشیانه دولت و ملت ایران را استثمار می‌کرد، غیرقابل تحمل شناخته می‌شد. دیگر اینکه ترومن بار‌ها گفته بود منظور رهبران جنبش ملی ایران از مفهوم سیاست موازنه منفی را درک نمی‌کند، زیرا به نظر او دولت‌های جهان از دو حال خارج نیستند: یا با امریکا و متحدان این کشور هستند و یا علیه این کشور و متحدانش که در اینصورت سیاست همسوئی با شوروی را در پیش گرفته‌اند. نخست وزیری رزم آرا در حقیقت گامی بلند به منظور برقرار کردن تعادل بین شعارهای جنبش ملی شدن صنعت نفت و تقاضاهای شرکت نفت انگلیس و ایران محسوب می‌شد که هیچ گونه تغییر قابل توجهی را در مفاد و مواد قرارداد دارسی نمی‌پذیرفت. در حقیقت انگلیس هم از سر ناچاری به نخست وزیری رزم آرا تن داده بود، انگلیسی‌ها وقتی توانستند وخامت اوضاع را درک کنند که متوجه شدند حتی دولت مورد اعتماد آن‌ها یعنی دولت رجبعلی منصور هم نتوانست مرهمی بر آلام شرکت نفت بگذارد، منصور‌‌ همان کسی است که اطلاعات محرمانه ارتش ایران را در اختیار انگلیسی‌ها قرار داد و به واقع باعث شد متفقین کشور را در شهریور ۱۳۲۰ اشغال نمایند. اما رزم آرا موقعی بسیار نامناسب به نخست وزیری منصوب شد، مردم شعار ملی شدن نفت می‌دادند و رهبران هم پشت سر مردم راه افتاده بودند، بنابراین امکان هیچ گونه عقب نشینی نبود. شعار تنصیف عواید نفتی به صورت پنجاه پنجاه هم گامی به عقب محسوب می‌شد، رهبران نهضت ملی به چیزی کمتر از ملی شدن نفت رضایت نمی‌دادند، اما واقعیت این است که معلوم نبود مقصود از ملی شدن نفت چیست؟ واقعیت دیگر این است که رزم آرا نتوانست برنامه‌های خود را پیش برد، نیز او قادر نبود اعتماد امریکا و انگلیس را کاملاً به سوی خود جلب کند. این است که دست به اقداماتی جالب توجه زد: نخست اینکه تلاش کرد اختلافات دولتهای ایران را با شوروی برطرف نماید، در همین زمان بود که زندانیان توده‌ای با کمک افسری جوان به نام ستوان رفعت محمدزاده گریختند و این فرار را به نام رزم آراء ثبت کردند. دیگر اینکه رزم آرا نتوانست وامی بیست میلیون دلاری از امریکا دریافت کند، پس برای اینکه طرف غربی را به منظور دریافت سریع‌تر وام بترساند، مناسبات خود را با اتحاد شوروی بهبود بخشید. رزم آرا مهم‌ترین گام را زمانی برداشت که در روز چهاردهم اسفند سال ۱۳۱۹ در مجلس شانزدهم حاضر شد و گفت چگونه می‌توان نفت را ملی کرد بدون اینکه کار‌شناس و پول لازم را برای اینکار فراهم نمود؟ او گفت بهتر است ابتدا به طرح تنصیف عواید نفتی تن داد تا مقداری پول پس انداز شود و با آن بتوان کار‌شناس تربیت کرد و هزینه‌های لازم را برای طرح ملی شدن نفت فراهم نمود. اینجا بود که سفیر کبیر انگلیس به شدت از او انتقاد کرد، امریکا هم از رفتار رزم آراء رنجیده خاطر شد، زیرا سیاست او در قبال شوروی غیرقابل قبول شناخته می‌شد. از سوئی رزم آرا مورد خصومت شاه بود، شاه می‌ترسید رزم آراء سلطنت او را مضمحل سازد. بعلاوه طیف افسران تحت فرماندهی ارفع و البته رکن دو ارتش و سیاستمدارانی مثل بقائی هم به دنبال تسویه حساب با او بودند، آن‌ها که به شدت به شاه وفادار بودند تصور می‌کردند رزم آرا نقشه هائی برای تغییر سلطنت در سر می‌پروراند. اما رهبران جبهه ملی هم با رزم آرا میانه بسیار بدی داشتند، آن‌ها او را سدی در برابر شعار ملی شدن نفت تلقی می‌کردند. امریکا از اینکه او روابط خارجی را با شوروی بهبود بخشیده بود، رنجیده خاطر بودند و انگلیسی‌ها از این نگران بودند که رزم آرا اصل ملی شدن نفت را با شرایط بحران اقتصادی و فقدان کار‌شناس نفتی و کمبود نقدینگی برای اجرای آن طرح، رد نکرده بلکه امکان تحقق آن را مورد پرسش قرار داده بود. فدائیان اسلام هم البته با رزم آرا مناسباتی خصمانه داشتند، از این حیث که او را عامل امریکا و انگلیس می‌دانستند. همه این عوامل دست به دست هم دادند و باعث شدند روز شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ او به ضرب گلوله از پای درآید، تصدی نخست وزیری توسط رزم آرا در شرایط بسیار نامناسب سیاسی و نیز التهاب ناشی از شعار ملی شدن صنعت نفت، عمر دولت او را مستعجل کرد، لیکن این دوره کوتاه برای محققین و مورخان سرشار از نکته‌هاست و البته پیداست که تاریخ واقعی این مقطع زمانی هنوز نانوشته باقی مانده است. منبع: خبرآنلاین منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رشوه به رضا‌خان و سرانجام دوستی با او !

عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1270 هجری قمری برابر با 1231 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش فیروز میرزا نصرت‌الدوله پسر شانزدهم عباس میرزا و مادرش حاجیه‏ هُماخانم دخترعموی پدرش و دختر بهرام میرزا بهاء‏الدوله پسر سی ‎‏و هفتم فتحعلی‌شاه بود. تحصیلات عبدالحسین میرزا همانند دیگر شاهزادگان آن دوره نبود. آن زمان معمول بود که شاهزادگان و فرزندان اشراف بعد از فراگرفتن ادبیات فارسی و عربی و آداب دینی و تعلیم خط به تیراندازی و شکار مشغول می‌شدند و آنگاه به فراخور تخصصشان در دربار حضور می‌یافتند. اما برای عبدالحسین میرزا معلم سرخانه آوردند؛ او ادبیات فارسی، عربی و آداب دینی را فرا گرفت، فارسی را خوب می‌دانست و در نوشتن، سبک خاصی داشت. بعد او را به مدرسه نظام اتریشی که در تهران دایر بود فرستادند و در آنجا زبان فرانسه را یاد گرفت و بعد از مدتی مسؤول تعلیم سربازان و انتظامات جنگی شد. بعد از اتمام مدرسه اتریش زیرنظر کامران میرزا نائب‌السلطنه، وزیر جنگ و پسر ناصرالدین شاه مشغول خدمت شد. در سال 1299 هجری قمری به درجه سرهنگی رسید و ریاست افواج کرمان به عهده او واگذار شد و بعد از مدتی به تهران بازگشت. وی در جوانی به کمک پدر توانست قناتی برای تهران حفر کند که به قنات فرمانفرما معروف شد و چون پدرش فیروز میرزا به فرمانفرما ملقب شد، شاه لقب نصرت‌الدوله را به عبدالحسین ‌میرزا اعطا کرد. وی در سال 1301 هجری قمری به سرتیپی رسید. سال بعد عازم آذربایجان شد و به نام نصرت‌الدوله در آن ایالت معروف شد. عبدالحسین میرزا در تبریز به دستگاه مظفرالدین میرزا ولیعهد پیوست و به خدمت امیرنظام حسنعلی‌خان گروسی درآمد و به ریاست ژاندارمری آذربایجان منصوب شد. در سال 1303 هجری قمری، هنگامی که فیروز میرزا فرمانفرما در تهران درگذشت، عبدالحسین میرزا برای تشریفات عزاداری از تبریز به تهران آمد و بعد از انجام مراسم با نامه‌ای که از طرف امیرنظام از تبریز برای او فرستاده شد، دوباره به تبریز بازگشت و به کار سابق خود مشغول شد. در همین ایام با عزت‌الدوله دختر ولیعهد مظفرالدین میرزا نیز ازدواج کرد و از این پس در کسوت صندوق‌داری ولیعهد انجام وظیفه کرد. عبدالحسین میرزا سه سال بعد به جای برادرش با لقب فرمانفرما - به معنای حاکمیت و قدرت مطلق یک منطقه - به عنوان والی کرمان و بلوچستان منصوب شد. از آنجایی که او سال‌ها در تبریز زندگی کرده بود برایش سخت بود که در کرمان زندگی کند ولی آرام ‌آرام با این منطقه و مردمان آن خو گرفت. او در این ایام دیوان اشعار میرزا آقاخان کرمانی، از آزادی‌خواهان ضد حکومت قاجار که در زندان بود را چاپ کرد و به خانواده او نیز بسیار توجه کرد. حکومت اول او در کرمان تا سال 1311 هجری قمری طول کشید. در همین سال بود که مظفرالدین میرزای ولیعهد بار دیگر او را به آذربایجان فرستاد. عبدالحسین میرزا در این مقطع به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب شد و حکومت خوی و ارومیه را نیز به او محول کردند. چندی بعد در پی آشوب کردستان او را حاکم کردستان و ساوجبلاغ و صاین قلعه کردند، ولی چون در اواخر سال 1312 هجری قمری در کرمان نیز آشوب و درگیری‌هایی به وجود آمد، برای بار دوم او را حاکم کرمان کردند. عبدالحسین میرزا از کردستان روانه تهران شد و به حضور شاه رسید و از آنجا راهی کرمان شد و تا سال 1314 هجری قمری در آنجا ماند، در این سال به حسب صلاحدید میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان، صدراعظم، او را از کرمان به حکومت تهران منصوب کردند و حکومت کرمان نیز همچنان تحت نظر او باقی ماند. او پس از عزل امین‌السلطان از مقام صدارت و به صدارت رسیدن میرزا علی‌خان امین‌الدوله در سال 1314 هجری قمری، به سمت وزارت جنگ منصوب شد و یک سال بعد، از این مقام معزول و به خاطر کارشکنی اطرافیان شاه به عراق تبعید شد و چندی بعد به تهران بازگشت. فرمانفرما در جریان نهضت مشروطیت خود را به آزادیخواهان نزدیک کرد، پس از صدور فرمان مشروطیت در دوره اول قانونگذاری، در کابینه موقت به ریاست میرزا سلطان‌علی‌خان وزیر افخم به وزارت عدلیه منصوب شد. در دوره فترت میان دوره اول و دوم قانونگذاری در کابینه میرزا ابوالقاسم‌خان ناصرالملک همدانی عهده‌دار پست وزارت داخله بود و این سمت را در کابینه بعد یعنی در زمان رییس‌الوزرایی جوادخان سعدالدوله حفظ کرد. پس از فتح تهران و فرار محمدعلی شاه، محمدولی‌خان تنکابنی تشکیل کابینه داد و در این کابینه فرمانفرما عهده‌دار وزارت عدلیه بود. این کابینه در زمان احمدشاه تشکیل شد. در کابینه دوم محمدولی‌خان تنکابنی هم فرمانفرما همچنان عهده‌دار پست وزارت عدلیه بود. در دوره دوم قانونگذاری در کابینه‌های اول و دوم میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک فرمانفرما عهده‌دار پست وزارت جنگ بود. در دوره سوم قانونگذاری که عبدالمجید میرزا عین‌الدوله، داماد مظفرالدین ‌شاه تشکیل کابینه داد او به وزارت داخله منصوب شد. سرانجام فرمانفرما در زمان فترت میان دوره سوم و چهارم مجلس شورای ملی، کابینه خود را تشکیل داد. این کابینه بیش از یک ماه و نیم دوام نداشت و در آن فرمانفرما، علاوه بر رییس‌الوزرایی عهده‌دار پست وزارت داخله نیز بود. پس از سقوط کابینه فرمانفرما، سپهدار اعظم مأموریت یافت تا کابینه خود را تشکیل دهد. در کودتای 1299 فرمانفرما و دو پسرش نصرت‌الدوله و سالار لشکر به دستور سیدضیاءالدین طباطبایی به زندان افتادند. فرمانفرما برای سیدضیاء پیشکشی قابل ملاحظه‌ای فرستاد و در مقابل سیدضیاء قول داد که آن‌ها را نخواهد کشت. بعد از حکومت صد روزه سیدضیاء و در زمان رییس‌الوزرایی قوام‌الدوله زندانیان کابینۀ سیدضیاء آزاد شدند و فرمانفرما با هوشمندی توجه سردار سپه، وزیر جنگ که سابقا رئیس قراولان منزل او بود را به خود جلب کرد و از آن تاریخ ظاهرا در زمرۀ دوستان رضاخان قرار گرفت. فرمانفرما مقادیر قابل توجهی از اراضی خود را به رضاخان بخشید و سردار سپه نیز در مقابل دو تن از فرزندان فرمانفرما یعنی محمدعلی میرزا و عباس میرزا را به وکالت مجلس شورای ملی رساند و نصرت‌الدوله فرزند ارشد وی را به وزارت منصوب کرد. فرمانفرما از کودتای 1299 عهده‏‌دار هیچ شغل دولتی نبود و بیشتر اوقات خود را به رسیدگی به املاک و تربیت فرزندانش سپری می‌‏‌کرد. رضاشاه اندکی پس از تاج‏گذاری از فرمانفرما خواست تا خانهٔ مسکونی و باغش در خیابان سپه را به او واگذار کند. فرمانفرما که می‌‏‌دانست خودداری از واگذاری املاک، سروکار او را به پلیس رضاشاهی خواهد انداخت، بی‏‌درنگ خانه و باغ را به رضا شاه بخشید و کاخ مرمر در همین زمین‌ها احداث شد. فرمانفرما نیز با خانواده‏‌اش در باغ شاه که سالیانی پیش از احمد شاه خریداری کرده‏ بود، اقامت کرد. یکی از وقایعی که تاثیر زیادی بر فرمانفرما گذاشت مرگ فرزند ارشدش فیروز فیروز مشهور به نصرت‌الدوله بود. او از چهره‌های شاخص اواخر قاجار و پهلوی اول بود که طی دوران زندگی خود مناصبی چون وزارت عدلیه، خارجه، دادگستری و مالیه را برعهده داشت و در ادوار چهارم، پنجم و ششم نمایندۀ مجلس شورای ملی بود. نصرت‌الدوله یکبار در سال 1308 به اتهام ارتشاء بازداشت شد و به 4 ماه زندان، محرومیت از خدمات اجتماعی و پرداخت غرامت محکوم شد. وقتی در سال 1309 به سبب بیماری آزادش کردند تا سال 1315 مشغول رسیدگی و رونق بخشیدن به املاکش بود، تا اینکه بار دیگر در این سال بازداشت و این بار به زندان سمنان منتقل شد. دربارۀ دلایل بازداشت دوم نصرت‌الدوله دو روایت وجود دارد. یکی اتهام همکاری با سردار اسعد بختیاری برای برانداختن رژیم پهلوی و دیگری دادن اطلاعاتی به یک تبعه فرانسه برای سیاه‌نمایی علیه رژیم.گفته می‌شود چندی پیش از بازداشت نصرت‌الدوله، جراید فرانسه مطالبی درباره دیکتاتوری رضاشاه و غصب املاک مردم نوشتند. در پی این واقعه رکن‌الدین مختاری رییس وقت شهربانی انگشت اتهام را متوجه نصرت‌الدوله کرد که چنین اطلاعاتی را به دیپلماتی فرانسوی داده که مستاجرش بود و روابط گرمی با او داشت. اینچنین بود که یک سال پس از توقیف وی و انتقالش به زندان سمنان در دی ماه 1316 خبر مرگش که به عقیدۀ بسیاری، مشکوک به نظر می‌رسید را به فرمانفرما دادند. فرمانفرما به نصرت‏‌الدوله بیش از دیگر فرزندانش علاقه داشت و مرگ او تأثیر بدی در روحیه‏‌اش گذاشت. فشار دستگاه در جلوگیری از برگزاری مراسم تشییع و ترحیم، اندوه فرمانفرما را دوچندان کرد. رضاشاه همچنین بازماندگان نصرت‏‌الدوله را مکلف کرد رشوهٔ 28000 پوندی انگلستان به نصرت‏‌الدوله در عقد قرارداد 1919 را به دولت بازگردانند. فرمانفرما برای تأمین وجه درخواستی، مقدار قابل‏ توجهی از اموالش را فروخت. در‌‌‌‌ همان سال رضاشاه، باغشاه را نیز تصرف کرد. مرگ نصرت‏‌الدوله و ضبط اموال فرمانفرما توسط رضا شاه، او را ضعیف و ناتوان کرد و باعث شد در دو سال پایان عمر گوشه‌نشینی اختیار کند. عبدالحسین فرمانفرما سرانجام در 30 آبان ماه 1318 پس از دو سکتهٔ مغزی پیاپی در سن 87‌ سالگی در باغ ییلاقی خود واقع در رضوانیهٔ شمیران درگذشت. او را در آرامگاهی در نزدیکی قبر نصرت‌الدوله در صحن حرم شاه عبدالعظیم شهر ری به خاک سپردند. عبدالحسین میرزا فرمانفرما دارای شخصیت منحصر به فردی بود. او در مجموع 8 بار ازدواج کرد و صاحب 36 فرزند شد که برخی فامیلی «فرمانفرمائیان» را برگزیدند و برخی دیگر به شهرت «فیروز» شناخته می‌شوند و برخی هم در عرصه سیاست دستی داشته‌اند. از آن جمله مریم فیروز بنیانگذار سازمان زنان حزب توده و همسر نورالدین کیانوری رهبر این حزب بود. خواهرزادۀ او محمد مصدق نخست‌وزیر دولت ملی نیز یکی از مشهور‌ترین سیاستمداران تاریخ ایران است. فرمانفرما همچنین یکی از ملاکین معتبر ایران هم بود. املاک وسیعی که بنام او در آذربایجان، کرمانشاه، کردستان، فارس، کرمان، کرج و تهران وجود داشت، مؤید این امر است. منبع: خبرگزاری فارس، 16 آذر 1392 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رضاشاه : هرگز با کسی مشورت نمی‌کردم

25 شهریور 1320 که رضا شاه، سه هفته پس از اشغال ایران توسط متفقین، تبعید شد، روز پایان حیات سیاسی او و آغاز حیات سیاسی فرزندش محمدرضا پهلوی است. استعفا و تبعید رضا شاه پس از آن صورت گرفت که دولت‌های روسیه و انگلستان به دلیل مناسبات رو به گسترش رضا شاه با آلمان هیتلری، سه بار به وی هشدار دادند. در آن زمان اخبار و گزارش‌های دریافتی از جبهه‌های جنگ دوم جهانی حاکی از پیشرفت روز افزون آلمان و شکست‌ها و عقب‌نشینی‌های متفقین بود. رضا شاه نیز که پیش‌بینی پیروزی آلمانی‌ها را در جنگ داشت نه برای حفظ استقلال کشور، بلکه برای حفظ موجودیت خود و رژیمش «بی‌طرفی در جنگ» اعلام کرده بود. «فردوست» در این باره می‌نویسد: «... در اوج قدرت نازی‌ها در آلمان به دستور رضا خان یک کابینه جوان به نخست‌وزیری متین دفتری روی کارآمد . وظیفه این کابینه نزدیک شدن به آلمان بود. عملاً نیز روابط تجاری و صنعتی بین ایران و آلمان توسعه یافت. با پیشرفت آلمان‌ها در جنگ و نزدیک شدن آنها به کوه‌های قفقاز رضاخان هم به انگلیسی‌ها ناسزا می‌ گفت اما با شروع شکست آلمان رضاخان دستپاچه شد و منصورالملک را که از مهره‌های انگلیس به شمار می‌رفت نخست وزیر کرد...». از دید رضا شاه اعلام بیطرفی، موضعی مناسب در برابر دو جبهه‌ای بود که یکی به عقیده وی در حال سقوط بود، اما در پشت مرزهای ایران کمین کرده بود، و دیگری در حال پیروزی بود اما با مرزهای ایران فاصله داشت. در چنین شرایطی رضا شاه بنا داشت در برابر تهدیدات روسیه و انگلیس به سیاست وقت‌کشی روی آورد. او به ویژه تهدیدات روس‌ها را در وضعیتی که اوکراین به اشغال نظامیان هیتلر درآمده و آلمانی‌ها به سوی مسکو در حرکت بودند، جدی نگرفته بود. پنجم تیر 1320ـ 4 روز پس از شروع عملیات نظامی گسترده آلمان علیه روسیه ـ دولتهای روسیه و انگلستان طی دستور مشترکی به رضا شاه از وی خواستند تا سریعاً نسبت به اخراج مستشاران آلمانی از ایران اقدام کند. این تصمیم از سوی «سرریدر بولارد» سفیر انگلیس و «اسمیرنوف» سفیر روسیه اتخاذ شده و در ملاقاتی با رضا شاه به وی ابلاغ شد. رضا شاه نیز که تصور پیروزی آلمان را در جنگ داشت، در پاسخ سفیران انگلیس و شوروی اعلام کرد که ایران کشور بی طرفی است و فعالیت آلمانی‌ها در ایران هم محدود به کارهای ساختمانی و امور بازرگانی است. 28 تیر، اخطار دیگری به ایران داده شد. بالاخره 25 مرداد، یادداشت مشترک انگلیس و روسیه، به منزله اتمام حجت به ایران بود. سرانجام، روز سوم شهریور 1320 سربازان ارتش سرخ از مرزهای شمال و نیروهای انگلیسی از بنادر جنوب به ایران حمله ور شدند و سفیران انگلیس و روسیه صبح همان روز علت این اقدام را طی یادداشتهای جداگانه‌ای به نخست‌وزیر ابلاغ کردند. همان روز تلگراف مفصلی به امضای رضا شاه به عنوان روزولت رئیس جمهور امریکا مخابره شد که سرآغاز دوران جدید روابط ایران و امریکا به شمار می‌‌آید. هر چند امریکایی‌ها در آن شرایط نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند کاری برای جلوگیری از اشغال ایران انجام دهند، اما زمینه مداخلات بعدی خود را فراهم ساختند. روزولت روز 11 شهریور در حالی که نیروهای روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران مستقر شده بودند، به تلگراف رضا شاه پاسخ داد. رضا شاه زمانی پاسخ نامه را دریافت کرد که تمام شرایط انگلیس و روسیه را پذیرفته بود، اتباع آلمانی را از ایران اخراج کرده بود و راه‌آهن و جاده‌های شمالی و جنوبی کشور را در اختیار نیروهای اشغالگر قرار داده بود. با این همه انگلیسی‌ها و روس‌ها پیش از آن که رضا شاه بتواند روابط نزدیک‌تری با امریکا برقرار سازد، وی را برای استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند. زمانی که ایران به اشغال متفین درآمده بود، موجی از هرج و مرج و بلاتکلیفی سراسر کشور را در برگرفته بود. اوضاع امنیتی کاملاً بی ثبات بود، بسیاری از امرای ارتش و افسران ارشد گریخته بودند، سربازان باقی مانده در سربازخانه‌ها‌ مواد خوراکی در اختیار نداشتند، نظم و انضباط در هیچ رده ارتش برقرار نبود، دزدی از منازل مردم و غارت مغازه‌ها افزایش یافته بود و نظامیان نیز در این غارتگری نقش داشتند. سربازان اسلحه‌ها را از پادگان‌ها می‌ربودند و می‌فروختند. حتی اسب‌های توپخانه به طور پنهانی داد و ستد می‌شد. بسیاری از هنگ‌های برگزیده سابق به یک چهارم قدرت عادی خود تنزل یافته بود، شعار نویسی علیه شاه به پشت دیوارهای کاخ رضاخان نیز رسیده بود. در مجلس علناً از لزوم برکناری شاه از مقام فرماندهی کل قوا سخن به میان می‌آمد. 24 شهریور، رضا شاه آخرین جلسه هیأت دولت را تشکیل داد و به وزیرانش گفت به زودی کشور را ترک خواهد کرد. آخرین جمله شاه به وزیران این بود که «راز موفقیت من این بوده که هرگز با هیچ کس مشورت نمی‌کردم و خود کارها را مطالعه می‌کردم! » وقتی در سپیده‌ دم 25 شهریور 1320 خبر پیشروی نیروهای روسی مستقر در قزوین به سمت تهران به اطلاع رضا شاه رسید، وی فروغی نخست وزیر را به کاخ احضار کرد و از او خواست تا پیش‌نویس استعفانامه را بنویسد. فروغی استعفا نامه را به امضای شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را برای نمایندگان قرائت کند. با این همه، وی قبل از رسیدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهی سفارت انگلیس شد و استعفا نامه را به «سر ریدربولارد» سفیر انگلیس نشان داد. زمانی که متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت می‌شد، رضا شاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود که قبلاً از تهران منتقل شده بودند، پیوست. در ساعت 8 بامداد 25 شهریور، تانک‌ها و زره‌پوش‌های روسی اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتی بعد نیروهای انگلیسی که از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راه‌آهن رسیدند. تهران هیچ شباهتی به یک شهر عادی نداشت. خیابان‌ها کاملاً خلوت بود. هیچ مغازه‌ای باز نبود. مردم حتی اتومبیل‌های خود را نیز از ترس آن که به دست اشغالگران بیفتد پنهان کرده بودند. روز 26 شهریور در حالی که تهران در اشغال نظامیان روس و انگلیس قرار داشت، محمدرضا پهلوی جانشین جوان رضا شاه در مجلس سوگند یاد کرد. در اصفهان نیز رضا شاه به اتفاق خانواده به سوی نائین و یزد حرکت کرد. آنها سپس به کرمان و از آنجا به بندر عباس رفتند. روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش که 20، نفر از جمله 7 پیشخدمت و آشپز بودند، با کشتی انگلیسی «باندرا»، ایران را به سوی بمبئی ترک کردند. روز نهم مهر کشتی «باندرا» به بمبئی رسید. رضا شاه پس از توقف کشتی «سرکلرمونت اسکراین» کنسول سابق انگلیس در مشهد را مشاهده کرد که وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسی تأکید کرد حق خروج از کشتی را ندارند. آنها تنها این فرصت را داشتند که از کشتی باندرا به کشتی دیگری منتقل شوند. کشتی «برمه» پس از 9 روز دریانوردی به «پورت لوئی»ـ پایتخت جزیره موریس ـ رسید. در موریس با تقاضای رضاخان برای سفر به کانادا مخالفت شد. وی و همراهانش را به اقامتگاهشان انتقال دادند. ارسال نامه و یا دریافت نامه برای آنان ممنوع شد و تنها شنیدن اخبار و گزارشهای رادیو لندن آزاد بود. این محدودیتها پس از امضای پیمان سه جانبه میان ایران و انگلیس و شوروی (9 بهمن 1320) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضا شاه با موافقت انگلیسی‌ها به تهران منتقل شدند و تنها او با تعدادی از همراهان و خدمتکاران باقی ماندند. روز هفتم فروردین، رضا شاه و تعداد اندک همراهانش پورت لوئی را با کشتی به سوی دوربان در آفریقای جنوبی ترک کردند. آنان پس از دو ماه در این شهر بندری که آب و هوای نامساعدی داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حرکت کردند. رضاخان که از بیماری قلبی، کلیه و عفونت گوش رنج می‌برد، طی اقامت خود در آفریقای جنوبی دایماً با شعارهایی که وی را «دیکتاتور سرنگون شده» می‌خواندند و خواستار اخراج وی از این کشور شده بودند مواجه بود. بیماری و نفرت عمومی مردم از رضاخان سرانجام وی را از پای درآورد. بدین ترتیب رضاخان پهلوی، ساعت 5 بامداد روز 26 ژوئیه 1944 (4 مرداد 1323) در شرایطی که جنگ جهانی دوم به سرعت به نفع انگلیس و روسیه پیش می‌رفت، بر اثر یک حمله قلبی درگذشت. منبع: خبرگزاری فارس منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نقش آیت‌الله بروجردی در تجدید حیات فکری روحانیت شیعه

دهم فروردین سالگرد رحلت آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی است.ایشان نقش برجسته ای در تجدید حیات فکری روحانیت شیعه داشت . او مسیر حرکت مرجع سلف خود، شیخ عبدالکریم حائری را ادامه داد و در این زمینه حتی با سرعت بیشتر و گسترده‌تر عمل کرد. تاکیدات مکرر این مرجع خردمند، بر عدم ورود طلاب و روحانیون در عرصه‌های سیاسی نباید مورخان و تحلیلگران تاریخ معاصر ایران را از اهمیت نقش سیاسی ایشان غافل سازد، زیرا در همین زمان بود که حوزه علمیه قم، شکل نهائی سیستم و قدرت مستقل اقتصادی و فرهنگی عظیم خود را به دست آورد و روابط سیستماتیک اجتماعی خود را در ارتباط با دورافتاده‌ترین مناطق کشور تجدید و تقویت کرد. آیت‌الله العظمی بروجردی، خصلتاً مرجعی غیرسیاسی بود و از این نظر، روش سلف فقید خود را دنبال می‌کرد. او خدمات چشمگیر و بسیار مهمی انجام داد که در واقع بزرگترین سنگ بنای حرکت سیاسی و اقتدار روحانیت شیعه در ایران محسوب می‌شد. در زمانی که این مرجع برزگ در قید حیات بود، همگان بر این نکته مسلم و مهم اتفاق نظر داشتند که از هنگام انتقال مرجعیت از نجف به ایران، تنها در زمان زعامت ایشان بود که مرجعیت مطلق جهان تشیع در یکی از مراجع مقیم ایران متمرکز گردید. این مرکزیت به طور طبیعی موجب اقتدار و سازماندهی عظیم حوزه‌های قم و سایر شهرهای ایران بر محوری واحد گردید. این شرایط در حالی بروز کرد که هنوز صدمات وارده بر نهادهای مذهبی و حوزه‌های علمیه طی دهه‌های قبل از آن کاملاً جبران نشده بود. در دوران مرجعیت آیت‌الله بروجردی، تحرک سیاسی قاطبة روحانیون و طلاب، بسیار اندک و محدود بود. این امر به دلیل عدم تمایل ایشان به ورود روحانیون در مسائل سیاسی و توجه به بحث و درس و مسائل داخلی حوزه‌ها بود. البته ایشان تحت هر شرایطی به دفاع از طلبه‌ها و روحانیون، حتی مستقیماً در مقابل دستگاه حکومت بر می‌خاست؛ اما مناسبات و مکاتباتی با حکومت وقت و شخص شاه داشت که غالباً برای تثبیت اقتدار حوزه‌ها و پیشگیری از کشمکشها و بحران‌هایی بود که سرانجام نامعلومی داشت. گرچه در فاصله میان 1320 و کودتای 28 مرداد 1332، بنا به پاره‌ای دلائل فشار دولت، علما و روحانیون کاهش یافت و آنها موفق به لغو ممنوعیت برگزاری مراسم محرم و پوشش اسلامی برای زنان شدند؛ لیکن نتوانستند در مقابل افزایش چشمگیر نفوذ خارجیان در قالب فرهنگ غربی و کمونیسم و تهدیدات جدی ناشی از آن، کار چندانی انجام دهند. به همین دلیل نیز به موضع واکنشی رو آوردند. پس از کودتای 28 مرداد1332، تحولات ساختاری مهمی در ایران صورت گرفت. رژیم شاه به صورت دست نشانده دولت آمریکا در آمد و سیاستگذاری دولت روز به روز متمرکز‌تر و شخصی‌تر شد. دستگاه سرکوب (ساواک، پلیس، ژاندارمری، نیروهای مسلح و بازرسی شاهنشاهی) به عنوان کارآمدترین ابزار توسعه خودمختاری دولت، به ستون عمده نگهدارنده رژیم شاه مبدل گشت. گروههای عمده مخالف، آن چنان تضعیف شدند که هیچ مجرای نهادی برای اعمال نفوذ موثر بر دولت باقی نماند. شاه از یک سو، در مقابل حامی خود، آمریکا کمترین استقلال نداشت و از سوی دیگر در داخل، ارگانهای دولتی در برابر وی هیچ اقتدار مستقلی نداشتند. دولت، اتحاد با طبقه بالای سنتی را، ولو از راه اکراه، حفظ کرد و در عین حال کوشید تا برخورد در مقابل این طبقه و همه گروههای دیگر جامعه را بیفزاید. با این همه، شاه هیچ گونه اقدمی که به منزله مخالفت آشکار با اسلام یا دهن‌کجی به علما یا توهین به مقدسات دینی و ارج نهادن به ارزشهای غربی باشد، انجام نداد. حتی پس از کودتا کوشید روابط بین دولت و جریان اصلی روحانیت را ـ که به خاطر اختلافهایش با گروههای عمده جناح مخالف و تضعیف تدریجی پایگاه پشتیبانی آن در اثر اقدامات غربگرایانه از سیاست کنار کشیده بود، ـ بهبود بخشد و آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام را منزوی و سرکوب کند. مهم‌ترین ژست او در مقابل جریان اصلی روحانیت، همکاری ضمنی او در مبارزه علیه بهائی‌ها در سال 1334 بود. شاه نامه‌‌ای مودت‌آمیز با روحانیان برجسته رد و بدل کرد. رهبران آنها هم نمایندگانی نزد او فرستادند و برخی اصلاحات آموزشی مورد پسند روحانیت را اجرا کرد. آیت‌الله بروجردی به عنوان برجسته‌‌ترین نماینده جریان اصلی روحانیت گرچه طرفدار عدم دخالت در امور سیاسی بود و در این زمینه تا آنجا پیش رفت که در سال 1328 نشستی برای ممنوع کردن مداخله علما در مسائل سیاسی تشکیل داد؛ لیکن وسعت نظر و خدمات نوین وی در امور آموزشی و مذهبی را نباید نایده گرفت. دوران زعامت آیت‌الله بروجردی با شکوفایی حوزه همراه بود. وی در رشته فقه مکتب جدیدی به وجود آورده بود که از آثار و از حوزه‌های فقهی مشهور فراتر می‌رود. اما قابلیتهای او در زمینه مدیرت و مسائل مالی نیز به همین اندازه اهمیت داشت. به منظور کمک به حوزه، برای اولین بار یک دفتر مرکزی برای جمع‌‌آوری کمک از اطراف واکناف کشور تشکیل شد و برآورد می شود که در سال 1340 ماهانه 5 میلیون ریال به قم می‌رسیده است. این عواید امکان ایجاد بناهای جدید را در قم (مثل مسجد اعظم که در جوار حرم حضرت معصومه (ع) به دستور آیت‌الله بروجردی ساخته شد) و شهرهای دیگر فراهم ساخت و افزایش عمده طلاب حوزه که در زمان مرگ آیت‌الله بروجردی به شش‌هزار نفر می‌رسید نیز کمک کرد. آیت‌الله بروجردی وسعت‌نظر فوق‌العاده‌ای داشت. وی از مدارس جدید که در آنها علوم طبیعی همراه با تعلیمات دینی تدریس می‌شد، حمایت کرد. هیأتهایی به کشور‌های مختلف آفریقا، آسیا و اروپا اعزام نمود و برای تقویت نظرگاههای سنی و شیعه با جامعه‌الازهر مصر مناسبات دوستانه برقرار کرد. در زمان مرجعیت آیت‌الله بروجردی برای اولین بار از قم مبلغ به خارج رفت. طلاب با آموزش زبان‌های بیگانه و اعزام به کشورهای مختلف به عنوان سفیران فرهنگی و دینی حوزه علمیه شیعی ایران، در شناساندن پویایی مذهب شیعه گامهای موثری برداشتند. بزرگترین اندیشوران روحانی در روزگار ما، که نقشهای متفاوت و عظیم در دگرگونی اندیشه و سیاست ایفا کردند، دوران جوانی و تکوین فکری خود را در همین زمان طی نمودند. بسیاری از آنان مستقیماً شاگرد آیت‌‌الله بروجردی بودند. رواج مطالعات جدید، ارتباط روحانیون زبده با کشورهای خارجی، تاسیس موسسات و کتابخانه‌های پررونق، نزدیکی روحانیون با دانشگاهیان متدین، توجه برخی از رجال دانشمند و روحانی به مراکز دانشگاهی، تألیف کتب دینی به زبان فارسی با نثر ادبیات نوین به منظور استفاده عموم مردم، بالاخره انتشار نشریات مذهبی با مباحث و مطالب متنوع، بخشی از دستاوردهای دوران زعامت آیت‌الله بروجردی و در واقع بخشی از رخدادهای تاریخی این دوران می باشد. محقق معاصر آقای علی دوانی، آمار تقریبی و نمونه‌ای از انتشارات حوزه علمیه قم را در مدت 16 سال زعامت آن مرحوم، جمع‌آوری کرده و اظهار عقیده کرده است که: در مدت یاد شده، قریب سیصد جلد کتاب، در رشته‌‌های مختلف در زمینه‌‌های فقه، اصول، فلسفه، منطق، تفسیر، حدیث، رجال، درایه، رد بر مذاهب مختلف و مکتب‌های مادیگری ادبیات عربی و فارسی ... نوشته شده است. 1 برخی از این کتابها، چندین بار و در چند هزار نسخه چاپ شده است و اگر معدل تیراژ را در هر واحد کتاب 2000 بگیریم، در دوران زعامت آیت‌الله بروجردی، جمعاً 346000 جلد کتاب از طرف حوزه علمیه قم در دسترس عموم قرار گرفته است. مجموع انتشارات فوق که فهرست آنها به دست ما رسیده است، بالغ بر یکهزار و هجده عنوان کتاب می‌شود و این کتابها به اضافه کتب متفرقه‌ای که خود مولفین به صورت انفرادی چاپ کرده‌اند و تعداد انتشاراتی که فهرست‌ آنها به دست ما نرسیده است و تقریباً 200 عنوان کتاب می‌شود، مجموعاً 1200 عنوان کتاب می‌شد و این رقم با احتساب 5000 نسخه برای هر کتاب که حداقل تیراژ است به رقم شش میلیون نسخه سر می‌زند که رقم قابل توجهی است. با درگذشت آیت‌الله بروجردی، وضعیت مرجعیت در ایران دگرگون شد ونسل تازه‌ای از علما میدان یافتند. آنان ضرورتهای تازه‌ای را در برخورد با مصالح دینی و سیاسی کشور مطرح نمودند و به وفاق دین و سیاست نگاه جدی داشتند. به ویژه آنکه در این زمان، نگرانیهای اساسی درباره صیانت از بنیادهای حوزه علمیه قم نیز مرتفع شده و اقداماتی عمومی‌تر برای گسترش و تبلیغ مسائل دینی، در مقابل فعالیت‌های تجدد طلبانه رژیم شاه مورد توجه جدی قرار گرفت. در حقیقت می‌‌توان گفت آیت‌الله بروجردی نسلی را تربیت کرد که با دریافت صحیح از مقتضیات زمان توأمان در دو مسیر تئوری‌پردازی و انقلابی‌گری نقش مهمی ایفا نمودند. گروهی از شاگردان ایشان بنیاد‌های تئوریک‌ نیروهای مسلمان و شیعه را در تقابل با ایدئولوژیهای رقیب از جمله مارکسیسم و ناسیونالیسم و لیبرالیسم طراحی کردند و عده‌‌ای دیگر با ابتناء بر این تلاش تئوریک، اقدام مهمی در رویکرد سیاسی روحانیت و پرچم‌داری مبارزه با حکومت پهلوی صورت دادند و انقلاب اسلامی را در سه حوزه تدوین تئوری، دگرگون‌سازی نظام سیاسی و مدیریت انقلاب و حرکت بر آمده از انقلاب اسلامی تغذیه کردند. پی‌نوشت: 1ـ عقیقی بخشایشی، یکصد سال مبارزه روحانیت شرق، قم، دفتر نشر نوید اسلام، جلد 4، ص 106. به نقل از:سقوط، مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صص 49ـ 44. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
54
...