انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

تاریخچه مجله خواندنی‌ها

مجله خواندنی‌ها، شهریور 1319 در یک اتاق استیجاری در چهارراه سردر سنگی، دربند دکتر افشار، با اجاره ماهیانه 190 ریال آغاز به کار کرد و در مرداد 1358، که یک مؤسسة تدوینگر، چاپکار و ناشر مطبوعاتی،‌ مستقر در ساختمان مالکانة مجهز خود با میلیون‌ها تومان سرمایه، در خیابان فردوسی جنوبی، کوچة خواندنی‌ها واقع بود، به تاریخ پیوست. بانی و گرداننده خواندنی‌ها، علی اصغر امیرانی بیجاری گروسی کردستانی (1294 – 1360 ش) نام داشت که از پادویی به صحافی رسید و با كار توزيع نشریه ایران باستان وارد عرصة مطبوعات ایران شد. عضویت هیأت تحریریه نشریه‌های نسیم صبا و ایران باستان، او را به خبرنگاری روزنامة اطلاعات رساند. جرقة نشر خواندنی‌ها در ذهن امیرانی چنین آغازیدن گرفت که در واپسین سال‌های حاکمیت پهلوی اوّل جمعه‌ها مسابقه‌های اسبدوانی در تهران برگزار می‌شد و امیرانی برای روزنامة اطلاعات گزارش مسابقه‌های یاد شده را تهیه می‌کرد. استقبال بیش از حد تهران نشینان از آن مسابقه‌ها، امیرانی را واداشت طرحی در اندازد و برای فروش بلیت‌های مسابقه ابتکاری به خرج دهد. پس بنگاه زربخش را بنیاد نهاد و به مرور فروش بلیت‌های مسابقه‌های اسب دوانی را به انحصار خود در آورد. تماشاگران مسابقه‌های جمعه، بیش از 24 ساعت به انتظار می‌نشستند تا عصر شنبه نام خریداران برندة بلیت‌ها را در روزنامة اطلاعات بخوانند. امیرانی که شنبه‌ها نظاره‌گر انتظار مردم در مقابل روزنامه فروشها بود به فکر فرو رفت تا نشریه‌ای انتشار دهد و نام برندگان را خود منتشر کند اما تولید محتوا در سال 1319 نیاز به مجوزهای گوناگون و گذر از سانسور انطباعات و شهربانی داشت. پس به فکر بازچاپ گُلچین چاپکرده‌های روزنامه‌ها و مجله‌ها که در آن روزگار نیازمند مجوز نبود افتاد و با شعار «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری» خواندنی‌ها را انتشار داد. خواندنی‌ها هفت سال و شش‌ماه بدون پروانة انتشار منتشر شد. امیرانی دربارة چگونگی گذر از روزگار بی‌مجوز می‌گفت: «شهریور 1319 درست 25 سال داشتم و چون سن قانونی و رسمی برای اجازه انتشار و گرفتن امتیاز روزنامه و مجله آن وقت‌ها سی‌سال بود ناچار شدم سیاست شتر مرغی را در پیش بگیرم. مشهور است به شترمرغ گفتند بار ببر، گفت مرغم، گفتند: بپر، گفت شترم، و با اجرای این سیاست هم خود را از زحمت پرواز خلاص کرد و هم از شر باربری. من هم تا وقتی که سنم به سن قانونی برای تحصیل امتیاز نرسیده بود ناچار بودم برای جلوگیری از هرگونه اشکال و ایراد قانونی مجله را به صورت کتاب بدون تاریخ و شماره وحتی بدون ذکر نام مدیر و محل اداره منتشر کنم تا اگر کسی گفت چرا امتیاز نداری بگویم این که من منتشر می‌کنم مجله نیست بلکه کتاب است که هر چند وقت یکبارچاپ می‌شود، و اگر می‌گفتند چاپ کتاب احتیاج به اجازة ادارة نگارش وزارت فرهنگ دارد می‌گفتم این نشریه کتاب نیست بلکه مجموعه‌ای از مطالب چاپ شده سایر روزنامه‌ها و مجلات که یکبار از سانسور اداره نامه‌نگاری شهربانی گذشته و نیار به اجازه مجدد ندارد»(1) خواندنی‌ها پس از هفت سال و شش‌ماه انتشار در بهمن 1326 پروانة نشر گرفت. امیرانی، صدور «امتیاز» خواندنی‌ها را مدیون پی‌گیری‌های حسین مکی می‌دانست و می‌گفت: «... آقای مکی تا مدت سه هفته همه روزه با اتومبیل خود به ادارة خواندنی‌ها واقع در خیابان قوام‌السلطنه آمده مرا که به آسانی نمی‌خواستم از میز کارم جدا شوم به زور برای کار خودم به دیدن یک یک اعضا شورای عالی فرهنگ که صدور امتیاز در دست آنها بود می‌بُرد و با من بمیرم و تو بمیری از آنها قول می‌گرفت که روز جلسه شورا غیبت نکنند و امتیاز خواندنی‌ها را بگذرانند تا بالاخره جلسه به ریاست مرحوم ملک الشعرا بهار وزیر فرهنگ وقت تشکیل و به اتفاق آرا امتیاز مجله خواندنی‌ها را که از هفت سال قبل مردم عملاً داده بودند صادر کرد و از شماره 42 سال هشتم (ششم بهمن 1326) به بعد خوانندگان نام مرا برای نخستین بار بعد از عنوان (صاحب امتیاز و مدیر مسئوول) بر سر لوحه مجله مشاهده کردند. تا آن روز من یگانه و جوان‌ترین روزنامه نگاری بودم که هفت سال قبل از آن که به سن قانونی برای گرفتن امتیاز برسم به انتشار یک مجله مرتب موفق شدم ...»(2) نکته جالب توجه آن است که خواندنی‌ها در هفت‌ونیم سال نخست که پروانة انتشار نداشت دو بار در سال‌های 1321 و 1324 توقیف شد. توقیف نخست که بر اثر ماجرای 17 آذر 1321 و بلوای نان پدید آمد می‌رفت تا شیرازة خواندنی‌ها از هم بپاشد اما امیرانی با تأسیس ادارة اطلاعات مطبوعاتی و ادارة پخش مطبوعات کشور و کارهایی دیگر خیمة دفترش را تا رفع توقیف مجله بر پا نگاهداشت. همچنین مجالی پیدا کرد تا در توقیف اول ازدواج کند و در توقیف دوم صاحب فرزند دیگری شود! امیرانی در هر توقیف به ایده‌های نو فکر می‌کرد و تازه‌هایی که در ذهنش انباشته می‌شد، پس از رفع توقیف به کار می‌بست. به عنوان مثال برای این‌که شمارگان مجله را بالا ببرد برای هر نسخة خواندنی‌ها شماره‌ای مخصوص بر پشت جلد حک می‌کرد و با قرعه‌کشی‌های هفتگی، نام شماری به عنوان برنده اعلام می‌شد و به آنان جایزه‌هایی نیز می دادند. موفقیت‌های پیاپی خواندنی‌ها در 15 سال نخست نشر سبب شد 32 مجله مشابه پدید آید که البته هر کدام یکی پس از دیگری طلوع نکرده غروب کردند و به سرعت از میان رفتند. عده‌ای نیز به فکر شراکت با امیرانی افتادند. یکی دو تن مدتی شریک او در نشر مجله شدند اما دیری نمی‌پایید که شراکت به هم می‌خورد و یکه تازی امیرانی در خواندنی‌ها استمرار پیدا می‌کرد. به هر روی هرچه زمان می‌گذشت بر ثروت و قدرت امیرانی افزوده می‌شد و او نیز با مبارزة قلمی که تیراژ زا بود و نیز با ارتباط وسیع به با نفوذ‌ترین مجله‌دار ایران از مرداد 1332 تا بهمن 1357 بدل گردید. یکی او را «فیل» و دیگری «کعب الاخبار» می‌نامید. فردی به واسطة چاپ مطالب برگرفته از مطبوعات، وی را «سارق الجراید» نام می‌نهاد و شماری بر این باور بودند که تاریخ روزگار پهلوی دوم را با استفاده از خواندنی‌ها می‌توان نوشت. این اظهار نظرها به شیوة مرسوم در کشورمان بسته به میزان دوستی و دشمنی با او بود. فاصله انتشار خواندنی‌ها در عُمر 39 ساله گاهانه، ماهانه، هفتگی و نیم ‌هفتگی بود و در این گسترة زمانی با چاپ حدود 60 میلیون نسخه، این مجله سردبیرانی به خود دید. از آن جمله‌اند: ابوالقاسم پرتو اعظم، امیرهوشنگ عسکری، حسین مکی، مسعود برزین، عباس فروتن، نصرالله شیفته، حسین سرفراز، ایرج نبوی، منوچهر محجوبی، محمود طلوعی، علی شعبانی و... عُمر سردبیری خود امیرانی بر خواندنی‌ها بیش از دیگران بود. در دهة 1320 که اندیشه‌های چپ و راست رواج داشت، امیرانی دو دبیر چپ و راست گمارده بود که هر یک مسئولیت بررسی و برگزیدن مطالب نشریه‌های خاص خود را عهده‌دار بودند. از مرداد 1332 اما خواندنی‌ها دیگر نیازی به نگاه دوسویه نداشت و حرفه‌ای‌گری را از منظر دیگر می‌نگریست و 25 سال رویه‌ای یکنواخت را سپری کرد. امیرانی در روزگار حیات خواندنی‌ها برخوردار از همکاری قلمی شماری از ناموران بود که هریک در افزونی شمارگان مجله نقش داشتند. علی‌اکبر کسمایی، خسرو شاهانی، فرید جواهر کلام، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، پرویز خرسند، ایرج زارع، احمد شاملو، فرید امیرانی، حبیب‌الله شاملویی، زبیده جهانگیری (شبنم) و بیش از همه ذبیح‌الله حکیم الهی مشهور به ذبیح‌الله منصوری (1274 – 1365ش)؛ نویسنده‌ای که حیات مطبوعاتی‌اش از تمام عُمر و زندگی امیرانی بیشتر است. منصوری یک سال پیش از تولد امیرانی روزنامه‌نگار شد و پنج سال پس از وداع امیرانی با دنیا به فعالیت خود ادامه داد. ذبیح‌الله منصوری از شهریور 1319 تا مرداد 1358 و تا شمارة پیاپی 3472 آثارش در خواندنی‌ها چاپ شد. همچنین وی با گردانندگان 8 شمارة پایانی خواندنی‌ها که با عنوان «خواندنی‌ها در مسیر انقلاب» منتشر شد، به همکاری پرداخت و به مدت پنج‌سال – تا یک ماه پیش از فوت- روزانه در دفتر مجله خواندنی‌ها می‌نشست بدان امید که انتشار مجله از سرگرفته شود اما هیچ گاه مجله منتشر نشد و همان مرداد 1358 نقطة پایان حیات 39 ساله خواندنی‌ها بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. خاطرات مطبوعاتی. سید فرید قاسمی، تهران: نشرآبی، 1383، ص 187- 188؛ به نقل از خواندنی‌ها، س 16، ش 128، 1334، ص 8 و 9 2. همان، ص 508 – 509 ؛ به نقل از خواندنی‌ها، س 16، ش136، 1334، ص 9. منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

جنگ جهانی دوم در تهران

پس از آنکه در تیر 1320 متفقین در مورد ایجاد جبهه مشترکى بر علیه آلمان به توافق رسیدند، مسلم بود که اشغال ایران براى عملى کردن این جنگ مشترک، در جبهه روسیه شوروى، شرط اساسى را تشکیل مى‏داد. اما از آنجا که دولت ایران دو بار با صراحت بى‏طرفى خود را در جنگ اعلان داشته بود، متفقین به دنبال دست‏آویزى بودند تا بدان وسیله اشغال نظامى این کشور را توسّط نیروهاى خویش در نظر جهانیان موجه جلوه دهند. این دست‏آویز را متفقین در موضوع حضور آلمانیها در ایران یافتند. آنها با توسل به موضوع حضور آلمانیها، اظهار ‏داشتند که وجود تعداد زیادى اتباع آلمانى در ایران (که در حقیقت فقط 700 نفر بودند در حالى که 2950 نفر انگلیسى در ایران زندگى مى‏کردند) خطرى براى منافعشان ایجاد مى‏کند. سرانجام متفقین تصمیم خود را گرفتند. ساعت چهار صبح روز سوم شهریور 1320 نظامیان انگلیس و شوروى از مرزهاى ایران در شمال و جنوب غربى عبور کردند و به خاک کشورمان هجوم آوردند. در همان روز سفراى دو کشور مهاجم یادداشتى را تسلیم دولت ایران کردند که در آن دلیل حمله به خاک ایران توسط ارتش‏هاى کشورشان وجود اتباع آلمانى در ایران ذکر شده بود. نیروهاى ارتش سرخ توانستند به سرعت نواحى شمالى ایران را به تصرف درآورند. نیروهاى انگلیسى نیز که از دو سو، یعنى عراق و بلوچستان وارد شده بودند به سرعت در داخل خاک ایران پیشروى کردند و تمام نقاط حساس در جنوب و بخصوص مناطق نفتى و تأسیسات شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان را به تصرف درآوردند. در چهارم شهریور تهران و غالب شهرها مورد حمله هوایى قرار گرفت و تعداد زیادى از مردم، شهر را تخلیه و به اطراف پناه بردند. به دنبال آن غالب مغازه‏ها در تهران تعطیل شدند و مردم از لحاظ خواروبار دچار مضیقه گردیدند. مذاکرات دولت ایران با نمایندگان شوروى و انگلیس به توافق نرسید و قواى دو کشور به سرعت به سوى پایتخت در حرکت بودند. از طرف دولت در تهران حکومت نظامى اعلام شد و از هشتم شهریور سپهبد احمد امیر احمدى تنها سپهبد ایران فرماندار نظامى شد و طى اعلامیه‏اى متذکر گردید عبور و مرور مردم در تهران از ساعت نه شب به بعد ممنوع است. در پادگان هوایى قلعه‏مرغى یک کودتاى نافرجام علیه فرمانده نیروهاى هوایى به وقوع پیوست. کودتا کنندگان سرتیپ احمد خسروانى فرمانده نیروى هوایى و چند تن از فرماندهان را بازداشت نموده، امور نیروى هوایى را در دست گرفتند. سرانجام با رسیدن قواى کمکى از لشکر یک مرکز و زد و خورد شدید، کودتاچیان با دو هواپیما فرار کردند که در نتیجه با شلیک هوایى، مردم تهران دچار وحشت و اضطراب شدند. هواپیماهاى شوروى در این روز در تهران و شهرستان‏ها اعلامیه توزیع نمودند و شوراى عالى نظامی دستور مرخصى سربازان وظیفه را تصویب نمود و به مرحله اجرا درآورد. در اثر این تصمیم تمام پادگان‏هاى تهران و شهرها خالى از سرباز شد و سربازان در خیابان‏ها گرسنه و تشنه به راه افتادند و به سوى دهات خود روان شدند . شهر تهران از لحاظ آذوقه سخت در مضیقه قرار گرفت. در بامداد 25 شهریور رضا شاه از سلطنت کناره‏گیرى کرد و عازم اصفهان شد. در پی استعفاى وی ، در روز 26 شهریور سربازان روسى و انگلیسى وارد پایتخت شدند و تا آخر جنگ دوم جهانى در تهران باقى ماندند. با سقوط دیکتاتور، در زندان‏ها باز شد و به زودى روزنامه‏هاى آزاد بناى انتشار گذاشتند و رجالى که در دوره دیکتاتورى کشور را ترک کرده بودند به تهران بازگشتند و احزاب مختلف سیاسى فعال شدند. دهه 1320 سالهاى بحرانى بود که به تظاهرات خیابانى گسترده‏اى منجر شد. از همان آغاز به علت جنگ و بیکارى در کشور ، فقر و گرسنگى چهره خود را نشان داد و مهاجرت به تهران شدت یافت. تداوم سیل مهاجرت به تهران، به تشدید قحطى و بیکارى دامن زد و در آذر ماه 1321 مردم تهران در اعتراض به قحطى و گرانى، خانه نخست وزیر وقت، قوام السلطنه را غارت کردند. در این روز ابتدا شمار زیادى از مردم تهران در خیابان‏ها به تظاهرات اعتراض‏آمیز دست زدند و در جلوى مجلس فریاد «ما نان مى‏خواهیم» سر دادند. تظاهرات به شورش تبدیل شد و در اندک زمانى چهره آشوب به خود گرفت. تهیدستان و بینوایان و گرسنگان به خشونت متوسل شدند و اوباش دست به غارت مغازه‏ها و خیابانهاى شاه آباد و لاله زار و سعدى و فردوسى زدند، دولت بلافاصله حکومت نظامى اعلام کرد. مسلسل‏ها در چهار گوشه میدان مخبر الدوله و نبش شمالى و جنوبى تقاطع خیابان‏هاى لاله زار و استانبول بکار افتاد، شورش به شدت سرکوب شد. دومین رویداد بزرگ، تشکیل کنفرانس سران متفقین در سال 1322 در تهران بود (9 بهمن 1322). این کنفرانس با شرکت مارشال استالین، وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت رؤساى کشورهاى شوروى، انگلیس و آمریکا تشکیل یافت. اعلامیه‏اى به امضاى سران متفقین انتشار یافت که مؤید تضمین استقلال ایران بود. براى حفظ خاطره این کنفرانس، سه خیابان از خیابانهاى تهران به نامهاى استالین، چرچیل و روزولت نامگذارى گردید . با پایان جنگ وزارت امور خارجه ایران بیانیه‏اى صادر کرد که در آن تقاضا شده بود که نیروهاى انگلیس و شوروى به موجب پیمان سه گانه (شش ماه پس از پایان جنگ با ژاپن) خاک ایران را تخلیه نمایند. ابتدا ارتش انگلیس تخلیه تهران را آغاز کرد، روسها هم بدون هیچگونه اخطار قبلى فرودگاه قلعه مرغى را تخلیه و تهران را ترک گفتند. ولى به جاى افراد نظامى اداره امور را به دست مأموران با لباس شخصى سپردند. در ضمن همچنان اداره راه آهن شمال را در دست خود گرفته در تهران نیز با گذاشتن افراد عادى در راه آهن به کار خود ادامه دادند که بعدها با فشار بین المللى و طى توافق قوام و استالین از تهران رفتند. منبع: سامانه مدیریت تبلیغات اسلامی ، معاونت فرهنگی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

درباره قاتلی به نام پزشک احمدی....

احمد احمدی فرزند محمدعلی مشهور به پزشک احمدی در سال ۱۲۶۶ در یکی از محلات تبریز به دنیا آمد. در سنین نوجوانی به کار فروش دارو سرگرم شد. حدود سال ۱۳۰۷ در ۴۱ سالگی به تهران آمد و در بیمارستان احمدی تهران که بعد‌ها به بیمارستان سپه موسوم گردید، به کار پرستاری پرداخت. او با مشاهده اعمال پزشکان سعی می‌کرد امور پزشکی را بیاموزد. سر و کار با بیماران متعدد اهمیت واقعی بیماری و درد را در نظرش کم اهمیت جلوه می‌داد. او زمانی اقدام به دایر کردن داروخانه کوچکی در مشهد نمود. همین که می‌گفتند از تهران آمده و در یکی از بیمارستان‌های مهم مرکزی کار می‌کرد، برای معروفیتش کافی بود تا مردم به او مراجعه نمایند هر چند که سواد اندکی داشت. در سال ۱۳۱۰ در دوران ریاست آیرم بر شهربانی وارد یکی از مهم‌ترین ادارات مرکز شد. به ظاهر گفته می‌شد که طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مامورین عالی‌رتبه از کارهای او خبر داشتند . احمدی در زمان ریاست رکن‌الدین مختاری، نام‌آور‌تر گردید. مشهور است که وی اغلب شب و نصف شب در سر خدمت حاضر می‌شد و با آمپول‌های مخصوص خود «انژکسیون»[۱] آمپول داغ، آمپول هوا و... بیماران را راحت می‌کرد. وی مردی به ظاهر مقدس بود. یکی از همسایگانش در خیابان ناصرخسرو قسم می‌خورد روزی به خانه ما آمد و گفت مگر شما مسلمان نیستید؟ پرسیدم چرا؟ در این موقع اشاره‌ای به آن اطاق که ویالون و قرآن در آن بود، نمود و گفت در قیامت جواب خدا را چه می‌دهید؟ همیشه تسبیح در دست داشت و پیوسته وردی را زیر لب زمزمه می‌کرد.[۲] او را زمانی شفاءالدوله[۳] نیز می‌خواندند. تکیه کلام این مرد کوتاه قد، عبارات به مرگِ عزیزت، به مرگِ عزیزم و قسم به قرآن مجید و به ‌ایزد منان بود. اهل دعا وعبادت بود. بسیار زبان‌باز، پرحرف و مأکول بود و هیچ واقعه‌ای سبب ترک صبحانه و ناهار و شامش نمی‌شد. وی می‌گفت: «حرف حق بسیار ارزنده و قابل احترام است، اما نباید حرف حق را به صرف حق بودن بر زبان راند باید همیشه گوش به فرمان و مطیع بود وازبیان حقایق ابا داشت.»[۴] به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی، زندانیانی که دیگر ضرورتی به زنده ماندن آن‌ها احساس نمی‌شد، با بهره‌گیری از تخصص پزشک احمدی در تزریق آمپول هوا در بیمارستان شهربانی یا محل دیگر کشته می‌شدند. در زمان سلطنت رضاشاه، دستگاه اطلاعاتی به معنای خاص آن یعنی جمع‌آوری خبر از کشور هدف، در ایران وجود نداشت. رضاشاه همه چیز را از نظمیه که بعد‌ها به شهربانی تغییر نام یافت، می‌خواست ولی شهربانی برای کسب اطلاعات، سازمان نیافته بود لذا بیشتر اطلاعات از طریق سفارتخانه‌های ایران در کشورهای مورد نظر و کانال وزارت امور خارجه به شاه می‌رسید.[۵] شاید به توصیه انگلیسی‌ها شاه از شهربانی خواست تا به فعالیت‌های سیاسی که به ضرر حکومت بود رسیدگی کند. شهربانی رضاشاه نیز با حدّت و شدّت به این کار مبادرت ورزید.[۶] در زمان ریاست رکن‌الدین مختار بر شهربانی جوّ خفقان و خوف‌انگیز به اوج رسید و فعال‌ترین ادارات شهربانی کل در این دوره، اداره پلیس سیاسی و اداره زندان بودند. اداره پلیس سیاسی وظایف پلیس امنیتی را انجام می‌داد و اداره زندان، مقصرین عادی و سیاسی را نگهداری می‌کرد.(7) زندان دوران رضاشاه دروازه گورستان بود. فقط ساعات و روزهای انتظار فرق می‌کرد،[۸] این جوّ مخوف ادامه داشت تا در سوم شهریور ۱۳۲۰ شمسی با حمله نیروهای انگلیس و شوروی به ایران و اشغال آن و از آنجا که دو کشور با ادامه سلطنت رضاشاه به خصوص در اثر سیاست نزدیکی به آلمان، موافق نبودند، با گفت‌وگوهای انجام شده میان تهران- مسکو- لندن موجبات استعفای اجباری رضاشاه و به قدرت رسیدن پهلوی پسر فراهم شد . پس از این تغییر و به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی و برقراری آزادی نسبیِ مطبوعات و آزادی‌های سیاسی، تعدادی از کسانی که خود یا بستگان آنان (خانواده تیمورتاش، سردار اسعد وزیر جنگ رضاشاه...) از رژیم گذشته صدمه دیده بودند، به دادسرای دیوان کیفر شکایت نمودند و با مطرح شدن توقیف‌های غیرقانونی و شکنجه و قتل اشخاصی چون مدرس، سردار اسعد، فرخی یزدی، تیمورتاش... که به دستور شاه وقت توسط مامورین شهربانی (نظمیه سابق) در زندان یا تبعیدگاه‌ها صورت گرفته بود، در محافل سیاسی و روزنامه‌ها و لزوم بررسی و کیفر مجرمین که واکنش مجلس را نیز به همراه داشت و شیخ‌الاسلام ملایری نماینده گروس علیه مختار (رئیس شهربانی رضاشاه ۱۳۲۰‌-‌۱۳۱۴) اعلام جرم کرده و از دولت خواست پیش از آنکه مختار با کمک دوستان صاحب نفوذش در کرمانشاه از طریق قصر شیرین به عراق برود، دستگیرش کنند، جریان شکایات وارد مرحله تازه‌ای گردید.(9) دولت فروغی در اثر فشار افکار عمومی، به دستگیری افراد بنامی مانند رکن‌الدین مختار، مصطفی راسخ رئیس زندان و پزشک احمدی و چند نفر دیگر اقدام نمود[۱۰] و از مهرماه سال ۱۳۲۰ مقدمات محاکمه عمال نظمیه آغاز شد و مختار که قصد خروج از ایران را داشت، تعقیب و به تهران منتقل گردید.[۱۱] احمدی هم چون می‌دانست که ایران تیمورتاش و خانواده دیگر قربانیان که با مشارکت او به قتل رسیده بودند درصدد شکایت و بازداشت وی بر خواهند آمد، ابتدا از خانه‌اش به خانه این و آن پناه می‌برد و بالاخره با مقداری پول و یک گذرنامه جعلی راهی عتبات شد، اما ایران تیمورتاش که برای انتقام خون پدر قسم یاد کرده بود، در جستجوی احمدی، کربلا، نجف و کاظمین را پشت سر گذاشت تا سرانجام پزشک مجاز شهربانی را در فندق‌المناف بغداد در حالی که مویش را رنگ کرده و ریش گذاشته بود، یافت. ایران به کمک آشنایی که از متنفّذین شیعی عراق بود، به شرطه خانه رفت و احمدی را یک فرد خطرناک معرفی نمود.(12) احمد احمدی فرزند محمدعلی که توسط مامورین عراق دستگیر شده، به درخواست دولت ایران تحویل مامورین ایرانی گردید.[۱۳] «حدود ۴ ساعت بعدازظهر پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۲۱ به تهران وارد شده و بلافاصله پس از ورود به دیوان کیفر تسلیم و در‌‌ همان موقع تحقیقات و بازپرسی از مشارالیه برای تکمیل پرونده آغاز گردید.»[۱۴] محاکمه رئیس شهربانی محمد رضاشاه و سایر متهمین شهربانی (مختار و حدود ۱۴ نفر از افسران و مامورین شهربانی) در مرداد ۱۳۲۱ در شعبه یکم دیوان کیفر پشت کاخ گلستان عمارت وزارت امور خارجه سابق به ریاست علی‌اکبر موسوی‌زاده در دادستانی جلال عبده آغاز گردید که تا شهریور ادامه یافت و نتیجه نشان داد قسمتی از قتل‌های رخ داده در زمان سرلشکر آیرم و قسمت عمده آن در زمان رکن‌الدین مختار صورت گرفته است و در مورد تعدادی از قتل‌های رخ‌ داده، پزشک احمدی عامل اصلی جنایت بوده است. از آنجا که رسیدگی به جرایمی که مجازات آن اعدام بود در حدود وظایف دیوان عالی جنایی بود، پرونده احمدی پس از تکمیل در دیوان کیفر در بهمن ماه ۱۳۲۲ در دادگاه دیوان عالی جنایی مورد بررسی قرار گرفت.(15) پزشک مجاز زندان قصر به موجب قرار صادره در پرونده مربوط به قتل سردار اسعد بازداشت گردید. وی علاوه بر آن متهم بود به آزار و اذیت و قتل محمد فرخی یزدی به دستور و امر مختار و نیرومند[۱۶] و علاوه بر این اتهامات، متهم به قتل تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه نیز بود. شاه پس از بدگمان شدن به تیمورتاش وی را از وزارت دربار عزل و دستور زندانی شدنش را صادر نمود و عبدالحسین تیمورتاش در زندان شماره ۴ قصر زندانی شد.(17) پزشک احمدی، تیمورتاش را بر اساس دستور رئیس کل شهربانی (آیرم) با تزریق استریکنین[۱۸] مسموم می‌کند ولی چون هنوز مختصر حیاتی داشته به گواهی دکتر محمد خروش و اظهارات معین طبیب و ابوالقاسم حائری برای اینکه کارش زود‌تر تمام شود، بالش را بر دهانش گذاشته و او را خفه می‌کند.[۱۹] تیمورتاش در مهرماه ۱۳۱۲ برابر سپتامبر ۱۹۳۳م به قتل رسید و طبق گفته دخترش ایران، این بالش خون‌آلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند.(20) این موارد نمونه‌ای از اتهامات پزشک احمدی بود. وی افراد گمنامی را نیز به قتل رساند که اولاً به دلیل گمنامی و ثانیاً برای اینکه کسی نبود که علیه او اعلام جرم کند، بیشتر جنایاتش برای همیشه مخفی باقی ‌ماند. در دادگاه عالی جنایی، پرونده‌های قتل فرخی، ارانی، سردار اسعد و خان‌بابا اسعد در پشت کاخ گلستان عمارت سابق وزارت امور خارجه مورد رسیدگی قرار گرفت و همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، موارد اتهام پزشک احمدی توسط دادستان با حضور وکلای مدعیان خصوصی ارسلان خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد، عباس نراقی وکیل ورثه فرخی و احمد کسروی وکیل مدافع احمدی مطرح گردیده[۲۱] که بیان می‌گردد. در دادگاه عالی جنایی متهمین مختار، راسخ، نیرومند و احمدی، کنار هم در ردیف اول قرار گرفتند. احمدی با پالتوی قهوه‌ای رنگ و ریش گندمگونش از بدو ورود به دادگاه زیر لب چیز‌هایی می‌گفت. قبل از بیان موارد اتهام رئیس محکمه از متهمین سوالاتی می‌پرسد، به دلیل ارتباط با موضوع این تحقیق تنها به یک مورد اشاره می‌شود نام؟ احمد، نام خانوادگی؟ احمدی، سابق چه شغلی داشتید؟ پزشک مجاز بودم، سن؟ حدود ۶۱ سال، ساکن؟ تهران (حال ساکن زندان)، عیال و اولاد داری؟ یک عیال و پنج طفل صغیر دارم،[۲۲] سابقه محکومیت؟ سابقه بدی ندارم، سواد دارید؟ سواد جزئی دارم، مسلمان و تابع ایران هستید؟ بلی مسلمان خدا‌شناسی هستم و تابع ایران می‌باشم. (23) بعد از پایان تحقیقات، ارسلان خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد در دیوان عالی کشور علیه احمدی بیاناتی ایراد می‌کند که به اختصار به گوشه‌ای از آن‌ها اشاره می‌گردد: در زندان شهربانی اسم احمدی و لفظ موت با هم مترادف بودند. اینکه احمدی می‌گوید به مریض‌ها او هرگز آمپول نمی‌زد صحیح است زیرا او هرگز آن آمپول کذایی را برای شفاء و معالجه یک مریض به کار نبرده است که درد مریض را تخفیف بدهد بلکه او همیشه آمپول خود را به محبوسین سیاسی و بی‌گناه و از قضا سالم و تندرست می‌زد از قبیل مرحوم سردار اسعد و فرخی و غیره.[۲۴] «احمدی از تمام لوازم و اسباب طبی یک کیف کوچکی داشت و یک انژکسیون بزرگ و از لوازم زهد و تقوا تسبیحی همیشه به دست و کتابچه کوچکی هم در بغل که کتاب دعایش بود و وقتی آمپول نمی‌زد، تسبیح می‌چرخاند و خود را یک زاهد مصنوعی جلوه می‌داد و بعد از آمپول زدن هم از کتاب دعا می‌خواند و ثواب آن را نثار روح شهدای خود می‌کرد. احمدی برای هر قتلی انعامی می‌گرفت. خرده پا‌ها و اشخاص غیرمعروف کمتر و معروفین بیشتر.»[۲۵] اینکه گفته برای زیارت حسین(ع) به کربلا رفتم، دروغ است. او در کربلا در تجسس مقبره همکاران و هم‌مسلکان خود یعنی شمربن ذی‌الجوشن و یزید بن معاویه بوده تا با روح آن‌ها صحبت کند که کاری که شما در صحرای کربلا کردید من با آزادیخواهان ایران در زندان قصر کردم. اگر اوضاع شهریور پیش نمی‌آمد، احمدی بقیه رجال و آزادی‌خواهان را از زحمت حیات خلاص می‌کرد.[۲۶] تمام مسایلی که در پرونده جمع‌آوری شده، منشأش در زندان بود و از جزئیات این اعمال، زندانی‌ها خبر داشتند. پاسبان‌ها و مامورین محبس می‌دانستند آلت جنایت‌اند. شهربانی امنیت‌کُش است نه امنیت‌بخش. لذا با آن دستگاه صمیمی نبودند و در مقام پول و انعام همه چیز را می‌گفتند. آقای دادستان می‌فرمایند این شخص (احمدی) شریف‌ترین شغل را آلت جنایت قرار داده و به جای کمک به مردم، موجب هلاکت آنان می‌شده. احمدی هم تا حدی که توانست زحمت کشیده و اوقاتی که همه خواب بودند یعنی نصف شب به بعد مشغول کار می‌شد. اطباء سعی می‌کنند از بروز سکته جلوگیری کنند وی طریقه ایجاد سکته قلبی را کشف کرد. این محاکمه عادی نیست. قتل معمولی واقع نشده. افراد حکومت که خود حافظ جان و حقوق مردم بوده‌اند، مرتکب قتل شده‌اند. افکار عمومی از این محاکمه استقبال می‌کند زیرا نظم آینده جامعه را در مجازات مسوولین و کسانی می‌دانند که آن نظم را از بین بردند. مسوولین جنایات بیست ساله، آن‌هایی هستند که ما را تا لب پرتگاه آوردند، یعنی تا وقتی که تمام قدرت را به یک نفر تسلیم نمودیم و خود نشستیم و تماشا کردیم او چه می‌کند. در آن دستگاه هر کس کار کرد، از روی اجبار نبود لذا چنین اشخاصی اعم از وزیر و مستشار و قاضی و مدیرکل و احمدی تماماً مسوولند زیرا عالماً و قاصداً خود را به آن دستگاه فروخته بودند. احمدی به قیمت کمتر و آن‌ها به عوض بیشتر. چون احمدی برای ریاکاری اغلب قرآن می‌خواند، من حکم خداوند را که در این آیه شریفه است تذکر می‌دهم تا او بداند خداوند، رحم و دلسوزی درباره مجرمین را نمی‌فرمود:[۲۷]«قُل سیرُوا فِی الارضِ فَانظِروِا کَیفَ کانَ عاقِبه المُجرِمینَ وَ لاتَخزَن عَلَیهِم وَ لاتَکُن فی صَبقٍ مِمّا یَمکُرُون.»(28) بعد از پایان بیانات خلعتبری وکیل ورثه سردار اسعد، پزشک احمدی آخرین دفاعش را اظهار می‌دارد: پدرم مرد مقدس و باتقوایی بود. مادرم علویه و از اولاد امام زین‌العابدین(ع) بود. آیا وجدان و انصاف اجازه می‌دهد که این اتهام را به من ببندید؟ همه این‌ها دروغ گفته‌اند. احمدی قرآنی از جیب درآورده و دست روی آن گذاشته و گفت شما را به این قرآن من در عمرم کیف نخریده‌ام، نه اینجا و نه مشهد. کیف نداشته‌ام. آقای خلعتبری می‌گوید همه را من آمپول زده‌ام. دروغ می‌گویند. من غرضی با این‌ها نداشته‌ام. دست من مرتعش است چه طور می‌توانستم آمپول بزنم. در این دنیا اول وکیل من خدا است، دوم وکیلم علی بن ابیطالب، سوم هیات قضات دادگاه، چهارم آقای کسروی است. رئیس خطاب به احمدی بیان می‌دارد که بقیه مدافعات شما را آقای کسروی ادامه خواهند داد. آقای کسروی اظهار می‌دارد که اگر احمدی آدم کشته است باید بالای دار برود و مرا از او دفاعی نیست لیکن باید دید آیا قضیه مسلم است؟ آیا گناه احمدی ثابت می‌باشد؟ مقدمه‌ای عرض می‌کنم: احساسات و تمایلات هر زمان رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد. روزی در این کشور مردی نیرومند برخاسته، در آن روز همگی ستایشگر می‌شوند همگی چاپلوسی می‌کنند. کسی که ستایشگر یا چاپلوس نیست باید عقب بماند و صدمه و آزار یابد. روزی آن مرد نیرومند از کشور بیرون می‌رود. در این هنگام همگی نکوهشگر می‌گردند. شما که می‌خواهید هر روزی رنگ دیگری پیش آورید، ما را چرا افزار کار خود می‌گردانید. این مقدمه بود مقصودم این است آیا با این پیشینه و بازگشت احساسات می‌توان به این پرونده اطمینان کرد؟ گواهان کیستند؟ آیا نه‌‌ همان کارکنان شهربانی‌اند؟ این گواهان کسانی‌اند که به گفته خودشان در زیردست احمدی و راسخ و نیرومند و مختاری اجرای جنایت کرده‌اند. می‌پرسیم چرا دیروز آن کار‌ها را کرده‌اید؟ خواهند گفت مجبور بودیم. می‌گوییم از کجا که امروز مجبور نباشید؟ کسی که دیروز مجبور شده جنایت کرده، امروز هم مجبور شده گواهی دروغ تواند داد. آیا احمدی را می‌توان قاتل سردار اسعد فرخی... محسوب کرد؟ آیا ماده ۱۷۰ (حکم اعدام) را شامل او می‌توان دانست. منشأ تردید این است که قاتل کسی است که قصد قتل کند و مقصود از آن قتل در اندیشه خود داشته باشد. احمدی نه قصد قتل کرده و نه مقصودی او را بوده است. احمدی افزار قتل بوده نه عامل آن. احمدی گله‌مند بود که از او دفاع نکردم. من خیلی مختصر دفاع کردم ولی حقایق را گفتم. با این پرونده احمدی را نمی‌توان متهم دانست. (تطبیق با ماده ۱۷۰) و محکوم کرد. مقدرات او در دست شما پنج قاضی است که حکم تبرئه او را صادر کنید.(29) علی ابوالحسنی در خصوص وکالت کسروی می‌نویسد: «دلایل کسروی در لوث کردن جنایات پزشک احمدی همگی سست و بی‌بنیاد بود.»[۳۰] دادگاه بعد از بررسی‌های لازم به جهت ارتکاب احمدی به قتل عمدی، جرم وی را محرز و بنا به ماده ۱۷۰ قانون مجازات عمومی وی محکوم به اعدام گردید و در مورد سایر مجرمین (مختار...) به دلیل معاونت در قتل به حبس‌های طولانی اکتفا گردید.(31) پایان کار احمدی غلامحسین بقیعی در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «یکی از مسایل مهم روز که پیوسته در مطبوعات منعکس می‌شد، محاکمه پزشک احمدی بود. یک روز روزنامه‌فروش‌ها داد می‌زدند: فوق‌العاده! به دار زدن پزشک احمدی!.... فردا در میدان توپخانه!... فوق‌العاده!.... اذان صبح خود را به آنجا رساندم غوغای غریبی برپا بود. یک تیر چوبی بسیار بلند با قرقره و طناب مخصوص در ضلع غربی میدان به چشم می‌خورد. نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت: استغفار و توبه کند و از مامورین تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند. پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد:‌ ای مردم من قاتل نیستم!... یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کرده‌ام... و حالا چون از همه ضعیف‌ترم، همه چیز به گردن من افتاده... قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضا شاهه. پاسبان‌ها بیش از این مهلت ندادند. حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند.»[۳۲] قبل از خاتمه دادن به زندگی احمدی از وی خواسته شد که اگر چنانچه تقاضایی دارد اظهار نماید. محکوم قلم و کاغذ خواست و چنین نوشت: «این حکم غیرقابل قبول شما ۱۳۲۳.۷.۲۲ ساعت ۵:۳۰ صبح که قبلاً اظهار می‌دارید، اولاً لازم بود قبلاً نتیجه حکم دیوان عالی کشور را به بنده اعلام دارید، تاکنون تا این ساعت نشده. نسبت به مفاد حکم صادره جداً معترضم و تقاضای رسیدگی دارم. ضمناً از آقایانی که اسامی آن‌ها در این ورقه نوشتم، حاضر فرمایید امانتی نزد بنده است در حضور آقای دادستان تقدیم دارم. ۱. نماینده سفیر جمهوری دولت آمریکا، ۲. سفیر بریتانیا، ۳. نماینده سفیر دولت شوروی، ۴. آقای شیخ علی مدرس مقیم خیابان خانی‌آباد... و بعد از حضور آقایان یک ساعت اجازه نطق مرحمت فرمایید و اطفالم را حاضر کنید ببینم و خرده ریز و اسبابی در شهربانی کربلا دارم آن‌ها را بخواهید به اطفالم بدهید.» وقتی احمدی قلم بر زمین گذاشت نماینده دادستان گفت: انجام تقاضای شما برای ملاقات این اشخاص مقدور نیست. امانت خود را به ما بدهید. درخواست اجازه نطق وی نیز در اثر عدم تطبیق با مقررات و قانون و ذیق وقت ممکن نبود. محکوم گفت: «جنازه مرا در قم خاک کنید. سپس اضافه کرد من هیچ دارایی ندارم. بیست سال است در یک اتاق کرایه‌نشین هستم. مردم به من کمک می‌کنند. مخارج بچه‌های مرا تا اتمام تحصیل باید دولت بپردازد.»[۳۳] شیخ حیدر علی نیاورانی گفت: پرداخت خواهد شد. نماینده دادستان پرسید چه کسی پرداخت می‌کند: قاضی پاسخ داد اعانه برای این کار جمع‌آوری شده است. بعد حکم دیوان کشور مبنی بر اعدام در مورد وی اجرا شد. در ساعت ۶:۲۰ صبح روز ۱۳۲۳.۷.۲۲، بعد از یک ساعت جسدش به گورستان منتقل گردید.(34) آنچه باید در اینجا بدان اشاره نمود، این است که ماجرای اعدام پزشک احمدی و تاریخ دقیق آن به جز در روزنامه اطلاعات در هیچ کتابی دیده نشده است. تمامی کتبی که مورد مطالعه نگارنده قرار گرفته، یا به ذکر نام احمدی اکتفا کرده و یا اگر توضیح هم داشته‌اند با استناد به چند منبع مشخص بوده که تمامی آن منابع استناد در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است. به هر حال احمدی اگرچه به قول آقای خلعتبری (وکیل ورثه سردار اسعد) مسوول بود، مافوقان او (مختار، راسخ، نیرومند و...) هم مسوول بودند. شاید دیواری کوتاه‌تر از او پیدا نکردند یا به قول خودش «ضعیف‌تر» از او نبود، و «زورشان به بزرگ بزرگ‌ها نمی‌رسید»[۳۵] تا لااقل با صادر نمودن یک حکم اعدام اندکی از اندوه و کینه آنانی را که یکی از اعضای خانواده‌شان توسط آن دستگاه مخوف، بی‌گناه مجازات یا به قتل رسیده بودند، بکاهند. اگرچه عدالت در مورد احمدی اجرا شد اما در مورد مختاری، راسخ و نیرومند که حتماً از نفوذ بیشتری برخوردار بودند اینگونه نشد. متن بازخوانی اسناد درخواست کمک به خانواده پزشک احمدی از طرف بانو فاطمه احمدی دارای چهار نفر اطفال صغیر و پریشان و هیچ محلی برای امرار معاش ندارد مستدعی بذل عطیه ملوکانه است که امرار معاش نماید. اداره کلانتری وزارت دربار شاهنشاهی ۲۳.۸.۲۱ پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ایران ارواحنافداه عاجزانه به خاک پای همایونی معروض می‌دارد کمینه[۳۶] با داشتن چهار اولاد صغیر و کبیر از بدو دستگیر شدن مرحوم احمدی الی روز ۱۳۲۳.۷.۲۲ در مدت سه سال و کسری، آنچه مایحتاج زندگانی بوده تدریجاً به فروش رسانده مخارج اعاشه و تحصیلات و غیره اطفال معصوم و خود مرحوم احمدی در زندان نموده برای امیدواری آتی. امروز که فاقد از هر چیز بدون سرپرست در ‌‌نهایت بیچارگی در مضیقه با داشتن مخارج حتمی و ضروری مخصوصاً در فرا رسیدن زمستان بی‌اطلاعی اطفال عقل نارس یک‌تنه چه می‌تواند بنمایم در این موقع پناهندۀ جز آستان مبارک آن شهریار تاجدار غمخور عموم ملت ایران کسی را نداریم، عاجزانه استدعا می‌نمایم بنام سلامتی وجود مقدس و علیاحضرت ملکه ایران و علیاحضرتین تقاضای استمداد نموده اوامر ملوکانه صادر فرمایید در کمک خرج تحصیلی و مساعدت‌هایی که نظر ملوکانه از راه بنده‌نوازی قرار می‌گیرد عطف توجهی مبذول فرمایید عین صواب است. کمینه فاطمه احمدی نشانی خیابان ناصر خسرو کوچه خدا بنده‌لو منزل اولاد صغار مرحوم احمدی نشان تاج و شیر و خورشید شماره ۶۷۵، شماره خصوصی ۱۳۶۳۵، به تاریخ ۱۳۲۳.۱۰.۱۱ اداره کل شهربانی از نخست‌وزیری عین عریضه بانو فاطمه همسر مرحوم پزشک احمدی را که به پیشگاه مبارک ملوکانه تقدیم نموده به ضمیمه رونوشت گزارش شماره بـ آن اداره به این وزارت فرستاده و استعلام نموده‌اند. چه نوع مساعدتی ممکن است برای امرار معاش بازماندگان پزشک مزبور نمود. قدغن فرمایند در این باب دقیقاً بررسی نموده از هر گونه اقدامی که در این مورد می‌توان به عمل آورد. وزارت کشور را آگاه سازند. وزارت کشور رئیس اداره کارگزینی ۱۳۲۳.۱۰.۹ نشان تاج و شیر و خورشید نخست‌وزیر، مورخه ۲۳.۹.۲۵ نمره ۴۹۷۲۳.۵۳۴۴. جناب آقای نخست‌وزیر مرجوعه شماره نمره عریضه بانو فاطمه احمدی به پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تقدیم و معروض می‌دارد. بر طبق گزارشی کلانتری مربوطه مشارالیها عیال مرحوم دکتر احمدی پزشک سابق شهربانی که اعدام شده است و دارای چهار فرزند صغیر به شرح زیر می‌باشد. مریم احمدی متولد ۱۳۰۴، فخرالملوک احمدی متولد ۱۳۱۱، مهرالملوک احمدی ۱۳۱۳، محمد احمدی ۱۳۱۶، کلیه دارایی آن‌ها عبارت از مقداری اثاثیه جزیی بوده است که از فروش آن و کمک اهالی محل امرار معاش می‌کنند. مشارالیها هیچ‌گونه درآمدی ندارد و به سختی زندگی می‌نمایند - رئیس شهربانی کل کشور سرپاس سیف پی‌نوشت‌ها: 1 - در برخی منابع این اصطلاح به کار رفته است. انژکسیون یک لغت فرانسوی در پزشکی است تزریق آمپول دوایی، آمپول زدن و وارد کردن دارویی مایع در رگ به وسیلهٔ سرنگ. علی‌اکبر دهخدا، لغتنامه، (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۲)، ج۳، ص ۲۵۴۷. 2 - ع امیرانی، «گرفتار پنجه عدالت»، روزنامه اطلاعات، سال هفدهم، شماره ۴۹۴۸، (۲ مرداد ۱۳۲۱)، ص ۳. البته لازم به ذکر است برخی منابع به این مقاله استناد کرده‌اند. کتاب شکنجه‌گران می‌گویند. ص ۳۳۶. و کتاب محاکمه جهانگیر موسوی‌زاده ج اول انتهای صفحه در قسمت اسناد و تصاویر. 3 - رسا «حاج آقا نورالله، روحانی بزرگ اسلام را چگونه کشتند»، مجله خواندنیها، سال ششم، شماره ۱۷، (۲۴ آذر ۱۳۲۴)، صفحه ۱۵‌‌-‌۱۰ این ماجرا در کتاب حسن مکی، تاریخ ۲۰ ساله ایران، جلد ۴، تهران، علمی، ۱۳۷۴ صفحه ۴۱۵‌-‌۴۰۳ آمده است 4 - خسرو معتضد، پلیس سیاسی عصر بیست ساله، تهران، جانزاده، ۱۳۶۹، ص ۲۷۳‌-‌۲۷۱. 5 - قاسم حسن‌پور، شکنجه‌گران می‌گویند، تهران، موزه عبرت ایران، ۱۳۸۶، ص ۲۲. 6 - حسین فردوست، ظهور و سقط پهلوی: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج۱، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰، ص ۸۰ 7 - مرتضی سیفی قمی تفرشی، پلیس خفیه ایران، تهران، ققنوس، ۱۳۶۷، ص ۲۱۰. 8 - گذشته چراغ راه آینده است: تاریخ ایران در فاصله دو کودتا ۱۳۳۲‌-‌۱۲۹۹، پژوهش جامی، تهران، ققنوس، ۱۳۷۷، ص۱۴۹. 9 - جهانگیر موسوی‌زاده، محاکمه، ج ۲، تهران، موسوی‌زاده، ۱۳۷۷، ص ۱۱۴۱‌-‌۱۱۴۰. 10 - گذشته چراغ راه آینده، ص۱۳۴. 11 - جهانگیر موسوی‌زاده، تبریز زیر چکمه‌های ارتش سرخ، ج۲، تهران، موسوی‌زاده، ۱۳۸۱، ص ۱۴۷۳. 12 - مسعود بهنود، همان، ص ۳۳۶‌‌-‌‌۳۳۴. 13 - سیفی قمی تفرشی، همان، ص ۲۹۳. 14 - ورود احمدی به تهران ، روزنامه اطلاعات، سال شانزدهم، شماره ۴۸۴۳، ۲۰ فروردین ۱۳۲۱، ص۱. 15 - جلال عبده، خاطرات چهل سال در صحنه قضایی، سیاسی، دیپلماسی ایران و جهان، ویرایش مجید تفرشی، ج ۱، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸، ص ۱۷۴‌-‌۱۵۶. 16 - روزنامه اطلاعات، سال هجدهم، ش ۵۲۷۹، ۴ بهمن ۱۳۲۲، ص۴. 17 - محمود پورشانچی، قزاق: عصر رضاشاه پهلوی بر اساس اسناد وزارت امور خارجه فرانسه، (تهران، فیروز، ۱۳۸۴)، ص۵۷۱. 18 - کلمه فرانسوی از یونانی استروخنس به معنی جوز القی، اذاراقی ماده سمی که از پوست دانه اذاراقی گرفته می‌شود. علی‌اکبر دهخدا، همان، ج۲، ص۱۸۱۸. 19 - جلال عبده، همان، ص ۱۷۲. 20 - محمود پورشانچی، همان، ص ۵۷۳. 21 - روزنامه اطلاعات، سال هجدهم، ش ۵۲۷۹، ۴ بهمن ۱۳۲۲، ص۱. 22 - بر طبق محتویات سندی که پیوست این مندرجات آمده وی ۴ فرزند داشته است، سازمان اسناد ملی ایران، شماره سند ۲۹۳۰۰۳۱۲۱، محل در آرشیو، ۱۰۹ ع ۳ ب آا. 23 - محمد گلبن و یوسف شریفی، محاکمه محاکمه‌گران، تهران، نقره، ۱۳۶۳، ص ۲۹‌-‌۲۸. 24 - کیوان پهلوان، رضاشاه و دیدگاه ما، تهران، خاورزمین، ۱۳۸۴، ص ۴۱۳‌-‌۴۰۷. 25 - ارسلان خلعتبری، «شرکت احمدی با عزراییل»، روزنامه ستاره شماره، ۱۷۳۱، ۱۳ بهمن ۱۳۲۲، ص۱. 26 - کیوان پهلوان، همان، ص ۴۱۳‌-‌۴۰۷. 27 - محمود حکیمی، داستان‌های از عصر رضا شاه، تهران، قلم، بی‌تا، ص ۴۲۴‌-‌۳۸۴. 28 - آیه ۷۰‌-‌۶۸ سوره نمل. ‌ای رسول ما به این کافران بگو در روی زمین سیر کنید تا بنگرید عاقبت کار بدکاران به کجا کشید و چگونه همه هلاک شدند. ‌ای رسول تو بر کفر و بدبختی این کافران، اندوهناک مشو و از مکر آنان نیز دلتنگ مباش که ما قادر به انتقام آن‌هاییم. 29 - حمیدرضا دالوند، همان، ص ۱۸۸‌-‌۱۷۸. 30 - علی ابوالحسن، شیخ فضل‌الله نوری و مکتب تاریخ‌نگاری مشروطه، تهران، موسسه تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۵، ص۲۴۰. 31 - محمد گلبن و یوسف شریفی، همان، ص ۴۰۶‌ـ‌۴۰۵. 32 - غلامحسین بقیعی، انگیزه: خاطراتی از دوران فعالیت حزب توده، تهران، خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۳، ص ۲۵۲-۲۵۱ 33 - این تقاضا نیز تأمین نمی‌شود. همسر احمدی بعد از اعدامش تقاضا کمک می‌نماید، سازمان اسناد ملی ایران،‌‌ همان سند. 34 - اعدام پزشک احمدی، «نامه پزشک احمدی»، سال نوزدهم، ش ۵۵۸۹، ۲۲ مهر ۱۳۲۳، ص ۱ 35 - گذشته چراغ راه آینده است، ص۱۵۰. 36 - کمینه. کمترین علی‌اکبر دهخدا،‌‌ همان ج۱۱، ص۱۶۴۰۱. منبع: مجله پیام بهارستان، شماره ۱۸ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

نقد کتاب ایران، برآمدن رضاخان ، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها

سی ونهمین شماره فصلنامه مطالعات تاریخی، به ویژه نامه ای در باره رضاخان اختصاص یافته است. در این ویژه نامه عملکرد رضا خان بدور از پیش داوری ها و حُب و بغض های مرسوم ، با اتکاء به اسناد و مدارک موجود در تاریخ معاصر کشور، بررسی شده است . از جمله اولین مقاله فصلنامه مطالعات تاریخی ، تحت عنوان " ایران و رضاخان؛ به روایت انگلیسی ها و به رضایت رضا خان " به قلم آقای سید مصطفی تقوی به نقد کتاب " ایران؛ برآمدن رضا خان ، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها " نوشته آقای سیروس غنی ، اختصاص یافته است . آقای تقوی در این مقاله با رعایت اصول بررسی منصفانه تاریخ ، نقدی عالمانه بر کتاب آقای سیروس غنی ارائه کرده است که خواننده علاوه برآنکه با خطاهای کتاب مورد بحث آشنا می گردد ، درک دقیقتری نسبت به عملکرد رضاخان و مهم ترین سئوالات مربوط به عملکرد او بدست می دهد. مهم ترین نواقص کتاب اقای غنی از نگاه ناقد محترم عبارتند از : 1- ازمنابع فارسی و ایرانی کم استفاده شده است 2- ازمنابع آرشیوی و اسنادی داخل کشور استفاده نشده است. 3- از اسناد سایر کشورها در باره رضا خان ازجمله روسیه استفاده نشده است. 4- اتکاء زیاد نویسنده به اسناد منتشر شده از سوی انگلیسی ها در باره رضاخان. جالب آنکه اسناد مربوط به کودتای رضاخان به گفته آقای تقوی تاکنون بصورت رسمی از سوی انگلیس منتشر نشده است . ضمن آنکه روایت اسنادی انگلیس اگرچه برای پژوهشگران قابل توجه است اما برای قضاوت در باره تحولات تاریخی نمی توان صرفا به انها اتکاء داشت. در این مورد استنادات سیروس غنی به منابع انگلیسی در شرایطی است که منابع دست اول ایراین در مورد موضوع مورد اشاره موجود بوده است. اقای تقوی در ادامه مقاله خود نشان می دهد که آقای سیروس غنی حقایق بزرگی را در باره تاریخ دوره رضا خان نادیده گرفته و یا تحریف کرده است . برای نمونه می توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1- اشتباه هایی در باره عملکرد سید ضیاء طباطبایی پس از کودتا سوم اسفند 1299 و بیانیه ای که سید ضیاء در این مورد صادر کرده است. 2- ادعای غیر انگلیسی بودن کودتای رضا خان که توسط اقای سیروس غنی در جاهای مختلف مطرح شده است با بیان مستددل به نقد گذاشته می شود 3 – توجیه کودتا رضا خان و تلاش برای مردمی جلوه دادن ان توسط نویسنده کتاب 4- نقش سازی برای رضا خان ومطرح کردن ادعای نقش آفرینی اودربه اصطلاح ایجاد وحدت در کشور 5- در باره نورمن وزیر مختار انگلیس در ایران و همکاری او با ژنرال ادموند آیرونساید در سازمان دهی کودتای سوم اسفند 1299 6- تحریف در ماجرای برکناری کلرژه از فرماندهی گارد قزاق سه سال قبل از وقوع کودتا 7- درجه نظامی رضا خان در زمان انجام کودتا سرهنگ 2 بوده و نه سرتیپ 8- نحوه آشنایی رضاخان با آیرونساید عامل انگلیسی کودتا سوم اسفند 9- چرایی انتخاب رضا خان برای انجام کودتا 10- نقش واقعی رضا خان در ایجاد حکومتی اقتدار گرا که به نام ایجاد وحدت و یکپارچگی در کشور به دیکتاتوری سرکوبگر در ایران تبدیل شد. اگر علاقه مند هستید در باره موضوعات فوق و دهها موضوع کوچک و بزرگ دیگر در باره حکومت رضاخان تحت حمایت انگلیسی ها اطلاعاتی کسب کنید به شما پیشنهاد می کنیم حتما شماره 39 فصلنامه مطالعات تاریخی را تهیه کرده ومطالب آنرا بویژه مقاله اقای تقوی را به دقت مطالعه فرمائید . این فصنامه توسط موسسه مطالعات وپژوهش های سیاسی در 267 صفحه دردسترس علاقه مندان قرار گرفته است. منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

دربار پهلوی و انتخابات فرمایشی

انقلاب مشروطه و ایجاد نظام پارلمانی باعث شد سیمای ایران در منطقه یا از نظر و دید اروپاییان یکباره عوض شود. با توجه به کم و کاستی های فراوان و وجود موانع بی شمار از جانب بیگانه و خودی، نمایندگان مجلس به طور علنی در برابر استبداد طولانی این مرز و بوم ایستادگی کردند. از انقلاب 1285 تا انقلاب 1357، جمعا 24 دوره مجلس شورای ملی تشکیل شد. در این مدت زمان افت و خیزهای کسب آزادی بسیار و حکومت مردم بر مردم کم بوده است. اگر بخواهیم به بند کشیدن آزادی را در این سال ها مورد ارزیابی قرار دهیم، به این نکته مهم دست می یازیم که همواره سلایق شخصی در زمینه سیاست داخلی و خارجی حرف اول را زده است. کسانی بوده اند که خود را قیم مردم می دانسته و در تحمیل باورها و عقاید انحصارطلبانه خود از هیچ اقدامی فروگذار نبوده اند. پس پرواضح است که مجلس در اغلب مواقع مطیع دیکتاتور و عمله زور و ننگ بوده است. همان دوران اندکی که مشروطه خواهان مجلس ایران را در دست داشتند، آزادی نیم بندی به وجود آمد و دولت بر مبنای حفظ منافع ملی، خارج از احزاب و بر پایه اندیشه های آزادیخواهی اشخاص فرهیخته و به غایت سیاستمدار و آگاه به امور پیش می رفت. در واقع از هر دو طرف این افراد بودند که عامل بازدارنده یا پیشرفت به حساب می آمدند. امکان اینکه احزاب افراد خود را به صحنه سیاست وارد کنند و نمایندگان بر مبنای آرای مردم پا به مجلس بگذارند و توامان با احترام به قانون اساسی وارد عمل شوند، وجود نداشت. به عبارتی انتخابات همراه با دست بردن در صندوق آرای توده مردم شکل می گرفت، به همین دلیل پاره یی از نمایندگان به طور واقع منتخب مردم محسوب نمی شدند. انحصارطلبان با اعمال نفوذهایی که در مجلس انجام می دادند، حقوق ایرانیان را همواره نادیده گرفته و گاه باعث تنش های بی موردی می شدند که مطالبات مردم را به مخاطره می کشاند. اعتقادات مردم دستاویز تحریف ها، زورها و حق خوری های فراوان می شد. دوره قاجار در دور اول انتخابات مجلس شورای ملی که مظفرالدین شاه برای گشایش آن تاکید کرده بود، طبق نظامنامه انتخابات دو دسته در آن شرکت چشمگیری داشتند؛ یکی اصناف و دیگری شاهزادگان و اعیان و اشراف و... شاه با وجود افکار ضد ملی - میهنی اطرافیانش خواستار برپایی آن شده بود. در هر صورت با شور و شعفی زیاد که هیچ گاه تکرار نشد، روشنفکران و عامه مردم شاهد پوست انداختن دورانی سیاه و زلال شدن اندیشه ها و اعمال و نوع زندگانی تازه یی شدند. پس از به توپ بستن مجلس اول، مجلس دوم بار دیگر آغاز به کار کرد. تهران در تب و تاب آتش جنگی فراگیر در دایره قدرت مشروطه خواهان قرار گرفت. اقدامات مالی شوستر امریکایی باعث شد روس ها به ایران اولتیماتوم بدهند. بنابراین در دی ماه 1290شمسی ناصرالملک قراگوزلو نایب السلطنه تعطیلی این مجلس را اعلام داشت. با آغاز جنگ جهانی اول مجلس سوم توسط احمد شاه گشایش یافت. انتخابات دوره سوم قانونگذاری مطابق قانون انتخابات که در مهرماه 1290 تصویب شده بود، بالاخره در مهر و آبان 1293 بر پا شد. در این هنگام روس و انگلیس بی طرفی ایران را نادیده گرفتند و وارد خاک ایران شدند. دولت موقت نظام السلطنه نتوانست کاری از پیش ببرد و هرگونه فعالیتی که از جانب آن صورت می گرفت در نطفه خفه می شد. نمایندگان مجلس در ابتدا به قم، اصفهان و کرمانشاه رفتند و با بسیج نیرو خواستار مقابله همگانی در برابر آنان بودند اما هیچ کدام از این اقدامات نتیجه نبخشید و تعداد کثیری از نمایندگان به خاک عثمانی کوچ کردند و مجلس در نبود آنها به طور خودکار تعطیل شد. انتخابات دور چهارم و پنجم در جلسه یی از عملکردهای حساب شده تشکیل شد. این دو مجلس وارث یکسری آشفتگی و ویرانی بود که از سال ها قبل به دامن آن افکنده شده بود. اما نکته مسلم آنکه با تنش های درونی و بیرونی، این دوره از مجلس توانست تا انتهای ماه های قانونی خود دوام بیاورد. دوره رضاخان رضا شاه پهلوی 16 سال پادشاه ایران بود و در این مدت کم مجلس شورای ملی هشت دوره انتخابات را به خود دید. در دوره سیزدهم رضاشاه تبعید شد و ولیعهد به عنوان پهلوی دوم بر تخت سلطنت نشست. رضاخان خیلی سریع پایگاه های قدرت را شناسایی کرد و توانست روز به روز بر قدرت خود بیفزاید و سرانجام با تشکیل دولت موقت و در دست داشتن اکثریت مجلس پنجم رای اعتماد به دست آورد و شاه ایران شود. در زمان 16 ساله سلطنت اش، برای بسط و گسترش قدرت خود از پای ننشست. از این رو او بر قوه مجریه و نیز نوع انتخابات و حتی کسانی که خود را نماینده اعلام می داشتند تسلط کامل داشت. همیشه اکثریت مجلس را تابع خود نگه داشته بود. انتخابات دوره های ششم، هفتم، هشتم و نهم مجلس شورای ملی در دست عبدالحسین تیمور تاش بود که وزارت دربار را برعهده داشت. اسناد بر جای مانده از آن وزارتخانه بر ما معلوم می دارد که ایشان در این راستا اعمال نفوذهایی صورت داده اند. البته پس از برکنار کردن تیمورتاش از وزارت دربار برگزاری انتخابات برعهده وزارت داخله افتاد. اما اعمال نفوذ دربار به قوه خود ماندگار و نهادینه شده بود. از آن پس دفتر ویژه شاهنشاهی مانند وزارت دربار وارد عمل شد. از طریق این دفتر بسیاری از افراد جهت نمایندگی مشخص می شدند و دستورات خاصی در این زمینه در اختیار استانداری ها می گذاشتند. جدای از اینها، نمونه هایی از اعمال نفوذ وزارت جنگ نیز اکنون بر ما آشکار شده است. بسیاری از امرای لشگری و کشوری در این جرگه وارد میدان می شدند و با پشتیبانی از نمایندگان خاص صندوق آرا را به نفع خود و دربار تغییر می دادند. اسناد موجود در وزارتخانه بر ما مشخص می کند که مردم از دخالت های مداوم اشخاص در راستای انتخابات شکایت های متعددی داشته اند ولی هیچ گاه جواب صحیحی به آنان داده نمی شده است. کابینه دولت فروغی با اعلام قبلی و ایجاد ارتباطات وسیع جهت برگزاری انتخابات دوره ششم وارد عمل شد و این انتخابات در پنجم تیرماه 1305 پایان یافت. روزنامه ها و اصحاب قلم آن زمان عنوان کردند نظامی ها در انتخابات دخالت داشته اند. اما انتخابات در تهران رویه یی دیگر در پیش گرفت. با وجود مخالفت صریح مدرس با رضاشاه ایشان رتبه اول را کسب کردند و افرادی چون مصدق و بهار وارد مجلس ششم شدند. مدرس در برابر اعمال نفوذهای نظامی ها ساکت ننشست و ماجراهایی در این مجلس برای اقلیت آنها صورت پذیرفت که در نهایت منجر به ترور مدرس شد. در این دوران از تاریخ ایران ما شاهد دو طیف سیاستمدار فعال هستیم. روشنفکران و آزادیخواهان با وجود اکثریت در ورود به پارلمان اقلیت بودند. دلایل زیادی در این مورد تا به حال بیان شده است. یکی از آن دلایل سوء استفاده از قدرت برای جلب آرا و خیانت در انتخابات است. همواره کسانی را برای صدر تشکیلات و نحوه انتخابات برمی گزیدند که خود انتخاب شده از طرف استبدادیون بودند. دسته یی دیگر که وارد مجلس می شدند یا در کابینه ها به عنوان وزیر شناخته می شدند، خود نیز دو دسته بودند؛ دسته یی که چون فرهیخته حساب می شدند هماره در پی حفظ ارزش ها بودند. آنها به نحوی کار می کردند که در دید بین المللی ایران و ایرانی داشت جایگاهی ارزشمند پیدا می کرد. عده یی دیگر چون ادوار گذشته تمامیت خواه بودند و همیشه به فکر پرکردن جیب های گشادشان بودند. در اینجا یکی از این اشخاص را در این راستا به عنوان نمونه می آوریم. سید محمد تدین سید محمد بیرجندی مشهور به تدین، نایب رئیس دوره پنجم، هشتمین رئیس مجلس و اولین رئیس در دوره ششم مجلس شورای ملی بود. او در مدرسه میرزا جعفر درس طلبگی خوانده بود. سرانجام از مشهد به تهران می آید و در یکی از حجره های مدرسه فیلسوف در امامزاده سید اسماعیل مکتبخانه یی بنیاد می نهد که در آنجا مشغول تدریس به کودکان می شود و ضمن آن روضه خوانی نیز می کرده است. پس از مدتی مکتبخانه را تعطیل می کند و سپس مدرسه یی به نام تدین برپا می دارد. او در دوران مشروطه جزء کسانی بود که فرمان های آزادیخواهان را به اطراف و اکناف و اشخاص می برد و در واقع پادویی می کرد و از خود هیچ اراده یی نداشت اما به ظاهر آزادیخواه و پیرو اکثریت بود. بعدها از افراد حزب دموکرات شد و به همین دلیل از جانب دموکرات های تهران کاندیدای دور چهارم مجلس شورای ملی شد. جناب تدین در برهه یی از زمان انگلوفیل از آب درآمد و در رابطه با قراردادی که ایران را در سایه انگلستان قرار می داد، تلاش فراوانی از خود نشان داد. اوایل به قدرت رسیدن رضاخان ایشان از هواخواهان جمهوریت شد و در این خصوص طبق منافع شخصی اش و سردار سپه وارد عمل شد. در دوره پنجم نماینده بیرجند شد و با استعفای حسن مستوفی رئیس مجلس شد. در رابطه با فروپاشی سلطنت قاجار تدین در خاطرات خود آورده است؛ «هشتم آبان 1304 زنگ زدند که سردار سپه می خواهد شما را ببیند. به آنجا که رفتم سردار سپه فرمودند به زیر زمین بروید داور در آنجاست و به او کمک کنید. در آنجا برخی از وکلای مجلس دور داور را گرفته بودند. همگی آنها برگه یی را امضا می کردند. پس از رفتن وکلای مجلس داور نزد من آمد و گفت وکلا با مفاد این برگه موافقت کرده اند، تو نیز آن را بخوان در صورت موافقت آن را امضا کنید.» متن امضا شده به این قرار بود؛ «مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ایران انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را به شخص آقای رضا خان پهلوی واگذار می نماید...» سپس اضافه می کند؛ «برخی بر این باورند که این من بودم که سردار سپه را ترغیب به تشکیل حکومت موقت کردم. خیر این طور نیست. قبلاً این اقدامات صورت گرفته بود و نیز فقر و جهل و نادانی مولود آوردن سردار سپه را مهیا کرد. البته او معلوم نمی دارد که جهل و نادانی از چه ناحیه بوده؛ توده مردم یا جهل و نادانی عمال حکومتی؟» ما با شناخت این شخص می توانیم نتیجه بگیریم که کار و فعالیت های انتخاباتی و انتصابی در دست کسانی بوده که از خود اراده یی نداشته اند و همین افراد در تمام ارکان مختلف جامعه ورا عمل شده و در کنار استبداد نو نقشی مهم ایفا کرده اند. مجلس ششم انتخابات مجلس ششم در ابتدای روزهای نخست وزیری مستوفی الممالک انجام شد. در این کابینه فروغی در پست وزارت جنگ و وثوق الدوله وزارت امور مالیه را برعهده داشتند. دکتر محمد مصدق از روند انتخاب این دو تن به دلیل انتقادهایی که نسبت به عملکردهای گذشته آنها روا بود، زبان به اعتراض گشود و ضمن سخنانش از سلطنت رضا خان نیز گله گذاری کرد؛ «ای نمایندگان، چشم ملت سیاه شد بس که از بعضی رجال خطاکاری و خیانت دید و ای برگزیدگان همان چشم از انتظار سفید شد از بس محاکمه رجال وطن فروش را ندید... در مملکتی که اهلش این درجه فراموشکارند از خائنین خیانت به همه سرایت می نماید. مصالح مملکت و منافع ملت و ناموس جمعیت فدای اغراض و قربانی کینه اشخاص می شود. در مملکتی که وزرا با وسایل زبر دستانه خود را از مجازات معاف می نمایند. مشروطیت چون جسم بی روانی است که به مرور طعمه وحوش و طیور می شود... اشخاصی مثل آقای مستوفی الممالک مکلفند که اصل مجازات و مکافات را عملاً رعایت کنند تا اینکه دست خائنین از کار کوتاه شده و دیگران به خدماتی که می کنند در آتیه امیدوار باشند، ولی متاسفانه عدم رعایت این اصل موجب تشویق خائنین و یاس خادمین خواهد شد، خصوصاً اینکه وضعیات امروزه با دوره قرارداد طرف مناسبت نیست، زیرا عناصر متنفذ مرعوب و عامه به فقر مبتلا گردیده اند. حکومت نظامی و سانسور مطبوعات و آزادی و نبودن اجتماعات که بهترین وسایل اختناق است و به خود صورت عادی گرفته و وسایل فقر و تنگدستی از هر جهت فراهم گردیده است. چنانچه کسی از مرکز مملکت بخواهد به اطراف نزدیک برود باید چند روز برای اخذ جواز معطل باشد....» انتخابات دوره ششم مجلس شورای ملی از 1305 تا 1307 تحت کنترل نظامی ها صورت گرفته بود و آگاهان به امور، وکلای مجلس را وکلای امیران لشگرها می شناختند. از این زمان به بعد ما وارد دوران دیکتاتوری دیگری می شویم. کارهای عمرانی و رفاهی عمومی در شکل کلان رو به رشد می نهد، اما فعالیت های سیاسی و چپ و راست های مجلس یا حتی خارج از آن به مفهوم مجالس قبلی و به معنای واقعی کلمه از بین می رود. بار دیگر درخت کوتاه مطبوعات را نشانه می گیرند و همگی آنان را تعطیل می کنند. در این مجلس اعضای حزب سوسیالیست و تجدد فعالیت داشتند و به تندی هر چه بیشتر در برابر اقلیت دموکرات های سابق بر خورد می کردند. این زمینه یی شد تا در مجلس هفتم همه رضاشاهی از آب درآمدند و دیگر صدای اعتراضی نسبت به عملکردهای او شنیده نشد. این رویه 16 سال به طول انجامید و آزادیخواهان، روزنامه نگاران و آنانی که در مجالس قبلی تجربه های گرانبهایی به دست آورده بودند، گوشه انزوا و عزلت را بار دیگر برگزیدند. سرانجام در 22 مردادماه 1307 مجلس دوره ششم به انتهای کار خود رسید. طبق قانون انتخابات سه ماه قبل از خاتمه دوره ششم دستور تشکیل انتخابات دوره هفتم صادر شد. هنگامی که انتخابات برگزار شد آن آزادی عمل که بالاخره تا دوره ششم انتخابات تهران وجود داشت، در انتخابات هفتم کاملاً انتصابی بود و همه می دانستند انتخابات فرمایشی بوده است. این انتخابات آنقدر مسخره به نظر آمد که با وجود آن همه طرفدار مدرس یک رای هم از صندوق به نام او بیرون نیامد؛ به نحوی که مدرس در این زمینه گفته بود؛ «به فرض که مردم به من رای نداده اند، پس آن یک رای که خودم داده ام کجاست؟» پر واضح است که دستگاه استبداد نو مجال به آزادیخواهان را تاب نمی آورد و با اعمال نفوذ 90 درصدی خود رویکردی دیگر می آفریند. منبع: روزنامه اعتماد ۱۳۸۸/۰۳/۱۱ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

رژیم شاهنشاهی، تخریب‌ها و تباهی ها

حضرت امام خمینی در سخنان و رهنمودهای آگاهی‌بخش خود همواره به دو موضوع مهم برای نمایاندن حقایق و واقعیت‌های مرتبط با انقلاب اسلامی توجه داشت. موضوع اول معرفی ماهیت رژیم منحوس پهلوی و آشکار کردن خیانت‌ها و جنایت‌های آن. موضوع دوم نشان دادن آنچه پس از پیروزی انقلاب به صورت تغییر و تحول در جامعه و کشور تحقق یافت و آنچه باید در آینده تحقق یابد. در رهنمودهای ذیل که نمونه‌ای از این سخنان آگاهی‌بخش است و بخش مهم و بیشترین حجم از سخنانی است که امام خمینی به فاصله کمتر از یک سال پس از پیروزی انقلاب در تاریخ 7 آبان 1358 ایراد کرده اند، ابتدا به برخی از عملکردهای جنایت آمیز محمدرضا پهلوی اشاره می‌شود که از آن میان خرابی‌ها و تباهی‌ها به صورت گسترده و در سرتاسر کشور و تحت عنوان "سوغات تمدن بزرگ شاه"! قابل توجه است و شدت و وسعت آن به گونه‌ای است که سالیان طولانی فعالیت و کوشایی می‌طلبد. موضوع دوم، اشاره به برخی از دستاوردها و آثار اجتماعی و سیاسی انقلاب اسلامی است. گشوده شدن فضای باز و گسترده "آزادی" و از جمله "آزادی سیاسی" یکی از این دستاوردهای مهم می‌باشد که در اثر آن قدرت اظهارنظر و انتقاد و اعتراض‌های سازنده را در اقشار مختلف مردم تثبیت می‌کند. امام خمینی به این واقعیت تصریح دارند که در رژیم ستمشاهی، هرگونه "انتقاد"، با نابودی "منتقد" همراه بود. و حال آن که در نظام حکومتی اسلام که پس از پیروزی انقلاب بامحتوای "اسلامی" و در قالب "جمهوری" استقرار یافت، آزادی‌های مختلف اجتماعی و سیاسی در متن قانون اساسی تثبیت شد و یکی از ضروریات جامعه زنده و پویا و بالنده معرفی گردید. بسم‌الله الرحمن الرحیم - یکی از آثار این نهضت اسلامی این است که قشرهای مختلف با ما ملاقات می‏کنند و مسائلی که دارند آنها، طرح می‏کنند و مسائلی هم که ما داریم با آنها در میان می‏گذاریم. شما که کارمندان شهرداری اهواز هستید و حالا زحمات خودتان را، خدمات خودتان را در آنجا شرح دادید، این موجب تشکر من است، و خدای تبارک و تعالی به شما اجر خواهد داد ان‏شاءالله. امروز کشور شما احتیاج به خدمت دارد. شما مطلعید که کشوری برای شما گذاشتند که شهرهایش هم مخروبه بوده است. تهران که مرکز است جنوبش آن است که می‏بینید. و حاشیه‏هایش و این بیچاره‏های زاغه‏نشین و امثال اینها، آن است که گاهی در تلویزیون می‏بینید و خودتان مطلعید. بنابراین بوده است که این طبقه ضعیف، طبقه مستضعف، اینها به همین حال عقب ماندگی در هر جا هست باشند، و ذخایر آنها به عیاشی یک دسته و به دادن به مفت و رایگان از بین برود. اهواز با آن ذخیره خداداد، خوزستان با آن ثروت هنگفت، باید شهرش آن طور باشد؛ دهاتش بدتر. من یک وقتی که - خیلی سال قبل - از آنجا عبور کردم دیدم که - با راه‏آهن می‏رفتیم - نزدیک بعضی از دهات، این بچه‏ها و بزرگها و اینها هجوم می‏آوردند طرف آنجایی که ما عبور می‏کردیم، و مع‏الاسف همه به حالی بودند که موجب تاثر بود، در جایی که ثروتشان - ثروت خداداد - در زیر پایشان بود، خودشان آن طور مستمند بودند. مملکتی که ثروتش زیاد بوده است، ذخایر زمینی‏اش الی ماشاالله بوده است، باید باز به حال مخروبه باشد. این" تمدن بزرگ" این را برای ما سوغات آورد که همه چیزهای ما را دادند به غیر، و خود ما را در یک مملکت پرثروت، یک مملکتی که قابل است از برای اینکه صد و پنجاه میلیون جمعیت یا بیشتر در او زندگی مرفه داشته باشند، سی و چند میلیون جمعیت که اکثرشان وضعشان وضع صحیح نیست، ثروتها به جیب یک دسته مجتمع شده و به خارج منتقل شده، و علاوه بر آن تمام ذخایر ما را دادند به خارجیها و یک ثمن بخسی(1) گرفتند، آن هم صرف مملکت نشد، خوردند و بردند. حالا هم که ملاحظه می‏کنید آن دشمن شماره یک شما(2) را - که همه ثروتهای ما را برده است و در بانکها جمع کرده است - امریکا برده است در آنجا دارد لالایی برای او می‏خواند و دارد از او پذیرایی می‏کند. مسئولیت همگانی در برابر خود و دیگران وضع این طور بود و بحمدالله شما موانع را مرتفع کردید. آنهایی را که نمی‏گذاشتند کار انجام گیرد، مرتفع شدند. حالا دیگر دست خودمان است، و باید همت کنید برای ساختن یک کشوری که خرابه بود، همت لازم دارد. و مهم این است که افراد، هر یک خودشان را مسئول بدانند. هم مسئول خودشان بدانند، هم مسئول کارهای دیگران. مسئول خودشان که کاری که به آنها محول می‏شود، مثل مثلا شماها که در شهرداری اهواز هستید. هر کاری که محول به هر فردی است، منتظر این نشود که یک کس دیگری کاری بکند. این باید کار خودش را خوب انجام بدهد، و اگر چنانچه دید آن برادرش، آن رفیقش کارش را خوب انجام نمی‏دهد، مسئول او هم هست، باید او را هدایت کنند، کلکم راع، (3) همه باید مراعات بکنید، و همه‏تان هم مسئولید، همه ما مسئولیم. یک مملکتی را باید خود شما اداره کنید. باید خود ملت اداره کنند، و مع‏الاسف الان گروههای مختلفی با عقاید مختلفی که بسیارشان خدمتگزاران همان رژیم سابق بودند یا خدمتگزارهای خارجیها هستند - اجنبی ها هستند - بین مردم در تمام قشر مملکت افتادند به طریقهای مختلف، به راههای مختلف سمپاشی می‏کنند. از توطئه‏ های اجانب؛ نفی خدمات انقلاب یکی از چیزهایی که اینها زیاد صحبتش را می‏کنند این است که" برای مردم هیچ فکری نشده است و هیچ کاری تا حالا انجام نگرفته است" در صورتی که برای مردم هم خیلی کار شده است، منتها ارائه نشده است. و این هم از خطاهایی است که تا حالا واقع شده است که کردید، زیاد هم کار کردید، لکن تبلیغات می‏کنند که هیچ کاری نمی‏کنند، تبلیغات زیاد می‏کنند. در رژیم سابق عمده کارشان تبلیغات بود. کار انجام نمی‏دادند، لکن هر دفعه که شما رادیو را گوش می‏دادید که" تمدن بزرگ، تمدن بزرگ"! حالا کار زیاد می‏کنند. خوب، شما الان دارید می‏گویید که ما شهر را چقدر برایش خدمت کردیم. دیروز هم یک دسته‏ای آمده بودند، باز راجع به جای دیگر، تقریبا بسیار می‏آیند اینجا. گروههایی که خدمت کردند و کار کردند، و در جهاد سازندگی زیاد کار انجام گرفته، و الان خانه برای مستمندها زیاد درست شده است. لکن تبلیغات نمی‏شود، نشده است. باید به ملت فهماند که مشغول خدمت است. دستگاههای دولتی مثل سابق نیست. حالا مشغول خدمت‏اند، البته همچو نیست که رضایتبخش باشد به تمام معنا. پاکسازی لازم دارد، بدون پاکسازی نمی‏شود؛ یعنی هم وزارتخانه‏ها، هم ادارات، همه جا پاکسازی می‏خواهد. باید از عناصری که آن عناصر برخلاف ملت بودند و مردم خودشان می‏شناسند آنها را، باید از این عناصر، پاک بشود. مملکت اگر بخواهید یک مملکتی باشد که مستقل و آزاد برای خودتان باشد، در عین حالی که پاکسازی لازم است، و آن طوری که باید نشده است و حالا بناست بشود. من تاکید راجع به این کار زیاد کردم، لکن عرضه تبلیغات نداشتند. عرضه نکردند کار خودشان را که" ما این کارها را کردیم". لزوم تبلیغ خدمات انجام شده باید عرضه کنید کارهاتان را به ملت، و بفهمانید به ملت. اینها افتادند دنبال این مطلب که مایوس کنند ملت را از این نظام جدید. بگویند" حالا هیچ کاری نشده است، هیچ در آن وقت نبوده، حالا هم نیست". باید شما با تبلیغات خودتان، با عرضه خودتان کارهایی که انجام می‏دهید، ملت ما باید آن کارهایی که انجام می‏دهید و ما می‏بینیم که مهندسین‏شان، اطبایشان، دکترهایشان می‏آیند می‏روند در همین جهاد سازندگی کار می‏کنند برای مردم و سازندگی می‏کنند، لکن چون عرضه نمی‏شود درست، آن دسته خائن - آن دسته‏ای که برای دیگران کار می‏کنند - افتادند به اینکه" کاری نشده است، هیچ کاری نشده است، این رژیم هم مثل رژیم سابق است". در صورتی که هیچ شباهتی این جمهوری اسلامی با رژیم سابق، هیچ شباهتی ندارد. در رژیم سابق، کسی قدرت حرف زدن نداشت، کسی قدرت انتقاد نداشت. یک کلمه انتقاد با نابودی او تمام می‏شد. یک قلم که یک نصف سطر در انتقاد می‏نوشت نابودش می‏کردند. حالا راه انتقاد باز است، همه می‏آیند انتقاد می‏کنند، همه از دولت انتقاد می‏کنند، همه از هر چیزی که صحیح نیست انتقاد می‏کنند، ارشاد می‏کنند. چطور حالا با آن وقت، مثل هم است؟ سابق همه دارایی شما را می‏بردند و عوضش - این کار امریکا - نفت ما را می‏بردند و به جای نفت، ]در[ ازای نفت به ما اسلحه‏هایی می‏دادند که نتوان آن اسلحه‏ها را با آن اعمال کنیم، برای چه می‏دادند؟ برای اینکه پایگاه درست کنند آنجا. عوض نفت ما برای خودشان پایگاه اینجا درست می‏کردند. مستشاران اینجا حاکم بر ما بودند. و ما یک مملکتی شده بودیم پایگاه برای امریکا. و الان هم در خیلی جاها می‏گویند هست این پایگاهها، نه اینکه آنها تصرف دارند، لکن جاهاشان هست. آن روز نفت ما می‏رفت به مفت و مجان برای امریکا، و یک مقداری هم که می‏خواستند عوض به ما بدهند، عوضش اسلحه بود، و آن چیزهایی بود که برای خودشان در اینجا فایده داشت، نه برای ما. این اسلحه‏هایی که آوردند. برای خودشان فایده داشت، برای ما هیچ فایده‏ای نداشت. حالا در عین حالی که باز یک سلطه حسابی پیدا نشده است، باز استقرار پیدا نکرده حکومت ما، در عین حال، نفت دیگر آن طور رایگان نمی‏رود. برای هیچ جا رایگان نمی‏رود و مال خود شما هست. در ازای نفت، دیگر نمی‏توانند تحمیل کنند که باید حتما آهن پاره بردارید. برای ما پایگاه درست کنید. این هم از این جهت. چطور فرقی نکرده است حالا با سابق؟ این هم یک فرق؛ فرقهای اساسی، آزادی، استقلال. فرق اساسی راجع به سازندگی هم که معلوم است که یک مملکت به این وسیعی با آن خرابی، با یک ماه، دو ماه، یک سال، دو سال نمی‏شود آن را برگرداند به بهشت برین، زحمت لازم دارد. خراب کردند اینها، پنجاه و چند سال کوشش کردند در خرابی این مملکت به اسم آباد کردن و به اسم تمدن بزرگ. آباد کردن یک جایی که پنجاه سال، پنجاه و چند سال به خرابیش کوشش شده است به این آسانی درست نمی‏شود. این اشخاصی که دور افتادند و پیش جوانهای ما، از احساسات پاک جوانهای ما استفاده غیرصحیح می‏کنند، اینها هر جا می‏رسند می‏گویند: "خوب، هیچ کاری نشده". کارهایی که شده است یک کارهای اعجازآمیز بوده است. اینها را اصلش صحبتش نمی‏کنند. کارهای اعجازآمیز کرده این مملکت، کارهایی کرده است که تمام حسابهای حسابگرها را باطل کرده است، مع‏ذلک اینها هیچ صحبتش نمی‏کنند. اگر یک جایی، یک چیزی ببینند صد مقابلش می‏کنند و منتشرش می‏کنند. هدف دشمن از ایجاد یأس در ملت اینها نمی‏دانم چه جور مردمی هستند؟ خودشان را به اسم خدمتگزار جا می‏زنند، لکن دائما برخلاف مسیر ملت قدم برمی‏دارند، و قدمهاشان برخلاف مسیر ملت است، کارشکنی می‏کنند، مردم را به یاس می‏کشانند. اینها نمی‏دانند این معنا را که اگر مردم مایوس بشوند، به منزله شکست خوردن است؟ یا می‏دانند و عمدا این کار را می‏کنند؟ من بسیاریشان را عقیده‏ام هست که عمدا با حساب دقیق ]است[ این اعمال حساب شده است، حسابش هم از خارج است. حالا هم که آن لانه فساد را جوانهای ما رفتند و گرفتند. روی این اصل که دشمن ما را شما نگه داشتید و نوازش می‏کنید، در صورتی که ما خزاین‏مان پیش او هست، طلب از او داریم. باید بیاید اینجا طلبهای ما را بدهد. خزاین مملکت را برده است و بانکها را پر کرده است. اینهمه جنایات کرده و اینهمه جوانهای ما را در حبسهای آنها و در خیابانها به دستور این فاسد، این عنصر خبیث(4) به خاک و خون کشیده شدند. حالا بردند در امریکا و نوازشش می‏کنند به اسم انساندوستی، انساندوستی آنها این نحوه است. انساندوستی سران امریکا این است که کسی که پنجاه سال یا سی و چند سال مملکتی را به خرابی کشیده است و یک انسانهای بزرگ را کشته است یا از بین برده است یا حبس کرده است یا تبعید کرده است یا خانمانهاشان را خراب کرده است، این انسان را آنها انسان حساب می‏کنند. و انساندوستی‏شان هم این است که یک همچو جانی درجه اول را ببرند و معالجه کنند و به اسم معالجه ببرند و بخواهند نوازش کنند و توطئه کنند. سفارت امریکا؛ مرکز توطئه و جاسوسی حالا که این لانه فساد(5) کشف شده است، خیلی چیزها برای ملت ما باید کشف بشود. آنجا دستگاههای جاسوسی زیاد، مع‏الاسف در ظرف چند ساعتی که نتوانستند این جوانهای عزیز ما، درها را درست باز بکنند. برای اینکه درها جوری بوده است که قابل باز کردن نبوده است، رمزهایش را نمی‏دانستند اینها. در آن زیرزمینهای بزرگ، اسناد بزرگی که از جاسوسیشان بوده است. از جنایتهاشان بوده است، از خائنینی بوده است که با آنها همکاری داشتند بکلی از بین بردند، تمام را به مثل پودر گرفتند درآوردند کاغذها را. مع‏ذلک یک مقداریش را که دیگر فرصت برایشان نشده است که از بین ببرند، دست دوم و سومش مانده است که برای کشف اینها و فهم اینکه اینها چه هست، محتاج به کارشناسان است. این جوانها خودشان نمی‏دانند، لکن آن مقداری که می‏توانند می‏خواهند ارائه بدهند و ارائه می‏دهند، لکن بسیاری از آنها کارشناس لازم دارد، رمز است. خیلی از جعبه‏ها را، صندوقهایی که در آنجا هست رمز است، و باز کردنش محتاج به اینکه کارشناس باشد. اینها یک مرکز توطئه و مرکز جاسوسی در مملکت قرار دادند. سفارتخانه‏ها حق ندارند که - حفاظتشان با خود دولت است - تفنگدار وارد کنند، و اینها تفنگدارها در آنجا داشتند، اسلحه‏ها در آنجا داشتند. سفارتخانه‏ها حق ندارند که جاسوسی کنند، توطئه بکنند، و اینها جاسوسی می‏کردند. نفی مذاکره با امریکا بعد هم آقای کارتر تفضل فرمودند که دو نفر بفرستند با ما صحبت بکنند. ما چه صحبتی با شما بکنیم؟ صحبت با شما کی بکند؟ جواب این زنهایی که بچه‏هاشان را از دست دادند، پدرهایی که جوانهاشان را از دست دادند، آنهایی که در این طول زمان از امریکا ضربه خوردند، ممالکی که ضربه خوردند این قدر، ما جواب اینها را چه بدهیم؟ ما جواب این مملکتهای کثیری که با امر امریکا، با توطئه امریکا، آنها را به نابودی کشیدند، وجدانا جواب آنها را چه بدهیم؟ بنشینیم با کی صحبت کنیم؟ رد کردم این را که نه. نه ما یک همچو حقی داریم، نه دیگران یک همچو حقی دارند. ما تابع ملت هستیم، ما خدمتگزار ملت هستیم، ما باید روی مسیر ملت سیر بکنیم. ما هیچ خوفی از این نداریم که بربخورد به آقای کارتر یا امثال او و توطئه زیادتر بکند. یک کسی، یک کشوری که برای خدا قیام کرده است، فریادش‌الله اکبر بوده، او را از چه می‏ترسانند اینها؟ یک کشوری است که جوانها در میدان رفتند و با تانکها مقابله کردند. نه جوانها، بچه‏ها. یکی از دوستان می‏گفت که من خودم شاهد بودم که یک موتورسواری، بچه ده، دوازده ساله‏ای حمله کرد به تانک و رفت زیر تانک. یک همچو مملکتی را نمی‏توانند اینها خوف در آن ایجاد کنند. کی را می‏ترسانند؟ من از بچگی در جنگ بودم، تا حالا نگفتم. ما مورد هجوم "زلقی"ها(6) بودیم. مورد هجوم" رجبعلی"ها(7) بودیم و خودمان تفنگ داشتیم. و من در عین حالی که تقریبا اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما، و اینها می‏خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می‏رفتیم سنگرها را سرکشی می‏کردیم. اینها از چی ما را می‏ترسانند؟ ما برایمان مطرح نیست این امور. ما شیعه آنها هستیم که بچه‏های کوچکشان را فدا کردند برای اسلام. ما از چه بترسیم؟ مملکت اسلامی پیشمان مطرح است. هیچ چیزی مطرح نیست پیشمان جز اسلام. و یک ملتی فریاد می‏زنند،‌الله اکبر می‏گویند و جمهوری اسلامی را می‏خواهند. ما پیشمان چیز دیگر مطرح نیست. ما نمی‏ترسیم از اینکه امریکا توطئه کند، یا فرض کنید تهدید کند ما را. ما از تهدید او نمی‏ترسیم، ملت ما هم نمی‏ترسد، آن کسی می‏ترسد که این دنیا را‌دار قرار(8) می‏داند. آنها که این ]دنیا[ را‌دار قرار نمی‏دانند،‌دار قرار را جای دیگر می‏دانند. ملتی که می‏گوید من شهادت را استقبال می‏کنم، جوانهایی که می‏آیند، حالا هم می‏آیند پیش من، بعضی می‏گویند که شما دعا کنید که ما شهید بشویم، مادرها می‏گویند دعا کنید که من یک جوان دادم، این جوانم هم شهید بشود. یک همچو تحولی که در یک ملت پیدا شده، از چه چیزی می‏ترسد این ملت؟ آقای کارتر ما را از چه چیز می‏خواهد بترساند؟ تفنگدارهای آنها، نظامیهای آنها از چه چیز، ما را می‏ترسانند؟ بفرستند هر کاری می‏خواهند بکنند. ببینند می‏شود یا نمی‏شود یک ملت بیداری را با آن حرفهای بیهوده آنها اغفال کرد. ما با کی ملاقات کنیم؟ با چه جمعیتی ملاقات کنیم؟ با آنهایی که اسم خودشان را بشردوست گذاشتند، لکن دوایی اگر چنانچه ببینند که بخواهند تجربه کنند که آیا ضرر دارد یا ندارد می‏فرستند در طرفهایی، همان طوری که شما، دکترهای شما وقتی که بخواهند امتحان کنند یک دوایی را به خرگوش می‏زنند یا به موش می‏زنند، اینها به دنیای سوم می‏فرستند. ما با اینها می‏توانیم بنشینیم صحبت کنیم؟ ما با اینها می‏توانیم که، مملکتی را که آنها این طور ما را حساب می‏کنند، مثل خرگوش ما را حساب می‏کنند یا بدتر، امتحان دواهاشان را روی جوانهای ما می‏کنند، ما با اینها چه صحبت بکنیم؟آنها که شبکه جاسوسی در اینجا درست کردند، توطئه درست کردند، کردستان و امثال اینها را، اینها نقشه می‏کشند و راه می‏دهند. ما با اینها بنشینیم صحبت بکنیم! چی چی صحبت بکنیم؟ ایشان می‏خواهند چه صحبت بکنند؟ ما می‏گوییم یک نفر آدمی که پنجاه و چند سال خودش، پدرش در اینجا حکومت جائرانه برخلاف قوانین اسلام، برخلاف میل ملت حکومت کردند و همه چیز ما را از بین بردند، بدهند دست ما یک مطلب حقی است ما بگوییم بدهید این جانی را که جوانهای ما را کشته است، این جانی که همه ذخایر ما را به رایگان داده است و خیانت و جنایت به ما کرده؛ این را دست ما بدهید. (منبع: صحیفه امام، ج 11، ص 6 تا 14) پاورقی: 1 - پول ناچیز. 2 - محمدرضا پهلوی. 3 - بحارالانوار، ج 72، ص 38. 4 - محمدرضا پهلوی. 5 - سفارت سابق امریکا در ایران. 6 و 7 - زلقی ها؛ طایفه‌ای یاغی در اواخر دوره قاجار بوده اند، و رجبعلی نیز یکی از یاغیان معروف همان دوره بوده که اصلاً از چهار لنگ بختیاری بوده و به همراه گروهی سوار در منطقه کمره و بلوک بختیاری به غارت اموال مردم بی‌پناه می‌پرداخته است. 8 - جایگاه ثبات و ماندگاری. منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۹۰/۱۱/۸ منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

گفت و گوى امام خميني با آیت‏الله حکیم در نجف

با اعلام کاپیتولاسیون امام دست به اقدام جدى زدند. گروه‏هایى از طلاب را با پیام‏هاى کتبى و شفاهى براى علماى بلاد و شهرهاى ایران و مردم نقاط مختلف گسیل داشتند و در ضمن اعلام کردند که در روز 4 آبان 1343 در این مورد در قم سخنرانى خواهند کرد. شاه که از این امر مطلع و وحشت‏زده شده بود، پیامى براى امام مى‏فرستد و از ایشان مى‏خواهد که در سخنرانى خود به آمریکا و اسرائیل تندى نکنند. علیرغم این پیام‏ها، امام سخنرانى معروف و کوبنده خود را ایراد کردند و در آن اعلام داشتند: «رئیس جمهور آمریکا بداند... که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما." ‏به دنبال این سخنرانى سحرگاه 13 آبان 1343 امام دستگیر و سپس به ترکیه تبعید مى‏شوند. بعد از چند مدت هم حاج آقا مصطفى دستگیر و ایشان نیز به ترکیه تبعید مى‏گردند. با تبعید امام به ترکیه، امام موسى صدر به واتیکان سفر مى‏کند و طى ملاقاتى طولانى و فشرده از پاپ اعظم مى‏خواهد که براى رهایى امام از تبعید اقدام کنند. در اروپا نیز بیانیه‏هاى متعددى توسط برادران انجمن اسلامى سازمان UMSO در حمایت از امام و قیام روحانیت در ایران صادر مى‏گردد. در تهران و قم و مشهد، در بازار و دانشگاه نیز اعتراضات به تبعید امام ادامه یافت سرانجام امام و حاج آقا مصطفى در 13 مهر ماه 1344 از ترکیه به عراق تبعید مى‏گردند. شاه خیال مى‏کرد، شرایط حوزه نجف ، امام را در خود تحلیل برده و حرکت ایشان به خاموشى خواهد گرایید. گفتگوى ایشان با آیت‏الله حکیم در نجف در همان روزهاى اول ورودشان، روشنگر همه چیز هست الاّ سکوت و یا تصمیم به سکوت پیرامون حوادث ایران. مطالب رد و بدل شده میان ایشان و آیت‏الله حکیم عیناً نقل مى‏گردد: امام خمینى: «خوبست براى تغییر آب و هوا به ایران بروید و اوضاع آن‏جا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه مى‏گذرد. در زمان مرحوم بروجردى عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت مى‏کردم و مى‏گفتم مطالب را به ایشان نمى‏رسانند. نسبت به جناب‏عالى هم این‏طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمى‏رسانند والا شما هم ساکت نمى‏ماندید. در تهران به عنوان 25 سال سلطنت پهلوى جشن گرفتند و به زور چهارصد هزار دلار از این مردم فقیر براى مصارف جشن گرفتند، 800 دختر و 800 پسر را به عنوان دعا در محلى به جان هم انداختند. به عنوان دعا چه کرده‏اند! از گفتنش خجلم. آیت ‏الله حکیم: شما که این‏جا هستید، به من لطفى ندارد ایران بروم؛ وانگهى چه مى‏شود کرد، چه اثرى دارد؟ امام: قطعاً اثر دارد، ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعاً مؤثر است. آقاى حکیم: اگر احتمال عقلایى نیز داشته باشد و از طریق عقلایى اقدام شود خوبست. امام: قطعاً تأثیر دارد، چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیرعاقلانه اصلاً مورد بحث نیست. مقصود، اقدام علما و عقلاء ملت است. مرحوم حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمى‏کنند... براى دین سینه چاک نمى‏کنند. امام: مردم در پانزده خرداد جوانمردى و صداقت خود را نشان دادند. آقاى حکیم: اگر قیام کنیم و خونى از بینى کسى بریزد، سروصدایى بشود مردم به ما ناسزا مى‏گویند و سروصدا راه مى‏اندازند. امام: ما که قیام کردیم از احدى بجز مزید احترام و سلام و دستبوسى ندیدیم و هر که کوتاهى کرد حرف سرد شنید و مورد بى‏ارادتى مردم واقع شد. در تبعید ترکیه به یکى از دهات ترکیه که اسمش یادم نیست رفتم. اهالى آن ده گفتند وقتى آتاتورک مشغول عملیات ضد دینى خود شد علماى ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند. آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علماى ترکیه را به قتل رسانید. من شرمنده شدم، پیش خود فکر کردم که آن‏ها سنى مى‏باشند. وقتى خطر را به دین اسلام نزدیک مى‏بینند، چهل نفر کشته مى‏دهند ولى علماى شیعه در این خطر عظیمى که بر دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد (نه از دماغ من و نه شما و نه دیگرى). واقعاً جاى خجلت است. آقاى حکیم: چه باید کرد بایستى احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد؟ امام: عملیات ضد دینى دو جور است. یکى مثل رضاخان، بى‏دینى مى‏کرد و مى‏گفت: من مى‏کنم و نسبت به شرع بي اعتنا بود. البته موضوع اقدام علیه او از باب نهى از منکر بود ولى شاه فعلى هر عمل ضد قرآن و مذهب مى‏کند و مى‏گوید: از دین است، نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم مى‏گویم. این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد مى‏کند قابل تحمل نیست. باید جانبازى کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتى دین مورد حمله واقع شد عده‏اى از علماى شیعه قیام کردند و دسته‏اى از آن‏ها کشته شدند. مرحوم حکیم: تاریخ چه فایده‏اى دارد باید اثر داشته باشد. امام: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین‏بن على علیهم السلام به تاریخ خدمت مؤثرى نکرد؟ و چه بهره بزرگى از قیام آن حضرت مى‏گیریم؟ مرحوم حکیم: راجع به امام حسن چه مى‏فرمایید؟ ایشان که قیام نکردند. امام: اگر امام حسن هم به اندازه شما مرید داشت قیام مى‏کرد. در اول امر قیام کرد، دید مریدها فروخته شدند لذا فتح نکرد. اما شما در تمام ممالک اسلامى مقلد و مرید دارید. مرحوم حکیم: من که نمى‏بینم کسى را داشته باشم که اگر اقدامى کردیم تبعیت نماید. امام: شما اقدام و قیام نمایید من اولین کسى خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد! مرحوم حکیم: لبخند و سکوت...» یکى از دلایل اساسى مشکلات ما در انتشار بیانیه‏هاى روحانیون و امام در آن زمان در اروپا، سکوت سایه افکنده بر حوزه نجف و بخش اعظم روحانیت و مراجع در ایران بود. حاکمیت ارتجاع بر اوضاع نجف به حدى بود که امام دوران اقامت خود را در نجف از تلخ‏ترین دوران حیات خود مى‏نامند. منبع: خاطرات دکتر صادق طباطبائی ج1- ص 197- 200 آرشيو موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 103 خرداد ماه 1393

گزارش کاردار آمریکا از روحانیت ستیزی رضاشاه

دیوید ویلیامسن کاردار آمریکا در تهران در گزارشی کلاسیک به وزارت خارجه کشورش به تاریخ 2 مه 1929 چنین می‌نویسد: .... احتراماً به اطلاع می‌رساند که اوضاع سیاسی داخلی در ماه گذشته بسیار آرام بود... شاه دارد همچنان به جنگ خاموش ولی مؤثرش بر ضد قشر روحانی ادامه می‌دهد. روش او ساده‌ترین روش است. ملاهای با نفوذ را پنهانی بازداشت می‌کنند و به زندانی دور از محل سکونت‌شان می‌برند. لازم به ذکر است که غالباً اشخاصی که به این ترتیب ربوده می‌شوند هرگز برنمی‌گردند. در میان رجال سرشناسی که اینگونه ناپدید شده‌اند می‌توان به مدرس اشاره کرد، همان ملای بی‌پروا معروفی که در مجلس صراحتاً عقایدش را ابراز می‌کرد. گزارش شده است که او در گناباد، یکی از شهرهای مرزی جنوب مشهد است؛ هر چند شایع شده است که او دیگر در قید حیات نیست. در میان سایر کسانی که می‌گویند در کلات نزدیک مشهد، زندانی هستند نام آقا سیدمحمدصادق طباطبائی، سفیر کبیر اسبق ایران در ترکیه، و نصراسلام ، که هر دو از سیاستمداران روحانی برجسته و در رأس مخالفان دولت هستند نیز به چشم می‌خورد. البته اتهام آنها بر هیچکس معلوم نیست. ظاهراً سیاست فعلی در مبارزه با روحانیون ایران در مقایسه با شیوه‌های آشکاری که پیش از این به کار گرفته می‌شد نتایج بهتری در پی داشته است. بدون اینکه خواسته باشم بدبینی به خرج بدهم از زمانی که این نظام مستبد باستانی بر ایران حکمفرما شده است نشنیده‌ام که ملایی به خود جرأت مخالفت با دولت را داده باشد. علاوه بر این، شاید بتوان گفت ترس از تأثیرات منفی ناآرامی‌های افغانستان بر ایران، روش غیرقانونی فعلی در سرکوب مخالفت‌ها را به دولت دیکته کرده باشد. آشکار است که هدف اصلی جنگ علیه روحانیت تسهیل انجام اصلاحات فراگیر در زندگی اجتماعی و تحصیلی مردم ایران است. با ساکت شدن ملاهای بانفوذ پیشروی به سوی بسیاری از اهداف با مخالفت چندانی، و شاید بتوان گفت با هیچ مخالفتی، رو به رو نخواهد شد. تغییر لباس، نظام آموزشی، ثبت املاک، و تغییر عادت‌های متعددی که روحانیت به عنوان قوانین اخلاقی بر آنها تأکید داشت، وقتی که مزایای پذیرش چنین تغییراتی آشکارتر شود، مسلماً در بین مردم جا خواهد افتاد. با وجود این، محبوس کردن شخصیت‌های برجسته بدون محاکمه، و ساکت کردن مدام آشوبگران بدون طی کردن روال قانونی مقتضی، بیش از پیش تمایلات مخالفت با شاه را آشکار می‌کند. روش‌های دیرینه حکومت در شرق، یعنی توسل جستن به خنجر خاموش و زهر کشنده، یکبار دیگر به کار گرفته شده‌اند. اما بعید است که یک ملت از بی‌توجهی به قانون و عدالت سودی ببرد، حتی اگر سوء‌استفاده از قدرت نتایج بسیار خوبی به همراه داشته باشد. تا زمانی که شاه زمام ارتش را در اختیار دارد، می‌تواند قدرتش را استحکام بخشد و مخالفت‌ها را سرکوب کند؛ ولی اصلاحاتی که به سرنیزه ایجاد می‌شود دوام چندانی نخواهد داشت. تا زمانی که مردم نتوانند به نهادهای قانونی کشورشان اعتماد کنند، نمی‌توانند به شاه و اصلاحات او اعتماد کنند، لذا هیچ حسن نیت پایداری به وجود نخواهد آمد..... منبع: دکتر محمد قلی مجد ، از قاجار به پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 566 و 567 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 103 خرداد ماه 1393

دکتر داوود هرمید‌اس باوند ؛ استاد دانشگاه

هر موضوع و هر پدیده‌ای را باید در شرایط یا اوضاع و احوال اجتماعی سیاسی تاریخی خاص خود مورد بررسی قرار داد. ممکن است یک پدیده یا یک آیین حقوقی، در شرایط خاصی به عنوان یک ضرورت و در شرایط دیگر مغایر با مصالح و منافع روز جامعه تلقی شود. در تاریخ، کاپیتولاسیون دو مرحله دارد. یکی مرحله‌ای است که امتیاز یک طرفه در زمینه‌های تجاری و قضاوت کنسولی، داوطلبانه و آزادانه از سوی یک دولت معتبر برای جلب، ترغیب و تشجیع قدرتهای دیگر، در زمینه توسعه اقتصادی یا امنیت نظامی اعطا می‌شد. به طور مثال کاپیتولاسیون ایران زمان شاه عباس ـ 1623ـ است. زمانی به هلندی‌ها و کمپانی هند شرقی دولت هلند امتیاز داده می‌شود که ایران صفوی در اوج اقتدار است. به همین نحو است وقتی که این امتیاز اولین بار در امپراتور عثمانی به ونیزی‌ها داده می‌شود. زمان سلطان سلیمان قانونی هم این امتیاز در حالی به فرانسوی‌ها داده می‌شود که عثمانی در اوج اقتدار است. این امتیازات تنها مسئله قضاوت کنسولی نیست. اصلش مسائل اقتصادی است. در زمان شاه عباس، ایران یک کشور کشاورزی بود. پس از این که شاه عباس موفق می‌شود عثمانیها را از ایران خارج کند، ازبکها را شکست دهد و پرتغالیها را از منطقه خلیج‌فارس بیرون براند، به این نتیجه می‌رسد که ایران باید یک کشور تجاری باشد. مادامی که تجاری خارجی حرکت برون مرزی نداشته باشد، نمی‌تواند با چالشهایی که روبروست دست و پنجه نرم کند. اولین درخواست و نامه‌ای که از طریق رابرت شرلی برای پادشاه ارسال می‌شود، دقیقاً نوعی همکاری سیاسی است. اگر قرارداد کاپیتولاسیون 1623 را که به هلندی‌ها داده شد، مطالعه بفرمایید برای جلب، تشجیع و ترغیب آنها و توسعه اقتصادی و تجارت خارجی مملکت، اختیارات بسیار وسیعی به آنها داده شده است. از جمله قضاوت کنسولی. حتی قراردادی که بعدها شاه صفی در 1629 منعقد می‌کند، می‌گوید در صورتی که اختلافات حقوقی بیش از 20 تومان باشد، رسیدگی و قضاوت به عهده کنسول یا پرزیدنت یا رئیس آن مؤسسه یا شرکت خواهد بود. همانطوریکه گفته شد عثمانیها، نیز تقریباً در اوج قدرت این امتیازات را می‌دادند، به دو دلیل: یکی عدم وجود قوانین مدونه و دیگری اختلاف ارزشی حقوق جزا بین کشورهای مسلمان شرق و اروپا. اروپایی‌ها نسبت به ارزشها، اصول و هنجارهای حقوق جزای جوامع شرقی، به خصوص جوامع اسلامی همواره دید متفاوتی داشتند. بنابراین، حق قضاوت کنسولی که همراه امتیازات اقتصادی دریافت می‌شد، برای آزادی عمل تجارتشان بود. البته در این قراردادها مسائل اقتصادی، آزادی عمل برای داد و ستد، نقل و انتقال، معافیت از حقوق گمرکی و عوارض و ... به همراه قضاوت کنسولی آمده است. بنابراین کاپیتولاسیون در مرحله‌ای بر مبنای قدرت است و راهکاری برای توسعه اقتصادی یا همکاریهای نظامی است. مثال آن امتیازی است که توسط عثمانی به فرانسه داده شد. در زمان سلطان سلیمان قانونی که اتحاد بزرگ کشورهای اروپایی علیه عثمانی شکل گرفت، تنها دولت اروپایی که خلاف این اتحاد ایستاد و با عثمانی‌ها همکاری کرد فرانسویها بودند. بعد که با فرانسویها مشکل پیدا می‌شود امتیاز کاپیتولاسیون را به انگلیسی‌ها داده می‌شود. در مقابل، وقتی عثمانی از اتریش و روسیه شکست می‌خورد، قراردادهایی به او تحمیل می‌شود. به موجب معاهده کاروویتز با وکوچوک‌ کاینارکا کاپیتولاسیون از سوی اتریش و روسیه به عثمانی تحویل می‌شود. اینجا دیگر مبنای قدرت نیست، بلکه دولتهای فاتح قرارداد را تحمیل می‌کنند. در مورد ایران تا زمان شاه سلطان حسین تحمیل آنچنانی نبود، بلکه حکومت وقت ایران، براساس مقتضیات زمان و ضرورت اقتصادی و سیاسی کاپیتولاسیون این امتیازات را یک جا داده بود. ولی بعد از جنگهای ایران و روس، در قرن نوزدهم است که ... تحمیلی پیدا می‌کند، یعنی خارج از آزادی عمل و اراده ایران، قدرت فاتح قضاوت کنسولی را تحمیل می‌کند. بعد براساس اصل دول کامله الوداد سایر کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری از این امتیازات استفاده می‌کنند. بعد از پایان جنگ بین‌الملل اول که نظم نوینی در جهان عرضه شده بود و اصل آزادی تعیین سرنوشت ملتها مطرح گردید، دیگر کاپیتولاسیون با منطق و ارزشهای سیاسی که در نظام بین‌المللی مطرح ‌شده بود سازگاری نداشت. البته عثمانی در 1856 م در کنفرانس پاریس؛ اولین باری که عثمانی همگام با سایر دولتهای اروپایی در تصمیم گیریهای اروپا شرکت می‌کند؛ لغو کاپیتولاسیون را تقاضا کرد که پذیرفته شد ولی ده سال بعد تجدید شد. در 1914 م قبل از این که عثمانی وارد جنگ شود اعلام کرد در صورتی که دولتهای اروپایی با لغو کاپیتولاسیون موافقت کنند، عثمانی بی‌طرف می‌ماند. اما چون پاسخی از دولتهای غربی دریافت نکرد، در 1914، به نفع دولتهای محور یا متحدین وارد جنگ شد. در ایران هم، بعد از انقلاب اکتبر در اولین اعلامیه‌ای که در 1917 م، از سوی تروتسکی و سپس چچرین صادر می‌شود لغو عهدنامه 1907 م و لغو کاپیتولاسیون در ایران اعلام گردید. البته کاپیتولاسیون در عثمانی، در قرارداد سور احیا شده و در لوزان لغو می‌شود. اعطای کاپیتولاسیون و تحمیل آن مبتنی به دو نکته بود. یکی عدم وجود قراردادهای مدون به خصوص حقوقی و جزایی و دیگری اختلاف ارزشها و اصول حقوق جزا بین جوامعی که نسبت به حقوق جزای کشورهای اسلامی دید منفی داشتند. گفتنی است که این نظام ـ یا بعد از جنگ بین‌الملل اول به تمام کشورهای شرقی به خصوص کشورهای اسلامی خاورمیانه، تحمیل شده بود. در ایران، بعد از جنگ بین‌الملل دوم که تصویب کنوانسیون مزایا و مصونیت دیپلماتیک وین، مطرح بود، آمریکائیها بر آن شدند تا از این کنوانسیون برای کسب قضاوت کنسولی بهره‌جویی کنند و برای پیشبرد این مقصود، به طریقی در زمان دولت علم موضوع مطرح شد. زمان دولت منصور هم، علیرغم مخالفتهایی که در وزارت خارجه و در مجلس نسبت به اعطای مزایا و مصونیت‌های دیپلماتیک صورت گرفت، ماده واحده تصویب شد. ولی نکته‌ای که در مورد نگرش کلی برخی از دولتهای قدرتمند مثل امریکا وجود دارد این است که این کشورها علی‌الاصول نسبت به نظام حقوق بین‌الملل هم تردیدهایی دارند. بخصوص کنگره امریکا، دادگاه عالی امریکا، معمولاً خود را در جایگاهی بسیار رفیع و از نظر قضایی در موقعیت بالاتری می‌بیند. حتی در مسأله اساس نامه دیوان کیفری بین‌المللی که در رابطه با مسائل بالکان و اعمال ارتشیان امریکا ممکن است مطرح شود، می‌بینید که امریکا حتی امضایش را هم پس گرفت. دقیقاً به این دلیل است که معتقدند اگر ارتکاب جرمی صورت گرفت باید بر مبنای اصول حقوقی کشور خاصی مورد قضاوت قرار بگیرد، بهمین جهت در رابطه با اساسنامه دادگاه کیفری آنها دغدغه و تردید‌هایی دارند. ولی احیای کاپیتولاسیون به هر حال مسأله و رویدادی بود که خلاف منطق زمان و خلاف اصول حقوق بین‌الملل بود. یکی از مؤلفه‌های مسلم در اصل آزادی تعیین سرنوشت ملتها و حاکمیت دولت این است که هر رویدادی در قلمرو هر کشور، براساس قوانین آن کشور و به وسیله دادگاههای آن کشور بررسی شود. البته این را هم به عنوان تبصره باید عرض کنم که امروزه کنوانسیون‌های بین‌المللی جدیدی پدید آمده که به موجب آن رویدادهایی که آثار جانی و مالی دارد بر طبق قوانین داخلی آن کشور و به وسیله دادگاههای محلی مورد رسیدگی قرار نمی‌گیرد بلکه براساس حقوق بین‌الملل و کمیسیونهای مختلط. به طور مثال در کنوانسیون مسئولیتهای ناشی از پرتاب اجسام به فضای ماورای جو خسارات وارده که نه تنها بر طبق قوانین آن کشور رسیدگی می‌شود، بلکه بر اساس حقوق بین‌الملل قابل رسیدگی است. این‌ها خدشه جدیدی بر مؤلفه‌ حاکمیت کشورهاست. کنوانسیون‌های دیگری هم هست که دریچه جدیدی به بحث‌های حاکمیت باز کرده است. یعنی هر چه به سوی جهانی‌ شدن (Globalization) پیش می‌رویم با بی‌رنگ شدن نسبی برخی از مؤلفه‌های حاکمیت و گزینه‌های جدیدتر بین‌المللی مواجه می‌شویم. منبع: کاپیتولاسیون ، نشست تخصصی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 103 خرداد ماه 1393

ریشه‌های تجزیه خاک ایران در ادوار گذشته

از ابتدای قرن نوزدهم میلادی تا انقلاب اسلامی تمامیت ارضی ایران بارها نقض شد و هر بار قدرتهای بزرگ جهانی گوشه‌ای از این سرزمین پهناور و کهن را از آن جدا کردند، بدون اینکه واکنش مناسب و درخور توجهی از سوی حکومتهای مرکزی انجام گیرد. نخستین دوره‌ای که بخش وسیعی از خاک کشور از دست رفت، مربوط است به زمان جنگهای روسیه علیه ایران در سالهای 1218 تا 1228 و 1241 تا 1243 قمری که به تجزیه قفقاز و ماورای قفقاز منجر شد. دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای نه تنها بر این فاجعه مهر تائید نهادند، بلکه با تعهد حمایت دربار روسیه از ادامه سلطنت در نسل عباس‌میرزا، دخالت آشکار روسیه در امور داخلی کشور را رسمیت بخشیدند. در دوره سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار به سال 1273 قمری بر اساس عهدنامه پاریس و با دسیسه انگلیس، افغانستان با هدف مقابله با نفوذ روسیه در هندوستان و همچنین به منظور ایجاد کمربند امنیتی برای این مستعمره بسیار مهم بریتانیا، از ایران جدا شد. هنوز چیزی از این ماجرا نگذشته بود که بار دیگر روسها وارد میدان شدند، این بار برای نزدیک‌تر شدن به سرحدات هند، و هم مرز شدن با چین، بخش مهمی از آسیای میانه طبق عهدنامه آخال از پیکره تنومند این سرزمین جدا گردید. فرایند کاهش جغرافیای ایران بر اساس استراتژی انگلیس در کوچک کردن کشورهای اسلامی و کاستن اهمیت ژئوپولیتیک ایران در خاورمیانه، در ادوار بعد هم ادامه یافت، دسیسه‌های استعماری برای دست یافتن به نفت ایران و نیز مناسبات قدرت‌های بزرگ سبب شد تا تمامیت ارضی و سیاسی کشور بارها و بارها مورد تعدی و تجاوز قرار گرفت، در کلیه این تحولات زمامداران نالایق و وابسته که بقای خویش را مرهون بیگانه بودند، نتوانستند مانع این درازدستی‌ها شوند. بارزترین این تحولات مربوط است به ماجرای جدائی بحرین از ایران به سال 1348 شمسی، این موضوع به دنبال مناقشه های فراوان بین بریتانیا و ایران از سوئی و حکومت محلی بحرین از سوی دیگر روی داد، انگلیسیها صراحتاً اعلام می‌کردند بحرین به نوعی تحت قیمومیت آنها قرار دارد و به همین دلیل از گرایشهای جدائی‌طلبانه شیوخ آنجا حمایت می‌کند. اگر چه حفظ همین مقدار از ایران نیز در عصر تکاپوی استعمار و در شرایطی که کشورهای بزرگی همچون هند به کلی استقلال خود را از دست داده بودند و قدرت‌های اروپایی مانند اتریش و فرانسه نیز تجزیه شده بودند، اهمیت زیادی داشت. اما چرایی از دست رفتن بخشهای گسترده‌ای از خاک ایران نیز جالب توجه است و از آن مهم‌تر، این موضوع قابل بررسی است که چرا قلمرو سیاسی ایران در محدوده حوزه فرهنگی و تمدنی آن تثبیت نشد و هیچ‌گاه به حدود باستانی آن نیز نرسید. در جستجوی پاسخی به این پرسش‌ها می‌توان به شش موضوع ذیل اشاره کرد: 1. وسعت قلمرو فرهنگی و تمدنی ایران حوزه فرهنگی و تمدنی ایران از آنچنان وسعتی برخوردار است که برای هر پادشاهی بسیار سخت بوده که همه گستره تمدن ایران را در قلمرو سیاسی خود ادغام نماید. از این رو حتی در عصر ساسانی نیز قلمرو سیاسی ایران، سرتاسر ایران فرهنگی را دربر نگرفت. برای آینده ایران نیز باید با تفکیک میان قلمرو سیاسی و حوزه تمدنی ایرانی، راه را بر یگانگی فرهنگی میان همه اندامان گستره تمدنی ایران گشود. 2. گسستهای فرهنگی در شرایطی که صفویه با دفاع از مذهب تشیع و رسمیت بخشیدن به آن، یکپارچگی و استقلال ایران را حفظ کردند، یورش ازبک‌ها به مرزهای خاوری و شمال خاوری ایران، منجر به شکاف مذهبی میان ساکنان باختر و مرکز ایران با ایران خاوری گردید و زمینه برای جدایی قطعی سمرقند و بخارا از قلمرو سیاسی ایران فراهم شد. 3. یورش اقوام غیربومی با یورش اقوام غیربومی به برخی از مناطق سرحدی ایران و دگرگونی جمعیتی در این مناطق، زمینه برای افزایش گسست‌های فرهنگی در آنها و در نتیجه تجزیه‌شان از قلمرو سیاسی ایران فراهم آمد. نمونه بارز این چنین شرایطی، هجوم ازبکها و ترکمن‌ها به مرو و کوچ اجباری شیعیان و قزلباش‌های ساکن این ایالت بود که زمینه لازم را برای جدایی مرو از قلمرو ایران فراهم کرد. 4. تجاوز نظامی همسایگان تجاوزهای پیاپی به قلمرو ایران از سوی برخی از همسایگان و اشغال مناطق سرحدی ایران، زمینه را برای تجزیه این مناطق از خاک ایران فراهم کرد. نمونه آشکار این وضعیت، اشغال دیاربکر و سرزمین‌های کردنشین و نیز عتبات عالیات به دست عثمانی، و جدایی قفقاز در اثر شکست از روسیه و انتزاع قهرآمیز این مناطق از خاک ایران بود. مناطقی که از همگی جنبه‌های فرهنگی، تمدنی و تاریخی جزء لاینفک از خاک ایران به شمار می‌روند و تنها به دلیل تجاوز روسیه و عثمانی بود که این مناطق از خاک ایران جدا شدند. 5. دخالت بیگانگان روس و انگلیس عاملان اصلی جدایی قفقاز، آخال، ابیورد، هرات، سیستان و قندهار از خاک ایران به شمار می‌روند. استعمار انگلیس همچنین مانع از اعمال حاکمیت ایران بر بلوچستان انگلیس گردید و در راه اعمال حاکمیت ایران بر ساحل شمالی خلیج فارس و جزایر آن کارشکنی کرد و در نتیجه مقدمات تجزیه بحرین از ایران را فراهم کرد. استعمار انگلیس همچنین از عثمانی در اختلافات ارضی‌اش با ایران پشتیبانی کرد. 6. ضعف دولت مرکزی همگی عوامل پنج‌گانه‌ای که به آنها اشاره شد، در سایه ضعف دولت مرکزی منجر به تجزیه خاک ایران گردید. فقدان یک ساختار منظم و نظام‌مند، جنگ‌های جانشینی پیاپی پس از درگذشت شاهان، اختلافات داخلی که نماد بارز آن رقابت شاهزادگان با یکدیگر در جنگ‌های ایران و روس بود، فقر مالی دولت مرکزی ایران، به ویژه در دوران استعمار و نیز نظام ملوک‌الطوایفی حاکم بر ایران، همه دست به دست دادند تا دولت مرکزی نتواند به شایستگی در برابر بحران‌ها از آب و خاک ایران پاسداری نماید. پس از اینکه مرزهای ایران به حدود کنونی رسید، باز تهدیدات بر جای بود و امکان تجزیه بیشتر ایران می‌رفت، ولی یک عامل جدید به میدان آمد و در برابر همگی تهدیدات از حدود و ثغور ایران پاسداری کرد. آن عامل، اهمیت یافتن مقوله‌ای به نام افکار عمومی و نیروی ملت بود. به شهادت تاریخ تنها دوره‌ای که ایران جنگی نابرابر را پشت سرگذاشت و نه تنها تمامیت ارضی خویش را با رهبری امام خمینی (ره) و خون جوانان برومند این مرز و بوم صیانت کرد و وجبی از خاک خود را از دست نداد؛ بلکه پس از جنگ قدرتمندتر از همیشه سر بلند کرد و عزت و عظمت کشور را در سراسر جهان به منصه بروز و ظهور رسانید و الگوی مقاومت در جهان شد، دوره جنگ تحمیلی رژیم صدام حسین بود که با وجود حمایتهای قدرتهای بزرگ بین المللی شرق و غرب و با وصف تحریم‌های همه‌جانبه سیاسی و اقتصادی دشمنان، سرافکنده و تهی‌دست از میدان نبرد خارج شدند. منبع:محمدعلی بهمنی‌قاجار ، تمامیت ارضی ایران ، مؤسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی ، ج اول ، ص 11 ، 12 ، 17 تا 19 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 103 خرداد ماه 1393

رضا شاه : از هرچه زن چادری است بدم می‌آید !

یکی از وقایعی که موجب تسریع در اعلام کشف حجاب گردید، سفر رضا شاه به ترکیه بود. سفر به کشوری که با نهضت پان ترکیسم، به رهبری مصطفی کمال پاشا می‎رفت تا به سبک اروپاییان شکل پذیرد و ارزشهای اسلامی را از کشور خود بزداید. درباره شیفتگی رضاخان به ترکیه و اقدامات مصطفی کمال و الگوپذیری از وی، حتی قبل از آنکه وی براریکه سلطنت ایران دست یازد، مطالب فراوانی گفته شده است. از جمله روزنامه مورنینگ پست در شماره 12 اکتبر 1924/ 20 مهر 1303 خود در مقاله‎ای تحت عنوان مرد توانای ایران، به این شیفتگی اشاره کرده و می‎نویسد: رضاخان نسبت به کارهای بزرگ و عملیات نظامی همسایه ترک خود مصطفی کمال بسیار شیفته شده و در تقلید از برنامه سیاسی او نیز تردیدی بخود راه نداده است. یکسال بعد همین روزنامه در شماره دیگر خود در مقاله‎ای تحت عنوان «سوابق رضاخان و هم چشمی او با مصطفی کمال» پیش‎بینی سیاسی خود را تحقق یافته می‎بیند و چنین می‎نویسد: رضاخان پس از ارتقاء به نخست‎وزیری موافقت قطعی خود را با جمهوریت اعلام و خویش را نامزد ریاست حکومت نمود ولی بر اثر مخالفت علماء اقدام او موقتاً عقیم ماند ... با وجود این تحت تأثیر روش همانند خود «مصطفی کمال پاشا» در ترکیه قرار گرفت و در سیاست ضدسلطنت خود اصرار ورزید و در اوایل سال جاری (1304 ش) هنگامی که مجلس را وادار به تصویب قانون تفویض فرماندهی ارتش خود نمود کار را پیش انداخت» این روزنامه سپس به علت عدم توفیق شاه ایران در تقلید کامل از همسایه تجددخواه خود اشاره کرده و می‎نویسد: تنها علتی که رهبر ایران‌ ـ رضا شاه ـ ملت خود را پابپای ترکها نمی‎برد این است که خطر بلشویکی ایران را بیش از ترکیه تهدید میکند و بهترین وسیله دفاع در مقابل این خطر آن است که تمام مملکت مجهز گردد و با استفاده از احساسات شدید مذهبی توده‎های مردم، این عمل در ایران بهتر انجام می‎گیرد و روحانیون راهنمائی ملت را عهده‎دار می‎باشند ... آنگاه خاطرنشان می‎سازد: همینکه خطر بلشویکی از میان برود ایران ناگزیر خود را به پای ترکیه میرساند و همان تحولات اجتماعی ولی با محافظه کاری و قدمهای شمرده‎تر، صورت خواهد گرفت. پیش بینی دیگر این نشریه خارجی جامه تحقق به خود پذیرفت. پس از آنکه خطر بلشویکی رفع گردید، رضا شاه با اجرای سیاست گام به گام نسبت به حذف تدریجی روحانیت از صحنه سیاسی ـ اجتماعی کشور اقدام کرد تا راه را برای سیاست تجددطلبانه خود هموار سازد. دیدار رضا شاه از ترکیه در راستای اجرای سیاست تجددطلبانه وی صورت گرفت و در واقع اولین و آخرین سفر او به عنوان شاه ایران به یک کشور خارجی است. گزارشات لحظه به لحظه این سفر مهم و تاریخی در جراید آنروز خصوصاً شفق سرخ و اطلاعات درج ‎گردیده و حتی به تصویر کشیده شده و در سینماها و تالارهای نمایش، به روی پرده در آمده است. پس از ورود رضا شاه به ترکیه استقبال باشکوهی توسط آتاترک و دیگر مقامات لشکری و کشوری از وی به عمل آمد. در این سفر، ظواهر اروپایی ترکیه رضا شاه را بیش از پیش مجذوب اقدامات مصطفی کمال کرد، و او را مصمم ساخت تا در بازگشت به ایران دنباله اقدامات تقلیدی خود را تسریع بخشد. رضا شاه طی نطقی در ضیافت شام رئیس جمهوری ترکیه، هدف و انگیزه خود از سفر به این کشور را با عبارتی بیان کرد که شیفتگی او را به ترکیه و رئیس جمهوری آن ثابت می‎کند: مدتهاست با کمال خوشوقتی ناظر ترقیات عظیم ملت دوست و همجوار خود لزوم دوستی با ترکیه را احساس میکردم و به همین مناسبت خوشبختانه امروز مشاهده میکنم که این دوستی در آتیه از هر تزلزل مصون خواهد بود و دو ملت همسایه و برادر می‎توانند با کمال اعتماد و اطمینان به یکدیگر متکی بوده و وظیفه مقدس خود را که ادامه ترقیات و توسعه تمدن است ایفاء نمایند. در این مسافرت رضا شاه از مراکز علمی و صنعتی ترکیه دیدن کرد. اما آنچه بیشتر مورد توجه رضا شاه قرار گرفت، ظاهر وضع آراسته و مدرن زندگی اجتماعی مردم بود. همه چیز زیبا به نظر می‎رسید و حضور زنان بی‎حجاب در چشم او بسیار پسندیده آمد. دیدن این مناظر خصوصاً در مراکز آموزشی و تربیتی این کشور توجه رضا شاه را بیشتر جلب کرد. روزنامه اطلاعات در این مورد می‎نویسد: یکی از مراکزی که رضا شاه هنگام دیدار از ترکیه انجام داد دیدار از مدرسه‎ای در آنکارا بنام عصمت پاشا بود که در این مدرسه دختران بی‎حجاب ترک تربیت خانه‎داری و صنایع یدی را می‎آموختند و در هنگام ورود شاه تمام دختران مؤسسه مزبور با کف زدنهای ممتد خود مقدم ملوکانه را تهنیت گفتند. رضا شاه باور نداشت که ترکیه در زمینه آزادی زنان و تعلیم و تربیت آنان، تا این اندازه دچار تحول و دگرگونی به سبک اروپا شده باشد، تا حدی که خطاب به سفیر کبیر ایران مستشارالدوله صادق اظهار می‎دارد: «هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم خصوصاً زنان اقدام کنیم ...». به همین علت بود که پس از بازگشت از ترکیه در اغلب اوقات ضمن بیان پیشرفت سریع کشور ترکیه، از رفع حجاب زنها و آزادی آنها صحبت می‎کرد. تأثیر این مسافرت تا بدان حد است که روزنامه رستاخیز در مقاله‎ای به مناسبت سالگرد کشف حجاب، «ابتداء ماجرای کشف حجاب را از سال 1313 شمسی می‎داند»، سالی که بنیانگذار شاهنشاهی پهلوی به دعوت مصطفی کمال پاشا برای دیداری به ترکیه رفت. همچنین: «یکی از مسائلی که در جریان این دیدار جلب توجه رضا شاه کرد، مسئله بی‎حجاب بودن زنان آن کشور بود». سخنان صریح رضا شاه به رئیس‎الوزراء جدید (محمود جم) به تاریخ 11 آذرماه 1314 در این خصوص، مؤید این مدعاست. در جایی که اظهار می‎دارد: «نزدیک دو سال است که این موضوع ـ کشف حجاب ـ سخت فکر مرا بخود مشغول داشته است خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنها را دیدم که ”پیچه“ و ”حجاب“ را دور انداخته و دوش بدوش مردهایشان در کارهای مملکت به آنها کمک می‎کنند دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است». به همین جهت، این سفر و دیدار از ترکیه و مشاهده تحول دگرگونی در اجتماع زنان و «کیفیت مجالس، شاه را در خط تأسی صرف انداخت و تشبه به اروپایی شدن کشورش»، چرا که کوشش وی آن بود که ایران را در طریق ترقی و قبول تمدن جدید وارد» کند، غافل از آنکه با تغییر در ظاهر و تقلید صرف گرهی از مشکلات زن ایرانی، باز نمی‎شد. منبع: مهدی صلاح ، کشف حجاب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1384 ، ص 114 118 منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 103 خرداد ماه 1393

ایران؛ بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول

تنها هشت روز از تاجگذاری احمد شاه 18 ساله، آخرین پادشاه سلسله قاجار می گذشت که جنگ جهانی اول (مرداد 1293 ه. ش ) آغاز شد، مستوفي‌الممالك نخست‌وزير وقت ايران بلافاصله پس از آغاز جنگ، بيطرفي كامل ایران را اعلام كرد اما دولتهاي درگير در جنگ، اين بيطرفي را ناديده گرفتند و برای وارد کردن نيروهاي خود به ایران اقدام کردند. جولان متفقین در ایران جنگ جهانی اول در جریان بود و در نتیجه تجاوز کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا در لوای "دول متفق" و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان "دول محور" آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن هم به این جمع اضافه شدند و جنگ را به آسیا و خاورمیانه کشاندند. نیروهای متفقین به بهانه های واهی و به علت موقعیت استراتژیک ایران به کشور بی طرفمان حمله کردند، قواي روس در شهرهاي آذربايجان، اردبيل، قزوين و انزلي، حضور داشتند و جنوب كشور از جمله بوشهر و بندر لنگه و آبادان نيز در اشغال نيروهای انگليس بود. اما در سال 1295ه.ش انقلاب روسیه رخ داد و روسها از ایران خارج شدند و انگلیسی ها ایران را تحت اشغال کامل خود درآوردند. در ساختار حاکمیتی ایران نیز در طول چهار سال جنگ اول جهاني، ايران دست كم 15 بار شاهد ظهور و سقوط كابينه‌هاي مختلف بود، عمر متوسط هر دولت تحت تأثير هرج و مرج سياسي ناشي از جنگ، از 100 روز تجاوز نمي‌كرد. و قحطی آمد.... در همان سالهاي جنگ اول جهاني موجي از فقر، گرسنگي، قتل و غارت و قحطی دامنگير جامعه ايران شده بود. بيماريهاي مسري به ويژه تيفوس و وبا در مناطقي كه بيشتر در معرض تاخت و تاز نيروهاي بيگانه بود بيداد مي‌كرد. در سال 1296 ه.ش بود که قحطی در ایران به مرحله ای اسف بار رسید و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسیاری را به کام مرگ می کشاند. با نگاه به اسناد و مدارک و گزارشهای آرشیو وزارت خارجه آمریکا و نیز اخبار و اطلاعات و گزارشهای موجود در روزنامه های آن دوره و همچنین خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران می توان به ابعاد این قحطی بزرگ و دستهای پشت پرده آن دست یافت. این اسناد نشان می دهد که در تابستان 1296 قحطی آغاز شد اما ابعاد وسیعی نگرفت چرا که برداشت محصولات وقفه ای کوتاه در گسترده شدن آن ایجاد کرد. روزنامه ایران در 30 شهریور 1296 ه.ش می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود». «جان لارنس کالدول» وزیر مختار آمریکا در ایران در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 12 مهر 1296 ه.ش به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد : اوضاع قحطی بدتر می شود بی نظمی تا شمال غرب ایران گسترده شده است. روزنامه رعد 21 دی 1296ه.ش: به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر در اثر گرسنگی و سرما در خیابانهای تهران جان باخته اند…... لارنس کالدول در تلگرافی به تاریخ 1 بهمن 1296 چنین گزارش می‌کند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود. در ولایاتی که دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید. » 25 اسفند 1296 ه.ش، شولر دبیر امدادرسانی آمریکا در ایران در تلگرافی گفت: اندوه اسفبار ادامه دارد صدها تن رو به مرگ هستند. حدود بیست هزار نفر در تهران اطعام می شوند اما دامنه اقدامات امدادی شامل مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز می شود. محمد قلی مجد در کتاب "قحطی بزرگ" خود به نقل از خاطرات میرزا خلیل خان ثقفی، پزشک دربار، می نویسد: "از يكي از گذرگاه هاي تهران عبور مي‏كردم. به بازارچه‏ اي رسيدم كه در آنجا دكان دمپخت‌پزي بود. رو به روي آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريه‏ كنان گفت : اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچ كدام غذا نخورده‏ ايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم. گفتم : قيمت يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن هستيم، فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و ما متضرر شویم. يك چارك دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشده‏ ايد يك چارك ديگر برايتان بخرم، گفتند : آري بخريد و مرحمت كنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و سايه‏ تان را از سر اهل و عيالتان كم نكند." چرا قحطی شد ؟ در نیمه اول سال 1295 ه.ش در اثر جنگی که در خاک ایران، ابتدا میان ایرانیان و روسها و سپس میان روسها و ترک های عثمانی درگرفته بود مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی روبه رو شدند.کمبود مواد غذایی در پاییز 1296 ه.ش(1917م) به قحطی انجامید. در بهار 1296 ترکهای عثمانی ایران را ترک کردند و به دنبال انقلاب روسیه نیروهای روسیه نیز در پایان پاییز 1296 ه.ش از ایران رفتند. از آن پس تنها انگلیسی ها در ایران باقی ماندند. بنابراین ایران زمانی به بزرگ ترین فاجعه تاریخ خود دچار آمد که تمام خاک ایران و کشورهای همجوارش در شرق و غرب علاوه بر خلیج فارس در اشغال نظامیان انگلستان بود. از همان آغاز انگلستان دست به تبلیغات ماهرانه ای زد تا تقصیر فاجعه قحطی را متوجه روسها و عثمانیها کند. در حالی که آنها مدتها پیش ایران را ترک کرده بودند واقعا چه چیزی می توانست قحطی در مناطقی که آنها حتی پای خود را به آنجا نرسانده بودند توجیه کند مناطقی همچون فارس و کرمان! در واقع عامل اصلی قحطی سیاستهای بازرگانی و مالی خودخواهانه و هدفمند بریتانیا بود. خرید غله در ایران در دوران قحطی در مقیاسی وسیع برای تامین آذوقه نیروهای انگلیسی حاضر در ایران و بین النهرین و جنوب روسیه قحطی ایران را گسترده تر کرد. ژنرال دنسترویل فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران در جایی با صراحتی عجیب ضمن اظهار تاسف به این واقعیت اعتراف می کند که : "خریدهای غله از سوی انگلیسی ها بود که منجر به کمبود و افزایش قیمتها گردید و در نتیجه به مرگ شماری زیادی از ایرانیان انجامید." از همه اینها عجیب تر گزارش سرگرد داناهو است گزارش افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان درباره تخلیه شهر مراغه در آستانه شکست ارتش انگلستان از ترکها در سپتامبر1918 م(1297 ه.ش) : " انگلیسی ها که مواد غذایی زیادی را قبلا خریده بودند ذخیره غله شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردندتا به دست ترکهای عثمانی نیافتد." انگلیسی ها که مواد غذایی زیادی را قبلا خریده بودند ذخیره غله شهر را در شرایط سخت قحطی از میان بردند تا به دست ترکهای عثمانی نیافتد. قحطی ناخواسته یا نسل کشی تعمدی؟ دیکسون سربازرس پلیس شرق ایران به ساوثرد کنسول آمریکا می گوید اگر این مقدار غله از ایران برای کشتیهایمان در اقیانوس اطلس تهیه نمی شد بخش مهمی از ظرفیت کشتیرانی انگلستان برای آوردن غله از هند مشغول می شد. اینها همه نشان می دهد که انگلیسی ها می توانستند برای نجات جان ایرانی ها در قحطی از هند غله برای خود بیاورند اما نه تنها این کار را نکردند بلکه دیکسون به خود می بالد که در آن شرایط قحطی و کمبود گندم ایران را هم خریدند تا از کشتی های خود استفاده های دیگری ببرند. انگلیسی ها جلوی واردات غلات از هند و بین النهرین را هم برای ایرانیها می گرفتند، انجمنهای خیریه هم که قصد فرستادن غلات به ایران را داشتند انگلیسی ها باز نمی گذاشتند و به این ترتیب انگلیسیها دولت ایران را در تنگنای مالی قرار داده بود، تنگنای مالی دولت همان و محروم شدن ایرانیان از منابع غذایی همان. جنگ، کاهش شدید درآمد بازرگانی خارجی و نیز درامدهای گمرکی را در پی داشت. در نتیجه قراردادهای مهلت قانونی بین ایران و روسیه و انگلیس به امضا رسید. درامدهای گمرکی جنوب و شمال را روس و انگلیس جمع می کردند، سود و جریمه دیرکرد بدهی های ایران به دولتهای روسیه و انگلیس کسر می شد و باقی مانده را به دولت می دادند که با جنگ و کاهش بازرگانی این مبلغ هم هیچ بود. مردم به خاطر قحطی یک به یک نابود می شدند اما ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیم غله و مواد غذایی از بازار ایران بود تا هم افزایش قیمت را موجب شود و هم سهم مردم ایران از مایحتاج خود را از آنها بگیرد. در نهایت ده میلیون نفر از مردم ایران در اثر گرسنگی و بیماری های ناشی از سوء تغذیه در ابعادی فاجعه آمیز از میان رفتند.... اینکه انگلیسی ها تعمداً با ابزاری خودساخته به نام قحطی به کشتن مردم ایران پرداختند نسل کشی نیست؟ آیا اینکه در این شرایط انگلیسیها پول درآمدهای ایران را هم نمی دادند، جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت نیست؟ حقیقت این است که قحطی و نسل کشی ایرانیان ابزاری برای سلطه انگلیسی ها بر ایران بود. و در نتیجه این ظلم بزرگ در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتل عام قریب به 10 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد . اما چرا؟!! عکس های مربوط به تلفات قحطی برگرفته از کتاب دکتر مجد و دیگر منابع تاریخی است. هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند. در این میان احمدشاه هم که شاه ایران بود تنها به فکر تامین آذوقه دربار بود و با وجود قحطی حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود .... هر جایی که قحطی کم رنگ می شد بیماریهایی نظیر آنفولانزا و وبا و تیفوس که حاصل جنگ و حمله نیروهای انگلیسی در ایران بود ظهور پیدا می کرد و چون مردمی که از قحطی جان به در برده بودند توانایی لازم برای مقاومت در برابر بیماریها را نداشتند این بار با این بیماریها جان خود را از دست می دادند. جان کولمن یکی از اعضاء پیشین «ام 16» سازمان جاسوسی بریتانیا در خصوص سیاستهای کلان انگلیس در خاورمیانه جمله ای را ذکر کرده که قابل تامل است: "استقرار حکومت واحد جهانی و یک نظام پولی واحد زیر سلطه کسانی خواهد بود که به شیوه انتصابی و سلسله مقامات دولتی و ... هستند در این موجودیت جهانی جمعیت از طریق محدودیت تعداد فرزندان در خانواده، بیماریها، جنگ ها و گرسنگی ها تا حد یک میلیارد کاهش داده خواهد شد" بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای 1299 بر ایران تحمیل کند و همین سیاستهای کلان انگلیس بود که ایران آن دوره را برای پذیرش حکومت پهلوی آماده کرد........ منبع: سایت بنیاد تاریخ‌پژوهی و انقلاب اسلامی

اجتماع مهم در مسجد شاه برای ابراز همدردی و کمک برای نچات فلسطین

اولین بار یکشنبه 20 دی ماه 1326 بود که به دعوت آیت الله کاشانی در مسجد امام خمینی (مسجد شاه سابق) بیش از سی هزار نفر از مردم تهران اجتماع کردند اما شاه پهلوی از بیم نفوذ سیاسی و مذهبی آیت الله کاشانی از سخنرانی در این تجمع باشکوه ممانعت کرد، آیت ا... کاشانی در اعلامیه این اجتماع چنین با مردم سخن گفته بود: بسم الله الرحمن الرحیم پس از جنگ جهانسوز دوم، گمان می رفت دول بزرگ عالم از آن همه فجایع و آن همه اتلاف نفوس و اموال و خرابیها و بیچارگی های بشری که سالهای دراز جبران پذیر نیست، پند و عبرت بگیرند و به جبران وقایع گذشته، برای ایجاد عدل و داد و کندن ریشه ظلم و فساد و جلوگیری از جنگ جهانی دیگر، تشکیل سازمان ملل متفق داده که از حقوق و‌ آزادی ملل و دول ضعیف حمایت و پشتیبانی نماید چنانچه در اثنای جنگ با انواع و اقسام مختلف به این تبلیغات عموم ملل را امیدوار می نمودند. ولی متأسفانه از رفتار بر خلاف انصاف و مروت سازمان ملل درباره اندونزی، مصر و فلسطین خلاف آن ظاهر شده و امید ملل ضعیف مبدل به یأس گردیده است. معلوم نیست وطن بودن فلسطین برای مهاجرین یهودی آلمانی و روسی و آمریکایی و غیره مطابق کدام منطق و قانون است؟ که رای به تقسیم آنها می دهند؟ اگر می خواهند صهیونیستها را از خود راضی کنند و استفاده هایی که منظور است از آنها بنمایند، در مملکت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل کنند. در هر صورت، تشکیل دولت صهیونیستی در آتیه، کانون مفاسد بزرگ برای مسلمین خاورمیانه و بلکه تمام دنیا خواهد بود و زیان آن تنها متوجه اعراب فلسطین نمی گردد، علی ای حال بر تمام مسلمین عالم است از هر طریقی که می شود از این ظلم فاحش جلوگیری نموده و رفع این مزاحمت را از مسلمین فلسطین بنمایند . خادم الاسلام والمسلمین : سید ابوالقاسم کاشانی 11/10/1326 هجری شمسی سی و یکم اردیبهشت، دومین تظاهرات مردمی در حمایت از مردم فلسطین آیت الله کاشانی در سی ام اردیبهشت ماه سال 1327 ، مجددا مردم را علیه تشکیل دولت اسرائیل ، دعوت به تظاهرات و تجمع نمود. اعلامیه آیت ا... کاشانی : روزنامه صدای مردم: 5 شنبه 30 اردیبهشت در روز سی و یکم اردیبهشت ماه 1327 ه.ش جمعیت انبوهی از مردم در مراسمی باشکوه به مسجد شاه رفتند و آیت ا... کاشانی در ساعت 5/4 بعد از ظهر روز جمعه در این تظاهرات سخنانی را ایراد کرد که روزنامه اطلاعات دوشنبه سوم خرداد 1327 متن کامل این سخنان را درج نمود، بخشی از این سخنان بخ شرح ذیل است: « .... متاسفانه در نتیجه تحولات و پیدایش سیاستهای بوقلمونی جهان و به خصوص بر روی کار آمدن حکومتهای جبار و تبهکار و نفوذ سیاست و مداخلات خائنانه استقلال شکنانه شوم استعماری، زنجیر اتحاد و یگانگی و آن معنویت و برادری و برابری را که اسلام به دور خود کشیده و با نیروی ایمان، دانه های محکم آن را به هم متصل و پیوست نموده بود از یکدیگر گسیخته و خاک ذلت بر سر مسلمین عموما ریختند . برادران عزیز مسلمان ! امروز بیش از همه چیز به اتحاد و برابری و یکرنگی و صمیمیت احتیاج داریم، چنانچه خداوند می فرماید: « یا ایها الذین آمنوا ادخلو فی السلم کافه و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین » باید با ایمان به مبدأ حق و حقیقت و در سایه تعالیم اسلامی سعی کنیم ریشه های فساد و بدبینی را از بیخ و بن برکنیم و خود را مشمول آیه « ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص » بداریم. خداوند تبارک و تعالی کسانی را که در راه او فداکاری می کنند و دسیسه های کفر در آنها رخنه ندارد دوست دارد، به طوری که پیغمبر اکرم فرموده: « المؤمنون کبنیان واحد یشد بعضا بعضا » یعنی مسلمانان مانند اجزاء یک ساختمانند که یکدیگر را نگاهداری می نمایند . اسلام حدود و ثغوری برای مسلمین تعیین نکرده و نقطه یا سرزمین معینی را برای آنها وطن قرار نداده است و همه مناطق و ممالک اسلامی وطن مسلمین است و بر مسلمانان لازم نموده است که اگر چنان که برای برادران مسلمان زحمت و مشقتی پیش آید ، بکوشند و به کمک یکدیگر رفع نگرانی از خود بنمایند . اسلام با تمام قوا بر آن بوده است که مسلمین اختلافات را کنار گذارند و متفقا در یاری و استعانت یکدیگر جدیت نمایند . و به مضمون آیه « واعتصموا بحبل الله » کمر همت بر میان بندند. این مصیبتی که اخیرا برای برادران مسلمان فلسطین پیش آمده و ایرانیان را برای همدردی و اظهار تأثر در این مکان گرد هم جمع آورده، منشأ آن حس برادری و عواطف دینی و اسلامی است که همه متحداً تأثر و تألم خود را با قلبی آزرده و خاطری پریشان به سمع عموم مسلمین دنیا می رسانیم : چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار اکنون که باعث تهییج احساسات مردم ایران و اجتماع عمومی شده است، به سمع آقایان محترم می رساند چنانچه در اخبار روزانه مشاهده کرده اید، بعضی دول، بدون مجوز قانونی، فلسطین را که مراکز مقدسه اسلام و محل مسجد اقصی که قبله مسلمین می باشد و سالیان دراز وطن و مسکن مسلمانان به شمار می رفت و بر آن حکومت می کردند و در طی صدها سال جنگهای خونین صلیبی و دادن میلیونها کشته ، نتوانسته اند این سرزمین مقدس را از دست مسلمین به در آورند، وطن صهیونیستهایی که از نقاط مختلفه عالم به آنجا مهاجرت کرده، شناخته اند. در صورتی که حکومت اسلام از قدیم الایام بر فلسطین حقی ثابت است و مسلمین دنیا به خصوص ملت مسلمان ایران چنین اجازه ای نمی دهند که صهیونیستها به این حق ثابت دست تعدی دراز نموده و با چنگالهای آلوده به فساد و ظلم، برادران مسلمان ما را در هم ریخته و خون آنان را بی رحمانه بریزند. در این مورد است که پیغمبر اکرم می فرماید: « من اصبح ولم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم » یعنی کسانی که صبح کنند و در اهتمام برادران مسلمان خود نباشند، از اسلام بهره ندارند. برادران مسلمان ایران باید بکوشند در این هنگام که سخت ترین مصائب بر برادران مسلمان شما رخ داده، از آنها حمایت نمایند و با تمام موارد، به کمک و استعانت آنها قیام کنند. تمام مردم ممالک اسلامی هر یک به نوبه خود از کمک مالی و جانی به مردم بی پناه فلسطین و از همدردی دریع ننموده و فداکاری کرده اند. تمام ممالک اسلامی دنیا وطن ماست و ما نیز با تمام قوا جانا و مالا نسبت به سهم خود باید از آنها حمایت کنیم و در حفظ منافع و مصالح عالیه مسلمین کوتاهی ننمائیم. ما به شهدای مسلمین فلسطین ، به خصوص سید عبدالقادر الحسینی ، شهید راه اسلام درود فرستاده و به احترام ارواح پاک آنان یک فاتحه می خوانیم. البته خاطر محترم آقایان مستحضر است صهیونیستهایی که در فلسطین باعث این همه ظلم و جنایت شده اند کسانی هستند که از نقاط مختلف عالم به آنجا مهاجرت کرده اند و یهودیانی که در ذمه اسلام یعنی تحت حمایت دولتهای اسلامی زندگی می کنند از حیث جان و مال در امان میباشند. در خاتمه از مسلمانان ایران تقاضای همه گونه کمک مادی و معنوی برای برادران ستمدیده فلسطین می شود و برای این منظور حسابی در بانک ملی ایران مرکز و شعبه بازار به نام " اعانه فلسطین " باز شده است . انتظار میرود برادران دینی از هر گونه مساعدت و بذل همراهی مالی درباره مسلمانان کوتاهی ننمایند . در پایان سخنرانی آیت الله کاشانی ، قطعنامه ای در شش ماده صادر گردید که مورد تائید عموم قرار گرفت. متن قطعنامه را روزنامه صدای مردم دوم خرداد 27به شرح ذیل منتشر نمود: حرکت آیت ا... کاشانی موجب شد موجی در جامعه پدیدار گردد و روز یکشنبه دوم خرداد 1327 مردم و طرفداران گروهای سیاسی اسلامی از جمله فداییان اسلام در منزل آیت الله کاشانی اجتماع کردند و برای رفتن به فلسطین اعلام آمادگی کردند ولی دولت از این اقدام جلوگیری کرد . منبع: سایت بنیاد تاریخ‌پژوهی و انقلاب اسلامی

قیام مظلوم

جواد کامور بخشایش قیام 15 خرداد 1342 که نمودار اعتراض عمومی مردم به اوضاع ناهنجار جامعه آن روز بود دست‌اندرکاران و سران رژیم پهلوی را در وحشت و اضطراب سختی فرو برد و صحنة رویارویی جدی و خونین بین مردم و پلیس نظامی را به تصویر کشاند. این خیزش و حرکت عمومی که در پی اعتراض دستگیری رهبری نهضت اسلامی رخ داد عصاره و چکیده حدود دو سال مبارزه از سال 1340، و رویارویی مردم و در رأس آن روحانیت و از سوی دیگر حکومت پهلوی بود. این اعتراض فراگیر نه تنها سران رژیم بلکه حامیان حکومت در شرق و غرب را نیز به وحشت انداخت و حاصل آن اجرای یک برنامة از پیش تعیین شده و هدفمند برای وارونه جلوه دادن حقایق در جامعه و «شورش کور» خواندن «قیام 15 خرداد» و «مرتجع» نامیدن رهبر مبارزه و روحانیت و «خرابکار» نامیدن سیل عظیم جمعیتی بود که در 15 خرداد 1342 نه تنها در تهران بلکه سراسر ایران فریاد اعتراض سر داده بودند. بر همین اساس هر تلاشی از سوی نهضتی ها برای بیان حقیقت قیام تا مدتها ناکام ماند و در مقابل، کوشش در به انحراف کشاندن افکار عمومی نه تنها در دستگاه‌های اطلاعاتی و خبری کشور بلکه در شبکه‌های اطلاع‌رسانی و روزنامه‌ها و مجلات خارجی حامیان رژیم نیز آغاز گردید و مقالات و نوشته‌هایی در این زمینه منتشر یافت. همه این ها دست به دست هم داد تا قیام پانزده خرداد مظلوم بماند.این رویه گرچه تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم پیدا کرد، اما هیچ گاه نتوانست ذره‌ای از ارزش، اعتبار و اهمیت قیام و اعتقاد و اندیشه رهبر نهضت و مبارزان بکاهد. آنچه در پی می‌آید بازتاب قیام 15 خرداد در نشریه‌ای به نام مجله هفتگی عصر جدید است که در 19 ژوئن 1963در روسیه منتشر شده است: «توطئه مرتجعین در ایران هر سال در ماه مقدس محرم یک فستیوال مذهبی به همان اسم به یادبود شهادت امام حسین در ایران اجرا می‌گردد. مؤمنین در حالی که لباس عزا به تن دارند در مساجد تجمع کرده و دسته‌جمعی حرکت می‌نمایند. این مراسم امسال نیز به همان وضع همیشگی انجام می‌گرفت. در پنجم ژوئن (15 خرداد) که تاریخ رسمی خاتمه این مراسم بود جمعیت عظیمی در میدان نزدیک بازار تجمع کرده و در حالی که چاقو و چوب به دست گرفته بودند و شعارهای ضد دولتی می‌دادند به طرف وزارت کشور به حرکت درآمدند. وقتی که جمعیت نزدیک وزارت کشور رسید پلیس چندین تیر اخطار به سوی هوا شلیک نمود ولی جمعیت متفرق نگردید و شروع به خراب کردن ساختمان و شکستن درها و پنجره‌های آن نمودند. لذا پلیس شروع به تیراندازی کرد و جمعیت در حالی که کشته‌ها و زخمی‌ها را به جا گذاشته بودند متفرق گردیدند. اغتشاشاتی در محلات دیگر پایتخت نیز به وقوع پیوست. سینماها و کتاب‌خانه‌ها و مغازه‌ها مورد هجوم قرار گرفته و خسارت دیدند. جمعیت به پلیس حمله نموده و ماشین‌های پلیس را واژگون و آتش زدند. در چند ناحیه شهر آتش‌سوزی رخ داد. دولت از ارتش مدد خواست و حکومت نظامی اعلام گردید و زره‌پوش‌ها برای محافظت مراکز عمده شهر مقرّ شاه و نخست‌وزیری مستقر گشتند. روز بعد اغتشاش ادامه یافت ولی تا غروب آن روز نظم برقرار گردید. به قرار ارقام رسمی بیش از 200 نفر در این حوادث پایتخت کشته و زخمی گردیدند. (خبرنگاران خارجی رقم بیشتری داده‌اند.) خبرنگار خبرگزاری آسوشیتدپرس وضع تهران را در ششم ژانویه چنین تعریف نمود: غیر از بازار بسته تهران که در آنجا اغتشاشات جدیدی رخ داد، پلیس و ارتش به محافظت وزارتخانه‌های بهداری – کشور و ایستگاه رادیو ادامه داد. تمام پنجره‌های این وزارتخانه‌ها شکسته شده و علائم تیراندازی در آنها دیده می‌شود. بازار به کلی بسته شده و تعدادی از مغازه‌های آن از بین رفته است بیشتر خیابان‌ها تمیز شده ولی چراغ‌های شکسته راهنمایی و جایگاه‌های واژگون شده پلیس و شیشه‌های شکسته شواهدی بود از این بلوا. تظاهرات ضد حکومتی همچنین در شهرهای مشهد – تبریز – شیراز – قم و ری به وقوع پیوست. در این شهرها نیز نظم به وسیله ارتش برقرار گردید. سخنگویان رسمی می‌گویند که تمام این اغتشاشات خود به خود به وجود نیامده بلکه نتیجه توطئه رهبران، آخوندهای مسلمان، بوده است. سی تن از ملاهای طراز اول دستگیر شده و در بین آنها اسم آیت‌الله خمینی رئیس آینده فرقه شیعه، مهم‌ترین فرقه مذهبی در ایران دیده می‌شود. این عده متهم به توطئه علیه دولت گشته و به زودی در یک دادگاه نظامی محاکمه خواهند شد. آخوندها قدرت فراوانی در بین طرفداران فرقه شیعه داشته به جهات دلایل تاریخی تعصب مذهبی در بین شیعیان هنوز خیلی قوی بوده و در ماه محرم این تعصب به حداکثر خود می‌رسد. خمینی و طرفدارانش از این موضوع بهره‌برداری نمودند. آنها علناً علیه دولت دسیسه نموده و ادعا می‌نمودند که دولت قصد برانداختن قوانین اساسی اسلام را دارد. منظور آنها اقدامات اخیر دولت در زمینه اصلاحات اجتماعی که من‌جمله دادن حقوق مشترک به بانوان است می‌باشد. آنها از تعصب مذهبی مردم سوءاستفاده نموده و آنها را اغفال نمودند. متعصبین به زن‌هایی که چادر به سر نداشتند حمله نموده و شعار می‌دادند: (مرده باد حکومت خدانشناس، ما برای اسلام مبارزه می‌نماییم). نشانه‌هایی از سوءاستفاده از تعصب مذهبی مردم از این اعلامیه که در شهر قم پخش گردیده می‌توان درک نمود. در این اعلامیه گفته شد: (هر خداپرست حقیقی که سر و گوش سرباز یا پلیس را ببرد به بهشت خواهد رفت.) و همچنین: (اگر مردی افسری را بکشد نه تنها خود به بهشت خواهد رفت، بلکه خدا گناهان اجدادش را نیز خواهد بخشید.) سطحاً تظاهرات ضد دولتی صورت مذهبی به خود گرفته بود ولی موجبات دیگری نیز وجود داشت. آخوندها به آزادی زنان معترضند ولی چیزی که بیشتر ناراحتی آنها شده اصلاحات ارضی است. ملاهای مسلمان ایران صاحب اراضی فراوان بوده و ترس از دست دادن این اراضی باعث مخالفت آنها با دولت که برنامه اصلاحات ارضی را شروع نموده و تصمیم گرفته است که زمین‌های اضافی را بین دهاقین تقسیم نماید گردیده است. مقامات ایرانی شاید در قبول این مطلب از حقیقت دور نباشند که تظاهرات ضد حکومتی نتیجه توطئه آخوندهای مرتجع بوده است ولی ملاها تنها کسانی نیستند که در این جریان مداخله داشته‌اند. با دلایل کافی می‌توان تصور نمود که آنها با تمام عناصر ارتجاعی مخصوصاً فئودال‌ها در جریانات اخیر همکاری داشته‌اند. بر حسب تصادف نبود که مقارن اغتشاشات تهران نیروهای دولتی برای سرکوبی ایلات که رهبران آنها نیز مخالف اصلاحات ارضی و معترض به تصمیم دولت در خلع سلاح نمودن عشایر می‌باشند به کار برده شدند. توطئه‌گران به خوبی درک نمودند که در مبارزه‌شان علیه حکومت که ارتش و پلیس از آن حمایت می‌نمود نیروهایشان یکسان نمی‌باشد و به همین جهت آنها کوشش نمودند بعضی از دستجات ناراضی را به طرف خویش گردانیده و از اغتشاشات مذهبی جهت از پیش بردن مقاصد خود استفاده نمایند. روزنامه لوموند بحران اوضاع داخلی ایران را مورد بحث قرار داده و چنین می نگارد: اوضاع پیش آمده در ایران را می توان به دو دلیل توجیه نمود: «1- اختلافات سیاسی و فقر که شاید از بین بردن آن بسیار مشکل بوده است. 2- سیاست جهل که به وسیله طرفداران تثبیت وضع فعلی پشتیبانی می‌گردد.» اگرچه نظم در تهران و سایر شهرها برقرار شده ولی وضع هنوز بحرانی می‌باشد. ملاها هنوز تسلیم نگشته‌اند و به دسایس ضد حکومتی خود و پخش اعلامیه ادامه می‌دهند. ظاهراً [آنها] تصور می‌کنند که هنوز می‌توانند به هدف‌شان برسند». رهبران نهضت در مقابل این همه هجمه و هیاهوی تبلیغاتی رژیم و حامیان و هوادارانش که از هر فرصتی برای سرکوبی نهضت بهره می‌بردند از پای ننشسته با انجام سخنرانی و هدایت و ارشاد مردم و صدور اعلامیه‌هایی همواره علم مبارزه را استوار نگهداشته و مبارزه را تداوم دادند. حدود یک سال پس از قیام 15 خرداد 1342 چند تن از علما و رهبران مبارزه در جهت تنویر افکار عمومی و زنده نگهداشتن یاد شهدای قیام اعلامیه‌ای صادر کردند که بازتاباننده اوضاع ناگوار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه آن روز و نیز بیانگر اهداف اصلی نهضت و نشانگر استواری عقیده سران مبارزه در تداوم نهضت است: « بسم الله الرحمن الرحیم – انا لله و انا الیه راجعون – و سیعلمون الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون یک سال از فاجعه خونین دوازدهم محرم 83 (پانزده خرداد 1342) گذشت. یک سال از مرگ فجیع عزیزان ملت سپری شد. یک سال از بی‌خانمان شدن و بی‌سرپرست شدن یتیمان بی‌پدر و زن‌های بی شوهر و مادران دا‌غ‌دیده گذشت. واقعه 15 خرداد ننگ بزرگی برای هیئت حاکمه به بار آورد. این واقعه فراموش شدنی نیست. تاریخ آن را ضبط کرد. آیا ملت مسلمان چه جرمی مرتکب شده بود، زن‌ها و اطفال صغیر چه گناهی کرده بودند. چرا آنها را به مسلسل بستند. علماء اسلام و خطباء مذهبی چه جرمی داشتند، گناه آنها دفاع از حق بود دفاع از قرآن کریم بود. به جرم نصایح مشفقانه و صلاح‌اندیشی اهانت شدند به حبس کشیده شدند، محصور گردیدند، مبتلا به مصائب شدند. علماء اسلام وظیفه دارند از احکام مسلمه اسلام دفاع کنند از استقلال و ممالک اسلامی پشتیبانی نمایند، از ستمکاری‌ها و ظلم‌ها اظهار تنفر کنند، از پیمان با دشمنان اسلام و استقلال ممالک اسلام اظهار انزجار کنند. از اسرائیل و عمال اسرائیل، دشمنان قرآن مجید و اسلام و کشور برائت جویند، از اعدام‌های بی‌جهت و تبعیدهای دسته جمعی و محاکمات غیر قانونی و محکومیت‌های بدون مجوز بیزاری جویند. صلاح حال ملت و مملکت را در هر حال بیان کنند. اینها جرم است ؛ اینها ارتجاع سیاه است ؛ در این مملکت تمام فرقه ضاله آشکارا تبلیغ ضد اسلامی می‌کنند، محافل آزاد دارند، مجالس علنی دارند، مسیحیان فرستنده در کلیسای انجیلی در تهران دارند، مؤسسه در کرمانشاه دارند، مدارس رسمی دارند، برخوردار از پشتیبانی دولت‌ها هستند. نشر کتب ضد دینی آزاد است فقط مسلمان‌ها و مؤلفین مذهبی و علماء اسلام آزاد نیستند. تبلیغات دینی و بیان قانون‌شکن‌ها ارتجاع سیاه شناخته شده و ممنوع گردیده، محافل دینی و مجامع مذهبی محتاج به اجازه شهربانی‌ها و سازمان‌ها است. دستجات عزاداری بر حضرت سیدالشهداء علیه صلواه والسلام باید محدود و ممنوع باشد ما نمی‌دانیم اینها چه بستگی به اسرائیل و عمال اسرائیل دارند. آیا برای مملکت کهنسالی مثل ایران ننگ نیست که دولت اسرائیل بگوید ما حمایت از ایران می‌کنیم، ایران بزرگ تحت‌الحمایه اسرائیل است ؛ آیا خلاف مصالح کشور نیست که مطالب خودساخته بی سر و پایی را در افواه ملت می‌اندازند و روزنامه‌ها در اطرافش بحث کنند و ضعف دولت را بر ملا نمایند. این سیاست غلط نیست ؟ این فضیحت نیست ؟ اینها ملت را خواب فرض کردند ما برای دفاع از اسلام و ممالک اسلامی و استقلال ممالک اسلامی در هر حال مهیا هستیم. برنامه ما که برنامه اسلام است وحدت کلمه مسلمین است، اتحاد ممالک اسلامی است، برادری با جمیع فرق مسلمین است. در تمام نقاط عالم هم‌پیمانی با تمام دول اسلامی است در سراسر جهان مقابل صهیونیست، مقابل اسرائیل، مقابل دول استعمارطلب، مقابل کسانی که ذخائر این ملت فقیر را به رایگان می‌برند و ملت بدبخت در آتش فقر و بیکاری و بی‌نوایی می‌سوزد، در حضور چهره‌های رنگ پریده از گرسنگی و بی‌نوایی دائماً دولت‌ها دم از ترقی و پیشرفت‌های اقتصادی می‌زنند. این حقایق تلخ ما را به تنگ آورده، علماء اسلام را رنج می‌دهد. اگر اینها ارتجاع سیاه است بگذار ما مرتجع باشیم. ما از واقعه دوازدهم محرم، 15 خرداد خجالت می‌کشیم، واقعه شوم 15 خرداد و مدارس علمی فیضیه و غیر آن پشت ما و هر مسلم غیرتمند را می‌شکند، تا هیئت حاکمه چه عقیده داشته باشند. ملت اسلام این مصیبت را فراموش نمی‌کند. ما روز دوازدهم محرم را عزای ملی اعلام می‌کنیم، بگذار ما را مرتجع بخوانند، کهنه‌پرست بدانند ما از عواقب این اعمال جائرانه خائف هستیم. و نصیحت هیئت حاکمه را لازم می‌دانیم و کراراً نصیحت کردیم و خیر و صلاح را گوشزد کردیم و رعایت نشده است. ما مصلحت می‌دانیم که دولت رویه را تغییر دهد. سازمان‌ها و شهرداری‌ها را این قدر بر ملت ستمدیده و بر علماء اسلام و خطباء محترم چیره نکند. از این اعمال خلاف قوانین اگر می‌تواند جلوگیری کند. علاقة علماء اسلام به ممالک و قوانین اسلامی، علاقه الهی ناگسستنی است. ما از جانب خدای تعالی مأمور حفظ ممالک اسلامی و استقلال آنها هستیم و ترک صحبت و سکوت را در مقابل خطرهایی که پیش‌بینی می‌شود برای اسلام و استقلال مملکت جرم می‌دانیم، گناه بزرگ می‌دانیم، استقبال از مرگ سیاه می‌دانیم. پیشوای ما حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام سکوت را در مقابل ستمکاری جایز نمی‌دانست و ما نیز جایز نمی‌دانیم. وظیفه ما ارشاد ملت است، ارشاد دولت‌هاست، ارشاد جمیع دانشگاه‌هاست. ما از این وظیفه به خواست خدای تعالی خودداری نمی‌کنیم. در این زمان سکوت در مقابل ستمکاری، اعانت به ستمکاران است. وظایف اسلامی، وظیفة ما تنها نیست، وظیفه تمام طبقات است، وظیفه مراجع اسلام است، وظیفه علماء اسلام است، وظیفة خطباء اسلام است، وظیفه تمام ملت است، وظیفه تمام ممالک اسلامی و ملل اسلام است. ما امید واثق داریم که ملل اسلامی در آتیه نزدیکی بر استعمار چیره شود و ما در موقع خود به خواست خدای تعالی از هیچ گونه فداکاری دریغ نمی‌کنیم. از خداوند تعالی صلاح حال ممالک اسلامی و ملل اسلام و دولت‌های اسلامی را خواستاریم. اللهم اجعل افئده من الناس تهوی الینا. والسلام علی من التبع الهدی روح‌الله الموسوی الخمینی – محمدهادی الحسینی المیلانی – شهاب‌الدین النجفی المرعشی – حسن الطباطبایی القمی » بیانیه مزبور در واقع به نوعی خفقان حاکم بر جامعه را به تصویر کشیده و وابستگی ایران به بلوک شرق و غرب و حمایت بی چون و چرای شاه ایران از اسراییل و تلاش حکومت برای رواج تفکر بهاییت را نشان می دهد و حقانیت حرکت مردمی پانزده خرداد و به حق بودن خواسته های علما و روحانیون و مردم از حکومت را اثبات می کند و در ادامه اقدام خشونت بار رژیم در سرکوب قیام مردمی پانزده خرداد را محکوم می نماید و به هواداران داخلی و خارجی رژیم که می کوشند با سوء استفاده از فرصت های به دست آمده حقایق را وارونه جلوه دهند تلویحا هشدار می دهد. نکته دیگری که باید در باره آن توضیح بیشتری داده شود ادعای رژیم و هم پیمانان آن در باره نگاه علما به ویژه امام خمینی به موضوع زنان است. به دنبال مخالفت آشکار امام خمینی و دیگر مراجع با اصلاحات و طرحهای امریکایی رژیم پهلوی، که بسیاری از آنها با قوانین اسلام مغایر بودند، عوامل رژیم کوشیدند رهبران نهضت را مرتجع، کهنه پرست و مخالف آزادی زنان جلوه دهند.بخشی از تلاش مقاله مجله عصر جدید هم بر همین تفکر استوار است ؛ این در حالی است که تأملی در اندیشه ها و نظرات امام در باره زنان، کذب بودن این ادعا را به اثبات می رساند. نگاه امام به جایگاه اجتماعی زن در جامعه، بر اساس اصول اساسی و قوانین اسلام است. اصل اساسی مورد نظر امام در مورد حضور زن در صحنه های سیاسی، مبارزاتی و.. ممانعت از شیء وارگی زن است. و مطابق همین اصل است که ایشان با حق رای زنان، تساوی حقوق زن و مرد و به سربازی رفتن زنان مخالفت نمودند اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تغییر شرایط اجتماعی، از آنجا که امام زمینه را برای رشد و حضور سازنده زنان مناسب دیدند، خواستار حضور فعال زنان در صحنه های مختلف اجتماع گردیدند.

وقتی محمدرضا پهلوی نخواست دن کیشوت باشد

سرزمین بحرین هزاران سال بخشی از خاک ایران بود و همچنان بخش مهمی از مردم آن ایرانی‌الاصل هستند و فرهنگ و زبان و سنت‌های ایرانی و فارسی را می‌توان در میان آنان مشاهده کرد. ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۹ پس از یک کشاکش بی حاصل، با تصویب استقلال بحرین در مجلس سنا، همه چیز تمام شد و حکومت شاهنشاهی نتوانست در برابر جدایی بحرین از ایران ایستادگی کند. در زمان حاکمیت قاجاریان، دولت انگلیس با دستمایه نبود نیروی دریایی در ایران، حفظ امنیت خلیج فارس و بحرین را بر اساس قراردادی به عهده گرفت. پس از این بحرین عملا تحت حاکمیت ایران نبود، اما با این حال استقلال رسمی هم نداشت. در این میان دولت ایران در زمان محمدرضا شاه پهلوی دست‌کم ۲ بار تلاش کرد حاکمیت ایران بر بحرین را تثبیت کند. اولین بار اسفند ۱۳۲۹ بود که در لایحه ملی کردن صنعت نفت ایران، شرکت نفت بحرین هم گنجانده شد. در آبان ۱۳۳۶ نیز هیأت وزیران در لایحه‌ای کشور را از نظر اداره سیاسی به ۱۴ استان تقسیم کرد و بحرین هم استان چهاردهم خوانده شد. جرقه اول؛ خروج انگلستان از خلیج فارس سرانجام انگلیس در سال ۱۳۴۷ پس از ۱۵۰ سال تصمیم به خروج از خلیج فارس گرفت و برای تحکیم منافع منطقه‌ای خود، طرح تشکیل اتحادیه‌ای متشکل از قطر، بحرین و هفت امیرنشین خلیج فارس را ارائه کرد. دولت ایران که خروج انگلستان از خلیج فارس را به معنای بازپس‌گیری بحرین می‌دانست، به این طرح اعتراض کرد. تیتر معروفی که البته دوام چندانی نداشت و با تصمیم عجیب شاه و مجلس سنا واقعیت نیافت اردشیر زاهدی وزیر خارجه وقت ایران گفت: ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شرکت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابل قبول نیست. محمدرضا شاه هم اعلام کرد: «ایجاد این فدراسیون چیزی جز یک اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انگلیس به منطقه از در پشتی نیست. شاه هشدار داد که در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوق سرزمینی خود، قدرتمندانه اقدام خواهد کرد. اما به رغم جدیت شاه در سخنان نقل شده، این آخرین برخورد قدرتمندانه او بود. شاه پس از این سخنان با حمایت جدی عربستان، انگلستان و برخی دولت‌های دیگر از استقلال بحرین مواجه شد، و «منافع تاریخی و حقوق سرزمینی» را به فراموشی سپرد. من دن کیشوت نیستم محمدرضا پهلوی علاوه بر آنکه دست از ادعای مالکیت بحرین برداشت، توجیهاتی نیز برای کم‌کاری در بازپس‌گیری حاکمیت بحرین مطرح می‌کرد. شاه برای توجیه این عقب‌نشینی سیاسی بزرگ و نابخشودنی خود، در ۲ آبان ۱۳۴۷ موافقت‌نامه‌ای با دولت عربستان امضا کرد و پس از آن بود که شاه در یک مصاحبه مطبوعاتی در «دهلی نو» در ۱۴ دی ۱۳۴۷ گفت: «اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به کشورم نباشند، ایران از ادعاهای سرزمینی‌اش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد کشید و خواست ساکنان آنجا را مشروط بر آنکه مورد شناسایی بین‌المللی قرار گیرد، می‌پذیرد.» امیرخسرو افشار قائم مقام وزارت خارجه و مسئول مذاکره با دولت انگلستان، موضع‌گیری جدید شاه را نتیجه «توصیه‌های رییس اینتلیجنت سرویس انگلیس در تهران» دانسته و این احتمال را مطرح کرده که شاید عقب‌نشینی بهت‌آور شاه در پی توافق با دولت انگلستان در تثبیت مالکیت ایران بر جزایر سه‌گانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک اتخاذ شده است. شاه ضعیف که یارای ایستادن در برابر انگلستان و وارد کردن نیروی نظامی برای دفاع از تمامیت ارضی ایران را نداشت، ۲۴ دی ۱۳۴۸ در جمع کارکنان وزارت امور خارجه با تاکید بر تسلط ۱۵۰ ساله انگلیس بر بحرین گفت: «انگلیس این جزیره را به ایران پس نخواهد داد و من نمی‌توانم چون دن‌کیشوت رفتار کنم.» توجیهات شاه در برابر عقب‌نشینی بزرگ در خاطرات اسدالله علم هم بخش‌هایی از توجیهات پیاپی شاه نقل شده است که گفته است: «اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن می‌گویند. به لحاظ اقتصادی مجمع‌الجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند، زیرا نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد.» محمدرضا پهلوی برای توجیه عقب‌نشینی نابخشودنی خود و خارج کردن بحرین از خاک ایران اضافه کرده است: «از نظر اهمیت استراتژیکی و سوق‌الجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز آن جزایر ارزشی ندارد، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست.» آخرین توجیه محمدرضا پهلوی برای عدم دفاع از تمامیت ارضی ایران، این است: «من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را ضمیمه خاک خود کنم.» این اظهارات شاه در حالی است که با وجود دعاوی عراق درباره «شط العرب»، توانست با پشتیبانی جت‌های جنگنده نیروی هوایی، کشتی ابن سینا را از اروندرود وارد خلیج فارس کند و مالکیت اروندرود را تثبیت کند. شاه ساده دل یا شاهنشاه ترسو؟ با این حال برخی از تاریخ‌نگاران معتقدند شاه بر اساس تحلیل‌هایی خوشبینانه درباره مردم بحرین دست به اینگونه سخنان زده است. چرا که او گفته بود به خواست مردم بحرین احترام می‌گذارد و اگر آنها نخواهند، اصراری به مالکیت بر بحرین نخواهد داشت. این تاریخ‌نگاران می‌گویند تصور شاه این بود که برای کسب نظر مردم بحرین، همه‌پرسی برگزار خواهد شد و مردم بحرین که بیش از ۶۰ درصد شیعه‌مذهب هستند، ادامه تابعیت ایران را بر استقلال در پناه شیوخ دست‌نشانده انگلستان ترجیح می‌دهند. اما حتی اگر شاه بر اساس چنین تحلیل‌هایی دست به چنان رفتاری زده باشد، هیچ چیز آنگونه که شاه گمان می‌کرد پیش نرفت. هیئتی از سوی سازمان ملل برای کسب نظر مردم انتخاب شد و این هیئت بدون برگزاری همه‌پرسی به ارائه گزارشی پرداخت که واضح است نظرات بخش‌های مهمی از مردم بحرین را نادیده گرفته است. سرانجام ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۹، استقلال بحرین در شورای امنیتی سازمان ملل مورد تایید قرار گرفت. ۲۴ اردیبهشت، مجلس شورای ملی با مخالفت تنها ۴ نماینده عضو حزب پان‌ایرانیست به رهبری محسن پزشک‌پور، جدایی بحرین را تایید کرد. در ۲۸ اردیبهشت نیز با رأی همه ۶۰ نماینده مجلس سنا، آخرین گام برای جدا شدن استان چهاردهم ایران برداشته شد. اسدالله علم در خاطرات خود چنین نوشته است: «گوینده رادیو ایران خبر جدایی بحرین را چنان با افتخار خواند که گویی هم‌اکنون بحرین را فتح کرده‌ایم.» منبع: سایت خبرگزاری مهر

منش و پیشینه یپرم‌خان ارمنی؛

مشروطه‌خواهی که هم مجتهد شیعه را کشت و هم اسقف مسیحی روز ۲۹ اردیبهشت ۱۲۹۱ یپرم داویدیان گانتاکتسی مشهور به یپرم‌خان ارمنی از انقلابیون و رهبران نظامی دوران مشروطه که در دوران استبداد صغیر و بعد از آن در نبردهای متعددی علیه نیروهای مخالف مشروطه شرکت کرده بود، کشته شد. متن زیر یک بررسی تحلیلی از پیشینه و اقدامات این سردار مشروطه است: عموم محققین و مورخین، حتی اسمعیل رائین که سعی داشته‌ است از یپرم خان ارمنی و اقدامات او قهرمانی افسانه‌ای بسازد، نامی از پدر یپرم نبرده‌اند و همگی زادگاه او را در نزدیکی‌های گنجه از مادری بی‌نام و نشان ذکر کرده‌اند. خود یپرم نیز در نامه‌هایش هرگز اسمی از پدر نبرده است. رائین می‌گوید: «در طفولیت به سبب طبع سرکش و روح عصیانگر خیلی زود درس و مدرسه را رها کرد و برای مبارزه با دولت عثمانی و تقویت ارامنه تابع آن دولت رهسپار ترکیه شد، ولی [به] وسیله دولت روس دستگیر و محاکمه و محکوم به 24 سال زندان در دوردست‌ترین منطقه سیبری شد، اما پس از چندی توانست از زندان فرار و دست تقدیر او را به ایران کشانید. ابتدا در منطقه شمال به کار راه‌سازی مشغول شد، ولی بعد از به توپ بستن مجلس [به] وسیله محمدعلی‌شاه، در جرگه آزادی‌خواهان درآمد». * نمودهای آزادی‌خواهی!! اولین اقدام او تسخیر شهر رشت بود که با عده معدودی به دستیاری معزالسطان، با یک یورش غافلگیرانه، سردار افخم حاکم رشت و مجتهد خمامی را کشت و تمام اموال دارالحکومه را تصرف کرد. او با نیرنگ ناصرخان پسر غیاث نظام رشتی را که طرفدار دولت بود، در یوزباشی چای با اطرافیانش کشت و به نام اعانه به زور بیش از صد و پنجاه هزار تومان از مردم رشت پول گرفت !و قوای خود را تقویت کرد و عازم تهران شد. در قریه «نگی» قزوین به قوای دولتی حمله کرد و بنا به اعتراف خودش ، عده‌ای زن و کودک و دهقان بی‌گناه را به‌طور عمدی به قتل رساند! بعد از تصرف قزوین به دستور او شیخ‌الاسلام قزوینی و قاسم‌آقا میرپنج (سرتیپ) و عده‌ای از سرشناسان قزوین را به‌طرز فجیع و وحشیانه‌ای به قتل رسانیدند و عمارت ارک و چهلستون این شهر را به آتش کشیدند و از مردم به زور مقدار زیادی اعانه دریافت و غارت و بین افراد خود تقسیم کردند. از قزوین عازم زنجان شدند. در آنجا آیت الله العظمی آخوند ملاقربانعلی زنجانی مجتهد عالی‌قدر را که طرفداران زیادی داشت دستگیر کردند، ولی از تهران دستور اکید آمد که این مجتهد نود و پنج ساله و محبوب عامه را نباید کشت و یپرم علی‌رغم میل خود، دستور تبعید او را به تهران و از آنجا به عراق صادر کرد، ولی عده‌ای از اطرافیان این مجتهد را تیرباران کرد. از آنجا به «سرآب» و «اهر» و «قرچه‌داغ» حمله کردند. بعد از تصرف آنها خانه و اثاث سران و سرشناسان آن سامان با بی‌رحمی به غارت رفت و نصیب قشون ظفرنمون آزادی! شد. 888888888888888888888888888888888888888888888888 * ریاست پلیس و دشواری قانون‌مداری!! در تهران او را به سمت ریاست پلیس منصوب کردند، اما او بارها قانون را زیر پا گذاشت و خودسرانه اقداماتی برخلاف قانون اساسی و دستورات دولت و مقررات می‌کرد. او اداره تحقیقات و چند اداره دیگر را خودسرانه بست و کارمندان آن سازمان‌ها را با لگد و پس‌گردنی بیرون کرد. این مشروطه‌طلب آزادی‌خواه! در جمادی‌الثانی 1329 عده‌ای پلیس فرستاد و عدلیه (دادگستری) را به زور بست، وقتی قضات فرمان دولت را مطالبه کردند، یپرم دستور داد آنها را در برابر این گستاخی توقیف کنند! دو روزنامه «بهلول» و «چنته» یپرم را در مورد اخراج کارمندان پلیس و توقیف قضات سخت نکوهیدند، ولی پس از اینکه این دو روزنامه به دست یپرم رسید و از انتقاد آنها آگاه شد، چند نفر پلیس و مجاهد فرستاد تا روزنامه‌ها را توقیف و دفتر آنها‌ را غارت و میرزامحمود مدیر روزنامه چنته را بازداشت کردند. وقتی میرزااحمدخان مفتش مالیه به‌موجب حکم وزیر مالیه (دارایی) مأمور رسیدگی به حساب صندوق پلیس شد، یپرم‌ فرمان او را پاره کرد و با سر و دست شکسته از نظمیه بیرونش انداخت. دستور بازداشت اقتدارالسلطنه که از وجوه وزارت جنگ اختلاس کرده بود، از طرف دولت و وزارت جنگ به نظمیه صادر شد، ولی یپرم به‌طور علنی او را در منزل خود برد و در پاسخ نامه نوشت: «این شخص در تهران نیست»! یپرم که خود را مجاهد و به رهبری آن افتخار می‌کرد، در ماجرای پارک اتابک به مجاهدین حقیقی آذربایجان به سرپرستی ستارخان و باقرخان حمله و پارک را محاصره کرد و به آتش کشید و با گلوله توپ و تفنگ درحالی که آنها بیرق سفید صلح‌طلبی خود را نشان می‌دادند، به آنان پاسخ داد و بسیاری از این فرزندان دلیر و سلحشور را به خاک و خون کشید. او حتی به روحانیت مسیح اهانت می‌کرد، چنانچه پس از مرگش اسقف همدان او را ارمنی ندانست و از مراسم مذهبی خودداری کرد، ولی دوستان ارمنی او اسقف را به تیر بستند و کشتند. اگر با نظری خوش‌بینانه‌ یپرم را در قتل آقای سیدعبدالله بهبهانی شریک ندانیم، از آنجا که این هفتجوش با روحانیت حتی روحانیت مسیحی عداوت داشت و طرفدار این‌گونه ترورها بود، قاتلین او را پناه داد و برخلاف میل و خواست اکثریت مردم از خاص و عام مانع از محاکمه آنها شد. 888888888888888888888888888888888888888888888888 * عاقبت یپرم یپرم نه مسلمان بود و نه ایرانی، ازاین روی نمی‌توانست هیچ‌گونه احساسی نسبت به مشروطه و استبداد ایران داشته باشد، به‌خصوص که مشروطه‌خواهان ایران نماینده نیروی ملی نبودند، که از اقلیت‌های کوچکی تشکیل شده بودند که بیشترشان تحریک شده و کمترشان احساس آزادی‌خواهی داشتند و سیاست خارجی نیز زیر بال آنان را گرفته بود، اما اگر باز هم با عینک خوش‌بینی بر ماهیت یپرم نظر افکنیم و او را عامل خارجی ندانیم، قدر مسلم این است که او کوره سوادی بیش نداشت و تقریبا همه او را عامی دانسته‌اند. نداشتن مربی صالح و احساسات تندو ماجراجویانه، او را به سوی یک زندگی ناراحت سوق داده و چون بی‌باک و قسی‌القلب بود، در این راه موفقیت‌هایی نیز به دست آورد. خودسری‌ها و قانون‌شکنی‌های او موجب شد که ازسوی دولت و برای دور داشتن وی از مرکز، برای خاموش کردن فتنه سالارالدوله به غرب کشور مأموریت یابد. یپرم در کرمانشاه عده‌ای از رجال و روحانیون را به جرم ارتباط با سالارالدوله کشت و چون به قلعه «شورجه» از قراء «چاردولی» تابع «قروه»- که قبلاً محل برخورد قوای دولتی و سالارالدوله بود- رسید، از قوای مهاجم در آن قلعه کسی باقی نمانده بود و ساکنین قلعه عبارت بودند از: عبدالباقی‌خان چاردولی و محمدخان چناری از خان‌زادگان محل با جمعی از دهقانان و کشاورزان. «اجل» یپرم را وادار به تخریب قلعه و تارومار ساکنین قلعه کرد، لذا دستور داد توپ‌ها را رويِ تپه برابر قلعه نصب کنند و با خمپاره و توپ به قلعه حمله کنند.وقتی صدای غرش توپ و ریزش دیوارها بلند شد، به‌ناچار از درون قلعه به این تجاوز پاسخ دادند. با اینکه اکثریت سکنه قلعه در این یورش کشته شدند، از سنگرهای بالای قلعه چند نفر به تیراندازی برای دفاع مشغول بودند. مجاهدین بر آن شدند که با یورش بعدی قلعه را خراب و تصرف و مدافعین را نابود کنند، در این هجوم چند تن از مجاهدین هدف گلوله‌ تیرافکن‌های قلعه قرار گرفتند و در خاک و خون غلتیدند، یکی از آنها دکتر سهراب‌خان معاون نظمیه و طبیب اردوی مجاهدین بود. مرگ او یپرم را که در پشت تپه استراحت می‌کرد عصبانی ساخت و برخاست و پیشاپیش مجاهدین شخصاً به‌سوی قلعه هجوم برد، یکی از مجاهدین دلسوزانه مانع رفتن او به‌سوی مرگ شد، اما یپرم کشیده‌ای به گوش او زد و با حس شدید انتقام‌جویی پیش رفت، هنوز به قلعه نرسیده بود که گلوله‌ای به پشت گوش او اصابت کرد و از گونه راستش بیرون آمد !و همان‌جا به زندگی پرماجرایش خاتمه داد. 888888888888888888888888888888888888888888888888 در پی این حادثه، مجاهدین ارمنی آشفته شدند و شیون‌کنان خود را به کنار دیوارهای قلعه رساندند و با وجود شدت آتش و رگبار گلوله‌ها با کمک یارمحمدخان کرمانشاهی قلعه را تصرف کردند و تمام اهالی بازمانده در قلعه را از زن و بچه و پیر و جوان به استثنای 14 نفر مرد مسلح که برای محاکمه و یافتن قاتل یپرم زنده گذاشتند و دستگیر کردند، قتل‌عام کردندو در همان‌جا از اسیران شروع به تحقیقات کردند. در میان آنان جوانی بود بالابلند، چهارشانه، خوش‌قیافه و رشید که ارباب قلعه محسوب می‌شد. نام او عبدالباقی‌خان بود و بیش از 24 سال نداشت، چهره مردانه و اندام برازنده او توجه حاضران را جلب کرد، پس از تحقیقات بسیار معلوم شد که قاتل یپرم شخص عبدالباقی‌خان است. او با رشادت تمام به فرمانفرما گفت: «من یپرم را کشته‌ام، ولی قاتل نیستم! اگر کسی خانه شما را هدف توپ و خمپاره قرار بدهد و افراد بی‌گناه شما را به خاک و خون بکشد و شما در مقام دفاع برآیید، قاتلید؟» فرمانفرما تأملی کرد و به رشادت این جوان پاک‌نهاد می‌اندیشید، عبدالباقی‌خان به کلام خود ادامه داد و گفت: «مرا بفرستید تهران، اگر خواستند مرا آنجا مجازات کنند». فرمانفرما با این پیشنهاد موافقت کرد و دستور داد تا مقدمات اعزامش را به تهران فراهم کنند، اما وقتی که از پیش فرمانفرما برمی‌گشت «ابرام ارمنی» یکی از یاران یپرم او را از پشت سر هدف گلوله قرار داد و کشت. یپرم همیشه به یاران خود می‌گفت:‌ «باید ایران را از وجود کسانی مثل سپهدار و صمصام‌السلطنه و نظیر این گروه از رجال پاک کرد!!» شاید هم تصور می‌کرد بتواند با توسعه تروریسم در ایران به زمامداری مطلق برسد!بی شک اگر او اگر به دست عبدالباقی‌خان کشته نمی‌شد ،در این کشور منشأ فتنه‌های بسیار می‌شد و نقشه‌های خطرناکی را به زیان استقلال و ملیت ایرانی اجرا می‌کرد. گویی در «چاردولی» به این نکته پی برده بودند که از عبدالباقی‌خان به عنوان یک قهرمان ملی یاد می‌کردند و برای جوانی و برازندگی و دلیری او ترانه‌های محلی ساختند که هنوز ورد زبان‌هاست .آنان تاهم اینک نیز دلاوری‌های این جوان اصیل ایرانی را می‌ستایند و بر زندگی کوتاه او اشک می‌ریزند. منبع: سایت مشرق

۶۳سال پیش ایران چطور تحریم‌ شد؟

۲۸ اردیبهشت ماه سالروز اولین تحریم نفتی ایران است. تحریمی که برای اولین بار، دولت را مجبور به استفاده از سیاست های انقباضی در اقتصاد ایران کرد. تحریم با یک بیانیه. بیانیه ای کوتاه از طرف دولت امریکا که اردیبهشت ۱۳۳۰ منتشر شد و در آن اعلام شده بود که شرکت‌های نفتی امریکا مایل به مشارکت در فعالیت‌های نفتی ایران نیستند. این اولین تحریم نفتی در تاریخ ایران بود که دولت محمد مصدق را با بحران‌های داخلی و خارجی مواجه کرد و به گفته برخی ناظران سیاسی یه یکی از دلایل اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تبدیل شد. با آغاز نخست وزیری محمد مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ شمسی، یکی از اصلی‌ترین برنامه‌های دولت او، اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت ایران بود؛ قانونی که ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی و ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ در مجلس سنا تصویب شد. متن پیشنهاد مصوب که به امضای اعضای کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شورای ملی رسید این بود: «به نام سعادت ملت ایران و به منظور کمک به تامین صلح جهانی، امضا کنندگان ذیل پیشنهاد می‌نماییم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی اعلام شود. یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرار گیرد.» سیاست انگلستان: گفتگو، تهدید نظامی، تحریم پس از آن بود که دولت انگلستان برای حفاظت از منافع مالی افسانه‌ای خود در صنعت نفت ایران، دست به هر اقدامی زد. قطع روابط سیاسی انگلیس با ایران، صدور بیانیه از سوی سفیر کبیر انگلستان و دولت امریکا علیه ایران و نامشروع خواندن ملی کردن صنعت نفت ایران از سوی انگلستان، از اولین واکنش‌های بریتانیا بود. پس از شکست انگلستان در راهکار دیپلماتیک، و ارائه پیشنهاد برقراری قرارداد ۵۰-۵۰ که از نظر دولت ایران مخالف قانون ملی شدن صنعت نفت اعلام شد، و همچنین توسل بی‌نتیجه به مراجع بین‌المللی، دولت انگلستان از ۴ تیر ۱۳۳۰ تهدید نظامی را آغاز کرد. حضور رزم‌ناوهای بریتانیا در آبادان و آب‌های سرزمینی ایران به طور بی‌سابقه‌ای شدت گرفت. آخرین تلاش انگلستان برای مقابله با ملی شدن صنعت نفت، تحریم نفت ایران بود. دولت انگلیس اعلام کرد دولت‌ها و شرکت‌هایی که اقدام به خرید نفت ایران کنند را تحت تعقیب قضایی قرار خواهد داد. در نتیجه بسیاری از کشورها تمایل خود برای خرید نفت ایران را از دست دادند. ضرر هنگفت بریتانیا؛ ماهانه ۴۰ میلیون دلار اطلاعیه دولت امریکا مبنی بر خودداری از بستن قرارداد خرید نفت از ایران، یکی از پیامدهای ناگوار تحریم نفت ایران از سوی دولت انگلستان بود. کارشناسان ایرانی صنعت نفت به دلیل دور ماندن از تصمیم‌سازی‌های کلان در شرکت نفت، اطلاعات کافی درباره فروش نفت در بازارهای جهانی نداشتند و دولت انگلستان با همکاری شرکت‌های نفتی امریکایی، ۳۰ میلیون تن کسری تولید نفت ایران را با افزایش سطح تولید کشورهای کویت، عراق و عربستان جبران کرد. با این حال دولت انگلستان در پی ملی شدن صنعت نفت ایران، با تنگنای بسیار گسترده مالی مواجه شد؛ چرا که ماهانه حدود ۴۰ میلیون دلار درآمد ارزی حاصل از فروش نفت ایران را از دست داد. خوشبینی سبک‌سرانه مصدق، مکی و بقایی دکتر محمد مصدق و اعضای کمیسیون ویژه نفت که تصمیم‌گیران اصلی ملی شدن صنعت نفت ایران بودند، در ابتدا خوشبینی زایدالوصفی نسبت به پیامدهای اقدام انقلابی خود داشتند. حسین مکی در جلسه کمیسیون نفت در ۱۹ بهمن ۱۳۲۹، و مظفر بقایی در نشست ۲ دی ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی، فروش و استحصال نفت را کاری آسان می‌دانستند. مصدق نیز در ۲۶ آذر ۱۳۲۹ در مجلس، ملی شدن نفت را «ساده» دانست و گفت: «حقیقت این است که کشور ایران دچار هیچگونه ضرر اقتصادی و ارزی در اثر ملی کردن نفت نخواهد شد.» تحریم نفت ایران و خروج مهندسان انگلیسی، یکی از دلایل بحرانی نفتی بود که به «بحران آبادان» معروف شد. با این حال تنها پس از گذشت ۴ ماه و رویارویی دولت مصدق با بحران ارزی و کاهش درآمدهای حاصل از فروش نفت، اجرای سیاست «اقتصاد بدون نفت» از اواخر مرداد ۱۳۳۰ آغاز شد. قطع درآمد ارزی کشور، بحران بازرگانی خارجی، بحران و رکود صنایع و انحطاط کشاورزی، کسری روزافزون بودجه، تورم و افزایش روزافزون قیمت‌ها مسائلی بود که دولت را مجبور به اتخاذ سیاست‌های انقباضی کرد. از ۴ شهریور ۱۳۳۰، دولت تنها برای واردات کالاهای بسیار ضروری مانند قند و لوازم صنعتی ارز رسمی اختصاص داد. استفاده از موجودی حساب پشتوانه ارزی برای تقویت صنایع کشور، استقراض از صندوق بین‌المللی پول، مذاکره برای انجام معاملات پایاپای با لهستان، ایتالیا، مجارستان، سوئد، پاکستان، هندوستان، افغانستان و ژاپن، بخشی از برنامه‌هایی بود که دولت مصدق برای عبور از بحران ارزی اجرا کرد. رفع کسری بودجه، کوشش برای مهار تورم، افزایش صادرات و ایجاد بانک صادرات برای تشویق و توسعه صادرات و گسترش و بهبود کشاورزی، بخشی دیگر از این برنامه‌ها بود. دولت محمد مصدق برای کاستن از فشار بر اقشار ضعیف نیز قوانینی از جمله «کمک ترمیم حقوق دبیران و آموزگاران» و قانون «اضافه حقوق مستخدمین دون‌پایه» را از تصویب مجلس گذراند. سرنوشت «اقتصاد بدون نفت» به کجا رسید؟ بی‌برنامگی اقتصادی دولت مصدق و عدم پیش‌بینی درباره امکان تحریم نفتی از سوی دولت انگلیس و هم‌پیمانان آن سبب شد در ۴ ماه اول زمامداری او، منابع ارزی فراوانی حیف و میل شود، اما از ابتدای شهریور ۱۳۳۰ همه سیاست‌های اقتصادی دولت در راستای جبران پیامدهای تحریم نفتی سامان داده شد.مصدق با وجود اشتباهات بسیار بزرگ خود از جمله انحلال مستبدانه مجلس هفدهم، توانست با بحران ارزی گسترده مبارزه کند و ایده «اقتصاد بدون نفت» را دست‌کم اندکی به پیش برد. پافشاری بر منافع ملی، تقویت اقتصاد و صنایع داخلی، افزایش صادرات غیرنفتی، توجه به زندگی اقشار کم‌درآمد، کاهش هزینه‌های جاری دولت و همچنین کاهش تورم گرچه سرانجام دولت محمد مصدق را واژگون کرد، اما همچنان تجربه‌ای است در برابر دولتمردان فعلی تا برای گذر از تحریم‌های کمرشکن و ظالمانه، برنامه اقتصادی روشن داشته باشند و بی‌تدبیری‌های گذشته را تکرار نکنند. منبع: سایت خبرگزاری مهر

اسرار وزیر دربار؛ آیا کتاب خاطرات علم معتبر است؟

هنری پرکت، استاد دانشگاه کیس وسترن رزرو آمریکا ترجمه: شیدا قماشچی تاریخ ایرانی: «اگر علم در کنار او بود!» طرفداران شاه در روزهای سخت انقلاب به یاد می‌آوردند که [اسدالله] علم چگونه در سال ۱۹۶۳ شاه را به کناری راند و با خشونت اولین ناآرامی‌هایی که به رهبری [امام] خمینی آغاز شده بود را سرکوب کرد. تندرو‌ها معتقدند که اگر علم پس از بازنشستگی‌اش در سال ۱۹۷۷ در مقام وزارت دربار باقی مانده بود (او در آوریل ۱۹۷۸ از دنیا رفت) اطمینان حاصل می‌کرد که رژیم بر اثر دودلی شاه برای انتخاب میان «آزادی‌خواهی» و «مشت آهنین» فلج نشود. علم که ‌فکری قوی داشت می‌توانست شاه را وا دارد تا پایانی سریع و خونین به جنبش انقلاب بخشد. این نگرش تا چه میزان به افکار شخصی علم و تصور او از رابطه‌اش با شاه در ۹ سال پایانی انقلاب نزدیک است؟ نه چندان زیاد. هر دو مرد از سال ۱۹۶۳ به بعد تغییر زیادی کرده بودند؛ ایران از هر دوی آن‌ها بیشتر تغییر کرده بود. توصیف چگونگی عکس‌العمل‌های این دو مرد در برابر یکدیگر در زمان فراز و فرود ایران از نکات مثبت کتاب خاطرات علم است. هیچ فرد دیگری از هر کدام از طرفین انقلاب نمی‌توانست چنین بینش منحصر به فرد و باارزشی را در اختیار ما قرار دهد. فرزندان انقلاب نمی‌توانند این اثر را نادیده بگیرند. برای خوانندگان عام نیز، یک داستان آموزنده و مهم است. پیش از آنکه به محتوای این خاطرات نگاه بیاندازیم می‌بایست سه پرسش را مطرح کنیم. نخست، آیا این کتاب معتبر و موثق است؟ به عقیدهٔ من بدون شک این‌طور است. من در سال‌های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ در سفارت آمریکا خدمت کرده‌ام. وقایع مبهمی که بیگانگان از آن هیچ اطلاعی نداشتند، با دقت در این کتاب ثبت شده‌اند. برای نمونه در یک بعدازظهر آرام روز جمعه در ماه اکتبر ۱۹۷۲، من و کاردار سفارت درخواست کسینجر از شاه برای اعزام یک اسکادران F-5 به ویتنام را به اطلاع علم رساندیم. پس از ۲۰ دقیقه جواب مثبت گرفتیم. متعجب شده بودیم که چگونه درخواستی با چنین میزان اهمیت بدون هیچ‌گونه بحثی اجابت شد. اکنون با کمک خاطرات می‌فهمیم که کیسینجر از طریق کانال نامعلومی با شاه تماس گرفته و شاه را برای این درخواست آماده کرده بود. پرسش دوم، اگر از معتبر بودن کتاب مطمئنیم، آیا می‌توانیم به بی‌طرفی ویراستار و خانوادهٔ علم در انتخاب مطالب اطمینان کنیم؟ آقای [علینقی] عالیخانی به درون رژیم راه داشت (وزیر اقتصاد، رئیس دانشگاه تهران) ولی محبوبیت خود را نزد رژیم از دست داد. او اذعان دارد که برای حفظ امنیت افراد از بکارگیری برخی نام‌ها که در صورت چاپ در کتاب جانشان به خطر می‌افتاد، صرف‌نظر کرده است. به نظر می‌رسد که متن کتاب برای خوشایند خوانندهٔ عام، اصلاح شده و تغییر یافته است. (علم شب‌ها دیر وقت این مطالب را می‌نوشت، آیا در این یادداشت‌های سریع وقت داشته تا نام و مقام افراد را به طور کامل ذکر کند؟) دربارهٔ خانواده نیز، اگرچه برخی از بخش‌ها و متن‌ها حذف شده‌اند ولی به آن اندازه که از لطمه به سابقه‌ و مذاکرات پنهانی‌شان مبرا سازد، در این کتاب وجود دارد. اما تا زمانی که دیگر محققان به بررسی کامل پنج هزار نسخه خطی نپرداخته‌اند نمی‌توان با اطمینان اظهارنظر کرد. در ‌‌نهایت، آیا می‌توانیم از صداقت و راستگویی علم مطمئن باشیم؟ این نکته از همه مشکل‌تر است. عالیخانی فکر می‌کند که نویسندهٔ خاطرات، از ترس نظارت ساواک بر نوشته‌هایش، به ستایش شاه پرداخته است. علم هیچ‌گاه اعلام نکرده است که برای چه کسی و به چه دلیل می‌نوشت. به وضوح خود را شخصی کلیدی می‌دانست که به ثبت لحظات تاریخی یک کشور مهم مشغول است. من احساس می‌کنم او می‌دانست که توسعهٔ کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند. اواخر، این خاطرات برای علم اضطرار بود و مجبور بود تا بیشتر و بیشتر در محتوا صریح سخن بگوید. دربار شاه چگونه جایی بود؟ به غایت زننده و آلوده. او مجبور بود تا زنانی را برای شاه (و نیز خودش) به دربار بیاورد. بسیاری از درباریان تریاکی بودند. علم از مرگ ناگهانی ارتشبد خاتمی، شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی اظهار تاسف می‌کند ولی مطمئن نیست که شاه چندان از این تصادف ناراحت شده باشد. او به علم می‌گوید که قصد دارد تا سرمایه ۱۰۰ میلیون دلاری خاتمی را ضبط کند و «برخی دیگر از مسائل فوق محرمانه که من (علم) تحت هیچ شرایطی فاش نخواهم کرد.» شاه و علم حرص و آز برخی از اعضای خانوادهٔ سلطنتی را تمسخر می‌کردند. روابط میان شاه و ملکهٔ حسودش چندان مناسب نبود، به عقیدهٔ علم او به شاه اندرز می‌داد ولی شاه آن‌ها را نادیده می‌گرفت. ملکه از نفوذ علم متنفر بود. علم، نخست‌وزیر هویدا را خوار می‌شمرد. همهٔ آن‌ها بعدازظهر‌هایشان را با یکدیگر سپری می‌کردند. می‌بایست برای همه‌شان بسیار سخت بوده باشد. هر کسی که به دربار راه داشت تقاضای پول می‌کرد؛ در بیشتر موارد هم به آن دست می‌یافت، به خصوص درباریان از کار افتاده و نیازمند. پادشاه اسپانیا برای حمایت از حزب سیاسی‌اش مقداری پول دریافت کرده بود و اگر از میان خطوط درست بخوانیم به نظر می‌آید که ریچارد نیکسون هم مقداری برای کارزار انتخاباتی‌اش در سال ۱۹۷۲ از شاه پول گرفته است. در خاطرات به فساد اقتصادی، مهم‌ترین مسالهٔ منتقدین حکومت، به صورت پراکنده و اندک پرداخته شده است. علم به بدنامی‌ها و معاملاتی که به اعضای خاندان سلطنتی نسبت داده می‌شد چندان توجهی نشان نداده است. علم به نام ابوالفتح محوی در لیست سیاه شاه - کسی که از نزدیکترین دوستان شاه به شمار می‌آمد و جزء پنج درصدی‌ها بود - هیچ اشاره‌ای نکرده است. شایعات رشوه‌‌های دریافتی علم به صورت تمیز و سریعی رفع و رجوع شده است. علم باجگیر دربار نبوده است. چاپلوسی، ترس و بی‌اعتمادی، گفتمان را تحریف می‌کرد. وزرا و از همه مهم‌تر هویدا، می‌ترسیدند که دربارهٔ اوضاع کشور به شاه گزارش بدهند. البته حق داشتند. هنگامی که علم و ملکه به حاکم تذکر دادند که دموکراسی باید به تدریج شکل بگیرد، اقتصاد بهتر اداره شود و با تروریست‌ها انسانی‌تر برخورد شود، شاه سخنانشان را رد کرد. علم ناامید شد ولی فقط دفترچهٔ خاطراتش از ناامیدی‌اش آگاهی یافت. ما نمی‌دانیم که چه کسانی خارج از دربار محرم اسرار او بوده‌اند و منابع او برای دریافت اطلاعات از جامعه ایران چه بوده است. هر که بوده‌اند اطلاعات جامع و کارآمدی از جریان سیاسی - مذهبی ایران را برای علم فراهم نکرده‌اند. علم مردی مذهبی بود و تنها به چند تن از روحانیون ایمان داشت. آیت‌الله خوانساری رتبهٔ نخست را نزد او داشت. شریعتمداری کمتر و [امام] خمینی فقط یک خاطره بد بود. طالقانی، بهشتی و دیگر روحانیونی که با انقلاب برخاستند اصلا به شمار نمی‌آمدند. منبر‌ها و خطابه‌های داخل ایران بسیار بی‌اهمیت‌تر از رسانه‌های خارجی بودند. هیچ چیزی به اندازهٔ انتقاد‌های عمومی شاه را آزار نمی‌داد. شاه مرتب به انگلستان اخطار می‌داد که اگر بی‌بی‌سی و دیگر رسانه‌ها را مهار نکنند، قرارداد‌ها را با این کشور لغو خواهد کرد. گزارشگری با نام دیوید هوسگو به طور مداوم هدف خشم و غضب دربار بود. هنگامی که انتقاد‌ها بر سر فروش اسلحه و حقوق بشر به کنگره و رسانه‌های آمریکا راه یافت، شاه فکر می‌کرد که می‌داند از چه ابزاری بهره بگیرد. او به اسرائیلی‌ها رو کرد. آن‌ها شاه را به جامعه یهودیان آمریکا معرفی کردند و به شرکت روابط عمومی یانکلوویچ هدایتش کردند. این تلاش‌های بین‌المللی با سرعنوان ایرانی «ام‌جی»، تحقیقاتی را شکل داد و نقشه‌ای برای روابط عمومی طراحی کردند. شاه آن را دوست نداشت. او نمی‌توانست بفهمد که چرا نحوهٔ حکومت او مورد انتقاد قرار می‌گیرد. پشت این حساسیت‌های بیش از حد، عدم ‌اعتماد به نفس پنهان شده بود. از صفحات نخست خاطرات درمی‌یابیم که شاه نسبت به نقشه‌های کمپانی‌های نفتی انگلیس (به طور خاص) و آمریکا بدگمان بود. این مرد که حکومتش توسط یک توطئه حفظ شده بود و خود علیه رژیم بغداد توطئه چیده بود، به همه مشکوک بود. او یک رهبر باتجربه و باهوش بود به خصوص در زمینهٔ سیاست و روابط خارجی ولی از افسردگی‌های دوره‌ای رنج می‌برد و برای هر حادثه‌ای توضیح مفصلی را می‌پروراند. برای نمونه قتل رئیس‌جمهور کندی و سقوط نیکسون را «توطئه سی‌آی‌ای می‌دانست که توسط مردان دارای نفوذ و قدرتی که هویتشان مخفی نگاه داشته می‌شود به انجام رسیده است.» عجیب است که علم از دایرهٔ شک و بدگمانی شاه بیرون می‌ماند. با وجود اینکه در وفاداری‌اش شک نبود او نیز مانند دیگر اعضای حلقهٔ قدرت در چارچوبی محدود شده بود. شاه هنگامی که سیستم دو حزبی‌اش را از بین برد و آن را به یک حزب تبدیل کرد با علم مشورت نکرد. در دیدار با مقامات ایرانی و خارجی به ندرت از علم دعوت به عمل می‌آمد. او خارج از حیطهٔ روابط نظامی و جاسوسی شاه قرار داشت. علم از سیاست‌های قیمت‌گذاری نفت و برنامه‌های اقتصادی آگاهی داشت ولی در آن تاثیری نداشت. او روابط شاه با آمریکا، بریتانیا، اسرائیل و اتحاد جماهیر شوروی را سر و سامان می‌داد و در حقیقت در بسیاری از مسائل مهم دیپلماتیک جانشین وزیر امور خارجه بود. به نظر می‌رسید که شاه به نظر علم در زمینهٔ روابط خارجی احترام می‌گذارد؛ قضاوت‌هایش به طور کلی درست بودند. (او حرکت مارپیچی رو به پایین افغانستان را درست پیش‌بینی کرده بود، ولی دربارهٔ سقوط ملک حسن پادشاه مراکش اشتباه کرد.) علم چیزی بیش از یک مقام رسمی بود؛ او یک دوست بود. او و شاه بیماری‌هایشان را با یکدیگر مقایسه می‌کردند. علم چیزی از وخیم بودن بیماری شاه نمی‌دانست - اگرچه خود شاه نیز تا نیمهٔ سال ۱۹۷۷ از آن آگاهی نداشت. زمانی که بیماری علم رو به وخامت نهاد او و شاه به یکدیگر نزدیک‌تر شدند - آن‌ها روزهای سخت و باشکوهی را با یکدیگر سپری کرده بودند. اما شکاف میان پادشاه و خدمتگزار نیز در روزهای آخر رو به افزایش نهاد. علم از آیندهٔ رژیم مایوس بود و شاه نیز بیش از همیشه از شکست طرح‌های عظیمش افسرده شده بود. هیچ کدام پاسخ مناسبی برای شرایط نمی‌یافتند. پس از علم، شاه (به عقیدهٔ علم) به یک انسان متملق و چاپلوس – هویدا - و یک تکنوکرات ـ آموزگار- رو کرد. تنها، بدگمان و بدون هر گونه استراتژی و یا تاکتیک متقاعدکننده، شاه می‌بایست با انقلابی روبرو می‌شد که هیچ درکی از آن نداشت. علم، شاید بیش از دیگر شاهدان وقایع، از این اتفاق می‌هراسید ولی او نیز آمادگی مقابله با چالش‌های نا‌آشنای جامعه را نداشت، جامعه‌ای که سریع‌تر از رهبرانش تغییر کرده بود. منبع: Iranian Studies, Vol. 26, No. 1/2 (Winter - Spring, 1993), pp. 197-200 منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی

علم سرنوشت سلطنت پهلوی را تغییر داد - گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با محسن میلانی

بابک مهدیزاده دکتر محسن میلانی، استاد علوم سیاسی دانشگاه فلوریدای جنوبی آمریکا را در ایران بیشتر با پژوهش‌های تاریخی و کتاب‌هایی که درباره انقلاب ۵۷ نوشته می‌شناسند. میلانی معتقد است که اسدالله علم در دوره نخست‌وزیری با اتخاذ سیاست سرکوب در واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ سرنوشت سلطنت پهلوی را تغییر داد؛ سیاستی که آثار به جا مانده از آن به انقلاب منتج شد. میلانی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، علم را قدرتمندترین مرد ایران پس از شاه در آن دوران می‌داند. *** علم چه جایگاهی در سپهر سیاست و نظام شاهنشاهی ایران داشت؟ اسدالله علم قدرتمندترین و پرنفوذ‌ترین وزیر دربار محمدرضا شاه پهلوی بود. وقتی محمدرضا شاه در اوج قدرت بود این اسدالله علم بود که تعیین می‌کرد چه کسی با شاه دیدار و گفت‌و‌گو کند. حتی خیلی اوقات او تصمیم می‌گرفت که چه اطلاعاتی به شاه داده شود. نکته دیگر اینکه هر چند نخست‌وزیری او کمتر از دو سال بود اما یکی از مهم‌ترین وقایع نظام پادشاهی پهلوی در آن دوره رقم ‌خورد. وقتی شاه از سفر به آمریکا و دیدار با جان اف کندی برگشت و علی امینی مجبور به استعفا از نخست‌وزیری شد و اسدالله علم را جایگزینش کرد، در واقع سرنوشت خانواده پهلوی را تغییر داد، چون سیاست‌های بی‌خردانه علم در همین دوران کوتاه نخست‌وزیری بود که اساس سلطنت در ایران را از بین ‌برد. علم معتقد بود که سلطنت را در ۱۵ خرداد ۴۲ نجات داده است ولی به نظر من سیاست‌های اشتباه او در این روز بود که باعث تضعیف سلطنت در ایران شد. در حقیقت ریشه‌های انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ را باید در سرکوب شدید معترضین و روحانیت در ۱۵ خرداد ۴۲ توسط اسدالله علم جستجو کرد. اسدالله علم اگرچه از یک خانواده مشهور بود اما تا قبل از ورودش به دربار تنها فرماندار استان سیستان و بلوچستان بود. ولو آنکه یک نسبت فامیلی دور و سببی هم با شاه داشت اما چرا چنین شخصی تا این اندازه مورد اعتماد شاه قرار گرفت؟ روایتی هست که در زمان منصور، خلیفه عباسی، شورشی در خراسان صورت گرفت و خلیفه یکی از سرداران خود به نام خازم بن خزیمه را به آنجا فرستاد که توانست شورش را سرکوب کند. این سردار در‌‌ همان جا ساکن شد. اصل و نسب خاندان علم به او برمی‌گردد و این خانواده تبدیل به یکی از بزرگترین خاندان‌های خراسان می‌شوند. من در تمام اسناد و مدارکی که چه تاریخ‌نویسان ایرانی و چه همتایان خارجی‌شان مخصوصا انگلیسی‌ها نوشته‌اند، خواندم که خانواده علم رابطه بسیار نزدیکی با انگلیسی‌ها داشتند. این درباره اسدالله علم هم حقیقت دارد. در هر صورت اسدالله علم به سه دلیل توانست قدرت را در بالا‌ترین سطح رژیم برای مدتی طولانی از آن خود داشته باشد. یکی اینکه در دوران جوانی با محمدرضا شاه رابطه نزدیکی پیدا کرد و از‌‌ همان زمان شاه به وی اعتماد پیدا کرد. علاوه بر مشورت‌های سیاسی و اقتصادی با همدیگر به سفر می‌رفتند و پایه ثابت عیش و نوش هم بودند. دلیل دوم اینکه چون اعتماد شاه به علم بیشتر از دیگرانی چون هویدا بود. علم رابط مهمی میان شاه و انگلیس و آمریکا بود. طبق اسناد انگلیس و ایالات متحده آمریکا علم دائم با سفرای آمریکا و انگلیس در تماس بود و پیام‌هایی را که خود شاه نمی‌خواست به آن‌ها بدهد را علم می‌داد. دلیل سوم اینکه علم بار‌ها اعلام کرده بود چاکر شاه است، از این رو تمام دستورات شاه را بدون اینکه برای شاه دردسر ایجاد کند اجرا می‌کرد. به هر حال در سیستم دیکتاتوری برای شاه خیلی راحت‌تر بود با کسانی چون علم کار کند تا مردانی چون دکتر مصدق و دکتر علی امینی که برنامه‌ها و خواسته‌های خودشان را داشتند و شاه را به عنوان تصمیم‌گیر نهایی قبول نداشتند. ظاهرا نقش واسطه‌گری علم فقط مختص به کشورهای آمریکا و انگلیس نبود و حتی شاه وقتی می‌خواست به زاهدی بگوید که از نخست‌وزیری استعفا دهد، اسدالله علم را مامور انتقال این پیام کرد. این دو نقش پلیس خوب و پلیس بد را بازی می‌کردند. به هر حال همیشه یک نفر باید باشد که خبرهای بد را انتقال دهد و تصمیماتی که محبوبیت ندارد را بگیرد. اصولا شاه خیلی کار‌ها را توسط علم جلو می‌برد ولی در ‌‌نهایت تصمیم نهایی را خودش می‌گرفت. بله، از این جهت حرف شما درست است. علم وقتی فرماندار سیستان و بلوچستان بود به چشم شاه آمد. مشخصا در این دوره چه اتفاقاتی در سیستان و بلوچستان افتاد که علم را این چنین معتمد شاه کرد؟ این اولین شغل دولتی علم بود. پدر علم یعنی شوکت‌الملک در دربار رضاشاه رفت‌وآمد داشت. علم می‌خواست برای تحصیل به خارج از کشور برود که رضاشاه می‌گوید: ما دانشگاه کشاورزی در کرج درست کردیم ایشان چرا می‌خواهند به خارج بروند. حتی ازدواج علم هم به دستور رضاشاه صورت گرفت. این‌گونه می‌شود که علم در ایران می‌ماند و به محمدرضا نزدیک می‌شود و در جوانی فرماندار سیستان و بلوچستان و وارد طبقه حاکمه می‌شود. اتفاق مهمی در دوران فرمانداری علم نمی‌افتد. مهم‌ترین اتفاقات در دوران نخست‌وزیری و وزارت دربار افتاد. بهترین کار‌ها را هم علم در دوره زمامداری ریاست دانشگاه شیراز انجام داد. او واقعا این دانشگاه را تغییر داد. بودجه دانشگاه را بسیار بالا برد و تعداد اساتید و دانشجویان را افزایش داد و یکسری کارهای مثبت دیگر. از دوران نخست‌وزیری علم شروع کنیم. همان‌طور که گفتید مهم‌ترین اتفاق در این دوران قیام ۱۵ خرداد ۴۲ بود که توسط علم سرکوب شد. ظاهرا وی به شاه گفته بود که مسئولیت سرکوب با خود نخست‌وزیر است و اگر موفق شد که چه بهتر اما اگر موفق نشد حاضر است که شاه حتی فرمان اعدامش را نیز صادر کند. بعد از اتمام کار آیا شاه از نتیجه کار راضی بود؟ خیلی‌ها تصور می‌کنند که تصمیم حمله به تظاهرکنندگان را علم گرفت و شاه موافق نبود ولی گزارش‌هایی که آمریکایی‌ها مخابره کردند، نشان می‌دهد که قبل از شروع سرکوب، طبقه حاکمه ایران موافق برخورد با مخالفین ملی‌گرا، چپ‌ها و آیت‌الله‌ها بودند. قبل از ۱۵ خرداد سفیر آمریکا به واشنگتن گزارش می‌دهد که دولت به فکر برخورد شدید با مخالفین است. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم در رد این نظر است که می‌گویند علم در سرکوب ۱۵ خرداد به تنهایی تصمیم گرفت. به نظر می‌رسد که شاه نیز موافق این تصمیم بود اما از آنجا که می‌ترسید عاقبت این تصمیم چه می‌شود، علم را جلو می‌اندازد که اگر این برنامه با موفقیت انجام نشد علم را ساقط کند. در هر صورت علم با برنامه‌ای بسیار نابخردانه فکر کرد که جنبش ۱۵ خرداد را از بین برده است اما در واقع او این جنبش را از بین نبرد بلکه باعث شد جنبش رادیکال‌تر شود و همان‌طور که گفتم علم با این کار تاریخ شاهنشاهی را آن‌طور که خاندان پهلوی می‌خواست رقم نزد. شاه موقعی علم را نخست‌وزیر کرد که امینی نخست‌وزیر بود و یک‌سری اصلاحات را پیش می‌برد و ارسنجانی هم به خاطر برنامه‌های اصلاحات ارضی محبوب بود و شاه هم اصلا از این دو نفر خوشش نمی‌آمد و با امینی به این خاطر که فکر می‌کرد آمریکا از وی حمایت می‌کند اختلاف جدی داشت. به همین خاطر وقتی شاه از جانب امینی احساس خطر می‌کند معتمد‌ترین فرد خود که اسدالله علم بود را جایگزین او کرد. وقتی اسدالله علم کارش را انجام داد و شاه احساس کرد تاج و تختش در امان مانده، علم را هم از رأس دولت برداشت و حسنعلی منصور و هویدا را که گروه و نسل جدیدی بودند روی کار آورد. بعد از اینکه منصور و هویدا، به ترتیب، نخست‌وزیر می‌شوند اختلافشان با علم هم ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که حکومت پادشاهی در ایران از بین می‌رود. همان‌طور که شما اشاره کردید اسدالله علم ارتباط نزدیکی با انگلیسی‌ها داشت و حتی ظاهرا لقب سر را از ملکه بریتانیا نیز دریافت کرده بود. اما از طرفی در اسناد می‌خوانیم که ظاهرا انگلیسی‌ها با سرکوب معترضین ۱۵ خرداد موافق نبودند. آیا واقعا این‌گونه بود و اسدالله علم بدون نظر موافق انگلیسی‌ها دست به چنین اقدامی زد؟ آیا این یک تناقض نیست؟ طبق مدارک و اسناد وزارت خارجه آمریکا، سفیر آمریکا در تهران با اسدالله علم دیدار می‌کند که آنجا علم می‌گوید سیاست خارجی ایران در رابطه با غرب و آمریکا در دوران نخست‌وزیری او تغییر نخواهد یافت و او بدون مشورت با سفارت هیچ کار مهمی نخواهد کرد. مسلما با انگلیسی‌ها نیز چنین رابطه‌ای داشته است. اما یک طرز فکر مطلق‌انگارانه‌ای در ایران هست که فکر می‌کنند سیاستمداران نزدیک به انگلیس و آمریکا هر کاری که این دو کشور موافقش بودند را انجام می‌دادند. این مطلق‌گرایی خطرناک است و مانع درک بعضی از مسائل مهم تاریخی می‌شود. علم به روشنی نشان می‌دهد که تنش‌های جدی بین ایران و آمریکا و انگلیس وجود داشت و در بعضی از مسائل شاه سیاست‌های مستقلی را دنبال می‌کرد. در مورد مساله‌ای که شما فرمودید نیز علم فکر می‌کرد که باید حتما این کار را انجام دهد و کار روحانیت را یکسره کند. واکنش دول خارجی مخصوصا انگلیس و آمریکا به سرکوب و اتفاقات روز ۱۵ خرداد ۴۲ چه بود؟ از انگلیس خبر ندارم ولی در عمل آنان مخالفتی جدی با سرکوب نداشتند. مدارک وزارت امور خارجه آمریکا حاکی از آن است که آمریکایی‌ها در اواخر دهه ۵۰ میلادی یعنی قبل از اتفاقات ۱۵ خرداد ۴۲ در رابطه با ایران نگران بودند و معتقد بودند که ایران باید یکسری تغییرات را تجربه کند و سیستم سیاسی ایران باز‌تر و آزاد‌تر شود. به همین دلیل آمریکایی‌ها با روی کار آمدن علی امینی موافق بودند چون او هم سعی می‌کرد با آمریکا رابطه خوبی داشته باشد و هم با باز کردن سیستم سیاسی ایران موافق بود. حقیقت این است که بعد از سرکوب ۱۵ خرداد، رابطه شاه با آمریکا نزدیکتر و گرم‌تر می‌شود و تا زمان شروع انقلاب کسی دردسری برای او ایجاد نمی‌کند. علم بعد از سرکوب تظاهرات ۱۵ خرداد به قدرتی در حاکمیت رسید. از طرفی محمدرضا شاه نیز به بیماری سوءظن دچار بود و مانند پدرش رضاشاه، هر کسی را که فکر می‌کرد قدرتش دارد بیشتر می‌شود، از سر راه برمی‌داشت. آیا دلیل کوتاه بودن دوران نخست‌وزیری اسدالله علم هم به همین دلیل بود؟ فکر نمی‌کنم. چون اگر شاه به علم سوءظن داشت او را وزیر دربار نمی‌کرد. بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ دست‌های علم به خون صد‌ها و بلکه هزاران ایرانی آلوده شده بود و شاه نیز نمی‌خواست علم را نخست‌وزیر نگه دارد چون برایش دردسر ایجاد می‌کرد. شاه می‌خواست با انتخاب یک نخست‌وزیر جوان و تحصیلکرده، فصل ۱۵ خرداد را بسته و یک فصل جدید در سیاست ایران آغاز کند. شاه از آنجا که به علم اعتماد داشت او را رئیس دانشگاه شیراز کرد تا سر و صدا‌ها بخوابد. بعد از دو سال علم را دوباره به تهران برگرداند و وزیر دربار کرد. بعد از سرکوب ۱۵ خرداد قدرت شاه بیشتر شد و بر همه چیز کشور مسلط می‌شود و دوباره علم را برمی‌گرداند. علم نیز خود تبدیل به یک مرد پرقدرت می‌شود. علم تا سال ۵۶ در این سمت ماند تا اینکه سرطان خون مجالش نداد. با این حساب علم تنها کسی بود که شاه هیچ گاه به او سوءظن پیدا نکرد؟ نمی‌توانم قاطعانه چنین نظری بدهم که هیچ نوع سوءظنی نداشت. به هر حال کسانی معتقدند که رابطه خاص علم با بریتانیا بعضی از سوءظن‌ها را برمی‌انگیخت. آنطور که از وزرای آن دوران و افراد نزدیک به شاه خواندم و شنیدم ظاهرا هیچ کس به اندازه علم مورد اعتماد شاه نبود. اما خب در یک رژیم دیکتاتوری طبیعی است که دیکتاتور به همه سوءظن داشته باشد. همیشه سعی می‌کرد که اجازه ندهد قدرت یک نفر بیش از اندازه زیاد شود مگر اینکه احساس کند آن آدم خطری برایش نخواهد داشت. به همین دلیل شاه با روسای ارتش جداگانه دیدار می‌کرد و به خاطر جلوگیری از کودتای احتمالی سران ارتش را نسبت به یکدیگر بدبین می‌کرد و به آن‌ها اجازه نمی‌داد که برنامه‌های خود را با یکدیگر تنظیم کنند. چرا شاه بعد از علم سراغ حسنعلی منصور رفت؟ آیا یکی از دلایل اصلی‌اش نزدیکی با آمریکا بود؟ یکی از دلایلش نزدیکی منصور با آمریکا بود. دلیل دیگرش این بود که شاه فکر می‌کرد حسنعلی منصور جوان و اطرافیانش می‌توانند ایران را به سمت تمدنی که شاه شعارش را می‌داد رهنمون سازند. منصور و هویدا و گروه آن‌ها مقابل گروه سنتی‌تر علم و شریف امامی ـ گروه نزدیک به بریتانیا - بودند. کسانی که در کشورهای غربی و مخصوصا آمریکا تحصیل کرده بودند و تکنوکرات‌های خیلی خوبی بودند و شاه به آن‌ها خوش‌بین بود. منصور و هویدا و اطرافیانشان متعلق به نسل جدیدی بودند و آمریکایی‌ها هم از این گروه خیلی طرفداری می‌کردند، چون آن‌ها هم فکر می‌کردند که این گروه می‌تواند آن تغییرات مدنظر آمریکایی‌ها را در ایران انجام دهد. به هر حال بعد از علم، منصور به همین منظور نخست‌وزیر می‌شود که البته دوامی ندارد و عمرش با ترور که آن هم داستان جالبی دارد تمام می‌شود و بعد از آن هویدا سر کار می‌آید. هویدا شباهت‌های زیادی به علم داشت هر چند که از لحاظ فکری این دو بسیار متفاوت بودند، اما حرف‌های شاه را تمام و کمال انجام می‌داد. در دوران نخست‌وزیری هویدا همان اندک استقلالی که قانون برای نخست‌وزیر در نظر گرفته بود نیز از بین می‌رود و او همان‌طور که خودش بار‌ها گفته بود تبدیل به نوکر شاه می‌شود و دستورات شاه را انجام می‌داد که این رفتار خود یکی دیگر از عواملی بود که به شکل‌گیری انقلاب ایران کمک کرد. شما درباره ترور منصور گفتید که داستان جالبی دارد. آیا روایت خاصی از این داستان سراغ دارید که متفاوت از قرائت‌های رسمی است؟ تحقیقاتی در این زمینه انجام داده‌ام اما اجازه دهید درباره آن یک وقت دیگری صحبت کنم. اما همین‌قدر بگویم که ترور ایشان ربط مستقیمی با تبعید آیت‌الله خمینی از ایران داشت و هیات مؤتلفه اسلامی به قول خودشان منصور را اعدام انقلابی کرد. یک روایتی از ترور معتقد است دست‌هایی در خود دربار در این ترور دخیل بوده است. یا حداقل افرادی مانند علم از این ترور آگاه بودند اما کاری نکردند. این نظر تا چه اندازه می‌تواند صحت داشته باشد؟ من هم این روایت را شنیدم. حتی شنیدم که آن تفنگی که منصور را کشت از دربار آمده بود. در ایران همیشه برای ترورهای سیاسی روایت‌های عجیب و غریبی نقل می‌شود. مثلا درباره ترور رزم‌آرا نیز روایتی است که اسدالله علم در آن نقش داشته است. می‌گویند که رزم‌آرا نمی‌خواست آن روز تاریخی به مسجد برود اما علم به او اصرار می‌کند که او به مسجد برود و در آنجا ترور می‌شود. حال این داستان‌ها تا چه حد حقیقت دارد را نمی‌دانم. باید درباره این فرضیه‌ها تحقیق کرد و نباید بدون مدرک حرفی زد. در هر صورت من در این باره تحقیقی نکرده‌ام که بتوانم آن را تائید یا رد کنم. رابطه علم با هویدا چگونه بود؟ به هر حال هویدا علی‌رغم آنکه از جناح مقابل و طرفدار آمریکا بود اما همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید شباهت‌های زیادی به علم داشت و در تاریخ پهلوی سابقه حکمرانی‌اش طولانی مدت شد. از‌‌ همان ابتدا رابطه خوبی با هم نداشتند. هر کدام دو حزب جداگانه تاسیس کردند. علم حزب مردم را تاسیس کرد و منصور و هویدا حزب ایران نوین را. این دو اختلاف جدی‌ای با همدیگر داشتند. علم هیچ گاه از نخست‌وزیری هویدا راضی نبود و اگر خاطراتش را هم بخوانید می‌بینید که شروع انقلاب را با اشتباهات هویدا گره می‌زند. مسلما علم خیلی سعی کرد که شاه را متقاعد کند تا هویدا را ساقط کند. علم با اردشیر زاهدی نیز اختلافات جدی‌ای داشت. در اسناد وزارت خارجه آمریکا خواندم که در اوایل ۱۹۷۰ برنامه ۶۰ دقیقه آمریکا که آن موقع یکی از محبوب‌ترین برنامه‌های تلویزیونی آمریکا بود درخواست می‌کند تا با شاه ایران مصاحبه‌ای داشته باشد. اسدالله علم با این مصاحبه مخالفت می‌کند اما اردشیر زاهدی که آن موقع سفیر ایران در آمریکا بود اصرار به انجام مصاحبه می‌کند. در هر صورت شاه قبول می‌کند و یادم هست که این مصاحبه صدمه زیادی به شاه زد و چهره خشن و دیکتاتوری از شاه به نمایش گذاشت. در هر صورت اختلاف بین این افراد بسیار جدی بود و شاه هم از این اختلاف‌ها خوشش می‌آمد و بنزین به آن آتش اضافه می‌کرد. چون اصولا اختلاف بین دولتمردان به نفع نظام‌هایی مانند نظام پادشاهی است و شاه می‌تواند در خلال این اختلاف‌افکنی‌ها از کودتا‌ها و توطئه‌چینی‌ها باخبر شود. اسدالله علم ظاهرا با خانواده پهلوی مخصوصا همسران شاه مانند ثریا ارتباط خوبی نداشت. از طرفی رئیس بنیاد پهلوی نیز بود و بر فعالیت‌های اقتصادی این خاندان نیز نظارت می‌کرد اما هیچ گاه گزارشی از فعالیت‌های غیرقانونی این خاندان نداد. آیا دلیلش این بود که خودش نیز درگیر این فعالیت‌های غیرقانونی اقتصادی بود؟ او چون خودش هم در کارهای اقتصادی سوال‌برانگیز مشغول بود نمی‌توانست دیگران را متهم کند. اما علم قبل از اینکه نخست‌وزیر شود فرزند یکی از مالکان بزرگ خراسان بود که ثروت زیادی داشتند. در ضمن وقتی وزیر دربار می‌شود که ایران با گران شدن بهای نفت و ورود شرکت‌های خارجی به ثروت هنگفتی دست می‌یابد. آن زمان بیشتر کسانی که می‌خواستند در ایران سرمایه‌گذاری بزرگی انجام دهند یا شرکت‌هایی که می‌خواستند به ایران اسلحه و کالاهای دیگر بفروشند می‌بایست ابتدا با دفتر علم هماهنگ می‌کردند. حال اینکه علم در آن دفتر چه کار می‌کرد داستان جداگانه‌ای است. من به محققان جوان توصیه می‌کنم که بروند درباره آن فعالیت‌ها و کارهای علم در آن دوره تحقیق کنند. مخصوصا ببینند که علم چه نقشی را از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ یعنی سال‌های منتهی به انقلاب در حکومت پهلوی ایفا می‌کرد. او در آن سال‌ها نقش بسیار مهمی در روابط سیاسی و اقتصادی داشت و از این رو یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین شخصیت‌های کشور بود. خاطراتی که از سوی سفرای آن دوره انگلیس و آمریکا نوشته شد و همین‌طور خاطرات افرادی مانند زاهدی و علم برای مشخص کردن فضای این دوره مهم تاریخی ایران کافی نیستند. اسنادی در دربار وجود داشت که نمی‌دانم الان کجا هستند. شاید چندین سال طول بکشد تا تاریخ‌نویسان بی‌غرض بتوانند به این اسناد دست یابند و خیلی از حقایق را از آن‌ها بیرون بکشند و بفهمند آن ثروت عظیمی که وارد ایران شد کجا رفت. خاطرات علم مربوط به رویدادهای بعد از سال ۱۹۶۸ است. همسر اسدالله علم قسمت زیادی از خاطرات را از بین ‌برد و کسی هم که این خاطرات را تنظیم کرده معلوم نیست چقدر از این خاطرات استفاده کرده و چقدر از آن را در کتاب نیاورده است. باید به خاطرات دیگران و اسناد و مدارک دربار و دولت در آن سال‌ها دسترسی پیدا کنیم تا بتوانیم تاریخ چند سال آخر حکومت پهلوی را بنویسیم. متاسفانه تاکنون کار جدی و بی‌غرضانه‌ای در این زمینه انجام نشده است اما مطمئنم تاریخ‌نویسان جوان ایرانی به دنبال این برهه حساس تاریخی مملکت خواهند رفت تا همگان دریابند که در سال‌های آخر سلطنت محمدرضا شاه چه اتفاقاتی افتاد و چگونه در ایران انقلاب شد. منبع: سایت تاریخ ایرانی

علم نگران بود شاه یادداشت‌هایش را بخواند - گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با علینقی عالیخانی، ویراستار خاطرات علم

مجید یوسفی آخرین جلد از یادداشت‌های اسدالله علم شاید از معمای ارتباط صمیمی و نزدیک او با شاه ایران چندان گره‌ای باز نکرده باشد اما به ابعاد دیگری از زندگی این دو در دربار پهلوی پرداخته که برای اهالی تاریخ و اندیشه می‌تواند نکات قابل فهمی داده باشد. این یادداشت‌ها بیش از هر چیزی ساخت و توزیع قدرت در نظام پهلوی را بازتاب می‌دهد و نوع نگاه شاه و علم را نسبت به دیگر طبقات اجتماعی بازگو می‌سازد؛ طبقاتی چون روحانیون، روشنفکران، تکنوکرات‌ها و البته بخشی از سران و نمایندگان کشورهای دیگر که با شاه حشر و نشر داشته‌اند. از دریچه نگاه این دو مقام عالی نظام شاهنشاهی می‌توان ایران سال‌های دهه ۴۰ را با چشم‌انداز کلان و مقتدرانه‌تری نگریست. ایرانی که به تازگی از بحران‌هایی چون کودتای ۲۸ مرداد و سیطره قوام و مصدق و امینی بدر آمده، نسلی از مردان معمر و کلاسیک عصر قجری و رضاشاهی به حاشیه رفته و آرام آرام پایه‌های صنعت و اقتصاد خود را با رشد صعودی قیمت نفت و تکنوکرات‌های تازه از فرنگ برگشته تحکیم می‌بخشد. و از قضا، گفت‌وگو با علینقی عالیخانی، ویراستار کتاب یادداشت‌های علم در مقام وزیر اقتصاد و شاید جوان‌ترین وزیر آن سال‌ها، می‌تواند پاسخگوی بخشی از پرسش‌ها و ابهام‌ها باشد. علینقی عالیخانی در خلال گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، به چگونگی ارتباط خود با علم، اهمیت علم و خانواده او نزد شاه، نحوه گردآوری و تهیه یادداشت‌ها و روابط آن دو ـ شاه و علم ـ پرداخته و همچنین به برخی از کالبدشکافی‌ها درباره کتاب خاطرات علم اشاراتی دارد. *** اولین پرسشی که برای اهالی تاریخ ایران بسیار مهم است اینکه به چه علت کار حساس و بزرگ ویراستاری خاطرات علم را به شما سپردند. به نظر، ویراستاری و تایید صحت و سقم یادداشت‌های بالا‌ترین مقام دربار برای اهل تاریخ و سیاست کمی ملاحظه‌برانگیز است. در پایان سال ۱۳۴۱ وقتی کابینه دوم آقای علم تشکیل شد من وزیر اقتصاد شدم. بنابراین در سال ۴۲ وقتی از نخست‌وزیری برکنار شد، ارتباط ما عمیق‌تر هم شد. وی سپس رئیس دانشگاه پهلوی شیراز شد و من نیز گاهی برای ملاقات با او به شیراز می‌رفتم. این بود که به تدریج خیلی به یکدیگر نزدیک شدیم و حتی زمانی که من از دولت خارج شدم این دوستی و نزدیکی ادامه پیدا کرد. بنابراین من جزء دوستان نزدیک علم به حساب می‌آمدم. من حتی می‌دانستم که علم یادداشت‌های روزانه‌ای هم نوشته‌ اما هیچ وقت در این مورد اشاره‌ای به خانواده علم نکردم. آن‌ها خودشان بعد‌ها با من تماس گرفتند و گفتند که چند تن از دوستان دیگر علم تماس گرفته‌اند و خواهان چاپ یادداشت‌های وی بوده‌اند، اما ما می‌دانستیم تنها کسی که از یادداشت‌ها باخبر بوده اما حرفی نزده شما بودید و بعلاوه علم به شما بیشتر از سایرین اعتماد داشته است. بنابراین از شما می‌خواهیم این کار را انجام دهید. به خصوص همسر علم گفت که ممکن است در این کتاب مطالبی وجود داشته باشد که مرا رنج دهد اما من مخالفتی ندارم هر چه را که لازم می‌دانید انجام دهید و منتشر کنید. به این ترتیب کار را شروع کردم. البته تفاوت سنی شما با آقای علم کمی به این شبهه دامن زده است. مخصوصا شرایط رشد شما هم با ایشان متفاوت بود. تفاوت سنی من با ایشان به نسبت دنیای امروز خیلی هم زیاد نبود. علم ۱۱ سال از من بزرگتر بود. این اختلاف سن در جهان امروز خیلی زیاد نبود. اساساً معرفی شما به وزارت اقتصاد از طرف آقای علم صورت گرفته بود، درست است؟ خیر، من علم را آن زمان نمی‌شناختم. من در شرکت نفت مشغول به کار بودم و اولین بار علم را در کنفرانس شرکت‌های نفت کشورهای آسیایی ملاقات کردم. من مسئول برگزاری این کنفرانس بودم. کنفرانس را آقای نخست‌وزیر افتتاح می‌کرد بنابراین در روزی که مقرر شده بود ایشان آمدند و یک ملاقات تشریفاتی و کوتاه داشتیم و پس از سلام و دست دادن، ایشان رفتند. من علم را نمی‌شناختم و در آن مراسم هم جهانگیر تفضلی بود که او را به من معرفی کرد. آقای تفضلی چه ارتباط و وابستگی با شما داشت؟ جهانگیر تفضلی در پایان دوره تحصیلی من در پاریس، سفیر ایران در اروپای غربی برای سرپرستی دانشجویان شد. او به تمام کشور‌ها سفر می‌کرد اما محل کارش در پاریس بود. روزی با من تماس گرفت و من را برای صرف ناهار دعوت کرد و در آن دیدار روشن شد که تمام دوستان سیاسی من را در ایران می‌شناسد. از همه نام برد. از بین آن دوستان چه کسی یادتان مانده است؟ داریوش همایون که شخصیت بسیار برجسته‌ای بود. در آن دیدار در مورد دوستان صحبت کردیم. دو ماه بعد مجدداً من و دو نفر از دانشجویان پاریس که هر کدام در رشته خود موفق بودند دعوت شدیم. یکی سنگی بود که در مدرسه هنرهای زیبای پاریس درس می‌خواند و جایزه مهمی را برنده شده بود و دیگری علی‌اصغر خوشنویس که انترن بیمارستان پاریس بود. جهانگیر تفضلی تحقیق کرده و متوجه شده بود که ما سه نفر دوستان صمیمی هستیم و هر سه ما را دعوت کرده بود. در آن جلسه با هم صحبت کردیم و روابط به گونه‌ای تنظیم شد که اگر به ایران بازگشتیم باز هم یکدیگر را ببینیم و همان‌طور هم شد. چند سال بعد از اینکه به ایران بازگشتم تفضلی برای شام من را دعوت کرد و دیدم که در آنجا علاوه بر آن دو نفر قبلی، تعداد دیگری از دوستان من نیز دعوت شده‌اند و به این ترتیب من با تفضلی دیدارهای مرتبی داشتم، به نحوی که هر چند هفته یکدیگر را می‌دیدیم. نقطه اتصال شما با اسدالله علم از دل همین رابطه بیرون آمد؟ کاملا، من در آن زمان در شرکت ملی نفت کار می‌کردم و شب‌ها زود می‌خوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیروقت با من تماس گرفتند و به صورت مرموزی صحبت می‌کردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم می‌خواهند شما را در منزل خودشان ببینند. من بسیار تعجب کردم و گفتم من نشانی منزل آقای علم را نمی‌دانم. آقای تفضلی گفتند ایرادی ندارد به منزل من بیایید از اینجا به اتفاق هم می‌رویم. من‌‌ همان لحظه متوجه شدم که اتفاقاتی در حال وقوع است. چون در‌‌ همان روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و پرسید شنیده‌اید که دولت استعفا داده است؟ من البته این خبر را تا آن زمان نشنیده بودم. از ایشان پرسیدم چرا نخست‌وزیر استعفا داده‌اند؟ گفت، قصد دارند چند وزیر را عوض کنند. تصور من این بود که تغییر و تعویض وزیران بی‌فایده است. چون چند نفر دیگر شبیه به خود را می‌آورند. اما نمی‌دانستم که ایشان پیشنهادی برای من دارند. صبح زود به منزل آقای تفضلی رفتم و از آنجا به منزل آقای علم رفتیم. در منزل آقای علم بود که به من پیشنهاد وزارت اقتصاد شد. از این پیشنهاد بسیار تعجب کردم. چرا برای شما تعجب‌آور بود؟ گمان نمی‌کردید که به چنین جایگاهی برسید؟ نه، چون هنوز خیلی شناخته شده نبودم. چطور این پیشنهاد به شما داده شد؟ من خودم علت را تعریف‌های آقای تفضلی می‌دانستم. تصور کردم شاید برنامه‌ای از پیش تعیین شده دارند و شخصی را می‌خواهند که کار‌ها را انجام دهد و پس از مدتی او را نیز تغییر دهند و احتمالا برنامه آن‌ها مقبول عام نیست. از آن‌ها پرسیدم که آیا برنامه‌ای دارید؟ پاسخ دادند که برنامه‌ای نداریم، ما می‌خواهیم روی شما حساب کنیم تا شما به ما بگویید چه کنیم. برای قبول دو شرط داشتم، اول اینکه هر شخصی را که خود تشخیص دهم در وزارتخانه جذب کنم و برعکس آن نیز بتوانم کسی را که مفید فایده نمی‌دانم اخراج کنم. دوم برای اجرای برنامه‌های خود اختیار داشته باشم و برنامه‌ها و دستورات از پیش تعیین شده در دستور کار من قرار نگیرد. هر دو شرط من پذیرفته شد و گفتند در اجرای برنامه‌ها و تغییر نفرات اختیار تام دارید. به این ترتیب در شرایطی که بسیار گرفتار بودم، وزیر اقتصاد شدم. پیش از این پیشنهاد در شرکت نفت به چه کاری مشغول بودید؟ من در حال تشکیل کنفرانسی در شرکت نفت بودم و قرار بود برای دبیران دبیرستان‌های تهران در مورد تاریخ صنعت نفت صحبت کنم. اما با شرایط جدید این امکان دیگر وجود نداشت و در نتیجه از غلامرضا نیک‌پی که در آن زمان او هم در شرکت نفت کار می‌کرد خواستم تا به جای من سخنرانی کنند. تمام اطلاعات را در اختیار ایشان گذاشتم، ضمن اینکه خود ایشان تسلط و تبحر زیادی بر تاریخچه و مسائل نفتی داشتند و در ‌‌نهایت این کار توسط وی انجام شد. یکی از نکاتی که در ابتدای کتاب محرز است نقش آقای صادق عظیمی است که گویا یادداشت‌های علم نزد ایشان قرار داشت. عظیمی معتمد علم بود؟ پدر آقای عظیمی معاون وزارت خارجه در زمان رضاشاه بود و همچنین از دوستان بسیار نزدیک امیر شوکت‌الملک پدر آقای علم بودند. این دو بسیار به هم نزدیک بودند و روابط خانوادگی بسیار صمیمی داشتند و پسران آن‌ها نیز با هم دوستی‌های صمیمی داشتند. به طوری که علم بار‌ها به من گفته بود نزدیکترین کسی که به خودم داشته و دارم صادق عظیمی است. صادق عظیمی در دوره پهلوی چه مسئولیتی داشت؟ ایشان در یکی از وزارتخانه‌ها مشغول به کار بود که پس از مدتی از علم خواست به او ترفیع دهد و به عنوان مشاور امور کار در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول شود که این ارتقاء صورت گرفت و او به عنوان نماینده ایران در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول به کار شد. علم یادداشت‌های خود را با فرستاده‌هایی که از ایران به ژنو می‌رفتند به عظیمی می‌داد و هیچ کس جز عظیمی اطلاع نداشت بسته‌هایی که علم می‌فرستد حاوی چه مستنداتی است. علم از عظیمی خواسته بود تا یادداشت‌هایش را در صندوقی نگهداری کند. به این ترتیب یادداشت‌ها در ژنو جمع می‌شد. من نیز در آغاز به ژنو رفتم، با آقای عظیمی تماس گرفتم و یادداشت‌ها را کم کم از صندوق خارج کردیم چرا که تعداد آن‌ها بسیار زیاد بود. این کار در دو مرحله انجام شد. مرحله اول ۲۴ ساعت در ژنو بودم و مشغول عکسبرداری از یادداشت‌ها شدم و سپس به لندن بازگشتم اما چون یادداشت‌ها بسیار زیاد بودند، تعداد کمی از آن‌ها عکسبرداری شد. در مرحله دوم قرار بر این شد که چند روز در ژنو بمانم تا تعداد بیشتری عکسبرداری شود. درون این پرونده‌ها چیزهای دیگری نیز وجود داشت مثلاً مجلات و روزنامه‌هایی که شرحی از آن دوران بود و در نتیجه عکسبرداری از همه آن‌ها بسیار وقت‌گیر بود. در مرحله دوم خواهر‌زاده علم آقای پرویز خزیمه علم که از دوستان بسیار خوب من هستند مرا همراهی کردند و ما سه روز تمام کار کردیم و مشغول عکسبرداری شدیم. به این ‌ترتیب مطالب را جمع کردیم و به لندن بردیم. در آنجا متوجه شدم که قسمت‌های آخر یادداشت‌های علم نیست. در تماس با آقای عظیمی گفتم که قسمت آخر یادداشت‌ها نیست و او گفت پرونده آخر در منزل من است، هر زمان به ژنو آمدید آن را به شما خواهم داد و به این ترتیب من کار را آغاز کردم. ضمن کار مجدداً متوجه شدم که یادداشت‌ها قسمت‌های دیگری هم دارند که در این پرونده‌ها نیست. در مقدمه نیز نوشتم که طبیعی نیست کسی که قصد نوشتن دارد، خاطرات روزانه خود را در چهار سطر بنویسد مثلاً اینکه من از ژنو برگشتم نزد مادرم رفتم و دست او را بوسیدم، زیرا شخص در ابتدا که شروع به نوشتن می‌کند می‌خواهد حرف‌های بسیاری بزند. دلیل دیگر، تاریخ نوشته‌ها بود. اولی از سال ۴۶ شروع می‌شود در صورتی که پیش از این تاریخ، علم در منزل خود بخشی از یادداشت‌ها را چندین بار خوانده بود که آن‌ها در دفترچه بود و نه در کاغذهای جداگانه‌ای که من دیده بودم. بنابراین مطمئن بودم که چند دفترچه دیگر نیز وجود داشته که علم بعضی از آن‌ها را برای من خوانده بود. به همین دلیل در مقدمه جلد اول توضیح داده‌ام که می‌دانم این یادداشت‌ها قسمت اولی دارد و من در جستجوی آن‌ها هستم. چطور پیدا شد؟ پس از چند سال متوجه شدم که قسمت نخست این یادداشت‌ها نزد دختر بزرگ علم ـ رودابه ـ است و علم برای او توضیح داده بود که قسمت‌های بعدی این یادداشت‌ها در ژنو است و این پرونده‌ها دست شما باقی بماند و زمانی چاپ شود که نه شاه و نه من زنده نباشیم. سپس این یادداشت‌ها به دست من رسید. اما چاپ شروع شده بود که در نتیجه من قسمت اول را در جلد هفتم به چاپ رساندم، در واقع جلد هفتم ابتدای یادداشت‌های علم بود که آخر از همه به دست من رسید. آیا از دست‌نوشته‌های علم چیز دیگری هم باقی مانده، چون گفته شده یادداشت‌ها پنج هزار برگ هستند. از این تعداد چه اندازه چاپ و چه اندازه باقی مانده است؟ خیر این‌طور نیست. تمام نوشته‌های علم چاپ شده‌اند. منتها در جلد اول توضیح دادم که چند سطر و نام چند شخص که زنده هستند را حذف کرده‌ام تا پیامدی متوجه آن‌ها نشود. همین‌طور چند سطر که صحبت‌هایی از زندگی خصوصی او بوده نیز حذف شد. علیرغم اینکه همسر علم از من خواستند که حتی اگر در مورد ایشان مطلبی وجود دارد حذف نکنم. شما به همین ترتیب عمل کردید؟ بله من هم سعی کردم بدون پرده‌پوشی مطالب را بیان کنم. در مجموع چه مقدار اطلاعات حذف شده است؟ اگر تمام حذفیات را جمع کنیم نصف یک صفحه نخواهد شد. بیشتر هم اسم اشخاص بود که به جای اسم نقطه‌‌چین گذاشتم تا مشکلی برای آن‌ها پیش نیاید. اسامی افراد تا زمانی که زنده هستند مخفی خواهد ماند و پس از فوت نام آن‌ها منتشر خواهد شد؟ افرادی که نام آن‌ها برده شده زنده بودند و بعلاوه نام آن‌ها تاثیری در ثبت داده‌های تاریخ ایجاد نمی‌کند، علیرغم اینکه ممکن است در زندگی آن‌ها اختلالاتی پیش آورد، مثلاً نام افرادی که علم با آن‌ها به گردش می‌رفت. نام این افراد تاثیری در تاریخ ندارد و من هم نام آن‌ها را نیاوردم. فقط همین افراد و خانم‌ها بودند که نام آن‌ها حذف شد. شاید روی هم رفته نیم صفحه هم نشود. در جلدهای آخر اسم کسی را که فوت کرده بود، می‌نوشتم چرا که دلیلی برای حذف آن‌ها وجود نداشت. به همین خاطر در جلدهای مختلف موارد گوناگون می‌بینید. اما هنگامی که جلد اول در تهران چاپ شد یک صفحه و نیم کامل حذفیات داشت که مربوط می‌شد به فرد مشهوری که در سال ۴۲ دستگیر شد و در زندان از علم دو چیز درخواست کرد، یکی عرق و دیگری تریاک که علم نیز موافقت کرد و آن‌ها را در اختیار وی گذاشت. این موارد در تهران حذف شد. من با این موضوع مشکلی ندارم اما باید پذیرفت که این مشخصات فرد بوده است. در جلدهای دیگر نیز آن‌طور که به خاطر دارم دو جا حذفیاتی وجود دارد. اما در ‌‌نهایت بیشتر مطالب دست‌نخورده باقی ماند. چه ملاحظاتی وجود داشت که جلد اول خاطرات علم، آخر به چاپ رسید؟ قسمت نهایی یادداشت‌ها حدود ۳ سال پیش پیدا شدند، زمانی که جلد ششم زیر چاپ بود. بنابراین من نمی‌توانستم منتظر شوم و بعلاوه کسی به من نگفته بود که یادداشت‌ها کجا هستند. دختر علم نیز از وجود یادداشت‌ها بی‌خبر بود، پس از جابجایی منزل متوجه می‌شود که صندوقچه‌ای از سال‌های قبل وجود دارد که آن را باز نکرده، پس از اینکه صندوق را باز می‌کند متوجه می‌شود که خاطرات و یادداشت‌ها در آن هستند، بلافاصله با پسر عمه علم، پرویز خزیمه علم تماس می‌گیرد و ترتیبی می‌دهد تا یادداشت‌ها برای چاپ به دست من برسد. یکی از نکاتی که در خاطرات علم بارز است قضاوت‌های او در مورد محمد مصدق، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا است. به نظر شما این قضاوت‌ها تا چه اندازه حاصل اختلافات شخصی وی بود و چه اندازه بازتاب نظریاتی بود که در جامعه سیاسی آن روز‌ها مطرح می‌شد. آیا امکان تفکیک این مواضع با هم وجود دارد؟ مورد دکتر مصدق را خود علم برای من تعریف کردند، چون ایشان در دوران نخست‌وزیری از شاه انتقاد می‌کردند، علم از مصدق انتقاد می‌کند که آن حرف‌ها را گفته بود. اما می‌دانید که پدر علم از مصدق بسیار مراقبت می‌کرد و احترام بسیاری برای او قائل بود. در دورانی که دکتر مصدق به بیرجند رفته بود، برای او لوله‌کشی آب کردند تا آب تازه به مصدق برسد و حتی زمانی که مصدق در زندان بود شوکت‌الملک برای او از منزل غذا می‌فرستاد. آن‌ها یکدیگر را می‌شناختند و برای مصدق احترام قائل بودند. علم در ابتدا نسبت به مصدق هیچ گرایش منفی نداشت حتی زمانی که مصدق برای ماجرای ملی کردن نفت به مقر سازمان ملل در آمریکا رفته بود علم را ملاقات می‌کند و رفتار بسیار گرم و مهربانی با علم داشت. اما بعد از اینکه دکتر مصدق و علم به ایران باز می‌گردند و شروع به کار می‌کنند، مصدق نامه‌ای برای او می‌نویسد مبنی بر اینکه شنیده‌ام شروع به تحریکاتی علیه من کرده‌اید و با همکاری دربار علیه من فعالیت جدی دارید. بهتر است از این شهر به بیرجند بازگردید. علم شخصا این ماجرا را برای من تعریف کرد. بنابراین علم به بیرجند می‌رود و تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آنجا می‌ماند. پس از کودتا مجدداً به تهران باز می‌گردد و چون از نزدیکان شاه بود به سرعت در دربار جای گرفته و کارهایی به او محول می‌شود. نکته‌ای که در زمان خواندن کتاب متوجه شدم این بود که علم نظر واقعی خود را در مورد شاه در خاطراتش بیان نمی‌کند. در خاطرات او نوعی تملق نوشتاری وجود دارد، شاید بیم دارد که نوشته‌های او به دست ساواک یا دیگری برسد. چقدر این موضوع را تائید می‌کنید؟ مسلماً او ناچار بوده طوری بنویسد که اگر یادداشت‌ها به دست شاه افتاد ایرادی نگیرد یا کمتر ایراد بگیرد، ضمن آنکه قصد داشته حرف خود را بزند. به همین خاطر شما در خاطرات او می‌بینید که نوشته شاه نباید این کار را می‌کرد ولی در‌‌ همان صفحه می‌نویسد که من عقلم درست نمی‌رسد، حتماً شاه نکاتی را می‌داند و اطلاع دارد که من نمی‌دانم و بنابراین حق با اوست. سعی می‌کرده خود را تبرئه کند، این موارد نشان می‌دهد که او پیش‌بینی می‌کرده ممکن است این یادداشت‌ها به دست شاه برسد. هنری پرکت که در دهه ۷۰ میلادی کارمند سفارت آمریکا در تهران بود، بر این اعتقاد است که علم و شاه روابط خوبی داشتند اما شاه در بعضی موارد حرف علم را نمی‌پذیرفت از جمله سیستم تک حزبی یا دو حزبی، روابط نظامی یا جاسوسی، قیمتگذاری نفت، برنامه‌های اقتصادی و سایر موارد. اما علم در خاطرات خود به آن‌ها اشاره‌ای نمی‌کند و شاه نیز چیزی از او نمی‌پرسد. به نظر شما چرا آن‌ها وارد این مقولات نمی‌شوند؟ من پرکت را سال گذشته در آمریکا ملاقات کرده‌ام، او در واشنگتن زندگی می‌کند. چند سال پیش با هم آشنا شدیم، قرار بود با یکدیگر ملاقات داشته باشیم اما هیچ کدام همدیگر را پیدا نکردیم. او در مورد مسائل ایران بسیار آگاه است. بس جنابعالی تحلیل ایشان را تایید می‌کنید؟ نه این‌طور نیست، شاه و علم با هم در این موارد صحبت می‌کردند و در یادداشتی از علم به خاطر دارم که شاه گاهی اوقات برخی از کارهای نفتی را به علم می‌سپرد تا به اطلاع سفرای آمریکا و انگلیس برساند. علم در کارهای نفتی همکاری داشت. در جایی از کتاب آمده که علم با شاه در حال صحبت راجع به مسائل نفتی بودند که چه چیزی به سفرا بگویند و در‌‌ همان حین دکتر منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران وارد هواپیما می‌شود و در کنار شاه می‌نشیند. علم ساکت می‌شود و شاه در مورد مسائل دیگری صحبت می‌کند. در‌‌ همان جا علم متعجب می‌شود که این از عجایب دنیاست که مسائل نفتی باید در برابر رئیس شرکت نفت کشور محرمانه باشد و بعد اشاره می‌کند که شاه اعتقاد داشت هر چه این‌ها ذلیل‌تر باشند، بهتر است. بنابراین شاه تا جایی که صلاح می‌دانست علم را در جریان مسائل نفتی قرار می‌داد و همچنین اگر حرفی داشت که به سفرای روس، انگلیس و آمریکا انتقال دهد از طریق علم آن‌ها را در جریان می‌گذاشت. پرکت در انتهای مقاله خود جمله‌ای دارد مبنی بر اینکه «علم می‌دانست توسعه کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند. اواخر این خاطرات برای علم اضطرار بود و او مجبور بود تا بیشتر و بیشتر در محتوا صریح سخن بگوید.» شما تا چه اندازه با این نظر موافق هستید؟ این حرف خیلی اشتباه نیست. البته علم به سیستم پادشاهی اعتقاد داشت، بعلاوه معتقد بود که پادشاه تنها باید سلطنت کند و نه حکومت و باید به تدریج اجازه دهد که جامعه و دولت طبق قانون اساسی کار خود را انجام داده و قبول مسئولیت کنند. علم از این رویه شاه که می‌خواست همه کار‌ها را خودش انجام دهد و به صورت تعجب‌آوری حتی وارد جزئیات کار شود، بسیار انتقاد می‌کرد و مخالفت داشت. او این موارد را بیان می‌کرد و نگرانی او نیز از این جهت بود که یک نفر تمامی کارهای مملکت را بدست گرفته و احساس می‌کرد اگر سیستم به همین شکل ادامه پیدا کند عاقبت نامعلومی خواهد داشت. در صورتی که خیلی به رژیم شاهنشاهی معتقد بود اما بار‌ها گفت که این سیستم به این صورت نمی‌تواند دوام داشته باشد. این را نیز فراموش نکنید که در سال‌های دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران فوق‌العاده بود. تحولات اجتماعی بسیاری صورت گرفت، از جمله در حوزه زنان، گسترش آموزش در مملکت، توجه به مسائل روستایی و غیره. فراموش نکنید که در دهه ۱۹۷۰ سفیر ایران در دانمارک یک زن بود، خانم دولتشاهی. این موارد در ایران مورد توجه و پیشرفت بود. اما آن چیزی که به عقب می‌رفت جنبه‌های سیاسی کار‌ها بود. اینکه مردم در کارهای سیاسی مداخله داشته باشند و بتوانند به کار خود رسیدگی کنند، اما شاه در تمام جنبه‌ها دخالت داشت و در ‌‌نهایت به جایی رسید که همه شیرازه کشور از هم گسست. آقای عالیخانی اگر بخواهید به عنوان یک مقام ارشد دستگاه پهلوی و ناظر بیرونی روابط بین شاه و علم را تشریح کنید چه خصوصیاتی را در این رابطه می‌بینید؟ شاه و علم هر دو دوستان دوران جوانی بودند. این رابطه به نحوی بود که رضاشاه حتی دستور داد دختران علم باید با چه کسانی ازدواج کنند و برای آن‌ها همسرانی انتخاب کرد. از نظر او یکی باید همسر پسر قوام شیرازی شود. دیگری باید زن پسر نفیسی دربار شود. او قصد داشت تا اشخاصی که جامعه اقماری تازه را تشکیل می‌دهند آن‌ها باشند و همین افراد جایگزین طبقه برگزیده دوره قاجار باشند. بنابراین از آن زمان آن‌ها با هم دوست بودند و دوستی آن‌ها صمیمی‌تر شد. علم خارج از دوستی بر حسب سیستم ایلیاتی خود نیز مورد توجه بود، چون پدر و خانواده او از بیرجند تا سیستان و بلوچستان نفوذ داشتند. بنابراین علم خود را پایین‌تر از شاه نمی‌دید. علم قبول داشت که او پادشاه مملکت است اما خود و خانواده‌اش را کمتر از شاه نمی‌دانست حتی بسیار افتخار می‌کرد که اجداد او از زمان ورود اعراب در بیرجند حضور داشتند، سپس به سمت فارس رفتند و بعد‌ها به خراسان بازگشتند و در آنجا زندگی کرده‌اند و اجداد او برای هزار سال حاکم مردم آن منطقه بودند. بنابراین اصلا خود را پایین‌تر نمی‌دانست. به این صورت خود را وفادار و ملزم به همکاری با شاه می‌دانست. منبع: سایت تاریخ ایرانی

نقشه‌ی راه شناخت «قیام پانزده خرداد»

اصولاً پیش از انجام هر کاری، نیاز به نقشه‌ای که شناخت جوانب مختلف کار را به دست دهد، امری ضروری است. اهمیت این کار را هم نمی‌توان انکار کرد. مخصوصاً اگر این کار با تاریخ ملتی سروکار داشته باشد و هدف، آن باشد که در ارایه‌، فهم درستی از موضوع به دست آید. بنابراین لازم است که از هر گونه اقدام حاشیه‌ای و غیرضروری، پرهیز شده و به‌ دور از آویزان شدن به شاخ و برگ‌های زاید، به متن واقعه پرداخته شود. اشاره به این نکته هم ضرورت دارد که هر کاری، نقشه‌ای متناسب با ویژگی‌های منحصر به‌فرد خود می‌خواهد. یعنی نقشه باید همجنس و همسو با کاری باشد که برای انجام آن در نظر گرفته شده است. به عبارتی ساده‌تر، اگر هدف، مسافرت به منطقه یا یافتن مکان جغرافیایی باشد، باید نقشه‌ای در دست گرفت که به سادگی نقاط جغرافیایی را بشناساند. یا مثلاً برای ساخت بنا و احداث جاده‌ای حتماً یک نقشه مهندسی شده مورد نیاز است که همه اندازه‌ها و مواد اصلی در آن معین شود. اما سخن در اینجا درباره این دست از نقشه‌ها نیست. بلکه بر سر آن است که برای درک و فهم یک موضوع تاریخی، مانند پانزده خرداد سال1342 اصولاً به چه نوع نقشه‌ای و با کدام ویژگی‌ها نیاز است. به سخنی دیگر، اگر هدف، ارایه‌ی فهم درست و منطقی از واقعه پانزده خرداد 1342 باشد که با سرنوشت امروزی ملت ایران پیوند محکمی برقرار ساخته و به یک موضوع مهم تاریخی در نیم سده حاضر تبدیل شده، نقشه‌ی مورد نیاز کدام است؟ و این‌که متن اصلی این نقشه باید از چه ویژگی‌هایی برخوردار باشد تا مراجعه کنندگان، به هدف اولیه نایل، یا حداقل به محتوای آن نزدیک شوند. آنچه در روز چهارشنبه 15 خرداد 1342، برابر با 12 محرم 1383 در تهران، قم و چند شهر دیگر ایران روی داد، یک حادثه مهم تاریخی است که در این‌جا شرح آن مورد نظر نیست. حتی مقال درباره‌ی عنوان آن هم نیست که پانزده خرداد قیام و نهضت دانسته شود یا یک واقعه. بلکه سخن، از مجموع حوادثی است که چنان روزی را پیش آوردند و موجب بروز حوادث بعدی شدند. پرداختن به متن اصلی این حوادث و ارایه‌ی تصاویر توصیفی یا مطالب تحلیلی، البته در جای خود در نوع فهم و چگونگی برداشت از آن‌ها موثر است. اما از آن‌جایی که در محتوای این دست از ابزار شناسایی، عمدتاً تفاوت‌های کم‌ و بیش بینشی دخالت دارند، برآیند آن‌ها نیز معمولاً با پراکندگی‌های نظری و گاه یک‌سویه‌، همراه است که همین امر نمای ناقص و گاه، متناقضی را از موضوع پانزده خرداد به دست می‌دهد. بنابراین تکیه بر این گفته ضرورت می‌یابد که برای ارایه‌ی نمای نسبتاً کامل و جامعی از پانزده خرداد، بیش از هر چیزی در مرحله نخست، داشتن یک نقشه مورد نیاز است. این نقشه را می‌توان به گونه‌های متعدد ترسیم نمود و اینکه هر کس از هر زاویه‌ای که مفید یا لازم می‌داند، می‌تواند آن را ببیند و از آن بهره‌ بگیرد. اما باید خطوط اصلی این نقشه،‌ گویا و محتوای آن به زبانی مجهز باشد که بیننده را به ماهیت حوادث متعدد با محوریت پانزده خرداد رهنمون کند. علاوه بر این، از آگاهی و اندیشه‌ی مخاطبان خود یاری بگیرد و در تداوم خطوط اصلی و محوری، تکمیل بخش‌های ناپیدای نقشه را بر دوش مراجعه کنندگان واگذارد. جان کلام آن‌که چنین مهمی نقش یک نقشه جامع را در فهم مبانی پانزده خرداد 1342برعهده بگیرد و آیینه‌ی تمام نمای آن باشد. برای دست‌یابی به چنین نقشه‌ای، منابع مختلفی در دایره نظر قرار می‌گیرند که البته همه‌ی آن‌ها دارای ویژگی‌هایی که در سطور بالا یاد شد، نیستند. با وجود این، آن دسته از منابعی که به شیوه‌ی روزشمارنگاری و با محوریت پانزده خرداد به حوادث دهه 1340ش می‌پردازند، حاوی بخش مهمی از ویژگی‌هایی است که درباره‌ی نقشه مورد نظر ذکر شد. از این‌رو منابع روزشماری را که با فصل‌بندی مناسب، رویدادهای اوایل دهه 1340ش را کانون توجهات خود قرار داده‌اند، می‌توان به مثابه‌ی نقشه‌ای دید که خطوط پیرامونی حادثه‌ی مهمی به نام پانزده خرداد را مشخص و معین می‌کنند. از مهم‌ترین مزایای این گونه منابع، تهیه و تدارک مقدماتی است که برای ترسیم نقشه‌ی جغرافیایی قیام 15 خرداد مورد نیاز است. یعنی با تکیه بر داده‌هایی که این گروه از نوشته‌ها در اختیار دارند، می‌توان نقاط جغرافیایی، اعم از استان و شهرستان، شهر و روستا، اداره و سازمان، محل و مکان، خیابان و کوچه، یا دیگر نقاط جغرافیایی را نشان کرد و توضیح داد که در کدام یک از آن‌ها بیشترین یا مهمترین حوادث مربوط به پانزده خرداد روی داده است. این امکان را این دست از منابع نوشتاری به سادگی و آسانی در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌دهند. به طوری که با کمک آمار و ارقام، نمودارها و جدول‌های مختلف می‌توان اماکنی را که با فراوانی قابل توجهی از حوادث پیرامونی 15 خرداد روبرو بوده‌اند، برشناخت و روی کاغذ کشید. این در حالی است که منابع دیگر در فراهم‌سازی این مقدمات و ارایه این گونه امکانات یا به کلی ناتوانند یا اگر هم قابلیتی برای این کار دارند، از حداقل توانایی برخوردارند. این گروه از منابع در شکلهای مختلفی، همچون مقاله، گزارش، مجموعه اسناد یا مجموعه کتاب مستقل قابل ارایه است. چرا که اهمیت آنها، نه در شکل و قالب، بلکه در محتوا و سمت‌وسوی ماهوی‌شان است که بتوانند به درستی و با ارایه درک تاریخی از وقایع روی داده، میان ذهن خوانندگان و موضوعات پیرامونی پانزده خرداد پیوند درونی برقرار سازند. به سخنی دیگر این دست از منابع همانند یک نقشه جغرافیایی و ساختمانی که فقط خطوط اصلی و مواد مورد نیاز را معین می‌نماید، از هر گونه پیشداوری و تحلیل موضعی پرهیز کنند و تنها بر این بیاندیشند که با استخدام مناسب و دقیق واژه‌ها و انتخاب زاویه‌های بجا در گزارش وقایع، تصویری عینی و قابل لمس پیش چشمان مخاطبان خود قرار دهند.

استعفای سناتور در 23 بهمن 57

صفاءالدین تبرائیان عباس آرام در زمره عناصر مرموز تاریخ سیاسی معاصر ایران است. وی براساس تصویر سندی كه در پی می‏ آید یك روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با مراجعه به نگهبانی مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، متن استعفانامه خود را از نمایندگی مجلس سنا به تاریخ 23 بهمن ۱۳۵۷، تسلیم نگهبان می ‏كند. غلامعباس آرام اصلاً یزدی است و پدرش در جریان واقعه قتل شماری از بهایی ‏ها كشته شد. همان جریانی كه در خلال آن میرزارضا قناد، پدربزرگ هویدا، متواری شد و به فلسطین نزد عباس افندی رفت. (گفته می‏شود وجه تسمیه نام غلامعباس به خاطر ارادت به عباس افندی اختیار شده است). آرام چندی مستخدم قشون انگلیس در كرمان بود. پس از آن به عنوان نظافتچی در بیمارستان انگلیسیها به كار مشغول بود و پس از آن به هند رفت. وی در 26 بهمن ۱۳۰۸از كنسولگری ایران در هند شناسنامه ایرانی گرفت و چندی به عنوان مترجم زبان انگلیسی در سركنسولگری ایران در دهلی مشغول به كار شد. آرام بعدها به استخدام رسمی وزارت امور خارجه درآمد. در یكم بهمن 1314 رایزن سفارت ایران در بغداد شد. سپس سركنسول و از 8 مرداد 1332 رایزن سفارت ایران در واشنگتن شد. پس از آن هم به عنوان وزیرمختار ایران در واشنگتن معرفی گردید. آرام در تیر ماه 1335 به سمت مدیركل سیاسی وزارت امور خارجه منصوب شد و از بهمن 1336 به عنوان سفیر ایران در ژاپن معرفی گردید. آرام سرانجام در مرداد 1338 به عنوان وزیر امور خارجه در كابینه دكتر منوچهر اقبال برگزیده شد. وی بعدها در كابینه ‏های علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا نیز سمت وزیر خارجه خود را حفظ كرد و مجموعاً در 5 دوره وزیر خارجه بوده است كه در نوع خود منحصر به فرد می‏باشد. آرام از عناصر سرسپرده سیاسی انگلیس در ایران بود. وی در اواخر سال 1359 در تهران دستگیر شد و مدت سه سال در زندان به سر ‏برد. آرام حدود شش ماه پس از آزادی از زندان در اوایل سال ۱۳۶۲ درگذشت. وی تا هنگام فوت همسری اختیار نكرد. متن استعفانامه جالب توجه او چنین است: نشان شیروخورشید شماره ......... مجلس سنا تاریخ 23 بهمن 1357 اداره ....... پیوست ........ جناب آقای دكتر سیدمحمد سجادی، رئیس محترم مجلس سنا اینجانب بدین‏وسیله استعفای خود را از نمایندگی مجلس سنا تقدیم می‏دارد. با عرض احترام [امضا] آرام منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مداخله‌جویی انگلستان در امور داخلی ایران طی اسفند1301ش به روایت نشریه پیکان

محمدحسن پورقنبر دخالت انگلیسیها در امور داخلی ایران در دوره قاجار، با توجه به منابع تاریخی، کاملا مشهود و مبرهن بوده و نیاز به تکرار نیست. این رویکرد مداخله جویانه، بعد از انقلاب مشروطیت نیز تداوم یافت، چنانکه انگلیسیها در کنار روسها، یکی از عوامل بسیار تاثیرگذار در وضعیت شرایط سیاسی و اقتصادی بحرانی در ایران بودند. سردمداران انگلیسی که از روشن شدن افکار نخبگان سیاسی و فکری، نسبت به دخالتهای ناروا و کارشکنیهایشان، و همچنین نگرش منفی مردم ایران در قبال سابقه تیره و ننگینِ خود پی برده بودند، بعد از بیش از یک قرن حضور مستقیم در صحنه، بعد از پایان جنگ اول جهانی و در اواخر قرن13ش، درصدد برآمدند تا از حضور آشکار و بی پرده در عرصه سیاسی ایران کاسته، و از طریق روشی زیرکانه در پشتِ پرده صحنه قدرت ایران حضور داشته و به فعالیتهای دخالت‌آمیزشان در راستای منافع کشور خود ادامه دهند. در این مقاله کوتاه، درصدد هستیم تا بر اساس مطالب نشریه «پیکان» (نشریه مذکور که در تهران منتشر می شد، به مدیریت وثوق همایون بود. اولین شماره آن در اول اسفند 1301ش انتشار یافته، و در ابتدا به طور نامنظم، هفته ای یک شماره منتشر می گردید)، نمونه‌هایی از اقدامات مداخله جویانه و مزورانه انگلیسیها در مسائل داخلی کشورمان را در آخرین ماه سال 1301ش ارائه کنیم. کسانی که مداخلاتشان، تمام نقاط ایران را تحت پوشش قرار داده و در راستای دستیابی به منافع کشور متبوع خود، هر فرصتی را غنیمت می‌شمردند. بنابر اخبار منتشر شده از سوی «پیکان» در اواخر اسفند1301ش، کنسول انگلیس در آذربایجان ملاقاتی با شخصی به نام دکتر اسکندر که آشوری مذهب بوده، داشت و از تمایل دولت متبوع خود یعنی انگلستان برای ایجاد یک حکومت مستقل در شمال بین‌النهرین سخن به میان آورد: «بر طبق نقشه آنها ارومیه و یک قسمت از سلماس بایستی جزء آن دولت موهومی بشود. هیچیک از ممالک اروپا با تشکیل چنین حکومت، و با تصمیم و سیاست دولت انگلیس مخالف نخواهد بود، حتی دولت روسیه هم که میخواهد دارای حدِّ سابق خود بشود خیلی مایل است چنین حکومتی در قلب دشمن قدیم وی عثمانی تاسیس گردد». 1 در کرمانشاه، بر اساس روایت «پیکان»، حزبی در سال 1301ش تشکیل گردید که متمایل به عناصر ارتجاعی بود. انگلیسیها به آنان چراغ سبز نشان داده و از تشکیل آن استقبال نمودند، تا انجا که «گویا در مدت چهار ماه تقریبا هشت هزار تومان بتوسط بانک شاهنشاهی از مرکز برای آنها فرستاده شد». 2 بنابر اظهار، «ارتجاعیون کرمانشاه » درصدد بودند تا تشکیلات حزب مذکور را توسعه دهند، اما با بی تفاوتی تجار و روحانیون مواجه شده و حتی روی موافقی به آنان نشان ندادند. 3 راجع به پنهانکاریها و تکاپوی مزوّرانه انگلیسیها در همان منطقه از ایران زمین، اخبار دیگری نیز در نشریه پیکان درج گردید. یکی از آنها بدین صورت بود: کرمانشاه: «انگلیسیها دسته‌های تلگرافی خود را از کرمانشاه برچیده به بغداد بردند. حاج ناصرخان، حاج یدالله و حاج دلال باشی که همیشه لوازم انگلیسیها را از هر قبیل تهیه کرده و به آنها میفروختند، بفوریت به بغداد احضار شدند. یونس نام هم که سابقا گاری به انگلیسیها کرایه می‌داد بواسطه تلگراف مخصوصی به بغداد خواسته شده است». 4 اقدام دیگری که عناصر انگلیسی در مناطق غربی ایران در اسفند 1301ش، به آن مبادرت ورزیدند، تطمیع نمودن و تبلیغات در میان ایلات غرب کشورمان، در راستای پیوستنِ عناصر ایلیاتی به نیروی نظامی انگلستان در بین‌النهرین بود5 (شماره 4 ص 1). همچنین براساسِ اظهارات زوار ایرانی بازگشته از عتبات عالیات در عراق، انگلیسیها، علمای ایرانی شیعی مذهب مقیم عراق را تحت فشار شدیدی قرار می‌دادند که البته شیعیان آنجا نیز بیکار ننشسته، بلکه علیه این اقدامات، واکنش نشان می‌دادند. 6 در آن زمان در حوالی شیراز، بر مبنای روایت پیکان، یک چشمه نفت کشف گردید که آن نیز توسط اهالی محل، به انگلیسیها فروخته شد. «رئیس بانک انگلیس در حوالی آن، خانه اجاره کرده و خیال تاسیس دارالتجاره دارد». 7 تحرکات مداخله جویانه انگلستان در ایران فقط به نواحی شمال غربی، غرب و جنوب محدود نشد، بلکه جنوب شرق ایران نیز دچار این شرایط بود. بنابر اظهار، انگلیسیها به منظورِ داشتنِ بهانه‌ای برای ارسال تعدادی نیروی نظامی به دزداب (زاهدان تا قبل از وقوع جنگ اول جهانی، یک روستای کوچک و دورافتاده‌ به نام «دُزدابْ» بود که تعدادی خانواده‌های بلوچ در آن ساکن بودند. به خاطر نزدیکی آن به دو کشور افغانستان و پاکستان و موقعیت مناسب تجاری‌اش با هند، از اوایل قرن 14ش، دولت ایران با فرستادن مأموران دولتی به این روستا و بررسی کم و کاستیهای آن، زمینهٔ تأسیس مراکز مختلف دولتی را در دزداب فراهم آورد. گروهی از افراد متخصص اهل بلژیک نیز برای تأسیس ادارهٔ گمرک وارد این روستا شدند. بعدها کارمندان ساکن دزداب برای خود خانه‌هایی بنا کردند. بازرگانان هندی نیز برای خرید و فروش کالاهای موردنیاز مردم، برای خود دکانهایی ساختند. گروهی از بازاریان اهل مشهد و یزد و شماری از کارگران اهل سیستان نیز به این روستا آمده و در آن سکونت گزیده، به تدریج، بر وسعت آن در دهه های بعدی افزوده شد)، در راستای تسلّط و نفوذ بر آن قسمت از خاک ایران زمین، «اخیرا یک عده اوباش و راهزن را وادار به دزدی و حمله به کاروانها و سلب امنیت راهها نمودند، در حوالی بم اخیرا چندین سرقت بعمل آمده است». 8 میزان کارشکنیها و دخالتهای ناروای انگلیس در امور داخلی ایران، طی یک قرن، به اندازه‌ای پُررنگ و مبرهن بوده، که موجب بی اعتباری و بدنامی آن در اذهان عمومی مردم ایران در دوره موردنظر شده بود. چنان که اگر رویدادی خرابکارانه و ناصواب در این مملکت بوقوع می پیوست، حتی اگر هیچ مدرک مستند و مستدلّی در راستای نقش انگلیسیها در آن واقعه وجود نداشت، بازهم این تصوّر را به ذهن متبادر می نمود که احتمالا عناصر انگلیسی در ان موضوع خاص، تاثیرگذار بودند. برای نمونه، نشریه پیکان در خبری مربوط به کرمان در اسفند 1301ش چنین آورده است: «کرمان: اداره مالیه از پرداخت وجه معمولی و لازمه برای مخارج ضروری اداره قشونی امتناع می‌ورزد. آیا نبایستی این اقدامات را متوجه انگلیسیها دانست که نمیخواهند تشکیلات نظامی منظم و مرتّبی در خاک کرمان مستقر و پایدار بماند». 9 کوشش انگلیسیها در راستای دخالت در مسائل داخلی ایران، حتی به شمال شرقی کشورمان هم تسرّی پیدا کرد، تا آنجا که برخی عناصر و مزدوران انگلیسی حاضر در ایران، با شایعه پراکنی، درصدد برهم زدن آرامش نسبی تجاری و ایجاد التهاب در رونق بازرگانی در خراسان برآمدند: برطبق اطلاع واصله از مشهد تجدید روابط تجارتی ایران و روس و مسئله تعرفه گمرکی قدیم، اثرات محسوسی در وضع تجارت داده است قیمت اجناس وارده از هند و انگلیس تنزّل فاحشی کرده و مظنه مال‌التجاره ایران بالا رفته است. این مسئله اسباب وحشت و عدم رضایت انگلیس گردیده و آنها انتشار داده‌اند که آزادی تجارت، خیالی واهی است ولی تجار گوش نداده و تلگرافاتی که تقاضای آزادی تجارت را کرده است مخابره نمودند. 10 1. نشریه پیکان، شماره 4، 26 اسفند 1301ش، ص1 . 2. همان، شماره 1، 1 اسفند 1301ش، ص3 . 3. همان، شماره 4، 26 اسفند 1301ش، ص1 . 4. همان، شماره 2، 7 اسفند 1301ش، ص2 . 5. همان، شماره 4، 26 اسفند 1301ش، ص1 . 6. همانجا . 7. همان، شماره 2، 7 اسفند1301ش، ص2 . 8. همان، شماره 1، 1 اسفند 1301ش، ص3 . 9. همانجا. 10. همان، شماره 5، 30 اسفند 1301ش، ص2 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

رضاشاه از نگاه خاطره نویسان عصر خودش

کریم فرجی و رضا عبداللهی چکیده در دوران قاجار مناسبات بین نیروهای اجتماعی با یکدیگر و با حکومت، نقش تعیین کننده‌ای در شیوه‌ مملکت‌داری داشت. بحران‌های درهم تنیده سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی باعث گردید تا آخرین حکمران قاجار نتواند اوضاع را کنترل کند. در چنین فضایی رضاخان به قدرت رسید. پادشاهی او منشاء تحولات جدیدی در تاریخ ایران بود. این تحولات در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... نمود پیدا کرد. در سالهای اخیر محققان زیادی سعی کرده‌اند که از زوایائی مختلف حکومت رضاشاه و حوادث مهم این دوره را بررسی کنند. این مقاله می‌کوشد با نگاه و تأمل بر نوشته‌های خاطره‌نویسان معاصر حکومت پهلوی اول سیاست داخلی رضاشاه در اداره کشور را مورد بررسی قرار دهد. پیشینه تحقیق در خصوص احوال رضاخان و سیاست داخلی وی در اداره‌ی کشور تاکنون تحقیقات و پژوهشهای زیادی انجام شده است. بسیاری از این تحقیقات تکرار مکررات است و بصورت سنتی از روی همدیگر نگاشته شده‌اند و چندان مستند به ارائه نمونه ‌های تاریخی نیستند. لذا بررسی دیدگاههای خاطره‌نویسان درباره‌ی رضاشاه موضوعی جدید و متفاوت است از آنچه تاکنون درباره‌ی مؤسس سلسله‌ی پهلوی و حکومت او در تحقیقات ارائه شده است. مقدمه خاطره‌نویسی در ایران سابقه طولانی ندارد. در سالهای اخیر تعداد زیادی شرح حال و یادداشتهای روزانه و سفرنامه در ایران منتشر شده است. از لحاظ تاریخی خاطره‌نویسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. البته مشخص است که خاطرات را به تنهایی نمی‌توان پایه و اساس تبیین پدیده‌های تاریخی شمرد. تطبیق این آثار با اسناد مکتوب یکی از لازمه‌های شناخت حوادث تاریخی است. در مطالعه‌ کتابهای خاطرات باید دورنمائی از شرح حال صاحب اثر و همچنین دامنه‌ی فعالیت او در رخدادها مدنظر قرار گیرد. کتابهای خاطرات نیز مانند بسیاری از کتابهای تاریخی خالی از حب و بغض نیست. برای اینکه رخدادهای تاریخی را از نگاه خاطره‌نویسان بهتر رصد کنیم، به یک بینش جامع و در عین حال منطقی و تاریخی نیاز داریم به هر حال به علت آنکه این آثار محصول مشاهدات مستقیم و غیرمستقیم است و نویسندگان آنها در متن حوادث قرار دارند، جایگاه ویژه‌ای در تحقیقات تاریخی دارند. افراد زیادی در جایگاه‌های مختلف، در خاطرات خود به تشریح شخصیت رضاشاه و تحولاتی که در این دوره به وجود آمده پرداخته اند. برخی از سخنان دوستان و دشمنان پهلوی اول در جایگاه خود قابل بررسی است. در تبیین سیاست داخلی رضاشاه در اداره‌ی کشور باید دیدگاههای موجود را بخوانیم و آنها را با واقعیات و فضای آن زمان تطبیق دهیم تا از درون آن منصفانه‌ترین دیدگاه به مخاطبان ارائه شود. با علم به این که ما راجع به دوره‌ای از تاریخ صحبت می‌کنیم که فضای مداح گونه‌ای که یادگاری از عصر قاجار بود در این دوره هم حکمفرماست لذا شکی نیست که در دوره‌ رضاشاه حوادثی رخ داده است که مصلحت اندیشی نویسندگان مانع تمرکز بر روی آنها شده است. کاوش کردن این وقایع محققان بسیاری را به دنبال خود کشانده است. در جایی که نویسندگان دایره‌ی انصاف را رعایت نمی‌کنند و فقط مسیرهای از پیش تعیین شده را به مخاطبان اندک خود نشان می‌دهند، حرکت به سوی واقعیتها کار بسیار سختی است. نکته آزاردهنده در خاطرات برخی از نویسندگان این دوره، تحلیل‌های عجولانه و گاه غیر منطقی است که راجع به سردودمان سلسله‌ی پهلوی صورت گرفته است. قالب‌های ذهنی از پیش طراحی شده و قلم فرسایی نسبت به سیاست‌های رضاشاه در برخی از آثار این خاطره‌نویسان وجود دارد. ولی با همه‌ کاستی‌های موجود نمی‌شود از این منابع به راحتی گذشت. به عبارت دیگر این تألیفات علیرغم نواقص موجود خالی از نکات جدید نیستند. با کودتای سوم اسفند 1299 اشخاصی که لباس سیاست بر تن داشتند، سعی کردند که در سیر حوادث از دیگران عقب نمانند. آنان در رکاب رضاشاه قرار گرفتند و در جریانات تاریخی این دوره به هنرنمایی پرداختند و بعدها خاطرات خود را نوشتند. آثار این اشخاص نکات بسیار مهمی در درون خود دارند که می‌تواند در تحلیل حکومت رضاشاه با ما کمک کند. به غیر از رجال سیاسی، افراد نظامی نیز اقدام به نوشتن خاطرات خود کرده‌اند. زاویه دید این افراد نسبت به فضای این دوره قابل تأمل است. اعضای خانواده رضاشاه و کارکنان درباری نیز از جمله کسانی هستند که خاطرات خود را منتشر کرده‌اند. در خارج از دربار خاطرات روحانیون و اشخاص خارجی که به ایران آمده بودند قابل توجه است. باید توجه داشت که بسیاری از اظهارنظرها در راستای مقتضیات زمان انجام گرفته است و تمرکز بر روی موضوعات، متناسب با نگاه افراد و جایگاه آنان در حوادث، متفاوت است. با توجه به این مقدمه این مقاله تلاش می‌کند، دیدگاههای خاطره نویسان راجع به حکومت رضاشاه مورد بررسی قرار دهد. الف: رجال سیاسی منظور از رجال سیاسی افراد اهل سیاست بودند و در جریانهای سیاسی این دوره نفش آفرینی کردند. این اشخاص لزوماً افرادی نبودند که در دستگاه حاکمیت تصدی امور را بر عهده داشتند؛ آنها فشار نظامیان و هواداران رضاخان در مجلس را باعث به قدرت رسیدن او می‌دانند. (فرخ، 1354، ص 184؛ دولت آبادی، 1362، ص 394). به اعتقاد آنها مجلس پنجم با هیجان زیادی در به قدرت رسیدن رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی نقش آفرینی کرد. در واقع رضاشاه با بهره‌گیری از ارتش و جریانات سیاسی داخل مجلس توانست به روند به قدرت رسیدن خود شتاب ببخشد. از نظر رجال سیاسی در مجلس ششم تعداد کمی نماینده‌ی دگراندیش و متعهد به آرمانهای ملت وجود داشتند. شاه وجود آنها را نتوانست تحمل کند. بنابراین تصمیم گرفت آنها را از صحنه‌ی سیاسی و فعالیت‌های اجتماعی حذف کند. در این دوره تمرکز قدرت به حدی بود که ابتدایی‌ترین تا پیچیده‌ترین تصمیمات، با دخالت شاه همراه بود. (سیف پورفاطمی، 1379، ص50؛ متین دفتری، 1370، ص 125؛ عامری، 1388، ص 153؛ فروغی، 1383، ص 175؛ طلوعی، 1374، ص 144). به عبارت دیگر در این دوره نمایندگان مجلس به کمک انگلیسها یک فرد قزاق را از فرش به عرش بردند و زمینه دیکتاتوری او را فراهم ساختند. (حکیمیون، 1386، ص306) بعد از به قدرت رسیدن رضاشاه بیشتر نمایندگان مجلس توسط شاه انتخاب می‌شدند. (رستمی، 1382، ص7). بنا به نوشته‌های سیاسیون، عدم دخالت شهروندان جامعه در امور سیاسی و اجتماعی یکی از مشخصه‌های این دوره است. رضاشاه با سلب مصونیت پارلمانی گامی بلند در بی‌اعتبار کردن ماهیت مجلس برداشت. دو اصل قانونگذاری و نظارت بر فعالیتهای دولت عملاً از نمایندگان مجلس سلب شد. از مرداد سال 1307 یعنی پایان دوره ششم مجلس شورای ملی آزادی فردی و اجتماعی به تدریج از بین رفت. با مداخله‌ی علنی دولت در انتخابات، حضور مخالفین در مجلس ناممکن بود. در مجلس هفتم تا پایان دوره‌ی رضاشاه، انتخابات فرمایشی حکمفرما بود. ظاهر انتخابات بطور عوام فریبانه‌ای حفظ شد ولی سرنوشت انتخابات را شاه رقم می‌زد. در واقع رضاشاه قوه مقننه را به یک اداره‌ای که زیر مجموعه‌ی قوه‌ی مجریه بود، تبدیل کرد و جای هیچ‌گونه فعالیت مردمی مثبت را برای نمایندگان باقی نگذاشت. مجلس به عنوان تنها روزنه‌ی کاهش استبداد با بی‌ارادگی کامل وکلاء آن، کار ویژه‌ی خود را از دست داد. (مصدق، 1369، ص 47.) شاه از آزادی انتخابات صحبت به میان می‌آورد ولی در عمل خلاف آن رادر پیش می‌گرفت. وجود نمایندگان بی‌اراده که در دام اراده شاه گرفتار بودند این جسارت را به رضاشاه داده بود که هر امر غیرمشروع و غیرقانونی را قانونی جلوه دهد. (فرمان فرماییان، 1382،ص 210) در این دوره تحرک سیاسی در این دوران به پایین‌ترین سطح خود از زمان بوجود آمدن مشروطیت رسیده بود. این موضوع در آثار رجال سیاسی به خوبی مشهود است. رضاشاه همواره در توهم توطئه بسر می‌برد و نسبت به محیط اطراف خود سوءظن داشت. اولین ایراد که به رضاشاه می‌گیرند استبداد یا دیکتاتوری او بود که بدون شک درست است و هیچ ناظر بی‌طرفی نمی‌تواند انکار کند. یکی از شاخص‌های نظام دموکراتیک وجود رسانه‌های آزاد و متعهد است. مطبوعات بعنوان رسانه مکتوب همواره جایگاه ویژه‌ای در فضای فکری جامعه دارد. مؤسس سلسله‌ی پهلوی که خیلی سعی می‌کرد خود را یک پادشاه متجدد نشان دهد، هیچ انتقادی را بر نمی‌تابید و با منتقدین خود بشدت برخورد می‌کرد. در چنین فضای بسته‌ای در خارج از مرزهای کشور چند روزنامه به انتقاد از جو حاکم می‌پرداختند. البته شاه پهلوی با خواندن این مطالب به شدت برافروخته می‌شد و تا جایی که می‌توانست با آنها برخورد می‌کرد (فروغی،1383، ص51؛ مصدق،1365، ص 354؛ تقی‌زاده، 1372، ص 253-263؛ ابتهاج، 1381، ص 36؛ پسیان، 1377، ص 125؛ سیاسی، 1386، ص 110؛ اسکندری، 1372، ص 116؛ سیف‌پور فاطمی، همان، ص 175؛ عاقلی، 1373، ص320). روزنامه‌های دولتی هم بیشتر در جهت تأیید سیاستهای شاه پهلوی حرکت می‌کردند. کانالیزه شدن همه فعالیتهای سیاسی در جهت اهداف شاه باعث شد که روزنامه‌ها بیشتر به تقدیر نامه‌های روزانه برای کارهای شاه و هیئت حاکمه تبدیل شوند. در این دوره علیرغم اینکه روزنامه‌ها افزایش یافته بود ولی تیراژ آنها بسیار پایین بود بطوریکه ناشران جراید از راه باج‌گیری و تملق زندگی خود را تأمین می‌کردند. فضای وحشتی که رضاشاه برای مطبوعات ایجاد کرد، باعث شد که همه روزنامه‌ها از فعالیتها نامشروع شاه چشم‌پوشی کنند (آوری، 1369، ص500) با وجود دیکتاتور مضطربی مانند رضاشاه مطبوعات مجالی برای آشکار کردن کارهای غیرمشروع هیئت حاکمه نداشتند.«از عجایب حکومت دیکتاتوری و رژیم قلدر یکی هم این است که هیچ فردی چه در مقام بالا و چه در مقام پایین، باتوجه به جوی که حکمفرماست نمی‌تواند به گناه خود اعتراف کند و راه رفته را برگرد» (پسیان، همان، ص55.) ما در دوره قاجار با یک جامعه ماقبل مدرن مواجه بودیم، تعاملات و مناسبات بین نیروهای اجتماعی با یکدیگر و با حاکمیت نقش تعیین کننده در تحولات اجتماعی این دوره داشت این نیروها عبارت بودند از سران عشایر، زمین‌داران، شاهزادگان، بازرگانان و بعدها طبقه روشنفکران، شاهان قاجار برای اینکه بتوانند به حکومت خود ادامه دهند سعی می‌کردند تا جای ممکن این نیروها را راضی نگه دارند، چرا که برخورد میان این نیروها با یکدیگر و با حاکمیت، محصولش بوجود آمدن بحران برای حکومت قاجار بود. ورود امواج مدرنیته که ناشی از برخورد ایران با دنیای غرب بود، به کشور و قرار گرفتن این افکار میان نیروهای سنتی جامعه و حاکمیت باعث شد، شکاف عظیمی میان این دو جریان ایجاد شود ماحصل این شکاف شورش‌ها و طغیان‌های سران ایلات در اواخر حکومت قاجار بود. سالهای متمادی حکومت قاجار نتوانسته بود امنیت را به داخل مرزهای کشور برگرداند، ایران به عنوان یک کشور پیرامونی به صحنه زیاده‌خواهی کشورهای استعماری اروپا تبدیل شده بود. هویت ملی علیرغم شعارهای ملی‌گرایانه بدست فراموشی سپرده شد. تنها سیاستی که دولت ایران در قبال دول اروپایی و مشخصاً انگلستان و روسیه در پیش می‌گرفت سیاست موازنه مثبت بود که منجر به دادن امتیازات منحوس با این دو کشور شد. رضاشاه توانست شورش‌های داخلی را سرکوب کند و فضا را برای بوجود آمدن یک دولت مطلقه مدرن فراهم سازد. شاه پهلوی تهاجم فرهنگی را به عنوان نوآوری فرهنگی تعریف می‌کرد و آن را مایه پیشرفت جامعه می‌دانست این تفکر بعد از سفر حادثه ساز وی به ترکیه دو چندان شد «شاه خودش لباس قزاقی داشت و من چندی خودداری کردم، روزی شاه در هیئت یقه مرا گرفت. فرمودند بدم برایت، یک دست کت و شلوار بدوزند عرض کردم حال که میل مبارک است خود تدارک می‌دهم و برای جلسه‌ی دیگر حاضر می‌کنم» (هدایت، ص 383). در بُعد مذهبی رفتار رضاشاه با علمای دین قابل تأمل است. او با ابراز همدردی با علما و ارزش دادن به دیدگاه آنها بخصوص در مسئله جمهوری، فضا را برای حرکت بعدی که انقراض حکومت قاجار بود مهیا ساخت او در دیدار با علمای قم هدف خود را از حکومت حفاظت از عظمت اسلام یاد کرد. (همان، ص 368) «سردار سپه برای دیدار و تودیع با آقایان اصفهانی و نائینی، دو مراجع تقلید که از سال پیش از عراق به ایران تبعید شده بودند، به قم رفت و سردار سپه امکانات و وسایل بازگشتشان را فراهم آورده بود. در ضمن گفتگو از اوضاع جاری کشور آقایان مراجع استقرار جمهوری را صلاح ندانستند و تلویحاً گفتند که با پادشاهی او مخالفتی ندارند.» (صفایی، همان، ص 410). «در روز عاشورا رضاخان در عزاداری شرکت می‌کرد، او همان لباس ساده و بدون سردوشی و نشان را داشت و کنار میزی ایستاده بود که روی آن مقداری طاق شال گذاشته بودند» (صدر، همان، ص 39). «رضاخان با عده‌ای از افسران ارشد با سر و پای برهنه در پیشاپیش دسته به سر خود خاک و کاه می‌ریخت و در مراسم شام غریبان، با همین حالات شمع به دست و بدون تشریفات به تکایا و مجالس عزاداری بویژه در بازار رهسپار می‌شد» (اعظام قدسی، 1349، ج2، ص 51.) جامعه‌ای که رضاشاه در آن زندگی می‌کرد، دین مداری و پایبندی به ارزشها ملاک مشروعیت به افراد بود. بنابراین وی قبل از به قدرت رسیدن سعی کرد با تظاهر به دین‌داری پیوند عمیقی میان خود و آحاد جامعه ایجاد کند. بعد از آنکه رضاشاه از سفر ترکیه برگشت، تصمیم به حذف بقایای نفوذ علمای دینی در این دوره گرفت و از هر ابزاری برای این کار بهره برد. کشف حجاب، بی‌اعتبار کردن روحانیون در نشریات و محافل علمی کم‌رنگ کردن مراسمهای مذهبی، حذف قضات شرع، استفاده از الگوهای غربی در قانون‌گذاری مسائلی بود، که شاه راه بیشتر در مقابل علما قرار داد. ب: نظامیان نظامیان افرادی بودند که لباس رزم بر تن داشتند و در کودتای رضاخانی و تثبیت حکومت پهلوی نقش تعیین کننده داشتند. در خاطرات آنان به گوشه‌هایی از فضای موجود در این دوره پرداخته شده است. «دولت ملت امروز در ایران یعنی اراده‌ی شاه، بواسطه‌ی اینکه ما ایرانیان تهور نداریم، اتحاد نداریم، صداقت نداریم، وطن دوستی نداریم، مذهب نداریم، پس یک چنین اراده ندارد. مثل سابق اگر شاه، احمد شاه می‌بود، نه ملت اراده داشت و نه شاه، حال ملت به جای خود برقرار است، ولی شاه اراده و تهور دارد و این است که اراده منحصراست به شاه» (اسعد بختیاری، 1372، ص 196). «در مجلس نمایندگانی وجود داشتند که تمامی قوانینی که از طرف دولت تقدیم می‌شد به تصویب می‌رسید و هر پیشنهادی از طرف نمایندگان مورد قبول واقع می‌گردید و کابینه با آن موافقت می‌نمود. اگر پیشنهادات به نظر شاه منطبق و در یک مسیر بود، دو هفته یک بار آنرا می‌پذیرفت و بحث گفتگو در میان بود که چه باید کرد» (ارفع، 1377، ص113). ایجاد حکومت متمرکز رضاخان به معنی از دست رفتن تمام آرمانهای دموکراسی خواهانه بود که نخبگان جامعه از آغاز مشروطه به دنبال آن بودند. بنا به گفته اشخاص نظامی اکثریت نمایندگان مجلس با استبداد شاه را همراه شدند و حکومت رضاشاه را مایه پیشرفت و نجات از واماندگی دوره‌ی قاجار قلمداد می‌کردند. «رضاخان عاید نفت را بیشتر برای ارتش هزینه می‌کرد و به جزء خود هیچ مقامی حق نداشت بدون اجازه به آن دست بزند» (فردوست، 1370، ص 221) نفت به عنوان مهمترین منبع درآمد دولت در اختیار شاه بود که بیشتر هزینه ارتش می‌شد و مجلس نتوانست یکی از مهمترین رسالت‌های خود را که اصل نظارت بر فعالیتهای دولت بود را انجام دهد. لذا تمام لوایحی که از طرف دولت وارد مجلس می‌شدند بدون این که مطالعاتی راجع به آنها صورت گیرد، به تصویب می‌رسیدند. «رضاخان در طول سلطنت‌اش تمام املاک مرغوب شمال را به زور سر نیزه به نام خود کرد پس از سقوط او تا مدتها روزنامه و مجلات کشور، پر از نمونه‌های غصب اموال مردم توسط رضاخان بود» (همان، ص 111). «تعداد مدارس چه در تهران و چه در ایلات به فراوانی گروید جاده‌هایی که مورد استفاده‌ی شتران بود به جاده‌های مناسب برای رفت و آمد وسایل نقلیه موتوری تبدیل گردید و قراردادی با آلمانیها امضاء شد که نیروی هوایی در ایران ایجاد نمایند» (ارفع، همان، ص 228). باتوجه به خاطرات اشخاص نظامی نکته‌‌ای که باید بدان توجه شود، نگاه چکشی رضاشاه برای عملی کردن تفکر تجدد در ایران بود. تغییر الگوهای اقتصادی سنتی و بینش فرهنگی مردم جامعه که ریشه در اعتقادات دینی آنها داشت، هرگز با زور و قوه‌ی قهریه ممکن نبود. «سردار سپه لایحه‌ی اعزام شصت نفر از محصلین به اروپا را به مجلس شورای ملی داد و پس از چند جلسه بحث و گفتگو و مذاکره سرانجام تصویب شد و هزینه‌ی تحصیلی دانشجویان از محل اعتبارات وزارت خارجه تأمین شد.» (پژمان، 1386، ص 43) «رضاخان پس از رسیدن به سلطنت به مطالعه تاریخ علاقه‌مند شد روزی محمدرضا به من گفت: که پدر من از دین زردتشت تمجید می‌کند و اگر فردی در مقابلش نامی را با عناوین قاجار مانند سلطنه و دوله و میرزا و غیره به کار می‌برد، شدیداً بدش می‌آمد و افراد تلاش می‌کردند، این اشتباه را نکنند». (فردوست، همان، ص 72). بی‌حجابی زنان با تغییر کلاه مردان از کلاه پهلوی به کلاه شاپو که خارجیان استفاده می‌نمودند، توأم و همزمان انجام گرفت ولی خراسان و شهر مشهد با مقاومت مردم که منجر به تیراندازی و دخالت مأمورین انتظامی و ارتش شد» (پژمان، همان، ص 80). بعد از اینکه رضاخان به عنوان شاه به قدرت رسید با احتیاط کامل به طرف ماهیت واقعی خود حرکت کرد. وی با روی آوردن به تفکرات شبه مدرن از ارزشهایی که قبلاً بدان شناخت می‌شد، فاصله گرفت. آنچه افراد نظامی این دوره به آن پرداختند بیشتر تکرار همان نکاتی است که قبلاً در آثار رجال سیاسی درباره‌ی آن بحث شد لذا آوردن این مطالب برای تقویت دیدگاهی محکم در مورد رضاشاه و سیاست او در اداره‌ی حکومت است. ج: درباریان درباریان کسانی بودند که در کاخ سلطنتی حضور داشتند و شامل بستگان و خدمتکاران شاه بودند و آگاهی آنها از اوضاع درون کاخ رضاشاه، علت توجه به خاطرات آنان است. آنها نیز تلاش نمایندگان مجلس را در به قدرت رسیدن رضاشاه مؤثر دانسته‌اند. «در موقعی که مدرس مجلسی‌ها و مردم را علیه رضا (سردار سپه وقت) تحریک می‌کرد و بنای مخالف با رضا گذاشته بود، تیمور تاش فراکسیون طرفداران رضا در مجلس را بنا کرد. آن به نفع رضا فعالیت شبانه روزی می‌کرد» (تاج‌الملوک، 1380، ص 106). «جمعی از نمایندگان مجلس برای جلوگیری از خارج شدن سردار سپه از کشور خطاب به او اظهار داشتند مجلس تکلیف همه چیز را روشن خواهد ساخت» (میرزا صالح، 1372، صص 131 ـ132). دیدگاه همسر شاه و دخترش درباره‌ی اعتقاد دینی رضاشاه قابل تأمل است «رضاخان اهل نماز و روزه و این قبیل امور نبود و به اصطلاح هرهری مذهب بود، اما یک اعتقاد سنتی داشت مثل همه مردم که از مرگ و دنیا که باید به آن بریم وحشت داریم یک نوع خوف از مرگ مطالب مربوط پس از مرگ داشت» (تاج‌الملوک، همان، صص88-89) «پدرم کوشیده بود برگزاری این گونه مجال رضه‌خوانی و مراسم دیگر عزاداری را مانند زنجیر زنی و سینه‌زنی را که خصوصیات دین ماست را محدود کند و در مقابل جشنهای و تعطیلات غیرمذهبی (جشن سال نو) را بیشتر رونق دهد». (پهلوی، 1375، ص 86). البته این بی‌توجهی به دین بعد از به قدرت رسیدن رضاخان صورت گرفت (شرح آن در ادامه خواهد آمد). در واقع درباریان هم به بیان همان نکاتی پرداخته‌اند که سایر اقشار خاطره‌نویس آن‌ها را ذکر کرده بودند. علیرغم اینکه در آثار درباریان بسیاری از نکات به دلیل اینکه در لابه‌لای مصلحت اندیشی اشخاص درباری مبهم باقی مانده است، لذا اندک مطالبی که درباره‌ی وقایع دوره‌ی رضاشاه پهلوی نوشته شده است، بیشتر بیان رخدادهایی است که به صورت کلیشه‌ای در آثار سایر خاطره‌نویسان آمده است د: روحانیون در بیرون از دربار روحانیون بودند، آنان در دوره پهلوی از جایگاه ویژه‌ای در میان مردم برخوردار بودند، رفتار محتاطانه رضاخان با این طبقه قبل از به قدرت رسیدن، نشان دهنده جایگاه تعیین کننده آنان در تحولات بود. خاطرات این نیروی تأثیرگذار به تشریح بهتر موضوع کمک می‌کند. آنها درباره‌ی وضعیت مطبوعات و آزادی بیان مطالبی نوشته‌اند. «در آلمان سه روزنامه درباره‌ی رضاشاه مطلب می‌نوشتند یکی روزنامه نهضت، روزنامه پیکار و سومی هم آلمانی بود این‌ها تعدیات رضاشاه را می‌نوشتند. رضاشاه سفیر آلمان را فراخواند و به او اعتراض کرد سفیر به او گفت اوضاع ایران با آلمان فرق دارد در آنجا روزنامه‌ها آزاد هستند. رضاشاه قانع شد و مأمورین اخراجی را برگرداند» (پسندیده، 1375، ص84). «در زمان رضاخان من شاهد مسائل بودم، طوری کرده بودند که شاعرش و نویسنده‌اش و گوینده‌اش همه بر ضد روحانیت بودند» (امام خمینی، 1375، ج2، ص12) «در اوایل سال سوم پاشاهی خود، رضاخان اعلامیه را منتشر کرد: در زمان پیش که علما و آخوند‌ها به عنوان امر به معروف و نهی از منکر مزاحم مردم می‌شدند، دولت ایران ضعیف بود و قدرت اجراء هر کاری را نداشت. امروز دولت ایران کاملاً قوی و بر اوضاع کشور مسلط است، هر کاری که صلاح مملکت باشد انجام می‌دهد» (بهلول، 1384،صص12-13). «تا قبل از آن اصلاحات عدلیه، صلحیه، استیناف و تمیز بکار برده می‌شد، رضاخان همه اینها را تغییر داد، رضاخان قبل از اینکه به ترکیه برود نماز می‌خواند، در مجالس روضه و شبهای عاشورا شمع روشن می‌کرد، حتی گل به سرش می‌مالید» (پسندیده، همان، صص 85-86). هنگامی که پایه حکومت رضاشاه مستحکم شد دیگر خود را بی‌نیاز از بستر اجتماعی قبل دید و از دین و علمای دینی بعنوان عوامل عقب ماندگی جامعه یاد کرد و آنها را موانعی بر سر راه تجدد می‌دانست، البته برخورد علمای ایران با مدرنیسم مطلقه رضاشاه متأثر از سرخوردگیهای فزاینده عهد مشروطه در مجموع واکنشی انفعالی بود، زیرا بیشتر آنها از نوگرا و سنتی سکوت پیشه کردند. (ملائی توانی، 1381، ص 425). نتیجه هنگامی که رضاشاه به قدرت رسید، تمرکز سیاسی دوباره در کشور حکمفرما شد. جریانهای سیاسی اعم از سنتی و نوگرا در درون فضای بسته‌ی ناشی از متمرکز شدن قدرت قرار گرفتند، تمام تلاش این گروهها این بود که در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود را، با رأس قدرت که شاه پهلوی بود، هماهنگ سازند. در مجلس ششم تعدادی نماینده متعهد به جامعه حضور داشتند ولی در مجلس هفتم تا پایان حکومت رضاشاه ما با یک انتخابات فرمایشی مواجه هستیم. حکومت رضاشاه در ظاهر با معیارهای یک حکومت مطلقه نظیر آنچه که قبلاً در اروپا وجود داشت، متفاوت بود ولی در عمل همان مسیر را طی می‌کرد. به عنوان نمونه، ما در حکومت‌های مطلقه اروپایی با پارلمان و انتخابات مواجه نیستیم ولی حکومت رضاشاه بطور ظاهری از وجود پارلمان برخوردار بود، در واقع پارلمان تثبیت کننده قدرت شاه در این دوره است و سیاست داخلی و خارجی رضاشاه را با تمام وجود همراهی می‌کند و هرچه را که شاه می‌خواست به این نهاد غیر دموکراتیک تحمیل می‌کرد. حذف نمایندگانی که اندیشه‌های متفاوت از دربار داشتند در دستور کار قرار گرفت. با نگاهی به عناوین روزنامه‌های این دوره در می‌یابیم که همه آنها یک صدا به برجسته کردن سیاستهای داخلی و خارجی رضاشاه می‌پرداختند ولی هرگز در این راه حق انتقاد از فعالیتهای دولت را نداشتند. ویژگیهایی همچون نظارت و روشن‌گری و انتقاد که مختص یک روزنامه آزاد است، در این دوره رنگ می‌بازد. البته در خارج از کشور نویسندگان بودند که اوضاع ایران را دنبال می‌کردند و به انتقاد از سیاستهای شاه و دولت می‌پرداختند این مسئله با وجود اعتراض همیشگی رضاشاه ادامه داشت. نویسندگانی که در خارج از ایران فعالیت می‌کردند تلاش می‌کردند تا جای ممکن فقدان وجود مطبوعات و روزنامه‌های مستقل در ایران را جبران کنند. با وجود چنین جوی که خفقان در آن به بالاترین سطح خود رسیده بود، روزنامه‌های فعال در داخل کشور بیشتر سخن‌گوی برحق شاه و دولت او بودند. عناوین روزنامه‌های فعال داخلی در این دوره گفته‌های خاطره‌نویسان را تأیید می‌کنند. رضاشاه سیاست اقتصاد هدایت شده را در پیش گرفت وی سعی کرد بنای یک حکومت مدرن را پی‌ریزی کند. ایجاد کارخانجات، احداث راه‌آهن، بزرگ کردن جاده‌ها، رشد کشاورزی مسائلی بود که شاه پهلوی در حوزه اقتصادی آن را دنبال کرد. البته این اقدامات نتوانست توده عظیم مردم را راضی نگه دارد و به قول بلوشر مردم از دست مزد اندک رنج می‌برند و ثروت شاه هر روز افزایش می‌یافت. رضاشاه هرگز نتوانست اصل عدالت اقتصادی را در جامعه برقرار سازد. اقدامات اقتصادی او حتی طبقه متوسط جدید را راضی نکرد. رضاشاه قبل از به قدرت رسیدن با نمایش عوام فریبانه خود را در صف دین‌داران جامعه قرار داد. سردار سپه (رضاخان) در مراسم‌های مختلف مذهبی شرکت می‌کرد و تنها مرام خود را از فعالیت‌های سیاسی‌اش حفظ اسلام و ایران اعلام می‌کرد. هنگامی که رضاشاه به قدرت رسید، حذف مبانی اعتقادی جامعه را در دستور کار خود قرار داد. سرکوب کردن مردم مشهد و حادثه مسجد گوهرشاد قاطعیت و خشونت حکومت را در مقابل مذهب نشان داد. طرح شعار پرتستانیزم در مذهب و لزوم تغییر رهبری دینی از عالمای به روشنفکران از مسائلی بود که در دوره قاجار آغاز شد و در این دوره به شدت دنبال شد. جایگزینی اخلاقیات امانیستی به جای اخلاقیات تعبدی در دستور کار قرار گرفت. در حالی که مردم جامعه، ملعبه بی‌قانونی و دین‌زدایی دولت مردان بودند، کوچکترین اعتراض با مخالف و خشونت تمام سرکوب می‌شد. شاه مبانی شرعی اسلامی را از قانون حذف کرد و کار قانون گذاری را مطابق با الگوهای اروپایی دنبال کرد. مقابله با مذهب یکی از بزرگترین ضعفهای رضاشاه پهلوی بود. چرا که بخش عظیمی از جامعه‌ دارای تعلقات مذهبی بودند و هرگز سیاستهای غیر مذهبی رضاشاه را بر نمی‌تابیدند. و با این اقدامات شکاف میان حاکمیت و مردم دو چندان شد و تمام فعالیتهای اقتصادی رضاشاه تحت شعاع سیاست ناسنجیده او نسبت به مذهب قرار گرفت. فهرست منابع ـ آبراهامیان، یرواند (1389): ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی. ـ آوری، پیتر (1369): تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی تهران چاپخانه حیدری. ـ ابتهاج، ابوالحسن (1381): خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران، علمی. ـ ارفع، حسن (1377): در خدمت پنج سلطان، ترجمه سیداحمد نواب، تهران، مهرائین. ـ اسکراین، سرکلارمونت (1363): جنگهای جهانی در ایران، ترجمه حسین فرهانی، تهران، نوین. ـ اسکندری، ایرج (1372): خاطرات ایرج اسکندری، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. ـ اعظام قدسی، حسن (1349): خاطرات من روشن شدن تاریخ صدساله، تهران، ابوریحان. ـ امام خمینی، روح‌الله (1357): حکایتهای تلخ و شیرین، )314 خاطره از زبان امام خمینی)، گردآوری مساجد شش گانه جنوب، تهران، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت. - بلوشر، ویپرت (1363): شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو/ ـ بهلول، محمدتقی (1384): خاطرات سیاسی بهلول، قم، حضور. ـ تاج‌الملوک (1380): خاطرات ملکه، تهران، به آفرین. ـ تقی‌زاده، سیدحسن (1372):زندگی طوفانی (خاطرات سیدحسن تقی‌زاده)، به کوشش ایرج افشار، تهران علمی. ـ پژمان، جلال(1386): فروپاشی ارتش شاهنشاهی (خطرات سپهبد جلال پژمان)، تهران، نامک ـ پروین. ـ پسندیده (1375):خاطرات به کوشش محمدجواد مردانیا، تهران، حدیث. ـ پسیان، نجفقلی، معتضد، خسرو (1377): در عصر دو پهلوی، تهران، جاویدان. ـ پهلوی، اشرف (1375): من و برادرم (خاطرات اشرف پهلوی)، تهران، علم. ـ پیردیگار، ژان (1378): ایران در قرن بیستم، ترجمه عبدالرضا مهدوی، تهران، البرز. ـ حکیمیون، اقبال (1386): سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی ایران تا پایان دوره رضا شاه، تهران. ـ دولت آبادی، یحیی (1362): حیات یحیی، تهران، جاویدان. ـ رستمی، فرهاد (1382): پهلوی‌ها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. ـ سردار اسعد بختیاری، جعفرقلی‌خان (1372): به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر. ـ سیاسی، علی‌اکبر (1386): گزارش یک زندگی، تهران، اختران. ـ سیف‌پور فاطمی، نصرالله (1379): گزند روزگار، تهران، نشر و پژوهش شیرازه. ـ سیف‌پور فاطمی، نصرالله (1378): آینه عبرت، به کوشش علی دهباشی، تهران، سخن، شهاب ثاقب. ـ شوشتری، محمدعلی (1379): خاطرات سیاسی سید محمدعلی شوشتری، به اهتمام غلام میرزا صالح، تهران، کویر. ـ شاهرخ، ارباب کیخسرو (1381): خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ، به کوشش شاهرخ شاهرخ، راشنا رایتر، ترجمه غلام حسین میرزاصالح، تهران، مازیار. ـ صدر، جواد (1381): نگاهی از دورن (خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر)، به کوشش مرتضی رسولی پور، تهران، علم. ـ صفایی، ابراهیم (1386): خاطره‌هایی تاریخی،تهران، کتاب سرا. ـ طلوعی، محمود (1374): بازیگران عصر پهلوی، تهران، نشر علم. ـ عاقلی، باقر (1373): نصرت‌الدوله فیروز، تهران، نامک. ـ عامری، هوشنگ (1388): از رضاشاه تا محمدرضا پهلوی (مشاهدات و خاطرات میرزا جوادخان عامری)، تهران، کتاب پارسه. ـ فرخ، مهدی (معتصم‌السلطنه)، (1354): خاطرات سیاسی فرخ (معتصم‌السلطنه)، تهران، جاویدان. ـ فردوست، حسین (1370): ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (ارتشبد حسین فردوست)، تهران، انتشارات اطلاعات (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی). ـ فرمان فرماییان، محمدولی میرزا (1382): از روزگار رفته حکایت مجلس شورای ملی، به کوشش منصوره اتحادیه و بهمن فرمان، تهران، کتاب سیامک. ـ فروغی، محمود (1383): خاطرات محمود فروغی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، کتاب نادر. ـ فوران، جان (1377): مقاومت شکنده، ترجمه احمد تدین، تهران، رسا. ـ متین دفتری، احمد(1370): خاطرات یک نخست‌وزیر، به کوشش باقر عاقلی، تهران، علمی. ـ مصدق، محمد (1365): خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، تهران، انتشارات علمی. ـ مصدق، غلام‌حسین (1369): در کنار پدرم مصدق، غلامرضا نجاتی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. ـ میرزا صالح، غلامحسین (1372): رضاشاه: (خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی)، تهران، طرح نو. ـ ملائی توانی، علیرضا (1381): مشروطه و جمهوری، تهران، انتشارات گستره. ـ هدایت، مخبرالسلطنه (1363): خاطرات و خطرات، تهران، کتابفروشی زوار. ـ هاکس، مریت (1371): ایران افسانه و واقعیت (خاطرات سفر به ایران)، ترجمه محمدحسین نظری نژاد، محمدتی اکبری، احمد نمایی، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی. Millspaugh Americans in Persia. Washington, D.C., Brookings instiution,1946. Absrtact Relationship between social powers and their relations with the government, played a determinative role on the governing policy in Ghajar period. Interwoven political, economic and edeological crises resulted in inability of Ghajars rulers in controlling the situation. In such a situation Rezakhan took the power. His kingship initiated a new phase of shifts in Iran’s history. These changes occurred in political, economic, cultural and many other areas. In recent years, many researchers have tried to examine the events of Rezahan’s government period from many points of views. The present aricle tries to examine the internal policies of Rezashah in administrating the country based on a look at the memories of the contemporary writers during Pahlavi government. Key words: Rezashah, Political people , Military, Courtiers, Clergymen. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

فرهنگ‌ستیزی؛ مأموریت دیگر ساواک

مظفر شاهدی یکی از مهم‎ترین حیطه‌های فعالیت ساواک، حوزه‌های فرهنگی، مطبوعاتی و روشنفکری و دانشگاهی بود. بسیاری از مخالفان سیاسی حکومت هم عضوی از جامعه فرهنگی کشور محسوب می‌شدند و از آنجایی که برحسب حیطه فعالیت شناخت عمیق‌تری از ستمکاری حکومت داشتند، بیش از سایر اقشار ملت در معرض برخوردهای قهرآمیز ساواک واقع بودند. محیطهای دانشگاهی و دانشجویان ازجمله مهم‎ترین بخش فرهنگی کشور بودند که ساواک از همان آغاز برای سیطره و کنترل آن تلاشهای گسترده‌ای به‌کار گرفت. علاوه براینکه مدیریت و اساتید و کارکنان ریز و درشت دانشگاه‌ها همواره تحت کنترل و مراقبت ساواک قرار داشتند و این خود موجبی برای گسترش نارضایتی و مخالفت با مجموعه حاکمیت می‌شد؛ دانشجویان دانشگاهها تا واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی کماکان سایه سنگین و خشونت‌آمیز ساواک را تحمل می‌کردند. بدین ترتیب، جامعه دانشگاهی و محیطهای فرهنگی کشور در تمام دوران فعالیت ساواک آکنده از فعالیتهای امنیتی ـ پلیسی خشن ساواک بود. جامعه دانشگاهی که پس از کودتای 28 مرداد 1332 در شمار پیشروترین مخالفان سیاسی رژیم پهلوی در آمدند؛ پس از تأسیس ساواک هم به‎رغم تمام فشارهایی که وجود داشت بر مخالفتهای دامنه‌دار خود بر حکومت ادامه دادند و کنترل و مراقبت سنگین و خشن ساواک هم هیچ‌گاه نتوانست بر جنبشهای دانشجویی خاتمه دهد. آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران عصر پهلوی در خاطراتش به گوشه‌هایی از گسترش ناآرامیهای دانشجویی و اقدامات امنیتی ساواک جهت کنترل دانشگاهها چنین اشاره کرده ‌است: «من از مدارس و دانشگاه‌های ایران هم که به سرعت درحال گسترش بودند دیدن کردم، ولی در کنار این توسعه بی‌سابقه عدم رضایت و مخالفت با رژیم هم در دانشگاه‌ها گسترش می‌یافت و ساواک به طور روزافزونی برای کنترل امور دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی مداخله می‌کرد». 1 یکی دیگر از آگاهان به امور در آن روزگار درباره نقش ساواک در ایجاد خفقان و امنیتی کردن حوزه دانشگاهها چنین اظهار عقیده کرده ‌است: یکی دیگر از مهم‎ترین گروه‌های ناراضی، دانشجویان بودند که تعدادیشان به خصوص طی آن سال‌ها [جزو] طبقه متوسط با اعتقادات عمیق اسلامی بودند، لذا مشکل می توانند خود را با طرز زندگی طبقات سطح بالای شهری و روال لوکس‌گرایی ـ که خانواده شاه رواج می‌دادند ـ تطبیق دهند. مهم‎ترین خواسته این گروه از دانشجویان، آزادی دانشگاه‌ها بود که رژیم شاه اصلاً به آن رضایت نمی‌داد. به همین جهت نیز ساواک شرایط اختناق‌آمیزی بر تمام مؤسسات آموزشی عالی حکمفرما کرده بود تا مبادا کسی تصور «آزادی دانشگاه‌ها»‌ را به ذهن راه دهد. شاه گرچه به خوبی می‌دانست که اداره امور یک کشور مدرن صنعتی نیاز به نیروی کار تحصیل کرده دارد، ولی به دلیل وحشت خود از آزادی دانشگاه‌ها، این واقعیت را نادیده گرفته بود که پرورش متخصصین کارآمد هرگز بدون تأمین آزادی فکر و اندیشه در محیط‌های دانشگاهی امکان‎پذیر نیست ... شاید به گمان شاه، دانشگاهها فقط نوعی خط زنجیر تولید بودند که می‌بایست از یک طرف دانشجو واردش شود و از طرف دیگر «تکنوکرات» بیرون بیاید. 2 کنترل و مراقبت ساواک در محیطهای دانشگاهی از این هم فراتر رفته بود: همواره به طور مستمر تمام امور دانشگاهها را تحت کنترل داشت و حتی راجع به اینکه چه دروسی باید یا نباد آموخته شود، نظر می‌داد. هر تخلفی نیز چه از سوی استادان و یا دانشجویان بلافاصله توسط عوامل ساواک گزارش می‌شد و عامل آن تحت تعقیب قرار می‌گرفت. چنین شیوه اختناق‌آمیزی طبعاً هیچ زمینه‌ای برای فعالیت فردی روشنفکران باقی نمی‌گذاشت... به این ترتیب گرچه حرکت‌های فردی مخالف رژیم در دانشگاه‌ها به صورت انفعالی و بی‌تحرک درآمده بود، لیکن دانشجویان هرگاه فرصتی دست می‌داد از مبارزات دسته‌جمعی دریغ نداشتند و برای ابراز مخالفت با رژیم تظاهراتی به راه می انداختند ... نارضایتی و خشم دانشجویان نسبت به رژیم ـ که به صورت تظاهرات و اعتصابات گوناگون صورت می‌گرفت، گرچه باعث شده ‌بود هرج و مرج و بی‌نظمی کاملی بر محیط دانشگاه حاکم شود، ولی با این حال فقط عده انگشت شماری از روشنفکران دانشگاهی بودند که رژیم را جدی می‎گرفتند و به تواناییش در بازگرداندن آرامش و نظم به دانشگاه‌ها امید داشتند. 3 در چنین شرایطی بود که جامعه دانشگاهی (اساتید، مدیریت، کارکنان و دانشجویان) خسته از فعالیتهای ناروای ساواک ملجأیی را جست وجو می‌کردند تا از وضعیت اسفبار حاکم بر دانشگاهها رهایی یابد. بی‌دلیل نبود که در جریان تحرکات انقلابی مردم ایران دانشگاهیان نقش قابل توجهی در مخالفت با حکومت برعهده گرفتند و در پیروزی انقلاب هم سهمی درخور داشتند. 4 نویسندگان، و روشنفکران و اهل قلم قشر دیگری بودند که ساواک کنترل شدیدی بر فعالیتهای فکری آنان اعمال می‌کرد و تولیدات فکری آنان را هر گاه کمترین شائبه سیاسی در آن وجود داشت به محاق توقیف و سانسور می‌سپرد. بنابراین، قشر مزبور از مخالفان دائمی ساواک و سیاستهای سرکوبگرانه آن محسوب می‌شدند. مطبوعات و روزنامه‌ها وضعیتی به مراتب اسفبارتر داشتند. از همان آغاز کودتای 28 مرداد 1332 به سرعت بر تداوم انتشار نشریات و روزنامه‌های مستقل مخالف حکومت پایان داده شد و نویسندگان مطبوعات تحت شدیدترین مراقبتهای ساواک قرار گرفته، نوشته‌های آنان به دقت از سوی سانسورچیان ساواک کنترل می‌شد. به زودی روزنامه‌های منتشرشده در کشور اعتبار خود را از دست دادند و مطالب منتشر شده در آنها عاری از هرگونه محتوای قابل اعتنا بود و هر از چندگاه به دلایلی اساساً واهی شماری از نشریات کشور تعطیل شده از ادامه انتشار نهی شدند. 5 در همان حال، نشریات و روزنامه‌های محدودی هم که اجازه انتشار داشتند در درجه اول ستایشگر رژیم پهلوی، شاه و مجموعه اقدامات او شدند و عموماً تیترهای اصلی نشریات به تمجید و نقل سخنان و اظهارات شاه و برخی نزدیکان او اختصاص یافت که در گرایش مطبوعات به این وادی تأسف‌بار ساواک نقش درجه اولی برعهده داشت: یکی از مسئولیت‌های سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ساواک، این بود که مراقب باشد روزنامه‌های ایران، شاه و انقلاب سفید او را ستایش کنند. کارکنان ساواک از مدت‌ها قبل به ناشران این روزنامه‌ها اطلاع داده بودند که فعالیت‌های آنان نیز نشان داده ‌شود. لذا روزنامه‌ها ناگزیر بودند بیانات و اخبار فعالیت‌های شاه را بدون توجه به ارزش خبری آن چاپ کنند. و همچنان که شاه عظمت‎طلبی بیشتری از خود بروز می‌داد، روزنامه‌ها این عظمت‌طلبی و نخوت را برای مردم ایران در شیپور می‌دمیدند. تیتر اصلی دو هفته یکی از روزنامه‌های تهران، نشان‌دهنده عظمت‌طلبی شاه، چاپلوسی روزنامه‌ها و حدود تقریبی ستایش روزانه از دربار است که برای مردم ایران تجویز شده ‌بود: ــ شاهنشاه راه رسیدن به فرصت‌های مساوی را نشان می‌دهد، برابری زنان اساسی است (5 ژانویه 1975) (1354) ــ کاش ما هم با هم همسایه بودیم، شاهنشاه به پادشاه اردن قول داد: ایران به شما کمک خواهد کرد (6 ژانویه 1975). ــ سادات از شاه ستایش می‌کند، دیدار شاهنشاه، استقبال از شاه بی‌نظیر بود (8 ژانویه 1975). ــ شهبانو: «بیان این همه زیبایی با کلمات دشوار است» ـ دیدار خانواده سلطنتی از مصر (8 ژانویه 1975). ــ توافق نظر شاه و سادات درباره خاورمیانه (12 ژانویه 1975). ــ ما فروش نفت را تحریم نمی‌کنیم ـ شاه (15 ژانویه 1975). ــ تقابل به غرب کمکی نخواهد کرد ـ شاه (16 ژانویه 1975). در طول سالهای شکوفایی عظمت‎طلبی شاه، مطبوعات همچنان به منعکس کردن شخصیت او برای مردم ایران و انعکاس سپاسگزاری مردم ایران نسبت به او، آن طور که او عقیده داشت، ادامه می‌دادند. همراه با افزایش خود بزرگ‌بینی شاه، شهبانو نیز به‎رغم مخالفت‌های پیشین خود، در شکوه نظام پهلوی غرق شد. صفحه اول رونامه کیهان بین‌المللی مورخ 15 مارس سال 1976 (24 اسفند ماه 1354)، نشان‎دهنده آن است که با فرح نیز به تدریج شبیه به شاه برخورد می‌شد. سرمقاله این شماره به دیدار شهبانو از دانشگاه ملی اختصاص یافته بود (همراه با تصویر) و در آن سخنان او درباره معیارهای دانشگاهی، نیاز به ارتقاء سطح روشنفکری ایران و ارزش تحقیق درج شده بود، یک تصویر بزرگ، شهبانو را در لباس دانشگاهی نشان می‌داد که از مجسمه نیم‌تنه رضاشاه به مناسبت سالگرد تولد او پرده‌برداری می‌کرد. بقیه صفحه اول نیز به گزارشهای مشابه اختصاص یافته بود. یک مقاله تاریخ شاهنشاهی جدید را که توسط مجلس ایران پذیرفته شده بود توصیف می‌کرد. آخرین مطلب صفحه اول، گزارش برگزاری مراسمی در مقبره رضاشاه بود که در آن اسدالله علم، وزیر دربار، خاطره ولادت سردودمان سلسله پهلوی را گرامی می‌داشت. یک عکس نیز وزیر دربار را در حال قراردادن تاج گلی بر قبر رضاشاه نشان می‌داد. 6 وضعیت چاپ و انتشار کتاب از این هم بدتر بود. روشنفکران و نویسندگان منتقد به‎ندرت می‌توانستند مجوز انتشار و چاپ آثار و نوشته‌های خود را به دست آورند. از مجموعه کتب و آثاری که جهت اخذ مجوز به ساواک و سایر دستگاههای ذیربط ارائه می‌شد تعداد قابل توجهی از آن هیچگاه مجوز انتشار نمی‌گرفت 7 و در همان حال تمام تلاشهای روشنفکران و نویسندگان جهت یافتن راه‌حلی منطقی برای برون‎رفت از بحران سانسور هیچ‌گاه ره به جایی نبرد: 8 «برقراری سانسور توسط ساواک تا بدان حد پیشرفت کرده ‌بود که گاه اتفاق می‌افتاد جلوی انتشار کتاب‌هایی را که قبلاً بارها چاپ شده بود می‎گرفت و گفتنی است که مثلا از انتشار نمایشنامه‌هایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگیری می‌کرد که در آنها شاه یا شاهزاده‌ای کشته می‌شد». 9 وضعیت هنرمندان سینما و کارگردانان و فیلمسازان آن روزگار هم دست کمی از سایر همگنان هنرمندشان نداشت. کمترین اشاره به اوضاع سیاسی، اجتماعی کشور موجبات توقیف فیلمهای ساخته ‌شده را فراهم می‌آورد و یا حداقل بخشهای مهمی از فیلم سانسور و قیچی می‌شد. 10 فریدون هویدا در این‌باره چنین نوشته است: ساواک فیلم‌ها را به میل خود زیر قیچی سانسور می‌برد ... یکبار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم به نام ابراهیم گلستان که داستان مرد تازه به ثروت رسیده‌ای را مطرح می‌کرد و به نظر ساواک مشاهده چنین ماجرایی می‌توانست قضیه شاه بعد از بالا رفتن قیمت نفت را در ذهن بیننده تداعی کند، جلوگیری شد. در مورد دیگر نیز نویسنده‌ای فقط به این بهانه چند روز به زندان ساواک افتاد که چرا یکی از مخالفین رژیم عبارت مندرج در یکی از کتاب‌های وی را در نامه خود نقل کرده‌‌است. 11 بدین ترتیب آشکار بود که جامعه فرهنگی کشور از مهم‎ترین ناراضیان و مخالفان روشهای غیراصولی ساواک در سانسور و جلوگیری از فعالیتهای فکری ـ فرهنگی بودند و بسیار شایق بودند تا وضعیت موجود دگرگون شده، فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مطلوب‌تری در عرصه کشور پدید آید. تردیدی نیست که فقط تحولی انقلابی می‌توانست بر این اوضاع تأسف‌بار پایان دهد. 1. ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر: اسراری از سقوط شاه و نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران، ترجمه محمود طلوعی، تهران، علم، 1372، ص 272. 2. مینو صمیمی، پشت پرده تخت‌طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، 1368، ص 216 3. همان، صص 150- 159. 4. جان. دی. استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، چاپ اول، تهران، رسا، 1377، ص 48؛ و هارالد ایرنبرگر، در باره ساواک، بی‌جا، جمعیت آزادی، 1978م، صص 65- 66. 5. حسن یوسفی ‌اشکوری، در تکاپوی آزادی، چاپ اول، تهران، بنیاد فرهنگی بازرگان، بی‌تا، ص 379. 6. ماروین زونیس، شکست شاهانه؛ روانشناسی شخصیت شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، صص 116- 117. 7. برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره، بنگرید به: فریبرز خسروی (به‌کوشش)، سانسور در آیینه (نظرات ممیزان کتاب در دوره پهلوی دوم)، تهران، کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1381. 8. عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، آتیه و اختران، 1380، صص 340- 342. 9. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، 1365، ص 93. 10. عباس میلانی، پیشین، صص 340- 342. 11. فریدون هویدا، پیشین، صص 93- 94. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ادبیات عصر تجدد

علیرضا ذاکر اصفهانی ادبیات به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه انعکاس اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن است. در عین حال بیانگر آرمانها و آرزوها و از سوی دیگر نظام ارزشی حاکم بر آن است ادبیات بیان حال جامعه است و نهادی است اجتماعی که زندگی را به نمایش در می‏آورد.1 ادبیات جدید ایران از دوره مشروطه آغاز می‏شود و به تدریج گسترش می‏یابد. مجموعه عوامل مختلف به تحولات فرهنگی عصر مشروطه مدد می‏رساند. رفت و آمد نخبگان سیاسی و فکری جامعه ایران از قبیل سیاحان، بازرگانان، دیپلماتها و دانشجویان به کشورهای غربی و از سوی دیگر، ورود غربیان به ایران، ایجاد مؤسسات مدنی، فکری و فرهنگی مدرن از قبیل مدرسه دارالفنون، ترجمه کتب و رساله‏های غربی، به ویژه در زمینه فلسفه، اجتماع و سیاست، در قالب مقالات، رمانها و نمایشنامه‏ها، ورود دستگاه چاپ و گسترش روزنامه‏نگاری و در تعقیب آن نیازهای جامعه انقلابی به بسط و گسترش فعالیتهای فکری، سیاسی در مقابله با استبداد شاهی عوامل اصلی این تحولات‏اند. به تدریج نیاز به زبان محاوره‏ای و ساده برای ارتباط فکری با توده مردم، ضرورت ایجاد ادبیاتی، اعم از نثر و شعر، را به وجود آورد که نتیجتا زبان را دچار دگردیسی کرد. در این زمان، دیگر زبان نثر مجرد، منشیانه و رسمی گذشته که بسیار پرتکلف می‏نمود و کارآمدی آن در حد خواص بود جوابگوی نیازهای روز نبود. بنابراین، نثر واقع‏گرای جدید در میان عوام جای باز کرد. ادبیات مدرن دوره‏های مختلفی را طی کرد، به صورتی که می‏توان این دوره‏ها را، بنا به ملاحظاتی، از یکدیگر تفکیک کرد؛ گرچه این تقسیم‏بندی بسیار مشکل و گاه به علت تشابهات غیردقیق است. ادبیاتی که در شب قبل از انقلاب مشروطیت ابداع و پایه‏گذاری شد تا سالهای پس از استبداد صغیر سبک ویژه‏ای را به خود اختصاص می‏دهد. سپس در سالهای ابتدایی دهه دوم قرن بیستم مصادف با 1300ه . ش وارد مرحله جدیدی می‏شود به صورتی که می‏توان این سال را، به تسامح، مرز مشترک دو دوره قلمداد کرد. در عین حال، هر دو دوره دارای مؤلفه‏های مشترکی هستند که برخی مؤلفه‏ها در یک دوره پررنگ‏تر و یا کم‏رنگ است. این مؤلفه‏های مشترک عبارت‏اند از: حاکمیت گفتمان ناسیونالیسم و اندیشه ترقی شامل مفاهیمی چون تجدد، آزادیخواهی، قانون‏خواهی، استبدادستیزی، مشروطه‏طلبی، اصلاح‏طلبی، ملی‏گرایی، که به نوبه خود به اجزای ریزتری از قبیل نقد سیاست و اجتماع، اعتراض به دستگاه حاکمه، دین‏ستیزی و زرتشتی‏گری، ایرانی‏گرایی افراطی و فائق آمدن بر حس حقارت در مقابل غرب بخش‏پذیر است. با این وصف، می‏توان گفت این ادبیات، که تبلور آن را بیشتر در نثر ادبی می‏بینیم، دارای مضمون سیاسی ـ اجتماعی است. این نثر در رسانه‏ها، روزنامه‏ها، نمایشنامه‏ها، ترجمه‏ها، رمانها و داستانهای کوتاه و خاطره‏نویسیها قابل پیگیری است. در سالهای ابتدایی نهضت مشروطه فرهنگ وهنر و اصولاً مقوله ادبیات بیشتر جنبه اعتراضی دارد. لذا عنصر اعتراض خود را در نثر و نظم موجود نشان می‏دهد. این رهیافت تا سالهای پایانی عصر قجرها ادامه می‏یابد. در سالهایی که دغدغه‏های انقلابی عصر مشروطه، بنا به دلایل مختلف از جمله احساس شکست و ناکامی، کاهش یافت و گرد و غبار ناشی از چندین سال مجاهدت و تلاش فرو نشست، پابه پای رکود فعالیتهای اعتراضی، از میزان نوشتارهایی که در همان جهت نشر می‏یافت نیز کاسته شد. اگر نوشته‏های سیاسی ـ اجتماعی قبل بسیار پرتنش و در عین حال صریح، خطابی و پر مغز به نظر می‏رسند با کاهش فعالیت انقلابی و رکود در آن و به خصوص تبدیل انقلاب به تأسیس حکومت پهلوی آن دسته از نوشته‏ها، چه از حیث اسلوب و چه محتوا، جای خود را به تألیف ادبیاتی میان مایه و کلاً مرتبط با ادبیات غرب می‏دهد. در این دوره آهنگ تجدد ادبی سیر صعودی می‏پیماید و البته خود را در ساحتهای دیگری نشان می‏دهد. هر چند نوشته‏های سیاسی و انتقادی، به ویژه در راستای مقابله با استبداد شاهی، رنگ می‏بازد؛ ولی این‏گونه نوشته‏ها در صورتهای جدید مطرح می‏شوند. در همین اثنا مفهوم «انقلاب ادبی» در متون ادبی جای باز می‏کند. اما این مفهوم خالی از اشکال نبود. «در انقلاب ادبی موضوع و هدف ادبیات، ادبیات و دگرگونی ادبیات است»2چرا که ادبیات موضوع انقلاب مشروطه نبود که آن را بخشی از انقلاب و یا تمام انقلاب بدانیم، چنانکه میرزا تقی‏خان رفعت آن را تتمه انقلاب سیاسی و اجتماعی می‏دانست، بلکه موضوع انقلاب مشروطه مؤلفه‏های فوق بود. در عین حال، انقلاب خود موضوع ادبیات بود. از این رو، در این دوره می‏توان از مفهوم «ادبیات انقلابی» نام برد؛ برای نمونه شعر در این دوره از اسارت دربار و دیوانیان خارج شد و به عنوان ابزاری فرهنگی در خدمت مبارزه با بیدادگری اجتماعی قرار گرفت. ادبای عصر با خلق آثار جدید خود در جهت اهداف و آرمانهای انسانی و اجتماعی انقلاب حرکت می‏کردند. آثار ایشان با رویکرد به ارزشهای سیاسی، اجتماعی شکل گرفت. آنها، بسان سایر انقلابیون، در پی تحول اجتماعی بودند؛ به همین دلیل، نظم و نثرشان در بطن انقلاب و در خدمت آن بود. موضوع انقلاب ادبی تا خلق آثار «نیما»، به ویژه افسانه در سال 1301ه . ش، به موفقیت نرسید و در عین حال مورد طعنه سنت‏گرایان و حتی تجددگرایان بود. از جمله ایرج میرزا شاعر نوگرای وقت به طنز گفت: انقلاب ادبی محکم شد فارسی با عربی توأم شد در تجدید وتجدد وا شد ادبیات شلم شوربا شد این جوانان که تجدد طلب‏اند راستی دشمن علم و ادب‏اند در دوره حکومت پهلوی اول رنگ سیاسی ادبیات کم می‏شود و بیشتر جنبه اجتماعی و، البته از نوع نقد اجتماعی، پیدا می‏کند، نقد انحطاط اجتماعی به ویژه در آنجایی که مناسبات و فعالیتهای مختلف نتوانسته است آمال و آرزوهای مشروطه‏خواهان را برآورده سازد. در ساحات دیگر، از قبیل رمانهای اجتماعی جای باز می‏نماید. مخاطب این دسته از رمانها بیشتر قشر متوسط و مرفه اجتماع هستند. شاید علت شکل‏گیری این رویکرد آن باشد که بخشی از مشروطه‏خواهان وظیفه سیاسی خود را با روی کار آوردن حکومت پهلوی پایان یافته تلقی می‏کردند و بر آن بودند که باید به حکومت برآمده از مشروطه که شعار اصلاح‏طلبی داشت مدد رسانند و در این زمینه باید به اصلاحات اجتماعی مورد نظر دستگاه حاکمه قیام نمایند. بخشی دیگر نیز به این نتیجه رسیدند که اگر سر و سامان دادن به امور کلان میسر نیست پس به تربیت امور اخلاقی و اجتماعی بسنده کنیم که این خواسته بسیاری از اهل ادب، حتی از دوره قبل هم، بود. و از همه مهم‏تر، فضای سانسور و خفقان حاکم اجازه پرداختن به امور دیگر به خصوص امر سیاست را جز برای پروژه‏های تجویزی نمی‏داد. اختناق حاکم در این دوره فرصت مساعدی را جهت خلق آثار بدیع ادبی، به ویژه آثار هنری از قبیل شعر، نمی‏دهد. از آن روی که در این دوره فعالیتهای فکری، علمی و عملیاتی با مدیریت آمرانه صورت می‏پذیرد، مجالی برای ارائه آثار هنری، که قاعدتا باید از درون بجوشد، وجود ندارد. به این دلیل، خلق آثار ادبی در همان حیطه‏ای که دستگاه حکومتی مجاز می‏داند صورت می‏پذیرد. بدیهی است که یکی از دلائل پرداختن ادبا به تحقیقات ادبی مربوط به ایران باستان، علاوه بر حاکمیت گفتمان مسلط، ترس و نگرانی از ورود در آثاری است که می‏تواند به تحریک دستگاه پلیسی بینجامد. بنابراین، پرداختن به آثار خنثی، وحتی مورد حمایت رژیم، توجه کلی ادبا را به خود جلب می‏نماید. مؤلفه‏های اصلاح‏طلبی در این دوره بیشتر ناظر بر کیفیات روابط اجتماعی، نقد خلقیات ایرانی، خاصه نقد غیر صریح بوروکراسی‏حاکم و وضعیت زنان است. مفاهیم سیاسی و اجتماعی، در این مقطع، آمیخته به نوعی اخلاق‏گرایی و اصلاح رفتاری است، گرچه مؤلفه تجددگرایی و ملی‏گرایی، اگر آن را دارای ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بدانیم، به نقطه اوج خود می‏رسد. علت این امر حمایت دستگاه حاکمه و فضاسازی ادبای درباری است. این دوره، دوره بازنگری مجد و عظمت گذشته ایران و یادآوری افتخارات گذشته است که البته گامهای ابتدایی آن در همان دوره اعتراض برداشته شده بود. در این عصر، علاوه بر به اوج نشستن نظریه‏پردازیها، این آرمانها جنبه عملیاتی پیدا می‏کنند. منجی‏خواهی، ضرورت وجود دیکتاتوری صالح و تأسیس دولت ملی یا حکومت متمرکز و وحدت ملی و حاکمیت ایرانی با همان عظمت گذشته از رئوس آثار ادبی این دوره است. ناسیونالیسم این دوره، به علت خصلتهای نوستالژیک، بیشتر جنبه رمانتیک و گذشته‏گرا پیدا می‏کند؛ و از سوی دیگر، با فکر تجدد گره خورده شاکله فرهنگ وقت را پی می‏ریزد. در بطن این دوره، به تدریج، با ورود تحصیلکردگان در غرب در امور ادبی و فرهنگی کشور، رویکردی جدید آغاز می‏گردد که خود به خلق آثار ادبی مدرن، همراه شکل‏گیری تأسیسات مدرن فرهنگی، می‏انجامد. صادق هدایت وبزرگ علوی، از تأثیرپذیرفتگان آراء مارکسیستی، در زمره همین گروه و از پیشگامان آن هستند. قبل از پرداختن به مناسبات فرهنگی و وضعیت ادب و هنر در دوره پهلوی اول، باید در ابتدا به میراث ادبی و هنری دوره قبل به اختصار اشاره کنیم. نثر قبل از مشروطه را نثری متکلف، منشیانه، دیوانی، و مستوفیانه، رسمی و حکومتی و درباری می‏نامند که این خود ریشه در سنت داشت. اصولاً نثر ادبی فارسی تا دوره تیموریان، و حتی عصر صفوی، صرفاً برای خواص، یعنی امیران و وزیران و اهل فن، و دارای ویژگیهای فوق بود. از سده نهم و آغاز سده دهم زبان گفتاری ویژگیهای قبلی خود را از دست می‏دهد و مردمی می‏شود وتنها از آن زمان است که مردمی شدن ادب و هنر، رواج و رونقی به فرهنگ توده می‏بخشد.3 نثر منشیانه قاجاری از قبیل نوشته‏های قائم‏مقام فراهانی و مجدالملک سینکی (صاحب رساله کشف‏الغرایب مشهور به رساله مجدیه) مانند پل ارتباطی تکلفات نثر گذشته را کنار می‏گذاشت و سادگی و رسایی را وارد نثر جدید می‏کرد و در اتصال با نثر مشروطه روایی و همه فهمی را در نثر جدید به ارمغان می‏آورد. قائم‏مقام در نثر و نظم متجدد بود، اما بنا و پایه اساسی قدیم را حفظ می‏کرد. او در آثار خود افکار نو و ظرافتکاریهای تازه‏ای ارائه داد. چنین رویکردی محصول سالهای پایانی قرن سیزدهم بود، سالهای قبل‏تر از زمان اقدامات امیرکبیر که حس نوجویی و نوپروری در تجددگرایان خاندان قاجار (: شامل شاهزادگان و فرزندان عباس میرزا) که آشنا با مفاهیم جدید بودند، وجود داشت. ... ولی پس از آمدن امیرکبیر یکباره حزب قدیم با ریش و کلاه دراز و شال و کمر و قبای سه چاک وکفش صاغری و موازنه و سجع و مراعات نظیر و کثرت مترادفات عربی و فارسی و انبوه شواهد و استدلالات، همه رو به قهقرا نهادند. ریش‏تراشی و سرداری و کلاه کوتاه و زلف یکدست وکفش ارسی و نثر ساده و مراسلات مختصر و زبان فرانسه و کتاب چاپی و روزنامه و عکاسی و خط نستعلیق خوانا و جمع و خرج مملکتی مطابق کتابچه و دستورالعمل و سرباز نظام و مدرسه دارالفنون و قراولخانه در محلات و غیره روی به اعتلاء و ارتقاء نهاد.4 با این حال، آن انقلاب مشروطه و سپس تحولات بعد از آن بود که ضرورت به‏کارگیری نثری جدید را در پیکره فرهنگ جامعه ایجاب می‏کرد، زبانی که بتواند در بین توده مردم راه پیدا کند و ندای آزادیخواهان ضد استبداد را به مردم برساند. همان‏گونه که ساخت اجتماعی و سیاسی اقتصادی و فرهنگی جامعه ایرانی در برخورد با عوامل و ایده‏هایی که از جهان بیرون به ویژه از اروپا و آمریکا به درون آن سرریز کرده، دچار بحرانهای سخت و دگرگونیهای ژرف بوده است، زبان نیز همچون رابطه اساسی این جامعه، بیرون از آن و در نتیجه‏بردار اصلی همه این بحرانها و دگرگونیها یعنی بردار ایده‏ها و اندیشه‏ها و گفتمانها هم در پدیدآوردن آن بحرانها و دگرگونیها نقش بنیادی داشته و هم خود از آنها اثر پذیرفته است.5 در همین دوره بود که نظم جایگاه والای خود را به تدریج از دست داد و در عوض نثر جایگاهی رفیع برای خود پیدا کرد، چرا که مدرنیسم بیشترین تأثیر را بر نثر و سپس نظم گذاشت. گرچه نظم نیز زیر تأثیر امواج مدرنیسم دیگر بیانی اشرافی و درباری نداشت و شعرا، با به کارگیری مفاهیم و واژگان عامیانه، سعی کردند با مخاطبان خود بسیار ساده و صریح سخن بگویند. گرچه دهخدا زبان عامیانه و طنز را وارد ادب فارسی کرد و بعد از آن متون نقد ادبی جمالزاده را به عنوان پیشاهنگ عصر جدید ادب فارسی معرفی کردند ولی قبل از آنها متجددینی نظیر طالبوف و آخوندزاده و زین‏العابدین مراغه‏ای حداقل زمینه‏هایی را در این راستا فراهم ساخته بودند. جمالزاده در همین رابطه نوشت: ایران امروز در جاده ادبیات از اغلب ممالک بسیار عقب است. در ممالک دیگر ادبیات به مرور زمان تنوع پیدا کرده و از پرتو تنوع روح تمام طبقات ملت را در تسخیر خود آورده و هر کس از زن و مرد و دارا و نادار، از کودک دبستانی تا پیران سالخورده را به خواندن راغب نموده و موجب ترقی معنوی افراد ملت گردیده است. اما در ایران ما بدبختانه عموما پا از شیوه پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی، که مشهور جهان است، در ماده ادبیات نیز دیده می‏شود. به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم در دست می‏گیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلاً التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته‏های ساده و بی‏تکلف را به خوبی می‏توانند بخوانند و بفهمند هیچ در مد نظر نمی‏گیرد و خلاصه آنکه پیرامون «دموکراسی ادبی» نمی‏گردد.6 1. رنه ولک، آوستن وارن. نظریه ادبیات. مترجمان ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373. ص 99 . 2. قیصر امین‏پور، «از ادبیات انقلابی تا انقلاب ادبی»، کیان، ش 40، س 7، بهمن و اسفند 1376 . 3. نک: حسینعلی بیهقی. پژوهش و بررسی فرهنگ عامه ایران. تهران، آستان قدس، 1367. ص 50 . 4. محمدتقی بهار، سبک‏شناسی، ص 371 . 5. داریوش آشوری. بازاندیشی زبان فارسی. تهران، نشر مرکز، 1372. ص 10 . 6. قصه‏نویسی محمدعلی جمالزاده. به کوشش علی دهباشی. تهران، شهاب ثاقب و سخن، 1378. ص 223 . منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سیاه‌نمایی اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی ایران از سوی مطبوعات در دوره دوم نخست‌وزیری مصدق

محمدحسن پورقنبر برپایی جبهه ملی در اواسط آبان 1328ش، به رهبری مصدّق و کاشانی، منجر به نزدیکی دو طیف ملّی و مذهبی، و در نتیجه آن نیز حضور یک ائتلاف قدرتمند متشکّل از نیروهای ملّی‌گرا و مذهبی در عرصی سیاسی ایران شد. جبهه سیاسی مذکور، به خاطر مخالفت قاطعانه با مداخلات بیگانگان در امور داخلی ایران و اصرار بر کاهش اقتدار سیاسی دستگاه سلطنت، و همچنین با داشتنِ دو رهبر بانفوذ و وجیه‌الملّه یعنی مصدق و کاشانی، خیلی زود به مهمترین جریان سیاسی کشور تبدیل شده، طیفهای دیگر، به ویژه سلطنت طلبان را تحت‌الشعاع خود قرار داد. سیر صعودی شتابناک جبهه ملی در صحنه قدرت سیاسی ایران، زمانی به نتیجه منجرگردید که تقریبا هجده ماه بعد از تشکیلِ جبهه، شخصِ اولِ آن، نخست وزیر ایران شد. قرارگرفتنِ مصدق در این منصب کلیدی و مهم، حضور پُررنگ عناصر مرتبط با این جریان در سازمانهای اجرایی و ساختار دولت را به همراه داشته، ازینرو، چالش میان جبهه و مخالفان، علی الخصوص درباریان و طرفداران سلطنت، تشدید گردید، تا آنکه در نهایت، به قیام سی تیر1331ش انجامید. رویداد مذکور، که با همراهی تمام قد آیت‌الله کاشانی و حمایت راسخِ مردم ایران، به ثمر نشست، بیش از پیش خشمِ مخالفان دولت ملی را برانگیخت، و اگرچه به خاطر نیروی مردم، جرات مقابله از طریق قوه قهریه و رویارویی مستقیم با دولت را نداشتند، اما از طرق مختلف و به صورت غیرمستقیم، درصدد تزلزلِ پایه‌های آن برآمدند. یکی از این ترفندها، ارائه رویکردِ کاملا بدبینانه به شرایط اجتماعی ـ اقتصادی کشور و تیره و تار نشان دادنِ وضعیت زیستی جامعه ایران، توسط مطبوعات بود. این نگرش منفی‌انگارانه، نه فقط از سوی مخالفانِ مصدق و دولت، بلکه از طرف برخی نشریات نیز (عمدا یا سهوا) در اذهان عمومی تزریق گردید، که این مطالب، طبیعتا می‌توانست در تخریب وجهه مصدق و دولت او در اذهان عمومی تاثیرگذار باشد، و در نهایت، راه را برای انجام کودتای 28 مرداد 1332ش هموار نماید. این مقاله، درصدد است تا نگاهی مختصر به مطالب موردنظر بیندازد. روزنامه «مرد امروز» که در آن مقطع، با مدیریت امیرهوشنگ شمس مستوفی منتشر می‌گردید، از همان نخستین ماه بعد از واقعه سی تیر، رویکردی شدیدا غیرخوشبینانه نسبت به مسائل کشور به جامعه تزریق نمود: ما بشاه و مصدق می‌گوئیم: که در وضع حاضر مملکت رو به انقراض می رود! طوفان انقلاب وزیدنی است، امروز یا فردا! دارم کم کم از همه چیز و از همه کس مایوس میشوم... دارم از فرط تاثر و تفکر به حال این ملت اسیر بلاتکلیف به آستانه مرگ نزدیک میشوم! دارم فریاد میزنم ای وای... این چه مملکتی است؟ این چه جهنم الیم و دوزخ روحکشی است!... اینها میگویند بشما چه مربوط که ملت به سکرات مرگ افتاده است بشما چه مربوط که مملکت در شرف اضمحلال و انقراض است... بشما چه مربوط که مردم فاقد ضروری‌ترین وسایل زندگی می باشند... 1 شمس مستوفی که به اصطلاح، دلی پر خون از شرایط موجود کشورش و وضعیت ایران داشت، از همه کس و همه چیز ناامید شده بود، چنان که در عبارتی دیگر از روزنامه مرد امروز، چنین آمده است: مملکت را به کجا میبرید؟ همه از این اوضاع ناراضی اند حتی شخص دکتر مصدق ، همه از آینده تاریک و مبهم هراس دارند و اظهار نگرانی می کنند حتی آیت الله کاشانی، همه بهم افترا و تهمت میزنند حتی اعضای جبهه ملی... همه از مقام و موقعیت خود و مملکت سواستفاده میکنند حتی آقازاده‌های کاشانی... همه بیکدیگر دروغ میگویند و در عین حال متحدا علیه مصالح مردم اقدام می کنند حتی وزرای کابینه ملی... همه و همه برای اشتعال این جهنم هیزم و سوخت جمع‌آوری میکنند و در عین حال همه از شرر جانگدازش رنج برده و در زحمت‌اند. 2 روزنامه «نبرد ملت» با مسئولیت کرباسچیان، در همان برهه زمانی نزدیک به قیام سی تیر1331ش که هنوز نیروهای مذهبی و ملّی با یکدیگر متحد بوده، و مصدق با حمایت کاشانی، بار دیگر توانست قدرت را به دست بگیرد، شدیدترین حملات را علیه نخست وزیر در دستور کار داد و از هر راهی برای کاهش وجهه او استفاده می‌کرد: « دین و وطن در خطر است... امروز کار افلاس و بدبختی مصدق به جائی رسید که میخواهد بقیمت ادامه حکومت جابرانه خود زنجیر کُشنده‌ای را که از خون میلیونها بشر تیره روز، ننگین شده است به گردن نحیف این ملت مفلوک نهاده و با کوچ دادن میلیونها بشر دربدر و گرسنه یک قربانی دیگر بر قربانیان مسلح سرخ بیفزاید». 3 این روزنامه، تا پایان دولت مصدق، به طور مستمر و مداوم، شدیدترین حملات را نثار او نموده، بطوری که در راستای ترغیب مردم علیه دولت‌اش، در چند روز منتهی به کودتا آورده است: «اتحاد همگانی و قیام رشیدانه برادران مسلمان تنها ضامن بقا و دین وطن و یگانه وسیله نجات خلق مسلمان ایران از مفاسد اخلاقی، بحران اقتصادی و خطرات مهلک داخلی و خارجی است» 4، و این همان روزنامه‌ایست که بلافاصله در اولین شماره‌اش بعد از وقوع کودتا 28مرداد نوشت: «آتش خشم و غضب ملت مسلمان و ضداجنبی جز به ریختن خون دشمنان دین و وطن و ناموس جاسوسان کمونیزم و عمال بیشرم اجنبی خاموش نخواهد شد اگر حکومت انقلابی سرلشگر زاهدی کمترین ارفاقی نسبت به جاسوسان و جنایتکاران بنماید بزرگترین خیانت را به دین و خلق و وطن نموده است». 5 نشریه «کاویان» که توسط ربیع مشفق همدانی اداره می‌شد نیز با بزرگنمائی معضلات و تاکید بر نارسائیهای اجتماعی ـ اقتصادی جامعه، درصدد بود تا ازین طریق، هشداری به نخست وزیر و عناصر دولت او بدهد. این روزنامه در یکی از شماره‌های خود از تشدید و افزایش بیش از پیشِ نومیدی مردم ایران به خاطر اهمال و قصور برخی عناصر دولت وقت صحبت به میان آورده و از زمامداران امور خواسته که به احتیاجات فوری «ملت محروم ایران» توجه نمایند. 6 این مجله در یکی دیگر از شماره‌هایش در ماههای منتهی به کودتا، این طور آورده است: بحران اقتصادی، ترقی سرسام‌آور قیمت زندگی، عدم لیاقت عده کثیری از اعضای دولت و کسانیکه مقامهای حساس را احراز کرده‌اند فرصتی به دست مخالفین داد که آنچه در نیرو دارند برای ساقط کردن دولت و تولید هرج و مرج و آشفتگی به کار برند... هرگاه دولت جدا برای خنثی کردن نقشه مخالفین اقدام نکند و از طرف دیگر برای پایین آوردن قیمت زندگی کاری نکند احتمال می‌رود مخالفین مشکلات جدیدی برای دولت ایجاد نمایند و حوادث ناگواری بوجود آورند. 7 نشریه «نور آزاد» که به مسئولیت سیدحسین کروبی در تبریز چاپ می‌شد، مناقشات اجتماعی و همچنین منازعات سیاسی را که سبب افتادنِ چرخهای کشور در سراشیب سقوط می‌گردید، مورد توجه قرار داد: در پرتگاه اضمحلال: در کشوری که از متصدیان عالی مقام امور تا افراد عادی بیکاره، یک فردی عالم و عامل بوظیفه نتوان یافت، در کشوری که زعمای قوم و پیشوایان ملت عالما و عامدا برای نفع شخصی و حفظ مقام لجام گسیخته به ترک وتاز مشغول بوده... در کشوری که مالک و زارع، کارفرما و کارگر، تاجر و کسبه، پیر و جوان، دارا و ندار، روشنفکر و خرافاتی، در یک کلمه تمام افراد ملت از هر طبقه و از هر دسته، بر علیه یکدیگر قیام نموده و جز محو و نابودی همدیگر هدفی ندارند، چه امید و خیر و چه امید سعادت و موفقیت توان داشت؟... تاجر، کارفرما روشنفکر، نظامی، دارا، جاهل، مامورین کشوری، عوام، کارگر، جوان، پیر همه تیشه به ریشه همدیگر می‌زنند ولی نمیدانند که این راه جز سقوط مملکت به جائی منتهی نمیشود. 8 بعد از آنکه مصدق توانست، علی رغم تمام چالشها، اختیارات یک ساله را از مجلس و شاه دریافت کند، نشریه فکاهی «توفیق» با مسئولیت محمدعلی توفیق، با دستاویز قرار دادن این مسئله، با زبان طنز و کنایه، مصدق را آماج حملات‌اش قرار داد، چنان که در یکی از شماره‌های نشریه مذکور چنین امده است: دو کلمه با پیشوا، خوب جناب پیشوا این سفر میخوام باهات چند کلمه خودمانی صحبت کنم الحمدالله اختیارات یکساله رو گرفتی و خیالت راحت شد حالا برو تخت و با خیال راحت زیر پتو بخواب و مذاکرات نفت و ادامه بده همه مون میدونیم که نمیذاری سر قضیه نفت کلاه سرت بذارن ولی بالا غیرتا... جون ننه حسنی یا مرگ اصغری به همین نفت اکتفا نکن بیا و یه فکری هم به حال ملّت فلکزده بکن دیگه یکسال اختیارات تام گرفتی و خیالت راحته... 9. در این میان، علاوه بر نشریات علی الظاهر بی طرف، مطبوعات مخالف مصدق، با نیرویی مضاعف و البته عامدانه در راستای تخریب پایه‌های دولتِ وقت، به اغراق و بزرگنمائی کاستیها و عیوب جامعه ایران در زمینه اجتماعی و اقتصادی مبادرت ورزیده، و ریشه اصلی آن را نیز در بی توجهی نخست‌وزیر و بی کفایتی عناصر دولت عنوان می‌نمودند. عباس صبوحی که می توان او را در طیف سلطنت‌طلبان قرار داد، در نشریه «صبح وصال»، به بهانه داشتنِ دغدغه برای مشکلات مردم ایران، این طور می‌آورد: تصویب قانون انتخابات که حق رای را به باسوادان تفویض نماید از خواسته‌های مردم روشن ضمیر این مملکت می‌باشد آقای دکتر مصدق! اکنون که لایحه اختیارات به تصویب مجلسین رسیده و با فداکاری افراد دستجات مختلف شما مجددا زمام امور کشور محروم و ستمدیده ما را به دست گرفته‌اید و اوضاع و احوال نیز به دلخواه شما و یاران شما جریان دارد و هیچ یک از فئودالهای زالوصفت، یارای کوچکترین مخالفتی ندارند شایسته است لایحه انتخابات را اجرا نمایید. 10 لطف‌الله ترقّی وکیل پایه یک دادگستری، که در راس نشریه «ترقی» به روزنامه‌نگاری نیز می‌پرداخت، نه به صورت کاملا مستقیم، بلکه همانند صبوحی در صبح وصال، به طور تلویحی مصدق و دولت او را در نوک پیکان حملات لفظی‌اش، مبنی بر علت اصلی نابسامانی اقتصادی جامعه ایران، قرار می‌داد. برای نمونه، در یکی از شماره‌های خود، با نقل قول از یک روزنامه سوئیسی، اوضاع ایران را ترسیم نمود. در واقع، درج این مطالب را می‌توان، کوششی از سوی ترقی برای نابهنجار جلوه دادن شرایط کشور در زمان زمامداری مصدق دانست. در حالی که روی سخنِ او، نخست‌وزیرِ وقت ایران بود، با اینحال، سعی کرد تا فقط بعنوان یک مترجم و انتقال دهنده مطالب یک روزنامه خارجی به مردم ایران نشان دهد: انگلیسیها حکومت مصدق را به رژیم فرانکو و موسولینی تشبیه میکنند! یک روزنامه سویسی مینویسد به زودی بیکاران تهران و آبادان مانند گرگهای گرسنه دندانهای خود را به دکتر مصدق نشان خواهند داد. نطق شنبه گذشته مصدق را مطبوعات انگلیسی بعنوان اعلام شکست علنی دکتر مصدق تلقی کردند. به عقیده دیگر مطبوعات اروپائی، مصدق با این نطق، شکست و ناکامی خود را در حل قضیه نفت علنا اعتراف کرده و گفت که با وجود موفقیت در اخراج انگلیسیها از ایران، هدف مطلوب حاصل نشد. روزنامه سویسی در مقاله‌اش مینویسد بیش از یکسال از تاریخی که دکتر مصدق با نطقهای پرسروصدای خود وعده یک آینده سعادتمند و درخشان را به ملت خود میداد نمیگذرد که خود او با نطق گریه‌آلود تازه‌ای تمام وعده‌های گذشته خود را پس میگیرد و بجای اینکه یکبار دیگر ملت خود را با وعده‌های طلائی دلخوش کند آنها را به تحمیل شدائد و مصائب بیشتری دعوت مینماید... در پایان مقاله خود مینویسد آنچه را که دکتر مصدق نمیتواند درک کند درجه تحمل مردم در برابر فقر و فلاکت و فشار اقتصادی است سیاست مبهم و بی‌اعتنایی او به فقر و بدبختی روزافزون مردم بالاخره روزی را پیش خواهد آورد که فوج بیکاران تهران و اصفهان و آبادان و دیگر نقاط ایران چون گرگهای گرسنه در خیابانها به راه می‌افتند و با یک انقلاب خونین اساس حکومت او را واژگون سازند شاید خود دکتر مصدق همچنین روزی را پیش بینی بکند. 11 اگر صبوحی و ترقی سعی می کردند به صورت غیرمستقیم و تلویحا، شرایط جامعه را تاریک و کِدِر جلوه داده، بدین ترتیب، وجهه دولت را زیر سوال ببرند، سیدمحمد هاشمی که او نیز در طیفِ سلطنت‌طلبان قرار داشته و در راس روزنامه «اتحاد ملّی» فعالیت می‌کرد، به نوعی در سیاه‌نمائی اوضاع پایتخت ایران اغراق نمود که کاملا مشخص و مبرهن بوده از روی خصومت و کینه‌جوئی بدین کار مبادرت می‌ورزد، و نکته جالب‌تر این که، به نحوی همه ابعاد و جوانب زندگی و حیات تهران را آشفته و ظلمانی ترسیم کرد که قابلیت سوق دادنِ هر ایرانی به سوی یاس و سرخوردگی را داشت: نفت را فراموش کنید به فجایع تهران رسیدگی نمائید مردم تاب تحمل این همه فجایع را ندارند تهران یا مرکز فجایع! نمیخواهم در طی این سطور راه اغراق بپیمایم یا دستخوش احساسات بشوم ولی منکر نمیتوان شد که در اثر گُل روی نفت وسیاست و تصادم منافع نفتی دول بزرگ در این کشور مخصوصا در این تهران خراب شده پُر از فجایع، مفاسدی بروز کرده که قوه تحمل را از همه سلب کرده است. وقت دکتر مصدق تمام صرف نفت میشود، وزراء در سنگر نشسته به هیچ کاری دست نمیزنند، سیاست خارجی از گرفتاری دولت و مصدق حداکثر استفاده را میکند و مردم را به جان یکدیگر انداخته انحطاط اخلاقی خودمان به این هرج و مرج دامن میزند و در نتیجه اوضاعی پیش آمده که امروز در خیابانهای تهران کسی به جان، مال و ناموس خود اطمنیان ندارد، جانت در خطر، مالت در معرض اتلاف و ناموست درخطر تعرض هر بی سروپایی است. پرده عصمت عمومی دریده شده زبانها باز شده الفاظ رکیک وقاحت خود را از دست داده و نتیجه این خودسری و تجرّی در بین طبقه سوم و کسانی که از لحاظ اخلاقی در درجات پست‌تر و منحط تری زندگی میکنند آن میشود که... دانشگاه متشنج و آماده زدوخورد است و تق و لق، کارخانجات تعطیل و پُر از اعتصاب،... و در میان این منجلاب پر از فجایع ما دلمان خوش است که نفت داریم و به نفت رسیدگی میکنیم و میخواهیم ایران را در روی دریای مواج نفت خوشبخت سازیم. 12 و در نهایت، روزنامه «قیام ملی» که ناشر افکار گروهی به نام «جانسپاران میهن» بود، به عنوان حامی متعصّب و دو آتشه دربار پهلوی، حملات خود را به شدیدترین وجه ممکن، از همان ماههای نخستینِ حضور مصدق در راس دولت، به نخست وزیر و مهمترین حامی او یعنی کاشانی شروع کرده بود، از هر طریق در پی ترسیمِ یک چهره زشت و نامطلوب از دولت ملّی و حامیان آن بود، چنان که در یکی از شماره‌هایش آمده است: مصدق‌السلطنه در سایه عبای کاشانی و چاقوی شعبان بی مخ: حکومت مصدق در این هشت ماه از هیچ خیانتی خودداری نکرد مردم بی چاره و بیگناه را به مسلسل بست... به مردم وعده میداد که از عواید سرشار نفت، ایران را بهشت برین کند... و کار این تبلیغات به جائی رسید که خود مصدق از عواید روزی 300هزار لیره صحبت میکرد و اطرافیان بیشرم او اعلام میکردند که به هر فرد ایرانی در روز مبلغ 183 ریال تحویل خواهد شد... مصدق در روز 3شنبه در برابر مجلس و در برابر افکار عمومی اعتراف کرد که از آدمکشی و قتل و جنایت در راه حفظ موفقیت متزلزل حکومت خائنانه خود ابا ندارد. مصدق اعتراف کرد که چاقوکشان دولتی و شعبان بی مخ به کمک مامورین پلیس روزنامه‌ها را غارت کردند و از این عمل خائنانه و بیشرمانه نیز تحسر و تاسفی ندارد. شکست روز سه شنبه در مجلس و بیداری مردم، اجامر و اوباش را به تکاپو انداخت و مصدق داغدار را به عبای کاشانی پناهنده ساخت... ما نمیدانیم این مسخره‌بازی و خیمه شب‌بازی تا چه وقت ادامه دارد. کاشانی در این کشور چه کاره است که هر روز برای مردم بدبخت و بینوای این کشور که از همه چیز محروم هستند گربه رقصانی میکند و بخشنامه صادر مینماید و با سرنوشت صدها هزار نفر جوان تحصیل کرده و شرافتمند بازی می‌کند. 13 1. مرد امروز، ش40، صص 1و2. 2. همان، ش 43، ص2. 3. نبرد ملت، ش 64، ص 1و2. 4. همان، ش74، ص 1و4. 5. همان، ش 75، ص 1. 6. کاویان، ش 32، ص 2. 7. همان، ش 32، ص 2. 8. نور آزاد، ش 14، صص 1و4. 9. توفیق، ش11، ص2. 10. صبح وصال، ش 1، ص 1. 11. ترقی، ش 46، ص 2. 12. اتحاد ملی، ش 238، ص 4. 13. قیام ملی، ش 29، ص 1 و4. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ساواک، نهادهای حکومتی و دوایر دولتی

مظفر شاهدی دخالتهای ناصواب و خشن ساواک فقط مختص مخالفان سیاسی رژیم پهلوی نبود؛ بلکه پر و پا قرص‌ترین وفاداران حکومت نیز از تیر رس مراقبتهای آزاردهنده ساواک خلاصی نداشتند و چه بسا مردمانی در اقصی نقاط کشور هم که هیچ‌گونه شناختی از مسائل و مشکلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نداشتند به انحاء گوناگون تحت فشارهای گاه و بیگاه ساواک قرار می‌گرفتند. بنابراین، ساواک خیلی زود نشان داد که در ناراضی‌سازی و مخالف‎ کردن اقشار مختلف مردم کشور با حکومت تبحر تام دارد. تمام وزارتخانه‌ها، دوایر ریز و درشت دولتی، مؤسسات و کارگاههای اقتصادی تجاری، خدماتی، فرهنگی و ... دولتی و خصوصی، همواره تحت کنترل و مراقبتهای آزاردهنده مأموران پرشمار ساواک قرار گرفتند. ضمن اینکه نمایندگیهای سیاسی و سفارتخانه‌ها و صاحبان مشاغلی که در کشورهای خارجی فعال بودند... دائماً سایه سنگین ساواک را بر روی فعالیتهای خود احساس می‌کردند. بدین ترتیب، در بسیاری از اقداماتی که در مجموعه دوایر دولتی و حکومتی در داخل و خارج از کشور صورت می‌گرفت، ساواک دخالت می‌کرد 1 و در تصمیم‌سازیهای ریز و درشت حضور فعالی داشت. ازجمله، ساواک قادر بود: تصمیمات وزارت پست و تلگراف و تلفن را کنترل و ملغی کند. دستگاههای ارتباطی باید با اجازه ساواک واگذار می‌شد. فی‌المثل نصب دستگاه تلکس در هر سازمان محتاج اجازه مخصوص ساواک بود و نام مسئوول تلکس را باید به ساواک بدهند. اما به ندرت دستورالعملها به نام ساواک داده می‎شد. بلکه بالعکس ساواک از پشت پرده عمل می‌کرد و به وزارتخانه‌ها دستور می‌داد که به نام خود عمل کنند و به این ترتیب ارتباط مستقیم خود را با یک عمل یا تصمیم پنهان نگاه می‌داشت. فعالیتهای ساواک به‌طور کلی نه تنها کارهای ماشین اداری را مختل می‌کرد بلکه بازده آن را هم به شدت پائین می‌آورد. فی‌المثل ساواک حتی می‌توانست در صدور اجازه تأسیس کارخانجات، واردات دستگاههای خاص (فروش رادیوهای موج کوتاه و سیستمهای ردیابی تحت عنوان مصالح امنیتی به مردم ممنوع بود و این امر اغلب موجب درگیری وزارت بهداشت که به خاطر بیمارستانها محتاج این سیستمهاست با ساواک می‌شد) و خارج کردن اجناس از گمرک هم دخالت کند. در هر حوزه‌ای که کمترین ارتباط با امنیت ملی در آن تصور می‌شد، ساواک در مورد استخدام افراد حق وتو داشت. این امر فی‌المثل در فرودگاه مهرآباد موجب اشکالات عدیده‌ای در امر یافتن افراد فنی متخصصی که بتوانند از سد امنیتی ساواک بگذرند، شد. 2 اینگونه اقدامات غیراصولی ساواک و مشکل‌سازیهای آزاردهنده و بدون منطق و نیز «این دخالت دایمی، یا ترس از دخالت، موجب اصطکاک شدیدی میان ساواک و برخی از مقامات ارشد شد. از آنجا که مستخدمین دولت از ساواک می‌ترسیدند خود را پشت سنگر دستورات مقامات مافوق و مقررات مختلف پنهان می‌کردند و تمایلی به گذر از مرزهای محدود مسئولیت بوروکراتیک نداشتند و این اوضاع چیزی نبود که ابتکار فردی تشویق کند. این نتایج که از بسیاری جهات ضد تولیدی و ضد خلاقه است، بهایی است که برای ایجاد امنیت تحت این پوششها پرداخت می‌شد. با توجه به احساس عدم تأمینی که در شاه سابق وجود داشت و طبیعت بدون کنترل قدرت ساواک شدت عمل ناگزیر و در بطن سیستم بود.» 3 شمس‌الدین امیرعلایی در کتابش «صعود محمدرضاشاه به قدرت و...» به حضور سنگین، خشن و آزار دهنده‎ ساواک در تمام شئون کشور به‌ویژه در دوایر و وزارتخانه‌های دولتی، دانشگاهها، هتلها و ... اشارات جالب توجهی دارد: ساواک همه جا حاضر است. هر مقام عالی رتبه، هر معاون وزیر و حتی هر وزیری یک مأمور ساواک مراقبت دارد یعنی سایه پنهانی و سری که تمام عمل و رفتار آنان را تحت نظارت دارد و حق دارد که به رفتار آنان و حرکتشان نظارت نماید به همین نحو، در تمام کارخانجات و کارگاههای کشور این رویه جاری است: خصوصاً در سازمان شرکت نفت ایران، که امروزه به وسیله دکتر اقبال اداره می‌شود. در دانشگاه یک مأمور ساواک برای هر دانشجویی گمارده شده‌ است. بین اشخاص هنگام صرف شام و پذیراییها هیچ‌گاه نمی‌توان اطمینان داشت که کسی نزدیک شما به جاسوسی اشتغال ندارد و به ساواک وابسته نیست. در واقع این دستگاه یک دستگاه رعب و وحشت است و کابوسی است که بر تمام شئون افراد حکمفرمایی دارد. خصوصاً در هتلها مثل هیلتون و هتل ونک و انترـ کنتینانتال، این هتلها همیشه پر است به طوری که مجبور شدند قسمتی بدان اضافه کنند. در حقیقت این هتلها مرکز پایتخت شده و مملو از جمعیت مقاطعه‌کاران و سرمایه‌داران بین‌المللی است و زنهای فتان در آنجا فراوانند. اینها در همه‌جا رفت و آمد می‌کنند و گیرنده می‌گذارند و محرمانه داخل اطاقها می‌شوند و به بازرسی می‌پردازند اگر موقعی وسط روز در اطاقهای خودتان وارد شوید مشاهده می‌کنید که آقایی یا خانمی مشغول خالی کردن چمدان یا کشوی میز شما می‌باشد، بهتر این است که در این موارد سکوت کنید و ناراحت نشوید و حتی چای هم با آنها بنوشید. ولی هیچ‌گاه نبایستی با آنها وارد بحث و گفتگو شوید و یک مقاطعه کار نقل می‌کرد که شبی در اطاقش را کوفتند به محض اینکه باز کرد زن فتانی خود را به آغوش او انداخت و اظهار داشت که همسایه اطاق مجاور است و هنگام شام خوردن او را دیده است و چون تنهاست خواسته است نزد او بیاید، ولی چون مقاطعه‌کار مزبور حس کرد که این یک دام است موذیانه او را روانه کرده و به استراحت پرداخته بود. پنج دقیقه بعد کسی با کلید یدکی درب را باز کرده ‌بود و در برابر دوربین عکاسی قرارگرفته بود، بعدها معلوم شد برای پرونده‌سازی است که او را تحت فشار قرار دهند و پولهایی از او بگیرند... 4 اثرات سوئی که اینگونه اقدامات ساواک در روند رو به گسترش مخالفتهای جامعه با حکومت پهلوی برجای می‌نهاد، قابل توجه بود. در چنین شرایطی بود که ترس از حضور پیدا و پنهان مأموران و جاسوسان ساواک در چهره‌ها و هیأتهای مختلف، زندگی اقشار گسترده‌ای از مردم را از روند عادی خارج ساخته و با دشواریهای گوناگونی مواجه نمود که دیگر تمامی نداشت. شمس‌الدین امیرعلایی به موردی دیگر از رفتارهای سبعانه ساواک با مردم چنین اشاره کرده‌ است: یک مهندس فرانسوی که از مارس 1973 تا فوریه 1974 در مرخصی بود برای ما نقل کرد که دو مهندس اقتصادی ایرانی در همان دفتری که او مشغول کار بوده به کار اشتغال داشته و او مخالف رژیم بود، اما کمونیست نبود. صبحگاهی برای کار به دفترشان نیامدند. معلوم شد بازداشت شده‌اند. سه هفته بعد یکی از آنها آزاد شد و پدرش او را نشناخت. چه به کلی چهره‌اش تغییر کرده بود. زیرا تمام روزها شکنجه می‌شد و دیگر هیچ‌گاه دیده نشد و نابود شد. همین مهندس می‌گوید که منشیهایی که با مقاطعه‌کاران و مهندسین خارجی همکاری می‌کنند همیشه از طرف ساواک منصوب می‌گردیدند، برحسب گفته او یک معاون وزیر فعلی به این جهت به این پست برگزیده شده که آدم ساواک می‌باشد. هم او می‌گوید خصوصاً شبها از رفتن در میکده‌ها و مراکز تجمع برای خوشگذرانی باید پرهیز کرد. چه اینک به تحریک ساواک ناشناسی با شما برخورد می‌کند، که از ساواک بدگویی می‌کند و نود و نه درصد این شخص آدم ساواک است، البته راجع به شکنجه مشکل است از اشخاص تحقیق صحیح کرد. 5 علاوه بر آن، مجلس شورای ملی و نمایندگان آن نیز تحت سیطره اطلاعاتی و کنترلی ساواک قرار داشتند. ساواک در رد یا تأئید صلاحیت کاندیداهای نمایندگی نقش بلامنازعی ایفا می‌کرد و در تمام دوران حضور نمایندگان در مجلس نیز آنان را تحت کنترل و مراقبتهای شدید قرار می‌داد و در تصمیم‌‌سازیهای مجلس شورای ملی و نمایندگان آن بالاخص پس از تشکیل حزب رستاخیز نقش ساواک شدیدتر شد و این خود به عاملی مهم در گسترش نارضایتیهای عمومی تبدیل شد. همچنان که یکی از آگاهان به امور در همان روزگار می‌نویسد، با تأسیس حزب رستاخیز: «شاه البته دیگر نمی‌توانست به داشتن یک نام سیاسی پارلمانی تظاهر کند. ولی حقیقت این است که قبلاً هم چنین ادعایی از جانب شاه پذیرفته نبود. چرا که وقتی کنترل مجلس را ساواک به دست داشت و نمایندگانش نیز با رأی آزاد مردم انتخاب نمی‌شدند، ادعای وجود یک نظام سیاسی پارلمانی در کشور واقعاً بی‌محمل بود». 6 همزمان با مجلس شورای ‌ملی، احزاب دولتی نیز که از اوایل سال 1336 کارشان را آغاز کرده بودند، تا واپسین روزهای فعالیت تحت کنترل و مراقبتهای متعدد ساواک قرار داشتند و مشکل‌سازیهای ساواک برای اعضاء این احزاب تمامی نداشت. در حالی که اعضای این احزاب از میان وفاداران به رژیم پهلوی برگزیده می‌شدند و هدایت آنها نیز ارتباط مستقیمی با اراده شخص شاه داشت. بدین ترتیب، در حالی که با سرکوب و از میان برداشته شدن احزاب و گروههای سیاسی مستقل و مخالف طی سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 دیگر تشکل فعال مخالفی در کشور وجود نداشت 7 و این خود از مهم‎ترین عوامل گسترش مخالفتها با حکومت محسوب می‌شد، حتی وفاداران به حکومت در احزاب دولتی و فرمایشی آن روزگار هم هیچ‌گاه بستری مناسب برای فعالیت و خدمت‌رسانی به حکومت پیدا نکردند که در این میان ساواک نقش کمی نداشت.‌ 8 سختگیری ساواک بر مردم به‌ویژه، پس از تأسیس حزب رستاخیز نمود بیشتری یافت. به طور تهدیدآمیزی اعلام شد هر کس از عضویت در حزب رستاخیز ـ یگانه حزب موجود ـ طفره رود مشکلات عدیده‌ای پیش‌روی خواهد داشت و همزمان با آن ساواک، فشارهایش را بر مخالفان سیاسی حکومت افزود. ماههای آغازین شکل‌گیری و تأسیس حزب رستاخیز مقارن با اوج خشونتهای ساواک در حق مخالفان حکومت بود. به نوشته ستاره فرمانفرمائیان: به‌زودی بر همه آشکار شد که عضو نشدن در حزب رستاخیز به عنوان مخالفت با انقلاب شاه و مردم تلقی خواهد شد. ساواک بی‌درنگ قدرت اجرایی حزب را به‌دست گرفت و همه روشنفکران ناراضی کشور مانند شعرا، نویسندگان، آموزگاران و هنرمندان را به این بهانه راهی زندان کرد تا با فشار و تهدید و ضرب و شتم، سرانجام مقابل دوربین تلویزیون شاهنشاهی ظاهر شوند و ابراز پشیمانی کنند. شماری از روحانیون بزرگ یا تبعید و یا زندانی بودند. حالا دیگر در هر خانواده، پدر، برادر، قوم و خویش و یا دوستی وجود داشت که از او خبری نمی‌رسید و مفقودالاثر بود. 9 1. رابرت گراهام، ایران سراب قدرت، ترجمه فیروز فیروزنیا، تهران، انتشارات کتاب سحاب، 1358، ص 178. 2. همان، صص 178- 179. 3. همان، ص 179. 4. شمس‌الدین امیرعلایی، صعود محمدرضاشاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، تهران، انتشارات دهخدا، 1361، صص 340- 341. 5. همان، ص 341. 6. مینو صمیمی، پشت پرده تخت‌طاووس، ترجمه حسین ابوترابیان، چاپ دوم، تهران، موسسه اطلاعات، 1368، ص 204. 7. ساواک عامل وحشت، چاپ اول، تهران، جهان کتاب، 1379، صص 183- 186. 8. مارک. ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه جمشید زنگنه، چاپ اول، تهران، انتشارات رسا، 1371، صص 326- 333. 9. ستاره فرمانفرمائیان، دختری از ایران، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، چاپ اول، تهران، انتشارات کارنگ، 1377، ص 344. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

فرایند تحمیل قرارداد کنسرسیوم نفت به حکومت کودتا

مظفر شاهدی کودتای تاسف‌بار 28 مرداد 1332 نقطه عطفی تعیین کننده در سلطه سراسر گسترش یابنده و بدون رقیب آمریکا بر ایران (در شئون مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی و حتی فرهنگی) طی 25 سال و در واقع دوره پایانی حیات رژیم استبدادگرا، مردم‌ستیز، قانون‌گریز و سلطه‌پذیر پهلوی بود. در این میان آنی‌ترین و در عین ‌حال از منظر سلطه‌جویان آمریکایی و انگلیسی شیرین‌ترین نتیجه این کودتای شرم‌آور و غیرانسانی در بلااثر شدن و نادیده گرفته شدن قانون و نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران و انعقاد قرارداد کنسرسیوم نفت ایران متبلور گردید. بدین‌ترتیب بود که آمریکاییان پس از حدود پنجاه سالی که به‌طور پیدا و پنهان، در سودای سهیم شدن در منابع سرشار نفت ایران بودند و در این راستا، بارها، تلاشهای سلطه‌جویانه آنان، عمدتاً، از سوی رقبای انگلیسی آنان برای حضور در مناطق نفتی ایران و نیز دولت روسیه ‌تزاری و سپس شوروی عقیم مانده بود، بالاخره اولین پاداش بزرگ خود را از قبل مشارکت تعیین‌کننده در جریان کودتای 28 مرداد 1332، که به معنای اسارت گرفتن ملت ایران بود، در جریان عقد قرارداد ستم‌کارانه کنسرسیوم نفت ایران دریافت کردند. هرچند موضوع تقسیم غنایم نفت ایران، از مدتها قبل از وقوع کودتا حل شده بود و کودتاگران آمریکایی و انگلیسی پس از توافق نهایی بر سر تقسیم دوباره حوزه‌های نفتی ایران فرایند طراحی و نهایتاً اجرای کودتا را طی کرده بودند، با این حال، مذاکرات آشکارتر آنان بر سر نفت ایران مدت کوتاهی پس از آغاز زمامداری زاهدی نخست‌وزیر کودتا شروع شد و در این میان، البته دولت کودتایی ایران در روند تدوین و تنظیم قرارداد، که در واقع تقسیم غنایم نفت ایران توسط شرکتهای نفتی آمریکایی، انگلیسی و دو شرکت نفتی هلندی و فرانسوی بود، هیچگونه نقشی نداشت. در واقع نمایندگان ایران (علی امینی وزیر دارایی، مرتضی‌قلی‌ خان بیات سهام‌السلطان مدیرعامل شرکت به اصطلاح ملی نفت ایران، فتح الله نوری‌ اسفندیاری عضو شورای عالی برنامه) فقط باید توافقات شرکتهای نفتی و نمایندگان سیاسی آمریکا و انگلستان بر سر نفت ایران را تأیید و امضا نموده و برای تصویب نهایی به مجلس شورای ملی (دوره هجدهم) و مجلس سنا بفرستند، که قریب به تمام نمایندگان آن دو مجلس توسط دولت زاهدی و شخص شاه برگزیده شده بودند و اکثری از آنان روابط پیدا و پنهان دیرپایی با سیاست دو کشور آمریکا و انگلستان در ایران داشتند. فواد روحانی که در جمع نمایندگان دولت کودتایی زاهدی با نمایندگان کنسرسیوم مذاکره می‌کرد، درباره نقش بلااثر نمایندگان ایران در جریان عقد قرارداد کنسرسیوم چنین اظهارنظر کرده است: علی امینی شخصاً از تورکیلد ریبر نماینده دولت آمریکا که در مذاکرات حضور داشت، در مورد خط مشی‌ای که دولت ایران در قبال مسئله نفت بایستی دنبال کند نظرخواهی نمود. آقای تورکیلد اظهارداشت: دولت شما از سه راه یکی را باید انتخاب کند. یا نفت را به مقدار ناچیزی به شرکتهای مستقل بفروشد، یا وام گرفته و غرامت شرکت نفت انگلیس و ایران را بپردازد و یا بالاخره با شرکتهای بزرگ سازش نماید. آقای امینی گفت: ما از شما که مشاورمان هستید، می‌خواهیم نظرتان را در این باره به ما بدهید. مراجعه ما به شما همانند مراجعه بیمار به پزشک است. آقای تورکیلد ریبر جواب داد: خوب مثالی آوردید. ما معالج شما هستیم و به علت درد شما پی برده‌ایم. نسخه مداوای شما قبول شرایط کنسرسیوم است. قرارداد کنسرسیوم برای ملت ایران مصیبت‌بار بود. علاوه بر این که دستاورد نهضت ملی شدن نفت ایران، به رغم برخی ظاهر‌سازیها، یکسره نادیده گرفته شده بود، شرایط تحمیل شده بر ملت ایران به مراتب بدتر از قرارداد گس ـ گلشائیان بود، که در سالهای پایانی دهه 1320با شرکت نفت انگلیس و ایران منعقد شده، ولی مجلس شورای ملی آن را رد کرده بود. در این میان شرکتهای نفتی آمریکایی (شامل 5 شرکت بزرگ و 9 شرکت علی‌الظاهر مستقل) در 40 درصد از نفت ایران سهیم شدند؛ شرکت نفت انگلیس (که همان شرکت غاصب نفت انگلیس و ایران سابق بود)، هم به تنهایی سهم 40 درصدی از نفت ایران گرفت؛ برای شرکت هلندی رویال داچ شل سهمی 14 درصدی تعیین شد؛ شرکت نفت فرانسه هم 6 درصد باقی مانده نفت ایران را تصاحب نمود. مهم‌ترین نمایندگان دولت و شرکتهای نفتی آمریکایی در مذاکرات کنسرسیوم هربرت هوور و هوارد پیج بودند. این دو در پایمال ساختن بدون محابای حقوق و منافع ملت ایران و عقد قرارد تحمیلی کنسرسیوم نقش برجسته‌ای ایفا کردند. جیمز بیل مورخ آمریکایی در باره جایگاه این دو در میان شرکتهای نفتی و نقش آنان در عقد قرارداد کنسرسیوم چنین نوشته است: دو نفری که از سوی آمریکا در گفتگو شرکت کردند هربرت هوور (پسر(Herbert Hoover) و هوارد پیج (Howard Page) بودند. هوور نظارت بر گفتگوها و مسئولیت هماهنگی نمایندگان امریکایی را برعهده داشت. و پیج که مردی زیرک و با تجربه بود، و در گفتگو برای معامله در سطح جهانی متخصص بود. از طرف شرکت نفت استاندارد نیوجرسی مأمور مذاکره و پرداختن به ریزه‌کاریها و نکته‌یابی‌های قرارداد گردید، پیج در شرکت استاندارد جانشین اورویل هاردن ــ نخستین رئیس نمایندگی کنسرسیوم ــ شده بود. پیج با نگاهی دقیق به وضع آن روز ایرانیان و توجه به موقعیت به دست آمده، زمان چانه زدن و قرار مدار گذاشتن را تشخیص داد و به خوبی نتیجه گرفت که اینک موقع به کار بردن مهره برنده برای گرفتن امتیاز و بستن پیمان است. دنیس رایت کاردار انگلیس در ایران نیز که دیپلماتی با تجربه و هوشمند بود، با تایید خود، موقعیت پیج را استوارتر ساخت. هربرت هوور (پسر) در ایران ناشناخته نبود، او در نیمه دهه 1940 به عنوان مشاور دولت به ایران آمده بود. وی هم از لحاظ حرفه‌ای و هم از لحاظ شخصی، در صنعت نفت اصالت داشت. پدرش نه تنها رئیس جمهور امریکا بود، بلکه در سمت وزارت بازرگانی، در شریک کردن آمریکا در نفت عراق دارای نقش اساسی بود. هوور مدیرعامل شرکت نفتی یونیون کالیفرنیا و رئیس هیات مدیره شرکت اتحادیه ژئوفیزیک و مشاور امور نفتی وزیر خارجه (دالس) بود. از آنجا که هوور مهندسی محافظه‌کار بود، عقیده داشت که می‌تواند قراردادی تنظیم کند که در آن منافع دولت آمریکا و شرکت‌های نفتی آمریکایی، به خوبی در نظر گرفته شود. وی از همان آغاز کار نشان داد که نخواهد گذاشت کوششهایش با سرسختی انگلیسیها، و احساساتی بودن ایرانیان به هدر برود. گرچه گروهی از پژوهندگان، ایده و ایجاد یک کنسرسیوم را به هوور نسبت داده‌اند، ولی این نظریه، مورد بحث و گفتگوی سایر کارشناسان نفتی آمریکا، نظیر والتر لوی که با اورل هریمن در 1951 (1330) به ایران و انگلیس رفت، قرار گرفته بود. هوارد پیج، کار را جمع‌بندی و تمام کرد. سناتور فرانک چرچ در مورد پیج این طور اظهار‌نظر کرده است: «او کسینجر صنعت نفت است.» پیج، مهندس شیمی اهل کالیفرنیا بود، که در سال 1929 (1308) به استخدام شرکت استاندارد اویل نیوجرسی در آمد. به عنوان نماینده این شرکت در لندن، در 1949، (1328) مدیرعامل شرکت نفت عراق شد و در مذاکرات دشواری که برای نفت عراق در 51-1950 (31-1329) روی داد، نقش مهمی داشت. پیج مرد نفت بود، و به شرکت خود و صنعت نفت وفادار ماند. درگیری و سرسپردگی او در صنعت نفت آنقدر شدید بود که بر تحریم نفت ایران از جانب انگلیسیها علناً مهر تایید گذاشت. در نظر او این نفت اموال دزدیده شده شرکت نفت بود، نه متعلق به دولت ایران. وقتی از او پرسیده بودند که چطور می‌توان کسانی را که نفت ایران را خریداری می‌کنند، مورد تعقیب قانونی قرار داد؟ پاسخ داده بود: چون این نفت متعلق به انگلیس بوده، و از آنها دزدیده شده است، و در این که آنها حق عمل دارند، جای حرف نیست. ما مال دزدی را نمی‌خریم، کسانی که چنین کاری می کنند، گاه تحت تعقیب قانونی قرار می‌گیرند. چهره مشهور ولی جسور و گستاخ پیج که در بازرسی مجلس سنای آمریکا که توسط سناتور چرچ انجام گرفت، با رفتاری خشن و کوبنده و اهانت‌آمیز به پرسش کننده خود حمله می‌کرد، همچنین نمایشی که او در آن جلسات به اجرا در آورد از سوی یکی از نویسندگان چنین توصیف شده است: «در مجموع نمایش چشمگیری از خویشتن‌داری، کاربرد شگرد، و سرپوش نهادن بر ریاکاری‌ها بود.» علی‌رغم نبوغ و شناخت عمیق پیج در مورد سیاست نفتی دنیا، درک وی از سیاست و اجتماع ایران بسیار ناچیز بود. اما، رهبران شرکت نفت ایران و انگلیس، نظر بسیار مساعدی نسبت به او داشتند، چون او توانست شرکتهای بزرگ نفتی را برای بستن قرارداد با ایران، با هم متحد سازد. فتح‌الله نفیسی از مشاوران علی امینی وزیر دارایی وقت، که به نمایندگی از طرف حکومت کودتا با هوارد پیج (به نمایندگی از شرکتهای نفتی) قرارداد کنسرسیوم را امضا کرد، درباره این قرارداد چنین اظهارنظر کرد: «ایران میان افعی و مار غاشیه مانده بود. آنچه روی داد آن بود که ایران تسلیم خفت‌بار را پذیرا شد». اما آمریکاییان درباره این قرارداد نظر دیگری داشتند، همچنان که اسناد و منابع موجود نشان می دهد: دولت آمریکا از دستاورد مذاکرات کنسرسیوم بی‌نهایت خرسند بود. وزارت خارجه که عمیقاً در مذاکرات درگیر شده بود، با اشتیاق در جستجوی نوعی توافق بود که به وسیله آن بتواند از فعالیت پنج شرکت نفتی بین المللی، در برابر وزارت دادگستری که در صدد بود آنها را به استناد قانون تشکیل کارتل تحت محاکمه قرار دهد، پشتیبانی کند. مهم‌ترین تصمیم‌گیری در داخل کشور که دولت آمریکا با آن روبرو شد، این بود که به کدام یک از شرکتهای آمریکایی فرصت مشارکت در تنظیم قرارداد کنسرسیوم را در ایران بدهد. شرکتهای مستقل نفتی بسیار مایل بودند که سهم و مقامی در کنسرسیوم به‌دست آوردند، آنها در اصل تقاضای 36 درصد از سهام را داشتند، و به دست آوردن این سهام را به خاطر آن که در تحریم علیه مصدق شرکت داشتند، حق خود می‌دانستند، چون آنها همزمان با دیگر کمپانیهای بزرگ به پشتیبانی از دولتهای انگلیس و آمریکا چنان تحریمی به کار بستند که در اثر آن اقتصاد ایران فلج شد. از سوی دیگر، کمپانیهای بزرگ نفتی آمریکایی نیز تمایل به معامله با ایران را نفی کرده به مازاد بر مصرف بودن نفت در بازارها اشاره نمودند. به قول هوارد پیج: «معامله سرراست، کار آدم‌های ابله است.» ولی در واقع پیج و همکارانش بی‌اندازه مایل بودند که از بازار پرسود ایران، برای تهیه یک تشک پرقو، استفاده کنند. در نوامبر 1953 (آبان 1332) وزرات امور خارجه آمریکا مقرر نمود: به خاطر دلایل سیاسی، مایل است با ایران قراردادی منعقد کند. شرکتهای نفتی مایلند به ذخایر نفتی ایران دسترسی یابند. بیشتر آنها کوشش می‌کردند که از بازار ایران هر آنچه میسر شود به دست آورند. در نتیجه شرکتهای مستقل نفتی، در گروهی به نام ایریکون Iricon متشکل شدند و پنج درصد سهام کنسرسیوم را به دست آوردند. دلایلی وجود دارد که حتی این مقدار سهم نیز مورد اعتراض و خشم شرکتهای بزرگ قرار گرفت، مثلاً هوارد پیج در شهادت خود در مجلس سنای آمریکا، اظهارکرده بود: «علت این که کمپانی‌های کنسرسیوم لقمه بزرگ را برده‌اند، آن است که تنها آنها بازار فروش برای نفت ایران را دارند، شرکتهای مستقل سزاوار سهیم شدن در آن نیستند. اما وقتی که مثل ایریکون بدون پشتیبانی کردن و زحمت کشیدن به یک درآمد سرشار 5 درصد برسید، از آن حداکثر استفاده را خواهید کرد.» همانطور که ورود شرکتهای بزرگ نفتی آمریکا به کنسرسیوم نفوذ شرکت نفتی انگلیس را کاهش داد، به شرکتهای مستقل نیز راه داده شد تا از نفوذ شرکتهای بزرگ کاسته شود. خط مشی قرارداد اصلی کنسرسیوم چنین بوده است: نفت بریتانیا چهل درصد، رویال داچ ـ شل چهارده درصد، شرکت نفت فرانسه شش درصد و 5 شرکت نفتی به نامهای استاندارد نیوجرسی (که بعدها اکسون نام گرفت)، موبیل، تگزاکو، گالف و استاندارد کالفیرنیا هرکدام هشت درصد. شرکتهای نفتی مستقل که کاملاً از قرارداد برکنار ولی برخوردار از سهام بودند، به فوریت دست به مبارزه و زد و بند با وزرات امور خارجه زدند. رهبر این مبارزان رالف دیویس (Ralph Davies) رئیس شرکت مستقل نفت امین اویل (Aminoil) بود، که از 9 شرکت مستقل تشکیل می‌شد و نامهایی نظیر فیلیپس، پترولیوم، سیگنال، و اشلند نیز در میان آنها بودند. در نامه‌ای که دیویس در 15 اکتبر 1954 (23 مهر 1333) به جان فاستر دالس وزیر امور خارجه و هربرت براون (پسر) وزیر دادگستری نوشت، به دولت یادآورشد که قبول پیشنهاد وزات خارجه در مورد تحریم معامله با ایران دوران مصدق، طبق یک توافق دو جانبه بوده است. دیویس که از کارمندان عالی‌رتبه شرکت نفت استاندارد کالیفرنیا و در طی دوران جنگ عهده‌دار اداره امور نفتی بود، شخصیتی پرنفوذ داشت و مقامش فراتر از صاحب صنعتی خصوصی، و یا یک متصدی در دولت بود. بنابراین به عنوان نماینده (9 شرکت) وجودی موثر بود. هریک از پنج شرکت بزرگ از یک سهم خود صرف‌نظر کردند، در نتیجه گروه ایریکون صاحب 5 درصد سهام گردید. دو شریک مهم در میان شرکت ایریکون، ریچفیلد (Richfield) و امین اویل بودند. بقیه شرکتها عبارت بودند: سرهیو، گتی، تایدواتر، کانتی‌ننتال، سیگنال، هنکوک، سن جاسینتو که از تغییرات و مستهلک شدن این شرکتها در سال‌های بعدی، گروه ایریکون به اتلانتیک، ریچفیلد، ری‌نالد، چارتر، گتی، کانتی‌ننتال و سوهیو تبدل شد. زمانی که تمام بندوبستها و چانه‌زدنها و سیاست‌بازیها به آخر رسید با قرارداد نفت 1954 (1333)، پنج شرکت مهم نفتی مستقیماً به صحنه نفت ایران راه یافتند. شرکتهای مستقل آمریکایی تنها به خاطر کوششهای پیگیر خود بود که توانستند از این معامله و کار پرسود، سهم کوچکی به دست آورند. در ضمن بریتانیا نیز موفق شد هم نفت را ملی کند و هم در قرارداد نوبنیاد، چهل درصد از سهام را به دست آورد، گذشته از آن، شرکت نفت سابق که به‌شدت مورد نفرت ایرانیان بود، حال دیگر می توانست نفوذ خود را زیر پوشش شرکتهای غربی که با آنها همبستگی پیچیده و بغرنجی برقرار ساخته بود به کارگیرد. بدین ترتیب و درحالی که حکومت کودتا بیهوده تلاش می‌کرد چنان وانمود سازد، که اصل ملی شدن نفت ایران در جریان قرارداد کنسرسیوم لحاظ شده است، هوارد پیج که به نمایندگی از شرکتهای نفتی و نیز دولتهای آمریکا و انگلستان قرارداد کنسرسیوم را با حکومت کودتا امضا کرده بود، در مفهوم و معنای واقعی پذیرفته شدن ملی بودن نفت ایران این تعبیر را به کار برد: «مثل این است که شما اتومبیلی داشته باشد که مالکیت قانونی آن متعلق به شما باشد ولی حق استفاده از آن را برای همیشه به دیگری واگذار کنید». ضمن این که بر اساس این قرارداد، دولت ایران ناگزیر شد صدها میلیون دلار غرامت به عناوین دیگر به شرکت نفت سابق نفت انگلیس و ایران بپردازد. به عبارت بهتر: «دولت ایران متعهد شد مبلغ 25 میلیون لیره بابت غرامت و مبلغی در حدود 21 میلیون لیره بابت هزینه استهلاک تاسیسات نفت جنوب به اقساط ده ساله به شرکت نفت بریتانیا بپردازد. ضمناً قرار شد ایران مبلغ ششصد میلیون دلار به اقساط سالانه به عنوان پذیره یا سرقفلی (و در حقیقت عدم النفع) تا سال 1970م به شرکت نفت بریتانیا بپردازد». به دنبال امضای قرارداد کنسرسیوم جان فاستر دالس وزیر خارجه آمریکا سرمست از این پیروزی بزرگ پیام تبریکی برای سپهبد زاهدی نخست‌وزیر دولت کودتا و آنتونی ایدن همتای انگلیسی خود فرستاد. آیزنهاور هم پیام مشابهی برای شخص شاه فرستاد. در این میان: وقتی که قرارداد کنسرسیوم برای تصویب به مجلس شورای ملی تسلیم شد شاه از قوه مقننه خواست که بدون اتلاف یک دقیقه وقت آن را تصویب کند و آن را قراردادی شرافتمندانه و منصفانه دانست. ایدن در خاطراتش نوشت: «شاه در جلوگیری از تاخیر مجلس در تصویب قرارداد و فشار به مجلس نقش قاطعی ایفا کرد. برغم آنکه بسیاری از نمایندگان مجلس دوره هجدهم از متن قرارداد که پیش نویس آن در لندن تهیه شده و از زبان انگلیسی ترجمه شده بود سر در نمی آوردند با این حال با 113 رای موافق و 5 مخالف و یک ممتنع آن را تصویب کردند. مجلس سنا هم با 41 رای موافق و 4 مخالف و 4 ممتنع آن را تایید کرد. نویسنده کتاب «از سید ضیاء تا بختیار» به نقش شاه در تصویب قرارداد کنسرسیوم در مجلس دوره هجدهم چنین اشاره کرده است: «شاه در طول رسیدگی به لایحه با دل نگرانی جلسات مجلس را دنبال می‌کرد. تک‌تک نمایندگان را به دفترش می‌خواند و با استدلال این که: "اگر یک واو قرارداد عوض شود آمریکایی ها از قبول آن خودداری می کنند"، از آنها می‌خواست که پیشنهادات خود را پس بگیرند». از آنجایی که برغم تمام سرکوبگریهای حکومت، دامنه مخالفتهای عمومی با قرارداد استعماری و تحقیرآمیز کنسرسیوم گسترده بود: ایران و آمریکا توافق کردند که از انتشار قسمت‌هایی از جزئیات توافق بین کمپانی‌های نفتی خودداری کنند و آلن دالس وزیر خارجه آمریکا گفت: این خطر وجود دارد که انتشار مدارک مزبور وسیله به دست عوامل بی‌مسئولیت بدهد که آنها را علیه ایالات متحده آمریکا و متحدانش به کار برند. و افزود: دولت ایران هم موافقت کامل خود را به علنی نساختن بعضی مدارک مربوط به حل مسئله نفت اعلام داشته است . از جمله توافقهای محرمانه یکی این بود که میزان تولید نفت را کنسرسیوم تعیین نماید. دیگر آن که کلیه پرداخت‌ها از دلار به لیره استرلینگ تبدیل و آنگاه به دولت ایران پرداخت شود تا از آن رهگذر نیز سودی عاید خزانه انگلستان گردد. فواد روحانی که خود از نزدیک در جریان مذاکرات کنسرسیوم قرار داشت بعدها در باره صدها میلیون دلاری که از قبل این قرارداد به ملت ایران تحمیل گردید، چنین نوشته است: نتیجه‌ای که بالاخره از مذاکرات آمد مبتنی بر نکات زیر بود: پس از به حساب آوردن دعاوی و مطالبات طرفین مبلغ 25 میلیون لیره به عنوان تفاوت خالص دین ایران تعیین گردید و دولت ایران تعهد نمود که آن را در ده قسط سالانه بپردازد. اما اگر به اقلام دیگری که در متن قرارداد به طور ضمنی به آن اشاره شده دقیقاً توجه شود معلوم می‌گردد که آنچه به عنوان پرداخت غرامت واقعاً از کسیه ایران خارج شد، به مراتب بیش از این مبلغ بود. با این وصف که اولاً علاوه بر مبلغ مزبور، شرکتهای عامل طی مدت ده سال استهلاک تاسیسات موجود از زمان شرکت سابق مبلغ 67 میلیون لیره برداشت نمودند که 21 میلیون لیره آن در حقیقت حکم پرداخت از طرف دولت ایران داشت. ثانیاً یک قسمت مهم از غرامتی که ایران واقعاً پرداخت نمود با توسل به حساب پایاپای در حقیقت از نظر مستور ماند؛ به این معنی که دولت از یک رقم از مطالبات تصویب شده خود یعنی 51 میلیون لیره که ضمن مذکرات قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان حق مسلم ایران شناخته شده بود صرف‌نظر نمود و همچنین خسارتی که به علت جلوگیری شرکت نفت انگلیس از فروش نفت (ملی شده) ایران مطالبه می‌کرد و هیات نمایندگی انگلیس آن را "از نظر ارفاق و بدون تصدیق تعهد" به میزان 75 میلیون لیره برآورد کرده بود و مسلماً لااقل به میزان 50 میلیون لیره قابل اثبات بود، ضمن ترتیبات تهاتر منتفی گردید. ثالثاً شرکت نفت انگلیس بین تاریخ عقد قرارداد و سال 1970 مبلغ 600 میلیون دلار از سایر شرکت‌های عضو کنسرسیوم به عنوان پذیره یا سرقفلی دریافت نمود که در حقیقت همان عدم‌النفعی بود که اظهار می‌کرد از آن صرف‌نظر کرده است. پرداخت کننده حقیقی این مبلغ هم ایران بود، زیرا هفت شرکتی که همراه با شرکت نفت انگلیس وارد صحنه عملیات در ایران شدند، بدون تردید و قاعدتاً می‌بایست پذیرنده ورود یا سرقفلی به دولت ایران بپردازند و حال آن که آن را به شرکت سابق پرداختند و ایران بدون دریافت هیچ عوضی آن‌ها را در عملیات صنعت نفت خود دخیل نمود. حال چنان‌چه این نکات در نظر گرفته شود، مجموع غرامتی که ایران به شرکت نفت انگلیس پرداخته است، حداقل بالغ بر 147 میلیون لیره (25+21+51+50 میلیون لیره) خواهد بود، به علاوه 600میلیون دلاری که شرکت مزبور از اعضای کنسرسیوم دریافت کرد. به رغم این همه تبعات اسارت‌بار قرارداد کنسرسیوم، محمدرضاشاه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کتابش «پاسخ به تاریخ» از آن قرارداد تحمیلی و تحقیرآمیز دفاع کرد و تصریح نمود: «سرانجام پس از مذاکرات طولانی توانستیم با کنسرسیومی مرکب از هفت کمپانی نفت که بزرگترین شرکتهای جهان بودند، به توافق برسیم. در آن موقع پرزیدنت آیزنهاور طی نامه‌ای از کوشش‌های من در حل مسئله‌ای که دولت مصدق ایجاد کرده بود قدردانی کرد». آیزنهاور و چرچیل نخست‌وزیر انگلستان پس از تصویب این قرارداد در مجلسین شورا و سنای ایران (که نمایندگانش منتخبین حکومت بودند)، از شخص شاه قدردانی کرده بودند. چرچیل خطاب به شاه نوشته بود: «پشتیبانی اعلیحضرت در حل مسئله نفت اهمیت شگرف داشته است». شاه هم پاسخ مسرت‌آمیز متقابلی به آنان ارسال کرده بود. ازجمله خطاب به آیزنهاور رئیس جمهور سلطه جوی آمریکا یادآور شده بود: «از وصف این نکته به حد کفاف برنمی‌آید که مساعدت آمریکا نسبت به ما به موقع و مفید بوده است. آن حضرت اطمینان داشته باشید که کمک‌های ذی‌قیمتی که حضرت رئیس‌جمهور شخصاً و دولت آمریکا و سفیر شایسته آن حضرت لوی هندرسون به این منظور کرده‌اند، موجب کمال سپاسگزاری است». زاهدی نخست‌وزیر کودتا هم در آستانه تصویب قرارداد کنسرسیوم در مجلسین سنا وشورای ملی، گستاخانه و یا احتمالاً از سر بلاهت، در این باره چنین گفته بود: «با عقد این قرارداد در واقع کلاه سر انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها رفته، برای این که تا هفت هشت سال دیگر نیروی اتم جای سوخت نفت را در دنیا می‌گیرد و ذخایر نفت ایران بی‌مصرف می‌ماند، در این صورت پس از ده سال هرچه از کنسرسیوم بگیریم وجهی است بازیافتنی». بر خلاف نقطه‌نظرات سخیف و تاسف‌بار حکومت‌گران کودتا، ملت ایران و نیز کارشناسان مستقل و دیگر آگاهان به امور در عرصه داخلی و خارجی قضاوت دیگری در باره قرارداد کنسرسیوم داشتند. از جمله روزنامه آقشام چاپ ترکیه در همان زمان نوشت: «قرارداد کنسرسیوم این حقیقت را در ذهن ما زنده می‌کند که ایران در جنگ نفت شکست خورده و سیاست ضد انگلیسی مصدق از این کشور رخت بربسته است». آنتونی سمپسون از مورخان تاریخ نفت نوشت: «تشکیل کنسرسیوم اوج نفوذ هفت خواهران نفتی هم در دولت‌های خاورمیانه و هم در دولت‌های متبوع خودشان بود». دیوید پینتر از کارشناسان نفتی هم تصریح نمود: «تشکیل کنسرسیوم به کمپانی‌های عمده نفتی جهان کمک کرد تسلط خویش را بر اقتصاد نفت جهان اعمال کنند». به رغم سرکوبهای شدید حکومت کودتا، اقشار مختلف ملت ایران، انتقادات و حملات شدیدی را متوجه قرارداد اسارت‌بار کنسرسیوم کردند. از جمله نهضت مقاومت ملی، که به دنبال کودتای 28 مرداد در کشور شکل گرفته بود، در این باره چنین اظهارنظر کرد: از ملاحظه اسامی تبریک گویندگان و تبریک گیرندگان (با اشاره به پیام‌های تبریک چرچیل و آیزنهاور به محمدرضا شاه) معلوم می‌شود چه مقاماتی و مللی در این معامله پیروز شده‌اند. اگر دولت مزدور کودتاچی مدعی است که واقعاً ملت ایران از سرسختیها و سیاست‌های پیشین خود به تنگ آمده و حل مشکل نفت را با آغوش باز استقبال می‌کند، پس چرا واهمه دارند از این که افراد مملکت آزادانه اظهارنظر نمایند؟ این اختناق شدید مطبوعات و این مخالفت وحشیانه از تظاهرات و عدم اجازه اجتماعات برای چیست؟ شاه و دولت کودتاچی بی‌مدعی به قاضی رفته و بر سر ملت منت می‌گذارند که بالاخره مسئله نفت را حل کردیم! ملت ایران این قرارداد ننگین را که به دنبال یک سلسله حیل و مظالم به وسیله دستگاه حاکمه غیر قانونی تحمیل شده است، در اولین فرصت پاره خواهد کرد و مسببین آن را به سزای اعمالشان خواهد رسانید. آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی که در روند شکل‌گیری و پیروزی نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران نقش بدون بدیلی ایفا کرده بود، به دنبال عقد قرارداد کنسرسیوم، حملات شدیدی را متوجه آمریکا، انگلستان و عوامل داخلی آنان کرده و به شرح زیر، قرارداد مذکور را مورد انتقاد قرار داد: هنگامی که دولت آمریکا خود را پیشاهنگ اصول دموکراسی و پشتیبان سازمان ملل متحد می‌داند، در این معامله بی‌شرمانه و انتقام‌جویی وقیحانه با انگلستان مکار و حیله‌گر همکاری می‌نماید و ساعی است به خاطر چند صد میلیون دلاری که از نفت ایران نصیب سرمایه‌داران استعمارچی آمریکا می‌گردد، ملت مظلومی از آزادی و آزادیخواهی ناامید و نسبت به تمام ادعاهای دنیای غرب بدگمان گردد. ملت ایران حق دارد تصور کند چند میلیون دلاری که به عنوان کمک از طرف آمریکا به ایران می‌رسد و قسمت اعظم آن برای تامین مطامع عده معدودی خرج می شود، فقط برای این بوده که بعد چند صد برابر آن را از حلقوم ملت رنجدیده این سرزمین بیرون آورند. در این جا لازم است آقای زاهدی را مخاطب ساخته، حقایقی را گوشزد نمایم. برخلاف آنچه تصور می‌نمایید عمر دولت شما ابد مدت نیست، ولی ملت ایران همیشه زنده و تاریخ نشان‌دهنده اعمال شما است، وای به حال شما، اگر غیر از آنچه به صلاح ملک و ملت است عمل نمایید، این طریق حل مساله نفت با سوگندی که به شرافت سربازی خویش یاد کرده‌اید مغایرت دارد. اگر نمی‌خواهید نام شما در ردیف خائن‌ترین افراد ثبت شود، اگر مایل نیستید عاقد ننگین‌ترین و بی‌شرمانه‌ترین قراردادها باشید و لعن و نفرین ابدی ملت پشت سرتان باشد، از این طریق ناصواب خصمانه برگردید و برق سرنیزه خفقان را از سر ملت بردارید...و نیز آقای امینی! باید بدانید راهی که می‌پیمایید خطرناک است؛ امروز منفور خدا و ملت و فردا مجبور به اعتذار آلت فعل بودن هستید و کسی نخواهد پذیرفت... و انگلستان اگر تصور می‌کند با تخم نفاقی که در صف مبارزین ما افشانده و فترتی که در ادامه راه مبارزه حق‌طلبانه و ضداستعماری ما ایجاد نموده، عرصه را جهت ترکتازی خود آماده ساخته، سخت در اشتباه است، تا خون در شرائین ملت ما جاری است، دیگر اجنبی نمی‌تواند بساط یغماگری و چپاول را درسرزمین ایران بگستراند و عوامل استعمار با تبلیغات سوئی که علیه من، برای نیل به هدف‌ها و مقاصد پلید خویش در ایران و دنیا می‌نمایند، نخواهند توانست مرا از ادامه مبارزه سرسختانه خویش علیه بیدادگری‌هایشان منصرف سازند. زیرا جان ناقابل من همیشه برای عظمت و استقلال ملتم، کف دست بوده و تا واپسین لحظات زندگی نیز خواهد بود... از تمام هموطنان عزیز، خاصه کسانی که در راه نهضت ملی از بذل مجاهدات و کوشش خودداری نکرده‌اند و از همه آزادمردانی که در این راه قربانی داده‌اند، تقاضا می‌نمایم در این لحظات بحرانی، سرگرم اختلافات داخلی که به تحریک و نفع اجانب است نشوند و با همان اتحاد و اتفاقی که در بدو نهضنت به منصه ظهور رسانیدند، کاملاً مراقب اوضاع باشند. یاس و بدبینی را کنار بگذارند تا به عون‌الله (کمک خدای متعال) و به همت مردان آزاده و حق‌بین از شرافت و حاکمیت ملی دفاع کنیم. بدین ترتیب، کنسرسیوم، که شرکتهای نفتی آمریکایی در هدایت آن نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند ، تا سال 1352 در کنترل اقتصاد نفتی ایران، در شئون و سطوح مختلف، نقش درجه ‌اول و بدون ‌بدیلی داشت و حکومت پهلوی ناگزیر از پذیرش سیاستهای آن بود. در این میان، بنابر سیاستهای نفتی کارتلهای بزرگ نفتی هر از چندگاه در سهمیه کشورهای مختلف تولیدکننده نفت و از جمله ایران تغییراتی داده شده و یا مبلغی بسیار ناچیز به قیمت افزوده می‌شد. در چنین مقاطعی، آمریکا که علاقمند بود از غرور کاذب شاه در راستای منافع غرب در منطقه بهره‌برداری کند، پیشاپیش اطلاعات محرمانه‌ای را در باره سیاستهای نفتی پیش روی شرکتهای نفتی در اختیار شاه قرار می‌داد و به دنبال مذاکرات از پیش طراحی شده شاه با نمایندگان کنسرسیوم چنان وانمود می‌شد که گویی شخص شاه در تغییر سهمیه نفت صادراتی و یا افزایش قیمت نفت نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا می‌کند؛ در حالی که چنین نبود. احمد آرامش در کتاب خود: "پیکار من با اهریمن" ضمن تاکید بر این نکته که محمدرضاشاه مخلوق شرکتهای نفتی بوده و ناگزیر از پیشبرد مقاصد آنان در ایران است، در باره موضوع مذکور چنین می نویسد: خلاصه کارتل بین‌المللی قدرتی است برتر از قدرت دولت ایالات متحده، چه حکومت‌های آمریکا نیز خود تا حد بسیار زیادی مخلوق همین پدیده وحشتناک جهانی بوده و هستند. آریامهر به تمام این حقایق حتی بیش از من (احمد آرامش) واقف است و خوب می‌داند که سرنوشت خود او و تاج و تختش تا چه حدی بر رضایت یا عدم رضایت این هیولای مهیب وابسته است. معهذا هر سال چون این کارتل بین‌المللی بنابر سیاست مالی خود مقتضی می‌داند که تغییری در سهمیه‌بندی تولید هر یک از کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه بدهد قبلاً میزانی را که قرار است به سهمیه تولید ایران یا به قیمت‌ها بیافزاید از یکی دو ماه پیش به آریامهر به این مخلوق خود خاطرنشان می‌سازد. آن وقت این دن‌کیشوت متقلب و این نارسیس مزور به جراید استیجاری ایران دستور می‌دهد که در صفحات اول خود با خط درشت بنویسند: شاهنشاه به کنسرسیوم نفت برای ازدیاد سهم ایران یا ترقی قیمت نفت خام اولتیماتوم دادند. یا شاهنشاه فرمودند: ما خودسری‌های کنسرسیوم نفت را تحمل نمی‌کنیم. یا: اگر کنسرسیوم نتواند رضایت‌خاطر ما را فراهم نماید ما در روابط خود با او تجدید‌نظر خواهیم کرد. و پس از مقداری جنگ‌زرگری بالاخره چند جلسه نمایندگان کنسرسیوم که برای دادن تعلیمات به مهندسین و متخصصین خارجی به تهران آمده‌اند در دفتر کار مدیرعامل شرکت ملی نفت، که خود از چاکران درگاه آنان است اجتماع می‌کنند. یکی دو شام و نهار مهمان شرکت ملی نفت می‌شوند و آن‌گاه در موقع حرکت و خداحافظی روزنامه‌های اطلاعات و کیهان باز با خط درشت و قرمز می نویسند: ایران در مذاکرات خود با نمایندگان کنسرسیوم بر اثر تدبیر و پافشاری شاهنشاه پیروز گردید و همه درخواست‌های شرکت ملی نفت به کنسرسیوم تحمیل شد. بدین ترتیب، هرچند، علی‌الظاهر، قرارداد کنسرسیوم در سال 1352 انقضاء یافت، اما تا پایان دوره سلطنت پهلوی اصول ملی شدن صنعت نفت در ایران مجرا نگردید و کماکان شرکتهای نفتی کنسرسیوم نقش تعیین‌کننده‌ای در روند استخراج، تولید و صدور نفت ایران برعهده داشتند. منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

تبیین و بررسی قیام 30 تیر 1331 ش/1952م ؛ (زمینه‌ها، علل و نتایج آن)

مرضیه یحیی آبادی * قیام مردمی 30 تیر سال 1331ش، یکی از رخدادهای مهّم تاریخ معاصر ایران به شمار می رود. این روز، صحنه ی اتحاد ملّی ایرانیان در دولت دکتر مصدق و حمایت طیف مذهبی به رهبری آیت الله کاشانی از دولت ملّی مصدق بود که منشأ حضور مردمی گسترده در این روز شد. در این روز اقشار مختلف مردم و گروههای سیاسی در میادین و خیابانهای تهران و دیگر شهرها به حمایت از مصدق به تظاهرات پرداختند. در این تظاهرات که به درگیری شدید میان نیروهای نظامی و مردم انجامید، عده ای شهید و مجروح شدند. این قیام با اتحاد مردم به ثمر رسید. این مقاله بر آن است که به این پرسشها پاسخ دهد: چه عواملی زمینه ساز این قیام گردید؟ موضع حزب توده در این قیام چگونه بود؟ چرا بعد از مصدق، احمد قوام روی کار آمد؟ آثار و نتایج داخلی و خارجی قیام چه بود؟ مقدمه قیام سی تیر 1331ش، در تاریخ معاصر ایران یکی از وقایع مهم به شمار می‌رود. روند رویداد و نتایج به دست آمده از این قیام، همگی گویای موفقیت جناح مردمی در رویارویی با دربار و حامیان داخلی و خارجی آن می‌باشد. در این واقعه، محمدرضاشاه از اختیاراتی که در دوران حکومت خود به شکل سنتی، هرچند برخلاف قانون اساسی در دست داشت به دلیل حضور گسترده ی مردم در صحنه و وحدت میان رهبران قیام چشم پوشی کرد. در اختیار گرفتن زمام امور قوای نظامی و انتظامی از سوی دکتر مصدق، رویدادی بس مهم در تاریخ معاصر به حساب می آید که در سال های بعد نظیر آن دیگر تکرار نشد. این قیام، نمونه ای از تجلّی وحدت میان رهبران نهضت ملّی شدن نفت و یکپارچگی مردم بود. دکتر مصدق روز 25 تیر 1331ش، برای مشورت و تبادل نظر در مورد وزیران جدید به دیدن محمدرضا شاه رفت. مصدق تفصیل این ملاقات را در خاطرات خود آورده است. مصدق تصمیم گرفته بود اختیار تعیین وزیر جنگ را از شاه بگیرد «تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در جهت صلاح کشور پیشرفت کند». واکنش شاه در برابر این پیشنهاد چنین بود: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» مصدق در پاسخ فوراً گفت که در صورت عدم پذیرش پیشنهادش استعفا خواهد داد. طبق اسناد منتشر شده، محمدرضاشاه تا این زمان مایل به برکناری دکتر مصدق و روی کار آوردن احمد قوام یا سیدضیاء که انگلیسیها و آمریکاییها پیشنهاد می کردند، نبود و می خواست کار نفت به دست مصدق حل و فصل شود. این سیاست حمایت نسبی از مصدق نه از روی علاقه و موافقت با او؛ بلکه به سبب آگاهی از محبوبیت او در نزد مردم بود. به هر حال مجلس شورای ملّی در 26 تیر ماه 1331ش، به نخست وزیری قوام رأی داد. قوام موفقیت خود را در گرو انحلال مجلس می دانست و هوادارانش هم اصرار داشتند پیش از گرفتن فرمان انحلال تن به قبول مسئولیت ندهد، اما ظاهراً شاه، قوام را راضی کرده بود بدون اصرار در انحلال مجلس، دولت خود را تشکیل دهد. طبق یادداشتهای ارسنجانی، عباس اسکندری اظهار می دارد: «هنوز اعلیحضرت [با انحلال مجلس] موافقت نکرده اند ولی مالاً موافقت خواهند کرد.» 1 با روی کار آمدن قوام، مردم بیشتر به خروش آمدند. قیام سی تیر دو پیام کلی نیز داشت: «نخست اینکه تلاش برای محدود کردن حاکمان مستبد هزینه دارد و دوم اینکه اصلاح ساختار سیاسی توسط سیاستمداران وطن‌پرست نیاز ضروری به حمایت افکار عمومی و جامعه دارد. این قیام از جنبشهای مهم سیاسی ـ اجتماعی بود. این قیام به لحاظ اجتماعی و عکس العملهای مردم و قدرت رهبری قابل ملاحظه است». علل ایجاد قیام سی تیر سال 1331ش پیش درآمد قیام سی تیر، تلاش دکتر مصدق برای در دست گرفتن پست وزارت جنگ بود. مصدق بر حسب رأی تمایل مجلس شورای ملّی و فرمان شاه به نخست وزیری انتخاب گردید. پس از ابراز تمایل مجلس شورای ملّی، مجلس سنا، نسبت به زمامداری مصدق 14 رأی موافق و 19 رأی ممتنع را اعلام کرد، ولی بر اثر توصیه ی محمدرضاشاه به مجلس سنا، قرار شد چند نفر از سناتورها با دکتر مصدق ملاقات کنند و به او بگویند که کابینه ی خود را تشکیل دهد و مطمئن باشد که در موقع اخذ رأی اعتماد در سنا، اکثریت با اوست. 2 روز چهارشنبه 25 تیرماه 1331ش، مصدق برای مشورت و تبادل نظر در مورد وزیران جدید به ملاقات شاه رفت و قصد داشت پست وزارت جنگ را خود بر عهده گیرد، زیرا اعتقاد داشت این کار باعث «کاهش دخالت دربار در آن می شود و کارها در صلاح کشور انجام می گیرد». 3 هدایت ارتش از زمان رضاخان در دست شاه بود و این پست از او به پسرش محمدرضا رسیده بود و دولت کاری نمی توانست بکند. در واقع دولت از مفاد فرمانها و تعالیم و دستورهای ارتش هم مطلع نمی‌شد و در اعمال فرماندهان لشکرها و رئیس ستاد ارتش و دوایر ارتشی کوچکترین نظارتی نداشت. 4 شاه در برابر درخواست مصدق چنین گفت: پس بگوئید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم. مصدق اعلام کرد که اگر با درخواست او موافقت نشود او هم از مقام نخست وزیری استعفا خواهد داد. آنچه او از شاه می خواست تنها چیزی بود که مقام سلطنت را هم برای مخالفان و هم برای سفارتخانه‌های خارجی مهم جلوه می داد. اگر شاه ارتش را از دست می داد دیگر آنچنان مهم نبود. 5 نقش اشرف پهلوی در وقایع 30 تیر 1331ش اشرف در شاه نفوذ عجیبی داشت. وی یکی از عوامل مهم روی کار آوردن قوام و کشتار سی تیر بود. اشرف نظر شاه را نسبت به مصدق تغییر داد و مجلس سنا را به مبارزه با دولت واداشت و میان شاه و قوام آشتی داد. 6 اشرف نه تنها شاه، بلکه دیگر برادرانش را تحت نفوذ خود داشت و حتی زندگی خصوصی آنها را هم تحت کنترل خود درآورده بود. طی ده سال (از1320تا1330 ش) از دوازده نخست وزیری که روی کارآمدند، نیمی از آنها را اشرف روی کار آورده بود. اگر سیاستمدارانی مثل ساعد در ایران پی در پی بر سر کار آمدند و سالها حکومت کردند با حمایت اشرف بود. اشرف نخست وزیران ضعیف را بیشتر می پسندید و وزرای کابینه آنها را شخصاً تعیین می کرد و دوستان او در این کابینه ها، اکثریت را در دست داشتند. برخی از نخست وزیران هم که منتخب او نبودند از او حساب می بردند و اعضای کابینه را، با مشورت او تعیین می‌کردند و قبل از معرفی دولت به شاه، لیست اسامی کابینه را به حضور اشرف می بردند. از میان نخست‌وزیران قوی، اشرف فقط با قوام موافق بود و قوام هم به خودخواهی و اهمیت نفوذ اشرف پی برده بود و توصیه‌های او را می‌پذیرفت. 7 چرا بعد از مصدق، احمد قوام روی کار آمد؟ دربار می‌خواست که مصدق را کنار بگذارد، اما به خوبی آگاه بود که کنار گذاشتن وی کار ساده ای نیست و با وجود جبهه ی ملّی و کاشانی و با وجود رشد فکری که ملت ایران در این مبارزات پیدا کرده‌اند، این برکناری آسان نمی باشد. شاه به دنبال کسی بود که بتواند در برابر مصدق و هوادارانش بایستد. شاه با هر نخست وزیر صاحب اراده و مصممی که به دستورات و اوامر شاه و دربار وقعی نمی نهاد، بیزار بود؛ از سوی دیگر می خواست طوری مصدق را کنار بگذارد که باعث تهییج در جبهه ی ملّی و کاشانی نگردد. شاه از قوام هم دل خوشی نداشت ولی چون سیاستهای خارجی (آمریکا و انگلیس) برای برکناری مصدق با قوام موافق بودند، دربار هم فکر می کرد با کمک آنها قادر به برکناری مصدق می‌شود. 8 روز 28 تیرماه با اشاره ی شاه، مجلس شورای ملّی بدون حضور نمایندگان فراکسیون نهضت ملّی به زمامداری احمد قوام (قوام‌السلطنه) رأی تمایل داد و شاه فرمان نخست وزیری قوام را با لقب «جناب اشرف» برای او صادر کرد. قوام هم پس از دریافت فرمان نخست وزیری، اعلامیه ی شدیدالحنی را منتشر نمود که باعث بر جای گذاشتن اثرات سوء در افکار عمومی شد. این سیاستمدار کهنه‌کار که طی چند دوره زمامداری در گذشته، بحرانهای زیادی را پشت سر گذاشته بود، این بار بدون توجه به اتحاد طبقات مردم خشم مردم را برانگیخت. 9 قوام در اعلامیه ای که منتشر کرده بود کشتارهای دسته جمعی و تیره روزیها را وعده داد. او چنین بیان نمود: ایران دچار دردی عمیق شده و با داروهای مخدر دیگر امکان پذیر نیست؛ من به همان اندازه که از عوام فریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که لطمه ی شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف هدر داده اند. من در عین احترام به تعالیم مقدسه ی اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از شر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد. وای به حال کسانی که در اقدامات من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم بزنند. این گونه آشوبگران با عکس‌العمل شدید از طرف من روبه رو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان می‌گذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبه کار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی شفقت قانون قرین تیره روزی سازم. به عموم اخطار می کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد. تهران 27 تیر 31 رئیس الوزرا قوام السلطنه. 10 در برابر اعلامیه ی قوام، آیت‌الله کاشانی به مخالفت شدید با حکومت قوام پرداخت و مردم را به مبارزه دعوت کرد، وی اعلامیه‌ای ضد قوام منتشر نمود. کاشانی طی اعلامیه ای خطاب به قوام چنین گفت: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجیده ی آن پس از سالها رنج و تعب شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده اند نباید اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته جمعی تهدید نماید من صریحاً می گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در راه این جهاد کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعماری ثابت کنند تلاش آنان در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ یک از بیگانگان اجازه نخواهند داد که به دست مزدوران آزمایش شده استقلال آنها پایمال و نام با عظمت و پرافتخاری که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود بدست آورده است مبدل به ذلت و سر شکستگی شود. 11 قوام با زمینه‌سازی قبلی و توافق مشترک انگلستان و آمریکا روی کار آمد و قصد داشت به عنوان یک نخست‌وزیر قوی با غرب سازش کند و جنبش مردم را سرکوب سازد. 12 شاه در باطن موافق قوام نبود، اما در شرایطی که پیش آمده بود تسلیم نظر سیاستهای خارجی گردیده بود. روز 28 تیر ماه قوام برای اعاده ی امنیت در سراسر مملکت درخواست اختیارات فوق‌العاده از شاه نمود و روز 29 تیر از او خواست تا فرمان انحلال مجلسین را صادر کند. 13 تبیین قیام 30 تیر 1331ش روزهای 26 و 27 تیرماه، اعتراض طبقات مردم به موضوع کناره گیری مصدق بیشتر شد و تهران را ناآرامی فراگرفت. دستجات نظامی بیشتری با کامیونهای نظامی و چند دستگاه تانک در خیابانهای مرکزی و میدان بهارستان مستقر شدند. مغازه‌ها به حال نیمه تعطیل درآمده بود. تظاهرات اعتراض آمیز مردم منحصر به تهران نبود و موج اعتراض به تدریج سراسر کشور را در بر گرفت. بزرگترین تظاهرات از سوی مردم آبادان به وجود آمد. سیل تلگرافها و نامه‌ها مبنی بر اعتراض به زمامداری قوام و حمایت از مصدق از سراسر کشور به سوی تهران سرازیر شده بود. تظاهرات مردم از روز 28 تیر با شدت گسترش یافت در خرمشهر و آبادان کسبه دست از کار کشیدند و به تظاهرکنندگان پیوستند. در تأسیسات پالایشگاه و دیگر بخشهای وابسته به آن کارگران اعتصاب کردند. 14 روز 29 تیر تهران به حال تعطیل درآمده بود. کارگران کارخانه‌ها، سیلوها، راه آهن و سرویسهای اتوبوس رانی دست از کار کشیدند. مردم در خیابانها و میدان بهارستان و میدان سپه به تظاهرات پرداختند. مأموران انتظامی پیاده و سواره تظاهرکنندگان را متفرق ساختند. عصر روز 29 تیر، زد و خورد بین مردم و مأمورین انتظامی نسبت به روزهای پیش شدیدتر شد و کشته‌ها و زخمیهای بیشتری را بر جای گذاشت. حزب توده ی ایران که بارها مصدق را مورد حمله و سرزنش قرار داده بودند و او را متکی به امپریالیسم دانسته بودند، پس از مشاهده ی امواج اعتصاب و اعتراضات مردم به دنبال جنبش خلق افتاد. 15 دژخیمان بر روی مردم بی سلاح گلوله می ریختند و حتی از تانک و زره پوش بهره گرفتند. ملت کشته‌ها بر جای گذاشت ولی از پیشروی باز نایستاد. اکثر خیابانهای تهران در محاصره نیروهای پلیس و تانکها و زره پوشها بود. به نوشته روزنامه کیهان اولین محلی که تظاهرات را شروع کردند دانشگاه تهران بود. در تظاهرات تمام مردم از هر حزب و دسته و طبقه و صنفی با هماهنگی شرکت می کردند. شعار اصلی آنها مرگ بر حکومت ننگین قوام و زنده باد مصدق بود. در خیابان اکباتان از سوی مردم بیشتر مقاومت می شد. ادارات هم به علت غیبت اکثر کارمندان از ساعت 9 صبح به بعد تعطیل گردید و به علت اعتصاب کارگران راه آهن قطارهای مسافربری و باری از کار باز ماند. به تدریج آثار عدم اطاعت از دستورات فرمانداری نظامی مبنی بر قتل عام مردم در میان نظامیان ظاهر گردید و حتی در نزدیکی میدان توپخانه طبق گزارش روزنامه "اسوشتیدپرس" سه هزار نفر از مردم به طرف یک تانک حمله‌ور شدند ولی سربازان و مردم به جای اینکه یکدیگر را مضروب و مجروح سازند، همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند. 16 حوالی ظهر، زد و خورد در میدان بهارستان، اکباتان، ناصر خسرو و بازار به اوج خود رسید و در شهرهای مشهد، آبادان، کرمان، شیراز، تبریز، اصفهان، رشت مردم حماسه‌آفرینی می‌کردند. 17 نقش حزب توده در قیام 30 تیر 1331ش جوانان و کارگران عضو این حزب، از گرفتاری نیروهای بهره برده و برخی از آنها به دفاتر سازمانهای پوششی حزب که در کنترل نیروهای شهربانی بود، حمله کردند. سایر توده‌ایها نیز مأمورین انتظامی را با جنگ و گریز در سراسر پایتخت سرگرم کردند. در ساعتهای نخستین بعدازظهر، توده ایها بر خیابانهای اصلی و چهار راههای تهران مسلط شده و می‌کوشیدند تا قیام را به یک شورش عمومی علیه شاه و به سود تأسیس یک رژیم جمهوری (توده‌ای) تبدیل کنند. توده‌ایها مجسمه‌های شاه را سرنگون و عکسهای او را پاره کردند. 18 اوضاع پیچیده‌ای بر شهر حکمفرما شده بود، توده ایها کنترل خیابانهای اعتصاب زده تهران را به دست گرفته و شعارهای مرگ بر شاه ما جمهوری توده‌ای می‌خواهیم و نظایر آن در ساعات آخر روز در سراسر شهر طنین انداخت. زد و خورد میان توده‌ایها و جبهه ی ملّی‌های مخالف حزب توده در قسمتهای مختلف شهر روی داد و برخی از طرفداران مصدق فکر می‌کردند که با روی کار آمدن دوباره مصدق اینک خطر واقعی که وی را تهدید می نماید، ارتش نیست بلکه حزب توده است.19 مأموران و فرمانداری نظامی که صبح را با خونسردی گذرانده بودند با شنیدن فریاد مرده باد شاه توده ایها، دست به اسلحه بردند. خون مردم بر کف خیابان ریخته می‌شد. مردم جنازه ها را بر دست گرفته و مرده باد قوام می‌گفتند. دار و دسته حزب زحمتکشان به هر که مرده باد شاه می‌گفت حمله برده، توده‌ایها این چنین شناسایی می‌شدند. 20 عوامل موفقیت قیام مکی در کتابش قیام سی تیر یکی از عوامل عمده ی قیام را استعفای مصدق می داند و می نویسد: سخنرانیهای آقای مکی و فعالیتهای دکتر بقایی و حزب زحمتکشان و اقدامات سایر افراد جبهه ملّی در به وجود آوردن قیام سی تیر مؤثر بوده، ولی مؤثرتر از همه در تمام کشور، اعلامیه ی جناب اشرف قوام بود که پس از قرائتش از رادیو تهران تمام کشور و شهر قهرمان آبادان را به قیام واداشت که مکمل آن، اعلامیه کاشانی بود، زیرا سخنرانیهای آقایان فقط در تهران بود. موفقیت این قیام آنچه مسلم است در اثر فداکاری کاشانی بود که حتی خارجیها نیز گواه آنند، اگرچه عده‌ای معتقد بودند که دکتر مصدق در حل مشکل نفت موفق نشده و با شکست رو به رو شد شخصاً مایل است کنار گذاشته شود و موضوع وزارت جنگ هم بهانه ای بیش نبود. 21 عبدالله برهان هم در جلد دوم کتابش به نام کارنامه ی حزب توده و راز سقوط مصدق به فعالیت حزب زحمتکشان و کاشانی اذعان دارد: «موفقیت قیام در درجه اول مدیون کار فراکسیون نهضت ملّی و حزب زحمتکشان و بعد هم کاشانی تاثیر زیادی داشت.» 22 نتایج، زیانها و دستاوردهای قیام تجربه قیام سی تیر نشان داد که اگر نیروی مردمی تشکیل شود و به درستی رهبری گردد، بدون تردید پیروزی ازآن ملت خواهد بود. سی تیر از نظر مصدق قیام مقدس ملّی و قربانیان این روز را شهدای ملّی اعلام کرد. 23 مصدق نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع تغییر داد و 15 درصد از بودجه نظامی را کاهش داد و اعلام کرد که دولت در آینده فقط تجهیزات دفاعی خواهد خرید. 24 از نتایج قیام، طرد قوام‌السلطنه و انتخاب دوباره ی مصدق به نخست وزیری بود. از زیانهای آن به جز شهادت گروه زیادی از زن و مرد و کودک و پیر و جوان می توان به موارد زیر اشاره نمود: 1. اختلاف میان اعضای جبهه ی ملّی، پس از این قیام حماسه آفرین، اعضای این جبهه به جای اینکه وحدت و یگانگی و یکپارچگی خود را بیشتر حفظ نمایند، دچار اختلاف و نفاق شدند و راه ناسازگاری را در پیش گرفتند. 25 2. غرور بی حد و حصر عده‌ای از افراد جبهه ی ملّی را گرفت به خصوص خود دکتر مصدق را . 3. اطلاع دشمنان و مخالفین از نفوذ زیاد روحانیت که در رأس آن کاشانی بود و با یک اعلامیه چند سطری سراسر کشور را به تعطیلی کشاند و حتی توانست دربار را تهدید کند. 4. اطلاع وآگاهی دشمنان و مخالفین از پیوند میان دین و سیاست که توانسته بود مردم را با دست خالی در مقابل ارتش وارد مبارزه ی بی امان کرد که مرگ را با آغوش باز پذیرا شدند، اما افسوس که مصدق این پیوند را ندانست و غافل از نفوذ روحانیت در بطن جامعه بود و از این نیروی مذهبی بهره ی کافی را نبرد و در اثر پاره ای از اقداماتش این پیوند گسسته شد و دشمنان هم برای این منظور دست به کار شده و توفیق یافتند بیشتر میان مصدق و کاشانی ایجاد اختلاف کنند. توجه توده ایها و کینه و حسد گروهی از آنها از نفوذ غیر قابل انکار کاشانی و خصوصاً بعد از قیام چون می دانستند که کاشانی با کمونیسم سخت مخالف است تلاش کردند. 5. از بین رفتن اختلافات میان انگلیس و آمریکا بر سر منافعشان در مورد نفت و در داخل توانست طرفداران آنها را به تلاش برای طراحی برنامه هایشان به تلاش وادارد. 6. با نخست وزیری دوباره مصدق، او اختیارات شش ماهه را به محض تصدی به تصویب مجلس گذارد که قبلاً مجلس روی خوش به آن نشان نداده بود. سپس قوانینی را وضع کرد که موجب ناخرسندی دوستان و یاران نزدیکش شد، چراکه او این اختیارات را به مدت دوازده ماه می‌خواست، در نتیجه بعد از سی تیر تا زمان کودتای 32ش، مخالفتها با او در داخل (مجلس) و در خارج بیشتر می شد و باعث رواج اتهامات شد، بر تعداد ناراضیان هم افزوده شد و حتی در آن بحران بی پولی، کارگران شرکت نفت تقاضای اضافه حقوق داشته و دولت را تهدید به اعتصاب می کردند و وضع اقتصادی مملکت رو به وخامت گذاشته بود. 7. اختلاف میان مصدق و کاشانی که همان آرزوی دشمنان داخلی و خارجی بود؛ یعنی گسسته شدن پیوند دین و سیاست. تقاضای تمدید اختیارات هم، این اختلافات را شدت داد. تقاضای تمدید اختیارات از شش ماه به دوازده ماه باعث ایجاد اختلافات در جبهه ملّی شد و حتی کاشانی می‌گفت او تبدیل به دیکتاتور شده است. 26 با شروع این اختلافات در جبهه ملّی، مکی استعفا و بقایی رسماً به مصدق حمله نمود و حائری‌زاده هم در مخالفت با تمدید اختیارات مستقیماً به مصدق حمله کرد که قسمتی از سخنان او این است : این دکان نفت که برای جمعی نان و آب شده برای مملکت موجب فلاکت شده و باید بسته شود مصدق، مملکت را در کوچه ی بن بست گذاشته و در این مدت پنج ماه اختیارات، ما جز جنجال چیزی ندیدیم. دادن اختیارات صلاح نیست چطور ما در مسائل خارجی اختیارات را به یک نفر بدهیم در حالی که او حتی در مسائل جزیی گرفتار گریه و غش می شود. 27 در نخست‌وزیری مجدد مصدق، برای اولین بار در دوران پهلوی بود که وزارت جنگ در اختیار دولت قرار می‌گرفت (و وزارت دفاع نام گرفت). اشرف و مادر شاه، به عنوان توطئه گران ضد ملّی از ایران تبعید شدند. دکتر امامی رئیس مجلس به بهانه معالجه از کشور خارج شد و کاشانی به ریاست مجلس برگزیده شد. پس از پیروزی قیام، سازمان جبهه ملی برای رویارویی با دسیسه‌های استعمار و عوامل آن در سازماندهی و بسیج توده‌های مردم کوششی در زمینه ی تصفیه عناصر نامطلوب به عمل نیاورد. برخی از وابستگان جبهه ی ملّی به خصوص چند تن از سران حزب ایران در حساس ترین مقطع تاریخی، سرگرم زد و بندهای سیاسی برای کسب قدرت به سود خود بودند. انگلیس با کمک عناصرش و عوامل نفوذی‌اش در ایران، زمینه را برای ایجاد توطئه‌های دیگر در راستای سرکوبی نهضت مردم ایران فراهم می‌ساخت و در عقیده‌اش، مبنی بر اینکه با مصدق از طریق مذاکره نمی تواند به نتیجه برسد، ثابت قدم‌تر گردید. 28 پیامدهای خارجی قیام سی تیر قیام سی تیر دولت انگلیس را در عقیده ی خود مبنی بر لزوم ساقط کردن حکومت مصدق پابرجا ساخت. اما دولت آمریکا را که بر مبارزه با کمونیسم و جلوگیری از نفوذ شوروی بیش از مسئله ی نفت جنوب اهمیت می داد و اعتقاد بر آن داشت که با سقوط مصدق حزب توده ی ایران قدرت را به دست خواهد گرفت و دچار وحشت و تردید کرد. 29 نتیجه‌گیری قیام سی تیر، نمایش نیروی متشکل جمعیتهای سیاسی و قدرت احساسات تحریک شده مردم بود. این قیام به لحاظ آثار و نتایجی که به دنبال داشت، قابل توجّه است. در سی تیر، پیروزی بزرگ دیگری نصیب ملّت ایران شد و آن خبر اعلام رأی دیوان دادگستری بین‌المللی مبنی بر عدم صلاحیت دادگاه در رسیدگی به شکایات انگلستان در مورد نفت ایران بود. این رأی حقانیت ملّت ایران را در مبارزه با علیه استعمار انگلستان ثابت نمود. پیروزی قیام باعث شد که مصدق بار دیگر به نخست وزیری برسد و برای اوّلین بار در دوره ی پهلوی وزارت جنگ در اختیار دولت قرار گرفت. این قیام، با حمایت و پشتوانه ی مردمی و اتّحاد میان آنها، همراه بود. این قیام به رهبری آیت‌الله کاشانی و حضور گسترده ی مردم صورت گرفت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. غلامرضا نجاتی،1376، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ی ایران (‌از کودتا تا انقلاب) (تهران، رسا، 1376، ج1)، ص428. 2. حسین مکی، قیام سی ام تیر (تهران، ایران، 1366)، ص 91. 3. محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت دکتر مصدق و نهضت ملّی ایران (تهران، کارنامه، ج 1، 1378)، ص 462. 4. جامی (گردآورنده)، گذشته چراغ راه آینده (تاریخ ایران در فاصله دو کودتا 1332-1299) (تهران، جامی، 1367)، ص 623. 5. همان، ص464 . 6. حسین مکی، ص 319 . 7. همان، ص 323 . 8. همان، ص 149. 9. غلامرضا نجاتی، جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332ش، (تهران، انتشار، 1365)، ص 218. 10. جامی (گردآورنده)، صص635 - 634 . 11. همان، ص 635. 12. همان، 219. 13. جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران (قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1369، ج1)، ص 448. 14. غلامرضا نجاتی (1365)، ص 220. 15. همان، ص 221. 16. جامی (گردآورنده)، صص640-637. 17. غلامرضا نجاتی (1365)، ص 222. 18. سپهر ذبیح، ایران در دوره مصدق (تهران، عطایی، 1381، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی)، ص99. 19. همان، صص 100- 101. 20. مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار (تهران، جاویدان، 1369)، ص 355. 21. حسین مکی، ص 273 . 22. عبدالله برهان، کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق (تهران، علم، ج2، 1378)، ص 20. 23. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب (تهران، نی، 1387، ترجمه: احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی و لیلایی)، ص 335. 24. همان، ص 336. 25. ناصر نجمی، دکتر مصدق بر مسند حکومت (تهران، پیکان، 1377)، ص 155. 26. یرواند آبراهامیان، ص 340. 27. حسین مکی، صص 277- 275. 28. غلامرضا نجاتی (1365)، صص 226-225 . 29. ناصر نجمی، دکتر مصدق بر مسند حکومت، صص 172- 173. 30. حسن ارسنجانی، یادداشتهای سیاسی در وقایع 30 تیر 1331ش (تهران، هیرمند، 1366)، ص120. * کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی، دانشگاه اصفهان، مدرس دانشگاه منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

...
53
...