انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

خارجی ها درباره 15 خرداد چه می گویند؟

در کنار واکنش های داخلی به حادثه 15 خرداد واکنش های خارجی نیز بسیار قابل توجه است موضع های برابر شرق و غرب در اینباره از این مسائل است. قیام 15 خرداد، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) می‌باشد. در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل رژیم شاه به خانه ساده و بی‌آلایش حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به خاک و خون کشیده شدند و بدین ترتیب تاریخ ایران اسلامی در روز 15 خرداد ورق خورد و فصل جدیدی در رویارویی مستضعفان با مستکبران گشوده شد. پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید که ظرف 15 سال با مجاهدت و ایثار و جانبازی عده زیادی از حق طلبان و مجاهدان راه خدا به پیروزی رسید و تاروپود رژیمی که اقتدار خود را در وابستگی به ابرقدرت‌ها و نیروی نظامی می‌دانست مانند تار عنکبوت از هم گسست. علاوه بر واکنش های داخلی به این حادثه عمق این فاجعه آنقدر بود که واکنش های خارجی را هم در بر گرفت. پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و اعدام شدند جالب آنست كه رسانه‌های غربی و شرقی همصدا این قیام مردمی را محكوم كردند كه تنها به آوردن چند نمونه اكتفا می‌كنیم: «مطبوعات ایالات متحده در خبرها و مقاله‌های خود قیام 15 خرداد را به باد ناسزا گرفتند و با موهن‌ترین لحنی از آن یاد ‌كردند. مجله تایم در سرمقاله شماره مورخه 14ژوئن 1963 (24 خرداد 1342) نوشت: «تهران در هفته گذشته سه روز تمام میدان نبرد بود: مردم شیون می‌كشیدند، مسلسلها می‌غریدند و دودی كه از آشغالهای سوخته به هوا می‌رفت با ابرهایی از گاز اشك‌آور در آمیخته بود، طعنه روزگار را ببین كه این نبردی بود بر ضد پیشرفت.» تایم در همین سرمقاله شاه را «آن پادشاه فوق‌‌العاده و اصلاح‌اندیش» لقب داده بود و از مبارزه طولانی او در راه تبدیل ملتی فئودال به كشوری مدرن سخن به میان آورده و نوشته بود كه «مخالفان نیرومند» او متشكل‌اند از «دیوان‌سالاران فاسد» و «زمینداران بزرگ» و ملاهایی كه «برنامه او را برای اعطای حق رأی به زنان» و اجاره‌دادن روستاهای موقوفه به دهقانان «كفر‌آمیز» می‌دانند. یونایتدپرس اینترنشنال نیز گزارش داد: «هزاران مسلمان متعصب به قلب تهران یورش بردند.» و در گزارش دیگری اعلام كرد كه تظاهرات به تحریك شخصیت‌های دینی صورت گرفته است، كسانی كه با اصلاحات شاه مخالفند «زیرا اصلاحات او به درآمد ایشان از زمینهایی كه اكنون به روستائیان اعطا شد لطمه زده است.» 15 خرداد جالب اینجاست كه رادیو و مطبوعات شوروی كه بازگو كننده نظرات آن دولت هستند، از موضع چپ و انقلابی عیناً همان تعبیر و تفسیر رسانه‌های امریكایی و اروپایی را از قیام مردمی 15 خرداد ارائه دادند. رادیو مسكو در برنامه فارسی شب 16 خرداد خود، این قیام را چنین ارزیابی كرد: «عناصر ارتجاعی ایران كه از اصلاحات این كشور مخصوصاً اصلاحات ارضی ناراضی هستند و افزایش حقوق اجتماعی و توسعه آزادی زنان ایران را باب میل خود نمی‌بینند، امروز در تهران و قم و مشهد تظاهراتی خیابانی برپا كردند... رهبران بلوا و محركین اصلی آن برخی از رهبران مذهبی بودند. عناصر ارتجاعی، بازار را به آتش كشیدند، چند مغازه را مورد حمله قرار داده و غارت كردند، اتومبیل‌ها و اتوبوسها را درهم شكستند و به چند اداره دولتی نیزحمله‌ور شدند.» روزنامه «ایزوستیا» ارگان دولت شوروی، درتاریخ 17 خرداد 42، از قیام چنین یاد كرد: «در تهران و مشهد و قم به تحریك عده‌ای از روحانیون مرتجع مسلمان، آشوب و بلوایی برپا شد. آشوب‌طلبان برای مبارزه علیه اصلاحات ارضی دولت از ایام سوگواری استفاده نموده و عده‌ای از جوانان متعصب عقب‌افتاده به چند مغازه حمله كرده و چند اتومبیل را واژگون كردند.» مجله روسی «عصر جدید» نیز در همین روز نوشت: «خمینی و دستیارانش مۆمنین را بر علیه دولت برانگیخته، حقوق متساوی زنها را بهانه كرده و در اثر تبلیغات آنان اشخاصی كه از تعصب كور شده‌اند به خیابانها ریختند و به ‌آشوب و بلوا دست زدند.» این بود خلاصه‌ای از اظهار نظرهای رسانه‌های خارجی پیرامون قیام 15 خرداد 42 . فراوری :رضوانی بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

آیت‌الله سعیدی، اولین شهید نهضت امام

با یک جهان شجاعت و شهامت، ساخته‌های دروغین دستگاه جبار رژیم ستمشاهی درهم پیچید و با عزت و سربلندی فریادگر نام مقدس «خمینی» شد و فرمود در هر قطره خون من نام مقدس خمینی است. در روزهای رعب و وحشت و اضطراب، با شهامت و صلابت فریاد خویش را علیه دستگاه جبار حکومت برآورد و سکوت، رعب و سکون را درهم شکست. عالم فرزانه‌ای بود که دل به هیچ چیز نبست و فقط ادای تکلیف را رسالت خطیر خود دانست و فقه و فقاهت و اجتهاد خویش را سرمایه راهی قرار داد که در آن خون پاکش بر زمین ریخت. در گفتار، روش و منش او رنگ و بویی از جهاد علیه حکومت خودکامه طاغوت آشکار بود، بینش دشمن‌ستیز او موجب می‌شد عوامل رژیم هرازچند یک بار به منزل و مسجدی که در آن اقامه جماعت و حلقه معرفت و پند و اندرز برپا می‌شد، هجوم می‌آوردند و آنچه از کتاب و نوار و نوشته‌ داشت، با خود می‌بردند و دستنوشته‌هایش را که شیرازه جانش بود به باد فنا می‌سپردند. دستگیری او بارها تکرار شد،‌ اما آخرین دستگیری او که مجتهدی بزرگ و عالمی وارسته بود، به بدترین شکل ممکن صورت گرفت. در آن دستگیری بود که رژیم ستمشاهی تصمیم به قتل او گرفت و در زیر شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا او را به شهادت رساند. آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی که ذوق در دانستن و دانش‌پژوهی و علم‌آموزی، استعداد شایسته و درخور تحسین، زهد و عبادت، تهذیب و خودسازی داشت تا مرتبه اجتهاد پیش رفت. او به همین دلیل از حوزه علمیه مشهد به قم مهاجرت کرد و در نجف‌اشرف در سایه‌سار گنبد حرم علوی زانوی ادب و تلمذ به زمین نهاد. تلمذ در محضر آیت‌الله‌العظمی بروجردی و امام(ره) نشان از توفیق و برخورداری از استعداد وافر او داشت. با این همه عروج در آسمان ابدیت را در سایه جهاد دید و سنگین‌ترین فصل غربت زندگی را در زندان‌های رژیم تجربه کرد و با شهادت آن را به سرانجام رساند. او اولین مجتهد شهید نهضت امام خمینی بود که با خون خود پیروزی نهضت را امضا کرد. او صفات متقین را داشت. عالمی فرهیخته بود، در راه اعتلای کلمه حق، همه وجودش را وقف اسلام کرد. بیستم خردادماه، چهل و چهارمین سالگشت شهادت مظلومانه اوست. شهید عزیزی که با فوران خون در رگ‌های پاکش عدالت را به همه نوید داد. یادش گرامی باد. محمد خامه‌یار - جام‌جم منبع: سایت جام‌ جم ایام

پرواز از زندان‌

تاریخ انقلاب اسلامی ایران را می‌توان سرگذشت مبارزان و مجاهدانی دانست که در سال‌های خفقان برای بهروزی و نیکروزی ایران و ایرانیان با هدایت و رهبری امام خمینی به پاخاسته و علیه حکومت مستبد و خودکامه پهلوی قیام کردند و در این دوره انواع و اقسام سختی‌ها، شکنجه‌ها، زندان‌ها، تبعیدها را به جان خریدند. شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی خراسانی از جمله این مبارزان بود که در لحظه لحظه ایام حیات خود برای پیشبرد نهضت در تلاش بود و سرانجام در راه دفاع از اسلام در خرداد 1349به شهادت رسید. سیدمحمدرضا سعیدی فرزند حاج سیداحمد سعیدی در دوم فروردین 1308 در محله نوغان مشهد متولد شد. وی اصالتا همدانی ولی ساکن و بزرگ شده مشهد بود. سعیدی در ایام کودکی مادر را از دست داد و پس از فراگیری دروس اولیه در دوره نوجوانی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و در اندک زمانی مدارج علمی را پیمود. وی ادامه تحصیلات دینی را در قم پی گرفت و در درس آیت‌الله‌العظمی بروجردی حاضر شد. سعیدی در دروس استادان دیگر حوزه علمیه قم نیز حضور می‌یافت اما گمگشته خود را در محضر حاج‌آقا روح‌الله موسوی خمینی یافت و در اندک زمانی از شاگردان و ارادتمندان معظم‌له شد.1 آیت‌الله سعیدی ویژگی‌های اخلاقی بارزی چون شجاعت، اخلاص و ایمان به خدا و اهل بیت(ع) داشت و این ویژگی‌ها وی را در جریان نهضت اسلامی پیشتاز ساخته بود. مبارزات انقلابی سعیدی را در چند مقطع می‌توان مورد بررسی قرار داد. آغاز مبارزات وی به ایام فعالیت شهید نواب صفوی و فداییان اسلام باز می‌گردد که در نتیجه این مبارزات به زندان نیز افتاده است.2 با آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی به آن پیوست و به توصیه امام محرم سال 1342 راهی کویت شد و هنگام قیام 15 خرداد در آن کشور به امر تبلیغ مشغول بود. دوره مهم مبارزات آیت‌الله سعیدی در ایام تبعید امام خمینی بود. رژیم پهلوی با تبعید امام از ایران برآن بود تا یاد و نام وی را از خاطره‌ها محو کند اما یـــاران وی به هر مناسبت نام و یاد رهبر انقلاب را گرامی می‌داشتند. از 1343تا 1349 که سعیدی به شهادت رسید در هر صحبت وسخنرانی به هر مناسبت و هر بهانه‌ای، اشاره‌ای به امام می‌کرد.3 مسجد امام موسی بن جعفر(ع) پایگاه فعالیت این عالم مبارز بود. وی در این کانون به تربیت شاگردان و مبارزان همت گماشته و علاوه بر جلسات مذهبی برای آقایان، جلسات ویژه‌ای هم برای بانوان دایر کرده بود. دست پروردگان وی در این جلسات بانوان مبارز و انقلابی چون مرضیه حدیدچی بودند.4 از دیگر فعالیت‌های انقلابی شهید سعیدی می‌توان به چاپ و تکثیر مخفیانه اعلامیه‌ها، استفتائات و نوارهای سخنرانی امام خمینی اشاره کرد.5 در ایام تبعید امام در عراق چند بار به دیدار امام خمینی رفت. در قسمتی از گزارش ساواک در مورد سخنرانی وی در مسجد امام موسی بن جعفر(ع) در 3‌‌‌/‌‌‌6‌‌‌/‌‌‌1346که به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا(س) ایراد کرد، چنین آمده است: ...واقعا که آیت‌الله بروجردی مردی بزرگ بود هرچند که من مدت 14 سال شاگرد و دست پرورده حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی بودم ولی با این حال به آقای بروجردی و تمام فرزندان زهرا(س) ارادت دارم. حضرت آیت‌الله خمینی هم نمونه بزرگی است که نظیری برای او نیست. در نجف اشرف چون هوا گرم است تمام آقایان مراجع در نقاط ییلاقی برای خود منزل خریده و یا اجاره کرده‌اند که ایام تابستان را در آنجا بروند. امسال وقتی من خدمت حضرت آیت‌الله خمینی مشرف شدم ابتدا فکر کردم ایشان هم در ییلاق منزلی برای خود تهیه دیده است ولی مشاهده کردم که در شهر نجف هستند از چند نفر پرسیدم در این گرما آقا به جای خنکی تشریف نبرده‌اند؟ آنها گفتند که تمام آقایان مراجع به ایشان توصیه کرده‌اند ولی آقا قبول نکرده است. از حاج آقا مصطفی ، آقازاده ایشان هم سوال کردم در جواب گفتند اصرار بی‌فایده است. شما پیش آقا بروید، شاید قبول کنند. من پیش حضرت آیت‌الله خمینی رفته و بایشان گفتم آقا جان در اینجا هوا گرم است و وجود شما در این هوا ناراحت است، خواهش می‌کنم به مکان خنک‌تری تشریف ببرید. آقا فرمودند: آیا فرق من و مردمان دیگر چیست؟ که آنها در شهر باشند و من جای خنکی بروم. وقتی امام خمینی(ره) اصرار شهید سعیدی را می‌شنود در جواب می‌گوید: سعیدی آیا فکر می‌کنی من خیال راحتی دارم در حالی که مردم این همه به خاطر من رنج کشیده و مصیبت دیده‌اند، با وجودی که عده‌ای به خاطر من در گوشه زندان بسر می‌برند چگونه من راضی می‌شوم که در مکانی خنک استراحت کنم. این است نمونه بزرگی از فرزندان زهرا(ع)، آقای خمینی مظهر استقلال ماست ـ مظهر اسلام و پدر ماست باید به این مرد بزرگ محبت کرد و او را دوست داشت. من افتخار می‌کنم که مداح ایشانم و تا جان در بدن دارم از آیت‌الله خمینی سخن خواهم گفت.6 سعیدی به مناسبت‌های مختلف از جمله بیان احکام فقهی مراجع، نام امام را در جمع مردم مومن بیان می‌کرد. این در حالی بود که بردن نام امام مساوی با زندان و شکنجه و ممنوعیت از منبر رفتن بود. همچنان‌که تبعید امام خمینی در پی مخالفت صریح و قاطع وی با کاپیتولاسیون و دادن حق قضاوت کنسولی به آمریکایی‌ها که استقلال، شرف و عزت ایران وایرانی را از بین می‌برد، صورت گرفت، شهادت آیت‌الله سعیدی هم پس از مخالفت وی با حضور سرمایه‌داران آمریکایی در ایران اتفاق افتاد. وی به همین مناسبت سخنرانی شدید‌الحنی ایراد و سپس اعلامیه‌ای تهیه و منتشر کرد که ساواک وی را در 13 خرداد دستگیر و 20 خرداد در زندان به شهادت رساند. خبر شهادت آیت‌الله سعیدی خراسانی توسط دوست صمیمی وی سید علی خامنه‌ای ـ رهبر معظم انقلاب ـ به اطلاع علما و مراجع حوزه علمیه مشهد رسید و بازتاب گسترده‌ای در خراسان یافت. مراسم تشییع جنازه این شهید والامقام در قم به یک تظاهرات انقلابی تبدیل شد. مراسم ترحیم وی را هم انقلابیون مبارزی چون آیت‌الله طالقانی و دکتر شیبانی در مقابل درب بسته مسجد امام موسی بن جعفر(ع) برپاکردند.7 شهادت آیت‌الله سعیدی در آستانه برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی این پیام را داشت که محمدرضا پهلوی در اوج قدرت است و هر صدای مخالفی را با حمایت آمریکایی‌ها سرکوب خواهد کرد. رحیم نیکبخت پانوشت‌ها: 1. مقصود رنجبر، عروج از زندان، زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله سعیدی،تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، صص49ـ47 2. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، جلد 5، تهران مرکز اسنادانقلاب اسلامی، 1377،ص 248 3. برای اطلاع از گزارش‌های ماموران ساواک از مجالس سخنرانی وی رجوع کنید به، یاران امام به روایت اسناد ساواک شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1376 4. رک به:خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ) تدوین محسن کاظمی، تهران سوره مهر،1382،صص 45ـ44. 5. رک به:شهید آیت الله سید محمد رضا سعیدی به روایت اسناد، تدوین اکبر فلاحی، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1389فصل سوم کتاب 6 . یاران امام به روایت اسناد ساواک، پیشین، صص127ـ126 7. شهید آیت‌الله سید محمد رضا سعیدی به روایت اسناد، پیشین،صص 77ـ75 منبع: سایت جام‌ جم ایام

تمرین دموکراسی یا شکل جدیدی از استبداد؟

گوش ایران پر بود از شعارهای «زنده‌باد، مرده‌بادی» که با شور و هیجان آغاز، ولی در مسیر خودش دچار انحراف شد و به هیچ جا جز استبداد نرسید. فریادهای پرشور زنده‌باد مشروطه به استبداد محمدعلی شاهی و به توپ بسته شدن مجلس انجامید و فریادهای زنده‌باد استقلال ایران مجاهدین مشروطه‌خواه در زمان فتح تهران، به دوران استبداد رضا ‌شاهی. کودک نوپای مشروطه هنوز 2 ساله نشده بود که اختلافات سیاسی و نظری میان مشروطه‌خواهان در مجلس، راه نفوذ استبداد را گشود. با روی کار آمدن محمدعلی شاه و به توپ بسته شدن مجلس در دوم تیر ۱۲۸۷ خورشیدی، عمر کوتاه دموکراسی در ایران پایان یافت و دوران یک ساله استبداد صغیر آغاز شد. بحران‌های متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیش از 13 ماه دوران حکومت محمدعلی شاه را آشفته و متزلزل ساخت. دخالت‌های 2 دولت انگلستان و روسیه ادامه داشت و با قرارداد ۱۹۰۷ به اوج خود رسید. مقاومت‌های دلیرانه مشروطه‌خواهان تبریز که از ابتدای استبداد صغیر بر ضد سلطنت سرکوبگر محمدعلی شاه برخاسته بودند، سبب خیزش نیروهای انقلابی گیلان و اصفهان شد و تهران سرانجام در 22 تیر 1288 توسط مجاهدین مشروطه‌خواه فتح و مشروطه بار دیگر متولد شد. در ۲۵ تیر انقلاب مشروطیت که به ظاهر از دست رفته بود، جان دوباره گرفت و‌ در غروب همان روز تشکیلاتی با حضور 500 نفر از زعمای ملت و رهبران مشروطه‌خواه، برای اداره امور مملکتی تشکیل شد که در تاریخ مشروطیت به «مجلس عالی» مشهور است. این مجلس از 25 تیر 1288 تا اول آذر همان سال که علیرضا خان عضدالملک در مجلس شورای ملی به‌عنوان نایب‌السلطنه قاجار، سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کرد، عهده‌دار امور کشور بود. در این مقاله به بررسی نقش مجلس عالی مشروطیت و اقدامات آن در تاریخ معاصر ایران خواهیم پرداخت. 24 تیر 1288 محمدعلی شاه از ترس اردوی مشروطه و به امید حمایت تزار از تخت و‌تاج خویش، به سفارت روس در زرگنده گریخت. در پی آن، قزاقخانه تسلیم شد و کار فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان تحت ریاست سردار اسعد بختیاری و سپهدار اعظم تنکابنی به پایان رسید. در خلأ قدرت پس از فتح تهران که نه شاهی وجود داشت و نه مجلسی، کشور به تشکیلاتی احتیاج داشت که اداره امور را در دست بگیرد و شخصی را که مورد اعتماد ملت باشد، به پادشاهی برگزیند. این تشکیلات وظیفه داشت امور داخلی را اداره کند، خط مشی سیاست خارجی را تعیین و هیات دولت را منصوب کند و انتخابات مجلس شورای ملی را برگزار کند. برای حل این مشکل، بزرگان ملت و سرداران قشون ملی به مشورت پرداختند و پس از چند جلسه گفت‌وگو به این نتیجه رسیدند که یک مجلس عالی از پیشوایان مشروطیت و رهبران ملت و سرداران و مردانی مورد اعتماد مردم‌ تشکیل یابد و موقتا زمام امور را در دست بگیرد و با تشکیل یک دولت موقت، نظم و امنیت را در مملکت برقرار کرده و با سرعت وسایل افتتاح مجلس شورای ملی را فراهم کند و پس از رسمیت یافتن مجلس ‌طبق قانون اساسی و اصول مشروطیت زمام کشور را به مجلس تفویض کند. در غروب 25 تیر 1288، مجلسی به‌نام مجلس عالی متشکل از حدود 500 نفر از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی، سرداران قشون ملی و عده‌ای از وزرا، شاهزادگان، اعیان، اشراف مشروطه‌خواه، ملّیون، تجار و روسای اصناف در میان هلهله و شادمانی هزاران نفر از مردم‌ تشکیل شد. البته همه اعضا از مشروطه‌خواهان سرشناس نبودند و تعداد زیادی از افراد طرفدار دربار نیز در میان این عده به چشم می‌خوردند که در آخرین دقایق بر قطار انقلاب سوار شده بودند. از آنجا که اتخاذ تصمیم در مجلسی 500 نفره از عناصر مختلف ممکن نبود، کمیسیونی از این افراد انتخاب شد: میرسیدمحمد بهبهانی، صدرالعلما، میرزا سیدمحمد امام‌زاده (امام جمعه تهران در مشروطه دوم)، صنیع‌الدوله، وثوق‌الدوله، مستشارالدوله، حکیم‌الملک، میرزا سلیمان خان، حسینقلی خان نواب، میرزامحمد خراسانی (مدیر نجات)، وحیدالملک، حاجی سیدنصرالله اخوری، حاج محمدعلی تاجر، حاج سید محمد تاجر معروف به صراف، سالار حشمت، مرتضی‌قلی خان بختیاری فرزند صمصام‌السلطنه، حمیدالسلطان برادر سردارمحیی، میرزا علی‌محمدخان تربیت، نظام‌السلطان، میرزا غفار خان، سردار محیی، کسمایی، سردار منصور و میرزا یانس ارمنی. انتخاب احمد میرزا به جای محمدعلی شاه اولین اقدام کمیسیون، تعیین پادشاه مشروطه بود. کمیسیون پس از مطالعه و بحث، لایحه‌ زیر را مبنی بر عزل محمدعلی شاه و انتخاب فرزند وی احمد میرزا به پادشاهی و نصب عضدالملک به نیابت موقت سلطنت تهیه کرد که به اتفاق آرا در مجلس عالی تصویب ‌ و مفاد آن به سراسر کشور و نیز سفارتخانه‌های خارجی ابلاغ شد: «چون اوضاع و احوال حاضره مملکت ایران معین و مسلم نمود که اعاده نظم و امنیت و استقرار حقوق و اطمینان قلوب ملت بدون تغییر سلطنت مقدور نخواهد بود و پادشاه سابق انزجار طبایع را در حق خود به درجه کمال یافته و در سفارت محترم دولت بهیه روس به حمایت دولتین فخیمتین انگلیس و روس پناهنده شده، بالطبع شخص خود را از تخت و تاج ایران بی‌نصیب و مستعفی نموده علیهذا در غیاب مجلسین سنا و شورای ملی، مجلس عالی فوق‌العاده بر حسب ضرورت فوری روز جمعه 27 جمادی‌الآخر 1327 در تهران در عمارت بهارستان تشکیل یافت و اعلیحضرت قوی‌شوکت اقدس سلطان احمدمیرزا ولیعهد دولت علیه را به سمت شاهنشاهی ایران منصوب و نیابت سلطنت را عجالتا به حضرت مستطاب اشرف عضدالملک تفویض نمود که بعد از تشکیل پارلمان بنا به ماده 38 قانون اساسی در باب نیابت سلطنت موافق مقتضیات وقت قرار قطعی داده شود.» در همان جلسه، عضدالملک از طرف مجلس عالی به نیابت سلطنت انتخاب شد. همچنین برای برقراری نظم و امنیت و رسیدگی به امور مملکت، موقتاً سپهدار اعظم تنکابنی به سمت وزارت جنگ و سردار اسعد بختیاری به وزارت داخله منصوب شدند و قوه مجریه را به دست گرفتند. چند روز بعد نیز یپرم‌خان ارمنی به‌عنوان رئیس نظمیه رژیم جدید معرفی شد. مجلس عالی پس از این اقدامات، طی تلگرافی آیات عظام نجف از جمله آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و آخوند مازندرانی را از وقایع امور پایتخت باخبر ساخت‌ . در عصر روز 2 مرداد، آقایان بهبهانی، میر سیدمحمد امام جمعه، نظام‌الملک، موثق‌الدوله، علاءالدوله و علاءالملک به نمایندگی از طرف مجلس عالی به سفارت روس رفتند و به حضور احمد میرزا ولیعهد بار یافتند و لایحه انتخاب وی را از طرف مجلس عالی به سلطنت تقدیم وی کردند و آخرین شاه قاجار در سن13‌سالگی، همراه جمعی از سواران بختیاری و مجاهد برای تاجگذاری به قصر سلطنت‌آباد آورده شد. انتصابات و اعدام‌های انقلابی پس از ورود شاه به تهران، مجلس عالی‌ جهت تکمیل هیات دولت، افرادی را انتخاب کرد‌. نکته جالب در اینجاست که با وجود تلاش‌های بسیار و خون‌های زیادی که ریخته شده بود، بسیاری از کسانی که در رأس امور باقی ماندند، همان عناصر دوران استبداد بودند. این انتصابات بیجا و دور از مصلحت، اولین سنگ بنای اختلاف و 2دستگی را میان مشروطه‌خواهان بنیان نهاد و سرچشمه گرفتاری‌های بعدی شد. در اولین کابینه بعد از استبداد صغیر، ناصرالملک به سمت وزارت خارجه، مستوفی‌الممالک به وزارت مالیه، شاهزاده فرمانفرما به وزارت عدلیه، سردار منصور به وزارت پست و تلگراف، موثق‌الدوله به وزارت دربار، صنیع‌الدوله به وزارت معارف و یپرم خان به ریاست نظمیه کل کشور انتخاب شدند. همچنین برای پایان دادن به وضعیت بحرانی فارس، آصف‌الدوله معزول و علاءالدوله مستبد پیشین به حکومت فارس منصوب شد. کلنل لیاخوف، فرمانده روس قزاقخانه و بازیگر اصلی به توپ بسته شدن مجلس اول از سوی سران مشروطه بخشیده شد و تأمین جانی یافت و حتی موقتاً در پست پیشین خود ابقا شد. عین‌الدوله رئیس‌الوزرای عصر استبداد نیز که تاکنون در جراید مشروطه از وی به عنوان اسطوره استبداد انتقادها می‌شد مورد عفو قرار گرفت و خیلی زود به مقام ریاست وزرایی مشروطه رسید. این انتصابات نابجا با مخالفت شدید برخی مشروطه‌خواهان متجدد در هیات مدیره از جمله سید‌حسن تقی‌زاده مواجه شد. تقی‌زاده طی نطقی بشدت علیه انتخاب مرتجعین، این چنین داد سخن داد: «اولیای دولت مستبده پس از آن‌که داخل به دوره تجدد شدیم، کمال افاده را به اولیای دولت تازه می‌فروشند و می‌گویند هر کاری کرده باشید و هر قدرتی داشته باشید باز بالاخره با کمال عجز محتاج ما هستید، زیرا به وجود ما آسمان و زمین ثابت است و چون ما نیز همواره حرف آنها را تصدیق کرده‌ایم، این است که همیشه این عده شخص‌های اول دولت شده و دولت را منحصر به خود دانسته و این شغل‌ها در آنها دور می‌زند و مثل تعزیه‌گردان‌ها هر دم به لباسی در‌می‌آیند و همان اشخاص معین گاهی شمر، گاهی زینب و گهی خولی و گهی فضه می‌شوند...» ناشی‌گری دولت جدید در انتصاب اشخاص نه تنها در مجامع ملیون با مخالفت روبه‌رو شد، بلکه در روزنامه‌ها و جراید خارجی نیز منعکس شد. چنانچه روزنامه دیلی‌تلگراف، از روزنامه‌های مهم انگلستان نوشت حکامی که دولت جدید برای ایالات و ولایات انتخاب کرده، به جز یک نفر همگی از مستبدین قدیم هستند. روزنامه ماتن از روزنامه‌های مهم فرانسه نیز در سرمقاله خود نوشت که اگر مقصود از مشروطه در ایران، زمامداری رجال مستبد و درباریان معروف بود، دیگر این همه خونریزی برای چه بود؟ گام بعدی هیات مدیره، دستگیری، محاکمه و اعدام مخالفان بود. به همین منظور، دادگاه عالی انقلاب تعیین شد. کار محاکمه و اعدام مخالفان، قاعدتاً باید از عناصر دانه‌درشتی چون لیاخوف، عین‌الدوله، شاهزاده فرمانفرما، مجدالدوله، ظل‌السلطان و… آغاز می‌شد، ولی برخلاف انتظار، هیچ‌یک از افراد یاد شده به تیغ گیوتین انقلاب سپرده نشدند، بلکه بسیاری از آنان بخشوده شدند و در دولت جدید به مقاماتی هم رسیدند. در این میان تنها به محاکمه و اعدام عناصر دست چندم که از قافله فراریان به سفارت روس جا مانده و نزدیکان و خویشان مهمی نداشتند نظیر مفاخرالملک، آجودان‌باشی، صنیع‌حضرت، میرهاشم تبریزی و بعدها موقرالسلطنه اکتفا شد. در این میان، یگانه فرد شاخص و ذی‌نفوذی که در واقع برای ترساندن رهبران مذهبی مشروطه در تهران، اصفهان و… و خاموش ساختن نغمه‌های اعتراض به اعمال غیراسلامی سران رژیم جدید، دستگیر و به اعدام محکوم شد، حاج شیخ فضل‌الله نوری بود. اعدام شیخ فضل‌الله نوری محاکمه شیخ با مخالفت شدید آیات عظام و علما و حتی برخی از مشروطه‌خواهان مواجه شد. اما اعدام شیخ اگرچه مایه تأسف جمع کثیری شد، اما به نظر می‌رسد محاکمه شیخ در دادگاهی فرمایشی‌ برای ارعاب علمای هنوز مخالف مشروطه بود. چه این اقدام تمام روحانیونی را که هنوز در آشکار و نهان مخالف مشروطه بودند وحشت‌زده ساخت، چنانکه در خانه نشستند و دم فرو بستند. حتی عده‌ای تلگراف تشکر به سران مشروطه فرستادند. ناصرالملک (دومین نایب‌السلطنه مشروطه)، قتل شیخ را کار جناح تندرو مشروطه شمرده که به تقلید از شورشگران انقلاب فرانسه انجام دادند. شیخ طی محاکمه‌‌ای صوری، با حکم از پیش تعیین‌شده به اعدام محکوم و عصر 20 مرداد مصادف با 13 رجب در میدان توپخانه به‌ دار آویخته شد . بعد از این ماجرا مذاکراتی طولانی میان سفارت‌های روس و انگلیس درباره شرایط خروج محمدعلی میرزا از ایران، استرداد جواهرات ملی و بازپرداخت دیون و رهن املاک شخصی او صورت گرفت و در موافقت‌نامه‌ای که به امضای نمایندگان دولت‌های مذکور و مشروطه‌خواهان رسید، برای شاه مخلوع ۸۰ هزار دلار مقرری سالانه تعیین شد. محمدعلی میرزا با خانواده و ملازمانش راهی بندر ادسا در روسیه شد و با کشتی خاک ایران را ترک کرد. در واقع باید گفت سلطنت محمدعلی شاه را حرکت مسلحانه داخلی و توافق مساعد خارجی برانداخت. برای پادشاهی که بر اصول مشروط و قانون اساسی، یاغی شده بود و سزاوار محاکمه و کیفر جزایی بود، سالی یکصد هزار تومان مواجب مقرر داشتند و به سلامت روانه‌اش کردند. انتخاب جایگزین برای مجلس عالی پس از این وقایع، اعلان انتخابات مجلس شورای ملی منتشر و انتخابات مجلس دوم در مهر همان سال برگزار شد. چون شور و مشورت در مسائل سیاسی و امور مملکتی در مجلس عالی ( مرکب از 500 نفر) کار مشکلی بود و اغلب پس از بحث‌های طولانی، به جایی نمی‌رسید و تا حدی دستگاه دولت جدید دچار سستی شده بود، لذا تصمیم گرفته شد که مجلس عالی را منحل کنند و به جای آن یک هیات مدیره از افراد مطلع و مورد اعتماد عمومی مرکب از 12 نفر به جای آن انتخاب کنند و با همان اختیارات مجلس عالی تا افتتاح مجلس شورای ملی زمامدار امور مملکتی باشند. مجلس عالی با این پیشنهاد به اتفاق آرا موافقت کرد و این اشخاص به عضویت هیات مدیره انتخاب شدند: سپهدار اعظم، سردار اسعد، صنیع‌الدوله، تقی‌زاده، وثوق‌الدوله، حکیم‌الملک، مستشارالدوله، سردار محیی، میرزا سلیمان خان، حاج سید نصرالله تقوی، حسینقلی‌خان نواب، میرزا محمدعلی خان تربیت. تصمیماتی که از طرف هیات مدیره گرفته می‌شد مثل تصمیمات مجلس شورای ملی واجب‌الاجرا بود و وزرا مکلف بودند از آن اطاعت کنند. از اهم اقدامات هیات مدیره می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: 1- تشکیل کمیسیون اعانه جهت تأمین بودجه برای خزانه خالی مملکت؛ 2- تشکیل کمیسیونی جهت بهبود اوضاع مالی و ترتیب و تنظیم بودجه مملکت؛ 3- تأسیس خزانه و انتخاب خزانه‌دار کل و نظامنامه خزانه‌داری و تمرکز عایدات دولت در خزانه و تشکیل دیوان محاسبات و تشکیل کمیسیون تفتیش کل؛ 4- ترتیب کمیسیونی برای خروج محمدعلی شاه از کشور و ترتیب کار متحصنین سفارتخانه‌ها و رسیدگی به جواهرات دولتی که در تصرف محمدعلی شاه بود؛ 5- انتخاب محمدعلی خان تربیت به ریاست مجاهدین برای رسیدگی به امور آنان؛ 6- انتخاب محمدحسن میرزا برادر سلطان احمدشاه به ولایتعهدی قاجار؛ 7- تأمین زندگانی ورثه شهدا و مقتولین؛ 8- اعزام نیرویی به آذربایجان جهت ترتیب امور آن ایالت؛ 9- تعمیر عمارت بهارستان. هیات مدیره در 15 شعبان همان سال، اعلان عفو عمومی صادر کرد که طی آن عموم مقصرین سیاسی به شرط این‌که از آن تاریخ اقدامی علیه منافع ملی انجام ندهند، مورد عفو قرار گرفتند. *** مجلس عالی مشروطیت، یک هیات انقلابی بود که برای ترتیب امور کشور در موقعیت بحرانی تشکیل شده بود. این مجلس اگرچه اقدامات تندروانه‌ای انجام داد که برخی از آنها غیر قابل اغماض است؛ اما نمی‌توان اقداماتی را که این مجلس در سامان دادن به اوضاع آشفته کشور و پر کردن خلأ قدرت صورت داد را نادیده گرفت. هیات مدیره پس از انتخاب و آغاز کار رسمی مجلس دوم و معرفی عضدالملک قاجار به‌عنوان نایب‌السلطنه قاجار در اول آذر ماه 1288 منحل شد. شادی معرفتی منابع: - ایدئولوژی نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، تهران، پیام، 1355.- انقلاب مشروطه ایران، ژانت آفاری، ترجمه رضا رضایی، تهران، نشر بیستون، 1379.- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدی ملک‌زاده، تهران، انتشارات علمی، 1371.- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الاسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357.- تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1385. منبع: سایت جام‌ جم ایام

فخر عالم مرجعیت

آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در دهم فرودین 1340 شمسی در قم درگذشت. علمای سلف همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ طبرسی، علامه بحرالعلوم و ... دارای جامعیت در علوم اسلامی بودند و با نگاهی اجمالی و گذرا درمی‌یابیم که آیت‌الله بروجردی نیز دارای مقام و منزلتی بس رفیع در علوم اسلامی می‌باشد و به راستی باید او را از فحول علمای اسلامی به شمار آورد. شخصیت علمی و فکری مرحوم آیت‌الله بروجردی را 3 چیز تشکیل داده است: 1ـ درک قوی 2ـ حافظه‌ای ماندگار و نیرومند 3ـ قدرت تحلیل؛ و نادر و کمیاب اند کسانی که این سه ویژگی را با هم در خود جمع کرده باشند و در حقیقت بیشتر مبتکران و موسسان علوم از این سه ویژگی برخوردار بوده‌اند. در این نوشتار برآنیم تا با نگاهی اجمالی به خصوصیات علمی ایشان، از خدماتی که وی به حوزه‌های علمیه از نقطه نظر علمی نموده اشاره نماییم. ترویج فقه تطبیقی آیت‌الله بروجردی در فقه، شیوه استنباطی را به کار می‌بست؛ قبل از وی شیوه تدریس بیشتر بر تفکر و تعمق استوار بود ولی ایشان تحولی در این زمینه در جلسات درس و بحث حوزه‌های علمیه پدید آوردند. آن مرحوم علاوه بر این که تفکر و تعمق را حفظ نمودند، تتبع و جست و جو در اقوال پیشینیان و نظریه‌های قدما را در فقه اعم از شیعه و سنی نیز بر آن افزودند.در شیوه استنباطی، مرحوم بروجردی جدای از این که رجال و اسناد دارای اهمیت بود تشخیص جو صدور حدیث را نیز بسیار مهم می‌دانستند و معتقد بود روایات، بسان قرآن برای خود شان نزولی دارند و آگاهی از شان نزول روایات، مایه روشن شدن مفاهیم روایات اهل بیت علیهم السلام است. چرا که روایات اهل بیت علیهم السلام در محیطی صادر شده‌اند که اقوال و نظرات فقیهان بزرگ اهل سنت، حاکم بوده است و ناظر به این فتاوا، اهل بیت علیهم السلام سخن گفته‌اند. سخنان آنان در رد نظریه و یا در اثبات آن است. بنابراین باید جو مساله فقهیه را به دست آورد تا مقصود از روایات فهمیده شود. این شیوه تحقیق فقه را از حالت اختصاصی به فقه تطبیقی و مقارن تبدیل می‌کند و بدین ترتیب فقیه در این روش، علاوه بر تفکر و تعمق باید به آرای گذشتگان، اعم از فقهای اهل سنت و شیعه رجوع کند و مساله را مطرح سازد. به طور خلاصه باید گفت شیوه مرحوم بروجردی در فقه بر چند نکته اساسی استوار است: 1ـ اهمیت به آرای قدما؛ 2ـ اهمیت به روایات و فتاوای اهل سنت؛ 3ـ تکیه بر ادله و روایات اولیه؛ 4ـ ریشه‌یابی مسائل. 1 علم اصول مرحوم آقای بروجردی هیچ‌گاه به آن اندازه‌ای که علم فقه را می‌پروراندند، به علم اصول بها ندادند؛ گرچه خود یک اصولی متبحر و چیره‌دست بودند؛ ولی با تسلطی که بر احادیث داشتند و دقتی که در استفاده از احادیث می‌کردند کمتر به اصول عملیه تمسک می‌جستند. وی در اصول، صاحب مبنا بود و در مسائلی نظیر مفهوم، ترتیب و ... مبانی جدید داشت. مرحوم آقای بروجردی همان طور که با مسائل فقهی به طور تحقیقی برخورد می‌کرد، به مسائل اصولی نیز محققانه نظر می‌کرد. به طور مثال در مساله «طلب و اراده» بحث می‌کردند که از کجا و چگونه این مساله وارد علم اصول شده است و مناسبت آن با این علم چیست و یا در بحث «دلیل انسداد» از نظر تاریخی این موضوع را ریشه‌یابی کرده بودند و آن را برخلاف آنان که دلیل در حجیت ظن مطلق می‌دانند، با تقریر و بیان خاص خود، دلیل بر حجیت خبر واحد می‌دانستند و نظریه‌ای که می‌گوید حجت، موضوع علم اصول است از ابتکارات آن بزرگوار است و دیگران در این مطلب وامدار ایشان هستند. با توجه به همین ابتکارات و تحقیقات دقیق بود که مرحوم امام خمینی، اصول ایشان را می‌نوشت و زمانی که علت نوشتن را می‌پرسیدند می‌فرمود: « چون در اصول زحمت کشیده‌اند و مطالبی دارند که نمی‌خواهم ضایع بشود.» 2‌ مروج حدیث سنت پیامبر (ص)‌، دومین رکن استنباط است و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام بیانگر سنت او هستند و همان طور که پیامبر خدا (ص)‌‌در حدیث ثقلین فرمودند: قرآن و اهل بیت در کنار یکدیگرند و هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شوند، فقهای شیعه نیز در استنباط احکام شرعی از این دو رکن معتبر استفاده می‌کنند و علم حدیث که روزگاری یکی از علوم بزرگ اسلامی بود در زمان آیت‌الله بروجردی به مرور از فروغ و درخشش آن کاسته شده بود همچنین کتب روایی دارای اشکالاتی بود ازجمله: 1ـ در کتب روایی مثل وسائل الشیعه به خاطر تقطیع حدیث، مجبور شده‌اند سندها را تکرار کنند. 2ـ در اثر تقطیع احادیث، صدور و ذیل روایات از هم جدا می‌شود بنابراین گاهی معنی واقعی حدیث فهمیده نمی‌شود و جریان افتا به مشکل برمی‌خورد. 3ـ تقطیع احادیث موجب تکثیر ابواب می‌شود و این، باعث می‌شود که فقیه به آسانی نتواند حکم فرعی را از ادله‌اش استنباط کند. موارد مذکور سبب شد تا مرحوم آیت‌الله بروجردی فضلای حوزه را به تتبع و تدبر در احادیث ارجاع دهد و بدین‌منظور گروهی از فضلای حوزه را به گردآوری احادیث شیعه به صورتی تازه و بدیع دعوت کرد که کتاب گرانقدر «جامع‌ احادیث الشیعه» حاصل این تلاش و کوشش می‌باشد. مرحوم آیت‌الله بروجردی از تالیف و به سرانجام رسیدن این کار بسیار خرسند و شادمان شدند تا جایی که فرمودند: «این کتاب ثمره زندگی و نتیجه عمر من است.»3 ابتکار در علم رجال مرحوم آیت‌الله بروجردی در علم رجال انقلابی در حوزه‌های علمیه به وجود آوردند و کتبی که از ایشان در رابطه با علم رجال بر جای مانده خود بهترین گواه است که اولا: ایشان تا چه اندازه در علم رجال تسلط داشته‌اند و ثانیا: چه خدمت بزرگی به حوزه‌های علمیه عموما و فقها و مجتهدین بالخصوص کرده‌اند.برای روشن شدن خدمات ایشان در علم رجال به حوزه‌های علمیه ذیلا مطالبی را بیان می‌کنیم.استنباط هر حکمی از احکام الهی از طریق حدیث در گرو این است که حدیث، از نظر دلالت کامل باشد و سند آن نیز مطابق ضوابط علم درایه حجت باشد. قسمت دوم که شناخت راویان حدیث است، تا عصر مرحوم آیت‌الله بروجردی، جنبه تقلیدی داشت، به این معنی که یک مجتهد در شناخت راویان ثقه از غیر ثقه، به متخصصان مراجعه می‌کرد و احوال راویان را از آنان می‌پرسید، مثلا نجاشی، یکی از رجالیون بزرگ شیعه می‌گوید «عبدالله بن سنان» ثقه و «محمد بن سنان» ضعیف است. مجتهد به همین مقدار اکتفا می‌کرد، ولی مرحوم آیت‌الله بروجردی با شیوه خاص خود این مساله را از حالت تقلیدی به صورت اجتهادی درآورد. وی با نگارش دو دوره کتاب، این مساله را عملی ساخت: 1ـ تجرید اساتید کتب اربعه‌. 2ـ طبقات راویان شیعه. در کتاب نخست، توانست اعتبار علمی یک راوی را در علم حدیث به دست آورد و درباره آن قضاوت کند و این سنجش را در اختیار دیگران بگذارد. وی از این راه به نگارش کتاب دیگری به نام «طبقات الرجال» موفق گردید. در این کتاب با طبقه‌بندی رجال احادیث شیعه در عصر حضور و تا حدی در عصر غیبت، توانست حلقه‌های رجال را در اعصار مختلف، به دست آورد و به افتادگی‌های برخی از اسناد پی برد. اهمیت ‌تاریخ مرحوم آیت‌الله بروجردی از آنجا که اعتقاد داشت برای مجتهد لازم است تاریخ حدیث را بداند یک دوره تاریخ اسلام را مطالعه کرده و خلاصه‌هایی از آن را حفظ بود وقتی درباره نماز در اماکن چهارگانه (مسجد الحرام، مسجدالنبی، مسجد کوفه و حائر شریف) بحث می‌کرد، درباره حد حائر و سرگذشت غم‌انگیز این مرقد شریف، در دوران خلفای عباسی به صورت مشروح سخن می‌گفت. ایشان علاوه بر تاریخ عمومی اسلام بر تاریخ علم کلام، تاریخ حدیث و تاریخ فقه نیز کاملا مسلط بود. مسلم تهوری منابع: 1ـ مستدرک الوسائل ، محدث نوری، ج 5، ص 244، حدیث 5788. 2ـ مجله حوزه، شماره 44‌/‌43، ص 113. 3ـ جامع احادیث الشیعه، ج 1، ص 5 منبع: سایت جام ‌جم ایام

سفری که رضا شاه را تغییر داد

رضاخان میرپنج تنها یک بار از کشور خارج شد و آن هم سفر به همسایه شرقی –ترکیه- در خرداد ماه 1313 بود. او به همراه هیأتی 17 نفره که بیشترشان نظامی بودند، به این سفر مبادرت کرد سالیان زیادی بود که روابط ایرانیان و ترک‌ها همواره در کینه و انتقام و دشمنی سپری شده بود اما به محض تکیه زدن خان میرپنج در ایران و کمال پاشا آتاتورک در ترکیه بر اریکه قدرت، روابط دو طرف به دوستی و مودت بی‌سابقه‌ای گرایید. نخستین رهبر سیاسی جهان که بلافاصله پس از اعلام جمهوریت در ترکیه، تغییر رژیم را به آتاتورک تبریک گفت، رضاشاه بود. سردار قزاق که هنوز شاه ایران زمین نشده بود و تازگی‌ها نخست‌وزیریش می‌خواندند، در ‌آبان 1302 یک جلد قرآن کریم و یک قبضه شمشیر مرصع به قصد هدیه برای آتاتورک فرستاد و به او تهنیت گفت. این تهنیت و هدیه آغازی برای ایجاد روابط دوستانه میان دو کشور گردید. اول اردیبهشت 1305، عهدنامه‌ای به نام «ودادیه و تأمینیه» میان دو دولت منعقد گردید که بر اساس آن گفتگوهایی در باب انعقاد موافقت‌نامه‌های گمرکی و مرزی و مبادلات پستی و غیره نیز بلافاصله آغاز شود. در مهر 1306، ترک‌ها به این تصور که یک ستون از ارتش آن‌ها که به دست کردها به اسیری گرفته شده بود، به ایران آورده شده و تحت اختیار مقامات ایرانی است، سفیر خود را از تهران احضار کردند و روابط دو دولت به تیرگی گرایی. اما با توضیحاتی از جانب دولت ایران کدورت‌ها برطرف و مذاکرات از نو آغاز شد که نتیجه آن به امضای توافق‌نامه گمرکی در خرداد 1309 و توافق‌نامه تعیین خط مرزی در دی 1310 شد. بر پایه این توافق‌نامه بخشی از زمین‌های اطراف کوه آرارات به ترک‌ها واگذار شد و در قبال آن قطعه زمینی در کردستان به ایران تعلق گرفت. اما سفر شاه پهلوی به ترکیه، در 1313، اتفاقی تاریخی در روابط دو دولت بود. باقر کاظمی وزیر امور خارجه، حسین سمیعی رئیس تشریفات داخلی، حسین شکوه رئیس دفتر مخصوص، قره‌گوزلو رئیس تشریفات، امیر لشکر امان‌‌الله جهان‌بانی، سرتیپ عبدالرضا افخمی، سرتیپ صادق کوپال، سرهنگ حسن ارفع، سروان محمود خسروانی، سروان حسینقلی اسفندیاری، سروان عبدالله ظلی، سروان علی‌اصغر مزینی، ستوان یکم محسن قدیمی، عباس فروهر معاون تشریفات وزارت خارجه، حسین قدسی منشی وزیر خارجه، یوسف شکرانی عضو دربار و اسدالله ارفع رئیس بخش رمز ستاد ارتش، اعضای هیأت همراه رضاشاه را در سفر به ترکیه تشکیل می‌دادند. برخی معتقدند رضاشاه برای آن بیشتر افراد هیأت خود را از میان نظامیان برگزید که گزارش‌هایی به دستش رسیده بود که بر پایه آن آتاتورک می‌خواهد در جریان سفر شاه ایران، قدرت نظامی کشورش را به رخ بکشد. شاید برای همین بود که بازدید از پایگاه‌های نظامی، تأسیسات ارتش و رژه نیروهای زمینی، هوایی و دریایی ترک در برنامه سفر قرار داده شده بود. رضاشاه و همراهانش از راه تبریز، خوی و ماکو به ترکیه وارد شدند و با گذر از مسیرهای قارص، ارزروم، طرابوزان و سامسون وارد به آنکارا، پایتخت ترکیه جدید پای گذاشتند. 38 روز در آن کشور ماند و روز 20 تیر به تهران بازگشت. در این یک ماه و چند روز اقامت رضاخان، مقر حزب خلق، ساختمان ریاست جمهوری و وزارت خارجه و مجلس ملی ترکیه، سربازخانه‌ها، رژه‌های هوایی، دریایی و زمینی، ‌استحکامات تنگه‌های داردانل و بسفر، قصرهای سلاطین عثمانی، میدان اسب‌دوانی، مدرسه پیشاهنگی دختران و پسران و چند مجلس موسیقی و رقص و آواز، بااهمیت‌ترین جاهایی بود که در برنامه بازدید او و هیأت همراهش قرار داشت. سفر به ترکیه، رضاشاه را متحول کرد. این تحول البته معرض تحلیل‌ها و تبیین‌های گوناگونی قرار گرفت. برخی از سینه‌چاکان شاه پهلوی آن را منشا دستاوردهای عظیمی دانستند که بعدها به دست باکفایت رضاخان، ایران را نیز متحول کرد و برخی هم آن را بیشتر به عنوان یک تاثیرپذیری و شگفت‌زدگی چشمی می‌دانند که رضاخان را بر سر «ذوق» آورد و به مشتی ساختن‌ها و پرداختن‌های زرورقی و ظاهری –و حتی در برخی موارد مرتجعانه- انجامید. رضاشاه در چند مورد آشکارا با هم‌کسوت ترک خود موافقت و پیروی ‌کرد. از آن جمله، می‌توان برقراری دیکتاتوری نظامی و حاکمیت روح میلیتاریستی در جامعه برای ترساندن مردم، توسعه ملی‌گرایی که در ترکیه، پان‌ترکیسم مامور تبلیغش بود و در ایران باستان‌گرایی، و سرانجام ترویج غرب‌گرایی را نام برد. خان چشم و دل سیر پهلوی، به‌ویژه تحت تأثیر سیاست مترقیانه بی‌حجابی آتاتورک قرار گرفت!. «مستشارالدوله» سفر کبیر ایران در ترکیه می‌گوید نخستین اظهارات رضاشاه که حاکی از تأثیرپذیری وی از مشاهده زنان ترک بود، جمله‌ای بود که شاه در کاخ حزب خلق ترکیه به او گفته بود. مستشارالدوله خاطره خود را در این زمینه برای سناتور صدیق اعلم چنین نقل کرده است: «شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشکوه وقتی رضاشاه به عمارت حزب خلق که محل اقامت او در آنکارا بود مراجعت کرد تا پاسی از شب نخوابید و در تالار بزرگ خانة ملت قدم می‌زد و فکر می‌کرد و گاه گاه بلند می‌گفت: «عجب!عجب!» وقتی چشمان شاه متوجه من شد که در گوشة تالار ایستاده بودم فرمود: «صادق! من تصور نمی‌کردم ترک‌ها تا این اندازه ترقی کرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند. حالا می‌بینیم که ما خیلی عقب هستیم؛ مخصوصاً در قسمت تربیت دختران و بانوان... هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم، مخصوصاً زنان اقدام کنیم.» یکی دیگر از پیامدهای سفر پهلوی اول به ترکیه، عقد پیمان «سعدآباد» در تهران ـ تیر 1316 ـ میان وزیران چهار کشور منطقه بود. بر اساس این پیمان، چهار دولت افغانستان، ایران، ترکیه و عراق، درباره یکسان‌سازی سیاست‌های منطقه‌ای و پشتیبانی از یکدیگر در صورت وقوع تهدیدات، متعهد شدند. انعقاد پیمان سعدآباد پیشنهاد دولتمردان انگلستان بود و سدی برای نفوذ کمونیسم دانسته می‌شد. انگلیسی‌ها در سال‌های دهه 1930 / 1310 تا 1320 خورشیدی و با اوج‌گیری نفوذ کمونیسم در دوره استالین، همیشه به دنبال آن بودند که برای حفظ منافع خود در آسیا، دولت‌های این قاره را در قالب یک دیوار دفاعی با یکدیگر همراه و هم‌پیمان سازند. دو دولت رضاخانی و کمال‌پاشایی، چندین اهداف مشترک‏ داشتند: هر دو برای جداسازی دولت از سنت و دین و ترویج سکولاریسم و حتی لائیتیسه سعی بلیغی داشتند. هر دو با تهدید گسترش نفوذ کمونیست‏ها روبرو بودند و به اندازه‌ای از این تهدید هراسناک بودند که از دید آنها کمونیسم همچون سنت‏، می‏توانست به سدی در برابر مدرنیزاسیون مبدل شود و به روابط نوپا و ضروری‏ آن‌ها با غرب صدمه بزند. با این همه، این شباهت‌ها همه ماجرا نبود. میان رضاخان میرپنج با ژنرال مصطفی آتاتورک تفاوت‌هایی هم وجود داشت. آتاتورک با کشورهای غربی، ایتالیا، یونان و ارمنستان جنگید و بر سر حقوق ملکی و حاکمیتی کشورش بسیار کوشید تا جایی که ترک‌ها به عنوان «قهرمانی ملی» او را ستایش می‌کردند. این را مقایسه کنید با رضاخانی که از فرماندهی آتریاد قزاق در همدان، به منصب شاهی چنگ زده بود و در این سیر رویایی هم سایه دستان پر محبت بریتانیای کبیر را بر سر خود احساس می‌کرد. آتاتورک مشروعیت خود را از شرکت در جنگ‌های استقلال‌طلبانه و دعواهای تاریخی بر سر حقوق ادعایی مردمش در مذاکرات و بازی‌های دیپلماتیک به‌دست آورده بود؛ حال آنکه رضا «قلدر»، لقبی بود برای شاهی که خیلی زود نفرت همگان را دامن زد و خاطره‌ای نامیمون از خودکامگی‌ها و جنایت‌های خود برجای گذاشت. رضاشاه در همان موضوع کشف حجاب نیز خوی مستبدانه و ابلهانه خود را نشان دادو در حالی که در 25 نوامر 1926 میلادی در ترکیه، فینه بر سر گذاشتن به حکم قانون ممنوع، و استفادۀ زنان از چادر و روبنده رسماً «نامناسب» دانسته شده اما ممنوع نبود، مأموران نظمیه را به جان زنان ایرانی انداخت و با وقاحت، حقوق و ارزش‌های مذهبی آنان را سرکوب کرد. آژان‌های خشن وی با اسب یا خودرو، زنان را دنبال می‌کردند و چادر از سرشان می‌کشیدند. این چنین رفتارهای زننده‌ای حتی در نقاط دورافتادۀ آخر دنیا هم سابقه نداشت. به زور لباس و کلاه خاصی بر تن و سر مردم گذاشت. این اقدامات و رفتارهای تجددطلبانه و تمدن‌خواهانه (!) نیز، در شرایطی تحمیل می‌شد که انواع آلودگی‌ها، بیماری‌های طاعون، وبا، سل و امراض مقاربتی مردم را به آسانی می‌کشت و دولت به اقدامات ماندگار و افتخارآمیز خود (!) سبک‌سرانه دلخوش کرده بود. منبع: سایت مشرق

مؤتلفه در قتل منصور به دنبال چه بود؟

اعضای شاخه نظامی هیات‌های مؤتلفه اسلامی، پس از کسب اجازه از علامه مرتضی مطهری و به‌ویژه اذن آیت‏‌اللَّه‌العظمی سید محمدهادی میلانی، تصمیم به حذف نخست‌وزیر خائن به ملت، «حسنعلی منصور» گرفتند. منصور در جریان تصویب و اجرای قانون ننگین کاپیتولاسیون بسیار کوشش کرد و در پاسخ به اعتراض‌های مردم و رهبری دینی آن‌ها، امام خمینی (رحمه‌الله‌علیه) ایشان را به ترکیه تبعیدکرد. با اعدام منصور در اول بهمن 1343، محمد بخارایی، عاملِ اصلی قتل او به دست ساواک بازداشت شد و به دنبال آن، دیگر اعضای همکار و همرزم او نیز دستگیر شدند. چندی نگذشت که رژیم پهلوی با برگزاری دادگاه محاکمه این افراد، آن‌ها را به اعدام و زندان طولانی مدت محکوم کرد. شهید حاج صادق امانی در دادگاه، دلاورانه از خود و مشی انقلابی اعضا دفاع کرد و با اشاره به حوادث خونین 15 خرداد 42 گفت: «ما با بررسی اوضاع به این نتیجه رسیدیم که پاسخ به این مسأله از لوله تفنگ می‏‌تواند خارج شود.» سرانجام در پگاه 26 خرداد 1344 شمسی، حاج صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفارهرندی، به جرم قتل نخست وزیر اعدام شدند و به لقاءاللَّه پیوستند. سند زیر و متن آن، بیانیه‌ای است که طی آن، اعضای موتلفه به بیان اهداف و مقاصد خود پرداخته‌اند: محرک و هدف ما در شروع مبارزات مثبت ایران - تهران 1- باید با تمام قوا هر استعمارگری را به خارج از مرز ایران بیرون راند. 2- باید حکومت فوری شاه عامل منفور استعمارگان محو گردد. 3- این هیئت کثیف حاکمه است که ننگ استعمار را به ملت مسلمان ایران تحمیل نموده است، نه آنکه ملت، خود پذیرفته باشد. 4- پدید آمدن حکومتی مستقل و ملی برپایه‌های عدالت اجتماعی اسلام. 5- برای ایجاد یک حکومت ملی و اسلامی تا مرز خون به پیش. 6- این دستگاه ضدملی و ضداسلامی را به رسمیت نمی‌شناسیم و به آنان هیچ‌گونه محاکمه‌ای پس نخواهیم داد و نشر هر خبری به عنوان محاکمه ما کذب محض است و این حقایقی است که بر ملت ایران و جهانیان عرضه داشتیم. توضیح حاشیه متن: از این برگ، نسخه‌هایی چند، قبلا جهت اطلاع عموم، در اختیار ملت ایران و مقامات صلاحیت‌دار داخلی و خارجی قرار گرفته است. منبع: سایت مشرق

پسر آسمان، فرزند جنگل

شکست تجربه مشروطه‌خواهی پیامدهای بسیاری داشت. در کنار این شکست حرکت‌هایی به وجود آمد که آنها نیز به تاسی از مشروطه‌خواهی به دنبال استقرار حکومت قانون و استقلال ایران بودند ولی زور استبداد بر آنان می‌چربید و در مقابل حکومت مرکزی در همان آغاز سرکوب می‌شدند. نهضت میرزا کوچک‌خان جنگلی در گیلان و قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان از این گونه پیامدها بودند که در دوره پایانی سلسله قاجار شکل گرفتند. قیام میرزا کوچک‌خان جنگلی 6 سال طول کشید و در این 6 سال او هرگز حاضر نشد که از موضع خود که ایرانی آزاد و مستقل بود دست بردارد. گرچه هر دو قدرت استعماری در این 6 سال برای جلب همکاری وی برای دستیبابی به اهداف خود حاضر به هر مساعدتی با او بودند اما میرزا هرگز نپذیرفت و مبارزه با استعمار را ترک نکرد. در این 6 سال وی همواره بر گیلان مسلط بود و گرچه از قوای دولتی با پشتیبانی انگلیس و همکاری روس‌ها شکست می‌خورد اما هرگز اهالی گیلان به او، پشت نکردند. حتی زمانی که پناه دادن به اعضای این نهضت، مساوی با سوزاندن منازلشان بود میرزا و دیگر جنگلیان را پناه می‌دادند. ژنرال دنسترویل، فرمانده قوای انگلیسی در معرفی وطن‌خواهی میرزا کوچک‌خان جنگلی تعریفی دقیق و غرض‌آلود دارد: «نهضت جنگل از طرف میرزا کوچک‌خان انقلابی معروف که‌ یک ایدهآلیست با شرف و منصفی است تشکیل یافته پروگرام او حاوی همان افکار و اصول و مرام‌های مبتذل و غیرقابل تحمل می‌باشد منجمله: آزادی مساوات اخوت ‌ ایران مال ایرانیان است دور باد خارجی.»1 در این مقاله سعی شده تا با نگاهی گذرا به زندگی میرزا به سیرمبارزات او نیز بپردازیم و مشخص است که بررسی جامع و کامل این نهضت با توجه به منابع بسیاری که منتشر شده است در این فرصت کوتاه میسر نمی‌باشد و این مقاله تنها اشارتی کوتاه به این دوره از تاریخ ایران است. روحانی وارسته، یونس، فرزند میرزا بزرگ در سال 1298 ق2 در محله استاد سرای رشت دیده به جهان گشود. او را به واسطه نام پدر «میرزا کوچک» خواندند. تحصیلات خود را در مکتب خانه آغاز کرد و سپس در مدرسه حاجی حسن و مدرسه جامع رشت، صرف و نحو و علوم دینی را در حد سطح آموخت.3 در دوره سلطنت مظفرالدین شاه برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در مدرسه محمودیه واقع در سرچشمه به فراگیری دروس خارج فقه و اصول پرداخت تا به درجه اجتهاد دست یابد.4 او پس از پایان دوره تحصیل خود در تهران به رشت بازگشت. فعالیت سیاسی را با تشکیل «مجمع روحانیون»5 آغاز کرد6 و به طلاب جوان آموزش نظامی می‌داد. میرزا قصد داشت که برای مبارزه با محمدعلی شاه به همراه یاران خود به تهران برود که در میان راه خبر به توپ بستن مجلس را شنید و با برقراری حکومت استبدادی در گیلان او نیز چون بسیاری دیگر ازمجاهدان به قفقاز پناه برد. 7 در 1327ق مقارن با تحصن مشروطه‌خواهان در سفارت عثمانی در تهران، میرزا کوچک‌خان که به گیلان بازگشته بود به همراه دیگر مشروطه‌خواهان در اعتراض به اقدامات محمدعلی شاه در شهبندری =( کنسولگری) عثمانی متحصن شدند. هم زمان با این اقدام، اعضای کمیته ستار نیز درصدد بودند تا اختیار شهر را در دست گیرند و به همین منظور نقشه قتل سردار افخم حاکم رشت را تهیه کردند. اعضای کمیته ستار، میرزا را نیز در جریان نقشه خود گذاشته و از وی خواستند تا با شنیدن صدای تیر به‌یاری آنان بیاید. میرزا کوچک‌خان هم در این اقدام با مشروطه‌خواهان گیلانی همراهی کرد. 8 او در همین سال برای فتح تهران به اردوی گیلان پیوست و به سوی قزوین حرکت کرد و قصد کمک به ستارخان و مجاهدان مشروطه‌خواه در تبریز را داشت که به علت بیماری به تهران بازگشت.9 در 1329 ق محمدعلی میرزا، شاه مخلوع با اردویی از مرزهای روسیه گذشت و به قصد تصرف تاج و تخت خود به شمال ایران وارد شد. میرزا کوچک‌خان از جمله کسانی بود که داوطلبانه برای مقابله با نیروی شاه مخلوع به اردوی دولتی پیوست. او دریکی از این نبردها در گرگان هدف گلوله قرار گرفت و مجروح شد. میرزا را برای مداوا به باکو بردند، چندی هم در تفلیس بود و بعد به گیلان بازگشت.10 اما حضور او چندان برای روس‌ها خوشایند نبود و به همین منظور کنسول روس او را از رشت تبعید کرد و میرزا راهی تهران شد.11 مدت این اقامت اجباری چهار سال بود.12 میرزا کوچک‌خان در دوره اقامت اجباری در تهران تصمیم گرفت تا برای مبارزه با دولتین روس و انگلیس که حضور همیشگی‌شان سنگین بود راهی پیدا کند. این اوقات مقارن بود با اولتیماتوم دولت روسیه به ایران و انحلال مجلس سوم. ابولقاسم‌خان ناصرالملک (نایب‌السلطنه)‌ به منظور سرکوب مخالفان این طرح آنان - ازجمله میرزا کوچک‌خان - را به یزد تبعید کرد. اما تبعیدیان در میان راه تصمیم گرفتند تا به بهانه ناامنی راه‌ها در قم بمانند و به این وسیله با مخالفان دولت در غرب چون یارمحمدخان کرمانشاهی و سالارالدوله همکاری کنند. ناصرالملک که از نتایج این همکاری نگران بود ترجیح داد که آنها را به تهران بازگرداند. میرزا در تهران مقارن با آغاز جنگ جهانی اول به «هیات اتحاد اسلام» پیوست. بنیانگذاران اولیه این حرکت سیدجمال‌الدین اسدآبادی و سیدعبدالرحمان کواکبی بودند و هدف از تشکیل آن، اتحاد مسلمانان به منظور مبارزه با استعمار بود13 و حال از سوی سلطان عثمانی تقویت می‌شد تا بلکه جبهه متحدی در مقابل قوای متفقین شکل گیرد. در ایران نیز بسیاری از آزادیخواهان و مخالفان حضور بیگانه خصوصا انگلیس و روس به اتحاد اسلام پیوستند. که از آن جمله می‌توان به آیت‌الله سیدحسن مدرس اشاره کرد. به دنبال اهداف «اتحاد اسلام» بود که میرزا تصمیم گرفت به همراه علی‌خان سالار فاتح، یکی دیگر از اعضای اتحاد اسلام، برای مبارزه راهی جنگل‌های شمال شوند. اما علی‌خان سالار، جنگل‌های مازندران را برای مبارزه مناسب می‌دانست و میرزا بر خلاف او جنگل‌های گیلان را ترجیح می‌داد این اختلاف در همان آغاز راه، دو مبارز را از هم جدا کرد. 14 میرزا که به دنبال متحدی دیگر بود با دکتر حشمت که او نیز سابقه مبارزه و آزادیخواهی داشت، در لاهیجان ملاقات کرد و به توافقاتی با وی و دیگر مبارزان این منطقه چون احمد کسمایی دست یافت. میرزا که پیش از این از سوی روس‌ها از گیلان تبعید شده بود مخفیانه به رشت بازگشت اما روس‌ها از حضور وی آگاهی یافتند و به دستور کنسول روسیه بازداشت شد و مدتی در کنسولگری محبوس بود، تا سرانجام با تلاش یارانش که دارای نفوذ بودند طبق شرایطی آزاد و پس از آزادی تا چندی درمنزل احمد کسمایی مخفی بود.15 نخستین جلسه مخفی اعضای اتحاد اسلام در شهریور 1293ش / شوال 1332ق در رشت برگزار شد و طبق توافق جنگل‌های تولم برای مبارزه‌ مسلحانه در نظر گرفته شد.16 یکی از طرفداران اتحاد اسلام به نام میراحمد مدنی یک قطعه از زمین‌های خود را در اختیار آنها گذاشت. میرزا نیز محل گوراب زرمخ را برای مرکزیت تشکیلات نظامی خود در نظر گرفت. سلاح یاران میرزا کوچک‌خان برای مبارزه با استعمار روس و انگلیس چماق، داس و نیزه، اسلحه‌های کهنه و تعدادی سلاح جدید اهدایی از عثمانی بود.17 بر تعداد یاران نهضت جنگل هر روز بیشتر افزوده می‌شد. مرامنامه‌ جنگل در 9 ماده، بسیاری را به این حرکت جذب می‌کرد. ماده اول این مرامنامه حکومت را در اختیار نمایندگان منتخب ملت می‌گذاشت و از مسوولیت قوه مجریه در برابر نمایندگان ملت سخن می‌گفت و ماده‌های بعدی آن به حقوق مدنی، انتخابات، اقتصاد، روحانیت و معارف و اوقاف، قضاوت، دفاع، کار و حفظ‌الصحه مربوط بود. طرفداران روس در گیلان در معرض حملات شبانه جنگلی‌ها بودند. روس‌ها حاکم دست نشانده خود در گیلان، مفاخرالملک، را مامور سرکوب جنگلی‌ها کردند که با شکست مواجه شدند. جنگلی‌ها در این دوره بیشترین تهدید برای روس‌ها و منافع آنان محسوب می‌شدند، از همین روی با سماجت تمام به دنبال مخفیگاه جنگلی‌ها بودند. اما پیدا کردن جنگلی‌ها در جنگل‌های گیلان کار راحتی نبود و اگر هم موفق به پیدا کردن محل اختفای آنان می‌شدند در مقابل همان نیروی اندک آنان شکست می‌خوردند که این خود، معضلی برای ابرقدرتی چون روسیه بود. 18 این نه‌تنها شامل حال قوای روس می‌شد بلکه قوای دولتی نیز در برابر قوای جنگل مجبور به فرار می‌شدند. تا آن که قوای دولتی با 4 هزار قزاق به جنگلی‌ها هجوم آوردند ولی آنان با عقب‌نشینی تاکتیکی و استقرار در پناه گاه‌های خود باز هم قوای دولتی را ناکام گذاشتند. 3 ماه بعد از این حمله بود که قوای جنگل مجددا خود را به فومنات رساند و نواحی از دست رفته را باز یافت.19 این مبارزه میرزا کوچک خان با قوای متفقین حمایت عثمانی و آلمان را به دنبال داشت. چند افسر آلمانی پس از فرار از زندان روس‌ها به نهضت پیوستند و به آموزش نظامی جنگلی‌ها پرداخته و به همین منظور مدرسه نظامی در گوراب زرمخ تاسیس کردند. در سال 1917 با وقوع انقلاب در روسیه قوای این کشور آماده ترک شمال ایران شد و میرزا کوچک خان طی توافق 9 ماده‌ای با سران ارتش روسیه شرایط این انتقال از قزوین به انزلی را تسهیل کرد.20 این اقدام میرزا کوچک‌خان امنیت رشت را تضمین می‌کرد و مانع تعدی سربازان روس می‌شد و به نوعی نشانگر اقتدار محلی وی بود. با آغاز خروج قوای روس از شمال ایران، انگلیس از سویی با دولت جدید بلشویکی در روسیه روبه‌رو بود و از سویی با مقاومت قوایی به نام جنگل. اولین اقدام انگلستان برای دستیابی به قدرت این بود که با بخشی از نیروهای در حال بازگشت به روسیه وارد مذاکره شد و با پرداخت پول از آنها خواست تا او را در قفقاز همراهی کنند. قوای انگلیس برای رسیدن به قفقاز و حفظ آن در مقابل آلمان و عثمانی مجبور بودند که از جنگلی‌ها مجوز عبور دریافت کنند که با سیاست جنگل ضدیت داشت. فرمانده قوای انگلیس ژنرال دنسترویل بود که با قوای خود یک بار تا انزلی رسید، اما با فشار جنگلی‌ها مجبور به بازگشت به قزوین شد. او برای رسیدن به قفقاز سرهنگ استوکس را مامور مذاکره با میرزا کوچک‌خان کرد و به وی وعده داد که چنان چه درخصوص استخلاص فوری اسرا. افتتاح ایاب و ذهاب آزاد در راه انزلی و تامین و تضمین عبور بلامانع قشون انگلیس همراهی کند در مقابل، سیاست داخلی او در ایران با حمایت انگلیس روبه‌رو خواهد شد، اما میرزا که خواهان ایرانی مستقل بود از پذیرش مساعدت انگلیسی‌ها سرباز زد.21 بالاخره قوای انگلیس تحت پوشش روس‌ها تصمیم به عبور از رشت را گرفت که این اقدام منجر به جنگ منجیل شد که با توجه به امکانات جنگی انگلیس و کمک قوای روس، شکست جنگل قطعی بود. قرارداد متارکه بین هیات اتحاد اسلام و قوای انگلیس در مرداد 1297/ 12 آگوست 1918 در 8 ماده به امضاء رسید. پس از پایان جنگ جهانی اول، انگلیس که از سوی رقیب پیشین خود در ایران آسوده‌خاطر بود درصدد تسلط بی‌چون و چرا بر ایران برآمد، به همین منظور از میرزا کوچک‌خان که معضلی در شمال ایران محسوب می‌شد، خواست تا یا خود را تسلیم کند و از ایران خارج شود یا در جهت اهداف انگلیس حرکت کند و در مقابل، حکمرانی گیلان به وی واگذار شود، اما میرزا نپذیرفت. دنسترویل فرمانده قوای انگلیسی در ملاقات با میرزا در رشت به او وعده داد: «سلاطین قاجاریه لیاقت سلطنت و اداره کردن ایران را ندارند و به واسطه جبن و ضعفی که دارند نمی‌توانند منویات ما را اجرا کنند. از این جهت چون شخص وطن‌پرست و آزادیخواهی هستی و علاقه به ترقی و تعالی وطن خود داری دولت بریتانیا میل دارد و حاضر است همه جوره به تو کمک کند. به طرف تهران حرکت نمایید و تهران را فتح و سلطنت قاجار را خلع و رجال خائن را منکوب و زمام امور مملکت را به دست خود بگیری.» اما میرزا به این درخواست چون همیشه جواب منفی داد و گفت: «علت قیام ما این است که دست اجنبی را کوتاه کنیم حال شما می‌خواهید که آلت دست شما شوم و با کمک شما تهران را فتح و سلطنت قاجار را منقرض کنیم؟ من و رفقا هرگز تن به چنین کار ننگینی نخواهیم داد.»22 مقاومت میرزا منجر به تنگ شدن حلقه محاصره و جدایی برخی از اعضای نهضت ازجمله حاج احمد کسمایی از جنگل و انحلال هیات اتحاد اسلام شد. جنگل از سوی قزاق‌های روس و قوای انگلیس مورد حمله قرار گرفت. دکتر ابراهیم حشمت‌الاطبا معروف به دکتر حشمت یار نزدیک میرزا خود را به دولت تسلیم کرد و در نتیجه اعدام شد. رشت به تصرف قوای انگلیس درآمد، عبدالحسین خان سردارمعظم (تیمورتاش)‌ به منظور انهدام جنگلی‌ها از سوی دولت میرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله به حکومت گیلان منصوب شد و در ابتدای ورود خود، در گیلان حکومت نظامی اعلام کرد. میرزا به همراه یاران اندک خویش به مقاومت و عقب‌نشینی ادامه داد. میرزا کوچک‌خان در سخنانی اقدام خود را چنین تشریح کرد: «امروز وثوق‌الدوله به دستور انگلیسی‌ها که سرتاسر ایران را میدان تاخت و تاز خویش قرار داده و برای تصرف آن در قدم اول محو احرار و وطن‌پرستان ایرانی را وجهه همت ساخته، یک عده از برادران ما را به جنگ با ما مامور نموده است. به طوری که می‌دانید و می‌بینید ما برای اجتناب از برادرکشی جنگ را به مدافعه از خود، تبدیل و جز عقب‌نشینی اقدام دیگری نمی‌کنیم.»23 گرچه قوای جنگل در این درگیری‌ها تضعیف شده بود، اما همچنان به مقاومت ادامه می‌داد تا آنجا که این مقاومت اندک، دولت مرکزی را مجبور به سازش با قوای باقی مانده جنگل کرد. در بهمن 1298 بین نایب حکومت گیلان احمد خان آذری و میرزا کوچک‌خان ملاقاتی روی داد و میرزا ضمن نکوهش وثوق‌الدوله درخصوص امضای قرارداد 1919 به توافقاتی با دولت مرکزی دست یافت. قرار بر آن شد که تا زمان افتتاح مجلس چهارم که قرار بود تکلیف قرارداد 1919را در آن روشن کنند هیچ برخورد نظامی بین قوای دولتی و نیروی نظامی جنگل روی ندهد، امنیت رشت به قوای دولتی و در مقابل امنیت فومنات به میرزا کوچک خان و افراد وی سپرده شد.24 در 28 اردیبهشت 1299 ارتش سرخ به خاک ایران وارد شد و میرزا که پیش از این مخالفت خود را با ورود روس‌ها به خاک ایران اعلام کرده بود به انزلی رفت تا با سران ارتش مذاکره کند و از اهداف این حمله آگاه شود. وی در انزلی مورد استقبال بی‌سابقه مردمی قرار گرفت که اکنون نگران حضور ارتش بیگانه در خاک خود بودند و امیدشان به میرزا بود. میرزا کوچک‌خان در 31 اردیبهشت 1299 با روس‌ها مذاکره کرد. او در این مذاکرات به دنبال این بود تا با بیرون کردن انگلیسی‌ها از گیلان، دولت وثوق‌الدوله را نیز سرنگون کند و البته تاکید داشت که روس‌ها را وارد این جریان نکند. این مذاکرات منجر به توافقاتی در 9 ماده شد که نخستین ماده آن معرف افکار اسلامی میرزا بود: «عدم اجرای اصول کمونیسم از جهت مصادره اموال و الغای مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات»، دومین ماده آن تاسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت و سومین ماده آن «تاسیس مجلس مبعوثان پس از ورود به تهران و تعیین نوع حکومت توسط نمایندگان مردم» بود. ماده چهارم تصریح می‌کرد که شوروی‌ها حق مداخله در حکومت جدید را نخواهند داشت.25 پس از این توافق، میرزا کوچک‌خان به همراه نیروی خود در 14 خرداد 1299 به رشت وارد شد و مورد استقبال پرشور حاکم و مردم قرار گرفت. او در بیانیه‌ای مواضع خود را در 4 ماده به شرح زیر اعلام کرد: 1. جمعیت انقلاب سرخ ایران اصول سلطنت را ملغی کرده، جمهوریت شوروی [شورایی] را رسما اعلام می‌کنند. 2. حکومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می‌گیرد. 3. هر نوع معاهده و قراردادی که به ضرر ایران قدیما و جدیدا با هر دولتی شده لغو و باطل می‌شناسد. 4. حکومت موقت جمهوری همه اقوام بشر را یکی دانسته، تساوی حقوق درباره آنان قایل و حفظ شعایر اسلامی را از فرایض می‌داند.26 براساس توافق بین میرزا و رهبری حزب عدالت و دولت شوروی، کمیته انقلاب در رشت تشکیل شد که سر کمیسر آن میرزا کوچک‌خان بود. اخراج انگلیسی‌ها از ایران از اهداف اصلی میرزا بود. او در 18 خرداد 1299 از لنین خواست تا «از آزاد شدن ما و همه ملل ضعیف و تحت سلطه برای رهایی از تسلط شوم ظالمین ایرانی و انگلیسی»27 حمایت کند. واکنش حکومت شوروی به این تقاضا سکوت محض بود. از اقدامات این حکومت، اضافه کردن داس و چکش در بالای نشان شیر و خورشید در پرچم ایران بود. دولت جدید، روسای سابق ادارات را برکنار و بعضی را نیز دستگیر نمود و افراد خود را به مناصب دولتی منصوب کرد. یک روز پس از اعلام جمهوری، میرزا کوچک‌خان، دولت خود را با ساختار حکومتی برگرفته از اتحاد جماهیر شوروی به این شرح معرفی کرد: 1. میرزا کوچک‌خان، سر کمیسر و کمیسر جنگ. 2. میرزا ابوالقاسم فخرایی، کمیسر تجارت. 3. میرزا محمدعلی گیلیک خمامی، کمیسر فواید عامه. 4. محمدجعفر کنگاوری، کمیسر معارف و اوقاف. 5. ... عمر حکومت شورایی بیشتر از یک ماه نبود. میرزا کوچک‌خان با اعتقادات شیعی خود نمی‌توانست نماینده حکومت کمونیستی در ایران باشد و دخالت اعضای حزب کمونیستی عدالت در امور حکومتی و اختلاف‌نظر با احسان‌الله‌خان که بیش از آن که به میرزا وابسته باشد به حزب عدالت گرایش داشت منجر به جدایی میرزا از کمیته انقلاب شد. کمیته مرکزی حزب نیز در تیر 1299 اعلام کرد میرزا از کلیه مناصب خود معزول شده است. یک روز بعد از این اعلامیه، میرزا در 18 تیر 1299 رشت را ترک کرد، با خروج او جمهوری سوسیالیستی گیلان به دست تندروهایی چون احسان‌الله‌خان افتاد که بیشتر به حزب کمونیست و اتحاد شوروی تمایل داشتند تا میرزا کوچک‌خان جنگلی. نمایندگان حزب کمونیست ایران با حمایت شوروی در مرداد 1299 کودتایی در گیلان را هدایت کردند و حکومت را خود به دست گرفتند. از اولین اقدامات این کمیته، متهم کردن میرزا به اختلاس بود.28 میرزا کوچک رشت را ترک کرد و به همراه عده‌ای از یاران خود به فومن رفت. حال او می‌دانست که اهداف روس‌ها تنها حمایت از یک جنبش مردمی نیست و برای آنها چه تزار و چه بلشویک منافع‌شان همیشه بیشتر از هر چیز در اولویت قرار دارد. به همین جهت در فومن به اعتراض، مکاتباتی با سران اتحاد جماهیر شوروی من جمله لنین انجام داد. میرزا کوچک‌خان به لنین نوشت: «پروپاگانداهای اشتراکی در ایران عملا تاثیرات سوء می‌بخشد زیرا پروپاگاندچی‌ها از شناسایی تمایلات ملت ایران عاجزند. من به نمایندگان شما در موقعش گفتم که ملت ایران حاضر نیست برنامه و روش بلشویزم را قبول کند زیرا این کار عملی نیست و ملت را به طرف دشمن سوق می‌دهد....»29 او در این مکتوبات اعلام کرد که حاضر به پذیرش مداخله هیچ دولتی در حکومت خود نیست. مکاتبه او با احسان‌الله‌خان و خالوقربان منجر به ملاقات و مذاکره و در نهایت آشتی طرفین شد. در این اوضاع، قوای دولتی در حمله به گیلان موفق به انحلال حکومت شورایی شد و سعی کرد تا نهضت جنگل را نیز در تنگنا قرار دهد. در آبان و آذر 1299 کنگره خلق‌های شرق در باکو تشکیل شد و میرزا نیز نمایندگانی به این کنگره اعزام کرد و در این کنگره اختلاف نظر در مورد حمایت از نهضت جنگل به جایی رسید که 3 کمیته مرکزی حزب کمونیست تشکیل شد که هر کدام نظری در مورد جنگل داشتند. کمیته دوم به رهبری حیدرعمو اوغلی موافق همراهی مشروط با جنگل بود. احسان‌الله‌خان و خالوقربان که از قوای دولتی شکست خورده بودند تصمیم گرفتند بار دیگر به میرزا روی آورند لذا در بهمن 1299 در نامه‌ای از وی خواستار برقراری مجدد روابط شدند. میرزا پس از برشمردن اشتباهات آنان در مکتوبی در فومن با آنان ملاقات کرد و حکومت شوروی نیز حیدرخان عمواوغلی را مامور مذاکره با جنگلی‌ها کرد. این بار با حضور حیدرخان عمواوغلی کمیته جدید انقلاب در تابستان 1300 تشکیل شد. اعضای جدید کمیته مزبور عبارت بودند از: میرزا کوچک‌خان، حیدر عمواوغلی، احسان‌الله‌خان، خالو قربان، میرزا محمدی. اهداف این کمیته عبارت بود از: سازمان دادن به قوای نظامی و مقاومت در برابر قوای مرکزی، برقراری مناسبات دوستانه با سرزمین‌های همجوار چون گرجستان، روسیه و آذربایجان و جلوگیری از مداخلات بیگانگان در امور سیاسی کشور. دولت جدید شورایی گیلان در مرداد 1300اعلام موجودیت کرد و میرزا کوچک خان جنگلی سرکمیسر و کمیسر امور مالی این دولت و حیدرخان کمیسر خارجی آن بودند.30 اما شوروی بار دیگر در برابر جنگل تغییر موضع داد، چراکه با خروج قوای انگلیسی از شمال ایران دیگر منافعش چندان در خطر قرار نداشت و متقابلا نگران بود که اصرار جنگلی‌ها بر مقاومت در گیلان منجر به نتایجی برخلاف منافع آنها باشد. روتشتین سفیر شوروی در ملاقات با احمدشاه قاجار مساله جنگل را یک مساله داخلی تلقی کرد و در نامه‌ای از میرزا خواست تا خود را با سیاست حکومت مرکزی منطبق کند.31 اما میرزا همچنان بر عقیده خود استوار بود و انقلاب را راه‌حل نجات ایران می‌دانست. با خروج قوای روسیه و انگلیس از گیلان و پیوستن وابسته نظامی شوروی به قوای دولتی ایران و حرکت آن برای سرکوب دولت انقلابی و تسلیم خالو قربان به این قوا و توافق احسان‌الله‌خان برای خروج از ایران به همراه دیگر اعضای حزب کمونیست، میرزا بار دیگر تنها باقی ماند. روس‌ها نیز براساس توافق با دولت ایران از کمک نظامی به جنگلی‌ها خود داری کردند. نبرد قوای دولتی با نیروهای اندک جنگل شدت یافت و سرانجام در 12 آبان 1300 رشت به تصرف قوای دولتی درآمد، اما میرزا به همراه یاران خود به جنگل پناه برد و مقاومت خود را ادامه داد. در آذر 1300 در حالی که میرزا بسیاری از یاران جنگلی خود را در مسیر از دست داده بود، به همراه هواک آلمانی در کوه‌های تالش گرفتار سرمازدگی شد و به دست یکی از عوامل سالار شجاع کشته و سرش بریده شد. خالو قربان که روزگاری خود از همرزمان او بود سر بریده میرزا را برای رضاخان سردار سپه به تهران برد. میرزا در آستانه شکست آخر خود در نامه‌ای به تاریخ 5 آبان نوشت: ...« بجز خداوند به هیچ کس مستظهر نبوده و حتم دارم که توجهات کامله‌اش شامل و یار و معین ما خواهد بود. افسوس می‌خورم که مردمان ایران مرده پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته و نمی‌دانند. پس از محو ما خواهند فهمید که ما که بودیم چه می‌خواستیم و چه کردیم... امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب می‌کنند در صورتی که هیچ قدمی را جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آنها برنداشتیم.»32 دنسترویل افسر انگلیسی در مورد وی می‌نویسد: «میرزا کوچک خان شخصا از طبقات پست و به قراری که شهرت دارد در مذهب خیلی متعصب است و از لحاظ هوش و عقل هم، چنان مبرز نیست. به عقیده من میرزا کوچک‌خان از وطن‌پرستان حقیقی است و امثال او در ایران نادر و کمیاب است.»33 عنوان مقاله، برگرفته از مطلبی است که در روزنامه باختر امروز (ش45،ششم شهریور 1321) درج شده است. طرفدار عدل و حامی مردم مردی‌ خوش‌ هیکل‌ و قوی‌ بنیه‌ و زاغ‌ چشم، با سیمایی‌ متبسم‌ و بازوان‌ ورزیده‌ و پیشانی‌ باز. ‌ از لحاظ‌ اجتماعی‌ مودب‌ و متواضع‌ و خوش‌ برخورد و از جنبه‌ روحی‌ عفیف‌ و با عاطفه‌ و معتقد به‌ فرایض‌ دینی‌ و مومن‌ به‌ اصول‌ اخلاقی، خاطراتی‌ که‌ از طلاب‌ و دوستان‌ ایام‌ تحصیلش‌ شنیده‌ شده، موید آن‌ است‌ که‌ میرزا کوچک‌ از همان‌ روزگاران‌ قدیم‌ صفاتی‌ عالی‌ و اخلاقی‌ ممتاز داشته‌ و میان‌ همسالانش‌ شاگردی‌ با استعداد، صریح‌ اللهجه، طرفدار عدل‌ و حامی‌ مظلوم‌ به‌ شمار می‌رفته‌ است. ‌ هر کس‌ به‌ دیگری‌ تعدی‌ می‌کرد، یا کمترین‌ اجحافی‌ روا می‌داشت، مشت‌ میرزا بالای‌ سر متعدی‌ بلند می‌شد... ورزش‌ را دوست‌ داشت‌ و هر روز تمرین‌ می‌کرد... دخانیات‌ مصرف‌ نمی‌کرد، به‌ تریاک‌ و مشتقاتش‌ لب‌ نمی‌زد... ‌ میرزا به‌ استخاره‌ اعتقادی‌ عجیب‌ داشت‌ و هر جا به‌ مشکلی‌ برمی‌خورد یا تردیدی‌ در اقدام‌ به‌ کار مورد نظرش‌ حاصل‌ می‌کرد، فورا دستش‌ به‌ طرف‌ تسبیح‌ که‌ همیشه‌ همراه‌ داشت‌ دراز می‌شد و نتیجه‌ استخاره‌ هر چه‌ بود بیدرنگ‌ به‌ کار می‌بست... ‌ میرزا مردی‌ بود ساکت‌ و متفکر و آرام‌ و نطاق‌ =( سخنران) نبود، ولی‌ آهسته‌ و سنجیده‌ سخن‌ می‌گفت. صحبتهایش‌ اغلب‌ با لطیفه‌ و مزاح‌ توام‌ بود و خود نیز از مطایبه‌های‌ دیگران‌ لذت‌ می‌برد. ‌ در قیافه‌اش‌ جذبه‌ای‌ بود که‌ با هرکس‌ روبه‌رو می‌شد، بندرت‌ اتفاق‌ می‌افتاد مجذوب‌ متانت‌ و مسحور بیاناتش‌ نشود... به‌ اشعار فردوسی‌ علاقه‌ خاص‌ داشت، طوری‌ که‌ در گوراب‌ زرمیخ‌ (مرکز تاسیسات‌ نظامی‌ جنگل) جلسات‌ منظمی‌ برای‌ قرائت‌ شاهنامه‌ فردوسی‌ و تهییج‌ روحیه‌ سلحشوری‌ افراد ترتیب‌ داده‌ بود. منبع: ابراهیم فخرایی، سردار جنگل پی‌نوشت‌ها: 1. یادداشت‌های ژنرال دنسترویل، امپریالیسم انگلیس در ایران و قفقاز، ترجمه: حسین انصاری، تهران، روزنامه کوشش، 1309، ص41. '2. شاپور رواسانی، نهضت جنگل، تهران، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، 1381، ص 33.) 3. غلامرضا گلی زواره، دیدار با ابرار، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1383، ص22.(4. همان، ص 23.* 5. کتاب گیلان، به سرپرستی: ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، گروه پژوهشگران ایران، 1374، 2/182. + 6. خسرو شاکری، میلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوری سوسیالیستی شوروی، ترجمه: شهریار خواجیان، تهران، اختران، 1386، ص 83 . ‚7. ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، تهران، جاویدان، 1368، ص 39. - 8 . کتاب گیلان. صص137 139.. 9. رواسانی، ص 34. /10. رواسانی، ص 0.33 11. فخرایی، ص 41. 121. کتاب گیلان، ص 183. 132. فخرایی، ص 22. 143. فخرایی، ص 26. 4 15. یادداشت‌های احمد کسمایی از نهضت جنگل، گردآوری، تصحیح و تحشیه: منوچهر هدایتی، رشت، کتیبه گیل، 1382، ص 29. 165. رواسانی، ص 40. 176. همان، ص 49. 187. همان، ص 51. 198. همان، ص 52. 209. قیام جنگل، یادداشت‌های میرزا اسماعیل جنگلی، با مقدمه: اسماعیل رایین، تهران، جاویدان، 1357، ص 70 71. :21. یادداشت‌های ژنرال دنسترویل، ترجمه: میرزا حسین‌خان انصاری، تهران، روزنامه کوشش، 1309، ص 223.; 22. رواسانی، ص 57. »23. قیام جنگل، ص 120. =24. فخرایی، ص 222. «25. همان، ص 244. 26. رواسانی، ص 71. ؛27. همان، ص 72. 28. همان، ص 71. 29. رواسانی، ص81 . 30. فخرایی، ص 328. 31. رواسانی، ص 98. 32. یادداشت‌های میرزا اسماعیل جنگلی، ص 250. 33. یادداشت‌های ژنرال دنسترویل، امپریالیسم انگلیس در ایران و قفقاز، ترجمه: حسین انصاری، تهران، روزنامه کوشش، 1309، ص 166. فاطمه معزی منبع: سایت جام‌جم ایام

اهداف ترور سرلشگر فرسیو

محمود فاضلی (بمناسبت 18 فروردین 1350 سالروز ترور سرلشگر ضیا فرسیو) پس از کودتای 28 مرداد 1332 تأسیس یک حزب سیاسی که حامی اهداف و منافع شوروی در فضای سیاسی ایران باشد، در دستور کار قرار گرفت. بعد از اینکه تعداد زیادی از افراد حزب توده در جریان کودتای 28 مرداد دستگیر شدند، تعدادی نیز کشته و عده­ای به خارج فرار کرده و تعدادی هم با رژیم شاهنشاهی هم آوا شدند.(1) جوانان پرشور و انقلابی که در حزب توده فعالیت می­کردند، پس از این رویدادها و بسته شدن راه‌های مسالمت­آمیز سیاسی، افرادی نظیر عباس سورکی، عبدالحسین مدرسی، ناصر آقایان، بیژن جزنی، حسین نعمتی، مهدی شیری و ... گروهی تحت عنوان گروه رزم آوران حزب توده را تشکیل و در جلسات خود عملکرد گذشته حزب توده و شوروی را نقادی می­کردند.(2) از سال 1344 در بین خود اقدام به تهیه اسلحه و آموزش نظامی کردند. این گروه که می­توان آنان را پایه­گذار و کادر اصلی سازمان چریک‌های فدایی خلق نامید، در سال 1347 دستگیر و در زندان هم کار تشکیلاتی می­کردند.(3) این سازمان تا اسفند 1349 اسمی نداشت و در اواخر فروردین 1350 ادغام دو گروه که سابقه فعالیت آنها از اواسط دهه 1340 شروع شده بود، تشکیل گردید که مارکسیسم- لنینیسم، ایدئولوژی رسمی آنان بوده است.(4) دو گروه در راه مبارزه مسلحانه با یكدیگر هماهنگی داشته و برای رسیدن به مقصود در صدد جمع‌آوری اطلاعات، عضو و سلاح برآمدند و برای تأمین منابع مالی حركت‌های خود، طرح سرقت از بانك‌ها را مدنظر قرار دادند. طرح سرقت از بانك تعاونی و توزیع، شعبه قصابخانه در 22 دی 1346 توسط ناصر آقایان نیروی نفوذی رژیم در دستگاه لو رفت و روز 19 دی بیژن جزنی (كه مدت ها روابطش با عباس سوركی مدنظر ساواك بود) به همراه خود سوركی و عده‌ای دیگر دستگیر شدند. دستگیری این اعضا كه از اعضای مركزی بودند ضربه شدیدی به سازمان وارد كرد، بعد از این ضربه كه طی آن جزنی به ۱۵ سال حبس محكوم شد، علی‌اكبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی، از دیگر اعضای سازمان، به فلسطین رفتند تا با كسب تجربه در صف فدائیان فلسطینی، برای مبارزات آینده آماده شوند. در سال 1349 جستجو برای یافتن محل مناسب برای عملیات چریکی بود و بحث جنگ چریکی روستایی و جنگ چریکی شهری به میان آمد. دستجات مختلف در پوشش گردش و سفر علمی به دهات و جنگلها و شهرستانها به دنبال این موضوع بودند تا اینکه گروهی از کمونیست ها که بعداً به نام چریک‌های فدائی خلق مشهور شدند، اولین گروه خود را به جنگل‌های شمال فرستادند که ضمن تحقیقات بیشتر و ساختن استحکامات تمرین کند، تا بتوانند آغازگر جنگ چریکی روستایی باشند.(5) اما گروه در داخل كشور توسط غفور حسن‌پور، حمید اشرف، اسكندر صادقی‌نژاد و مهدی سامع بار دیگر سازماندهی شد و با جمع‌آوری نیرو و آموزش آنها برای جنگ مسلحانه در نواحی مرتفع گیلان و مازندران، تحت عنوان گروه جنگل، اعلام موجودیت كرد. گروه احمدزاده ـ پویان نیز هرچند در بعضی نظریات با آنها مخالف بودند، اما به گروه جنگل پیوست تا با انجام تداركات، هرچه سریعتر حركت مسلحانه را آغاز كنند. اما دستگیری غفور حسن پور و سامع و بیان مواردی توسط سامع، ورق را برگرداند. در 13 بهمن، سازمان امنیت به گروه هجوم می‌برد و تعداد بسیاری از اعضای گروه شهر را دستگیر كرد، در 16 آذر حمید اشرف كه رابط گروه شهر با گروه كوه بود، خبر دستگیری‌ها را به صفایی فراهانی داد و از آنها خواست تا هرچه زودتر عملیات مسلحانه خود را آغاز كنند. در این زمان هادی بنده‌خدا لنگرودی از افراد كوه، برای آگاه كردن معلمی كه در كوهپایه مسئول آذوقه بود از جریان دستگیری‌ها، از كوه پایین آمد اما خود در جریان درگیری مسلحانه‌ای دستگیر شد و به پاسگاهی در سیاهكل فرستاده شد. گروه با 8 نفر باقی مانده‌اش (صفایی فراهانی، عباس دانش ‌بهزادی، محمدعلی محدث قندچی، احمد فرهودی، رحیم سماعی، مهدی اسحاقی، هوشنگ نیری و جلیل انفرادی) روز 19 بهمن آماده نبرد شد، نبردی كه مدت‌ها برای آن تلاش كرده بود. حمله آغاز شد، پاسگاه پس از زد و خورد با چریك‌ها، تسخیر شد و آنها پس از خلع سلاح پاسگاه به كوه عقب نشینی كردند. زخمی شدن یکی از اعضا برای گروه مشکل ایجاد کرد. ورود فرد زخمی به اتفاق دو همراه به یک روستا و تقاضای کمک از اهالی، با عکس العمل اهالی روبرو می‌شود و با حضور نیروهای ژاندارمری آنان دستگیر می‌شوند. از 19 بهمن تا 8 اسفند، ارتش شاه به جنگل‌های شمال حمله كرد. رژیم جنگل را محاصره کرد و با بمب­های آتش­زا، نقاط مشکوک را از درختان خلوت کرد و از راه زمین و هوا نیروهای ورزیده خود را اعزام داشت که ضمن چند برخورد مختصر، کلیه افراد گروه دستگیر و اعدام و یا محکوم به زندان­های مختلف گشتند و در بازجوئی­ها شبکه شهری نیز شناسائی شد و مخصوصاً رهبران و افراد موثر گروه از قبیل حمید اشرف، زیبرم، مفتاحی، پویان، صفائی فراهانی و ... لو رفتند و رژیم ضمن چاپ عکس‌های آنها برای دستگیر کننده، هریک صد هزار تومان جایزه تعیین کرد.(6) شش نفر از ۹ نفر از چریک ها كشته و افراد باقی مانده در 19اسفند 49 به همراه دستگیرشدگان شهر كه در كل 15 نفر بودند، به جوخه اعدام سپرده شدند. مشی قهرآمیز در جهت بر پا ساختن انقلاب دمکراتیک نوین استراتژی گروه بود، آغاز مبارزه چریکی در جنگل و کوه تلقی گروه از مبارزه مسلحانه در آن شرایط بود. گروه دلایل بسیاری داشت که از رهبری جهانی شوروی استقبال نکند. سیاست شوروی در ایران طی بیست و چند سال و رابطه غلط حزب توده با شوروی برای گروه شناخته شده بود.»(7) این ضربه و تجربه باعث شد که طرح جنگ چریکی روستائی كنار گذاشته شود؛(8) با این حركت، تاریخ تحولات سیاسی ایران وارد مرحله تازه‌ای شد و اولین گروه چریكی معتقد به روش نبرد مسلحانه، دوره‌ای جدید را در مبارزات ضد استبدادی علیه رژیم حاكم آغاز و اعلام موجودیت كرد. این سازمان در طول 7 سال رویارویی مسلحانه با رژیم سلطنتی عملیات‌های متعددی انجام داد. با گسترش شاخه‌ها در تهران، تبریز و مشهد و الگو قرار دادن مبارزان برزیلی، گروه مبارزه مسلحانه در شهر را در دستور قرار داد. مبتنی بر این رهیافت و به منظور فراهم آوردن پول، بانک ملی شعبه ونک در مهر ماه سال 49 مورد دستبرد واقع شد. به پیشنهاد امیز پرویز پویان، شاخه تبریز نیز خود را برای انجام عملیات آماده ساخت. برای این منظور کلانتری 5 شناسایی شد و در نیمه بهمن ماه به این کلانتری حمله شد. (9) جنبش چریكی فعالیت گسترده‌ای را در شهر آغاز كرد و ساواك نیز برای دستگیری اعضای باقی مانده، عملیات‌های مختلفی داشت. در مقابل چریك‌ها نیز با ترور سرلشكر ضیا فرسیو كه سال 1347 حكم محكومیت گروه جزنی- ظریفی را داده بود و حكم اعدام مبارزان سیاهكل نیز به دست او صادر شده بود، به مقابله با رژیم پرداختند، عملی كه در ابتدا توسط گروه نفی شده بود، اینك وسیله مقابله آنها به حساب می‌آمد و جزنی كه زمانی ترور را عملی عاطفی می‌دانست كه نمی‌تواند مورد قبول قرار گیرد، بعد از ترور فرسیو، آن را تا حد «برانگیختن احساس تنفر و كینه مردم نسبت به رژیم» مقبول شمرد. قتل سرلشكر فرسیو دادستان كل ارتش یکی از مهم‌ترین اقدامات این سازمان بود که بازتاب گسترده‌ای داشت. هنگامی كه سرلشكر ضیاء فرسیو رئیس وقت دستگاه قضایی ارتش در روز 18 فروردین 1350 از خانه اش در قلهك عازم محل كار خود بود هدف گلوله قرار گرفت و كشته شد. در این تیراندازی، فرزند 16 ساله فرسیو كه با خودرو پدر عازم مدرسه بود، مجروح گردید. سرلشكر ضیا فرسیو كه سال 1347 حكم محكومیت گروه جزنی- ظریفی را داده بود و حكم اعدام مبارزان سیاهكل نیز به دست او صادر شده بود. فرسیو درجریان تعقیب قضایی چپگرایان و متهمان رویداد سیاهكل خشونت بسیار به خرج داده و آنان را خشمگین و ناراضی تر كرده بود. دولت برای یافتن سر نخ جهت شناخت قاتل و یا قاتلان فرسیو جایزه نقدی تعیین کرده بود. نقی حمیدیان از رهبران سابق فدائیان خلق در خاطرات خود می‌گوید« باقیمانده گروه اول حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد، سرلشگر فرسیو دادستان ارتش را در جلوی منزلش ترور می‌کنند که به درجه سپهبدی ارتقا می‌یابد. از حمله به پاسگاه سیاهکل تا ترور سرلشگر فرسیو، رژیم مجبور می‌شود عجز خود را در جلوگیری از موج چنین عملیاتی نشان دهد. مقامات امنیتی طی اعلامیه‌های متعدد، عکس‌های بزرگ شده 9 تن ازانقلابیون را در سرتاسر کشور منتشر و برای هر یک صد هزار تومان (این مبلغ در آن زمان معادل دوازده هزار دلار بود) جایزه تعیین می‌نمایند. آن چه که چریک‌ها در قدم اول در پی‌اش بودند یعنی شکستن دیوارهای سکوت و خفقانِ استبداد، طی همین مدت کوتاه البته با تلفات و ضایعات انسانی به دست آوردند».(10) اصغر جیلو عضو دیگر این سازمان خاطره خود از ترور فرسیو را چنین توضیح می‌دهد:« در ۱۸ فروردین ١٣۵٠، خبر ترور سر لشکر ضیاء فرسیو، دادستان دادگاه نظامى چریک‌هاى اعدام شده، ضربه‌اى بس کارى تر از رویداد سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد ساخت و پرشدن قطعی خلاء سیاسى موجود در کشور توسط جنبشی غیرقانونی و رادیکال را نوید داد. سرلشکر فرسیو کسی بود که در سال ۱۳۴۷ گروه جزنی و قبل و بعد از آن بسیاری دیگر را به زندان‌های طولانی مدت محکوم کرده بود. جنبش دانشجویى در سطح کشور و در راس آن دانشجویان دانشگاه تهران با شعارهاى تند «مرگ بر شاه» و «فرسیو مرگت مبارک» و… به استقبال حرکتى شتافتند که می‌رفت تا برای سالیانی دشوار، حرف آخر را در اپوزیسیون ضد استبداد سلطنتى در ایران بزند. درست یادم نیست که چه تاریخی، ولی تصور می‌کنم یکی دو روزی بعد از ترور فرسیو بود که برای رفتن به جایی باید از جلو دانشگاه تهران می‌گذشتم. شاید حوالی ظهر بود، تعداد انبوهی گارد ضد شورش و پاسبان‌های شهربانی در جلو نرده‌های دانشگاه یک دیوار گوشتی نسبتا طولانی درست کرده و کسی را به آن نزدیکی راه نمی‌دادند، اما هنوز می‌شد دید که انبوهی چشمگیر از دانشجویان پشت سر هم در آن سوی نرده ها صف کشیده، و با صدایی یک دست و بسیار رسا و خشمگین شعار می‌دادند. من دو فقره از شعارهای آنها را به وضوح به یاد دارم که عبارت بودند از:«فرسیو مرگت مبارک» و «مرگ بر شاه» که هرکدام چندین بار پشت سرهم تکرار می‌شدند. مقام امنیتی (پرویز ثابتی)، دریک برنامه تلویزیونی شبانه، به تبلیغات به شدت منفی در مورد رویداد سیاهکل دست زد، و آن را به خارجیانی که دشمن مردم ایران معرفی می‌شدند، نسبت داد. این برنامه و نیز انعکاس آن در روزنامه های رسمی کشور، وسیعا درفضای کشور انعکاس یافت. در عین حال ساواک با شتاب دست به انتشار عکس ۹ نفر از چریک‌ها در روزنامه‌ها زد و ۱۰۰ هزار تومان جایزه که در آن موقع مبلغ زیادی بود، برای دستگیری هریک از آنها تعیین کرد».(11) در یکی از مقالات این سازمان این حادثه چنین شرح داده شده است:«حكومت محمد رضا شاه و دستگاه سركوبگر ساواك وقتی با آتشی كه در سیاهكل روشن شد مواجه گردید، به سركوب مطلق و گسترده روی آورد و در اولین اقدام سركوبگرانه خود ١٣ تن از فدائیان را به سرعت در بیدادگاههای فرمایشی نظامی در مدتی کوتاه محاکمه و به تیرباران محکوم نمود. در روز ۲٦ اسفند همان سال آنها را به جوخه‌های اعدام سپرد. حکم اعدام آنها توسط دادستان و رئیس دادرسی ارتش شاه امضاء شده و به اجرا در آمد. از نگاه تمامی زحمتکشان و توده های مردم وهمچنین بازماندگان سازمان ، کلیت این محاکمه فرمایشی ودر آخر حکم صادره اعدام این ١٣ فدائی، سراسر غیرقانونی و ضد خلقی بود. فرسیو دادستان دادگاه نظامی که تلاشی مصرانه در به محکوم شناختن این ١٣ نفر داشت، از جنایتکاران سرسپرده رژیم بود که سالها دست در کشتار انقلابیون داشته ومی‌بایست پاسخگوی این بی‌عدالتی شده و خود نیز توسط مردم محاکمه شود و به سزای عمل ننگین خود برسد. پس از اعدام انقلابی فرسیو، فدائیان در اطلاعیه‌ای اعلام کردند:« کشتن فرسیو یک ترور فردی نبود و ما آن قدر کوتاه فکر نیستیم که خیال کنیم با از بین بردن چنین مهره‌هائی می‌توان به تسلط امپریالیسم آمریکا و انگلیس خاتمه داد. کشتن فرسیو تنها جوابی بود که می‌توانستیم به قانون شکنی حکومت شاه بدهیم. اعدام و یا ترور انقلابی نه تنها مجازات نیست بلکه روشی در جهت پیشبرد مبارزات درون جامعه در پی سست کردن پایه‌های سیاسی رژیم حاکم می‌باشد. هدف از این اعدام آسیب رساندن به چهره خشن و عریان دیکتاتوری و سست کردن پایه‌های امنیتی، سیاسی و اجتماعی رژیم حاکم بوده و از طرفی دیگر نیز این شیوه اعدام روحیه مبارزاتی در توده‌ها را تقویت می‌کند».(12) مازیار بهروز نیز در این زمینه می‌گوید:«فداییان سپهبد فرسیو را ترور کردند چون او دادستان دادگاه‌های نظامی ‌بود که مبارزان سیاسی را محکوم کرده و به این جهت فرد رسوایی بود. آنها با دست زدن به چنین تروری هدف تبلیغاتی داشتند. فداییان به این نتیجه رسیدند حضور چنین فردی به مردم و مبارزان سیاسی لطمه می‌زند و ترور آن چه در محافل سیاسی و چه عمومی‌ منافع تبلیغاتی خوبی نصیب فداییان می‌کند».(13) پانوشت ها : 1 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، سازمان چریک­های فدائی خلق ایران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380، چاپ اول، ص 4. 2- تحولات سیاسی- اجتماعی ایران در دوران پهلوی، علیرضا امینی، صدای معاصر، 1381، ص 316 . 3 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، پیشین ص 5. 4 - حماسه سیاهکل، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، بی­جا، بی­تا، 1350، ص 9. 5 - چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 5. 6 - تحلیلی از سازمان مجاهدین خلق ایران علی حق جو، اوج، ص 38- 40 . 7 - جزنی، بیژن، 19 بهمن تئوریک، تهران، 1355، ص 13 و تاریخچه سازمان‌های چریکی در ایران، ص 19- 20 . 8 - تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلال الدین مدنی ، دفتر انتشارات اسلامی، ج1، ص 113. 9 - چریك‌های فدایی خلق ایران، محمود نادری، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی،۱۳۸۷. 10- نقی حمیدیان، سفر با بال های آرزو، چاپ اول: سپتامبر ۲۰۰۴، استكهلم ، چاپ آرش، سوئد. 11 - چرا جذب سازمان شدم، اصغر جیلو، بی بی سی، 19 بهمن 1389. 12- کمونیستها و مقوله اعدام! قسمت دوم: بررسی و نقد١٩ خرداد ١٣٨٨، سایت چریک های فدایی. 13 - هدف چریک‌های فدایی ادغام بود نه ائتلاف، مازیار بهروز، تاریخ ایرانی،(بنقل از مهرنامه) 13 اسفند 1389. منبع: سایت مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی

ورود سولیوان آخرین سفیر آمریکا به ایران

محمود فاضلی ویلیام سولیوان (william sulivan ) آخرین سفیر آمریکا در ایران، روز۲۰ فروردین ۱۳۵۶ به این سمت انتخاب شد و روز 18 خرداد در شرائطی که سیاست شاه در سرمایه‌گذاری مالی خود برای کمک به پیروزی مجدد جمهوریخواهان آن کشور شکست خورده بود، وارد تهران شد. وی 12 اکتبر سال 1922 در رودآیلند متولد شد. او پس از کسب تحصیلات دانشگاهی راهی دانشکده دیپلماتیک شد. در جنگ جهانی دوم به استخدام نیروی دریایی آمریکا درآمد و با درجه افسری در جنگ‌های خاور دور شرکت کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم وارد وزارت خارجه آمریکا شد و در جریان جنگ کره به عنوان مشاور سیاسی ژنرال مک‌آرتور در دفتر او خدمت می‌کرد. وی پس از انجام مأموریت‌های مختلف در خاوردور به سمت سفیر آمریکا در لائوس (69-1964) و فیلیپین (77-1973) منصوب شد و در جریان این مأموریت‌ها از مشاوران نزدیک کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در مذاکرات صلح ویتنام بود. وی روز ۲۴ خرداد ۱۳۵۶ استوارنامه خود را به محمدرضا شاه تقدیم کرد. سولیوان جانشین ریچارد هلمز (مدیر اسبق سیا) در تهران شده بود که از 1351 سفیر آمریکا در ایران و از دوستان شاه بود. ریچارد هلمز روز 26 اسفند 1351، یک هفته پس از عزیمت «ژوزف فارلند» سفیر اسبق آمریکا، وارد تهران شد و در 5 دی 1355 یک هفته قبل از ورود کارتر به کاخ سفید در پی اتمام مأموریتش تهران را ترک کرد. از آن زمان تا ورود سولیوان به تهران، سفارت آمریکا به مدت 5 ماه و نیم بدون سفیر بود. سولیوان یکی از با سابقه‌ترین و پرکارترین کارمندان دستگاه سیاست خارجی به حساب می‌آمد و با کوله‌باری از تجربه راهی ایران شده بود. وی در شرائط ادامه انتشار مقالات تمسخرآمیز مطبوعات متمایل به دموکرات‌ها در آمریکا علیه حکومت ایران به خاطر حمایت مالی بی‌فرجام محمد‌رضا پهلوی از رقیب جمهوریخواه جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آن کشور، به تهران می‌آمد. سولیوان دمکرات که هنگام ورود به تهران 56 ساله بود، قبل از ورود به ایران، با سایروس ونس وزیر امور خارجه وقت آمریکا دیدار داشت. سولیوان در مورد آن دیدار چنین می‌نویسد:«در نخستین ملاقات با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری که هیچ‌گونه تجربه و سابقه‌ای درباره آن ندارم چه بوده است؟ وزیر خارجه در پاسخ گفت:«علت انتخاب من (سولیوان) به این سمت این بوده است که برای پست سفارت ایران در جست و جوی دیپلماتی بوده‌اند که در کشورهایی با حکومت‌های متمرکز و استبدادی اداره میشوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند».(1) سولیوان سفیر جدید آمریکا در ایران قبل از سفر به ایران، دیدار خود با جیمی کارتر رئیس جمهوری وقت آمریکا را چنین توضیح داده است:«کارتر در صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران به عنوان متحد قابل اعتماد برای آمریکا تاکید کرد. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیج فارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد. ویلیام سولیوان دیپلماتی بود که به قول خودش نه اطلاعات دقیقی نسبت به ایران داشت و نه مایل به پذیرفتن این مأموریت بود. (2) در جریان مأموریت دیپلماتیک سولیوان نظام حکومتی شاه بر اثر انقلاب اسلامی ایران فرو ریخت و محمد‌رضا پهلوی به تصور آنکه آمریکائی‌ها تعمدا از وی در برابر موج انقلاب حمایت نکردند، بیش از پیش به سیاست‌های دمکرات در واشنگتن و (به) نقش سفیر آنها در تهران بدبین شد. این در حالی بود که دولت کارتر هر چه در توان داشت برای حفظ رژیم شاه به کار بست و حتی در ماههای قبل از سقوط رژیم پهلوی طرح کودتای نظامی برای جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نیز مد نظر قرار داده بود. (3) سولیوان از رشد فزاینده نیروهای اسلامی و سردرگمی شاه آگاه بود. اما ارزیابی وی درپی آشکار شدن بحران، تغییر یافت. وی بدنبال قیام شهر قم به واشنگتن گزارش داد: که اگرچه روحانیون از شبکه سازمانی کارآمدی برخوردار هستند اما احتمالا در مسیر راه‌اندازی فوری تظاهرات بیشتر آن هم در راستای مقاصد سیاسی صرف با مشکل مواجه خواهند بود. وی همچنین گزارش داد که شاه کاملا بر اوضاع مسلط است. وی چهار ماه بعد از این جریان در تماسی با واشنگتن اعلام کرد که «نتیجه طبیعی‌ای که بسیاری به آن معتقدند این است که او (شاه) کنترل خود بر اوضاع را از دست داده است». در جریان تحولات انقلاب اسلامی ایران، پیشنهادهای ضد و نقیضی به شاه ارائه شد. از یک سو «سولیوان» و از سوی دیگر «آنتونی پارسونز - سفیر سابق انگلیس در تهران از 1974 الی 1979) به وی هشدار دادند که دولت‌های متبوع آنان، قادر به تحمل رویکرد مشت آهنین نبوده و خواستار حل مسالمت‌آمیز بحرانند. برژینسیکی در خاطراتش می‌نویسد که سولیوان هیچ‌گاه آشکارا از شاه نخواست که به رفتار خشونت‌آمیز دست یازد. (4) به موازات افزایش تنش و آشوب، اختلاف نظرات بین مدیران اجرایی کارتر نیز عمیق‌تر شد. شاه نیز همچنان پیام‌های ضد و نقیضی دریافت می‌کرد. از وزارت خارجه آمریکا ندای واگذاری امتیازات و از شورای امنیت ملی بانگ دعوت به برخورد شدید، به گوش می‌رسید. وزارت خارجه آمریکا به این نتیجه رسیده بود که «دوران استبداد شاه بسر آمده است». سولیوان نیز طی تماسی با واشنگتن در 28 اکتبر اعلام کرد که «تقدیر ما این است که کار را با شاه ادامه دهیم». آمریکا در این ایام دستخوش سردرگمی و تردید بیشتر شد. یک روز پس از انتخاب ژنرال ازهاری، برژینسکی با صلاحدید کارتر، طی تماس تلفنی با شاه اعلام کرد که اتخاذ هرگونه تصمیم از سوی شاه، از جمه استفاده از قدرت، مورد حمایت آمریکا خواهد بود. اما وزارت خارجه و سولیوان، نقشه دیگری برای شاه در سر داشتند. وزارت خارجه در اواسط نوامبر خود را برای یک سازگاری با واقعیت‌های یک ایران بدون شاه آماده می‌کرد. وی که بشدت با استقرار دولت نظامی مخالف بود طی تماس با کشورش تاکید کرد تقدیر ما این است که با شاه کار را ادامه دهیم و من از هرگونه پیشنهاد به آیت‌الله خمینی بشدت مخالفم، اما تصمیم خود را سه روز پس از انتصاب ازهاری تغییر داد. سولیوان پیش‌بینی کرده بود که آیت‌الله خمینی احتمالا در ایران پس از شاه نقشی همچون گاندی ایفا می‌کند و محتمل‌ترین برآیند انقلاب، دولتی اسلامی به برهبری افرادی همچون سران جبهه ملی خواهد بود که این دولت با آمریکا رابطه دوستانه خواهد داشت.(5) شاه نیز ضمن آگاهی از اختلاف نظر موجود در دولت کارتر نظر آمریکا در مورد احتمال اتخاذ سیاست مشت آهنین را از سولیوان جویا شد. از کمپ دیوید به سولیوان دستور داده شد به اطلاع شاه برساند که تشکیل کابینه نظامی تنها در صورتی به مصلحت خواهد بود که دولت در برقراری نظم ناکام بماند و نیروهای مسلح در معرض فروپاشی قرار گیرند. شاه در روزهای آخر حضور در ایران نمی‌خواست تاریخی برای عزیمت خویش تعیین کند، اما سولیوان وی را برای ترک سریع کشور تحت فشار قرار داد. محسن میلانی در کتابش و بنقل از خاطرات سولیوان می‌نویسد:«تنها چند روز پس از رسیدن بختیار به قدرت، سولیوان با بازرگان و نمایندگان روحانیون دیدار کرد. سولیوان به دنبال آن دیدار، بازرگان را ترغیب کرد تا به منظور تسهیل زمینه‌های انتقال آرام قدرت به انقلابیون، با قره‌باغی رئیس ستاد نیروی‌های مسلح دیدار کند».(6) مأموریت سولیوان در ایران در 17 فروردین 1358 خاتمه یافت. در جریان گروگان‌گیری، سولیوان در تهران نبود. او پیش از وقوع این رویداد به واشنگتن رفته بود. سولیوان پس از پایان مأموریت خود در کتابی به نام «مأموریت در ایران» به حقایقی از اوضاع سیاسی ایران در عصر پهلوی، دخالت‌های آمریکا در ایران، وابستگی و چاپلوسی بسیاری از مقامات دولتی شاه و اختناق سیاسی و اجتماعی ایران در دوران حکومت محمدرضا پهلوی اشاره می‌کند. سولیوان در کتاب 296 صفحه‌ای خود که در سال 1981 میلادی آنرا نوشت درباره ریشه‌های انقلاب، نوشته است که با «برژینسکی» مشاور ویژه کارتر در قبال اوضاع ایران با اختلاف نظر داشته و برژینسکی اتهامات کارتر را نپذیرفته است. گفته می‌شود جیمی کارتر گلایه داشت که سولیوان، اطلاعات درستی از امور داخلی ایران در اختیار وی قرار نمی‌دهد و به ونس گفته است تا وی را از ایران بیرون بکشد، اما ونس اصرار داشت که تعیین مردی جدید در ایران هم در بحبوبه ادامه بحران اشتباه است. درباره اختلاف نظر سولیوان و برژینسکی، ژنرال هایزر فرستاده نظامی کارتر به ایران در جریان انقلاب در کتاب خاطرات خود درباره این مأموریت مطالب متعددی نوشته است. پانوشت: 1- روزشمار روابط ایران و آمریکا، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، ص 240. 2- آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس،‌ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 26. 3- فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره ،11 ویژه نامه 22 بهمن، زمستان 1384، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، مقاله گوادلوپ، ص 40. 4- شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن میلانی، گام نو، چاپ ششم،1388، ص 218. 5- همان، ص 227-228. 6- همان، ص 243. منبع: سایت مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

روایت منتخب نیا از امام خمینی (ره): بازگشت امام (ره) به ایران و شب وفات ایشان فراموش نشدنی هستند

25 سال از عروج امام (ره) می گذرد. روزی که بی گمان نمی شود فراموش کرد. بنیانگذار انقلاب اسلامی اگرچه سال های زیادی می شود که در میان ما حضور ندارد ولی همچنان رهنمودهای ارزشمند ایشان و یاران نزدیک شان در بزنگاه های مهم فریادرس میهن اسلامی هستند. رهبر دلسوزی که خاطراتش و بیاناتش می تواند در ادامه مسیر راهگشای موانع و مسائل مهم کشورمان باشد. روزنامه اعتماد امروز به بهانه بیست و پنجمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (ره) به گفت وگوی کوتاهی با حجت الاسلام والمسلمین رسول منتجب نیا پرداخته است: کسی که در سال های ارزشمند حیات امام (ره)، خطیب جمعه خمین بود: شهری که امام (ره) در آنجا متولد شد و برخاسته از همان فرهنگ، انقلاب اسلامی را به جهان معرفی کرد. حجت الاسلام والمسلمین منتجب نیا در توصیف خاطرات آن روزها اینچنین می گوید: یکی خاطره روز بازگشت امام (ره) و یکی خاطره شب وفات ایشان را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد. یک روز را از شدت شعف و شادی و دیگری از باب حزن و اندوه هنوز یادآوری اش برای من تاثیرگذار و تامل برانگیز است. در ادامه مشروح این گفت وگو را می خوانیم: آقای منتجب نیا 25 سال از شب وفات امام خمینی (ره) می گذرد. شما با توجه به قرابتی که با امام (ره) داشتید، بفرمایید که چه خاطراتی از ایشان داشتید و کدام خاطرات هستند که هنوز نتوانسته اید آن را فراموش کنید؟ خاطرات زیادی از زمانی که امام (ره) به ایران آمدند و تا رحلت ایشان به یاد دارم که ملاقات هایی به صورت خصوصی و عمومی با ایشان داشتم. اما در این میان خاطره بازگشت امام (ره) و همچنین شب وفات ایشان برای من ویژگی دیگری دارد. یادم می آید در روز بازگشت ایشان به ایران از شدت شور و شعف تب کرده بودم و در مقابل شب وفات ایشان حسی مملو از حزن و اندوه داشته و گریه کردم. از خاطره بازگشت امام (ره) به ایران بفرمایید. 12 بهمن 57 بود. آن زمان من امام جمعه خمین بودم. من با جمع زیادی از علما و مردم شهر آمده بودیم که جزو متحصنین دانشگاه تهران بودیم. بعد از اذان صبح به سمت فرودگاه رفتیم تا امام (ره) را زیارت کنیم که خوشبختانه موفق هم شدیم. بعد از آن هم به هر ترتیبی که بود خود را به همراه جمعیت انبوه و فراموش نشدنی آن زمان به بهشت زهرا رساندیم. یادم نمی رود که آن روز از شدت خوشحالی حالت تبی به من دست داده بود و به سختی روی پایم ایستاده بودم ولی با همان وضعیت خودم را رساندم و پای آن سخنرانی تاریخی نشستم. از شب وفات امام (ره) بفرمایید. این آخرین خاطره من از ایشان بود. از آنجایی که بنده نماینده ایشان در شهربانی کشور بودم شب قبل از اعلام خبر درگذشت ایشان با من تماس گرفتند و اطلاع دادند که سریعا خودم را به دفتر امام (ره) برسانم. محل دفتر ایشان جماران بود. نگران شدم و خود را به سرعت رساندم. زمانی که وارد حیاط دفتر ایشان شدم، دیدم که جمع محدودی از یاران امام در حیاط حاضرند که همگی نگران و اندوهگین هستند. امام (ره) در داخل دفتر بستری بودند. وارد اتاق شدم و دیدم که حال جسمانی ایشان مساعد نیست. به طوری که حتی اجازه نمی دادند ما نزدیک امام برای روبوسی شویم. نهایتا اجازه می دادند که با فاصله تقریبا یک متری امام را زیارت کنیم. از اوضاع آن روز مشخص بود که ساعات واپسین عمر امام (ره) است. بعد از آن ما را به حیاط دفتر راهنمایی کردند. در حیاط تلویزیونی قرار داده بودند که به وسیله دوربین مدار بسته داخل اتاق را نشان می داد. لحظات حزن انگیز و تاثیر گذاری بود. تمامی یاران امام (ره) در حیاط بودند و همه می دانستیم که دیگر امام در کنار ما نخواهد بود. گوشه حیاط در حال گریه کردن بودم که آشیخ حسن صانعی نزد من آمد و گفت: شما نباید اینجا باشید و هرچه زودتر باید بروی! پرسیدیم: چرا؟ گفت: شما از طرف امام مسوول امنیت کشور هستید بنابراین مصلحت نیست که اینجا بمانید. من هم اشک هایم را پاک کردم و با مخفی نگه داشتن حزن و اندوهم پیش ماموران و مسوولان شهربانی رفتم. چون بنا را بر این گذاشته بودیم که کسی فعلااز ماجرا مطلع نباشد. سریعا به دفتر رفتم تا اگر فردا امام (ره) فوت کردند از بروز اتفاقات خطیر در سطح کشور جلوگیری کنیم. این روزها صحبت ها و نقل قول هایی از امام خمینی (ره) می شود که امام درباره مستکبران چنین گفتند و چنین کردند. خاطره یی در این زمینه دارید که بگویید؟ سال 61 بود که بنده به همراه آقای حسن روحانی و یک جمعی برای حضور در اجلاس بین المجالس عازم ایتالیا شدیم. در آنجا بود که به ما گفته شد فیلمی از ایران تهیه کرده اند که امشب از تلویزیون پخش خواهد شد و از ما خواستند که بیننده این مستند باشیم. ما آن فیلم را دیدیم. در آن فیلم از تظاهرات تا پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز حمله رژیم بعثی گزیده هایی پخش شد و در آخر فیلم به اینجا منتهی شد که ایران در جنگ با عراق دیگر توانایی لازم را نداشت و چون کم آورد ناچار شد دست نیاز به سمت غرب من جمله رژیم صهیونیستی دراز و با چند واسطه از آنان اسلحه خریداری کند. این فیلم با استناد بر همین فرضیه به این نتیجه رسیده بود که ایران بعد از آن همه ایستادگی و شهادت ها و تلاش ها و انقلاب در نهایت نیز جلوی اسراییل و امریکا کم آورد. وقتی این فیلم را دیدیم خیلی متاثر شدیم. در بازگشت به ایران تصمیم گرفتیم که گزارش کاملی از این سفر به ویژه مستند پخش شده در تلویزیون به امام (ره) بدهیم. فکر می کردیم با بیان این جزییات امام (ره) به شدت ناراحت و عصبی می شوند اما ایشان دقیقا رفتار دیگری اتخاذ کردند. ایشان به ما فرمودند: «اصلاناراحت نباشید. این دلیل بر حقانیت ماست. اگر امریکاییان از ما تعریف کنند باید ناراحت بشویم. چنین مستندی نشان می دهد که ما بر حق هستیم» از حاشیه جنگ بفرمایید. امام (ره) چگونه بر امور جنگ نظارت داشتند؟ زمان بنی صدر وقتی جنگ آغاز شده بود، نیروهای نظامی ما در ابتدا آن انسجام لازم را به دلیل شرایط زمانی نداشتند لذا بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا و بنده به عنوان نماینده امام (ره) به دزفول رفتیم. در همان شرایط بود که می دیدم بنی صدر چگونه در امور جنگ کوتاهی می کند و جلوی نیروها را می گرفت. وقتی به تهران رفتم فکر می کردم که امام اطلاعی از این وقایع ندارند. لذا گزارشی از عملکرد بنی صدر به ایشان دادم. توقع داشتم تا این جزییات برای ایشان تازگی داشته باشد و منتظر عکس العملی از امام (ره) بودم. نزدیک به 20 دقیقه جزییات را برای ایشان توضیح دادم وایشان با دقت به سخنان من گوش می دادند. بعد از اینکه سخنان من تمام شد، به بنده فرمودند: «نگران نباشید. مسائل حل می شود. من هم شما را دعا می کنم. » این جمله آن چنان تسلی بخش بود که مثل آبی روی آتش بود و بنده مطئن شدم بنی صدر نمی تواند آسیبی به کشور وارد کند و امام (ره) بر امور جنگ کنترل دقیق دارند. منبع: سایت مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی

نقش زنان و شهدای قیام 15 خرداد در تاریخ‌نگاری‌ها مغفول مانده است

نیکبخت میرکوهی، دبیر بخش تدوین اسناد و خاطرات مرکز اسناد انقلاب اسلامی معتقد است زندگینامه شهدای قیام 15 خرداد از جمله مواردی به‌شمار می‌رود که هنوز پژوهش مستقلی درباره آن انجام نشده است و از بعضی شهدای این قیام زندگینامه و حتی اسامی کاملی در دسترس نیست. امسال پنجاه و یکمین سالگرد 15 خرداد است؛ قیامی که شکوه اتحاد مردم و روحانیت را در برابر طاغوت رقم زد. درباره این قیام تاریخی کتاب‌های بسیاری در حوزه اسناد و خاطرات نوشته شده است که یکی از این کتاب‌ها که با شیوه مقاله‌نویسی درباره موضوع‌های مغفول قیام 15 خرداد تدوین شده، کتاب «مبدا نهضت» است که به کوشش مشترک رحیم نیکبخت میرکوهی، عضو هیات علمی دانشگاه تبریز و دکتر مجتبی سلطانی‌احمدی نوشته شده است. خبرنگار «ایبنا» درباره این قیام گفت‌وگویی با رحیم نیکبخت میرکوهی انجام داده و پرسش‌هایی را در زمینه نقش سند و تاریخ محلی، خاطرات رجال درباری و آسیب‌شناسی تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی مطرح کرده است که در ادامه می‌آید. لطفا نخست بفرمایید انگیزه شما از تدوین کتاب دو جلدی مبدا نهضت چه بود؟ با احترام به روان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و شهدای ایران اسلامی از چالدران تا دفاع مقدس به ویژه به یاد شهدای قیام خونین 15 خرداد. سال گذشته برابر با پنجاهمین سالگرد قیام 15 خرداد بود؛ در واقع نیم قرن از این واقعه تاریخی که به تعبیر امام (ره) مبدا نهضت اسلامی به‌شمار می‌آید، گذشته است. بنابراین با دکتر مجتبی سلطانی به این نتیجه رسیدیم که به این مناسبت تلاشی برای ارایه کار جدیدی درباره قیام در حد توان و زمانی که در اختیار داشتیم انجام شود به همین دلیل با همکاری مسوولان محترم موسسه خانه کتاب طرح «مبدا نهضت» آماده شد که سعی ما بر آن بود که در آن موضوع‌های جدیدی از این قیام پوشش داده شود که خوشبختانه این طرح در دو جلد آماده شد. خوشبختانه چاپ نخست آن به اتمام رسیده است. اگر مسوولان خانه کتاب بخواهند با ویرایش جدید می‌توان چاپ دوم آن را هم آماده کرد. همچنین در کنار این کتاب دو جلدی «مبدا نهضت» که یک مجموعه تخصصی برای پژوهشگران و محققان است، کتاب دیگری به عنوان «نامه نیمه خرداد» برای مخاطب عام با همکاری مجتبی سلطانی تالیف کردیم که شامل 15 خاطره، 15 سند، 15شخصیت، 15 کتاب و 15 تاریخ نگار 15 خرداد است. در واقع کتاب با محوریت 15 به نیت 15 خرداد گردآوری شده که مجموعه‌ای عمومی است که برای مخاطب عام و مردم عادی مفید است. این کتاب را خانه کتاب منتشر کرد ضمن این‌که توسط اداره ارشاد اسلامی استان قم هم بازچاپ شد. به نظرم‌ نامه نیمه خرداد از جمله کتاب‌های پرشمارگان درباره قیام 15 خرداد است. در کتاب «مبدا نهضت» که از قلم بسیاری پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی بهره گرفته شده، تا چه اندازه اسناد تاریخی به کار رفته شدند؟ در بررسی تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب اسلامی اگر از اسناد و خاطرات بهره نگیریم نمی‌توانیم پژوهش متقنی داشته باشیم. در اغلب مقالاتی که در مجموعه «مبدا نهضت» منتشر شده است منبع اصلی سند، خاطرات و یا هر دو بوده است. در واقع به ندرت می‌توان مقاله‌ای در این کتاب جست‌وجو کرد که از اسناد یا خاطرات استفاده نشده است. به نظر شما با گذشت 36 سال از پیروزی انقلاب اسلامی و پژوهش در تاریخ قیام 15 خرداد چه زمینه‌های از این قیام باقی ‌مانده که هنوز بر آن پژوهشی صورت نگرفته است؟ به تعبیر حضرت امام(ره) که 15 خرداد را مبدا نهضت اسلامی اعلام کردند نهضتی که از قم آغاز می‌شود و در سراسر ایران مردم به اعتراض در دستگیری مرجعشان پرداختند در حالی که هنوز تاریخ این اعتراض پرشکوه در تمام شهرهای ایران مورد پژوهش قرار نگرفته است. زندگینامه شهدای قیام 15 خرداد نیز از جمله مواردی است که هنوز پژوهشی مستقل درباره آن انجام نشده است و از بعضی شهدای این قیام زندگینامه و حتی اسامی کاملی در دسترس نیست. موضوع دیگر این که بازتاب قیام 15خرداد در ادبیات و شعر همچنین تأثیر آن در ادبیات، چه در شعر سیاسی و چه شعر مذهبی(مراثی) حوزه‌ای است که نیاز به پژوهش جدی دارد. نقش زنان در قیام 15 خرداد موضوع مهمی است که کمتر به آن پرداخته شده است. با توجه به این که اولین تظاهرات زنان در تاریخ انقلاب اسلامی در 15 خرداد در قم اتفاق افتاد. درست بر عکس ادعاهایی که حکومت پهلوی مطرح می‌کرد که نهضت امام(ره) مخالف آزادی زنان بوده است زنان همگام با مردان به دفاع از حریم مرجعیت شیعه به پا خواستند. زندگی و نحوه مبارزه میدان‌داران تبعیدی که بعد از شهادت طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی به بندر عباس تبعید شدند موضوع دیگری به‌شمار می‌آید که نیازمند تدوین و انتشار است و باید مورد توجه مراکز پژوهشی قرارگیرد. به نظر شما که در حوزه اسناد کار می‌کنید چه کتابی در بازگویی تاریخ قیام 15 خرداد با رویکرد اسنادی موفق بوده است؟ درباره قیام 15 خرداد در حوزه اسناد یک مجموعه 9 جلدی با عنوان «قیام 15خرداد به روایت اسناد ساواک» از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی منتشر شده است. این کتاب مجموعه اسناد ساواک است که درباره این قیام در آرشیو اداره کل سوم ساواک بایگانی شده بود و مجموعه مفصل و ارزشمندی به‌شمار می‌آید که از خلال اسناد این کتاب زمینه‌ها، شکل‌گیری و پیامدهای این قیام به خوبی بررسی شده است. مجموعه دیگر دو جلدی تألیف دکتر جواد منصوری از مبارزان پیشگام انقلاب اسلامی است که این مجموعه را مرکز اسناد انقلاب اسلامی با نام «تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد» منتشر کرده است. می‌توان گفت این دو مجموعه از کامل‌ترین اسنادی است که درباره این قیام منتشر شده است. همچنین به «نقش روحانیت در قیام 15 خرداد» و «نقش بازار در قیام 15 خرداد» به عنوان کتاب‌های موثر و پربار در این زمینه می‌توان اشاره کرد. در تالیف تاریخ 15 خرداد پژوهشگران و محققان تا چه اندازه می‌توانند از کتاب‌هایی که در این باره در خارج از کشور چاپ می‌شود، استفاده کنند؟ کتاب‌‌هایی که در خارج از کشور منتشر می‌شود به چند دسته تقسیم می‌شود که بخشی از این کتاب‌ها خاطرات رجال و شخصیت‌هاست که از ایران رفته‌اند یا فرار کرده‌اند که این شخصیت‌ها بسته به جایگاه و دیدگاهشان خاطراتی را بازگو کردند که برای تاریخ‌نگاری این قیام حایز اهمیت است. ضمن این‌که در خاطرات برخی سران و مسوولان کشورهای آمریکا، انگلیس، فرانسه اطلاعات مهمی درباره انقلاب اسلامی درج شده است. دسته دیگر از کتاب‌هایی که درباره انقلاب اسلامی در خارج از کشور منتشر می‌شود پژوهش‌هایی است که در موسسه‌های پژوهشی و دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد. طبیعتاً هر سه دسته از این کتاب‌ها می‌تواند در مواردی مورد استفاده محققان قرار گیرد. اما اگر بخواهیم روایت مغرضان انقلاب اسلامی و مخالفان قیام 15خرداد را بررسی کنیم به ناچار باید به این خاطرات مراجعه کنیم. برای مثال در «یادداشت‌های علم» خاطرات مهمی وجود دارد که در آن ناگفته‌های زیادی از این قیام می‌توان به دست آورد. در خاطرات خاندان پهلوی و نزدیکان شاه موارد جالبی برای محققان تاریخ انقلاب اسلامی وجود دارد که اگر چه قسمت عمده خاطرات این عده به این منظور تدوین و منتشر شده است که بار مسوولیت خودشان را کم کنند یا به تفسیر سیاست غلط گذشته بپردازند و یا گناه اشتباهات خود را به گردن دیگران بیندازند ولی در مجموع با توجه به موضوع مدنظر محقق و بحثی که آن‌ها در کتاب روایت می‌کنند می‌تواند به عنوان منابع مورد استفاده قرار ‌گیرد اما باید پژوهشگر دقت داشته باشد که این خاطره‌نگاران به دلیل وقوع انقلاب دچار زیان شدند و اظهارات آنان باید با نقد و بررسی پذیرفته و استفاده شود. آیا تا به حال در کتابی به نقش یا دیدگاه کشورهایی مانند انگلیس و امریکا به قیام 15 خرداد پرداخته شده است؟ درباره نقش اصلاحات آمریکایی که حکومت پهلوی در ایران انجام داد به ویژه در مورد اصلاحات ارضی که محمدرضا پهلوی ملزم به اجرای آن‌ها بود کتابی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی تالیف شده است اما درباره نقش انگلیس و دیدگاه کشورهای دیگر به صورت مستقل کتابی منتشر نشده است، گرچه در کتاب «نهضت امام خمینی» تألیف استاد سید حمید روحانی بازتاب قیام 15خرداد در کشورهای دیگر مورد بررسی قرار گرفته است اما به جز اصلاحات آمریکایی در جریان قیام 15 خرداد نقش یا دیدگاه کشور دیگری به طور مستقل مورد بررسی نگرفته است. در صحبت‌های شما به نقش و اهمیت تاریخ محلی قیام 15 خرداد اشاره‌ای شد، به نظر شما پرداختن به تاریخ محلی چه تاثیری در شناسایی این قیام دارد؟ هویت ملی ما یک هویتی است که قشر یا قوم یا شهر خاصی آن را به وجود نیاورده است. همان‌طور که هویت ایرانی را تمام مردم ایران در طول تاریخ در جغرافیای به نام ایران شکل داده‌اند قیام 15 خرداد هم از تعامل همه مردم ایران و مرجعیت بیدار شیعه شکل گرفته است. مرجعیت شیعه در طوع تاریخ رسمیت تشیع در ایران حافظ و نگاهبان هویت ایرانی بوده است و در قیام 15 خرداد هم مردم سراسر ایران به دفاع از حریم مدافع و محافظ هویت ملی به پا خواستند و در این قیام نشان دادند ارتباط مردم ایران و مرجعیت یک ارتباط متقابل بوده است به عبارت دیگر همه مردم ایران در شکل‌گیری مبدأ نهضت سهیم و نقش آفرین بوده‌اند. بنابراین ما نباید قیام 15 خرداد را محدود به تهران یا قم و مشهد کنیم. گرچه جایگاه قم، مشهد و تهران به عنوان کانون‌های اصلی قیام 15 خرداد مهم است و باید بررسی شود اما این مهم نباید منجر به این شود که شهرستان‌ها و فعالیت‌های آنان طی این قیام و دفاع جانانه آن‌ها از مهم‌ترین مشخصه تشیع یعنی مرجعیت نادیده گرفته شود بنابراین هر قدر نگاه ما به این قیام سراسری باشد در شناسایی آن موفق‌تر خواهیم بود. ضمن این که از ویژگی‌های مهم انقلاب اسلامی سراسری بودن آن است به طوری که زمان رخ دادن قیام 15 خرداد در تهران، در تبریز، مشهد، شیراز، یزد و جاهای مختلف نیز اعتراض‌هایی صورت گرفته است به همین دلیل خاطراتی که درباره عکس‌العمل مردم در قبال دستگیری حضرت امام در شهرستان‌ها وجود دارد به مثابه قطعات پازلی است که می‌تواند تاریخ انقلاب اسلامی را روشن‌تر کند. خاطرات اسدلله علم با توجه به نقش پررنگی که وی در مقابل قیام 15 خرداد دارد، در شناسایی این قیام چه اهمیت و جایگاهی دارد؟ هر چه از شخصیتی که به یک حادثه نزدیک‌تر بوده سند و خاطره باقی‌مانده باشد مهم است گرچه خاطراتش را باید با توجه به ملاحظات سن، موقعیت خانوادگی و سیاسی در نظر بگیریم. بنابراین اظهاراتی که باقی‌مانده قطعا یک لایه‌هایی از واقعیت را می‌تواند حکایت کند. هرچند نباید انتظار داشته باشیم که اسدالله علم تمام واقعیت‌ها را بیان کند اما چون این شخص نزدیک به کانون قدرت و حادثه است طبیعتا لابه‌لای یادداشت‌هایش می‌توان بارقه‌های از واقعیت را یافت. زمانی که محقق و پژوهشگر «یاداشت‌های اسدالله علم» را بررسی می‌کند ممکن است تنها در یک خط نکته‌ای را پیدا کند که ممکن است در 20 صفحه که درباره موضوع‌های مختلف صحبت شده است فقط آن یک خط اهمیت پیدا کند و مهم باشد. بنابراین با توجه به جنبه‌های صحت‌آزمایی و درست‌سنجی که با اسناد و خاطرات دیگر افراد دخیل در آن صورت می‌گیرد خاطرات اسدالله علم، به عنوان نفر دوم در آن مقطع که حضور موثری در سرکوب خونین قیام 15 خرداد داشته و خاطراتی که از وی باقی مانده است می‌تواند یکی از منابع مهم پژوهشگر باشد که در کنار این منبع باید از اسناد و خاطرات اشخاص دیگر مثل حسین فردوست هم استفاده شود زیرا استفاده از این منابع می‌تواند تصویر شفاف‌تری از یک جریان به پژوهشگر ارایه دهد. لطفا درباره کتاب‌های در دست تالیف نیز بگویید؟ در حوزه انقلاب اسلامی کتاب «اردبیل در انقلاب اسلامی» که کار مشترکی با دکتر رجب ایزدی است به اتمام رسیده و قرار است از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شود. همچنین پژوهش «تبریز در انقلاب اسلامی» 50 درصد پیشرفت کرده که طرحی پژ‍وهشی برای دانشگاه تبریز است. به عنوان پرسش پایانی تا چه اندازه به ضرورت آسیب‌شناسی تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی اعتقاد دارید؟ ضرورت آسیب‌شناسی علمی نگارش تاریخ انقلاب اسلامی در مراکز پ‍‍ژوهشی بدون هیاهوهای سیاسی و جناحی باید انجام شود. دیدار و ارتباط مسوولان مراکز تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی با هم و گردهم‌آیی کارشناسان این مراکز و مشخص کردن کارهای انجام نشده در این حوزه می‌تواند از تکرار ‌طرح‌های پژوهشی مشابه جلوگیری کند. ضمن این که در جای دیگر هم اشاره کردم ما نقشه راه نداریم و در مراکز پژوهشی تاریخ برنامه بلند‌مدت به ندرت دیده می‌شود که این شیوه موجب شده از شخصیتی مانند مرحوم علی‌اکبر پرورش متن مصاحبه‌ای نداشته باشیم در حالی که از یک فرد دیگر در چند مرکز مصاحبه مشابه و تکراری داشته باشیم! و سخن آخر... در پایان وظیفه خود می‌دانم از مدیران فرهیخته قبلی و فعلی موسسه خانه کتاب که زمینه مناسب فراهم ‌آوردند گوشه‌‌های مغفول از تاریخ قیام 15 خرداد و نهضت حضرت امام تدوین و انتشار یابد تشکر کنم. تلاش این بود با تکیه بر پژوهشگران محلی انقلاب اسلامی که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند را با پژوهشنامه انقلاب اسلامی و مبدأ نهضت مورد توجه قرار داده و فضایی برای پژوهش‌های علمی آن‌ها فراهم کنیم که این مهم جز با همراهی و حسن التفات مدیریت خانه کتاب امکان نداشت گرچه کارهای انجام نشده بسیاری باقی مانده است. امید است دلسوزان تاریخ انقلاب با تشریک مساعی، تاریخ انقلاب اسلامی را که مهم‌ترین جلوه هویت ملی ماست، دریابند. درباره رحیم نیکبخت میرکوهی رحیم نیکبخت میرکوهی در سراب متولد شده و دارای مدرک کارشناسی ارشد تاریخ است. وی دبیر بخش تدوین اسناد و خاطرات مرکز اسناد انقلاب اسلامی است و افزون بر حضور در مرکز اسناد انقلاب اسلامی عضو هیات علمی دانشگاه تبریز است. وی تا کنون کتاب‌های «زندگی و مبارزات شهید آیت الله قاضی طباطبایی»، «جنبش دانشجویی تبریز به روایت اسناد و خاطرات»، «پیک محبت؛ مروری بر زندگینامه آیت‌الله مروج»، «زندگی و مبارزات شهید مفتح» را تالیف کرده و همچنین «مبدا نهضت» و «پژوهشنامه انقلاب اسلامی» را با همکاری مجتبی احمدی سلطانی گردآوری کرده است. منبع: سایت مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی

قیام و پایداری امام خمینی در برابر طرح کاپیتولاسیون

نقطه اوج مسأله کاپیتولاسیون جدید را اعتراض امام خمینی بوجود آورد که شاه را در بن‌بست قرار داد.ما به لحاظ اهمیت تاریخی نطق 4 آبان 1343 امام عین آن را در متن کتاب می‌آوریم، در این سخنان امام، شاه، اسرییل و امریکا به شدت مورد تهاجم قرار می‌گیرند، با صراحت علیه آنان افشاگری می‌شود کاپیتولاسیون با عبارات قابل فهم عمومی ملت ترسیم می- شود و مردم به قیام و انقلاب دعوت می‌‌گردند در واقع در همین سخنرانی است که رژیم شاه تا حد سقوط تهدید می‌شود امام در اجتماع عظیم تدارک شده آن روز گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم- انا لله و انا الیه راجعون( گریه حضار) من تأثرات قلبی خود را نمی‌توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است. از روزی که مسأله اخیر ایران را شنیدم خوابم کم شده(گریه حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است، من با تأثرات قلبی روزشماری می‌کنم، چه وقت مرگ پیش بیاید(گریه شدید حضار)، ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند،عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند، ما را فروختند، استقلال ما را فروختند باز هم چراغانی کردند، پای کوبی کردند. اگر من بجای این ها بودم، این چراغانی‌ها را منع می‌کردم، می‌گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سر خانه ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند! عزت ما پای کوب شد عظمت ایران از بین رفت(گریه حضار) عظمت ارتش ایران را پای کوب کردند. قانونی به مجلس بردند که در آن اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به آن که تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌هایشان با کارمندان فنیشان، با کارمندان اداریشان، با خدمه‌شان و با هرکس که به آنها بستگی دارد از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند. اگر یک خادم امریکایی، یا یک آشپز امریکایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کنند، زیر پای خود منکوب کند پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد! دادگاههای ایران حق محاکمه ندارند! باید پرونده به امریکا برود و در آنجا ارباب‌ها تکلیف را معین کنند! دولت سابق این طرح را تصویب کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر این تصویب نامه را چندی پیش به مجلس سنا برد و با یک قیام و قعود مطلب را تمام کرد و باز نفس شان در نیامد، چند روز پیش این تصویبنامه را مجلس شورا بردند و در آنجا صحبت‌هایی شد بعضی از وکلا مخالفت‌هایی کردند لیکن مطلب را گذراندند با کمال وقاحت گذراندند دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد ملت ایران را از سگ‌های امریکایی پست‌تر کردند! اگر کسی یک سگ امریکایی را با اتومبیل زیر بگیرد او را بازخواست می‌کنند حتی اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد مورد بازخواست قرار می‌گیرند، ولی چنان چه یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام را زیر بگیرد، کسی حق تعرض ندارد. چرا! برای این که می‌خواستند وام بگیرند امریکا خواست که این کار انجام شود. بعد از چند روز یک وام دویست میلیون دلاری از امریکا تقاضا کردند، در ظرف 5 سال به منظور هزینه‌های نظامی به دولت ایران وام بدهند و در ظرف ده سال 300 میلیون دلار پس بگیرند یعنی صد میلیون دلار- 800 میلیون تومان- از ایران در ازای این وام سود بگیرند مع ذالک ایران برای این دلارها خودش را فروخت، استقلال را فروخت، ما را جزء دول مستعمره حساب کرد ملت مسلم ایران را در دنیا از وحشی‌ها عقب مانده‌تر معرفی نمود! ما با این مصیبت چه کنیم؟ روحانیون با این مصایب چکارکنند؟ عرض خود را به کدام مملکت برسانند، سایر ممالک خیال می‌کنند این ملت ایران است که این قدر خود را پست نموده نمی‌دانند که این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلسی است که ارتباطی به ملت ندارد این مجلس سرنیزه است، این مجلس چه ارتباطی با ملت دارد؟ ملت ایران به این وکلا رأی نداده است، بسیاری از علمای طراز اول و مراجع، انتخابات را تحریم کردند و ملت از آنان تبعیت کرده رأی ندادند لیکن زور سرنیزه اینان را آورد و بر کرسی نشانید. این ها دیدند که با نفوذ روحانی نمی‌توانند هرکاری را انجام دهند می‌خواهند نفوذ روحانی را از بین ببرند! آن ها به خوبی دریافتند که: اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد این ملت یک روز اسیر انگلیس و روز دیگر اسیر امریکا باشد اگر نفوذروحانیون باشدنمی‌گذارداسرائیل اقتصادایران را قبضه کندنمی‌‌گذاردکالاهای اسراییل آن هم بدون گمرک درایران فروخته شود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد این ها خودسرانه چنین قرضه‌ی سنگینی را بر ملت ایران تحمیل کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد در بیت‌المال چنین هرج و مرجی واقع شود، اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد هر دولتی هرکاری که خواست انجام دهد هرچند صد در صد بر ضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد مجلس به این صورت مبتذل درآید، با سرنیزه درست شود، تا چنین فضاحتی به بار آورد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد دختر و پسر در آغوش هم کشتی بگیرند- چنان چه در شیراز شده است. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد دختران عفیف مردم در مدارس زیر دست جوانان باشد و زنها را به مدرسه پسرانه و مردها را به مدرسه دخترانه بفرستند و فساد راه بیاندازند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد، عده‌ای به اسم وکیل بر ملت تحمیل شده، بر سرنوشت مملکتی حکومت کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد یک دست نشانده امریکایی این غلط‌ها را بکند از ایران بیرونش می‌کنند ... نفوذ روحانی مضر به حال شما خائن‌هاست نه مضر به حال ملت ... شما گمان کردید که با صحنه‌سازی می‌توانید میان روحانیون اختلاف بیاندازید ... من تمام روحانیون را تعظیم می‌کنم، دست تمام روحانیون را می‌بوسم آن روز اگر دست مراجع را بوسیدم امروز دست کاسب را هم می‌بوسم(گریه و احساسات شدید) آقایان اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم ای بازرگانان! من اعلام خطر می‌کنم. ای علمای ایران، ای مراجع اسلام من اعلام خطر می‌کنم. ای فضلا، ای طلاب، ای حوزه‌های علمیه، ای نجف، ای قم، ای مشهد، ای تهران، ای شیراز، من اعلام خطر می‌کنم خطر دارد معلوم می‌شود .... در مجلس گفتند نگذارید پرده‌ها بالا برود. معلوم می‌شود برای ما خوابهایی دیده‌اند از این بدتر چه خواهند کرد؟ از اسارت بدتر چیست؟ این ها چه خیالی دارند... نظامی‌های امریکا و مستشاران نظامی امریکا برای شما چه نفعی دارند؟! اگر این کشور اشغال امریکاست پس چرا از ارباب‌ها بالاترشان می‌برند اگر نوکرند با آنها مثل سایر نوکرها عمل کنید؟ ... اگر مملکت ما اشغال امریکاست اعلام کنید پس ما را از این مملکت بیرون بریزید... چه می‌خواهند بکنند؟ این دولت به ما چه می‌گوید؟ این مجلس با ما چه کرد؟ این مجلس غیرقانونی، این مجلس مجرم، این مجلسی که به فتوا و به حکم مراجع تقلید تحریم شده است، این مجلسی که به ادعا دم از استقلال و انقلاب می‌زنند و می‌گوید ما از انقلاب سفید آمده‌ایم! من نمی‌دانم کجاست این انقلاب سفیدی که این قدر روی آن جار و جنجال راه انداخته‌اند؟ خدا می‌داند که من مطلعم و رنج می‌برم من مطلعم از این دهات و شهرستانهای دورافتاده واز این قم عقب مانده من مطلعم از گرسنگی مردم و از وضع نابسامان زراعت و فلاحت مردم. برای این مملکت فکری کنید برای این ملت فکری کنید، این قدر قرض روی قرض نیاورید این قدر نوکر نشوید. البته دلار نوکری هم دارد! دلارها را شما بگیرید استفاده کنید، نوکری را ما بکنیم! اگر ما زیر اتومبیل یک امریکایی رفتیم کسی حق ندارد به امریکایی‌ها بگوید بالای چشم شما ابروست!. آن آقایانی که می‌گویند باید خفه شد و دم در نیاورد آیا در این مورد هم می‌گویند باید خفه شد؟! در اینجا هم ساکت باشیم و دم در نیاوریم؟! ما را بفروشند و ما ساکت باشیم؟! استقلال ما را بفروشند و ما ساکت باشیم؟! والله گناهکار است کسی که داد نزند، والله نرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند(فریاد احساسات حضار) ای سران اسلام، به داد اسلام برسید، ای علمای نجف! به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد اسلام برسید، رفت اسلام(گریه شدید حضار). ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای رؤسای جمهوری ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! به داد ما برسید ای شاه ایران! به داد خودت برس! ما چون ملت ضعیفی هستیم و دلار نداریم باید زیر چکمه امریکا برویم؟ امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر و همه از هم پلیدتر لیکن امروز سر و کار ما با امریکاست رییس جمهور امریکا بداند، این معنا را بداند که امروز در پیش ملت ما ما از منفورترین افراد بشر است که چنین ظلمی به ملت اسلامی کرده است، امروز قرآن با او خصم است، ملت ایران با او خصم است دولت امریکا این مطلب را بداند که او را در ایران ضایع و مفتضح کردند. بیچاره آن وکلا! داد زدند که از این دوستان ما(امریکا) بخواهید که این قدر به ما تحمیل نکنند ما را نفروشند ایران را به صورت مستعمره درنیاورید ولی چه کسی گوش داد؟ از پیمان وین یک ماده را ذکر نکرده‌اند ماده 32 اصلاً ذکر نشده است من نمی‌دانم آن ماده چیست؟ نه تنها من نمی‌دانم بلکه رییس مجلس هم نمی‌داند، وکلا هم نمی‌دانند که آن ماده چه می‌باشد مع‌الوصف طرح را قبول و امضای کردند طرح را تصویب کردند گرچه عده‌ای اظهار کردند که ما نمی‌دانیم ماده 32 چه می‌باشد ممکن است آنها امضای نکرده باشند آن عده دیگر از وکلا که امضای کردند بدتر از اینان بودند اینان مشتی جهالند ... رجال سیاسی ما و صاحب منصبان بزرگ ما را یکی پس از دیگری از کار برکنار کردند امروز در کشور ما در دست رجال سیاسی و طن‌خواه کاری نیست، ارتش هم بداند که آن را یکی پس از دیگری کنار می‌گذارند آیا دیگر برای ارتش آبرو باقی مانده که یک فراش امریکایی، یک آشپز امریکایی بر ارتشبد ما مقدم شد؟ اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم، اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم من این ننگ را قبول نمی‌کردم. باید برای آشپز امریکایی، مکانیک امریکایی، اداری امریکایی، اداری فنی، کارمندان فنی امریکایی و خانواده‌های شان مصونیت باشد لیکن علمای اسلام، وعاظ اسلام و خدمتگزاران اسلام، در تبعید و زندان باشند! طرفداران اسلام در بندرعباس زندان باشند به جرم این که روحانی یا طرفدار روحانیت می‌باشند.این ها در کتاب تاریخ، سند دست دادند که رفاه حال این ملت در قطع نفوذ روحانیت است، یعنی رفاه حال این ملت در قطع ید رسول‌الله می‌باشد! روحانیون که از خودشان چیزی ندارند، هر چه دارند از رسول‌الله دارند، باید قطع ید رسول‌الله از این ملت بشود! این ها این را می‌خواهند تا اسراییل با خیال راحت هرکاری را انجام دهد، تا امریکا با دل راحت هرچه می‌خواهد بکند. امروز تمام گرفتاریها از امریکاست، تمام گرفتاری ما از اسراییل است، اسراییل هم از امریکاست، این وکلا هم از امریکا هستند، این وزرا هم از امریکا هستند، همه دست نشانده امریکا هستند، اگر نیستند چرا در مقابل آن نمی‌ایستند داد بزنند؟! من الآن در حال انقلاب هستم حافظه‌ام درست کار نمی‌کند نمی‌توانم مطلب را خوب به یاد بیاورم، در مجلسی از مجالس سابق که مرحوم آقا سید حسن مدرس وکیل بود دولت روسیه اولتیماتومی به ایران داد که اگر طرح ما را در قضیه‌ای که الآن به یاد ندارم نپذیرید از راه قزوین حمله کرده تهران را می‌گیریم! دولت وقت به مجلس فشار آورد که این طرح را تصویب کند.یکی از مورخین امریکایی می‌نویسد یک دست به عصا( مرحوم مدرس) آمد پشت تریبون ایستاد و اظهار کرد اکنون که بناست از بین برویم چرا سند نابودی خود را شخصاً امضای کنیم؟ مجلس به واسطه مخالفت او جرأت پیدا کرد و طرح را رد کرد شوروی هم هیچ غلطی نتوانست بکند! روحانی این چنین است، یک روحانی لاغر ضعیف یک مشت استخوان اولتیماتوم و پیشنهاد دولت مقتدر روسیه را رد کرد، امروز هم اگر یک روحانی در مجلس بود نمی‌گذاشت این کار انجام بشود برای همین است که می‌خواهند نفوذ روحانیت را قطع کنند تا به آمال و آرزوی شان برسند! آن قدر مطالب انباشته است، آن قدر مفاسد در این کشور زیاد است که من با این حالم با این سینه‌ام نمی‌توانم مطالب را به این مقدار که می‌دانم به عرض شما برسانم لکن شما موظفید این مطالب را به رفقای خود برسانید علما موظفند که ملت را آگاه کنند ملت موظف است که در این امر صدا بلند کند، به مجلس اعتراض کند، به دولت اعتراض کند که چرا چنین کاری کردی؟ چرا ما را فروختید شما که وکیل ما نیستید اگر وکیل هم بودید چون خیانت کردید خودبخود از وکالت ساقط می‌شوید این خیانت به کشور است خدایا این ها به کشور ما خیانت کردند، خدایا این دولت به کشور ما خیانت کرد، به اسلام خیانت کرد، به قرآن خیانت کرد، وکلای مجلسین آنهایی که با این امر موافقت نمودند خیانت کردند وکلای مجلس سنا این پیرمردها خیانت کردند، وکلای مجلس شورا آنهایی که به این امر رأی دادند به کشور خیانت کردند این ها وکیل نیستند، دنیا بداند این ها وکیل ایران نیستند اگر هم بودند من عزلشان کردم، از وکالت معزولند و تمام تصویب نامه‌هایی که تاکنون گذرانده‌اند بی‌اعتبار است به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسی تا مجتهدین در مجلس نظارت نداشته باشند قانون هیچ اعتباری ندارد، از اول مشروطه تا بحال، کدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در این مجلس بود حتی اگر یک روحانی در این مجلس بود تو دهن اینها می‌زد، نمی‌گذاشت این کار انجام شود مجلس را بهم می‌زد. من به آن وکلایی که به ظاهر مخالفت کردند این اعتراض را دارم که اگر واقعاً مخالف بودید چرا خاک به سرتان نریختید؟ چرا بلند نشدید یقه آن مردک را بگیرید؟ آیا معنای مخالفت این است که بگویید ما مخالفیم و سرجای خود بنشینید؟ و آن همه تملق بگویید؟ باید هیاهو کنید، باید بریزید وسط مجلس، نگذارید چنین مجلسی وجود پیدا کند و این طرح را از مجلس بیرون ببرید به صرف این که من مخالفم کار درست می‌شود؟ دیدید که می‌گذرد. ما این قانون را که باصطلاح خودشان گذرانیده‌اند قانون نمی‌دانیم ما این مجلس را مجلس نمی‌دانیم، ما این دولت را دولت نمی‌دانیم، این ها خائنند، خائن به کشورند.خداوندا امور مسلمین را اصلاح کن(آمین جمعیت) خداوندا دیانت مقدسه‌ی اسلام را عظمت عنایت بفرما (آمین حضار) خداوندا افرادی را که به این آب و خاک خیانت می‌کنند، به اسلام خیانت می‌کنند، به قرآن خیانت می‌کنند نابود کن(آمین) . والسلام علیکم و رحمه الله» پاسخ منصور نخست وزیر شاه: با وجودی که تمام رسانه‌های گروهی ازجمله رادیو و تلویزیون و مطبوعات در اختیار حکومت بودند و سازمان امنیت کنترل همه را در دست داشت مع‌الوصف سخنان امام با سرعت در سراسر ایران دهن به دهن گشت و اعلامیه او هم همه جا با سبک و شیوه خاصی انتشار پیدا کرد، و رسوایی بی سابقه برای شاه و دولت و مجلس ببار آورد. رژیم با تمام قدرت مادی و وسایل تبلیغاتی نتوانست اثر کلمات کوبنده امام را خنثی سازد و منصور نخست وزیر مجبور شد در جلسه مجلس سنا در مقابل توجیه قانون تصویب شده برآید روزنامه اطلاعات روزنامه نیمه رسمی و دولتی که حتی یک کلمه به طور صریح و یا اشاره از نطق طوفان‌زای امام را منعکس نکرد (و نمی‌توانست منعکس کند) در 9 آبان 43 چنین نوشت« آقای نخست وزیر دیروز در مجلس سنا طی سخنانی اظهار داشت که« ... بنده متأسفم که از چند روز گذشته مسایلی به گوش خورده که بسیار تأسف‌انگیز است سناتورهای محترم بخاطر دارند که چندی پیش طی لایحه‌ای مصونیت سیاسی به عده‌ای از مستشاران نظامی امریکا اعطا شد که تنها و خاص این مملکت نیست و در کشورهای همسایه نیز سابقه دارد. در این زمینه تحریکاتی به گوش رسید که دون‌شان این ملت و مملکت است چون این مسایل گفته شد بنده ضروری می‌دانم که به سابقه این امر و تاریخچه آن اشاره بکنم آقای نخست وزیر در این موقع توضیحات مفصلی درباره لایحه مصونیت مستشاران نظامی امریکا که چند روز پیش به تصویب مجلس شورای ملی رسید داد و در پایان اظهار داشت چون ممکن است اعمال نفوذ بعضی از اعضای ستون پنجم که عده‌ای از آنها شناخته شده‌اند تأثیری داشته باشد این بود که بنده لازم دانستم این مسأله را موشکافی کنم اشاعه‌ اکاذی منحصر به عده محدودی است ملت ایران تمام رشته‌های ناامنی را گسیخته است و دولت ایران با دادن مصونیت سیاسی به چند مستشار نظامی کوچکترین زیانی به حقوق ملت ایران نمی‌رساند کشورهای بزرگ و کوچک دیگری هم برای تقویت دفاعی کشور خود چنین اعتباراتی را گرفته‌اند آقای نخست وزیر افزودند نه تنها ارتش ایران بلکه ملت و دولت و مجلسین ایران در مواقع ضروری و لازم جوابگوی دشمنان داخلی و خارجی مملکت خواهند بود(صحیح است) ملت ایران یکدل و یک جهت پشتیبان دولت خدمتگذار است»!؟ تبعید امام به ترکیه: حضور امام خمینی در کشور با ادامه حکومت شاه امکان‌پذیر نبود. کلمات ساده امام هر یک ضربه‌ای بود بر پایه‌های پوسیده رژیم، و برای دولت و شاه قابل تحمل نبود، امام را نمی‌توانستند با هیچ شیوه‌ای ساکت و آرام نگهدارند. طی دو سال امام راه طولانی طی کرده و تجربیات بسیار آموخته بود موقعیتی در اجتماع ایران کسب کرده بود که کمتر نظیر داشت از یک آزمایش بزرگ به سلامت بیرون آمده بود. از این مسأله گذشته بود که امام را در تار و پود پرونده و محاکمه قرار بدهند و یا با طرح مسأله اعدام، او را بترسانند، پراکنده ساختن مردم از اطراف امام مقدور نبود زیرا شوق و علاقه آنها را جمع می‌ساخت و به فداکاری وادار می‌نمود، تعطیل بازار، ابطال پروانه کسب، انفصال از خدمت دولت و نظایر آن دیگر برای پیروان مشتاق امام مسخره می‌نمود بنابراین هر عملی در این جهت توده‌های اطراف امام را فشرده‌تر می‌ساخت. هجوم به مردم و کشتار بی‌رحمانه هم نتایج خوبی برای رژیم ببار نیاورده بود که بار دیگر به آزمایش بگذارد و 15 خرداد دیگری را در آن زمان خلق نماید. با وجود تماسی که امام با روحانیون سراسر کشور داشت و با نفوذ کلامی که عملاً پیدا کرده بود تشکیل یک صف مخالف مقتدر با عنوان روحانیت هم برای دولت امکان‌پذیر نبود با این که در این جهت زیاد کار کردند شاید دیر به این فکر افتادند. نطق امام که خیلی ساده و قاطع همه سران هیأت حاکم را با اسم و رسم خاین به کشور نام برده بود دلیل وجودی برای شاه و دولت و مجلس باقی نمی‌گذاشت و اعلامیه او که در همین مورد بطور وسیع انتشار یافت با بقای دولت تعارض داشت. موج عدم رضایت توده‌ها تخت و تاج شاه را دستخوش تندباد ساخته بود ملتی بیدار شده بود که اگر سخن امام درست است پس این دستگاه عریض و طویل مجری انقلاب سفید چه می‌گوید و چرا باید باشد تا در جهت بیگانه مسایلی چون کاپیتولاسیون پیش آید. فاصله 4 آبان تاد13 آبان زمان تصمیم‌گیری رژیم بود از نحوه تصمیم‌گیری و مشورت‌ها و افراد شرکت کننده بر این تصمیم که به مورد اجرا گذاشته شد تبعید امام به ترکیه بود رژیم با این تبعید اعلام می‌کرد که یارای شنیدن حقیقت را ندارد، از نوکری امریکا نمی‌تواند دست بردارد به تخت و تاج علاقه‌مند است و هر عاملی که به نوعی آن را متزلزل سازد باید از بین برود با این تبعید، رژیم فریاد می‌زد هیچ قانونی او را محدود نمی‌سازد، چون قدرت نظامی دارد، چون حاکم است به هر نحو باید به تسلط خود ادامه دهد و زورگویی لازمه ادامه سلطه اوست رژیم با این تبعید اعلام می‌کرد نظر مردم پشیزی ارزش ندارد، اساساً چرا مردم برای خود حق دخالت قایل هستند، چرا اعتراض می‌کنند، به چه مناسبت روحانیت در سیاست دخالت می‌کند. ترتیب تبیعید را عیناً از کتاب بررسی و تحلیلی بر نهضت امام خمینی می‌آوریم« ... شب 13 آبان ماه 1343 صدها کمتندو و چترباز مسلح، خانه قاید بزرگ را در قم محاصره کرده از بام و دیوار وارد منزل شدند و جهت دستگیری ایشان به جستجو و ضرب و شتم خدام منزل پرداختند.امام خمینی که در آن ساعت در یکی از اتاقهای اندرون به نماز و دعا مشغول بود از سروصداها و جست و خیزها دریافت که چکمه‌پوشان رژیم به منزل یورش آورده‌اند که بی‌درنگ لباس بر تن کرده خواست از در اندرون به بیرون برود لیکن دری که اندرون را به بیرونی متصل می‌ساخت بسته و کلید آن که در محضر خود ایشان بود در آن لحظه گم شده بود. دژخیمان شاه پس از پرس و جو در قسمت بیرونی از آنجا که دریافتند امام خمینی در اندرون به سر می‌برد به درب اندرون یورش برده چون در را بسته یافتند با مشت و لگد به جان آن افتادند! امام خمینی چندین‌بار بانگ زد که وحشیگری در نیاورید الآن در را باز می‌کنم لیکن مزدوران شاه بی‌توجه به تذکر ایشان به مشت کوفتن و لگد زدن خود ادامه می‌دادند تا سرانجام قسمتی از در را شکستند! امام خمینی که از پیدا کردن کلید ناامید شده بود از در دیگر اندرون که به کوچه باز می‌شد خارج شد و در وقت بیرون رفتن مهر امضای خود را به رسم امانت به «بانو خمینی» سپرد و فرمود«شما را به خدا می‌سپارم». کاماندوها و دژخیمان شاه که سراسر کوچه را اشغال کرده بودند به محض خارج شدن قاید بزرگ از منزل ایشان را محاصره کرده به ماشینی که در درب منزل آورده بودند سوار کردند و ماشین با شتاب هرچه بیشتر به حرکت درآمد (1). ماشین حامل قاید بزرگ 140 کیلومتر راه قم تهران را در مدتی کمتر از 90 دقیقه پیمود و به فرودگاه مهرآباد رسید و درآنجا سرهنگ مولوی که پیش از رسیدن ماشین حامل امام خمینی حاضر شده بود بوسیله بی‌سیم با مافوق خود(که از قربان، قربان گفتن‌های او بدست می‌آمد که طرف مخاطب او خود شاه می‌باشد) ارتباط برقرار کرد و اظهار داشت که مأموریت تا اینجا بخوبی صورت گرفته و تتمه آن نیز به زودی انجام می پذیرد. هنوز آفتاب روز 13 آبان ماه سر از افق بیرون نیاورده بود که قاید بزرگ رادمردی که قلب او هماره به یاد توده‌ها و برای توده‌های محروم و ستمدیده ایران می‌طبید و محرومیت‌ها و رنجهای مردم زحمتکش و رنجدیده ایران ایشان را لحظه‌ای راحت و آرام نمی‌گذاشت به جرم دفاع از استقلال وطن و هم وطنان مسلمان خود از وطن بیرون برده شد! آنگاه که هواپیما به قصد پرواز بسوی تبعیدگاه امام خمینی موتورها را روشن کرد یکی از مقامات باصطلاح امنیتی پاسپورت قاید بزرگ را بدست ایشان داد و اظهار داشت که شما اکنون به ترکیه می‌روید و خانواده شما نیز بزودی به شما ملحق خواهند گردید سرهنگ افضلی نیز که ایشان را تا تبعیدگاه همراهی می‌کرد در کنار ایشان قرارگرفت ....»ساواک پس از تبعید امام اطلاعیه‌ای داد که هم روزنامه‌ها بدون تفسیر آن را انتشار دادند و هم از رادیو قرائت شد. اطلاعیه می‌گوید«طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه برعلیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ 13 آبان ماه 1343 از ایران تبعید گردید.سازمان اطلاعات و امنیت کشور». پی نوشت ها: 1. پاسبانی که در آن ساعت در جلو بیمارستان فاطمی پست داشت می‌گفت که امام خمینی را از در منزل تا سر خیابان با ماشین فولکس واگن آوردند و سر خیابان سوار ماشین شولتی که از قبل آماده شده بود کردند و با ماشین شولت به تهران بردند، امام وقتی که از فولکس پیاده می‌شد بیش از چهارصد نفر کماندو و چترباز مسلح در اطراف ایشان و در محوطه گرد آمده بودند و ایشان با لبخند معنی‌داری به مسؤول آن گروه فرمود«این همه قوا نمی‌خواست».(بررسی و تحلیلی بر نهضت امام خمینی صفحه 741). منبع: تاریخ سیاسی معاصر ایران؛ دکتر سید جلال ‌‌الدین‌ مدنی، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، جلد دوم،صص 85 تا 93 منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

درخواست امام خمینی از سربازان برای فرار از پادگان‏ها در یازدهم آذرماه 1357ش

در حالی که با آغاز محرم، مبارزه مردم علیه دستگاه جور پهلوی، به اوج خود نزدیک می‏شد و رژیم در حال فروپاشی طاغوت، برای نگاه داشتن خود، دست به هر کاری می‏زد، حضرت امام خمینی(ره) با صدور پیامی عنوان کردند: "اخبار طاقت‏فرسای ایران عزیز تا این ساعت که یک روز از محرم نگذشته است، روح و جان اینجانب را معذب نموده است. من، آنان را که با سکوت و احیاناً با اعمال خود از شاهِ خیانتکار پشتیبانی می‏کنند نصیحت می‏کنم که به ملت مظلوم که برای اسلام خون می‏دهند و فداکاری می‏کنند، بپیوندند. من از سربازان سراسر کشور خواستارم که از سربازخانه‏ها فرار کنند. این وظیفه‏ای است شرعی که در خدمت ستمکار نباید بود. اعتصاب بزرگ خود را هرچه بیشتر ادامه دهید و دستگاهِ این خائنینِ یاغی را فلج کنید". این پیام امام با استقبال وسیع سربازان و نیروهای مسلح قرار گرفت و نیروهای متدین ارتش و قوای انتظامی که حاضر به رویارویی با مردم نبودند، از پادگان‏ها فرار کردند. این عمل باعث پیوستن نیروهای مذهبی ارتش به مردم شد و حرکت انقلاب را شتاب بیشتری داد. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

جنبش مشروطه از دیدگاه امام خمینی

رسول جعفریان چکایده: به طور قطع یکی از ویژگی‌های امام خمینی‌(ره‌) آگاهی از تاریخ بود، این مسأله با نگاهی اجمالی به سخنان امام که مملو از استشهادات‌ تاریخی است کاملاً روشن است‌. گرچه حضرت امام پیرامون بسیاری از مسائل دوره اخیر اظهار نظر فرموده‌اند اما ما تنها به آنچه که پیرامون مشروطه و احیاناً نهضت‌ تنباکو بیان شده می‌پردازیم. از آنجا که ممکن است عنوان فوق قدری ابهام داشته باشد لازم است مطلبی را مقدمتاً بیان کنیم‌: دانش تاریخ در قرآن در شکل ابزاری جهت آموزش اندیشه و اخلاق و به عنوان یک معلم‌، جایگاه مناسبی را به خود اختصاص داده‌است‌. به همین دلیل در طلیعه تدوین علوم اسلامی‌، مسلمین به تاریخ با احترام زیادی نگاه کرده و به دلایل متعددی و از جمله‌ اهمیت تاریخ در قرآن‌، با شوقی کم‌نظیر به نگارش سیره رسول الله‌(ص‌) و نیز تاریخ دولت‌های اسلامی به صورت یک امر عادی درآمده واکثر آنان واجد آگاهی تاریخی بوده‌اند. اهمیت داشتن آگاهی‌های تاریخی را امیر المؤمنین علیه‌السلام به شکل جالب توجهی‌ و در موارد متعددی گوشزد کرده‌اند. متأسفانه در دوره‌های اخیر، تاریخ اهمیت خود را در حوزه‌های دینی از دست داده و آن مقدار نیز که مورد توجه قرار گرفته منحصراًتاریخ صدر اسلام آن هم به ضرورت بحث در حول و حوش درگیری‌های فرقه‌ای بوده است آن مقدار نیز که در دانشگاه‌های ما دانش‌تاریخ مورد توجه قرار گرفته در مجموع نه تنها فاقد تحقیقات علمی بوده بلکه نگرش حاکم بر آنها نیز همانند سایر رشته‌های علوم‌اجتماعی و انسانی همان نگرش‌های شرک آلود غرب بوده است‌. عدم وجود هشیاری تاریخی که وجودش تأثیر عمیقی در آگاه ساختن فرد به زمان خودش دارد موجب خسارت‌های فراوانی شده که‌مهمترین آنها در میان قشری خاص موجب بی‌تعهدی نسبت به تحولات جاری و ناهشیاری در برخورد با دگرگونی‌های سیاسی‌ گردیده است‌. به یقین یکی از دلایل زودباوری برخی از رهبران مذهبی که بعضاً فریب برخی جناح‌های روشنفکری را خوردند. همین نبودن و نداشتن تجربه‌های تاریخی است که در فهم اوضاع و شرایط حاکم و چگونگی تغییر و تحول جامعه نقش بسیار مهمی‌دارد. این مسأله به خصوص در فهم حوادث تاریخ معاصر، اهمیت ویژه خود را داراست‌. نگرش تاریخی امام‌ به طور قطع یکی از ویژگی‌های امام خمینی‌(ره‌) آگاهی از تاریخ بود، این مسأله با نگاهی اجمالی به سخنان امام که مملو از استشهادات‌ تاریخی است کاملاً روشن است‌. طبعاً چنین آگاهی تاریخی در کنار دهها عامل فکری و تربیتی دیگر، به عنوان یک عامل در تکوین شخصیت عظیم امام به حساب می‌آید. نتیجه این امر پیش‌بینی‌های خاص سیاسی حضرت امام بود که برای بسیاری دیگر حتی قابل تصور نیز نبوده است و درست در همین مورد و نظایر آن است که امام از سایرین ممتاز گردیده است‌. وجود آگاهی تاریخی در درون شخصیت فکری امام باعث شد تا امام از ابتدا نه تنها به صورت یک شخصیت سیاسی خود را واردصحنه کند بلکه به عنوان یک رجل سیاسی موفق‌، دست تمام مخالفین و توطئه‌گران را شناخته و آنان را به موقع در برابر عمل انجام‌ شده قرار دهد. لازمه داشتن موضع تهاجمی‌، آن هم موضعی که همراه با غلبه و پیروزی باشد تنها وقتی میسر است که فرد نسبت به ‌تجارب تاریخی مربوط با تاریخ معاصر جهان و کشور خویش مطلع باشد. امام با دارا بودن هشیاری تاریخی نه چون ساده انگارانی که تنها اطراف خویش را، آن هم ظاهرش را می‌بینند بلکه با تسلط بر زوایای‌ مختلف تاریخی و سیاسی جامعه و توجه به عمق تحولات اجتماعی‌، توانست رشته کار را به دست گرفته و آن را هدایت کند. کتاب کشف الاسرار به خوبی نگرش تاریخی امام را نسبت به مسایل مختلف و از جمله مسایل معاصر در دوره دیکتاتوری نشان‌می‌دهد، داشتن یک نگرش سیاسی و مطرح کردن مسایل مختلف فکری در یک قالب تاریخی‌، نشان دهنده عمق نگرش تاریخی‌ امام است‌. البته امام مورخ نیست اما به عنوان یک متفکر، از تاریخ به شکل مناسب خود بهرگیری می‌کند چنانچه قرآن نیز در حیطۀ ‌وظیفه انسان‌ساز خود کتاب تاریخ نیست اما نگرش تاریخی ـ فرهنگی خود را همراه با آوردن استشهادات تاریخی به شکل دقیق و مؤثر برای آموزش آموزه‌های فرهنگی خود مورد استفاده قرار می‌دهد. نگاه امام به تحولاتی که در زمان حیات ایشان رخ داده یک نگاه سیاسی ـ تاریخی بوده و بدین جهت دقیقاً بعدها از آنها در جریان‌هدایت و رهبری انقلاب عظیم اسلامی ایران به خوبی استفاده شده است‌. آن تجربه های تاریخی، بخشی از شخصیت سیاسی امام را ساخته و در عمل تأثیر قابل ملاحظه ای روی سیاست ایشان در اداره انقلاب و کشور داشته است. امام فرموده‌اند‌: من در بعضی مجالش زمان رضاخان در مجلس رفتم به عنان یک تماشاگر.[1] این مسأله امری است که اساساً با در نظر گرفتن وضع فکری و فرهنگی روحانیت در آن دوره می‌تواند قابل توجه باشد. برای اینکه عمق نگرش تاریخی امام را دریابیم به نصیحتی که امام در جریان نهضت ملی به مرحوم آیه الله کاشانی کرده توجه‌می‌کنیم‌: به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبه دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینکه جنبه مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ‌ سیاسی چیرگی دهد به عکس رفتار کرد به گونه‌ای که رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود.[2] چنین بینشی از امام در آن شرایط نمی‌تواند از کسی باشد که نقش عوامل فرهنگی و سیاسی را در تکوین و ایجاد یک انقلاب در یک‌ مسیر تاریخی نمی‌شناسد. این هشیاری دقیقاً معلول یک نگرش قوی مذهبی همراه با داشتن یک بینش تاریخی از مسأله تحول و دگرگونی در جامعه است‌. تاریخ از نقطه نظر امام که برگرفته از بینش خود قرآن است به عنوان وسیله‌ای برای عبرت بر روی آن تأکید شده است‌. امام فرمودند: تاریخ و آنچه که به ملتها می‌گذرد این باید عبرت باشد.[3] امام و ضرورت نوشتن تاریخ‌ اهمیت تاریخ در نظر حضرت امام باعث شد تا تأکید بیشتری بر نگارش تاریخ از طرف ایشان صورت گیرد. در یک سخنرانی در سال‌57 ایشان با اشاره با حضور بیش از 45 هزار مستشار آمریکایی یا آنچه بعضی می‌گویند شصت هزار کارشناس فرمودند: ... اینها قصه هایی است که تاریخ باید ثبت کند، بعداً بفهمند که وضع ایران چه بوده است‌. [4] و در جای دیگر فرمودند: ما شاهد قتل عام مسجد گوهرشاد جنب حرم مطهر ثامن الائمه علیهم السلام بودیم‌. ما شاهد چیزهایی بودیم که تفصیل آن درتاریخ آتیه ثبت خواهد شد.�[5] همچنین حضرت امام در سال 61 خطاب به دانش‌آموزان فرمودند: امروز دانش‌آموزان باید سعی کنند تاریخ انقلاب اسلامیمان را و نقش وحدت خودشان و دانشگاهیان را با روحانیون بیاموزند.�[6] حضرت امام در یکی از آخرین پیام‌های خود خطاب به مسؤول وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی اهمیت نگارش تاریخ انقلاب اسلامی واصولی که باید در آن رعایت شود تذکر فرمودند.[7] امام و تحلیل واقعه مشروطه‌ گرچه حضرت امام پیرامون بسیاری از مسائل دوره اخیر اظهار نظر فرموده‌اند اما ما تنها به آنچه که پیرامون مشروطه و احیاناً نهضت‌ تنباکو بیان شده می‌پردازیم. از آنجا که ممکن است عنوان فوق قدری ابهام داشته باشد لازم است مطلبی را مقدمتاً بیان کنیم‌: ممکن است اظهار شود که اصولاً بیان تاریخ در گرو نقل اسناد و مدارک تاریخی بوده و بیان نگرش فردی که خود نه به عنوان یک‌مورخ رسمی بلکه تنها به عنوان متفکر و روحانی دین مطرح است نمی‌تواند مشکلی را حل کند پس چه لزومی در بیان این نظرات‌وجود دارد؟ این اشکال در واقع از یک خلط اساسی بین دو گونه کار تاریخی ناشی شده است گرچه حاوی اشکالات جزئی‌تری نیزهست که از جمله آنها بی‌توجهی به آشنایی حضرت امام با حوادث دوره معاصر از نزدیک است‌. چنانچه اشارات خود حضرت امام‌نشان می‌دهد، هم به صورت شفاهی و هم کتبی از مصادر بهره گرفته و در دوره‌های متأخر، خود ناظر حوادث بوده است‌. ما در مورد تاریخ به دو شکل و در واقع در دو مرحله برخورد می‌کنیم یکی بررسی چگونگی وقوع حوادث از لحاظ کمی و کیفی‌است این که چه حادثه‌ای اتفاق افتاده‌، چگونه اتفاق افتاده و اساساً آیا این نقلیات درست است یا خیر، این کار طبعاً یک کار تاریخی‌است که انجام آن بر عهده مورخ است ولو رسماً بدین نام نامیده نشود او باید با مشاهده عینی حوادث و یا شنیدن نقلیات شفاهی‌ دیگران و با استفاده از کتب و اسناد، آنچه که حقیقتاً رخ داده بنویسد.# کار دوم این است که ما بر اساس آنچه که از حوادث تاریخی در مورد مرحله اول شناختیم با توجه به دیدگاه‌های فکری خویش درمسند ارزیابی و ارزشیابی نشسته و می‌خواهیم از آن بهره گیری کنیم‌. حرکتی را که مورد تأیید ماست خصوصیات و تجارب آن را جداکرده و حرکتهایی که در خلاف اصول فکری ما مشی کرده مسخصاً مورد انتقاد قرار دهیم‌. آنچه ما تحت عنوان امام و تحلیل مشروطه می‌خواهیم بشناسیم‌، نگرشی است که حضرت امام در تبیین خطوط فکری موجود درمشروطه ارائه داده است‌. این تبیین از یک سمت طبعاً متکی به نقل‌های تاریخی و از سمت دیگر مربوط به بینش دینی و فکریحضرت امام است که برای ما از این زاویه اهمیت دارد. چنین نگرشی متکی به یک بررسی کلی تاریخی‌، می‌تواند نتیجه مطلوب رابرای ما داشته باشد. زمانی که قرآن به قضاوت در باره حضرت موسی (علیه السلام‌) و فرعون می‌نشیند لازم نمی‌بیند که همه‌اطلاعات ریز تاریخی را ارائه دهد بلکه تنها درسی را که از کلیت این حادثه می‌توان آموخت ارائه می‌دهد. طبعاً قرآن نیز یک کتاب‌ تاریخی نیست‌. دراینجا ما برای تبیین نظرات امام‌، آنها را در چند قسمت بیان می‌داریم‌: امام و تحلیل نقش روحانیت در نهضت‌های سده اخیر در واقع اگر بنا باشد تاریخ معاصر نوشته شود به عنان اولین عامل باید سخن از روحانیت به میان آید روحانیتی که پرچم دار این ‌نهضتها بوده و همیشه در تحریک و بسیج مردم نقش اول را دارا بوده است این تجربه‌ای است که هر کس اندکی در آن تردید کند یقیناًفاقد یک نگرش اصیل تاریخی است‌. البته این به معنای نفی نقش دیگران به صورت مثبت یا منفی نیست‌. با این حال در دوره اخیر یعنی سال‌های پس از مشروطه‌، و به دلیل سلطه سیاسی و فکری مخالفان روحانیت‌، تاریخ معاصر به‌گونه‌ای نوشته شد که نه تنها خواستند سهم روحانیت را در مبارزات استقلال طلبانه از بین ببرند بلکه آنها را به عنوان عوامل ارتجاع ومسببان عقب ماندگی جامعه نشان دادند. ذکر سه نمونه از این منورالفکران کافی است‌، البته این صرفنظر از تلاش‌های استعمار واستبداد در دوره اخیر است که همگی در این جهت می‌کوشیده‌اند. ملک‌زاده ـ فرزند ملک المتکلمین یکی از رهبران مشکوک در جنبش مشروطه ـ که سال‌ها در خدمت استبداد پهلوی بود در این باره‌ می‌نویسد: �به عقیده کلیه محققینی که اوضاع اجتماعی ایران را تحت دقت و مطالعه قرار داده‌اند سرچشمه همه بدبختی‌های این سامان و دورافتادن ایرانیان از کاروان تمدن جهان همانا انحراف آخوندها از جاده حقیقت و اصول مقدسه اسلام و پیروی آنها از هوای نفس‌می‌باشد و به جای آنکه ملت ایران را به طرف حق و عدالت و تمدن که نجات دنیا و آخرت در آن است هدایت کنند آنها را درمنجلاب خرافات و موهومات و فساد غوطه‌ور ساخته‌اند خودشان و عاقبت خودشان هم در همان مغاکی که جامعه را فرو بردند سرنگون شدند.�[8] آشکار است این اظهار نظر با آنچه در واقعیت تاریخ آمده منطبق نیست. شاید تنها نقل سخنی از کسروی در این باره بتواند پاسخگوی این مطالب باشد، آن هم کسروی که موضعش نسبت به روحانیت آشکار است. وی می نویسد: این نکته را نباید فراموش کرد که مشروطه را در ایران علما پدید آوردند. در آن روزها که در ایران غول استبداد درفش افراشته، کسی را یارای دم زدن نبود، تنها علما بودند که دل به حال مردم سوزانیده گاهی سخنانی می گفتند. نمی گویم دیگران چیزی نمی فهمیدند؛ می گویم یارای دم زدن نداشتند. شماره های حبل المتین را بخوانید. در آن زمان که تودۀ انبوه در بستر غفلت خوابیده و هرگز کاری به نیک و بد کشور نداشتند، در اسپهان علما دست به هم داده، به رواج پارچه های وطنی می کوشیدند... در بسیاری از شهرها علما پیشقدم گردیده دبستانها برپا می نمودند... سپس هم دیدیم که بنیاد مشروطه را علما گزاردند. [9]# میرزا ملکم‌خان پدر روشنفکران ایرانی نیز می‌گوید: �دشمن‌ترین اشخاص برای نظم مملکت و تربیت ملت و آزادی آنها طایفه علما و اکابرفناتیک هستند.�[10] این گونه سخن گفتن از منورالفکرانی که نه تنها روحانیت بلکه به تبع تجربه غرب می‌خواستند دین را نیز به کناری بگذارند طبیعی‌است‌، تأسف از این جاست که افرادی چون ملکم که اتفاقاً اهل رشوه هم بود در واگذاری امتیاز لاتاری سهیم است‌، میرزا حسین‌خان کسی بود که به نظر الگار �از نفوذ بیگانگان مخصوصاً انگلیس به عنوان عوامل جلوانداز اصلاح استقبال می‌کردند.�[11] قضاوت سید حسن تقی‌زاده هم که در تاریخ معاصر ایران، نقش های متفاوت و مشکوکی داشته در این باره دوپهلو و البته متأثر از همان نگره ای است که می کوشد در ادبیات رضاخانی، روحانیت را عامل مشکلات بداند. با این حال، قدری انصاف هم در آن البته با بیان موزیانه هست. وی می گوید: �مردم که در ملاها گذشته از فساد و شرارتشان یک تکیه گاهی بر ضد استبداد و ظلم بی‌زمام دولت می‌ دیدند آنها را مظهر افکار عامه ‌ملی و مرکز قوت اجتماعی و ملجأ مظلومین حساب می‌کردند و بدین جهت وقتی که عقائد عامه پر از شکایت بر ضد خرابکاری دولت شد و از عدم رضایت اوضاع اداره مملکتی اشباع گردید برای بلند شدن بر ضد اداره دولت مرکز، مصونی لازم داشتند که ازتجاوز دولت ایمن باشند و برای همین ملاها را علم کرده و پیش انداختند و چون ملاها در اجرای مقاصد خود به عامه و ملت محتاج‌ بودند و مردم هم در اجرای مقاصد خود به ملاها، به همین دلیل ملاها نمی‌توانستند تماماً مقصود خود را اجرا بکنند و ناچار بودندکه یک قسمتی هم از مقاصد مردم را در جزو پروگرام و تقاضای خود داخل کنند.�[12] اعتماد مردم به روحانیت در جریان انقلاب اسلامی نشان داد که نه تنها کارهای سیاسی رضاخان و پسرش‌، بلکه بازی‌های‌روشنفکران نیز بی‌ثمر و بی‌اثر بوده است‌. در عین حال امام پیرامون نقش محوری روحانیت بارها به صراحت و بی‌پرده تأکید کردند. امام ضمن یک سخنرانی در سال 57 فرمودند: �در این جنبشهایی که در این طول زمانی که ما بودیم در آن‌، یا نزدیک به ما بوده‌، در این جنبشها کسی که قیام کرده باز از این طبقه‌(روحانیون‌) بودند طبقات دیگر هم همراهی کردند لیکن اینها ابتدا شروع کردند. در قضیه تنباکو اینها بودند که به هم زدند اوضاع را،در قضیه مشروطه اینها بودند که جلو افتادند و مردم هم همراهی می‌کردند با آنها، در این قضایای دیگر هم روحانیت با شما همه‌ رفیق بوده است‌.�[13] و در جای دیگری در سال 58 فرمودند: �این صد سال اخیر را وقتی ما ملاحظه کنیم هر جنبشی که واقع شده است از طرف روحانیون بوده است بر ضد سلاطین‌، جنبش‌تنباکو بر ضد سلطان وقت آن بوده است‌، جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود البته با قبول داشتن رژیم‌، عدالت می‌خواسته‌اند ایجاد کنند.�[14] و در جای دیگر در سال 50 فرمودند: �باید ملت اسلام بدانند خدمت هایی که علمای دینی به کشورهای اسلامی در طول تاریخ کرده‌اند قابل شمارش نیست در همیناعصار اخیر نجات کشور از سقوط قطعی مرهون مرجع وقت (مرحوم میرزای شیرازی‌) و همت علمای مرکز بود، حوزه‌های علمیه وعلمای اعلام همیشه حافظ استقلال و تمامیت ممالک اسلامی بوده‌اند خدمتهایی را که با الهام از اسلام برای آرامش و حفظ انتظامات کشورها کرده‌اند عشری از اعشار آن را دولت‌ها و قوای انتظامی نکردند با آنکه هیچ تحمیلی بر بودجه مملکت نداشته‌اند.�[15]# امام روی نهضت‌های روحانی که در واقع متکی بر مرجعیت است تکیه خاص داشته و آنچه در حول و حوش‌آنهاست و به شکلی در ادامه اهداف آنها، از نظر ایشان قابل تأیید است مثلاً: برخی از جریانات مشروطه و کلیت جریان تنباکو، نهضت حاج آقا نورالله در اصفهان و قم بر ضد رضاخان و نیز حرکت مرحوم آقا میرزاصادق آقا تبریزی و نیز مرحوم انگجی در آذربایجان مورد تأیید ایشان قرارگرفته است‌.[16] با شناخته شدن قدرت روحانیت در جریان تنباکو و سایر نهضت‌ها، دشمنان خارجی کوشیدند تا این قدرت را از صحنه سیاسی جامعه ایران حذف کنند. امام در این باره می‌فرماید: �قضیه تنباکو در زمان مرحوم میرزا به اینها (غربیها) فهماند که با یک فتوای یک آقایی که در یک ده در عراق سکونت دارد یک‌ امپراطوری را شکست داد و سلطان وقت هم با همه کوششی که کرد برای اینکه حفظ بکند آن قرارداد را نتوانست حفظ بکند ... اینها فهمیدند باید این قدرت را بگیرند، تا این قدرت زنده است نمی‌گذارد که اینها هر کاری دلشان بخواهد بکنند و دولت‌ها عنان‌گسیخته باشند و هر طوری دلشان بخواهد عمل بکنند و لهذا با کمال کوشش تبلیغات کردند بر ضد روحانیت‌.�[17] نقش منورالفکرها در کنار نهادن روحانیت در مشروطه‌ امام با اینکه در جریان این نهضت‌ها بر نقش روحانیت تأکید گسترده دارد، در مواردی به نقاط ضعف آنان و نیز شکستهایی‌که نصیب آنان شده اشاره فرموده است‌: �البته گاهی مثل همان قضیه میرزای شیرازی که همه ایران با هم تبعیت کرده‌اند پیروز بوده‌اند و گاهی هم شکست می‌خوردند.�[18] تکیه بر این موارد برای عبرت آموزی روحانیت مطرح گردیده به طوری که با علت‌یابی این شکستها این بار در جریان انقلاب اسلامی‌بیشتر مراقب رفتار سایر چهره‌های فکری شریک در انقلاب باشند. در جریان مشروطه‌، جدای از نقشی که سیاست خارجی و یا عناصر وابسته به دربار در جریانات داشتند دو قشر روحانی و منورالفکرکار اصلی را بر دوش داشتند. نقش روحانیت در پیدایش جنبش و نیز آرمان دفاع از مردم استوار بود اما منورالفکران در باروری فکری‌مشروطه از زاویه ترویج فکر غرب تلاش می‌کردند و طبعاً در این مسیر نمی‌توانستند هماهنگی با فکر دینی و نماینده آن روحانیت‌داشته باشند. ضعفی که برخی از چهره‌های روحانی از خود بروز دادند این بود که فریب برخی از رفتارهای روشنفکران را خورده و همراه با آنان وبرای پیروزی فکر آنها تا جایی پیش رفتند که عاقبت خود را شکست خورده یافتند. امام در این باره می‌فرماید: �از اول که مشروطه را اینها درست کردند این شیاطین که متوجه مسایل بودند روحانیون و مؤمنینی که تبع آنها بودند بازی دادند اینهارا، خدعه کردند، متمم قانون اساسی را قبول کردند و اینها، لیکن وقت عمل‌، عمل نکردند به متمم قانون اساسی یعنی پنج نفرمجتهد در مجلس نیاوردند.�[19] کار متمم قانون اساسی در باره نظارت مجتهدین از آن شیخ شهید نوری بود که بعد از این‌، از آن سخن خواهیم گفت‌. در واقع آنچه‌مسلم است اینکه شیخ شهید نوری این خدعه را نخورد اما دیگران دیر متوجه قضیه شدند گرچه هم شیخ و هم سید عبدالله به‌دست همان مشروطه خواهان از صحنه خارج شدند. در این باره امام می‌فرماید:# �ببینید چه جمعیت‌هایی هستند که روحانیین را می‌خواهند کنار بگذارند همان طوری که در صدر مشروطه با روحانی این کار راکردند و اینها زدند و کشتند و ترور کردند همان نقشه است‌. آن وقت ترور کردند سید عبدالله بهبهانی را، کشتند مرحوم نوری را ومسیر ملت را از آن راهی که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر و همان نقشه الان هست که مطهری را می‌کشند فردا هم شاید من و پسفردا هم یکی دیگر را.�[20] ما نظیر همین تجربه را در مقطع دیگری از تاریخ خود یعنی نهضت ملی شدن نفت شاهد بودیم‌. تجربه‌ای که نشان داد روحانیتی که‌نقش تعیین کننده‌ای در تعمیق این نهضت داشت چگونه توسط منورالفکران به کناری نهاده شده و حتی متهم به انواع تهمت‌هاگردیدند. گرچه عاقبت خود نیز نتوانستند رشته کار را حفظ کرده و از نظر سیاسی دچار وضع بدتری شدند. این تجربه هم در مشروطه رخ داد و هم در نهضت نفت‌، طبعاً امام با هشیاری تاریخی از این تجربه عبرت کافی گرفته و این بار موضع‌برتری در برابر قسمتی از روشنفکران مذهبی غربگرا اتخاذ کرد، زمانی که این افراد کوشیدند تا در دولت موقت‌، قدرت را از دست‌امام بگیرند یا در زمانی بنی صدر خواستند اثبات کنند مردم چند درصد او را بیش از ا مام دوست دارند، امام با موضع‌گیری‌های‌ معقول و به پشتوانه هشیاری مردم‌، آنان را به کناری نهاد. در غیر این صورت یکبار دیگر نیز روحانیت دچار خدعه و نیرنگ‌منورالفکران شده بود. حضرت امام آنها را پله پله از نردبانی که فکر می‌کردند روحانیت برای ترقی آنان درست کرده‌، پایین کشیدند. حضرت امام در باره شگردی که در مشروطه عمال سیاست خارجی برای جایگزینی غربزده‌ها به جای روحانیت به کار بستند،می‌فرماید: �از آن طرف عمال قدرت‌های خارجی و خصوصاً در آن وقت انگلستان در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور و یا به ‌تبلیغات‌. گویندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایی که‌می‌توانند به قول آنها، یعنی فرنگ رفته‌ها و غربزده‌ها و شرق‌زده‌ها و کردند آنچه را کردند. یعنی اسم مشروطه بود و واقعیت استبداد،آن استبداد تاریک ظلمانی شاید بدتر از زمان‌، و حتماً بدتر از زمان‌های سابق‌.�[21] از مسایلی که زمینه این جایگزینی را فراهم کرد این بود که روحانیت با سرخوردگی از برخی از قضایا خود را کنار کشید، آنها دربحبوحه داغی جریانات حضور داشتند اما متأسفانه بعد از اوج‌گیری انحرافات‌، آن عده که در قید حیات بودند تنها به درس و بحثخاص خود پرداختند گرچه زندگی دینی توده‌های مسلمان و حفظ اسلام در وجود آنها نیز به دست آنان بود، امام در این بارهمی‌فرماید: �ر جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شدو پیش رفت این قدر که آنها می‌خواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسی در کار باشد شد، لیکن بعد از آنکه شد، دنباله‌اش‌گرفته نشد. مردم بی‌طرف بودند روحانیون هم رفتند هر کس سراغ کار خودش‌.�[22] و در جای دیگر نیز حضرت امام فرمودند: �اگر روحانیون‌، ملت‌، خطبا، علما، نویسندگان‌، روشنفکران متعهد سستی بکنند و از قضایای صدر مشروطه عبرت نگیرند به سر این‌انقلاب آن خواهد آمد که به سر انقلاب مشروطه آمد.�[23]# و نیز در جای دیگری می‌فرماید: �.. و مثل زمان مشروطیت نشود که آنها که اهل کار بودند مأیوس بشوند و کنار بروند، که در زمان مشروطیت همین کار را کردند ومستبدین آمدند و مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان را کنار زدند.�[24] جدای از یأسی که بر بعضی از روحانیون عارض شد، مشکل دیگری نیز روحانیت دچار آن بود و آن اینکه صرفنظر از اختلافات‌فکری موجود بین موافقین و مخالفین‌، کسانی نیز عملاً بین روحانیون اختلاف افکنی می‌کردند، و بی‌توجهی روحانیت به این مسأله‌،باعث شد تا آن قدر دو گانگی بوجود آید که کسانی از آنها حتی در برابر به شهادت رساندن شیخ فضل‌الله سکوت کنند امام در این‌باره می‌فرماید: �تاریخ درس عبرت است برای ما، شما وقتی تاریخ مشروطیت را بخوانید می‌بینید که مشروطه بعد از اینکه ابتدا پیش رفت‌،دستهایی آمد و تمام مردم ایران را به دو دسته تقسیم بندی کرد. نه ایران تنها، از روحانیون بزرگ نجف یک دسته مخالف یک دسته ‌طرفدار مشروطیت یک دسته دشمن مشروطه‌، علمای خود ایران یک دسته طرفدار مشروطه یک دسته مخالف مشروطه ... همانمستبدین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم ... در ایران هم بین علما همین جوراختلافات را ایجاد کردند و اینطور نبود که خود به خود ایجاد شد ایجاد کردند در بین آنها. ما باید از این تاریخ درس عبرت بگیریم که‌مبادا یک وقتی در بین شما آقایان روحانیون‌، بیفتند اشخاصی یا در بین مردم وسوسه کنند و خدای نخواسته آن امری که در مشروطه‌اتفاق افتاده در ایران اتفاق بیفتند!�[25] امام و دفاع از موضع شهید شیخ فضل‌الله نوری‌ از نکات مهمی که در بینش تاریخی امام پیرامون مشروطیت‌، حائز اهمیت است دفاع از موضع شهید نوری است‌. منورالفکران مشروطه‌خواه با تمام قوا شیخ را به عنوان دفاع مستبد و حامی استبداد معرفی کرده و او را به عنوان سمبل دفاع از حکومت‌مشروعه‌، مورد حمله قرار دادند. مشروطه خواهان پس از پیروزی مجدد در سال 1327 ق با اینکه افرادی چون عین‌الدوله ـ کسی که استبدادش مشروطه را پدیدآورد و بعداً نیز به عنوان فرمانده نیروهای محمد علی شاه تبریز را در محاصره داشت ـ را بخشیدند و چند بار نیز به وزرات رساندند، و همین طور سپهدار تنکابنی و دیگر مستبدان را، اما شیخ را به اتهام مخالفت با مشروطه شهید کردند. برخورد مورخان روشنفکر نیز با شیخ همین بوده است تنها کسی که در این دوره از شیخ به دفاع برخاست مرحوم جلال آل احمد بود که شهادت شیخ را علامت استیلای غربزگی در این کشور دانست‌.[26] با پیروزی انقلاب اسلامی که در واقع پیروزی تفکر اسلامی بر اندیشه‌های غربی بود، امام به دفاع از شیخ برخاست به خصوص ازاقدامی که شیخ برای تصویب متمم قانون اساسی و اصل مربوط با نظارت پنج تن از مجتهدین بر مصوبات مجلس داشت‌. امام دراین ارتباط فرمودند:# � ... لیکن راجع به همین مشروطه و اینکه مرحوم شیخ فضل‌الله رحمه‌الله ایستاد که‌: مشروطه باید مشروعه باشد قوانین باید قوانین‌اسلام باشد در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از کوشش ایشان بود. مخالفین‌، خارجی‌ها که چنین ‌قدرتی را در روحانیت می‌دیدند کاری کردند در ایران که شیخ فضل‌الله مجاهد مجتهد دارای مقامات عالیه را، دادگاه درست کردند ویک نفر منحرف‌، روحانی‌نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل‌الله را در حضور جمیعت به دار کشیدند.�[27] امام در سال 43 آنجا که از شاه می‌خواست تا به قانون اساسی ـ که ثمره تلاش علما و مجاهدت اقشار مختلف بود ـ عمل کند بر روی‌همان متمم و اصل نظارت مجتهدین تکیه می‌کرد: �با این متمم قانون اساسی عمل کنید که علمای اسلام در صدر مشروطیت برای گرفتن آن و رفع اسارت ملت جان دادند.�[28] آنچه در مورد شیخ اهمیت دارد این است که چگونه او در مقابل علمای بزرگ نجف که پشت سرهم در دفاع از مشروطه فتوا می‌دادند، با آنان مخالفت نمود. در این باره باید گفت گرچه شیخ آنها را درک کرده و مقام علمی و مرجعت آنان را قبول داشت امامتوجه بود که دوری آنها از محیط تهران و نیز وجود واسطه‌ها باعث شده تا به حقیقت قضایا پی‌نبرند. لذاست که حتی شهادت شیخ نیز آنها را متوجه خطر نکرده و واکنشی نشان ندادند، امام در باره شیخ فضل‌الله فرمودند: �حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل‌الله را در نجف هم یک جور بدی منعکس کردند که آنها هم صدایی از آن در نیامد این جوّی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو اسباب این شد که آقا شیخ فصل‌الله را با دست بعضی از روحانیون خود ایران محکوم ‌کردند، و او را آوردند به وسط میدان و به دار کشیدند و پای آن هم ایستادند و کف زدند و شکست دادند اسلام را در آن وقت و مردم‌هم غفلت داشتند از این عمل حتی علما هم غفلت داشتند.�[29] همچنین در مورد قاضی شیخ فرمودند: �شما می‌دانید که مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را کی محاکمه کرد؟ یک معمم زنجانی یک ملای زنجای محاکمه و حکم قتل او راصادر کرد وقتی معمم و ملا مهذب نباشد فسادش از همه بیشتر است‌.�[30] البته حساب مفسدی چون شیخ ابراهیم زنجانی از مقام مرجعیت در نجف جدا بود آنها با تمام خلوص و به خاطر دفاع از مردم دربرابر ظلم ولی بدون توجه به مسایلی که در تهران اتفاق افتاد چنین برخوردی کردند و بعد از آن نیز که مرحوم آخوند متوجه قضیه‌ گردید راهی ایران شد که همان روز به مرگ مشکوکی رحلت کرد. مشروطه محدود و شکست خورده‌ صرفنظر از اینکه جنبش مشروطه از جنبه‌های سیاست خارجی و نیز توسعه فکر غربی مشکلاتی دارد جنبشی برای محدود کردن ‌سلطنت و استبداد و تحقق حکومت قانون به حساب می‌آید، امری که شیخ نیز مدافع آن بود، اما در این جهت نیز مشروطه نتوانست به هدف خودبرسد. امام در این باره فرمودند: �مشروطه را آنها (علما) به پا کردند و دیگران آمدند و مشروطه را همان استبداد غلیظ‌تر با اسم مشروطه‌، یک اسم بی‌مسمایی بود وگفته می‌شد که ما مجلس داریم و مشروطه داریم و مشروطه خواه هستیم لیکن استبداد به تمامی معنای خودش بر ما حکومت‌می‌کرد.�[31] و در جای دیگر فرمودند:# �جنبش مشروطیت هم همین طور بود که از روحانیین نجف و ایران شروع شد مردم تبعیت کردند و کار را تا آنجا که توانستند آن وقت‌انجام دادند و رژیم استبداد را به مشروطه برگرداندند، لیکن خوب نتوانستند مشروطه را آن طور که هست درستش کنند متحققش‌کنند باز همان بساط بود.�[32] نقش سیاست خارجی در مشروطه از دید امام‌ آنچه که در بینش امام در جریان مشروطه قابل توجه است نقش سیاست خارجی در مشروطه است‌. این یکی از مسائل حساس‌ تاریخ مشروطه است که در باره آن اظهار نظرهای متفاوتی ابراز شده است‌. آنچه اهمیت دارد این که حتی کسانی چون شیخ که‌�مشروطه را برخاسته از دیگ پلوی انگلیس می‌دانستند� این گونه نبود که بگویند بهبهانی یا طباطبایی که زحمات فراوانی کشیدند عامل بیگانه بوده‌اند، این مطلب برای شیخ و نیز پیروانش کاملاً مسلم و محرز بود. اما این منافات با آن نداشت که در میان‌منورالفکران و برخی دیگر، باشند کسانی که اعتماد به حمایت انگلیسی‌ها از مردم داشته و بعضاً وابسته مستقیم به آنان بودند. این‌افراد در میان صفوف مردم نفوذ کرده آنها را به داخل سفارت کشاندند و آن گونه ذلیلانه از شارژدافر برای پیروزی استمداد کردند. حضرت امام نیز تحلیل خاص خود را از این زاویه دارند، این تحلیل شامل دو قسمت است که در واقع بیان دو جهت نفوذانگلیسی‌ها در مشروطه است یکی جنبه سیاسی و منافع انگلیسی‌ها در برابر روس و دوم نسبت به نفوذ دادن فکر غربی برای از بین‌بردن دین‌. در این باره امام در کتاب ولایت فقیه چنین مرقوم فرموده‌اند: �گاهی وسوسه می‌کنند که احکام اسلام ناقص است‌. مثلاً آیین دادرسی و قوانین فضایی آنچنان که باید و شاید نیست‌. به دنبال این‌وسوسه و تبلیغ‌، عمال انگلیس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازی می‌گیرند و مردم را نیز طبق اسناد و شواهدی که دردست است فریب می‌دهند و از ماهیت جنایت سیاسی خود غافل می‌سازند. وقتی که می‌خواستند در اوایل مشروطه قانون ‌بنویسند و قانون اساسی را از روی آن تدوین کنند مجموعه حقوقی بلژیکی‌ها را از سفارت بلژیک قرض کردند و چند نفری که من‌ اینجا نمی‌خواهم اسم ببرم قانون اساسی را از روی آن نوشتند و نقایص آن را مجموعه‌های حقوقی فرانسه و انگلیس به اصطلاح‌ترمیم نمودند و برای گول زدن ملت‌، بعضی از احکام اسلام را ضمیمه کردند، اساس قوانین را از آنها اقتباس کردند و به خورد ملت ما دادند. توطئه‌ای که دولت استعماری انگلیس در آغاز مشروطه کرد به دو منظور بود. یکی که در همان موقع فاش شد که این بود که نفوذروسیه تزاری را در ایران از بین ببرد و دیگر همین که با آوردن قوانیین غربی احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کند.�[33] این تحلیل با توجه به شواهد موجود کاملاً قابل اثبات است و طبعاً برخی از روشنفکران ملحد چون آدمیت نباید آن را پذیرفته ودخالت سیاست خارجی را در جریان مشروطه را ناشی از نداشتند بینش تاریخی بدانند[34] چون میراث آنها در تاریخ معاصر جز همان‌ محتوای انحرافی مشروطه که برخاسته از اندیشه فراماسون‌هایی جون پدرش بوده‌، نیست‌. آنچه در قسمت فوق قابل توجه است این که‌: محتوای فکری مشروطه چیزی جز اندیشه‌های سیاسی غرب نبود. این نکته‌ای است‌که در صدر مشروطه تنها شیخ بدان پی‌برد، حضرت امام با اشاره با این مطلب در ادامه سخن فوق می‌فرماید: �حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه بلکه مشروطه است البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانینو آرای اشخاص و اکثریت باشد.�[35]# این مطلب را شیخ مکرر در سخنان خود مطرح کرده بود.[36] البته اگر کسانی چون مرحوم نائینی از آن دفاع می‌کردند طبعاً به معنای نفی نظرات شیخ از لحاظ فکری نبود آنها به دلایل مختلف‌ تنها محدودیت سلطنت را از مشروطه اراده می‌کردند، چیزی که شیخ نیز در ابتدا همان تصور را از مشروطه داشت‌، مرحوم نائینی‌ ظاهراً گمان می‌کرده که اساساً مخالفین مشروطه آن را غصب حکومت امام زمان (علیه السلام‌) می‌دانند لذا در صدد توجیه بر آمده ودر غیبت امام‌(علیه السلام‌)، مشروطه را به عنوان حداقل چیزی که می‌تواند بدان اعتماد داشت مطرح می‌کرد. البته اگر مسأله در همین جهت منحصر بود که مشروطه به معنای تحدید سلطنت است ـ و در واقع این طور نیست ـ سخن کاملاً درستی بود. طبعاً تصور یک حکومت اسلامی در آن زمان به شکلی که بعدها حضرت امام تبیین کردند ناممکن به نظر می‌آمده است‌.این مسأله از طرف آنها به معنای انکار ولایت فقیه نبوده است چه‌، گاه میرزای قمی نیز فتحعلیشاه را در حین جنگ ایران و روس تنهابه صورت وسیله‌ای برای �رفع تسلط اعادی‌� می‌پذیرد نه به عنوان �وجوب اطاعت او�[37] طبعاً او ولایت اصلی را همان ولایت امام ‌معصوم‌ (علیه السلام‌) و بعد از آن مجتهد می‌دانست‌، از این رو آنان که فکر نمی‌کرند در آن شرایط‌، امکان حکومت یک فقیه باشد به ‌نظرشان مشروطه برای جلویری از ظلم سلاطین مناسب می‌آمد. در این باره حضرت امام فرموند: �مرحله پیش از کودتای رضاخان در آن وقت طوری بوده است که ایرانیان و مسلمین نمی‌توانستند طرح حکومت اسلامی را بدهند، از این جهت برای تقلیل ظلم استبدادهای قاجار و پیش از قاجار بر این شدند که قوانین وضع شود و سلطنت به صورت سلطنت‌ مشروطه در آید.�[38] این تحلیل‌، تناقضی با آنچه که شیخ مطرح کرد و حضرت امام نیز در سخنانی که پیش از این آوردیم ندارد اگر قضیه در همین تحدید سلطنت باشد که فقهای حامی مشروطه نیز نظرشان این بود، این اشکالی ندارد، اشکال از آنجا ناشی شد که ابتدا می‌خواستند تحدید سلطنت کنند اما کم‌ کم به جای قوانین دینی شروع به وضع قانون جدید کردند. شیخ می‌گوید: �تمام مفاسد ملکی و مخاطرات دینی از اینجا ظهور کرد که قرار بود مجلس شورا فقط برای کارهای دولتی و دیوانی و درباری که به دلخواه اداره می‌شد، قوانینی قرار بدهد که پادشاه و هیئت سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدی و تطاول را مسدود نماید امروزمی‌بینیم که در مجلس شورا کتب قانون پارلمنت فرنگ را آورده و در دایره احتیاج به قانون قائل به توسعه شده‌اند.�[39] طبعاً زمانی که منورالفکران می‌خواستند با کنار گذاشتن دین‌، امر �قانون‌� را سر و سامان داده و لذا رضایت نمی‌دادند که مشروطه‌،مشروعه شود، برای شیخ آشکار شد که مسأله غیر از تحدید سلطنت بوده و فی الواقع تحدید مذهب در میان است‌. تفاوت بین دونگرش در ارتباط با حکومت که یکی مبتنی بر رأی اکثریت مردم و دیگری بر اساس شرع باشد برای شیخ کاملاً آشکار بوده و اساس‌مخالفتنش نیز با مشروطه همین بود. امام نظیر همین تبیین را در ملاقاتی با الگار برای او بیان داشتند.[40] در جای دیگر نیز حضرت امام با اشاره به اختلاف بین مشروطه‌خواه و غیره فرمودند: �تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضل‌الله نوری را در ایران به خاطر اینکه می‌گفت مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطه‌ای که ازغرب و شرق به ما برسد قبول نداریم‌، در همین تهران به دار زدند.�[41]# و در جای دیگری ضمن تشویق روحانیون به حضور در مجلس فرمودند: �در جایی که اگر در هر شهری و استانی چند نفر مؤثر افکار، مثل مرحوم مدرس شهید را داشتند، مشروطه به طور مشروع و صحیح‌پیش می‌رفت و قانون اساسی با متمم آن که مرحوم حاج شیخ فضل‌الله در راه آن شهید شد دستخوش افکار غربی و دستخوش‌ تصرفاتی که در آن شد نمی‌گردید.�[42] نقش بازار در نهضت تنباکو و مشروطیت‌ ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران در عصر قاجاریه به گونه‌ای بود که بازار از عناصر پایه‌ای به حساب می‌آمد. طبقه تجار در کنارروحانیون از یک طرف و شاهزادگان از طرف دیگر از مهمترین عناصر تشکیل دهنده ساخت اجتماعی‌، اقتصادی و سیاسی بودند.طبعاً موضع آنها در حوادث سده اخیر به همین جهت‌، بسیار با اهمیت بوده است‌. تا آنجا که تاریخ معاصر می‌تواند نشان دهد، بازاربه دلیل وجود انگیزه‌های قوی دینی در درون آن‌، اکثراوقات در کنار نهضت‌های مردمی نقش فعالی را بر عهده داشته گرچه این به‌معنای انکار وجود انگیزه‌های دیگر به صورت جزئی نیست‌. پایه تحلیل نقش آنها از دیدگاه حضرت امام به خصوص بر سلامت موضع آنها از حیث دینی است‌. در دوره ما کم‌کم ساخت بازاردگرگونیهایی یافته و با ورود عناصر جدید به صحنه سیاسی و اجتماعی و هوشیاری عمده‌ای که ایجاد شده‌، تغییراتی را در تحلیل‌نقش بازار سبب شده که با وضع گذشته تفاوت دارد. لذا نباید آن تحلیل بر پایه تصوراتی باشد که گاه در شرایط حاضر، ما از نظام‌اقتصادی و یا سرمایه‌داران مفسد داشته و یا تصور کنیم در آن زمان نیز نیروهای اجتماعی که اکنون وجود دارند بوده‌اند. امام نقش آنها را بارها در نهضت تنباکو، جنبش مشروطیت و انقلاب اسلامی بیان فرموده که صراحت آن جای هیچگونه توجیهی راباقی نمی‌گذارد چنانکه واقعیت تاریخ صد ساله اخیر این مطلب را تأیید می‌کند: امام در سال 59 فرمودند: �شما (بازاریان‌) می‌دانید که در مشکلاتی که در سابق بود، از زمان میرزای شیرازی تا حالا مشکلات در بازارها حاصل می‌شد اگر یک‌وقت یکی از علمای تهران به واسطه بد رفتاری دولت‌های زمان قاجار می‌خواست از تهران برود، بازار می‌بست و همان بود که آنهاتوبه می‌کردند و آن عالم را با التماس نگه می‌داشتند.�[43] حضرت امام در سال 61 نیز ضمن سخنرانی خود فرمودند: �می‌دانید که بازار یکی از قشرهای عظیم متعهد به اسلام و در هر غائله‌ای که برای اسلام پیش آمده است‌، این بازار است که پیش‌قدم است‌. در قضیه تنباکو و حکم مرحوم میرزای شیرازی اعلی الله مقامه این بازار بود که همراهی کرد و متهی به قیام شد ... پس ازاو در طول مشروطیت و استبداد به صورت مشروطیت باز در همه زمینه هم این بازار است که پیش قدم است و همراه باسایرقشرهای ملت از کارگران و کشاورزان و امثال اینها مجاهده کرده است و در پیشبرد مقاصد اسلام آنچه که توان داشته عمل کرده است ‌و در این پنجاه سال سیاه که تاریخ ایران را سیاه کرد سیاه‌تر از رژیم‌های سابق کرد فشار بر بازار بسیار بود و بیشتر بود و از بازار آنهاخیلی وحشت داشتند و به همین دلیل یک وقت هم بنا را بر این گذاشتند که این سقفها را خراب کنند. از زیر سقفها خوف داشتند.لیکن موفق نشدند و در نهضت بازار یک حظ وافر در امور داشت از تعطیلی‌هایی که کرد، از اعتصاباتی که کرد. البته سایر قشرها همسهیم بودند لیکن بازار هم یک قشر عظیم سهیم در این امر بود.�# حضرت امام در ادامه با توجه به نقش بازار در نهضت تنباکو فرمودند: �میرزا یک آقای مرجع بود و در یک دهی از عراق‌. او نمی‌توانست که خودش با طلبه‌هایی که آنجا دارند بسیج کنند برای مقابله با آن‌سلطنت استبدادی‌. او حکمی فرمود علمای بلاد هم نمی‌توانستند خودشان راه بیفتند و این استبداد سیاه را بشکنند. این بازار وملت بود که پشتیبانی از مراجع خودشان می‌کردند و آنهایی را که به راه استبداد می‌رفتند آنها را به زمین می‌زدند و در همیمن نهضت‌و در همین قضایایی که همه شاهد بودیم باز بازار است که تعطیلات طولانی کرد.�[44] و در جای دیگر خطاب به آنها فرمودند: �شما در انقلاب سهم زیادی دارید بازار هم همینطور اگر بازاری‌ها همراهی نمی‌کردند انقلاب پیروز نمی‌شد.�[45] در واقع اهمیت نقش بازار، برای تمام کسانی که آشنایی مختصری با تحولات دوره معاصر داشته و به خصوص حوادث سال 56،57 را به خاطر دارند قابل اثبات است‌. گرچه بعدها مشکلاتی که از ناحیه گرایشات فکری خاص و اغلب با تأثیری که از ناحیه‌معیارهای چپ در بعضی از نگرشها پدید آمد به زبان آوردن این مسأله قدری مشکل می‌نمود و البته امام به صراحت‌، نظر خویش رابیان داشته و صداقت را بر مصلحت نگری‌های بی‌مورد ترجیح دادند. در اینجا لازم است به این نکته نیز اشاره کنیم که در جریان مشروطه در عین حال که بازار سهم عمده‌ای در پیروزی داشته به همان‌صورت در انحراف آن نیز برخی از بازاریان سهیم بودند. حاجی محمدتقی بنکدار، رئیس متحصنین در سفارت بود که می‌توان او رایکی از عوامل اصلی تحصن در سفارت انگلیس دانست گرچه او صاحب علم و دانش نبود که بتواند مسئولیت تمام آنچه را که درسفارت پیش آمد بر عهده او گذاشت و لاجرم این منورالفکران تازه به دوران رسیده بودند که آن مسایل را ایجاد کردند. اما در هر حال ‌سرپرستی ظاهری تحصن به عهده معتمد بازار یعنی حاجی محمدتقی سفارتی بوده است‌. طبعاً مسؤلیت کارش متوجه خود اوست‌نه سایرین‌.# پانوشت ها: [1] . صحیفه نور، ج‌12، ص 115، سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی‌ [2] . در جستجوی راه از کلام امام‌، ج 16، ص 84، در مصاحبه با هیکل‌. کیهان 57.12.2 [3] . همان‌، ج 16، ص 40 [4] . سخنرانی در پاریس‌، 57.8.21، کتاب �ندای حق‌� ص 349 ـ 350، در جستجوی راه‌، ج16، ص 359 [5] . نامه به انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا، مهر 56، در جستجوی راه‌، ج‌16، ص 349 [6] . پیام به مناسبت آغاز سال تحصیلی 61 ـ 62، صحیفه نور، ج‌17، ص 36 [7] . در تشریح این پیام رک‌: مجله حوزه شماره مسلسل 30، ص 149 [8] . تاریخ انقلاب مشروطیت‌، ایران ج‌1، ص 67 [9] . کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان (ضمیمه مجله پیمان 1313ش) ، ص 106 [10] . نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت‌، ص 264 [11] . همان‌، ص 245 [12] . مقالات تقی‌زاده ، ج‌1، ص 327 [13] . سخنرانی در جمع وکلای دادگستری‌، 57.11.17 صحیفه نور، ج‌5، ص 51 [14] . سخنرانی در جمع اعضاء جهاد، 58.4.5، صحیفه نور، ج‌7، ص 204 [15] . پیام به مناسبت تشکیل سپاه دین‌، 50.8.21، صحیفه نور، ج‌1، ص 177 [16] . سخنرانی در جمع دانشجویان دانشکده صمدیه لباف بابل‌، 58.4.30، در جستجوی راه از کلام امام‌، ج‌16، صص 39 ـ 42 [17] . در جستجوی راه از کلام امام‌، ج‌16، صص 59، 60 [18] . همان‌ [19] . سخنرانی در پاریس‌، 57.8.18، صحیفه نور، ج‌2، ص 285 [20] . سخنرانیدر جمع فرهنگیان و دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه اهواز، 58.3.3، صحیفه نور، ج‌6، ص 258 [21] . سخنرانی در جمع روحانیون‌، صحیفه نور، ج‌15، ص 202، کیهان 60.8.4 [22] . همان‌ [23] . همان‌ [24] . صحیفه نور، ج‌18، ص 151 و رک‌: 178 [25] . صحیفه نور، ج‌18، صص 135، 137 [26] . غربزدگی‌، ص 36 [27] . سخنرانی در جمع گروهی از مردم قم‌، صحیفه نور، ج‌13، ص 175 [28] . سخنرانی به مناسبت 15 خرداد، صحیفه نور، ج‌1، ص 69 [29] . صحیفه نور، ج‌18، ص 181 [30] . روزنامه جمهوری اسلامی‌، 59.10.13 [31] . سخنرانی در جمع مجروحین‌، کیهان 60.8.26، صحیفه نور، ج‌15، ص 222 [32] . سخنرانی حضرت امام در تاریخ 58.4.30، صحیفه نور، ج‌8، ص 179 [33] . ولایت فقیه‌، صص 11، 133 و 174 به نقل از کلام امام‌، ج 16، ص 66 [34] . آدمیت‌، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران‌، ص 177 [35] . کلام امام‌، ج‌16، ص 66 [36] . ترکمان‌، رسائل‌، اعلامیه‌ها، مکتوبات ... و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نوری‌، ج‌1، ص 320 [37] . حائری‌، نخستین رویاروئی‌های اندیشه گران ایران‌، ص 328 [38] . مصاحبه با خبرنگاران 57.8.19، صحیفه نور، ج‌3، ص 94 [39] . ترکمان‌، رسائل‌، اعلامیه‌ها، مکتوبات ... و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نوری‌، ج‌1، ص 267 [40] . راه امام از کلام امام‌، ج‌16، ص 42 [41] . صحیفه نور، ج‌18، ص 135 [42] . صحیفه نور، ج‌18، ص 231 [43] . سخنرانی در جمع بازاریان‌، روزنامه جمهوری اسلامی‌، 59.10.27 [44] . سخنرانی در جمع بازاریان 61.11.10 [45] . صحیفه نور، ج‌18، ص منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

تلگراف بی‌پاسخ آیت‌الله خمینی (ره)

محسن کاظمی در میان نخست‌وزیران محمدرضاشاه هیچ‌کدام به اندازه اسدالله علم نسبت به قدرت و جایگاه روحانیت از خود بی‌توجهی نشان نمی‌دادند و شاید اعتماد بیش از حد او به دوستی دیرینه‌اش با شخص شاه در این مساله بی‌تاثیر نبود. شاه، پس از آنکه با سپردن تضمین های لازم نظر مثبت دولت امریکا را به انجام اصلاحات امینی توسط خود جلب کرد، اسدالله علم را به جای امینی به نخست‌وزیری برگزید و علم نیز در اولین‌گام برای انجام اصلاحات مدنظر امریکا، به سراغ لایحه‌ای رفت که از زمان تصویب آن توسط اولین مجلس مشروطه، همچنان بلااجرا و مسکوت مانده بود. این تصمیم علم در شرایطی صورت می‌گرفت که مجلس سنا و ملی تعطیل شده بودند و این خلأ چنان او را به وسوسه انداخت که وی درصدد برآمد علی رغم ممنوعیت قانونی، لایحه مذکور را با انجام چند تغییر اساسی، از جمله اعطای حق رای به زنان و حذف شرط هایی از قبیل مسلمان‌بودن نمایندگان و قسم‌خوردن به کتاب آسمانی اسلام توسط نماینده‌های غیر مسلمان، آن را برای اجرا به تصویب هیات دولت رساند. مسلما علم به این ذهنیت رسیده بود که اگر امریکا از شاه و شاه نیز از او حمایت کند، برای اقدام او به هر کاری کافی است. در واقع هیچ‌گاه حتی در تصور وی نمی‌گنجید که گروهی روحانی بتوانند با به راه‌انداختن تظاهرات و تلگراف و اعتراض‌نامه او را در یک عقب‌نشینی چند مرحله‌ای به سر خانه اول بازگردانند. جالب آنکه، اسدالله علم گرچه در نهایت شکست خود را پذیرفت و الغای قانون مذکور را اعلام کرد، اما سعی داشت با زیرکی، نام کسی را که در ‌واقع عامل اصلی شکست او بود، با ذکر نکردن در جوابیه‌هایش، مخفی بدارد. اما امام با زیرکی خاص خود، علم را از این بابت نیز ناامید کرد و با تحمیل یک شکست دیگر بر این نخست‌وزیر وقت، او را به درج اعلامیه الغای لایحه در جراید آن زمان مجبور ساخت و این‌چنین همه چیز بر همگان آشکار شد. «به زنان حق رای داده شد» این خبر تیتر درشت روزنامه‌های عصر تهران در شانزدهم مهرماه سال1341 بود. اما این همه خبر نبود... امیر اسدالله علم که از آخرین روزهای تیرماه 1341 به جای علی امینی، پست نخست‌وزیری را عهده‌دار شد، در چهاردهم مهرماه، لایحه مشتمل بر 97 ماده و 17 تبصره پیشنهادی از سوی وزارت کشور (به شماره 1254/م به تاریخ 2/5/41) در خصوص انجمن های ایالتی و ولایتی را در هیات دولت مطرح کرده و به تصویب رساند. از آنجا که مجلسین (شورای ملی و سنا) تعطیل بودند، این تصویب‌نامه حکم قانون را پیدا کرد و غیر از اعطای حق رای به زنان، دو نکته مهم دیگر نیز در آن به چشم می‌خورد: اول‌این‌که قید مسلمان بودن از شروط «انتخاب‌شوندگان» برداشته شده بود و دیگر آنکه منتخبان غیر مسلمان می‌توانستند در مراسم تحلیف به کتاب آسمانی آیین خودشان سوگند یاد کنند. البته تشکیل انجمن های ایالات و ولایات پیش از این در متمم قانون اساسی به شرح زیر پیش‌بینی شده بود: «اصل نودم: در تمام ممالک محروسه [حفاظت‌شده] انجمن های ایالتی و ولایتی به موجب نظام‌نامه مخصوص مرتب می‌شود و قوانین اساسیه آن انجمن ها از این قرار است: اصل نود و یکم: اعضای انجمن های ایالتی و ولایتی بلاواسطه از طرف اهالی انتخاب می‌شوند، مطابق نظامنامه انجمن های ایالتی و ولایتی. اصل نود و دوم: انجمن های ایالتی و ولایتی اختیار نظارت‌ تامه در اصلاحات راجع به منافع عامه دارند با رعایت حدود قوانین مقرره. اصل نود و سوم: صورت خرج و دخل ایالات و ولایات از هر قبیل به توسط انجمن های ایالتی و ولایتی طبع و نشر می‌شود.» انجمن های ایالتی و ولایتی انجمن هایی بودند که می‌بایست در هر استان و شهری تشکیل می‌شدند و نظارت بر برنامه‌های اداری، اجتماعی، امور عمومی و بهداشتی مناطق تحت نفوذ خود را بر عهده می‌گرفتند. طبق ماده هفتاد و دوم لایحه، انجمن های ایالتی و ولایتی علاوه بر وظایفی که طبق قوانین بر‌عهده داشتند، هر یک در کارهای عمومی و تامین احتیاجات محلی حوزه خود ــ جز امور نظامی و قضایی ــ حق اظهار نظر و نظارت داشتند. همچنین طبق ماده هفتاد و سوم این لایحه، به هنگام انجام طرح های عمرانی از طرف مقامات مرکز، لازم بود نظر انجمن نیز اخذ شود. ماده هفتاد و چهارم نیز تصریح داشت که انجمن های ایالتی و ولایتی اجازه دارند در خصوص مصرف کلیه اعتبارات مصوب از سوی مقامات مرکزی به منظور اجرای طرح های جدید فرهنگی، بهداشتی، ارتباطی و یا دفع آفات حیوانی و نباتی و توسعه امور کشاورزی هر شهرستان و یا استان، سوال و رسیدگی کنند. سایر مواد و تبصره‌های تصویب‌نامه، شرایط انتخاب‌کنندگان، طرز انتخاب انجمن نظارت و تعیین داوطلبان، طرز تشکیل انجمن های ولایتی، اختیارات و وظایف انجمن، مقررات عمومی و بودجه انجمن های ایالتی و ولایتی را توضیح می‌داد. قانون انجمن های ایالتی و ولایتی از آغاز مشروطه در اولین دوره مجلس شورای ملی در ربیع الثانی 1325.ق در صد و بیست و دو ماده به تصویب رسید. اما این قانون مسکوت ماند تا اینکه در مهرماه سال1341 در قالب لایحه‌ای نود و هفت ماده‌ای سر برآورد ــ منتها این بار به سیاست اسدالله علم تغییراتی در آن داده شده بود تا رضایت و خواسته امریکایی ها نیز تامین شود، تغییراتی که هر مسلمان آزاده ایرانی را به تامل و سپس به اعتراض واداشت. از آنجا که شاه مقهور سیاست های کندی ـ رئیس جمهور ایالات متحده امریکا ـ شده بود، در سال1341 پس از برکناری علی امینی ــ که با او دشمنی دیرینه داشت ــ اسدالله علم را به نخست وزیری منصوب کرد تا خیال خود و سیاستمداران امریکایی را راحت کرده باشد و به این طریق سیاست های مورد نظر آنها اجرا شود و در ‌ضمن ارکان سلطنت و حکومت شاهنشاهی آسیب نبیند. در راستای یکی از این سیاست های تحمیلی امریکا مبنی بر لزوم «مشارکت لایه‌های مختلف جامعه در تصمیم‌گیری ها و اجرای امور حکومت»، اسدالله علم اعلامیه مربوط به برگزاری انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی را به‌عنوان گامی برای شرکت‌دادن مردم و به ویژه زنان در سرنوشت خود از سوی دولت تبلیغ می‌کرد. اما روحانیت آگاه سریعا به نقشه و غرض اصلی شاه و علم پی برد و به مخالفت و اعتراض با آن برخاست. حذف شرط اسلام از شروط نمایندگی انجمن، خلاف نص صریح اصل دوم قانون اساسی بود. در ماده چهل و یکم نیز آمده بود: «... مراسم تحلیف اعضای انجمن به ترتیب ذیل انجام خواهد شد: در حالی که اعضای انجمن و عموم حضار به احترام برپاخاسته‌اند، یک جلد کتاب آسمانی را به جلسه می‌آورند و در مقابل جایگاه رئیس قرار می‌دهند. ابتدا رئیس و سپس یک یک اعضای انجمن در مقابل کتاب آسمانی قرار گرفته و پس از بوسیدن کتاب آسمانی در حالی که دست راست خود را بر روی آن قرارداده، سوگندنامه... را با صوت بلند قرائت و سپس ذیل آن را امضا خواهند نمود... .» این تغییرات در شرایطی صورت می‌گرفت که برابر ماده نهم نظامنامه انجمن ها، شرایط انتخاب‌شوندگان و انتخاب‌کنندگان مشابه شرایط انتخابات مجلس شورای ملی بود و برابر ماده‌ دوازدهم قانون انتخابات مجلس شورای ملی، انتخاب‌شوندگان (به استثنای اقلیت های مذهبی: مسیحی، زرتشتی و کلیمی) می‌بایست متدین به دین مبین اسلام می‌بودند. برابر اصل یازدهم قانون اساسی، نمایندگان مجلس شورای ملی (و به تبع آن نمایندگان انجمن های ایالتی و ولایتی طبق ماده نهم نظامنامه انجمن ها) می‌بایست به «قرآن مجید» سوگند یاد می‌کردند. حذف اسلام از شرایط نمایندگی و نیز قسم به کتب آسمانی غیر از قرآن، در واقع با هدف حذف تدریجی اسلام به‌عنوان دین رسمی کشور مطرح می‌شد و ضمنا قصد داشت زمینه را برای حضور و نفوذ اقلیت ها ــ خصوصا یهودیان و بهائیان ــ در پست های حساس کشور آماده کند. این لایحه،‌ نگرانی خاطر دینداران و احساس خطر آنان را از انجام اقدامات و حرکت های مشابه در آینده برانگیخت. البته این امر از سویی نیز سیاسیتر شدن ذهن دینداران و آغاز چاره‌اندیشی های آنان در دفاع از حریم دین و فرهنگ دینی را در پی داشت. این تغییر و تبدیل در قانون، در شرایط تعطیلی مجلسین به دست دولت علم که حق هیچ‌گونه دخل و تصرفی در قانون اساسی را نداشت، در حقیقت تجاوز به قانون اساسی و اساس مشروطه ــ که به بهای خون صدها مرد آزادیخواهِ وطن به‌دست آمده بود ــ قلمداد می‌شد. این اقدام، تجاوزی علنی به اساس مشروطه بود و از این رو مخالفت هایی که در قبال آن شکل گرفت، تنها به مجامع مذهبی و دینی محدود نشد بلکه طیف وسیعی از روشنفکران، فعالان‌، گروه ها، احزاب و سازمان های سیاسی را بر آن داشت تا علیه این لایحه به اعتراض برخیزند. روحانیون قم و در راس آنها مراجع تقلید در مدتی که لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در هیات دولت مطرح شده‌بود، مراقب نتایج آن بودند و از برخی قرائن احتمال می‌دادند که لایحه مذکور نسبت به پاره‌ای مسائل دینی و شرعی نقاط خلافی داشته‌باشد اما آنها باور نمی‌کردند که لایحه به این صورت از تصویب هیات‌ وزیران بگذرد و تااین‌حد با قانون و نص دین مغایرت داشته باشد! پس از انتشار خبر تصویب لایحه، در همان روز بعد از نماز مغرب و عشا (تقریبا سه ساعت پس از رسیدن جرائد به قم) نشستی با حضور حضرت امام‌خمینی (ره)، آیت الله گلپایگانی، آیت الله شریعتمداری و آیت الله مرتضی حائری (فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری) شکل گرفت و تبادل نظر و ارائه طریق برای برخورد با این معضل تا پاسی از شب طول کشید و سرانجام تصمیمات ذیل اتخاذ شد: 1. طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام را با مفاد تصویب‌نامه مزبور اعلام داشته لغو فوری آن درخواست شود 2. طی‌ نامه و پیغام به علمای مرکز و شهرستان ها، جریان تصویب‌نامه و خطرهای آن برای اسلام و ملت ایران، بازگو شود و برای مقابله و مبارزه با این مساله، از آنان نیز دعوت به عمل آید 3. هفته‌ای یک بار و در صورت‌لزوم بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل نظر میان علمای قم برقرار شود و در کوشش ها و فعالیت هایی که به منظور مبارزه با تصویب‌نامه انجام می‌پذیرد، با وحدت و اتفاق کامل آنان همراه باشد. از روز هفدهم مهرماه، از طرف امام‌خمینی (ره) و علما تلگراف هایی خطاب به شاه مخابره شد که در آن مغایر بودن تصویب‌نامه با قوانین و شرع اسلام گوشزد گردیده و از شاه خواسته شد تا برای الغای آن تصمیم بگیرد. در متن تلگراف امام به شاه آمده بود: «... به طوری که در روزنامه‌ها منتشر است دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای‌دهندگان و منتخبین شرط نکرده و این موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.» وعاظ و مبلغان در آن روزها به مناسبت سوگواری رحلت دخت گرامی حضرت رسول (ص) - فاطمه زهرا (س) - در شهرها و بخش ها به مسجد و منبر رفته و در میان وعظ و خطابه به مردم نسبت به خطرات تصویب‌نامه انجمن های ایالتی و ولایتی هشدار می‌دادند. سرانجام پس از گذشت شش روز، شاه به تلگراف زعمای حوزه علمیه قم چنین پاسخ داد: «جناب مستطاب حجت‌الاسلام [...] دامت افاضاته تلگراف جنابعالی واصل شد. پاره‌ای قوانین که از طرف دولت صادر می‌شود چیز تازه‌ای نیست، و یادآور می‌شویم که ما بیش از هرکس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم. و این تلگراف برای دولت ارسال می‌شود ضمنا توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک اسلامی دنیا جلب می‌نمائیم. توفیقات جناب مستطاب را در ترویج مقررات اسلامی و هدایت افکار عوام [!] خواهانیم.» بدین‌گونه شاه موضوع را به دولت احاله کرد. اما تلگراف او حاوی دو نکته بود: اول این که او علمای بزرگ و مراجع دینی را حجت‌الاسلام خطاب کرده بود؛ یعنی شاه می‌خواست تفهیم کند که وی آنها را به‌عنوان آیت الله به رسمیت نمی‌شناسد و دیگر آن که در پایان به آیات عظام طعنه زده بود که وظیفه شما هدایت عوام است نه دخالت در امور کشور. علمای قم با دریافت این پاسخ پس از مشورت و تبادل نظر با یکدیگر، بر آن شدند تا تلگرافی خطاب به رئیس دولت ــ اسدالله علم ــ مخابره کنند. در این تلگراف ها مسئولیت نخست‌وزیر در قبال این تصویب‌نامه و نیز خطرات احتمالی ناشی از آن برای اسلام و قانون، به وی گوشزد شده و اقدام فوری او برای الغای آن درخواست گردیده بود. در حرکتی که از سوی روحانیون علیه تصویب‌نامه دولت علم آغاز شده بود، حضرات آیات عظام؛ روح الله موسوی خمینی، سیدمحمدرضا گلپایگانی، سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی، سیداحمد زنجانی، سیدمحسن حکیم، محمدعلی اراکی، سیدابوالقاسم خویی، سیدکاظم شریعتمداری، سیداحمد خوانساری، سیدمحمد موسوی (داماد) و شیخ‌هاشم آملی پیام ها و تلگراف هایی به شاه و علم ارسال نمودند. در موازات این حرکت، موجی از خشم و ناراحتی و اعتراض در میان مردم پدیدار شد و آنان به ‌این ‌وسیله حمایتشان را از حرکت روحانیون اعلام کردند. مردم شهرهای مختلف با برپایی راهپیمایی ها و بستن بازار و ایراد سخنرانی در مساجد به مقابله با لایحه برخاستند. عده‌ای از مردم به‌ نشانه اعتراض در منازل علما تحصن کردند و حرکت هایی شروع شد که تا حد زیادی جو رعب و خفقان ایجاد شده توسط دولت را درهم شکست. اعلامیه‌هایی که در آن ایام به حمایت از حرکت روحانیت و علیه تصویب‌نامه منتشر می‌شد از سوی گروه های متعددی انجام می‌گرفت؛ به عنوان مثال می‌توان از جامعه اهل منبر تهران، اصناف تهران و قم، روحانیون شمیران و... نام برد. متن اعلامیه اصناف تهران به این شرح بود: «پیرو تلگراف عدیده حضرات آیات عظام و مراجع بزرگ ایران و نجف دامت برکاتهم درباره تصویب‌نامه اخیر که برخلاف شرع مقدس اسلام و قانون اساسی ایران قسم به قرآن کریم تبدیل به کتاب آسمانی گردیده و قرآن مجید را در ردیف تورات و انجیل و سایر کتب [...] قرار داده و همچنین شرط اسلام و مرد بودن را از انتخاب‌کننده و انتخاب‌شونده حذف کرده‌اند بدین وسیله اصناف تهران اعلام می‌دارند تا حصول نتیجه در هر مرحله پشتیبانی کامل خود را از رهبران دینی و مراجع تقلید ابراز نموده و در دفاع از حریم مقدس اسلام از هیچ‌گونه فداکاری دریغ نخواهند نمود ــ اصناف تهران» پس از اینکه شاه تلگراف های علما را به دولت احاله داد، حضرت امام خمینی (ره) تلگرافی به اسدالله علم مخابره کرد که در بخشی از آن آمده است: «در تعطیل طولانی مجلسین دیده می‌شود که دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است. مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد... انتظار می‌رود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید و مراقبت کنید که نظایر آن تکرار نشود و اگر ابهامی در نظر جنابعالی است مشرف به آستانه قم شوید تا هرگونه ابهامی حضورا رفع شود... .» حضرت آیت‌الله سیدمحسن حکیم نیز طی تلگرافی خطاب به آیت الله بهبهانی نسبت به لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی نظر خود را ابراز داشتند: «قبلا به وسیله نامه به حضرت‌عالی [آیت الله بهبهانی] تذکر دادم. تلگرافات و نامه‌های زیادی از علماءدامت برکاتهم و مسئولین ولایات ایران به این‌جانب رسیده و انزجار مومنین را از آن لایحه می‌رساند. لذا لازم دیدم بدین وسیله مجددا تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغ دهید که از تصویب این‌گونه قوانین کافره که برخلاف قوانین مقدسه اسلام و مذهب حقه جعفری است، جلوگیری نمایند و این مرکز اسلامی که مطمح انظار مومنین جهان است به رایگان از دست نداده و به طوفان بلاهای گوناگون نیندازند و از جریانات اخیره ممالک اسلامی عبرت و پند بگیرند!» آیت الله بهبهانی نیز طی تلگرافی به شاه ــ به پیوست فتاوی علمای اعلام ــ در خصوص احکام کشوری مغایر با احکام اسلام به وی تذکر داد. از جمله فتاوای پیوستی، فتوای حضرت آیت الله العظمی بروجردی بود که در آن زمان بیش از یک و نیم‌سال از فوت ایشان می‌گذشت: «بسم ‌الله ‌الرحمن‌ الرحیم، به عرض‌عالی می‌رساند اگرچه اولیاء امور متوجه به این معنی بوده و هستند لیکن نظر به اینکه همین قٍسم که مرقوم داشته‌اند ممکن است بعدا که بعضی زمزمه‌ها تاثیری داشته باشد مستدعی است تذکر دهید که در کشور اسلامی امری که مخالف احکام ضروریه اسلام است ممکن‌الاجرا نیست. دوام تاییدات جناب مستطاب عالی را از خداوند عزّ شأنه مسئلت می‌نماید.» در این دوره، دولت به شدت مطبوعات را کنترل و سانسور خبری می‌کرد و آنها را از انتشار اخبار مربوط به حرکت مردمی علیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی منع نموده بود تا بدین وسیله از وسعت و دامنه یافتن موضوع بکاهد. اما مجله دینی و علمی «مکتب اسلام» که به وسیله فضلا و نویسندگان حوزه علمیه اداره می‌شد و مخاطبان وسیعی در ایران و خارج از کشور داشت، سرمقاله شماره دهم خود را به ماجرای لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی اختصاص داد و از سوی مردم شدیدا مورد استقبال واقع شد. حضرت امام‌خمینی (ره) علاوه بر ارسال تلگراف به شاه و نخست‌وزیر، پاره‌ای مکاتبات خصوصی با علما و مقامات روحانی در مرکز و شهرستان های دور و نزدیک و نیز علمای خارج از کشور صورت داد و توجه آنها را به خطرات متوجه اسلام و استقلال ایران جلب نمود. همچنین ایشان سخنرانی هایی را در منزل و یا در کلاس درس ایراد فرمودند و مقاصد و اهداف پنهان هیات حاکمه را از تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی آشکار نمودند. سیل تلگراف ها، طومارها و پیام های مردم از اطراف و اکناف ایران در حمایت از روحانیون و به ویژه در حمایت از امام‌خمینی (ره) ادامه داشت. اسدالله علم در قبال این هیجان و شور و احساس اسلامی و ملی مردم، نه تنها سر تسلیم نمی‌آورد بلکه در یک سخنرانی رادیویی تهدید کرد که در طرح خود مصمم است و هرگونه تظاهرات و بلوا را به شدت سرکوب خواهد کرد. او گفت: «چرخ زمان به عقب برنمی‌گردد.» بااین همه، تهدید دولت سودی نبخشید و حتی بر شدت تظاهرات افزوده شد. اما علم بازهم به جای عذرخواهی، به قدرت‌نمایی پرداخت و بر اجرای طرح های خود اصرار می‌ورزید. او رویه‌ای توهین‌آمیز در پیش‌ گرفته بود و همین رفتار او مردم را هر چه بیشتر برمی‌انگیخت و به اعتراض وامی‌داشت. به مناسبت وفات حضرت زهرا (س)، اجتماع عظیمی در مسجد اعظم قم شکل گرفت و آیت الله مکارم شیرازی و آقای انصاری قمی در آن اجتماع در مخالفت با آزادی بی‌قیدوبند زنان و سایر موارد لایحه انجمن های ایالتی و ولایتيِ مغایر با احکام و اصول اسلام سخنرانی کردند. قائل‌شدن حق رای برای زنان، از ظریفترین نکاتی بود که در لایحه گنجانده شده بود. در واقع این مساله در شرایطی مطرح می‌شد که زنان ایرانی نیز همچون مردان این کشور به علت سیاست های استعماری و استبدادی دستگاه حاکمه از ضروریترین و ابتداییترین حقوق خود محروم بودند اما رژیم شاه با سوءاستفاده از این نقطه حساس و با عنوان فریبنده «آزادی زنان» در حقیقت به اساس مشروطه تجاوز می‌کرد تا گناه تیره‌بختی زنان را به گردن اسلام و قانون اساسی ایران بیندازد. ماهیت اعطای حق رای به زنان، به خوبی روشن بود. فضای پر فساد آن زمان و نگاه ابزاری به زن در جامعه، رواج بی‌بندوباری، مدگرایی و مصرف‌زدگی، همگی مبین این بود که رژیم با اعطای این حق درصدد است زمینه را برای نفوذ و سلطه اقتصاد و فرهنگ سرمایه‌داری غرب ــ که پس از جنگ جهانی دوم در کلیه کشورهای اسلامی به اجرا گذاشته شده بود ــ فراهم کند. لذا مخالفت امام و دیگر روحانیون با این بند از لایحه، نه مخالفت با آزادی و حقوق بانوان ایرانی، بلکه مخالفت و مبارزه با دام فسادانگیزی بود که شاه برای زنان ایرانی و به منظور کشانیدن آنان به منجلاب فساد و فحشا و تباهی گسترده بود؛ کمااینکه حضرت امام در سخنرانی‌ تاریخیش در بیست و ششم فروردین 1343.ش در حضور علما، روحانیون، بازاریان، دانشجویان و اقشار مختلف مردم صریحا اعلام کردند: «ما با ترقی زن ها مخالف نیستیم، ما با این فحشا مخالفیم، مگر مردها [در این مملکت] آزادند که زن ها می‌خواهند آزاد باشند؟ مگر آزادی زن و آزادی مرد با لفظ درست می‌شود؟...» علی رغم تمام مخالفت هایی که از سوی روحانیون ابراز شد و خشم و انزجاری که از سوی مردم در جریان بود، دولت همچنان مقاومت نموده و بر موضع خود اصرار می‌ورزید. لذا روحانیون و علما درصدد برآمدند موج جدیدی از تلگراف به شاه و نخست‌وزیر را از سرگیرند. امام‌خمینی (ره) و سایر مراجع هر کدام تلگراف هایی جداگانه خطاب به شاه و علم مخابره نمودند. از آنجا که حرکت روحانیون در مخالفت با لایحه، بنا به ‌دلایل شرعی صورت می‌گرفت و نیز ضعف بینش و آگاهی مردم در آن مقطع مانع از طرح موضوع براندازی حکومت و سقوط سلطنت می‌شد، لذا این مخالفان رژیم نمی‌توانستند نوک پیکان حملات خود را مستقیما به سوی شاه نشانه گیرند. در بخشی از تلگراف دوم امام‌خمینی (ره) به شاه (مورخ پانزدهم آبان 1341) چنین آمده است: «... انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید ایشان از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت قرآن کریم نموده استغفار نماید، والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت می‌نمایم.» با این وجود، حضرت امام در همان تاریخ تلگراف دیگری را خطاب به امیراسدالله علم صادر نموده و با او چنین قهرآمیز سخن ‌گفت: «... اینجانب مجددا به شما نصیحت می‌کنم که به اطاعت خدای متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون‌اساسی بترسید و عمدا و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید والا علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.» آیات عظام میلانی و حاج‌آقا حسن قمی نیز از مشهد تلگراف هایی به نخست‌وزیر ارسال کردند. علمای اعلام حوزه علمیه نجف اشرف با صدور اعلامیه‌ای به مخالفت با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی برخاستند. آیت الله مرعشی‌نجفی نیز علی رغم آنکه در بستر بیماری بودند، در روز پنج‌شنبه هیجدهم آبان عده‌ای از وعاظ و اهل منبر را به حضور طلبیده و به آنان چنین گفتند: «امروز آقای نخست‌وزیر تلفنی با من صحبت کردند و ضمن احوالپرسی گفتند روز شنبه از طرف دولت جوابی برای آقایان می‌رسد. حالا شما آقایان این خبر رئیس دولت را با قید احتیاط تلقی کنید؛ زیرا به صدق و کذب و نفی و اثبات آن نمی‌شود اطمینان کرد.» روز شنبه خبری نشد، اما روز یکشنبه اسدالله علم در مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران خارجی اظهار کرد: انتخابات مجلس شورای ملی در اسفندماه و متعاقب آن انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی شروع خواهد شد. این مصاحبه خشم بیشتر مردم را برانگیخت. نهضت آزادی طی اعلامیه‌ای در آبان 1341 تصویب‌نامه دولت را به استهزاء گرفت: «چندی است هیات حاکمه به‌عنوان یک گام تازه و بلند دیگر در جهت تامین آزادی و تعمیم دموکراسی به منظور تسریع در وظایف اسلامی وسیع خود (!) وعده انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی را داده و سروصدای حق رای خانم ها را به راه انداخته است. دولت با این عمل خود چه خواب تازه‌ای برای مردم دیده و چه قصدی دارد؟ امر مسلم این است که دل آقایان برای آزادی و حق انتخاب‌کردن کسی نسوخته است... خیلی مضحک است که بخواهند به خانم ها حق رای انتخاب نمایندگان انجمن های ایالتی و بعد مجلس شورا بدهند! مگر مردها در این مملکت چه حالا و چه دوره‌های بعد از کودتا [ی 28 مرداد 1332] که با آن رسوایی انتخاباتی به عمل می‌آمد حق رای دارند و داشتند که زن ها از آن محروم باشند؟...» این موضع نهضت آزادی در حالی بود که جبهه ملی دوم که در دوره امینی حیات مجدد گرفته بود خود را برای انتخابات آزاد و تشکیل مجلس شورای ملی و دولت «ملی ــ مصدقی» آماده می‌کرد و شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» را مطرح می‌نمود و به‌عبارتی به‌طور تلویحی با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی مخالفتی نداشت و فقط اصرار می‌کرد که طبق مفاد قانون‌اساسی شاه باید سلطنت کند نه حکومت. امیراسدالله علم که از تهدید و ارعاب و مصاحبه مطبوعاتی خود نتیجه نگرفته بود، در روز دوشنبه بیست و دوم آبان، به یک باره تلگرافی به سه تن از آیات عظام (گلپایگانی، مرعشی‌نجفی و شریعتمداری) مخابره کرده و علما را در القابی بالاتر از تلگراف شاه «آیت‌الله» خطاب نمود و در یک عقب‌نشینی آشکار بر سه مساله تاکید کرد: «1. نظر دولت در مورد شرط اسلامیت انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان همان نظر علمای اعلام است 2. سوگند هم با قرآن مجید است 3. در مورد شرکت بانوان در انتخابات هم دولت نظر آقایان علما را به مجلس می‌دهد و تصمیم مجلس را اجرا می‌نماید.» علم پیرو این تلگراف، در یک مصاحبه مطبوعاتی نیز مواضع جدید را توضیح داد. بی‌پاسخ‌ماندن تلگراف امام‌خمینی (ره) از سوی علم اولین اقدام رسمی رژیم شاه علیه ایشان بود؛ اما در واقع این عمل موجب شد حضرت امام در میان طلاب و مردم وجهه‌ بیشتری کسب کند. با این‌وجود، حضرات آیاتی که مدنظر علم بودند، در پاسخ به تلگراف او، اقدامات و موضع جدید وی را وافی به‌ خواسته‌های شرعی، جدی و عمومی علمای اعلام و قاطبه مسلمین ایران ندانستند. حضرت امام‌خمینی (ره) نیز در پاسخ به سوال برخی بازرگانان و اصناف شهرستان قم درخصوص این موضوع اعلامیه‌ای صادر کردند: «بسم ‌الله الرحمن الرحیم. به نظر اینجانب مصاحبه آقای نخست‌وزیر به هیچ وجه ارزش قانونی نداشت و نظر اینجانب را تامین ننمود، زیرا چیزی‌که در هیات دولت به صورت تصویب‌نامه درآمد، مصاحبه و درج در مطبوعات تاثیری در آن ندارد و آن تصویب‌نامه بر فرض قانونی بودنش به قوت خود باقی است... .» در همین پاسخ امام برای اولین‌بار به خطر صهیونیسم مبنی بر تملک و سیطره آنان بر اقتصاد ممالک اسلامی تذکر می‌دهد و از مسلمانان می‌خواهد تا رفع این خطرها سکوت نکنند. از این تاریخ، خواسته امام از تاکید بر لغو تصویب‌نامه فراتر رفت و ایشان همه اعمال دولت را مورد تعرض و انتقاد قرار ‌داد و خواسته‌ها و انتظاراتی را طرح نمود که دولت عملا از برآوردن آنها عاجز بود. این چنین نخستین حرکت ها در راستای نهضت انقلاب اسلامی شکل گرفت. بخشی از سخنان امام در این اعلامیه چنین است: «اینجانب، حسب وظیفه شرعیه، به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم قرآن‌کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست هاست، که در ایران به [صورت] حزب بهایی ظاهر شد[ه‌ا]ند و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تایید عمال خود قبضه می‌کنند و ملت مسلمان را از هستی در تمام شئون ساقط می‌کنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولت ها ناظر آن هستند و از آن تایید می‌کنند. ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمی‌کند و اگر کسی سکوت کند، در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است... .» یکی از روحانیون قم در قبال عقب‌نشینی تاکتیکی علم، غائله انجمن های ایالتی و ولایتی را پایان یافته اعلام کرد. پس از این اظهارات، مردم شهرستان قم به شعف و وجد آمده، پس از چراغانی کردن کوچه‌ها و خیابان ها، به سوی منزل آن روحانی حرکت کردند. حضرت امام با شنیدن این خبر سخت برآشفت و خود را به آن اجتماع رسانید. ایشان با ایراد سخنانی نقشه‌ها و توطئه‌های دولت و رژیم را در جهت اغفال مجامع مذهبی و عموم ملت ایران تبیین نمود و به مردم درخصوص این نیرنگ ها هشدار داد. دوباره چراغ ها خاموش شد و مردم پرچم های شادی را پایین آورده، در منازل علمای اعلام اجتماع کردند. امام‌خمینی (ره) در منزل خودشان پس از دعا و اظهار قدردانی از احساسات دینی جمعیت فرمودند: «شما بیش از پیش در کار خودتان مستقیم باشید و پایداری نمایید. ما هم ثابت هستیم. خطری که متوجه دین شده است قابل اغماض نیست... .» هیات ها و دستجات مختلف مردم از اطراف و اکناف ایران به قم آمده و به منزل علما می‌رفتند و بر مجاهدت علیه احکام ضد اسلام پیمان می‌بستند. یکی از شاهدان در خاطرات خود می‌گوید: «... وقتی پیام علم مبنی بر مسکوت‌گذاشتن تصویب‌نامه پخش شد، عده‌ای از علما دستور دادند تا بازار را چراغانی کنند. آنها سعی داشتند با اجرای چنین برنامه‌هایی این‌طور جلوه‌ دهند که روحانیت پیروز شده است. درست به خاطر دارم که در همان زمان من و عده‌ای دیگر از دوستان به بازار رفتیم و به نقل از امام گفتیم هنوز کاری انجام نشده؛ صرف این‌که علم پیامی داده یا چیزی گفته دلیل بر پیروزی نیست، علم باید صراحتا از روحانیون عذرخواهی کند و رسما تصویب‌نامه را لغو نماید. به آنهایی که جشن پیروزی گرفته بودند می‌گفتیم که دست نگهدارند و عجله نکنند. همان زمان یکی از مراجع اعلامیه‌ای صادر کرده بود و در آن اعلامیه از دولت تشکر کرده بود؛ به این‌معنی‌که نشان می‌داد به همین مقدار قانع شده و این را نوعی پیروزی فرض کرده است. ما نزد ایشان رفتیم و اعتراض کردیم. البته ایشان خیلی ناراحت شدند ولی به هر ترتیب ما هم نظرمان را اعلام کردیم. در هر حال با برخوردی که امام‌خمینی (ره) کردند اوضاع روبراه شد...» دانشجویان دانشگاه تهران با تشکیل میتینگ بزرگی به قم شتافته، در صحن مطهر، مسجد اعظم و منازل علمای قم به تظاهرات دست زدند و پشتیبانی خود را از خواسته‌های علمای اسلام اعلام داشتند. رهبران ایلات و عشایر جنوب ایران نیز با ارسال طوماری آمادگیشان را برای فداکاری اعلام کردند. اسدالله علم در مرحله‌ای دیگر از تاکتیک خود در پنجم آذرماه، تلگراف جدیدی به مراجع مخابره کرد، مبنی بر اینکه «بدون تجدیدنظر تصویب‌نامه مورخ 14/7/41 [13] موضوع انجمن های ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود.» آیات عظام و علمای اعلام وقعی به این تلگراف نگذاشته و آن را نشانه طفره رفتن دولت تاویل ‌کردند و لذا مبارزه و اعتراض همچنان ادامه یافت. نخست‌وزیر بر اثر فشارهای وارده به ناچار برای بار سوم عقب‌نشینی کرد. در تاریخ هفتم آذرماه، یعنی روزی که فردای آن قرار بود اجتماع عظیمی علیه اقدامات دولت و لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در مسجد سیدعزیزالله تهران صورت گیرد، هیات دولت طی جلسه‌ای تصویب کرد که «تصویب‌نامه مورخه 14/7/41 [13] قابل اجرا نخواهد بود.» نخست‌وزیر بی‌درنگ خبر الغای مصوبه را به آیات عظام گلپایگانی، مرعشی‌نجفی و شریعتمداری تلگراف کرد. به تبع آن، بیشتر علما در جلسه‌ای که در قم تشکیل شد، بر این نظر قرار گرفتند که غائله باید پایان یابد. اما حضرت امام این اقدام را کافی ندانسته و خواستار انعکاس خبر لغو تصویب‌نامه از طرف دولت در جراید و انتشار مضمون تلگراف دولت به علمای قم شدند. سرانجام علم در روز شنبه دهم آذرماه طی مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران به این خواسته امام گردن گذاشت. متعاقب اعلام خبر الغای «تصویب‌نامه» از طرف دولت، در جراید، امام‌خمینی (ره) اعلامیه‌ای خطاب به مردم مسلمان صادر نمودند که در آن ضمن تشکر از احساسات و عواطف پاک مردم مسلمان چنین تذکر دادند: «... لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش‌از پیش بیدار و هوشیار بوده مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند که اگر خدای نخواسته دست های ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود قطع کنند... .» منابع و مآخذ 1. صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی (ره)، ج1،1378 2. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج3 3. خاطرات 15 خرداد، دفتر ششم، به کوشش علی‌ باقری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،1376 4. جواد منصوری، قیام 15 خرداد، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی،1376 5. سیدحمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام‌خمینی (ره)، دارالفکر،1358 6. قیام 15 خرداد به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات،1378 7. سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، ج1،1361 8. آرشیو دفتر ادبیات انقلاب اسلامی منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

پرسشی درباره مخالفت امام با لایحه ی انجمن‏های ایالتی و ولایتی

متن تلگراف امام خمینی علیه الرحمه در محکومیت لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چنین است: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم. حضور مبارک اعلیحضرت همایونى. پس از اهداى تحیت و دعا، به طورى که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمنهاى ایالتى و ولایتى، «اسلام» را در رأى دهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رأى داده است. و این امر موجب نگرانى علماى اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونى مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرمایید مطالبى را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمى مملکت است از برنامه هاى دولتى و حزبى حذف نمایند تا موجب دعاگویى ملت مسلمان شود. - الداعى: روح اللَّه الموسوى.» . 1. چرا امام (ره) معتقد است منتخبین و حتی رأی دهندگان همگی باید مسلمان و ملتزم به اسلام باشند (در صورتی که الان چنین نیست)؟ 2. و چرا امام (ره) با «حق رأی» زنان مخالفت میکند و آن را خلاف اسلام میداند؟ 3. آیا این موارد واقعا جزو ایرادات لایحه ی مذکور است یا امام علیه الرحمه آنها را صرفا بهانه و دستاویزی برای شروع قیام و نهضت قرار داده است؟ 4. چرا امام خود را دعاگوی شاه خوانده است و از عنوان «الداعی» در انتهای تلگراف استفاده نموده است؟ آیا دعا کردن امام برای شاه همانند آن عالم است که فرمود «الهی جانش بستان» و منظور از الداعی «داعیا إلی الله بإذنه...» می باشد؟ 5. آیا امام علیه الرحمه در ابتدا مخالف شاه نبود؟ و از ابتدا قصد تغییر ساختار حکومتی را نداشت؟ 6. امام علیه الرحمه در چه سالی نظریه ولایت فقیه را منتشر کرد و تبیین کرد؟ با سلام به شما دانشجوی گرامی از این‌که این مرکز را برای بیان دغدغه‌های فکری خود انتخاب نموده‌اید قدردانیم. مطلب مورد اشاره شما ، بخشی از اندرزهایی است که امام خمینی در هنگام تدوین و تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به عنوان یک مرجع دینی و سیاسی نسبت به حکومت داشتند. لذا برای تبیین مناسب‌تر بحث لازم است توضیحاتی کوتاه نسبت به طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح کرده و پس از آن به مواضع حضرت امام (ره) در قبال آن بپردازیم. محمدرضا شاه پهلوی طی سفری به ایالات متحده، سردمداران این کشور را از اجرای برنامه‌های اصلاحی مورد نظرشان مطمئن ساخت و انجام آنها را خود بر عهده گرفت. بنابراین نظر موافق آنان را برای این کار جلب کرده و پس از بازگشت به کشور، اسدالله عَلَم را که پس از کودتای 28 مرداد رابط شاه و مقامات انگلیس و آمریکا بود، به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد. مهم­ترین اقدام عَلَم نیز پس از این منصب، تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که هنگام تعطیلی مجلس به طور غیرقانونی در هیئت دولت به تصویب رسید. این لایحه در واقع می‌خواست مقدمات و تمهیداتِ قانونی برای تغییرات آمریکایی را فراهم کند. این لایحه، مسائل مختلفی را در برداشت که مهم­ترین­ آنها حذف شرط مسلمانی برای تصدی بسیاری از پست‌های مهم مملکتی مثل: قضاوت و ... بود. همچنین در یکی از بندهای این لایحه به تساوی کامل حقوق زنان و مردان از جمله شرکت در انتخابات تأکید شده بود. دولت طبق معمول، درصدد بود با این طرح، برای مدتی، مردم را سرگرم کند تا بهتر بتواند به مقاصد خود دست یابد. غیر از این‌که با این کار ضمن تخریب فرهنگ و هویت دینی و ملی مردم ایران، بخشی از خواسته‌های قدرت‌های استعماری را نیز جامه عمل بپوشاند. این لایحه از نظر جریان‌های مذهبی، نقطه آغاز هجوم شاه به ارزش‌های مذهبی محسوب می‌شد و به فرموده امام خمینی(ره) مقدمه از رسمیت انداختن اسلام بود؛ زیرا اگر در کشوری به جای یک مذهب رسمی، مذاهب دیگر نیز رسمیت یابند، کشور به تدریج، به سوی غیرمذهبی شدن می‌رود. بنابراین آمریکایی‌ها و دولت‌مردان داخلی قصد داشتند از لایحه یاد شده و زمینه‌های به ظاهر مترقّی آن برای تحکیم حاکمیت خود سوءاستفاده کنند. اصلاحات و شعارهای مترقّی، بهانه‌ای برای تحکیم حاکمیت تلقی می‌شد. قیدهای این لایحه، گامی در راه تأمین منافع غرب به­ویژه آمریکا از یک سو و گامی دیگر برای تضعیف مبانی مذهب و روحانیت از سوی دیگر ارزیابی می‌شد. از این رو اعلام تصویب این لایحه به مثابه جرقه‌ای برای مشتعل کردن حرکت انقلابی مردم ایران بود؛ زیرا طی سال­های بعد از کودتای 28 مرداد، مقدمات این قیام به­تدریج شکل گرفته بود و تصویب این لایحه، کلید آغاز این حرکت را به گردش درآورد. مبارزه عملی آیت­الله خمینی(ره) با شاه از همین نقطه آغاز شد. اگرچه مبارزات فرهنگی و علمی ایشان از سال‌ها قبل آغاز شده بود. اما پس از این تبیین کلی، که شاید بخشی از پاسخ مدنظر ما نیز بوده باشد، به ارزیابی مسائل مورد اشاره شما می‌پردازیم : 1.چرا امام معتقدند منتخبین و رأی دهندگان باید مسلمان باشند در حالی‌که امروزه این‌گونه نیست؟ همان‌گونه که در گزارش روند تصویب این لایحه مطرح شد، ایرادی که حضرت امام (ره) و جامعه دینی به لایحه مذکور دارند دارند این است ‌که قرار بود تحت این عنوان، مذهب رسمی کشور را با چالش مواجه کنند، در حالی‌که امروزه حضور نمایندگان اقلیت‌هایی که قوانین جمهوری اسلامی ایران را رعایت می‌کنند، در مجامعه قانون‌گذاری، تعارضی با مذهب رسمی پیدا نمی‌کند. 2.چرا امام با حق رأی زنان مخالفت می‌کنند؟ در اندیشه امام عناصر پشت پرده لایحه مذکور نه به دنبال احقاق حقوق زنان ایرانی که به دنبال از بین بردن هویت ایشان در قالب طراحی مدل‌هایی غربی از زن ایرانی بودند. از نظر امام، در آن دوران مردان نیز حق رأی نداشتند ، چه رسد به این‌که حکومت بخواهد به زنان حق رأی دهد. حضرت امام (ره) به خوبی فهمیده بودند که این شعارها بهانه‌هایی برای توجیه اقدامات ضدملی و دینی رژیم پهلوی است. 3.ایرادات امام به لایحه مذکور واقعی است یا تنها وسیله‌ای است برای شروع مبارزه؟ شروع مبارزه امام، بر اساس یک‌سری مسائل واقعی و ایرادات و اشکالاتی بود که حکومت پهلوی داشت. امام علیه‌الرحمه، انسانی نبودند که به هوای کسب قدرت یا مسائلی از این دست، انقلاب کنند، بلکه ایشان بر اساس احساس تکلیفی که نسبت به هویت و دیانت جامعه ایران داشتند به مقابله با اقدامات ضددینی و ضدفرهنگی پهلوی پرداختند. بنابراین نمی‌توان گفت امام یک‌سری مطالب غیرواقعی را بهانه و دست‌آویز مبارزات خود قراردادند. این امر زمانی بیشتر خود را نشان می‌دهد که ما می‌بینیم، امام در ابتدای مبارزات ضداستعماری و ضداستبدادی خود، به عنوان مرجعی دینی، از در نصیحت و اندرز وارد شده، خواستار اصلاح امور هستند. اما زمانی که می‌بینند تمام مجاری اصلاح جامعه بسته شده، رویکرد تغییر و تحول نظام سیاسی را در پیش می‌گیرند. اگرچه در همان زمان اصلاح نیز غیر مشروع بودن حکومت پهلوی را امری مسلم می‌دانستند. در کنار این مطلب باید متذکر شد که مخالفت با لایحه مذکور منحصر به حضرت امام (ره) نبوده است. بسیاری از علمای برجسته کشور و نیز نیروهای مذهبی نسبت به تصویب این لایحه مخالفت و اعتراض داشتند و این نشان از واقعی بودن دلائل مخالفت‌ها با این امر است. 4.چرا امام خود را دعاگوی شاه می‌دانند، و اصولاً معنای «داعی» چیست؟ اگرچه کلمه داعی، معنای دعاگو نیز دارد، اما در اصطلاح حوزه‌های علمیه به خصوص در دوران گذشته زمانی که یک عالم دینی نامه یا بیانیه‌ای را امضاء می‌کردند از عناوینی مانند داعی، راجی، احقر، خادم مذهب جعفری و ... استفاده می‌کردند. اگر نیم‌نگاهی به برخی اسناد علمای برجسته در این دوران بیندازید، عناوین مطرح شده به خوبی نمایان است. در این اصطلاح داعی به معنی دعوت کننده به دین خداوند و راه صحیح است. 5.آیا امام علیه‌الرحمه در ابتدا مخالف شاه نبود؟ و از ابتدا قصد تغییر ساختار حکومتی را نداشت؟ اگرچه راجع به این موضوع مطالب پراکنده‌ای مطرح شد، اما به طور کلی می‌توان گفت، حضرت امام خمینی (ره) از همان ابتدای شروع مبارزات خود مشروعیتی برای نظام سلطنتی قائل نبودند. اما مبارزات عملی ایشان، بعد از یکسری پند و اندرزها، شروع شد، امام در ابتدا، از در خیرخواهی برای مملکت برخی مسائل را مطرح می‌کردند، اما بی‌توجهی به این نصایح باعث شد، جامعه برای انجام تحولی عمیق و همه‌جانبه آماده شده، امام نیز با درایت و اعتقاد الهی خود این تحول مهم را در استراتژیک‌ترین نقاط جهان رهبری کردند. 6. امام در چه سالی نظریه ولایت‌فقیه را مطرح کردند؟ نظریه ولایت‌فقیه اصلی نیست که توسط حضرت امام (ره) پایه‌گذاری شده باشد. بلکه ایشان از این اصل موجود در منابع فقهی شیعه، به عنوان زیربنای فعالیت‌های خود بهره بردند. به تعبیری حضرت امام (ره) از اصل فقهی را احیا کردند. رجوع به منابع اصیل فقه شیعه نشان‌دهنده سابقه تاریخی عظیم این بحث است. بحث ولایت‌فقیه را شاید بتوان از همان دوران ائمه معصومین (علیهم‌السلام) ردیابی نمود. بنابراین امام به عنوان یک مجتهد آگاه به دین و زمان، تبیین این اصل مسلم فقه شیعه را مورد توجه قراردادند و از همان ابتدا به دنبال تبیین این مسئله بودند. اما به صورت رسمی این بحث در دروان تبعید ایشان در نجف اشرف، زمینه بروز و تحقق پیدا کرد و اصل ولایت‌فقیه به عنوان موضوع تدریس ایشان در سطوح عالیه دروس حوزه مدنظر قرار گرفت. در پایان امیدواریم مطالب مطرح شده پاسخ‌گوی مسائل فکری شما دوست گرامی بوده باشد. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

پاسخ حضرت امام خمینی به تلگراف آیت‏اللَّه حکیم برای هجرت به نجف در 23 فروردین 1342 ش

مدت کوتاهی پس از تهاجم وحشیانه مزدوران رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه، موج خشم و نفرت ناشی از این فاجعه، از مرزهای کشور فراتر رفت و حوزه‏های علمیه نجف و کربلا را نیز فرا گرفت. در این میان علاوه بر اعتراض مراجع، علما و طلاب عراق، علمای کربلا طی تلگراف و طومارهایی که برای رؤسای کشورهای عربی و اسلامی فرستادند، پرده از جنایات رژیم شاه برداشته و اهداف نهضت امام خمینی و مظلومیت روحانیت شیعه را به علما و مسلمانان کشورهای دیگر رساندند. آیت‏اللَّه سید محسن حکیم طی تلگرافی، علمای ایران را به صورت دسته جمعی به مهاجرت از ایران به نجف اشرف دعوت نمود. این دعوت گرچه عملی نبود ولی در ایجاد نفرت نسبت به شاه و افشای ماهیت ضداسلامی آن تاثیر بسزایی داشت. رهبر نهضت اسلامی ایران طی تلگرافی در پاسخ آیت‏اللَّه حکیم در تاریخ 23 فروردین 1342، خاطر نشان ساختند که وحدت کلمه علمای اسلام و مراجع وقت می‏تواند حافظ استقلال کشور و موجب قطع دست اجانب و دفاع از حریم اسلام و قرآن گردد. ایشان همچنین هجرت مراجع و علمای اعلام را موجب در معرض سقوط قرار گرفتن مرکز بزرگ جهان تشیع دانسته، این عمل را صلاح ندیدند. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

اعلام لغو مصوبه انجمن‏های ایالتی و ولایتی در روزنامه‏ها به درخواست امام خمینی در دهم آذرماه 1341ش

با اعلام تصویب لایحه انجمن ایالتی و ولایتی، علما و مراجع که پی به ماهیت اصلی این طرح برده بودند، دست به افشای آن زدند. حضرت امام خمینی(ره) نیز با تعطیل درس‏های خود، خواستار لغو این مصوبه شدند. سرانجام علما تهدید کردند که اگر دولت، تصویب نامه جدید را لغو نکند، مردم اقدامات شدیدتری خواهند کرد. به دنبال این تهدید، هیئت دولت در یک نشست طولانی، تصویب نامه مورخ 16 مهرماه 1341، مبنی بر حذف قسم به قرآن برای نمایندگان، حذف قید اسلام برای انتخاب شوندگان و حق رای برای بانوان در انجمن‏های ایالتی و ولایتی را لغو کرد. پس از جلسه دولت، نتیجه آن در هشتم آذرماه به اطلاع علما رسید. این اقدام که در اثر فشار علما به دولت بود، موجی از خوشحالی را در میان مردم به وجود آورد، اما حضرت امام، اطلاع رسانی خصوصی را کافی ندانسته، خواستار اعلام همگانی آن توسط رسانه‏های گروهی شدند. سرانجام با فشار پی‏گیر روحانیت، دولت، تسلیم شد و لغو این مصوبه را در 10 آذرماه 1341ش در روزنامه‏ها اعلام کرد. این حرکت توانست اولین پیروزی نهضت نوپای اسلامی را به دنبال آوَرَد و جامعه را به سمت طاغوت‏ستیزی سوق دهد. دستاورد نخستین گام قیام و مبارزه امام با رژیم شاه را می‏توان در چند مورد مطرح کرد. گسترش بیداری و آگاهی در میان قشرهای وسیعی از مردم مسلمان در زمینه مسائل سیاسی کشور؛ افشاگری و نمایاندن ماهیت رژیم ضداسلامی شاه؛ توجه دادن مردم به خطرهای ناشی از وابستگی رژیم به قدرت‏های جهانخوار؛ هشدار در زمینه خطر پنهانی صهیونیسم؛ ایجاد امید به پیروزی و شکستن افسانه قدرت شاه و ساواک؛ کشانیدن مردم به صحنه سیاسی کشور و حضور توأم با هشیاری مردم در مسائل جاری و از بین بردن حالت بی‏تفاوتی نسبت به مسائل سرنوشت ساز؛ و ایجاد وحدت کلمه در بین مردم. منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

احیاء کاپیتولاسیون در سال 1343 و موضع‌گیری امام خمینی

اعظم مراد حاصلی خامنه مقدمه: کشور ما ایران، با توجه به دارا بودن ذخایر عظیم اقتصادی، موقعیت استراتژیک سوابق تاریخی، وضعیت فرهنگی و سیاسی از جمله نقاط مهمّ جهان و بویژه منطقه خاورمیانه به حساب می‌اید و برای همین از دیرباز مورد توجه و شناخت قطبهای قدرت در ادوار گوناگون تاریخی بوده و هست و بی‌تردید این رویکرد قدرتها به صور مختلف جلوه‌گر شده، زمانی با ایجاد رابطه دوستی و تفاهم و زمانی دیگر با برخوردهای تنش‌زا و درگیریهای نظامی. اما در این میان، آنچه که این روابط دوستی را تحکیم بخشیده، یا باعث تنش‌زدایی شده، عهدنامه‌ها و قراردادهایی است که مابین طرفین به امضاء رسیده و در واقع به روابط صورت رسمیت بخشیده. و از آنجائیکه هر کدام از این قرادادها حاوی موادی است، که با بررسی موشکافانه هر کدام از آنها به اهداف و خواستهای دولتمردان واقف می‌شویم. مقاله حاضر تلاشی است جهت بررسی و شناخت قسمتی از قراردادهای میان ایران و دول دیگر تحت عنوان قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون که در طی فاصله نسبتاً طولانی استقلال قضائی کشورمان را تحت‌الشعاع قرار داده که خود این امر تبعات سوء دیگری را در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و... بدنبال داشته است. عنوان اصلی مقاله «احیاء کاپیتولاسیون در سال 1343 و موضع‌گیری امام خمینی(ره) می‌باشد. اما برای اینکه قبلاً یک شناخت نسبی از کاپیتولاسیون در ایران داشته باشیم سعی بر این شده که با پرداختن به چگونگی پیدایش حق قضاوت کنسولی در ایران و اشاره به عهدنامه ترکمانچای که اکثر مورخان آن را سرآغاز کاپیتولاسیون در ایران می‌دانند و نیز اعطای این امتیاز به دیگر کشورها، در فاصله یک قرن «1828 ـ 1928 م» و با ذکر چگونگی الغای آن، به عنوان اصلی مقاله که احیای کاپیتولاسیون توسط آمریکائیها در سال 43 است برسیم. در این قسمت چگونگی احیاء و عمل و عوامل آن به تفصیل، مورد بررسی قرار گرفته و بخش نهائی مقاله به بررسی موضع‌گیری امام خمینی اختصاص یافته است. و از آنجائی که احیاء کاپیتولاسیون و پیامدهای شوم آن نقطه عطف مهمّ در تاریخ معاصر ایران و نهضت امام خمینی بشمار می‌اید، لزوم شناخت ابعاد مهمّ این قضیه، و ماسوای آن شناخت شخصیت سیاسی امام خمینی در کنار چهره مذهبی ایشان به عنوان یک فرد مطّلع از مسائل روز و احاطه بر موضوع و نیز جسارت و شجاعت ایشان در مقابله با این مسئله و آشنائی بیشتر با قانون کاپیتولاسیون از علل گرایش برای انتخاب این موضوع می‌باشد. در واقع امر، تصویب کاپیتولاسیون و عکس‌العمل افشاگرایانه امام خمینی جرقه‌ای بود برای شعله‌ور شدن نهضتی که تداوم پیدا نمود و با سیر مسیری پرفراز و نشیب اخگرهایش موجبات جرقه‌های بعدی گردید که ثمره‌اش در بهمن 57 به بار نشست و موجبات تعالی نهضت را فراهم گرداند. و بر ماست که ارزشهای این نهضت را ارج نهیم. و با تداوم و جاودانه ساختن اسباب نهضت، در حفظ و پویایی ارزشهای آن بکوشیم. و از دیگر سو با‌ شناساندن مسیر حرکت نهضت و عوامل پیدایی آن و راهکارهای صحیح در جهت تداوم آن، برای نسلی که سکان هدایت آنرا به عهده گرفته یا خواهند گرفت از بروز لغزشها و انحرافات جلوگیری بعمل آوریم و در نبود قائد و راهبر بزرگ نهضت از وجود معنوی او سود جوئیم و هماره یاد و نامش و تلاشها و کوششهای بی‌منتهایش را ارج گذاریم، باشد که بدین طریق به آن استقلال واقعی هویت اسلامی، ملی، فرهنگی خود، و عدم وابستگی به استعمارگران، که هدف و خواست همیشگی این بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران بوده برسیم. امید بر آن دارم که این مقاله رضایت خاطر خوانندگان خود را فراهم نماید و ادای دین ناچیزی باشد در قبال روح پرفتوح امام خمینی، این رادمرد مبارزه با آمریکا و کاپیتولاسیون و در خاتمه لازم می‌دانم از تمامی سروران و عزیزانی که به نحوی مرا در تهیه این مقاله بویژه در امر تهیه کتاب و منابع یاری رساندند بویژه کارکنان کتابخانه مرکز اسناد انقلاب اسلامی و کتابخانه دانشگاه آزاد اسلامی واحد شبستر تشکر و سپاسگزاری نموده باشم. کاپیتولاسیون در تاریخ ایران: واژه کاپیتولاسیون، از کلمه لاتین Capitulane یا کلمه ایتالیائی Capituluzione مشتق شده و به معنی انعقاد عهدنامه و قرارداد آمده است.[158] مفهوم عام حقوقی کاپیتولاسیون عبارت است از، وضع ناشی از قراردادهایی که، دول زورمند و استعمارگر خاصه در قرن 19 به دول ضعیف تحمیل می‌کردند و به موجب آن قراردادها، اتباع دولت‌های استعماری، پس از ورود به قلمرو دولت ناتوان، تحت حاکمیت محاکم دولت متبوع خود باقی می‌ماندند و محاکم کشور ضعیف حق محاکمه آنها را نداشتند.[159] این تعریف، روشن می‌سازد که با استفاده از کاپیتولاسیون کشوری که دارای برتری از جنبه‌های نظامی، سیاسی و اقتصادی بوده می‌توانسته به راحتی خود را از حیطه قوانین جزایی و مدنی کشور میزبان خارج سازد و باین اقدام به تحقیر ملت‌ها و دولت‌های ضعیف بپردازد و دستگاه قضایی آنها را بی‌اعتبار بشناسد و اختلاف حقوقی فاحشی، که در نتیجه وضع چنین قانونی میان اتباع دولتها بوجود می‌آمد خود، بیانگر شرم‌آور بودن آن است. و در یک چنین قانونی که نه دولت و نه محاکم قضائی، حق رسیدگی و بازپرسی از مجرم را نداشتند و برای رسیدگی جرائم به محاکم دول متبوع خود تحویل داده می‌شدند برخلاف آن، اتباع دولتی که کاپیتولاسیون بر آنها تحمیل شده بود حتی کمترین حقوق مملکتی خود در آن کشورها بی‌بهره بودند. چنانچه دکتر مصدق، بعنوان یک حقوقدان، که از نزدیک با مسائل حقوقی کشورها آشنا بوده در بررسی این قضیه در کتاب «کاپیتولاسیون و ایران» می‌نویسد: «اگر در ممالک اروپا تبعه خارجه، خلاف و جنایتی نماید بر حسب قانون محلی به مجازات می‌رسد و اگر تبعه خارجی جنایتی نموده باشد مثلاً قاتل باشد و فرار نموده به ممالک دیگر غیر از وطن خود متحصن گردد عهدنامه‌ها بین تمام دول است که در چنین موقع، جانی را تسلیم نماید تا به محل جنایت آمده بر حسب قانون محلی سیاست شود.»[160] این اختلاف حقوق میان افراد، که ناشی از سیاست‌های دولتهای متبوعشان می‌باشد از سویی دیگر نتیجه‌اش عاید خود دولت‌ها می‌گرد که یکی را به خواری و زبونی می‌کشد و دیگری را به استقلال و برای اینکه دولتی مستقل باشد لازم است که به تمام ساکنین سرزمین خود حکومت داشته باشد. پس دولتی که نتواند اتباع خارجه را در خاک خود تحت قواعد محلی درآورد چنین دولتی لایق نخواهد بود که بعد، به اتباع خود هم حکومت نماید و بالاخره دولتی که نه به اتباع داخله و نه به اتباع خارجه حکومت نماید دولت نیست و ضمیمه دولت دیگری خواهد شد که این مقام را دارا باشد.[161] کاپیتولاسیون در تاریخ معاصر ایران، با دارا بودن سابقه یکصد ساله (1207 ـ 1307 ش) و نیز تصویب مجدد آن در سال «1343 ش» از جمله طولانی‌ترین حقوقی است که دولتهای ایرانی به دول دیگر اعطا نموده‌اند و موجبات تزلزل و سستی استقلال قضائی و حاکمیت ایران را فراهم کرده‌اند. در مورد ارتباط با بیگانگان و اعطای امتیازات به آنها، اگرچه این امر از مدتها قبل آغاز شده بود و توسعه آن به دوره صوفی بر می‌گردد، اما در میان امتیازات اعطایی تا این زمان، امتیازات کنسولی به چشم نمی‌خورد. تنها در قرارداد سال 1087 ش شاه سلطان حسین، با نماینده لوئی 14 پادشاه فرانسه ارفاقی در شکل ماده 16 و 17 در می‌اید که اولاً، رسیدگی به اختلاف بین دو فرانسوی در ایران به عهده کنسول فرانسه قرار می‌گیرد ثانیاً، در صورت اختلاف فرانسویان با خارجیان دیگر، قضات ایرانی و اسلامی را از حق دخالت محروم می‌کند، ثالثاً، در مورد اختلاف بین فرانسویان و ایرانیان، به قاضی ایران حق رسیدگی و رای می‌دهد اما با حضور کنسول فرانسه.[162] اما از آنجائیکه بدلایلی چند، من جمله شروع تحولات انقلاب کبیر فرانسه، این قرارداد هرگز صورت تحقق به خود نگرفت سرآغاز برقراری کاپیتولاسیون در ایران را، عهدنامه ترکمانچای میان ایران و روسیه دانسته‌اند. جنگ دوم ایران و روس، در 10 فوریه 1828 م «1207 ش» با امضاء دو معاهده به پایان رسید. یکی، به نام معاهده ترکمانچای که بیشتر جهات سیاسی را در برداشت و از یک مقدمه و 16 فصل، تشکیل می‌گردید. و دیگری مقاوله نامه تجارتی، ضمیمه‌ای که متضمن 9 فصل و بیشتر در ارتباط با مسائل اقتصادی و حقوقی بود.[163] این عهدنامه، به امضای عباس میرزا نایب‌السلطنه و میرزا ابوالحسن خان ایلچی، وزیر خارجه رسید. فصل دهم معاهده در خصوص تجارت رعایای طرفین اعلام می‌دارد: که «... اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران برای دولت روس کما فی السابق این اختیار را مرعی می‌دارد که، در هر جا مصلحت تجارت اقتضا کند، کنسولها و حامیان تجارت تعیین نماید و تعهّد می‌کند که، این کنسولها و حامیان را که هر یک زیاده از ده نفر اتباع نخواهند داشت فراخور رتبه ایشان مشمول حمایت و احترامات و امتیازات سازد. اعلیحضرت امپراطور کلّ ممالک روسیه، از جانب خود وعده می‌کند که، درباره کنسولها و حامیان تجارت اعلیضحرت پادشاه ممالک ایران به همین وجه؛ مساوات کامله مرعی دارد. در حالتیکه از جانب دولت ایران نسبت به یکی از کنسولها و حامیان تجارت روسیه شکایتی محققه باشد، وکیل یا کارگزار دولت روس که در دربار اعلیحضرت پادشاه ایران متوقف خواهند بود و این حامیان و کنسولها بلاواسطه در تحت حکم او خواهند شد. او را از شغل خود بی دخل داشته، تا به هر که لایق داند، اداره امر مزبور را بر سبیل عاریه رجوع خواهد کرد.[164] این فصل، بیانگر رضایت طرفین، در زمینه حفظ تجارت و امنیت اتباع دولتین می‌باشد. و اما فصول هفتم و هشتم و نهم این مقاوله‌نامه مربوط به مسائل حقوقی و رسیدگی به دعاوی جزائی اتباع روسیه است: ماده هفت ـ کلیه محاکمات و اختلافات میان اتباع روسیه در ایران، منحصراً توسط نمایندگان سیاسی یا کنسولهای اعلیحضرت امپراطور روسیه (مقیم ایران) و طبق قوانین و رسوم امپراطوری روسیه صورت خواهد گرفت. ماده 8 ـ در مواردی نظیر قتل یا جنایت، که در آن هر دو طرف اتباع روسیه باشند، حق رسیدگی به این موضوع، منحصراً جزء اختیارات وزیر مختار یا کنسولهای روسیه است. اما اگر یکی از طرفین تبعه روسیه و دیگری تبعه ایران باشد، متهم را (در صورتیکه تبعه روس باشد) به هیچ وجه نمی‌توان تعقیب یا دستگیر کرد. مگر اینکه دخالتش در آن جنایت محرز و ثابت شده باشد. و تازه، پس از ثبوت تقصیر، دادگاههای ایران حق محاکمه کردن را ندارند مگر در حضور نماینده مخصوص سفارت یا کنسولگری روس... هنگامیکه متهم (تبعه روس)، موارد اتهمام را پذیرفت و حکم علیه او صادر شد دولت ایران حق اجرای حکم را ندارد و متهم باید به وزیر مختار روسیه، کاردار سفارت روس یا یکی از کنسولهای اعلیحضرت امپراطور روسیه در ایران تسلیم شود، تا او را به روسیه بفرستند و در آنجا حکم صادر شده را درباره‌اش اجرا کنند. ماده 9 ـ دولتین متعاهد، دقت و مراقبت خواهند کرد که مقررات این سند کاملاً رعایت و اجرا گردد. فرمانداران و حکام و مأموران دولتی ایران، در هیچ یک از نقاط کشور، حق تخطّی از موارد آن را نخواهند داشت و در صورت تخطی معزول و تنبیه خواهند شد.[165] با امضای این معاهده، دولت روسیه منظور سیاسی خود را، که از مدتها قبل در پی آن بود کاملاً تأمین کرد. و پایه و اساس قضاوت کنسولی را در ایران بنا نهاد. و استقلال قضائی ایران را هنگام رسیدگی به جرایم اتباع روسیه به کلی از بین برد. به این ترتیب اگر یک نفر روسی یکی از رجال ایران را می‌کشت و سپس حکم به اعدام او می‌دادند، دولت ایران حق اجرای حکم را نداشت. و محکوم برای اجرای حکم باید به روسیه فرستاده می‌شد. که معلوم هم نبود ایا حکم را درباره‌اش اجرا می‌کردند یا نه! بعنوان نمونه، می‌توانیم به قتل مرتضی قلی خان هدایت (صنیع الدوله) وزیر دارائی کابینه مستوفی‌الممالک اشاره کنیم که در بهمن ماه 1289 ش بوقوع پیوست. و قاتلین دو نفر ارمنی تبعه روسیه بودند که برای مجازات تحویل مقامات روس گردیدند. در تلگرافی که مخبرالملک برای مخبرالسلطنه ارسال داشت. آمده که: «حضرت مخبرالسلطنه... برادر عزیزمان را بدست دو نفر قفقازی کشتند و عنقریب از خاک ایران خارج خواهند کرد. در مملکتی که مجازات قاتل ممکن نیست و تمام مردم برخلاف مصلحت خودشان مشی می‌کنند عاقبت کسیکه خدمت کند غیر از این نیست.»[166] و با این وضعیت در مورد رجال، پرواضح است که میزان رعایت حقوق افراد عامی و اشخاص طبقات پائین در چه حدی می‌توانسته باشد. و جان و مال و حقوق اجتماعی آنها هر لحظه و زمان می‌توانسته مورد تعرض قرار بگیرد. و در محدوده قلمرو مرزی خود بازیچه امیال و خواسته‌های اتباع دولتی گردند که به بهانه برخورداری از مصونیت قضائی از دخالت در مناسبات عادی و امور روزانه مردم نیز پروایی نداشتند. در مورد محاکماتی هم که توسط کنسولها در داخل ایران صورت می‌گرفت ذکر این نکته ضروری است که این نوع محاکمه‌ها، تنها جنبه تشریفاتی داشت و در محاکمات، کار کنسول منحصر می‌شد بر یک استنطاق مقدماتی، و پرونده را با مقصرش به بادکوبه می‌فرستادند که در آنجا زیر نظر قضات بصیر محاکمه صورت می‌گرفت.[167] بی‌عدالتی، تنها ره‌آورد کاپیتولاسیون نبود. بلکه پیامدهای اجرای این قانون در دراز مدت بسیار وسیع و پردامه بود، مخدوش شدن اصل حاکمیت و استقلال قضائی ایران، حمایت کنسولهای خارجی از منافع اتباع خود، و سپس تسری این حمایت به اتباع ایرانی، که احتمالاً این امر، خود یکی از عوامل گرایش رجال کشور به سوی بیگانگان می‌توانسته باشد، که ما در طی دوره قاجار شاهد چنین اشخاصی هستیم که حتی بعضی‌ها علناً، تابعیت کشور خارجی را می‌پذیرفتند تا از مزایای بیشتری برخوردار گردند. برای نمونه در قضیه توقیف املاک شعاع‌السلطنه و سالارالدوله توسط شوستر که مستشار آمریکایی بود و برای اصلاح مالیه به ایران آمده بود ما مشاهده می‌کنیم که کنسولگری روس اعلام می‌دارد: «شعاع‌السلطنه و سالارالدوله تبعه روس هستند و کسی حق مداخله در املاک و اموال آنان را ندارد.»[168] در کنار این امر، باید توجهی هم داشته باشیم به نوع حکومت و حاکمیت وقت، که بدلیل استبداد مطلقه و تمرکز قدرت در شخص شاه، اشخاصی نیز به خاطر حفظ جان و مال خود رو به سوی بیگانه می‌آورند و حتی رجال سیاسی رده بالا نیز از این امر مستثنی نبودند. بدانجهت که نمایندگان سیاسی خارجی، هر وزیری را که تحت حمایت خویش می‌گرفتند آن وزیر مرتکب هر خلافی می‌شد از مؤاخذه و بازخواست شاه مصون بود.[169] و با این تدابیر، ارتکاب اعمال خلاف و بست نشینی در سفارتخانه‌ها نیز امری عادی گردید. از طرف دیگر با این مصونیت، حیثیت افراد ایرانی در معرض تهاجم بود چنانکه در سال 1291هـ . ش اسماعیل خان قره باغی، معاون کنسولگری روس در ولایت خمسه، بدست یکی از اتباع روس کشته می‌شود. کنسول روس، به منظور استفاده از فرصت و قدرت‌نمایی شایع می‌کند که «شیخ علی اکبر» مجتهد تربت حیدریه، در این قتل دست داشته و بوسیله خواهر «امین‌التّ‍جار» داروی سمّی به اسماعیل خان خورانده است. خواهر امین‌التجار زیر حمایت دولت انگلیس قرار داشت و پای کنسول انگلیس در تربت حیدریه به میان می‌اید و بالاخره موضوع با گفتگوی دو سفارت انگلیس و روس پایان می‌یابد.[170] کاپیتولاسیون همچنین، مسائل اقتصادی را تابع خواست و منافع بیگانگان قرار می‌داد. و هرچه می‌خواستند به کشور وارد یا از آن خارج می‌ساختند و برای خود مانعی قائل نبودند. از نظر قضائی، اتباع کشور را از حمایت کامل قضائی محروم می‌ساخت و باعث می‌شد که اقلیت‌های مذهبی و ملی، در اطراف کنسولگریهای کشورهای خارجی جمع گردند.[171] به پیروی از روسیه، دیگر کشورها نیز، کاپیتولاسیون را در قراردادهای خود با ایران گنجاندند. بعنوان مثال، فرانسه در سال 1234ش، آمریکا در سال 1235 ش، دانمارک، بریتانیا، اتریش هنگری، هلند، سوئد، بلژیک و نروژ در سال 1236ش، یونان در سال 1240، ایتالیا در سال 1241، آلمان در سوئیس در سال 1252، آرژانتین در سال 1281ش و …[172] انگلیسی‌ها نیز، پس از شکست دادن، ناصرالدین شاه در جنگ هرات، بر طبق معاهده صلح پاریس در تاریخ 2 مارس 1857 م «1236ش»، حقوق و مزایای کاپیتولاسیون را برای خود در ایران تحصیل کردند و بر طبق آن بریتانیای کبیر، از جمیع امتیازات تجاری و بویژه امتیازات برون مرزی که روسیه از آن برخوردار بوده بهره‌مند گردید.[173] بدین ترتیب تثبیت موقعیت روس و انگلیس در ایران، بدنبال استقرار کاپیتولاسیون، و خارج بودن از تیررس مقامات قضائی، باعث افزایش قدرت عمل و حیطه فعالیت اتباع این دول در قلمرو ایران گردید. و دورانی آغاز گردید که به دوران نیمه استعماری ـ استبدادی معروف شد. که اگرچه مرزهای جغرافیای حفظ و تثبیت شد ولی مرزهای مصالح و منافع اقتصادی و سیاسی کشور بوسیله امتیازات و اعمال نفوذهای فراوان آن دو کشور بر باد رفت.[174] و اما علل و عوامل پیدایی چنین قانونی که تاریخ حقوق ایران را به مدت یکصد سال در ابهام و تاریکی و بی‌تفاوتی قرارداد می‌بایست از دو جنبه بررسی شود، یکی زمینه‌های داخلی و دیگر زمینه‌های خارجی. در بعد داخلی قضیه، توجه به ضعف حکومت‌های وقت در مقابل استعمارگران آنروز، بویژه روس و انگلیس و وابستگی شدید حکومت‌های قاجار به دولتهای قدرتمند از لحاظ اقتصادی، سیاسی نظامی، شکست نظامی در جنگ‌های قفقاز و هرات، عدم وجود قوانین مدون و تشکیلات دادگستری و محکمه‌های دنیاپسند، بروز هرج و مرجهای داخلی که موجودیت امنیت را در داخل مرزها تهدید می‌کرد، تضعیف حسّ اعتماد و وحدت ملّت، و روحیه اتکاء به خود در مردم و بویژه در میان دولتمردان و ارباب سیاست و قدرت، که نتیجه جنگها و خونریزیها و استبداد شدیدی بود که از اواخر عهد صفوی آغاز شده بود و در نتیجه، فعالیتهای تولیدی و توسعه مادی و معنوی و خودجوشی و پویائی جامعه را به رکود و اضمحلال کشانید. در بعد خارجی، روسیه و انگلیس به دلیل بهره‌مندی از دستاوردهای انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه، با تغییر شیوه استعماری خود، فصل نوینی از استیلاجویی و بهره‌کشی را آغاز نمودند و در مستعمرات رو به فزونی نهاد که ایران به دلیل اهمیتش برای هر دو قدرت، تبدیل به یک میدان رقابتی گردید و تلاش برای کسب امتیازات در این زمان هم در راستای این امر می‌باشد. مرحوم علی اصغر شمیم علت اساسی توجه دول اروپایی به این مسئله را یکی فقدان تشکیلات صحیح دادگستری و محاکم دنیاپسند در ایران، و دیگر تمایل بعضی از دول مزبور، خاصّه روسیه و انگلستان به بسط نفوذ سیاسی خود در ایران می‌دانند. در مورد محکمات و رسیدگی به دعاوی حقوقی و جزائی، دول متعاهد با ایران مدعی بودند که چون این کشور دارای قانون مدنی مدون نیست و دعاوی حقوقی را بر حسب احکام و قوانین شرعی حکم می‌دهد و مجرمین را به میل و سلیقه حکام و داروغه‌ها و مأمورین احتساب به کیفر می‌رساند، دول مزبور ناگزیر هستند که برای حفظ جان و مال و شرف و اعتبار اتباع خود، حق مداخله در اختلافات و منازعات بین اتباع خود و اتباع ایرانی را داشته باشند[175] آقای دکتر افشار در مجله اینده می‌نویسد: «به نگاه سطحی، کاپیتولاسیون مسئله قضائی خالص به نظر می‌رسد که برای حفظ حقوق افراد مسیحی در ممالک غیر عیسوی، به خصوص دول اسلامی ایجاد شده و حال آنکه با دلایل و شواهد به نظر ما قضاوت کنسولی در ممالک شرقی بیشتر جنبه سیاسی دارد از آنجائیکه کاپیتولاسیون، تنها در ممالک اسلامی نبود بلکه در دول شرق اقصی نیز وجود داشت مثلاً ژاپن که در 1278 ش موفق به الغای آن شد.»[176] و اینجا، این سؤال پیش می‌اید که اگر کاپیتولاسیون صرفاً ناشی از اختلاف مذهب و اخلاق و قوانین مسیحی و اسلامی بوده پس چرا دول اسلامی و اتباع آنها در ممالک مسیحی از چنین حقی بی‌بهره بودند. اما از آنجائی که برای هر آغازی پایانی متصور است بالاخره به عمر کاپیتولاسیون به اصطلاح قدیم، نیز پایان داده شد. و در اواخر قرن 19 م و اوایل قرن 20 م به صور مختلف از بین رفت. نخست، ترکیه عثمانی الغاء کاپیتولاسیون را در سال 1235 ش مطرح ساخت.[177] و سپس کشورهای دیگر، اقدام به لغو این قانون کردند. در مورد الغای کاپیتولاسیون در ایران، تا قبل از عهدنامه مودت و سپس اقدام رضا شاه یکسری اقدامات و مخالفت‌هایی با این قانون صورت گرفت که می‌توان آنها را مقدمات الغای کاپیتولاسیون دانست. در زمان انقلاب مشروطیت (که کاپیتولاسیون هم می‌تواند جزء علل آن به حساب اید) به هنگامیکه مشروطه خواهان محمدعلی شاه مستبد را از سلطنت برداشتند. یفرم خان که تصدی نظمیه تهران را به عهده داشت عملاً با کاپیتولاسیون به مقابله برخواست. شخصی از قوام التجار طلبکار بود و نمی‌توانست طلب را دریافت دارد زیرا قوام افتخار تابعیت روس را پیدا کرده بود یفرم خان مأموری را برای احضار قوام‌التجار فرستاد اما مأمور را مجروح کردند و یفرم خان دستور جلب قوام را داد و او را از خانه‌اش بیرون کشیدند و به نظمیه آوردند ولی در مقام بازجویی خود را تابع دولت روس دانست و مأمورین ایران را غیرصالح برای رسیدگی شمرد. با این حال نظمیه وی را بازداشت کرد و پس از پرداخت غرامت، یعنی 600 تومان طلب و 400 تومان بابت مأمور مجروح آزاد گردید. در بحبوحه انقلاب مشروطیت حکومت مستبد، به فکر خود برای فریب مردم و جلب رضایت آنها و فرونشاندن خشم عمومی، نظامنامه‌ای منتشر ساخت بنام (قانون عدلیه) چون احساس شده بود مردم عدالتخانه می‌خواهند و این خواست در جهت قطع ایادی بیگانه می‌باشد. در فصل اول نظامنامه آمده بود «مطلق دعاوی و تظلماتی که در ممالک محوله ایران طرح می‌شود اعم از اینکه متداعیین رعیت خارجه یا داخله یا از طبقه نظام یا از صنف تجّار باشند رسیدگی و حکم قضیه با انحصار راجع به وزارت عدلیه عظمی است.»[178] اقدام دیگر در سال 1297 هـ.ش از سوی نجفقلی خان صمصام السلطنه صورت گرفت که به لغو کاپیتولاسیون به سک لری معروف می‌باشد وی به طرز لری خود، بدون هیچ مقدمه و البته بدون هیچ نتیجه فقط به این مستند که دولتی که اساس کاپیتولاسیون به موجب قراردادی بوده است که با او بسته شده بود و او دیگر در بین نیست (اشاره به روسیه تزاری است) که ادعایی بر این طرز غیرعادلانه داشته باشد با اعلان خود که به سفارتخانه‌ها فرستاد، کاپیتولاسیون را الغاء کرد. این اقدام دولت هرچند پشتوانه‌ای نداشت اما سخت شجاعانه و در خور تحسین بود و مبتنی بر شور و شوق به آزادی و استقلال کشور و نفرت از جور و تجاوز بیگانه به حقوق حاکمیت ملی بوده است.[179] اقدام دیگر در این زمینه از سوی سید ضیاءالدین طباطبائی صورت گرفت که بدنبال کودتای 1299 هـ.ش و احراز منصب رئیس الوزرایی در بیانیه‌ای که صادر نمود اشاره به لغو کاپیتولاسیون کرده بود. نهایتاً بدنبال وقوع انقلاب اکتبر در سال 1296 ش «1917 م» و سقوط روسیه تزاری، براساس عهدنامه مودت میان ایران و شوروی در سال 1300 ش «1921 م» کلیه امتیازات روسیه تزاری در ایران ملغی گردید. مطابق فصل 16 این عهدنامه «… اتباع روسیه ساکن ایران و همچنین اتباع ایران ساکن روسیه از تاریخ امضاء این معاهده دارای حقوق مساوی با سکنه محلی بوده و محکوم قوانین مملکت متوقف فیها خواهند بود و به تمام کارهای قضائی آنها در محاکم محلی رسیدگی خواهد شد.»[180] این امر خود عاملی گشت در جهت تزلزل پایه‌های کاپیتولاسیون در ایران که با روی کار آمدن رضاخان صورت تحقق به خود گرفت. بدنبال به قدرت رسیدن رضاشاه، وی که درصدد بود با یکسری اصلاحات به وجهه و اعتبار خود بیفزاید و انگلیسیها نیز مانعی در این نمی‌دیدند در 6 اردیبهشت 1306 هـ.ش دستخطی به شرح زیر به مستوفی الممالک صادر کرد: «در این موقع که تشکیلات جدید عدلیه شروع می‌شود لازم می‌دانم اراده خود را در باب الغاء کاپیتولاسیون که اهمیت آن از نقطه نظر حفظ شئون و حقوق و مملکت دارای کمال اهمیت است خاطرنشان هیئت دولت نمایم که از طرف دولت، موجبات عملی شدن آن فراهم گردد بنابراین جناب اشرف مأمور است که موجبات اجرای این مقصود را فراهم سازد.»[181] با افتتاح دوره ششم قانونگذاری در تاریخ 19 تیر ماه 1305 هـ.ش توسط رضاشاه پهلوی قدمهای مفیدی در وضع قوانین اقتصادی و مالی و عقد قراردادهای سیاسی و اقتصادی برداشته شد. از جمله اقدامات مهمّ تهیه زمینه الغای کاپیتولاسیون بود و در این راستا در تاریخ 19 اردیبهشت 1306 هـ . ش دولت ایران بوسیله سفارت خانه‌های خود در کشورهای آلمان و ایتالیا و بلژیک و هلند و سوئیس و اسپانیا فسخ عهود خود را در مورد قضاوت قنسولها و مزایای اتباع خارجه در ایران اعلام داشت و مدت یکسال از تاریخ فوق تا 19 اردیبهشت 1307 ش را مدت لازم برای بلا اثر گذاشتن عهود مزبور تبیین کرد.[182] در طول این مدت دادگاههای جدیدالتاسیس و قوانین مدنی و جزائی عرضی مدرن به تصویب رسید و سرانجام در 19 اردیبهشت 1307 هـ . ش برابر با 10 مه 1928 م که مصادف با یکصدمین سال امضای عهدنامه شوم ترکمانچای بود کاپیتولاسیون لغو شد. این مسئله برای ایران موضوع بسیار مهمی به شمار می‌رفت چرا که به مدت یک قرن «1828 ـ 1928 م» خارجیانی که از حوزه حاکمیت قضائی ایران خارج بودند با سوء استفاده از مصونیت، دخالتهای نامشروعی در سرنوشت کشور می‌کردند و به خاطر سابقه سیاه ننگین کاپیتولاسیون، الغای آن در سال 1307 هـ . ش بعنوان یکی از دستاوردهای مهمّ خاندان پهلوی تلقی گردید و بر روی آن تبلیغات بسیاری صورت گرفت. کاپیتولاسیون آمریکائی چگونگی شکل‌گیری سیاست خارجی دولت آمریکا، و نقش این کشور به عنوان یک قدرت مطلق در اتخاذ خط مشی کلی برای کشورها، و نقش اجرائی گسترده این کشور به عنوان ابرقدرت مطرح جهانی را بایستی در پیامدهای دو جنگ جهانی و بویژه جنگ جهانی دوم دانست. با اتمام جنگ جهانی دوم، نظم نوینی در مناسبات بین‌المللی بوجود آمد و دو قطب قدرت پدیدار شدند. در یکسو آمریکا با اندیشه‌های کاپیتالیستی و در سوی دیگر شوروی به رهبری استالین که خواهان گسترش انقلاب پرولتاریا به همه جا بود. وضعیت اقتصادی خوب و دوری آمریکا از جنگ و داشتن امکانات صنعتی و کشاورزی باعث گردید که آمریکا جای پای انگلیس‌ها را در مناطق گوناگون پر کند بدانجهت که آمریکا درصدد دست‌یابی به منابع اولیه برای صنایع خود، از جمله منابع نفتی خاورمیانه بود. وجود کارخانه‌های پررونق صنعتی و اقتصاد خوب در آمریکا و فقر کشورهای جهان سوم، موجب گردید کشور آمریکا طی دو طرح بعد از جنگ، به کمک کشورهای آسیب دیده از جنگ بشتابد. اولی طرح مارشال بود به کشورهای اروپائی و دومی اصل چهارترومن[183] بود جهت بهبود اوضاع اقتصادی جهان سوم با این هدف که این کشورها از یک سو به مصرف‌کنندگان کالاهای آمریکایی تبدیل گردند و از سوی دیگر با ایجاد حاکمیت‌های قوی بویژه در منطقه خاورمیانه زمینه‌های حفظ منافع آمریکا در منطقه و نیز برتری این کشور در رویارویی با اندیشه‌های سوسیالیستی فراهم گردد. البته لازم به ذکر است که پای آمریکائیها مدتها قبل از این در صحنه سیاسی ایران باز شده بود و آن زمانی بود که سلاطین قاجار، که تحت فشار فوق‌العاده دو سیاست نیرومند شمال و جنوب قرار داشتند (روسیه و انگلیس) همواره برای حفظ موجودیت خود متمایل به سیاست دیگری می‌گشتند تا با پیدا کردن متحد نیرومندی، استقلال ایران را تأمین کرده و از فشار و قدرت و تعدی دو رقیب بکاهند. این شرایط، اولیای دولت ایران را به تلاش واداشت بلکه دولت آمریکا را نسبت به اوضاع ایران علاقمند کنند. تا اینکه با ورود هئیت‌های مذهبی و سپس با آمدن مستشاران آمریکائی ایالات متحده وارد صحنه سیاست ایران شد.[184] حضور میسیونرهای آمریکایی در ایران نقش مهمی در استقرار روابط سیاسی میان دو کشور ایفا کرد و به طور کلی برقراری رابطه سیاسی ایران و آمریکا، بر اثر فعالیتهای حامیان مبلغان مسیحی در دولت آمریکا روی داد. به عنوان نمونه، هنگامیکه در سال 1383 ش یکی از کشیشان این هیئت (هیئت مذهبی) بنام بنجامین لاباری به قتل رسیده میسیونرها دولت متبوع خود را تحت فشار قرار دادند تا اقدامات سیاسی و حقوقی لازم را مبذول دارد.[185] این اقدام، بیانگر علاقمندی و تلاشهای اتباع آمریکایی در کسب امتیازات حقوقی و سیاسی در جهت حفظ جان آمریکائیان از سویی و گسترش دامنه فعالیت این اشخاص از دیگر سو می‌باشد. و از آنجائیکه آمریکا از سال 1235 ش بر اساس حق دول کاملهالوداد[186] از امتیاز کاپیتولاسیون برخوردار شده بود از همان ابتدای شروع روابطش به طرق مختلف درصدد بهره‌برداری از این امتیاز برآمد. زیرا به خوبی دریافته بود که ایران خواهان ادامه روابط با آمریکا است حتی اگر به قیمت اعطای یکسری امتیازات و آوانسها باشد. که نمونه فعالیت‌های آمریکائیان را می‌توانیم در حادثه قتل کنسول آمریکا، ماژور رابرت ایمبری عنوان کنیم که در تاریخ 27/4/1303 بوقوع پیوست. بدنبال وقوع قتل، گروهی در این رابطه دستگیر شدند و دادگاه متهم ردیف اول را به اعدام و متهمان ردیف دوم و سوم را به حبس ابد محکوم نمود. این اقدام موجی از خشم را در محافل آمریکا برانگیخت و آن کشور درخواست صدور حکم اعدام برای بقیه متهمان را خواهان شد. و اولتیماتوم رسمی‌ای به ایران داد که در صورت عدم اعدام دو نفر دیگر روابط سیاسی خود را با ایران قطع خواهد کرد سرانجام دولت ایران تحت فشار آمریکا تصمیم به بررسی مجدد حکم آن دو نمود و در نتیجه بقیه متهمین هم اعدام شدند.[187] ماسوای هر آنچیزی که موجبات بوجود آمدن چنین قضیه‌ای شد دقت در آن ما را از میزان نفوذ و دخالت آمریکائیها در امورات قضائی و دادگاهی آگاه سازد و نشانه عدم استقلال قضائی ایران می‌باشد که با صدور اولتیماتومی، در رای خود تجدیدنظر می‌کند. به قیمت حفظ روابط، البته تجدیدنظری که مورد دلخواه قدرت خارجی است. و روشن و مبرهن است که آمریکایی که در این زمان، نسبت به دول استعماری دیگر از موقعیت جهانی بهتری برخوردار می‌باشد و ذهنیت‌ها درباره‌اش هنوز مثبت است اینگونه با دولت هم‌پیمانش برخورد می‌کند. بی‌گمان، موقعی که به عنوان ابرقدرت مطرح جهانی شناخته شود، و نفوذ و محدوده تسلطی خود را گسترش دهد، دیگر به تجدید نظر احکام نیز راضی نخواهد شد. بلکه حق قضاوت را اختصاص به خود خواهد داد. چنانچه در بررسی که به عمل خواهیم آورد، این امر اثبات خواهد شد. که همانا تصویب لایحه کاپیتولاسیون در سال 1343 می‌باشد. اگرچه الغای کاپیتولاسیون از سوی رضاخان در سال 1306 ش آمریکا را نیز از بهره‌مندی از حق قضاوت کنسولی محروم ساخت اما مانع از این نگردید که آمریکا به فعالیت‌ها و توسعه نفوذ خود ادامه ندهد بلکه چنانچه پیشتر نیز اشاره کردیم، با وقوع جنگ بین‌الملل دوم بیشتر از گذشته، داخل در مناسبات خارجی و روابط بین‌المللی بویژه در داخل ایران گردید و با سیاستی که آمریکائیها بعد از جنگ جهانی دوم در پیش گرفتند موفق شدند موقعیت سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود را در ایران به مورر زمان تحکیم بخشند. بارزترین نقش و رل اصلی آمریکا در این دوره را باید در کودتای سال 1332 هـ . ش علیه حکومت ملی دکتر مصدق دانست، حمایت بی‌دریغ آمریکا از شاه باعث گردید تا موقعیت و نفوذ آمریکا در ایران را تثبیت نماید و وابستگی سیاسی را در وهله اول برای ایران به ارمغان آورد.[188] ادامه حضور نیروهای نظامی و مستشاران آمریکایی در ایران نیز خود دلیلی گردید برای حضور دائمی آمریکا. اگرچه تاریخچه حضور مستشاران آمریکائی به قبل از جنگ جهانی دوم بر می‌گردد مانند مورگان شوستر و آرتور میلسپو که برای اصلاح مالیه به ایران آمدند و شوار تسکف، مستشار ژاندارمری تیمرمن مستشار شهربانی و شریدان مستشار خواروبار و ارزاق که برای خدمت و اصلاح سازمانهای تأمینی در سال 1321 به ایران آمدند.[189] با پایان جنگ جهانی دوم، دولت آمریکا، با توجه به موقعیت استراتژیکی ایران و خاورمیانه و حفظ منافع سیاسی و اقتصادی خود و مقابله با خطر کمونیسم تصمیم گرفت به حضور نیروهای نظامی خود در خاورمیانه ادامه دهد و به عنوان دفاع در برابر شورویها، بنیه نظامی کشورهای منطقه منجمله ایران را با واگذاری جنگ افزارهای آمریکایی تقویت کند و برای آموزش افراد ارتش، مستشار نظامی به آن کشورها بفرستد. در مهر ماه 1326 ش، اکتبر 1947 م، قراردادی درباره اعزام یک هیئت مستشاری از آمریکا برای بالا بردن سطح کارائی ارتش ایران به امضاء رسید. این قرارداد تا تاریخ اسفند 1329 ش دوبار تمدید شد.[190] پس از امضاء پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو»[191] در سال 1949 م «1328 ش» در طرحهای سیاسی و استراتژیکی ایالات متحده، لزوم همبستگی بیشتر با سه کشور، ایران، ترکیه و یونان و انعقاد قراردادهای دو جانبه نظامی با آنها تأکید شده بود. ایزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا، سیاستی را به تصویب کنگره آمریکا رساند و اعلام کرد که بر طبق آن کشورهای خاور میانه و خاور نزدیک را تحت نفوذ آمریکا درآورد و عنوان آن تحکیم استقلال ملی و دفاع از تمامیت اراضی این کشورها در مقابل خطر کمونیسم بود.[192] با استفاده از دکترین ایزونهار، قرارداد دفاعی دو جانبه میان ایران و آمریکا در سال 1338 ش منعقد گردید. که این اقدام به دنبال انعقاد پیمانهای نظامی بغداد و سپس سنتو صورت گرفت.[193] آمریکا با این اقدام رژیم ایران را از نظر کمک نظامی اطمینان کافی بخشید. و راستای تحقق اهداف خود، اقدام به ارسال کمک‌های نظامی و تجهیزات و جنگ افزارهای جنگی، در کنار کمک‌های اقتصادی نمود. و بی‌تردید وجود جنگ افزارهای پیشرفته، عامل مهم دیگری بود، برای حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران، جهت تعلیم چگونگی استفاده و بکارگیری این وسایل. و این روند و نحوه ارسال کمک‌ها اگرچه با تحول قدرت و حاکمیت در جامعه آمریکا تغییر می‌کرد اما در واقعیت امر هدف هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات یکی بود. جان اف کندی می‌گفت: کمک‌های خارجی و سیله‌ای است که توسط آن ایالات متحده آمریکا نفوذ و کنترل خود را در تمام دنیا اعمال می‌کند.[194] و دکترین نیکسون این بود، که ایران قدرتی بشود که بتواند در منطقه ثبات را برای حصول منافع غرب برقرار کرده و مجهز به تسلیحات نظامی بشود که دیگر مداخله نظامی مستقیم آمریکا مورد نیاز نباشد.[195] پس از کودتای 28 مرداد 1332، کمک‌های اقتصادی و نظامی ایالات متحده به دولت جدید ایران به نحوی بی‌سابقه افزایش یافت[196] و در فاصله سالهای 1963 ـ 1953 (1343 ـ 1332 هـ . ش) مجموع کمک‌های نظامی آمریکا به رژیم شاه 4/535 میلیون دلار بود. عده کارشناسان نظامی آمریکا در ایران نیز به حدود /000، 10 نفر رسید.[197] عامل مهمی که باعث موفقیت سیاستمداران آمریکایی در پیاده کردن اهدافشان مؤثر و مفید بود، وجود محمدرضا پهلوی در رأس قدرت و علاقه خاص او، برای مجهر کردن نیروهای نظامی کشور بود. و این تجهیز قوای مسلح هم، نقش مؤثری، برای حضور مستشاران آمریکا در ایرن داشت. بعد از پایان جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای نظامی بیگانه از خاک ایران، توجه به ارتش در جزو برنامه‌های اصلی محمدرضا قرار گرفت و مجموعه اقدامات، در جهت تجهیز ارتش، تقریباً زمینه را برای هرگونه اصلاح اساسی دیگر از بین برد. دولت ایران با نظرات آمریکا در سالهای 1332 الی 1340 بیش از 65 میلیارد ریال، خرج امور نظامی و احداث تأسیسات نظامی کرد.[198] در واقع، سالهای دهه 1339 شاهد تلاشهای دائمی و همه جانبه ایران در بدست آوردن جنگ افزارهای هرچه بیشتر و پیشرفته‌تر از آمریکا می‌باشیم.[199] شاه قویترین هم‌پیمان آمریکا در خاورمیانه و یکی از مصرف کنندگان اصلی وسایل نظامی آمریکا بود. به طور خلاصه، شاه بهترین دوستی بود که آمریکا در خاورمیانه داشت. و ارزش حیاتی ایران برای آمریکا خیلی بیش از هر ارزشی بود که ویتنام جنوبی یا کره برایش می‌توانستند داشته باشند.[200] این گفته استفن امبروز خود می‌تواند بهترین شاهد رابطه شاه و آمریکا باشد. شاه با انحصاری کردن قدرت سیاسی در واقع همان حکومت است و به تنهائی در مورد جهت و کیفیت سیاستهای ملی تصمیم می‌گیرد. شاه برای اجرای جنبه‌های عملی حکومت، عده‌ای از هم مسلکان خود را در قالب افراد کابینه، کارمندان غیرنظامی سطح بالا، مقامات نظامی بلندپایه، رهبران پارلمانی، متخصصین تجار و اعضای خانواده سلطنتی، درباریان و افراد مورد اعتماد گرد خود جمع نموده است. [201] بدین ترتیب تحت حمایت شخص محمدرضا شاه و فعالیت اقتصادی ـ نظامی آمریکا در ایران، عملاً این دولت را به صحنه سیاسی ایران کشاند و استقلال سیاسی ایران در اختیار آمریکا قرار گرفت.[202] تنها شخصیتی از میان رجال مملکتی که در جریان فعالیت‌های آمریکا و ارسال کمک‌ها و خرید تجهیزات به مقابله عملی و علنی با آمریکا پرداخت دکتر محمد مصدق می‌باشد که به هنگام تصدی پست نخست‌وزیری در سال 1330 طی نامه‌ای به ایالات متحده آمریکا اطلاع داد که مایل به پذیرفتن حمایت غرب از ایران نیست زیرا شرایط پیشنهادی کمک‌های آمریکا را به منزله نقض بی‌طرفی ایران می‌داند در این موقع به دستور واشنگتن ارسال ارسلحه و مهمات به ایران متوقف شد و برنامه آموزش نظامی افسران ارتش ایران قطع گردید. سرانجام، در فروردین 1331 دکتر مصدق، طی نامه‌ای به دولت آمریکا، اطلاع داد که کمک‌های نظامی را به طور مشروط و با پیروی از اصول منشور سازمان ملل می‌پذیرد. بدین سان، دولت مصدق کمک‌های نظامی ایالات متحده را به طور مشروط پذیرفت. و ایران در بین چهل کشوری که قرداد نظامی آمریکا را در چارچوب قانون امنیت مشترک،[203] پذیرفته بودند تنها کشوری بود که به شرایط مورد نظر واشنگتن تن در نداد.[204] گفتنی است که طرح مصونیت نظامیان امریکایی از اوایل دهه 1329 پس از استقرار نیروهای آمریکا در کشورهای عضو ناتو به صورت قراردادهای دو جانبه به اجرا درآمد و این قراردادها به موافقت‌نامه‌های «وضعیت نیروها» معروف گردید. پرواضح بود که آمریکا وضعیت نیروهای خود در ایران را هم مطرح می‌نمود و برای همین در سال 1338، دولت آمریکا این مسئله را با مقامات ایران مورد مذاکره قرار داد. و بدنبال این تقاضا، یکسری قراردادهایی تنظیم شد که اعضاء ارتش ایالات متحده را از حوزه قضائی دادگاه‌های جنائی ایران معاف می‌کرد. البته تا سال 1343 ش در این رابطه مقررات قانونی و تنظیم شده‌ای وجود نداشت. فقط نوعی «توافق شرافتمندانه» که طبق آن، شهروندان آمریکایی در صورت انجام جرائم جنائی بوسیله دادگاههای ایالات متحده محاکمه می‌شدند، بود. و طی سالهای 1342 و 1343 کنگره ایالات متحده به طور جدی مسئله حوزه قضائی و مصونیت آمریکائیها در ایران را مورد بحث و تبادل نظر قرار داد. و اعطاء کمک‌های نظامی را منوط به وضع مقررات در زمینه مسائل قضائی کرد.[205] این مسئله مهمی برای ایران بود که پس از گذشت 31 سال از لغو کاپیتولاسیون به یکباره با احیاء آن مواجه می‌گردید و مبرهن بود که دولت وقت، به دلیل آشنائی با پیامدهای این قرارداد و پیشینه آن، برخوردی توأم با شک و تردید با این قضیه داشته باشد و برای تصمیم‌گیری با مشکل روبرو گردد. مقامات آمریکایی نیز به خوبی از سابقه کاپیتولاسیون در ایران آگاه بودند و می‌دانستند که تحقق آن به راحتی میسر نخواهد شد اما علی رغم این موضوع فشار خود را افزایش دادند. چنانچه کویلر یانگ استاد دانشگاه پرینستون در اوایل 1348 ش به شاگردان خود گفت: «کاپیتولاسیون اشتباه مصیبت‌باری است که منافع آمریکا را دچار مشکل خواهد نمود. این عمل ناشیانه و زشت، نشانه‌ای از رفتار خشن و احمقانه امپریالیسم است ولی با این همه، ما آنقدر فشار آوردیم تا به اجرا درآمد.»[206] دولت ایران تا سال 1340 ش در مقابل این درخواست آمریکا مقاومت کرده و به علت عواقب چنین تصمیمی از جواب دادن به آن طفره می‌رفت اما عوامل چندی موجبات تصویب این قانون را فراهم نمود که مهترین آنها رویارویی رژیم با روحانیت و توده مردم متدین بود که باعث گردید شاه احساس کند دیگر قادر به کنترل مردم نیست. لذا آمریکا درصدد محافظت از شاه توسط مستشاران خود برآمده و از دیگر سو پیشنهاد پرداخت وام 200 میلیون دلاری جهت تهیه اسلحه و مهمات را ارائه کرد مشروط بر تعمیم امتیازاتویژه[207] مربوط به مأمورین سیاسی سفارتخانه‌ها به مستشاران نظامی که در ایران اقامت داشتند. بدنبال نخست‌وزیری علی امینی و تصویب لایحه اصلاحات ارضی در سال 1340 توسط هیئت دولت، آمریکا خواهان تصویب لایحه کاپیتولاسیون توسط دولت امینی گردید. اما علی امینی که از سیاستمداران کهنه کار ایران به شمار می‌رفت و به خوبی از سابقه کاپیتولاسیون در ایران آگاه بود از جواب دادن به این درخواست طفره رفت. با روی کار امدن اسدالله علم و سپری شدن یکسال از درخواست امریکا در تاریخ 30/12/1341 وزارت خارجه ایران با ارسال یادداشت شماره 8800 به سفارت آمریکا چنین گفت: «... درخصوص اعضاء عالی رتبه هیئت مستشاری که دارای گذرنامه سیاسی می‌باشند موافقت می‌گردد که به نامبردگان وضع سیاسی داده شود تا بتوانند از مصونیتها و امتیازات مربوطه برخوردار شوند و در خصوص بقیه کارمندان هیئت‌های مستشاری آمریکا نیز مطالعاتی در جریان است تا برای آنها نیز امتیازات و تسهیلات بیشتری فراهم گردد...»[208] ریچارد فاو در مورد جوابیه ایران می‌گوید: «اگرچه این اولین روزنه بود ولی یکسال تمام طول کشیده بود، ایرانیها چنین تصمیم بگیرند انسان ممکن است چنین نتیجه بگیرد که اختیارات قضائی انحصاری چیزی نبود که آنان مایل به اعطای آن باشند.»[209] در شهریور ماه 1342 بیست و یکمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی و چهارمین دوره مجلس سنا انجام شد. این انتخابات با استناد به یکسری مدارک و گزارشات کاملاً فرمایشی بود. کنسول آمریکا در اصفهان گزارشی از ناحیه خود در مورد این اشخاص ارائه کرده که یکی از کاندیداها قبل از برگزاری انتخابات مرده است و دیگری انتخابش خیلی مضحک بوده است (او یک کشاورز و شیرینی ساز بوده است) که او را عوض کردند، یکی دیگر افکار کمونیستی داشت و سایر تغییرات روشن نبود که برای چه بوده است. در واقع بیست و یکمین دوره مجلس را شاه با یک ساخت جدید سیاسی آغاز کرد.[210] انتخابات مجلس 21 فرصتی برای حسنعلی منصور و «گروه مترقی» او بود که خود را وارد صحنه سیاست ایران بکنند و راه رسیدن به حکومت را بگشایند. مقدمات انتخابات با اصلاح قانون انتخابات که در آن به زنان حق رای داده شده بود و تشکیل کنگره‌ای بنام کنگره آزاد زنان و آزاد مردان فراهم گردید[211] و شاید بتوان بهترین تعریف از مجلس و فعالیت آن را در دوره محمدرضا از کتاب (از ظهور تا سقوط) برداشت که عنوان می‌کند: از زمانیکه شاه به قدرت مطلقه خود دست یافت مجلس حکم مهر پلاستیکی سلطان را پیدا کرد.[212] با این شناخت نسبی از مجلسمی‌توان تا حدودی محدوده‌های مصوبه‌های آن را حدس زد که بی‌تردید در جهت خواستهای شخص شاه و حامیانش می‌بوده و اگر هم اقلیتی در این میان به عنوان معترض و مخالف در مجلس حضور داشتند در برابر اکثریت موافق، نتیجه و موفقیت عملی چندانی را بدست نمی‌آورند. در این میان می‌توانیم استنادی به نظر آمریکائیها از مجلس و شاه داشته باشیم: مخالفت مجلس با برنامه‌های شاه تنها چیزی بوده که وی هرگز با آن روبرو نشده است و از آنجائی که وی کنترل مجلس را به دست دارد برای تصویب برنامه‌ها و اخذ بودجه‌های لازم از مجلس با مشکل چندانی روبرو نیست اگرچه ایران یک کشور مشروطه سلطنتی است و دارای سیستم انتخاباتی مردمی می‌باشد لکین شاه توانسته با توسل به تهدید و تطمیع، مجلس را به عاملی برای دموکراتیک جوله دادن سیستم و رژیم خود تبدیل نماید برای اطمینان از عدم مواجهه با هرگونه مخالفتی، کاندیداها جهت تصدی پستهایی در احزاب قانون سیاسی و یا احذ کرسی در سطح پائین‌تر پارلمان (مجلس)، بدقت دستچین شده و مشخصاً توسط شاه تأئید می‌شوند.[213] و بدین ترتیب با اتمام انتخابات فرمایشی در تاریخ 13/7/1342 مجلسین افتتاح گردیدند و دولت علم تصویب نمود که لایحه خاصی برای اعطای مصونیت به مستشاران نظامی آمریکا تهیه و به مجلسین ارائه کند. در مهرماه همان سال اصل لایحه کاپیتولاسیون تهیه و در اسفند ماه تقدیم مجلس سنا شده اما قبل از طرح موضوع د رمجلس سنا، علم از پست نخست‌وزیری کنار رفت و طرح لایحه در سنا به علت تغییرات دولت به تعویق افتاد. بدنبال تصدی پست نخست‌وزیری توسط حسنعلی منصور اولین ژست سیاسی او در مقام نخست‌وزیری اعزام دکتر جواد صدر وزیر کشور برای ملاقات با ایت‌الله خمینی و دلجوئی از ایشان بود منصور سپس نطقی در تجلیل از مقام روحانیت ایراد کرد و سرانجام روز 17 فروردین 1339 بعد از دومین ملاقات وزیر کشور با ایت‌الله خمینی ترتیب آزادی و مراجعت ایشان به قم داده شد.[214] و با این اقدام خواست که شاه را از سرکوب‌ها و اقدامات سال 1342 تبرئه کند. در تیر ماه 1343 شاه سفری به آمریکا نمود و به منظور دریافت 200 میلیون دلار کمک نظامی، قول مساعد برای تصویب و اعطای مصونیت به آمریکا داد. ریچارد فاو در این مورد می‌گوید: «... 200 میلیون دلار قیمت شاه برای اعطای امتیازات دیپلماتیک به جامعه نظامی آمریکا بود... تنها چیزی که باقی می‌ماند تصویب پارلمان ایران بود که انتظار نمی‌رفت قول شاه را نقض نماید.»[215] پس از بازگشت شاه، لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا طرح گردید، وظیفه دفاع از لایحه بر عهده احمد میرفندرسکی بود، وی که معاون وزارتخارجه را عهده دار بود، ضمن توضیحاتی که درباره لایحه داد، گفت: «این مصونیت‌ها چیزی نیست که ما تنها داده باشیم، دولتهای دیگر هم داده‌اند، دولت ترکیه هم داده، دولت یونان هم داده، این کار لازمه همکاری است که ما با دولت آمریکا داریم و اگر فرض بفرمائید که ما آنرا به دولت دیگری بدهیم صحیح نیست برای اینکه ما با دولت دیگری نه قرارداد دفاعی دو جانبه داریم و نه دولت دیگری را در دفاع از مملکت خدمان شریک کرده‌ایم...»[216] وی با تحریف حقایق، سعی در بی‌اهمیت جلوه دادن این مصونیتها نمود و این لایحه با اکثریت آراء به تصویب رسید. در 21 مهرماه 1343 مجلس شورای ملی همزمان، کار بررسی کنوانسیون وین[217] و لایحه کاپیتولاسیون را آغاز نمود. رئیس مجلس در این دوره مهندس عبدالله ریاضی بود،[218] اما در این جلسه به دلیل رفتن به آمریکا جهت معالجه حضور نداشت و ریاست مجلس با معاون او حسین خطیبی بود و از 188 نماینده مجلس، 52 نماینده غیبت غیرموجه داشتند. نمایندگان مجلس که از دو حزب ایران نوین و مردم بودند از میان آنها 140 نماینده از حزب ایران نوین بودند که در واقع لایحه از طرف دولت «ایران نوینی» تسلیم شده بود. دفاع از لایحه بر عهده حسنعلی منصور و احمد میرفندرسکی بود در مراحل طرح لایحه، چند تن از نمایندگان در مخالفت با آن صحبت کردند، منجمله رحیم زهتاب‌فرد نماینده تبریز و مدیر روزنامه «اراده آذربایجان» صادق احمدی، فخر طباطبائی و سرتیپ‌پور؛ که موارد تناقض لایحه را با قانون اساسی بر شمرد و عنوان داشت: طبق ماده 137، اخطار بنده راجع به منافی بودن لوایح و طرحها با قوانین کشور است... ما نمایندگان ایران هستیم، در مجلس ایران مجاز هستیم قانون بگذرانیم ولی مجاز نیستیم که از کادر قانون اساسی خارج شویم... اصل 71، مرجع تظلمات اهالی مملکت در دیوان عدالت عظمی است. اصل 11 متمم قانون اساسی می‌گوید: هیچ کس را نمی‌توان از محکمه‌ای که باید درباره او حکم بکند منصرف کرد. اصل 50، فرمانروایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است لایحخه‌ای که عرضه شده به مجلس، مزاحم این سه اصل قانون اساسی است دلیلش این است که اگر بنا باشد یکی از مستشاران احیاناً به یکی از ایرانیان تصادم کند مرجع تظلم آن دیوان عدالت است و اگر ما این لایحه را تصویب کنیم به آن ایرانی فهمانده‌ایم که مرجع تظلم دیوان عدالت عظمی نیست کجاست؟... قلمرو قضائی ایران محدوده‌ای است در بین مرزهای ما... اگر هر کسی جزئی از اقتدارات ما را که بر وفق قانون اساسی به ملت ایران داده شده است قصد نفی داشته باشد برای ما این فکر را بوجود می‌آورد که اگر فردا ناخن، بند کرد از کجا که سایر اقتدارات ما را نگیرد و ما، ناچار با هر دولتی که اینطور فکر بکند باید در حالت دفاعی باشیم... ما میل داریم که جناب آقای منصور به قانون اساسی احترام بگذارند...[219] صادق احمدی گفت: «این کار خطرناک است و خدای نخواسته واقعه سقاخانه را تکرار خواهید کرد... وقتی که من دیدم بچه‌ام زیر اتومبیل یک آمریکائی رفت و هیچ مرجعی ندارم که شکایت بکنم چه کار می‌کنم؟ می‌روم آمریکائی را می‌کشم!...»[220] همچنین اشکالی را که آقای احمدی گرفتند مربوط به قرارداد دین بود که هنوز تصویب نشده، لایحه کاپیتولاسیون، که استناد به متن قرارداد وین دارد مطرح شده است. منصور شخصاً به یکایک نمایندگان مخالف جواب داد و سپس رای‌گیری به صورت مخفی صورت گرفت از میان 136 نماینده حاضر 74 نفر رای موافق و 61 نفر رای مخالف دادند و بدین ترتیب لایحه از تصویب مجلس گذشت. در تاریخ 18 آذر 1343 ش (9 دسامبر 1964 م) دو یادداشت دیپلماتیک از طرف وزارت خارجه ایران به سفارت آمریکا در تهران ارسال گردید. در اولین یادداشت، موضوع اعطای مصونیت به «رئیس و اعضای هیئت‌های مستشاری آمریکا در ایران» تصریح شد و در دومی، موضوع اعطای مصونیت به «کارمندان نظامی و غیرنظامی آمریکا در ایران» بیان گردید. بدین ترتیب کلیه افراد آمریکائی اعم از نظامی و غیر نظامی و بستگان آنها می‌توانستند از مصونیت بهره‌مند شوند.[221] یادداشتهای متبادل عبارتند از: 1 ـ نامه وزارت امور خارجه به سفارت آمریکا شماره: 9760 تاریخ: 18/9/1343 وزارت امور خارجه شاهنشاهی تعارفات خود را به سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا اظهار و احتراماً عطف به یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1968 «1342» بدین وسیله نسخه‌ای از قانون مصوب 21 مهرماه 1343 را به ضمیمه ایفای دارد: قانون مزبور به دولت اجازه می‌دهد که رئیس و اعضای هیئتهای مستشاری نظامی کشورهای متحده آمریکا در ایران را، که به موجب موافقتنامه‌های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می‌باشند از مصونیتها و معافیتهای مقرره برای کارمندان اداری و فنّی موصوف در بند دو، ماده اول قرارداد وین درباره روابط سیاسی مورخ 1961 برخوردار نماید.[222] موقع را مغتنم شمرده احترامات فائقه را تجدید می‌دارد. سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا ـ تهران 2 ـ یادداشت وزارت امور خارجه به سفارت آمریکا شماره: 9762 تاریخ: 18/9/1343 وزارت امور خارجه شاهنشاهی تعارفات خود را به سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا اظهار و در پاسخ به یادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1961 احتراماً به اطلاع می‌رساند: نطر به اینکه قرارداد وین، درباره روابط سیاسی مورخ 1961، مراحل تصویب قانونی از مجالس مقننه ایران را گذرانیده است کارمندان نظامی و غیر نظامی آمریکایی که طبق موافقتنامه‌ها یا ترتیباتی که بین دولت شاهنشاهی ایران و دولت کشورهای متحده آمریکا مقرر گردیده در ایران می‌باشند و از طرف سفارت کبرای کشورهای متحده آمریکا کسانی که به عنوان کارمندان اداری و فنّی سفارت کبری به وزارت امور خارجه شاهنشاهی معرفی می‌شوند از مصونیتها و معافیتهای موضوع بند 2 از ماده 37 قرارداد وین درباره روابط سیاسی استفاده خواهند کرد.[223] موقع را مغتنم شمرده احترام فائقه خود را تجدید می‌نماید. سفارت کبرای کشورهای تحده آمریکا ـ تهران مصونیت‌ها و مزایای اعطایی عبارت بودند از: مصونیت از توقیف، تحت هیچ عنوان قابل بازداشت نیستند، باید به ترتیب محترمانه با آنها رفتار شود، اقدامات لازم باید بعمل اید تا به آزادی و حیثیت آنها لطمه‌ای وارد نشود، محل اقامت آنها می‌بایست مثل سفارت مورد حمایت باشد اسناد و مکاتباتشان، اموال و دارائیشان مودر مراقبت و محافظت خاص قرار گیرد تا تعرض بر آنان نشود و همینطور از قید بسیاری از دعاوی مدنی هم آزاد بودند و اجرائیات علیه آنان هم غالباً متوقف می‌ماند، مالیات و عئارض هم پرداخت نمی‌کردند و این معافیت در واردات و صادرات کالا عملاً تأثیر فراوان می‌گذاشت.[224] این قانون آمریکائیها را از چنان مصونیتی برخوردار کرده بود که در اندک مدتی کوتاه تعداد آنها بویژه تعداد مشاوران نظامی را فقط با تخمین می‌شد حدس زد صرف نظر از این واقعیت، که مصونیت دیپلماسی مجوزی بود برای زیر پا گذاردن تمام قوانین و مقررات حقوقی و قضائی کشور ایران.[225] اجرای این قانون در کشور و بویژه از نظر تأثیرگذاری بر رفتار مستشاران و عملکردهای آنان با توجه به اختیاراتی که دارا بودند مسائل و مشکلات عدیده‌ای را در پی داشت که ماسوای اثرات کوتاه مدت آن در درازمدت لطمات جبران‌ناپذیری بر پیکره اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و سیاست ایران زد. بدنبال اعطای مصونیت سیل آمریکائیان چه به عنوان مستشار یا بازرگان به همراه خانواده‌هایشان راهی ایران شدند. مشکل هجوم یکباره مستشاران نظامی آمریکا و اعضای خانواده‌هایشان به ایران از نظر مقامات سفارت آمریکا هم نگران کننده بود لذا اذعان داشتند که: «این مسئله مشکلات زیادی از نظر تطابق فرهنگی و روابط اجتماعی متقابل بر می‌انگیزد.»[226] اولین مورد سوء استفاده از مصونیت در تاریخ 12 اسفند 1343 پیش آمده به این ترتیب که یک درجه‌دار آمریکایی بنام «چارلز. ال. گری» در هنگام رانندگی، با دختر جوانی بنام «ایران سلیمی» تصادف نمود این دختر جوان بر اثر جراحات وارده فوت کرد. سفارت آمریکا با ارسال یادداشتی برای وزرات خارجه ایران در مورد درجه‌دار آمریکایی چنین نوشت: «ایشان طبق ماده 37 کنوانسیون وین در مورد روابط دیپلماتیک از امتیازات و مصونیتهای سیاسی برخوردار می‌باشد از آن وزارتخانه درخواست می‌شود که به مقامات ذیصلاح ایران اطلاع دهد که «گری» مصونیت سیاسی دارد.»[227] مصونیت‌ها و مزایای اعطایی ایران به آمریکا اگرچه تنها اختصاص به ایران نداشت و کشورهای دیگری هم در روابط خود با آمریکا این مصونیت‌ها و امتیازات را واگذار کرده بودند و این اختیارات ویژه نیز از جمله مصوبه‌های سازمان ملل در مورد مأموران سیاسی بود، اما بحث اصلی بر سر تفاوت‌های مصونیت‌های نوع ایرانی با دیگر کشورها می‌باشد. به این صورت که در نوع ایرانی با الحاق ماده واحده‌ای به قرارداد وین حوزه شمول این مقررات را از مستشاران نظامی و مأموران سیاسی گسترش داده و شامل تمام آمریکائیان حاضر در ایران چه نظامی یا غیر نظامی به همراه تمام خدمه و خانواده آنها کرده و نیز از نظر حاکمیت قضائی، در موارد جنائی، به صورت کاملاً یکطرفه و تنها به نفع آمریکا عمل شده. چنانچه آقای میرفندرسکی که وظیفه دفاع از لایحه را بر عهده داشته در پیشنهادی که وزارت خارجه ایران برای اصلاح ظاهر لایحه، به آمریکائیان ارائه دادند به امر اعتراف نموده و گفت: «... مسئله مهم دیگر، آگاهی بسیاری از منتقدین از این امر است که دولت ایران در زمینه اعطای مصونیتها به آمریکائیها بیش از هر کشور دیگری امتیاز داده و قراردادهای موجود در اختیار وزارت خارجه نیز همین ادعا را ثابت می‌کند برای مثال در قرارداد منعقده بین آمریکا و پاکستان قیودی وجود دارد که دولت پاکستان بتواند حق حاکمیت قضائی خود را حفظ کند. و نیز در پیمان ناتو، قیود مشابهی موجود است... در قرارداد منعقده بین آمریکا و ترکیه، مصونیت، تنها شامل اعمالی می‌شود که ارتکاب به آنها در حین انجام وظیفه صورت گرفته باشد و باید یک کمیسیون دو جانبه تشکیل گردد تا تحقق قید انجام وظیفه را مشخص کند اما در مورد ایران حیطه حاکمیت قضائی در مورد جنائی بطور کامل توسط قانون مجلس از بین رفته است و این مطلب را با هیچ توضیحی نمی‌توان مخفی نمود.»[228] این تفاوت و اختلاف، در قرارداد تعیین وضعیت نیروهای آمریکایی نیز مشهود می‌باشد. این قرارداد‌ها که در دهه 50 تنظیم شده بود ویژه سپاهیان آمریکایی در کشورهای ناتو بود و در این قرارداد حوزه قضائی در کشور آمریکا و کشور میزبان در یک زمان و به طور هماهنگ به جرم متخلف رسیدگی می‌کردند ولی برخلاف آن، در تنظیم نوع ایرانی آن، به طور استثنائی به ایالات متحده اجازه داده شده بود تا در تمام موارد و در مورد تمام کارمندان (حتی غیرنظامی) تنها، از حوزه قضائی خود (آمریکایی) استفاده کنند ولو اینکه افراد مسئول در آمریکا نخواهند این کار را انجام دهند.[229] و این اختلاف مزایا در داخل کشور و در میان پرسنل داخلی و نظامیان نیز مشکلات عمده‌ای را پدیدار ساخت بعنوان نمونه از جمله نقایص ساختاری ارتش، که موجب نارضایتی در نیروهای مسلح شده بود مقایسه وضع زندگی خود با زندگی افسران و درجه‌داران مستشاران آمریکا بود و این امر شامل تفاوت فوق‌العاده فاحش حقوق و مزایای دو طرف بود.[230] و اما علل درخواست چنین امتیازاتی از جانب آمریکا و اعطای آن از جانب ایران می‌توانست به دلایل مختلف باشد که ریشه در اوضاع داخل ایران و خارج داشت که بویژه از اواخر دهه 50 بروز نمودند سال 1337 مناسبات اتحاد جماهیر شوروی و ایران بدنبال امضای موافقت‌نامه دفاعی ایران و آمریکا رو به تیرگی نهاد. در همین سالسرلشگر قرنی، رئیس رکن دوم ستاد ارتش و چند تن از همکاران او بازداشت شدند و شایعه تدارک کودتا و افشاء آن از جانب شورویها عنوان شد، حوادث منطقه‌ای، منجمله کودتای سال 37 عراق، که منجر به سقوط رژیم سلطنتی و وابسته به غرب در آن کشور گردید، در سال 38 هم ایران از لحاظ اقتصادی با بحران مواجه گردید و سوء اداره امور اقتصادی، کسر بودجه وحشتناک و تورّم، نارضایتی بوجود آورد، دولت ترکیه در خرداد 1339 با یک کودتا سرنگون گردید و این، بعد از دگرگونی عراق، زنگ خطر جدیدی بود، آشوبهای رو به افزایش ترکیه و اوضاع بی‌ثبات پاکستان، دولت ایالات متحده را متقاعد کرد که ایران در شرف سقوط است و برای همین خواهان اختیارات ویژه برای اتباع خود شد تا بتوانند فارغ‌البال از هر مجازات و بازخواستی، هر کار به نفع آمریکا و غرب و مزدوران داخلی آنها لازم می‌دانند به راحتی و با اختیارات نامحدود انجام دهند و این مسئله نشان داد که شاه دیگر به تنهایی نمی‌تواند مقاصد آمریکا را در ایران پیاده کند و خود آمریکا نیز قدم به صحنه گذاشته منتها در پوشش مستشار، و این توطئه‌ای عظیم بود که حتی در مجلس فرمایشی شاه نیز ایجاد نارضایتی کرد و عده‌ای از نمایندگان که از عمق ماجرا باخبر شده و از عواقب وخیم امضاء و تایید این خیانت بر خود می‌ترسیدند، در رای دادن تعلل می‌کردند ولی در نهایت آن را تصویب کردند.[231] موضع‌گیری امام خمینی پس از فوت مرحوم ایت‌الله بروجردی، رژیم تصور می‌کرد که نیروی روحانیت از نظر مرجعیت سیاسی رو به ضعف رفته است. از این جهت برای ارزیابی قدرت روحانیون از یکسو و اجرای سیاست‌ها و اهداف آمریکا از دیگر سوی، اقدم به اجرای رفورمهایی در کشور نمود که تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی از جمله آنها بود. امام خمینی که در قم اقامت داشتند به خوبی دریافتند که قصد رژیم مشاهده عکس‌العمل روحانیت در این زمینه است و بلافاصله موضع‌گیری قاطعی کردند و خواهان لغو رسمی لایحه گردیدند. موفقیت امام(ره) در این مورد و مقاومت ایشان در برابر رژیم آغازگر نهضتی گردید که در آن رژیم و روحانیت رو در روی هم به مقابله با یکدیگر پرداختند. حکومت پهلوی به سرکردگی آمریکا و با برخورداری از تمامی امکانات موجود سعی در جلب رضایت اذهان و قلوب ملتی داشت که در مسائل مملکتی عمدتاً نقش ناظر را ایفا می‌کردند و رژیم قصد داشت تا با هدایت و رهبری مردم در جهت خواسته‌های خود پشتوانه‌ای داشته باشد برای اقدامات و نیات خود در راستای تعیین سرنوشت ملت ایران. اما جناح رویاروی رژیم که قشر روحانیون به رهبری امام خمین بود سعی در افشای حقایق پنهان و پشت پرده برای ملت را داشت. که آغازگر این افشاگریها، سخنان پرشور و احساس امام خمینی در جریان تصویب لوایح ششگانه و تحریم رفراندوم و بدنبال آن مقابله با لوایح شش گانه و تحریم رفراندوم و بدنبال آن مقابله با قضیه فیضیه و نطق تاریخی در عاشورای سال 1342 که نهایتاً منجر به دستگیری ایشان گردید و این واقعه، بدنبال خود قیام شکوهمند 15 خرداد را در پی داشت که با دستاوردهای خود، نقش مؤثری در شکل‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کرد. آزادی امام خمینی در سال 1343، موجب تداوم حرکت نهضت شد. حسین فردوست در خاطرات خود می‌گوید: «پس از 15 خرداد 42 مسئله مبارزات امام خمینی یک مسئله جدی برای محمدرضا شد. محمدرضا تصور می‌کرد که با کمک مالی و ارتباط با بعضی روحانیون، می‌توان با نفوذ امام مقابله کند... معهذا، هیچ گاه آرامش واقعی به نفع محمدرضا در حوزه‌ها وجود نداشت و علت مخالفت امام بود.»[232] تداوم مخالفت و مبارزه امام خمینی با رژیم و عملکردهایش در ماجرای کاپیتولاسیون به اوج خود رسید و برخوردها و عکس‌العمل‌های امام در مقابل حکومت وقت را وارد مرحله نوینی گرداند. بدنبال تصویب لایحه کاپیتولاسیون رژیم شاه که به خوبی می‌دانست ملت قهرمان ایران هرگز چنین ننگی را تحمل نکرده و در برابر آن بی‌تفاوت نخواهد نشست با سانسور شدید و کنترل همه جانبه کوشش بعمل آورد که از درز کردن این جنایت تاریخی جلوگیری نماید و این خیانت را نیز همانند صدها خیانت شاهانه دیگر دور از چشم توده‌ها پوشیده نگه دارد از این رو در جراید و مطبوعات ایران از انعکاس این ره آورد تازه «انقلاب سفید» بشدت جلوگیری کرد و با به صدا درآوردن طبل تو خالی انقلاب و با به راه انداختن جشن و چراغانی و رقص و پایکوبی به مناسبت 4 آبان کوشید که مردم را سرگرم ساخته از حوادثی که در پشت پرده جریان دارد دور و بی‌خبر نگهدارد غافل از آنکه قهرمانان بزرگ اسلام و علمای آگاه که رفتار و کردار دست نشاندگان را به شدت تحت نظر دارند از این جنایت تاریخی غافل نمی‌مانند، چنانکه نماندند.[233] در مورد نحوه اطلاع امام خمینی از متن لایحه با استناد به گفته‌های شهید حاج مهدی عراقی امام قبل از تصویب لایحه در مجلس از متن آن آگاه شده بودند «اواخر شهریور یا تقریباً اواخر مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه‌ای دولت می‌خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به 1700 مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسئله آمد با آقا مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند گفتند تا مدرک نباشد ما نمی‌توانیم روی آن حرفی بزنیم شما اگر بتوانید مدرکش را تهیه کنید.»[234]دقت در این گفتار بر ما روشن می‌سازد که امام با برخورداری از درایت اندیشه و ژرف‌نگری از همان آغاز مبارزه‌اش روشی منطقی و اصولی و هوشمندانه را در پیش گرفته بود نه طریقی صرفاً احساسی و جنجال برانگیز و بیشک این روش عاملی گردید برای موفقیت‌های آتی ایشان. در مورد نحوه دست‌یابی به اسنادی در رابطه با این قضیه آقای‌هاشمی رفسنجانی درخاطرات خود می‌نویسند: «باخبر شدیم که در مجلس رژیم لایحه‌ای در مسیر تصویب است که در آن به مستشاران آمریکایی امتیازاتی داده می‌شد در پیگیری این خبر، زمینه جدید فراهم شد برای مبارزه امام. امام چند نفری را مأمور تحقیق در مورد جزئیات این خبر کردند که یکی از آنها من بودم، رفتم پیش آقایان فلسفی و تولیت و سیدجعفر بهبهانی، پیام امام را رساندم و گفتم ما اخبار پشت پرده این جریان را هرچه بیشتر و دقیق‌تر می‌خواهیم آقای بهبهانی از طریق یکی از نمایندگان مجلس سنا متن لایحه و اسناد مربوطه را به دست آورد و به من داد من دو روز در تهران ماندم و متن مذاکرات مجلس و جزوه کنوانسیون وین را تهیه کردم اخباری را هم محروم تولیت در اختیار من گذاشت که مجموعاً با اطلاعات کاملی بردم خدمت امام.»[235] امام خمینی با مطالعه آن دریافت که رژیم بار دیگر چه ضربه خانمانسوزی بر پایه استقلال ایران زده و چه خیانت بزرگی به ملت شریف و آزاده این کشور کرده است پیش از هر کار به منظور آگاه ساختن علما و روحانیون مرکز و شهرستانها پیک‌هایی همراه نامه به اطراف و اکناف روانه نمود و خود نیز با مقامات روحانی قم به گفتگو نشست و اقدام به آگاه کرن آنها نمود و بدین ترتیب محدوده اعتراضات خود در سطح کشور را گسترش داد. رژیم شاه بی‌درنگ دست به کار شد که امام خمینی را از تحریک کردن افکار عمومی علیه آمریکا بازدارد و چون با تجربه دریافته بود که امام را با تهدید و ارعاب نه تنها نمی‌توان از کاری بازداشت بلکه موجب قاطعیت ایشان در انجام آن خواهد شد بناچار در صدد برآمد که از راه غیر مستقیم و به وسیله عناصر به ظاهر غیروابسته و به اصطلاح «باوجهه» و به اسم نصیحت و اندرز خیرخواهانه ایشان را از حمله علیه آمریکا باز دارد و برای انجام این نقشه یکی از عناصر مورد وثوق دستگاه حاکم را روانه قم ساخت تا امام خمینی را از ایجاد جوّ ضدّ آمریکایی در محیط مذهبی ایران برحذر دارد این شخص پس از ورود به قم از آنجا که موفق نشد با امام ملاقات کند به ملاقات حاج آقا مصطفی خمینی رفته و اظهار داشت: «... آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم ایران با تمام قدرت فعالیت می‌کند و پول می‌ریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است. ایت‌الله خمینی اگر این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشند که خیلی خطرناک است و با عکس‌العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد، دیگر هرچه بگویند ـ حتی حمله به شخص شاه ـ چندان مهم نیست.»[236] این نوع دیدگاه حکومت وقت بیانگر میزان تسلط و نفوذ آمریکا در ایران از سویی و وابستگی و نیاز دولت ایران از سوی دیگر می‌باشد و دقت در این امر خود به تنهایی بهترین شاهد و مدعا در دادن اختیارات و امتیازات به آمریکائیان می‌تواند باشد. امام خمینی هم از این پیغام استنباط کرد که نقطه ضعف رژیم شاه در آن شرایط در تحریک کردن افکار توده‌ها و شورانیدن آنان علیه آمریکا می‌باشد از این رو در سخنرانی و اعلامیه‌های تاریخی خویش آمریکا را با شدیدترین لحنی به باد انتقاد و اعتراض گرفتند و در روز چهارم آبان 1343 که مصادف با میلاد حضرت فاطمه(ع) بود سخنان خود را با ایه استرجاع «انّالله و انّااله راجعون» آغاز کرد و متعاقب این سخنرانی اعلامیه شدیداللحنی هم صادر کردند که 40 هزار نسخه از آن فقط در تهران چاپ و منتشر شد. در بخشهایی از پیام مهمّ امام خمینی راجع به طرح اسارت‌بار احیای کاپیتولاسیون آمده است: «ایا ملت ایران می‌داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می‌داند مجلس به پیشنهاد دولت سند بردگی ملت ایران را امضاء کرد؟... قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما... ملت ایران را در تحت اسارت آمریکائیها قرار داد؟... اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی آمریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند و پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد، دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند چرا؟ برای اینکه آمریکا مملکت دلار است و دولت ایران محتاج دلار. بر حسب این رای ننگین اگر یک مستشار آمریکایی یا یک خادم مستشار به یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت تا به یکی از صاحب منصبان عالی رتبه ایران هر جسارتی یا خیانتی بکند پلیس حق بازداشت او را ندارد و محاکم ایران حق رسیدگی ندارد ولی اگر به یک سگ آنها تعرضی بشود پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگی نماید. بر ملت ایران است که این زنجیرها را پاره کنند، بر ارتش ایران است که اجازه ندهند چنین کارهای ننگینی در ایران واقع شود، بر خطبا و وعاظ است که با بیان محکم، بی‌هراس بر این امر ننگین اعتراض کنند و ملّت را بیدار کنند... دیروز ممالک اسلامی به چنگال انگلیس و عمال آن مبتلا بودند و امروز به چنگال آمریکا و عمال آن...» دیگر بیانات مهم امام خمینی(ره) عبارت است از: ـ پایمالی استقلال و عظمت ایران با احیای کاپیتولاسیون: انالله وانا الیه راجعون. من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است... ایران دیگر عیدی ندارد، عید ایران را عزا کردند، عزّت ما پایکوب شد عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند... . ـ کاپتولاسیون مخالف رای ملت است: سایر مملکت خیال می‌کنند که ملت ایران است، این ملت ایران است که اینقدر خودش را پست کرده است نمی‌دانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلسی است که ارتباط به ملت ندارد ملّت ایران به اینها رای ندادند لکن زور سرنیزه اینها را آورد در این کرسی نشاند. ـ اعلام خطر به کلیه اقشار ملت: آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران، ای سیاسیون ایران، ای بازرگانان ایران، ای علمای ایران من اعلام خطر می‌کنم. ـ سکوت در مقابل ابرقدرتها از معاصی کبیره است. ـ به داد اسلام برسید: ای سران اسلام، ای علمای نجف، قم، به داد اسلام برسید. ـ امروز دولت آمریکا منفورترین دولت در نظر ماست. ـ ما را به آمریکا فروختند: اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم، من این ننگ را قبول نمی‌کردم. اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم. ـ بر ملت است که فریاد بزنند چرا ما را فروختید. ـ دولت و مجلس غیرقانونی و خائن به اسلام و ملتند. ـ کاپیتولاسیون امضای سند بردگی ملت ایران است. ـ کاپیتولاسیون مخالف اسلام و قرآن است. ـ خاموش نشستن وکلا به علت اتکا نداشتن به ملت است. ـ بدبختی دول اسلامی از دخالت اجانب است. ـ بر تمام اقشار است که با طرح ننگین احیای کاپیتولاسیون مخالفت کنند.[237] بیانات مهمّ و تارخی امام خمینی که با نگرشی همه جانبه به بررسی رژیم کاپیتولاسیون پرداخته نشانگر این مهمّ است که ایشان با یک شناخت کامل، به معرفی این قضیه پرداخته و در پیام خود موضوع را تنها از یک بعد بررسی نکرده بلکه تمامی ابعاد این قضیه را مورد تحلیل قرار داده است و عوامل تصویب این قانون را چه داخلی و یا خارجی مورد حمله قرار داده و بی‌پروا به افشاگری پرداخته است. در این نطق تاریخی و انقلابی امام خمینی موضع قاطع خود را در برابر بلوک‌های شرق و غرب روشن ساخت، اهداف و آرمانهای روحانیت را تا حدودی مشخص کرد و رهنمودهای غنی، ژرف و پرمحتوائی به نسل معاصر و نسلهای اینده داد. این مسئله شاه و ساواک و اربابان آنها را بشدت ناراحت و عصبانی کرد و تصمیم به دستگیری امام گرفتند. زیرا نبرد امام با آنها به مرحله حساسی رسیده بود و متوجه شده بودند که امام این نبرد را شدیدتر از گذشته ادامه خواهد داد و کار به جاهای باریکی خواهد کشید به علاوه فهمیدند که سازماندهی تشکیلات مبارزه بسیار قوی شده و احتمال اقدامات مهمتری در اینده از طرف آنها را باید انتظار بکشند و این بار تصمیم به تبعید امام(ره) گرفتند. حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت که برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت و تصویب کاپیتولاسیون در دوره نخست‌وزیری او صورت تحقق به خود گرفت از جمله کسانی بود که اصرار در تبعید امام به ترکیه داشتند حسین فردوست در این باره می‌نویسد: «... همانطور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدرات رسید تبعید امام خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود. تصور من این است که شخص محمدرضا به این کار تمایلی نداشت و بهتر است بگویم از انجام آن واهمه داشت شب قبل از تبعید امام، محمدرضا در کاخ میهمانی داشت منصور نخست‌وزیر نیز حضور داشت. منصور حدود نیم ساعت با محمدرضا وسط سالن قدم می‌زد و من متوجهآنها بودم استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری می‌کند و محمدرضا موافق نیست بالاخره محمدرضا مرا خواست و با بی‌میلی گفت ببینید نخست‌وزیر چه می‌خواهد، منصور مطرح کرد که باید هرچه سریعتر ایت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود.»[238] امام خمینی را شبانه از منزلشان واقع در قم خارج نموده و صبحدم روز چهارشنبه 13 آبانماه 1343 هـ .ش (29/ جمادی الثانی / 1284 هـ.ق) هواپیمای هرکولس نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی ایران که حامل مرجع امّت و رهبر انقلاب اسلامی، امام خمینی بود از فرودگاه مهرآباد به سوی ترکیه به پرواز درآمد یکی از مقامات ساواک بنام سرهنگ افضلی امام را در این سفر همراهی می‌کرد آنگاه که هواپیما اوج گرفت، امام به سرهنگ افضلی رو کرد و گفت: «ایا شما می‌دانید که من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می‌شوم» سرهنگ افضلی پاسخ داد: «تا روزی که به آمریکا احتیاج داریم ناچاریم یکسری آوانسهایی به آنها بدهیم.» امام بی‌درنگ پاسخ داد: «یعنی حتی نوامیس مملکت خود را نیز در اختیار آنها قرار دهیم؟ سرهنگ افضلی پاسخی نتوانست بدهد لیکن با حرکت سر به این پرسش پاسخ مثبت داد.[239] امام خمینی، در همان نخستین لحظات ورود به تبعیدگاه بر آن شد که مبارزات خود را به صورت نوینی پی بگیرد و تا مرز امکانات و شرایط موجود به نهضت اسلامی ایران تداوم بخشد.[240] عصر روز 13 آبان 1343 هـ . ش سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» در عکس‌العمل به تبعید امام، اطلاعیه مختصری انتشار داد و اعلام داشت: که طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ 13 آبان 43 از ایران تعبید گردید.[241] رژیم پهلوی پس از تبعید امام خمینی، از آنجا که از تکرار قیام خونین خرداد 42 و واکنش خشونت بار ملت مسلمان ایران در برابر تبعید امام وحشت داشت بی‌درنگ به نیروهای نظامی و انتظامی به منظور سرکوبی هرگونه حرکت مخالف، فرمان آماده باش داد و منازل علمای طراز اول، بازارهای سراسر کشور، دانشگاهها، مدارس علوم اسلامی، مساجد و دیگر مراکزی را که محل گردهمایی مردم بود در محاصره و تحت مراقبت کامل درآورد. با وجود تمام این پیشگیریها واکنش توده‌های آگاه و مسلمان ایران نسبت به تبعید امام خمینی چشمگیر و قابل توجه بود، در بسیاری از نقاط کشور بازارها تعطیل و تظاهرات خیابانی به وقوع پیوست در بسیاری از شهرستانها نیز همانند تهران کسبه بازار با شنیدن خبر تبعید امام دست از کار کشیده و بازار را تعطیل کردند روحانیون آگاه و متعهد در مرکز و شهرستانها به محض دریافت خبر تبعید گرد هم آمده به گفتگو و تبادل نظر پرداختند و تصمیماتی گرفتند، سیل تلگرام، نامه و طومار از طرف حوزه علمیه قم و روحانیون متعهد ایران به مقامات ترکیه به عنوان امام خمینی و مقامات جهانی سرازیر شد.[242] از جمله ایات عظامی که، به صدور اعلامیه درباره تبعید امام خمینی و تصویب کاپیتولاسیون اقدام کردند، عبارتند از: آقایان مرعشی نجفی، گلپایگانی، میلانی، حاج سیدحسن طباطبائی قمی، حاج سیدمحمدصادق روحانی. در قسمتهمایی از اعلامیه ایت‌الله مرعشی نجفی درباره کاپیتولاسیون و بازداشت جمعی از علما آمده است: «... متأسفانه در مملکت ایران رفتار هیأت حاکمه با ملت شریف و متدین نحوی شده گویی که سرتاسر مملکت را غم و اندوه فراگرفته... تصویبنامه غیرمشروعه یعنی مصونیت مستشاران آمریکایی بسیار مایه تأسف است... آخر در کجای دنیا سابقه دارد که برای رقیت و بردگی یک مشت ملت محروم، همچون قانون وحشیانه را وضع کنند دولت ایران مملکت ما را هم‌ردیف با ممالک راقیه دنیا معرفی می‌کند حال آنکه عملاً برخلاف آن رفتار می‌نماید ایا مفهوم ارتقاء این است که اگر یکی از مستشاران آمریکایی روی همین قانون به یک فرد محترم ایرانی حتی شخصیت بزرگ از هر طبقه جنایت و خیانت کند و به عرض و ناموس و مال مسملین دست تعدی و تجاوز دراز کند مصونیت داشته باشد و محاکم قضائی ایران حق مداخله و بازداشت آن را نداشته باشند من از عموم طبقات ملت ایران استمداد می‌کنم که بیش از این صبر و تحمل نکنند و برای حفظ دین و استقلال مملکت خود اعتراض و انزجار خود را ابراز نمایند.»[243] رسیدن خبر سلامتی امام خمینی از محل تبعید و اطمینان از آن، تا حدودی آرامش را به دلها بازگرداند. اما افکار رادمردان برای نشان دادن زهرچشمی به رژیم همچنان پویایی خود را حفظ کرد تا اینکه در بهمن ماه همان سال 1343 شاخه نظامی هیأتهای مؤتلفه اسلامی زیر نظر شهید حاج مهدی عراقی و دیگر همسنگرانش همچون بخارائی، امانی، نیک نژاد و هرندی طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت و عامل اجرای قانون کاپیتولاسیون به مرحله اجرا درآورد و در این ترور انقلابی منصور توسط محمد بخارائی به هلاکت رسید. این اقدام به دنبال افشاگری امام خمینی زمینه‌های لرزش پایه‌های کاپیتولاسیون را فراهم آورد. «اعدام انقلابی منصور موجب شد که طاغوت از پیگری بسیاری از برنامه‌هایش علیه اسلام و کشورهای اسلامی و مراجع و روحانیت به ناچار چشم پوشی نماید و کاپیتولاسیون هم از اثر اصلی خود افتاد.»[244] بعد از این عکس‌العمل‌ها هرچند علی الظاهر حیطه این مصونیت گسترش یافت و حتی به صدور کارتهای زرد برای مستشاران و اعضای خانواده آنها انجامید اما همانا این رنگ زرد فرارسیدن پائیزی را خبر می‌داد که در آن به عمر 37 ساله حضور مستشاران نظامی در کشور پایان بخشید و آن تسخیر لانه جاسوسی در تاریخ سیزده آبان پنجاه و هشت 13/8/58 توسط دانشجویان پیرو خط امام بود که خط بطلانی کشید بر تمام فزون‌طلبی‌ها و قلدرمنشیها. و با صدور حکم لغو قانون کاپیتولاسیون در 23 اردیبهشت 1358 هـ . ش توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی، زمینه برای تدوین قوانین در چهارچوب اصول و ارزشهای جمهوری اسلامی ایران برای اتباع خارجی فراهم گردید و ایران استقلال و هویت واقعی خود را بدست آورد که در واقع حاصل رهبری و فداکاری مردی بود که در حالیکه هدف‌ها، آرمانها و هر آنچه را که می‌بایست ابلاغ می‌شد گفته بودند و در عمل نیز تمام هستی‌شان را برای تحقق همان هدفها به کار گرفته بودند در آستانه نیمه خرداد 1368 دعوت حق را لبیک گفتند. رحلت امام خمینی(ره) همچون حیاتشان منشأ بیداری و نهضتی دوباره شد و راه و یادش جاودانه گردید چرا که او حقیقت بود و حقیقت همیشه زنده است و فناناپذیر. نتیجه در بررسی قانون کاپیتولاسیون به این نتیجه می‌رسیم که قوانین هر کشوری به ویژه قوانین جزایی در داخل مرزهای آن باید به طور صریح و قاطع قابل اجرا باشند تا ضامنی باشد برای حفظ استقلال آن کشور و محدود کردن قلمرو و اقتدار دادگاهها، ناقض استقلال و آزادی یک ملّت به حساب می‌اید. ملت ایران در طی تاریخ پر از پند و اندرز خود شاهد وقایع گوناگونی بوده و هست. زمانی فدارکاریها و رشادتهای جوانمردی غیور باعث افتخار و سرافرازی و زمانی دیگر سیاست‌های حاکمان موجبات ذلّت و انحطاط این ملّت بوده‌اند که نمونه آن تصویب کاپیتولاسیون از سویی و الغای آن از جانب دیگر می‌باشد و در بررسی علل و عوامل پیدایی چنین قوانینی می‌بایست از میان عوامل داخلی و خارجی روی علل داخلی تأکید و تفکر بیشتری داشته باشیم منجمله بررسی وضع حاکمیت و دولتمردانی که در صدر این حاکمیت مجری امورات کشور بوده‌اند، نوع بینش و سیاست آنها و عملکردهای گوناگونشان چه از لحاظ سوق دادن جامعه به سمت استقلال یا وابستگی، و وابستگی از آن روی که ایران به لحاظ اهمیت تاریخی‌اش همواره مورد توجه دولتهای دیگر بوده و سیاست‌های آنها در جهت کشاندن ایران به سوی خود شکل گرفته که در تاریخ معاصر رقابت‌های روس و انگلیس آغازگر این امر و تسلط آمریکا ادامه آن می‌باشد. انعقاد عهدنامه ترکمانچای و برخورداری روسها از حق قضاوت کنسولی ماسوای اهداف اصلی روسها در جهت توسعه روند نفوذ و اقتدار خود در ایران ما را با این واقعیت روبرو می‌کند که با دقت‌نظر بیشتری به مسائل حقوقی و قضائی و نیز قوانین جزائی و ضعفیها و کمبودهای آن بنگریم. وجود حاکمیت استبداد مطلقه و پیامدهای ناشی از این نوع حکومت‌ها عدم وجود قوانین مدون و ضعف حوزه قضائی در رسیدگی عادلانه به جرایم و مصون نبودن اتباع داخلی از احکام فرمایشی و غیرقانونی، نبود قوانین و محکمه‌های مخصوص جهت رسیدگی به مسائل قضائی اتباع خارجی در محدوده مرزهای داخلی، عدم تأمین امنیت جانی و مالی به دلیل بروز درگیریها و جنگ‌های داخلی و خارجی که از دوره صفویه آغاز و در دروه قاجار به اوج خود رسید همه و همه از جمله علل پدیداری قوانینی چون امتیاز کاپیتولاسیون می‌توانست باشد. از مطالعه بخش اول مقاله یعنی کاپیتولاسیون در تاریخ ایران چنین برمی‌اید که احقاق حق مظلوم از ظالم معنایی ندارد و اجرای حدود جرائم و احکام قضائی آلتی است در دست قدرت مطلقه که این نیز میراثی است برای او از پیشینیانش. بی هیچ شبهه‌ای این امر فرصت خوبی است برای استعمارگران تا در پشت پرده چنین وضعی، نیات خود را جامه عمل بپوشاند و به بهانه نبود امنیت برای اتباع خود و عدم تطابق احکام جزائی شرعی با قوانین خودشان که آنرا ناشی از اختلاف مذهب می‌پنداشتند، درصدد برآمدند تا با گنجاندن قانون کاپیتولاسیون در عهندنامه‌های خود در ظاهر چنین نشان بدهند که هدف آنها از گرفتن مصونیت برای اتباع خود تشویق و حمایت آنها برای اقامت در ایران در راستای کمک به پیشرفت و توسعه و آبادانی می‌باشد اما در واقعیت و در باطن، اهداف و نیات استعمارگری خود را دنبال می‌کردند و در چنین وضعی دولتمردان ایرانی در فاصله یک قرن از زمان عهدنامه ترکمانچای تا الغای کاپیتولاسیون در دروه رضاشاه تا به جای چاره اندیشی در این زمینه و تلاش برای اصلاح ساختار قضائی کشور و سعی در رفع نواقص و کمبودها و حمایت حقوقی و قضائی چه از اتباع داخلی یا خارجی، شاهدیم که اعطای حق قضاوت کنسولی ادامه پیدا می‌کند و کشورهای دیگر هر کدام در قراردادهایشان خواهان برخورداری از این قانون می‌شوند حتی کشورهایی که در این زمان مطامع استعماری چندانی در مقایسه با یکسری کشورهای استعمارگر مطرح دیگر، ندارند بازخواهان این حق برای اتباع خود هستند پس نتیجه می‌گیریم که در این دوره این قضیه بیشتر جنبه حقوقی داشته که البته شاید بتوانیم گوشه‌ای از انقلاب مشروطیت و مشروطه خواهی را هم در ارتباط با این قضیه بدانیم که خواهان قانون اساسی و تدوین قوانین به شیوه و سبک کشورهای اروپایی البته با نظارت و دخالت قوانین شرعی بودند که مجالس اولیه انقلاب مشروطه به دلیل نوپا بودن و نیز یکسری مسائل عدیده دیگر با مسئله کاپیتولاسیون برخوردی جدی پیدا نکرد تا روی کار آمدن رضا شاه که وی برای جلب محبوبیت عمومی و محکم نمودن پایه‌های حکومت تازه تأسیس خود دست به یکسری اصلاحاتی در جامعه زد که یکی از آنها هم لغو قانون کاپیتولاسیون در سال 1307 هـ . ش بود که بعنوان یک ره آورد مهم برای خاندان پهلوی و شخص رضا شاه تلقی گردید. اما بدنبال یکسری تحولات بین اللملی منجمله بروز جنگ‌های جهانی و ظهور آمریکا به عنوان یک قطب مهم قدرت در صحنه جهانی مناسبات جهانی وارد مرحله جدیدی گردید و شیوه استعمار آمریکایی جهت جایگزینی آمریکا در کشورها آغاز گردید منتهی تحت پوشش قوانین و حقوق بین‌المللی و شعارهای عوام فریبانه‌ای چون اعطای استقلال به کشورها و فضای باز سیاسی و... که ایران نیز از جمله کشورهای مورد نظر آمریکا بود که به جهات گوناگونی که ذکر گردید منجمله نفوذ کمونیسم و خطرات آن، بیش از پیش مورد توجه آمریکا قرار گرفت و البته این توجه با عنایت طرف مقابل بیشتر گردید و گرایش شخص محمدرضا شاه و در کنار او دیگر دولتمردان سیاسی و نظامی کشور به سوی آمریکا راه را برای ورود این کشور هموارتر نمود و با پیش آمدن مسئله تجهیز ارتش و تسلیح ایران به انواع سلاحها، که هم سیاست مورد دلخواه آمریکا و هم علاقه مفرط محمدرضا شاه به این امر بود راه را برای ورود هیئت‌های مستشاری فراهم نمود که حضور این مستشاران چه نظامی یا غیرنظامی خود تبعات مختلفی در پی داشت که یکی از مهترین آنها درخواست اعطای حق کاپیتولاسیون بود آنهم زمانیکه شرایط از هر نظر با دورانی که ایران این حق را به روسیه و دیگر کشورهای داد فرق داشت چه از نظر حاکمیت وقت که الغای کاپیتولاسیون را از افتخارات خود می‌دانست یا تشکیل دادگاه و محکمه‌های نوین که هم زمان با الغای کاپیتولاسیون بدستور رضاشاه علی اکبر داور وزیر عدلیه کابینه مستوفی الممالک عهده‌دار تأسیس عدلیه نوین با تشکیلات تازه گردیده بود و به این ترتیب جای بحث درباره برخورداری از چنین امتیازی نمی‌ماند و حتی خود دولت آمریکا به دلیل برخورداری از وجهه بین‌المللی و رعایت حقوق و قوانین بین‌المللی، گرچه به طور صوری و ظاهری برای عوامفریبی، باز نمی‌توانست آشکارا خواهان چنین حق و حقوقی شود اما با تمامی این احوال آمریکا چنین حقی را برای خود محفوظ نگه داشته بود و با سپر قرار دادن قرار داد وین و مطرح نمودن مسئله به صورت تعیین وضعیت نیروها درصدد احیای کاپیتولاسیون در ایران برآمد چون احساس کرده بود که در منطقه خاورمیانه تنها دولت ایران است که هنوز به عنوان مهمترین و کارآمدترین مهره آمریکایی به حکومت خود ادامه می‌دهد و چون دانسته بود که هر آن، خطر این دولت دست نشانده را نیز تهدید می‌کند و این به منزله زنگ خطری بود برای منافع آمریکا در منطقه، از سوی دیگر حضور هزاران مستشار نظامی و غیرنظامی در ایران به عنوان پیشتوانه‌ای برای دولت و حکومت محمدرضا شاه و منافع و مصالح آمریکا و استفاده از نیروی این مستشاران در مواقع ضروری و در اختیار داشتن نیروی ارتش لزوم ترغیب و حمایت از حضور اتباع آمریکایی را موجب می‌گردید چرا که این افراد تنها از جنبه نظامی برای آمریکا اهمیت نداشتند بلکه نقش آنان به عنوان حاملان فرهنگ غرب و تزریق تدریجی این فرهنگ در جامعه مذهبی و متعصب ایرانی، گسترش روابط اقتصادی و تجاری و تبدیل جامعه ایرانی به مصرف کنندگان کالاهای غربی همه می‌توانست از جمله عواملی باشد که آمریکا را واداشت برای حفظ حضور اتباع خود در ایران و آمدن دیگر آمریکائیان به ایران، با گرفتن حق کاپیتولاسیون از دولت ایران هم پشت گرمی باشد برای اتباع آمریکایی و هم آزادی عمل آنها را تضمین کرده باشد اگرچه اعطای این امتیازات براساس قرارداد وین که از مصوبه‌های سازمان ملل بود صورت می‌گرفت و تنها شامل ایران نگردید اما همانگونه که بررسی شد نوع ایرانی تفاوت زیادی با دیگر کشورها داشت و در میان نقش دولتمردان وقت و شخص محمدرضا شاه را نباید از نظر دور داشت که خود از عاملین و مسببین این قانون بوده‌اند که آنهم ناشی از سیاست اشتباهی بود که از سالها قبل در پیش گرفته شده بود و دیگر در این مرحله راه گریزی وجود نداشت یعنی توجه به زیرساختهای نظامی و ارتش به جای توجه به اصلاح و تحکیم پایه‌های اقتصادی و اجتماعی جامعه و هزینه نمودن بودجه کلان برای ارتش و تجهیز آن که اگرچه مورد نیاز بود و در جهت جبران کاستیهای نظامی گذشته اما بیش از حد و اندازه افراطی بود و کار را به جایی رساند که به دلیل کسری بودجه و وابستگی شدید به آمریکا علی رغم میل باطنی در مقابل درخواست آمریکائیان سر تسلیم فرود آوردند و اگر روزی در مقابل روسها، به جهت ضعف نظامی حق بهره‌مندی از مزایای کاپیتولاسیون اعطا شد در این زمان با وجود برخورداری از برتری نظامی این حق به آمریکائیها داده شد و جهات سیاسی آن بر جنبه‌های حقوقی برتری و ارجحیت داشت نتیجه سخن آنکه، ماسوای تمام علت‌ها و دلایل چه داخلی یا خارجی در پدید آمدن مسئله کاپیتولاسیون عمده‌ترین مسئله در این میان بر می‌گردد به وجود قانون و نحوه اجرای قانون و عمل به آن در تمامی زمینه‌ها چرا که اگر از همان ابتدای امر قوانین مدون و تدوین شده‌ای بود و یا اگر هم قبلاً وجود داشت به خوبی به مورد اجرا در می‌آمد چنین مسائلی در جامعه ما رخ نمی‌داد اگر فعالیت‌ها و عملکردهای دولتمردان و شخص اول مملکت براساس یکسری قوانین اصولی تنظیم می‌شد و اجازه تمرکز قدرت به شخص یا گروه داده نمی‌شد و نیز اگر در پرداختن به امورات جامعه، هر بخش و زمینه‌ای چه سیاسی، نظامی، اقتصادی و... براساس اصول و معیارهای خاص قانونی خود و به موازات هم رشد و ترقی می‌یافت و در روابط خارجی، اگر این ارتباطات در چهارچوب قوانین مشخصی می‌بود و منافع و مصالح جامعه از هر نظر مدنظر قرار می‌گرفت مانعی می‌شد برای وابستگی کشور آنگونه که در مواقعی چون درخواست کاپیتولاسیون و یا سایر امتیازات یک طرفه به دلیل نیازمندی و وابستگی نتواند از چنین امری خودداری کند. ضعف در قسمت پارلمان کشور نیز از جمله مسائلی بوده که در تصویب کاپیتولاسیون دخیل بوده وجود نمایندگان جناحی و گروهی، عملکردهای منفعتی گروهی از نمایندگان، عدم آشنائی کامل از مضمون مصوبه‌های مجلس بویژه متن و محتوای قرار داد وین که هنوز به تصویب مجلس ایران نرسیده بود از سوی تعدادی از نماینده‌ها و یا ترس آنان از ابراز مخالفت، همه و همه از جمله عللی می‌توانست باشد که مانع انجام وظیفه اصلی و حقیقی نمایندگان مجلس گردد و در این میان گرچه بودند کسانی که واقعاً شناخت و احاطه به مسائل و موضوعات مطروحه داشتند و از انجام وظیفه اصلی خود نیز غافل نبودند اما فعالیت این اقلیت در کنار اکثریت حاکم بر مجلس ثمری به بار نداشت. در داخل اجتماع نیز به دلیل وجود سانسورهای خبری و اطلاعاتی، اطلاع عمومی از چنین مسائل و مصوبه‌هایی بسیار ناچیز بود و از آن جمع گروههای دینی و قشر روحانیت و در رأس آنها امام خمینی بودند که با احاطه بر موضوع اقدام به افشاگری نمودند و تبعات وابسته نمودن کشور به آمریکا را که نمونه‌اش کاپیتولاسیون بود را از طریق سخرانی و انتشار اعلامیه به اطلاع عموم رساندند که این اقدام هم اگرچه در کوتاه مدت برای استقلال‌طلبان و شخص امام خمینی رنجها و محنت‌هایی را در برداشت اما در درازمدت راهگشایی شد در جهت سوق دادن کشور به سوی استقلال و رهایی از وابستگی. ماحصل بررسی مسائلی چون کاپیتولاسیون که اگرچه اختصاص به گذشته تاریخ ما دارد اما از دیدگاه آگاهی‌سازی و آشنایی افکار و اندیشه‌ها به عملکردهای حکومت‌های پیشین و بررسی نقاط ضعف و قوت دولتها و نیز از جهت شناخت قدرت‌ها و دولت‌های خارجی و اهداف و نیات آنان و علل مورد توجه قرار گرفتن کشورمان می‌تواند با اهمیت باشد و نه تنها باعث شناخت بیشتر و بهتر از گذشته تاریخ سرزمین‌مان گردد بلکه باعث هشیاری و بیداری ذهنها می‌گردد تا از گذشته خود پند گیرند و هویت واقعی خویش را حفظ و نگاهبان باشند و در سایه حفظ استقلال و هویت اسلامی و ملی و فرهنگی خود به ایجاد و ادامه روابط در چهارچوب اصول و قوانین ادامه دهند و در اتخاذ راهکارهای مثبت برای نظامی که حاصل مبارزات و فداکاریها و از خود گذشتگیهای مردان و زنان آزاده می‌باشد سعی وافر نمایند، باشد که کشوری مستقل، آزاد و آباد و حافظ و مجری قانون داشته باشیم. کتابنامه: 1. احیای کاپیتولاسیون و پیامدهای آن، مسعود اسداللهی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1373. 2. از ظهور تا سقوط، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، تهران 1366 3. اسناد انقلاب اسلامی، جدل اوّل، چاپ دوّم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1374 4. اسناد معاهدات دو جانبه ایران با سایر دول، جلد دوّم، چاپ اول، واحد نشر اسناد دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1369 5. اسنادی از روند اجرای معاهده ترکمانچای، فاطمه قاضیها، سازمان اسناد ملی ایران، تهران 1374 6. افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، جواد شیخ‌الاسلامی، انتشارات کیهان، تهران 1369 7. ایران در بند، دانشجویان پیرو خط امام، جلد ششم، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، تهران 1369 8. ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم، انتشارات مدبر، 1374 9. ایرن و جهان، عبدالحسین نوائی، جلد سوّم، نشر هما، تهران 1375 10. بازیگران سیاسی عصر رضا شاهی و محمدرضا شاهی، ناصر نجمی، انتشارات انیشتین، تهران 1373 11. بازیگران عصر پهلوی محمود طلوعی، جلد اول، چاپ سوم، نشر علم 1374 12. بررسی مناسبات ایران و آمریکا، سید علی موجانی، منبع: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 29

در جریان بازجویی امام در ساواک چه گذشت؟

ساواک اعتراف می کند آیت الله خمینی بسیار آدم شجاعی است و این شجاعت را از پدرش که به دست خوانین محلات به شهادت رسیده، به ارث برده است. کتاب «امام خمینی؛ مردی در انتهای افق» یکی از جدیدترین کتاب های دفتر نشر معارف است به قلم یعقوب توکلی درباره اندیشه، سلوک و رفتار سیاس امام خمینی(ره). سید روح الله مصطفوی معروف به حاج آقا روح الله که در جریان رهبری انقلاب اسلامی ایران نایب الام خمینی و سپس به امام خمینی نام برده می شد، شخصیت فقهی و فلسفی و عرفانی بزرگی است که نمی توان برای او هم آوردی در هوشمندی و فراست و تیزبینی بی بدلیش در جهان اسلام یافت. از سوی دیگر قدرت ایجاد روح معنویت و تبعد این شخصیت بزرگ که موجد و موجب ایجاد و استمرار آن شد همانندی در میان عارفان و فقیهان و متکلمان جهان اسلام ندارد. از آن گذشته حتی اگر فراتر از جهان اسلام نزدیک نگاه کنیم در بعد جهانی امام خمینی زاهد پارسایی بود که در دورافتاده ترین نقطه نجف توانسته بود اصلی ترین کانون های مقاومت انقلاب را در ایران سازمان دهد و بزرگترین انقلاب اجتماعی جهان را این بار در دهکده نوفل لوشاتوی پاریس در زیر درخت سیبی رهبری و هدایت کند و یکی از کهن ترین سلسله های استبدادی ستم پیشه را با گسترده ترین حمایت های جهانی آمریکا و غرب در هم شکند و هوشمندتر از برجسته ترین تئوریسین های انقلاب در جهان توانست انقلاب اسلامی ایران را به پیش ببرد و برای مراحل مختلف انقلاب راهکار داشته باشد. **پاسخ به همه سئوالات درباره امام خمینی(ره) کتاب «امام خمینی؛ مردی در انتهای افق» کتابی است که می کوشد به سوال های موجود درباره این شخصیت بزرگ پاسخ دهد و ابعاد زندگی او را روشن تر بنماید. این کتاب هم شامل مصاحبه های یعقوب توکلی درباره امام خمینی و قیام 15 خرداد و انقلاب اسلامی است، هم شامل مقاله های این نویسنده درباره امام و هم گفت و گوهای او با دیگر صاحب نظران درباره این شخصیت بی نظیر. **در مجموع این کتاب از 12 بخش تشکیل شده است. حکومت اسلامی و اندیشه دیرین سیاسی در آراء امام خمینی، حجاریان و حضور عندالاقتضایی بودن امام خمینی، 15 خرداد نقطه اوج و شکوفایی نهضت اسلامی، امام خمینی ایستاده در افق تاریخ، اسلام علیه اسلام؛ مولفه های اسلام ناب و اسلام آمریکایی از منظر امام خمینی، مدیریت بحران امام خمینی و مقام معظم رهبری در انقلاب اسلامی، امام خمینی و تخریب فراماسونری، نقدی بر خاطرات آیت الله منتظری درباره اعدام های سال 67، سقوط و فتح خرمشهر از منظر امام خمینی، عصر روح الله؛ میزگرد با دکتر یحیی فوزی و امام خمینی فقیه یا فیلسوف گفت وگو با دکتر عماد افروغ عنوان بخش های این کتاب هستند. در یکی از قسمت های کتاب درباره قیام 15 خرداد و ارزیابی و نگاه ساواک به این واقعه می خوانیم: ساواک اعتراف می کند که آیت الله خمینی بسیار آدم شجاعی است و این شجاعت را از پدرش که به دست خوانین محلات به شهادت رسیده، به ارث برده است. یکی از چیزهایی که در گزارش ساواک آمد و بسیار جالب است، بحث محاکمه و بازجویی امام است. شما هیچ جایی پیدا نمی کنید که گفته باشند در جریان بازجویی امام چه گذشت. اما در اسناد ساواک دارید وقتی که بازجو از ایشان پرسید که درباره کارهایی که انجام داده اید پاسخ دهید، امام می گوید از آنجایی که دستگاه قضایی کشور استقلال ندارد، من به بازجویی جواب نمی دهم. فقط یک خط می نویسید که من به بازجویی جواب نمی دهم و هیچ وقت هم جواب نمی دهد. جالب تر آنکه سرلشگر خلعتبری بازجوی امام در گزارش خود می گوید وقتی برای بازجویی امام رفتم، کاملا حس کردم که او خودش را برای شهادت آماده کرده است و از هیچ چیز هم نمی ترسد و اصلا احساس خوف نسبت به آنچه که برای او پیش می آید ندارد. بسیاری از لطایف قیام 15 خرداد را به اعتقاد من جبهه مقابل قیام که در واقع دشمنان عاملان کشتار 15 خرداد هستند، توضیح داده اند. به اعتقاد من گزارش ساواک یکی از بهترین مکمل ها برای فهم و شناخت واقیعت قیام 15 خرداد است. منبع: سایت شفاف

امام خمینی و قیام مردمی ۱۵ خرداد

...اینها با اساس اسلام مخالفند، اسراییل نمی خواهد در این مملکت قرآن و احکام اسلام باشد. می خواهد اقتصاد شما، تجارت و زراعت شما را قبضه کند... قیام خونین مردم در 15 خرداد 1342 خورشیدی از علت ها و زمینه های مهم گسترش نهضت مذهبی- ملی ایران به رهبری امام خمینی به شمار می رود؛ نهضتی که به لطف خداوند و همت جوانان این کشور در 1357 خورشیدی به شکوفایی نشست و با نام «انقلاب اسلامی» در جهان معرفی و شناخته شد. به گزارش ایرنا، در آستانه ی محرم 1383 هجری قمری (1342 خورشیدی)، نظام حاکم برای پیشگیری از جنبش و نهضت مردمی در اعلامیه ای، سخنران ها و نویسندگان را تهدید کرد که «مجلس های سوگواری باید آرام برگزار شود در غیر این صورت هر نوع آشوبی را با زور، سرکوب خواهد کرد. همچنین آنها نباید درباره ی سه چیز سخن بگویند یا بنویسند: 1- در مورد شاه و عملکرد او 2- درباره ی اسراییل 3- در خطر بودن اسلام». با این تهدید بسیاری از روحانیان و مراجع سکوت پیشه کردند ولی امام خمینی با یادآوری این نکته که سکوت در این روزها، تایید دستگاه استبدادی است از سخنرانان و نویسندگان خواست جنایت های حاکمیت و دربار را بازتاب (انعکاس) دهند و خود در عصر عاشورا وارد مدرسه ی فیضیه ی قم شد و شجاعانه از عملکرد رژیم انتقاد کرد. وی در فرازی از سخنان انتقادآمیزش گفت: «...اینها با اساس اسلام مخالفند، اسراییل نمی خواهد در این مملکت قرآن و احکام اسلام باشد. می خواهد اقتصاد شما، تجارت و زراعت شما را قبضه کند... چه ارتباط و تناسبی بین شاه و اسراییل است که سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) می گوید از شاه صحبت نکنید، از اسراییل هم صحبت نکنید، آیا شاه اسراییلی است؟ آقای شاه! شاید اینها می خواهند تو را صهیونیستی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند...»(1) 2 روز پس از افشاگری امام خمینی که موجی از تظاهرات اعتراض آمیز را در سطح ایران برانگیخت، امام بازداشت و در تهران زندانی شد. مردم، روحانیان و دانشگاهیان در شهرهای مهم کشور، ضمن اعلام اعتصاب، با شعار یا مرگ یا خمینی و مرگ بر دیکتاتور به خیابان ها آمدند و خواستار آزادی امام شدند. نیروهای رژیم در پانزدهم و شانزدهم خرداد تظاهرات مسالمت آمیز مردم را با گلوله پاسخ دادند، صدها انسان را کشتند، هزاران تن را زخمی و صدها مبارز را زندانی کردند. قیام 15 خرداد به نهضت دینی- ملی عمق و غنا بخشید و آن را یک گام بلند به جلو راند. پس از این تاریخ برخی گروه ها و سازمان های مذهبی، ملی و سیاسی با هدف مبارزه ی منسجم و موثر علیه حکومت شکل گرفت. امام نیز ساکت ننشست و در فرصت ها و حرکت های بعدی،پایداری خویش بر ادامه ی مبارزه تا سرنگونی نظام حاکم اعلام کرد. برای نمونه پس از آزادی از زندان در فروردین 1343 خورشیدی یک بار دیگر ترفندهای نظام پهلوی را آشکار ساخت و گفت: «تا ملت عمر دارد، غمگین در مصیبت 15 خرداد است...خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد، با سرنیزه نمی شود اصلاحات نمود ... من از آن آخوندها نیستم که بنشینم و تسبیح دست بگیرم. من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم...علمای اعلام با این زدن ها، کشتن ها، قلدری ها و دیکتاتوری ها مخالفند... ما می گوییم غلام حلقه به گوش دیگران نباشید. دستتان برای چهار دلار دراز نکنید. ما می گوییم به قانون عمل کنید... ما با آثار تمدن مخالف نیستیم با مظاهر استعمار مخالفیم. ما با ترقی زن ها مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم ... ملت ما با پیمان با اسراییل مخالف است...»(2) با فرا رسیدن نخستین سالگرد قیام 15 خرداد، امام محکم تر از گذشته از این فرصت نیز برای ارشاد مردم و افشاگری سیاست های ویرانگر (تخریبی) رژیم به خوبی بهره جست و با مشارکت و هماهنگی عالمان و دانشگاهی ها در اعلامیه ای بر تداوم نهضت تاکید و 15 خرداد را برای همیشه «عزای ملی» اعلام کرد. تحریف قیام رژیم برای بدنام کردن قیام مردمی 15 خرداد و متوقف کردن نهضت دینی - ملی با رهبری امام به دروغ و تهمت و تحریف متوسل شد. در این مورد به برخی اتهام های ناروا اشاره می کنیم: یکم- شاه در سخنرانی خود در 17 خرداد مدعی شد که «این رویداد به تحریک عوامل ارتجاع و به وسیله ی شخصی صورت گرفت که مدعی روحانیت بود... »(3). در واکنش به این تهمت ارتجاعی قلمداد کردن قیام 15 خرداد، کلام امام پاسخی کامل بود که خطاب به سردمداران حکومت گفت: «سربسته و دربسته همه ی مخازن مملکت را تحویل بیگانگان دادن، ارتجاع است؟ شما که عاملان استبداد هستید و با زور سرنیزه و قلدری با این ملت عمل می کنید، قوانین را زیر پا گذاشته اید، به احکام اسلام و قانون اساسی بی اعتنایی می کنید، مترقی هستد؟! ما که می گوییم به احکام اسلام و به قانون اساسی عمل کنید مرتجعیم؟!».(4) دوم- شاه و دربار در تلاشی دیگر کوشیدند که قیام 15 خرداد را اقدام کمونیست ها وانمود کنند. برخلاف این ادعا، کمونیست ها، نه تنها مشارکتی در این قیام نداشتند بلکه حزب توده و دیگر کمونیست های ایران در نوشته ها و مواضع خود به تکرار تفسیر رادیو مسکو و روزنامه های شوروی به رویداد های 15 خرداد پرداختند. حزب کمونیست شوروی، قیام مردمی را حرکتی کور و ارتجاعی و خلاف اصلاحات شاه دانست. پرسش این است که کدام قیام کمونیستی یکی از شکل های مبارزه اش را روضه خوانی درست (صحیح) و ذکر مصیبت های اهل بیت پیامبر(ص) قرار داده که رژیم پهلوی برای سرکوب قیام 15 خرداد دستور می دهد که «جلو تمام روضه خوان ها گرفته شود.»(5) سوم- اتهام دیگر این بود که رژیم تبلیغ کرد قیام 15 خرداد «با پول خارجی و کمک های مالی عراق و مصر تداوم یافت. یعنی به وجود آورندگان اصلی قیام به خارج از مرزها و کسانی مانند حکمران های عراق و جمال عبدالناصر در ارتباط بودند» (6). در مورد این تحریف و تهمت باید یادآور شد که وزیر امور خارجه وقت 14 روز پس از قیام در نشست هیات دولت (کابینه) اعتراف کرد که «باید بدانیم در آن روزها (روزهای قیام 15 خرداد)، دولت عراق اعلامیه های علما را نگذاشت منتشر شود و گفته است ما با دولت ایران دوست هستیم»(7). همچنین ادعای دروغ شاه یعنی دخالت دولت مصر به رغم تلاش و دسیسه ی ساواک هرگز از طرف کسی باور نشد. افزون بر این تحریف و تهمت ها، رژیم پهلوی سعی در حذف (سانسور) و کوچک جلوه دادن قیام کرد و مدعی شد که « چند صد نفر شرکت داشتند و تعدادی کشته شدند»(8). حال آن که همه ی افراد حاضر در نشست هیات دولت طاغوت در 15 خرداد و روزهای پس از آن «موافق حکومت نظامی، شدت عمل، زدن و کشتن بوده و بر این امر تاکید کردند»(9). این تاکید از گستردگی قیام و ترس نظام از گسترش بیشتر آن حکایت می کند. با این همه، استقلال و گستردگی قیام 15 خرداد چنان آشکار بود که این گونه برچسب ها و اتهام ها نمی توانست لطمه ای به ماهیت دینی و ملی آن وارد کند. اسلامی و ملی بودن انگیزه ها و شعارها و اهداف و روش ها، الگو قرار گرفتن تشیع علوی به عنوان راهنمای مبارزه، حضور گسترده ی ملت در صحنه ی مبارزه، اخلاص، صراحت و قاطعیت امام و پیوند عمیق میان او و مردم از مهم ترین ویژگی های قیام 15 خرداد 1342 بود که تاثیر بزرگی در پیروزی نهضت و تاسیس نظام «جمهوری اسلامی» داشت. ----------------------------- منابع: 1- رجبی، زندگی نامه ی سیاسی امام خمینی، ص 213 2- روحانی، نهضت امام خمینی، ص 666-657 3- محمد رضا پهلوی،انقلاب سفید، ص 45 4-روحانی، پیشین، ص 667 5-دفتر هیات دولت، متن مذاکرات هیات دولت، ص 30 6-9 -پیشین، ص 30-22 و 55 منبع: سایت تابناک

چرا قیام ۱۵ خرداد شکل گرفت؟

بسیاری بر این باورند که قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ نقطه عطفی در مسیر شکلگیری انقلاب اسلامی ایران است. بر اساس این ادعا این قیام اوج تقابل میان ملت و دولت شاهنشاهی را به نمایش گذارد و بی تردید باید آنرا نقطه اوج بحران مشروعیت رژیم شاه دانست. به گزارش مشرق، رویداد ۱۵ خرداد سال ۴۲ آنچنان در تاریخ معاصر و انقلاب کشورمان از اهمیت برخوردار بوده است که حتی به طور مستقیم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز از آن یاد شده است. در مقاله ذیل به بررسی ریشه های این قیام سرنوشت ساز پرداخته شده است؛ الف) مقدمه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ هریک از نیروهای مبارز علیه دولت پهلوی به نحوی از انحا به حاشیه رانده شدند. آیت الله کاشانی منزوی و خانه نشین شد؛ گروه فدائیان اسلام با اعدام رهبران آن متلاشی گردید؛ مرجعیت دینی شیعه نیز که در دستان آیت الله بروجردی بود، تمایلی به شرکت در مسائل سیاسی نداشت. وضع به گونه ای بود که نیروهای مذهبی و قشر روحانی برای نردیک به یک دهه(از ۳۲ تا ۴۲) حضور فعال و چشمگیری در صحنه سیاسی کشور نداشتند. با درگذشت آیت الله بروجردی شاه شرایط را برای انجام اصلاحات مدنظر ایالات متحده مناسب دید و اصلاحات ارضی، تغییر قانون انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید را به مرجله اجرا گذارد. برخی از این اصلاحات به خصوص لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید، به لحاظ شکلی و محتوایی، مخالفت و اعتراض نیروهای مذهبی به رهبری امام خمینی را برانگیخت. رژیم برای مهار بحران، رهبر نهضت را دستگیر و زندانی نمود. در اعتراض به دستگیری امام، قیام و شورش عمومی مردم، سراسر کشور به ویژه شهرهای تهران و حومه، قم، مشهد، شیرلز و اصفهان و تبریز را فرا گرفت. این قیام ناگهانی توسط نیروهای سرکوبگر رژیم به شدیدترین حالت به خاک و خون کشیده شد و طبق آمارهای غیررسمی، حدود ۲۰۰۰۰ نفر به شهادت رسیدند. بسیاری بر این باورند که قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ را باید نقطه عطفی اساسی در مسیر شکلگیری انقلاب اسلامی ایران دانست. بر اساس این ادعا این قیام اوج تقابل میان ملت و دولت شاهنشاهی را به نمایش گذارد و بی تردید باید آنرا نقطه اوج بحران مشروعیت نظام شاهنشاهی قلمداد نمود. این رویداد آنچنان در تاریخ معاصر و انقلاب کشورمان از اهمیت برخوردار بوده است که حتی به طور مستقیم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز از آن یاد شده و آمده است: «اعتراض در هم کوبنده امام خمینی به توطئه آمریکایی انقلاب سفید که گامی در جهت تثبیت پایه‌های حکومت استبداد و تحکیم وابستگی های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران به امپریالیسم جهانی بود عامل حرکت یکپارچه ملت گشت و متعاقب آن انقلاب عظیم و خونبار امت اسلامی در خرداد ماه ۴۲ که در حقیقت نقطه آغاز شکوفایی این قیام شکوهمند و گسترده بود مرکزیت امام را بعنوان رهبری اسلامی تثبیت و مستحکم نمود و علی‌رغم تبعید ایشان از ایران در پی اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران امریکایی) پیوند مستحکم امت با امام همچنان استمرار یافت و ملت مسلمان و به ویژه روشنفکران متعهد و روحانیت مبارز راه خود را در میان تبعید و زندان، شکنجه و اعدام ادامه دادند». در این روز ملت ایران به نام اسلام و برای اسلام به میدان آمدند و علیه نظام مستبد شاهنشاهی علم اعتراض برافراشتند. به باور بسیاری از مردم ۱۵ خرداد را باید روز آغاز نهضت اسلامی ایران دانست چراکه در چنین روزی بود که ملت ایران در زیر بیرق اسلام و برای مقابله با دشمنان اسلام و قرآن وارد صحنه شدند و پشت رژیم ستمشاهی را به لرزه انداختند. امام خمینی خود در مناسبتهای گوناگون به اهمیت این رویداد بزرگ تاریخی در مسیر حرکت انقلاب اسلامی اشاره نموده اند و آن قیام را عامل اصلی درهم شکسته شدن قدرت ستمشاهی دانسته اند.[۱] ب) نگاهی تاریخی به زمینه های شکلگیری قیام ۱۵ خرداد پس از استعفای کابینه امینی شاه خواستار کسی بود که بی چون و چرا به وی وفادار باشد و توانایی اجرای اصلاحات گسترده‌ای را که مورد خواست دولت آمریکا بود، نیز داشته باشد. بنا بر این، یک روز پس از استعفای امینی، در ۳۰ تیرماه ۱۳۴۱، اسدالله علم به نخست وزیری گمارده شد. با نظر مساعد دولت آمریکا اسدالله علم به عنوان نخست وزیر ایران انتخاب شد. انجام اصلاحات مدنظر دولت آمریکا در ایران را باید اصلی ترین دلیل حمایت آمریکا و شاه از نخست وزیری علم دانست. بر این اساس تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را باید اولین اقدام بسیار مهم دولت علم در این راستا دانست. مصوبه‌ای که آشکارا قانون اساسی مشروطیت را نقض می‌کرد، و باعث شکلگیری تعارضات اساسی بین حکومت و ملت ایران شد. هر چند دولت در پی مخالفت‌ها و فشارهای شدید روحانیون و در راس آن امام مجبور به لغو مصوبه شد ولی این اقدام عقب‌نشینی موقت بود. زیرا رژیم مجبور بود برای بقای خود به خواسته‌های آمریکا جامه عمل بپوشاند. چنان‌که اندکی بعد از لغو مصوبه مذکور سعی در اجرای اصلاحات در قالب رفراندوم نمود. علما و روحانیون باز هم به رهبری امام در مقابل این عمل دولت واکنش نشان داده و آن را با دلایل قانونی رد و رفراندوم را تحریم نمودند. اما علی‌رغم این مخالفت‌ها "رفراندوم قلابی”[۲] در ششم بهمن ۱۳۴۱ برگزار و ظاهرا مفاد آن تصویب گردید. بعد از رفراندوم رویارویی و تعارضات بین روحانیون و حکومت وارد مرحله تازه‌ای گردید. امام با استفاده از هر فرصتی مفاسد و فجایع رژیم را گوشزد کرده و به افشا‌گری می پرداختند. در این میان و با فرارسیدن ماه محرم بر شدت اعتراضات افزوده شد. تظاهرات وسیعی در روز عاشورا (۱۳۴۲/۳/۱۳) و روز بعد از آن تهران را فرا گرفت که با شعارهای ضد رژیم و حمایت از امام خمینی همراه بود. در برخی از شهرهای دیگر ایران نیز تظاهرات‌هایی صورت گرفت، علم به نیروهای انتظامی دستور داده بود به تظاهر کنندگان حمله کنند. در این میان تظاهرات شهر قم با توجه به موقعیت خاص آنکه از وجود رهبری اعتراضات در آن شهر ناشی می شد، از شکوه خاصی برخوردار بود. بویژه آن که قرار بود عصر همان روز امام در مدرسه فیضیه‌برای مردم سخنرانی نماید. این سخنرانی نقطه اوج تنش‌های ایجاد شده بین علما و مردم از یک سو و دولت و دربار از سوی دیگر می‌باشد. پیش از این سخنرانی، امام دولت علم را تهدید کرده بودند که در روز عاشورا، قم را تبدیل به صحرای کربلای ثانی خواهیم نمود. بخشی از سخنان آتشین و تاریخی امام خمینی در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ (دهم محرم ۱۳۸۳): «الان عصر عاشورا است... گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر می گذرانم، این سئوال برایم پیش می آید که، اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین «علیه السلام» سر جنگ داشند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانی چه بود که، در روز عاشورا نسبت به زنهای بی پناه و اطفال بی گناه مرتکب شدند؟ زنان و کودکان چه تقصیر داشتند؟ طفل شش ماهه ی« حسین علیه السلام» چه کرده بود؟ (گریه ی حضار) به نظر من آنها با اساس، کار داشتند. بنی امیه و حکومت یزید با خاندان پیامبر مخالف بودند. بنی هاشم را نمی خواستند و غرض آنها از بین بردن این شجره ی طیبه بود. همین سئوال این جا مطرح می شود که، دستگاه جبار ایران با مراجع سرجنگ داشت، با علمای اسلام مخالف بود، به قرآن چکار داشتند؟ به مدرسه فیضیه چکار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چکار داشتند؟ به سید ۱۸ ساله چکار داشتند؟ (گریه حضار) سید ۱۸ ساله با شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاه جبار ایران چه کرده بود؟ (گریه شدید حضار) به این نتیجه می رسی که، اینها با اساس کار دارند؟ با اساس اسلام و روحانیت مخالفند. اینها نمی خواهند، این اساس موجود باشد. اینها نمی خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت قرآن باشد. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت علمای اسلام باشند. اسراییل نمی خواهد، در این مملکت دانشمند باشد. اسراییل به دست عمال سیاه خود، مدرسه فیضیه را کوبید. ما را می کوبد. شما ملت را می کوبد. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند. می خواهد، تجارت و زراعت شما را از بین ببرد. می خواهد ، ثروتها را تصاحب کند. اسراییل می خواهد، به دست عمال خود آن چیزهایی را که مانع هستند، آن چیزهایی را که سد راه هستند، از سر راه بردارد. قرآن سد راه است، باید برداشته شود. روحانیت سد راه است، باید شکسته شود. مدرسه فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سد راه است، باید خراب شود. طلاب علوم دینیه ممکن است، بعدها سد راه بشوند، باید کشته شوند. از پشت بام پرت شوند. باید سر و دست آنها شکسته شود. برای این که اسراییل به منافع خودش برسد. دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشه های اسراییل به ما اهانت کرده و می کند». پ) شرح رویداد در سحرگاه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، مزدوران رژیم ستمشاهی به خانه ی امام در قم یورش بردند و امام خمینی را که سه روز پیش از آن، به مناسبت عاشورای حسینی در مدرسه ی فیضیه، طی سخنان کوبنده ای پرده از جنایات شاه و اربابان امریکایی و اسراییلی او برداشته بود، دستگیر و دور از چشم مردم به زندانی در تهران(باشگاه افسران) منتقل کردند. امام خمینی در آن سخنرانی ضمن انتقاد شدید از رژیم ستمشاهی با مقایسه نمودن دولت پهلوی با دستگاه بنی امیه مردم را به مقاومت و قیام در برابر دستگاه ستمشاهی دعوت کرده بود. به دنبال انتشار خبر بازداشت امام اعتراضات گسترده‌ای در قم، تهران، ورامین، مشهد و شیراز برگزار شد که با شعارهایی بر ضد شاه و در طرفداری از امام همراه بود. ماموران نظامی که در نقاط مرکزی و حساس شهرهای قم و تهران مستقر بودند به روی تظاهر کنندگان آتش گشودند. تظاهرات در آن روز و دو روز بعد نیز ادامه یافت و هزاران نفر از مردم کشته و مجروح شدند. فجیع‌ترین حادثه، قتل عام دهقانان کفن‌پوش ورامینی بود که در پشتیبانی از امام راهی تهران شده بودند. مأموران نظامی در سر پل باقرآباد با آنها روبرو شده و با سلاحهای سنگین آنها را قتل عام کردند. ت) ریشه های اصلی شکل گیری قیام اگر بخواهیم منشا و خاستگاه اصلی وقوع قیام ۱۵ خرداد را نام ببریم بی تردید باید متغیرهای بی شماری را دخیل نمائیم. با این وجود مجموعه عوامل تاثیرگذار در شکلگیری قیام ۱۵ خرداد را می توان در یک دسته بندی کلی به سه دسته از عوامل سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تقسیم نمود. بی تردید هرکدام از این عوامل نقش اساسی در شکل داده به ریشه های قیام را داسته اند. ۱- منشا سیاسی قیام: به باور بسیاری از اندیشمندان سیاسی ایران ازجمله مرحوم حمید عنایت در هیچکدام از تحولات سیاسی به وقوع پیوسته در ایران معاصر نمی توان نقش اصلی و اساسی مذهب شیعه را نادیده گرفت. بر این اساس خاستگاه اصلی بسیاری از تحولات واقع شده در ایران معاصر از جمله نهضت تنباکو، مشروطه و انقلاب ایران باید در متغیر مذهب شیعه جستجو نمود. بنا بر این، منشا و خاستگاه سیاسی قیام ۱۵ خرداد به نقش و جایگاه روحانیت شیعه در جامعه ایران و همراهی مردم با آنها باز می گردد که در طی یکصدسال اخیر به دلیل سیاستهای غیراسلامی سلسله قاجار و خاندان پهلوی مردم را بر علیه آنها شورانده اند. در طی سالها درک شیعه از مسائل سیاسی به تدریج تغییر کرد. این تغییر عقیده به خاطر هوشیاری ایرانیان، واکنش نسبت به تغییرات اجتماعی و مهمتر از همه به لحاظ سیر تکاملی مرام شیعه از طریق اجتهاد است. از اینرو تفاسیر مربوط به دعوت به آرامش و فروتنی به سود روحیه مبارزه جویی و انقلابی کنار گذاشته شد. این رویه همان اصطلاح سیاسی کردن افکار مسلمانان کشورهای دیگر است که در ایران ابتدا برعلیه امتیاز تنباکو شکل گرفت؛ سپس افکار عدالت جویانه در انقلاب مشروطیت و قانون اساسی مشروطه تبلور یافت. اوج افکار واقعگرایانه در جنبش ملی شدن نفت پدیدار شد. اما مرحله بعدی به تدریج و به طور غیرمحسوس در کوران اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رژیم شکل گرفت و طی سه سال به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد. ۲- منشا اقتصادی قیام: باتوجه به تاثیر عوامل گوناگون در وقوع هر پدیده اجتماعی برای بررسی فیام ۱۵ خردادنیز منشا و خاستگاه اقتصادی آن را باید جستجو نمود و طبقات اقتصادی شرکت کننده در قیام و اهداف اقتصادی آنها را مشخص نمود. اما باتوجه به حضور طبقات اقتصادی جامعه در قیام ۱۵ خرداد به نظر می رسد هدف اقتصادی این قیام فراتر از اهداف یک طبقه اقتصادی بوده باشد؛ بلکه هدف آن تامین منافع اقتصادی همه اقشار جامعه بوده است. زیرا این منافع ازسوی آمریکا و رژیم شاه به مخاطره افتاده بود. بر این اساس تمام ساختارهای اقتصادی کشور در آن شرایط در راستای منافع دولت آمریکا و سیاست سدنفوذ آن دولت شکل گرفته بود به گونه ای که به منافغ افتصادی مردم ایران به کمترین شکل ممکن پرداخته شده بود. در تائید همین دیدگاه یکی از نویسندگان آمریکایی که خود کارشناس مسائل ایران است می نویسد: «انگیزه پیش برنده شاه تحکیم حاکمیت شخص خودش بود. ارتش همراه با انجام اقدامات اصلاحی عمده مهمترین وسیله دست یافتن به این هدفها بود. شاه دریافته بود که کمک خارجی ثمربخش ترین راه رسیدن به این مقصود است»[۳] پس از کودتای ۲۸ مرداد، عقد قرارداد کنسرسیوم نفت نمودار گستردگی غارت منابع ایران توسط غرب بود. در کنار این آمریکا در زمینه مالی نیز با انجام اقداماتی حضور همه جانبه خود را در صحنه مالی و اجتماعی ایران کامل نمود. با تصویب قانون جلب و حمایت سرمایه های خارجی مصوب هفتم آذر ۱۳۳۴ و قاون بانکداری مصوب دوازده بهمن همان سال، دولت ایران امتیازات بی سابقه ای برای سرمایه داران خارجی به ویژه مراکز مالی آمریکا قائل شد. اینگونه اقدامات تماماً برخلاف منافع مردم ایران و در راستای منافع دول غربی به خصوص دولت آمریکا قابل ارزیابی است. ۳- منشا فرهنگی قیام: فرهنگ بیگانه برای نفوذ در قلمرو فرهنگی هر جامعه ای نیازمند بسترهای مناسب داخلی است. بیگانگان با برنامه ریزی دقیق طی چند مرحله و با استفاده از زمینه های داخلی، نفوذ خود را گسترش داده و تعمیق می بخشند. ابتدا با همزبانی و همدلی به تخریب باورهای بومی و مذهبی کشور مورد نظر می پردازند و در مراحل بعد، ارزشها و آرمانهای خود را جایگزین ارزشها و باورهای ملی و مذهبی این کشورها می سازند و در نهایت آنها را به انقیاد خود در می آورند. در ایران نیز چنین فرآیندی طی شد و در خلال تاریخ معاصر ایران برای تخریب باورهای دینی و ملی مردم، کوششهای گوناگونی به عمل آمد. تشکیل و تاسیس سازمانهای فراماسونری تنها یکی از این تلاشها بود که در دوران قبل از انقلاب مشروطیت فعالیتشان آغاز و به جذب چهره های سیاسی و فرهنگی جامعه برای ایجاد انحراف در نهضت پرداختند. این انجمن مخوغ و وابسته چنان در تار و پود سیاست ایران ریشه دوانیده بود که سیاستمداران کشوپر در دوران بدون عضویت در آن به مقامات عالی دست نمی یافتند. بیشتر نخست وزیران و وزرای آنها و دیگر دولتمردان رژیم فراماسون بودند و شمار لژهای فراماسونی ایران ۳۰ و تعداد اعضای وابسته به آنها ۱۵۳۵ نفر اعلام شده است. منبع: برهان پی نوشتها [۱] - امام خمینی، صحیفه نور، ج۱۹، ص ۲۵۶. [۲] - روز ۶ بهمن ۱۳۴۱ برای شش اصل پیشنهادی شاه رأی گیری شد. در مدت اخذ رأی دو صندوق وجود داشت. یکی برای آرای موافق و دیگری برای مخالف. در تهران در همان دقایق اول این خبر چون بمبی صدا کرد که چند نفری که رأی مخالف در صندوق ها ریخته اند، مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفته و به زندان انتقال یافته اند. مخالفان به جای دادن رأی مخالف، از شرکت در رفراندوم خودداری کردند. در هر حال دولت اعلام کرد ۰۰۰، ۵۹۸، ۵ نفر در رفراندوم شرکت و رأی مثبت دادند. آرای مخالف فقط ۴۰۱۵ رأی اعلام شد! [۳] - گراهام فولر، قبله عالم؛ ژئوپولتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، مرکز: تهران، ۱۳۷۷، ص۲۴۴.منابع مورد استفاده: - حمید عنایت، «انقلاب در ایران سال ۱۹۷۹، (تشیعف ایدئولوژی سیاسی انقلاب اسلامی)»، ترجمه منتظر لطف، درآمدی بر ریشه های انقلاب اسلامی، محموعه مقالات به کوشش عبدالوهاب فراتی، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، قم ۱۳۷۶، صص۱۴۴-۱۶۲. - آ.مراد، و دیگران، نهضت بیدارگری در جهان اسلام، ترجمه سید محمد جعفری، بی جا، شرکت سهامی انتشار با همکاری انتشارات فرهنگ، تهران، ۱۳۶۲. - امام خمینی(ره)، صحیفه نور - گراهام فولر، قبله عالم؛ ژئوپولتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، مرکز: تهران، ۱۳۷۷ - جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، تهران، ۱۳۷۶ - عباس خلجی، اصلاحات آمریکایی و قیام ۱۵ خرداد، تهران: مرکز اسناد انفلاب اسلامی، ۱۳۸۱. - علیرضا ازعندی، روابط خارجی ایران، تهران: قومس، ۱۳۷۶. - سایت تبیان - سایت ویکی پدیا - سایت مرکز اسناد - سایت راسخون - سایت دانشنامه رشد - سایت نورپورتال منبع: سایت مشرق

خاطرات سید محمود مرعشی از امام/2؛

اولین کسی بودم که برای زیارت امام به نجف رفتم/ سه ماه تمام با امام و حاج‌آقا مصطفی زندگی کردیم گروه تاریخ مشرق - متن زیر قسمت دوم خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین سید محمود مرعشی، فرزند آیت‌الله العظمی سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی (رحمه‌الله‌علیه)، درباره حیات طیبه و مقاطع تاریخی زندگی حضرت امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) است. * جلوگیری از دسیسه رژیم یک بار نزد مرحوم والد و آیت‌الله میلانی گفتند، قانونی وجود دارد که اگر ثابت شود، حضرت امام مرجع تقلید است، دیگر نمی‌توانند ایشان را اعدام کنند. لذا مرحوم پدرم، مرحوم آیت‌الله میلانی، مرحوم آقاشیخ محمدتقی آملی و یکی دیگر از مراجع ـ‌که به رحمت خدا رفته‌اند‌ـ چهار نفری، مرجعیت حضرت امام را تأیید و اعلام کردند که ایشان از مراجع بزرگ عصر ما هستند و حالا من کپی آن دستخط را دارم و چاپ هم شده است. همین تأییدیه مرجعیت حضرت امام، موجب شد در تشکیلات رژیم سر و صدایی به وجود آید و عده‌ای از حقوقدانان در پی ترفندی بودند که کاری کنند حضرت امام از بین بروند، ولی با این وضعی که پیش آمد، توطئه‌شان ناکام ماند. به هر حال، مقاومت و مبارزه چهار ماهه پیگیر علما و مراجع در تهران، باعث شد حتی تأثیر مبارزه آنان به خارج از کشور سرایت کند و رادیوهای بیگانه هم اوضاع کشور را بازگو کنند و مطبوعات دیگر کشورها در دنیا سر و صدا راه بیندازند. پس از آن، روزی سحر نشسته بودیم و با مرحوم پدرم صبحانه می‌خوردیم که دو نفر از آقایان در زدند. یکی از کارکنان در را باز کرد و دیدیم هفت‌ هشت کماندو با اسلحه‌ و تفنگ‌های بزرگ، دست روی ماشه، وارد منزل شدند و پرسیدند: «آقای نجفی کیست؟» ما جواب دادیم: «ایشانند». گفتند: «بفرمایید برویم.» من پرسیدم: «کجا؟» پاسخ دادند: «باید برویم قم.» من گفتم: «به چه مناسبت؟» گفتند: «دستور است و باید به قم برویم.» ماشین را جلوی منزل آورده بودند. من به آنان گفتم: «پدرم مریض است و باید دارو بخورد و من باید مراقب ایشان باشم. اگر ایشان را می‌برید، من هم باید باشم.» لذا اجازه دادند من هم با همان ماشین همراه پدرم باشم. یک ماشین هم از پشت سر ما می‌آمد. یادم هست همان لحظه، پیش از اینکه سوار ماشین شویم، می‌خواستم به منزل آیت‌الله میلانی تلفن بزنم و ایشان را آگاه کنم که ممکن است ایشان را هم دستگیر کنند، ‌اما متوجه شدم که تلفن‌ها را قطع کرده بودند و ما نمی‌توانستیم با جایی تماس بگیریم. در راه مرحوم پدرم فرمودند: «ماشین را نگه دارند تا تجدید وضو کنم»، آنها گفتند: «ما دستور داریم توقف نکنیم و سریعاً به قم برویم.» به قم که رسیدیم، ما را داخل اتاق منزلی بردند و گفتند: «مأموریت ما تمام شده است.» پس از آن، به تهران تلفن کردیم و معلوم شد حضرت آیت‌الله میلانی و دیگر علما را به شهرهایشان بازگردانده‌اند. علما هرگز نمی‌خواستند برگردند. حتی حاضر بودند یک سال در تهران بمانند تا حضرت آیت‌الله خمینی آزاد شوند. * استقبال مردم در قیطریه از حضرت امام اشتیاق دیدار مردم از حضرت امام، به‌قدری بود که دولت را به وحشت انداخت. رژیم می‌ترسید این جمعیت در خیابان‌ها راه بیفتند و وضعیت خاصی پیش بیاید. به همین دلیل، راه را بر مردم بست و نمی‌گذاشت کسی در اطراف منزلی که حضرت امام در آنجا مستقر شده بودند، تردّد کند. * برپایی جشن و سرور پس از آزادی حضرت امام، جشنی از طرف مردم و روحانیون برپا شد. از جمله شبی در مدرسه فیضیه جشنی برپا شد و مرحوم پدرم هم در آن شرکت کردند. در آن مجلس، مرحوم آقای حاج‌آقا حسن ـ‌پسر آیت‌الله بروجردی‌ـ‌، بنده و آقای ناطق نوری ـ‌که آن زمان طلبه جوانی بود و هنوز محاسنش در نیامده بودـ‌ و عده‌ای از طلبه‌های جوان نیز حضور داشتند و در و دیوار را آذین‌بندی کرده بودند. خاطرم هست که آیت‌الله خزعلی بالای منبر سخنرانی می‌کردند. در این جشن بسیار بزرگ، مدرسه فیضیه مملو از جمعیت بود و جایی نمانده بود و جشن‌های بسیار دیگری در مساجد و تکیه‌های قم برپا شد. از جمله در میان شهید مطهری، در مسجد کوچکی به نام حاج‌نمازی جشنی بود که حضرت امام خودشان به آنجا تشریف آوردند. مرحوم حاج‌آقا مصطفی، مرحوم پدرم و عده‌ای طلبه هم حضور داشتند. بالای سر آقایان، روی قالی با پنبه نوشته بودند: «خمینی، عزیز زهرا خوش آمدید». حضرت امام همچنان در این روزها در بیت خودشان در یخچال قاضی ساکن بودند. سه روز تمام، مرحوم پدرم از صبح تا ظهر به بیت حضرت امام می‌رفتند و در کنار ایشان می‌نشستند. یکی از دوستانم از ایشان سئوال کرد: «شما یک بار حضرت امام را دیدید، کافی نیست؟» مرحوم پدرم فرمودند: «ما در این مقطع باید برویم و در کنار امام بنشینیم که دولت بفهمد خواسته ایشان، خواسته همه روحانیت و مسلمانان است. ایشان هرچه می‌گویند، ما هم می‌گوییم و ما پشتیبان ایشان هستیم. سه چهار روز می‌روم و آنجا می‌نشینم تا مردم بدانند ما پشتیبان ایشان هستیم». * دستگیری دوم حضرت امام پس از اینکه حضرت امام را دستگیر کردند، سر و صدای زیادی از شهرها، روستاها و قصبات برخاست. مرحوم والد همان روز اعلامیه بسیار تندی صادر کردند و گفتند: «اگر یک قطره خون یا یک مو از سر برادر عزیز ما، حضرت آیت‌الله خمینی، کم شود و ایشان را صحیح و سالم به دست ما ندهند، ما هیچ‌گاه از اقدام به قیام بازنمی‌ایستیم تا ایشان را صحیح و سالم به ما بازگردانند». چون چاپخانه‌ها می‌ترسیدند و معذور بودند، این اعلامیه را با دوستانم که ماشین‌های کپی داشتند، در حدود پنج شش هزار نسخه کپی کردیم. برای ارسال به تهران مشکل داشتیم. بالاخره از قنداق یک بچه شیرخواره استفاده کردیم و آنها را به تهران فرستادیم. آنها را در میدان بارفروشان و میدان شوش توزیع کردند. دو سه روز اول، از حضرت امام خبری نداشتیم تا اینکه بعداً متوجه شدیم ایشان را به ترکیه تبعید کرده‌اند. در آن روزها برای اینکه مردم وحشت کنند و به خیابان‌ها نریزند، هواپیماهای جنگی روی شهر قم به‌مدت نیم‌ساعت، دیوارهای صوتی را می‌شکستند و آن‌قدر پایین می‌آمدند که فکر می‌کردیم آنها به ساختمان‌ها برخورد می‌کنند، چون مردم تا آن زمان این چیزها را ندیده بودند، عده‌ای وحشت کردند. هدف شاه این بود که لااقل مردم به خیابان‌ها نریزند. * دستگیری حاج‌آقا مصطفی وقتی حضرت امام تبعید شدند، مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی به بیوت عظام می‌رفتند و می‌خواستند در این باره چاره‌ای بیندیشند. به منزل پدرم هم آمدند، اتفاقاً در اتاق من نشسته بودیم. ایشان صحبت را شروع کردند و گفتند: «باید چه کار کنیم. ما نمی‌دانیم چه کار کنیم». همین‌طور نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم که ناگهان صدایی از حیاط بیرونی به گوشمان رسید. من برخاستم، رفتم دیدم عده‌ای کماندو و پنجاه شصت نفر مسلح، بدون اینکه یاالله بگویند یا در بزنند، از پله‌ها وارد اندرون شده‌اند و وسط حیاط عربده می‌کشند که: «پسر خمینی کجاست!؟» مرحوم حاج‌آقا مصطفی برخاست و من پریدم و گفتم: «شما با چه کسی کار دارید؟» جواب دادند: «پسر خمینی!» می‌گفتند در همین اتاقی که شما هستید. با چکمه وارد اتاق شدند و از روی کتاب‌ها گذشتند و دست حاج‌آقا مصطفی را گرفتند. مرحوم پدرم جلو دویدند و گفتند: «میهمان عزیز من است. حق ندارید کسی را که در منزل من است، دستگیر کنید. اگر مرا می‌خواهید دستگیر کنید، بکنید، اما اجازه نمی‌دهم میهمانم را دستگیر کنید.» دو دستی به سینه پدرم فشار آوردند و ایشان روی کتاب‌ها افتادند. سپس مرحوم حاج‌آقا مصطفی را گرفتند و پدرم دو باره مانع شدند و مجدداً مأموران یک لگد به ایشان زدند و ایشان روی پله‌ها افتادند. من هم به دنبال حاج‌آقا مصطفی دویدم و آنان تفنگ را به طرفم گرفتند و گفتند: «اگر تکان بخورید، می‌زنیم». بالاخره ایشان را از منزل خارج کردند و بردند. پس از آن، از مستخدم خانه پرسیدم: «مگر در حیاط بسته نبود! چگونه وارد حیاط شدند؟» جواب داد: «در زدند و ما باز نکردیم. از دیوار پریدند و وارد شدند. بلافاصله تفنگ را رو به من گرفتند و پرسیدند پسر خمینی کجاست؟ ما گفتیم در اندرونی هستند.» حاج‌آقا مصطفی را که بردند، پس از چند روز مطلع شدیم حضرت امام به ترکیه و شهر «بورسا» تبعید شده‌اند. بعضی از علما و مراجع، از جمله آیت‌الله آقاسیداحمد خوانساری، نمایندگانی را به ترکیه فرستادند تا از احوال حضرت امام جویا شوند و مرحوم پدرم هم به من فرمودند که بروم و از وضعیت ایشان خبری بگیرم، اما دولت با سفر ما به ترکیه موافقت نکرد، ولی سه چهار نفری از طرف علما و بزرگان خدمت ایشان رفتند. پدرم هم نامه‌هایی برای حضرت امام نوشتند که اکنون جواب‌های حضرت امام به ایشان موجود است. * تبعید حضرت امام از ترکیه به عراق یک روز من به ساوه رفته بودم و در منزل یکی از علما ناهار می‌خوردیم که پدرم تلفن زد. ایشان فرمودند: «امروز حضرت آیت‌الله خمینی را از ترکیه به عراق بردند، شما زود بیا قم که برنامه داریم». من بلافاصله حرکت کردم و به قم آمدم. ایشان فرمودند: «برو عراق.» پرسیدم: «آقا چطوری؟!» جواب دادند: «از مرز مجاز که اجازه نمی‌دهند، از طریق غیرمجاز برو.» بنده همان لحظه به طرف خرمشهر حرکت کردم. به منزل آقای سلمان خاقانی ـ‌رحمه‌الله‌علیه‌ـ رفتم. در ضمن نامه‌های مفصلی از مرحوم پدرم داشتم. آقای شیخ سلمان خاقانی، نیمه‌شب امکانات حرکت ما را به بصره فراهم کردند. نصف شب از نخل‌ها گذشتیم. در تاریکی با یکی دو نفر از اعراب همراه بودیم تا اینکه اول صبح به بصره رسیدیم. در شهر بصره به وسیله اتوبوس با یکی از همان عرب‌ها به‌سوی بغداد حرکت کردیم. شب بود که به بغداد رسیدیم. بلافاصله به زیارت کاظمین رفتم. در حرم به یکی دو نفر ایرانی برخوردم و گفتم: «شنیدم حضرت آیت‌الله خمینی را از ترکیه به اینجا آورده‌اند، شما اطلاع دارید کجا هستند؟» گفتند: «بله، پریروز ایشان به اینجا آمدند و از اینجا یکسره به کربلا مشرف شدند». بنده بلافاصله سوار ماشین شدم و به کربلا رفتم. پیش از زیارت، پرسان‌پرسان به بیت حضرت امام رفتم. به‌جز ایشان و حاج‌آقا مصطفی، دو نفر اهل علم هم نشسته بودند. حضرت امام تا نگاهشان به من افتاد، اولین سئوالی که کردند، فرمودند: «گذرنامه داشتید آمدید؟» به ایشان عرض کردم: «نخیر آقا، ما قاچاقی آمدیم». فرمودند: «در راه مشکلی برایتان پیش نیامد؟» عرض کردم نخیر. خیلی خوشحال شدند که نامه مرحوم پدرم را به ایشان رساندم. حضرت امام مشغول خواندن شدند. ایشان نامه را خواندند و فرمودند: «تا روزی که اینجا هستید، پیش ما باشید.» عرض کردم بسیار خوب. سپس وضو گرفتم و اجازه خواستم و به حرم مشرّف شدم و بازگشتم. پس از چهار روز حضرت امام قصد داشتند به نجف اشرف مشرّف شوند. در ماشین ایشان، مرحوم حاج‌آقا مصطفی نشسته بودند و بنده و تعدادی دیگر در ماشین عقبی بودیم. در بین راه کربلا و نجف، در «خانه شور» جمعیت زیادی از مردم نجف و طلاب حوزه علمیه نجف، به استقبال حضرت امام آمده بودند. ایشان از ماشین پیاده شدند. بیابان از روحانیون و مردم موج می‌زد. پس از رسیدن به نجف، حضرت امام در منزل کوچکی که به حاج‌آقا نصرالله خلخالی، نماینده‌شان در نجف، تعلق داشت اقامت گزیدند. تا آخر سال در آن خانه ماندند. بنده هم حدود یک ماه در خدمتشان بودم. در این مدت، به‌جز حاج‌آقا مصطفی، کسی از اعضای خانواده‌شان نزد حضرت امام نبود. حتی حاج‌احمدآقا هم نیامده بود. سه نفری در آنجا زندگی می‌کردیم. شب‌ها حضرت امام یک طرف می‌خوابیدند و من و حاج‌آقا مصطفی هم طرف دیگر. خاطرات خوبی از آن ایام دارم. غذاها ساده بود و گاهی شب‌ها آبگوشت می‌خوردیم. حضرت امام سعی می‌کردند که به من خوش بگذرد. یادم هست یک بار خورش درست کرده بودند و مقدار کمی گوشت داشت. این گوشت را در بشقاب حضرت امام گذاشته بودند و ایشان با قاشق برداشتند و در بشقاب من گذاشتند. عرض کردم: «آقا شما میل کنید!» فرمودند: «خیر، شما جوان هستید، از این به بعد بدن ما نیاز به گوشت ندارد.» حضرت امام دیدارهایی با حضرات علما، از جمله حضرت آیت‌الله حکیم، مرحوم آیت‌الله خوئی، مرحوم شاهرودی و دیگر بزرگان داشتند. بنده در اغلب این ملاقات‌ها حضور داشتم. در این مدت، رفتارشان به‌گونه‌ای بود که ما هر روز بیشتر شیفته‌شان می‌شدیم. زمان بازگشت من فرا رسید و باید اجازه می‌گرفتم تا برگردم. حضرت امام چند نامه به من دادند و گفتند: «چون من هرچه تلگراف زدم، به ایران نرسید.» در ضمن فرمودند: «اگر خطر دارد نامه‌ها را نبرید». به ایشان عرض کردم من نامه‌ها را می‌برم. یکی از بهترین نامه‌هایی که ایشان در پاسخ والد ما نوشتند، اکنون جزو اسناد است. نامه بسیار خوبی است. در این نامه وظیفه و تکلیف فضلا، طلاب و علما را در آن مقطع معین کرده بودند. تعدادی نامه‌های دیگر بود که باید به بیتشان می‌دادم. بالاخره اجازه گرفتم و حرکت کردم. * بازگشت به ایران از راه غیرمجاز به ایران آمدم. فکر کرده بودم اگر در خرمشهر سوار قطار شوم ـ‌چون شنیده بودند من به عراق رفته‌ام‌ـ ممکن بود در ایستگاه راه‌آهن مرا دستگیر کنند. لذا از نجف به بصره رفتم. در آنجا مرحوم آقای شیخ مسعود خلخالی مرا به فرد عربی معرفی کرد که نزد او بروم و ترتیب بازگشت مرا از راه غیرمجاز به خرمشهر بدهد. او شبانه، از همان راهی که آمده بودیم، مرا از مرزهای شلمچه و از داخل نخل‌ها، پس از طی پنج شش کیلومتر به خرمشهر آورد و به منزل آقای شیخ سلمان خاقانی رفتیم. ایشان بسیار خوشحال شد و پیشنهاد کرد که از خرمشهر با قطار نروم. با ماشین به اهواز بروم و از آنجا با قطار به اراک و سپس از اراک با ماشین به قم بازگردم، چون در ایستگاه راه‌آهن، مأموران ساواک منتظر من بودند. من هم همین کار را کردم و از آنجایی که خدا می‌خواست، در اراک پیاده شدم و از آنجا به قم رفتم. بلافاصله نامه‌های مربوط به بیت حضرت امام را به آنان دادم و نامه مرحوم پدرم را هم به ایشان دادم. * دستگیری بنده پس از رسیدنم، از ساواک به خانه تلفن کردند و مرا خواستند و گفتند که باید به ساواک بروم. من از رفتن ابا کردم، ولی آمدند و مرا دستگیری کردند و همان روز به تهران بردند. آن زمان، رئیس سازمان امنیت تهران، تیمسار مقدم بود. مرا به خانه‌ای واقع در خیابان شریعتی، نزدیک ساختمان بهداری بردند. در یک اتاق تنها محبوس بودم. پس از چهار ساعت مرا صدا کردند و به اتاق تیمسار مقدم بردند. وی گفت: «من سرتیپ مقدم هستم، از شما چند سئوال دارم. شما باید صادقانه به من پاسخ بدهید.» گفتم: «ان‌شاءالله ما دروغ نمی‌گوییم، سئوالتان را مطرح کنید». گفت: «چرا شما به عراق رفتید؟» پاسخ دادم: «برای دیدار با آیت‌الله خمینی». پرسید: «شما مجاز بودید که رفتید یا غیرمجاز؟» پاسخ دادم: «غیرمجاز». ‌ـ‌می‌دانستم اگر بگویم مجاز، می‌پرسد با چه وسیله‌ای رفتید؟ گذرنامه‌تان کجاست؟‌ـ‌ پرسید: «چرا گذرنامه نگرفتید؟» جواب دادم: «شما نمی‌دادید.» سئوال کرد: «پس چرا رفتید؟» پاسخ دادم: «امر پدرم بود و امر پدر برای من واجب است. ایشان به من فرمودند که شما از آن طریق بروید.» پرسید: «در این مدت، آنجا چه کردید؟ و با خمینی چه کار داشتید؟» گفتم: «نامه‌ای دربسته بود که به ایشان دادم». پرسید: «نامه‌ای آوردید؟» پاسخ دادم: «جوابی برای پدرم آوردم که درش بسته بود و نمی‌دانم چه بود.» سپس گفت: «مملکت آشوب است و چنین و چنان است. شما آشوب را بیشتر می‌کنید. این ارتباطات، باعث می‌شود که کشور وضع خاصی پیدا کند. الان این مملکت آرام است...» گفتم: «والله! من جوان هستم و این حرف‌ها را نمی‌دانم. من تابع پدرم هستم و هیچ کاری از دست من ساخته نیست.» گفت: «اگر شما صادقانه با من حرف نزنید، مجبوریم شما را در سلول انفرادی حبس کنیم.» امام و آقایان: اشراقی، سید محمود مرعشی و حاج احمد خمینی گفتنی است در آن زمان، مرحوم آیت‌الله آملی، مرحوم آیت‌الله خوانساری و بعضی از آقایان دیگر برای آزاد کردن من، تلاش کردند. پس از چند ساعت، شب مرا مرخص کردند. به قم آمدم و از بقیه مسائل مطلع شدم. البته برای من جالب بود که اولین کسی بودم که از ایران برای زیارت حضرت امام به نجف رفتم و باز اولین کسی بودم که همراه آقای اشراقی ـ‌داماد حضرت امام‌ـ پیش از اینکه حضرت امام به نوفل‌لوشاتو بروند، از ایران برای ملاقات ایشان به پاریس رفتم. همچنین اولین فردی بودم که در پاریس خدمت حضرت امام رسیدم و مدت چند روز در پاریس، در محضرشان بودم و باز نامه‌ای از پدرم برای حضرت امام بردم و پاسخ آن را گرفتم که در حال حاضر آن را داریم. * مانند یک پدر دلسوز یک خاطره بسیار جالب از اقامتم در پاریس دارم که هرگز فراموش نمی‌کنم. وقتی از آن منزل در پاریس، همراه حضرت امام به نوفل‌لوشاتو منتقل شدیم، در آنجا همسر امام هنوز نیامده بودند. ایشان، آقای سیداحمد، بنده و آقای اشراقی بودیم. در طبقه دوم اتاقی بود که حضرت امام در آنجا استراحت می‌کردند. بنده، آقای اشراقی و حاج‌احمدآقا در جنب اتاق ایشان استراحت می‌کردیم. من اصلاً متوجه نمی‌شدم که حضرت امام، چه زمانی برای عبادت و تهجّد بیدار می‌شوند. با اینکه طوری بیدار می‌شدند و حرکت می‌کردند که ما از خواب بیدار نشویم، ولی یک شب سردم شده بود و رواندازی نداشتم که رویم بیندازم. آن روزها واقعاً زندگی طلبگی داشتیم. پنجره هم باز بود و شمدی روی من بود. در همین حال که سردم شده بود، حضرت امام که از کنار ما می‌گذشتند، فهمیدند که من سردم شده است. می‌خواستند آهسته پنجره را ببندند. من خواستم برخیزم و بگویم آقا خودم می‌بندم، فکر کردم شاید ناراحت شوند. دیدم سعی می‌کنند پنجره را ببندند، ولی بسته نمی‌شد. به هر وضعیتی که بود، پنجره را بستند. من دیگر تاب نیاوردم و برخاستم و دستشان را بوسیدم و آهسته به ایشان گفتم: «آقا شما این پنجره را بستید!؟» فرمودند: «مگر شما بیدارید؟» به ایشان عرض کردم: «بله.» فرمودند: «من دیدم سرد است، شما سرما می‌خورید». به هر حال، ایشان به من بسیار عنایت داشتند. پس از شهادت حاج‌آقا مصطفی، هروقت مرا می‌دیدند، آن خاطرات برایشان تداعی می‌شد. یادم هست من پیش از شهادت ایشان، یک سفر دیگر به عراق رفتم و یک ماه در منزل حاج‌آقا مصطفی ماندم. پس از شهادت ایشان، من یک سفر دیگر مشرّف شدم که به منزل یکی از دوستانم رفتم. یک روز هم حضرت امام بنده را ناهار دعوت کردند و حاج‌احمدآقا هم بودند که از من درباره وضعیت ایران سئوال می‌کردند. به هر حال، حضرت امام نسبت به بنده بسیار عنایت داشتند و من هرگز فراموش نمی‌کنم. مرحوم پدرم بسیار از روحیات عجیب و خصوصیات اخلاقی ایشان تعریف می‌کردند. من کمتر کسی را دیدم که این‌گونه جامع جمیع صفات باشند. خداوند روح بزرگوار ایشان را با اجداد طاهرینش محشور فرماید. به هر صورت، برای من از دست دادن ایشان، کمتر از، از دست دادن پدرم نبود. * آزادی حاج‌آقا مصطفی وقتی حاج‌آقا مصطفی، پس از دستگیری اول آزاد شدند، همزمان با درس مرحوم پدرم بود. همیشه در این ده بیست سال، مرحوم پدرم بالای سر حضرت معصومه(س) درس می‌گفتند، چون آن زمان قرار بود تغییراتی در مسجد بالای صحن داده شود، درس پدرم در مسجد موزه تشکیل می‌شد. وقتی مرحوم پدرم خبر آزادی حاج‌آقا مصطفی را شنیدند، از شوق و شعف زیاد، آغاز درس، آزادی ایشان را اعلام کردند. جالب اینکه خود مرحوم حاج‌آقا مصطفی، همان روز که آزاد شدند آمدند و پای منبر والد ما نشستند و ایشان از منبر برخاستند و مرحوم حاج‌آقا مصطفی را در آغوش گرفتند و بوسیدند. تمام حاضران هم از جا برخاستند و شادی و شعف زایدالوصفی بر آن مجلس حاکم شده بود. مرحوم پدرم فرمودند: «الحمدلله! چشم ما روشن شد به وجود حاج‌آقا مصطفی، که از زندان آزاد شدند.» مرحوم حاج‌آقا مصطفی توجه زیادی به والد ما داشتند. حدود ده یازده نامه از ایشان داریم که به والد ما نوشته‌اند و شاید سی چهل نامه هم از حضرت امام به پدرم داریم. مرحوم والد ما هم نامه‌های زیادی به حضرت امام نوشته‌اند. نامه‌ها بسیار جالب و تاریخی‌اند. من این نامه‌ها را نگه داشته‌ام، چون سندیت دارند. منبع: سایت مشرق

امام جلو آمد و گفت:خمینی من هستم، با دیگران چه کار دارید؟

پیش از حرکت حضرت امام به مدرسه فیضیه، علما به ایشان توصیه کردند که خطرناک است و از آمدن به مدرسه منصرف شوند، ولی ایشان نپذیرفتند. هیچ چیز و هیچ کس نتوانست از آمدن ایشان به مدرسه فیضیه جلوگیری کند. گروه تاریخ مشرق - متن زیر بخشی از خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین سید محمود مرعشی، فرزند آیت‌الله العظمی سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی (رحمة‌الله‌علیه)، درباره حیات طیبه و مقاطع تاریخی زندگی حضرت امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) است. * امام به سان پدر مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی که در سال 1342 هـ.ق. به ایران آمدند، پس از توقّفی چند ماهه در تهران، در سال 1343 هـ.ق. برای زیارت به قم مشرّف شدند تا پس از زیارت، به نجف اشرف بازگردند. در آن زمان مرحوم آیت‌الله العظمی حائری که به‌تازگی حوزه علمیه قم را تأسیس کرده بودند، به مرحوم والد ما اصرار کردند که در قم بمانند و تدریس کنند. پدرم پذیرفتند و تا آخر عمر در قم ساکن شدند. ابتدا تدریس را در مدرسه دارالشفا آغاز کردند و مدتی هم در مدرسه فیضیه، حجره‌ای را در اختیارشان گذاشتند تا در آنجا ساکن شوند. ارتباط مرحوم ابوی ما با مرحوم حضرت امام، از همان نخستین سال‌هایی که به قم آمدند، آغاز شد. خودشان بارها می‌فرمودند: «یک حجره بین حجره من و حضرت امام فاصله بود. در آن زمان که در شب‌های عاشورا اختناق شدیدی بود و از عزاداری دستجات در مساجد و خیابان‌ها جلوگیری می‌کردند، ایشان گاهی به حجره من می‌آمدند و گاهی هم من به حجره ایشان می‌رفتم.» و با تنی چند از طلبه‌ها تا پاسی از نیمه‌شب، عزاداری و سینه‌زنی می‌کردند. همچنین می‌فرمودند: «از همان جوانی که با حضرت امام ارتباط داشتم، ایشان را شخصی بسیار متعهد یافتم. ایشان نماز شب می‌خواندند و مجالسی را که در آن غیبت کسی می‌شد، ترک می‌کردند.» * شرکت هیئت دولت در مراسم تشییع جنازه آیت‌الله بروجردی برای شرکت در تشییع جنازه مرحوم آیت‌الله بروجردی، با مرحوم والد به منزل ایشان رفتیم. علما هم حضور داشتند. آنها گفتند که رادیو اعلام کرده است هیئت دولت هم به سوی قم حرکت کرده‌اند تا در مراسم تشییع شرکت کنند. وقتی جنازه ایشان را حرکت دادند که از بیت تشییع کنند، شریف امامی با سه چهار نفر از وزرا که همراه او بودند، در مراسم شرکت کردند. پس از آن، روزنامه‌ها و رسانه‌ها در این زمینه، تبلیغات زیادی کردند و بلافاصله آن تلگراف کذایی را به مرحوم آیت‌الله حکیم فرستادند. * توطئه رژیم برای انتقال مرجعیت به خارج از کشور پس از رحلت حضرت آیت‌الله بروجردی، شاه و دار و دسته‌اش سعی کردند مرجعیت را از قم به نجف منتقل کنند و دلیل ما بر این مدّعا، این بود که شاه ابتدا تلگراف تسلیتی به مناسبت فوت آیت‌الله برجرودی به علمای نجف، به ویژه آیت‌الله حکیم مخابره کرد تا اذهان ملت را متوجه حوزه نجف کند و مردم از حوزه قم غافل شوند. معنای آن، این بود که در حوزه قم کسی نیست و باید مرجعیت شیعه به نجف منتقل شود. البته عده‌ای از مردم آگاه بودند، ولی با این حال، برخی به دلیل ناآگاهی، به‌ناچار پذیرفتند که از بعضی از مراجع نجف تقلید کنند. علی‌رغم این توطئه رژیم، بعدها بعضی از مطبوعات متوجه این جریان شده بودند و یکی دو روزنامه، تصاویری از حضرت امام، مرحوم والد، مرحوم آیت‌الله دامادی و مرحوم آیت‌الله لنگرودی چاپ کردند و نوشتند که در قم مراجعی هستند و مردم از آنها تقلید می‌کنند، ولی دستگاه شدیداً می‌کوشید که مرجعیت در قم جا نیفتد. بالاخره کم‌کم عده‌ای از جمله حضرت امام شاخص شدند و مردم ایشان را شناختند. سید محمود مرعشی (راست) و امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) * اولین جرقّه پس از مدت‌ها که حضرت امام در قم به تدریس اشتغال داشتند، کم‌کم در سال‌های 40 و 1341 اولین جرقّه انقلاب زده شد و آن مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی و رفراندوم بود. در پی آن، مردم علیه دولت به خیابان‌ها ریختند و شعار دادند. از جمله شعارها این بود که: «ما حامی قرآنیم، رفراندوم نمی‌خواهیم». در آن روز، من برای تماشا به بازار رفته بودم. به دنبال آن، موضوع اصلاحات ارضی با ظاهر مردم‌فریب مطرح شد. عده‌ای از رعایا فکر می‌کردند زمین‌ها را می‌گیرند و در اختیار آنان قرار می‌دهند. البته در آن روز، به‌قدری خفقان زیاد بود که مردم نمی‌توانستند اظهارنظر کنند و ارتباطات مردم با علما بسیار محرمانه بود. در بعضی از جراید و شب‌نامه‌ها، مخالفت علما منعکس شد. * کاپیتولاسیون مسئله کاپیتولاسیون که پیش آمد، حضرت امام خیلی سریع علیه آن اعلامیه صادر و سخنرانی کردند. به دنبال سخنان حضرت امام، مرحوم پدرم مردم را در بیتشان جمع و در همان روز سخنرانی کردند و علیه کاپیتولاسیون اطلاعیه دادند و موضع حضرت امام را تأیید کردند. ایشان در مسجد بالای مزار حضرت معصومه گفتند: «روحانیت به هیچ جایی وابسته نیست. اگر درباره قانونی می‌گوید خلاف شرع است، به این دلیل است كه قانون ما، قانون خداوند و ائمه اطهار است. در جنگ‌های گذشته کشور، همیشه روحانیت پیشقدم بوده است، مانند جنگ چالدران و جنگ‌های دیگر در جنوب و بوشهر». در آن زمان، متأسفانه روحانیت به مسائل سیاسی، آن‌گونه که باید و شاید نمی‌پرداختند و واقعاً در این مقطع که آزادی حضرت امام و دستگیری دوم ایشان پیش آمد كه منجر به تبعید ایشان به ترکیه شد، پدرم بسیار سعی و کوشش کردند تا قشر جوان حوزه را آگاه کنند. اگر سخنرانی‌های آگاهی‌بخش حضرت امام در آن مقطع نبود، حالا هم معلوم نبود وضعیت و سرنوشت انقلاب، به کجاها کشیده می‌شد. * عقب‌نشینی رژیم در باره لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، همه علمای بزرگ، از جمله پدرم، اعلامیه دادند. مردم قم هم واقعاً از آنان حمایت کردند و در راه‌پیمایی‌ها شرکت کردند. اگر پشتیبانی آنان نبود، معلوم نبود وضع علما در آن روز چگونه می‌شد. دولت هم از این ترس داشت و سعی می‌کرد، بین روحانیت و مردم اختلاف بیندازد. پس از صدور اعلامیه توسط علما و مراجع، رژیم به دست و پا افتاد و نمایندگانش را نزد مراجع و علما فرستاد، که اینجا و آنجا را اصلاح می کنیم، اما علما نپذیرفتند. در نهایت، به علمای قم از جمله پدرم، حضرت آیت‌الله گلپایگانی و دیگر بزرگان تلگرافی فرستادند که فعلاً قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی تا تشکیل مجلس قابل اجرا نخواهد بود، ولی دو باره علما نپذیرفتند و گفتند این معنایش آن است که در حال تصویب آن هستید. باید دولت اعلام کند که ما هرگز این لایحه را اجرا نمی‌کنیم. مجدداً نماینده فرستادند و اعلام کردند که اجرا نخواهیم کرد. بالاخره پشتیبانی مردم و علما از اعلامیه‌های مراجع موجب شد که رژیم عقب‌نشینی کند. ما اعلامیه والدمان و تلگراف عَلَم را هنوز داریم. * ملاقات امینی با علما و مراجع شاه و دستگاه که وضعیت را آن‌طور دیده بودند، برای جلوگیری از فراگیر شدن آن، دکتر امینی را که قبلاً نخست‌وزیر بود، به قم فرستادند. امینی به عنوان اینکه من طرفدار و علاقمند به روحانیت هستم و می‌خواهم از روحانیت در برابر دستگاه دفاع کنم، به قم آمده بود. با این ترفند به ملاقات علما و مراجع عظام رفت. به منزل والد ما هم آمد. او در بازگشت از قم، از این ملاقات‌ها راضی نبود. فکر می‌کرد با دست پر به تهران بازمی‌گردد. آن روز دکتر امینی، ناهار میهمان تولیت آستانه بود و تولیت آستانه هم بعضی از آقایان را برای ناهار دعوت کرده بود و آنان دو باره مطالب لازم را به دکتر امینی تذکر داده بودند تا به شاه منتقل کند. وقتی دکتر امینی به ملاقات والد ما آمد، ایشان عده‌ای از علما، مدرسین و بزرگان را دعوت کرده بودند که آنان هم سخنانشان را به دکتر امینی بازگو کنند. دکتر امینی می‌گفت: «شاه، مسلمان و شیعه است و تنها کشور ما، اثنی‌عشری است و اگر مشکلی هست، چرا به ما منتقل نمی‌کنید که ما سعی کنیم آن را در دستگاه‌ها جبران کنیم.»، ولی مرحوم والد ما و دیگر علمایی که در مجلس بودند، می‌فرمودند: «مسئله به این سادگی نیست که ما از کنارش بگذریم. مسائل بسیار عمیق است. شاه هرچه دولت امریکا دیکته می‌کند، عمل می‌کند و اینها خلاف مذهب ماست. ما نمی‌توانیم از مذهبمان دست برداریم. به‌خصوص اینکه قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی خلاف شرع است. اگر مسلمان هستید، اینها خلاف شرع است.» همچنین اضافه کردند: «اگر می‌خواهید مردم مسلمان از شما راضی باشند، باید دقیقاً احکام و فرامین اسلام را رعایت کنید و اینها را سرلوحه کارتان قرار دهید.» البته جلسه خیلی طولانی شد، چون از همان ابتدا، مرحوم والد ما با عصبانیت با ایشان صحبت می‌کردند و علما هم به دکتر امینی حمله می‌کردند. او که وضعیت را چنین دید، در پاسخ گفت: «به من خطاب نکنید، من می‌روم حرف‌های شما را به شاه می‌زنم، ولی فکر نمی‌کنم این‌طور باشد، شاه چنین و چنان است.»، ولی دو باره علما گفتند: «اگر شاه این‌طور است، مردم با شخص ایشان دشمنی ندارند، با حکومت و حکومت کردن آن مشکل دارند. اگر ایشان مسلمان واقعی است، خوب مردم هم طرفدارش هستند، ولی وقتی این‌طور نباشد، با او مخالفت می‌کنند». * سفر شاه به قم به دنبال این حرکت‌ها، شاه تصمیم گرفت سفری به قم داشته باشد. خیلی سعی کردند که برای استقبال از او، مردم و روحانیون را در میدان آستانه، صحن و حرم جمع کنند، اما آنان شرکت نکردند. فقط چند نفر از معمّمین را ـ که به سازمان اوقاف وابسته بودند ـ و عده‌ای را از تهران به عنوان کشاورز که همان ساواکی‌های خودشان بودند برای استقبال از شاه به میدان آستانه آورده بودند. دکتر ارسنجانی ـ‌وزیر اصلاحات ارضی وقت‌ـ هم همراه شاه بود. حتی وقتی شاه آمد، تولیت آستانه مقدسه هم برای استقبال نیامده بود. شاه که چنین وضعیتی را دید، به‌شدت عصبانی شد و آن سخنرانی کذایی را در میدان آستانه کرد و گفت: «یک عده مقدس‌نما شهر را به آشوب می‌کشند و به هم می‌ریزند». اصلاً انتظار چنین برخوردی را نداشت. از همان‌جا به تهران بازگشت و بر شدت عملش علیه اسلام و علما افزود. * تحریم رفراندوم شاه که در قدم اول ـ‌لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی‌ـ با شکست مواجه شده بود، تصمیم گرفت هر طور شده، رفراندوم را برگزار کند، اما دو باره با تحریم علما و مراجع روبه‌رو شد و مردم به تبعیت از آنان، در رفراندوم شرکت نکردند و شکست خورد. رژیم که با شکست دوم مواجه شد، فاجعه مدرسه فیضیه را مرتکب شد. البته من آن روز در مدرسه فیضیه حضور نداشتم، اما همان‌طور که می‌گویند حاج‌آقا انصاری به منبر رفته بود و عده‌ای از مأموران رژیم سعی می‌کردند با فرستادن صلوات، مجلس را بر هم بزنند. در مقابل، عده‌ای از مردم به آنان اعتراض کردند و مأموران و ساواکی‌ها با آنان درگیر شدند و مجلس را بر هم زدند. در پی آن، زد و خورد وسیع‌تر شد و مأموران رژیم به سوی مردم و روحانیون تیراندازی کردند. در نهایت، عده‌ای از مردم و روحانیون، مجروح و تعدادی هم شهید شدند. پس از این فاجعه، در فروردین 1342 قضایا بسیار حاد شد. البته حضرت امام در مقاطع مختلف، در جلسات و سخنرانی‌ها مردم را از ترفندهای دولت آگاه می‌کردند. کم‌کم ایشان جایگاه ویژه‌ای در این جریان‌ها پیدا کردند. تمام توجه‌ها به سوی حضرت امام جلب شد. در اواخر ماه ذی‌الحجّه آن سال، به خطبا، وعاظ و سخنرانان توصیه کردند که در ماه محرم به شهرها و قصبات بروند و مردم را از اوضاع کشور، مسائل سیاسی و نقشه‌های شوم رژیم آگاه کنند. به دنبال این فرمایش حضرت امام، روحانیت مبارز به سراسر کشور رفتند و مردم را آگاه کردند. * سخنرانی حضرت امام در روز عاشورا پیش از حرکت حضرت امام به مدرسه فیضیه، علما به ایشان توصیه کردند که خطرناک است و از آمدن به مدرسه منصرف شوند، ولی ایشان نپذیرفتند. هیچ چیز و هیچ کس نتوانست از آمدن ایشان به مدرسه فیضیه جلوگیری کند. یادم هست به وسیله ماشین فولکسی ـ‌که سقفش باز بود‌ـ به طرف مدرسه حرکت کردند. بسیاری از مردم به دنبال ماشین در حرکت بودند. خیابان مملو از جمعیت بود. به مدرسه که رسیدند، روی سکوی بین صحن کوچک حضرت معصومه و فیضیه ـ‌که در گذشته کتابفروشی بود‌ـ قرار گرفتند و سخنرانی خود را آغاز و سخنان بسیار مهیج و پرشوری را ایراد کردند. * دستگیری حضرت امام همین سخنرانی موجب شد که در سحرگاه پانزدهم خرداد، ایشان را در منزلشان، در محله یخچال‌ قاضی دستگیر کنند. آن زمان خانه ما نزدیک همین کتابخانه فعلی بود. در پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان سحر متوجه شدیم از خیابان شیون و زاری می‌آید. فکر کردیم حادثه‌ای اتفاق افتاده است. من بلافاصله با پیراهن و شلوار به خیابان دویدم و شنیدم که گفتند: «آیت‌الله خمینی را دستگیر کردند.» بازگشتم و فوراً لباسم را پوشیدم و به منزل والدم رفتم. ایشان از جریان آگاه شده و نشسته بودند. سپس فرمودند: «ما باید به صحن مطهر برویم». همراه ایشان و عده‌ای از علما که در آنجا جمع شده بودند، به صحن مطهر رفتیم. در مقابل ایوان آینه صحن بزرگ حضرت، نشسته بودیم که مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی، مرحوم اشراقی ـ‌داماد حضرت امام‌ـ و مرحوم حضرت آیت‌الله گلپایگانی هم تشریف آوردند. مرحوم حاج‌آقا مصطفی در پله اول منبر ایستادند و اعلام کردند: «مردم! نیمه‌شب از طرف دستگاه شاه آمدند و پدرم را دستگیر کردند» و کیفیت دستگیری حضرت امام را این‌طور بازگو کردند: «مأموران رژیم، پشت در فشار می‌آوردند و می‌گفتند ما می‌خواهیم حاج‌آقا خمینی را ببریم. من و والده‌ام وقتی فهمیدیم، جلو آمدیم، اما آنان می‌خواستند با زور وارد منزل شوند. وقتی حضرت امام متوجه شدند که نسبت به بیت ایشان بی‌حرمتی می‌کنند، بلافاصله جلو آمدند و گفتند، خمینی من هستم، با دیگران چه کار دارید؟ در نهایت ایشان با شهامت سوار ماشین شدند و همراه آنها رفتند.» شبانه حضرت امام را به تهران آورده بودند و کسی از محل ایشان خبری نداشت. ما در صحن نشسته بودیم، مردم از محله‌های مختلف شهر قم و اطراف آن، دسته‌دسته وارد صحن می‌شدند. دستگاه که اوضاع را این‌چنین دید، ترسید مبادا با این اجتماع بزرگ، خطری او را تهدید کند. به همین دلیل، سعی کرد با هجوم به مردم در خیابان‌ها، جلوی آنها را بگیرد. در همین زمان بود که ما در داخل صحن، صدای تیراندازی شنیدیم. آمدند و گفتند: «مأموران رژیم تیراندازی هوایی کردند و مردم هم مقاومت کرده‌اند. سپس مردم را هدف قرار دادند و عده‌ای شهید شدند.» علما و مراجع گفتند که اگر این وضع ادامه یابد، ممکن است هزاران نفر شهید شوند و کسب تکلیف کردند. در آنجا تصمیم گرفتند حالا که وضع این‌طور است، فعلاً مردم به خانه‌هایشان بازگردند و منتظر اعلامیه علما و مراجع باشند. لذا مرحوم حاج‌آقا مصطفی و دیگر علما از همان منبر اعلام کردند که مردم به خانه‌هایشان بروند و منتظر باشند. مردم که در صحن جمع شده بودند، وقتی از صحن خارج می‌شدند، علیه رژیم شعار می‌دادند. همین امر موجب شد که مأموران رژیم دو باره به سوی آنان تیراندازی کنند و عده‌ای را هم در آنجا شهید و مجروح کردند. طلبه‌ها روی زمین افتاده بودند و خون مردم بر در و دیوار پاشیده بود. * محاصره بین علما و مراجع پس از آن، تقریباً حدود ده روز بیت آیات عظام، توسط کماندوها محاصره بود. نمی گذاشتند کسی به منزل ایشان برود یا از آنجا خارج شود. ما آن روز حتی رادیو هم نداشتیم و از اوضاع باخبر نبودیم. یک بار یکی از کارکنان بین پدرم می خواست برای خریدن میوه و نان بیرون برود که یکی از کماندوها جلوی او را گرفت و به او گفت که ما باید از مسئول مافوقمان اجازه بگیریم. پس از پرسیدن، گفته بود: «می توانید بروید، منتها یکی از مأموران باید همراه شما بیاید.» در آن روزها چنین وضعی حاکم بود. همان طور که گفتم هیچی ارتباطی بین علما و مردم نبود. حتی تلفن ها را هم قطع کرده بودند. * توطئه رژیم به هر صورت، این وضعیت ادامه داشت تا اینکه کم‌کم شنیدیم حضرت امام در زندان هستند. پس از مدتی، یکی از روزنامه‌ها چاپ کرد: «تفاهمی با آیات عظام خمینی، محلاتی و قمی حاصل شده است که در مسائل سیاسی دخالت نکنند و این تفاهم باعث شد که آقایان از زندان آزاد شوند.» طبعاً همه متوجه بودند که این کار، توطئه ساواک است، اما واقعیت این بود که می‌خواستند از این سیل قیامی که علیه حکومت راه افتاده بود، جلوگیری کنند. در حقیقت حضرت امام را در خانه حاج‌آقا روغنی در قیطریه به حال تبعید نگه داشته بودند. پس از شنیدن این خبر، مردم برای دیدار ایشان، به آنجا سرازیر شدند. آقایان محلاتی و قمی هم در آنجا بودند. پس از آن به قم آمدند. به دنبال اطلاعیه فوق، مرحوم والد ما در جواب آن، اعلامیه شدیداللحن و مفصّلی صادر و ثابت کردند که آن حرف‌ها کذب محض است. اکنون آن اعلامیه موجود است و جزو سندهای معتبر انقلاب است. * مهاجرت علما و مراجع به تهران موضوع مهاجرت كه پیش آمد، آقایان در قم جلسه گذاشتند و تصمیم گرفتند علمای بلاد و شهرها در شهری جمع شوند و از دولت مجدّانه بخواهند كه حضرت امام را آزاد كنند. قرار بر این شد كه این اجتماع در مركز باشد و نماینده‌ای از طرف دولت بخواهند و او را تهدید كنند كه اگر ایشان آزاد نشود، مردم قیام خواهند كرد. خاطرم هست كه همراه مرحوم پدرم، حدود سیزده روز منزل سید عظمی یا عظما خوانساری در تهران بودیم، ولی چون دیدیم ممكن است طولانی شود، منزلی را در باقرآباد عباس‌آباد اجاره كردیم و در مجموع چهار ماه در تهران ماندیم. در این مدت، صبح‌ها و بعدازظهرها جلساتی برپا می‌شد و همه علمای بلاد جمع می‌شدند. تأسف ما از این است كه چرا در آن زمان، امكاناتی نبود كه تصاویر یا فیلمی از آن تجمعات تهیه كنیم، چون چندصد نفر از علمای طراز اول بلاد در تهران جمع شده بودند. متأسفانه یكی از مراجع قم شركت نكرده بود. از مشهد هم حضرت آیت‌الله میلانی به تهران آمده بودند. رئیس ساواک وقت، سرلشكر پاكروان بود. علما چند بار او را خواستند و خواسته‌هایشان را به او گفتند و او می‌رفت با شاه صحبت می‌كرد و دوباره بازمی‌گشت و می‌گفت: «شاه می‌گوید اگر آقای خمینی قول بدهند در مسائل سیاسی دخالت نكنند، آزاد خواهند شد»! آقایان می‌گفتند این مسئله، مسئله دینی است و ایشان مرجع تقلید است و كسی نمی‌تواند جلوی ایشان را بگیرد، چون مراجع از مصونیت برخوردارند. منبع: سایت مشرق

معرفی سیر مکتوب قیام 15 خرداد

قاسم تبریزی در مجموعه‌ی اسناد ساواک، 22جلد منحصر به پرونده کلاسه‌ی امام‌خمینی (ره) است که تحت عنوان «امام خمینی در آینه‌ی اسناد به روایت ساواک» چاپ شده است. مجلدات اول تا سوم، در رابطه با قیام 15 خرداد هستند. آن‌چه می‌آید، سیر روایی از قیام، تحلیل ساواک، گزارشات جاسوسان در جای جای مملکت، قدرت رهبری امام (ره)، حضور گسترده‌ی علماء و مردم متدین در این قیام اسلامی است. اولین سند مربوط به تاریخ 22/12/1335؛ موقعیت حوزه و دروس مراجع و مدرسین است که تعداد شاگردان ایشان در حدود 500 نفر گزارش شده است. (1) ساواک در گزارش تاریخ 28/2/1339، در مورد شخصیت و موقعیت سیاسی ـ اجتماعی امام (ره) می نویسد: «حاج آقا روح الله خمینی، وی ساکن قم بوده و از مخالفین کمونیزم می باشد. ضمناً به عوامل اجتماعی هم علاقه دارد و فعالیت های منطقی برعلیه کمونیزم را تعقیب می‌نماید. (2) اما آغاز مبارزه در سیر حرکت از جریان تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، در دولت اسدالله علم، در غیاب مجلس شورای ملی بود که این حرکت هم برخلاف اسلام و قرآن (متن لایحه) و هم غیر قانونی بوده که دولت حق تصویب قانون را ندارد. لذا امام (ره) در 17مهر 1341 طی تلگراف به شاه، انتشار آن در روزنامه‌ها را باعث نگرانی علماء و سایر طبقات مسلمین، قلمداد و صلاح مملکت را در حفظ احکام دین مبین اسلام وآرامش قلب ملت دانستند. (3) روند تلگراف ها، نامه‌ها، سخنرانی‌ها، پاسخ به استفتائات تا لغو لایحه ادامه داشته و امام(ره) مکاتباتی با شاه، نخست‌وزیر و علماء داشته‌اند. اگرچه دولت به ظاهر عقب‌نشینی کرد ولی به دلیل وابستگی حکومت به استعمار آمریکا و ارائه‌ی طرح از سوی ایالات متحده، التزام شاه به اجرای آن مسلم بودکه رژیم، در اندیشه‌ی حمله به حوزه‌های علمیه، مراجع، علماء و شکستن اتحاد واتفاق ملت در برابر حکومت باشد و امام(ره)، به خوبی متوجه این ترفند رژیم شد و همواره متذکر خواص و عموم مردم می شوند. (4) روند تبلیغات حکومت برای رسیدن به اهداف و مقاصد آمریکا در قضیه‌ی رفراندوم فرمایشی شاه در ششم بهمن 1341 مطرح شد که بار دیگر امام (ره) این حرکت را خلاف قانون اساسی (5) و فاقد ارزش (6) خواندند. اما سفر شاه به قم، اسائه‌ی ادب به حوزه‌های علمیه، مراجع تقلید، طلاب وشاگردان مکتب امام‌صادق (ع) باعث تحریم عید نوروز و موضع‌گیری امام (ره) علیه شاه شد. (7) رژیم به دنبال ایجاد رعب و وحشت، دست به کشتار جمعی از روحانیون زد تا شاید به اهداف از پیش تعیین شده آمریکا جامه عمل بپوشاند. لذا در روز شهادت امام‌صادق (ع)، مجلس عزای امام، مورد یورش و هجمه‌ی ساواک ونظامیان گارد مخصوص قرار گرفت. (8) خصوصاً در ادامه‌ی تحریم عید نوروز، (9) امام این عید را عزا اعلام کردند (10) و از انقلاب سفید اظهار نگرانی (11) و خطری را که برای مسلمین، قرآن و مملکت قرآنی که در پیش است، (12) با روند تلگراف‌ها، بیانیه‌ها، نامه‌ها، سخنرانی‌ها ابعاد وسیع‌تری گرفت و اعلام نمود: «اطرافیان شاه خیانت می‌کنند و شدیداً به دولت مخصوصا به آقای علم حمله نمود(13) امام (ره) طی نامه‌ای به حجت‌‌الاسلام سید علی اصغر خویی برای آگاهی علمای تهران، گزارش مفصلی از حرکت، جنایت، کشتار، حمله به مدرسه و مردم را نوشتند واعلام کردند: «اینان با شعار شاه‌دوستی به مقدسات مذهبی اهانت می‌کنند. شاه‌دوستی یعنی غارتگری. هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم ودانش. شاه‌دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام. سوزاندن نشانه‌های اسلام. محو آثار اسلامیت. شاه‌دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام وتبدیل احکام قرآن کریم. شاه‌دوستی یعنی کوبیدن روحانیت و اضملال آثار رسالت ... حضرات آقایان توجه دارند، اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این اعمال تقیه حرام است واظهار حقایق واجب (ولوبلغ مابلغ) (14) و این بار امام (ره) در سطح وسیع‌تر با ارسال نامه به خواص علماء، مراجع، خاصه شهرستان‌ها، سخنرانی‌های مختلف به روشنگری پرداختند. (15) در تاریخ 23/1/42 طی نامه‌ای به آیت‌الله‌العظمی سید محسن حکیم، تلگرافی به نجف اشرف ارسال وآن‌چه در ایران می‌گذرد، یادآور شدند. خصوصاً توطئه‌ی رژیم برای مهاجرت مراجع و علماء به عراق را یک توطئه برای تعطیلی مرکز بزرگ تشیع دانسته واعلام کردند: «ما عجالتاً در این آتش سوزان به سربرده و با خطرهای جانی صبر نموده و از حقوق اسلام و مسلمین و از حریم قرآن و استقلال مملکت اسلامی دفاع می‌کنیم.» (16) در این دوران، حضور فعال مراجع، علمای شهرستان‌ها، حمایت مدرسین حوزه‌های علمیه از امام ، مقاومت در برابر توطئه رژیم ابعاد وسیع‌تری گرفت. حتی برخی از شهرها، علماء اعلامیه‌ی مشترک دادند (17) در اردیبهشت سال 1342 روند رویارویی، گسترش یافت. علمای تبریز (18) و چهلم شهدای مدرسه‌ی فیضیه، امام (ره) در اعلامیه‌ی خود به ابعاد جنایات رژیم، اشاره کرد و این بار، علامت سوال را روی شخص شاه گذاشت واشاره به دستگیری، زندان و زجر نمود و صراحتاً بیان داشت: «ما برای اسلام، این همه اهانت شده و می‌شویم. ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشسته‌ایم (19) و این‌که دولتمردان می‌گویند، جنایات مدرسه‌ی فیضیه به دستور اعلی‌حضرت است، اعلی‌حضرت است که دستور می‌دهد به دانشگاه بریزند و دانشجویان را بگریند. مامورین تمام قانون‌شکنی‌ها را به شاه نسبت می‌دهند. اگر این‌ها صحیح است، باید فاتحه‌ی اسلام و ایران و قوانین را خواند (20) سپس به سلطه‌ی اسرائیل، صهیونیسم و یهود بر این مرز و بوم اشاره نمودند (21) ساواک به‌طور مرتب، روزانه یک یا چند گزارش از اعلامیه، بیانیه، تلگراف‌ها، سخنرانی، دیدارهای امام (ره) می‌دهد. حتی تاثیر آن در خوزستان، زاهدان، خراسان، تبریز، شیراز دیده می‌شود اما فعال‌ترین ساواک، قم است که با مدیریت خاص تهران جمع‌آوری ها آغاز می‌شود. اگرچه مراجع و طلاب و روحانیون هم اعلامیه‌ها و بیانیه‌هایی در پشتیبانی از امام می‌دهند (22) اما با آغاز خرداد ماه و ایام محرم، حضور فعال خطبا، علماء، وعاظ و مردم در مجالس عزاداری، ابعاد مبارزه و افشاگری‌ علیه رژیم، بیان فجایع و مظالم مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم، مدرسه‌ی طالبیه‌ی تبریز، دستگیری و زندانی شدن علماء گسترش یافت. حتی سخنرانی امام (ره) در تهران به‌صورت نوار کاست پخش شد. (23) اما امام(ره) در قضیه‌ی عاشورای 1383 ه.ق یا خرداد 1342 ه.ش، عده زیادی از فضلا و طلاب را برای تبلیغ به شهرها و مناطق مختلف فرستادند (24) و به هر یک، با توجه به توان، جایگاه و موقعیت، دستوراتی داده و برخی از علمای شهرستان‌ها در شهر خود به روش وخط مشی امام عمل نمودند. اگرچه پاکروان، به‌عنوان ریاست ساواک، کمسیون امنیت را پیش‌بینی و دستوراتی به ساواک کل کشور داد. مصطفی امجدی، مدیرکل اداره سوم دستور ممانعت از طلاب و دستگیری آن‌ها را صادر نمود (25) حتی سفر تبلیغی روحانیون به کویت، بحرین و پاکستان نیز تحت نظارت ساواک فعال شد و صورت اسامی بیش از 20 نفر به منطقه‌ی خاورمیانه (قطر، کویت، بحرین) و پاکستان جمع‌آوری شد جمع آ‌وری که در میان آن‌ها حضرات آیات خزعلی، محمد منتظری، سید محمدرضا سعیدی خراسانی، علی دوانی وسید عباس مهری دیده می شود (26) در 26 ذی‌الحجه الحرام (30/2/42)، بسیاری از روحانیون اصفهان طی نامه‌ای به امام با اشاره به فرارسیدن محرم و حادثه‌ی اسفناک مدرسه‌ی فیضیه، برای آغاز نهضت مقدسه اعلام آمادگی کردند(27) امام در پاسخ، ضمن قدردانی از علماء و فضلای اصفهان یادآور می‌شوند، تصمیم برخی از فضلای تهران بر این است که به شخص اول حمله نشود [شاه]. البته جواب سخنانش داده شود. و بعد در اطراف، چند موضوع صریحاً با شدت متحدا صحبت کنند. یکی حمله به اختناق و فشار دولت برای جلوگیری از نشر افکار دینی و ملی و دیگر، حمله به یهود و بهایی‌ها وتسلط آن‌ها، دیگر عظمت روحانیت ومقاصد آن‌ها وتشریح اوضاع فعلی و قضایای مدرسه فیضیه (28) و اعلامیه‌ی مستقل دیگر امام(ره) به شرح زیر بود: «...آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام، کمتر از خطر بنی‌امیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائیل و عمل آن‌ها (فرقه ضاله و مضله) همراهی می‌کند. دستگاه تبلیغات را به دست آن‌ها سپرده و در دربار، دست آن‌ها باز است. در ارتش و فرهنگ وسایر وزارتخانه‌ها برای آن‌ها جا باز نموده و شغل‌های حساس به آن‌ها داده‌اند (29) ساواک در گزارش مجالس عزاداری، مطالب وعاظ در شهرها، پخش اعلامیه‌ها و تاخیر سفر رئیس ساواک به قم بعد از عاشورا می‌آورد: «...خصوصاً فعلاً خمینی خود را قوی می‌داند و باید وضعی به وجود آید که خود را تنها احساس کند (30). پاکروان، رئیس ساواک با تلگراف رمز دار در تاریخ 11/3/42، خواستار آمادگی کامل در روزهای تاسوعا وعاشورا شد (31) ساواک قم در تاریخ 12/3/42 از سخنرانی واعظ مجلس، گزارش می‌دهد. در گزارش‌های یازدهم تا چهاردهم، نوع حرکت عزاداران در این روزها، جمع‌آوری عکس‌های امام در شهرستان‌ها ارایه می‌شود. همچنین وضعیت تهران، مساجد، هیات‌ها، حضور وسیع مردم در عزاداری و برنامه‌ی روز عاشورای امام (ره) در مدرسه فیضیه گزارش شد: «در تهران بیش از 300هزار نفر و شاید بیشتر، عزاداری نمودند وتنفر و انزجار خود را نسبت به دستگاه ابراز داشتند. این مطالب را حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ علی اصغر مروارید گفت (32) و متن شعارهای مردم در مسجد حاج ابوالفتح را ساواک، در 11 مورد و خواسته‌ها را در سه مورد می نویسد که چند نمونه آن عبارتند از: «خمینی، خمینی دشمن قهار تو بمیرد/ملت طرفدار توست خمینی، خدانگهدار توست خمینی/کور شود دشمن بدخواه خمینی/خمینی، خمینی، خدانگهدار تو، بمیرد دشمن جبار تو/خمینی بت‌شکن ملت طرفدار توست» (33) فعال شدن بازار تهران، قم ، حضور چشمگیر وعاظ و روحانیون وسخنرانی آیت‌الله خمینی در عصر روز عاشورا در مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم در برابر عده‌ی کثیری از طبقات مختلف مردم: «آقای شاه، حضرت شاه! تو 43 سال عمر کرده‌ای. چرا عاقل نمی‌شوی! عمال اجانب این کارها را برتو تزریق کرده‌اند. دست بردار. کاری نکن که وقتی رفتی، مردم خدا را شکر بکنند. (34) تعداد جمعیت را در حدود 200هزار نفر می‌گفتند. در تاریخ قم چنین جمعیتی دیده نشده است. دوازده بلندگو در مسجد اعظم مدرسه فیضیه صحن بزرگ جلوی میدان نصب کرده بودند. برای این‌که دولت، برق را خاموش کرده بود، یک موتور آورده بودند و با استفاده از آن بلندگوها کار می‌کرد (35) سپس اداره‌ی دوم سازمان، بخش ویژه گزارش داد: «آیت‌الله خمینی با 13تن از علمای شهرها تماس داشته است (36) بادستگیری امام، علماء، روحانیون، وعاظ فعالیت خود را گسترش دادند .(37) در مجله دوم، اولین سند، حکم سرلشکر حسن پاکروان ریاست ساواک است: «تحریکات عده‌ای از روحانیون و وعاظ به ویژه پیروان خمینی بر علیه مصالح عالیه کشور به حدی رسیده است که دگیر قابل تحمل نیست. لذا تصمیم گرفته شد، کلیه عناصر افراطی و محرکین درجه 1دستگیر شوند (38) و این روز 14خرداد 1342 می‌باشد و سند دوم، مربوط به 15خرداد است که در حقیقت، لحظه به لحظه‌ اخبار از تهران، قم و شهرستان‌ها می‌رسد. بدیعی از قم به ساواک تهران اطلاع می‌دهد: «تیمسار ریاست ساواک؛ با اقداماتی که شب گذشته انجام گردیده است، بیم آن می‌رود که روز جاری در قم تظاهراتی به نفع خمینی انجام گردد. (39) در سند بعدی از قم به تهران که جمعیت زیادی از محلات مختلف شهر به سمت صحن حضرت معصومه (س) حرکت وهمگی در صحن مجتمع شده‌اند (40) الساعه زدوخورد وتیراندازی در شهر شروع شده (41) در تهران، مردم در مسجد جامع بازار حرکت کرده و می‌گویند: «دکان‌ها را ببندید خمینی را گرفته‌اند (42) تظاهرات در تهران (43) مامورین تهران، اخلالگران را متفرق و بعضاً مبادرت به تیراندازی می‌نمودند (44) اگرچه این حوادث در کتاب «15خرداد به روایت اسناد ساواک» (45) به صورت مشروح آمده است. در ادامه‌ی اسناد، گزارشات روز 16خرداد سرلشگر پاکروان به کلیه ساواک های خارج از مرکز و خارج از کشور دستور می‌دهد: «پیش از ظهر، جایی تظاهراتی در خیابان‌های اطراف بازار تهران صورت گرفت که قوای انتظامی سریعاً متظاهرین را متفرق و در جریان چند نفر مقتول [!!!] وتعدادی مجروح و از ساعت 30/10 [شب]‌ نظم وآرامش برقرار گردید (46) خبر انتشار اعلامیه‌ی آیت‌الله مرعشی به دفاع از امام، اعتراض به دستگیری و دعوت مردم به هوشیاری که از حرارت آن‌ها کاسته نشود (47). دستور ساواک در مورد جلوگیری از پخش و انتشار اعلامیه (48). اداره کل سوم تهران نیز این‌گونه گزارش می‌دهد: «تا حال از طرف جبهه‌ی ملی، علناً فعالیتی به نفع دارودسته‌ی خمینی نشده ولی امروز، مخالفین با افراد جبهه‌ی ملی تماس گرفته‌اند. از آن‌ها خواسته‌اند، آن‌ها را لااقل حمایت کنند که قول مساعد گرفته‌اند. مراقب هستیم. (50) اگر چه رهبران جبهه ملی علناً اعلام نمودند در قضیه‌ی قیام 15خرداد نه دخالت می‌کنند ونه تایید.(51) و این است که جریان اسلامی به تعبیر مورخ ومحقق معاصر حجت‌السلام والمسلمین رسول جعفریان، این‌گونه توصیف می‌شود: «این بار اسلامیان تنها آمدند و با اتکاء به خدا ایمان به اسلام، اطاعت از رهبری وحدت کلمه، اخلاص درونی توانستند بر رژیم پهلوی و جریانات معارض و معاند پیروز گردند.» پی‌نوشت: 1- امام در آینه اسناد /جلد1/تهران /موسسه قلم ونشر آثار امام خمینی /چاپ دوم +/1386/ص45-47 2- همان /56 3- همان /86 4- همان /116 5- همان /141 6- همان /142 7- نهضت امام خمینی /سید حمید روحانی /جلد اول/ 8- پیشین .176 9- همان /207 10- همان /208 11- همان /208 12- همان /208 13- همان /219 14- همان /236-237 15- همان /238-261 16- همان /262-263 17- همان /273-274 18- همان /295-296 19- همان /298-300 20- همان /298-300 21- همان /298-300 22- همان /301-320 23- همان /325 24- همان /357 25- همان /371-374 26- همان /375-376 27- همان /362-363 28- همان /377-378 29- همان /378-380 30- همان /386 31- همان /388-389 32- همان /390-412 33- همان /413 34- همان /414-420 35- همان /414-420 36- همان /431 37- همان /422-428 38- جلد دوم /ص 27 39- همان /28 40- همان /29-32 41- همان /29-32 42- همان /29-32 43- همان /29-32 44- همان /29-32 45- قیام 15خرداد به روایت اسناد ساواک 9جلد /تهران /مرکز اسناد تاریخی 46- همان / 32-33 47- همان /33-44 متن اعلامیه 48- همان /34-36متن اعلامیه آیت الله خوانساری 49- همان / 38-41 50- همان /41 51- نهضت /امام خمینی /سید شهید روحانی

عمویی: بزرگترین اشتباه مصدق خالی کردن خیابان‌ها بود

تاریخ ایرانی: عضو سازمان افسران حزب توده در سال‌های پیش از انقلاب می‌گوید اگر مصدق در شب کودتای ۲۸ مرداد «پیام درخواستی را به ما می‌داد، کودتا بی‌ برو برگرد شکست می‌خورد.» محمدعلی عمویی این سخنان را در گفت‌وگویی مفصل با ماهنامۀ جست‌وجو (ضمیمه روزنامه اعتماد) بیان کرده و گفته است: «در روز کودتا خالی کردن خیابان در واقع امکانات فراهم کردن برای کودتاچی‌هاست و نادرست‌ترین دستور آقای مصدق همین بود.» او که در مجموع ۳۷ سال از زندگی‌اش را در زندان گذرانده است، سلطنت پهلوی را یک واقعیت «ضد ملی» می‌داند و با بیان اینکه «محمدرضا شاه» از‌‌‌‌ همان اول هم خیلی «عنصر ضعیف و بی‌اراده‌ای» بود، می‌گوید اگر آخرین شاه ایران دموکرات به نظر می‌رسید، به خاطر «بی‌عرضگی»‌‌اش بود. عضو شورای مرکزی حزب توده در سال‌های پس از انقلاب که می‌گوید از‌‌‌‌ همان جوانی در پی «عدالت اجتماعی» بوده، معتقد است در دورانی که وارد فعالیت سیاسی شد شرایطی حاکم بود که در آن «همه ارزش‌ها را طبقات زحمتکش تولید می‌کرد و نصیب کسانی می‌شد که هیچ سهمی در تولید این ارزش‌ها نداشتند.» او در این گفت‌وگو از کودکی‌اش گفته و اینکه چطور در خانواده تاجری کرمانشاهی که از مکنت مالی برخوردار بود و در زمره خرده بورژوازی تقسیم‌بندی می‌شد، به راه سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی روی آورد. از اینکه در جوانی می‌خواست پزشک شود تا افراد فقیر را بدون دریافت پول درمان کند و اینکه نخستین بار در جریان اعتصابی دانش‌آموزی در دوران دبیرستان بود که با حزب توده آشنا شد. عمویی در این گفت‌وگو به دیدگاه‌های چپ‌گرایانه‌اش در جوانی اشاره می‌کند که عشق به استالین را در دل او پرورد؛ عشقی که باعث شده تا همین امروز هم افشاگری خروشچف علیه استالین به عاملی برای نفرت از افشاگر ماجرا تبدیل شود. او از بدبینی اعضای حزب توده به مصدق پیش از قیام ۳۰ تیر می‌گوید. از اینکه کابینه مصدق پیش از ۳۰ تیر «مصدقی نبود» و حضور افرادی چون زاهدی باعث می‌شد حزب توده نپذیرد که این کابینه «ملی» است. تغییرات کابینه پس از قیام ۳۰ تیر و ایستادگی مصدق در برابر پیشنهاد هریمن (فرستاده ویژه رئیس‌جمهور آمریکا به ایران)، از او که تا پیش از آن به عنوان «جزئی از هزار فامیل» به شمار می‌آمد، تصویری دیگر ایجاد کرد. نه تصویر یک قهرمان که به گفتۀ عمویی «قهرمان و قهرمان‌پروری برای ما مساله نبود، اما روی اینکه او نخست‌وزیر قانونی و ملی ایران است، تکیه می‌کردیم. به راستی هم همین‌گونه بود و باید از او پشتیبانی می‌شد.» عمویی پس از ۶۱ سال هنوز هم از تصمیم مصدق برای انحلال مجلس حمایت می‌کند و می‌گوید: «مجلسی که همه کاره‌اش دکتر طاهری‌ها باشند، به چه دردی می‌خورد که وجود داشته باشد؟ هر لایحه مثبتی آنجا می‌رفت، بی‌شک به دست دکتر طاهری و دار و دسته‌اش وتو می‌شد.» خاطرات او از قیام ۳۰ تیر و پس از آن وقایع روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یگانه است. او در آن زمان در زمره افسران عضو حزب توده بود و از نزدیک با مهم‌ترین تحولات سیاسی درگیر بود چنان که در روز کودتای ۲۸ مرداد به عنوان فرمانده گروهان، مامور حفاظت از ایستگاه راه‌آهن تهران شد. او می‌گوید در روز ۲۵ مرداد حسی شبیه به پیروزی انقلابی که همیشه آرزویش را داشته به سراغش آمده بود و فکر می‌کرده «همین که شاه فرار می‌کند از کشور، یعنی یک قدرتی در این مملکت ضد شاه است که او را وادار به فرار می‌کند.» اما این رویا‌ها تنها سه روز مجال بروز داشت و با کودتای ۲۸ مرداد و سقوط مصدق نقش بر آب شد. عمویی می‌گوید پس از کودتای ۲۸ مرداد تا ماه‌ها درگیر این فکر بوده که چرا نتوانستند جلوی کودتا را بگیرند، چرا که به گفته او «ما باور داشتیم که بر این کودتا می‌شود پیروز شد، به شرطی که مصدق همراه باشد اما وقتی مصدق رفت، فهمیدیم کودتا پیروز شده است.» او می‌افزاید: «آن وقت، دو عامل من را خیلی اذیت می‌کرد؛ یکی موضع مصدق که هیچ پیامی نداد و دیگری تصمیم حزب که وارد عمل نشد. هر دویش مرا آزار می‌داد و ماه‌ها در حوزه سازمانی ما این مساله مورد انتقاد شدید بود.» نظر به اهمیت خاطرات مطرح شده، «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این گفت‌وگوی تاریخی را انتخاب کرده که در پی می‌آید: * کاملا آن روز‌ها (ماجرای کشف حجاب) را به یاد دارم. پاسبان‌ها، برخوردشان بسیار خشن بود. بار‌ها شاهد رویارویی پاسبان‌ها با زنان محجبه بودم، چادر یا روسری را با خشونت از سر زنان می‌کشیدند و حتی پاره می‌کردند. خانم‌ها و دخترهای خانواده ما در خانه بیشتر درباره وحشت از برخورد ماموران سخن می‌گفتند و صحنه‌های آزاردهنده را وصف می‌کردند. به خوبی به یاد دارم که از پاسبانی به بدی یاد می‌کردند که معروف بود به «دم پوک». به ظاهر این لقب را برای آن به او داده بودند که بی‌دندان و بسیار مصر به تعقیب زنان بود. * پدرم خیلی علاقه‌مند بود که ما هم متدین و متشرع بشویم. مثل همه این آرزو را داشت اما این را باید بگویم که بین مذهبی‌ها، من مثل پدرم ندیدم. یک متشرع دموکرات بود. خیلی هم دموکرات. به هیچ وجه به ما فشار به شکل سخت‌گیرانه نمی‌آورد ولی بدون اینکه ما متوجه شویم از علاقه‌های ما، ابزاری می‌ساخت برای تحمیل عقایدش بر ما. * پدرم به شدت ضد پهلوی بود... خانواده مادری من هم که از اساس مشروطه‌خواه بودند و در دوران رضاخان، حاج علی افتخاری [پدربزرگم] مجبور شد مهاجرت کند و از ایران برود به عراق. اصلا یکی از دخترانش را در عراق شوهر داد. در نتیجه خانواده من با پهلوی‌ها، چه رضاخان و چه بعد پسرش به شدت مخالف بودند. * یک کنسولگری انگلیس در کرمانشاه بود و یک پالایشگاه نفت. این‌ها مرکز قدرت اقتصادی و سیاسی استان کرمانشاه بودند. آن زمان استان کرمانشاه استان پنجم کشور بود و تقسیمات کشوری آن موقع، شکل دیگری داشت. افزون بر کرمانشاه، نهاوند و تویسرکان و همدان و ملایر و این‌ها هم جزو استان پنجم بود و این منطقه از لحاظ سوق‌الجیشی اهمیت بسیاری برای انگلیسی‌ها داشت. به همین دلیل استاندار هیچ‌کاره بود. استاندار پیرو محض سرکنسول انگلیس بود و تابع رئیس شرکت نفت انگلیسی‌ها. در اخبار به مردم کرمانشاه گفته می‌شد که روسای ایرانی نوکر خارجی‌ها هستند و یک موج منفی نسبت به انگلیسی‌ها وجود داشت. به همین دلیل هم پیش از اینکه من اصلا سیاسی شوم، همراه با نوجوانان دیگر به دور از چشم نگهبان کنسولگری می‌رفتیم و حرف‌ها و نشانه‌های ضد یهودی می‌کشیدیم روی دیوار کنسولگری انگلستان. یک فهم عمومی درباره اینکه منافع کشور ما را انگلستان به یغما می‌برد، وجود داشت. * از سوم شهریور که ارتش انگلستان از غرب وارد ایران و وارد کرمانشاه شد، فضا تغییر کرد دیگر. یک نفرت عجیبی در ما‌ها علیه انگلیسی‌ها ریشه می‌دواند و با اشغال شهر هم شایعه‌ها درباره عدم مقاومت ارتش ایران به واقعیت می‌پیوست. این خیلی تلخ بود... حیثیت رژیم لکه‌دار شد. این همه تبلیغاتی که زمان رضاخان برای ارتش می‌شد، همه‌اش پوچ از آب در آمد. * ایراد در گرایش رضاشاه بود. اگر او جانبدار آلمان نازی نبود، با توجه به عدم تناسب قوا می‌توانست اعلام بی‌طرفی کند و در مذاکراتی با نمایندگان متفقین، ورود آرام و بدون جنگ ارتش‌های آن‌ها به ایران را تامین کرد. ایران از نظر متفقین منطقه‌ای بود استراتژیک و نمی‌توانست همچنان مأمن ماموران پیدا و پنهان آلمان باقی بماند. * [در حزب توده] حتی پس از انقلاب هم ما داشتیم کسانی که مذهبی بودند. * [در ماجرای تظاهرات اول ماه مه] ۱۱ نفر آنجا کشته شدند... بدون تردید رژیم مسئول بود. یک هیاتی از تهران آمدند برای تحقیق. خوب یادم است که مهندس عضد سردسته‌شان بود. حالا عضد از خانواده‌های بالاست اما آن زمان توده‌ای به شمار می‌رفت. ابوتراب جلی، شاعر و نویسنده هم بود. باقر مومنی، از دوستان من و یک سال بالا‌تر من در دبیرستان بود. به پایش تیر خورده بود و او را با یک حالت نحیف آوردند روی بالکن و صحبت کرد. [دلیل تیراندازی چه بود؟] می‌خواستند میتینگ را بهم بزنند. می‌خواستند قدرت‌نمایی کنند. * باور ما این بود که اتحاد شوروی نخستین کشور سوسیالیستی است که با انقلاب اکتبر توانسته تزاریسم را سرنگون کند و به عنوان پایگاه کمک به جنبش رهایی‌بخش در جهان عمل می‌کند. حتی دیگرانی که با دیکتاتورهای کشور خودشان می‌جنگند را حمایت می‌کند. الان هم که علیه فاشیسم مبارزه می‌کند. اگر کشور ما الان اشغال شده، در آن ابتدا من به عنوان نوجوانی که هنوز هم توده‌ای نشده‌ام، از اشغال ایران خیلی ناراحت و متاسف بودم اما بعد دیدم که متفقین دارند می‌جنگند علیه فاشیسم، بنابراین اجتناب‌ناپذیر بود اشغال ایران. * اصلا شما چه مفهومی از دموکراسی می‌دانید؟ یک زرق و برق لحظه‌ای اسمش را دموکراسی می‌گذارید. بدیلی به نام دموکراسی را در مقابل سوسیالیسم می‌گذارند و جو، آن‌ها را فریب می‌دهد با این اصطلاح. هرگز دموکراسی جایگزین سوسیالیسم نمی‌شود. سوسیالیسم زندگی جامعه بشری را دگرگون می‌کند و در درون خودش هم دموکراسی سوسیالیستی می‌تواند به وجود بیاورد. * من امروز فکر می‌کنم شرکت حزب [توده] در کابینه قوام‌السلطنه کار درستی نبود چرا که حزب توده ایران شناخت تاریخی نسبت به قوام‌السلطنه و وثوق‌الدوله داشت و نباید با حزب او ائتلاف می‌کرد. * خطر بزرگی که‌‌‌ همان دوران هم وجود داشت، همین حکومت هزار فامیل در ایران بود. در مرکز خاندان پهلوی و دور از هزار فامیل قدرتمند، اعوان و انصار پهلوی‌ها بودند که ارکان قدرت مملکت را از آن خودشان کرده بودند. در نتیجه این حکومت می‌رفت به سمت آن چیزی که الگویش بود؛ الگوی رضاخانی. یکی دیگر از نشانه‌هایش هم وجود گروه‌های «فاشیست مسلکی» مانند «حزب آریا»، «سومکا»، «پان‌ایرانیست‌ها» و مانند این‌ها بود که از پشتیبانی رژیم برخوردار بودند. * اگر کودتای ۲۸ مرداد رخ نمی‌داد، ما به سمت یک دموکراتیسم می‌رفتیم. * واقعا همه ما یک عشقی به استالین داشتیم. حتی می‌توانم بگویم که وقتی استالین درگذشت، من گریه کردم. شاید برای دیگران هم همین‌گونه بود. ما خیلی علاقه‌مند به استالین و شوروی بودیم. * ما اطلاع دقیقی از شوروی نداشتیم. واقعیتش همین است اما کتاب «خانه دایی یوسف» که شما به آن اشاره کردید به نظر من به قلم یک سیاسی بُریده است. همیشه هم نقل قول بریده‌ها نمی‌تواند مبنای داوری کسی باشد. یادم می‌آید، یک روزی آقای دهباشی زنگ زد اینجا و گفت که نظرتان درباره این کتاب چیست و گفتم که من آن را نخوانده‌ام اما شنیده‌ام، شما چرا مشتاقش شده‌اید؟ بعد شنیدم که آقای دهباشی جایی نقل کرده که آقای عمویی گفته است، من ساواکی‌ام. من گفتم که من کی این حرف را زدم. پرسیدم که شما ناشر کتاب یک آدم بریده‌ای هستید و الان چرا از من نظر می‌خواهید؟ * ارتش سرخ ارتشی بود که حزب کمونیست شوروی آن را تشکیل داد، یعنی حزبی که خدمتگزار انقلاب بود، برای دفاع از دستاوردهای انقلاب این ارتش را تشکیل داد. برای همین می‌دیدیم که به راستی چه کار کرد واقعا. * قیام افسران خراسان بر مبنای برداشت خام اسکندانی بود. او فکر می‌کرد می‌تواند در گوشه‌ای از ایران و آن سوی گنبدکاووس یک منطقه آزاد شده به وجود بیاورد که بعد آن را گسترش دهد به کل ایران و نظام را تغییر دهد. این تصور اسکندانی بود، تا آنجا که من برداشت کردم... به نظر من برداشت نادرستی داشت از مساله. * من میهن‌دوستی را متفاوت از ناسیونالیسم می‌دانم. به اشتباه این دو واژه مترادف هم شده و یگانه هم شده است. ناسیونالیسم یک چیزی است برخاسته از نظام بورژوایی و میهن‌دوستی مفهومی است تاریخی. * ما نمی‌توانستیم با یک حکومت دیکتاتوری مدارا کنیم اما درک می‌کردیم که در سیاست کلی حکومت پهلوی یک نوع مدرنیزاسیون وجود دارد و به وجود آمدن یک زیرساخت‌های رقیق صنعتی چشمگیر است. البته میزان عقب‌ماندگی کشور آنقدر زیاد بود که واقعا این چند نهاد صنعتی که در زمان رضاخان به وجود آمده بود، ناچیز‌تر از این بود که بشود گفت ایران در راستای صنعتی شدن در حرکت است. * یک بار من فردوست را دیدم و آن در کمیته مشترک بود، درست در سلول مجاور سلول خودم... با خودم گفتم شاید دارم اشتباه می‌کنم، فردوست است اینجا، با او و خب در زمان ارتش همه روزه او را می‌دیدم. به جا آوردم ولی خیلی دغدغه من شد که بدانم چه شده که او آنجاست؟ همش گوش به زنگ صدا‌ها بودم. یک بار دیگر که می‌رفتم دستشویی دیدم که یک پاسداری نشسته است در سلول و در را بستند. حرف‌های این‌ها توجه من را جلب کرد. می‌گفت که «تیمسار امشب برویم. فردوست جواب داد که باران است آقا، گل و شل است. زاغه‌ها همش الان گل است. او می‌گفت که نه تیمسار باید هر چه زود‌تر این‌ها را از زاغه‌ها بیرون کشید.» به نظرم می‌خواستند او را ببرند زاغه‌های عباس‌آباد و اسلحه‌ها را بگیرند. * ما عمیقا باور داشتیم که کارگزاران اشرف پهلوی، محمد مسعود را کشته‌اند. حتی شایعه‌هایی وجود داشت که در باغشاه برخی از درجه‌داران را هم اعدام کردند، به این دلیل که آگاه شده بودند از مجریان این کشتار و بو برده‌اند که چه کسانی بوده‌اند در پشت پرده این ترور. البته محمد مسعود هرگز چپ‌گرا نبود. * بدون تردید از شاه متنفر بودم اما همچین عشقی هم به کشته شدنش نداشتم. برکناری‌اش یک حرفی است ولی با ترور و کشته شدن او موافق نبودم. * شکل‌گیری جبهه ملی خود یک حادثه استثنایی به شمار می‌رود. اینکه شماری از رجال سیاسی مملکت و در راس آن‌ها شخصی به نام محمد مصدق حرکت می‌کنند، می‌روند کاخ سعدآباد و درخواست تضمین آزادی انتخابات را می‌کنند، این یک مفهوم خیلی مهمی داشت که تا آن روز انتخابات آزاد نبوده است. * همه نخست‌وزیران آن زمان، یک رقم بودند؛ قوام‌السلطنه، حکیم‌الملک، ساعد مراغه‌ای، هژیر و این‌ها همه کسانی بودند که به یک شکلی با هزار فامیل ایران ارتباط داشتند. مصدق هم همین جور بود اما آن‌ها کسانی بودند که هم جزو هزار فامیل بودند و هم نقطه ضعف‌های فراوان دیگری هم داشتند. برای من آن زمان، مصدق در همین لقب «مصدق‌السلطنه» مفهوم می‌یافت و آن را یک نقطه ضعف می‌دانستیم. به هر حال او جزئی از هزار فامیل بود. * واقعیت این است که فروهر یک چهره استثنایی ملیون است و خیلی شاه نسبت به او ستم کرد. بار‌ها و بار‌ها او را آورد زندان. من در حقیقت فروهر را در روند بازداشت‌های مکررش شناختم و داریوش فروهر هم در این روند به تدریج تغییر کرد. اصلا داریوش فروهر سال ۵۷، داریوش فروهر سال ۲۹ و ۳۰ نبود. فروهر آنقدر تغییر کرد که سال ۵۷ که من از زندان شاه آزاد شدم، رفقای رهبری حزب از خارج می‌خواستند پیامی برای من بفرستند، دادند فروهر برای من آورد، یعنی این‌قدر فروهر تغییر کرده بود که حامل پیام کمیته مرکزی برای من بود... یک ‌بار همین جا نشسته بود و آن عکس [فروهر با چاقویی در دست] را دستش گرفت و گفت: ببین آقای عمویی، عجب لاتی بودم! * مصدق و نزدیکانش چون دکتر شایگان، نریمان، صالح، فاطمی، صدیقی و... گرچه به دموکراسی آمریکایی باور داشتند اما هرگز وابستگی به آن کشور نداشتند اما گروهی از سر‌شناسان ملی چون بقایی، مکی، زهری و... وابسته بودند. * همواره فکر می‌کردم روندی که مصدق در پیش گرفته، لاجرم تقابل با دربار را در پی خواهد داشت. نیروی اصلی دربار هم ارتش است پس اگر زمام ارتش را مصدق در دست بگیرد، می‌تواند آن را تصفیه و ارتش را از شکل شاهنشاهی تبدیل کند به یک ارتش ملی، کمااینکه زمان مصدق اسمش شد وزارت دفاع ملی. * وقتی در روز بیست و هفتم تیر ۱۳۳۱ مصدق استعفا کرد من بی‌اختیار از اردوگاه اقدسیه آمدم خانه و لباسم را عوض کردم و در خیابان‌ها می‌گشتم که ببینم چه خبر است... رفته رفته جمعیت زیاد شد، اول جلوی مجلس بود. خب رهبری حزب هم به فوریت درخواست تظاهرات کرد، بعد کاشانی پیشنهاد کرد و سپس ملیون هم آمدند به خیابان‌ها. اصلا شما نمی‌دانید این خیابان شاه‌آباد از جلوی مجلس تا انتهای نادری مردم همین جور پشت به پشت هم بودند و پلیس غیبش زده است و سر چهارراه‌ها یک نفر ایستاده و ترافیک را اداره می‌کند. چقدر مردم نسبت به هم مهربان بودند... خب در آن تظاهرات هواداران کاشانی و مصدق و حزب توده همه با هم بودند. یک دعوا هم بین این‌ها رخ نداد. مگر همین ما‌ها نبودیم که هر وقت میتینگ می‌دادیم، می‌ریختند با چوب و چماق ما را می‌زدند اما این بار هیچ خبری نبود. * با اینکه ما هنوز نسبت به مصدق خوش‌بین نبودیم اما اینکه پیروزی شاه را می‌دیدم با آوردن قوام‌السلطنه و شنیدن آن بیانیه‌اش که «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد» خیلی رنج داشت. * [در ۳۰ تیر] وقتی دیدم جمع مردم سرکوب نشد و ارتش آن توانمندی‌اش را برای سرکوب به کار نبرد، حس کردم که پیروز می‌شود. * متاسفانه خلیل ملکی نقش بسیار منفی‌ای در بین دوستان ملی ما داشت. اگر نبود شاید بسیاری از این‌ها صداقت حزب توده و درستی مشی آن را باور می‌کردند اما او همواره در جهت تخریب رابطه دو طرف کوشید. * [بعد از خواندن گزارش افشاگری علیه استالین] خروشچف بود که از نظرم افتاد و به همین خاطر هم کتاب «خیانت به سوسیالیسم» را ترجمه کردم که موضع این کتاب نفی خروشچف و کسانی مثل او بود. * مبارزات ضد استالینی هنوز که هنوز است تلاش می‌کند واقعیت را تحریف کند. * [بعد از ۹ اسفند ۳۱] اقدام ما این بود که از مصدق بخواهیم که یک موضع محکم‌تری در مقابل این توطئه‌ها بگیرد. او بود که باید کاری برای جلوگیری از توطئه‌ها می‌کرد... من فکر می‌کنم از طریق خدابنده یک ارتباط منظمی بین حزب و مصدق وجود داشت. * بیشتر وقت‌ها پاسخ مصدق چیز روشنی نبود. آن پختگی سیاسی در او ایجاب می‌کرد که خیلی کلی‌گویی کند و موضع مشخصی هم ارائه ندهد. بیشتر بر این اساس پاسخ می‌داد که دولت بر اوضاع مسلط است. * شاه حق عزل نخست‌وزیر را داشت اما خیلی روی قانون تکیه نکنید. ببینید این در چه شرایطی است؟ [در سال ۳۱] شاه مصدق را عزل می‌کند اما دو روز بعدش به عنوان عالیجناب از او یاد می‌کند و لقب حضرت اشرف به مصدق می‌دهد. قانون این وسط چه حکم می‌کند پس؟ آن انبوه مردم‌اند که در خیابان هستند و قدرت و مشت محکم مصدق می‌شوند که می‌تواند بیاید حکومت کند. شاه کاره‌ای نبود. * پشتیبانی برخی از بازاری‌های ثروتمند از مصدق تقریبا قطع شده بود. کسانی مانند آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله صادق طباطبایی و این‌ها به هر حال فرزندان کسان بزرگی بودند که در صدر مشروطیت کار کرده بودند و در بین مردم اعتبار و حیثیتی داشتند، خب این‌ها آمدند در برابر مصدق قرار گرفتند که این معنی داشت. مصدق از سوی دیگر نمی‌توانست پول نفت به دست بیاورد. خب اعلام اقتصاد بدون نفت کرد اما مگر صادراتش چه بود؟ میزان صادرات این‌قدر نبود که پاسخگوی نیاز‌ها باشد. * در روزنامه‌های «شاهد» و «نیروی سوم» هر روز می‌نوشتند: «هشدار درباره کودتا ترفندی است که حزب توده برای به دست گرفتن قدرت مطرح کرده است.» حال اینکه حزب به دقت آگاهی داشت از تدارکاتی که در ارتش می‌شود. آمد و رفت‌های واحدهای نظامی و یک‌سری تدارکات مشخص. همین نمونه‌ها در گزارش‌هایی از کانال‌های گوناگون به شخص دکتر مصدق داده شد. * [روز ۲۵ مرداد] سرتیپ سپه‌پور، فرمانده نیروی هوایی از طریق تلفن فرار شاه را به مصدق اطلاع می‌دهد و کسب تکلیف می‌کند. مصدق او را از برخورد منع کرده و اجازه خروج هواپیمای شاه از کشور را می‌دهد. * [فرار شاه] خیلی برایم جالب بود. البته آرزومند بودیم که همین جا دستگیر می‌شد و محاکمه‌اش می‌کردیم... به جرم خیانت‌های سالیان دراز. * آن زمان سرتیپ زنگنه فرمانده دانشکده افسری بود و مردد بود که با کودتاچی‌ها بیاید یا با مصدقی‌ها بماند. خب کودتا که شکست خورد، در‌‌‌ همان شامگاه دعایی که برای حفظ جان شاه همیشه قرائت می‌شد را حذف کرد. این برای نخستین بار بود که برنامه شامگاه در دانشکده افسری بدون آن دعا به جان مقدس ذات همایونی اجرا شد. ما خیلی از این بابت خوشحال شدیم. * حزب همین اطلاع [از تحرک دوباره ارتش] را به مصدق داد و مستقیم به شخص دکتر مصدق هم اطلاع داده شد. مریم فیروز با مصدق صحبت می‌کند اما بعد گوشی را به کیانوری می‌دهد و کیانوری با مصدق صحبت می‌کند. * جابه‌جایی و تدارک کودتا، با بودن مردم در خیابان خیلی دشوار است. خالی کردن خیابان در واقع امکانات فراهم کردن برای کودتاچی‌هاست. نادرست‌ترین دستور آقای مصدق همین بود. فروهر اینجا به خود من گفت که همه ما را دکتر خواست و گفت که دستور بدهید که اعضایتان همه به خانه بروند. یک نفر از این‌ها مخالفت نکردند که اگر قرار است کودتا شود، خب جلویش بایستد. حالا الان زبانشان دراز است که چرا حزب توده جلویش را نگرفت. * به نظر من مساله محاکمه شاه به مفهوم براندازی نظام سلطنت نیست. می‌تواند یک شورایی تشکیل شود که در قانون اساسی مشروطه هم یک چنین امکانی پیش‌بینی شده بود. موضع فاطمی از نظر من موضع اصیل و درست انقلابی بود اما آیا مصدق نگران کشتار بود؟ آیا به دلیل دلبستگی تباری‌اش به خاندان اشرافیت نمی‌توانست شاهد فروپاشی سلطنت باشد؟ من تصورم این است که مصدق از آنجا [بعد از کودتای ۲۵ مرداد] ترجیح داده که با شاه کنار بیاید اما فاطمی ترجیحش این بوده که شاه را طرد کند. * [در روز کودتای ۲۸ مرداد] شهر آرام بود. وقتی که من گروهانم را در راه‌آهن مستقر کردم، گروه‌هایی را به خیابان‌های فرعی فرستادم برای نظارت. یک وقت گزارش دادند که یک کامیون پر از اراذل با شعار جاوید شاه، جاوید شاه دارند می‌آیند. بلافاصله من یکی از این بلیزرهای جنگی را گفتم که بیفتد جلو و خودم رفتم بالایش و یک مسلسل هم گذاشتم روی اتاق راننده. فریاد زدم: «خفه شید!» یکی‌شان گفت: «جناب سروان ما طرفدار اعلیحضرتیم» من گفتم که «اعلیحضرت لات و چاقوکش نمی‌خواهد که طرفدارش باشد، بروید گم شوید.» یکهو صدایشان بلند شد که «جاوید شاه» و من گفتم که صدایتان در بیاید یک رگبار رویتان خالی می‌کنم و آن‌ها هم دیدند که نه، مثل اینکه جدی است، برای همین رفتند پی کارشان. * شما طراحی را منوط می‌کنید به همین ساده‌اندیشی‌ها که آقای کاتوزیان و این‌ها می‌کنند که یک مشت اوباش رفته‌اند کاری کرده‌اند یا اصلا این کودتا نبوده است. نخیر آقا، تا مغز استخوانشان کودتا بود. کلی تدارک در قبرس دیده بودند، در قاهره دیده بودند و چقدر کوشش و همکاری بین CIA و MI6 وجود داشت. برادران رشیدیان در اینجا در ارتباط با همه این‌ها کار می‌کردند. سرهنگ اخوی در راس کودتاچی‌ها بود. بله من در کتابم آورده‌ام که ما سران کودتا را می‌توانستیم بزنیم. زاهدی را می‌توانستیم بزنیم، باتمانقلیچ را می‌توانستیم بزنیم ولی هیچ کدام این‌ها کودتا نمی‌کردند، کودتا را آن افسرانی می‌کردند که واحدهای کودتاچی همراهشان رفتند خانه مصدق، رفتند به مخابرات و آنجا‌ها را گرفتند. * «درود بر مصدق» را مردم معمولی کوچه و خیابان می‌گفتند و «جاوید شاه» را اوباش می‌گفتند. آن‌ها مردم معمولی نبودند. مردم معمولی افسرده شده بودند. کودتای ۲۸ مرداد مردم را سرخورده کرد، وقتی در عصر ۲۸ مرداد، دیدند که خانه مصدق ویران شد و مصدق رفته است، مردم تسلیم شدند. برای ما هنوز این امید بود که مصدق شاید پس از اینکه دید این‌ها کودتایشان را کامل کرده‌اند، آن پیام را بدهد اما نداد. منبع: سایت تاریخ ایرانی

پرداخت رشوه‌ برای کسب‌ شناسایی سیاسی!

ارتشبد فردوست درباره شناسایی اسرائیل و پیامدها و آثار بعدی آن چنین اظهار کرده است: «محمدرضا رژیم اسرائیل را به طور دو فاکتو به رسمیت شناخت و همین کافی بود تا اسرائیل به طور غیررسمی سفارت خود را در تهران دایر کند. این روابط به حدی گسترش یافت که محمدرضا چند پایگاه برون‌مرزی خود با کشورهای عربی منطقه را به اسرائیل واگذار کرد و سازمان اطلاعاتی اسرائیل پس از قدرت‌های بزرگ فعال‌ترین سرویس اطلاعاتی در ایران شد. اسرائیل رژیم محمدرضا را تنها دوست و متحد خود در منطقه تلقی می‌کرد و لذا به آموزش ساواک کمک‌های درجه اول نمود. ولی محمدرضا به خاطر فرهنگ اسلامی مردم ایران و به خاطر حساسیت مردم عرب منطقه جرئت نکرد روابط خود را با اسرائیل رسمی کند و آمریکا و انگلیس نیز این کار را صلاح نمی‌دانستند، زیرا ایران با نقش فوق می‌توانست بهترین حلقه اتصال اسرائیل و کشورهای عربی باشد. اسرائیل پایگاه اصلی غرب در خاورمیانه به شمار می‌رود و برای آمریکا کشور پول‌سازی محسوب می‌شود. صرف وجود اسرائیل سبب می‌گردد تا کشورهای عربی و ثروتمند منطقه دلارهای نفتی خود را در مقابل سفارشات گران‌قیمت اسلحه به آمریکا بدهند. آمریکا هم با بذل و بخشش، مقداری از این سفارشات را به کشورهای اروپای غربی واگذار می‌کند. وجود اسرائیل برای شوروی نیز نافع است، زیرا بخشی از سفارشات نظامی نصیب این‌ قدرت می‌شود.1 ویلیام شوکراس، از رژیم پهلوی به‌عنوان تنها کشور خاورمیانه نام می‌برد که سیاست همکاری پنهان با اسرائیل را اتخاذ کرده بود. او در ابتدا با اشاره به تاریخ حضور و نفوذ یهودی‌ها در ایران و سپس وضعیت و موقعیت آنها در دوران معاصر می‌نویسد: در میان کشورهای خاورمیانه ایران تنها کشوری بود که از ابتدا سیاست همکاری پنهانی با اسرائیل را در پیش گرفته بود. در واقع روابط با اسرائیل، مناسبات ایران با کلیه همسایگانش را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. تساهل ایرانیان نسبت به یهودیان یک سنت دیرینه و افتخارآمیز است. در کتاب عزرا آمده است که وقتی کورش بابل را در 539 پیش از میلاد فتح کرد، یهودیانی را که در این شهر به اسارت گرفته شده بودند آزاد کرد و به آنان اجازه داد به اورشلیم بازگردند، یعنی به همانجایی که فاتحان بابلی آنها را آورده بودند. پس از این واقعه جامعه یهودیان شروع به پخش شدن در ایران کرد و در نیمه قرن بیستم شاید در حدود یکصد هزار یهودی در ایران بسر می‌بردند. تا زمانی که رضاخان زمام امور را در دست گرفت آنان در محله‌های مخصوص خودشان زیست می‌کردند. ولی رضاشاه به‌عنوان بخشی از سیاست خود مبنی بر کاستن قدرت سنتی طبقات زمیندار، در سال 1927 دستور داد که یهودیان مالک زمین شوند و در خارج از محله‌های مخصوص خودشان زندگی کنند. در 1948 که دولت اسرائیل تأسیس شد ایران به یهودیان عراقی که برخلاف یهودیان ایرانی مورد سرکوب قرار گرفته بودند اجازه داد از طریق ایران به اسرائیل فرار کنند. در این هنگام یکی از وظایف اصلی موساد، سرویس جاسوسی اسرائیل، این بود که مهاجرت یهودیان به اسرائیل را تسهیل کند. دولت ایران به مأموران موساد اجازه داد در تهران فعالیت کنند، یعنی به عبارت دیگر از بدو تأسیس دولت اسرائیل، ایران از اعراب حمایت لفظی می‌کرد و به اسرائیل کمک پنهانی می‌داد. این یک طرح بادوام بود.2 شوکراس درباره شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی دولت شاهنشاهی ایران می‌افزاید: در ژوئیه 1949 موافقتنامه‌های گوناگون ترک مخاصمه بین اسرائیل و دولت‌های عربی رسماً به جنگ 1948 خاتمه داد و موقعیت ارضی اسرائیل را تثبیت کرد. اکنون هدف اصلی سیاست خارجی اسرائیل شکستن دیوار انزوای سیاسی در منطقه بود. نخستین موفقیت در شناسایی کامل دیپلماتیک‌ آن کشور از جانب ترکیه در 1949 به دست آمد. دومین موفقیت شناسایی دو فاکتوی ایران در 1950 بود. از اسناد بایگانی اسرائیل معلوم می‌شود که شناسایی دو فاکتوی اسرائیل تصمیم شخص شاه نبوده است. (در این موقع شاه چندان قدرتی نداشت.) اسرائیل شناسایی دو فاکتوی خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعد نخست‌وزیر وقت ایران به دست آورد. مذاکرات را از جانب اسرائیل یک امریکایی که هنوز در پرونده‌ها فقط «آدم» شناخته می‌شود و با موساد همکاری داشته است رهبری می‌کرد. او ضمناً یک تاجر ایرانی را می‌شناخت که با نخست‌وزیر دوست و «شریک تجاری» بود. از طریق این شخص نخست‌وزیر مطالبه 400000 دلار کرد تا موافقت هیئت وزیران را جلب و شاه را متقاعد سازد که شناسایی دو فاکتوی اسرائیل خدمت به منافع ملی ایران است. این تقاضا منجر به بحث پر شر و شوری در وزارتخانه اسرائیل گردید. نه تنها فراهم کردن این مبلغ هنگفت برای دولت نوبنیاد بسیار دشوار بود، بلکه بسیاری از مقامات اسرائیلی با شدت وحدت استدلال می‌کردند که اسرائیل نباید حیات خود را با پرداخت رشوه و اشاعه فساد آغاز کند [!!] ولی «آدم» به ابتکار خودش قسط اولیه پول را که 12400 دلار بود به تاجر مزبور و نخست‌وزیر پرداخت. نتایج این کار آنی بود. نخست‌وزیر درباره اینکه باید بین سیاست و مذهب تفکیک قائل شد با روحانیون به مذاکره پرداخت. تغییراتی در اعضای کابینه‌اش داد تا رأی موافق را تأمین کند و با شاه به گفتگو پرداخت. از قراری که به اسرائیلی‌ها گزارش دادند شاه گفته بود: «اگر نخست‌وزیر و وزیر امورخارجه موافق شناسایی اسرائیل هستند، من حرفی ندارم.» بنابراین مبلغ 000/400 دلار پرداخته شد. این تماسهای اولیه و رشوه‌ها تا سی سال بعد منجر به همکاری سیاسی و نظامی و امنیتی بین ایران و اسرائیل گردید.3 این نویسنده ضمن اشاره به دریافت رشوه از سوی دولت شاهنشاهی منافع مشترک رژیم صهیونیستی و دستگاه حاکم پهلوی را نیز در برقراری ارتباط بین این دو و شناسایی اسرائیل از سوی حکومت پهلوی بی‌تأثیر نمی‌داند. منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولاً ایران می‌توانست نفت اسرائیل را تأمین کند و در مقابل اسرائیل قادر بود کالاهای ساخته شده از جمله جنگ‌افزار و نیز انواع کارشناس به ایران بفرستد. ثانیاً موساد همراه با سازمان سیا نقش مهمی در تأسیس ساواک در سالهای نیمه دهه 50 [میلادی] ایفا کرد.4 اگرچه دستگاه دیپلماسی شاهنشاهی همواره در داخل و خارج کشور سعی داشت شناسایی رژیم صهیونیستی را در حد «دوفاکتو» اعلام و جلوه دهد، اما واقعیت غیر از این بود. گستردگی و عمق روابط طرفین به‌گونه‌ای بود که در جهان سیاست، رژیم شاه و رژیم صهیونیستی را متحد و هم‌پیمان هم می‌دانستند. محافل سیاسی آگاهی و اعتقاد داشتند که «در 23 ژوئیه 1960 م (مرداد 1339 ش) محمدرضا پهلوی موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت»5 و بی‌تردید نمایندگان، مأموران و سفیران رژیم صهیونیستی هرگاه که اراده می‌کردند به شخص اول مملکت یعنی محمدرضا‌شاه پهلوی به آسانی دسترسی داشتند. در بخشی از صورت مذاکرات سری مأموران سفارت آمریکا و اسرائیل در تهران چنین می‌خوانیم: سفیرکبیر [اسرائیل!] معیر عزری به سهولت به شاه و دیگر مقامات بالای ایران دسترسی دارد. وقتی سفیر‌کبیر در مسافرت است، آقای بن‌یوحنان نیز قادر است که مقامات بالای ایرانی منجمله شاه را که او برای انجام امور بین‌ ایران و اسرائیل احتیاج دارد ببیند و ملاقات نماید. فقط در جنبه تشریفاتی است که با هیأت نمایندگی اسرائیل به صورت متفاوت از دیگر سفارتخانه‌های معمولی تهران رفتار می‌شود.6 پی‌نوشت‌: 1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ص 551. 2ـ ویلیام شوکراس: آخرین سفر شاه؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی: چاپ هفتم، نشر البرز: 1370: صص 91 و 92. 3ـ همان: صص 93 و 94. 4ـ همان. 5ـ مارگارت لاینگ: مصاحبه با شاه: ترجمه اردشیر روشنگر؛ نشر البرز: چاپ دوم، 1371؛ صص 284 و 285. 6ـ اسناد لانه جاسوسی، ج 11: ص 84. منبع: پژوهه صهیونیست مرکز مطالعات فلسطین ج 2 ص 413 ـ 410 منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

تاریخچه حمل و نقل در تهران قدیم

یاد گذشته اوقات تلخ و ایام فسرده ما را پیوند می دهد به خوشی ها و لذت هایی که از آن جز در داستان ها، رنگ و نویی باقی نمانده است. انسان، برای جابه‌جا شدن نیازمند وسایلی بود، که بتواند به راحتی از آن استفاده کند. این کار در ابتدا تنها با چهارپایان عملی بود. و افراد به فراخور وضع مالیشان، از انواع چهارپایان استفاده می‌کردند. برای استفاده در شهرها و محلات، بر پشت چهار پا سوار شده، و به محل مورد نظرشان می‌رفتند. ولی چون در مسافرتها، ساعتها و بلکه روزها در راه بودند، و خصوصاً اینکه سوارکاری برای زنان و بچه‌ها، طی ساعات طولانی بسیار مشکل بوده، در نتیجه از صندوقهایی استفاده کردند که به آن «پالگی» می‌گفتند. آن را در دو طرف حیوانات می‌بستند و غالباً مورد استفاده زنان بود و به صورت چمباتمه چندین ساعت در آن می‌نشستند. و یا به صورت کجاوه بر روی شتر، قرار می‌دادند. گاهی دارای سقف بسته بود که به آن «هودج» گفته می‌شد و برای پیمودن مسیرهای طولانی بوده است. تخت روان نیز، اطاقک کوچکی بوده، که بر روی دو تیرک چوبی قرار می‌دادند و مسافر در داخل تخت روان نشسته، آنگاه دو سر تیرهای چوبی را به دو قلاب که بر پشت دو چهار پا، مانند اسب، قرار داشته متصل می‌کردند و سپس با حرکت حیوانات تخت روان هم جابه‌جا می‌شده است. اولین کالسکه، بنا بر منابع تاریخی، در دوران صفویه به وسیله یکی از بازرگانان روسی، به شاه‌عباس دوم، به عنوان سوغات هدیه شد که استفاده چندانی از آن به عمل نیامد. قبل از متداول شدن اتومبیل و به قول قدیمی ها کالسکه بخاری در میان اشراف و اعیان، کالسکه- شبیه ترین وسیله به اتومبیل- از زمان ناصرالدین شاه رایج گردید. در بین معممین هم مورد استفاده داشت و اولین نفر از علما که دارای کالسکه مخصوص شد آیت الله سید ابوالقاسم امامی داماد ناصرالدین شاه بود و بعد از او آیت الله شیخ فضل الله نوری را می توان نام برد. قبل از متداول شدن اتومبیل و به قول قدیمی ها کالسکه بخاری در میان اشراف و اعیان، کالسکه- شبیه ترین وسیله به اتومبیل- از زمان ناصرالدین شاه رایج گردید. در بین معممین هم مورد استفاده داشت و اولین نفر از علما که دارای کالسکه مخصوص شد آیت الله سید ابوالقاسم امامی داماد ناصرالدین شاه بود و بعد از او آیت الله شیخ فضل الله نوری را می توان نام برد البته کالسکه بیشتر جنبه اختصاصی و خانوادگی داشت و به عنوان تنها وسیله عمومی آن زمان همان خط آهن تهران شهرری معروف به ماشین دودی قابل ذکر است که در سال 1264 هجری قمری (اولین سال سلطنت ناصرالدین شاه) یک مهندس فرانسوی موفق به گرفتن امتیاز آن از شاه شد که بعدها رسما این امتیاز طبق یک قرارداد 99 ساله به بلژیکی ها واگذار شد.از طرفی وضع محلات شهر و کوچه های قدیم تهران هم برای تردد وسایل نقلیه چرخدار مناسب نبود ولیکن ناصرالدین شاه با سفرهای متعددی که به فرنگ کرد، به پیروی از شیوه حمل و نقل داخل شهری اروپا، دستور کشیدن خط آهنی معروف به واگن اسبی را داد که از دروازه قزوین پس از طی خیابان های امام خمینی فعلی، امیرکبیر فعلی، ری فعلی به گارماشین آن زمان که اکنون به پارک تفریحی و کتابخانه عمومی تبدیل شده می رسید. یکی از مشکلات کمپانی واگن اسبی، فرو نشستن معبر واگن نسبت به سطح خیابان بود که از اثر فشار واگن روی ریل و تراکم خاکروبه هایی که در خیابان ریخته می شد به وجود می آمد؛ بویژه در زمستان، اغلب آب روی ریل ها را می گرفت و یخ زدگی باعث قطع عبور و مرور واگن تا مدتی می شد. یک خط اختصاصی واگن اسبی هم وجود داشت که از توپخانه تا لاله زار (جلو منزل میرزاعلی اصغرخان اتابک، امین السلطان) برای تسهیل در امر رفت و آمد درباریان کشیده شده بود. در جنگ بین‌الملل اول، ایاب ذهاب و حمل و نقل اشیا، از طریق چهارپا، بعد درشکه و سپس کالسکه و گاری تبدیل شد، و کم‌کم مردم به آنها رغبت نشان دادند. گاری در قشون‌کشی روسها، به ایران شناخته شد و درشکه نیز، هدیه ایشان به افراد ذی‌نفوذشان بود، و کالسکه خاص سلاطین و رجال طبقه اول بوده است. گاری، وسیله‌ای سفت و بدون فنر، با چرخهای روکش آهنی، از تسمه‌ای کلفت که به جای لاستیکشان حساب می‌شدند، و می‌توانستند تا سه چهار خروار بار حمل بکنند. این گاریها در ابتدا تنها بار حمل می‌کردند، و بعدها به مسافرکشی پرداختند. مسافرانی که در اطاقکی محصور، با تکانهایی شدید محبوس می‌شدند. این گاریها، برخی تجاری و برخی مسافرکش بودند، و روزانه سی و شش کیلومتر طی طریق کرده و گاری پستی که در هر منزل اسب عوض می‌نمود چهار برابر گاری تجاری راه می‌پیمود. در جنگ بین‌الملل اول، ایاب ذهاب و حمل و نقل اشیا، از طریق چهارپا، بعد درشکه و سپس کالسکه و گاری تبدیل شد، و کم‌کم مردم به آنها رغبت نشان دادند. گاری در قشون‌کشی روسها، به ایران شناخته شد و درشکه نیز، هدیه ایشان به افراد ذی‌نفوذشان بود، و کالسکه خاص سلاطین و رجال طبقه اول بوده است. وزرا و حکام و رجال طبقه یک، کالسکه سوار بودند. و افراد متوسط، مسافرتهایشان را با گاری انجام می‌دادند، که به صورت رو باز و یا روبسته بود. گاریهای کندرو روزی شش فرسخ راه می‌رفتند و کف گاری را تا پنج خروار بار زده روی بارها هم تا بیست و چند مسافر می‌نشاندند. و گاریهای تندرو، که بار کمتری می‌زدند، دوازده مسافر برده و در تمام بیست و چهار ساعت طی طریق می‌کردند، و در هر شب و روز چهار منزل راه طی می‌‌کردند. اینها گاریهای تجارتی بودند. گاریهای پستی که چهار اسبه بودند، در هر منزلگاه اسبهای خسته را با اسبهای تازه‌نفس عوض می‌کردند. این گاریها توسط دو سورچی، به نوبت رانده می‌شد. این گاریها اغلب بار و بسته پستی حمل نموده و گاهی هم مسافر و بار متفرقه می‌گرفتند. و این وسایل در داخل کاروانسراها بارگیری می‌شدند. دلیجان نیز، گاری مسافری دیگری بود، که طبقات بالا و پردرآمد، با آن به سفر می‌رفتند. و داخل شهر با دو اسب و در تشریفات با چهار تا شش اسب که به صورت دو به دو پشت سر هم بودند کشیده می‌شد. با ورود اتومبیل به شهرها، و تمایل مردم به استفاده از ماشین، درشکه وسیله ایاب و ذهاب مردم اطراف شهر و روستا گردید. اولین اتومبیل ظاهراً از سال 1283 شمسی وارد ایران شده به اشاره ناظم الاسلام حدود 10 اتومبیل در تهران وجود داشت. مظفرالدین شاه در سفر خود به اروپا در سال 1279 دو اتومبیل با دو راننده فرانسوی به تهران آورده است. اولین اتومبیل هایی که وارد تهران شد سواری های فورد کروکی بود که سرعتشان از 40 کیلومتر تجاوز نمی کرد و ظرفیت این اتومبیل ها چهار نفر بود. اتومبیل های باری نیز عبارت از چند کامیون زنجیری با لاستیک توپر با دیفرانسیل بود. نوعی وسیله نقلیه شبیه وانت بارهای فعلی در تهران رفت و آمد می کرد. همچنین اولین آیین‌نامه رانندگی در ایران، توسط شخصی به نام «وستداهل» سوئدی، تهیه و تنظیم شد. او در سال 1291ش، ریاست نظمیه را به عهده داشته، و 10 سال در این سمت باقی بود. منبع: بخش تاریخ ایران و جهان تبیان منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

...
52
...